Initial upload

This commit is contained in:
mxaln 2022-01-28 11:39:41 -05:00
parent 5f3ec0c927
commit 56de6b12b3
67 changed files with 37463 additions and 0 deletions

1751
01-GEN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1751 @@
\id GEN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 gen
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در آغاز، خدا آسمانها و زمین را آفرید.
\v 2 زمین بی‌شکل و خالی بود، و تاریکی بر روی ژرفا؛ و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.
\v 3 خدا گفت: «روشنایی باشد،» و روشنایی شد.
\v 4 خدا دید که روشنایی نیکوست، و خدا روشنایی را از تاریکی جدا کرد.
\v 5 خدا روشنایی را ’روز‘ و تاریکی را ’شب‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز اوّل.
\v 6 و خدا گفت: «فَلَکی باشد میان آبها، و آبها را از آبها جدا کند.»
\v 7 پس خدا فَلَک را ساخت و آبهای زیر فَلَک را از آبهای بالای فَلَک جدا کرد. و چنین شد.
\v 8 خدا فَلَک را ’آسمان‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز دوّم.
\v 9 و خدا گفت: «آبهای زیر آسمان در یک جا گرد آیند و خشکی پدیدار شود.» و چنین شد.
\v 10 خدا خشکی را ’زمین‘ و اجتماع آبها را ’دریا‘ نامید، و خدا دید که نیکوست.
\v 11 آنگاه خدا گفت: «زمین نباتات برویاند، گیاهانی که دانه تولید کنند و درختان میوه‌ای که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار بیاورند، بر روی زمین.» و چنین شد.
\v 12 زمین نباتات رویانید، گیاهانی که بر حسب گونۀ خود دانه تولید می‌کردند، و درختانی که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار می‌آوردند. و خدا دید که نیکوست.
\v 13 شامگاه شد و بامداد آمد، روز سوّم.
\v 14 و خدا گفت: «نورافشانها در فَلَک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند، و تا نشانه‌ها باشند برای نمایاندن زمانها و روزها و سالها،
\v 15 و نورافشانها باشند در فَلَک آسمان تا بر زمین روشنایی بخشند.» و چنین شد.
\v 16 خدا دو نورافشان بزرگ ساخت، نورافشان بزرگتر را برای فرمانروایی بر روز، و نورافشان کوچکتر را برای فرمانروایی بر شب، و نیز ستارگان را.
\v 17 خدا آنها را در فَلَک آسمان نهاد تا بر زمین روشنایی بخشند
\v 18 و بر روز و بر شب سلطنت کنند و نور را از تاریکی جدا سازند. و خدا دید که نیکوست.
\v 19 شامگاه شد و بامداد آمد، روز چهارم.
\v 20 و خدا گفت: «آبها از انبوه جانداران پر شود و پرندگان بر فراز زمین در فَلَک آسمان پرواز کنند.»
\v 21 پس خدا موجودات بزرگ دریایی و همۀ جانداران را که می‌جنبند و آبها را پر می‌سازند، بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ پرندگان بالدار را بر حسب گونه‌هایشان آفرید. و خدا دید که نیکوست.
\v 22 خدا آنها را برکت داد و گفت: «بارور و کثیر شوید و آب دریاها را پر سازید، و پرندگان نیز بر زمین کثیر شوند.»
\v 23 شامگاه شد و بامداد آمد، روز پنجم.
\v 24 و خدا گفت: «زمین جانداران را بر حسب گونه‌هایشان بر آوَرَد، چارپایان و خزندگان و وحوش زمین را، بر حسب گونه‌هایشان.» و چنین شد.
\v 25 پس خدا وحوش زمین را بر حسب گونه‌هایشان بساخت، و چارپایان را بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ خزندگان روی زمین را بر حسب گونه‌هایشان. و خدا دید که نیکوست.
\v 26 آنگاه خدا گفت: «انسان
\v 27 پس خدا انسان را به صورت خود آفرید،
\v 28 خدا ایشان را برکت داد، و خدا بدیشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر هر جانداری که بر زمین حرکت می‌کند، فرمان برانید.»
\v 29 آنگاه خدا گفت: «اینک همۀ گیاهان دانه‌دار را که بر روی تمامی زمین است و همۀ درختان دارای میوۀ دانه‌دار را به شما بخشیدم تا خوراک شما باشد.
\v 30 و به همۀ وحوش زمین و همۀ پرندگان آسمان و همۀ خزندگانِ روی زمین که جان در خود دارند، همۀ گیاهان سبز را برای خوردن بخشیدم.» و چنین شد.
\v 31 و خدا هرآنچه را که ساخته بود دید، و اینک بسیار نیکو بود. شامگاه شد و بامداد آمد، روز ششم.
\s5
\c 2
\p
\v 1 بدین‌سان، آسمانها و زمین و همۀ لشکر آنها تمام شد.
\v 2 و خدا در روز هفتم، کار خویش را به پایان رسانید؛ پس او در هفتمین روز، از همۀ کار خویش بیاسود.
\v 3 و خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را مقدس شمرد، چراکه در آن روز از همۀ کار خویش که خدا آفریده و ساخته بود، بیاسود.
\v 4 این بود تاریخچۀ آسمانها و زمین آنگاه که آفریده شدند.
\v 5 هیچ نهالِ کشتزار هنوز بر زمین نبود و هیچ گیاهِ کشتزار هنوز نروییده بود، زیرا یهوه خدا هنوز باران بر زمین نبارانیده بود و انسانی نبود تا بر آن کِشت کند،
\v 6 بلکه مه از زمین برمی‌آمد و تمام روی زمین را سیراب می‌کرد.
\v 7 آنگاه یهوه خدا آدم
\v 8 و یهوه خدا باغی به سمت شرق، در عدن غَرْس کرد، و آدم را که سرشته بود در آنجا نهاد.
\v 9 و یهوه خدا همه‌گونه درختان چشم‌نواز و خوش‌خوراک را از زمین رویانید. درخت حیات در وسط باغ بود، و نیز درخت شناخت نیک و بد.
\v 10 رودخانه‌ای از عدن بیرون می‌آمد تا باغ را آبیاری کند و از آنجا به چهار شاخه منشعب می‌شد.
\v 11 نام رودخانۀ اوّل فیشون است که سرتاسر سرزمین حَویلَه را که در آنجا طلا است، دور می‌زند.
\v 12 طلای آن سرزمین نیکوست، و در آنجا صَمْغ خوشبو
\v 13 نام رودخانۀ دوّم جِیحون است که سرتاسر سرزمین کوش
\v 14 رودخانۀ سوّم دِجلِه نام دارد که در شرق آشور جاری است، و رودخانۀ چهارم فُرات است.
\v 15 یهوه خدا آدم را برگرفت و او را در باغ عدن نهاد تا کار آن را بکند و از آن نگاهداری نماید.
\v 16 و یهوه خدا آدم را امر کرده، گفت: «تو می‌توانی از هر یک از درختان باغ آزادانه بخوری؛
\v 17 اما از درخت شناخت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن بخوری به‌یقین خواهی مرد.»
\v 18 یهوه خدا فرمود: «نیکو نیست آدم تنها باشد، پس یاوری مناسب برای او می‌سازم.»
\v 19 و یهوه خدا همۀ جانداران صحرا و پرندگان آسمان را که از خاک سرشته بود نزد آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آنها خواهد نهاد، و هرآنچه آدم هر جاندار را خواند، همان نامش شد.
\v 20 پس آدم همۀ چارپایان و پرندگان آسمان و همۀ وحوش صحرا را نام نهاد؛ ولی یاوری مناسب برای آدم یافت نشد.
\v 21 پس یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی کرد و در همان حال که آدم خفته بود یکی از دنده‌هایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد.
\v 22 آنگاه یهوه خدا از همان دنده‌که از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد.
\v 23 آدم گفت:
\v # زیرا که از مرد گرفته شد.»
\v 24 از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست
\v 25 آدم و زنش هر دو عریان بودند و شرم نداشتند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و اما مار از همۀ وحوش صحرا که یهوه خدا ساخته بود، زیرکتر بود. او به زن گفت: «آیا خدا براستی گفته است که از هیچ‌یک از درختان باغ نخورید؟»
\v 2 زن به مار گفت: «از میوۀ درختان باغ می‌خوریم،
\v 3 اما خدا گفته است، ”از میوۀ درختی که در وسط باغ است مخورید و بدان دست مزنید، مبادا بمیرید.“»
\v 4 مار به زن گفت: «به‌یقین نخواهید مرد.
\v 5 بلکه خدا می‌داند روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز خواهد شد و همچون خدا شناسندۀ نیک و بد خواهید بود.»
\v 6 چون زن دید که آن درخت خوش‌خوراک است و چشم‌نواز، و درختی دلخواه برای افزودن دانش، پس از میوۀ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود داد، و او خورد.
\v 7 آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و دریافتند که عریانند؛ پس برگهای انجیر به هم دوخته، لُنگها برای خویشتن ساختند.
\v 8 و صدای یهوه خدا را شنیدند که در خنکی روز در باغ می‌خرامید، و آدم و زنش خود را از حضور یهوه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.
\v 9 ولی یهوه خدا آدم را ندا در داده، گفت: «کجا هستی؟»
\v 10 گفت: «صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که عریانم، از این رو خود را پنهان کردم.»
\v 11 خدا گفت: «که تو را گفت که عریانی؟ آیا از آن درخت که تو را امر فرمودم از آن نخوری، خوردی؟»
\v 12 آدم گفت: «این زن که به من بخشیدی تا با من باشد، او از آن درخت به من داد و من خوردم.»
\v 13 آنگاه یهوه خدا به زن گفت: «این چه کار است که کردی؟» زن گفت: «مار فریبم داد و من خوردم.»
\v 14 پس یهوه خدا به مار گفت: «چون چنین کردی، از همۀ چارپایان و همۀ وحوش صحرا ملعونتری! بر شکمت خواهی خزید و همۀ روزهای زندگی‌ات خاک خواهی خورد.
\v 15 میان تو و زن، و میان نسل تو و نسل زن، دشمنی می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ وی را خواهی زد.»
\v 16 و به زن گفت: «درد زایمان تو را بسیار افزون گردانم؛ با درد، فرزندان خواهی زایید. اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود، و او بر تو فرمان خواهد راند.»
\v 17 و به آدم گفت: «چون سخن زنت را شنیدی و از درختی که تو را امر کردم از آن نخوری خوردی، به سبب تو زمین ملعون شد؛ در همۀ روزهای زندگی‌ات با رنج از آن خواهی خورد.
\v 18 برایت خار و خَس خواهد رویانید، و از گیاهان صحرا خواهی خورد.
\v 19 با عرق جبین نان خواهی خورد، تا آن هنگام که به خاک بازگردی که از آن گرفته شدی؛ چراکه تو خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت.»
\v 20 و اما، آدم زن خود را حوا
\v 21 یهوه خدا پیراهنهایی از پوست برای آدم و زنش ساخت و ایشان را پوشانید.
\v 22 و یهوه خدا فرمود: «اکنون آدم همچون یکی از ما شده است که نیک و بد را می‌شناسد. مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند.»
\v 23 پس یهوه خدا آدم را از باغ عدن بیرون راند تا بر زمین که از آن گرفته شده بود زراعت کند.
\v 24 پس آدم را بیرون راند، و در جانب شرقی باغ عدن کروبیان را قرار داد و شمشیری آتشبار را که به هر سو می‌گشت، تا راه درخت حیات را نگاهبانی کند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 آدم
\v 2 و دیگر بار، برادر او هابیل را زایید. هابیل گله‌بان بود و قائن کِشتگرِ زمین.
\v 3 پس از چندی، قائن هدیه‌ای از محصول زمین برای خداوند آورد.
\v 4 ولی هابیل از نخست‌زادگان گلۀ خویش و از بهترین قسمتهای آنها هدیه‌ای آورد. خداوند هابیل و هدیۀ او را منظور داشت،
\v 5 ولی قائن و هدیه‌اش را منظور نداشت. پس قائن بسیار خشمگین شد و دلریش گشت.
\v 6 آنگاه خداوند به قائن گفت: «از چه سبب خشمگینی و چرا دلریش گشته‌ای؟
\v 7 اگر آنچه را که نیکوست انجام دهی، آیا پذیرفته نمی‌شوی؟ ولی اگر آنچه را که نیکوست انجام ندهی، بدان که گناه بر در به کمین نشسته و مشتاق توست، اما تو باید بر آن چیره شوی.»
\v 8 قائن به برادر خویش هابیل گفت: «بیا تا به صحرا برویم».
\v 9 آنگاه خداوند به قائن گفت: «برادرت هابیل کجاست؟» گفت: «نمی‌دانم؛ مگر من نگهبان برادرم هستم؟»
\v 10 خداوند فرمود: «چه کرده‌ای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریاد برمی‌آورد.
\v 11 و اکنون تو ملعون هستی از زمینی که دهان خود را گشود تا خون برادرت را از دست تو دریافت کند.
\v 12 چون زمین را کِشت کنی، دیگر قوّت خود را به تو نخواهد داد. و تو بر زمین آواره و سرگردان خواهی بود.»
\v 13 قائن به خداوند گفت: «مکافاتم بیش از تحمل من است.
\v 14 هان امروز مرا از این زمین طرد کردی و از حضور تو پنهان خواهم بود. پس در جهان آواره و سرگردان خواهم بود و هر که مرا یابد، مرا خواهد کشت.»
\v 15 آنگاه خداوند به او گفت: «در این صورت، هر که قائن را بکشد، از او هفت چندان انتقام گرفته خواهد شد.» و خداوند نشانی بر قائن نهاد تا اگر کسی او را بیابد، وی را نکشد.
\v 16 پس قائن از حضور خداوند بیرون رفت، و در سرزمین نْود
\v 17 قائن زن خود را بشناخت، و او باردار شد و خَنوخ را زایید. آنگاه قائن شهری ساخت و آن را به نام پسر خود، خَنوخ نامید.
\v 18 و برای خَنوخ عیراد زاده شد، و عیراد مِحویائیل را آورد، مِحویائیل مِتوشائیل را، و مِتوشائیل لَمِک را.
\v 19 لَمِک دو زن گرفت، یکی عادَه نام داشت و دیگری ظِلَّه.
\v 20 عادَه، یابال را زایید؛ او پدر چادر‌نشینان و دامداران بود.
\v 21 برادر او یوبال نام داشت؛ او پدر همۀ نوازندگان بربط و نی بود.
\v 22 ظِلَّه نیز توبال‌قائِن را زایید، که صانع همه گونه ابزار برنجی و آهنی بود. خواهر توبال‌قائِن، نَعَمَه نام داشت.
\v 23 لَمِک به زنان خود گفت:
\v 24 اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود،
\v 25 و آدم دیگر بار زن خود را بشناخت و او پسری بزاد و او را شِیث
\v 26 برای شِیث نیز پسری زاده شد و او را اِنوش نامید. در آن زمان، مردم به خواندن نام خداوند آغاز کردند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 این است کتاب تاریخچۀ نسل آدم. روزی که خدا انسان را آفرید، او را شبیه خدا ساخت.
\v 2 او آنان را مرد و زن آفرید و ایشان را برکت داد، و در روز آفرینش آنها، ایشان را انسان
\v 3 آدم صد و سی ساله بود که پسری شبیه خود و به صورت خویش آورد، و او را شِیث نامید.
\v 4 و آدم پس از آوردن شِیث، هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 5 پس روزهای زندگی آدم به تمامی، نهصد و سی سال بود؛ و او مرد.
\v 6 شِیث صد و پنج ساله بود که اِنوش را آورد.
\v 7 شِیث پس از آوردن اِنوش، هشتصد و هفت سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 8 پس روزهای زندگی شِیث به تمامی، نهصد و دوازده سال بود؛ و او مرد.
\v 9 اِنوش نود ساله بود که قینان را آورد.
\v 10 اِنوش پس از آوردن قینان، هشتصد و پانزده سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 11 پس روزهای زندگی اِنوش به تمامی، نهصد و پنج سال بود؛ و او مرد.
\v 12 قینان هفتاد ساله بود که مَهَلَلئیل را آورد.
\v 13 قینان پس از آوردن مَهَلَلئیل، هشتصد و چهل سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 14 پس روزهای زندگی قینان به تمامی، نهصد و ده سال بود؛ و او مرد.
\v 15 و مَهَلَلئیل شصت و پنج ساله بود که یارِد را آورد.
\v 16 مَهَلَلئیل پس از آوردن یارِد، هشتصد و سی سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 17 پس روزهای زندگی مَهَلَلئیل به تمامی، هشتصد و نود و پنج سال بود؛ و او مرد.
\v 18 یارِد صد و شصت و دو ساله بود که خَنوخ را آورد.
\v 19 یارِد پس از آوردن خَنوخ هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 20 پس روزهای زندگی یارِد به تمامی، نهصد و شصت و دو سال بود؛ و او مرد.
\v 21 خَنوخ شصت و پنج ساله بود که مَتوشالَح را آورد.
\v 22 خَنوخ پس از آوردن مَتوشالَح، سیصد سال با خدا راه می‌رفت و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 23 پس روزهای زندگی خَنوخ به تمامی، سیصد و شصت و پنج سال بود.
\v 24 خَنوخ با خدا راه می‌رفت، و دیگر یافت نشد؛ زیرا خدا او را برگرفت.
\v 25 مَتوشالَح صد و هشتاد و هفت ساله بود که لَمِک را آورد.
\v 26 مَتوشالَح پس از آوردن لَمِک، هفتصد و هشتاد و دو سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 27 پس روزهای زندگی مَتوشالَح به تمامی، نهصد و شصت و نه سال بود؛ و او مرد.
\v 28 لَمِک صد و هشتاد و دو ساله بود که پسری آورد،
\v 29 و او را نوح
\v 30 لَمِک پس از آوردن نوح، پانصد و نود و پنج سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 31 پس روزهای زندگی لَمِک به تمامی، هفتصد و هفتاد و هفت سال بود؛ و او مرد.
\v 32 نوح پانصد ساله بود که سام و حام و یافِث را آورد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و اما چون شمار آدمیان بر زمین فزونی گرفت و دختران برای ایشان زاده شدند،
\v 2 پسران خدا دیدند که دختران آدمیان زیبارویند، و هر یک را که برمی‌گزیدند به زنی می‌گرفتند.
\v 3 و خداوند فرمود: «روح من همیشه در انسان نخواهد ماند، زیرا که او موجودی فانی است: روزهای او صد و بیست سال خواهد بود.»
\v 4 در آن روزگار و پس از آن، غول‌پیکران بر زمین بودند، زمانی که پسران خدا به دختران آدمیان درآمدند و آنان فرزندان برای ایشان به دنیا آوردند. اینان پهلوانانی از روزگاران کهن بودند که مردانی نام‌آور شدند.
\v 5 و خداوند دید که شرارت انسان بر زمین بسیار است، و هر نیتِ اندیشه‌های دل او پیوسته برای بدی است و بس؛
\v 6 و خداوند از این که انسان را بر زمین ساخته بود، متأسف شد و در دل خود غمگین گشت.
\v 7 پس خداوند فرمود: «انسان را که آفریده‌ام از روی زمین محو خواهم ساخت، انسان و چارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان را، زیرا که از ساختن آنها متأسف شدم.»
\v 8 اما نوح در نظر خداوند فیض یافت.
\v 9 و این است تاریخچۀ نسل نوح. نوح مردی بود پارسا و در روزگار خویش بی‌عیب. نوح با خدا راه می‌رفت.
\v 10 و نوح سه پسر آورد: سام و حام و یافِث.
\v 11 باری، زمین در نظر خدا فاسد و آکنده از خشونت شده بود.
\v 12 و خدا زمین را دید که اینک فاسد گشته بود، زیرا که تمامی بشر راه خود را بر زمین فاسد کرده بودند.
\v 13 پس خدا به نوح گفت: «پایان تمامی بشر به حضورم رسیده است، زیرا زمین به سبب آنان آکنده از خشونت شده است. اینک آنان را با زمین نابود خواهم کرد.
\v 14 پس برای خود کشتی‌ای
\v 15 آن را این‌گونه بساز: درازای کشتی سیصد ذِراع،
\v 16 برای کشتی روزنه‌ای به اندازۀ یک ذِراع از بالای آن بساز. درِ کشتی را در پهلوی آن بگذار و طبقات پایین و وسط و بالا در آن بنا کن.
\v 17 زیرا اینک من توفانِ آب بر زمین می‌آورم تا هر ذی‌جسدی را که نَفَسِ حیات در آن باشد از زیر آسمان نابود سازم. هر چه بر زمین است، خواهد مرد.
\v 18 لیکن عهد خود را با تو استوار خواهم ساخت، و تو به کشتی در خواهی آمد؛ تو و پسرانت و زنت و زنان پسرانت، همراه تو.
\v 19 از همۀ جانداران، از هر ذی‌جسدی، جفتی از هر گونه، به درون کشتی ببر تا آنها را با خود زنده نگاه داری. نر و ماده باشند.
\v 20 از هر گونه پرنده، از هر گونه چارپا و از هر گونه خزندۀ زمین، جفتی از هر گونه نزد تو خواهند آمد تا آنها را زنده نگاه داری.
\v 21 همچنین از هر گونه آذوقۀ خوردنی برگیر و بیندوز، تا برای تو و آنها خوراک باشد.»
\v 22 پس نوح چنین کرد؛ او هرآنچه را که خدا به وی فرمان داده بود، به انجام رسانید.
\s5
\c 7
\p
\v 1 آنگاه خداوند به نوح گفت: «تو و همۀ اهل خانه‌ات به کشتی درآیید، زیرا تو را در این عصر در حضور خود پارسا دیدم.
\v 2 از همۀ چارپایان طاهر، هفت جفت، نر و ماده، با خود برگیر، و از چارپایان نجس، یک جفت، نر و ماده،
\v 3 و نیز از پرندگان آسمان هفت جفت، نر و ماده، تا نسل آنها را بر روی تمام زمین زنده نگاه داری.
\v 4 زیرا من پس از هفت روز، چهل روز و چهل شب باران بر زمین خواهم بارانید، و هر موجودی را که ساخته‌ام از روی زمین محو خواهم کرد.»
\v 5 و نوح هرآنچه را که خداوند به وی فرمان داده بود، به انجام رسانید.
\v 6 نوح ششصد ساله بود که توفانِ آب بر زمین آمد؛
\v 7 و نوح با پسرانش و زنش و زنان پسرانش به کشتی درآمدند تا از آب توفان در امان باشند.
\v 8 چارپایان طاهر و چارپایان نجس، پرندگان و همۀ خزندگان روی زمین،
\v 9 دو به دو، نر و ماده، همان‌گونه که خدا به نوح فرمان داده بود، نزد نوح به کشتی درآمدند.
\v 10 و پس از هفت روز، آب توفان بر زمین آمد.
\v 11 در سال ششصدم از زندگی نوح، در روز هفدهم از ماه دوّم، آری، در همان روز، همۀ چشمه‌های ژرفای عظیم
\v 12 و باران چهل روز و چهل شب بر زمین فرو بارید.
\v 13 در همان روز، نوح و پسرانش سام و حام و یافِث و زن نوح و سه زوجۀ پسرانش با آنها به کشتی درآمدند،
\v 14 آنان و همۀ وحوش، گونه به گونه، و همۀ چارپایان، گونه به گونه، و همۀ خزندگان روی زمین، گونه به گونه، و همۀ پرندگان گونه به گونه، همۀ مرغان و همۀ بالداران.
\v 15 پس دو به دو، از هر ذی‌جسدی که نَفَسِ حیات در خود داشت، نزد نوح به کشتی درآمدند.
\v 16 و آنهایی که داخل شدند، همان‌گونه که خدا به نوح فرمان داده بود، نر و ماده از هر ذی‌جسد بودند. آنگاه خداوند در را بر او بست.
\v 17 و توفان چهل روز بر زمین ادامه داشت، و آب افزون گشت و کشتی را برگرفت که از زمین بلند شد.
\v 18 و آب چیرگی یافته، بر زمین بسیار فزونی گرفت، و کشتی بر سطح آب شناور شد.
\v 19 و آب بر زمین زیاد و زیادتر غلبه یافت تا آنکه همۀ کوههای بلند که زیر تمامی آسمان بود، پوشیده شد.
\v 20 آب پانزده ذِراع
\v 21 هر ذی‌جسدی که بر زمین حرکت می‌کرد، از پرندگان و چارپایان و وحوش و همۀ انبوه جنبندگان کوچک روی زمین و همۀ آدمیان، تلف شد.
\v 22 هرآنچه بر خشکی بود و نَفَسِ حیات در بینی داشت، بمرد.
\v 23 او هر موجودی را که بر روی زمین بود، محو کرد، از آدمیان و چارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان. آنها از زمین محو شدند؛ تنها نوح باقی ماند و آنها که با وی در کشتی بودند.
\v 24 و آب صد و پنجاه روز بر زمین چیره بود.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و اما، خدا نوح و همۀ وحوش و چارپایان را که با او در کشتی بودند به یاد آورد، و خدا بادی بر زمین وزانید و آب فروکش کرد.
\v 2 چشمه‌های ژرفا و پنجره‌های آسمان بسته شد؛ و باران از آسمان بازایستاد.
\v 3 و آب رفته رفته از روی زمین برگشت. در پایان صد و پنجاه روز، آب کم شده بود.
\v 4 در روز هفدهم از ماه هفتم، کشتی بر کوههای آرارات قرار گرفت.
\v 5 تا ماه دهم، آب همچنان کاهش می‌یافت تا آن که در نخستین روز از ماه دهم، قله‌های کوهها نمایان گشت.
\v 6 پس از چهل روز، نوح پنجره‌ای را که برای کشتی ساخته بود، گشود
\v 7 و کلاغی را رها کرد. کلاغ به این سو و آن سو می‌رفت تا آن که زمین خشک شد.
\v 8 سپس کبوتری را از نزد خویش رها کرد تا ببیند آیا آب از روی زمین فروکش کرده است.
\v 9 ولی کبوتر نشیمنگاهی برای کف پاهای خود نیافت و نزد نوح به کشتی بازگشت، زیرا آب همۀ سطح زمین را پوشانیده بود. پس او دست خود را دراز کرد و کبوتر را گرفت و آن را نزد خود به کشتی بازگردانید.
\v 10 نوح هفت روز دیگر درنگ کرد و دیگر بار کبوتر را از کشتی رها کرد.
\v 11 شامگاهان، کبوتر نزد او بازگشت، و اینک برگ زیتون تازه‌ای به منقار داشت. پس نوح دانست که آب از روی زمین کم شده است.
\v 12 او هفت روز دیگر نیز درنگ کرد و کبوتر را رها ساخت، و کبوتر دیگر نزد وی باز‌نگشت.
\v 13 در ششصد و یکمین سال از زندگی نوح، در روز نخست از ماه نخست، آب از روی زمین خشک شد. آنگاه نوح سرپوش کشتی را برگرفت و دید که اینک سطح زمین خشک شده است.
\v 14 در روز بیست و هفتم از ماه دوّم، زمین خشک شده بود.
\v 15 آنگاه خدا به نوح گفت:
\v 16 «از کشتی بیرون بیا، تو و زنت و پسرانت و زنان پسرانت همراه تو.
\v 17 همۀ جاندارانی را که با تواَند، هر ذی‌جسدی را از پرندگان و چارپایان و همۀ خزندگانی که بر زمین می‌خزند، با خود بیرون آور تا بر زمین منتشر شده، در جهان بارور و کثیر گردند.»
\v 18 پس نوح با پسرانش و زنش و زنان پسرانش بیرون آمد.
\v 19 و همۀ وحوش، همۀ خزندگان، همۀ پرندگان، و هرآنچه بر زمین حرکت می‌کند، بر حسب خانواده‌هایشان، از کشتی به در آمدند.
\v 20 آنگاه نوح مذبحی برای خداوند بنا کرد و از همۀ چارپایان طاهر و از همۀ پرندگان طاهر گرفته، قربانیهای تمام‌سوز بر مذبح تقدیم کرد.
\v 21 و رایحۀ خوشایند
\v 22 «تا زمانی که جهان باقی است،
\s5
\c 9
\p
\v 1 آنگاه خدا نوح و پسرانش را برکت داد و به ایشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید.
\v 2 ترس و هیبت شما بر همۀ جانوران زمین و بر همۀ پرندگان آسمان و بر هرآنچه بر زمین می‌خزد و بر همۀ ماهیان دریا خواهد بود؛ آنها به دستان شما سپرده شده‌اند.
\v 3 هر جنبنده‌ای که حیات دارد، خوراک شما خواهد بود. همان‌گونه که گیاهان سبز را به شما دادم، اکنون همه چیز را به شما می‌بخشم.
\v 4 اما گوشت را با حیاتش که خون آن باشد، مخورید.
\v 5 به‌یقین تاوان خون شما را که حیات در آن است باز خواهم ستانید: از هر جانوری آن را باز خواهم ستانید. تاوان جان انسان را از دست همنوعش نیز باز خواهم ستانید.
\v 6 «هر که خون انسان ریزد،
\v 7 و اما شما، بارور و کثیر شوید؛ بر زمین منتشر گردید و در آن بیفزایید.»
\v 8 سپس خدا، نوح و پسرانش را با وی خطاب کرده، گفت:
\v 9 «اینک من عهد خویش را با شما و پس از شما با فرزندان شما استوار می‌سازم،
\v 10 و نیز با هر جانداری که با شما باشد، از پرندگان و چارپایان و همۀ جانوران زمین، یعنی با همۀ آنها که از کشتی بیرون آمدند؛ این برای همۀ جانوران زمین خواهد بود.
\v 11 من عهد خود را با شما استوار می‌گردانم که دیگر هرگز هر ذی‌جسد به آب توفان هلاک نشود، و دیگر هرگز توفانی نباشد که همۀ زمین را ویران کند.»
\v 12 و خدا گفت: «این است نشان عهدی که من میان خود و شما و هر جانداری که با شماست، برای همۀ نسلهای آینده می‌بندم.
\v 13 رنگین‌کمان خود را در ابر قرار داده‌ام، و آن نشان عهدی خواهد بود که میان من و زمین است.
\v 14 هرگاه ابرها را بر فراز زمین بگسترانم و رنگین‌کمان در ابرها پدیدار شود،
\v 15 آنگاه عهد خود را با شما و هر جاندار ذی‌جسد به یاد خواهم آورد. و آبها دیگر هرگز سیل نخواهد شد تا هر ذی‌جسد را هلاک کند.
\v 16 هرگاه رنگین‌کمان در ابرها پدیدار شود، آن را خواهم دید و عهد جاودانی میان خدا و هر جاندار ذی‌جسد را که بر زمین است به یاد خواهم آورد.»
\v 17 پس خدا به نوح فرمود: «این است نشان عهدی که در میان خود و هر ذی‌جسدی که بر زمین است، استوار ساخته‌ام.»
\v 18 پسران نوح که از کشتی بیرون آمدند، سام و حام و یافِث بودند. حام پدر کنعان بود.
\v 19 اینان سه پسر نوح بودند و مردمان تمامی جهان از ایشان منشعب شدند.
\v 20 نوح به کِشتکاری زمین آغاز کرد، و تاکستانی غَرْس نمود.
\v 21 او از شراب آن نوشیده، مست شد و خود را در میان خیمۀ خویش برهنه ساخت.
\v 22 حام، پدر کنعان، برهنگی پدر را دید و دو برادر خویش را در بیرون خبر داد.
\v 23 پس سام و یافِث ردایی برگرفته، آن را بر شانه‌های خویش افکندند و پس پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. ایشان روی به جانب دیگر داشتند و برهنگی پدر را ندیدند.
\v 24 چون نوح از مستی خود به هوش آمد و دریافت که پسر کوچکتر با وی چه کرده است،
\v 25 گفت:
\v 26 و نیز گفت:
\v 27 خدا یافِث را وسعت بخشد؛
\v 28 نوح پس از توفان سیصد و پنجاه سال زندگی کرد.
\v 29 پس روزهای زندگی نوح به تمامی نهصد و پنجاه سال بود؛ و او مرد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 این است تاریخچۀ نسل پسران نوح، سام و حام و یافِث. برای ایشان پس از توفان، پسران زاده شدند.
\v 2 پسران
\v 3 پسران جومِر: اَشکِناز، ریفات و توجَرمَه.
\v 4 پسران یاوان: اِلیشَه، تَرشیش، کِتّیم و دودانیم.
\v 5 از اینان، مردمان ساحل‌نشین در سرزمینهای خود منشعب شدند، هر یک با زبان خویش، بر حسب طایفه و در قومهای خویش.
\v 6 پسران حام: کوش، مصر،
\v 7 پسران کوش: سِبا، حَویلَه، سَبتاه، رَعَمَه و سَبتِکا. پسران رَعَمَه: صَبا و دِدان.
\v 8 کوش نِمرود را آورد
\v 9 وی در حضور خداوند شکارچی نیرومندی بود؛ از این رو می‌گویند: «همچون نِمرود، شکارچی نیرومند در حضور خداوند.»
\v 10 مراکز اصلی حکومت او بابِل، اِرِک، اَکَّد و کَلنِه، در سرزمین شِنعار بود.
\v 11 او از آن سرزمین به آشور رفت، و در آنجا نینوا، رِحوبوت عیر، کالَح و
\v 12 ریسِن، آن شهر بزرگ را، که میان نینوا و کالَح واقع است، بنا کرد.
\v 13 مصر لودیم، عَنامیم، لِهابیم، و نَفتوخیم را آورد،
\v 14 و فَتروسیم و کَسلوحیم را که از ایشان فلسطینیان پدید آمدند، و کَفتوریم را.
\v 15 کنعان نخست‌زاده‌اش صیدون، و حیت را آورد،
\v 16 و یِبوسیان، اَموریان و جِرجاشیان را،
\v 17 و حِویان، عَرْقیان، و سینیان را،
\v 18 و اَروادیان، صِماریان و حَماتیان را. پس از آن، طوایف کنعانی منشعب شدند.
\v 19 حدود کنعان از صیدون به سمت جِرار تا غزه بود، و به سمت سُدوم، عَمورَه، اَدمَه و صِبوئیم، تا لاشَع.
\v 20 اینانند پسران حام بر حسب طوایف و زبانهایشان، در سرزمینها و اقوام خویش.
\v 21 برای سام نیز، که نیای همۀ بنی‌عِبِر و برادر بزرگتر یافِث بود، پسران زاده شدند.
\v 22 پسران سام: عیلام، آشور، اَرفَکشاد، لود و اَرام.
\v 23 پسران اَرام: عوص، حول، جاتِر و ماش.
\v 24 اَرفَکشاد پدر شِلَخ بود و شِلَخ پدر عِبِر.
\v 25 دو پسر برای عِبِر زاده شدند: نام یکی فِلِج
\v 26 یُقطان پدرِ اَلموداد، شِلِف، حَضَرمَوِت، یِرَخ،
\v 27 هَدورام، اوزال، دِقلَه،
\v 28 عوبال، اَبیمائیل، صَبا،
\v 29 اوفیر، حَویلَه و یوباب بود. اینان همه پسران یُقطان بودند.
\v 30 سرزمینی که ایشان در آن می‌زیستند، از میشا به سمت سِفار بود که کوهستانی در شرق است.
\v 31 اینانند پسران سام بر حسب طوایف و زبانهایشان، در سرزمینها و اقوام خویش.
\v 32 اینانند طوایف پسران نوح بر حسب نسلهای ایشان در اقوام خویش. از ایشان اقوام جهان پس از توفان منشعب شدند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و اما، تمامی زمین را یک زبان و یک گفتار بود.
\v 2 و چون مردم از مشرق
\v 3 آنان به یکدیگر گفتند: «بیایید خشتها بزنیم و آنها را خوب بپزیم.» ایشان را خشت به جای سنگ و قیر به جای ملات بود.
\v 4 آنگاه گفتند: «بیایید شهری برای خود بسازیم و برجی که سر بر آسمان ساید، و نامی برای خود پیدا کنیم،
\v 5 اما خداوند فرود آمد تا شهر و برجی را که بنی‌آدم بنا می‌کردند، ببیند.
\v 6 و خداوند گفت: «اینک آنان قومی یگانه‌اند و ایشان را جملگی یک زبان است و این تازه آغازِ کارِ آنهاست؛ و دیگر هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان بازداشته نخواهد شد.
\v 7 اکنون فرود آییم و زبان ایشان را مغشوش سازیم تا سخن یکدیگر را درنیابند.»
\v 8 پس خداوند آنان را از آنجا بر روی تمامی زمین پراکنده ساخت و از ساختن شهر بازایستادند.
\v 9 از این رو آنجا را بابِل
\v 10 این است تاریخچۀ نسل سام: چون سام صد ساله بود، دو سال پس از توفان، اَرفَکشاد را آورد؛
\v 11 و سام پس از آوردن اَرفَکشاد، پانصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 12 اَرفَکشاد سی و پنج ساله بود که شِلَخ را آورد؛
\v 13 و اَرفَکشاد پس از تولد شِلَخ، چهارصد و سه سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 14 شِلَخ سی ساله بود که عِبِر را آورد؛
\v 15 و شِلَخ پس از آوردن عِبِر، چهارصد و سه سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 16 عِبِر سی و چهار ساله بود که فِلِج را آورد؛
\v 17 و عِبِر پس از آوردن فِلِج، چهارصد و سی سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 18 فِلِج سی ساله بود که رِعو را آورد؛
\v 19 و فِلِج پس از آوردن رِعو، دویست و نه سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 20 رِعو سی و دو ساله بود که سِروج را آورد؛
\v 21 و رِعو پس از آوردن سِروج، دویست و هفت سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 22 سِروج سی ساله بود که ناحور را آورد؛
\v 23 و سِروج پس از آوردن ناحور، دویست سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 24 ناحور بیست و نه ساله بود که تارَح را آورد؛
\v 25 و ناحور پس از آوردن تارَح، صد و نوزده سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
\v 26 تارَح هفتاد ساله بود که اَبرام و ناحور و هاران را آورد.
\v 27 این است تاریخچۀ نسل تارَح: تارَح، اَبرام و ناحور و هاران را آورد، و هاران لوط را آورد.
\v 28 هاران نزد پدر خود تارَح، در زادگاه خویش، اورِ کَلدانیان، درگذشت.
\v 29 اَبرام و ناحور زن اختیار کردند. نام زن اَبرام سارای، و نام زن ناحور مِلکَه بود، دخترِ هاران، که پدر مِلکَه و یِسکَه بود.
\v 30 و اما سارای نازا بود و فرزندی نداشت.
\v 31 تارَح پسر خود اَبرام، و نوۀ خود لوط، پسر هاران، و عروس خود سارای، همسر پسرش اَبرام را برگرفت، و ایشان با هم از اورِ کَلدانیان به در آمدند تا به سرزمین کنعان بروند، ولی چون به حَران رسیدند، در آنجا اقامت گزیدند.
\v 32 روزهای زندگانی تارَح دویست و پنج سال بود، و تارَح در حَران درگذشت.
\s5
\c 12
\p
\v 1 خداوند به اَبرام گفته بود: «از سرزمین خویش و از نزد خویشان خود و از خانۀ پدرت بیرون بیا و به سرزمینی که به تو نشان خواهم داد، برو.
\v 2 از تو قومی بزرگ پدید خواهم آورد و تو را برکت خواهم داد؛ نام تو را بزرگ خواهم ساخت و تو برکت خواهی بود.
\v 3 برکت خواهم داد به کسانی که تو را برکت دهند، و لعنت خواهم کرد کسی را که تو را لعنت کند؛ و همۀ طوایف زمین به واسطۀ تو برکت خواهند یافت.»
\v 4 پس اَبرام، چنانکه خداوند بدو فرموده بود، روانه شد؛ و لوط نیز همراه او رفت. اَبرام هفتاد و پنج ساله بود که از حَران بیرون آمد.
\v 5 او همسر خود سارای، برادرزادۀ خود لوط، و همۀ اموالِ اندوختۀ خویش را با اشخاصی که در حَران به دست آورده بودند، برگرفت و به مقصد سرزمین کنعان به‌راه افتاد، و به کنعان رسید.
\v 6 اَبرام در آن سرزمین تا محل بلوطِ مورِه، در شِکیم، پیش رفت. در آن زمان، کنعانیان در آن سرزمین بودند.
\v 7 آنگاه خداوند بر اَبرام ظاهر شد و فرمود: «به نسل تو این سرزمین را می‌بخشم.» پس در آنجا برای خداوند، که بر او ظاهر شده بود، مذبحی ساخت.
\v 8 سپس از آنجا به ناحیۀ کوهستانی که در شرق بِیت‌ئیل است کوچ کرد و خیمۀ خویش را بر پا داشت، به گونه‌ای که بِیت‌ئیل به جانب غرب و عای به جانب شرق آن بود. او در آنجا مذبحی برای خداوند ساخت و نام خداوند را خواند.
\v 9 سپس اَبرام از محلی به محل دیگر کوچ کرده، به سوی نِگِب
\v 10 و اما در آن سرزمین قحطی شد، و اَبرام به مصر رفت تا مدتی در آنجا به سر بَرد، چراکه قحطی شدید بود.
\v 11 نزدیک ورود به مصر، اَبرام به همسر خویش سارای گفت: «می‌دانم که تو زنی زیباروی هستی.
\v 12 مصریان چون تو را بینند، خواهند گفت: ”این زن اوست.“ آنگاه مرا خواهند کشت ولی تو را زنده نگاه خواهند داشت.
\v 13 پس بگو خواهر من هستی، تا به‌خاطر تو برای من نیکو شود، و جانم به سبب تو زنده بماند.»
\v 14 چون اَبرام به مصر درآمد، مصریان آن زن را دیدند که بسیار زیبا بود.
\v 15 و چون امیرانِ فرعون سارای را دیدند، وی را نزد فرعون ستودند. پس آن زن را به خانۀ فرعون بردند.
\v 16 فرعون به‌خاطر او به اَبرام احسان کرد، و اَبرام صاحب گله‌ها و رمه‌ها، الاغهای نر و ماده، غلامان و کنیزان، و شتران شد.
\v 17 اما خداوند، به‌خاطر سارای همسر اَبرام، فرعون و اهل خانه‌اش را به بلایای سخت مبتلا کرد.
\v 18 پس فرعون اَبرام را فرا خواند و گفت: «این چه کاری است که در حق من کردی؟ چرا به من نگفتی که او همسر توست؟
\v 19 چرا گفتی: ”خواهر من است،“ که او را به زنی گرفتم؟ اینک، این همسرت. او را برگیر و برو!»
\v 20 آنگاه فرعون دربارۀ اَبرام فرمانهایی به افراد خود داد، و آنها او را با همسر و هرآنچه داشت روانه کردند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 پس اَبرام با همسرش، و هرآنچه داشت، و لوط، از مصر به نِگِب رفت.
\v 2 و اَبرام از احشام و نقره و طلا بسیار دولتمند بود.
\v 3 او از نِگِب طی منازل کرده، تا بِیت‌ئیل کوچ کرد، تا آنجا که خیمه‌اش در آغاز بود، میان بِیت‌ئیل و عای،
\v 4 همان جا که نخستین بار مذبحی ساخته بود. در آنجا اَبرام نام خداوند را خواند.
\v 5 لوط نیز، که با اَبرام همراه بود، گله‌و رمه و خیمه‌ها داشت.
\v 6 و زمین برای سکونت آنها در یک جا کافی نبود، چراکه دارایی‌شان آنقدر زیاد بود که نمی‌توانستند با هم ساکن شوند.
\v 7 و میان شبانان مواشی اَبرام و شبانان مواشی لوط جدال درگرفت. در آن هنگام، کنعانیان و فِرِزّیان در آن سرزمین ساکن بودند.
\v 8 پس اَبرام به لوط گفت: «میان من و تو، و میان شبانان من و شبانان تو جدال نباشد، زیرا ما برادریم.
\v 9 آیا تمامی این سرزمین پیش روی تو نیست؟ التماس دارم از من جدا شوی. اگر تو به جانب چپ روی، من به جانب راست خواهم رفت، و اگر تو به جانب راست روی، من به جانب چپ خواهم رفت.»
\v 10 آنگاه لوط چشمانش را برافراشت و دید که سراسر وادی اردن به سمت صوعَر، همچون باغ خداوند و سرزمین مصر، پرآب است. این پیش از آن بود که خداوند سُدوم و عَمورَه را نابود کند.
\v 11 پس لوط سراسر وادی اردن را برای خود برگزید و به جانب شرق کوچید. و آنها از یکدیگر جدا شدند:
\v 12 اَبرام در سرزمین کنعان اقامت گزید، اما لوط در شهرهای وادی ساکن شد و خیمۀ خویش را تا سُدوم نقل کرد.
\v 13 اما مردمان سُدوم شریر بودند و بسیار به خداوند گناه می‌ورزیدند.
\v 14 پس از آن که لوط از اَبرام جدا شد، خداوند به اَبرام گفت: «اکنون تو چشمان خویش را برافراز و از جایی که هستی به سوی شمال و جنوب و شرق و غرب بنگر،
\v 15 زیرا سراسر این سرزمین را که می‌بینی تا ابد به تو و نسل تو خواهم بخشید.
\v 16 نسل تو را همچون غبار زمین می‌گردانم، چنانکه اگر کسی بتواند غبار زمین را بشمارد، نسل تو را نیز می‌توان شمرد.
\v 17 برخیز و در طول و عرض زمین بگرد، زیرا آن را به تو خواهم داد.»
\v 18 پس اَبرام خیمۀ خود را نقل کرد و رفته، نزدیک بلوط مَمری در حِبرون ساکن شد، و در آنجا مذبحی برای خداوند بنا کرد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و اما در زمان اَمرافِل پادشاه شِنعار،
\v 2 این پادشاهان به جنگِ بارَع پادشاه سُدوم، بِرشاع پادشاه عَمورَه، شِنعاب پادشاه اَدمَه، شِمیبِر پادشاه صِبوئیم، و پادشاه بِلاع که صوعَر باشد، رفتند.
\v 3 اینان نیز جملگی در وادی سِدّیم، که دریای نمک
\v 4 ایشان دوازده سال کِدُرلاعُمِر را بندگی کرده بودند، ولی در سال سیزدهم شوریدند.
\v 5 در سال چهاردهم، کِدُرلاعُمِر و پادشاهانی که با او بودند، آمده، رِفائیان را در عِشتِروت قَرنَیم، زوزیان را در هام، و ایمیان را در شاوِه قَریه‌تایِم شکست دادند،
\v 6 و حوریان را نیز در کوهستان ایشان، سِعیر، تا ایل‌فاران در حاشیۀ صحرا.
\v 7 سپس بازگشتند و به عِین‌مِشفاط که قادِش باشد آمدند، و همۀ ممالک عَمالیقیان و اَموریان را که در حَصَصون‌تامار می‌زیستند، شکست دادند.
\v 8 آنگاه پادشاه سُدوم، پادشاه عَمورَه، پادشاه اَدمَه، پادشاه صِبوئیم و پادشاه بِلاع که صوعَر باشد، بیرون آمدند و در وادی سِدّیم صف‌آرایی کردند،
\v 9 تا با کِدُرلاعُمِر پادشاه عیلام، تِدعال پادشاه گوییم، اَمرافِل پادشاه شِنعار و اَریوک پادشاه اِلاسار بجنگند، یعنی چهار پادشاه با پنج پادشاه.
\v 10 و وادی سِدّیم پر از گودالهای قیر بود، و هنگامی که پادشاهان سُدوم و عَمورَه می‌گریختند، برخی در آنها فرو افتادند و بقیه به کوهستان گریختند.
\v 11 پس دشمنان، همۀ اموال سُدوم و عَمورَه و همۀ آذوقۀ آنها را گرفتند و رفتند.
\v 12 آنان لوط برادرزادۀ اَبرام را نیز که در سُدوم سکونت داشت، با اموالش، با خود بردند.
\v 13 یکی از گریختگان آمد و اَبرام عبرانی را خبر داد. اَبرام در بلوطستان مَمریِ اَموری که برادر
\v 14 چون اَبرام شنید که خویشاوند او اسیر شده است، سیصد و هجده تن از خانه‌زادان کارآزمودۀ خویش را برگرفت و دشمن را تا دان تعقیب کرد.
\v 15 شبانگاه او و همراهانش به چند گروه تقسیم شده، به دشمن حمله بردند و ایشان را شکست داده، تا حوبَه که در شمال دمشق است، تعقیب کردند.
\v 16 او همۀ اموال را بازگرفت و خویشاوندش لوط و اموال او را نیز با زنان و دیگر مردمان بازآورد.
\v 17 پس از آنکه اَبرام از شکست دادن کِدُرلاعُمِر و پادشاهانی که با او بودند بازگشت، پادشاه سُدوم تا وادی شاوِه که وادی شاه باشد، به استقبال او بیرون آمد.
\v 18 آنگاه مِلکیصِدِق، پادشاه سالیم،
\v 19 و اَبرام را برکت داد و گفت:
\v 20 و متبارک باد خدای متعال،
\v 21 پادشاه سُدوم به اَبرام گفت: «افراد را به من بده و اموال را برای خود نگاه‌دار.»
\v 22 ولی اَبرام به پادشاه سُدوم گفت: «دست خود را به جانب یهوه خدایِ متعال، مالک آسمان و زمین، برافراشتم
\v 23 که از اموال تو رشته یا بندکفشی برنگیرم، مبادا بگویی: ”من اَبرام را دولتمند ساختم،“
\v 24 مگر آنچه مردان جوان خوردند، و سهم مردانی که مرا همراهی کردند. عانِر و اِشکول و مَمری سهم خود را بردارند.»
\s5
\c 15
\p
\v 1 پس از این وقایع، کلام خداوند در رؤیا به اَبرام در رسیده، گفت: «ای اَبرام، مترس! من سپر تو هستم و تو را پاداشی بس عظیم خواهد بود.»
\v 2 ولی اَبرام گفت: «ای خداوندگارْ یهوه، مرا چه خواهی داد، زیرا که من بی‌فرزند مانده‌ام و وارث خانه‌ام
\v 3 و اَبرام گفت: «اینک مرا نسلی ندادی؛ پس خانه‌زادم وارث من خواهد بود.»
\v 4 در ساعت، کلام خداوند به او در رسیده گفت: «این مرد وارث تو نخواهد بود، بلکه کسی که از صُلب تو درآید وارث تو خواهد بود.»
\v 5 و اَبرام را بیرون برده، گفت: «به سوی آسمان بنگر و ستارگان را بشمار، اگر بتوانی آنها را بشماری!» آنگاه به اَبرام فرمود: «نسل تو نیز چنین خواهد بود.»
\v 6 اَبرام به خداوند ایمان آورد، و او این را برای وی پارسایی به شمار آورد.
\v 7 و خداوند وی را گفت: «مَنَم آن خداوند که تو را از اورِ کَلدانیان بیرون آوردم تا این سرزمین را به ملکیت به تو بخشم.»
\v 8 اما اَبرام گفت: «ای خداوندگارْ یهوه، از کجا بدانم که مالک آن خواهم شد؟»
\v 9 وی را گفت: «گوسالۀ ماده‌ای سه ساله و بز ماده‌ای سه ساله و قوچی سه ساله، و قمری و جوجه کبوتری برایم بیاور.»
\v 10 اَبرام این همه را نزد وی آورد و آنها را از میان دو پاره کرد و نیمه‌ها را در برابر یکدیگر نهاد؛ ولی مرغان را پاره نکرد.
\v 11 و چون لاشخورها بر لاشه‌ها فرود آمدند، اَبرام آنها را راند.
\v 12 هنگامی که خورشید غروب می‌کرد، اَبرام به خوابی عمیق فرو رفت، و اینک تاریکی سخت و ترسناکی او را فرو گرفت.
\v 13 آنگاه خداوند به او فرمود: «یقین بدان که نسل تو در سرزمینی که از آنِ ایشان نیست، غریب خواهند بود و در آنجا ایشان را بندگی خواهند کرد و آنها چهارصد سال بر ایشان ستم خواهند کرد.
\v 14 اما من بر آن قوم که ایشان بندگی آنها را خواهند کرد، مکافات خواهم رسانید، و ایشان پس از آن با اموال فراوان بیرون خواهند آمد.
\v 15 ولی تو به سلامت نزد پدران خویش خواهی رفت و در کهنسالگیِ نیکو به خاک سپرده خواهی شد.
\v 16 سپس در پشت چهارم به اینجا باز خواهند گشت، زیرا تقصیرات اَموریان هنوز به کمال نرسیده است.»
\v 17 چون خورشید غروب کرد و هوا تاریک شد، هان آتشدانی پردود و مشعلی سوزان از میان آن پاره‌ها عبور کرد.
\v 18 در آن روز خداوند با اَبرام عهد بست و فرمود: «این سرزمین را به نسل تو می‌بخشم، از رود مصر تا رود بزرگ فُرات،
\v 19 یعنی سرزمین قینیان و قِنِزّیان و قَدمونیان و
\v 20 حیتّیان و فِرِزّیان و رِفائیان، و
\v 21 اَموریان و کنعانیان و جِرجاشیان و یِبوسیان را.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 و اما سارای همسر اَبرام فرزندی برای وی نیاورده بود. او را کنیزی مصری بود، هاجَر نام.
\v 2 پس سارای به اَبرام گفت: «خداوند مرا از آوردن فرزندان باز داشته است. پس به کنیز من درآی؛ شاید به واسطۀ او صاحب فرزندان گردم».
\v 3 پس زمانی که ده سال از سکونت اَبرام در سرزمین کنعان گذشته بود، سارای، همسر اَبرام، کنیز مصری خویش هاجَر را گرفته او را به شوهر خود اَبرام به زنی داد.
\v 4 اَبرام به هاجَر درآمد، و او باردار گردید. و چون هاجَر دانست که باردار است، در بانوی خویش به دیدۀ تحقیر نگریست.
\v 5 آنگاه سارای به اَبرام گفت: «ظلمی که بر من رفته بر گردن تو باد. من کنیز خویش را به آغوش تو دادم، و او چون دید باردار است، در من به دیدۀ تحقیر می‌نگرد. خداوند میان تو و من داوری کند.»
\v 6 اَبرام به سارای گفت: «اینک اختیار کنیزت در دست توست. هرآنچه در نظرت پسند آید با او بکن.» پس سارای با هاجَر بدرفتاری کرد، و هاجَر از نزد او گریخت.
\v 7 فرشتۀ
\v 8 و گفت: «ای هاجَر! کنیز سارای! از کجا آمده‌ای و به کجا می‌روی؟» گفت: «من از نزد بانویم سارای می‌گریزم.»
\v 9 آنگاه فرشتۀ خداوند به او گفت: «نزد بانوی خویش بازگرد و زیر دست او فروتن باش.»
\v 10 و نیز گفت: «نسل تو را بسیار افزون خواهم کرد چندان که آنها را از کثرت نتوان شمرد.»
\v 11 و فرشتۀ خداوند وی را گفت:
\v # و او را اسماعیل
\v 12 او مردی همچون خرِ وحشی خواهد بود؛
\v # و او جدا از
\v 13 هاجَر نام خداوند را که با او سخن گفته بود، «تو خدایی هستی که مرا می‌بینی»
\v 14 از همین رو، آن چاه، که میان قادِش و بارِد است، ’چاه خدای زنده‌ای که مرا می‌بیند‘
\v 15 و هاجَر پسری برای اَبرام بزاد، و اَبرام پسر خود را که هاجَر زایید، اسماعیل نامید.
\v 16 اَبرام هشتاد و شش ساله بود که هاجَر اسماعیل را برای او بزاد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 چون اَبرام نود و نه ساله بود، خداوند بر او ظاهر شد و فرمود: «من هستم خدای قادر مطلق
\v 2 عهد خویش را میان خود و تو خواهم بست و تو را بسیار بسیار کثیر خواهم گردانید.»
\v 3 آنگاه اَبرام به روی درافتاد و خدا به او فرمود:
\v 4 «و اما من! این است عهد من با تو: تو پدر قومهای بسیار خواهی بود.
\v 5 نام تو از این پس دیگر اَبرام
\v 6 تو را بسیار بسیار بارور خواهم ساخت؛ از تو قومها پدید خواهم آورد، و پادشاهان از تو به وجود خواهند آمد.
\v 7 عهد خویش را میان خود و تو، و نسل تو، پس از تو، استوار خواهم ساخت تا نسل اندر نسل عهد جاودانی باشد؛ تا تو را و پس از تو، نسل تو را، خدا باشم.
\v 8 دیار غربت تو، یعنی تمام سرزمین کنعان را به تو و پس از تو به نسل تو، به ملکیت ابدی خواهم داد؛ و خدای آنان خواهم بود.»
\v 9 آنگاه خدا به ابراهیم فرمود: «و اما تو! تو باید عهد مرا نگاه داری، آری، تو و فرزندانت، پس از تو، نسل اندر نسل.
\v 10 این است عهد من، که باید آن را نگاه دارید، عهدی میان من و شما، و نسل تو، پس از تو: هر فرزند ذکوری از شما باید ختنه شود.
\v 11 گوشت قُلَفَۀ خود را ختنه کنید و این نشان عهدی خواهد بود که میان من و شماست.
\v 12 هر پسر هشت روزه‌ای از شما باید ختنه شود، هر فرزند ذکوری در نسلهای شما، خواه خانه‌زاد، خواه زرخریدی که از فرزندان شخص بیگانه باشد و نه از نسل تو؛
\v 13 خواه خانه‌زادِ تو و خواه زرخریدِ تو، باید حتماً ختنه شود. بدین‌سان، عهد من عهدی جاودانی در گوشت تن شما خواهد بود.
\v 14 هر فرزند ذکورِ نامختون که گوشت تن او ختنه نشده باشد، از میان قوم خود منقطع خواهد شد، زیرا عهد مرا شکسته است.»
\v 15 و نیز خدا به ابراهیم فرمود: «و اما همسرت سارای! دیگر نام او را سارای مخوان؛ بلکه نام او سارا
\v 16 من او را برکت خواهم داد، و نیز پسری از او به تو خواهم بخشید. من او را برکت خواهم داد و از او قومها به وجود خواهم آورد؛ پادشاهان قومها از او پدید خواهند آمد.»
\v 17 ابراهیم به روی در‌افتاد و خندید و در دل خود گفت: «آیا مرد صد ساله را پسری زاده شود؟ آیا سارا در نود سالگی بزاید؟»
\v 18 و ابراهیم به خدا گفت: «کاش که اسماعیل در حضور تو زندگی کند!»
\v 19 اما خدا گفت: «نه، بلکه همسرت سارا پسری برای تو خواهد زاد که تو باید او را اسحاق
\v 20 و اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت کردم: اینک او را برکت داده، بارور خواهم ساخت و او را بسیار بسیار کثیر خواهم گردانید. او پدر دوازده رهبر خواهد بود، و قومی بزرگ از وی پدید خواهم آورد.
\v 21 اما عهد خویش را با اسحاق استوار خواهم ساخت، که سارا او را سال دیگر در همین وقت برای تو خواهد زاد.»
\v 22 و چون خدا سخنش را با ابراهیم به پایان برد، از نزد وی بالا رفت.
\v 23 در همان روز، ابراهیم پسرش اسماعیل و همۀ خانه‌زادان و زرخریدان خود را، یعنی هر فرزند ذکوری را که در خانه داشت گرفته، گوشت قُلَفَۀ ایشان را ختنه کرد، چنانکه خدا به او فرموده بود.
\v 24 ابراهیم نود و نه ساله بود که ختنه شد،
\v 25 و پسرش اسماعیل سیزده سال داشت؛
\v 26 ابراهیم و پسرش اسماعیل در همان روز ختنه شدند.
\v 27 و همۀ مردان خانۀ ابراهیم، خواه خانه‌زاد خواه زرخرید از فرزندان بیگانه، با وی ختنه شدند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 روزی خداوند در بلوطستان مَمری بر ابراهیم ظاهر شد، آنگاه که او در گرمای روز به دَرِ خیمۀ خویش نشسته بود.
\v 2 ابراهیم سر بلند کرد و دید که اینک سه مرد مقابل او ایستاده‌اند. چون آنان را دید، از دَرِ خیمه به پیشواز ایشان شتافت، و روی بر زمین نهاد،
\v 3 و گفت: «سرورم، اگر بر من نظر لطف داری، از نزد بندۀ خود مگذر.
\v 4 بگذار اندک آبی برای شستن پایهایتان بیاورند، و زیر درخت بیارامید،
\v 5 و لقمه نانی بیاورم تا بخورید و نیرو بگیرید و پس از آن رهسپار شوید، چراکه شما را بر بندۀ خود گذر افتاده است.» پاسخ دادند: «آنچه گفتی بکن.»
\v 6 پس ابراهیم به خیمه نزد سارا شتافت و گفت: «بشتاب! سه پیمانه
\v 7 آنگاه به سوی رمه دوید و گوساله‌ای جوان و خوب برگزید و آن را به غلامی سپرد تا زود آماده کند.
\v 8 سپس خامه و شیر و گوساله‌ای را که آماده کرده بود، آورد و پیش روی ایشان نهاد. و خود زیر درخت نزد ایشان ایستاد تا خوردند.
\v 9 به وی گفتند: «همسرت سارا کجاست؟» گفت: «در خیمه است.»
\v 10 آنگاه یکی از آنها
\v 11 ابراهیم و سارا پیر و سالخورده بودند، و عادت زنان از سارا منقطع شده بود.
\v 12 پس سارا در دل خود خندید و گفت: «آیا پس از آنکه فرسوده‌گشته‌ام و سرورم نیز پیر شده است، مرا لذت خواهد بود؟»
\v 13 آنگاه خداوند به ابراهیم گفت: «سارا چرا خندید و گفت: ”آیا اکنون که پیر شده‌ام، براستی فرزندی خواهم زاد؟“
\v 14 آیا هیچ کاری هست که برای خداوند دشوار باشد؟ در موعد مقرر، سال بعد، همین وقت نزد تو باز خواهم گشت و سارا را پسری خواهد بود.»
\v 15 اما سارا انکار کرد و گفت: «نخندیدم،» زیرا ترسیده بود. اما او گفت: «نه، بلکه خندیدی.»
\v 16 آنگاه آن مردان از آنجا روانه شده، روی به جانب سُدوم نهادند. و ابراهیم با آنان رفت تا ایشان را بدرقه کند.
\v 17 آنگاه خداوند گفت: «آیا آنچه می‌کنم، از ابراهیم پنهان دارم؟
\v 18 حال آنکه از ابراهیم بی‌گمان قومی بزرگ و نیرومند پدید خواهد آمد و همۀ قومهای زمین به واسطۀ او برکت خواهند یافت.
\v 19 زیرا او را برگزیده‌ام
\v 20 آنگاه خداوند فرمود: «فریاد شکایت بر ضد سُدوم و عَمورَه چنان بلند است، و گناهشان چنان سنگین است
\v 21 که پایین می‌روم تا ببینم آیا مطابق فریادی که به من رسیده است به تمامی به عمل آورده‌اند یا نه. اگر چنین نباشد خواهم دانست.»
\v 22 پس آن مردان از آنجا روی گردانیده، به جانب سُدوم رفتند، اما ابراهیم همچنان در حضور خداوند ایستاده بود.
\v 23 آنگاه ابراهیم نزدیک آمد و گفت: «آیا پارسا را با شریر هلاک خواهی کرد؟
\v 24 اگر پنجاه پارسا در شهر باشند، چه؟ آیا براستی شهر را نابود خواهی کرد و آن را به‌خاطر پنجاه پارسا که در آنند، نخواهی رهانید؟
\v 25 حاشا از تو که چنین کنی؛ که پارسا را با شریر به مرگ بسپاری، به گونه‌ای که پارسا و شریر مساوی باشند. حاشا از تو! آیا داور تمامی جهان عدالت را به جا نخواهد آورد؟»
\v 26 خداوند فرمود: «اگر پنجاه پارسا در سُدوم بیابم، تمامی آن مکان را به‌خاطر آنان خواهم رهانید.»
\v 27 ابراهیم در پاسخ گفت: «اینک من که خاک و خاکستر بیش نیستم، به سخن گفتن با خداوندگار دلیری کرده‌ام،
\v 28 اگر شمار پارسایان پنج تن کم از پنجاه باشد، چه؟ آیا تمامی شهر را به سبب آن پنج تن نابود خواهی کرد؟» فرمود: «اگر چهل و پنج تن در آنجا بیابم، آن را نابود نخواهم کرد.»
\v 29 دیگر بار بدو عرض کرده، گفت: «اگر تنها چهل تن در آنجا یافت شوند، چه؟» فرمود: «به‌خاطر چهل تن، این کار را نخواهم کرد.»
\v 30 گفت: «تمنا اینکه خشم خداوندگار افروخته نشود، تا سخن گویم. اگر تنها سی تن در آنجا یافت شوند، چه؟» فرمود: «اگر سی تن در آنجا بیابم، این کار را نخواهم کرد.»
\v 31 ابراهیم گفت: «اینک دلیری کرده‌ام تا با خداوندگار سخن گویم. اگر تنها بیست تن در آنجا یافت شوند، چه؟» فرمود: «به‌خاطر بیست تن، آن را نابود نخواهم کرد.»
\v 32 گفت: «تمنا اینکه خشم خداوندگار افروخته نشود تا تنها این یک بار سخن بگویم. اگر تنها ده تن در آنجا یافت شوند، چه؟» پاسخ داد: «به‌خاطر ده تن، آن را نابود نخواهم کرد.»
\v 33 چون خداوند سخن خود را با ابراهیم به پایان رسانید، برفت، و ابراهیم به مکان خویش بازگشت.
\s5
\c 19
\p
\v 1 شامگاهان، آن دو فرشته به سُدوم رسیدند، و لوط به دروازۀ شهر نشسته بود. چون لوط ایشان را بدید به ملاقات ایشان برخاست و روی بر زمین نهاد
\v 2 و گفت: «ای سرورانم، تمنا اینکه به خانه بندۀ خود درآیید و پاهایتان را بشویید و شب را به سر برید. سپس بامدادان برخاسته، راه خویش را پی گیرید.» پاسخ دادند: «نه، بلکه شب را در میدان شهر به سر خواهیم برد.»
\v 3 ولی چون بسیار پای فشرد با وی رفتند و به خانه‌اش درآمدند. او برایشان ضیافتی به پا کرد و نانِ بی‌خمیرمایه پخت و ایشان خوردند.
\v 4 اما پیش از آنکه بخوابند، مردان شهر، یعنی مردان سُدوم، از جوان و پیر، همۀ مردم بدون استثنا، خانه را احاطه کردند.
\v 5 آنان لوط را ندا در داده، گفتند: «آن مردان که امشب نزد تو درآمدند، کجایند؟ آنان را نزد ما بیرون آور تا بدیشان درآییم.
\v 6 لوط نزد آنان به درگاه بیرون رفت و در را پشت سر خود بست،
\v 7 و گفت: «نه، ای برادران من. تمنا دارم که این کار ناپسند را انجام ندهید.
\v 8 ببینید، من دو دختر دارم که با هیچ مردی نبوده‌اند. بگذارید آنان را نزد شما بیرون آورم، و هر چه در نظرتان پسند آید با آنان بکنید. ولی با این مردان کاری نداشته باشید، چراکه زیر سقف من پناه گرفته‌اند.»
\v 9 آنان پاسخ دادند: «کنار برو.» و گفتند: «این مرد آمد تا نزد ما غربت گزیند، و اکنون داور ما شده است! اکنون با تو بدتر از آنان خواهیم کرد.» پس بر آن مرد یعنی لوط به‌شدّت هجوم بردند و نزدیک آمدند تا در را بشکنند.
\v 10 ولی آن مردان دست خویش دراز کرده، لوط را نزد خود به خانه در‌آوردند و در را بستند.
\v 11 سپس کسانی را که به درگاه خانه بودند، از خرد و بزرگ، به کوری مبتلا کردند که از یافتنِ دَر عاجز شدند.
\v 12 سپس آن دو مرد به لوط گفتند: «آیا کسی دیگر در اینجا داری؟ دامادان و پسران و دختران، و هر که را در شهر داری از اینجا بیرون ببر،
\v 13 زیرا می‌خواهیم این مکان را نابود کنیم؛ چراکه فریاد شکایت بر ضد مردمِ آن، نزد خداوند بسیار بلند شده است، و خداوند ما را فرستاده تا آن را نابود کنیم.»
\v 14 پس لوط بیرون رفت تا با دامادان خود، که قرار بود با دخترانش ازدواج کنند، سخن گوید. بدیشان گفت: «برخیزید و از این مکان بیرون روید، زیرا خداوند می‌خواهد شهر را نابود کند!» اما دامادان آن را مزاح پنداشتند.
\v 15 سپیده‌دمان، آن فرشتگان لوط را شتابانیده، گفتند: «برخیز! همسر و دو دخترت را که در اینجا حاضرند برگیر، مبادا شما نیز در مکافات شهر هلاک شوید.»
\v 16 و چون لوط درنگ می‌کرد، آن مردان به‌خاطر شفقت خداوند بر وی، دستان او و همسر و دو دخترش را گرفتند و او را بیرون آورده، خارج از شهر گذاشتند.
\v 17 و چون ایشان را بیرون می‌آوردند، یکی از آن دو گفت: «برای حفظ جان خود بگریزید! به پشت سر منگرید، و در هیچ کجای وادی مایستید! بلکه به کوه‌ها بگریزید، مبادا هلاک شوید!»
\v 18 ولی لوط بدیشان گفت: «ای سرورانم، چنین مباد!
\v 19 اینک بنده‌ات در نظرت فیض یافته است
\v 20 ببین، آنجا شهری است نزدیک که می‌توان به آن گریخت، و شهری کوچک است. بگذار تا بدان بگریزم. آیا شهری کوچک نیست؟ پس جانم نجات خواهد یافت.»
\v 21 او به لوط گفت: «این خواسته‌ات را نیز به جا می‌آورم تا شهری را که از آن سخن گفتی، واژگون نسازم.
\v 22 اما زود به آنجا بگریز، زیرا تا بدان‌جا نرسی، کاری نمی‌توانم کرد.» از همین رو، آن شهر صوعَر
\v 23 چون لوط به صوعَر رسید، آفتاب بر زمین طلوع کرده بود.
\v 24 آنگاه خداوند بر سُدوم و عَمورَه گوگرد و آتش از جانب خداوند از آسمان بارانید،
\v 25 و آن شهرها و تمام وادی و همۀ ساکنان شهرها و همۀ گیاهان زمین را واژگون کرد.
\v 26 اما زن لوط به پشت سر نگریست، و ستونی از نمک گردید.
\v 27 بامدادان، ابراهیم زود برخاست و به همان جایی که در آن به حضور خداوند ایستاده بود، رفت.
\v 28 و چون به سوی سُدوم و عَمورَه و سراسر زمین وادی نظر افکند، دید که اینک دود آن سرزمین همچون دود کوره بالا می‌رود.
\v 29 بدین‌سان، آنگاه که خدا شهرهای وادی را نابود کرد، ابراهیم را به یاد آورد، و هنگامی که آن شهرها را که لوط در آنها زیسته بود واژگون می‌ساخت، لوط را از میان آن واژگونی بیرون آورد.
\v 30 لوط از صوعَر برآمد و با دو دخترش در کوه ساکن شد، زیرا از ماندن در صوعَر هراسناک بود. پس با دو دخترش در غاری سکونت گزید.
\v 31 روزی دختر بزرگ به کوچک گفت: «پدر ما سالخورده گشته و در این نواحی مردی نیست، تا به رسم همۀ جهان، به ما درآید.
\v 32 بیا تا پدرمان را شراب بنوشانیم و با او همخواب شویم تا نسلی از پدر خویش نگاه داریم.»
\v 33 پس در همان شب، پدرشان را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ رفته، با پدرش همخواب شد؛ و لوط از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.
\v 34 روز دیگر، دختر بزرگ به کوچک گفت: «دیشب من با پدرم همخواب شدم. بیا تا امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو با وی همخواب شو تا نسلی از پدرمان نگاه داریم.»
\v 35 پس آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک رفته، با وی همخواب شد؛ و لوط از خوابیدن و برخاستن او نیز آگاه نشد.
\v 36 پس هر دو دختر لوط از پدر خویش باردار شدند.
\v 37 دختر بزرگ پسری بزاد و او را موآب
\v 38 دختر کوچک نیز پسری بزاد و او را بِن‌عَمّی
\s5
\c 20
\p
\v 1 باری، ابراهیم از آنجا به سوی منطقۀ نِگِب کوچ کرد و میان قادِش و شور ساکن شد و مدتی در جِرار غربت پذیرفت.
\v 2 او دربارۀ همسرش سارا گفت که «او خواهر من است.» و اَبیمِلِک پادشاه جِرار فرستاده، سارا را گرفت.
\v 3 اما شبی خدا در خواب به اَبیمِلِک ظاهر گشت و به او گفت: «اینک به سبب زنی که گرفته‌ای می‌میری، چراکه او زنی شوهردار است.»
\v 4 و اَبیمِلِک هنوز به سارا نزدیک نشده بود؛ پس گفت: «خداوندگارا، آیا قومی بی‌گناه را هلاک خواهی کرد؟
\v 5 مگر ابراهیم به من نگفت: ”او خواهر من است“؟ و مگر سارا نیز نگفت: ”او برادر من است“؟ من این کار را با راست‌دلی و پاک‌دستی کردم.»
\v 6 آنگاه خدا در خواب به او گفت: «آری، می‌دانم که این کار را با راست‌دلی کردی، و من بودم که تو را بازداشتم تا به من گناه نورزی. از همین روست که نگذاشتم او را لمس کنی.
\v 7 پس اکنون همسر آن مرد را به او بازگردان، زیرا او نبی است، و برایت دعا خواهد کرد و زنده خواهی ماند. اما اگر همسرش را بازنگردانی، بدان که تو و هر که از آنِ تو باشد، به‌یقین خواهید مرد.»
\v 8 بامدادان، اَبیمِلِک زود برخاست و همۀ خادمان خویش را فرا خواند، و همۀ این امور را بدیشان بازگفت. آنان بسیار ترسیدند.
\v 9 آنگاه اَبیمِلِک ابراهیم را فرا خواند و به او گفت: «این چیست که به ما کردی؟ چه گناهی به تو ورزیده بودم که من و مملکتم را به تقصیری بزرگ آلوده ساختی و کارهای ناکردنی با من کردی؟»
\v 10 و اَبیمِلِک از ابراهیم پرسید: «چه دیدی که این کار را کردی؟»
\v 11 ابراهیم پاسخ داد: «با خود گفتم: ”در این مکان هیچ ترسی از خدا نیست، و مرا به سبب همسرم خواهند کشت.“
\v 12 وانگهی، او براستی خواهر من و دختر پدرم است، ولی نه دختر مادرم؛ و همسر من گشت.
\v 13 و هنگامی که خدا مرا از خانۀ پدرم آواره کرد، به همسرم گفتم: ”محبتی که باید در حق من بکنی این است که هر جا برویم، دربارۀ من بگویی: او برادر من است.“»
\v 14 پس اَبیمِلِک گوسفندان و گاوان و غلامان و کنیزان گرفته، به ابراهیم بخشید، و همسرش سارا را به وی بازگردانید.
\v 15 و اَبیمِلِک گفت: «اینک سرزمین من پیش روی توست؛ هر جا که می‌پسندی، ساکن شو.»
\v 16 و به سارا گفت: «به برادرت هزار پاره نقره دادم. این نشان بی‌گناهی توست در برابر چشمان همۀ کسانی که با تو هستند؛ تو نزد همگان مبرا هستی.»
\v 17 آنگاه ابراهیم نزد خدا دعا کرد، و خدا اَبیمِلِک و همسرش و همۀ کنیزانش را شفا بخشید تا باز صاحب فرزندان شدند،
\v 18 زیرا خداوند به‌خاطر سارا همسر ابراهیم، رَحِم همۀ اهل خانۀ اَبیمِلِک را بسته بود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و اما خداوند چنانکه گفته بود، به یاری سارا آمد؛ و خداوند آنچه را که وعده داده بود، برای سارا به جا آورد.
\v 2 پس سارا باردار شد و برای ابراهیم در پیریِ او پسری به دنیا آورد، در همان زمان که خدا به او وعده داده بود.
\v 3 ابراهیم پسر خود را که سارا برایش زاده بود، اسحاق
\v 4 و ابراهیم پسرش اسحاق را در هشت‌روزگی ختنه کرد، چنانکه خدا به او فرمان داده بود.
\v 5 ابراهیم صد ساله بود که پسرش اسحاق برای او زاده شد.
\v 6 و سارا گفت: «خدا خنده برایم ساخت، و هر که بشنود، با من خواهد خندید.»
\v 7 و نیز گفت: «چه کسی می‌توانست به ابراهیم بگوید که سارا فرزندان را شیر خواهد داد؟ با این حال، در سن پیری او پسری برایش زادم.»
\v 8 باری، کودک بزرگ شد و او را از شیر بازگرفتند؛ و در روزی که اسحاق را از شیر بازگرفتند، ابراهیم جشنی بزرگ بر پا کرد.
\v 9 و اما سارا دید پسری که هاجَر مصری برای ابراهیم زاده بود، تمسخر می‌کند؛
\v 10 پس به ابراهیم گفت: «این کنیز را با پسرش بیرون کن، زیرا پسر این کنیز با پسر من اسحاق میراث نخواهد برد.»
\v 11 اما این امر در نظر ابراهیم به‌خاطر پسرش بس ناپسند آمد.
\v 12 ولی خدا به ابراهیم فرمود: «به‌خاطر پسر و کنیزت ناخشنود مباش. سخن سارا را در هرآنچه به تو می‌گوید بشنو، زیرا نسل
\v 13 از پسر کنیز نیز قومی پدید خواهم آورد، زیرا که او نیز نسل توست.»
\v 14 پس ابراهیم صبح زود برخاست، و نان و مَشکی آب برگرفت و به هاجَر داد. او آنها را بر دوش هاجَر نهاد و سپس او را با پسر روانه کرد. هاجَر رفته، در بیابان بِئِرشِبَع می‌گشت.
\v 15 چون آب مَشک تمام شد، هاجَر پسرش را زیر بوته‌ای نهاد.
\v 16 سپس به مسافت پرتاب تیری از او دور شد و در جایی مقابل آنجا که او بود نشست، چون با خود گفت: «مردن پسر را نبینم.» و در همان حال که آنجا نشسته بود، صدایش را بلند کرد و بگریست.
\v 17 خدا صدای پسر را شنید، و فرشتۀ خدا از آسمان هاجَر را صدا زد و به او گفت: «هاجَر، تو را چه شده است؟ مترس، زیرا خدا صدای پسر را در آنجا که اوست، شنیده است.
\v 18 برخیز و پسر را برداشته، محکم به دست خود بگیر، زیرا قومی بزرگ از او پدید خواهم آورد.»
\v 19 آنگاه خدا چشمان هاجَر را گشود، و او چاه آبی دید. پس رفت و مَشک را از آب پر کرد و پسر را نوشانید.
\v 20 باری، خدا با آن پسر بود و او بزرگ شد. او در صحرا سکونت اختیار کرد و تیراندازی ماهر گشت.
\v 21 او در صحرای فاران زندگی می‌کرد و مادرش زنی از سرزمین مصر برایش گرفت.
\v 22 در آن زمان، اَبیمِلِک و فیکول، فرماندۀ سپاهش، به ابراهیم گفتند: «خدا در هرآنچه می‌کنی، با توست.
\v 23 اکنون در اینجا برای من به خدا سوگند یاد کن که به من و فرزندان و نوادگانم خیانت نکنی؛ بلکه چنانکه من به تو محبت کردم تو نیز با من و سرزمینی که در آن غربت گزیده‌ای، همان‌گونه رفتار کنی.»
\v 24 ابراهیم گفت: «سوگند می‌خورم.»
\v 25 آنگاه ابراهیم دربارۀ چاه آبی که خادمان اَبیمِلِک از او غصب کرده بودند، اَبیمِلِک را سرزنش کرد.
\v 26 اَبیمِلِک گفت: «نمی‌دانم چه کسی این کار را کرده است. تو به من چیزی نگفتی و تا امروز این را نشنیده بودم.»
\v 27 باری، ابراهیم گوسفندان و گاوان برگرفت و به اَبیمِلِک داد، و آن دو با هم پیمان بستند.
\v 28 ابراهیم هفت برۀ ماده از گله جدا کرد،
\v 29 و اَبیمِلِک به ابراهیم گفت: «این هفت برۀ ماده که جدا کردی، چیست؟»
\v 30 او پاسخ داد: «این هفت برۀ ماده را از دست من بپذیر، تا شهادتی باشد بر این که من این چاه را کنده‌ام.»
\v 31 پس آن مکان را بِئِرشِبَع
\v 32 پس از بستن آن پیمان در بِئِرشِبَع، اَبیمِلِک با فرماندۀ سپاه خویش فیکول، به سرزمین فلسطینیان بازگشتند.
\v 33 ابراهیم در بِئِرشِبَع درختچۀ گزی کاشت، و در آنجا نام خداوند، خدای سرمدی، را خواند.
\v 34 و ابراهیم مدتی دراز در سرزمین فلسطینیان غربت اختیار کرد.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و اما ایامی چند پس از این وقایع، خدا ابراهیم را آزموده، بدو فرمود: «ای ابراهیم!» پاسخ داد: «لبیک!»
\v 2 گفت: «پسرت را که یگانه پسر توست و او را دوست می‌داری، یعنی اسحاق را برگیر و به سرزمین موریا برو، و او را در آنجا بر یکی از کوه‌هایی که به تو خواهم گفت، چون قربانی تمام‌سوز تقدیم کن.»
\v 3 پس، صبح زود، ابراهیم برخاسته، الاغ خود را زین کرد و دو تن از نوکران خویش را با پسرش اسحاق برگرفته، هیزم برای قربانی تمام‌سوز شکست و به سوی جایی که خدا به او گفته بود، روانه شد.
\v 4 روز سوّم، ابراهیم چشمانش را برافراشت و آنجا را از دور دید.
\v 5 آنگاه به نوکرانش گفت: «شما همین جا نزد الاغ بمانید تا من با پسر بدان‌جا برویم، و پرستش کرده، نزد شما باز آییم.»
\v 6 ابراهیم هیزم قربانی تمام‌سوز را برگرفته، بر پسر خویش اسحاق نهاد، و آتش و چاقو را به دست خود گرفت، و هر دو با هم می‌رفتند.
\v 7 و اما اسحاق به پدرش ابراهیم گفت: «پدر؟» پاسخ داد: «بله، پسرم؟» گفت: «این از آتش و هیزم، ولی برۀ قربانی تمام‌سوز کجاست؟»
\v 8 ابراهیم پاسخ داد: «پسرم، خدا برۀ قربانی را برای خود فراهم خواهد کرد.» پس هر دو با هم می‌رفتند.
\v 9 چون به جایی که خدا به ابراهیم گفته بود رسیدند، او در آنجا مذبحی بنا کرد و هیزم بر آن چید، و پسرش اسحاق را بسته، او را بر مذبح، روی هیزم گذاشت.
\v 10 آنگاه دست دراز کرد و چاقو را گرفت تا پسر خود را ذبح کند.
\v 11 اما فرشتۀ خداوند از آسمان وی را ندا در داد: «ابراهیم! ابراهیم!» پاسخ داد: «لبیک!»
\v 12 فرشته گفت: «دست بر پسر دراز مکن و کاری با او نداشته باش! اکنون می‌دانم که از خدا می‌ترسی، زیرا پسرت، آری یگانه پسرت را، از من دریغ نداشتی.»
\v 13 ابراهیم سر بلند کرد و پشت سرش قوچی
\v 14 پس ابراهیم آن مکان را ’خداوند فراهم خواهد کرد‘ نامید. و تا امروز نیز گفته می‌شود: «بر کوهِ خداوند، فراهم خواهد شد.»
\v 15 فرشتۀ خداوند بارِ دوّم ابراهیم را از آسمان ندا در داد
\v 16 و گفت: «خداوند می‌فرماید: به ذات خودم سوگند، از آنجا که این کار را کردی و پسرت را که یگانه پسر توست دریغ نداشتی،
\v 17 به‌یقین تو را برکت خواهم داد و نسلت را همچون ستارگان آسمان و مانند شنهای کنارۀ دریا کثیر خواهم ساخت. نسل تو دروازه‌های دشمنانشان را تصرف خواهند کرد،
\v 18 و به واسطۀ نسل
\v 19 پس ابراهیم نزد نوکران خود بازگشت، و ایشان برخاسته با هم به بِئِرشِبَع رفتند. و ابراهیم در بِئِرشِبَع ساکن شد.
\v 20 مدتی پس از آن، به ابراهیم خبر داده گفتند: «مِلکَه نیز برای برادرت ناحور پسران زاده است:
\v 21 عوص، نخست‌زادۀ او، و برادرش بوز، و قِموئیل، پدر اَرام،
\v 22 و کِسِد و حَزو و فِلداش و یِدلاف و بِتوئیل.»
\v 23 بِتوئیل رِبِکا را آورد. این هشت پسر را مِلکَه برای ناحور، برادر ابراهیم، بزاد.
\v 24 مُتَعۀ ناحور نیز که رِئومَه نام داشت، صاحب پسران بود، یعنی طِبَح و جاحَم و تاحَش و مَعَکاه.
\s5
\c 23
\p
\v 1 سارا صد و بیست و هفت سال زندگی کرد؛ این بود سالهای عمر سارا.
\v 2 و او در قَریه‌اَربَع که حِبرون باشد در سرزمین کنعان درگذشت، و ابراهیم رفت تا برای سارا ماتم کند و بگرید.
\v 3 آنگاه ابراهیم از کنار مُردۀ خود برخاست و حیتّی‌ها
\v 4 «من در میان شما غربت اختیار کرده و مقیم گشته‌ام. قطعه زمینی به جهت آرامگاه در میان خود به من بفروشید تا بتوانم مرده‌ام را از پیش رویم دفن کنم.»
\v 5 حیتّی‌ها به ابراهیم پاسخ دادند:
\v 6 «ای سرور ما، سخنمان را بشنو. تو در میان ما رهبری بزرگ
\v 7 آنگاه ابراهیم برخاست و در برابر مردم آن سرزمین، یعنی حیتّیان، تعظیم کرد،
\v 8 و ایشان را خطاب کرده، گفت: «اگر راضی هستید که مُردۀ خویش را از پیش روی خود دفن کنم، پس تمنا دارم به عِفرون پسر صوحَر برای من سفارش کنید
\v 9 تا غار مَکفیلَه را که از املاک اوست و در انتهای زمینش قرار دارد، به من بفروشد. از او بخواهید تا آن را به بهای کامل به جهت آرامگاه، در نظر شما به ملکیت من بدهد.»
\v 10 و عِفرون در میان حیتّیان نشسته بود، و او در حضور همۀ حیتّیان که به دروازۀ شهر او آمده بودند، به ابراهیم پاسخ داد:
\v 11 «نه، سرورم! سخن مرا بشنو؛ من آن زمین را به تو می‌بخشم و غاری را که در آن است به تو می‌دهم. من آن را در حضور مردم خود به تو می‌دهم. مُردۀ خود را دفن کن.»
\v 12 ابراهیم دوباره در برابر مردم آن سرزمین تعظیم کرد،
\v 13 و در حضور آنان به عِفرون گفت: «تمنا دارم سخن مرا بشنوی. من بهای زمین را پرداخت خواهم کرد. آن را از من بپذیر تا مُردۀ خود را در آنجا دفن کنم.»
\v 14 عِفرون به ابراهیم پاسخ داد:
\v 15 «ای سرورم، سخن مرا بشنو. بهای زمین چهارصد مثقال
\v 16 ابراهیم سخن عِفرون را پذیرفت و مبلغی را که او در حضور حیتّیان بر زبان آورده بود، یعنی چهارصد مثقال نقره را بر حسب وزن رایج نزد بازرگانان برای او وزن کرد.
\v 17 پس مالکیت زمین عِفرون که در مَکفیلَه در نزدیکی مَمری بود، یعنی زمین و غاری که در آن است با همۀ درختانی که در محدودۀ آن زمین بود،
\v 18 در حضور همه حیتّیانی که به دروازۀ شهر آمده بودند، به ابراهیم واگذار شد.
\v 19 پس از این، ابراهیم همسرش سارا را در غار زمین مَکفیلَه در نزدیکی مَمری، که همان حِبرون است، در سرزمین کنعان دفن کرد.
\v 20 به این ترتیب، مالکیت آن زمین و غاری که در آن بود، به جهت آرامگاه، از سوی حیتّیان به ابراهیم واگذار شد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و اما ابراهیم پیر و سالخورده شده بود، و خداوند او را در همه چیز برکت داده بود.
\v 2 باری، ابراهیم به خادم خود، که بزرگ
\v 3 تا تو را به خداوند، خدای آسمان و خدای زمین سوگند دهم که برای پسرم همسری از دختران کنعانیان، که در میانشان زندگی می‌کنم، نگیری،
\v 4 بلکه به ولایت من و نزد خویشاوندانم بروی و برای پسرم اسحاق همسری بگیری.»
\v 5 خادم به او گفت: «شاید آن زن حاضر نباشد با من به این سرزمین بیاید. آیا باید پسرت را به دیاری که از آن آمده‌ای ببرم؟»
\v 6 ابراهیم به او گفت: «مبادا پسرم را به آنجا بازگردانی!
\v 7 خداوند، خدای آسمان، که مرا از خانۀ پدرم و از سرزمین خویشاوندانم بیرون آورد و با من سخن گفته، برایم سوگند خورد که، ”این سرزمین را به نسل
\v 8 اما اگر آن زن حاضر نباشد با تو به اینجا بیاید، آنگاه از سوگندی که برای من خوردی مبرا خواهی بود؛ فقط پسرم را به آنجا بازنگردان.»
\v 9 پس خادم دست خود را زیر ران آقایش گذاشت، و در این امر برای وی سوگند خورد.
\v 10 آنگاه خادم ده شتر از شتران آقایش را برگرفت و در حالی که انواع هدایای نفیس از جانب آقایش به همراه داشت، به راه افتاد و به اَرام نهرین
\v 11 هنگام عصر، زمانی که زنان برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند، او شترانش را نزدیک چاه آب بیرون شهر به زانو نشانید.
\v 12 و گفت: «ای خداوند، خدای سرورم ابراهیم، امروز مرا کامیاب فرما
\v 13 اینک من کنار این چشمۀ آب ایستاده‌ام، و دخترانِ مردمِ این شهر برای آب کشیدن بیرون می‌آیند.
\v 14 باشد که چون به دختری گویم: ”لطفاً کوزۀ خود را فرود آر تا بنوشم،“ و او بگوید: ”بنوش، و شترانت را نیز خواهم نوشانید،“ او همان باشد که برای خادمت اسحاق مقرر داشته‌ای. از این خواهم فهمید که محبت تو شامل حال سرورم شده است.»
\v 15 پیش از آن که سخنش به پایان برسد، رِبِکا کوزه بر دوش آمد. او دختر بِتوئیل، پسر مِلکَه بود، و مِلکَه همسر ناحور، برادر ابراهیم بود.
\v 16 آن زنِ جوان، بسیار زیباروی و دختری دَمِ بخت بود، و مردی با او همبستر نشده بود. او به چشمه پائین رفت و کوزۀ خود را پر کرده، بالا آمد.
\v 17 خادم شتابان به ملاقات او رفت و گفت: «لطفاً جرعه‌ای آب از کوزه‌ات به من بنوشان.»
\v 18 دختر گفت: «بنوش، سرورم.» و بی‌درنگ کوزه‌اش را بر دست خویش فرود آورد و او را نوشانید.
\v 19 چون از آب دادن به او فارغ شد، گفت: «برای شترانت نیز آب می‌کشم تا زمانی که از نوشیدن بازایستند.»
\v 20 پس بی‌درنگ کوزه‌اش را در آبشخور خالی کرد و باز به سوی چاه دوید تا آب بکشد. او برای همۀ شترانش آب کشید.
\v 21 آن مرد در سکوت بر وی چشم دوخته بود تا دریابد آیا خداوند او را در سفرش کامیاب کرده است یا نه.
\v 22 هنگامی که شتران از آب خوردن بازایستادند، آن مرد حلقۀ طلایی به وزن نیم مثقال
\v 23 و پرسید: «به من بگو دختر که هستی؟ آیا در خانۀ پدرت جایی برای ما هست تا شب را بگذرانیم؟»
\v 24 پاسخ داد: «من دختر بِتوئیل، پسر مِلکَه هستم که او را برای ناحور زایید.»
\v 25 و افزود: «ما کاه و علوفه فراوان داریم، و نیز جایی تا شب را بگذرانید.»
\v 26 آنگاه آن مرد خم شد و خداوند را پرستش کرد،
\v 27 و گفت: «متبارک باد خداوند، خدای سرورم ابراهیم، که محبت و وفاداری خود را از سرورم دریغ نداشته است. و در خصوص من، خداوند مرا در راه به خانۀ خویشان سرورم هدایت فرموده است.»
\v 28 پس دختر دوید و به اهل خانۀ مادرش دربارۀ این امور خبر داد.
\v 29 رِبِکا برادری به نام لابان داشت. او دوان دوان بیرون آمده نزد آن مرد به سَرِ چشمه رفت.
\v 30 لابان به محض آن که حلقه و نیز دستبندها را بر دستهای خواهرش دید، و سخنان خواهر خود رِبِکا را شنید که می‌گفت آن مرد چنین به من گفته است، نزد آن مرد رفت، و او نزد شتران بر سر چشمه ایستاده بود.
\v 31 لابان گفت: «بیا، ای مبارک خداوند. چرا بیرون ایستاده‌ای؟ من خانه را، و نیز جایی را برای شتران، آماده کرده‌ام.»
\v 32 پس آن مرد به خانه درآمد، و لابان شتران را باز کرد، و کاه و علوفه به آنها داد، و آب برای شستن پاهایش و پاهای همراهانش آورد.
\v 33 آنگاه غذا پیش او نهادند، ولی او گفت: «تا آنچه باید بگویم، نگویم، چیزی نخواهم خورد.» لابان گفت: «بگو.»
\v 34 پس او گفت: «من خادم ابراهیم هستم.
\v 35 خداوند آقایم را بسیار برکت داده و او مردی بزرگ شده است. به او گله‌ها و رمه‌ها، نقره و طلا، غلامان و کنیزان، شتران و الاغان داده است.
\v 36 سارا، همسر آقایم، در کهنسالی پسری برای آقایم زاده، و آقایم هرآنچه را که دارد به پسر خویش بخشیده است.
\v 37 و آقایم مرا سوگند داده و گفته است: ”برای پسرم زنی از دختران کنعانیان، که در سرزمینشان ساکنم، مگیر،
\v 38 بلکه نزد خاندان پدرم و طایفۀ من برو و از آنها زنی برای پسرم بگیر.“
\v 39 آنگاه آقایم را گفتم: ”شاید آن زن با من نیاید.“
\v 40 پاسخ داد: ”خداوند، که در حضورش سلوک کرده‌ام، فرشتۀ خود را با تو خواهد فرستاد و تو را در سفرت کامیاب خواهد کرد، تا زنی برای پسرم از طایفه‌ام و از خاندان پدرم بگیری.
\v 41 پس چون نزد طایفه‌ام بروی، و آنها نخواهند زنی به تو بدهند، تو از سوگند من مبرا خواهی شد. آری، تنها در این صورت از سوگند من مبرا خواهی شد.“
\v 42 «امروز به سر آن چشمه آمدم و گفتم: ”ای خداوند، خدای آقایم ابراهیم، باشد که مرا در سفری که آمده‌ام کامیاب فرمایی.
\v 43 اینک بر سر این چشمه ایستاده‌ام؛ اگر دختری برای کشیدن آب بیرون آید و من به او بگویم: ’لطفاً جرعه‌ای آب از کوزه‌ات به من بنوشان،‘
\v 44 و او بگوید: ’بنوش، و برای شترانت نیز آب خواهم کشید،‘ پس او همان زن باشد که خداوند برای پسرِ آقایم مقرر داشته است.“
\v 45 «پیش از آن که از گفتن این در دل خویش فارغ شوم، رِبِکا کوزه بر دوش بیرون آمد، و به چشمۀ پایین رفت و آب کشید، و من به او گفتم: ”لطفاً مرا بنوشان.“
\v 46 او بی‌درنگ کوزه‌اش را از روی دوش خود پایین آورد و گفت: ”بنوش، و من به شترانت نیز آب خواهم داد.“ پس نوشیدم و او به شتران نیز آب داد.
\v 47 از او پرسیدم: ”دخترِ که هستی؟“ گفت: ”دختر بِتوئیل، پسر ناحور که مِلکَه او را برای وی زایید.“ پس حلقه را در بینی او و دستبندها را بر دستانش نهادم.
\v 48 آنگاه خم شدم و خداوند را پرستش کردم. و خداوند، خدای آقایم ابراهیم را متبارک خواندم که مرا به راه راست هدایت کرده بود تا دخترِ برادرِ آقایم را برای پسرش بگیرم.
\v 49 حال مرا بگویید آیا می‌خواهید به آقایم محبت و وفاداری نشان دهید؟ و اگر نه، مرا گویید تا به طرف راست یا چپ رهسپار شوم.»
\v 50 لابان و بِتوئیل پاسخ دادند: «این امر از جانب خداوند است؛ با تو نیک یا بد نتوانیم گفت.
\v 51 اینک رِبِکا حاضر است! او را برگیر و برو تا زنِ پسر آقایت شود، چنانکه خداوند فرموده است.»
\v 52 هنگامی که خادم ابراهیم سخنان آنها را شنید، در برابر خداوند روی بر زمین نهاد.
\v 53 سپس جواهرات طلا و نقره و لباسهایی بیرون آورد و آنها را به رِبِکا پیشکش کرد؛ و هدایای گرانبها نیز به برادر و مادر او داد.
\v 54 آنگاه خود و مردانی که با وی بودند خوردند و نوشیدند و شب را آنجا گذراندند. بامدادان چون برخاستند، گفت: «مرا به سوی آقایم روانه کنید.»
\v 55 ولی برادر و مادر رِبِکا گفتند: «دختر ده روزی با ما بماند و سپس روانه شود.»
\v 56 ولی خادم به آنها گفت: «مرا معطل مسازید، زیرا خداوند مرا در سفرم کامیاب کرده است. روانه‌ام کنید تا نزد آقایم بروم.»
\v 57 گفتند: «بگذار دختر را فرا خوانیم و از دهان خودش بشنویم.»
\v 58 پس رِبِکا را فرا خواندند و از او پرسیدند: «آیا با این مرد خواهی رفت؟» گفت: «خواهم رفت.»
\v 59 پس خواهرشان رِبِکا را همراه با دایه‌اش، و خادم ابراهیم و مردانش روانه کردند.
\v 60 و رِبِکا را برکت دادند و به او گفتند:
\v 61 آنگاه رِبِکا و ندیمه‌هایش برخاستند و بر شترهایشان سوار شده، از پی آن مرد رفتند. این‌گونه آن خادم رِبِکا را برگرفت و برفت.
\v 62 و اما اسحاق از بِئِرلَحی‌رُئی بازگشته بود و در نِگِب زندگی می‌کرد.
\v 63 روزی هنگام غروب، اسحاق برای تفکر
\v 64 رِبِکا نیز سرش را بلند کرد و چون اسحاق را دید، از شترش پایین آمد
\v 65 و به خادم گفت: «آن مرد کیست که در صحرا به استقبال ما می‌آید؟» خادم پاسخ داد: «سرور من است.» پس رِبِکا روبند خود را گرفت و خود را پوشانید.
\v 66 آنگاه خادم، هرآنچه را که کرده بود به اسحاق باز‌گفت.
\v 67 آنگاه اسحاق رِبِکا را به خیمۀ مادرش سارا برد، و او را به زنی گرفت و دل در او بست. پس اسحاق پس از مرگ مادرش تسلی یافت.
\s5
\c 25
\p
\v 1 ابراهیم زنی دیگر گرفت که نامش قِطوره بود.
\v 2 او زِمران و یُقشان و مِدان و مِدیان و یِشباق و شواَح را برای ابراهیم بزاد.
\v 3 یُقشان، صَبا و دِدان را آورد. پسران دِدان، اَشوریم و لِطوشیم و لِئومیم بودند.
\v 4 پسران مِدیان، عِفَه و عیفِر و خَنوخ و اَبیداع و اِلداعَه بودند. اینان همه فرزندان قِطوره بودند.
\v 5 ابراهیم هرآنچه داشت به اسحاق بخشید.
\v 6 ولی به پسران مُتَعِه‌هایش
\v 7 ایام زندگانی ابراهیم صد و هفتاد و پنج سال بود.
\v 8 ابراهیم آخرین نَفَس خود را برکشید و در کمال کهنسالی، پیر و سیر شده، بمُرد و به قوم خویش پیوست.
\v 9 پسرانش اسحاق و اسماعیل او را در غار مَکفیلَه، در زمین عِفرون پسر صوحَر حیتّی در مقابل مَمری دفن کردند،
\v 10 در همان زمینی که ابراهیم از حیتّیان
\v 11 پس از مرگ ابراهیم، خدا پسرش اسحاق را برکت داد، و اسحاق نزدیک بِئِرلَحی‌رُئی اقامت گزید.
\v 12 این است تاریخچۀ نسل اسماعیل پسر ابراهیم، که هاجَرِ مصری، کنیز سارا، برای ابراهیم بزاد.
\v 13 و این است نامهای پسران اسماعیل به ترتیب تولدشان: نِبایوت نخست‌زادۀ اسماعیل، و قیدار و اَدبِئیل و مِبسام
\v 14 و مِشماع و دومَه و مَسّا
\v 15 و حَدَد و تیما و یِطور و نافیش و قِدِمَه.
\v 16 اینانند پسران اسماعیل، و این است نامهای آنان بر حسب روستاها و اردوگاه‌هایشان، دوازده رهبر بر حسب قبایل ایشان.
\v 17 ایام زندگانی اسماعیل صد و سی و هفت سال بود. او آخرین نَفَس خود را برکشیده، بمرد و به قوم خویش پیوست.
\v 18 فرزندان او از حَویلَه تا شور، که در نزدیکی مرز مصر بر سر راه آشور است، ساکن شدند. و ایشان در دشمنی با
\v 19 این است تاریخچۀ نسل اسحاق پسر ابراهیم: ابراهیم اسحاق را آورد،
\v 20 و اسحاق چهل ساله بود که رِبِکا، دختر بِتوئیل اَرامی، اهل فَدّان‌اَرام
\v 21 اسحاق برای همسرش نزد خداوند دعا کرد، زیرا او نازا بود. خداوند دعایش را مستجاب فرمود و همسرش رِبِکا باردار شد.
\v 22 دو کودک در رَحِم رِبِکا در کشمکش بودند و رِبِکا گفت: «این چیست که بر من واقع می‌شود؟» پس دربارۀ آن از خداوند پرسید.
\v 23 خداوند به او گفت:
\v 24 و چون زمان زایمان رِبِکا فرا رسید، اینک دوقلو در رَحِم وی بودند.
\v 25 نخستین سرخ‌فام بیرون آمد و بدنش سراسر همچون پوستینی پشمین بود؛ از همین رو او را عیسو
\v 26 پس از او برادرش بیرون آمد، در حالی که پاشنۀ عیسو را به دست خود گرفته بود؛ از همین رو، او را یعقوب
\v 27 باری، آن دو پسر بزرگ شدند؛ عیسو شکارچی‌ای ماهر و مرد صحرا بود، حال آنکه یعقوب مردی آرام و چادرنشین بود.
\v 28 اسحاق عیسو را دوست داشت زیرا از شکار او می‌خورد، ولی رِبِکا یعقوب را دوست می‌داشت.
\v 29 روزی یعقوب مشغول پختن آش بود که عیسو بی‌رمق از صحرا بازگشت.
\v 30 و به یعقوب گفت: «بگذار کمی از این آش سرخ بخورم زیرا دیگر رمقی در من نمانده است!» از همین روست که او را اَدوم
\v 31 یعقوب پاسخ داد: «اول حق نخست‌زادگی خود را به من بفروش.»
\v 32 عیسو گفت: «اینک، من به حال مرگ افتاده‌ام. از حق نخست‌زادگی مرا چه سود؟»
\v 33 ولی یعقوب گفت: «اول برایم سوگند بخور.» پس برای او سوگند خورد و حق نخست‌زادگی خود را به یعقوب فروخت.
\v 34 آنگاه یعقوب نان و آش عدس به عیسو داد. عیسو خورد و نوشید و سپس برخاست و رفت. بدین‌گونه عیسو حق نخست‌زادگی خود را خوار شمرد.
\s5
\c 26
\p
\v 1 باری، در آن سرزمین قحطی شد، غیر از آن قحطی که پیشتر در زمان ابراهیم روی داده بود. و اسحاق به جِرار نزد اَبیمِلِک پادشاه فلسطینیان رفت.
\v 2 خداوند به اسحاق ظاهر شد و فرمود: «به مصر فرود میا بلکه در سرزمینی که من به تو خواهم گفت ساکن شو.
\v 3 در آن دیار غربت پذیر و من با تو خواهم بود و تو را برکت خواهم داد؛ زیرا همۀ این سرزمینها را به تو و به نسل تو خواهم داد و سوگندی را که برای پدرت یاد کردم استوار خواهم داشت.
\v 4 نسل تو را همچون ستارگان آسمان کثیر خواهم ساخت و همۀ این سرزمینها را به ایشان خواهم بخشید و به واسطۀ نسل
\v 5 زیرا ابراهیم به صدای من گوش گرفت و اوامر و فرامین و فرایض و شرایع مرا نگاه داشت.»
\v 6 پس اسحاق در جِرار اقامت گزید.
\v 7 هنگامی که مردان آنجا از اسحاق دربارۀ همسرش پرسیدند، گفت: «او خواهر من است،» زیرا ترسید بگوید: «همسر من است،» چه با خود گفت «مبادا مردان اینجا مرا به سبب رِبِکا بکشند، چراکه او زیباروی است.»
\v 8 پس از آن که اسحاق مدتی زیاد در آنجا به سر برده بود، روزی اَبیمِلِک پادشاه فلسطینیان از پنجره‌ای بیرون نگریست و دید که اسحاق با همسرش رِبِکا مزاح می‌کند.
\v 9 پس اَبیمِلِک اسحاق را فرا خواند و گفت: «پس او همسر توست! در این صورت چرا گفتی: ”خواهر من است“؟» اسحاق پاسخ داد: «زیرا گفتم مبادا به سبب او جانم را از دست بدهم.»
\v 10 آنگاه اَبیمِلِک گفت: «این چه کاری است که با ما کردی؟ ممکن بود یکی از مردم با همسرت همبستر شود، و در آن صورت تقصیری بر ما وارد می‌آوردی.»
\v 11 پس اَبیمِلِک به همۀ مردم فرمان داد: «هر که بر این مرد و همسرش دست دراز کند، به‌یقین کشته خواهد شد.»
\v 12 باری، اسحاق به کِشت آن زمین پرداخت و در همان سال صد برابر برداشت کرد، زیرا خداوند او را برکت داد.
\v 13 آن مرد ثروتمند شد و هر روز بیشتر کامروا گردید تا آنکه مردی بسیار دولتمند شد.
\v 14 او گله و رمه و خادمانِ بسیار داشت چندان که فلسطینیان به او حسادت ورزیدند.
\v 15 پس همۀ چاههایی را که خادمانِ پدرش در زمان پدرش ابراهیم کنده بودند، بستند و از خاک پر کردند.
\v 16 آنگاه اَبیمِلِک به اسحاق گفت: «از نزد ما برو، زیرا از ما بسیار نیرومندتر شده‌ای.»
\v 17 پس اسحاق از آنجا رفت و در وادی جِرار اردو زده، در آنجا ساکن شد.
\v 18 اسحاق چاههایی را که در زمان پدرش ابراهیم کنده بودند و فلسطینیان پس از مرگ ابراهیم آنها را بسته بودند، از نو گشود و آنها را به همان نامهایی که پدرش بر آنها نهاده بود، نامید.
\v 19 خادمان اسحاق در آن وادی چاه زدند و در آنجا به آب روان دست یافتند.
\v 20 ولی شبانان جِرار با شبانان اسحاق مجادله کرده، گفتند: «این آب از آنِ ماست!» پس آن چاه را عِسِق
\v 21 آنگاه چاهی دیگر کندند، ولی بر سر آن نیز مجادله کردند؛ پس آن را سِطنَه
\v 22 و از آنجا نیز کوچ کرده، چاهی دیگر کَند و دیگر بر سر آن مجادله نکردند. پس آن را رِحوبوت
\v 23 از آنجا اسحاق به بِئِرشِبَع برآمد.
\v 24 در همان شب خداوند بر او ظاهر شد و فرمود: «من خدای پدرت ابراهیم هستم. ترسان مباش، زیرا من با تو هستم؛ به‌خاطر خادمم ابراهیم تو را برکت خواهم داد و نسلت را کثیر خواهم گردانید.»
\v 25 پس اسحاق در آنجا مذبحی بنا کرد و نام خداوند را خواند. او خیمۀ خود را در آنجا بر پا داشت، و خادمانش در آنجا چاهی کندند.
\v 26 روزی اَبیمِلِک، همراه با اَحوزات، یکی از یارانش، و فیکول فرمانده سپاهش، از جِرار نزد او آمد.
\v 27 اسحاق از آنان پرسید: «چرا نزد من آمده‌اید، حال آنکه با من دشمنی ورزیدید و مرا از نزد خود راندید؟»
\v 28 پاسخ دادند: «ما آشکارا می‌بینیم که خداوند با توست؛ پس گفتیم سوگندی در میان ما و تو باشد و با تو پیمانی ببندیم،
\v 29 تا به ما بدی روا نداری، چنانکه ما ضرری به تو نرساندیم، و با تو جز به نیکی رفتار نکردیم و تو را به سلامت روانه نمودیم. و اکنون تو مبارکِ خداوند هستی.»
\v 30 آنگاه اسحاق ضیافتی برای آنان بر پا کرد، و ایشان خوردند و نوشیدند.
\v 31 بامدادان، صبح زود برخاسته برای یکدیگر سوگند یاد کردند، و اسحاق ایشان را مشایعت کرد و به سلامت از نزد او رفتند.
\v 32 در همان روز، خادمان اسحاق نزد او آمدند و دربارۀ چاهی که کنده بودند او را خبر داده، گفتند: «آب یافتیم!»
\v 33 اسحاق آن چاه را شِبَع
\v 34 هنگامی که عیسو چهل ساله بود، یِهودیْت دختر بِئیری حیتّی، و نیز بَسِمَه دختر ایلون حیتّی را به زنی گرفت.
\v 35 و آن دو زندگی را به کام اسحاق و رِبِکا تلخ کردند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از تاری نمی‌توانست ببیند، پسر بزرگش عیسو را فرا خواند و به او گفت: «ای پسرم»، پاسخ داد: «لبیک!»
\v 2 اسحاق گفت: «اینک من پیر شده‌ام و روز مرگ خود را نمی‌دانم.
\v 3 پس اکنون سلاح یعنی ترکش و کمان خود را برگرفته، به صحرا برو و چیزی برایم شکار کن،
\v 4 و خوراک خوش‌طعمی آن‌گونه که دوست می‌دارم برایم مهیا کن و آن را نزد من آور تا بخورم و جانم پیش از مردنم تو را برکت دهد.»
\v 5 چون اسحاق با پسرش عیسو سخن می‌گفت، رِبِکا شنید. وقتی عیسو به صحرا رفت تا صیدی شکار کرده، بیاورد،
\v 6 رِبِکا به پسرش یعقوب گفت: «من سخنان پدرت را شنیدم که به برادرت عیسو گفت:
\v 7 ”برایم شکاری بیاور و خوراکی خوش‌طعم برایم مهیا کن تا بخورم و پیش از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم.“
\v 8 پس اکنون پسرم، سخن مرا در آنچه تو را امر می‌کنم بشنو.
\v 9 به سوی گله بشتاب و دو بزغالۀ خوب نزد من بیاور، تا برای پدرت خوراکی خوش‌طعم، همان‌گونه که دوست می‌دارد، مهیا سازم.
\v 10 و تو آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و پیش از مرگش تو را برکت دهد.»
\v 11 یعقوب به مادرش رِبِکا گفت: «اما برادرم عیسو مردی پرمو است و من مردی بی‌مو هستم.
\v 12 شاید پدرم مرا لمس کند و در نظرش چنین بنماید که او را به ریشخند گرفته‌ام
\v 13 مادرش به او گفت: «پسرم، لعنت تو بر من باد. فقط سخن مرا بشنو؛ برو و آنها را برایم بیاور.»
\v 14 پس رفت و گرفته، نزد مادرش آورد و رِبِکا خوراکی خوش‌طعم، همان‌گونه که پدرش دوست می‌داشت، مهیا کرد.
\v 15 آنگاه رِبِکا بهترین جامۀ پسر بزرگ خویش عیسو را که نزد او در خانه بود، برگرفت و بر تن پسر کوچکش یعقوب کرد.
\v 16 و دستها و قسمت نرم گردن یعقوب را نیز با پوست بزغاله‌ها پوشانید.
\v 17 سپس خوراک خوش‌طعم و نانی را که مهیا کرده بود به دست پسرش یعقوب داد.
\v 18 یعقوب نزد پدرش رفت و گفت: «ای پدرم!» اسحاق پاسخ داد: «لبیک! تو کیستی ای پسرم؟»
\v 19 یعقوب به پدرش گفت: «من نخست‌زادۀ تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی، کردم. اکنون بنشین و از شکار من بخور تا جانت مرا برکت دهد.»
\v 20 اما اسحاق از پسرش پرسید: «پسرم، چگونه به این زودی یافتی؟» پاسخ داد: «یهوه خدای تو بر سر راهم قرار داد.»
\v 21 آنگاه اسحاق به یعقوب گفت: «پسرم، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم و بدانم که آیا پسرم عیسو هستی یا نه.»
\v 22 یعقوب به پدرش اسحاق نزدیک شد و اسحاق او را لمس کرد و گفت: «صدا صدای یعقوب است، اما دستها دستهای عیسوست.»
\v 23 و او را نشناخت زیرا دستهایش مانند دستهای برادرش عیسو پرمو بود؛ پس او را برکت داد.
\v 24 اسحاق پرسید: «آیا براستی تو پسر من عیسو هستی؟» پاسخ داد: «هستم.»
\v 25 آنگاه اسحاق گفت: «خوراک را نزدیک بیاور تا از شکار پسرم بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس آن را نزدیک آورد و او خورد؛ و شراب نیز برایش آورد و او نوشید.
\v 26 آنگاه پدرش اسحاق او را گفت: «پسرم، نزدیک بیا و مرا ببوس.»
\v 27 پس نزدیک رفت و او را بوسید. اسحاق رایحۀ لباسهای او را بویید و او را برکت داد و گفت:
\v 28 خدا تو را از شبنم آسمان و فربهی زمین عطا فرماید
\v 29 قومها تو را خدمت کنند
\v 30 چون اسحاق از برکت دادن یعقوب فارغ شد، به محض آن که یعقوب از نزد پدرش بیرون رفت، برادرش عیسو از شکار باز آمد.
\v 31 او نیز خوراکی خوش‌طعم مهیا کرد و آن را نزد پدرش آورد. و به او گفت: «پدرم برخیزد و از شکار پسرش بخورد تا جانت مرا برکت دهد.»
\v 32 پدرش اسحاق او را گفت: «تو کیستی؟» عیسو پاسخ داد: «من نخست‌زادۀ تو عیسو هستم.»
\v 33 لرزه‌ای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: «پس آن که بود که صیدی شکار کرده برایم آورد؟ پیش از آمدن تو آن همه را خوردم و او را برکت دادم؛ آری، او مبارک خواهد بود!»
\v 34 عیسو چون سخنان پدرش را شنید، نعره‌ای عظیم و بسیار تلخ بر‌آورد و به پدرش گفت: «پدرم، مرا، مرا نیز برکت بده!»
\v 35 اما اسحاق گفت: «برادرت فریبکارانه آمد و برکت تو را گرفت.»
\v 36 عیسو گفت: «به درستی که نام او یعقوب
\v 37 اسحاق به عیسو پاسخ داد: «او را بر تو سرور ساختم و همۀ برادرانش را خادمان او گردانیدم، و با غله و شراب تازه او را روزی بخشیدم. پس، ای پسرم، برای تو چه توانم کرد؟»
\v 38 عیسو به پدرش گفت: «پدر، آیا تنها همین یک برکت را داشتی؟ مرا نیز، ای پدر، برکت بده، مرا نیز.» و عیسو به صدای بلند بگریست.
\v 39 آنگاه پدرش اسحاق او را پاسخ داده، گفت:
\v 40 به شمشیرت خواهی زیست
\v 41 و اما عیسو به سبب برکتی که پدرش به یعقوب داده بود، بر او کینه می‌ورزید. و عیسو در دل خود گفت: «روزهای عزاداری برای پدرم نزدیک است؛ آنگاه برادر خود یعقوب را خواهم کشت.»
\v 42 اما رِبِکا از سخنان پسر بزرگ خویش عیسو آگاهی یافت. پس فرستاده، پسر کوچکش یعقوب را فرا خواند و به او گفت: «برادرت عیسو دربارۀ تو خود را به این تسلی می‌دهد که تو را بکشد.
\v 43 پس اکنون پسرم، سخن مرا بشنو؛ برخیز و نزد برادرم لابان به حَران بگریز.
\v 44 مدتی نزد او بمان تا خشم برادرت فرو نشیند.
\v 45 چون خشم برادرت فرو نشست و کاری را که نسبت به او کردی فراموش کرد، تو را خبر خواهم داد تا از آنجا بازگردی. چرا باید شما هر دو را در یک روز از دست بدهم؟»
\v 46 آنگاه رِبِکا به اسحاق گفت: «به سبب این زنان حیتّی از زندگی بیزار شده‌ام. اگر یعقوب یکی از زنان حیتّی، مانند دختران این سرزمین را به زنی بگیرد، مرا از زنده ماندن چه سود خواهد بود.»
\s5
\c 28
\p
\v 1 پس اسحاق یعقوب را فرا خوانده، او را برکت داد و او را امر فرموده، گفت: «زنی از دختران کنعانی مگیر.
\v 2 بلکه برخیز و به فَدّان‌اَرام،
\v 3 خدای قادر مطلق تو را برکت دهد و بارور و کثیر گرداند تا از تو قومهای بسیار پدید آید.
\v 4 و برکت ابراهیم را به تو دهد، به تو و به نسل تو، تا وارث سرزمین غربت خود شوی، که خدا آن را به ابراهیم بخشید.»
\v 5 پس اسحاق یعقوب را روانه کرد، و او به فَدّان‌اَرام، نزد لابان پسر بِتوئیل اَرامی که برادر رِبِکا، مادر یعقوب و عیسو بود، رفت.
\v 6 و اما عیسو دانست که اسحاق یعقوب را برکت داده و به فَدّان‌اَرام فرستاده است تا از آنجا زنی برای خود بگیرد، و در حین برکت دادن، او را امر فرموده است که «از دختران کنعانی زن مگیر،»
\v 7 و اینکه یعقوب نیز از پدر و مادر خویش فرمان برده و به فَدّان‌اَرام رفته است.
\v 8 پس چون عیسو دانست که زنان کنعانی خوشایند پدرش اسحاق نیستند،
\v 9 نزد اسماعیل رفت و افزون بر زنانی که داشت، مَحَلَت دختر اسماعیل پسر ابراهیم را که خواهر نِبایوت بود به زنی گرفت.
\v 10 و اما یعقوب بِئِرشِبَع را ترک گفته، به سوی حَران روانه شد.
\v 11 و به مکانی رسید و شب را در آنجا به سر برد، زیرا آفتاب غروب کرده بود. او سنگی از آنجا برگرفت و زیر سر خود نهاده، در همان جا خوابید.
\v 12 و خوابی دید که اینک پلکانی بر زمین بر پاست که سرش به آسمان می‌رسد و فرشتگان خدا بر آن صعود و نزول می‌کنند.
\v 13 و هان خداوند بر بالای آن ایستاد و گفت: «من یهوه، خدای پدرت ابراهیم و خدای اسحاق هستم. سرزمینی را که بر آن خفته‌ای به تو و به نسل تو خواهم داد.
\v 14 نسل تو همچون غبار زمین خواهند بود، و تو به غرب و شرق و شمال و جنوب منتشر خواهی شد. همۀ طوایف زمین به واسطۀ تو و نسل تو برکت خواهند یافت.
\v 15 اینک من با تو هستم و تو را هر جا که بروی محافظت خواهم کرد و تو را به این سرزمین باز خواهم آورد. زیرا تا زمانی که آنچه را به تو وعده دادم به جا نیاورم، رهایت نخواهم کرد.»
\v 16 آنگاه یعقوب از خواب برخاست و گفت: «بی‌گمان خداوند در این مکان است و من ندانستم.»
\v 17 پس ترسان شده، گفت: «این مکان چه ترسناک است! این جز خانۀ خدا نیست؛ این است دروازۀ آسمان.»
\v 18 صبح زود، یعقوب سنگی را که زیر سر نهاده بود برگرفت و آن را همچون ستونی بر پا داشت و بر سر آن روغن ریخت.
\v 19 و آنجا را بِیت‌ئیل
\v 20 آنگاه یعقوب نذر کرده، گفت: «اگر خدا با من باشد و مرا در این راه که می‌روم محافظت کند و مرا نان برای خوردن و لباس برای پوشیدن عطا فرماید،
\v 21 تا به سلامت به خانۀ پدری بازگردم، آنگاه یهوه خدای من خواهد بود
\v 22 و این سنگ که آن را همچون ستونی بر پا داشتم خانۀ خدا خواهد بود و از هر چه به من بدهی، ده‌یک آن را به‌یقین به تو خواهم داد.»
\s5
\c 29
\p
\v 1 پس یعقوب سفر خویش را پی گرفت و به سرزمین مردمان مشرق رسید.
\v 2 چون نگریست، چاهی در صحرا دید که سه گلۀ گوسفند نزدیک آن خوابیده بودند زیرا از آن چاه به گله‌ها آب می‌دادند. سنگی که بر دهانۀ چاه بود، بزرگ بود.
\v 3 چون همۀ گله‌ها در آنجا فراهم می‌آمدند، سنگ را از دهانۀ چاه می‌غلطانیدند و گله را آب می‌دادند. سپس سنگ را بر جای خود، بر دهانۀ چاه باز می‌نهادند.
\v 4 یعقوب از چوپانان پرسید: «ای برادرانم، شما از کجایید؟» پاسخ دادند: «از حَرانیم.»
\v 5 به آنان گفت: «آیا لابان، نوۀ
\v 6 یعقوب از آنان پرسید: «آیا سلامت است؟» گفتند: «آری، سلامت است، و اینک دخترش راحیل نیز با گله می‌آید.»
\v 7 یعقوب گفت: «روز هنوز باقی است و زمانِ جمع کردن دامها نیست. گله را آب دهید و رفته آنها را بچرانید.»
\v 8 اما آنها پاسخ دادند: «تا همۀ گله‌ها گرد نیایند و سنگ از دهانۀ چاه غلطانیده نشود، نمی‌توانیم. آنگاه گله را آب خواهیم داد.»
\v 9 هنوز با ایشان سخن می‌گفت که راحیل با گلۀ پدرش آمد، زیرا که چوپان بود.
\v 10 چون یعقوب، راحیل دخترِ دایی خود لابان و گلۀ دایی خود را دید پیش رفت و سنگ را از دهانۀ چاه غلطانید و گلۀ دایی خویش را آب داد.
\v 11 آنگاه یعقوب راحیل را بوسید و به صدای بلند گریست.
\v 12 و یعقوب به راحیل گفت که او خویشاوند پدرش و پسر رِبِکا است. پس راحیل دوان دوان رفته، پدر را خبر داد.
\v 13 چون لابان خبرِ آمدن خواهرزاده‌اش یعقوب را شنید، درحال به استقبال او شتافت و او را در آغوش گرفته، بوسید و به خانۀ خویش برد. یعقوب همۀ این امور را به لابان بازگفت.
\v 14 آنگاه لابان به او گفت: «تو براستی از گوشت و خون منی.»
\v 15 لابان به او گفت: «آیا چون خویشِ منی، باید برایگان خدمتم کنی؟ به من بگو چه مزدی می‌خواهی؟»
\v 16 و اما لابان را دو دختر بود؛ دختر بزرگتر لیَه نام داشت، دختر کوچکتر، راحیل.
\v 17 چشمان لیَه کم‌فروغ بود، ولی راحیل خوش‌اندام و زیباروی بود.
\v 18 یعقوب دلباختۀ راحیل بود. پس گفت: «برای دختر کوچکت راحیل هفت سال تو را خدمت خواهم کرد.»
\v 19 لابان گفت: «بهتر است او را به تو دهم تا به مردی دیگر. نزد من بمان.»
\v 20 پس یعقوب برای رسیدن به راحیل هفت سال خدمت کرد، ولی به سبب مهری که به راحیل داشت، در نظرش چند روزی بیش ننمود.
\v 21 آنگاه یعقوب به لابان گفت: «همسرم را به من بده تا به او درآیم، زیرا زمان خدمتم به سر آمده است.»
\v 22 پس لابان همۀ مردم آنجا را گرد آورد و ضیافتی به پا کرد.
\v 23 اما چون شب شد، دخترش لیَه را برگرفته، نزد یعقوب برد و یعقوب به وی درآمد.
\v 24 (و لابان کنیزش زِلفَه را به دخترش لیَه به کنیزی داد.)
\v 25 چون صبح شد، یعقوب دید که هان لیَه است! پس به لابان گفت: «این چیست که بر من روا داشتی؟ مگر من برای راحیل تو را خدمت نکردم؟ چرا فریبم دادی؟»
\v 26 لابان پاسخ داد: «در ولایت ما رسم نیست که دختر کوچکتر را پیش از دختر نخستین شوهر دهیم.
\v 27 هفتۀ عروسی این دختر را تمام کن و آنگاه دختر کوچکتر را نیز، در برابر هفت سال دیگر که خدمت کنی، به تو خواهیم داد.»
\v 28 یعقوب این را انجام داد و هفتۀ لیَه را تمام کرد. آنگاه لابان دخترش راحیل را نیز به همسری او داد.
\v 29 (لابان کنیز خود بِلهَه را به دخترش راحیل به کنیزی داد.)
\v 30 یعقوب به راحیل نیز درآمد و راحیل را بیشتر از لیَه دوست می‌داشت. و هفت سال دیگر نیز لابان را خدمت کرد.
\v 31 چون خداوند دید که لیَه محبوب نیست، رَحِم او را گشود، ولی راحیل نازا ماند.
\v 32 لیَه باردار شد و پسری بزاد و او را رِئوبین
\v 33 او دوباره باردار شد و پسری بزاد و گفت: «چون خداوند شنید که من محبوب نیستم، این پسر را نیز به من داد.» پس او را شمعون
\v 34 و باز باردار شد و پسری بزاد و گفت: «این بار، شوهرم به من خواهد پیوست، زیرا سه پسر برایش زاده‌ام.» پس او را لاوی
\v 35 و بار دیگر باردار شد و پسری بزاد و گفت: «این بار خداوند را ستایش خواهم کرد.» پس او را یهودا
\s5
\c 30
\p
\v 1 و اما راحیل چون دید که برای یعقوب فرزندی نیاورد، بر خواهرش حسد برد. پس به یعقوب گفت: «به من فرزندان بده، وگرنه خواهم مرد!»
\v 2 خشم یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: «مگر من در جای خدا هستم، که تو را از بارِ رَحِم بازداشته است؟»
\v 3 آنگاه راحیل گفت: «اینک کنیز من بِلهَه! به او در‌آی تا بر زانوان من بزاید و به واسطۀ او من نیز صاحب فرزندان گردم.»
\v 4 پس کنیز خود بِلهَه را به یعقوب به زنی داد و یعقوب به او درآمد.
\v 5 و بِلهَه باردار گردید و پسری برای یعقوب بزاد.
\v 6 آنگاه راحیل گفت: «خدا مرا دادرسی کرده است؛ او صدایم را شنیده و پسری به من بخشیده است.» از این رو آن پسر را دان
\v 7 بِلهَه کنیز راحیل بار دیگر باردار شد و دوّمین پسر را برای یعقوب بزاد.
\v 8 آنگاه راحیل گفت: «به کُشتی‌های سخت
\v 9 اما لیَه چون دید که از زادن بازایستاده است، کنیزش زِلفَه را برگرفته، او را به یعقوب به زنی داد.
\v 10 زِلفَه کنیز لیَه پسری برای یعقوب بزاد.
\v 11 آنگاه لیَه گفت: «چه اقبال خوشی!» پس آن پسر را جاد
\v 12 زِلفَه کنیز لیَه دوّمین پسر را برای یعقوب بزاد.
\v 13 آنگاه لیَه گفت: «چه خوشبختم! زنان مرا خوشبخت خواهند خواند.» پس آن پسر را اَشیر
\v 14 به هنگام درو گندم، رِئوبین رفت و مهرگیاه‌ها در صحرا یافت و آنها را نزد مادرش لیَه برد. راحیل به لیَه گفت: «تمنا دارم از مهرگیاه‌های پسرت به من بدهی.»
\v 15 اما لیَه به راحیل گفت: «آیا کافی نیست که شوهرم را از من گرفتی؟ اکنون می‌خواهی مهرگیاه پسرم را نیز بگیری؟» راحیل گفت: «در برابر مهرگیاه پسرت، یعقوب امشب با تو همبستر شود.»
\v 16 شامگاهان هنگامی که یعقوب از صحرا بازگشت، لیَه به استقبال او بیرون رفت و گفت: «به من در‌آی. زیرا تو را با مهرگیاه پسرم اجیر کرده‌ام.» پس آن شب یعقوب با وی همبستر شد.
\v 17 خدا لیَه را اجابت کرد و او باردار شد و پسر پنجمی برای یعقوب بزاد.
\v 18 آنگاه لیَه گفت: «خدا مرا مُزد داده است زیرا من کنیز خود را به شوهرم دادم.» پس آن پسر را یِساکار
\v 19 لیَه باز باردار شد و ششمین پسر را برای یعقوب بزاد.
\v 20 آنگاه لیَه گفت: «خدا موهبتی نیکو به من ارزانی داشته است. حال، شوهرم مرا حرمت خواهد نهاد، زیرا شش پسر برایش آوردم.» پس آن پسر را زِبولون
\v 21 پس از آن، لیَه دختری بزاد و او را دینَه نامید.
\v 22 سپس خدا راحیل را به یاد آورد و او را اجابت کرده، رَحِم او را گشود.
\v 23 راحیل باردار شد و پسری بزاد و گفت: «خدا ننگ از من برگرفته است.»
\v 24 و او را یوسف
\v 25 چون راحیل یوسف را بزاد، یعقوب به لابان گفت: «مرا مرخص کن تا به مکان و سرزمین خود بازگردم.
\v 26 زنان و فرزندانم را، که برای ایشان تو را خدمت کردم، به من بده تا بروم، زیرا خدمتی را که به تو کرده‌ام، می‌دانی.»
\v 27 ولی لابان به او گفت: «کاش که نظر لطف بر من افکنی، زیرا با فال گرفتن دریافته‌ام که خداوند مرا به‌خاطر تو برکت داده است.»
\v 28 و افزود: «مزد خود را تعیین کن که آن را به تو خواهم پرداخت.»
\v 29 یعقوب به او گفت: «می‌دانی که چه‌سان تو را خدمت کرده‌ام و چگونه از دامهای تو مراقبت نموده‌ام.
\v 30 زیرا پیش از آمدنم اندک مالی داشتی که بسیار افزون گشته است، و خداوند تو را به سبب قدم من برکت داده است. اما من کِی می‌توانم برای خانۀ خود نیز تدارک ببینم؟»
\v 31 لابان پرسید: «به تو چه بدهم؟» یعقوب پاسخ داد: «لازم نیست چیزی به من بدهی. اما اگر این یک کار را برایم انجام دهی، باز از گله‌هایت شبانی و مراقبت خواهم کرد:
\v 32 رخصتم ده امروز به میان تمامی گلۀ تو بروم و هر برۀ خالدار و اَبلَق و هر برۀ سیاه را از میان گوسفندان، و هر اَبلَق و خالدار را از میان بزها جدا کنم. آنها مزد من خواهد بود.
\v 33 و در آینده، چون در مزدی که به من داده‌ای نظر کنی، درستکاری من بر من گواهی خواهد داد. هر بز که اَبلَق یا خالدار نباشد، و هر بره که سیاه نباشد، اگر نزد من یافت شود، دزدی به شمار آید.»
\v 34 لابان گفت: «بسیار خوب. موافق سخن تو بشود.»
\v 35 اما در همان روز لابان همۀ بزهای نرینۀ خط‌دار یا اَبلَق و همۀ بزهای مادینۀ خالدار یا اَبلَق، یعنی همۀ آنها را که سفیدی بر خود داشتند، و همۀ بره‌های سیاه را جدا کرد و به دست پسرانش سپرد.
\v 36 آنگاه به مسافت سفر سه روزه از یعقوب فاصله گرفت، و یعقوب بقیۀ گلۀ لابان را شبانی می‌کرد.
\v 37 اما یعقوب شاخه‌های تازه از درختان سپیدار و بادام و چنار برگرفت و پوستۀ آنها را چنان تراشید که سفیدی چوب به صورت نوارهای سفید بر آنها پدیدار گشت.
\v 38 آنگاه شاخه‌های تراشیده را مقابل گله در همۀ آبشخورها و حوضها قرار داد، جایی که گله برای نوشیدن آب می‌آمدند. و چون به هنگام آمدن برای نوشیدن آب جفت‌گیری می‌کردند،
\v 39 پس در برابر آن شاخه‌ها جفت‌گیری می‌کردند و در نتیجه، بره‌هایی که می‌زاییدند خط‌دار یا اَبلَق یا خالدار بود.
\v 40 یعقوب آن بره‌ها را از گله جدا می‌کرد، ولی بقیه را به سوی حیوانات خط‌دار و سیاه که از آنِ لابان بودند، هدایت می‌کرد. بدین‌سان، او گله‌های خود را جدا کرد و آنها را با گله‌های لابان نگذاشت.
\v 41 هرگاه مادینه‌های تنومندتر آماده جفت‌گیری بودند، یعقوب شاخه‌ها را در برابر چشمان گله، در آبشخورها قرار می‌داد، چنانکه آنها در میان شاخه‌ها جفت‌گیری می‌کردند،
\v 42 ولی برای ضعیف‌ترها، شاخه‌ها را نمی‌گذاشت. پس ضعیف‌ها از آنِ لابان و تنومندها از آنِ یعقوب شدند.
\v 43 بدین‌گونه آن مرد بسیار ترقی کرد و گله‌های بزرگ و کنیزان و غلامان و شتران و الاغان به دست آورد.
\s5
\c 31
\p
\v 1 و اما یعقوب شنید که پسران لابان می‌گفتند: «یعقوب همۀ دارایی پدر ما را گرفته و از اموال پدرمان همۀ این توانگری را به هم رسانیده است.»
\v 2 و یعقوب دریافت که لابان دیگر مانند گذشته به او نظر لطف ندارد.
\v 3 آنگاه خداوند یعقوب را گفت: «به سرزمین پدرانت و نزد خویشانت بازگرد و من با تو خواهم بود.»
\v 4 پس یعقوب فرستاده، راحیل و لیَه را به صحرا، به آنجا که گلۀ او بود، فرا خواند.
\v 5 و به آنان گفت: «دریافته‌ام که پدرتان مانند گذشته به من نظر لطف ندارد. ولی خدای پدرم با من بوده است.
\v 6 می‌دانید که با همۀ توانم پدرتان را خدمت کرده‌ام،
\v 7 با این همه پدر شما مرا فریب داده و ده بار مزد مرا تبدیل کرده است. ولی خدا نگذاشت به من ضرری برساند.
\v 8 اگر می‌گفت: ”خالدارها مزد تو باشند،“ آنگاه همۀ گله‌ها خالدار می‌زادند، و اگر می‌گفت: ”خط‌دارها مزد تو باشند،“ آنگاه همۀ گله‌ها خط‌دار می‌زادند.
\v 9 این‌گونه، خدا از احشام پدرتان گرفته به من داده است.
\v 10 «در فصل جفت‌گیریِ گله، یک بار در خوابی سر بلند کرده، دیدم که بزهای نری که با گله جفت می‌شدند، خط‌دار یا اَبلَق یا خالدار بودند.
\v 11 آنگاه فرشتۀ خدا در خواب به من گفت: ”یعقوب،“ گفتم: ”لبیک!“
\v 12 گفت: ”سر خود را بلند کن و ببین که همۀ بزهای نر که با گله جفت می‌شوند، خط‌دار یا اَبلَق یا خالدارند، زیرا من هرآنچه را که لابان با تو کرده است، دیده‌ام.
\v 13 مَنَم خدای بِیت‌ئیل، آنجا که ستونی را مسح کردی و به من نذر نمودی. اکنون برخیز و از این سرزمین به در آی و به سرزمین خویشان خود بازگرد.“»
\v 14 آنگاه راحیل و لیَه پاسخ داده، وی را گفتند: «آیا در خانۀ پدر ما بهره یا میراثی برای ما باقی است؟
\v 15 مگر او با ما همچون غریبه رفتار نمی‌کند؟ نه تنها ما را فروخته، بلکه پول ما را نیز به تمامی خورده است.
\v 16 بی‌گمان همۀ ثروتی که خدا از پدرمان گرفته، از آنِ ما و فرزندان ماست. پس اکنون آنچه را که خدا به تو گفته است، به جا آور.»
\v 17 آنگاه یعقوب برخاسته، فرزندان و همسرانش را بر شتران سوار کرد،
\v 18 و همۀ احشام و همۀ اموالی را که اندوخته بود، یعنی احشامی را که در فَدّان‌اَرام به دست آورده بود، به راه انداخت، تا نزد پدر خود اسحاق به سرزمین کنعان برود.
\v 19 و اما لابان برای پشم‌چینی گوسفندانش رفته بود که راحیل بتهای خانگی پدرش را دزدید.
\v 20 و یعقوب، لابانِ اَرامی را فریب داد زیرا او را آگاه نکرد که قصد گریختن دارد.
\v 21 بدین‌سان، او با هرآنچه داشت گریخت و برخاسته، از رودخانه
\v 22 روز سوّم، لابان را خبر دادند که یعقوب گریخته است.
\v 23 لابان کسان خویش را با خود برگرفت و هفت روز یعقوب را تعقیب کرد و در کوهستان جِلعاد به او رسید.
\v 24 اما شبانگاه خدا در خواب بر لابانِ اَرامی ظاهر شد و به او فرمود: «باحذر باش که یعقوب را نیک یا بد نگویی.»
\v 25 یعقوب خیمۀ خویش را در کوهستان جِلعاد بر پا داشته بود که لابان به او رسید. لابان و کسانش نیز در آنجا خیمه زدند.
\v 26 آنگاه لابان به یعقوب گفت: «این چیست که کردی؟ این که مرا فریفتی و دخترانم را همچون اسیران جنگی بردی.
\v 27 چرا نهانی گریختی و مرا فریب دادی؟ چرا به من نگفتی، تا شما را با شادی و آواز و نوای دف و بربط مشایعت کنم؟
\v 28 حتی نگذاشتی نوه‌ها و دخترانم را ببوسم. براستی که ابلهانه رفتار کردی.
\v 29 در توان من هست که به تو ضرر برسانم؛ ولی دیشب خدای پدر شما به من گفت: ”با حذر باش که یعقوب را نیک یا بد نگویی.“
\v 30 حال، از شوقی که به خانۀ پدرت داشتی، باید می‌رفتی، ولی چرا خدایان مرا دزدیدی؟»
\v 31 یعقوب به لابان پاسخ داد: «از آن رو که ترسیدم، زیرا گفتم مبادا دخترانت را به‌زور از من بازگیری.
\v 32 ولی خدایانت را نزد هر کس بیابی، زنده نماند! در حضور برادران ما، هرآنچه را که از اموال تو نزد من است نشان بده، و آن را بازگیر.» اما یعقوب نمی‌دانست که راحیل بتها را دزدیده است.
\v 33 پس لابان به خیمۀ یعقوب و خیمۀ لیَه و خیمۀ دو کنیز درآمد، ولی آنها را نیافت. پس از آن که از خیمۀ لیَه بیرون آمد، به خیمۀ راحیل رفت.
\v 34 اما راحیل بتهای خانگی را گرفته و آنها را در جهاز شترش نهاده و بر آنها نشسته بود. لابان همه جای خیمه را جستجو کرد، ولی چیزی نیافت.
\v 35 راحیل به پدرش گفت: «سَرورم خشم مگیرد که در حضورت نتوانم برخاست؛ زیرا که عادت زنان بر من است.» پس لابان جستجو کرد، ولی بتها را نیافت.
\v 36 آنگاه یعقوب خشمگین شد و مجادله‌کنان به لابان گفت: «جرم من چیست؟ چه گناهی کرده‌ام که مرا چنین سخت تعقیب می‌کنی؟
\v 37 حال که همۀ اموال مرا تفتیش کردی، از اسباب خانۀ خود چه یافتی؟ آن را اینجا در برابر برادران من و برادران خود بگذار تا آنها میان ما دو نفر داوری کنند.
\v 38 در این بیست سال که با تو بوده‌ام، میشها و بزهایت سقط نکرده‌اند و از قوچهای گله‌های تو نخورده‌ام.
\v 39 دریده‌شده‌ای را نزد تو نیاوردم بلکه خود خسارت آن را می‌دادم، و آن را از دست من می‌طلبیدی، خواه در روز دزدیده شده باشند خواه در شب.
\v 40 و چنین بودم که در روز، گرما رنجم می‌داد و در شب سرما، و خواب به چشمانم نمی‌آمد.
\v 41 این بیست سال را در خانه‌ات بودم. چهارده سال برای دو دخترت و شش سال برای گله‌ات تو را خدمت کرده‌ام و مزد مرا ده بار تغییر دادی.
\v 42 اگر خدای پدرم، خدای ابراهیم و هیبتِ
\v 43 لابان به یعقوب پاسخ داد: «این زنان، دختران من و این کودکان، فرزندان من و این گله‌ها، گله‌های منند. هرآنچه می‌بینی از آنِ من است. اما امروز با این دخترانم یا با فرزندانی که زاده‌اند، چه می‌توانم کرد؟
\v 44 حال بیا تا من و تو با هم عهد ببندیم تا شاهدی میان ما باشد.»
\v 45 پس یعقوب سنگی برگرفت و آن را همچون ستونی بر پا داشت،
\v 46 و به کسانش گفت: «سنگها گرد آورید!» پس سنگها برگرفتند و از آنها توده‌ای ساختند و آنجا در کنار آن توده غذا خوردند.
\v 47 لابان آن را یِجَرسَهَدوتَه
\v 48 و لابان گفت: «امروز این توده میان من و تو شاهد باشد.» از همین رو آن را جَلعید نامید،
\v 49 و مِصفَه
\v 50 اگر با دختران من بدرفتاری کنی یا به‌جز آنان زنان دیگر بگیری، با اینکه انسانی با ما نیست، بدان که خدا میان من و تو شاهد است.»
\v 51 آنگاه لابان به یعقوب گفت: «این توده و این ستون را بنگر که آن را میان خود و تو بر پا داشتم.
\v 52 این توده شاهد باشد و این ستون شاهد باشد تا من به قصد بد از این توده به سوی تو نگذرم و تو به قصد بد از این توده و ستون به سوی من نگذری.
\v 53 خدای ابراهیم و خدای ناحور، خدای پدر ایشان، میان ما داوری کند.» پس یعقوب به هیبتِ پدرش اسحاق سوگند خورد،
\v 54 و در آن کوهستان قربانی تقدیم کرد و برادرانش را به نان خوردن دعوت نمود. آنان غذا خوردند و شب را در کوهستان به سر بردند.
\v 55 صبح زود، لابان برخاسته نوه‌ها و دخترانش را بوسید و آنان را برکت داد. آنگاه روانه شد و به مکان خویش بازگشت.
\s5
\c 32
\p
\v 1 یعقوب راه خود را در پیش گرفت و فرشتگان خدا با او دیدار کردند.
\v 2 چون یعقوب آنان را دید گفت: «این است اردوی خدا!» پس آنجا را مَحَنایِم
\v 3 یعقوب جلوتر از خود، پیکهایی نزد برادرش عیسو به سرزمین سِعیر در منطقۀ اَدوم فرستاد،
\v 4 و به آنان دستور داد که: «به سرورم عیسو چنین بگویید: بنده‌ات یعقوب می‌گوید: ”نزد لابان غربت گزیده و تا کنون درآنجا به سر برده‌ام.
\v 5 گاوان و الاغان و گوسفندان و بزان، و غلامان و کنیزان دارم. فرستاده‌ام تا سرورم را آگاهی دهم، و نظر لطف تو را جلب کنم.“»
\v 6 پیکها نزد یعقوب بازگشتند و گفتند: «نزد برادرت عیسو رفتیم؛ اینک او به استقبال تو می‌آید، و چهارصد مرد با او هستند.»
\v 7 یعقوب بسیار هراسان و مضطرب شده، کسانی را که با وی بودند با گله‌ها و رمه‌ها و شتران به دو اردو تقسیم کرد.
\v 8 زیرا گفت: «اگر عیسو به یک اردو برسد و بدان حمله آورد، اردوی دیگر می‌تواند بگریزد.»
\v 9 آنگاه یعقوب گفت: «ای خدای پدرم ابراهیم و خدای پدرم اسحاق؛ ای خداوند که به من گفتی: ”به سرزمین خود و نزد خویشانت بازگرد که بر تو احسان خواهم کرد،“
\v 10 من ارزش این همه محبت و وفا را که به بندۀ خود نشان داده‌ای، ندارم. زیرا تنها با همین چوب‌دستیِ خود از این اردن گذشتم، ولی اکنون صاحب دو اردو شده‌ام.
\v 11 تمنا اینکه مرا از دست برادرم، از دست عیسو رهایی بخشی، زیرا من از او می‌ترسم؛ مبادا بیاید و به من حمله آورد، و به مادران و کودکان نیز.
\v 12 ولی تو گفته‌ای: ”بی‌گمان بر تو احسان خواهم کرد و نسل تو را همچون شنِ دریا خواهم ساخت که آنها را از کثرت نتوان شمرد.“»
\v 13 پس شب را در آنجا گذراند و از آنچه با خود داشت ارمغانی برای برادرش عیسو برگرفت:
\v 14 دویست بز ماده و بیست بز نر و دویست میش و بیست قوچ و
\v 15 سی شتر شیرده با بچه‌هایشان و چهل گاو ماده و ده گاو نر و بیست الاغ ماده و ده الاغ نر.
\v 16 او اینها را دسته دسته به دست خادمان خویش سپرد و به آنان گفت: «جلوتر از من بروید و میان دسته‌ها فاصله بگذارید.»
\v 17 و نخستین را دستور داده، گفت: «چون برادرم عیسو به تو برسد و بپرسد: ”از آنِ کیستی و به کجا می‌روی و اینها که پیش روی توست، از آنِ کیست؟“
\v 18 بگو: ”اینها از آنِ بندۀ تو یعقوب است، و ارمغانی است که برای سرورم عیسو گسیل داشته است، و اینک خود او نیز در عقب ماست.“»
\v 19 و به دوّمین و سوّمین و همۀ آنان که از پس آن دسته‌ها در حرکت بودند، دستور داده گفت: «چون به عیسو برسید، همین سخنان را به او بگویید.
\v 20 و نیز بگویید: ”اینک بنده‌ات یعقوب نیز در عقب ماست.“» زیرا گفت: «با این ارمغانی که جلوتر از خود می‌فرستم او را نرم خواهم کرد؛ و پس از آن چون رویِ او را ببینم شاید مرا بپذیرد.»
\v 21 پس ارمغان یعقوب جلوتر از او رفت، و او خود، شب را در اردوگاه سپری کرد.
\v 22 همان شب یعقوب برخاست و دو همسر و دو کنیز و یازده پسرش را برگرفت و از معبر رود یَبّوق گذشت.
\v 23 او آنان را برگرفت و با هرآنچه داشت از بستر رود عبور داد.
\v 24 و یعقوب تنها ماند و مردی تا سپیده‌دم با او کشتی می‌گرفت.
\v 25 چون آن مرد دید که بر یعقوب چیره نمی‌شود، بیخِ ران یعقوب را گرفت، چنانکه بیخ ران او به هنگام کُشتی با آن مرد از جای در رفت.
\v 26 آنگاه آن مرد گفت: «بگذار بروم زیرا سپیده بر‌دمیده است.» اما یعقوب پاسخ داد: «تا مرا برکت ندهی نمی‌گذارم بروی.»
\v 27 مرد از او پرسید: «نام تو چیست؟» پاسخ داد: «یعقوب.»
\v 28 آنگاه آن مرد گفت: «از این پس نام تو نه یعقوب بلکه اسرائیل
\v 29 آنگاه یعقوب گفت: «تمنا اینکه نامت را به من بگویی.» ولی آن مرد پاسخ داد: «چرا نام مرا می‌پرسی؟» و در آنجا او را برکت داد.
\v 30 پس یعقوب آنجا را فِنیئیل
\v 31 و چون از فِنیئیل
\v 32 از این رو، تا به امروز بنی‌اسرائیل زردپی‌را که به بیخ ران وصل است نمی‌خورند، زیرا که او بیخ ران یعقوب را نزدیک همین زردپی گرفت.
\s5
\c 33
\p
\v 1 یعقوب سر بلند کرده، دید که اینک عیسو می‌آید و چهارصد مرد با اویند. پس فرزندانش را میان لیَه و راحیل و دو کنیز تقسیم کرد؛
\v 2 کنیزان و فرزندانشان را در پیش، لیَه و فرزندانش را پشت سر آنان و راحیل و یوسف را در آخر قرار داد.
\v 3 و خود پیش رفت و هفت بار روی بر زمین نهاد تا به برادر خویش رسید.
\v 4 ولی عیسو دوان دوان به استقبال یعقوب شتافت و او را در آغوش گرفته بر گردنش آویخت و او را بوسید. و هر دو گریستند.
\v 5 آنگاه عیسو سر بلند کرده، زنان و فرزندان را دید و پرسید: «این همراهان تو کیستند؟» یعقوب پاسخ داد: «اینان فرزندانی هستند که خدا به لطف خود به بنده‌ات بخشیده است.»
\v 6 آنگاه کنیزان با فرزندانشان نزدیک آمدند و تعظیم کردند.
\v 7 سپس لیَه و فرزندانش نیز نزدیک آمدند و تعظیم کردند. و در آخر، یوسف و راحیل نزدیک آمدند و تعظیم کردند.
\v 8 سپس عیسو پرسید: «مقصود تو از تمامی این گروه که بدان برخوردم چیست؟» یعقوب پاسخ داد: «تا سرورم بر من نظر لطف افکنَد!»
\v 9 اما عیسو گفت: «برادر، من خود بسیار دارم. دارایی خود را برای خودت نگاه دار.»
\v 10 یعقوب گفت: «نه، تمنا می‌کنم! اگر بر من نظر لطف داری، هدیۀ مرا از دستم بپذیر. زیرا روی تو را دیدم، همچون دیدن روی خدا، از آن رو که مرا پذیرفتی.
\v 11 تمنا می‌کنم برکت مرا که به حضورت تقدیم شده بپذیری، زیرا لطف خدا شامل حال من بوده و همه چیز دارم.» پس آنقدر پافشاری کرد که عیسو پذیرفت.
\v 12 آنگاه عیسو گفت: «کوچ کرده برویم و من تو را همراهی خواهم کرد.»
\v 13 اما یعقوب به او گفت: «سرورم می‌داند که کودکان کم‌قوّت‌اند و گوسفندان و گاوان شیرده نیز با من است. اگر آنها را حتی یک روز سخت برانند، همۀ گله از دست می‌روند.
\v 14 پس سرورم پیش از بندۀ خود برود، تا من پا به پای احشامی که در جلو دارم و پا به پای کودکان آهسته بیایم تا در سِعیر نزد سرورم برسم.»
\v 15 عیسو گفت: «پس بگذار برخی از مردانم را نزد تو بگذارم.» یعقوب گفت: «چه لزومی دارد؟ فقط سرورم بر من نظر لطف افکند.»
\v 16 پس در همان روز عیسو برگشته، راه خود را به سوی سِعیر در پیش گرفت.
\v 17 اما یعقوب به سُکّوت سفر کرد و در آنجا خانه‌ای برای خود ساخت و سایه‌بانها برای احشام خود به پا کرد. از این رو آنجا را سُکّوت
\v 18 یعقوب در بازگشت از فَدّان‌اَرام، به سلامت به شهر شِکیم در سرزمین کنعان رسید و مقابل شهر اردو زد.
\v 19 او قطعه زمینی را که در آن خیمه زده بود به صد پاره نقره
\v 20 و مذبحی در آنجا بر پا کرد و آن را اِل اِلوهی اسرائیل
\s5
\c 34
\p
\v 1 و اما دینَه، دختر لیَه، که او برای یعقوب زاده بود، برای دیدن دختران آن سرزمین بیرون رفت.
\v 2 چون شِکیم پسر حَمورِ حِوی، که حاکم آن سرزمین بود، دینَه را دید، او را به‌زور گرفت و با وی همبستر شده، او را خوار ساخت.
\v 3 او به دینَه دختر یعقوب دل بست و عاشق آن دختر شد و به وی سخنان دل‌آویز گفت.
\v 4 و شِکیم به پدر خویش حَمور گفت: «این دختر را برایم به زنی بگیر.»
\v 5 و اما یعقوب شنید که او دخترش دینَه را بی‌عصمت کرده است. ولی پسرانش با احشام او در صحرا بودند؛ پس سکوت کرد تا ایشان بیایند.
\v 6 و حَمور پدر شِکیم نزد یعقوب بیرون آمد تا با او سخن بگوید.
\v 7 پسران یعقوب چون ماجرا را شنیدند بی‌درنگ از دشت بازگشتند. آنان سخت برآشفته و خشمگین بودند، زیرا شِکیم، با همبستر شدن با دختر یعقوب، کاری ننگین در اسرائیل کرده بود، عملی که ناکردنی بود.
\v 8 ولی حَمور به آنان گفت: «پسرم شِکیم دلباختۀ دختر شماست. تمنا دارم او را به پسرم به زنی دهید.
\v 9 با ما وصلت کنید؛ دختران خویش را به ما بدهید و دختران ما را برای خود بستانید.
\v 10 با ما ساکن شوید و این سرزمین در اختیار شما خواهد بود. در آن ساکن شوید و داد وستد کنید
\v 11 شِکیم نیز به پدر و برادران دینَه گفت: «نظر لطف بر من افکنید و هرآنچه به من بگویید، خواهم داد.
\v 12 هر اندازه شیربها و پیشکش که از من بخواهید، هر چه بگویید خواهم داد. فقط این دختر را به زنی به من بدهید.»
\v 13 اما پسران یعقوب، به شِکیم و پدرش حَمور با مکر پاسخ دادند، زیرا خواهرشان دینَه را بی‌عصمت کرده بود.
\v 14 پس به آنان گفتند: «این کار را نمی‌توانیم کرد که خواهرمان را به مردی بدهیم که ختنه نشده است. این برای ما ننگ است.
\v 15 تنها به این شرط خواهیم پذیرفت که شما نیز همچون ما بشوید، و هر ذکوری در میان شما ختنه شود.
\v 16 آنگاه دخترانمان را به شما خواهیم داد و دخترانتان را برای خود خواهیم ستاند؛ و با شما ساکن شده، با شما یک قوم خواهیم شد.
\v 17 ولی اگر سخن ما را نپذیرید و ختنه نشوید، دخترمان را برگرفته، از اینجا خواهیم رفت.»
\v 18 سخن ایشان، در نظر حَمور و در نظر پسرش شِکیم پسندیده آمد.
\v 19 و آن جوان، که در خانۀ پدر از همه گرامی‌تر بود، در انجام این امر درنگ نکرد زیرا به دختر یعقوب دل باخته بود.
\v 20 پس حَمور و پسرش شِکیم نزد دروازۀ شهرِ خود رفتند و به مردمان شهر گفتند:
\v 21 «این مردمان با ما در صلح و صفایند. پس بگذاریم در این سرزمین ساکن شوند و در آن داد و ستد نمایند؛ زیرا در این سرزمین برای آنان نیز جای بسیار هست. می‌توانیم دختران آنها را به زنی بگیریم و آنها نیز دختران ما را بگیرند.
\v 22 ولی تنها به این شرط حاضرند با ما ساکن شوند تا یک قوم باشیم که هر ذکوری از ما ختنه شود، چنانکه ایشان ختنه شده‌اند.
\v 23 آیا احشام و اموال و همۀ چارپایانشان از آنِ ما نخواهد شد؟ پس بگذارید با آنان موافقت کنیم و با ما ساکن خواهند شد.»
\v 24 پس همۀ کسانی که از دروازۀ شهر او بیرون آمده بودند، سخن حَمور و پسرش شِکیم را پذیرفتند و هر مردی در شهر ختنه شد.
\v 25 روز سوّم، هنگامی که هنوز دردمند بودند، دو تن از پسران یعقوب یعنی شمعون و لاوی، برادران دینَه، شمشیرهای خود را برگرفتند و به‌دور از هر خطر به شهر حمله کردند و همۀ مردان شهر را کشتند.
\v 26 آنها حَمور و پسرش شِکیم را به دَمِ شمشیر کشتند و دینَه را از خانۀ شِکیم برگرفتند و برفتند.
\v 27 پسران یعقوب بر سر کشتگان ریختند و شهر را غارت کردند، زیرا خواهرشان دینَه را بی‌عصمت کرده بودند.
\v 28 آنان گله‌ها و رمه‌ها و الاغان و هرآنچه را که در شهر و در مزرعه‌ها بود، گرفتند.
\v 29 همۀ زنان و کودکان را به اسیری بردند و همۀ اموال و هر چه را که در خانه‌ها بود تاراج کردند.
\v 30 آنگاه یعقوب به شمعون و لاوی گفت: «شما بر سر من بلا آوردید زیرا مرا در مشام ساکنان این سرزمین، یعنی کنعانیان و فِرِزّیان، بوی گند ساختید. شمارِ من اندک است و اگر آنان بر ضد من گرد آیند و بر من حمله آورند، من و اهل خانه‌ام نابود خواهیم شد.»
\v 31 ولی آنان گفتند: «آیا او با خواهر ما همچون فاحشه رفتار کند؟»
\s5
\c 35
\p
\v 1 و خدا به یعقوب گفت: «برخیز و به بِیت‌ئیل بر‌آی و در آنجا ساکن شو. در آنجا برای خدایی که چون از حضور برادرت عیسو می‌گریختی، بر تو ظاهر شد، مذبحی بساز.»
\v 2 پس یعقوب به اهل خانۀ خویش و همۀ کسانی که با او بودند، گفت: «خدایان بیگانه‌ای را که در میان شماست، از خویشتن دور کنید و خود را طاهر سازید و جامه‌هایتان را عوض کنید.
\v 3 آنگاه برخاسته به بِیت‌ئیل برویم، تا در آنجا برای خدایی که مرا در روز تنگی‌ام اجابت می‌کند و در راهی که رفته‌ام با من بوده است، مذبحی بسازم.»
\v 4 پس آنان همۀ خدایان بیگانه را که در دستشان بود و نیز گوشواره‌هایی را که در گوش داشتند به یعقوب دادند و یعقوب آنها را زیر درخت بلوطی که در شِکیم بود، در خاک کرد.
\v 5 و چون کوچ کردند ترس از جانب خدا بر شهرهای اطرافشان مستولی شد، چندان که پسران یعقوب را تعقیب نکردند.
\v 6 یعقوب به لوز که همان بِیت‌ئیل باشد و در سرزمین کنعان واقع است رسید، او و همۀ کسانی که با او بودند.
\v 7 در آنجا، مذبحی بنا کرد و آن مکان را ایل‌بِیت‌ئیل
\v 8 و دِبورَه دایۀ رِبِکا مرد و او را زیر درخت بلوطی پایین بِیت‌ئیل دفن کردند. پس آن را ’اَلون باکوت‘
\v 9 هنگامی که یعقوب از فَدّان‌اَرام آمد، خدا بار دیگر بر او ظاهر شد و او را برکت داد.
\v 10 و خدا به او گفت: «نام تو یعقوب
\v 11 و خدا به او گفت: «من خدای قادر مطلق هستم؛ بارور و کثیر شو. از تو قومی و جماعتی از قومها پدیدار شوند و از صُلب تو پادشاهان به وجود آیند.
\v 12 سرزمینی را که به ابراهیم و اسحاق دادم، به تو و پس از تو به نسل تو می‌بخشم.»
\v 13 آنگاه خدا در جایی که با یعقوب سخن گفته بود، از نزد وی صعود کرد.
\v 14 و یعقوب در آنجا که خدا با او سخن گفته بود ستونی بر پا داشت، ستونی که از سنگ بود. و هدیۀ ریختنی و روغن بر آن ریخت.
\v 15 پس یعقوب جایی را که خدا با او سخن گفته بود بِیت‌ئیل
\v 16 آنگاه از بِیت‌ئیل کوچ کردند. و هنوز اندک فاصله‌ای با اِفراتَه داشتند که درد زایمان راحیل آغاز شد و زایمان بسیار سختی داشت.
\v 17 و چون سختی زایمانش به اوج خود رسید، قابله به او گفت: «مترس، زیرا این نیز برایت پسر است.»
\v 18 و راحیل که در حال مرگ بود، در حین جان دادن، پسر خود را بِن‌اونی
\v 19 پس راحیل مرد و او را در راه اِفراتَه که همان بِیت‌لِحِم است، به خاک سپردند.
\v 20 و یعقوب بر قبر او ستونی بر پا داشت که همان ستون قبر راحیل است که تا به امروز باقی است.
\v 21 سپس اسرائیل کوچ کرد و خیمۀ خود را در آن سوی برج عیدِر بر پا داشت.
\v 22 در حین سکونت اسرائیل در آن سرزمین، رِئوبین رفت و با بِلهَه، مُتَعِۀ پدرش، همبستر شد و اسرائیل از آن آگاه گشت.
\v 23 پسران لیَه: رِئوبین، نخست‌زادۀ یعقوب، و شمعون و لاوی و یهودا و یِساکار و زِبولون.
\v 24 پسران راحیل: یوسف و بِنیامین.
\v 25 پسران بِلهَه که ندیمۀ راحیل بود: دان و نَفتالی.
\v 26 پسران زِلفَه که ندیمۀ لیَه بود: جاد و اَشیر. اینانند پسران یعقوب که در فَدّان‌اَرام برای وی زاده شدند.
\v 27 یعقوب نزد پدرش اسحاق در مَمری آمد، به قَریه‌اَربَع که حِبرون باشد، همان جا که ابراهیم و اسحاق غربت گزیدند.
\v 28 ایام عمر اسحاق صد و هشتاد سال بود.
\v 29 آنگاه نَفَس آخرین را برآورد و بمرد، و پیر و سیر به قوم خویش پیوست. و پسرانش عیسو و یعقوب او را به خاک سپردند.
\s5
\c 36
\p
\v 1 این است تاریخچۀ نسل عیسو که همان اَدوم باشد:
\v 2 عیسو زنان خویش را از دختران کنعانیان گرفت: عادَه دختر ایلون حیتّی، و اُهولیبامَه دختر عَنَه، نوۀ صِبِعونِ حِوی،
\v 3 و بَسِمَه دختر اسماعیل، خواهر نِبایوت.
\v 4 عادَه اِلیفاز را برای عیسو بزاد و بَسِمَه رِعوئیل را،
\v 5 و اُهولیبامَه یِعوش و یَعلام و قورَح را. اینانند پسران عیسو که برای وی در سرزمین کنعان زاده شدند.
\v 6 عیسو زنان و پسران و دختران و همۀ اهل خانۀ خویش را با احشام و همۀ چارپایان و همۀ اموالی که در سرزمین کنعان فراهم آورده بود برگرفت و به سرزمینی دیگر دور از برادرش یعقوب رفت.
\v 7 اموال آنان زیادتر از آن بود که با هم در یک جا ساکن شوند، زیرا زمین غربتِ ایشان کفاف گله‌هایشان را نمی‌داد.
\v 8 پس عیسو که اَدوم باشد در کوهستان سِعیر سکونت گزید.
\v 9 این است تاریخچۀ نسل عیسو، پدر اَدومیان، در کوهستان سِعیر:
\v 10 این است نامهای پسران عیسو: اِلیفاز پسر عادَه همسر عیسو، و رِعوئیل پسر بَسِمَه همسر عیسو.
\v 11 پسران اِلیفاز، تیمان و اومار و صِفوا و جَعتام و قِناز بودند.
\v 12 اِلیفاز، پسر عیسو، مُتَعِه‌ای به نام تِمناع داشت که عَمالیق را برای اِلیفاز بزاد. اینانند نوه‌های عادَه، همسر عیسو.
\v 13 پسران رِعوئیل، نَخَت و زِراح و شَمَّه و مِزَّه بودند. اینانند نوه‌های بَسِمَه، همسر عیسو.
\v 14 اینانند پسران اُهولیبامَه، همسر عیسو، که دختر عَنَه و نوۀ صِبِعون بود: او یِعوش و یَعلام و قورَح را برای عیسو بزاد.
\v 15 اینانند سران طایفه‌های بنی‌عیسو: اینانند پسران اِلیفاز نخست‌زادۀ عیسو که از سران طوایف بودند: تیمان و اومار و صِفوا و قِناز و
\v 16 قورَح و جَعتام و عَمالیق. اینان سران طایفه‌های اِلیفاز در سرزمین اَدوم و نوه‌های عادَه بودند.
\v 17 اینانند پسران رِعوئیل پسر عیسو که از سران طوایف بودند: نَخَت و زِراح و شَمَّه و مِزَّه. اینان سران طایفه‌های رِعوئیل در سرزمین اَدوم و نوه‌های بَسِمَه همسر عیسو بودند.
\v 18 اینانند پسران اُهولیبامَه همسر عیسو که از سران طوایف بودند: یِعوش و یَعلام و قورَح. اینان سران طایفه‌های اُهولیبامَه، همسر عیسو بودند که دختر عَنَه بود.
\v 19 اینان پسران عیسو بودند که اَدوم باشد، و اینان سران طوایف ایشان بودند.
\v 20 اینانند پسران سِعیر حوری که در همان سرزمین می‌زیستند: لوطان و شوبال و صِبِعون و عَنَه،
\v 21 دیشون و اِصِر و دیشان. اینانند نسل سِعیر، که از سران طوایف حوری در سرزمین اَدوم بودند:
\v 22 پسران لوطان: حوری و هیمام. تِمناع خواهر لوطان بود.
\v 23 پسران شوبال: عَلوان و مَنَحَت و عیبال و شِفو و اونام.
\v 24 پسران صِبِعون: اَیَه و عَنَه. این همان عَنَه است که به هنگام چراندن الاغانِ پدرش صِبِعون، چشمه‌های آب گرم را در صحرا یافت.
\v 25 فرزندان عَنَه: دیشون و اُهولیبامَه دختر عَنَه.
\v 26 پسران دیشون: حِمدان و اِشبان و یِتران و کِران.
\v 27 پسران اِصِر: بِلهان و زَعَوان و عَقان.
\v 28 پسران دیشان: عوص و اَران.
\v 29 اینان بودند سران طوایف حوری: لوطان و شوبال و صِبِعون و عَنَه
\v 30 و دیشون و اِصِر و دیشان. اینان بودند سران طوایف حوری بر حسب سرطایفگی‌شان در سرزمین سِعیر.
\v 31 و اینانند پادشاهانی که در سرزمین اَدوم سلطنت می‌کردند، پیش از آنکه پادشاهی بر بنی‌اسرائیل سلطنت کند:
\v 32 بِلاع پسر بِعور در اَدوم سلطنت کرد. شهر او دینهابَه نام داشت.
\v 33 پس از مرگ بِلاع، یوباب پسر زِراح از بُصرَه به جای او پادشاه شد.
\v 34 پس از مرگ یوباب، حوشام از سرزمین تیمانیان به جای او پادشاه شد.
\v 35 پس از مرگ حوشام، هَدَد پسر بِداد، که مِدیان را در دشت موآب شکست داد، به جای او پادشاه شد. شهر او عَویت نام داشت.
\v 36 پس از مرگ هَدَد، سَملَه از مَسریقَه به جای او پادشاه شد.
\v 37 پس از مرگ سَملَه، شائول از رِحوبوت، که بر کنار رودخانه
\v 38 پس از مرگ شائول، بَعَل‌حانان پسر عَکبور به جای او پادشاه شد.
\v 39 پس از مرگ بَعَل‌حانان پسر عَکبور، هَدَر به جای او پادشاه شد. شهر او فاعو نام داشت و همسرش مِهیطَبئیل دختر مَطرِد، و مَطرِد دختر می‌ذاهَب بود.
\v 40 اینانند سران طایفه‌های عیسو بنا بر طایفه، مکان سکونت و نامهایشان: تِمناع و عَلوَه و یِتیت و
\v 41 اُهولیبامَه و ایلَه و فینون و
\v 42 قِناز و تیمان و مِبصار و
\v 43 مَجدیئیل و عیرام. اینان سران طوایف اَدوم بودند بنا بر مکان سکونتشان در سرزمینی که تصرف کرده بودند. و این بود عیسو پدر اَدومیان.
\s5
\c 37
\p
\v 1 یعقوب در سرزمین کنعان که سرزمین غربت پدرش بود، ساکن شد.
\v 2 این است تاریخچۀ نسل یعقوب:
\v 3 اسرائیل یوسف را بیش از همۀ پسران دیگرش دوست می‌داشت، زیرا پسر ایام پیری او بود؛ و برایش پیراهنی فاخر
\v 4 اما چون برادران یوسف می‌دیدند پدرشان او را بیش از همۀ برادرانش دوست می‌دارد، از یوسف نفرت داشتند و نمی‌توانستند با او به سلامتی سخن گویند.
\v 5 و اما یوسف خوابی دید و چون آن را برای برادرانش بازگفت، نفرت آنان از او فزونی گرفت.
\v 6 او به برادرانش گفت: «به خوابی که دیده‌ام گوش فرا دهید:
\v 7 اینک ما در مزرعه، بافه‌ها می‌بستیم که ناگاه بافۀ من بر پا شده، بایستاد و بافه‌های شما بر بافۀ من گرد آمده، در برابر آن تعظیم کردند.»
\v 8 برادرانش گفتند: «آیا براستی بر ما پادشاهی خواهی کرد؟ و آیا حقیقتاً بر ما فرمان خواهی راند؟» پس به سبب خوابها و سخنانش، از او بیشتر نفرت داشتند.
\v 9 آنگاه یوسف خوابی دیگر دید و آن را برای برادرانش بازگو کرده، گفت: «اینک خوابی دیگر دیده‌ام: هان خورشید و ماه و یازده ستاره در برابر من تعظیم می‌کردند.»
\v 10 اما چون آن را برای پدر و برای برادران خود بازگفت، پدرش او را توبیخ کرد و گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا براستی مادرت و من و برادرانت آمده، در برابرت تعظیم خواهیم کرد؟»
\v 11 و برادرانش بر او حسد ورزیدند ولی پدرش آن امر را به‌خاطر سپرد.
\v 12 باری، برادران یوسف برای چوپانی گله‌های پدر، به شِکیم رفته بودند،
\v 13 و اسرائیل به یوسف گفت: «چنانکه می‌دانی، برادرانت در شِکیم به چوپانی گله مشغولند. بیا، تا تو را نزد آنان بفرستم.» یوسف گفت: «لبیک.»
\v 14 پس به وی گفت: «اکنون برو و از سلامتی برادرانت و سلامتی گله آگاه شو و برایم خبر بیاور.» آنگاه یوسف را از وادی حِبرون روانه کرد.
\v 15 مردی او را در صحرا سرگردان یافت و از او پرسید: «چه را می‌جویی؟»
\v 16 پاسخ داد: «برادرانم را می‌جویم. تمنا دارم به من بگویی کجا چوپانی می‌کنند؟»
\v 17 آن مرد پاسخ داد: «از اینجا کوچ کرده‌اند. زیرا شنیدم که می‌گفتند: ”به دوتان برویم.“» پس یوسف در پی برادران رفت و آنان را در دوتان یافت.
\v 18 آنها او را از دور دیدند و پیش از آن که نزدیک ایشان بیاید، دسیسه کردند که او را بکشند.
\v 19 و به یکدیگر گفتند: «اینک آن صاحبِ خوابها می‌آید!
\v 20 اکنون بیایید او را بکشیم و در یکی از این گودالها بیفکنیم و بگوییم جانوری درّنده او را خورده است. آنگاه ببینیم خوابهایش چه می‌شود.»
\v 21 اما چون رِئوبین این را شنید، او را از دست ایشان رهانید و گفت: «جانش را نگیریم.»
\v 22 و رِئوبین بدیشان گفت: «خون مریزید. او را در این گودال که در صحرا است بیفکنید، ولی دست بر او دراز مکنید.» این را گفت تا یوسف را از دست آنان برهاند و نزد پدر بازگرداند.
\v 23 پس چون یوسف نزد برادران رسید، پیراهن فاخر را که در بر داشت، از تن او به در آوردند
\v 24 و او را گرفته، در گودال افکندند. گودال خالی و بی‌آب بود.
\v 25 آنگاه به غذا خوردن نشستند، و چون سر برافراشتند کاروانی از اسماعیلیان را دیدند که از جِلعاد می‌آمد. آنها بر شترهای خود، بارِ صَمْغِ خوشبو و بَلَسان و مُرّ داشتند که به مصر می‌بردند.
\v 26 یهودا به برادران گفت: «از کشتن برادرمان و کتمان خون او چه سود؟
\v 27 بیایید تا او را به اسماعیلیان بفروشیم و دستمان را بر او دراز نکنیم؛ زیرا او برادر ما و گوشت تن ماست.» برادرانش پذیرفتند.
\v 28 پس چون بازرگانان مِدیانی می‌گذشتند، برادران یوسف او را کشیده، از گودال بر‌آوردند و به بیست پاره نقره به اسماعیلیان فروختند؛ ایشان نیز او را به مصر بردند.
\v 29 چون رِئوبین به گودال بازگشت و دید که یوسف در گودال نیست جامۀ خویش را چاک زد،
\v 30 و نزد برادران بازگشت و گفت: «پسرک آنجا نیست! حالْ من کجا بروم؟»
\v 31 پس پیراهن یوسف را گرفته، بز نری را سر بریدند و ردا را در خونش فرو بردند.
\v 32 و پیراهن فاخر را فرستاده، به پدر رسانیدند و گفتند: «این را یافته‌ایم. تشخیص بده که آیا ردای پسرت است یا نه؟»
\v 33 یعقوب پیراهن را شناخت و گفت: «ردای پسرم است! جانوری درّنده او را خورده است. به‌یقین، یوسف دریده شده است.»
\v 34 آنگاه یعقوب جامه بر تن چاک زد و پلاس در بر کرد و روزهای بسیار برای پسرش سوگواری کرد.
\v 35 پسران و دخترانش جملگی به تسلی او برخاستند، اما او تسلی نپذیرفت و گفت: «سوگوار نزد پسرم به گور
\v 36 در این ضمن، مِدیانی‌ها یوسف را در مصر به فوتیفار، که یکی از صاحبمنصبان فرعون و امیرِ قراولان دربار بود، فروختند.
\s5
\c 38
\p
\v 1 در آن زمان، یهودا برادرانش را ترک گفت و رفته، نزد مردی عَدُلّامی که حیرَه نام داشت، میهمان شد.
\v 2 آنجا دختر مردی کنعانی را که شوعَه نام داشت، دید و او را به همسری گرفت و به او درآمد.
\v 3 آن زن باردار شد و پسری بزاد و او را عیر نامید.
\v 4 و بار دیگر باردار شد و پسری بزاد و او را اونان نامید.
\v 5 و باری دیگر پسری بزاد و او را شیلَه نام نهاد. هنگامی که او را بزاد، یهودا در کِزیب بود.
\v 6 یهودا برای نخست‌زاده‌اش عیر، زنی گرفت تامار نام.
\v 7 ولی عیر، نخست‌زادۀ یهودا، در نظر خداوند شریر بود، و خداوند او را بمیراند.
\v 8 آنگاه یهودا به اونان گفت: «به همسر برادرت درآی و وظیفۀ برادرشوهری را برای او به جای آور و نسلی برای برادرت تولید کن.»
\v 9 ولی اونان که می‌دانست آن نسل از آنِ او نخواهد بود، هرگاه به همسر برادرش درمی‌آمد، نطفۀ خود را بر زمین می‌ریخت تا نسلی به برادر خود ندهد.
\v 10 این عمل او در نظر خداوند شریرانه بود، پس او را نیز بمیراند.
\v 11 آنگاه یهودا به عروسش تامار گفت: «در خانۀ پدرت بیوه بمان تا پسرم شیلَه بزرگ شود.» زیرا گفت: «مبادا او نیز همچون برادرانش بمیرد.» پس تامار رفت و در خانۀ پدرش ماند.
\v 12 پس از ایامی چند، همسر یهودا که دختر شوعَه بود، مُرد. چون یهودا از ماتم خویش تسلی یافت، همراه دوستش حیرَۀ عَدُلّامی، نزد پشم‌چینان گلۀ خود به تِمنَه رفت.
\v 13 و به تامار خبر داده، گفتند: «پدر شوهرت برای پشم‌چینی گلۀ خویش به تِمنَه می‌رود.»
\v 14 پس تامار جامۀ بیوگی از تن به در آورد و روبندی بر چهرۀ خود کشید و خود را پوشانید، و کنار دروازۀ عِنایِم، که سر راه تِمنَه است، نشست؛ زیرا دید که شیلَه بزرگ شده است، ولی او را به همسری وی درنیاوردند.
\v 15 چون یهودا تامار را دید، او را روسپی پنداشت، زیرا روی خود را پوشانیده بود.
\v 16 یهودا که نمی‌دانست وی عروس خود اوست، نزد او به کنار راه رفت و گفت: «بیا تا به تو درآیم.» تامار پرسید: «مرا چه خواهی داد تا به من درآیی؟»
\v 17 یهودا گفت: «بزغاله‌ای از گله‌ام برایت خواهم فرستاد.» تامار پرسید: «آیا تا بفرستی، گرویی به من می‌دهی؟»
\v 18 یهودا گفت: «چه چیزی به تو گرو بدهم؟» تامار پاسخ داد: «مُهرت و بند آن و عصایی را که در دست داری.» پس یهودا آنها را به تامار داد و به او درآمد و تامار از او باردار شد.
\v 19 آنگاه تامار برخاسته، برفت و روبند خود را برداشت و جامۀ بیوگی به تن کرد.
\v 20 یهودا بزغاله را به دست دوست عَدُلّامی‌اش فرستاد تا گرو را از دست آن زن بازپس گیرد، ولی او را نیافت.
\v 21 پس، از مردمان آنجا پرسید: «آن روسپی بتکده
\v 22 پس نزد یهودا بازگشت و گفت: «او را نیافتم. مردمان آنجا نیز گفتند: ”اینجا روسپی‌ای نبوده است.“»
\v 23 آنگاه یهودا گفت: «بگذار آن چیزها را برای خود نگاه دارد، مبادا بی‌آبرو شویم. دیدی که من بزغاله را فرستادم، اما تو او را نیافتی.»
\v 24 نزدیک سه ماه بعد به یهودا گفتند: «عروست تامار روسپی‌گری کرده و از روسپی‌گری باردار نیز شده است.» یهودا گفت: «او را بیرون آورید تا سوزانیده شود.»
\v 25 چون تامار را می‌بردند، او پیغامی برای پدر شوهرش فرستاد و گفت: «من از صاحب این چیزها باردار شده‌ام. ببین آیا صاحب این مُهر و بندها و عصا را می‌شناسی؟»
\v 26 یهودا آنها را شناخت و گفت: «حق با اوست، زیرا من او را به پسرم شیلَه ندادم.» و یهودا دیگر با تامار همبستر نشد.
\v 27 و چون زمان زایمان تامار فرا رسید، اینک دوقلو در رَحِم داشت.
\v 28 به هنگام زایمان، یکی از آنها دستش را بیرون آورد، پس قابله نخی سرخ رنگ گرفت و آن را به دست او بست و گفت: «این نخست بیرون آمد.»
\v 29 اما چون آن پسر دست خود را بازکشید، برادرش بیرون آمد و قابله گفت: «چه شکافی برای خود باز کردی!» از این رو او را فِرِص
\v 30 آنگاه برادرش که نخی سرخ بر دست داشت، بیرون آمد و او را زِراح
\s5
\c 39
\p
\v 1 و اما یوسف را به مصر برده بودند. و مردی مصری، فوتیفار نام که یکی از صاحبمنصبان فرعون و امیرِ قراولانِ دربار بود، یوسف را از اسماعیلیانی که او را بدان‌جا برده بودند، خرید.
\v 2 خداوند با یوسف بود، پس او مردی کامروا شد و در خانۀ سروَر مصری خود ماند.
\v 3 و سرور یوسف دید که خداوند با یوسف است، و در هرآنچه می‌کند، خداوند او را کامیاب می‌گرداند.
\v 4 پس لطف او شامل حال یوسف شد و یوسف او را خدمت می‌کرد. فوتیفار او را بر امور خانۀ خویش برگماشت و هر چه داشت به دست او سپرد.
\v 5 از زمانی که فوتیفار یوسف را بر امور خانه و تمام اموال خویش برگماشت، خداوند خانۀ آن مصری را به سبب یوسف برکت داد. برکت خداوند بر همۀ اموال فوتیفار، چه در خانه و چه در مزرعه، بود.
\v 6 پس او هر چه داشت به دست یوسف سپرد، و از هیچ چیز خبر نداشت جز نانی که می‌خورد.
\v 7 و پس از گذشت زمان، نظر همسر سرورش به او جلب شد و به وی گفت: «با من همبستر شو!»
\v 8 اما یوسف امتناع ورزید و به همسر سرور خود گفت: «اینک سرورم از آنچه نزد من در خانه است خبر ندارد و هر چه دارد به دست من سپرده است.
\v 9 هیچ‌کس در این خانه بزرگتر از من نیست؛ و سرورم چیزی از من دریغ نداشته، جز تو که همسر او هستی. پس چگونه مرتکب این شرارت بزرگ بشوم و به خدا گناه ورزم؟»
\v 10 و با اینکه او هر روز با یوسف چنین سخن می‌گفت، به او گوش نمی‌گرفت تا با او بخوابد یا با او باشد.
\v 11 اما روزی، چون یوسف به خانه درآمد تا به کار خویش بپردازد و از اهل خانه کسی آنجا در خانه نبود،
\v 12 همسر فوتیفار جامۀ وی را گرفت و گفت: «با من همبستر شو!» ولی یوسف جامۀ خویش را در دست او واگذاشت و گریخت و بیرون رفت.
\v 13 چون آن زن دید که یوسف جامۀ خود را در دست او واگذاشت و از خانه گریخت،
\v 14 خدمتکاران را صدا زد و به آنان گفت: «بنگرید، این عبرانی را نزد ما آورده تا ریشخندمان کند! او نزد من آمد تا با من همبستر شود، اما من با صدای بلند فریاد زدم.
\v 15 و چون شنید که صدایم را بلند کرده، فریاد می‌زنم، جامه‌اش را در دست من واگذاشت و گریخته، از خانه بیرون رفت.»
\v 16 پس جامۀ یوسف را کنار خود نهاد تا سرور او به خانه آمد.
\v 17 و همان حکایت را برای او بازگفت که: «آن غلام عبرانی که برایمان آوردی نزد من درآمد تا مرا ریشخند کند.
\v 18 ولی چون به صدای بلند فریاد برآوردم، جامه‌اش را نزد من رها کرد و از خانه بیرون دوید.»
\v 19 پس چون سرور یوسف سخنان همسر خود را شنید که می‌گفت: «غلام تو با من چنین رفتار کرد»، خشم او افروخته شد.
\v 20 و سرور یوسف او را گرفت و به زندانی که زندانیان پادشاه در بند بودند، افکند. و او آنجا در زندان ماند.
\v 21 اما خداوند با یوسف بود، و به وی محبت می‌کرد، و نظر لطف رئیس زندان را به او جلب نمود.
\v 22 پس رئیس زندان یوسف را بر همۀ زندانیانی که در بند بودند گمارد، و هر کاری در آنجا به دست یوسف انجام می‌گرفت.
\v 23 و رئیس زندان با آنچه به دست یوسف سپرده بود، کاری نداشت، زیرا خداوند با یوسف بود، و او را در هر چه می‌کرد، کامیاب می‌ساخت.
\s5
\c 40
\p
\v 1 چندی بعد، ساقی و نانوای پادشاه مصر، به سرور خویش پادشاه مصر خطا ورزیدند.
\v 2 فرعون بر این دو خدمتگزار خود، یعنی رئیس ساقیان و رئیس نانوایان خشم گرفت
\v 3 و آنان را در زندانِ امیرِ قراولانِ دربار، همان جا که یوسف در بند بود، زندانی کرد.
\v 4 امیرِ قراولان، یوسف را برگماشت تا با ایشان باشد و ایشان را خدمت کند. و مدتی در زندان ماندند.
\v 5 شبی هر دو، یعنی ساقی و نانوای پادشاه مصر که در زندان در بند بودند، خوابی دیدند، هر یک خواب خود را. و هر خواب تعبیری از آنِ خود داشت.
\v 6 پس بامدادان، چون یوسف نزد آنان رفت، دید که مضطرب هستند.
\v 7 پس، از آن خدمتگزاران فرعون که همراه او در زندانِ سَرورش بودند، پرسید: «از چه سبب چنین غم بر چهره دارید؟»
\v 8 پاسخ دادند: «خوابی دیده‌ایم، ولی کسی نیست که آن را تعبیر کند.» پس یوسف بدیشان گفت: «مگر تعبیرها از آنِ خدا نیست؟ خوابتان را به من بازگویید.»
\v 9 آنگاه رئیس ساقیان خواب خود را برای یوسف بیان کرده، گفت: «در خواب، تاکی در برابر من بود،
\v 10 و آن تاک سه شاخه داشت که جوانه زدند و شکوفه آوردند و خوشه‌هایشان انگورِ رسیده به بار آورد.
\v 11 جام فرعون در دستم بود و انگورها را چیدم و در جام فرعون فشردم و جام را در دست او نهادم.»
\v 12 یوسف به او گفت: «تعبیر خواب این است: سه شاخه، سه روز است.
\v 13 پس از سه روز، فرعون سَر تو را بر خواهد افراشت و تو را به مقام پیشینت باز خواهد گمارد و تو جام فرعون را، همچون زمانی که ساقی او بودی، در دست وی خواهی نهاد.
\v 14 فقط زمانی که برای تو نیکو شد، مرا به یاد آور و بر من احسان کن؛ احوال مرا به فرعون بازگو و از این خانه آزادم کن.
\v 15 زیرا براستی مرا از سرزمین عبرانیان دزدیده‌اند، و اینجا نیز کاری نکرده‌ام که مرا در سیاه‌چال افکنند.»
\v 16 چون رئیس نانوایان دید که تعبیر، نیکو بود، به وی گفت: «من نیز خوابی دیدم، که اینک سه سبدِ نان بر سرم قرار داشت.
\v 17 سبد بالایی پر از هر گونه خوراک پخته برای فرعون بود، ولی پرندگان آنها را از سبدی که بر سر من بود، می‌خوردند.»
\v 18 یوسف گفت: «تعبیر خواب این است: سه سبد، سه روز است.
\v 19 پس از سه روز، فرعون سر تو را از تَنَت بر خواهد افراشت و تو را بر دار خواهد آویخت؛ و پرندگان گوشت تن تو را خواهند خورد.»
\v 20 در روز سوّم، که روز میلاد فرعون بود، فرعون برای همۀ خدمتگزارانش ضیافتی به پا کرد و سر رئیس ساقیان و سر رئیس نانوایان را در میان خدمتگزاران خویش، برافراشت.
\v 21 رئیس ساقیان را به ساقی‌گریش بازگردانید، و او جام در دست فرعون می‌نهاد.
\v 22 ولی رئیس نانوایان را بر دار آویخت، همان‌گونه که یوسف برای ایشان تعبیر کرده بود.
\v 23 ولی رئیس ساقیان از یوسف یاد نکرد، بلکه او را فراموش نمود.
\s5
\c 41
\p
\v 1 پس از سپری شدن دو سال، فرعون در خوابی دید که بر لبِ رود نیل ایستاده است،
\v 2 و اینک هفت گاو زیبا و فربه از رود بیرون آمدند و در نیزارها به چرا مشغول شدند.
\v 3 سپس هفت گاو دیگر که زشت و لاغر بودند، از نیل بیرون آمدند و کنار گاوهای پیشین بر لب رودخانه ایستادند.
\v 4 و آن گاوهای زشت و لاغر، گاوهای زیبا و فربه را خوردند. آنگاه فرعون بیدار شد.
\v 5 و دوباره به خواب رفت و بار دیگر در خواب دید که هفت خوشۀ گندم سالم و خوب بر ساقه‌ای می‌رویَد.
\v 6 سپس، هفت خوشۀ دیگر رویید که لاغر و از باد شرقی خشکیده بود.
\v 7 و آن هفت خوشۀ لاغر، هفت خوشۀ سالم و پر را بلعیدند. آنگاه فرعون بیدار شد و دریافت که خواب دیده است.
\v 8 بامدادان، فرعون آشفته‌خاطر بود. پس فرستاد و همۀ جادوگران و حکیمان مصر را فرا خواند و خوابهای خود را بدیشان بازگفت، ولی کسی نبود که بتواند آنها را برای فرعون تعبیر کند.
\v 9 آنگاه رئیس ساقیان به فرعون گفت: «امروز خطایای خود را به یاد آوردم.
\v 10 زمانی فرعون بر خدمتگزاران خویش خشم گرفت و مرا و رئیس نانوایان را در زندان امیرِ قراولان در حبس گذاشت.
\v 11 ما هر دو در یک شب خوابی دیدیم و خواب هر یک از ما تعبیری از آنِ خود داشت.
\v 12 جوانی عبرانی در آنجا با ما بود که خدمتگزار امیرِ قراولان بود. ما خوابهای خود را به او بازگفتیم و او آنها را برایمان تعبیر کرد و به هر یک تعبیری مطابق خوابش داد.
\v 13 و درست همان‌گونه که او برای ما تعبیر کرد، روی داد؛ من را به منصبم بازگردانیدند و آن مرد دیگر به دار آویخته شد.»
\v 14 آنگاه فرعون فرستاده، یوسف را فرا خواند. پس او را زود از سیاهچال بیرون آوردند. یوسف پس از تراشیدن صورت و عوض کردن جامه‌اش به پیشگاه فرعون آمد.
\v 15 فرعون به یوسف گفت: «من خوابی دیدم و کسی نیست که بتواند آن را تعبیر کند. ولی دربارۀ تو شنیده‌ام که چون خوابی را بشنوی، می‌توانی آن را تعبیر کنی.»
\v 16 یوسف به فرعون پاسخ داد: «از من نیست، ولی خدا فرعون را پاسخی نیکو خواهد داد.»
\v 17 پس فرعون به یوسف گفت: «در خواب دیدم که بر لب رود نیل ایستاده بودم
\v 18 که ناگاه هفت گاو فربه و زیبا از رود بیرون آمدند و در نیزارها به چرا مشغول شدند.
\v 19 و اینک هفت گاو دیگر، پس از آنها بیرون آمدند که نحیف و بسیار زشت و لاغر بودند. من در تمامی سرزمین مصر گاوهایی بدان زشتی ندیده بودم.
\v 20 و آن گاوهای لاغر و زشت، هفت گاو فربه پیشین را خوردند.
\v 21 اما حتی پس از خوردن آنها هیچ معلوم نبود که آنها را خورده‌اند، زیرا همچنان مانند اوّل زشت بودند. آنگاه بیدار شدم.
\v 22 و باز خوابی دیدم که اینک هفت خوشۀ گندمِ پر و خوب بر ساقه‌ای می‌رویید.
\v 23 پس از آنها، هفت خوشۀ دیگر رویید که پژمرده و لاغر و از باد شرقی خشکیده بود.
\v 24 و آن خوشه‌های لاغر، هفت خوشۀ خوب را بلعیدند. من این را به جادوگران گفتم، ولی کسی نبود که بتواند برای من توضیح دهد.»
\v 25 یوسف به فرعون گفت: «هر دو خواب فرعون یکی است. خدا آنچه را که قصد انجامش دارد، به فرعون گفته است.
\v 26 هفت گاو خوب، هفت سال است و هفت خوشۀ خوب، هفت سال. هر دو خواب یکی است.
\v 27 هفت گاو لاغر و زشت که پس از آنها بیرون آمدند و نیز هفت خوشۀ خالی که از باد شرقی خشکیده بود، هفت سال خشکسالی است.
\v 28 چنانکه به فرعون گفتم، خدا آنچه را که قصد انجام آن دارد، به فرعون نمایانده است.
\v 29 اینک هفت سال فراوانیِ بسیار در سرتاسر سرزمین مصر می‌آید،
\v 30 ولی پس از آن، هفت سال قحطی پدید خواهد آمد، و همۀ فراوانی در سرزمین مصر فراموش خواهد شد و قحطی این سرزمین را تباه خواهد کرد.
\v 31 و فراوانی در آن معلوم نخواهد بود، به سبب قحطی که پس از آن خواهد آمد، زیرا که بسیار سخت خواهد بود.
\v 32 و تکرار خواب فرعون بدین معناست که این امر از جانب خدا تعیین شده و خدا آن را به‌زودی به انجام خواهد رسانید.
\v 33 پس اکنون فرعون باید مردی بصیر و حکیم بیابد و او را بر سرزمین مصر بگمارد.
\v 34 نیز فرعون باید ناظران بر زمین بگمارد که در طول هفت سال فراوانی، یک پنجم محصول مصر را بگیرند.
\v 35 و همۀ آذوقۀ این سالهای نیکو را که خواهد آمد، گرد آورند و غله را زیر دست فرعون ذخیره کنند و خوراک در شهرها نگاه دارند.
\v 36 این آذوقه باید برای مملکت به جهت هفت سال خشکسالی که در سرزمین مصر خواهد آمد ذخیره شود، تا مملکت در اثر خشکسالی تباه نگردد.»
\v 37 فرعون و همۀ خدمتگزارانش این سخن را پسندیدند.
\v 38 پس فرعون به خدمتگزارانش گفت: «آیا کسی را مانند این مرد توانیم یافت، مردی که روح خدا
\v 39 آنگاه فرعون به یوسف گفت: «چون خدا همۀ اینها را بر تو آشکار کرده است، پس هیچ‌کس همچون تو صاحب بصیرت و حکمت نیست.
\v 40 تو را بر خانۀ خود می‌گمارم و تمامی مردمِ من به فرمان تو گردن خواهند نهاد. تنها بر تخت سلطنت، از تو بالاتر خواهم بود.»
\v 41 پس فرعون به یوسف گفت: «بنگر که تو را بر تمامی سرزمین مصر گماشته‌ام.»
\v 42 آنگاه فرعون انگشتری خویش را از دست بیرون کرد و آن را بر دست یوسف گذاشت، و او را به ردای کتان فاخر آراست و طوقی زرین بر گردنش نهاد.
\v 43 و او را بر ارابۀ دوّم
\v 44 به‌علاوه، فرعون به یوسف گفت: «من فرعون هستم، ولی بدون اجازۀ تو هیچ‌کس در سراسر سرزمین مصر حق ندارد حتی دست یا پای خود را دراز کند.»
\v 45 و فرعون یوسف را صَفِنات‌فَعنیَح نامید و اَسِنات دختر فوطی‌فارَع، کاهنِ اون را به او به زنی داد. و یوسف با اقتدار بر سرزمین مصر بیرون رفت.
\v 46 یوسف سی ساله بود که به خدمت فرعون پادشاه مصر درآمد. و یوسف از پیشگاه فرعون بیرون رفته، در سراسر سرزمین مصر می‌گشت.
\v 47 در هفت سالِ فراوانی، زمین محصول بسیار داد.
\v 48 یوسف همۀ آذوقه را که در آن هفت سال فراوانی در مصر فراهم آمده بود، گرد آورد و در شهرها ذخیره نمود. او آذوقۀ فراهم آمده از مزرعه‌های اطراف هر شهر را در همان شهر گذاشت.
\v 49 یوسف غلۀ بسیار زیاد همچون ریگ دریا، ذخیره کرد، تا آنجا که از حساب کردن آنها دست بداشت، زیرا از حساب افزون بود.
\v 50 پیش از آن که سالهای خشکسالی فرا رسد، دو پسر برای یوسف زاده شد. اَسِنات دختر فوطی‌فارَع، کاهنِ اون، آنها را برای او بزاد.
\v 51 یوسف نخست‌زاده‌اش را مَنَسی
\v 52 او پسر دوّمش را اِفرایِم
\v 53 و هفت سال فراوانی که در سرزمین مصر بود، به پایان رسید
\v 54 و همان‌گونه که یوسف گفته بود، هفت سال خشکسالی آمدن آغاز کرد. همۀ سرزمینها را قحطی فرا گرفت، ولی در سراسر سرزمین مصر خوراک بود.
\v 55 و چون تمامی سرزمین مصر به گرسنگی گرفتار شدند، مردم برای خوراک نزد فرعون فریاد برآوردند. آنگاه فرعون به تمامی مصریان گفت: «نزد یوسف بروید و آنچه به شما می‌گوید بکنید.»
\v 56 پس آنگاه که قحطی همۀ مملکت را فرا گرفته بود، یوسف انبارها را گشوده، غله را به مصریان می‌فروخت، زیرا قحطی در سرزمین مصر بسیار سخت بود.
\v 57 به‌علاوه تمامی مردمان روی زمین برای خرید غله نزد یوسف به مصر آمدند، زیرا قحطی بر تمامی زمین بسیار سخت بود.
\s5
\c 42
\p
\v 1 و اما یعقوب چون آگاه شد که در مصر غله برای فروش یافت می‌شود، به پسرانش گفت: «چرا به یکدیگر می‌نگرید؟»
\v 2 و افزود: «اینک شنیده‌ام که در مصر غله برای فروش هست. بدان‌جا بروید و برای ما غله بخرید تا زنده بمانیم و نمیریم.»
\v 3 پس ده تن از برادران یوسف رفتند تا از مصر غله بخرند.
\v 4 اما یعقوب، بِنیامین برادر یوسف را همراه برادرانش نفرستاد زیرا گفت مبادا زیانی به او برسد.
\v 5 پس پسران اسرائیل نیز از جمله کسانی بودند که برای خرید غله رفتند، چراکه قحطی سرزمین کنعان را نیز فرا گرفته بود.
\v 6 حال، یوسف حاکم ولایت بود. او بود که به همۀ مردمان آن سرزمین غله می‌فروخت. پس برادران یوسف آمدند و در برابر او تعظیم کرده، روی بر زمین نهادند.
\v 7 یوسف چون برادران خود را دید آنها را شناخت، اما با ایشان همچون بیگانه رفتار کرد، و به‌درشتی با ایشان سخن گفت و پرسید: «از کجا آمده‌اید؟» پاسخ دادند: «از سرزمین کنعان آمده‌ایم تا غله برای خوراک بخریم.»
\v 8 هرچند یوسف برادرانش را شناخت، ولی آنان او را نشناختند.
\v 9 آنگاه او خوابهایی را که دربارۀ آنها دیده بود به یاد آورد و گفت: «شما جاسوسانید! آمده‌اید تا سرزمین ما را شناسایی کنید.»
\v 10 بدو گفتند: «سرورمان، چنین نیست! بندگانت آمده‌اند تا غله به جهت خوراک بخرند.
\v 11 ما جملگی پسران یک شخص هستیم. ما مردمانی صادقیم؛ بندگانت هرگز جاسوس نبوده‌اند.»
\v 12 یوسف به آنان گفت: «نه! شما برای شناسایی سرزمین ما آمده‌اید.»
\v 13 ایشان پاسخ دادند: «بندگانت دوازده برادرند، پسران یک مرد در سرزمین کنعان. اینک کوچکترین برادر امروز نزد پدر ما است و یک برادرمان نیز ناپدید شده است.»
\v 14 یوسف به آنان گفت: «همان است که به شما گفتم: شما جاسوسانید!
\v 15 و این‌گونه آزموده می‌شوید: به جان فرعون سوگند، که تا برادر کوچکتان به اینجا نیاید، از اینجا بیرون نخواهید رفت.
\v 16 یکی را از میان خود بفرستید تا برادرتان را به اینجا آورد؛ بقیۀ شما در بند خواهید ماند تا سخنانتان را بیازمایم و ببینم آیا راست می‌گویید یا نه. وگرنه، به جان فرعون سوگند که جاسوسانید!»
\v 17 یوسف سه روز همۀ آنان را با هم به زندان افکند.
\v 18 و در روز سوّم یوسف به آنان گفت: «این را که می‌گویم انجام دهید تا زنده بمانید، زیرا من از خدا می‌ترسم:
\v 19 اگر شما صادقید، یک برادر از میان شما در زندانی که شما هستید در بند بماند و بقیۀ شما بروید و غله برای خانواده‌های گرسنۀ خود ببرید.
\v 20 ولی باید برادر کوچک خود را نزد من آورید تا سخنانتان تصدیق شود و نمیرید.» پس چنین کردند.
\v 21 و به یکدیگر گفتند: «براستی که ما در خصوص برادر خود تقصیرکاریم. زیرا آنگاه که او به ما التماس می‌کرد، تنگی جانش را دیدیم، ولی گوش نگرفتیم. از همین روست که به این تنگی گرفتار آمده‌ایم.»
\v 22 رِئوبین پاسخ داد: «آیا به شما نگفتم که به آن پسر گناه مورزید؟ ولی نشنیدید! اکنون باید برای خون او حساب پس دهیم.»
\v 23 آنان نمی‌دانستند که یوسف سخنان ایشان را می‌فهمد، زیرا مترجمی میان ایشان بود.
\v 24 و یوسف از نزد آنان بیرون رفت و بگریست. و نزد ایشان بازگشت و با ایشان سخن گفت. سپس شمعون را از میان ایشان گرفت و در برابر چشمان ایشان در بند نهاد.
\v 25 آنگاه فرمان داد تا کیسه‌های آنها را از غله پر کنند و نقد هر یک را در خورجین او بگذارند و توشۀ سفر به آنان بدهند. و این همه را برای آنها کردند.
\v 26 آنگاه آنان غله را بر الاغهایشان بار کردند و از آنجا رفتند.
\v 27 چون یکی از آنان در محل گذران شب، خورجین خود را گشود تا به الاغش علوفه دهد، دید که نقدش در دهانۀ خورجین است.
\v 28 پس به برادران خود گفت: «نقد مرا بازگردانده‌اند؛ اینجا در دهانۀ خورجین من است.» آنگاه دل ایشان از ترس به تپیدن افتاد و لرزان به یکدیگر نگریسته، گفتند: «این چیست که خدا بر سر ما آورده است؟»
\v 29 چون نزد پدرشان به سرزمین کنعان بازگشتند، هرآنچه را که واقع شده بود، بدو بیان کرده، گفتند:
\v 30 «آن مرد که سرور آن سرزمین است با ما به‌درشتی سخن گفت و ما را جاسوسان مملکت پنداشت.
\v 31 ولی ما به او گفتیم: ”ما صادقیم و هرگز جاسوس نبوده‌ایم.
\v 32 ما دوازده برادریم، پسرانِ پدر خود. یکی از ما دیگر نیست و کوچکترین امروز در سرزمین کنعان نزد پدر ما است.“
\v 33 آنگاه آن مرد که سرور آن سرزمین است به ما گفت: ”از این خواهم دانست که صادقید که یکی از برادرانتان را نزد من بگذارید و برای خانواده‌های گرسنۀ خود غله برگیرید و بروید.
\v 34 ولی برادر کوچکتان را نزد من آرید تا بدانم که جاسوس نیستید، بلکه صادقید. آنگاه برادرتان را به شما باز پس خواهم داد و خواهید توانست در این سرزمین داد و ستد کنید.“»
\v 35 چون ایشان خورجینهای خود را خالی می‌کردند، دیدند که اینک نقد هر یک در خورجینش بود! چون آنان و پدرشان کیسه‌های پول را دیدند، ترسان شدند.
\v 36 و پدرشان یعقوب به آنان گفت: «شما داغ فرزندانم را بر دل من نهادید. یوسف دیگر نیست، شمعون دیگر نیست، و اکنون بر آنید که بِنیامین را نیز ببرید. این همه بر سر من آمده است.»
\v 37 آنگاه رِئوبین به پدر گفت: «اگر او را نزد تو بازنگردانم هر دو پسر مرا بکُش. او را به دست من بسپار و من او را نزد تو باز خواهم گردانید.»
\v 38 ولی یعقوب گفت: «پسرم با شما به آنجا نخواهد آمد؛ زیرا برادرش مرده است و تنها او باقی مانده. اگر در این سفر که می‌روید زیانی به او برسد، به‌یقین موی سپید مرا در اندوه به گور
\s5
\c 43
\p
\v 1 و قحطی بر آن سرزمین به‌شدّت حکمفرما بود.
\v 2 پس چون غله‌ای را که از مصر آورده بودند به تمامی خوردند، پدرشان به ایشان گفت: «باز بروید و کمی آذوقه برای ما بخرید.»
\v 3 ولی یهودا به او گفت: «آن مرد به تأکید به ما هشدار داده، گفت: ”اگر برادرتان با شما نباشد، روی مرا نخواهید دید.“
\v 4 اگر برادرمان را همراه ما بفرستی، خواهیم رفت و برایت آذوقه خواهیم خرید.
\v 5 ولی اگر او را نفرستی، نخواهیم رفت زیرا آن مرد به ما گفت: ”اگر برادرتان با شما نباشد، روی مرا نخواهید دید.“»
\v 6 اسرائیل گفت: «چرا بر من بدی روا داشته، به آن مرد گفتید که برادری دیگر دارید؟»
\v 7 پاسخ دادند: «آن مرد به‌دقّت دربارۀ ما و خویشانمان، از ما پرسید و گفت: ”آیا پدرتان هنوز زنده است؟ آیا برادری دیگر دارید؟“ آنچه به او گفتیم در پاسخ به این پرسشها بود. از کجا می‌دانستیم خواهد گفت: ”برادرتان را به اینجا آورید“؟»
\v 8 آنگاه یهودا به پدرش اسرائیل گفت: «جوان را با من بفرست که برخاسته، خواهیم رفت، تا زنده بمانیم و نمیریم، ما و تو و نیز کودکانمان.
\v 9 من ضامن سلامت او خواهم بود. او را از دست من بطلب. اگر او را نزد تو بازنیاوردم و در حضورت حاضر نساختم، تقصیرش تمام عمر بر گردن من باشد.
\v 10 زیرا اگر تأخیر نمی‌کردیم، تا به حال دو بار بازگشته بودیم.»
\v 11 آنگاه پدرشان اسرائیل به آنان گفت: «اگر راه دیگری نیست، پس این کار را بکنید: از بهترین محصولات زمین در خورجینهایتان برگیرید، یعنی قدری بَلَسان و قدری عسل و صَمْغِ خوشبو و مُر و پسته و بادام، و ارمغانی برای آن مرد ببرید.
\v 12 نقد دو برابر با خود ببرید، و نقدی را که در دهانۀ خورجینهایتان بازگردانیده شده بود، باز پس دهید. شاید اشتباهی شده باشد.
\v 13 برادرتان را نیز برگیرید و برخاسته، نزد آن مرد بازگردید.
\v 14 خدای قادر مطلق شما را به حضور آن مرد رحمت عنایت فرماید تا برادر دیگرتان و بِنیامین را با شما باز پس فرستد. و اما من، اگر داغدار شدم که داغدار شدم.»
\v 15 پس آنان ارمغان و نقدِ دو برابر و نیز بِنیامین را با خود برگرفتند و برخاسته به مصر رفتند و به حضور یوسف ایستادند.
\v 16 چون یوسف بِنیامین را با آنان دید به پیشکار خانۀ خویش گفت: «این مردان را به خانه ببر و حیوانی ذبح کن و آن را آماده ساز، زیرا ایشان ظهر با من غذا خواهند خورد.»
\v 17 آن مرد همان‌گونه که یوسف به وی گفته بود به عمل آورد و آن مردان را به خانۀ یوسف برد.
\v 18 اما آنها از اینکه به خانۀ یوسف آورده شدند، ترسیدند زیرا با خود گفتند: «ما را به سبب نقدی که بار اوّل به خورجینهایمان بازگردانیده شده بود، به اینجا آورده‌اند تا بر ما حمله آورده، گرفتارمان کند و ما را بَردۀ خود سازد و الاغهایمان را نیز بگیرد.»
\v 19 پس ایشان نزد پیشکار خانۀ یوسف رفتند و به درگاه خانه با او چنین سخن گفتند:
\v 20 «ای سرور ما، ما بار اوّل برای خرید آذوقه به اینجا آمدیم.
\v 21 ولی چون در محل گذران شب خورجینهایمان را گشودیم، هر یک نقد خود را به وزن تمام در دهانۀ خورجینمان یافتیم. پس آن را بازآورده‌ایم.
\v 22 و نقد بیشتر نیز آورده‌ایم تا آذوقه بخریم. نمی‌دانیم چه کسی نقد ما را در خورجینهایمان نهاده است.»
\v 23 او گفت: «سلامتی بر شما باد؛ مترسید. خدای شما و خدای پدر شما گنجی برای شما در خورجینهایتان نهاده است، زیرا نقد شما به دست من رسیده است.» آنگاه شمعون را نزد آنان بیرون آورد.
\v 24 آن مرد ایشان را به خانۀ یوسف درآورد و به آنان آب داد تا پاهای خود را شستند، و به الاغهایشان نیز علوفه داد.
\v 25 و آنان ارمغانشان را برای آمدن یوسف به وقت ظهر آماده کردند، زیرا شنیده بودند که در آنجا غذا خواهند خورد.
\v 26 چون یوسف به خانه آمد، ارمغانی را که با خود داشتند نزد وی به خانه آوردند و در برابر وی تعظیم کرده، روی بر زمین نهادند.
\v 27 یوسف از احوال ایشان پرسیده، گفت: «آیا پدر پیرتان که از او سخن گفتید، به سلامت است؟ آیا هنوز زنده است؟»
\v 28 آنان پاسخ دادند: «بنده‌ات پدر ما زنده و به سلامت است.» و خم شده، تعظیم کردند.
\v 29 و یوسف سر بلند کرد و برادرش بِنیامین، پسر مادر خود را دید و پرسید: «آیا این همان برادر کوچکتان است که درباره‌اش به من گفتید؟» و به بِنیامین گفت: «پسرم، خدا تو را فیض عنایت فرماید.»
\v 30 یوسف که از دیدن برادرش به شدّت متأثر شده بود، شتابان بیرون رفت تا جایی برای گریستن بیابد. پس به اتاق خویش رفت و آنجا بگریست.
\v 31 سپس روی خود را شست و بیرون آمد و خویشتنداری کرد و گفت: «غذا بیاورید.»
\v 32 برای او جدا غذا گذاشتند، برای ایشان جدا، و برای مصریانی که با او می‌خوردند نیز جدا، زیرا مصریان نمی‌توانستند با عبرانیان غذا بخورند چون مصریان از این کار کراهت دارند.
\v 33 و ایشان را به ترتیب سنشان در حضور او نشاندند، نخست‌زاده بر وفق نخست‌زادگیش و جوانترین بر وفق جوانیش، و آنان شگفت‌زده به یکدیگر نگریستند.
\v 34 چون سهم آنان را از سفرۀ یوسف می‌دادند، به بِنیامین پنج برابر سهم دیگران داده شد. پس ایشان با او نوشیدند و خوش گذراندند.
\s5
\c 44
\p
\v 1 آنگاه یوسف به پیشکار خانۀ خویش فرمان داده، گفت: «خورجینهای این مردمان را تا آنجا که بتوانند ببرند از آذوقه پر کن و نقد هر یک را در دهانۀ خورجینش بگذار.
\v 2 سپس جام من، یعنی جام نقره را، در دهانۀ خورجین کوچکترین بگذار، همراه با بهای غله‌اش.» و پیشکار آنچه را که یوسف به او گفته بود، انجام داد.
\v 3 چون صبح هوا روشن شد، آن مردان را با الاغهایشان روانه کردند.
\v 4 ولی هنوز چندان از شهر دور نشده بودند که یوسف به پیشکار خانه‌اش گفت: «برخیز و در پی آن مردان برو و چون به آنان رسیدی، به ایشان بگو: ”چرا پاسخ نیکویی را با بدی دادید؟
\v 5 آیا این جامی نیست که سرور من از آن می‌نوشد و با آن فال می‌گیرد؟ شما کار بدی کرده‌اید.“»
\v 6 چون پیشکار به آنان رسید، همین سخنان را به ایشان گفت.
\v 7 ولی آنان به او گفتند: «چرا سرور ما چنین می‌گوید؟ از بندگانت به دور باشد که چنین کاری کنند!
\v 8 ما حتی پولی را که در دهانه خورجینهایمان یافتیم، از سرزمین کنعان نزد تو بازآوردیم؛ پس چگونه ممکن است از خانۀ سرورت طلا یا نقره بدزدیم؟
\v 9 هر کدام از بندگانت که جام نزد او یافت شود، بمیرد و بقیۀ ما نیز غلامان سرورمان خواهیم شد.»
\v 10 پیشکار گفت: «بسیار خوب، چنان شود که می‌گویید. نزد هر که یافت شود، او غلام من خواهد شد؛ بقیۀ شما بری خواهید بود.»
\v 11 پس هر یک از آنان به‌شتاب خورجین خود را بر زمین پایین آوردند، و هر یک خورجین خود را گشودند.
\v 12 آنگاه او از خورجین برادر بزرگتر شروع به تفتیش کرد تا به کوچکترین رسید. و جام در خورجین بِنیامین یافت شد.
\v 13 آنگاه آنان جامه‌های خویش را دریدند و هر یک الاغ خود را بار کرده، به شهر بازگشتند.
\v 14 هنگامی که یهودا و برادرانش به خانۀ یوسف درآمدند، او هنوز آنجا بود. آنها در برابر او بر زمین افتادند.
\v 15 یوسف به آنان گفت: «این چه کاریست که کردید؟ آیا نمی‌دانید که مردی چون من می‌تواند با فالگیری به امور پی ببرد؟»
\v 16 یهودا پاسخ داد: «به سرورمان چه بگوییم، و چه جوابی بدهیم؟ چگونه بی‌گناهی خود را ثابت کنیم؟ خدا تقصیر بندگانت را دریافته است. اینک ما و آن که جام در دست او یافت شد، غلامان سرور خویش خواهیم بود.»
\v 17 ولی یوسف گفت: «از من به دور باشد که چنین کنم! فقط مردی که جام در دست او یافت شد غلام من خواهد بود. بقیۀ شما به سلامت نزد پدرتان بازگردید.»
\v 18 آنگاه یهودا نزدیک او رفت و گفت: «سرورم، تمنا دارم بگذاری بنده‌ات سخنی در گوش سرورم بگوید. و خشمت بر بنده‌ات افروخته نشود، زیرا تو چون خودِ فرعون هستی.
\v 19 سرورم از بندگانش پرسید: ”آیا پدر یا برادری دارید؟“
\v 20 و ما به سرورمان پاسخ دادیم: ”پدری داریم سالخورده، و برادری جوان که فرزند ایام پیری اوست. برادر آن پسر مرده است و او تنها پسر مادر خویش است که باقی مانده و پدرش او را دوست می‌دارد.“
\v 21 آنگاه به بندگانت گفتی: ”او را نزد من آورید تا به چشم خود او را ببینم.“
\v 22 و ما به سرور خویش گفتیم: ”آن پسر نمی‌تواند پدر خود را ترک گوید، چون اگر پدرش را ترک گوید، پدرش خواهد مرد.“
\v 23 ولی تو به بندگانت گفتی: ”تا برادر کوچک خود را با خود نیاورید، روی مرا دیگر نخواهید دید.“
\v 24 پس چون نزد بنده‌ات، پدر خویش رفتیم، سخنان سرورمان را بدو بازگفتیم.
\v 25 آنگاه پدرمان گفت: ”بازگردید و کمی آذوقه برای ما بخرید.“
\v 26 ولی ما گفتیم: ”نمی‌توانیم برویم. تنها اگر برادر کوچکمان با ما بیاید، خواهیم رفت. زیرا نمی‌توانیم روی آن مرد را ببینیم، مگر آن که برادر کوچکمان با ما باشد.“
\v 27 آنگاه بنده‌ات پدرم به ما گفت: ”می‌دانید که همسرم دو پسر برای من بزاد.
\v 28 یکی از آنان از نزد من رفت و گفتم: ’بی‌گمان دریده شده است. و از آن زمان دیگر او را ندیده‌ام.
\v 29 اگر این یکی را نیز از من بگیرید و زیانی به او برسد، موی سپید مرا در اندوه به گور فرو خواهید برد.“
\v 30 پس اکنون اگر نزد بنده‌ات پدرم بازگردیم، و این جوان با ما نباشد، و اگر پدرم، که زندگیش به زندگی این پسر بسته است،
\v 31 ببیند که پسر نیست، در دَم خواهد مرد. و بندگانت موی سپید پدرمان را در اندوه به گور فرو خواهیم برد.
\v 32 بنده‌ات نزد پدر ضامن سلامت این جوان شده، گفتم: ”اگر او را نزد تو بازنگردانم، تقصیرش تا آخر عمر بر گردن من باشد!“
\v 33 پس اکنون تمنا این که بنده‌ات به جای این جوان بمانم و غلام سرورم باشم و جوان همراه برادرانش بازگردد.
\v 34 زیرا چگونه می‌توانم نزد پدر خویش بازگردم اگر این جوان با من نباشد؟ من یارای دیدن این را که بلایی بر سر پدرم بیاید ندارم.»
\s5
\c 45
\p
\v 1 و یوسف دیگر نتوانست نزد کسانی که در حضورش ایستاده بودند، خودداری کند و فریاد بر‌آورد: «همه را از نزد من بیرون کنید!» پس هنگامی که یوسف خود را به برادرانش شناسانید، کسی دیگر آنجا نبود.
\v 2 و او به صدای بلند گریست، چندان که مصریان و اهل خانۀ فرعون نیز صدایش را شنیدند.
\v 3 یوسف به برادرانش گفت: «من یوسف هستم! آیا پدرم هنوز زنده است؟» ولی برادرانش نتوانستند به او پاسخ دهند، زیرا از حضور وی هراسان گشته بودند.
\v 4 آنگاه یوسف به برادرانش گفت: «نزدیک من بیایید.» و نزدیک آمدند. سپس گفت: «مَنَم، یوسف، برادر شما، همان که او را به مصر فروختید!
\v 5 و اکنون مضطرب نباشید و از این که مرا به اینجا فروختید بر خود خشم مگیرید، زیرا برای حفظ جانها بود که خدا مرا پیشاپیش شما فرستاد.
\v 6 چراکه هم‌اکنون دو سال است که قحطی بر این سرزمین حکمفرما است و پنج سال دیگر نیز نه شخم خواهد بود نه درو.
\v 7 اما خدا مرا پیشاپیش شما فرستاد تا برای شما باقیماندگانی بر زمین نگاه دارد و به رهاییِ عظیم جانتان را زنده نگاه دارد.
\v 8 پس این شما نبودید که مرا به اینجا فرستادید بلکه خدا بود. او مرا پدر بر فرعون و سرور بر تمامی اهل خانۀ او و فرمانروای سرتاسر سرزمین مصر ساخت.
\v 9 اکنون بشتابید و نزد پدرم رفته، به او بگویید: ”پسرت یوسف چنین می‌گوید: خدا مرا سَروَرِ مصر گردانیده است. نزد من بیا و تأخیر مکن.
\v 10 تو و فرزندان و نوه‌هایت، و گله‌ات و رمه‌ات و هرآنچه داری، در ناحیۀ جوشِن ساکن شو تا نزدیک من باشی.
\v 11 در آنجا برای تو تدارک خواهم دید، زیرا هنوز پنج سال از قحطی باقی است. مبادا تو و اهل خانه‌ات و همۀ کسانت فقیر گردید.“
\v 12 اینک شما به چشم خود می‌بینید و برادرم بِنیامین نیز می‌بیند، که براستی این منم که با شما سخن می‌گویم.
\v 13 پس پدر مرا از همۀ جلالی که در مصر دارم و از هرآنچه دیده‌اید، خبر دهید. و هر چه زودتر پدرم را به اینجا بیاورید.»
\v 14 آنگاه بر گردن برادرش بِنیامین آویخت و بگریست و بِنیامین نیز بر گردن وی بگریست.
\v 15 و یوسف همۀ برادرانش را بوسید و بر ایشان گریست. سپس برادرانش با وی سخن گفتند.
\v 16 چون به قصر فرعون خبر رسید که برادران یوسف آمده‌اند، فرعون و خدمتگزارانش جملگی خشنود شدند.
\v 17 فرعون به یوسف گفت: «برادرانت را بگو: ”چنین کنید: چارپایان خویش را بار کنید و به سرزمین کنعان بازگردید،
\v 18 و پدر و اهل خانه‌های خود را برگرفته، نزد من آیید. بهترین زمین مصر را به شما خواهم داد تا از فربهی زمین بخورید.“
\v 19 و تو یوسف مأموری که به آنان بگویی: ”چنین کنید: ارابه‌ها از سرزمین مصر برای کودکان و زنانتان بگیرید و پدرتان را برگیرید و بیایید.
\v 20 دغدغۀ اسباب خود را نداشته باشید زیرا نیکویی تمامی سرزمین مصر از آنِ شماست.“»
\v 21 پس پسران اسرائیل چنین کردند: طبق فرمان فرعون، یوسف ارابه‌ها و توشۀ سفر بدیشان داد.
\v 22 به هر یک از آنان یک دست جامۀ نو بخشید ولی به بِنیامین سیصد مثقال
\v 23 و برای پدرش نیز اینها را فرستاد: ده الاغِ بار شده به نفایس مصر و ده ماده الاغِ بار شده به غله و نان و توشۀ سفر برای پدرش.
\v 24 آنگاه یوسف برادرانش را روانه کرد و به هنگام رفتنشان به آنان گفت: «در راه با یکدیگر نزاع نکنید!»
\v 25 پس ایشان از مصر برآمده، نزد پدرشان یعقوب به سرزمین کنعان رفتند.
\v 26 و به پدرشان گفتند: «یوسف هنوز زنده است! او حاکم تمامی سرزمین مصر است.» آنگاه دل او ضعف کرد، زیرا سخن آنان را باور نکرد.
\v 27 ولی چون همۀ سخنانی را که یوسف به ایشان گفته بود برای او بازگفتند، و ارابه‌هایی را که یوسف برای آوردن او فرستاده بود دید، پدرشان یعقوب جان تازه‌ای گرفت.
\v 28 و اسرائیل گفت: «این برایم کافی است! پسرم یوسف هنوز زنده است. می‌روم و پیش از مردنم او را خواهم دید.»
\s5
\c 46
\p
\v 1 پس اسرائیل با هر چه داشت کوچ کرده، به بِئِرشِبَع رسید و برای خدای پدرش اسحاق قربانیها تقدیم کرد.
\v 2 و خدا در رؤیاهای شب، اسرائیل را خطاب کرده، گفت: «یعقوب! یعقوب!» پاسخ داد: «لبیک!»
\v 3 خدا گفت: «مَنَم خدا، خدای پدرت. از فرود آمدن به مصر ترسان مباش، زیرا در آنجا تو را قومی بزرگ خواهم ساخت.
\v 4 من خود با تو به مصر خواهم آمد و نیز من خودْ تو را به‌یقین باز خواهم آورد. و دستِ خودِ یوسف چشمانت را خواهد بست.»
\v 5 آنگاه یعقوب از بِئِرشِبَع روانه شد، و پسران اسرائیل پدرشان یعقوب و کودکان و زنانشان را بر ارابه‌هایی که فرعون برای آوردن او فرستاده بود، بردند.
\v 6 و نیز دامها و اسبابی را که در سرزمین کنعان اندوخته بودند با خود برگرفتند، و یعقوب و همۀ نسل او به مصر رفتند.
\v 7 او پسران و پسرانِ پسران خود را و نیز دختران و دخترانِ پسران خویش، یعنی همۀ نسلش را با خود به مصر برد.
\v 8 این است نامهای پسران اسرائیل یعنی یعقوب و نسلش که به مصر رفتند:
\v 9 پسران رِئوبین: خَنوخ و فَلّو و حِصرون و کَرْمی.
\v 10 پسران شمعون: یِموئیل و یامین و اوهَد و یاکین و صوحَر و شائول که پسر زنی کنعانی بود.
\v 11 پسران لاوی: جِرشون و قُهات و مِراری.
\v 12 پسران یهودا: عیر و اونان و شیلَه و فِرِص و زِراح. اما عیر و اونان در سرزمین کنعان مرده بودند؛ و پسران فِرِص، حِصرون و حامول بودند.
\v 13 پسران یِساکار: تولَع و فُوَّه و یاشوب
\v 14 پسران زِبولون: سِرِد و ایلون و یاحلِئیل.
\v 15 اینان بودند پسران لیَه که آنها را با دختر خود دینَه، در فَدّان‌اَرام برای یعقوب بزاد. این پسران و دختران یعقوب جملگی سی و سه تن بودند.
\v 16 پسران جاد: صِفیون و حَجّی و شونی و اِصبون و عِری و اَرودی و اَرئیلی.
\v 17 پسران اَشیر: یِمنَه و یِشوَه و یِشْوی و بِریعَه و خواهرشان سِراخ و پسران بِریعَه، حِبِر و مَلکیئیل.
\v 18 اینان بودند پسران زِلفَه، کنیزی که لابان به دخترش لیَه داده بود. او این شانزده را برای یعقوب آورد.
\v 19 پسران راحیل، همسر یعقوب: یوسف و بِنیامین.
\v 20 و برای یوسف در سرزمین مصر، مَنَسی و اِفرایِم زاده شدند که اَسِنات دختر فوطی‌فارَع، کاهنِ اون، برایش بزاد.
\v 21 پسران بِنیامین: بِلاع و باکِر و اَشبیل و جیرا و نَعَمان و اِیحی و رُش و مُفّیم و حُفّیم و اَرْد.
\v 22 اینان بودند پسران راحیل که برای یعقوب زاده شدند، جملگی چهارده تن.
\v 23 پسر دان: حوشیم.
\v 24 پسران نَفتالی: یَحصِئیل و جونی و یِصِر و شیلِم.
\v 25 اینان بودند پسران بِلهَه، کنیزی که لابان به دخترش راحیل داده بود، و اینان را او برای یعقوب بزاد، جملگی هفت تن.
\v 26 همۀ کسان که با یعقوب به مصر رفتند، یعنی کسانی که از صُلب او بودند، غیر از عروسانش، شصت و شش تن بودند.
\v 27 برای یوسف نیز دو پسر در مصر زاده شدند. پس افراد خاندان یعقوب که به مصر رفتند، جملگی هفتاد تن بودند.
\v 28 باری، یعقوب یهودا را پیشاپیش خود نزد یوسف فرستاد تا او را به جوشِن راهنمایی کند. و به سرزمین جوشِن رسیدند.
\v 29 آنگاه یوسف ارابۀ خود را آماده کرد تا به پیشواز پدرش اسرائیل به جوشِن رود. یوسف خویشتن را به او نمود و بر گردنش بیاویخت و مدتی بر گردنش گریست.
\v 30 اسرائیل به یوسف گفت: «اکنون برای مردن آماده‌ام، زیرا به چشم خود دیدم که هنوز زنده‌ای.»
\v 31 آنگاه یوسف به برادران خود و اهل خانۀ پدرش گفت: «اینک می‌روم تا فرعون را خبر داده، بگویم: ”برادران و اهل خانۀ پدرم که در سرزمین کنعان بودند نزد من آمده‌اند.
\v 32 آنان شبان و دامدارند، و گله‌ها و رمه‌ها و هرآنچه را که دارند با خود آورده‌اند.“
\v 33 هنگامی که فرعون شما را فرا خوانَد و بپرسد: ”کار شما چیست؟“
\v 34 پاسخ دهید: ”ما بندگانت از جوانی تا کنون دامداری کرده‌ایم، هم ما و هم پدران ما،“ تا در سرزمین جوشِن ساکن شوید، زیرا مصریان از همۀ شبانان کراهت دارند.»
\s5
\c 47
\p
\v 1 پس یوسف به دیدار فرعون رفت و به او گفت: «پدر و برادرانم با گله و رمۀ خویش و هر چه دارند از سرزمین کنعان آمده‌اند و اکنون در ناحیۀ جوشِن هستند.»
\v 2 او از میان برادرانش پنج تن را برگرفت و آنان را در پیشگاه فرعون حاضر ساخت.
\v 3 فرعون از برادران او پرسید: «حرفۀ شما چیست؟» آنان به فرعون پاسخ دادند: «بندگانت شبانند، چنانکه پدرانمان نیز بودند.»
\v 4 و نیز به او گفتند: «ما آمده‌ایم تا در این سرزمین غربت گزینیم، چونکه چراگاهی برای گله‌های بندگانت نیست، زیرا خشکسالی شدید بر سرزمین کنعان حکمفرماست. پس اکنون تمنا داریم بگذاری بندگانت در ناحیۀ جوشِن سکونت گزینند.»
\v 5 فرعون به یوسف گفت: «حال که پدر و برادرانت نزد تو آمده‌اند،
\v 6 سرزمین مصر پیش روی توست؛ پدر و برادرانت را در بهترین جای این سرزمین ساکن گردان. بگذار در جوشِن قرار یابند. و اگر در میان آنان افرادی توانا می‌شناسی، آنان را بر دامهای خود من بگمار.»
\v 7 آنگاه یوسف پدرش یعقوب را آورده، او را در پیشگاه فرعون بر پا داشت. و یعقوب فرعون را برکت داد.
\v 8 فرعون از او پرسید: «سالهای عمر تو چند است؟»
\v 9 و یعقوب به فرعون گفت: «سالهای غربت من صد و سی است. سالهای عمر من اندک بوده و به دشواری گذشته است، و به سالهای غربت پدرانم نمی‌رسد.»
\v 10 آنگاه یعقوب فرعون را برکت داد و از حضور او بیرون رفت.
\v 11 پس یوسف چنانکه فرعون فرمان داده بود، پدر و برادرانش را مسکن داد و در بهترین جای سرزمین مصر، یعنی در ناحیه رَمِسیس، مِلکی به آنان بخشید.
\v 12 و نیز برای پدر و برادران و همۀ اهل خانۀ پدرش، بر حسب تعداد زن و فرزندان ایشان، خوراک فراهم ساخت.
\v 13 باری، در تمامی آن منطقه خوراک نبود، چراکه قحطی بسیار سخت بود، چندان که سرزمین مصر و کنعان هر دو به سبب خشکسالی از پای درآمده بودند.
\v 14 یوسف همۀ نقدینه‌ای را که در مصر و کنعان یافت می‌شد، در ازای غله‌ای که مردم می‌خریدند جمع کرد و آن را به قصر فرعون درآورد.
\v 15 چون نقدینۀ سرزمین مصر و کنعان تمام شد، همۀ مردم مصر نزد یوسف آمدند و گفتند: «ما را خوراک بده. چرا در برابر چشمانت بمیریم؛ زیرا نقدینۀ ما تمام شده است.»
\v 16 یوسف گفت: «پس دامهایتان را بیاورید. اکنون که پولتان تمام شده، من در ازای دامهایتان به شما خوراک خواهم داد.»
\v 17 پس ایشان دامهایشان را نزد یوسف آوردند و او در ازای اسبها و گوسفندان و بزها و گاوها و الاغهایشان، به آنان خوراک داد. و آن سال در ازای دامهایشان، برای ایشان خوراک فراهم آورد.
\v 18 و چون آن سال گذشت، سال بعد نزد او آمدند و گفتند: «از سرورمان پوشیده نیست که پول ما تمام شده و چارپایان ما از آنِ سرورمان گردیده است، و غیر از بدنها و زمینهایمان دیگر چیزی برای تقدیم به سرورمان نداریم.
\v 19 چرا در برابر چشمانت از بین برویم، هم ما و هم زمین ما؟ پس ما و زمین ما را در ازای خوراک بخر، و فرعون مالک ما و زمین ما خواهد شد. به ما بذر بده تا زنده بمانیم و نمیریم و تا زمین نیز بایر نماند.»
\v 20 پس یوسف تمامی زمینهای مصر را برای فرعون خرید، زیرا همۀ مصریان مزرعه‌های خویش را فروختند، چونکه قحطی برایشان تحمل‌ناپذیر گشته بود. و زمین از آنِ فرعون شد.
\v 21 و یوسف مردم را از این سرحد مصر تا به سرحد دیگر به شهرها منتقل ساخت.
\v 22 فقط زمین کاهنان را نخرید، زیرا آنان سهمیۀ ثابتی از فرعون دریافت می‌کردند و از سهمیه‌ای که فرعون به ایشان می‌داد، می‌خوردند. از همین رو زمین خود را نفروختند.
\v 23 یوسف به مردم گفت: «اینک در این روز شما و زمینهایتان را برای فرعون خریدم. اکنون برای شما بذر هست تا زمین را بکارید.
\v 24 و چون محصول برسد، یک پنجم آن را به فرعون بدهید. چهار پنجم دیگر آن را نگاه دارید تا برای مزرعه‌هایتان بذر و برای خود و اهل خانه و کودکانتان خوراک باشد.»
\v 25 مردم گفتند: «تو زندگی ما را نجات داده‌ای و بر ما نظر لطف افکنده‌ای. ما غلام فرعون خواهیم بود.»
\v 26 پس یوسف این قانون را برای سرزمین مصر وضع کرد، که تا به امروز نیز باقی است، و آن اینکه یک پنجم محصول از آنِ فرعون است. فقط زمین کاهنان بود که از آنِ فرعون نشد.
\v 27 پس اسرائیل در سرزمین مصر و در ناحیۀ جوشِن ساکن شدند. و املاک در آن به دست آوردند و بسیار بارور و کثیر شدند.
\v 28 یعقوب هفده سال در مصر بزیست و سالهای عمر وی صد و چهل و هفت بود.
\v 29 چون زمان مرگ اسرائیل نزدیک شد، پسرش یوسف را فرا خواند و به او گفت: «اگر بر من نظر لطف داری، دستت را زیر ران من بگذار و قول بده که با من به محبت و امانت رفتار کنی. مرا در مصر دفن مکن،
\v 30 بلکه بگذار با پدران خود بخوابم. مرا از مصر بیرون ببر و در مقبرۀ آنان دفن کن.» یوسف گفت: «هرآنچه گفتی به جا خواهم آورد.»
\v 31 یعقوب گفت: «برایم سوگند یاد کن.» آنگاه یوسف برای او سوگند یاد کرد، و اسرائیل بر سر بستر خود سَجده کرد.
\s5
\c 48
\p
\v 1 پس از این امور، یوسف را خبر داده، گفتند: «پدرت بیمار است.» پس او دو پسر خویش مَنَسی و اِفرایِم را با خود برگرفت و برفت.
\v 2 و یعقوب را خبر داده، گفتند: «اینک پسرت یوسف نزدت آمده است.» پس اسرائیل نیروی خود را گرد آورد و بر بستر بنشست.
\v 3 یعقوب به یوسف گفت: «خدای قادر مطلق در لوز در سرزمین کنعان بر من ظاهر شد و مرا برکت داد
\v 4 و به من گفت: ”اینک من تو را بارور و کثیر خواهم ساخت و از تو جماعتی از قومها به وجود خواهم آورد و این سرزمین را پس از تو به نسل تو به ملکیت ابدی خواهم بخشید.“
\v 5 و اکنون دو پسرت که در سرزمین مصر برایت زاده شدند، پیش از آن که نزد تو بدان‌جا بیایم، از آنِ من هستند؛ آری، اِفرایِم و مَنَسی از آنِ من خواهند بود، چنانکه رِئوبین و شمعون از آنِ مَنَند.
\v 6 اما فرزندانی که پس از آنها بیاوری، از آنِ تو خواهند بود، و تحت نام برادرانشان میراث خواهند یافت.
\v 7 و اما در خصوص من، هنگامی که از فَدّان آمدم، راحیل بر سر راه در سرزمین کنعان مرد، در حالی که هنوز مسافتی تا اِفراتَه باقی بود. و من او را آنجا بر سر راه اِفراتَه (که همان بِیت‌لِحِم باشد) دفن کردم.»
\v 8 چون اسرائیل پسران یوسف را دید، پرسید: «اینان کیستند؟»
\v 9 یوسف به پدرش گفت: «اینان پسران من هستند که خدا در اینجا به من بخشیده است.» آنگاه اسرائیل گفت: «آنان را نزد من بیاور تا ایشان را برکت دهم.»
\v 10 چشمان اسرائیل از پیری کم‌سو شده بود و نمی‌توانست ببیند. پس یوسف پسرانش را نزدیک برد و پدرش آنان را بوسید و در آغوش گرفت.
\v 11 اسرائیل به یوسف گفت: «هرگز تصور نمی‌کردم روی تو را ببینم و اینک خدا حتی فرزندانت را نیز به من نموده است.»
\v 12 آنگاه یوسف آنان را از روی زانوان او برگرفت و در برابر او تعظیم کرده، روی بر زمین نهاد.
\v 13 و یوسف هر دوی ایشان را بگرفت، اِفرایِم را به دست راست خود، در برابر دست چپ اسرائیل، و مَنَسی را به دست چپ خود، در برابر دست راست اسرائیل، و آنها را نزدیک پدرش برد.
\v 14 ولی اسرائیل دستانش را به‌طور متقاطع دراز کرد، دست راستش را بر سر اِفرایِم نهاد، با آنکه او کوچکتر بود، و دست چپش را بر سر مَنَسی نهاد، با آنکه مَنَسی نخست‌زاده بود.
\v 15 آنگاه یوسف را برکت داد و گفت: «همانا خدایی که در حضورش پدرانم ابراهیم و اسحاق گام می‌زدند، خدایی که در تمام زندگانیم تا به امروز شبان من بوده،
\v 16 و فرشته‌ای که مرا از هر بدی رهانیده است، این پسران را برکت دهد. نام من و نام پدرانم ابراهیم و اسحاق در ایشان تداوم یابد، و در وسط زمین بسیار کثیر گردند.»
\v 17 یوسف چون دید پدرش دست راست خود را بر سر اِفرایِم نهاده است، ناخرسند شد، پس دست پدرش را گرفت تا آن را از سر اِفرایِم بردارد و بر سر مَنَسی نهد.
\v 18 و یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، چنین نه، زیرا نخست‌زاده این است. دست راستت را بر سر او بگذار.»
\v 19 ولی پدرش اِبا کرد و گفت: «می‌دانم پسرم، می‌دانم! او نیز قومی خواهد شد و او نیز بزرگ خواهد بود. با این حال، برادر کوچکترش بزرگتر از او خواهد بود و نسلش قومهای بسیاری خواهند شد.»
\v 20 پس او هر دو را در آن روز برکت داد و گفت:
\v 21 آنگاه اسرائیل به یوسف گفت: «اینک من به‌زودی می‌میرم، ولی خدا با شما خواهد بود و شما را به سرزمین پدرانتان باز خواهد گردانید.
\v 22 و من به تو نصیبی افزون بر برادرانت می‌بخشم، زمینی را که به شمشیر و کمان خود از دست اَموریان گرفتم.»
\s5
\c 49
\p
\v 1 آنگاه یعقوب پسرانش را فرا خواند و گفت: «گرد آیید تا شما را از آنچه در آینده بر شما واقع خواهد شد آگاه کنم.
\v 2 «ای پسران یعقوب، گرد آیید و بشنوید!
\v 3 «ای رِئوبین، تو نخست‌زادۀ منی!
\v 4 متغیر همچو آب، دیگر برتری نخواهی داشت،
\v 5 «شمعون و لاوی برادرند،
\v 6 ای جان من، به شُور آنان داخل مشو،
\v 7 ملعون باد خشم ایشان که بی‌امان است،
\v 8 «ای یهودا
\v 9 تو شیربچه‌ای، ای یهودا؛
\v 10 عصا از یهودا دور نخواهد شد،
\v # تا او بیاید که از آنِ اوست،
\v 11 الاغِ خود را به تاک خواهد بست،
\v 12 چشمانش درخشنده‌تر از شراب است،
\v # و دندانهایش سفیدتر از شیر.
\v 13 «زِبولون بر کنارۀ دریا ساکن خواهد شد،
\v 14 «یِساکار الاغی است پُر زور
\v # که زیر خورجین
\v 15 چون دید که محل استراحت نیکوست
\v 16 «دان
\v 17 دان ماری خواهد بود بر سر راه،
\v 18 «ای خداوند، منتظر نجات تو هستم.
\v 19 «غارتگرانْ جاد
\v 20 «نانِ اَشیر چرب خواهد بود،
\v 21 «نَفتالی غزالی است رها شده،
\v # او سخنان زیبا می‌گوید.
\v 22 «یوسف تاکی است بارور،
\v 23 تیراندازان به تلخی بر او حمله‌ور شدند،
\v 24 ولی کمان او پایدار مانْد
\v 25 به واسطۀ خدای پدرت که تو را یاری می‌دهد،
\v # و به واسطۀ آن قادر مطلق
\v 26 برکات پدرت عظیم‌تر است از
\v # تا به حد نفایس تپه‌های دیرین.
\v # بر فرق او که در میان برادرانش برگزیده است.
\v 27 «بِنیامین گرگی است درّنده؛
\v 28 اینان همۀ دوازده قبیلۀ اسرائیلند، و اینهاست سخنانی که پدرشان بدیشان گفت، آنگاه که ایشان را برکت داد، و به هر یک، برکتی در خور وی بخشید.
\v 29 آنگاه یعقوب به آنان وصیت کرده، گفت: «من به قوم خود می‌پیوندم. مرا با پدرانم در غاری که در زمین عِفرون حیتّی است دفن کنید،
\v 30 همان غاری که در زمین مَکفیلَه، نزدیک مَمری در سرزمین کنعان است و ابراهیم آن را همراه با زمینش از عِفرون حیتّی خرید تا مِلکی برای دفن شدن داشته باشد.
\v 31 در آنجا ابراهیم و همسرش سارا، اسحاق و همسرش رِبِکا دفن شده‌اند، و من لیَه را در آنجا دفن کردم.
\v 32 زمین و غاری که در آن است از حیتّی‌ها خریده شده بود.»
\v 33 پس از آن که یعقوب وصیت را با پسرانش به پایان برد، پا‌هایش را به درون بستر کشید، آخرین نَفَس را برآورد و به قوم خویش پیوست.
\s5
\c 50
\p
\v 1 آنگاه یوسف بر روی پدر خود افتاده، بر وی بگریست و او را ببوسید.
\v 2 سپس به طبیبانی که در خدمت او بودند، فرمود تا پدرش اسرائیل را مومیایی کنند. پس طبیبان او را مومیایی کردند،
\v 3 و این کار چهل روز تمام طول کشید، زیرا این مدت برای مومیایی کردن لازم بود. و مصریان هفتاد روز برای او سوگواری کردند.
\v 4 چون روزهای سوگواری برای او به پایان رسید، یوسف اهل خانۀ فرعون را خطاب کرده، گفت: «اگر بر من نظر لطف دارید، در گوش فرعون سخن گفته، بگویید:
\v 5 پدرم مرا سوگند داده، گفت: ”من به‌زودی می‌میرم. مرا در قبری که برای خود در سرزمین کنعان کنده‌ام، دفن کن.“ پس اکنون اجازه بده بروم و پدر خود را دفن کنم و بازگردم.»
\v 6 فرعون گفت: «برو و پدرت را، همان‌گونه که تو را سوگند داده است، دفن کن.»
\v 7 پس یوسف رفت تا پدرش را دفن کند. همۀ خدمتگزاران فرعون، مشایخ خانۀ وی و همۀ مشایخ سرزمین مصر با او رفتند،
\v 8 و همۀ اهل خانۀ یوسف و برادرانش و اهل خانۀ پدرش. فقط فرزندان و گله‌ها و رمه‌های آنان در جوشِن باقی ماندند.
\v 9 ارابه‌ها و سواران نیز با او همراه شدند. جماعت بسیار بزرگی بود.
\v 10 آنگاه که به خرمنگاه اَطاد در آن سوی رود اردن رسیدند، در آنجا ماتمی عظیم و بسیار سخت گرفتند. آنجا یوسف هفت روز برای پدر خود سوگواری کرد.
\v 11 و چون کنعانیانِ ساکن آن ناحیه، این ماتم را در خرمنگاه اَطاد دیدند، گفتند: «این ماتم مصریان ماتمی سخت است.» به همین سبب، آن محل را که در آن سوی اردن واقع است، آبِل مِصرایِم
\v 12 بدین‌سان، پسران یعقوب همان‌گونه که ایشان را وصیت کرده بود، برای او کردند:
\v 13 او را به سرزمین کنعان بردند و در غاری دفن کردند که در زمین مَکفیلَه در نزدیکی مَمری است و ابراهیم آن را همراه با زمینش از عِفرون حیتّی خریده بود تا ملکی برای دفن‌شدن داشته باشد.
\v 14 و یوسف پس از خاکسپاری پدر، همراه با برادرانش و همۀ آنان که برای خاکسپاری پدرش همراه او رفته بودند، به مصر بازگشت.
\v 15 چون برادران یوسف دیدند که پدرشان مرده است، گفتند: «اگر یوسف از ما کینه داشته باشد انتقام همۀ آن بدی را که در حق او کردیم از ما خواهد گرفت.»
\v 16 پس برای یوسف پیغام فرستادند که: «پدرت پیش از مرگ خود چنین وصیت کرد:
\v 17 ”به یوسف چنین گویید: از تو تمنا دارم بدیهای برادرانت و گناهانشان را ببخشایی، زیرا که به تو آزار رسانیده‌اند.“ پس اکنون تمنا می‌کنیم بدیهای بندگان خدای پدرت را ببخشایی.» چون با وی چنین سخن گفتند، یوسف بگریست.
\v 18 برادرانش همچنین آمدند و در برابر او بر زمین فرو افتادند و گفتند: «اینک ما بندگان توییم.»
\v 19 اما یوسف به آنان گفت: «مترسید. زیرا مگر من در جای خدا هستم؟
\v 20 شما قصد بد برای من داشتید، اما خدا قصد نیک از آن داشت تا کاری کند که مردمان بسیاری زنده بمانند، چنانکه امروز شده است.
\v 21 پس مترسید. من نیازهای شما و فرزندانتان را برآورده خواهم کرد.» و بدین‌گونه آنان را تسلی بخشید و سخنان دل‌آویز به آنان گفت.
\v 22 و یوسف در مصر ماند، او و اهل خانۀ پدرش. او صد و ده سال بزیست
\v 23 و سوّمین نسل فرزندان اِفرایِم را دید. فرزندان ماکیر پسر مَنَسی نیز فرزندان یوسف محسوب شدند.
\v 24 آنگاه یوسف به برادرانش گفت: «من به‌زودی می‌میرم؛ اما به‌یقین خدا به یاری شما خواهد آمد و شما را از این سرزمین، به سرزمینی که دربارۀ آن برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورد، خواهد برد.»
\v 25 سپس یوسف پسران اسرائیل را سوگند داده، گفت: «به‌یقین خدا به یاری شما خواهد آمد، و شما باید استخوانهای مرا از این مکان ببرید.»
\v 26 پس یوسف در صد و ده سالگی در سرزمین مصر بمرد و او را مومیایی کردند و در تابوت نهادند.

1383
02-EXO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1383 @@
\id EXO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 exo
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 چنین است نام پسران اسرائیل
\v 2 رِئوبین، شمعون، لاوی و یهودا؛
\v 3 یِساکار، زِبولون و بِنیامین؛
\v 4 دان و نَفتالی، جاد و اَشیر.
\v 5 شمار نسل یعقوب بر روی هم هفتاد تن
\v 6 باری، یوسف و جملۀ برادرانش و همۀ آنان که از نسل او بودند مردند،
\v 7 اما بنی‌اسرائیل بارور و کثیر گشته، به شماره بسیار زیاد شدند، چندان که آن سرزمین از آنان پر شد.
\v 8 آنگاه پادشاهی تازه در مصر به پا خاست که یوسف را نمی‌شناخت.
\v 9 او به قوم خود گفت: «به خود آیید که بنی‌اسرائیل از ما فزونتر و نیرومندتر گشته‌اند.
\v 10 باید به زیرکی با آنان رفتار کنیم، وگرنه از این نیز فزونتر خواهند شد و اگر جنگی درگیرد، به دشمنانمان خواهند پیوست و با ما خواهند جنگید، و از سرزمین ما خواهند گریخت.»
\v 11 پس مصریان سرکارگرانی بی‌رحم بر بنی‌اسرائیل گماشتند تا بر آنان با کارِ اجباری ستم کنند. بنی‌اسرائیل شهرهای فیتوم و رَمِسیس را برای فرعون ساختند تا انبار آذوقۀ آنها گردد.
\v 12 ولی هر چه بیشتر بر بنی‌اسرائیل ستم می‌کردند، بیشتر افزوده و منتشر می‌گشتند؛ پس مصریان از بنی‌اسرائیل بیمناک شدند
\v 13 و بی‌رحمانه آنان را به بیگاری واداشتند.
\v 14 آنها با تحمیل کارهای طاقت‌فرسا چون خشت زدن و ملاط ساختن و هر نوع کار دیگر در مزارع، زندگی را به کام بنی‌اسرائیل تلخ می‌کردند. ایشان در هر کارِ اجباری که بر دوش بنی‌اسرائیل می‌نهادند با ایشان بی‌رحمانه رفتار می‌کردند.
\v 15 و اما پادشاه مصر، شِفْرَه و فوعَه را که قابله‌هایی عبرانی بودند، امر کرده،
\v 16 گفت: «چون فرزندانِ زنانِ عبرانی را به دنیا می‌آورید و آنها را معاینه می‌کنید، اگر نوزاد پسر بود او را بکشید، ولی اگر دختر بود زنده بگذارید.»
\v 17 اما قابله‌ها از خدا ترسیدند و آنچه پادشاه مصر بدیشان گفته بود نکردند بلکه پسران را زنده گذاشتند.
\v 18 پس پادشاه مصر احضارشان کرد و پرسید: «چرا چنین کردید؟ چرا پسران را زنده گذاشتید؟»
\v 19 قابله‌ها پاسخ دادند: «زنان عبرانی همچون زنان مصری نیستند. آنها پُر زورند و پیش از رسیدن قابله می‌زایند.»
\v 20 پس خدا به قابله‌ها احسان کرد؛ و بر شمار قوم افزوده شده، بس نیرومند گشتند.
\v 21 و چون قابله‌ها از خدا ترسیدند، خدا نیز آنان را صاحب خانواده ساخت.
\v 22 آنگاه فرعون به تمام افراد خویش فرمان داده، گفت: «هر پسری را که به دنیا آید، به رود نیل افکنید؛ ولی دختران را زنده بگذارید.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و اما مردی از خاندان لاوی رفته، یکی از دختران لاوی را به زنی گرفت.
\v 2 آن زن باردار شده پسری بزاد. چون دید کودکی نیکوست، او را سه ماه پنهان داشت.
\v 3 اما چون نتوانست بیش از آن پنهانش کند، سبدی از نی
\v 4 خواهر آن کودک از دور ایستاد تا ببیند بر سر کودک چه خواهد آمد.
\v 5 باری، دختر فرعون برای شستشو به رود نیل فرود آمد، و ندیمه‌هایش در کنارۀ رود می‌گشتند. او سبد را میان نیزارها دید و کنیزش را فرستاد تا آن را بیاورد.
\v 6 چون سبد را گشود چشمش به کودک افتاد، و اینک پسری گریان بود. دل دختر فرعون بر وی بسوخت و گفت: «این یکی از کودکان عبرانیان است.»
\v 7 آنگاه خواهر کودک از دختر فرعون پرسید: «می‌خواهی بروم و از زنان عبرانی یکی را نزدت آورم تا طفل را برایت شیر دهد؟»
\v 8 دختر فرعون پاسخ داد: «برو.» پس دخترک رفت و مادر کودک را آورد.
\v 9 دختر فرعون به آن زن گفت: «این طفل را ببر و او را برای من شیر بده و من اُجرت این کار را به تو خواهم داد.» پس آن زن کودک را با خود برده، به او شیر می‌داد.
\v 10 چون کودک بزرگتر شد، مادرش او را نزد دختر فرعون برد و او پسر وی شد. دختر فرعون کودک را موسی
\v 11 چون موسی بزرگ شد، روزی به دیدار برادران خویش رفت و بر کار طاقت‌فرسای ایشان نظر افکند. آنجا مردی مصری را دید که یکی از برادران عبرانی او را می‌زد.
\v 12 نگاهی به این سو و آن سو افکند و چون کسی را ندید، مرد مصری را کشت و او را زیر شنها پنهان کرد.
\v 13 روز بعد باز بیرون رفت و دو عبرانی را دید که با هم نزاع می‌کنند. از آن که مقصر بود پرسید: «چرا برادر خود را می‌زنی؟»
\v 14 آن مرد گفت: «چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟ آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی، همان‌گونه که آن مصری را کشتی؟» موسی ترسید و با خود اندیشید: «بی‌گمان کار من برملا شده است.»
\v 15 چون ماجرا به گوش فرعون رسید، بر آن شد که موسی را بکشد. ولی موسی از نزد فرعون گریخت و به سرزمین مِدیان رفته، کنار چاهی نشست.
\v 16 و اما کاهن مِدیان را هفت دختر بود. آن دختران آمدند تا از چاه آب برکِشند و آبشخورها را از آب پر کرده، گلۀ پدر را سیراب کنند.
\v 17 اما چوپانی چند آمدند و دختران را از آنجا راندند. موسی برخاست و ایشان را رهانیده، به گلۀ آنها آب داد.
\v 18 چون دختران به خانه بازگشتند، پدرشان رِعوئیل از آنها پرسید: «چگونه امروز به این زودی بازگشتید؟»
\v 19 دختران پاسخ دادند: «مردی مصری ما را از دست چوپانان رهانید. او حتی برای ما آب برکشید و گله را نیز آب داد.»
\v 20 پدر از دخترانش پرسید: «او کجاست؟ چرا آن مرد را ترک گفتید؟ دعوتش کنید تا چیزی بخورد.»
\v 21 موسی راضی شد و نزد آن مرد ماند، و او دخترش صِفّورَه را به موسی داد.
\v 22 صِفّورَه برای موسی پسری بزاد، و موسی او را جِرشوم
\v 23 پس از روزهای بسیار، پادشاه مصر مرد. بنی‌اسرائیل زیر بندگی ناله سر داده، فریاد برآوردند و فریاد التماس ایشان به سبب بندگی به درگاه خدا رسید.
\v 24 خدا نالۀ ایشان را شنید و خدا عهد خود را با ابراهیم، اسحاق و یعقوب به یاد آورد.
\v 25 و خدا بر بنی‌اسرائیل نظر کرد و خدا دانست.
\s5
\c 3
\p
\v 1 موسی گلۀ پدرزنش یِترون،
\v 2 در آنجا، فرشتۀ
\v 3 پس با خود اندیشید: «بدان سو می‌شوم تا این امر شگفت را بنگرم و ببینم بوته چرا نمی‌سوزد.»
\v 4 چون خداوند دید موسی بدان سو می‌آید تا بنگرد، خدا از درون بوته ندا در داد: «ای موسی! ای موسی!» موسی گفت: «لبیک.»
\v 5 خدا گفت: «نزدیکتر میا! کفش از پا به در آر، زیرا جایی که بر آن ایستاده‌ای زمین مقدس است.»
\v 6 و افزود: «من هستم خدای پدرت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.» موسی روی خود را پوشانید، زیرا ترسید به خدا بنگرد.
\v 7 خداوند گفت: «من تیره‌روزی قوم خود را در مصر دیده‌ام و فریاد آنها را از دست کارفرمایان ایشان شنیده‌ام، و از رنجشان نیک آگاهم.
\v 8 پس اکنون نزول کرده‌ام تا آنان را از چنگ مصریان برهانم و از آن سرزمین به سرزمینی خوب و پهناور برآورم، به سرزمینی که شیر و شَهد در آن جاری است؛ یعنی سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان.
\v 9 آری، حال فریاد بنی‌اسرائیل به درگاه من رسیده است و ستمی را که مصریان بر ایشان روا می‌دارند، دیده‌ام.
\v 10 اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم تا قوم من بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوری.»
\v 11 ولی موسی به خدا گفت: «من کیستم که نزد فرعون روم و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آورم؟»
\v 12 خدا گفت: «به‌یقین من با تو خواهم بود. و نشانِ اینکه تو را من فرستاده‌ام این است که چون قوم را از مصر بیرون آوری، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد.»
\v 13 موسی به خدا گفت: «اگر نزد بنی‌اسرائیل روم و بدیشان گویم، ”خدای پدرانتان مرا نزد شما فرستاده است،“ و از من بپرسند، ”نام او چیست؟“ آنها را چه پاسخ دهم؟»
\v 14 خدا به موسی گفت: «هستم آن که هستم.»
\v 15 و باز خدا به موسی گفت: «به بنی‌اسرائیل بگو: ”یهوه،
\v 16 «حال برو و مشایخ اسرائیل را گرد آورده، به آنان بگو: ”یهوه، خدای پدرانتان، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب، بر من ظاهر شد و گفت: ’شما و هرآنچه در مصر با شما می‌شود، در نظرم بوده‌اید.
\v 17 گفتم شما را از تیره‌روزی مصر به در خواهم آورد و به سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان خواهم آورد، به سرزمینی که شیر و شَهد در آن جاری است.“‘
\v 18 مشایخ اسرائیل به سخنانت گوش فرا خواهند داد. آنگاه همراه آنان نزد پادشاه مصر بروید و به او بگویید: ”یهوه خدای عبرانیان ما را ملاقات کرده است. حال رخصت ده تا سه روز در صحرا راه بپیماییم و به یهوه خدایمان قربانی تقدیم کنیم.“
\v 19 ولی می‌دانم پادشاه مصر نخواهد گذاشت، مگر آن که دستی نیرومند او را مجبور سازد.
\v 20 پس دست خود را دراز خواهم کرد و مصر را با همۀ عجایب خود که در میان آنها به عمل می‌آورم، خواهم زد. پس از آن شما را رها خواهد کرد.
\v 21 من کاری خواهم کرد که مصریان بر این قوم با نظر لطف بنگرند، تا از مصر با دست خالی بیرون نروید.
\v 22 هر زنی از همسایۀ خود و از بانوی میهمان در خانۀ خویش، اجناس از نقره و طلا و لباس بخواهد. آنها را بر پسران و دخترانتان بپوشانید. بدین‌گونه مصریان را غارت خواهید کرد.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 موسی پاسخ داد: «شاید مرا باور نکنند و به سخنانم گوش فرا ندهند، بلکه بگویند: ”خداوند بر تو ظاهر نشده است.“»
\v 2 خداوند گفت: «آن چیست که در دست توست؟» پاسخ داد: «عصا.»
\v 3 خداوند گفت: «آن را بر زمین بیفکن.» چون آن را بر زمین افکند ماری شد، و موسی از آن گریخت.
\v 4 آنگاه خداوند به او گفت: «دست خود را دراز کن و دُمَش را بگیر.» پس دستش را دراز کرده، مار را گرفت، و مار در دستش به عصا بدل شد.
\v 5 خداوند گفت: «این برای آن است که باور کنند یهوه، خدای پدرانشان، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب، بر تو ظاهر شده است.»
\v 6 و باز خداوند گفت: «دست در گریبانت ببر.» موسی دستش را در گریبان ردایش برد و چون آن را به در آورد، همانا جذامین
\v 7 گفت: «حال دوباره دست در گریبان ببر.» موسی چنین کرد و چون دست به در آورد، اینک همچون بقیۀ بدنش سالم شده بود.
\v 8 خداوند گفت: «اگر سخنان تو را باور نکنند و به آیت نخست توجه ننمایند، با دیدن آیت دوّم باور خواهند کرد.
\v 9 ولی اگر این دو آیت را باور نکنند و به سخنانت گوش فرا ندهند، قدری آب از رود نیل برگیر و آن را بر خشکی بریز. آبی که از رودخانه برگیری، بر خشکی به خون بدل خواهد شد.»
\v 10 موسی به خداوند گفت: «خداوندا، من هیچگاه سخنوری ندانسته‌ام؛ نه در گذشته، و نه حتی از آن وقت که با خادمت سخن گفتی. گفتار و زبانم کُند است.»
\v 11 خداوند گفت: «چه کسی زبان به انسان داد؟ کیست که آدمی را گنگ یا ناشنوا می‌سازد؟ کیست که او را بینا یا نابینا می‌کند؟ آیا نه من که خداوندم؟
\v 12 پس حال برو و من با زبانت خواهم بود و آنچه باید بگویی به تو خواهم آموخت.»
\v 13 ولی موسی گفت: «خداوندا، تمنا دارم دیگری را برای این کار بفرستی.»
\v 14 آنگاه خداوند بر موسی خشم گرفت و گفت: «آیا هارونِ لاوی برادر تو نیست؟ می‌دانم که او نیکو سخن می‌گوید. اکنون در راه است تا تو را ملاقات کند، و دل او از دیدنت شادمان خواهد شد.
\v 15 با او سخن بگو و کلام را در دهانش بگذار؛ من با زبان هر دوی شما خواهم بود، و آنچه باید بکنید به شما خواهم آموخت.
\v 16 او از جانب تو با مردم سخن خواهد گفت؛ او تو را همچون زبان خواهد بود و تو او را همچون خدا.
\v 17 این عصا را در دست بگیر تا آیات به ظهور آوری.»
\v 18 آنگاه موسی نزد پدرزنش یِترون بازگشت و به او گفت: «رخصت ده تا به مصر بازگردم و ببینم آیا برادرانم هنوز زنده‌اند.» یِترون گفت: «برو، به سلامت.»
\v 19 خداوند در مِدیان به موسی گفت: «روانه شده، به مصر بازگرد، زیرا آنان که قصد جان تو داشتند، همگی مرده‌اند.»
\v 20 پس موسی همسر و پسران خود را برگرفت و آنان را بر الاغی نشانده، به سوی سرزمین مصر روانه شد. و او عصای خدا را به دست گرفت.
\v 21 خداوند به موسی گفت: «چون به مصر بازگشتی، آگاه باش که همۀ علاماتی را که من قدرت انجامشان را به تو بخشیدم، در حضور فرعون به ظهور آوری. با این حال، من دل او را سخت خواهم کرد تا قوم را رها نکند.
\v 22 آنگاه به فرعون بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: اسرائیل پسر من و نخست‌زادۀ من است،
\v 23 و به تو گفتم پسرم را رها کن تا مرا عبادت کند. ولی تو از رها کردنش اِبا کردی؛ پس من نیز پسر تو، یعنی نخست‌زاده‌ات را خواهم کشت.“»
\v 24 و در راه، در استراحتگاهی، خداوند موسی
\v 25 ولی صِفّورَه سنگی تیز برگرفت و پوست ختنه‌گاه پسرش را بریده، پای موسی
\v 26 پس خدا او را رها کرد.
\v 27 و اما خداوند به هارون گفت: «برای دیدار موسی به صحرا برو.» پس روانه شد و در کوهِ خدا با موسی دیدار کرد و او را بوسید.
\v 28 آنگاه موسی هرآنچه خداوند به او گفته بود به هارون بازگفت، و او را از همۀ آیاتی که به فرمان خدا می‌بایست به ظهور آورد، آگاهانید.
\v 29 پس موسی و هارون رفتند و همۀ مشایخ بنی‌اسرائیل را گرد آوردند،
\v 30 و هارون هرآنچه را که خداوند به موسی گفته بود به آنان بازگفت و آیات را در نظر قوم ظاهر کرد،
\v 31 و قوم ایمان آوردند. ایشان چون شنیدند خداوند به بنی‌اسرائیل روی نموده و تیره‌روزی ایشان را دیده است، خم شده، سَجده کردند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس از آن، موسی و هارون نزد فرعون رفته، وی را گفتند: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”قوم مرا رها کن تا در صحرا برای من عیدی نگاه دارند.“»
\v 2 فرعون گفت: «یهوه کیست که باید از او فرمان بَرم و اسرائیل را رها کنم؟ یهوه را نمی‌شناسم و اسرائیل را نیز رها نخواهم کرد.»
\v 3 موسی و هارون گفتند: «خدای عبرانیان ما را ملاقات کرده است. رخصت ده سه روز در صحرا راه بپیماییم و به یهوه خدایمان قربانی تقدیم کنیم، وگرنه ما را به بلا یا شمشیر خواهد زد.»
\v 4 ولی پادشاه مصر گفت: «ای موسی و هارون، چرا می‌خواهید مردم را از کارشان باز‌دارید؟ به بیگاری خود بازگردید!»
\v 5 و افزود: «شمار مردم بسیار زیاد است و شما آنان را از بیگاریشان باز خواهید داشت.»
\v 6 همان روز، فرعون به کارفرمایان و سرکارگران قوم فرمان داد:
\v 7 «از این پس مانند گذشته برای خِشت ساختن به مردم کاه ندهید. بگذارید خود بروند و کاه گرد آورند.
\v 8 ولی تعداد خشتهایی که می‌سازند باید مانند گذشته باشد؛ از آن هیچ کم مکنید. اینان کاهلند و از همین روست که فریاد می‌زنند: ”بگذار برویم و به خدایمان قربانی تقدیم کنیم.“
\v 9 کارشان را سخت‌تر کنید تا سرگرم باشند، و به یاوه‌گویی اعتنا نکنند.»
\v 10 پس کارفرمایان و سرکارگران بیرون رفتند و به مردم گفتند: «فرعون چنین می‌فرماید: ”من به شما کاه نخواهم داد.
\v 11 خودتان بروید و از هرجا می‌توانید کاه فراهم کنید، ولی از مقدار کارتان به هیچ وجه کم نخواهد شد.“»
\v 12 پس قوم در سرتاسر مصر پخش شدند تا کاهبُن برای تهیۀ کاه گرد آورند.
\v 13 کارفرمایان آنها را شتابانیده، می‌گفتند: «سهمیۀ کار هر روز را تکمیل کنید، درست مانند زمانی که کاه داشتید.»
\v 14 سرکارگران بنی‌اسرائیل که کارفرمایان فرعون بر ایشان گماشته بودند کتک می‌خوردند و از آنان مؤاخذه می‌شد که: «چرا سهمیۀ خِشتهایتان را دیروز و یا امروز همچون گذشته تمام نکردید؟»
\v 15 پس سرکارگران بنی‌اسرائیل نزد فرعون فریاد شکایت بلند کرده، گفتند: «چرا با ما بندگانت این‌گونه رفتار می‌کنی؟
\v 16 کاه به بندگانت نمی‌دهند و می‌گویند: ”خشت بسازید!“ بندگانت کتک می‌خورند، حال آنکه افراد تو تقصیرکارند.»
\v 17 فرعون گفت: «تنبلید! تنبل! از همین رو است که می‌گویید: ”بگذار برویم و به خداوند قربانی تقدیم کنیم.“
\v 18 اکنون بروید و به کار مشغول شوید! کاه به شما داده نخواهد شد. ولی باید سهمیۀ خشتها را بدهید.»
\v 19 سرکارگران بنی‌اسرائیل چون دیدند نباید از شمار خِشتهایی که روزانه می‌سازند کم شود، دریافتند که به وضع بدی گرفتار شده‌اند.
\v 20 چون از نزد فرعون بیرون آمدند، به موسی و هارون برخوردند که منتظر دیدارشان بودند.
\v 21 پس به آنها گفتند: «خداوند بر شما بنگرد و داوری کند! شما ما را بوی ناخوش در مشام فرعون و درباریانش ساختید و شمشیری به دستشان دادید تا ما را بکشند.»
\v 22 موسی نزد خداوند بازگشت و گفت: «خداوندا، چرا بر این مردم بدی روا داشتی؟ و برای چه مرا فرستادی؟
\v 23 از وقتی من نزد فرعون رفتم تا به نام تو سخن گویم، او بر این قوم بدی روا داشته و تو هیچ کاری برای رهایی قومت نکرده‌ای.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «اکنون خواهی دید به فرعون چه خواهم کرد. زیرا به سبب دست نیرومند من قوم را رها خواهد کرد و به دست نیرومند من آنها را از سرزمین خویش خواهد راند.»
\v 2 خدا همچنین به موسی گفت: «من یهوه هستم.
\v 3 بر ابراهیم، اسحاق و یعقوب با نام خدای قادر مطلق
\v 4 همچنین عهد خویش را با ایشان استوار کردم تا سرزمین کنعان را بدیشان ببخشم، همان سرزمینی را که در آن غریب بودند.
\v 5 حال نالۀ بنی‌اسرائیل را که مصریان ایشان را به بندگی کشیده‌اند، شنیدم و عهد خویش را به یاد آوردم.
\v 6 پس بنی‌اسرائیل را بگو: ”من یهوه هستم و شما را از زیر یوغ بیگاری مصریان بیرون خواهم آورد. من شما را از بندگی ایشان رها خواهم کرد، و به بازوی افراشته و داوریهای عظیم شما را خواهم رهانید.
\v 7 من شما را بر خواهم گرفت تا قوم من باشید و من خدای شما خواهم بود. آنگاه خواهید دانست که من یهوه خدای شما هستم که شما را از زیر یوغ بیگاری مصریان به در آوردم.
\v 8 من شما را به سرزمینی خواهم برد که با دست افراشته سوگند خوردم آن را به ابراهیم و اسحاق و یعقوب ببخشم. آری، من آن سرزمین را میراث شما خواهم ساخت. من یهوه هستم.“»
\v 9 موسی این سخنان را به بنی‌اسرائیل بازگفت، ولی آنان به سبب پژمردگیِ روح و بندگیِ طاقت‌فرسای خود به او گوش ندادند.
\v 10 آنگاه خداوند به موسی گفت:
\v 11 «برو و به فرعون پادشاه مصر بگو که بنی‌اسرائیل را از سرزمین خود بیرون بفرستد.»
\v 12 ولی موسی به خداوند گفت: «بنی‌اسرائیل به من گوش فرا نمی‌دهند، پس چگونه فرعون به من گوش فرا خواهد داد، حال آن که مردی کُند زبانم؟»
\v 13 باری، خداوند بدین‌گونه دربارۀ بنی‌اسرائیل و فرعون پادشاه مصر با موسی و هارون سخن گفت، و به آنان فرمان داد بنی‌اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون برند.
\v 14 سران خاندانهای قوم اسرائیل چنین بودند: پسران رِئوبین، نخست‌زادۀ اسرائیل، خَنوخ، فَلّو، حِصرون و کَرْمی بودند. اینانند طوایف رِئوبین.
\v 15 پسران شمعون عبارت بودند از یِموئیل، یامین، اوهَد، یاکین، صوحَر و شائول که مادرش زنی کنعانی بود. اینانند طوایف شمعون.
\v 16 نامهای پسران لاوی طبق تاریخ اَعقاب آنها عبارت بود از جِرشون، قُهات و مِراری. لاوی صد و سی و هفت سال بزیست.
\v 17 پسرانِ جِرشون لِبنی و شِمعی بودند که از هر یک طایفه‌ای پدید آمد.
\v 18 پسران قُهات عَمرام، یِصهار، حِبرون و عُزّیئیل بودند. و قُهات صد و سی و سه سال بزیست.
\v 19 پسران مِراری مَحْلی و موشی بودند. اینانند طوایف لاوی مطابق تاریخ اعقاب آنها.
\v 20 عَمرام عمۀ خود یوکابِد را به زنی گرفت و از یوکابِد، هارون و موسی به دنیا آمدند. عَمرام صد و سی و هفت سال بزیست.
\v 21 پسران یِصهار قورَح، نِفِج و زِکْری بودند.
\v 22 پسران عُزّیئیل میشائیل، اِلصافان و سِتری بودند.
\v 23 هارون اِلیشابَع را که دختر عَمّیناداب و خواهر نَحشون بود به زنی گرفت، و از اِلیشابَع، ناداب، اَبیهو، اِلعازار و ایتامار به دنیا آمدند.
\v 24 پسران قورَح اَسّیر، اِلقانَه و اَبیاساف بودند. اینانند طوایف قورَح.
\v 25 اِلعازار پسر هارون یکی از دختران فوتیئیل را به زنی گرفت و صاحب پسری شد به نام فینِحاس. اینانند سران خاندانهای لاویان که از هر یک طایفه‌ای پدید آمد.
\v 26 آری، همین هارون و موسی بودند که خداوند بدیشان گفت: «بنی‌اسرائیل را در لشکرهایشان از سرزمین مصر بیرون برید.»
\v 27 و همین موسی و هارون بودند که برای بیرون آوردن بنی‌اسرائیل از مصر با فرعون، پادشاه مصر، سخن گفتند.
\v 28 و آن روز که خداوند در سرزمین مصر با موسی سخن گفت،
\v 29 خداوند به وی فرمود: «مَنَم یهوه. هرآنچه به تو گفتم، به فرعون پادشاه مصر بازگو.»
\v 30 ولی موسی به خداوند گفت: «از آنجا که من کُند زبانم، چگونه فرعون به من گوش فرا خواهد داد؟»
\s5
\c 7
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «بنگر که تو را بر فرعون خدا ساخته‌ام و برادرت هارون، نبی تو خواهد بود.
\v 2 هرآنچه تو را امر کنم بگو و برادرت هارون آن را نزد فرعون بازگوید تا او بنی‌اسرائیل را از سرزمینش بیرون فرستد.
\v 3 ولی من دل فرعون را سخت خواهم کرد تا آیات و علامات خود را در سرزمین مصر افزون گردانم.
\v 4 با این حال، فرعون به شما گوش نخواهد سپرد. آنگاه بر مصر دست خواهم نهاد و با داوریهای عظیم، لشکرهای خود یعنی قوم خویش بنی‌اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون خواهم آورد.
\v 5 و آنگاه که دست خود را بر مصر دراز کنم و قوم خویش بنی‌اسرائیل را از آنجا بیرون آورم، مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.»
\v 6 پس موسی و هارون بر طبق آنچه خداوند بدیشان امر فرموده بود عمل کردند.
\v 7 زمانی که آنها با فرعون سخن گفتند، موسی هشتاد سال داشت و هارون هشتاد و سه سال.
\v 8 خداوند به موسی و هارون گفت:
\v 9 «چون فرعون به شما بگوید: ”معجزه‌ای انجام دهید!“ آنگاه به هارون بگو: ”عصایت را برگیر و آن را در حضور فرعون بر زمین بیفکن، و عصا به مار بدل خواهد شد.“»
\v 10 پس موسی و هارون به حضور فرعون رفتند و آنچه را خداوند فرمان داده بود، انجام دادند. هارون عصای خود را در برابر فرعون و خادمانش بر زمین افکند، و عصا بدل به مار شد.
\v 11 آنگاه فرعون حکیمان و ساحران را فرا خواند، و آن جادوگران مصری نیز با افسون خود چنین کردند.
\v 12 هر یک عصایش را بر زمین افکند و عصا بدل به مار شد. ولی عصای هارون عصاهای آنها را فرو بلعید.
\v 13 با این حال، همان‌گونه که خداوند فرموده بود، دل فرعون سخت شد و به سخنان موسی و هارون گوش نسپرد.
\v 14 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دل فرعون سخت شده است و از رها کردن قوم اِبا می‌کند.
\v 15 پس بامدادان که فرعون به کنار آب می‌رود، نزد او برو. کنار رود نیل منتظر او باش و عصایی را که بدل به مار شد به دست بگیر.
\v 16 به او بگو: ”یهوه، خدای عبرانیان، مرا فرستاده تا به تو بگویم: ’قوم مرا رها کن تا در صحرا مرا عبادت کنند. تو تا کنون بدین گوش نسپرده‌ای.
\v 17 پس اینک خداوند چنین می‌فرماید: ’این‌گونه خواهی دانست که من خداوند هستم: با عصایی که در دست دارم آب رود نیل را خواهم زد و تبدیل به خون خواهد شد.
\v 18 ماهیانِ آن خواهند مرد و آب رود خواهد گندید؛ و مصریان نخواهند توانست از آن بنوشند.“‘»
\v 19 و خداوند به موسی گفت: «به هارون چنین بگو: ”عصایت را برگیر و دستت را بر آبهای مصر دراز کن - بر رودخانه‌ها و نهرها، حوضها و تمامی آبگیرهای مصر. آبها همه بدل به خون خواهد شد. در سراسر مصر خون خواهد بود، حتی در سطلهای چوبی و کوزه‌های سنگی.“»
\v 20 موسی و هارون طبق آنچه خداوند به آنها فرمان داده بود عمل کردند. او در برابر دیدگان فرعون و خادمانش، عصای خود را بلند کرد و آب نیل را زد، و آب بدل به خون شد.
\v 21 ماهیان نیل مردند و رود چنان گندید که مصریان نتوانستند از آب آن بنوشند. و در سراسر سرزمین مصر خون بود.
\v 22 ولی جادوگران مصری نیز با افسون خود نظیر همان کار را انجام دادند؛ و دل فرعون سخت شده، چنانکه خداوند گفته بود، به سخنان موسی و هارون گوش نسپرد.
\v 23 فرعون به قصر خود بازگشت بی‌آنکه بر این واقعه نیز وقعی بگذارد.
\v 24 مصریان همگی در گرداگرد رود نیل به چاه کندن مشغول شدند تا برای نوشیدن، آب فراهم کنند، زیرا نمی‌توانستند از آبِ رودخانه بنوشند.
\v 25 از زمانی که خداوند رودخانه را زد، هفت روز گذشت.
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو و به او بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
\v 2 اگر از رها کردن ایشان اِبا کنی، بدان که همۀ حدود تو را به بلای وزغ دچار خواهم کرد.
\v 3 رود نیل آکنده از وزغ خواهد شد و وزغها به درون قصرت، به خوابگاهت و به بسترت هجوم خواهند آورد، و نیز به خانه‌های خادمانت و منازل مردم، و به تنورها و تُغارهای خمیر.
\v 4 آنها از سر و روی تو و مردم و خادمانت بالا خواهند رفت.“‘»
\v 5 آنگاه خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: ”دستت را با عصای خود بر رودخانه‌ها و نهرها و حوضها دراز کن تا وزغها بر سرزمین مصر برآیند.“»
\v 6 پس هارون دستش را بر آبهای مصر دراز کرد و وزغها بیرون آمده، سرزمین مصر را پوشانیدند.
\v 7 ولی جادوگران نیز با افسون خود نظیر همین کار را کردند و وزغها بر سرزمین مصر آوردند.
\v 8 فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «نزد خداوند دعا کنید تا وزغها را از من و قومم دور کند، و من نیز قوم تو را رها خواهم کرد تا به خداوند قربانی تقدیم کنند.»
\v 9 موسی به فرعون گفت: «خودت تعیین کن که چه وقت می‌خواهی برای تو و خادمانت و برای قومت دعا کنم تا وزغها از شما و خانه‌هایتان دور شوند و تنها در رود نیل باقی بمانند.»
\v 10 فرعون گفت: «فردا.» موسی پاسخ داد: «چنانکه گفتی خواهد شد، تا بدانی که هیچ‌کس همچون خدای ما یهوه نیست.
\v 11 وزغها از تو و خانه‌ات، و از خادمان و قومت دور خواهند شد و تنها در رود نیل باقی خواهند ماند.»
\v 12 پس از آنکه موسی و هارون از نزد فرعون رفتند، موسی به درگاه خدا دربارۀ وزغهایی که بر فرعون فرستاده بود استغاثه کرد.
\v 13 خداوند نیز به خواست موسی عمل کرد و وزغها در خانه‌ها و دهات و مزارع مردند.
\v 14 آنها را توده توده بر هم انباشتند و زمین متعفن شد.
\v 15 اما چون فرعون دید آسایش پدید آمد، همان‌گونه که خداوند گفته بود دل خود را سخت کرد، و به سخن موسی و هارون گوش نسپرد.
\v 16 آنگاه خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: ”عصایت را دراز کن و خاک زمین را بزن، تا خاک در سراسر سرزمین مصر بدل به پشه گردد.“»
\v 17 موسی و هارون چنین کردند و چون هارون عصایش را دراز کرده خاک زمین را زد، پشه‌ها بر انسان و چارپایان هجوم آوردند و خاک سرزمین مصر به‌تمامی تبدیل به پشه شد.
\v 18 این‌بار نیز جادوگران سعی کردند با افسون خود پشه بیرون آورند، اما نتوانستند؛ و پشه‌ها بر انسانها و چارپایان پدیدار شدند.
\v 19 جادوگران به فرعون گفتند: «این انگشت خداست.» ولی همان‌گونه که خداوند گفته بود، دل فرعون سخت بود و به سخن آنان گوش نسپرد.
\v 20 آنگاه خداوند به موسی گفت: «بامدادان برخیز و چون فرعون کنار رودخانه آمد، در برابر او بایست و بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
\v 21 اگر قوم مرا رها نکنی، بدان که بر تو و خادمانت و قومت و خانه‌هایت انبوه مگس خواهم فرستاد. خانه‌های مصریان و حتی زمینهایی که بر آن ساکنند مملو از مگس خواهد شد.
\v 22 ولی در آن روز، سرزمین جوشِن را که قوم من در آن ساکنند جدا خواهم کرد تا مگسی در آن یافت نشود؛ این‌گونه خواهی دانست که من در میان این زمین خداوند هستم.
\v 23 من میان قوم خودم و قوم تو فرق خواهم گذاشت، و فردا این آیت ظاهر خواهد شد.“‘»
\v 24 و خداوند چنین کرد. انبوه مگسان به قصر فرعون و به درون منازل خادمان او هجوم بردند و در سراسر مصر زمین از مگسها ویران گردید.
\v 25 آنگاه فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «بیایید در همین سرزمین برای خدایتان قربانی کنید.»
\v 26 اما موسی گفت: «چنین کاری درست نیست، زیرا مصریان از قربانی‌ای که ما به یهوه خدای خود تقدیم می‌کنیم کراهت دارند؛ و اگر ما قربانی‌ای به یهوه خدای خود تقدیم کنیم که مصریان از آن کراهت دارند، آیا سنگسارمان نخواهند کرد؟
\v 27 ما باید سفری سه روزه به صحرا بکنیم تا برای یهوه خدایمان مطابق فرمان او قربانی نماییم.»
\v 28 فرعون گفت: «اجازه می‌دهم به صحرا بروید و برای یهوه خدایتان قربانی کنید؛ ولی نباید زیاد دور شوید. حال برایم دعا کنید.»
\v 29 موسی پاسخ داد: «به محض اینکه از نزد تو بیرون روم به درگاه خداوند دعا خواهم کرد، و فردا مگسها از فرعون و خادمانش و قومش دور خواهند شد. اما زنهار فرعون باز ما را فریب ندهد که نگذارد قوم رفته، برای خداوند قربانی کنند.»
\v 30 پس موسی از نزد فرعون به در آمد و به درگاه خداوند دعا کرد.
\v 31 خداوند به خواست موسی عمل نمود و مگسها را از فرعون و خادمانش و قومش دور کرد به گونه‌ای که یک مگس نیز باقی نماند.
\v 32 ولی این بار نیز فرعون دل خود را سخت کرد و قوم را رها ننمود.
\s5
\c 9
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو و بگو: ”یهوه خدای عبرانیان چنین می‌فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
\v 2 اگر از رها کردنشان اِبا کنی و همچنان مانع از رفتنشان شوی،
\v 3 بدان که دست خداوند بر دامهایتان که در صحرایند - از اسب و الاغ و شتر گرفته تا گاو و گوسفند- بلایی مَهیب خواهد فرستاد.
\v 4 اما خداوند میان دامهای قوم اسرائیل و دامهای مصریان فرق خواهد گذاشت به گونه‌ای که از حیوانات بنی‌اسرائیل هیچ کدام نخواهد مرد.“‘»
\v 5 خداوند زمانی را تعیین کرد و گفت: «فردا خداوند در این سرزمین چنین خواهد کرد.»
\v 6 و روز بعد همین کار را کرد. دامهای مصریان همگی مردند، ولی از دامهای بنی‌اسرائیل حتی یکی هم نمرد.
\v 7 فرعون کسانی را فرستاد تا تحقیق کنند، و دریافت که از دامهای بنی‌اسرائیل حتی یکی هم نمرده است. با این حال دل فرعون سخت بود و قوم را رها نکرد.
\v 8 آنگاه خداوند به موسی و هارون گفت: «از کوره‌ای چند مشت دوده برگیرید و موسی آنها را در حضور فرعون به هوا بپاشد.
\v 9 دوده به غبار تبدیل شده، در سرتاسر سرزمین مصر پخش خواهد شد و بر بدن انسان و چارپا به دُمَلهای چرکین بدل خواهد گردید.»
\v 10 پس موسی و هارون از کوره‌ای دوده برگرفتند و در حضور فرعون ایستادند. موسی دوده را به هوا پاشید و آن بر تن انسان و چارپا به دُملهای چرکین بدل گشت.
\v 11 جادوگران به سبب دُمَلها نتوانستند در حضور فرعون بایستند، زیرا بر بدن آنها و تمام مصریان دُمَلها پدید آمده بود.
\v 12 اما خداوند دل فرعون را سخت کرد، و او چنانکه خداوند به موسی فرموده بود، همچنان به سخنان آن دو گوش نسپرد.
\v 13 آنگاه خداوند به موسی گفت: «صبح زود برخیز و در برابر فرعون ایستاده به او بگو: ”یهوه خدای عبرانیان چنین می فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند،
\v 14 وگرنه این بار تمامی بلایای خویش را بر خود تو، خادمان تو و قوم تو نازل خواهم کرد، تا بدانی که در تمامی جهان مانند من نیست.
\v 15 من می‌توانستم دست خود را دراز کنم و تا هم‌اکنون چنان بلایی بر سر تو و قومت بیاورم که از صفحۀ روزگار محو شوی.
\v 16 ولی تو را به همین منظور به پا داشتم تا قدرت خود را بر تو ظاهر سازم، و تا نامم در سراسر جهان اعلام گردد.
\v 17 اما تو همچنان خود را علیه قوم من برمی‌افرازی و رهایشان نمی‌کنی.
\v 18 بنابراین فردا همین وقت، تگرگی چنان سخت بر مصر ببارانم که نظیر آن در این سرزمین از روز بنیادش تا به حال نیامده است.
\v 19 حال دستور بده دامها و هر چه را در صحرا داری به جای امنی ببرند، زیرا تگرگ خواهد بارید و هر انسان و چارپایی را که زیر سرپناهی نباشد و در صحرا بماند، خواهد کشت.“‘»
\v 20 آن دسته از خادمان فرعون که از کلام خداوند می‌ترسیدند، شتابزده دامها و بردگانشان را به داخل بردند.
\v 21 اما کسانی که به کلام خداوند اعتنا نکردند، دامها و بردگانشان را در صحرا واگذاشتند.
\v 22 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دستت را به سوی آسمان دراز کن تا بر سرتاسر سرزمین مصر تگرگ ببارد، بر انسان و چارپا و بر تمام نباتات صحرا در سرزمین مصر.»
\v 23 آنگاه موسی عصای خود را به سوی آسمان دراز کرد و خداوند رعد و تگرگ فرستاده، صاعقه بر زمین فرود آورد. آری، خداوند بر سرزمین مصر تگرگ بارانید.
\v 24 تگرگْ بی‌امان می‌بارید و صاعقه فرود می‌آمد، و این سخت‌ترین توفانِ تگرگ بود که در تمام سرزمین مصر از زمانی که ملتی شده بودند واقع شده بود.
\v 25 تگرگ در سرتاسر سرزمین مصر بر هر چه در صحرا بود از انسان و چارپا فرو کوفت؛ همچنین گیاهان صحرا را لِه کرد و تمام درختان صحرا را در هم شکست.
\v 26 تنها جایی که تگرگ نبارید، سرزمین جوشِن بود که بنی‌اسرائیل در آن به سر می‌بردند.
\v 27 آنگاه فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «این بار گناه کردم. حق به جانب خداوند است و من و قومم تقصیرکاریم.
\v 28 نزد خداوند دعا کنید! زیرا این‌همه رعد ‌و تگرگ از جانب خدا دیگر بس است! من شما را رها خواهم کرد و دیگر بیش از این اینجا نخواهید ماند.»
\v 29 موسی پاسخ داد: «از شهر که بیرون رفتم، دستان خویش را به درگاه خداوند بر خواهم افراشت. آنگاه رعد پایان خواهد یافت و تگرگ دیگر نخواهد بارید، تا بدانی که جهان از آنِ خداوند است.
\v 30 اما در خصوص تو و خادمانت، می‌دانم که هنوز از یهوه خدا نمی‌ترسید.»
\v 31 (و اما محصول کتان و جو از بین رفته بود، زیرا جو خوشه آورده و کتان شکوفه داده بود.
\v 32 ولی محصول گندم و خُلَر آسیب ندید چون هنوز جوانه نزده بود.)
\v 33 آنگاه موسی از نزد فرعون رفت و از شهر خارج شده، دستان خویش را به درگاه خداوند برافراشت که رعد و تگرگ قطع شد و باران دیگر بر زمین نبارید.
\v 34 اما فرعون چون دید باران و تگرگ و رعد قطع شده است، باز گناه ورزیده، او و خادمانش دل خود را سخت کردند.
\v 35 پس همان‌گونه که خداوند به واسطۀ موسی گفته بود، دل فرعون سخت شد و بنی‌اسرائیل را رها نکرد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو، زیرا دل او و خادمانش را سخت کرده‌ام تا این آیات را در میانشان به ظهور آورم،
\v 2 تا برای فرزندان و نوادگانتان بازگویید که چه بلاهایی بر سر مصریان آوردم و چگونه آیات خود را در میانشان ظاهر ساختم، و تا بدانید که من خداوند هستم.»
\v 3 پس موسی و هارون نزد فرعون رفتند و به او گفتند: «یهوه خدای عبرانیان چنین می‌فرماید: ”تا به کی از سر فرود آوردن در برابر من اِبا خواهی کرد؟ قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
\v 4 زیرا اگر از رها کردن آنها اِبا کنی، بدان که فردا ملخ بر سرزمینت خواهم آورد.
\v 5 ملخها چنان روی زمین را خواهند پوشانید که زمین دیده نخواهد شد. هرآنچه را که از تگرگ باقی مانده است، ملخها خواهند خورد، از جمله همۀ درختانی را که در صحرا برای شما می‌روید.
\v 6 خانه‌های تو و همۀ خادمانت و خانه‌های همۀ مصریان چنان از ملخ پر خواهد شد که پدران شما و پدران پدرانتان از زمانی که در این سرزمین به سر برده‌اند تا به امروز هرگز مانند آن را ندیده‌اند.“» سپس موسی روی بگردانید و از نزد فرعون برفت.
\v 7 خادمان فرعون به او گفتند: «تا به کی این مرد برای ما دام خواهد بود؟ این قوم را رها کن تا یهوه خدای خود را عبادت کنند. مگر هنوز درنیافته‌ای که مصر ویران شده است؟»
\v 8 پس موسی و هارون را نزد فرعون بازآوردند و او بدیشان گفت: «بروید و یهوه خدایتان را عبادت کنید. اما چه کسانی خواهند رفت؟»
\v 9 موسی پاسخ داد: «ما با همۀ جوانان و پیرانمان، با پسران و دخترانمان، و با گله‌ها و رمه‌هایمان خواهیم رفت، زیرا که ما را عیدی برای خداوند است.»
\v 10 فرعون پاسخ داد: «خداوند با شما باشد، اگر براستی رهایتان کنم، آن هم با کودکانتان! آشکار است که شما قصد بدی دارید!
\v 11 نه! فقط مردان بروند و خداوند را عبادت کنند، زیرا همین بود آنچه می‌خواستید.» سپس موسی و هارون را از حضور فرعون بیرون راندند.
\v 12 پس خداوند به موسی گفت: «دستت را بر مصر دراز کن تا ملخها بر این سرزمین هجوم آورند و همۀ گیاهان زمین را، یعنی هرآنچه از تگرگ مانده است، فرو بلعند.»
\v 13 پس موسی عصای خود را بر سرزمین مصر دراز کرد و خداوند تمام آن روز و تمام آن شب بادی شرقی بر آن سرزمین وزانید. و چون صبح شد باد ملخها را آورده بود.
\v 14 ملخها بر سرتاسر سرزمین مصر هجوم آوردند و در شمار بسیار در همۀ حدود آن سرزمین نشستند. چنین آفت عظیمِ ملخ پیش از آن نبوده و پس از آن نیز هرگز تکرار نخواهد شد.
\v 15 ملخها چنان روی زمین را پوشاندند که سیاه شد، و هرآنچه از بلای تگرگ سالم مانده بود - از گیاهان زمین گرفته تا میوۀ درختان - همه را خوردند به گونه‌ای که هیچ سبزی بر درخت یا گیاه صحرا در سرتاسر سرزمین مصر باقی نماند.
\v 16 فرعون شتابان موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «من در حق شما و در حق یهوه خدای شما گناه کرده‌ام.
\v 17 اکنون تنها یک بار دیگر نیز گناهم را ببخشید و نزد یهوه خدایتان دعا کنید تا فقط این بلای مرگ را از من دور کند.»
\v 18 پس موسی از نزد فرعون بیرون رفت و به درگاه خداوند دعا کرد.
\v 19 خداوند نیز باد را به باد غربی شدیدی تبدیل کرد و باد، ملخها را برداشته، به دریای سرخ
\v 20 اما خداوند دل فرعون را سخت کرد، و او بنی‌اسرائیل را رها ننمود.
\v 21 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان دراز کن تا تاریکی بر سرتاسر مصر حکمفرما شود، تاریکی‌ای که در آن باید کورانه راه رفت.»
\v 22 پس موسی دستش را به سوی آسمان دراز کرد و تاریکی محض سه روز تمام، سرتاسر سرزمین مصر را فرا گرفت.
\v 23 تا سه روز کسی، کسی را نمی‌دید و هیچ‌کس نمی‌توانست از جای خود برخیزد. ولی برای همۀ بنی‌اسرائیل در مکان سکونتشان روشنایی بود.
\v 24 آنگاه فرعون موسی را فرا خواند و گفت: «بروید خداوند را عبادت کنید. حتی زنان و فرزندانتان را نیز با خود ببرید. تنها گله و رمۀ شما در مصر بماند.»
\v 25 اما موسی گفت: «باید اجازه دهی قربانیها و هدایای تمام‌سوز داشته باشیم تا به یهوه خدایمان تقدیم کنیم.
\v 26 دا‌مهایمان را نیز باید با خود ببریم؛ حتی یک سُم نیز نباید اینجا بماند. زیرا باید از آنها برای پرستش یهوه خدایمان استفاده کنیم، و تا به آنجا نرسیم نخواهیم دانست کدام یک را باید برای عبادت خداوند تقدیم کنیم.»
\v 27 اما خداوند دل فرعون را سخت کرد، و او حاضر نبود آنها را رها کند.
\v 28 فرعون به موسی گفت: «از برابر چشمانم دور شو! برحذر باش که دیگر روی مرا نبینی! زیرا روزی که روی مرا ببینی، خواهی مرد.»
\v 29 موسی پاسخ داد: «همان‌گونه که گفتی، دیگر هرگز روی تو را نخواهم دید!»
\s5
\c 11
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت: «یک بلای دیگر نیز بر فرعون و بر مصر خواهم فرستاد. پس از آن شما را رها خواهد کرد تا از اینجا بروید، و چون چنین کند شما را کاملاً بیرون خواهد راند.
\v 2 به قوم بگو هر مرد از همسایه‌اش و هر زن از همسایه‌اش اشیاء نقره و طلا بخواهد.»
\v 3 خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخت و خود موسی نیز در سرزمین مصر از احترام بسیار در نظر خادمان فرعون و مردم برخوردار بود.
\v 4 پس موسی گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: نیمه‌های شب در سرتاسر مصر بیرون خواهم آمد.
\v 5 هر نخست‌زاده که در مصر باشد خواهد مرد، از نخست‌زادۀ فرعون که بر تخت می‌نشیند تا نخست‌زادۀ کنیزی که کنار آسیاب نشسته، و نیز نخست‌زادۀ تمام چارپایان، همه خواهند مرد.
\v 6 در سرتاسر مصر چنان گریه و شیونی بر پا خواهد شد که نظیر آن هرگز شنیده نشده و نخواهد شد.
\v 7 ولی در میان قوم اسرائیل، حتی سگی به انسان یا چارپا پارس نخواهد کرد. آنگاه خواهید دانست که خداوند میان مصر و اسرائیل فرق می‌گذارد.
\v 8 همۀ این خادمانت نزد من خواهند آمد و در برابرم تعظیم کرده، خواهند گفت: ”تو و تمامی قومی که تو را پیروی می‌کنند، همگی از اینجا بروید!“ آنگاه از اینجا خواهم رفت.» موسی پس از این سخنان، خشمگینانه فرعون را ترک کرد.
\v 9 خداوند به موسی گفته بود: «فرعون به شما گوش نخواهد سپرد، تا علامات من در مصر افزون شود.»
\v 10 موسی و هارون همۀ این علامات را در برابر فرعون به ظهور رساندند، اما خداوند دل فرعون را سخت ساخت و او نمی‌گذاشت قوم اسرائیل سرزمین او را ترک کنند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 خداوند در سرزمین مصر به موسی و هارون گفت:
\v 2 «این ماه برای شما سرِ ماهها یعنی اوّلین ماه سال باشد.
\v 3 به همۀ جماعت اسرائیل بگویید در روز دهمِ این ماه، هر مرد باید بره‌ای
\v 4 اگر شمار افراد خانه‌واری برای یک بره کم باشد، بره را با همسایۀ مجاور خود قسمت کنند، و تعداد افراد را در نظر بگیرند. بر حسب مقداری که هر کس می‌خورد باید بره را حساب کنید.
\v 5 برۀ شما باید بی‌عیب باشد و نَرینۀ یک ساله. از گوسفندان یا بزها آن را بگیرید.
\v 6 تا روز چهاردهم این ماه از آن نگهداری کنید، و هنگام عصر تمام جماعت اسرائیل بره‌های خود را ذبح کنند.
\v 7 آنگاه مقداری از خون را گرفته، آن را بر دو تیر عمودی و بر سردرِ خانه‌هایی که در آن به خوردن آنها مشغولند، بمالند.
\v 8 گوشت را همان شب بر آتش کباب کنند و با نانِ بی‌خمیرمایه و سبزیجات تلخ بخورند.
\v 9 گوشت را خام یا آب‌پز نخورید، بلکه آن را با کله، پاچه و درون شکمش روی آتش کباب کنید.
\v 10 چیزی از آن را تا صبح نگاه مدارید و اگر چیزی تا صبح باقی ماند، بر آتش بسوزانید.
\v 11 آن را بدین‌گونه بخورید: کمربندهای خود را ببندید، کفش به پا کنید و عصا به دست بگیرید. شتابان بخورید که این پِسَخ خداوند است.
\v 12 در همان شب، من از سرزمین مصر عبور خواهم کرد و هر نخست‌زاده را در سرزمین مصر، اعم از انسان و چارپا، خواهم زد و بر همۀ خدایان مصر داوری خواهم کرد. من خداوند هستم.
\v 13 آن خون نشانه‌ای خواهد بود برای شما بر خانه‌هایی که در آن به سر می‌برید: خون را که ببینم از شما خواهم گذشت،
\v 14 «این روز برای شما روز یادبود باشد؛ در آن برای خداوند عیدی نگاه دارید. نسل اندر نسل آن را به عنوان فریضه‌ای ابدی جشن بگیرید.
\v 15 تا هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخورید. همان روز اوّل خمیرمایه را از خانه‌هایتان بزدایید، زیرا از روز اوّل تا روز هفتم هر که چیزی با خمیرمایه بخورد، باید از میان اسرائیل منقطع شود.
\v 16 در روز اوّل، محفل مقدّس تشکیل دهید، و نیز در روز هفتم. در آنها به هیچ وجه کار نکنید، مگر برای تهیه غذایی که هر کس باید بخورد؛ این تنها کاری است که می‌توانید انجام دهید.
\v 17 عید فطیر را نگاه دارید، زیرا در این روز بود که لشکرهای شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم. این روز را به عنوان فریضۀ ابدی، نسل اندر نسل نگاه دارید.
\v 18 در ماه اوّل، از شامگاهِ روز چهاردهم تا شامگاهِ روز بیست و یکم، نانِ بی‌خمیرمایه بخورید.
\v 19 تا هفت روز نباید در خانه‌های شما اثری از خمیرمایه باشد. هر که چیزی با خمیرمایه بخورد باید از جماعت اسرائیل منقطع شود، خواه غریب باشد، خواه بومی.
\v 20 هیچ چیز که با خمیرمایه تهیه شده باشد، نخورید. هر جا که زندگی می‌کنید، نانِ بی‌خمیرمایه بخورید.»
\v 21 آنگاه موسی همۀ مشایخ اسرائیل را گرد آورد و گفت: «بروید و بره‌هایی برای خود، بر حسب خانواده‌های خود بگیرید و پِسَخ را ذبح نمایید.
\v 22 دسته‌ای از گیاهِ زوفا گرفته، در خونی که در تشت است فرو برید و بر سردر و دو تیر عمودی دَرِ خانه‌های خود بمالید. هیچ‌یک از شما تا صبح از درِ خانۀ خود بیرون نرود.
\v 23 هنگامی که خداوند می‌گذرد تا مصریان را هلاک کند، خونی را که بر سردر و دو تیر عمودی در است خواهد دید و از دَرِ آن خانه خواهد گذشت،
\v 24 بر شماست که این آیین را به عنوان فریضه‌ای برای خود و فرزندانتان تا به ابد نگاه دارید.
\v 25 چون وارد سرزمینی شدید که خداوند آن را به شما وعده داده است، این عبادت را به جا آورید.
\v 26 اگر فرزندانتان از شما بپرسند که، ”معنای این عبادت شما چیست؟“
\v 27 بگویید: ”این قربانی پِسَخ برای خداوند است که در مصر از خانه‌های بنی‌اسرائیل حفاظت
\v 28 بنی‌اسرائیل هرآنچه را خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به تمامی به جا آوردند.
\v 29 نیمه‌شب، خداوند همۀ نخست‌زادگان سرزمین مصر را، از نخست‌زادۀ فرعون که بر تخت می‌نشست تا نخست‌زادگان زندانیانی که در سیاه‌چال‌ها بودند و نیز نخست‌زاده‌های همۀ چارپایان را زد.
\v 30 فرعون و همۀ خادمان و تمامی مصریان شب‌هنگام بیدار شدند و صدای شیونی بلند در سرتاسر مصر برخاست، زیرا خانه‌ای نبود که کسی در آن نمرده باشد.
\v 31 شبانه، فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «برخیزید و از میان قوم من بیرون روید! هم شما و هم جملۀ بنی‌اسرائیل. بروید و خداوند را همان‌گونه که گفتید عبادت کنید.
\v 32 گله‌ها و رمه‌هایتان را هم بردارید و بروید. برای من نیز برکت بطلبید!»
\v 33 مصریان نیز به اصرار از قوم اسرائیل خواستند که سرزمینشان را هر چه زودتر ترک کنند. زیرا می‌گفتند: «اگر نه، همه خواهیم مرد!»
\v 34 پس قوم خمیر نانهایشان را بی‌آنکه بر آن خمیرمایه بیفزایند، در تُغارهایی گذاشتند و در پارچه پیچیده، بر دوش خود حمل کردند.
\v 35 بنی‌اسرائیل همان‌گونه که موسی گفته بود، از مصریان آلات نقره و طلا و لباس خواستند.
\v 36 و خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخته بود به گونه‌ای که هر چه خواستند، بدیشان دادند. پس، بنی‌اسرائیل مصریان را غارت کردند.
\v 37 بنی‌اسرائیل از رَمِسیس به سُکّوت سفر کردند. شمار آنان، بدون احتساب زنان و کودکان، ششصد هزار مردِ پیاده بود.
\v 38 گروه مختلط بسیاری نیز همراه آنان رفتند، همچنین چارپایان فراوان، اعم از گله و رمه.
\v 39 آنان با خمیری که از مصر با خود برداشته بودند گِرده‌نانهای بی‌خمیرمایه پختند. خمیر ایشان بدون خمیرمایه بود، زیرا از مصر رانده شده بودند. آنها نمی‌توانستند درنگ کنند یا برای خود توشۀ راه تدارک بینند.
\v 40 مدتی که قوم اسرائیل در مصر زیستند چهارصد و سی سال بود.
\v 41 در پایان این چهارصد و سی سال، درست در آخرین روز آن، لشکریان خداوند جملگی از مصر بیرون رفتند.
\v 42 این است شبی که باید برای خداوند نگاه داشت، زیرا ایشان را از زمین مصر بیرون آورد. آری، این همان شب است که بنی‌اسرائیل باید نسل اندر ‌نسل برای خداوند نگاه دارند.
\v 43 خداوند به موسی و هارون گفت: «این است قانون پِسَخ: هیچ بیگانه‌ای از آن نخورد.
\v 44 غلام زرخرید می‌تواند پس از آن که او را ختنه کردی از آن بخورد،
\v 45 ولی میهمان یا کارگر مزدبگیر نباید بخورد.
\v 46 باید تنها داخلِ یک خانه خورده شود؛ چیزی از گوشت آن را از خانه بیرون نبرید و هیچ‌یک از استخوانهای آن را مشکنید.
\v 47 جماعت اسرائیل همگی باید این را به جا آورند.
\v 48 اگر غریبی در میان شما ساکن است که می‌خواهد پِسَخِ خداوند را به جا آورد، همۀ ذکورانش باید نخست ختنه شوند؛ آنگاه می‌تواند مانند افراد بومی در آن شرکت کند. هیچ ذکور ختنه نشده‌ای نباید از آن بخورد.
\v 49 همه را یک قانون خواهد بود، خواه بومیان، خواه غریبانی که در میان شما به سر می‌برند.»
\v 50 پس بنی‌اسرائیل جملگی هرآنچه را که خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به جا آوردند.
\v 51 و در همان روز خداوند بنی‌اسرائیل را لشکر به لشکر از سرزمین مصر بیرون آورد.
\s5
\c 13
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت:
\v 2 «هر نخست‌زاده‌ای را وقف من کن. نخستین ثمرۀ هر رَحِمی در اسرائیل، خواه انسان و خواه چارپا، از آنِ من است.»
\v 3 آنگاه موسی به مردم گفت: «یاد این روز را گرامی بدارید، روزی که از مصر، از خانۀ بندگی بیرون آمدید. زیرا خداوند با دست توانا شما را از مصر به در آورد. هیچ چیز را با خمیرمایه مخورید.
\v 4 امروز، در این ماه اَبیب، بیرون می‌روید.
\v 5 آنگاه که خداوند تو را به سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، حِویان و یِبوسیان بَرَد - سرزمینی که به پدرانتان سوگند یاد کرد که آن را به تو خواهد بخشید، سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است - آنگاه باید در این ماه این عبادت را به جا آوری:
\v 6 هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخور و روز هفتم عیدی برای خداوند خواهد بود.
\v 7 در آن هفت روز، نانِ بی‌خمیرمایه بخور؛ نزد تو و نیز در سرتاسر حدود تو، اثری از خمیرمایه یافت نشود.
\v 8 در آن روز به پسرت بگو: ”این به‌خاطر کاری است که خداوند، آنگاه که از مصر بیرون آمدم، برای من انجام داد.“
\v 9 این همچون نشان بر دست تو و یادگار بر پیشانی‌تو خواهد بود تا به یاد آری که شریعت خداوند باید بر لبانت باشد. زیرا خداوند با دست توانای خویش تو را از مصر بیرون آورد.
\v 10 این فریضه را باید همه‌ساله در موعد مقرر به جا آوری.
\v 11 «آنگاه که خداوند طبق سوگندی که برای تو و اجدادت یاد کرد، تو را به سرزمین کنعانیان ببرد و آن را به تو ببخشد،
\v 12 باید نخستین ثمرۀ هر رَحمی را تقدیم خداوند کنی. از چارپایان تو نیز همۀ نخست‌زاده‌های نَرینه از آنِ خداوند است.
\v 13 نخست‌زادۀ الاغ را با بره‌ای فدیه بده، ولی اگر فدیه نمی‌دهی، گردنش را بشکن. هر نخست‌زادۀ آدم را از میان پسران خود فدیه بده.
\v 14 در آینده اگر پسرت از تو بپرسد: ”معنی این کارها چیست؟“ بگو: ”خداوند با دستی توانا، ما را از مصر، از خانۀ بندگی بیرون آورد.
\v 15 هنگامی که فرعون سرسختانه از رها کردن ما اِبا کرد، خداوند همۀ نخست‌زادگان مصر را، از انسان و چارپا، کشت. به همین خاطر است که نخستین ثمرۀ هر رَحِمی را برای خداوند قربانی می‌کنم و همۀ نخست‌زادگان پسر خود را فدیه می‌دهم.“
\v 16 و این همچون نشانی بر دست و علامتی بر پیشانی تو خواهد بود از این که خداوند با دست توانای خویش ما را از مصر به در آورد.»
\v 17 چون فرعون قوم را رها کرد، خدا آنان را از راهی که از سرزمین فلسطینیان می‌گذشت هدایت نکرد، هرچند آن راه نزدیکتر بود. زیرا خدا گفت: «اگر ناگزیر از جنگ شوند، بسا که پشیمان شده به مصر بازگردند.»
\v 18 از همین رو، خدا قوم را دُور گردانیده از راه صحرا به سوی دریای سرخ برد. قوم اسرائیل، مسلح برای جنگ، از مصر بیرون رفتند.
\v 19 موسی استخوانهای یوسف را به همراه برد، زیرا یوسف پسران اسرائیل را سوگند داده بود که: «خدا بی‌گمان به یاری شما خواهد آمد؛ پس در آن هنگام استخوانهای مرا نیز با خود از اینجا ببرید.»
\v 20 آنان از سُکّوت عزیمت کرده، در ایتام واقع در حاشیۀ صحرا اردو زدند.
\v 21 خداوند روزهنگام در ستونی از ابر پیش روی ایشان حرکت می‌کرد تا راه را بدیشان نشان دهد، و شب‌هنگام در ستونی از آتش تا ایشان را روشنایی بخشد. این‌گونه می‌توانستند روز و شب در سفر باشند.
\v 22 ستون ابر در روز و ستون آتش در شب از برابر قوم دور نمی‌شد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت:
\v 2 «به بنی‌اسرائیل بگو برگردند و در نزدیکی فی‌هاحیروت، بین مِجدُل و دریا، اردو بزنند. باید در کنار دریا، مقابل بَعَل‌صِفون اردو بزنند.
\v 3 فرعون با خود خواهد گفت: ”بنی‌اسرائیل سرگردان به هر سو می‌روند، و بیابان محصورشان کرده است.“
\v 4 من دل فرعون را سخت خواهم کرد، و او ایشان را تعقیب خواهد نمود. و من در فرعون و تمامی سپاهش جلال خواهم یافت. آنگاه مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.» پس بنی‌اسرائیل چنین کردند.
\v 5 چون به فرعون پادشاه مصر خبر دادند که قوم گریخته‌اند، او و خادمانش دربارۀ بنی‌اسرائیل تغییر عقیده دادند و گفتند: «این چه کار است که کردیم که بنی‌اسرائیل را از بندگی خود رها ساختیم!»
\v 6 پس فرمان داد ارابه‌اش را آماده کنند، و با سپاه خود به راه افتاد.
\v 7 او ششصد ارابۀ برگزیده برگرفت همراه با تمام دیگر ارابه‌های مصر و افسرانی که بر آنها بودند.
\v 8 وخداوند دل فرعون پادشاه مصر را سخت کرد تا بنی‌اسرائیل را که بی‌باکانه بیرون می‌رفتند، تعقیب کند.
\v 9 مصریان با تمامی اسبان، ارابه‌ها، سواران
\v 10 همچنانکه فرعون نزدیکتر می‌شد، بنی‌اسرائیل چشمان خود را بالا کرده، مصریان را دیدند که از پی ایشان می‌آیند. پس هراسان به درگاه خداوند فریاد برآوردند
\v 11 و خطاب به موسی گفتند: «آیا در مصر قبر نبود که ما را به بیابان آوردی تا در اینجا بمیریم؟ این چیست که به ما کردی و ما را از مصر بیرون آوردی؟
\v 12 آیا در مصر به تو نگفتیم: ”ما را به حال خود واگذار تا مصریان را بندگی کنیم“؟ ما را بهتر آن بود که مصریان را بندگی کنیم تا اینکه در بیابان بمیریم!»
\v 13 موسی در جواب قوم گفت: «مترسید. بایستید و نجات خداوند را ببینید، نجاتی را که امروز برایتان به عمل می‌آورد. زیرا مصریانی را که امروز می‌بینید، دیگر هرگز نخواهید دید.
\v 14 خداوند برای شما خواهد جنگید؛ شما فقط آرام باشید.»
\v 15 آنگاه خداوند به موسی گفت: «چرا نزد من فریاد برمی‌آوری؟ بنی‌اسرائیل را بگو پیش روند.
\v 16 تو عصای خود را بلند کن و دست خود را بر فراز دریا دراز کرده، آن را بشکاف تا بنی‌اسرائیل به میان آب بر زمین خشک داخل شوند.
\v 17 و من دل مصریان را سخت خواهم کرد تا از پی ایشان داخل شوند. و در فرعون و تمامی سپاهش و ارابه‌ها و سوارانش، جلال خواهم یافت.
\v 18 و چون در فرعون و ارابه‌ها و سوارانش جلال یابم، مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.»
\v 19 آنگاه فرشتۀ خدا که پیشاپیش سپاه اسرائیل می‌رفت، نقل مکان کرد و به پشت سر ایشان رفت. ستون ابر نیز از پیش روی قوم نقل مکان کرد و پشت سر آنان ایستاد
\v 20 و بین اردوی مصر و اردوی اسرائیل قرار گرفت. ابر بود و تاریکی. و ابر شب را روشن می‌کرد بی‌آنکه در تمامی شب یکی از آنها به دیگری نزدیک آید.
\v 21 آنگاه موسی دست خود را بر فراز دریا دراز کرد، و خداوند تمام آن شب دریا را به واسطۀ باد شرقیِ نیرومندی به عقب راند، و دریا را خشک ساخت. آبها شکافته شد
\v 22 و بنی‌اسرائیل به میان دریا بر زمین خشک داخل شدند، در حالی که دیواری از آب در جانب راست و چپ آنها برافراشته بود.
\v 23 مصریان با همۀ اسبان و ارابه‌ها و سوارانِ فرعون از پی ایشان تاخته، به میان دریا درآمدند.
\v 24 و اما در آخرین پاس شب، خداوند از ستون آتش و ابر بر اردوی مصر نظر افکند و آن را آشفته کرد.
\v 25 او چرخ ارابه‌های مصریان را از مسیر خارج می‌کرد به گونه‌ای که به دشواری می‌راندند. پس مصریان گفتند: «بیایید از بنی‌اسرائیل بگریزیم، زیرا خداوند برای ایشان با مصر می‌جنگد.»
\v 26 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دست خود را بر فراز دریا دراز کن تا آبها بر سر مصریان و ارابه‌ها و سوارانشان برگردد.»
\v 27 پس موسی دست خود را بر فراز دریا دراز کرد و دریا، هنگام طلوع روز، به وضع نخست خود برگشت. و چون مصریان به درون آن گریختند، خداوند ایشان را به دل دریا افکند.
\v 28 آب دریا به جای نخست خود برگشت و ارابه‌ها و سواران، یعنی تمامی سپاه فرعون را که از پی بنی‌اسرائیل به میان دریا درآمده بودند، پوشانید. حتی یکی از ایشان نیز جان به در نبرد.
\v 29 اما بنی‌اسرائیل در میان دریا بر خشکی راه پیمودند، در حالی که دیواری از آب در جانب راست و چپ آنها برافراشته بود.
\v 30 آن روز خداوند اسرائیل را از دست مصریان نجات بخشید و اسرائیل اجساد مصریان را دیدند که بر کنار دریا مرده افتاده بودند.
\v 31 اسرائیل چون کار عظیم خداوند را بر ضد مصریان دیدند، از خداوند ترسیدند و به او و به خدمتگزارش موسی ایمان آوردند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 آنگاه موسی و قوم بنی‌اسرائیل این سرود را برای خداوند سراییدند:
\v # زیرا شکوهمندانه پیروز شده است؛
\v 2 خداوند قوّت و سرود من است؛
\v 3 خداوند جنگاور است؛
\v 4 «ارابه‌ها و سپاه فرعون را،
\v 5 آبهای ژرف آنان را در بر گرفت؛
\v 6 دست راست تو، ای خداوند،
\v 7 در عظمتِ جلالت،
\v 8 بادِ بینی تو آبها را بر هم انباشت؛
\v 9 دشمن گفت:
\v 10 اما تو با دَم خود دمیدی،
\v 11 «کیست چون تو، ای خداوند،
\v 12 دست راست خود را دراز کردی؛
\v 13 «قومی را که رهانیدی،
\v 14 قومها شنیدند و لرزه بر اندامشان افتاد؛
\v 15 رهبران اَدوم وحشت کردند؛
\v 16 ترس و وحشت ایشان را فرو گرفت؛
\v 17 ایشان را داخل ساخته، بر کوه میراث خود غَرْس خواهی نمود،
\v 18 خداوند پادشاهی خواهد کرد، تا ابد‌الآباد.»
\v 19 اسبها و ارابه‌ها و سوارانِ
\v 20 آنگاه مریمِ نبیّه، خواهر هارون، دف به دست گرفت و همۀ زنان دف در دست و رقص‌کنان از پی او بیرون آمدند.
\v 21 مریم به ایشان چنین سرایید:
\v 22 سپس موسی اسرائیلی‌ها را از دریای سرخ کوچانید و ایشان به صحرای شور رفتند. آنها سه روز در صحرا سفر کردند بی‌آنکه آب پیدا کنند.
\v 23 آنگاه به مارَه رسیدند، ولی نتوانستند از آب آنجا بنوشند زیرا تلخ بود؛ به همین جهت آن مکان را مارَه
\v 24 پس قوم شِکوِه‌کنان به موسی گفتند: «چه بنوشیم؟»
\v 25 موسی نزد خداوند فریاد برآورد، و خداوند چوبی
\v # یهوه
\v 26 فرمود: «اگر به‌دقّت به صدای خداوند خدایتان گوش فرا دهید و آنچه را در نظر او درست است به جا آورید، اگر به فرامین او توجه کنید و تمام فرایض او را به جا آورید، من نیز هیچ‌یک از بیماریهایی را که مصریان را بدان دچار کردم بر شما نازل نخواهم کرد، زیرا من یهوه شفادهندۀ شما هستم.»
\v 27 آنگاه ایشان به ایلیم آمدند که در آنجا دوازده چشمه و هفتاد نخل بود، و آنجا کنار آب اردو زدند.
\s5
\c 16
\p
\v 1 جماعت بنی‌اسرائیل جملگی از ایلیم عزیمت کردند و در روز پانزدهم از ماه دوّمِ پس از خروجشان از مصر، به صحرای سین رسیدند که میان ایلیم و سینا واقع است.
\v 2 در آن صحرا، جماعتِ بنی‌اسرائیل جملگی بر ضد موسی و هارون زبان به شکایت گشودند.
\v 3 بنی‌اسرائیل بدیشان گفتند: «کاش در همان سرزمینِ مصر به دست خداوند مرده بودیم! آنجا گِرد دیگهای گوشت می‌نشستیم و نانِ سیر می‌خوردیم؛ ولی ما را به این بیابان آورده‌اید تا همگیِ این جماعت را از گرسنگی بکشید.»
\v 4 آنگاه خداوند به موسی گفت: «همانا من از آسمان برای شما نان می‌بارانم، و قوم هر روز بروند و به اندازۀ نیاز همان روز، نان گرد آورند. بدین‌سان ایشان را خواهم آزمود که آیا مطابق شریعت من رفتار می‌کنند یا نه.
\v 5 در روز ششم، وقتی آنچه را که می‌آورند، آماده کنند، باید دو برابر مقداری باشد که روزهای دیگر گرد می‌آورند.»
\v 6 پس موسی و هارون به همۀ بنی‌اسرائیل گفتند: «شامگاهان خواهید دانست که این خداوند بود که شما را از سرزمین مصر بیرون آورد،
\v 7 و بامدادان جلال خداوند را خواهید دید، چونکه او شکایت شما را از خداوند شنیده است. زیرا ما چیستیم که از ما شکایت کنید؟»
\v 8 و موسی گفت: «چون خداوند شامگاهان به شما گوشت دهد تا بخورید و بامدادان نان دهد تا سیر شوید، این را خواهید دانست. زیرا خداوند شکایتی را که از او کرده‌اید شنیده است. ما چیستیم؟ شما نه از ما، بلکه از خداوند شکایت کرده‌اید.»
\v 9 سپس موسی به هارون گفت: «به تمامی جماعت بنی‌اسرائیل بگو: ”به حضور خداوند نزدیک آیید زیرا شکایت شما را شنیده است.“»
\v 10 پس در همان حال که هارون با تمامی جماعت بنی‌اسرائیل سخن می‌گفت، ایشان به سوی صحرا می‌نگریستند که هان، جلال خداوند در ابر ظاهر شد!
\v 11 خداوند به موسی گفت:
\v 12 «شکایت بنی‌اسرائیل را شنیده‌ام. بدیشان بگو: ”هنگام عصر گوشت خواهید خورد و بامدادان از نان سیر خواهید شد تا بدانید که من یهوه خدای شما هستم.“»
\v 13 شامگاهان، بِلدرچین‌ها برآمدند و اردوگاه را پوشانیدند؛ و بامدادان لایه‌ای از شبنم، گرداگرد اردوگاه نشست.
\v 14 و چون شبنم برخاست، اینک بر روی صحرا پولَکهای ریز شبیه ژالۀ یخ‌زده بر زمین پدیدار شد.
\v 15 بنی‌اسرائیل با دیدن آن به یکدیگر گفتند: «این چیست؟»
\v 16 فرمان خداوند این است: ”هر یک از شما به اندازۀ خوراکش از آن برگیرد. برای هر نفر که در خیمۀ شماست، به اندازۀ یک عومِر،
\v 17 پس بنی‌اسرائیل چنین کردند؛ برخی زیاد برگرفتند، برخی کم.
\v 18 و آن را به معیار عومِر اندازه گرفتند. آن که زیاد برگرفته بود اضافه نداشت و آن که کم برگرفته بود، کم نداشت. هر کس به اندازۀ خوراکش برگرفته بود.
\v 19 آنگاه موسی بدیشان گفت: «هیچ‌کس نباید چیزی از آن را تا صبح باقی نگاه دارد.»
\v 20 اما به موسی گوش ندادند و برخی قسمتی از آن را تا صبح باقی نگاه داشتند. ولی آنچه نگاه داشته بودند، کرم گذاشت و متعفن شد. پس موسی بر ایشان خشم گرفت.
\v 21 باری، هر روز صبح هر کس به اندازۀ خوراکش از آن برمی‌گرفت، و با گرم شدن آفتاب آب می‌شد.
\v 22 قوم در روز ششم دو چندان، یعنی برای هر نفر دو عومِر، برگرفتند. و رهبران جماعت جملگی آمده، موسی را از این امر آگاه ساختند.
\v 23 او بدیشان گفت: «فرمان خداوند این است: ”فردا روز فراغت است، شَبّاتِ مقدسِ خداوند. پس آنچه باید پخت بپزید، و آنچه باید جوشاند بجوشانید، و آنچه باقی مانَد ذخیره کرده، تا صبح نگاه دارید.“»
\v 24 پس مطابق دستور موسی آن را تا صبح ذخیره کردند، که نه گندید و نه کرم گذاشت.
\v 25 آنگاه موسی گفت: «امروز از این بخورید، زیرا که امروز، شَبّاتی برای خداوند است. امروز از این چیزی در صحرا نخواهید یافت.
\v 26 شش روز آن را برگیرید، ولی در روز هفتم که شَبّات است، از آن هیچ نخواهد بود.»
\v 27 با این حال، برخی از مردم در روز هفتم بیرون رفتند تا از آن برگیرند، اما چیزی نیافتند.
\v 28 آنگاه خداوند به موسی گفت: «تا به کی از اجرای فرمانها و شرایع من سرپیچی می‌کنید؟
\v 29 ببینید که خداوند شَبّات را به شما بخشیده است؛ از همین رو است که در روز ششم به اندازۀ دو روز به شما نان می‌دهد. پس در روز هفتم، هر کس هر جایی هست، همان جا بماند؛ کسی نباید از مکانش بیرون برود.»
\v 30 پس قوم در روز هفتم فراغت یافتند.
\v 31 خاندان اسرائیل آن نان را مَنّا
\v 32 موسی بعدها گفت: «فرمان خداوند این است: ”یک عومِر از مَنّا را برگیرید تا طی نسلهای شما نگاه داشته شود، تا آن نان را ببینند که در صحرا به شما برای خوراک دادم، آنگاه که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم.“»
\v 33 پس موسی به هارون گفت: «ظرفی برگیر و آن را از یک عومِر مَنّا پر کن و آن را در حضور خداوند بگذار تا در نسلهای شما نگاه داشته شود.»
\v 34 هارون مطابق آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، مَنّا را مقابل صندوق
\v 35 بنی‌اسرائیل چهل سال مَنّا می‌خوردند، تا به سرزمینی آباد رسیدند. باری، تا رسیدن به مرزهای کنعان، خوراکشان مَنّا بود.
\v 36 (عومِر معادل یک‌دهمِ ایفَه
\s5
\c 17
\p
\v 1 جماعت بنی‌اسرائیل جملگی از صحرای سین عزیمت کردند و به فرمان خداوند طی منازل مختلف به سفر خود ادامه دادند. آنان در رِفیدیم اردو زدند، ولی در آنجا آب نبود تا قوم بنوشند.
\v 2 پس قوم با موسی مجادله کرده، گفتند: «به ما آب بدهید تا بنوشیم.» موسی در پاسخ گفت: «چرا با من مجادله می‌کنید؟ چرا خداوند را می‌آزمایید؟»
\v 3 اما قوم در آنجا تشنۀ آب بودند، و بر موسی شکایت کرده، گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی تا ما و فرزندان و دامهایمان را از تشنگی بکشی؟»
\v 4 آنگاه موسی نزد خداوند فریاد برآورد و گفت: «با این قوم چه کنم؟ نزدیک است سنگسارم کنند.»
\v 5 خداوند به موسی گفت: «پیشاپیش قوم گام بردار و برخی از مشایخ اسرائیل را نیز همراه خود برگیر و عصایی را که با آن رود نیل را زدی به دست گرفته، روانه شو.
\v 6 همانا من در آنجا پیش روی تو بر صخره‌ای که در حوریب است، می‌ایستم. صخره را بزن، که از آن آب بیرون خواهد آمد تا قوم بنوشند.» پس موسی در برابر دیدگان مشایخ اسرائیل چنین کرد.
\v 7 او آن مکان را مَسَّه
\v 8 سپس عَمالیق آمدند و در رِفیدیم با اسرائیل جنگ کردند.
\v 9 موسی به یوشَع گفت: «مردانی برای ما برگزین و به مصاف عَمالیق بیرون رو. فردا من با عصای خدا به دستم بر بالای تپه خواهم ایستاد.»
\v 10 پس یوشَع طبق دستور موسی به جنگ عَمالیق رفت، و در این ضمن موسی، هارون و حور به بالای تپه برآمدند.
\v 11 هرگاه موسی دستانش را برمی‌افراشت اسرائیل پیروز می‌شدند، و هرگاه دستانش را پایین می‌آورد، عَمالیق چیره می‌شدند.
\v 12 اما دستان موسی خسته شد؛ پس سنگی برگرفته زیر موسی نهادند و او بر آن بنشست. هارون و حور نیز یکی از این سو و دیگری از آن سو دستانش را نگاه داشتند. بدین‌سان دستان موسی تا غروب آفتاب استوار ماند
\v 13 و یوشَع به دَمِ شمشیر بر لشکر عَمالیق چیره شد.
\v 14 آنگاه خداوند به موسی گفت: «این را به یادگار در کتاب بنویس و آن را به گوش یوشَع بخوان، زیرا من یاد عَمالیق را به‌کل از زیر آسمان محو خواهم کرد.»
\v 15 سپس موسی مذبحی ساخت و آن را خداوند بیرق من است، نامید
\v 16 و گفت: «زیرا دستی بر ضد تخت
\s5
\c 18
\p
\v 1 و اما یِترون، کاهن مِدیان، که پدرزن موسی بود، هرآنچه را که خدا برای موسی و قومش اسرائیل کرده بود شنید، این را که چگونه خداوند اسرائیل را از مصر بیرون آورده است.
\v 2 پس از آنکه موسی زن خود صِفّورَه را روانه ساخت، پدرزنش یِترون او را منزل داد
\v 3 و نیز دو پسر او را. نام یکی جِرشوم بود،
\v 4 و نام دیگری اِلعازار،
\v 5 باری، یِترون پدرزن موسی همراه با پسران و زن موسی به صحرا آمد، جایی که موسی نزد کوه خدا خیمه زده بود.
\v 6 یِترون برای موسی پیغام فرستاده بود که: «من، یِترون، پدرزنت همراه زنت و دو پسرش نزد تو می‌آییم.»
\v 7 پس موسی به دیدار پدرزنش بیرون رفت و او را تعظیم کرده، بوسید. آنها از سلامتی یکدیگر پرسیدند و به خیمه در‌آمدند.
\v 8 موسی پدرزن خویش را از هرآنچه خداوند به‌خاطر اسرائیل با فرعون و مصریان کرده بود آگاه ساخت، و نیز از همۀ سختیهایی که در راه بر ایشان گذشته بود و چگونه خداوند ایشان را رهانیده بود.
\v 9 یِترون به سبب همۀ احسانی که خداوند در حق اسرائیل کرده و ایشان را از دست مصریان رهانیده بود، شادمان گردید.
\v 10 وی گفت: «متبارک باد خداوند که شما را از دست مصریان و فرعون رهایی داده و قوم را از چنگ مصریان رهانیده است.
\v 11 حال می‌دانم که یهوه از همۀ خدایان بزرگتر است، زیرا با آنان که متکبرانه با اسرائیل رفتار نمودند، چنین کرده است.»
\v 12 آنگاه یِترون، پدرزن موسی، قربانی تمام‌سوز و قربانیهای دیگر تقدیمِ خدا کرد، و هارون و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند تا در حضور خدا با پدرزن موسی نان بخورند.
\v 13 روز بعد، موسی برای داوری قوم بنشست و مردم صبح تا شب، گرد او ایستاده بودند.
\v 14 چون پدرزن موسی آنچه را موسی با قوم می‌کرد دید، گفت: «این چه کاری است که تو با قوم می‌کنی؟ چرا تو تنها می‌نشینی و مردم همه از صبح تا شب گرد تو می‌ایستند؟»
\v 15 موسی در جواب پدرزنش گفت: «قوم نزد من می‌آیند تا از خدا مسألت نمایند.
\v 16 هرگاه مشاجره‌ای درگیرد، نزد من می‌آیند و من میان طرفین حکم می‌کنم و فرایض و شرایع خدا را به ایشان می‌آموزم.»
\v 17 پدرزن موسی به وی گفت: «آنچه تو می‌کنی، نیکو نیست.
\v 18 به‌یقین تو و این قوم که با تواَند از پا خواهید افتاد. این کار برای تو بسیار سنگین است؛ به تنهایی آن را نمی‌توانی کرد.
\v 19 حال به سخن من گوش فرا ده تا تو را پند دهم، و خدا با تو باشد. تو در پیشگاه خدا نمایندۀ قوم باش و مسائل ایشان را نزد او ببر.
\v 20 فرایض و شرایع را بدیشان بیاموز و راهی را که باید بروند و کاری را که باید بکنند بدیشان بنما.
\v 21 اما از میان همۀ قوم، مردانی قابل که خداترس، امین و متنفر از سود نامشروع باشند، جُسته بر ایشان برگمار تا رؤسای هزاره‌ها و رؤسای صدها و رؤسای پنجاه‌ها و رؤسای ده‌ها باشند.
\v 22 آنان در همۀ اوقات بر قوم داوری کنند؛ مسائل مهم را نزد تو آورند اما مسائل جزئی را خود داوری کنند. بدین‌سان بار تو سبکتر خواهد شد، زیرا آنان با تو آن را حمل خواهند کرد.
\v 23 اگر چنین کنی، و اگر خدا تو را چنین امر فرماید، آنگاه یارای استقامت خواهی داشت و این مردم نیز همگی در صلح و صفا به خانه‌های خود خواهند رفت.»
\v 24 موسی سخن پدرزن خود را پذیرفت و هرآنچه او گفته بود به عمل آورد.
\v 25 او از میان تمامی اسرائیل مردانی قابل برگزید و ایشان را سران قوم ساخت تا رؤسای هزاره‌ها و رؤسای صدها و رؤسای پنجاه‌ها و رؤسای ده‌ها باشند.
\v 26 آنان در همۀ اوقات به داوری بر مردم مشغول بودند؛ مسائل دشوار را نزد موسی می‌آوردند، ولی مسائل جزئی را خود داوری می‌کردند.
\v 27 آنگاه موسی پدرزن خود یِترون را مرخص کرد، و او به سرزمین خود بازگشت.
\s5
\c 19
\p
\v 1 بنی‌اسرائیل در ماه سوّمِ خروجشان از سرزمین مصر، در نخستین روزِ ماه
\v 2 آنان پس از عزیمت از رِفیدیم، وارد صحرای سینا شدند، و در آنجا، اسرائیل مقابل کوه اردو زد.
\v 3 آنگاه موسی نزد خدا بالا رفت. خداوند از کوه موسی را ندا داد و فرمود: «این را به خاندان یعقوب بگو و به بنی‌اسرائیل اعلام کن:
\v 4 شما خود دیدید که بر مصریان چه کردم و چگونه شما را بر بالهای عقابها حمل کرده، نزد خود آوردم.
\v 5 حال اگر واقعاً صدای مرا بشنوید و عهد مرا نگاه دارید، از میان جمیع قومها، مِلک خاص من خواهید بود، زیرا تمامی زمین از آنِ من است.
\v 6 شما برای من مملکتی از کاهنان، و امتی مقدس خواهید بود. این است آنچه باید به بنی‌اسرائیل بگویی.»
\v 7 پس موسی آمده، مشایخ قوم را فرا خواند، و همۀ این سخنان را که خداوند به او فرموده بود، با ایشان در میان گذاشت.
\v 8 همۀ قوم یکصدا پاسخ دادند: «هرآنچه خداوند فرموده است، خواهیم کرد.» پس موسی پاسخ قوم را به خداوند بازگفت.
\v 9 خداوند به موسی گفت: «اینک من در ابری غلیظ نزد تو می‌آیم تا قوم بشنوند که من با تو سخن می‌گویم، و همواره به تو اعتماد داشته باشند.»
\v 10 خداوند به موسی فرمود: «نزد قوم برو و ایشان را امروز و فردا تقدیس کن. به آنها بگو جامه‌های خود را بشویند
\v 11 و روز سوّم آماده باشند، زیرا در روز سوّم خداوند در برابر دیدگان همۀ قوم بر کوه سینا نزول خواهد کرد.
\v 12 حدودی گرداگرد کوه برای قوم قرار بده و به ایشان بگو: ”مبادا از کوه بالا روید یا حتی دامنۀ کوه را لمس کنید! هر که کوه را لمس کند، هرآینه کشته شود.
\v 13 او باید سنگسار گردد یا به تیر کشته شود؛ دست کسی نباید به او بخورد. خواه انسان و خواه چارپا، هر چه باشد، نباید زنده بماند.“ تنها زمانی که کَرِنا نواخته شود، می‌توان از کوه بالا رفت.»
\v 14 پس از آنکه موسی از کوه نزد قوم به زیر آمد، مردم را تقدیس کرد، و آنها جامه‌های خود را شستند.
\v 15 آنگاه به قوم گفت: «خود را برای روز سوّم آماده کنید. با زنان نزدیکی مکنید.»
\v 16 صبح روز سوّم رعد و برق درگرفت و ابری غلیظ بر کوه پدیدار گشت و آواز بس بلندِ کَرِنا به گوش رسید، چندان که قومی که در اردوگاه بودند، همه بر خود لرزیدند!
\v 17 آنگاه موسی قوم را برای ملاقات با خدا از اردوگاه بیرون برد، و آنها در پای کوه آماده ایستادند.
\v 18 کوه سینا را دود فرا گرفته بود، زیرا خداوند در آتش بر آن نازل شده بود. دودِ آن همچون دود کوره بالا می‌رفت، و تمامی کوه به‌شدّت می‌لرزید.
\v 19 چون آواز کَرِنا بس بلندتر و بلندتر می‌شد، موسی سخن می‌گفت و خدا به صدا او را پاسخ می‌داد.
\v 20 خداوند بر فراز کوه سینا فرود آمد و موسی را به بالای کوه فرا خواند. پس موسی بالا رفت
\v 21 و خداوند به او گفت: «پایین برو و به قوم هشدار بده، مبادا برای دیدن خداوند نزدیک آمده از حد تجاوز نمایند و بسیاری از ایشان هلاک شوند.
\v 22 حتی کاهنان که به خداوند نزدیک می‌شوند باید خود را تقدیس کنند، مبادا به‌ناگاه بر ایشان هجوم آورد.»
\v 23 موسی به خداوند گفت: «قوم نمی‌توانند از کوه سینا بالا بیایند، زیرا تو خود به ما هشدار داده، گفتی: ”حدودی گرداگرد کوه قرار دهید و آن را مقدس شمارید.“»
\v 24 خداوند پاسخ داد: «پایین برو و هارون را با خود بالا بیاور. اما قوم و کاهنان نباید از حد تجاوز کنند تا نزد خداوند برآیند، مبادا بر ایشان هجوم آورد.»
\v 25 پس موسی نزد قوم پایین رفت و این را بدیشان بازگفت.
\s5
\c 20
\p
\v 1 آنگاه خدا همۀ این سخنان را فرمود:
\v 2 «مَنَم یهوه خدای تو، که تو را از سرزمین مصر، از خانۀ بندگی، بیرون آوردم.
\v 3 «تو را خدایانِ غیر جز من مباشد.
\v 4 «هیچ تمثالِ تراشیده‌ای برای خود مساز، خواه به شکل هرآنچه بالا در آسمان باشد و یا پایین بر زمین و یا در آبهای زیر زمین.
\v 5 در برابر آنها سَجده مکن و آنها را عبادت منما؛ زیرا من، یهوه خدای تو، خدایی غیورم که جزای تقصیرات پدران را به فرزندان و پشت سوّم و چهارمِ آنان که مرا نفرت کنند می‌رسانم.
\v 6 اما کسانی را که مرا دوست بدارند و فرمانهایم را حفظ کنند، تا هزار پشت محبت می‌کنم.
\v 7 «نام یهوه خدایت را به ناشایستگی مبر، زیرا خداوند کسی را که نام او را به ناشایستگی بَرَد بی‌سزا نخواهد گذاشت.
\v 8 «روز شَبّات را به یاد داشته باش و آن را مقدس شمار.
\v 9 شش روز کار کن و همۀ کارهایت را انجام بده،
\v 10 اما روز هفتم، شَبّاتِ یهوه خدای توست. در آن هیچ کار مکن، نه تو، نه پسر یا دخترت، نه غلام یا کنیزت، نه چارپایانت، و نه غریبی که درون دروازه‌های توست.
\v 11 زیرا خداوند در شش روز آسمان و زمین و دریا را با هرآنچه در آنهاست بساخت، اما روز هفتم فراغت یافت. از همین رو، خداوند روز شَبّات را برکت داده، آن را تقدیس فرمود.
\v 12 «پدر و مادر خود را گرامی دار تا در سرزمینی که یهوه خدایت به تو می‌بخشد، روزهایت دراز شود.
\v 13 «قتل مکن.
\v 14 «زنا مکن.
\v 15 «دزدی مکن.
\v 16 «بر همنوع خود شهادت دروغ مده.
\v 17 «به خانۀ همسایه‌ات طمع مورز. به زن همسایه‌ات، یا غلام و کنیزش، یا گاو و الاغش، یا هیچ چیز دیگر او، طمع مدار.»
\v 18 چون قوم رعد و برق را دیدند، و آواز کَرِنا را شنیدند، و کوه را که پر از دود بود مشاهده کردند، جملگی به خود لرزیدند. آنها دور ایستادند و
\v 19 به موسی گفتند: «تو خود با ما سخن بگو و ما خواهیم شنید، اما خدا با ما سخن نگوید، مبادا بمیریم.»
\v 20 موسی به قوم گفت: «مترسید. خدا آمده است تا شما را بیازماید تا ترس او را به دل داشته باشید و گناه نکنید.»
\v 21 پس قوم از دور ایستادند و موسی به تاریکیِ غلیظ که خدا در آن بود نزدیک شد.
\v 22 آنگاه خداوند به موسی گفت: «بنی‌اسرائیل را چنین بگو: ”شما خود دیدید که از آسمان با شما سخن گفتم.
\v 23 خدایان نقره در کنار من مسازید؛ خدایان طلا برای خود مسازید.
\v 24 مذبحی از خاک برایم بساز و بر آن قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت
\v 25 اگر مذبحی از سنگ برایم می‌سازی، آن را از سنگهای تراشیده مساز، زیرا اگر افزارت را بر آن به کار بری آن را نجس می‌سازی.
\v 26 و بر مذبح من از پله‌ها بالا مرو، مبادا عریانی تو بر آن دیده شود.“
\s5
\c 21
\p
\v 1 «این است قوانینی که پیش ایشان می‌گذاری:
\v 2 «چون غلام عبرانی اختیار کنی، شش سال تو را خدمت کند؛ در سال هفتم، آزاد بیرون رود بی‌آنکه بهایی بپردازد.
\v 3 اگر تنها آمده باشد، تنها بیرون رود؛ اما اگر هنگام آمدن زن داشت، زنش نیز همراه او بیرون رود.
\v 4 اگر سرورش به او زنی بدهد و آن زن برایش پسران و دختران بزاید، زن و فرزندان او از آنِ سرورش خواهند بود و آن مرد تنها بیرون خواهد رفت.
\v 5 اما اگر آن غلام بگوید: ”من سرورم و زن و فرزندانم را دوست می‌دارم و نمی‌خواهم آزاد بیرون روم،“
\v 6 آنگاه سرورش وی را به حضور خدا بیاورد.
\v 7 «چون مردی دختر خود را به کنیزی بفروشد، آن دختر نباید مانند غلامان آزاد شود.
\v 8 اگر سرورش که او را برای خود نامزد کرده است از او راضی نباشد،
\v 9 اگر او را برای پسرش نامزد کرده باشد، باید با او همچون دختر خود عمل کند.
\v 10 اگر زن دیگری برای خود بگیرد، نباید زن نخستش را از خوراک، پوشاک و رابطۀ زناشویی محروم کند.
\v 11 اگر این سه چیز را از او دریغ بدارد، آن زن باید بی‌آنکه بهایی بپردازد آزاد شود.
\v 12 «هر که انسانی را بزند و او بمیرد، البته باید کشته شود.
\v 13 اما اگر قصد انجام این کار را نداشت، بلکه ترتیب خدا چنین بود، آنگاه من مکانی برای تو تعیین می‌کنم تا او بدان بگریزد.
\v 14 اما اگر کسی علیه دیگری نقشه بکشد تا به مکر او را به قتل رساند، او را از مذبح من دور کن تا بمیرد.
\v 15 «هر که پدر یا مادر خویش را بزند، البته باید کشته شود.
\v 16 «هر که انسانی را برباید، خواه او را فروخته باشد و خواه در دستش یافت شود، البته باید کشته شود.
\v 17 «هر که پدر یا مادر خود را ناسزا گوید، البته باید کشته شود.
\v 18 «اگر مردمان با هم نزاع کنند و یکی دیگری را با سنگ یا مشت بزند، و او نمیرد بلکه بستری شود،
\v 19 اما بعد بتواند برخیزد و به کمک عصا بیرون راه رود، در آن صورت ضارب بی‌تقصیر خواهد بود؛ فقط باید برای ایام بستری شدنِ او غرامت بپردازد و خرج معالجۀ او را بدهد.
\v 20 «اگر کسی غلام یا کنیز خود را با چوب بزند و او زیر دست وی بمیرد، البته باید مجازات شود.
\v 21 اما اگر یکی دو روز زنده بماند، نباید او را مجازات کرد زیرا زرخرید اوست.
\v 22 «اگر کسانی در حال نزاع، زن بارداری را بزنند به‌طوری که بچۀ او پیش از موعد به دنیا بیاید، اما آسیب جدی وارد نیامده باشد، ضارب باید هر جریمه‌ای را که شوهر آن زن مطالبه کند و قضات تعیین کنند، به وی بپردازد
\v 23 اما اگر آسیبی جدی وارد آید، جان به عوض جان تعیین کن،
\v 24 و چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، پا به عوض پا،
\v 25 سوختگی به عوض سوختگی، زخم به عوض زخم و کبودی به عوض کبودی.
\v 26 «اگر کسی به چشم غلام یا کنیز خود ضربه زند و آن چشم کور شود، باید او را به عوض چشمش آزاد کند.
\v 27 و اگر به دندان غلام یا کنیزش ضربه زند که از جای کنده شود، باید به عوض دندانش، وی را آزاد کند.
\v 28 «اگر گاوی، مرد یا زنی را شاخ زند و او بمیرد، البته باید گاو را سنگسار کرد و از گوشتش نباید خورد. اما صاحب گاو بی‌تقصیر خواهد بود.
\v 29 ولی اگر آن گاو، سابقۀ شاخ‌زنی داشته باشد و از قبل صاحبش را آگاه کرده باشند، و با این حال آن را نبسته باشد، اگر مرد یا زنی را کشت باید گاو را سنگسار کرد و صاحبش را نیز کشت.
\v 30 اما اگر از صاحب گاو جریمه‌ای خواسته شود، می‌تواند بهای رهایی جان خود را طبق آنچه از او خواسته شده است، بپردازد.
\v 31 در خصوص گاوی که پسر یا دختربچه‌ای را شاخ زند نیز همین قانون را باید اجرا کرد.
\v 32 اگر آن گاو، غلام یا کنیزی را شاخ زند، صاحبش باید سی مثقال
\v 33 «اگر کسی سرپوش چاهی را برگیرد، و یا چاهی بکند و آن را نپوشاند، و گاو یا الاغی در آن بیفتد،
\v 34 صاحب چاه باید غرامت دهد؛ او باید به صاحب گاو یا الاغ مبلغ لازم را بپردازد، و حیوان مرده از آنِ خودش خواهد بود.
\v 35 «اگر گاو کسی، گاو شخصی دیگر را زخمی کند و آن گاو بمیرد، صاحبان گاوها گاو زنده را بفروشند و پول آن و نیز حیوان مرده را به‌طور مساوی بین خود تقسیم کنند.
\v 36 اما اگر معلوم شود که آن گاو سابقۀ شاخ‌زنی داشته، و صاحبش از بستن آن غفلت کرده باشد، البته باید گاوی به عوض آن گاو بپردازد، و حیوان مرده از آنِ خودش خواهد بود.
\s5
\c 22
\p
\v 1 «اگر کسی، گاو یا گوسفندی بدزدد و آن را بکشد یا بفروشد، باید در ازای آن گاو پنج گاو، و در ازای آن گوسفند چهار گوسفند بپردازد.
\v 2 «اگر دزدی در حال نَقْب زدن گرفتار آید و او را بزنند به گونه‌ای که بمیرد، بازخواستی برای خون او نخواهد بود؛
\v 3 اما اگر این عمل پس از طلوع آفتاب واقع شود، برای خون او بازخواست خواهد بود.
\v 4 اگر حیوان دزدی، اعم از گاو یا الاغ یا گوسفند، زنده در دست دزد یافت شود، باید دو برابر باز پس دهد.
\v 5 «اگر کسی چارپایان خود را در مزرعه یا تاکستانی بچراند، یعنی چارپایان خود را رها کند تا در مزرعۀ شخصی دیگر چرا کنند، باید از بهترین قسمت مزرعه یا تاکستان خویش غرامت بپردازد.
\v 6 «اگر آتشی شعله برکشد و در خاربوته‌ها چنان منتشر شود که خرمن گندم یا گندم درو نشده و یا مزرعه‌ای را بسوزاند، کسی که آن را افروخته است البته باید غرامت بپردازد.
\v 7 «اگر کسی پول یا اسباب نزد همسایۀ خود امانت گذارد تا از آن نگهداری کند، و آن امانت از خانۀ همسایه به سرقت رود، اگر دزد گرفتار شود باید دو برابر غرامت بپردازد.
\v 8 اما اگر دزد پیدا نشد، آنگاه باید صاحب‌خانه را نزد قضات
\v 9 در هر جرمی در خصوص گاو یا الاغ یا گوسفند یا جامه یا هر چیز گمشده‌ای که کسی دربارۀ آن بگوید: ”این مال من است،“ ادعای هر دو طرف نزد قضات برده شود و هر که را آنان مقصر دانند،
\v 10 «اگر کسی الاغ یا گاو یا گوسفند یا هر حیوان دیگری را نزد همسایۀ خود امانت گذارد تا از آن نگهداری کند، و آن حیوان بمیرد، آسیب ببیند و یا به غارت برده شود بی‌آنکه کسی ببیند،
\v 11 برای حل مشکل میان آن دو، همسایه باید به پیشگاه خداوند سوگند یاد کند که دست او بر مال دیگری دراز نشده است. صاحب حیوان این را بپذیرد و دیگر نیازی به پرداخت غرامت نیست.
\v 12 اما اگر آن حیوان دزدیده شده باشد، باید به صاحبش غرامت بپردازد.
\v 13 اگر آن را جانوری وحشی دریده باشد، لاشه را به عنوان مدرک بیاورد، و دیگر مُکلّف به پرداخت غرامت حیوان دریده شده نخواهد بود.
\v 14 «اگر کسی از همسایۀ خود حیوانی به عاریت گیرد و آن حیوان در غیاب صاحبش آسیب ببیند یا بمیرد، البته باید غرامت بپردازد.
\v 15 اما اگر صاحب حیوان همراهش باشد، پرداخت غرامت لازم نیست. اگر حیوان کرایه شده باشد، پرداخت مبلغِ کرایه برای جبران خسارت کافی خواهد بود.
\v 16 «اگر مردی دوشیزه‌ای را که نامزد کسی نباشد، اغوا کند و با او همبستر شود، باید مهریه‌اش را بپردازد و او را به زنی بگیرد.
\v 17 اگر پدر دختر به هیچ وجه راضی نباشد او را به وی دهد، باز مرد مُکلّف است مبلغی برابرِ مهریۀ دوشیزگان به او بپردازد.
\v 18 «زن جادوگر را زنده مگذار.
\v 19 «هر که با چارپایی نزدیکی کند، هرآینه کشته شود.
\v 20 «هر که برای خدایی جز یهوه و بس قربانی کند، به نابودی کامل سپرده شود.
\v 21 «به غریبان آزار مرسانید و به آنان ظلم مکنید، زیرا خود شما در سرزمین مصر غریب بودید.
\v 22 بر بیوه‌زنان و یتیمان ستم مکنید.
\v 23 اگر چنین کنید و ایشان نزد من فریاد برآورند، البته فریاد ایشان را خواهم شنید،
\v 24 و خشم من افروخته شده، شما را به شمشیر خواهم کشت؛ آنگاه زنانتان بیوه و فرزندانتان یتیم خواهند شد.
\v 25 «اگر به یکی از فقیرانِ قوم من پول قرض دهی، همچون رباخواران عمل مکن و از او بهره مخواه.
\v 26 اگر ردای همسایه‌ات را گرو گرفته‌ای، آن را تا غروب آفتاب بدو بازگردان،
\v 27 زیرا ممکن است یگانه پوششِ تنِ او باشد. پس در چه بخوابد؟ اگر او نزد من فریاد برآورد، خواهم شنید زیرا که من رئوف هستم.
\v 28 «به خدا
\v 29 «در آوردن هدیه از غلّه و عصیر انگور
\v 30 با گاوان و گوسفندانت نیز چنین کن. نخست‌زادۀ آنها را هفت روز نزد مادرشان نگاه دار، ولی در روز هشتم آن را به من بده.
\v 31 «شما باید قوم مقدس من باشید. پس گوشت حیوانی را که جانوران وحشی دریده‌اند مخورید؛ آن را نزد سگان بیندازید.
\s5
\c 23
\p
\v 1 «خبر دروغ را پخش مکن و با شهادتِ بدخواهانه، با شریران همداستان مشو.
\v 2 در عمل بد با اکثریت همراه مشو. چون در مرافعه‌ای شهادت می‌دهی، با گرفتن جانبِ اکثریت، عدالت را مخدوش مساز،
\v 3 و در مرافعۀ فقیران نیز از او طرفداری مکن.
\v 4 «هرگاه به گاو یا الاغِ سرگردان دشمنت برخوردی، حتماً آن را نزد وی بازآور.
\v 5 اگر دیدی الاغ کسی که از تو نفرت دارد زیر بار افتاده است، آن را به حال خود وامگذار؛ حتماً او را در این امر یاری ده.
\v 6 «در مرافعۀ نیازمندانِ قوم خود، عدالت را از ایشان دریغ مدار.
\v 7 تو را با اتهام دروغ کاری نباشد و افراد بی‌گناه و پارسا را به مرگ مسپار، زیرا من شریر را تبرئه نخواهم کرد.
\v 8 رشوه مپذیر، زیرا رشوه چشم بینایان را کور می‌کند و سخن پارسایان را کج می‌سازد.
\v 9 «بر غریبان ظلم مکن؛ چه خود از دل غریبان خبر دارید، زیرا در سرزمین مصر غریب بودید.
\v 10 «شش سال مزرعۀ خود را بکار و محصولش را درو کن،
\v 11 اما در سال هفتم بگذار بیاساید و آن را به حال خود واگذار، تا نیازمندانِ قوم تو بتوانند از آن بخورند، و از آنچه باقی ماند وحوش صحرا بهره‌مند گردند. با تاکستان و باغ زیتون خود نیز چنین عمل نما.
\v 12 «شش روز به کار خویش مشغول باش، اما در روز هفتم فراغت جو تا گاو و الاغت بیاسایند و پسر کنیزت و غریبی که در خانه‌ات مهمان است، جانی تازه کند.
\v 13 «به هرآنچه به شما گفتم به‌دقّت گوش بسپارید. نام خدایانِ غیر را ذکر مکنید و از زبانتان شنیده نشود.
\v 14 «سالی سه بار برای من عید نگاه دارید.
\v 15 عید فطیر را نگاه دارید؛ همان‌گونه که شما را امر کردم، هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخورید. این را در موعد مقرر در ماه اَبیب انجام دهید زیرا در آن ماه بود که از مصر بیرون آمدید. هیچ‌کس به حضور من دست‌خالی حاضر نشود.
\v 16 عید برداشتِ نوبرِ محصول
\v 17 تمامی مردان شما باید سالی سه بار در پیشگاه خداوندگارْ یهوه حاضر شوند.
\v 18 «خون قربانی را همراه چیزی که خمیرمایه در آن به کار رفته، به من تقدیم مکن. چربی هدایای اعیاد من نباید تا صبح نگاه داشته شود.
\v 19 «بهترین
\v 20 «اینک من فرشته‌ای
\v 21 از او باحذر باش و به سخنانش گوش فرا ده. او را به خشم میاور، زیرا نافرمانی شما را نخواهد آمرزید؛ چراکه نام من در اوست.
\v 22 اگر به‌دقّت به سخنان او گوش بسپاری و هر چه می‌گویم انجام دهی، آنگاه من دشمنِ دشمنانت خواهم بود و مخالفِ مخالفانت.
\v 23 فرشتۀ من پیشاپیش تو خواهد رفت و تو را به سرزمین اَموریان، حیتّیان، فِرِزّیان، کنعانیان، حِویان و یِبوسیان رهنمون خواهد شد، و من ایشان را نابود خواهم کرد.
\v 24 در برابر خدایان ایشان سَجده مکن، آنها را عبادت منما و مطابق رسومشان رفتار مکن، بلکه آنها را به‌کل منهدم ساز و ستونهای سنگیشان را در هم شِکَن.
\v 25 یهوه خدایتان را عبادت کنید، که او به آب و نانت برکت خواهد داد. من بیماری را از میان تو دور خواهم کرد،
\v 26 و هیچ‌کس در دیار تو سِقط نخواهد کرد و نازا نخواهد بود. به شما عمرِ کامل خواهم بخشید.
\v 27 رُعب و وحشت خود را پیش روی تو خواهم فرستاد تا هر قومی را که بدان برخوری، به اغتشاش افکَنَد. کاری می‌کنم که دشمنانت جملگی از برابرت بگریزند.
\v 28 پیش روی تو زنبورها می‌فرستم تا حِویان، کنعانیان و حیتّیان را از سر راهت برانند.
\v 29 اما ایشان را یک ساله بیرون نخواهم راند، مبادا زمین متروک شود و حیوانات وحشی بر تو بس فزونی گیرند.
\v 30 ایشان را اندک اندک از پیش رویت خواهم راند، تا آنگاه که شمار تو آنقدر افزون شود که بتوانی این سرزمین را به تصرف آوری.
\v 31 مرزهای تو را از دریای سرخ، تا دریای فلسطینیان،
\v 32 با آنها و با خدایانشان عهد مبند.
\v 33 مگذار در سرزمینت زیست کنند، وگرنه تو را به گناه ورزیدن به من بر خواهند انگیخت. زیرا اگر خدایان ایشان را عبادت کنی، دامی برای تو خواهد بود.»
\s5
\c 24
\p
\v 1 آنگاه به موسی گفت: «نزد خداوند بالا بیا، تو و هارون و ناداب و اَبیهو، همراه هفتاد تن از مشایخ اسرائیل، و از دور سَجده کنید.
\v 2 تنها موسی نزدیک خداوند بیاید، اما آنان نزدیک نیایند. قوم نیز همراه او بالا نیایند.»
\v 3 پس موسی آمده، همۀ سخنان خداوند و همۀ قوانین را به قوم بازگفت. تمامی قوم یکصدا پاسخ دادند: «همۀ سخنانی را که خداوند فرموده است، به جا خواهیم آورد.»
\v 4 آنگاه موسی همۀ سخنان خداوند را نوشت، و سحرگاهان برخاسته، مذبحی در پای کوه ساخت و دوازده ستون به نشان دوازده قبیلۀ اسرائیل بر پا داشت.
\v 5 سپس جوانان بنی‌اسرائیل را فرستاد، و آنان قربانیهای تمام‌سوز تقدیم کردند و از گاوان، قربانیهای رفاقت برای خداوند ذبح نمودند.
\v 6 موسی نیمی از خون قربانی را برگرفت و در لگنهایی ریخت؛ نیم دیگر را نیز بر مذبح پاشید.
\v 7 آنگاه کتاب عهد را برگرفت و آن را در حالی که قوم گوش فرا می‌دادند، برای ایشان قرائت کرد. آنها در پاسخ گفتند: «هرآنچه خداوند گفته است به جا خواهیم آورد و مطیع خواهیم بود.»
\v 8 سپس موسی خون را برگرفت و بر قوم پاشیده، گفت: «این است خون عهدی که خداوند بنا بر تمامی این سخنان، با شما بسته است.»
\v 9 آنگاه موسی و هارون، ناداب و اَبیهو، و هفتاد شیخ اسرائیل بالا رفتند
\v 10 و خدای اسرائیل را دیدند. زیرِ پاهای او چیزی بود همچون سنگفرشی از یاقوت کبود، به صافی خودِ آسمان.
\v 11 اما خدا دست خویش را بر بزرگان بنی‌اسرائیل بلند نکرد. پس خدا را دیدند، و خوردند و نوشیدند.
\v 12 خداوند به موسی گفت: «نزد من بر کوه برآی و اینجا بمان، تا لوحهای سنگی و شریعت و فرمانهایی را که برای رَهنمایی ایشان نگاشته‌ام، به تو بدهم.»
\v 13 آنگاه موسی با خادم خود یوشَع روانه شد، و موسی به کوه خدا برآمد.
\v 14 اما پیش از آن به مشایخ گفت: «همین جا منتظر بمانید تا نزدتان بازگردیم. هارون و حور با شمایند؛ هر که مسئله‌ای داشته باشد، می‌تواند نزد ایشان برود.»
\v 15 چون موسی به فراز کوه برآمد، ابر کوه را پوشانید
\v 16 و جلال خداوند بر کوه سینا ساکن گردید. آن ابر تا شش روز کوه را پوشانید، و در روز هفتم خداوند از میان ابر موسی را ندا داد.
\v 17 جلال خداوند در نظر بنی‌اسرائیل به‌سان آتشی سوزاننده بر قلۀ کوه می‌نمود.
\v 18 و موسی به فراز کوه برآمده، به ابر داخل شد، و چهل شبانه روز در کوه بود.
\s5
\c 25
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را بگو برای من هدیه بیاورند. از دست کسانی برایم هدیه بپذیرید که دل آنها راغب بدین کار است.
\v 3 این است هدایایی که از آنها می‌گیرید: طلا، نقره و برنج؛
\v 4 نخِ آبی، ارغوانی و قرمز و کتانِ ریزبافت؛ پشم بز؛
\v 5 پوست قوچ که به رنگ سرخ رنگ شده باشد؛ چرم نازک؛
\v 6 روغن برای چراغها؛ ادویه برای روغن مسح و بخور خوشبو؛
\v 7 سنگهای عقیق و سنگهای گرانبهای دیگر جهت نشاندن بر ایفود
\v 8 آنها باید قُدسی برایم بسازند تا در میان ایشان ساکن شوم.
\v 9 این مسکن و تمام اسباب آن را درست مطابق طرحی که به تو نشان خواهم داد، بسازید.
\v 10 «صندوقی از چوب اقاقیا بسازند به درازای دو و نیم ذِراع،
\v 11 آن را از درون و بیرون با طلای ناب بپوشان و قابی از طلا نیز گِرد آن بساز.
\v 12 برای صندوق چهار حلقه از طلا بریز و آنها را به چهار پایۀ صندوق متصل کن، دو حلقه در یک جانب و دو حلقه در جانب دیگر.
\v 13 آنگاه تیرکهایی از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن.
\v 14 تیرکها را جهت حمل صندوق از حلقه‌های پهلوی صندوق بگذران.
\v 15 تیرکها باید در حلقه‌های صندوق باقی بمانند؛ آنها را نباید بیرون آورْد.
\v 16 سپس شهادتی را که به تو خواهم داد در صندوق بگذار.
\v 17 «جایگاه کفّاره
\v 18 بر دو سر جایگاه کفّاره، دو کروبی زرکوب بساز،
\v 19 یک کروبی بر یک سر و کروبی دیگر بر سَرِ دیگرِ آن؛ جایگاه کفّاره و کروبیانِ دو سَرِ آن را یکپارچه بساز.
\v 20 کروبیان با بالهایی گشاده، از بالا بر جایگاه کفّاره سایه‌گستر باشند، رویهایشان به سوی یکدیگر و نگاهشان به جانب جایگاه کفّاره باشد.
\v 21 جایگاه کفّاره را بر روی صندوق بگذار و آن شهادت را که به تو خواهم داد در درون آن بِنِه.
\v 22 من در آنجا با تو ملاقات خواهم کرد و از بالای جایگاه کفّاره، از میان دو کروبی که بر صندوق شهادت قرار دارند، همۀ فرمانهای خود را برای بنی‌اسرائیل به تو خواهم داد.
\v 23 «میزی از چوب اقاقیا بساز به درازای دو ذِراع، پهنای یک ذِراع و بلندی یک و نیم ذِراع.
\v 24 آن را با روکشی از طلای ناب بپوشان و قابی از طلا گردِ آن بساز.
\v 25 گِرد میز لبه‌ای به پهنای یک کف دست
\v 26 چهار حلقۀ طلا برای میز بساز و آنها را به چهارگوشۀ میز در محل چهارپایه متصل کن.
\v 27 حلقه‌ها نزدیک لبه باشند تا تیرکهای حمل میز را نگه دارند.
\v 28 تیرکها را از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن و میز را به وسیلۀ آنها حمل نما.
\v 29 بشقابها و ظروفِ آن را از طلای ناب بساز، همچنین پارچها و کاسه‌های مخصوص ریختن هدایای ریختنی را.
\v 30 بر میز، نان حضور را بگذارید تا همواره در حضور من باشد.
\v 31 «چراغدانی از طلای ناب بساز و پایه و بدنۀ آن را چکش‌کاری کن؛ پیاله‌های گل‌مانند و جوانه‌ها و غنچه‌هایش با آن یکپارچه باشد.
\v 32 شش شاخه از دو طرف چراغدان بیرون آید: سه شاخه از یک طرف و سه شاخه از طرف دیگر.
\v 33 سه پیاله به شکل گلهای بادام با جوانه‌ها و غنچه‌هایش بر یک شاخه قرار داشته باشد و سه پیالۀ دیگر بر شاخۀ بعدی، و هر شش شاخه که از چراغدان بیرون می‌آید به همین شکل باشد.
\v 34 بر چراغدان چهار پیاله باشد به شکل گلهای بادام با جوانه‌ها و غنچه‌هایش.
\v 35 یک جوانه زیر اوّلین جفت شاخه باشد که از چراغدان بیرون می‌آید، جوانۀ دوّم زیر دوّمین جفت شاخه، و جوانۀ سوّم زیر سوّمین جفت شاخه؛ یعنی در مورد هر شش شاخه به همین‌گونه باشد.
\v 36 جوانه‌ها و شاخه‌ها همگی با چراغدان یکپارچه باشند، و از طلای نابِ چکش‌کاری شده ساخته شوند.
\v 37 آنگاه هفت چراغ برای آن بساز و آنها را بر چراغدان نصب کن تا جلوی آن را روشن سازد.
\v 38 گُلگیرها و سینی‌هایش از طلای ناب باشد.
\v 39 برای ساختن چراغدان و تمامی لوازم آن، یک وزنه
\v 40 آگاه باش که این همه را مطابق طرحی بسازی که در کوه به تو نشان داده شد.
\s5
\c 26
\p
\v 1 «مسکن را با ده پرده بساز که از کتان ریزبافتِ تابیده تهیه شده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز در آنها به کار رفته باشد. بر پرده‌ها نقش کروبیان با مهارت دوخته شود.
\v 2 پرده‌ها همه به یک اندازه باشد، درازایشان بیست و هشت ذِراع
\v 3 پنج پرده به هم متصل شود و پنج پردۀ دیگر نیز به هم.
\v 4 بر لبۀ آخرین پرده از دستۀ اوّل، حلقه‌هایی از پارچۀ آبی بساز و بر لبۀ آخرین پرده از دستۀ دوّم نیز چنین کن.
\v 5 پنجاه حلقه بر یک پرده و پنجاه حلقه بر آخرین پرده از دستۀ دیگر بساز، به گونه‌ای که حلقه‌ها در برابر هم قرار داشته باشد.
\v 6 آنگاه پنجاه گیره از طلا بساز و پرده‌ها را با آنها به هم متصل کن تا مسکن یکی گردد.
\v 7 «برای چادرِ روی مسکن نیز پرده‌هایی از پشم بز بدوز، بر روی هم یازده پرده.
\v 8 این یازده پرده همه به یک اندازه باشند، درازایشان سی ذِراع و پهنایشان چهار ذِراع.
\v 9 پنج پرده را در یک دسته به هم متصل کن، و شش پردۀ دیگر را نیز در دسته‌ای دیگر. پردۀ ششم را به سوی جلوی خیمه دولا کن.
\v 10 بر لبۀ آخرین پرده از یک دسته، پنجاه حلقه، و بر لبۀ آخرین پرده از دستۀ دیگر نیز پنجاه حلقه بساز.
\v 11 «آنگاه پنجاه گیرۀ برنجین بساز و آنها را در حلقه‌ها قرار ده تا خیمه به هم متصل شده، یکی گردد.
\v 12 قسمت اضافۀ پرده‌های خیمه، یعنی نیم‌پرده‌ای که اضافه است، در پشت مسکن آویخته شود.
\v 13 پرده‌های خیمه در طرفین آن یک ذِراع بلندتر
\v 14 برای خیمه، پوششی از پوست قوچ که به رنگ سرخ رنگ شده باشد بساز و بر روی آن پوششی از چرم نازک بکش.
\v 15 «تخته‌های قایم از چوب اقاقیا برای مسکن بساز.
\v 16 درازای هر تخته ده ذِراع، و پهنایش یک و نیم ذِراع باشد
\v 17 و هر تخته دو زبانۀ قرینۀ هم داشته باشد. تمامی تخته‌های مسکن را این‌گونه بساز.
\v 18 برای جانب جنوبی مسکن بیست تخته بساز
\v 19 و برای زیر آنها چهل پایۀ نقره، یعنی دو پایه برای دو زبانۀ هر تخته.
\v 20 برای جانب دیگر مسکن، یعنی جانب شمالی بیست تخته بساز
\v 21 و چهل پایۀ نقره برای زیر آنها، یعنی دو پایه برای هر تخته.
\v 22 برای قسمت انتهایی مسکن، یعنی انتهای بخش غربی، شش تخته بساز،
\v 23 و برای هر یک از گوشه‌های قسمت انتهایی مسکن، دو تخته.
\v 24 این دو تخته، در هر یک از این دو گوشه، در پایین به هم متصل باشند و در بالا به وسیلۀ یک حلقۀ واحد به هم بسته شوند؛ هر دو گوشه چنین باشد.
\v 25 پس هشت تخته و شانزده پایۀ نقره خواهد بود، یعنی برای هر تخته دو پایه.
\v 26 «همچنین پشت‌بندهایی از چوب اقاقیا بساز، پنج پشت‌بند برای تخته‌های یک جانب مسکن،
\v 27 پنج پشت‌بند برای تخته‌های جانب دیگر و پنج پشت‌بند برای تخته‌های بخش غربی واقع در انتهای مسکن.
\v 28 پشت‌بند میانی باید در وسط تخته‌های قایم قرار گیرد و از یک سر تا سر دیگر برسد.
\v 29 تخته‌ها را زراندود کن و حلقه‌هایی زرین بساز تا پشت‌بندها را نگاه دارند. پشت‌بندها را نیز زراندود کن.
\v 30 پس مسکن را مطابق نمونه‌ای که در کوه به تو نشان دادم، بر پا کن.
\v 31 «حجابی از کتان ریزبافتِ تابیده بدوز که نخهای آبی، ارغوانی و قرمز در آن به کار رفته و نقش کروبیان ماهرانه بر آن دوخته شده باشد.
\v 32 حجاب را با قلابهای طلا بر چهار ستون از چوب اقاقیا که زراندود شده و بر چهار پایۀ نقره سوار باشند، بیاویز.
\v 33 حجاب را زیر گیره‌ها بیاویز و صندوق شهادت را پشت حجاب قرار ده. حجاب، قُدس را برای شما از قُدس‌الاقداس جدا خواهد کرد.
\v 34 جایگاه کفّاره را بر صندوق شهادت که در قُدس‌الاقداس است، بگذار.
\v 35 میز را بیرونِ حجاب در جانب شمالی مسکن قرار بده و چراغدان را روبه‌روی آن در جانب جنوبی بگذار.
\v 36 «به جهت دَرِ خیمه، پرده‌ای از نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و کتان ریزبافتِ تابیده بدوز که ماهرانه گلدوزی شده باشد.
\v 37 برای این پرده پنج ستون از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن؛ قلابهای آنها از طلا باشد و پنج پایۀ برنجین نیز برایشان بریز.
\s5
\c 27
\p
\v 1 «مذبحی از چوب اقاقیا بساز، به بلندی سه ذِراع.
\v 2 بر هر یک از چهار گوشۀ مذبح شاخی بساز به گونه‌ای که شاخها با مذبح یکپارچه باشند. روی مذبح را با روکشی از برنج بپوشان.
\v 3 تمامی اسباب مذبح را از برنج بساز: لگنها را برای برداشتن خاکستر، خاک‌اندازها و پیاله‌ها، چنگالهای گوشت و آتشدانها را.
\v 4 برای مذبح، شبکه‌ای از برنج بساز، و به هر چهار گوشۀ شبکه، حلقه‌ای برنجین متصل کن.
\v 5 شبکه را زیر لبۀ مذبح بگذار به گونه‌ای که در نیمۀ بلندی مذبح قرار گیرد.
\v 6 تیرکهایی از چوب اقاقیا برای مذبح بساز و آنها را با روکشی از برنج بپوشان.
\v 7 تیرکها را از حلقه‌ها بگذران تا به هنگام حمل مذبح، در دو پهلوی آن قرار بگیرند.
\v 8 مذبح را توخالی و از تخته بساز. آن را درست مطابق نمونه‌ای که در کوه به تو نشان داده شد، بساز.
\v 9 «صحنی برای مسکن بساز. برای جانب جنوبیِ صحن پرده‌هایی
\v 10 با بیست ستون و بیست پایۀ برنجین، و بر ستونها قلابها و بندهایی از نقره باشد.
\v 11 جانب شمالی نیز به همین صورت به درازای صد ذِراع باشد و پرده‌ها داشته باشد، با بیست ستون و بیست پایۀ برنجین و بر ستونها قلابها و بندهایی از نقره باشد.
\v 12 انتهای غربی صحن به پهنای پنجاه ذِراع باشد، و پرده‌ها داشته باشد، با ده ستون و ده پایه.
\v 13 پهنای صحن در انتهای شرقی نیز، به سوی طلوع آفتاب، پنجاه ذِراع باشد.
\v 14 در یک طرف مدخل، پرده‌هایی باشد به درازای پانزده ذِراع با سه ستون و سه پایه،
\v 15 و در طرف دیگرِ مدخل نیز پرده‌هایی باشد به درازای پانزده ذِراع با سه ستون و سه پایه.
\v 16 برای مدخل صحن، پرده‌ای
\v 17 همۀ ستونهای گرداگرد صحن بندها و قلابهایی از نقره و پایه‌هایی از برنج داشته باشد.
\v 18 درازای صحن صد ذِراع، پهنای آن پنجاه ذِراع و بلندای آن پنج ذِراع باشد، با پرده‌هایی از کتان ریزبافت تابیده و پایه‌های برنجین.
\v 19 همۀ اسباب دیگر مسکن برای هر خدمتی، از جمله تمام میخهای آن و میخهای صحن، از برنج باشد.
\v 20 «بنی‌اسرائیل را امر فرما که روغن خالص از زیتون افشرده برای روشنایی نزد تو آورند تا چراغها همواره روشن نگاه داشته شود.
\v 21 در خیمۀ ملاقات، بیرون حجابی که مقابل شهادت قرار دارد، هارون و پسرانش این چراغها را از شب تا صبح در حضور خداوند روشن نگاه دارند. این باید برای بنی‌اسرائیل، نسل اندر نسل، فریضۀ ابدی باشد.
\s5
\c 28
\p
\v 1 «و تو برادرت هارون را با پسرانش ناداب، اَبیهو، اِلعازار و ایتامار از میان بنی‌اسرائیل نزد خود بیاور تا برای من کهانت کنند.
\v 2 برای برادرت هارون جامه‌هایی مقدس فراهم آور تا او را عزّت و زینت باشد.
\v 3 به همۀ مردان صاحب‌ذوق که ایشان را به روح حکمت پر ساخته‌ام بفرما تا به جهت تخصیص هارون برایش جامه‌هایی تدارک بینند تا برای من کهانت کند.
\v 4 اینهاست جامه‌هایی که باید تهیه کنند: پیش‌سینه، ایفود، ردا، پیراهن نقشدار، دستار و شال کمر. این جامه‌های مقدس را برای برادرت هارون و پسرانش تهیه کنند تا برای من کهانت نمایند.
\v 5 بدین منظور طلا، نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و نیز کتان ریزبافت به کار ببرند.
\v 6 «ایفود را از طلا، نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و کتان ریزبافتِ تابیده که ماهرانه تهیه شده باشد، بدوزند.
\v 7 دو سرشانه داشته باشد که به دو سر آن متصل شوند تا ایفود پیوسته باشد.
\v 8 کمربندِ نقش‌دار ایفود از همان صنعت ایفود و از همان پارچه باشد، یعنی از طلا و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و کتان ریزبافتِ تابیده دوخته شود.
\v 9 دو سنگ عقیق برگیر و نامهای پسران اسرائیل را بر آنها حک کن؛
\v 10 شش نام را بر یک سنگ و شش نام دیگر را بر سنگ دیگر به ترتیب تولدشان.
\v 11 همان‌گونه که حکاک بر مُهر حکاکی می‌کند، تو نیز نامهای پسران اسرائیل را بر آن دو سنگ حک کن. آنگاه آن سنگها را بر نگین‌دان زرین بنشان
\v 12 و آنها را به عنوان سنگهای یادآوری برای پسران اسرائیل بر سرشانه‌های ایفود نصب نما. هارون نامهای آنها را به جهت یادآوری در پیشگاه خداوند بر شانه‌های خود حمل کند.
\v 13 همچنین نگین‌دانهای زرین بساز
\v 14 و دو زنجیرِ به هم تابیده از طلای ناب همچون ریسمان بساز، و زنجیرها را به نگین‌دانها متصل کن.
\v 15 «پیش‌سینه‌ای برای تصمیم‌گیری بدوز که ماهرانه تهیه شده باشد. پیش‌سینه همچون ایفود از طلا و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و کتان ریزبافتِ تابیده دوخته شود.
\v 16 مربع و دولا باشد، درازای آن یک وجب
\v 17 آنگاه چهار ردیف سنگ گرانبها بر آن بنشان. در ردیف اوّل لَعل، یاقوتِ زرد و زُمرد؛
\v 18 در ردیف دوّم فیروزه، یاقوتِ کبود و الماس؛
\v 19 در ردیف سوّم سنگِ یَمانی، یَشم و لعلِ بنفش؛
\v 20 در ردیف چهارم زِبَرجَد، عقیق و یَشب.
\v 21 شمار سنگها دوازده باشد، یکی برای هر یک از نامهای پسران اسرائیل، و بر هر یک از آنها نام یکی از دوازده قبیله، همچون نقشی که بر مُهر است، حک شود.
\v 22 برای پیش‌سینه زنجیرهایی تابیده از طلای ناب همچون ریسمان بساز.
\v 23 دو حلقۀ زرین بر روی آن بساز و آنها را بر دو گوشۀ پیش‌سینه بگذار.
\v 24 دو زنجیرِ طلا را در حلقه‌های دو گوشۀ پیش‌سینه بگذار،
\v 25 و دو سر دیگر زنجیرها را به دو نگین‌دان زرین بسته، بدین‌گونه آنها را از جلو به سرشانه‌های ایفود متصل کن.
\v 26 دو حلقۀ زرین بساز و آنها را به دو گوشۀ دیگر پیش‌سینه بر لبۀ داخلی آن در کنار ایفود ببند.
\v 27 دو حلقۀ زرین دیگر نیز بساز و آنها را جلوی ایفود به قسمت زیر سرشانه‌ها، نزدیک درز، درست بالای کمربند ایفود متصل کن.
\v 28 حلقه‌های پیش‌سینه را با نوار آبی به حلقه‌های ایفود ببند، به گونه‌ای که بر روی کمربند قرار گیرند، تا پیش‌سینه از روی ایفود کنار نرود.
\v 29 چون هارون به قُدس داخل شود، نامهای پسران اسرائیل را که بر پیش‌سینۀ تصمیم‌گیری حک شده، به جهت یادآوریِ همیشگی در پیشگاه خداوند بر دل خود حمل خواهد کرد.
\v 30 اوریم و تُمّیم
\v 31 «ردای ایفود را یکسره از پارچۀ آبی بدوز.
\v 32 در وسط ردا، شکافی برای سر باشد. گرداگرد شکاف، لبه‌ای بافته شده همچون یقۀ زِره باشد تا شکاف پاره نشود.
\v 33 بر گِردِ دامن ردا، انارهایی با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز بدوز و زنگوله‌هایی از طلا میان آنها قرار ده.
\v 34 زنگوله‌های طلا و انارها یکی در میان، بر گِرد دامنِ ردا باشد.
\v 35 هارون ردا را به هنگام خدمت بر تن کند. چون او به پیشگاه خداوند در قُدس داخل شود یا از آنجا بیرون آید، صدای زنگوله‌ها شنیده خواهد شد، مبادا بمیرد.
\v 36 «لوحی از طلای ناب بساز و این کلمات را به‌سان نقشی که بر مُهر است، بر آن حک کن: ”مقدس برای خداوند.“
\v 37 آنگاه نواری آبی رنگ به آن متصل کن تا بتوان آن را به دستار بست، به گونه‌ای که در جلو دستار قرار گیرد.
\v 38 و آن بر پیشانی هارون باشد و او بارِ هر تقصیری را که ممکن است در وقف انواع هدایای مقدس از سوی بنی‌اسرائیل واقع شود، بر خود حمل کند. آن لوح پیوسته بر پیشانی هارون خواهد بود، تا آن هدایا مقبول درگاه خداوند واقع شوند.
\v 39 «پیراهن را از کتان ریزبافت، بباف؛ همچنین دستار را. شال کمر، ماهرانه گلدوزی شده باشد.
\v 40 «برای پسران هارون پیراهن و شال کمر و کلاه بدوز تا برایشان عزّت و زینت باشد.
\v 41 این جامه‌ها را بر برادرت هارون و پسران او بپوشان، و ایشان را مسح کن و نصب و تخصیص نما تا برای من کهانت کنند.
\v 42 و زیرجامه‌های کتان برای پوشاندن تنِ برهنۀ ایشان بدوز که از کمر تا ران برسد.
\v 43 هنگامی که هارون و پسرانش به خیمۀ ملاقات داخل می‌شوند یا برای خدمت در قُدس نزدیک مذبح می‌آیند، این زیرجامه‌ها را بپوشند مبادا متحمل جزای گناه شوند و بمیرند. این برای هارون و برای نسل او فریضۀ ابدی خواهد بود.
\s5
\c 29
\p
\v 1 «این است آنچه برای تخصیص ایشان انجام می‌دهی، تا برای من کهانت کنند: یک گوساله و دو قوچ بی‌عیب برگیر.
\v 2 از آرد نرمِ گندم، نانِ بی‌خمیرمایه و قرصهای نانِ بی‌خمیرمایۀ روغنی و قرصهای نازک بی‌خمیرمایۀ آغشته به روغن تهیه کن.
\v 3 آنها را در سبدی بگذار و با همان سبد، همراه آن گوساله و دو قوچ نزدیک آور.
\v 4 آنگاه هارون و پسرانش را به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاور و آنها را به آب، غسل بده.
\v 5 سپس جامه‌ها را آورده، پیراهن، ردای ایفود، خودِ ایفود و پیش‌سینه را بر تن هارون کن و ایفود را با کمربند نقشدارش بر وی ببند.
\v 6 دستار هارون را بر سرش بگذار و نیمتاج مقدس را بر دستار بگذار.
\v 7 آنگاه روغن مسح را آورده، بر سرش بریز و او را مسح کن.
\v 8 سپس پسران هارون را بیاور و ایشان را به پیراهنها بپوشان.
\v 9 آنگاه بر ایشان، یعنی هارون و پسرانش شال کمر بربند و کلاه بر سرشان بگذار. کهانت بنا به فریضۀ ابدی از آنِ ایشان خواهد بود. بدین‌گونه هارون و پسرانش را منصوب نما.
\v 10 «گوساله را جلو خیمۀ ملاقات بیاور و هارون و پسرانش بر سر آن دست بگذارند.
\v 11 سپس، گوساله را نزد دَرِ خیمۀ ملاقات، به حضور خداوند ذبح کن.
\v 12 مقداری از خون آن را گرفته، با انگشتت بر شاخهای مذبح بمال، و مابقی را پای مذبح بریز.
\v 13 آنگاه تمام چربی را که در اطراف اندرونی است همراه سفیدی روی جگر و هر دو قلوه و چربی دور آنها را برگیر و بر مذبح بسوزان.
\v 14 اما گوشت گوساله را با پوست و فضولاتش خارج از اردوگاه بسوزان. این قربانی گناه است.
\v 15 «سپس یکی از قوچها را برگیر و هارون و پسرانش بر سر آن دست بگذارند.
\v 16 آن را نیز ذبح کن و خونش را برگرفته، بر همه طرف مذبح بپاش.
\v 17 قوچ را قطعه قطعه کن و قسمتهای اندرونی و نیز پاچه‌هایش را بشوی و آنها را با کله و دیگر قسمتهای آن قرار بده.
\v 18 سپس قوچ را به تمامی بر مذبح بسوزان. این است قربانی تمام‌سوز برای خداوند، رایحه‌ای خوشایند
\v 19 «آنگاه قوچ دیگر را برگیر و هارون و پسرانش بر سر آن دست بگذارند.
\v 20 آن را نیز ذبح کن و مقداری از خونش را گرفته، بر نرمۀ گوش راست هارون و پسرانش، شست دست راست آنها و شست پای راستشان بمال. سپس باقی خون را بر همه طرف مذبح بپاش.
\v 21 مقداری از خونِ روی مذبح و قدری از روغن مسح را برگیر و بر هارون و جامه‌هایش و بر پسران او و جامه‌هایشان بپاش. بدین‌سان هارون و پسرانش و جامه‌های آنها تقدیس خواهد شد.
\v 22 «چربی قوچ، دُنبه، چربی که اندرونی را می‌پوشاند، سفیدی روی جگر، هر دو قلوه و چربی دورشان و نیز ران راست را برگیر، زیرا این قوچِ انتصاب است.
\v 23 نیز از سبد نانِ بی‌خمیرمایه که در حضور خداوند است یک عدد نان، یک قرص نان روغنی و یک قرصِ نازک برگیر.
\v 24 تمامی اینها را در دستان هارون و پسرانش بگذار و به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان بده.
\v 25 سپس آنها را از دست ایشان بگیر و بر روی قربانی تمام‌سوز بر مذبح بسوزان تا رایحه‌ای خوشایند به حضور خداوند باشد. این است هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
\v 26 «سپس سینۀ قوچِ انتصاب را که برای هارون است گرفته، آن را به حضور خداوند به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی تکان بده، و این سهم تو خواهد بود.
\v 27 قسمتهایی از قوچِ انتصاب را که برای هارون و پسرانش است، یعنی سینۀ تکان‌دادنی و رانِ افراشتنی را که تکان داده می‌شود، تخصیص کن.
\v 28 این بنا به فریضه‌ای ابدی سهم هارون و پسرانش از جانب بنی‌اسرائیل خواهد بود، زیرا که هدیۀ افراشتنی است. این است هدیۀ افراشتنی از جانب بنی‌اسرائیل، از قربانیهای رفاقت ایشان. این است هدیۀ افراشتنی آنها به خداوند.
\v 29 «جامه‌های مقدس هارون، پس از او از آنِ پسرانش خواهد بود تا در آنها مسح و منصوب شوند.
\v 30 پسری که در مقام کاهن به جانشینی او برگزیده می‌شود و جهت خدمت در قُدس وارد خیمۀ ملاقات می‌گردد، باید آنها را هفت روز بر تن کند.
\v 31 «قوچِ انتصاب را برگیر و گوشتش را در مکانی مقدس آب‌پز کن.
\v 32 هارون و پسرانش باید گوشت قوچ و نانی را که در سبد است نزد دَرِ خیمۀ ملاقات بخورند.
\v 33 آنها خود از این چیزها که بدانها به جهت انتصاب و تخصیصشان کفّاره به جا آورده می‌شود، بخورند. اما هیچ‌کس دیگر نباید از آن بخورد، زیرا مقدس است.
\v 34 اگر از گوشت قربانیِ انتصاب، یا از نان، چیزی تا صبح باقی‌مانَد، همه را به آتش بسوزان. آن را نباید خورد، زیرا مقدس است.
\v 35 «هر چه دربارۀ هارون و پسرانش به تو فرمان دادم، انجام ده. هفت روز ایشان را منصوب نما.
\v 36 هر روز جهت کفّاره، گوساله‌ای را به رسم قربانی گناه تقدیم کن. با کفّاره کردن برای مذبح آن را طاهر ساز؛ آن را مسح کن تا تخصیص گردد.
\v 37 هفت روز برای مذبح کفّاره کرده، آن را تخصیص کن. آنگاه مذبح بسیار مقدس خواهد بود و هر چه با آن تماس یابد نیز مقدس خواهد بود.
\v 38 «این است آنچه باید بر مذبح تقدیم کنی: هر روز دو برۀ یک ساله، به‌طور مرتب؛
\v 39 یکی را بامدادان ذبح کن، دیگری را به هنگام عصر.
\v 40 با برۀ نخست، یک دهم ایفَه
\v 41 برۀ دیگر را به هنگام عصر تقدیم کن، و مانند آنچه بامدادان کردی، همراه آن هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنی تقدیم کن. این است رایحۀ خوشایند و هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
\v 42 این قربانی تمام‌سوز باید نسل اندر نسل به‌طور مرتب نزد دَرِ خیمۀ ملاقات به حضور خداوند تقدیم شود. من در آنجا با شما ملاقات خواهم کرد و با تو سخن خواهم گفت؛
\v 43 در آنجا با بنی‌اسرائیل ملاقات خواهم کرد و آن مکان به واسطۀ جلال من تقدیس خواهد گشت.
\v 44 بدین‌سان من خیمۀ ملاقات و مذبح را تخصیص می‌کنم و نیز هارون و پسرانش را تخصیص می‌کنم تا برای من کهانت کنند.
\v 45 آنگاه در میان بنی‌اسرائیل ساکن خواهم شد و خدای ایشان خواهم بود.
\v 46 و آنان خواهند دانست که من یهوه خدای ایشان هستم که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا در میانشان ساکن شوم. من یهوه خدای ایشان هستم.
\s5
\c 30
\p
\v 1 «مذبحی برای سوزاندن بخور بساز؛ آن را از چوب اقاقیا بساز.
\v 2 مذبح مربع باشد، به درازای یک ذِراع،
\v 3 آن را با روکشی از طلای ناب بپوشان، روی آن، جوانبش و شاخهایش را. و گِردِ آن نیز قابی از طلا بساز.
\v 4 زیر قاب، دو حلقۀ زرین برای مذبح بساز که مقابل هم قرار داشته باشند، تا تیرکهای حمل مذبح را نگاه دارند.
\v 5 تیرکها را از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن.
\v 6 مذبح را جلوی حجابی که مقابل صندوق شهادت است بگذار، مقابل جایگاه کفّاره که بر صندوق شهادت است، آنجا که در آن با تو ملاقات می‌کنم.
\v 7 هارون باید هر روز صبح هنگام رسیدگی به چراغها، بر این مذبح، بخور خوشبو بسوزاند.
\v 8 به هنگام عصر نیز که برای روشن کردن چراغها می‌آید، باید بار دیگر بخور بسوزاند، تا بدین‌سان، بخور نسل اندر نسل به‌طور مرتب در حضور خداوند سوزانده شود.
\v 9 هیچ بخورِ دیگر یا قربانی تمام‌سوز یا هدیۀ آردی بر این مذبح تقدیم مکنید، و هدیۀ ریختنی بر آن مریزید.
\v 10 هارون سالی یک بار بر شاخهای آن کفّاره کند. این کفّاره باید همه‌ساله نسل اندر نسل با خون قربانی گناه که برای کفّاره است، انجام گیرد. این برای خداوند بسیار مقدس است.»
\v 11 آنگاه خداوند به موسی گفت:
\v 12 «هنگامی که بنی‌اسرائیل را برای نام‌نویسی سرشماری می‌کنی، هر یک از ایشان که شمرده می‌شود باید به عنوان فدیۀ جان خود مبلغی به خداوند بپردازد. در آن صورت، به هنگام شمارش، بلایی بر قوم نازل نخواهد شد.
\v 13 هر که به جانب شمرده‌شدگان می‌گذرد باید نیم مثقال
\v 14 هر کس، از بیست ساله و بالاتر، که نام‌نویسی می‌شود، هدیۀ خداوند را بپردازد.
\v 15 هنگامی که هدیۀ خداوند را به جهت انجام کفّاره برای جان خود می‌پردازید، ثروتمندان بیشتر از نیم مثقال ندهند و فقیران نیز کمتر ندهند.
\v 16 نقد کفّاره را از بنی‌اسرائیل دریافت کن و آن را برای خدمات خیمۀ ملاقات هزینه نما، تا به جهت بنی‌اسرائیل یادگاری به حضور خداوند باشد و برای جانهای شما کفّاره کند.»
\v 17 آنگاه خداوند به موسی گفت:
\v 18 «حوضی برنجین با پایۀ برنجین جهت شستشو بساز. آن را میان مذبح و خیمۀ ملاقات بگذار و در آن آب بریز.
\v 19 هارون و پسرانش دست و پای خود را بدین آب بشویند.
\v 20 وقتی به خیمۀ ملاقات داخل می‌شوند، با این آب شستشو کنند تا نمیرند، نیز آنگاه که برای خدمت به مذبح نزدیک می‌آیند تا هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کنند.
\v 21 آنها باید دست و پایشان را بشویند تا نمیرند. این برای هارون و فرزندانش، نسل اندر نسل، فریضۀ ابدی خواهد بود.»
\v 22 سپس خداوند به موسی گفت:
\v 23 «ادویۀ اعلا بدین شرح تهیه کن: پانصد مثقال مُرّ مایع؛ معادل نصف آن، یعنی دویست و پنجاه مثقال دارچین معطر؛ دویست و پنجاه مثقال نیشکر معطر؛
\v 24 پانصد مثقال سَلیخَه (که همگی به مثقالِ قُدس وزن شده‌اند)، و یک هین
\v 25 از آمیختن این ادویۀ معطر، روغن مقدس مسح را، به مهارتِ عطاران تهیه کن.
\v 26 سپس این روغن را برای مسح خیمۀ ملاقات، صندوق شهادت،
\v 27 میز و تمامی اسباب آن، چراغدان و لوازم آن، مذبح بخور،
\v 28 مذبح قربانی تمام‌سوز و اسباب آن، و حوض و پایه‌اش به کار گیر.
\v 29 آنها را تخصیص کن تا بسیار مقدس باشند، و هر چه با آنها تماس یابد نیز مقدس خواهد بود.
\v 30 هارون و پسرانش را مسح کرده، تخصیص نما تا برای من کهانت کنند.
\v 31 به بنی‌اسرائیل بگو: ”این است روغن مقدسِ مسح برای من در نسلهای شما.
\v 32 آن را برای تدهین معمولیِ بدن آدمیان به کار نبرید و روغن دیگری را با همین ترکیب تهیه نکنید. این روغن مقدس است و بر شماست که آن را مقدس بشمارید.
\v 33 هر که روغنی معطر شبیه آن ترکیب کند، یا آن را بر شخصی که کاهن نیست بمالد، از میان قوم خود منقطع شود.“»
\v 34 آنگاه خداوند به موسی گفت: «از ادویۀ خوشبو، یعنی صَمْغِ کاج، اَظفار، قِنّه و کندر خالص به مقدار مساوی فراهم آور
\v 35 و به مهارت عطّاران، از آمیختن آنها بخوری خوشبو بساز. این بخور باید نمکین، خالص و مقدس باشد.
\v 36 مقداری از آن را بکوب و به شکل گَرد درآور، و در خیمۀ ملاقات، جایی که با تو ملاقات می‌کنم، مقابل شهادت قرار بده. این بخور باید برای شما بسیار مقدس باشد.
\v 37 بخور دیگری با این ترکیب برای خود مسازید؛ آن را برای خداوند مقدس بشمارید.
\v 38 هر که شبیه این بخور را برای بوییدن بسازد، از میان قوم خود منقطع شود.
\s5
\c 31
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت:
\v 2 «ببین که من بِصَلئیل پسر اوری، نوۀ حور را از قبیلۀ یهودا برگزیده‌ام،
\v 3 و او را به روح خدا پر کرده، بدو حکمت و فهم و دانش بخشیده‌ام، برای همه گونه صنعت،
\v 4 تا ماهرانه با طلا و نقره و برنج کار کند،
\v 5 و برای تراشیدن سنگ و تَرصیع آن، و درودگری چوب، تا در انواع صنایع مشغول کار شود.
\v 6 افزون بر این، من اُهولیاب پسر اَخیسامَک از قبیلۀ دان را نیز دستیار او ساخته‌ام و به تمام صنعتگران حکمت بخشیده‌ام تا هرآنچه به تو امر کرده‌ام، بسازند:
\v 7 خیمۀ ملاقات، صندوق شهادت با جایگاه کفّاره روی آن، و تمام دیگر اسباب خیمه،
\v 8 میز و اسباب آن، چراغدان از طلای ناب و تمامی لوازم آن، مذبح بخور،
\v 9 مذبح قربانی تمام‌سوز و لوازم آن و حوض و پایۀ آن؛
\v 10 نیز جامه‌های بافته، جامۀ مقدس هارونِ کاهن و نیز جامه‌های پسرانش برای کهانت،
\v 11 و نیز روغن مسح و بخور خوشبو برای قُدس. این همه را همان‌گونه که به تو امر کردم، بسازند.»
\v 12 سپس خداوند به موسی گفت:
\v 13 «به بنی‌اسرائیل بگو: ”بر شماست که شَبّات‌های مرا نگاه دارید؛ زیرا در نسلهای شما نشانه‌ای خواهد بود میان من و شما، تا بدانید که من خداوند هستم که شما را تقدیس می‌کنم.
\v 14 شَبّات را نگاه دارید، زیرا که برای شما مقدس است. هر که آن را حرمت ننهد، البته کشته شود؛ هر که در آن روز کار کند از میان قوم خود منقطع شود.
\v 15 شش روز کار می‌باید کرد، اما روز هفتم شَبّاتِ فراغت است و مقدس برای خداوند. هر که در روز شَبّات کار کند، البته کشته شود.
\v 16 پس بنی‌اسرائیل باید شَبّات را نگاه دارند و آن را نسل اندر نسل چون عهدی جاودانه به جا آورند.
\v 17 این روز تا به ابد میان من و بنی‌اسرائیل نشانه‌ای خواهد بود، زیرا که خداوند در شش روز آسمان و زمین را ساخت، ولی در روز هفتم فراغت جسته، بیاسود.“»
\v 18 چون خدا سخنان خود را با موسی بر کوه سینا به پایان رسانید، دو لوح شهادت را به وی داد. آنها دو لوح سنگی بود که خدا به انگشت خود بر آنها نگاشته بود.
\s5
\c 32
\p
\v 1 چون قوم دیدند فرود آمدن موسی از کوه به درازا کشید، گِرد هارون جمع شده گفتند: «بیا برای ما خدایان
\v 2 هارون در پاسخ گفت: «گوشواره‌های طلا را که در گوش زنان و پسران و دخترانتان است، به در آورده، نزد من آورید.»
\v 3 پس همۀ قوم گوشواره‌های طلا را از گوشهایشان به در آورده، نزد هارون بردند.
\v 4 هارون آن را از دست ایشان گرفته، با قلم شکل داد و به صورت گوساله‌ای ریخته‌شده درآورد. آنگاه ایشان گفتند: «ای اسرائیل، اینها هستند خدایان تو
\v 5 هارون چون این را دید، مذبحی در برابر آن گوساله بنا کرد و اعلام نمود: «فردا جشنی برای خداوند خواهد بود.»
\v 6 پس قوم سحرگاهان برخاستند و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم کردند. سپس به خوردن و نوشیدن نشستند و به جهت لَهو و لَعِب به پا خاستند.
\v 7 آنگاه خداوند به موسی گفت: «بی‌درنگ فرود آ، زیرا قوم تو که از سرزمین مصر به در آوردی، فساد کرده‌اند.
\v 8 آنها به همین زودی از راهی که بدیشان امر فرمودم انحراف ورزیده، برای خود گوسالۀ ریخته‌شده ساخته‌اند و در برابر آن سَجده کرده و قربانی نموده، گفته‌اند: ”ای اسرائیل، اینها هستند خدایانی که تو را از سرزمین مصر بیرون آوردند!“»
\v 9 پس خداوند به موسی گفت: «من این قوم را دیده‌ام که همانا قومی گردنکشند.
\v 10 اکنون مرا واگذار تا خشمم بر آنها شعله‌ور شده، ایشان را بسوزانم. آنگاه از تو قومی عظیم به وجود خواهم آورد.»
\v 11 اما موسی دست التماس به سوی یهوه خدای خود دراز کرده، گفت: «ای خداوند، چرا باید خشم تو بر قومت که با قدرتی عظیم و دستی توانمند از سرزمین مصر به در آوردی، شعله‌ور گردد؟
\v 12 چرا مصریان بگویند: ”ایشان را به قصد بد بیرون برد، تا آنها را در کوهها بکشد و از روی زمین محو سازد؟“ پس، از خشم شدید خود بازگرد و منصرف شده، بر قوم خویش بلایی نازل منما.
\v 13 خادمانت ابراهیم، اسحاق و اسرائیل را یاد آور، که برای ایشان به ذات خود سوگند یاد کرده گفتی: ”نسل شما را همچون ستارگان آسمان، بی‌شمار می‌سازم، و تمامی این سرزمین را که دربارۀ آن سخن گفتم به نسل شما خواهم بخشید تا میراث همیشگی ایشان باشد.“»
\v 14 پس خداوند از بلایی که گفته بود بر سر قوم خویش خواهد آورد، منصرف شد.
\v 15 آنگاه موسی برگشت و در حالی که دو لوح شهادت را در دست داشت، از کوه به زیر آمد. بر هر دو طرف لوحها، یعنی پشت و روی آنها، نوشته شده بود.
\v 16 لوحها کارِ دست خدا بود و نوشته، نوشتۀ خدا بود که بر لوحها حک شده بود.
\v 17 چون یوشَع آواز قوم را شنید که فریاد برمی‌آوردند، به موسی گفت: «آواز جنگ از اردوگاه به گوش می‌رسد.»
\v 18 موسی گفت:
\v 19 چون موسی به اردوگاه نزدیک شد و آن گوساله و رقص مردم را دید، خشمش شعله‌ور گشت و لوحها را از دستان خود به زیر افکنده، آنها را پای کوه شکست.
\v 20 او گوساله‌ای را که ایشان ساخته بودند گرفته، در آتش سوزانید و آن را خرد کرده به صورت گَرد درآورد و بر آب پاشید و به بنی‌اسرائیل نوشانید.
\v 21 موسی رو به هارون کرد و گفت: «این قوم به تو چه کرده بودند که چنین گناه عظیمی بر ایشان آوردی؟»
\v 22 هارون در پاسخ گفت: «سرور من، خشمگین مباش. تو خود این قوم را می‌شناسی و می‌دانی که به بدی گرایش دارند.
\v 23 آنها به من گفتند: ”برای ما خدایان بساز تا پیش روی ما بروند، زیرا نمی‌دانیم بر سر این مرد، موسی، که ما را از سرزمین مصر بیرون آورد، چه آمده است.“
\v 24 پس بدیشان گفتم: ”هر کس زیوری از طلا دارد، به در آورد.“ پس ایشان طلای خود را به من دادند و من آن را در آتش انداختم، و این گوساله بیرون آمد!»
\v 25 چون موسی دید که قوم افسارگسیخته شده‌اند زیرا هارون آنها را واگذاشته بود تا افسار بگسلند و مضحکه دشمنان شوند،
\v 26 پس در مدخل اردوگاه ایستاد و گفت: «هر که طرف خداوند است نزد من آید.» پس تمام لاویان نزد او گرد آمدند.
\v 27 آنگاه موسی خطاب بدیشان گفت: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”هر کس شمشیرش را به پهلوی خود ببندد و در میان اردوگاه از یک سر تا سر دیگر حرکت کند و هر کس برادر، دوست و همسایۀ خود را بکشد.“»
\v 28 لاویان طبق گفتۀ موسی عمل کردند، و در آن روز نزدیک سه هزار تن از قوم کشته شدند.
\v 29 آنگاه موسی گفت: «امروز خویشتن را وقف خداوند کنید تا او امروز شما را برکت دهد، زیرا هر یک از شما بر ضد پسر و برادر خود به پا خاستید.»
\v 30 روز بعد موسی خطاب به قوم گفت: «شما مرتکب گناهی عظیم شده‌اید. اما اکنون من نزد خداوند برمی‌آیم، شاید بتوانم گناهتان را کفّاره کنم.»
\v 31 پس موسی نزد خداوند بازگشت و گفت: «آه که این مردمان چه گناه عظیمی کرده‌اند! آنان خدایانی از طلا برای خود ساخته‌اند.
\v 32 حال اگر ممکن باشد گناه ایشان را ببخشا، وگرنه مرا از دفتری که نگاشته‌ای محو ساز.»
\v 33 خداوند در جواب موسی گفت: «هر که را که به من گناه ورزیده است از دفتر خود محو خواهم ساخت.
\v 34 حال برو و قوم را به مکانی که گفتم هدایت کن، و فرشتۀ من پیش روی تو خواهد رفت. اما زمانی که برای مجازاتشان بیایم، ایشان را به سبب گناهشان جزا خواهم داد.»
\v 35 و خداوند به سبب گوساله‌ای که قوم به دست هارون ساخته بودند، بلایی بر آنان فرستاد.
\s5
\c 33
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «این مکان را ترک کن، تو و این قوم که از سرزمین مصر برآوردی، و به سرزمینی برآ که برای ابراهیم، اسحاق و یعقوب سوگند یاد کردم و گفتم: ”آن را به نسل تو خواهم بخشید.“
\v 2 من فرشته‌ای پیش روی تو خواهم فرستاد و کنعانیان، اَموریان، حیتّیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان را بیرون خواهم راند.
\v 3 به سرزمینی برآ که شیر و شهد در آن جاری است. اما من در میان تو نخواهم آمد، زیرا قومی گردنکشی، مبادا تو را در بین راه هلاک سازم.»
\v 4 چون قوم این سخنان مصیبت‌بار را شنیدند، ماتم گرفتند و هیچ‌کس بر خود زیور نیاویخت.
\v 5 زیرا خداوند به موسی گفته بود: «به بنی‌اسرائیل بگو: ”شما قومی گردنکشید. اگر حتی لحظه‌ای در میان تو آیم، ممکن است نابودت کنم. حال زیور خود را به در آر تا ببینم با تو چه کنم.“»
\v 6 پس بنی‌اسرائیل زیورهای خود را از کوه حوریب از خود به در کردند.
\v 7 باری، موسی را عادت بر این بود که خیمه‌ای برگیرد و آن را بیرون از اردوگاه، کمی دور از آن، بر پا کند. او این خیمه را خیمۀ ملاقات می‌خواند. هر که طالب خداوند بود به آن خیمه که بیرون از اردوگاه بود، می‌رفت.
\v 8 هرگاه موسی به سوی آن خیمه بیرون می‌رفت، قوم جملگی برخاسته، هر یک به در خیمۀ خود می‌ایستادند، و موسی را تا هنگامی که داخل آن خیمه می‌شد، نظاره می‌کردند.
\v 9 وقتی موسی به خیمه داخل می‌شد، ستون ابر فرود می‌آمد و به دَرِ خیمه می‌ایستاد و خدا با موسی سخن می‌گفت.
\v 10 هنگامی که همۀ قوم ستون ابر را ایستاده به در خیمه می‌دیدند، همگی برخاسته، هر یک به در خیمۀ خود پرستش می‌کردند.
\v 11 خداوند با موسی رو در رو سخن می‌گفت، چنانکه کسی با دوست خود سخن بگوید. سپس موسی به اردوگاه بازمی‌گشت، ولی خادم جوانش یوشَع، پسر نون، خیمه را ترک نمی‌کرد.
\v 12 موسی به خداوند گفت: «تو به من می‌گویی: ”این قوم را بِبَر،“ ولی نمی‌گویی چه کسی را همراه من می‌فرستی. می‌گویی: ”تو را به نام می‌شناسم و در نظرم فیض یافته‌ای.“
\v 13 اگر در نظرت فیض یافته‌ام، تمنا دارم راههای خود را به من بیاموزی تا تو را بشناسم و همچنان در نظرت فیض یابم. و در نظر داشته باش که این مردم قوم تو‌اَند.»
\v 14 خداوند پاسخ داد: «روی من خواهد آمد، و تو را آرامی خواهم بخشید.»
\v 15 آنگاه موسی به خداوند گفت: «اگر روی تو با ما نیاید، ما را از اینجا مبر.
\v 16 زیرا از کجا معلوم می‌شود که من و قوم تو در نظرت فیض یافته‌ایم، اگر نه از آمدن تو با ما؟ چه چیز دیگر من و قوم تو را از همۀ اقوام دیگرِ روی زمین متمایز می‌سازد؟»
\v 17 خداوند به موسی گفت: «این کار را نیز که گفته‌ای خواهم کرد، زیرا در نظرم فیض یافته‌ای و تو را به نام می‌شناسم.»
\v 18 آنگاه موسی گفت: «تمنا اینکه جلال خود را بر من بنمایی.»
\v 19 گفت: «من تمامی نیکویی خود را از برابر تو می‌گذرانم، و در برابر تو نام خود، یهوه را ندا می‌کنم. فیض خواهم بخشید به هر که نسبت به او فیاض هستم و رحم خواهم کرد بر هر که نسبت به او رحیم هستم.»
\v 20 و گفت: «اما روی مرا نمی‌توانی دید، زیرا انسان نمی‌تواند مرا ببیند و زنده بماند.»
\v 21 و خداوند ادامه داد: «اینک نزدیک من مکانی هست که آنجا می‌توانی بر صخره بایستی.
\v 22 چون جلال من بگذرد، تو را در شکافی در آن صخره می‌نهم و با دست خود تو را می‌پوشانم تا آنگاه که بگذرم.
\v 23 سپس دست خود را بر خواهم داشت و پشت مرا خواهی دید؛ اما روی من دیده نخواهد شد.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت: «دو لوح سنگی، همچون لوحهای نخستین بتراش، و من کلماتی را که بر لوحهای نخستین بود که شکستی، بر آنها خواهم نگاشت.
\v 2 بامدادان آماده باش و به کوه سینا برآی. آنجا بر قلۀ کوه نزد من حاضر شو.
\v 3 هیچ‌کس با تو بالا نیاید و هیچ‌کس نیز بر تمامی کوه دیده نشود؛ حتی گله و رمه نیز جلوی این کوه چرا نکنند.»
\v 4 پس موسی دو لوح سنگی همچون لوحهای نخست تراشید و همان‌گونه که خداوند به او فرمان داده بود، سحرگاهان از کوه سینا بالا رفت، و دو لوح سنگی را در دستان خود می‌برد.
\v 5 آنگاه خداوند در ابر فرود آمد و آنجا با موسی ایستاد، و نام یهوه را ندا کرد.
\v 6 خداوند از برابر موسی گذشت و چنین ندا کرد:
\v 7 پایدار در محبت برای هزار پشت،
\v 8 موسی بی‌درنگ روی بر زمین نهاده، پرستش کرد.
\v 9 و گفت: «ای خداوندگار، اگر حال در نظرت فیض یافته‌ام، تمنا دارم خداوندگار در میان ما بیاید. با این که این قوم گردنکش است، ولی تو تقصیر و گناه ما را بیامرز و ما را میراث خود بساز.»
\v 10 آنگاه خداوند گفت: «اینک عهدی می‌بندم. من در برابر تمامی قوم تو، عجایبی خواهم کرد که تا به حال در میان هیچ قومی در تمامی جهان روی نداده است. قومی که تو در میانشان ساکنی جملگی کار خداوند را خواهند دید، زیرا کاری که با تو می‌کنم کاری مَهیب است.
\v 11 «آنچه را امروز به تو امر می‌فرمایم نگاه دار. من اَموریان، کنعانیان، حیتّیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان را از برابر تو خواهم راند.
\v 12 مراقب باش با ساکنان دیاری که بدان‌جا خواهی رفت پیمان نبندی، وگرنه در میان تو دام خواهند شد.
\v 13 مذبحهایشان را در هم شِکَن، ستونهایشان را خُرد کن و اَشیرَه‌های
\v 14 هیچ خدای غیر را پرستش مکن، زیرا یهوه که نام او غیور است، خدایی است غیور.
\v 15 مراقب باش با کسانی که در آن سرزمین ساکنند پیمان نبندی، زیرا آنگاه که در پی خدایانشان زنا می‌کنند و به آنها قربانی تقدیم می‌نمایند، شما را نیز دعوت خواهند کرد و شما از قربانی ایشان خواهید خورد.
\v 16 و آنگاه که از دختران ایشان برخی را برای پسران خود به زنی بگیرید و آن دختران در پی خدایان خود زنا کنند، پسران شما را نیز به انجام این کار وا خواهند داشت.
\v 17 «بتهای ریخته‌شده برای خود مسازید.
\v 18 «عید نانِ بی‌خمیرمایه را نگاه دارید. همان‌گونه که به شما فرمان دادم، هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخورید. این را در موعد مقرر، در ماه اَبیب انجام دهید، چراکه در این ماه از مصر بیرون آمدید.
\v 19 «نخستین ثمرۀ هر رَحِمی از آنِ من است، از جمله هر نخست‌زادۀ نرینه از چارپایان تو، چه گاو، چه گوسفند.
\v 20 نخست‌زادۀ الاغ را با بره‌ای فدیه دهید، ولی اگر فدیه نمی‌دهید، گردنش را بشکنید. هر نخست‌زاده‌ای از پسرانت را نیز فدیه بده.
\v 21 «شش روز کار کن، اما در روز هفتم فراغت جو؛ حتی در موسم شخم زدن و برداشت محصول نیز باید فراغت یابی.
\v 22 عید هفته‌ها را که همان عید نوبر محصول گندم باشد، برگزار کن و همچنین عید جمع‌آوری را به هنگام تحویل سال.
\v 23 همۀ مردان قوم تو باید سالی سه بار در پیشگاه خداوندگارْ یهوه، خدای اسرائیل حاضر شوند.
\v 24 قومها را از برابر تو خواهم راند و قلمرو تو را وسیع خواهم گردانید، و هنگامی که سه مرتبه در سال می‌روی تا در پیشگاه یهوه خدایت حاضر شوی، هیچ‌کس به سرزمین تو دست‌اندازی نخواهد کرد.
\v 25 «خون قربانی را با چیزی که خمیرمایه در آن باشد تقدیم مکن، و مگذار از قربانی عید پِسَخ چیزی تا صبح باقی بماند.
\v 26 «بهترین نوبر زمین خود را به خانۀ یهوه خدایت بیاور.
\v 27 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «این سخنان را بنویس، زیرا مطابق این سخنان با تو و با اسرائیل عهد بسته‌ام.»
\v 28 موسی چهل شبانه روز آنجا با خداوند بود، بی‌آنکه نان بخورد یا آب بنوشد. و خداوند
\v 29 موسی در حالی که دو لوح شهادت را در دست داشت از کوه سینا فرود آمد. اما به هنگام فرود آمدن از کوه، آگاه نبود که پوست چهره‌اش به سبب سخن گفتن با خداوند درخشان است.
\v 30 چون هارون و همۀ بنی‌اسرائیل موسی را دیدند، پوست چهره‌اش می‌درخشید. پس ترسیدند نزدیک او بیایند.
\v 31 ولی موسی ایشان را فرا خواند؛ پس هارون و همۀ رهبران جماعت نزد موسی بازآمدند و او با ایشان سخن گفت.
\v 32 سپس همۀ بنی‌اسرائیل نزدیک آمدند، و او همۀ فرمانهایی را که خداوند بر کوه سینا به او گفته بود، بدیشان داد.
\v 33 چون موسی سخن خود را با ایشان به پایان رساند، نقابی بر چهره زد.
\v 34 او هرگاه برای گفتگو با خداوند به حضور او داخل می‌شد نقاب از چهره برمی‌گرفت تا بیرون می‌آمد. و هنگامی که بیرون می‌آمد و آنچه به او فرمان داده شده بود به بنی‌اسرائیل بازمی‌گفت،
\v 35 آنها می‌دیدند که پوست چهره‌اش درخشان است. پس موسی دوباره نقاب بر چهره می‌زد تا آنگاه که برای گفتگو با خداوند به پیشگاه او می‌رفت.
\s5
\c 35
\p
\v 1 موسی همۀ جماعت بنی‌اسرائیل را گرد آورد و بدیشان گفت: «این است آنچه خداوند شما را به انجام آن فرمان داده است:
\v 2 شش روز کار می‌باید کرد، اما روز هفتم روز مقدس برای شما باشد، شَبّاتِ فراغت برای خداوند. هر که در این روز کاری کند باید کشته شود.
\v 3 در روز شَبّات در هیچ‌یک از منازل خویش آتشی نیفروزید.»
\v 4 موسی به همۀ جماعت بنی‌اسرائیل گفت: «این است آنچه خداوند فرمان داده است:
\v 5 از آنچه دارید، هدیه‌ای به خداوند تقدیم کنید. هر که از دل مایل به این کار باشد هدیه‌ای از اینها برای خداوند بیاورد: طلا، نقره و برنج؛
\v 6 نخ آبی، ارغوانی و قرمز و کتان ریزبافت؛ پشم بز؛
\v 7 پوست قوچ که به رنگ سرخ رنگ شده باشد؛ چرم نازک؛
\v 8 روغن برای چراغها؛ ادویه برای روغن مسح و بخور خوشبو؛
\v 9 سنگهای عقیق و سنگهای گرانبهای دیگر جهت نشاندن بر ایفود
\v 10 «در میان شما هر کس مهارتی دارد، بیاید و آنچه را خداوند فرمان داده است بسازد:
\v 11 مسکن با چادر و پوشش آن، گیره‌ها، تخته‌ها، تیرهای افقی، ستونها و پایه‌های آن،
\v 12 صندوق و تیرکهایش، جایگاه کفّاره و حجاب حائلِ آن،
\v 13 میز و تیرکهایش با تمامی وسایل آن، نان حضور،
\v 14 چراغدان برای روشنایی با لوازم آن، چراغهایش و روغن برای روشنایی؛
\v 15 مذبح بخور با تیرکهایش، روغن مسح و بخور خوشبو؛ پرده برای درگاهِ مدخلِ مسکن؛
\v 16 مذبح قربانی تمام‌سوز با شبکۀ برنجی آن، تیرکهایش و تمامی وسایل مربوط به آن؛ تشت برنجی با پایه‌اش؛
\v 17 پرده‌های صحن با ستونها و پایه‌هایش، و نیز پردۀ ورودی صحن؛
\v 18 میخهای مسکن و میخهای صحن و طنابهای آن؛
\v 19 جامه‌های بافته‌شده برای خدمت در قُدس، یعنی جامه‌های مقدس هارونِ کاهن و جامه‌های پسرانش برای کهانت.»
\v 20 آنگاه تمامی جماعت بنی‌اسرائیل از حضور موسی بیرون رفتند،
\v 21 و هر که رغبت داشت و در قلبش بود، پیش آمد و برای کار خیمۀ ملاقات، تمامی خدمات مربوط به آن و نیز جهت جامه‌های مقدس، هدیه به خداوند تقدیم کرد.
\v 22 همۀ کسانی که از دل مایل بودند، از زن و مرد، آمدند و همه نوع زیورهای طلا از سنجاق سینه، گوشواره، حلقه و زینتها به همراه آوردند. آنان همگی هدایای طلای خود را به خداوند تقدیم کردند.
\v 23 تمام کسانی که نخهای آبی، ارغوانی یا قرمز، کتان ریزبافت، پشم بز، پوست به رنگ سرخ شدۀ قوچ یا چرم نازک
\v 24 هر که هدیه‌ای نقره‌ای یا برنجین داشت نیز آن را به خداوند تقدیم کرد. هر که چوب اقاقیا برای هر قسمت از کار داشت، آن را آورد.
\v 25 زنانِ صنعتگر نیز به دست خود ریسندگی کردند و آنچه را که رشته بودند، از نخهای آبی، ارغوانی و قرمز یا کتان ریزبافت، با خود آوردند.
\v 26 همۀ زنانی که مایل بودند مهارتشان را به کار برند، پشم بز رشتند.
\v 27 رهبران قوم سنگهای عقیق و دیگر سنگهای گرانبها را آوردند تا بر ایفود و پیش‌سینه نشانده شود.
\v 28 آنان همچنین ادویه و روغن برای روشنایی، برای روغن مسح و برای بخور خوشبو آوردند.
\v 29 همۀ مردان و زنان اسرائیلی که مایل بودند، داوطلبانه برای انجام کاری که خداوند به واسطۀ موسی فرمان داده بود، هدیه آوردند.
\v 30 آنگاه موسی به بنی‌اسرائیل گفت: «بنگرید که خداوند بِصَلئیل پسر اوری نوۀ حور از قبیلۀ یهودا را برگزیده است،
\v 31 و او را با روح خدا پر کرده، بدو مهارت، فهم و دانش در انواع صنایع بخشیده است،
\v 32 تا از طلا و نقره و برنج نقشهای هنری بریزد،
\v 33 سنگ ببُرد و بتراشد، صنایع چوبی بسازد و در انواع هنرها مشغول کار شود.
\v 34 نیز به او و اُهولیاب پسر اَخیسامَک از قبیلۀ دان، این توانایی را بخشیده که به دیگران تعلیم دهند.
\v 35 خدا به ایشان مهارت بخشیده است تا هر نوع کاری را که حکاکان، طراحان و گلدوزان با نخهای آبی و ارغوانی و قرمز بر کتان ریزبافت می‌کنند، یعنی کارهایی را که هر نوع صنعتگر یا طراح ماهر انجام می‌دهد، خود انجام دهند.
\s5
\c 36
\p
\v 1 «بِصَلئیل، اُهولیاب و همۀ افراد ماهری که خداوند بدیشان مهارت و فهم بخشیده است تا بدانند چگونه باید کارهای مربوط به بنای قُدس را انجام دهند، باید درست مطابق آنچه خداوند فرمان داده است این کار را به انجام رسانند.»
\v 2 آنگاه موسی، بِصَلئیل و اُهولیاب و همۀ افراد ماهری را که خداوند بدیشان مهارت بخشیده بود فرا خواند، هر که را که دلش راغب بود بیاید و این کار را انجام دهد.
\v 3 آنان همۀ هدایایی را که بنی‌اسرائیل برای بنای قُدس آورده بودند، از موسی تحویل گرفتند. و اما قوم همچنان هر بامداد برای این کار هدیۀ اختیاری می‌آوردند.
\v 4 پس همۀ صنعتگران ماهری که مشغول انجام کارهای گوناگونِ بنای قُدس بودند، کارشان را رها کرده، آمدند
\v 5 و به موسی گفتند: «قوم بیش از آنچه لازم است برای انجام کاری که خداوند به انجام آن امر فرموده هدیه می‌آورند.»
\v 6 پس موسی دستور داد در سرتاسر اردوگاه اعلام کنند: «هیچ مرد یا زنی بیش از این برای قُدس هدیه نیاورد.» بدین‌سان قوم از آوردن هدایای بیشتر بازداشته شدند،
\v 7 زیرا آنچه آورده بودند برای اتمام کار کافی و حتی بیش از نیاز بود.
\v 8 تمام افراد ماهر از میان کارکنان، مسکن را با ده پرده ساختند که از کتان ریزبافتِ تابیده تهیه شده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز در آنها به کار رفته بود. تصویر کروبیان نیز ماهرانه بر آنها نقش شده بود.
\v 9 پرده‌ها همه به یک اندازه بود: درازایشان بیست و هشت ذِراع
\v 10 آنان پنج پرده را به هم و پنج پردۀ دیگر را نیز به هم متصل کردند.
\v 11 آنگاه بر لبۀ آخرین پردۀ دستۀ اوّل، حلقه‌هایی از پارچۀ آبی ساختند؛ بر لبۀ آخرین پردۀ دستۀ دوّم نیز چنین کردند.
\v 12 همچنین پنجاه حلقه بر یک پرده و پنجاه حلقه بر آخرین پردۀ دستۀ دیگر ساختند، به گونه‌ای که حلقه‌ها رو در روی هم قرار گرفت.
\v 13 آنگاه پنجاه گیره از طلا ساختند و آن دو دسته پرده را توسط آنها به هم متصل کردند تا مسکن یکپارچه شود.
\v 14 نیز برای چادر روی مسکن پرده‌هایی از پشم بز ساختند، بر روی هم یازده پرده.
\v 15 این یازده پرده همه به یک اندازه بود: درازایشان سی ذِراع و پهنایشان چهار ذِراع.
\v 16 پنج پرده را در یک دسته به هم متصل کردند و شش پرده دیگر را نیز در دسته‌ای دیگر به هم.
\v 17 آنگاه بر لبۀ آخرین پردۀ یکی از دو دسته، پنجاه حلقه، و بر لبۀ آخرین پردۀ دستۀ دیگر نیز پنجاه حلقۀ دیگر کار گذاشتند.
\v 18 پنجاه گیرۀ برنجین نیز ساختند تا خیمه را به صورت یکپارچه به هم متصل کند.
\v 19 سپس برای خیمه، پوششی از پوست قوچ که به رنگ سرخ رنگ شده بود تهیه کردند و بر روی آن پوششی از چرم نازک
\v 20 تخته‌های قایم از چوب اقاقیا برای مسکن ساختند.
\v 21 درازای هر تخته ده ذِراع و پهنایش یک و نیم ذِراع بود
\v 22 و هر تخته دو زبانۀ قرینۀ هم داشت. تمامی تخته‌های مسکن این‌گونه ساخته شدند.
\v 23 برای جانب جنوبی مسکن بیست تخته ساختند
\v 24 و برای زیر آنها چهل پایۀ نقره، یعنی دو پایه برای دو زبانۀ هر تخته.
\v 25 برای جانب دیگر مسکن، یعنی جانب شمالی نیز بیست تخته ساختند
\v 26 و چهل پایۀ نقره برای زیر آنها، یعنی دو پایه برای هر تخته.
\v 27 برای قسمت انتهاییِ مسکن، یعنی انتهای بخش غربی، شش تخته ساختند،
\v 28 و برای هر یک از گوشه‌های قسمت انتهایی مسکن نیز دو تخته.
\v 29 این دو تخته در هر یک از این دو گوشه از پایین تا بالا به هم متصل و به یک حلقۀ واحد بسته شدند؛ هر دو گوشه به همین شکل ساخته شد.
\v 30 پس هشت تخته و شانزده پایۀ نقره بود، یعنی برای هر تخته دو پایه.
\v 31 همچنین پشت‌بندهایی از چوب اقاقیا ساختند، پنج پشت‌بند برای تخته‌های یک جانب مسکن،
\v 32 پنج پشت‌بند برای تخته‌های جانب دیگر و پنج پشت‌بند نیز برای تخته‌های بخش غربی واقع در انتهای مسکن.
\v 33 پشت‌بند میانی را به گونه‌ای ساختند که در وسط تخته‌های قایم قرار می‌گرفت و از یک سر تا سر دیگر می‌رسید.
\v 34 تخته‌ها را زراندود کردند و حلقه‌هایی زرین ساختند تا پشت‌بندها را نگاه دارند. پشت‌بندها را نیز زراندود کردند.
\v 35 حجاب را از کتان ریزبافت تابیده دوختند که نخهای آبی، ارغوانی و قرمز در آن به کار رفته و نقش کروبیان ماهرانه بر آن دوخته شده بود.
\v 36 برای این پرده، چهار ستون از چوب اقاقیا ساختند و ستونها را زراندود کردند. برای ستونها نیز قلابهای طلا ساختند و چهار پایۀ نقره برای آنها ریختند.
\v 37 برای دَرِ خیمه، پرده‌ای از نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و کتانِ ریزبافتِ تابیده دوختند که ماهرانه گلدوزی شده بود
\v 38 و برای این پرده، پنج ستون با قلابهایش ساختند. سرستونها و بندهای آنها را زراندود کردند و پنج پایۀ برنجین نیز برای آنها ساختند.
\s5
\c 37
\p
\v 1 بِصَلئیل صندوق را از چوب اقاقیا ساخت، به درازای دو و نیم ذِراع،
\v 2 صندوق را از درون و بیرون با طلای ناب پوشاند و قابی از طلا نیز گِرد آن ساخت.
\v 3 برای صندوق چهار حلقه از طلا ریخت و آنها را به چهار پایۀ صندوق متصل کرد، دو حلقه در یک جانب و دو حلقه در جانب دیگر.
\v 4 آنگاه تیرکهایی از چوب اقاقیا ساخت و آنها را زراندود کرد.
\v 5 تیرکها را جهت حمل صندوق از حلقه‌های پهلوی صندوق گذراند.
\v 6 جایگاه کفّاره
\v 7 آنگاه بر دو سر جایگاه کفّاره، دو کروبی زر‌کوب ساخت،
\v 8 یک کروبی بر یک سر و کروبی دیگر بر سر دیگرِ آن؛ جایگاه کفّاره و کروبیانِ دو سر آن را یکپارچه ساخت.
\v 9 کروبیان با بالهایی گشاده، از بالا بر جایگاه کفّاره سایه‌گستر بودند؛ رویهایشان به سوی یکدیگر و نگاهشان به جانب جایگاه کفّاره بود.
\v 10 او میز را از چوب اقاقیا ساخت، به درازای دو ذِراع، پهنای یک ذِراع و بلندای یک و نیم ذِراع.
\v 11 آن را با روکشی از طلای ناب پوشاند و قابی از طلا گِرد آن ساخت.
\v 12 گِرد میز لبه‌ای به پهنای یک کف دست
\v 13 همچنین چهار حلقۀ طلا برای میز ریخت و آنها را به چهار گوشۀ میز در محل چهار پایه متصل کرد.
\v 14 حلقه‌ها را نزدیک لبه قرار داد تا تیرکهای حمل میز را نگه دارند.
\v 15 تیرکهای حمل میز را از چوب اقاقیا ساخت و آنها را زراندود کرد.
\v 16 اسباب میز یعنی بشقابها و ظروف، کاسه‌ها و پارچهای مخصوصِ ریختنِ هدایای ریختنی را از طلای ناب ساخت.
\v 17 چراغدان را از طلای ناب ساخت و پایه و بدنۀ آن را چکش‌کاری کرد؛ پیاله‌های گل‌مانند و جوانه‌ها و غنچه‌هایش با آن یکپارچه بود.
\v 18 شش شاخه از دو طرف چراغدان بیرون می‌آمد: سه شاخه از یک طرف و سه شاخه از طرف دیگر.
\v 19 سه پیاله به شکل گلهای بادام با جوانه‌ها و غنچه‌هایش بر یک شاخه قرار داشت، سه پیالۀ دیگر بر شاخۀ بعدی، و هر شش شاخه که از چراغدان بیرون می‌آمد به همین شکل بود.
\v 20 بر چراغدان چهار پیاله بود به شکل گلهای بادام با جوانه‌ها و غنچه‌هایش.
\v 21 یک جوانه زیر اوّلین جفت شاخه بود که از چراغدان بیرون می‌آمد، جوانۀ دوّم زیر دوّمین جفت شاخه، و جوانۀ سوّم زیر سوّمین جفت شاخه؛ یعنی در مورد هر شش شاخه به همین‌گونه بود.
\v 22 جوانه‌ها و شاخه‌ها همگی با چراغدان یکپارچه بودند و از طلای ناب چکش‌کاری شده ساخته شده بودند.
\v 23 هفت چراغِ آن با گُلگیرها و سینی‌هایش را از طلای ناب ساخت.
\v 24 برای ساختن چراغدان و تمامی لوازم آن، یک وزنه
\v 25 مذبح بخور را از چوب اقاقیا ساخت. مذبح مربع بود، به درازای یک ذِراع، پهنای یک ذِراع، و بلندای دو ذِراع، و شاخهایش با مذبح یکپارچه بود.
\v 26 آن را با روکشی از طلای ناب پوشانید، روی آن، جوانبش و شاخهایش را. و گِرد آن نیز قابی از طلا ساخت.
\v 27 زیر قاب، دو حلقۀ زرین ساخت که مقابل هم قرار داشت تا تیرکهای حمل مذبح را نگاه دارند.
\v 28 تیرکها را از چوب اقاقیا ساخت و آنها را زراندود کرد.
\v 29 همچنین روغن مقدسِ مسح و بخور خالصِ خوشبو را با مهارت عطّاران تهیه کرد.
\s5
\c 38
\p
\v 1 مذبح قربانی تمام‌سوز را از چوب اقاقیا ساختند، به بلندای سه ذِراع.
\v 2 بر هر یک از چهار گوشۀ مذبح شاخی ساختند، به گونه‌ای که شاخها با مذبح یکپارچه بود. روی مذبح را با روکشی از برنج پوشاندند.
\v 3 تمامی اسباب مذبح را از برنج ساختند، از لگنها و خاک‌اندازها گرفته تا پیاله‌ها، چنگالهای گوشت و آتشدانها را.
\v 4 برای مذبح، شبکه‌ای از برنج ساختند و آن را زیر لبۀ مذبح گذاشتند، به گونه‌ای که در نیمۀ بلندیِ مذبح قرار گرفت.
\v 5 چهار حلقه برای چهار گوشۀ شبکۀ برنجین ریختند تا تیرکها را نگاه دارند.
\v 6 تیرکها را از چوب اقاقیا ساختند و آنها را با روکشی از برنج پوشاندند.
\v 7 تیرکها را از حلقه‌ها گذراندند تا برای حمل مذبح در دو پهلوی آن قرار گیرد. مذبح را توخالی و از تخته ساختند.
\v 8 حوض برنجین را با پایه‌های برنجین آن از آینه‌های بانوانی ساختند که به دَرِ خیمۀ ملاقات خدمت می‌کردند.
\v 9 سپس صحن مسکن را ساختند. برای جانب جنوبی صحن، پرده‌هایی از کتانِ ریزبافتِ تابیده دوختند، به درازای صد ذِراع،
\v 10 با بیست ستون و بیست پایۀ برنجین، و قلابها و بندهای ستونها از نقره بود.
\v 11 جانب شمالی نیز به درازای صد ذِراع بود و بیست ستون و بیست پایۀ برنجین داشت، و قلابها و بندهای ستونها از نقره بود.
\v 12 انتهای غربی به پهنای پنجاه ذِراع بود و پرده‌ها داشت، با ده ستون و ده پایه، و قلابها و بندهای ستونها از نقره بود.
\v 13 انتهای شرقی به سوی طلوع آفتاب، به پهنای پنجاه ذِراع بود.
\v 14 در یک طرفِ مدخل، پرده‌هایی بود به درازای پانزده ذِراع با سه ستون و سه پایه،
\v 15 و در طرفِ دیگرِ مدخلِ صحن نیز پرده‌هایی بود به درازای پانزده ذِراع با سه ستون و سه پایه.
\v 16 همۀ پرده‌های اطراف صحن از کتانِ ریزبافتِ تابیده تهیه شده بود.
\v 17 پایۀ ستونها از برنج و قلابها و بندهای ستونها از نقره بود. سرستونها نیز روکشی از نقره داشت؛ بدین ترتیب تمامی ستونهای صحن بندهایی از نقره ‌داشت.
\v 18 پردۀ مدخلِ صحن از نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و کتان ریزبافتِ تابیده بود که ماهرانه گلدوزی شده بود. درازای این پرده بیست ذِراع بود و بلندای آن، همچون پرده‌های صحن، پنج ذِراع،
\v 19 با چهار ستون و چهار پایۀ برنجین. قلابها و بندهای ستونها از نقره بود و سرستونها نیز روکشی از نقره داشت.
\v 20 تمام میخهای مسکن و صحن اطراف آن، برنجین بود.
\v 21 این است حساب مواد به کار رفته در ساختن مسکن، یعنی مسکنِ شهادت، که لاویان به دستور موسی و زیر نظر ایتامار پسر هارونِ کاهن ثبت کردند.
\v 22 بِصَلئیل پسر اوری، نوۀ حور، از قبیلۀ یهودا، هرآنچه را که خداوند به موسی امر فرموده بود، ساخت.
\v 23 اُهولیاب پسر اَخیسامَک از قبیلۀ دان که حکاک و طراح بود و با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و کتانِ ریزبافت گلدوزی می‌کرد، بِصَلئیل را در انجام این کار یاری می‌داد.
\v 24 مقدار کل طلایی که از هدایا جهت تمام کارهای ساختمانی قُدس به کار رفت، بیست و نه وزنه
\v 25 نقره‌ای که از جماعتِ شمارش شده به دست آمد، صد وزنه و هزار و هفتصد و هفتاد و پنج مثقال به مقیاس مثقال قُدس بود
\v 26 یعنی برای هر فرد یک بِکا،
\v 27 پایه‌های قُدس و پایه‌های حجاب را از این یکصد وزنه نقره ساختند، یعنی یکصد پایه را از یکصد وزنه، برای هر پایه یک وزنه.
\v 28 از هزار و هفتصد و هفتاد و پنج مثقال نیز برای ساختن قلابهای ستونها، روکش کردن سرستونها و ساختن بندهایی برای آنها استفاده شد.
\v 29 مقدار برنج اهدایی معادل هفتاد وزنه و دو هزار و چهارصد مثقال بود.
\v 30 با آنها پایه‌های دَرِ خیمۀ ملاقات، مذبح برنجین و شبکۀ آن، و همۀ وسایل مذبح را ساختند؛
\v 31 و نیز پایه‌های پیرامون صحن، پایه‌های مدخل صحن، تمام میخهای مسکن و میخهای گرداگرد صحن را.
\s5
\c 39
\p
\v 1 از نخهای آبی، ارغوانی و قرمز جامه‌هایی برای خدمت در قُدس بافتند. همچنین بنا به فرمان خداوند به موسی، جامه‌های مقدسی برای هارون دوختند.
\v 2 ایفود را از طلا، نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و کتان ریزبافت تابیده دوختند.
\v 3 با چکش‌کاری، ورقه‌های نازکی از طلا فراهم آوردند و آنها را بریده، به صورت رشته‌هایی درآوردند تا با مهارتی خاص با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و نیز با کتان ریزبافت در هم بِتَنَند.
\v 4 برای ایفود دو سرشانه دوختند که به دو سرِ ایفود متصل می‌شد تا ایفود پیوسته باشد.
\v 5 کمربند نقش‌دارِ ایفود از جنس خودِ ایفود، و با آن یکپارچه بود، یعنی از طلا و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و کتان ریزبافتِ تابیده دوخته شده بود؛ همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 6 سنگهای عقیق را بر نگین‌دانِ زرین نشاندند و نامهای پسرانِ اسرائیل را بر آنها حک کردند، همان‌گونه که مُهر را حکاکی می‌کنند.
\v 7 سپس آنها را به عنوان سنگهای یادآوری برای پسران اسرائیل بر سرشانه‌های ایفود نصب کردند؛ همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 8 پیش‌سینه را ماهرانه و همچون ایفود از طلا و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و کتان ریزبافتِ تابیده دوختند.
\v 9 پیش‌سینه مربع و دولا بود، درازای آن یک وجب
\v 10 آنگاه چهار ردیف سنگ گرانبها بر آن نشاندند. در ردیف اوّل لَعل، یاقوتِ زرد و زمرد؛
\v 11 در ردیف دوّم فیروزه، یاقوتِ کبود و الماس؛
\v 12 در ردیف سوّم سنگِ یَمانی، یَشم و لَعلِ بنفش؛
\v 13 در ردیف چهارم زِبَرجَد، عقیق و یَشب.
\v 14 شمار سنگها دوازده بود، یکی برای هر یک از نامهای پسران اسرائیل، و بر هر یک از آنها نام یکی از دوازده قبیله همچون نقشی که بر مُهر است، حک شده بود.
\v 15 برای پیش‌سینه، زنجیرهایی تابیده از طلای ناب همچون ریسمان ساختند.
\v 16 نیز دو نگین‌دانِ زرین و دو حلقۀ زرین ساختند و حلقه‌ها را بر دو گوشۀ پیش‌سینه گذاشتند.
\v 17 دو زنجیر طلا را در حلقه‌های دو گوشۀ پیش‌سینه گذاشتند
\v 18 و دو سر دیگر زنجیرها را به دو نگین‌دان زرین بسته، آنها را از جلو به سرشانه‌های ایفود متصل کردند.
\v 19 دو حلقۀ زرین ساختند و آنها را به دو گوشۀ دیگر پیش‌سینه بر لبۀ داخلی آن در کنار ایفود بستند.
\v 20 دو حلقۀ زرینِ دیگر نیز ساختند و آنها را در جلوی ایفود به قسمت زیر سرشانه‌ها، نزدیک درز، درست بالای کمربند ایفود متصل کردند.
\v 21 حلقه‌های پیش‌سینه را با نوار آبی به حلقه‌های ایفود بستند، به گونه‌ای که بر روی کمربند قرار گیرند، تا پیش‌سینه از روی ایفود کنار نرود؛ همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 22 ردای ایفود را یکسره از پارچه آبی دوختند که کار بافندگان بود.
\v 23 در وسط ردا، شکافی به شکل یقۀ زره بود، با لبه‌ای در اطراف آن، تا پاره نشود.
\v 24 بر گرد دامن ردا، انارهایی با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و کتان ریزبافت تابیده دوختند.
\v 25 سپس زنگوله‌هایی از طلای ناب ساختند و بر گِرد دامن ردا میان انارها بستند.
\v 26 زنگوله‌ها و انارها یکی در میان بر گِرد دامن ردایی بود که به هنگام خدمت بر تن می‌کردند؛ همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 27 برای هارون و پسرانش پیراهنهایی از کتان ریزبافت دوختند که کار بافندگان بود.
\v 28 دستار را از کتان ریزبافت، کلاهها را از کتان ریزبافت، و زیرجامه‌ها را نیز از کتان ریزبافتِ تابیده دوختند.
\v 29 شال کمر را نیز که ماهرانه بر آن گلدوزی شده بود، از کتان ریزبافتِ تابیده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز دوختند؛ همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 30 لوح نیمتاج مقدس را از طلای ناب ساختند و این کلمات را به‌سان نقشی که بر مُهر است بر آن نگاشتند: «مقدس برای خداوند.»
\v 31 آنگاه نواری آبی رنگ به آن متصل کردند تا آن را به دستار ببندند؛ همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 32 پس، تمامی کار مسکن، یعنی خیمۀ ملاقات، به پایان رسید. بنی‌اسرائیل همه چیز را همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود، انجام دادند.
\v 33 آنگاه مسکن را به حضور موسی آوردند، خیمه و همۀ لوازمش، گیره‌ها، تخته‌ها، تیرهای افقی، ستونها و پایه‌های آن؛
\v 34 پوشش از پوستِ به رنگ سرخ درآمدۀ قوچ، پوشش از چرم نازک،
\v 35 صندوق شهادت و تیرکهایش، جایگاه کفّاره؛
\v 36 میز را با تمام وسایلش و نان حضور،
\v 37 چراغدانِ طلای ناب را با چراغها و تمام لوازمش، و روغن مخصوص چراغ را؛
\v 38 مذبح طلا، روغن مسح، بخور خوشبو، و پردۀ دَرِ خیمه را؛
\v 39 مذبح برنجین را با شبکۀ برنجین آن، تیرکهایش و تمام وسایل مربوط به آن؛ تشت و پایه‌اش؛
\v 40 پرده‌های صحن را با ستونها و پایه‌هایش، و نیز پردۀ مدخل صحن را، طنابها و میخهایش، تمامی اسباب لازم برای خدمت در مسکن، یعنی خیمۀ ملاقات را؛
\v 41 و نیز جامه‌های بافته شده برای خدمت در قُدس، خواه جامه‌های مقدسِ هارونِ کاهن و خواه جامه‌هایی را که پسرانش به هنگام کهانت بر تن می‌کردند.
\v 42 بنی‌اسرائیل این همه را درست همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود انجام دادند.
\v 43 موسی کار ایشان را بررسی کرد و دید که همۀ کارها را درست همان‌گونه که خداوند فرموده بود، انجام داده بودند. پس ایشان را برکت داد.
\s5
\c 40
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی گفت:
\v 2 «مسکن، یعنی خیمۀ ملاقات را در نخستین روز از ماه نخست بر پا کن.
\v 3 صندوق شهادت را در آن بگذار و حجاب را در برابر آن بیاویز.
\v 4 سپس میز را به درون ببر و هرآنچه مربوط به آن است بر روی آن قرار بده. آنگاه چراغدان را به درون ببر و چراغهایش را نصب کن.
\v 5 مذبح زرین بخور را جلوی صندوق شهادت بگذار و پردۀ دَرِ مسکن را بیاویز.
\v 6 مذبح قربانی تمام‌سوز را جلوی دَرِ مسکن، یعنی خیمۀ ملاقات، قرار بده؛
\v 7 حوض برنجین را میان خیمۀ ملاقات و مذبح بگذار و در آن آب بریز.
\v 8 صحن را گرداگرد آن بر پا کن و پردۀ مدخلِ صحن را بیاویز.
\v 9 «سپس روغنِ مسح را برگیر و مسکن را با هر چه در آن است مسح کن؛ آن را با تمامی اسبابش تخصیص نما، و مقدس خواهد بود.
\v 10 آنگاه مذبح قربانی تمام‌سوز را با تمامی اسبابش مسح کن؛ مذبح را تخصیص کن، و بسیار مقدس خواهد بود.
\v 11 حوض و پایه‌اش را نیز مسح کن و آنها را تخصیص نما.
\v 12 «سپس هارون و پسرانش را به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاور و ایشان را به آب شستشو ده.
\v 13 آنگاه جامه‌های مقدس را بر تن هارون کرده، وی را مسح نما و تخصیص کن تا برای من کهانت کند.
\v 14 سپس پسرانش را بیاور و پیراهنها را بدیشان بپوشان
\v 15 و آنان را نیز همچون پدرشان مسح کن تا برای من کهانت کنند. مسحِ آنها برای کهانتی جاودانه در نسلهای ایشان ادامه خواهد داشت.»
\v 16 موسی همه چیز را همان‌گونه که خداوند فرمان داده بود به انجام رسانید.
\v 17 بدین‌سان مسکن در نخستین روزِ ماهِ نخست از سالِ دوّم بر پا شد.
\v 18 موسی مسکن را بر پا کرده، پایه‌های آن را بنهاد، تخته‌هایش را بر پا داشت، و پشت‌بندها را در جای خود قرار داده، ستونهای آن را بر پا نمود.
\v 19 آنگاه چادر را بر روی مسکن گسترانید و پوششِ چادر را، همان‌گونه که خداوند به او فرمان داده بود، بر آن کشید.
\v 20 سپس شهادت را برگرفته، درون صندوق قرار داد، و تیرکها را به صندوق متصل کرده، جایگاه کفّاره را بر آن نهاد.
\v 21 آنگاه صندوق را به درون مسکن برد و حجاب حائل را آویخت به گونه‌ای که صندوق شهادت پشت پرده قرار گرفت، همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 22 او میز را نیز در خیمۀ ملاقات، بیرون حجاب، در ضلع شمالی مسکن قرار داد
\v 23 و همان‌گونه که خداوند به او فرمان داده بود نان را بر آن به حضور خداوند نهاد.
\v 24 چراغدان را در خیمۀ ملاقات، مقابل میز، در ضلع جنوبی مسکن قرار داد
\v 25 و همان‌گونه که خداوند به او فرمان داده بود، چراغها را به حضور خداوند بر پا داشت.
\v 26 سپس مذبح زرین را در خیمۀ ملاقات جلوی حجاب نهاد
\v 27 و همان‌گونه که خداوند به او فرمان داده بود، بر آن بخورِ خوشبو سوزانید.
\v 28 آنگاه پردۀ دَرِ مسکن را آویخت.
\v 29 مذبح قربانی تمام‌سوز را نزدیک دَرِ مسکن، یعنی خیمۀ ملاقات، قرار داد و بر آن قربانی تمام‌سوز و هدیۀ آردی تقدیم کرد، همان‌گونه که خداوند به او فرمان داده بود.
\v 30 حوض برنجین را میان خیمۀ ملاقات و مذبح قرار داد و در آن آب برای شستشو ریخت.
\v 31 موسی و هارون و پسرانش از آن آب برای شستن دست و پایشان استفاده می‌کردند.
\v 32 آنان به هنگام ورود به خیمۀ ملاقات یا نزدیک شدن به مذبح، همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود، شستشو می‌کردند.
\v 33 آنگاه موسی صحن را گرداگرد مسکن و مذبح بر پا داشت و پرده را جلوی مدخلِ صحن آویخت. بدین‌سان موسی کار را به پایان رسانید.
\v 34 آنگاه ابر، خیمۀ ملاقات را پوشانید و جلال خداوند مسکن را پر ساخت.
\v 35 و موسی نتوانست به خیمۀ ملاقات درآید، زیرا ابر بر آن ساکن بود و جلال خداوند مسکن را پر ساخته بود.
\v 36 در همۀ سفرهای بنی‌اسرائیل، چون ابر از بالای مسکن برمی‌خاست، آنان عزیمت می‌کردند،
\v 37 و اگر برنمی‌خاست، آنان نیز عزیمت نمی‌کردند تا روزی که ابر برخیزد.
\v 38 بدین‌سان، در همۀ سفرهای خاندان اسرائیل، در برابر دیدگان همۀ آنان، هنگام روز ابرِ خداوند بر روی مسکن بود و هنگام شب، آتش در ابر.

975
03-LEV.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,975 @@
\id LEV Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 lev
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 خداوند موسی را فرا خواند و از خیمۀ ملاقات با او سخن گفت و فرمود:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: هرگاه کسی از شما هدیه‌ای به خداوند تقدیم کند، باید هدیۀ خود را از چارپایان یعنی از رمه یا گله تقدیم نماید.
\v 3 «اگر هدیۀ وی قربانی تمام‌سوز از رمه باشد، گاوِ نرِ بی‌عیب تقدیم کند. آن را به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاورد تا مقبول درگاه خداوند افتد.
\v 4 او باید دست خود را بر سر قربانی تمام‌سوز بگذارد، و برایش مقبول خواهد افتاد تا به جهت او کفّاره کند.
\v 5 آنگاه گاو را در حضور خداوند ذبح کند، و پسران هارون، یعنی کاهنان، خون آن را بیاورند و بر دورتادورِ مذبح که نزد دَرِ خیمۀ ملاقات است، بپاشند.
\v 6 سپس پوست قربانی تمام‌سوز را بکند و آن را قطعه‌قطعه کند.
\v 7 پسران هارونِ کاهن بر مذبح آتش نهند و بر آتش هیزم بچینند.
\v 8 سپس پسران هارون، یعنی کاهنان، قطعه‌ها را با سر و چربی بر هیزمی که بر آتشِ مذبح است، بچینند.
\v 9 اما او اندرونی و پاچه‌ها را به آب بشوید. سپس کاهن همه را بر مذبح بسوزاند. این است قربانی تمام‌سوز، هدیۀ اختصاصی
\v 10 «اگر هدیۀ او قربانی تمام‌سوز از گله، یعنی گوسفند یا بز باشد، حیوان نرِ بی‌عیب تقدیم کند.
\v 11 آن را در جانب شمالی مذبح در حضور خداوند ذبح کند، و پسران هارون، یعنی کاهنان، خونش را بر دورتادورِ روی مذبح بپاشند.
\v 12 سپس آن را به همراه سر و چربی قطعه‌قطعه کند، و کاهن همه را بر هیزمی که بر آتش مذبح است، بچیند.
\v 13 اما اندرونی و پاچه‌ها را به آب بشوید. سپس کاهن همه را تقدیم کند و بر مذبح بسوزاند. این است قربانی تمام‌سوز، هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\v 14 «اگر هدیۀ او به خداوند قربانی تمام‌سوز از پرندگان باشد، قُمری یا جوجه کبوتر تقدیم کند.
\v 15 کاهن آن را نزد مذبح بیاورد و سرش را پیچانده، آن را بر مذبح بسوزاند و خونش بر دیوارۀ مذبح چلانده شود.
\v 16 چینه‌دان را با محتوایش
\v 17 سپس بالهای پرنده را گرفته آن را از میان چاک کند، بی‌آنکه دو پاره شود. آنگاه کاهن آن را بر هیزمی که بر آتش مذبح است، بسوزاند. این است قربانی تمام‌سوز، هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 «هرگاه کسی هدیۀ آردی به خداوند تقدیم کند، هدیه‌اش باید از آرد مرغوب باشد. بر آن روغن بریزد و کُندُر بنهد،
\v 2 و آن را نزد پسران هارون، یعنی کاهنان، بیاورد. آنگاه از آن یک مشت برگیرد، یعنی از آرد مرغوب و روغن و تمامی کُندُرش، و کاهن آن را به عنوان یادگاری بر مذبح بسوزاند. این است هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\v 3 اما بقیۀ هدیۀ آردی از آنِ هارون و پسرانش خواهد بود. این است یکی از قسمتهای بسیار مقدس هدایای اختصاصی که به خداوند تقدیم می‌شود.
\v 4 «اگر هدیۀ آردی پخته شده در تنور تقدیم می‌کنی، باید قُرصهای بی‌خمیرمایه از آردِ مرغوبِ آمیخته به روغن باشد، یا گِرده‌های نازک بی‌خمیرمایه و آغشته به روغن.
\v 5 اگر هدیه‌ات، هدیۀ آردی پخته شده بر ساج
\v 6 آن را چند پاره کن و بر آن روغن بریز. این است هدیۀ آردی.
\v 7 اگر هدیه‌ات، هدیۀ آردی پخته شده در تابه است، باید از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن تهیه شود.
\v 8 هدیۀ آردی را که از این مواد تهیه شده باشد، نزد خداوند بیاور و آن را به کاهن تقدیم کن و او آن را نزد مذبح خواهد برد.
\v 9 کاهن قسمت یادگاری را از هدیۀ آردی برگیرد و بر مذبح بسوزاند. این است هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\v 10 اما بقیۀ هدیۀ آردی از آنِ هارون و پسرانش خواهد بود. این است یکی از قسمتهای بسیار مقدس هدایای اختصاصی که به خداوند تقدیم می‌شود.
\v 11 «هیچ‌یک از هدایای آردی که به خداوند تقدیم می‌کنید نباید با خمیرمایه تهیه شده باشد، زیرا در هدیۀ اختصاصی که تقدیم خداوند می‌کنید، نباید هیچ خمیرمایه یا عسل بسوزانید.
\v 12 اینها را می‌توان به عنوان هدیۀ نوبر نزد خداوند برد، اما نباید به عنوان رایحۀ خوشایند بر مذبح تقدیم کرد.
\v 13 به همۀ هدایای آردی خود نمک بزن. مباد که نمکِ عهد تو با خدایت، در هدیۀ آردی تو یافت نشود. با همۀ هدایایت نمک تقدیم کن.
\v 14 «اگر هدیۀ آردی از نوبر محصول به خداوند تقدیم می‌کنی، باید دانه‌های غلّۀ نورَس که کوبیده و در آتش برشته شده باشد، تقدیم کنی.
\v 15 بر آن روغن بریز و کُندُر بگذار. این است هدیۀ آردی.
\v 16 کاهن قسمتِ یادگاری هدیۀ آردی، یعنی قدری از غلۀ کوبیدۀ آن و قدری از روغنِ آن را با همۀ کُندُرش بسوزاند. این است هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 «اگر هدیۀ وی قربانی رفاقت باشد و آن را از رمه تقدیم کند، خواه نرینه و خواه مادینه، باید حیوانی بی‌عیب به حضور خداوند تقدیم کند.
\v 2 دست خود را بر سر هدیۀ خویش بگذارد و آن را نزد دَرِ خیمۀ ملاقات ذبح کند، و پسران هارون، یعنی کاهنان، خون را بر دورتادور مذبح بپاشند.
\v 3 او باید از قربانی رفاقت، چربی‌ای را که اندرونی را می‌پوشاند یعنی تمامی چربی روی اندرونی را به عنوان هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کند،
\v 4 و نیز هر دو قلوه را با چربی روی آنها در قسمت تهیگاه، و همچنین زائدۀ روی جگر را که با قلوه‌ها جدا می‌کند.
\v 5 سپس پسران هارون آن را بر مذبح، بر روی قربانی تمام‌سوز بر هیزمی که روی آتش است، بسوزانند. این است هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\v 6 «اگر هدیه‌ای که به عنوان قربانی رفاقت به خداوند تقدیم می‌کند از گله باشد، خواه نرینه و خواه مادینه، باید حیوانی بی‌عیب تقدیم کند.
\v 7 اگر بره‌ای به عنوان قربانی تقدیم می‌کند، باید آن را به حضور خداوند آورده،
\v 8 دست خود را بر سر هدیۀ خویش بگذارد و آن را مقابل خیمۀ ملاقات ذبح کند. سپس پسران هارون خون آن را بر دورتادورِ مذبح بپاشند.
\v 9 او باید از قربانی رفاقت، چربیِ آن را به عنوان هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کند، یعنی تمامی دنبه را که از نزدیکی ستون مهره‌ها جدا می‌کند، و چربی‌ای را که اندرونی را می‌پوشاند یعنی تمامی چربی روی اندرونی را،
\v 10 و همچنین هر دو قلوه را با چربی روی آنها در قسمت تهیگاه، و زائدۀ روی جگر را که با قلوه‌ها جدا می‌کند.
\v 11 کاهن این همه را به عنوان خوراک بر مذبح بسوزاند؛ این است هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
\v 12 «اگر بزی را به عنوان هدیه تقدیم می‌کند، باید آن را به حضور خداوند آورده،
\v 13 دست خود را بر سر حیوان بگذارد و آن را مقابل خیمۀ ملاقات ذبح کند. سپس پسران هارون خون آن را بر دورتادورِ مذبح بپاشند.
\v 14 او باید از این هدیه، چربی‌ای را که اندرونی را می‌پوشاند یعنی تمامی چربی روی اندرونی را به عنوان هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کند،
\v 15 و نیز هر دو قلوه را با چربی روی آنها در قسمت تهیگاه، و زائدۀ روی جگر را که با قلوه‌ها جدا می‌کند.
\v 16 سپس کاهن این همه را به عنوان خوراک بر مذبح بسوزاند؛ این است هدیۀ اختصاصی به جهت رایحۀ خوشایند. تمام چربی از آنِ خداوند است.
\v 17 «این است فریضه‌ای ابدی در همۀ نسلهای شما، در هر جا که ساکن باشید: هرگز چربی یا خون نخورید.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «به بنی‌اسرائیل بگو: اگر کسی ناخواسته گناه ورزد و یکی از اموری را که خداوند انجام آن را منع کرده است، به عمل آورد،
\v 3 اگر گناه از کاهنِ مسح‌شده سر زده باشد و بدین‌گونه قوم تقصیرکار شده باشند، باید به جهت گناهی که مرتکب شده است گوسالۀ نرینه‌ای بی‌عیب از رمه به عنوان قربانی گناه به خداوند تقدیم کند.
\v 4 گوساله را نزد دَرِ خیمۀ ملاقات به حضور خداوند بیاورد و دست خود را بر سر گوساله نهاده، آن را در حضور خداوند ذبح کند.
\v 5 سپس کاهنِ مسح‌شده قدری از خون گوساله را برگیرد و آن را به داخل خیمۀ ملاقات ببرد.
\v 6 کاهن باید انگشت خود را در خون فرو برده، مقداری از خون را هفت بار در حضور خداوند در برابر حجاب قُدس بپاشد.
\v 7 سپس قدری از خون را در حضور خداوند بر شاخهای مذبح بخورِ خوشبو که در خیمۀ ملاقات است بمالد، و باقی خون گوساله را به پای مذبح قربانی تمام‌سوز که نزد دَرِ خیمۀ ملاقات است، بریزد.
\v 8 او باید تمامی چربیِ گوسالۀ قربانیِ گناه را جدا کند، چربی‌ای را که اندرونی را می‌پوشاند یعنی تمامی چربی روی اندرونی را،
\v 9 و همچنین هر دو قلوه را با چربی روی آنها در قسمت تهیگاه، و نیز زائدۀ روی جگر را که با قلوه‌ها جدا می‌کند؛
\v 10 درست همان‌گونه که آنها را از گاو قربانی رفاقت جدا می‌کنند. و کاهن همه را بر مذبح قربانی تمام‌سوز بسوزاند.
\v 11 اما پوست گوساله و تمامی گوشت آن و سر و پاچه‌ها و اندرونی و فضولاتِ آن را،
\v 12 یعنی هرآنچه را که از گوساله باقی مانَد، بیرون از اردوگاه به محلی طاهر که خاکستر را در آن می‌ریزند ببرد و آن را بر هیزم به آتش بسوزاند؛ پس بر تودۀ خاکستر سوزانده شود.
\v 13 «اگر همۀ جماعت اسرائیل ناخواسته خطایی ورزند و این امر از نظر جماعت پوشیده باشد، و آنها یکی از اموری را که خداوند انجام آن را منع کرده است به عمل آورده، تقصیرکار شوند،
\v 14 چون گناهی که مرتکب شده‌اند معلوم گردد، جماعت باید گوسالۀ نرینه‌ای به عنوان قربانی گناه تقدیم کنند. پس آن را به مقابل خیمۀ ملاقات بیاورند،
\v 15 و مشایخِ جماعت در حضور خداوند دستهای خود را بر سر گوساله بگذارند، و گوساله در حضور خداوند ذبح شود.
\v 16 آنگاه کاهنِ مسح‌شده قدری از خون گوساله را به داخل خیمۀ ملاقات ببَرد
\v 17 و انگشت خود را در خون فرو برده، آن را هفت مرتبه در حضور خداوند در برابر حجاب بپاشد.
\v 18 سپس قدری از خون را در حضور خداوند بر شاخهای مذبحی که در خیمۀ ملاقات است بمالد، و باقی خون را به پای مذبح قربانی تمام‌سوز که نزد دَرِ خیمۀ ملاقات است، بریزد.
\v 19 او باید تمامی چربی آن را جدا کند و بر مذبح بسوزاند.
\v 20 با این گوساله نیز همان کند که با گوسالۀ قربانی گناه کرد؛ با این نیز چنان کند. پس کاهن برای ایشان کفّاره به جا خواهد آورد، و آمرزیده خواهند شد.
\v 21 آنگاه گوساله را از اردوگاه بیرون برده، بسوزاند، درست همان‌گونه که گوسالۀ نخست را سوزانید. این است قربانی گناه به جهت جماعت.
\v 22 «اگر رهبری گناه ورزد و ناخواسته یکی از اموری را که یهوه خدایش انجام آن را منع کرده است به عمل آورد و تقصیرکار گردد،
\v 23 چون گناهی که مرتکب شده است بر او معلوم شود، باید بز نر بی‌عیبی به عنوان قربانی تقدیم کند.
\v 24 او باید دست خود را بر سر بز بگذارد و آن را در محلی که قربانی تمام‌سوز را در حضور خداوند ذبح می‌کنند، ذبح نماید. این است قربانی گناه.
\v 25 سپس کاهن قدری از خون قربانی گناه را به انگشت خویش برگیرد و آن را بر شاخهای مذبح قربانی تمام‌سوز بمالد و باقی خونِ آن را به پای مذبح قربانی تمام‌سوز بریزد.
\v 26 او باید همۀ چربی آن را، مانند چربی قربانی رفاقت، بر مذبح بسوزاند. پس کاهن برای او به جهت گناهش کفّاره به جا خواهد آورد، و آمرزیده خواهد شد.
\v 27 «اگر کسی از مردم عادی ناخواسته گناه ورزد و یکی از اموری را که خداوند انجام آن را منع کرده است به عمل آورده، تقصیرکار گردد،
\v 28 چون گناهی که مرتکب شده است بر او معلوم شود، باید به جهت گناهی که مرتکب شده است بز مادۀ بی‌عیبی به عنوان قربانی تقدیم کند.
\v 29 او باید دست خود را بر سر قربانی گناه بگذارد و قربانی گناه را در محلِ قربانی تمام‌سوز ذبح کند.
\v 30 سپس کاهن قدری از خون آن را به انگشت خویش برگیرد و بر شاخهای مذبح قربانی تمام‌سوز بمالد و باقی خون را به تمامی به پای مذبح بریزد.
\v 31 او باید همۀ چربی آن را جدا کند، درست همان‌گونه که چربی را از قربانی رفاقت جدا می‌کنند. سپس کاهن آن را به عنوان رایحۀ خوشایند برای خداوند بر مذبح بسوزاند. پس کاهن برای او کفّاره به جا خواهد آورد، و آمرزیده خواهد شد.
\v 32 «اگر بره‌ای را به عنوان قربانی گناه خود تقدیم می‌کند، باید برۀ ماده‌ای بی‌عیب بیاورد.
\v 33 او باید دست خود را بر سر قربانی گناه بگذارد و آن را به عنوان قربانی گناه در محلی که قربانی تمام‌سوز را ذبح می‌کنند، ذبح نماید.
\v 34 سپس کاهن قدری از خون قربانی گناه را به انگشت خویش برگیرد و آن را بر شاخهای مذبح قربانی تمام‌سوز بمالد، و باقی خون را به‌تمامی به پای مذبح بریزد.
\v 35 او باید همۀ چربی آن را جدا کند، درست همان‌گونه که چربیِ برۀ قربانی رفاقت را جدا می‌کنند. سپس کاهن همه را بر مذبح، بر روی هدیۀ اختصاصی خداوند بسوزاند. پس کاهن برای او به جهت گناهی که مرتکب شده است کفّاره به جا خواهد آورد، و او آمرزیده خواهد شد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 «اگر کسی مرتکب این گناه شود که احضاریه‌ای عمومی جهت ادای شهادت بشنود و با اینکه شاهد است، یعنی ماجرا را دیده یا از آن باخبر شده است، سخن نگوید، متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد.
\v 2 یا اگر کسی چیزی نجس را لمس کند، خواه لاشۀ حیوانات وحشی نجس، لاشۀ چارپایان اهلی نجس و یا لاشۀ جنبندگان کوچک نجس را، و این امر بر وی پوشیده باشد، نجس شده، تقصیرکار خواهد گشت.
\v 3 یا اگر نجاست آدمی را لمس کند، یعنی هر نجاستی را که به نجس شدن انسان می‌انجامد، و این امر بر وی پوشیده باشد، چون از آن آگاه شود، تقصیرکار خواهد گشت.
\v 4 یا اگر کسی به لبان خود سوگندی نسنجیده یاد کند که کاری نیک یا بد انجام دهد، یعنی هر کاری که ممکن است درباره‌اش سوگندی نسنجیده یاد کرد، و این امر بر وی پوشیده باشد، چون از آن آگاه شود، در هر یک از این موارد تقصیرکار خواهد گشت.
\v 5 اگر در هر یک از این امور تقصیرکار گردد، باید به گناهی که مرتکب شده است اعتراف کند،
\v 6 و برای گناهی که مرتکب شده است، بره یا بزی ماده از گله به عنوان قربانی جبران به خداوند تقدیم نماید. پس کاهن برای او به جهت گناهش کفّاره به جا خواهد آورد.
\v 7 «اما اگر دست او به بهای بره نرسد، باید برای خطایی که مرتکب شده است دو قمری یا دو جوجه کبوتر به حضور خداوند بیاورد، یکی به عنوان قربانی گناه و دیگری به عنوان قربانی تمام‌سوز.
\v 8 آنها را نزد کاهن بیاورد، و کاهن نخست آن را که به جهت قربانی گناه است تقدیم کند. کاهن سر آن را از گردن بپیچاند بی‌آنکه سر را به‌طور کامل از تن جدا کند.
\v 9 سپس مقداری از خون قربانی گناه را بر دیوارۀ مذبح بپاشد و باقی خون را پای مذبح بچلاند. این است قربانی گناه.
\v 10 آنگاه پرندۀ دیگر را مطابق قوانین، به عنوان قربانی تمام‌سوز تقدیم کند. پس کاهن برای او به جهت گناهی که مرتکب شده است کفّاره به جا خواهد آورد، و آمرزیده خواهد شد.
\v 11 «اما اگر دست او به بهای دو قمری یا دو جوجه کبوتر نیز نرسد، برای گناهی که مرتکب شده است یک‌دهم ایفَه
\v 12 آن را نزد کاهن بیاورد و کاهن مشتی از آن را به عنوان قسمت یادگاری برگرفته، آن را بر روی هدایای اختصاصی خداوند بر مذبح بسوزاند. این است قربانی گناه.
\v 13 پس کاهن برای او به جهت گناهی که در هر کدام از این موارد مرتکب شده است کفّاره به جا خواهد آورد، و آمرزیده خواهد شد. بقیه از آنِ کاهن خواهد بود، درست مانند هدیۀ آردی.»
\v 14 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 15 «اگر کسی خیانت ورزد و در خصوص امور مقدسِ خداوند ناخواسته گناه کند، باید به عنوان قربانی جبرانِ خود قوچی بی‌عیب از گله که ارزش آن به مثقال نقره بر حسب مثقال قُدس
\v 16 او همچنین باید برای قصوری که در امور مقدس ورزیده است عوض بدهد، و یک پنجم بهایش را نیز بر آن افزوده، همه را به کاهن بدهد. پس کاهن با قوچ قربانی جبران برای او کفّاره به جا خواهد آورد، و بر او آمرزیده خواهد شد.
\v 17 «اگر کسی گناه ورزد و هر کدام از اموری را که خداوند انجام آن را منع کرده است به عمل آورد، حتی اگر از آن آگاه نباشد، تقصیرکار است و متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد.
\v 18 او باید بر حسب برآوردِ انجام شده، قوچی بی‌عیب از گله به عنوان قربانی جبران نزد کاهن بیاورد. پس کاهن برای او به جهت خطایی که ناخواسته مرتکب شده است کفّاره به جا خواهد آورد، و آمرزیده خواهد شد.
\v 19 این است قربانی جبران. او براستی در پیشگاه خداوند تقصیرکار است.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «اگر کسی گناه کند و به خداوند خیانت ورزیده، در مورد امانت یا وثیقه یا آنچه دزدیده است همسایۀ خود را بفریبد، یا مال همسایۀ خویش را غصب کند،
\v 3 یا چیز گمشده‌ای را بیابد و دربارۀ آن دروغ گفته، سوگند دروغ یاد کند، یا مرتکب هر کار دیگری شود که آدمی با انجام آن گناه می‌کند،
\v 4 از آنجا که گناه ورزیده و تقصیرکار گشته است، باید آنچه را دزدیده یا غصب کرده، یا امانتی را که به او سپرده شده یا چیز گمشده‌ای را که یافته است، باز پس دهد.
\v 5 همچنین هر چیزی را که درباره‌اش سوگند دروغ یاد کرده است، باید به‌طور کامل باز پس دهد و یک پنجم نیز بر آن افزوده، آن را در روزی که جرمش مُحرز گردد به صاحب مال بازگرداند.
\v 6 او باید به عنوان قربانیِ جبران خود، بر حسب برآوردِ انجام شده قوچی بی‌عیب از گله به عنوان قربانی جبران نزد کاهن آورده، به حضور خداوند تقدیم کند.
\v 7 آنگاه کاهن در حضور خداوند برایش کفّاره به جا خواهد آورد، و او در خصوص هرآنچه کرده و با انجامش تقصیرکار شده است، آمرزیده خواهد شد.»
\v 8 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 9 «به هارون و پسرانش فرمان داده، بگو: این است قانون قربانی تمام‌سوز: قربانی تمام‌سوز باید تمامی شب تا صبح بر آتشدان مذبح باشد، و آتش مذبح بر آن افروخته بماند.
\v 10 و کاهن جامۀ کتان خود را بپوشد و زیرجامۀ کتان خویش را بر تن کند، و سپس خاکستری را که از آتش قربانی تمام‌سوز بر مذبح به جا مانده است، برگیرد و آن را در کنار مذبح بگذارد.
\v 11 آنگاه جامه از تن به درآورده، جامه‌ای دیگر بپوشد و خاکستر را بیرون از اردوگاه به محلی طاهر ببرد.
\v 12 آتشِ روی مذبح باید بر آن افروخته بماند و خاموش نشود. کاهن هر صبحگاه هیزم بر آن بسوزاند و قربانی تمام‌سوز را بر آن بچیند، و چربی قربانی رفاقت را بر آن بسوزاند.
\v 13 آتش باید پیوسته بر مذبح افروخته بماند، و خاموش نشود.
\v 14 «این است قانون هدیۀ آردی: پسران هارون آن را در برابر مذبح به حضور خداوند بیاورند.
\v 15 سپس کاهن از آرد مرغوبِ هدیۀ آردی و روغن آن و نیز تمام کُندری که روی هدیه آردی است یک مشت برگیرد، و به عنوان یادگاری بر مذبح بسوزاند. این است رایحه‌ای خوشایند برای خداوند.
\v 16 بقیۀ آن را هارون و پسرانش بخورند. بی‌خمیرمایه و در مکانی مقدس خورده شود. آن را در صحن خیمۀ ملاقات بخورند.
\v 17 هدیۀ آردی با خمیرمایه پخته نشود. من آن را به عنوان سهم ایشان از هدایای اختصاصی خویش داده‌ام. این همچون قربانی گناه و قربانی جبران، بسیار مقدس است.
\v 18 همۀ اولاد مذکر از نسل هارون می‌توانند از هدایای اختصاصی خداوند بخورند. این برای شما فریضه‌ای است ابدی در همۀ نسلهایتان. هر که آنها را لمس کند، مقدس خواهد بود.
\v 19 سپس خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 20 «این است هدیه‌ای که هارون و پسرانش باید در روز مسح او به خداوند تقدیم کنند: یک‌دهم ایفَه
\v 21 این هدیه باید بر ساج و با روغن تهیه شود. چون آمیخته شد، آن را بیاور و پاره‌های برشته شدۀ هدیۀ آردی را به عنوان رایحه‌ای خوشایند به خداوند تقدیم کن.
\v 22 از پسران هارون، آن کاهن که مسح شده است تا جانشین او شود این هدیه را به خداوند تقدیم کند. این است فریضه‌ای ابدی. تمام این هدیه باید سوزانده شود.
\v 23 هر هدیۀ آردی کاهن باید به تمامی سوزانده شود. آن را نباید خورد.»
\v 24 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 25 «به هارون و پسرانش بگو: این است قانون قربانی گناه: در جایی که قربانی تمام‌سوز ذبح می‌شود، قربانی گناه نیز باید در حضور خداوند ذبح شود؛ این قربانی بسیار مقدس است.
\v 26 کاهنی که آن را به جهت گناه تقدیم می‌کند، آن را بخورد. این قربانی در مکانی مقدس، یعنی در صحن خیمۀ ملاقات خورده شود.
\v 27 هر که گوشت آن را لمس کند مقدس خواهد بود. هرگاه خون آن بر جامه‌ای پاشیده شود، آنچه را که خون بر آن پاشیده شده است در مکانی مقدس بشوی.
\v 28 ظرف سفالینی که گوشت قربانی در آن پخته شده، شکسته شود؛ اما اگر در دیگ برنجین پخته شده، دیگ به‌طور کامل پاک و به آب شسته شود.
\v 29 هر ذکوری از کاهنان می‌تواند از آن بخورد؛ این قربانی بسیار مقدس است.
\v 30 اما هیچ قربانی گناه را که خون آن برای کفّاره کردن در قُدس به خیمۀ ملاقات آورده می‌شود نباید خورد، بلکه به آتش سوزانده شود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 «این است قانون قربانی جبران؛ این قربانی بسیار مقدس است:
\v 2 قربانی جبران باید در همان جایی ذبح شود که قربانی تمام‌سوز را ذبح می‌کنند، و کاهن خون آن را بر دورتادور مذبح بپاشد.
\v 3 سپس تمامی چربی آن را تقدیم کند، یعنی دنبه، چربی‌ای را که اندرونی را می‌پوشاند،
\v 4 هر دو قلوه را با چربی روی آنها در قسمت تهیگاه، و نیز زائدۀ روی جگر را که با قلوه‌ها جدا می‌کند.
\v 5 او اینها را به عنوان هدیۀ اختصاصی برای خداوند، بر مذبح بسوزاند. این است قربانی جبران.
\v 6 هر ذکوری از کاهنان می‌تواند از آن بخورد، اما باید در مکانی مقدس خورده شود، زیرا بسیار مقدس است.
\v 7 «قربانی جبران مانند قربانی گناه است. آنها را یک قانون است. این قربانی از آنِ کاهنی خواهد بود که با آن، کفّاره به جا می‌آورد.
\v 8 کاهنی که قربانی تمام‌سوزِ کسی را تقدیم می‌کند، می‌تواند پوست قربانی تمام‌سوز را که تقدیم کرده است برای خود نگاه دارد.
\v 9 هر هدیۀ آردی که در تنور پخته شود و هر چه بر تابه یا ساج تهیه گردد، از آنِ کاهنی خواهد بود که آن را تقدیم می‌کند.
\v 10 و هر هدیۀ آردی، خواه آمیخته به روغن و خواه خشک، به مساوات از آنِ تمامی پسران هارون خواهد بود.
\v 11 «این است قانون قربانی رفاقت که می‌توان به خداوند تقدیم کرد:
\v 12 اگر کسی آن را برای شکرگزاری تقدیم می‌کند، باید به همراه قربانی شکرگزاری، قُرص‌های بی‌خمیرمایۀ آمیخته به روغن، گِرده‌های نازک بی‌خمیرمایه که به روغن آغشته است، گِرده‌هایی از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن،
\v 13 و قُرص‌های نانِ خمیرمایه‌دار نیز تقدیم کند؛ او باید این همه را به عنوان هدیۀ خود همراه با قربانی رفاقت خویش که به جهت شکرگزاری است، تقدیم نماید.
\v 14 و از آن باید یک قُرص از هر یک از نانهای تقدیمی را به عنوان هدیه به خداوند تقدیم کند. این هدیه از آنِ کاهنی خواهد بود که خون قربانی رفاقت را می‌پاشد.
\v 15 گوشت قربانی رفاقت که به جهت شکرگزاری است، باید در همان روزِ تقدیم آن خورده شود؛ چیزی از آن تا صبح باقی نماند.
\v 16 اگر قربانی او نذری یا اختیاری باشد، باید در همان روزِ تقدیم آن خورده شود، و باقی آن را می‌توان روز بعد نیز خورد.
\v 17 اما آنچه از گوشت قربانی تا روز سوّم باقی بماند، باید به آتش سوزانده شود.
\v 18 اگر چیزی از گوشت قربانی رفاقت در روز سوّم خورده شود، مقبول واقع نخواهد شد و برای کسی که آن را تقدیم کرده است محسوب نخواهد گردید، زیرا مکروه است و کسی که از آن بخورد متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد.
\v 19 «گوشتی را که به هر چیز نجس بَرخورَد، نباید خورد؛ باید آن را به آتش سوزانید. ولی هر گوشت دیگر را، همۀ اشخاص طاهر می‌توانند بخورند.
\v 20 اما اگر کسی در حالی که نجاستی بر اوست، از گوشت قربانی رفاقت که از آنِ خداوند است بخورد، باید از میان قوم خود منقطع شود.
\v 21 اگر کسی هر چیز نجس را لمس کند، خواه نجاست انسان، خواه چارپای نجس، و خواه هر چیز مکروه و نجس دیگر را، و آنگاه از گوشت قربانی رفاقت که از آنِ خداوند است بخورد، باید از میان قوم خود منقطع شود.»
\v 22 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 23 «بنی‌اسرائیل را بگو: چربی گاو، گوسفند یا بز را نخورید.
\v 24 از چربی حیوان مرده یا حیوان دریده شده می‌توان برای هر کاری استفاده کرد، اما به هیچ وجه نباید آن را خورد.
\v 25 زیرا هر که از چربی حیوانی که از آن هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم می‌شود بخورد، آن شخص باید از میان قوم خود منقطع شود.
\v 26 نیز هر جا که ساکن هستید خون مخورید، خواه خون پرندگان و خواه خون چارپایان.
\v 27 هر کس که هر نوع خون بخورد، آن شخص باید از میان قوم خود منقطع شود.»
\v 28 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 29 «بنی‌اسرائیل را بگو: هر کس قربانی رفاقت خود را به خداوند تقدیم می‌کند، خود باید هدیۀ قربانی رفاقت خویش را نزد خداوند بیاورد.
\v 30 به دستان خود، هدیۀ اختصاصی خداوند را بیاورد؛ چربی را با سینه بیاورد، تا سینه را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان دهد.
\v 31 کاهن چربی را بر مذبح بسوزاند، اما سینه از آنِ هارون و پسرانش خواهد بود.
\v 32 رانِ راست را از قربانیهای رفاقت خود به عنوان هدیۀ افراشتنی به کاهن بدهید.
\v 33 آن کس از پسران هارون که خون و چربی قربانی رفاقت را تقدیم می‌کند، ران راست سهم وی خواهد بود.
\v 34 زیرا من سینۀ تکان‌دادنی و رانِ افراشتنی را از بنی‌اسرائیل، یعنی از قربانیهای رفاقت ایشان برگرفتم، و آنها را به عنوان فریضۀ ابدی از جانب بنی‌اسرائیل به هارونِ کاهن و پسرانش بخشیدم.
\v 35 این است سهم تخصیص‌یافته به هارون و پسرانش از هدیۀ اختصاصی خداوند در روزی که جهت کهانت خداوند نزدیک آورده شدند.
\v 36 روزی که خداوند ایشان را مسح فرمود، فرمان داد که قوم اسرائیل آن را بدیشان بدهند. این است فریضه‌ای ابدی در همۀ نسلهای ایشان.»
\v 37 این بود قانون قربانی تمام‌سوز، هدیۀ آردی، قربانی گناه، قربانی جبران، قربانی انتصاب و قربانی رفاقت
\v 38 که خداوند در کوه سینا به موسی امر فرمود، در روزی که در بیابان سینا به بنی‌اسرائیل فرمان داد تا هدایای خود را به خداوند تقدیم کنند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «هارون و پسرانش را با جامه‌ها و روغنِ مسح و گوسالۀ نرِ قربانی گناه و دو قوچ و سبد نانِ بی‌خمیرمایه بیاور،
\v 3 و همۀ جماعت را به در خیمۀ ملاقات گرد آور.»
\v 4 پس موسی چنانکه خداوند به او فرمان داده بود به عمل آورد، و جماعت به در خیمۀ ملاقات گرد آمدند.
\v 5 موسی به جماعت گفت: «این است آنچه خداوند به انجامش فرمان داده است.»
\v 6 آنگاه موسی هارون و پسرانش را نزدیک آورد و آنها را به آب غسل داد.
\v 7 پیراهن را بر هارون پوشانید، شال را بر کمر وی بست، و او را به ردا ملبس ساخت. سپس ایفود
\v 8 آنگاه پیش‌سینه را بر او قرار داد و اوریم و تُمّیم
\v 9 سپس دستار را بر سر او نهاد، و لوح زرین، یعنی نیمتاجِ مقدس را روی دستار در جلوی آن قرار داد، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 10 آنگاه موسی روغن مسح را برگرفت و مسکن و هرآنچه را در آن بود مسح کرده، تقدیس نمود.
\v 11 سپس مقداری از روغن مسح را هفت بار بر مذبح پاشید، و مذبح و تمام اسباب آن و حوض و پایه‌اش را مسح کرد تا آنها را تقدیس نماید.
\v 12 او مقداری از روغن مسح را بر سر هارون ریخت و او را مسح کرد تا تقدیسش نماید.
\v 13 موسی پسران هارون را نزدیک آورد و پیراهن بر آنان پوشانیده، شال بر کمرشان بست و کلاه بر سرشان نهاد، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 14 سپس گوسالۀ قربانی گناه را نزدیک آورد، و هارون و پسرانش دستان خود را بر سر گوسالۀ قربانی گناه نهادند.
\v 15 آنگاه موسی گوساله را ذبح کرد، و خون را گرفته، با انگشت خود بر شاخهای دور مذبح مالید و مذبح را تطهیر نمود. سپس باقی خون را به پای مذبح ریخت و آن را تقدیس نمود تا بر آن کفّاره به جا آورد.
\v 16 آنگاه تمامی چربی روی اندرونی و زائدۀ روی جگر و هر دو قلوه را با چربی‌شان برگرفت و آنها را بر مذبح سوزانید.
\v 17 اما گوساله را با پوست و گوشت و فضولات آن بیرون از اردوگاه به آتش سوزانید، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 18 آنگاه قوچ قربانیِ تمام‌سوز را نزدیک آورد، و هارون و پسرانش دستان خود را بر سر قوچ نهادند.
\v 19 سپس موسی آن را ذبح کرد و خون را بر دورتادور مذبح پاشید.
\v 20 قوچ را قطعه‌قطعه کرد و سر، قطعه‌ها و چربی را سوزانید.
\v 21 اندرونی و پاچه‌ها را به آب شست، و قوچ را به تمامی بر مذبح سوزانید. این بود قربانی تمام‌سوز، رایحۀ خوشایند، و هدیۀ اختصاصی برای خداوند، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 22 سپس قوچ دیگر، یعنی قوچ انتصاب را نزدیک آورد، و هارون و پسرانش دستان خود را بر سر قوچ نهادند.
\v 23 آنگاه قوچ را ذبح کرد و مقداری از خون آن را گرفته، بر نرمۀ گوش راست هارون و شَست دست راست و شَست پای راست او مالید.
\v 24 سپس پسران هارون را نزدیک آورد و مقداری از خون را بر نرمه‌های گوش راست آنان، و بر شَست دست راست و شَست پای راستشان مالید، و باقی خون را بر دورتادور مذبح پاشید.
\v 25 آنگاه چربی، دُنبه، و تمامی چربی روی اندرونی، زائدۀ روی جگر، هر دو قلوه با چربی‌شان و ران راست را برگرفت،
\v 26 و از سبدِ نانِ بی‌خمیرمایه نیز که در حضور خداوند بود یک قرص نان، یک قرص نان روغنی و یک گِردۀ نازک برداشته، آنها را بر تکه‌های چربی و بر ران راست قرار داد.
\v 27 موسی این همه را بر دست هارون و بر دست پسرانش نهاد، و آنها را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان داد.
\v 28 سپس آنها را از دستهای ایشان برگرفت، و با قربانی تمام‌سوز بر مذبح سوزانید. این بود قربانی انتصاب، رایحۀ خوشایند و هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
\v 29 موسی همچنین سینه را برگرفت و آن را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان داد. این بود سهم موسی از قوچ انتصاب، چنانکه خداوند به او فرمان داده بود.
\v 30 سپس موسی مقداری از روغن مسح و خونی را که بر مذبح بود برگرفت و آن را بر هارون و جامۀ او و بر پسران هارون و جامه‌هایشان پاشید. بدین‌گونه، او هارون و جامۀ او و پسران هارون و جامه‌های‌شان را تقدیس کرد.
\v 31 آنگاه موسی به هارون و پسرانش گفت: «گوشت را نزد درِ خیمۀ ملاقات بپزید و آن را در آنجا با نانی که در سبدِ قربانیِ انتصاب است بخورید، چنانکه فرمان یافته،
\v 32 باقی گوشت و نان را به آتش بسوزانید.
\v 33 هفت روز از درِ خیمۀ ملاقات بیرون نروید، تا روزهای انتصاب شما تکمیل شود، زیرا انتصاب شما هفت روز به طول خواهد انجامید.
\v 34 آنچه امروز انجام شد، به فرمان خداوند به انجام رسید تا برای شما کفّاره به جا آورده شود.
\v 35 باید هفت شبانه روز نزد دَرِ خیمۀ ملاقات بمانید و آنچه را خداوند فرمان داده است انجام دهید تا نمیرید، زیرا من چنین فرمان یافته‌ام.»
\v 36 پس هارون و پسرانش هرآنچه را که خداوند به واسطۀ موسی فرمان داده بود، انجام دادند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و اما در روز هشتم، موسی هارون و پسران او و مشایخ اسرائیل را فرا خواند.
\v 2 او به هارون گفت: «گوساله‌ای نرینه برای قربانی گناه و قوچی برای قربانی تمام‌سوز که هر دو بی‌عیب باشند، بگیر و آنها را به حضور خداوند نزدیک آور.
\v 3 قوم اسرائیل را نیز بگو: ”بزی نرینه برای قربانی گناه، و گوساله و بره‌ای یک ساله و بی‌عیب برای قربانی تمام‌سوز بگیرید،
\v 4 و گاوی و قوچی برای قربانی رفاقت، تا در حضور خداوند قربانی کنید، و نیز هدیۀ آردی آمیخته به روغن، زیرا امروز خداوند بر شما ظاهر خواهد شد.“»
\v 5 پس آنچه را که موسی فرمان داده بود جلوی خیمۀ ملاقات آوردند، و همۀ جماعت نزدیک آمده، در حضور خداوند ایستادند.
\v 6 آنگاه موسی گفت: «این است آنچه خداوند به انجامش فرمان داده است، تا جلال خداوند بر شما ظاهر شود.»
\v 7 سپس موسی به هارون گفت: «نزدیک مذبح بیا و قربانی گناه و قربانی تمام‌سوز خود را تقدیم کرده، برای خود و قوم کفّاره به جا آور؛ همچنین قربانی قوم را تقدیم کن و برای آنها کفّاره به جا آور، چنانکه خداوند فرمان داده است.»
\v 8 پس هارون به مذبح نزدیک آمد و گوسالۀ قربانی گناه را که برای خودش بود، ذبح کرد.
\v 9 سپس پسرانش خون را نزد وی آوردند، و او انگشت خود را در خون فرو برده، آن را بر شاخهای مذبح مالید و باقی خون را به پای مذبح ریخت.
\v 10 او از قربانی گناه، چربی و قلوه‌ها و زائدۀ روی جگر را بر مذبح سوزانید، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود؛
\v 11 اما گوشت و پوست را بیرون از اردوگاه به آتش سوزانید.
\v 12 سپس قربانی تمام‌سوز را ذبح کرد. پسران هارون خون را به دست وی دادند، و او آن را بر دورتادور مذبح پاشید.
\v 13 آنگاه آنان قربانی تمام‌سوز را قطعه‌قطعه، همراه با سرش به او دادند، و او آنها را بر مذبح سوزانید.
\v 14 همچنین اندرونی و پاچه‌ها را شست و آنها را با قربانی تمام‌سوز بر مذبح سوزانید.
\v 15 سپس قربانی قوم را نزدیک آورد. او بز قربانی گناه را که برای قوم بود برگرفت و آن را مانند قربانی نخست ذبح کرده، به عنوان قربانی گناه تقدیم کرد.
\v 16 آنگاه قربانی تمام‌سوز را نزدیک آورد و آن را مطابق قانون آن تقدیم نمود.
\v 17 سپس هدیۀ آردی را نزدیک آورده، مشتی از آن برگرفت و آن را علاوه بر قربانی تمام‌سوزِ صبحگاه، بر مذبح سوزانید.
\v 18 پس از آن، گاو و قوچ قربانی رفاقت را که برای قوم بود، ذبح کرد. پسران هارون خون را به دست وی دادند، و او آن را بر دورتادور مذبح پاشید.
\v 19 اما تکه‌های چربی گاو و قوچ، یعنی دُنبه، چربی‌ای که اندرونی را می‌پوشاند، قلوه‌ها، و زائدۀ روی جگر
\v 20 را بر سینه‌ها قرار دادند. سپس هارون تکه‌های چربی را بر مذبح سوزانید،
\v 21 اما سینه‌ها و رانِ راست را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان داد، چنانکه موسی فرمان داده بود.
\v 22 سپس هارون دستهای خود را به سوی قوم برافراشته، ایشان را برکت داد، و پس از تقدیم قربانی گناه، قربانی تمام‌سوز و قربانی رفاقت، به زیر آمد.
\v 23 آنگاه موسی و هارون به خیمۀ ملاقات درآمدند، و به هنگام خارج شدن، قوم را برکت دادند. سپس جلال خداوند بر تمامی قوم ظاهر شد،
\v 24 و آتش از حضور خداوند بیرون آمده، قربانی تمام‌سوز و تکه‌های چربی روی مذبح را فرو بلعید. چون همۀ قوم این را دیدند فریاد برآوردند و به روی درافتادند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 ناداب و اَبیهو، پسران هارون، هر یک بخورسوزهای خود را برگرفته، در آنها آتش نهادند و بر آتش بخور گذاشتند. آنها آتشی غریب
\v 2 پس آتش از حضور خداوند به در آمده، آنان را فرو بلعید و در حضور خداوند مردند.
\v 3 آنگاه موسی به هارون گفت: «این است فرمودۀ خداوند:
\v 4 موسی میشائیل و اِلصافان، پسران عُزّیئیل عموی هارون را فرا خواند و به آنان گفت: «نزدیک آیید و برادران خود را از جلوی قُدس به بیرون اردوگاه ببرید.»
\v 5 پس نزدیک آمدند و چنانکه موسی گفته بود، آنان را با پیراهنهایشان بیرون از اردوگاه بردند.
\v 6 سپس موسی به هارون و پسرانش اِلعازار و ایتامار گفت: «موهای سر خود را باز مکُنید و جامۀ خویش را چاک مزنید تا نمیرید و غضب بر تمام جماعت نازل نشود. اما برادرانتان، یعنی همۀ خاندان اسرائیل، می‌توانند به سبب آتشی که خداوند افروخته است زاری کنند.
\v 7 از درِ خیمۀ ملاقات بیرون مروید، مبادا بمیرید، زیرا روغن مسحِ خداوند بر شماست.» پس آنان مطابق سخن موسی عمل کردند.
\v 8 سپس خداوند هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 9 «وقتی به خیمۀ ملاقات داخل می‌شوید، شراب و دیگر مُسکِرات منوشید، نه تو و نه پسرانت با تو، تا نمیرید. این است فریضه‌ای ابدی در همۀ نسلهایتان.
\v 10 شما باید میان مقدس و غیرمقدس، و نجس و طاهر تمایز قائل شوید،
\v 11 و همۀ فرایضی را که خداوند به واسطۀ موسی به بنی‌اسرائیل گفته است، به آنان بیاموزید.»
\v 12 موسی به هارون و دو پسر بازمانده‌اش، اِلعازار و ایتامار گفت: «هدیۀ آردی را که از هدایای اختصاصی خداوند باقی مانده است برگیرید و آن را بی‌خمیرمایه در کنار مذبح بخورید، زیرا که بسیار مقدس است.
\v 13 آن را در مکانی مقدس بخورید، چراکه این سهم تو و سهم پسران تو از هدایای اختصاصی خداوند است، زیرا که من چنین فرمان یافته‌ام.
\v 14 اما سینۀ تکان‌دادنی و رانِ افراشتنی را تو و پسران و دخترانت با تو، در محلی طاهر بخورید، زیرا که این سهم تو و سهم پسران تو از قربانیهای رفاقت بنی‌اسرائیل است.
\v 15 رانِ افراشتنی و سینۀ تکان‌دادنی را باید با تکه‌های چربیِ هدایای اختصاصی بیاورند تا به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان داده شود. این به عنوان فریضۀ ابدی از آنِ تو و پسرانت خواهد بود، چنانکه خداوند فرمان داده است.»
\v 16 و اما موسی دربارۀ بز قربانی گناه پرسید، و در کمال تعجب دریافت که سوزانده شده است! پس بر اِلعازار و ایتامار، پسران بازماندۀ هارون، خشم گرفت و گفت:
\v 17 «چرا قربانی گناه را در قُدس نخوردید؟ زیرا که بسیار مقدس است و به شما داده شد تا تقصیر جماعت را برگیرید و در حضور خداوند برایشان کفّاره به جا آرید.
\v 18 اینک خون آن به اندرون قُدس برده نشده است، حال آنکه می‌بایست آن را در قُدس می‌خوردید، چنانکه فرمان داده بودم.»
\v 19 پس هارون به موسی گفت: «امروز آنان قربانی گناه و قربانی تمام‌سوزِ خود را به حضور خداوند تقدیم کردند، و چنین وقایعی برایم رخ داد! آیا اگر قربانی گناه را امروز می‌خوردم، خداوند منظور می‌داشت؟»
\v 20 موسی چون این را شنید، در نظرش پسند آمد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، به ایشان گفت:
\v 2 «قوم اسرائیل را بگویید: از میان همۀ حیوانات خشکی، این جانداران را می‌توانید بخورید:
\v 3 هر حیوان شکافته‌سُم را که سُمَش شکاف کامل دارد و نشخوار می‌کند، می‌توانید بخورید.
\v 4 اما از میان حیوانات نشخوارکننده یا شکافته‌سُم، اینها را نباید خورد: شتر، زیرا نشخوار می‌کند ولی شکافته‌سُم نیست، و از این رو بر شما حرام است.
\v 5 خرگوش کوهی، زیرا نشخوار می‌کند اما شکافته‌سُم نیست؛ از این رو بر شما حرام است.
\v 6 و نیز خرگوش، زیرا نشخوار می‌کند اما شکافته‌سُم نیست، و از این رو بر شما حرام است.
\v 7 و خوک اگرچه شکافته‌سُم است ولی نشخوار نمی‌کند، از این رو بر شما حرام است.
\v 8 از گوشت آنها مخورید و به لاشۀ آنها دست مزنید؛ بر شما حرام است.
\v 9 «از هرآنچه در آبها است، اینها را می‌توانید بخورید: هرآنچه را در آبها که باله و فلس دارد، خواه در دریا و خواه در رودخانه، می‌توانید بخورید.
\v 10 اما هر چه در دریا یا رودخانه که باله و فلس نداشته باشد، از جنبندگان کوچک آبزی گرفته تا دیگر جاندارانی که در آبها هستند، بر شما مکروه است.
\v 11 از آنها کراهت داشته باشید؛ از گوشت آنها مخورید و لاشۀ آنها را مکروه بدارید.
\v 12 هرآنچه در آبها که باله و فلس نداشته باشد، بر شما مکروه است.
\v 13 «از میان پرندگان، از اینها کراهت داشته باشید و آنها را مخورید زیرا که مکروهند:
\v 14 زَغَن و شاهین از هر نوع؛
\v 15 کلاغ از هر نوع؛
\v 16 شترمرغ، جغد، مرغ نوروزی، و باز از هر نوع؛
\v 17 بوم، قره‌غاز،
\v 18 جغد سفید، جغد صحرایی؛ کرکس،
\v 19 لک‌لک، مرغ ماهیخوار از هر نوع؛ هُدهُد و خُفاش.
\v 20 «همۀ حشرات بالدار که بر چهار پا می‌روند بر شما مکروهند.
\v 21 اما از میان حشرات بالداری که بر چهار پا می‌روند، آنها را که بر پاهای خود ساقهای متصل برای جَهیدن بر زمین دارند، می‌توانید بخورید.
\v 22 از آنها، این حشرات را می‌توانید بخورید: ملخ از هر نوع، دَبا از هر نوع، حَرجَوان از هر نوع، و حدب از هر نوع.
\v 23 اما همۀ دیگر حشرات بالدار که چهار پا دارند، بر شما مکروهند.
\v 24 «به آنها نجس خواهید شد. هر که به لاشۀ آنها دست بزند تا شامگاه نجس خواهد بود.
\v 25 هر کس هر قسمت از لاشۀ آنها را برگیرد باید جامۀ خود را بشوید، و تا شامگاه نجس باشد.
\v 26 هر حیوانی که شکافته‌سُم است اما سُمَش شکاف کامل ندارد یا نشخوار نمی‌کند، بر شما حرام است؛ هر که به آنها دست بزند، نجس خواهد شد.
\v 27 از میان جاندارانی که بر چهار پا راه می‌روند، همۀ آنها که بر پنجه راه می‌روند بر شما حرامند؛ هر که به لاشۀ آنها دست بزند تا شامگاه نجس خواهد بود،
\v 28 و کسی که لاشۀ آنها را برگیرد باید جامۀ خود را بشوید، و تا شامگاه نجس باشد. آنها بر شما حرامند.
\v 29 «از میان جنبندگان کوچکی که بر زمین می‌جنبند، اینها بر شما حرامند: راسو، موش، هر نوع سوسمار
\v 30 از قبیل مارمولک، سوسمار زمینی، سوسمار معمولی، بُزمَجه و آفتاب‌پرست.
\v 31 اینها از میان تمامی جنبندگان کوچک بر شما حرامند. هر که به مُردۀ آنها دست بزند تا شامگاه نجس خواهد بود.
\v 32 هر چیزی که مُردۀ یکی از آنها بر آن افتد نجس خواهد بود، از هر شئ چوبین، یا پارچه، یا پوست، یا پلاس، یعنی هر شیئی که به هر منظور از آن استفاده می‌شود. باید آن را در آب گذاشت، و تا شامگاه نجس خواهد بود؛ پس از آن طاهر خواهد بود.
\v 33 اگر یکی از آنها در ظرفی سفالین افتد، هر چه در آن ظرف باشد نجس خواهد بود، و باید آن ظرف را شکست.
\v 34 اگر آب از چنین ظرفی بر خوراکی که آمادۀ خوردن است، ریخته شود، آن خوراک نجس خواهد بود؛ و هر آشامیدنی آمادۀ نوشیدن که در چنین ظرفی باشد، نجس خواهد بود.
\v 35 اگر قسمتی از لاشۀ آنها بر هر چیزی بیفتد، نجس خواهد بود؛ خواه تنور باشد خواه اجاق، باید خُرد شود. آنها نجس‌اند و برای شما نجس خواهند ماند.
\v 36 با این همه، چشمه و منبع آبی که آب در آن باشد طاهر است، اما هر که به لاشه‌ای که در آنهاست دست بزند نجس خواهد بود.
\v 37 اگر قسمتی از لاشۀ آنها بر بذری که باید کاشته شود بیفتد، آن بذر طاهر است.
\v 38 اما اگر بر آن بذر آب پاشیده شده باشد و قسمتی از لاشه بر آن بیفتد، برای شما نجس است.
\v 39 «اگر حیوانی که می‌توان خورد بمیرد، هر که به لاشۀ آن دست بزند تا شامگاه نجس خواهد بود.
\v 40 هر که از آن لاشه بخورد باید جامۀ خود را بشوید، و تا شامگاه نجس باشد. هر که لاشه را برگیرد باید جامۀ خود را بشوید، و تا شامگاه نجس باشد.
\v 41 «همۀ جنبندگان کوچکی که بر زمین می‌جنبند، مکروهند؛ نباید خورده شوند.
\v 42 هر چه بر شکم می‌خزد، و هر چه بر چهار دست و پا راه می‌رود یا پاهای بسیار دارد، یعنی هر جنبندۀ کوچکی‌که بر زمین می‌جنبد، آنها را مخورید، زیرا مکروهند.
\v 43 خود را با هیچ‌یک از جنبندگان کوچکی که می‌جنبد مکروه مسازید؛ خویشتن را به آنها نجس مسازید و به واسطۀ آنها نجس مشوید.
\v 44 زیرا من یهوه خدای شما هستم؛ پس خود را تقدیس کنید و مقدس باشید، زیرا که من قدوسم. خود را با هیچ جنبنده‌ای که بر زمین می‌خزد نجس مسازید.
\v 45 زیرا من یهوه هستم که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم؛ پس مقدس باشید، زیرا که من قدوسم.»
\v 46 این است قانون حیوانات و پرندگان و هر جانداری که در آبها حرکت می‌کند، و هر جانداری که بر زمین می‌جنبد،
\v 47 تا میان نجس و طاهر و جاندارانی که می‌توان خورد و جاندارانی که نباید خورد، تمایز قائل شوید.
\s5
\c 12
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «قوم اسرائیل را بگو: اگر زنی آبستن شود و پسری بزاید، آن زن هفت روز نجس خواهد بود. او مانند دورۀ عادت ماهانه، نجس خواهد بود.
\v 3 در روز هشتم، پوست قُلَفَۀ آن پسر باید ختنه شود.
\v 4 سپس آن زن باید سی و سه روز صبر کند تا از خونریزی خود طاهر گردد.
\v 5 اما اگر دختری بزاید، آنگاه دو هفته نجس خواهد بود، همان‌گونه که در دورۀ عادت ماهانه نجس است. او باید شصت و شش روز صبر کند تا از خونریزی خود طاهر شود.
\v 6 «پس چون روزهای تطهیر وی کامل گردد، خواه برای پسر و خواه برای دختر، باید بره‌ای یک ساله برای قربانی تمام‌سوز و یک جوجه کبوتر یا قمری برای قربانی گناه به در خیمۀ ملاقات نزد کاهن بیاورد.
\v 7 کاهن آن را به حضور خداوند تقدیم کند و برای زن کفّاره به جا آوَرَد. آنگاه او از خونریزیِ خود طاهر خواهد شد. این است قانونِ زنی که فرزندی می‌زاید، خواه پسر و خواه دختر.
\v 8 ولی اگر دست او به بهای بره نرسد، باید دو قمری یا دو جوجه کبوتر بیاورد، یکی برای قربانی تمام‌سوز و دیگری برای قربانی گناه. آنگاه کاهن برایش کفّاره به جا خواهد آورد، و او طاهر خواهد شد.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «اگر کسی بر پوست بدن خود تاوَل یا آماس یا لَک داشته باشد، و آن بر پوست بدنش به جذام
\v 3 کاهن قسمتی از پوست بدن وی را که دچار بیماری است بیازماید، و اگر موی قسمت مبتلا به بیماری سفید شده باشد و بیماری عمیقتر از پوست بدنش به نظر آید، در آن صورت، بیماری جذام است. کاهن باید پس از آزمودن وی، او را نجس اعلام کند.
\v 4 اما اگر آن لک که بر پوست بدن اوست سفید باشد ولی عمیقتر از پوست به نظر نیاید و موی آن قسمت سفید نشده باشد، کاهن باید شخص مبتلا را هفت روز قرنطینه کند.
\v 5 در روز هفتم کاهن او را بیازماید، و اگر به نظرش بیماری متوقف شده و در پوست پخش نشده است، هفت روز دیگر نیز او را قرنطینه کند.
\v 6 روز هفتم بار دیگر او را بیازماید، و اگر قسمت مبتلا به بیماری کم‌رنگ شده و بیماری در پوست پخش نشده باشد، در آن صورت کاهن او را طاهر اعلام کند؛ این آماس است. پس جامۀ خود را بشوید، و طاهر خواهد بود.
\v 7 اما اگر پس از آنکه خود را به کاهن نشان داد تا او را طاهر اعلام کند، آماس در پوست او پخش گردد، باید بار دیگر در برابر کاهن حاضر شود.
\v 8 کاهن ملاحظه کند و اگر آماس در پوست پخش شده بود، وی را نجس اعلام نماید؛ این جذام است.
\v 9 «اگر کسی به بیماری جذام مبتلا باشد، باید او را نزد کاهن بیاورند،
\v 10 و کاهن ملاحظه کند. اگر دید تاوَل سفیدرنگی در پوست است که مو را سفید کرده است، و گوشت تازه و زنده در تاوَل وجود دارد،
\v 11 پوست بدن وی به جذام مزمن مبتلا است و کاهن باید او را نجس اعلام کند. لازم نیست او را قرنطینه کند، زیرا نجس است.
\v 12 اگر جذام در پوست پخش شده باشد، به گونه‌ای که تا آنجا که کاهن می‌تواند ببیند تمامی پوستِ شخص مبتلا را از سر تا پا پوشانیده باشد،
\v 13 در آن صورت کاهن ملاحظه کند؛ اگر همۀ بدن او که جذام آن را پوشانده به تمامی سفید شده باشد، کاهن او را از بیماری طاهر اعلام کند؛ او طاهر است.
\v 14 اما اگر گوشت تازه بر بدن او نمایان شود، نجس خواهد بود.
\v 15 کاهن باید گوشت تازه را آزموده، وی را نجس اعلام کند. گوشت تازه نجس است، زیرا جذام است.
\v 16 اما اگر گوشت تازه بهبود یابد و بار دیگر سفید شود، او باید نزد کاهن برود.
\v 17 کاهن او را بیازماید، و اگر بیماری سفید شده باشد، شخص مبتلا را طاهر اعلام کند؛ او طاهر است.
\v 18 «اگر بر پوست بدن کسی دُمَلی باشد و بهبود یابد،
\v 19 و در جای دُمَل، تاوَل سفیدرنگ یا لک سفید مایل به سرخی ظاهر شود، باید آن را به کاهن نشان داد.
\v 20 کاهن ملاحظه کند؛ اگر عمیقتر از پوست به نظر آید و موی آن سفید شده باشد، در آن صورت، او را نجس اعلام کند. این جذام است که در دُمَل بروز کرده است.
\v 21 اما اگر کاهن آن را بیازماید و موی سفید در آن یافت نشود و عمیقتر از پوست نباشد بلکه کم‌رنگ شده باشد، در آن صورت، هفت روز او را قرنطینه کند.
\v 22 اگر در پوست پخش شد، کاهن او را نجس اعلام کند؛ این بیماری است.
\v 23 اما اگر لک در یک جا بماند و پخش نشود، صرفاً جای زخمِ دُمل است، و کاهن باید او را طاهر اعلام کند.
\v 24 «یا اگر قسمتی از پوست بدن سوخته باشد و در گوشت تازۀ سوختگی لک سفید مایل به سرخ یا لک سفیدی وجود داشته باشد،
\v 25 کاهن آن را بیازماید. اگر مویی که در لک است سفید شده باشد و لک عمیقتر از پوست به نظر آید، در آن صورت بیماری جذام در سوختگی بروز کرده است. کاهن باید او را نجس اعلام کند؛ این، بیماری جذام است.
\v 26 اما اگر کاهن آن را بیازماید و موی سفید در لَک یافت نشود و عمیقتر از پوست نیز نباشد بلکه کم‌رنگ شده باشد، کاهن هفت روز او را قرنطینه کند.
\v 27 سپس در روز هفتم او را بیازماید. اگر لک در پوست پخش شده باشد، او را نجس اعلام کند؛ این، بیماری جذام است.
\v 28 اما اگر لَک در جای خود بماند و در پوست پخش نشود، بلکه کم‌رنگ شده باشد، تاوَلی است که بر اثر سوختگی پدید آمده، و کاهن باید او را طاهر اعلام کند، زیرا صرفاً جای سوختگی است.
\v 29 «اگر مرد یا زنی در سر یا در ریش خود بیماری داشته باشد،
\v 30 کاهن بیماری را ملاحظه کند. اگر عمیقتر از پوست به نظر آید و در آن موی زرد و نازک باشد، کاهن باید او را نجس اعلام کند. این، گَری یعنی جذامِ سر یا ریش است.
\v 31 اما اگر کاهن بیماری گَری را ملاحظه کند و به نظر آید که از پوست عمیقتر نیست، و موی سیاه نیز در آن نباشد، آنگاه شخص مبتلا به بیماری گَری را هفت روز قرنطینه کند.
\v 32 سپس در روز هفتم بیماری را ملاحظه نماید. اگر پخش نشده باشد و موی زرد در آن نباشد، و عمیقتر از پوست نیز به نظر نیاید،
\v 33 شخص باید موی خود را بتراشد؛ اما گَری را نتراشد. آنگاه کاهن او را هفت روز دیگر قرنطینه کند.
\v 34 سپس در روز هفتم، گَری را ملاحظه نماید. اگر در پوست پخش نشده باشد و عمیقتر از پوست به نظر نیاید، کاهن او را طاهر اعلام کند. او باید جامۀ خود را بشوید، و طاهر خواهد بود.
\v 35 اما اگر پس از آنکه طاهر اعلام شد، گَری در پوست او پخش شود،
\v 36 آنگاه کاهن او را بیازماید. اگر گَری در پوست پخش شده بود، نیازی نیست کاهن در پی یافتن موی زرد باشد؛ او نجس است.
\v 37 اما اگر به نظر کاهن، گَری تغییر نکرده باشد و موی سیاه در آن روییده باشد، گَری بهبود یافته و او طاهر است. کاهن باید او را طاهر اعلام کند.
\v 38 «اگر مرد یا زنی در پوست بدن خود لَکهای سفید داشته باشد،
\v 39 کاهن ملاحظه کند. اگر لَکهای پوست بدن او، سفید کم‌رنگ باشد، در آن صورت، لک و پیس بی‌زیان است که بر پوست ظاهر شده، و او طاهر است.
\v 40 «اگر موهای سر مردی بریزد، او طاس شده ولی طاهر است.
\v 41 همچنین اگر موهای مردی از اطراف پیشانی بریزد، او از پیشانی طاس شده ولی طاهر است.
\v 42 اما اگر در قسمت طاسِ سر یا پیشانی، ناحیۀ سفیدِ مایل به سرخی باشد، جذام است که در سر یا پیشانی طاسِ او بروز کرده است.
\v 43 پس کاهن باید او را بیازماید. اگر تاول قسمت طاس سر یا پیشانی او که به رنگ سفید مایل به سرخ است، همانند بیماری جذام در پوست بدن به نظر رسد،
\v 44 او مردی است جذامی، و نجس. کاهن البته او را نجس اعلام کند؛ بیماری او بر سرش است.
\v 45 «کسی که به بیماری جذام مبتلاست باید جامۀ پاره بر تن کرده، موهای سر خود را باز کند و پایین صورت خود را پوشانده، فریاد برکِشد: ”نجس! نجس!“
\v 46 او تا زمانی که به این بیماری مبتلاست نجس خواهد ماند. او نجس است. باید تنها زندگی کند و مسکن او بیرون از اردوگاه باشد.
\v 47 «اگر جامه‌ای کپَک
\v 48 خواه در تار و خواه در پود کتانی یا پشمین، خواه در چرم و خواه در هر چه از چرم تهیه شده باشد -
\v 49 اگر کپَکِ جامه یا چرم یا تار و پود یا هر چیز چرمی، به سبزی یا سرخی بزند، کپَکِ زیان‌آور است و باید به کاهن نشان داده شود.
\v 50 کاهن باید کپک را بیازماید و شئ کپک‌زده را هفت روز جدا نگاه دارد.
\v 51 روز هفتم، بار دیگر کپک را بیازماید. اگر در جامه پخش شده باشد، خواه در تار و خواه در پود، و یا در چرم - به هر کاری که بیاید - در آن صورت، خوره است، و نجس.
\v 52 او باید جامه را با تمامی تار و پودش، خواه پشمی و خواه کتانی، و یا هر شئ چرمی دیگر را که کپک زده است بسوزاند، زیرا خوره است. آن را باید به آتش سوزانید.
\v 53 «اما اگر کاهن ملاحظه کند و ببیند که کپَک در جامه، خواه در تار و خواه در پود، و یا در شئ چرمی، پخش نشده است،
\v 54 آنگاه فرمان دهد که آنچه را کپک‌زده است، بشویند. سپس هفت روز دیگر آن را جدا نگاه دارد.
\v 55 کاهن آنچه را کپک زده است پس از شسته شدن بیازماید. اگر ظاهرِ کپک تغییر نکرده است، هرچند پخش نشده باشد، نجس است. آن را به آتش بسوزانید، خواه خوردگی از درون باشد و خواه از بیرون.
\v 56 «اما اگر کاهن ملاحظه کرده، ببیند که کپَک پس از شسته شدن کم‌رنگ شده است، باید قسمت کپک‌زده را از جامه، خواه تار و خواه پود، و یا از چرم، پاره کند.
\v 57 اگر بار دیگر بر جامه ظاهر شد، خواه در تار و خواه در پود، و یا در شئ چرمی، در حال پیشروی است. آنچه را کپک زده است به آتش بسوزانید.
\v 58 اما جامه، خواه تار و خواه پود، و یا هر شئ چرمی که با شستشو کپک از آن زدوده می‌شود، باید بار دیگر شسته شود، و طاهر خواهد بود.»
\v 59 این است قانونِ کپک‌زدگی در جامۀ پشمی یا کتانی، خواه در تار و خواه در پود، و نیز در هر شیء چرمی، برای تشخیص نجس یا طاهر بودنشان.
\s5
\c 14
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «این است قانون شخص جذامی در روز تطهیرش: او باید نزد کاهن آورده شود.
\v 3 کاهن از اردوگاه بیرون رود و او را بیازماید. اگر جذامی از بیماری خود شفا یافته باشد،
\v 4 کاهن فرمان دهد تا برای کسی که باید تطهیر گردد دو پرندۀ زنده و طاهر، و نیز چوب سرو، نخ قرمز و زوفا بیاورند.
\v 5 سپس به فرمان کاهن یک پرنده را در ظرفی سفالین بر آب زلال سر ببرند.
\v 6 آنگاه کاهن پرندۀ زنده را با چوب سرو، نخ قرمز، و زوفا گرفته، در خون پرنده‌ای که سرش بر آب زلال بریده شده است، فرو بَرَد.
\v 7 سپس خون را هفت مرتبه بر کسی که باید از جذام طاهر شود، بپاشد. آنگاه او را طاهر اعلام کند و پرندۀ زنده را در صحرا رها نماید.
\v 8 شخصی که باید تطهیر شود جامۀ خود را بشوید، موی خود را به تمامی بتراشد و در آب غسل کند. آنگاه طاهر خواهد بود. پس از آن می‌تواند به اردوگاه داخل شود، اما باید هفت روز بیرون از خیمۀ خود به سر برد.
\v 9 روز هفتم باید همۀ موی سر و ریش و ابروان خود، یعنی تمام موی خود را بتراشد. سپس باید جامۀ خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد. آنگاه طاهر خواهد بود.
\v 10 «روز هشتم باید دو برۀ نرینۀ بی‌عیب و یک برۀ مادینۀ یک ساله و بی‌عیب، با سه‌دهم ایفَه
\v 11 سپس کاهن، کسی را که باید تطهیر شود، با این چیزها نزد درِ خیمۀ ملاقات به حضور خداوند حاضر کند.
\v 12 کاهن یکی از بره‌های نرینه را گرفته، همراه با لوگ روغن به عنوان قربانی جبران تقدیم کند. او آنها را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان دهد.
\v 13 سپس بره را در مکانی که قربانی گناه و قربانی تمام‌سوز ذبح می‌شود، یعنی در مکانِ قُدس، ذبح کند. زیرا قربانی جبران نیز مانند قربانی گناه از آنِ کاهن است و بسیار مقدس.
\v 14 کاهن مقداری از خون قربانی جبران را بگیرد و بر نرمۀ گوش راست کسی که باید تطهیر شود و بر شست دست راست و شست پای راست او بمالد.
\v 15 همچنین مقداری از لوگ روغن گرفته، آن را در کف دست چپ خود بریزد.
\v 16 سپس انگشت دست راست خود را در روغنی که در کف دست چپ اوست فرو برده، مقداری از روغن را با انگشت خود هفت بار به حضور خداوند بپاشد.
\v 17 آنگاه مقداری از روغن باقی مانده در دست خود را بر نرمۀ گوش راست کسی که باید تطهیر شود و بر شست دست راست و شست پای راست او، روی خون قربانی جبران، بمالد.
\v 18 باقی روغن را نیز که در دست اوست بر سر شخصی که باید تطهیر شود، بمالد. بدین‌گونه در حضور خداوند برایش کفّاره به جا خواهد آورد.
\v 19 سپس کاهن قربانی گناه را تقدیم کند و برای کسی که باید از نجاست خود تطهیر شود، کفّاره به جا آورد. پس از آن، قربانی تمام‌سوز را ذبح کرده،
\v 20 آن را به همراه هدیۀ آردی بر مذبح تقدیم کند. بدین‌گونه کاهن برای او کفّاره به جا خواهد آورد و او طاهر خواهد بود.
\v 21 «اما اگر او فقیر باشد و دستش به اینها نرسد، باید بره‌ای نرینه برای قربانی جبران به جهت تکان دادن بگیرد تا برایش کفّاره به جا آورده شود. نیز باید یک‌دهم ایفَه آرد مرغوب آمیخته به روغن برای هدیۀ آردی، و یک لوگ روغن بگیرد.
\v 22 همچنین دو قمری یا دو جوجه کبوتر بگیرد، هر کدام که دستش می‌رسد، یکی برای قربانی گناه و دیگری برای قربانی تمام‌سوز.
\v 23 روز هشتم آنها را نزد کاهن به درِ خیمۀ ملاقات آوَرَد تا در حضور خداوند برای تطهیر او تقدیم شود.
\v 24 کاهن برۀ قربانی جبران و لوگ روغن را گرفته، آنها را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان دهد.
\v 25 سپس برۀ قربانی جبران را ذبح کند، و مقداری از خون قربانی جبران را گرفته، بر نرمۀ گوش راست کسی که باید تطهیر شود، و بر شست دست راست و شست پای راست او بمالد.
\v 26 آنگاه کاهن مقداری از روغن را در کف دست چپ خود بریزد
\v 27 و با انگشت دست راست خود قدری از روغن را که در دست چپ اوست هفت بار به حضور خداوند بپاشد.
\v 28 سپس مقداری از روغن را که در دست اوست بر نرمۀ گوش راست کسی که باید تطهیر شود و بر شست دست راست و شست پای راست او، بر جای خون قربانی جبران بمالد.
\v 29 باقی روغن را نیز که در دست خود دارد بر سر شخصی که باید تطهیر شود بمالد، تا در حضور خداوند برایش کفّاره به جا آوَرَد.
\v 30 سپس باید از دو قمری یا دو جوجه کبوتر، هر کدام که دست شخص می‌رسد،
\v 31 یکی
\v 32 این است قانون کسی که جذام دارد ولی دستش به قربانیهای لازم برای تطهیر خود نمی‌رسد.»
\v 33 خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 34 «چون به سرزمین کنعان که من آن را به شما به ملکیت می‌بخشم، داخل شوید و من بر خانه‌ای در سرزمین میراث شما آفت خوره
\v 35 صاحب خانه باید بیاید و به کاهن بگوید: ”به نظر می‌رسد چیزی مانند کپَک در خانه‌ام وجود دارد.“
\v 36 آنگاه کاهن فرمان دهد تا پیش از آنکه او برای آزمودن آفت برود، خانه را خالی کنند تا چیزی از آنچه در خانه است نجس نشود. پس از آن، کاهن داخل شود تا خانه را ملاحظه کند.
\v 37 او کپک را بیازماید: اگر کپک بر دیوارهای خانه به صورت فرورفتگی‌هایی بود که به سبزی یا سرخی می‌زد، و عمیقتر از سطح دیوار به نظر می‌رسید،
\v 38 کاهن باید از خانه بیرون آمده، نزد دَرِ خانه برود، و خانه را تا هفت روز ببندد.
\v 39 سپس روز هفتم بازگردد و خانه را ملاحظه کند. اگر کپک در دیوارهای خانه پخش شده بود،
\v 40 فرمان دهد تا سنگهای کپک‌زده را برکَنده، آنها را در مکانی نجس بیرون از شهر بیفکنند.
\v 41 سپس درون خانه را دورتادور بتراشند، و خاک تراشیده شده را در مکانی نجس بیرون از شهر بریزند.
\v 42 آنگاه سنگهای دیگر گرفته، در جای آن سنگها بگذارند، و خاک دیگر گرفته، خانه را به آن اندود کنند.
\v 43 «اگر پس از کندنِ سنگها و تراشیدنِ خانه و خاک‌اندود کردنِ آن، کپک بار دیگر در خانه بروز کند و پخش شود،
\v 44 کاهن باید داخل شود و ملاحظه کند. اگر کپک در خانه پخش شده باشد، خانه مبتلا به خوره است، و نجس به شمار می‌آید.
\v 45 در آن صورت، باید خانه، یعنی سنگها و چوب و تمامی خاکِ آن را خراب کرده، بیرون از شهر به مکانی نجس ببرند.
\v 46 در تمام مدتی که خانه بسته است، هر که بدان داخل شود تا شامگاه نجس خواهد بود.
\v 47 و هر که در آن خانه بخوابد یا چیزی در آن بخورد، باید جامۀ خود را بشوید.
\v 48 «اما اگر کاهن آمده، ملاحظه کند که پس از خاک‌اندود شدنِ خانه، کپک در خانه پخش نشده است، در آن صورت خانه را طاهر اعلام کند، زیرا کپک برطرف شده است.
\v 49 کاهن برای تطهیر خانه، دو پرنده با چوب سرو و نخ قرمز و زوفا بگیرد،
\v 50 و یکی از پرنده‌ها را در ظرفی سفالین بر آب زلال سر ببرد.
\v 51 سپس چوب سرو، زوفا، نخ قرمز و پرندۀ زنده را گرفته، آنها را در خون پرندۀ کشته شده و در آب زلال فرو بَرَد، و هفت بار بر خانه بپاشد.
\v 52 بدین‌گونه خانه را با خون پرنده، آب زلال، پرندۀ زنده، و چوب سرو، زوفا و نخ قرمز تطهیر نماید.
\v 53 آنگاه پرندۀ زنده را بیرون شهر در صحرا رها کند. بدین‌گونه برای خانه کفّاره به جا خواهد آورد، و خانه طاهر خواهد شد.»
\v 54 این است قانون هر مرض پوستی و گَری،
\v 55 و کپک در جامه یا در خانه،
\v 56 و تاوَل یا آماس یا لَک،
\v 57 برای تشخیص نجس یا طاهر بودنشان. این است قانون امراض پوستی و کپک.
\s5
\c 15
\p
\v 1 خداوند به موسی و هارون گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگویید: اگر بدن مردی ترشح غیرطبیعی داشته باشد، ترشح او نجس است.
\v 3 این است قانونِ نجاستِ او به سبب چنین ترشحی، خواه از بدنش به بیرون ترشح کند و خواه در بدنش مسدود باشد. این نجاستِ اوست.
\v 4 هر بستری که دارندۀ ترشح بر آن بخوابد نجس می‌شود، و هر چه بر آن بنشیند نیز نجس می‌شود.
\v 5 هر که به بستر او دست بزند باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 6 هر که بر چیزی بنشیند که دارندۀ ترشح بر آن نشسته است، باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 7 هر که به بدن دارندۀ ترشح دست بزند، باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 8 اگر دارندۀ ترشح بر شخص طاهر آب دهان اندازد، او باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 9 هر زینی که دارندۀ ترشح بر آن سوار شود، نجس می‌گردد.
\v 10 هر که به هرآنچه زیر او بوده است دست بزند، تا شامگاه نجس خواهد بود، و هر که آنها را حمل کند باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 11 اگر دارندۀ ترشح به کسی دست بزند بی‌آنکه دستهای خود را شسته باشد، او باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 12 هر ظرف سفالین که دارندۀ ترشح به آن دست بزند باید شکسته شود، و هر ظرف چوبین باید به آب شسته شود.
\v 13 «وقتی دارندۀ ترشح از ترشح خود طاهر شود، باید هفت روز برای تطهیر خود بشمارد. سپس جامۀ خود را بشوید و در آب زُلال غسل کند، و آنگاه طاهر خواهد بود.
\v 14 روز هشتم باید دو قمری یا دو جوجه کبوتر بگیرد و به دَرِ خیمۀ ملاقات به حضور خداوند آمده، آنها را به کاهن بدهد.
\v 15 کاهن باید آنها را تقدیم کند، یکی را به عنوان قربانی گناه و دیگری را به عنوان قربانی تمام‌سوز. آنگاه کاهن به جهت ترشح او در حضور خداوند برایش کفّاره به جا خواهد آورد.
\v 16 «اگر از مردی مَنی خارج شود، باید تمامی بدن خود را در آب غسل دهد و تا شامگاه نجس باشد.
\v 17 هر جامه یا چرمی که مَنی بر آن ریخته باشد باید به آب شسته شود، و تا شامگاه نجس باشد.
\v 18 اگر مردی با زنی همبستر شود و از او مَنی خارج گردد، هر دو باید در آب غسل کنند و تا شامگاه نجس باشند.
\v 19 «اگر بدن زنی ترشح، یعنی خونریزی قاعدگی داشته باشد، تا هفت روز در ناپاکیِ خود خواهد ماند، و هر که به او دست بزند تا شامگاه نجس خواهد بود.
\v 20 هرآنچه در ناپاکی خود بر آن بخوابد، نجس خواهد بود؛ و هرآنچه بر آن بنشیند، نجس خواهد بود.
\v 21 هر که به بستر او دست بزند، باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 22 هر که به هرآنچه او بر آن نشسته است دست بزند، باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 23 پس خواه بستر باشد و خواه هرآنچه او بر آن می‌نشیند، چون کسی به آن دست بزند، تا شامگاه نجس خواهد بود.
\v 24 اگر مردی با او همبستر شود و ناپاکیِ زن بر وی آید، آن مرد تا هفت روز نجس خواهد بود و هر بستری که بر آن بخوابد نیز نجس خواهد شد.
\v 25 «اگر زنی روزهای بسیار، غیر از زمان ناپاکی قاعدگی‌اش، خونریزی داشته باشد، و یا خونریزی او پس از ناپاکی قاعدگی‌اش نیز ادامه یابد، در تمام روزهای خونریزیِ نجس خود همچون روزهای ناپاکیِ قاعدگی‌اش نجس خواهد بود.
\v 26 هر بستری که در تمام روزهای خونریزی خود بر آن بخوابد، همچون بسترِ ناپاکیِ قاعدگی‌اش نجس خواهد بود. و هرآنچه بر آن بنشیند، همچون زمان ناپاکیِ قاعدگی‌اش نجس خواهد بود.
\v 27 هر که به آنها دست بزند نجس خواهد بود، و باید جامۀ خود را بشوید، در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد.
\v 28 وقتی او از خونریزی خود طاهر شود، باید هفت روز بشمارد، و پس از آن طاهر خواهد بود.
\v 29 روز هشتم باید دو قمری یا دو جوجه کبوتر بگیرد و آنها را نزد کاهن، به در خیمۀ ملاقات بیاورد.
\v 30 کاهن یکی را به عنوان قربانی گناه و دیگری را به عنوان قربانی تمام‌سوز تقدیم کند. پس کاهن به جهت نجاست خونریزی او، در حضور خداوند برایش کفّاره به جا خواهد آورد.
\v 31 «بدین‌گونه باید قوم اسرائیل را از نجاستشان جدا سازید، مبادا با نجس کردنِ مسکنِ من که در میان ایشان است، در نجاستِ خود بمیرند.»
\v 32 این است قانون مردی که ترشح غیرطبیعی دارد یا مَنی از او خارج شده است، و به سبب آن نجس گردیده است.
\v 33 نیز این است قانون زنی که به واسطۀ ناپاکیِ قاعدگی‌اش ناخوش است، و قانون هر آنکه ترشح دارد، خواه مرد و خواه زن. همچنین این است قانون مردی که با زنی نجس همبستر می‌شود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 خداوند پس از مرگ دو پسر هارون که هنگام نزدیک شدن به خداوند مردند، موسی را خطاب کرده،
\v 2 به او گفت: «به برادرت هارون بگو به قُدسِ درون حجاب، پیش جایگاه کفّاره
\v 3 بلکه باید بدین‌گونه به قُدس داخل شود: با گوساله‌ای نرینه برای قربانی گناه و قوچی برای قربانی تمام‌سوز.
\v 4 او باید پیراهن مقدس کتان را بپوشد، زیرجامۀ کتان را بر تن کند، شالِ کتان را بر کمر بندد، و دستار کتان را بر سر نهد. اینها جامه‌های مقدسند؛ پس بدن خود را به آب غسل دهد و آنها را بپوشد.
\v 5 او باید از جماعت بنی‌اسرائیل دو بزِ نر برای قربانی گناه و یک قوچ برای قربانی تمام‌سوز بگیرد.
\v 6 «هارون گوسالۀ قربانی گناه را که برای خودِ اوست تقدیم کند، و برای خود و اهل خانه‌اش کفّاره به جا آوَرَد.
\v 7 آنگاه دو بز را برگیرد و آنها را نزد درِ خیمۀ ملاقات به حضور خداوند حاضر سازد.
\v 8 هارون بر آن دو بز قرعه بیفکند، یک قرعه برای خداوند و دیگری برای عَزازیل
\v 9 سپس بزی را که قرعۀ خداوند بر آن افتاد بیاورد و آن را به عنوان قربانی گناه تقدیم کند.
\v 10 اما بزی را که قرعۀ عَزازیل بر آن افتاد، زنده به حضور خداوند حاضر کنند تا بر آن کفّاره به جا آورده شود و به بیابان نزد عَزازیل فرستاده شود.
\v 11 «هارون گوسالۀ قربانی گناه را که برای خود اوست بیاورد، و برای خود و اهل خانه‌اش کفّاره به جا آورَد. او باید گوسالۀ قربانیِ گناه را که برای خود اوست، ذبح کند.
\v 12 سپس بخورسوزی پر از اَخگرهای آتش از مذبحِ حضور خداوند و دو مشت بخورِ خوشبوی کوبیده شده برگرفته، به درون حجاب بیاورد.
\v 13 بخور را بر آتشی که در حضور خداوند است بریزد، تا ابرِ بخور، جایگاه کفّاره را که بر صندوق شهادت است بپوشاند، مبادا بمیرد.
\v 14 سپس مقداری از خون گوساله را برگیرد و با انگشت خود بر قسمت جلویی جایگاه کفّاره، بر ضلع شرقی، بپاشد؛ آنگاه مقداری از خون را با انگشت خود هفت بار پیش روی جایگاه کفّاره بپاشد.
\v 15 «سپس بزِ قربانی گناه را که برای قوم است ذبح کند و خون آن را به درون حجاب آورده، با آن خون همان کند که با خون گوساله کرد؛ یعنی آن را بر جایگاه کفّاره و پیش روی آن بپاشد.
\v 16 بدین‌گونه برای قُدس کفّاره به جا خواهد آورد، به جهت ناپاکیهای قوم اسرائیل و نافرمانیهایشان، یعنی برای تمامی گناهان آنها. آری، او برای خیمۀ ملاقات که با ایشان در میان ناپاکیهایشان ساکن است، چنین به عمل خواهد آورد.
\v 17 از زمانی که هارون داخل می‌شود تا در قُدس برای خود و اهل خانه‌اش و برای تمامی جماعت اسرائیل کفّاره به جا آورد، تا زمانی که بیرون می‌آید، هیچ‌کس نباید در خیمۀ ملاقات باشد.
\v 18 آنگاه نزد مذبحی که در حضور خداوند است بیرون آید و برای آن کفّاره به جا آورد. او باید مقداری از خون گوساله و مقداری از خون بز را برگیرد و بر شاخهای دور مذبح بمالد.
\v 19 آنگاه مقداری از خون را با انگشت خود هفت بار بر مذبح بپاشد و آن را از ناپاکیهای بنی‌اسرائیل تطهیر کرده، تقدیس نماید.
\v 20 «پس از آنکه هارون از به جا آوردن کفّاره برای قُدس، خیمۀ ملاقات و مذبح فارغ شد، بز زنده را بیاوَرَد.
\v 21 هارون دو دست خود را بر سر بز زنده بنهد، و بر آن به تمامی تقصیرات بنی‌اسرائیل و همۀ نافرمانیهایشان، یعنی به تمامی گناهان آنها اعتراف کند. او این همه را بر سر بز بگذارد، و بز را به دست شخصی آماده، به بیابان روانه سازد.
\v 22 بز همۀ تقصیرات ایشان را بر خود به جایی دورافتاده خواهد برد. پس بز را در بیابان رها کند.
\v 23 «سپس هارون به خیمۀ ملاقات داخل شود و جامه‌های کتان را که هنگام دخول به قُدس پوشیده بود از تن به در آورده، آنها را در آنجا وانهَد.
\v 24 آنگاه در مکانی مقدس بدن خود را به آب غسل داده، جامه‌های خویش را بر تن کند و بیرون آمده، قربانی تمام‌سوزِ خود و قربانی تمام‌سوزِ قوم را تقدیم نماید، و بدین‌گونه برای خود و قوم کفّاره به جا آوَرَد.
\v 25 سپس چربی قربانی گناه را بر مذبح بسوزاند.
\v 26 آن که بزِ عَزازیل را رها می‌کند باید جامۀ خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و آنگاه می‌تواند به اردوگاه داخل شود.
\v 27 گوساله و بز قربانی گناه که خونشان برای به جا آوردن کفّاره به قُدس آورده شده بود، باید از اردوگاه بیرون برده شود. پوست و گوشت و فضولات آنها را به آتش بسوزانند.
\v 28 آن که آنها را می‌سوزاند، باید جامۀ خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و آنگاه می‌تواند به اردوگاه داخل شود.
\v 29 «این برای شما فریضه‌ای ابدی باشد که در دهمین روز از ماه هفتم جانهای خویش را رنجور سازید
\v 30 زیرا در این روز برای تطهیر شما کفّاره به جا آورده خواهد شد. آنگاه از همۀ گناهانتان در حضور خداوند طاهر خواهید شد.
\v 31 این است شَبّاتِ فراغت برای شما، پس جانهای خویش را رنجور سازید؛ این است فریضه‌ای ابدی.
\v 32 کاهنی که به جانشینیِ پدرش مسح و تخصیص می‌شود، باید کفّاره را به جا آورد. او باید جامه‌های کتان، یعنی جامه‌های مقدس را بر تن کند
\v 33 و برای قُدس، خیمۀ ملاقات و مذبح کفّاره به جا آورد، همچنین برای کاهنان و تمام افراد جماعت.
\v 34 این برای شما فریضه‌ای ابدی باشد که سالی یک بار برای قوم اسرائیل به جهت تمامی گناهانشان کفّاره به جا آورید.» پس موسی چنانکه خداوند به او فرمان داده بود به عمل آورد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «به هارون و پسرانش و به تمام بنی‌اسرائیل بگو: این است آنچه خداوند فرمان داده است:
\v 3 اگر کسی از خاندان اسرائیل گاو یا بره یا بزی در اردوگاه یا بیرون از آن ذبح کند،
\v 4 و آن را نزد درِ خیمۀ ملاقات نیاورد تا جلوی مسکنِ خداوند به عنوان هدیه به خداوند تقدیم نماید، برای او خونریزی محسوب خواهد شد؛ او خون ریخته است، و باید از میان قوم خود منقطع شود.
\v 5 مقصود این است که بنی‌اسرائیل قربانیهای خود را که در صحرا ذبح می‌کنند، نزد خداوند بیاورند. ایشان باید آنها را به درِ خیمۀ ملاقات نزد کاهن بیاورند و به عنوان قربانی رفاقت برای خداوند ذبح کنند.
\v 6 کاهن باید خون را بر مذبحِ خداوند نزد درِ خیمۀ ملاقات بپاشد، و چربی را به عنوان رایحه‌ای خوشایند برای خداوند بسوزاند.
\v 7 آنها دیگر نباید قربانیهای خود را برای دیوهایی
\v 8 «پس به آنها بگو: هر که از خاندان اسرائیل یا غریبان ساکن در میان آنها قربانی تمام‌سوز یا قربانیهای دیگر تقدیم کند،
\v 9 اما آن را به درِ خیمۀ ملاقات نیاورد تا به خداوند تقدیم نماید، آن شخص باید از میان قوم خود منقطع شود.
\v 10 «هر که از خاندان اسرائیل یا غریبان ساکن در میان آنها هر قِسم خون بخورد، من روی خود را بر ضد آن شخص که خون خورده است خواهم گردانید و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت.
\v 11 زیرا حیاتِ هر جاندار در خون است، و من آن را بر مذبح به شما داده‌ام تا برای جانهای شما کفّاره کند؛ زیرا خون است که به واسطۀ حیاتش کفّاره می‌کند.
\v 12 از این رو بنی‌اسرائیل را گفته‌ام: هیچ‌کس از شما خون نخورد، و نه غریبی که در میان شما مسکن گزیده است.
\v 13 «همچنین هر که از بنی‌اسرائیل یا غریبانِ ساکن در میانشان حیوان یا پرنده‌ای را که می‌توان خورد شکار کند، باید خونش را بریزد و آن را با خاک بپوشاند.
\v 14 زیرا حیات هر جاندار، خون اوست. پس به بنی‌اسرائیل گفتم: نباید خون هیچ جانداری را بخورید، زیرا حیات هر جاندار، خون اوست. هر که آن را بخورد، باید منقطع شود.
\v 15 هر کس، خواه بومی و خواه غریب، آنچه را که مرده یا دریده شده است بخورد، باید جامۀ خود را بشوید و در آب غسل کند و تا شامگاه نجس باشد. پس از آن، طاهر خواهد بود.
\v 16 اما اگر جامۀ خود را نشوید و بدن خود را غسل ندهد، متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: من یهوه خدای شما هستم.
\v 3 به شیوۀ سرزمین مصر که در آن ساکن بودید رفتار مکنید، و نه به شیوۀ سرزمین کنعان که شما را بدان‌جا می‌برم. بر طبق فرایض آنان گام مزنید.
\v 4 از قوانین من پیروی کنید و فرایض مرا نگاه داشته، در آنها گام بردارید. من یهوه خدای شما هستم.
\v 5 پس فرایض و قوانین مرا نگاه دارید؛ انسانی که اینها را به عمل آورَد، به واسطۀ آنها حیات خواهد داشت: من یهوه هستم!
\v 6 «هیچ‌یک از شما نباید به اَحَدی از محارمِ خود نزدیکی کند و عریانی او را آشکار سازد. من یهوه هستم.
\v 7 عریانی پدرت را که عریانیِ مادر توست آشکار مکن. او مادر توست؛ عریانی‌اش را آشکار مکن.
\v 8 عریانیِ زن پدرت را آشکار مکن؛ آن، عریانیِ پدر توست.
\v 9 عریانی خواهرت را آشکار مکن، خواه دختر پدرت باشد و خواه دختر مادرت، خواه در خانه به دنیا آمده باشد و خواه در بیرون.
\v 10 عریانی دخترِ پسرت یا دخترِ دخترت را آشکار مکن، زیرا عریانی ایشان عریانی خودِ توست.
\v 11 عریانی دختر زن پدرت را که از پدر تو زاده شده است آشکار مکن، زیرا که او خواهر توست.
\v 12 عریانی خواهر پدرت را آشکار مکن؛ او خویشِ نزدیک پدر توست.
\v 13 عریانی خواهرِ مادرت را آشکار مکن، زیرا او خویشِ نزدیک مادر توست.
\v 14 عریانی برادرِ پدرت را آشکار مکن، یعنی به زنش نزدیکی منما؛ او به منزلۀ عمۀ توست.
\v 15 عریانی عروس خود را آشکار مکن. او زن پسر توست و نباید عریانی‌اش را آشکار کنی.
\v 16 عریانی زن برادرت را آشکار مکن؛ آن، عریانی برادر توست.
\v 17 عریانیِ زنی را با عریانی دخترش آشکار مکن. دخترِ پسر او یا دختر دخترش را مگیر و عریانی‌شان را آشکار مکن؛ آنان خویشِ یکدیگرند، و این فجور است.
\v 18 خواهرِ زن خود را مگیر تا هَووی او شود، و عریانی‌اش را مادامی که زنت زنده است، آشکار مکن.
\v 19 «با زنی در زمان نجاستِ قاعدگی‌اش نزدیکی منما و عریانی‌اش را آشکار مکن.
\v 20 با زن همسایه‌ات همبستر مشو، و خود را با او نجس مساز.
\v 21 هیچ‌یک از فرزندان خود را در آتش به مولِک
\v 22 با مرد همچون زن همبستر مشو. این کراهت‌آور است.
\v 23 با هیچ حیوانی نزدیکی مکن و خود را با آن نجس مساز. هیچ زنی خود را در اختیار حیوانی قرار ندهد تا با آن نزدیکی کند. این انحراف جنسی است.
\v 24 «با هیچ کدام از اینها خود را نجس مسازید، زیرا اقوامی که آنها را از پیش روی شما بیرون می‌رانم با همین‌ها نجس شدند.
\v 25 زمین نیز نجس شده است، و من آن را به سبب تقصیراتش مجازات کرده‌ام، و زمین ساکنان خود را قی کرده است.
\v 26 اما شما باید فرایض و قوانین مرا نگاه دارید و مرتکب هیچ‌یک از این اعمال کراهت‌آور نشوید، خواه بومی و خواه غریبی که در میان شما مسکن گزیده است.
\v 27 زیرا مردم این سرزمین که پیش از شما بودند، همۀ این اعمال کراهت‌آور را به جا آوردند، و زمین نجس شد.
\v 28 مبادا زمینْ شما را نیز قی کند اگر آن را نجس سازید، چنانکه قومِ پیش از شما را قی کرد.
\v 29 زیرا هر که یکی از این اعمال کراهت‌آور را انجام دهد، کسانی که چنین کنند باید از میان قوم خود منقطع شوند.
\v 30 پس حکم مرا نگاه داشته، هیچ‌یک از این رسوم کراهت‌آور را که پیش از شما به جا آورده می‌شد انجام ندهید، و خود را به آنها نجس مسازید: من یهوه خدای شما هستم.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت:
\v 2 «تمامی جماعت بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: مقدس باشید، زیرا من، یهوه خدای شما، قدوسم.
\v 3 هر یک از شما باید مادر و پدر خود را حرمت نهَد. نیز باید شَبّاتهای مرا نگاه دارید: من یهوه خدای شما هستم.
\v 4 به بتهای بی‌ارزش روی میاورید و بتهای ریخته‌شده از بهر خود مسازید: من یهوه خدای شما هستم.
\v 5 «چون قربانی رفاقت به خداوند تقدیم می‌کنید، آن را به گونه‌ای تقدیم کنید که مقبول واقع شوید.
\v 6 آن را همان روز که تقدیم می‌کنید، یا فردای آن روز، بخورید؛ هر چه تا روز سوّم باقی مانَد باید به آتش سوزانده شود.
\v 7 اگر چیزی از آن در روز سوّم خورده شود، مکروه است و مقبول واقع نخواهد شد.
\v 8 هر که آن را بخورد متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد، زیرا آنچه را برای خداوند مقدس است بی‌حرمت ساخته است؛ آن شخص باید از میان قوم خود منقطع شود.
\v 9 «چون محصول زمین خود را درو می‌کنید، تا به گوشه‌های مزرعه را به تمامی درو مکنید و خوشه‌های برجا ماندۀ محصول خود را برمچینید.
\v 10 تاکستان خود را دانه‌چینی مکنید، و خوشه‌های ریخته شدۀ تاکستانتان را جمع نکنید؛ آنها را برای فقیران و غریبان واگذارید: من یهوه خدای شما هستم.
\v 11 «دزدی مکنید، مکر منمایید، و به یکدیگر دروغ مگویید.
\v 12 به نام من سوگند دروغ مخورید و بدین‌گونه نام خدای خود را بی‌حرمت مسازید: من یهوه هستم.
\v 13 «بر همسایۀ خود ستم مکن و مالَش را غصب منما. مزد کارگر روزمزد را تا صبح نگاه مدار.
\v 14 ناشنوا را اهانت مکن و پیش پای نابینا سنگ لغزش مگذار، بلکه از خدای خود بترس: من یهوه هستم.
\v 15 «در داوری بی‌انصافی مکن: نه جانبِ فقیر را بگیر و نه بزرگ را حرمت دار. همسایۀ خویش را به انصاف داوری کن.
\v 16 در میان قوم خود به قصد سخن‌چینی مَگرد. جان همسایۀ خویش را وسیلۀ منفعت‌جویی مگردان:
\v 17 «در دل خویش از برادر خود نفرت مدار. همسایه‌ات را به‌یقین توبیخ کن، مبادا به سبب او متحمل گناه شوی.
\v 18 از فرزندان قوم خویش انتقام مَکِش و از آنان کینه به دل مگیر، بلکه همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن: من یهوه هستم.
\v 19 «فرایض مرا نگاه دارید. چارپایان خویش را به جفتگیری با غیرهمجنس وامدارید، در مزرعۀ خود دو نوع بذر مکارید، و جامه‌ای را که از دو نوع نخ بافته شده باشد بر تن مکنید.
\v 20 «اگر مردی با زنی همبستر شود که کنیزِ تعیین شده برای وصلت با مردی دیگر باشد ولی هنوز بازخرید و آزاد نشده باشد، ایشان را باید جریمه کرد اما نباید کشت، زیرا زن، آزاد نبوده است.
\v 21 آن مرد باید قوچی به عنوان قربانی جبرانِ خود نزد خداوند به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاورد.
\v 22 پس کاهن با قوچ قربانی جبران به جهت گناهی که او مرتکب شده است برایش در حضور خداوند کفّاره به جا خواهد آورد، و او از بابت گناهی که مرتکب شده است آمرزیده خواهد شد.
\v 23 «چون به زمین داخل شدید و هر نوع درخت به جهت خوراک کاشتید، میوۀ آن را حرام تلقی کنید.
\v 24 سال چهارم، همۀ میوۀ آن مقدس خواهد بود، هدیه‌ای برای ستایش خداوند.
\v 25 در سال پنجم می‌توانید از میوۀ آن بخورید، تا محصول خود را برای شما بیفزاید: من یهوه خدای شما هستم.
\v 26 «هیچ چیز را با خون مخورید. فالگیری و طالع‌بینی مکنید.
\v 27 موهای شقیقۀ خود را متراشید، و گوشه‌های ریش خود را مچینید.
\v 28 به‌خاطر مردگان تن خود را مجروح مسازید، و بدنهای خود را خالکوبی مکنید: من یهوه هستم.
\v 29 «دختر خود را به فاحشگی وامدارید و با این کار او را به ناپاکی مکشانید، مبادا زمین به فحشا گرفتار آید و از فساد پر گردد.
\v 30 شَبّاتهای مرا نگاه دارید و قُدس مرا حرمت نهید: من یهوه هستم.
\v 31 «به احضارکنندگانِ ارواح یا غیبگویان روی میاورید. در پی آنها مباشید و بدین‌گونه خود را با آنها نجس مسازید: من یهوه خدای شما هستم.
\v 32 «پیش پای ریش‌سفیدان برخیزید، حرمتِ روی پیرمرد را نگاه دارید، و از خدای خود بترسید: من یهوه خدای شما هستم.
\v 33 «چون غریبی با شما در سرزمینتان سکونت گزیند، او را میازارید.
\v 34 غریبی که نزد شما سکونت گزیده است برای شما همچون بومی باشد؛ او را همچون خویشتن محبت کنید، زیرا خود در سرزمین مصر غریب بودید: من یهوه خدای شما هستم.
\v 35 «در سنجش طول و وزن و حجم تقلب مکنید.
\v 36 ترازوی درست، وزنه‌های درست، ایفَۀ‌
\v 37 همۀ فرایض و تمامی قوانین مرا نگاه دارید و آنها را به جا آورید: من یهوه هستم.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را بگو: هر که از بنی‌اسرائیل یا غریبانِ ساکن در اسرائیل، یکی از فرزندان خود را به مولِک بدهد، باید حتماً کشته شود. قومِ این سرزمین باید او را به سنگ سنگسار کنند.
\v 3 من روی خود را بر ضد آن شخص خواهم گردانید و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت، زیرا یکی از فرزندان خود را به مولِک داده است و بدین‌گونه قُدس مرا نجس و نام قدوس مرا بی‌حرمت ساخته است.
\v 4 اگر قومِ این سرزمین کار کسی را که یکی از فرزندانش را به مولِک داده است نادیده بگیرند، و او را نکشند،
\v 5 آنگاه من خودْ روی خویش را بر ضد آن شخص و بر ضد خانواده‌اش خواهم گردانید، و آنان را از میان قومشان منقطع خواهم ساخت، او و همۀ آنان را که در زناکاری از پیِ مولِک با او همراه شده‌اند.
\v 6 «اگر کسی به احضارکنندگانِ ارواح و غیبگویان روی آورد و از پیِ آنها زناکاری کند، من روی خود را بر ضد آن شخص خواهم گردانید و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت.
\v 7 پس خود را تقدیس کنید و مقدس باشید، زیرا من یهوه خدای شما هستم.
\v 8 فرایض مرا نگاه دارید و آنها را به جا آورید. من یهوه هستم که شما را تقدیس می‌کنم.
\v 9 هر که پدر یا مادر خود را اهانت کند حتماً کشته شود؛ او پدر یا مادر خود را اهانت کرده است، و خونش بر گردن خودش خواهد بود.
\v 10 «اگر مردی با زن مردی دیگر زنا کند، یعنی با زن همسایۀ خود، زانی و زانیه هر دو حتماً کشته شوند.
\v 11 اگر مردی با زن پدر خود همبستر شود، عریانی پدر خود را آشکار کرده است. هر دو باید حتماً کشته شوند؛ خون آنها بر گردن خودشان خواهد بود.
\v 12 اگر مردی با عروس خود همبستر شود، هر دو حتماً کشته شوند. آنان مرتکب انحراف جنسی شده‌اند؛ خونشان بر گردن خودشان خواهد بود.
\v 13 اگر مردی با مرد همچون زن همبستر شود، هر دو مرتکب عملی کراهت‌آور شده‌اند. هر دو حتماً کشته شوند؛ خونشان بر گردن خودشان خواهد بود.
\v 14 اگر مردی زنی را با مادرش بگیرد، این فجور است. او و آن دو زن باید به آتش سوزانده شوند، تا هیچ فجور در میان شما نباشد.
\v 15 اگر مردی با حیوانی نزدیکی کند حتماً کشته شود، و حیوان را نیز بکشید.
\v 16 اگر زنی به حیوانی نزدیک آید تا با آن بخوابد، زن و حیوان را بکشید. آنها باید حتماً کشته شوند؛ خون آنها بر گردن خودشان خواهد بود.
\v 17 «اگر مردی خواهر خود را بگیرد، خواه دختر پدر یا دختر مادرش را، و عریانی او را ببیند، و او نیز عریانیِ وی را، این رسوایی است. آنان باید در برابر چشمانِ فرزندانِ قوم خود منقطع شوند. آن مرد عریانیِ خواهر خود را آشکار کرده است، و باید متحمل جزای تقصیر خود شود.
\v 18 اگر مردی با زنی در ایام قاعدگی‌اش نزدیکی کند و عریانی او را آشکار سازد، آن مرد چشمۀ زن را آشکار ساخته و آن زن نیز چشمۀ خون خود را آشکار کرده است؛ هر دو باید از میان قوم خود منقطع شوند.
\v 19 عریانیِ خواهرِ مادرت یا خواهرِ پدرت را آشکار مکن، زیرا این عریان کردنِ خویشِ خود است، و هر دو متحمل جزای تقصیر خود خواهید شد.
\v 20 اگر مردی با زن عموی خود همبستر شود، عریانی عموی خود را آشکار کرده است؛ آنان متحمل گناه خود خواهند شد، و بی‌اولاد خواهند مرد.
\v 21 اگر مردی زن برادر خود را بگیرد، این ناپاکی است. او عریانی برادر خود را آشکار کرده است؛ ایشان بی‌اولاد خواهند بود.
\v 22 «پس همۀ فرایض و تمامی قوانین مرا نگاه دارید و آنها را به جا آورید، تا سرزمینی که شما را بدان‌جا می‌برم تا در آن ساکن شوید، شما را قِی نکند.
\v 23 بر طبق رسوم قومهایی که آنها را از حضور شما بیرون می‌رانم گام مزنید، زیرا آنان همۀ این کارها را کردند، و از این رو من از ایشان کراهت داشتم.
\v 24 اما به شما گفتم: ”شما سرزمین ایشان را به میراث خواهید یافت، و من آن را به شما خواهم داد تا آن را به تصرف آورید، سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است‌.“ من یهوه خدای شما هستم، که شما را از قومها متمایز ساختم.
\v 25 پس میان حیوانات طاهر و نجس، و میان پرندگان نجس و طاهر، تمایز قائل شوید؛ خود را با حیوان یا پرنده یا هر چه بر زمین می‌خزد، که من برای شما متمایز ساخته‌ام تا نجس باشد، مکروه مسازید.
\v 26 برای من مقدس باشید، زیرا من، یهوه، قدوس هستم و شما را از قومها متمایز ساخته‌ام تا از آنِ من باشید.
\v 27 «مرد یا زنی که احضار‌کنندۀ روح یا غیبگو است حتماً کشته شود. آنان باید به سنگ سنگسار شوند؛ خونشان بر گردن خودشان است.»
\s5
\c 21
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت: «کاهنان، یعنی پسران هارون را خطاب کرده، بدیشان بگو: هیچ‌کس از شما نباید برای مردگانِ قوم خود، خویشتن را نجس سازد،
\v 2 مگر برای خویشان نزدیکِ خود مانند مادر، پدر، پسر، دختر و یا برادر خود؛
\v 3 و نیز برای خواهر باکره‌اش که به او نزدیک است زیرا شوهر ندارد؛ برای او می‌تواند خود را نجس سازد.
\v 4 اما برای خویشان همسرش
\v 5 آنان نباید قسمتهایی از سر خود را طاس کنند یا گوشه‌های ریش خود را بتراشند، و یا بدنشان را بِبُرند.
\v 6 آنان باید برای خدای خود مقدس باشند و نام خدای خویش را بی‌حرمت نسازند. زیرا هدایای اختصاصی خداوند و نان خدای خویش را تقدیم می‌کنند؛ پس باید مقدس باشند.
\v 7 نباید زن فاحشه یا زنی را که بی‌عصمت شده است اختیار کنند، و یا زنی را که شوهرش او را طلاق داده است، زیرا کاهن برای خدای خویش مقدس است.
\v 8 پس او را تقدیس نمایید، زیرا نانِ خدایتان را تقدیم می‌کند؛ او باید برای شما مقدس باشد، زیرا من، یهوه، که شما را تقدیس می‌کنم، قدوسم.
\v 9 دختر هر کاهن که با خودفروشی، خویشتن را بی‌عصمت سازد، تقدس پدر خود را خدشه‌دار ساخته است و باید به آتش سوزانده شود.
\v 10 «کاهنی که در میان برادرانش کاهن اعظم است، و بر سرش روغن مسح ریخته شده و تخصیص گردیده است تا جامۀ کهانت اعظم بر تن کند، نباید موهای سر خود را باز کند و جامۀ خویش را چاک زند.
\v 11 او نباید به هیچ جنازه‌ای نزدیک شود، یا خویشتن را حتی برای پدر یا مادر خود نجس سازد.
\v 12 نباید از قُدس بیرون رود،
\v 13 او باید زنی باکره اختیار کند.
\v 14 نباید با زن بیوه، یا طلاق داده شده، یا بی‌عصمت، یا فاحشه ازدواج کند. بلکه باید باکره‌ای از قوم خود را به زنی بگیرد،
\v 15 تا تقدس نسل خویش را در میان قومش خدشه‌دار نسازد، زیرا من یهوه هستم که او را تقدیس می‌کنم.»
\v 16 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 17 «هارون را بگو: هیچ‌یک از فرزندان تو، در همۀ نسلهایشان، که عیبی داشته باشد نباید برای تقدیم نانِ خدای خود نزدیک آید.
\v 18 زیرا هر که عیب دارد نباید نزدیک آید: نه مرد کور و نه لنگ، و نه آن که صورتش معیوب است، یا آن که عضو بیش ازحد بلند دارد،
\v 19 و نه کسی که دست یا پایش شکسته است،
\v 20 و نه گوژپشت یا کوتوله، یا کسی که چشمش معیوب است یا بیماریِ گری یا جَرَب دارد، و نه کوفته بیضه‌.
\v 21 هیچ‌کس از نسل هارونِ کاهن که عیبی دارد نباید برای تقدیمِ هدایای اختصاصی خداوند نزدیک آید؛ از آنجا که معیوب است، نباید نزدیک آید تا نان خدای خویش را تقدیم کند.
\v 22 او می‌تواند نانِ خدای خود را بخورد، خواه از بسیار مقدس و خواه از مقدس،
\v 23 اما نباید به حجاب داخل شود یا به مذبح نزدیک گردد، تا قُدسهای مرا بی‌حرمت نسازد، چونکه معیوب است؛ زیرا من یهوه هستم که آنها را تقدیس می‌کنم.»
\v 24 پس موسی اینها را به هارون و پسرانش و به همۀ بنی‌اسرائیل گفت.
\s5
\c 22
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «به هارون و پسرانش بگو از رفتار ناشایسته نسبت به چیزهای مقدسی که بنی‌اسرائیل وقفِ من می‌کنند بپرهیزند، تا نام مقدس مرا بی‌حرمت نسازند: من یهوه هستم.
\v 3 به آنان بگو: ”اگر کسی از تمامی فرزندانتان، در همۀ نسلهای شما، در حالی که نجس است به چیزهای مقدسی که بنی‌اسرائیل به خداوند وقف می‌کنند نزدیک شود، آن شخص باید از حضور من منقطع شود: من یهوه هستم.
\v 4 هیچ‌یک از فرزندان هارون که جذام یا ترشح دارد نباید تا طاهر نشده است از چیزهای مقدس بخورد. هر که به چیزی دست بزند که بر اثر تماس با مرده نجس است، یا مردی که مَنی از او خارج شده است،
\v 5 و یا هر که به جنبنده‌ای دست بزند که ممکن است از آن نجس شود، یا به انسانی که ممکن است از او نجس گردد، نجاست او هر چه می‌خواهد باشد،
\v 6 کسی که بدان دست زده است تا شامگاه نجس خواهد بود، و نباید تا بدن خود را به آب غسل نداده است از چیزهای مقدس بخورد.
\v 7 چون آفتاب غروب کند، آنگاه طاهر خواهد بود، و از آن پس می‌تواند از چیزهای مقدس بخورد، زیرا خوراکِ اوست.
\v 8 او نباید آنچه را مرده یا دریده شده است بخورد، و بدین‌گونه خود را با آن نجس سازد: من یهوه هستم.“
\v 9 پس آنان باید حکم مرا نگاه دارند، مبادا به سببِ آن متحمل گناه شده، بمیرند، زیرا به آن بی‌حرمتی کرده‌اند: من یهوه هستم که آنان را تقدیس می‌کنم.
\v 10 «شخص خارجی
\v 11 اما اگر کاهنی، غلام زرخریدی ابتیاع کند، آن غلام می‌تواند از آن بخورد، و خانه‌زاد او نیز می‌تواند از خوراکِ او بخورد.
\v 12 اگر دختر کاهن با شخص خارجی ازدواج کند، دیگر نمی‌تواند از هدایای مقدس بخورد.
\v 13 اما اگر دختر کاهن بیوه گردد یا طلاق داده شود و فرزندی نداشته، مانند ایام جوانی به خانۀ پدرش بازگردد، می‌تواند از خوراک پدرش بخورد؛ ولی شخص خارجی نباید از آن بخورد.
\v 14 اگر کسی ناخواسته از چیز مقدس بخورد، باید یک پنجم بر آن بیفزاید و آن چیز مقدس را به کاهن بدهد.
\v 15 آنان نباید به چیزهای مقدسِ بنی‌اسرائیل که آنان به خداوند اهدا می‌کنند، بی‌حرمتی روا دارند،
\v 16 و با خوردن چیزهای مقدس ایشان، سبب شوند که آنان متحمل جزای این تقصیر گردند: زیرا من یهوه هستم که آنان را تقدیس می‌کنم.»
\v 17 خداوند به موسی گفت:
\v 18 «هارون و پسرانش و تمام بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: وقتی کسی از خاندان اسرائیل یا غریبانِ ساکن در اسرائیل قربانی تمام‌سوز به عنوان قربانیِ خود تقدیم می‌کند، خواه در ارتباط با ادای نذر و خواه در ارتباط با قربانیهای اختیاری که به خداوند تقدیم می‌شود،
\v 19 برای اینکه به جهت شما پذیرفته شود، باید نرینۀ بی‌عیب باشد، گوساله یا گوسفند یا بز.
\v 20 آنچه را که نقص دارد تقدیم مکنید، زیرا به جهت شما پذیرفته نخواهد شد.
\v 21 «وقتی کسی قربانی رفاقت از رمه یا گله به خداوند تقدیم می‌کند، خواه برای ادای نذر و خواه به عنوان قربانی اختیاری، برای آن که پذیرفته شود باید بی‌عیب و بری از هر نقص باشد.
\v 22 کور یا لنگ یا مجروح یا آبله‌دار یا گَر یا مبتلا به جَرَب را به خداوند تقدیم مکنید و هیچ‌یک از اینها را به عنوان هدیۀ اختصاصی برای خداوند بر مذبح مگذارید.
\v 23 گاو یا بره‌ای را که عضوِ بیش از حد بلند یا کوتاه دارد می‌توانید به عنوان قربانی اختیاری تقدیم کنید، اما به عنوان قربانی نذری پذیرفته نخواهد شد.
\v 24 حیوانی را که بیضه‌اش کوفته یا لِه شده یا دریده یا بریده شده باشد، به خداوند تقدیم نکنید. در سرزمین خود چنین مکنید،
\v 25 و چنین حیواناتی را از دست بیگانگان نیز مپذیرید تا به عنوان طعام خدای خود تقدیم کنید، زیرا فساد ایشان در آنهاست. آنها عیب دارند و به جهت شما پذیرفته نخواهند شد.»
\v 26 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 27 «چون گاو یا گوسفند یا بزی زاییده شود، هفت روز نزد مادرش بماند. از روز هشتم به بعد، به عنوان هدیۀ اختصاصی برای خداوند پذیرفته خواهد شد.
\v 28 اما گاو یا گوسفند را با بچه‌اش در یک روز ذبح مکنید.
\v 29 چون قربانی شکرگزاری به خداوند تقدیم می‌کنید، آن را به گونه‌ای تقدیم کنید که پذیرفته شوید.
\v 30 آن را در همان روز بخورید؛ چیزی از آن را تا صبح باقی نگذارید: من یهوه هستم.
\v 31 «فرمانهای مرا نگاه دارید و آنها را به جا آورید: من یهوه هستم.
\v 32 نام قدوس مرا بی‌حرمت مسازید، تا در میان بنی‌اسرائیل تقدیس شوم. من یهوه هستم که شما را تقدیس می‌کنم،
\v 33 و شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم: من یهوه هستم.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: اینهاست اعیاد خداوند که باید آنها را به عنوان محفل مقدّس اعلام کنید؛ اینهاست اعیادِ من:
\v 3 «شش روز باید کار کرد، اما روز هفتم شَبّاتِ آسایش، یعنی محفل مقدّس است؛ هیچ کار مکنید. این در هر کجا که ساکن باشید، شَبّات برای خداوند است.
\v 4 «اینهاست اعیاد خداوند، یعنی محفلهای مقدّسی که باید آنها را در موعدشان اعلام کنید:
\v 5 در ماه اوّل، روز چهاردهمِ ماه، هنگام عصر، پِسَخ برای خداوند است.
\v 6 «روزِ پانزدهم همان ماه، عید فطیر برای خداوند است؛ هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخورید.
\v 7 روز اوّل، محفل مقدّس داشته باشید، و هیچ کار مکنید.
\v 8 هفت روز، هدایای اختصاصی به خداوند تقدیم کنید. روز هفتم، محفل مقدّس است؛ هیچ کار مکنید.»
\v 9 خداوند به موسی گفت:
\v 10 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: چون به زمینی که من آن را به شما می‌دهم داخل شدید و محصول آن را درو کردید، بافه‌ای از نوبر محصول خود نزد کاهن بیاورید.
\v 11 کاهن بافه را به جهت پذیرفته شدن شما، در حضور خداوند تکان دهد؛ آن را فردای شَبّات تکان دهد.
\v 12 روزی که بافه را تکان می‌دهید، برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیبی به عنوان قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم کنید.
\v 13 هدیۀ آردیِ آن دو دهم ایفَه
\v 14 تا این روز نباید نان یا غلۀ برشته یا تازه بخورید، تا اینکه هدیۀ خدایتان را تقدیم کنید: این است فریضۀ ابدی در همۀ نسلهایتان، هر جا که ساکن باشید.
\v 15 «از فردای آن شَبّات، یعنی از آن روز که بافۀ تکان‌دادنی را آوردید، هفت هفتۀ کامل برای خود بشمارید.
\v 16 پنجاه روز تا فردای هفتمین شَبّات بشمارید؛ آنگاه هدیه‌ای از غلۀ تازه به خداوند تقدیم کنید.
\v 17 از مکانهای سکونت خود دو قرص نانِ تکان‌دادنی به عنوان نوبر برای خداوند بیاورید که از دو دهم ایفَه آرد مرغوب تهیه شده و با خمیرمایه پخته شده باشند.
\v 18 همراهِ نان، هفت برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب، یک گوسالۀ نر و دو قوچ تقدیم کنید؛ آنها را با هدایای آردی و ریختنی‌شان، به عنوان قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم نمایید. این است هدیه‌ای اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\v 19 نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه و دو برۀ نرینۀ یک ساله به عنوان قربانی رفاقت تقدیم کنید.
\v 20 کاهن، اینها یعنی آن دو بره را به همراه نان نوبر به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان دهد. آنها به جهت کاهن برای خداوند مقدسند.
\v 21 در همان روز، ندا در دهید و برای شما محفل مقدّس باشد؛ هیچ کار مکنید. این است فریضۀ ابدی در همۀ نسلهایتان، هر جا که ساکن باشید.
\v 22 «چون محصول زمین خود را درو می‌کنید، تا به گوشه‌های مزرعه را به تمامی درو مکنید و خوشه‌های بر جا ماندۀ محصول خود را برمچینید. آنها را برای فقیران و غریبان واگذارید: من یهوه خدای شما هستم.»
\v 23 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 24 «بنی‌اسرائیل را بگو: اوّلین روز از ماه هفتم، روز فراغت برای شما خواهد بود، محفلی مقدّس که با نواختن شیپور گرامی داشته خواهد شد.
\v 25 هیچ کار مکنید و هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم نمایید.»
\v 26 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 27 «دهمین روز از این ماه هفتم، روز کفّاره است. این برای شما محفل مقدّس باشد. جانهای خود را رنجور سازید، و هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کنید.
\v 28 در این روز هیچ کار مکنید، زیرا روز کفّاره است، تا در حضور یهوه خدایتان برای شما کفّاره به جا آورده شود.
\v 29 زیرا هر که در این روز جانِ خویش را رنجور نسازد، از میان قوم خود منقطع خواهد شد.
\v 30 و هر که در این روز کار کند، من آن شخص را از میان قومش هلاک خواهم ساخت.
\v 31 هیچ کار مکنید؛ این است فریضۀ ابدی در همۀ نسلهایتان، هر جا که ساکن باشید.
\v 32 این برای شما شَبّاتِ فراغت خواهد بود، پس جانهای خود را رنجور سازید. در شامگاهِ روز نهم ماه، از شامگاه تا شامگاه، شَبّاتِ خود را نگاه دارید.»
\v 33 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 34 «بنی‌اسرائیل را بگو: از پانزدهمین روز این ماه هفتم، به مدت هفت روز عید آلاچیقها
\v 35 روز اوّل، محفل مقدّس داشته باشید؛ هیچ کار مکنید.
\v 36 هفت روز، هدایای اختصاصی به خداوند تقدیم کنید. روز هشتم، محفل مقدّس برای شما باشد و هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کنید. این گردهم‌آییِ مخصوص است؛ هیچ کار مکنید.
\v 37 «اینهاست اعیاد خداوند که باید آنها را به عنوان محفل مقدّس اعلام کنید، و در آنها هدایای اختصاصی به خداوند تقدیم کنید، یعنی قربانیهای تمام‌سوز، هدایای آردی، دیگر قربانیها، و هدایای ریختنی را، هر کدام در روزش.
\v 38 اینها سوای شَبّاتهای خداوند، سوای هدایای شما، و سوای همۀ قربانیهای نذری و اختیاری شماست که به خداوند تقدیم می‌کنید.
\v 39 «در پانزدهمین روز از ماه هفتم، چون محصول زمین را جمع کردید، عید خداوند را به مدت هفت روز جشن بگیرید؛ روز اوّل، روز فراغت خواهد بود، و نیز روز هشتم.
\v 40 روز اوّل، از میوۀ درختان مرغوب برای خود بگیرید، و نیز شاخه‌های نخل و شاخه‌های درختان پربرگ و بیدهای کنار نهر، و هفت روز در حضور یهوه خدایتان شادی کنید.
\v 41 سالی هفت روز، آن را به عنوان عید برای خداوند جشن بگیرید؛ این است فریضۀ ابدی در همۀ نسلهایتان: آن را در ماه هفتم نگاه دارید.
\v 42 هفت روز در آلاچیقها زندگی کنید؛ همۀ بومیان اسرائیل باید در آلاچیقها زندگی کنند،
\v 43 تا نسلهای شما بدانند که چون بنی‌اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون آوردم، آنان را در آلاچیقها ساکن گردانیدم: من یهوه خدای شما هستم.»
\v 44 پس موسی اعیاد خداوند را به بنی‌اسرائیل اعلام داشت.
\s5
\c 24
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را فرمان بده که برای چراغ، روغن خالص از زیتونِ فشُرده نزد تو بیاورند تا چراغ پیوسته روشن بماند.
\v 3 هارون چراغ را بیرونِ حجابِ صندوقِ شهادت در خیمۀ ملاقات، از شامگاه تا بامداد پیوسته در حضور خداوند بیاراید. این است فریضۀ ابدی در همۀ نسلهایتان.
\v 4 او باید چراغهای چراغدانِ طلای ناب را پیوسته در حضور خداوند بیاراید.
\v 5 «آرد مرغوب برگیر و دوازده قرص نان از آن بپز؛ برای هر قرص، دو دهم ایفَه
\v 6 آنها را در دو ردیف شش‌تایی بر میز طلای ناب به حضور خداوند قرار بده.
\v 7 بر هر ردیف، کُندرِ ناب بگذار، تا به همراهِ نان، به عنوان یادگاری و هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم شود.
\v 8 هارون باید آن را هر روز شَبّات، پیوسته در حضور خداوند بچیند؛ این عهدی ابدی از جانبِ بنی‌اسرائیل است،
\v 9 و از آنِ هارون و پسرانش خواهد بود تا آن را در مکانی مقدس بخورند، زیرا از میان هدایای اختصاصی خداوند، برای او بسیار مقدس خواهد بود؛ این است فریضه‌ای ابدی.»
\v 10 روزی پسر زنی اسرائیلی که پدرش مصری بود، به میان بنی‌اسرائیل بیرون رفت، و میان پسرِ زنِ اسرائیلی و مردی اسرائیلی نزاعی در اردوگاه درگرفت.
\v 11 پسری که مادرش اسرائیلی بود ناسزاگویان، نام مقدس
\v 12 پس او را در حبس گذاشتند، تا کلام خداوند بر آنان معلوم گردد.
\v 13 آنگاه خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 14 «آن کس را که ناسزا گفته است از اردوگاه بیرون ببر، و همۀ کسانی که شنیدند بر سر وی دست بگذارند، و تمام جماعت او را سنگسار کنند.
\v 15 بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بگو: هر که خدای خود را ناسزا گوید، باید متحمل گناه خود شود.
\v 16 هر که نام خداوند را کفر گوید باید حتماً کشته شود؛ تمام جماعت باید او را سنگسار کنند. هرگاه کسی نام مقدس را کفر گوید باید کشته شود، خواه غریب و خواه بومی.
\v 17 «هر که جانِ انسانی را بگیرد، باید حتماً کشته شود.
\v 18 هر که جان چارپایی را بگیرد، باید عوض دهد: جان در عوض جان.
\v 19 اگر کسی به همسایۀ خود آسیب رسانَد، با وی همان شود که خود کرده است:
\v 20 شکستگی به عوض شکستگی، چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان؛ به همان‌گونه که به آن شخص آسیب رسانیده است، باید به او رسانیده شود.
\v 21 هر که چارپایی را بکشد باید برای آن عوض دهد، و هر که انسانی را بکشد باید کشته شود.
\v 22 برای غریب و بومی، شما را یک قانون باشد، زیرا من یهوه خدای شما هستم.»
\v 23 آنگاه موسی با بنی‌اسرائیل سخن گفت، و آنان شخصی را که ناسزا گفته بود از اردوگاه بیرون برده، به سنگ سنگسار کردند. پس بنی‌اسرائیل چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل نمودند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 خداوند در کوه سینا به موسی گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: چون به زمینی که من به شما می‌دهم داخل شدید، آن زمین باید برای خداوند شَبّات نگاه دارد.
\v 3 شش سال مزرعۀ خود را بکارید، و شش سال تاکستان خود را هَرَس کنید و محصولش را گرد آورید؛
\v 4 اما سال هفتم، شَبّاتِ فراغت برای زمین باشد، یعنی شَبّات برای خداوند. مزرعۀ خود را مکارید و تاکستانتان را هَرَس مکنید.
\v 5 آنچه را خودروی است از مزرعۀ خود درو مکنید، و انگورِ تاکِ هَرَس نشدۀ خویش را مچینید. این سال، سالِ فراغت برای زمین باشد.
\v 6 محصول شَبّاتِ زمین، برای شما خوراک خواهد بود، یعنی خوراک شما، خوراکِ غلامان و کنیزانتان، خوراکِ خدمتکار روزمزدتان، و خوراکِ غریبی که با شما ساکن است؛
\v 7 نیز خوراکِ چارپایانتان و خوراکِ وحوشی که در زمین شما باشند: همۀ محصولِ آن به جهتِ خوراک خواهد بود.
\v 8 «برای خود هفت شَبّات از سالها بشمارید، یعنی هفت هفت سال، و این هفت شَبّات از سالها، برای شما چهل و نُه سال خواهد بود.
\v 9 آنگاه در روز دهم از ماه هفتم، به صدای بلند کَرِنا بنوازید؛ در روز کفّاره در سرتاسر سرزمینتان کَرِنا بنوازید.
\v 10 سال پنجاهم را تقدیس کنید و در سرتاسر زمین، برای همۀ ساکنانش به آزادی اعلام نمایید. این برای شما یوبیل باشد، و هر یک از شما به مِلک خود و نزد طایفۀ خویش بازگردد.
\v 11 سال پنجاهم برای شما سال یوبیل باشد. در آن نه زراعت کنید، نه آنچه را که خودروی است درو کنید، و نه انگور تاکهای هرس نشده را بچینید.
\v 12 زیرا یوبیل است و باید برای شما مقدس باشد؛ فقط می‌توانید از محصولِ مزرعه بخورید.
\v 13 «در این سال یوبیل، هر یک از شما باید به مِلک خود بازگردد.
\v 14 اگر زمینی به همسایۀ خود می‌فروشید یا زمینی از همسایۀ خود می‌خرید، بر یکدیگر بی‌انصافی روا مدارید.
\v 15 با در نظر گرفتن شمار سالهای گذشته از یوبیل به همسایۀ خود بپردازید، و او نیز بر حسب شمار سالهای محصول به شما بفروشد.
\v 16 اگر سالها بسیار باشد، بر بها بیفزایید، و اگر سالها اندک باشد، از بها بِکاهید، زیرا آنچه به شما می‌فروشد تعداد محصول است.
\v 17 بر یکدیگر بی‌انصافی روا مدارید، بلکه از خدای خود بترسید؛ زیرا من یهوه خدای شما هستم.
\v 18 «پس فرایض مرا به جا آورید و قوانین مرا نگاه داشته، به آنها عمل کنید تا در زمین در امنیت ساکن شوید.
\v 19 آنگاه زمین ثمر خود را خواهد داد، و شما سیر خواهید خورد و در زمین در امنیت خواهید زیست.
\v 20 اگر بگویید: ”پس در سال هفتم چه بخوریم، زیرا نه می‌توانیم بکاریم و نه می‌توانیم محصول خود را گرد آوریم؟“
\v 21 من در سال ششم برکت خود را بر شما امر خواهم کرد، و محصول زمین برای سه سال کافی خواهد بود.
\v 22 چون در سال هشتم می‌کارید، از محصول کهنه تا سال نهم بخورید؛ یعنی تا محصول برسد، از کهنه بخورید.
\v 23 «زمین را نمی‌توان برای همیشه فروخت، زیرا زمین از آنِ من است، و شما نزد من غریب و میهمان هستید.
\v 24 در تمام زمینِ مِلک شما، امکان بازخریدِ زمین فراهم باشد.
\v 25 «اگر برادرت فقیر شود و قسمتی از مِلک خود را بفروشد، باید ولیّ یعنی نزدیکترین خویشِ او بیاید و آنچه را که برادرش فروخته است، بازخرید کند.
\v 26 اگر کسی ولیّ‌ای نداشته باشد، اما وضع خود او بهتر شود و از عهدۀ بازخرید آن برآید،
\v 27 باید سالهایی را که از فروش آن گذشته بشمارد، و مابه‌التفاوت را به شخصی که زمین را از او خریده بود بپردازد؛ آنگاه می‌تواند به مِلک خود بازگردد.
\v 28 اما اگر یارای باز پس گرفتن آن نداشته باشد، آنگاه آنچه فروخته است تا سال یوبیل نزد خریدار باقی خواهد ماند. و در یوبیل، آزاد خواهد شد، و او خواهد توانست به مِلک خود بازگردد.
\v 29 «اگر کسی خانۀ مسکونی در شهر حصاردار بفروشد، تا یک سال پس از فروش، حقِ بازخرید آن را خواهد داشت؛ او تا یک سال حق بازخرید دارد.
\v 30 اگر تا یک سالِ تمام آن را بازخرید نکرد، خانۀ مسکونی واقع در شهرِ حصاردار به‌طور دائم و نسل اندر نسل از آنِ خریدار خواهد بود، و در سال یوبیل آزاد نخواهد شد.
\v 31 اما خانه‌های روستاها که حصار گرد خود ندارند، جزو مزارع شمرده خواهند شد. آنها را می‌توان بازخرید کرد، و باید در سال یوبیل آزاد گردند.
\v 32 و اما در خصوص شهرهای لاویان، آنان می‌توانند خانه‌های واقع در شهرهای متعلق به خود را هر زمان بازخرید کنند.
\v 33 هرآنچه از مایملک لاویان قابل بازخرید باشد، یعنی خانۀ فروخته شده در شهرهای متعلق به ایشان، در سال یوبیل آزاد خواهد شد؛ زیرا خانه‌های واقع در شهرهای لاویان، مایملک ایشان در میان بنی‌اسرائیل است.
\v 34 اما چراگاههای حومۀ شهرهای لاویان نباید فروخته شود، زیرا مِلک ابدی ایشان است.
\v 35 «اگر برادرت فقیر شود و محتاج تو گردد، از او مانند غریب و میهمان دستگیری کن تا بتواند در جوار تو زندگی کند.
\v 36 از او رِبا و سود مَسِتان، بلکه از خدای خود بترس، تا برادرت بتواند در جوار تو زیست کند.
\v 37 نقد خود را به رِبا به او مده و نه خوراک خود را به سود.
\v 38 من یهوه خدای شما هستم، که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا زمین کنعان را به شما ببخشم، و خدای شما باشم.
\v 39 «اگر برادرت نزد تو فقیر شود و خود را به تو بفروشد، او را به خدمت غلامی مگمار؛
\v 40 بلکه چون کارگرِ مزدبگیر و میهمان نزد تو باشد، و تا سال یوبیل نزد تو خدمت کند.
\v 41 آنگاه از نزد تو بیرون رود، او و فرزندانش، و نزد طایفۀ خود و به ملکِ پدران خویش بازگردد.
\v 42 زیرا آنان غلامان منند، که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم؛ پس نباید به غلامی فروخته شوند.
\v 43 بر او بی‌رحمانه حکم مَران، بلکه از خدای خود بترس.
\v 44 «و اما در خصوص غلامان و کنیزانتان، که به شما تعلق دارند، آنها باید از اقوام پیرامون شما باشند؛ از آنها می‌توانید غلامان و کنیزان برای خود بخرید.
\v 45 نیز می‌توانید از فرزندان بیگانگانی که نزد شما غربت گزیده‌اند و از طایفه‌های آنها که نزد شما هستند و در سرزمین شما زاده شده‌اند، غلامان و کنیزان بخرید؛ و آنان جزو اموال شما خواهند بود.
\v 46 می‌توانید ایشان را پس از خود برای پسرانتان واگذارید تا دارائی موروثی باشند و آنها را تا ابد به غلامی بگیرید. اما در خصوص برادرانتان بنی‌اسرائیل، کسی نباید بر دیگری بی‌رحمانه حکم براند.
\v 47 «اگر غریب یا میهمانی نزد شما دولتمند گردد، و برادرت نزد او فقیر شود و خود را به غریب یا میهمانی که نزد شماست و یا به یکی از طایفۀ آن غریب بفروشد،
\v 48 پس از فروخته شدن، حق بازخرید خواهد داشت. یکی از برادرانش می‌تواند او را بازخرید کند،
\v 49 یا عمو یا پسرعمویش می‌تواند او را بازخرید کند؛ یا خویشاوندی نزدیک از طایفه‌اش می‌تواند او را بازخرید کند؛ یا اگر خود دولتمند شود، می‌تواند خود را بازخرید کند.
\v 50 با خریدار خود از سالی که خود را به او فروخت تا سال یوبیل حساب کند، و بهای او بسته به شمار سالها باشد؛ با او باید بر حسب روزهای کار یک کارگر مزدبگیر حساب شود.
\v 51 اگر هنوز سالهای زیادی باقی مانده باشد، باید به همان اندازه مقداری از بهای فروش خود را جهت بازخریدِ خود بپردازد.
\v 52 و اگر سالهای کمی تا سال یوبیل باقی مانده باشد، باید به اندازۀ سالهای خدمتش حساب کرده، جهت بازخریدِ خود بپردازد.
\v 53 او باید با وی همچون کارگر مزدبگیری که سال به سال استخدام می‌شود رفتار کند؛ و نباید در نظر شما بی‌رحمانه بر وی حکم براند.
\v 54 اگر از این راهها بازخرید نشود، او و فرزندانش با وی باید در سال یوبیل آزاد گردند؛
\v 55 زیرا مَنَم آن که بنی‌اسرائیل غلام اویند. آنان غلامان منند، که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم: من یهوه خدای شما هستم.
\s5
\c 26
\p
\v 1 «برای خود بت مسازید و تمثالِ تراشیده و ستون بر پا مکنید و تندیس سنگی در سرزمین خود مگذارید تا به آن سَجده کنید، زیرا من یهوه خدای شما هستم.
\v 2 شَبّاتهای مرا نگاه دارید و قُدس مرا حرمت نهید: من یهوه هستم.
\v 3 «اگر در فرایض من گام بردارید و فرمانهای مرا نگاه داشته، آنها را به جا آورید،
\v 4 آنگاه بارانتان را در موسمش خواهم فرستاد، و زمین محصول خود را خواهد داد، و درختان صحرا میوۀ خود را خواهند آورد.
\v 5 خرمن‌کوبیِ شما تا انگورچینی ادامه خواهد یافت، و انگورچینیِ شما تا بذرافشانی. نان خود را سیر خواهید خورد، و در زمین خود در امنیت ساکن خواهید بود.
\v 6 من به زمین صلح و سلامت خواهم بخشید؛ خواهید خفت و کسی شما را نخواهد ترسانید. حیوانات موذی را از زمین بر خواهم داشت، و شمشیر از سرزمین شما گذر نخواهد کرد.
\v 7 دشمنان خود را تعقیب خواهید کرد و آنان در برابر شما به شمشیر خواهند افتاد.
\v 8 پنج تن از شما صد نفر را تعقیب خواهند کرد، صد نفر از شما ده هزار تن را خواهند راند، و دشمنانتان در برابر شما به شمشیر خواهند افتاد.
\v 9 به شما روی خواهم کرد و شما را بارور و کثیر گردانیده، عهدِ خود را با شما استوار خواهم ساخت.
\v 10 هنوز مشغول خوردن ذخایر انبار خواهید بود که باید کهنه را دور بریزید تا برای محصولِ نو جا باز شود.
\v 11 من مسکن خود را در میان شما بر پا خواهم کرد، و جانم از شما کراهت نخواهد داشت.
\v 12 در میان شما گام خواهم زد و خدای شما خواهم بود، و شما قوم من خواهید بود.
\v 13 من یهوه خدای شما هستم، که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا بردۀ ایشان نباشید. من بندهای یوغ شما را شکستم تا راست‌قامت گام بردارید.
\v 14 «اما اگر به من گوش فرا ندهید و همۀ این فرمانها را به جا نیاورید،
\v 15 اگر فرایض مرا رد کرده، از قوانین من کراهت داشته باشید، آن‌گونه که فرمانهای مرا به جا نیاورید بلکه عهد مرا بشکنید،
\v 16 آنگاه من نیز با شما چنین خواهم کرد: وحشت و بیماریِ جانکاه و تبی را که چشمان را تلف و جان را نحیف سازد بر شما مأمور خواهم ساخت. بذر خود را بیهوده خواهید کاشت، زیرا دشمنانتان آن را خواهند خورد.
\v 17 روی خود را بر ضد شما خواهم گردانید، و در برابر دشمنانتان شکست خواهید خورد؛ آنان که از شما نفرت دارند بر شما حکم خواهند راند، و خواهید گریخت بی‌آنکه کسی در تعقیبتان باشد.
\v 18 و اگر با وجود این همه، به من گوش فرا ندهید، آنگاه شما را به سبب گناهانتان هفت چندان تأدیب خواهم کرد.
\v 19 فخرِ قدرت شما را در هم خواهم شکست، و آسمانِ شما را مانند آهن و زمینتان را مانند مس خواهم کرد.
\v 20 و نیروی شما به بطالت صرف خواهد شد، زیرا زمینتان محصول خود را نخواهد داد، و درختان زمین، میوۀ خود را نخواهند آورد.
\v 21 «اگر همچنان به خلاف من گام بردارید و به من گوش فرا ندهید، به فراخور گناهانتان شما را هفت چندان به بلا دچار خواهم کرد.
\v 22 وحوش صحرا را بر شما گسیل خواهم داشت تا داغ فرزندانتان را بر دل شما بگذارند و چارپایانتان را از بین ببرند و از شمار شما بکاهند، آن‌سان که راههای شما متروک گردد.
\v 23 «و اگر با این همه از من تأدیب نپذیرید بلکه به خلاف من گام بردارید،
\v 24 آنگاه من نیز به خلاف شما گام بر خواهم داشت، و من خودْ شما را به سبب گناهانتان هفت چندان خواهم زد.
\v 25 بر شما شمشیری خواهم آورد تا انتقام عهد مرا بگیرد. و چون به شهرهای خود گِرد آیید، بلا در میان شما خواهم فرستاد، و به دست دشمن سپرده خواهید شد.
\v 26 چون نان را که حیات شما بدان بسته است از شما بگیرم،
\v 27 «اگر با وجود این همه، به من گوش فرا ندهید بلکه به خلاف من گام بردارید،
\v 28 آنگاه من نیز با خشم به خلاف شما گام خواهم زد، و من خودْ شما را به سبب گناهانتان هفت چندان تأدیب خواهم کرد.
\v 29 گوشتِ تن پسران، و گوشت تن دخترانتان را خواهید خورد.
\v 30 مکانهای بلند شما را ویران خواهم کرد و مذبحهای بخورتان را قطع خواهم نمود، و اجساد شما را بر جسد بتهای بی‌ارزشتان خواهم افکند؛ و جان من از شما کراهت خواهد داشت.
\v 31 شهرهای شما را ویران و عبادتگاه‌هایتان را متروکه خواهم ساخت، و رایحۀ خوشایند شما را نخواهم بویید.
\v 32 من خودْ زمین را ویران خواهم کرد، آن‌سان که دشمنان شما که در آن ساکنند متحیر خواهند شد.
\v 33 شما را در میان قومها پراکنده خواهم ساخت، و از پی‌تان شمشیر خواهم کشید. زمین شما متروکه خواهد بود و شهرهایتان، ویرانه.
\v 34 «آنگاه زمین در تمام مدتی که متروک است و شما در سرزمین دشمنان خود به سر می‌برید، از شَبّاتهای خود لذت خواهد برد. پس زمین فراغت خواهد یافت و از شَبّاتهای خود لذت خواهد برد.
\v 35 آری، زمین در تمام مدتی که متروک است فراغت خواهد یافت، فراغتی که در شَبّاتهای ایام سکونت شما از آن بی‌بهره بود.
\v 36 و اما در خصوص باقیماندگان شما، من به دلهای ایشان در سرزمینهای دشمنانشان ضعف خواهم فرستاد. از صدای حرکت برگی پا به فرار خواهند نهاد؛ مانند کسی که از شمشیر بگریزد خواهند گریخت و خواهند افتاد، بی‌آنکه کسی در تعقیبشان باشد.
\v 37 مانند کسی که از شمشیر بگریزد بر روی هم خواهند افتاد، هرچند کسی در تعقیبشان نیست؛ و شما را یارای ایستادگی در برابر دشمنانتان نخواهد بود.
\v 38 در میان قومها تلف خواهید شد، و زمین دشمنانتان شما را فرو خواهد بلعید.
\v 39 باقیماندگان شما در سرزمینهای دشمنانتان در تقصیرات خود و تقصیرات پدرانشان خواهند پوسید.
\v 40 «ولی اگر به تقصیرات خود و تقصیرات پدرانشان اعتراف کنند، یعنی به خیانتی که به من ورزیده و به خلاف من گام برداشته‌اند
\v 41 و من نیز به خلاف ایشان گام برداشته و ایشان را به سرزمین دشمنانشان آورده‌ام، پس اگر دل نامختونِ ایشان فروتن شود و تقصیرات خود را بپذیرند،
\v 42 آنگاه من نیز عهد خود را با یعقوب به یاد خواهم آورد، و عهد خود را با اسحاق و با ابراهیم به یاد خواهم آورد، و این سرزمین را به یاد خواهم آورد.
\v 43 اما زمینْ از نبود ایشان متروکه خواهد بود، و حینی که بدون ایشان متروکه است، از شَبّاتهای خود لذت خواهد برد. و ایشان تاوان تقصیرات خود را خواهند داد، زیرا قوانین مرا رد کردند و جانشان از فرایض من کراهت داشت.
\v 44 با این همه، هنگامی که در سرزمین دشمنان خود به سر می‌برند، من ایشان را رد نخواهم کرد و از ایشان کراهت نخواهم داشت آن‌گونه که به‌کلی نابودشان کنم و عهد خود را با آنان بشکنم، زیرا من یهوه خدای ایشان هستم.
\v 45 بلکه به‌خاطر ایشان، عهد خود را با اسلاف ایشان به یاد خواهم آورد که در برابر چشمان قومها ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا خدای ایشان باشم: من یهوه هستم.»
\v 46 این است فرایض و قوانین و شرایعی که خداوند در کوه سینا، به واسطۀ موسی میان خود و بنی‌اسرائیل قرار داد.
\s5
\c 27
\p
\v 1 خداوند به موسی گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: اگر کسی برای خداوند نذر مخصوصی بکند که مستلزم برآورد ارزش اشخاص باشد،
\v 3 در آن صورت ارزش مردی که سنش بین بیست تا شصت سال است، پنجاه مثقال نقره بر حسب مثقال قُدس
\v 4 اگر زن باشد، ارزش او سی مثقال خواهد بود.
\v 5 اگر سن او بین پنج تا بیست سال باشد، ارزش او برای جنس مذکر بیست مثقال و برای جنس مؤنث ده مثقال خواهد بود.
\v 6 اگر سن او بین یک ماه تا پنج سال باشد، ارزش او برای جنس مذکر پنج مثقال نقره و برای جنس مؤنث سه مثقال نقره خواهد بود.
\v 7 اگر سن شخص شصت سال یا بیشتر باشد، ارزش او برای جنس مذکر پانزده مثقال و برای جنس مؤنث ده مثقال خواهد بود.
\v 8 اگر کسی فقیرتر از آن باشد که توانایی پرداخت وجه تعیین شده را داشته باشد، در آن صورت باید او را به حضور کاهن بیاورند، و کاهن ارزش او را برآورد کند. پس کاهن ارزش او را بر حسب توانایی شخص نذرکننده، تعیین نماید.
\v 9 «اگر نذر او، حیوانی است که به عنوان قربانی به خداوند تقدیم می‌شود، هر چیزی از اینها که کسی به خداوند بدهد مقدس خواهد بود.
\v 10 نباید آن را مبادله کند، و یا خوب را با بد، یا بد را با خوب عوض کند. اگر حیوانی را با حیوان دیگر عوض کرد، هم اوّلی و هم جایگزین آن، هر دو مقدس خواهند بود.
\v 11 اگر حیوان، نجس باشد و نتوان آن را به عنوان هدیه به خداوند تقدیم کرد، در آن صورت باید آن حیوان را به حضور کاهن حاضر سازد.
\v 12 کاهن ارزش آن را چه خوب و چه بد، برآورد کند. هر ارزشی که کاهن تعیین کرد، همان قیمت آن باشد.
\v 13 اما اگر بخواهد حیوان را بازخرید کند، باید یک پنجم بر قیمت آن بیفزاید.
\v 14 «اگر کسی خانۀ خود را به عنوان هدیه‌ای مقدس به خداوند وقف کند، کاهن ارزش آن را، چه خوب و چه بد، برآورد کند. هر ارزشی که کاهن تعیین کرد، همان قیمتش باشد.
\v 15 اگر وقف‌کننده بخواهد خانۀ خود را بازخرید کند، باید یک پنجم بر قیمت آن بیفزاید، و از آنِ وی خواهد بود.
\v 16 «اگر کسی قطعه‌ای از زمینِ مِلکِ خود را به خداوند وقف کند، ارزش آن به اندازۀ بذر لازم برای کِشت آن خواهد بود؛ ارزش هر حومِر
\v 17 اگر مزرعۀ خود را از سال یوبیل وقف کند، ارزش آن همان خواهد ماند.
\v 18 اما اگر مزرعۀ خود را بعد از یوبیل وقف کند، در آن صورت، کاهن قیمت را بر حسب سالهایی که تا سال یوبیل باقی است برآورد کند، و بدین‌گونه از قیمت آن بکاهد.
\v 19 اگر کسی که مزرعه را وقف کرده است بخواهد آن را بازخرید کند، در آن صورت، یک پنجم بر قیمت آن بیفزاید، و از آنِ وی خواهد ماند.
\v 20 اما اگر نخواهد مزرعه را بازخرید کند و مزرعه به شخصی دیگر فروخته شده باشد، دیگر قابل بازخرید نخواهد بود.
\v 21 بلکه چون آن مزرعه در سال یوبیل آزاد گردد، مانند مزرعه‌ای که وقف شده است برای خداوند مقدس خواهد بود؛ کاهن آن را به مِلکیت خواهد بُرد.
\v 22 اگر کسی مزرعه‌ای را که خریده است و بخشی از میراث خود او نیست به خداوند وقف نماید،
\v 23 در آن صورت کاهن ارزش آن را تا سال یوبیل برآورد کند، و او قیمت آن را در همان روز به عنوان هدیۀ مقدس به خداوند بدهد.
\v 24 در سال یوبیل، مزرعه به آن که از وی خریداری شده بود، یعنی به آن که زمین مِلکِ موروثی او بود، بر خواهد گشت.
\v 25 هر برآوردِ ارزش باید بر حسب مثقال قُدس باشد: یک مثقال بیست قیراط
\v 26 «اما نخست‌زادۀ حیوانات را کسی نباید وقف کند، زیرا چون نخست‌زاده است، به خداوند تعلق دارد؛ خواه گاو و خواه گوسفند، از آنِ خداوند است.
\v 27 اگر از حیوانات نجس باشد، باید آن را به قیمتش فدیه دهد، و یک پنجم بر آن بیفزاید. اگر فدیه داده نشد، باید به قیمتش فروخته شود.
\v 28 «ولی هیچ چیز را که کسی از دارایی‌خود به خداوند وقف کند، خواه انسان، خواه حیوان، و خواه مزرعۀ موروثی، نمی‌توان فروخت یا بازخرید کرد؛ هر چه وقف شود، برای خداوند بسیار مقدس است.
\v 29 هیچ انسانی را که وقف شده است، یعنی کسی را که باید به نابودی کامل سپرده شود،
\v 30 «ده‌یکِ زمین، خواه از بذر زمین و خواه از میوۀ درخت، از آنِ خداوند است و برای خداوند، مقدس.
\v 31 اگر کسی بخواهد چیزی از ده‌یک خود را بازخرید کند، باید یک پنجم بر آن بیفزاید.
\v 32 تمامی ده‌یکِ رمه و گله، یعنی یک‌دهمِ هر چه از زیر عصای چوپان بگذرد، برای خداوند مقدس است.
\v 33 شخص نباید در مورد خوبی و بدی آن پرسش کند، یا آن را عوض کند. اگر آن را عوض کرد، هم آن و هم جایگزین آن مقدس خواهند بود، و نباید بازخرید شوند.»
\v 34 این است فرامینی که خداوند بر کوه سینا برای بنی‌اسرائیل به موسی امر فرمود.

1443
04-NUM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1443 @@
\id NUM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 num
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در روز نخستِ ماه دوّم از سال دوّم پس از خروجِ بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، خداوند در صحرای سینا در خیمۀ ملاقات به موسی چنین گفت:
\v 2 «تمامی جماعتِ بنی‌اسرائیل را بر حسبِ طایفه و خاندانشان و بر طبق شمار نامهای همۀ مردان، یک به یک، سرشماری کنید.
\v 3 تو و هارون تمامی مردان اسرائیل را از بیست ساله و بالاتر که با سپاه اسرائیل به جنگ بیرون می‌روند، بر حسبِ لشکرهایشان شمارش کنید.
\v 4 از هر قبیله یک مرد که سر خاندان پدران خویش باشد، شما را همراهی کند.
\v 5 این است نامهای مردانی که باید شما را یاری رسانند:
\v 6 از شمعون، شِلومیئیل پسر صوریشَدّای؛
\v 7 از یهودا، نَحشون پسر عَمّیناداب؛
\v 8 از یِساکار، نِتَنئیل پسر صوعَر؛
\v 9 از زِبولون، اِلیاب پسر حیلون؛
\v 10 از پسران یوسف:
\v 11 از بِنیامین، اَبیدان پسر جِدعونی؛
\v 12 از دان، اَخیعِزِر پسر عَمّیشَدّای؛
\v 13 از اَشیر، پَجیئیل پسر عُکران؛
\v 14 از جاد، اِلیاساف پسر دِعوئیل؛
\v 15 از نَفتالی، اَخیرَع پسر عِنان.»
\v 16 اینان بودند فراخوانده‌شدگانِ جماعت، یعنی رهبران قبایل پدران ایشان و سران طایفه‌های اسرائیل.
\v 17 پس موسی و هارون این مردان را که به نام تعیین شدند، برگرفتند،
\v 18 و در روز نخست از ماه دوّم، تمامی جماعت را گرد آوردند، و ایشان نامهای خود را بر حسب طایفه و خاندانشان ثبت کردند. بدین‌سان کسانی که بیست ساله یا بالاتر بودند، مطابق شمار نامهایشان یک به یک ثبت شدند.
\v 19 پس چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود، او ایشان را در صحرای سینا شمارش کرد:
\v 20 از نسل رِئوبین، نخست‌زادۀ اسرائیل، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، یک به یک بر حسبِ طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 21 تعدادِ شمارش‌شدگان قبیلۀ رِئوبین ۴۶۵۰۰ تن بود.
\v 22 از نسل شمعون، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسبِ طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 23 تعدادِ شمارش‌شدگان قبیلۀ شمعون ۵۹۳۰۰ تن بود.
\v 24 از نسل جاد، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسبِ طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 25 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ جاد ۴۵۶۵۰ تن بود.
\v 26 از نسل یهودا، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسبِ طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 27 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ یهودا ۷۴۶۰۰ تن بود.
\v 28 از نسل یِساکار، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسبِ طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 29 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ یِساکار ۵۴۴۰۰ تن بود.
\v 30 از نسل زِبولون، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسبِ طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 31 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ زِبولون ۵۷۴۰۰ تن بود.
\v 32 از بنی‌یوسف:
\v 33 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ اِفرایِم ۴۰۵۰۰ تن بود.
\v 34 از نسل مَنَسی، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسبِ طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 35 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ مَنَسی ۳۲۲۰۰ تن بود.
\v 36 از نسل بِنیامین، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسب طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 37 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ بِنیامین ۳۵۴۰۰ تن بود.
\v 38 از نسل دان، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسب طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 39 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ دان ۶۲۷۰۰ تن بود.
\v 40 از نسل اَشیر، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسب طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 41 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ اَشیر ۴۱۵۰۰ تن بود.
\v 42 از نسل نَفتالی، شمار نامهای مردان بیست ساله و بالاتر یعنی همۀ آنان که قادر به جنگیدن بودند، بر حسب طایفه و خاندانشان ثبت گردید.
\v 43 تعداد شمارش‌شدگان قبیلۀ نَفتالی ۵۳۴۰۰ تن بود.
\v 44 اینان بودند مردانی که موسی و هارون، به یاری دوازده رهبر اسرائیل که هر یک نمایندۀ خاندان پدران خود بودند، شمارش کردند.
\v 45 پس تمامی بنی‌اسرائیل که بیست ساله و بالاتر بودند یعنی همۀ اسرائیلیانی که قادر به جنگیدن بودند، بر حسب خاندانهایشان شمارش شدند.
\v 46 بدین‌سان، تعداد کل شمارش‌شدگان ۶۰۳۵۵۰ تن بود.
\v 47 اما لاویان بر حسب قبیلۀ پدرانشان همراه با آنها شمارش نشدند.
\v 48 زیرا خداوند به موسی چنین گفته بود:
\v 49 «تنها قبیلۀ لاوی را شمارش مکن و آنان را همراه با بنی‌اسرائیل سرشماری منما.
\v 50 بلکه لاویان را بر مسکن شهادت و تمامی اسباب و متعلقات آن برگمار. ایشان مسکن و تمامی اسباب آن را حمل کنند و آن را خدمت نمایند و در اطراف مسکن خیمه زنند.
\v 51 آنگاه که مسکن باید به حرکت درآید، لاویان آن را جمع کنند و آنگاه که باید بر پا شود، لاویان آن را بر پا کنند. هر شخص دیگر
\v 52 بنی‌اسرائیل خیمه‌های خویش را بر حسب لشکرشان بر پا کنند، هر کس در اردوی خود و هر کس نزد عَلَم خویش.
\v 53 اما لاویان در اطراف مسکن شهادت خیمه زنند تا غضب بر جماعت بنی‌اسرائیل نازل نشود. لاویان مسکن شهادت را نگاه بدارند.»
\v 54 پس بنی‌اسرائیل چنین کردند و بر حسب تمامی آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل نمودند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «هر یک از بنی‌اسرائیل نزد عَلَم خویش و نشان خاندانشان خیمه زند. ایشان رو به
\v 3 «آنان که باید در لشکرهای خود در شرق یعنی به جانب طلوع آفتاب خیمه زنند، به عَلَم اردوی یهودا تعلق خواهند داشت. رهبر بنی‌یهودا، نَحشون پسر عَمّیناداب است.
\v 4 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۷۴۶۰۰ تن بودند.
\v 5 در جوار یهودا، قبیلۀ یِساکار خیمه زند. رهبر بنی‌یِساکار، نِتَنئیل پسر صوعَر است.
\v 6 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۵۴۴۰۰ تن بودند.
\v 7 سپس قبیلۀ زِبولون خواهد بود. رهبر بنی‌زِبولون، اِلیاب پسر حیلون است.
\v 8 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۵۷۴۰۰ تن بودند.
\v 9 همۀ آنان که به اردوی یهودا تعلق داشتند و بر حسب لشکرهای خود شمارش شدند، ۱۸۶۴۰۰ تن بودند. آنها اوّل عزیمت کنند.
\v 10 «در جنوب، اردوی رِئوبین لشکر به لشکر نزد عَلَم خود خواهند بود. رهبر بنی‌رِئوبین، اِلیصور پسر شِدیئور است.
\v 11 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۴۶۵۰۰ تن بودند.
\v 12 در جوار رِئوبین، قبیلۀ شمعون خیمه زند. رهبر بنی‌شمعون، شِلومیئیل پسر صوریشَدّای است.
\v 13 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۵۹۳۰۰ تن بودند.
\v 14 سپس قبیلۀ جاد خواهد بود. رهبر بنی‌جاد، اِلیاساف پسر دِعوئیل
\v 15 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۴۵۶۵۰ تن بودند.
\v 16 همۀ آنان که به اردوی رِئوبین تعلق داشتند و بر حسب لشکرهایشان شمارش شدند، ۱۵۱۴۵۰ تن بودند. آنها دوّم عزیمت کنند.
\v 17 «آنگاه خیمۀ ملاقات همراه با اردوی لاویان در میان اردوها عزیمت کند. آنها جملگی همان‌گونه که خیمه می‌زنند، همان‌گونه نیز عزیمت کنند، هر یک در جای خود و نزد عَلَمِ خویش.
\v 18 «در غرب، اردوی اِفرایِم لشکر به لشکر نزد عَلَم خود خواهند بود. رهبر بنی‌اِفرایِم، اِلیشَمَع پسر عَمّیهود است.
\v 19 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۴۰۵۰۰ تن بودند.
\v 20 در جوار اِفرایِم، قبیلۀ مَنَسی خیمه زند. رهبر بنی‌مَنَسی، جَمَلیئیل پسر فِدَهصور است.
\v 21 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۳۲۲۰۰ تن بودند.
\v 22 سپس قبیلۀ بِنیامین خواهد بود. رهبر بنی‌بِنیامین، اَبیدان پسر جِدعونی است.
\v 23 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۳۵۴۰۰ تن بودند.
\v 24 همۀ آنان که به اردوی اِفرایِم تعلق داشتند و بر حسب لشکرهایشان شمارش شدند، ۱۰۸۱۰۰ تن بودند. آنها سوّم عزیمت کنند.
\v 25 «در شمال، اردوی دان لشکر به لشکر نزد عَلَم خود خواهند بود. رهبر بنی‌دان، اَخیعِزِر پسر عَمّیشَدّای است.
\v 26 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۶۲۷۰۰ تن بودند.
\v 27 در جوار دان، قبیلۀ اَشیر خیمه زند. رهبر بنی‌اَشیر، پَجیئیل پسر عُکران است.
\v 28 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۴۱۵۰۰ تن بودند.
\v 29 سپس قبیلۀ نَفتالی خواهد بود. رهبر بنی‌نَفتالی، اَخیرَع پسر عِنان است.
\v 30 شمارش‌شدگانِ لشکر او ۵۳۴۰۰ تن بودند.
\v 31 همۀ آنان که به اردوی دان تعلق داشتند و شمارش شدند، ۱۵۷۶۰۰ تن بودند. آنان نزد عَلَمهای خود در آخر عزیمت خواهند کرد.»
\v 32 اینان بودند بنی‌اسرائیلیانی که بر حسب خاندانهایشان شمارش شدند. همۀ آنان که در اردوهای خود و بر حسب لشکرهایشان شمارش شدند، ۶۰۳۵۵۰ تن بودند.
\v 33 اما لاویان بنا به فرمانی که خداوند به موسی داده بود، همراه با بنی‌اسرائیل شمارش نشدند.
\v 34 پس بنی‌اسرائیل موافق هرآنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل کردند؛ بدین‌سان آنان نزد عَلَمهای خویش خیمه می‌زدند، و هر یک بر حسب خاندان پدران خود، با طایفۀ خویش عزیمت می‌کردند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 این است تاریخچۀ نسل هارون و موسی، هنگامی که خداوند بر کوه سینا با موسی سخن گفت.
\v 2 و این است نامهای پسران هارون: ناداب، نخست‌زاده، و اَبیهو و اِلعازار و ایتامار.
\v 3 این است نامهای پسران هارون که کاهنان مسح‌شده و تخصیص‌یافته برای خدمت کهانت بودند.
\v 4 اما ناداب و اَبیهو در حضور خداوند مُردند زیرا در بیابان سینا به حضور خداوند آتش غریب
\v 5 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 6 «قبیلۀ لاوی را نزدیک آور و آنها را به حضور هارونِ کاهن بر پا دار تا وی را خدمت کنند.
\v 7 آنها با انجام کارهای مسکن، وظایف خود را در قبال هارون و در قبال تمامی جماعت نزد خیمۀ ملاقات به جا خواهند آورد.
\v 8 آنان همچنین مسئولیت تمامی اسباب خیمۀ ملاقات را بر عهده خواهند داشت و با انجام کارهای مسکن، وظایف بنی‌اسرائیل را به جا خواهند آورد.
\v 9 لاویان را به هارون و پسرانش بسپارید؛ آنان باید از میان بنی‌اسرائیل به تمامی به وی
\v 10 هارون و پسرانش را تعیین کن تا کهانت خود را انجام دهند. اما هر شخص دیگر
\v 11 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 12 «اینک من لاویان را از میان بنی‌اسرائیل، به عوضِ هر نخست‌زادۀ اسرائیلی که رَحِم را می‌گشاید، برگرفته‌ام. پس لاویان از آنِ من خواهند بود
\v 13 زیرا همۀ نخست‌زادگان از آنِ منند. روزی که همۀ نخست‌زادگان را در سرزمین مصر هلاک کردم، تمامی نخست‌زادگان را در اسرائیل، خواه انسان و خواه چارپا، برای خود تقدیس نمودم. آنان از آنِ من خواهند بود. من یهوه هستم.»
\v 14 خداوند در بیابان سینا موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 15 «لاویان را بر حسب خاندانها و طایفه‌های ایشان شمارش کن، یعنی همۀ ذکوران را از یک ماهه و بالاتر بشمار.»
\v 16 پس موسی بر طبق کلام خداوند، چنانکه فرمان یافته بود، آنان را شمارش کرد.
\v 17 پسران لاوی بر حسب نامهایشان از این قرار بودند: جِرشون و قُهات و مِراری.
\v 18 این است نامهای پسران جِرشون بر حسب طایفه‌هایشان: لِبنی و شِمعی.
\v 19 و پسران قُهات بر حسب طایفه‌هایشان: عَمرام و یِصهار و حِبرون و عُزّیئیل.
\v 20 و پسران مِراری بر حسب طایفه‌هایشان: مَحْلی و موشی. اینانند طایفه‌های لاویان بر حسب خاندانهایشان.
\v 21 از جِرشون، طایفۀ لِبنیان و طایفۀ شِمعیان؛ اینان طایفه‌های جِرشونی بودند.
\v 22 شمار تمامی ذکوران یک ماهه و بالاتر ایشان که شمرده شدند، ۷۵۰۰ بود.
\v 23 طایفه‌های جِرشونیان می‌بایست پشت مسکن، در جانب غربی خیمه می‌زدند.
\v 24 رهبر خاندان پدران جِرشونیان، اِلیاساف پسر لائِل بود.
\v 25 مسئولیت جِرشونیان در خیمۀ ملاقات، شامل مسکن و خیمه و پوشش آن و پردۀ درِ خیمۀ ملاقات،
\v 26 و نیز پرده‌های صحن و حجابِ درِ صحن، که گرداگرد مسکن و مذبح بود، و طنابهای آن، و همۀ خدمات مربوط به اینها می‌شد.
\v 27 از قُهات، طایفۀ عَمرامیان و طایفۀ یِصهاریان و طایفۀ حِبرونیان و طایفۀ عُزّیئیلیان؛ اینان طایفه‌های قُهاتی بودند.
\v 28 آنان مسئول قُدس بودند، و شمار تمامی ذکوران یک ماهه و بالاتر ایشان ۸۶۰۰ بود.
\v 29 طایفه‌های پسران قُهات می‌بایست در جانب جنوبی مسکن خیمه می‌زدند.
\v 30 رهبر خاندان پدران طایفه‌های قُهاتی، اِلیصافان پسر عُزّیئیل بود.
\v 31 مسئولیت قُهاتیان شامل صندوق و میز و چراغدان و مذبحها و اسباب قُدس، که با آنها خدمت می‌کردند، و نیز پردۀ حجاب، و همۀ خدمات مربوط به آنها می‌شد.
\v 32 رهبر رهبران لاویان، اِلعازار پسر هارون کاهن بود. او می‌بایست بر کسانی که مسئول قُدس بودند، نظارت کند.
\v 33 از مِراری، طایفۀ مَحْلیان و طایفۀ موشیان؛ اینان طایفه‌های مِراری بودند.
\v 34 شمار تمامی ذکوران یک ماهه و بالاتر ایشان که شمرده شدند، ۶۲۰۰ بود.
\v 35 رهبر خاندان پدران طایفه‌های مِراری، صوریئیل پسر اَبیحایِل بود. آنان می‌بایست در جانب شمالی مسکن خیمه می‌زدند.
\v 36 مسئولیتِ سپرده شده به پسران مِراری شامل چارچوب مسکن و تیرکها و ستونها و پایه‌ها و همۀ اسباب آن و نیز همۀ خدمات مربوط به آنها می‌شد.
\v 37 آنان همچنین مسئولیت ستونهای گرداگرد صحن و پایه‌ها و میخها و طنابهای آنها را بر عهده داشتند.
\v 38 جلوی مسکن به سمت شرق، یعنی جلوی خیمۀ ملاقات به جانب طلوع آفتاب، موسی و هارون و پسرانش می‌بایست خیمه بزنند و به نیابت از بنی‌اسرائیل، عهده‌دار مسئولیت قُدس باشند. هر شخص دیگر که به آن نزدیک می‌آمد، باید کشته می‌شد.
\v 39 شمار تمامی آنان که موسی و هارون بنا به فرمان خداوند از همۀ ذکوران یک ماهه و بالاتر لاویان بر حسب طایفه‌هایشان شمارش کردند، ۲۲۰۰۰ بود.
\v 40 خداوند به موسی گفت: «همۀ نخست‌زادگان ذکور بنی‌اسرائیل را از یک ماهه و بالاتر شمارش کن و شمار نامهای ایشان را ثبت نما.
\v 41 لاویان را به عوض همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل، و دامهای لاویان را به عوضِ همۀ نخست‌زادگان دامهای بنی‌اسرائیل از برای من بگیر؛ من یهوه هستم.»
\v 42 پس موسی چنانکه خداوند به او فرمان داده بود، همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل را شمارش کرد.
\v 43 و شمار نامهای همۀ نخست‌زادگان ذکور یک ماهه و بالاتر که شمارش شدند، ۲۲۲۷۳ بود.
\v 44 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 45 «لاویان را به عوض همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل، و دامهای لاویان را به عوضِ دامهای ایشان بگیر. لاویان از آنِ من خواهند بود؛ من یهوه هستم.
\v 46 و اما به جهت فدیۀ آن ۲۷۳ نخست‌زادۀ بنی‌اسرائیل که افزون بر شمار لاویانند،
\v 47 پنج مثقال
\v 48 و آن را به عنوان وجه فدیۀ آنان که افزون بر ایشانند، به هارون و پسرانش بده.»
\v 49 پس موسی وجه فدیه را از کسانی که افزون بر آنانی بودند که لاویان فدیۀ ایشان شده بودند، گرفت.
\v 50 او آن وجه را که هزار و سیصد و شصت و پنج مثقال بر حسب مثقال قُدس بود، از نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل گرفت.
\v 51 و موسی بر طبق کلام خداوند و چنانکه خداوند به او فرمان داده بود، وجه فدیه را به هارون و پسرانش داد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «‌از میان نسل لاوی، نسل قُهات را بر حسب طایفه‌ها و خاندانهایشان سرشماری کن،
\v 3 از سی ساله و بالاتر را تا پنجاه ساله، همۀ آنان را که می‌توانند وارد خدمت شوند تا کار خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
\v 4 «خدمت نسل قُهات در خیمۀ ملاقات در قبال اسبابِ بسیار مقدس است.
\v 5 هنگامی که اردو عزیمت می‌کند، هارون و پسرانش داخل شده، حجاب حائل را فرود آورند و صندوق شهادت را با آن بپوشانند.
\v 6 سپس پوششی از چرم نازک
\v 7 «بر میزِ نان حضور، پارچه‌ای آبی رنگ بگسترند و بشقابها و ظروف و کاسه‌ها و کوزه‌های هدیۀ ریختنی را بر آن بگذارند؛ نان دائمی نیز بر آن باشد.
\v 8 سپس بر این همه پارچه‌ای قرمز بگسترند و روی آن را با پوششی از چرم نازک بپوشانند، و تیرکهایش را در جای خود قرار دهند.
\v 9 «همچنین پارچه‌ای آبی رنگ برگرفته، چراغدان را که برای روشنایی است با چراغها و انبرها و سینی‌ها و تمامی اسباب روغن که به مصرف چراغدان می‌رسد، بدان بپوشانند.
\v 10 و آن را با تمامی اسبابش در پوششی از چرم نازک گذاشته، بر چوبهای حامل قرار دهند.
\v 11 «نیز بر مذبح زرّین، پارچه‌ای آبی رنگ بگسترند و آن را با پوششی از چرم نازک بپوشانند و تیرکهایش را در جای خود قرار دهند.
\v 12 همچنین همۀ اسباب خدمت را که در قُدس به کار می‌رود، برگرفته، در پارچه‌ای آبی رنگ بگذارند و با پوششی از چرم نازک بپوشانند، و بر چوبهای حامل قرار دهند.
\v 13 «مذبح را از خاکستر خالی کرده، پارچه‌ای ارغوانی رنگ بر آن بگسترند.
\v 14 و همۀ اسباب مذبح را که برای خدمت در آنجا به کار می‌رود یعنی منقلها و چنگالها و خاک‌اندازها و کاسه‌ها را که اسباب مذبح هستند، بر آن بگذارند و روی آن پوششی از چرم نازک بگسترند، و تیرکهایش را در جای خود قرار دهند.
\v 15 «چون به هنگام عزیمت اردو، هارون و پسرانش کار پوشانیدن قُدس و تمامی اسباب قُدس را به پایان رسانند، نسل قُهات برای حمل آنها بیایند. اما به اسباب مقدّس دست نزنند، مبادا بمیرند. اینها اسباب خیمۀ ملاقات است که نسل قُهات باید حمل کنند.
\v 16 «اِلعازار، پسر هارونِ کاهن مسئول روغن چراغها و بخورِ خوشبو و هدیۀ آردی دائمی و روغن مسح است. نظارت بر تمامی مسکن و هر چه در آن است، یعنی قُدس و اسباب آن نیز بر عهدۀ اوست.»
\v 17 خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 18 «مگذارید قبیلۀ طوایف قُهاتی از میان لاویان منقطع شوند
\v 19 بلکه با ایشان بدین‌گونه عمل کنید تا چون به اسباب بسیار مقدس نزدیک می‌شوند، زنده بمانند و نمیرند: هارون و پسرانش داخل شوند و خدمت و بار هر یک از آنان را تعیین کنند.
\v 20 اما قُهاتیان حتی لحظه‌ای نیز برای نظر کردن بر اسباب مقدّس، بدان‌جا درنیایند مبادا بمیرند!»
\v 21 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 22 «نسل جِرشون را نیز بر حسب خاندانها و طایفه‌هایشان سرشماری کن،
\v 23 از سی ساله و بالاتر را تا پنجاه ساله، همۀ آنان را که می‌توانند وارد خدمت شوند تا کار خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
\v 24 این است خدمت طایفه‌های جِرشونی در خدمتگزاری و حملِ بار:
\v 25 آنان پرده‌های مسکن، خیمۀ ملاقات را با پوشش آن، پوشش چرم نازک را که بر آن است، و پردۀ دَرِ خیمۀ ملاقات را حمل کنند،
\v 26 همچنین پرده‌های صحن و پردۀ مدخل دروازۀ صحن را که گرداگرد مسکن و مذبح است با طنابها و تمامی لوازم خدمت آنها. هرآنچه را که در خصوص آنها باید کرد، جِرشونیان انجام دهند.
\v 27 هارون و پسرانش بر تمامیِ خدمت نسل جِرشون، اعم از هرآنچه حمل می‌کنند و هرآنچه انجام می‌دهند، نظارت کنند. بر شماست که آنچه را آنها باید حمل کنند، بر عهدۀ ایشان بگذارید.
\v 28 این است خدمت طایفه‌های نسل جِرشون در خیمۀ ملاقات. نظارت بر وظایف آنها بر عهدۀ ایتامار، پسر هارونِ کاهن خواهد بود.
\v 29 «نسل مِراری را بر حسب طایفه‌ها و خاندانهایشان شمارش کن،
\v 30 از سی ساله و بالاتر را تا پنجاه ساله، همۀ آنان را که می‌توانند وارد خدمت شوند تا کار خیمۀ ملاقات را به انجام رسانند.
\v 31 وظیفۀ آنها در انجام خدمت خود در قبال خیمۀ ملاقات، حمل این اشیاء خواهد بود: تخته‌های مسکن با پشت‌بندها و ستونها و پایه‌های آن،
\v 32 ستونهای صحن گرداگرد با پایه‌ها و میخها و طنابهای آن، و همۀ لوازم آنها و هرآنچه به کار با آنها مربوط می‌شود. به هر کس از روی نامش، اشیائی را که موظف به حمل آن است، محول کن.
\v 33 این است خدمت طایفه‌های نسل مِراری یعنی تمامی خدمتشان در خیمۀ ملاقات که ایتامار، پسر هارونِ کاهن باید بر آن نظارت کند.»
\v 34 پس موسی و هارون و رهبران جماعت، نسل قُهات را بر حسب طایفه‌ها و خاندانهایشان شمارش کردند،
\v 35 از سی ساله و بالاتر را تا پنجاه ساله، همۀ آنان را که می‌توانستند وارد خدمت شوند تا کار خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
\v 36 شمارش‌شدگان بر حسب طایفه‌هایشان ۲۷۵۰ تن بودند.
\v 37 اینان شمارش‌شدگانِ طایفه‌های قُهاتی بودند، یعنی هر که در خیمۀ ملاقات خدمت می‌کرد و به دست موسی و هارون بر حسب فرمانی که خداوند به واسطۀ موسی داده بود، شمارش شد.
\v 38 نسل جِرشون بر حسب طایفه‌ها و خاندانهایشان شمارش شدند،
\v 39 از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله، همۀ آنان که می‌توانستند وارد خدمت شوند تا کار خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
\v 40 شمارش‌شدگان بر حسب طایفه‌ها و خاندانهایشان ۲۶۳۰ تن بودند.
\v 41 اینان شمارش‌شدگان طایفه‌های نسل جِرشون بودند یعنی هر که در خیمۀ ملاقات خدمت می‌کرد و به دست موسی و هارون بر حسب فرمان خداوند، شمارش شد.
\v 42 طایفه‌های نسل مِراری بر حسب طایفه‌ها و خاندانهایشان شمارش شدند،
\v 43 از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله، همۀ آنان که می‌توانستند وارد خدمت شوند تا کار خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
\v 44 شمارش‌شدگان بر حسب طایفه‌هایشان ۳۲۰۰ تن بودند.
\v 45 اینان شمارش‌شدگانِ طایفه‌های نسل مِراری بودند که به دست موسی و هارون بر حسب فرمان خداوند به موسی شمارش شدند.
\v 46 بدین‌سان لاویان بر حسب طایفه‌ها و خاندانهایشان، به دست موسی و هارون و رهبران اسرائیل شمارش شدند،
\v 47 از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله، همۀ آنان که می‌توانستند به کار خدمت و حمل بار در خیمۀ ملاقات داخل شوند.
\v 48 شمارش‌شدگان ۸۵۸۰ تن بودند.
\v 49 اینان هر یک بنا بر فرمان خداوند که به واسطۀ موسی داده بود، بر حسبِ کار خدمت یا حمل بار که انجام می‌دادند، شمارش شدند. بدین‌سان موسی چنانکه خداوند بدو فرمان داده بود، ایشان را شمارش کرد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را فرمان ده که هر جذامی
\v 3 ایشان را خواه مرد خواه زن بیرون کنید و بیرون از اردوگاه برانید تا اردوی خود یعنی جایی را که من در میانشان ساکنم، نجس نسازند.»
\v 4 پس بنی‌اسرائیل چنین کردند و آنان را از اردو بیرون راندند. بنی‌اسرائیل مطابق آنچه خداوند به موسی گفته بود، عمل کردند.
\v 5 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 6 «بنی‌اسرائیل را بگو: هرگاه مرد یا زنی یکی از گناهانی را مرتکب شود که انسان با آنها به خداوند خیانت می‌ورزد، و تقصیرکار گردد،
\v 7 باید به گناهی که مرتکب شده، اعتراف کند و برای جبران تقصیر خود خسارت کامل پرداخته، یک پنجم نیز بر آن بیافزاید و به کسی که به وی خطا ورزیده، بدهد.
\v 8 اما اگر آن شخص بمیرد و
\v 9 هر هدیه از تمامی چیزهای مقدس که بنی‌اسرائیل برای کاهن می‌آورند، از آنِ او خواهد بود.
\v 10 تمامی چیزهای مقدسِ شخص از آنِ خودش خواهد بود، اما هر چه به کاهن بدهد، از آنِ کاهن خواهد بود.»
\v 11 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 12 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: اگر زنِ کسی از او برگشته، به وی خیانت ورزد،
\v 13 و مردی دیگر با او همبستر شود، و این از چشمان شوهرش مخفی بماند و نجاستش آشکار نگردد، و نیز اگر شاهدی بر ضد او نباشد و در حین عمل گرفتار نشود،
\v 14 و اگر روح غیرت بر شوهر آید و بر زنش که خود را نجس ساخته، غیرت ورزد و یا اگر روح غیرت بر شوهر آید و با اینکه زنش خود را نجس نساخته، بر او غیرت ورزد،
\v 15 آنگاه آن مرد زن خود را نزد کاهن بَرَد و به جهت او یک‌دهم ایفَه
\v 16 «آنگاه کاهن آن زن را نزدیک آورده، در حضور خداوند بر پا دارد.
\v 17 و کاهن آب مقدّس را در ظرفی سفالین بردارد و قدری از غبار کف مسکن را برگرفته، بر آب بگذارد.
\v 18 و کاهن زن را در حضور خداوند بر پا داشته، موی سر زن را باز کند و هدیۀ یادآوری را که هدیۀ آردی به جهت غیرت است، در دستان او قرار دهد. و در دست کاهن، آب تلخ لعنت باشد.
\v 19 سپس کاهن زن را وادارد تا سوگند خورَد، و به زن بگوید: ”اگر مردی با تو همبستر نشده است، و اگر در مدتی که زیر اقتدار شوهرت بوده‌ای، از او به نجاست برنگشته‌ای، از این آب تلخِ لعنت، مصون باش.
\v 20 اما اگر در مدتی که زیر اقتدار شوهرت بوده‌ای، از او برگشته و خود را نجس کرده باشی، و مردی غیر از شوهرت، با تو همبستر شده باشد“
\v 21 - در اینجا کاهن زن را وادارد تا سوگندِ لعنت بخورد و به زن بگوید: - ”خداوند با نحیف کردن ران و متورم ساختن رَحِمَت
\v 22 و این آبِ لعنت به شکم تو داخل شده، رَحِمت را متورم و رانت را نحیف سازد.“ و آن زن بگوید: ”آمین، آمین.“
\v 23 «سپس کاهن این لعنتها را در طوماری بنویسد و آنها را در آبِ تلخ حل کند،
\v 24 و آب تلخِ لعنت را به زن بنوشاند. و آب لعنت، در او داخل شده، سبب تلخی خواهد شد.
\v 25 و کاهن هدیۀ آردی غیرت را از دست زن بگیرد و هدیۀ آردی را به حضور خداوند تکان داده، نزد مذبح بیاورَد.
\v 26 سپس کاهن مشتی از هدیۀ آردی را به عنوان قسمت یادگاری آن برگیرد و بر مذبح بسوزاند، و آنگاه آب را به زن بنوشاند.
\v 27 و چون آب را به او نوشانید، اگر زن خود را نجس ساخته و به شوهر خویش خیانت ورزیده باشد، آبِ لعنت در او داخل شده، سبب تلخی خواهد شد، و رَحِم او متورم و رانش نحیف خواهد گشت، و آن زن در میان قوم خود به لعنت بَدَل خواهد گردید.
\v 28 اما اگر زن خود را نجس نساخته و طاهر باشد، آنگاه مصون
\v 29 «این است قانون غیرت، وقتی زنی که زیر اقتدار شوهرش است، برگشته، خود را نجس سازد،
\v 30 یا هنگامی که روح غیرت بر مردی بیاید و بر زنش غیرت ورزد. کاهن زن را در حضور خداوند بر پا دارد و تمامی این قانون را دربارۀ او اجرا کند.
\v 31 پس آن مرد از گناه مبرا خواهد بود، اما زن متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: هرگاه مرد یا زنی نذر خاص، یعنی نذر نذیره
\v 3 باید از شراب و دیگر مُسکِرات بپرهیزد و سرکۀ شراب و سرکۀ دیگر خَمرها را ننوشد، و هیچ آب انگور نیاشامد، و انگور تازه یا خشک نخورد.
\v 4 نیز در تمامی ایام وقف خود، از هرآنچه که از تاک انگور به دست آید، از هسته گرفته تا پوست، نخورد.
\v 5 «در همۀ ایام نذرِ وقف‌شدگی خود، تیغ بر سرش نیاید. و تا پایان روزهای وقف خود به خداوند، مقدّس باشد و گیسهای موی سرش را بلند کند.
\v 6 «در همۀ ایام وقف خود به خداوند، به مُرده‌ای نزدیک نشود.
\v 7 نه برای پدر، نه برای مادر، و نه برای برادر یا خواهر خویش، چون بمیرند خویشتن را نجس نسازد زیرا نشانِ وقف خود به خدا را بر سر دارد.
\v 8 او در همۀ ایام وقف خود، برای خداوند مقدس خواهد بود.
\v 9 «اگر به ناگاه کسی در جوار او بمیرد و او سر وقف‌شدۀ خود را نجس سازد، در روز طهارت خویش سر خود را بتراشد، یعنی در روز هفتم آن را بتراشد.
\v 10 سپس در روز هشتم دو قمری یا دو جوجه کبوتر، نزد کاهن به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاورد.
\v 11 کاهن یکی را به عنوان قربانی گناه و دیگری را به عنوان قربانی تمام‌سوز تقدیم کرده، برای وی کفّاره کند، زیرا که به سبب مرده، گناه ورزیده است. و او در همان روز سر خود را تقدیس کند.
\v 12 همچنین خود را برای ایام نذیرگی خویش وقف خداوند نماید و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی جبران بیاورد. اما روزهای پیشین او باطل می‌شود، زیرا وقف او نجس شده است.
\v 13 «این است قانون نذیره برای زمانی که ایام وقف او تمام شود: او را به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاورند،
\v 14 و او هدیۀ خود را به خداوند تقدیم کند، یعنی یک برۀ نرینۀ یک سالۀ بی‌عیب به جهت قربانی تمام‌سوز، یک برۀ مادۀ یک سالۀ بی‌عیب به جهت قربانی گناه، و یک قوچ بی‌عیب به جهت قربانی رفاقت؛
\v 15 همچنین یک سبد قرص نانِ بی‌خمیرمایه از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن، و گِرده‌های نازک بی‌خمیرمایه و آغشته به روغن، همراه با هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنی آنها.
\v 16 «کاهن آنها را به حضور خداوند آورده، قربانی گناه و قربانی تمام‌سوز او را تقدیم کند،
\v 17 و قوچ را همراه با سبد نانِ بی‌خمیرمایه به عنوان قربانی رفاقت به خداوند تقدیم نماید. کاهن همچنین هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنی او را تقدیم کند.
\v 18 «آنگاه نذیره سر وقف‌شدۀ خود را نزد درِ خیمۀ ملاقات بتراشد و موی سر وقف‌شدۀ خود را گرفته، بر آتشِ زیر قربانی رفاقت بگذارد.
\v 19 پس از آنکه نذیره سر وقف‌شدۀ خود را تراشید، کاهن سرشانۀ پختۀ قوچ را با یک قرص نانِ بی‌خمیرمایه از سبد و یک گِردۀ نازک بی‌خمیرمایه گرفته، بر کف دستهای نذیره بگذارد.
\v 20 و کاهن آنها را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان دهد. آنها همراه با سینۀ هدیۀ تکان دادنی و رانِ افراشتنی، سهم مقدس کاهن خواهند بود. پس از آن، نذیره می‌تواند شراب بنوشد.
\v 21 «این است قانون نذیره‌ای که نذر کرده است تا برای وقف خود هدیه‌ای به خداوند تقدیم کند. اگر دست او به بیش از این می‌رسد، باید آن را بر حسب آنچه نذر کرده است، علاوه بر قانون نذیره انجام دهد.»
\v 22 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 23 «هارون و پسرانش را خطاب کرده، بگو: بدین‌گونه بنی‌اسرائیل را برکت دهید، و بدیشان بگویید:
\v 24 «خداوند تو را برکت دهد، و محافظت کند؛
\v 25 خداوند روی خود را بر تو تابان سازد و تو را فیض عنایت فرماید؛
\v 26 خداوند روی خود را بر تو برافرازد و تو را سلامتی بخشد.
\v 27 «بدین‌گونه، آنان نام مرا بر بنی‌اسرائیل خواهند نهاد و من ایشان را برکت خواهم داد.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 روزی که موسی بر پا کردن مسکن را به پایان رسانید، آن را با تمامی اسبابش مسح و تقدیس کرد. او همچنین مذبح را با تمامی وسایلش مسح و تقدیس نمود.
\v 2 آنگاه رهبران اسرائیل، که سران خاندانهایشان بودند، هدایا تقدیم کردند. اینان رهبران قبایل بودند که بر شمارش‌شدگان گماشته شده بودند.
\v 3 آنان به جهت هدیه شش ارابۀ سرپوشیده و دوازده گاو نر به حضور خداوند آوردند، یعنی یک ارابه برای هر دو رهبر و یک گاو برای هر نفر. آنان این هدایا را پیش روی مسکن تقدیم کردند.
\v 4 آنگاه خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 5 «اینها را از ایشان بپذیر تا برای انجام خدمت خیمۀ ملاقات به کار آید، و آنها را به لاویان بده، به هر کس متناسب با خدمتش.»
\v 6 پس موسی ارابه‌ها و گاوان را گرفت و به لاویان داد.
\v 7 دو ارابه و چهار گاو به جِرشونیان داد، متناسب با خدمتشان.
\v 8 چهار ارابه و هشت گاو به مِراریان داد که زیر دست ایتامار پسر هارونِ کاهن بودند، متناسب با خدمتشان.
\v 9 اما به قُهاتیان هیچ نداد، زیرا آنان خدمت حمل وسایل مقدس بر شانه‌های خود را بر عهده داشتند.
\v 10 رهبران، در روز مسحِ مذبح، هدایا برای وقف آن آوردند و آنها را پیش روی مذبح تقدیم کردند.
\v 11 خداوند به موسی گفت: «هر روز یکی از رهبران هدیۀ خود را برای وقف مذبح تقدیم کند.»
\v 12 آن که در نخستین روز هدیۀ خود را تقدیم کرد، نَحشون پسر عَمّیناداب از قبیلۀ یهودا بود.
\v 13 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال
\v 14 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 15 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 16 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 17 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنچ برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ نَحشون پسر عَمّیناداب.
\v 18 در دوّمین روز، نِتَنئیل پسر صوعَر، رهبر یِساکار هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 19 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 20 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 21 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 22 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 23 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ نِتَنئیل پسر صوعَر.
\v 24 در سوّمین روز، اِلیاب پسر حیلون، رهبر بنی‌زِبولون هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 25 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 26 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 27 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 28 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 29 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنچ قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ اِلیاب پسر حیلون.
\v 30 در چهارمین روز، اِلیصور پسر شِدیئور، رهبر بنی‌رِئوبین هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 31 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 32 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 33 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 34 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 35 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنچ قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ اِلیصور پسر شِدیئور.
\v 36 در پنجمین روز، شِلومیئیل پسر صوریشَدّای، رهبر بنی‌شمعون هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 37 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 38 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 39 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 40 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 41 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ شِلومیئیل پسر صوریشَدّای.
\v 42 در ششمین روز، اِلیاساف پسر دِعوئیل، رهبر بنی‌جاد هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 43 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 44 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 45 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 46 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 47 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ اِلیاساف پسر دِعوئیل.
\v 48 در هفتمین روز، اِلیشَمَع پسر عَمّیهود، رهبر بنی‌اِفرایِم هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 49 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 50 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 51 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 52 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 53 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ اِلیشَمَع پسر عَمّیهود.
\v 54 در هشتمین روز، جَمَلیئیل پسر فِدَهصور، رهبر بنی‌مَنَسی هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 55 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 56 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 57 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله برای قربانی تمام‌سوز؛
\v 58 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 59 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ جَمَلیئیل پسر فِدَهصور.
\v 60 در نهمین روز، اَبیدان پسر جِدعونی، رهبر بنی‌بِنیامین هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 61 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 62 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 63 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 64 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 65 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ اَبیدان پسر جِدعونی.
\v 66 در دهمین روز، اَخیعِزِر پسر عَمّیشَدّای، رهبر بنی‌دان هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 67 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 68 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 69 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 70 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 71 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ اَخیعِزِر پسر عَمّیشَدّای.
\v 72 در یازدهمین روز، پَجیئیل پسر عُکران، رهبر بنی‌اَشیر هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 73 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 74 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 75 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 76 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 77 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ پَجیئیل پسر عُکران.
\v 78 در دوازدهمین روز، اَخیرَع پسر عِنان، رهبر بنی‌نَفتالی هدیۀ خود را تقدیم کرد.
\v 79 هدیۀ او یک سینی نقره به وزن یکصد و سی مثقال و یک ظرف نقره به وزن هفتاد مثقال، به مثقال قُدس بود، که هر دو پر از آرد مرغوبِ آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی بودند؛
\v 80 و یک کاسۀ طلا به وزن ده مثقال پر از بخور؛
\v 81 و یک گوسالۀ نر، یک قوچ و یک برۀ نرینۀ یک ساله به جهت قربانی تمام‌سوز؛
\v 82 و یک بز نر به جهت قربانی گناه؛
\v 83 و به جهت قربانی رفاقت نیز دو گاو نر، پنج قوچ، پنج بز نر و پنج برۀ نرینۀ یک ساله. این بود هدیۀ اَخیرَع پسر عِنان.
\v 84 این بود هدایای وقف مذبح از جانب رهبران اسرائیل در روزی که مذبح مسح شد: دوازده سینی نقره و دوازده ظرف نقره و دوازده کاسۀ طلا.
\v 85 هر سینی نقره یکصد و سی مثقال و هر ظرف هفتاد مثقال وزن داشت، یعنی وزن نقرۀ تمامی اسباب، دو هزار و چهارصد مثقال، به مثقال قُدس بود.
\v 86 دوازده کاسۀ طلای پر از بخور، هر یک ده مثقال، به مثقال قُدس، وزن داشتند. وزن طلای همۀ کاسه‌ها یکصد و بیست مثقال بود.
\v 87 کل احشام به جهت قربانی تمام‌سوز دوازده گاو نر، دوازده قوچ و دوازده برۀ نرینۀ یک ساله همراه با هدیۀ آردی آنها و نیز دوازده بز نر به جهت قربانی گناه بود.
\v 88 کل احشام به جهت قربانی رفاقت، بیست و چهار گاو نر و شصت قوچ و شصت بز نر و شصت برۀ نرینۀ یک ساله بود. این بود هدایای وقف مذبح، پس از مسح شدن آن.
\v 89 چون موسی به خیمۀ ملاقات درآمد تا با خداوند سخن گوید، از بالای تخت رحمت که بر صندوق شهادت قرار داشت، یعنی از میان دو کروبی، صدای او را شنید که با وی تکلم می‌کرد. و او با وی سخن گفت.
\s5
\c 8
\p
\v 1 خداوند موسی را گفت:
\v 2 «هارون را خطاب کرده، به وی بگو: هنگامی که چراغها را نصب می‌کنی، هفت چراغ باید جلوی چراغدان را روشن سازد.»
\v 3 پس هارون چنین کرد. او چراغها را نصب کرد تا جلوی چراغدان را روشن سازند، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 4 صنعت چراغدان این‌گونه بود: از پایه تا گلهای آن، طلای چکش‌کاری شده بود. چراغدان مطابق نمونه‌ای که خداوند به موسی نشان داده بود، ساخته شد.
\v 5 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 6 «لاویان را از میان بنی‌اسرائیل گرفته، ایشان را تطهیر کن.
\v 7 برای تطهیر آنان، با ایشان چنین عمل نما: آب طهارت بر ایشان بپاش و بگو تمام بدن خود را بتراشند و جامه‌ها‌یشان را بشویند و این‌گونه خود را تطهیر کنند.
\v 8 سپس گوسالۀ نری همراه با هدیۀ آردیِ آن یعنی آرد مرغوبِ آمیخته به روغن بگیرند و تو گوسالۀ نر دیگری به جهتِ قربانی گناه بگیر.
\v 9 آنگاه لاویان را نزد خیمۀ ملاقات بیاور و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل را گِرد آور.
\v 10 پس لاویان را به حضور خداوند بیاور و بنی‌اسرائیل دستهای خود را بر ایشان بگذارند،
\v 11 و هارون لاویان را از جانب بنی‌اسرائیل به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تقدیم کند تا خدمت خداوند را به جا آورند.
\v 12 آنگاه لاویان دستهای خود را بر سر گاوان بنهند، و تو یکی را به جهت قربانی گناه و دیگری را به جهت قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم کن تا برای لاویان کفّاره باشد.
\v 13 و لاویان را پیش روی هارون و پسرانش بر پا بدار، و ایشان را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به خداوند تقدیم کن.
\v 14 بدین‌گونه، لاویان را از میان بنی‌اسرائیل جدا کن، و لاویان از آنِ من خواهند بود.
\v 15 «پس از آنکه ایشان را تطهیر کردی و به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی تقدیم نمودی، لاویان داخل شوند تا خدمت خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
\v 16 زیرا ایشان از میان بنی‌اسرائیل به تمامی به من داده شده‌اند. به عوض هر گشایندۀ رَحِم، یعنی به عوض همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل، ایشان را برای خود برگرفته‌ام.
\v 17 زیرا همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل، خواه انسان و خواه چارپا، از آنِ مَنند. روزی که همۀ نخست‌زادگان را در سرزمین مصر زدم، ایشان را برای خود تقدیس کردم.
\v 18 و لاویان را به عوض همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل برگرفتم،
\v 19 و ایشان را از میان بنی‌اسرائیل، به هارون و پسرانش هدیه کردم تا خدمت بنی‌اسرائیل را در خیمۀ ملاقات انجام دهند و برای ایشان کفّاره به جا آورند، تا چون بنی‌اسرائیل به قُدس نزدیک می‌آیند، به بلایی دچار نشوند.»
\v 20 پس موسی و هارون و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل با لاویان چنین کردند؛ آری، بنی‌اسرائیل بر حسب هرآنچه خداوند دربارۀ لاویان به موسی فرمان داده بود، با ایشان عمل نمودند.
\v 21 لاویان خود را تطهیر کردند و جامه‌های خود را شستند و هارون ایشان را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تقدیم کرد و برای ایشان کفّاره به جا آورد تا طاهر شوند.
\v 22 سپس لاویان داخل شدند تا در خیمۀ ملاقات در حضور هارون و پسرانش به خدمت خود بپردازند؛ آنها چنانکه خداوند دربارۀ لاویان به موسی فرمان داده بود، با ایشان عمل کردند.
\v 23 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 24 «این است قانون لاویان: از بیست و پنج ساله و بالاتر بیایند تا وظیفۀ خدمت در خیمۀ ملاقات را به جا آورند.
\v 25 اما از پنجاه سالگی از انجام وظیفه کناره گیرند و دیگر خدمت نکنند.
\v 26 آنان می‌توانند برادران خود را در انجام وظایفشان در خیمۀ ملاقات یاری دهند، اما نباید خدمت کنند. بدین‌گونه با لاویان در تعیین وظایفشان عمل کن.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 در نخستین ماه سال دوّم بعد از بیرون آمدن بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، خداوند موسی را در صحرای سینا خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را بگو که پِسَخ را در موعدش به جا آورند.
\v 3 روز چهاردهم این ماه، هنگام عصر، آن را در موعدش به جا آورید و بنا بر همۀ فرایض و قوانینش آن را نگاه دارید.»
\v 4 پس موسی بنی‌اسرائیل را گفت که پِسَخ را به جا آورند.
\v 5 آنان روز چهاردهم ماه نخست، وقت عصر، در صحرای سینا پِسَخ را به جا آوردند. بنی‌اسرائیل بر حسب هرآنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل کردند.
\v 6 اما بعضی اشخاص بودند که از جنازۀ آدمی نجس شده، نمی‌توانستند پِسَخ را در آن روز به جا آورند. پس همان روز نزد موسی و هارون آمده،
\v 7 وی را گفتند: «ما از جنازۀ آدمی نجس شده‌ایم. ولی چرا از تقدیم هدیۀ خداوند در موعدش در میان بنی‌اسرائیل منع شویم؟»
\v 8 موسی ایشان را گفت: «منتظر بمانید تا آنچه را که خداوند در حق شما امر فرماید، بشنوم.»
\v 9 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 10 «بنی‌اسرائیل را بگو: اگر کسی از شما یا از نسل شما از جنازه‌ای نجس شود یا در سفری دور باشد، کماکان می‌تواند پِسَخ را برای خداوند به جا آورد.
\v 11 در چهاردهمین روز ماه دوّم، وقت عصر، آن را به جا آورند؛ آن را همراه با نانِ بی‌خمیرمایه و سبزیهای تلخ بخورند.
\v 12 و چیزی از آن را تا صبح باقی نگذارند و از آن استخوانی نشکنند؛ پِسَخ را بر حسب تمامی فرایض آن به جا آورند.
\v 13 اما اگر کسی طاهر باشد و در سفر نیز نباشد ولی از انجام پِسَخ اِبا کند، باید از میان قوم خود منقطع شود زیرا هدیۀ خداوند را در موعدش تقدیم نکرده است؛ آن مرد متحمل گناه خود خواهد شد.
\v 14 و اگر غریبی در میان شما ساکن باشد و بخواهد پِسَخ را برای خداوند به جا آورد، بر حسب فرایض پِسَخ و قوانین آن عمل کند. شما را، خواه غریب خواه بومی، یک فریضه خواهد بود.»
\v 15 در روزی که مسکن بر پا شد، ابرْ مسکن یعنی خیمۀ شهادت را پوشانید، و از شب تا صبح، همچون منظر آتش بر فراز مسکن بود.
\v 16 همواره چنین بود: ابر در روز آن را می‌پوشانید
\v 17 هرگاه ابر از فراز خیمه برمی‌خاست، پس از آن بنی‌اسرائیل کوچ می‌کردند و هر جا که ابر ساکن می‌شد، آنجا بنی‌اسرائیل اردو می‌زدند.
\v 18 به فرمان خداوند بنی‌اسرائیل کوچ می‌کردند، و به فرمان خداوند اردو می‌زدند. همۀ روزهایی که ابر بر فراز مسکن ساکن می‌بود، آنان اردو زده باقی می‌ماندند.
\v 19 حتی هنگامی که ابر روزهای بسیار بر فراز مسکن می‌ماند، بنی‌اسرائیل حکم خداوند را نگاه می‌داشتند و کوچ نمی‌کردند.
\v 20 گاه ابر روزهایی اندک بر فراز مسکن بود، و آنها به فرمان خداوند اردو زده باقی می‌ماندند و به فرمان خداوند کوچ می‌کردند.
\v 21 و گاه ابر از شب تا صبح می‌ماند. و چون صبح برمی‌خاست، آنان کوچ می‌کردند. خواه روز و خواه شب، هرگاه ابر برمی‌خاست، ایشان نیز کوچ می‌کردند.
\v 22 خواه دو روز، خواه یک ماه و خواه مدتی طولانی‌تر، هر قدر ابر بر فراز مسکن ساکن باقی می‌ماند، بنی‌اسرائیل اردو زده باقی می‌ماندند و کوچ نمی‌کردند، اما چون برمی‌خاست، کوچ می‌کردند.
\v 23 به فرمان خداوند اردو می‌زدند، و به فرمان خداوند کوچ می‌کردند. آنان حکم خداوند را بنا بر آنچه خداوند به واسطۀ موسی فرمان می‌داد، نگاه می‌داشتند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «دو شیپور بساز؛ آنها را از نقرۀ چکش‌کاری شده بساز و برای فرا خواندن جماعت و کوچاندن اردوها به کار بر.
\v 3 هرگاه هر دو را بنوازند، تمامی جماعت نزد تو به دَرِ خیمۀ ملاقات گرد آیند.
\v 4 اما اگر تنها یکی را بنوازند، رهبران یعنی سران طوایف اسرائیل نزد تو گرد آیند.
\v 5 هرگاه تیزآهنگ بنوازید، اردوهایی که در جانب شرقی هستند، کوچ کنند.
\v 6 هرگاه برای دوّمین بار تیزآهنگ بنوازید، اردوهایی که در جانب جنوبی هستند، کوچ کنند. برای کوچاندن قوم باید تیزآهنگ بنوازند.
\v 7 اما برای گرد آوردن جماعت نیز شیپورها را بنوازید، ولی نه تیزآهنگ.
\v 8 «پسران هارون، یعنی کاهنان، آنانند که باید شیپورها را بنوازند. این برای شما فریضۀ ابدی در تمامی نسلهایتان خواهد بود.
\v 9 هرگاه در زمین خود به جنگ دشمنی بروید که با شما خصومت می‌ورزد، شیپورها را تیزآهنگ بنوازید تا در حضور یهوه خدایتان به یاد آورده شوید و از دست دشمنانتان نجات یابید.
\v 10 همچنین در روزهای شادمانی، و در اعیاد و در آغاز ماههای خود، شیپورها را هنگام قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت خود بنوازید، تا در حضور خدایتان به یاد آورده شوید. من یهوه، خدای شما هستم.»
\v 11 و واقع شد که در بیستمین روزِ ماهِ دوّم از سال دوّم، ابر از فراز مسکن شهادت بالا رفت،
\v 12 و بنی‌اسرائیل با حرکت از مکانی به مکان دیگر، از صحرای سینا کوچ کردند. و ابر در صحرای فاران ساکن شد.
\v 13 بدین‌سان ایشان برای نخستین بار، به فرمان خداوند که به واسطۀ موسی داد، کوچ کردند.
\v 14 نخست، عَلَم اردوی بنی‌یهودا با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، نَحشون پسر عَمّیناداب بود.
\v 15 فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌یِساکار، نِتَنئیل پسر صوعَر بود،
\v 16 و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌زِبولون، اِلیاب پسر حیلون.
\v 17 آنگاه مسکن را جمع کردند، و بنی‌جِرشون و بنی‌مِراری که حاملان مسکن بودند، عزیمت نمودند.
\v 18 سپس عَلَم اردوی رِئوبین با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، اِلیصور پسر شِدیئور بود.
\v 19 فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌شمعون، شِلومیئیل پسر صوریشَدّای بود،
\v 20 و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌جاد، اِلیاساف پسر دِعوئیل.
\v 21 سپس قُهاتیان که حاملان اسباب مقدس بودند، عزیمت کردند. پیش از رسیدن ایشان، مسکن بر پا شده بود.
\v 22 سپس عَلَم اردوی بنی‌اِفرایِم با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، اِلیشَمَع پسر عَمّیهود بود.
\v 23 فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌مَنَسی، جَمَلیئیل پسر فِدَهصور بود،
\v 24 و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌بِنیامین، اَبیدان پسر جِدعونی.
\v 25 سپس عَلَم اردوی بنی‌دان به عنوان پسقراول تمامی دیگر اردوها، با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، اَخیعِزِر پسر عَمّیشَدّای بود.
\v 26 فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌اَشیر، پَجیئیل پسر عُکران بود،
\v 27 و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌نَفتالی، اَخیرَع پسر عِنان.
\v 28 این بود ترتیب حرکت بنی‌اسرائیل با لشکرهایشان به هنگام کوچ کردن.
\v 29 موسی به حوباب پسر رِعوئیلِ مِدیانی که پدرزن وی بود، گفت: «ما به مکانی کوچ می‌کنیم که خداوند درباره‌اش گفته است: ”آن را به شما خواهم بخشید.“ همراه ما بیا و به تو احسان خواهیم کرد، زیرا خداوند دربارۀ اسرائیل نیکو وعده داده است.»
\v 30 اما حوباب وی را گفت: «نمی‌آیم؛ بلکه به سرزمین خود و نزد خویشانم خواهم رفت.»
\v 31 موسی گفت: «تمنا دارم ترکمان نکنی. زیرا تو می‌دانی کجای صحرا باید اردو زد و می‌توانی در حکم چشمان ما باشی.
\v 32 اگر همراهِ ما بیایی، هر احسانی که خداوند به ما کند، همان را به تو خواهیم کرد.»
\v 33 پس ایشان در سفری سه روزه از کوه خداوند کوچ کردند و صندوق عهد خداوند سه روز پیشاپیش ایشان می‌رفت تا از برایشان استراحتگاهی بجوید.
\v 34 و هرگاه از اردوگاه کوچ می‌کردند، ابر خداوند هنگام روز بر فراز ایشان بود.
\v 35 هرگاه صندوق عزیمت می‌کرد، موسی می‌گفت: «برخیز، ای خداوند، تا دشمنانت پراکنده شوند، و آنان که از تو نفرت دارند، از حضورت بگریزند.»
\v 36 و چون بازمی‌ایستاد، می‌گفت: «بازگرد، ای خداوند؛ نزدِ هزاران هزارِ اسرائیل بازگرد.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 باری، قوم به سبب سختیهای خویش در گوش خداوند شکایت کردند، و چون خداوند این را شنید، خشمش افروخته شد. پس آتش خداوند در میان ایشان شعله‌ور گردید و قسمتهایی از اطراف اردوگاه را در کام کشید.
\v 2 آنگاه قوم نزد موسی فریاد برآوردند و موسی نزد خداوند دعا کرد و آتش خاموش شد.
\v 3 پس آن مکان تَبعیرَه
\v 4 اما گروه مختلط و نااهلی که در میان ایشان بودند، به‌شدّت حرص خوراک داشتند، و بنی‌اسرائیل نیز باز گریان شده، گفتند: «کیست که ما را گوشت بخوراند؟
\v 5 یادِ آن ماهیها که در مصر مفت می‌خوردیم، و یادِ آن خیارها و خربزه‌ها، و تره‌ها و پیازها و سیرها به خیر!
\v 6 اما اکنون جان ما خشک شده است، و در برابر چشمانمان تنها همین مَنّا است و بس.»
\v 7 مَنّا همچون تخم گشنیز بود با منظری مانند مروارید
\v 8 قوم می‌گشتند و آن را جمع می‌کردند؛ سپس با آسیاب می‌ساییدند و یا در هاون می‌کوبیدند و آن را در دیگی پخته، از آن گِرده‌ها می‌ساختند. طعم آن همچون طعم نان روغنی بود.
\v 9 شبانگاه، هنگامی که شبنم بر اردوگاه می‌نشست، منّا نیز با آن فرو می‌ریخت.
\v 10 موسی شنید که قوم در همۀ طایفه‌هایشان هر یک به در خیمۀ خود می‌گریند. پس خشم خداوند سخت شعله‌ور شد، و در نظر موسی نیز ناپسند آمد.
\v 11 موسی به خداوند گفت: «چرا با خدمتگزار خود به بدی عمل کردی؟ و چرا در نظرت فیض نیافتم، که بار تمامی این قوم را بر من نهادی؟
\v 12 آیا من به همۀ این قوم آبستن شده‌ام؟ یا من ایشان را زاده‌ام که به من می‌گویی، ”همچون دایه که طفل شیرخواره را می‌بَرد، آنان را بر سینۀ خود ببر،“ به سرزمینی که برای اجدادشان قسم خوردی؟
\v 13 گوشت از کجا فراهم کنم تا به همۀ این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان می‌گویند: ”ما را گوشت بده تا بخوریم.“
\v 14 من به تنهایی یارای حمل تمامی این قوم را ندارم؛ این بار برای من بسیار سنگین است.
\v 15 اگر می‌خواهی با من بدین‌گونه عمل کنی، پس اگر در نظرت فیض یافته‌ام مرا به یکباره بِکُش تا تیره‌بختی خود را نبینم!»
\v 16 پس خداوند به موسی گفت: «هفتاد تن از مشایخ اسرائیل را که می‌دانی مشایخ قوم و صاحبمنصبان آنانند، نزد من گرد آور و ایشان را به خیمۀ ملاقات بیاور تا در آنجا با تو بایستند.
\v 17 و من نازل شده، در آنجا با تو سخن خواهم گفت، و از روحی که بر توست گرفته، بر ایشان خواهم نهاد تا با تو بار این قوم را حمل کنند و تو به تنهایی آن را حمل نکنی.
\v 18 قوم را بگو: ”خود را برای فردا تقدیس کنید که گوشت خواهید خورد. زیرا گریان در گوش خداوند گفتید: ’کیست که ما را گوشت بخوراند، زیرا در مصر ما را خوشتر می‌گذشت. پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخورید،
\v 19 نه یک روز فقط، و نه دو، یا پنج، یا ده، و یا بیست روز،
\v 20 بلکه یک ماه تمام، چندان که از بینی‌تان به در آید و از آن بیزار شوید، زیرا خداوند را که در میان شماست رد کردید و در حضور وی گریسته، گفتید: ’آخر چرا از مصر بیرون آمدیم؟“‘»
\v 21 اما موسی گفت: «قومی که من در میان ایشانم، ششصد هزار پیاده‌اند و تو می‌گویی: ”به ایشان گوشت خواهم داد تا یک ماه تمام بخورند!“
\v 22 آیا می‌توان گله و رمۀ کافی یافت تا برای ایشان ذبح شود؟ آیا اگر تمام ماهیان دریا برایشان گرد آید، کفاف ایشان را خواهد داد؟»
\v 23 خداوند به موسی گفت: «آیا دست خداوند کوتاه شده است؟ اکنون خواهی دید که کلام من بر تو واقع خواهد شد یا نه.»
\v 24 پس موسی بیرون آمده، سخنان خداوند را به قوم بازگفت. و هفتاد تن از مشایخ قوم را گرد آورد و ایشان را گرداگرد خیمه قرار داد.
\v 25 آنگاه خداوند در ابر نازل شده، با موسی سخن گفت و از روحی که بر وی بود، گرفته، بر آن هفتاد شیخ نهاد. و چون روح بر ایشان قرار گرفت، نبوت کردند ولی بدان ادامه ندادند.
\v 26 اما دو مرد در اردوگاه باقی مانده بودند که نام یکی اِلداد بود و نام دیگری میداد، و روح بر ایشان نیز قرار گرفت. ایشان در زمرۀ ثبت‌شدگان بودند، اما به خیمه بیرون نرفته بودند، و در اردوگاه نبوت کردند.
\v 27 آنگاه جوانی دوان دوان رفته، موسی را خبر داده، گفت: «اِلداد و میداد در اردوگاه نبوت می‌کنند.»
\v 28 پس یوشَع پسر نون که از جوانی دستیار موسی بود، گفت: «ای سرورم، موسی، ایشان را باز دار.»
\v 29 اما موسی وی را گفت: «آیا تو به‌خاطر من حسد می‌بری؟ کاش که تمامی قوم خداوند نبی بودند و خداوند روح خود را بر ایشان افاضه می‌کرد.»
\v 30 پس موسی و مشایخ اسرائیل به اردوگاه بازگشتند.
\v 31 آنگاه بادی از جانب خداوند وزیده، بِلدرچینها را از دریا برآورد و آنها را به اندازۀ دو ذِراع
\v 32 و قوم برخاسته، تمام آن روز و تمام آن شب و نیز تمام روز بعد بِلدرچین جمع کردند. هیچ‌کس کمتر از ده حومِر
\v 33 اما گوشت هنوز زیر دندانهایشان بود و جویده نشده بود که خشم خداوند بر قوم افروخته شد و خداوند ایشان را به بلای بسیار سخت زد.
\v 34 پس آن مکان را قِبروت هَتّاوَه
\v 35 و قوم از قِبروت هَتّاوَه به حَضیروت کوچ کردند و در حَضیروت ماندند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 مریم و هارون به سبب زن حبشی که موسی گرفته بود، بر ضد او سخن گفتند، زیرا او زنی حبشی اختیار کرده بود.
\v 2 آنان گفتند: «آیا براستی خداوند تنها به واسطۀ موسی سخن گفته است؟ آیا به واسطۀ ما نیز سخن نگفته؟» و خداوند این را شنید.
\v 3 حال، موسی مردی بسیار حلیم بود، بیش از تمامی مردمان روی زمین.
\v 4 در دم، خداوند به موسی و هارون و مریم گفت: «شما هر سه نزد خیمۀ ملاقات بیرون آیید.» پس آنان هر سه بیرون آمدند.
\v 5 آنگاه خداوند در ستونی از ابر نزول کرده، به دَرِ خیمه ایستاد و هارون و مریم را فرا خواند و ایشان هر دو پیش آمدند.
\v 6 و او گفت: «سخنان مرا بشنوید: اگر نبی‌ای در میان شما باشد، من که خداوندم، خود را در رؤیا بدو می‌شناسانم و در خواب با وی سخن می‌گویم.
\v 7 اما با خدمتگزارم موسی چنین نمی‌کنم؛ او در همۀ خانۀ من امین است.
\v 8 با او رو به رو سخن می‌گویم، آشکارا و نه با رمزها؛ و او شمایل خداوند را نظاره می‌کند. پس چرا از سخن گفتن بر ضد خدمتگزارم موسی نترسیدید؟»
\v 9 آنگاه خشم خداوند بر ایشان برافروخته شد، و او آنجا را ترک کرد.
\v 10 چون ابر از فراز خیمه برفت، اینک مریم از جذام همچون برف سفید شده بود! و هارون به سوی مریم نگریست، و اینک او جذامی بود.
\v 11 پس به موسی گفت: «ای سرورم، تمنا اینکه گناهی را که از سرِ حماقت مرتکب شده‌ایم، بر ما محسوب مدار.
\v 12 مگذار مریم همچون طفل سقط شده‌ای باشد که چون از رَحِم مادرش بیرون می‌آید، نصف بدنش خورده شده است.»
\v 13 آنگاه موسی نزد خداوند فریاد برآورده، گفت: «خدایا، تمنا دارم او را شفا دهی.»
\v 14 اما خداوند به موسی گفت: «اگر پدرش بر صورت او آبِ دهان می‌انداخت، آیا تا هفت روز خجل نمی‌بود؟ بگو هفت روز بیرون از اردوگاه بماند، و پس از آن باز به درون آید.»
\v 15 پس مریم هفت روز بیرون از اردوگاه ماند، و قوم تا بازگردانیده شدن وی، کوچ نکردند.
\v 16 پس از آن، قوم از حَضیروت کوچ کرده، در صحرای فاران اردو زدند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «مردانی بفرست تا سرزمین کنعان را که به بنی‌اسرائیل می‌دهم، تجسس کنند؛ از هر قبیلۀ اجدادی، یکی را که از رهبران ایشان باشد، بفرستید.»
\v 3 پس موسی به فرمان خداوند، ایشان را از صحرای فاران فرستاد. ایشان همگی از سران بنی‌اسرائیل بودند.
\v 4 این است نامهای ایشان:
\v 5 از قبیلۀ شمعون، شافاط پسر حوری؛
\v 6 از قبیلۀ یهودا، کالیب پسر یِفُنّه؛
\v 7 از قبیلۀ یِساکار، یِجال پسر یوسف؛
\v 8 از قبیلۀ اِفرایِم، هوشع پسر نون؛
\v 9 از قبیلۀ بِنیامین، فَلْطی پسر رافو؛
\v 10 از قبیلۀ زِبولون، جَدّیئیل پسر سودی؛
\v 11 از قبیلۀ یوسف، یعنی از قبیلۀ مَنَسی، جَدّی پسر سوسی؛
\v 12 از قبیلۀ دان، عَمّیئیل پسر جِمَلّی؛
\v 13 از قبیلۀ اَشیر، سِتور پسر میکائیل؛
\v 14 از قبیلۀ نَفتالی، نَخبی پسر وُفسی؛
\v 15 از قبیلۀ جاد، جِاوئیل پسر ماکی.
\v 16 این بود نامهای مردانی که موسی برای تجسس زمین فرستاد. و موسی، هوشع پسر نون را یوشَع نام نهاد.
\v 17 چون موسی ایشان را به تجسس سرزمین کنعان می‌فرستاد، به آنها گفت: «به نِگِب و به کوهستان برآیید.
\v 18 ببینید آن سرزمین چگونه است، و آیا مردمانی که در آن ساکنند نیرومندند یا ضعیف، اندکند یا پرشمار.
\v 19 و سرزمینی که در آن زندگی می‌کنند چگونه است؟ نیک است یا بد؟ و در چه قسم شهرهایی ساکنند، بی‌حصار یا حصاردار؟
\v 20 خاک آن چگونه است، غنی یا فقیر؟ درخت دارد یا نه؟ و قوی‌دل شده، قدری از میوۀ آن سرزمین بیاورید.» و آن هنگام، موسم نوبر انگور بود.
\v 21 پس ایشان برآمده، از صحرای صین تا رِحوب، نزد لِبوحَمات،
\v 22 آنان از میان نِگِب برآمده، به حِبرون رسیدند. اَخیمان، شیشای و تِلمای، نسل عَناق در آنجا ساکن بودند. حِبرون هفت سال پیش از صوعَنِ مصر بنا شده بود.
\v 23 چون به وادی اِشکول
\v 24 آن مکان به سبب خوشۀ انگوری که بنی‌اسرائیل از آنجا بریده بودند، وادی اِشکول نامیده شد.
\v 25 در پایان چهل روز، آنان از تجسس زمین بازگشتند.
\v 26 و نزد موسی و هارون و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل به قادِش در صحرای فاران آمدند و برای ایشان و برای تمامی جماعت خبر آورده، میوه‌های آن سرزمین را بدیشان نشان دادند.
\v 27 آنان به او چنین گزارش دادند: «به سرزمینی که ما را بدان فرستادی، رفتیم. به درستی که شیر و شهد در آن جاری است، و میو‌ه‌اش این است.
\v 28 اما مردمانی که در آن زمین ساکنند نیرومندند، و شهرها حصاردار است و بسیار عظیم. افزون بر این، بنی‌عَناق
\v 29 عَمالیقیان در زمین نِگِب ساکنند؛ حیتّیان و یِبوسیان و اَموریان در کوهستان زندگی می‌کنند؛ و کنعانیان نزد دریا و بر کنارۀ اردن سکونت دارند.»
\v 30 آنگاه کالیب در حضور موسی قوم را ساکت کرده، گفت: «بی‌درنگ برویم و آن را تصرف کنیم، زیرا به‌یقین می‌توانیم بر آن غالب شویم.»
\v 31 اما مردانی که همراه او رفته بودند، گفتند: «ما را توان مقابله با آن مردمان نیست، زیرا از ما نیرومندترند.»
\v 32 و دربارۀ سرزمینی که تجسس کرده بودند، اخبار بد میان بنی‌اسرائیل منتشر ساخته، می‌گفتند: «سرزمینی که برای تجسس از آن گذشتیم، سرزمینی است که ساکنانش را فرو می‌بلعد، و تمامی اقوامی که در آنجا دیدیم، غول‌پیکر بودند.
\v 33 نِفیلیان را در آنجا دیدیم. بنی‌عَناق از نِفیلیانند. ما در نظر خود همچون ملخ بودیم و در نظر ایشان نیز همچنین.»
\s5
\c 14
\p
\v 1 آنگاه جماعت جملگی آواز خود را بلند کردند و قوم آن شب می‌گریستند.
\v 2 همۀ بنی‌اسرائیل بر موسی و هارون همهمه کردند، و تمامی جماعت بدیشان گفتند: «کاش در سرزمین مصر مرده بودیم یا در این صحرا می‌مردیم!
\v 3 چرا خداوند ما را به این سرزمین می‌آورَد؟ تا به ضرب شمشیر بیفتیم و زنان و اطفالمان به یغما برده شوند؟ آیا برای ما بهتر نیست که به مصر بازگردیم؟»
\v 4 پس به یکدیگر گفتند: «بیایید بر خود رهبری برگماریم و به مصر بازگردیم.»
\v 5 آنگاه موسی و هارون در برابر تمامی گرِدآمدگان جماعت بنی‌اسرائیل به روی در‌افتادند.
\v 6 یوشَع پسر نون و کالیب پسر یِفُنّه که از جمله تجسس‌کنندگانِ زمین بودند، رخت خود را چاک زدند
\v 7 و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، گفتند: «سرزمینی که برای تجسس از آن گذشتیم، سرزمینی بسیار بسیار نیکوست.
\v 8 اگر خداوند از ما خشنود باشد، ما را به این سرزمین خواهد آورد و آن را به ما خواهد بخشید، سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است.
\v 9 فقط بر خداوند عِصیان مورزید و از مردمان آن سرزمین ترسان مباشید زیرا ایشان خوراک ما هستند! حفاظ ایشان برداشته شده است، و خداوند با ماست. پس از ایشان ترسان مباشید.»
\v 10 اما جماعت جملگی می‌گفتند که باید ایشان را سنگسار کرد. آنگاه جلال خداوند در خیمۀ ملاقات بر تمامی بنی‌اسرائیل ظاهر شد
\v 11 و خداوند به موسی گفت: «تا به کِی این قوم مرا خوار می‌شمارند؟ و تا به کِی با وجود تمام آیاتی که در میان ایشان به عمل آورده‌ام، به من ایمان نمی‌آورند؟
\v 12 ایشان را به بلا زده، طرد خواهم کرد و از تو قومی عظیمتر و نیرومندتر از ایشان به وجود خواهم آورد.»
\v 13 اما موسی به خداوند گفت: «آنگاه مصریان این را خواهند شنید، زیرا تو به نیروی خود این قوم را از میان ایشان بیرون آوردی،
\v 14 و به ساکنان این سرزمین خبر خواهند داد. اینان شنیده‌اند که تو، ای خداوند، در میان این قوم هستی و اینکه تو، ای خداوند، رو در رو دیده می‌شوی. نیز شنیده‌اند که ابرِ تو بر فرازِ این قوم قرار می‌گیرد و هنگام روز در ستونی از ابر و هنگام شب در ستونی از آتش پیشاپیشِ ایشان می‌روی.
\v 15 پس اگر این قوم را به یکباره بکُشی، اقوامی که آوازۀ تو را شنیده‌اند، خواهند گفت:
\v 16 ”چون خداوند نتوانست این قوم را به سرزمینی که بدیشان قسم خورده بود درآورَد، ایشان را در صحرا کشت.“
\v 17 اکنون تمنا اینکه قدرت خداوند عظیم گردد، چنانکه خود وعده داده، گفته‌ای:
\v 18 ”یهوه دیرخشم است و آکنده از محبت، و آمرزندۀ تقصیر و نافرمانی. اما تقصیرکار را هرگز بی‌سزا نمی‌گذارد، بلکه جزای تقصیرات پدران را به فرزندان تا پشت سوّم و چهارم می‌رساند.“
\v 19 پس تمنا دارم به عظمت محبت خویش، تقصیر این قوم را بیامرزی، همان‌گونه که ایشان را از مصر تا بدین ساعت آمرزیده‌ای.»
\v 20 آنگاه خداوند گفت: «مطابق کلام تو، آمرزیدم.
\v 21 اما به حیات خودم و به این حقیقت که تمام زمین از جلال خداوند پر خواهد شد، سوگند
\v 22 که هیچ‌یک از آن مردان که جلال من و آیاتی را که در مصر و در بیابان ظاهر ساختم دیدند، و با این همه، مرا این ده بار آزمودند و به صدای من گوش فرا ندادند،
\v 23 سرزمینی را که برای اجدادشان سوگند خوردم، نخواهند دید. آری، هیچ‌یک از آنان که مرا خوار شمردند آن را نخواهند دید.
\v 24 اما خدمتگزارم کالیب روحی دیگر دارد و مرا به تمامی پیروی کرده است. از این سبب او را به سرزمینی که بدان داخل شد، در خواهم آورد و نسل او آن را به ملکیت خود در خواهند آورد.
\v 25 حال چون عَمالیقیان و کنعانیان در وادی ساکنند، فردا روی گردانیده، از راه دریای سرخ به صحرا کوچ کنید.»
\v 26 سپس خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 27 «تا به کِی این جماعت شریر بر من همهمه می‌کنند؟ همهمۀ بنی‌اسرائیل را که بر ضد من شکایت می‌کنند، شنیده‌ام.
\v 28 به ایشان بگو خداوند چنین می‌فرماید: ”به حیات خود سوگند که مطابق آنچه در گوش من گفتید، با شما عمل خواهم کرد:
\v 29 اجساد شما در این صحرا خواهد افتاد، یعنی همۀ شمارش‌شدگان شما، از بیست ساله و بالاتر، که بر من همهمه کردید.
\v 30 هیچ‌یک از شما به سرزمینی که به دستِ افراشته سوگند خوردم شما را در آن ساکن گردانم، داخل نخواهید شد مگر کالیب پسر یِفُنّه و یوشَع پسر نون.
\v 31 اما اطفال شما که گفتید به یغما برده خواهند شد، ایشان را بدان‌جا در خواهم آورد و ایشان سرزمینی را که شما رد کردید، خواهند شناخت.
\v 32 ولی شما، اجسادتان در این بیابان خواهد افتاد.
\v 33 و فرزندانتان به سبب بی‌وفایی شما رنج خواهند کشید و چهل سال در بیابان چوپانی خواهند کرد تا آن که اجساد آخرین نفرات شما در بیابان بیفتد.
\v 34 بر حسب شمار روزهایی که زمین را تجسس کردید، یعنی چهل روز، یک سال به عوض هر روز، یعنی چهل سال متحمل جزای تقصیر خود خواهید شد و این‌گونه، ناخشنودی مرا در خواهید یافت.“
\v 35 من که خداوندم سخن گفته‌ام. به‌یقین با تمامی این جماعت شریر که با هم به ضد من گرد آمده‌اند، بدین‌سان عمل خواهم کرد: در این صحرا همگی تلف خواهند شد و در اینجا خواهند مرد.»
\v 36 و اما مردانی که موسی به تجسس زمین فرستاده بود، آنان که بازگشتند و با انتشار اخبار بد دربارۀ آن سرزمین، تمامی جماعت را از او گله‌مند ساختند،
\v 37 آری، آن مردان که دربارۀ آن سرزمین اخبار بد منتشر کردند، در حضور خداوند از بلا مردند.
\v 38 فقط یوشَع پسر نون و کالیب پسر یِفُنّه از میان مردانی که به تجسس زمین رفته بودند، زنده ماندند.
\v 39 چون موسی تمامی این سخنان را به بنی‌اسرائیل گفت، قوم ماتم بسیار کردند.
\v 40 آنان صبح زود برخاستند و به بلندیهای کوهستان برآمده، گفتند: «اینک حاضریم! ما به مکانی که خداوند وعده داده است، خواهیم رفت زیرا گناه کرده‌ایم.»
\v 41 ولی موسی گفت: «چرا از فرمان خداوند تجاوز می‌کنید؟ این کار سرانجامی نخواهد داشت؟
\v 42 مروید، زیرا خداوند در میان شما نیست، مبادا در برابر دشمنان خود شکست بخورید.
\v 43 زیرا عَمالیقیان و کنعانیان، آنجا در برابر شما خواهند بود، و شما به شمشیر خواهید افتاد؛ از آن رو که از پیروی خداوند رو گردانیده‌اید، خداوند با شما نخواهد بود.»
\v 44 اما آنان با تکبر به بلندیهای کوهستان برآمدند، هرچند نه صندوق عهد خداوند و نه موسی از میان اردوگاه حرکت نکردند.
\v 45 آنگاه عَمالیقیان و کنعانیان که در آن کوهستان می‌زیستند، فرود آمدند و ایشان را تا به حُرما در هم کوبیده، شکست دادند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را بگو: چون به سرزمینی که برای سکونت به شما می‌دهم داخل شوید،
\v 3 و بخواهید از گله یا رمه هدیۀ اختصاصی
\v 4 در این صورت، آن که هدیۀ خود را تقدیم می‌کند باید هدیۀ آردی شامل یک‌دهم ایفَه
\v 5 همچنین همراه با قربانی تمام‌سوز و یا قربانی دیگر، برای هر بره یک‌چهارمِ هین شراب به جهت هدیۀ ریختنی تدارک ببیند.
\v 6 و یا برای یک قوچ، دو دهمِ ایفَه آردِ مرغوب، آمیخته با یک‌سومِ هین روغن، به جهت هدیۀ آردی،
\v 7 و یک‌سوّمِ هین شراب به جهت هدیۀ ریختنی. و این را به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کند.
\v 8 هرگاه گاو نری به عنوان قربانی تمام‌سوز یا قربانی نذری یا قربانی رفاقت برای خداوند تدارک می‌بیند،
\v 9 همراه گاو، سه دهمِ ایفَه آردِ مرغوب، آمیخته با نیم هین روغن به جهت هدیۀ آردی تقدیم کند،
\v 10 و نیم هین شراب به جهت هدیۀ ریختنی. این است هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\v 11 «پس برای هر گاو نر یا قوچ، یا برای هر برۀ نرینه یا بزغاله بدین‌گونه عمل شود.
\v 12 بر حسب تعدادی که تدارک می‌بینید، برای هر کدام فراخور تعدادشان، بدین‌گونه عمل کنید.
\v 13 هر اسرائیلی بومی که هدیۀ اختصاصی به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم می‌کند، باید این دستورالعملها را بدین‌گونه به جا آورد.
\v 14 و اگر طی قرون آینده، غریبی در میان شما ساکن باشد، و یا هر کس دیگری در میان شما باشد که بخواهد هدیۀ اختصاصی به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کند، باید همان‌گونه که شما عمل می‌کنید، عمل کند.
\v 15 در خصوص جماعت اسرائیل، برای شما و برای غریبی که در میان شما ساکن است، یک فریضه باشد، که فریضه‌ای ابدی در تمامی نسلهای شما خواهد بود؛ شما و شخص غریب در پیشگاه خداوند یکسانید.
\v 16 شما و غریبی را که در میان شما ساکن است، یک حکم و یک قانون خواهد بود.»
\v 17 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 18 «بنی‌اسرائیل را بگو: چون به سرزمینی که شما را بدان‌جا می‌آورم، داخل شوید،
\v 19 و از نانِ آن سرزمین بخورید، هدیه‌ای از آن به خداوند تقدیم کنید.
\v 20 از نخستین خمیر خود، قرص نانی هدیه کنید؛ آن را به عنوان هدیۀ خرمن، تقدیم کنید.
\v 21 در تمامی نسلهای خود، از نخستین خمیر خویش، هدیه‌ای به خداوند بدهید.
\v 22 «هرگاه شماری از شما ناخواسته خطا ورزیده، یکی از تمامی این فرامین را که خداوند به موسی امر فرموده است، به جا نیاوردید،
\v 23 یعنی از هرآنچه خداوند به واسطۀ موسی به شما فرمان داده است، از روزی که خداوند آنها را امر فرمود و از آن پس در تمامی نسلهای شما،
\v 24 اگر این کار، ناخواسته و بدون آگاهی جماعت انجام شده باشد، آنگاه تمامی جماعت باید گاو نری به جهت قربانی تمام‌سوز، به عنوان رایحۀ خوشایند برای خداوند تقدیم کنند، همراه با هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنیِ آن، مطابق دستورالعملهای مقرره، و نیز یک بز نر به جهت قربانی گناه.
\v 25 و کاهن برای تمامی جماعت بنی‌اسرائیل کفّاره به جا آورَد و ایشان آمرزیده خواهند شد، زیرا آن کار ناخواسته بوده است و ایشان قربانی خویش را به عنوان هدیۀ اختصاصی برای خداوند آورده و قربانی گناه خود را به جهت عمل ناخواستۀ خویش به حضور خداوند تقدیم کرده‌اند.
\v 26 و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل و غریبی که در میان ایشان ساکن است، آمرزیده خواهند شد، زیرا که تمامیِ قوم مشمول آن بوده‌اند.
\v 27 «امّا اگر فردی واحد ناخواسته گناه ورزد، باید بز ماده‌ای یک ساله به جهت قربانی گناه تقدیم کند.
\v 28 کاهن در پیشگاه خداوند برای کسی که ناخواسته گناه ورزیده، کفّاره به جا آورد تا به جهت وی کفّاره شود، و او آمرزیده خواهد شد.
\v 29 هر کسی را که ناخواسته گناه کند، خواه بومی خواه غریبی که در میان ایشان ساکن است، یک قانون خواهد بود.
\v 30 اما کسی که به عمد
\v 31 چون او کلام خداوند را خوار شمرده و فرمان او را زیر پا نهاده است، باید قطعاً منقطع شود و تقصیرش بر گردنش خواهد بود.»
\v 32 هنگامی که بنی‌اسرائیل در صحرا بودند، مردی را یافتند که در روز شَبّات هیزم جمع می‌کرد.
\v 33 کسانی که آن مرد را در حال جمع‌آوری هیزم یافتند، او را نزد موسی و هارون و تمامی جماعت آوردند.
\v 34 آنان او را در حبس نگاه داشتند، زیرا بر ایشان معلوم نبود که با او چه باید کرد.
\v 35 خداوند به موسی گفت: «این مرد قطعاً باید کشته شود؛ تمامی جماعت او را بیرون از اردوگاه به سنگها سنگسار کنند.»
\v 36 پس تمامی جماعت آن مرد را از اردوگاه بیرون برده، به سنگها سنگسار کردند که بمرد، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 37 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 38 «بنی‌اسرائیل را بگو که در همۀ نسلهایشان، بر گوشه‌های
\v 39 این آویزه‌ها برای شماست تا به آنها بنگرید و همۀ فرامین خداوند را به یاد آورده، آنها را به جا آورید و از پی شهوات دلها و چشمان خود که شما را به هرزگی می‌کشند، مروید،
\v 40 و تا تمامی فرمانهای مرا به یاد آورده، به جا آورید، و برای خدای خود مقدس باشید.
\v 41 من یهوه، خدای شما هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من یهوه، خدای شما هستم.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 قورَح پسر یِصهار، پسر قُهات، پسر لاوی با تنی چند از رِئوبینیان، یعنی داتان و اَبیرام پسران اِلیاب، و اون پسر فِلِت، مردانی را بر‌گرفته،
\v 2 با شماری از بنی‌اسرائیل، یعنی دویست و پنجاه تن از رهبران جماعت که برگزیدگان شورا و مردانی سرشناس بودند، بر ضد موسی قیام کردند.
\v 3 آنان نزد موسی و هارون گرد آمده، بدیشان گفتند: «شما از حد خود پا فراتر می‌گذارید. زیرا همۀ جماعت، یعنی هر یک از ایشان، مقدسند و خداوند در میان ایشان است. پس چرا خود را بر جماعت خداوند برمی‌افرازید؟»
\v 4 موسی چون این را شنید، به روی در‌افتاد،
\v 5 و به قورَح و تمامی همراهانش، گفت: «صبحگاهان خداوند نشان خواهد داد که چه کسی از آنِ وی و چه کسی مقدّس است، و آن شخص را نزدیک خود خواهد آورد. آن کس را که خداوند برای خود برگزیند، او را نزدیک خود خواهد آورد.
\v 6 پس ای قورَح، تو و تمامی همراهانت چنین کنید: آتشدانها برای خود برگیرید
\v 7 و در آنها آتش نهاده، فردا در پیشگاه خداوند بر آنها بخور بگذارید. مردی که خداوند بر‌گزیند، هم اوست که مقدّس خواهد بود. ای پسران لاوی، شمایید که از حد خود پا فراتر نهاده‌اید!»
\v 8 موسی همچنین به قورَح گفت: «اکنون ای پسران لاوی گوش فرا دهید!
\v 9 آیا این برای شما چیز کوچکی است که خدای اسرائیل شما را از جماعت اسرائیل ممتاز ساخته است تا شما را نزدیک خویش بیاورد تا خدمت مسکن خداوند را انجام دهید و به حضور جماعت به خدمت بایستید؟
\v 10 و اینکه او تو و تمامی برادرانت یعنی پسران لاوی را با تو نزدیک خود آورده است؟ حال آیا در پی کهانت نیز هستید؟
\v 11 بنابراین، تو و همۀ همراهانت بر ضد خداوند گرد آمده‌اید! و اما هارون، او کیست که بر ضد او همهمه کنید؟»
\v 12 آنگاه موسی فرستاد تا داتان و اَبیرام، پسران اِلیاب را فرا خوانند، اما آنان گفتند: «نمی‌آییم!
\v 13 آیا کافی نیست که ما را از سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری بود بیرون آوردی تا در این صحرا به کشتن دهی، که می‌خواهی بر ما سروری نیز بکنی؟
\v 14 از این گذشته، ما را هم به سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است، درنیاوردی و میراثی از مزرعه‌ها و تاکستانها به ما ندادی. آیا حال می‌خواهی چشمان این مردمان را نیز به در آوری؟ نه، نخواهیم آمد.»
\v 15 پس موسی بسیار خشمگین شد و به خداوند گفت: «هدیۀ ایشان را منظور مفرما. من حتی یک الاغ از ایشان نستانده‌ام و زیانی به هیچ‌یک از ایشان نرسانده‌ام.»
\v 16 و موسی به قورَح گفت: «تو و تمامی همراهانت فردا به حضور خداوند حاضر شوید؛ تو و ایشان، و هارون نیز.
\v 17 هر یک از شما آتشدان خود را برگرفته، بخور بر آن بگذارید. و همۀ شما آتشدانهای خود، یعنی دویست و پنجاه آتشدان را به حضور خداوند بیاورید. تو و هارون نیز هر یک آتشدان خود را بیاورید.»
\v 18 پس هر کس آتشدان خود را برگرفته، آتش در آن نهاد و بخور بر آن گذاشته، با موسی و هارون به دَرِ خیمۀ ملاقات ایستادند.
\v 19 آنگاه قورَح تمامی جماعت را بر ضد ایشان به دَرِ خیمۀ ملاقات گرد آورد، و جلال خداوند بر تمامی جماعت ظاهر شد.
\v 20 خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 21 «از میان این جماعت دور شوید تا ایشان را در دم هلاک سازم.»
\v 22 اما آنها به روی درافتاده، گفتند: «خدایا، ای خدای ارواح تمامی بشر، اگر یک تن گناه ورزد، آیا تو بر همۀ جماعت خشم می‌گیری؟»
\v 23 خداوند موسی را گفت:
\v 24 «جماعت را خطاب کرده، بگو: از اطراف مسکن قورَح، داتان و اَبیرام دور شوید.»
\v 25 پس موسی برخاسته، نزد داتان و اَبیرام رفت و مشایخ اسرائیل نیز از پی او رفتند.
\v 26 او جماعت را خطاب کرده، گفت: «تمنا دارم که از خیمه‌های این مردمان شریر دور شوید و به هیچ‌یک از اموال ایشان دست مزنید، مبادا شما نیز به سبب تمامی گناهان ایشان هلاک شوید.»
\v 27 پس آنان از اطراف مسکنهای قورَح، داتان و اَبیرام دور شدند، و داتان و اَبیرام بیرون آمده، به همراه زنان، فرزندان و کودکانشان به در خیمه‌های خود ایستادند.
\v 28 آنگاه موسی گفت: «از این خواهید دانست که خداوند مرا فرستاده تا همۀ این کارها را بکنم، و به خواست من نبوده است:
\v 29 اگر این مردمان به مرگ طبیعی بمیرند و به سرنوشت تمامی آدمیان دچار شوند، پس خداوند مرا نفرستاده است.
\v 30 اما اگر خداوند کاری تازه انجام دهد و زمین دهان گشوده، ایشان را با هرآنچه دارند فرو بلعد و زنده‌به‌گور شوند، آنگاه خواهید دانست که این مردمان خداوند را اهانت کرده‌اند.»
\v 31 به مجرد اینکه موسی از گفتن این سخنان فارغ شد، زمینِ زیر پای ایشان شکافته شد،
\v 32 و زمین دهان گشوده، ایشان را با اهل خانۀ آنها، و همۀ کسان قورَح را با تمامی اموالشان فرو بلعید.
\v 33 ایشان با هرآنچه داشتند زنده‌به‌گور شدند و زمین بر ایشان فرو ‌بسته شد، و از میان جماعت هلاک شدند.
\v 34 همۀ اسرائیلیانی که اطراف ایشان بودند، از فریاد ایشان گریختند زیرا گفتند، «مبادا زمین ما را نیز فرو بلعد!»
\v 35 و آتش از جانب خداوند نازل شده، آن دویست و پنجاه تن را که بخور تقدیم می‌کردند، سوزانید.
\v 36 آنگاه خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 37 «به اِلعازار پسر هارونِ کاهن بگو آتشدانها را از میان شعله‌ها برگیرد، زیرا آنها مقدس شده‌اند، و آتشِ آنها را دورتر بپاشد.
\v 38 و در خصوص آتشدانهای این مردمان که به بهای جان خویش گناه ورزیدند، از آنها ورقه‌های چکش‌کاری شده برای پوشش مذبح تهیه شود، زیرا چونکه آنها را به حضور خداوند تقدیم کرده‌اند، آتشدانها مقدس گشته‌اند. بدین‌سان، نشانه‌ای برای بنی‌اسرائیل خواهند بود!»
\v 39 پس اِلعازارِ کاهن آتشدانهای برنجینی را که سوخته‌شدگان به کار برده بودند، برگرفت، و با چکش‌کاریِ آنها پوششی برای مذبح تهیه شد،
\v 40 تا بنی‌اسرائیل را یادآور باشد از اینکه هیچ شخص غریب که از نسل هارون نباشد نباید برای سوزاندن بخور به حضور خداوند نزدیک آید، مبادا همچون قورَح و همراهانش گردد. اِلعازار این را مطابق آنچه خداوند به واسطۀ موسی به وی فرموده بود، انجام داد.
\v 41 اما فردای آن روز، تمامی جماعت بنی‌اسرائیل بر ضد موسی و هارون همهمه کرده، گفتند: «شما قوم خداوند را کشتید.»
\v 42 هنگامی که جماعت بر ضد موسی و هارون گرد آمده بودند، به سوی خیمۀ ملاقات نگریستند، و اینک ابر آن را پوشانید و جلال خداوند ظاهر شد.
\v 43 آنگاه موسی و هارون جلو خیمۀ ملاقات آمدند
\v 44 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 45 «از میان این جماعت دور شوید تا در دم ایشان را هلاک کنم.» و آنها به روی در‌افتادند.
\v 46 موسی به هارون گفت: «آتشدانِ خود را برگیر و از آتش مذبح بر آن بگذار و بخور بر آن قرار ده و به‌سرعت نزد جماعت ببر و برایشان کفّاره کن، زیرا غضب از حضور خداوند برآمده و بلا آغاز شده است.»
\v 47 پس هارون چنانکه موسی گفته بود آن را برگرفت و به میان جماعت دوید. و هان بلا در میان قوم آغاز شده بود، پس بخور سوزانید و برای قوم کفّاره کرد.
\v 48 او میان مردگان و زندگان ایستاد، و بلا بازداشته شد.
\v 49 سوای آنان که در ماجرای قورَح مردند، چهارده هزار و هفتصد تن نیز از بلا جان سپردند.
\v 50 پس هارون نزد موسی به در خیمۀ ملاقات بازگشت، و بلا بازداشته شد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «با بنی‌اسرائیل سخن بگو و از ایشان عصاها بگیر، یک عصا برای هر خاندان از هر یک از رهبران ایشان، یعنی دوازده عصا بر حسب خاندانهای ایشان. و نام هر کس را بر عصای او بنویس.
\v 3 بر عصای لاوی نام هارون را بنویس، زیرا باید برای هر یک از سران خاندانها، عصایی باشد.
\v 4 سپس آنها را در خیمۀ ملاقات مقابل شهادت
\v 5 عصای کسی که من بر‌گزینم، جوانه خواهد زد، و این‌گونه من خود را از همهمۀ دائمی بنی‌اسرائیل بر ضد شما خلاص خواهم کرد.»
\v 6 پس موسی با بنی‌اسرائیل سخن گفت و همۀ رهبران ایشان او را عصاها دادند، یک عصا برای هر رهبر؛ یعنی دوازده عصا، بر حسب خاندانهای ایشان. عصای هارون نیز در میان عصاهای آنان بود.
\v 7 موسی عصاها را در پیشگاه خداوند در خیمۀ شهادت قرار داد.
\v 8 فردای آن روز چون موسی به خیمۀ شهادت درآمد، اینک دید عصای هارون که برای خاندان لاوی بود، نه تنها جوانه زده و شکوفه آورده و گل داده، بلکه بادام رسیده نیز بار آورده است!
\v 9 پس موسی همۀ عصاها را از حضور خداوند نزد همۀ بنی‌اسرائیل بیرون آورد، و آنان نگاه کرده، هر یک عصای خود را گرفتند.
\v 10 و خداوند به موسی گفت: «عصای هارون را باز مقابل شهادت بگذار تا چون نشانه‌ای برای طغیانگران حفظ گردد، تا این‌گونه همهمۀ ایشان را بر من پایان دهی، مبادا بمیرند.»
\v 11 پس موسی چنین کرد و طبق آنچه خداوند او را امر فرموده بود، عمل نمود.
\v 12 بنی‌اسرائیل به موسی گفتند: «اینک کارمان تمام است و هلاک خواهیم شد؛ آری، همگی ما هلاک خواهیم شد.
\v 13 هر که نزدیک آید، هر که به مسکن خداوند نزدیک آید، خواهد مرد. آیا همه هلاک خواهیم شد؟»
\s5
\c 18
\p
\v 1 پس خداوند به هارون گفت: «تو و پسران و خاندانت با تو، تقصیرات مربوط به قُدس را بر خواهید گرفت، و تو و پسرانت با تو، تقصیرات مربوط به کهانت خویش را بر خواهید گرفت.
\v 2 برادران خود یعنی قبیلۀ لاوی را که قبیلۀ آبای توست، با خود نزدیک بیاور تا به تو ملحق شوند و در حینی که تو و پسرانت جلوی خیمۀ شهادت هستید، تو را خدمت کنند.
\v 3 آنان خدمتگزار تو و تمامی خیمه خواهند بود، اما نباید به ظروف قُدس یا مذبح نزدیک شوند، مبادا هم خودشان بمیرند و هم شما.
\v 4 آنها به شما ملحق شوند و خدمتگزارِ خیمۀ ملاقات در همۀ کارهای مربوط به خیمه باشند؛ و هیچ شخص عادی به شما نزدیک نشود.
\v 5 بر شماست که در خدمت قُدس و مذبح انجام وظیفه کنید، تا دیگر غضب بر بنی‌اسرائیل نازل نشود.
\v 6 اینک من خودْ برادران شما، لاویان را از میان بنی‌اسرائیل برگزیده‌ام. آنان هدیه‌ای برای شما هستند که وقف خداوند شده‌اند تا خدمت خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
\v 7 و اما در خصوص تو و پسرانت با تو، شما وظایف کهانت خود را در قبال امور مذبح و درون حجاب انجام دهید. من خدمت کهانت را چون هدیه به شما می‌بخشم. هر شخص دیگر که نزدیک بیاید، باید کشته شود.»
\v 8 آنگاه خداوند به هارون گفت: «من خودْ مسئولیت هدایای وقف شده به خود یعنی تمامی هدایای مقدس بنی‌اسرائیل را به شما سپردم؛ آنها را به تو و پسرانت به عنوان سهم شما به فریضۀ ابدی دادم.
\v 9 از هدایای بسیار مقدس که بر آتش نهاده نمی‌شود، سهم تو این خواهد بود: هر هدیۀ ایشان، یعنی هر هدیۀ آردی و هر قربانی گناه و هر قربانی جبران که به عنوان هدایای بسیار مقدس به من اهدا کنند، سهم تو و پسرانت خواهد بود.
\v 10 آنها را به عنوان هدایای بسیار مقدس بخورید؛ هر ذکور از آنها بخورد و برای تو مقدّس باشد.
\v 11 این نیز از آن توست: هدایایی که بنی‌اسرائیل به دستان خود تقدیم می‌کنند، یعنی همۀ هدایای تکان‌دادنی آنها. من این را نیز به تو و به پسران و دخترانت به عنوان فریضۀ ابدی بخشیده‌ام. هر که در خانۀ تو طاهر باشد، می‌تواند از آنها بخورد.
\v 12 بهترین روغن و بهترین شراب و غله یعنی نوبر محصول را نیز که به خداوند تقدیم می‌کنند، به تمامی به تو بخشیده‌ام.
\v 13 نخستین محصولات زمین ایشان نیز که برای خداوند می‌آورند، از آنِ تو خواهد بود. هر که در خانۀ تو طاهر باشد، می‌تواند از آنها بخورد.
\v 14 هر چیز وقف شده در اسرائیل از آنِ تو خواهد بود.
\v 15 هر چه رَحِم را بگشاید، از همۀ جاندارانی که به خداوند تقدیم می‌گردد، خواه انسان و خواه حیوان، از آنِ تو خواهد بود. اما نخست‌زادۀ انسان را البته فدیه بده، همچنین نخست‌زادۀ چارپایان نجس را.
\v 16 در خصوص فدیۀ آنها چنین کنید: چون یک ماهه شوند، آنها را بر حسب برآورد انجام شده به پنج مثقال
\v 17 اما نخست‌زادۀ گاو یا نخست‌زادۀ گوسفند یا نخست‌زادۀ بز را فدیه ندهید، زیرا آنها مقدّسند. خون آنها را بر مذبح بپاشید و چربی آنها را به عنوان هدیۀ اختصاصی به جهت رایحۀ خوشایند برای خداوند بسوزانید.
\v 18 اما گوشت آنها، همچون سینۀ هدیۀ تکان‌دادنی و ران راست، از آنِ تو خواهد بود.
\v 19 از هدایای مقدّسی که بنی‌اسرائیل به خداوند تقدیم می‌کنند، هرآنچه را که کنار گذاشته می‌شود به عنوان فریضۀ ابدی به تو و به پسران و دخترانت با تو، بخشیده‌ام. این به حضور خداوند برای تو و برای نسل تو با تو، تا به ابد عهد نمک خواهد بود.»
\v 20 و خداوند به هارون گفت: «تو میراثی در زمین ایشان نخواهی داشت و در میان ایشان تو را نصیبی نخواهد بود؛ نصیب و میراث شما در میان بنی‌اسرائیل من هستم.
\v 21 «اینک به لاویان، در عوض خدمتی که می‌کنند، یعنی خدمت خیمۀ ملاقات، تمامی ده‌یکِ اسرائیل را به میراث بخشیده‌ام.
\v 22 از این پس، بنی‌اسرائیل به خیمۀ ملاقات نزدیک نیایند، مبادا متحمل جزای گناه شده، بمیرند!
\v 23 اما لاویان خدمت خیمۀ ملاقات را انجام خواهند داد و تقصیرات ایشان را بر خواهند گرفت. این در تمامی نسلهای شما فریضۀ ابدی خواهد بود. ایشان را در میان بنی‌اسرائیل میراثی نخواهد بود.
\v 24 زیرا ده‌یکِ بنی‌اسرائیل را که به عنوان هدیه به خداوند تقدیم می‌کنند، به لاویان به میراث بخشیده‌ام. بنابراین، دربارۀ ایشان گفتم که ایشان را در میان بنی‌اسرائیل میراثی نخواهد بود.»
\v 25 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 26 «نیز لاویان را بگو، ”چون ده‌یکی را که به عنوان میراث به شما بخشیده‌ام، از بنی‌اسرائیل می‌گیرید، هدیه‌ای از آن به خداوند تقدیم کنید، یعنی ده‌یکِ ده‌یک را.
\v 27 هدایای شما برایتان همچون غلۀ خرمن و شرابِ چَرخُشت محسوب خواهد شد.
\v 28 این‌گونه شما نیز از همۀ ده‌یک‌هایی که از بنی‌اسرائیل می‌گیرید، هدیه‌ای به خداوند تقدیم خواهید کرد. هدیۀ خود به خداوند را از آن ده‌یک‌ها به هارون کاهن بدهید.
\v 29 هدیۀ شما به خداوند باید از نیکوترین قسمتِ همۀ هدایایی که دریافت می‌کنید، یعنی قسمت مقدس آنها باشد.“
\v 30 بنابراین، لاویان را بگو: ”آنگاه که نیکوترین قسمت آن را تقدیم کردید، مابقی آن همچون محصول خرمن و محصول چَرخُشت برای شما محسوب خواهد شد.
\v 31 شما و اهل خانۀ شما می‌توانید آن را در هر کجا که خواستید بخورید، زیرا که این است آنچه در ازای خدمت خود در خیمۀ ملاقات دریافت می‌کنید.
\v 32 چون نیکوترین قسمت هدایا را تقدیم می‌کنید، به سبب آنها متحمل گناه نخواهید شد؛ اما نباید هدایای مقدّسِ بنی‌اسرائیل را بی‌حرمت سازید، مبادا بمیرید.“»
\s5
\c 19
\p
\v 1 خداوند به موسی و هارون گفت:
\v 2 «این است فریضه‌ای که خداوند در شریعت خود بدان امر فرموده است: بنی‌اسرائیل را بگویید گوسالۀ مادۀ سرخ و بی‌عیبی که هرگز زیر یوغ نرفته باشد نزد شما بیاورند.
\v 3 آن را به اِلعازار کاهن بدهید تا بیرون از اردوگاه برده شده، در حضور او ذبح شود.
\v 4 آنگاه اِلعازار کاهن به انگشت خویش از خون آن برگیرد، و آن را هفت بار به سمت جلوی خیمۀ ملاقات بپاشد.
\v 5 و گوساله در برابر چشمان وی سوزانده شود؛ پوست و گوشت و خون با فضولات آن سوزانده شود.
\v 6 و کاهن چوب سرو با زوفا و پارچۀ قرمز گرفته، آنها را در شعلۀ گوساله بیفکند.
\v 7 سپس کاهن جامۀ خود را بشوید و بدنش را به آب غسل دهد. پس از آن می‌تواند به اردوگاه داخل شود، ولی تا شامگاه نجس باشد.
\v 8 مردی که گوساله را سوزانده است نیز جامۀ خود را به آب بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و او نیز تا شامگاه نجس باشد.
\v 9 آنگاه شخصی طاهر، خاکسترِ گوساله را جمع کند و آن را بیرون از اردوگاه در جای طاهر قرار دهد. و آن به جهت جماعت بنی‌اسرائیل، برای آبِ تطهیر نگاه داشته شود. این برای طهارت از گناه است.
\v 10 کسی که خاکستر گوساله را جمع‌آوری می‌کند نیز جامۀ خود را بشوید، و تا شامگاه نجس باشد. این برای بنی‌اسرائیل و نیز برای غریبی که در میان ایشان ساکن است، فریضۀ ابدی خواهد بود.
\v 11 «هر که جنازۀ کسی را لمس کند، تا هفت روز نجس باشد.
\v 12 او خود را در روز سوّم و روز هفتم بدان آب تطهیر کند، و طاهر خواهد بود. اما اگر خود را در روز سوّم و روز هفتم تطهیر نکند، طاهر نخواهد بود.
\v 13 هر که جنازه یعنی بدن انسانی را که مرده است لمس کند اما خود را تطهیر ننماید، مسکن خداوند را نجس ساخته است. آن شخص باید از میان اسرائیل منقطع شود، زیرا آب تطهیر بر او پاشیده نشده است. او نجس خواهد بود و نجاستش بر او می‌ماند.
\v 14 «اگر کسی در خیمه‌ای بمیرد، این قانون رعایت شود: هر که بدان خیمه درآید و هر که در آن خیمه باشد، هفت روز نجس خواهد بود.
\v 15 و هر ظرفِ باز نیز که سرپوشی بر آن بسته نشده باشد، نجس خواهد بود.
\v 16 هر که در صحرای باز کسی را که به شمشیر کشته شده یا به مرگ طبیعی مرده باشد لمس کند، و یا استخوان آدمی یا قبری را، تا هفت روز نجس باشد.
\v 17 برای شخص نجس، قدری از خاکستر قربانی گناه که سوخته شده است بگیرند و در ظرفی بر آن آب روان بریزند.
\v 18 آنگاه شخصی طاهر زوفا برگیرد و در آن آب فرو بَرَد، و بر خیمه و همۀ اسباب و کسانی که در آن بوده‌اند، بپاشد، و نیز بر هر کسی که استخوان یا شخص کشته شده یا مُرده به مرگ طبیعی یا قبر را لمس کرده باشد.
\v 19 پس شخص طاهر در روز سوّم و روز هفتم از آن بر شخص نجس بپاشد. بدین‌سان در روز هفتم او را تطهیر کند، و او جامۀ خود را شسته، به آب غسل کند، و شامگاهان طاهر خواهد بود.
\v 20 اما اگر کسی که نجس است خود را تطهیر نکند، آن شخص باید از میان جماعت منقطع شود، زیرا قُدس خداوند را نجس کرده است. آب تطهیر بر او پاشیده نشده، و او نجس است.
\v 21 «این برای آنها فریضۀ ابدی خواهد بود. کسی که آب تطهیر را می‌پاشد، باید جامۀ خود را بشوید، و هر که آب تطهیر را لمس می‌کند تا شامگاه نجس خواهد بود.
\v 22 هر چه را که شخص نجس لمس کند، نجس خواهد بود، و هر که آن چیز نجس را لمس کند تا شامگاه نجس خواهد بود.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 تمامی جماعت بنی‌اسرائیل در ماه نخست به بیابان صین رسیدند و در قادِش ماندند. آنجا مریم درگذشت و به خاک سپرده شد.
\v 2 و برای جماعت آب نبود؛ پس آنها بر ضد موسی و هارون گرد آمدند.
\v 3 قوم با موسی مجادله کرده، گفتند: «کاش آنگاه که برادران ما در حضور خداوند مردند، ما نیز مرده بودیم!
\v 4 چرا جماعت خداوند را به این بیابان آوردید؟ آیا تا ما و چارپایانمان را در اینجا به کشتن دهید؟
\v 5 چرا ما را از مصر به این جای بد آوردید؟ در اینجا نه غَله است و نه انجیر، نه تاک و نه انار، و نه حتی آب برای آشامیدن!»
\v 6 آنگاه موسی و هارون از نزد جماعت به در خیمۀ ملاقات رفتند و به روی درافتادند، و جلال خداوند بر ایشان پدیدار شد.
\v 7 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 8 «چوبدستی را برگیر، و تو و برادرت هارون، جماعت را گرد آورید و در برابر چشمان آنان به این صخره بگویید که آب خود را بدهد. پس آب برای ایشان از صخره بیرون آورده، جماعت و چارپایانشان را بنوشان.»
\v 9 آنگاه موسی بنا به فرمان خداوند، چوبدستی را از حضور وی برگرفت.
\v 10 سپس موسی و هارون جماعت را مقابل صخره گرد آوردند و موسی بدیشان گفت: «ای یاغیان گوش فرا دهید: آیا باید از این صخره آب برای شما بیرون آوریم؟»
\v 11 پس موسی دست خود را بلند کرده، با چوبدستی‌خویش دو بار بر صخره زد و آب فراوان بیرون آمد و جماعت و چارپایانشان از آن آشامیدند.
\v 12 ولی خداوند به موسی و هارون گفت: «چون به من ایمان نداشتید تا در نظر بنی‌اسرائیل قدوسیت مرا حرمت نهید، شما این جماعت را به سرزمینی که به ایشان داده‌ام، نخواهید برد.»
\v 13 این است آبهای مِریبَه
\v 14 موسی قاصدانی از قادِش نزد پادشاه اَدوم فرستاد که، «برادرت اسرائیل چنین می‌گوید: تو از تمامی مشقاتی که بر ما گذشته، آگاهی:
\v 15 اینکه پدران ما به مصر رفتند، و مدتی مدید در مصر ساکن بودیم و مصریان با ما و با پدرانمان بدرفتاری کردند.
\v 16 اما چون نزد خداوند فریاد برآوردیم، او صدایمان را شنید و فرشته‌ای فرستاده، ما را از مصر به در آورد. اکنون در قادِش، شهری در سرحدِ قلمرو تو هستیم.
\v 17 تمنا اینکه از سرزمین تو بگذریم. از هیچ مزرعه و تاکستانی نخواهیم گذشت و از هیچ چاهی آب نخواهیم نوشید، بلکه از شاهراه خواهیم رفت و راه خود را به طرف چپ یا راست کج نخواهیم کرد، تا زمانی که از قلمرو تو بگذریم.»
\v 18 اما اَدوم به وی گفت: «از سرزمین من نخواهی گذشت، زیرا اگر چنین کنی، با شمشیر به مقابله با تو بیرون خواهم آمد.»
\v 19 بنی‌اسرائیل به او گفتند: «از جادۀ اصلی خواهیم رفت و اگر ما و چارپایانمان از آب تو بنوشیم، بهایش را خواهیم پرداخت. فقط بگذار پیاده از اینجا بگذریم و بس!»
\v 20 اما اَدوم گفت: «نمی‌توانید بگذرید.» پس اَدوم با لشکری بزرگ و دست قوی به مقابله با ایشان بیرون آمد.
\v 21 بدین‌گونه اَدوم به اسرائیل اجازۀ عبور از قلمرو خویش نداد، پس اسرائیل از او روی برتافت.
\v 22 تمامی جماعت بنی‌اسرائیل از قادِش کوچ کرده، به کوه هور آمدند.
\v 23 خداوند بر کوه هور، در سرحد سرزمین اَدوم، به موسی و هارون گفت:
\v 24 «هارون به قوم خود خواهد پیوست،
\v 25 پس هارون و پسرش اِلعازار را برگیر و ایشان را به فراز کوه هور بیاور.
\v 26 جامه‌های هارون را از تنش به در آورده، بر پسرش اِلعازار بپوشان، زیرا هارون در آنجا به قوم خویش پیوسته، خواهد مرد.»
\v 27 موسی مطابق فرمان خداوند عمل کرد و آنان در نظر تمامی جماعت به فراز کوه هور برآمدند.
\v 28 و موسی جامه‌های هارون را به در آورد و آنها را بر پسر او اِلعازار پوشانید. هارون آنجا بر بالای کوه درگذشت. آنگاه موسی و اِلعازار از کوه به زیر آمدند.
\v 29 و چون همۀ جماعت دیدند که هارون جان سپرده است، تمامی خاندان اسرائیل سی روز برای او گریستند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 چون پادشاه کنعانیِ عَراد که در نِگِب ساکن بود شنید که اسرائیل از راهِ اَتاریم می‌آید، با اسرائیل جنگ کرد و برخی از آنان را به اسارت گرفت.
\v 2 آنگاه اسرائیل برای خداوند نذر کرده، گفت: «اگر به‌واقع این قوم را به دست من تسلیم کنی، شهرهایشان را به نابودیِ کامل خواهم سپرد
\v 3 و خداوند درخواست اسرائیل را اجابت فرمود و کنعانیان را تسلیم کرد. اسرائیل آنان و شهرهایشان را به نابودی کامل سپرد؛ از این رو آن مکان حُرما
\v 4 بنی‌اسرائیل از کوه هور به راه دریای سرخ کوچ کردند تا سرزمین اَدوم را دور زنند. اما قوم در بین راه ناشکیبا شده،
\v 5 بر ضد خدا و موسی گفتند: «چرا ما را از مصر برآوردید تا در بیابان بمیریم؟ زیرا اینجا نه نان هست و نه آب، و جان ما از این خوراک ناچیز کراهت دارد.»
\v 6 آنگاه خداوند مارهای آتشین در میان قوم فرستاد و آنها قوم را نیش زدند به گونه‌ای که شمار بسیاری از اسرائیل مردند.
\v 7 پس قوم نزد موسی آمده، گفتند: «ما گناه ورزیده‌ایم، زیرا بر ضد خداوند و بر ضد تو سخن گفته‌ایم. پس نزد خداوند دعا کن تا مارها را از ما دور کند.» و موسی برای قوم دعا کرد.
\v 8 خداوند به موسی گفت: «ماری آتشین بساز و آن را بر تیرکی قرار ده؛ هر مارگزیده‌ای که بر آن بنگرد، زنده خواهد ماند.»
\v 9 پس موسی ماری برنجین ساخت و آن را بر تیرکی نهاد. و چنین شد که اگر مار کسی را می‌گزید، او بر مار برنجین می‌نگریست، و زنده می‌ماند.
\v 10 بنی‌اسرائیل کوچ کرده، در اوبوت اردو زدند.
\v 11 سپس از اوبوت کوچ کرده، در عیِه‌عَباریم اردو زدند، در بیابانی که مقابلِ موآب به جانب طلوع آفتاب است.
\v 12 و از آنجا نیز کوچ کرده، در وادی زارِد اردو زدند.
\v 13 سپس از آنجا نیز کوچ کردند و در آن سوی اَرنون، یعنی در بیابانی که از سرحد اَموریان آغاز می‌شود، اردو زدند. اَرنون سرحد موآب است و مابین موآب و اَموریان قرار دارد.
\v 14 از این روست که در کتاب جنگهای خداوند گفته شده است:
\v 15 و سراشیبی‌وادیها
\v 16 از آنجا به بِئِر کوچ کردند، همان چاهی که خداوند درباره‌اش به موسی گفته بود: «قوم را گرد آور تا به ایشان آب دهم.»
\v 17 آنگاه اسرائیل این سرود را سرایید:
\v 18 چاهی که سروران کندند،
\v 19 و از مَتّانَه به نَحَلیئیل، و از نَحَلیئیل به باموت،
\v 20 و از باموت به درّه‌ای در صحرای موآب، نزدیک قُلۀ پیسگاه که مشرف بر بیابان است.
\v 21 آنگاه اسرائیل فرستادگانی نزد سیحون، پادشاه اَموریان گسیل داشته، گفت:
\v 22 «بگذار از سرزمینت عبور کنم. راه خود را به هیچ مزرعه یا تاکستانی کج نخواهیم کرد و از هیچ چاهی آب نخواهیم نوشید. از شاهراه خواهیم رفت، تا زمانی که از قلمرو تو بگذریم.»
\v 23 اما سیحون اجازه نداد اسرائیل از قلمرو او عبور کند. او تمامی قوم خود را گرد آورد و به مقابله با اسرائیل به بیابان بیرون آمد و چون به یاهَص رسید، با اسرائیل جنگ کرد.
\v 24 اما اسرائیل او را به دم شمشیر زده، سرزمینش را از اَرنون تا یَبّوق، تا به سرحد عَمّونیان به تصرف درآورد، زیرا که سرحد عَمّونیان مستحکم بود.
\v 25 اسرائیل تمامی شهرهای اَموریان را گرفت و در همۀ آنها ساکن شد، یعنی در حِشبون و در تمامی دهاتش.
\v 26 حِشبون، شهر سیحون پادشاه اَموریان بود. او قبل از آن با پادشاه پیشینِ موآب جنگیده و تمامی سرزمین او را تا به اَرنون از دستش به در آورده بود.
\v 27 از همین رو تصنیف‌سرایان می‌گویند:
\v 28 زیرا آتش از حِشبون برآمد،
\v # و بلندیهای اصلی اَرنون را.
\v 29 وای بر تو ای موآب!
\v # تو هلاک شدی، ای قوم کِموش
\v 30 پس سرنگونشان کردیم،
\v 31 بدین‌سان اسرائیل در سرزمین اَموریان اقامت گزید.
\v 32 موسی کسانی برای جاسوسی یَعزیر فرستاد. آنان دهات آنجا را گرفتند و اَموریانی را که در آنجا بودند، بیرون راندند.
\v 33 آنگاه برگشته، از راه باشان رفتند. و عوج، پادشاه باشان با تمامی قوم خود به مقابله با ایشان بیرون آمد تا در اِدرِعی با ایشان بجنگد.
\v 34 اما خداوند به موسی گفت: «از او مترس، زیرا او را با تمامی قوم و سرزمینش به دست تو داده‌ام. با او همان کن که با سیحون، پادشاه اَموریان که ساکن حِشبون بود، کردی.»
\v 35 پس آنان او را با پسران و تمامی قومش شکست دادند تا جایی که کسی برایش باقی نماند، و سرزمین او را تصرف کردند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 آنگاه بنی‌اسرائیل کوچ کرده، در همواریهای موآب در آن سوی اردن، مقابل اَریحا، اردو زدند.
\v 2 بالاق پسر صِفّور، تمامی آنچه را اسرائیل با اَموریان کرده بودند، دید.
\v 3 موآبیان از قوم بسیار هراسناک شدند، از آن رو که بی‌شمار بودند، و وحشت بنی‌اسرائیل بر موآب مستولی گشت.
\v 4 پس موآبیان به مشایخ مِدیان گفتند: «این ایل هرآنچه را که اطراف ماست خواهند لیسید، همچون گاوی که علف صحرا را بلیسد!» پس بالاق پسر صِفّور که در آن زمان پادشاه موآب بود،
\v 5 فرستادگانی به فِتور در سرزمین قوم خویش
\v 6 تمنا اینکه اکنون بیایی و این قوم را برای من لعن کنی، زیرا از من نیرومندترند؛ شاید بتوانم ایشان را شکست داده، از این سرزمین برانم. زیرا می‌دانم هر که را تو برکت دهی مبارک خواهد بود، و هر که را تو لعن کنی، ملعون.»
\v 7 پس مشایخ موآب و مشایخ مِدیان مزد فالگیری را به دست گرفته، روانه شدند. آنان نزد بَلعام رسیدند و سخنان بالاق را به او بازگفتند.
\v 8 او به ایشان گفت: «امشب را در اینجا بمانید و من چنانکه خداوند مرا گوید، به شما باز خواهم گفت.» پس سروران موآب نزد بَلعام ماندند.
\v 9 و خدا نزد بَلعام آمده، گفت: «این مردانی که با تو‌اند، کیستند؟»
\v 10 بَلعام به خدا گفت: «بالاق پسر صِفّور، پادشاه موآب، برایم چنین پیغام فرستاده است:
\v 11 ”اینک قومی از مصر بیرون آمده‌اند که تمامی روی زمین را پوشانیده‌اند. اکنون بیا و ایشان را برای من لعن کن؛ شاید بتوانم با ایشان جنگیده، بیرونشان برانم.“»
\v 12 اما خدا به بَلعام گفت: «همراه ایشان مرو و آن قوم را لعن مکن زیرا مبارکند.»
\v 13 پس بامدادان بَلعام برخاست و به سروران بالاق گفت: «به سرزمین خود بروید، زیرا خداوند اجازه نمی‌دهد با شما بیایم.»
\v 14 آنگاه سروران موآب برخاسته، نزد بالاق رفتند و او را گفتند: «بَلعام از آمدن با ما اِبا نمود.»
\v 15 دیگر بار بالاق سروران پرشمارتر و محترمتر از آنان گسیل داشت.
\v 16 ایشان نزد بَلعام آمدند و به او گفتند: «بالاق پسر صِفّور چنین می‌گوید: ”تمنا اینکه مگذاری چیزی مانع از آمدنت نزد من شود،
\v 17 زیرا به‌یقین تو را حرمت بسیار خواهم نهاد، و هرآنچه بگویی به جا خواهم آورد. تمنا اینکه بیایی و این قوم را برای من لعن کنی.“»
\v 18 ولی بَلعام به خادمان بالاق پاسخ داده، گفت: «حتی اگر بالاق خانۀ خویش را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمی‌توانم از فرمان یهوه خدایم تجاوز کنم و کمتر یا بیشتر انجام دهم.
\v 19 اکنون تمنا اینکه شما نیز امشب را در اینجا بمانید، و من در خواهم یافت که خداوند دیگر به من چه خواهد گفت.»
\v 20 خدا شبانگاه نزد بَلعام آمد و به او گفت: «اگر این مردان برای فرا خواندن تو آمده‌اند، برخیز و همراه ایشان برو، ولی فقط آنچه را من به تو می‌گویم به عمل آور.»
\v 21 پس بَلعام بامدادان برخاسته، الاغ خود را زین کرد و همراه سروران موآب روانه شد.
\v 22 اما خشم خدا به سبب رفتن بَلعام برافروخته شد و فرشتۀ خداوند بر سر راه برای مقابله با وی موضع گرفت. بَلعام بر الاغ خویش سوار بود و دو نوکر او نیز همراهش بودند.
\v 23 چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر برهنه به دست بر سر راه ایستاده است، از راه منحرف شده، به مزرعه‌ای درآمد. اما بَلعام الاغ را زد تا او را به راه بازگرداند.
\v 24 آنگاه فرشتۀ خداوند در راهی باریک میان دو تاکستان، که در هر دو سوی آن دیواری بود، بایستاد.
\v 25 چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید، خود را به دیوار چسبانید و پای بَلعام را به دیوار فشرد. پس او بار دیگر الاغ را زد.
\v 26 آنگاه فرشتۀ خداوند پیشتر رفته، در جایی تنگ ایستاد که نه امکان رفتن به سمت راست بود و نه به چپ.
\v 27 چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید، زیر بَلعام بر زمین دراز کشید. و خشم بَلعام افروخته شده، الاغ را با چوبدستیِ خود زد.
\v 28 آنگاه خداوند دهان الاغ را گشود، و الاغ به بَلعام گفت: «به تو چه کرده‌ام که مرا این سه بار زدی؟»
\v 29 بَلعام به الاغ گفت: «چون تو مرا مسخره کرده‌ای! اگر شمشیری در دست من بود، هم‌اکنون تو را می‌کشتم.»
\v 30 الاغ به بَلعام گفت: «آیا من همان الاغت نیستم که تمام ایام عمرم تا به امروز بر آن سوار شده‌ای؟ آیا عادت من این بوده که با تو چنین کنم؟» بَلعام گفت: «نه.»
\v 31 آنگاه خداوند چشمان بَلعام را گشود و او فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر برهنه به دست، بر سر راه موضع گرفته بود. پس بَلعام خم شده، روی بر زمین نهاد.
\v 32 فرشتۀ خداوند به وی گفت: «چرا الاغ خود را این سه بار زدی؟ اینک به مقابله با تو بیرون آمدم، زیرا راه تو را نزد خویش فاسد یافتم.
\v 33 الاغ مرا دید و این سه بار از حضور من راه خود را کج کرد. اگر راه خود را از حضور من کج نکرده بود، به‌یقین هم‌اکنون تو را کشته و او را زنده گذاشته بودم.»
\v 34 آنگاه بَلعام به فرشتۀ خداوند گفت: «گناه کردم، زیرا نمی‌دانستم بر سر راه به مقابله با من موضع گرفته‌ای. حال اگر رفتنم در نظرت ناپسند است، باز خواهم گشت.»
\v 35 فرشتۀ خداوند به بَلعام گفت: «با این مردان برو، ولی کلامی را که من به تو می‌گویم، همان را بگو و بس.» پس بَلعام همراه سروران بالاق رفت.
\v 36 چون بالاق شنید که بَلعام می‌آید، به استقبال او به شهر موآب بیرون رفت. آن شهر در مرز اَرنون در منتهی‌الیه قلمرو او واقع بود.
\v 37 بالاق به بَلعام گفت: «آیا نزد تو نفرستادم تا تو را فرا خوانم؟ چرا نزدم نیامدی؟ آیا براستی توانِ آن ندارم که تو را حرمت نهم؟»
\v 38 بَلعام به بالاق گفت: «اینک، اکنون نزدت حاضرم! آیا به‌واقع توان آن دارم که کلمه‌ای بر زبان آورم؟ کلامی را که خدا در دهانم بگذارد، همان را خواهم گفت.»
\v 39 آنگاه بَلعام همراه بالاق رفت و آنها به قَریَت‌حُصوت آمدند.
\v 40 بالاق گاوان و گوسفندان قربانی کرد و قدری از آن را برای بَلعام و سرورانی که با او بودند، فرستاد.
\v 41 بامدادان، بالاق بَلعام را برگرفته، او را به باموت‌بَعَل آورد، و بَلعام از آنجا حاشیۀ بیرونی قوم را دید.
\s5
\c 23
\p
\v 1 بَلعام به بالاق گفت: «اینجا هفت مذبح برای من بساز و هفت گاو نر و هفت قوچ برایم آماده کن.»
\v 2 بالاق به گونه‌ای که بَلعام گفته بود به عمل آورد، و بالاق و بَلعام یک گاو و یک قوچ بر هر مذبح تقدیم کردند.
\v 3 بَلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی تمام‌سوزِ خود بایست تا من بروم؛ شاید خداوند به ملاقات من بیاید. آنگاه هرآنچه را که به من بنماید، به تو باز خواهم گفت.» پس بَلعام به فراز تلی برآمد.
\v 4 خدا با بَلعام ملاقات کرد، و بَلعام به او گفت: «هفت مذبح بر پا داشته‌ام و گاوی و قوچی بر هر مذبح تقدیم کرده‌ام.»
\v 5 آنگاه خداوند در دهان بَلعام کلامی نهاد و گفت: «نزد بالاق بازگرد و چنین بگو.»
\v 6 پس بَلعام نزد بالاق بازگشت و اینک او با تمامی سروران موآب، کنار قربانی تمام‌سوزِ خود ایستاده بود.
\v 7 آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت:
\v 8 چگونه لعن کنم او را که خدا لعن نکرده است؟
\v 9 زیرا از فراز صخره‌ها او را می‌بینم،
\v 10 کیست که غبار یعقوب را تواند شمرد،
\v 11 بالاق به بَلعام گفت: «با من چه کردی؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعن کنی، اما تو ایشان را برکت تمام دادی!»
\v 12 بَلعام او را پاسخ داد: «آیا نمی‌بایست به هوش باشم تا آنچه را خداوند در دهانم می‌گذارد، بگویم؟»
\v 13 آنگاه بالاق وی را گفت: «تمنا اینکه با من به مکانی دیگر بیایی که از آنجا ایشان را ببینی. تنها حاشیۀ بیرونی ایشان را خواهی دید، و نه همگی‌شان را. از آنجا ایشان را برایم لعن کن.»
\v 14 پس او را به صحرای صوفیم بر فراز کوه پیسگاه برد و هفت مذبح ساخته، بر هر مذبح گاوی و قوچی تقدیم کرد.
\v 15 آنگاه بَلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی تمام‌سوزِ خود بایست تا من در آنجا با خداوند ملاقات کنم.»
\v 16 خداوند با بَلعام ملاقات کرد و کلامی در دهان او نهاد و گفت: «نزد بالاق بازگرد و چنین بگو.»
\v 17 پس بَلعام نزد بالاق آمد و اینک او با سروران موآب کنار قربانی تمام‌سوزِ خود ایستاده بود. بالاق از او پرسید: «خداوند چه گفت؟»
\v 18 آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت:
\v 19 خدا انسان نیست که دروغ گوید،
\v 20 هان فرمان یافتم که برکت دهم؛
\v 21 او تیره‌بختی در یعقوب ندیده،
\v 22 خدا او را از مصر بیرون می‌آورد،
\v 23 به‌یقین هیچ افسونی بر ضد یعقوب کارگر نیست،
\v 24 اینک قومی همچون شیر ماده برمی‌خیزد،
\v 25 آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «ایشان را نه لعن کن و نه برکت ده.»
\v 26 اما بَلعام پاسخ داده، به بالاق گفت: «آیا تو را نگفتم، ”هرآنچه خداوند بفرماید، همان را باید انجام دهم“؟»
\v 27 آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «تمنا اینکه بیایی تا تو را به مکانی دیگر بَرم. شاید در نظر خدا پسند آید که ایشان را از آنجا برایم لعن کنی.»
\v 28 پس بالاق بَلعام را بر فراز فِعور که مشرف بر بیابان است، برد.
\v 29 بَلعام به بالاق گفت: «در اینجا هفت مذبح برای من بساز و هفت گاو نر و هفت قوچ برایم آماده کن.»
\v 30 بالاق به گونه‌ای که بَلعام گفته بود، به عمل آورد و یک گاو و یک قوچ بر هر مذبح تقدیم کرد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 باری، چون بَلعام دید که خداوند از برکت دادن اسرائیل خشنود است، همچون بارهای گذشته به افسونگری توسل نجُست، بلکه رو به سوی بیابان نهاد.
\v 2 بَلعام چشمان خود را برافراشته، اسرائیل را دید که بر حسب قبایل خود اردو زده‌اند. روح خدا بر وی نازل شد
\v 3 و او خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت:
\v 4 وحی آن که سخنان خدا را می‌شنود،
\v # و رؤیای قادر مطلق
\v 5 چه زیباست خیمه‌هایت، ای یعقوب،
\v 6 همچون وادیهای
\v 7 آب از دَلوهای او
\v 8 خدا او را از مصر بیرون می‌آورد،
\v 9 او کمین می‌کند و همچون شیر نر لَم می‌دهد،
\v 10 آنگاه خشم بالاق بر بَلعام افروخته شد و دستان خود را بر هم کوفته، بَلعام را گفت: «تو را فرا خواندم تا دشمنانم را لعن کنی، اما تو ایشان را سه بار برکت تمام دادی.
\v 11 پس حال به مکان خود بگریز. گفته بودم ”تو را حرمت بسیار خواهم نهاد،“ اما اینک خداوند تو را از این حرمت به دور داشته است.»
\v 12 بَلعام به بالاق پاسخ داد: «آیا به‌واقع به فرستادگانی که نزد من گسیل داشتی، نگفتم:
\v 13 ”حتی اگر بالاق خانۀ خویش را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمی‌توانم از فرمان خداوند تجاوز کرده، به میل خود کاری خوب یا بد انجام دهم؛ بلکه آنچه خداوند گوید، همان را خواهم گفت“؟
\v 14 اینک نزد قوم خود می‌روم، ولی بیا تا تو را آگاه سازم که این قوم در ایام آینده با قوم تو چه خواهند کرد.»
\v 15 آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت:
\v 16 وحی آن که سخنان خدا را می‌شنود،
\v 17 او را می‌بینم، اما نه اکنون؛
\v 18 اَدوم به تصرف در خواهد آمد،
\v 19 حاکمی از یعقوب بر خواهد خاست
\v 20 آنگاه بَلعام بر عَمالیق نگریست و گفتار خود را آغاز کرده، گفت:
\v 21 و به قینیان نظر افکند و گفتار خود را آغاز کرده، گفت:
\v 22 اما قائن تباه خواهد شد،
\v 23 و باز گفتار خود را آغاز کرده، گفت:
\v 24 کشتیها از سواحل کِتّیم خواهند آمد،
\v 25 آنگاه بَلعام برخاسته به مکان خود بازگشت، و بالاق نیز راه خود را در پیش گرفت.
\s5
\c 25
\p
\v 1 در ایامی که اسرائیل در شِطّیم اقامت گزیده بودند، قوم با دختران موآب زناکاری آغاز کردند.
\v 2 ایشان قوم را به قربانیهای خدایانشان دعوت می‌کردند، و قوم می‌خوردند و خدایان ایشان را پرستش می‌کردند.
\v 3 بدین‌سان اسرائیل به بَعَلِ فِعور پیوستند، و خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد.
\v 4 خداوند به موسی گفت: «همۀ رؤسای قوم را گرفته، ایشان را در حضور خداوند زیر آفتاب به دار آویز تا شدّت خشم خداوند از اسرائیل برگردد.»
\v 5 پس موسی به داوران اسرائیل گفت: «هر یک از شما مردان خود را که به بَعَلِ فِعور پیوسته‌اند، بکشید.»
\v 6 اینک در برابر چشمان موسی و در نظر تمامی جماعت بنی‌اسرائیل که به در خیمۀ ملاقات می‌گریستند، مردی اسرائیلی آمد و زنی مِدیانی را نزد خویشان خود آورد.
\v 7 چون فینِحاس پسر اِلعازار، پسر هارونِ کاهن این را دید، از میان جماعت برخاسته، نیزه‌ای به دست گرفت
\v 8 و از پیِ مرد اسرائیلی به درون خیمه
\v 9 با این حال، آنان که در اثر بلا مردند، بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 10 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 11 «فینِحاس پسر اِلعازار، پسر هارونِ کاهن، غضب مرا از بنی‌اسرائیل برگردانید، زیرا با غیرت من در میان ایشان به غیرت آمد، تا بنی‌اسرائیل را در غیرت خود هلاک نسازم.
\v 12 پس بگو، ”اینک من عهد سلامتی خود را به وی می‌بخشم،
\v 13 که برای او و برای نسل او، پس از او، عهدِ کهانت جاودان خواهد بود، زیرا که برای خدای خود غیور بود و برای بنی‌اسرائیل کفّاره کرد.“»
\v 14 نام مردِ اسرائیلی که با زن مِدیانی کشته شد، زِمری پسر سَلو، رهبر خاندانی از قبیلۀ شمعون بود.
\v 15 و نام زن مِدیانی که کشته شد کُزبی دختر صور، رئیس طایفه‌ای از خاندان مِدیان بود.
\v 16 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 17 «مِدیانیان را دشمن داشته، مغلوب سازید،
\v 18 زیرا که ایشان به ترفندهای خود، در ماجرای فِعور و در ماجرای خواهر خود کُزبی، دختر حاکم مِدیان، که در روز بلای ناشی از فِعور کشته شد، با شما دشمنی ورزیدند.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 پس از آن بلا، خداوند به موسی و به اِلعازار، پسر هارونِ کاهن، گفت:
\v 2 «تمامی جماعت بنی‌اسرائیل را از بیست ساله و بالاتر که با سپاه اسرائیل به جنگ بیرون می‌روند، بر حسب خاندانهایشان سرشماری کنید.»
\v 3 پس موسی و اِلعازارِ کاهن ایشان را در همواریهای موآب، نزد اردن، و مقابل اَریحا خطاب کرده، گفتند:
\v 4 «قوم را از بیست ساله و بالاتر سرشماری کنید، همانند آن سرشماری که خداوند به موسی و بنی‌اسرائیل فرمان داد، هنگامی که از سرزمین مصر بیرون آمدند.»
\v 5 رِئوبین، نخست‌زادۀ اسرائیل؛ نسل رِئوبین: از خَنوخ، طایفۀ خَنوخیان؛ از فَلّو، طایفۀ فَلّوئیان؛
\v 6 از حِصرون، طایفۀ حِصرونیان؛ و از کَرْمی، طایفۀ کَرْمیان.
\v 7 اینانند طایفه‌های رِئوبینیان، و شمارش‌شدگان آنان ۴۳۷۳۰ تن بودند.
\v 8 نسل فَلّو: اِلیاب.
\v 9 نسل اِلیاب: نِموئیل، داتان و اَبیرام. داتان و اَبیرام همانان بودند که از سوی جماعت برگزیده شدند و در زمرۀ همراهان قورَح بر ضد موسی و هارون مخاصمه کردند، آنگاه که ایشان به مخاصمه با خداوند برخاسته بودند.
\v 10 اما زمین دهان گشود و ایشان را همراه با قورَح فرو بلعید، هنگامی که آن گروه مردند و آتش دویست و پنجاه تن را در کام کشید، و عبرتی شدند برای دیگران.
\v 11 ولی پسران قورَح نمردند.
\v 12 نسل شمعون بر حسب طایفه‌هایشان: از نِموئیل، طایفۀ نِموئیلیان؛ از یامین، طایفۀ یامینیان؛ از یاکین، طایفۀ یاکینیان؛
\v 13 از زِراح، طایفۀ زِراحیان؛ و از شائول، طایفۀ شائولیان.
\v 14 اینانند طایفه‌های شمعونیان، ۲۲۲۰۰ تن.
\v 15 نسل جاد بر حسب طایفه‌هایشان: از صِفون، طایفۀ صِفونیان؛ از حَجّی، طایفۀ حَجّیان؛ از شونی، طایفۀ شونیان؛
\v 16 از اُزنی، طایفۀ اُزنیان؛ از عِری، طایفۀ عِریان؛
\v 17 از اَرود، طایفۀ اَرودیان؛ و از اَرئیلی، طایفۀ اَرئیلیان.
\v 18 اینانند طایفه‌های نسل جاد بر حسب شمارش آنان، ۴۰۵۰۰ تن.
\v 19 پسران یهودا، عیر و اونان بودند. عیر و اونان در سرزمین کنعان مردند.
\v 20 نسل یهودا بر حسب طایفه‌هایشان اینان بودند: از شیلَه، طایفۀ شیلَهیان؛ از فِرِص، طایفۀ فِرِصیان؛ و از زِراح، طایفۀ زِراحیان.
\v 21 نسل فِرِص اینان بودند: از حِصرون، طایفۀ حِصرونیان؛ و از حامول، طایفۀ حامولیان.
\v 22 اینانند طایفه‌های یهودا بر حسب شمارش آنان، ۷۶۵۰۰ تن.
\v 23 نسل یِساکار بر حسب طایفه‌هایشان: از تولَع، طایفۀ تولَعیان؛ از فُوَّه، طایفۀ فوئیان؛
\v 24 از یاشوب، طایفۀ یاشوبیان؛ و از شِمرون، طایفۀ شِمرونیان.
\v 25 اینانند طایفه‌های یِساکار بر حسب شمارش آنان، ۶۴۳۰۰ تن.
\v 26 نسل زِبولون بر حسب طایفه‌هایشان: از سِرِد، طایفۀ سِرِدیان؛ از ایلون، طایفۀ ایلونیان؛ و از یاحلِئیل، طایفۀ یاحلِئیلیان.
\v 27 اینانند طایفه‌های زِبولونیان بر حسب شمارش آنان، ۶۰۵۰۰ تن.
\v 28 پسران یوسف بر حسب طایفه‌هایشان: مَنَسی و اِفرایِم.
\v 29 نسل مَنَسی: از ماکیر، طایفۀ ماکیریان؛ و ماکیر پدر جِلعاد بود؛ و از جِلعاد، طایفۀ جِلعادیان.
\v 30 اینانند نسل جِلعاد: از ایعِزِر، طایفۀ ایعِزِریان؛ از حِلِق، طایفۀ حِلِقیان؛
\v 31 از اَسْریئیل، طایفۀ اَسْریئیلیان؛ از شِکیم، طایفۀ شِکیمیان؛
\v 32 از شِمیداع، طایفۀ شِمیداعیان؛ و از خِفِر، طایفۀ خِفِریان.
\v 33 و اما صِلُفِحاد پسر خِفِر را پسری نبود، اما دختران داشت. نامهای دختران او مَحلَه، نوعَه، حُجلَه، مِلکَه و تِرصَه بود.
\v 34 اینانند طایفه‌های مَنَسی، و شمارش‌شدگان آنان ۵۲۷۰۰ تن بودند.
\v 35 اینانند نسل اِفرایِم بر حسب طایفه‌هایشان: از شوتِلاح، طایفۀ شوتِلاحیان؛ از باکِر، طایفۀ باکِریان؛ و از تاحَن، طایفۀ تاحَنیان.
\v 36 اینانند نسل شوتِلاح: از عِران، طایفۀ عِرانیان.
\v 37 اینانند طایفه‌های نسل اِفرایِم بر حسب شمارش‌شدگان آنان، ۳۲۵۰۰ تن. اینانند نسل یوسف بر حسب طایفه‌هایشان.
\v 38 نسل بِنیامین بر حسب طایفه‌هایشان: از بِلاع، طایفۀ بِلاعیان؛ از اَشبیل، طایفۀ اَشبیلیان؛ از اَحیرام، طایفۀ اَحیرامیان؛
\v 39 از شِفوفام، طایفۀ شِفوفامیان؛ و از حوفام، طایفۀ حوفامیان.
\v 40 پسران بِلاع، اَرْد و نَعَمان بودند: از اَرْد، طایفۀ اَرْدیان؛ و از نَعَمان، طایفۀ نَعَمانیان.
\v 41 اینانند نسل بِنیامین بر حسب طایفه‌هایشان، و شمارش‌شدگان آنان ۴۵۶۰۰ تن بودند.
\v 42 اینانند نسل دان بر حسب طایفه‌هایشان: از شوحام، طایفۀ شوحامیان. اینانند طایفه‌های دان بر حسب طایفه‌هایشان.
\v 43 تمامی طایفه‌های شوحامیان بر حسب شمارش‌شدگان آنان ۶۴۴۰۰ تن بودند.
\v 44 نسل اَشیر بر حسب طایفه‌هایشان: از یِمنَه، طایفۀ یِمنَئیان؛ از یِشْوی، طایفۀ یِشْویان؛ و از بِریعَه، طایفۀ بِریعَئیان.
\v 45 از نسل بِریعَه: از حِبِر، طایفۀ حِبِریان؛ و از مَلکیئیل، طایفۀ مَلکیئیلیان.
\v 46 نام دختر اَشیر، سِراخ بود.
\v 47 اینانند طایفه‌های نسل اَشیر بر حسب شمارش‌شدگان آنان، ۵۳۴۰۰ تن.
\v 48 نسل نَفتالی بر حسب طایفه‌هایشان: از یَحصِئیل، طایفۀ یَحصِئیلیان؛ از جونی، طایفۀ جونیان؛
\v 49 از یِصِر، طایفۀ یِصِریان؛ و از شیلِم، طایفۀ شیلِمیان.
\v 50 اینانند طایفه‌های نَفتالی بر حسب طایفه‌هایشان، و شمارش‌شدگان آنان ۴۵۴۰۰ تن بودند.
\v 51 اینان بودند شمارش‌شدگان بنی‌اسرائیل، ۶۰۱۷۳۰ تن.
\v 52 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 53 «زمین بر حسب شمار نامها میان اینان به ارثیت تقسیم شود.
\v 54 میراث قبیلۀ پرشمارتر را فزونتر کن، و میراث قبیلۀ کم‌شمارتر را کمتر؛ به هر قبیله بر حسب شمارش‌شدگانش میراث داده شود.
\v 55 اما زمین بر حسب قرعه تقسیم شود و افراد مطابق نامهای قبایل اجدادشان میراث یابند.
\v 56 میراث آنان به حسب قرعه میان پرشمار و کم‌شمار تقسیم شود.»
\v 57 اینانند شمارش‌شدگان لاویان بر حسب طایفه‌هایشان: از جِرشون، طایفۀ جِرشونیان؛ از قُهات، طایفۀ قُهاتیان؛ و از مِراری، طایفۀ مِراریان.
\v 58 اینانند طایفه‌های لاوی: طایفۀ لِبنیان، طایفۀ حِبرونیان، طایفۀ مَحْلیان، طایفۀ موشیان و طایفۀ قورَحیان. و اما قُهات، پدر عَمرام بود.
\v 59 زن عَمرام، یوکابِد نام داشت. او دختر لاوی بود و در مصر برای وی زاده شد. او برای عَمرام، هارون و موسی و خواهرشان مریم را بزاد.
\v 60 برای هارون، ناداب و اَبیهو و اِلعازار و ایتامار زاده شدند.
\v 61 ناداب و اَبیهو هنگامی که با آتشِ غریب
\v 62 شمارش‌شدگان لاویان، یعنی ذکوران یک ماهه و بالاتر، ۲۳۰۰۰ تن بودند. آنان در میان بنی‌اسرائیل شمارش نشدند، زیرا میراثی در میان بنی‌اسرائیل بدیشان داده نشد.
\v 63 اینان بودند کسانی که موسی و اِلعازارِ کاهن شمردند، آنگاه که بنی‌اسرائیل را در همواریهای موآب، نزد اردن، و مقابل اَریحا شمارش کردند.
\v 64 در میان اینان، از کسانی که موسی و هارونِ کاهن پیشتر در صحرای سینا شمارش کرده بودند، کسی نبود.
\v 65 زیرا خداوند دربارۀ آنان گفته بود که، «به‌یقین در بیابان خواهند مرد.» پس جز کالیب پسر یِفُنّه و یوشَع پسر نون، اَحَدی از ایشان باقی نماند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 آنگاه دختران صِلُفِحاد، پسر خِفِر، پسر جِلعاد، پسر ماکیر، پسر مَنَسی، که از طایفه‌های مَنَسی پسر یوسف بود، پیش آمدند. نام دختران صِلُفِحاد، مَحلَه و نوعَه و حُجلَه و مِلکَه و تِرصَه بود.
\v 2 آنان نزد در خیمۀ ملاقات در حضور موسی و اِلعازارِ کاهن و در حضور رهبران و تمامی جماعت ایستاده، گفتند:
\v 3 «پدر ما در بیابان مرد. او در میان جماعتی نبود که با گروه قورَح بر ضد خداوند گرد آمدند، بلکه به سبب گناه خود مرد، و پسری نداشت.
\v 4 حال، چرا باید نام پدر ما از آن رو که پسری نداشت از میان طایفه‌اش محو گردد؟ به ما نیز در میان برادران پدر ما سهمی بدهید!»
\v 5 موسی تقاضای ایشان را به حضور خداوند برد
\v 6 و خداوند به موسی گفت:
\v 7 «دختران صِلُفِحاد درست می‌گویند. به‌واقع سهمی در میان برادران پدرشان بدیشان به میراث ده و میراث پدرشان را به آنان منتقل کن.
\v 8 و بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بگو: ”اگر مردی بمیرد و پسری نداشته باشد، میراث او را به دخترش منتقل کنید.
\v 9 اگر دختری نداشت، میراثش را به برادرانش بدهید.
\v 10 اگر برادری نداشت، میراثش به برادران پدرش داده شود.
\v 11 و اگر پدر او نیز برادری نداشت، میراث وی را به نزدیکترین خویشاوند او در طایفه‌اش بدهید، و او آن را به میراث خواهد برد. این برای بنی‌اسرائیل فریضۀ قانونی خواهد بود، همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داد.“»
\v 12 آنگاه خداوند به موسی گفت: «به این کوه عَباریم برآی و سرزمینی را که به بنی‌اسرائیل داده‌ام، ببین.
\v 13 وقتی آن را دیدی، تو نیز همچون برادرت هارون به قوم خود خواهی پیوست.
\v 14 زیرا در بیابان صین، هنگامی که جماعت مجادله کردند، شما بر کلام من عِصیان ورزیدید و نزد آبها قدوسیت مرا در نظر ایشان حرمت ننهادید.» این آبها همان آبهای مِریبَهِ قادِش در صحرای صین است.
\v 15 موسی خداوند را خطاب کرده، گفت:
\v 16 «تمنا اینکه یهوه، خدای ارواح تمامی بشر، مردی را بر این جماعت بگمارد
\v 17 تا پیشاپیش ایشان بیرون رود و پیشاپیش ایشان به درون آید، و ایشان را بیرون برد و به درون آورد، تا جماعت خداوند همچون گوسفندانِ بی‌شبان نباشند.»
\v 18 پس خداوند به موسی گفت: «یوشَع پسر نون را که روح
\v 19 او را در حضور اِلعازارِ کاهن و تمامی جماعت بر پا بدار، و در نظر ایشان وظایفش را بدو محول نما.
\v 20 و از عزّت خویش به او عطا کن تا تمامی جماعت بنی‌اسرائیل از او اطاعت نمایند.
\v 21 او باید به حضور اِلعازارِ کاهن بایستد و اِلعازار برای او به حکم اوریم
\v 22 موسی طبق فرمان خداوند عمل کرد. او یوشَع را برگرفته، او را به حضور اِلعازارِ کاهن و تمامی جماعت بر پا داشت.
\v 23 آنگاه دستهای خود را بر وی نهاد و وظایفش را به او محول کرد، چنانکه خداوند به واسطۀ موسی گفته بود.
\s5
\c 28
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را فرمان داده، به ایشان بگو: ”به هوش باشید تا هدیۀ طعام مرا به عنوان هدایای اختصاصی و رایحۀ خوشایند در موعدش به من تقدیم کنید.“
\v 3 نیز به ایشان بگو: این است هدیۀ اختصاصی که باید به خداوند تقدیم کنید: هر روز دو برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب به عنوان قربانی تمام‌سوز دائمی.
\v 4 یک بره را صبحگاهان و دیگری را هنگام عصر تقدیم کنید،
\v 5 همراه با یک‌دهمِ ایفَه
\v 6 این است قربانی تمام‌سوز دائمی که در کوه سینا به عنوان رایحۀ خوشایند و هدیۀ اختصاصی برای خداوند مقرر گردید.
\v 7 هدیۀ ریختنی آن یک‌چهارم هین برای هر بره خواهد بود. هدیۀ ریختنی را از مُسکِرات و در جایی مقدس برای خداوند بریزید.
\v 8 برۀ دیگر را هنگام عصر تقدیم کنید همراه با همان هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنی که صبح تقدیم کردید. این است هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
\v 9 «در روز شَبّات، دو برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب و دو دهمِ ایفَه آردِ مرغوب آمیخته به روغن به جهت هدیۀ آردی، همراه با هدیۀ ریختنی آن تقدیم کنید:
\v 10 این است قربانی تمام‌سوز برای هر شَبّات، علاوه بر قربانی تمام‌سوز دائمی و هدیۀ ریختنی آن.
\v 11 «در آغاز ماههای خود، قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کنید: دو گوسالۀ نر، یک قوچ و هفت برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 12 همراه با سه‌دهمِ ایفَه آرد مرغوب آمیخته به روغن جهت هدیۀ آردی برای هر گوساله، دو دهمِ ایفَه آرد مرغوب آمیخته به روغن جهت هدیۀ آردی برای آن یک قوچ،
\v 13 و یک‌دهمِ ایفه آرد مرغوبِ آمیخته به روغن جهت هدیۀ آردی برای هر بره. این است قربانی تمام‌سوز، رایحۀ خوشایند و هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
\v 14 هدایای ریختنی آنها باید نصف هین شراب برای گوساله، یک‌سوّم هین برای قوچ و یک‌چهارم هین برای بره باشد. این است قربانی تمام‌سوزِ هر ماه در تمامی ماههای سال.
\v 15 همچنین یک بز نر به عنوان قربانی گناه، علاوه بر قربانی تمام‌سوز دائمی و هدیه ریختنی آن، به خداوند تقدیم شود.
\v 16 «روز چهاردهمِ نخستین ماه، پِسَخ خداوند است.
\v 17 روز پانزدهم این ماه عید است و باید هفت روز، نانِ بی‌خمیرمایه خورده شود.
\v 18 روز اوّل، محفل مقدّس است؛ در آن هیچ کار مکنید.
\v 19 و به عنوان هدیۀ اختصاصی، قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم نمایید: دو گوسالۀ نر، یک قوچ و هفت برۀ نرینۀ یک ساله، و دقت کنید که بی‌عیب باشند.
\v 20 همچنین به جهت هدیۀ آردی آنها، سه‌دهمِ ایفَه آرد مرغوبِ آمیخته به روغن برای گوساله و دو دهم برای قوچ
\v 21 و یک‌دهم ایفَه برای هر یک از آن هفت بره تقدیم کنید،
\v 22 و نیز یک بز نر به جهت قربانی گناه، تا برای شما کفّاره به جا آورده شود.
\v 23 اینها را سوای قربانی تمام‌سوز صبحگاهی که قربانی تمام‌سوز دائمی است، تقدیم نمایید.
\v 24 بدین‌گونه، روزانه، به مدت هفت روز، طعام هدیۀ اختصاصی را به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کنید. این باید علاوه بر قربانی تمام‌سوزِ دائمی و هدیۀ ریختنی آن تقدیم شود.
\v 25 روز هفتم برای شما محفل مقدّس خواهد بود؛ در آن هیچ کار مکنید.
\v 26 «در روز نوبرها یعنی عید هفته‌های خود، که هدیۀ آردی از گندم تازه به خداوند تقدیم می‌کنید، محفل مقدّس داشته باشید؛ در آن هیچ کار مکنید.
\v 27 و قربانیهای تمام‌سوز به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم نمایید: دو گوسالۀ نر، یک قوچ و هفت برۀ نرینۀ یک ساله.
\v 28 همچنین به جهت هدیۀ آردی آنها، سه‌دهمِ ایفَه آرد مرغوبِ آمیخته به روغن برای یک گوساله، دو دهم برای یک قوچ،
\v 29 و یک‌دهم برای هر یک از آن هفت بره تقدیم کنید،
\v 30 و نیز یک بز نر، تا برای شما کفّاره به جا آورده شود.
\v 31 اینها را با هدایای ریختنی آنها، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی و هدیۀ آردی آن تقدیم کنید، و دقت کنید که بی‌عیب باشند.
\s5
\c 29
\p
\v 1 «روز اوّل ماه هفتم، محفل مقدّس داشته باشید؛ در آن هیچ کار مکنید و برای شما روز نواختن کَرِنا باشد.
\v 2 قربانیهای تمام‌سوز به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کنید: یک گوسالۀ نر، یک قوچ و هفت برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب؛
\v 3 همچنین به جهت هدیۀ آردی آنها، سه‌دهمِ ایفَه
\v 4 و یک‌دهم
\v 5 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه تا برای شما کفّاره به جا آورده شود.
\v 6 اینها را سوای قربانی تمام‌سوزِ اوّل ماه و هدیۀ آردی آن، و قربانی تمام‌سوز دائمی و هدیۀ آردی آن، و هدیۀ ریختنی آنها، بر حسب قانونشان، به عنوان رایحۀ خوشایند و هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کنید.
\v 7 «روز دهم ماه هفتم، محفل مقدّس داشته باشید. جانهای خود را رنجور سازید
\v 8 قربانیهای تمام‌سوز به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم نمایید: یک گوسالۀ نر، یک قوچ و هفت برۀ نرینۀ یک ساله، و دقت کنید که بی‌عیب باشند.
\v 9 همچنین به جهت هدیۀ آردی آنها، سه‌دهمِ ایفَه آرد مرغوب آمیخته به روغن برای گوساله، دو دهم برای قوچ،
\v 10 و یک‌دهم برای هر یک از آن هفت بره تقدیم کنید،
\v 11 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی گناهِ مخصوص روز کفّاره و قربانی تمام‌سوز دائمی و هدیۀ آردی آن، و هدایای ریختنی آنها.
\v 12 «روز پانزدهم ماه هفتم، محفل مقدّس داشته باشید؛ در آن هیچ کار مکنید، و هفت روز برای خداوند عید نگاه دارید.
\v 13 قربانیهای تمام‌سوز به عنوان هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کنید: سیزده گوسالۀ نر، دو قوچ و چهارده برۀ نرینۀ یک ساله، و آنها باید بی‌عیب باشند.
\v 14 همچنین به جهت هدیۀ آردی آنها، سه‌دهمِ ایفَه آردِ مرغوب آمیخته به روغن برای هر یک از آن سیزده گوساله، دو دهم برای هر یک از دو قوچ،
\v 15 و یک‌دهم برای هر یک از چهارده بره،
\v 16 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی و هدیۀ آردی آن، و هدایای ریختنی آنها.
\v 17 «روز دوّم، دوازده گوسالۀ نر، دو قوچ و چهارده برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 18 همراه با هدیۀ آردی و ریختنی آنها برای گاوها، قوچها و بره‌ها، به تعداد تعیین شده،
\v 19 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی و هدیۀ آردی آن، و هدایای ریختنی آنها.
\v 20 «روز سوّم، یازده گوسالۀ نر، دو قوچ و چهارده برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 21 همراه با هدیۀ آردی و هدایای ریختنی آنها برای گوساله‌ها، قوچها و بره‌ها، به تعداد تعیین شده،
\v 22 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی، و هدیۀ آردی و ریختنی آن.
\v 23 «روز چهارم، ده گوسالۀ نر، دو قوچ و چهارده برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 24 همراه با هدیۀ آردی و هدایای ریختنی آنها برای گوساله‌ها، قوچها و بره‌ها، به تعداد تعیین شده،
\v 25 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی، و هدیۀ آردی و ریختنی آن.
\v 26 «روز پنجم، نُه گوسالۀ نر، دو قوچ و چهارده برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 27 همراه با هدیۀ آردی و هدایای ریختنی آنها برای گوساله‌ها، قوچها و بره‌ها، به تعداد تعیین شده،
\v 28 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی، و هدیۀ آردی و ریختنی آن.
\v 29 «روز ششم، هشت گوسالۀ نر، دو قوچ و چهارده برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 30 همراه با هدیۀ آردی و هدایای ریختنی آنها برای گوساله‌ها، قوچها و بره‌ها، به تعداد تعیین شده،
\v 31 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی، و هدیۀ آردی و ریختنی آن.
\v 32 «روز هفتم، هفت گوسالۀ نر، دو قوچ و چهارده برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 33 همراه با هدیۀ آردی و هدایای ریختنی آنها برای گوساله‌ها، قوچها و بره‌ها، به تعداد تعیین شده،
\v 34 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی، و هدیۀ آردی و ریختنی آن.
\v 35 «روز هشتم گردهم‌آییِ مخصوص برای شما باشد؛ در آن هیچ کار مکنید.
\v 36 قربانیهای تمام‌سوز و هدیۀ اختصاصی به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کنید: یک گوسالۀ نر، یک قوچ و هفت برۀ نرینۀ یک ساله و بی‌عیب،
\v 37 همراه با هدیۀ آردی و هدایای ریختنی برای گوساله، قوچ و بره‌ها، به تعداد تعیین شده؛
\v 38 و نیز یک بز نر به عنوان قربانی گناه، سوای قربانی تمام‌سوز دائمی، و هدیۀ آردی و ریختنی آن.
\v 39 «اینها را در اعیاد خود به عنوان قربانی تمام‌سوز، هدیۀ آردی، هدیۀ ریختنی و قربانی رفاقت، سوای قربانیهای نذری و اختیاری خویش، به خداوند تقدیم کنید.»
\v 40 پس موسی هرآنچه را که خداوند به او فرمان داده بود، به بنی‌اسرائیل بازگفت.
\s5
\c 30
\p
\v 1 موسی سران قبایل بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، گفت: «این است آنچه خداوند فرمان داده است:
\v 2 اگر مردی برای خداوند نذر کند، یا سوگند خورَد که خود را به انجام تعهدی مقید سازد، نباید قول خود را بشکند، بلکه باید بر حسب هرآنچه از دهانش بیرون آمده، عمل نماید.
\v 3 «اگر زنی در جوانی، هنگامی که هنوز در خانۀ پدر خویش است، برای خداوند نذر کند و خود را به انجام تعهدی مقید سازد،
\v 4 و پدرش از نذر و تعهدی که خود را بدان مقید ساخته، آگاه شود ولی چیزی به او نگوید، آنگاه همۀ نذرهای او و هر تعهدی که خود را بدان مقید ساخته، برقرار خواهد ماند.
\v 5 اما چنانچه پدرش در روزی که از آن آگاه شود، او را بازدارد، آنگاه هیچ‌یک از نذرها یا تعهداتی که خود را بدان مقید ساخته، برقرار نخواهد ماند. خداوند او را خواهد آمرزید زیرا پدرش او را بازداشته است.
\v 6 «اگر او به شوهری داده شود، در حالی که هنوز زیر قید نذرهای خود یا هر سخن نسنجیدۀ دهان خویش است که خود را بدان مقید ساخته است،
\v 7 و شوهرش از آن آگاه شود ولی در روز آگاه شدن، به او چیزی نگوید، در آن صورت، تمام نذرها و تعهداتی که خود را بدان مقید ساخته است، برقرار خواهد ماند.
\v 8 اما چنانچه شوهرش در روزی که از آن آگاه شود، او را بازدارد، پس نذری را که بر اوست و سخن نسنجیدۀ دهانش را که بدان خود را مقید ساخته، باطل کرده است، و خداوند او را خواهد آمرزید.
\v 9 اما هر نذر بیوه‌زن یا زن مطلقه، یعنی هرآنچه خود را بدان مقید ساخته باشد، در مورد او برقرار خواهد ماند.
\v 10 «اگر زنی در خانۀ شوهر خود نذری کند یا خود را با سوگند به انجام تعهدی مقید سازد
\v 11 و شوهرش از آن آگاه شود اما چیزی به او نگوید و او را بازندارد، در آن صورت، تمامی نذرها و هر تعهدی که خویشتن را بدان مقید کرده است، برقرار خواهد ماند.
\v 12 اما چنانچه شوهرش در روزی که از آن آگاه شود، آنها را به‌کلی باطل سازد، پس هرآنچه از دهانش در خصوص نذرها یا تعهداتش بیرون آمده باشد، برقرار نخواهد ماند، زیرا شوهرش آنها را باطل ساخته است، و خداوند او را خواهد آمرزید.
\v 13 شوهر او می‌تواند هر نذر و هر سوگند تعهدآور را که وی جهت رنجور ساختن خود یاد کرده است، برقرار دارد یا باطل سازد.
\v 14 اما اگر شوهرش با گذر روزها به او هیچ نگوید، در آن صورت، همۀ نذرها یا تعهداتی را که بر عهدۀ اوست، برقرار می‌دارد. او آنها را برقرار داشته است، زیرا در روز آگاه شدنش از آنها، به وی هیچ نگفته است.
\v 15 اما چنانچه شوهر پس از آگاهی، آنها را به‌کلی باطل کند، در آن صورت، او متحمل عواقب تقصیر همسرش خواهد شد.»
\v 16 این است فرایضی که خداوند به موسی امر فرمود، در خصوص مرد و زنش، و در خصوص پدر و دخترش در زمان جوانی او در خانۀ پدری.
\s5
\c 31
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «انتقام بنی‌اسرائیل را از مِدیانیان بستان. پس از آن، به اجداد خود خواهی پیوست.»
\v 3 پس موسی قوم را خطاب کرده، گفت: «از میان خود مردان برای جنگ مسلح سازید تا به مقابله با مِدیان برآیند و انتقام خداوند را از مِدیان بستانند.
\v 4 از هر قبیلۀ اسرائیل، هزار تن به جنگ بفرستید.»
\v 5 پس، از هزارهای اسرائیل، هزار تن از هر قبیله مهیا شدند، یعنی دوازده هزار تن مسلح برای جنگ.
\v 6 و موسی ایشان یعنی از هر قبیله هزار تن را همراه فینِحاس پسر اِلعازارِ کاهن که اسباب قُدس و شیپورها به جهت نواختن در اختیارش بود، به جنگ گسیل داشت.
\v 7 آنان مطابق فرمان خداوند به موسی، با مِدیان جنگیدند و همۀ ذکوران را کشتند.
\v 8 ایشان همراه با دیگر کشتگان، پادشاهان مِدیان را نیز کشتند، یعنی اِوی و راقِم و صور و حور و رِبَع، پنج پادشاه مِدیان را. و بَلعام پسر بِعور را نیز از دم شمشیر گذراندند.
\v 9 بنی‌اسرائیل، زنان و کودکان مِدیان را به اسارت گرفتند، و همۀ چارپایان و احشام و اموالشان را به غنیمت بردند،
\v 10 و تمامی شهرها، مکانهای سکونت، و اردوگاههایشان را، به آتش سوزاندند،
\v 11 و همه چیز را، خواه انسان و خواه چارپا، به غنیمت و تاراج بردند.
\v 12 آنگاه اسیران و تاراج و غنیمت را نزد موسی و اِلعازارِ کاهن و جماعت بنی‌اسرائیل، به اردوگاه واقع در همواریهای موآب، نزد اردن، مقابل اَریحا، آوردند.
\v 13 موسی و اِلعازارِ کاهن و تمامی رهبران جماعت به استقبال ایشان بیرون از اردوگاه رفتند.
\v 14 موسی بر فرماندهان لشکر، یعنی سردارانِ هزارها و سردارانِ صد‌ها که از خدمت جنگ آمده بودند، خشمگین شد
\v 15 و به ایشان گفت: «آیا همۀ زنان را زنده گذاشتید؟
\v 16 ولی هم‌اینان بودند که با مشورت بَلعام، سبب شدند بنی‌اسرائیل در واقعۀ فِعور به خداوند خیانت ورزند، و بدین‌گونه جماعت خداوند به بلا گرفتار آمدند.
\v 17 پس حال هر ذکوری را از میان کودکان بکشید و نیز همۀ زنانی را که مردی را شناخته و با وی همبستر شده‌اند.
\v 18 ولی تمام دختران جوانی را که مردی را نشناخته و با کسی همبستر نشده‌اند، برای خود زنده نگاه دارید.
\v 19 بیرون از اردوگاه، هفت روز اردو زنید. هر کس از شما که کسی را کشته و هر کس که کشته‌ای را لمس کرده، خود و اسیرانش را در روز سوّم و هفتم تطهیر کند.
\v 20 هر جامه و هر اسباب چرمی، و هر کار از پشم بز و هر اسباب چوبی را تطهیر کنید.»
\v 21 آنگاه اِلعازارِ کاهن به مردان سپاه که به جنگ رفته بودند، گفت: «این است فریضه‌ای که خداوند در شریعتش به موسی امر فرموده است:
\v 22 تنها طلا و نقره و برنج و آهن و روی و سرب،
\v 23 یعنی هر چه را که تابِ آتش دارد، از آتش بگذرانید و طاهر خواهد شد. با وجود این، با آب نیز برای ناخالصی‌هایش تطهیر شود. هرآنچه را که تاب آتش ندارد، از آب بگذرانید.
\v 24 در روز هفتم جامه‌هایتان را بشویید و طاهر خواهید شد. پس از آن می‌توانید به اردوگاه داخل شوید.»
\v 25 خداوند به موسی گفت:
\v 26 «تو و اِلعازارِ کاهن و سران خاندانهای جماعت، حساب غنایمی را که به دست آمده است، خواه انسان و خواه چارپا، بگیرید
\v 27 و غنایم را به دو نیم، میان کسانی که در جنگ شرکت کرده، برای نبرد بیرون رفتند، و تمامی جماعت تقسیم کنید.
\v 28 برای خداوند از مردان جنگی که برای نبرد بیرون رفتند سهمیه بگیر، یکی از هر پانصد، از انسان، از گاوان، از الاغان و از گله.
\v 29 این را از نیمِ متعلق به ایشان بگیر و به اِلعازارِ کاهن به عنوان هدیه برای خداوند بده.
\v 30 اما از نیمِ بنی‌اسرائیل، یکی از هر پنجاه بگیر، از انسان و از گاوان و از الاغان و از گله، از تمامی چارپایان، و آنها را به لاویان بده که عهده‌دار امور مسکن خداوندند.»
\v 31 پس موسی و اِلعازارِ کاهن بر طبق آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل کردند.
\v 32 غنیمت باقیمانده از غنایمی که لشکر گرفته بود، عبارت بود از: ۶۷۵۰۰۰ گوسفند و بز،
\v 33 ۷۲۰۰۰ گاو،
\v 34 ۶۱۰۰۰ الاغ
\v 35 و ۳۲۰۰۰ انسان، یعنی زنانی که مرد را نشناخته و با وی همبستر نشده بودند.
\v 36 نیمی که سهم کسانی بود که برای نبرد بیرون رفتند، عبارت بود از: ۳۳۷۵۰۰ گوسفند و بز،
\v 37 که سهم خداوند از آن ۶۷۵ رأس بود؛
\v 38 ۳۶۰۰۰ گاو، که سهم خداوند از آن 72 رأس بود؛
\v 39 ۳۰۵۰۰ الاغ، که سهم خداوند از آن ۶۱ رأس بود؛
\v 40 و ۱۶۰۰۰ نفوس انسانی، که سهم خداوند از آن ۳۲ تن بود.
\v 41 و موسی این سهمیه را که هدیه برای خداوند بود، به اِلعازارِ کاهن داد، چنانکه خداوند به او امر فرموده بود.
\v 42 از نیمِ بنی‌اسرائیل، که موسی از نیمِ متعلق به مردان جنگی جدا کرده بود -
\v 43 نیمِ جماعت، عبارت بود از ۳۳۷۵۰۰ گوسفند و بز،
\v 44 ۳۶۰۰۰ گاو،
\v 45 ۳۰۵۰۰ الاغ،
\v 46 و ۱۶۰۰۰ نفوس انسانی -
\v 47 از این نیمِ بنی‌اسرائیل، موسی طبق فرمان خداوند، یکی از هر پنجاه، از انسان و از چارپا، برگرفت و آنها را به لاویان که عهده‌دار امور مسکن خداوند بودند، داد.
\v 48 آنگاه فرماندهانی که بر هزارهای لشکر بودند، یعنی سردارانِ هزارها و سردارانِ صد‌ها نزدیک موسی آمدند
\v 49 و به او گفتند: «ما خدمتگزارانت جنگاوران زیردست خود را شمارش کرده‌ایم، و از ما حتی یک تن نیز مفقود نشده است.
\v 50 و ما از آنچه هر کس یافته است، هدیه‌ای برای خداوند آورده‌ایم، از زیورهای طلا، بازوبندها و دستبندها، انگشترها، گوشواره‌ها و گردنبندها، تا در حضور خداوند فدیه‌ای برای جانهای ما باشد.»
\v 51 موسی و اِلعازارِ کاهن، طلا را که به تمامی زیورآلات دست‌ساز بود، از ایشان گرفتند.
\v 52 تمامی طلای هدیه‌ای که سردارانِ هزارها و سردارانِ صد‌ها به خداوند تقدیم کردند، شانزده هزار و هفتصد و پنجاه مثقال
\v 53 زیرا هر یک از مردان لشکر برای خود غنیمتی گرفته بودند.
\v 54 بدین‌سان، موسی و اِلعازارِ کاهن، طلا را از سردارانِ هزارها و سردارانِ صد‌ها گرفتند و به خیمۀ ملاقات درآوردند تا برای بنی‌اسرائیل، یادگاری در حضور خداوند باشد.
\s5
\c 32
\p
\v 1 بنی‌رِئوبین و بنی‌جاد احشام بسیار داشتند. ایشان با دیدن زمین یَعزیر و زمین جِلعاد دریافتند که آن مکان، مکانی مناسب برای احشام است.
\v 2 پس آمده، به موسی و اِلعازارِ کاهن و رهبران جماعت گفتند:
\v 3 «عَطاروت، دیبون، یَعزیر، نِمرَه، حِشبون، اِلِعالِه، سِبام، نِبو و بِعون،
\v 4 یعنی سرزمینی که خداوند پیش روی جماعت اسرائیل مغلوب ساخته، سرزمین احشام است و ما خدمتگزارانتان دامدار هستیم.»
\v 5 نیز گفتند: «اگر بر ما نظر لطف داری، این زمین به ما خدمتگزارانت به ملکیت داده شود، و ما را از اردن عبور مده.»
\v 6 ولی موسی به بنی‌جاد و بنی‌رِئوبین گفت: «آیا رواست که برادران شما به جنگ بروند و شما اینجا آسوده بنشینید؟
\v 7 چرا بنی‌اسرائیل را از عبور کردن به سرزمینی که خداوند به ایشان بخشیده است، دلسرد می‌سازید؟
\v 8 پدران شما نیز چنین کردند، آن هنگام که ایشان را از قادِش‌بَرنِع برای دیدن این سرزمین فرستادم.
\v 9 زیرا چون به وادی اِشکول برآمده، زمین را دیدند، بنی‌اسرائیل را از داخل شدن به سرزمینی که خداوند به ایشان بخشیده است، دلسرد ساختند.
\v 10 و خشم خداوند در آن روز افروخته شد و سوگند خورد که:
\v 11 ”به‌یقین، هیچ‌یک از مردان بیست ساله و بالاتر که از مصر بیرون آمدند، آن سرزمین را که سوگند خوردم به ابراهیم و اسحاق و یعقوب بدهم، نخواهند دید، زیرا که مرا به کمال پیروی نکردند،
\v 12 مگر کالیب پسر یِفُنّه قِنِزّی و یوشَع پسر نون، زیرا ایشان خداوند را به کمال پیروی کردند.“
\v 13 پس خشم خداوند بر اسرائیل برافروخته شده، ایشان را چهل سال در بیابان آواره ساخت تا زمانی که تمامی آن نسل که در نظر خداوند شرارت ورزیده بودند، از میان رفتند.
\v 14 و اینک شما، نسلی از مردمان گناهکار، در جای پدران خود برخاسته‌اید تا بر شدت خشم خداوند نسبت به اسرائیل بیفزایید!
\v 15 زیرا اگر از پیروی او روی گردانید، بار دیگر ایشان را در بیابان رها خواهد کرد و شما تمامی این قوم را هلاک خواهید ساخت.»
\v 16 آنگاه ایشان نزدیک موسی آمده، گفتند: «در اینجا آغلها برای احشام خود، و شهرها برای کودکان خویش بنا خواهیم کرد،
\v 17 اما خود سلاح برمی‌گیریم و پیشاپیش بنی‌اسرائیل می‌رویم تا زمانی که ایشان را به مکانشان برسانیم. ولی کودکانمان به سبب ساکنان زمین، در شهرهای حصاردار خواهند ماند.
\v 18 و تا هر یکی از بنی‌اسرائیل مِلک خود را نگرفته باشد، به خانه‌های خویش باز نخواهیم گشت.
\v 19 زیرا ما با ایشان در آن سوی اردن و فراتر از آن، میراث نخواهیم یافت، زیرا میراث ما در این سوی اردن، به جانب شرق، به ما رسیده است.»
\v 20 آنگاه موسی به ایشان گفت: «اگر چنین کنید، و اگر به حضور خداوند برای جنگ مسلح شوید،
\v 21 و هر یک از مردان مسلح شما به حضور خداوند از اردن عبور کنند تا آن زمان که او دشمنان خویش را از برابر خود بیرون براند،
\v 22 و آن سرزمین در حضور خداوند مغلوب شود، آنگاه، پس از آن، می‌توانید بازگردید و دیگر تعهدی به خداوند و اسرائیل نخواهید داشت، و این سرزمین در پیشگاه خداوند مِلک شما خواهد بود.
\v 23 اما اگر چنین نکنید، همانا به خداوند گناه ورزیده‌اید و یقین دانید که گناهتان گریبان شما را خواهد گرفت!
\v 24 پس شهرها برای کودکان خود و آغلها برای گله‌ها‌تان بنا کنید، و به قولی که داده‌اید، عمل نمایید.»
\v 25 پس بنی‌جاد و بنی‌رِئوبین به موسی گفتند: «خدمتگزارانت بر طبق فرمان سرورمان عمل خواهیم کرد.
\v 26 کودکان و زنان، احشام و همۀ دامهایمان، آنجا در شهرهای جِلعاد خواهند ماند،
\v 27 ولی خدمتگزارانت، یعنی هر مرد مسلح برای جنگ، چنانکه سرورمان فرموده است، به حضور خداوند برای نبرد عبور خواهیم کرد.»
\v 28 پس موسی دربارۀ ایشان به اِلعازارِ کاهن و یوشَع پسر نون و سران خاندانهای قبایل بنی‌اسرائیل فرمان داد.
\v 29 موسی به ایشان گفت: «اگر بنی‌جاد و بنی‌رِئوبین، یعنی همۀ آنان که به حضور خداوند برای نبرد مسلح شده‌اند، همراه شما از اردن عبور کنند و زمین پیش روی شما مغلوب گردد، آنگاه زمین جِلعاد را به ایشان به ملکیت بدهید.
\v 30 اما اگر مسلح نشوند و همراه شما عبور نکنند، در آن صورت، در میان شما در زمین کنعان ملک بگیرند.»
\v 31 بنی‌جاد و بنی‌رِئوبین پاسخ دادند: «آنچه خداوند به خدمتگزارانت گفته است، خواهیم کرد.
\v 32 مسلح در حضور خداوند به سرزمین کنعان عبور خواهیم کرد، و مِلک میراث ما، در این سوی اردن برای ما خواهد ماند.»
\v 33 آنگاه موسی به ایشان، یعنی به بنی‌جاد و بنی‌رِئوبین و نیم‌قبیلۀ مَنَسی پسر یوسف، مملکت سیحون پادشاه اَموریان و مملکت عوج پادشاه باشان را داد، یعنی زمین و شهرهایش را با حدود آنها، در سرتاسر آن سرزمین.
\v 34 بنی‌جاد، دیبون و عَطاروت و عَروعیر
\v 35 و عَطروت‌شوفان و یَعزیر و یُجبِهاه
\v 36 و بِیت‌نِمراه و بِیت‌هاران را بنا کردند، شهرهایی حصاردار را با آغلها برای گله‌ها‌.
\v 37 بنی‌رِئوبین، حِشبون و اِلِعالِه و قَریه‌تایِم
\v 38 و نِبو و بَعَل‌مِعون - که نامشان تغییر کرد - و سِبمَه را بنا کردند. آنان به شهرهایی که بنا کرده بودند، نامهای دیگر دادند.
\v 39 و نسل ماکیر، پسر مَنَسی به جِلعاد رفته، آن را گرفتند و اَموریانِ آنجا را بیرون راندند.
\v 40 پس موسی، جِلعاد را به ماکیر پسر مَنَسی داد، و او در آنجا ساکن شد.
\v 41 و یائیر، پسر مَنَسی رفته، دهات آنجا را گرفت و آنها را حَووت‌یائیر
\v 42 نوبَخ نیز رفت و قِنات و دهاتش را گرفت و آنها را به نام خود، نوبَخ نامید.
\s5
\c 33
\p
\v 1 این است مراحل کوچ بنی‌اسرائیل هنگامی که به دست موسی و هارون، با لشکریان خود از سرزمین مصر بیرون آمدند.
\v 2 موسی بنا به فرمایش خداوند نقطۀ آغاز سفرها را مرحله به مرحله ثبت کرد. این است مراحل کوچ ایشان بر حسب نقطۀ آغاز آنها:
\v 3 در ماه اوّل از رَمِسیس کوچ کردند، در روز پانزدهم ماه. یک روز پس از پِسَخ، بنی‌اسرائیل در نظر تمامی مصریان با پیروزی بیرون آمدند،
\v 4 در آن هنگام که مصریان همۀ نخست‌زادگان خود را که خداوند آنان را در میان ایشان زده بود، دفن می‌کردند. خداوند بر خدایان ایشان نیز داوری کرد.
\v 5 پس بنی‌اسرائیل از رَمِسیس کوچ کردند و در سُکّوت اردو زدند.
\v 6 و از سُکّوت کوچ کرده، در ایتام که کنار بیابان است، اردو زدند.
\v 7 و از ایتام کوچ کرده، به فی‌هاحیروت که در شرق بَعَل‌صِفون است، بازگشتند و مقابل مِجدُل اردو زدند.
\v 8 و از فی‌هاحیروت
\v 9 و از مارَه کوچ کرده، به ایلیم آمدند؛ در ایلیم دوازده چشمۀ آب و هفتاد درخت نخل بود، و در آنجا اردو زدند.
\v 10 و از ایلیم کوچ کرده، کنار دریای سرخ اردو زدند.
\v 11 و از دریای سرخ کوچ کرده، در بیابان سین اردو زدند.
\v 12 و از بیابان سین کوچ کرده، در دُفقَه اردو زدند.
\v 13 و از دُفقَه کوچ کرده، در اَلوش اردو زدند.
\v 14 و از اَلوش کوچ کرده، در رِفیدیم اردو زدند که در آنجا آب نبود که قوم بنوشند.
\v 15 و از رِفیدیم کوچ کرده، در بیابان سینا اردو زدند.
\v 16 و از بیابان سینا کوچ کرده، در قِبروت‌هَتّاوَه
\v 17 و از قِبروت‌هَتّاوَه کوچ کرده، در حَضیروت اردو زدند.
\v 18 و از حَضیروت کوچ کرده، در ریتمَه اردو زدند.
\v 19 و از ریتمَه کوچ کرده، در رِمّون‌فِرِص اردو زدند.
\v 20 و از رِمّون‌فِرِص کوچ کرده، در لِبنَه اردو زدند.
\v 21 و از لِبنَه کوچ کرده، در ریسَّه اردو زدند.
\v 22 و از ریسَّه کوچ کرده، در قِهیلاتَه اردو زدند.
\v 23 و از قِهیلاتَه کوچ کرده، نزد کوه شافِر اردو زدند.
\v 24 و از کوه شافِر کوچ کرده، در حَرادَه اردو زدند.
\v 25 و از حَرادَه کوچ کرده، در مَقهیلوت اردو زدند.
\v 26 و از مَقهیلوت کوچ کرده، در تاحَت اردو زدند.
\v 27 و از تاحَت کوچ کرده، در تارَح اردو زدند.
\v 28 و از تارَح کوچ کرده، در میتقَه اردو زدند.
\v 29 و از میتقَه کوچ کرده، در حَشمونَه اردو زدند.
\v 30 و از حَشمونَه کوچ کرده، در مُسیروت اردو زدند.
\v 31 و از مُسیروت کوچ کرده، در بِنی‌یَعَقان اردو زدند.
\v 32 و از بِنی‌یَعَقان کوچ کرده، در حورهاجِدجاد اردو زدند.
\v 33 و از حورهاجِدجاد کوچ کرده، در یُطباتا اردو زدند.
\v 34 و از یُطباتا کوچ کرده، در عَبرونَه اردو زدند.
\v 35 و از عَبرونَه کوچ کرده، در عِصیون‌جِبِر اردو زدند.
\v 36 و از عِصیون‌جِبِر کوچ کرده، در بیابان صین که قادِش باشد، اردو زدند.
\v 37 و از قادِش کوچ کرده، نزد کوه هور، در سرحد سرزمین اَدوم اردو زدند.
\v 38 هارونِ کاهن بنا به فرمایش خداوند از کوه هور بالا رفت و در آنجا، در چهلمین سالِ خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، در نخستین روزِ ماه پنجم، درگذشت.
\v 39 هارون صد و بیست و سه ساله بود که در کوه هور وفات یافت.
\v 40 پادشاه کنعانیِ عَراد که در نِگِب در سرزمین کنعان ساکن بود، از آمدن بنی‌اسرائیل آگاهی یافت.
\v 41 پس، آنها از کوه هور کوچ کرده، در صَلمونَه اردو زدند.
\v 42 و از صَلمونَه کوچ کرده، در فونون اردو زدند.
\v 43 و از فونون کوچ کرده، در اوبوت اردو زدند.
\v 44 و از اوبوت کوچ کرده، در عیِه‌عَباریم در قلمرو موآب اردو زدند.
\v 45 و از عییم
\v 46 و از دیبون‌جاد کوچ کرده، در عَلمون‌دِبلاتایِم اردو زدند.
\v 47 و از عَلمون‌دِبلاتایِم کوچ کرده، در کوههای عَباریم در مقابل نِبو اردو زدند.
\v 48 و از کوههای عَباریم کوچ کرده، در همواریهای موآب، نزد اردن، و مقابل اَریحا اردو زدند؛
\v 49 آنان در کنار اردن، از بِیت‌یِشیموت تا آبِل‌شِطّیم در همواریهای موآب اردو زدند.
\v 50 خداوند موسی را در همواریهای موآب، نزد اردن، مقابل اَریحا، خطاب کرده، گفت:
\v 51 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون از اردن عبور کرده، به سرزمین کنعان بروید،
\v 52 تمامی ساکنان آن سرزمین را از برابر خود بیرون برانید و تمامی تندیسها و تمثالهای ریخته‌شدۀ ایشان را نابود کرده، همۀ مکانهای بلندشان
\v 53 و آن سرزمین را به تصرف درآورده، در آن ساکن شوید، زیرا من آن را به شما داده‌ام تا مالک آن باشید.
\v 54 آن سرزمین را بر حسب طایفه‌های خود به حکم قرعه وارث گردید؛ به قبیلۀ بزرگتر، میراثی بزرگتر بدهید و به قبیلۀ کوچکتر، میراثی کوچکتر. هر جا که قرعۀ کسی بدان افتَد، آنجا از آن او باشد. بر حسب قبایل اجدادی خود زمین را به میراث یابید.
\v 55 اما اگر ساکنان آن سرزمین را از برابر خود بیرون نرانید، کسانی که از ایشان باقی می‌گذارید، در چشمان شما خار و در پهلوهایتان تیغ خواهند بود. آنها در سرزمینی که در آن ساکن می‌شوید، باعث زحمت شما خواهند بود.
\v 56 آنگاه با شما همان خواهم کرد که می‌خواستم با ایشان کنم!»
\s5
\c 34
\p
\v 1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را فرمان داده، بدیشان بگو: هنگامی که به سرزمین کنعان درآمدید، یعنی به سرزمینی که به شما به ارث خواهد رسید، مرزهای سرزمین کنعان چنین خواهد بود:
\v 3 ضلع جنوبی شما، از بیابان صین در جوار اَدوم خواهد بود، و سرحد جنوبی شما از انتهای دریای نمک
\v 4 و سرحد شما گَردَنۀ عَقرَبیم را از جنوب دور زده، به صین عبور خواهد کرد و منتهی‌الیه آن جنوب قادِش‌بَرنِع خواهد بود. آنگاه به سوی حَصَراَدّار رفته، تا عَصمون ادامه خواهد یافت.
\v 5 و این سرحد از عَصمون تا به وادی مصر دور زده، به دریا منتهی خواهد شد.
\v 6 «سرحد غربی شما دریای بزرگ خواهد بود. این است مرز غربی شما.
\v 7 «سرحد شمالی شما این خواهد بود: از دریای بزرگ تا کوه هور خطی بکشید،
\v 8 و نیز از کوه هور تا لِبوحَمات
\v 9 سپس تا به زِفرون کشیده شده، به حَصَرعینان منتهی خواهد شد. این سرحد شمالی شما خواهد بود.
\v 10 «برای سرحد شرقی‌تان از حَصَرعینان تا شِفام خطی بکشید.
\v 11 این سرحد رو به پایین از شِفام تا رِبلَه در شرق عَین کشیده شده، از آنجا پایین خواهد رفت و به موازات دامنه‌های شرق دریای کِنِرِت
\v 12 و این سرحد تا اردن پایین رفته، به دریای نمک منتهی خواهد شد. سرزمین شما بر حسب سرحدات اطرافش چنین خواهد بود.»
\v 13 موسی بنی‌اسرائیل را فرمان داده، گفت: «این است سرزمینی که شما به حکم قرعه به میراث خواهید یافت، سرزمینی که خداوند فرمان داده تا به نُه قبیله و نیم داده شود.
\v 14 زیرا قبیلۀ بنی‌رِئوبین، و قبیلۀ بنی‌جاد و نیم‌قبیلۀ مَنَسی، بر حسب خاندانهایشان، میراث خود را پیشتر دریافت کرده‌اند.
\v 15 این دو قبیله و نیم، میراث خود را در آن سوی اردن، مقابل اَریحا، به جانبِ طلوع آفتاب، دریافت داشته‌اند.»
\v 16 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 17 «این است نامهای مردانی که این سرزمین را به عنوان میراث میان شما تقسیم خواهند کرد: اِلعازارِ کاهن و یوشَع پسر نون.
\v 18 از هر قبیله، یک رهبر برای تقسیم کردن زمین بگیرید.
\v 19 این است نامهای ایشان:
\v 20 شِموئیل پسر عَمّیهود، از قبیلۀ شمعون؛
\v 21 اِلیداد پسر کیسلون، از قبیلۀ بِنیامین؛
\v 22 بُقّیِ رهبر، پسر یُجلی، از قبیلۀ دان؛
\v 23 از بنی‌یوسف، حَنّیئیلِ رهبر، پسر ایفود، از قبیلۀ مَنَسی؛
\v 24 و قِموئیلِ رهبر پسر شِفطان، از قبیلۀ اِفرایِم؛
\v 25 اِلیصافانِ رهبر، پسر فَرناک، از قبیلۀ زِبولون؛
\v 26 فَلطیئیلِ رهبر، پسر عَزّان، از قبیلۀ یِساکار؛
\v 27 اَخیهودِ رهبر، پسر شِلومی، از قبیلۀ اَشیر؛
\v 28 فِدَهئیلِ رهبر، پسر عَمّیهود، از قبیلۀ نَفتالی.»
\v 29 اینانند مردانی که خداوند فرمان داد تا میراث را در سرزمین کنعان میان بنی‌اسرائیل تقسیم کنند.
\s5
\c 35
\p
\v 1 خداوند موسی را در همواریهای موآب، نزد اردن، مقابل اَریحا، خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنی‌اسرائیل را فرمان ده تا از میراثی که به ملکیت خواهند یافت، شهرها به جهت سکونت به لاویان بدهند. چراگاههایی نیز در اطراف آن شهرها به لاویان بدهید.
\v 3 آن شهرها برای سکونت ایشان خواهد بود، و چراگاهها نیز برای چارپایان و دامها و تمامی حیواناتشان.
\v 4 چراگاههایی که در اطراف شهرها به لاویان می‌دهید، باید دورتادور، در فاصلۀ هزار ذِراعی
\v 5 بیرون از شهر، دو هزار ذِراع در ضلع شرقی، دو هزار ذِراع در ضلع جنوبی، دو هزار ذِراع در ضلع غربی و دو هزار ذِراع در ضلع شمالی اندازه بگیرید، به گونه‌ای که شهر در وسط قرار گیرد. این محوطه به عنوان چراگاه شهر، بدیشان تعلق خواهد داشت.
\v 6 «شش شهر از شهرهایی که به لاویان می‌دهید، شهر پناهگاه خواهد بود، تا بگذارید آن که کسی را کشته است، به آنجا بگریزد. افزون بر آنها، چهل و دو شهر دیگر نیز بدیشان بدهید.
\v 7 پس جمع شهرهایی که باید به لاویان بدهید، چهل و هشت شهر با چراگاههایش خواهد بود.
\v 8 شهرهایی که از مِلک بنی‌اسرائیل به لاویان می‌دهید به نسبت سهمی باشد که هر قبیله به میراث یافته است؛ از قبایل بزرگتر، شهرهای زیادتر بگیرید، و از قبایل کوچکتر، شهرهای کمتر.»
\v 9 آنگاه خداوند به موسی گفت:
\v 10 «بنی‌اسرائیل را خطاب کرده بدیشان بگو: چون از اردن به سرزمین کنعان عبور می‌کنید،
\v 11 شهرهایی را به عنوان شهر پناهگاه برای خود تعیین کنید، تا قاتلی که ناخواسته کسی را کشته باشد، به آنجا بگریزد.
\v 12 این شهرها برای شما پناهگاه از دست خونخواهِ مقتول خواهد بود، تا قاتل پیش از محاکمه در حضور جماعت، کشته نشود.
\v 13 پس، شش شهر از شهرهایی که می‌دهید، برای شما شهر پناهگاه خواهد بود.
\v 14 سه شهر در این سوی اردن و سه شهر در سرزمین کنعان بدهید تا شهر پناهگاه باشند.
\v 15 این شش شهر، برای بنی‌اسرائیل و بیگانه و غریبی که در میان ایشان ساکن است پناهگاه خواهد بود تا هر که ناخواسته کسی را بکشد، به آنجا بگریزد.
\v 16 «اما اگر شخصی با آلت آهنین کسی را چنان بزند که بمیرد، او قاتل است، و قاتل باید حتماً کشته شود.
\v 17 یا اگر او را با آلتی سنگی بزند که بتوان بدان کسی را کشت، و آن شخص بمیرد، او قاتل است، و قاتل باید حتماً کشته شود.
\v 18 یا اگر او را به آلت چوبین بزند که بدان بتوان کسی را کشت، و آن شخص بمیرد، او قاتل است، و قاتل باید حتماً کشته شود.
\v 19 خونخواهِ مقتول، خودش او را بکشد؛ هرگاه به او برخورَد، او را بکشد.
\v 20 یا اگر شخصی از روی بغض کسی را هُل دهد یا در کمین او نشسته، چیزی بر او بیفکند که او بمیرد،
\v 21 یا اگر از روی دشمنی او را به دست خود بزند که او بمیرد، ضارب باید حتماً کشته شود، زیرا قاتل است. خونخواهِ مقتول، هرگاه به قاتل برخورَد، او را بکشد.
\v 22 «اما اگر کسی بدون دشمنی به یکباره کسی را هُل دهد یا چیزی بر او بیفکند بی‌آنکه در کمین او باشد،
\v 23 یا اگر نادیده سنگی را که بتوان بدان کسی را کشت، بر او بیفکند که او بمیرد، از آنجا که به او دشمنی نمی‌ورزیده و قصد صدمه به او نداشته است،
\v 24 جماعت میان او و خونخواهِ مقتول بر اساس این قوانین، داوری کند.
\v 25 جماعت باید قاتل را از دست خونخواهِ مقتول برهاند و او را به شهر پناهگاهش که بدان گریخته بود، بازگرداند. او باید تا وفاتِ کاهن اعظم که به روغن مقدّس مسح شده است، در آنجا ساکن شود.
\v 26 اما اگر قاتل هر زمانی از محدودۀ شهر پناهگاه خویش که بدان گریخته بود بیرون آید،
\v 27 و خونخواهِ مقتول او را بیرون از محدودۀ شهر پناهگاهش یافته، بکشد، از خون وی بری خواهد بود.
\v 28 زیرا قاتل می‌بایست تا درگذشتِ کاهن اعظم در شهر پناهگاه خود بماند، و پس از درگذشت کاهن اعظم به زمین مِلک خویش بازگردد.
\v 29 «اینها برای شما در تمامی نسلهایتان فریضۀ قانونی خواهد بود، در هر جا که ساکن باشید.
\v 30 «اگر کسی شخصی را بکشد، قاتل به گواهی شاهدان کشته شود؛ اما شهادت یک تن برای کشتن کسی کافی نیست.
\v 31 در عوضِ جان قاتلی که محکوم به مرگ است، فدیه مپذیرید. او باید حتماً کشته شود.
\v 32 نیز به جهت کسی که به شهر پناهگاه گریخته است فدیه مپذیرید، یعنی بدین جهت که پیش از وفاتِ کاهن اعظم بازگردد و در دیار خود ساکن شود.
\v 33 سرزمینی را که در آن زندگی می‌کنید، مُلَوَّث مسازید. زیرا خونْ زمین را مُلوث می‌کند، و برای خونی که بر زمینی ریخته شده است نمی‌توان کفّاره به جا آورد مگر با ریختن خون کسی که آن خون را ریخته است.
\v 34 پس سرزمینی را که در آن زیست می‌کنید و من در میان آن ساکنم نجس مسازید، زیرا من که یهوه هستم در میان بنی‌اسرائیل ساکنم.»
\s5
\c 36
\p
\v 1 روزی سران خاندانهای طایفۀ بنی‌جِلعاد پسر ماکیر، پسر مَنَسی که از طایفه‌های بنی‌یوسف بودند، نزدیک آمدند و در حضور موسی و رهبران، یعنی سران خاندانهای بنی‌اسرائیل، عرض کرده،
\v 2 گفتند: «خداوند به سرور ما فرمان داد تا این سرزمین را به حکم قرعه به بنی‌اسرائیل به میراث دهد، و سرور ما از خداوند فرمان یافت که میراث برادرمان صِلُفِحاد را به دخترانش دهد.
\v 3 اکنون اگر ایشان با یکی از مردان سایر قبایل بنی‌اسرائیل وصلت کنند، ارث ایشان از میراث اجدادی ما کسر شده، به میراثِ قبیله‌ای که ایشان بدان داخل شوند، افزوده خواهد شد. بدین‌سان، از سهم میراث ما کاسته خواهد شد.
\v 4 حتی با فرا رسیدن یوبیل بنی‌اسرائیل نیز میراث ایشان به میراث قبیله‌ای که بدان داخل شوند، افزوده خواهد شد، و از میراث قبیلۀ اجدادی ما کسر خواهد گردید.»
\v 5 آنگاه موسی بنا به گفتۀ خداوند بنی‌اسرائیل را امر فرموده، گفت: «قبیلۀ بنی‌یوسف درست می‌گویند.
\v 6 این است آنچه خداوند دربارۀ دختران صِلُفِحاد امر می‌فرماید: ”آنان را به هر که در نظرشان پسند آید به زنی بدهید، فقط به شرط آن که با مردی از طوایف قبیلۀ پدرشان ازدواج کنند.
\v 7 میراث بنی‌اسرائیل نباید از قبیله‌ای به قبیله دیگر منتقل شود، زیرا هر یکی از بنی‌اسرائیل، میراث قبیلۀ پدرانش را نگاه خواهد داشت.
\v 8 هر دختری که صاحب میراثی در یکی از قبایل بنی‌اسرائیل باشد، باید با مردی از طوایف قبیلۀ پدرش ازدواج کند، تا بدین‌سان هر یکی از بنی‌اسرائیل صاحب میراث پدران خود گردد.
\v 9 پس هیچ میراثی نباید از قبیله‌ای به قبیلۀ دیگر منتقل شود، زیرا هر قبیلۀ بنی‌اسرائیل باید میراث خود را نگاه دارد.“»
\v 10 پس دختران صِلُفِحاد طبق آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل کردند.
\v 11 دختران صِلُفِحاد، یعنی مَحلَه، تِرصَه، حُجلَه، مِلکَه و نوعَه با پسر عموهای خود ازدواج کردند.
\v 12 آنان با کسانی از طوایف بنی‌مَنَسی پسر یوسف ازدواج کردند، و میراثشان در قبیلۀ طایفۀ پدری‌شان باقی ماند.
\v 13 این است فرمانها و قوانینی که خداوند به واسطۀ موسی در همواریهای موآب، نزد اردن، مقابل اَریحا، به بنی‌اسرائیل امر فرمود.

1112
05-DEU.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1112 @@
\id DEU Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 deu
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 این است سخنانی که موسی در آن سوی اردن در بیابان، یعنی در عَرَبه، مقابل سوف، بین فاران و توفِل، لابان، حَضیروت و دی‌ذَهَب، به تمامی اسرائیل گفت.
\v 2 از حوریب تا قادِش‌بَرنِع از راه کوه سِعیر، سفر یازده روزه است.
\v 3 در نخستین روز ماه یازدهم، در سال چهلم، موسی با بنی‌اسرائیل مطابق هرآنچه خداوند به او دربارۀ ایشان فرمان داده بود، سخن گفت،
\v 4 پس از آنکه سیحون پادشاه اَموریان را که در حِشبون ساکن بود، و عوج پادشاه باشان را که در عَشتاروت در اِدرِعی سکونت داشت، شکست داده بود.
\v 5 در آن سوی اردن در سرزمین موآب، موسی به شرح این شریعت پرداخته، گفت:
\v 6 «یهوه خدای ما، ما را در حوریب خطاب کرده، گفت: ”توقف شما در این کوه کافی است.
\v 7 پس برخاسته، کوچ کنید و به نواحی مرتفع اَموریان و تمامی حوالی آن در عَرَبه، در نواحی مرتفع، در دشت، در نِگِب و کنارۀ دریا، یعنی سرزمین کنعانیان، و لبنان تا رودخانۀ بزرگ که فُرات باشد، بروید.
\v 8 بنگرید که این سرزمین را پیش روی شما نهاده‌ام. پس داخل شده، سرزمینی را که خداوند برای پدرانتان، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، قسم خورد که آن را به ایشان و بعد از آنها به نسل ایشان ببخشد، تصرف کنید.“
\v 9 «در آن هنگام به شما متکلم شده، گفتم: ”من به تنهایی نمی‌توانم متحمل شما باشم.
\v 10 یهوه خدایتان شما را کثیر گردانیده است، و اینک امروز چون ستارگان آسمان بی‌شمارید.
\v 11 یهوه خدای پدرانتان شما را هزار برابر بیفزاید و مطابق آنچه به شما وعده داده است، برکت دهد.
\v 12 اما من چگونه به تنهایی متحمل محنت و بار و نزاعهای شما شوم؟
\v 13 پس برای قبایل خود مردانی حکیم و فهمیده و سرشناس برگزینید تا آنها را به ریاست بر شما برگمارم.“
\v 14 و شما در پاسخ من گفتید: ”آنچه گفتی نیکوست که انجام دهیم.“
\v 15 پس من سران قبایل شما را که مردانی حکیم و سرشناس بودند برگرفتم، و آنان را به ریاست شما نصب کردم، تا سردارانِ هزاره‌ها و سردارانِ صد‌ها و سردارانِ پنجاه‌ها و سردارانِ ده‌ها، و صاحبمنصبان در قبیله‌های شما باشند.
\v 16 در آن هنگام داورانِ شما را امر کرده، گفتم: ”دعاوی برادرانتان را بشنوید، و در میان هر کس و برادرش یا غریبی که نزد وی است، به انصاف داوری کنید.
\v 17 در داوری ظاهربینی مکنید. به کوچک مانند بزرگ، گوش فرا دهید. از انسان مهراسید، زیرا داوری از آنِ خداست. هر دعوایی که برای شما دشوار باشد، نزد من آورید تا آن را بشنوم.“
\v 18 در آن هنگام هر چه می‌بایست انجام دهید، به شما فرمان دادم.
\v 19 «پس از حوریب عزیمت کرده، از سراسر آن بیابان بزرگ و ترسناک که شما دیدید گذشته، به راه نواحی مرتفع اَموریان رفتیم، چنانکه یهوه خدایمان به ما امر فرمود، و به قادِش‌بَرنِع رسیدیم.
\v 20 آنگاه به شما گفتم: ”به نواحی مرتفع اَموریان که یهوه خدایمان به ما می‌دهد، رسیده‌اید.
\v 21 بنگرید که یهوه خدای شما این سرزمین را پیش روی شما نهاده است. پس برآیید و چنانکه یهوه خدای پدرانتان به شما گفته است، آن را به تصرف درآورید. ترسان و هراسان مباشید.“
\v 22 «سپس همۀ شما نزد من آمده، گفتید: ”مردانی پیشاپیش خود بفرستیم تا این سرزمین را برای ما تجسس کنند و ما را از راهی که باید از آن برویم و شهرهایی که به آنها درمی‌آییم، خبر آورند.“
\v 23 این سخن مرا پسند آمد، پس دوازده تن از شما، یعنی یک مرد را از هر قبیله گرفتم.
\v 24 ایشان رو به سوی نواحی مرتفع نهاده، به وادی اِشکول رسیدند و آن را جاسوسی کردند.
\v 25 و از میوۀ آن سرزمین به دست خود گرفته، نزد ما آوردند و ما را خبر داده، گفتند: ”سرزمینی که یهوه خدایمان به ما می‌دهد نیکوست.“
\v 26 «اما شما نخواستید بروید، بلکه از فرمان یهوه خدای خود سر پیچیدید.
\v 27 در خیمه‌های خود شِکوِه کرده، گفتید: ”خداوند از سرِ دشمنی، ما را از سرزمین مصر بیرون آورد تا به دست اَموریان تسلیممان کرده، هلاک سازد.
\v 28 حال کجا می‌رویم؟ برادرانمان در دل ما هراس افکنده، گفته‌اند: ’این مردمان از ما بزرگتر و بلندقامت‌ترند. شهرهایشان بزرگ است و حصارهایشان سر به فلک کشیده، و عَناقیان را نیز در آنجا دیده‌ایم!“‘
\v 29 آنگاه من به شما گفتم: ”مترسید و از ایشان هراسان مباشید.
\v 30 یهوه خدایتان که پیشاپیش شما می‌رود، برای شما خواهد جنگید، درست همان‌گونه که در برابر دیدگانتان در مصر برای شما کرد،
\v 31 و نیز در بیابان، جایی که دیدید چگونه یهوه خدایتان همچون کسی که پسر خود را می‌بَرد، شما را در تمام راهی که پیمودید، می‌بُرد تا به این مکان رسیدید.“
\v 32 با وجود این همه، به یهوه خدایتان اعتماد نکردید،
\v 33 که شبانگاه در آتش و هنگامِ ظهر در ابر پیشاپیش شما در راه می‌رفت تا برای شما مکانی به جهت اردو زدن بجوید و راهی را که باید به آن بروید به شما بنمایاند.
\v 34 «خداوند سخنان شما را شنیده، خشمگین شد و سوگند خورده، گفت:
\v 35 ”هیچ‌یک از مردمانِ این نسل شریر، سرزمین نیکویی را که سوگند خوردم به پدرانتان بدهم، نخواهند دید،
\v 36 مگر کالیب پسر یِفُنّه. او آن را خواهد دید و من زمینی را که بر آن گام زده است، به او و به فرزندانش خواهم داد، زیرا خداوند را پیروی کامل نمود.“
\v 37 خداوند به سبب شما، حتی بر من نیز خشم گرفته، گفت: ”تو نیز به آنجا داخل نخواهی شد.
\v 38 یوشَع پسر نون، که به حضور تو می‌ایستد، به آنجا داخل خواهد شد. پس او را تقویت کن، زیرا اوست که آن سرزمین را به ملکیت بنی‌اسرائیل در خواهد آورد.
\v 39 و اما کودکان شما که می‌گفتید به اسارت
\v 40 اما شما، برگشته از راه دریای سرخ به بیابان کوچ کنید.“
\v 41 «آنگاه در پاسخ من گفتید: ”به خداوند گناه کرده‌ایم. پس رفته، مطابق هرآنچه یهوه خدایمان به ما فرمان داد، جنگ خواهیم کرد.“ سپس هر یک از شما اسلحه برگرفته عزیمت کردید که به نواحی مرتفع برآیید.
\v 42 اما خداوند به من فرمود: ”ایشان را بگو نروند و نجنگند، زیرا که من در میان شما نیستم، مبادا در برابر دشمنان خود شکست بخورید.“
\v 43 پس به شما گفتم، اما گوش نگرفتید، بلکه از فرمان خداوند سر پیچیدید و با گستاخی به نواحی مرتفع برآمدید.
\v 44 آنگاه اَموریانی که در آن نواحی مرتفع ساکن بودند به مقابله با شما بیرون آمده، همچون زنبور شما را تعقیب کردند و شما را از سِعیر تا حُرما شکست دادند.
\v 45 پس بازگشته، در حضور خداوند گریستید، اما خداوند صدای شما را نشنید و به شما گوش فرا نداد.
\v 46 پس روزهای بسیار در قادِش سکونت گزیدید، تمام ایامی که در آنجا به سر بردید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 «پس برگشته مطابق آنچه خداوند به من گفته بود، از راه دریای سرخ، به بیابان کوچ کردیم و روزهای بسیار کوهستان سِعیر را دور زدیم.
\v 2 آنگاه خداوند به من گفت:
\v 3 ”شما به اندازۀ کافی این کوهستان را دور زده‌اید. حال به سوی شمال بروید.
\v 4 قوم را فرمان داده بگو: ’شما از قلمرو برادرانتان، یعنی نسل عیسو می‌گذرید که در سِعیر ساکنند. آنان از شما خواهند ترسید. پس بسیار مراقب باشید.
\v 5 ایشان را تحریک مکنید، زیرا از سرزمین ایشان حتی به قدر کفِ پایی هم به شما نخواهم داد، چونکه کوهستان سِعیر را به عیسو به ملکیت بخشیده‌ام.
\v 6 خوراک را از ایشان به نقره خریده، بخورید و آب را از ایشان به نقره خریده، بنوشید.
\v 7 زیرا یهوه خدایتان شما را در همۀ کارهای دستتان برکت داده است. او از ره سپردن شما در این بیابان بزرگ آگاه است. در این چهل سال یهوه خدایتان با شما بوده است و چیزی کم نداشته‌اید.“‘
\v 8 پس ما به دور از برادران خود، بنی‌عیسو‌که در سِعیر ساکنند، از راه عَرَبه، از ایلَت و عِصیون‌جِبِر عبور کردیم.
\v 9 آنگاه خداوند مرا گفت: ”موآب را آزار مرسان و ایشان را به جنگ تحریک مکن، زیرا که از سرزمین ایشان هیچ نصیبی به شما نخواهم داد. چونکه عار
\v 10 ایمیان که قومی عظیم و کثیر و همچون عَناقیان بلندقامت بودند پیشتر در آنجا می‌زیستند.
\v 11 آنان نیز مانند عَناقیان، از رِفائیانِ غول‌پیکر محسوب می‌شوند، اما موآبیان ایشان را ایمیان می‌خوانند.
\v 12 حوریان نیز پیشتر در سِعیر می‌زیستند، اما بنی‌عیسو آنان را بیرون راندند و از پیش روی خویش هلاک کردند و در جای ایشان ساکن شدند، همان‌گونه که اسرائیل با سرزمین ملکیت خویش کردند، سرزمینی که خداوند به آنان بخشید.
\v 13 ”حال برخیزید و از وادی زارِد بگذرید.“ پس، از وادی زارِد گذشتیم.
\v 14 از زمانی که از قادِش‌بَرنِع راه پیمودیم تا زمانی که از وادی زارِد گذشتیم، سی و هشت سال به طول انجامید، تا تمامی نسل مردان جنگی از میان اردوگاه تلف شدند، چنانکه خداوند برای ایشان قسم خورده بود.
\v 15 زیرا که به‌واقع دست خداوند بر ضد ایشان بود، تا تمامی ایشان را از میان اردوگاه هلاک کند.
\v 16 «پس چون تمامی مردان جنگی از میان قوم تلف شده، مردند،
\v 17 خداوند مرا خطاب کرده، گفت:
\v 18 ”امروز باید از مرز موآب در عار بگذری.
\v 19 چون به قلمرو بنی‌عَمّون نزدیک شوی، آزارشان مرسان و تحریکشان مکن زیرا که از سرزمین عَمّونیان هیچ نصیبی به شما نخواهم داد، چون آن را به بنی‌لوط به ملکیت داده‌ام.“
\v 20 (آنجا نیز از سرزمینهای رِفائیانِ غول‌پیکر به شمار می‌آید. رِفائیان پیشتر در آنجا می‌زیستند، اما عَمّونیان آنان را زَمزُمّیان می‌خوانند،
\v 21 که قومی عظیم و کثیر، و همچون عَناقیان بلندقامت بودند. اما خداوند آنان را از حضور عَمّونیان
\v 22 چنانکه برای بنی‌عیسو که در سِعیر ساکنند نیز عمل کرد و حوریان را از حضورشان هلاک کرده، آنان را بیرون راند، به گونه‌ای که بنی‌عیسو تا به امروز در جای ایشان ساکنند.
\v 23 و اما عَوّیان که در روستاها تا به غزه سکونت داشتند به دست کَفتوریان که از کَفتور
\v 24 ”پس برخیزید و عزیمت کرده، از وادی اَرنون بگذرید. بنگر که سیحونِ اَموری پادشاه حِشبون و سرزمینش را به دست شما داده‌ام؛ پس شروع به تصرف کن و با وی جنگ نما.
\v 25 امروز شروع کرده ترس و هراس شما را بر قومهای زیر تمام آسمان مستولی خواهم کرد و ایشان آوازۀ تو را شنیده، خواهند لرزید و به سبب تو مضطرب خواهند شد.“
\v 26 «پس فرستادگانی با سخنان صلح‌آمیز از بیابان قِدیموت نزد سیحون شاه حِشبون گسیل داشته، گفتم:
\v 27 ”اجازه بده از سرزمینت بگذرم. از شاهراه خواهم رفت و به جانب راست یا چپ میل نخواهم کرد.
\v 28 خوراک را به نقره به من بفروش تا بخورم، و آب را به نقره به من بفروش تا بنوشم. فقط اجازه بده تا بر پایهای خود بگذرم؛
\v 29 چنانکه بنی‌عیسو که در سِعیر ساکنند و موآبیان که در عار ساکنند برای من کردند، تا از رودِ اردن به سرزمینی که یهوه خدای ما به ما می‌دهد بگذرم.“
\v 30 اما سیحون پادشاه حِشبون نخواست از سرحدش بگذریم، زیرا که یهوه خدای تو روح او را سخت و دل او را سنگ ساخت تا او را به دست تو تسلیم کند، چنانکه امروز کرده است.
\v 31 خداوند مرا گفت: ”اینک به تسلیم کردنِ سیحون و سرزمینش به دست تو آغاز کرده‌ام. پس شروع به تصرف کن تا سرزمین وی را مالک شوی.“
\v 32 آنگاه سیحون با تمامی قومش برای جنگ با ما به جانب یاهَص بیرون آمد.
\v 33 و یهوه خدای ما او را به دست ما تسلیم کرد و ما او را با پسرانش و تمامی قومش شکست دادیم.
\v 34 و در آن وقت، تمامی شهرهای او را تسخیر کرده، هر شهر را با مردان و زنان و کودکانش به نابودی کامل سپردیم
\v 35 تنها چارپایان را با غنیمت شهرهایی که تسخیر کرده بودیم برای خود به یغما بردیم.
\v 36 از عَروعیر در کنار وادی اَرنون، و شهری که در وادی است، تا جِلعاد، شهری نبود که برای ما تسخیرناپذیر باشد. یهوه خدایمان همه را به دست ما تسلیم کرد.
\v 37 اما به سرزمین بنی‌عَمّون یعنی سراسر کناره‌های رود یَبّوق و شهرهای ناحیۀ کوهستانی، و به هر جایی که یهوه خدایمان ما را منع کرده بود، نزدیک نشدیم.
\s5
\c 3
\p
\v 1 «سپس رهسپار شده، از راهی که به باشان می‌رفت بالا رفتیم. اما عوج، شاهِ باشان، با همۀ قومش برای نبرد در اِدرِعی به مقابله با ما بیرون آمد.
\v 2 خداوند مرا گفت: ”از او مترس، زیرا او را با تمامیِ قوم و سرزمینش به دست تو تسلیم کرده‌ام. با او همان کن که با سیحون پادشاهِ اَموری که در حِشبون ساکن بود، کردی.“
\v 3 پس یهوه خدایمان، عوج، شاهِ باشان را نیز با تمامی قومش به دست ما تسلیم کرد، و او را چنان شکست دادیم که اَحَدی برای او باقی نماند.
\v 4 در آن وقت، همۀ شهرهای او را گرفتیم، و شهری نماند که از ایشان نگرفته باشیم - شصت شهر یعنی سراسر ناحیۀ اَرجوب را که مملکت عوج در باشان بود.
\v 5 تمامیِ اینها شهرهای حصاردار، با دیوارهای بلند و دروازه‌ها و پشت‌بندها بود، سوای شمار بسیار از روستاهای بی‌حصار.
\v 6 و آنها را به نابودی کامل سپردیم، چنانکه با سیحون، شاه حِشبون کرده بودیم؛ هر شهر را با مردان و زنان و کودکانش به نابودی کامل سپردیم.
\v 7 اما تمامی اَحشام و غنیمت شهرها را برای خود به یغما بردیم.
\v 8 در آن وقت، آن سرزمین را، از وادی اَرنون تا کوه حِرمون، از دست دو پادشاهِ اَموریان که در شرق اردن بودند، گرفتیم.
\v 9 صیدونیان حِرمون را سیریون، و اَموریان آن را سِنیر می‌خوانند.
\v 10 پس تمامی شهرهای دشت و سراسر جِلعاد و باشان را تا سَلِخَه و اِدرِعی که شهرهای مملکت عوج در باشان بود، تسخیر کردیم.
\v 11 زیرا تنها عوج، شاهِ باشان، از باقیماندگان رفائیانِ غول‌پیکر بر جا مانده بود. اینک تخت‌خواب او تختی آهنین بود. آیا آن در رَبَّتِ بنی‌عَمّون نیست؟ درازای آن نُه ذِراع
\v 12 «از سرزمینی که در آن وقت تصرف کردیم، نواحی شمال عَروعیر واقع در کنار وادی اَرنون، از جمله نیمی از کوهستان جِلعاد را با شهرهایش به رِئوبینیان و جادیان دادم.
\v 13 مابقی جِلعاد و همۀ باشان را که مملکت عوج باشد، یعنی تمامی ناحیۀ اَرجوب را به نیم‌قبیلۀ مَنَسی دادم. تمام باشان، سرزمین رِفائیان نامیده می‌شود.
\v 14 یائیر از نسل مَنَسی، تمامیِ ناحیه اَرجوب را تا سرحد جِشوریان و مَعَکیان گرفت، و آن مکان یعنی باشان را به نام خود حَووت‌یائیر
\v 15 و جِلعاد را به ماکیر دادم،
\v 16 و به رِئوبینیان و جادیان قلمرویی بخشیدم که از جِلعاد در شمال تا به وادی اَرنون در جنوب، یعنی به وسط وادی که سرحد است، می‌رسید و به سمت شرق تا به نهر یَبّوق که سرحد عَمّونیان است گسترده می‌شد،
\v 17 و سرحد غربی آن عَرَبه و رود اردن بود، از دریاچۀ کِنِرِت
\v 18 «در آن وقت به شما فرمان داده، گفتم: ”یهوه خدای شما این سرزمین را به شما داده است تا آن را تصرف کنید. پس همۀ جنگاوران شما مسلح شده پیشاپیش برادرانِ خود، بنی‌اسرائیل از اردن بگذرند.
\v 19 فقط زنان و کودکان و احشامتان، زیرا می‌دانم که احشام بسیار دارید، در شهرهایی که به شما دادم بمانند،
\v 20 تا خداوند به برادران شما نیز همچون شما آرامی دهد، و آنان نیز سرزمینی را که یهوه خدای شما در آن سوی اردن به آنان می‌دهد، تصرف کنند. آنگاه هر یک از شما به ملک خود که به شما داده‌ام بازگردید.“
\v 21 در آن وقت به یوشَع فرمان داده، گفتم: ”چشمان تو هرآنچه یهوه خدایتان به این دو پادشاه کرد، دیده است. پس خداوند با تمامی ممالکی نیز که بدانها عبور می‌کنی چنین خواهد کرد.
\v 22 از ایشان مترسید، زیرا یهوه خدای شماست که برای شما می‌جنگد.“
\v 23 «آنگاه نزد خداوند تمنا کرده، گفتم:
\v 24 ”ای خداوندگارْ یهوه، تو به نشان دادن عظمت و دست نیرومند خود بر خدمتگزارت آغاز کرده‌ای. زیرا کدام خدا در آسمان یا بر زمین هست که بتواند چون تو کارها و اعمال نیرومند انجام دهد؟
\v 25 تمنا آنکه بگذاری عبور کنم و سرزمین نیکویی را که در آن سوی اردن است، یعنی این کوهستان نیکو و لبنان را، ببینم.“
\v 26 اما خداوند به سبب شما بر من خشمگین بود و مرا اجابت نکرد. خداوند مرا گفت: ”تو را کافی است! دیگر در این باره با من سخن مگو.
\v 27 به فراز کوه پیسگاه برآی و چشمان خود را به سوی مغرب و شمال و جنوب و مشرق برافراشته، به چشمان خود ببین، زیرا از این اردن نخواهی گذشت.
\v 28 اما یوشَع را فرمان بده و او را تشویق و تقویت کن، زیرا او پیشاپیش این قوم از اردن خواهد گذشت و سرزمینی را که خواهی دید، از آنِ ایشان خواهد ساخت.“
\v 29 پس در وادی، در برابر بِیت‌فِعور ماندیم.
\s5
\c 4
\p
\v 1 «اکنون ای اسرائیل، به فرایض و قوانینی که من به شما تعلیم می‌دهم گوش فرا دهید و آنها را به جای آرید، تا زنده بمانید و به آن سرزمینی که یهوه خدای اجدادتان به شما می‌دهد داخل شده، آن را به تصرف آورید.
\v 2 بر کلامی که من به شما امر می‌فرمایم نه چیزی بیفزایید و نه چیزی از آن کم کنید، تا فرمانهای یهوه خدایتان را که من به شما امر می‌فرمایم، نگاه دارید.
\v 3 چشمان شما آنچه را خداوند در بَعَل‌فِعور کرد، دید، زیرا یهوه خدای شما هر که را از بَعَل خدای فِعور پیروی کرد، از میان شما هلاک ساخت.
\v 4 اما شما که به یهوه خدایتان چسبیدید، همگی تا به امروز زنده‌اید.
\v 5 اینک چنانکه یهوه خدایم مرا امر فرمود، فرایض و قوانین به شما آموختم تا در سرزمینی که برای تصرف بدان داخل می‌شوید، به آنها عمل کنید.
\v 6 پس آنها را نگاه داشته، به جای آرید، زیرا این است حکمت و فهم شما در نظر قومهایی که چون همۀ این فرایض را بشنوند، خواهند گفت: ”بدرستی این قومِ بزرگ، مردمانی حکیم و فهیمند.“
\v 7 زیرا کدام قوم بزرگ است که خدایشان نزدیک ایشان باشد آن‌گونه که یهوه، خدای ما است، هرگاه نزد او دعا می‌کنیم؟
\v 8 و کدام قوم بزرگ است که دارای فرایض و قوانین عادلانه‌ای همچون این شریعت باشد که امروز من در برابر شما می‌نهم؟
\v 9 «فقط مراقب و بسیار مواظبِ خویشتن باشید مبادا این چیزها را که چشمان شما دیده است از یاد ببرید، و مبادا اینها در همۀ ایام عمرتان از دل شما بیرون رود؛ آنها را به فرزندانتان و فرزندان فرزندانتان تعلیم دهید.
\v 10 این را که چگونه آن روز در حوریب در حضور یهوه خدای خود ایستاده بودید که خداوند مرا گفت: ”قوم را نزد من گِرد آور تا سخنانم را به ایشان بشنوانم، تا بیاموزند که در تمامی روزهای زندگی خود بر زمین از من بترسند و به فرزندان خویش نیز چنین بیاموزند.“
\v 11 و شما نزدیک آمده، در پای کوه ایستادید در حالی که کوه تا به دلِ آسمان در شعله‌های آتش می‌سوخت و تاریکی بود و ابر و ظلمت غلیظ.
\v 12 آنگاه خداوند با شما از میان آتش سخن گفت. شما آوای کلام را می‌شنیدید ولی صورتی نمی‌دیدید؛ تنها آوا را می‌شنیدید.
\v 13 او عهد خود را که شما را به نگاه داشتنش امر فرموده بود برای شما بیان کرد، یعنی ده فرمان
\v 14 و در آن هنگام، خداوند مرا امر فرمود که فرایض و قوانین را به شما تعلیم دهم، تا آنها را در سرزمینی که برای تصرفش از اردن عبور می‌کنید، به جای آرید.
\v 15 «در آن روز که خداوند در حوریب از میان آتش با شما سخن گفت، هیچ صورتی ندیدید، پس بسیار مراقب باشید
\v 16 مبادا مرتکب فساد شده، تمثالِ تراشیده، به هر صورت و شکل برای خود بسازید، خواه به شکل مرد و خواه به شکل زن
\v 17 و خواه به شکل حیواناتی که روی زمینند یا به شکل پرندگانِ بالداری که در آسمان می‌پرند،
\v 18 و یا به شکل خزندگان روی زمین یا ماهیانی که در آبهای زیرِ زمینند.
\v 19 و مراقب باشید مبادا چشمان خویش را به آسمان برافرازید و چون خورشید و ماه و ستارگان و تمامی لشکر آسمان را بینید، گمراه شده، آنها را سَجده و عبادت کنید، حال آنکه یهوه خدایتان آنها را به تمامی قومهایی که زیر آسمانند اختصاص داده است.
\v 20 اما خداوند شما را برگرفته، از مصر، آن کورۀ آهن، بیرون آورد تا قومی که میراث خود اوست باشید، چنانکه امروز هستید.
\v 21 اما خداوند به سبب شما بر من خشمگین شد و سوگند خورد که من از اردن عبور نخواهم کرد و به آن سرزمین نیکو که یهوه خدایتان به شما به ملکیت می‌دهد، داخل نخواهم شد.
\v 22 زیرا من در همین سرزمین خواهم مرد و از اردن نخواهم گذشت، ولی شما خواهید گذشت و آن سرزمین نیکو را به تصرف خواهید آورد.
\v 23 پس مراقب باشید، مبادا عهد یهوه خدای خویش را که با شما بست از یاد ببرید و تمثالِ تراشیده، به شکل هرآنچه یهوه خدایتان شما را از آن بازداشته است، برای خود بسازید.
\v 24 از آن رو که یهوه خدای شما آتش سوزاننده و خدای غیور است.
\v 25 «چون صاحبِ فرزندان و نوادگان شوید و در آن سرزمین سالخورده گردید، اگر مرتکب فساد شده، تمثالِ تراشیده، به هر شکلی بسازید، و آنچه را که در نظر یهوه خدایتان بد است به جای آورده، او را به خشم آورید،
\v 26 آسمان و زمین را امروز شاهد می‌گیرم که از آن سرزمینی که برای تصرف آن از اردن می‌گذرید، همانا به‌زودی نابود خواهید شد. آری، در آنجا برای مدتی طولانی نخواهید زیست بلکه به تمامی نابود خواهید شد.
\v 27 خداوند شما را در میان قومها پراکنده خواهد ساخت، و شما در میان مردمانی که خداوند شما را به میانِ آنان می‌رانَد، شماری اندک خواهید بود.
\v 28 شما در آنجا، خدایان چوبی و سنگی را که به دست انسان ساخته شده‌اند، عبادت خواهید کرد، خدایانی را که نه می‌بینند و نه می‌شنوند و نه می‌خورند و نه می‌بویند!
\v 29 ولی از آنجا یهوه خدای خود را خواهید جُست و او را خواهید یافت، به شرطی که او را با تمامی دل و جان بجویید.
\v 30 چون در ایام آخر به تنگی گرفتار آیید و این همه بر سرتان آید، به سوی یهوه خدایتان بازگشت خواهید کرد و به صدای او گوش فرا خواهید داد.
\v 31 زیرا یهوه خدای شما خدایی است رحیم. او بی‌کار نخواهد نشست و نابودتان نخواهد کرد، و عهد خویش را با پدرانتان که برای آنها سوگند خورد، از یاد نخواهد برد.
\v 32 «اکنون دربارۀ ایام گذشته بپرس، دربارۀ ایامی که پیش از تو بوده است، از روزی که خدا آدم را بر زمین آفرید؛ آری، از این کران آسمان تا کران دیگر، بپرس که آیا تا کنون امری چنین عظیم واقع شده یا مانندِ آن شنیده شده است؟
\v 33 آیا هرگز قومی صدای خدا را که از میان آتش سخن گوید، شنیده و زنده مانده است، چنانکه شما شنیدید؟
\v 34 و آیا تا به حال خدایی کوشیده است که برود و قومی از میان قوم دیگر برای خود برگیرد، با مصائب و آیات و معجزات و جنگ، و با دست نیرومند و بازوی افراشته و اعمال عظیم و ترسناک، چنانکه یهوه خدایتان در برابر چشمان شما در مصر برایتان کرد؟
\v 35 این بر شما نمایانده شد تا بدانید که یهوه خداست و خدایی جز او نیست.
\v 36 او از آسمان صدای خود را به شما شنوانید تا شما را تأدیب کند و بر زمین آتش عظیم خود را به شما نشان داد و سخنان وی را از میان آتش شنیدید.
\v 37 از آنجا که پدرانتان را دوست می‌داشت و نسل ایشان را پس از ایشان برگزید، و به روی خود و با قدرتِ عظیم خویش شما را از مصر به در آورد
\v 38 تا قومهایی را که از شما بزرگتر و نیرومندتر بودند از برابرتان براند و شما را به سرزمین ایشان آورده، آن را به ملکیت شما بخشد، چنانکه امروز شده است،
\v 39 پس امروز بدانید و به یاد آورید که یهوه خداست، بالا در آسمان و پایین بر زمین، و به‌جز او نیست.
\v 40 پس فرایض و فرمانهای او را که من امروز به شما امر می‌فرمایم نگاه دارید، تا شما و فرزندانتان پس از شما روی سعادت بینید، و تا بر سرزمینی که یهوه خدایتان برای همۀ ایام به شما خواهد بخشید، عمر دراز کنید.»
\v 41 آنگاه موسی سه شهر به جانب شرق، در آن سوی اردن تعیین کرد
\v 42 تا اگر کسی ناخواسته همنوع خود را بکشد بی‌آنکه پیشتر با او دشمنی داشته باشد، بتواند به یکی از آن شهرها بگریزد و زنده بماند.
\v 43 آن شهرها عبارت بودند از: باصِر در بیابان بر زمینِ جُلگه برای قبیلۀ رِئوبین، راموت در جِلعاد برای قبیلۀ جاد، و جولان در باشان برای قبیلۀ مَنَسی.
\v 44 این است شریعتی که موسی پیش روی بنی‌اسرائیل نهاد.
\v 45 اینهاست شهادات و فرایض و قوانینی که موسی به بنی‌اسرائیل بیان داشت، هنگامی که ایشان از مصر بیرون آمده،
\v 46 در آن سوی اردن، در درۀ مقابل بِیت‌فِعور بودند، در سرزمین سیحون، پادشاه اَموریان که در حِشبون ساکن بود، آن که موسی و بنی‌اسرائیل هنگام بیرون آمدن از مصر، او را شکست دادند
\v 47 و سرزمین او و نیز سرزمین عوج، شاه باشان، یعنی سرزمینِ دو شاه اَموری را که در آن سوی اردن، به جانب شرق است، تصرف کردند،
\v 48 از عَروعیر واقع در کنار وادی اَرنون تا کوه سیئون که همان حِرمون باشد،
\v 49 و تمامی عَرَبه در شرق اردن، تا دریای عَرَبه، زیر دامنه‌های کوه پیسگاه.
\s5
\c 5
\p
\v 1 موسی تمامی بنی‌اسرائیل را فرا ‌خواند و به ایشان گفت: «ای اسرائیل، فرایض و قوانینی را که من امروز در گوش شما می‌گویم بشنوید. آنها را فرا گیرید و به‌دقّت به جای آورید.
\v 2 یهوه خدای ما در حوریب با ما عهد بست.
\v 3 خداوند این عهد را نه با پدران ما، بلکه با ما بست که همگی امروز در اینجا زنده‌ایم.
\v 4 خداوند در آن کوه، از میان آتش، روبه‌رو با شما سخن گفت.
\v 5 در آن هنگام، من میان خداوند و شما ایستاده بودم تا کلام خداوند را به شما بیان کنم، زیرا شما به سبب آتش می‌ترسیدید و به فراز کوه برنیامدید. او چنین فرمود:
\v 6 «”مَنَم یهوه، خدای تو، که تو را از سرزمین مصر، از خانۀ بندگی، بیرون آوردم.
\v 7 تو را خدایان دیگر غیر از من
\v 8 «”هیچ تمثالِ تراشیده برای خود مساز، خواه به شکل هرآنچه بالا در آسمان است و یا پایین بر زمین و یا در آبهای زیرِ زمین.
\v 9 در برابر آنها سَجده مکن و آنها را عبادت منما. زیرا من یهوه خدای تو، خدایی غیورم که جزای تقصیرات پدران را به فرزندان و به پشتِ سوّم و چهارمِ آنان که مرا نفرت کنند می‌رسانم،
\v 10 اما کسانی را که مرا دوست بدارند و فرمانهایم را حفظ کنند، تا هزار پشت
\v 11 «”نام یهوه خدای خود را به باطل مَبَر، زیرا خداوند کسی را که نام او را به باطل بَرَد، بی‌گناه نخواهد شمرد.
\v 12 «”روز شَبّات را نگاه داشته، آن را مقدس بدار، چنانکه یهوه خدایت تو را امر فرموده است.
\v 13 شش روز کار کن و همۀ کارهایت را انجام بده،
\v 14 اما روز هفتم شَبّات یهوه خدای توست؛ در آن روز هیچ کار مکن، نه تو، نه پسر یا دخترت، نه غلام یا کنیزت، نه گاو یا الاغت یا هر چارپایی که از آنِ توست و نه غریبی که درون دروازه‌های توست، تا غلام و کنیزت نیز بتوانند چون تو بیاسایند.
\v 15 به یاد آر که خود در سرزمین مصر غلام بودی و یهوه خدایت تو را با دست نیرومند و بازوی دراز از آنجا به در آورد. از این روست که یهوه خدایت به تو فرمان داده است که روز شَبّات را نگاه داری.
\v 16 «”پدر و مادر خود را گرامی دار، چنانکه یهوه خدایت تو را امر فرموده است، تا روزهایت دراز شود و در سرزمینی که یهوه خدایت به تو می‌بخشد، سعادتمند باشی.
\v 17 «”قتل مکن.
\v 18 «”زنا مکن.
\v 19 «”دزدی مکن.
\v 20 «”بر همنوع
\v 21 «”به زن همسایه‌ات
\v 22 «این سخنان را خداوند در کوه به تمامی جماعت شما از میان آتش و ابر و تاریکی غلیظ، به صدای بلند گفت، و چیزی دیگر نیفزود. پس آنها را بر دو لوح سنگی نوشت و به من داد.
\v 23 اما چون شما آن صدا را از میان تاریکی شنیدید، در حالی که کوه به آتش می‌سوخت، شما نزد من آمدید، آری همۀ سران قبایل و مشایخ شما،
\v 24 و گفتید: ”اینک یهوه خدای ما جلال و عظمت خود را به ما نمایانده است و صدای او را از میان آتش شنیده‌ایم. امروز دیدیم که می‌شود خدا با انسان سخن بگوید و انسان زنده بماند.
\v 25 پس حال چرا بمیریم، زیرا این آتش عظیم ما را خواهد سوزانید. اگر بیش از این صدای یهوه خدای خود را بشنویم، خواهیم مرد.
\v 26 زیرا از میان تمامی بشر کیست که مانند ما صدای خدای زنده را که از میان آتش سخن بگوید، شنیده و زنده مانده باشد؟
\v 27 تو خود نزدیک برو و هرآنچه را که یهوه خدای ما می‌گوید، بشنو. آنگاه هرآنچه را که یهوه خدای ما به تو بگوید به ما بازگو، و ما شنیده، به جا خواهیم آورد.“
\v 28 «چون شما با من سخن می‌گفتید، خداوند آواز سخنانتان را شنید و به من فرمود: ”سخنانی را که این قوم به تو گفتند شنیدم. آنچه گفتند نیکوست.
\v 29 کاش همیشه دلی مانند این داشتند تا از من می‌ترسیدند و فرمانهای مرا به تمامی به جای می‌آوردند، تا خود و فرزندانشان تا به ابد سعادتمند گردند.
\v 30 برو و ایشان را بگو تا به خیمه‌های خویش بازگردند.
\v 31 اما تو خود اینجا نزد من بایست تا تمامی فرمانها و فرایض و قوانینی را که می‌باید به آنها بیاموزی، به تو بگویم، تا آنها را در سرزمینی که برای تصرف به ایشان می‌دهم، به جای آرند.“
\v 32 پس مراقب باشید تا بر طبق آنچه یهوه خدایتان به شما امر فرموده است عمل نمایید، و به راست یا چپ منحرف مشوید.
\v 33 در تمامی طریقی که یهوه خدایتان شما را امر فرموده است، سلوک کنید، تا زنده بمانید و سعادتمند باشید، و در سرزمینی که به تصرف خواهید آورد عمر دراز کنید.
\s5
\c 6
\p
\v 1 «این است فرمانها و فرایض و قوانینی که یهوه، خدای شما، امر فرمود به شما بیاموزم، تا آنها را در سرزمینی که برای تصرفش بدان عبور می‌کنید، به جای آرید،
\v 2 و تا شما و فرزندانتان و فرزندان فرزندانتان از یهوه خدای خود بترسید و تمامیِ فرایض و فرمانهای او را که من به شما حکم می‌کنم، در تمامی ایام زندگیتان نگاه دارید، تا عمر دراز داشته باشید.
\v 3 پس ای اسرائیل، بشنو و آنها را به‌دقّت انجام ده، تا در سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است سعادتمند باشی و بسیار افزون گردی، همان‌گونه که یهوه خدای پدرانت به تو وعده داده است.
\v 4 «بشنو، ای اسرائیل: یهوه، خدای ما، خداوندِ یکتاست.
\v 5 یهوه خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی قوّت خود محبت کن.
\v 6 و این سخنان که من امروز تو را امر می‌فرمایم، بر دل تو باشد.
\v 7 آنها را به‌دقّت به فرزندانت بیاموز، و حین نشستن در خانه و رفتن به راه، و هنگام خوابیدن و برخاستن، از آنها گفتگو کن.
\v 8 آنها را چون نشان بر دست خود ببند و چون علامت بر پیشانیت
\v 9 آنها را بر چارچوب دَرِ خانۀ خود و بر دروازه‌های خویش بنگار.
\v 10 «چون یهوه خدایت تو را به سرزمینی درآوَرَد که برای پدرانت ابراهیم و اسحاق و یعقوب سوگند خورد که به تو بدهد، به شهرهای بزرگ و نیکویی که خود بنا نکرده‌ای،
\v 11 و خانه‌های آکنده از هر نعمت که خود نیاکنده‌ای، و حوضهای کنده شده که خود نکنده‌ای، و تاکستانها و درختان زیتونی که خود نکاشته‌ای، و چون خورده سیر شوی،
\v 12 آنگاه به هوش باش مبادا خداوند را که تو را از سرزمین مصر، از آن خانۀ بندگی به در آورد، فراموش کنی.
\v 13 از یهوه، خدای خویش بترس و او را عبادت کن، و تنها به نام او سوگند بخور.
\v 14 خدایانِ غیر، یعنی خدایانِ اقوامِ پیرامونِ خود را پیروی مکن،
\v 15 زیرا یهوه خدای تو که در میان توست، خدایی غیور است، مبادا خشم یهوه خدایت بر تو افروخته شود و تو را از روی زمین نابود سازد.
\v 16 «یهوه خدای خود را میازما، چنانکه او را در مَسَّه آزمودی.
\v 17 فرمانهای یهوه خدای خود را، و شهادات و فرایض او را که به تو امر فرمود، نگاه دار.
\v 18 آنچه را که در نظر خداوند درست و نیکو است به جای آر، تا سعادتمند باشی و به آن سرزمین نیکو که خداوند سوگند خورد به پدرانت بدهد داخل شده، آن را تصرف کنی،
\v 19 و تا او دشمنانت را از پیش روی تو برانَد، چنانکه خداوند وعده فرموده است.
\v 20 «چون پسرت در آینده از تو بپرسد: ”مقصود از این شهادات و فرایض و قوانین که یهوه خدای ما به شما امر فرموده، چیست؟“
\v 21 آنگاه به پسر خود بگو: ”ما در مصر بندۀ فرعون بودیم. اما خداوند ما را با دستی نیرومند از آن سرزمین بیرون آورد.
\v 22 خداوند در برابر دیدگان ما آیات و معجزات عظیم و هولناک بر ضد مصر و فرعون و تمامی اهل خانه‌اش نمایان ساخت
\v 23 و ما را از آنجا بیرون آورد تا به سرزمینی که برای پدرانمان سوگند خورده بود که به ما ببخشَد، درآورَد.
\v 24 پس خداوند به ما فرمان داد تا همۀ این فرایض را به جای آریم و از یهوه خدای خود بترسیم، تا همیشه سعادتمند باشیم و ما را زنده نگاه دارد، چنانکه تا امروز شده است.
\v 25 پارسایی ما به این خواهد بود که تمامی این فرمانها را در حضور یهوه خدای خود به‌دقّت به جا آوریم، همان‌گونه که ما را امر فرموده است.“
\s5
\c 7
\p
\v 1 «چون یهوه خدایت تو را به سرزمینی که برای تصرفش به آنجا می‌روی درآورَد، و اقوام بسیار را از برابر تو برانَد، یعنی حیتّیان، جِرجاشیان، اَموریان، کنعانیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان را که هفت قوم بزرگتر و نیرومندتر از تو هستند،
\v 2 و چون یهوه خدایت آنها را به دستِ تو تسلیم کند تا مغلوبشان سازی، ایشان را به نابودی کامل بسپار
\v 3 با ایشان وصلت منما؛ دخترت را به پسر ایشان مده و دختر ایشان را برای پسرت مگیر.
\v 4 زیرا فرزندانت را از پیرویِ من منحرف خواهند کرد تا خدایانِ غیر را عبادت کنند. آنگاه خشم خداوند بر شما افروخته شده، شما را به‌سرعت نابود خواهد ساخت.
\v 5 بلکه با ایشان چنین کنید: مذبحهایشان را در هم بشکنید، ستونهایشان را خُرد نمایید، اَشیرَه‌های
\v 6 «زیرا شما برای یهوه خدایتان قومی مقدسید. او از میان تمامی قومهای روی زمین، شما را برگزیده است تا قومی که گنج اوست باشید.
\v 7 خداوند از این رو دل در شما نبست و شما را برنگزید که از دیگر قومها کثیرتر بودید، زیرا شما از همۀ قومها کم‌شمار‌تر بودید؛
\v 8 بلکه از آن رو که خداوند شما را دوست می‌داشت و می‌خواست سوگندی را که برای پدرانتان خورده بود، به جای آورد. پس خداوند شما را با دستی نیرومند بیرون آورد و از خانۀ بندگی و از چنگِ فرعون پادشاه مصر، فدیه کرد.
\v 9 پس بدانید که یهوه خدای شما، اوست خدا، خدای امین که عهد و محبت خود را با آنان که او را دوست می‌دارند و فرمانهایش را به جا می‌آورند، تا هزار پشت نگاه می‌دارد،
\v 10 ولی آنان را که از او نفرت کنند سزا داده، هلاک می‌کند. آری، او تأخیر نخواهد کرد بلکه هر که را که از او نفرت کند، سزا خواهد داد.
\v 11 پس فرمانها و فرایض و قوانینی را که من امروز به شما حکم می‌کنم، به‌دقّت نگاه دارید.
\v 12 «اگر این قوانین را گوش گیرید و آنها را نگاه داشته، به جای آرید، آنگاه یهوه خدایتان عهد و محبتی را که برای پدرانتان سوگند خورد، با شما نگاه خواهد داشت.
\v 13 او شما را دوست خواهد داشت و برکت داده، خواهد افزود. او ثمرۀ رَحِم شما و محصول زمین شما، و غلّه و شراب و روغن شما، و گوساله‌های رمه و بره‌های گلۀ شما را در سرزمینی که به پدرانتان سوگند خورد آن را به شما بدهد، برکت خواهد داد.
\v 14 شما از همۀ قومها مبارک‌تر خواهید بود، و در میان شما و چارپایانتان، خواه نر و خواه ماده، نازاد وجود نخواهد داشت.
\v 15 خداوند هر گونه بیماری را از شما دور خواهد کرد. او شما را به هیچ‌یک از بیماریهای هولناک مصر که شاهد آن بودید، مبتلا نخواهد ساخت، بلکه آنها را بر همۀ نفرت‌کنندگان شما خواهد آورد.
\v 16 بر شماست که همۀ قومهایی را که یهوه خدایتان به دست شما تسلیم می‌کند، هلاک سازید. چشم شما بر آنها ترحم نکند و خدایانشان را عبادت منمایید، مبادا شما را دام باشد.
\v 17 «شاید در دل خود بگویید: ”این قومها از ما بیشترند؛ چگونه می‌توانیم آنان را بیرون برانیم؟“
\v 18 امّا نباید از آنها بترسید، بلکه آنچه را یهوه خدایتان با فرعون و تمام مصریان کرد نیکو به یاد آرید،
\v 19 مصائب عظیمی را که چشمانتان دید، و آیات و علامات و دست نیرومند و بازوی درازی را که یهوه خدایتان شما را به مدد آن بیرون آورد. پس یهوه خدایتان با همۀ قومهایی که از آنها می‌ترسید، به همین‌سان عمل خواهد کرد.
\v 20 افزون بر این، یهوه خدایتان زنبورها به میان ایشان خواهد فرستاد تا باقیماندگان ایشان را که خود را از شما پنهان می‌کنند، هلاک کند.
\v 21 از آنها نهراسید، زیرا یهوه خدایتان که در میان شماست، خدایی عظیم و مَهیب است.
\v 22 یهوه خدایتان این قومها را به تدریج از حضور شما خواهد راند. آنان را به یکباره نمی‌توانید نابود سازید، مبادا شمار وحوش صحرا بر شما از حد زیاده شوند.
\v 23 یهوه خدایتان ایشان را به دست شما تسلیم کرده، به پریشانی عظیم دچار خواهد ساخت، تا نابود شوند.
\v 24 او پادشاهانشان را به دست شما تسلیم خواهد کرد تا نامشان را از زیر آسمان محو سازید. هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابر شما نخواهد بود، تا آنگاه که آنان را نابود سازید.
\v 25 تمثالهای تراشیدۀ خدایان ایشان را به آتش بسوزانید، و به نقره و طلایی که بر آنهاست طمع مورزید و آنها را برای خود برمگیرید، مبادا از طریق آن به دام افتید، زیرا در نظر یهوه خدایتان کراهت‌آور است.
\v 26 چنین چیز کراهت‌آور را به خانۀ خویش مبرید، مبادا مانند آن حرام
\s5
\c 8
\p
\v 1 «همۀ فرمانهایی را که من امروز به شما امر می‌فرمایم به جای آرید تا زنده بمانید و شمارِتان فزونی گیرد و به سرزمینی که خداوند سوگند خورد به پدرانتان بدهد، داخل شده، آن را به تصرف آورید.
\v 2 به یاد آرید که چگونه یهوه خدایتان شما را چهل سال در بیابان رهبری کرد تا شما را خوار و زبون ساخته، بیازماید و آنچه در دل شماست بداند، که آیا فرمانهای او را نگاه خواهید داشت یا نه.
\v 3 او شما را خوار و زبون ساخت و گرسنه گذاشت، و خوراکِ مَنّا را به شما خورانید که نه شما از آن خبر داشتید و نه پدرانتان، تا به شما بیاموزاند که انسان تنها به نان زنده نیست، بلکه به هر‌ کلامی که از دهان خداوند صادر شود انسان زنده می‌شود.
\v 4 در این چهل سال جامه بر تنِ شما مندرس نشد و پاهایتان تاوَل نزد.
\v 5 پس در دل خود بدانید همان‌گونه که مردی فرزندش را تأدیب می‌کند، یهوه خدایتان نیز شما را تأدیب می‌نماید.
\v 6 پس با نگاه داشتن فرمانهای یهوه خدای خود، در راههای او گام بردارید و از او بترسید.
\v 7 زیرا که یهوه خدایتان شما را به سرزمینی نیکو می‌آورد، سرزمینی آکنده از نهرهای آب و چشمه‌ها و آبهای زیرزمینی که در دره‌ها و کوهها روان می‌شود،
\v 8 سرزمینی انباشته از گندم و جو و درخت مو و انجیر و انار و روغن زیتون و عسل؛
\v 9 سرزمینی که در آن نان را به تنگدستی نخواهید خورد و به چیزی محتاج نخواهید شد؛ سرزمینی که سنگهایش آهن است، و از کوههایش مس خواهید کند.
\v 10 پس خورده، سیر خواهید شد و یهوه خدای خویش را به جهت سرزمین نیکویی که به شما بخشیده است، متبارک خواهید خواند.
\v 11 «پس به هوش باشید مبادا یهوه خدای خویش را فراموش کنید و فرمانها و قوانین و فرایض او را که من امروز به شما امر می‌فرمایم، نگاه ندارید.
\v 12 مبادا چون خورده، سیر شوید، و خانه‌های نیکو ساخته، در آنها ساکن گردید،
\v 13 و رمه و گلۀ شما فزونی یافته، بر سیم و زرتان افزوده شود، و اموالتان افزون گردد،
\v 14 آنگاه دل شما مغرور شده، یهوه خدای خود را که شما را از سرزمین مصر، از آن خانۀ بندگی، بیرون آورد فراموش کنید،
\v 15 او را که شما را در بیابانی بزرگ و هولناک که در آن مارهای آتشین و عقربها و زمین خشک و بی‌آب بود، رهبری کرد، و برای شما از دلِ سنگ خارا آب بیرون آورد،
\v 16 که خوراک مَنّا را در بیابان به شما خورانید که پدرانتان نشناخته بودند، تا شما را خوار و زبون ساخته، بیازماید و در آخر بر شما احسان کند.
\v 17 به هوش باشید که مبادا در دل خود بگویید، ”نیروی من و قوّت دست من این توانگری را برایم فراهم آورده است.“
\v 18 بلکه یهوه خدای خود را به یاد آرید، زیرا اوست که به شما نیرو می‌بخشد تا توانگری حاصل کنید، و تا به عهد خویش که برای پدرانتان سوگند خورد وفا کند، چنانکه امروز شده است.
\v 19 اگر یهوه خدای خود را فراموش کنید و از پیِ خدایانِ غیر رفته، آنها را عبادت و سَجده نمایید، امروز به شما هشدار می‌دهم که به‌یقین هلاک خواهید شد.
\v 20 آری، اگر صدای یهوه خدای خویش را نشنوید، شما نیز همچون قومهایی که خداوند آنان را پیش روی شما هلاک می‌سازد، هلاک خواهید شد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 «ای اسرائیل، گوش فرا دهید! شما امروز از رود اردن عبور می‌کنید تا به سرزمین قومهایی بزرگتر و نیرومندتر از خود، و به شهرهایی بزرگ با حصارهایی سر به فلک کشیده، داخل شوید و آنها را به تصرف آورید.
\v 2 آنان ملتی بزرگ و بلند قامتند، یعنی بنی‌عَناق که ایشان را نیک می‌شناسید و شنیده‌اید که گفته می‌شود: ”کیست که یارای ایستادگی در برابر عَناقیان را داشته باشد؟“
\v 3 پس امروز بدانید یهوه خدای شما، اوست که همچون آتش سوزان پیشاپیش شما عبور می‌کند. او آنها را هلاک خواهد کرد و در برابر شما ذلیل خواهد ساخت. پس بر شماست که ایشان را بیرون برانید و به‌سرعت نابود کنید، چنانکه خداوند به شما گفته است.
\v 4 «چون یهوه خدایتان آنها را از حضور شما بیرون براند، در دل خود مگویید به سبب پارسایی ماست که خداوند ما را به اینجا آورد تا این سرزمین را به تصرف آوریم، حال آنکه به سبب شرارت این قومهاست که خداوند آنها را از حضور شما بیرون می‌رانَد.
\v 5 نه به سبب پارسایی و نه به سبب راستدلی شما است که به سرزمین ایشان داخل می‌شوید تا آن را به تصرف آورید، بلکه به سبب شرارت این قومهاست که یهوه خدایتان ایشان را از حضور شما بیرون می‌راند، و تا به وعده‌ای که خداوند برای پدرانتان ابراهیم، اسحاق و یعقوب سوگند خورده بود، وفا کند.
\v 6 پس بدانید به سبب پارسایی شما نیست که یهوه خدایتان این سرزمین نیکو را به شما می‌دهد تا آن را به تصرف آورید، زیرا شما قومی گردنکِش هستید.
\v 7 «به یاد داشته باشید و فراموش مکنید که چگونه خشم یهوه خدایتان را در بیابان برانگیختید. شما از روزی که از سرزمین مصر بیرون آمدید تا به این جا رسیدید، پیوسته به خداوند عِصیان ورزیده‌اید.
\v 8 حتی در حوریب خشمِ خداوند را برانگیختید و او چنان بر شما غضبناک شد که نزدیک بود نابودتان کند.
\v 9 هنگامی که من به کوه برآمدم تا لوحهای سنگی، یعنی لوحهای عهدی را که خداوند با شما بست، بگیرم، چهل روز و چهل شب در کوه ماندم، بی‌آنکه نانی بخورم یا آبی بنوشم.
\v 10 و خداوند دو لوح سنگی را که به انگشت خدا نوشته شده بود، به من داد. بر آنها همۀ سخنانی بود که خداوند در کوه از میان آتش در روز گردهم‌آیی به شما گفت.
\v 11 در پایان چهل روز و چهل شب، خداوند دو لوح سنگی، یعنی لوحهای عهد را به من داد.
\v 12 سپس خداوند مرا گفت: ”برخیز و از اینجا زود پایین برو، زیرا قوم تو که ایشان را از مصر بیرون آوردی، فساد کرده‌اند. آنان خیلی زود از راهی که ایشان را بدان امر فرمودم، منحرف شده و برای خود بتِ ریخته‌شده ساخته‌اند.“
\v 13 «همچنین خداوند مرا گفت: ”این قوم را ملاحظه کرده‌ام که اینک قومی گردنکش هستند.
\v 14 مرا واگذار تا ایشان را نابود کرده، نامشان را از زیر آسمان محو سازم و از تو قومی نیرومندتر و بزرگتر از ایشان پدید آورم.“
\v 15 پس روی گردانیده، از کوه فرود آمدم. کوه به آتش می‌سوخت و دو لوح عهد در دستان من بود.
\v 16 چون نگریستم، دیدم که به یهوه خدای خود گناه ورزیده، گوسالۀ ریخته‌شده برای خود ساخته‌اید، و چه زود از راهی که خداوند شما را بدان امر فرموده بود، منحرف گشته‌اید.
\v 17 پس آن دو لوح را برگرفتم و آنها را از دستان خویش به زیر افکنده، در برابر دیدگان شما شکستم.
\v 18 آنگاه مانند بار نخست، چهل روز و چهل شب در حضور خداوند به روی درافتادم، بی‌آنکه نانی بخورم یا آبی بنوشم. این همه به سبب گناه بزرگی بود که مرتکب شده بودید، در اینکه آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورده، خشم او را برانگیختید.
\v 19 زیرا از خشم خداوند و شدت غضب او برای هلاک کردن شما می‌ترسیدم. و خداوند این بار نیز مرا اجابت فرمود.
\v 20 خداوند بر هارون نیز چنان خشمگین شد که نزدیک بود او را از میان بردارد، اما من در همان وقت برای هارون نیز دعا کردم.
\v 21 آنگاه گناه شما، یعنی گوساله‌ای را که ساخته بودید، برگرفتم و آن را در آتش سوزاندم و آن را خرد کرده، خوب ساییدم تا همچون خاک، نرم شد، و غبارِ آن را در نهری که از کوه سرازیر می‌شد ریختم.
\v 22 «شما در تَبعیرَه
\v 23 نیز هنگامی که خداوند شما را از قادِش‌بَرنِع فرستاده، گفت: ”بروید و سرزمینی را که به شما دادم به تصرف آورید،“ شما بر فرمان یهوه خدای خود عاصی شدید و به او اعتماد نکرده، صدای او را نشنیدید.
\v 24 از روزی که من شما را شناخته‌ام، همواره به خداوند عِصیان ورزیده‌اید.
\v 25 «پس چهل روز و چهل شب در حضور خداوند به روی درافتادم زیرا خداوند گفته بود که شما را هلاک خواهد کرد.
\v 26 پس نزد خداوند دعا کرده، گفتم: ”ای خداوندگارْ یهوه، قوم خود و میراث خویش را که به عظمت خود فدیه دادی و به دست نیرومند از مصر بیرون آوردی، نابود مکن.
\v 27 خادمانت ابراهیم، اسحاق و یعقوب را به یاد آر و بر سرسختی این قوم و شرارت و گناه ایشان نظر منما،
\v 28 مبادا مردمان سرزمینی که ما را از آن بیرون آوردی بگویند: ’چون خداوند قادر نبود ایشان را به سرزمینی که به آنها وعده داده بود درآورد، و چون از ایشان متنفر بود، از این رو ایشان را بیرون آورد تا در بیابان ایشان را بکشد.
\v 29 زیرا ایشان قوم تو و میراث تو‌هستند که به نیروی عظیم و بازوی افراشتۀ خویش بیرون آوردی.“
\s5
\c 10
\p
\v 1 «در آن هنگام خداوند مرا گفت: ”دو لوح سنگی دیگر همانند لوحهای نخست برای خود بتراش و بر فراز کوه به حضور من بیا. صندوقی از چوب نیز برای خود بساز.
\v 2 من کلمات لوحهای نخست را که شکستی، بر این لوحها خواهم نوشت، و تو باید آنها را در صندوق بگذاری.“
\v 3 پس صندوقی از چوب اقاقیا ساختم و دو لوح سنگی همانند لوحهای نخست تراشیدم و آن دو لوح را به دست گرفته، به کوه برآمدم.
\v 4 آنگاه خداوند آن ده فرمان را که در کوه در روز گردهم‌آیی از میان آتش به شما گفته بود مطابق نگارش نخستین بر روی آن لوحها نوشت و آنها را به من داد.
\v 5 آنگاه روی گردانیده، از کوه فرود آمدم، و لوحها را در صندوقی که ساخته بودم نهادم. و در آنجا هستند، همان‌گونه که خداوند مرا امر فرموده بود.»
\v 6 (بنی‌اسرائیل از بِئیروت بنی‌یَعَقان
\v 7 از آنجا به جُدجودَه و از جُدجودَه به یُطباتا، سرزمینی با نهرهای آب کوچ کردند.
\v 8 در آن هنگام خداوند قبیلۀ لاوی را جدا کرد تا صندوق عهد خداوند را حمل کنند و در حضور خداوند به خدمت بایستند، و به نام او برکت دهند، چنانکه تا به امروز چنین است.
\v 9 از این روست که لاوی را در میان برادران خود نصیب و میراثی نیست؛ زیرا خداوند میراث اوست، چنانکه یهوه خدایتان به او گفته بود.)
\v 10 «پس من همچون روزهای نخست، چهل روز و چهل شب در کوه ماندم. و این بار نیز خداوند مرا اجابت کرد، و خداوند نخواست شما را نابود کند.
\v 11 خداوند مرا گفت: ”برخیز و پیشاپیش این قوم روانه شو تا به سرزمینی که به پدرانشان سوگند خوردم که به ایشان بدهم، درآیند و آن را به تصرف آورند.“
\v 12 «و اکنون ای اسرائیل، یهوه خدایت از تو چه می‌خواهد، جز آنکه از یهوه خدایت بترسی و در همۀ راههایش گام برداری و او را دوست بداری و یهوه خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان خود عبادت کنی،
\v 13 و فرمانهای خداوند و فرایض او را که من امروز برای خیریت تو به تو امر می‌فرمایم نگاه داری.
\v 14 اینک آسمان، آری بلندترین آسمانها، از آنِ یهوه خدای توست، و نیز زمین و هرآنچه در آن است.
\v 15 با این همه، خداوند دل در پدران شما بست و ایشان را محبت کرد و پس از ایشان نسل ایشان، یعنی شما را از میان همۀ قومها برگزید، چنانکه امروز شده است.
\v 16 پس دلهای خود را ختنه کنید و دیگر گردنکشی منمایید.
\v 17 زیرا یهوه خدای شما خدای خدایان و رَب‌الارباب است، خدای عظیم و قادر و مَهیب که نه طرفداری می‌کند و نه رشوه می‌گیرد.
\v 18 یتیمان و بیوه‌زنان را دادرسی می‌کند و غریبان را دوست داشته، خوراک و پوشاک به ایشان می‌دهد.
\v 19 پس شما نیز غریبان را دوست بدارید، زیرا که خود در سرزمین مصر غریب بودید.
\v 20 از یهوه خدای خود بترسید و او را عبادت کنید. به او بچسبید و به نام او سوگند یاد کنید.
\v 21 او را تنها بستایید. اوست خدای شما که این کارهای عظیم و مَهیب را که به چشم خود دیدید برای شما انجام داده است.
\v 22 پدران شما هفتاد تن بودند که به مصر فرود شدند و اکنون یهوه خدایتان شما را چون ستارگان آسمان کثیر گردانیده است.
\s5
\c 11
\p
\v 1 «یهوه خدای خود را دوست بدارید و امانت و فرایض و قوانین و فرمانهای او را همواره نگاه دارید.
\v 2 امروز ملاحظه کنید، زیرا روی سخنم با فرزندان شما نیست که تأدیب یهوه خدایتان را ندانسته و ندیده‌اند، و نه عظمت او و دستِ نیرومند و بازوی افراشتۀ او را،
\v 3 و آیات و اعمال او را که در مصر بر ضد فرعون پادشاه مصر و تمامی مملکت او انجام داد،
\v 4 و آنچه با لشکر مصریان و اسبان و ارابه‌های ایشان کرد؛ که چگونه آب دریای سرخ را بر ایشان جاری ساخت، آنگاه که شما را تعقیب می‌کردند، و چگونه خداوند ایشان را تا به امروز هلاک کرد،
\v 5 و آنچه را که در بیابان برای شما کرد تا به این مکان رسیدید،
\v 6 و آنچه را که با داتان و اَبیرام، پسران اِلیاب از نسل رِئوبین کرد؛ که چگونه زمین دهان گشوده، ایشان را با خاندان و خیمه‌هایشان و هر موجود زنده‌ای که همراه ایشان بود، در میان تمامی اسرائیل فرو بلعید.
\v 7 لیکن، چشمان شما تمامی کارهای عظیمی را که خداوند انجام داد، دید.
\v 8 «پس همۀ فرمانهایی را که من امروز به شما امر می‌فرمایم، نگاه دارید تا نیرومند شوید و به سرزمینی که برای گرفتن آن عبور می‌کنید، داخل شده، آن را به تصرف آورید،
\v 9 و تا در آن سرزمین که خداوند برای پدرانتان سوگند خورد که آن را به ایشان و به نسل ایشان بدهد، سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است، عمر دراز داشته باشید.
\v 10 زیرا سرزمینی که برای گرفتنش به آن داخل می‌شوید، همچون سرزمین مصر که از آن بیرون آمدید نیست، که در آن بذر خود را می‌کاشتید و آن را مانند باغ سبزیجات آبیاری می‌کردید
\v 11 بلکه سرزمینی که شما برای تصرفش به آن عبور می‌کنید، سرزمین کوهها و دشتهاست که از بارش آسمان آب می‌نوشد،
\v 12 سرزمینی که یهوه خدایتان از آن مراقبت می‌کند و چشمان یهوه خدایتان از آغاز تا پایان سال همواره بر آن است.
\v 13 «پس اگر به فرمانهایی که من امروز به شما امر می‌فرمایم براستی گوش فرا دهید و یهوه خدای خود را دوست داشته، او را با تمامی دل و جان خود عبادت کنید،
\v 14 او باران را برای زمین شما در موسمش خواهد فرستاد، یعنی باران اوّلین و آخرین را،
\v 15 و در مزرعه‌های شما برای چارپایانتان علوفه خواهد رویانید، و خواهید خورد و سیر خواهید شد.
\v 16 برحذر باشید مبادا دل شما فریفته شود و گمراه شده، خدایانِ غیر را عبادت و سَجده کنید؛
\v 17 زیرا آنگاه خشم خداوند بر شما افروخته خواهد شد و آسمان را خواهد بست و باران نخواهد بارید و زمین محصول خود را نخواهد داد و شما خیلی زود از سرزمین نیکویی که خداوند به شما می‌دهد، هلاک خواهید شد.
\v 18 «پس این سخنان مرا در دل و جان خود جای دهید. آنها را چون نشان بر دستان خود ببندید و چون علامت بر پیشانی
\v 19 آنها را به فرزندان‌خود بیاموزید، و حین نشستن در خانه و رفتن به راه، و هنگام خوابیدن و برخاستن، از آنها گفتگو کنید.
\v 20 آنها را بر چارچوبِ درِ خانۀ خود و بر دروازه‌های خویش بنگارید،
\v 21 تا روزهای زندگانی شما و فرزندانتان در سرزمینی که خداوند برای پدرانتان سوگند خورد که بدیشان بدهد، مانند روزهای آسمان بر فراز زمین، کثیر گردد.
\v 22 زیرا اگر همۀ این فرمانها را که من برای نگاه داشتن به شما امر می‌فرمایم، به‌دقّت به جای آورید، یعنی یهوه خدای خود را دوست بدارید و در راههای او گام بردارید و به او بچسبید،
\v 23 آنگاه خداوند نیز همۀ این اقوام را از پیش روی شما بیرون خواهد راند تا سرزمین اقوامی را که از شما بزرگتر و نیرومندترند، به تصرف آورید.
\v 24 هر جا کفِ پای شما بر آن نهاده شود، از آنِ شما خواهد شد. قلمرو شما از این بیابان تا لبنان، و از رود، یعنی رود فُرات، تا دریای غربی
\v 25 هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابر شما نخواهد بود. یهوه خدایتان ترس و وحشت شما را بر تمامی سرزمینی که بر آن گام خواهید نهاد، مستولی خواهد کرد، همان‌گونه که به شما وعده فرموده است.
\v 26 «اینک من امروز برکت و لعنت در برابر شما می‌گذارم:
\v 27 برکت، اگر از فرمانهای یهوه خدای خویش که من امروز به شما امر می‌فرمایم اطاعت کنید،
\v 28 و لعنت، اگر از فرمانهای یهوه خدای خود اطاعت نکنید و از راهی که امروز شما را بدان امر می‌فرمایم منحرف شده، خدایانِ غیر را که نشناخته‌اید، پیروی نمایید.
\v 29 چون یهوه خدایتان شما را به سرزمینی که برای گرفتنش بدان داخل می‌شوید، ببرد، برکت را بر کوه جِرِزیم و لعنت را بر کوه عیبال اعلام کنید.
\v 30 همان‌گونه که می‌دانید آنها در آن سوی اردن واقع‌اند، در غرب جاده، به سمت غروب آفتاب، در سرزمین کنعانیانِ ساکن در عَرَبه، مقابل جِلجال و نزدیک بلوطهای مورِه.
\v 31 زیرا شما از اردن عبور می‌کنید تا به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد داخل شده آن را به تصرف آورید، و آن را خواهید گرفت و در آن ساکن خواهید شد.
\v 32 پس به‌دقّت همۀ فرایض و قوانینی را که من امروز در برابر شما می‌نهم، به جای آورید.
\s5
\c 12
\p
\v 1 «این است فرایض و قوانینی که باید تا زمانی که بر زمین زندگی می‌کنید، آنها را در سرزمینی که خدای پدرانتان به جهت تصرف به شما بخشیده است، به‌دقّت انجام دهید.
\v 2 مکانهایی را که قومهای بیرون رانده شده توسط شما خدایان خود را عبادت می‌کنند جملگی ویران کنید، خواه بر کوههای بلند باشد، خواه بر تپه‌ها و خواه زیر هر درخت سبز.
\v 3 مذبحهای آنان را در هم بشکنید، ستونهای ایشان را خُرد کنید و تیرهای اَشیرۀ ایشان را به آتش بسوزانید. تمثالهای تراشیدۀ خدایانشان را قطع کنید و نامشان را از آن مکان محو سازید.
\v 4 شما نباید یهوه خدای خویش را بدان‌گونه عبادت کنید.
\v 5 بلکه مکانی را بجویید که یهوه خدای شما از میان همۀ قبایل شما برمی‌گزیند تا نام خویش را در آن بگذارد و آن را محل سکونت خویش سازد. به آنجا بروید،
\v 6 و قربانیهای تمام‌سوز و دیگر قربانیها و ده‌یک‌ها و هدایای دستان خویش و قربانیهای نذری و اختیاری و نخست‌زاده‌های رمه و گلۀ خویش را به آنجا بیاورید.
\v 7 و در آنجا به حضور یهوه خدایتان بخورید و شما و اهل خانۀ شما، از دسترَنج خود که یهوه خدایتان شما را در آن برکت داده است، شادی کنید.
\v 8 «شما نباید بر وفق هرآنچه امروز در اینجا می‌کنیم عمل کنید، یعنی آن‌گونه که در نظر هر کس پسند آید.
\v 9 زیرا هنوز به آسایش و میراثی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، داخل نشده‌اید.
\v 10 اما چون از رود اردن عبور کرده، در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث می‌بخشد ساکن شوید، و او شما را از دست تمامیِ دشمنانتان از هر سو آسودگی بخشد تا در امنیت زندگی کنید،
\v 11 آنگاه باید همۀ این چیزها را که به شما امر می‌فرمایم به مکانی که یهوه خدایتان برمی‌گزیند تا نام خود را در آنجا بگذارد، بیاورید: قربانیهای تمام‌سوز و دیگر قربانیها و ده‌یک‌ها، و هدایای دستان خویش و همۀ بهترین هدایای نذری خویش را که برای خداوند نذر کرده‌اید.
\v 12 و به حضور یهوه خدای خود شادی کنید، شما و پسران و دختران و غلامان و کنیزانتان، و لاویانی که در شهرهای شما هستند، و ایشان را چون شما نصیب و میراثی نیست.
\v 13 «به هوش باشید که قربانیهای تمام‌سوز خود را در هر جایی که می‌بینید، تقدیم نکنید،
\v 14 بلکه در آن مکان که خداوند در میان یکی از قبیله‌های شما برمی‌گزیند، در آنجا قربانیهای تمام‌سوز خویش را تقدیم کنید و در آنجا هرآنچه را من به شما فرمان می‌دهم به جای آورید.
\v 15 «اما گوشت را می‌توانید هر اندازه که دلتان می‌خواهد در هر یک از شهرهایتان بر حسب برکتی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، ذبح کرده بخورید. اشخاص نجس و طاهر، هر دو می‌توانند از آن بخورند، چنانکه از گوشت غزال و آهو.
\v 16 اما نباید خونِ آن را بخورید، بلکه آن را همچون آب بر زمین بریزید.
\v 17 نیز نمی‌توانید در شهرهای خود، ده‌یکِ غلّه و شراب و روغن خود، یا نخست‌زادۀ رمه و گلۀ خویش، و یا هیچ‌یک از قربانیهای نذری خود را که نذر می‌کنید، یا قربانیهای اختیاری خویش، و یا هدایای دستانتان را، بخورید.
\v 18 بلکه آنها را باید در حضور یهوه خدای خویش و در مکانی که یهوه خدایتان برمی‌گزیند بخورید، شما و پسران و دختران و غلامان و کنیزانتان، و لاویانی که در شهرهای شما هستند. در حضور یهوه خدایتان از همۀ دسترنجِ خود شادی کنید.
\v 19 به هوش باشید تا زمانی که در زمینِ خود زندگی می‌کنید، لاویان را فراموش مکنید.
\v 20 «چون یهوه خدایتان قلمرو شما را وسعت دهد، چنانکه به شما وعده فرموده است، و دلتان هوس گوشت کرده، بگویید، ”گوشت خواهیم خورد،“ می‌توانید هر اندازه که دلتان می‌خواهد گوشت بخورید.
\v 21 و اگر مکانی که یهوه خدایتان برمی‌گزیند تا نام خود را در آن بگذارد از شما دور باشد، می‌توانید از رمه و گلۀ خود که خداوند به شما بخشیده است ذبح کنید، چنانکه شما را امر فرموده‌ام، و هر وقت که دلتان خواست، می‌توانید در شهرهای خود از آنها بخورید.
\v 22 چنانکه غزال و آهو خورده می‌شود، از آنها نیز می‌توانید بخورید. شخص نجس و طاهر، به یکسان می‌توانند از آنها بخورند.
\v 23 اما به هوش باشید که خون مخورید، زیرا خونْ جان است. پس جان را با گوشت مخورید.
\v 24 آری، آن را مخورید، بلکه همچون آب بر زمین بریزید.
\v 25 آن را مخورید تا شما و پس از شما فرزندانتان روی سعادت ببینید، وقتی آنچه را که در نظر خداوند درست است، به جای آورید.
\v 26 اما هدایای مقدس و هدایای نذری خویش را برگرفته، به مکانی که خداوند برمی‌گزیند بروید،
\v 27 و قربانیهای تمام‌سوز خود یعنی گوشت و خون را بر مذبح یهوه خدایتان تقدیم کنید. خونِ قربانیهای شما بر مذبح یهوه خدایتان ریخته شود، ولی گوشت را می‌توانید بخورید.
\v 28 به هوش باشید که همۀ این سخنان را که به شما امر می‌فرمایم به جای آورید تا شما و فرزندانتان پس از شما تا به ابد روی سعادت ببینید، وقتی آنچه را که در نظر یهوه خدایتان خوب و درست است، به جای آورید.
\v 29 «چون یهوه خدای شما، قومهایی را که می‌روید تا سرزمینشان را به تصرف آورید، از حضور شما منقطع سازد، و شما سرزمین ایشان را تصرف کرده، در آن ساکن شوید،
\v 30 به هوش باشید مبادا پس از منقطع شدن ایشان از حضور شما، به دام پیروی از ایشان بیفتید و دربارۀ خدایان ایشان تفحص کرده، بگویید: ”این قومها چگونه خدایان خود را عبادت می‌کردند تا من نیز چنان کنم.“
\v 31 شما نباید یهوه خدای خود را بدان‌سان عبادت کنید، زیرا هر کار کراهت‌آوری را که خداوند از آن بیزار است برای خدایان خود می‌کردند، حتی پسران و دختران خود را برای خدایان خویش در آتش می‌سوزاندند.
\v 32 «هرآنچه را که من به شما فرمان می‌دهم، به‌دقّت به جای آورید. چیزی بر آن میفزایید و چیزی از آن کم مکنید.
\s5
\c 13
\p
\v 1 «هرگاه از میان شما نبی یا خواب‌بیننده‌ای برخیزد و آیت یا علامتی به شما بدهد،
\v 2 و آن آیت یا علامت که شما را از آن خبر داده، واقع شود، و به شما گوید: ”بیایید تا خدایانِ غیر را - که شما نمی‌شناسید - پیروی کنیم؛ بیایید آنها را عبادت نماییم،“
\v 3 به سخنان آن نبی یا خواب‌بیننده گوش مگیرید، زیرا یهوه خدایتان شما را می‌آزماید تا بداند آیا یهوه خدای خود را با تمامی دل و تمامی جان خود دوست می‌دارید یا نه؟
\v 4 شما باید یهوه خدای خود را پیروی کنید و از او بترسید و فرمانهای او را به جای آورید و به صدای او گوش فرا دهید و او را عبادت نمایید و به او بچسبید.
\v 5 آن نبی یا خواب‌بیننده کشته شود، زیرا بر ضد یهوه خدایتان که شما را از سرزمین مصر بیرون آورد و از خانۀ بندگی فدیه کرد، سخنان فتنه‌انگیز گفته است تا شما را از راهی که به فرمان یهوه خدایتان باید در آن سلوک نمایید، منحرف سازد. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود.
\v 6 «اگر برادرِ تنی تو یا پسرت یا دخترت یا زنی که هم‌آغوشِ توست یا رفیقت که همچون جان خویش عزیزش می‌داری، تو را در نهان فریفته سازد و بگوید: ”بیا تا رفته، خدایانِ غیر را عبادت کنیم،“ که نه شما آنها را می‌شناسید و نه پدرانتان،
\v 7 از خدایان اقوامی که اطراف شمایند، خواه نزدیک به شما و خواه دور، از یک کران زمین تا کران دیگر،
\v 8 تسلیم او مشوید و سخنش را گوش مگیرید. چشمان شما بر او شفقت نکند و دل بر وی مَسوزانید و او را پنهان مکنید.
\v 9 بر شماست که او را بکشید. نخست، خود دست به کشتنش دراز کنید، و پس از شما، تمامی جماعت.
\v 10 او را سنگسار کنید تا بمیرد، زیرا بر آن شد که شما را از یهوه خدایتان که شما را از سرزمین مصر، از خانۀ بندگی، بیرون آورد، منحرف سازد.
\v 11 و چون قوم اسرائیل جملگی بشنوند، خواهند ترسید، و دیگر بار کسی در میان شما مرتکب این شرارت نخواهد شد.
\v 12 «اگر دربارۀ یکی از شهرهایی که یهوه خدایتان برای سکونت به شما می‌دهد، بشنوید که
\v 13 برخی اشخاص فاسد از میان شما بیرون رفته، مردمان شهر را منحرف ساخته و گفته‌اند: ”بیایید تا رفته خدایانِ غیر را - که شما نمی‌شناسید - عبادت کنیم،“
\v 14 آنگاه تفحص و تحقیق کرده، به‌دقّت پُرس و جو کنید. اگر دیدید آن امر صحت دارد و شکی نیست که آن عمل کراهت‌آور در میان شما رخ داده است،
\v 15 به‌یقین باید مردمان آن شهر را از دم تیغ بگذرانید. شهر را با هرآنچه در آن است همراهِ چارپایانش، از دم تیغ گذرانده، به نابودی کامل بسپارید.
\v 16 همۀ غنایم آن را در وسط میدان شهر گرد آورده، شهر را با همۀ غنایمش برای یهوه خدایتان چون قربانی تمام‌سوز، به آتش بسوزانید، و برای همیشه تَلی باشد و دیگر بار ساخته نشود.
\v 17 از چیزهایی که به نابودی کامل سپرده شده‌اند چیزی به دستتان نچسبد، تا خداوند از شدت خشم خود برگشته، بر شما رحم کند و شفقت نماید و بر شمارتان بیفزاید، همان‌گونه که برای پدرانتان سوگند خورده بود.
\v 18 این در صورتی است که به صدای یهوه خدایتان گوش فرا داده، همۀ فرمانهایش را که من امروز به شما امر می‌فرمایم نگاه دارید و آنچه را که در نظر یهوه خدایتان درست است، به جای آرید.
\s5
\c 14
\p
\v 1 «شما فرزندان یهوه خدای خود هستید. پس برای مردگان، خویشتن را مجروح مسازید و مابین چشمان خود را متراشید،
\v 2 زیرا شما برای یهوه خدایتان قومی مقدسید، و خداوند از میان تمامی قومهای روی زمین، شما را برگزیده است تا قومی که گنج اوست باشید.
\v 3 «هیچ چیزِ کراهت‌آور را نخورید.
\v 4 این است چارپایانی که می‌توانید بخورید: گاو، گوسفند، بز،
\v 5 آهو، غزال، گوزن، بز کوهی، بز وحشی، غزال وحشی و قوچ کوهی.
\v 6 هر حیوان شکافته‌سُم را از چارپایان که سُمش به دو بخش شکافته باشد و نشخوار کند، می‌توانید بخورید.
\v 7 اما از میان حیوانات نشخوارکننده یا شکافته‌سُم اینها را نباید خورد: شتر، خرگوش درازگوش و خرگوش کوتاه‌گوش، زیرا گرچه نشخوار می‌کنند ولی شکافته‌سُم نیستند، و از این رو بر شما حرامند؛
\v 8 و خوک، زیرا گرچه شکافته‌سُم است، اما نشخوار نمی‌کند، و از این رو بر شما حرام است. گوشت چنین حیواناتی را نخورید و به لاشۀ آنها نیز دست نزنید.
\v 9 «از هرآنچه در آب است، اینها را می‌توانید بخورید: هر چه را که باله و فلس دارد بخورید،
\v 10 اما هر چه را که باله و فلس ندارد نخورید؛ بر شما حرام است.
\v 11 «همۀ مرغان طاهر را می‌توانید بخورید.
\v 12 اما اینها را نباید بخورید:
\v 13 زَغَن، شاهین و شاهین به نوعش؛
\v 14 هر قسم کلاغ به نوعش؛
\v 15 شترمرغ، جغد، مرغ نوروزی و باز به نوعش؛
\v 16 بوم، جغد بزرگ، جغد سفید،
\v 17 و جغد صحرایی؛ کرکس، مرغ غواص،
\v 18 لک‌لک و مرغ ماهیخوار به نوعش؛ هُدهُد و خفاش.
\v 19 همۀ حشراتِ بالدار بر شما حرامند؛ نباید آنها را بخورید.
\v 20 اما همۀ پرندگان طاهر را می‌توانید بخورید.
\v 21 «هیچ مُرداری را نخورید. می‌توانید آن را به غریبی که در یکی از شهرهای شماست بدهید تا بخورد، یا آن را به بیگانه‌ای بفروشید. زیرا شما برای یهوه خدایتان قومی مقدسید.
\v 22 «از همۀ محصولاتِ مزرعۀ خود که سال به سال از زمین می‌روید، حتماً ده‌یک بدهید.
\v 23 در حضور یهوه خدایتان، در آن مکان که او برمی‌گزیند تا نام خود را در آنجا ساکن سازد، ده‌یکِ غلّه و شراب و روغن، و نخست‌زاده‌های رمه و گلۀ خویش را بخورید، تا بیاموزید که در همۀ روزهای زندگی از یهوه خدایتان بترسید.
\v 24 و اگر راهتان دراز باشد به گونه‌ای که چون یهوه خدایتان شما را برکت دهد، نتوانید ده‌یک خود را به آنجا ببرید، زیرا آن مکان که یهوه خدایتان برمی‌گزیند تا نام خود را در آن بگذارد از شما دور است،
\v 25 پس آن را به پول تبدیل کنید و پول را به دست خویش گرفته، به مکانی که یهوه خدایتان برمی‌گزیند، ببرید
\v 26 و پول را به مصرفِ هرآنچه دلتان بخواهد برسانید، از گاو و گوسفند و شراب و مُسکِرات و هرآنچه میلتان بر آن باشد. شما و اهل خانۀ شما در آنجا به حضور یهوه خدایتان بخورید و شادی کنید.
\v 27 اما لاویانی را که در شهرهای شمایند فراموش مکنید، زیرا ایشان را چون شما نصیب و میراثی نیست.
\v 28 «در پایان هر سه سال، تمامیِ ده‌یک محصولِ آن سالِ خود را بیاورید و در شهرهایتان ذخیره کنید
\v 29 تا لاویان که آنان را چون شما نصیب و میراثی نیست، و غریبان و یتیمان و بیوه‌زنانی که در شهرهای شمایند، بیایند و بخورند و سیر شوند، تا یهوه خدایتان شما را در همۀ کارهای دستتان که انجام می‌دهید، برکت دهد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 «در پایان هر هفت سال، باید بدهیها را ببخشید.
\v 2 قانون بخشودگی چنین خواهد بود: هر طلبکار باید وامی را که به همسایۀ خود داده است، ببخشد. او نباید آن را از همسایه و برادرِ خویش مطالبه کند، زیرا بخشودگیِ خداوند اعلان شده است.
\v 3 از بیگانه می‌توانید مطالبه کنید، اما هرآنچه از مال شما که نزد برادرتان باشد، باید آن را ببخشید.
\v 4 البته در میان شما نباید نیازمندی باشد، زیرا خداوند شما را در سرزمینی که یهوه خدایتان به میراث به شما می‌بخشد تا آن را تصرف کنید، به‌یقین برکت خواهد داد؛
\v 5 فقط باید صدای یهوه خدای خود را به‌دقّت بشنوید و به هوش باشید تا همۀ این فرمانها را که من امروز به شما امر می‌فرمایم، به جای آورید.
\v 6 زیرا یهوه خدایتان شما را چنانکه گفته است، برکت خواهد داد؛ و شما به اقوام بسیار قرض خواهید داد، ولی خود از کسی قرض نخواهید گرفت؛ بر اقوامِ بسیار حکم خواهید راند، اما ایشان بر شما حکم نخواهند راند.
\v 7 «اگر در میان شما، در یکی از شهرهای سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌بخشد، یکی از برادرانتان نیازمند باشد، دل خود را سخت مسازید و دست خویش را به روی برادر نیازمند خود مبندید،
\v 8 بلکه با گشاده‌دستی، به قدر کفایت، هرآنچه نیاز دارد به او قرض بدهید.
\v 9 به هوش باشید که این فکرِ ناشایست به دل شما راه نیابَد که، ”سال هفتم، یعنی سال بخشودگی نزدیک است،“ تا بر برادر نیازمند خود با خساست نگریسته، چیزی به او ندهید، و او از دست شما نزد خداوند فریاد برآورد، و این برایتان گناه محسوب شود.
\v 10 بلکه باید بی‌مضایقه به او بدهید و دل شما در دادنش خساست نورزد، تا یهوه خدایتان نیز شما را در همۀ کارهایتان و هرآنچه دست بر آن می‌گذارید، برکت دهد.
\v 11 زیرا نیازمند از سرزمین شما رخت نخواهد بست. از همین رو، شما را فرمان داده می‌گویم: ”دست خویش را بر برادران فقیر و نیازمند خود که در سرزمین شمایند، بگشایید!“
\v 12 «هرگاه یکی از برادران عبرانیِ شما، خواه مرد و خواه زن، به شما فروخته شود، و شش سال شما را خدمت کند، سال هفتم او را آزاد کرده، بگذارید از نزد شما برود.
\v 13 و چون آزادش می‌کنید تا از نزدتان برود، تهیدست روانه‌اش مکنید.
\v 14 بلکه فراخور برکتی که یهوه خدایتان به شما داده است، از گله و خرمن و چَرخُشتِ خود هدیه‌ای سخاوتمندانه به او بدهید.
\v 15 به یاد داشته باشید که شما نیز خود در سرزمین مصر غلام بودید و یهوه خدایتان شما را فدیه کرد. از آن روست که من امروز شما را چنین فرمان می‌دهم.
\v 16 اما اگر شما را گوید: ”نمی‌خواهم از نزد شما بیرون روم،“ زیرا شما و اهل خانۀ شما را دوست دارد و بودن با شما برایش نیکو بوده است،
\v 17 آنگاه دِرفشی گرفته، نرمۀ گوش او را بَر در سوراخ کنید و او برای همیشه غلام شما خواهد بود. با کنیزتان نیز چنین کنید.
\v 18 چون آزادش می‌کنید که از نزد شما برود، در نظرتان سخت نباشد، زیرا طیِ شش سال به اندازۀ دو برابر دستمزد یک کارگر شما را خدمت کرده است؛ پس یهوه خدایتان شما را در هر کاری که بکنید، برکت خواهد داد.
\v 19 «همۀ نخست‌زادگان نرینه را که از رمه و گلۀ شما زاده شوند، به یهوه خدایتان اختصاص دهید. نخست‌زادۀ نرینۀ گاوِ خود را به کار نگیرید و پشم نخست‌زادۀ گوسفند‌تان را نچینید.
\v 20 بلکه شما و اهل خانۀ شما آنها را در حضور یهوه خدایتان در مکانی که خداوند برگزیند، سال به سال بخورید.
\v 21 اما اگر نقصی داشته باشد، مثلاً لنگ یا کور باشد، و یا هر نقص دیگری داشته باشد، آن را برای یهوه خدایتان ذبح مکنید.
\v 22 بلکه آن را در شهرهای خود بخورید. اشخاص نجس و طاهر، هر دو می‌توانند از آن بخورند، چنانکه از گوشت غزال و آهو می‌خورند.
\v 23 اما نباید خونِ آن را بخورید، بلکه آن را همچون آب بر زمین بریزید.
\s5
\c 16
\p
\v 1 «ماه اَبیب را نگاه دارید و پِسَخ را برای یهوه خدایتان به جای آورید، زیرا در ماه اَبیب یهوه خدایتان شما را شبانه از مصر بیرون آورد.
\v 2 پس پِسَخ را از گله یا رمه برای یهوه خدایتان ذبح کنید، در مکانی که خداوند برمی‌گزیند تا نام خود را در آن ساکن سازد.
\v 3 با آن، هیچ چیز خمیرمایه‌دار مخورید. هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه یعنی نانِ مشقت با آن بخورید تا در همۀ ایام عمرتان روز خروج خود از سرزمین مصر را به یاد آورید، زیرا به‌شتاب از سرزمین مصر بیرون آمدید.
\v 4 پس تا هفت روز در هیچ کجا از حدود شما خمیرمایه دیده نشود، و از گوشت قربانی نیز که شامگاهِ روز اوّل ذبح می‌کنید چیزی تا صبح باقی نماند.
\v 5 پِسَخ را در هر شهری از شهرهایی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، ذبح نمی‌توانید کرد.
\v 6 بلکه در آن مکان که یهوه خدایتان برمی‌گزیند تا نام خود را در آن ساکن سازد، آنجا پِسَخ را در شامگاه به هنگام غروب آفتاب، یعنی زمانی که از مصر خارج شدید، ذبح کنید.
\v 7 و آن را در همان مکان که یهوه خدایتان برمی‌گزیند، بپزید و بخورید، و بامدادان برخاسته، به خیمه‌های خود بازگردید.
\v 8 شش روز نانِ بی‌خمیرمایه بخورید، و روز هفتم گردهم‌آییِ مخصوص برای یهوه خدایتان باشد؛ در آن هیچ کار مکنید.
\v 9 «هفت هفته برای خود بشمارید. شمردن هفت هفته را از آغاز فرود آوردن داس بر زَرع خود شروع کنید.
\v 10 آنگاه عید هفته‌ها را با تقدیم قربانی اختیاری دستان خود، برای یهوه خدایتان برگزار کنید. هدیۀ شما متناسب با برکتی باشد که یهوه خدایتان به شما داده است.
\v 11 و در حضور یهوه خدایتان شادی کنید، در آن مکان که یهوه خدایتان برمی‌گزینَد تا نام خود را در آن ساکن سازد، شما و پسران و دختران و غلامان و کنیزانتان، و نیز لاویانی که در شهرهای شمایند و غریبان و یتیمان و بیوه‌زنانی که در میان شمایند.
\v 12 به یاد داشته باشید که در مصر غلام بودید، پس این فرایض را به‌دقّت به جای آورید.
\v 13 «عید آلاچیقها را پس از گردآوریِ محصول از خرمن و از چَرخُشت خود، هفت روز برگزار کنید.
\v 14 در عید خود شادی نمایید، شما و پسران و دختران و غلامان و کنیزانتان، و نیز لاویان و غریبان و یتیمان و بیوه‌زنانی که در شهر شمایند.
\v 15 هفت روز در آن مکان که خداوند برمی‌گزیند، این عید را برای یهوه خدایتان جشن بگیرید، زیرا یهوه خدایتان شما را در همۀ محصول و در همۀ دسترنجتان برکت خواهد داد، و بسیار شادمان خواهید شد.
\v 16 «سالی سه بار همۀ ذکوران شما به حضور یهوه خدایتان در آن مکان که او برمی‌گزیند حاضر شوند، یعنی برای عید نانِ بی‌خمیرمایه و عید هفته‌ها و عید آلاچیقها. و کسی به حضور خداوند دستِ خالی حاضر نشود،
\v 17 بلکه هر کس به قدر توان خویش، متناسب با برکتی که یهوه خدایتان به وی بخشیده است، بدهد.
\v 18 «در تمامی شهرهایی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، بر حسب قبایلتان، داوران و صاحبمنصبان برای خود تعیین کنید تا قوم را عادلانه داوری کنند.
\v 19 داوری را منحرف مسازید، جانبداری مکنید و رشوه مگیرید، زیرا رشوه چشمان حکیمان را کور می‌کند و سخنان عادلان را کج می‌سازد.
\v 20 تنها و تنها عدالت را پیروی کنید، تا زنده بمانید و سرزمینی را که یهوه خدایتان به شما می‌دهد مالک شوید.
\v 21 «در کنار مذبحی که برای یهوه خدایتان می‌سازید، هیچ درختی به عنوان اَشیرَه
\v 22 و ستونهای سنگی به جهت پرستش بر پا مدارید، زیرا یهوه خدایتان از آن کراهت دارد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 «گاو یا گوسفندی را که در آن هر گونه عیب و نقصی باشد برای یهوه خدایتان ذبح مکنید، زیرا یهوه خدایتان از آن کراهت دارد.
\v 2 «هرگاه در میان شما، در یکی از شهرهایی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، مرد یا زنی یافت شود که آنچه را که در نظر یهوه خدایتان بد است به جا آورده، از عهد او تجاوز نماید،
\v 3 و بر خلاف فرمان من رفته خدایانِ غیر، یا خورشید و ماه، و یا یکی از لشکریان آسمان را عبادت و سَجده کند،
\v 4 و به شما خبر دهند و دربارۀ آن بشنوید، آنگاه خوب تفحص کنید، و اگر راست و یقین باشد که چنین عمل کراهت‌آوری در اسرائیل رخ داده است،
\v 5 آنگاه مرد یا زنی را که مرتکب این شرارت شده است بیرون آورده، در کنار دروازۀ شهر به سنگها سنگسار کنید تا بمیرد.
\v 6 با گواهی دو یا سه شاهد، شخصِ مستوجب مرگ، کشته شود؛ با گواهی یک شاهد کشته نشود.
\v 7 نخست شاهدان دست به کشتن او بلند کنند، سپس دستان تمامی قوم بر او بلند شود. بدین‌گونه بدی
\v 8 «اگر مرافعه‌ای نزد دروازه‌های شما آورده شود که حکم دربارۀ آن برای شما مشکل باشد، خواه قتل باشد، خواه دعوی، خواه ضرب، آنگاه برخاسته به مکانی که یهوه خدایتان برمی‌گزیند، بروید.
\v 9 نزد لاویانِ کاهن و قاضیِ وقت رفته از آنها مشورت بخواهید و ایشان فتوا را به شما اعلام خواهند کرد.
\v 10 مطابق فتوایی که ایشان از مکان برگزیدۀ خداوند به شما اعلام می‌کنند، عمل کنید. به هوش باشید تا بر طبق هرآنچه به شما حکم می‌کنند، به جا آورید.
\v 11 مطابق شریعتی که به شما می‌دهند و حکمی که به شما اعلام می‌کنند، عمل نمایید و از فتوای ایشان به راست یا چپ منحرف مشوید.
\v 12 آن که خودسرانه عمل کرده، به کاهنی که آنجا در حضور یهوه خدای شما به خدمت می‌ایستد، و یا به داور، گوش نسپارد، آن شخص باید کشته شود. بدین‌گونه بدی را از میان اسرائیل خواهید زدود
\v 13 و همۀ مردم شنیده، خواهند ترسید و دیگر هرگز خودسرانه عمل نخواهند کرد.
\v 14 «چون به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، درآیید و آن را به تصرف آورده، در آن ساکن شوید و بگویید: ”ما نیز همچون دیگر اقوامِ پیرامونمان پادشاهی بر خود بگماریم،“
\v 15 در آن صورت، حتماً پادشاهی را که یهوه خدایتان برگزیند، بر خود بگمارید. یکی از برادرانتان را بر خود پادشاه بسازید؛ مرد اجنبی را که از برادرانتان نیست نمی‌توانید بر خود بگمارید.
\v 16 اما او نباید اسبانِ بسیار برای خود فراهم آورد، یا قوم را برای فراهم آوردن اسبان بیشتر به مصر باز فرستد؛ زیرا خداوند به شما گفته است که، ”دیگر هرگز بدان راه بازنگردید.“
\v 17 نیز نباید زنان بسیار برای خود بگیرد، مبادا دلش منحرف شود. همچنین سیم و زر بسیار برای خود فراهم نیاورد.
\v 18 «و چون بر تختِ پادشاهی خود نشیند، رونوشتی از این شریعت را چنانکه نزد لاویانِ کاهن است، بر طوماری برای خود بنویسد.
\v 19 و آن نزد او باشد، و همۀ روزهای عمرش آن را بخواند، تا بیاموزد که از یهوه خدای خود بترسد، و همۀ کلمات این شریعت و این فرایض را نگاه داشته، به عمل آورد؛
\v 20 تا دل او بر برادرانش مغرور نشود، و از این فرامین به طرف راست یا چپ منحرف نگردد، و تا ایام طولانی در اسرائیل پادشاهی کند، هم او و هم پسرانش.
\s5
\c 18
\p
\v 1 «لاویانِ کاهن، و به‌واقع، همۀ قبیلۀ لاوی را نصیب و میراثی با اسرائیل نخواهد بود. میراث ایشان آن است که از هدایای اختصاصی خداوند
\v 2 آری، ایشان را در میان برادرانشان میراثی نیست، زیرا خداوند میراث ایشان است، چنانکه بدیشان وعده فرمود.
\v 3 این است حق کاهنان از قوم، یعنی از آنان که قربانی، خواه از گاو و خواه از گوسفند تقدیم می‌کنند: آنان باید شانه، دو بناگوش و شکمبه را به کاهنان بدهند.
\v 4 همچنین نوبر غلات و شراب تازه و روغن، و اوّل‌چینِ پشم گوسفندان خود را به ایشان بدهید،
\v 5 زیرا یهوه خدایتان لاوی
\v 6 «هرگاه یکی از لاویان، از یکی از شهرهای شما، از هر جایی در اسرائیل که محل سکونت اوست، به میل خود به مکانی که خداوند برمی‌گزیند برود،
\v 7 و همچون دیگر برادران لاوی خود که در آنجا در حضور خداوند به خدمت می‌ایستند، به نام یهوه خدای خود خدمت کند،
\v 8 او نیز می‌تواند از سهم برابر خوراک برخوردار شود، صرف‌نظر از پولی که از فروش اموال خانوادگی خود عایدش شده باشد.
\v 9 «چون به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، درآیید، نباید آداب و رسوم کراهت‌آور اقوام آنجا را بیاموزید.
\v 10 در میان شما کسی یافت نشود که پسر یا دختر خود را بر آتش قربانی کند،
\v 11 یا ساحِر، و نه مشورت‌کننده با ارواح، یا رَمال و یا کسی که با مردگان گفتگو کند.
\v 12 زیرا هر که این کارها را می‌کند، خداوند از او کراهت دارد، و به سبب همین اعمال قبیح است که یهوه خدایتان این اقوام را از برابر شما بیرون می‌رانَد.
\v 13 شما در حضور یهوه خدایتان بی‌عیب باشید،
\v 14 زیرا این اقوام که شما سرزمینشان را تصرف خواهید کرد، به سخنِ غیبگویان و فالگیران گوش فرا می‌دهند. اما در خصوص شما، یهوه خدایتان اجازه نمی‌دهد چنین کنید.
\v 15 «یهوه خدایتان، از میان شما، پیامبری همانند من، از برادرانتان، برای شما بر خواهد انگیخت؛ به اوست که باید گوش فرا دهید،
\v 16 چنانکه در حوریب، در روز گرد‌هم‌آیی از یهوه خدای خود درخواست کرده، گفتید: ”صدای یهوه خدای خود را دیگر نشنویم و این آتش عظیم را نبینیم، مبادا بمیریم.“
\v 17 پس خداوند به من گفت: ”آنچه می‌گویند نیکوست.
\v 18 نبی‌ای برای ایشان از میان برادرانشان همچون تو بر خواهم انگیخت و کلام خود را در دهان وی خواهم نهاد، تا هرآنچه به او فرمان می‌دهم به ایشان بازگوید.
\v 19 هر که سخنان مرا که او به نام من خواهد گفت نشنود، من خود از او بازخواست خواهم کرد.
\v 20 اما اگر نبی‌ای خودسرانه به نام من سخنی بگوید که من به گفتنش فرمان نداده‌ام، یا به نام خدایانِ غیر سخن گوید، آن نبی باید کشته شود.“
\v 21 ممکن است با خود بگویید: ”سخنی را که خداوند نگفته است چگونه تشخیص دهیم؟“
\v 22 هنگامی که نبی‌ای به نام خداوند سخن می‌گوید، اگر کلام او به انجام نرسد و واقع نشود، کلام او از طرفِ خداوند نبوده، بلکه نبی خودسرانه آن را گفته است. پس از او مترسید.
\s5
\c 19
\p
\v 1 «آنگاه که یهوه خدایتان اقوامی را که سرزمینشان را به شما می‌دهد منقطع سازد، و شما وارث ایشان شده، در شهرها و خانه‌هایشان ساکن شوید،
\v 2 سه شهر در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به ملکیت می‌دهد، برای خود جدا کنید.
\v 3 فاصله‌ها
\v 4 «این است حکم قاتلی که با گریختن به آنجا زنده می‌ماند: هرگاه کسی نادانسته همنوع خود را بکشد، بی‌آنکه با او دشمنیِ قبلی داشته باشد.
\v 5 برای مثال، کسی که با همسایۀ خود برای بریدن درخت به جنگل برود، و هنگامی که با دستش تبر را برای قطع کردن درخت بلند می‌کند، سَرِ تبر از دسته جدا شده به همسایه‌اش برخورَد و او بمیرد. چنین کسی می‌تواند با گریختن به یکی از این شهرها زنده بماند،
\v 6 مبادا خونخواهِ مقتول در شدت خشم خود قاتل را تعقیب کرده، به سبب راه طولانی، به او برسد و او را بکشد، حال آنکه سزاوار مرگ نبوده زیرا پیشتر بر مقتول بُغض نداشته است.
\v 7 از این رو به شما فرمان می‌دهم که سه شهر برای خود جدا کنید.
\v 8 اگر یهوه خدایتان، همان‌گونه که برای پدرانتان سوگند خورد، حدود شما را وسیع گردانید و تمامی سرزمینی را که به پدرانتان وعده داده بود، به شما بخشید -
\v 9 مشروط به آن که همۀ فرامینی را که امروز به شما امر می‌فرمایم به‌دقّت به جای آرید، یعنی یهوه خدای خود را دوست داشته، پیوسته در راه او گام بر‌دارید - آنگاه سه شهر دیگر نیز بر این سه بیفزایید،
\v 10 تا خون ناحق در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث می‌دهد ریخته نشود، و خون کسی بر گردن شما نباشد.
\v 11 «اما اگر کسی از همسایۀ خویش کینه داشته، در کمین وی باشد و بر وی حمله آورده، او را به ضربِ کشنده بزند که بمیرد، و به یکی از این شهرها بگریزد،
\v 12 آنگاه مشایخ شهرش فرستاده، او را از آنجا بگیرند و به خونخواهِ مقتول تسلیم کنند تا کشته شود.
\v 13 چشم تو بر او ترحم نکند. بر شماست که لکۀ خونِ ناحق را از میان اسرائیل پاک کنید تا برای شما نیکو باشد.
\v 14 «در سرزمینی که یهوه خدایتان برای تصرف به شما می‌دهد، در مِلکی که به دست خواهید آورد، مرز همسایۀ خویش را که پیشینیان نهاده‌اند، تغییر ندهید.
\v 15 «شهادت تنها یک تن علیه کسی، برای اثبات هیچ جرم یا گناهی، از هر قبیل کارِ خلاف که شخص مرتکب شده باشد، کافی نیست. به گواهی دو یا به گواهی سه شاهد هر سخنی ثابت خواهد شد.
\v 16 هرگاه شاهدی مُغرِض بر کسی برخاسته، او را به ارتکاب جرمی متهم کند،
\v 17 آنگاه هر دو طرفِ دعوا باید در پیشگاه خداوند، نزد کاهنان و داورانی که در آن زمان بر سر کارند، حاضر شوند.
\v 18 داوران باید به‌دقّت تفحص کنند، و اگر شاهد، شاهدی دروغین است و به دروغ بر ضد برادرش شهادت داده است،
\v 19 آنگاه با وی همان کنید که قصد داشت با همنوعش کند. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود
\v 20 و دیگران شنیده، خواهند ترسید، و دیگر هرگز مرتکب چنین عمل زشتی در میان شما نخواهند شد.
\v 21 چشم تو ترحم نکند: جان به عوض جان باشد، چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، و پا به عوض پا.
\s5
\c 20
\p
\v 1 «چون برای جنگ با دشمن خود بیرون روید، اگر اسبان و ارابه‌ها و لشکریانشان را فزونتر از خود یافتید از ایشان مترسید، زیرا یهوه خدایتان که شما را از سرزمین مصر بیرون آورد، با شماست.
\v 2 چون به جنگ نزدیک شوید، کاهن پیش آمده با مردم سخن بگوید
\v 3 و ایشان را گوید: ”ای اسرائیل گوش فرا دهید! شما امروز به جنگ دشمنان خود بیرون می‌روید. دل شما ضعف نکند. از آنان ترسان و لرزان و هراسان مباشید.
\v 4 زیرا آن که با شما می‌رود تا برای شما با دشمنانتان بجنگد و به شما پیروزی ببخشد، یهوه خدای شماست.“
\v 5 سپس صاحبمنصبان به مردم چنین بگویند: ”کیست آن که خانه‌ای نو بنا کرده و هنوز آن را وقف نکرده است؟ او روانه شده، به خانۀ خود بازگردد، مبادا در جنگ بمیرد و دیگری آن را وقف کند.
\v 6 و کیست آن که تاکستانی غرس کرده و هنوز از میوۀ آن بهره‌مند نشده است؟ او روانه شده، به خانه‌اش بازگردد، مبادا در جنگ بمیرد و دیگری از میوۀ آن بهره‌مند شود.
\v 7 و کیست آن که با دختری نامزد کرده اما هنوز او را به زنی نگرفته است؟ او نیز روانه شده، به خانه‌اش بازگردد، مبادا در جنگ بمیرد و دیگری نامزدش را به زنی بگیرد.“
\v 8 و صاحبمنصبان ادامه داده، بگویند: ”کیست آن که ترسان بوده، دلش ضعف کرده است؟ او روانه شده، به خانه‌اش بازگردد، تا دل برادرانش نیز مانند دل او گداخته نشود.“
\v 9 چون صاحبمنصبان سخن خود را با مردم به پایان رسانند، سرداران لشکر بر مردم نصب شوند.
\v 10 «هرگاه به شهری نزدیک شوید تا با آن بجنگید، بدان پیشنهاد صلح بدهید.
\v 11 اگر به شما پاسخ صلح‌آمیز داد و دروازه‌های خود را بر شما گشود، آنگاه مردمانی که در آن یافت شوند، جملگی به کار اجباری برای شما گماشته شوند و شما را خدمت کنند.
\v 12 ولی اگر با شما از در صلح درنیایند بلکه به جنگ داخل شوند، پس آن را محاصره کنید.
\v 13 و چون یهوه خدایتان آن را به دست شما تسلیم کرد، تمامی مردانش را به دَمِ شمشیر بکشید.
\v 14 اما زنان و کودکان و چارپایان و هرآنچه در شهر باشد، یعنی جمله غنیمتش را برای خود به تاراج برید و از غنائمِ دشمنان خود که یهوه خدایتان به شما بخشیده است، بهره‌مند شوید.
\v 15 با همۀ شهرهایی که از شما بسیار دورند و از شهرهای اقوام اینجا نیستند، چنین عمل کنید.
\v 16 اما از شهرهای اقوام اینجا که یهوه خدایتان به شما به ملکیت می‌دهد، هیچ ذی‌نَفَسیی را زنده مگذارید.
\v 17 بلکه ایشان را، یعنی حیتّیان و اَموریان و کنعانیان و فِرِزّیان و حِویان و یِبوسیان را، بنا بر آنچه یهوه خدایتان به شما فرمان داده است، به نابودی کامل بسپارید،
\v 18 تا نتوانند به شما بیاموزند که بر طبق همۀ کارهای کراهت‌آوری که ایشان برای خدایان خویش انجام می‌دهند، عمل کنید و به یهوه خدای خود گناه ورزید.
\v 19 «هرگاه شهری را روزهای بسیار محاصره کرده، برای تصرف آن می‌جنگید، با فرود آوردن تبر بر درختان آنجا نابودشان مکنید. می‌توانید از میوۀ آنها بخورید، اما نباید آنها را قطع کنید. آیا درختان صحرا انسانند که آنها را محاصره کنید؟
\v 20 فقط درختانی را که می‌دانید برای خوراک نیست می‌توانید از میان برده، قطع کنید و بر ضد شهری که با شما می‌جنگد سنگر بسازید تا زمانی که سقوط کند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 «اگر در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد تا آن را به تصرف آورید، جسد مقتولی در صحرا پیدا شود، و معلوم نباشد که قاتل او کیست،
\v 2 آنگاه مشایخ و داوران شما بیرون آمده، فاصلۀ جسد را تا شهرهای اطراف بپیمایند.
\v 3 مشایخ شهری که به جسد مقتول نزدیکتر است، گوساله‌ای را که با آن شخم نزده و یوغ نکشیده‌اند، برگیرند.
\v 4 مشایخ شهر گوساله را به وادی‌ای که آبِ روان در آن باشد و در آن شخم نزده و کشت نکرده باشند، فرود آورند و آنجا در وادی گردن گوساله را بشکنند.
\v 5 سپس کاهنان قبیلۀ لاوی پیش آیند، زیرا یهوه خدای شما ایشان را برگزیده است تا او را خدمت کنند و به نام خداوند برکت دهند، و با کلام آنها هر مشاجره و تَعَرّضی فیصله یابد.
\v 6 همۀ مشایخ شهری که نزدیکتر به جسد مقتول است دستان خود را بر گوساله‌ای که گردنش در آن وادی شکسته شده است، بشویند
\v 7 و شهادت داده، بگویند: ”دستان ما این خون را نریخته و چشمان ما آن را ندیده است.
\v 8 ای خداوند، این کفّاره را به جهتِ قوم خود اسرائیل که فدیه داده‌ای بپذیر و خون ناحق را به حساب قوم خود اسرائیل مگذار.“ بدین‌گونه، گناه آن خون بر آنها کفّاره خواهد شد.
\v 9 پس شما لکۀ خونِ ناحق را از میان خود پاک خواهید کرد، آنگاه که آنچه را در نظر خداوند درست است به جای آرید.
\v 10 «هرگاه برای جنگ با دشمنان خود بیرون روید و یهوه خدایتان آنان را به دستان شما تسلیم کند و شما ایشان را اسیر سازید،
\v 11 اگر در میان اسیران زنی خوش‌سیما یافته، مجذوب او شوی و بخواهی او را به زنی بگیری،
\v 12 می‌توانی او را به خانۀ خود ببری. او سر خود را بتراشد و ناخنهایش را کوتاه کند،
\v 13 و جامۀ اسیری خود را بیرون کرده، در خانۀ تو بماند و برای پدر و مادرش یک ماه ماتم بگیرد. سپس با او همبستر شده، شوهرِ او باش و او همسر تو.
\v 14 و چنانچه از او خرسند نباشی، آزادش کن تا به هر جا که دلش بخواهد، برود. نباید او را در ازای پول بفروشی یا چون برده با او رفتار کنی، از آن رو که وی را خوار کرده‌ای.
\v 15 «هرگاه مردی را دو زن باشد، یکی محبوب و دیگری نامحبوب
\v 16 روزی که دارایی خود را میان پسرانش تقسیم می‌کند، نمی‌تواند حق نخست‌زادگی را به جای پسر زن نامحبوب، به پسر زن محبوبش بدهد.
\v 17 بلکه باید پسرِ زن نامحبوب را نخست‌زادۀ خود شناخته، سهم دو برابر از تمامی داراییِ خود به او بدهد، زیرا نخستین ثمرۀ قدرت پدرش است و حق نخست‌زادگی از آنِ اوست.
\v 18 «اگر کسی را پسری لجوج و سرکش باشد که به سخن پدر و مادر خویش گوش فرا ندهد، و هرچند تأدیبش کنند ایشان را نشنود،
\v 19 پدر و مادرش او را گرفته، نزد مشایخ شهر به دروازۀ محله‌اش ببرند،
\v 20 و به مشایخ شهرش بگویند: ”این پسر ما لجوج و سرکش است، سخن ما را نمی‌شنود و بی‌بند و بار و میگسار است.“
\v 21 آنگاه تمامی مردان شهر، او را به سنگ سنگسار کنند تا بمیرد. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود، و تمامی اسرائیل شنیده، خواهند ترسید.
\v 22 «هرگاه مردی مرتکب جرمی شود که سزاوار مرگ باشد و کشته شود، و او را بر دار کشیده باشی،
\v 23 جسدش در طول شب بر دار نماند، بلکه او را همان روز به خاک بسپارید؛ زیرا آن که بر دار آویخته شود، ملعون خداست. پس سرزمینی را که یهوه خدایتان به شما به ملکیت می‌بخشد، نجس مسازید.
\s5
\c 22
\p
\v 1 «اگر گاو یا گوسفند برادر خود را سرگردان دیدی، به آن بی‌اعتنا مباش، بلکه حتماً آن را به برادرت
\v 2 اگر برادرت به تو نزدیک نباشد یا او را نشناسی، آن را به خانۀ خود ببر و نزد تو بماند تا هنگامی که برادرت به جستجوی آن برآید، آنگاه حیوان را به او بازگردان.
\v 3 با الاغش نیز چنین کن، و نیز با جامه یا هر چیز دیگر برادرت که گم شده باشد و تو آن را بیابی. به آن بی‌اعتنا مباش.
\v 4 اگر دیدی الاغ یا گاو برادرت در راه افتاده است، به آنها بی‌اعتنا مباش، بلکه حتماً در بلند کردن آنها یاری‌اش کن.
\v 5 «زن نباید جامۀ مردانه بر تن کند، و نه مرد جامۀ زنانه. زیرا یهوه خدای شما از آنان که چنین کنند کراهت دارد.
\v 6 «هرگاه در راه به آشیانۀ پرنده‌ای بر هر درختی یا بر زمین برخوردی که در آن جوجه‌ها یا تخمها بود و پرندۀ مادر را دیدی که روی جوجه‌ها یا تخمها نشسته است، مادر را با جوجه‌ها مگیر.
\v 7 بلکه جوجه‌ها را برای خود گرفته، مادر را رها کن، تا برای تو نیکو شود و عمر دراز کنی.
\v 8 «چون خانۀ نو بنا می‌کنی، دیوار کوتاهی بر لبۀ بام خانه‌ات بساز مبادا کسی از بام به زیر افتد و خونش دامنگیر خانۀ تو شود.
\v 9 «در تاکستان خود دو نوع بذر مکار، مبادا تمامی محصولت تباه شود،
\v 10 گاو و الاغ را با هم برای شخم‌زنی به کار مگیر.
\v 11 جامه‌ای را که در آن هم پشم به کار رفته و هم کتان، بر تن مکن.
\v 12 «بر چهارگوشۀ جامه‌ای که خود را به آن می‌پوشانی، منگوله‌ها بساز.
\v 13 «اگر مردی برای خود زنی بگیرد و چون بدو درآید، از او بیزار شود
\v 14 و به او تهمت زده، اسبابِ بدنامیِ وی گردد و بگوید: ”این زن را گرفتم و چون به او نزدیکی کردم، او را باکره نیافتم،“
\v 15 آنگاه پدر و مادر آن دختر دلیل بکارت وی را نزد مشایخ به دروازۀ شهر بیاورند.
\v 16 و پدر آن دختر به مشایخ بگوید: ”دخترم را به این مرد به زنی دادم، و حال از او بیزار است،
\v 17 و اینک به او تهمت زده می‌گوید: ’دخترت را باکره نیافتم؛‘ و حال آنکه این است دلیل بکارت دخترم.“ و پارچه را در حضور مشایخ شهر بگسترانند.
\v 18 آنگاه مشایخ شهر مرد را گرفته، تنبیه کنند
\v 19 و او را صد مثقال
\v 20 ولی اگر این اتهام حقیقت داشته باشد و دلیل بکارت دختر یافت نشود،
\v 21 آنگاه آن دختر را نزدِ در خانۀ پدرش بیاورند و همشهریانش او را به سنگ سنگسار کنند تا بمیرد؛ زیرا در خانۀ پدرش فاحشگی کرده و کاری ننگین در اسرائیل به عمل آورده است. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود.
\v 22 «اگر مردی در حال زنا با زنی شوهردار یافت شود، هر دو باید کشته شوند، هم مردی که با آن زن همبستر شده و هم آن زن. بدین‌گونه بدی را از اسرائیل خواهید زدود.
\v 23 «اگر مردی دختر باکره‌ای را که نامزد دارد در شهر بیابد و با او همبستر شود،
\v 24 هر دو را باید به دروازۀ شهر بیرون آورده، سنگسار کنند تا بمیرند؛ دختر را از آن رو که هرچند در شهر بود فریاد برنیاورد، و مرد را از آن سبب که زن شخصی دیگر را بی‌عصمت کرده است. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود.
\v 25 «اما اگر مردی در صحرا، دختری را که نامزد دارد بیابد و او را گرفته، به‌زور با وی همبستر شود، تنها آن مرد که با او همبستر شده است کشته شود.
\v 26 به دختر هیچ مکنید، زیرا گناهی نکرده که مستحق مرگ باشد. این مانند آن است که کسی بر همسایه‌اش برخاسته، او را بکشد.
\v 27 زیرا آن مرد، دختری را که نامزد دارد در صحرا یافته و با اینکه آن دختر فریاد بر‌آورده، برایش رهاننده‌ای نبوده است.
\v 28 «اگر مردی دختر باکره‌ای را که نامزد نکرده است بیابد و او را گرفته، به زور با وی همبستر شود، و گرفتار آیند،
\v 29 مردی که با آن دختر همبستر شده است باید پنجاه مثقال نقره به پدر دختر بپردازد، و آن دختر زن او خواهد بود، زیرا به او تجاوز کرده است. او در تمامی عمرش نمی‌تواند دختر را رها کند.
\v 30 «هیچ‌کس نباید زن پدر خود را به زنی گرفته، عریانی پدر خود را آشکار کند.
\s5
\c 23
\p
\v 1 «مردی که بیضه‌هایش له شده و یا آلتش بریده شده باشد، نباید به جماعت خداوند داخل شود.
\v 2 «کسی که حرامزاده است، نباید به جماعت خداوند داخل شود؛ حتی تا پشت دهم نیز احَدی از فرزندان او نمی‌توانند به جماعت خداوند درآیند.
\v 3 «هیچ عَمّونی یا موآبی، نباید به جماعت خداوند داخل شود. حتی تا پشت دهم نیز، احَدی از ایشان نباید هرگز به جماعت خداوند داخل شوند.
\v 4 زیرا آنگاه که از مصر بیرون می‌آمدید، در راه از شما با نان و آب استقبال نکردند، و بَلعام پسر بِعور را نیز از فِتورِ بین‌النهرین اجیر کردند تا شما را لعن کند.
\v 5 اما از آنجا که یهوه خدایتان شما را دوست می‌داشت نخواست سخن بَلعام را بشنود، پس یهوه خدایتان لعنت او را بر شما به برکت تبدیل کرد.
\v 6 پس در تمامی ایام خود هرگز جویای سلامت و سعادت آنان مباشید.
\v 7 «از اَدومی کراهت مدار، چونکه برادر توست، و نه از مصری، زیرا که در سرزمینِ او غریب بودی.
\v 8 نسل سوّمِ فرزندان ایشان می‌توانند به جماعت خداوند داخل شوند.
\v 9 «هنگامی که بر ضد دشمن اردو زده‌اید، خویشتن را از هر چیز بد دور نگاه دارید.
\v 10 «اگر در میان شما، مردی به سبب انزال شبانه نجس گردد، از اردوگاه بیرون رود. او نباید به اردوگاه درآید،
\v 11 اما با نزدیک شدن شب در آب غسل کند و چون آفتاب غروب کند، به اردوگاه داخل شود.
\v 12 «بیرون از اردوگاه مکانی داشته باشید تا برای رفع حاجت به آنجا روید.
\v 13 در میان اسباب خود بیلچه‌ای داشته باشید تا چون بیرون می‌نشینید، با آن زمین را بکنید و برگشته، مدفوع خود را بپوشانید.
\v 14 زیرا یهوه خدایتان در میان اردوگاه شما می‌خرامد تا شما را برهاند و دشمنانتان را به شما تسلیم کند؛ پس اردوگاه شما مقدس باشد، مبادا در میان شما چیزی ناپسند بیند و از شما روی‌گردان شود.
\v 15 «غلامی را که از ارباب خود نزد تو می‌گریزد، به اربابش تسلیم مکن.
\v 16 بلکه در جوار تو در میان شما ساکن شود، در مکانی که در یکی از شهرهای شما برمی‌گزیند، هر جا که او را پسند آید. بدو آزار مرسان.
\v 17 «از دختران اسرائیل کسی فاحشۀ معبد بت‌پرستان نباشد، و نه از پسران اسرائیل کسی لوّاط معبد بت‌پرستان.
\v 18 مزد فاحشه و بهای سگ
\v 19 «از برادر خود رِبا مگیر، خواه ربای پول، خواه ربای خوراک، خواه ربای هر چیز دیگر که به ربا داده شود.
\v 20 از اجنبی
\v 21 «اگر نذری برای یهوه خدایت می‌کنی، در اَدای آن تأخیر مکن، زیرا یهوه خدایت به‌یقین آن را از تو مطالبه خواهد کرد، و تقصیرکار خواهی بود.
\v 22 اما اگر از نذر کردن اِبا کنی، تقصیرکار نخواهی بود.
\v 23 به‌هوش باش که آنچه از دهانت بیرون آید، به جای آوری، زیرا آنچه را که به زبان خویش قول داده‌ای، داوطلبانه برای یهوه خدایت نذر کرده‌ای.
\v 24 «چون به تاکستان همسایه‌ات گام می‌نهی، می‌توانی از انگور سیر بخوری، هر اندازه که می‌خواهی، اما در سبد خود چیزی مگذار.
\v 25 «چون به کشتزار همسایه‌ات گام می‌نهی، می‌توانی با دست خود خوشه‌هایی بچینی، اما داس بر کِشت همسایه‌ات مگذار.
\s5
\c 24
\p
\v 1 «چون کسی زنی اختیار کرده، با وی ازدواج کند، و سپس در نظرش پسند نیاید از آن رو که چیزی قبیح در او بیابد، و طلاقنامه‌ای نوشته به دستش دهد و او را از خانۀ خویش براند،
\v 2 و آن زن از خانۀ وی روانه شده، برود و زن مردی دیگر شود،
\v 3 و شوهر دوّم نیز از او ناخشنود شده، طلاق‌نامه‌ای به دستش بدهد و او را از خانۀ خود برانَد، یا شوهر دوّم که او را به زنی گرفته است بمیرد،
\v 4 در آن صورت، شوهر نخست که وی را رها کرده بود، نمی‌تواند پس از نجس شدن زن، او را دیگر بار به زنی بگیرد، زیرا خداوند از این کار کراهت دارد. پس بر سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث می‌بخشد، گناه میاورید.
\v 5 «مردی که به‌تازگی زن گرفته باشد، با لشکر بیرون نرود و مکلف به انجام وظیفۀ عمومی دیگری نیز نشود. او تا یک سال در خانۀ خود آزاد بماند و زنی را که گرفته است خوش بسازد.
\v 6 «هیچ‌کس آسیاب دستی، و یا سنگ رویین آسیاب را گرو نگیرد، زیرا این در حکم گرو گرفتن جان کسی است.
\v 7 «هرگاه کسی در حال رُبودن یکی از هموطنان اسرائیلیِ خود یافت شود و اگر با وی بدرفتاری کند و یا او را بفروشد، آن آدم‌رُبا باید کشته شود. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود.
\v 8 «دربارۀ بیماری جذام، به هوش باشید تا مطابق هرآنچه لاویان کاهن به شما تعلیم دهند، به‌دقّت عمل کنید. آری، مطابق آنچه بدیشان فرمان داده‌ام، به‌دقّت به عمل آورید.
\v 9 به یاد داشته باشید که یهوه خدایتان در راه با مریم چه کرد، آنگاه که از مصر بیرون می‌آمدید.
\v 10 «چون به همسایۀ خود هر گونه قرضی می‌دهی، نباید برای گرفتنِ گرو به خانۀ او داخل شوی.
\v 11 بلکه بیرون بایست تا کسی که به او قرض می‌دهی، گرو را نزد تو بیرون آورد.
\v 12 و اگر او مردی فقیر باشد، در گروِ او مخواب.
\v 13 بلکه هنگام غروب آفتاب گرو را به او بازگردان تا در آن بخوابد و برایت دعای خیر کند. و این در نظر یهوه خدایت برای تو پارسایی شمرده خواهد شد.
\v 14 «بر کارگرِ روزمزدی که فقیر و نیازمند است، خواه از برادرانت و خواه از غریبانی که در شهرهای سرزمین شما ساکنند، ظلم مکن.
\v 15 در همان روزِ کارش، تا آفتاب غروب نکرده، مزد او را بده، زیرا فقیر است و زندگی‌اش به همین مزد بسته است؛ مبادا بر ضد تو نزد خداوند فریاد برآوَرَد، و تقصیرکار گردی.
\v 16 «پدران به سبب فرزندانشان کشته نشوند، و نه فرزندان به سبب پدرانشان. هر کس برای گناه خودش کشته شود.
\v 17 «حق غریب یا یتیم را پایمال مکن، و جامۀ بیوه‌زن را گرو مگیر.
\v 18 به یاد داشته باش که خود در مصر غلام بودی و یهوه خدایت تو را از آنجا فدیه کرد؛ بنابراین، به تو فرمان می‌دهم چنین کنی.
\v 19 «چون محصول خود را در مزرعه‌ات درو می‌کنی، اگر بافه‌ای را در مزرعه فراموش کردی، برای برگرفتن آن باز مگرد؛ بگذار برای غریب و یتیم و بیوه‌زن باشد تا یهوه خدایت تو را در همۀ کارهای دستت برکت دهد.
\v 20 چون درخت زیتون خود را می‌تکانی، آن را برای بار دوّم متکان؛ بگذار برای غریب و یتیم و بیوه‌زن باشد.
\v 21 چون انگور تاکستان خود را می‌چینی، آن را برای بار دوّم مچین. بگذار برای غریب و یتیم و بیوه‌زن باشد.
\v 22 به یاد داشته باش که خود در سرزمین مصر غلام بودی. بنابراین، به تو فرمان می‌دهم چنین کنی.
\s5
\c 25
\p
\v 1 «هرگاه میان مردم مرافعه‌ای باشد و به محکمه آیند و داوران میان آنها حکم کرده، بی‌گناه را تبرئه و مجرم را محکوم کنند،
\v 2 اگر مجرم سزاوار چوب زدن باشد، داور او را بخواباند و دستور دهد تا او را در حضورش متناسب با جرم وی به تعداد لازم بزنند.
\v 3 تا چهل ضربه می‌توان او را چوب زد، اما نه بیشتر، مبادا اگر بر این بیفزاید و بیشتر بزند، برادرت در نظرت خوار گردد.
\v 4 «گاو را هنگام خرمن‌کوفتن دهان مبند.
\v 5 «هرگاه از برادرانی که با هم ساکنند، یکی بمیرد و او را پسری نباشد، زن متوفی نباید به شخص بیگانه در بیرون داده شود، بلکه برادر شوهرش باید به او درآمده، او را برای خود به زنی بگیرد و وظیفۀ برادرشوهری را در حق وی به جا آورد.
\v 6 نخستین پسری که آن زن بزاید باید نام برادر متوفی را بر خود گیرد، تا نام او از اسرائیل محو نگردد.
\v 7 اما اگر آن مرد نخواهد زن برادرش را بگیرد، آنگاه زن برادرش به دروازۀ شهر نزد مشایخ برود و بگوید: ”برادرشوهرم از زنده نگاه داشتن نام برادرش در اسرائیل سر باز می‌زند و نمی‌خواهد وظیفۀ برادرشوهری را در حق من به جای آورد.“
\v 8 آنگاه مشایخ شهر، او را فرا خوانده، با وی سخن بگویند. اگر آن مرد اصرار بورزد و بگوید: ”نمی‌خواهم او را بگیرم،“
\v 9 آنگاه زن برادرش در حضور مشایخ شهر به وی نزدیک شده، کفش او را از پایش به درآورد و به رویش آب دهان افکنده، بگوید: ”با کسی که خانۀ برادرش را بنا نکند، چنین کرده شود.“
\v 10 و خاندان او در اسرائیل به نام ”خاندانِ کفش‌کنده“ شناخته خواهد شد.
\v 11 «اگر دو مرد با هم نزاع کنند و زن یکی پیش آید تا شوهر خود را از دست آن که وی را می‌زند، برهاند و دست خود را دراز کرده، آلت او را بگیرد،
\v 12 دست او را ببرید. چشمت بر او ترحم نکند.
\v 13 «در کیسۀ خود دو اندازه وزنه، یکی سنگین و دیگری سبک، نداشته باشید؛
\v 14 و نه در خانۀ خود دو اندازه پیمانه، یکی بزرگ و دیگری کوچک.
\v 15 بلکه وزنۀ شما کامل و درست باشد و پیمانۀ شما کامل و درست، تا در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، عمر دراز داشته باشید.
\v 16 زیرا یهوه خدایتان از آنان که چنین می‌کنند، یعنی دست به تقلب می‌زنند، کراهت دارد.
\v 17 «به یاد آورید آنچه را که عَمالیقیان در راه به هنگام بیرون آمدنتان از مصر با شما کردند؛
\v 18 چگونه زمانی که خسته و کوفته بودید، در راه بر شما حمله آورده، همۀ واماندگان را که در آخر صف حرکت می‌کردند، از پا درآوردند و از خدا نترسیدند.
\v 19 پس چون یهوه خدایتان شما را در سرزمینی که به شما برای تصرف به ملکیت می‌بخشد، از تمامی دشمنان پیرامونتان آسودگی بخشد، یاد عَمالیق را از زیر آسمان محو سازید؛ آری، این را فراموش مکنید.
\s5
\c 26
\p
\v 1 «چون به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به ملکیت می‌بخشد، داخل شدید و آن را تصرف کرده، در آن ساکن گشتید،
\v 2 آنگاه مقداری از نوبر تمامی محصول زمین را که از سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد برداشت می‌کنید، در سبدی بگذارید و به مکانی که یهوه خدایتان برمی‌گزیند تا نام خود را در آن ساکن سازد، بروید.
\v 3 و نزد کاهنی که در آن روزها باشد رفته، به او بگویید: ”امروز به یهوه خدایت اعلام می‌دارم که به آن سرزمین که یهوه برای پدران ما سوگند خورد که به ما بدهد، داخل شده‌ام.“
\v 4 آنگاه کاهن سبد را از دست شما گرفته، پیش مذبح یهوه خدایتان بگذارد.
\v 5 سپس در حضور یهوه خدای خود اقرار کرده، بگویید: ”جَدّ من اَرامی آواره‌ای بود که با شماری اندک به مصر فرود شده، در آنجا غربت اختیار کرد و به قومی بزرگ و نیرومند و بی‌شمار بدل گشت.
\v 6 اما مصریان با ما بدرفتاری کرده، آزارمان دادند و ما را به بیگاری گرفتند.
\v 7 آنگاه نزد یهوه خدای پدران خویش فریاد برآوردیم، و خداوند صدای ما را شنید و مشقت و محنت و مظلومیت ما را دید.
\v 8 و خداوند ما را به دست نیرومند و بازوی افراشته، و با اعمال بس مَهیب و آیات و معجزات از مصر بیرون آورد
\v 9 و به این مکان درآورد، و سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است به ما بخشید.
\v 10 هان اکنون من نوبر محصول زمینی را که تو ای خداوند به من داده‌ای، آورده‌ام.“ و آن سبد را در حضور یهوه خدای خود بگذارید و یهوه خدایتان را پرستش کنید.
\v 11 سپس همراه لاویان و نیز غریبانی که در میان شمایند، به‌خاطر همۀ چیزهای نیکویی که یهوه خدایتان به شما و به خاندانتان بخشیده است، شادی کنید.
\v 12 «در سال سوّم که سال ده‌یک است، چون از پرداخت ده‌یکِ محصولِ خود فارغ شده، آن را به لاویان و غریبان و یتیمان و بیوه‌زنان دادید تا در اندرون شهرهای شما بخورند و سیر شوند،
\v 13 آنگاه در پیشگاه یهوه خدایتان چنین بگویید: ”بنا بر تمامی فرامینی که به من امر فرمودی، موقوفات را از خانۀ خویش به در کردم، و آنها را به لاویان و غریبان و یتیمان و بیوه‌زنان دادم. از فرمانهای تو سر نپیچیده، هیچ‌یک از آنها را فراموش نکردم.
\v 14 به هنگامِ سوگواری خود از آن نخوردم، و آنگاه که نجس بودم از آن برنگرفتم، و چیزی از آن به مردگان وقف نکردم. بلکه کلام یهوه خدایم را اطاعت کردم، و مطابق هرآنچه به من فرمان دادی به عمل آوردم.
\v 15 از مسکن مقدس خود، از آسمان، بنگر و قوم خود اسرائیل و زمینی را که بنا بر سوگند خود برای پدران ما به ما بخشیدی برکت عطا فرما، همان سرزمین را که شیر و شهد در آن جاری است.“
\v 16 «امروز یهوه خدایتان به شما فرمان می‌دهد که این فرایض و قوانین را به جای آورید. پس به هوش باشید تا آنها را به تمامی دل و تمامی جان خود به جا آورید.
\v 17 شما امروز اعلام کردید که یهوه خدای شماست، و اینکه در راههای او گام خواهید زد و فرایض و فرامین و قوانین او را به جای آورده، صدای او را خواهید شنید.
\v 18 و خداوند امروز اعلام می‌کند که شما قومی هستید که گنج اوست، چنانکه به شما وعده فرمود، و اینکه باید از همۀ فرمانهای او اطاعت کنید،
\v 19 و اینکه شما را در ستایش و شهرت و شکوه از تمامی قومهایی که آفریده است برتر خواهد ساخت، و همان‌گونه که وعده داده است، برای یهوه خدای خویش قومی مقدس خواهید بود.»
\s5
\c 27
\p
\v 1 آنگاه موسی و مشایخ اسرائیل به قوم فرمان داده، گفتند: «تمامی فرمانهایی را که من امروز به شما امر می‌فرمایم، به جای آورید.
\v 2 روزی که از اردن به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد عبور کنید، سنگهایی بزرگ برای خود بر پا دارید و آنها را با گچ بپوشانید.
\v 3 بر آنها تمامی کلمات این شریعت را بنویسید، آن هنگام که عبور می‌کنید تا به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد داخل شوید، سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است، همان‌گونه که یهوه خدای پدرانتان به شما وعده داده است.
\v 4 چون از اردن عبور کردید، این سنگها را که امروز دربارۀ آنها به شما فرمان می‌دهم، در کوه عیبال بر پا کنید و آنها را با گچ بپوشانید.
\v 5 آنجا مذبحی برای یهوه خدای خویش بسازید، مذبحی از سنگ که هیچ ابزار آهنی بر آن به کار برده نشده باشد.
\v 6 مذبح یهوه خدای خویش را از سنگهای نتراشیده بسازید، و قربانیهای تمام‌سوز بر آن به یهوه خدایتان تقدیم کنید.
\v 7 و قربانیهای رفاقت ذبح کرده، در آنجا بخورید و در حضور یهوه خدای خود شادی کنید.
\v 8 پس تمامی کلمات این شریعت را بر آن سنگها به خط خوانا بنویسید.»
\v 9 سپس موسی و لاویانِ کاهن به تمامی قوم اسرائیل گفتند: «ای اسرائیل خاموش باش و بشنو! تو امروز قوم یهوه خدای خود شدی.
\v 10 پس صدای یهوه خدای خود را بشنو و فرمانها و فرایض او را که من امروز به تو امر می‌فرمایم، به جای آور.»
\v 11 در آن روز موسی قوم را چنین حکم فرمود:
\v 12 «چون از اردن عبور کردید، این قبیله‌ها بر فراز کوه جِرِزیم بایستند تا قوم را برکت دهند: شمعون، لاوی، یهودا، یِساکار، یوسف و بِنیامین.
\v 13 و این قبیله‌ها نیز بر فراز کوه عیبال بایستند تا لعنت کنند: رِئوبین، جاد، اَشیر، زِبولون، دان و نَفتالی.
\v 14 آنگاه لاویان به صدای بلند تمامی بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بگویند:
\v 15 «”ملعون باد آن که تمثالِ تراشیده یا بت ریخته شده از کار دست صنعتگر را که خداوند از آن کراهت دارد، بسازد، و آن را پنهان دارد.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 16 «”ملعون باد آن که بر پدر و مادر خود بی‌حرمتی روا دارد.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 17 «”ملعون باد آن که مرز میان زمین خود و زمین همسایه را تغییر دهد.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 18 «”ملعون باد آن که نابینا را از راه منحرف سازد.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 19 «”ملعون باد آن که حق غریب و یتیم و بیوه‌زن را پایمال کند.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 20 «”ملعون باد آن که با زن پدرِ خود همبستر شود، زیرا عریانی پدر خود را آشکار کرده است.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 21 «”ملعون باد آن که با حیوانی نزدیکی کند.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 22 «”ملعون باد آن که با خواهر خود، چه دختر پدر خویش و چه دختر مادر خویش، همبستر شود.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 23 «”ملعون باد آن که با مادرزن خویش همبستر شود.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 24 «”ملعون باد آن که همسایۀ خود را نهانی بکشد.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 25 «”ملعون باد آن که مزد بگیرد تا خون ناحق بریزد.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\v 26 «”ملعون باد آن که کلمات این شریعت را تصدیق ندارد تا آنها را به جای آورد.“ و قوم جملگی بگویند: ”آمین.“
\s5
\c 28
\p
\v 1 «و اگر صدای یهوه خدای خویش را به‌دقّت بشنوید و به هوش باشید تا تمامی فرمانهایی را که من امروز به شما امر می‌فرمایم به جای آورید، آنگاه یهوه خدایتان شما را بر همۀ قومهای جهان برتری خواهد بخشید.
\v 2 آری، اگر صدای یهوه خدای خویش را بشنوید، تمامی این برکات بر شما خواهد آمد و از شما پیشی خواهد گرفت:
\v 3 در شهر، مبارک و در صحرا نیز مبارک خواهید بود.
\v 4 ثمرۀ رَحِم شما و ثمر زمینتان و ثمرۀ چارپایانتان، یعنی گوساله‌های رمه و بره‌های گلۀ شما، مبارک خواهد بود.
\v 5 سبد شما و ظرف خمیرتان مبارک خواهد بود.
\v 6 ورودتان مبارک خواهد بود و خروجتان نیز مبارک.
\v 7 «خداوند دشمنانتان را که بر ضد شما برخیزند، در برابر شما مغلوب خواهد ساخت. از یک راه بر شما حمله خواهند آورد و از هفت راه از برابرتان خواهند گریخت.
\v 8 خداوند در انبارهای شما و در هرآنچه دست خود را بدان دراز کنید، برکت را امر خواهد فرمود، و شما را در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، مبارک خواهد ساخت.
\v 9 و اگر فرمانهای یهوه خدای خود را به جای آرید و در راههای او گام بردارید، خداوند چنانکه برایتان سوگند خورد، شما را برای خود به عنوان قومی مقدس استوار خواهد ساخت.
\v 10 آنگاه همۀ قومهای جهان خواهند دید که شما به نام یهوه خوانده می‌شوید، و از شما خواهند ترسید.
\v 11 و خداوند شما را در ثمرۀ رَحِمتان و ثمرۀ چارپایانتان و ثمر زمینتان، در سرزمینی که خداوند برای پدرانتان سوگند خورد به شما بدهد، به فراوانی خواهد افزود.
\v 12 خداوند خزانۀ نیکوی خود یعنی آسمان را به روی شما خواهد گشود تا باران را در موسمش بر سرزمین شما بباراند و همۀ دسترنجتان را برکت دهد. به قومهای بسیار قرض خواهید داد، اما خود قرض نخواهید گرفت.
\v 13 خداوند شما را سَر خواهد ساخت، نه دُم، و همواره بالا خواهید رفت نه پائین، به شرطی که فرمانهای یهوه خدای خویش را که من امروز به شما امر می‌فرمایم بشنوید و به هوش باشید تا آنها را به جای آورید،
\v 14 و از هیچ‌یک از سخنانی که من امروز به شما امر می‌فرمایم به راست یا چپ منحرف مشوید، تا خدایانِ غیر را پیروی کرده، آنها را عبادت کنید.
\v 15 «اما اگر صدای یهوه خدای خویش را نشنوید، تا به هوش بوده، تمامی فرمانها و فرایض او را که من امروز به شما امر می‌فرمایم به جای آورید، آنگاه همۀ این لعنتها بر شما خواهد آمد و از شما پیشی خواهد گرفت.
\v 16 در شهر، ملعون و در صحرا نیز ملعون خواهید بود.
\v 17 سبد شما و ظرف خمیرتان زیر لعنت خواهد بود.
\v 18 ثمرۀ رَحِم شما و ثمر زمینتان و گوساله‌های رمه و بره‌های گلۀ شما زیر لعنت خواهد بود.
\v 19 ورودتان زیر لعنت خواهد بود و خروجتان نیز زیر لعنت.
\v 20 «به هر کاری که دست بزنید، خداوند لعنت و پریشانی و درماندگی بر شما خواهد فرستاد، تا اینکه به سبب شرارت اعمال خود به‌زودی هلاک شوید، از آن رو که مرا ترک کردید.
\v 21 خداوند بر شما بلا خواهد فرستاد تا شما را از سرزمینی که برای تصرفش بدان داخل می‌شوید، به تمامی هلاک سازد.
\v 22 خداوند شما را به بیماری جانکاه و تب و التهاب و باد سوزان و خشکسالی
\v 23 آسمانِ بالای سرِ شما به برنج بدل خواهد شد و زمینِ زیر پایتان به آهن.
\v 24 خداوند باران سرزمین شما را به گَرد بدل خواهد کرد و از آسمان غبار بر شما خواهد بارید تا هلاک شوید.
\v 25 «خداوند شما را در برابر دشمنانتان مغلوب خواهد ساخت. از یک راه بر دشمن حمله خواهید برد و از هفت راه از برابرشان خواهید گریخت، و مایۀ بُهت و وحشت تمامی ممالک جهان خواهید شد.
\v 26 اجساد شما خوراک پرندگان آسمان و وحوش زمین خواهد شد، و کسی نخواهد بود که آنها را دور کند.
\v 27 خداوند شما را به دملهای مصر و غُدّه‌ها و زخمهای چرکین و خارش که از آنها شفا نتوانید یافت، مبتلا خواهد کرد.
\v 28 او شما را به دیوانگی و نابینایی و پریشانیِ فکر دچار خواهد ساخت.
\v 29 به هنگام ظهر همچون نابینایان کورانه راه خواهید رفت و در راههای خود کامیاب نخواهید شد. همواره تحت ظلم و غارت خواهید بود و نجات‌دهنده‌ای نخواهد بود.
\v 30 زنی را نامزد خواهید کرد و دیگری با او همبستر خواهد شد. خانه‌ای بنا خواهید کرد و خود در آن ساکن نخواهید شد. تاکستانی غرس خواهید نمود و خود از میوه‌اش بهره‌مند نخواهید شد.
\v 31 گاو ‌شما در برابر دیدگانتان سر بریده خواهد شد و خود چیزی از آن نخواهید خورد. الاغ شما در برابر چشمتان به غارت خواهد رفت و آن را پس نخواهید گرفت. گوسفندان شما به دشمنانتان داده خواهد شد، و نجات‌دهنده‌ای برای شما نخواهد بود.
\v 32 پسران و دخترانتان به قومی دیگر داده خواهند شد، و تمامی روز چشم به راهشان بوده، از فرط انتظار کاهیده خواهید شد، اما کاری از دستتان بر نخواهد آمد.
\v 33 محصول زمین و تمامی دسترنجتان را قومی که نمی‌شناسید خواهند خورد، و همواره بر شما ظلم و ستم خواهد رفت،
\v 34 چندان که از آنچه به چشمان خود می‌بینید دیوانه خواهید شد.
\v 35 خداوند زانوان و ساق پاهای شما را به دُمَلهای دردناک که از آن شفا نتوانید یافت دچار خواهد ساخت که از کف پا تا فرق سر شما را خواهد گرفت.
\v 36 «خداوند شما و پادشاهی را که بر خود نصب می‌کنید نزد قومی خواهد برد که نه خودتان شناخته‌اید، نه پدرانتان. آنجا خدایانِ غیر را از چوب و سنگ عبادت خواهید کرد.
\v 37 و در میان تمامی قومهایی که خداوند شما را به میان آنها خواهد برد، مایۀ وحشت و درس عبرت و اسبابِ تمسخر خواهید بود.
\v 38 بذر بسیار به مزرعه خواهید برد، ولی محصول اندک گِرد خواهید آورد، زیرا که ملخ آن را خواهد خورد.
\v 39 تاکستانها غرس خواهید کرد و برای آنها زحمت خواهید کشید، ولی شراب آنها را نخواهید نوشید و انگورشان را نخواهید چید، زیرا کِرم آن را خواهد خورد.
\v 40 در سرتاسر قلمرو شما درختان زیتون خواهد بود، ولی خود را به روغن آنها تدهین نخواهید کرد، زیرا زیتونتان نارس فرو خواهد ریخت.
\v 41 پسران و دختران خواهید داشت ولی از آنِ شما نخواهند بود، چراکه به اسارت خواهند رفت.
\v 42 همۀ درختان و حاصل زمینتان را ملخ تصرف خواهد کرد.
\v 43 غریبی که در میان شما زندگی می‌کند بالاتر و بالاتر از شما صعود خواهد کرد، ولی شما پایین‌تر و پایین‌تر نزول خواهید کرد.
\v 44 او به شما قرض خواهد داد ولی شما به او قرض نخواهید داد. او سَر خواهد بود و شما دُم.
\v 45 «همۀ این لعنتها بر شما نازل خواهد شد و شما را تعقیب کرده، از شما پیشی خواهد گرفت، تا اینکه نابود شوید؛ از آن رو که صدای یهوه خدای خویش را نشنیدید تا فرمانها و فرایضی را که به شما امر فرمود، نگاه دارید.
\v 46 این لعنتها تا به ابد آیت و علامت بر ضد شما و نسل شما خواهد بود.
\v 47 حال که یهوه خدای خویش را به سبب وفور نعمت، شادمانه و با خوشی دل خدمت نکردید،
\v 48 دشمنان خویش را که خداوند بر ضد شما خواهد فرستاد، در گرسنگی و تشنگی و عریانی و نیازمندیِ تمام بندگی خواهید کرد. و او یوغِ آهنین بر گردن شما خواهد نهاد تا هلاکتان کند.
\v 49 خداوند از دوردستها، یعنی از کرانۀ جهان، قومی را که چون عقاب فرود می‌آید بر شما خواهد آورد، قومی را که زبانش را نمی‌فهمید،
\v 50 قومی با سیمای خشن که پیران را حرمت نمی‌دارند و بر جوانان رحم نمی‌کنند.
\v 51 آنان نسل چارپایانتان و محصول زمینتان را خواهند خورد، تا اینکه هلاک شوید. و برای شما از غله و شراب و روغن و از گوساله‌های رمۀ شما و بره‌های گلۀ شما هیچ برجا نخواهند نهاد تا شما را هلاک کنند.
\v 52 «آنها شما را در تمامی شهرهایتان محاصره خواهند کرد، تا دیوارهای بلند و مستحکم شما که بر آنها اعتماد داشتید، در سرتاسر سرزمین شما فرو ریزد. آری، آنها شما را در تمامیِ شهرهایتان در سرتاسر سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، محاصره خواهند کرد.
\v 53 در زمان محاصره و تنگی، که دشمنان بدان عرصه را بر شما بس تنگ خواهند کرد، ثمرۀ بطن خویش، یعنی گوشت پسران و دختران خود را که یهوه خدایتان به شما داده است، خواهید خورد.
\v 54 مردی که در بیشترین ناز و نعمت در میان شما زیسته است، از برادر خود و از زن هم‌آغوش خویش و بچه‌هایش که هنوز زنده‌اند خوراک را مضایقه خواهد کرد،
\v 55 تا آن حد که از گوشت تن بچه‌های خود که می‌خورَد به هیچ‌یک از آنان نخواهد داد، از آن رو که در زمان محاصره و تنگی که دشمنان بدان عرصه را بر شما در تمامی شهرهایتان تنگ خواهند کرد، دیگر چیزی برای او باقی نخواهد ماند.
\v 56 و زنی که در بیشترین ناز و نعمت در میان شما زیسته است، همان که از فرط ناز و نعمت حتی از نهادنِ کفِ پای خود بر زمین اِکراه داشت، از شوهر هم‌آغوش خود و پسر و دخترش مضایقه خواهد داشت،
\v 57 و جُفتِ نوزادی را که از شکمش بیرون آمده و نوزادی را که زاده است از ایشان پنهان خواهد ساخت تا خود به تنهایی آنها را بخورد، چراکه در زمان محاصره و تنگی که دشمنان بدان عرصه را در شهرهایتان بر شما تنگ خواهند کرد، چیز دیگری نخواهد داشت.
\v 58 «اگر کلمات این شریعت را که در این کتاب نوشته شده است به‌دقّت به جای نیاورید و از این نام مجید و مَهیب، یعنی یهوه خدایتان نترسید،
\v 59 آنگاه خداوند بر شما و بر نسل شما بلایای عجیب خواهد فرستاد، بلایای شدید و طولانی، و بیماریهای سخت و مزمن.
\v 60 او تمامی بیماریهای مصر را که از آنها در هراس بودید بر شما باز خواهد آورد، و آنها شما را رها نخواهد کرد.
\v 61 و همۀ بیماریها و همۀ بلایایی را نیز که در این کتاب شریعت نوشته نشده است، خداوند بر شما نازل خواهد کرد، تا هلاک شوید.
\v 62 از شما که چون ستارگان آسمان بی‌شمار بودید، جز شماری اندک باقی نخواهد ماند، زیرا که صدای یهوه خدای خود را نشنیدید.
\v 63 و همان‌گونه که خداوند از احسان در حق شما و افزودنتان شادمان بود، به همان‌سان از هلاک ساختن و نابود کردنتان شادمان خواهد شد. و شما از سرزمینی که رهسپار تصرفِ آنید، ریشه‌کن خواهید شد.
\v 64 «و خداوند شما را در میان تمامی قومها، از یک کران زمین تا کران دیگر، پراکنده خواهد ساخت. در آنجا خدایانِ غیر را از چوب و سنگ، که نه خود می‌شناختید و نه پدرانتان، عبادت خواهید کرد.
\v 65 در میان آن قومها روی آسایش نخواهید دید و برای کف پایتان جای استراحت نخواهید یافت، بلکه خداوند در آنجا به شما دل لرزان و چشمان کم‌سو و روح پژمرده خواهد داد.
\v 66 جان شما پیش رویتان معلق خواهد بود
\v 67 به سبب هراسی که به دل خواهید داشت و چیزهایی که به چشم خواهید دید، صبحگاهان خواهید گفت: ”کاش که شب می‌شد!“ و شامگاهان خواهید گفت: ”کاش که صبح فرا می‌رسید!“
\v 68 و خداوند شما را با کشتیها از همان راهی که گفتم دیگر آن را نخواهید دید به مصر باز خواهد گردانید، و در آنجا خویشتن را برای غلامی و کنیزی به دشمنانتان خواهید فروخت، اما خریداری نخواهد بود.»
\s5
\c 29
\p
\v 1 این است کلمات عهدی که خداوند در سرزمین موآب به موسی فرمان داد با بنی‌اسرائیل ببندد، سوای آن عهد که در حوریب با ایشان بسته بود.
\v 2 موسی بنی‌اسرائیل را جملگی فرا خوانده، بدیشان گفت: «هرآنچه را خداوند در سرزمین مصر با فرعون و همۀ خادمانش و با تمامی سرزمینش کرد، شما به چشم خود دیدید،
\v 3 مصائب عظیمی را که چشمانتان دید، و آیات و علامات عظیم را.
\v 4 اما تا به امروز خداوند به شما دلی دانا، چشمانی بینا و گوشهایی شنوا نداده است.
\v 5 در مدت چهل سال که من شما را در بیابان رهبری کردم، جامۀ شما فرسوده نشد و کفش در پای شما پاره نگشت،
\v 6 نان نخوردید و شراب و مُسکِرات ننوشیدید، تا بدانید که من یهوه خدای شما هستم.
\v 7 و چون به این جا رسیدید، سیحون پادشاه حِشبون و عوج پادشاه باشان به جنگ با ما بیرون آمدند، ولی ما آنها را شکست دادیم.
\v 8 زمینشان را گرفته به رِئوبینیان و جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی به میراث دادیم.
\v 9 پس کلمات این عهد را نگاه داشته، آنها را به جای آورید تا در هرآنچه می‌کنید کامیاب شوید.
\v 10 «امروز همۀ شما در حضور یهوه خدای خویش ایستاده‌اید: رؤسای قبایل شما، مشایخ شما، صاحبمنصبان شما و همۀ مردان اسرائیل؛
\v 11 نیز بچه‌ها و زنان شما، و غریبانی که در اردوی شمایند، از هیزم‌شکنان تا کسانی که برایتان آب می‌کشند.
\v 12 ایستاده‌اید تا به عهد یهوه خدای خویش و سوگندی که خداوند امروز با شما استوار می‌سازد، داخل شوید،
\v 13 تا شما را امروز به عنوان قوم خود برقرار دارد و خدایتان باشد، چنانکه به شما وعده داد و برای پدرانتان، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، سوگند خورد.
\v 14 من این عهد و سوگند را تنها با شما نمی‌بندم
\v 15 بلکه با هر کس که امروز با ما در اینجا در حضور یهوه خدایمان ایستاده است، و نیز با هر کس که امروز در اینجا با ما نیست.
\v 16 «شما خود می‌دانید که ما چگونه در سرزمین مصر زندگی می‌کردیم، و چگونه از میان اقوام مختلف سفر کرده، گذشتیم.
\v 17 شما رسوم کراهت‌آور و بتهای بی‌ارزش این قومها را که از چوب و سنگ و نقره و طلا در میان ایشان بود، دیدید.
\v 18 اکنون به هوش باشید مبادا در میان شما مرد یا زن یا طایفه یا قبیله‌ای باشد که دلش امروز از یهوه خدایمان منحرف شده، برود و خدایان این اقوام را عبادت کند. مبادا در میان شما ریشه‌ای باشد که میوۀ تلخ و سمّی بار آورد،
\v 19 کسی که چون کلمات این سوگند را بشنود، در دل خود خویشتن را برکت داده گوید: ”هرچند در سختی دل خود سلوک می‌کنم، امن و امان خواهم بود.“ این سبب خواهد شد که تر و خشک با هم بسوزند.
\v 20 خداوند او را نخواهد آمرزید، بلکه آتش خشم و غیرت خداوند بر او شعله‌ور خواهد شد، و همۀ لعنتهای نوشته شده در این کتاب بر سر او خواهد آمد، و خداوند نام او را از زیر آسمان محو خواهد کرد.
\v 21 و خداوند بنا بر همۀ لعنتهای عهدی که در این کتاب شریعت نوشته شده است، او را از میان همۀ قبایل اسرائیل برای گرفتار آمدن به بلا جدا خواهد کرد.
\v 22 نسل آینده یعنی فرزندان شما که پس از شما خواهند آمد، و اجنبیانی که از سرزمین دور می‌آیند، بلایای این سرزمین و بیماریهایی را که خداوند بر آن می‌فرستد مشاهده خواهند کرد
\v 23 و تمامی زمین را که از گوگرد و نمک سوخته شده است، به گونه‌ای که در آن نه چیزی کاشته می‌شود، نه چیزی می‌روید، و نه هیچ گیاهی رشد می‌کند، و به ویرانی سُدوم و عَمورَه و اَدمَه و صِبوئیم شباهت دارد که خداوند در خشم و غضب خویش آنها را واژگون ساخت.
\v 24 آنگاه قومها جملگی خواهند پرسید: ”چرا خداوند با این سرزمین چنین کرده است؟ و شدت این خشم عظیم از چه سبب است؟“
\v 25 خواهند گفت: ”از آن رو که عهد یهوه خدای پدران خویش را که هنگام بیرون آوردنشان از سرزمین مصر با آنها بسته بود، ترک گفتند،
\v 26 و رفته، خدایانِ غیر را عبادت کردند و در برابر آنها سَجده نمودند، خدایانی را که نشناخته بودند و نصیب ایشان نساخته بود.
\v 27 از این رو خشم خداوند بر این سرزمین افروخته شد، و همۀ لعنتهایی را که در این کتاب نوشته شده است، بر آن نازل فرمود.
\v 28 خداوند با خشم و غضب و قهر شدید آنان را از سرزمینشان ریشه‌کن ساخت و به سرزمینی دیگر فرو افکند، چنانکه امروز چنین است.“
\v 29 «امور نهان از آنِ یهوه خدای ماست، اما امورِ مکشوف تا ابد از آنِ ما و فرزندان ماست، تا تمام کلمات این شریعت را به جای آوریم.
\s5
\c 30
\p
\v 1 «چون این چیزها، یعنی برکتها و لعنتهایی که در برابرتان نهادم، همگی بر شما واقع شود، و آنها را در میان همۀ اقوامی که یهوه خدایتان شما را بدان‌جا می‌راند، به یاد آورید،
\v 2 و شما و فرزندانتان با تمامی دل و جان خود نزد یهوه خدای خویش بازگردید و صدای او را در هرآنچه امروز به شما فرمان می‌دهم اطاعت کنید،
\v 3 آنگاه یهوه خدایتان نیز سعادت را به شما باز خواهد گردانید
\v 4 اگر طردشدگان شما تا به کران آسمان نیز باشند، یهوه خدایتان شما را از آنجا گرد آورده، باز خواهد آورد.
\v 5 و یهوه خدایتان شما را به سرزمینی که پدرانتان به ملکیت یافتند باز خواهد گردانید، و مالک آن خواهید شد. و او شما را کامیابتر و پرشمارتر از پدرانتان خواهد ساخت.
\v 6 یهوه خدایتان دل شما و دل فرزندان شما را ختنه خواهد کرد تا او را با تمامی دل و جان خود دوست داشته، زنده بمانید.
\v 7 یهوه خدایتان همۀ این لعنتها را بر دشمنان و خصمان شما که شما را آزار رسانیدند، نازل خواهد کرد.
\v 8 و دیگر بار، از صدای خداوند اطاعت خواهید کرد و همۀ فرمانهای او را که من امروز به شما امر می‌فرمایم، به جا خواهید آورد.
\v 9 آنگاه یهوه خدایتان شما را در همۀ دسترنجتان و میوۀ بطنتان و ثمرۀ چارپایانتان و محصول زمینتان وفور نعمت خواهد بخشید. زیرا خداوند دیگر بار از کامیاب ساختن شما خشنود خواهد شد، چنانکه در خصوص پدرانتان خشنود بود،
\v 10 بدین شرط که صدای یهوه خدای خود را اطاعت کرده، فرمانها و فرایض او را که در این کتاب شریعت نوشته شده است نگاه دارید، و با تمامی دل و جان نزد یهوه خدای خویش بازگردید.
\v 11 «زیرا این فرمان که من امروز به شما امر می‌فرمایم، برای شما مشکل نیست و نه دور از دسترس شماست.
\v 12 نه در آسمان است که بگویید: ”کیست که برای ما به آسمان صعود کند و آن را نزد ما بیاورد تا بشنویم و انجامش دهیم؟“
\v 13 و نه در آن سوی دریاهاست که بگویید: ”کیست که برای ما به آن سوی دریاها برود و آن را نزد ما بیاورد تا بشنویم و انجامش دهیم؟“
\v 14 بلکه این کلام بسیار نزدیکِ شما، در دهان و در دل شماست، تا آن را به جای آرید.
\v 15 «ببینید امروز حیات و نیکویی، و مرگ و بدی را در برابر شما می‌نهم.
\v 16 زیرا امروز به شما فرمان می‌دهم که یهوه خدای خود را دوست بدارید و در راههای او گام بردارید و فرمانها و فرایض و قوانین او را نگاه دارید، تا زنده بمانید و بر شمارتان افزوده گشته، یهوه خدایتان شما را در سرزمینی که برای تصرفش بدان داخل می‌شوید، برکت دهد.
\v 17 اما اگر دل شما منحرف شود و اطاعت نکنید بلکه فریفته شده، خدایانِ غیر را سَجده و عبادت کنید،
\v 18 امروز به شما اعلام می‌کنم که به‌یقین هلاک خواهید شد و در آن سرزمین که برای تصرفش از اردن می‌گذرید، عمر دراز نخواهید داشت.
\v 19 امروز آسمان و زمین را بر شما شاهد می‌گیرم که زندگی و مرگ، و برکت و لعنت را پیش رویتان نهادم. پس زندگی را برگزینید تا شما و نسلتان زنده بمانید؛
\v 20 یهوه خدای خود را دوست بدارید، از صدای او اطاعت کنید و به او بچسبید، زیرا او زندگیِ شما و درازی عمر شماست، تا در سرزمینی که خداوند برای پدرانتان، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، سوگند خورد که آن را بدیشان دهد، قرار یابید.»
\s5
\c 31
\p
\v 1 پس موسی رفت و این سخنان را به تمامی اسرائیل بازگفت.
\v 2 سپس افزود: «من امروز صد و بیست ساله‌ام و دیگر یارای دخول و خروج ندارم. خداوند به من گفته است: ”تو از این اردن نخواهی گذشت.“
\v 3 یهوه خدایتان، خود پیشاپیش شما خواهد گذشت. او این اقوام را از برابر شما هلاک خواهد کرد تا شما سرزمینشان را به تصرف آورید. همان‌گونه که خداوند فرموده است، یوشَع پیشاپیش شما عبور خواهد کرد.
\v 4 خداوند با این قومها همان خواهد کرد که با سیحون و عوج، شاهان اَموری و سرزمینشان کرد، آنگاه که ایشان را هلاک ساخت.
\v 5 و خداوند آنان را به دست شما تسلیم خواهد کرد، و شما باید با آنان بنا بر تمامی فرمانی که به شما دادم، رفتار کنید.
\v 6 قوی و دلیر باشید و از آنان ترس و واهمه مدارید، زیرا یهوه خدایتان اوست که همراه شما می‌رود و شما را وا نخواهد گذاشت و ترک نخواهد کرد.»
\v 7 آنگاه موسی یوشَع را فرا خواند و در نظر تمامی اسرائیل به او گفت: «قوی و دلیر باش زیرا تو همراه این قوم به سرزمینی خواهی رفت که خداوند برای پدرانِ ایشان سوگند خورد که آن را بدیشان بدهد، و تو آن سرزمین را به ملکیت ایشان در خواهی آورد.
\v 8 خداوند خود پیشاپیش تو خواهد رفت و با تو خواهد بود. او تو را وا نخواهد گذاشت و ترک نخواهد گفت. پس مترس و هراسان مباش.»
\v 9 آنگاه موسی این شریعت را نوشته، آن را به بنی لاوی کاهن که صندوق عهد خداوند را حمل می‌کردند، و نیز به تمام مشایخ اسرائیل سپرد.
\v 10 پس موسی ایشان را فرمان داده، گفت: «در پایان هر هفت سال، در موعد مقرر در سال بخشش قرضها، به هنگام عید آلاچیقها،
\v 11 زمانی که تمامی قوم اسرائیل در پیشگاه یهوه خدایت، در جایی که او برمی‌گزیند، حاضر می‌شوند، این شریعت را در حضور تمامی اسرائیل به گوش آنان بخوان.
\v 12 قوم را گرد آور، یعنی مردان و زنان و کودکان را، و نیز غریبانی را که در شهرهایتان ساکنند، تا گوش فرا داده، بیاموزند که از یهوه خدایتان بترسند و تمامی کلمات این شریعت را به‌دقّت به جای آورند،
\v 13 و تا فرزندان ایشان نیز که آن را نمی‌دانند بشنوند و بیاموزند که در تمام ایام زندگی خود در سرزمینی که برای تصرف آن از اردن عبور می‌کنید، از یهوه خدای شما بترسند.»
\v 14 خداوند به موسی فرمود: «روز مرگت نزدیک است. یوشَع را فرا خوان، و در خیمۀ ملاقات حاضر شوید تا او را مأمور سازم.» پس موسی و یوشَع آمده، در خیمۀ ملاقات حاضر شدند.
\v 15 آنگاه خداوند در ستون ابر در خیمه ظاهر شد، و ستون ابر به در خیمه بایستاد.
\v 16 خداوند موسی را گفت: «اینک تو با پدران خویش می‌خوابی، و این قوم برخاسته، از پیِ خدایان بیگانۀ سرزمینی که بدان داخل می‌شوند زنا خواهند کرد، و مرا ترک گفته، عهد مرا که با ایشان بستم خواهند شکست.
\v 17 در آن روز خشم من بر ایشان افروخته شده، ایشان را ترک خواهم گفت و روی خود را از ایشان خواهم پوشانید، و تلف خواهند شد. بلایا و تنگیهای بسیار دامنگیرشان خواهد شد، چندان که در آن روز خواهند گفت: ”آیا از آن رو این بلایا بر ما فرود نیامده که خدایمان دیگر در میانِ ما نیست؟“
\v 18 و در آن روز من به سبب همه شرارتهایی که مرتکب شده‌اند و به سبب روی آوردنشان به خدایانِ غیر، به‌یقین روی خود را خواهم پوشانید.
\v 19 حال این سرود را برای خود بنویسید و تو آن را به بنی‌اسرائیل بیاموز؛ آن را در دهانشان بگذار، تا این سرود شاهد من بر ضد بنی‌اسرائیل باشد.
\v 20 زیرا چون ایشان را به سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است برسانم، سرزمینی که سوگند خوردم به پدرانشان بدهم، و آنان خورده، سیر شوند و فربه گردند، آنگاه به خدایانِ غیر روی آورده، آنها را عبادت خواهند کرد و به من اهانت ورزیده، عهد مرا خواهند شکست.
\v 21 و چون بلایا و تنگیهای بسیار دامنگیر ایشان شود، آنگاه این سرود چون شاهدی بر ضد ایشان گواهی خواهد داد، از آن رو که از زبان نسل ایشان فراموش نخواهد شد. زیرا هم‌اکنون از مقاصد ایشان آگاهم، پیش از آنکه ایشان را به سرزمینی که دربارۀ آن سوگند خوردم، درآورم.»
\v 22 پس موسی همان روز این سرود را نوشت، و آن را به بنی‌اسرائیل آموخت.
\v 23 و خداوند یوشَع پسر نون را مأمور ساخته، گفت: «قوی و دلیر باش، زیرا تو بنی‌اسرائیل را به سرزمینی که سوگند خوردم بدیشان بدهم خواهی برد، و من خود با تو خواهم بود.»
\v 24 چون موسی کلمات این شریعت را تا به آخر در کتابی نوشت،
\v 25 به لاویانی که صندوق عهد خداوند را حمل می‌کردند فرمان داده، گفت:
\v 26 «این کتاب شریعت را گرفته، کنار صندوق عهد یهوه خدایتان بگذارید، تا در آنجا شاهدی باشد بر ضد شما.
\v 27 زیرا من از عِصیانگری و گردنکشی‌شما آگاهم. اینک حتی امروز که هنوز زنده و در میان شمایم بر خداوند عِصیان می‌ورزید، پس چقدر بیشتر پس از درگذشتم؟
\v 28 تمامی مشایخ قبایل خود و صاحبمنصبان خویش را نزد من گرد آورید تا این سخنان را به گوش آنها برسانم و آسمان و زمین را بر آنان شاهد بگیرم.
\v 29 از آن رو که می‌دانم پس از درگذشتم، خویشتن را به تمامی فاسد خواهید ساخت و از راهی که به شما فرمان دادم، گمراه خواهید شد. در روزهای آینده به مصیبت گرفتار خواهید شد، زیرا آنچه را که در نظر خداوند بد است به جا خواهید آورد و با اعمال دست خود، خداوند را خشمگین خواهید ساخت.»
\v 30 آنگاه موسی کلمات این سرود را تا به آخر در گوش تمامی جماعت اسرائیل بیان کرد:
\s5
\c 32
\p
\v 1 «ای آسمانها، گوش فرا دهید تا سخن گویم،
\v 2 تعلیم من چون باران فرود آید،
\v 3 زیرا نام خداوند را ندا خواهم کرد؛
\v 4 «اوست صخره و کارهایش به کمال،
\v 5 با وی به فساد رفتار کردند؛
\v 6 ای قوم نادان و بی‌خرد
\v 7 روزگاران کهن را به یاد آرید
\v 8 آنگاه که آن متعال قومها را میراث بخشید،
\v # بر حسب شمار پسران خدا.
\v 9 زیرا که نصیب خداوند قوم اوست،
\v 10 «او را در سرزمینی بایر یافت،
\v 11 همچون عقابی که آشیانِ خویش به تکان آورد
\v 12 همچنان خداوند به تنهایی او را رهبری کرد،
\v 13 او را بر بلندیهای زمین سوار کرد،
\v 14 خامه از رمه و شیر از گله،
\v 15 «اما یِشورون
\v 16 به خدایان بیگانه، او را به غیرت آوردند،
\v 17 برای دیوهایی که خدا نبودند قربانی تقدیم کردند،
\v 18 به صخره‌ای که تو را تولید کرد اعتنا نکردی،
\v 19 «خداوند این را دید و از ایشان بیزار شد،
\v 20 پس فرمود: ”روی خود را از ایشان خواهم پوشانید،
\v 21 به آنچه خدا نیست، غیرت مرا برانگیختند،
\v 22 زیرا آتشی از خشم من افروخته است،
\v 23 «”بلاها بر سر آنان خواهم انباشت
\v 24 از گرسنگی کاهیده خواهند شد،
\v 25 شمشیر از بیرون داغدارشان خواهد کرد،
\v 26 می‌گفتم: ’ایشان را از پا در خواهم آورد،
\v 27 اگر از تحریک دشمن بیم نمی‌داشتم،
\v 28 «زیرا آنان قومی گم کرده تدبیرند
\v 29 کاش حکیم بودند و این را می‌فهمیدند؛
\v 30 چگونه یک تن هزار را تعقیب تواند کرد،
\v 31 زیرا صخرۀ دشمنان مانند صخرۀ ما نیست؛
\v 32 زیرا تاک ایشان از تاک سُدوم است،
\v 33 شرابشان زهر مار است،
\v 34 «”آیا این همه نزد من ذخیره نشده،
\v 35 انتقام از آنِ من است، و سزا از آنِ من،
\v 36 زیرا خداوند قوم خود را داوری خواهد کرد،
\v 37 پس خواهد گفت: ”خدایان ایشان کجایند،
\v 38 که پیه قربانیهای ایشان را می‌خوردند،
\v 39 «”حال ببینید که من خود، اویم!
\v 40 دست خویش به آسمان برمی‌افرازم،
\v 41 اگر شمشیر براق خویش را تیز سازم
\v 42 تیرهای خود را سرمستِ خون خواهم ساخت،
\v # گوشت سر رهبران دشمن را.“
\v 43 «ای آسمانها، با او شادی کنید،
\v # و ای خدایان، جملگی در برابرش سر فرود آرید؛
\v # زیرا انتقام خون فرزندان
\v 44 پس موسی همراه یوشَع پسر نون آمد و تمامی کلمات این سرود را به گوش قوم رساند.
\v 45 چون موسی از گفتن همۀ این سخنان به تمامی اسرائیل فارغ شد،
\v 46 بدیشان گفت: «همۀ سخنانی را که من امروز بدانها به شما هشدار می‌دهم، در دل جای دهید، تا بتوانید به فرزندانتان نیز فرمان دهید که کلمات این شریعت را به‌دقّت به جای آورند.
\v 47 زیرا این برای شما نه کلامی باطل، بلکه حیاتِ شماست، و به واسطۀ همین کلام در سرزمینی که برای تصرفِ آن از اردن می‌گذرید، عمری دراز خواهید داشت.»
\v 48 در همان روز خداوند موسی را فرمود:
\v 49 «از این کوهستان عَباریم بالا رفته به کوه نِبو واقع در سرزمین موآب که روبه‌روی اَریحاست برآی، و سرزمین کنعان را که من به بنی‌اسرائیل به ملکیت می‌دهم، ملاحظه کن.
\v 50 تو در کوهی که به آن برمی‌آیی درگذشته، به قوم خود خواهی پیوست، همان‌گونه که برادرت هارون بر فراز کوه هور مرد و به قوم خویش پیوست.
\v 51 زیرا که شما در میان بنی‌اسرائیل نزد آبهای مِریبَه‌قادِش، در بیابان صین، بر من خیانت ورزیدید و قدوسیت مرا در میان بنی‌اسرائیل حرمت ننهادید.
\v 52 از این رو، آن سرزمین را پیش روی خود خواهی دید، اما بدان‌جا، به سرزمینی که من به بنی‌اسرائیل می‌دهم، داخل نخواهی شد.»
\s5
\c 33
\p
\v 1 این است برکتی که موسی، مَرد خدا، پیش از آنکه چشم از جهان فرو بندد بدان بنی‌اسرائیل را برکت داد.
\v 2 او چنین گفت:
\v 3 «براستی قوم خود را دوست می‌دارد،
\v # از کلام او بهره‌مند می‌شوند.
\v 4 موسی به ما شریعتی امر فرمود،
\v 5 خداوند در یِشورون
\v 6 «رِئوبین زنده بمانَد و نمیرد،
\v # و شمار مردانش کم نباشد.
\v 7 و این است آنچه دربارۀ یهودا گفت:
\v 8 دربارۀ لاوی گفت:
\v # «تُمّیم خود را به لاوی ده،
\v # و اوریم
\v 9 او دربارۀ پدر و مادر خویش گفت:
\v 10 قوانین تو را به یعقوب تعلیم خواهد داد،
\v 11 ای خداوند، اموال او را برکت ده،
\v 12 دربارۀ بِنیامین گفت:
\v # خدا
\v 13 دربارۀ یوسف گفت:
\v 14 از بهترین محصولات آفتاب،
\v 15 از بهترین نعماتِ کوههای کهن،
\v 16 از نفایس زمین و پری آن،
\v 17 گاوِ نخست‌زاده است او، و پر از شکوه،
\v 18 و دربارۀ زِبولون گفت:
\v 19 قومها را به کوه خویش فرا خواهند خواند،
\v 20 و دربارۀ جاد گفت:
\v 21 بهترین زمین را برای خود فراهم آورد،
\v 22 و دربارۀ دان گفت:
\v 23 و دربارۀ نَفتالی گفت:
\v 24 و دربارۀ اَشیر گفت:
\v 25 پشت‌بندهای تو از آهن و برنج خواهد بود،
\v 26 «ای یِشورون، کسی چون خدا نیست،
\v 27 خدای ازلی مخفیگاه توست،
\v 28 پس اسرائیل در امنیت به سر خواهد برد،
\v 29 خوشا به حال تو ای اسرائیل!
\s5
\c 34
\p
\v 1 پس موسی از دشتهای موآب به قلۀ پیسگاه در کوه نِبو که برابر اَریحاست برآمد، و خداوند تمامی زمین را به او نشان داد، از جِلعاد تا دان،
\v 2 و تمامی نَفتالی و قلمرو اِفرایِم و مَنَسی، و تمامی سرزمین یهودا را تا دریای غرب،
\v 3 و صحرای نِگِب، و دشت، یعنی وادی اَریحا را که شهر نخلستان است، تا صوعَر.
\v 4 و خداوند وی را گفت: «این است سرزمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب سوگند خورده، گفتم آن را به نسل شما خواهم داد. تو را رخصت دادم به چشمان خود آن را ببینی، اما بدان‌جا عبور نخواهی کرد.»
\v 5 پس موسی، خدمتگزار خداوند در آنجا، در سرزمین موآب، بر طبق کلام خداوند درگذشت،
\v 6 و او را در سرزمین موآب، مقابل بِیت‌فِعور، در وادی به خاک سپرد، اما تا به امروز کسی نمی‌داند قبر او کجاست.
\v 7 موسی به هنگام وفات، یکصد و بیست سال دا‌شت؛ نه چشمانش تار و نه نیرویش کم شده بود.
\v 8 و بنی‌اسرائیل سی روز در دشتهای موآب برای موسی گریستند. پس روزهای زاری و ماتم برای موسی به پایان رسید.
\v 9 و یوشَع پسر نون پر از روح حکمت بود، از آن رو که موسی دستان خود را بر وی نهاده بود. پس بنی‌اسرائیل از او اطاعت می‌کردند و مطابق آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل می‌نمودند.
\v 10 تا کنون پیامبری همچون موسی در اسرائیل برنخاسته است که خداوند او را رو در رو شناخته باشد،
\v 11 با آن همه آیات و معجزات که خداوند او را فرستاد تا در سرزمین مصر انجام دهد، در برابر فرعون و همۀ خادمان او، و در تمامی سرزمینش،
\v 12 و با آن قدرت عظیم و کارهای مَهیب که موسی در برابر دیدگان همۀ اسرائیل به عمل آورد.

763
06-JOS.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,763 @@
\id JOS Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jos
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 پس از درگذشت موسی خادم خداوند، خداوند دستیار او یوشَع پسر نون را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «خادم من موسی درگذشته است. پس اکنون برخیز، تو و تمامی این قوم، تا از این رود اردن گذشته، به سرزمینی درآیید که من بدیشان یعنی به بنی‌اسرائیل می‌دهم.
\v 3 چنانکه به موسی وعده دادم، هر جایی را که کف پای خود را بر آن بگذارید، به شما داده‌ام.
\v 4 از صحرا و این لبنان تا رود بزرگ فُرات - که سرزمین حیتّیان را نیز شامل می‌شود - و از آنجا تا دریای بزرگ
\v 5 در همۀ ایام عمرت، هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابر تو نخواهد بود. همان‌گونه که با موسی بودم، با تو نیز خواهم بود. تو را ترک نخواهم کرد و وا نخواهم گذاشت.
\v 6 قوی و دلیر باش، زیرا تو این قوم را وارث سرزمینی خواهی ساخت که به نیاکانشان سوگند یاد کردم آن را بدیشان ببخشم.
\v 7 فقط قوی و بسیار دلیر باش؛ دقت کن تا مطابق تمامی شریعتی که خادم من موسی تو را بدان حکم کرده است، عمل نمایی. از آن به چپ یا راست منحرف مشو، تا به هر جا که می‌روی کامیاب گردی.
\v 8 این کتاب تورات از دهان تو دور نشود. روز و شب در آن تأمل کن تا مطابق هرآنچه در آن نوشته شده، به دقت عمل نمایی. آنگاه راه خود را فیروز خواهی ساخت و کامیاب خواهی شد.
\v 9 آیا تو را امر نکردم؟ قوی و دلیر باش. مترس و هراسان مباش، زیرا هر جا که بروی، یهوه خدایت با تو خواهد بود.»
\v 10 پس یوشَع صاحبمنصبان قوم را فرمان داد:
\v 11 «از میان اردوگاه بگذرید و قوم را فرمان داده، بگویید: ”توشه برگیرید، چراکه سه روز دیگر از این اردن خواهید گذشت تا به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث می‌بخشد، درآیید و آن را تصرف کنید.“»
\v 12 و اما یوشَع، رِئوبینیان و جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی را گفت:
\v 13 «آن سخن موسی، خادم خداوند، را به یاد آورید که شما را امر کرده، گفت: ”یهوه خدایتان شما را آسایش عطا می‌کند و این سرزمین را به شما می‌بخشد.“
\v 14 زنان، فرزندان، و چارپایان شما در سرزمینی که موسی در شرق رود اردن به شما داد، خواهند ماند. اما مردان جنگاور شما باید همگی مسلح شده، پیش روی برادران خود عبور کنند و آنان را یاری رسانند،
\v 15 تا آنگاه که خداوند ایشان را نیز همچون شما آسایش عطا فرماید و آنان نیز سرزمینی را که یهوه خدایتان بدیشان می‌بخشد، به تصرف درآورند. آنگاه می‌توانید بازگردید و سرزمینی را که از آنِ شماست تصرف کنید، سرزمینی را که موسی خادم خداوند در آن سوی اردن به جانب طلوع آفتاب به شما بخشیده است.»
\v 16 آنان در پاسخ یوشَع گفتند: «هرآنچه به ما فرمودی، خواهیم کرد و به هر کجا ما را بفرستی، خواهیم رفت.
\v 17 همان‌گونه که موسی را در هر چیز اطاعت کردیم، از تو نیز فرمان خواهیم بُرد. فقط یهوه خدایت با تو باشد، چنانکه با موسی بود!
\v 18 هر که از فرمان تو سر بپیچد و کلام تو را در هرآنچه بدان امر فرمایی اطاعت نکند، کشته خواهد شد. فقط قوی و دلیر باش!»
\s5
\c 2
\p
\v 1 آنگاه یوشَع پسر نون، در نهان دو جاسوس از شِطّیم فرستاد و گفت: «بروید و آن سرزمین، بخصوص اَریحا را، ببینید.» پس آنان رفتند و به خانۀ زنی روسپی به نام راحاب درآمدند و در آنجا خوابیدند.
\v 2 پادشاهِ اَریحا را خبر رسید که: «هان اسرائیلیانی چند، امشب بدین‌جا آمده‌اند تا این سرزمین را تجسس کنند.»
\v 3 پس پادشاهِ اَریحا راحاب را پیغام داد: «مردانی را که نزد تو آمده و به خانه‌ات داخل شده‌اند، بیرون آور، زیرا به تجسس تمام این سرزمین آمده‌اند.»
\v 4 اما راحاب آن دو مرد را برده، پنهان کرد و گفت: «آری، آن مردان نزد من آمدند، اما ندانستم از کجا بودند.
\v 5 آنان با تاریک شدن هوا، به هنگام بسته شدن دروازۀ شهر روانه شدند، اما نمی‌دانم کجا رفتند. به تعقیبشان بشتابید؛ شاید بدیشان برسید.»
\v 6 اما او آن دو مرد را به بام خانه برده، زیر ساقه‌های کتان که بر بام چیده بود، پنهان کرده بود.
\v 7 پس آن مردان در تعقیب ایشان، به راه اردن تا معبرها پیش رفتند. به محض بیرون رفتن تعقیب‌کنندگان، دروازه را بستند.
\v 8 پیش از آنکه جاسوسان بخوابند، راحاب بر بام برآمد
\v 9 و بدیشان گفت: «می‌دانم که خداوند این سرزمین را به شما داده و ترس شما بر ما مستولی گشته است، و همۀ ساکنان این سرزمین از حضور شما گداخته شده‌اند.
\v 10 زیرا شنیده‌ایم که چگونه آنگاه که از مصر بیرون می‌آمدید، خداوند آب دریای سرخ
\v 11 با شنیدن اینها دلهای ما گداخته شد، و دیگر روحیه‌ای برای مقابله با شما در کسی باقی نماند. زیرا که یهوه خدای شما، هم بالا در آسمان و هم پایین بر زمین، خداست.
\v 12 پس حال، برایم به خداوند سوگند یاد کنید که همان‌گونه که من به شما محبت کردم، شما نیز بر خاندانم محبت روا خواهید داشت. به من نشانه‌ای از حسن‌نیت بدهید
\v 13 که پدر و مادرم، برادران و خواهرانم و هر چه را که دارند، زنده خواهید گذاشت و جان ما را از مرگ خواهید رهانید.»
\v 14 آن مردان به راحاب گفتند: «جان ما ضمانت جان شما! اگر دربارۀ این کار ما چیزی نگویی، هنگامی که خداوند این سرزمین را به ما بدهد، با شما به محبت و امانت رفتار خواهیم کرد.»
\v 15 پس آن زن ایشان را با طنابی از پنجره پایین فرستاد، زیرا خانۀ او در دیوار شهر بود و او در دیوار زندگی می‌کرد.
\v 16 او بدیشان گفت: «به کوهستان بروید، مبادا به تعقیب‌کنندگان برخورید. در آنجا سه روز خود را پنهان کنید تا ایشان بازگردند؛ آنگاه به راه خود بروید.»
\v 17 آنان به او گفتند: «از این سوگند که برای تو خوردیم مبرا خواهیم بود
\v 18 مگر آنکه چون به این سرزمین درآییم، این طناب سرخ را به پنجره‌ای که ما را از آن پایین فرستادی بسته باشی، و پدر، مادر، برادران و همۀ خانواده‌ات را در خانۀ خویش گرد آورده باشی.
\v 19 اگر کسی از دَرِ خانه‌ات به کوچه بیرون رود، خونش بر گردن خودش خواهد بود و ما مبرا خواهیم بود. ولی اگر کسی بر آنان که در خانه با تو هستند دست دراز کند، خون آنان بر گردن ما خواهد بود.
\v 20 اما اگر دربارۀ کار ما با کسی سخن گویی، از این سوگند که برای تو خوردیم مبرا خواهیم بود.»
\v 21 زن پاسخ داد: «چنان باشد که گفتید.» پس ایشان را روانه کرد و برفتند. و زن آن طناب سرخ را بر پنجره بست.
\v 22 آنان آنجا را ترک کرده، به کوهستان رفتند و سه روز در آنجا ماندند تا تعقیب‌کنندگان بازگشتند. تعقیب‌کنندگان تمامی طول راه را جستجو کردند، اما چیزی نیافتند.
\v 23 آنگاه آن دو مرد بازگشتند. آنها از کوهستان فرود آمده، از معبر رود گذشتند و نزد یوشَع پسر نون رسیده، او را از هرآنچه برای آنها رخ داده بود، آگاه ساختند.
\v 24 به یوشَع گفتند: «براستی که خداوند تمامی این سرزمین را به دست ما داده است. به‌علاوه، همۀ ساکنان آن زمین از حضور ما گداخته شده‌اند!»
\s5
\c 3
\p
\v 1 صبح زود یوشَع برخاست و با همۀ بنی‌اسرائیل از شِطّیم روانه شده، به اردن رسید. ایشان پیش از عبور، در آنجا اردو زدند.
\v 2 پس از سه روز، صاحبمنصبان قوم از میان اردوگاه گذشته،
\v 3 قوم را فرمان دادند: «چون صندوق عهدِ یهوه خدایتان را ببینید که لاویانِ کاهن آن را می‌برند، از جای خود روانه شده، از پی آن بروید.
\v 4 آنگاه خواهید دانست از کدامین راه باید رفت، زیرا تا کنون هرگز از این راه نرفته‌اید. اما بین شما و صندوق حدود دو هزار ذِراع
\v 5 سپس یوشَع به قوم گفت: «خود را تقدیس کنید، زیرا فردا خداوند در میان شما کارهای شگفت‌انگیز خواهد کرد.»
\v 6 و به کاهنان گفت: «صندوق عهد را برگیرید و پیشاپیش قوم بروید.» پس ایشان صندوق عهد را برگرفته، پیشاپیش قوم روانه شدند.
\v 7 و خداوند یوشَع را گفت: «امروز به بزرگ ساختن تو در برابر چشمان تمامی اسرائیل آغاز خواهم کرد تا بدانند چنانکه با موسی بودم، با تو نیز خواهم بود.
\v 8 پس تو کاهنانی را که صندوق عهد را می‌برند امر کرده، بگو: ”چون به کنارۀ آبهای اردن رسیدید، در اردن بایستید.“»
\v 9 و یوشَع بنی‌اسرائیل را گفت: «نزدیک آمده، به سخنان یهوه خدایتان گوش فرا دهید.»
\v 10 و یوشَع گفت: «از این خواهید دانست که خدای زنده در میان شماست، و او به‌یقین کنعانیان، حیتّیان، حِویان، فِرِزّیان، جِرجاشیان، اَموریان و یِبوسیان را از پیش روی شما بیرون خواهد راند:
\v 11 هان، صندوق عهد خداوندگارِ تمامی زمین پیشاپیش شما به اردن داخل می‌شود.
\v 12 پس اکنون دوازده مرد از قبیله‌های اسرائیل برگیرید، از هر قبیله یکی.
\v 13 چون کفِ پای کاهنانی که صندوق یهوه خداوندگار تمامی زمین را می‌برند، در آب اردن قرار گیرد، آبهای اردن که از بالا می‌آید، بند آمده، همچون توده‌ای خواهد ایستاد.»
\v 14 پس چون قوم از خیمه‌های خود روانه شدند تا از اردن بگذرند، کاهنانی که صندوق عهد را می‌بردند، پیشاپیش آنها می‌رفتند.
\v 15 رود اردن در تمامی فصل برداشت در کناره‌هایش سیلاب می‌شود. اما چون کسانی که صندوق عهد را می‌بردند به اردن رسیدند و پای کاهنانی که صندوق را می‌بردند در لبۀ آب فرو رفت،
\v 16 آبهایی که از بالا می‌آمد، بازایستاد و در مسافتی بسیار دور در شهری به نام آدَم واقع در جوار صَرِتان به صورت توده‌ای بر پا شد، و آبی که به جانب دریای عَرَبَه یعنی دریای نمک
\v 17 کاهنانی که صندوق عهد خداوند را می‌بردند، در میان رود اردن بر زمینِ خشک بی‌حرکت ایستادند، و اسرائیل همگی بر زمین خشک عبور کردند تا تمامی قوم کاملاً از اردن گذشتند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 چون تمامی قوم از اردن گذشتند، خداوند به یوشَع فرمود:
\v 2 «از میان قوم دوازده تن برگیر، از هر قبیله یکی.
\v 3 ایشان را امر کن که از میان رود اردن، درست همان جا که پاهای کاهنان قائم ایستاده بود، دوازده سنگ برگیرند و آنها را همراه تو آورده، در منزلگاهی که امشب در آنجا به سر خواهید برد، بنهند.»
\v 4 پس یوشَع آن دوازده مرد را که از میان بنی‌اسرائیل برگماشته بود، یعنی از هر قبیله یکی، فرا خواند
\v 5 و بدیشان گفت: «پیش صندوق یهوه خدایتان به میان رود اردن بروید، و هر یک از شما یک سنگ به شمار قبیله‌های اسرائیل بر دوش خود برگیرید
\v 6 تا نشانه‌ای باشد در میان شما. در آینده هرگاه فرزندانتان از شما بپرسند: ”این سنگها برای شما چه معنایی دارد؟“
\v 7 به آنها بگویید که آبهای اردن در برابر صندوق عهد خداوند بند آمد. چون صندوق از اردن می‌گذشت، آبهای اردن از حرکت بازایستاد. پس این سنگها برای قوم اسرائیل یادبود ابدی خواهد بود.»
\v 8 پس بنی‌اسرائیل مطابق آنچه یوشَع بدیشان فرمان داده بود، کردند. آنان همان‌گونه که خداوند به یوشَع گفته بود، دوازده سنگ به شمار قبیله‌های بنی‌اسرائیل از میان اردن برگرفته، با خود به اردوگاه خویش بردند و آنجا بر زمین نهادند.
\v 9 و یوشَع در میان اردن، همان‌جا که پاهای کاهنانی که صندوق عهد را می‌بردند ایستاده بود، دوازده سنگ بر پا کرد، که تا به امروز در آنجاست.
\v 10 اما کاهنانی که صندوق را می‌بردند در میان رود اردن ایستاده باقی ماندند، تا هرآنچه یوشَع به فرمان خداوند و مطابق دستور موسی به قوم گفته بود، به کمال کرده شد. قوم به‌شتاب گذشتند،
\v 11 و پس از عبور تمامی قوم، صندوق خداوند و کاهنان در برابر دیدگان قوم گذشتند.
\v 12 مردان رِئوبین و مردان جاد و نیم‌قبیلۀ مَنَسی همان‌گونه که موسی گفته بود، مسلح پیشاپیش بنی‌اسرائیل گذشتند.
\v 13 نزدیک چهل هزار مرد، آمادۀ کارزار، در حضور خداوند از رود گذشته، برای جنگ عازم دشت اَریحا شدند.
\v 14 خداوند در آن روز یوشَع را در چشم تمامی اسرائیلیان بزرگ ساخت به گونه‌ای که در همۀ روزهای زندگی‌اش او را حرمت می‌نهادند، همان‌گونه که موسی را حرمت نهاده بودند.
\v 15 آنگاه خداوند به یوشَع گفت:
\v 16 «کاهنانی را که صندوق شهادت را می‌برند امر فرما تا از اردن برآیند.»
\v 17 پس یوشَع به کاهنان فرمان داد: «از اردن برآیید.»
\v 18 چون کاهنانی که صندوق عهد خداوند را می‌بردند از میان رود اردن برآمدند و بر خشکی قدم گذاشتند، آبهای اردن به جای نخست بازگشت و همچون گذشته بر تمامی کناره‌هایش سیلاب کرد.
\v 19 در روز دهم از ماه نخست، قوم از اردن برآمدند و در جِلجال واقع در سرحدات شرقی اَریحا اردو زدند.
\v 20 و یوشَع آن دوازده سنگ را که از اردن برگرفته بودند، در جِلجال بر پا کرد.
\v 21 آنگاه به بنی‌اسرائیل گفت: «در آینده هرگاه فرزندانتان از پدرانشان بپرسند: ”معنی این سنگها چیست؟“
\v 22 بدیشان تعلیم داده، بگویید: ”اسرائیل بر خشکی از این اردن گذشت.“
\v 23 زیرا یهوه خدایتان آبهای اردن را پیش روی شما خشکانید تا شما از آن گذشتید، همان‌گونه که دریای سرخ را خشکانید تا ما از آن گذشتیم؛
\v 24 او چنین کرد تا همۀ قومهای جهان بدانند که دست خداوند نیرومند است، و تا شما همواره از یهوه خدایتان بترسید.»
\s5
\c 5
\p
\v 1 چون همۀ پادشاهان اَموری در غرب رود اردن، و همۀ پادشاهان کنعانی در سواحل دریا، شنیدند که خداوند آبهای اردن را پیش روی بنی‌اسرائیل خشکانید تا ما از آن بگذریم، دلهایشان گداخته شد و دیگر روحیه‌ای برای مقابله با بنی‌اسرائیل در ایشان نماند!
\v 2 در آن هنگام، خداوند به یوشَع فرمود: «کاردها از سنگ چَخماق بساز و دیگر بار بنی‌اسرائیل را ختنه کن.»
\v 3 پس یوشَع کاردها از سنگ چخماق ساخت و بنی‌اسرائیل را در جِبعه‌هاعَرَلوت ختنه کرد.
\v 4 او از آن رو چنین کرد که جملۀ مردان قوم که از مصر بیرون آمده بودند، یعنی همۀ مردان جنگی، پس از ترک مصر در طول راه در بیابان جان سپرده بودند.
\v 5 البته همۀ کسانی که از مصر بیرون آمدند، ختنه شده بودند، اما هیچ‌یک از آنان که پس از ترک مصر در طول سفر در بیابان زاده شدند، ختنه نشده بود؛
\v 6 چراکه بنی‌اسرائیل چهل سال در بیابان راه می‌رفتند، تا سرانجام تمامی آن قوم، یعنی مردانی که در سن نبرد از مصر بیرون آمده بودند، درگذشتند، زیرا به صدای خداوند گوش نگرفته بودند. خداوند برای آنان سوگند یاد کرده بود که نخواهد گذاشت سرزمینی را که به پدرانشان سوگند خورده بود که به ما بدهد، ببینند؛ سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است.
\v 7 اما به جای آنها، پسرانشان را برخیزانید و هم‌اینان بودند که به دست یوشَع ختنه شدند؛ زیرا که نامختون بودند، از آن رو که در طول راه ختنه نشده بودند.
\v 8 چون ختنه کردن تمامی قوم به پایان رسید، در جاهای خود در اردوگاه ماندند تا بهبود یافتند.
\v 9 آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «امروز ننگ مصر را از شما غلتانیدم.» به همین سبب، نام آن مکان تا به امروز جِلجال
\v 10 بنی‌اسرائیل عید پِسَخ را در شامگاه روز چهاردهم ماه، در حالی که در جِلجال واقع در دشت اَریحا اردو زده بودند، به جای آوردند.
\v 11 آنان درست یک روز پس از پِسَخ، از محصول زمین، یعنی از نانِ بی‌خمیرمایه و غَلۀ برشته، خوردند.
\v 12 و فردای روزی که قوم از محصول زمین خوردند، مَنّا قطع شد و بنی‌اسرائیل دیگر مَنّا نداشتند و در آن سال از محصول زمین کنعان می‌خوردند.
\v 13 و اما چون یوشَع در نزدیکی اَریحا بود، سر برافراشت و دید که اینک مردی با شمشیری برهنه در دستش، در برابر وی ایستاده است. یوشَع نزد او رفت و پرسید: «آیا تو از مایی یا از دشمنان ما؟»
\v 14 پاسخ داد: «هیچ‌کدام. من سردار لشکر خداوندم که اکنون آمده‌ام.» یوشَع به رویْ بر زمین افتاده، سَجده کرد و از وی پرسید: «سَرورم به خادم خود چه می‌فرماید؟»
\v 15 سردار لشکر خداوند به یوشَع پاسخ داد: «کفش از پای به در آر، زیرا جایی که ایستاده‌ای، مقدس است.» و یوشَع چنین کرد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و اما شهر اَریحا به سبب بنی‌اسرائیل کاملاً بسته بود و هیچ‌کس به آن رفت و آمد نمی‌کرد.
\v 2 و خداوند به یوشَع گفت: «بنگر که من اَریحا را با پادشاه و دلاورانش به دست تو داده‌ام.
\v 3 همۀ شما مردان جنگی، یک بار دور شهر بگردید. این کار را شش روز تکرار کنید،
\v 4 و هفت کاهن، هفت کَرِنای شاخ قوچ برگیرند و پیشاپیش صندوق بروند. روز هفتم، هفت بار دور شهر بگردید و کاهنان در کَرِناهای خود بدمند.
\v 5 و چون نفیر طولانی کَرِناها برخیزد و صدای آن را بشنوید، همۀ قوم فریادی بلند برکشند. آنگاه دیوار شهر فرو خواهد افتاد. پس قوم به شهر برآیند، هریک مستقیمْ پیش روی خویش.»
\v 6 پس یوشَع پسر نون، کاهنان را فرا خوانده، بدیشان گفت: «صندوق عهد را برگیرید و به هفت کاهن بگویید تا هفت کَرِنای شاخ قوچ برگرفته، پیشاپیش صندوق خداوند بروند.»
\v 7 و به قوم فرمان داده، گفت: «پیش روید و دور شهر بگردید. مردان مسلح پیشاپیش صندوق خداوند بروند.»
\v 8 چون یوشَع این را به قوم گفت، آن هفت کاهن که هفت کَرِنا را می‌بردند پیشاپیش خداوند به راه افتادند، و کَرِناها را نواختند و صندوق عهد خداوند از پی‌شان می‌آمد.
\v 9 مردان مسلح پیشاپیش کاهنانی که کَرِناها را می‌نواختند راه می‌رفتند، و سربازان از عقب، در پی صندوق می‌آمدند؛ و کَرِناها پیوسته نواخته می‌شد.
\v 10 یوشَع به قوم فرمان داد: «فریاد مکنید و آوازتان شنیده نشود، بلکه سخنی نیز از دهانتان بیرون نیاید تا روزی که به شما بگویم فریاد کنید. آنگاه فریاد کنید!»
\v 11 پس او صندوق خداوند را دور شهر گردانید و یک بار دور شهر گشت. آنگاه به اردوگاه بازگشته، شب را در آنجا به سر بردند.
\v 12 صبح زود، یوشَع برخاست و کاهنان صندوق خداوند را برگرفتند.
\v 13 هفت کاهنی که هفت کَرِنا را می‌بردند، پیشاپیش صندوق خداوند می‌رفتند و کَرِناها را می‌نواختند. مردان مسلح نیز پیشاپیش ایشان می‌رفتند و سربازان از عقب در پی صندوق خداوند می‌آمدند، و کَرِناها پیوسته نواخته می‌شد.
\v 14 بدین‌گونه، دوّمین روز نیز یک بار دور شهر گشتند و به اردوگاه بازگشتند، و تا شش روز چنین کردند.
\v 15 در هفتمین روز، صبح زود، هنگام سپیده‌دم برخاستند و شهر را هفت بار به همان شکل دور زدند. تنها در این روز بود که هفت بار دور شهر گشتند.
\v 16 در مرتبۀ هفتم، پس از آن که کاهنان کَرِناها را نواختند، یوشَع به قوم فرمود: «فریاد برآورید، زیرا خداوند شهر را به شما داده است!
\v 17 این شهر و هرآنچه در آن است می‌باید به تمامی تقدیم خداوند شده، حرام
\v 18 و اما شما از آنچه حرام شده است حذر کنید، مبادا با برداشتن از چیز حرام، خودْ حرام گردید و اردوگاه اسرائیل را حرام گردانیده، به بلا دچار سازید.
\v 19 اما تمامی نقره و طلا و همۀ اشیای برنجین و آهنین، وقف خداوندند و باید در خزانۀ او نهاده شوند.»
\v 20 پس قوم فریاد برآوردند و کَرِناها نواخته شد. هنگامی که مردم صدای کَرِنا را شنیدند، فریادی بلند برکشیدند و دیوار فرو افتاد. پس قوم به شهر برآمدند، هر یک مستقیمْ پیش روی خویش، و شهر را تسخیر کردند.
\v 21 آنگاه هرآنچه را در شهر بود، از زن و مرد و پیر و جوان تا گاو و گوسفند و الاغ، همه را به دم شمشیر به نابودی کامل سپردند.
\v 22 اما یوشَع به دو مردی که زمین را جاسوسی کرده بودند، گفت: «به خانۀ آن روسپی بروید و طبق سوگندی که برایش خوردید، او را با همۀ بستگانش از آنجا بیرون آورید.»
\v 23 پس آن دو جوان جاسوس داخل شده، راحاب را با پدر و مادر و برادران و هر چه داشت، بیرون آوردند و همۀ خویشان او را بیرون از اردوگاه اسرائیل جا دادند.
\v 24 آنگاه شهر را با هرآنچه در آن بود سوزاندند، جز اینکه نقره و طلا و اشیای برنجین و آهنین را در خزانۀ خانه خداوند گذاشتند.
\v 25 و یوشَع، راحابِ روسپی و خانواده و همۀ متعلقاتش را زنده نگاه داشت، و او تا به امروز در میان اسرائیل ساکن است، زیرا مأمورانی را که یوشَع برای جاسوسی به اَریحا فرستاده بود، پنهان ساخت.
\v 26 آنگاه یوشَع آنان را چنین سوگند داد:
\v 27 خداوند با یوشَع می‌بود، و آوازۀ یوشَع در سرتاسر آن سرزمین پیچید.
\s5
\c 7
\p
\v 1 اما بنی‌اسرائیل در آنچه حرام شده بود، خیانت ورزیدند. زیرا عَخان پسر کَرْمی پسر زَبْدی
\v 2 و یوشَع مردانی را از اَریحا به عای در نزدیکی بِیت‌آوِن در شرق بِیت‌ئیل گسیل داشته، فرمود: «بروید و آن منطقه را جاسوسی کنید.» پس آن مردان رفته، به جاسوسی در عای پرداختند،
\v 3 و نزد یوشَع بازگشته، گفتند: «همۀ قوم را به جنگ مفرست. دو یا سه هزار مرد برآیند و به عای حمله کنند. تمامی قوم را تا آنجا زحمت مده، زیرا شمار آنان بس اندک است.»
\v 4 پس حدود سه هزار تن از مردان قوم به آنجا رفتند. اما از برابر مردان عای گریختند،
\v 5 و مردان عای حدود سی و شش تن از آنان را کشتند. آنها از پیش دروازۀ شهر تا شِباریم، مردان اسرائیل را تعقیب کرده، ایشان را بر سراشیبی هلاک کردند. و دل قوم گداخته شده، مانند آب گردید.
\v 6 آنگاه یوشَع و همۀ مشایخ اسرائیل جامه از تن دریدند و در برابر صندوق خداوند تا شامگاه به رویْ بر زمین افتاده، خاک بر سرهای خود ریختند.
\v 7 و یوشَع گفت: «آه ای خداوندگارْ یهوه، چرا این قوم را از اردن عبور دادی تا ما را به دست اَموریان سپرده، هلاکمان سازی؟ کاش به سکونت در آن سوی اردن قناعت کرده بودیم!
\v 8 خداوندگارا، حال که اسرائیل در برابر دشمنان خود عقب‌نشینی کرده است، چه بگویم؟
\v 9 زیرا کنعانیان و دیگر ساکنان این مرز و بوم خواهند شنید و ما را محاصره کرده، نام ما را از روی زمین محو خواهند کرد. آنگاه تو برای نام بزرگ خود چه خواهی کرد؟»
\v 10 خداوند به یوشَع فرمود: «برخیز! چرا اینچنین به رویْ درافتاده‌ای‌؟
\v 11 اسرائیل گناه ورزیده است؛ آنان از عهدی که ایشان را بدان امر فرمودم، تجاوز کرده‌اند و از چیزهای حرام برداشته، دزدی کرده‌اند ‌و دروغ گفته‌اند و فریبکارانه رفتار کرده، آنها را در میان اسباب خویش گذاشته‌اند.
\v 12 از این روست که بنی‌اسرائیل را یارای ایستادگی در برابر دشمنانشان نیست. آنان در برابر دشمن عقب‌نشینی کرده‌اند، زیرا حرام شده‌اند. اگر چیزهای حرام را از میان خود نابود نکنید، من دیگر با شما نخواهم بود.
\v 13 پس اکنون برخیز و قوم را تقدیس کرده، بدیشان بگو: ”خود را برای فردا تقدیس کنید، زیرا یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ’ای اسرائیل، چیزهای حرام در میان شماست. تا زمانی که این چیزهای حرام را از میان خود دور نکنید، یارای ایستادگی در برابر دشمنانتان را نخواهید داشت.
\v 14 پس بامدادان قبیله به قبیله نزدیک آیید. قبیله‌ای را که خداوند برگیرد، طایفه به طایفه نزدیک آیند. و طایفه‌ای را که خداوند برگیرد، خاندان به خاندان نزدیک آیند. و از خاندانی که خداوند برگیرد، هر یک از مردان نزدیک آیند.
\v 15 کسی را که با چیزهای حرام گرفتار گردد، با هر چه دارد به آتش بسوزانید، زیرا که از عهد خداوند تجاوز کرده و در اسرائیل مرتکب عملی شرم‌آور شده است!“»
\v 16 پس یوشَع بامدادان برخاسته، قبیله‌های اسرائیل را یکی پس از دیگری نزدیک آورد، و قبیلۀ یهودا برگرفته شد.
\v 17 و یوشَع طایفه‌های یهودا را نزدیک آورد، و طایفۀ زِراحیان برگرفته شد. پس طایفۀ زِراحیان را خاندان به خاندان نزدیک آورد، و خاندان زَبْدی برگرفته شد.
\v 18 سپس یوشَع مردان خانوادۀ او را یک به یک نزدیک آورد و عَخان پسر کَرْمی، پسر زَبْدی، پسر زِراح از قبیلۀ یهودا برگرفته شد.
\v 19 آنگاه یوشَع به عَخان گفت: «ای پسرم، یهوه خدای اسرائیل را جلال ده
\v 20 عَخان یوشَع را پاسخ داد: «براستی من به یهوه خدای اسرائیل گناه ورزیده‌ام. این است آنچه کرده‌ام:
\v 21 در میان غنایم رد‌ایی نفیس از شِنعار،
\v 22 پس یوشَع مأمورانی فرستاد. آنان دویده، به خیمه درآمدند، و اینک در خیمۀ او پنهان بود و نقره نیز زیر آن قرار داشت.
\v 23 پس آنها را از خیمه برگرفته، نزد یوشَع و تمامی بنی‌اسرائیل آوردند و در حضور خداوند گسترانیدند.
\v 24 آنگاه یوشَع و تمامی اسرائیل با وی، عَخان پسر زِراح را با آن نقره، ردا، و شمش طلا، و پسران و دخترانش، و گاوان، الاغان، و گوسفندانش، و خیمه‌اش، و تمامی دارایی‌اش گرفته، به وادی عَخور بردند.
\v 25 یوشَع گفت: «چرا این مصیبت را بر ما وارد آوردی؟ پس امروز خداوند تو را به مصیبت گرفتار می‌سازد.» آنگاه تمامی اسرائیل او را سنگسار کردند؛ آنها ایشان را به آتش سوزاندند و سنگها بر ایشان افکندند،
\v 26 و بر روی عَخان تلی عظیم از سنگ بر پا داشتند، که تا به امروز باقی است. آنگاه آتش خشم خداوند فرو نشست. به همین جهت، آن مکان تا به امروز وادی عَخور
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «مترس و هراسان مباش. به پا خیز و تمامی مردان جنگی را با خود برگرفته، به عای حمله کن؛ اینک من پادشاه عای را با مردمش و شهرش و زمینش به دست تو داده‌ام.
\v 2 با عای و پادشاهش همان کن که با اَریحا و پادشاه آن کردی، جز اینکه می‌توانید غنایم و حیواناتش را برای خود به تاراج گیرید. پشت شهر کمین بگذارید.»
\v 3 پس یوشَع و همۀ مردان جنگی به پا خاستند تا به عای برآیند. یوشَع سی هزار تن از مردان دلاور را برگزید و ایشان را شبانه روانه کرد.
\v 4 و به آنان فرمان داده، گفت: «اینک پشت شهر کمین بگذارید و از شهر زیاد دور مشوید و همگی آماده باشید.
\v 5 من و تمامی قومی که همراه منند به شهر نزدیک خواهیم شد و چون مردان عای همچون پیشتر برای رویارویی با ما بیرون آیند، از برابرشان خواهیم گریخت.
\v 6 پس بیرون آمده، تعقیبمان خواهند کرد، تا وقتی که آنها را از شهر دور کرده باشیم. زیرا خواهند گفت: ”این بار نیز همچون قبل از ما می‌گریزند.“ بنابراین از آنها خواهیم گریخت.
\v 7 آنگاه شما از کمینگاه برخیزید و شهر را تصرف کنید. زیرا یهوه خدایتان آن را به دست شما خواهد داد.
\v 8 و چون شهر را گرفتید، آن را به آتش بکشید. مطابق سخن خداوند عمل کنید. این است فرمان من به شما.»
\v 9 سپس یوشَع ایشان را فرستاد، و آنان به کمینگاه رفتند، و در جایی میان بِیت‌ئیل و عای، در جانب غربی عای، موضع گرفتند. اما یوشَع آن شب را در میان قوم به سر برد.
\v 10 صبح زود، یوشَع برخاسته، قوم را برای جنگ صف‌آرایی کرد، و او و مشایخ اسرائیل پیشاپیش قوم به سوی عای روانه شدند.
\v 11 تمامی مردان جنگی که همراه او بودند پیش رفته، به شهر نزدیک شدند و به مقابل آن رسیده، در جانب شمالی عای اردو زدند، جایی که میان آنها و عای درّه‌ای بود.
\v 12 یوشَع حدود پنج هزار مرد را برگرفته، آنان را در میان بِیت‌ئیل و عای، در جانب غربی شهر، در کمین نهاد.
\v 13 پس نیروها در جای خود مستقر شدند، متشکل از اردوی اصلی که در شمال شهر بود، و آنانی که پشت شهر به جانب غربی در کمین بودند. اما یوشَع آن شب را در درّه به سر برد.
\v 14 چون پادشاه عای این را دید، او و تمامی قومش، یعنی مردان شهر، صبح زود شتابان برخاستند و برای جنگ با بنی‌اسرائیل به مکان مقرر که روبه‌روی عَرَبَه بود، رفتند. اما او نمی‌دانست که پشت شهر برای او کمین گذاشته‌اند.
\v 15 یوشَع و همۀ اسرائیل وانمود کردند که از آنان شکست خورده‌اند، و به جانب بیابان گریختند.
\v 16 پس تمامی مردانی که در عای بودند به تعقیب ایشان فرا خوانده شدند. و آنان یوشَع را تعقیب کرده، از شهر دور شدند.
\v 17 هیچ مردی در عای و بِیت‌ئیل باقی نماند که به تعقیب اسرائیل بیرون نرفته باشد. آنان شهر را باز گذاشتند و به تعقیب اسرائیل رفتند.
\v 18 آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «نیزه‌ای را که در دست داری به سوی عای دراز کن، زیرا شهر را به دست تو خواهم داد.» پس یوشَع نیزه‌ای را که در دست داشت به سوی شهر دراز کرد.
\v 19 به محض اینکه یوشَع دستش را دراز کرد، مردانی که در کمین بودند بی‌درنگ از جای خود برخاستند و دویده، به شهر درآمدند و آن را تصرف کرده، شتابان به آتش کشیدند.
\v 20 مردان عای بر پشت سر نگریسته، دیدند که اینک دود از شهر به آسمان بالا می‌رود، و دیگر یارای آن نداشتند که به این سو و آن سو بگریزند، زیرا اسرائیلیانی نیز که به سوی بیابان گریخته بودند، بر تعقیب‌کنندگان برگشتند.
\v 21 چون یوشَع و تمامی اسرائیل دیدند که کمین‌کنندگان، شهر را گرفته‌اند و دود از آن بلند است، برگشتند و بر مردان عای حمله‌ور شدند.
\v 22 پس دیگر اسرائیلیان نیز از شهر به مقابله با مردان عای بیرون آمدند، و مردان عای در میان اسرائیلیان گرفتار آمدند، به گونه‌ای که عده‌ای از آنها در یک طرف و عده‌ای در طرف دیگر آنها بودند. اسرائیلیان آنان را از دم تیغ گذراندند و نگذاشتند حتی یک تن زنده بماند یا بگریزد.
\v 23 اما پادشاه عای را زنده گرفتند و نزد یوشَع آوردند.
\v 24 پس از آنکه اسرائیلیان از کشتن همۀ ساکنان عای در دشت و صحرایی که ایشان را در آن تعقیب کرده بودند فارغ شدند، و همۀ آنها به دم شمشیر از پا درآمدند و به‌تمامی هلاک گشتند، جملگی به عای بازگشتند و ساکنان آنجا را نیز از دم تیغ گذراندند.
\v 25 همۀ آنانی که در آن روز از مرد و زن کشته شدند دوازده هزار تن بودند، یعنی تمامی ساکنان عای.
\v 26 اما یوشَع دست خود را که بدان نیزه را دراز کرده بود پس نکشید، تا آنگاه که تمامی ساکنان عای را به نابودی کامل سپرد.
\v 27 اسرائیلیان بنا به فرمان خداوند به یوشَع، فقط حیوانات و غنایم شهر را برای خود به تاراج بردند.
\v 28 پس یوشَع عای را سوزانید و آن را به تلی ابدی بدل ساخت، به ویرانه‌ای که تا به امروز باقی است.
\v 29 و پادشاه عای را تا شامگاه بر درختی آویخت و شامگاهان دستور داد تا جسدش را از درخت فرود آورند و در مدخل دروازۀ شهر افکنند. و بر آن توده‌ای عظیم از سنگ بر پا داشتند که تا به امروز باقی است.
\v 30 آنگاه یوشَع بر کوه عیبال مذبحی برای یهوه خدای اسرائیل بنا کرد،
\v 31 همان‌گونه که موسی خدمتگزار خداوند، بنی‌اسرائیل را امر فرموده بود. او آن را مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده بود ساخت، یعنی مذبحی از سنگهای نتراشیده که هیچ‌گونه ابزار آهنین بر آن به کار نرفته بود. و بر آن، قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم داشتند و قربانیهای رفاقت
\v 32 و آنجا در حضور بنی‌اسرائیل، یوشَع متن نسخه‌ای از تورات را که موسی نگاشته بود، بر سنگها بازنویسی کرد.
\v 33 تمامی اسرائیل، از غریب و بومی، به اتفاق مشایخ، صاحبمنصبان و داوران خود، در دو سوی صندوق، مقابل لاویانِ کاهن که صندوق عهد خداوند را می‌بردند، ایستاده بودند، نیمی از قوم در برابر کوه جِرِزیم، و نیمی دیگر در برابر کوه عیبال، همان‌گونه که موسی خدمتگزار خداوند پیشتر برای برکت دادن قوم اسرائیل امر کرده بود.
\v 34 سپس یوشَع تمامی کلام شریعت را، از برکت و لعنت، مطابق آنچه در کتاب تورات نوشته شده، قرائت کرد.
\v 35 از تمام فرمانهای موسی، سخنی نبود که یوشَع آن را در حضور تمام جماعت اسرائیل و زنان و کودکان و غریبانی که در میان ایشان به سر می‌بردند، نخوانده باشد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 چون تمامی پادشاهان غرب اردن که در بلندی‌ها و پستی‌ها و در سرتاسر کرانۀ دریای بزرگ در مسیر لبنان بودند، یعنی پادشاهان حیتّیان، اَموریان، کنعانیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان، دربارۀ این امور شنیدند،
\v 2 گرد هم آمده، همداستان شدند تا با یوشَع و اسرائیل بجنگند.
\v 3 اما چون ساکنان جِبعون شنیدند که یوشَع با اَریحا و عای چه کرده است،
\v 4 به حیله رفتار کردند و روانه شده، برای خود تدارکاتی دیدند
\v 5 و کفشهای کهنه و وصله‌خورده به پا کردند، و جامه‌های مندرس پوشیدند، و تمامی توشۀ ایشان خشک و کپک‌زده بود.
\v 6 ایشان نزد یوشَع به اردوگاه جِلجال رفته، به او و مردان اسرائیل گفتند: «ما از سرزمینی دور آمده‌ایم، پس اکنون با ما پیمان ببندید.»
\v 7 مردان اسرائیل به حِویان گفتند: «شاید شما در میان ما ساکن باشید، پس چگونه می‌توانیم با شما پیمان ببندیم؟»
\v 8 آنان به یوشَع گفتند: «ما خدمتگزاران تو هستیم.» یوشَع پرسید: «که هستید و از کجا می‌آیید؟»
\v 9 پاسخ دادند: «ما خدمتگزارانت، به سبب نام یهوه خدای تو از سرزمین بسیار دور آمده‌ایم. زیرا آوازۀ او و هرآنچه را که در مصر کرده است، شنیده‌ایم،
\v 10 و نیز هرآنچه را که بر سر آن دو پادشاه اَموریان در آن سوی اردن آورده است، یعنی سیحون پادشاه حِشبون و عوج پادشاه باشان که در عَشتاروت می‌زیست.
\v 11 پس مشایخ ما و تمامی ساکنان سرزمینمان به ما گفتند: ”توشۀ راه برگیرید و به دیدار ایشان بروید و به آنها بگویید: ’ما خدمتگزاران شماییم، پس اکنون با ما پیمان ببندید.“‘
\v 12 این است نان ما! روزی که آن را از خانه‌های خویش برای توشۀ راه برگرفتیم تا نزد شما بیاییم، هنوز گرم بود، اما حال بنگرید که خشک شده و کپک زده است.
\v 13 و این مشکهای شراب، وقتی آنها را پر کردیم نو بودند، و حال بنگرید که پاره شده‌اند. و جامه‌ها و کفشهایمان نیز از درازیِ سفر فرسوده شده است.»
\v 14 پس مردان اسرائیل از توشۀ ایشان به جهت وارسی گرفتند، اما از خداوند مشورت نطلبیدند.
\v 15 و یوشَع با آنان صلح کرد، و پیمان بست که ایشان را زنده بگذارد، و رهبران جماعت نیز برای آنان سوگند یاد کردند.
\v 16 و اما سه روز پس از آنکه با جِبعونیان پیمان بسته بودند، شنیدند که از همسایگانشان هستند و در میان آنها ساکنند.
\v 17 پس بنی‌اسرائیل روانه شدند و در روز سوّم به شهرهای ایشان، یعنی جِبعون، کِفیرَه، بِئیروت و قَریه‌یِعاریم رسیدند.
\v 18 اما بنی‌اسرائیل به آنان حمله نکردند، زیرا رهبران جماعت برای ایشان به یهوه خدای اسرائیل سوگند یاد کرده بودند. پس جماعت همگی علیه ناظران خود زبان به شکوه گشودند،
\v 19 اما رهبران جملگی به تمامی جماعت گفتند: «ما برای ایشان به یهوه خدای اسرائیل سوگند یاد کرده‌ایم و اکنون نمی‌توانیم دست بر ایشان بلند کنیم.
\v 20 پس با آنان چنین خواهیم کرد: می‌گذاریم زنده بمانند، مبادا به سبب سوگندی که برای ایشان یاد کردیم، غضب بر ما نازل شود.»
\v 21 و رهبران به آنها گفتند: «بگذارید زنده بمانند.» پس برای تمامی جماعت اسرائیل هیزم‌شکنی می‌کردند و آب از چاه می‌کشیدند، چنانکه ناظران به آنها فرموده بودند.
\v 22 یوشَع جِبعونیان را فرا خوانده، بدیشان گفت: «چرا ما را فریفتید و گفتید: ”از شما بسیار دور هستیم،“ حال آن که نزدیک ما ساکنید؟
\v 23 پس اکنون شما ملعونید، و از شما همیشه برای خانۀ خدای من غلامان و هیزم‌شکنان و آب‌کِشندگان خواهند بود.»
\v 24 آنان به یوشَع پاسخ دادند: «از آنجا که به خدمتگزارانت به‌واقع خبر رسید که یهوه خدای تو به خادمش موسی فرمان داده است که تمامی این سرزمین را به شما ببخشد و همۀ ساکنان آن را پیش روی شما نابود کند، پس به سبب جانهای خود سخت از شما ترسیدیم و چنین کردیم.
\v 25 اکنون در دست توییم. هر چه در نظرت نیکو و درست آید، با ما بکن.»
\v 26 پس یوشَع با ایشان چنین کرد و آنان را از دست بنی‌اسرائیل رهانید و آنها جِبعونیان را نکشتند.
\v 27 یوشَع در آن روز جِبعونیان را برای جماعت و همچنین برای مذبح خداوند، در جایی که خداوند برمی‌گزید، به هیزم‌شکنی و کشیدن آب از چاه برگماشت، و تا امروز به این کار مشغولند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 چون اَدونی‌صِدِق پادشاه اورشلیم شنید که یوشَع عای را به تصرف آورده و به نابودی کامل سپرده است، و با عای و پادشاهش همان کرده که با اَریحا و پادشاهش کرده بود، و اینکه ساکنان جِبعون با اسرائیل صلح کرده‌اند و در میان ایشان ساکن شده‌اند،
\v 2 بسیار ترسید
\v 3 پس اَدونی‌صِدِق پادشاه اورشلیم برای هوهام پادشاه حِبرون، فِرآم پادشاه یَرموت، یافیَع پادشاه لاکیش و دِبیر پادشاه عِجلون پیغام فرستاده، گفت:
\v 4 «به یاری‌ام برآیید تا به جِبعون حمله بریم، زیرا با یوشَع و بنی‌اسرائیل صلح کرده است.»
\v 5 پس آن پنج پادشاه اَموریان یعنی پادشاه اورشلیم، پادشاه حِبرون، پادشاه یَرموت، پادشاه لاکیش و پادشاه عِجلون گرد هم آمدند و با تمامی لشکریانشان پیش رفتند و بر ضد جِبعون اردو زده، با آن جنگ کردند.
\v 6 آنگاه مردان جِبعون برای یوشَع در اردوگاه جِلجال پیغام فرستادند که: «دست یاری خود را از خدمتگزارانت باز مدار. نزد ما بشتاب و نجاتمان ده. ما را مدد کن زیرا تمام پادشاهان اَموریان که در بلندیها ساکنند، به ضد ما گرد آمده‌اند.»
\v 7 پس یوشَع با تمام مردان جنگی و دلاوران از جِلجال به راه افتاد.
\v 8 خداوند به یوشَع گفت: «از ایشان مترس؛ زیرا آنها را به دست تو داده‌ام. هیچ‌یک از آنان را در برابر تو یارای ایستادگی نخواهد بود.»
\v 9 پس یوشَع که تمامی شب از جِلجال پیشروی کرده بود، به ناگاه بر ایشان یورش آورد.
\v 10 و خداوند ایشان را در برابر اسرائیل آشفته ساخت. اسرائیلیان آنان را در جِبعون به کشتاری عظیم کشتند، و از راه سربالایی بِیت‌حورون تعقیب کردند، و تا به عَزیقَه و مَقّیدَه ایشان را کشتند.
\v 11 چون ایشان از برابر اسرائیل می‌گریختند، و در سراشیبی بِیت‌حورون بودند، خداوند تا عَزیقَه بر آنان از آسمان تگرگهای بزرگ فرود آورد، و مردند. و شمار آنان که از تگرگ مردند، از کسانی که به شمشیر بنی‌اسرائیل کشته شدند بیشتر بود.
\v 12 در همان روز که خداوند اَموریان را تسلیم بنی‌اسرائیل کرد، یوشَع با خداوند تکلم کرد، و در حضور اسرائیل گفت:
\v 13 پس خورشید بازایستاد،
\v 14 نه پیش و نه پس از آن، روزی نبوده که خداوند این‌چنین به صدای انسان گوش فرا داده باشد، زیرا خداوند برای اسرائیل می‌جنگید!
\v 15 آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل به اردوی جِلجال بازگشتند.
\v 16 و اما آن پنج پادشاه گریختند و خود را در غار مَقّیدَه پنهان کردند.
\v 17 و به یوشَع خبر رسید که، «آن پنج پادشاه یافت شده‌اند و در غار مَقّیدَه پنهانند.»
\v 18 یوشَع گفت: «سنگهایی بزرگ بر دهانۀ غار بغلتانید و مردانی چند در آنجا به نگهبانی ایشان بگمارید.
\v 19 اما خود در آنجا نمانید بلکه دشمنانتان را تعقیب کنید، و از عقب بر ایشان حمله برید و مگذارید به شهرهایشان داخل شوند، زیرا یهوه خدایتان آنان را به دست شما تسلیم کرده است.»
\v 20 پس از آنکه یوشَع و بنی‌اسرائیل از کشتن آنان به کشتاری بس عظیم فارغ شدند تا اینکه همگی ایشان را نابود ساختند، و چون آنانی از ایشان که جان به در برده بودند به شهرهای حصاردار درآمدند،
\v 21 آنگاه تمامی قوم به سلامتی نزد یوشَع به اردوی مَقّیدَه بازگشتند، و هیچ‌کس زبان خود را بر اَحَدی از بنی‌اسرائیل تیز نساخت.
\v 22 سپس یوشَع گفت: «دهانۀ غار را بگشایید و آن پنج پادشاه را از غار نزد من بیرون آورید.»
\v 23 پس چنین کردند، و آن پنج پادشاه یعنی پادشاه اورشلیم، پادشاه حِبرون، پادشاه یَرموت، پادشاه لاکیش و پادشاه عِجلون را از غار نزد وی بیرون آوردند.
\v 24 چون آن پادشاهان را نزد یوشَع بردند، او تمامی مردان اسرائیل را فرا خواند و به سرداران سپاه که با او آمده بودند، گفت: «نزدیک بیایید و پاهای خود را بر گردن این پادشاهان بگذارید.» پس نزدیک آمدند و پاهای خویش را بر گردن ایشان نهادند.
\v 25 یوشَع به ایشان گفت: «مترسید و هراسان مشوید. قوی و دلیر باشید، زیرا خداوند با همۀ دشمنانتان که با آنان می‌جنگید چنین خواهد کرد.»
\v 26 سپس یوشَع آن پادشاهان را زد و کشت و بر پنج درخت آویخت، و آنان تا عصر بر درختان آویخته بودند.
\v 27 به هنگام غروب آفتاب، به فرمان یوشَع آنان را از درختان به زیر آوردند و به درون همان غار که در آن پنهان شده بودند، افکندند. و بر دهانۀ غار سنگهایی بزرگ نهادند که تا به امروز باقی است.
\v 28 در آن روز یوشَع مَقّیدَه را تسخیر کرد و شهر و پادشاهش را از دم تیغ گذرانید، و همه را به نابودی کامل سپرده، کسی را باقی نگذاشت، و با پادشاه مَقّیدَه همان کرد که با پادشاه اَریحا کرده بود.
\v 29 آنگاه با تمامی اسرائیل از مَقّیدَه به لِبنَه پیشروی کرد و با آن جنگید.
\v 30 خداوند آن شهر و پادشاهش را نیز به دست اسرائیل تسلیم کرد. یوشَع شهر و هر که را در آن بود از دم تیغ گذرانید و کسی را در آن باقی نگذاشت، و با پادشاه آن همان کرد که با پادشاه اَریحا کرده بود.
\v 31 سپس یوشَع با تمامی اسرائیل از لِبنَه به لاکیش پیشروی کرد و بر ضد آن اردو زده، با آن جنگ کرد.
\v 32 خداوند لاکیش را به دست اسرائیل تسلیم کرد و یوشَع آن را در روز دوّم تسخیر نموده، شهر و هر که را در آن بود از دم تیغ گذراند، همان‌گونه که با لِبنَه کرده بود.
\v 33 حورام پادشاه جازِر به یاری لاکیش برآمد، اما یوشَع او و قومش را نیز شکست داد تا آنجا که کسی را باقی نگذاشت.
\v 34 آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل از لاکیش به عِجلون پیشروی کردند؛ آنها بر ضد آن اردو زده، با آن جنگیدند.
\v 35 ایشان آن شهر را در همان روز تسخیر کرده، از دم تیغ گذراندند، و یوشَع در آن روز هر که را در شهر بود به نابودی کامل سپرد، همان‌گونه که با لاکیش کرده بود.
\v 36 سپس یوشَع با تمامی اسرائیل از عِجلون به حِبرون پیشروی کرده، با آن جنگیدند.
\v 37 آنان شهر را تسخیر کردند و پادشاه، شهرهای آن و هر که را در آن بود از دم تیغ گذراندند. او مطابق هرآنچه با عِجلون کرده بود، کسی را باقی نگذاشت بلکه آن را با هر که در آن بود به نابودی کامل سپرد.
\v 38 آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل به سوی دِبیر دور زدند و با آن جنگیدند.
\v 39 او آن را با پادشاه و همۀ شهرهایش تسخیر کرد و ایشان آن را از دم تیغ گذرانده، هر که را در آن بود به نابودی کامل سپردند. یوشَع کسی را باقی نگذاشت، و با دِبیر و پادشاهش همان کرد که با حِبرون و لِبنَه و پادشاهش کرده بود.
\v 40 پس یوشَع تمامی آن سرزمین، یعنی کوهستان و نِگِب و پستی‌ها و دامنه‌ها را با همۀ پادشاهانش مغلوب کرد. او هیچ‌کس را باقی نگذاشت بلکه هر ذی‌نَفَسی را به نابودی کامل سپرد، همان‌گونه که یهوه خدای اسرائیل امر فرموده بود.
\v 41 و یوشَع ایشان را از قادِش‌بَرنِع تا غزه، و نیز تمامی سرزمین جوشِن را تا به جِبعون، شکست داد.
\v 42 او در یک زمان تمامی این پادشاهان و سرزمینهایشان را تسخیر کرد، زیرا یهوه خدای اسرائیل برای اسرائیل می‌جنگید.
\v 43 آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل به اردوی جِلجال بازگشتند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 چون یابین پادشاه حاصور این را شنید، برای یوباب پادشاهِ مادون و برای پادشاهِ شِمرون و پادشاهِ اَکشاف پیغام فرستاد،
\v 2 و نیز برای پادشاهانی که در نواحی مرتفع شمالی بودند و برای پادشاهان عَرَبَه در جنوب کِنِروت، برای پادشاهان نواحی کم‌ارتفاع و برای پادشاهان نافوت‌دُر در غرب،
\v 3 و برای کنعانیان در شرق و غرب، و برای اَموریان، حیتّیان، فِرِزّیان و یِبوسیان در نواحی مرتفع، و برای حِویان در کوهپایۀ حِرمون در سرزمین مِصفَه.
\v 4 و آنها با تمامی لشکریانشان که گروهی بی‌شمار همچون ریگهای کنار دریا بودند، و با اسبان و ارابه‌های بسیار زیاد، آمدند.
\v 5 همۀ این پادشاهان متحد شدند و آمده، با هم در کنار آبهای میرُوم اردو زدند تا با اسرائیل بجنگند.
\v 6 خداوند به یوشَع گفت: «از ایشان مترس، زیرا فردا کاری خواهم کرد که همۀ آنها تا همین وقت به حضور اسرائیل از پا درآمده باشند. تو باید اسبان ایشان را پی بزنی و ارابه‌هایشان را به آتش بسوزانی.»
\v 7 پس یوشَع با تمامی جنگاوران، به ناگاه مقابل ایشان برآمده، در کنار آبهای میرُوم بر ایشان هجوم آورد.
\v 8 و خداوند ایشان را به دست اسرائیل تسلیم کرد، که بر ایشان تاخته، تا صیدونِ بزرگ و مِسرِفوت‌مایِم و به سمت شرق تا وادی مِصفَه تعقیبشان کردند، و ایشان را کشتند تا آنکه دیگر کسی باقی نماند.
\v 9 یوشَع با ایشان مطابق فرمان خداوند عمل کرد: اسبانشان را پی زد و ارابه‌هایشان را به آتش سوزانید.
\v 10 آنگاه یوشَع بازگشته، حاصور را تسخیر کرد و پادشاهش را به شمشیر کشت. حاصور در گذشته بر همۀ این ممالک سَر بود.
\v 11 آنان هر که را در آنجا بود از دم تیغ گذراندند و همه را به نابودی کامل سپردند، و هیچ ذی‌نَفَسی باقی نماند. و یوشَع حاصور را به آتش سوزانید.
\v 12 او تمامی شهرهای آن پادشاهان و همۀ پادشاهان آنها را گرفت و آنان را از دم تیغ گذرانده، به نابودی کامل سپرد، همان‌گونه که موسی خدمتگزار خداوند امر فرموده بود.
\v 13 با این حال، اسرائیل هیچ‌یک از شهرهایی را که بر تلهای خود قرار داشتند نسوزانید، به‌جز حاصور که یوشَع آن را به آتش سوزانید.
\v 14 بنی‌اسرائیل تمامی غنایم این شهرها و چارپایان را برای خود به تاراج بردند، اما تمامی مردم را از دم تیغ گذراندند تا آنکه همه را هلاک کردند و هیچ ذی‌نَفَسی را باقی نگذاشتند.
\v 15 همان‌گونه که خداوند به خدمتگزار خود موسی فرمان داده بود، موسی نیز به یوشَع فرمان داد و یوشَع آن را به انجام رسانید. او از تمامی آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، چیزی را انجام نشده باقی نگذاشت.
\v 16 بدین‌گونه یوشَع سرتاسر آن سرزمین را تسخیر کرد: نواحی مرتفع و تمامی نِگِب، و تمامی منطقۀ جوشِن و نواحی کم‌ارتفاع و عَرَبَه و نواحی مرتفع اسرائیل را همراه با نواحی کم‌ارتفاعش،
\v 17 از کوه حالَق که به سوی سِعیر بالا می‌رود تا بَعَل‌جاد که در وادی لبنان در کوهپایۀ حِرمون است. او تمامی پادشاهان این مناطق را گرفته، ایشان را زد و کشت.
\v 18 یوشَع روزهای بسیار با تمامی این پادشاهان جنگ کرد.
\v 19 به‌جز حِویان که در جِبعون می‌زیستند، هیچ‌یک از این شهرها با بنی‌اسرائیل از در صلح درنیامد؛ اسرائیل تمامی آنها را در جنگ گرفت.
\v 20 زیرا از خداوند بود که دلهایشان را سخت ساخت تا به مقابله با اسرائیل به نبرد درآیند، تا آنکه به نابودی کامل سپرده شده، بر آنان رحم نشود بلکه هلاک گردند؛ همان‌گونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
\v 21 در آن زمان یوشَع رفته، عَناقیان
\v 22 کسی از عَناقیان در سرزمین بنی‌اسرائیل باقی نماند؛ تنها برخی در غزه، جَت و اَشدود باقی ماندند.
\v 23 بنابراین یوشَع تمامی آن سرزمین را بنا بر آنچه خداوند به موسی گفته بود، تسخیر کرد و آن را به اسرائیل بر حسب سهم قبیله‌هایشان به میراث بخشید. آنگاه زمین از جنگ بیاسود.
\s5
\c 12
\p
\v 1 اینانند پادشاهان آن سرزمین که بنی‌اسرائیل ایشان را شکست دادند و سرزمینشان را در فراسوی اردن، به سمت شرق، به تصرف درآوردند، یعنی از وادی اَرنون تا کوه حِرمون، با تمامی عَرَبَه به سوی شرق:
\v 2 سیحون، پادشاه اَموریان که در حِشبون ساکن بود و از عَروعیر واقع در کنارۀ وادی اَرنون یعنی از میانۀ وادی تا یَبّوق که مرز عَمّونیان بود، حکمرانی می‌کرد. این منطقه نیمی از جِلعاد را در بر داشت.
\v 3 نیز او بر عَرَبَه تا دریای کِنِروت
\v 4 و عوج پادشاه باشان، که از باقیماندگانِ رِفائیان بود، و در عَشتاروت و اِدرِعی سکونت داشت،
\v 5 و بر کوه حِرمون و سَلِخَه و تمامی باشان تا سرحدات جِشوریان و مَعَکیان و بر نصف جِلعاد تا سرحدات سیحون پادشاه حِشبون حکمرانی می‌کرد.
\v 6 موسی، خدمتگزار خداوند، و بنی‌اسرائیل آنان را شکست دادند. و موسی، خدمتگزار خداوند سرزمین ایشان را به رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی به مِلکیت داد.
\v 7 اینانند پادشاهان آن سرزمین که یوشَع و بنی‌اسرائیل ایشان را در جانب غربی اردن شکست دادند، یعنی از بَعَل‌جاد در وادی لبنان تا کوه حالَق که به سوی سِعیر بالا می‌رود؛ و یوشَع زمینهای ایشان را بر حسب سهم قبیله‌های اسرائیل به ملکیت آنان بخشید.
\v 8 این سرزمین شامل نواحی مرتفع، نواحی کم‌ارتفاع، عَرَبَه، کوهپایه‌ها، بیابان و نِگِب بود که سرزمینهای حیتّیان، اَموریان، کنعانیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان بود:
\v 9 یکی پادشاه اَریحا؛
\v 10 یکی پادشاه اورشلیم؛
\v 11 یکی پادشاه یَرموت؛
\v 12 یکی پادشاه عِجلون؛
\v 13 یکی پادشاه دِبیر؛
\v 14 یکی پادشاه حُرما؛
\v 15 یکی پادشاه لِبنَه؛
\v 16 یکی پادشاه مَقّیدَه؛
\v 17 یکی پادشاه تَپُّواَخ؛
\v 18 یکی پادشاه اَفیق؛
\v 19 یکی پادشاهِ مادون؛
\v 20 یکی پادشاه شِمرون‌مِرون؛
\v 21 یکی پادشاه تَعَناک؛
\v 22 یکی پادشاه قِدِش؛
\v 23 یکی پادشاه دُر، در نافَت‌دُر؛
\v # یکی پادشاه گوییم،
\v 24 یکی پادشاه تِرصَه؛
\s5
\c 13
\p
\v 1 یوشَع پیر و سالخورده شد، و خداوند به او گفت: «تو پیر و سالخورده شده‌ای و هنوز زمین بسیار برای تصرف باقی مانده است.
\v 2 این است زمینی که باقی مانده: تمامی مناطق فلسطینیان و جِشوریان،
\v 3 از نهر شیحور در شرقِ مصر تا سرحد عِقرون در شمال، که از آنِ کنعانیان شمرده می‌شود، یعنی قلمرو پنج حاکم فلسطینی در غزه، اَشدود، اَشقِلون، جَت و عِقرون، و سرزمین عَوّیان.
\v 4 و در جنوب، تمامی سرزمین کنعانیان، و مِعارَه که از آنِ صیدونیان است، تا اَفیق و تا سرحد اَموریان،
\v 5 و سرزمین جِبالیان و تمامی نواحی شرق لبنان، از بَعَل‌جاد در کوهپایۀ حِرمون تا لِبوحَمات؛
\v 6 تمامی ساکنان نواحی مرتفع از لبنان تا مِسرِفوت‌مایِم، یعنی همۀ صیدونیان. من خودْ آنان را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون خواهم راند؛ اما تو بنا بر فرمانی که به تو داده‌ام، زمین را به حکم قرعه میان اسرائیل به ملکیت تقسیم کن.
\v 7 پس حال این سرزمین را میان نُه قبیله و نیم‌قبیلۀ مَنَسی به ملکیت تقسیم نما.»
\v 8 رِئوبینیان و جادیان همراه با نیمِ دیگر قبیلۀ مَنَسی مِلک خویش را که موسی در آن سوی اردن به سمت مشرق به ایشان داده بود دریافت کردند، همان‌گونه که موسی خدمتگزار خداوند بدیشان بخشیده بود:
\v 9 از عَروعیر در کنارۀ وادی اَرنون و شهری که در وسط وادی قرار دارد و تمامی فلاتِ میدِبا تا دیبون؛
\v 10 و همۀ شهرهای سیحون پادشاه اَموریان که در حِشبون سلطنت می‌کرد، تا سرحد عَمّونیان؛
\v 11 نیز جِلعاد، سرزمین جِشوریان و مَعَکیان، تمامی کوه حِرمون و تمامی باشان تا سَلِخَه؛
\v 12 و سرتاسر مملکت عوج در باشان، که در عَشتاروت و اِدرِعی سلطنت می‌کرد و تنها فرد باقیمانده از رِفائیان بود. موسی آنها را شکست داده و از سرزمینشان بیرون رانده بود.
\v 13 اما بنی‌اسرائیل جِشوریان و مَعَکیان را بیرون نراندند. پس ایشان تا به امروز در میان اسرائیل ساکنند.
\v 14 موسی تنها به قبیلۀ لاوی هیچ مِلکی نداد. هدایای اختصاصیِ تقدیمی به یهوه خدای اسرائیل، میراث ایشان است، چنانکه بدیشان گفته بود.
\v 15 موسی به قبیلۀ رِئوبین بر حسب طوایف ایشان میراث بخشید.
\v 16 قلمرو ایشان از عَروعیر در کنارۀ وادی اَرنون بود و شهر واقع در وسط وادی و سرتاسر فلاتی که در جوار میدِبا است،
\v 17 با حِشبون و تمامی شهرهایش که در فلات است یعنی دیبون، باموت‌بَعَل، بِیت‌بَعَل‌مِعون،
\v 18 یَهصَه، قِدیموت، میفَعَت،
\v 19 قَریه‌تایِم، سِبمَه، صِرِت‌شاخار که بر تپۀ وادی بود،
\v 20 بِیت‌فِعور، سراشیبی کوه پیسگاه و بِیت‌یِشیموت،
\v 21 یعنی تمامی شهرهای فلات و سرتاسر مملکت سیحون پادشاه اَموریان که در حِشبون سلطنت می‌کرد. موسی او و حاکمان مِدیان را شکست داده بود، یعنی اِوی، راقِم، صور، حور و رِبَع، و نیز امیران سیحون را که در آن سرزمین می‌زیستند.
\v 22 در میان آنانی که به شمشیر کشته شدند، بنی‌اسرائیل بَلعام پسر بِعور را نیز که فالگیری می‌کرد، کشتند.
\v 23 سرحد رِئوبینیان، اردن و کناره‌اش بود. این شهرها و روستاهایشان، میراث رِئوبینیان بود بر حسب طوایفشان.
\v 24 موسی به قبیلۀ جاد بر حسب طوایف ایشان میراث بخشید.
\v 25 قلمرو ایشان یَعزیر بود و تمامی شهرهای جِلعاد و نصف سرزمین عَمّونیان تا عَروعیر که در مقابل رَبَّه است،
\v 26 و از حِشبون تا رامَت‌مِصفِه و بِطونیم، و از مَحَنایِم تا سرحد دِبیر،
\v 27 و در وادی بِیت‌هارام، بِیت‌نِمراه، سُکّوت، صافون و بقیۀ مملکت سیحون پادشاه حِشبون، اردن و کناره‌هایش، تا انتهای دریای کِنِرِت
\v 28 این شهرها و روستاهایشان، میراث جادیان بود بر حسب طوایفشان.
\v 29 موسی به نیم‌قبیلۀ مَنَسی نیز میراث بخشید که برای نیم‌قبیلۀ مَنَسی بر حسب طوایفشان تعیین شد.
\v 30 حدود ایشان از مَحَنایِم بود، و تمامی باشان یعنی سرتاسر مملکت عوج پادشاه باشان، تمامی روستاهای یائیر در باشان یعنی شصت شهر،
\v 31 و نصف جِلعاد، و عَشتاروت و اِدرِعی، شهرهای مملکت عوج در باشان را شامل می‌شد. این شهرها برای نسل ماکیر، پسر مَنَسی بود، یعنی برای نیمی از نسل ماکیر بر حسب طوایفشان.
\v 32 اینهاست آنچه موسی در دشتهای موآب، در آن سوی اردن، در شرق اَریحا به ملکیت تقسیم کرد.
\v 33 اما موسی به قبیلۀ لاوی هیچ میراثی نداد؛ یهوه خدای اسرائیل، اوست میراث ایشان، چنانکه بدیشان گفته بود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 اینهاست میراثی که بنی‌اسرائیل در سرزمین کنعان دریافت کردند، که اِلعازار کاهن، یوشَع پسر نون و سران خاندانهای قبایل بنی‌اسرائیل بدیشان به میراث بخشیدند.
\v 2 چنانکه خداوند به واسطۀ موسی فرمان داده بود، میراث آن نُه و نیم قبیله به قرعه تعیین شد.
\v 3 زیرا موسی به دو و نیم قبیله در آن سوی اردن میراث بخشیده بود، اما در میان ایشان به لاویان هیچ میراثی نداد.
\v 4 زیرا پسران یوسف دو قبیله بودند، مَنَسی و اِفرایِم. اما به لاویان هیچ سهمی از زمین داده نشد، مگر شهرهایی برای سکونت با چراگاههایشان به جهت گله و رمۀ آنان.
\v 5 پس بنی‌اسرائیل چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود عمل کرده، سرزمین را تقسیم کردند.
\v 6 آنگاه مردم یهودا نزد یوشَع به جِلجال آمدند، و کالیب پسر یِفُنّه قِنِزّی بدو گفت: «سخنی را که خداوند دربارۀ من و تو در قادِش‌بَرنِع به موسی، مرد خدا گفت، می‌دانی.
\v 7 چهل ساله بودم که موسی خدمتگزار خداوند مرا از قادِش‌بَرنِع فرستاد تا این سرزمین را جاسوسی کنم و بر حسب آنچه در دلم بود، گزارشی برایش بازآوردم.
\v 8 اما برادرانم که همراه من رفته بودند، دل قوم را از هراس گداختند. با این حال من یهوه خدایم را به‌تمامی پیروی کردم.
\v 9 پس در آن روز موسی سوگند یاد کرده، گفت: ”به‌یقین سرزمینی که بر آن پا نهادی تا ابد میراث تو و فرزندانت خواهد بود، زیرا که یهوه خدایم را به‌تمامی پیروی کرده‌ای.“
\v 10 و حال اینک خداوند همان‌گونه که گفته بود، مرا این چهل و پنج سال زنده نگاه داشته است، از زمانی که خداوند این را به موسی گفت، هنگامی که اسرائیل در بیابان راه می‌رفتند. و اینک من امروز هشتاد و پنج ساله‌ام!
\v 11 امروز هنوز مانند روزی که موسی مرا فرستاد، نیرومندم؛ قوّت من اکنون همچون قوّت من در آن زمان است، خواه برای جنگ، خواه برای رفت و آمد.
\v 12 پس اکنون این ناحیۀ مرتفع را که خداوند در آن روز درباره‌اش فرمود، به من بده. تو خود در آن روز شنیدی که عَناقیان در آنجا بودند، با شهرهای بزرگ و حصاردار؛ شاید خداوند با من باشد و من ایشان را بیرون برانم، همان‌گونه که خداوند فرموده است.»
\v 13 آنگاه یوشَع، کالیب پسر یِفُنّه را برکت داد و حِبرون را به او به میراث بخشید.
\v 14 پس حِبرون تا به امروز میراث کالیب پسر یِفُنّه قِنِزّی شد، زیرا که او یهوه خدای اسرائیل را به‌تمامی پیروی کرد.
\v 15 نام حِبرون، پیشتر قَریه‌اَربَع بود. اَربَع بزرگترین مرد در میان عَناقیان بود.
\s5
\c 15
\p
\v 1 سهم قبیلۀ یهودا بر حسب طوایفشان مطابق قرعه به سمت جنوب تا سرحد اَدوم، و به صحرای صین در منتهی‌الیه جنوبی می‌رسید.
\v 2 سرحد جنوبی ایشان از انتهای دریای نمک بود، از خلیج کوچکی که رو به جنوب است،
\v 3 و به طرف جنوب به سوی سربالایی عَقرَبّیم بیرون آمده، به سوی صین می‌رفت و تا جنوب قادِش‌بَرنِع بالا می‌آمد. آنگاه به جانب حِصرون رفته، به سمت اَدّار بالا می‌رفت و به قَرقَع می‌پیچید.
\v 4 سپس به سوی عَصمون رفته، به وادی مصر بیرون می‌آمد و به دریا منتهی می‌شد. این است سرحد جنوبی ایشان.
\v 5 و اما سرحد شرقی، دریای نمک تا دهانۀ رود اردن بود. سرحد شمالی، از خلیج کوچکِ دریا در دهانۀ اردن بود.
\v 6 این سرحد تا بِیت‌حُجلَه برمی‌آمد و به جانب شمالِ بِیت‌عَرَبَه می‌رفت و تا سنگ بوهَن پسر رِئوبین بالا می‌رفت.
\v 7 و از وادی عَخور به سمت دِبیر بالا می‌رفت و سپس به سمت شمال، به سوی جِلجال می‌پیچید، که مقابل سربالایی اَدُمّیم در جنوب وادی است. آنگاه به سوی آبهای عِین‌شمس ادامه می‌یافت و به عِین‌روجِل منتهی می‌شد.
\v 8 سپس از وادی بِن‌هِنّوم در شیب جنوبی شهر یِبوسیان، یعنی اورشلیم، بالا می‌رفت و از آنجا به بالای تپه‌ای که به سمت غرب، مقابل وادی هِنّوم در منتهی‌الیه شمالی وادی رِفائیم است، برمی‌آمد.
\v 9 آنگاه از بالای تپه به طرف چشمۀ آبهای نِفتواَخ ادامه یافته، به سوی شهرهای کوه عِفرون می‌رفت و تا بَعَلَه، یعنی قَریه‌یِعاریم، امتداد می‌یافت.
\v 10 سپس از بَعَلَه به جانب غرب پیچیده، به سمت کوه سِعیر و از آنجا به سوی شیب شمالی کوه یِعاریم، یعنی کِسالون، می‌رفت و رو به پایین تا به بِیت‌شمس ادامه می‌یافت و به تِمنَه می‌رسید‌.
\v 11 آنگاه به سمت شیب شمال عِقرون بیرون می‌رفت، به سوی شیکِرون امتداد می‌یافت، و به سوی کوه بَعَلَه رفته، در یَبنِئیل بیرون می‌آمد و به دریا منتهی می‌شد.
\v 12 سرحد غربی، دریای بزرگ و ساحلش بود. این است سرحد قوم یهودا از هر سو، بر حسب طوایفشان.
\v 13 پس یوشَع بر حسب فرمان خداوند، به کالیب پسر یِفُنّه سهمی در میان قبیلۀ یهودا بخشید، یعنی قَریه‌اَربَع را که همان حِبرون است. اَربَع پدر عَناق بود.
\v 14 و کالیب سه پسر عَناق یعنی شیشای، اَخیمان و تَلمای را که نسل عَناق بودند، از آنجا بیرون راند.
\v 15 آنگاه از آنجا به مقابله با ساکنان دِبیر برآمد؛ نام دِبیر پیشتر قَریه‌سِفِر بود.
\v 16 و کالیب گفت: «هر که بر قَریه‌سِفِر حمله بَرد و آن را تصرف کند، دختر خود عَکسَه را به او به زنی خواهم داد.»
\v 17 عُتنِئیل پسر قِناز برادر کالیب، آنجا را تصرف کرد. پس کالیب دخترش عَکسَه را به او به زنی داد.
\v 18 باری، چون عَکسَه نزد عُتنِئیل آمد، او را برانگیخت تا از پدرش کالیب مزرعه‌ای طلب کند. و هنگامی که دختر از الاغ خود پیاده می‌شد، کالیب از او پرسید: «چه می‌خواهی؟»
\v 19 عَکسَه پاسخ داد: «برکتی به من بده. از آنجا که زمین نِگِب را به من داده‌ای، چشمه‌های آب را نیز به من عطا کن.» پس کالیب چشمه‌های بالا و پایین را به او بخشید.
\v 20 این است میراث قبیلۀ یهودا بر حسب طوایفشان:
\v 21 شهرهای متعلق به قبیلۀ یهودا در منتهی‌الیه جنوبی به سمت سرحد اَدوم عبارت بودند از: قَبصِئیل، عِدِر، یاجور،
\v 22 قینَه، دیمونَه، عَدعَداه،
\v 23 قِدِش، حاصور، یِتنان،
\v 24 زیْف، طِلِم، بِعَلوت،
\v 25 حاصورحَدَتَه، قِریوت‌حِصرون یعنی حاصور،
\v 26 اَمام، شِماع، مولادَه،
\v 27 حَصَرجَدَّه، حِشمون، بِیت‌فالِط،
\v 28 حَصَرشوعال، بِئِرشِبَع، بِزیوتْیَه،
\v 29 بَعالَه، عییم، عِصِم،
\v 30 اِلتولَد، کِسیل، حُرما،
\v 31 صِقلَغ، مَدمَنَّه، سَنسَنَّه،
\v 32 لِباعوت، شِلخیم، عَین و رِمّون، که بر روی هم بیست و نه شهر بود با روستاهای آنها.
\v 33 در نواحی کم‌ارتفاع: اِشتائُل، صُرعَه، اَشنَه،
\v 34 زانواَخ، عِین‌جَنّیم، تَپُّواَخ، عِنام،
\v 35 یَرموت، عَدُلّام، سوکوه، عَزیقَه،
\v 36 شَعَرایِم، عَدیتایِم، جِدیرَه و جِدیرُتایِم، که چهارده شهر بود با روستاهای آنها.
\v 37 صِنان، حَداشاه، مِجدَل‌جاد،
\v 38 دِلِعان، مِصفِه، یُقتِئیل،
\v 39 لاکیش، بُصقَت، عِجلون،
\v 40 کَبّون، لَحماس، کِتلیش،
\v 41 جِدیروت، بِیت‌داجون، نَعَمَه و مَقّیدَه، که شانزده شهر بود با روستاهای آنها.
\v 42 لِبنَه، عِتِر، عاشان،
\v 43 یَفتاح، اَشنَه، نِصیب،
\v 44 قِعیلَه، اَکزیب و مَریشَه، که نُه شهر بود با روستاهای آنها.
\v 45 عِقرون با توابع و روستاهای آن،
\v 46 از عِقرون تا دریا، تمام آنچه در حومۀ اَشدود بود با روستاهای آنها.
\v 47 اَشدود با توابع و روستاهای آن و نیز غزه با توابع و روستاهایش تا وادی مصر و تا دریای بزرگ و ساحل آن.
\v 48 در نواحی مرتفع: شامیر، یَتّیر، سوکوه،
\v 49 دَنَّه، قَریه‌سَنَّه یعنی دِبیر،
\v 50 عَناب، اِشتِموه، عَنیم،
\v 51 جوشِن، حولون و جیلوه، که یازده شهر بود با روستاهای آنها.
\v 52 اَراب، دومَه، اِشعان،
\v 53 یانیم، بِیت‌تَپّواَخ، اَفیقَه،
\v 54 حُمطَه، قَریه‌اَربَع یعنی حِبرون، و صیعور، که نُه شهر بود با روستاهای آنها.
\v 55 مَعون، کَرمِل، زیف، یوطَّه،
\v 56 یِزرِعیل، یُقدِعام، زانواَخ،
\v 57 قاین، جِبعَه و تِمنَه، که ده شهر بود با روستاهای آنها.
\v 58 حَلحول، بِیت‌صور، جِدور،
\v 59 مَعَرات، بِیت‌عَنوت و اِلتِقون، که شش شهر بود با روستاهای آنها.
\v 60 قَریه‌بَعَل، یعنی قَریه‌یِعاریم و رَبَّه، که دو شهر بود با روستاهای آنها.
\v 61 در بیابان: بِیت‌عَرَبَه، میدّین، سِکاکَه،
\v 62 نِبشان، شهر نمک و عِین‌جِدی، که شش شهر بود با روستاهای آنها.
\v 63 و اما قبیلۀ یهودا نتوانست یِبوسیان را که در اورشلیم ساکن بودند بیرون براند، پس آنان تا به امروز با مردم یهودا در اورشلیم ساکنند.
\s5
\c 16
\p
\v 1 سهم قبیلۀ یوسف مطابق قرعه از اردن در کنار اَریحا آغاز می‌شد، و به سمت شرق تا آبهای اَریحا در صحرا می‌رفت و از اَریحا به نواحی مرتفع در بِیت‌ئیل می‌رسید.
\v 2 آنگاه از بِیت‌ئیل، یعنی لوز ادامه یافته، به سرحد اَرکیان در عَطاروت می‌رسید.
\v 3 سپس به جانب غرب به سرحد یَفلیطیان تا منطقۀ بِیت‌حورونِ پایینی و تا به جازِر پایین می‌رفت، و به دریا منتهی می‌شد.
\v 4 پس قبیلۀ یوسف، یعنی مَنَسی و اِفرایِم، میراث خود را دریافت کردند.
\v 5 قلمرو قبیلۀ اِفرایِم بر حسب طوایفشان بدین قرار بود: سرحد میراث آنان از عَطاروت‌اَدّار در شرق تا بِیت‌حورونِ بالایی بود
\v 6 و از آنجا به سوی دریا تا مِکمِتَت در شمال ادامه می‌یافت. سپس به سمت شرق به طرف تَعَنَت‌شیلوه می‌پیچید، و از آنجا گذشته، به یانُوَح در شرق می‌رسید.
\v 7 و از یانُوَح به سمت عَطاروت و نَعَرَه پایین رفته، به اَریحا می‌رسید و به اردن ختم می‌شد.
\v 8 سپس از تَپُّواَخ به سمت غرب تا وادی قانَه می‌رفت و به دریا منتهی می‌شد. این بود میراث قبیلۀ اِفرایِم بر حسب طوایفشان،
\v 9 با شهرهایی که در میان میراث قبیلۀ مَنَسی برای قبیلۀ اِفرایِم کنار گذاشته شده بود، همۀ شهرها با روستاهایشان.
\v 10 با این حال، آنان کنعانیان ساکن جازِر را بیرون نراندند؛ پس ایشان تا به امروز در میان اِفرایِم ساکنند، اما همچون کارگرانی برای انجام کارهای اجباری.
\s5
\c 17
\p
\v 1 سپس سهم قبیلۀ مَنَسی به حکم قرعه تعیین شد، زیرا او نخست‌زادۀ یوسف بود. به ماکیر، نخست‌زادۀ مَنَسی که پدر جِلعاد بود، جِلعاد و باشان تعلق گرفت، زیرا او مرد جنگ بود.
\v 2 و برای مابقی پسران مَنَسی بر حسب طوایفشان، یعنی طوایف اَبیعِزِر، حِلِق، اَسْریئیل، شِکیم، خِفِر و شِمیداع به حکم قرعه سهمی در نظر گرفته شد. اینان بودند نوادگان ذکور مَنَسی، پسر یوسف بر حسب طوایفشان.
\v 3 و اما صِلُفِحاد، پسر خِفِر پسر جِلعاد پسر ماکیر پسر مَنَسی، پسری نداشت، بلکه فقط دختران داشت و اینهاست نامهای دخترانش: مَحلَه، نوعَه، حُجلَه، مِلکَه و تِرصَه.
\v 4 پس آنان نزد اِلعازارِ کاهن، یوشَع پسر نون، و رهبران رفتند و گفتند: «خداوند به موسی فرمان داد که به ما نیز در میان برادرانمان میراثی ببخشد.» پس یوشَع طبق فرمان خداوند، میراثی در میان برادران پدرشان بدیشان داد.
\v 5 بدین ترتیب، علاوه بر سرزمین جِلعاد و باشان که در آن سوی اردن واقع است، ده سهم دیگر نیز به مَنَسی رسید،
\v 6 زیرا دختران مَنَسی نیز در میان پسران وی میراث یافتند. و سرزمین جِلعاد از آنِ دیگر نوادگان مَنَسی شد.
\v 7 قلمرو مَنَسی از اَشیر تا به مِکمِتَت در شرق شِکیم می‌رسید. سپس سرحد آنان از آنجا به سمت جنوب به سوی ساکنان عِین‌تَپُّواَخ می‌رفت.
\v 8 سرزمین تَپُّواَخ از آن مَنَسی بود، اما شهر تَپُّواَخ در سرحد مَنَسی، به قبیلۀ اِفرایِم تعلق داشت.
\v 9 آنگاه این سرحد به سوی وادی قانَه پایین می‌رفت. از میان شهرهای مَنَسی، آن شهرها که در سمت جنوبی وادی قرار داشت از آنِ اِفرایِم بود. سرحد مَنَسی در سمت شمال وادی بود و به دریا ختم می‌شد.
\v 10 جنوب آن وادی از آن اِفرایِم بود و شمالش از آن مَنَسی، و دریا سرحدشان بود و سرحد مَنَسی در شمال به اَشیر و در شرق به یِساکار می‌رسید.
\v 11 در یِساکار و اَشیر، بِیت‌شِاَن با توابعش، یِبلِعام با توابعش، ساکنان دُر و توابعش، ساکنان عِین‌دُر و توابعش، ساکنان تَعَناک و توابعش و ساکنان مِجِدّو و توابعش از آن مَنَسی بود؛ سوّمین شهر نافَت است.
\v 12 با این حال، قبیلۀ مَنَسی یارای تصرف این شهرها را نداشت و کنعانیان به سکونت خود در آن سرزمین ادامه دادند.
\v 13 اما چون بنی‌اسرائیل نیرومند شدند، کنعانیان را به کار اجباری گماشتند، ولی ایشان را به‌طور کامل بیرون نراندند.
\v 14 آنگاه قبیلۀ یوسف، یوشَع را خطاب کرده، گفتند: «چرا تنها یک قرعه و یک سهم به ما میراث دادی، حال آنکه قومی پرجمعیت هستیم، زیرا که خداوند تا بدین‌جا برکتمان داده است؟»
\v 15 یوشَع پاسخ داد: «از آنجا که قومی پرجمعیت هستید، به جنگل برآمده، مکانی برای خود در سرزمین فِرِزّیان و رِفائیان صاف کنید، زیرا کوهستان اِفرایِم برایتان تنگ است.»
\v 16 قبیلۀ یوسف پاسخ دادند: «نواحی مرتفع برای ما کفایت نمی‌کند، اما کنعانیانی هم که در زمین وادی ساکنند، ارابه‌های آهنین دارند، چه آنان که در بِیت‌شِاَن و توابعش هستند، چه آنان که در وادی یِزرِعیلند.»
\v 17 آنگاه یوشَع به خاندان یوسف یعنی به اِفرایِم و مَنَسی گفت: «شما قومی پرجمعیت و بسیار نیرومندید، و نباید تنها یک سهم داشته باشید؛
\v 18 پس نواحی مرتفع نیز از آنِ شما باشد. هرچند جنگل است، می‌توانید صافش کنید و تمامی حدودش از آنِ شما خواهد بود. زیرا کنعانیان را بیرون خواهید راند، ولو آنکه ارابه‌های آهنین داشته و زورآور باشند.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 آنگاه تمامی جماعت بنی‌اسرائیل در شیلوه گرد آمدند و خیمۀ ملاقات را در آنجا بر پا داشتند و آن سرزمین پیش روی ایشان مغلوب بود.
\v 2 با این حال، در میان بنی‌اسرائیل، هفت قبیله باقی ماندند که میراثشان هنوز تقسیم نشده بود.
\v 3 پس یوشَع به بنی‌اسرائیل گفت: «تا به کی در رفتن برای تصرف سرزمینی که یهوه خدای پدرانتان به شما داده است، کاهلی می‌ورزید؟
\v 4 از هر قبیله سه مرد برگزینید و من ایشان را خواهم فرستاد تا به سرتاسر این سرزمین بروند و گزارشی از آن با در نظر گرفتن ملکیت آیندۀ خود بنویسند و سپس نزد من بازآیند.
\v 5 آنان باید زمین را به هفت قسمت تقسیم کنند. یهودا در قلمرو خود در جنوب بماند، و خاندان یوسف در قلمرو خویش در شمال.
\v 6 زمین را در هفت قسمت توصیف کنید و گزارش آن را اینجا نزد من آورید تا من در حضور یهوه خدایمان برای شما قرعه بیفکنم.
\v 7 لاویان در میان شما سهمی نخواهند داشت، زیرا خدمتِ کهانت برای خداوند میراث ایشان است. جاد، رِئوبین و نیم‌قبیلۀ مَنَسی نیز میراث خود را که موسی خدمتگزار خداوند بدیشان داد، در آن سوی اردن به جانب شرق گرفته‌اند.»
\v 8 چون آن مردان برخاسته، روانه شدند، یوشَع آنانی را که برای نوشتن گزارش زمین می‌رفتند، فرمان داده، گفت: «به سرتاسر این سرزمین رفته، گزارشی از آن بنویسید و نزد من بازآیید تا اینجا در شیلوه در حضور خداوند برایتان قرعه بیفکنم.»
\v 9 پس آن مردان رفته، سرتاسر آن سرزمین را پیمودند و بر طوماری گزارشی از هفت قسمت آن سرزمین بر حسب شهرهایش نوشتند و سپس نزد یوشَع به اردوگاه شیلوه بازگشتند.
\v 10 آنگاه یوشَع در شیلوه در حضور خداوند برایشان قرعه افکند و در آنجا زمین را برای بنی‌اسرائیل بر حسب تقسیمات قبیله‌ایِ ایشان تقسیم کرد.
\v 11 نخستین قرعه برای قبیلۀ بِنیامین بر حسب طوایفشان برآمد. قلمرو سهم آنان مابین قبیلۀ یهودا و قبایل یوسف تعیین شد.
\v 12 ضلع شمالیِ حدود ایشان از اردن آغاز شده، به سمت شمال اَریحا و همچنین نواحی مرتفع به جانب غرب بالا می‌رفت، و به صحرای بِیت‌آوِن ختم می‌شد.
\v 13 آنگاه از آنجا به سمت لوز، به طرف شیب جنوبی لوز، یعنی همان بِیت‌ئیل امتداد می‌یافت و سپس به جانب عَطاروت‌اَدّار که در کنار کوهی در جنوب بِیت‌حورونِ پایینی است، می‌رفت.
\v 14 آنگاه ادامه می‌یافت و در ضلع غربی، از کوهی که مقابل بِیت‌حورون بود، به سمت جنوب می‌پیچید و سپس به قَریه‌بَعَل، یعنی همان قَریه‌یِعاریم که از آن قبیلۀ یهوداست، ختم می‌شد. این بود ضلع غربی.
\v 15 و ضلع جنوبی، از حومۀ قَریه‌یِعاریم آغاز می‌شد و به جانب غرب رفته، به چشمۀ آبهای نِفتواَخ می‌رسید.
\v 16 سپس به سمت کوهپایه‌ای که مشرف بر وادی بِن‌هِنّوم در شمال وادی رِفائیم بود پایین می‌رفت، و به وادی هِنّوم در شیب جنوبی شهر یِبوسیان می‌رسید و از آنجا به سمت پایین به عِین‌روجِل می‌رفت.
\v 17 آنگاه به سمت شمال ادامه می‌یافت و به عِین‌شمس رفته، از آنجا به جِلیلوت که روبه‌روی سربالایی اَدُمّیم است می‌رسید و آنگاه به جانب سنگِ بوهَن پسر رِئوبین پایین می‌رفت.
\v 18 سپس از آنجا به سوی شیب شمالی بِیت‌عَرَبَه ادامه می‌یافت و به سمت پایین به دشت عَرَبَه می‌رفت،
\v 19 و از آنجا به شیب شمالی بِیت‌حُجلَه می‌رسید و به خلیج شمالی دریای نمک واقع در انتهای جنوبی اردن ختم می‌شد. این بود سرحد جنوبی.
\v 20 اردن نیز سرحد شرقی آن را تشکیل می‌داد. این است میراث قبیلۀ بِنیامین بر حسب طوایفشان، و سرحداتش به هر طرف.
\v 21 شهرهای قبیلۀ بِنیامین، بر حسب طوایفشان، از این قرار بود: اَریحا، بِیت‌حُجلَه، عِمیق‌قِصیص،
\v 22 بِیت‌عَرَبَه، صِمارایِم، بِیت‌ئیل،
\v 23 عَوّیم، فارَه، عُفرَه،
\v 24 کِفَرعَمّونی، عُفنی و جِبَع، که دوازده شهر بودند با روستاهایشان.
\v 25 جِبعون، رامَه، بِئیروت،
\v 26 مِصفَه، کِفیرَه، موصَه،
\v 27 راقِم، یِرفِئیل، تَرالَه،
\v 28 صِلَع، آلِف، شهر یِبوسیان یعنی اورشلیم، جِبعَه و قَریه‌یِعاریم،
\s5
\c 19
\p
\v 1 قرعۀ دوّم برای شمعون برآمد، یعنی برای قبیلۀ شمعون بر حسب طوایفشان. میراث آنان در میان میراث قبیلۀ یهودا قرار داشت،
\v 2 و مشتمل بود بر: بِئِرشِبَع (یا شِبَع)، مولادَه،
\v 3 حَصَرشوعال، بالَح، عِصِم،
\v 4 اِلتولَد، بِتول، حُرما،
\v 5 صِقلَغ، بِیت‌مَرکَبوت، حَصَرسوسَه،
\v 6 بِیت‌لِباعوت و شاروحِن، که سیزده شهر بودند با روستاهایشان؛
\v 7 و عَین، رِمّون، عِتِر و عاشان، که چهار شهر بودند با روستاهایشان،
\v 8 و تمامی روستاهای اطراف این شهرها تا بَعَلَت‌بِئِر، یعنی تا رامَه در نِگِب. این بود میراث قبیلۀ شمعون بر حسب طوایفشان.
\v 9 میراث قبیلۀ شمعون از سهم قبیلۀ یهودا گرفته شد، زیرا سهم یهودا برایشان بسیار زیاد بود. بدین‌گونه قبیلۀ شمعون میراثشان را در میان میراث یهودا گرفتند.
\v 10 قرعۀ سوّم برای قبیلۀ زِبولون بر حسب طوایفشان برآمد. قلمرو میراث ایشان تا سارید می‌رسید.
\v 11 سرحد ایشان به سوی غرب تا مَرعَلَه بالا می‌رفت و به دَبّاشِه می‌رسید، و سپس تا وادی‌ای که در مقابل یُقنِعام است امتداد می‌یافت.
\v 12 آنگاه از سارید به سمت طلوع آفتاب در شرق می‌پیچید و تا سرحد کیسلوت‌تابور میرفت و از آنجا تا دابِرَت و سپس به سمت بالا تا یافیَع کشیده می‌شد.
\v 13 و از آنجا به سوی شرق، به طرف جَت‌خِفِر و عِت‌قاصین می‌رفت و تا به رِمّون امتداد می‌یافت و سپس به سمت نیعَه می‌پیچید.
\v 14 آنگاه آن را در شمال دور زده، به سوی حَنّاتون می‌رفت، و به وادی یِفتَحئیل منتهی می‌شد.
\v 15 شهرهای قَطَّه، نَحَلال، شِمرون، یِدَلَه و بِیت‌لِحِم نیز جزو قلمرو ایشان بود، که دوازده شهر بودند با روستاهایشان.
\v 16 این شهرها و روستاهایشان میراث قبیلۀ زِبولون بود بر حسب طوایفشان.
\v 17 قرعۀ چهارم برای یِساکار برآمد، یعنی برای قبیلۀ یِساکار بر حسب طوایفشان.
\v 18 قلمرو ایشان مشتمل بود بر: یِزرِعیل، کِسُلوت، شونَم،
\v 19 حَفارایِم، شیئون، اَناحَرَه،
\v 20 رَبّیت، قِشیون، اِبِص،
\v 21 رِمِت، عِین‌جَنّیم، عِین‌حَدَّه و بِیت‌فَصّیص.
\v 22 سرحد ایشان به تابور و شَحَصیمَه و بِیت‌شمس می‌رسید و سپس به اردن منتهی می‌شد؛ یعنی شانزده شهر با روستاهایشان.
\v 23 این شهرها و روستاهای آنها میراث قبیلۀ یِساکار بود بر حسب طوایفشان.
\v 24 قرعۀ پنجم برای قبیلۀ اَشیر بر حسب طوایفشان برآمد.
\v 25 قلمرو ایشان مشتمل بود بر: حِلقَت، حَلی، بِطِن، اَکشاف،
\v 26 اَلَّمِلِک، عَماد و مِشال. سرحد ایشان در غرب به کَرمِل و شیحورلِبنه می‌رسید.
\v 27 آنگاه به بِیت‌داجون در شرق می‌پیچید و به زِبولون و وادی یِفتَحئیل می‌رسید. سپس به سمت شمال، تا بِیت‌عامِق و نِعیئیل می‌رفت و از آنجا به کابول در شمال امتداد می‌یافت.
\v 28 سپس تا به عَبدون،
\v 29 و آنگاه به سوی رامَه بر‌گشته، به شهر حصاردارِ صور می‌رسید و از آنجا به طرف حوسَه می‌پیچید و به دریا ختم می‌شد. قلمرو ایشان شامل مَحَلَب و اَکزیب،
\v 30 عُمَّه، اَفیق و رِحوب می‌شد، که بیست و دو شهر بودند با روستاهایشان.
\v 31 این شهرها و روستاهای آنها میراث قبیلۀ اَشیر بود بر حسب طوایفشان.
\v 32 قرعۀ ششم برای قبیلۀ نَفتالی بر حسب طوایفشان برآمد.
\v 33 سرحد ایشان از حالِف، یعنی از درخت بلوطی که در صَعَنَنّیم است، و نیز از اَدامی‌ناقِب و یَبنِئیل شروع می‌شد و تا لَقّوم ادامه می‌یافت و به اردن منتهی می‌شد.
\v 34 آنگاه به سمت غرب به سوی اَزنوت‌تابور می‌پیچید و از آنجا تا حُقّوق پیش رفته، در جنوب به سرحد قلمرو قبیلۀ زِبولون، و در غرب به سرحد اَشیر و در شرق به سرحد یهودا نزد اردن می‌رسید.
\v 35 شهرهای حصاردار ایشان از این قرار بود: صِدّیم، صِر، حَمَّت، رَقَّت، کِنِرِت،
\v 36 اَدامَه، رامَه، حاصور،
\v 37 قِدِش، اِدرِعی، عِین‌حاصور،
\v 38 یِرون، مِجدَلئیل، حوریم، بِیت‌عَنات و بِیت‌شمس، که نوزده شهر بودند با روستاهایشان.
\v 39 این شهرها و روستاهای آنها میراث قبیلۀ نَفتالی بود بر حسب طوایفشان.
\v 40 قرعۀ هفتم برای قبیلۀ دان بر حسب طوایفشان برآمد.
\v 41 قلمرو میراث ایشان مشتمل بود بر: صُرعَه، اِشتائُل، عیرشمس،
\v 42 شَعَلَبّین، اَیَلون، یِتلَه،
\v 43 ایلون، تِمنَه، عِقرون،
\v 44 اِلتِقی، جِبِتون، بَعَلَت،
\v 45 یِهود، بنی‌بِرَق، جَت‌رِمّون،
\v 46 مِیاه‌یَرقون، رَقّون و نیز منطقۀ مقابل یافا.
\v 47 اما چون قبیلۀ دان نتوانستند قلمرو خود را تصاحب کنند، به لِشِم برآمده، با آن جنگیدند و پس از تصرف آن، مردمانش را از دم تیغ گذراندند. آنها لِشِم را تصرف کرده، در آنجا ساکن شدند، و آن را به نام جَدشان، دان نامیدند.
\v 48 این شهرها و روستاهای آنها میراث قبیلۀ دان بود بر حسب طوایفشان.
\v 49 و چون بنی‌اسرائیل کار تقسیم زمین بر حسب قلمروهایش را به پایان رساندند، به یوشَع پسر نون نیز در میان خود میراثی دادند.
\v 50 آنان بنا بر گفتۀ خداوند، تِمنَه‌سارَح
\v 51 اینها بود میراثی که اِلعازارِ کاهن، یوشَع پسر نون و سران خاندانهای قبایل بنی‌اسرائیل در حضور خداوند در شیلوه نزد در خیمۀ ملاقات به قرعه تعیین کردند. بدین‌سان کار تقسیم زمین به پایان رسید.
\s5
\c 20
\p
\v 1 آنگاه خداوند به یوشَع گفت:
\v 2 «به بنی‌اسرائیل بگو شهرهای پناهگاهی را که به واسطۀ موسی دربارۀ آنها با شما سخن گفتم، برای خود معین کنند
\v 3 تا اگر شخصی ناخواسته و ندانسته کسی را بکشد، بتواند به آنجا بگریزد، و این شهرها برای شما پناهگاهی خواهد بود از دست خونخواهِ مقتول.
\v 4 پس او به یکی از این شهرها بگریزد، و در مدخل دروازۀ شهر بایستد و ماجرای خود را برای مشایخ شهر بیان کند. آنگاه ایشان او را به شهر درآورده، مکانی جهت سکونت به او بدهند و او نزد ایشان بماند.
\v 5 و اگر خونخواهِ مقتول، وی را تعقیب کند، نباید قاتل را به دست او تسلیم کنند، زیرا همسایۀ خود را نادانسته کشته، و از پیش خصومتی با او نداشته است.
\v 6 او باید تا زمان محاکمه‌اش در حضور جماعت، و تا زمان وفات کاهن اعظمِ وقت، در آن شهر بماند. سپس می‌تواند به شهر و خانۀ خود که از آن گریخته بود، بازگردد.»
\v 7 پس آنها قِدِش را در جَلیل در نواحی مرتفع نَفتالی، شِکیم را در نواحی مرتفع اِفرایِم، و قَریه‌اَربَع یعنی حِبرون را در نواحی مرتفع یهودا بدین منظور وقف کردند.
\v 8 و در آن سوی اردن، در شرق اَریحا، باصِر را در صحرا بر فلات از قبیلۀ رِئوبین، راموت را در جِلعاد از قبیلۀ جاد، و جولان را در باشان از قبیلۀ مَنَسی بدین منظور تعیین نمودند.
\v 9 اینهاست شهرهایی که برای تمامی بنی‌اسرائیل و نیز غریبی که میانشان بود، معین شد تا چنانچه شخصی ناخواسته کسی را کشته باشد، بتواند به آنجا بگریزد تا پیش از محاکمه شدن در حضور جماعت، به دست خونخواهِ مقتول کشته نشود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 آنگاه سران خاندانهای لاویان نزد اِلعازارِ کاهن، یوشَع پسر نون و سران خاندانهای قبایل بنی‌اسرائیل آمدند.
\v 2 و در شیلوه واقع در سرزمین کنعان، بدیشان گفتند: «خداوند به واسطۀ موسی فرمان داد که شهرها برای سکونت و چراگاههای آنها برای چارپایانمان، به ما داده شود.»
\v 3 پس بنی‌اسرائیل طبق فرمان خداوند از میراث خویش شهرها و چراگاههای زیر را به لاویان دادند:
\v 4 قرعۀ نخست به نام طایفه‌های قُهاتیان برآمد و به لاویانی که پسران هارون کاهن بودند، سیزده شهر از شهرهای قبایل یهودا، شمعون و بِنیامین به قرعه، تعلق گرفت.
\v 5 به دیگر قُهاتیان نیز ده شهر از شهرهای طوایف قبیلۀ اِفرایِم، قبیلۀ دان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی به قرعه، تعلق گرفت.
\v 6 به جِرشونیان سیزده شهر از شهرهای طوایف قبیلۀ یِساکار، قبیلۀ اَشیر، قبیلۀ نَفتالی و نیم‌قبیلۀ مَنَسی در باشان، به قرعه، تعلق گرفت.
\v 7 به مِراریان نیز بر حسب طوایف خود دوازده شهر از شهرهای قبیلۀ رِئوبین، قبیلۀ جاد و قبیلۀ زِبولون تعلق گرفت.
\v 8 بدین‌گونه بنی‌اسرائیل طبق آنچه خداوند به واسطۀ موسی فرمان داده بود، این شهرها و چراگاههای آنها را به قرعه به لاویان دادند.
\v 9 از قبیلۀ یهودا و قبیلۀ شمعون، این شهرها را که نام برده می‌شود، دادند.
\v 10 این شهرها برای نسل هارون که یکی از طوایف قُهاتیان و از قبیلۀ لاوی بودند، تعیین شد، زیرا نخستین قرعه به نام ایشان بود.
\v 11 پس قَریه‌اَربَع را که همان حِبرون باشد با چراگاههای اطرافش در نواحی مرتفع یهودا به ایشان دادند (اَربَع پدر عَناق بود).
\v 12 اما مزرعه‌ها و روستاهای اطراف شهر به کالیب پسر یِفُنّه به ملکیت بخشیده شده بود.
\v 13 و به نسل هارونِ کاهن این شهرها را با چراگاههای اطرافشان دادند: حِبرون که از شهرهای پناهگاه برای قاتلانی بود که ناخواسته کسی را کشته باشند، و نیز شهرهای لِبنَه،
\v 14 یَتّیر، اِشتِموعَ،
\v 15 حولون، دِبیر،
\v 16 عَین، یوطَّه و بِیت‌شمس را که نُه شهر از این دو قبیله بودند.
\v 17 از قبیلۀ بِنیامین نیز این شهرها را بدیشان دادند: جِبعون، جِبَع،
\v 18 عَناتوت و عَلمون، که چهار شهر بود با چراگاههای اطرافشان.
\v 19 همۀ شهرهای نسل هارون که کاهن بودند، سیزده شهر بود با چراگاههایشان.
\v 20 و اما به طایفه‌های قُهاتی از لاویان، شهرهایی از قبیلۀ اِفرایِم بر حسب قرعه تعلق گرفت.
\v 21 پس شِکیم را در نواحی مرتفع اِفرایِم که شهر پناهگاه قاتلان غیرعمد است، و جازِر را،
\v 22 و قِبصایِم و بِیت‌حورون را، که چهار شهر بودند، با چراگاههایشان به ایشان دادند.
\v 23 نیز از قبیلۀ دان، شهرهای اِلتِقی، جِبِتون،
\v 24 اَیَلون و جَت‌رِمّون را که چهار شهر بودند با چراگاههایشان، بدیشان دادند.
\v 25 از نیم‌قبیلۀ مَنَسی نیز شهر تَعَناک و جَت‌رِمّون که دو شهر بودند با چراگاههایشان، بدیشان رسید.
\v 26 پس تمامی این ده شهر با چراگاههایشان به بقیۀ طایفه‌های قُهاتیان داده شد.
\v 27 به جِرشونیان، یکی از طوایف قبیلۀ لاوی، این شهرها داده شد: از نیم‌قبیلۀ مَنَسی، جولان در باشان که از شهرهای پناهگاه قاتلان غیرعمد بود، و بِعِشتِرَه، یعنی دو شهر با چراگاههایشان.
\v 28 از قبیلۀ یِساکار، شهرهای قِشیون، دابِرَت،
\v 29 یَرموت و عِین‌جَنّیم، که چهار شهر بودند با چراگاههایشان داده شد.
\v 30 از قبیلۀ اَشیر، شهرهای مِشال، عَبدون،
\v 31 حِلقَت و رِحوب، که چهار شهر بودند با چراگاههایشان داده شد.
\v 32 از قبیلۀ نَفتالی، شهرهای قِدِش در جَلیل که از شهرهای پناهگاه برای قاتلانی بود که ناخواسته کسی را کشته باشند، و حَمّوت‌دُر و قَرتان، که سه شهر بودند با چراگاههایشان داده شد.
\v 33 بدین‌گونه تمامی این سیزده شهر با چراگاههایشان به طایفه‌های جِرشونیان داده شد.
\v 34 به طوایف مِراریان که از لاویانِ باقیمانده بودند، این شهرها داده شد: از قبیلۀ زِبولون، شهرهای یُقنِعام، قَرتَه،
\v 35 دِمنَه و نَحَلال، که چهار شهر بودند با چراگاههایشان؛
\v 36 از قبیلۀ رِئوبین، شهرهای باصِر و یَهْصَه،
\v 37 قِدیموت و میفَعَت، که چهار شهر بودند با چراگاههایشان؛
\v 38 از قبیلۀ جاد، شهرهای راموت در جِلعاد که از شهرهای پناهگاه قاتلان بود، مَحَنایِم،
\v 39 حِشبون و یَعزیر، که چهار شهر بودند با چراگاههایشان.
\v 40 بدین‌گونه تمامی این دوازده شهر به قرعه به مِراریان که بقیۀ لاویان را تشکیل می‌دادند، بر حسب طوایفشان واگذار شد.
\v 41 تمامی شهرهای لاویان در میان سرزمین تحت تملک بنی‌اسرائیل، چهل و هشت شهر بود با چراگاههایشان.
\v 42 هر یک از این شهرها، چراگاههایی در اطراف خود داشت، و این در مورد تمامی این شهرها صدق می‌کرد.
\v 43 پس خداوند تمامی آن سرزمینی را که سوگند خورده بود به پدران ایشان بدهد، به اسرائیل بخشید. آنان این سرزمین را به تصرف درآوردند و در آنجا مسکن گزیدند.
\v 44 خداوند طبق هرآنچه برای پدرانشان سوگند خورده بود، از هر سو به آنان آسایش بخشید. هیچ‌یک از دشمنان ایشان نتوانست در برابر آنها بایستد، زیرا خداوند همۀ دشمنان ایشان را به دست آنها تسلیم کرد.
\v 45 از همۀ چیزهای نیکویی که خداوند به خاندان اسرائیل وعده داده بود، حتی یک کلمه بر زمین نیفتاد، بلکه همگی به انجام رسید.
\s5
\c 22
\p
\v 1 آنگاه یوشَع رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی را فرا خواند
\v 2 و بدیشان گفت: «شما هرآنچه را که موسی خدمتگزار خداوند به شما فرموده بود، نگاه داشته‌اید و مرا نیز در تمامی آنچه به شما فرمان دادم، اطاعت کرده‌اید؛
\v 3 و در این مدت طولانی، تا به امروز، برادرانتان را ترک نکرده‌اید، بلکه مأموریتی را که یهوه خدایتان بر عهدۀ شما گذاشت، به جای آورده‌اید.
\v 4 و حال که یهوه خدای شما بنا بر آنچه به برادرانتان وعده داده بود، آنان را آسایش بخشیده است، پس بازگشته به خیمه‌های خود در سرزمینی بروید که موسی خدمتگزار خداوند در آن سوی اردن به شما به ملکیت داد.
\v 5 فقط بسیار مراقب باشید تا فرمان و شریعتی را که موسی خدمتگزار خداوند به شما امر فرمود، به جای آورید تا یهوه خدایتان را محبت کرده، در تمامی طریقهای او سلوک نمایید و فرمانهای او را نگاه داشته، به او بچسبید، و به تمامی دل و جان خود او را عبادت کنید.»
\v 6 پس یوشَع ایشان را برکت داده، مرخص کرد، و آنان به خیمه‌های خود رفتند.
\v 7 و اما موسی به نیم‌قبیلۀ مَنَسی زمینی در باشان داده بود و یوشَع به نیم دیگر، زمینی در غرب اردن در میان برادرانشان بخشید. و چون یوشَع آنان را به خیمه‌هایشان می‌فرستاد، برکتشان داد
\v 8 و بدیشان گفت: «با ثروتی عظیم، احشام بسیار، نقره و طلا، برنج و آهن، و پوشاک فراوان به خیمه‌هایتان بازگردید، و آنچه را از دشمنانتان به غنیمت گرفته‌اید، با برادران خود تقسیم کنید.»
\v 9 پس رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی، از نزد بنی‌اسرائیل در شیلوه واقع در سرزمین کنعان روانه شدند تا به سرزمین ملکیت خویش، جِلعاد بروند که آن را بنا بر فرمان خداوند به واسطۀ موسی تصرف کرده بودند.
\v 10 و چون به حوالی اردن در سرزمین کنعان رسیدند، رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی آنجا در کنار اردن مذبحی بنا کردند که عظمتی چشمگیر داشت.
\v 11 و بنی‌اسرائیل شنیدند که: «اینک رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی در سرحد کنعان در حوالی اردن، یعنی در کناره‌ای که از آنِ بنی‌اسرائیل است، مذبحی بنا کرده‌اند.»
\v 12 و چون این را شنیدند، تمامی جماعت بنی‌اسرائیل در شیلوه گرد آمدند تا به جنگ ایشان برآیند.
\v 13 پس بنی‌اسرائیل فینِحاس، پسر اِلعازارِ کاهن را به سرزمین جِلعاد نزد رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی فرستادند
\v 14 و به همراه وی، ده رهبر نیز بودند، یعنی یک رهبر از هر یک از قبیله‌های اسرائیل، که هر کدام در بین طوایف اسرائیل سَرِ خاندان آبای خود بود.
\v 15 پس ایشان به زمین جِلعاد نزد رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی رفتند و بدیشان گفتند:
\v 16 «تمامی جماعت خداوند چنین می‌گویند: ”این چه بی‌وفایی است که امروز با روی گرداندن از پیروی خداوند، نسبت به خدای اسرائیل مرتکب شده‌اید؟ چرا با ساختن مذبحی برای خود، بر ضد خداوند عِصیان ورزیده‌اید؟
\v 17 آیا گناه فِعور برای ما کافی نبود، گناهی که تا به امروز نیز خود را از آن طاهر نساخته‌ایم و به سبب آن جماعت خداوند به بلا گرفتار آمد؟
\v 18 و آیا اکنون شما نیز از پیروی خداوند رویگردان می‌شوید؟ اگر امروز شما بر ضد خداوند عِصیان کنید، فردا او بر تمامی جماعت اسرائیل خشم خواهد گرفت.
\v 19 اما حال اگر سرزمین ملکیت شما نجس است، به این سو، به سرزمین خداوند عبور کنید که مسکن خداوند در آن برپاست، و در میان ما زمینی برای خود به ملکیت گیرید. اما با بنای مذبحی برای خود، غیر از مذبح یهوه خدای ما، بر ضد خداوند و بر ضد ما عِصیان مورزید.
\v 20 آیا عَخان، پسر زِراح در چیزهای حرام خیانت نکرد و غضب بر تمامی جماعت اسرائیل نازل نشد؟ تنها او نبود که به سبب گناهش هلاک شد.“»
\v 21 آنگاه رِئوبینیان، جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی به سران خاندان اسرائیل چنین پاسخ دادند:
\v 22 «یهوه، خدای خدایان! یهوه، خدای خدایان!
\v 23 اگر مذبحمان را به قصد رویگردانی از پیروی خداوند، و یا برای تقدیم قربانیهای تمام‌سوز یا هدایای آردی، و یا برای تقدیم قربانیهای رفاقت ساخته باشیم، خداوند خود از ما بازخواست کند.
\v 24 بلکه این کار را به‌واقع از بیم آن کردیم که شاید فردا فرزندان شما به فرزندان ما بگویند: ”شما را با یهوه، خدای اسرائیل چه کار است؟
\v 25 زیرا خداوند اردن را سرحدی بین ما و شما، ای رِئوبینیان و جادیان، قرار داده است! شما را در خداوند نصیبی نیست.“ و بدین‌گونه فرزندان شما، فرزندان ما را از ترسِ خداوند بازدارند.
\v 26 پس گفتیم: ”بیایید برای خود مذبحی بنا کنیم، اما نه برای تقدیم قربانیهای تمام‌سوز یا سایر قربانیها!
\v 27 بلکه تا در میان ما و شما و در میان نسلهای ما پس از ما شاهدی باشد که ما هم با تقدیم قربانیهای تمام‌سوز و دیگرِ قربانیها و قربانیهای رفاقت، خدمت خداوند را در حضور او به جا می‌آوریم، تا در زمان آینده فرزندان شما به فرزندان ما نگویند که: ’شما را در خداوند نصیبی نیست!“‘
\v 28 و گفتیم که اگر در زمان آینده به ما یا به نسلهای ما چنین گفته شود، پاسخ خواهیم داد که: ”به این نمونه از مذبحِ خداوند بنگرید که پدران ما بنا کردند، نه تا قربانیهای تمام‌سوز یا قربانیهای دیگر بر آن تقدیم شود، بلکه تا شاهدی باشد در میان ما و شما.“
\v 29 حاشا از ما که بر ضد خداوند عِصیان ورزیم و امروز از پیروی او رویگردان شده، مذبحی برای تقدیم قربانیهای تمام‌سوز، هدایای آردی و قربانیهای دیگر، غیر از مذبح خداوند که در برابر مسکن اوست، بنا کنیم.»
\v 30 چون فینِحاسِ کاهن و رهبران جماعت یعنی سران طوایف اسرائیل که با او بودند، سخنان رِئوبینیان، جادیان و مَنَسیان را شنیدند، خشنود شدند،
\v 31 و فینِحاس، پسر اِلعازارِ کاهن به رِئوبینیان، جادیان و مَنَسیان گفت: «امروز می‌دانیم که خداوند در میان ماست، زیرا شما این بی‌وفایی را به خداوند نورزیده‌اید. پس اکنون بنی‌اسرائیل را از دست خداوند رهانیدید.»
\v 32 آنگاه فینِحاس، پسر اِلعازارِ کاهن و رهبران، از نزد رِئوبینیان و جادیان، از سرزمین جِلعاد، به کنعان بازگشتند و این خبر را به بنی‌اسرائیل رساندند.
\v 33 ایشان از شنیدن این خبر خشنود شدند و خدا را متبارک خواندند و دیگر از جنگ با رِئوبینیان و جادیان به منظور نابود کردن سرزمینی که ایشان در آن سکونت داشتند، سخنی نگفتند.
\v 34 و رِئوبینیان و جادیان آن مذبح را چنین نام نهادند: «شاهدی در میان ما که یهوه خداست.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 پس از سپری شدن روزهای بسیار، آنگاه که خداوند اسرائیل را از تمامی دشمنانشان از هر سو آسودگی بخشیده بود، یوشَع که پیر و سالخورده شده بود،
\v 2 تمامی اسرائیل را با مشایخ، رؤسا، داوران و صاحبمنصبان ایشان فرا خوانده، بدیشان گفت: «من پیر و سالخورده شده‌ام.
\v 3 شما خود هرآنچه را که یهوه خدایتان به‌خاطر شما با جمیع این قومها کرده است، دیده‌اید؛ زیرا یهوه خدایتان بود که برای شما می‌جنگید.
\v 4 ببینید که حال قومهایی
\v 5 یهوه خدای شماست که ایشان را از پیش رویتان بیرون خواهد راند و در برابر شما از ایشان سلب مالکیت خواهد کرد، و شما سرزمینشان را تصرف خواهید نمود، چنانکه یهوه خدایتان به شما وعده داده است.
\v 6 پس بسیار قوی باشید، و به‌دقّت هرآنچه را که در کتاب شریعت موسی نوشته شده است به جای آرید، تا از آن به چپ یا راست منحرف نشوید،
\v 7 مبادا با این قومها که در میان شما باقی مانده‌اند درآمیخته، نام خدایانشان را بخوانید و یا به آنها سوگند خورید و آنان را عبادت کرده، در برابرشان سَجده کنید.
\v 8 بلکه شما به یهوه خدایتان بچسبید، چنانکه تا امروز کرده‌اید.
\v 9 زیرا خداوند قومهای بزرگ و نیرومند را از پیش روی شما بیرون رانده، و تا امروز هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابر شما نبوده است.
\v 10 یک تن از شما هزار تن را می‌گریزاند، زیرا یهوه خدایتان، اوست که برای شما می‌جنگد، چنانکه به شما قول داده بود.
\v 11 پس بسیار مراقب باشید تا یهوه خدایتان را محبت نمایید.
\v 12 اما اگر برگشته، به باقیماندگان این اقوام که در میان شما مانده‌اند بپیوندید و با ایشان وصلت کنید، به گونه‌ای که به ایشان درآیید و ایشان به شما درآیند،
\v 13 به‌یقین بدانید که یهوه خدایتان دیگر آنها را از پیش روی شما بیرون نخواهد راند، بلکه برایتان همچون دام و تله خواهند بود و تازیانه بر پهلویتان و خار در چشمتان، تا وقتی که از روی این زمین نیکو که یهوه خدایتان به شما داده است، هلاک شوید.
\v 14 «من اکنون به راه تمامی اهل زمین می‌روم و شما به تمامی دل و تمامی جان خود می‌دانید که از همۀ چیزهای نیکو که یهوه خدایتان دربارۀ شما فرموده بود، هیچ‌یک بر زمین نیفتاد؛ آری، همگی برای شما به انجام رسید و هیچ‌یک بر زمین نیفتاد.
\v 15 اما درست همان‌گونه که تمامی چیزهای نیکو که یهوه خدایتان به شما فرموده بود، برایتان به انجام رسید، خداوند تمامی چیزهای بد را نیز بر شما نازل خواهد کرد تا وقتی که از روی این زمین نیکو که به شما داده است نابودتان سازد.
\v 16 این بر شما واقع خواهد شد اگر عهد یهوه خدایتان را که به شما امر کرده است، بشکنید و رفته، خدایانِ غیر را عبادت کنید و آنها را سَجده نمایید. اگر چنین کنید، خشم خداوند بر شما افروخته خواهد شد و به‌سرعت از روی زمین نیکویی که به شما داده است، هلاک خواهید شد.»
\s5
\c 24
\p
\v 1 آنگاه یوشَع تمامی قبایل اسرائیل را در شِکیم گرد آورد و مشایخ، رؤسا، داوران و صاحبمنصبان اسرائیل را فرا خواند، و آنان در حضور خدا حاضر شدند.
\v 2 آنگاه یوشَع به تمامی قوم گفت: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”مدتها پیش، اجداد شما یعنی تارَح و پسرانش ابراهیم و ناحور، در آن سوی رود
\v 3 اما من پدر شما ابراهیم را از آن سوی رود برگرفته، او را در سرتاسر سرزمین کنعان گردانیدم و نوادگان بسیار به او بخشیدم. اسحاق را به او دادم
\v 4 و به اسحاق، یعقوب و عیسو را. نواحی مرتفع سِعیر را به عیسو به ملکیت بخشیدم، اما یعقوب و پسرانش به مصر فرود آمدند.
\v 5 آنگاه موسی و هارون را فرستادم و مصر را با آنچه در میان آن کردم، به بلا گرفتار ساختم و پس از آن شما را از آنجا بیرون آوردم.
\v 6 «”آنگاه پدرانتان را از مصر بیرون آوردم و به دریا رسیدید و مصریان پدرانتان را با ارابه‌ها و سواران تا دریای سرخ تعقیب کردند.
\v 7 اما ایشان نزد خداوند فریاد برآوردند، و او در میان شما و مصریان تاریکی نهاد و دریا را بر ایشان برآورده، آنان را پوشانید؛ پس به چشم دیدید که من در مصر چه کردم. آنگاه روزهای بسیار در بیابان به سر بردید.
\v 8 سپس شما را به سرزمین اَموریان آوردم که در آن سوی اردن سکونت داشتند. آنان با شما جنگیدند، اما من ایشان را به دست شما تسلیم کردم و از پیش رویتان نابودشان ساختم، و شما سرزمین ایشان را تصرف کردید.
\v 9 پس بالاق، پسر صِفّور، پادشاه موآب برخاست تا با اسرائیل بجنگد و از پی بَلعام پسر بِعور فرستاده، او را فرا خواند تا بیاید و شما را لعن کند.
\v 10 اما من نخواستم به بَلعام گوش فرا دهم، پس او برکتتان داد و من شما را از دست وی رهانیدم.
\v 11 آنگاه از اردن عبور کرده، به اَریحا رسیدید و اهالی
\v 12 پیشاپیش شما زنبور فرستادم تا آن دو پادشاه اَموری را از حضورتان برانند و این با شمشیر و کمان شما انجام نشد.
\v 13 آنگاه به شما سرزمینی دادم که در آن زحمتی نکشیده بودید و شهرهایی که بنا نکرده بودید، و در آنها به سر می‌برید و از تاکستانها و باغهای زیتونی که خود نکاشته‌اید، می‌خورید.“
\v 14 «پس حال از خداوند بترسید و او را با خلوص و وفاداری عبادت کنید و خدایانی را که پدرانتان در آن سوی رود و در مصر عبادت می‌کردند، به دور افکنید و خداوند را عبادت کنید.
\v 15 و اگر در نظرتان ناپسند است که خداوند را عبادت کنید، همین امروز برای خود برگزینید کِه را عبادت خواهید کرد، خواه خدایانی را که پدرانتان در آن سوی اردن عبادت می‌کردند، خواه خدایان اَموریان را که در سرزمینشان به سر می‌برید. اما من و خاندانم، یهوه را عبادت خواهیم کرد.»
\v 16 آنگاه قوم در پاسخ گفتند: «حاشا از ما که یهوه را ترک کرده، خدایانِ غیر را عبادت کنیم!
\v 17 زیرا یهوه خدای ما بود که ما و پدرانمان را از سرزمین مصر، از خانۀ بندگی به در آورد و در برابر چشمانمان آیات عظیم به انجام رسانید. او در تمامی راهی که پیمودیم و در بین تمام اقوامی که از میانشان گذشتیم، از ما محافظت کرد.
\v 18 خداوند تمامی قومها، یعنی اَموریان را که در این سرزمین می‌زیستند، از پیش روی ما بیرون راند، پس ما نیز یهوه را عبادت خواهیم کرد، زیرا اوست خدای ما.»
\v 19 اما یوشَع به قوم گفت: «شما را یارای عبادت یهوه نیست، زیرا او خدایی است قدوس و غیور؛ او نافرمانیها و گناهان شما را نخواهد آمرزید.
\v 20 اگر یهوه را ترک کنید و خدایان بیگانه را عبادت نمایید، او برگشته به شما ضرر خواهد رسانید و پس از احسان در حق شما، هلاکتان خواهد کرد.»
\v 21 اما قوم به یوشَع گفتند: «خیر! بلکه ما یهوه را عبادت خواهیم کرد.»
\v 22 آنگاه یوشَع قوم را گفت: «شما بر خود شاهدید که یهوه را برای خود برگزیدید تا او را عبادت کنید.» پاسخ دادند: «شاهدیم.»
\v 23 یوشَع گفت: «پس اکنون خدایان بیگانه را که در میان شمایند، به دور افکنید و دلهای خود را به یهوه، خدای اسرائیل، مایل سازید.»
\v 24 قوم به یوشَع گفتند: «یهوه خدایمان، هم‌اوست که عبادتش خواهیم کرد و آوازش را اطاعت خواهیم نمود.»
\v 25 در آن روز یوشَع با قوم عهد بست و در شِکیم برایشان فرایض و قوانین وضع کرد.
\v 26 و یوشَع این کلمات را در کتاب شریعت خدا نوشت. آنگاه سنگی بزرگ بگرفت و آن را آنجا زیر درخت بلوطی که نزدیک قُدس خداوند بود، بر پا داشت.
\v 27 و به تمامی قوم گفت: «اینک این سنگ بر ما شاهد خواهد بود زیرا تمامی سخنان خداوند را که به ما فرمود، شنیده است. پس بر شما شاهد خواهد بود مبادا خدای خود را انکار نمایید.»
\v 28 آنگاه یوشَع قوم را مرخص کرد تا هر کس به ملک خود برود.
\v 29 پس از این امور، یوشَع پسر نون، خدمتگزار خداوند، در سن یکصد و ده سالگی مرد
\v 30 و او را در مِلک خودش در تِمنَه‌سارَح
\v 31 اسرائیل در همۀ روزهای زندگی یوشَع خداوند را عبادت کردند، و نیز در همۀ روزهای مشایخی که پس از یوشَع زنده ماندند و از همۀ کارهایی که خداوند برای اسرائیل کرده بود، آگاه بودند.
\v 32 استخوانهای یوسف را که بنی‌اسرائیل از مصر آورده بودند در شِکیم به خاک سپردند، در قطعه زمینی که یعقوب به بهای یکصد پاره نقره
\v 33 و اِلعازار پسر هارون نیز مرد و او را در جِبعَه، شهر پسرش فینِحاس، که در کوهستان اِفرایِم به او داده شده بود، به خاک سپردند.

715
07-JDG.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,715 @@
\id JDG Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jdg
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 پس از مرگ یوشَع، بنی‌اسرائیل از خداوند سئوال کردند: «از میان ما کدام یک نخست برای ما بر ضد کنعانیان برآید و با ایشان بجنگد؟»
\v 2 خداوند گفت: «یهودا برآید؛ اینک من این سرزمین را به دست یهودا تسلیم کرده‌ام.»
\v 3 آنگاه یهودا به برادر خود شمعون گفت: «همراه من به منطقه‌ای که به قید قرعه سهم من است، برآی تا با کنعانیان بجنگیم، و من نیز همراه تو به منطقه‌ای که به قید قرعه سهم تو است، خواهم آمد.» پس شمعون همراه او رفت.
\v 4 آنگاه یهودا برآمد، و خداوند کنعانیان و فِرِزّیان را به دست ایشان تسلیم کرد. آنان ده هزار تن از ایشان را در بازِق شکست دادند.
\v 5 ایشان اَدونی‌بازِق را در بازِق یافته، با او جنگیدند، و کنعانیان و فِرِزّیان را شکست دادند.
\v 6 اما اَدونی‌بازِق گریخت؛ پس ایشان وی را تعقیب کرده، گرفتند و انگشتان شستِ دست و پایش را بریدند.
\v 7 آنگاه اَدونی‌بازِق گفت: «هفتاد پادشاه با دست و پای شستْ‌بریده از پس‌مانده‌های زیر سفرۀ من می‌خوردند. پس خدا موافق آنچه کردم، مرا عوض داده است.» ایشان اَدونی‌بازِق را به اورشلیم آوردند، و او در آنجا مرد.
\v 8 و اما بنی‌یهودا با اورشلیم جنگیدند و آن را گرفته، از دم تیغ گذراندند و شهر را به آتش کشیدند.
\v 9 سپس فرود شدند تا با کنعانیانی که در نواحی مرتفع، در نِگِب و در دشت ساکن بودند، بجنگند.
\v 10 بنی‌یهودا بر ضد کنعانیانِ ساکنِ حِبرون برآمدند، که در گذشته قَریه‌اَربَع نامیده می‌شد. آنان شیشای، اَخیمان و تَلمای را شکست دادند.
\v 11 از آنجا بر ضد ساکنان دِبیر برآمدند، که در گذشته قَریه‌سِفِر نامیده می‌شد.
\v 12 کالیب گفت: «هر که بر قَریه‌سِفِر حمله بَرَد و آن را تصرّف کند، دخترم عَکسَه را به او به زنی خواهم داد.»
\v 13 پس عُتنِئیل پسر قِناز، برادر کوچک کالیب، آنجا را تصرف کرد، و کالیب دختر خویش عَکسَه را به او به زنی داد.
\v 14 و چون عَکسَه نزد وی آمد، او را ترغیب کرد که از پدرش قطعه زمینی بخواهد. عَکسَه از الاغ خود پیاده شد، و کالیب از او پرسید: «چه می‌خواهی؟»
\v 15 گفت: «مرا برکتی عطا فرما. حال که زمینِ نِگِب را به من داده‌ای، چشمه‌های آب نیز به من بده.» پس کالیب چشمه‌های بالا و چشمه‌های پایین را به او داد.
\v 16 نوادگان پدر زن موسی، که از قبیلۀ قینی بود، با بنی‌یهودا از شهر نخلستان به بیابان یهودا که در نِگِب نزدیک عَراد است برآمدند و رفته، در میان قوم ساکن شدند.
\v 17 یهودا با برادر خود شمعون روانه شده، کنعانیان ساکن صِفات را شکست دادند و آنجا را به نابودی کامل سپردند.
\v 18 نیز یهودا، غزه و اَشقِلون و عِقرون را همراه با نواحی مجاورشان تصرف کرد.
\v 19 خداوند با یهودا بود و او نواحی مرتفع را متصرف شد، ولی نتوانست ساکنان دشت را بیرون براند زیرا ارابه‌های آهنین داشتند.
\v 20 و حِبرون مطابق آنچه موسی گفته بود، به کالیب داده شد، و او سه پسر عَناق را از آنجا بیرون راند.
\v 21 اما بنی‌بِنیامین، یِبوسیانی را که در اورشلیم ساکن بودند بیرون نراندند، و از این رو یِبوسیان تا به امروز در اورشلیم در کنار بنی‌بِنیامین ساکنند.
\v 22 خاندان یوسف نیز بر ضد بِیت‌ئیل برآمدند، و خداوند با ایشان بود.
\v 23 پس خاندان یوسف کسانی را به تجسسِ بِیت‌ئیل فرستادند. این شهر در گذشته، لوز نامیده می‌شد.
\v 24 جاسوسان مردی را دیدند که از شهر بیرون می‌آمد. پس به او گفتند: «تمنا اینکه راه ورود به شهر را به ما نشان دهی، و ما نیز بر تو احسان خواهیم کرد.»
\v 25 پس او راه ورود به شهر را به ایشان نشان داد. آنها شهر را از دم شمشیر گذراندند، ولی آن مرد و تمام خانواده‌اش را رها کردند.
\v 26 آن مرد به سرزمین حیتّیان رفت و در آنجا شهری ساخت و آن را لوز نامید، که تا به امروز به همین نام خوانده می‌شود.
\v 27 و اما مَنَسی، ساکنان بِیت‌شِاَن و توابع اطراف، تَعَناک و توابع اطراف، دُر و توابع اطراف، یِبلِعام و توابع اطراف و مِجِدّو و توابع اطراف را بیرون نراند، زیرا کنعانیان مصمم بودند در آن سرزمین بمانند.
\v 28 اسرائیل آنگاه که قدرت یافتند، کنعانیان را به کار اجباری گماشتند، اما آنها را به‌طور کامل بیرون نراندند.
\v 29 اِفرایِم نیز کنعانیانی را که در جازِر ساکن بودند بیرون نراند، پس کنعانیان در جازِر در میان ایشان سکونت گزیدند.
\v 30 زِبولون نیز ساکنان قِطرون و نَحَلُل را بیرون نراند، پس کنعانیان در میان ایشان سکونت گزیدند و به کار اجباری گماشته شدند.
\v 31 اَشیر نیز ساکنان عَکّو و ساکنان صیدون و اَحلَب و اَکزیب و حِلبَه و عَفیق و رِحوب را بیرون نراند؛
\v 32 پس اَشیریان در میان کنعانیانی که ساکن آن سرزمین بودند، سکونت گزیدند، از آن سبب که ایشان را بیرون نراندند.
\v 33 نَفتالی نیز ساکنان بِیت‌شمس و بِیت‌عَنات را بیرون نراند؛ پس ایشان در میان کنعانیانی که ساکن آن سرزمین بودند، سکونت گزیدند، و ساکنان بِیت‌شمس و بِیت‌عَنات برای ایشان به کار اجباری گماشته شدند.
\v 34 اَموریان، بنی‌دان را به نواحی مرتفع راندند و نگذاشتند ایشان به درّه فرود آیند.
\v 35 اَموریان مصمم بودند تا در کوه حارِس، و در اَیَلون و شَعَلبیم بمانند، اما چون دست خاندان یوسف قوی شد، ایشان به کار اجباری گماشته شدند.
\v 36 سرحد اَموریان از سربالایی عَقرَبّیم، یعنی از سِلاع به سمت بالا بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و اما فرشتۀ خداوند از جِلجال به بوکیم برآمد و گفت: «من شما را از مصر برآورده، به سرزمینی آوردم که سوگند خورده بودم آن را به پدرانتان ببخشم. و گفتم: ”عهد خود را با شما هرگز نخواهم شکست؛
\v 2 و اما شما، با ساکنان این سرزمین هم‌پیمان مشوید و مذبحهایشان را ویران کنید.“ اما شما سخن مرا نشنیدید. این چه کاری است که کرده‌اید؟
\v 3 پس حال می‌گویم ایشان را از پیش روی شما بیرون نخواهم راند، بلکه آنان همچون خار در پهلوی شما خواهند بود، و خدایانشان برا‌یتان دام خواهند بود.»
\v 4 چون فرشتۀ خداوند این سخنان را به جمیع بنی‌اسرائیل گفت، قوم به آواز بلند گریستند.
\v 5 آنان آن مکان را بوکیم
\v 6 چون یوشَع قوم را مرخص کرد، بنی‌اسرائیل هر یک به میراثِ خویش رفتند تا زمین را متصرف شوند.
\v 7 قوم در تمام ایام زندگی یوشَع، و در تمامی ایام مشایخی که پس از او زنده مانده بودند و همۀ کارهای عظیم خداوند را برای اسرائیل دیده بودند، خداوند را عبادت کردند.
\v 8 یوشَع پسر نون، خادم خداوند، در یکصد و ده سالگی درگذشت،
\v 9 و او را در حدودِ میراثش، در تِمنَه‌حارِس
\v 10 آن نسل نیز همگی به پدران خود پیوستند، و بعد از آنها نسل دیگری برخاستند که نه خداوند را می‌شناختند و نه از کارهایی که او برای اسرائیل کرده بود، آگاهی داشتند.
\v 11 بنی‌اسرائیل آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند، و بَعَلها را عبادت کردند.
\v 12 ایشان یهوه خدای پدرانشان را که آنان را از سرزمین مصر بیرون آورده بود ترک گفتند، و خدایانِ غیر را از میان خدایان اقوام پیرامونشان پیروی کرده، آنها را پرستش نمودند و خشم خداوند را برافروختند.
\v 13 آری، آنان خداوند را ترک گفته، بَعَلها و عَشتاروت
\v 14 پس خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد، و ایشان را به دست تاراجگران سپرد، که تاراجشان کردند. و ایشان را به دشمنانِ پیرامونشان فروخت، به گونه‌ای که دیگر نمی‌توانستند در برابر دشمنان خود بایستند.
\v 15 هرگاه برای نبرد بیرون می‌رفتند، دست خداوند برای بدی بر ضد ایشان بود، چنانکه بدیشان هشدار داده و برایشان سوگند خورده بود. پس ایشان به‌غایت در تنگی بودند.
\v 16 آنگاه خداوند داوران
\v 17 ولی به داوران خود نیز گوش نسپردند، زیرا از پی خدایانِ غیر زنا کرده، آنها را پرستش نمودند. آنان خیلی زود از راهی که پدرانشان در آن گام می‌زدند، یعنی اطاعت فرامین خداوند، منحرف شدند، و مانند ایشان عمل نکردند.
\v 18 هرگاه خداوند داوران برایشان برمی‌انگیخت، با آن داور می‌بود و ایشان را در تمام ایام زندگی آن داور از دست دشمنانشان نجات می‌داد، زیرا خداوند به سبب ناله‌هایی که از دست ظالمان و ستم‌کنندگانِ خویش برمی‌آوردند، بر ایشان شفقت می‌کرد.
\v 19 اما چون آن داور می‌مرد، آنان بار دیگر منحرف می‌شدند و از پدران خود نیز فاسدتر عمل کرده، خدایان غیر را پیروی می‌نمودند و آنها را عبادت و سَجده می‌کردند. آنان از هیچ‌یک از عادتها یا راههای خودسرانۀ خود دست نمی‌کشیدند.
\v 20 پس خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد و گفت: «چون این قوم از عهدی که به پدرانشان امر فرمودم، تجاوز کردند و آواز مرا نشنیدند،
\v 21 من نیز دیگر هیچ‌یک از قومهایی را که یوشَع به هنگام مرگش باقی گذاشت، از پیش روی ایشان بیرون نخواهم راند،
\v 22 تا به واسطۀ آنان اسرائیل را بیازمایم و ببینم آیا همچون پدرانشان طریق خداوند را نگاه خواهند داشت و در آن گام خواهند زد یا نه.»
\v 23 پس خداوند آن اقوام را باقی نهاده، ایشان را به یکباره بیرون نراند، و به دست یوشَع تسلیمشان نکرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 اینانند اقوامی که خداوند باقی نهاد تا به واسطۀ آنها اسرائیل را بیازماید، یعنی تمام اسرائیلیانی را که همۀ جنگهای کنعان را تجربه نکرده بودند.
\v 2 این تنها از آن سبب بود که نسلهای بنی‌اسرائیل جنگ را بشناسند، و تا جنگ را به آنان که پیشتر جنگ‌ناآزموده بودند، تعلیم دهد.
\v 3 این اقوام عبارتند از: پنج سردار فلسطینیان، تمامی کنعانیان، صیدونیان، و نیز حِویانی که در کوهستانهای لبنان، از کوه بَعَل‌حِرمون تا لِبوحَمات
\v 4 این اقوام به جهت آزمودن اسرائیلیان بودند، تا معلوم شود که آیا اسرائیل از فرمانهای خداوند که به دست موسی به پدرانشان امر فرمود، اطاعت خواهند کرد یا نه.
\v 5 پس بنی‌اسرائیل در میان کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان ساکن شدند،
\v 6 و دختران ایشان را برای خود به زنی گرفتند و دختران خود را به پسران ایشان دادند، و خدایان ایشان را عبادت کردند.
\v 7 باری، بنی‌اسرائیل آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند. آنان یهوه خدای خود را از یاد بردند، و بَعَلها و اَشیرَه‌ها
\v 8 پس خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد، و ایشان را به کوشان‌رِشعَتاییم، پادشاه اَرام نهرین
\v 9 اما بنی‌اسرائیل نزد خداوند فریاد برآوردند، و خداوند رهاننده‌ای برایشان برانگیخت که ایشان را نجات داد، یعنی عُتنِئیل پسر قِناز، برادر کوچک کالیب را.
\v 10 پس روح خداوند بر عُتنِئیل آمد، و او اسرائیل را داوری کرد. عُتنِئیل به نبرد بیرون رفت، و خداوند کوشان‌رِشعَتاییم پادشاه اَرام را به دست او تسلیم نمود. و دست عُتنِئیل بر کوشان‌رِشعَتاییم چیره گشت.
\v 11 پس آن سرزمین چهل سال در آرامش بود. آنگاه عُتنِئیل پسر قِناز مرد.
\v 12 و بنی‌اسرائیل بار دیگر آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند. پس خداوند، عِجلون پادشاه موآب را بر اسرائیل قدرت بخشید، زیرا در نظر خداوند شرارت ورزیده بودند.
\v 13 عِجلون، عَمّونیان و عَمالیقیان را نزد خویش گرد آورد، و رفته، اسرائیل را شکست داد؛ پس ایشان شهر نخلستان
\v 14 بنی‌اسرائیل عِجلون پادشاه موآب را هجده سال بندگی کردند.
\v 15 اما چون بنی‌اسرائیل نزد خداوند فریاد برآوردند، او نجات‌دهنده‌ای برایشان برانگیخت، یعنی ایهود پسر جیرای بِنیامینی را که مردی چپ دست بود. بنی‌اسرائیل به دست او برای عِجلون پادشاه موآب خَراج فرستادند.
\v 16 ایهود برای خود شمشیری دو دم به درازای یک ذِراع
\v 17 او خَراج را به عِجلون پادشاه موآب که مردی به‌غایت فربه بود، تقدیم کرد.
\v 18 و چون از تقدیم خَراج فارغ شد، کسانی را که خَراج را آورده بودند مرخص نمود.
\v 19 اما خودش نزد بتهای
\v 20 آنگاه ایهود نزد عِجلون که در بالاخانۀ تابستانی خود تنها نشسته بود، رفت و گفت: «از جانب خدا برایت پیغامی دارم.» پس پادشاه از جایگاه خود برخاست.
\v 21 آنگاه ایهود با دست چپ، شمشیر را از ران راست خود برکشید و آن را در شکم پادشاه فرو برد،
\v 22 چندان که دستۀ شمشیر نیز با تیغۀ آن در شکم عِجلون فرو رفت، و پیه روی تیغه را پوشانید، زیرا که ایهود شمشیر را از شکم او بیرون نکشید؛ و روده‌هایش
\v 23 آنگاه ایهود به ایوان بیرون رفته، درهای بالاخانه را بر او بست و قفل کرد.
\v 24 پس از رفتن او، خدمتکاران آمدند و چون دیدند درهای بالاخانه قفل است، با خود گفتند: «به‌یقین در بالاخانۀ تابستانی، قضای حاجت می‌کند.»
\v 25 آنان آنقدر منتظر ماندند تا خجل شدند، و چون پادشاه باز هم درهای بالاخانه را نگشود، کلید گرفته درها را گشودند، و اینک سرورشان مرده بر زمین افتاده بود.
\v 26 در همان حال که آنها درنگ می‌کردند، ایهود گریخت و از محل بتها گذشته، به سِعیرَت فرار کرد.
\v 27 چون بدان‌جا رسید، در نواحی مرتفع اِفرایِم کَرِنا نواخت، و بنی‌اسرائیل همراه او از نواحی مرتفع به زیر آمدند، و او پیشاپیش آنها می‌رفت.
\v 28 ایهود به ایشان گفت: «از پی من بیایید، زیرا خداوند دشمنانتان موآبیان را به دست شما تسلیم کرده است.» پس بنی‌اسرائیل از پی او به زیر آمدند، و گذرگاههای اردن را در برابر موآبیان به تصرف درآورده، نگذاشتند هیچ‌کس از آنها عبور کند.
\v 29 و در آن وقت نزدیک به ده هزار موآبی را که همگی مردانی تنومند و دلاور بودند کشتند، و هیچ‌کس جان به در نبرد.
\v 30 و موآب در آن روز زیر دست اسرائیل مطیع گردید، و سرزمین هشتاد سال آرامی یافت.
\v 31 پس از ایهود، شَمجَر پسر عَنات آمد که ششصد مرد فلسطینی را با چوبدست گاورانی کشت. او نیز اسرائیل را نجات داد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس از مرگ ایهود، بنی‌اسرائیل دیگر بار آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند.
\v 2 پس خداوند ایشان را به یابین پادشاه کنعان که در حاصور سلطنت می‌کرد، فروخت. سردار لشکر او سیسِرا بود که در حَروشِت‌حَگوییم
\v 3 آنگاه بنی‌اسرائیل نزد خداوند فریاد برآوردند، زیرا یابین نهصد ارابۀ آهنین داشت و بیست سال بی‌رحمانه بر بنی‌اسرائیل ستم رانده بود.
\v 4 در آن زمان نبیه‌ای دِبورَه نام، زن لَپّیدُت، بر اسرائیل داوری می‌کرد.
\v 5 او زیر نخلِ دِبورَه که بین رامَه و بِیت‌ئیل در نواحی مرتفع اِفرایِم بود، می‌نشست، و بنی‌اسرائیل برای دادخواهی نزدش می‌آمدند.
\v 6 دِبورَه فرستاده، باراق پسر اَبینوعَم را از قِدِش‌نَفتالی فرا خواند و به او گفت: «آیا یهوه خدای اسرائیل نفرموده است که: ”برو و در کوه تابور موضع بگیر، و ده هزار تن از مردان بنی‌نَفتالی و بنی‌زِبولون را نیز همراه خود برگیر.
\v 7 من، سیسِرا سردار لشکر یابین را با ارابه‌ها و سپاهیانش نزد تو به نهر قیشون خواهم کشاند، و او را به دست تو تسلیم خواهم کرد“؟»
\v 8 باراق به او گفت: «اگر تو همراه من بیایی، می‌روم. ولی اگر همراهم نیایی، نمی‌روم.»
\v 9 دِبورَه گفت: «به‌یقین همراه تو خواهم آمد. اما این راه که می‌روی برایت افتخار‌آفرین نخواهد بود، زیرا خداوند سیسِرا را به دست زنی خواهد فروخت.» پس دِبورَه برخاست و همراه باراق به قِدِش رفت.
\v 10 آنگاه باراق، زِبولون و نَفتالی را به قِدِش فرا خواند، و همراه با ده هزار مرد که در رکابش گام می‌زدند، رهسپار شد. دِبورَه نیز همراه او روانه شد.
\v 11 و اما حِبِرِ قینی، از قینیان که از نوادگان حوباب پدر زن
\v 12 چون به سیسِرا خبر دادند که باراق پسر اَبینوعَم به کوه تابور برآمده است،
\v 13 همۀ ارابه‌هایش، یعنی نهصد ارابۀ آهنین را با تمامی مردانِ همراهش از حَروشِت‌حَگوییم نزد نهر قیشون گرد آورد.
\v 14 آنگاه دِبورَه به باراق گفت: «برخیز، زیرا این است روزی که خداوند سیسِرا را به دست تو تسلیم خواهد کرد. آیا خداوند پیش روی تو بیرون نرفته است؟» پس باراق با ده هزار مرد که از پی‌اش می‌رفتند، از کوه تابور به زیر آمد.
\v 15 و خداوند سیسِرا و تمامی ارابه‌ها و سپاهیانش را در برابر باراق به دم شمشیر مشوّش ساخت، و سیسِرا از ارابه‌اش پایین آمده، پیاده گریخت.
\v 16 اما باراق، ارابه‌ها و سپاهیان وی را تا حَروشِت‌حَگوییم تعقیب کرد. سپاهیان سیسِرا جملگی به دم شمشیر کشته شدند، و حتی یک تن نیز باقی نماند.
\v 17 و اما سیسِرا پای پیاده به خیمۀ یاعیل، زن حِبِرِ قینی گریخت، زیرا میان یابین پادشاه حاصور و خاندان حِبِرِ قینی صلح برقرار بود.
\v 18 یاعیل به دیدار سیسِرا بیرون آمد و به او گفت: «بیا ای سرورم! نزد من بیا و ترسان مباش.» پس سیسِرا نزد وی به خیمه درآمد، و آن زن روی‌اندازی بر وی انداخت.
\v 19 سیسِرا به وی گفت: «تمنا دارم جرعه‌ای آب به من بدهی تا بنوشم، زیرا تشنه‌ام.» پس یاعیل مَشکِ شیر را گشوده، جرعه‌ای به او داد، و او را پوشانید.
\v 20 سیسِرا به وی گفت: «بر در خیمه بایست و اگر کسی آمد و از تو پرسید: ”آیا کسی اینجاست؟“ بگو: ”نه.“»
\v 21 اما یاعیل زن حِبِر، میخ چادری برداشت و چکشی به دست گرفته، آهسته به سیسِرا که از شدت خستگی در خوابی سنگین بود، نزدیک شد، و میخ را بر شقیقۀ وی کوبید به گونه‌ای که به زمین فرو رفت، و او بمرد.
\v 22 اینک چون باراق در تعقیب سیسِرا بدان‌جا رسید، یاعیل به دیدار او بیرون آمد و گفت: «بیا تا مردی را که در پی‌اش هستی، به تو نشان دهم.» پس باراق همراه او داخل شد، و اینک سیسِرا مرده افتاده بود و میخ چادر در شقیقه‌اش فرو رفته بود.
\v 23 پس در آن روز خدا یابین پادشاه کنعان را به حضور بنی‌اسرائیل مطیع ساخت.
\v 24 و دست بنی‌اسرائیل بر یابین پادشاه کنعان زورآور و زورآورتر می‌شد، تا آنکه وی را نابود کردند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس دِبورَه و باراق پسر اَبینوعَم، در آن روز این سرود را سراییدند:
\v 2 «آنگاه که رهبران در اسرائیل رهبری کنند،
\v 3 «ای پادشاهان، بشنوید! ای حاکمان، گوش سپارید!
\v 4 «ای خداوند، آنگاه که از سِعیر بیرون رفتی،
\v 5 کوهها از حضور خداوند لرزیدند،
\v 6 «در روزگار شَمجَر پسر عَنات،
\v 7 روستانشینان
\v 8 خدایانی نو اختیار کردند،
\v # نه سپری یافت می‌شد و نه نیزه‌ای.
\v 9 دل من با فرماندهان اسرائیل است،
\v 10 «ای شما که بر الاغان سفید سوارید
\v # و بر فرشهای نفیس
\v 11 با همراهیِ آوای نوازندگان
\v # اعمال پارسایانۀ روستائیان
\v 12 «بیدار شو، ای دِبورَه! بیدار شو!
\v 13 آنگاه باقیماندگان نزد نجیب‌زادگان فرود آمدند؛
\v 14 آنان که ریشه در عَمالیق دارند از اِفرایِم فرود آمدند،
\v # از ماکیر،
\v 15 سروران یِساکار همراه دِبورَه بودند؛
\v 16 از چه رو در میان آغلها ماندی؟
\v 17 جِلعاد در آن سوی اردن باقی ماند؛
\v 18 مردمان زِبولون جانِ خویش به خطر افکندند،
\v 19 «پادشاهان آمدند و جنگیدند؛
\v 20 ستارگان از آسمان جنگیدند؛
\v 21 نهر قیشون آنان را در ربود،
\v 22 «آنگاه سم اسبان بر زمین کوبیدن گرفت،
\v 23 «فرشتۀ خداوند می‌گوید: میروز را لعنت کنید،
\v 24 «یاعیل در میان زنان مبارکترین است؛
\v 25 سیسِرا آب خواست و یاعیل بدو شیر داد؛
\v 26 دست خویش به سوی میخ چادر دراز کرد،
\v 27 سیسِرا نزد پاهای وی خم شد،
\v 28 «مادر سیسِرا از پنجره نگریست،
\v # از پشت شبکه‌ها فریادکنان
\v 29 حکیمترین ندیمه‌هایش پاسخ می‌دهند،
\v 30 ”آیا غنیمت را نیافته و تقسیم نکرده‌اند؟
\v 31 «خداوندا، دشمنانت جملگی این‌گونه هلاک شوند!
\s5
\c 6
\p
\v 1 دیگر بار بنی‌اسرائیل آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند؛ پس او ایشان را هفت سال به دست مِدیان تسلیم کرد.
\v 2 دست مِدیان بر اسرائیل استیلا یافت، و بنی‌اسرائیل به سبب ایشان برای خود شکافها در کوهها، و نیز غارها و دژها ساختند.
\v 3 زیرا هرگاه اسرائیل کشت و زرع می‌کردند، مِدیان و عَمالیقیان و اقوام شرقی آمده، بر ایشان حمله می‌آوردند
\v 4 و بر ضد ایشان اردو زده، محصول زمین را تا غزه نابود می‌کردند و هیچ آذوقه‌ای در اسرائیل باقی نمی‌گذاشتند، و نه هیچ گوسفند یا گاو یا الاغی.
\v 5 آنان با احشام و با خیمه‌های خویش می‌آمدند، و همچون ملخ بیشمار بودند؛ شترانشان را در شمار نتوانست آورد، و برای نابود کردن زمین می‌آمدند.
\v 6 پس اسرائیل به سبب مِدیان بسیار ذلیل شدند، و بنی‌اسرائیل به درگاه خداوند فریاد برآوردند.
\v 7 چون بنی‌اسرائیل به سبب مِدیانیان نزد خداوند فریاد برآوردند،
\v 8 خداوند نبی‌ای نزد بنی‌اسرائیل فرستاد، و او به ایشان گفت: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌گوید: من شما را از مصر برآورده، از خانۀ بندگی به در آوردم.
\v 9 من شما را از دست مصریان و از دست همۀ آنانی که بر شما ستم می‌کردند رهانیدم، و آنان را از حضور شما بیرون رانده، زمینشان را به شما دادم.
\v 10 و به شما گفتم: ”من یهوه خدای شما هستم؛ از خدایان اَموریانی که در سرزمینشان ساکنید، مترسید!“ اما شما آواز مرا نشنیدید.»
\v 11 و اما فرشتۀ خداوند آمده، زیر درخت بلوطی در عُفرَه که متعلق به یوآش اَبیعِزری بود، نشست. جِدعون پسر یوآش در چَرخُشت گندم می‌کوفت تا آن را از مِدیان محفوظ بدارد.
\v 12 فرشتۀ خداوند بر جِدعون ظاهر شد و به او گفت: «ای جنگاورِ دلاور، خداوند با توست.»
\v 13 جِدعون گفت: «اما ای سرورم، اگر خداوند با ماست، از چه سبب این همه بر ما واقع شده است؟ کجاست همۀ آن اعمال شگفت‌آور او که پدرانمان برای ما بازگو می‌کردند و می‌گفتند: ”آیا خداوند ما را از مصر برنیاورد؟“ اما اکنون خداوند ما را رها کرده و به دست مِدیان تسلیم نموده است.»
\v 14 آنگاه خداوند بر او نظر افکند و گفت: «با همین اقتداری که داری برو و اسرائیل را از دست مِدیان نجات بده. آیا من نیستم که تو را می‌فرستم؟»
\v 15 جِدعون جواب داد: «اما سرورم، من چگونه می‌توانم اسرائیل را نجات دهم؟ اینک طایفۀ من در مَنَسی ضعیفترین است، و خود من در خاندان پدرم کوچکترینم.»
\v 16 خداوند گفت: «به‌یقین من با تو خواهم بود، و تو تمامی مِدیان را یک جا شکست خواهی داد.»
\v 17 جِدعون به او گفت: «اگر اکنون بر من نظر لطف داری، نشانه‌ای به من بده که این تو هستی که با من سخن می‌گویی.
\v 18 تمنا دارم از اینجا نروی، تا نزد تو بازگردم و هدیۀ خود را آورده، در برابرت بنهم.» خداوند گفت: «می‌مانم تا بازگردی.»
\v 19 پس جِدعون رفت و بزغاله‌ای آماده کرد و با یک ایفَه
\v 20 فرشتۀ خدا به او گفت: «گوشت و قرصهای نانِ بی‌خمیرمایه را برگیر و بر این صخره بگذار، و آب گوشت را بریز.» جِدعون چنین کرد.
\v 21 آنگاه فرشتۀ خداوند نوک عصایی را که در دست داشت دراز کرد و گوشت و قرصهای نانِ بی‌خمیرمایه را لمس نمود، و آتش از صخره زبانه کشیده، گوشت و قرصهای نانِ بی‌خمیرمایه را فرو بلعید. سپس فرشتۀ خداوند از نظر او ناپدید شد.
\v 22 آنگاه جِدعون دریافت که او براستی فرشتۀ خداوند بود. پس گفت: «آه، ای خداوندگارْ یهوه! زیرا که فرشتۀ خداوند را رو در رو دیده‌ام!»
\v 23 ولی خداوند به او گفت: «سلامتی بر تو باد! مترس؛ نخواهی مرد.»
\v 24 آنگاه جِدعون در آنجا مذبحی برای خداوند بنا کرد و آن را یهوه شالوم
\v 25 همان شب خداوند به جِدعون گفت: «گاو پدرت و گاوی دیگر که هفت ساله باشد، برگیر و مذبح بَعَل را که از آن پدر توست در هم بشکن و اَشیرَه‌ای را که کنار آن است قطع کن.
\v 26 و بر فراز این مکانِ بلند برای یهوه خدایت مذبحی چنانکه می‌باید بنا نما. و آن گاو دیگر را گرفته، با چوب اَشیرَه که قطع کردی، به عنوان قربانی تمام‌سوز تقدیم کن.»
\v 27 پس جِدعون ده تن از خادمانش را برگرفت و مطابق آنچه خداوند به او گفته بود، عمل کرد. ولی چون از خاندان پدرش و از مردان شهر می‌ترسید، این کار را نه در روز بلکه شبانه انجام داد.
\v 28 چون مردان شهر صبح زود از خواب برخاستند، دیدند مذبح بَعَل در هم شکسته و اَشیرَه‌ای که کنار آن بود قطع شده، و گاو دوّم نیز بر مذبحی که بنا شده بود، قربانی شده است.
\v 29 پس از یکدیگر پرسیدند: «چه کسی این کار را کرده است؟» چون تفحص و پُرس و جو کردند، گفتند: «جِدعون پسر یوآش چنین کرده است.»
\v 30 آنگاه مردان شهر به یوآش گفتند: «پسرت را بیرون بیاور تا کشته شود، زیرا مذبح بَعَل را در هم شکسته و اَشیرَه‌ای را که کنار آن بود، قطع کرده است.»
\v 31 ولی یوآش خطاب به همۀ آنان که بر ضدش برخاسته بودند، گفت: «آیا شما از حق بَعَل دفاع می‌کنید؟ آیا شما او را نجات می‌دهید؟ هر که از حق بَعَل دفاع کند، تا بامداد کشته خواهد شد! زیرا اگر بَعَل خداست، بگذارید خودش از حق خود دفاع کند، زیرا که مذبحش در هم شکسته است.»
\v 32 پس در آن روز جِدعون را یِروبَّعَل نامیدند، زیرا گفتند: «بگذارید بَعَل در برابر او از حق خود دفاع کند،» از آن رو که مذبح بَعَل را در هم شکسته بود.
\v 33 و اما تمامی مِدیان و عَمالیقیان و اقوام شرق گرد هم آمده، از اردن گذشتند و در وادی یِزرِعیل اردو زدند.
\v 34 آنگاه روح خداوند جِدعون را در بر گرفت، و او کَرِنا نواخت و اَبیعِزریان به رفتن از پی او فرا خوانده شدند.
\v 35 جدعون قاصدان به سرتاسر مَنَسی گسیل داشت، و ایشان نیز فرا خوانده شدند تا از پی‌اش بروند. او همچنین به اَشیر، زِبولون و نَفتالی قاصدان فرستاد، و آنان نیز به ملاقاتشان برآمدند.
\v 36 آنگاه جِدعون به خدا گفت: «اگر مطابق آنچه فرمودی اسرائیل را به دست من نجات خواهی داد،
\v 37 اینک من بر خرمنگاه پشم گوسفند می‌گذارم. اگر تنها بر این پشم شبنم یافت شود و تمام زمین خشک باشد، آنگاه خواهم دانست که مطابق آنچه فرمودی، اسرائیل را به دست من نجات خواهی داد.»
\v 38 و چنین شد. جِدعون فردای آن روز سحرگاهان برخاسته، پشم را چلاند، و کاسه‌ای پر از آبِ شبنم از آن بیفشرد.
\v 39 آنگاه به خدا گفت: «خشم تو بر من افروخته نشود؛ بگذار تنها یک بار دیگر سخن بگویم. تمنا اینکه رخصت دهی یک بار دیگر با پشمِ گوسفند آزمایش کنم. این بار تنها پشم خشک بماند و بر تمامی زمین شبنم باشد.»
\v 40 پس آن شب خدا چنین کرد؛ فقط پشم خشک ماند، اما بر تمامی زمین شبنم بود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 یِرو‌بَّعَل که همان جِدعون باشد، با تمامی قومی که با وی بودند، سحرگاهان برخاسته، در کنار چشمۀ حَرود اردو زدند. اردوی مِدیان نیز به جانب شمال ایشان، نزد کوه مورِه، در درّه بود.
\v 2 خداوند به جِدعون گفت: «قومی که با تو هستند زیادتر از آنند که مِدیان را به دستشان تسلیم کنم، مبادا اسرائیل بر من فخر کرده، بگوید: ”دست خودم مرا نجات داده است.“
\v 3 پس حال در گوش قوم ندا کرده، بگو: ”هر که ترسان و لرزان است، بازگردد و از کوه جِلعاد برود.“» بنابراین بیست و دو هزار تن از قوم بازگشتند، و ده هزار تن باقی ماندند.
\v 4 خداوند به جِدعون گفت: «شمار قوم هنوز زیاد است. آنان را نزد آب بیاور تا ایشان را آنجا برایت بیازمایم. هر کس را که بگویم، ”این با تو برود،“ همراه تو خواهد رفت، و هر کس را که بگویم، ”این با تو نرود،“ نخواهد رفت.»
\v 5 پس جِدعون قوم را نزد آب برد. خداوند به او گفت: «هر کس را که چون سگان با زبانش آب را بلیسد، جدا کن، و نیز هر کس را که برای نوشیدن بر زانوان خم شود.»
\v 6 شمار آنان که دست به دهان آب نوشیدند، سیصد مرد بود. اما بقیۀ قوم جملگی برای نوشیدن بر زانوان خم شدند.
\v 7 آنگاه خداوند به جِدعون گفت: «توسط این سیصد تن که با دست آب نوشیدند، شما را نجات خواهم داد و مِدیان را به دستت تسلیم خواهم کرد. بقیۀ قوم جملگی بازگردند، هر کس به خانۀ خویش.»
\v 8 پس آن گروه توشه و کَرِناهای خود را به دست گرفتند، و جِدعون بقیۀ مردان اسرائیل را جملگی بازفرستاد، هر کس را به خیمۀ خویش. اما آن سیصد تن را نگاه داشت. اردوی مِدیان پایین‌تر از او، در درّه قرار داشت.
\v 9 همان شب، خداوند به جِدعون گفت: «برخیز و به اردوگاه فرود شو، زیرا آن را به دست تو تسلیم کرده‌ام.
\v 10 اما اگر از رفتن می‌ترسی، با خادمت فورَه فرود شو.
\v 11 تو آنچه را ایشان می‌گویند خواهی شنید، و سپس دستانت نیرو گرفته، به اردوی ایشان فرود خواهی شد.» پس جِدعون با خادمش فورَه نزد سلاحدارانی که بیرون از اردوگاه دیدبانی می‌کردند، فرود آمد.
\v 12 مِدیان و عَمالیقیان و تمام اقوام شرق، بیشمار همچون ملخ، در دره پراکنده بودند، و شترها‌یشان همچون شنهای کنار ساحل کثیر و بیشمار بود.
\v 13 چون جِدعون بدان‌جا رسید، اینک مردی خواب خود را برای رفیقش نقل کرده، می‌گفت: «اینک خواب دیدم که هان، گرده‌ای نان جو، غلت‌زنان به میان اردوگاه مِدیان داخل شد و به خیمه برخورد، و آن را چنان زد که افتاده، سرنگون شد و بر زمین پهن گردید.»
\v 14 رفیقش پاسخ داد: «این چیزی نیست مگر شمشیر جِدعون پسر یوآش، مرد اسرائیلی. خدا مِدیان و تمامی اردو را به دست او تسلیم کرده است.»
\v 15 چون جِدعون نقل خواب و تعبیرش را شنید، سَجده کرد و به اردوگاه اسرائیل بازگشته، گفت: «برخیزید، زیرا خداوند اردوی مِدیان را به دست شما تسلیم کرده است.»
\v 16 جِدعون آن سیصد مرد را به سه دسته تقسیم کرد، و در دست همگی آنان کَرِناها و سبوهای خالی نهاد و مشعلی در هر سبو گذاشت.
\v 17 و به آنها گفت: «بر من بنگرید و مانند من به عمل آورید. چون به کنار اردوگاه رسیدم، هر چه من می‌کنم، شما نیز بکنید.
\v 18 وقتی من و همۀ همراهانم کَرِناها را به صدا درآوردیم، شما نیز از تمام اطراف اردوگاه در کَرِناهایتان بدمید و فریاد برآورید: ”برای خداوند و برای جِدعون.“»
\v 19 پس جِدعون و یکصد مردی که همراهش بودند، در ابتدای پاس دوّم، درست پس از استقرار قراولان تازه، به کنارۀ اردوگاه آمدند. آنان در کَرِناهای خود دمیدند و سبوهایی را که در دست داشتند، شکستند.
\v 20 سپس هر سه دسته در کَرِناها دمیده، سبوهای خود را شکستند. آنان مشعل به دست چپ و کَرِنا به دست راست داشتند، و فریاد می‌زدند: «شمشیری برای خداوند و برای جِدعون!»
\v 21 هر کس در جای خود در اطراف اردوگاه ایستاد، و تمامی لشکر مدیان دویده، فریادزنان گریختند.
\v 22 چون آنان در آن سیصد کَرِنا دمیدند، خداوند شمشیر هر مِدیانی را بر ضد رفیقش و بر ضد تمامی لشکر گردانید، و لشکر تا به بِیت‌شِطَّه به جانب صِرِرَه و تا مرز آبِل‌مِحولَه در امتداد طَبّات، گریختند.
\v 23 مردان اسرائیل از نَفتالی و اَشیر و تمامی مَنَسی فرا خوانده شدند، و ایشان به تعقیب مِدیان پرداختند.
\v 24 جِدعون قاصدان به سرتاسر نواحی مرتفع اِفرایِم فرستاده، گفت: «بر ضد مِدیان فرود آیید و آبهای مقابل آنان را تا بِیت‌بارَه و تا اردن بگیرید.» پس مردان اِفرایِم جملگی فرا خوانده شدند، و ایشان آبها را تا بِیت‌بارَه و اردن گرفتند.
\v 25 آنان همچنین عُرِب و ذِئِب، دو حاکم مِدیان را گرفته، عُرِب را بر صخرۀ عُرِب، و ذِئِب را در چَرخُشتِ ذِئِب به قتل رساندند، و به تعقیب مِدیان پرداختند. و سرهای عُرِب و ذِئِب را از آن سوی اردن نزد جِدعون آوردند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه مردان اِفرایِم به جِدعون گفتند: «این چه کار است که با ما کردی، که چون به جنگ مِدیان رفتی، ما را فرا نخواندی؟» و به سختی با وی مشاجره کردند.
\v 2 جِدعون به ایشان گفت: «در مقایسه با کار شما، من چه کرده‌ام؟ آیا خوشه‌چینی انگورهای اِفرایِم از حصاد انگور اَبیعِزِر بهتر نیست؟
\v 3 خدا، عُرِب و ذِئِب، سروران مِدیان را به دست شما تسلیم کرد. در قیاس با شما، من چه توانسته‌ام بکنم؟» پس خشمی که بر او داشتند با این سخنان فرو نشست.
\v 4 آنگاه جِدعون و سیصد مردی که همراهش بودند به اردن رسیده، از آن گذشتند، و با اینکه به‌شدت خسته بودند، همچنان به تعقیب ادامه دادند.
\v 5 جِدعون به مردان سُکّوت گفت: «تمنا دارم چند قُرص نان به قومی که از پی من می‌آیند بدهید، زیرا به‌شدت خسته‌اند و من همچنان در تعقیب زِبَح و صَلمونَّع، پادشاهان مِدیان هستم.»
\v 6 ولی بزرگان سُکّوت گفتند: «مگر زِبَح و صَلمونَّع را اسیر کرده‌ای
\v 7 جِدعون پاسخ داد: «بسیار خوب، آنگاه که خداوند زِبَح و صَلمونَّع را به دست من تسلیم کند، گوشت تن شما را نیز با خار و خس بیابان لگدمال خواهم کرد.»
\v 8 سپس از آنجا به فِنوئیل برآمد، و به همین‌گونه با ایشان سخن گفت، و مردان فِنوئیل نیز همچون مردان سُکّوت وی را پاسخ دادند.
\v 9 پس جِدعون به مردان فِنوئیل نیز گفت: «آنگاه که به سلامت بازگردم، این برج را فرو خواهم ریخت.»
\v 10 باری، زِبَح و صَلمونَّع با لشکری قریب به پانزده هزار مرد در قَرقور به سر می‌بردند. از تمامی سپاهیان اقوام شرق تنها اینها باقی مانده بودند، زیرا یکصد و بیست هزار مردِ جنگی کشته شده بودند.
\v 11 جِدعون از راه چادرنشینان، واقع در شرق نوبَخ و یُجبِهاه، برآمد و بر آن اردوگاه که خود را در امان می‌پنداشتند، یورش برد.
\v 12 زِبَح و صَلمونَّع گریختند، ولی جِدعون آنها را تعقیب کرده، آن دو پادشاه مِدیانی، یعنی زِبَح و صَلمونَّع را گرفت و تمامی لشکر را به وحشت افکند.
\v 13 پس جِدعون پسر یوآش از راه سربالایی حارِس از جنگ بازگشت.
\v 14 او جوانی از اهالی سُکّوت را گرفته، از او بازجویی کرد، و آن جوان نامهای سروران و مشایخ سُکّوت را که هفتاد و هفت تن بودند، برای او نوشت.
\v 15 آنگاه جِدعون نزد مردان سُکّوت آمد و گفت: «زِبَح و صَلمونَّع را بنگرید که دربارۀ‌شان به من طعنه زده، گفتید: ”مگر زِبَح و صَلمونَّع را اسیر کرده‌ای که می‌خواهی مردان خسته‌ات را نان دهیم؟“»
\v 16 پس مشایخ شهر و خار و خس صحرا را گرفته، مردان سُکّوت را به آنها تأدیب کرد.
\v 17 او همچنین برج فِنوئیل را ویران نموده، مردان شهر را کشت.
\v 18 آنگاه جِدعون به زِبَح و صَلمونَّع گفت: «آن مردان که در تابور کشتید، چگونه مردانی بودند؟» پاسخ دادند: «ایشان مانند تو بودند؛ هر یک از ایشان به شاهزادگان می‌مانست.»
\v 19 جِدعون گفت: «آنان برادران من، یعنی پسران مادرم بودند. به حیات خداوند سوگند که اگر آنها را زنده نگاه می‌داشتید، شما را نمی‌کشتم.»
\v 20 سپس به نخست‌زادۀ خود یِتِر گفت: «برخیز و آنها را بکش.» ولی آن جوان شمشیر خویش برنکشید، از آن رو که می‌ترسید، زیرا جوانکی بیش نبود.
\v 21 آنگاه زِبَح و صَلمونَّع گفتند: «خود برخیز و ما را بزن، زیرا قدرتِ مرد مانند خودِ اوست.» پس جِدعون برخاسته، زِبَح و صَلمونَّع را کشت و زیورآلات هلالی شکلی را که بر گردن شترانشان بود، برگرفت.
\v 22 پس مردان اسرائیل به جِدعون گفتند: «بر ما حکومت کن، هم تو و هم پسرت، و نیز پسرِ پسرت، زیرا که ما را از دست مِدیان نجات دادی.»
\v 23 ولی جِدعون بدیشان پاسخ داد: «نه من بر شما حکومت خواهم کرد و نه پسرم، بلکه خداوند است که بر شما حکم خواهد راند.»
\v 24 و جِدعون افزود: «درخواستی از شما دارم: هر یک از شما گوشواره‌های غنایم خود را به من بدهید.» زیرا آنان گوشواره‌های طلا داشتند، از آن رو که اسماعیلی بودند.
\v 25 آنان پاسخ دادند: «البته خواهیم داد!» پس ردایی پهن کردند و هر یک گوشواره‌های غنایم خود را در آن انداختند.
\v 26 وزن گوشواره‌های طلایی که جِدعون درخواست کرده بود، سوای آن زیورآلات هلالی شکل و آویزه‌ها و جامه‌های ارغوانی که پادشاهان مِدیان پوشیده بودند، و سوای گردنبندهایی که دور گردن شترانشان بود، یکهزار و هفتصد مثقال
\v 27 و جِدعون از آن ایفودی ساخته، آن را در شهر خویش عُفرَه بر پا داشت؛ و تمامی اسرائیل آنجا با آن زنا کردند، و آن ایفود دامی شد برای جِدعون و خاندانش.
\v 28 باری، مِدیان در حضور بنی‌اسرائیل مغلوب شدند و دیگر هیچگاه سر خود را بلند نکردند. و زمین در ایام جِدعون، چهل سال در آرامش بود.
\v 29 و اما یِروبَّعَل
\v 30 جِدعون را هفتاد پسر بود که از صُلب خود او بودند، زیرا که زنان بسیار داشت.
\v 31 مُتَعِۀ جِدعون نیز که در شِکیم بود برایش پسری بزاد، و جِدعون او را اَبیمِلِک نام نهاد.
\v 32 و جِدعون پسر یوآش پیر و سالخورده شده، درگذشت، و او را در مقبرۀ پدرش یوآش در عُفرَۀ اَبیعِزریان به خاک سپردند.
\v 33 چون جِدعون درگذشت، بنی‌اسرائیل بار دیگر با پیروی از بَعَل مرتکب زنا شده، بَعَل‌بِریت را خدای خود ساختند.
\v 34 بنی‌اسرائیل یهوه خدایشان را که آنان را از دست تمامی دشمنان پیرامونشان رهانیده بود از یاد بردند،
\v 35 و بر خاندان یِروبَّعَل، یعنی جِدعون نیز به عوض تمامی احسانی که به اسرائیل کرده بود، محبت روا نداشتند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 روزی اَبیمِلِک پسر یِروبَّعَل نزد خویشان مادر خود به شِکیم رفته، به آنان و به تمامی طایفۀ خاندان مادرش چنین گفت:
\v 2 «تمنا اینکه در گوش تمامی رهبران شِکیم بگویید: ”برای شما کدام بهتر است: اینکه هر هفتاد پسر یِروبَّعَل بر شما حکومت کنند، یا اینکه تنها یک تن بر شما حاکم باشد؟“ به یاد داشته باشید که من از گوشت و خون خود شما هستم.»
\v 3 خویشان مادر اَبیمِلِک تمامی این سخنان را از جانب او در گوش رهبران شِکیم بازگفتند. پس، دل ایشان به پیروی از اَبیمِلِک مایل شد، زیرا گفتند: «او برادر ماست.»
\v 4 آنان هفتاد پاره نقره از معبد بَعَل‌بِریت به او دادند، و اَبیمِلِک با آن گروهی از اراذل و اوباش را اجیر کرد، و ایشان از او پیروی کردند.
\v 5 سپس به خانۀ پدرش در عُفرَه رفت و برادران خود، یعنی هفتاد پسر یِروبَّعَل را بر یک سنگ کشت. اما یوتام، کوچکترین پسر یِروبَّعَل باقی ماند، زیرا خود را پنهان کرده بود.
\v 6 آنگاه تمامی رهبران شِکیم، و تمامی بِت‌مِلّو گرد هم آمدند و رفته، کنار ستونی از درخت بلوط
\v 7 چون این امر به گوش یوتام رسید، رفته بر فراز کوه جِرِزیم ایستاد و به آواز بلند ایشان را ندا در داده، گفت: «ای رهبران شِکیم، مرا بشنوید تا خدا نیز شما را بشنود.
\v 8 روزی درختان رفتند تا بر خود پادشاهی نصب کنند. به درخت زیتون گفتند: ”تو بر ما پادشاهی کن.“
\v 9 اما درخت زیتون به ایشان گفت: ”آیا از روغن اعلای خود که مایۀ حرمتِ خدایان و انسان است، دست کِشَم و رفته بر درختان حکم برانم؟
\v 10 پس درختان به درخت انجیر گفتند: ”تو بیا و بر ما پادشاهی کن.“
\v 11 درخت انجیر نیز به ایشان پاسخ داد: ”آیا از شیرینی و از میوۀ نیکوی خود دست کِشَم و رفته بر درختان حکم برانم؟“
\v 12 آنگاه درختان به تاک گفتند: ”تو بیا و بر ما پادشاهی کن.“
\v 13 اما تاک نیز پاسخ داد: ”آیا از شراب تازۀ خود که مایۀ شادمانی خدا و انسان است، دست کِشَم و رفته بر درختان حکم برانم؟“
\v 14 آنگاه درختان همگی به بوتۀ خار گفتند: ”تو بیا و بر ما پادشاهی کن.“
\v 15 بوتۀ خار به درختان گفت: ”اگر به‌واقع مرا به پادشاهی بر خود نصب می‌کنید، بیایید و در سایۀ من پناه گیرید؛ اما اگر نه، آتش از بوتۀ خار برجَهَد و سروهای آزاد لبنان را فرو بلعد!“
\v 16 «پس حال اگر به راستی و صداقت عمل‌کرده‌اید و اَبیمِلِک را پادشاه ساخته‌اید، و اگر با یِروبَّعَل و خاندانش آن‌گونه رفتار کرده‌اید که در خور اعمال اوست -
\v 17 زیرا پدرم برای شما جنگیده، جان خود را به خطر افکند و شما را از دست مِدیان رهانید،
\v 18 ولی شما امروز بر ضد خاندان پدرم برخاسته، هفتاد پسرش را بر یک سنگ کشتید و اَبیمِلِک پسر کنیز او را بر رهبران شِکیم پادشاه ساختید، از آن سبب که خویشاوند شماست -
\v 19 پس اگر امروز به راستی و صداقت با یِروبَّعَل و خاندانش عمل کرده‌اید، از اَبیمِلِک شاد باشید، و او نیز از شما شاد باشد!
\v 20 اما اگر چنین نیست، باشد که آتش از اَبیمِلِک برجَهَد و رهبران شِکیم و بِت‌مِلّو را فرو بَلعَد، و از رهبران شِکیم و بِت‌مِلّو برجَهَد و اَبیمِلِک را فرو بَلعَد!»
\v 21 آنگاه یوتام فرار کرده، بگریخت و به بِئِر رفت و از ترس برادرش اَبیمِلِک در آنجا ساکن شد.
\v 22 اَبیمِلِک سه سال بر اسرائیل حکمرانی کرد.
\v 23 آنگاه خدا میان اَبیمِلِک و رهبران شِکیم روحی پلید فرستاد، و ایشان به اَبیمِلِک خیانت ورزیدند،
\v 24 تا انتقام ظلمی که بر هفتاد پسر یِروبَّعَل رفته بود گرفته شود، و خون آنها از برادرشان اَبیمِلِک که ایشان را کشته بود، و از مردان شِکیم که وی را در کشتن برادرانش یاری داده بودند، ستانده شود.
\v 25 پس رهبران شِکیم، کسان به ضد اَبیمِلِک بر فراز کوهها به کمین گذاشتند، و آنها هر که را از کنار ایشان از آن مسیر می‌گذشت، تاراج می‌کردند. و این خبر به گوش اَبیمِلِک رسید.
\v 26 و اما جَعَل پسر عِبِد به اتفاق خویشان خود به شِکیم نقل مکان کرد، و رهبران شِکیم به او اعتماد کردند.
\v 27 آنان به مزارع بیرون رفتند و از تاکستانهای خود انگور چیده، آنها را به پاهای خود فشردند و جشنی بر پا داشتند، و به معبد خدای خود درآمده، خوردن و نوشیدن نمودند و اَبیمِلِک را لعن کردند.
\v 28 پس جَعَل پسر عِبِد گفت: «اَبیمِلِک کیست و ما اهالی شِکیم کِه هستیم که اَبیمِلِک را بندگی کنیم؟ مگر نه اینکه او پسر یِروبَّعَل است و زِبول دستیارِ اوست؟ ای مردان حَمور، پدر شِکیم را بندگی کنید! چرا باید اَبیمِلِک را بندگی کنیم؟
\v 29 کاش این قوم زیر دست من بودند! آنگاه اَبیمِلِک را برمی‌داشتم. به او می‌گفتم: ”لشکر خود را افزون کن و بیرون بیا!“»
\v 30 چون زِبول، حاکم شهر، سخنان جَعَل پسر عِبِد را شنید، خشمش افروخته شد
\v 31 و با مکر و حیله قاصدان نزد اَبیمِلِک فرستاده، گفت: «بنگر که جَعَل پسر عِبِد و خویشانش به شِکیم آمده‌اند و اینک شهر را بر ضد تو تحریک می‌کنند.
\v 32 پس اکنون شب‌هنگام برخیزید، تو و مردانی که با تو هستند، و در مزارع به کمین بنشینید.
\v 33 بامدادان، به محض طلوع آفتاب، زود برخیزید و به شهر هجوم بَرید. و اینک چون جَعَل و مردانی که با اویند به ضد تو بیرون آیند، هر چه از دستت بر‌آید با وی بکن.»
\v 34 پس اَبیمِلِک به اتفاق همۀ مردانی که با وی بودند شبانه برخاستند و در چهار دسته بر ضد شِکیم به کمین نشستند.
\v 35 و جَعَل پسر عِبِد بیرون رفت و نزد مدخل دروازۀ شهر ایستاد، و اَبیمِلِک به اتفاق مردانش از کمینگاه برخاستند.
\v 36 چون جَعَل آن مردان را دید، به زِبول گفت: «اینک کسانی از فراز کوهها به زیر فرود می‌آیند!» زِبول به وی پاسخ داد: «سایۀ کوهها را چون مردمان می‌بینی.»
\v 37 اما جَعَل بار دیگر گفت: «بنگر! کسانی از میانۀ زمین
\v 38 آنگاه زِبول به او گفت: «حال کجاست آن یاوه‌گویی‌های تو که می‌گفتی: ”اَبیمِلِک کیست که بندگی‌اش‌کنیم؟“ آیا اینها همان مردانی نیستند که تحقیرشان می‌کردی؟ حال برو و با ایشان بجنگ!»
\v 39 پس جَعَل پیشاپیشِ رهبران شِکیم بیرون رفت و با اَبیمِلِک جنگید.
\v 40 اما اَبیمِلِک به تعقیب او پرداخت، و او از برابر وی گریخت، و بسیاری تا به دهنۀ دروازه، مجروح افتادند.
\v 41 اَبیمِلِک در اَرومَه ماند، و زِبول، جَعَل و خویشانش را بیرون راند تا نتوانند در شِکیم ساکن شوند.
\v 42 روز بعد، قومِ شِکیم به صحرا بیرون رفتند، و این خبر به گوش اَبیمِلِک رسید.
\v 43 پس مردان خود را برگرفته، ایشان را به سه دسته تقسیم کرد و در صحرا به کمین نشست. و نگریسته، قوم را دید که از شهر بیرون می‌آیند. پس بر ایشان برخاسته، آنان را شکست داد.
\v 44 اَبیمِلِک و دسته‌ای که با او بودند شتابان پیش رفته، در مدخل دروازۀ شهر ایستادند، و دو دستۀ دیگر بر تمامی آنان که در صحرا بودند هجوم برده، ایشان را از پا درآوردند.
\v 45 اَبیمِلِک تمامی آن روز با شهر جنگید، و شهر را گرفته، ساکنین آن را کشت. سپس شهر را با خاک یکسان کرد و بر آن نمک پاشید.
\v 46 چون تمامی رهبران برج شِکیم این را شنیدند، به اتاقکِ زیرزمینی معبد ئیل‌بِریت درآمدند.
\v 47 به اَبیمِلِک خبر دادند که رهبران برج شِکیم جملگی گرد هم آمده‌اند.
\v 48 پس به اتفاق همۀ مردانی که با وی بودند به کوه صَلمون برآمد و تبری به دست گرفته، شاخه‌ای از درختان برید و آن را برگرفته، بر دوش خود نهاد و به مردانی که همراهش بودند گفت: «آنچه دیدید من کردم، شما نیز بی‌درنگ همچنان کنید!»
\v 49 پس تمامی آن مردان، هر یک شاخه‌ای بریده، از پی اَبیمِلِک روانه شدند و شاخه‌ها را در اطراف اتاقک زیرزمینی قرار داده، اتاقک را بر سر کسانی که داخل آن بودند به آتش کشیدند، به گونه‌ای که همۀ کسانی که در برج شِکیم بودند نیز جان باختند، یعنی قریب به یکهزار مرد و زن.
\v 50 آنگاه اَبیمِلِک به تِبِص رفت و بر ضد آن اردو زده، آن را گرفت.
\v 51 اما در داخل شهر برجی مستحکم بود، و همۀ مردان و زنان و تمامی رهبران شهر بدان‌جا گریختند و درها را بر خود بسته، به فراز بامِ برج برآمدند.
\v 52 اَبیمِلِک نزد برج رفته، بر آن یورش برد و به دروازۀ برج نزدیک شد تا آن را به آتش بسوزاند.
\v 53 اما زنی سنگ آسیابی بر سر اَبیمِلِک افکند و کاسۀ سرش را شکست.
\v 54 اَبیمِلِک بی‌درنگ جوان سلاحدارش را خوانده، به وی گفت: «شمشیرت را بَرکِش و مرا بکش، مبادا دربارۀ من بگویند، ”زنی او را کشت.“» پس آن جوان شمشیر خود را در وی فرو برد، و او بمرد.
\v 55 و چون مردان اسرائیل دیدند که اَبیمِلِک مرده است، هر یک به خانه‌های خود بازگشتند.
\v 56 بدین‌سان، خدا شرارتی را که اَبیمِلِک با کشتن هفتاد برادرش نسبت به پدر خود مرتکب شده بود، جزا داد.
\v 57 و خدا تمامی شرارت مردان شِکیم را نیز بر سر خودشان برگرداند، و لعنت یوتام پسر یِروبَّعَل دامنگیرشان شد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 پس از اَبیمِلِک، مردی از قبیلۀ یِساکار به نام تولَع، پسر فُوَّه پسر دودو، برای نجات اسرائیل برخاست. تولَع در شامیر در نواحی مرتفع اِفرایِم می‌زیست.
\v 2 او بیست و سه سال بر اسرائیل داوری کرد. سپس درگذشت و در شامیر به خاک سپرده شد.
\v 3 پس از او، یائیرِ جِلعادی برخاست و بیست و دو سال اسرائیل را داوری کرد.
\v 4 یائیر را سی پسر بود، که بر سی الاغ سوار می‌شدند و ایشان را سی شهر در سرزمین جِلعاد بود که تا به امروز حَووت‌یائیر نامیده می‌شوند.
\v 5 یائیر درگذشت و در قامون به خاک سپرده شد.
\v 6 بنی‌اسرائیل دیگر بار آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورده، بتهای بَعَل و عَشتاروت، و خدایان اَرام و صیدون و موآب و عَمّونیان و فلسطینیان را عبادت کردند. ایشان خداوند را ترک کرده، او را عبادت ننمودند.
\v 7 پس خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شده، ایشان را به دست فلسطینیان و عَمّونیان فروخت.
\v 8 و آنان در آن سال بر بنی‌اسرائیل ظلم و ستم روا داشتند. بدین‌سان، ایشان هجده سال بر تمامی بنی‌اسرائیل که در آن سوی اردن در زمین اَموریان، واقع در جِلعاد بودند، ستم کردند.
\v 9 عَمّونیان از اردن گذشتند تا با یهودا و با بِنیامین و با خاندان اِفرایِم نیز بجنگند. از این رو اسرائیل سخت در تنگی بود.
\v 10 آنگاه بنی‌اسرائیل نزد خداوند فریاد برآورده، گفتند: «به تو گناه ورزیده‌ایم، زیرا خدای خود را ترک کرده، بتهای بَعَل را عبادت نمودیم.»
\v 11 خداوند به بنی‌اسرائیل گفت: «آیا من شما را از دست مصریان و اَموریان و عَمّونیان و فلسطینیان نرهاندم؟
\v 12 صیدونیان و عَمالیقیان و مَعونیان نیز بر شما ستم کردند، و شما نزد من فریاد برآوردید، و من شما را از دست ایشان نجات دادم.
\v 13 با این‌همه شما مرا ترک کرده، خدایانِ غیر را عبادت نمودید؛ پس دیگر شما را نجات نخواهم داد.
\v 14 بروید و نزد خدایانی که برگزیده‌اید، فریاد برآورید. بگذارید آنها شما را در وقت تنگی نجات دهند.»
\v 15 اما بنی‌اسرائیل به خداوند گفتند: «ما گناه ورزیده‌ایم. هر آن‌گونه که در نظرت پسند آید، با ما عمل کن. فقط تمنا داریم امروز ما را رهایی دهی.»
\v 16 پس ایشان خدایان بیگانه را از میان خود دور کرده، خداوند را عبادت نمودند، و خداوند دیگر تاب دیدن تیره‌روزیِ اسرائیل را نداشت.
\v 17 آنگاه عَمّونیان به جنگ فرا خوانده شدند و در جِلعاد اردو زدند. بنی‌اسرائیل نیز گرد هم آمده، در مِصفَه اردو زدند.
\v 18 مردم، یعنی رهبران جِلعاد، به یکدیگر گفتند: «کیست آن که جنگ با عَمّونیان را آغاز کند؟ او رئیس تمامی ساکنان جِلعاد خواهد بود.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 و اما یَفتاحِ جِلعادی جنگاوری بود دلاور، ولی مادرش زنی روسپی بود. پدر یفتاح، جِلعاد بود.
\v 2 زن جِلعاد برایش پسران زایید. اما چون پسرانِ زن جِلعاد بزرگ شدند، یَفتاح را بیرون رانده، به وی گفتند: «تو را در خاندان پدر ما میراثی نخواهد بود، زیرا که پسر زنِ دیگر هستی.»
\v 3 پس یَفتاح از نزد برادران خود گریخت و در زمین طوب ساکن شد. و مردان فرومایه گرد یَفتاح جمع شده، با او بیرون می‌رفتند.
\v 4 پس از چندی، عَمّونیان با اسرائیل وارد جنگ شدند.
\v 5 و چون عَمّونیان با اسرائیل وارد جنگ شدند، مشایخ جِلعاد رفتند تا یَفتاح را از زمین طوب بیاورند.
\v 6 و به یَفتاح گفتند: «بیا و سردار ما باش تا با عَمّونیان بجنگیم.»
\v 7 اما یَفتاح به مشایخ جِلعاد گفت: «مگر شما از من بیزار نبودید و مرا از خانۀ پدرم بیرون نراندید؟ چرا حال که در تنگی هستید، نزد من آمده‌اید؟»
\v 8 مشایخ جِلعاد به یَفتاح گفتند: «در هر صورت، حال به تو روی آورده‌ایم تا همراه ما آمده، با عَمّونیان بجنگی و رئیس ما و تمامی ساکنان جِلعاد باشی.»
\v 9 یَفتاح به مشایخ جِلعاد گفت: «اگر مرا برای جنگیدن با عَمّونیان به خانه بازگرداندید و خداوند ایشان را به دست من تسلیم کرد، آیا به‌واقع من رئیس شما خواهم بود؟»
\v 10 مشایخ جِلعاد به یَفتاح گفتند: «خداوند میان ما شاهد باشد: براستی مطابق آنچه گفتی عمل خواهیم کرد.»
\v 11 پس یَفتاح همراه مشایخ جِلعاد رفت، و قومْ او را رئیس و سردار خود ساختند. و یَفتاح تمام سخنان خود را در حضور خداوند در مِصفَه بیان کرد.
\v 12 آنگاه یَفتاح قاصدان نزد پادشاه عَمّونیان فرستاده، گفت: «با من چه خصومتی داری که آمده‌ای تا با سرزمین من بجنگی؟»
\v 13 پادشاه عَمّونیان به قاصدان یَفتاح گفت: «از آن سبب که اسرائیل، آنگاه که از مصر بیرون آمدند، زمینهای مرا از رود اَرنون تا رود یَبّوق و رود اردن گرفتند. پس حال آنها را در صلح و سلامت بازپس دهید.»
\v 14 یَفتاح دیگر بار قاصدان نزد پادشاه عَمّونیان فرستاد،
\v 15 و آنها به وی گفتند: «یَفتاح چنین می‌گوید: اسرائیل زمین موآب یا زمین عَمّونیان را تصرف نکرد،
\v 16 بلکه هنگامی که از مصر بیرون آمد، از بیابان عبور کرده، به دریای سرخ
\v 17 آنگاه قاصدان نزد پادشاه اَدوم فرستاد، که گفتند: ”تمنا داریم اجازه دهی از زمین تو عبور کنیم.“ ولی پادشاه اَدوم گوش نگرفت. به همین‌سان قاصدان نزد پادشاه موآب فرستاد، اما او نیز راضی نشد. پس اسرائیل در قادِش ماند.
\v 18 «سپس ایشان از راه بیابان سفر کرده، زمین اَدوم و زمین موآب را دور زدند و به جانب شرقی زمین موآب رسیده، در آن سوی رود اَرنون اردو زدند. اما وارد قلمرو موآب نشدند، زیرا رود اَرنون، سرحدِ موآب بود.
\v 19 آنگاه اسرائیل قاصدان نزد سیحون پادشاه اَموریان که در حِشبون حکم می‌راند فرستاده، به او گفت: ”تمنا داریم رخصت دهی از زمین تو عبور کرده، به مکان خود برویم.“
\v 20 اما سیحون به اسرائیل اعتماد نکرد تا از قلمرو او بگذرند، بلکه تمامی مردان خود را گرد آورد و در یَهصَه اردو زده، با اسرائیل جنگید.
\v 21 اما یهوه خدای اسرائیل، سیحون و تمامی مردانش را به دست اسرائیل تسلیم کرد، و اسرائیلیان ایشان را شکست دادند. بدین ترتیب، اسرائیل تمامی زمینهای اَموریانی را که در آن دیار ساکن بودند متصرف شدند،
\v 22 و تمام قلمرو اَموریان را، از اَرنون تا یَبّوق، و از بیابان تا رود اردن، تصرف کردند.
\v 23 «پس حال که یهوه خدای اسرائیل، اَموریان را از پیشِ روی قوم خود اسرائیل رانده است، آیا تو زمینهای ایشان را به تصرف درمی‌آوری؟
\v 24 آیا تو آنچه را که خدایت کِموش به تو ببخشد، متصرف نمی‌شوی؟ ما نیز زمینهای هر که را یهوه خدایمان از برابر ما براند، به تصرف درمی‌آوریم.
\v 25 آیا تو از بالاق پسر صِفّور پادشاه موآب بهتری؟ آیا او هرگز با اسرائیل مشاجره کرد، یا با ایشان جنگید؟
\v 26 اسرائیل سیصد سال در حِشبون و توابعش، و عَروعیر و توابعش، و نیز در تمامی شهرهای کنارۀ اَرنون ساکن بوده است. چرا در آن مدت آن زمینها را نرهانیدید؟
\v 27 من به تو گناهی نورزیده‌ام، و تو بر من بدی روا می‌داری که با من می‌جنگی. خداوندِ داور، امروز میان بنی‌اسرائیل و بنی‌عَمّون داوری کند.»
\v 28 اما پادشاه عَمّونیان به پیامی که یَفتاح برایش فرستاده بود، گوش نسپرد.
\v 29 آنگاه روح خداوند بر یَفتاح آمد، و او از جِلعاد و مَنَسی گذشته، از مِصفَۀ جِلعاد عبور کرد، و از مِصفَۀ جِلعاد به سوی عَمّونیان رفت.
\v 30 و یَفتاح برای خداوند نذر کرده، گفت: «اگر به‌واقع عَمّونیان را به دست من تسلیم کنی،
\v 31 آنگاه وقتی به سلامت از نزد عَمّونیان بازگردم، هر چه از درِ خانه‌ام به استقبال من بیرون آید از آنِ خداوند خواهد بود، و آن را به عنوان قربانی تمام‌سوز تقدیم خواهم کرد.»
\v 32 پس یَفتاح به سوی عَمّونیان رفت تا با ایشان بجنگد، و خداوند ایشان را به دست وی تسلیم کرد،
\v 33 و او ایشان را از عَروعیر تا نزدیکی مینّیت، یعنی بیست شهر، و تا آبِل‌کِرامیم، شکستی عظیم داد. بدین‌سان عَمّونیان به حضور بنی‌اسرائیل مغلوب شدند.
\v 34 چون یَفتاح به خانۀ خود در مِصفَه بازگشت، اینک دخترش با دف و رقص به پیشبازش بیرون آمد. او تنها فرزند یَفتاح بود، و یَفتاح جز او پسر یا دختری نداشت.
\v 35 چون یَفتاح او را دید، جامۀ خویش دریده، گفت: «آه ای دخترم! مرا بسیار نگون‌بخت ساختی و از آزاردهندگانم شدی، زیرا که دهان خویش نزد خداوند گشودم و نمی‌توانم آن را بازپس‌گیرم.»
\v 36 دختر به او گفت: «ای پدرم، تو دهان خویش نزد خداوند گشوده‌ای، پس موافق آنچه از دهانت بیرون آمد، با من عمل کن، زیرا خداوند انتقام تو را از دشمنانت عَمّونیان ستانده است.»
\v 37 سپس خطاب به پدر خود گفت: «بگذار برایم چنین شود: دو ماه مرا مهلت ده تا به کوهها رفته، با دوستانم برای بکارت خود بگریم.»
\v 38 یَفتاح گفت: «برو.» و برای دو ماه او را روانه کرد. پس دختر رفت و با دوستانش بر کوهها برای بکارت خود گریست.
\v 39 و در پایان دو ماه نزد پدر خود بازگشت، و او مطابق نذری که کرده بود، با وی عمل کرد. آن دختر مردی را نشناخته بود.
\v 40 که هر سال دختران اسرائیل می‌رفتند و چهار روز در سال یاد دختر یَفتاح جِلعادی را گرامی می‌داشتند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 باری، مردان اِفرایِم به جنگ فرا خوانده شدند، و ایشان از اردن گذشته، به جانب صافون رفتند و به یَفتاح گفتند: «چرا به جنگ عَمّونیان رفتی و ما را فرا نخواندی تا با تو بیاییم؟ حال خانه‌ات را بر سرت به آتش می‌کشیم.»
\v 2 یَفتاح ایشان را گفت: «من و قومم سخت با عَمّونیان در کشمکش بودیم، اما چون شما را خواندم، مرا از دست ایشان نرهانیدید.
\v 3 پس چون دیدم مرا نمی‌رهانید، خود جان بر کف نهاده، به مقابله با عَمّونیان رفتم، و خداوند ایشان را به دست من تسلیم کرد. پس حال چرا امروز نزد من برآمده‌اید تا با من بجنگید؟»
\v 4 آنگاه یَفتاح تمامی مردان جِلعاد را گرد آورد و با اِفرایِم جنگید، و مردان جِلعاد، اِفرایِم را شکست دادند، زیرا ایشان گفته بودند: «شما جِلعادیان، فراریانِ اِفرایِمی در میان اِفرایِم و مَنَسی هستید.»
\v 5 و جِلعادیان معبرهای اردن را پیش روی اِفرایِمیان گرفتند، و هرگاه یکی از فراریانِ اِفرایِم می‌گفت: «بگذارید از اردن عبور کنم»، مردان جِلعاد از او می‌پرسیدند: «آیا اِفرایِمی هستی؟» اگر می‌گفت: «نه»،
\v 6 می‌گفتند: «پس بگو شِبّولِت»، و چون می‌گفت: «سِبّولِت» - چراکه اِفرایِمیان نمی‌توانستند این کلمه را درست ادا کنند - آنگاه او را گرفته، نزد گذرگاههای اردن می‌کشتند. بدین ترتیب، چهل و دو هزار تن از اِفرایِمیان در آن زمان کشته شدند.
\v 7 یَفتاح شش سال اسرائیل را داوری کرد. پس یَفتاح جِلعادی درگذشت و او را در یکی از شهرهای جِلعاد
\v 8 پس از او، اِبصانِ بِیت‌لِحِمی اسرائیل را داوری کرد.
\v 9 او سی پسر و سی دختر داشت. اِبصان دخترانش را به مردانی که از طایفۀ او نبودند به همسری داد و برای پسرانش نیز سی دختر از بیرون آورد. اِبصان هفت سال اسرائیل را داوری کرد.
\v 10 آنگاه درگذشت و او را در بِیت‌لِحِم به خاک سپردند.
\v 11 پس از او، ایلونِ زِبولونی ده سال بر اسرائیل داوری کرد.
\v 12 پس ایلونِ زِبولونی مرد، و او را در اَیَلون، در زمین زِبولون، به خاک سپردند.
\v 13 پس از او، عَبدون پسر هِلّیلِ فِرعَتونی اسرائیل را داوری کرد.
\v 14 او چهل پسر و سی نوۀ پسر داشت، که بر هفتاد الاغ سوار می‌شدند. عَبدون هشت سال اسرائیل را داوری کرد.
\v 15 پس عَبدون پسر هِلّیلِ فِرعَتونی درگذشت، و او را در فِرعَتون در زمین اِفرایِم، در نواحی مرتفع عَمالیقیان به خاک سپردند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 بنی‌اسرائیل بار دیگر آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند. پس خداوند ایشان را به مدت چهل سال به دست فلسطینیان تسلیم کرد.
\v 2 مردی بود از صُرعَه به نام مانوَخ، از قبیلۀ دان. زن او نازا بود و صاحب فرزند نمی‌شد.
\v 3 فرشتۀ خداوند بر آن زن ظاهر شد و به او گفت: «اینک تو نازایی و فرزندی نزاده‌ای، ولی آبستن خواهی شد و پسری خواهی زاد.
\v 4 پس حال مراقب باش و هیچ شراب یا مُسکِری منوش و هیچ چیز نجس مخور.
\v 5 زیرا اینک آبستن شده، پسری خواهی زاد. موی سر او نباید هرگز تراشیده شود، زیرا آن پسر از رحِم مادر برای خدا نذیره خواهد بود، و به نجات اسرائیل از دست فلسطینیان آغاز خواهد کرد.»
\v 6 پس آن زن رفته، به شوهر خود گفت: «مرد خدایی نزد من آمد که سیمایش همچون سیمای فرشتۀ خدا، بسیار پرهیبت بود. نپرسیدم اهل کجاست، و او نیز نامش را به من نگفت.
\v 7 اما به من گفت: ”اینک آبستن شده، پسری خواهی زاد. پس حال هیچ شراب یا مُسکِری منوش و هیچ چیز نجس مخور، زیرا آن پسر از رحِم مادر تا روز مرگ خود، برای خدا نذیره خواهد بود.“»
\v 8 آنگاه مانوَخ به درگاه خداوند التماس کرده، گفت: «ای خداوند، تمنا دارم رخصت دهی آن مرد خدا که فرستادی، بار دیگر نزد ما بیاید و به ما بیاموزد با فرزندی که زاده خواهد شد، چگونه عمل کنیم.»
\v 9 خدا صدای مانوَخ را شنید، و فرشتۀ خدا بار دیگر نزد زن، حینی که در صحرا نشسته بود، آمد. اما شوهرش مانوَخ همراه وی نبود.
\v 10 پس آن زن شتابان دویده، به شوهر خود گفت: «اینک همان مرد که آن روز نزد من آمد، بار دیگر بر من ظاهر شده است.»
\v 11 مانوَخ برخاسته، از پی زنش روانه شد و نزد آن مرد آمده، به او گفت: «آیا تو همانی که با این زن سخن گفت؟» گفت: «خودم هستم».
\v 12 مانوَخ گفت: «چون سخنت واقع شود، حکم آن فرزند و معامله با وی چه خواهد بود؟»
\v 13 فرشتۀ خداوند به مانوَخ گفت: «زن باید از هرآنچه به او گفتم، اجتناب کند.
\v 14 از محصول مو چیزی نخورَد، شراب و مُسکِرات ننوشد و به چیز نجس لب نزند، بلکه هرآنچه به او امر فرمودم، نگاه دارد.»
\v 15 مانوَخ به فرشتۀ خداوند گفت: «تمنا دارم رخصت دهی تو را اندکی نگاه داریم و بزغاله‌ای برایت تدارک ببینیم.»
\v 16 فرشتۀ خداوند پاسخ داد: «هرچند مرا نگاه داری، از خوراک شما نخواهم خورد. اما اگر قربانی تمام‌سوز تدارک می‌بینید، آن را به خداوند تقدیم کنید.» زیرا مانوَخ نمی‌دانست که او فرشتۀ خداوند است.
\v 17 آنگاه مانوَخ از فرشتۀ خداوند پرسید: «نام تو چیست تا آنگاه که سخنت واقع شود، تو را حرمت نهیم.»
\v 18 فرشتۀ خداوند به او گفت: «چرا نام مرا می‌پرسی؟ زیرا که آن عجیب است.»
\v 19 پس مانوَخ بزغاله را به همراه هدیۀ آردی برگرفت و آن را بر صخره برای خداوند تقدیم کرد، و در همان حال که مانوَخ و زنش می‌نگریستند، خداوند کاری عجیب کرد:
\v 20 چون شعلۀ آتش از مذبح به سوی آسمان بالا می‌رفت، فرشتۀ خداوند در شعلۀ مذبح صعود کرد. و چون مانوَخ و زنش این را دیدند، به روی بر زمین افتادند.
\v 21 فرشتۀ خداوند دیگر بر مانوَخ و زنش ظاهر نشد. آنگاه مانوَخ دریافت که او فرشتۀ خداوند بود.
\v 22 پس مانوَخ به زن خود گفت: «به‌یقین خواهیم مرد، زیرا خدا را دیدیم!»
\v 23 ولی زنش به او گفت: «اگر خداوند می‌خواست ما را بکشد، قربانی تمام‌سوز و هدیۀ آردی از دست ما نمی‌پذیرفت و همۀ این امور را به ما نشان نمی‌داد، و نه در این هنگام ما را از چنین امور باخبر می‌ساخت.»
\v 24 پس آن زن پسری زاده، وی را شَمشون نام نهاد. آن پسر بزرگ شد، و خداوند او را برکت داد.
\v 25 و روح خداوند در مَحَنِه‌دان، میان صُرعَه و اِشتائُل، به برانگیختن او آغاز کرد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و اما شَمشون به تِمنَه فرود آمد، و در آنجا یکی از دختران فلسطینی را دید.
\v 2 پس رفته، به پدر و مادر خود گفت: «یکی از دختران فلسطینی را در تِمنَه دیده‌ام. پس اکنون او را برای من به زنی بگیرید.»
\v 3 پدر و مادرش به او گفتند: «آیا در میان دختران خویشانت و یا در میان تمامی قوم ما زنی یافت نمی‌شود که تو باید بروی و از فلسطینیان ختنه‌ناشده زن بگیری؟» شَمشون به پدرش گفت: «او را برای من بگیر، زیرا در نظرم پسند آمده است.»
\v 4 اما پدر و مادر شَمشون نمی‌دانستند که این امر از جانب خداوند است، زیرا خداوند در پی فرصتی علیه فلسطینیان بود، از آن سبب که فلسطینیان در آن هنگام بر اسرائیل فرمان می‌راندند.
\v 5 پس شَمشون با پدر و مادرش به تِمنَه فرود آمد. چون به تاکستانهای تِمنَه رسیدند، اینک شیری جوان، غرّش‌کنان به جانب شَمشون آمد.
\v 6 آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت و با اینکه چیزی در دست نداشت، شیر را چونان بزغاله‌ای پاره پاره کرد. اما دربارۀ آنچه کرده بود، به پدر و مادر خود چیزی نگفت.
\v 7 سپس رفت و با آن زن سخن گفت، و آن زن در نظر شَمشون پسند آمد.
\v 8 چندی بعد، چون شَمشون برای ازدواج با آن زن بازمی‌گشت، راه خود را کج کرد تا به لاشۀ شیر نظری بیفکند. و اینک در لاشۀ شیر، انبوهی زنبور و عسل بود.
\v 9 پس عسل را از لاشه تراشید و به دست خود برگرفته، روانه شد و در راه می‌خورد. چون به پدر و مادر خود رسید، قدری از عسل را بدیشان نیز داد و آنان خوردند. اما نگفت آن را از لاشۀ شیر تراشیده است.
\v 10 پدر شَمشون نزد آن زن رفت، و شَمشون چنانکه رسم مردان جوان بود، ضیافتی در آنجا ترتیب داد.
\v 11 چون فلسطینیان او را دیدند، سی رفیق به او دادند تا با او باشند.
\v 12 شَمشون به ایشان گفت: «بگذارید معمایی برایتان بگویم. اگر توانستید طی هفت روزِ جشن پاسخش را به من بگویید و آن را حل کنید، سی دست کتان و سی دست لباس به شما خواهم داد.
\v 13 اما اگر نتوانستید پاسخش را بگویید، آنگاه شما سی دست کتان و سی دست لباس به من بدهید.» آنان گفتند: «معمایت را بگو تا بشنویم.»
\v 14 پس شَمشون به ایشان گفت:
\v 15 روز چهارم
\v 16 پس زن شَمشون بر او گریسته، گفت: «بدرستی که تو از من بیزاری و مرا دوست نمی‌داری. زیرا برای پسران قوم من معمایی گفته‌ای، اما پاسخش را به من نگفته‌ای.» شَمشون به او گفت: «پاسخش را به پدر و مادرم نیز نگفته‌ام. آیا به تو بگویم؟»
\v 17 پس آن زن در آن هفت روز که ضیافت ایشان بر پا بود، نزد وی بگریست. روز هفتم شَمشون پاسخ معما را به او گفت، زیرا بدو اصرار بسیار می‌ورزید. آنگاه او نیز معما را به پسران قوم خود بازگفت.
\v 18 روز هفتم پیش از غروب آفتاب، مردان شهر به شَمشون گفتند:
\v 19 آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت، و او به اَشقِلون رفته، سی تن از مردان آن شهر را کشت، و اموالشان را گرفته، جامه‌هایشان را به آنانی داد که پاسخ معما را گفته بودند. سپس با خشم بسیار به خانۀ پدر خود بازگشت.
\v 20 و زن شَمشون را به یکی از رفیقانش که ساقدوش او بود، به زنی دادند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 پس از چندی، در موسم برداشت گندم، شَمشون با بزغاله‌ای به دیدار زن خود رفت و گفت: «نزد زن خود به حجره در خواهم آمد.» ولی پدرِ زنش اجازه نداد شَمشون داخل شود
\v 2 و گفت: «براستی گمان می‌کردم که سخت از زنت بیزار شده‌ای، پس او را به ساقدوش تو دادم. آیا خواهر کوچکترش از او زیباتر نیست؟ تمنا اینکه او را در عوض بگیری.»
\v 3 شَمشون به ایشان گفت: «این بار اگر به فلسطینیان آسیب رسانم، در قبالشان بی‌گناه خواهم بود.»
\v 4 پس رفته، سیصد روباه گرفت و مشعلها برداشته، دُمها‌ی روباهان را دو به دو به هم بست و میان هر جفت دُم، مشعلی قرار داد.
\v 5 سپس مشعلها را آتش زد و روباهان را در میان گندمزارهای فلسطینیان رها کرده، خرمنها و بافه‌های گندم را با تاکستانها و باغهای زیتون سوزانید.
\v 6 آنگاه فلسطینیان پرسیدند: «چه کسی این کار را کرده است؟» گفتند: «شَمشون داماد تِمنی؛ زیرا تِمنی زن او را گرفته، به ساقدوشش داده است». پس فلسطینیان برآمده، آن زن و پدرش را به آتش سوزاندند.
\v 7 و شَمشون به ایشان گفت: «اگر بدین‌گونه عمل می‌کنید، براستی که تا از شما انتقام نستانم، آرام نخواهم نشست.»
\v 8 پس ایشان را یکسره به کشتاری عظیم از پای درآورد.
\v 9 و اما فلسطینیان برآمده، در یهودا اردو زدند و در لِحی موضع گرفتند.
\v 10 مردان یهودا پرسیدند: «از چه رو بر ضد ما برآمده‌اید؟» فلسطینیان پاسخ دادند: «آمده‌ایم تا شَمشون را در بند کشیم و با او همان کنیم که با ما کرد.»
\v 11 آنگاه سه هزار تن از مردان یهودا به شکاف صخرۀ عیطام پایین رفته، به شَمشون گفتند: «آیا نمی‌دانی که فلسطینیان بر ما فرمان می‌رانند؟ پس این چه کار است که با ما کردی؟» او پاسخ داد: «با ایشان همان کردم که با من کردند.»
\v 12 پس او را گفتند: «آمده‌ایم تا تو را در بند کِشیم و به دست فلسطینیان بسپاریم.» شَمشون گفت: «برایم سوگند یاد کنید که خود بر من حمله نخواهید آورد.»
\v 13 پاسخ دادند: «نه! بلکه فقط تو را می‌بندیم و به دست آنان می‌سپاریم. به‌یقین تو را نخواهیم کشت.» پس او را با دو ریسمانِ نو بسته، از صخره بالا آوردند.
\v 14 چون شَمشون به لِحی رسید، فلسطینیان فریادزنان برای دیدن او آمدند. آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت، و ریسمانهایی که بر بازوانش بود، مانند کتانی که به آتش سوخته شود گردید، و بندها از دستانش فرو ریخت.
\v 15 شَمشون استخوان تازۀ چانۀ الاغی یافت و دست خویش دراز کرده، آن را برگرفت و هزار تن را با آن کشت.
\v 16 و شَمشون گفت:
\v 17 و چون از سخن بازایستاد، استخوان چانه را از دست خود فرو افکند. و آن مکان رَمَت‌لِحی
\v 18 شَمشون بسیار تشنه بود. پس نزد خداوند دعا کرده، گفت: «تو این نجات عظیم را به دست خدمتگزارت ارزانی داشتی. آیا حال از تشنگی بمیرم و به دست این ختنه‌ناشدگان بیفتم؟»
\v 19 پس خدا گودالی را که در لِحی بود بشکافت، و آب از آن جاری شد. و چون شَمشون نوشید، روحش تازه شد و جانی دوباره گرفت. پس آن مکان عِین‌حَقّوری
\v 20 و شَمشون در ایام فلسطینیان، بیست سال اسرائیل را داوری کرد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 روزی شَمشون به غزه رفت، و در آنجا زنی روسپی بدید و به وی درآمد.
\v 2 به مردم غزه خبر رسید که: «شَمشون به اینجا آمده است!» پس آن مکان را محاصره کردند و تمامی شب کنار دروازۀ شهر برای او به کمین نشستند. آنان تمام شب خاموش مانده، گفتند: «هنگام سپیده‌دم او را خواهیم کشت.»
\v 3 اما شَمشون تا نیمه‌شب خوابید، و نیمه‌شب برخاسته، درهای دروازۀ شهر را با دو تیر آن گرفته، آنها را با پشت‌بند از جای برکند، و بر دوش خود نهاده، بالای تپه‌ای برد که مُشرف به حِبرون است.
\v 4 چندی بعد، شَمشون در وادی سورِق دلباختۀ زنی شد دلیله نام.
\v 5 سروران فلسطینیان نزد آن زن برآمده، او را گفتند: «شمشون را اغوا کن و دریاب که نیروی عظیمش در چیست، و چگونه می‌توانیم بر او چیره شده، در بندش کِشیم و ذلیلش سازیم. و ما هر کدام هزار و صد مثقال
\v 6 پس دلیله به شَمشون گفت: «تمنا اینکه به من بگویی نیروی عظیمت در چیست، و چگونه می‌توان تو را بست و ذلیل ساخت؟»
\v 7 شَمشون به او گفت: «اگر مرا با هفت زه‌کمانِ تازه که خشک نشده باشد ببندند، آنگاه ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
\v 8 پس سروران فلسطینیان هفت زه‌کمانِ تازه که خشک نشده بود برای دلیله آوردند، و او شَمشون را با آنها بست.
\v 9 و اما مردانی نزد دلیله در حجره به کمین نشسته بودند. و دلیله به شَمشون گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمده‌اند!» آنگاه شَمشون زه‌های کمان را همچون نخ کتانی که در برخورد با آتش می‌گسلد، از هم گُسَست. بدین‌گونه، رمز قدرتش دانسته نشد.
\v 10 دلیله به شَمشون گفت: «اینک تو مرا تمسخر کرده، به من دروغ گفتی. تمنا اینکه مرا بگویی چگونه می‌توان تو را بست.»
\v 11 شَمشون گفت: «اگر مرا با ریسمانهای نو که پیشتر از آنها استفاده نشده است ببندند، آنگاه ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
\v 12 پس دلیله ریسمانهای نو برگرفت و شَمشون را با آنها بست و به شَمشون گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمده‌اند!» و مردان فلسطینی در حجره به کمین نشسته بودند. اما او ریسمانها را مانند نخی از بازوان خود گسست.
\v 13 آنگاه دلیله به شَمشون گفت: «تا کنون مرا به ریشخند گرفته و به من دروغ گفته‌ای. به من بگو چگونه می‌توان تو را بست.» شَمشون گفت: «اگر هفت گیسوی سرم را با تار ببافی و آن را با سنجاق محکم کنی، آنگاه ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
\v 14 پس چون شَمشون در خواب بود، دلیله هفت گیسوی سر او را گرفت و آنها را با تار بافته، با سنجاق محکم کرد. سپس به او گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمده‌اند!» اما شَمشون از خواب برخاست و سنجاق و چرخ‌بافندگی و تار را برکند.
\v 15 آنگاه دلیله به او گفت: «چگونه می‌گویی مرا دوست می‌داری حال آنکه دلت با من نیست؟ این سه بار مرا به ریشخند گرفتی و به من نگفتی که نیروی عظیمت در چیست.»
\v 16 پس چون هر روز او را با سخنان خود به ستوه می‌آورد و بدو اصرار بسیار می‌ورزید، سرانجام جان او به لب رسید
\v 17 و هر چه در دل داشت برای دلیله بیان کرده، بدو گفت: «تیغ سلمانی هرگز بر سر من نیامده است، زیرا که از رَحِم مادرم برای خدا نذیره بوده‌ام. اگر موی سرم تراشیده شود، نیرویم از من خواهد رفت و ناتوان و همچون دیگر مردان خواهم شد.»
\v 18 دلیله چون دید شَمشون هر چه در دل داشت بدو بازگفته است، فرستاده، سروران فلسطینیان را فرا خواند و گفت: «بار دیگر برآیید، زیرا هر چه در دل داشت به من گفته است.» پس سروران فلسطینیان پول به دست نزد او برآمدند.
\v 19 دلیله شَمشون را بر زانوان خود خوابانید و مردی را فراخوانده، از او خواست هفت گیسوی سر شَمشون را بتراشد. آنگاه به ذلیل ساختن او آغاز کرد، و نیروی شَمشون از او برفت.
\v 20 دلیله گفت: «شَمشون! فلسطینیان بر تو برآمده‌اند!» شَمشون از خواب برخاسته، گفت: «همچون پیشتر بیرون می‌روم و به تکانی خود را می‌رهانم.» اما نمی‌دانست که خداوند او را ترک کرده است.
\v 21 پس فلسطینیان او را گرفته، چشمانش را از حدقه بیرون آوردند و او را به غزه برده، به زنجیرهای برنجین بستند. و شَمشون در زندان، آسیاب می‌کرد.
\v 22 اما موی سرش پس از تراشیده شدن، باز شروع به بلند شدن کرد.
\v 23 باری، سروران فلسطینیان گرد آمدند تا قربانی بزرگی به خدای خویش داجون تقدیم کنند و وجد نمایند، و گفتند: «خدای ما دشمنمان شَمشون را به دست ما تسلیم کرده است.»
\v 24 مردم با دیدن او، خدای خویش را می‌ستودند زیرا می‌گفتند: «خدای ما دشمنمان را به دست ما تسلیم کرده است، او را که زمین ما را نابود کرده و بسیاری از ما را کشته بود!»
\v 25 و چون سَرخوش بودند، گفتند: «شَمشون را بخوانید تا ما را سرگرم کند.» پس شَمشون را از زندان فرا خواندند، و او ایشان را سرگرم کرد. و او را واداشتند تا در میان ستونها بایستد.
\v 26 آنگاه شَمشون به پسری که دستش را گرفته بود، گفت: «بگذار ستونهایی را که معبد بر آنها استوار است لمس کرده، بر آنها تکیه زنم.»
\v 27 معبد پر از مردان و زنان بود، و سروران فلسطینیان همگی آنجا بودند و نزدیک به سه هزار مرد و زن بر فراز بام، نمایش شَمشون را تماشا می‌کردند.
\v 28 آنگاه شَمشون نزد خداوند دعا کرده، گفت: «ای خداوندگارْ یهوه، تمنا اینکه مرا به یاد آوری. خدایا، استدعا می‌کنم فقط این یک بار مرا نیرو ببخشی تا انتقام دو چشم خود را به یک ضربت از فلسطینیان بستانم.»
\v 29 آنگاه شَمشون دستان خود را بر دو ستون میانی که معبد بر آنها استوار بود، نهاد و به دست راست خود بر یکی و به دست چپ خود بر دیگری تکیه زد.
\v 30 و شَمشون گفت: «بگذار همراه فلسطینیان بمیرم!» سپس با تمام نیروی خود زور آورد، و معبد بر سروران و بر همۀ کسانی که در آن بودند، فرو ریخت. پس شمار کشتگانی که شَمشون در مرگ خود کشت بیش از کشتگانی بود که در زمان حیات خود کشته بود.
\v 31 آنگاه برادران شَمشون و همۀ خانواده‌اش آمده، او را برگرفتند و با خود برده، مابین صُرعَه و اِشتائُل، در مقبرۀ پدرش مانوَخ به خاک سپردند. شَمشون بیست سال اسرائیل را داوری کرده بود.
\s5
\c 17
\p
\v 1 در نواحی مرتفع اِفرایِم مردی بود میکاه نام.
\v 2 میکاه به مادر خود گفت: «آن هزار و صد پاره نقره که از تو گرفته شد و درباره‌اش نفرین کردی و در گوش من نیز سخن گفتی، اینک آن نقره‌ها نزد من است؛ آنها را من برداشته بودم. پس اکنون نقره‌ها را به تو بازپس می‌دهم.»
\v 3 پس میکاه آن هزار و صد پاره نقره را به مادر خود بازگرداند. و مادرش گفت: «این نقره را از دست خودم به جهت پسرم وقف خداوند می‌کنم، تا با آن تمثالی تراشیده و بتی ریخته‌شده ساخته شود.»
\v 4 چون میکاه آن نقره‌ها را به مادرش بازگردانید، مادرش دویست پاره نقره برگرفته، آنها را به زرگری داد و او با آن تمثالی تراشیده و بتی ریخته‌شده ساخت. و آن بتها در خانۀ میکاه بودند.
\v 5 و اما آن مَرد، میکاه، زیارتگاهی داشت. او یک ایفود و چند بت خانگی ساخت و یکی از پسرانش را نیز تعیین کرد تا کاهن او باشد.
\v 6 در آن روزگار، پادشاهی در اسرائیل نبود، و هر کس هرآنچه در نظرش پسند می‌آمد، می‌کرد.
\v 7 و اما لاوی جوانی اهل بِیت‌لِحِمِ یهودا، از طایفۀ یهودا، در آنجا غربت گزیده بود.
\v 8 آن جوان از شهرِ بِیت‌لِحِمِ یهودا روانه شد تا هر جا که بیابد، غربت گزیند. چون سیر می‌کرد به خانۀ میکاه در نواحی مرتفع اِفرایِم رسید.
\v 9 میکاه از او پرسید: «از کجا می‌آیی؟» گفت: «فردی لاوی از بِیت‌لِحِمِ یهودا هستم؛ می‌روم تا هر جا که بیابم، غربت گزینم.»
\v 10 میکاه به او گفت: «نزد من بمان و برایم پدر و کاهن باش، و من سالی ده پاره نقره و یک دست لباس به تو خواهم داد و معاشت را تأمین خواهم کرد.» پس آن لاوی به خانۀ میکاه درآمد.
\v 11 لاوی پذیرفت که نزد او ساکن شود، و برای میکاه همچون یکی از پسرانش شد.
\v 12 میکاه آن لاوی را تخصیص نمود، و آن جوان کاهن او شد و در خانۀ او زندگی می‌کرد.
\v 13 آنگاه میکاه گفت: «حال می‌دانم خداوند مرا کامروا خواهد ساخت، زیرا یک لاوی کاهن من است.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 در آن روزگار در اسرائیل پادشاهی نبود. و در آن ایام قبیلۀ دان میراثی برای خود می‌جستند تا در آن ساکن شوند، زیرا تا آن زمان میراثی در میان قبایل اسرائیل برای ایشان تعیین نشده بود.
\v 2 پس بنی‌دان از میان تمامی قبیلۀ خود پنج مرد دلاور از صُرعَه و اِشتائُل فرستادند تا به جاسوسی زمین رفته، آن را کاوش کنند. بدیشان گفتند: «بروید و زمین را کاوش کنید.» پس آن پنج تن به خانۀ میکاه در نواحی مرتفع اِفرایِم آمده، در آنجا منزل گزیدند.
\v 3 چون ایشان در نزدیکی خانۀ میکاه بودند، صدای لاوی جوان را شناختند و به آنجا برگشته، از او پرسیدند: «چه کسی تو را به اینجا آورده است؟ اینجا چه می‌کنی؟ کارت در اینجا چیست؟»
\v 4 لاویِ جوان گفت: «میکاه برایم چنین و چنان کرده است و مرا به مزد گرفته، و من کاهن او شده‌ام.»
\v 5 آنها به او گفتند: «تمنا اینکه از خدا مسئلت کنی تا بدانیم آیا سفری که پیش رو داریم قرینِ توفیق خواهد بود یا نه.»
\v 6 کاهن بدیشان گفت: «به سلامت بروید. سفری که در پیش دارید، منظور نظر خداوند است.»
\v 7 پس آن پنج تن روانه شده، به لایِش رفتند و دیدند که چگونه مردم آنجا در امنیت زندگی می‌کنند و به رسم صیدونیان، آرامند و آسوده‌خاطر، و از هرآنچه در زمین است چیزی کم ندارند،
\v 8 چون نزد برادران خود به صُرعَه و اِشتائُل آمدند، برادرانشان از ایشان پرسیدند: «چه خبر؟»
\v 9 پاسخ دادند: «برخیزیم و بر ایشان حمله بَریم! زیرا ما آن سرزمین را دیده‌ایم، و اینک بسیار نیکوست. آیا نمی‌خواهید دست به کار شوید؟ بی‌تعلل رفته به آن سرزمین درآیید و آن را تصرف کنید!
\v 10 چون بروید، مردمی آسوده‌خاطر و سرزمینی وسیع خواهید یافت، زیرا خدا آن زمین را به دست شما تسلیم کرده است: آنجا مکانی است که چیزی از آنچه در جهان یافت می‌شود کم ندارد.»
\v 11 پس ششصد مرد از قبیلۀ دان، هر یک مسلح به آلات جنگ، از صُرعَه و اِشتائُل به راه افتادند
\v 12 و برآمده، در قَریه‌یِعاریم در یهودا اردو زدند. به همین خاطر آن مکان را که در غربِ قَریه‌یِعاریم است، تا به امروز مَحَنِه‌دان
\v 13 ایشان از آنجا به نواحی مرتفع اِفرایِم گذشته، به خانۀ میکاه رسیدند.
\v 14 آنگاه آن پنج مرد که به تجسس سرزمین لایِش رفته بودند، به برادران خویش گفتند: «آیا می‌دانید که در این خانه‌ها ایفود و بتهای خانگی
\v 15 پس به آنجا برگشته، به خانۀ لاوی جوان، یعنی به خانۀ میکاه رفتند و جویای احوالش شدند.
\v 16 و اما آن ششصد مرد از بنی‌دان، مسلح به آلات جنگ، بر مدخل دروازه ایستاده بودند.
\v 17 آن پنج مرد که پیشتر زمین را تجسس کرده بودند، برآمده، داخل شدند و تمثالِ تراشیده و ایفود و بتهای خانگی و بت ریخته‌شده را برگرفتند، در حالی که کاهن و آن ششصد مردِ مسلح به آلات جنگ نزد مدخل دروازه ایستاده بودند.
\v 18 چون آن مردان به خانۀ میکاه درآمدند و تمثالِ تراشیده، ایفود، بتهای خانگی و بت ریخته‌شده را برگرفتند، کاهن بدیشان گفت: «چه می‌کنید؟»
\v 19 پاسخ دادند: «خاموش باش! دست بر دهانت بگذار و با ما بیا، و برای ما پدر و کاهن باش. آیا تو را بهتر آن است که کاهن خانۀ یک تن باشی، یا اینکه کاهن قبیله و طایفه‌ای در اسرائیل؟»
\v 20 پس کاهن دلشاد شد، و ایفود و بتهای خانگی و تمثالِ تراشیده را برگرفت و همراه آن مردان رفت.
\v 21 پس آنان برگشته، رفتند، و کودکان و دامها و اثاثیۀ خود را پیشاپیش خویش قرار دادند.
\v 22 چون مسافتی از خانۀ میکاه دور شدند، مردانی که در خانه‌های نزدیک خانۀ میکاه بودند فرا خوانده شدند، و ایشان آمده، خود را به مردان دان رساندند.
\v 23 آنان مردان دان را صدا زدند، و ایشان روی گردانده، به میکاه گفتند: «تو را چه شده که با چنین گروهی آمده‌ای؟»
\v 24 میکاه پاسخ داد: «شما خدایان مرا که ساخته بودم با کاهن برگرفته، رفته‌اید. مرا دیگر چه چیز باقی است؟ پس چگونه از من می‌پرسید: ”تو را چه شده است؟“»
\v 25 مردان دان او را گفتند: «مگذار صدایت در میان ما شنیده شود، مبادا مردان تندخو بر تو هجوم آورند و تو و اهل خانه‌ات جان خود را از دست بدهید.»
\v 26 پس مردان دان به راه خود ادامه دادند، و چون میکاه دید از او نیرومندترند، روی گردانیده، به خانۀ خویش بازگشت.
\v 27 باری، مردان دان آنچه را میکاه ساخته بود و کاهن او را برگرفتند و به لایِش بر مردمانی که آرام و آسوده‌خاطر بودند برآمده، ایشان را به دَم شمشیر زدند و شهرشان را به آتش سوزاندند.
\v 28 و ایشان را رهاننده‌ای نبود، زیرا از صیدون دور بود و ایشان را با کسی سر و کاری نبود. آن شهر در وادی‌ای متعلق به بِیت‌رِحوب قرار داشت. سپس مردان دان شهر را از نو ساخته، در آن ساکن شدند،
\v 29 و آن را که پیشتر لایِش نامیده می‌شد، به نام جدّشان دان که برای اسرائیل زاده شد، دان نامیدند.
\v 30 مردمان دان آن تمثالِ تراشیده را برای خود بر پا کردند، و یوناتان پسر جِرشوم پسر موسی،
\v 31 بدین‌سان ایشان در تمام مدتی که خانۀ خدا در شیلوه بود، تمثالِ تراشیده‌ای را که میکاه ساخته بود، بر پا داشتند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 در آن روزگار که در اسرائیل پادشاهی نبود، مردی لاوی که در مناطق دورافتادۀ نواحی مرتفع اِفرایِم اقامت گزیده بود، مُتَعِه‌ای از بِیت‌لِحِمِ یهودا برای خود بگرفت.
\v 2 ولی آن زن به او خیانت کرد، و از نزد وی به خانۀ پدرش در بِیت‌لِحِمِ یهودا رفت و چهار ماه در آنجا ماند.
\v 3 پس شوهرش برخاسته، از پی او رفت تا به نرمی با او سخن گفته، او را بازآورَد. آن مردِ لاوی غلامش را با دو الاغ همراه خود داشت. آن زن او را به خانۀ پدرش برد، و پدرِ دختر چون وی را دید، با خوشحالی از او استقبال کرد.
\v 4 پدرزن او، یعنی پدر آن دختر، به‌اصرار وی را نزد خویش نگاه داشت. پس آن لاوی سه روز نزد پدرزن خود ماند، و ایشان خوردند و نوشیدند و در آنجا به سر بردند.
\v 5 روز چهارم، بامدادان برخاستند، و چون مرد در تدارک رفتن بود، پدرِ دختر به داماد خود گفت: «دل خویش به لقمه‌نانی تقویت کن، و سپس روانه شوید.»
\v 6 پس هر دو نشستند و با هم خوردند و نوشیدند. آنگاه پدرِ دختر به آن مرد گفت: «تمنا دارم راضی شوی امشب نیز اینجا بمانی و دل خویش خوش سازی.»
\v 7 و چون آن مرد برخاست تا برود، پدرزنش به او اصرار کرد؛ پس آن شب نیز در آنجا ماند.
\v 8 روز پنجم، بامدادان برخاست تا برود، ولی پدرِ دختر گفت: «تمنا اینکه دل خویش تقویت بخشی و تا بعدازظهر درنگ نمایی!» پس ایشان هر دو با هم خوردند.
\v 9 و چون آن مرد و مُتَعِه و غلامش برخاستند تا بروند، پدرزنش، یعنی پدر آن دختر، وی را گفت: «اینک روز نزدیک به غروب است، پس تمنا اینکه امشب نیز اینجا بمانید. بنگر که روز به پایان می‌رسد؛ پس شب را در اینجا بمان و دل خویش خوش ساز؛ فردا سحرگاهان برخیزید و راهی سفر شوید تا به خانۀ خود برسی.»
\v 10 ولی آن مرد نخواست شب را بماند؛ پس برخاسته، روانه شد و به مقابل یِبوس رسید که همان اورشلیم باشد. دو الاغ پالان شده و مُتَعِه‌اش نیز همراه او بودند.
\v 11 چون به نزدیکی یِبوس رسیدند، نزدیک غروب بود. پس غلام به ارباب خود گفت: «اکنون بیا تا به این شهر یِبوسیان درآییم و شب را در آنجا به سر بریم.»
\v 12 اما اربابش گفت: «به شهر بیگانگان که بنی‌اسرائیل در آن ساکن نباشند نخواهیم رفت، بلکه به جِبعَه گذر خواهیم کرد.»
\v 13 سپس به غلام خود گفت: «بیا تا به یکی از این مکانها نزدیک شویم و شب را در جِبعَه یا رامَه سپری کنیم.»
\v 14 بدین‌سان از آنجا گذشته، به راه خود ادامه دادند، و خورشید در نزدیکی جِبعَه که از آنِ بِنیامین است، بر ایشان غروب کرد.
\v 15 پس آنجا راه خود را کج کردند تا به جِبعَه درآمده، شب را در آنجا سپری کنند. لاوی به شهر درآمده، در میدان شهر نشست، اما کسی ایشان را به خانۀ خود نبرد تا شب را به سر برند.
\v 16 و اینک، پیرمردی شامگاهان از کار خود در مزرعه بازمی‌گشت. او از نواحی مرتفع اِفرایِم بود، و در جِبعَه سکونت داشت. اما مردم آن شهر، بِنیامینی بودند.
\v 17 پیرمرد چشمان خویش برافراشته، مسافر را در میدان شهر دید و از او پرسید: «به کجا می‌روی و از کجا می‌آیی؟»
\v 18 مرد پاسخ داد: «ما از بِیت‌لِحِمِ یهودا آمده‌ایم و به دیاری دوردست در نواحی مرتفع اِفرایِم می‌رویم که محل سکونت من است. به بِیت‌لِحِمِ یهودا رفته بودم و اکنون به خانۀ خداوند
\v 19 ما برای الاغهایمان کاه و علوفه، و برای خودم و کنیزت و غلامی که همراه بندگانت است، نان و شراب داریم و هیچ چیز کم و کسر نداریم.»
\v 20 پیرمرد گفت: «سلامتی بر تو باد؛ من به همۀ نیازهایتان رسیدگی خواهم کرد. فقط شب را در این میدان به سر نبرید.»
\v 21 پس پیرمرد او را به خانۀ خود برد و به الاغها خوراک داد. آنان پاهای خود را شسته، خوردند و نوشیدند.
\v 22 و چون به عیش و شادی مشغول بودند، اینک برخی از اراذل شهر خانه را احاطه کردند و در را به‌شدّت کوفته، به پیرمرد صاحبخانه گفتند: «مردی را که به خانه‌ات درآمده، بیرون بیاور تا با او همبستر شویم.»
\v 23 مرد صاحبخانه نزد ایشان بیرون آمد و بدیشان گفت: «نه، ای برادران من! تمنا دارم چنین شرارتی مورزید. از آنجا که این مرد به خانۀ من درآمده است، این عمل زشت را مرتکب مشوید.
\v 24 اینک دختر باکرۀ خودم و مُتَعِۀ او اینجایند. بگذارید ایشان را نزد شما آورم. آنان را بی‌حرمت سازید و هر چه در نظرتان پسند آید با ایشان بکنید، ولی با این مرد چنین کار شَنیعی مکنید.»
\v 25 ولی آن مردان نخواستند به او گوش گیرند. پس آن مرد مُتَعِۀ خود را گرفته، او را واداشت تا نزد ایشان بیرون رود. و آنها تمام شب تا صبح با او همبستر شده، بی‌عصمتش می‌کردند، و سپیده‌دم رهایش نمودند.
\v 26 هنگام صبح، آن زن آمده، کنار در خانۀ مردی که سرورش در آنجا بود بر زمین افتاد، و تا روشنایی روز در آنجا ماند.
\v 27 صبحگاهان، سرورش برخاست و چون درهای خانه را گشود تا بیرون آمده، به سفر خود ادامه دهد، مُتَعِه‌اش را دید که کنارِ درِ خانه افتاده و دستهایش بر آستانۀ در است.
\v 28 به او گفت: «برخیز تا برویم.» ولی جوابی نیامد. پس او را بر الاغ خود نهاد و برخاسته، به خانۀ خود روانه شد.
\v 29 و چون به خانه‌اش رسید، کاردی برگرفت و مُتَعِه‌اش را گرفته، جنازه‌اش را به دوازده تکه تقسیم کرد و آنها را به سرتاسر تمامی قلمرو اسرائیل فرستاد.
\v 30 هر که این را می‌دید، می‌گفت: «از روزی که بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر بیرون آمده‌اند تا به امروز، هرگز چنین عملی کرده یا دیده نشده است. پس در آن تأمل کنید و مشورت کرده، حکم نمایید.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 آنگاه تمامی بنی‌اسرائیل، از دان تا بِئِرشِبَع، و نیز از سرزمین جِلعاد، بیرون آمدند، و آن جماعت همچون یک تن در مِصفَه به حضور خداوند جمع شدند.
\v 2 و رؤسای تمامی قوم، یعنی همۀ قبایل اسرائیل، در میان جماعت قوم خدا که چهارصد هزار مردِ شمشیرزنِ پیاده بودند، حاضر شدند.
\v 3 و بنی‌بِنیامین شنیدند که بنی‌اسرائیل به مِصفَه برآمده‌اند. آنگاه بنی‌اسرائیل به یکدیگر گفتند: «بگویید این عمل شرارت‌آمیز چگونه روی داده است؟»
\v 4 پس آن لاوی که شوهر زن مقتوله بود، در پاسخ گفت: «من با مُتَعِۀ خود به جِبعَۀ بِنیامین آمدیم تا شب را در آنجا سپری کنیم.
\v 5 اما مردان جِبعَه بر من برخاسته، شبانگاهان خانه را به قصد کشتن من محاصره کردند. آنان به مُتَعِۀ من تجاوز کردند، و او بمرد.
\v 6 پس مُتَعِۀ خود را گرفته، قطعه قطعه کردم و به سراسر مملکتی که میراث اسرائیل است فرستادم، زیرا آنان در اسرائیل مرتکب عملی زشت و شرم‌آور شده بودند.
\v 7 پس حال ای تمامی بنی‌اسرائیل، نظر و مشورت خود را در اینجا بازگویید.»
\v 8 آنگاه قوم جملگی همچون یک تن برخاسته، گفتند: «هیچ‌یک از ما به خیمۀ خود نخواهیم رفت و به خانه‌های خویش باز نخواهیم گشت.
\v 9 بلکه کاری که اکنون با جِبعَه خواهیم کرد این است: به قید قرعه به مقابله با آن خواهیم رفت.
\v 10 از تمامی قبایل اسرائیل، ده از صد، و صد از هزار، و هزار از ده هزار بر خواهیم گرفت تا برای لشکریان آذوقه بیاورند، تا چون به جِبعَۀ بِنیامین برسند، با ایشان موافق همۀ اعمال شرم‌آوری که در اسرائیل مرتکب شده‌اند، عمل نمایند.»
\v 11 پس تمام مردان اسرائیل، متحد همچون یک تن، بر ضد آن شهر گرد آمدند.
\v 12 آنگاه قبایل اسرائیل مردانی را به سرتاسر قبیلۀ بِنیامین فرستاده، گفتند: «این چه شرارتی است که در میان شما انجام گرفته است؟
\v 13 پس حال آن مردان، یعنی اراذل و اوباشی را که در جِبعَه هستند، تسلیم کنید تا آنها را بکشیم و این شرارت را از اسرائیل بزداییم.» اما بِنیامینیان نخواستند به سخن برادرانشان بنی‌اسرائیل گوش فرا دهند.
\v 14 پس بنی‌بِنیامین از شهرهای خود به جِبعَه گرد آمدند تا بیرون رفته، با بنی‌اسرائیل بجنگند.
\v 15 و در آن روز بنی‌بِنیامین از شهرهای خود بیست و شش هزار مردِ شمشیرزن بسیج کردند، و این علاوه بر هفتصد مرد برگزیده‌ای بود که ساکنان جِبعَه بسیج کرده بودند.
\v 16 در میان این همه، هفتصد مرد برگزیدۀ چپ‌دست بودند، که هریک از ایشان می‌توانست مویی را بی‌آنکه خطا کند با سنگِ فلاخُن بزند.
\v 17 و مردان اسرائیل، سوای بِنیامین، چهارصد هزار مرد شمشیرزن بسیج کردند، جملگی مردانی جنگاور.
\v 18 آنگاه بنی‌اسرائیل برخاسته، به بِیت‌ئیل بالا رفتند و از خدا مشورت خواسته، پرسیدند: «کدامیک از ما اوّل به جنگ بنی‌بِنیامین برود؟» خداوند گفت: «یهودا اوّل برود.»
\v 19 پس بنی‌اسرائیل بامدادان برخاستند و در برابر جِبعَه اردو زدند.
\v 20 بدین‌سان مردان اسرائیل به جنگ بِنیامین بیرون رفتند و در برابر ایشان در جِبعَه صف آراستند.
\v 21 و بنی‌بِنیامین از جِبعَه بیرون آمده، در آن روز بیست و دو هزار تن از اسرائیلیان را از پا درآوردند.
\v 22 اما قوم، یعنی مردان اسرائیل، یکدیگر را دلگرمی دادند و دیگر بار همان جا که روز اوّل صف‌آرایی کرده بودند، صف آراستند.
\v 23 و بنی‌اسرائیل برآمده، تا شامگاهان در حضور خداوند گریستند و از او مشورت خواسته، پرسیدند: «آیا بار دیگر پیش برویم تا با برادران خود بنی‌بِنیامین بجنگیم؟» خداوند گفت: «به جنگ ایشان برآیید.»
\v 24 پس بنی‌اسرائیل روز دوّم نیز به مقابله با بنی‌بِنیامین برآمدند.
\v 25 و بنی‌بِنیامین در روز دوّم به مقابله با ایشان از جِبعَه بیرون آمدند و هجده هزار تن دیگر از بنی‌اسرائیل را که جملگی مردانی شمشیرزن بودند، از پا درآوردند.
\v 26 آنگاه همۀ بنی‌اسرائیل، یعنی تمامی قوم برآمده، به بِیت‌ئیل رفتند و گریستند. ایشان آنجا در حضور خداوند نشسته، آن روز را تا شامگاه روزه داشتند، و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت به حضور خداوند تقدیم کردند.
\v 27 و بنی‌اسرائیل از خداوند مشورت خواستند (زیرا در آن ایام صندوق عهد خدا در آنجا بود
\v 28 و فینِحاس پسر اِلعازار پسر هارون در آن روزها به حضور آن به خدمت می‌ایستاد) و پرسیدند: «آیا دیگر بار به جنگ برادران خود بنی‌بِنیامین بیرون رویم، یا اینکه بازایستیم؟» خداوند گفت: «برآیید، زیرا فردا ایشان را به دست شما تسلیم خواهم کرد.»
\v 29 پس اسرائیل دورتادور جِبعَه کمین نهادند.
\v 30 و بنی‌اسرائیل روز سوّم به مقابله با بنی‌بِنیامین برآمدند و همچون دفعات پیش در برابر جِبعَه صف آراستند.
\v 31 بنی‌بِنیامین به رویاروییِ قوم بیرون آمده، از شهر بیرون کشیده شدند. آنان همچون پیشتر به زدن و کشتن برخی از قوم آغاز کردند، و قریب به سی تن از مردان اسرائیل در صحرا و در راهها کشته شدند، یکی راه بِیت‌ئیل و دیگری راه جِبعَه.
\v 32 بنی‌بِنیامین با خود گفتند: «ایشان همچون پیشتر در برابر ما منهزم شده‌اند.» اما بنی‌اسرائیل گفتند: «بیایید بگریزیم و ایشان را از شهر به راهها بکشانیم.»
\v 33 پس مردان اسرائیل جملگی از مکان خود برخاسته، در بَعَل‌تامار صف‌آرایی کردند، و آن دسته از مردان اسرائیل نیز که کمین کرده بودند به‌شتاب از کمینگاه خود در مَعَرِه‌جِبعَه
\v 34 بدین ترتیب ده هزار مردِ برگزیده از تمامی اسرائیل به مقابله با جِبعَه آمدند، و جنگِ بسیار سختی درگرفت، اما بِنیامینیان نمی‌دانستند چه مصیبتی در انتظارشان است.
\v 35 و خداوند بِنیامین را در برابر اسرائیل مغلوب ساخت، و بنی‌اسرائیل در آن روز بیست و پنج هزار و یکصد تن از مردان بِنیامین را که جملگی شمشیرزن بودند، هلاک کردند.
\v 36 پس بنی‌بِنیامین دیدند که شکست خورده‌اند.
\v 37 پس کمین‌کنندگان شتابان به جِبعَه هجوم بردند و به هر سو رفته، تمامی شهر را از دم تیغ گذراندند.
\v 38 علامتی که مردان اسرائیل و کمین‌کنندگان میان خود تعیین کرده بودند این بود که چون آنها ابری عظیم از دود از شهر بلند کنند،
\v 39 مردان اسرائیل به سوی بِنیامینیان برگردند. باری، مردان بِنیامین به زدن و کشتن قریب به سی تن از مردان اسرائیل آغاز کرده بودند. آنان می‌گفتند: «به‌یقین ایشان همچون نبرد نخست، از پیش روی ما شکست خواهند خورد.»
\v 40 اما چون آن علامت به صورت ستونی از دود از شهر برخاست، بِنیامینیان به عقب خود نگریستند، و هان دود از تمام شهر به آسمان بلند بود.
\v 41 آنگاه مردان اسرائیل بازگشتند، و بِنیامینیان هراسان شدند زیرا دیدند به چه بلایی گرفتار آمده‌اند.
\v 42 پس، از حضور مردان اسرائیل به جانب بیابان روی‌گردانیدند؛ ولی جنگ ایشان را درگرفت، و اسرائیلیانی که از شهرها بیرون آمدند ایشان را در میان خود هلاک ساختند.
\v 43 آنان بِنیامینیان را احاطه کرده، به تعقیبشان پرداختند، و از نوحَه
\v 44 و از بِنیامین، هجده هزار تن که جملگی مردانی دلاور بودند، کشته شدند.
\v 45 پس ایشان برگشته، به جانب بیابان به صخرۀ رِمّون گریختند؛ اما مردان اسرائیل پنج هزار تن از آنان را در راهها کشتند و ایشان را تا جِدعوم سخت تعقیب کرده، دو هزار تن دیگر از ایشان را نیز از پای درآوردند.
\v 46 بدین‌سان شمار همۀ آنانی که از بِنیامین در آن روز مردند بیست و پنج هزار مردِ شمشیرزن بود، جملگی مردانی دلاور.
\v 47 ولی ششصد تن برگشته، به جانب بیابان به صخرۀ رِمّون گریختند و چهار ماه در صخرۀ رِمّون ماندند.
\v 48 و مردان اسرائیل بر بنی‌بِنیامین برگشته، ایشان را به دم شمشیر زدند، از شهرها و اهالی آنها، و هم بهایم و هر چه را که یافتند. نیز به هر شهری که رسیدند، آن را به آتش کشیدند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و اما مردان اسرائیل در مِصفَه سوگند خورده بودند که، «احدی از ما دختران خود را به بِنیامینیان به زنی نخواهیم داد.»
\v 2 و قوم به بِیت‌ئیل آمدند و در آنجا تا شامگاه در حضور خدا نشسته، به آواز بلند به تلخی گریستند
\v 3 و گفتند: «ای خداوند، خدای اسرائیل، چرا در اسرائیل چنین شد، تا امروز یک قبیله از اسرائیل کم باشد؟»
\v 4 فردای آن روز، قوم سحرگاهان برخاستند و در آنجا مذبحی ساخته، قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم کردند.
\v 5 آنگاه بنی‌اسرائیل پرسیدند: «از تمامی قبایل اسرائیل، کدام یک در جماعت نزد خداوند برنیامده است؟» زیرا درخصوص هر آنکه نزد خداوند به مِصفَه برنیاید، سوگندی عظیم یاد کرده و گفته بودند: «چنین کسی به‌یقین باید کشته شود.»
\v 6 و بنی‌اسرائیل برای برادر خویش بِنیامین متأسف شده، گفتند: «امروز یک قبیله از اسرائیل منقطع شده است.
\v 7 چگونه برای مردانی که باز مانده‌اند زنان بیابیم؟ زیرا که به خداوند سوگند خورده‌ایم که هیچ‌یک از دخترانمان را به ایشان به زنی نخواهیم داد.»
\v 8 آنگاه پرسیدند: «کدام یک از قبایل اسرائیل نزد خداوند به مِصفَه برنیامده است؟» و اینک از یابیش جِلعاد کسی نزد جماعت به اردوگاه نیامده بود.
\v 9 زیرا قوم را شمردند، و اینک از ساکنان یابیش جِلعاد هیچ‌کس آنجا نبود.
\v 10 پس جماعت دوازده هزار تن از مردان دلاور خود را گسیل داشتند و بدیشان فرمان داده، گفتند: «بروید و ساکنان یابیش جِلعاد را به همراه زنان و نوزادان از دم تیغ بگذرانید.
\v 11 این است آنچه باید بکنید: تمامی ذکور و نیز هر زنی را که با مردی همبستر شده باشد، به نابودی کامل بسپارید.»
\v 12 و آنان در میان ساکنان یابیش جِلعاد چهارصد دختر باکره یافتند که هرگز مردی را نشناخته و با وی همبستر نشده بودند. پس ایشان را به اردوی شیلوه که در زمین کنعان است، آوردند.
\v 13 آنگاه تمامی جماعت نزد بنی‌بِنیامین که در صخرۀ رِمّون بودند پیغام فرستاده، خطاب به ایشان اعلامِ صلح کردند.
\v 14 پس بِنیامینیان در آن هنگام بازگشتند؛ و بنی‌اسرائیل دخترانی را که از زنان یابیش جِلعاد زنده نگاه داشته بودند بدیشان دادند، اما این دختران ایشان را کفایت نمی‌کرد.
\v 15 و قوم برای بِنیامین متأسف شدند، زیرا که خداوند میان قبایل اسرائیل شکاف ایجاد کرده بود.
\v 16 آنگاه مشایخ جماعت گفتند: «حال که زنان بِنیامینی از میان رفته‌اند، چگونه برای مردانی که بازمانده‌اند زنان بیابیم؟»
\v 17 آنان گفتند: «لازم است برای باز‌ماندگان بِنیامین میراثی باشد، تا قبیله‌ای از اسرائیل محو نشود.
\v 18 با این حال ما دختران خود را به ایشان به زنی نتوانیم داد.» زیرا بنی‌اسرائیل سوگند خورده بودند که، «ملعون باد آن که به بِنیامین زن دهد.»
\v 19 پس گفتند: «اینک همه ساله جشنی برای خداوند در شیلوه واقع در شمال بِیت‌ئیل و شرق راهی که از بِیت‌ئیل به شِکیم و جنوب لِبونَه می‌رود، برپاست.»
\v 20 پس به بنی‌بِنیامین دستور داده، گفتند: «بروید و در تاکستانها به کمین نشسته،
\v 21 مراقب باشید. هرگاه دختران شیلوه برای رقصیدن در میان رقصندگان بیرون آیند، آنگاه از تاکستانها بیرون آمده، هر یک از میان دختران شیلوه زنی برای خود بگیرید و به زمین بِنیامین بروید.
\v 22 چون پدران یا برادران ایشان برای شکایت نزد ما آیند، بدیشان خواهیم گفت: ”به خاطر ما بر ایشان رحمت کنید. زیرا ما در جنگ، برای همۀ مردان زنی برنگرفتیم و شما نیز زنی بدیشان ندادید، زیرا در آن صورت اکنون تقصیرکار می‌بودید.“»
\v 23 پس بنی‌بِنیامین چنین کردند و بر حسب شمارشان، زنانی برای خود از میان رقصندگان برگرفته، با خود بردند. و رفته، به زمینِ میراث خود بازگشتند و شهرها را از نو بنا کرده، در آنها ساکن شدند.
\v 24 در آن وقت بنی‌اسرائیل از آنجا روانه شدند و هر یک به قبیله و طایفۀ خود بازگشتند، و از آنجا هر یک به زمین میراث خود بیرون رفتند.
\v 25 در آن روزگار، پادشاهی در اسرائیل نبود، و هر کس هرآنچه در نظرش پسند می‌آمد، می‌کرد.

109
08-RUT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,109 @@
\id RUT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 rut
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در ایامی که داوران حکم می‌راندند، در سرزمین اسرائیل
\v 2 نام آن مرد اِلیمِلِک، و نام همسرش نَعومی بود، و پسرانش مَحلون و کِلیون نام داشتند. ایشان اِفراتیانی از بِیت‌لِحِمِ یهودا بودند. پس ایشان به دیار موآب رفته، در آنجا ماندند.
\v 3 اما اِلیمِلِک، شوهر نَعومی درگذشت و او با دو پسرش باقی ماند.
\v 4 آن پسران زنان موآبی برای خود گرفتند که نام یکی عُرپَه و نام دیگری روت بود. ایشان نزدیک به ده سال در آنجا زندگی کردند.
\v 5 اما هر دوی آنان، یعنی مَحلون و کِلیون نیز جان سپردند. بدین‌سان آن زن بدون شوهر و دو پسرش باقی ماند.
\v 6 پس نَعومی با عروسانش برخاست تا از دیار موآب بازگردد، زیرا در دیار موآب شنیده بود که خداوند به یاری قوم آمده و بدانها خوراک داده است.
\v 7 او با دو عروسش از مکانی که در آن ساکن بود، روانه شد تا به سرزمین یهودا بازگردد.
\v 8 اما نَعومی به دو عروس خود گفت: «بروید؛ هر یک از شما به خانۀ مادری خویش بازگردید. خداوند بر شما احسان کند، چنانکه شما بر آن مردگان و بر من احسان کردید.
\v 9 خداوند عطا کند که هر یک از شما در خانۀ شوهر خود آسایش یابید!» آنگاه ایشان را بوسید. آنان به صدای بلند گریستند
\v 10 و به او گفتند: «به‌یقین با تو نزد قومت بازمی‌گردیم.»
\v 11 ولی نَعومی گفت: «ای دخترانم، برگردید. چرا با من بیایید؟ آیا پسران دیگر در رحِم دارم تا برای شما شوهر باشند؟
\v 12 ای دخترانم، برگشته، راه خود را در پیش گیرید زیرا من برای شوهر کردن بسیار سالخورده‌ام. حتی اگر بگویم هنوز برایم امیدی هست، و همین امشب نیز به شوهر داده شوم و پسرانی هم بزایم،
\v 13 آیا تا بالغ شدن آنان منتظر خواهید ماند؟ آیا از شوهر کردن خودداری خواهید کرد؟ نه، دخترانم! زیرا جان من به‌خاطر شما بسیار تلخ شده است، چونکه دست خداوند بر ضد من دراز گشته است.»
\v 14 پس دیگر بار به صدای بلند گریستند و عُرپَه مادرشوهر خود را بوسید، اما روت به وی چسبید.
\v 15 نَعومی گفت: «ببین، زنِ برادرشوهرت نزد قوم خود و خدایان خویش بازگشته است؛ تو نیز از پی جاری‌ات بازگرد.»
\v 16 اما روت پاسخ داد: «اصرار مکن که ترکت کنم و از نزدت بازگردم. هر جا که بروی، می‌آیم، و هر جا که منزل کنی، منزل می‌کنم. قوم تو قوم من و خدای تو خدای من خواهد بود.
\v 17 هر جا که بمیری، می‌میرم و همان جا دفن می‌شوم. خداوند مرا سخت مجازات کند اگر حتی مرگ مرا از تو جدا سازد.»
\v 18 چون نَعومی دید که روت مصمم به رفتن با اوست، دیگر هیچ نگفت.
\v 19 پس هر دو روانه شدند تا اینکه به بِیت‌لِحِم رسیدند. و چون به بِیت‌لِحِم درآمدند، تمامی شهر به سبب ایشان به حرکت آمد، و زنان می‌پرسیدند: «آیا این نَعومی است؟»
\v 20 نَعومی ایشان را گفت: «دیگر مرا نه نَعومی
\v 21 من پُر بیرون رفتم، اما خداوند مرا خالی بازگردانید. چرا مرا نَعومی بخوانید حال آنکه خداوند مرا ذلیل ساخته و قادرمطلق به مصیبت گرفتارم کرده است؟»
\v 22 بدین‌سان نَعومی بازگشت و عروسش، روتِ موآبی، که از دیار موآب بازگشته بود، همراه وی آمد. و ایشان در آغاز موسم درویدن جو به بِیت‌لِحِم رسیدند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و اما نَعومی خویشاوندی از طرف شوهر داشت بوعَز نام که مردی بود سرشناس از خاندان اِلیمِلِک.
\v 2 روزی روتِ موآبی به نَعومی گفت: «رخصت ده تا به کشتزارها بروم و در پسِ هر کس که بر من نظر لطف افکَنَد، خوشه‌چینی کنم.» نَعومی پاسخ داد: «برو، دخترم.»
\v 3 پس روانه شده، به کشتزار رفت و در پسِ دروگران به خوشه‌چینی مشغول شد. از قضا به قسمتی از کشتزار درآمد که متعلق به بوعَز، از خاندان اِلیمِلِک بود.
\v 4 هان بوعَز از بِیت‌لِحِم آمد و به دروگران گفت: «خداوند با شما باد!» پاسخ دادند: «خداوند تو را برکت دهد!»
\v 5 آنگاه بوعَز از خادمی که بر دروگران گماشته شده بود، پرسید: «این زن جوان از آنِ کیست؟»
\v 6 خادمی که بر دروگران گماشته شده بود، پاسخ داد: «این همان زن جوان موآبی است که با نَعومی از دیار موآب بازگشته است.
\v 7 او مرا گفت، ”تمنا اینکه رخصت دهی خوشه‌چینی کنم و در پس دروگران در میان بافه‌ها جمع نمایم.“ پس آمده، از صبح تا به حال بی‌وقفه به کار مشغول بوده و فقط اندکی در خانه استراحت کرده است.»
\v 8 آنگاه بوعَز به روت گفت: «دخترم، گوش فرا ده. به کشتزار دیگری برای خوشه‌چینی مرو و اینجا را ترک مکن، بلکه همین‌جا با کنیزان من بمان.
\v 9 چشمانت بر کشتزاری باشد که در آن درو می‌کنند و از پسِ ایشان برو. جوانان را امر کرده‌ام که تو را لمس نکنند. و هرگاه تشنه شدی، نزد کوزه‌ها برو و از آبی که جوانان می‌کِشند، بنوش.»
\v 10 روت به روی درافتاده، تا به زمین خم شد و از وی پرسید: «از چه سبب در نظرتان التفات یافتم که به من توجه کردید، حال آنکه غریبی بیش نیستم؟»
\v 11 بوعَز پاسخ داد: «هرآنچه پس از مرگ شوهر خود در حق مادرشوهرت کرده‌ای، به‌تمامی به آگاهی من رسیده است، اینکه چگونه پدر و مادر و زادگاهت را ترک گفته، نزد قومی آمدی که پیشتر نمی‌شناختی.
\v 12 خداوند تو را به سبب آنچه کرده‌ای پاداش دهد، و اجر کامل از جانب یهوه خدای اسرائیل که زیر بالهایش پناه گرفته‌ای، به تو برسد.»
\v 13 آنگاه روت گفت: «ای سرورم، باشد که در نظرتان التفات یابم، زیرا تسلی‌ام دادید و به مهربانی با کنیزتان سخن گفتید، اگرچه مانند یکی از کنیزانتان هم نیستم.»
\v 14 به هنگام صرف غذا، بوعَز وی را گفت: «اینجا بیا و قدری نان بخور و لقمه‌ات را در سرکه فرو بَر.» پس روت کنار دروگران نشست و بوعَز به او غَلۀ برشته داد. او خورده سیر شد و اندکی هم اضافه آورد.
\v 15 چون برای خوشه‌چینی برخاست، بوعَز خادمانش را امر فرموده، گفت: «بگذارید از میان بافه‌ها نیز خوشه برچیند و او را خجل مسازید.
\v 16 همچنین قدری از میان دسته‌ها برایش بیرون کشیده، بگذارید از آن برچیند و توبیخش مکنید.»
\v 17 پس روت تا شامگاه در کشتزار خوشه‌چینی کرد. و آنچه را برچیده بود، کوبید، که در حدود یک ایفَه
\v 18 پس آن را برگرفته، به شهر درآمد و مادرشوهرش آنچه را برچیده بود، دید. و روت آنچه را که پس از سیر شدنش باقی مانده بود، بیرون آورده، به وی داد.
\v 19 مادرشوهرش از او پرسید: «امروز کجا خوشه‌چینی کردی؟ کجا کار کردی؟ مبارک باد آن که به تو توجه کرده است.» پس روت به مادرشوهرش گفت نزد چه کسی کار کرده است و افزود: «نام مردی که امروز نزد او کار کردم، بوعَز است.»
\v 20 نَعومی به عروسش گفت: «مبارک باد او، از جانب خداوندی که محبت خود را نسبت به زندگان و مردگان ترک نکرده است!» نیز گفت: «آن مرد خویشاوند نزدیک و از ولیّ‌های ماست.»
\v 21 روت موآبی گفت: «او همچنین مرا گفت، ”با خادمان من بمان تا زمانی که تمام محصول مرا درو کنند.“»
\v 22 پس نَعومی به عروسش روت گفت: «دخترم، خوب است با کنیزان او بیرون روی، مبادا در کشتزاری دیگر گزندی به تو برسد.»
\v 23 بدین‌گونه روت تا پایان دروِ جو و گندم با کنیزان بوعَز ماند تا خوشه‌چینی کند، و با مادرشوهرش زندگی می‌کرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 روزی نَعومی، مادرشوهر روت، وی را گفت: «دخترم، آیا به جهت تو آسایش نجویم تا برایت نیکو شود؟
\v 2 آیا بوعَز که تو با کنیزانش بودی، خویشِ ما نیست؟ اینک او امشب در خرمنگاه، به پاک کردن جو مشغول خواهد بود.
\v 3 پس شستشو کرده، به خود عطر بزن و جامه‌ات را در بر کرده، به خرمنگاه برو، اما تا آن مرد از خوردن و نوشیدن فارغ نشده، خود را به او نشناسان.
\v 4 وقتی او دراز می‌کشد، جایگاه خوابش را نشان کن. سپس برو و پوشش پایش را کنار بزن و همان‌جا دراز بکش و او به تو خواهد گفت که چه بکنی.»
\v 5 روت پاسخ داد: «هرآنچه گفتی، خواهم کرد.»
\v 6 پس به خرمنگاه رفت و مطابق هرآنچه مادرشوهرش به او امر فرموده بود، به عمل آورد.
\v 7 چون بوعَز خورد و نوشید و دلش شادمان شد، رفت تا در انتهای پشتۀ غَله بخوابد. آنگاه روت آهسته آمده، پوشش پاهای بوعز را کنار زد و همان‌جا خوابید.
\v 8 نیمه‌های شب، بوعَز از خواب پرید و چون به سوی برگشت دید که اینک زنی نزد پاهایش خوابیده است!
\v 9 گفت: «تو کیستی؟» روت گفت: «کنیزت روت هستم. بالهای
\v 10 بوعَز گفت: «دخترم، خداوند تو را برکت دهد! این محبت آخر تو از نخستین بهتر است، چرا‌که از پی مردان جوان، چه فقیر و چه غنی، نرفتی.
\v 11 پس اکنون، ای دخترم، ترسان مباش. هرآنچه گفتی برایت خواهم کرد؛ زیرا همۀ همشهریان من می‌دانند که تو زنی شایسته‌ای.
\v 12 حال هرچند راست است که من ولیّ تو هستم، اما ولیّ نزدیکتر از من نیز هست.
\v 13 امشب اینجا بمان، و بامدادان اگر او حق ولیّ را به تو ادا کرد، چه خوب، بگذار ادا کند. اما اگر نخواست ادا کند، آنگاه به حیات خداوند سوگند که من آن را ادا خواهم کرد. اکنون تا صبح همین‌جا بخواب.»
\v 14 پس روت تا صبح نزد پاهای او خوابید، اما پیش از آنکه کسی قادر به تشخیص دیگری باشد برخاست، زیرا بوعَز گفت: «کسی نفهمد زنی به خرمنگاه آمده است.»
\v 15 او همچنین گفت: «چارقدی را که بر توست، بیاور و بر دستانت بگیر.» پس روت چارقدِ خود را به دست گرفت و او شش پیمانه جو پیمود و بر وی نهاد. آنگاه او به شهر رفت.
\v 16 چون نزد مادرشوهر خود آمد، او پرسید: «دخترم، بر تو چه گذشت؟» پس او را از هرآنچه آن مرد برایش کرده بود، خبر داد
\v 17 و گفت: «او این شش پیمانه جو را به من داد، زیرا گفت: ”دستِ خالی نزد مادرشوهرت بازمگرد.“»
\v 18 نَعومی پاسخ داد: «دخترم، آرام بنشین تا بدانی که این امر چگونه خواهد شد، زیرا آن مرد تا این کار را امروز تمام نکند، آرام نخواهد گرفت.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 و اما بوعَز به دروازۀ شهر رفت و آنجا بنشست. اینک آن ولیّ که بوعَز درباره‌اش سخن گفته بود، می‌گذشت. پس بوعَز گفت: «فلانی، بدین سو آمده، بنشین.» پس او آمده، بنشست.
\v 2 آنگاه بوعَز ده تن از مشایخ شهر را برگرفته، بدیشان گفت: «اینجا بنشینید.» پس ایشان بنشستند.
\v 3 سپس به آن ولیّ گفت: «نَعومی که از دیار موآب بازگشته، قطعه زمینی را که از آنِ برادرمان اِلیمِلِک بود، می‌فروشد.
\v 4 پس فکر کردم تو را از این امر باخبر سازم و بگویم: ”در حضور کسانی که اینجا نشسته‌اند و در حضور مشایخ قوم من، آن را بخر.“ اگر آن را بازخرید می‌کنی، بکن. و اگر نمی‌کنی، به من بگو تا بدانم، زیرا جز تو کسی نیست که آن را بازخرید کند، و من پس از تو هستم.» آن مرد گفت: «آن را بازخرید می‌کنم.»
\v 5 آنگاه بوعَز گفت: «روزی که زمین را از دست نَعومی بخری، روت موآبی را نیز که بیوۀ آن درگذشته است، از آنِ خود خواهی ساخت تا نام آن متوفی را بر میراثش احیا کنی.»
\v 6 اما آن ولیّ گفت: «من نمی‌توانم آن را برای خود بازخرید کنم، مبادا میراث خویش را به خطر افکنم. تو حق بازخرید مرا برای خود بگیر، زیرا مرا توان بازخرید نیست.»
\v 7 در ایام قدیم رسم بازخرید و مبادله در اسرائیل این بود که برای رسمیت بخشیدن به هر چیز، شخص کفش خود را از پا به در می‌کرد و آن را به شخص دیگر می‌داد. این بود روش گواهی دادن در اسرائیل.
\v 8 پس آن ولیّ به بوعَز گفت: «تو آن را برای خود بخر»، و کفش از پا به در آورد.
\v 9 آنگاه بوعَز به مشایخ و همۀ قوم گفت: «امروز شما شاهدید که من تمامی مایملک اِلیمِلِک و تمامی مایملک کِلیون و مَحلون را از دست نَعومی خریدم.
\v 10 همچنین، روتِ موآبی، بیوۀ مَحلون را نیز به زنی خود گرفتم تا نام آن درگذشته را بر میراث وی باقی نگاه دارم، تا نام او از میان برادرانش و از دروازۀ شهرش محو نگردد. امروز شما شاهد باشید.»
\v 11 آنگاه همۀ مردمانی که نزد دروازه بودند، و مشایخ گفتند: «ما شاهدیم. باشد که خداوند این زن را که به خانۀ تو می‌آید، همچون راحیل و لیَه گرداند که با هم خانۀ اسرائیل را بنا کردند. باشد که در اِفراتَه به شایستگی عمل کنی و در بِیت‌لِحِم پرآوازه شوی
\v 12 و به واسطۀ فرزندانی که خداوند از این زن جوان به تو می‌بخشد، خاندان تو همچون خاندان فِرِص باشد که تامار برای یهودا زایید.»
\v 13 بدین‌سان بوعَز، روت را گرفت و او زن وی شد. پس به او درآمد و خداوند روت را بارور کرد و او پسری به دنیا آورد.
\v 14 آنگاه زنان به نَعومی گفتند: «‌متبارک باد خداوندی که امروز تو را بدون ولیّ نگذاشته است. باشد که نام او در اسرائیل پرآوازه شود!
\v 15 این پسر جان تو را تازه کند و در وقت پیری برایت تدارک ببیند، زیرا عروست که تو را دوست می‌دارد و برایت از هفت پسر نیکوتر است، او را زاده است.»
\v 16 آنگاه نَعومی طفل را گرفته، بر دامن خویش نهاد و دایۀ او شد.
\v 17 و زنان همسایه‌اش طفل را نام نهاده، گفتند: «پسری برای نَعومی زاده شده است»، و او را عوبید نامیدند. او پدر یَسا، پدر داوود است.
\v 18 این است نسل فِرِص: فِرِص پدر حِصرون بود؛
\v 19 حِصرون پدر رام، رام پدر عَمّیناداب،
\v 20 عَمّیناداب پدر نَحشون، نَحشون پدر سَلمون،
\v 21 سَلمون پدر بوعَز، بوعَز پدر عوبید،
\v 22 عوبید پدر یَسا و یَسا پدر داوود.

947
09-1SA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,947 @@
\id 1SA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1sa
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 مردی بود از رامَه‌تایِم‌صوفیم، از کوهستان اِفرایِم، به نام اِلقانَه، پسر یِروحام، پسر اِلیهو، پسر توحو، پسر صوف. او اِفرایِمی بود.
\v 2 اِلقانَه دو زن داشت؛ نام یکی حَنّا و نام دیگری فِنِنَّه بود. فِنِنَّه فرزندان داشت، اما حَنّا را فرزندی نبود.
\v 3 آن مرد هر سال از شهر خود به شیلوه می‌رفت تا خداوند لشکرها را پرستش کند و به او قربانی تقدیم نماید. حُفنی و فینِحاس، پسران عیلی، در آنجا کاهنان خداوند بودند.
\v 4 اِلقانَه در روزی که قربانی تقدیم می‌کرد، به زنش فِنِنَّه و تمامی پسران و دختران او سهم‌ها می‌داد.
\v 5 اما به حَنّا سهم دوچندان می‌داد، زیرا او را دوست می‌داشت، هرچند خداوند رَحِم او را بسته بود.
\v 6 ولی از آنجا که خداوند رَحِم حَنّا را بسته بود، هَوویش فِنِنَّه او را سخت برمی‌افروخت تا آزرده‌اش سازد.
\v 7 و این سال به سال تکرار می‌شد. هر بار که حَنّا به خانۀ خداوند می‌رفت، هَوویش او را برمی‌افروخت و در نتیجه حَنّا می‌گریست و چیزی نمی‌خورد.
\v 8 شوهرش اِلقانَه به او می‌گفت: «حَنّا، چرا گریانی و چیزی نمی‌خوری؟ چرا دلت غمگین است؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟»
\v 9 یک بار، پس از آن که در شیلوه خوردند و نوشیدند، حَنّا از جای برخاست. عیلیِ کاهن نزد درگاه معبد خداوند بر مسند نشسته بود.
\v 10 حَنّا به تلخی جان نزد خداوند دعا کرد و زار زار بگریست.
\v 11 او نذر کرده، گفت: «ای خداوند لشکرها، اگر براستی بر مصیبت کنیز خود نظر افکنده، مرا به یاد آوری، و کنیزک خود را از یاد نبرده، پسری به او عطا فرمایی، او را در تمامی ایام عمرش به خداوند خواهم داد و تیغ هرگز بر سرش نخواهد آمد.»
\v 12 چون حَنّا دعای خود را در پیشگاه خداوند طول می‌داد، عیلی دهان او را ملاحظه کرد.
\v 13 حَنّا در دل خود سخن می‌گفت و لبانش فقط می‌جنبید بی‌آنکه صدایش شنیده شود. از این رو، عیلی گمان برد که مست است.
\v 14 بدو گفت: «میگساری تا به کی؟ شرابت از خود دور کن!»
\v 15 اما حَنّا پاسخ داد: «نه، آقایم، بلکه زنی شکسته‌دل هستم. شراب و مُسکِرات ننوشیده‌ام، بلکه جان خود را به حضور خداوند می‌ریختم.
\v 16 کنیزت را زنی فرومایه مپندار، زیرا تمام مدت از دغدغه و آزردگیِ بسیارم می‌گفتم.»
\v 17 آنگاه عیلی پاسخ داد: «به سلامت برو و خدای اسرائیل تمنایی را که از او داشتی، اجابت فرماید.»
\v 18 حَنّا گفت: «کنیزت در نظرت التفات یابد.» آنگاه به راه خود رفت و می‌خورد و دیگر غم بر چهره نداشت.
\v 19 آنان سحرگاهان برخاسته، در حضور خداوند پرستش کردند، و سپس به خانۀ خویش در رامَه بازگشتند. و اِلقانَه با همسر خود حَنّا همبستر شد، و خداوند حَنّا را به یاد آورد.
\v 20 پس از چندی حَنّا آبستن شده، پسری بزاد، و نامش را سموئیل
\v 21 آن مرد، اِلقانَه، با همۀ اهل خانۀ خویش رفت تا قربانی سالانه را به خداوند تقدیم کند و نذر خود را ادا نماید.
\v 22 اما حَنّا نرفت. او به شوهر خود گفت: «تا طفل از شیر بازگرفته نشود، نمی‌آیم. آنگاه او را خواهم آورد تا به حضور خداوند حاضر شده، برای همیشه آنجا بماند.»
\v 23 شوهرش اِلقانَه به او پاسخ داد: «آنچه در نظرت نیکوست، بکن. تا بازگرفتنش از شیر صبر کن. فقط خداوند کلام خود
\v 24 پس چون پسر را از شیر بازگرفت، او را با خود برداشته، به همراه گاو نری سه ساله
\v 25 آنگاه گاو را ذبح کردند و پسرک را نزد عیلی بردند،
\v 26 و حَنّا گفت: «ای آقایم! به جانت سوگند که من همان زنم که اینجا نزد تو ایستاده بود و به خداوند دعا می‌کرد.
\v 27 من برای این پسر دعا کردم و خداوند تمنایی را که از او داشتم، اجابت فرمود.
\v 28 من نیز او را به خداوند وقف کرده‌ام؛ تا زنده است، وقف خداوند خواهد بود.»
\v # و خداوند را در آنجا پرستش کردند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 حَنّا دعا کرده، گفت:
\v # و شاخ
\v 2 «قدّوسی همچون یهوه نیست،
\v 3 «سخنان کِبرآمیز دیگر مگویید،
\v 4 کمانِ زورآوران شکسته شده،
\v # اما لغزش‌خوردگان کمر خود را به قوّت بسته‌اند.
\v 5 آنان که سیر بودند خویشتن را برای لقمه نانی اجیر ساخته‌اند،
\v 6 خداوند می‌میراند و زنده می‌کند؛
\v # به گور
\v 7 خداوند فقیر می‌سازد و غنی می‌گرداند؛
\v 8 بینوا را از خاک بر پا می‌دارد،
\v 9 «او قدمهای سرسپردگانِ خود را پاس می‌دارد،
\v 10 آنان که با خداوند دشمنی می‌ورزند، در هم خواهند شکست؛
\v # و شاخ مسیح
\v 11 پس اِلقانَه به خانۀ خود در رامَه بازگشت، اما آن پسر در حضور عیلیِ کاهن، خداوند را خدمت می‌کرد.
\v 12 پسران عیلی مردانی فرومایه بودند و خداوند را نمی‌شناختند.
\v 13 کاهنان با مردم بدین روال رفتار می‌کردند که هرگاه کسی قربانی تقدیم می‌کرد، در حین پخته شدن گوشت قربانی، خدمتکارِ کاهن با چنگالی سه دندانه در دست خویش می‌آمد
\v 14 و آن را در تابه یا دیگچه یا دیگ یا پاتیل فرو می‌برد و هر چه را که به چنگال برمی‌آمد، کاهن برای خود می‌گرفت. آنان در شیلوه با تمام اسرائیلیانی که به آنجا می‌آمدند، چنین رفتار می‌کردند.
\v 15 علاوه بر این، پیش از سوزاندن چربی، خدمتکارِ کاهن می‌آمد و به آن که قربانی تقدیم می‌کرد، می‌گفت: «گوشت برای کاهن بده تا کباب کند، زیرا گوشت پخته از تو نمی‌پذیرد، بلکه فقط گوشت خام.»
\v 16 و اگر آن شخص در پاسخ می‌گفت: «بگذار نخست چربی سوزانده شود و بعد هر چه دلت می‌خواهد، برگیر»، خدمتکار پاسخ می‌داد: «نه، بلکه همین الآن بده، وگرنه به زور خواهم ستاند.»
\v 17 بدین‌سان، گناه آن مردان جوان در نظر خداوند بس عظیم بود، زیرا هدایای تقدیمی به خداوند را خوار می‌شمردند.
\v 18 و اما سموئیل در حضور خداوند خدمت می‌کرد. او پسری کوچک بود و ایفودِ
\v 19 مادرش ردایی کوچک برایش می‌دوخت و هر سال که با شوهر خود به منظور تقدیم قربانی سالانه می‌آمد، آن را برای او می‌آورد.
\v 20 و عیلی، اِلقانَه و زنش را برکت می‌داد و می‌گفت: «خداوند تو را از این زن به عوض فرزندی که به خداوند وقف کرده است، فرزندان عطا فرماید.» سپس به منزل خود بازمی‌گشتند.
\v 21 براستی خداوند به یاری حَنّا آمد و او آبستن شده، سه پسر و دو دختر به دنیا آورد. و آن پسر، سموئیل، در حضور خداوند رشد می‌کرد.
\v 22 و اما عیلی بسیار پیر شده بود و خبر هرآنچه پسرانش با تمامی اسرائیل می‌کردند، به گوشش می‌رسید، و اینکه چگونه با زنانی که نزد درِ خیمۀ ملاقات خدمت می‌کردند، همبستر می‌شدند.
\v 23 پس به آنها گفت: «چرا مرتکب چنین کارهایی می‌شوید؟ زیرا از همۀ این مردم دربارۀ اعمال بد شما می‌شنوم.
\v 24 نه، پسرانم! خبرهایی که می‌شنوم در میان قوم خداوند پخش شده است، خوب نیست.
\v 25 اگر شخصی بر شخص دیگر گناه ورزد، خدا
\v 26 و اما آن پسر، سموئیل، در قامت و محبوبیت نزد خداوند و مردم رشد می‌کرد.
\v 27 مرد خدایی نزد عیلی آمد و به او گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”آیا براستی خود را بر خاندان پدرت ظاهر نساختم، آنگاه که در مصر زیر سلطۀ خاندان فرعون بودند؟
\v 28 آیا از میان تمام قبایل اسرائیل، پدرت را برنگزیدم تا کاهن من باشد و به مذبح من برآمده، بخور بسوزانَد و در حضور من ایفود بپوشد؟ و آیا همۀ هدایای اختصاصی را که بنی‌اسرائیل به من تقدیم می‌کنند، به خاندان پدرت نبخشیدم؟
\v 29 پس چرا قربانیها و هدایای مرا که برای مسکن خود حکم کرده‌ام، پایمال می‌کنید و با فربه ساختن خود از نیکوترین قسمتهای همۀ هدایای قوم من اسرائیل، پسرانت را بیش از من حرمت می‌نهی؟“
\v 30 بنابراین یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”براستی گفته بودم که خاندان تو و خاندان پدرت تا ابد در حضور من سلوک خواهند کرد،“ ولی اکنون خداوند می‌فرماید: ”حاشا از من! زیرا هر که مرا حرمت نَهَد، او را حرمت خواهم نهاد، ولی آنان که مرا حقیر شمارند، خوار خواهند شد.
\v 31 اینک ایامی می‌آید که قوّت
\v 32 آنگاه اندوهگین و با چشمانی حسرت‌زده بر تمامی احسانی که به اسرائیل خواهد شد خواهی نگریست، ولی در خاندان تو تا به ابد حتی یک مرد پیر نخواهد بود.
\v 33 و از تو هر کس که او را از مذبح خود منقطع نسازم، زنده می‌ماند تا زار بگرید و در جانش محزون شود، و تمامی نسل خاندان تو در ایام شکوفایی خود خواهند مرد.
\v 34 آنچه بر سر دو پسرت حُفنی و فینِحاس می‌آید، برای تو نشانه‌ای خواهد بود: هر دوی ایشان در یک روز خواهند مرد.
\v 35 و من برای خود کاهنی امین بر پا خواهم داشت که موافق دل و جان من رفتار کند، و برایش خانه‌ای مستحکم بنا خواهم کرد، و او همیشه در حضور مسیح
\v 36 آنگاه هر که از خاندان تو باقی مانده باشد، خواهد آمد و برای پاره‌ای نقره و قرصی نان، او را تعظیم کرده، خواهد گفت: ’تمنا اینکه مرا به یکی از مناصب کهانت برگماری تا لقمه‌‌ نانی بخورم.“‘»
\s5
\c 3
\p
\v 1 آن پسر، سموئیل، زیر نظر عیلی، خداوند را خدمت می‌کرد. کلام خداوند در آن روزها نادر بود و رؤیا غیرمعمول.
\v 2 در آن زمان، شبی عیلی که چشمانش رفته رفته تار می‌شد و نمی‌توانست ببیند، در جای خود خفته بود.
\v 3 چراغ خدا هنوز خاموش نشده بود، و سموئیل در معبد
\v 4 در آن هنگام، خداوند سموئیل را صدا زد و او پاسخ داد: «بلی، گوش به فرمانم!»
\v 5 و نزد عیلی دوید و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» اما عیلی گفت: «من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.» پس او بازگشت و خوابید.
\v 6 خداوند دیگر بار او را صدا زد: «سموئیل!» و سموئیل برخاست و نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» گفت: «پسرم، من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.»
\v 7 سموئیل هنوز خداوند را نمی‌شناخت و کلام خداوند تا آن زمان بر او آشکار نشده بود.
\v 8 پس خداوند سموئیل را برای بار سوّم صدا زد. و او برخاسته، نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» آنگاه عیلی دریافت خداوند است که پسر را می‌خواند.
\v 9 پس به سموئیل گفت: «برو و بخواب. اگر تو را خواند، بگو، ”خداوندا، بفرما که خدمتگزارت می‌شنود.“» پس سموئیل رفت و در جای خود خوابید.
\v 10 و خداوند آمده، بایستاد و همچون دفعات پیش ندا کرده، گفت: «سموئیل! سموئیل!» سموئیل پاسخ داد: «بفرما که خدمتگزارت می‌شنود.»
\v 11 پس خداوند به سموئیل گفت: «اینک من کاری در اسرائیل خواهم کرد که هر که بشنود، گوشهایش صدا کند.
\v 12 در آن روز هرآنچه دربارۀ
\v 13 زیرا به او گفتم که بر خاندان او به سبب گناهی که می‌داند، تا به ابد داوری خواهم کرد، از آن رو که پسرانش بر خود لعنت آوردند
\v 14 بنابراین، برای خاندان عیلی قسم خوردم که گناه آن خاندان تا به ابد با قربانی یا هدیه کفّاره نخواهد شد.»
\v 15 پس سموئیل تا بامداد خوابید و آنگاه درهای خانۀ خداوند را گشود. او بیم داشت رؤیا را برای عیلی بازگوید.
\v 16 اما عیلی او را فرا خواند و گفت: «سموئیل، پسرم.» سموئیل پاسخ داد: «بلی، گوش به فرمانم!»
\v 17 عیلی پرسید: «با تو چه گفت؟ آن را از من پنهان مدار. خدا تو را سخت مجازات کند اگر از تمامی آنچه به تو گفته است، چیزی از من پنهان داری.»
\v 18 پس سموئیل همه چیز را به او گفت و هیچ چیز را از او پنهان نداشت. عیلی گفت: «خداوند است؛ آنچه در نظرش نیکوست، بکند.»
\v 19 سموئیل بزرگ می‌شد و خداوند با او می‌بود و نمی‌گذاشت هیچ‌یک از سخنانش بر زمین افتد.
\v 20 و تمامی اسرائیل از دان تا بِئِرشِبَع دانستند که سموئیل برقرار شده است تا نبی خداوند باشد.
\v 21 و خداوند به دفعات در شیلوه ظاهر می‌شد، زیرا خداوند در شیلوه خویشتن را به واسطۀ کلام خداوند بر سموئیل ظاهر می‌ساخت.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و کلام سموئیل به تمامی اسرائیل می‌رسید.
\v 2 فلسطینیان بر ضد اسرائیل صف آراستند و چون جنگ گسترده شد، اسرائیل از حضور فلسطینیان شکست خوردند و آنان قریب به چهار هزار تن را در میدان نبرد کشتند.
\v 3 چون قوم به اردوگاه بازگشتند، مشایخ پرسیدند: «چرا خداوند امروز ما را از حضور فلسطینیان شکست داد؟ بیایید صندوق عهد خداوند را از شیلوه به اینجا بیاوریم تا در میان ما بیاید و ما را از دست دشمنانمان نجات بخشد.»
\v 4 پس قوم به شیلوه فرستاده، صندوق عهد خداوندِ لشکرها را که بر کروبیان جلوس کرده است، از آنجا آوردند. و دو پسر عیلی، حُفنی و فینِحاس آنجا با صندوق عهد خدا بودند.
\v 5 چون صندوق عهد خداوند به اردوگاه درآمد، اسرائیل جملگی چنان فریادی بلند برکشیدند که زمین به لرزه درآمد.
\v 6 فلسطینیان با شنیدن صدای فریاد پرسیدند: «این فریاد بلند در اردوگاه عبرانیان چیست؟» چون فهمیدند که صندوق خداوند به اردوگاه آمده است،
\v 7 ترسیدند و گفتند: «خدایی به اردوگاه آمده است.»
\v 8 وای بر ما! کیست که بتواند ما را از دست این خدایان نیرومند برهاند؟ همین خدایان بودند که مصریان را در بیابان به بلایای گوناگون دچار ساختند.
\v 9 ای فلسطینیان، دل قوی د‌ارید و مردان باشید، مبادا همان‌گونه که عبرانیان بردۀ شما بودند، شما بردۀ ایشان شوید؛ پس مردان باشید و بجنگید!»
\v 10 بدین‌سان فلسطینیان جنگیدند و اسرائیل شکست خورده، هر یک به خانۀ خود گریختند. و کشتار بسیار عظیمی شد، چندان که سی هزار از پیاده‌نظام اسرائیل از پا درآمدند.
\v 11 صندوق خدا به اسارت رفت و حُفنی و فینِحاس، دو پسر عیلی کشته شدند.
\v 12 مردی از قبیلۀ بِنیامین از میدان جنگ دویده، در همان روز با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، به شیلوه آمد.
\v 13 چون بدان‌جا رسید، عیلی بر مسندِ خود کنار راه نشسته بود و نگاه می‌کرد، زیرا برای صندوق خدا بسیار دلواپس بود. چون آن مرد به شهر درآمد و خبر آورد، تمامی شهر فریاد برآوردند.
\v 14 وقتی عیلی صدای فریاد را شنید، پرسید: «این هنگامه چیست؟» پس آن مرد شتابان رفته، عیلی را خبر داد.
\v 15 عیلی نود و هشت سال داشت و چشمانش تار شده بود و نمی‌دید.
\v 16 آن مرد به عیلی گفت: «من همانم که از میدان نبرد آمده است؛ امروز از آنجا گریختم.» عیلی پرسید: «پسرم، چه شد؟»
\v 17 آن که خبر آورده بود در جواب گفت: «اسرائیل از حضور فلسطینیان گریختند و شکستی عظیم در میان قوم واقع شد. دو پسرت، حُفنی و فینِحاس نیز مردند و صندوق خدا به اسارت رفت.»
\v 18 چون از صندوق خدا گفت، عیلی از مسند خود بر کنار دروازۀ شهر به پشت افتاده، گردنش شکست و مُرد، زیرا مردی پیر و سنگین بود. او چهل سال اسرائیل را داوری
\v 19 و اما عروس عیلی، زن فینِحاس، باردار و در شرف زاییدن بود. او چون خبر به یغما رفتن صندوق خدا و مرگ پدرشوهر و شوهرش را شنید، خم شده، وضع حمل کرد زیرا که درد زایمان او را درگرفت.
\v 20 در حالی که جان می‌داد، زنانی که از او مراقبت می‌کردند، به او گفتند: «مترس، زیرا پسری زاده‌ای.» ولی او پاسخی نگفت و اعتنایی نکرد.
\v 21 و پسر را ایخابود
\v 22 پس گفت: «جلال از اسرائیل رخت بسته، زیرا صندوق خدا به اسارت رفته است.»
\s5
\c 5
\p
\v 1 فلسطینیان پس از به اسارت بردن صندوق خدا، آن را از اِبِن‌عِزِر به اَشدود بردند.
\v 2 سپس صندوق خدا را گرفته، آن را به معبد داجون بردند و کنار داجون قرار دادند.
\v 3 سحرگاهان، چون اَشدودیان برخاستند، دیدند داجون به رویْ در برابر صندوق خداوند بر زمین افتاده است! پس آن را برگرفتند و باز در جایش بر پا داشتند.
\v 4 اما چون فردای آن روز، سحرگاهان برخاستند، باز دیدند داجون به روی در برابر صندوق خداوند بر زمین افتاده است. سَرِ داجون و دو دستش قطع شده و بر آستانۀ معبد افتاده بود، و از داجون تنها تنه‌ای برجای مانده بود.
\v 5 از همین روست که تا به امروز کاهنانِ داجون و همۀ کسانی که به معبد داجون داخل می‌شوند، بر آستانۀ داجون در اَشدود پا نمی‌گذارند.
\v 6 باری، دست خداوند بر مردمان اَشدود سنگین شد و ایشان را مُشوّش ساخته، به دُملها مبتلا کرد، هم اَشدود و هم نواحی آن را.
\v 7 چون مردمان اَشدود این وضع را دیدند، گفتند: «صندوق خدای اسرائیل نباید نزد ما بماند، زیرا دست او بر ما و بر خدایمان داجون سنگین شده است.»
\v 8 پس فرستاده، تمامی حاکمان فلسطینیان را گرد آوردند و گفتند: «با صندوق خدای اسرائیل چه کنیم؟» گفتند: «صندوق خدای اسرائیل به جَت برده شود.» پس صندوق خدای اسرائیل را بدان‌جا بردند.
\v 9 ولی پس از انتقال آن، دست خداوند بر ضد آن شهر دراز شد و هراسی عظیم مردمانش را فرا گرفت. او مردان شهر را، از پیر و جوان، مبتلا ساخت، آن‌گونه که دُملها از آنان سر برمی‌آورد.
\v 10 پس آنان صندوق خدا را به عِقرون فرستادند. اما به مجرد اینکه صندوق خدا به عِقرون درآمد، مردمان شهر فریاد برآورده، گفتند: «صندوق خدای اسرائیل را نزد ما آورده‌اند تا ما و قوم ما را بکشند.»
\v 11 بنابراین فرستاده، تمامی حکام فلسطینیان را گرد آوردند و گفتند: «صندوق خدای اسرائیل را روانه کنید تا به جای خود بازگردد، و ما و قوم ما را نکشد.» زیرا سراسر شهر را هراسی مرگبار در بر گرفته بود و دست خدا بر آنجا بسیار سنگین بود.
\v 12 آنان که نمردند، به دُملها مبتلا شدند و فریاد شهر به آسمان برخاست.
\s5
\c 6
\p
\v 1 صندوق خداوند هفت ماه در سرزمین فلسطینیان ماند.
\v 2 آنگاه فلسطینیان کاهنان و طالع‌بینان
\v 3 پاسخ دادند: «اگر صندوق خدای اسرائیل را بازمی‌فرستید، آن را خالی مفرستید بلکه حتماً برای او
\v 4 فلسطینیان پرسیدند: «چه هدیۀ جبرانی برای او بفرستیم؟» گفتند: «به شمار حاکمان فلسطینی، پنج تمثال زرینِ دُمَل و پنج تمثال زرینِ موش بسازید، زیرا بر سر تمامی شما و حاکمانتان بلایی یکسان آمده است.
\v 5 پس تمثالهای دُمَلهای خود و تمثالهای موشهای خود را که سرزمینتان را ویران می‌کنند، بسازید و خدای اسرائیل را جلال دهید، شاید که دست او بر شما و بر خدایان و سرزمینتان سبک گردد.
\v 6 چرا دلهای خود را سخت سازید چنانکه مصریان و فرعون سخت ساختند؟ آیا پس از آنکه با ایشان به سختی عمل کرد، قوم را روانه نکردند تا بروند؟
\v 7 پس حال ارابه‌ای نو بسازید و دو گاو شیرده بگیرید که تا به حال بر آنها یوغ ننهاده باشند. گاوها را به ارابه ببندید، ولی گوساله‌هایشان را از آنها جدا کرده، به خانه بازگردانید.
\v 8 آنگاه صندوق خداوند را برگیرید و آن را بر ارابه بنهید و اشیای طلا را که به عنوان هدیۀ جبران برای او می‌فرستید، در صندوقچه‌ای کنار آن بگذارید. سپس صندوق را روانه کنید تا برود،
\v 9 و آن را بنگرید. اگر به راه قلمرو خود، به بِیت‌شمس رفت، بدانید اوست که این بلای عظیم را بر ما آورده است، و اگر نه، خواهیم دانست که دست او ما را نزده، بلکه آنچه بر ما واقع شده، تصادفی است.»
\v 10 پس آن مردان چنین کردند و دو گاو شیرده گرفته، به ارابه بستند و گوساله‌هایشان را در خانه حبس کردند.
\v 11 و صندوق خداوند و صندوقچۀ حاوی موشهای طلا و تمثا‌لهای دُمَلهای خود را بر ارابه نهادند.
\v 12 گاوان یکراست به جانب بِیت‌شمس رفتند و ماغ‌کشان در جاده راه می‌پیمودند بی‌آنکه به چپ یا راست متمایل شوند. و حاکمان فلسطینی از پی آنها تا سرحد بِیت‌شمس رفتند.
\v 13 مردمان بِیت‌شمس در وادی به دروِ گندم مشغول بودند. چون چشمان خود را برافراشتند و صندوق را دیدند، از دیدن آن شادمان شدند.
\v 14 ارابه به مزرعۀ یوشَعِ بِیت‌شَمسی درآمد و آنجا ایستاد. سنگی بزرگ در آنجا بود. ایشان چوبهای ارابه را شکستند و گاوان را به عنوان قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم کردند.
\v 15 لاویان صندوق خداوند و صندوقچۀ حاوی اشیای طلا را که کنار آن بود، پایین آوردند و بر آن سنگ بزرگ نهادند. در آن روز، مردان بِیت‌شمس قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کردند و برای او قربانیها ذبح نمودند.
\v 16 چون آن پنج حاکم فلسطینی این را دیدند، همان روز به عِقرون بازگشتند.
\v 17 اینها بودند دُمَلهای طلا که فلسطینیان به عنوان هدیۀ جبران برای خداوند فرستادند: یک دُمَل برای اَشدود، یکی برای غزه، یکی برای اَشقِلون، یکی برای جَت و یکی نیز برای عِقرون.
\v 18 موشهای طلا نیز به شمار تمامی شهرهای فلسطینی بود که به آن پنج حاکم تعلق داشت، از شهرهای حصاردار گرفته تا روستاهای بدون دیوار. آن سنگ بزرگ که صندوق خداوند را بر آن نهادند، تا به امروز همچون شاهدی در مزرعۀ یوشَعِ بِیت‌شَمسی برجا‌ست.
\v 19 اما خدا برخی از مردان بِیت‌شمس را زد، زیرا به درون صندوق خداوند نگریستند. او هفتاد تن
\v 20 مردان بِیت‌شمس گفتند: «کیست که بتواند در حضور یهوه، این خدای قدوس، بایستد؟ و او از پیش ما نزد که خواهد رفت؟»
\v 21 پس فرستادگانی نزد اهالی قَریه‌یِعاریم گسیل داشته، گفتند: «فلسطینیان صندوق خداوند را بازگردانیده‌اند. بیایید آن را نزد خود ببرید.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 پس مردان قَریه‌یِعاریم آمده، صندوق خداوند را به خانۀ اَبیناداب بر روی تپه بردند و پسر وی اِلعازار را تقدیس کردند تا صندوق خداوند را نگاهبانی کند.
\v 2 از روزی که صندوق در قَریه‌یِعاریم منزل گرفت زمانی دراز، یعنی بیست سال، گذشت و تمامی خاندان اسرائیل ماتم‌کنان خداوند را طلبیدند.
\v 3 سموئیل به همۀ خاندان اسرائیل گفت: «اگر به تمامی دل خویش به سوی خداوند بازمی‌گردید، پس خدایان بیگانه و عَشتاروت
\v 4 پس بنی‌اسرائیل بتهای بَعَل و عَشتاروت را دور کردند و تنها خداوند را عبادت نمودند.
\v 5 آنگاه سموئیل گفت: «تمامی اسرائیل را در مِصفَه گرد آورید و من برایتان نزد خداوند دعا خواهم کرد.»
\v 6 پس آنان در مِصفَه گرد آمدند و از چاه آب برکشیدند و آن را به حضور خداوند ریختند. و در آن روز، روزه گرفته، در آنجا گفتند: «ما به خداوند گناه ورزیده‌ایم.» و سموئیل بنی‌اسرائیل را در مِصفَه داوری
\v 7 چون فلسطینیان شنیدند که بنی‌اسرائیل در مِصفَه گرد آمده‌اند، حاکمان فلسطینیان بر ضد اسرائیل برآمدند. چون بنی‌اسرائیل این را شنیدند، از فلسطینیان به هراس افتادند
\v 8 و به سموئیل گفتند: «از بلند کردن فریاد التماس برای ما به درگاه خدایمان یهوه باز مایست، تا ما را از دست فلسطینیان نجات بخشد.»
\v 9 پس سموئیل برۀ شیرخواره‌ای برگرفت و آن را به عنوان قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم کرد و نزد خداوند برای اسرائیل فریاد التماس برآورد و خداوند او را اجابت فرمود.
\v 10 هنگامی که سموئیل قربانی تمام‌سوز را تقدیم می‌کرد، فلسطینیان نزدیک آمدند تا به اسرائیل حمله کنند. ولی خداوند در آن روز به غرش عظیم بر فلسطینیان رعد کرد و آنان را آشفته ساخت، و از حضور اسرائیل شکست خوردند.
\v 11 مردان اسرائیل از مِصفَه بیرون آمدند و از پی فلسطینیان رفته، آنان را تا زیر بِیت‌کار می‌کشتند.
\v 12 آنگاه سموئیل سنگی برگرفته، آن را بین مِصفَه و شِن
\v 13 پس فلسطینیان مغلوب شده، دیگر به قلمرو اسرائیل داخل نشدند. و دست خداوند در تمامی روزهای سموئیل بر ضد فلسطینیان بود.
\v 14 شهرهایی که فلسطینیان از عِقرون تا جَت از اسرائیل گرفته بودند، بدیشان بازپس داده شد و اسرائیل قلمرو خود را از دست ایشان رهانیدند. میان اسرائیل و اَموریان نیز صلح برقرار بود.
\v 15 سموئیل در همۀ ایام زندگی خود بر اسرائیل داوری می‌کرد.
\v 16 او همه ساله مسیر بِیت‌ئیل، جِلجال و مِصفَه را دور می‌زد و در تمامی این جاها بر اسرائیل داوری می‌کرد.
\v 17 سپس به رامَه بازمی‌گشت، زیرا خانه‌اش آنجا بود، و آنجا نیز بر اسرائیل داوری می‌کرد. او در رامَه مذبحی برای خداوند ساخت.
\s5
\c 8
\p
\v 1 چون سموئیل سالخورده شد، پسرانش را بر اسرائیل داوران ساخت.
\v 2 نام پسر نخست او یوئیل بود و پسر دوّمش اَبیّا نام داشت. آنان در بِئِرشِبَع داور بودند.
\v 3 ولی پسران سموئیل به راههای او سلوک نمی‌کردند، بلکه در پی سود نامشروع منحرف شده، رشوه می‌گرفتند و عدالت را مخدوش می‌ساختند.
\v 4 پس مشایخ اسرائیل جملگی گرد آمده، نزد سموئیل به رامَه رفتند
\v 5 و او را گفتند: «اینک تو پیر شده‌ای و پسرانت به راههای تو سلوک نمی‌کنند؛ پس اکنون برای ما پادشاهی برگمار تا همچون همۀ اقوام دیگر ما را رهبری
\v 6 اما این امر در نظر سموئیل ناپسند آمد که گفتند: «به ما پادشاهی بده تا ما را رهبری کند»، و سموئیل نزد خداوند دعا کرد.
\v 7 خداوند به او گفت: «به آواز قوم در هرآنچه به تو می‌گویند، گوش فرا ده؛ زیرا آنان تو را رد نکرده‌اند، بلکه مرا رد کرده‌اند تا بر ایشان پادشاهی نکنم.
\v 8 آنان در همۀ اعمال خود از روزی که ایشان را از مصر بیرون آوردم تا به امروز پیوسته مرا ترک کرده، خدایانِ غیر را عبادت کرده‌اند، و با تو نیز به همین‌گونه رفتار می‌کنند.
\v 9 پس حال آوازشان را بشنو؛ فقط به تأکید به آنها هشدار بده و ایشان را از رسم پادشاهی که بر آنان حکم خواهد راند، آگاه ساز.»
\v 10 پس سموئیل تمامی سخنان خداوند را برای قوم که از او پادشاه می‌خواستند، بازگو کرد.
\v 11 گفت: «رسم پادشاهی که بر شما حکم خواهد راند این خواهد بود که پسرانتان را گرفته، ایشان را بر ارابه‌های خود خواهد گماشت و سواران خود خواهد ساخت، و پیشاپیش ارابه‌های او خواهند دوید.
\v 12 و برای خود سردارانِ هزارها و سردارانِ پنجاه‌ها بر خواهد گماشت، و برخی را برای شخم زدن زمینش و برداشت محصولش، و برای ساختن جنگ‌افزارها و لوازم ارابه‌هایش تعیین خواهد کرد.
\v 13 دخترانتان را نیز برای عطرکشی و آشپزی و نانوایی خواهد گرفت.
\v 14 و بهترین مزرعه‌ها و تاکستانها و باغهای زیتون شما را گرفته، به درباریان خود خواهد داد.
\v 15 ده‌یکِ غَله و تاکستانهای شما را خواهد گرفت و به خواجه‌سرایان و درباریان خود خواهد بخشید.
\v 16 غلامان و کنیزان شما و بهترین مردان جوان
\v 17 ده‌یک گله‌هایتان را خواهد گرفت و خودتان نیز غلامان او خواهید شد.
\v 18 در آن روز، از دست پادشاه خود که برای خویشتن برگزیده‌اید، فریاد بر خواهید آورد، اما خداوند در آن روز شما را اجابت نخواهد کرد.»
\v 19 اما قوم از شنیدن سخن سموئیل سر باز زدند و گفتند: «نی! بلکه می‌باید بر ما پادشاهی باشد
\v 20 تا ما نیز همچون تمامی اقوام دیگر باشیم و پادشاهِ ما، ما را رهبری کند و پیشاپیش ما بیرون رفته، در جنگهای ما بجنگد.»
\v 21 چون سموئیل تمامی سخنان قوم را شنید، آنها را به گوش خداوند بازگفت.
\v 22 خداوند به سموئیل گفت: «آواز ایشان را بشنو و پادشاهی بر ایشان نصب نما.» پس سموئیل به مردان اسرائیل گفت: «هر کس از شما به شهر خود برود.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 مردی بود توانگر از قبیلۀ بِنیامین، به نام قِیس، پسر اَبیئیل، پسر صِرور، پسر بِکورَت، پسر اَفیَح، از بِنیامین.
\v 2 او را پسری جوان و خوش‌اندام بود، شائول نام، که در میان بنی‌اسرائیل مردی خوش‌اندام‌تر از او نبود و از تمامی مردان دیگر نیز سر و گردنی بلندتر بود.
\v 3 باری، الاغهای قِیس، پدر شائول گُم شد. پس به پسر خود شائول گفت: «یکی از خادمان
\v 4 پس رفته، نواحی مرتفع اِفرایِم و سرزمین شَلیشَه را زیرِ پا نهادند، ولی الاغها را نیافتند. آنگاه از سرزمین شَعَلیم عبور کردند، اما الاغها در آنجا نیز نبود. سپس از سرزمین بِنیامین گذشتند، ولی باز آنها را نیافتند.
\v 5 چون به سرزمین صوف رسیدند، شائول به خادمی که همراهش بود گفت: «بیا تا بازگردیم، مبادا پدرم از فکر الاغها گذشته، دلواپس ما شود.»
\v 6 ولی خادم در جواب گفت: «اینک مرد خدایی بسیار محترم در این شهر است که هر چه می‌گوید واقع می‌شود. اکنون بیا تا بدان‌جا رویم؛ شاید بتواند به ما بگوید از کدامین راه باید رفت.»
\v 7 شائول به او گفت: «ولی اگر برویم، چه چیزی می‌توانیم برای او ببریم؟ نانهای خورجینمان تمام شده و هدیه‌ای نداریم که برای مرد خدا ببریم. پس چه داریم؟»
\v 8 خادم دیگر بار در جواب شائول گفت: «من اینجا با خود ربع مثقال
\v 9 در گذشته هرگاه کسی در اسرائیل برای درخواست چیزی از خدا می‌رفت، می‌گفت: «بیایید نزد بصیر برویم.» زیرا آن که امروز ’نبی‘ خوانده می‌شود، در گذشته ’بصیر‘ خوانده می‌شد.
\v 10 پس شائول به خادم خود گفت: «نیکو گفتی؛ برویم.» بنابراین، به شهری که مرد خدا در آن بود، رهسپار شدند.
\v 11 همچنان که از تپه بالا می‌رفتند تا به شهر برسند، به چند دختر جوان برخوردند که برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند. از ایشان پرسیدند: «آیا بصیر اینجاست؟»
\v 12 گفتند: «آری، اینک قدری جلوتر از شماست. حال بشتابید چون هم‌اکنون به شهر درآمده است، زیرا امروز قوم را در مکان بلند قربانی است.
\v 13 به مجرد ورود به شهر، او را خواهید یافت، پیش از آنکه به جهت خوردن به مکان بلند برآید. زیرا تا او نیاید، مردم چیزی نخواهند خورد، چون او می‌باید قربانی را برکت دهد؛ پس از آن، دعوت‌شدگان خواهند خورد. حال بروید زیرا در دم او را خواهید یافت.»
\v 14 پس آنان به شهر برآمدند و هنگام ورود به شهر، سموئیل را دیدند که به جانب ایشان بیرون می‌آمد تا به مکان بلند برود.
\v 15 و اما یک روز پیش از آمدن شائول، خداوند بر سموئیل آشکار کرده بود که:
\v 16 «فردا در چنین ساعتی مردی را از سرزمین بِنیامین نزد تو خواهم فرستاد. او را به رهبری بر قوم من اسرائیل مسح کن. او قوم مرا از دست فلسطینیان نجات خواهد داد. زیرا که بر قوم خود
\v 17 هنگامی که سموئیل شائول را دید، خداوند به او گفت: «این همان مرد است که از او با تو سخن گفتم. او کسی است که قوم مرا رهبری خواهد کرد.»
\v 18 پس شائول در میان دروازه نزدیک سموئیل آمد و گفت: «مرا بگو که خانۀ بصیر کجاست؟»
\v 19 سموئیل در جواب گفت: «بصیر مَنَم. پیشاپیش من به مکان بلند برآی زیرا امروز با من خوراک خواهید خورد. صبحگاهان، تو را مرخص خواهم کرد و هرآنچه در دل داری، به تو خواهم گفت.
\v 20 برای الاغهایت که سه روز پیش گم شده، دلواپس مباش، چراکه پیدا شده‌اند. زیرا تمامی آرزوی اسرائیل برای کیست؟ آیا نه برای تو و برای تمامی خاندانت؟»
\v 21 شائول پاسخ داد: «ولی آیا من یک بِنیامینی، یعنی از کوچکترین قبیلۀ اسرائیل نیستم و آیا طایفۀ من کوچکترین از تمامی طوایف قبیلۀ بِنیامین نیست؟ پس چرا این‌گونه با من سخن می‌گویی؟»
\v 22 آنگاه سموئیل، شائول و خادمش را گرفته، به میهمان‌خانه آورد و در صدر دعوت‌شدگان که نزدیک به سی تن بودند، جای داد.
\v 23 و به آشپز گفت: «تکه گوشتی را که به تو داده، گفتم کنار بگذاری، بیاور.»
\v 24 پس آشپز، ران را با هر چه بر آن بود، آورد و در برابر شائول نهاد. و سموئیل گفت: «اینک، آنچه کنار گذاشته شده بود، در برابر تو نهاده شده است. بخور، زیرا از زمانی که بر آن شدم تا مردم را دعوت کنم، به جهت این موقعیت خاص برای تو نگاه داشته شده بود.» پس شائول در آن روز با سموئیل خوراک خورد.
\v 25 و چون از مکان بلند به شهر درآمدند، او با شائول بر بامِ خانه سخن گفت.
\v 26 آنان سپیده‌دمان برخاستند و سموئیل، شائول را بر بام صدا زده، به وی گفت: «برخیز تا تو را روانه کنم.» پس شائول برخاست و هر دوی ایشان، یعنی او و سموئیل از خانه بیرون رفتند.
\v 27 و هنگامی که به طرف حومۀ شهر می‌رفتند، سموئیل به شائول گفت: «به خادم بگو جلوتر از ما برود»، و خادم جلو رفت. سپس گفت: «حال تو خود قدری اینجا بایست تا کلام خدا را به تو بشنوانم.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 آنگاه سموئیل ظرف روغن را برگرفت و بر سر شائول ریخته، او را بوسید و گفت: «خداوند تو را مسح کرده تا بر قوم او اسرائیل حاکم باشی. تو بر قوم خداوند حکم خواهی راند و آنان را از دست دشمنان پیرامونشان نجات خواهی بخشید. و نشان اینکه خداوند تو را مسح کرده تا بر میراث او حاکم باشی این خواهد بود
\v 2 چون امروز از نزد من بروی، کنار مقبرۀ راحیل در قلمرو بِنیامین در صِلصَخ، به دو مرد برمی‌خوری. آنان به تو خواهند گفت: ”الاغهایی که به جستجوی‌شان رفته بودی، پیدا شده است. اکنون دیگر پدرت نه دلواپس آنها، بلکه دلواپس شماست و می‌پرسد: ’برای پسرم چه کنم؟‘‏“
\v 3 سپس از آنجا پیش‌تر رفته، به بلوطِ تابور خواهی رسید. آنجا به سه مرد برمی‌خوری که به حضور خدا به بِیت‌ئیل می‌روند. یکی از آنان سه بزغاله با خود می‌برد، دیگری سه قرص نان و سوّمی مَشکی شراب.
\v 4 آنان تو را سلام گفته، دو قرص نان به تو خواهند داد که از دستشان خواهی پذیرفت.
\v 5 پس از آن به جِبعَه‌اِلوهیم
\v 6 آنگاه روح خداوند بر تو وزیدن خواهد گرفت و با ایشان نبوت کرده، به مردی دیگر مبدل خواهی شد.
\v 7 چون این نشانه‌ها بر تو رخ نماید، هر چه دستت بیابد بکن زیرا خدا با توست.
\v 8 پیش از من به جِلجال برو و اینک من برای تقدیم قربانیهای تمام‌سوز و ذبح قربانیهای رفاقت نزدت خواهم آمد. هفت روز منتظر باش تا نزدت بیایم و آنچه را باید انجام دهی، به تو بگویم.»
\v 9 چون شائول روی گردانید تا از نزد سموئیل برود، خدا او را دلی دیگر داد. و در آن روز تمامی این نشانه‌ها به وقوع پیوست.
\v 10 به جِبعَه
\v 11 و چون همۀ کسانی که او را از پیش می‌شناختند، دیدند که چگونه با انبیا نبوت می‌کند، از یکدیگر پرسیدند: «بر پسر قِیس چه واقع شده است؟ آیا شائول نیز از جملۀ انبیا است؟»
\v 12 و مردی از حاضرین پاسخ داد: «و پدر آنان کیست؟» از این سبب این ضرب‌المثل شد که: «آیا شائول نیز از جملۀ انبیا است؟»
\v 13 و شائول پس از بازایستادن از نبوت، به مکان بلند رفت.
\v 14 و اما عموی شائول از شائول و خادمش پرسید: «کجا رفته بودید؟» او پاسخ داد: «به جستجوی الاغها رفته بودیم، اما چون دیدیم پیدا نمی‌شوند، نزد سموئیل رفتیم.»
\v 15 عموی شائول گفت: «تمنا اینکه مرا بگویی سموئیل به شما چه گفت؟»
\v 16 شائول پاسخ داد: «او به ما اطمینان داد که الاغها پیدا شده‌اند.» اما دربارۀ آنچه سموئیل در مورد موضوع پادشاهی گفته بود، به عموی خود هیچ نگفت.
\v 17 باری، سموئیل قوم را با هم به حضور خداوند در مِصفَه فرا خواند
\v 18 و بدیشان گفت: «این است آنچه یهوه خدای اسرائیل می‌فرماید: ”من اسرائیل را از مصر بیرون آوردم و شما را از دست مصریان و نیز از دست تمامی حکومتهایی که بر شما ستم می‌کردند، رهایی دادم.“
\v 19 ولی امروز شما خدای خود را که شما را از تمامی مصیبتها و مشقتهایتان نجات می‌بخشد، رد کرده، بدو گفته‌اید: ”نه، بلکه بر ما پادشاهی بگمار“. پس حال بر حسب قبایل و هزارهای خود در حضور خداوند حاضر شوید.»
\v 20 چون سموئیل تمامی قبایل اسرائیل را پیش آورد، قبیلۀ بِنیامین برگزیده شد.
\v 21 آنگاه قبیلۀ بِنیامین را طایفه به طایفه پیش آورد، و طایفۀ مَطری برگزیده شد. و سپس شائول پسر قِیس برگزیده شد. ولی چون او را جُستند، نیافتند.
\v 22 بنابراین دیگر بار از خداوند سئوال کردند که: «آیا آن مرد تا کنون بدین‌جا رسیده است؟» خداوند گفت: «اینک خود را میان اسبابها پنهان کرده است.»
\v 23 پس دویدند و او را از آنجا آوردند. و چون شائول در میان قوم ایستاد، سر و گردنی از دیگران بلندتر بود.
\v 24 و سموئیل به تمامی قوم گفت: «آیا مردی را که خداوند برگزیده است، می‌بینید؟ در میان تمامی قوم کسی همانند او نیست.» و تمامی قوم فریاد برآوردند: «زنده باد پادشاه!»
\v 25 آنگاه سموئیل قواعد پادشاهی را برای قوم شرح داد و آنها را در کتابی نوشته، در حضور خداوند نهاد. سپس تمامی قوم را مرخص کرد تا هر کس به خانۀ خود رود.
\v 26 شائول نیز به خانه‌اش در جِبعَه بازگشت و به همراه او مردان دلاوری که خداوند دلشان را برانگیخته بود نیز رفتند.
\v 27 ولی برخی از افراد فرومایه گفتند: «چگونه این مرد می‌تواند ما را نجات دهد؟» پس او را خوار شمردند و هدیه‌ای برایش نیاوردند. اما شائول هیچ نگفت.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و اما ناحاشِ عَمّونی به یابیشِ جِلعاد برآمده، آن را محاصره کرد. و تمامی مردان یابیش بدو گفتند: «با ما پیمان ببند و تو را بندگی خواهیم کرد.»
\v 2 اما ناحاشِ عَمّونی به آنها گفت: «به این شرط با شما پیمان می‌بندم که چشم راست همگی‌تان را به در آورم و بدین‌گونه تمامی اسرائیل را به رسوایی دچار گردانم.»
\v 3 مشایخ یابیش به او گفتند: «هفت روز ما را مهلت دِه تا قاصدانی به سراسر قلمرو اسرائیل بفرستیم؛ اگر کسی نبود که ما را نجات دهد، خود را تسلیم تو خواهیم کرد.»
\v 4 قاصدان چون به جِبعَۀ شائول رسیدند، این موضوع را به گوش قوم رساندند، و قوم همگی به آواز بلند گریستند.
\v 5 اینک شائول در عقب گاوها از مزرعه بازمی‌گشت. پرسید: «مردم را چه شده که گریانند؟» پس سخنان مردان یابیش را به او بازگفتند.
\v 6 چون شائول این سخنان را شنید، روح خدا بر او وزیدن گرفت و خشمش به‌شدت افروخته شد.
\v 7 پس یک جفت گاو برگرفت و آنها را قطعه قطعه کرده، به دست قاصدان به سراسر قلمرو اسرائیل فرستاد و گفت: «هر که از پی شائول و سموئیل بیرون نیاید، با گاوهایش چنین خواهد شد.» آنگاه وحشت خداوند بر قوم مستولی شد، و تمامی مردان اسرائیل همچون یک تن بیرون آمدند.
\v 8 شائول آنان را در بازِق گرد آورد، و بنی‌اسرائیل سیصد هزار و مردان یهودا سی هزار تن بودند.
\v 9 پس به قاصدانی که آمده بودند، گفتند: «به مردان یابیش جِلعاد چنین بگویید: ”فردا هنگام گرم شدن آفتاب نجات خواهید یافت.“» قاصدان رفتند و این خبر را به مردان یابیش بازگفتند، و ایشان شادمان شدند.
\v 10 پس مردان یابیش به عَمّونی‌ها گفتند: «فردا خود را تسلیم شما خواهیم کرد تا هر چه در نظرتان پسند آید با ما بکنید.»
\v 11 فردای آن روز، شائول سپاهیان را به سه دسته تقسیم کرد، و آنان در پاس صبحگاهی به میان اردوگاه رفته، عَمّونیان را تا هنگام گرم شدن آفتاب می‌کشتند. آنها نیز که جان به در بردند، چنان پراکنده شدند که از ایشان دو تن در یک جا نماندند.
\v 12 آنگاه قوم به سموئیل گفتند: «کیست که گفته است: ”آیا شائول بر ما پادشاهی کند؟“ آنان را بیاورید تا ایشان را بکشیم.»
\v 13 ولی شائول گفت: «هیچ‌کس در این روز کشته نخواهد شد، زیرا امروز خداوند در اسرائیل نجات به عمل آورده است.»
\v 14 آنگاه سموئیل به قوم گفت: «بیایید به جِلجال برویم و در آنجا سلطنت را از نو استوار سازیم.»
\v 15 پس قوم همگی به جِلجال رفته، آنجا در جِلجال شائول را در حضور خداوند پادشاه ساختند و قربانیهای رفاقت به حضور خداوند ذبح کردند. و شائول و تمامی مردان اسرائیل در آنجا شادی عظیم نمودند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 سموئیل به تمامی اسرائیل گفت: «اینک هرآنچه را به من گفتید، شنیدم، و پادشاهی بر شما گماشتم.
\v 2 اکنون پادشاه شما را رهبری می‌کند.
\v 3 حال، در برابرتان ایستاده‌ام؛ در حضور خداوند و مسیح او بر من شهادت دهید. تا به حال گاو یا الاغ چه کسی را گرفته‌ام؟ از چه کسی به زور چیزی ستانده، یا بر که ستم کرده‌ام؟ از دست چه کسی رشوه گرفته‌ام تا چشمان خود را به آن کور سازم؟ آری، بر من شهادت دهید
\v 4 پاسخ دادند: «نه به زور از ما چیزی ستانده‌ای و نه بر ما ستم کرده یا چیزی از دست کسی گرفته‌ای.»
\v 5 سموئیل بدیشان گفت: «خداوند بر شما شاهد است، و مسیح او نیز امروز شاهد است که چیزی در دست من نیافته‌اید.» گفتند: «او شاهد است.»
\v 6 آنگاه سموئیل به قوم گفت: «خداوند شاهد است، خداوندی که موسی و هارون را برگماشت و پدرانتان را از سرزمین مصر بیرون آورد.
\v 7 پس اکنون بایستید تا در حضور خداوند دربارۀ تمامی اعمال عادلانۀ او که برای شما و پدرانتان کرده است، بر شما حجت آورم.
\v 8 آن زمان که یعقوب به مصر رفت و مصریان بر پدرانتان ستم کردند،
\v 9 ولی آنها یهوه خدای خود را از یاد بردند؛ پس او ایشان را به سیسِرا فرماندۀ لشکر حاصور، و به فلسطینیان، و به پادشاه موآب فروخت، و آنان با ایشان جنگیدند.
\v 10 آنگاه نزد خداوند فریاد برآورده، گفتند: ”گناه ورزیده‌ایم، زیرا خداوند را ترک کرده، بَعَل و عَشتاروت را عبادت کرده‌ایم. اما اکنون ما را از دست دشمنانمان برهان تا تو را عبادت کنیم.“
\v 11 پس خداوند یِروبَّعَل
\v 12 اما چون دیدید ناحاش پادشاه عَمّونیان به مقابله با شما برمی‌آید، مرا گفتید: ”نه، بلکه پادشاهی بر ما سلطنت کند“، حال آنکه یهوه خدایتان پادشاه شما بود.
\v 13 پس حال این است پادشاهی که برگزیدید و طلب کردید. اینک خداوند پادشاهی بر شما برگماشته است.
\v 14 اگر از خداوند بترسید و او را عبادت کرده، آوازش را بشنوید و از فرمان او تمرد نورزید، و اگر شما و پادشاهی که بر شما سلطنت می‌کند، از یهوه خدای خویش پیروی کنید، که چه خوب!
\v 15 ولی اگر آواز خداوند را نشنوید بلکه از فرمان او تمرد ورزید، آنگاه دست خداوند بر ضد شما خواهد بود، همچنانکه بر ضد پدرانتان بود.
\v 16 پس حال بایستید و این کار عظیم را که خداوند در برابر دیدگانتان به عمل می‌آورد، ببینید.
\v 17 آیا امروز زمان برداشت گندم نیست؟ اما من خداوند را خواهم خواند تا رعدها و باران بفرستد، تا بدانید و ببینید که با طلبیدن پادشاه برای خود، چه شرارت عظیمی در نظر خداوند مرتکب شده‌اید.»
\v 18 پس سموئیل خداوند را خواند، و خداوند در همان روز رعدها و باران فرستاد. آنگاه تمامی قوم از خداوند و از سموئیل به‌غایت ترسیدند.
\v 19 پس تمامی قوم به سموئیل گفتند: «برای ما خدمتگزارانت نزد یهوه خدای خود دعا کن تا نمیریم، زیرا بر همۀ گناهان خویش این شرارت را نیز افزودیم که پادشاهی برای خود طلب کردیم.»
\v 20 اما سموئیل بدیشان گفت: «مترسید. شما براستی تمامی این شرارت را مرتکب شده‌اید، اما از پیروی خداوند بازمگردید، بلکه او را به تمامی دل عبادت کنید.
\v 21 و از پی اَباطیلی که نفعی ندارند و رهایی نمی‌بخشند، منحرف مشوید، چراکه باطلند.
\v 22 زیرا خداوند به‌خاطر نام عظیم خود قومش را ترک نخواهد کرد، زیرا خشنودی او در این بود که از شما قومی برای خود بسازد.
\v 23 و اما در مورد من، حاشا از من که با دست کشیدن از دعا برای شما، به خداوند گناه ورزم. من راهِ نیکو و درست را به شما خواهم آموخت.
\v 24 تنها ترس خداوند را به دل داشته باشید و او را با وفاداری، به تمامی دل عبادت کنید و کارهای عظیمی را که برای شما کرده است، در نظر داشته باشید.
\v 25 اما اگر همچنان شرارت ورزید، هم شما و هم پادشاهتان هلاک خواهید شد.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 شائول سی ساله
\v 2 شائول سه هزار مرد از اسرائیل برگزید؛ دو هزار تن در مِکماش و در نواحی مرتفع بِیت‌ئیل با او بودند، و هزار تن دیگر در جِبعَۀ بِنیامین با یوناتان. مابقی قوم را به خانه‌هایشان فرستاد، هر کس را به خیمۀ خود.
\v 3 یوناتان قراول فلسطینیان را که در جِبَع بود شکست داد، و فلسطینیان این را شنیدند. آنگاه به دستور شائول در سرتاسر آن سرزمین کَرِنا نواخته، گفتند: «ای عبرانیان بشنوید!»
\v 4 پس تمامی اسرائیل شنیدند که شائول قراول فلسطینیان را شکست داده است، و اسرائیلیان بوی گند در مشام فلسطینیان شده‌اند. پس مردم فرا خوانده شدند تا در جِلجال به شائول بپیوندند.
\v 5 فلسطینیان سه هزار
\v 6 چون مردان اسرائیل دیدند که در تنگی هستند، زیرا که قوم به‌غایت در فشار بودند، پس خود را در غارها و گودالها و صخره‌ها و قبرها و چاههای آب پنهان کردند؛
\v 7 حتی برخی از عبرانیان از اردن عبور کرده، به سرزمین جاد و جِلعاد رفتند. و اما شائول هنوز در جِلجال بود و سپاهیان جملگی لرزان و هراسان او را پیروی می‌کردند.
\v 8 باری، شائول مطابق زمانی که سموئیل تعیین کرده بود، هفت روز درنگ کرد، اما سموئیل به جِلجال نیامد و قوم از نزد او پراکنده می‌شدند.
\v 9 پس گفت: «قربانی تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت را نزد من آورید»، و خودْ قربانی تمام‌سوز را تقدیم کرد.
\v 10 به محض اینکه تقدیم قربانی تمام‌سوز را به پایان رسانید، سموئیل از راه رسید و شائول برای خوشامدگویی به او به استقبالش بیرون رفت.
\v 11 سموئیل پرسید: «چه کرده‌ای؟» شائول پاسخ داد: «چون دیدم قوم از نزد من پراکنده می‌شوند و تو در زمان مقرر نیامدی و فلسطینیان در مِکماش گرد آمده‌اند،
\v 12 پس گفتم: ”اکنون فلسطینیان در جِلجال بر من فرود خواهند آمد و من هنوز نظر لطف خداوند را نطلبیده‌ام.“ پس مجبور شدم خودم قربانی تمام‌سوز را تقدیم کنم.»
\v 13 سموئیل به او گفت: «احمقانه رفتار کردی و فرمانی را که یهوه خدایت به تو داده بود، نگاه نداشتی. زیرا در آن صورت خداوند پادشاهی‌ات را تا ابد بر اسرائیل استوار می‌داشت.
\v 14 اما حال پادشاهی تو دیگر دوام نخواهد یافت، زیرا خداوند مردی موافق دل خود جُسته و او را به رهبری قوم خویش مأمور ساخته است، زیرا آنچه را خداوند به تو فرمان داد، نگاه نداشتی.»
\v 15 آنگاه سموئیل برخاست و از جِلجال به جِبعَۀ بِنیامین رفت.
\v 16 شائول و پسرش یوناتان و افرادی که همراه آنها بودند در جِبعَۀ
\v 17 مهاجمان در سه دسته از اردوگاه فلسطینیان بیرون آمدند: یک دسته به سمت عُفرَه به سرزمین شوعال رفتند،
\v 18 دستۀ دوّم به سمت بیت‌حورون، و دستۀ سوّم به سمت مرز مُشرِف به وادی صِبوعیم که به بیابان ختم می‌شد.
\v 19 در آن روزها در تمامی سرزمین اسرائیل آهنگری یافت نمی‌شد، زیرا فلسطینیان می‌گفتند: «مبادا عبرانیان شمشیر یا نیزه برای خود بسازند!»
\v 20 پس هر یک از اسرائیلیان برای تیز کردن گاوآهن و کُلنگ و تَبر و داس‌خود نزد فلسطینیان می‌رفتند.
\v 21 هزینۀ تیز کردن گاوآهن و کلنگ دو سوّم مثقال،
\v 22 بنابراین در روز نبرد، در دست هیچ‌یک از افرادی که همراه شائول و یوناتان بودند شمشیر یا نیزه یافت نمی‌شد، و تنها شائول و پسرش یوناتان شمشیر و نیزه داشتند.
\v 23 و قراول فلسطینیان به گذرگاه مِکماش رفتند.
\s5
\c 14
\p
\v 1 روزی یوناتان، پسر شائول، به جوانی که سلاحش را حمل می‌کرد گفت: «بیا تا به قراول فلسطینیان که در آن طرف است بگذریم.» ولی به پدرش چیزی نگفت.
\v 2 شائول در حومۀ جِبعَه زیر درخت اناری می‌ماند که در مِغرون است، و حدود ششصد مرد نیز همراهش بودند.
\v 3 یکی از آنان اَخیّا، پسر اَخیطوب برادر ایخابود، پسر فینِحاس، پسر عیلی، کاهنِ خداوند در شیلوه بود که ایفود می‌پوشید. همراهان شائول نیز از رفتن یوناتان بی‌خبر بودند.
\v 4 در گذرگاهی که یوناتان می‌خواست برای رسیدن به قراول فلسطینیان از آن بگذرد، دو صخرۀ تیز یکی بدین طرف و دیگری بدان طرف قرار داشت، به نامهای بوصیص و سِنِه.
\v 5 یکی از این صخره‌ها در شمال گذرگاه، مقابل مِکماش بود و دیگری در جنوب، مقابل جِبَع.
\v 6 یوناتان به جوانی که سلاحش را حمل می‌کرد، گفت: «بیا تا به قراول این ختنه‌ناشدگان برآییم. شاید که خداوند برای ما عمل کند، زیرا هیچ چیز نمی‌تواند خداوند را از نجات بخشیدن به دستِ افراد کثیر یا قلیل بازدارد.»
\v 7 سلاحدارش به او گفت: «هر چه در دلت هست، انجام بده. پیش برو! اینک من در هرآنچه بخواهی با تو هستم.»
\v 8 پس یوناتان گفت: «اینک به آن سو نزد این مردان برویم و خود را بر ایشان بنمایانیم.
\v 9 اگر به ما گفتند: ”بازایستید تا ما نزد شما آییم“، همان جا می‌ایستیم و نزد ایشان نمی‌رویم.
\v 10 اما اگر گفتند: ”نزد ما برآیید“، خواهیم رفت، چون این برای ما نشانه خواهد بود که خداوند آنان را به دست ما تسلیم کرده است.»
\v 11 پس هر دو خود را بر قراول فلسطینیان نمایان ساختند. و فلسطینیان گفتند: «بنگرید! عبرانیان از سوراخهایی که خود را در آن پنهان کرده بودند، بیرون می‌آیند!»
\v 12 پس قراولان به آواز بلند به یوناتان و سلاحدارش گفتند: «نزد ما برآیید تا درسی به شما بدهیم.»
\v 13 آنگاه یوناتان به دست و پای خود بالا رفت، و سلاحدارش نیز از پی او. فلسطینیان در برابر یوناتان نقش زمین می‌شدند، و سلاحدارش از پی او ایشان را می‌کُشت.
\v 14 بدین‌سان، یوناتان و سلاحدارش در نخستین کشتار خود نزدیک به بیست تن را در زمینی حدود نیم جریب
\v 15 آنگاه وحشت و لرز بر اردوگاه، در صحرا و بر تمامی لشکر مستولی شد؛ قراولان و حتی مهاجمان بر خود لرزیدند. زمین نیز به لرزه درآمد و وحشت و لرزی عظیم واقع شد.
\v 16 دیدبانان شائول در جِبعَۀ بِنیامین نگریسته، دیدند که انبوه لشکریان به هر سو پراکنده می‌شوند.
\v 17 پس شائول به مردانی که همراهش بودند گفت: «اکنون شمارش کنید و ببینید چه کسی از میان ما رفته است.» آنان شمارش کرده، دیدند یوناتان و سلاحدارش غایبند.
\v 18 آنگاه شائول به اَخیّا گفت: «صندوق خدا را بدین‌جا بیاور!» زیرا صندوق خدا در آن هنگام همراه بنی‌اسرائیل بود.
\v 19 اما در همان حال که شائول با کاهن سخن می‌گفت، آشوب در اردوی فلسطینیان هر دم بیشتر می‌شد. پس شائول به کاهن گفت: «دست نگاه دار.»
\v 20 آنگاه شائول و تمامی افرادی که همراهش بودند، گرد آمده، به جنگ رفتند. و دیدند آشوبی عظیم برپاست و شمشیر هر فلسطینی بر ضد هم‌رزمش بلند است.
\v 21 حتی عبرانیانی که پیشتر با فلسطینیان بودند و همراهشان به اردوگاه آنان درآمده بودند، برگشته به اسرائیلیانی پیوستند که با شائول و یوناتان بودند.
\v 22 به همین‌سان، تمامی مردان اسرائیل نیز که خود را در کوهستانهای اِفرایِم پنهان کرده بودند، با شنیدن خبر گریز فلسطینیان، به جنگ درآمده، ایشان را سخت تعقیب کردند.
\v 23 بدین ترتیب خداوند در آن روز اسرائیل را نجات داد، و دامنۀ جنگ از بِیت‌آوِن نیز فراتر رفت.
\v 24 و اما مردان اسرائیل آن روز سخت در فشار بودند، زیرا شائول آنان را قسم داده و گفته بود: «ملعون باد کسی که تا آفتاب غروب نکرده و من از دشمنان خویش انتقام نگرفته‌ام، طعام خورَد!» پس هیچ‌یک از آنان لب به طعام نزده بود.
\v 25 وقتی مردان اسرائیل
\v 26 چون به جنگل درآمدند، اینک عسل می‌چکید، اما هیچ‌کس دست به دهان نبرد، زیرا از سوگندشان می‌ترسیدند.
\v 27 اما یوناتان نشنیده بود که پدرش لشکر اسرائیل را سوگند داده است، پس عصایی را که در دست داشت دراز کرد و نوک آن را در شانۀ عسل فرو برده، دست به دهان بُرد و چشمانش روشن گردید.
\v 28 آنگاه یکی از مردان به او گفت: «پدرت لشکریان را سخت قسم داده و گفته است: ”ملعون باد کسی که امروز طعام خورَد!“» و مردان اسرائیل را دیگر رمقی نمانده بود.
\v 29 یوناتان گفت: «پدرم همۀ ما
\v 30 چقدر بهتر بود اگر امروز لشکریان از غنایمی که از دشمن ستانده‌اند، آزادانه می‌خوردند. آیا شمار کشتگان فلسطینی بیشتر نمی‌شد؟»
\v 31 آنان در آن روز فلسطینیان را از مِکماش تا اَیَلون تار و مار کرده بودند، و لشکریان را دیگر هیچ رمقی نمانده بود.
\v 32 پس به غنایم هجوم برده، گوسفندان و گاوان و گوساله‌ها گرفتند و بر زمین کشته، آنها را با خونشان خوردند.
\v 33 پس به شائول خبر داده، گفتند: «اینک لشکریان به خداوند گناه ورزیده، گوشت را با خون می‌خورند.» شائول گفت: «شما خیانت کرده‌اید. هم‌اکنون سنگی بزرگ نزد من بغلتانید.»
\v 34 سپس افزود: «به میان لشکریان بروید و به ایشان بگویید: ”هر کس گاو خود و گوسفند خود را نزد من بیاورد و در همین جا ذبح کرده، بخورد. با خوردن گوشت با خونش به خداوند گناه مورزید.“» پس آن شب لشکریان همگی گاوهای خود را به همراه آورده، در آنجا ذبح کردند.
\v 35 و شائول برای خداوند مذبحی ساخت؛ این نخستین مذبحی بود که او برای خداوند ساخت.
\v 36 آنگاه شائول گفت: «بیایید شبانه به تعقیب فلسطینیان برویم و ایشان را تا روشنایی صبح غارت کرده، هیچ‌یک را زنده نگذاریم.» گفتند: «هر چه در نظرت پسند آید، بکن.» اما کاهن گفت: «بیایید در این مکان به خدا نزدیک شویم.»
\v 37 پس شائول از خدا سؤال کرد: «آیا به تعقیب فلسطینیان بروم؟ آیا آنان را به دست اسرائیل تسلیم خواهی کرد؟» اما خدا در آن روز پاسخی بدو نداد.
\v 38 بنابراین شائول گفت: «ای سرداران لشکر، همگی بدین‌جا نزدیک آیید تا دریابید و ببینید این چه گناهی است که امروز واقع شده است.
\v 39 قسم به حیات خداوند، نجات‌دهندۀ اسرائیل، که حتی اگر پسرم یوناتان گناه کرده باشد، به‌یقین خواهد مرد.» اما از تمامی مردان احدی به او پاسخ نداد.
\v 40 آنگاه شائول به تمامی اسرائیل گفت: «شما به یک سو بایستید، و من و پسرم یوناتان به سوی دیگر خواهیم ایستاد.» مردان اسرائیل گفتند: «هر چه در نظرت پسند آید، بکن.»
\v 41 آنگاه شائول گفت:
\v 42 آنگاه شائول گفت: «بین من و پسرم یوناتان قرعه افکنید.» و یوناتان گرفته شد.
\v 43 شائول به یوناتان گفت: «به من بگو چه کرده‌ای؟» یوناتان گفت: «با نوک عصایی که در دست داشتم اندکی عسل چشیدم. آیا حال باید بمیرم؟»
\v 44 شائول گفت: «ای یوناتان، خدا مرا سخت مجازات کند، اگر به‌یقین تو نمیری!»
\v 45 اما لشکریان به شائول گفتند: «آیا یوناتان که چنین نجات عظیمی در اسرائیل به عمل آورده است، باید بمیرد؟ حاشا! به حیات خداوند قسم که مویی از سر او بر زمین نخواهد افتاد زیرا امروز با خدا عمل کرده است.» پس مردان اسرائیل یوناتان را رهانیدند و او نمرد.
\v 46 و شائول از تعقیب فلسطینیان بازگشت و فلسطینیان به سرزمین خود رفتند.
\v 47 چون شائول سلطنت را در اسرائیل به دست گرفت، با همۀ دشمنان خود در هر سو جنگید، یعنی با موآب و عَمّونیان و اَدوم و پادشاهان صوبَه و فلسطینیان. او به هر سو که روی می‌نمود، غلبه می‌یافت.
\v 48 شائول با دلیری عَمالیقیان را شکست داد و اسرائیل را از دست تاراج‌کنندگان ایشان رهانید.
\v 49 پسران شائول، یوناتان و یِشْوی و مَلکیشوعَ بودند. نامهای دو دخترش نیز چنین بود: نخست‌زادۀ او مِیرَب نام داشت و دختر کوچکش، میکال.
\v 50 نام همسر شائول اَخینوعَم بود، دختر اَخیمَعَص. فرماندۀ لشکر شائول اَبنیر نام داشت، پسر نیر عموی شائول.
\v 51 قِیس پدر شائول بود، و نیر پدر اَبنیر، پسر اَبیئیل بود.
\v 52 در همۀ روزهای سلطنت شائول جنگی سخت بر ضد فلسطینیان بر پا بود، و هرگاه شائول مردی نیرومند یا دلاور می‌دید، او را نزد خود می‌آورد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و اما سموئیل به شائول گفت: «مَنَم آن که خداوند فرستاد تا تو را به پادشاهیِ قومش اسرائیل مسح کنم؛ پس اکنون به پیام خداوند گوش فرا ده.
\v 2 خداوندِ لشکرها چنین می‌فرماید: ”من بر آنم که عَمالیقیان را به سبب آنچه بر اسرائیل روا داشتند، مجازات کنم،
\v 3 پس اکنون برو و عَمالیقیان را شکست داده، تمامی اموالشان را به نابودی کامل بسپار.
\v 4 پس شائول لشکریان را فرا خوانده، آنان را در طِلایِم شمرد. دویست هزار سرباز پیاده و ده هزار سرباز از یهودا بودند.
\v 5 سپس به شهر عَمالیقیان رفت و در وادی کمین نهاد.
\v 6 شائول به قینیان گفت: «از اینجا بروید و از میان عَمالیقیان دور شوید، مبادا شما را با ایشان نابود سازم. زیرا آنگاه که قوم اسرائیل از مصر بیرون می‌آمدند، شما به همگی ایشان احسان کردید.» پس قینیان از میان عَمالیقیان رفتند.
\v 7 آنگاه شائول عَمالیقیان را از حَویلَه تا شور، که در شرق مصر است، شکست داد
\v 8 و پادشاهشان اَجاج را زنده گرفتار کرد و قومِ او را یکسره از دم شمشیر گذرانیده، به نابودی کامل سپرد.
\v 9 اما شائول و لشکریان، اَجاج را با بهترین گوسفندان و گاوان و گوساله‌های پرواری و بره‌ها و هر چیز خوب نگاه داشتند و نخواستند آنها را به تمامی نابود کنند، بلکه فقط هرآنچه را خوار و بی‌ارزش بود، به نابودی کامل سپردند.
\v 10 آنگاه کلام خداوند بر سموئیل نازل شده، گفت:
\v 11 «از اینکه شائول را پادشاه ساختم متأسفم، زیرا از پیروی من بازگشته و فرمانهای مرا به جا نیاورده است.» و سموئیل برآشفت و تمامی شب نزد خداوند فریاد برآورد.
\v 12 بامدادان برخاست تا به دیدار شائول برود. به او گفتند: «شائول به کَرمِل رفته و در آنجا ستونی به افتخار خویش بر پا داشته است؛ سپس بازگشته و به جِلجال فرود آمده است.»
\v 13 چون سموئیل نزد شائول رسید، شائول به او گفت: «برکت خداوند بر تو باد! فرمان خداوند را به جا آورده‌ام.»
\v 14 اما سموئیل پاسخ داد: «پس این بَع بَع گوسفندان در گوشم و ماغ ماغِ گاوان که می‌شنوم، چیست؟»
\v 15 شائول گفت: «سربازان آنها را از عَمالیقیان ستانده‌اند و بهترین گوسفندان و گاوان را زنده نگاه داشته‌اند تا برای یهوه خدایت قربانی کنند، ولی مابقی را به نابودی کامل سپرده‌ایم.»
\v 16 سموئیل به شائول گفت: «تأمل کن تا آنچه را خداوند دیشب به من فرموده است، برایت بازگویم.» شائول گفت: «بفرما.»
\v 17 سموئیل گفت: «اگرچه در نظر خویش حقیر هستی، آیا رئیس قبایل اسرائیل نشدی؟ خداوند تو را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کرد،
\v 18 و تو را به مأموریتی فرستاده، فرمود: ”برو و آن گناهکاران، یعنی عَمالیقیان را به نابودی کامل بسپار و با ایشان بجنگ تا محو و نابود شوند!“
\v 19 پس چرا آواز خداوند را نشنیدی، بلکه بر غنایم هجوم برده، آنچه را که در نظر خداوند بد است، به جا آوردی؟»
\v 20 شائول به سموئیل گفت: «آواز خداوند را شنیدم و به مأموریتی که مرا فرستاد، رفتم. اَجاج، پادشاه عَمالیق را با خود آوردم و عَمالیقیان را به نابودی کامل سپردم.
\v 21 اما سربازان از غنایم، گوسفندان و گاوان، یعنی بهترینِ آنچه را حرام شده بود، گرفتند تا برای یهوه خدایت در جِلجال قربانی کنند.»
\v 22 سموئیل پاسخ داد: «آیا هدایای تمام‌سوز و قربانیها خداوند را بیشتر خشنود می‌سازد یا اطاعت از فرمان خداوند؟
\v 23 زیرا تمرد همچون گناه غیبگویی است،
\v 24 آنگاه شائول به سموئیل گفت: «گناه کردم، زیرا فرمان خداوند و سخنان تو را زیر پا نهادم، چونکه از مردم ترسیدم و سخن ایشان را شنیدم.
\v 25 پس اکنون تمنا دارم گناهم را عفو فرمایی و با من بازگردی تا خداوند را پرستش کنم.»
\v 26 اما سموئیل پاسخ داد: «با تو باز نخواهم گشت، زیرا کلام خداوند را رد کردی و خداوند نیز تو را از پادشاهی بر اسرائیل رد کرده است!»
\v 27 چون سموئیل برگشت تا برود، شائول دامن ردای او را گرفت، که پاره شد.
\v 28 سموئیل وی را گفت: «امروز خداوند پادشاهی اسرائیل را از تو پاره کرده و آن را به همسایه‌ات که بهتر از توست، بخشیده است.
\v 29 به‌علاوه، جلال اسرائیل دروغ نمی‌گوید و از تصمیم خود منصرف نمی‌شود؛ زیرا او انسان نیست که از تصمیم خود منصرف شود.»
\v 30 شائول گفت: «گناه کرده‌ام؛ اما حال تمنا دارم حرمت مرا در حضور مشایخ قومم و در حضور اسرائیل نگاه داری و همراه من بازگردی تا یهوه خدایت را پرستش کنم.»
\v 31 پس سموئیل از پی شائول بازگشت و شائول خداوند را پرستش کرد.
\v 32 آنگاه سموئیل گفت: «اَجاج، پادشاه عَمالیقیان را اینجا نزد من آورید.» اَجاج به خُرمی نزد او آمد و گفت: «به‌یقین تلخی مرگ گذشته است.»
\v 33 اما سموئیل گفت: «همان‌گونه که شمشیر تو زنان را بی‌اولاد کرد، مادرت در میان زنان بی‌اولاد خواهد شد.» و سموئیل اَجاج را در حضور خداوند در جِلجال قطعه قطعه کرد.
\v 34 آنگاه سموئیل به رامَه رفت و شائول نیز به خانۀ خود در جِبعَۀ شائول بازگشت.
\v 35 و سموئیل تا روزی که چشم از جهان فرو بست، دیگر شائول را ندید، اما برای شائول ماتم می‌گرفت. و خداوند از اینکه شائول را بر اسرائیل پادشاه ساخته بود، متأسف بود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و اما خداوند به سموئیل گفت: «تا به کی برای شائول ماتم می‌گیری حال آنکه من او را از پادشاهی بر اسرائیل رد کرده‌ام؟ روغندان
\v 2 سموئیل گفت: «چگونه بروم؟ اگر شائول این را بشنود، مرا خواهد کشت.» خداوند فرمود: «گوساله‌ای ماده همراه خود ببر و بگو: ”آمده‌ام تا برای خداوند قربانی کنم.“
\v 3 یَسا را به قربانی دعوت کن، و من تو را از آنچه باید بکنی، آگاه خواهم ساخت. تو باید آن کس را که به تو می‌گویم، برای من مسح کنی.»
\v 4 پس سموئیل آنچه را خداوند فرموده بود، انجام داد و به بِیت‌لِحِم رفت. مشایخ شهر لرزان به استقبال او آمده، گفتند: «آیا با صلح و سلامت می‌آیی؟»
\v 5 سموئیل پاسخ داد: «آری، با صلح و سلامت آمده‌ام تا برای خداوند قربانی کنم. پس خود را تقدیس کرده، برای تقدیم قربانی همراه من بیایید». او یَسا و پسرانش را تقدیس کرد و آنها را به قربانی دعوت نمود.
\v 6 چون آمدند، سموئیل بر اِلیاب نگریست و اندیشید: «به‌یقین مسیح خداوند
\v 7 اما خداوند به سموئیل گفت: «به سیما و قامت بلندش منگر، زیرا او را رد کرده‌ام. خداوند همچون انسان نمی‌نگرد؛ انسان به ظاهر می‌نگرد، اما خداوند به دل.»
\v 8 آنگاه یَسا اَبیناداب را فرا خواند و او را از برابر سموئیل گذرانید. اما سموئیل گفت: «خداوند او را نیز برنگزیده است.»
\v 9 پس یَسا شَمَّه را از برابر سموئیل گذرانید، اما سموئیل گفت: «خداوند او را نیز برنگزیده است.»
\v 10 پس یَسا هفت تن از پسرانش را از برابر سموئیل گذرانید، اما سموئیل به یَسا گفت: «خداوند اینها را برنگزیده است.»
\v 11 سپس از یَسا پرسید: «آیا اینها همۀ پسران تو هستند؟» یَسا پاسخ داد: «کوچکترین پسرم هنوز باقی است، اما اینک او گله را می‌چرانَد.» سموئیل گفت: «از پی‌اش بفرست و او را بیاور، زیرا تا او به اینجا نیاید، بر سفره نخواهیم نشست.»
\v 12 پس از پی‌اش فرستاده، او را آورد: او سرخ‌رو بود و خوش‌سیما با چشمانی زیبا. خداوند گفت: «برخاسته، او را مسح کن، زیرا همین است.»
\v 13 پس سموئیل روغندان را گرفته، او را در میان برادرانش مسح کرد. از آن روز به بعد، روح خداوند بر داوود وزیدن گرفت. و سموئیل برخاسته، به رامَه رفت.
\v 14 و اما روح خداوند شائول را ترک کرد، و روحی پلید از جانب خداوند عذابش می‌داد.
\v 15 پس ملازمان شائول به او گفتند: «اینک روحی پلید از جانب خدا عذابت می‌دهد.
\v 16 سَروَر ما به خدمتگزارانش که در حضورت هستند امر فرماید تا کسی را بجویند که در چنگ نواختن ماهر باشد. چون روح پلید از جانب خدا بر تو آید، او خواهد نواخت و حالت نیکو خواهد شد.»
\v 17 بنابراین شائول به ملازمانش گفت: «مردی که در نواختن چیره‌دست باشد برایم یافته، نزد من آورید.»
\v 18 یکی از خادمان پاسخ داد: «اینک از پسران یَسای بِیت‌لِحِمی یکی را دیده‌ام که در نواختن چیره‌دست است. مردی است شجاع و جنگاور، سخنوری است حکیم و خوش‌سیما، و خداوند با اوست.»
\v 19 پس شائول قاصدان نزد یَسا فرستاد و گفت: «پسرت داوود را که همراه گوسفندان است، نزد من بفرست.»
\v 20 یَسا نیز الاغی با باری از نان و مَشکی شراب و بزغاله‌ای گرفته، با پسرش داوود نزد شائول فرستاد.
\v 21 داوود نزد شائول رفت و به خدمت او درآمد. شائول او را بسیار دوست می‌داشت و داوود سلاحدار وی شد.
\v 22 پس شائول برای یَسا پیغام فرستاده، گفت: «بگذار داوود در خدمت من بماند، زیرا که از او خشنودم.»
\v 23 پس هرگاه روح پلید
\s5
\c 17
\p
\v 1 و اما فلسطینیان لشکریان خود را برای نبرد گرد آورده، در سوکویِ یهودا جمع شدند، و در اِفِس‌دَمیم، جایی میان سوکو و عَزیقَه، اردو زدند.
\v 2 شائول و مردان اسرائیل نیز گرد آمده، در وادی اِیلاه اردو زدند و در برابر فلسطینیان صف آراستند.
\v 3 فلسطینیان در یک طرف بر کوهی ایستادند و اسرائیلیان در طرف دیگر بر کوهی، و دره‌ای در میانشان بود.
\v 4 از اردوی فلسطینیان پهلوانی بیرون آمد جُلیات نام، اهل جَت، که قامتش شش
\v 5 کلاهخودی برنجین بر سر داشت و به تن‌پوشی از زره به وزن پنج هزار مثقال
\v 6 بر پاهایش ساق‌بندهایی برنجین داشت و زوبینی برنجین میان دو کتفش آویخته بود.
\v 7 چوب نیزه‌اش همچون نَوَردِ بافندگان و سر نیزه‌اش ششصد مثقال آهن بود. سپردارش نیز پیشاپیش او می‌رفت.
\v 8 جُلیات ایستاده، به بانگ بلند صفوف اسرائیل را خطاب کرد و گفت: «چرا بیرون آمده، برای نبرد صف‌آرایی کرده‌اید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما خادمان شائول؟ پس حال مردی برای خود برگزینید تا نزد من آید.
\v 9 اگر توانست با من بجنگد و مرا بکُشد، ما بندگان شما خواهیم شد. اما اگر من بر او غالب آمدم و او را کشتم، شما بندۀ ما خواهید بود و ما را خدمت خواهید کرد.»
\v 10 آن فلسطینی افزود: «من امروز صفوف اسرائیل را به چالش می‌کشم! کسی به من بدهید تا با هم بجنگیم.»
\v 11 شائول و همۀ اسرائیلیان با شنیدن سخنان آن فلسطینی به وحشت افتادند و بسیار ترسیدند.
\v 12 و اما داوود پسر مردی بود یَسا نام اهل اِفراتَه، از بِیت‌لِحِمِ یهودا. یَسا هشت پسر داشت و در زمان سلطنت شائول، پیر و سالخورده بود.
\v 13 سه پسر بزرگتر یَسا از پی شائول به جنگ رفته بودند. نامهای سه پسر او که به جنگ رفته بودند چنین بود: نخست‌زادۀ او اِلیاب، پسر دوّم اَبیناداب، و پسر سوّم شَمَّه.
\v 14 داوود کوچکترین بود. سه پسر بزرگتر از پی شائول رفتند،
\v 15 اما داوود از نزد شائول آمد و شد می‌کرد تا گوسفندان پدرش را در بِیت‌لِحِم بچراند.
\v 16 آن فلسطینی چهل روز، صبح و شام بیرون می‌آمد و خود را نشان می‌داد.
\v 17 روزی یَسا به پسرش داوود گفت: «یک ایفَه
\v 18 این ده تکه پنیر را نیز برای فرماندۀ هزارۀ ایشان ببر و از سلامتی برادرانت جویا شو و از ایشان خبری بیاور.»
\v 19 شائول و برادران داوود همراه با همۀ مردان اسرائیل در وادی ایلاه در حال نبرد با فلسطینیان بودند.
\v 20 داوود بامدادان برخاسته، گله را به چوپانی سپرد و طبق فرمان یَسا آذوقه برگرفته، روانه شد. چون به اردوگاه رسید، لشکریان نعره‌کشان به سوی میدان جنگ بیرون می‌رفتند.
\v 21 اسرائیلیان و فلسطینیان لشکر در برابر لشکر، صف آراسته بودند.
\v 22 داوود آنچه داشت به دست نگاهبان اسباب سپرد و به سوی صفوف دویده، رفت و جویای احوال برادران خود شد.
\v 23 در همان حال که با ایشان سخن می‌گفت، اینک آن پهلوان فلسطینیِ جَتی، جُلیات نام، از میان صفوف فلسطینیان بیرون آمده، همان سخنان را تکرار کرد، و داوود شنید.
\v 24 مردان اسرائیل جملگی با دیدن او بسیار ترسان شده، از برابرش گریختند.
\v 25 آنان می‌گفتند: «آیا این مرد را که بیرون می‌آید، می‌بینید؟ به‌یقین بیرون می‌آید تا اسرائیل را به چالش کشد. پادشاه به مردی که او را بکشد، ثروتی عظیم خواهد بخشید و دختر خود را به او به زنی خواهد داد. خاندان پدرش را نیز در اسرائیل از پرداخت مالیات معاف خواهد کرد.»
\v 26 داوود از مردانی که کنارش ایستاده بودند، پرسید: «برای مردی که این فلسطینی را بکشد و این رسوایی را از اسرائیل برگیرد، چه خواهد شد؟ زیرا این فلسطینی نامختون کیست که لشکریان خدای زنده را به چالش کشد؟»
\v 27 پس آنان همان سخنان را برای داوود بازگفتند که: «برای کسی که او را بکشد، چنین و چنان خواهد شد.»
\v 28 و اما اِلیاب، برادر بزرگ داوود شنید که او با آن مردان سخن می‌گوید. پس بر او خشم گرفته، پرسید: «برای چه به اینجا آمدی؟ آن گوسفندان کم‌شمار را در بیابان نزد که نهادی؟ من از گستاخی و شرارتِ دل تو آگاهم؛ تو تنها به تماشای جنگ آمده‌ای!»
\v 29 داوود گفت: «حال دیگر چه کرده‌ام؟ آیا تنها سخنی نگفتم؟»
\v 30 پس از اِلیاب روی به جانب دیگری گردانید و همان سخن را گفت، و لشکریان نیز او را چون پیشتر پاسخ دادند.
\v 31 چون سخن داوود به گوشها رسید، آن را نزد شائول بازگفتند. پس شائول از پی داوود فرستاد.
\v 32 داوود به شائول گفت: «هیچ‌کس به سبب این فلسطینی خود را نبازد. خدمتگزارت می‌رود و با او می‌جنگد.»
\v 33 شائول در جواب گفت: «تو را یارای رویارویی و نبرد با این فلسطینی نیست، زیرا که جوانی بیش نیستی، حال آنکه او از جوانی مرد جنگ بوده است.»
\v 34 اما داوود به شائول گفت: «کار خدمتگزارت چوپانی گلۀ پدرش بوده است. هرگاه شیر یا خرسی آمده و بره‌ای را از گله ربوده،
\v 35 من از پی‌اش رفته‌ام و ضربتی بر آن وارد آورده، بره را از دهانش رهانیده‌ام. و اگر بر ضد من برخاسته، ریشش را گرفته و آن را زده و کشته‌ام.
\v 36 خدمتگزارت هم شیر کشته است، هم خرس. این فلسطینی نامختون نیز همچون یکی از آنها خواهد بود، زیرا که لشکریان خدای زنده را به چالش می‌کشد.»
\v 37 داوود سپس افزود: «همان خداوندی که مرا از چنگال شیر و خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی نیز خواهد رهانید.» پس شائول به داوود گفت: «برو، خداوند با تو باشد.»
\v 38 آنگاه شائول جامۀ خویش را بر داوود پوشانید و کلاهخودی برنجین بر سرش نهاد، و او را به تن‌پوشی از زره ملبس ساخت،
\v 39 و داوود شمشیر شائول را بر جامۀ خویش به کمر بست. آنگاه کوشید با آنها راه برود زیرا که بدانها عادت نداشت. پس به شائول گفت: «با اینها نمی‌توانم بروم، زیرا به آنها عادت ندارم.» بنابراین آنها را از تن به در آورد.
\v 40 سپس چوب‌دستی خود را به دست گرفت و پنج سنگ صاف از نهر برگزیده، در کیسۀ چوپانی خود نهاد. و فلاخُنش را به دست گرفته، به آن فلسطینی نزدیک شد.
\v 41 آن فلسطینی پیش آمد و به داوود نزدیک شد، و سپردارش نیز پیشاپیش او می‌آمد.
\v 42 چون نظر کرده، داوود را بدید، او را خوار شمرد زیرا نوجوانی بیش نبود، سرخ‌رو و خوش‌سیما.
\v 43 پس به داوود گفت: «آیا من سگم که با چوب نزد من می‌آیی؟» و به نام خدایان خود، داوود را لعن کرد و
\v 44 بدو گفت: «نزد من بیا تا گوشت تَنَت را به مرغان هوا و جانوران صحرا بدهم.»
\v 45 آنگاه داوود به آن فلسطینی گفت: «تو با شمشیر و نیزه و زوبین نزد من می‌آیی، اما من به نام خداوند لشکرها، خدای سپاهیان اسرائیل که او را به چالش کشیده‌ای، نزدت می‌آیم.
\v 46 امروز خداوند تو را به دست من تسلیم خواهد کرد، و من تو را زده، سرت را از تن جدا خواهم کرد و لاشه‌های لشکر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و وحوش زمین خواهم داد، تا تمامی جهان بدانند که در اسرائیل خدایی هست.
\v 47 و تمامی این جماعت خواهند دانست که خداوند به شمشیر و نیزه نجات نمی‌دهد. زیرا نبرد از آنِ خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.»
\v 48 چون آن فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به جهت رویارویی با داوود نزدیک شد، داوود نیز به‌شتاب به سوی میدان نبرد دوید تا با او رویاروی شود.
\v 49 آنگاه دست به کیسه‌اش برد و سنگی از آن گرفته، با فلاخُن پرتاب کرد و به پیشانی آن فلسطینی زد. سنگ در پیشانی او فرو رفت و او به روی بر زمین افتاد.
\v 50 بدین‌سان داوود با فلاخُن و سنگ بر آن فلسطینی چیره شد، و بی‌آنکه شمشیری به دست داشته باشد، او را زد و کشت.
\v 51 سپس دوید و بالای سر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیرش را گرفته، از غلاف برکشید و او را کشت، و سرش را با آن از تن جدا کرد. فلسطینیان چون پهلوان خود را مرده دیدند، گریختند.
\v 52 آنگاه مردان اسرائیل و یهودا نعره‌زنان برخاسته، فلسطینیان را تا جَت و تا دروازه‌های عِقرون تعقیب کردند، به گونه‌ای که مجروحان فلسطینی از شَعَرایِم تا به جَت و عِقرون بر راه افتادند.
\v 53 و بنی‌اسرائیل از تعقیب فلسطینیان بازگشتند و اردوگاه آنان را غارت کردند.
\v 54 داوود سر آن فلسطینی را برگرفته، به اورشلیم برد، اما زرۀ او را در خیمۀ خویش نهاد.
\v 55 چون شائول دید که داوود به رویاروییِ آن فلسطینی می‌رود، از اَبنیر، فرماندۀ لشکر پرسید: «ای اَبنیر، این نوجوان پسر کیست؟» اَبنیر پاسخ داد: «ای پادشاه، به جانت سوگند، نمی‌دانم.»
\v 56 پادشاه گفت: «پرس و جو کن و ببین این نوجوان پسر کیست.»
\v 57 و چون داوود از کشتن آن فلسطینی بازگشت، اَبنیر او را گرفته، به حضور شائول برد و سر آن فلسطینی در دستش بود.
\v 58 شائول از او پرسید: «ای جوان، پسر کیستی؟» داوود پاسخ داد: «پسر خدمتگزارت یَسای بِیت‌لِحِمی.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 چون داوود از سخن گفتن با شائول فارغ شد، دل یوناتان به دل داوود چسبید، و یوناتان داوود را همچون جان خویش دوست می‌داشت.
\v 2 آن روز، شائول داوود را گرفته، نگذاشت به خانۀ پدر خود بازگردد.
\v 3 و یوناتان با داوود پیمان بست، زیرا او را همچون جان خویش دوست می‌داشت.
\v 4 یوناتان ردایی را که بر تن داشت به در آورد و همراه با زره، و حتی شمشیر و کمان و کمربند خود، به داوود بخشید.
\v 5 و داوود روانه شده، در هر جایی که شائول او را می‌فرستاد، کامیاب
\v 6 هنگامی که ایشان پس از کشته شدن آن فلسطینی به دست داوود به خانه‌های خود بازمی‌گشتند، زنان، آوازخوانان و رقص‌کنان، با دف و سرودهای شادمانی و با سه تار، از تمام شهرهای اسرائیل به پیشباز شائول پادشاه بیرون آمدند
\v 7 و خرّم و خندان چنین می‌سراییدند:
\v 8 اما شائول بسیار خشمگین شد و این کلمات در نظرش ناپسند آمد و با خود گفت: «ده هزاران را به داوود نسبت می‌دهند و هزاران را به من. به‌جز سلطنت چه باقی مانده که تصاحب کند؟»
\v 9 پس شائول از آن روز بر داوود با سوءظن می‌نگریست.
\v 10 فردای آن روز، هنگامی که داوود طبق روال روزانه چنگ می‌نواخت، روحی پلید از جانب خدا بر شائول وزیدن گرفت و او در میان خانۀ خویش، شوریده‌احوال گردید. و نیزه‌ای در دست شائول بود.
\v 11 شائول نیزه را به سوی داوود پرتاب کرده، با خود گفت: «داوود را به دیوار خواهم دوخت.» اما داوود دو بار خود را کنار کشید.
\v 12 شائول از داوود می‌ترسید، زیرا خداوند با داوود بود اما شائول را ترک کرده بود.
\v 13 پس داوود را از حضور خود مرخص کرده، او را به فرماندهی هزار سرباز برگماشت، و داوود ایشان را در جنگ رهبری می‌کرد.
\v 14 داوود در همۀ کارهایش کامیاب می‌شد،
\v 15 و شائول با دیدن کامیابی
\v 16 اما تمامی اسرائیل و یهودا داوود را دوست می‌داشتند، زیرا او ایشان را در جنگ رهبری می‌کرد.
\v 17 شائول به داوود گفت: «اینک دختر بزرگ من مِیرَب اینجاست. او را به تو به زنی خواهم داد؛ تنها برای من دلیر باش و در جنگهای خداوند پیکار کن.» زیرا شائول با خود می‌گفت: «نمی‌خواهم دست من بر ضد داوود دراز شود؛ بگذار فلسطینیان چنین کنند!»
\v 18 اما داوود پاسخ داد: «من کیستم و خویشان و خاندان پدری‌ام در اسرائیل چیستند که داماد پادشاه شوم؟»
\v 19 اما آنگاه که بنا بود مِیرَب، دختر شائول به داوود داده شود، او را به عَدریئیل مِحولاتی به زنی دادند.
\v 20 و اما میکال، دختر شائول عاشق داوود بود. چون شائول این را شنید، در نظرش پسند آمد
\v 21 و با خود اندیشید: «دختر خود را به داوود خواهم داد تا برایش دامی شود و فلسطینیان دست خود را بر او دراز کنند.» پس شائول به داوود گفت: «امروز فرصتی دیگر داری که داماد من شوی.»
\v 22 و به خدمتگزاران خود فرمان داد: «در خلوت به داوود بگویید: ”اینک پادشاه از تو خشنود است و خدمتگزارانش نیز جملگی تو را دوست می‌دارند؛ پس حال داماد پادشاه شو.“»
\v 23 خدمتگزاران شائول این سخنان را به گوش داوود رساندند، اما داوود پاسخ داد: «آیا داماد پادشاه شدن در نظر شما امر کوچکی است؟ من مرد فقیر و ناچیزی بیش نیستم.»
\v 24 خدمتگزاران شائول، سخنان داوود را به وی بازگفتند.
\v 25 شائول در جواب گفت: «به داوود چنین بگویید: ”پادشاه مهریه‌ای نمی‌خواهد جز قُلَفَۀ یکصد مرد فلسطینی، تا بدین‌گونه از دشمنان خویش انتقام کشد“.» اما قصد شائول این بود که داوود را به دست فلسطینیان به قتل رساند.
\v 26 چون خدمتگزاران پادشاه این سخن را به داوود بازگفتند، او از اینکه داماد پادشاه شود خشنود شد. پس پیش از پایان موعد مقرر،
\v 27 داوود برخاسته، به همراه مردانش رفت و دویست تن از فلسطینیان را کشته، قُلَفَه‌های ایشان را آورد، و آنها را به تعداد کامل تقدیمِ پادشاه کردند تا داوود داماد وی گردد. پس شائول دختر خود میکال را به داوود به زنی داد.
\v 28 اما چون شائول دید و دانست که خداوند با داوود است و دخترش میکال نیز دلباختۀ اوست،
\v 29 بیش از پیش از داوود هراسان گشت؛ پس شائول پیوسته با داوود دشمنی می‌ورزید.
\v 30 و چنین بود که امیران فلسطینی به اسرائیل لشکرکشی می‌کردند و هر بار، داوود در نبرد بیش از همۀ دیگر خدمتگزاران شائول کامیاب می‌شد،
\s5
\c 19
\p
\v 1 شائول به پسرش یوناتان و به همۀ خدمتگزاران خویش فرمان داد تا داوود را بکشند. اما یوناتان، پسر شائول، داوود را بسیار دوست می‌داشت.
\v 2 پس به او گفت: «پدرم شائول قصد کشتن تو دارد. بامدادان به هوش باش و در مخفیگاه مانده، خود را پنهان کن.
\v 3 من خواهم رفت و در همان صحرایی که تو هستی، نزد پدرم ایستاده، دربارۀ تو با او گفتگو خواهم کرد، و اگر چیزی دریافتم، تو را خبر خواهم داد.»
\v 4 پس یوناتان نزد پدرش شائول از داوود به نیکی یاد کرد و گفت: «مباد که پادشاه نسبت به خدمتگزار خود داوود گناه ورزد، زیرا او به تو گناهی نورزیده، و اعمالش جز نیکویی برایت در پی نداشته است.
\v 5 او جان بر کف نهاده، آن فلسطینی را کشت، و خداوند نجاتی عظیم برای تمامی اسرائیل به عمل آورد. تو آن را دیدی و شادمان شدی. پس حال چرا می‌خواهی نسبت به شخصی بی‌گناه خطا ورزی و داوود را بی‌سبب بکشی؟»
\v 6 شائول سخن یوناتان را گوش گرفت و سوگند خورده، گفت: «به حیات خداوند سوگند که داوود کشته نخواهد شد.»
\v 7 یوناتان داوود را خواند و تمامی این امور را برایش بازگفت. سپس داوود را نزد شائول برد، و او همچون گذشته در حضور شائول ماند.
\v 8 و اما دیگر بار جنگ درگرفت. پس داوود روانه شده، با فلسطینیان جنگید و چنان ضربتی سخت بر آنان وارد کرد که از برابرش پا به فرار گذاشتند.
\v 9 اما هنگامی که شائول نیزه به دست در خانۀ خود نشسته بود، روحی پلید از جانب خداوند بر او آمد. و داوود مشغول نواختن چنگ بود.
\v 10 شائول خواست داوود را با نیزۀ خود به دیوار بدوزد. ولی داوود خود را کنار کشید و نیزه به دیوار اصابت کرد. آن شب داوود گریخت و جان به در بُرد.
\v 11 و اما شائول مأمورانی به خانۀ داوود فرستاد تا مراقبش باشند و بامدادان او را بکشند. اما میکال، همسر داوود بدو گفت: «اگر امشب نگریزی و جان خود را نرهانی، فردا کشته خواهی شد.»
\v 12 پس داوود را از پنجره پایین فرستاد و او گریخته، جان به در بُرد.
\v 13 آنگاه میکال بتی خانگی برگرفته، آن را بر بستر گذاشت و بالشی از پشم بز نیز در جای سرش نهاد و آن را با جامه پوشانید.
\v 14 وقتی شائول مأموران برای گرفتار کردن داوود فرستاد، میکال به آنها گفت: «او بیمار است.»
\v 15 پس شائول مأموران را باز‌پس فرستاد تا داوود را ببینند، و بدیشان گفت: «او را بر بسترش نزد من آورید تا او را بکشم.»
\v 16 چون مأموران داخل شدند، بر بستر بتی خانگی دیدند با بالشی از پشم بز در جای سرش!
\v 17 پس شائول به میکال گفت: «چرا این‌گونه مرا فریب دادی و دشمنم را رها کردی تا جان به در بَرَد؟» میکال پاسخ داد: «داوود به من گفت: ”بگذار بروم، وگرنه تو را خواهم کشت.“»
\v 18 باری، داوود گریخت و جان به در برد. او به رامَه نزد سموئیل رفت و او را از هرآنچه شائول با وی کرده بود، آگاه ساخت. سپس داوود و سموئیل به نایوت رفتند و در آنجا ماندند.
\v 19 پس به شائول خبر دادند که: «اینک داوود در نایوتِ رامَه است.»
\v 20 او نیز مأموران فرستاد تا داوود را گرفتار کنند. اما وقتی مأموران شائول گروه انبیا را دیدند که به رهبری سموئیل نبوت می‌کردند، روح خدا بر ایشان نازل شد و آنها نیز به نبوت مشغول شدند.
\v 21 وقتی این خبر به گوش شائول رسید، مأمورانی دیگر فرستاد. اما آنان نیز به نبوت پرداختند. پس شائول برای بار سوّم مأموران فرستاد، ولی آنها نیز به نبوت مشغول شدند.
\v 22 سرانجام خود شائول به رامَه رفت. چون به چاه بزرگی که در سیخوه است رسید، پرسید: «سموئیل و داوود کجا هستند؟» گفتند: «در نایوتِ رامَه.»
\v 23 پس شائول به نایوتِ رامَه رفت. اما روح خدا بر او نیز نازل شد و همچنان که می‌رفت، نبوت می‌کرد تا به نایوتِ رامَه رسید.
\v 24 و او نیز جامه از تن برکنده، در حضور سموئیل به نبوت مشغول شد، و در تمام آن روز و آن شب، عریان دراز کشیده بود. از این روست که می‌گویند: «آیا شائول نیز از جملۀ انبیاست؟»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و اما داوود از نایوتِ رامَه گریخته، نزد یوناتان رفت و گفت: «مگر من چه کرده‌ام؟ جرم من چیست؟ در حضور پدرت چه گناهی کرده‌ام که قصد جان من دارد؟»
\v 2 یوناتان به او گفت: «حاشا! تو نخواهی مرد. اینک پدرم هیچ کاری نمی‌کند، چه کوچک و چه بزرگ، مگر آنکه آن را با من در میان بگذارد. پس چرا این موضوع را از من مخفی بدارد؟ چنین نیست.»
\v 3 اما داوود بار دیگر سوگند خورده، گفت: «پدرت نیک می‌داند که من در نظرت التفات یافته‌ام؛ پس با خود می‌اندیشد، ”یوناتان نباید از این امر آگاه شود، مبادا محزون گردد.“ آری، به حیات خداوند و به حیات تو سوگند که با مرگ گامی بیش فاصله ندارم.»
\v 4 یوناتان به داوود گفت: «هر چه بگویی، برایت خواهم کرد.»
\v 5 پس داوود گفت: «اینک فردا جشن ماه نو است و من باید با پادشاه بر سفره بنشینم؛ اما بگذار بروم و تا شامگاهِ پس‌فردا خود را در صحرا پنهان کنم.
\v 6 اگر پدرت متوجه غیبت من شد، بگو: ”داوود به‌التماس از من اجازه خواست تا به شهر خویش بِیت‌لِحِم بشتابد، زیرا در آنجا همۀ طایفۀ او قربانی سالانه دارند.“
\v 7 اگر بگوید: ”بسیار خوب“، آنگاه خدمتگزارت در امان است. اما اگر به خشم آمد، بدان که قصد آزار من دارد.
\v 8 پس بر خدمتگزار خویش احسان کن، زیرا که خدمتگزارت را با خود به عهد خداوند درآورده‌ای. اما اگر در من جرمی هست، تو خودْ مرا بکش! زیرا چرا مرا نزد پدرت ببری؟»
\v 9 یوناتان گفت: «دور از جان تو! اگر می‌دانستم پدرم قصد آزار تو دارد، آیا تو را آگاه نمی‌کردم؟»
\v 10 پس داوود پرسید: «اگر پدرت تو را به‌درشتی پاسخ دهد، چه کسی مرا آگاه خواهد ساخت؟»
\v 11 یوناتان گفت: «بیا تا به صحرا برویم». پس هر دو به صحرا رفتند.
\v 12 آنگاه یوناتان به داوود گفت: «یهوه، خدای اسرائیل شاهد باشد
\v 13 اما اگر قصد آزار تو کرده باشد، خداوند مرا سخت مجازات کند اگر آگاهت نسازم و به سلامت روانه‌ات نکنم. خداوند همراه تو باشد، همان‌گونه که همراه پدرم بود.
\v 14 اما تا زمانی که زنده‌ام، محبت خداوند را در حق من به جای آور، تا نمیرم.
\v 15 و محبت خویش را هرگز از خاندان من دریغ مدار، حتی آنگاه که خداوند همۀ دشمنان داوود را از عرصۀ گیتی منقطع ساخته باشد.»
\v 16 پس یوناتان با خاندان داوود عهد بست و گفت: «باشد که خداوند از دشمنان داوود انتقام بگیرد.»
\v 17 و بار دیگر داوود را واداشت تا به محبتی که نسبت به او دارد، سوگند خورَد، زیرا که او را همچون جان خویش دوست می‌داشت.
\v 18 آنگاه یوناتان به داوود گفت: «فردا جشن ماه نو است و چون جایگاه تو خالی است، متوجه غیبتت خواهند شد.
\v 19 بنابراین پس‌فردا، شتابان، به محلی که پیشتر در آن روز پرحادثه
\v 20 من سه تیر به کنار آن سنگ پرتاب خواهم کرد، گویی هدفی را نشانه گرفته‌ام.
\v 21 آنگاه پسرکی را فرستاده، خواهم گفت: ”برو و تیرها را پیدا کن.“ اگر به او بگویم: ”ببین تیرها در این سمت توست؛ آنها را بردار“، آنگاه تو بیا، زیرا به حیات خداوند سوگند که در امان هستی و خطری متوجه تو نیست.
\v 22 اما اگر به پسرک بگویم: ”ببین تیرها در آن سوی توست“، در آن صورت برو، زیرا که خداوند تو را روانه کرده است.
\v 23 و اما دربارۀ آنچه با یکدیگر گفتیم، اینک خداوند تا ابد بین من و تو شاهد
\v 24 پس داوود خود را در صحرا پنهان کرد. هنگام جشن ماه نو، پادشاه به طعام بنشست.
\v 25 او بر حسب عادت در جایگاه خود کنار دیوار نشست، در حالیکه یوناتان ایستاده بود
\v 26 شائول آن روز چیزی نگفت، زیرا با خود اندیشید: «برای داوود چیزی رخ داده و او طاهر نیست. آری، به‌یقین او طاهر نیست.»
\v 27 ولی روز بعد، یعنی دوّمین روز جشن ماه نو، باز جای داوود خالی بود. پس شائول به پسر خود یوناتان گفت: «چرا پسر یَسا نه دیروز به طعام آمد و نه امروز؟»
\v 28 یوناتان پاسخ داد: «داوود ملتمسانه از من اجازه خواست به بِیت‌لِحِم برود.
\v 29 او گفت: ”رخصتم ده بروم، زیرا خاندان ما در شهر قربانی می‌گذرانند و برادرم مرا فرمان داده است که من نیز در آنجا حضور داشته باشم. پس حال اگر در نظرت التفات یافته‌ام، رخصت فرما بروم و برادرانم را ببینم“. از این روست که داوود بر سفرۀ پادشاه حاضر نشده است.»
\v 30 آنگاه خشم شائول بر یوناتان افروخته شد و به او گفت: «ای پسر زن فاسد و سرکش! گمان داری نمی‌دانم که تو جانب پسر یَسا را گرفته‌ای و با این کارْ خودت را رسوا کرده و عریانی مادرت را به افتضاح کشانده‌ای؟
\v 31 زیرا تا زمانی که پسر یَسا بر زمین زنده باشد، نه تو استوار خواهی شد و نه پادشاهی‌ات. پس حال بفرست و او را نزد من آور، زیرا که به‌یقین باید بمیرد.»
\v 32 یوناتان در پاسخ پدرش شائول گفت: «چرا باید بمیرد؟ مگر چه کرده است؟»
\v 33 اما شائول نیزه‌اش را به سوی او پرتاب کرد تا وی را بکشد. آنگاه یوناتان دریافت که پدرش قصد کشتن داوود را دارد.
\v 34 پس با خشم بسیار از سفره برخاست و در دوّمین روز ماه لب به طعام نزد، زیرا برای داوود غمگین بود، از آن رو که پدرش آبروی او را برده بود.
\v 35 بامدادان یوناتان طبق قرار ملاقات خود با داوود به صحرا رفت، و پسر کوچکی همراهش بود.
\v 36 او به پسرک گفت: «بُدو و تیرهایی را که پرتاب می‌کنم، پیدا کن.» و چون پسرک دوید، تیری چنان پرتاب کرد که از او رد شد.
\v 37 چون پسرک به محل افتادن تیری رسید که یوناتان پرتاب کرده بود، یوناتان از عقب او بانگ برآورده، گفت: «آیا تیر در آن سوی تو نیست؟»
\v 38 سپس از عقب پسر فریاد برآورد: «بشتاب! به تندی برو و درنگ مکن!» پس پسرک تیرها را برگرفت و نزد ارباب خود بازگشت.
\v 39 اما پسر چیزی در این باره نمی‌دانست بلکه تنها یوناتان و داوود از آن آگاه بودند.
\v 40 آنگاه یوناتان اسلحۀ خود را به پسرک داد و به او گفت: «برو و اینها را به شهر ببر.»
\v 41 پس از رفتن پسر، داوود از جانب جنوبی آن سنگ
\v 42 آنگاه یوناتان به داوود گفت: «به سلامت روانه شو زیرا هر دوی ما به نام خداوند سوگند خورده، گفته‌ایم، ”خداوند تا به ابد بین من و تو و بین فرزندان من و فرزندان تو شاهد
\s5
\c 21
\p
\v 1 داوود به نوب نزد اَخیمِلِکِ کاهن رفت. اَخیمِلِک لرزان به استقبالش آمد و پرسید: «چرا تنهایی و کسی با تو نیست؟»
\v 2 داوود به او گفت: «پادشاه مرا به کاری مأمور کرده و به من گفته است: ”مگذار کسی از آنچه تو را به انجامش مأمور کرده، می‌فرستم، چیزی بداند.“ با افرادم نیز در فلان جا وعدۀ ملاقات گذاشته‌ام.
\v 3 پس حال دمِ دست چه داری؟ پنج قرص نان یا هر چه یافت شود، به من بده.»
\v 4 کاهن پاسخ داد: «نان معمولی دم دست ندارم، اما نان مقدس هست، مشروط بر آنکه مردان تو از زنان دوری کرده باشند.»
\v 5 داوود به کاهن گفت: «به‌درستی که زنان همچون گذشته به هنگام مأموریت از ما دور نگاه داشته شده‌اند. حتی در سفرهای عادی نیز مردان من ظروف خود را مقدس نگاه می‌دارند، چه رسد به امروز!»
\v 6 پس کاهن نان مقدس را به او داد، زیرا که نان دیگری در آنجا نبود به‌جز نان حضور، که از حضور خداوند برگرفته می‌شود و همان روز به جای آن، نان گرم نهاده می‌شود.
\v 7 و اما آن روز یکی از خدمتگزاران شائول آنجا بود که مکلّف به ماندن در حضور خداوند بود. نام او دوآغِ اَدومی بود، رئیس چوپانان شائول.
\v 8 داوود از اَخیمِلِک پرسید: «آیا اینجا نیزه یا شمشیری دم دست داری؟ زیرا من نه شمشیرم را با خود آورده‌ام و نه اسلحه‌ام را، چون که فرمان پادشاه فوری بود.»
\v 9 کاهن پاسخ داد: «اینک شمشیر جُلیاتِ فلسطینی که او را در وادی ایلاه کشتی، اینجا در پارچه‌ای پیچیده شده و پشت ایفود است. اگر می‌خواهی آن را برگیری، برگیر، زیرا جز آن در اینجا نیست.» داوود گفت: «آن شمشیر نظیر ندارد! آن را به من بده.»
\v 10 آن روز داوود برخاسته، از حضور شائول گریخت و نزد اَخیش، پادشاه جَت رفت.
\v 11 اما خادمان اَخیش به او گفتند: «آیا این همان داوود، پادشاه سرزمین خویش نیست؟ آیا او همان نیست که رقص‌کنان درباره‌اش می‌خواندند:
\v 12 این سخنان داوود را سخت به فکر فرو برد، و او به‌شدت از اَخیش پادشاه جَت ترسید.
\v 13 پس در حضور ایشان رفتار خود را تغییر داد و تا زمانی که نزد آنها بود، وانمود کرد دیوانه است؛ بر در‌های دروازه خط می‌کشید و آب دهانش از ریش او سرازیر بود.
\v 14 آنگاه اَخیش به خدمتگزاران خود گفت: «اینک چنانکه می‌بینید، این مرد دیوانه است! پس چرا او را نزد من آورده‌اید؟
\v 15 مگر اینجا دیوانه کم داشتم که این مرد را نیز آورده‌اید تا در حضور من همچون دیوانگان رفتار کند؟ آیا باید این مرد به سرای من بیاید؟»
\s5
\c 22
\p
\v 1 پس داوود از جَت رفته، به غار عَدُلّام گریخت. چون برادران داوود و تمامی خاندان پدرش این را شنیدند، نزد او به آنجا رفتند.
\v 2 و هر که در تنگی بود، و هر بدهکار و تلخ‌جان،
\v 3 داوود از آنجا به مِصفِه در موآب رفت و به پادشاه موآب گفت: «تمنا دارم اجازه دهید پدر و مادرم نزد شما بمانند تا آن زمان که دریابم خدا برایم چه خواهد کرد.»
\v 4 پس ایشان را نزد پادشاه موآب گذاشت، و آنها تا زمانی که داوود در آن مخفیگاه بود، نزد پادشاه موآب ماندند.
\v 5 و اما جادِ نبی به داوود گفت: «در این مخفیگاه نمان بلکه روانه شده، به سرزمین یهودا برو.» پس داوود آنجا را ترک کرد و به جنگل حارِث رفت.
\v 6 اما به شائول خبر رسید که داوود و مردانی که با او بودند، پیدا شده‌اند. شائول بر بلندایی در جِبعَه، زیر درخت گزی، نیزه به دست نشسته بود و تمامی خدمتگزارانش اطراف او ایستاده بودند.
\v 7 شائول به خدمتگزاران خود که در اطرافش ایستاده بودند، گفت: «ای مردان بِنیامین گوش فرا دهید! آیا پسر یَسا به همگی شما کشتزارها و تاکستانها خواهد داد و شما را سردارانِ هزارها و سردارانِ صده‌ها خواهد کرد
\v 8 که جملگی بر ضد من دسیسه چیده‌اید؟ وقتی پسر من با پسر یَسا پیمان می‌بندد، هیچ‌کس مرا مطلع نمی‌سازد. هیچ‌یک از شما دلسوز من نیست و مرا خبر نمی‌دهد که پسرم خدمتگزار مرا بر ضد من برانگیخته تا برایم به کمین بنشیند، چنانکه امروز شده است.»
\v 9 آنگاه دوآغِ اَدومی که کنار خدمتگزاران شائول ایستاده بود، گفت: «من پسر یَسا را دیدم که به نوب نزد اَخیمِلِک پسر اَخیطوب می‌رفت.
\v 10 اَخیمِلِک برای او نزد خداوند مسئلت کرد و به او توشۀ سفر داد، و شمشیر جُلیاتِ فلسطینی را در اختیارش گذاشت.»
\v 11 آنگاه پادشاه فرستاده، اَخیمِلِکِ کاهن، پسر اَخیطوب، و همۀ خاندان پدری او را که در نوب کاهن بودند، احضار کرد، و همگی آنها نزد پادشاه آمدند.
\v 12 شائول گفت: «ای پسر اَخیطوب، گوش فرا ده.» او گفت: «امر بفرما، سرورم.»
\v 13 شائول به او گفت: «چرا تو و پسر یَسا بر ضد من دسیسه چیده‌اید؟ چرا به او نان و شمشیر دادی و از خدا برایش مسئلت کردی تا به ضد من برخاسته، برایم به کمین بنشیند، چنانکه امروز شده است؟»
\v 14 اَخیمِلِک پاسخ داد: «در میان همۀ خدمتگزاران پادشاه چه کسی وفادارتر از داوود است که داماد و فرماندۀ محافظان اوست و مُکَرَّم در خانه‌اش؟
\v 15 آیا امروز اوّلین بار است که برای او از خدا مسئلت می‌کنم؟ به‌یقین خیر! مباد که پادشاه به خدمتگزار خود و به تمامی خاندان پدرم اتهامی وارد کند، زیرا که خدمتگزارت دربارۀ تمامی این امور ابداً چیزی نمی‌دانسته است.»
\v 16 اما پادشاه گفت: «ای اَخیمِلِک! به‌یقین تو و تمامی خاندان پدرت باید بمیرید.»
\v 17 آنگاه به محافظانی که در اطرافش ایستاده بودند، گفت: «پیش آیید و کاهنان خداوند را بکشید، زیرا آنان نیز با داوود همدست شده‌اند و با اینکه از فرار او آگاه بودند، مرا مطلع نساختند.» اما خدمتگزاران پادشاه نخواستند دست خود را برای زدن کاهنان خداوند دراز کنند.
\v 18 پس پادشاه به دوآغ گفت: «تو پیش آی و کاهنان را بزن.» پس دوآغِ اَدومی پیش آمده، کاهنان را زد، و در آن روز هشتاد و پنج تن را که به ایفود کتان ملبس بودند، کشت.
\v 19 شائول،
\v 20 اما از پسران اَخیمِلِک پسر اَخیطوب، یکی به نام اَبیّاتار جان به در بُرد و نزد داوود گریخت.
\v 21 اَبیّاتار به داوود خبر داد که شائول کاهنان خداوند را کشته است.
\v 22 داوود به اَبیّاتار گفت: «آن روز که دوآغِ اَدومی آنجا بود، می‌دانستم که به‌طور حتم به شائول خبر خواهد داد. آری، من باعث کشته شدن تمامی خاندان پدرت شده‌ام.
\v 23 نزد من بمان و مترس؛ زیرا آن که قصد جان من کرده، قصد کشتن تو نیز دارد. نزد من در امان خواهی بود.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 و اما به داوود خبر دادند که: «اینک فلسطینیان با قِعیلَه می‌جنگند و خرمنها را غارت می‌کنند.»
\v 2 پس داوود از خداوند مسئلت کرده، پرسید: «آیا بروم و به این فلسطینیان حمله کنم؟» خداوند گفت: «برو، به فلسطینیان حمله کن، و قِعیلَه را نجات دِه.»
\v 3 اما مردان داوود به او گفتند: «اینک ما در همین یهودا در هراسیم، چه رسد به آنکه برای مقابله با لشکر فلسطینیان به قِعیلَه رویم!»
\v 4 پس داوود بار دیگر از خداوند مسئلت کرد و خداوند او را پاسخ داده، گفت: «برخیز و به قِعیلَه فرود آی، زیرا من فلسطینیان را به دست تو خواهم داد.»
\v 5 بنابراین، داوود و مردانش به قِعیلَه رفتند و با فلسطینیان جنگیده، احشام ایشان را به یغما بردند، و ضربه‌ای مهلک بر آنان وارد آوردند. پس داوود اهالی قِعیلَه را نجات داد.
\v 6 هنگامی که اَبیّاتار پسر اَخیمِلِک نزد داوود به قِعیلَه گریخت، ایفود را نیز همراه خود برد.
\v 7 به شائول خبر رسید که داوود به قِعیلَه رفته است. پس او گفت: «خدا داوود را به دست من تسلیم کرده، زیرا او با دخول به شهری که دروازه‌ها و پشت‌بندها دارد، خود را محبوس کرده است.»
\v 8 پس شائول تمامی لشکریان را به جنگ فرا خواند تا به قِعیلَه فرود آمده، داوود و مردانش را محاصره کنند.
\v 9 چون داوود دریافت که شائول نقشه‌های شومی برای او دارد، به اَبیّاتارِ کاهن گفت: «ایفود را بدین‌جا آور.»
\v 10 سپس گفت: «ای یهوه، خدای اسرائیل، خدمتگزارت به‌یقین شنیده است که شائول قصد دارد به قِعیلَه بیاید تا شهر را به سبب من نابود سازد.
\v 11 آیا مردان قِعیلَه مرا به دست او تسلیم خواهند کرد؟ آیا شائول طبق آنچه خدمتگزارت شنیده، خواهد آمد؟ ای یهوه، خدای اسرائیل، تمنا دارم خدمتگزار خود را آگاه سازی.» خداوند فرمود: «او خواهد آمد.»
\v 12 آنگاه داوود بار دیگر پرسید: «آیا مردان قِعیلَه من و مردانم را به دست شائول تسلیم خواهند کرد؟» خداوند گفت: «تسلیم خواهند کرد.»
\v 13 پس داوود و مردانش که نزدیک به ششصد تن بودند برخاسته، قِعیلَه را ترک گفتند، و به هر جایی که می‌توانستند بروند، رفتند. و چون شائول شنید که داوود از قِعیلَه گریخته، از رفتن بدان‌جا صرف‌نظر کرد.
\v 14 داوود در مواضع مستحکم بیابان و نواحی مرتفع بیابانِ زیف مأوا گزید. و شائول هر روزه در جستجوی داوود بود، اما خدا او را به دست وی تسلیم نکرد.
\v 15 هنگامی که داوود در حورِش واقع در بیابان زیف بود، دریافت که شائول برای کشتن او به آنجا آمده است.
\v 16 پس یوناتان پسر شائول برخاسته، به حورِش نزد داوود رفت و دستِ او را در خدا تقویت کرد.
\v 17 به او گفت: «مترس، زیرا دست پدرم شائول به تو نخواهد رسید. تو بر اسرائیل پادشاه خواهی شد و من دوّمین بعد از تو خواهم بود. حتی پدرم شائول این را می‌داند.»
\v 18 پس هر دوی ایشان در حضور خداوند عهد بستند. آنگاه داوود در حورِش باقی ماند و یوناتان به خانه بازگشت.
\v 19 اما مردمان زیف به جِبعَه، نزد شائول رفته، گفتند: «آیا نه این است که داوود در مواضع مستحکم حورِش بر تپۀ حَخیلَه، در جنوب یِشیمون نزد ما پنهان شده است؟
\v 20 پس هرگاه پادشاه مایل باشد، بیاید و ما به سهم خود او را به دست پادشاه تسلیم خواهیم کرد.»
\v 21 شائول پاسخ داد: «خداوند برکتتان دهد که بر من دل سوزانده‌اید.
\v 22 حال بروید و بیشتر تحقیق کرده، محل رفت و آمد او را ببینید و بفهمید، و این را که چه کسی او را در آنجا دیده است، زیرا مرا گفته‌اند که بسیار به مکر رفتار می‌کند.
\v 23 تمامی مخفیگاه‌هایی را که در آن پنهان می‌شود، پیدا کنید و با اطلاعات دقیق نزد من بازگردید. آنگاه با شما خواهم آمد و اگر در این سرزمین باشد، او را از میان تمامی طوایف یهودا خواهم جُست.»
\v 24 پس آنان برخاسته، پیش از شائول به زیف رفتند.
\v 25 و شائول و مردانش به جستجوی او برآمدند. چون داوود این را شنید، نزد صخره فرود آمد و در بیابان مَعون مأوا گزید. شائول نیز چون این را شنید، در پی داوود به بیابان مَعون رفت.
\v 26 شائول در یک طرف کوه می‌رفت و داوود و مردانش در طرف دیگر کوه. و داوود می‌شتافت تا از حضور شائول بگریزد. همچنان که شائول و مردانش عرصه را بر داوود و مردان او تنگ می‌کردند تا آنان را دستگیر کنند،
\v 27 پیکی نزد شائول آمد و گفت: «بشتاب و بیا، زیرا که فلسطینیان به سرزمین ما تاخته‌اند.»
\v 28 پس شائول از تعقیب داوود بازگشته، به مصاف فلسطینیان رفت. از این رو آن محل ’صخرۀ جدایی‘
\v 29 اما داوود از آنجا برآمده، در مخفیگاه‌های عِین‌جِدی مأوا گرفت.
\s5
\c 24
\p
\v 1 چون شائول از تعقیب فلسطینیان بازگشت، به او خبر دادند که، «اینک داوود در بیابان عِین‌جِدی است».
\v 2 پس سه هزار مرد برگزیده از میان تمامی اسرائیل برگرفت و به جستجوی داوود و مردانش به مقابل ’صخره‌های بزهای کوهی‘ رفت.
\v 3 در راه به چند آغل گوسفند رسید. در آنجا غاری بود و شائول برای رفع حاجت
\v 4 پس مردان داوود به او گفتند: «به‌یقین این همان روز است که خداوند درباره‌اش به تو گفت که دشمنت را به دستت تسلیم خواهد کرد تا هر چه در نظرت پسند آید، با او بکنی.» آنگاه داوود برخاست و نهانی گوشۀ ردای شائول را برید.
\v 5 ولی بعد دچار عذاب وجدان شد، از آن رو که گوشۀ ردای شائول را بریده بود.
\v 6 او به مردان خود گفت: «حاشا از من که به سرورم مسیح خداوند چنین کرده، دست خود را بر او دراز کنم، زیرا که او مسیح خداوند است.»
\v 7 پس داوود با این سخنان مردان خود را متقاعد کرده، آنان را از حمله به شائول بازداشت. و اما شائول برخاست و از غار بیرون آمده، به راه خود رفت.
\v 8 آنگاه داوود برخاسته، از غار بیرون آمد و شائول را از پشت سر صدا زده، گفت: «ای سرورم، پادشاه!» چون شائول به عقب نگریست، داوود خم شده، رویْ بر زمین نهاد و تعظیم کرد.
\v 9 سپس به شائول گفت: «چرا به سخن آنان که می‌گویند، ”داوود قصد آزار تو دارد“، گوش می‌سپاری؟
\v 10 اینک در این روز به چشمان خود دیدی که چگونه خداوند تو را امروز در غار به دست من تسلیم کرد. برخی گفتند تو را بکشم، اما من بر تو رحم کرده، گفتم: ”دست بر سرور خود دراز نخواهم کرد، زیرا که او مسیح خداوند است.“
\v 11 ای پدر من، بنگر! گوشۀ ردایت را در دست من ببین! از اینکه گوشۀ ردایت را بریدم اما تو را نکشتم، بدان و دریاب که هیچ شرارت یا تمردی در من نیست. من به تو گناه نورزیده‌ام، هرچند تو در پیِ شکار جان منی تا آن را بستانی.
\v 12 خداوند میان من و تو داوری کند. باشد که خداوند دادِ مرا از تو بستاند، اما دست من بر ضد تو نخواهد بود.
\v 13 چنانکه ضرب‌المثل قدیمی می‌گوید: ”شرارت از شریران صادر می‌شود“، اما دست من بر تو دراز نخواهد شد.
\v 14 پادشاه اسرائیل در پی که بیرون آمده است؟ که را تعقیب می‌کنی؟ سگی مرده، بلکه پشه‌ای را؟
\v 15 خداوند داور باشد و بین من و تو حکم کند. او خود نظر کرده، به دفاع از من برخیزد و مرا از دست تو برهاند.»
\v 16 چون داوود از گفتن این سخنان به شائول بازایستاد، شائول گفت: «ای پسرم داوود، آیا این صدای توست؟» و به آواز بلند گریست.
\v 17 سپس به داوود گفت: «تو از من پارساتری، زیرا تو با من به نیکی عمل کردی اما من به تو بدی کردم.
\v 18 تو امروز گفتی که چگونه در حق من نیکویی کردی، زیرا خداوند مرا به دستان تو تسلیم کرد اما تو مرا نکشتی.
\v 19 زیرا کیست که دشمن خود را بیابد و به سلامت رهایش کند؟ پس خداوند تو را به سبب آنچه امروز با من کردی، پاداش نیکو دهد.
\v 20 اینک می‌دانم که تو به‌یقین پادشاه خواهی شد و پادشاهی اسرائیل به دست تو تثبیت خواهد گشت.
\v 21 اکنون برایم به خداوند سوگند یاد کن که بعد از من نسل مرا منقطع نسازی و نام مرا از خاندان پدرم محو نکنی.»
\v 22 پس داوود برای شائول سوگند یاد کرد. آنگاه شائول به خانۀ خود بازگشت، اما داوود و مردانش به مخفیگاه خود رفتند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و سموئیل چشم از جهان فرو بست. پس تمامی اسرائیل گرد آمده، برایش ماتم گرفتند، و او را در خانه‌اش در رامَه به خاک سپردند.
\v 2 در مَعون مردی می‌زیست که کسب و کارش در کَرمِل بود. او بسیار دولتمند بود و سه هزار گوسفند و هزار بز داشت. آن مرد در کَرمِل به پشم‌چینی گوسفندانش مشغول بود.
\v 3 نام او نابال بود و نام زنش اَبیجایِل. اَبیجایِل زنی فهمیده و زیبا بود، اما شوهرش که از خاندان کالیب بود، مردی بود تندخو و بدرفتار.
\v 4 داوود در بیابان شنید که نابال به پشم‌چینی‌گوسفندان خویش مشغول است.
\v 5 پس ده مرد جوان با این دستور روانه کرد: «به کَرمِل برآیید و نزد نابال رفته، از جانب من برای او سلامتی بطلبید.
\v 6 به او بگویید: ”عمرت دراز باد! سلامتی بر تو، بر خاندان تو و بر تمامی اموالت باد!
\v 7 شنیده‌ام که زمان پشم‌چینی است. زمانی که چوپانان تو نزد ما بودند، با ایشان بدرفتاری نکردیم، و در تمام مدتی که در کَرمِل به سر می‌بردند، از اموالشان چیزی گم نشد.
\v 8 از خادمان خود بپرس و تو را خواهند گفت. پس حال که در روز عید نزدت آمده‌ایم، بر خادمان من نظر لطف افکن و مرحمت فرموده، هر چه دم دست داری به خدمتگزارانت و به پسرت داوود عطا فرما.“»
\v 9 پس چون خادمان داوود رسیدند، تمامی این سخنان را به نام داوود به نابال بازگفتند و سپس منتظر ماندند.
\v 10 نابال به خادمان داوود گفت: «داوود کیست و پسر یَسا چه کسی است؟ این روزها چه بسیارند خادمانی که از نزد سروران خویش می‌گریزند!
\v 11 آیا باید نان و آبِ خود و گوشتی را که برای پشم‌چینانم ذبح کرده‌ام گرفته، به کسانی بدهم که نمی‌دانم از کجا آمده‌اند؟»
\v 12 پس خادمان داوود بازگشته، تمامی این سخنان را به وی بازگفتند.
\v 13 آنگاه داوود به مردان خود گفت: «همگی شمشیرهایتان را بربندید!» پس آنان شمشیرهایشان را بربستند و داوود نیز شمشیر خود را بربست. در حدود چهارصد مرد از پی داوود رفتند، و دویست تن نیز نزد اسبابها ماندند.
\v 14 اما یکی از خادمان به اَبیجایِل، همسر نابال گفت: «اینک داوود قاصدانی از بیابان فرستاد تا به سرورمان سلام رسانند، اما او بدیشان اهانت کرد.
\v 15 حال آنکه آن مردان به ما احسان فراوان کردند. هیچ آزاری به ما نرساندند و در تمامی روزهایی که در صحرا در کنار آنان آمد و شد می‌کردیم، از اموالمان چیزی گم نشد.
\v 16 آنان در تمام مدتی که در کنارشان از گوسفندان مراقبت می‌کردیم، شب و روز برای ما همچون حصار بودند.
\v 17 پس حال تدبیر کرده، ببین چه می‌توانی کرد، زیرا مصیبت بر سرور ما و بر همۀ خاندانش مقدر است، و خود او چنان فرومایه است که نمی‌توان با او سخن گفت.»
\v 18 پس اَبیجایِل بی‌درنگ دویست قُرص نان، دو مَشک شراب، پنج گوسفندِ از پیش آماده، پنج پیمانه
\v 19 و به خادمان خود گفت: «شما پیشاپیش من بروید و اینک من از پی‌تان خواهم آمد.» اما در این باره به شوهر خود نابال چیزی نگفت.
\v 20 همچنانکه اَبیجایِل سوار بر الاغ از پیچ و خمهای کوه که دیده نمی‌شد پایین می‌آمد، داوود و مردانش نیز به جانب او از کوه پایین می‌آمدند، و اَبیجایِل بدیشان برخورد.
\v 21 داوود پیشتر گفته بود: «براستی که بیهوده در بیابان از تمامی مایملک این مرد مراقبت کردم، چنانکه از تمامی اموالش چیزی گم نشد. حال او در ازای نیکویی بر من بدی روا می‌دارد.
\v 22 خدا داوود
\v 23 اَبیجایِل با دیدن داوود به‌شتاب از الاغ پایین آمده، در برابر او به رویْ بر زمین افتاد و تعظیم کرد.
\v 24 او نزد پا‌های داوود افتاد و گفت: «سرورم، بگذار تقصیر این کار تنها بر گردن من باشد. تمنا دارم رخصت دهی کنیزت با تو سخن گوید، و به آنچه کنیزت می‌گوید، گوش فرا ده.
\v 25 سرورم، به این نابالِ فرومایه اعتنا مکن، زیرا او چنانکه از اسمش پیداست، ابله است. نام او نابال
\v 26 «حال ای سرورم، به حیات خداوند و به جان تو سوگند، از آنجا که خداوند تو را از خونریزی بازداشته و نگذاشته به دست خود انتقام بگیری، باشد که دشمنانت و آنانی که قصد آزار سرورم دارند، مانندِ نابال گردند.
\v 27 حال بگذار این هدیه که کنیزت برای سرور خود آورده است، به مردان جوانی که همراه سرورم هستند، داده شود.
\v 28 تمنا دارم نافرمانی کنیزت را عفو فرمایی، زیرا خداوند به‌یقین خاندان سرورم را پایدار خواهد ساخت چراکه او در جنگهای خداوند می‌جنگد، و مادام که در قید حیات هستی بدی در تو یافت نخواهد شد.
\v 29 اگر کسی به قصد جانت برخیزد و تو را تعقیب کند، همانا جان سرورم پیچیده در قنداقۀ حیات نزد یهوه خدایت محفوظ خواهد بود، اما او جان دشمنانت را بسان سنگی که از میان فلاخُن پرتاب شود، به دور خواهد افکند.
\v 30 آنگاه که خداوند تمام احسانهایی را که در مورد سرورم بیان داشته، به انجام رسانَد و تو را رهبر اسرائیل گردانَد،
\v 31 سرورم از آن رو که خون کسی را بی‌جهت ریخته یا خود در صدد انتقام برآمده، سببی برای اندوه یا عذاب وجدان نخواهد داشت. و چون خداوند بر سرورم احسان کند، آنگاه کنیز خود را به یاد آور.»
\v 32 داوود به اَبیجایِل گفت: «متبارک باد یهوه، خدای اسرائیل که امروز تو را به ملاقات من فرستاد.
\v 33 و حکمت تو و خودت نیز مبارک باشی، زیرا که امروز مرا از خون‌ریزی و از انتقام ستاندن به دست خویش بازداشتی.
\v 34 زیرا به حیات یهوه خدای اسرائیل که نگذاشت آزاری به تو برسانم سوگند، اگر به دیدارم نمی‌شتافتی براستی که تا سپیده‌دم حتی یکی از مردان نابال برایش زنده نمی‌ماند.»
\v 35 آنگاه داوود آنچه را اَبیجایِل برایش آورده بود، از دست او پذیرفت و بدو گفت: «به سلامت به خانه‌ات بازگرد. بدان که سخنت را شنیدم و درخواستت را پذیرفتم.»
\v 36 چون اَبیجایِل نزد نابال رفت، او ضیافتی شاهانه در خانه بر پا کرده و از فرط مستی سرخوش بود. پس تا طلوع آفتاب چیزی در این باره به او نگفت.
\v 37 بامدادان که مستی از سر نابال پرید، زنش این امور را بدو بازگفت. ناگاه دل نابال در اندرونش بازایستاد و خودش همچون تکه سنگی شد.
\v 38 نزدیک به ده روز بعد، خداوند نابال را بزد و او مرد.
\v 39 داوود چون شنید نابال مرده است، گفت: «متبارک باد خداوند که در برابر توهینی که از دست نابال به من رسید، از حق من دفاع کرد و خدمتگزار خود را از خطا برحذر داشت. خداوند شرارت نابال را به سر خود او بازگردانده است.» آنگاه داوود برای اَبیجایِل پیغام فرستاد، تا او را برای خود به همسری بگیرد.
\v 40 خادمان داوود به کَرمِل آمدند و به اَبیجایِل گفتند: «داوود ما را نزدت فرستاده تا تو را برایش به زنی بگیریم».
\v 41 پس اَبیجایِل برخاسته، روی بر زمین نهاد و گفت: «اینک کنیزت خادمی است آماده برای شستن پاهای خدمتگزاران سرورم.»
\v 42 سپس بی‌درنگ برخاست و بر الاغی نشسته، همراه با پنج تن از کنیزان خود از پی قاصدان داوود روانه شد و به همسری او درآمد.
\v 43 داوود اَخینوعَمِ یِزرِعیلی را نیز گرفت و هر دوی ایشان همسران وی شدند.
\v 44 و اما شائول دختر خود میکال، زن داوود را به فَلْطی پسر لایِش از اهالی جَلّیم داده بود.
\s5
\c 26
\p
\v 1 و اما اهالی زیف نزد شائول به جِبعَه رفته، گفتند: «داوود خویشتن را در تپۀ حَخیلَه که روبه‌روی یِشیمون است، پنهان کرده است.»
\v 2 پس شائول برخاسته، با سه هزار تن از مردان برگزیدۀ اسرائیل عازم بیابان زیف شد تا داوود را در بیابان زیف جستجو کند.
\v 3 او بر سر راه بر تپۀ حَخیلَه که روبه‌روی یِشیمون است، اردو زد، اما داوود در بیابان ماند. و چون داوود دید که شائول به تعقیب او به بیابان آمده،
\v 4 جاسوسان فرستاده، دریافت که شائول به‌واقع آمده است.
\v 5 پس برخاسته، به محلی که شائول در آن اردو زده بود رفت و دید شائول و فرماندۀ لشکرش اَبنیر پسر نیر کجا خوابیده‌اند. شائول درون سنگر خوابیده بود و لشکریانش در اطراف او اردو زده بودند.
\v 6 داوود به اَخیمِلِکِ حیتّی و به اَبیشای پسر صِرویَه برادر یوآب گفت: «چه کسی با من نزد شائول به اردو فرود می‌آید؟» اَبیشای گفت: «من با تو می‌آیم.»
\v 7 پس داوود و اَبیشای شبانه نزد لشکریان شائول رفتند. اینک شائول درون سنگر دراز کشیده و خوابیده بود، و نیزه‌اش را کنار سرش در زمین فرو کرده بود. اَبنیر و لشکریان نیز گرداگرد او خوابیده بودند.
\v 8 آنگاه اَبیشای به داوود گفت: «امروز خدا دشمنت را به دست تو تسلیم کرده است. حال رخصت ده او را با نیزه به ضربتی به زمین بدوزم، چنانکه نیازی به ضربت دوّم نباشد.»
\v 9 اما داوود به اَبیشای گفت: «او را هلاک مکن! زیرا کیست که دست خویش بر مسیح خداوند دراز کند و بی‌گناه مانَد؟
\v 10 به حیات خداوند سوگند که خودِ خداوند او را خواهد زد، یا اَجَلش فرا رسیده خواهد مرد، و یا به جنگ رفته، هلاک خواهد شد.
\v 11 خداوند از من به دور دارد که دست خویش بر مسیح او دراز کنم. اما اکنون نیزۀ کنار سرش و کوزۀ آب را برگیر تا برویم.»
\v 12 پس داوود نیزه و کوزۀ آب را از کنار سر شائول برگرفت، و روانه شدند. هیچ‌کس این را ندید و درنیافت، و کسی نیز بیدار نشد، زیرا همگی در خواب بودند، از آن رو که خوابی سنگین از جانب خداوند بر آنان مستولی شده بود.
\v 13 آنگاه داوود به جانب دیگر رفت و از دور بر سر تپه ایستاد، و فاصله‌ای زیاد میان ایشان بود.
\v 14 سپس بر لشکریان شائول و بر اَبنیر پسرِ نیر بانگ زده، گفت: «ای اَبنیر، آیا مرا پاسخ نمی‌دهی؟» اَبنیر گفت: «تو کیستی که پادشاه را می‌خوانی؟»
\v 15 داوود به اَبنیر گفت: «آیا تو مرد نیستی؟ کیست مانند تو در اسرائیل؟ پس چرا از سَروَرَت پادشاه محافظت نکردی؟ زیرا یکی از میان قوم آمده بود تا سرورت پادشاه را هلاک کند.
\v 16 کاری که تو کردی نیکو نیست. به حیات خداوند قسم که شما سزاوار مرگید، زیرا از سرورتان که مسیح خداوند است، محافظت نکردید. ببین نیزۀ پادشاه و کوزۀ آبی که کنار سر او بود، کجاست؟»
\v 17 شائول صدای داوود را شناخت و گفت: «پسرم، داوود، آیا این صدای توست؟» داوود پاسخ داد: «آری، سرورم، پادشاه؛ صدای من است.»
\v 18 و افزود: «سرورم چرا در تعقیب خدمتگزار خویش است؟ مگر من چه کرده‌ام، و چه گناهی از من سر زده است؟
\v 19 اکنون تمنا اینکه سرورم پادشاه به سخنان خدمتگزار خویش گوش فرا دهد. اگر خداوند است که تو را بر ضد من برانگیخته، باشد که هدیه‌ای قبول فرماید، ولی اگر انسانها چنین کرده‌اند، در حضور خداوند ملعون باشند! زیرا امروز مرا طرد کرده‌اند تا سهمی در میراث خداوند نداشته باشم، و می‌گویند: ”برو خدایانِ غیر را عبادت نما!“
\v 20 پس حال مگذار خون من دور از حضور خداوند بر زمین ریخته شود. زیرا پادشاه اسرائیل همچون کسی که به شکار کبک در کوهستان برود، از پی پشه‌ای بیرون آمده است.»
\v 21 آنگاه شائول گفت: «گناه ورزیده‌ام. ای پسرم داوود، بازگرد. دیگر در پی آزار تو نخواهم بود، زیرا که امروز جان مرا عزیز داشتی. براستی که ابلهانه رفتار کرده و خطایی عظیم مرتکب شده‌ام.»
\v 22 داوود پاسخ داد: «اینک نیزۀ پادشاه! یکی از خادمانت بدین‌جا آمده، آن را بگیرد.
\v 23 براستی که خداوند به هر کس به جهت پارسایی و وفاداری‌اش پاداش می‌دهد. زیرا او امروز تو را به دست من تسلیم کرد، اما من نخواستم دست خود را بر مسیح خداوند دراز کنم.
\v 24 اینک همان‌گونه که من امروز جان تو را عزیز داشتم، باشد که جان من نیز در نظر خداوند عزیز باشد و او مرا از هر تنگی برهاند.»
\v 25 آنگاه شائول به داوود گفت: «مبارک باشی، ای پسرم، داوود. تو کارهای بسیار خواهی کرد و به‌یقین در آنها کامروا خواهی شد.» پس داوود به راه خود رفت و شائول نیز به مکان خود بازگشت.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و اما داوود با خود اندیشید: «عاقبت روزی به دست شائول هلاک خواهم شد. پس برایم چیزی بهتر از این نیست که به سرزمین فلسطینیان بگریزم. زیرا در آن صورت شائول از جستجوی من در سرحدات اسرائیل قطع امید خواهد کرد و از دستش جان به در خواهم برد.»
\v 2 پس برخاسته، با ششصد مرد که همراهش بودند، آنجا را ترک گفت و نزد اَخیش پسر مَعوک، پادشاه جَت رفت.
\v 3 داوود و همۀ مردانش نزد اَخیش در جَت ساکن شدند. هر یک از مردان داوود خانواده‌اش را نیز همراه خود آورده بود، و داوود نیز هر دو زنش، یعنی اَخینوعَمِ یِزرِعیلی و اَبیجایِلِ کَرمِلی، بیوۀ نابال را با خود داشت.
\v 4 چون به شائول خبر رسید که داوود به جَت گریخته است، دست از تعقیب او برداشت.
\v 5 آنگاه داوود به اَخیش گفت: «اگر در نظرت التفات یافته‌ام، بگذار مکانی در یکی از نواحی روستایی به من داده شود تا در آنجا ساکن شوم. زیرا چرا باید خدمتگزارت نزد تو در شهرِ پادشاه زندگی کند؟»
\v 6 پس اَخیش همان روز صِقلَغ را به داوود داد، و بدین‌سان صِقلَغ تا به امروز از آنِ پادشاهان یهودا است.
\v 7 شمار روزهایی که داوود در سرزمین فلسطینیان سکونت داشت، یک سال و چهار ماه بود.
\v 8 باری، داوود و مردانش برآمده، بر جِشوریان، جِرزیان و عَمالیقیان یورش می‌بردند. زیرا این اقوام از زمانهای قدیم در منطقه‌ای می‌زیستند که تا شور و سرزمین مصر امتداد داشت.
\v 9 داوود هرگاه به سرزمینی یورش می‌برد، کسی را از مرد و زن زنده نمی‌گذاشت، و گوسفندان و گاوان، الاغان و شتران، و جامه‌ها می‌گرفت و نزد اَخیش بازمی‌گشت.
\v 10 هرگاه اَخیش می‌پرسید: «امروز به کجا یورش بردی؟» داوود می‌گفت: «به نِگِبِ
\v 11 او نمی‌گذاشت مرد یا زنی زنده بماند تا به جَت برده شود، زیرا با خود می‌اندیشید: «مبادا دربارۀ ما خبر آورده، بگویند: ”داوود چنین و چنان کرده است.“» و داوود در تمامی مدتی که در سرزمین فلسطینیان می‌زیست، عادتش چنین بود.
\v 12 اَخیش به داوود اعتماد داشت و با خود می‌اندیشید: «او چنان خود را نزد قوم خویش اسرائیل منفور ساخته که تا ابد خدمتگزار من خواهد بود.»
\s5
\c 28
\p
\v 1 در آن روزها، فلسطینیان نیروهای خود را برای جنگ با اسرائیل گرد آوردند. اَخیش به داوود گفت: «یقین بدان که تو و مردانت همراه من به جنگ خواهید آمد.»
\v 2 داوود به اَخیش گفت: «بسیار خوب، بدین‌گونه در خواهی یافت که خدمتگزارت چه‌ها می‌تواند کرد.» اَخیش گفت: «در این صورت من نیز تو را محافظ دائمی خود خواهم ساخت.»
\v 3 سموئیل درگذشته بود و تمامی اسرائیل برایش سوگواری کرده و او را در شهرش رامَه دفن کرده بودند. و شائول همۀ احضارکنندگان ارواح و غیبگویان را از سرزمین اسرائیل بیرون رانده بود.
\v 4 باری، فلسطینیان گرد آمدند و رفته، در شونَم اردو زدند. شائول نیز همۀ اسرائیلیان را گرد آورد و آنان در جِلبواَع اردو زدند.
\v 5 چون شائول لشکر فلسطینیان را دید، هراسان شد و دلش بسیار لرزان گشت.
\v 6 پس از خداوند مسئلت کرد، اما خداوند او را پاسخی نداد، نه در خوابها، نه از طریق اوریم
\v 7 آنگاه شائول به خادمان خود گفت: «بروید و زنی برایم بیابید که بتواند احضارِ ارواح کند، تا نزد او بروم و از او مسئلت نمایم.» آنان بدو گفتند: «اینک در عِین‌دور یکی هست.»
\v 8 پس شائول تغییر چهره داد و با جامۀ مبدل شبانه به همراه دو تن از مردان خود نزد آن زن رفت و گفت: «به واسطۀ روحی برایم غیبگویی کرده، هر که را نام می‌برم، برایم احضار کن.»
\v 9 زن پاسخ داد: «بی‌گمان می‌دانی شائول چه کرده و چگونه احضارکنندگان ارواح و غیبگویان را از این سرزمین منقطع نموده است. پس چرا برای جانم دام می‌گستری تا مرا به کشتن دهی؟»
\v 10 شائول برای آن زن به خداوند قسم خورد و گفت: «به حیات خداوند قسم که هیچ مجازاتی به سبب این کار بر تو نخواهد آمد.»
\v 11 پس آن زن پرسید: «چه کسی را می‌خواهی برایت احضار کنم؟» شائول گفت: «سموئیل را برایم احضار کن.»
\v 12 چون آن زن سموئیل را دید، فریادی بلند برکشید و به شائول گفت: «از چه سبب مرا فریفتی؟ تو شائولی!»
\v 13 پادشاه به او گفت: «مترس. چه می‌بینی؟» زن گفت: «موجودی آسمانی
\v 14 پرسید: «ظاهرش چگونه است؟» زن گفت: «پیرمردی برمی‌آید که ردایی بر تن دارد.» چون شائول دریافت که سموئیل است، خم شده، روی بر زمین نهاد.
\v 15 آنگاه سموئیل به شائول گفت: «چرا با احضار من آسایشم را بر هم زدی؟» شائول گفت: «سخت در تنگی هستم. زیرا فلسطینیان با من در جنگند و خدا نیز از من روی گردانیده، دیگر هیچ پاسخی به من نمی‌دهد، نه توسط انبیا و نه از طریق خوابها. پس تو را خواندم تا مرا بگویی چه کنم.»
\v 16 سموئیل گفت: «حال که خداوند از تو روی گردانیده و دشمن تو شده، دیگر چرا از من سؤال می‌کنی؟
\v 17 خداوند آنچه را توسط من گفته بود، دربارۀ تو به انجام رسانده است. او سلطنت را از دست تو پاره کرده و آن را به همسایه‌‌‌ات داوود داده است.
\v 18 چون تو آواز خداوند را نشنیدی و خشم شدید او را بر عَمالیق نازل نساختی، او نیز امروز با تو چنین کرده است.
\v 19 به‌علاوه، خداوند اسرائیل را نیز با تو به دست فلسطینیان تسلیم خواهد کرد، و فردا تو و پسرانت نزد من خواهید بود. خداوند، لشکر اسرائیل را نیز به دست فلسطینیان تسلیم خواهد کرد.»
\v 20 شائول از سخنان سموئیل سخت ترسان شد و به یکباره با تمامی قامت بر زمین افتاد. و چون تمام آن روز و شب چیزی نخورده بود، دیگر رمقی در او باقی نبود.
\v 21 چون آن زن نزد شائول آمد و دید که سخت ترسان است، به او گفت: «اینک کنیزت از تو اطاعت کرد. من جان بر کف نهادم و آنچه را به من گفتی، گوش گرفتم.
\v 22 حال تمنا دارم تو نیز سخن کنیز خود را بشنوی و رخصت دهی لقمه‌نانی پیش رویت بگذرام تا بخوری و در راه قوّت داشته باشی.»
\v 23 اما شائول نپذیرفت و گفت: «چیزی نخواهم خورد.» ولی چون خادمانش نیز به اتفاق آن زن به او اصرار کردند، شائول پذیرفت و از زمین برخاسته، بر بستر نشست.
\v 24 آن زن گوساله‌ای فربه در خانه داشت. بی‌درنگ آن را ذبح کرد و قدری آرد گرفته، خمیر کرد و با آن نانِ بی‌خمیرمایه پخت.
\v 25 سپس آن را در برابر شائول و خادمانش نهاد. آنان خوردند و برخاسته، همان شب روانه شدند.
\s5
\c 29
\p
\v 1 باری، فلسطینیان همۀ لشکریان خود را در اَفیق گرد آوردند. اسرائیلیان نیز کنار چشمه‌ای که در یِزرِعیل است، اردو زدند.
\v 2 چون سرداران فلسطینیان با دسته‌های صد نفری و هزار نفری خود حرکت می‌کردند، داوود و مردانش نیز به اتفاق اَخیش از عقب آنها به حرکت درمی‌آمدند.
\v 3 فرماندهان فلسطینیان پرسیدند: «این عبرانیان در اینجا چه می‌کنند؟» اَخیش پاسخ داد: «این همان داوود است که خادم شائول، پادشاه اسرائیل بود. تمام این ایام نزد من به سر برده است و از روزی که به من پیوست تا به امروز، هیچ عیبی در او نیافته‌ام.»
\v 4 اما فرماندهان فلسطینیان بر او خشم گرفتند و گفتند: «این مرد را بازپس بفرست تا به مکانی که برایش تعیین کرده‌ای، بازگردد. او نباید با ما به جنگ بیاید، مبادا در حین نبرد دشمن ما شود. زیرا او چگونه می‌تواند با سرور خود، شائول آشتی کند؟ آیا نه با سرهای این مردان؟
\v 5 آیا این همان داوود نیست که درباره‌اش رقص‌کنان با یکدیگر می‌خواندند:
\v 6 پس اَخیش داوود را فرا خواند و بدو گفت: «به حیات خداوند قسم که تو مردی صالح هستی و خروج و دخولت با من در لشکر در نظرم نیکوست، زیرا از روزی که نزد من آمدی تا به امروز از تو بدی ندیده‌ام. اما حاکمان تو را تأیید نمی‌کنند.
\v 7 پس حال بازگشته، به سلامت برو، مبادا حاکمان فلسطینیان را ناخشنود سازی.»
\v 8 داوود از اَخیش پرسید: «مگر من چه کرده‌ام؟ از روزی که به خدمت تو درآمدم تا کنون در خدمتگزارت چه یافته‌ای که نمی‌توانم بیایم و با دشمنان سرورم پادشاه بجنگم؟»
\v 9 اَخیش پاسخ داد: «می‌دانم که تو در نظر من همچون فرشتۀ خدا نیکویی. با این حال، فرماندهان فلسطینیان می‌گویند، ”او نباید با ما به جنگ برآید.“
\v 10 پس حال صبح زود با خادمان سرورت که همراه تو آمده‌اند، برخیز، و سحرگاه، همین که هوا روشن شد، روانه شوید.»
\v 11 بنابراین، داوود و مردانش صبح زود برخاستند تا روانه شده، به سرزمین فلسطینیان بازگردند، اما فلسطینیان به یِزرِعیل برآمدند.
\s5
\c 30
\p
\v 1 باری، چون داوود و مردانش در روز سوّم به صِقلَغ رسیدند، دیدند عَمالیقیان بر نِگِب و بر صِقلَغ یورش برده‌اند و بر صِقلَغ غلبه کرده، آن را به آتش سوزانده‌اند.
\v 2 آنان زنان و تمام کسانی را که در آنجا بودند، از خُرد و بزرگ به اسارت برده و هیچ‌کس را نکشته بودند، بلکه همگی را برگرفته، به راه خود رفته بودند.
\v 3 چون داوود و مردانش به شهر رسیدند، دیدند شهر به آتش سوخته است، و زنان و پسران و دخترانشان نیز به اسارت رفته‌اند.
\v 4 پس داوود و همراهانش به آواز بلند آنقدر گریستند که دیگر ایشان را یارای گریستن نبود.
\v 5 دو زن داوود، یعنی اَخینوعَمِ یِزرِعیلی و اَبیجایِل بیوۀ نابالِ کَرمِلی نیز به اسارت برده شده بودند.
\v 6 داوود سخت پریشانحال بود زیرا مردم از سنگسار کردن او سخن می‌گفتند، چراکه جان هر یک از مردم به‌خاطر پسران و دخترانشان تلخ شده بود. اما داوود خویشتن را در یهوه خدای خود تقویت کرد.
\v 7 آنگاه داوود به اَبیّاتارِ کاهن، پسر اَخیمِلِک گفت: «تمنا اینکه ایفود را نزد من آوری.» پس اَبیّاتار ایفود را نزد داوود آورد.
\v 8 داوود از خداوند مسئلت کرده، پرسید: «آیا به تعقیب مهاجمان بروم؟ آیا به آنها خواهم رسید؟» خداوند پاسخ داد: «تعقیبشان کن، زیرا به‌یقین بدیشان خواهی رسید و قوم خود را خواهی رهانید.»
\v 9 پس داوود با ششصد مرد که همراه خود داشت روانه شده، به نهر بِسور رسیدند، جایی که واماندگان در آنجا توقف کردند.
\v 10 زیرا از آنان، دویست تن چنان خسته شده بودند که توان عبور از نهر را نداشتند. اما داوود با چهارصد تن به تعقیب ادامه دادند.
\v 11 آنان مردی مصری در صحرا یافتند و او را نزد داوود آوردند. به او نان دادند تا بخورد و آب تا بنوشد.
\v 12 نیز تکه‌ای نان انجیر و دو قرص نان کشمش به او دادند. چون خورد، جانی تازه گرفت، زیرا سه روز و سه شب بود که نان نخورده و آب ننوشیده بود.
\v 13 آنگاه داوود از او پرسید: «از آنِ کیستی و اهل کجایی؟» گفت: «جوانی مصری‌ام، خادم یک عَمالیقی. سه روز پیش بیمار شدم و از این سبب اربابم مرا واگذاشت.
\v 14 ما به نِگِبِ کِریتیان و قلمرو یهودا و نِگِبِ کالیب یورش برده و صِقلَغ را به آتش کشیده بودیم.»
\v 15 آنگاه داوود از او پرسید: «آیا حاضری مرا نزد این دستۀ مهاجمان ببری؟» پاسخ داد: «اگر برایم به خدا سوگند بخوری که مرا نکشی و به دست اربابم نسپاری، تو را نزد ایشان خواهم برد.»
\v 16 چون آن مرد مصری داوود را بدان‌جا برد، دیدند که عَمالیقیان در همه جای زمین پراکنده‌اند و به‌خاطر غنایم بسیاری که از سرزمینهای فلسطینیان و یهودا گرفته‌اند، به خوردن و نوشیدن و بزم مشغولند.
\v 17 داوود از غروب آن روز تا شامگاه روز بعد ایشان را به شمشیر می‌زد، چندان که به‌جز چهارصد جوان که سوار بر شتر گریختند، احدی از ایشان جان به در نبرد.
\v 18 داوود هرآنچه را عَمالیقیان برده بودند، بازپس گرفت، از جمله دو زن خود را.
\v 19 از خُرد و بزرگ، پسران و دختران، از غنایم و از هرآنچه عَمالیقیان گرفته بودند، هیچ چیز از دست نرفت، بلکه داوود همه را بازستاند.
\v 20 او همۀ گوسفندان و گاوان را گرفت، و قوم آنها را پیش روی دیگر احشام می‌راندند و می‌گفتند: «این است غنیمت داوود.»
\v 21 آنگاه داوود نزد آن دویست مرد رفت که از فرط خستگی توان همراهی وی نداشتند و نزد نهر بِسور وانهاده شده بودند. آنان به استقبال داوود و همراهانش بیرون آمدند، و چون داوود نزد ایشان رسید، جویای سلامتی‌شان شد.
\v 22 اما از کسانی که همراه داوود رفته بودند، تمامی افراد شریر و فرومایه گفتند: «چون اینها همراه ما نیامدند، از غنایمی که بازستانده‌ایم چیزی به آنها نخواهیم داد. فقط زن و فرزندان خود را بگیرند و بروند.»
\v 23 اما داوود گفت: «نه برادران من، با آنچه خداوند به ما عطا کرده است چنین مکنید. او ما را حفظ کرد و مهاجمانی را که بر ما یورش آورده بودند، به دست ما تسلیم نمود.
\v 24 کیست که سخن شما را در این خصوص بشنود؟ زیرا سهم کسی که نزد اسباب می‌ماند، با سهم آن که به جنگ می‌رود برابر خواهد بود. هر دو یکسان سهم خواهند برد.»
\v 25 و از آن روز به بعد، داوود این را در اسرائیل فریضه و قانون قرار داد، که تا به امروز نیز باقی است.
\v 26 چون داوود به صِقلَغ آمد، بخشی از غنایم را برای مشایخ یهودا که از دوستانش بودند فرستاد، با این پیغام: «این پیشکشی است برای شما از آنچه از دشمنان خداوند به غنیمت گرفته شده است.»
\v 27 او این غنایم را برای بزرگانِ بِیت‌ئیل، راموتِ جنوبی، یَتّیر،
\v 28 عَروعیر، سِفموت، اِشتِموعَ
\v 29 و راکال و نیز بزرگان شهرهای یِرَحمِئیلیان و قینیان،
\v 30 حُرما، بورعاشان، عَتاک
\v 31 و حِبرون و نیز همۀ مناطقی که داوود و مردانش در آن آمد و شد کرده بودند، فرستاد.
\s5
\c 31
\p
\v 1 باری، فلسطینیان با اسرائیلیان جنگیدند، و مردان اسرائیل از برابر فلسطینیان گریخته، بسیاری از ایشان بر کوه جِلبواَع از پای درآمدند.
\v 2 فلسطینیان شائول و پسرانش را سخت تعقیب کرده، پسران شائول یعنی یوناتان، اَبیناداب و مَلکیشوعَ را کشتند.
\v 3 جنگ بر شائول سخت شد، و تیراندازان او را هدف قرار داده، به‌شدت مجروح کردند.
\v 4 آنگاه شائول به سلاحدار خود گفت: «شمشیرت را برگیر و بر من فرو بَر، مبادا این نامختونان آمده، شمشیرشان را بر من فرو بَرَند و استهزایم کنند.» اما سلاحدار او نخواست چنین کند، زیرا بسیار می‌ترسید. پس شائول شمشیر خود را برگرفته، خویشتن را بر آن افکند.
\v 5 سلاحدار شائول چون او را مرده دید، او نیز خود را بر شمشیر خویش افکند و با او مرد.
\v 6 بدین‌سان شائول، سه پسر او، سلاحدارش و همۀ مردان وی با هم در همان روز مردند.
\v 7 چون اسرائیلیانی که در آن سوی وادی و در طرف دیگر اردن بودند، دیدند که مردان اسرائیل گریخته و شائول و پسرانش نیز مرده‌اند، شهرهای خویش را واگذاشته، پا به فرار نهادند، و فلسطینیان آمده، در آنها ساکن شدند.
\v 8 روز بعد، چون فلسطینیان برای برهنه کردن کشتگان آمدند، اجساد شائول و سه پسرش را یافتند که بر کوه جِلبواَع افتاده بود.
\v 9 پس سر شائول را بریدند و زره‌اش را از تنش برکندند، و به سراسر سرزمین فلسطین قاصدان فرستادند تا این مژده را در بتخانه‌ها و به مردم اعلام کنند.
\v 10 آنان زرۀ شائول را در معبد عَشتاروت نهادند و جسدش را بر دیوار بِیتْ‌شان آویختند.
\v 11 اما چون ساکنان یابیش جِلعاد شنیدند که فلسطینیان با شائول چه کرده‌اند،
\v 12 مردان دلاورشان جملگی برخاسته، تمامی شب سفر کردند و به بِیتْ‌شان رفته، اجساد شائول و پسرانش را از دیوار بِیتْ‌شان برگرفتند و به یابیش آمده، آنها را در آنجا سوزاندند.
\v 13 سپس استخوانهای ایشان را برگرفتند و زیر درخت گز در یابیش دفن کردند، و هفت روز، روزه گرفتند.

804
10-2SA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,804 @@
\id 2SA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2sa
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 پس از مرگ شائول، چون داوود از شکست عَمالیقیان بازگشت، دو روز در صِقلَغ توقف نمود.
\v 2 در روز سوّم، ناگاه مردی با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، از اردوگاهِ شائول آمد. چون نزد داوود رسید، به روی درافتاده، تعظیم کرد.
\v 3 داوود از او پرسید: «از کجا می‌آیی؟» مرد پاسخ داد: «از اردوگاه اسرائیل گریخته‌ام.»
\v 4 داوود گفت: «جریان امر را برایم بازگو.» گفت: «لشکریان از جنگ گریختند و بسیاری از ایشان نیز افتادند و مردند. شائول و پسرش یوناتان نیز مرده‌اند.»
\v 5 پس داوود به مرد جوانی که این خبر را آورده بود، گفت: «از کجا می‌دانی شائول و پسرش یوناتان مرده‌اند؟»
\v 6 مرد جوان پاسخ داد: «بر حسب اتفاق بر کوهِ جِلبواَع بودم که دیدم شائول بر نیزۀ خود تکیه زده، و ارابه‌ها و سواران دشمن هر دم به او نزدیکتر می‌شوند.
\v 7 چون شائول به عقب خود نگریست، مرا دید و مرا خواند. گفتم: ”گوش به فرمانم.“
\v 8 پرسید: ”کیستی؟“ گفتم: ”یک عَمالیقی.“
\v 9 پس مرا گفت: ”تمنا اینکه بر فرازم بایستی و مرا بکُشی. زیرا دردی جانکاه بر من چیره گشته، اما هنوز جان در بدنم باقیست.“
\v 10 پس بر فرازش ایستاده، او را کشتم، زیرا یقین داشتم از جراحت خود زنده نخواهد ماند. تاجی را که بر سر و بازوبندی را که بر بازویش بود، برگرفته، با خود بدین‌جا نزد سرورم آورده‌ام.»
\v 11 آنگاه داوود جامۀ خویش گرفته، آن را درید، و همراهانش نیز جملگی چنین کردند.
\v 12 آنان برای شائول و پسرش یوناتان، و برای قوم خداوند و خاندان اسرائیل که به دم شمشیر از پا درآمده بودند، ماتم گرفتند و گریستند، و تا شامگاه روزه داشتند.
\v 13 و داوود به جوانی که این خبر را برایش آورده بود، گفت: «اهل کجایی؟» پاسخ داد: «پسر مهاجری عَمالیقی‌ام.»
\v 14 داوود از او پرسید: «چگونه نترسیدی دست خود را بلند کرده، مسیح خداوند را هلاک سازی؟»
\v 15 آنگاه داوود یکی از مردان جوانش را فرا خواند و گفت: «برو و او را بکُش!» پس او را به شمشیر زد، و او مرد.
\v 16 داوود به او گفت: «خونت بر گردن خودت باد، زیرا زبان خودت بر ضد تو شهادت داده، گفت: ”من مسیح خداوند را کشتم.“»
\v 17 داوود با این مرثیه، برای شائول و پسرش یوناتان سوگواری کرد،
\v 18 و فرمان داد آن
\v 19 «جلال تو، ای اسرائیل، بر بلندیهایت از پا درآمده،
\v 20 در جَت این را بازمگویید،
\v 21 «ای کوههای جِلبواَع،
\v 22 «از خون مقتولان،
\v 23 «شائول و یوناتان، محبوب و نازنین،
\v 24 «ای دختران اسرائیل، بر شائول بگریید،
\v 25 «چگونه پهلوانان در میدان کارزار افتاده‌اند؛
\v 26 به خاطرت پریشانحالم، ای یوناتان، ای برادرم؛
\v 27 «چگونه پهلوانان افتاده‌اند،
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس از آن، داوود از خداوند مسئلت کرده، پرسید: «آیا به یکی از شهرهای یهودا برآیم؟» خداوند پاسخ داد: «برآی.» داوود پرسید: «به کدام شهر؟» گفت: «به حِبرون.»
\v 2 پس داوود با دو زنش، اَخینوعَمِ یِزرِعیلی و اَبیجایِل بیوۀ نابالِ کَرمِلی، بدان شهر برآمد.
\v 3 مردانی را نیز که همراهش بودند با خانواده‌هایشان آورد، و ایشان در شهرهای حِبرون ساکن شدند.
\v 4 آنگاه مردان یهودا نیز به حِبرون آمدند و داوود را در آنجا به پادشاهی بر خاندان یهودا مسح کردند.
\v 5 قاصدان نزد ایشان فرستاده، بدیشان گفت: «خداوند شما را به‌خاطر این احسان که بر سرورتان شائول روا داشتید و او را به خاک سپردید، برکت دهد.
\v 6 خداوند محبت و وفا بر شما روا دارد، و من نیز به‌خاطر این کارتان به شما پاداش خواهم داد.
\v 7 پس اکنون دستانتان قوی باشد و شجاع باشید زیرا سرورتان شائول درگذشته و خاندان یهودا مرا به پادشاهی خود مسح کرده‌اند.»
\v 8 و اما اَبنیر، پسر نیر، فرماندۀ لشکر شائول، ایشبوشِت، پسر شائول را برگرفته، به مَحَنایِم برده بود،
\v 9 و او را بر جِلعاد، بر اَشوریان و یِزرِعیل، و بر اِفرایِم، بِنیامین و تمامی اسرائیل پادشاه ساخته بود.
\v 10 ایشبوشِت، پسر شائول چهل ساله بود که پادشاه اسرائیل شد، و دو سال سلطنت کرد. اما خاندان یهودا از داوود پیروی می‌کردند.
\v 11 داوود هفت سال و شش ماه در حِبرون بر خاندان یهودا سلطنت کرد.
\v 12 باری، اَبنیر، پسر نیر، و مردان ایشبوشِت، پسر شائول، از مَحَنایِم به جِبعون رفتند.
\v 13 یوآب، پسر صِرویَه و مردان داوود نیز بیرون آمده، نزد برکۀ جِبعون با آنان رویاروی شدند. اینان در یک سوی برکه و آنان در سوی دیگر نشستند.
\v 14 آنگاه اَبنیر به یوآب گفت: «بگذار جوانان برخیزند و پیشِ روی ما هماوردی کنند.» یوآب گفت: «برخیزند.»
\v 15 پس شماری از ایشان برخاستند و پیش رفتند: از طرف بِنیامین و ایشبوشِت پسر شائول دوازده تن، و از مردان داوود نیز دوازده تن.
\v 16 هر یک از آنان سر حریف خود را گرفته، شمشیر خویش را در پهلوی او فرو برد، آن سان که با هم بر زمین افتادند. از این رو آن مکان را که در جِبعون است، ’حِلقَت‌هَصوریم‘
\v 17 پس در آن روز جنگی سخت درگرفت، و اَبنیر و مردان اسرائیل از مردان داوود شکست خوردند.
\v 18 هر سه پسر صِرویَه در آنجا حضور داشتند، یعنی یوآب، اَبیشای و عَسائیل. عَسائیل بسان غزال وحشی، تیزپا بود.
\v 19 او اَبنیر را سخت تعقیب می‌کرد بی‌آنکه در تعقیب او به چپ یا راست متمایل شود.
\v 20 پس اَبنیر به پشت سر نگریسته، گفت: «آیا این تویی عَسائیل؟» عَسائیل پاسخ داد: «خودم هستم.»
\v 21 اَبنیر به او گفت: «به جانبِ راست یا چپِ خود متمایل شو و یکی از جوانان را گرفته، سلاحش را برگیر.» اما عَسائیل نخواست از تعقیب او دست برکشد.
\v 22 پس اَبنیر بار دیگر به عَسائیل گفت: «از تعقیب من بازایست! چرا تو را بر زمین افکنم؟ زیرا در آن صورت چگونه نزد برادرت یوآب سر بلند کنم؟»
\v 23 ولی عَسائیل از تعقیب او دست برنکشید. پس اَبنیر با تَهِ نیزه خود به شکم او زد، آن سان که نیزه از پشتش بیرون آمد، و او همان جا افتاد و مرد. و هر که به مکان افتادن و مردن عَسائیل می‌رسید، می‌ایستاد.
\v 24 اما یوآب و اَبیشای همچنان اَبنیر را تعقیب کردند. آنان هنگام غروب به تپۀ اَمَّه که پیش از جیَح در راه بیابان جِبعون است، رسیدند.
\v 25 مردان بِنیامین نیز پشت اَبنیر گرد آمدند و یک گروه شده، بر فراز تپه‌ای موضع گرفتند.
\v 26 پس اَبنیر، یوآب را صدا زد و گفت: «آیا شمشیر باید تا به ابد هلاک سازد؟ آیا نمی‌دانی که این به تلخی خواهد انجامید؟ پس تا به کی به مردانت فرمان نمی‌دهی که دست از تعقیب برادران خود برکشند؟»
\v 27 یوآب پاسخ داد: «قسم به حیات خدا که اگر سخن نمی‌گفتی، به‌یقین مردانم تا صبحگاهان از تعقیب برادران خود بازنمی‌ایستادند.»
\v 28 پس یوآب کَرِنا را نواخت، و تمامی مردانش بازایستاده، دیگر نه اسرائیل را تعقیب کردند و نه جنگیدند.
\v 29 اَبنیر و مردانش تمامی آن شب از میان عَرَبَه گذشته، از اردن عبور کردند و پس از آنکه تمامی صبح نیز راه پیمودند،
\v 30 بدین‌سان، یوآب از تعقیب اَبنیر بازگشت. و چون تمامی لشکرِ خود را گرد آورد، از مردان داوود علاوه بر عَسائیل نوزده تن مفقود شده بودند.
\v 31 اما مردان داوود سیصد و شصت تن از بِنیامینیانی را که از مردان اَبنیر بودند، زده و کشته بودند.
\v 32 آنان عَسائیل را برگرفته، در مقبرۀ پدرش در بِیت‌لِحِم به خاک سپردند. سپس یوآب و مردانش تمامی شب راه پیموده، هنگام سپیده‌دم به حِبرون رسیدند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 جنگ میان خاندان شائول و خاندان داوود دیرزمانی ادامه یافت. داوود روز به روز نیرومندتر می‌شد، اما خاندان شائول روز به روز ضعیفتر می‌شدند.
\v 2 پسرانی چند در حِبرون برای داوود زاده شدند: نخست‌زاده‌اش، اَمنون بود از اَخینوعَمِ یِزرِعیلی؛
\v 3 دوّمین پسرش کیلِآب بود از اَبیجایِل بیوۀ نابالِ کَرمِلی؛ سوّمین، اَبشالوم بود پسر مَعَکاه، دختر تَلمای پادشاه جِشور؛
\v 4 چهارمین، اَدونیا پسر حَجّیت؛ پنجمین، شِفَطیا پسر اَبیطال
\v 5 و ششمین، یِترِعام بود از عِجلَه زن داوود. اینان در حِبرون برای داوود زاده شدند.
\v 6 مادامی که میان خاندان شائول و خاندان داوود جنگ بود، اَبنیر پیوسته موقعیت خود را در خاندان شائول مستحکم می‌ساخت.
\v 7 باری، شائول مُتَعِه‌ای داشت رِصفَه نام، دختر اَیَه. روزی ایشبوشِت به اَبنیر گفت: «چرا با مُتَعِۀ پدرم همبستر شدی؟»
\v 8 اَبنیر از این سخن ایشبوشِت سخت برآشفت و گفت: «آیا مرا سَرِ سگی از یهودا می‌پنداری؟ من تا به امروز وفاداری خود را به خاندان پدرت شائول و به برادران و دوستانش نشان داده‌ام و تو را به دست داوود تسلیم نکرده‌ام. و حال تو مرا در خصوص این زن به خطاکاری متهم می‌کنی!
\v 9 خدا اَبنیر را سخت مجازات کند اگر برای داوود، آنچه را خداوند برایش قسم خورد، به انجام نرسانم
\v 10 و پادشاهی را از خاندان شائول منتقل نساخته، تخت داوود را بر اسرائیل و بر یهودا، از دان تا بِئِرشِبَع، استوار نسازم.»
\v 11 ایشبوشِت دیگر نتوانست در پاسخ اَبنیر سخنی گوید، زیرا از او می‌ترسید.
\v 12 آنگاه اَبنیر قاصدان نزد داوود فرستاد تا از جانب او داوود را بگویند: «این سرزمین از آن کیست؟ با من پیمان ببند و اینک دست من با تو خواهد بود تا تمامی اسرائیل را به سوی تو برگردانم.»
\v 13 داوود گفت: «بسیار خوب، با تو پیمان می‌بندم. اما یک چیز از تو می‌خواهم و آن اینکه روی مرا نخواهی دید مگر آنکه وقتی به دیدارم می‌آیی، میکال، دختر شائول را با خود بیاوری.»
\v 14 آنگاه داوود قاصدان نزد ایشبوشِت، پسر شائول فرستاده، گفت: «زن من میکال را که به بهای قُلَفَۀ یکصد مرد فلسطینی برای خود نامزد ساختم، به من بده.»
\v 15 پس ایشبوشِت کسان فرستاده، میکال را از شوهرش فَلطیئیل، پسر لایِش گرفت.
\v 16 اما شوهرش همراه او رفت و در تمام طول راه تا بَحوریم از پی او می‌گریست. سپس اَبنیر به وی گفت: «بازگرد!» و او بازگشت.
\v 17 اَبنیر با مشایخ اسرائیل به مشورت نشست و به آنان گفت: «ایامی چند در پی آن بودید که داوود را پادشاه خود سازید.
\v 18 پس اکنون چنین کنید، زیرا خداوند به داوود وعده داده است که: ”به دست خدمتگزارم داوود، قوم خویش اسرائیل را از چنگ فلسطینیان و همۀ دشمنانشان نجات خواهم داد.“»
\v 19 اَبنیر با بِنیامینیان نیز سخن گفت. سپس نزد داوود به حِبرون رفت تا او را از هرآنچه در نظرِ قوم اسرائیل و جمیع خاندان بِنیامین پسند آمده بود، آگاه سازد.
\v 20 چون اَبنیر با بیست تن از مردان خود نزد داوود به حِبرون آمد، داوود برای اَبنیر و مردانش ضیافتی بر پا داشت.
\v 21 آنگاه اَبنیر به داوود گفت: «رخصت ده تا برخاسته، بروم و همۀ اسرائیل را نزد سرورم پادشاه گرد آورم تا با تو پیمان ببندند، و تا تو بر هرآنچه دلت می‌خواهد، سلطنت کنی.» پس داوود اَبنیر را مرخص کرد و او به سلامتی روانه شد.
\v 22 همان لحظه، یوآب و مردان داوود با غنایم بسیار، از غارت بازگشتند. اما اَبنیر دیگر در حِبرون نزد داوود نبود، زیرا داوود او را مرخص کرده و او به سلامت رفته بود.
\v 23 چون یوآب با تمام لشکری که همراهش بودند از راه رسید، به او خبر داده، گفتند: «اَبنیر، پسر نیر، نزد پادشاه آمده و پادشاه او را مرخص کرده، و او اکنون به سلامت رفته است.»
\v 24 پس یوآب نزد پادشاه رفت و گفت: «چه کرده‌ای؟ اینک اَبنیر نزد تو آمده بود. چرا او را رخصت دادی تا برود؟
\v 25 تو خودْ می‌دانی که اَبنیر، پسر نیر، آمده بود تا تو را بفریبد و آمد و شدِ تو را دریابد، و از هرآنچه می‌کنی آگاه شود.»
\v 26 چون یوآب از حضور داوود بیرون رفت، قاصدان از پی اَبنیر فرستاد، و آنان او را از چاه سیرَه بازگرداندند. اما داوود چیزی در این باره نمی‌دانست.
\v 27 چون اَبنیر به حِبرون باز‌گشت، یوآب او را به کناری کشیده، به میان دروازۀ شهر برد تا به تنهایی با او سخن گوید؛ در آنجا به سبب خون برادر خود عَسائیل ضربتی به شکم او وارد آورد، و او مُرد.
\v 28 مدتی بعد، چون داوود این را شنید، گفت: «من و سلطنتم تا به ابد در حضور خداوند از خون اَبنیر، پسر نیر، مبرا هستیم.
\v 29 خون او بر گردن یوآب و بر تمامی خاندان او باد، و هرگز کسی که عفونت
\v 30 بدین‌سان، یوآب و برادرش اَبیشای اَبنیر را کشتند، زیرا او برادرشان عَسائیل را در جِبعون در جنگ کشته بود.
\v 31 آنگاه داوود به یوآب و به همۀ کسانی که همراه او بودند، گفت: «جامه‌های خویش بدرید و پلاس پوشیده، پیش روی اَبنیر سوگواری کنید.» داوودِ پادشاهْ خود نیز از عقب جنازه می‌رفت.
\v 32 آنان اَبنیر را در حِبرون به خاک سپردند، و پادشاه به آواز بلند بر سر قبر اَبنیر گریست و قوم نیز جملگی گریستند.
\v 33 آنگاه پادشاه برای اَبنیر مرثیه خوانده، گفت:
\v 34 دستهایت بسته نبود،
\v 35 آنگاه تمامی قوم آمدند تا داوود را ترغیب کنند که تا هنوز روز است، چیزی بخورد؛ اما داوود قسم خورده، گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند، اگر تا غروب آفتاب به نان یا چیز دیگر لب زنم.»
\v 36 تمامی قوم این را دیدند و خشنود شدند، چنانکه هرآنچه پادشاه می‌کرد، موجب خشنودی تمامی قوم می‌شد.
\v 37 بدین‌سان، تمامی قوم و همۀ اسرائیل در آن روز دانستند که پادشاه در قتل اَبنیر، پسر نیر، دست نداشته است.
\v 38 آنگاه پادشاه به مردان خود گفت: «آیا نمی‌دانید که امروز فرمانده و مردی بزرگ در اسرائیل افتاده است؟
\v 39 من، با آن که به پادشاهی مسح شده‌ام، امروز ناتوانم و از عهدۀ این مردان، یعنی پسران صِرویَه، برنمی‌آیم. خودِ خداوند شخص بدکار را بر حسب شرارتش جزا دهد!»
\s5
\c 4
\p
\v 1 چون ایشبوشِت، پسر شائول شنید که اَبنیر در حِبرون مرده است، روحیۀ خود را باخت و اسرائیل نیز جملگی پریشان‌خاطر شدند.
\v 2 باری، پسر شائول دو مرد داشت که فرماندۀ دسته‌های مهاجم بودند. نام یکی بَعَنا بود و نام دیگری رِکاب. آنان پسران رِمّونِ بِئیروتی از قبیلۀ بِنیامین بودند، زیرا بِئیروت نیز بخشی از بِنیامین محسوب می‌شد؛
\v 3 بِئیروتیان به جِتّایم گریختند و تا به امروز در آن دیار غربت گزیده‌اند.
\v 4 و اما یوناتان پسر شائول را پسری لنگ بود. وقتی از یِزرِعیل خبر مرگ شائول و یوناتان رسید، او پنج سال داشت. پس دایه‌اش او را برگرفت تا بگریزد. اما در حالی که شتابان می‌گریخت، پسرک افتاد و لنگ شد. نام این پسر مِفیبوشِت بود.
\v 5 باری، رِکاب و بَعَنا، پسران رِمّونِ بِئیروتی راهی خانۀ ایشبوشِت شدند و در گرمترین ساعت روز، یعنی هنگام خواب نیمروزیِ ایشبوشِت، بدان‌جا رسیدند.
\v 6 پس به بهانۀ برداشتن گندم به درون خانه رفتند و با شمشیر بر شکم ایشبوشِت زدند و گریختند.
\v 7 آری، رِکاب و بَعَنَه هنگامی وارد خانه شدند که ایشبوشِت در خوابگاهش بر بستر آرمیده بود. پس او را به شمشیر زدند و کشتند، و سرش را از تن جدا کرده، با خود بردند، و تمامی شب در مسیر عَرَبَه راه پیمودند.
\v 8 آنان سرِ ایشبوشِت را به حِبرون نزد داوود بردند و به پادشاه گفتند: «این است سرِ ایشبوشِت، پسر دشمنت شائول که قصد جان تو داشت. امروز خداوند انتقام سرورمان پادشاه را از شائول و نسلش گرفته است.»
\v 9 اما داوود در پاسخ رِکاب و برادرش بَعَنا، پسران رِمّونِ بِئیروتی گفت: «به حیات خداوند که جان مرا از هر مصیبت رهانیده، سوگند
\v 10 که من کسی را که خبر مرگ شائول را برایم آورد و گمان می‌کرد مژده آورده است، گرفتم و در صِقلَغ کشتم. آری، این پاداشی بود که در ازای خبرش به او دادم.
\v 11 چقدر بیشتر، هنگامی که مردانی شریر شخصی پارسا را در خانۀ خودش بر بستر کشته‌اند، خون او را از دست ایشان طلب خواهم کرد و آنان را از زمین هلاک خواهم ساخت.»
\v 12 پس داوود به مردان خود دستور داد آنها را بکشند. آنان چنین کردند و دستها و پاهای ایشان را بریده، جسدشان را کنار حوضِ حِبرون به دار آویختند. اما سرِ ایشبوشِت را برگرفته، در مقبرۀ اَبنیر در حِبرون به خاک سپردند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 آنگاه تمامی قبایل اسرائیل نزد داوود به حِبرون آمده، گفتند: «اینک ما از گوشت و استخوان تو‌ییم.
\v 2 پیش از این نیز که شائول بر ما سلطنت می‌کرد، تو بودی که اسرائیل را در جنگهایش رهبری می‌کردی. خداوند به تو گفت: ”تویی که قوم من اسرائیل را شبانی خواهی کرد و بر ایشان حکم خواهی راند.“»
\v 3 پس مشایخ اسرائیل جملگی به حِبرون نزد پادشاه آمدند، و داوود پادشاه در آنجا در حضور خداوند با ایشان پیمان بست، و آنان داوود را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کردند.
\v 4 داوود سی ساله بود که پادشاه شد، و چهل سال سلطنت کرد.
\v 5 او هفت سال و شش ماه در حِبرون بر یهودا، و سی و سه سال در اورشلیم بر تمامی اسرائیل و یهودا، سلطنت کرد.
\v 6 و اما پادشاه و مردانش به اورشلیم رفتند تا به مقابله با یِبوسیان که در آنجا ساکن بودند، برآیند. یِبوسیان به داوود گفتند: «بدین‌جا داخل نخواهی شد، بلکه کوران و شلان شما را عقب خواهند راند.» آنان با خود می‌اندیشیدند که: «داوود نمی‌تواند بدین‌جا داخل شود.»
\v 7 با وجود این، داوود دژ صَهیون، شهر داوود را تصرف کرد.
\v 8 و داوود در آن روز گفت: «هر که می‌خواهد بر یِبوسیان حمله آوَرَد، از راه مجرای آب بر ’کوران و شلانی‘ که منفورِ جان داوودند، بتازد.» از این روست که می‌گویند: «کوران و شلان نباید به خانه درآیند.»
\v 9 پس داوود در آن دژ ساکن شد، و آن را شهر داوود نامید. و داوود شهر را دور تا دور بنا کرد، از مِلّو
\v 10 و داوود هر روز نیرومندتر می‌شد، و یهوه خدای لشکرها با او بود.
\v 11 حیرام، پادشاه صور قاصدانی با درختان سرو آزاد و نجاران و سنگتراشان نزد داوود فرستاد، و آنان برایش خانه‌ای ساختند.
\v 12 پس داوود دانست که خداوند او را به پادشاهی بر اسرائیل استوار داشته، و به‌خاطر قوم خود اسرائیل سلطنت او را برافراشته است.
\v 13 پس از آمدن از حِبرون، داوود در اورشلیم زنان و مُتَعِه‌های بیشتری گرفت و پسران و دختران بیشتری نیز برایش زاده شدند.
\v 14 این است نام فرزندانی که در اورشلیم برای داوود زاده شدند: شَمّوعا، شوباب، ناتان، سلیمان،
\v 15 یِبحار، اِلیشوعَ، نِفِج، یافیَع،
\v 16 اِلیشَمَع، اِلیاداع و اِلیفِلِط.
\v 17 چون فلسطینیان شنیدند که داوود به پادشاهی بر اسرائیل مسح شده است، جملگی به جستجویش برآمدند. اما وقتی داوود این را شنید، به دژ فرود آمد.
\v 18 فلسطینیان آمده، در سراسر وادیِ رِفائیم موضع گرفته بودند.
\v 19 داوود از خداوند مسئلت کرده، گفت: «آیا به مقابله با فلسطینیان برآیم؟ آیا ایشان را به دست من تسلیم خواهی کرد؟» خداوند گفت: «برآی، زیرا به‌یقین ایشان را به دست تو تسلیم خواهم کرد.»
\v 20 پس داوود به بَعَل‌فِراصیم آمد و در آنجا فلسطینیان را شکست داده، گفت: «چنانکه سیلابها می‌خروشند، همچنان خداوند پیش روی من بر دشمنانم خروشیده است.» از این رو، آن مکان بَعَل‌فِراصیم
\v 21 و فلسطینیان بتهای خود را در آنجا رها کردند، و داوود و مردانش آنها را همراه خود بردند.
\v 22 فلسطینیان بار دیگر برآمده، در سرتاسر وادی رِفائیم موضع گرفتند.
\v 23 چون داوود از خداوند مسئلت کرد، خداوند او را گفت: «مستقیم نزد آنها بَرمَیا، بلکه دور زده، به عقب ایشان برو و از مقابل درختان بَلَسان
\v 24 چون از فراز درختان بَلَسان صدای پای لشکریان را شنیدی، بشتاب، زیرا در آن وقت خداوند پیشاپیش تو بیرون رفته است تا لشکر فلسطینیان را شکست دهد.»
\v 25 پس داوود مطابق آنچه خداوند به او فرمان داد، عمل کرد، و فلسطینیان را از جِبعون
\s5
\c 6
\p
\v 1 داوود بار دیگر تمامی مردان برگزیدۀ اسرائیل را که سی هزار بودند، گرد آورد.
\v 2 او برخاسته، با تمامی مردانی که همراهش بودند، صندوق خدا را از بَعَلی‌یهودا برگرفت، صندوقی را که به آن ’نام‘ مُسَمّی است، یعنی نام خداوند لشکرها که میان کروبیان جلوس فرموده.
\v 3 آنان صندوق خدا را بر ارابه‌ای نو نهادند و از خانۀ اَبیناداب که بر تپه بود، بیرون آوردند. و عُزَّه و اَخیو، پسران اَبیناداب، ارابۀ نو را هدایت می‌کردند،
\v 4 در حالی که صندوق خدا نیز بر آن بود.
\v 5 و داوود و تمامی خاندان اسرائیل به قوّتِ تمام با سرودها
\v 6 چون به خرمنگاه ناکُن رسیدند، عُزَّه دست خود را دراز کرده، صندوق خدا را گرفت، زیرا گاوها می‌لغزیدند.
\v 7 اما خشم خداوند بر عُزَّه افروخته شد، و خدا او را به‌خاطر بی‌حرمتی‌اش
\v 8 و داوود به خشم آمد، زیرا خداوند عُزَّه را زده بود. به همین جهت آن مکان تا به امروز فِرِص‌عُزَّه
\v 9 داوود آن روز از خداوند ترسید و با خود گفت: «چگونه ممکن است صندوق خداوند نزد من بیاید؟»
\v 10 پس نخواست آن را نزد خود به شهر داوود بیاورد، بلکه تغییر مسیر داده، آن را به خانۀ عوبیداَدومِ جِتّی برد.
\v 11 بدین ترتیب صندوق خداوند سه ماه در خانۀ عوبیداَدومِ جِتّی ماند، و خداوند عوبیداَدوم و تمامی اهل خانه‌اش را برکت داد.
\v 12 داوود پادشاه را خبر آورده، گفتند: «خداوند اهل خانۀ عوبیداَدوم و همۀ اموالش را به سبب صندوق خدا برکت داده است.» پس داوود رفت و با شادمانی صندوق خدا را از خانۀ عوبیداَدوم به شهر داوود آورد.
\v 13 چون حاملانِ صندوق خداوند شش قدم پیش رفته بودند، داوود گاوی نر و گوساله‌ای پرواری قربانی کرد.
\v 14 و داوود ایفودِ کتان بر تن، به تمامی قوّت خود در حضور خداوند می‌رقصید.
\v 15 بدین‌گونه داوود و همۀ خاندان اسرائیل صندوق خداوند را با فریادها و نوای کَرِنا آوردند.
\v 16 چون صندوق خداوند به شهر داوود داخل می‌شد، میکال دختر شائول از پنجره نگریسته، داوود پادشاه را دید که در حضور خداوند جست و خیزکنان می‌رقصد، و در دل خود او را خوار شمرد.
\v 17 پس صندوق خداوند را آورده، آن را درون خیمه‌ای که داوود برای آن بر پا کرده بود، در جایش نهادند، و داوود قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت به حضور خداوند تقدیم کرد.
\v 18 پس از تقدیم قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت، داوود قوم را به نام خداوند لشکرها برکت داد.
\v 19 و به همۀ قوم، یعنی به تمامی جماعت اسرائیل، از مرد و زن، یک قرص نان، یک تکه گوشت
\v 20 چون داوود برگشت تا اهل خانۀ خود را برکت دهد، میکال دختر شائول به پیشبازش بیرون آمد و گفت: «براستی که پادشاه اسرائیل امروز چقدر خویشتن را بزرگ ساخت آنگاه که خود را همچون یکی از عوام، بی‌جامه در انظار کنیزان خادمان خویش به نمایش گذاشت!»
\v 21 داوود به میکال گفت: «این در حضور خداوند بود، که مرا به جای پدرت و به جای تمامی خاندانش برگزید تا مرا بر قوم خودْ اسرائیل پیشوا سازد. آری، در حضور این خداوند پایکوبی خواهم کرد.
\v 22 و خود را از این نیز بیشتر خوار خواهم ساخت و در نظر خویش
\v 23 و میکال دختر شائول تا روز وفاتش صاحب فرزندی نشد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 چون داوود پادشاه در خانۀ خود ساکن شد و خداوند او را از تمامی دشمنان اطرافش آسودگی بخشید،
\v 2 به ناتان نبی گفت: «ببین چگونه من در خانه‌ای از چوب سرو آزاد ساکنم، حال آنکه صندوق خدا در خیمه‌ای سکونت دارد.»
\v 3 ناتان به پادشاه گفت: «برو و هرآنچه در دل داری به جای آور، زیرا خداوند با توست.»
\v 4 اما همان شب، کلام خداوند بر ناتان نازل شده، گفت:
\v 5 «برو و به خادم من داوود بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: آیا تو برای سکونت من خانه‌ای بنا می‌کنی؟
\v 6 از روزی که بنی‌اسرائیل را از مصر برآوردم تا به امروز در خانه‌ای ساکن نشده‌ام، بلکه در خیمۀ مسکن خود از جایی به جای دیگر نقل مکان کرده‌ام.
\v 7 آیا در همۀ نقاطی که با تمامی بنی‌اسرائیل نقل مکان کردم، به هیچ‌یک از پیشوایان
\v 8 پس اکنون به خدمتگزارم داوود بگو: ”یهوه، خدای لشکرها چنین می‌فرماید: من تو را از چراگاه، از پی گوسفندان برگرفتم تا پیشوای قوم من اسرائیل باشی.
\v 9 من هر جا که می‌رفتی، با تو بودم و دشمنانت را جملگی از پیش رویت منقطع ساختم. اکنون نام تو را بزرگ خواهم ساخت، همچون نام بزرگ‌مردان جهان.
\v 10 من برای قوم خود اسرائیل مکانی تعیین خواهم کرد و ایشان را غرس خواهم نمود تا در مکان خویش سکونت گزینند و دیگر جا به جا نشوند. شریران دیگر همچون گذشته بر ایشان ستم نخواهند کرد،
\v 11 چنانکه از آن هنگام که داوران بر قوم خود اسرائیل برگماشتم. و تو را از همۀ دشمنانت آسودگی خواهم بخشید. افزون بر این، خداوند به تو اعلام می‌کند که او برایت خانه‌ای
\v 12 آنگاه که روزهای عمرت به سر آید و نزد پدران خود بیارامی، کسی را که از نسل تو و پارۀ تنَت باشد پس از تو بر خواهم افراشت، و سلطنتش را استوار خواهم ساخت.
\v 13 اوست که برای نام من خانه‌ای بنا خواهد کرد، و من تخت پادشاهی او را تا به ابد استوار خواهم ساخت.
\v 14 من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر. چون خطا ورزد، او را به عصای آدمیان و به تازیانه‌های بنی‌آدم ادب خواهم کرد،
\v 15 اما محبت من از او دور نخواهد شد، چنانکه آن را از شائول دور کردم و او را از برابر تو برگرفتم.
\v 16 خاندان و پادشاهی تو تا ابد نزد من
\v 17 پس ناتان مطابق تمامی این سخنان و این رؤیا، با داوود سخن گفت.
\v 18 آنگاه داوود پادشاه داخل شده، در حضور خداوند بنشست و گفت: «ای خداوندگارْ یهوه، من کیستم و خاندان من چیست که مرا تا بدین‌جا رساندی؟
\v 19 و حتی این نیز، ای خداوندگارْ یهوه، در نظرت کم بود چندان که دربارۀ آیندۀ خاندان خدمتگزارت نیز برای ایام طویل سخن گفتی. آیا این، ای خداوندگارْ یهوه، شیوۀ معمول تو با بنی‌آدم است؟
\v 20 داوود دیگر تو را چه تواند گفت، ای خداوندگارْ یهوه، زیرا تو خود خدمتگزارت را می‌شناسی،
\v 21 و بر حسب وعده‌ات و موافق دل خود، تمامی این کار عظیم را به جا آورده و خدمتگزارت را از آن آگاهانیده‌ای.
\v 22 ای خداوندگارْ یهوه، تو چه عظیمی! زیرا چنانکه به گوشهایمان شنیده‌ایم، کسی چون تو نیست و خدایی جز تو نِی.
\v 23 و کدام قوم است مانند قوم تو اسرائیل، تنها قوم بر روی زمین که خدا آمده، آنان را فدیه داد تا قوم او باشند؟ تو مردمان و خدایانشان را از پیش روی قومت که از مصر برای خود فدیه دادی، بیرون راندی
\v 24 و تو قوم خود اسرائیل را برای خود استوار ساختی تا ایشان تا به ابد قوم تو باشند؛ و تو ای خداوند، خدای ایشان شدی.
\v 25 «پس حال، ای یهوه خدا، کلامی را که دربارۀ خدمتگزارت و خاندان او فرمودی، تا به ابد استوار گردان و بر حسب وعده‌ات عمل نما.
\v 26 باشد که نام تو تا به ابد بزرگ مانَد و مردمان بگویند: ”یهوه، خدای لشکرها، بر اسرائیل خداست،“ و خاندان خدمتگزارت داوود نیز در حضورت پایدار مانَد.
\v 27 زیرا، ای خداوند لشکرها، ای خدای اسرائیل، تو خود این را بر خدمتگزارت آشکار کرده، گفتی: ”من خانه‌ای برای تو خواهم ساخت.“ پس حال خدمتگزارت به خود جرأت داده، این دعا را به درگاه تو می‌آورد.
\v 28 اکنون، ای خداوندگارْ یهوه، تو خدایی و کلام تو راست است، و تو این نیکویی را به خدمتگزارت وعده داده‌ای.
\v 29 پس حال، باشد که تو را پسند آید که خاندان خدمتگزارت را برکت دهی تا در حضورت تا به ابد باقی بماند؛ زیرا که تو ای خداوندگارْ یهوه سخن گفته‌ای و با برکت تو، خاندان خدمتگزارت تا به ابد مبارک خواهد بود.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 پس از چندی، داوود بر فلسطینیان حمله برده، ایشان را شکست داد و مِتِگ‌اَمّاه را از دستشان گرفت.
\v 2 داوود موآبیان را نیز شکست داد و سپس آنها را به خط بر زمین خوابانید و با ریسمانی صفِ خوابیدگان را اندازه گرفت: دو طولِ ریسمان برای کُشتن اندازه گرفت و یک طولِ ریسمان برای زنده نگاه‌‌ داشتن.
\v 3 داوود همچنین هنگامی که می‌رفت تا استیلای خود را بر کنارۀ رود
\v 4 و از او هزار ارابه، هفت هزار سواره و بیست هزار پیاده به اسارت گرفت.
\v 5 چون اَرامیانِ دمشق به یاری هَدَدعِزِر، پادشاه صوبَه آمدند، داوود بیست و دو هزار تن از ایشان را هلاک کرد.
\v 6 سپس در اَرامِ دمشق قراولخانه‌هایی بر پا داشت و اَرامیان بندگان داوود شدند و خَراج می‌پرداختند. خداوند داوود را هر جا که می‌رفت، پیروزی می‌بخشید.
\v 7 داوود همچنین سپرهای زرین خدمتگزاران هَدَدعِزِر را برگرفت و به اورشلیم آورد.
\v 8 او از شهرهای هَدَدعِزِر، یعنی از باتَه و بیروتای،
\v 9 چون توعی، پادشاه حَمات شنید که داوود تمامی لشکر هَدَدعِزِر را شکست داده است،
\v 10 پسرش یورام
\v 11 داوودِ پادشاه این ظروف را نیز با نقره و طلایی که از تمامی اقوام تحت سلطه‌اش گرفته بود، وقف خداوند کرد،
\v 12 یعنی از اَدومیان،
\v 13 و آوازۀ داوود پس از بازگشت از هلاک نمودن هجده هزار اَدومی
\v 14 او در سرتاسر اَدوم قراولخانه‌هایی بر پا کرد، و اَدومیان جملگی بندۀ داوود شدند. خداوند داوود را هر جا که می‌رفت، پیروزی می‌بخشید.
\v 15 بدین‌سان داوود با اجرای عدل و انصاف نسبت به همۀ قوم خود، بر تمامی اسرائیل سلطنت می‌کرد.
\v 16 یوآب پسر صِرویَه، سردار لشکر بود و یَهوشافاط پسر اَخیلود، وقایع‌نگار؛
\v 17 صادوق پسر اَخیطوب، و اَخیمِلِک پسر اَبیّاتار، کاهن بودند و سِرایا نیز کاتب بود.
\v 18 بِنایا پسر یِهویاداع، سردار کِریتیان و فِلیتیان بود، و پسران داوود نیز وزیران
\s5
\c 9
\p
\v 1 روزی داوود گفت: «آیا از خاندان شائول هنوز کسی باقی مانده تا به‌خاطر یوناتان به او احسان کنم؟»
\v 2 از قضا، خاندان شائول را خدمتگزاری بود صیبا نام. پس او را نزد داوود فرا خواندند و پادشاه بدو گفت: «آیا تو صیبا هستی؟» پاسخ داد: «در خدمتم.»
\v 3 پادشاه پرسید: «آیا هنوز از خاندان شائول کسی باقی مانده تا از جانب خدا بدو احسان کنم؟» صیبا گفت: «یوناتان را هنوز پسری باقی است که لَنگ است.»
\v 4 پادشاه پرسید: «او کجاست؟» صیبا گفت: «در لودِبار، در خانۀ ماکیر، پسر عَمّیئیل.»
\v 5 پس پادشاه فرستاد و او را از خانۀ ماکیر، پسر عَمّیئیل در لودِبار آوردند.
\v 6 چون مِفیبوشِت، پسر یوناتان و نوۀ شائول، نزد داوود آمد، به روی درافتاده، تعظیم کرد. داوود گفت: «ای مِفیبوشِت.» گفت: «اینک در خدمتم.»
\v 7 داوود او را گفت: «مترس! به‌خاطر پدرت یوناتان به‌یقین بر تو احسان خواهم کرد و تمامی زمینهای جدّت شائول را به تو باز خواهم گردانید، و تو همواره بر سفرۀ من طعام خواهی خورد.»
\v 8 مِفیبوشِت تعظیم کرد و گفت: «خدمتگزارت چیست که بر سگ مرده‌ای چون او چنین التفات فرمایی؟»
\v 9 آنگاه پادشاه، صیبا، خادم شائول را فرا خواند و به او گفت: «هر چه از آنِ شائول و تمامی خاندانش بود، به نوادۀ سَرورت بخشیدم.
\v 10 تو و پسران و خادمانت برای او بر زمین زراعت کرده، محصول آن را بیاورید تا نوادۀ سرورت نان برای خوردن داشته باشد. اما مِفیبوشِت، نوادۀ سرورت همواره بر سفرۀ من طعام خواهد خورد.» صیبا پانزده پسر و بیست خادم داشت.
\v 11 پس صیبا به پادشاه گفت: «خدمتگزارت موافق هرآنچه سرورم پادشاه به بنده‌اش امر می‌فرماید، عمل خواهد کرد.» پس مِفیبوشِت همچون یکی از پسران پادشاه بر سفرۀ داوود طعام می‌خورْد.
\v 12 مِفیبوشِت پسر کوچکی داشت میکا نام، و ساکنان خانۀ صیبا جملگی در خدمت مِفیبوشِت بودند.
\v 13 پس، مِفیبوشِت در اورشلیم ساکن شد زیرا همیشه بر سفرۀ پادشاه طعام می‌خورد؛ و او از هر دو پا لنگ بود.
\s5
\c 10
\p
\v 1 چندی بعد، پادشاه عَمّونیان درگذشت و پسرش خانون به جای او پادشاه شد.
\v 2 داوود گفت: «بر خانون، پسر ناحاش احسان خواهم کرد، همان‌گونه که پدرش بر من احسان کرد.» پس داوود خادمانش را فرستاد تا خانون را به‌خاطر پدرش تسلی دهد. اما چون خادمان داوود به سرزمین عَمّونیان رسیدند،
\v 3 امیرانِ عَمّونیان به سرورشان خانون گفتند: «آیا گمان می‌کنی قصد داوود از فرستادن این تسلی‌دهندگان نزد تو، تکریم پدرت است؟ آیا نه این است که داوود خادمانش را نزد تو فرستاده تا این شهر را تفحص و جاسوسی کرده، آن را سرنگون سازند؟»
\v 4 پس خانون، خدمتگزاران داوود را گرفته، نصف ریش هر یک را تراشید و جامه‌ها‌یشان را از میان، از نشیمنگاه بدرید و ایشان را روانه کرد.
\v 5 چون داوود را باخبر ساختند، کَسان به استقبال آنان فرستاد، زیرا که بسیار خجل بودند. و پادشاه فرمود: «در اَریحا بمانید تا ریشتان بلند شود؛ آنگاه بازگردید.»
\v 6 چون عَمّونیان دیدند که بوی تعفن در مشام داوود شده‌اند، فرستاده، بیست هزار پیاده از اَرامیانِ بیت‌رِحوب و اَرامیانِ صوبَه، پادشاه مَعَکاه را با هزار سرباز، و دوازده هزار تن نیز از طوب اجیر کردند.
\v 7 به شنیدن این خبر، داوود یوآب را با همۀ لشکر مردان جنگاور گسیل داشت.
\v 8 عَمّونیان بیرون آمده، نزد دهنۀ دروازه برای جنگ صف‌آرایی کردند. اَرامیانِ صوبَه و رِحوب و مردان طوب و مَعَکاه نیز جداگانه در دشتها مستقر شدند.
\v 9 چون یوآب دید که هم پیشِ رو و هم پشت سرش جنگ برپاست، برخی از بهترین مردان اسرائیل را برگزید و در مقابل اَرامیان به صف آراست.
\v 10 بقیۀ مردانش را نیز به دست برادرش اَبیشای سپرد، و او ایشان را در برابر عَمّونیان به صف آراست.
\v 11 و یوآب گفت: «اگر اَرامیان از من نیرومندتر بودند، تو به یاری من بیا، ولی اگر عَمّونیان از تو نیرومندتر بودند، من آمده، تو را یاری خواهم کرد.
\v 12 پس دلیر باش و بیا تا برای قوم خود و شهرهای خدایمان مردانه بکوشیم، و خداوند آنچه در نظرش نیکوست، به جای آورد.»
\v 13 پس یوآب و مردانی که همراهش بودند، نزدیک آمدند تا با اَرامیان بجنگند، و آنان از برابر او گریختند.
\v 14 چون عَمّونیان دیدند که اَرامیان می‌گریزند، آنان نیز از برابر اَبیشای گریختند و به شهر درآمدند. آنگاه یوآب از جنگ با عَمّونیان بازگشت و به اورشلیم آمد.
\v 15 وقتی اَرامیان دیدند که از حضور اسرائیل شکست خورده‌اند، با یکدیگر گرد آمدند.
\v 16 و هَدَدعِزِر فرستاده، اَرامیانِ آن سوی رود
\v 17 چون داوود باخبر شد، تمامی اسرائیل را گرد آورده، از رود اردن عبور کرد و به حیلام آمد. و اَرامیان در برابر داوود صف آراستند، و با او جنگیدند.
\v 18 اما از برابر اسرائیل گریختند، و داوود از اَرامیان، هفتصد ارابه‌ران و چهل هزار پیاده
\v 19 چون همۀ پادشاهانی که خدمتگزار هَدَدعِزِر بودند، دیدند که از اسرائیل شکست خورده‌اند، با اسرائیل صلح کردند و بندۀ ایشان شدند. پس از آن، اَرامیان از یاری رساندن به عَمّونیان می‌ترسیدند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 هنگام بهار، آنگاه که پادشاهان به جنگ بیرون می‌روند، داوود یوآب را با خادمانش و همۀ اسرائیل به جنگ فرستاد. آنان عَمّونیان را هلاک کردند و رَبَّه را نیز به محاصره درآوردند. اما داوود در اورشلیم ماند.
\v 2 روزی عصرگاهان، هنگامی که داوود از بسترش برخاسته، بر بام کاخ شاهی قدم می‌زد، از فراز بام زنی را دید که مشغول شستشوی خود
\v 3 پس داوود فرستاده، در مورد او پرس و جو کرد. داوود را گفتند: «او بَتشِبَع، دختر اِلیعام، زنِ اوریای حیتّی است.»
\v 4 آنگاه داوود قاصدان فرستاده، او را آورد. و آن زن نزد وی آمد و داوود با او همبستر شد. آن زن تازه خود را از نجاست ماهانه طاهر ساخته بود. پس به خانۀ خود بازگشت.
\v 5 و آن زن آبستن شد و فرستاده، داوود را گفت: «من آبستنم.»
\v 6 آنگاه داوود برای یوآب پیغام فرستاد که: «اوریای حیتّی را نزد من بفرست.» پس یوآب، اوریا را نزد داوود فرستاد.
\v 7 چون اوریا نزد او آمد، داوود از سلامتی یوآب و لشکر و وضعیت جنگ جویا شد.
\v 8 سپس داوود به اوریا گفت: «به خانه‌‌ات برو و پاهایت را بشوی.»
\v 9 ولی اوریا به خانۀ خود نرفت، بلکه نزد دَرِ کاخ پادشاه با همۀ خادمان سرورش خوابید.
\v 10 چون داوود را گفتند: «اوریا به خانۀ خویش نرفته است»، داوود از اوریا پرسید: «مگر از سفر نیامده‌ای؟ پس چرا به خانۀ خود نرفتی؟»
\v 11 اوریا به داوود گفت: «صندوق خداوند و اسرائیل و یهودا در خیمه‌ها ساکنند و سرورم یوآب و خادمانش در دشت اردو زده‌اند. آیا من به خانۀ خود رفته، بخورم و بیاشامم و با زنم همبستر شوم؟ به حیات تو و به جانت قسم که چنین نخواهم کرد!»
\v 12 آنگاه داوود به اوریا گفت: «امروز نیز اینجا بمان و فردا تو را روانه خواهم کرد.» پس اوریا آن روز و فردایش را نیز در اورشلیم ماند.
\v 13 و به دعوت داوود، نزد وی خورد و آشامید، بدان‌سان که او را مست کرد. آن شب نیز اوریا بیرون رفته، نزد خادمان سرورش بر بستر خود خوابید، و به خانۀ خود نرفت.
\v 14 بامدادان، داوود برای یوآب نامه‌ای نوشت و آن را به دست اوریا برایش فرستاد.
\v 15 در نامه چنین نوشت: «اوریا را در خطِ مقدمِ نبردی سخت بگذارید و سپس از او کناره جویید تا ضربت خورده، بمیرد.»
\v 16 هنگامی که یوآب شهر را محاصره می‌کرد، اوریا را در جایی قرار داد که می‌دانست دلاورمردانِ دشمن آنجایند.
\v 17 آنگاه مردان شهر بیرون آمده، با یوآب جنگیدند، و برخی از خادمان داوود از میان قوم افتادند، و اوریای حیتّی نیز مرد.
\v 18 پس یوآب فرستاده، داوود را از همۀ اخبار جنگ باخبر ساخت.
\v 19 او به قاصد امر فرموده، گفت: «پس از اینکه تمامی اخبار جنگ را به اطلاع پادشاه رساندی،
\v 20 اگر خشم پادشاه برافروخته شده، از تو پرسید: ”چرا برای جنگ آنقدر به شهر نزدیک شدید؟ آیا نمی‌دانستید که از حصار تیر خواهند افکند؟
\v 21 مگر چه کسی اَبیمِلِک، پسر یِروببِشِت
\v 22 پس قاصد روانه شده، آمد و داوود را از هرآنچه یوآب او را فرستاده بود تا بگوید، باخبر ساخت.
\v 23 قاصد به داوود گفت: «مردان دشمن بر ما غالب شدند و به مقابله با ما به دشت بیرون آمدند، ولی ما ایشان را تا دهنۀ دروازه واپس راندیم.
\v 24 آنگاه تیراندازان از حصار به خادمانت تیر انداختند و برخی از خدمتگزاران پادشاه مردند، و خادمت اوریای حیتّی نیز مرد.»
\v 25 پس داوود به قاصد گفت: «به یوآب چنین بگو: ”این امر خاطرت را مکدر نسازد، زیرا شمشیرْ این و آن را بی‌تبعیض فرو می‌بلعد. پس با نیروی هر چه بیشتر بر شهر حمله برده، آن را سرنگون کن.“ و این‌گونه او را قوّت قلب بده.»
\v 26 چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است، برای او سوگواری کرد.
\v 27 پس از پایان ایام سوگواری، داوود فرستاده، او را به خانۀ خود آورد، و او زن وی شده، پسری برایش بزاد. اما آنچه داوود کرده بود، در نظر خداوند بد بود.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و اما خداوند ناتان را نزد داوود فرستاد. پس نزد وی آمده، او را گفت: «در شهری دو مرد بودند؛ یکی ثروتمند بود و دیگری فقیر.
\v 2 مرد ثروتمند گوسفندان و گاوان بسیار زیاد داشت،
\v 3 اما فقیر را چیزی نبود مگر ماده بره‌ای کوچک که آن را خریده و پرورش داده بود و در کنار او و فرزندانش بزرگ شده بود. بره از طعام او می‌خورد، از پیاله‌اش می‌نوشید، در آغوشش می‌خفت و او را همچون دختری بود.
\v 4 روزی مسافری نزد مرد ثروتمند آمد، اما او را دریغ آمد که از گوسفندان و گاوان خودش یکی را بگیرد و برای مسافری که نزدش آمده بود، مهیا سازد. پس برۀ آن فقیر را بگرفت و آن را برای مردی که نزدش آمده بود، مهیا ساخت.»
\v 5 آنگاه خشم داوود به‌شدت بر آن مرد افروخته شده، ناتان را گفت: «به حیات خداوند قسم که سزای مردی که این کار را کرده، مرگ است.
\v 6 چون چنین کرده و هیچ ترحم ننموده است، باید چهار برابرِ ارزشِ بره تاوان دهد.»
\v 7 ناتان به داوود گفت: «آن مرد تو هستی! یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”من تو را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کردم و تو را از دست شائول رهانیدم.
\v 8 خانۀ سرورت را به تو بخشیدم و زنانش را در آغوشت نهادم و خاندان اسرائیل و یهودا را به تو دادم. و اگر این برایت کم می‌بود، بیش از اینها نیز بر تو می‌افزودم.
\v 9 پس چرا کلام خداوند را با انجام آنچه در نظر او بد است، خوار شمردی؟ تو اوریای حیتّی را به شمشیر زدی و زنش را برای خود به زنی گرفتی. و اوریا را به شمشیر عَمّونیان کشتی.
\v 10 پس حال، شمشیر از خانۀ تو هرگز دور نخواهد شد، زیرا مرا خوار شمردی و زن اوریای حیتّی را برای خود به زنی گرفتی.“
\v 11 خداوند چنین می‌گوید: ”اینک من از میان اهل خانه‌ات بدی بر تو خواهم آورد. زنانت را در برابر دیدگانت گرفته، به همسایه‌ات خواهم داد، و او در روز روشن با زنان تو خواهد خوابید.
\v 12 زیرا تو در نهان چنین کردی، ولی من این کار را در برابر تمامی اسرائیل و در روز روشن خواهم کرد.“»
\v 13 آنگاه داوود به ناتان گفت: «به خداوند گناه ورزیده‌ام.» ناتان به داوود گفت: «خداوند نیز گناهت را زدوده و نخواهی مرد.
\v 14 اما چون با این عمل خود سبب شده‌ای که دشمنان خداوند او را کفر گویند، طفلی که برایت زاده شده، به‌یقین خواهد مرد.»
\v 15 سپس ناتان به خانۀ خود رفت.
\v 16 پس داوود برای طفل نزد خدا التماس کرد و روزه گرفت و داخل شده، تمامی شب بر زمین دراز کشید.
\v 17 مشایخ خانه‌اش کنارِ وی ایستادند تا او را از زمین برخیزانند، ولی قبول نکرد و با ایشان طعام نخورد.
\v 18 و در روز هفتم، طفل مرد. خادمان داوود می‌ترسیدند او را از مرگ طفل آگاه سازند، زیرا می‌گفتند: «اینک آنگاه که طفل زنده بود، چون با داوود سخن می‌گفتیم، سخن ما را نمی‌شنید. پس حال چگونه به او بگوییم که طفل مرده است؟ ممکن است آسیبی به خود برساند.»
\v 19 اما داوود چون دید خادمانش با هم نجوا می‌کنند، دریافت که طفل مرده است. پس از آنان پرسید: «آیا طفل مرده است؟» پاسخ دادند: «مرده است.»
\v 20 آنگاه داوود از زمین برخاست و خویشتن را شستشو کرده، تدهین نمود و جامه عوض کرده، به خانۀ خداوند درآمد و پرستش کرد. سپس به خانۀ خود رفت و به درخواست او طعام در برابرش نهادند و خورد.
\v 21 آنگاه خادمانش از او پرسیدند: «این چه کار است که کردی؟ چون طفل زنده بود، برایش روزه گرفتی و گریستی. اما چون مرد، برخاسته، طعام خوردی؟»
\v 22 داوود پاسخ داد: «آنگاه که طفل هنوز زنده بود، روزه گرفتم و گریستم، زیرا با خود گفتم: ”کسی چه دانَد؟ شاید خداوند مرا فیض عنایت فرماید و طفل زنده مانَد.“
\v 23 اما حال که مرده است، چرا روزه بگیرم؟ آیا دیگر می‌توانم او را باز آورم؟ من نزد او خواهم رفت، اما او نزد من باز نخواهد آمد.»
\v 24 آنگاه داوود زن خود بَتشِبَع را تسلی داد و نزد وی درآمده، با او همبستر شد. پس بَتشِبَع پسری بزاد و داوود او را سلیمان نام نهاد. و خداوند سلیمان را دوست می‌داشت،
\v 25 و به دست ناتان نبی پیامی فرستاد؛ پس داوود او را به‌خاطر خداوند، یِدیدیا
\v 26 و اما یوآب با رَبَّۀ عَمّونیان جنگید و شهر شاه‌نشین را تسخیر کرد.
\v 27 سپس قاصدان نزد داوود فرستاد و گفت: «من با رَبَّه جنگ کردم و منبع آب
\v 28 پس حال بقیۀ مردان را گرد آور و در برابر شهر اردو زده، آن را تسخیر کن، مبادا من آن را تسخیر کنم و به نام من نامیده شود.»
\v 29 پس داوود همۀ مردان را گرد آورده، به رَبَّه رفت و با آن جنگیده، آن را تسخیر کرد.
\v 30 و تاج پادشاه ایشان را که به سنگینی یک وزنه
\v 31 نیز مردمان آنجا را بیرون آورده، آنها را به کار با ارّه و کلنگ و تبرهای آهنین برگماشت و ایشان را به کار در آجُرپَزخانه‌ها مجبور کرد. داوود با همۀ شهرهای عَمّونیان بدین سان رفتار کرد. سپس او و همۀ مردانش به اورشلیم بازگشتند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و اما اَبشالوم پسر داوود را خواهری زیباروی بود تامار نام. پس از ایامی چند، اَمنون، پسر داوود، دلباختۀ تامار شد.
\v 2 اَمنون به سبب خواهرش تامار چنان در عذاب بود که بیمار شد، زیرا تامار باکره بود و اَمنون را ناممکن می‌نمود که با او کاری کند.
\v 3 اَمنون دوستی داشت یوناداب نام، پسرِ شِمِعاه برادر داوود، که مردی بسیار زیرک بود.
\v 4 روزی او از اَمنون پرسید: «ای پسر پادشاه، چرا روز به روز چنین نحیف می‌شوی؟ آیا نمی‌خواهی مرا خبر دهی؟» اَمنون به او گفت: «من دلباختۀ تامار، خواهرِ برادرم اَبشالوم شده‌ام.»
\v 5 یوناداب به او گفت: «در بستر خود بخواب و خویشتن را بیمار بنما. چون پدرت به عیادت تو آید او را بگو: ”تمنا دارم خواهرم تامار بیاید و مرا طعام بخوراند و طعام را در برابر دیدگانم مهیا سازد تا ببینم و از دست او بخورم.“»
\v 6 پس اَمنون خوابید و خویشتن را بیمار نمود. چون پادشاه به عیادتش آمد، اَمنون به او گفت: «تمنا دارم خواهرم تامار بیاید و دو قرص نان در برابر دیدگانم مهیا سازد تا از دست او بخورم.»
\v 7 پس داوود پیغامی برای تامار به کاخ فرستاد که: «تمنا اینکه به خانۀ برادرت اَمنون بروی و برایش طعام مهیا سازی.»
\v 8 پس تامار به خانۀ برادرش اَمنون رفت و او در بستر خوابیده بود. آنگاه قدری خمیر برگرفته، آن را وَرز داد و در برابر دیدگان اَمنون قرصهای نان ساخت و آنها را پخت.
\v 9 سپس تابه را برگرفته، در برابر اَمنون نهاد، اما اَمنون از خوردن ابا کرد و گفت: «همه را از نزد من بیرون کنید.» پس همه از نزد او بیرون رفتند.
\v 10 آنگاه اَمنون به تامار گفت: «طعام را به خوابگاه من بیاور تا از دست تو بخورم.» پس تامار قرصهای نان را که ساخته بود، برگرفت و نزد برادرش اَمنون به خوابگاه برد.
\v 11 ولی چون آنها را نزد او آورد تا بخورد، اَمنون او را گرفته، به وی گفت: «ای خواهرم، بیا با من همبستر شو.»
\v 12 اما تامار به او پاسخ داد: «نه برادرم، مرا بی‌عصمت مساز! زیرا چنین چیزی در اسرائیل کرده نشود! دست به چنین قباحتی مزن.
\v 13 و اما من ننگ خود را کجا بِبرَم؟ و تو نیز، در اسرائیل همچون یکی از ابلهان خواهی شد. پس حال تمنا دارم با پادشاه سخن گویی، زیرا مرا از تو دریغ نخواهد کرد.»
\v 14 ولی اَمنون نخواست سخن تامار را بشنود، و چون نیرومندتر از او بود، او را بی‌عصمت کرده، با وی همبستر شد.
\v 15 اما پس از آن، اَمنون سخت از تامار نفرت کرد، چندان که نفرتش بیش از عشقی بود که پیشتر به او داشت. و به او گفت: «برخیز و برو!»
\v 16 ولی تامار به او گفت: «نه، برادرم،
\v 17 پس جوانی را که او را خدمت می‌کرد، فرا خواند و گفت: «این زن را از نزد من بیرون کرده، در را از پس او قفل کن.»
\v 18 پس خادم، تامار را بیرون برد و در را از پس او قفل کرد. تامار پیراهن بلند آستین‌‌داری
\v 19 و تامار خاکستر بر سر ریخت و پیراهن بلند آستین‌داری را که در بر داشت، چاک زد و دست بر سر خویش نهاده، برفت، و در حالی که می‌رفت، به آواز بلند می‌گریست.
\v 20 برادرش اَبشالوم به او گفت: «آیا برادرت اَمنون با تو بوده است؟ پس حال، ای خواهرم، خاموش باش. او برادر توست؛ این امر را به دل مگیر.» پس تامار تنها و بی‌کس در خانۀ برادرش اَبشالوم بماند.
\v 21 چون داوودِ پادشاه از این همه باخبر شد، سخت خشمگین گردید.
\v 22 اما اَبشالوم به برادرش اَمنون نیک یا بد نگفت، زیرا از او متنفر بود، چراکه خواهرش تامار را بی‌عصمت کرده بود.
\v 23 و اما پس از دو سال، پشم‌چینانِ اَبشالوم در بَعَل‌حاصور، نزدیک اِفرایِم، بودند. اَبشالوم همۀ پسران پادشاه را دعوت کرد.
\v 24 او نزد پادشاه رفت و گفت: «اینک خادمت پشم‌چینان دارد. تمنا اینکه پادشاه و خدمتگزارانش نیز همراه خادمت بیایند.»
\v 25 اما پادشاه به اَبشالوم گفت: «نه، پسرم. همگی ما نمی‌آییم، مبادا برایت بار سنگین شویم.» هرچند اَبشالوم اصرار ورزید، پادشاه نخواست برود، اما او را برکت داد.
\v 26 آنگاه اَبشالوم گفت: «اگر نه، تمنا دارم برادرم اَمنون با ما بیاید.» پادشاه به او گفت: «چرا او با تو بیاید؟»
\v 27 اما چون اَبشالوم به او اصرار ورزید، اجازه داد تا اَمنون و همۀ پسران پادشاه با او بروند.
\v 28 سپس اَبشالوم به خادمانش فرمان داده، گفت: «ملاحظه کنید چه وقت دل اَمنون از شراب خوش می‌شود. و چون به شما بگویم، ”اَمنون را بزنید“، آنگاه او را بکُشید. مترسید؛ آیا من نیستم که به شما فرمان می‌دهم؟ پس شجاع و دلیر باشید.»
\v 29 بنابراین خادمان اَبشالوم بنا بر فرمانی که او داده بود، با اَمنون عمل کردند. آنگاه پسران پادشاه جملگی برخاستند و بر قاطران خود سوار شده، گریختند.
\v 30 آنان هنوز در راه بودند که به داوود خبر رسانیده، گفتند: «اَبشالوم همۀ پسران پادشاه را کشته و حتی یکی نیز باقی نمانده است.»
\v 31 پس پادشاه برخاسته، جامه بر تن درید و بر زمین دراز شد. و همۀ خادمانش با جامه‌های دریده، آنجا ایستاده بودند.
\v 32 ولی یوناداب پسر شِمِعاه، برادر داوود، گفت: «سرورم مپندارد که آنان تمام جوانان یعنی همۀ پسران پادشاه را کشته‌اند، زیرا تنها اَمنون مرده است. از آن روز که اَمنون، تامار خواهر اَبشالوم را بی‌حرمت ساخت، اَبشالوم بدین امر جزم کرده بود.
\v 33 پس حال، دل سرورم پادشاه از خبر کشته شدن همۀ پسران پادشاه اندیشناک نشود، زیرا تنها اَمنون مرده است.»
\v 34 و اما اَبشالوم گریخت. و جوانی که دیدبانی می‌کرد، چشمان خود را برافراشته، دید که اینک مردمانِ بسیار از راهی که پشت سرش در کنار کوهْ بود، می‌آمدند.
\v 35 یوناداب به پادشاه گفت: «اینک پسران پادشاه آمده‌اند؛ پس همان‌گونه که خادمت گفت، واقع شده است.»
\v 36 چون او سخنش را به پایان رسانید، هان، پسران پادشاه از راه رسیدند و آواز خود را بلند کرده، گریستند. پادشاه و همۀ خادمانش نیز به تلخی بسیار گریستند.
\v 37 باری، اَبشالوم گریخته، نزد تَلمای، پسر عَمّیهود پادشاه جِشور رفت. و داوودِ پادشاه هر روز برای پسرش سوگواری می‌کرد.
\v 38 پس اَبشالوم گریخته، به جِشور رفت و سه سال در آنجا ماند.
\v 39 اما پادشاه مشتاق آن بود که نزد اَبشالوم رود، زیرا از مرگ اَمنون تسلی یافته بود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 باری، یوآب پسر صِرویَه می‌دانست که دل پادشاه برای اَبشالوم بی‌تاب است.
\v 2 پس کسی را به تِقوعَ فرستاده، زنی حکیم از آنجا آورد و به او گفت: «تمنا اینکه خویشتن را عزادار بنمایی و جامۀ عزا در بر کنی. خود را به روغن تدهین مکن، بلکه همچون زنی رفتار کن که روزهای بسیار به سوگ مرده‌ای نشسته است.
\v 3 سپس نزد پادشاه برو و او را چنین بگو.» پس یوآب سخنان در دهانش نهاد.
\v 4 چون آن زنِ تِقوعی به حضور پادشاه رسید، به رویْ بر زمین افتاده، تعظیم کرد و گفت: «ای پادشاه، یاری‌ام ده!»
\v 5 پادشاه از او پرسید: «تو را چه شده است؟» عرض کرد: «زنی بیوه‌ام و شوهرم درگذشته.
\v 6 کنیزت را دو پسر بود. آن دو در صحرا نزاع می‌کردند و کسی نبود جدایشان کند. پس یکی دیگری را زد و کشت.
\v 7 اینک تمامی طایفه بر ضد کنیزت برخاسته، می‌گویند: ”او را که برادرش را کشته، به ما بسپار تا وی را به سبب جان برادرش که گرفته، به مرگ بسپاریم، و اینچنین وارث را نیز از میان برداریم.“ بدین‌سان، می‌خواهند تنها اخگری را که برایم باقی مانده، خاموش کنند تا از شوهرم هیچ نام و نسلی بر زمین باقی نماند.»
\v 8 پادشاه به زن گفت: «به خانه‌ات برو و من دربارۀ تو حکمی صادر خواهم کرد.»
\v 9 اما زنِ تِقوعی به پادشاه گفت: «ای سرورم پادشاه، تقصیر بر گردن من و خاندانم باشد و پادشاه و تخت او مبرا باشند.»
\v 10 پادشاه گفت: «هر کس به تو چیزی گفت، او را نزد من آور و دیگر به تو آزاری نخواهد رسانید.»
\v 11 پس زن گفت: «تمنا اینکه پادشاه، یهوه خدای خویش را به یاد آوَرَد و خونخواهِ مقتول را از کشتار بیشتر بازدارد تا پسر مرا هلاک نسازند.» پادشاه گفت: «به حیات خداوند قسم که تار مویی از پسرت به زمین نخواهد افتاد.»
\v 12 آنگاه زن گفت: «تمنا اینکه کنیزت با سرورم پادشاه سخنی گوید.» پادشاه گفت: «بگو.»
\v 13 زن گفت: «پس چرا تو بر ضد قوم خدا چنین تدبیری اندیشیده‌ای؟ پادشاه با این سخنش خویشتن را محکوم می‌کند زیرا که خودْ تبعیدیِ خویش را بازنیاورده است.
\v 14 به‌یقین ما همه باید بمیریم؛ همچون آبی هستیم که بر زمین ریخته می‌شود و آن را جمع نتوان کرد. با این حال، خدا جان را نمی‌ستاند بلکه تدبیری می‌اندیشد تا تبعیدی همچنان از او به دور نمانَد.
\v 15 و من اکنون آمده‌ام تا در این باره با سرورم پادشاه سخن گویم، زیرا که قومْ مرا ترساندند و کنیزت اندیشید که: ”با پادشاه سخن خواهم گفت، شاید که درخواست کنیزش را به انجام رساند.
\v 16 زیرا پادشاه خواهد شنید و کنیزش را از دست مردی که می‌خواهد هم من و هم پسرم را از میراث خدا نابود سازد، خواهد رهانید.“
\v 17 نیز کنیزت اندیشید: ”سخن سرورم پادشاه مرا آرامی خواهد بخشید،“ زیرا سرورم پادشاه بسان فرشتۀ خدا نیک و بد را از هم تمیز می‌دهد. پس یهوه خدایت با تو باشد!»
\v 18 آنگاه پادشاه در پاسخ زن گفت: «تمنا اینکه آنچه را از تو می‌پرسم، از من پنهان مداری.» زن گفت: «سرورم پادشاه بفرماید.»
\v 19 پادشاه گفت: «آیا یوآب با تو در همۀ این امور دست نداشته است؟» زن پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، به جانتان قسم که هیچ‌کس نمی‌تواند از آنچه سرورم پادشاه فرمودند به چپ یا راست میل کند. آری، خادمت یوآب بود که مرا بدین کار امر فرمود؛ او بود که تمام این سخنان را در دهان کنیزت نهاد.
\v 20 به جهت تغییر وضع حاضر بود که خادمت یوآب چنین کرد. اما سرورم حکمتی همچون حکمت فرشتۀ خدا دارد و هرآنچه را بر زمین است، می‌داند.»
\v 21 آنگاه پادشاه یوآب را گفت: «این را اجابت کردم. پس برو و اَبشالومِ جوان را باز آور.»
\v 22 یوآب رویْ بر زمین نهاده، تعظیم کرد، و برای پادشاه برکت طلبیده، گفت: «ای سرورم پادشاه، امروز خادمت دریافت که در نظرت التفات یافته است، زیرا که درخواست خادمت را اجابت فرمودی.»
\v 23 پس یوآب برخاسته، به جِشور رفت و اَبشالوم را به اورشلیم بازآورد.
\v 24 اما پادشاه گفت: «او باید به خانۀ خود برود و نباید روی مرا ببیند.» پس اَبشالوم به خانۀ خود رفت و روی پادشاه را ندید.
\v 25 باری، در تمام اسرائیل کسی چون اَبشالوم ستوده در خوش‌سیمایی نبود. از کف پا تا فرق سر، هیچ عیبی در او یافت نمی‌شد.
\v 26 آنگاه که موی سرش را می‌چید، آن را وزن می‌کرد، و آن به مقیاس شاهی، دویست مثقال
\v 27 از برای اَبشالوم، سه پسر و دختری تامار نام زاده شد که زنی نیکومنظر بود.
\v 28 بدین‌سان، اَبشالوم دو سال تمام در اورشلیم زندگی کرد بی‌آنکه روی پادشاه را ببیند.
\v 29 آنگاه از پی یوآب فرستاد تا او را نزد پادشاه بفرستد، ولی یوآب نخواست نزد وی برود. پس بار دوّم از پی او فرستاد، ولی یوآب نخواست نزد وی برود.
\v 30 بنابراین اَبشالوم به خادمانش گفت: «ببینید، مزرعۀ یوآب کنار مزرعۀ من است و در آنجا جو دارد. بروید و مزرعه‌اش را به آتش بسوزانید.» پس خادمانِ اَبشالوم مزرعۀ او را آتش زدند.
\v 31 آنگاه یوآب برخاسته، نزد اَبشالوم به خانه‌اش رفت و به او گفت: «چرا خادمانت مزرعۀ مرا آتش زدند؟»
\v 32 اَبشالوم به یوآب گفت: «اینک از پی‌ات فرستاده، گفتم، ”نزد من بدین‌جا بیا تا تو را نزد پادشاه بفرستم تا بپرسی: ’چرا از جِشور آمدم؟ مرا بهتر می‌بود همان جا می‌ماندم.“‘ پس حال بگذار روی پادشاه را ببینم و اگر تقصیری در من باشد، او مرا بکشد.»
\v 33 بنابراین، یوآب نزد پادشاه رفت و او را از این امر باخبر ساخت. آنگاه پادشاه اَبشالوم را فرا خواند و اَبشالوم نزد پادشاه آمد و در برابر او تعظیم کرده، رویْ بر زمین نهاد، و پادشاه اَبشالوم را بوسید.
\s5
\c 15
\p
\v 1 بعد از آن، اَبشالوم برای خود ارابه و اسبان فراهم آورد و نیز پنجاه مرد تا پیش روی او بدوند.
\v 2 اَبشالوم صبح زود برمی‌خاست و کنار راه دروازه می‌ایستاد، و هرگاه کسی شکایت خود را برای رسیدگی نزد پادشاه می‌آورد، اَبشالوم او را می‌خواند و می‌گفت: «از کدام شهری؟» و چون آن شخص می‌گفت: «بنده‌ات از فلان قبیلۀ اسرائیل است،»
\v 3 اَبشالوم او را می‌گفت: «ببین، دعوی تو نیکو و بجاست، ولی کسی از جانب پادشاه مقرر نشده که به تو گوش فرا دهد.»
\v 4 سپس می‌گفت: «کاش من در این سرزمین داور بودم! آنگاه هر که شکایت یا دعوی داشت، نزد من می‌آمد و من او را دادرسی می‌کردم.»
\v 5 و هرگاه کسی نزدیک می‌آمد تا به او تعظیم کند، اَبشالوم دست خود را پیش آورده، او را می‌گرفت و می‌بوسید.
\v 6 اَبشالوم با همۀ اسرائیلیانی که به دادخواهی نزد پادشاه می‌آمدند، بدین شیوه رفتار می‌کرد. بدین‌سان اَبشالوم دل مردمان اسرائیل را در ربود.
\v 7 پس از گذشت چهار
\v 8 زیرا خدمتگزارت آنگاه که در جِشورِ اَرام زندگی می‌کرد، نذر کرده، گفت: ”اگر خداوند به‌واقع مرا به اورشلیم بازآوَرَد، آنگاه او را در حِبرون
\v 9 پادشاه وی را گفت: «به سلامت برو.» پس او برخاسته، به حِبرون رفت.
\v 10 اما اَبشالوم جاسوسان را به‌تمامی قبایل اسرائیل گسیل داشته، گفت: «به محض شنیدن بانگ کَرِنا، بگویید، ”اَبشالوم در حِبرون پادشاه است.“»
\v 11 دویست مرد از اورشلیم همراه اَبشالوم رفتند. آنها به عنوان میهمان دعوت شده بودند، و بی‌خبر از موضوع در کمال ساده‌دلی رفتند.
\v 12 هنگامی که اَبشالوم قربانیها تقدیم می‌کرد، کسی را از پی اَخیتوفِلِ جیلونی، مشاور داوود به شهر وی جیلوه فرستاد. بدین‌گونه توطئه بالا گرفت و بر هواداران اَبشالوم پیوسته افزوده می‌شد.
\v 13 و اما قاصدی نزد داوود آمده، او را گفت: «دلهای مردان اسرائیل از پی اَبشالوم رفته است.»
\v 14 پس داوود همۀ صاحبمنصبان خود را که با او در اورشلیم بودند، گفت: «برخیزید تا بگریزیم، وگرنه هیچ‌یک از دست اَبشالوم جان به در نخواهیم بُرد. به‌شتاب برویم، مبادا او به‌زودی به ما رسیده، مصیبت بر ما بیاورد و شهر را از دم شمشیر بگذراند.»
\v 15 صاحبمنصبان پادشاه به او عرض کردند: «اینک خادمانت حاضرند تا مطابق هرآنچه سرورمان پادشاه تصمیم بگیرد، عمل کنند.»
\v 16 پس پادشاه بیرون رفت، و همۀ اهل خانه‌اش از پی او. اما ده مُتَعِۀ خود را واگذاشت تا از خانه نگهداری کنند.
\v 17 و پادشاه بیرون رفت، و همۀ قوم از پی او. آنان نزد آخرین خانه توقف کردند.
\v 18 آنگاه همۀ خادمان پادشاه از برابر او گذشتند و سپس تمامی کِریتیان و همۀ فِلیتیان و تمامی ششصد مرد جِتّی که از جَت از پی او آمده بودند.
\v 19 پادشاه به اِتّایِ جِتّی گفت: «تو دیگر چرا با ما می‌آیی؟ بازگرد و نزد اَبشالومِ پادشاه
\v 20 تو همین دیروز آمدی؛ آیا رواست که امروز تو را همراه خود آواره گردانم، حال آنکه خود نیز نمی‌دانم کجا می‌روم؟ بازگرد و برادرانت را نیز همراه خود ببر. محبت و وفا همراه تو باد.»
\v 21 ولی اِتّای در جواب پادشاه گفت: «به حیات خداوند و به حیات سرورم پادشاه سوگند که به‌یقین هر جا سرورم پادشاه باشد، خواه در مرگ و خواه در حیات، بنده‌ات نیز آنجا خواهد بود.»
\v 22 آنگاه داوود به اِتّای گفت: «پس، پیش برو.» بدین ترتیب اِتّای جِتّی با همۀ مردان و همۀ اطفالی که همراهش بودند، پیش رفتند.
\v 23 و همۀ اهل آن دیار به هنگام گذر تمامی قوم، به آواز بلند می‌گریستند. پادشاه نیز از وادی قِدرون گذشت و همۀ قوم به سمت بیابان پیش رفتند.
\v 24 اینک صادوق نیز همراه همۀ لاویانی بود که صندوق عهد خدا را حمل می‌کردند، و آنان صندوق خدا را بر زمین نهادند و اَبیّاتار قربانیها تقدیم کرد، تا آنگاه که همۀ مردم از شهر خارج شدند.
\v 25 سپس پادشاه به صادوق گفت: «صندوق خدا را به شهر بازگردان. اگر لطف خداوند شامل حال من شود، مرا باز خواهد آورد و اجازه خواهد داد تا هم صندوق و هم جایگاه سکونت او را ببینم.
\v 26 اما اگر بگوید: ”از تو خشنود نیستم“، در آن صورت آماده‌ام تا هر چه در نظرش پسند آید، با من بکند.»
\v 27 نیز پادشاه به صادوق کاهن گفت: «آیا تو نبی نیستی؟ به سلامت به شهر بازگرد، تو و اَبیّاتار و پسرانتان، یعنی اَخیمَعَص پسر تو و یوناتان پسر اَبیّاتار.
\v 28 من در معبر رود در بیابان، منتظر می‌مانم تا پیامی از جانب شما رسیده، مرا باخبر سازید.»
\v 29 پس صادوق و اَبیّاتار صندوق خدا را به اورشلیم بازگرداندند و آنجا ماندند.
\v 30 و اما داوود در حالی که گریان راه می‌پیمود، پای برهنه و سرِ پوشیده از دامنۀ کوه زیتون بالا می‌رفت. و کسانی نیز که با او بودند، جملگی سَرِ خود را پوشانیدند و در حالی که گریان راه می‌پیمودند، بالا رفتند.
\v 31 به داوود خبر رسید که: «اَخیتوفِل نیز از جملۀ توطئه‌گرانی است که با اَبشالوم‌اند.» پس داوود گفت: «ای خداوند، تمنا اینکه مشورتِ اَخیتوفِل را به حماقت بدل کنی.»
\v 32 چون داوود به قُلۀ کوه که محل پرستش خدا بود رسید، اینک حوشایِ اَرکی با پیراهن دریده و خاک بر سر ریخته، به استقبال او آمد.
\v 33 داوود به او گفت: «اگر همراه من بیایی برایم بار خواهی شد،
\v 34 ولی اگر به شهر بازگردی و به اَبشالوم بگویی: ”ای پادشاه، من خادم تو خواهم بود. چنانکه در گذشته خادم پدرت بودم، از این پس خادم تو خواهم بود“، آنگاه مشورت اَخیتوفِل را از برایم باطل خواهی کرد.
\v 35 صادوق و اَبیّاتارِ کاهن نیز در آنجا با تو خواهند بود. هر خبری که از کاخ پادشاه می‌شنوی، به صادوق و اَبیّاتارِ کاهن بازگو.
\v 36 اینک دو پسر ایشان، اَخیمَعَص پسر صادوق و یوناتان پسر اَبیّاتار، آنجا نزد آنها هستند. هر چه می‌شنوی، از طریق آنها برای من بفرست.»
\v 37 پس حوشای، دوست داوود، در همان دم که اَبشالوم وارد اورشلیم می‌شد، به شهر درآمد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 چون داوود قدری از قلۀ کوه فراتر رفت، صیبا، خادم مِفیبوشِت با دو الاغ زین‌شده که دویست قرص نان، یکصد خوشه کشمش، یکصد میوۀ تابستانی و یک مَشک شراب بر خود داشتند، به استقبال او آمد.
\v 2 پادشاه از صیبا پرسید: «اینها را به چه منظور آورده‌ای؟» صیبا گفت: «الاغها را آورده‌ام تا اهل خانۀ پادشاه سوار شوند، نان و میوه‌های تابستانی را تا مردانت بخورند، و شراب را تا خستگانِ در بیابان بنوشند.»
\v 3 پادشاه پرسید: «پسرسرورت
\v 4 پس پادشاه به صیبا گفت: «اینک هر چه از آنِ مِفیبوشِت بود، از آنِ توست.» صیبا گفت: «ای سرورم پادشاه، خاضعانه تعظیم می‌کنم؛ باشد که همواره در نظرت التفات یابم.»
\v 5 چون داوود پادشاه به بَحوریم می‌آمد، اینک مردی شِمعی نام، پسر جیرا، از طایفۀ خاندان شائول، ناسزاگویان از آنجا بیرون آمد.
\v 6 او به سوی داوود و تمامی صاحبمنصبان داوودِ پادشاه سنگ می‌انداخت؛ و همۀ قوم و تمامی مردان جنگاور داوود به جانب راست و چپ او ایستاده بودند.
\v 7 شِمعی دشنام داده، می‌گفت: «بیرون شو، بیرون شو، ای مرد خون‌ریز، ای مرد فرومایه!
\v 8 خداوند انتقام تمام خون خاندان شائول را که به جایش پادشاه شدی، از تو ستانده و سلطنت را به دست پسرت اَبشالوم داده است. اینک شرارت تو بر سر خودت آمده، زیرا که مردی خون‌ریزی!»
\v 9 آنگاه اَبیشای، پسر صِرویَه به پادشاه گفت: «چرا باید این سگ مرده به سرورم پادشاه ناسزا بگوید؟ رخصت ده تا رفته، سرش را از تنش جدا کنم.»
\v 10 ولی پادشاه گفت: «ای پسران صِرویَه، مرا با شما چه کار است؟ اگر ناسزا گفتن او از آن روست که خداوند به او گفته است، ”داوود را ناسزا بگو“، کیست که بگوید، ”چرا چنین می‌کنی؟“»
\v 11 آنگاه داوود به اَبیشای و تمام صاحبمنصبان خود گفت: «اینک پسر خودم که پارۀ تن من است، قصد جان من دارد، چقدر بیشتر این بِنیامینی! پس او را به حال خود بگذارید تا ناسزا بگوید، زیرا خداوند به او چنین امر فرموده است.
\v 12 شاید که خداوند بر مصیبت من نظر کرده، به عوض دشنام امروز او، به من جزای نیکو دهد.»
\v 13 پس داوود و مردانش به راه خود ادامه دادند، در حالی که شِمعی در امتداد دامنۀ کوه به موازات داوود می‌رفت و ناسزاگویان، به سویش سنگ می‌انداخت و خاک می‌پاشید.
\v 14 پادشاه و همۀ همراهانش خسته به رود اردن رسیدند، و پادشاه در آنجا نفسی تازه کرد.
\v 15 و اما اَبشالوم و تمامی قوم، یعنی همۀ مردان اسرائیل به اورشلیم آمدند و اَخیتوفِل نیز همراه ابشالوم بود.
\v 16 چون حوشایِ اَرکی، دوست داوود، نزد اَبشالوم رفت، به او گفت: «زنده باد پادشاه! زنده باد پادشاه!»
\v 17 اَبشالوم به حوشای گفت: «آیا همین بود محبتی که به دوست خود داشتی؟ چرا همراه او نرفتی؟»
\v 18 حوشای به اَبشالوم گفت: «چنین نیست، بلکه من بندۀ آن کس خواهم بود که خداوند و این قوم و همۀ مردان اسرائیل بر‌گزیده‌اند، و با او نیز خواهم ماند.
\v 19 وانگهی، چه کسی را باید خدمت کنم؟ آیا نباید در خدمت پسر او باشم؟ چنانکه در خدمت پدرت بوده‌ام، تو را نیز خدمت خواهم کرد.»
\v 20 آنگاه اَبشالوم به اَخیتوفِل گفت: «مشورتی بده. بگو چه باید بکنیم؟»
\v 21 اَخیتوفِل به اَبشالوم گفت: «برو و با مُتَعِه‌های پدرت که ایشان را باقی گذاشته تا از کاخ نگهداری کنند، همبستر شو. آنگاه همۀ اسرائیل خواهند شنید که تو خود را مایۀ انزجار پدرت ساخته‌ای،
\v 22 پس خیمه‌ای برای اَبشالوم بر بام بر پا کردند و اَبشالوم در برابر دیدگان تمامی اسرائیل به مُتَعِه‌های پدرش درآمد.
\v 23 در آن روزگار، مشورتی که اَخیتوفِل می‌داد چنان بود که گویی کسی از کلام خدا مشورت جسته باشد. مشورتهای اَخیتوفِل جملگی هم در نظر داوود و هم در نظر اَبشالوم بدین‌گونه بود.
\s5
\c 17
\p
\v 1 اَخیتوفِل به اَبشالوم گفت: «رخصت ده تا دوازده هزار مرد برگزینم و برخاسته، امشب از پی داوود بروم.
\v 2 در همان حال که او خسته و دستانش سست است، بر او بر خواهم آمد، و پریشانش خواهم ساخت. آنگاه همۀ قومی که با اویند، خواهند گریخت و پادشاه را تنها خواهم کشت،
\v 3 و تمامی قوم را نزد تو باز خواهم آورد، همچون عروسی که نزد شوهرش بازگردد. تو تنها در پی جان یک تنی،
\v 4 این سخن در نظر اَبشالوم و همۀ مشایخ اسرائیل پسند آمد.
\v 5 آنگاه اَبشالوم گفت: «حوشایِ اَرکی را نیز فرا خوانید تا بشنویم او چه می‌گوید.»
\v 6 چون حوشای نزد اَبشالوم آمد، اَبشالوم وی را گفت: «اَخیتوفِل چنین گفته است. آیا طبق سخن او عمل کنیم؟ اگر نه، تو چه می‌گویی؟»
\v 7 حوشای به اَبشالوم گفت: «این بار، مشورتی که اَخیتوفِل داده است، خوب نیست.»
\v 8 حوشای ادامه داد: «تو می‌دانی که پدرت و مردانش، مردانی جنگاورند و همچون خرسی‌که بچه‌هایش را در صحرا ربوده باشند، خشمشان برافروخته شده است. وانگهی، پدرت مردی جنگ‌آزموده است و شب را با قوم نخواهد گذرانید.
\v 9 حتی هم‌اکنون نیز او خود را در حفره یا مکانی دیگر پنهان کرده است. و واقع خواهد شد که چون برخی از لشکر در نخستین حمله از پا درآیند، هر که بشنود خواهد گفت، ”در میان قوم هوادارِ اَبشالوم، کشتاری رخ داده است.“
\v 10 آنگاه حتی دلاوری نیز که دلی چون دل شیر دارد، به‌تمامی قالب تهی خواهد کرد، زیرا همۀ اسرائیل می‌دانند که پدرت مردی است جنگاور و همراهانش نیز دلاورند.
\v 11 پس رأی من این است که همۀ اسرائیل، از دان تا بِئِرشِبَع، بی‌شمار همچون شنِ کنار دریا نزد تو گرد آیند، و تو شخصاً با ایشان به جنگ بروی.
\v 12 آنگاه هر کجا که او یافت شود، بر او حمله خواهیم برد و همچون شبنمی که بر زمین فرو می‌ریزد، بر او فرود خواهیم آمد، و از او و همۀ مردانی که با اویند، حتی یکی هم باقی نخواهد ماند.
\v 13 اگر به شهری عقب نشیند، آنگاه تمام اسرائیل طنابها به آن شهر آورده، آن را به دره فرو خواهند کشید، آن سان که حتی خرده‌سنگی نیز در آنجا یافت نشود.»
\v 14 اَبشالوم و همۀ مردان اسرائیل گفتند: «مشورتِ حوشایِ اَرکی از مشورت اَخیتوفِل بهتر است.» زیرا خداوند مقدر فرموده بود که مشورت نیکوی اَخیتوفِل را عقیم گذارَد، تا بر اَبشالوم بلا رسانَد.
\v 15 حوشای به صادوق و اَبیّاتارِ کاهن گفت: «اَخیتوفِل به اَبشالوم و مشایخ اسرائیل چنین و چنان مشورت داده، و من نیز چنین و چنان مشورت داده‌ام.
\v 16 پس حال به‌شتاب بفرستید و داوود را خبر داده، بگویید: ”امشب را در معبر رود در بیابان مگذران بلکه به هر طریقِ ممکن از آن عبور کن، مبادا پادشاه و تمامی قومی که همراه اویند، بلعیده شوند.“»
\v 17 و اما یوناتان و اَخیمَعَص در عِین‌روجِل مستقر بودند. کنیزی می‌رفت و برایشان خبر می‌برد، و آنان نیز رفته، به داوود پادشاه خبر می‌رساندند، زیرا نمی‌بایست در حال ورود به شهر دیده می‌شدند.
\v 18 اما مردی جوان آنها را دید و به اَبشالوم خبر داد. پس ایشان هر دو به‌شتاب رفته، به خانۀ مردی در بَحوریم داخل شدند که در حیاطش چاهی داشت، و از چاه پایین رفتند.
\v 19 زن او پوششی برگرفته، بر دهانۀ چاه گسترد و حبوبات بر آن ریخت تا کسی چیزی از آن درنیابد.
\v 20 خادمان اَبشالوم نزد زن به خانه درآمده، گفتند: «اَخیمَعَص و یوناتان کجایند؟» زن به آنان گفت: «به آن سوی جویبار رفته‌اند.» و چون جستجو کرده، ایشان را نیافتند، به اورشلیم بازگشتند.
\v 21 پس از رفتن آن مردان، آنها از چاه برآمدند و رفته، داوودِ پادشاه را خبر دادند. داوود را گفتند: «برخاسته، به‌شتاب از آب بگذرید، زیرا اَخیتوفِل بر ضد شما چنین و چنان مشورت داده است.»
\v 22 پس داوود و همۀ قومِ همراهش برخاسته، از اردن گذشتند و تا سپیده‌دم، حتی یک تن هم باقی نمانده بود که از اردن عبور نکرده باشد.
\v 23 چون اَخیتوفِل دید که مشورت او به جا آورده نشد، الاغ خود را زین کرد و برخاسته، به شهر خود و به خانۀ خویش رفت. و پس از مرتب کردن امور خانۀ خود، خویشتن را حلق‌آویز کرد و مُرد، و او را در مقبرۀ پدرش به خاک سپردند.
\v 24 آنگاه داوود به مَحَنایِم آمد. و اَبشالوم با همۀ مردان اسرائیل از اردن عبور کرد.
\v 25 اَبشالوم، عَماسا را به جای یوآب به سرداری لشکر برگماشته بود. عَماسا، پسر مردی اسماعیلی
\v 26 پس اسرائیل و اَبشالوم در سرزمین جِلعاد اردو زدند.
\v 27 چون داوود به مَحَنایِم آمد، شوبی، پسر ناحاش از رَبَۀ عَمّونیان، و ماکیر، پسر عَمّیئیل از لودِبار، و نیز بَرزِلّاییِ جِلعادی از روجِلیم،
\v 28 بسترها و کاسه‌ها و ظروف سفالین و گندم و جو و آرد و غَلۀ برشته و لوبیا و عدس
\v 29 و عسل و خامه و گوسفندان و پنیر گاوی برای داوود و قوم همراهش آوردند تا بخورند، زیرا می‌گفتند: «قوم در بیابان گرسنه و خسته و تشنه‌اند.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 آنگاه داوود مردانی را که همراهش بودند، سان دید، و سردارانِ هزاره‌ها و سردارانِ صده‌ها بر ایشان برگماشت.
\v 2 و داوود لشکر را روانه کرد: یک سوّم را به دست یوآب، یک سوّم را به دست اَبیشای پسر صِرویَه برادر یوآب، و یک سوّم دیگر را به دست اِتّایِ جِتّی. و پادشاه لشکریان را گفت: «من خود نیز البته همراه شما می‌آیم.»
\v 3 ولی لشکریان گفتند: «تو همراه ما نخواهی آمد، زیرا اگر ما بگریزیم، کسی اهمیت نخواهد داد. اگر نیمی از ما هم بمیریم، کسی اهمیت نخواهد داد. اما تو چون ده‌هزار تن از مایی. پس بهتر آن است که ما را از شهر یاری رسانی.»
\v 4 پادشاه به آنان گفت: «آنچه در نظر شما نیکوست، خواهم کرد.» پس در حالی که پادشاه نزد دروازه ایستاده بود، تمامی لشکر در دسته‌های صد و هزار نفره بیرون رفتند.
\v 5 پادشاه به یوآب و اَبیشای و اِتّای فرمان داده، گفت: «به‌خاطر من با اَبشالوم جوان به نرمی رفتار کنید.» و چون پادشاه به تمامی سرداران دربارۀ اَبشالوم فرمان می‌داد، همۀ لشکریان شنیدند.
\v 6 پس لشکر به مقابله با اسرائیل به صحرا بیرون رفت، و جنگ در جنگل اِفرایِم درگرفت.
\v 7 لشکریان اسرائیل در آنجا از خادمان داوود شکست خوردند. آن روز کشتار عظیمی شد، و بیست هزار مرد از پا درآمدند.
\v 8 باری، جنگ بر تمامی آن دیار گسترده شد، و آن روز آنان که جنگل در کام کشید بیش از کسانی بودند که به شمشیر فرو بلعیده شدند.
\v 9 از قضا اَبشالوم به خادمان داوود برخورد. او بر قاطر خود سوار بود. قاطر زیر شاخه‌های قطور درخت بلوط بزرگی رفت و سرِ اَبشالوم در میان درخت بلوط گرفتار شد، به گونه‌ای که میان آسمان و زمین آویزان گشت؛ ولی قاطری که زیرش بود، به راه خود ادامه داد.
\v 10 مردی این را دید و به یوآب خبر داده، گفت: «اینک اَبشالوم را دیدم که در میان درخت بلوطی آویزان است.»
\v 11 یوآب به مردی که این خبر را آورده بود، گفت: «تو که او را دیدی، چرا همان‌جا او را بر زمین نزده، نکشتی؟ اگر چنین کرده بودی، ده مثقال
\v 12 ولی آن مرد به یوآب گفت: «حتی اگر هزار مثقال نقره هم در دستم می‌گذاشتند، باز دست خود را بر پسر پادشاه دراز نمی‌کردم؛ زیرا پادشاه در گوشِ ما به تو و اَبیشای و اِتّای فرمان داده، گفت: ”به‌خاطر من، مراقب جان اَبشالوم جوان باشید.“
\v 13 وانگهی، اگر خیانتکارانه برای گرفتن جان او دست به عمل می‌زدم، از آنجا که چیزی از پادشاه پنهان نمی‌مانَد، تو خود نیز خویشتن را از من کنار می‌کشیدی.»
\v 14 یوآب گفت: «بیش از این با تو معطل نخواهم ماند.» پس سه نیزه به دست گرفت و آنها را در قلب اَبشالوم که هنوز زنده در میان درخت بلوط بود، فرو برد.
\v 15 ده جوان سلاحدارِ یوآب نیز دور اَبشالوم را گرفتند و او را زده، کشتند.
\v 16 آنگاه یوآب کَرِنا نواخت و لشکریان از تعقیب اسرائیل بازگشتند، زیرا یوآب آنان را بازداشت.
\v 17 ایشان اَبشالوم را برگرفته، در گودالی بزرگ در جنگل افکندند و بر او توده‌ای بس بزرگ از سنگ بر پا داشتند. آنگاه تمامی اسرائیل هر یک به خانۀ خود گریختند.
\v 18 اَبشالوم در ایام حیات ستونی به جهت خود گرفته، در ’درۀ پادشاه‘ بر پا داشته بود، زیرا می‌گفت: «پسری ندارم که نام مرا زنده نگاه دارد.» او آن ستون را به نام خود نامگذاری کرد. پس تا به امروز، به بنای یادبود اَبشالوم معروف است.
\v 19 آنگاه اَخیمَعَص پسر صادوق گفت: «حال دویده، پادشاه را مژده رسانم که خداوند دادِ او را از دشمنانش ستانده است.»
\v 20 یوآب به او گفت: «تو امروز مژده‌رسان نیستی. روز دیگر مژده خواهی برد، ولی امروز چنین نخواهی کرد، زیرا پسر پادشاه مرده است.»
\v 21 آنگاه یوآب به مردی کوشی گفت: «برو و پادشاه را از آنچه دیده‌ای، باخبر ساز.» مرد کوشی به یوآب تعظیم کرده، بیرون دوید.
\v 22 اَخیمَعَص پسر صادوق دوباره به یوآب گفت: «هر چه پیش آید، تمنا اینکه بگذاری من نیز از پی مردِ کوشی بدوم.» ولی یوآب پاسخ داد: «پسرم، چرا می‌خواهی بدوی؟ حال آنکه برای خبر تو مژدگانی نخواهد بود.»
\v 23 اَخیمَعَص گفت: «هر چه پیش آید، من خواهم دوید.» پس یوآب به او گفت: «بدو!» آنگاه اَخیمَعَص از راه دشت دوید و از مرد کوشی پیش افتاد.
\v 24 داوود میان دو دروازه جلوس کرده بود. دیدبان به بام دروازه‌‌ای که کنار حصار بود، برآمد و چشمانش را برافراشته، دید که اینک مردی به تنهایی می‌دود.
\v 25 دیدبان آواز خود را بلند کرده، پادشاه را خبر داد. پادشاه گفت: «اگر تنهاست، مژده می‌آورد.» آن مرد نزدیک و نزدیکتر می‌شد.
\v 26 اندکی بعد، دیدبان مردی دیگر را دید که او نیز می‌دوید. پس دربان را ندا در داده، گفت: «اینک مردی دیگر نیز به تنهایی می‌دود!» پادشاه گفت: «او نیز مژده می‌آورد.»
\v 27 دیدبان گفت: «دویدن اوّلی در نظرم همچون دویدن اَخیمَعَص پسر صادوق است.» پادشاه گفت: «او مردی نیک است و خبر خوش می‌آورد.»
\v 28 آنگاه اَخیمَعَص خطاب به پادشاه ندا در داده، گفت: «سلام!» سپس پادشاه را تعظیم کرده، در برابر او روی بر زمین نهاد و گفت: «متبارک باد یهوه، خدای تو که کسانی را که دست خود را بر سرورم پادشاه دراز کرده بودند، تسلیم کرده است.»
\v 29 پادشاه گفت: «آیا اَبشالوم جوان به سلامت است؟» اَخیمَعَص پاسخ داد: «آنگاه که یوآب، خادم پادشاه و خدمتگزارت را می‌فرستاد، هنگامۀ عظیمی دیدم، ولی درنیافتم چه بود.»
\v 30 پادشاه گفت: «بیا و اینجا بایست.» پس رفت و ایستاد.
\v 31 سپس مرد کوشی رسید و گفت: «ای سرورم، پادشاه، مژده دارم! خداوند امروز دادِ تو را از همۀ کسانی که بر ضد تو برخاستند، ستانده است.»
\v 32 پادشاه از مرد کوشی پرسید: «آیا اَبشالوم جوان به سلامت است؟» او پاسخ داد: «باشد که دشمنان سرورم پادشاه و هر که برای زیان رساندن به تو برخیزد، به سرنوشت آن جوان دچار شود.»
\v 33 پادشاه به خود لرزید و به اتاق بالای دروازه رفته، بگریست. او راه می‌رفت و می‌گفت: «ای پسرم، اَبشالوم! ای پسرم! ای پسرم، اَبشالوم! کاش من به جای تو می‌مردم. ای اَبشالوم، ای پسرم! ای پسرم!»
\s5
\c 19
\p
\v 1 و اما یوآب را خبر آوردند که: «اینک پادشاه می‌گرید و به سوگ اَبشالوم نشسته است.»
\v 2 پس پیروزی در آن روز برای همۀ لشکریان به ماتم بدل شد، زیرا شنیدند که پادشاه برای پسرش داغدار است.
\v 3 لشکریان آن روز دزدانه به شهر درآمدند، مانند لشکری که چون در جنگ پا به فرار نهاده است، با شرمساری دزدانه بازمی‌گردد.
\v 4 پادشاه روی خود را پوشانید و به آواز بلند فریاد زد: «ای پسرم اَبشالوم! ای اَبشالوم! ای پسرم! ای پسرم!»
\v 5 آنگاه یوآب نزد پادشاه به خانه درآمده، گفت: «تو امروز همۀ خدمتگزاران خود را سرافکنده ساختی، همان کسانی را که امروز جان تو و جان پسران و دختران و جان زنان و مُتَعِه‌هایت را رهانیدند.
\v 6 زیرا تو امروز با دوست داشتن آنان که از تو نفرت دارند و نفرت از آنان که دوستت دارند، اعلام داشتی که سرداران و افرادشان نزد تو هیچند. امروز دریافتم که اگر اَبشالوم زنده بود و ما همه امروز مرده بودیم، تو خشنود می‌شدی.
\v 7 پس حال برخاسته، بیرون برو و به خدمتگزارانت سخنان دلگرم‌کننده بگو، زیرا به خداوند سوگند که اگر نروی، تا شب احدی با تو نخواهد ماند و این برای تو از هر بلایی که از جوانی تا کنون بر سرت آمده، بدتر خواهد بود.»
\v 8 پس پادشاه برخاست و نزد دروازه جلوس فرمود، و به همۀ لشکریان خبر دادند که، «اینک پادشاه نزد دروازه جلوس کرده است.» آنگاه تمامی لشکریان به حضور پادشاه آمدند.
\v 9 و تمامی قوم در همۀ قبایل اسرائیل مشاجره کرده، می‌گفتند: «پادشاه ما را از دست دشمنانمان رهانید و از دست فلسطینیان رهایی بخشید، اما حال به سبب اَبشالوم از مملکت گریخته است.
\v 10 و اَبشالوم که ما به حکمرانی بر خود مسح کردیم، در نبرد کشته شده است. پس اکنون چرا در مورد بازآوردن پادشاه چیزی نمی‌گویید؟»
\v 11 داوودِ پادشاه نزد صادوق و اَبیّاتارِ کاهن فرستاده، گفت: «مشایخ یهودا را بگویید: ”چرا شما باید در بازآوردن پادشاه به خانه‌اش آخرین باشید، حال آنکه سخنِ تمامی اسرائیل به پادشاه رسیده است؟
\v 12 شما برادران من هستید؛ شما از گوشت و استخوان منید. پس چرا باید در بازآوردنِ پادشاه، آخرین باشید؟“
\v 13 و به عَماسا بگویید: ”مگر تو از گوشت و استخوان من نیستی؟ خدا مرا سخت مجازات کند اگر تو همواره در حضور من به جای یوآب سردار لشکر نباشی.“»
\v 14 پس عَماسا دل مردان یهودا را همچون یک تن برگردانید، و آنان برای پادشاه پیغام فرستادند که: «تو و تمامی خدمتگزارانت بازگردید.»
\v 15 پس پادشاه بازگشته، به اردن رسید و مردمان یهودا به استقبال پادشاه به جِلجال آمدند تا او را از اردن عبور دهند.
\v 16 و اما شِمعی پسر جیرای بِنیامینی که از بَحوریم بود، به‌شتاب همراه مردان یهودا به استقبال داوود پادشاه فرود آمد.
\v 17 و به همراه او، هزار تن از بِنیامین، و نیز صیبا خدمتگزار خاندان شائول با پانزده پسر و بیست خادمش، پیشاپیش پادشاه به اردن شتافتند
\v 18 و از معبر رودخانه گذشتند تا اهل خانۀ پادشاه را عبور دهند و مراتب خشنودی او را فراهم آورند. چون پادشاه در شرف عبور از اردن بود، شِمعی پسر جیرا در برابر پادشاه به خاک افتاد
\v 19 و به او گفت: «سرورم مرا تقصیرکار مشمارد و خطای بنده‌ات را در روزی که سرورم پادشاه اورشلیم را ترک می‌کرد، به یاد میاورد و پادشاه آن را به دل مگیرد.
\v 20 زیرا خادمت می‌داند که گناه ورزیده است. اینک من امروز از تمامی خاندان یوسف، نخستینم که به استقبال سرورم پادشاه فرود آمده‌ام.»
\v 21 اَبیشای پسر صِرویَه در پاسخ گفت: «آیا شِمعی نباید به سبب این کار کشته شود، زیرا مسیح خداوند را دشنام داده است؟»
\v 22 اما داوود گفت: «ای پسران صِرویَه، مرا با شما چه کار است که امروز با من مخالفت می‌ورزید؟ آیا امروز کسی در اسرائیل کشته شود؟ مگر خود نمی‌دانم که امروز بر اسرائیل پادشاه هستم؟»
\v 23 پس پادشاه به شِمعی گفت: «نخواهی مرد.» و برای او سوگند خورد.
\v 24 مِفیبوشِت، نوۀ شائول نیز به استقبال پادشاه فرود آمد. او از روزی که پادشاه عزیمت کرد تا روزی که به سلامت بازگشت، نه به پاهایش رسیدگی کرده بود، نه ریش خود را اصلاح نموده و نه جامه‌هایش را شسته بود.
\v 25 چون او از
\v 26 او پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، خدمتکار من مرا فریب داد. زیرا بنده‌ات به او
\v 27 خدمتکار من نزد سرورم پادشاه به بنده‌ات افترا زده است. ولی سرورم پادشاه همچون فرشتۀ خداست؛ پس هر چه در نظرت نیکوست، به عمل آور.
\v 28 زیرا تمامی خاندان پدرم در حضور سرورم پادشاه، مردمانی محکوم به مرگ بودند، اما تو بنده‌ات را در جرگۀ کسانی نهادی که از سفره‌ات می‌خورند. پس دیگر چه حقی دارم که بیش از این نزد پادشاه فریاد سر دهم؟»
\v 29 پادشاه به او گفت: «دیگر از کارهای خود سخن مگو. تصمیمِ من این است که تو و صیبا این زمین را بین خود تقسیم کنید.»
\v 30 مِفیبوشِت به پادشاه عرض کرد: «نی، بلکه او همه را بگیرد، زیرا سرورم پادشاه به سلامت به خانۀ خویش آمده است.»
\v 31 بَرزِلّاییِ جِلعادی نیز از روجِلیم فرود آمد و همراه پادشاه به اردن رفت تا او را به آن طرف اردن مشایعت کند.
\v 32 بَرزِلّایی بسیار سالخورده بود و هشتاد سال داشت. او هنگام اقامت پادشاه در مَحَنایِم برای نیازهای او تدارک می‌دید، زیرا مردی بسیار توانگر بود.
\v 33 پادشاه به بَرزِلّایی گفت: «همراه من از اردن عبور کن و من نزد خویش در اورشلیم برای تو تدارک خواهم دید.»
\v 34 ولی بَرزِلّایی به پادشاه عرض کرد: «مگر من چند سال دیگر زنده‌ام که همراه پادشاه به اورشلیم بیایم؟
\v 35 امروز هشتاد سال دارم. آیا قادرم نیک و بد را از هم تمییز دهم؟ و آیا بنده‌ات طعم آنچه را که می‌خورد یا می‌نوشد تواند دریافت؟ یا هنوز صدای مردان و زنان آوازه‌خوان را توانم شنید؟ پس چرا بنده‌ات بیش از این برای سرورم پادشاه بار باشد؟
\v 36 بنابراین پس از گذشتن از اردن، بنده‌ات فقط اندک مسافتی همراه پادشاه خواهد آمد. زیرا چرا باید پادشاه مرا چنین پاداشی دهد؟
\v 37 تمنا اینکه رخصت دهی بنده‌ات بازگردد تا در شهر خود نزدیک قبر پدر و مادرش بمیرد. اما اینک خدمتگزارت کِمهام اینجاست. بگذار او همراه سرورم پادشاه عبور نماید، و هر چه در نظرت پسند آید، برای او انجام ده.»
\v 38 پادشاه گفت: «کِمهام همراه من خواهد آمد و هرآنچه در نظرت نیکوست، برای او خواهم کرد و هرآنچه از من بخواهی، برایت به عمل خواهم آورد.»
\v 39 پس تمامی قوم از اردن گذشتند، و پادشاه نیز عبور کرد. پادشاه بَرزِلّایی را بوسید و او را برکت داد، و او به مکان خویش بازگشت.
\v 40 سپس پادشاه به جِلجال رفت و کِمهام نیز همراه او رفت. تمامی لشکریان یهودا و نیمی از لشکریان اسرائیل نیز پادشاه را همراهی کردند.
\v 41 اینک تمامی مردان اسرائیل نزد پادشاه آمدند و به او گفتند: «چرا برادران ما، یعنی مردمان یهودا، تو را دزدیده‌اند، و پادشاه و خاندان او و همۀ مردان داوود را همراه وی از اردن عبور داده‌اند؟»
\v 42 مردان یهودا جملگی در پاسخ به مردان اسرائیل گفتند: «زیرا پادشاه از خویشان نزدیک ماست. چرا از این امر خشمگینید؟ آیا به خرج پادشاه چیزی خورده‌ایم یا هدیه‌ای از او دریافت کرده‌ایم؟»
\v 43 مردان اسرائیل به مردان یهودا پاسخ دادند: «ما را در پادشاه ده سهم است؛ از این گذشته، حق ما در داوود بیش از شماست. پس چرا بر ما به دیدۀ حقارت نگریستید؟ آیا نخست ما نبودیم که از بازآوردن پادشاه سخن گفتیم؟» ولی سخنان مردان یهودا از سخنان مردان اسرائیل درشت‌تر بود.
\s5
\c 20
\p
\v 1 باری، از قضا مردی فرومایه در آنجا بود شِبَع نام، پسر بِکری، که بِنیامینی بود. او کَرِنا نواخت و گفت: «ما را در داوود سهمی نیست، و نه در پسر یَسا میراثی! ای اسرائیل، هر کس به خیمۀ خویش برود.»
\v 2 پس تمامی مردان اسرائیل از پیروی داوود برگشته، شِبَع پسر بِکری را پیروی کردند. ولی مردان یهودا از اردن تا به اورشلیم وفادارانه پادشاه را ملازمت نمودند.
\v 3 چون داوودِ پادشاه به خانۀ خود در اورشلیم آمد، آن ده مُتَعِه را که به نگهداری از خانه واگذاشته بود، برگرفت و ایشان را در خانه‌ای تحت حراست قرار داد. او برای نیازهایشان تدارک می‌دید، ولی با ایشان همبستر نمی‌شد. پس آنان تا روز مرگشان محبوس بودند و همچون بیوگان می‌زیستند.
\v 4 و اما پادشاه به عَماسا گفت: «مردان یهودا را ظرف سه روز نزد من فرا خوان، و خودت نیز اینجا باش.»
\v 5 عَماسا رفت تا یهودا را فرا خوانَد. اما این کار را بیش از مدت زمانی که پادشاه مقرر کرده بود، طول داد.
\v 6 داوود به اَبیشای گفت: «حال شِبَع پسر بِکری بیش از اَبشالوم به ما صدمه خواهد زد. خدمتگزاران سرورت را برگرفته، به تعقیب او برو، مبادا شهرهای حصاردار برای خود بیابد و از نظر ما بگریزد.»
\v 7 مردان یوآب و کِریتیان و فِلیتیان و همۀ مردان جنگاور، از پی او بیرون رفتند. آنان از اورشلیم روانه شدند تا شِبَع پسر بِکری را تعقیب کنند.
\v 8 هنگامی که نزد سنگ بزرگ در جِبعون بودند، عَماسا به دیدار ایشان آمد. یوآب جامۀ رزم بر تن داشت، و بر روی آن نیز کمربندی بود با شمشیری در نیامش که بر کمر بسته بود. چون می‌رفت، شمشیر از نیام افتاد.
\v 9 یوآب به عَماسا گفت: «ای برادرم، آیا به سلامت هستی؟» و به دست راست خود ریش عَماسا را گرفت تا او را ببوسد.
\v 10 عَماسا به شمشیری که در دست یوآب بود، اعتنایی نکرد. پس یوآب آن را به شکم او فرو برد آن سان که احشایش بر زمین ریخت، و عَماسا بدون وارد آمدنِ ضربۀ دوّم، جان سپرد.
\v 11 یکی از مردان جوان یوآب کنار عَماسا ایستاد و گفت: «هر که به یوآب رغبت دارد و هر که هواخواه داوود است، از پی یوآب بیاید.»
\v 12 عَماسا در میان جاده در خون خود غلتیده بود. چون آن مرد دید که همۀ لشکریان ایستاده‌اند، عَماسا را از میان جاده به کشتزاری کشید و جامه‌ای بر او افکند، زیرا دید هر که نزدش می‌آید، می‌ایستد.
\v 13 پس از آنکه عَماسا از میان جاده برداشته شد، همۀ مردان از پی یوآب به تعقیب شِبَع پسر بِکری رفتند.
\v 14 شِبَع از میان همۀ قبایل اسرائیل گذشته، به آبِلِ بِیت‌مَعَکاه
\v 15 و تمامی مردانی که با یوآب بودند، آمدند و شِبَع را در آبِلِ بِیت‌مَعَکاه محاصره کردند. آنان پشته‌ای در برابر شهر ساختند، که در مقابل حصار شهر بر پا شد، و حصار را می‌زدند تا آن را فرو ریزند.
\v 16 آنگاه زنی حکیم از شهر ندا کرده، گفت: «گوش فرا دهید! گوش فرا دهید! تمنا اینکه به یوآب بگویید: ”بدین‌جا نزدیک بیا تا با تو سخن گویم.“»
\v 17 پس یوآب نزدیک وی آمد. زن گفت: «آیا تو یوآب هستی؟» پاسخ داد: «آری، هستم.» زن به او گفت: «به سخنان کنیزت گوش فرا ده.» یوآب گفت: «گوش می‌دهم.»
\v 18 پس زن گفت: «در ایام پیشین می‌گفتند، ”در آبِل باید مشورت جُست“، و بدین‌سان هر امری را فیصل می‌دادند.
\v 19 من یکی از مردمان صلح‌دوست و وفادار اسرائیلم. و تو می‌خواهی شهری را که در اسرائیل شهر مادر است، ویران کنی. چرا می‌خواهی میراث خداوند را فرو ببلعی؟»
\v 20 یوآب پاسخ داده، گفت: «حاشا از من! حاشا از من که خواهان فرو بلعیدن یا نابود کردن باشم!
\v 21 چنین نیست. بلکه مردی از کوهستان اِفرایِم، شِبَع نام، پسر بِکری، دست خود را بر داوودِ پادشاه دراز کرده است. او را تنها تسلیم کنید و من از شهر عقب خواهم نشست.» زن به یوآب گفت: «اینک سر او از فراز حصار نزد تو فرو افکنده خواهد شد.»
\v 22 آنگاه زن با حکمت خود نزد تمامی قوم رفت، و آنان سرِ شِبَع، پسر بِکری را از تن جدا کرده، نزد یوآب افکندند. پس یوآب کَرِنا نواخت و مردانش از اطراف شهر پراکنده شده، هر یک به خانۀ خود رفتند. یوآب نیز نزد پادشاه به اورشلیم بازگشت.
\v 23 یوآب، فرماندۀ کل لشکر اسرائیل بود، و بِنایا پسر یِهویاداع، فرماندۀ کِریتیان و فِلیتیان بود.
\v 24 اَدورام
\v 25 شِوا دبیر، و صادوق و اَبیّاتار کاهن بودند.
\v 26 عیرایِ یائیری نیز کاهن داوود بود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 در ایام داوود، سه سالِ پیاپی قحطی شد. پس داوود روی خداوند را طلبید. خداوند گفت: «این به سبب شائول و خاندان خون‌ریز اوست، زیرا که جِبعونیان را کشت.»
\v 2 پس داوودِ پادشاه، جِبعونیان را فرا خواند و با ایشان سخن گفت. جِبعونیان نه از بنی‌اسرائیل بلکه از باقیماندگان اَموریان بودند. بنی‌اسرائیل برای ایشان سوگند خورده بودند که ایشان را زنده بگذارند، ولی شائول به سبب غیرتی که برای بنی‌اسرائیل و یهودا داشت، در صدد قتل آنان برآمده بود.
\v 3 داوود به جِبعونیان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بکنم؟ چگونه می‌توانم این را جبران کنم تا شما میراث خداوند را برکت دهید؟»
\v 4 جِبعونیان به او گفتند: «در خصوص شائول و خاندانش، نقره و طلا نمی‌خواهیم و بر ما جایز نیست که کسی را در اسرائیل بکشیم.» داوود پرسید: «پس می‌گویید برایتان چه کنم؟»
\v 5 آنان به پادشاه گفتند: «آن مرد
\v 6 هفت تن از پسرانش را به دست ما بدهید تا ایشان را در حضور خداوند در جِبعَۀ شائول، برگزیدۀ خداوند، بر دار کنیم.» پادشاه گفت: «ایشان را به دست شما خواهم داد.»
\v 7 اما پادشاه به‌خاطر سوگند خداوند که میان ایشان، یعنی میان داوود و یوناتان پسر شائول بود، مِفیبوشِت پسر یوناتان پسر شائول را به آنان نسپرد.
\v 8 پادشاه، اَرمونی و مِفیبوشِت، دو پسر رِصفَه دختر اَیَه را، که ایشان را برای شائول زاده بود، با پنج پسر میرَب،
\v 9 و آنان را به دست جِبعونیان داد. جِبعونیان ایشان را بر کوه در حضور خداوند بر دار کردند، و آن هفت تن با هم جان سپردند. آنان در نخستین روزهای موسم حصاد، در آغاز درو جو کُشته شدند.
\v 10 آنگاه رِصفَه، دختر اَیَه، پلاسی برگرفته، آن را برای خود بر صخره‌ای گسترد، و از آغاز موسم حصاد تا بارش باران نگذاشت پرندگان آسمان در روز، و وحوش صحرا در شب، به اجساد نزدیک آیند.
\v 11 چون داوود را از آنچه رِصفَه، دختر اَیَه، مُتَعِۀ شائول کرده بود، خبر دادند،
\v 12 او رفت و استخوانهای شائول و پسرش یوناتان را از مردان یابیش جِلعاد گرفت. آنان پیشتر استخوانها را از میدان شهرِ بِیتْ‌شان دزدیده بودند، یعنی از جایی که فلسطینیان در روزِ کشته شدن شائول در جِلبواَع، ایشان را بر دار کرده بودند.
\v 13 پس داوود استخوانهای شائول و پسر وی یوناتان را از آنجا آورد. و ایشان استخوانهای آنان را که بر دار بودند، جمع کردند،
\v 14 و استخوانهای شائول و پسرش یوناتان را در زمین بِنیامین در صِلَع، در مقبرۀ قِیس پدر شائول به خاک سپردند. و هرآنچه پادشاه فرموده بود، به جا آوردند. پس از آن، خدا استدعای ایشان را به جهت آن سرزمین اجابت کرد.
\v 15 بار دیگر میان اسرائیل و فلسطینیان جنگ درگرفت. پس داوود و مردانش رفته، با فلسطینیان جنگیدند. اما خستگی بر داوود مستولی شد.
\v 16 پس یِشبی‌بِنوب، از اولاد رافای غول‌پیکر، که نیزه‌اش سیصد مثقال
\v 17 اما اَبیشای پسر صِرویَه به یاری داوود آمد و آن فلسطینی را زد و کشت. آنگاه مردان داوود برای او سوگند خورده، گفتند: «دیگر همراه ما به جنگ بر نخواهی آمد، مبادا چراغ اسرائیل را خاموش سازی!»
\v 18 پس از آن، دیگر بار جنگی با فلسطینیان در گوب درگرفت. در آن زمان، سِبِکایِ حوشاتی، صاف را که از اولاد رافای غول‌پیکر بود، کشت.
\v 19 باز در گوب با فلسطینیان جنگ شد، و اِلحانان پسر یَعَری‌اُرِجیمِ بِیت‌لِحِمی، جُلیاتِ جِتّی
\v 20 و جنگی دیگر در جَت درگرفت؛ در آن جنگ، مردی بلندقامت بود که در هر دست و هر پایش شش انگشت داشت، یعنی بیست و چهار انگشت؛ او نیز از اولاد رافا بود.
\v 21 چون او اسرائیل را به چالش کشید، یوناتان پسر شِمِعاه، برادر داوود، او را کشت.
\v 22 این چهار تن در جَت برای رافا زاده شدند، و به دست داوود و مردانش از پا درآمدند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 داوود در روزی که خداوند او را از دست تمامی دشمنانش و از دست شائول رهانید، کلمات این سرود را برای خداوند سراییده،
\v 2 گفت:
\v 3 خدایم صخرۀ من است که در او پناه می‌جویم،
\v # سپر من و شاخ
\v 4 خداوند را که شایان ستایش است، می‌خوانم،
\v 5 «زیرا موجهای مرگ احاطه‌ام کرده بود،
\v 6 بندهای هاویه
\v 7 «در تنگی خویش خداوند را خواندم،
\v 8 «آنگاه زمین متزلزل شد و به جنبش درآمد؛
\v 9 از بینی‌اش دود برآمد،
\v 10 آسمان را خم کرد و فرود آمد؛
\v 11 سوار بر کروبی پرواز کرد،
\v # و بر بالهای باد نمایان گردید.
\v 12 تاریکی را سایبانی ساخت گرداگرد خویش،
\v # تجمع آبها و ابرهای متراکم آسمان را.
\v 13 از میان درخشش حضور وی
\v 14 خداوند از آسمان رعد کرد،
\v 15 او تیرها فرستاد و آنان را پراکنده ساخت؛
\v 16 آنگاه مجراهای دریا نمایان شد،
\v 17 «از اعلی دست فرود آورده،
\v 18 مرا از دشمن زورآورم رهانید،
\v 19 در روز بلای من، به مقابله با من برآمدند،
\v 20 او مرا به مکانی فراخ بیرون آورد،
\v 21 «خداوند فراخورِ پارسایی‌ام مرا پاداش داده است؛
\v 22 زیرا که راههای خداوند را نگاه داشته‌ام،
\v 23 قوانین او جملگی پیش رویم بوده است،
\v 24 در حضورش بری از هر عیب بوده‌ام،
\v 25 خداوند فراخورِ پارسایی‌ام مرا پاداش داده است،
\v 26 «با وفادار، خود را وفادار می‌نمایی؛
\v 27 با پاک، خود را پاک می‌نمایی،
\v 28 زیرا قومِ افتاده را نجات می‌بخشی،
\v 29 تو، ای خداوند، چراغ من هستی؛
\v 30 به یاری تو بر سپاهیان یورش می‌برم،
\v 31 «و اما خدا، راه او کامل است؛
\v 32 زیرا کیست خدا، جز یهوه؟
\v 33 خدا دژ استوار من است،
\v # و راهم را کامل می‌گرداند.
\v 34 پاهایم را همچون پاهای آهو می‌سازد،
\v 35 دستانم را به جهت نبرد تعلیم می‌دهد،
\v 36 تو سپر پیروزی
\v 37 تو راهِ زیر پایم را فراخ می‌سازی،
\v # تا پاهایم
\v 38 دشمنانم را تعقیب کرده، آنان را نابود می‌سازم،
\v 39 آنان را هلاک ساخته، بر زمین می‌کوبم تا برنخیزند،
\v 40 تو کمر مرا برای جنگ به قوّت بسته‌ای،
\v 41 گردنهای دشمنانم را تسلیم من کرده‌ای،
\v 42 فریاد کمک برمی‌آورند،
\v 43 آنان را چون غبار زمین می‌سایم؛
\v 44 «تو مرا از ستیز قومم
\v 45 بیگانگان در برابرم سر فرود می‌آورند؛
\v 46 بیگانگان روحیۀ خود را باخته‌اند،
\v 47 «خداوند زنده است! متبارک باد صخرۀ من!
\v 48 اوست خدایی که انتقام مرا می‌گیرد،
\v 49 و مرا از چنگ دشمنانم بیرون می‌آورد.
\v 50 «از این رو، خداوندا، تو را در میان قومها ستایش خواهم کرد،
\v 51 او به پادشاه خود پیروزیهای بزرگ می‌بخشد،
\s5
\c 23
\p
\v 1 این است آخرین سخنان داوود:
\v 2 «روح خداوند به واسطۀ من سخن گفت؛
\v 3 خدای اسرائیل سخن گفت؛
\v 4 همچون روشنایی صبح است،
\v 5 «آیا خانۀ من با خدا چنین نیست؟
\v 6 اما مردان فرومایه جملگی مانند خارند که به دور افکنده می‌شود،
\v 7 و آن که بخواهد به ایشان دست زند،
\v 8 این است نام دلاورانی که داوود داشت: یوشیب‌بَشِبِتِ تَحکِمونی که رئیس آن سه تن بود.
\v 9 بعد از او، اِلعازار پسر دودو پسر اَخوخی بود. او یکی از سه دلاوری بود که داوود را همراهی می‌کردند، آنگاه که فلسطینیان را که در آنجا برای نبرد گرد آمده بودند، به چالش کشیدند. مردان اسرائیل عقب نشستند،
\v 10 ولی او برخاست و بر فلسطینیان تاخت تا اینکه دستش خسته شد و به شمشیر چسبید. خداوند در آن روز پیروزی عظیمی بخشید، و لشکریان از عقب اِلعازار برگشتند، اما تنها به جهت تاراج و بس.
\v 11 بعد از او، شَمَّه پسر آجیِ هَراری بود. فلسطینیان در لِحی، جایی که در آن قطعه زمینی پر از عدس بود، گرد آمدند و لشکریان اسرائیل از برابر فلسطینیان گریختند.
\v 12 ولی شَمَّه در وسط آن قطعه زمین ایستاد و از آن دفاع کرده، فلسطینیان را شکست داد، و خداوند پیروزی عظیمی بخشید.
\v 13 در موسم برداشت محصول، هنگامی که دسته‌ای از فلسطینیان در وادی رِفائیم اردو زده بودند، سه تن از سی سردار داوود نزد او فرود آمده، به غار عَدُلّام رفتند.
\v 14 داوود در آن وقت در سنگر بود و قراول فلسطینیان در بِیت‌لِحِم.
\v 15 داوود آرزو کرده، گفت: «ایکاش کسی از چاه بِیت‌لِحِم در کنار دروازه، جرعه‌ای آب به من می‌داد تا بنوشم!»
\v 16 پس آن سه مرد دلاور، اردوی فلسطینیان را از میان شکافته، از چاه بِیت‌لِحِم در کنار دروازه، آب کشیدند و آن را حمل کرده، نزد داوود بردند. اما او نخواست از آن بنوشد، بلکه آن را برای خداوند ریخت
\v 17 و گفت: «حاشا از من، ای خداوند، که چنین کنم. آیا خون مردانی را بنوشم که با به خطر افکندن جان خود برای این کار رفتند؟» بنابراین، نخواست از آن بنوشد. باری، این بود شرح کارهای آن سه دلاور.
\v 18 اَبیشای برادر یوآب پسر صِرویَه رئیس آن سی
\v 19 او مکرم‌ترینِ آن سی بود و سردار آنان شد، اما به آن سه نرسید.
\v 20 بِنایا پسر یِهویاداع، مردی دلاور از قَبصِئیل بود که کارهای بزرگ می‌کرد. او دو پهلوان
\v 21 او همچنین یک مرد مصریِ ورزیده‌اندام را کشت. آن مصری نیزه‌ای به دست داشت، اما بِنایا با چوبدستی نزد او رفت و نیزه را از دست مصری در ربوده، او را با نیزۀ خودش کشت.
\v 22 آری، بِنایا پسر یِهویاداع چنین کارهایی می‌کرد، و نامی همچون آن سه دلاور برای خود کسب نمود.
\v 23 او در میان آن سی مکرم بود، اما به آن سه نرسید. و داوود او را به فرماندهی محافظان شخصی خود برگماشت.
\v 24 عَسائیل برادر یوآب، از آن سی بود، همچنین: اِلحانان پسر دودوی بِیت‌لِحِمی،
\v 25 شَمَّۀ حَرودی، اِلیقای حَرودی،
\v 26 حالِصِ فَلْطی، عیرا پسر عِقّیشِ تِقوعی،
\v 27 اَبیعِزِرِ عَناتوتی، مِبونّایِ
\v 28 صَلمونِ اَخوخی، مَهَرایِ نِطوفایی،
\v 29 حالِب پسر بَعَنایِ نِطوفاتی، اِتّای پسر ریبای از جِبعَۀ بنی بِنیامین،
\v 30 بِنایای فِرعَتونی، هِدّای
\v 31 اَبی‌عَلبونِ عَرْباتی، عَزمَوِتِ بَرحومی،
\v 32 اِلیَحْبایِ شَعَلبونی، پسران یاشِن، یوناتان،
\v 33 شَمَّۀ
\v 34 اِلیفِلِط پسر اَحَسبای پسرِ مَعَکایی، اِلیعام پسر اَخیتوفِلِ جیلونی،
\v 35 حِصروِ
\v 36 یِجال پسر ناتان از صوبَه، بانیِ جادی،
\v 37 صِلِقِ عَمّونی، نَحَرایِ بِئیروتی، سلاحدار یوآب پسر صِرویَه،
\v 38 عیرای یِتری، جارِبِ یِتری،
\v 39 و اوریای حیتّی. اینان جملگی سی و هفت تن بودند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 دیگر بار خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد و داوود را بر ضد ایشان برانگیخته، گفت: «برو و اسرائیل و یهودا را شمارش کن.»
\v 2 پس پادشاه به یوآب سردار لشکر که همراهش بود،
\v 3 اما یوآب به پادشاه گفت: «یهوه خدایت بر شمار قوم هر چه باشد، صد چندان بیفزاید و چشمان سرورم پادشاه این را ببیند، ولی چرا سرورم پادشاه خواهان انجام این کار است؟»
\v 4 اما کلام پادشاه بر یوآب و سرداران لشکر غالب آمد. پس یوآب و سرداران لشکر از حضور پادشاه بیرون رفتند تا قوم اسرائیل را نام‌نویسی کنند.
\v 5 آنها از اردن عبور کردند و در عَروعیر واقع در جنوب شهری که در وسط وادی جاد بود، اردو زدند و سپس به جانب یَعزیر پیش رفتند.
\v 6 آنگاه به جِلعاد و به سرزمین تَحتیمِ حودْشی رسیدند، و سپس راه خـود را تـا دان‌یَعَن ادامه دادند و به جانب صیدون دور زدند.
\v 7 آنگاه به شهر حصاردار صور و جمله شهرهای حِویان و کنعانیان رفتند و سرانجام به بِئِرشِبَع در نِگِبِ
\v 8 چون از تمام آن سرزمین گذشتند، پس از سپری شدن نه ماه و بیست روز، به اورشلیم آمدند.
\v 9 یوآب شمار نام‌نوشتگان قوم را به پادشاه داد: در اسرائیل هشتصد هزار مرد شجاعِ شمشیرزن بود و در یهودا پانصد هزار مرد.
\v 10 اما پس از شمارش قوم، وجدان داوود معذب شد و به خداوند گفت: «در آنچه کردم، گناهی بزرگ ورزیدم. پس حال خداوندا، تمنا دارم تقصیر خادمت را رفع نمایی، زیرا بس احمقانه عمل کردم.»
\v 11 بامدادان، چون داوود برخاست، کلام خداوند بر جادِ نبی که نبی داوود بود، نازل شده، گفت:
\v 12 «برو و به داوود بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: سه چیز در برابرت می‌نهم. یکی را برای خود برگزین تا آن را برایت به عمل آورم.“»
\v 13 پس جاد نزد داوود آمد و او را خطاب کرده، گفت: «آیا سه سال
\v 14 داوود به جاد گفت: «بسیار در تنگی هستم. تمنا آنکه به دست خداوند اُفتیم زیرا که رحمتهایش بس عظیم است، اما به دست انسان نیفتم.»
\v 15 پس خداوند از بامداد تا پایان مدت معین، طاعون بر اسرائیل فرستاد، و از دان تا بِئِرشِبَع هفتاد هزار تن از قوم مردند.
\v 16 اما چون فرشته دست خود را بر اورشلیم دراز کرد تا آن را نابود سازد، خداوند از آن بلا منصرف شد و به فرشته‌ای که مردم را هلاک می‌کرد، فرمود: «کافی است! حال، دست خود بازدار.» فرشتۀ خداوند نزد خرمنگاه اَرونَۀ یِبوسی بود.
\v 17 چون داوود فرشته‌ای را که قوم را هلاک می‌ساخت، دید، به خداوند عرض کرده، گفت: «اینک مَنَم که گناه ورزیده و خطا کرده‌ام؛ اما این گوسفندان چه کرده‌اند؟ تمنا اینکه دست تو تنها بر من و بر خاندانم باشد.»
\v 18 آن روز، جاد نزد داوود آمد و به او گفت: «برو و مذبحی برای خداوند در خرمنگاه اَرونَۀ یِبوسی بر پا کن.»
\v 19 پس داوود مطابق کلام جاد، چنانکه خداوند امر فرموده بود، برفت.
\v 20 اَرونَه نگریسته، پادشاه و خدمتگزارانش را دید که به سوی او می‌آیند. او از خرمنگاه بیرون آمد و در برابر پادشاه تعظیم کرده، رویْ بر زمین نهاد.
\v 21 اَرونَه گفت: «چرا سرورم پادشاه نزد خادمش آمده است؟» داوود گفت: «تا خرمنگاه را از تو بخرم و مذبحی برای خداوند بنا کنم، تا بلا از قوم بازداشته شود.»
\v 22 اَرونَه به داوود گفت: «سرورم پادشاه هرآنچه در نظرش پسند آید، برگیرد و قربانی کند. اینانند گاوان نر برای قربانی تمام‌سوز و خرمن‌کوبها و اسباب گاوان برای هیزم.
\v 23 پادشاها، اَرونَه این همه را به پادشاه می‌دهد»، و اَرونَه ادامه داد: «باشد که یهوه خدایت از تو قبول فرماید.»
\v 24 ولی پادشاه به اَرونَه گفت: «نه، بلکه به‌یقین آنها را به بهایی از تو خواهم خرید و برای یهوه خدایم قربانیهای تمام‌سوزِ بی‌قیمت تقدیم نخواهم کرد.» پس داوود خرمنگاه و گاوان را به بهای پنجاه مثقال
\v 25 داوود در آنجا برای خداوند مذبحی بنا کرد و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم نمود. آنگاه خداوند دعای او را برای آن سرزمین اجابت کرد، و بلا از اسرائیل برگرفته شد.

912
11-1KI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,912 @@
\id 1KI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1ki
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 داوود پادشاه پیر و سالخورده شد و هرچند او را به جامه‌ها می‌پوشانیدند، گرم نمی‌شد.
\v 2 پس خدمتگزارانش وی را گفتند: «بگذار تا برای سرورمان پادشاه دوشیزه‌ای جوان بجوییم که در خدمت پادشاه باشد و او را پرستاری کند، و در آغوشت بخوابد تا سرورمان پادشاه گرم شود.»
\v 3 پس در سرتاسر قلمرو اسرائیل دوشیزه‌ای زیبا جستند، و اَبیشَکِ شونَمی را یافتند و نزد پادشاه آوردند.
\v 4 آن دوشیزه بسیار زیبا بود، و از پادشاه پرستاری کرده، او را خدمت می‌نمود، ولی پادشاه با او همبستر نشد.
\v 5 و اما اَدونیا پسر حَجّیت خویشتن را برافراشته، گفت: «من پادشاه خواهم شد.» پس ارابه‌ها و سواران برای خود تدارک دید، و پنجاه مرد تا پیشاپیش وی بدوند.
\v 6 پدرش هرگز او را نرنجانیده و به وی نگفته بود «چرا چنین و چنان می‌کنی؟» نیز اَدونیا مردی بود بسیار خوش‌سیما، و پس از اَبشالوم به دنیا آمده بود.
\v 7 اَدونیا با یوآب پسر صِرویَه و اَبیّاتارِ کاهن مشورت کرد و آنان او را پیروی و پشتیبانی کردند.
\v 8 ولی صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و ناتانِ نبی و شِمعی و ریعی و جنگاوران داوود به اَدونیا نپیوستند.
\v 9 آنگاه اَدونیا در کنار سنگ زُوحَلَت که در نزدیکی عِین‌روجِل است، گوسفندان و گاوان و گوساله‌های پرواری ذبح کرد، و جمله برادران خویش، پسران پادشاه را با همۀ صاحبمنصبان دربار یهودا دعوت نمود.
\v 10 ولی ناتانِ نبی و بِنایا و جنگاوران پادشاه و برادرش سلیمان را دعوت نکرد.
\v 11 آنگاه ناتان به بَتشِبَع مادر سلیمان گفت: «آیا نشنیده‌ای که اَدونیا پسر حَجّیت، پادشاه شده است و سرورمان داوود از این امر آگاه نیست؟
\v 12 پس حال بیا تو را مشورت دهم تا جان خود و جان پسرت سلیمان را برهانی.
\v 13 هم‌اکنون نزد داوود پادشاه برو و به او بگو: ”ای سرورم پادشاه، آیا تو برای کنیزت سوگند نخوردی و نگفتی که، ’پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست‘؟ پس چرا اَدونیا پادشاه شده است؟“
\v 14 آنگاه در همان حال که تو هنوز با پادشاه سخن می‌گویی، من نیز پس از تو داخل خواهم شد و گفته‌هایت را تأیید خواهم کرد.»
\v 15 پس بَتشِبَع نزد پادشاه به اتاق او رفت. پادشاه بسیار پیر بود و اَبیشَکِ شونَمی او را خدمت می‌کرد.
\v 16 بَتشِبَع خم شده، پادشاه را تعظیم نمود. پادشاه پرسید: «چه مسئلتی داری؟»
\v 17 بَتشِبَع گفت: «ای سرورم، تو برای کنیزت به یهوهْ خدایت سوگند یاد کرده، گفتی: ”پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست.“
\v 18 ولی اکنون اَدونیا پادشاه شده و سرورم پادشاه، از این امر آگاهی ندارد.
\v 19 او گاوان نر و گوساله‌های پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه، اَبیّاتارِ کاهن و یوآب فرماندۀ سپاه را دعوت کرده است، ولی خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده.
\v 20 و حال ای سرورم پادشاه، چشمان تمام اسرائیل بر توست تا ایشان را خبر دهی که پس از سرورم پادشاه، چه کسی بر تخت تو خواهد نشست.
\v 21 وگرنه، هنگامی که سرورم پادشاه نزد پدران خود بیارامد، من و پسرم سلیمان خطاکار محسوب خواهیم شد.»
\v 22 در همان حال که بَتشِبَع با پادشاه سخن می‌گفت، ناتانِ نبی نیز داخل شد.
\v 23 پادشاه را خبر دادند که: «ناتان نبی اینجاست.» پس ناتان به حضور پادشاه رفت و او را تعظیم کرده، روی بر زمین نهاد.
\v 24 ناتان گفت: «ای سرورم پادشاه، آیا تو فرموده‌ای که اَدونیا پس از تو پادشاه خواهد شد و بر تخت تو خواهد نشست؟
\v 25 چراکه امروز او رفته و گاوانِ نر و گوساله‌های پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه و فرماندهان سپاه و اَبیّاتارِ کاهن را نیز دعوت کرده است. اینک آنان در حضورش می‌خورند و می‌نوشند و می‌گویند: ”زنده باد اَدونیای پادشاه!“
\v 26 ولی من، خدمتگزارت، و صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده است.
\v 27 آیا این امر از جانب سرورم پادشاه شده و آیا به خدمتگزارانت خبر نداده‌‌ای که پس از سرورم پادشاه چه کسی باید بر تخت وی بنشیند؟»
\v 28 آنگاه داوودِ پادشاه گفت: «بَتشِبَع را نزد من فرا خوانید.» پس بَتشِبَع به حضور پادشاه آمد و پیش روی وی ایستاد.
\v 29 آنگاه پادشاه سوگند یاد کرده، گفت: «به حیات خداوند که جان مرا از هر تنگی رهانیده است، سوگند،
\v 30 که من امروز آنچه را برای تو به یهوهْ خدای اسرائیل سوگند خوردم، ادا خواهم کرد، که پسرت سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و به جای من بر تخت من خواهد نشست.»
\v 31 آنگاه بَتشِبَع رو به زمین خم شده، پادشاه را تعظیم کرد و گفت: «سرورم داوودِ پادشاه تا ابد زنده باد!»
\v 32 داوود پادشاه گفت: «صادوقِ کاهن، ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع را نزد من فرا خوانید.» چون آنان به حضور پادشاه آمدند،
\v 33 ایشان را فرمود: «خدمتگزارانِ سرورتان را همراه خود برگیرید و پسرم سلیمان را بر قاطر من بنشانید و او را به جِیحون ببرید.
\v 34 در آنجا صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کنند، و شما در کَرِنا دمیده، بگویید: ”زنده باد سلیمان پادشاه!“
\v 35 آنگاه از پی او برآیید، و او داخل شده، بر تخت من بنشیند و به جای من پادشاهی کند، زیرا اوست آن که من به حکومت بر اسرائیل و یهودا برگماشته‌ام.»
\v 36 بِنایا پسر یِهویاداع در پاسخ پادشاه گفت: «آمین! باشد که یهوهْ خدای سرورم پادشاه نیز چنین گوید،
\v 37 و همان‌گونه که خداوند با سرورم پادشاه بوده است، با سلیمان نیز باشد و تخت او را از تخت سرورم داوودِ پادشاه بزرگتر سازد!»
\v 38 پس صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان رفته، سلیمان را بر قاطر داوودِ پادشاه نشاندند و او را به جِیحون آوردند.
\v 39 در آنجا صادوقِ کاهن ظرف
\v 40 و همۀ قوم از پی او رفته، نی نواختند و شادی عظیم کردند، به حدی که زمین از فریادشان به لرزه درمی‌آمد.
\v 41 اَدونیا و همۀ میهمانانی که با وی بودند در پایان جشن این صدا را شنیدند. یوآب با شنیدن صدای کَرِنا پرسید: «این چه غوغایی است که در شهر به پا شده؟»
\v 42 هنوز درحال سخن گفتن بود که یوناتان پسر اَبیّاتارِ کاهن از راه رسید. اَدونیا گفت: «داخل شو! زیرا تو مردی شریف هستی و خبر خوش می‌آوری.»
\v 43 یوناتان پاسخ داد: «خیر! زیرا سرورمان داوودِ پادشاه، سلیمان را به پادشاهی برگماشته است.
\v 44 پادشاه، صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان را به همراهی او فرستاده است، و آنان سلیمان را بر قاطر پادشاه نشانیده‌اند
\v 45 و صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را در جِیحون به پادشاهی مسح کرده‌اند. و از آنجا چنان شادی‌کنان برآمده‌اند که غوغایی در شهر به پا شده است. و صدایی که شنیدید همین است.
\v 46 سلیمان بر تخت شاهی نشسته است.
\v 47 از این گذشته، خدمتگزاران پادشاه برای عرض تبریک به سرورمان، داوود پادشاه آمده، گفته‌اند: ”باشد که خدای تو نام سلیمان را از نام تو برتر و تخت سلطنت او را از تخت تو بزرگتر گرداند!“ و پادشاه بر بستر خویش سَجده کرده است.
\v 48 پادشاه همچنین گفته است: ”متبارک باد یهوه، خدای اسرائیل، که امروز کسی را به من بخشیده که بر تخت من بنشیند، و چشمان من این را می‌بیند.“»
\v 49 آنگاه میهمانان اَدونیا جملگی هراسان برخاسته، هر یک به راه خود رفتند.
\v 50 و اَدونیا از ترس سلیمان برخاسته، برفت و شاخهای مذبح را به دست بگرفت.
\v 51 پس سلیمان را خبر دادند که: «اینک اَدونیا از سلیمانِ پادشاه ترسان است و شاخهای مذبح را به دست گرفته، می‌گوید، ”سلیمانِ پادشاه امروز برای من سوگند یاد کند که خدمتگزار خود را به شمشیر نخواهد کشت.“»
\v 52 سلیمان گفت: «اگر نشان دهد که مردی شریف است، مویی از سرش بر زمین نخواهد افتاد؛ ولی اگر در او شرارت یافت شود، خواهد مرد.»
\v 53 آنگاه سلیمان پادشاه کسان فرستاد و آنان اَدونیا را از نزد مذبح فرود آوردند. و اَدونیا آمده، سلیمان پادشاه را تعظیم کرد، و سلیمان وی را گفت: «به خانۀ خود برو.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و چون زمان مرگ داوود نزدیک می‌شد، پسر خود سلیمان را امر فرموده، گفت:
\v 2 «من به راه تمامی اهل زمین می‌روم، پس قوی و دلیر باش،
\v 3 و آنچه را یهوه خدایت از تو می‌طلبد، نگاه دار: در طریقهای او گام بردار، و فرایض و فرمانها و قوانین و شهادات او را همان‌گونه که در تورات موسی نوشته شده است حفظ کن، تا در هر کاری که می‌کنی و به هر جا که می‌روی کامیاب شوی،
\v 4 و تا خداوند کلام خود را دربارۀ من استوار سازد که فرمود: ”اگر پسرانت مراقب راه خویش باشند و به تمامی دل و تمامی جان خویش در حضور من با راستی گام بردارند، هرگز از نسل تو کسی که بر تخت پادشاهی اسرائیل تکیه زند، کم نخواهد بود.“
\v 5 «افزون بر این، تو آنچه را که یوآب پسر صِرویَه با من کرد نیک می‌دانی، و آنچه را که با دو سردار سپاه اسرائیل کرد، با اَبنیر پسر نیر و عَماسا پسر یِتِر. او ایشان را بکشت و خون جنگ را در زمان صلح ریخت و کمربندی را که بر میان بسته بود و کفشهایی را که به پا داشت، به خون جنگ بیالود.
\v 6 پس مطابق حکمت خود رفتار کن، اما مگذار موی سپیدش در آرامش به گور
\v 7 اما بر پسران بَرزِلّاییِ جِلعادی احسان کن و بگذار از کسانی باشند که بر سفرۀ تو نان می‌خورند. زیرا هنگامی که از برادرت اَبشالوم می‌گریختم، آنان نیز در حق من چنین کردند.
\v 8 و اینک شِمعی پسر جیرایِ بِنیامینی، اهل بَحوریم، نیز نزد توست. او همان است که در روزی که به مَحَنایِم می‌رفتم، مرا سخت نفرین کرد. اما چون به استقبال من به اردن آمد، برایش به خداوند سوگند یاد کردم که: ”تو را به شمشیر نخواهم کشت.“
\v 9 پس اکنون تو او را بی‌گناه مشمار. تو مردی حکیم هستی و می‌دانی با او چه باید کرد. موی سپیدش را خون‌آلود به گور بفرست.»
\v 10 آنگاه داوود با پدران خود آرمید و او را در شهر داوود به خاک سپردند.
\v 11 او چهل سال بر اسرائیل پادشاهی کرد؛ هفت سال در حِبرون و سی و سه سال در اورشلیم.
\v 12 پس سلیمان بر تخت پدرش داوود بنشست و سلطنتش بسیار استوار شد.
\v 13 آنگاه اَدونیا پسر حَجّیت نزد بَتشِبَع مادر سلیمان آمد. بَتشِبَع از او پرسید: «آیا در صلح و صفا آمده‌ای؟» پاسخ داد: «آری، در صلح و صفا آمده‌ام.»
\v 14 و افزود: «سخنی با تو دارم.» بَتشِبَع گفت: «بگو.»
\v 15 گفت: «می‌دانی که پادشاهی از آنِ من بود و همۀ اسرائیل انتظار داشتند من پادشاه شوم؛ ولی پادشاهی از من برگشت و به برادرم رسید، زیرا از جانب خداوند به او تعلق داشت.
\v 16 اکنون خواهشی از تو دارم. مرا رد مکن.» بَتشِبَع گفت: «بگو.»
\v 17 اَدونیا گفت: «تمنا اینکه از سلیمانِ پادشاه بخواهی اَبیشَکِ شونَمی را به من به زنی دهد. او خواهش تو را رد نخواهد کرد.»
\v 18 بَتشِبَع گفت: «بسیار خوب. از جانب تو با پادشاه سخن خواهم گفت.»
\v 19 پس بَتشِبَع نزد سلیمان پادشاه رفت تا از جانب اَدونیا با او سخن گوید. پادشاه به استقبالش برخاسته، او را تعظیم کرد. آنگاه بر تخت خود بنشست و فرمان داد برای مادر پادشاه نیز مسندی بیاورند، و او بر جانب راست پادشاه بنشست.
\v 20 آنگاه بَتشِبَع گفت: «خواهشی کوچک از تو دارم. خواهش مرا رد مکن.» پادشاه پاسخ داد: «ای مادرم، بگو زیرا که خواهشت را رد نخواهم کرد.»
\v 21 پس او گفت: «بگذار اَبیشَکِ شونَمی به همسری برادرت اَدونیا درآید.»
\v 22 سلیمان پادشاه در جواب مادرش گفت: «چرا فقط اَبیشَکِ شونَمی را برای اَدونیا می‌خواهی؟ سلطنت را نیز برای او بخواه! زیرا او برادر بزرگ من است! و نه تنها برای او، بلکه برای اَبیّاتارِ کاهن و یوآب پسر صِرویَه نیز درخواست کن!»
\v 23 آنگاه سلیمان پادشاه به خداوند سوگند یاد کرده، گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند اگر اَدونیا تاوان این سخن را به بهای جان خود نپردازد!
\v 24 اکنون به حیات خداوند که مرا استوار ساخته و بر تخت پدرم داوود نشانیده و مطابق وعده‌اش، خاندانی برایم به پا داشته است سوگند، که همین امروز اَدونیا کشته خواهد شد!»
\v 25 پس سلیمانِ پادشاه، بِنایا پسر یِهویاداع را فرستاد، و او اَدونیا را به شمشیر زد، که مرد.
\v 26 پادشاه به اَبیّاتارِ کاهن گفت: «به مِلک خود در عَناتوت برو زیرا تو سزاوار مرگی. ولی امروز تو را نخواهم کشت چراکه صندوق یهوه خدا را در حضور پدرم داوود می‌بردی و در همۀ سختیهای پدرم با او سهیم بودی.»
\v 27 پس سلیمان، اَبیّاتار را از کهانت خداوند برکنار کرد و بدین‌گونه کلام خداوند را که در شیلوه دربارۀ خاندان عیلی گفته بود، به انجام رسانید.
\v 28 چون این خبر به گوش یوآب رسید، به خیمۀ خداوند بگریخت و شاخهای مذبح را به دست بگرفت،
\v 29 چون به سلیمان پادشاه خبر دادند که، «یوآب به خیمۀ خداوند گریخته و اینک در کنار مذبح است،» سلیمان، بِنایا پسر یِهویاداع را فرستاده، گفت: «برو و او را به شمشیر بزن.»
\v 30 پس بِنایا به خیمۀ خداوند درآمده، یوآب را گفت: «پادشاه می‌فرماید، ”بیرون بیا.“» اما او پاسخ داد: «نه، بلکه اینجا می‌میرم.» آنگاه بِنایا برای پادشاه پیغام فرستاد که: «یوآب چنین گفته و چنین به من جواب داده است.»
\v 31 آنگاه پادشاه بِنایاهو را فرمود: «موافق آنچه می‌گوید، عمل نما. او را به شمشیر بزن و دفن کن، تا گناه خونی را که یوآب بی‌سبب ریخت، از من و خاندانم بزدایی.
\v 32 خداوند خون او را بر گردن خودش خواهد نهاد، زیرا بدون آگاهی پدرم داوود، بر دو مرد که هر دو از او پارساتر و نیکوتر بودند، یعنی بر اَبنیر پسر نیر فرماندۀ سپاه اسرائیل و عَماسا پسر یِتِر فرماندۀ سپاه یهودا، حمله آورده، آنان را به شمشیر بکشت.
\v 33 خون ایشان تا ابد بر گردن یوآب و نسل او باشد، ولی برای داوود و نسل او و برای خاندان و تخت او تا ابد از جانب خداوند سلامتی باشد.»
\v 34 پس بِنایا پسر یِهویاداع برآمده، یوآب را به شمشیر زد و کُشت، و او را در خانه‌اش که در صحرا بود، دفن کردند.
\v 35 پادشاه، بِنایا پسر یِهویاداع را به جای یوآب به فرماندهی سپاه و صادوقِ کاهن را به جای اَبیّاتار به کهانت برگماشت.
\v 36 آنگاه پادشاه شِمعی را فرا خوانده، بدو گفت: «در اورشلیم برای خود خانه‌ای بساز و آنجا ساکن شو، و از آنجا به هیچ جای دیگر مرو.
\v 37 روزی که شهر را ترک کنی و از وادی قِدرون بگذری، یقین بدان که قطعاً کشته خواهی شد و خونت بر گردن خودت خواهد بود.»
\v 38 شِمعی به پادشاه گفت: «آنچه گفتی نیکوست. خدمتگزارت مطابق گفتۀ سرورم پادشاه عمل خواهد کرد.» و شِمعی روزهای بسیار در اورشلیم ماند.
\v 39 ولی پس از پایان سه سال، دو غلام شِمعی به نزد اَخیش پسر مَعَکاه، پادشاه جَت گریختند. و به شِمعی خبر دادند که: «اینک غلامان تو در جَت به سر می‌برند.»
\v 40 شِمعی برخاست و الاغش را زین کرد و به جستجوی غلامان خود به جَت نزد اَخیش رفت، و آنان را از جَت باز‌آورد.
\v 41 چون به سلیمان گفتند که شِمعی از اورشلیم به جَت رفته و بازگشته است،
\v 42 پادشاه فرستاده، او را فرا خواند و به وی گفت: «آیا تو را به خداوند سوگند ندادم، و اخطار نکرده، نگفتم: ”روزی که از اینجا به هر جایی بیرون روی، یقین بدان که قطعاً خواهی مرد“؟ تو مرا گفتی: ”کلامت نیکوست و آن را شنیدم.“
\v 43 پس چرا سوگند خود را به خداوند نگاه نداشتی و از فرمان من سر پیچیدی؟»
\v 44 همچنین پادشاه به شِمعی گفت: «در دل خویش می‌دانی که بر پدرم داوود چه بدیها کرده‌ای. پس خداوند این بدیها را بر سرت برمی‌گرداند.
\v 45 ولی سلیمانِ پادشاه مبارک خواهد بود و تخت پادشاهی داوود، در حضور خداوند تا به ابد پایدار خواهد ماند.»
\v 46 آنگاه پادشاه به بِنایا پسر یِهویاداع فرمان داد و او بیرون رفته، شِمعی را به شمشیر زد و کشت.
\s5
\c 3
\p
\v 1 سلیمان با فرعون پادشاه مصر پیمان دوستی بست و دختر فرعون را به زنی گرفته، او را به شهر داوود آورد، تا زمانی که کار بنای کاخ خود و معبد خداوند و دیوار اطراف اورشلیم را به پایان رسانید.
\v 2 اما قوم همچنان در مکانهای بلند قربانی تقدیم می‌کردند، زیرا تا آن زمان هنوز خانه‌‌ای برای نام یهوه ساخته نشده بود.
\v 3 سلیمان خداوند را دوست می‌داشت و بنا به فرایض پدر خود داوود سلوک می‌کرد، جز اینکه در مکانهای بلند قربانی می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
\v 4 و اما پادشاه برای تقدیم قربانی به جِبعون رفت، زیرا مهمترین مکانِ بلند بود. سلیمان بر مذبحِ آن هزار قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌کرد.
\v 5 شب‌هنگام در جِبعون خداوند در خواب بر سلیمان ظاهر شد و گفت: «آنچه را که می‌خواهی به تو بدهم درخواست کن.»
\v 6 سلیمان پاسخ داد: «تو به پدرم داوود که خدمتگزارت بود، محبتی عظیم نشان دادی، زیرا او در حضورت با وفاداری و پارسایی و دلی راست با تو سلوک می‌کرد. و این محبت عظیم را نسبت به او نگاه داشته، پسری به او بخشیدی تا امروز بر تختش بنشیند.
\v 7 و حال، ای یهوه خدای من، تو خدمتگزارت را به جای پدرم داوود پادشاه ساختی. ولی من جوانی کم سن و سال بیش نیستم و خروج و دخول را نمی‌دانم.
\v 8 نیز خدمتگزارت میان قوم برگزیدۀ تو است، قومی عظیم و چنان کثیر که آنها را نتوان شمرد و حساب نتوان کرد.
\v 9 پس به خدمتگزار خویش دلی فهیم عطا کن تا بر قوم تو حکم براند
\v 10 این درخواست سلیمان خداوند را خشنود ساخت.
\v 11 پس به او گفت: «چون چنین چیزی از من خواستی، و عمر دراز یا ثروت برای خود نخواستی، و نه جان دشمنانت را، بلکه به جهت خود فهم طلب کردی تا عدالت را تشخیص دهی،
\v 12 اینک مطابق سخنت می‌کنم و تو را دلی حکیم و فهیم می‌بخشم آن‌گونه که پیش از تو مانند تو نبوده و پس از تو نیز همچون تو بر نخواهد خاست.
\v 13 و آنچه را نیز که نخواستی به تو خواهم بخشید، یعنی هم ثروت و هم شوکت را، تا در همۀ روزهایت هیچ پادشاهِ دیگر با تو به قیاس نیاید.
\v 14 و اگر در طریقهای من سلوک نمایی و فرایض و فرامین مرا به جا آوری، همان‌گونه که پدرت داوود سلوک می‌کرد، آنگاه روزهایت را طویل خواهم ساخت.»
\v 15 سلیمان بیدار شد و دریافت خواب دیده است. او به اورشلیم آمده، نزد صندوق عهد خداوند ایستاد و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت
\v 16 چندی بعد، دو زن بدکاره نزد پادشاه آمده، در حضورش ایستادند.
\v 17 یکی از آنان گفت: «سَروَرم، من و این زن در یک خانه ساکنیم. او در خانه با من بود که فرزندی بزادم.
\v 18 سه روز پس از زایمانم، این زن نیز بزاد. ما در خانه تنها بودیم و جز ما دو تن، کسی دیگر در خانه نبود.
\v 19 شبانگاه پسر این زن مرد، زیرا بر او خوابیده بود.
\v 20 نیمه‌های شب، کنیز تو در خواب بود که این زن برخاسته، پسر مرا از کنارم برگرفت و بر سینۀ خود جای داد، و پسر مردۀ خویش را بر سینۀ من نهاد.
\v 21 سحرگاهان، چون برخاستم تا پسرم را شیر دهم، اینک او را مرده یافتم! اما چون در روشنایی صبح به‌دقّت بر او نگریستم، دیدم پسری نیست که من زاده بودم.»
\v 22 زن دیگر گفت: «خیر. پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو.» ولی زن اوّل پاسخ داد: «خیر. پسر مرده از آنِ تو است و پسر زنده از آنِ من.» و آنان این‌چنین نزد پادشاه سخن می‌گفتند.
\v 23 آنگاه پادشاه گفت: «یکی می‌گوید، ”پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو“، و دیگری می‌گوید، ”خیر! پسر مرده از آن تو است و پسر زنده از آن من“.»
\v 24 پس پادشاه گفت: «شمشیری نزد من بیاورید.» و شمشیری به حضور پادشاه آوردند.
\v 25 آنگاه گفت: «کودکِ زنده را به دو نیم کنید، و نیمی را به یک زن و نیم دیگر را به زن دیگر بدهید.»
\v 26 اما زنی که پسرِ زنده از آنِ او بود، چون دلش بر فرزندش می‌سوخت، به پادشاه گفت: «سَروَرم، تمنا می‌کنم کودک زنده را به آن زن بدهید. او را به هیچ روی مَکُشید.» ولی زن دیگر گفت: «نه از آنِ من باشد و نه از آنِ تو. او را به دو نیم کنید.»
\v 27 آنگاه پادشاه پاسخ داده، گفت: «طفل زنده را به زن نخست بدهید. او را به هیچ روی مکشید چون این زن مادر او است.»
\v 28 و چون همۀ اسرائیل خبر حکمی را که پادشاه داده بود شنیدند، از پادشاه ترسان شدند، چون دریافتند که حکمت خدا در اوست تا عدالت را برقرار کند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 بدین‌گونه، سلیمانِ پادشاه بر تمامی اسرائیل پادشاهی می‌کرد،
\v 2 و صاحبمنصبان او اینان بودند:
\v 3 اِلیحورِف و اَخیّا پسران شیشَه - کاتبان؛
\v 4 بِنایا پسر یِهویاداع - سردار لشکر؛
\v 5 عَزَریا پسر ناتان - سرپرست حاکمان؛
\v 6 اَخیشار - سرپرست امور کاخ پادشاه؛
\v 7 سلیمان دوازده حاکم بر تمامی اسرائیل گماشته بود که خوراک پادشاه و خاندانش را تدارک می‌دیدند. هر یک از ایشان مسئول تدارک برای یک ماه از سال بودند.
\v 8 نامهای این حاکمان از این قرار بود:
\v 9 بِن‌دِقِر، در ماقَص، شَعَلبیم، بِیت‌شمس و ایلون‌بِیت‌حانان؛
\v 10 بِن‌خِسِد، در اَرُبّوت، که سوکوه و همۀ سرزمین خِفِر از آنِ او بود؛
\v 11 بِن‌اَبیناداب، در تمامی نافَت‌دُر، که تافَت دختر سلیمان زن او بود؛
\v 12 بَعَنا پسر اَخیلود، در تَعَناک و مِجِدّو و در تمام بِیت‌شِاَن که در کنار صَرِتان زیر یِزرِعیل است، از بِیت‌شِاَن تا آبِل‌مِحولَه تا آن سوی یُقمِعام؛
\v 13 بِن‌جابِر، در راموت‌جِلعاد، که شهرهای یائیر پسر مَنَسی در جِلعاد و منطقۀ اَرجوب در باشان از آنِ او بود، یعنی شصت شهر بزرگ حصاردار با پشت‌بند‌های برنجین؛
\v 14 اَخیناداب پسر عِدّو، در مَحَنایِم؛
\v 15 اَخیمَعَص، در نَفتالی، که باسِمَت دختر سلیمان را به زنی گرفته بود؛
\v 16 بَعَنا پسر حوشای، در اَشیر و بِعَلوت؛
\v 17 یَهوشافاط پسر فارُوَح، در یِساکار؛
\v 18 شِمعی پسر ایلا، در بِنیامین؛
\v 19 جِبِر پسر اوری، در سرزمین جِلعاد، که سرزمین سیحون پادشاه اَموریان و عوج پادشاه باشان بود. او تنها حاکم آن منطقه بود.
\v 20 مردم یهودا و اسرائیل همچون شنهای کنار دریا بی‌شمار بودند؛ آنان می‌خوردند و می‌آشامیدند و شادی می‌کردند.
\v 21 و سلیمان بر تمامی ممالک، از نهر فُرات
\v 22 آذوقۀ روزانۀ سلیمان عبارت بود از: سی کُر
\v 23 ده رأس گاو پرواری، بیست رأس گاوِ پرورده در چراگاه، یکصد گوسفند، و نیز آهوان، گوزنها، غزالها و مرغان فربه.
\v 24 زیرا که سلیمان بر تمام سرزمینهای واقع در غرب نهر فُرات، از تِفصَح تا غزه، و بر تمام پادشاهان آن نواحی فرمان می‌راند و از هر سو در صلح به سر می‌بُرد.
\v 25 و در تمامی دوران حیات سلیمان، هر کس از یهودا و اسرائیل، از دان تا بِئِرشِبَع، زیر درخت انجیر و تاک خود در امنیت به سر می‌بُرد.
\v 26 سلیمان را چهل
\v 27 هر یک از حاکمان در ماه خود، برای سلیمانِ پادشاه و همۀ کسانی که بر سر سفرۀ او می‌آمدند، تدارک می‌دیدند و نمی‌گذاشتند چیزی کم باشد.
\v 28 نیز هر یک بنا به وظیفۀ خود، برای اسبان و اسبان تازی، هر جا که نیاز بود کاه و جو می‌آوردند.
\v 29 و خدا به سلیمان حکمت و فهمِ بی‌اندازه، و وسعت اندیشه به گستردگی شنهای کنار دریا بخشید
\v 30 تا آنجا که حکمت سلیمان از حکمت تمامی مردم مشرق زمین و از تمامی حکمت مصر برتر بود.
\v 31 او از همۀ آدمیان حکیمتر بود، از ایتانِ اِزراحی و پسران ماحول، یعنی هیمان و کَلکول و دَردَع. و آوازۀ او در میان همۀ قومهای اطراف گسترده بود.
\v 32 سلیمان سه هزار مَثَل گفت، و شمار سروده‌هایش یکهزار و پنج بود.
\v 33 او از درختان، از سرو آزاد لبنان گرفته تا بوته‌های کوچک زوفا که در شکاف دیوار می‌روید، سخن می‌گفت، و نیز از حیوانات و پرندگان و خزندگان و ماهیان.
\v 34 از میان تمامی قومها، و از همۀ پادشاهان زمین که آوازۀ حکمت سلیمان را شنیده بودند، می‌آمدند تا به حکمت او گوش فرا دهند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 حیرام، پادشاه صور، چون شنید سلیمان را به جانشینی پدرش داوود به پادشاهی مسح کرده‌اند، خادمان خود را نزد سلیمان فرستاد، زیرا داوود را همیشه دوست می‌داشت.
\v 2 سلیمان نیز برای حیرام پیغام فرستاد که:
\v 3 «تو نیک می‌دانی که پدرم داوود نتوانست برای نام یهوه ْخدایش خانه‌ای بسازد، از آن رو که از هر سو با جنگها احاطه شده بود، تا اینکه خداوند دشمنانش را زیر کف پاهای او نهاد.
\v 4 اما اکنون یهوه خدای من، مرا از هر سو آسودگی بخشیده است، به گونه‌ای که هیچ دشمنی و هیچ واقعۀ بدی وجود ندارد.
\v 5 پس اکنون قصد آن دارم که خانه‌ای برای نام یهوه خدایم بسازم، چنانکه خداوند به پدرم داوود فرمود: ”پسرت که من او را به جای تو بر تخت می‌نشانم، اوست که آن خانه را برای نام من بنا خواهد کرد“.
\v 6 پس حال امر فرما تا سروهای آزاد از لبنان برای من بِبُرّند. خادمان من همراه خادمان تو خواهند بود و دستمزد خادمانت را مطابق هرآنچه بفرمایی، به تو خواهم پرداخت. زیرا می‌دانی که در میان ما کسی نیست که بداند چگونه چوب را به خوبیِ صیدونیان بِبُرَّد.»
\v 7 چون حیرام سخنان سلیمان را شنید، بسیار شادمان شد و گفت: «امروز خداوند متبارک باد، که به داوود پسری حکیم بر این قومِ عظیم عطا فرموده است.»
\v 8 پس حیرام نزد سلیمان فرستاده، گفت: «پیامی را که برایم فرستادی، اجابت کردم. من خواهش تو را دربارۀ چوب سرو آزاد و صنوبر به تمامی به جا خواهم آورد.
\v 9 خادمان من الوارها را از لبنان به دریا فرود خواهند آورد و من از آنها کَلَکی خواهم ساخت تا بر دریا شناور شده، به مکانی که تو برایم تعیین کنی، برسند. در آنجا آنها را از هم باز خواهم کرد تا تو آنها را بِبَری. و تو نیز با فراهم آوردنِ آذوقه برای خانۀ من، خواست مرا به جا خواهی آورد.»
\v 10 بدین‌گونه، حیرام تمام الوارهای سرو آزاد و صنوبر را که سلیمان می‌خواست، برایش فراهم آورد.
\v 11 سلیمان نیز به جهت آذوقۀ خانۀ حیرام، بیست هزار کُر
\v 12 پس خداوند همان‌گونه که وعده داده بود، به سلیمان حکمت عطا فرمود. و میان حیرام و سلیمان صلح برقرار بود، و آن دو با یکدیگر پیمان بستند.
\v 13 سلیمانِ پادشاه از تمامی اسرائیل کارگرانی برای کارِ اجباری گرفت، که شمار آنان سی هزار مرد بود.
\v 14 او هر ماه ده هزار تن از آنان را به نوبت به لبنان گسیل می‌داشت. آنان یک ماه را در لبنان و دو ماه را در خانه سپری می‌کردند. و اَدونیرام سرپرست کارِ اجباری بود.
\v 15 سلیمان همچنین هفتاد هزار باربر و هشتاد هزار سنگتراش در نواحی مرتفع داشت،
\v 16 سوای سه هزار و سیصد
\v 17 آنان به فرمان پادشاه، تخته‌سنگهای بزرگ و گرانبها می‌کندند تا پیِ معبد را از سنگهای تراشیده بگذارند.
\v 18 بدین‌گونه، بنّایان سلیمان و بنّایان حیرام و مردان جِبال سنگها را می‌تراشیدند و چوب و سنگ برای بنای معبد مهیا می‌ساختند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 سلیمان در چهارصد و هشتادمین سال خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر و چهارمین سال سلطنت خود بر اسرائیل، در ماه زیو که دوّمین ماه از سال بود، بنای خانۀ خداوند را آغاز کرد.
\v 2 خانه‌‌ای که سلیمانِ پادشاه برای خداوند ساخت، به درازای شصت ذِراع
\v 3 ایوان مقابل محرابگاه خانه، درازایش بیست ذِراع بود، مطابق پهنای خانه، و ده ذِراع پیش رفته بود.
\v 4 سلیمان برای خانه پنجره‌هایی دارای چارچوب و مشبک ساخت.
\v 5 چسبیده به دیوارهای خانه، دور تا دور، طبقه‌ها بنا کرد که محراب بیرونی و محراب درونی خانه را در بر می‌گرفت، و در آنها، دور تا دور، حجره‌ها ساخت.
\v 6 پهنای طبقۀ پایین پنج ذِراع، پهنای طبقۀ میانی شش ذِراع، و پهنای طبقۀ سوّم هفت ذِراع بود. و دور تا دورِ بیرون دیوارهای خانه لبه‌هایی ایجاد کرد تا هیچ‌کدام از تیرهای سقف حجره‌ها به دیوارهای خانه فرو نرود.
\v 7 در بنای خانه از قطعه‌سنگهایی استفاده می‌شد که در معدن سنگ آماده شده بود، به گونه‌ای که به هنگام بنای خانه هیچ صدای چکش، تیشه یا دیگر ابزار آهنی شنیده نمی‌شد.
\v 8 ورودی طبقۀ پایین
\v 9 بدین ترتیب سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود، و سقف آن را با تیرها و تخته‌های چوب سرو آزاد پوشانید.
\v 10 او طبقه‌ها را چسبیده به تمام خانه بنا کرد، که هر یک پنج ذِراع ارتفاع داشت و با تیرهای چوب سرو به خانه متصل می‌شد.
\v 11 و کلام خداوند بر سلیمان نازل شده، گفت:
\v 12 «در خصوص این خانه‌‌ که بنا می‌کنی، اگر در فرایض من سلوک نمایی و قوانین مرا حفظ کنی و همۀ فرمانهای مرا نگاه داشته، در آنها گام برداری، آنگاه وعده‌ای را که به پدرت داوود دادم، با تو استوار خواهم ساخت.
\v 13 و در میان بنی‌اسرائیل ساکن خواهم شد، و قوم خود اسرائیل را ترک نخواهم گفت.»
\v 14 پس سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود.
\v 15 او دیوارهای خانه را از داخل با تخته‌هایی از چوب سرو پوشانید که از زمین تا به سقف می‌رسید، و کف خانه را با تخته‌هایی از چوب صنوبر فرش کرد.
\v 16 او به اندازۀ بیست ذِراع از قسمت پشت خانه را از زمین تا به سقف با تخته‌های چوب سرو ساخت، و آن را در اندرون خانه به جهت محراب درونی، یعنی قُدس‌الاقداس بنا کرد.
\v 17 محراب بیرونی که مقابل این محراب درونی بود، چهل ذِراع درازا داشت.
\v 18 درون خانه از چوبهای سرو آزادِ کنده‌کاری شده، با نقشهای کدو و گلهای شکفته بود. همه‌جا از چوب سرو پوشیده بود و هیچ سنگی به چشم نمی‌خورد.
\v 19 سلیمان محراب درونی را در اندرون خانه آماده کرد تا صندوق عهد خداوند در آنجا گذاشته شود.
\v 20 درازا و پهنا و بلندای مِحراب درونی بیست ذِراع بود. او آن را به طلای ناب پوشانید، و مذبح
\v 21 او درون خانۀ بیرونی را با طلای ناب پوشانید، و مقابل محراب درونی زنجیرهای طلا کشید و آن را زراندود کرد.
\v 22 بدین‌گونه همه جای خانه را به طلا پوشانید تا تمامی خانه تکمیل شد، و مذبحِ کنار محراب درونی را نیز سراسر زراندود کرد.
\v 23 و در محراب درونی دو کروبی از چوب زیتون ساخت که بلندای هر یک ده ذِراع بود.
\v 24 طول یک بال کروبی، پنج ذِراع و طول بال دیگر نیز پنج ذِراع بود، یعنی از سر یک بال تا سر بال دیگر ده ذِراع.
\v 25 کروبیِ دیگر نیز ده ذِراع بود. هر دو کروبی یک اندازه و یک شکل بودند.
\v 26 بلندای یک کروبی ده ذِراع و بلندای کروبی دیگر نیز به همان اندازه بود.
\v 27 سلیمان کروبیان را در خانۀ درونی نهاد، و بالهای کروبیان گسترده بود، به گونه‌ای که بال یک کروبی به دیوار یک طرف می‌رسید و بال کروبی دیگر به دیوار طرف دیگر، و بالهای دیگر آنها در میان خانه به هم برمی‌خورد.
\v 28 او کروبیان را نیز به طلا پوشانید.
\v 29 و سلیمان تمامی دیوارهای خانه را دور تا دور با کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته منقوش ساخت، هم قسمت درونی و هم قسمت بیرونی را.
\v 30 و کف خانه را به طلا پوشانید، هم در قسمت درونی و هم در قسمت بیرونی.
\v 31 نیز برای ورودیِ محراب درونی درهایی از چوب زیتون ساخت با سردر و چارچوبهای پنج ضلعی،
\v 32 و آن دو لنگه در از چوب زیتون را با کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت، و کروبیان و درختان نخل را به طلا پوشانید.
\v 33 همچنین برای ورودیِ محرابِ بیرونی نیز چارچوبهای چهارضلعی از چوب زیتون ساخت،
\v 34 و دو لنگه در از چوب صنوبر که هر لنگۀ آن، از میان به داخل تا می‌شد.
\v 35 و آنها را به کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت و آن نقشها را یکسان با طلا پوشانید.
\v 36 و دیوارِ صحنِ درونی را از سه ردیف سنگِ تراشیده و یک ردیف تیرهای سرو آزاد ساخت.
\v 37 پیِ خانۀ خداوند در سال چهارم در ماه زیو نهاده شد.
\v 38 در سال یازدهم در ماه بول که هشتمین ماه سال است، کار بنای خانه با تمامی جزئیاتش، و مطابق همۀ مشخصات مورد نظر آن به پایان رسید. سلیمان آن را در هفت سال بنا کرد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 سلیمان خانۀ خویش را در سیزده سال بنا کرد و آن را به تمامی به پایان رسانید.
\v 2 او ’خانۀ جنگل لبنان‘ را نیز ساخت، به درازای صد ذِراع
\v 3 خانه با تخته‌های عریضِ سرو آزاد پوشانیده شده بود که بر چهل و پنج تیر نصب شده بودند و تیرها در ردیفهای پانزده‌تایی بر ستونها قرار داشتند.
\v 4 خانه دارای سه ردیف پنجره بود، و پنجره روبه‌روی پنجره در سه طبقه وجود داشت.
\v 5 تمامی درها و پنجره‌ها چارچوبهای چهارضلعی داشتند، و در سه طبقه، روبه‌روی هم قرار می‌گرفتند.
\v 6 و ’تالار ستونها‘ را ساخت به درازای پنجاه ذِراع و پهنای سی ذِراع. مقابل این تالار، ایوانی بود ستون‌دار و مسقف.
\v 7 نیز ’تالار تخت شاهی‘ را ساخت که همان ’تالار داوری‘ باشد، تا در آنجا به قضاوت بنشیند؛ و آن را از کف تا به سقف
\v 8 خانۀ خودِ او که بنا بود در آن سکونت گزیند و در حیاطِ دیگر پشت تالار واقع بود، به همین‌سان بنا شده بود. سلیمان برای دختر فرعون نیز که او را به همسری گرفت، خانه‌ای مشابه این تالار ساخت.
\v 9 تمامی این بناها، حتی قسمت بیرون تا حیاط بزرگ، و از پی تا لبۀ بام، از سنگهای گرانبها ساخته شده بود که از درون و برون به اندازه تراشیده و ارّه شده بودند.
\v 10 پِی، از سنگهای گرانبهای بزرگ یعنی سنگهای ده ذِراعی و سنگهای هشت ذِراعی بود.
\v 11 بالای آن از سنگهای گرانبهای بریده شده به اندازه، و از چوب سرو آزاد بود.
\v 12 دیوار صحن بزرگ، دور تا دور، دارای سه ردیف سنگ تراشیده و یک ردیف تیر سروِ آزاد بود، مانند صحن درونی خانۀ خداوند و ایوان خانه.
\v 13 سلیمانِ پادشاه فرستاده، حیرام را از صور آورد.
\v 14 او پسر بیوه‌زنی از قبیلۀ نَفتالی بود و پدرش، صنعتگری برنجکار از اهالی صور. حیرام در صنعت برنجکاری پر از دانش و حکمت و فهم بود. او نزد سلیمان پادشاه آمد و همۀ کارهای او را به انجام رسانید.
\v 15 حیرام دو ستونِ برنجین ریخت که بلندای هر یک هجده ذِراع بود و ریسمانی به طول دوازده ذِراع، دورِ هر یک را می‌توانست بگیرد.
\v 16 نیز دو تاج از برنجِ ریخته شده ساخت تا بر سرِ ستونها بگذارد. بلندی هر تاج پنج ذِراع بود.
\v 17 همچنین شبکه‌‌ای از تارهای به هم بافته به صورت رشته زنجیر بر تاجهای سرستونها بود، هفت رشته زنجیر برای یک تاج و هفت رشته زنجیر برای تاج دیگر.
\v 18 بر گِرد هر یک از شبکه‌ها نیز انارهایی
\v 19 تاجهایی که بر سرِ ستونهای ایوان قرار داشت، به شکل گُل سوسن بود، به بلندای چهار ذِراع.
\v 20 تاجها بر آن دو ستون و در بالای قسمت نعلبکی شکلی که کنار شبکه بود، قرار داشتند، و دویست انار در ردیفها گِرد هر تاج وجود داشت.
\v 21 و ستونها را نزد ایوان معبد بر پا کرد؛ یک ستون را در شمال بر پا کرده، آن را یاکین
\v 22 و بر سر‌ستونها سوسنکاری بود. بدین‌گونه کار ستونها به پایان رسید.
\v 23 و حوضی گِرد از برنجِ ریخته شده ساخت که قطر آن از لبه تا لبه، ده ذِراع و عمق آن پنج ذِراع بود. و ریسمانی به طول سی ذِراع دور آن را می‌توانست بگیرد.
\v 24 گرداگردِ زیر لبۀ حوض، کدوهایی در دو ردیف قرار داشت، ده کدو در هر ذِراع، که با خود حوضْ از برنج ریخته شده بود.
\v 25 حوض بر دوازده مجسمۀ گاو قائم بود، که از آنها روی سه گاو به سوی شمال، روی سه گاو به سوی مغرب، روی سه گاو به سوی جنوب و روی سه گاو به سوی مشرق بود. حوض بر این گاوها قرار داشت، و پشت گاوها به طرف مرکز حوض بود.
\v 26 ضخامت دیوارۀ حوض به پهنای کف دست
\v 27 نیز ده پایۀ برنجین ساخت که درازای هر یک چهار ذِراع و پهنای هر یک چهار ذِراع و بلندای هر یک سه ذِراع بود.
\v 28 طرح پایه‌ها چنین بود که دیواره‌ها داشت و دیواره‌ها در قابها نصب شده بود.
\v 29 و بر دیواره‌هایی که در قابها نصب شده بود، تصاویر شیران و گاوان و کروبیان وجود داشت. روی قابها، بالا و پایینِ نقش شیران و گاوان، حلقه‌هایی از گل آویزان شده بود.
\v 30 هر پایه چهار چرخ و محورهای برنجین داشت، و در چهار گوشۀ آن، چهار تکیه‌‌گاه برای قرار گرفتن تَشت بود. تکیه‌گاهها با حلقه‌های گل در هر طرف، از برنجِ ریخته شده بود.
\v 31 دهانۀ آن داخل تاجی قرار داشت که یک ذِراع برآمده بود. دهانه مانند تکیه‌گاهی مُدَوّر ساخته شده بود و یک ذِراع و نیم قطر داشت. همچنین در دهانۀ پایه کنده‌کاری‌هایی وجود داشت، و صفحه‌های آنها چهارگوش بود، نه مُدور.
\v 32 چهار چرخ زیر دیواره‌ها قرار داشت و محورهای چرخها به پایه متصل بود. قطر هر چرخ یک ذِراع و نیم بود.
\v 33 چرخها همچون چرخهای ارابه ساخته شده بود، و محورها و طوقه‌ها و توپی و پره‌‌هایشان همه ریخته شده بود.
\v 34 در چهار گوشۀ هر پایه، چهار تکیه‌‌گاه وجود داشت و تکیه‌گاه‌ها با پایه یکپارچه بود.
\v 35 بر روی پایه، نوار گردی به پهنای نیم ذِراع وجود داشت، تکیه‌گاه‌ها و دیواره‌هایش با آن یکپارچه بود.
\v 36 حیرام بر سطح تکیه‌گاه‌ها و بر دیواره‌هایش نقشهایی از کروبیان و شیران و درختان نخل، و دور تا دور، حلقه‌های گل کنده‌کاری کرد.
\v 37 و بدین‌گونه آن ده پایه را ساخت. تمام آنها در یک شکل و اندازه و قالب ریخته شدند.
\v 38 آنگاه ده تشت برنجین ساخت که قطر هر یک چهار ذِراع و گنجایش آن چهل بَت بود. و برای هر یک از ده پایه تشتی ساخت.
\v 39 از پایه‌ها، پنج پایه را در جانب راست معبد و پنج پایۀ دیگر را در جانب چپ آن قرار داد. و حوض را نیز در ضلع جنوب شرقی معبد نهاد.
\v 40 حیرام همچنین تشتها و خاک‌اندازها و پیاله‌ها را ساخت.
\v 41 دو ستون؛
\v 42 چهارصد انار برای آن دو شبکه، یعنی دو ردیف انار برای هر شبکه، جهت پوشانیدن تاجهای پیاله‌شکلِ سرِ ستونها؛
\v 43 ده پایه و ده تشت روی آنها؛
\v 44 حوض و دوازده گاو زیر حوض.
\v 45 دیگها و خاک‌اندازها و پیاله‌ها، یعنی تمامی این اسباب که حیرام برای سلیمان پادشاه به جهت خانۀ خداوند ساخت، از برنجِ صیقل‌یافته بود.
\v 46 پادشاه در دشت اردن مابین سُکّوت و صَرِتان، تمامی این اسباب را در گِلِ رُس به قالب ریخت.
\v 47 سلیمان همۀ اسباب را وزن ناشده باقی گذاشت، زیرا شمار آنها بسیار بود، و وزن برنج دریافت نشد.
\v 48 پس سلیمان همۀ اسباب خانۀ خداوند را ساخت:
\v 49 چراغدانها از طلای ناب، پنج چراغدان در سمت راست و پنج چراغدان در سمت چپ، مقابل محراب درونی؛ گُلها، چراغها و انبرها، همگی از طلا؛
\v 50 جامها و گُلگیرها و پیاله‌ها و قاشقها و مَجمرها همه از طلای ناب؛ لولاهایی زرین برای درهای خانۀ درونی یعنی قُدس‌الاقداس، و نیز برای درهای تالار اصلی معبد.
\v 51 پس تمامی کارهایی که سلیمان پادشاه برای خانۀ خداوند انجام داد، به پایان رسید. و سلیمان همۀ چیزهایی را که پدرش داوود وقف کرده بود، از نقره و طلا و دیگر اسباب آورده، آنها را در خزانۀ خانۀ خداوند گذاشت.
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه سلیمانِ پادشاه، مشایخ اسرائیل و همۀ سران قبایل و رهبران خاندانهای بنی‌اسرائیل را نزد خود در اورشلیم گرد آورد تا صندوق عهد خداوند را از شهر داوود، که صَهیون باشد، برآورند.
\v 2 و تمامی مردان اسرائیل در ماه اِتانیم که ماه هفتم است، به هنگام عید نزد سلیمان پادشاه گرد آمدند.
\v 3 و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند، و کاهنان صندوق را برگرفتند.
\v 4 کاهنان و لاویان صندوقِ خداوند و خیمۀ ملاقات و تمامی ظروف مقدس را که در خیمه بود، برآوردند.
\v 5 سلیمانِ پادشاه و تمامی جماعت اسرائیل که نزد او گرد آمده بودند، همراه او در مقابل صندوق ایستادند و آنقدر گوسفند و گاو ذبح کردند که به شمار و حساب نمی‌آمد.
\v 6 آنگاه کاهنان، صندوق عهد خداوند را به جایگاه آن در محراب درونی معبد، یعنی زیر بالهای کروبیان در قُدس‌الاقداس آوردند.
\v 7 زیرا بالهای کروبیان بر فراز جایگاه صندوق گسترده بود، به گونه‌ای که کروبیان بر صندوق و تیرکهای حمل آن سایه‌گستر بودند.
\v 8 تیرکها چنان دراز بود که سر آنها از قُدسِ جلو محراب دیده می‌شد، اما از بیرون دیده نمی‌شد. آنها تا به امروز همان‌جا است.
\v 9 در صندوق چیزی نبود جز دو لوح سنگی‌که موسی در حوریب در آن گذاشته بود، همان‌جا که خداوند پس از خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، با آنها عهد بست.
\v 10 چون کاهنان از قُدس بیرون آمدند، ابر خانۀ خداوند را پر ساخت
\v 11 به گونه‌ای که کاهنان به سبب ابر نتوانستند به خدمت بایستند، زیرا جلال یهوه خانۀ خداوند را پر کرده بود.
\v 12 آنگاه سلیمان گفت:
\v 13 من براستی خانه‌ای رفیع برای تو بنا کرده‌ام،
\v 14 آنگاه پادشاه روی به سوی تمامی جماعت اسرائیل گردانید، و در حالی که تمامی جماعت اسرائیل ایستاده بودند، برکتشان داد،
\v 15 و گفت: «متبارک باد یهوه خدای اسرائیل، که به دست خود آنچه را که به دهان خویش به پدرم داوود وعده داده بود، به انجام رسانید، آنگاه که فرمود:
\v 16 ”از روزی که قوم خود اسرائیل را از مصر بیرون آوردم تا کنون از هیچ‌یک از تمامی قبایل اسرائیل شهری برنگزیده‌ام تا در آن خانه‌ای بنا شود که نام من در آن باشد، ولی داوود را برگزیده‌ام تا بر قوم من اسرائیل فرمان براند.“
\v 17 در دل پدرم داوود بود که برای نام یهوه خدای اسرائیل خانه‌ای بنا کند،
\v 18 ولی خداوند به پدرم داوود فرمود: ”از اینکه در دل تو بود که خانه‌ای برای نام من بنا کنی، نیکو کردی که این را در دل خویش نهادی،
\v 19 لیکن تو خانه را نخواهی ساخت، بلکه پسرت که برایت زاده خواهد شد، اوست که خانه را برای نام من بنا خواهد کرد.“
\v 20 اکنون خداوند به وعده‌ای که داده بود، وفا کرده است، زیرا من مطابق وعدۀ خداوند به جانشینی پدرم داوود برخاسته و بر تخت پادشاهی اسرائیل نشسته‌ام، و آن خانه را برای نام یهوه خدای اسرائیل بنا کرده‌ام.
\v 21 و در آن مکانی برای صندوقِ حاویِ عهدِ خداوند تعیین کرده‌ام، عهدی که به هنگام بیرون آوردنِ پدرانمان از سرزمین مصر، با ایشان بست.»
\v 22 آنگاه سلیمان در حضور تمامی جماعت اسرائیل، مقابل مذبح خداوند ایستاد و دستهای خود را به سوی آسمان برافراشت
\v 23 و گفت: «ای یهوه، خدای اسرائیل، خدایی چون تو نیست، نه بالا در آسمان و نه پایین بر زمین. تو خدایی هستی که عهد و محبت خود را با خادمانت که با تمامی دل در حضور تو سلوک می‌کنند، نگاه می‌داری.
\v 24 تو آن وعده را که به خدمتگزارت، پدرم داوود دادی، وفا کردی؛ تو آنچه را که به دهان خود وعده دادی، به دست خویش به انجام رسانیدی، چنانکه امروز شده است.
\v 25 پس حال ای یهوه خدای اسرائیل، آن وعده را که به خدمتگزار خود، پدرم داوود دادی، وفا کن، که فرمودی: ”تو هرگز کسی را که در حضور من بر تخت پادشاهی اسرائیل بنشیند، کم نخواهی داشت، تنها به شرطی که پسرانت مراقب راههای خود باشند و مانند تو در حضور من گام بردارند.“
\v 26 پس اکنون ای خدای اسرائیل، تمنا اینکه کلامی که به خدمتگزار خود، پدرم داوود فرمودی، به ثبوت برسد.
\v 27 «ولی آیا خدا براستی بر زمین ساکن خواهد شد؟ اینک آسمانها، حتی رفیعترین آسمانها، گنجایش تو را ندارد، چه رسد به این خانه‌‌ که من بنا کرده‌ام!
\v 28 با این همه، ای یهوه خدای من، به دعا و التماس خدمتگزارت توجه فرما و به فریاد بنده‌ات و دعایی که امروز به حضور تو می‌کند، گوش فرا ده:
\v 29 چشمان تو روز و شب بر این خانه گشوده باشد، بر مکانی که درباره‌اش فرمودی: ”نام من در آن خواهد بود“، تا دعای خدمتگزارت را که به سوی این مکان می‌کند، بشنوی.
\v 30 تمنای خدمتگزارت و قوم خویش اسرائیل را که به سوی این مکان دعا می‌کنند، بشنو؛ از سکونتگاه خویش، آسمان، بشنو و چون شنیدی، بیامرز.
\v 31 «اگر کسی به همسایۀ خود گناه ورزد و از او سوگند بخواهند، و او آمده، پیش مذبح تو در این خانه سوگند خورَد،
\v 32 آنگاه از آسمان بشنو و عمل کرده، خادمانت را داوری کن: مجرم را محکوم کرده، عمل او را بر سر خودش آور و پارسا را مطابق پارسایی‌اش پاداش داده، تبرئه کن.
\v 33 «و چون قوم تو اسرائیل به سبب گناهی که به تو ورزیده باشند از دشمن شکست خورَند، اگر به سوی تو بازگشت کرده، نام تو را اقرار کنند و نزد تو در این خانه دعا و التماس نمایند،
\v 34 آنگاه از آسمان بشنو و گناه قوم خود اسرائیل را بیامرز و ایشان را به سرزمینی که به پدرانشان بخشیدی، بازآور.
\v 35 «هرگاه آسمان بسته شود و به سبب گناهی که آنان به تو ورزیده باشند، باران نبارد، چنانچه ایشان به سوی این مکان دعا کرده، نام تو را اقرار کنند، و به سبب مکافاتی که به ایشان رسانده باشی، از گناه خود بازگردند،
\v 36 از آسمان بشنو و گناه خدمتگزارانت و قوم خود اسرائیل را بیامرز و راه نیکو را که باید در آن گام بردارند بدیشان بیاموز، و بر سرزمینی که به قومت به میراث بخشیده‌ای باران بفرست.
\v 37 «و اگر قحطی در این سرزمین باشد، یا طاعون یا بادِ سوزان یا کپک یا ملخ یا کرم حشره، و یا اگر دشمنْ ایشان را در هر یک از شهرهایشان در این سرزمین محاصره کند، یا هر گونه بلا و هر گونه بیماری که باشد،
\v 38 و هر دعا یا تمنایی که از سوی هر کسی یا از سوی تمامی قومت، اسرائیل، کرده شود، به گونه‌ای که هر یک آگاه از جراحات دل خویش، دستهای خود را به سوی این خانه دراز کنند،
\v 39 آنگاه در سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بیامرز و عمل کرده، به هر کس که از دل او آگاهی، مطابق تمامی راههایش جزا ده، چراکه تو تنها عارفِ قلوبِ جمیع بنی آدمی،
\v 40 تا آنکه ایشان در تمامی روزهای زندگی خود در این سرزمین که به پدران ما بخشیده‌ای، از تو بترسند.
\v 41 «نیز هرگاه غریبی که از قوم تو اسرائیل نباشد و به خاطر نام تو از سرزمینی دوردست آمده باشد،
\v 42 زیرا آنان نیز دربارۀ نام عظیم تو و دست توانا و بازوی درازت خواهند شنید، هرگاه چنین کسی آمده، به سوی این خانه دعا کند،
\v 43 آنگاه از سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بر حسب هرآنچه آن غریب از تو استدعا کند عمل کن، تا همۀ قومهای جهان نام تو را بشناسند و همچون قوم تو اسرائیل از تو بترسند و بدانند که این خانه که من بنا کرده‌ام، نام تو را بر خود دارد.
\v 44 «اگر قوم تو برای جنگ با دشمن خود به راهی که ایشان را می‌فرستی بیرون روند، و به سوی شهری که تو برگزیده‌ای و خانه‌ای که من برای نام تو بنا کرده‌ام، نزد خداوند دعا کنند،
\v 45 آنگاه از آسمان دعا و تمنای ایشان را بشنو و ایشان را دادرسی فرما.
\v 46 «و اگر بر تو گناه ورزند، زیرا انسانی نیست که گناه نکند، و تو از آنان خشمگین شده، ایشان را به دست دشمن تسلیم کنی و ایشان به سرزمین دشمن، خواه دور و خواه نزدیک، به اسارت برده شوند،
\v 47 چنانچه ایشان در سرزمینی که بدان به اسیری برده شده‌اند، به خود آمده، توبه کنند و در سرزمین اسیرکنندگانِ خود، التماس‌کنان به تو بگویند: ”گناه و انحراف ورزیده‌ایم و شریرانه رفتار کرده‌ایم“،
\v 48 و اگر در سرزمین دشمنانی که آنان را به اسارت برده‌اند، به تمامی دل و تمامی جان خود نزد تو بازگردند و به سوی سرزمینی که به پدرانشان بخشیده‌ای و شهری که برگزیده‌ای و خانه‌‌ای که من برای نام تو بنا کرده‌ام، نزد تو دعا کنند،
\v 49 آنگاه دعا و تمنای ایشان را در سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و ایشان را دادرسی فرما،
\v 50 و قوم خود را که بر تو گناه ورزیده‌اند بیامرز، و همۀ عِصیانهایی را که بر تو ورزیده‌اند عفو فرما؛ و ایشان را در دل اسیرکنندگانشان ترحم عطا فرما تا بر ایشان رحم نمایند.
\v 51 زیرا آنان قوم تو و میراث تو هستند که از مصر، از میان کورۀ مذاب، بیرونشان آوردی.
\v 52 چشمان تو بر تمنای خدمتگزارت و بر تمنای قومت اسرائیل گشوده باشد تا هرگاه تو را می‌خوانند، بدیشان گوش فرا دهی.
\v 53 زیرا که تو ایشان را از تمامی قومهای جهان جدا کردی تا میراث تو باشند، چنانکه به واسطۀ خدمتگزار خود موسی وعده دادی، آنگاه که تو ای خداوندگارْ یهوه، پدران ما را از مصر بیرون آوردی.»
\v 54 چون سلیمان تقدیم تمامی این دعا و تمنا را به پیشگاه خداوند به پایان رساند، از برابر مذبح خداوند، جایی که با دستهای افراشته به سوی آسمان زانو زده بود، برخاست،
\v 55 و ایستاده، تمامی جماعت اسرائیل را به آواز بلند برکت داد و گفت:
\v 56 «متبارک باد خداوند که قوم خود اسرائیل را بر طبق هرآنچه وعده داده بود، آسودگی بخشیده است. حتی یک کلمه از تمامی وعده‌های نیکو که او به واسطۀ خدمتگزار خود موسی داده بود، بر زمین نیفتاده است.
\v 57 یهوه خدای ما با ما باشد، همان‌گونه که با پدران ما بود، و ما را ترک نکند و به حال خود وانگذارد.
\v 58 باشد که دلها‌ی ما را به سوی خود مایل گرداند تا در تمامی راههای او گام برداریم، و فرامین و فرایض و قوانین او را که به پدران ما امر فرمود، نگاه داریم.
\v 59 و باشد که این کلمات من که به آنها به درگاه خداوند تمنا کردم، شبانه‌روز نزدیک یهوه خدای ما باشد، و او خدمتگزار خود و قوم خویش اسرائیل را بر حسب اقتضای هر روز دادرسی فرماید،
\v 60 تا تمامی قومهای جهان بدانند که یهوه خداست و دیگری نیست.
\v 61 پس دلها‌ی شما به تمامی وقف یهوه خدای ما باشد، و در فرایض او سلوک کرده، فرامین او را مانند امروز نگاه دارید.»
\v 62 آنگاه پادشاه و تمامی اسرائیل با وی قربانیها به حضور خداوند تقدیم کردند.
\v 63 سلیمان بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند به عنوان قربانی رفاقت تقدیم خداوند کرد. بدین‌گونه، پادشاه و تمامی بنی‌اسرائیل، خانۀ خداوند را وقف کردند.
\v 64 در آن روز پادشاه بخش میانی صحن را که جلوی خانۀ خداوند بود تقدیس کرد، زیرا در آنجا قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی و قسمتهای چرب قربانیهای رفاقت را تقدیم نمود، چراکه مذبح برنجینی که در حضور خداوند بود، کوچکتر از آن بود که گنجایش قربانی تمام‌سوز و هدیۀ آردی و قسمتهای چرب قربانیهای رفاقت را داشته باشد.
\v 65 پس در آن هنگام سلیمان همراه با تمامی اسرائیل، که جماعت عظیمی از لِبوحَمات
\v 66 در روز هشتم قوم را مرخص کرد، و آنان برای پادشاه برکت طلبیده، خوشحال و دلشاد از تمام نیکویی‌هایی که خداوند در حق خدمتگزار خود داوود و قوم خویش اسرائیل کرده بود، به خانه‌هایشان رفتند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 چون سلیمان بنای خانۀ خداوند و کاخ شاهی و هرآنچه آرزوی ساختنش را داشت، به پایان رسانید،
\v 2 خداوند برای بار دوّم بر وی ظاهر شد، چنانکه در جِبعون بر او ظاهر شده بود،
\v 3 و به او گفت: «دعا و تمنایی را که به حضور من کردی، شنیدم. من این خانه را که تو بنا کردی تا نام من جاودانه بر آن باشد، تقدیس کرده‌ام و چشمان و دل من همۀ اوقات بر آن خواهد بود.
\v 4 و اما دربارۀ تو، اگر با راستی دل و با درستکاری در حضور من گام برداری، چنانکه پدرت داوود گام برمی‌داشت، و هرآنچه به تو فرمان داده‌ام به جا آوری و فرایض و قوانین مرا نگاه داری،
\v 5 آنگاه تخت سلطنت تو را بر اسرائیل تا ابد استوار خواهم ساخت، چنانکه به پدرت داوود وعده داده، گفتم: ”تو هرگز کسی را که بر تخت پادشاهی اسرائیل تکیه زند، کم نخواهی داشت.“
\v 6 «اما اگر شما یا فرزندانتان از پیروی من روی گردانیده، فرامین و فرایض مرا که برای شما مقرر کرده‌ام، نگاه ندارید بلکه رفته، خدایانِ غیر را عبادت و سَجده کنید،
\v 7 آنگاه من اسرائیل را از سرزمینی که به ایشان بخشیده‌ام، منقطع خواهم ساخت، و این خانه را که برای نام خود تقدیس کردم، از حضور خویش به دور خواهم افکند. آنگاه اسرائیل در میان تمامی قومها ضرب‌المثل و مضحکه خواهد بود.
\v 8 این خانه به توده‌ای ویران بدل خواهد شد که هر که از کنار آن بگذرد حیرت‌کرده، انگشت به دهان خواهد ماند و خواهد گفت: ”از چه سبب خداوند به این سرزمین و این خانه چنین کرده است؟“
\v 9 و خواهند گفت: ”از آن رو که یهوه خدای خود را که پدرانشان را از سرزمین مصر به در آورده بود، ترک گفتند و به خدایانِ غیر تمسّک جسته، آنها را سَجده و عبادت کردند. از این رو خداوند همۀ این بلا را بر سر ایشان آورده است.“»
\v 10 سلیمان در پایان بیست سالی که این دو خانه، یعنی خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه را بنا می‌کرد،
\v 11 بیست شهر در سرزمین جَلیل به حیرام بخشید، زیرا حیرام، پادشاه صور، چوب سرو آزاد و چوب صنوبر و طلا را هر اندازه که سلیمان می‌خواست، فراهم آورده بود.
\v 12 و حیرام از صور آمد تا شهرهایی را که سلیمان به او بخشیده بود، ببیند، اما آنها در نظرش پسند نیامد.
\v 13 و گفت: «ای برادر من، این چه شهرهایی است که به من بخشیده‌ای؟» پس آنها تا به امروز ’سرزمین کابول‘
\v 14 حیرام ۱۲۰ وزنه
\v 15 این است شرح کارِ اجباریِ انجام شده برای سلیمان پادشاه: او خانۀ خداوند و کاخ خود و مِلّو
\v 16 پیشتر، فرعون پادشاه مصر برآمده و جازِر را تسخیر کرده بود. او آن را به آتش سوزانیده و ساکنانِ کنعانی آن را کشته بود، و آن را به دختر خود که همسر سلیمان بود، به عنوان جهیزیه داده بود.
\v 17 پس سلیمان جازِر را از نو بساخت و نیز بِیت‌حورونِ پایینی را بنا کرد،
\v 18 و بَعَلَت و تَدمور
\v 19 و شهرهای انبار را، و شهرهایی را برای ارابه‌ها و سوارانش،
\v 20 سلیمان همۀ باقیماندگانِ اَموریان و حیتّیان و فِرِزّیان و حِویان و یِبوسیان را که از بنی‌اسرائیل نبودند،
\v 21 یعنی نسل ایشان را که پس از ایشان در آن سرزمین باقی مانده و بنی‌اسرائیل نتوانسته بودند آنها را به نابودی کامل بسپارند، تا به امروز به کار اجباری برگماشت.
\v 22 ولی سلیمان از بنی‌اسرائیل کسی را به چنین کار برنگمارد، بلکه آنان جنگاوران و صاحبمنصبان و سرلشکران و فرماندهان و سردارانِ ارابه‌ها و سواره‌نظام
\v 23 اینان بودند ناظران ارشدی که بر کار سلیمان نظارت می‌کردند، یعنی پانصد و پنجاه تن که سرپرستی کارگران را بر عهده داشتند.
\v 24 هنگامی که دختر فرعون از شهر داوود به خانه‌ای که سلیمان برایش ساخته بود، نقل مکان کرد، سلیمان مِلّو را بنا نمود.
\v 25 سلیمان سالی سه بار بر مذبحی که برای خداوند ساخته بود، قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم می‌کرد، و نیز در حضور خداوند بخور می‌سوزانید. پس بنای خانه را به پایان رسانید.
\v 26 سلیمانِ پادشاه در عِصیون‌جِبِر که در نزدیکی ایلوت بر کنارۀ دریای سرخ
\v 27 و حیرام خدمتگزاران خود را که دریانوردانی باتجربه بودند با خادمان سلیمان در کشتیها گسیل داشت.
\v 28 و آنان با کشتی به اوفیر رفتند و از آنجا چهارصد و بیست وزنۀ طلا گرفته، برای سلیمان پادشاه آوردند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 چون ملکۀ صَبا آوازۀ سلیمان را در خصوص نام خداوند شنید، آمد تا او را با پرسشهای دشوار بیازماید.
\v 2 او با خَدَم و حشم بسیار عظیم و شتران حاملِ ادویه و طلای بسیار و سنگهای گرانبها به اورشلیم درآمد و نزد سلیمان رفت، و هرآنچه در دل داشت به او گفت.
\v 3 سلیمان به تمامی پرسشهای وی پاسخ داد، و مسئله‌ای بر پادشاه پوشیده نبود که از شرح آن برای ملکه عاجز باشد.
\v 4 چون ملکۀ صَبا تمامی حکمت سلیمان را دید و خانه‌ای را که بنا کرده بود
\v 5 و طعام سفره‌اش و جایگاه نشستن صاحبمنصبانش را و طرز خدمت و جامۀ پیش‌خدمتانش، و ساقیانش، و قربانیهای تمام‌سوزی را که در خانۀ خداوند
\v 6 پس به پادشاه گفت: «آنچه در سرزمین خود از کلام و حکمت تو شنیده بودم، راست بود.
\v 7 اما آنچه را که می‌گفتند باور نمی‌کردم تا اینکه آمدم و به چشمان خود دیدم، و اینک حتی نیمی از آن نیز به من گفته نشده بود؛ حکمت و سعادتمندی تو بس فزونتر از آن است که شنیده بودم.
\v 8 خوشا به حال مردان تو و خوشا به حال خدمتگزارانت که همواره در حضور تو می‌ایستند و حکمت تو را می‌شنوند!
\v 9 متبارک باد یهوه خدایت که از تو خشنود بوده، و تو را بر تخت پادشاهی اسرائیل نشانیده است. خداوند از آن جهت که اسرائیل را جاودانه دوست می‌دارد، تو را پادشاه ساخته است تا عدل و انصاف را به جا آوری.»
\v 10 آنگاه به پادشاه یکصد و بیست وزنه
\v 11 علاوه بر این، کشتیهای حیرام نیز که طلا از اوفیر حمل می‌کردند، مقادیر بسیار چوب درخت صندل و سنگهای گرانبها از اوفیر آوردند.
\v 12 و پادشاه از این چوب صندل، ستونها برای خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه و چنگ و بربط برای نوازندگان ساخت. مانند این چوب صندل تا به امروز نیامده و دیده نشده است.
\v 13 سلیمان پادشاه سوای آنچه از گشاده‌دستی شاهانه‌اش به ملکه صَبا داد، هرآنچه را نیز که او آرزو داشت و درخواست کرد، به وی بخشید. پس او با خدمتگزاران خویش روی گردانیده، به سرزمین خود بازگشت.
\v 14 وزن طلایی که سلیمان هر ساله دریافت می‌کرد، ششصد و شصت و شش وزنه بود،
\v 15 سوای آنچه از تاجران سیّار و تجارتِ بازرگانان و تمامی پادشاهان عرب
\v 16 سلیمان پادشاه دویست سپر زرکوب بزرگ ساخت که در هر یک ششصد مثقال
\v 17 و سیصد سپر زرکوب کوچک که در هر یک سه مینا
\v 18 سپس تخت شاهی بزرگی از عاج ساخت و آن را به طلای ناب بیاندود.
\v 19 این تخت شش پله داشت و بالای پشتیِ تخت، مدور بود. در دو سوی کرسیِ تخت، دسته‌ها قرار داشت و کنار هر دسته، شیری ایستاده بود.
\v 20 دوازده شیر در دو سوی این شش پله ایستاده بودند. مانند این در هیچ مملکتی ساخته نشده بود.
\v 21 جامهای سلیمان پادشاه همه زرّین، و ظروف ’کاخ جنگل لبنان‘ نیز همه از طلای ناب بود. هیچ‌یک از آنها از نقره نبود، زیرا نقره در روزگار سلیمان ارزشی نداشت.
\v 22 پادشاه کشتیهای تَرشیشی
\v 23 پس سلیمانِ پادشاه در دولت و حکمت از همۀ پادشاهان جهان برتر بود،
\v 24 و تمام دنیا طالب دیدار او بودند تا به حکمتی که خدا در دل او نهاده بود، گوش بسپارند.
\v 25 هر یک از آنها هر ساله هدیۀ خود را از آلات نقره و آلات طلا و جامه و اسلحه و ادویه و اسب و قاطر می‌آوردند.
\v 26 سلیمان ارابه‌ها و سواران گرد آورد. او هزار و چهارصد
\v 27 پادشاه نقره را در اورشلیم به اندازۀ سنگ، و چوب سرو را به اندازۀ چوب چنار که در صحراست، فراوان ساخت.
\v 28 اسبهای سلیمان از مصر و از قوئِه وارد می‌شد. بازرگانان پادشاه آنها را به بهای معینی از قوئِه می‌آوردند؛
\v 29 ارابه را به بهای ششصد مثقال نقره و یک رأس اسب را به بهای یکصد و پنجاه مثقال نقره از مصر وارد می‌کردند. آنان همچنین اینها را به تمامی پادشاهان حیتّی و اَرامی صادر می‌کردند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و اما سلیمانِ پادشاه سوای دختر فرعون، زنان اجنبی بسیاری را از موآبیان و عَمّونیان و اَدومیان و صیدونیان و حیتّیان دوست می‌داشت،
\v 2 از همان قومهایی که خداوند دربارۀ آنها بنی‌اسرائیل را فرموده بود که: «نه شما با ایشان وصلت کنید و نه ایشان با شما، زیرا به‌یقین دل شما را به سوی پیروی از خدایان خود بر خواهند گردانید.» اما سلیمان در عشق بدیشان پیوست.
\v 3 او را هفتصد زنِ بانو بود و سیصد مُتَعِه، و زنانش دل او را برگردانیدند.
\v 4 آری، در زمان سالخوردگی سلیمان، زنانش دل او را به پیروی از خدایانِ غیر برگردانیدند، و دل او دیگر همچون دل پدرش داوود با یهوه خدایش کامل نبود،
\v 5 بلکه سلیمان از پیِ عَشتاروت الهۀ صیدونیان و مِلکوم
\v 6 پس سلیمان آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و مانند پدرش داوود کاملاً از خداوند پیروی نکرد.
\v 7 آنگاه سلیمان بر کوهی در شرق اورشلیم، مکانی بلند برای کِموش خدای منفورِ موآبیان و برای مولِک خدای منفورِ عَمّونیان بنا کرد.
\v 8 او برای تمام زنان اجنبی‌اش که برای خدایان خود بخور می‌سوزانیدند و قربانی تقدیم می‌کردند، چنین کرد.
\v 9 پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد، چراکه دلش از یهوه خدای اسرائیل منحرف گشته بود، از او که دو بار بر وی ظاهر شده
\v 10 و در همین خصوص به او فرمان داده بود که از خدایانِ غیر پیروی نکند؛ اما سلیمان آنچه را که خداوند فرمان داده بود، نگاه نداشت.
\v 11 پس خداوند به سلیمان گفت: «حال که چنین کردی و عهد و فرایض مرا که به تو امر فرموده بودم نگاه نداشتی، من نیز به‌یقین مملکت را از تو پاره خواهم کرد و آن را به خادمت خواهم داد.
\v 12 اما به خاطر پدرت داوود، در ایام تو این کار را نخواهم کرد، بلکه آن را از دست پسرت پاره خواهم کرد.
\v 13 ولی تمامی مملکت را پاره نخواهم کرد، بلکه یک قبیله را به خاطر خدمتگزارم داوود و به خاطر اورشلیم که برگزیده‌ام، به پسرت خواهم داد.»
\v 14 پس خداوند دشمنی بر ضد سلیمان برانگیخت. او هَدَدِ اَدومی، از تبار پادشاهان اَدوم بود.
\v 15 پس از غلبۀ داوود بر اَدوم،
\v 16 یوآب و تمامی اسرائیل شش ماه در آنجا ماندند تا همۀ مردان اَدوم را از بین بردند.
\v 17 اما هَدَد که در آن زمان پسرکی بیش نبود، با تنی چند از اَدومیانی که خادم پدرش بودند، به مصر گریخت.
\v 18 آنان از مِدیان روانه شده، به فاران آمدند، و مردانی چند از فاران برگرفته، به مصر نزد فرعون پادشاه مصر عزیمت کردند. فرعون خانه و معاشی برای هَدَد تعیین کرد، و زمینی به او بخشید.
\v 19 نظر لطف فرعون چنان شامل حال هَدَد شد که خواهرزن خویش یعنی خواهر ملکه تَحفِنیس را به هَدَد به زنی داد.
\v 20 خواهرِ تَحفِنیس برای هَدَد پسری بزاد، که او را جِنوبَت نامیدند. تَحفِنیس جِنوبَت را در کاخ فرعون از شیر گرفت، و او در آنجا با پسران فرعون می‌زیست.
\v 21 چون هَدَد در مصر شنید که داوود با پدران خود آرمیده و یوآب سردار لشکر نیز درگذشته است، به فرعون گفت: «مرا مرخص فرما تا به دیار خود بازگردم.»
\v 22 اما فرعون وی را گفت: «اینجا نزد من چه کم داری که می‌خواهی به دیار خود بازگردی؟» هَدَد پاسخ داد: «هیچ. فقط مرا مرخص فرما تا بروم!»
\v 23 و خدا دشمنی دیگر بر ضد سلیمان برانگیخت. او رِزون پسر اِلیاداع بود که از نزد ارباب خود، هَدَدعِزِر، پادشاه صوبَه گریخته بود.
\v 24 پس از کشتار مردم ’صوبَه‘ به دست داوود، رِزون مردانی نزد خود گرد آورد و رهبر دسته‌ای چپاولگر شد.
\v 25 رِزون در تمامی ایام سلیمان دشمن اسرائیل بود و بر همۀ مشکلاتی که هَدَد سبب می‌شد، می‌افزود. رِزون از اسرائیل بیزار بود و بر اَرام سلطنت می‌کرد.
\v 26 و اما یِرُبعام پسر نِباط، از خادمان سلیمان، بر ضد پادشاه شورید. او فردی اِفرایِمی بود از مردمان صِرِداه، و مادرش بیوه‌زنی بود صِروعَه نام.
\v 27 چنین است شرح شورش او بر پادشاه: سلیمان مشغول بنای مِلّو
\v 28 یِرُبعام مردی بسیار توانا بود، و چون سلیمان دید که او جوانی است سخت‌کوش، وی را به سرپرستیِ کار اجباری خاندان یوسف برگماشت.
\v 29 در آن زمان واقع شد که چون یِرُبعام از اورشلیم بیرون می‌رفت، اَخیّایِ شیلونیِ نبی در راه به او برخورد. اَخیّا ردایی نو بر تن داشت و آن دو در دشت تنها بودند.
\v 30 و اَخیّا ردای نو را که در بر داشت، گرفته، آن را دوازده پاره کرد.
\v 31 سپس به یِرُبعام گفت: «ده پاره را برای خود بگیر زیرا یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌گوید: ”اینک من مملکت را از دست سلیمان پاره می‌کنم، و ده قبیله را به تو می‌دهم.
\v 32 اما به خاطر خدمتگزارم داوود و شهر اورشلیم که آن را از میان تمامی قبایل اسرائیل برگزیده‌ام، یک قبیله از آنِ او خواهد بود.
\v 33 زیرا او
\v 34 لیکن همۀ پادشاهی را از دست او نخواهم گرفت، بلکه او را در تمامی روزهای زندگی‌اش فرمانروا خواهم ساخت. این کار را به خاطر خدمتگزار برگزیدۀ خود داوود خواهم کرد، زیرا که او فرامین و فرایض مرا نگاه می‌داشت.
\v 35 اما پادشاهی را از دست پسرش گرفته، آن را به تو خواهم داد، یعنی ده قبیله را.
\v 36 ولی یک قبیله را به پسرش خواهم بخشید تا خدمتگزارم داوود در اورشلیم، شهری که برای خود برگزیدم تا نام خود را در آن بگذارم، همیشه چراغی در حضور من داشته باشد.
\v 37 و تو را خواهم گرفت تا بر هر چه دلت آرزو دارد، سلطنت کنی و بر اسرائیل پادشاه باشی.
\v 38 و اگر هرآنچه تو را امر فرمایم، بشنوی و در طریقهای من گام برداری و آنچه را در نظر من درست است، به جا آوری و مانند خدمتگزارم داوود فرایض و فرامین مرا نگاه داری، آنگاه من نیز با تو خواهم بود و خانه‌ای مستحکم برایت بنا خواهم کرد، چنانکه برای داوود کردم، و اسرائیل را به تو خواهم بخشید.
\v 39 من نسل داوود را به سبب این امر ذلیل خواهم ساخت، اما نه برای همیشه.»
\v 40 پس سلیمان در پی کشتن یِرُبعام بود، ولی یِرُبعام برخاسته، نزد شیشَق پادشاه مصر گریخت و تا هنگام درگذشت سلیمان در آنجا ماند.
\v 41 و اما دیگر امور مربوط به سلیمان، و هرآنچه کرد، و حکمتش، آیا در کتاب اعمال سلیمان نوشته نشده است؟
\v 42 ایامی که سلیمان در اورشلیم بر تمامی اسرائیل سلطنت کرد، چهل سال بود.
\v 43 پس سلیمان با پدران خود آرمید و او را در شهر پدرش داوود به خاک سپردند. و پسرش رِحُبعام به جای وی به پادشاهی رسید.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و اما رِحُبعام به شِکیم رفت، زیرا همۀ اسرائیل به شِکیم رفته بودند تا او را پادشاه سازند.
\v 2 چون یِرُبعام پسر نِباط، این خبر را شنید، از مصر بازگشت. او از حضور سلیمانِ پادشاه به مصر گریخته بود و هنوز در آنجا به سر می‌برد.
\v 3 پس ایشان در پی یِرُبعام فرستاده، او را فرا خواندند، و یِرُبعام با تمامی جماعت اسرائیل آمده، به رِحُبعام گفتند:
\v 4 «پدرت یوغ ما را سنگین ساخت. اما تو اکنون این خدمت سخت و یوغ سنگین را که پدرت بر ما نهاد سبک ساز، و ما تو را خدمت خواهیم کرد.»
\v 5 رِحُبعام پاسخ داد: «بروید و سه روز دیگر نزد من بازآیید.» پس قوم برفتند.
\v 6 آنگاه رِحُبعامِ پادشاه با مشایخی که در ایام حیات پدرش سلیمان در حضور او به خدمت می‌ایستادند، مشورت کرد و گفت: «شما چه صلاح می‌دانید که در پاسخ به این قوم بگویم؟»
\v 7 گفتند: «اگر امروز خدمتگزار این قوم گردی و ایشان را خدمت کنی و سخنان نیکو به ایشان بگویی، همانا همیشه خدمتگزارت خواهند بود.»
\v 8 اما رِحُبعام مشورت مشایخ را نادیده گرفت و با جوانانی که با او بزرگ شده بودند و در حضورش به خدمت می‌ایستادند، مشورت کرد.
\v 9 و از ایشان پرسید: «شما چه صلاح می‌بینید که به این قوم پاسخ دهیم؟ اینان به من می‌گویند: ”یوغی را که پدرت بر ما نهاده، سبک ساز“.»
\v 10 و جوانانی که با او بزرگ شده بودند در پاسخ گفتند: «این قوم را که می‌گویند: ”پدرت یوغ ما را سنگین ساخته است اما تو آن را برای ما سبک ساز،“ چنین بگو: ”انگشت کوچک من از کمر پدرم قطور‌تر است.
\v 11 پدرم یوغی سنگین بر شما نهاد، لیکن من بر یوغ شما خواهم افزود. پدرم به تازیانه‌ها شما را تأدیب می‌کرد، اما من به عقربها
\v 12 سه روز بعد، یِرُبعام و تمامی قوم نزد رِحُبعام بازآمدند، زیرا پادشاه گفته بود: «‌پس از سه روز نزد من بازآیید.»
\v 13 پادشاه ایشان را به تندی پاسخ داد، و مشورت مشایخ را نادیده گرفت
\v 14 و مطابق مشورت جوانان، به ایشان گفت: «پدرم یوغ شما را سنگین ساخت، اما من بر یوغ شما خواهم افزود. پدرم شما را به تازیانه‌ها تأدیب می‌کرد، اما من به عقربها تأدیبتان خواهم کرد.»
\v 15 پس پادشاه به قوم گوش فرا نداد، زیرا این امر از جانب خداوند شده بود تا کلامی که او توسط اَخیّای شیلونی به یِرُبعام پسر نِباط فرموده بود، تحقق یابد.
\v 16 و چون تمامی اسرائیل دیدند که پادشاه بدیشان گوش نمی‌سپارد، پس قوم در پاسخْ پادشاه را گفتند:
\v 17 اما در خصوص اسرائیلیانِ ساکن در شهرهای یهودا، رِحُبعام همچنان بر آنها سلطنت می‌کرد.
\v 18 سپس رِحُبعامِ پادشاه، اَدورام
\v 19 پس اسرائیل تا به امروز بر خاندان داوود شوریده‌اند.
\v 20 و چون تمامی اسرائیل شنیدند که یِرُبعام بازگشته است، از پی او فرستاده، وی را نزد جماعت فرا خواندند و او را بر تمامی اسرائیل پادشاه ساختند. بدین‌گونه، جز قبیلۀ یهودا و بس، کسی خاندان داوود را پیروی نکرد.
\v 21 چون رِحُبعام به اورشلیم رسید، تمامی خاندان یهودا و قبیلۀ بِنیامین را گرد آورد، یعنی یکصد و هشتاد هزار جنگاور برگزیده را، تا با خاندان اسرائیل بجنگند و پادشاهی را به رِحُبعام پسر سلیمان برگردانند.
\v 22 اما کلام خدا بر شِمَعیا، مرد خدا، نازل شده، گفت:
\v 23 «به رِحُبعام پسر سلیمان، پادشاه یهودا، و به تمامی خاندان یهودا و بِنیامین و مابقی قوم بگو:
\v 24 ”خداوند چنین می‌فرماید: مروید و با برادران خود، بنی‌اسرائیل، جنگ مکنید. هر یک از شما به خانۀ خود بازگردد زیرا که این امر از جانب من شده است.“» پس ایشان به کلام خداوند گوش سپردند، و مطابق فرمان او بازگشتند.
\v 25 آنگاه یِرُبعام، شِکیم را در نواحی مرتفع اِفرایِم بنا کرده، در آن ساکن شد. سپس از آنجا بیرون رفته، فِنوئیل
\v 26 و یِرُبعام در دل خود گفت: «حال سلطنت به خاندان داوود بر خواهد گشت.
\v 27 اگر این قوم همچنان برای تقدیم قربانی به خانۀ خداوند در اورشلیم بروند، همانا دلها‌یشان دیگر بار به سوی سرورشان رِحُبعام، پادشاه یهودا، بر خواهد گشت، و مرا خواهند کشت و به سوی رِحُبعام، پادشاه یهودا، بازگشت خواهند کرد.»
\v 28 پس پادشاه مشورت کرده، دو گوسالۀ زرّین ساخت و به قوم گفت: «رفتن به اورشلیم برای شما زحمت است. هان، خدایان شما، ای اسرائیل، که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردند!»
\v 29 سپس یکی از گوساله‌ها را در بِیت‌ئیل گذاشت و دیگری را در دان.
\v 30 و این امر سبب گناه شد، زیرا قوم برای حاضر شدن به حضور یکی حتی تا دان می‌رفتند.
\v 31 یِرُبعام همچنین در مکانهای بلند معبدها ساخت، و از میان تمامی مردم، کاهنانی تعیین کرد که از لاویان نبودند.
\v 32 و در روز پانزدهم از ماه هشتم عیدی مقرر داشت، همچون عیدی که در یهودا بود، و بر مذبح قربانیها تقدیم کرد. و در بِیت‌ئیل نیز چنین کرد و برای گوساله‌هایی که ساخته بود، قربانی تقدیم نمود. و کاهنانِ مکانهای بلندی را که ساخته بود، در بِیت‌ئیل قرار داد.
\v 33 پس یِرُبعام در روز پانزدهم از ماه هشتم، یعنی ماهی که از دل خود ابداع کرده بود، به مذبحی که در بِیت‌ئیل ساخته بود، برآمد. او عیدی برای بنی‌اسرائیل مقرر داشت، و به مذبح بر‌آمد تا بخور بسوزاند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 روزی یِرُبعام کنار مذبح ایستاده بود تا بخور بسوزاند، که مرد خدایی به فرمان خداوند از یهودا به بِیت‌ئیل آمد
\v 2 و به فرمان خداوند بر ضد آن مذبح ندا کرده، گفت: «ای مذبح، ای مذبح! خداوند چنین می‌فرماید: ”اینک برای خاندان داوود پسری زاده خواهد شد، و نام او یوشیا خواهد بود. او کاهنان مکانهای بلند را که بر تو بخور می‌سوزانند، بر تو قربانی خواهد کرد، و استخوانهای آدمیان بر تو سوزانیده خواهد شد.“»
\v 3 و در همان روز نشانه‌ای داد و گفت: «این است نشانی که خداوند فرموده است: ”اینک این مذبح شکافته خواهد شد و خاکستری که بر آن است، ریخته خواهد گشت.“»
\v 4 چون یِرُبعامِ پادشاه سخن مرد خدا را که بر ضد مذبح بِیت‌ئیل ندا کرده بود شنید، دست خود را از مذبح دراز کرده، گفت: «او را بگیرید!» ولی دستش که آن را به سوی مرد خدا دراز کرده بود خشک شد، به گونه‌ای که نتوانست آن را باز نزد خود پس کِشَد.
\v 5 و مطابق با نشانی که مرد خدا به فرمان خداوند داده بود، مذبح شکافته شد، و خاکستر از روی مذبح ریخت.
\v 6 پادشاه مرد خدا را گفت: «تمنا آن که نزد یهوه خدایت شفاعت کرده، برای من دعا کنی تا دستم به من باز داده شود.» پس مرد خدا نزد خداوند شفاعت کرد و دست پادشاه به او باز داده شد و به حالت نخست بازگشت.
\v 7 آنگاه پادشاه به مرد خدا گفت: «به خانه‌ام بیا و تجدید قوا کن
\v 8 اما مرد خدا به پادشاه پاسخ داد: «حتی اگر نیمی از خانۀ خود را به من ببخشی، همراه تو نخواهم آمد و در این مکان نه نان خواهم خورد و نه آب خواهم نوشید
\v 9 زیرا خداوند مرا به کلام خود فرمان داده، گفت: ”نان مخور و آب منوش، و از راهی که آمده‌ای بازنگرد.“»
\v 10 پس راه دیگری در پیش گرفت و از راهی که به بِیت‌ئیل آمده بود، بازنگشت.
\v 11 و اما در بِیت‌ئیل نبی سالخورده‌ای می‌زیست. پسرانش
\v 12 پدرشان از ایشان پرسید: «از کدام راه رفت؟» و پسرانش راه بازگشت مرد خدا را که از یهودا آمده بود، به وی نشان دادند.
\v 13 پس به پسرانش گفت: «الاغ را برایم زین کنید.» و چون الاغ را زین کردند، بر آن سوار شد
\v 14 و در پی مرد خدا روانه گشته، او را زیر درخت بلوطی نشسته یافت. از او پرسید: «آیا تو همان مرد خدایی که از یهودا آمده است؟» پاسخ داد: «آری، من همانم.»
\v 15 نبی به او گفت: «همراه من به خانه‌ام بیا و طعامی بخور.»
\v 16 اما مرد خدا گفت: «نمی‌توانم همراه تو بازگردم و به خانه‌ات درآیم، و در این مکان نیز نه با تو نان می‌خورم و نه آب می‌نوشم.
\v 17 زیرا به کلام خداوند به من گفته شد: ”در آنجا نان مخور و آب منوش، و از راهی که آمده‌ای بازنگرد.“»
\v 18 نبی وی را گفت: «من نیز چون تو نبی هستم. فرشته‌ای به فرمان خداوند با من متکلم شده، گفت: ”او را با خود به خانه‌ات بازگردان تا نان بخورد و آب بیاشامد.“» اما به او دروغ می‌گفت.
\v 19 پس آن مرد خدا همراه نبی بازگشت و در خانۀ او نان خورد و آب نوشید.
\v 20 ایشان بر سر سفره نشسته بودند که کلام خداوند بر آن نبی که مرد خدا را بازگردانیده بود، نازل شد
\v 21 و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود ندا در داده، گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”چون تو از حکم خداوند سرپیچیدی و فرمانی را که یهوه خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتی،
\v 22 بلکه بازگشتی و در مکانی که به تو گفته شده بود نان مخوری و آب منوشی، نان خوردی و آب نوشیدی، پس جسدت به مقبرۀ پدرانت داخل نخواهد شد.“»
\v 23 پس از آنکه مرد خدا نان خورد و آب نوشید، آن نبی که او را بازگردانیده بود، الاغ را برای او زین کرد.
\v 24 و چون می‌رفت، شیری در راه به او برخورد و او را کشت و جسدش در راه افکنده شد. الاغ در کنارش ایستاده بود، و شیر نیز در کنار جسد ایستاده بود.
\v 25 و اینک مردمانی که از آنجا می‌گذشتند، جسد را در راه افتاده، و شیر را کنار آن ایستاده دیدند. پس آمدند و در شهری که نبی سالخورده در آن می‌زیست، خبر آوردند.
\v 26 چون آن نبی که او را از راه بازگردانیده بود این خبر را شنید، گفت: «این همان مرد خداست که از فرمان خداوند سرپیچی کرد. پس، خداوند او را به آن شیر تسلیم نمود تا مطابق کلامی که خداوند به او گفت، وی را بِدَرَد و بکشد.»
\v 27 آنگاه به پسرانش گفت: «الاغ را برایم زین کنید.» و آنان چنین کردند.
\v 28 او رفت و جسد آن مرد را در راه افتاده یافت، و الاغ و شیر را که کنار جسد ایستاده بودند. شیر نه جسد را خورده، و نه الاغ را دریده بود.
\v 29 پس نبی جسد مرد خدا را برگرفته، بر الاغ گذاشت و آن را به شهر بازآورد تا سوگواری کند و آن را به خاک سپارد.
\v 30 پس جسد را در مقبرۀ خویش نهاد. و ایشان برایش سوگواری کردند و گفتند: «وای، ای برادر من!»
\v 31 و پس از آن که او را دفن کرد، به پسرانش گفت: «چون بمیرم، مرا در قبری که مرد خدا در آن مدفون است، دفن کنید و استخوانهایم را کنار استخوانهای او بگذارید.
\v 32 زیرا پیامی که او به فرمان خداوند بر ضد مذبح بِیت‌ئیل و بر ضد همۀ زیارتگاههای
\v 33 اما یِرُبعام حتی پس از این واقعه نیز از طریق شرارت‌آمیز خود بازنگشت، بلکه همچنان کاهنانی از تمامی مردم برای مکانهای بلند تعیین می‌کرد. و هر که را که خواهان کهانت بود، در مکانهای بلند به کهانت نصب می‌نمود.
\v 34 این امر، خاندان یِرُبعام را به گناه کشانید، تا ایشان را از روی زمین برکنده، نابود سازد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و در آن ایام اَبیّا، پسر یِرُبعام بیمار شد.
\v 2 و یِرُبعام به زن خود گفت: «برخیز و چهرۀ خویش تبدیل نما تا کسی نداند زن یِرُبعام هستی، و به شیلوه برو. اینک اَخیّای نبی آنجاست، همان که دربارۀ من گفت پادشاه این قوم خواهم شد.
\v 3 ده قرص نان، چند کلوچه و کوزه‌ای عسل برداشته، نزد او برو. او تو را خواهد گفت که بر سر طفل چه خواهد آمد.»
\v 4 پس زن یِرُبعام چنین کرد. او برخاست و رهسپار شیلوه شده، به خانۀ اَخیّا رسید. اَخیّا نمی‌توانست ببیند زیرا چشمانش به سبب کهنسالی تار شده بود.
\v 5 خداوند به اَخیّا گفته بود: «اینک زن یِرُبعام می‌آید تا از تو دربارۀ پسرش سئوال کند زیرا که بیمار است، و تو چنین و چنان او را پاسخ ده. و چون بیاید، وانمود خواهد کرد کسی دیگر است.»
\v 6 چون اَخیّا صدای پاهای زن را بر در شنید، گفت: «داخل شو ای زنِ یِرُبعام. چرا وانمود می‌کنی کسی دیگر هستی؟ زیرا مأمورم خبری ناگوار به تو برسانم.
\v 7 برو و به یِرُبعام بگو: ”یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ’من تو را از میان مردم برافراشتم و تو را برگماشتم تا بر قوم من اسرائیل رهبر باشی،
\v 8 و مملکت را از خاندان داوود پاره کرده، به تو بخشیدم. اما تو همچون خدمتگزار من داوود نبودی که فرامین مرا نگاه می‌داشت و با تمامی دل مرا پیروی می‌کرد، و تنها آنچه را که در نظر من درست بود انجام می‌داد،
\v 9 بلکه از همۀ آنان که پیش از تو بودند بیشتر شرارت ورزیدی و رفته، برای خود خدایانِ غیر و بتهای ریخته شده ساختی، و خشم مرا برافروخته، مرا پشت سر خود افکندی.
\v 10 بنابراین، اینک من خاندان یِرُبعام را به بلا گرفتار خواهم کرد، و همۀ ذکوران یِرُبعام را در اسرائیل از غلام و آزاد منقطع خواهم ساخت و خاندان یِرُبعام را خواهم سوزانید، آن‌گونه که سِرگین را می‌سوزانند تا اثری از آن باقی نماند.
\v 11 از بستگان یِرُبعام هر که در شهر بمیرد، سگان خواهند خورد و هر که در دشت بمیرد، مرغان هوا. زیرا که خداوند چنین فرموده است!“‘
\v 12 پس تو برخاسته، به خانه‌ات برو. به محض رسیدن پاهایت به شهر، پسرت خواهد مرد.
\v 13 همۀ اسرائیل بر او سوگواری خواهند کرد و به خاکش خواهند سپرد، زیرا تنها او از نسل یِرُبعام به قبر داخل خواهد شد، چراکه در او چیزی خوشایندِ یهوه خدای اسرائیل در میان خاندان یِرُبعام یافت شد.
\v 14 افزون بر این، خداوند امروز بر اسرائیل پادشاهی برای خود برمی‌خیزاند که خاندان یِرُبعام را منقطع خواهد ساخت؛ آری، از همین امروز!
\v 15 «و خداوند اسرائیل را خواهد زد، همچون نی‌ای که در آب می‌لرزد. او اسرائیل را از این سرزمین نیکو که به پدرانشان بخشید، ریشه‌کن خواهد کرد و ایشان را در آن سوی نهر
\v 16 و خداوند اسرائیل را به سبب گناهانی که یِرُبعام مرتکب شد و اسرائیل را نیز به انجام آن سوق داد، تسلیم خواهد کرد.»
\v 17 پس زن یِرُبعام برخاست و روانه شده، به تِرصَه رفت، و به محض ورود به آستانۀ خانه، پسر مرد.
\v 18 و تمامی اسرائیل او را دفن کردند و برایش ماتم گرفتند، مطابق کلام خداوند که به واسطۀ خدمتگزار خود اَخیّای نبی گفته بود.
\v 19 و اما دیگر امور مربوط به یِرُبعام، که چگونه جنگید و چگونه سلطنت کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مکتوب است.
\v 20 ایام سلطنت یِرُبعام بیست و دو سال بود. و او با پدران خود آرَمید، و پسرش ناداب به جای وی پادشاه شد.
\v 21 و اما رِحُبعام پسر سلیمان در یهودا سلطنت می‌کرد. او چهل و یک ساله بود که پادشاه شد. رِحُبعام هفده سال در اورشلیم پادشاهی کرد، در شهری که خداوند از میان تمامی قبایل اسرائیل برگزیده بود تا نام خود را در آن بگذارد. مادر او نَعَمَه نام داشت و از عَمّونیان بود.
\v 22 مردم یهودا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند، و با گناهانی که مرتکب شدند، حتی بیش از تمامی اعمال پدرانشان، غیرت او را برانگیختند.
\v 23 زیرا آنان نیز مکانهای بلند و ستونها و اَشیرَه‌ها بر روی هر تپۀ بلند و زیر هر درخت سبز برای خود بر پا کردند.
\v 24 در مملکت حتی روسپیان مرد نیز در بتکده‌ها روسپیگری می‌کردند. آری، مردم یهودا تمامی اعمال کراهت‌آور اقوامی را که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، انجام می‌دادند.
\v 25 و واقع شد که در پنجمین سال رِحُبعامِ پادشاه، شیشَق پادشاه مصر به اورشلیم حمله کرد.
\v 26 شیشَق خزائن معبد خداوند و خزائن کاخ شاهی را برداشت. او همه چیز را با خود برد، از جمله همۀ سپرهایی را که سلیمان از طلا ساخته بود.
\v 27 پس رِحُبعامِ پادشاه به جای آن سپرها، سپرهای برنجین ساخت و آنها را به دست رؤسای نگهبانانی که نزد درِ ورودی کاخ شاهی کشیک می‌دادند، سپرد.
\v 28 هرگاه پادشاه به معبد خداوند می‌رفت، نگهبانان سپرها را به دست می‌گرفتند و دوباره آنها را به اتاق نگهبانان برمی‌گرداندند.
\v 29 و اما دیگر امور مربوط به رِحُبعام، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 30 میان رِحُبعام و یِرُبعام همیشه جنگ بود.
\v 31 رِحُبعام با پدران خود آرَمید و کنار ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. مادر او نَعَمَه نام داشت و از عَمّونیان بود. و پسرش اَبیّام
\s5
\c 15
\p
\v 1 در هجدهمین سال پادشاهیِ یِرُبعام پسر نِباط، اَبیّام پادشاه یهودا شد،
\v 2 و سه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش، مَعَکاه نام داشت و دختر اَبشالوم بود.
\v 3 اَبیّام نیز در همۀ گناهانی که پدرش پیش از او کرده بود سلوک می‌نمود، و دلش همچون دل پدرش داوود با یهوه خدایش کامل نبود.
\v 4 با این حال، یهوه خدایش به خاطر داوود چراغی در اورشلیم به وی عطا فرمود، به اینکه پسرش را به جانشینی او نصب کرد، و اورشلیم را استوار ساخت.
\v 5 زیرا داوود آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، و غیر از موضوع اوریای حیتّی، در تمامی روزهای زندگی‌اش از هیچ‌یک از فرمانهای خداوند انحراف نورزیده بود.
\v 6 در تمامی دوران زندگی اَبیّام، میان رِحُبعام و یِرُبعام جنگ بود.
\v 7 و اما دیگر امور مربوط اَبیّام، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟ و میان اَبیّام و یِرُبعام جنگ بود.
\v 8 و اَبیّام با پدران خود آرَمید و در شهر داوود به خاک سپرده شد، و پسرش آسا به جای او پادشاه شد.
\v 9 در بیستمین سال سلطنت یِرُبعام، پادشاه اسرائیل، آسا پادشاه یهودا شد،
\v 10 و چهل و یک سال در اورشلیم سلطنت کرد. مادرش مَعَکاه نام داشت و دختر اَبشالوم بود.
\v 11 آسا همچون پدرش داوود، آنچه را که در نظر خداوند درست بود، به جا می‌آورد.
\v 12 او روسپیان مرد بتکده‌ها را از ولایت بیرون راند، و همۀ بتهای بی‌ارزشی را که پدرانش ساخته بودند دور ساخت.
\v 13 او حتی مادر خود مَعَکاه را از مقام ملکه عَزل کرد، زیرا تمثالی کراهت‌آور برای اَشیرَه ساخته بود، و آسا آن را قطع کرده، در وادی قِدرون سوزانید.
\v 14 اما مکانهای بلند برداشته نشد؛ با وجود این، دل آسا در تمامی روزهای زندگی‌اش با خداوند کامل بود.
\v 15 او هدایای وقفیِ پدرش و هدایای وقفیِ خود را از سیم و زر و ظروف، به خانۀ خداوند درآورد.
\v 16 میان آسا و بَعَشا، پادشاه اسرائیل، در تمامی ایامشان جنگ بود.
\v 17 بَعَشا پادشاه اسرائیل به جنگ یهودا برآمد و رامَه را بنا کرد تا نگذارد کسی نزد آسا پادشاه یهودا رفت و آمد کند.
\v 18 آسا نیز هر چه سیم و زر در خزانه‌های خانۀ خداوند و کاخ شاهی باقی مانده بود، گرفت و آنها را به دست خادمانش سپرد، و ایشان را نزد بِن‌هَدَد پسر طَبریمّون پسر حِزیون پادشاه اَرام فرستاد که در دمشق زندگی می‌کرد، با این پیام که:
\v 19 «بگذار میان من و تو پیمانی باشد، چنانکه میان پدر من و پدر تو بود. اینک برایت هدیه‌ای از سیم و زر فرستاده‌ام. پس برو و پیمان خود را با بَعَشا، پادشاه اسرائیل بشکن، تا از نزد من عقب‌نشینی کند.»
\v 20 بِن‌هَدَد درخواست آسای پادشاه را پذیرفته، سرداران لشکر خود را برای جنگ با شهرهای اسرائیل گسیل داشت. او عیون، دان، آبِل‌بِیت‌مَعَکاه، تمامی کِنِروت و نیز تمامی سرزمین نَفتالی را فتح کرد.
\v 21 چون بَعَشا این را شنید، بنای رامَه را متوقف ساخته، در تِرصَه اقامت گزید.
\v 22 آنگاه آسای پادشاه تمامی مردم یهودا را بدون استثنا ندا در داد تا ایشان سنگها و الوارهایی را که بَعَشا در بنای رامَه به کار برده بود نقل کنند، و آسای پادشاه با آنها جِبَع بِنیامین و مِصفَه را بنا کرد.
\v 23 و اما تمامی دیگر امور مربوط به آسا، و تمامی عظمتش، و هرآنچه کرد، و شهرهایی که بنا نمود، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟ اما آسا در ایام پیری به مرضی در پاهایش دچار شد.
\v 24 و آسا با پدران خود آرَمید، و او را کنار ایشان در شهر پدرش داوود به خاک سپردند. و پسرش یَهوشافاط به جای او پادشاه شد.
\v 25 در دوّمین سال سلطنتِ آسا، پادشاه یهودا، ناداب پسر یِرُبعام بر اسرائیل پادشاه شد و دو سال بر اسرائیل سلطنت کرد.
\v 26 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا می‌آورد و در راه پدرش و گناه او که اسرائیل را نیز به ارتکاب آن کشانیده بود، سلوک می‌کرد.
\v 27 بَعَشا پسر اَخیّا از خاندان یِساکار، بر ضد ناداب دسیسه کرد و او را در جِبِتون که از آنِ فلسطینیان بود، کُشت، زیرا ناداب و تمامی اسرائیل جِبِتون را محاصره کرده بودند.
\v 28 پس بَعَشا در سوّمین سال سلطنت آسا، پادشاه یهودا، ناداب را کشت و به جای او پادشاه شد.
\v 29 و چون پادشاه شد، تمامی خاندان یِرُبعام را کشت. او مطابق کلام خداوند که به واسطۀ خدمتگزار خود اَخیّای شیلونی گفته بود، یک تن را نیز برای یِرُبعام زنده نگذاشت، تا همه را هلاک ساخت.
\v 30 این به سبب گناهانی بود که یِرُبعام مرتکب شده و اسرائیل را نیز به ارتکاب آنها کشانده بود، و این‌گونه خشم یهوه خدای اسرائیل را برانگیخته بود.
\v 31 و اما دیگر امور مربوط به ناداب، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 32 میان آسا و بَعَشا، پادشاه اسرائیل، در تمامی ایامشان جنگ بود.
\v 33 در سوّمین سال سلطنت آسا، پادشاه یهودا، بَعَشا پسر اَخیّا در تِرصَه بر تمامی اسرائیل پادشاه شد و بیست و چهار سال سلطنت کرد.
\v 34 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا می‌آورد، و در راه یِرُبعام و گناه او که اسرائیل را نیز به ارتکاب آن کشانیده بود، سلوک می‌کرد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 آنگاه کلام خداوند بر ضد بَعَشا بر یِیهو پسر حَنانی نازل شده، گفت:
\v 2 «من تو را از خاک برافراشتم و تو را بر قوم خود اسرائیل رهبر ساختم، اما تو به راه یِرُبعام سلوک کرده، قوم من اسرائیل را به گناه کشاندی به گونه‌ای که خشم مرا به سبب گناهانشان برافروختند.
\v 3 اینک من نیز بَعَشا و خاندانش را به تمامی نابود خواهم کرد و خانۀ تو را همچون خانۀ یِرُبعام پسر نِباط خواهم ساخت.
\v 4 از بستگان بَعَشا، آنان را که در شهر بمیرند، سگان خواهند خورد و آنان را که در دشت بمیرند، مرغان هوا.»
\v 5 و اما دیگر امور مربوط به بَعَشا، و آنچه کرد، و عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 6 پس بَعَشا با پدران خود آرَمید و در تِرصَه به خاک سپرده شد، و پسرش ایلَه به جای او پادشاه شد.
\v 7 افزون بر این، کلام خداوند بر یِیهوی نبی پسر حَنانی بر ضد بَعَشا و خاندانش نازل شد، هم به سبب تمامی بدی که در نظر خداوند به جا آورده بود و همچون خاندان یِرُبعام خشم او را با عمل دستانش برافروخته بود، و هم از این رو که خاندان یِرُبعام را هلاک ساخته بود.
\v 8 در سال بیست و ششمِ آسا پادشاه یهودا، ایلَه پسر بَعَشا در تِرصَه پادشاه اسرائیل شد و دو سال سلطنت کرد.
\v 9 اما خادم او زِمری که فرماندهیِ نیمی از ارابه‌هایش را بر عهده داشت، بر ضد او دسیسه کرد. و واقع شد که ایلَه در تِرصَه، در خانۀ اَرصا مباشر اعظم کاخش در تِرصَه، میگساری می‌کرد،
\v 10 که زِمری داخل شده، او را بزد و بکشت، و در سال بیست و هفتم از سلطنت آسا پادشاه یهودا، به جای ایلَه پادشاه شد.
\v 11 چون زِمری پادشاه شد و بر تخت نشست، تمامی خاندان بَعَشا را کشت و از میان خویشان و دوستان بَعَشا حتی یک مرد را هم زنده نگذاشت.
\v 12 آری، زِمری تمامی خاندان بَعَشا را مطابق آنچه خداوند به واسطۀ یِیهوی نبی بر ضد بَعَشا گفته بود، هلاک کرد.
\v 13 این به سبب تمامی گناهان بَعَشا و گناهان پسرش ایلَه بود که خود مرتکب آنها شدند و اسرائیل را نیز به گناه کشانده، خشم یهوه خدای اسرائیل را با بتهای خود برافروختند.
\v 14 و اما دیگر امور مربوط به ایلَه، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 15 در سال بیست و هفتمِ آسا پادشاه یهودا، زِمری هفت روز در تِرصَه سلطنت کرد. و واقع شد که لشکر اسرائیل علیه جِبِتون، که از آنِ فلسطینیان بود، اردو زده بود.
\v 16 سربازانی که در اردوگاه بودند، شنیدند که زِمری دسیسه کرده و پادشاه را کشته است. پس تمامی اسرائیل همان روز در اردوگاه، عُمری سردار لشکر را بر اسرائیل پادشاه ساختند.
\v 17 آنگاه عُمری و تمامی اسرائیل با وی از جِبِتون برآمده، تِرصَه را محاصره کردند.
\v 18 و چون زِمری دید که شهر به تصرف درآمده است، به اَرگِ کاخ شاهی درآمده، کاخ را بر سر خویش به آتش سوزانید و مرد.
\v 19 و این به سبب گناهانی بود که مرتکب شد و آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد. آری، زِمری به راه یِرُبعام سلوک می‌کرد که با گناه خود، اسرائیل را نیز به گناه کشانید.
\v 20 و اما دیگر امور مربوط به زِمری، و دسیسه‌ای که کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 21 آنگاه قوم اسرائیل بر دو دسته شدند: نیمی تابع تِبنی پسر جینَت گشتند تا او را پادشاه سازند، و نیم دیگر تابع عُمری.
\v 22 اما مردمی که تابع عُمری بودند بر آنان که تابع تِبنی پسر جینَت بودند، غلبه یافتند. پس تِبنی مُرد و عُمری پادشاه شد.
\v 23 عُمری در سال سی و یکمِ آسا پادشاه یهودا، بر اسرائیل پادشاه شد و دوازده سال سلطنت کرد، که شش سال آن را در تِرصَه حکم راند.
\v 24 عُمری کوه سامِرِه را به بهای دو وزنه
\v 25 اما عُمری آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد و از همۀ کسانی که پیش از او بودند، بدتر کرد.
\v 26 زیرا در تمامی راههای یِرُبعام پسر نِباط و در گناهانی که اسرائیل را نیز بدانها کشانیده بود، سلوک نمود و این‌گونه سبب شد که آنها خشم یهوه خدای اسرائیل را به واسطۀ بتهای خویش برانگیزند.
\v 27 و اما دیگر امور مربوط به عُمری که او انجام داد، و عظمتی که به نمایش گذاشت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 28 پس عُمری با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. و پسرش اَخاب به جای وی پادشاه شد.
\v 29 در سال سی و هشتمِ آسا پادشاه یهودا، اَخاب پسر عُمری بر اسرائیل پادشاه شد و بیست و دو سال در سامِرِه بر اسرائیل سلطنت کرد.
\v 30 اَخاب پسر عُمری بیش از تمامی کسانی که پیش از او بودند، در نظر خداوند بدی کرد.
\v 31 گویی سلوک نمودن در گناهان یِرُبعام پسر نِباط برای اَخاب کافی نبود که ایزابل دختر اِتبَعَل پادشاه صیدونیان را نیز به زنی گرفت و رفته، بَعَل را عبادت و سَجده کرد.
\v 32 او در معبد بَعَل که در سامِرِه ساخته بود، مذبحی برای بَعَل بر پا کرد.
\v 33 و نیز اَشیرَه را ساخت. اَخاب بیش از همۀ پادشاهان اسرائیل که پیش از وی بودند، با اعمال خویش خشم یهوه خدای اسرائیل را برانگیخت.
\v 34 در ایام او، حیئیلِ بِیت‌ئیلی اَریحا را بنا کرد. او مطابق کلام خداوند که به واسطۀ یوشَع پسر نون گفته بود، پِی شهر را به بهای جان نخست‌زاده‌اش اَبیرام نهاد و دروازه‌های آن را به بهای جان کوچکترین پسرش، سِجوب بر پا کرد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 ایلیای تِشبی که از ساکنان جِلعاد بود، اَخاب را گفت: «به حیات یهوه خدای اسرائیل که به حضورش ایستاده‌ام سوگند، که در این سالها شبنم و باران جز به کلام من نخواهد بود.»
\v 2 آنگاه کلام خداوند بر او نازل شده، گفت:
\v 3 «از اینجا برو و به جانب مشرق روی نما و خویشتن را نزد نهر کِریت که در شرق رود اردن است، پنهان کن.
\v 4 از آب نهر بنوش، و کلاغان را نیز فرمان داده‌ام تا در آنجا برایت خوراک فراهم کنند.»
\v 5 پس ایلیا روانه شده، به فرمان خداوند عمل کرد. او رفت و نزد نهر کِریت که در شرق اردن است، به سر برد.
\v 6 و کلاغان برای او صبحگاهان نان و گوشت و شامگاهان نیز نان و گوشت می‌آوردند، و از نهر نیز می‌نوشید.
\v 7 اما آب نهر پس از ایامی چند خشک شد، زیرا در آن دیار بارانی نبود.
\v 8 آنگاه کلام خداوند بر ایلیا نازل شده، گفت:
\v 9 «برخیز و به صَرِفَۀ صیدون برو و در آنجا ساکن شو. اینک بیوه‌زنی را در آنجا امر فرموده‌ام که برای تو خوراک فراهم کند.»
\v 10 پس ایلیا برخاست و به صَرِفَه رفت. چون به دروازۀ شهر رسید، اینک بیوه‌زنی در آنجا هیزم برمی‌چید. پس او را صدا زده، گفت: «تمنا آنکه قدری آب در ظرفی برایم بیاوری تا بنوشم.»
\v 11 چون برای آوردن آن می‌رفت، او را صدا زده، گفت: «لقمه‌‌ای نان نیز در دست خود برایم بیاور.»
\v 12 اما زن پاسخ داد: «به حیات یهوه خدایت سوگند که نانی ندارم، بلکه فقط مشتی آرد در ظرف و اندکی روغن در کوزه دارم. و حال دو چوبی برمی‌چینم تا رفته، خوراکی برای خود و پسرم بپزم تا بخوریم و بمیریم.»
\v 13 ایلیا به او گفت: «مترس. برو و آنچه گفتی بکن؛ ولی نخست قرصِ نانی کوچک از آن برایم بپز و نزدم بیاور و بعد از آن، برای خود و پسرت چیزی بپز.
\v 14 زیرا یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”ظرف آرد تمام نخواهد شد و کوزۀ روغن خالی نخواهد گشت، تا آن روز که خداوند بر زمین باران بباراند.“»
\v 15 پس زن رفت و موافق آنچه ایلیا گفته بود، به جا آورد. ایلیا، آن زن و اهل خانه‌اش روزهای بسیار خوردند،
\v 16 و مطابق کلام خداوند که به واسطۀ ایلیا گفته بود، ظرف آرد تمام نشد و کوزۀ روغن خالی نگشت.
\v 17 پس از این امور، پسرِ آن زن که صاحب‌خانه بود، بیمار شد. بیماری او چنان سخت بود که نَفَسی در او باقی نماند.
\v 18 پس زن، ایلیا را گفت: «ای مرد خدا، چه دشمنی با من داری؟ آیا نزد من آمده‌ای تا گناهم را یادآور گردی و پسرم را بکشی؟»
\v 19 ایلیا به او گفت: «پسرت را به من بده.» و پسر را از آغوش او گرفته، به بالاخانه‌‌ای برد که در آن ساکن بود، و بر بستر خویش خوابانید.
\v 20 آنگاه نزد خداوند فریاد برآورد و گفت: «آه ای یهوه خدای من، آیا حتی بر بیوه‌زنی نیز که نزد او میهمانم بلا نازل کردی و پسر او را کُشتی؟»
\v 21 سپس سه بار بر جسد طفل دراز کشید و نزد خداوند فریاد برآورد: «ای یهوه خدای من، تمنا اینکه جان این طفل به او برگردد.»
\v 22 و خداوند آواز ایلیا را شنید و جان طفل به او برگشت، و او زنده شد.
\v 23 ایلیا طفل را برگرفته، از بالاخانه به زیر آورد و به درون خانه برد و به مادرش سپرد و گفت: «ببین، پسرت زنده است!»
\v 24 پس آن زن به ایلیا گفت: «اکنون دانستم که تو مرد خدایی و کلام خداوند که در دهان توست، حقیقت است.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 پس از روزهای بسیار، کلام خداوند در سال سوّم بر ایلیا نازل شده، گفت: «برو و خود را به اَخاب بنما و من بر زمین باران خواهم بارانید.»
\v 2 پس ایلیا روانه شد تا خود را به اَخاب بنمایانَد، و قحطی در سامِرِه سخت بود.
\v 3 اَخاب، عوبَدیا را که متصدی کاخ بود به حضور فرا خواند. عوبَدیا مردی بسیار خداترس بود،
\v 4 و هنگامی که ایزابل انبیای خداوند را هلاک می‌ساخت، عوبَدیا یکصد تن از آنان را گرفته، پنجاه پنجاه در غاری پنهان کرد و ایشان را به نان و آب خوراک داد.
\v 5 باری، اَخاب به عوبَدیا گفت: «نزد تمامی چشمه‌های آب و نهرهای این سرزمین برو، شاید علفی بیابیم و اسبان و قاطران را زنده نگاه داشته، همۀ حیوانات خود را از دست ندهیم.»
\v 6 پس زمین را بین خود تقسیم کردند تا آن را درنوردند؛ اَخاب به‌تنهایی به یک سو رفت و عوبَدیا تنها به سویی دیگر.
\v 7 و چون عوبَدیا در راه بود، اینک ایلیا بدو برخورد. عوبَدیا او را شناخته، به روی درافتاد و گفت: «ای سرورم ایلیا، آیا این تویی؟»
\v 8 ایلیا او را پاسخ داد: «آری، من هستم. برو و به سرورت بگو: ”اینک ایلیا اینجا است.“»
\v 9 عوبَدیا گفت: «چه گناهی کرده‌ام که خدمتگزارت را به دست اَخاب تسلیم می‌کنی تا مرا بکُشد؟
\v 10 به حیات یهوه خدایت سوگند، قوم و مملکتی نیست که سرورم کسان به جستجوی تو بدان‌جا نفرستاده باشد. و اگر گفته باشند که، ”اینجا نیست،“ از آن مملکت و قوم سوگند گرفته است که تو را نیافته‌اند.
\v 11 و حال تو می‌گویی: ”نزد سرورت برو و بگو: ’اینک ایلیا اینجا است‘؟“
\v 12 به محض اینکه تو را ترک کنم، روح خداوند تو را به جایی که نمی‌دانم خواهد برد، و چون بروم و اَخاب را خبر دهم و او تو را نیابد، مرا خواهد کشت؛ حال آنکه خدمتگزارت از جوانی ترس خداوند را به دل داشته است.
\v 13 آیا سرورم خبر ندارد که وقتی ایزابل انبیای خداوند را می‌کُشت، من چه کردم؟ اینکه چگونه یکصد تن از انبیای خداوند را پنجاه پنجاه در غاری پنهان کردم و آنان را به نان و آب خوراک دادم؟
\v 14 و حال تو می‌گویی: ”نزد سرورت برو و بگو: ’اینک ایلیا اینجا است‘؟“ او مرا خواهد کشت!»
\v 15 ایلیا گفت: «به حیات یهوه خدای لشکرها که به حضورش ایستاده‌ام سوگند، که امروز به‌یقین خود را به اَخاب نشان خواهم داد.»
\v 16 پس عوبَدیا به دیدن اَخاب رفت و به او خبر داد، و اَخاب به دیدار ایلیا آمد.
\v 17 و چون اَخاب ایلیا را بدید، بدو گفت: «آیا این تویی، تو که اسرائیل را آشفته می‌سازی؟»
\v 18 ایلیا پاسخ داد: «من نیستم که اسرائیل را آشفته می‌سازم بلکه تو و خاندانت، زیرا فرامین خداوند را ترک کرده، بَعَلها را پیروی کرده‌ای.
\v 19 پس حال بفرست و تمامی اسرائیل را نزد من بر کوه کَرمِل گرد آور، و چهارصد و پنجاه نبی بَعَل و چهارصد نبی اَشیرَه را نیز که بر سفرۀ ایزابل خوراک می‌خورند.»
\v 20 پس اَخاب نزد تمامی بنی‌اسرائیل فرستاده، آن انبیا را بر کوه کَرمِل گرد آورد.
\v 21 آنگاه ایلیا به تمامی قوم نزدیک شده، گفت: «تا به کی میان دو فرقه می‌لنگید؟ اگر یهوه خداست، او را پیروی کنید، و اگر بَعَل خداست، از پی او بروید.» اما قوم به او هیچ پاسخ ندادند.
\v 22 سپس ایلیا به قوم گفت: «از انبیای خداوند، تنها من باقی مانده‌ام، اما انبیای بَعَل چهارصد و پنجاه تن هستند.
\v 23 پس دو گاو نر به ما بدهند؛ یکی را آنها برای خود برگزینند و قطعه قطعه کرده، بر هیزم بگذارند، ولی آتش بر آن نیفروزند. من نیز گاو دیگر را حاضر کرده، بر هیزم خواهم نهاد، ولی بر آن آتش نمی‌افروزم.
\v 24 آنگاه شما نام خدای خود را بخوانید و من نیز نام یهوه را خواهم خواند، و آن خدایی که به آتش پاسخ دهد، او خداست.» و تمامی قوم در پاسخ گفتند: «نیکو گفتی.»
\v 25 سپس ایلیا به انبیای بَعَل گفت: «گاوی برای خود برگزینید، و نخست شما آن را آماده سازید چون بسیارید، و نام خدای خود را بخوانید، ولی آتش برنیفروزید.»
\v 26 پس آنان گاوی را که بدیشان داده شده بود گرفته، آماده کردند. و از صبح تا ظهر نام بَعَل را می‌خواندند و می‌گفتند: «ای بَعَل، به ما پاسخ بده!» اما هیچ صدا یا پاسخی نبود. و آنها گِرد مذبحی که ساخته بودند، جست و خیز می‌کردند.
\v 27 هنگام ظهر، ایلیا آنان را به ریشخند گرفت و گفت: «فریاد بلند سر دهید، چراکه به‌یقین بَعَل خداست! شاید در حال تفکر است یا برای قَضای حاجت رفته! شاید در سفر است، و یا خُفته و باید بیدارش کرد!»
\v 28 پس ایشان به صدای بلند فریاد می‌کردند و مطابق رسم خود، خویشتن را با شمشیرها و نیزه‌ها مجروح می‌ساختند، چندان که خون بر بدنشان جاری می‌شد.
\v 29 نیمروز سپری شد و ایشان تا هنگام قربانیِ شامگاهی همچنان عربده می‌کشیدند، اما نه صدایی بود، نه کسی که پاسخ دهد یا توجه کند.
\v 30 آنگاه ایلیا به تمامی قوم گفت: «نزد من آیید.» و تمامی مردم نزد او رفتند. ایلیا مذبح خداوند را که خراب شده بود، مرمت کرد.
\v 31 سپس بر حسب شمارۀ قبایل پسران یعقوب، که کلام خداوند بر وی نازل شده، گفته بود: «نام تو اسرائیل خواهد بود»، دوازده سنگ برگرفت
\v 32 و با آن سنگها، مذبحی به نام یهوه بر پا کرد و گرداگرد مذبح، خندقی به گنجایش دو پیمانه
\v 33 سپس هیزمها را بر آن چید و گاو را قطعه قطعه کرده، بر هیزمها گذاشت. آنگاه به ایشان گفت: «چهار خُم را از آب پر کنید و بر قربانی تمام‌سوز و بر هیزمها بریزید.»
\v 34 سپس گفت: «بار دوّم چنین کنید.» آنها بار دوّم چنین کردند. گفت: «بار سوّم چنین کنید.» آنها بار سوّم نیز چنین کردند.
\v 35 و آب گرداگرد مذبح جاری شد، و خندق را نیز از آب پر کرد.
\v 36 به هنگام تقدیم قربانیِ شامگاهی، ایلیای نبی پیش آمده، گفت: «ای یهوه، خدای ابراهیم، اسحاق و اسرائیل، امروز معلوم بشود که تو در اسرائیل خدا هستی و من خدمتگزار تو هستم و این همه را به فرمان تو کرده‌ام.
\v 37 مرا اجابت فرما، ای خداوند! مرا اجابت فرما، تا این قوم بدانند که تو ای یهوه، خدا هستی، و دلهایشان را برگردانده‌ای.»
\v 38 آنگاه آتشِ خداوند فرو افتاده، قربانی تمام‌سوز و هیزم و سنگها و خاک را فرو بلعید، و آبِ درون خندق را لیسید.
\v 39 و چون تمامی قوم این را دیدند، به روی درافتادند و گفتند: «یهوه، او خداست! یهوه، او خداست!»
\v 40 ایلیا به آنها گفت: «انبیای بَعَل را بگیرید و مگذارید هیچ‌یک از آنها بگریزند!» پس ایشان را گرفتند و ایلیا ایشان را نزد وادی قیشون فرود آورده، در آنجا از دم تیغ گذرانید.
\v 41 ایلیا به اَخاب گفت: «برآمده، بخور و بیاشام زیرا صدای باران شدید می‌آید.»
\v 42 پس اَخاب برآمد تا بخورد و بیاشامد، اما ایلیا بر قلۀ کَرمِل برآمد و رو به زمین خم شد و روی خود را میان زانوانش نهاد.
\v 43 آنگاه به خدمتگزارش گفت: «بالا برو و به سوی دریا بنگر.» او رفت و نگریست و گفت: «چیزی نیست.» و ایلیا گفت: «بار دیگر برو»، تا هفت بار.
\v 44 خدمتگزار بار هفتم خبر داد: «اینک تکه ابری کوچک به اندازۀ کف دست از دریا برمی‌آید.» آنگاه ایلیا گفت: «برآمده، اَخاب را بگو: ”ارابه‌ات را مهیا ساز و پایین برو، مبادا باران تو را مانع شود.“»
\v 45 طولی نکشید که آسمان از ابر غلیظ و باد، سیاه‌فام شد و باران سنگین باریدن گرفت، و اَخاب سوار شده، به جانب یِزرِعیل برفت.
\v 46 دست خداوند بر ایلیا بود؛ او ردایش را بر کمر بست و پیش روی اَخاب دویده، به یِزرِعیل رسید.
\s5
\c 19
\p
\v 1 اَخاب ایزابل را از هرآنچه ایلیا کرده بود و اینکه چگونه تمامی انبیا را به شمشیر کشته بود، آگاه ساخت.
\v 2 پس ایزابل قاصدی نزد ایلیا فرستاده، گفت: «خدایان مرا سخت مجازات کنند اگر تا فردا نزدیک همین وقت، جان تو را مانند جان یکی از کشتگان نسازم.»
\v 3 ایلیا ترسید و برخاسته، از بیم جان خود پا به فرار گذاشت. او به بِئِرشِبَع در یهودا رسید و خدمتگزارش را در آنجا واگذاشت.
\v 4 اما خود سفری یک روزه به بیابان کرد و رفته، زیر درخت اَردَجی نشست و آرزوی مرگ کرد و گفت: «ای خداوند، دیگر بس است! جان مرا بگیر زیرا که از پدرانم بهتر نیستم.»
\v 5 سپس زیر درخت اَردَج دراز کشید و به خواب رفت. اینک فرشته‌ای او را لمس کرد و بدو گفت: «برخیز و بخور.»
\v 6 چون نگریست، اینک کنار سرش قرص نانی پخته بر سنگهای داغ، و کوزه‌ای آب بود. پس خورد و نوشید و باز دراز کشید.
\v 7 فرشتۀ خداوند بار دوّم بازگشته، او را لمس کرد و گفت: «برخیز و بخور، زیرا سفری دراز در پیش داری.»
\v 8 پس برخاسته، خورد و نوشید، و با نیروی آن خوراک، چهل شبانه‌روز راه پیمود تا به حوریب، کوه خدا رسید.
\v 9 در آنجا به غاری درآمد و شب را به صبح رسانید.
\v 10 ایلیا پاسخ داد: «برای یهوه خدای لشکرها غیرتی عظیم دارم، زیرا بنی‌اسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبحهایت را ویران ساخته و انبیایت را به شمشیر کشته‌اند و تنها من باقی مانده‌ام، و حال قصد جان مرا نیز دارند.»
\v 11 او را گفت: «بیرون برو و به حضور خداوند بر کوه بایست.» اینک خداوند از آنجا عبور می‌کرد. آنگاه بادی شدید و بسیار سخت کوهها را شکافت و صخره‌ها را به حضور خداوند خُرد کرد، ولی خداوند در باد نبود. پس از باد، زمین به لرزه در‌آمد، ولی خداوند در زمین‌لرزه نبود.
\v 12 پس از زمین‌لرزه، آتشی، ولی خداوند در آتش نیز نبود. پس از آتش، نجوای آرامی به گوش رسید.
\v 13 چون ایلیا آن را شنید، روی خود را به ردای خویش پوشانیده، بیرون رفت و بر دهانۀ غار ایستاد. آنگاه ندایی به او گفت: «ایلیا، اینجا چه می‌کنی؟»
\v 14 ایلیا پاسخ داد: «برای یهوه خدای لشکرها غیرتی عظیم دارم، زیرا بنی‌اسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبحهایت را ویران ساخته و انبیایت را به شمشیر کشته‌اند و تنها من باقی مانده‌ام، و حال قصد جان مرا نیز دارند.»
\v 15 آنگاه خداوند به او گفت: «روانه شو و به راهی که آمدی، بازگشته، به بیابان دمشق برو. چون رسیدی، حَزائیل را به پادشاهی اَرام،
\v 16 و یِیهو پسر نِمشی را به پادشاهی اسرائیل مسح کن. اِلیشَع پسر شافاط، از آبِل‌مِحولَه را نیز مسح کن تا به جای تو نبی باشد.
\v 17 آن که از شمشیر حَزائیل رهایی یابد، به دست یِیهو کشته خواهد شد، و آن که از شمشیر یِیهو رهایی یابد، به دست اِلیشَع از پای در خواهد آمد.
\v 18 با این حال، هفت هزار تن را در اسرائیل باقی خواهم نهاد، آنان را که زانوانشان در برابر بَعَل خم نشده و لبانشان او را نبوسیده است.»
\v 19 پس، ایلیا از آنجا رفت و اِلیشَع پسر شافاط را یافت که از پی دوازده جفت گاو نر زمین را شخم می‌زد و خودش با جفت دوازدهم بود. ایلیا از اِلیشَع گذشته، ردایش را بر او افکند.
\v 20 اِلیشَع گاوان را رها کرده، از پی ایلیا دوید و گفت: «بگذار پدر و مادرم را ببوسم و سپس از پی تو آیم.» ایلیا به وی گفت: «برو، زیرا مگر با تو چه کرده‌ام؟»
\v 21 پس اِلیشَع از عقب او بازگشت و جفتی از گاوان را گرفته، ذبح کرد و گوشت را با ابزار شخم پخته، به مردم داد و خوردند. آنگاه برخاسته، از پی ایلیا رفت و به خدمت او مشغول شد.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و اما بِن‌هَدَد، پادشاه اَرام، تمامی لشکر خود را گرد آورد. سی و دو پادشاه با اسبان و ارابه‌ها همراهش بودند. او برآمده، سامِرِه را محاصره کرد و با آن جنگ نمود.
\v 2 سپس فرستادگانی نزد اَخاب پادشاه اسرائیل به شهر گسیل داشت و به او گفت: «بِن‌هَدَد چنین می‌گوید:
\v 3 ”نقره و طلای تو از آنِ من است و نیکوترین زنان و فرزندانت نیز از آن منَند.“»
\v 4 پادشاه اسرائیل پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، هر چه تو بگویی. من و هرآنچه دارم از آن توییم.»
\v 5 فرستادگان دیگر بار آمده، گفتند: «بِن‌هَدَد چنین می‌گوید: ”به‌درستی که من نزد تو فرستاده، گفتم که نقره و طلا و زنان و فرزندانت را به من دهی.
\v 6 پس، فردا نزدیک همین وقت، خادمان خود را نزد تو می‌فرستم تا خانه‌های تو و خانه‌های خدمتگزارانت را جستجو کنند و بر هر چه دلپسند توست دست گذاشته، آن را با خود بیاورند.“»
\v 7 آنگاه پادشاه اسرائیل همۀ مشایخ مملکت را فرا خواند و بدیشان گفت: «دریابید و ببینید که این مرد چگونه ستیزه می‌جوید! زیرا برای زنان و فرزندانم و نقره و طلایم فرستاد، و او را رد نکردم.»
\v 8 تمامی مشایخ و همگی قوم پاسخ دادند: «گوش مگیر و قبول مکن.»
\v 9 پس او به فرستادگان بِن‌هَدَد گفت: «سرورم پادشاه را بگویید: ”هرآنچه نخستین بار از خدمتگزارت طلب کردی انجام خواهم داد، اما این کار را نمی‌توانم کرد.“» فرستادگان آنجا را ترک کردند و پاسخ را به گوش بِن‌هَدَد رساندند.
\v 10 آنگاه بِن‌هَدَد نزد اَخاب فرستاد و گفت: «خدایان مرا سخت مجازات کنند اگر خاک سامِرِه برای پر کردن مشت لشکریانم کفایت کند!»
\v 11 پادشاه اسرائیل در جواب گفت: «به او بگویید: ”آن که جامۀ رزم بر تن کُند همچون کسی که آن را از تن به در کُند، لاف نزند.“»
\v 12 چون بِن‌هَدَد در حالی که همراه با پادشاهان دیگر در خیمه‌ها میگساری میکرد این پیام را شنید، به مردانش گفت: «صف‌آرایی کنید.» پس در برابر شهر صف‌آرایی کردند.
\v 13 اینک نبی‌ای نزد اَخاب، پادشاه اسرائیل آمده، گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: آیا این جمعیت عظیم را می‌بینی؟ هان من امروز آن را به دست تو تسلیم خواهم کرد، و تو خواهی دانست که من یهوه هستم.»
\v 14 اَخاب پرسید: «به واسطۀ کِه؟» نبی پاسخ داد: «خداوند می‌گوید: به واسطۀ خادمان فرماندارانِ ولایتها.» اَخاب پرسید: «چه کسی جنگ را آغاز کند؟» نبی پاسخ داد: «تو.»
\v 15 پس اَخاب خادمان فرمانداران ولایتها را سان دید، و آنها بر روی هم دویست و سی و دو تن بودند. بعد از آنها، تمامی قوم یعنی همۀ بنی‌اسرائیل را سان دید، که هفت هزار تن بودند.
\v 16 پس به وقت ظهر بیرون رفتند، آنگاه که بِن‌هَدَد و سی و دو پادشاهی که یاری‌اش می‌دادند در خیمه‌ها به میگساری مشغول بودند.
\v 17 نخست خادمانِ فرماندارانِ ولایتها بیرون رفتند. بِن‌هَدَد کسان فرستاد که برایش خبر آورده، گفتند: «مردانی از سامِرِه بیرون می‌آیند.»
\v 18 او گفت: «خواه برای صلح بیرون آمده باشند خواه برای جنگ، ایشان را زنده بگیرید.»
\v 19 بدین‌سان، خادمانِ جوانِ فرماندارانِ ولایتها همراه با لشکری که از پی آنها می‌آمد، از شهر بیرون آمدند.
\v 20 هر یک از ایشان حریف خود را کشتند. پس اَرامیان گریختند و اسرائیلیان ایشان را تعقیب کردند. اما بِن‌هَدَد پادشاه اَرام بر اسب نشسته، با سوارانی چند جان به در بُرد.
\v 21 پادشاه اسرائیل بیرون رفته، بر سواران و ارابه‌ها حمله برد و اَرامیان را به کشتار عظیمی زد.
\v 22 سپس آن نبی نزد پادشاه اسرائیل آمده، وی را گفت: «برو و خویشتن را قوی ساز و ببین و بدان که چه باید کرد، زیرا پادشاه اَرام در وقت تحویل سال بر تو حمله خواهد آورد.»
\v 23 خادمان پادشاه اَرام وی را گفتند: «خدایان ایشان خدایان کوههایند و بدین سبب از ما نیرومندتر بودند. اما اگر در زمینِ هموار به جنگِ ایشان رویم، به‌یقین نیرومندتر از ایشان خواهیم بود.
\v 24 پس تو چنین کن: تمامی پادشاهان را از مقامشان عَزل کن و به جای ایشان سرداران را برگمار.
\v 25 نیز لشکری مانند آن که از دست دادی، اسب به جای اسب و ارابه به جای ارابه، گرد آور تا با ایشان در زمین هموار بجنگیم. آنگاه به‌یقین نیرومندتر از ایشان خواهیم بود.» پادشاه سخن ایشان را شنید و بدان‌سان عمل کرد.
\v 26 در وقت تحویل سال، بِن‌هَدَد اَرامیان را سان دید و به اَفیق برآمد تا با اسرائیل بجنگد.
\v 27 بنی‌اسرائیل را نیز سان دیده، توشه دادند، و ایشان به مقابله با آنان رفتند. بنی‌اسرائیل روبه‌روی اَرامیان همچون دو گلۀ کوچک بزغاله اردو زدند، حال آنکه اَرامیان دشت را پر کرده بودند.
\v 28 آنگاه مرد خدایی نزدیک آمده، به پادشاه اسرائیل گفت: «خداوند چنین می‌گوید: ”از آنجا که اَرامیان می‌گویند، ’یهوه، خدای کوهها است و نه خدای وادیها،‘ پس من این جمعیت عظیم را به دست تو تسلیم خواهم کرد، و خواهی دانست که من یهوه هستم.“»
\v 29 آنان هفت روز برابر یکدیگر اردو زدند و در روز هفتم، نبرد آغاز شد و بنی‌اسرائیل یکصد هزار پیادۀ اَرامیان را در یک روز از پا درآوردند.
\v 30 مابقی به شهر اَفیق گریختند، اما دیوار شهر بر بیست و هفت هزار تن از باقیماندگان فرو ریخت.
\v 31 خادمانش او را گفتند: «همانا شنیده‌ایم که پادشاهان خاندان اسرائیل، پادشاهانی رحیمند. پس بگذار پلاس بر کمر و ریسمانها بر گِردِ سر خود ببندیم و نزد پادشاه اسرائیل بیرون برویم، بلکه از جان تو درگذرد.»
\v 32 پس پلاس بر کمر و ریسمان بر سر نزد پادشاه اسرائیل رفتند و گفتند: «خدمتگزارت بِن‌هَدَد می‌گوید: ”تمنا دارم از خون من درگذری.“» پادشاه پاسخ داد: «آیا او هنوز زنده است؟ او برادر من است.»
\v 33 آن مردان این را به فال نیک گرفتند و این سخن را از دهان او قاپیده، گفتند: «آری، بِن‌هَدَد برادر تو!» آنگاه پادشاه گفت: «بروید و او را بیاورید.» چون بِن‌هَدَد نزد او بیرون آمد، اَخاب او را بر ارابۀ خود سوار کرد.
\v 34 و بِن‌هَدَد اَخاب را گفت: «من شهرهایی را که پدرم از پدر تو گرفت، باز پس می‌دهم و تو می‌توانی در دمشق برای خود بازارها بسازی، همان‌گونه که پدرم در سامِرِه ساخت.» اَخاب گفت: «با این پیمان آزادت می‌کنم.» پس با وی پیمان بست و او را رها کرد.
\v 35 و مردی از پسران انبیا
\v 36 پس آن نبی بدو گفت: «چون از فرمان خداوند سر پیچیدی، همانا هنگامی که از نزد من بروی، شیری تو را خواهد کشت.» پس چون از نزد وی رفت، شیری او را یافت و کشت.
\v 37 آنگاه او مردی دیگر یافته، او را گفت: «مرا به شمشیر بزن.» پس آن مرد او را زد و زخمی ساخت.
\v 38 پس نبی رفت و کنار راه به انتظار پادشاه ایستاد، و چشمانش را به دستار خود پوشانیده، سیمای خویش را مبدل ساخت.
\v 39 چون پادشاه از آنجا می‌گذشت، نبی به او ندا در داد و گفت: «خدمتگزارت به میان جنگ رفته بود که همانا مردی به جانب من آمده، کسی را نزد من آورد و گفت: ”مراقب این مرد باش. اگر مفقود شود، جان تو به عوض جان او خواهد بود، و یا یک وزنه
\v 40 اما چون خادمت اینجا و آنجا مشغول بود، آن مرد ناپدید شد.» پادشاه اسرائیل وی را گفت: «سزایت همان است. خودت چنین حکم دادی.»
\v 41 آنگاه نبی به‌سرعت دستار از چشمان برگرفت و پادشاه اسرائیل او را شناخته، دانست که یکی از انبیاست.
\v 42 او پادشاه را گفت: «خداوند چنین می‌گوید: ”چون تو گذاشتی مردی که من به هلاکت سپرده بودم از دست تو رها شود، جان تو به عوض جان او، و قوم تو به عوض قوم او خواهد بود.“»
\v 43 پس پادشاه اسرائیل پریشانحال و ناراحت به کاخ خود در سامِرِه رفت.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و اما نابوتِ یِزرِعیلی در یِزرِعیل تاکستانی کنار کاخ اَخاب پادشاه سامِرِه داشت.
\v 2 اَخاب نابوت را گفت: «تاکستانت را به من بده تا برایم باغ سبزیجات باشد، زیرا نزدیک کاخ من است. من به جای آن به تو تاکستانی نیکوتر خواهم داد، یا اگر بخواهی بهایش را به تو خواهم پرداخت.»
\v 3 ولی نابوت گفت: «خداوند آن روز را نیاورد که من میراث پدرانم را به تو بدهم.»
\v 4 پس اَخاب پریشانحال و ناراحت از سخن نابوتِ یِزرِعیلی به خانه رفت، زیرا او گفته بود: «میراث پدرانم را به تو نخواهم داد.» اَخاب بر بستر خود دراز کشیده، رویش را برگردانید و طعام نخورد.
\v 5 زنش ایزابل نزد وی آمد و پرسید: «از چه سبب روحت چنان مکدّر است که طعام هم نمی‌خوری؟»
\v 6 پاسخ داد: «از آن سبب که نابوتِ یِزرِعیلی را خطاب کرده، گفتم: ”تاکستانت را به من بفروش یا اگر بخواهی به جای آن تاکستانی دیگر به تو خواهم داد“، ولی او پاسخ داد: ”تاکستانم را به تو نمی‌دهم.“»
\v 7 زنش ایزابل گفت: «مگر تو اکنون بر اسرائیل پادشاهی نمی‌کنی؟ برخیز و طعام بخور و دلت شاد باشد! من خود، تاکستان نابوتِ یِزرِعیلی را به تو خواهم داد.»
\v 8 پس نامه‌‌هایی به نام اَخاب نوشت و مُهر او را بر آنها نهاد و برای مشایخ و نُجبایی که با نابوت در شهرش ساکن بودند، فرستاد.
\v 9 در آن نامه‌ها نوشت: «به روزه اعلام کنید و نابوت را بر صدر مجلس بنشانید.
\v 10 دو تن از اراذل را روبه‌روی او بنشانید و بخواهید که بر او شهادت داده، بگویند که: ”تو خدا و پادشاه را لعن کرده‌ای.“ آنگاه او را بیرون کشیده، سنگسار کنید تا بمیرد.»
\v 11 پس مردانِ شهرِ او، یعنی مشایخ و نجبایی که در شهر نابوت می‌زیستند، مطابق پیغامی که ایزابل برای آنها فرستاده بود، و بر طبق آنچه در نامه‌های ارسالی نوشته شده بود، عمل کردند.
\v 12 ایشان به روزه اعلام کرده، نابوت را در صدر مجلس نشاندند.
\v 13 آنگاه دو تن از اراذل آمده، روبه‌روی او نشستند، و در حضور قوم بر ضد نابوت شهادت داده، گفتند که: «نابوت، خدا و پادشاه را لعن کرده است.» پس او را از شهر بیرون کشیدند و سنگسار کرده، کشتند.
\v 14 سپس نزد ایزابل فرستاده، گفتند: «نابوت سنگسار شد و مرد.»
\v 15 ایزابل با شنیدن خبر سنگسار شدن و مرگ نابوت، به اَخاب گفت: «برخیز و تاکستان نابوتِ یِزرِعیلی را که نمی‌خواست آن را به تو بفروشد تصرف کن، زیرا که نابوت زنده نیست، بلکه مرده است.»
\v 16 چون اَخاب شنید که نابوت مرده است، برخاست تا به تاکستان نابوتِ یِزرِعیلی برود و آن را تصرف کند.
\v 17 آنگاه کلام خداوند بر ایلیای تِشبی نازل شده، گفت:
\v 18 «برخیز و برای ملاقات اَخاب پادشاه اسرائیل که در سامِرِه است، فرود شو. اینک او در تاکستان نابوت است که بدان‌جا رفته، تا آن را تصرف کند.
\v 19 به او بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: ’آیا هم کُشتی و هم به تصرف درآوردی؟“‘ نیز بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: ’همان‌جا که سگان خون نابوت را لیسیدند، خون تو را نیز خواهند لیسید.“‘»
\v 20 اَخاب ایلیا را گفت: «ای دشمن من، آیا مرا یافتی؟» ایلیا پاسخ داد: «آری، تو را یافتم، زیرا تو خود را فروخته‌ای تا آنچه را که در نظر خداوند بد است، به جا آوری.
\v 21 اینک من بر تو بلا آورده، تو را به تمامی هلاک خواهم کرد، و از اَخاب هر مرد را، خواه برده و خواه آزاد، در اسرائیل نابود خواهم ساخت.
\v 22 و خاندان تو را همچون خاندان یِرُبعام پسر نِباط و خاندان بَعَشا پسر اَخیّا خواهم ساخت، زیرا خشم مرا برانگیختی و اسرائیل را به گناه کشاندی.
\v 23 دربارۀ ایزابل نیز خداوند چنین فرمود: ”سگان ایزابل را نزد حصار
\v 24 از بستگان اَخاب، هر که را در شهر بمیرد، سگان خواهند خورد و هر که را در صحرا بمیرد، پرندگان.‌»
\v 25 براستی نیز کسی نبود که همچون اَخاب خود را فروخته باشد تا آنچه را که در نظر خداوند بد است، به جا آورَد؛ و زنش ایزابل او را اغوا می‌کرد.
\v 26 اَخاب در رفتن از پی بتهای بی‌ارزش اعمال بسیار نفرت‌انگیز انجام می‌داد، چنانکه اَموریان انجام داده بودند و خداوند آنان را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود.
\v 27 چون اَخاب این سخنان را شنید، جامه‌اش را چاک زد و پلاس در بر کرد و روزه گرفت. او در پلاس می‌خوابید، و ماتم‌زده راه می‌رفت.
\v 28 آنگاه کلام خداوند بر ایلیای تِشبی نازل شده، گفت:
\v 29 «آیا دیده‌ای که چگونه اَخاب در حضور من فروتن شده است؟ حال که او خود را در حضور من فروتن کرده است، این بلا را در ایام وی نازل نخواهم کرد، بلکه آن را در ایام پسرش بر خاندان او فرود خواهم آورد.»
\s5
\c 22
\p
\v 1 تا سه سال میان اَرام و اسرائیل جنگی درنگرفت.
\v 2 اما در سال سوّم، یَهوشافاط، پادشاه یهودا نزد پادشاه اسرائیل فرود آمد.
\v 3 پادشاه اسرائیل به خدمتگزاران خود گفت: «آیا نمی‌دانید که راموت‌جِلعاد از آنِ ما است، و ما ساکت نشسته، در بازگرفتنش از دست پادشاه اَرام غفلت ورزیده‌ایم؟»
\v 4 پس به یَهوشافاط گفت: «آیا با من برای جنگ به راموت‌جِلعاد خواهی آمد؟» یَهوشافاط پادشاه اسرائیل را پاسخ داد: «من چون تو، قوم من همچون قوم تو و سواران من همچون سواران تو هستند.»
\v 5 یَهوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «تمنا اینکه نخست برای دریافت کلام خداوند مسئلت کنی.»
\v 6 پس پادشاه اسرائیل انبیا را گرد آورد، حدود چهارصد تن را، و از آنان پرسید: «‌آیا به جنگ با راموت‌جِلعاد بروم یا بازایستم؟» گفتند: «برآی، زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
\v 7 اما یَهوشافاط پرسید: «آیا در اینجا هیچ نبیِ دیگرِ خداوند نیست که بتوان از او مسئلت کرد؟»
\v 8 پادشاه اسرائیل یَهوشافاط را گفت: «مردی دیگر هست، میکایا نام، پسر ایملَه، که به واسطۀ او می‌توان از خداوند مسئلت کرد. اما من از او بیزارم، زیرا همیشه دربارۀ من به بدی نبوّت می‌کند نه به نیکویی.» یَهوشافاط گفت: «پادشاه چنین نگوید.»
\v 9 پس پادشاه اسرائیل یکی از خواجه‌سرایان خود را فرا خواند و گفت: «میکایا، پسر ایملَه را زود بدین‌جا آور.»
\v 10 و حال پادشاه اسرائیل و یَهوشافاط پادشاه یهودا هر یک ردای شاهی بر تن، در خرمنگاه نزد دهنۀ دروازۀ سامِرِه بر تخت خود نشسته بودند، و جملۀ انبیا در حضورشان نبوّت می‌کردند.
\v 11 و صِدِقیا پسر کِنعَنَه شاخهایی آهنین برای خود ساخته بود و می‌گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”با اینها اَرامیان را خواهی زد تا کاملاً نابود شوند.“»
\v 12 دیگر انبیا نیز جملگی همین نبوّت را می‌کردند و می‌گفتند: «به راموت‌جِلعاد برآی و پیروز شو، زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
\v 13 پیکی که در پی میکایا رفته بود به او گفت: «اینک انبیا یکصدا دربارۀ پادشاه نیکو می‌گویند. پس تمنا اینکه سخن تو نیز همچون سخن ایشان باشد، و کلامی نیکو بگویی.»
\v 14 اما میکایا گفت: «به حیات خداوند سوگند که هرآنچه خداوند مرا گوید، همان را خواهم گفت.»
\v 15 پس چون نزد پادشاه آمد، پادشاه وی را گفت: «ای میکایا، آیا به جنگ با راموت‌جِلعاد برویم یا بازایستیم؟» به او پاسخ داد: «برآی و پیروز شو زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد!»
\v 16 پادشاه وی را گفت: «چند بار تو را سوگند دهم که جز حقیقت چیزی به نام خداوند به من مگویی؟»
\v 17 آنگاه میکایا گفت: «اسرائیل را جملگی همچون گوسفندانِ بی‌شبان بر کوهها پراکنده دیدم، و خداوند فرمود: ”اینها صاحبی ندارند، پس هر یک به‌سلامت به خانۀ خود بازگردد.“»
\v 18 آنگاه پادشاه اسرائیل به یَهوشافاط گفت: «آیا تو را نگفتم که او دربارۀ من هرگز به نیکویی نبوّت نمی‌کند، بلکه به بدی؟»
\v 19 میکایا ادامه داد: «پس کلام خداوند را بشنو: خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته بود و تمامی لشکر آسمان نزد او بر چپ و راستش ایستاده بودند.
\v 20 و خداوند فرمود: ”کیست که اَخاب را اغوا نماید تا به راموت‌جِلعاد برآمده، بیفتد؟“ یکی چنین می‌گفت و دیگری چنان.
\v 21 سپس روحی پیش آمد و در حضور خداوند ایستاده، گفت: ”من او را اغوا خواهم کرد.“
\v 22 خداوند پرسید: ”به چه وسیله؟“ گفت: ”بیرون خواهم رفت و روحی دروغگو در دهان تمامی انبیایش خواهم بود.“ خداوند فرمود: ”او را اغوا خواهی کرد، و خواهی توانست. برو و چنین کن.“
\v 23 پس هم‌اکنون خداوند روحی دروغگو در دهان همۀ این انبیایت نهاده، و بلا را بر تو اعلام کرده است.»
\v 24 آنگاه صِدِقیا پسر کِنعَنَه نزدیک آمده، بر گونۀ میکایا سیلی زد و گفت: «چگونه است که روح خداوند از نزد من بر تو آمد تا با تو سخن گوید؟»
\v 25 میکایا پاسخ داد: «اینک روزی که به حجره‌ای اندرونی درآیی تا خود را پنهان کنی، خواهی دید.»
\v 26 آنگاه پادشاه اسرائیل گفت: «میکایا را بگیر و نزد آمون، حاکم شهر و یوآش، پسر پادشاه بازگردانده،
\v 27 بدیشان بگو: ”پادشاه چنین می‌فرماید: ’این شخص را به زندان افکنید و جز اندکی نان و آب چیزی به او مدهید تا من به سلامت باز‌گردم.“‘»
\v 28 میکایا گفت: «اگر به‌واقع به‌سلامت بازگردی، خداوند به واسطۀ من سخن نگفته است.» نیز افزود: «ای تمامی مردمان، بشنوید.»
\v 29 پس پادشاه اسرائیل و یَهوشافاط، پادشاه یهودا، به راموت‌جِلعاد برآمدند.
\v 30 پادشاه اسرائیل به یَهوشافاط گفت: «من با جامۀ مبدل به میدان جنگ می‌روم، اما تو جامۀ خود را بر تن داشته باش.» پس پادشاه اسرائیل جامۀ مبدل پوشید و به میدان جنگ رفت.
\v 31 و اما پادشاه اَرام به سی و دو سردار ارابه‌هایش فرمان داده و گفته بود: «نَه با خُرد و نه با بزرگ، بلکه تنها با پادشاه اسرائیل بجنگید.»
\v 32 چون سرداران ارابه‌ها یَهوشافاط را دیدند، گفتند: «به‌یقین این پادشاه اسرائیل است.» پس رفتند تا با وی بجنگند، و یَهوشافاط فریاد برآورد.
\v 33 چون سرداران ارابه‌ها دیدند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب او بازایستادند.
\v 34 اما در این میان، کسی کمان خود را بی‌هدف برکشید و پادشاه اسرائیل را از میان درزی که در جامۀ رزمش بود، زد. پس پادشاه به ارابه‌ران خود گفت: «بازگرد و مرا از میدان جنگ بیرون ببر، زیرا زخمی شده‌ام.»
\v 35 در آن روز، جنگ به‌شدّت ادامه یافت و پادشاه را در ارابه‌اش رو به سوی اَرامیان بر پا نگاه می‌داشتند، تا اینکه به وقت غروب بمرد. و خون زخمش بر کف ارابه ریخته بود.
\v 36 هنگام غروب آفتاب، ندایی در تمامی لشکر بلند شد که: «هر کس به شهر خویش و هر کس به ولایت خود بازگردد!»
\v 37 بدین‌سان، پادشاه بمرد و او را به سامِرِه بردند، و پادشاه را در سامِرِه به خاک سپردند.
\v 38 ارابه را نزد برکۀ سامِرِه شستند و سگان خون اَخاب را لیسیدند و روسپیان خود را در آب آن شستند، درست همان‌گونه که کلام خداوند گفته بود.
\v 39 و اما دیگر امور مربوط به اَخاب، و هرآنچه کرد، و خانه‌ای که از عاج ساخت و تمامی شهرهایی که بنا کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 40 پس اَخاب نزد پدران خود آرَمید و پسرش اَخَزیا به جای او پادشاه شد.
\v 41 یَهوشافاط، پسر آسا در چهارمین سالِ اَخاب، پادشاه اسرائیل، بر یهودا پادشاه شد.
\v 42 او سی و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَزوبَه دختر شِلحی بود.
\v 43 یَهوشافاط در تمامی راههای پدرش آسا گام برمی‌داشت و از آنها انحراف نمی‌ورزید و آنچه را که در نظر خداوند درست بود، به جا می‌آورد. با این حال، مکانهای بلند از میان برداشته نشد، و مردم همچنان در آنها قربانی تقدیم می‌کردند و بخور می‌سوزانیدند.
\v 44 و یَهوشافاط با پادشاه اسرائیل صلح کرد.
\v 45 و اما دیگر امور مربوط به یَهوشافاط، و عظمتی که به نمایش گذاشت، و جنگهایی که کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 46 او زمین را از وجود بقیۀ روسپیان مرد بتکده‌ها که در ایام پدرش آسا باقی مانده بودند، پاک کرد.
\v 47 از آنجا که در اَدوم پادشاهی نبود، نایب‌السلطنه‌ای در آنجا حکومت می‌کرد.
\v 48 و یَهوشافاط کشتیهای تَرشیشی
\v 49 آنگاه، اَخَزیا پسر اَخاب به یَهوشافاط گفت: «بگذار خادمان من با خادمان تو در کشتیها بروند.» اما یَهوشافاط نپذیرفت.
\v 50 و یَهوشافاط با پدران خود آرَمید و او را در شهر پدرش داوود، در کنار پدرانش به خاک سپردند. پس از او، پسرش یِهورام به جای او پادشاه شد.
\v 51 اَخَزیا پسر اَخاب در هفدهمین سال سلطنت یَهوشافاط پادشاه یهودا، در سامِرِه بر اسرائیل پادشاه شد و دو سال بر اسرائیل سلطنت کرد.
\v 52 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا می‌آورد و به راه پدرش و راه مادرش و راه یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانید، سلوک می‌کرد.
\v 53 او بَعَل را عبادت و سَجده می‌کرد، و خشم یهوه خدای اسرائیل را برمی‌انگیخت، درست به همان‌سان که پدرش کرده بود.

828
12-2KI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,828 @@
\id 2KI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2ki
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 پس از مرگ اَخاب، موآب بر اسرائیل شورید.
\v 2 و اما اَخَزیا، از پنجرۀ بالاخانۀ خویش در سامِرِه به زیر افتاده و مجروح گشته بود. پس قاصدان روانه کرد و بدیشان گفت: «بروید و از بَعَل‌زِبوب خدای عِقرون بپرسید که آیا من از این جراحت جان سالم به در خواهم برد؟»
\v 3 اما فرشتۀ خداوند به ایلیای تِشبی گفت: «برخیز و به دیدار قاصدانِ پادشاهِ سامِرِه برو و به ایشان بگو: ”آیا در اسرائیل خدایی نیست که به مشورت‌خواهی از بَعَل‌زِبوب خدای عِقرون می‌روید؟
\v 4 پس خداوند چنین می‌گوید: از بستری که بر آن خوابیده‌ای بر نخواهی خاست، بلکه به‌یقین خواهی مرد!“» پس ایلیا روانه شد.
\v 5 چون قاصدان نزد پادشاه بازگشتند، از ایشان پرسید: «چرا بازگشتید؟»
\v 6 پاسخ دادند: «مردی به دیدار ما آمد و گفت: ”نزد پادشاهی که شما را فرستاده است، بازگردید و به او بگویید: خداوند چنین می‌گوید: آیا در اسرائیل خدایی نیست که کسان به مشورت‌خواهی از بَعَل‌زِبوب خدای عِقرون فرستاده‌ای؟ پس، از این بستر بر نخواهی خاست، بلکه به‌یقین خواهی مرد!“»
\v 7 پادشاه از آنان پرسید: «مردی که به دیدارتان آمد و این سخن را گفت، چگونه بود؟»
\v 8 گفتند: «جامهای پشمین در بر داشت و کمربندی چرمین بر کمر بسته بود.» پادشاه گفت: «او ایلیای تِشبی است.»
\v 9 آنگاه پادشاه سرداری با پنجاه سربازش فرستاد تا او را بیاورند. ایلیا بر فراز تَلی نشسته بود. سردار نزد او رفت و گفت: «ای مرد خدا، پادشاه می‌فرماید: ”فرود آی!“»
\v 10 ایلیا در پاسخ سردار گفت: «اگر من مرد خدا هستم، آتش از آسمان نازل شود و تو و پنجاه سربازت را بسوزاند!» و از آسمان آتش نازل شد و آن مرد و سربازانش را سوزانید.
\v 11 پس پادشاه سرداری دیگر با پنجاه سربازش گُسیل داشت. سردار به ایلیا گفت: «ای مرد خدا، پادشاه می‌فرماید: ”بی‌درنگ فرود آی!“»
\v 12 ایلیا پاسخ داد: «اگر من مرد خدا هستم، آتش از آسمان نازل شود و تو و پنجاه سربازت را بسوزاند!» و آتش خدا از آسمان نازل شد و او و پنجاه سربازش را سوزانید.
\v 13 پس پادشاه سردار سوّمی با پنجاه سربازش گُسیل داشت. سردار سوّم در برابر ایلیا بر زانوانش به خاک افتاد و التماس‌کنان گفت: «ای مرد خدا، تمنا دارم جان مرا و جان این پنجاه تن را، که همه خدمتگزاران توییم، عزیز داری!
\v 14 اینک آتش از آسمان فرود آمد و دو سردار نخست را با همۀ سربازانشان سوزانید. اکنون تو جان مرا عزیز دار!»
\v 15 فرشتۀ خداوند به ایلیا گفت: «با او فرود آی و از او مترس.» پس ایلیا برخاست و همراه او نزد پادشاه رفت.
\v 16 و به پادشاه گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”آیا در اسرائیل خدایی نبود که با وی مشورت کنی؟ پس چرا قاصدان برای مشورت نزد بَعَل‌زِبوب خدای عِقرون فرستادی؟ چون چنین کردی، از بستری که بر آن آرَمیده‌ای بر نخواهی خاست، بلکه به‌یقین خواهی مرد!“»
\v 17 پس اَخَزیا طبق کلامی که خداوند به واسطۀ ایلیا گفته بود، درگذشت. و چون پسری نداشت، یورام
\v 18 و اما دیگر امور مربوط به اَخَزیا که او انجام داد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\s5
\c 2
\p
\v 1 هنگامی که خداوند بر آن بود تا ایلیا را در گردبادی به آسمان بالا بَرد، ایلیا و اِلیشَع از جِلجال بیرون می‌آمدند.
\v 2 ایلیا به اِلیشَع گفت: «خداوند مرا به بِیت‌ئیل فرستاده است، اما تو همین‌جا بمان.» ولی اِلیشَع گفت: «به حیات خداوند و به حیات خودت سوگند که تو را ترک نخواهم کرد.» پس همراه یکدیگر به بِیت‌ئیل رفتند.
\v 3 گروه انبیایی که در بِیت‌ئیل بودند، نزد اِلیشَع رفتند و او را گفتند: «آیا می‌دانی که امروز خداوند مولایت را از فرازِ سرِ تو بر خواهد گرفت؟» اِلیشَع پاسخ داد: «آری من نیز می‌دانم؛ خاموش باشید.»
\v 4 آنگاه ایلیا به اِلیشَع گفت: «ای اِلیشَع، خداوند مرا به اَریحا فرستاده است، اما تو همین‌جا بمان.» اِلیشَع پاسخ داد: «به حیات خداوند و به حیات خودت سوگند که تو را ترک نخواهم کرد.» پس همراه یکدیگر به اَریحا آمدند.
\v 5 گروه انبیای اَریحا نیز نزد اِلیشَع رفتند و او را گفتند: «آیا می‌دانی که امروز خداوند مولایت را از فرازِ سرِ تو بر خواهد گرفت؟» اِلیشَع پاسخ داد: «آری من نیز می‌دانم؛ خاموش باشید.»
\v 6 پس ایلیا به او گفت: «خداوند مرا به اردن فرستاده است، اما تو همین‌جا بمان.» پاسخ داد: «به حیات خداوند و به حیات خودت سوگند که ترکت نخواهم کرد.» پس آن دو همراه یکدیگر به اردن رفتند.
\v 7 پنجاه تن از گروه انبیا نیز رفتند و مقابل جایی که ایلیا و اِلیشَع کنار رود اردن ایستاده بودند، به فاصلۀ دور ایستادند.
\v 8 ایلیا ردای خود را گرفت و آن را پیچیده، به آب زد، و آب از این سو و آن سو شکافته شد و هر دو از آن خشکی بگذشتند.
\v 9 و چون بگذشتند، ایلیا به اِلیشَع گفت: «به من بگو پیش از آنکه از نزد تو برگرفته شوم، می‌خواهی برایت چه کنم؟» اِلیشَع پاسخ داد: «نصیب دوچندان از روح تو بر من باشد.»
\v 10 ایلیا گفت: «چیز دشواری خواستی، ولی اگر آنگاه که از تو برگرفته می‌شوم مرا ببینی، به آن خواهی رسید، وگرنه خیر.»
\v 11 ایشان قدم‌زنان با هم گفتگو می‌کردند که ناگاه ارابه‌ای از آتش با اسبانی آتشین پدیدار شد و آن دو را از یکدیگر جدا کرد، و ایلیا در گردبادی به آسمان بالا رفت.
\v 12 اِلیشَع این را دید و فریاد برآورد: «ای پدر من! ای پدرم! ارابه‌ها و سواران اسرائیل!» و دیگر ایلیا را ندید.
\v 13 و ردای ایلیا را که از او فرو افتاده بود برگرفته، بازگشت و کنار رود اردن ایستاد.
\v 14 و ردایی را که از ایلیا فرو افتاده بود برگرفته، آن را به آب زد و گفت: «یهوه خدای ایلیا کجاست؟» چون بر آب زد، آب از این سو و آن سو شکافته شد و اِلیشَع از آن بگذشت.
\v 15 چون گروه انبیایی که در طرف دیگر در اَریحا بودند وی را دیدند، گفتند: «روح ایلیا بر اِلیشَع قرار گرفته است.» پس به استقبال او رفتند و روی بر خاک نهاده، او را تعظیم کردند.
\v 16 و گفتند: «بنگر که ما بندگانت پنجاه مرد توانا در اختیار داریم. رخصت ده تا به جستجوی مولایت بروند، شاید روح خداوند او را برگرفته و بر کوه یا به دره‌ای افکنده باشد.» اما اِلیشَع نپذیرفت و پاسخ داد: «آنها را مفرستید.»
\v 17 ولی ایشان چندان پای فشردند که سرانجام اِلیشَع شرمنده گشت و گفت: «بفرستید.» پس آن پنجاه مرد را فرستادند و آنان سه روز جستجو کردند، ولی ایلیا را نیافتند.
\v 18 و چون نزد اِلیشَع که در اَریحا مانده بود بازگشتند، بدیشان گفت: «آیا به شما نگفتم، ”نروید“؟»
\v 19 باری، مردم شهر به اِلیشَع گفتند: «ای سرور ما، چنانکه می‌بینی، اینک شهر ما در جایی نیکو قرار دارد، ولی آب آن بد است و زمینش بی‌حاصل.»
\v 20 اِلیشَع گفت: «کاسه‌ای نو نزد من بیاورید و در آن نمک بریزید.» پس آن را برای او آوردند.
\v 21 آنگاه به طرف چشمۀ آب رفت و نمک را در آن ریخت و گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: من این آب را شفا دادم تا دیگر هرگز باعث مرگ کسی نشود و زمین را بی‌حاصل نگرداند.»
\v 22 و آن آب طبق گفتۀ اِلیشَع تا به امروز سالم است.
\v 23 اِلیشَع از آنجا به بِیت‌ئیل برآمد. در راه تنی چند از جوانان شهر بیرون آمده، او را به تمسخر گرفتند و گفتند: «آی کچل، برو! آی کچل، برو!»
\v 24 اِلیشَع برگشته، بدیشان نگریست، و در نام خداوند نفرینشان کرد. و دو خرس از جنگل بیرون آمدند و چهل و دو تن از آنها را دریدند.
\v 25 سپس اِلیشَع از آنجا به کوه کَرمِل رفت و از آنجا به سامِرِه بازگشت.
\s5
\c 3
\p
\v 1 یورام پسر اَخاب در هجدهمین سالِ یِهوشافاط، پادشاه یهودا، در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و دوازده سال سلطنت کرد.
\v 2 یورام آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، ولی نه به اندازۀ پدر و مادرش. او ستون بَعَل
\v 3 با این حال، به گناه یِرُبعام پسر نِباط، که اسرائیل را بدان آلوده بود، چسبید و دست از آن برنگرفت.
\v 4 و اما میشَع، پادشاه موآب، گوسفند پرورش می‌داد. او یکصد هزار بره و نیز پشم یکصد هزار قوچ به پادشاه اسرائیل پرداخت می‌کرد.
\v 5 اما پس از مرگ اَخاب، پادشاه موآب بر پادشاه اسرائیل شورید.
\v 6 در آن هنگام، یورامِ پادشاه از سامِرِه بیرون آمد و همۀ اسرائیلیان را بسیج کرد
\v 7 و رفته، برای یِهوشافاط پادشاهِ یهودا پیغام فرستاد که: «پادشاهِ موآب بر من شوریده است. آیا همراه من به جنگ موآب خواهی آمد؟» او پاسخ داد: «خواهم آمد. من همچون توام، و قوم من همچون قوم تو و اسبانم همچون اسبان تو هستند.»
\v 8 یورام پرسید: «از کدام راه حمله کنیم؟» پاسخ آمد: «از راه بیابانِ اَدوم.»
\v 9 پس پادشاهِ اسرائیل همراه پادشاهِ یهودا و پادشاهِ اَدوم روانه شد. اما پس از هفت روز چرخیدن، ذخیرۀ آبِ سپاهیان و چارپایانشان به پایان رسید.
\v 10 آنگاه پادشاه اسرائیل گفت: «شگفتا! خداوند ما سه پادشاه را خوانده تا به دست موآب تسلیممان کند.»
\v 11 اما یِهوشافاط پرسید: «آیا از انبیای خداوند کسی اینجا نیست تا به واسطۀ او از خداوند مسئلت کنیم؟» یکی از خادمان پادشاه اسرائیل در جواب گفت: «اِلیشَع پسر شافاط که بر دستهای ایلیا آب می‌ریخت،
\v 12 و یِهوشافاط گفت: «کلام خداوند با اوست.» پس پادشاه اسرائیل و یِهوشافاط و پادشاه اَدوم، نزد اِلیشَع فرود آمدند.
\v 13 اِلیشَع به پادشاه اسرائیل گفت: «مرا با تو چه کار است؟ نزد انبیای پدر و انبیای مادرت برو.» اما پادشاه اسرائیل پاسخ داد: «خیر، زیرا خداوند بود که ما سه پادشاه را فرا خواند تا به دست موآب تسلیممان کند.»
\v 14 اِلیشَع گفت: «به حیات یهوه خدای لشکرها که در خدمت اویم سوگند، اگر به حرمت یِهوشافاط پادشاه یهودا نبود، به سویت نظر نمی‌افکندم و نادیده‌ات می‌گرفتم.
\v 15 اما حال چنگ‌نوازی نزد من بیاورید.» چون چنگ‌نواز به نواختن مشغول شد، دست خداوند بر اِلیشَع قرار گرفت
\v 16 و او گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”این دره را پر از گودال کنید.“
\v 17 زیرا خداوند چنین می‌گوید: ”باد و بارانی در کار نخواهد بود، اما این دره پر از آب خواهد شد تا شما و چارپایانتان و دیگر حیواناتی که همراه دارید، همه از آن بنوشید.“
\v 18 این کار در نظر خداوند بسیار آسان است؛ آری، او موآب را نیز به دستتان تسلیم خواهد کرد،
\v 19 و تمامی شهرهای حصاردار و همۀ شهرهای اصلی آن را ویران خواهید کرد، و همۀ درختان نیکو را قطع خواهید نمود، و همۀ چشمه‌های آب را خواهید بست و تمام مزارعِ حاصلخیز را با سنگها از بین خواهید برد.»
\v 20 بامدادِ روز بعد، هنگام تقدیم قربانی، به ناگاه آب از جانب اَدوم سرازیر شد و سرتاسر آن سرزمین را فرا گرفت.
\v 21 اما موآبیان که شنیده بودند پادشاهان به جنگشان می‌آیند، مردانی را که قادر به حمل سلاح بودند، از پیر و جوان، جملگی فرا خواندند و آنها را در مرزها مستقر کردند.
\v 22 بامدادان چون از خواب برخاستند، آفتاب بر آن آب می‌تابید. ولی موآبیانی که در سوی دیگر بودند، آب را همچون خون، سرخ می‌دیدند.
\v 23 پس گفتند: «این خون است؛ به‌یقین آن پادشاهان با هم جنگیده و یکدیگر را کشته‌اند. پس حال ای موآبیان، بشتابید و غارتشان کنید!»
\v 24 اما چون به اردوی اسرائیل رسیدند، اسرائیلیان برخاسته، بر ایشان یورش بردند و موآبیان از پیش روی ایشان گریختند. پس به سرزمین ایشان درآمده، پیش می‌تاختند و موآبیان را می‌کشتند.
\v 25 و شهرها را ویران کردند و هر یک از سربازان سنگی به جانب مزارع حاصلخیز پرتاب کرد تا سرانجام تمام مزارع پوشیده از سنگ شد. آنان همۀ چشمه‌ها را بستند و همۀ درختان خوب را بریدند. فقط سنگهای قیرحارِسِت را به همان سان که بود، برجا گذاشتند، اما سربازانِ فلاخُن‌انداز آنجا را نیز محاصره کرده، بدان حمله نمودند.
\v 26 چون پادشاه موآب دید که جنگ را می‌بازد، هفتصد شمشیرزن با خود برگرفت تا راه را بر او بگشایند و نزد پادشاه اَدوم رود، اما نتوانستند.
\v 27 پس پسر ارشد خود را که می‌بایست به جای او پادشاه می‌شد، برگرفت و بر حصار شهر به رسم هدیۀ تمام‌سوز قربانی کرد. این کار، اسرائیل را تکانی عظیم داد؛
\s5
\c 4
\p
\v 1 روزی زن یکی از گروه انبیا التماس‌کنان به اِلیشَع گفت: «خدمتگزار تو، شوهرم، درگذشته است. همان‌گونه که می‌دانی، او ترس خداوند را بر دل داشت. اما اکنون طلبکار وی می‌آید تا دو پسر مرا به بردگی ببرد.»
\v 2 اِلیشَع پاسخ داد: «برای تو چه کنم؟ بگو در خانه چه داری؟» زن گفت: «کنیزت را در خانه چیزی جز ظرفی روغن نیست.»
\v 3 اِلیشَع گفت: «به اطراف خانه برو و از تمامی همسایگان ظروف خالی بستان، و بسیار هم بستان!
\v 4 آنگاه به خانۀ خویش برو و در را پشت سر خود و پسرانت ببند و همۀ آن ظرفها را از روغن پر کن، و هر ظرفی را که پر شد، کناری بگذار.»
\v 5 پس آن زن از نزد او رفت و در را پشت سر خود و پسرانش بست. آنان ظرفها را نزد او می‌آوردند و او همه را پر می‌کرد.
\v 6 چون همۀ ظرفها پر شد، به پسرش گفت: «ظرفی دیگر نزدم بیاور.» اما او پاسخ داد: «دیگر ظرفی باقی نیست.» آنگاه روغن بازایستاد.
\v 7 پس آن زن نزد مرد خدا رفت و ماجرا را به او بازگفت. اِلیشَع گفت: «برو، روغن را بفروش و بدهی خود را بپرداز و تو و پسرانت می‌توانید با آنچه باقی می‌ماند، گذران زندگی کنید.»
\v 8 روزی اِلیشَع به شونَم رفت. در آنجا زنی سرشناس به اصرار او را به طعام فرا خواند. از آن پس هرگاه اِلیشَع از آن‌جا می‌گذشت، برای صرف طعام در آن خانه توقف می‌کرد.
\v 9 آن زن به شوهرش گفت: «اینک مطمئنم که این مرد که اغلب از اینجا می‌گذرد، مرد مقدس خداست.
\v 10 پس برایش بر بام خانه اتاقی کوچک بسازیم و در آن برای وی بستر و میز و صندلی و چراغی بگذاریم تا هرگاه نزد ما می‌آید، در آنجا منزل کند.»
\v 11 یک روز که اِلیشَع از راه رسید، به اتاق خود بر بام خانه رفت و دراز کشید.
\v 12 و به خادم خود جِیحَزی گفت: «این زن شونَمی را بخوان.» پس وی را فرا خواند و آن زن در برابر او ایستاد.
\v 13 اِلیشَع به خادم گفت: «به او بگو: ”زحمت بسیار برای ما کشیده‌‌ای. حال، چه می‌توانیم برایت بکنیم؟ می‌خواهی سفارشت را به پادشاه یا سردار لشکر بکنیم؟“» زن پاسخ داد: «خیر، من در میان کسان خویش منزل دارم.»
\v 14 اِلیشَع پرسید: «پس برای این زن چه باید کرد؟» جِیحَزی گفت: «این زن پسری ندارد و شوهرش سالخورده است.»
\v 15 اِلیشَع گفت: «او را بخوان.» پس زن را فرا خواند و او در آستانۀ در ایستاد.
\v 16 اِلیشَع گفت: «سال آینده همین هنگام پسری در آغوش خواهی داشت.» اما زن اعتراض‌کرده، گفت: «خیر، سرورم، ای مرد خدا؛ به کنیزت دروغ مگو!»
\v 17 اما آن زن آبستن شد و همان‌گونه که اِلیشَع به او گفته بود، سال بعد حوالی همان ایام پسری بزاد.
\v 18 و چون پسرک بزرگ شد، روزی نزد پدر خود به میان دروگران رفت.
\v 19 ناگاه به پدرش گفت: «آه سَرَم! آه سَرَم!» پدر به خادم خود فرمان داد: «او را نزد مادرش ببر.»
\v 20 پس خادم او را برگرفت و نزد مادرش برد. پسر تا نیمروز بر دامان مادر نشست، و سپس مرد.
\v 21 آن زن بالا رفت و او را بر بستر مردِ خدا خوابانده، در را بر او بست و بیرون رفت.
\v 22 سپس شوهرش را فرا خواند و گفت: «تمنا می‌کنم هم‌اکنون یکی از خادمانت را با الاغی برایم بفرستی تا بی‌درنگ نزد مرد خدا بروم و بازگردم.»
\v 23 مرد پرسید: «از چه رو می‌خواهی امروز نزد او بروی؟ امروز که اوّل ماه یا روز شَبّات نیست.» زن گفت: «خیر است.»
\v 24 باری، زن الاغ را زین کرد و به خادمش گفت: «تو از پیش بران و تا چیزی نگفته‌ام به خاطر من سرعتت را کم نکن.»
\v 25 پس روانه شد و به کوه کَرمِل نزد مرد خدا رسید.
\v 26 بشتاب و به پیشبازش برو و از او بپرس: ”آیا خیر است؟ شوهر و پسرت سلامتند؟“» زن گفت: «خیر است.»
\v 27 اما چون نزد مرد خدا به کوه برآمد، روی بر زمین نهاده، پاهای او را محکم گرفت. جِیحَزی پیش آمد تا او را کنار بزند، ولی مرد خدا گفت: «آسوده‌اش بگذار، زیرا که سخت ماتم‌زده است. اما خداوند این امر را از من پنهان داشته و در این باره به من چیزی نگفته است.»
\v 28 زن گفت: «ای سرورم، آیا من از تو پسر خواستم؟ آیا نگفتم: ”مرا فریب مده؟“»
\v 29 اِلیشَع به جِیحَزی گفت: «ردایت را محکم بر کمر ببند و عصای مرا به دست گیر و برو. در راه از حالِ کسی مپرس، و اگر کسی جویای حالت شد، جوابش مده. و عصای مرا بر صورت پسرک بگذار.»
\v 30 اما مادر طفل گفت: «به حیات خداوند و به حیات خودت سوگند که تو را ترک نکنم.» پس اِلیشَع برخاست و از پی زن به راه افتاد.
\v 31 جِیحَزی جلوتر از آنان رفت و عصا را بر صورت پسر نهاد، ولی هیچ صدا یا پاسخی برنخاست. پس به استقبال اِلیشَع رفت و خبر داد که: «پسرک بیدار نشد.»
\v 32 چون اِلیشَع به خانه درآمد، پسرک را دید که مرده بر بستر او خوابیده است.
\v 33 پس داخل شد، در را بر هر دو بست، و نزد خداوند دعا نمود.
\v 34 سپس بر بستر روی پسر دراز کشید و دهان خود را بر دهان او، چشم خود را بر چشم او، و دستش را بر دست او نهاد، و همچنانکه بر او دراز کشیده بود، بدن پسرک گرم شد.
\v 35 سپس برخاست و چندین بار از یک سوی اتاق به سوی دیگر قدم زد، و بار دیگر بر بالین پسرک رفته، بر او دراز کشید. پسر هفت بار عطسه کرد و چشمانش را گشود.
\v 36 آنگاه اِلیشَع، جِیحَزی را فرا خواند و گفت: «زن شونَمی را بخوان.» پس او را خواند. چون زن آمد، اِلیشَع گفت: «پسرت را برگیر.»
\v 37 زن به اتاق درآمد و بر پاهای اِلیشَع افتاده، روی بر خاک نهاد. آنگاه پسرش را برگرفت و بیرون رفت.
\v 38 اِلیشَع به جِلجال بازگشت و در آن سرزمین، قحطی حکمفرما بود. هنگامی‌که گروه انبیا در حضور او نشسته بودند، به خادم خود گفت: «دیگ بزرگ را بر آتش بگذار و برای این انبیا آشی مهیا کن.»
\v 39 پس یکی از ایشان به صحرا رفت تا سبزی بچیند، و درختی خودرو مانند درخت مو یافت و میوۀ آن را چیده، دامن ردای خود را از آن پر کرد. سپس آمده، آنها را خُرد کرد و در دیگِ آش ریخت، و کسی نمی‌دانست آن میوه‌ها چیست.
\v 40 آش را کشیدند و به محض چشیدن، فریاد برآوردند که: «ای مرد خدا، مرگ در دیگ است!» و نتوانستند بخورند.
\v 41 اِلیشَع گفت: «آرد بیاورید.» پس آرد را در دیگ ریخت و گفت: «اینک برای مردم بریز تا بخورند.» و دیگر چیز زیان‌آوری در دیگ نبود.
\v 42 روزی مردی از بَعَل‌شَلیشَه آمده، بیست قرص نان جو از نوبر محصول خود، با خوشه‌های گندمِ تازه در خورجینش برای مرد خدا آورد. اِلیشَع گفت: «اینها را به مردم بده تا بخورند.»
\v 43 خادمش پرسید: «چگونه می‌توانم اینها را جلوی یکصد مرد بگذارم؟» ولی اِلیشَع پاسخ داد: «به مردم بده تا بخورند، زیرا خداوند چنین می‌گوید: ”خواهند خورد و زیاد نیز خواهد آمد.“»
\v 44 پس پیش ایشان گذاشت و خوردند، و طبق کلام خداوند، پاره‌ای نیز زیاد آمد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و نَعَمان، سردار لشکر پادشاه اَرام، در نظر سرورش مردی بزرگ و محترم بود، زیرا خداوند به واسطۀ او پیروزی نصیب اَرام کرده بود. نَعَمان سربازی دلاور بود، اما جذام
\v 2 باری، سپاهیان اَرام حمله آورده، دخترکی را از سرزمین اسرائیل به اسارت گرفتند و او کنیز زن نَعَمان شد.
\v 3 روزی دخترک به بانوی خود گفت: «کاش سرورم نزد نبی‌ای که در سامِرِه است می‌بود، تا از بیماری جذام شفایش دهد.»
\v 4 پس نَعَمان نزد آقای خود رفت و گفتۀ آن دختر اسرائیلی را به عرض او رساند.
\v 5 پادشاهِ اَرام فرمود: «به آنجا برو! من نیز برای پادشاه اسرائیل نامه‌ای خواهم فرستاد.»
\v # پس نَعَمان با ده وزنه
\v 6 نامه‌ای نیز برای پادشاه اسرائیل آورد، به این مضمون: «این نامه را با خادمم نَعَمان برای تو می‌فرستم تا او را از جذامش شفا بخشی.»
\v 7 پادشاه اسرائیل به محض خواندن نامه، جامه بر تن درید و گفت: «مگر من خدا هستم که بمیرانم و زنده کنم که این شخص کسی را جهت شفا از جذام نزد من فرستاده است؟ اینک بنگرید که چگونه برای جنگ با من بهانه می‌جوید!»
\v 8 اما چون اِلیشَع، مرد خدا شنید که پادشاه اسرائیل جامه بر تن دریده است، برای او پیغام فرستاد که: «چرا جامۀ خود را می‌دَری؟ به آن مرد بگو نزد من آید تا بداند که در اسرائیل نبی‌ای هست.»
\v 9 پس نَعَمان با اسبان و ارابه‌های خود آمد و در برابر خانۀ اِلیشَع ایستاد.
\v 10 اِلیشَع قاصدی نزد او فرستاده، گفت: «برو و هفت مرتبه در رود اردن خود را بشوی تا بدنت شفا یابد و پاک شوی.»
\v 11 اما نَعَمان خشمگین از آنجا رفت و گفت: «اینک فکر می‌کردم او به‌یقین نزد من بیرون آمده، می‌ایستد و دستش را بر محل جذام حرکت داده، نام یهوه خدای خود را می‌خواند و جذام را شفا می‌دهد.
\v 12 آیا رودخانه‌های اَبانَه و فَرپَر در دمشق، از تمام آبهای اسرائیل نیکوتر نیستند؟ آیا نمی‌توانستم برای پاک شدن در آنها تن بشویم؟» پس برگشت و خشمگین از آنجا رفت.
\v 13 اما خادمانش نزدیک آمده، او را گفتند: «ای پدر ما، اگر آن نبی تو را به انجام کار بزرگی فرمان می‌داد، آیا چنان نمی‌کردی؟ اینک فقط فرموده است: ”تن بشوی و پاک شو!“»
\v 14 پس او رفت و همان‌گونه که مرد خدا گفته بود، هفت مرتبه در رود اردن فرو شد. ناگاه بدنش شفا یافت و همچون تن پسربچه‌ای، پاک و تازه گشت.
\v 15 آنگاه نَعَمان با همۀ مردانش نزد مرد خدا بازگشت و آمده، در حضور او ایستاد و گفت: «اینک می‌دانم که در تمام زمین جز خدای اسرائیل خدایی نیست. حال استدعا می‌کنم از خادمت هدیه‌ای بپذیری.»
\v 16 اما نبی پاسخ داد: «به حیات خداوند که در حضورش ایستاده‌ام سوگند که هیچ هدیه‌ای نخواهم پذیرفت.» نَعَمان اصرار کرد، ولی اِلیشَع نپذیرفت.
\v 17 نَعَمان گفت: «حال که نمی‌پذیری، رخصت ده دو بارِ قاطر از خاک این مکان به بنده‌ات داده شود، زیرا از این پس بنده‌ات جز به یهوه، به خدایِ غیر قربانی تمام‌سوز و هدایا تقدیم نخواهد کرد.
\v 18 اما خداوند بنده‌ات را به سبب این یک خطا ببخشاید: زیرا چون سرورم برای پرستش به معبد رِمّون می‌رود، همواره بر بازوی من تکیه می‌زند و من آنجا سَجده می‌کنم. پس آنگاه که در معبد رِمّون سَجده می‌کنم، خداوند این خطا را بر خادمت ببخشاید.»
\v 19 اِلیشَع گفت: «به سلامت برو.»
\v 20 جِیحَزی، خادم اِلیشَع مرد خدا، با خود گفت: «سرورم با نپذیرفتن هیچ‌گونه پیشکش از این نَعَمانِ اَرامی، بیش از حد بر او آسان گرفت. به حیات خداوند سوگند که خود به دنبالش خواهم دوید و چیزی از او خواهم ستاند.»
\v 21 پس به‌شتاب در پی نَعَمان دوید. چون نَعَمان دید خادم اِلیشَع به سویش می‌دود، به استقبال او رفت و از ارابه پایین آمده، پرسید: «خیر است؟»
\v 22 جِیحَزی پاسخ داد: «خیر است. سرورم مرا فرستاده تا بگویم: ”هم‌اکنون دو جوان از گروه انبیای کوهستانِ اِفرایِم، از راه رسیده‌اند. تمنا دارم یک وزنه نقره و دو دست جامه بدیشان عطا فرمایی.»
\v 23 نَعَمان گفت: «مرحمت فرموده، دو وزنه برگیر.» او به اصرار از جِیحَزی خواست آن هدایا را بپذیرد، و سپس دو وزنه نقره را در دو کیسه با دو دست جامه گذاشت و از دو تن از خادمانش خواست آنها را برای جِیحَزی حمل کنند.
\v 24 چون جِیحَزی به تپه رسید، آن هدایا را از دست ایشان ستانده، در خانه نهاد و آنها را مرخص‌کرد.
\v 25 و جِیحَزی داخل شد و در حضور سرورش ایستاد. اِلیشَع از او پرسید: «جِیحَزی کجا بودی؟» پاسخ داد: «خادمت جایی نرفته بود.»
\v 26 اما اِلیشَع وی را گفت: «آیا چون آن مرد به استقبال تو از ارابۀ خویش فرود آمد، روح من با تو نبود؟ آیا اکنون زمان گرفتن پول و جامه، باغهای زیتون و تاکستانها، گله‌ها و رمه‌ها، یا غلامان و کنیزان است؟
\v 27 بنابراین جذام نَعَمان تا ابد بر تو و نسل تو خواهد بود.» پس جِیحَزی از حضور اِلیشَع بیرون رفت، در حالی که بدنش از جذام چون برف سفید شده بود.
\s5
\c 6
\p
\v 1 روزی گروه انبیا به اِلیشَع گفتند: «چنانکه می‌بینی، مکانی که در آن نزد تو گرد می‌آییم برای ما بسیار کوچک است.
\v 2 رخصت ده به اردن رویم و از آنجا هر یک تکه چوبی برگرفته، مکانی در آنجا جهت سکونت خود بسازیم.» اِلیشَع گفت: «بروید.»
\v 3 سپس یکی از ایشان گفت: «مرحمت فرموده، خود نیز با ما بیا!» اِلیشَع پاسخ داد: «می‌آیم».
\v 4 و با ایشان رفت. آنان به اردن رفتند و به قطع درختان مشغول شدند.
\v 5 اما چون یکی از آنها درختی را می‌برید، تیغۀ آهنین تبرش در آب افتاد، و او بانگ برآورده، گفت: «آه ای سرورم، این را امانت گرفته بودم!»
\v 6 مرد خدا پرسید: «کجا افتاد؟» و چون محل افتادنش را به وی نشان داد، چوبی بُرید و آنجا انداخت و آهن را روی آب آورد.
\v 7 و گفت: «آن را برگیر!» پس او دست پیش آورده، آن را برگرفت.
\v 8 و اما پادشاه اَرام با اسرائیل در جنگ بود. او پس از مشورت با سردارانِ خود، گفت: «اردویمان را در فلان جا بر پا خواهیم کرد.»
\v 9 ولی مرد خدا برای پادشاه اسرائیل پیغام فرستاد که: «مراقب باش از فلان جا نگذری، زیرا اَرامیان بر آنند بدان‌جا فرود آیند.»
\v 10 پس پادشاه اسرائیل مردانی را به محلی که مرد خدا او را خبر داده بود، فرستاد. بدین‌سان، اِلیشَع بارها پادشاه اسرائیل را هشدار داد، به گونه‌ای که او از رفتن به آن مناطق خودداری می‌کرد.
\v 11 پادشاه اَرام از این امر به خشم آمد و سردارانش را فرا خوانده، بدیشان گفت: «بگویید کدامیک از ما با پادشاه اسرائیل تبانی کرده است؟»
\v 12 یکی از آنها پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، هیچ‌یک از ما چنین نکرده، بلکه اِلیشَع نبی که در اسرائیل است، هر چه در خوابگاه خود می‌گویی به پادشاه اسرائیل خبر می‌دهد.»
\v 13 گفت: «بروید و ببینید او کجاست تا مردانی را به دستگیری او بفرستم.» و او را خبر دادند که، «اینک اِلیشَع در دوتان است.»
\v 14 پس اسبان و ارابه‌ها و لشکری عظیم بدان‌جا گسیل داشت و آنان شبانه آمدند و شهر را به محاصره آوردند.
\v 15 بامدادِ روز بعد، چون خادمِ مرد خدا برخاست و بیرون رفت، دید سپاهی با اسبان و ارابه‌ها شهر را محاصره کرده ا‌ست. خادم پرسید: «آه ای سرورم، چه کنیم؟»
\v 16 اِلیشَع پاسخ داد: «مترس، زیرا آنانی که با مایند از کسانی که با ایشانند، بیشترند.»
\v 17 و دعا کرد و گفت: «ای خداوند، چشمان او را بگشا تا ببیند.» پس خداوند چشمان خادم را گشود و او نگریست و دید که کوهها پوشیده از اسبان و ارابه‌های آتشینی است که اِلیشَع را در بر گرفته بودند.
\v 18 و چون ایشان بر او فرود می‌آمدند، اِلیشَع نزد خداوند دعا کرد و گفت: «تمنا می‌کنم این قوم را نابینا گردانی.» پس خداوند به دعای اِلیشَع، همگی را کور ساخت.
\v 19 آنگاه اِلیشَع به آنها گفت: «راه این نیست و شهر این نیست. از پی من بیایید تا شما را نزد مردی که به جستجویش آمده‌اید، ببرم.» و آنها را به سامِرِه برد.
\v 20 چون به شهر سامِرِه درآمدند، اِلیشَع گفت: «ای خداوند، چشمانشان را بگشا تا ببینند.» پس خداوند چشمان ایشان را گشود و دیدند که اینک در سامِرِه‌اند.
\v 21 هنگامی که پادشاه اسرائیل آنان را دید، به اِلیشَع گفت: «ای پدرم، آیا ایشان را بِکُشم؟ آیا بِکُشَم؟»
\v 22 اِلیشَع پاسخ داد: «ایشان را مَکُش. مگر تو مردانی را که به شمشیر و کمان خویش به اسارت می‌گیری، می‌کُشی؟ به آنها خوراک و آب بده تا بخورند و بنوشند، و سپس نزد سرورشان بازگردند.»
\v 23 پس ضیافت بزرگی برای ایشان ترتیب داد و پس از آنکه خوردند و آشامیدند، رخصت داد تا نزد سرور خود بازگردند. از آن پس، لشکریان اَرامی دیگر به سرزمین اسرائیل حمله نیاوردند.
\v 24 چندی بعد، بِن‌هَدَد پادشاه اَرام همۀ لشکر خود را بسیج کرد و برآمده، سامِرِه را محاصره نمود.
\v 25 شهر به قحطیِ سخت گرفتار آمد. محاصره چندان به درازا کشید که سر یک الاغ به بهای هشتاد مثقال
\v 26 روزی پادشاه اسرائیل بر باروی شهر می‌گذشت که ناگاه زنی فریاد برآورد: «ای سرورم پادشاه، یاری‌ام ده!»
\v 27 پادشاه پاسخ داد: «اگر خداوند یاری‌ات ندهد، من چگونه می‌توانم کمکی به تو بکنم؟ از خرمنگاه یا از چَرخُشت؟»
\v 28 سپس پرسید: «چه شده است؟» زن پاسخ داد: «این زن به من گفت: ”پسرت را بده تا امروز او را بخوریم و فردا پسر مرا خواهیم خورد.“
\v 29 پس پسر مرا پختیم و خوردیم. ولی روز بعد که به او گفتم: ”حال پسرت را بده تا او را بخوریم“، پسرش را پنهان کرد.»
\v 30 چون پادشاه گفته‌های آن زن را شنید، جامه بر تن درید و مردم او را دیدند که بر بارو راه می‌رود و زیرِ جامۀ خود پلاس بر تن کرده است.
\v 31 او گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند اگر همین امروز سر از تن اِلیشَع پسر شافاط جدا نکنم!»
\v 32 اِلیشَع در آن هنگام در خانۀ خود نشسته بود و مشایخ با او نشسته بودند. پادشاه پیشاپیش مردی را فرستاد، اما پیش از آنکه مأمور از راه برسد، اِلیشَع به مشایخ قوم گفت: «آیا می‌بینید چگونه این قاتل کسی را فرستاده تا سَرَم از تن جدا کند؟ پس چون مأمور پادشاه از راه برسد، در را بر او ببندید و نگذارید داخل شود. آیا این صدای قدمهای سرورش نیست که از پی او می‌آید؟»
\v 33 اِلیشَع هنوز با ایشان سخن می‌گفت که مأمور از راه رسید و از جانب پادشاه گفت: «این بلا را خداوند فرستاده است. پس چرا باید بیش از این بر خداوند امید بندم؟»
\s5
\c 7
\p
\v 1 اما اِلیشَع گفت: «کلام خداوند را بشنوید! خداوند چنین می‌فرماید: ”فردا همین وقت، نزد دروازۀ سامِرِه یک پیمانه
\v 2 سرداری که پادشاه به بازویش تکیه می‌زد به مرد خدا گفت: «ببین، اگر خداوند پنجره‌ها نیز در آسمان بگشاید، چنین چیزی ممکن نخواهد بود!» اِلیشَع پاسخ داد: «تو با چشمان خودت این را خواهی دید، ولی از آن نخواهی خورد!»
\v 3 و اما چهار مرد جذامی
\v 4 اگر گوییم: ”بیایید به شهر درآییم،“ آنجا قحطی است و خواهیم مرد. و اگر اینجا بمانیم نیز تلف خواهیم شد. پس به اردوگاه اَرامیان برویم و خود را تسلیم کنیم. اگر ما را زنده بگذارند، که جان به در برده‌ایم؛ و اگر هم ما را بکشند، خواهیم مرد.»
\v 5 پس شامگاهان برخاستند تا به اردوگاه اَرامیان بروند. اما چون نزدیک اردوگاه رسیدند، کسی آنجا نبود،
\v 6 زیرا خداوند چنان کرد که صدای اسبان و ارابه‌ها و لشکری عظیم به گوش اَرامیان رسید، چندان که به یکدیگر گفتند: «اینک پادشاه اسرائیل، پادشاهان حیتّیان و مصریان را به ضد ما اجیر کرده تا به ما حمله آورند!»
\v 7 پس برخاسته، در تاریکی شب گریختند و خیمه‌‌ها و اسبان و الاغهایشان را همگی بر جای نهادند. آری، آنان اردوگاه را همان‌سان که بود رها کرده و از بیم جان گریخته بودند.
\v 8 چون آن جذامیان به نزدیکی اردوگاه رسیدند، به یکی از خیمه‌ها درآمدند و خوردند و نوشیدند و با خود زر و سیم و جامه برگرفتند و رفته، آنها را جایی در بیرون پنهان کردند. سپس بازگشتند و به خیمۀ دیگری درآمدند. از اموال آن نیز برگرفتند و پنهان کردند.
\v 9 آنگاه به یکدیگر گفتند: «ما کار خوبی نمی‌کنیم. امروز روز بشارت است، حال آنکه ما خاموش مانده‌ایم. اگر تا سپیده‌دم درنگ کنیم، بلایی بر ما نازل خواهد شد. پس حال بیایید تا برویم و این خبر را به کاخ سلطنتی برسانیم.»
\v 10 پس رفته، قراولان دروازۀ شهر را خواندند و ندا در دادند که: «ما به اردوگاه اَرامیان رفتیم، ولی در آنجا نه کسی بود و نه صدای کسی به گوش می‌رسید. هر چه بود، اسبان و الاغانِ بسته شده و خیمه‌هایی بود که به حال خود رها شده بودند‌.»
\v 11 پس قراولان دروازه این خبر را به بانگ بلند بازگفتند، و خبر به کاخ سلطنتی رسید.
\v 12 پادشاه شبانگاه برخاست و به خادمانش گفت: «اکنون به شما می‌گویم که اَرامیان به ما چه کرده‌اند. آنان می‌دانند ما گرسنه‌ایم، پس از اردوگاه به در آمده، در مزارع اطراف پنهان شده‌اند و با خود می‌اندیشند که، ”اسرائیلیان از شهر بیرون خواهند آمد. پس آنها را زنده گرفتار می‌کنیم و به شهر درمی‌آییم.“»
\v 13 یکی از خادمان او در جواب گفت: «فرمان بده چند تن از افراد با پنج اسبی که در شهر باقی است، بروند. اگر گرفتار شدند، که سرنوشتشان همچون دیگر اسرائیلیان ساکن شهر خواهد بود. آری، سرانجام مانند همۀ این اسرائیلیان از میان خواهند رفت. پس اجازه فرما آنها را بفرستیم و ببینیم چه روی داده است.»
\v 14 پس دو ارابه با اسبانش گرفتند و پادشاه آنها را از پی لشکر اَرامیان فرستاد. او به ارابه‌رانان گفت: «بروید و ببینید چه روی داده است.»
\v 15 آنان اَرامیان را تا اردن دنبال کردند و اینک در تمام طول راه، جامه‌ها و وسایل ایشان را یافتند که به هنگام فرارِ شتابزده بر جای گذاشته بودند. پس آن فرستادگان بازگشتند و پادشاه را خبر دادند.
\v 16 آنگاه مردم به غارت اردوگاه اَرامیان شتافتند. و همان‌سان که خداوند فرموده بود، یک پیمانه آرد به بهای یک مثقال نقره، و دو پیمانه جو به بهای یک مثقال نقره معامله شد.
\v 17 و اما پادشاه سرداری را که بر بازویش تکیه می‌زد به نظارت بر دروازۀ شهر برگماشت. ولی مردم او را در نزدیکی دروازه لگدمال کردند و او مُرد، همان‌گونه که مرد خدا گفته بود، آنگاه که پادشاه نزد او رفت.
\v 18 این واقعه به همان شکلی که مرد خدا به پادشاه گفته بود، رخ داد. او گفته بود: «فردا همین زمان کنار دروازۀ سامِرِه، یک پیمانه آرد به بهای یک مثقال نقره و دو پیمانه جو به بهای یک مثقال نقره معامله خواهد شد.»
\v 19 ولی آن سردار به مرد خدا گفته بود: «ببین، اگر خداوند پنجره‌ها نیز در آسمان بگشاید، چنین چیزی ممکن نخواهد بود!» و مرد خدا در پاسخ گفته بود: «تو با چشمان خودت این را خواهی دید، ولی از آن نخواهی خورد!»
\v 20 و چنین نیز شد. مردم او را نزد دروازه لگدمال کردند، و او مرد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و اما اِلیشَع به زنی که پسرش را زنده کرده بود، گفت: «برخیز و با اهل خانه‌ات اینجا را ترک کن و برو، و هر جا توانستی منزل کن. زیرا خداوند بر آن است که بر این سرزمین قحطی بفرستد، که هفت سال به طول خواهد انجامید.»
\v 2 آن زن برخاسته، مطابق کلامِ مرد خدا عمل کرد و با اهل خانه‌اش روانۀ سرزمین فلسطین شد و هفت سال در آنجا ماند.
\v 3 در پایان آن هفت سال، از سرزمین فلسطین بازگشت و نزد پادشاه رفت تا برای خانه و زمینش از پادشاه تمنا کند.
\v 4 پادشاه سرگرم گفتگو با جِیحَزی، خادم مرد خدا بود، و به وی گفته بود: «با من از همۀ کارهای بزرگی که اِلیشَع به جا آورده، بگو.»
\v 5 در همان حال که جِیحَزی برای پادشاه بازمی‌گفت که چگونه اِلیشَع مرده‌ای را زنده کرده است، اینک زنی که اِلیشَع پسرش را زنده کرده بود، پیش آمد تا برای خانه و زمینش از پادشاه تمنا کند. جِیحَزی گفت: «ای سرورم پادشاه، این همان زن است و آن نیز پسرش، که اِلیشَع او را زنده کرد.»
\v 6 پادشاه در این باره از آن زن پرسش کرد و او نیز ماجرا را برای پادشاه بازگفت. پس پادشاه یکی از خادمان خود را به رسیدگی بر امور آن زن برگماشت و گفت: «تمام اموال این زن را به‌انضمام تمام درآمدی که از روز غیاب او تا به امروز از زمینش عاید شده است، به وی بازگردانید.»
\v 7 اِلیشَع به دمشق رفت. در آن هنگام بِن‌هَدَد پادشاه اَرام، بیمار بود. پس به پادشاه خبر دادند که: «مرد خدا به اینجا آمده است.»
\v 8 پادشاه به حَزائیل گفت: «با پیشکشی به استقبال مرد خدا برو و به واسطۀ او از خداوند سئوال کن که: ”آیا از این بیماری جان به در خواهم برد؟“»
\v 9 پس حَزائیل با چهل شتر بار از بهترین‌کالاهای دمشق به عنوان پیشکش، به دیدار اِلیشَع رفت و آمده، در برابر اِلیشَع ایستاد و گفت: «پسرت بِن‌هَدَد، پادشاه اَرام، مرا نزد تو فرستاده است تا بپرسم که آیا از این بیماری جان به در خواهد برد؟»
\v 10 اِلیشَع گفت: «برو و به او بگو: ”به‌یقین از بستر بر خواهی خاست،“ اما خداوند به من نشان داده است که او به‌یقین خواهد مرد.»
\v 11 آنگاه اِلیشَع در چشمان حَزائیل خیره شد تا وی شرمنده گشت. سپس مرد خدا بگریست.
\v 12 حَزائیل پرسید: «سَروَرَم از چه می‌گرید؟» پاسخ داد: «چون آگاهم که چه مصیبتها بر بنی‌اسرائیل خواهی آورد. تو دژهای ایشان را به آتش خواهی کشید، جوانانشان را به شمشیر خواهی کشت، کودکان را بر زمین خواهی کوبید و شکم زنان آبستن را خواهی درید.»
\v 13 حَزائیل گفت: «خادمت، که سگی بیش نیست، که باشد که به چنین مهمی دست زنَد؟» اِلیشَع پاسخ داد: «خداوند به من نشان داده است که تو پادشاه اَرام خواهی شد.»
\v 14 آنگاه حَزائیل از نزد اَلیشَع روانه شده، نزد سرور خود آمد. بِن‌هَدَد پرسید: «اِلیشَع به تو چه گفت؟» پاسخ داد: «به من گفت که تو به‌یقین شفا خواهی یافت.»
\v 15 اما حَزائیل فردای آن روز پارچۀ ستبری برگرفته، در آب فرو برد و آن را بر صورت پادشاه گسترد، تا اینکه او مُرد. آنگاه حَزائیل به جای او پادشاه شد.
\v 16 در پنجمین سال سلطنت یورام پسر اَخاب بر اسرائیل، آنگاه که یِهوشافاط هنوز پادشاه یهودا بود، یِهورام
\v 17 او سی و دو ساله بود که پادشاه شد، و هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 18 یِهورام نیز همچون خاندان اَخاب در طریق پادشاهان اسرائیل گام می‌زد، زیرا که دخترِ اَخاب زن او بود. و یِهورام آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
\v 19 با این حال، خداوند به‌خاطر خادم خود داوود نخواست یهودا را نابود کند، زیرا به وی وعده داده بود که به او و خاندانش تا به ابد چراغی عطا فرماید.
\v 20 در روزگار یِهورام، اَدومیان بر سلطۀ یهودا شوریده، پادشاهی از برای خود برگماشتند.
\v 21 پس یِهورام با همۀ ارابه‌هایش رهسپار صَعیر شد، و شبانگاهان برخاسته، او و سرداران ارابه‌هایش بر اَدومیان که او را در محاصره داشتند، یورش بردند. اما سپاهیانش عقب نشستند و به خانه‌های خود بازگشتند.
\v 22 پس اَدوم تا به امروز بر سلطۀ یهودا شوریده است. در همان زمان، اهالی لِبنَه نیز شوریدند.
\v 23 و اما دیگر امور مربوط به یِهورام، و هرآنچه کرد، آیا همگی در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 24 یِهورام با پدران خود آرَمید و در شهر داوود کنار ایشان به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش اَخَزیا به جای وی پادشاه شد.
\v 25 در دوازدهمین سال سلطنت یورام پسر اَخاب بر اسرائیل، اَخَزیا پسر یِهورام پادشاه یهودا بر تخت نشست.
\v 26 اَخَزیا بیست و دو ساله بود که پادشاه شد، و یک سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَتَلیا بود، نوه عُمری.
\v 27 اَخَزیا نیز طریق خاندان اَخاب را در پیش گرفت و مانند خاندان اَخاب آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، زیرا داماد این خاندان بود.
\v 28 اَخَزیا همراه یورام پسر اَخاب، برای جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام، به راموت‌جِلعاد رفت. اَرامیان یورام را زخمی کردند.
\v 29 پس یورامِ پادشاه به یِزرِعیل بازگشت تا از جراحاتی که اَرامیان در رامَه به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام بر او وارد آورده بودند، شفا یابد. آنگاه اَخَزیا پسر یِهورام، پادشاه یهودا، برای عیادت یورام پسر اَخاب به یِزرَعیل فرود آمد، زیرا که یورام بیمار بود.
\s5
\c 9
\p
\v 1 اِلیشَع نبی، از مردان گروه انبیا کسی را فرا خواند و بدو گفت: «کمر خویش محکم بربند و این ظرف روغن را به دست بگیر و به راموت‌جِلعاد برو.
\v 2 چون به آنجا رسیدی، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی را بجوی. نزد او برو و او را از میان یارانش بخوان و به اتاقی خلوت ببر.
\v 3 آنگاه ظرف را برگیر، روغن را بر سر او بریز و اعلام کن: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“ سپس در را بگشا و بگریز و درنگ مکن!»
\v 4 پس آن نبیِ جوان روانۀ راموت‌جِلعاد شد.
\v 5 چون به آنجا رسید، سرداران لشکر را دید که گرد هم نشسته بودند. گفت: «ای سردار، برای تو پیغامی دارم.» یِیهو پرسید: «برای کدامیک از ما؟» گفت: «برای تو، ای سردار!»
\v 6 پس یِیهو برخاست و به خانه درآمد. آنگاه نبی روغن را بر سر او ریخت و گفت: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: من تو را بر قوم خداوند، اسرائیل، به پادشاهی مسح کردم.
\v 7 بر توست که خاندان سرورت اَخاب را نابود کنی، و من از این راه انتقام خون خادمانم انبیا و خون همۀ پرستندگان خداوند را از دست ایزابل خواهم گرفت.
\v 8 آری، خاندان اَخاب همگی هلاک خواهند شد، و من همۀ بازماندگان مذکر اَخاب را در اسرائیل، از برده و آزاد، از بین خواهم برد.
\v 9 با خاندان اَخاب همان خواهم کرد که با خاندان یِرُبعام پسر نِباط و بَعَشا پسر اَخیّا کردم.
\v 10 و اما در مورد ایزابل، در مزرعۀ یِزرِعیل خوراکِ سگان خواهد شد و کسی او را دفن نخواهد کرد.» آنگاه در را گشود و گریخت.
\v 11 هنگامی که یِیهو نزد سردارانِ همقطار خود بازگشت، یکی از آنها پرسید: «آیا خیر است؟ آن دیوانه از تو چه می‌خواست؟» یِیهو پاسخ داد: «شما خود او را می‌شناسید و می‌دانید از کدامین چیزها سخن می‌گوید.»
\v 12 آنان گفتند: «راستش را نمی‌گویی! به ما بگو چه گفت.» یِیهو پاسخ داد: «گفت: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“»
\v 13 پس آنان بی‌درنگ رخت خویش برگرفته، بر پله‌ها زیر او پهن کردند و شیپورزنان فریاد برآوردند که: «یِیهو پادشاه است!»
\v 14 پس، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی، علیه یورام دسیسه کرد. یورام با تمامی اسرائیل از راموت‌جِلعاد در برابر حَزائیل، پادشاه اَرام، دفاع می‌کرد؛
\v 15 اما یورامِ
\v 16 آنگاه سوار بر ارابۀ خویش به یِزرِعیل رفت، زیرا یورام در آنجا بستری بود و اَخَزیا، پادشاه یهودا نیز برای عیادت وی در آنجا به سر می‌برد.
\v 17 چون دیدبانِ برج یِزرِعیل، جماعت یِیهو را دید که به آن سو می‌آیند، بانگ برآورد: «جماعتی می‌بینم.» یورام گفت: «سواری به استقبال ایشان گسیل دارید تا بپرسد که آیا خیر است؟»
\v 18 آن سوار به استقبال یِیهو رفت و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.» دیدبان خبر داد و گفت: «قاصد به آنان رسید، ولی بازنمی‌گردد.»
\v 19 پس پادشاه سواری دیگر فرستاد. او نیز نزد ایشان آمد و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.»
\v 20 دیدبان خبر داد: «او نزد ایشان رسید، ولی بازنمی‌گردد. ارابه‌ران باید یِیهو پسر نِمشی باشد، چون دیوانه‌وار می‌راند.»
\v 21 یورام گفت: «ارابۀ مرا آماده کنید.» چون آماده شد، یورام، پادشاه اسرائیل و اَخَزیا، پادشاه یهودا هر یک سوار بر ارابه‌های خویش به استقبال یِیهو رفتند و در مِلکی که زمانی از آنِ نابوتِ یِزرِعیلی بود، بدو رسیدند.
\v 22 یورام با دیدن یِیهو پرسید: «ای یِیهو، آیا خیر است؟» یِیهو پاسخ داد: «مادام که زناکاری و جادوگریِ مادرت ایزابل همچنان بیداد می‌کند، چه خیری؟»
\v 23 یورام با شنیدن این سخن ارابه ر‌ا برگردانید و گریزان به اَخَزیا ندا در داد: «ای اَخَزیا، خیانت!»
\v 24 آنگاه یِیهو کمان خویش برگرفت و با تمام قدرت آن را کشید و تیر بر میان شانه‌های یورام زد و قلب او را شکافت، و او بر کف ارابه‌اش افتاد.
\v 25 یِیهو به بِدقَر، سردار خود، گفت: «او را برگیر و در مزرعه‌ای که از آنِ نابوتِ یِزرِعیلی بود، بیفکن. به یاد آور آنگاه که من و تو، بر ارابه‌هایمان از پی پدرش اَخاب می‌تاختیم، خداوند این وحی را دربارۀ او فرموده بود:
\v 26 ”خداوند می‌فرماید که من دیروز خون نابوت و پسرانش را دیدم؛ او می‌فرماید که در همین مزرعه تو را مکافات خواهم رسانید.“ پس اکنون او را برگیر و بنا بر گفتۀ خداوند، در همان مزرعه بیفکن.»
\v 27 چون اَخَزیا، پادشاه یهودا این را دید، به سوی بِیت‌حَقّان
\v 28 خادمانش او را با ارابه به اورشلیم بردند و در گور خودش در شهر داوود، با پدرانش به خاک سپردند.
\v 29 اَخَزیا در یازدهمین سال سلطنت یورام پسر اَخاب، پادشاه یهودا شده بود.
\v 30 و چون یِیهو به یِزرِعیل آمد، ایزابل این را شنید و سرمه بر چشمان کشید و با سری آراسته، از پنجره نگریست.
\v 31 چون یِیهو از دروازه داخل شد، ایزابل پرسید: «ای زِمری، ای قاتل سرورت، آیا خیر است؟»
\v 32 یِیهو به بالا، به سوی پنجره نظر کرد و پرسید: «کیست که جانبدار من باشد؟ کیست؟» تنی چند از خواجگان از پنجره بدو نگریستند.
\v 33 یِیهو گفت: «او را به زیر اندازید!» پس ایزابل را به زیر افکندند و خونش بر دیوار و بر اسبانی که لگدمالش کردند، پاشید.
\v 34 آنگاه داخل شده، خورد و آشامید. سپس گفت: «بر این زنِ ملعون التفاتی کنید و به خاکش سپارید، زیرا دختر پادشاه است.»
\v 35 اما چون به قصد دفن او رفتند، جز جمجمه و پاها و کف دستها چیزی از او نیافتند.
\v 36 پس بازگشتند و به یِیهو خبر دادند. او گفت: «این همان کلامی است که خداوند به واسطۀ خادم خود ایلیای تِشبی گفته بود که، ”پیکر ایزابل در مِلک یِزرِعیل خوراک سگان خواهد شد
\v 37 و جسدش در مِلک یِزرِعیل همچون سِرگین بر زمین خواهد بود، چنانکه هیچ‌کس نخواهد توانست بگوید که این ایزابل است.“»
\s5
\c 10
\p
\v 1 و اما هفتاد پسر از خاندان اَخاب در سامِرِه بودند. پس یِیهو نامه‌هایی نوشت و به سامِرِه نزد حاکمان یِزرِعیل،
\v 2 «چون پسرانِ سرورتان نزد شمایند و شما را اسب و ارابه، شهری مستحکم و ساز و برگ نظامی است، به محض دریافت این نامه،
\v 3 از میان پسرانِ سرورتان بهترین و شایسته‌ترین را برگزینید و او را بر تخت پدرش بنشانید. آنگاه به دفاع از خاندان سرورتان به جنگ برآیید.»
\v 4 اما آنان سخت هراسان شدند و گفتند: «اینک اگر دو پادشاه در برابر او تاب نیاوردند، از ما چه کاری ساخته است؟»
\v 5 پس رئیس دربار، والی شهر، و مشایخ و مربیان جملگی برای یِیهو پیغام فرستادند که: «ما خادم توییم و هر چه بفرمایی، به جا خواهیم آورد. کسی را به پادشاهی برنمی‌گماریم. تو خود هر چه مصلحت می‌بینی، همان کن.»
\v 6 پس یِیهو نامۀ دیگری به ایشان نوشته، گفت: «اگر شما با منید و سخن مرا گوش فرا می‌دهید، پس سرهای پسرانِ سرورتان را بگیرید و فردا همین وقت به یِزرِعیل نزد من آیید.» آن شاهزادگان که هفتاد تن بودند، همگی نزد بزرگان شهر به سر می‌بردند که مسئولیت بزرگ کردن آنها را بر عهده داشتند.
\v 7 چون نامه به دست آنان رسید، هر هفتاد پسر پادشاه را کشتند و سرهای ایشان را در سبد‌‌ها گذاشته، به یِزرِعیل نزد یِیهو فرستادند.
\v 8 چون قاصدی برای یِیهو خبر آورد که سرهای پسران پادشاه را آورده‌اند، او فرمان داد: «سرهای ایشان را تا بامدادان به صورت دو کُپِه کنار دروازۀ ورودی شهر قرار دهید.»
\v 9 بامدادان، یِیهو بیرون رفت و ایستاده، به همۀ قوم گفت: «شما مردمی بی‌گناهید. من بودم که علیه سرورم دسیسه کرده، او را کشتم، ولی همۀ اینها را که کشته است؟
\v 10 پس بدانید که حتی یکی از سخنان خداوند دربارۀ خاندان اَخاب بر زمین نخواهد افتاد. آری، خداوند آنچه را به واسطۀ خادمش ایلیا گفته بود، به انجام رسانیده است.»
\v 11 پس یِیهو همۀ بازماندگان خاندان اَخاب در یِزرِعیل و نیز جمیع بزرگان و دوستان و کاهنان او را کشت و هیچ‌کس را زنده نگذاشت.
\v 12 آنگاه از آنجا روانۀ سامِرِه شد. در بِیت‌عِقِدِ شبانان،
\v 13 یِیهو به چند تن از خویشاوندان اَخَزیا، پادشاه یهودا برخورد و پرسید: «شما کیستید؟» پاسخ دادند: «از خویشان اَخَزیا هستیم و به دیدار پسران پادشاه و پسران ملکۀ مادر می‌رویم.»
\v 14 یِیهو گفت: «ایشان را زنده بگیرید!» پس آنها را زنده گرفتند و همگی را که بر روی هم چهل و دو تن بودند، کنار چاهِ بِیت‌عِقِد کشتند. او کسی را زنده نگذاشت.
\v 15 یِیهو پس از ترک آن مکان، به یِهوناداب پسر رِکاب برخورد که به استقبال وی آمده بود. پس از تحیت از او پرسید: «آیا آن‌گونه که من با تو همدلم، تو نیز با من چنینی؟» یِهوناداب پاسخ داد: «آری، هستم.» یِیهو گفت: «اگر چنین است پس دست خود را به من ده.» یِهوناداب چنین کرد و یِیهو او را بر ارابۀ خویش برکشیده،
\v 16 گفت: «همراه من بیا و ببین برای خداوند چه غیرتی دارم.» پس او را بر ارابۀ وی سوار کردند.
\v 17 یِیهو چون به سامِرِه رسید، بنا بر آنچه خداوند به ایلیا گفته بود، تمامی بازماندگان خاندان اَخاب در سامِرِه را کشت چندان که اثری از او باقی نگذاشت.
\v 18 آنگاه یِیهو مردم را همگی فرا خواند و بدیشان گفت: «اَخاب بَعَل را اندکی عبادت کرد، اما یِیهو او را بسیار عبادت خواهد کرد.
\v 19 پس حال، انبیای بَعَل و خادمان و کاهنان او را جملگی نزد من گرد آورید. مراقب باشید تا کسی بر جا نماند، زیرا بر آنم که قربانی بزرگی برای بَعَل بر پا نمایم. هر که حضور نیابد، کشته خواهد شد.» اما یِیهو می‌خواست به این حیله، پرستندگان بَعَل را بکُشد.
\v 20 پس گفت: «گردهم‌آییِ مخصوصی برای تجلیل بَعَل ترتیب دهید.» و این امر اعلان شد.
\v 21 یِیهو آنگاه به سرتاسر اسرائیل پیغام فرستاد و همۀ پرستندگان بَعَل آمدند، و کسی باقی نماند که نیامده باشد. آنان همگی در معبد بَعَل گرد آمدند چندان که معبد بَعَل سرتاسر پر شد.
\v 22 سپس یِیهو به قراولِ جامه‌خانه فرمان داد: «برای همۀ پرستندگان بَعَل جامه بیرون آور.» و او برای آنها جامه‌ها بیرون آورد.
\v 23 آنگاه یِیهو و یوناداب پسر رِکاب به معبد بَعَل درآمدند و یِیهو به پرستندگانِ بَعَل گفت: «جستجو کنید و ببینید کسی از پرستندگان خداوند اینجا در میان شما نباشد، بلکه تنها پرستندگان بَعَل حضور داشته باشند.»
\v 24 پس آنان جهت تقدیم قربانی و هدایای تمام‌سوز داخل شدند.
\v 25 به مجرد پایان تقدیم قربانیهای تمام‌سوز، یِیهو به نگهبانان و افسران گفت: «داخل شوید و همه را بکشید. نگذارید کسی بگریزد.» پس همگی را از دم تیغ گذراندند. نگهبانان و افسران، اجساد را بیرون افکندند و وارد قلعۀ معبد بَعَل شدند.
\v 26 آنان ستونهای سنگی را که در معبد بَعَل بود بیرون آورده، سوزاندند،
\v 27 و ستون بَعَل را منهدم کردند، و معبد را به‌کلی ویران نمودند و آن را تا به امروز آبریزگاه ساختند.
\v 28 بدین‌سان، یِیهو بَعَل را از اسرائیل ریشه‌کن کرد.
\v 29 با این حال، از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشاند، یعنی از پرستش گوساله‌های زرین در بِیت‌ئیل و دان، روی برنتافت.
\v 30 پس خداوند به یِیهو گفت: «چون تو آنچه را در نظر من درست است، به خوبی به انجام رسانیدی و با خاندان اَخاب تمام آنچه را که در دل من بود به عمل آوردی، پسران تو تا چهار نسل بر تخت پادشاهی اسرائیل خواهند نشست.»
\v 31 با این حال، یِیهو توجه نداشت تا شریعت یهوه خدای اسرائیل را به تمامی دل نگاه دارد و از گناهان یِرُبعام که اسرائیل را به گناه کشاند، روی برنتافت.
\v 32 در آن ایام، خداوند به فرو کاستن سرزمین اسرائیل آغاز کرد. پس حَزائیل به همۀ سرحدات اسرائیل حمله برد:
\v 33 از اردن به سوی مشرق که تمامی زمین جِلعاد است - یعنی سرزمین جاد، رِئوبین و مَنَسی- و از عَروعیر در کنارۀ وادی اَرنون به سوی شمال
\v 34 و اما دیگر امور مربوط به یِیهو، و هرآنچه کرد، و همۀ عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 35 یِیهو با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِهوآحاز به جای وی پادشاه شد.
\v 36 یِیهو بیست و هشت سال در سامِرِه بر اسرائیل سلطنت کرد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 چون عَتَلیا مادر اَخَزیا دریافت که پسرش مرده است، برخاست و تمامی اولاد پادشاهان را نابود کرد.
\v 2 اما یِهوشِبَع، دختر یِهورامِ
\v 3 یوآش شش سال نزد او در خانۀ خداوند پنهان ماند، و عَتَلیا بر آن سرزمین سلطنت می‌کرد.
\v 4 در سال هفتم، یِهویاداع فرستاد و فرماندهان جوخه‌های صد نفره یعنی کَریتیان و نگهبانان را نزد خویش به خانۀ خداوند فرا خواند، و در خانۀ خداوند با ایشان پیمان بست و ایشان را سوگند داد. آنگاه پسر پادشاه را به ایشان نشان داد.
\v 5 و به آنها این‌گونه فرمان داد: «کاری که باید بکنید این است: شما که در روز شَبّات انجام وظیفه می‌کنید - یک سوّم از کاخ سلطنتی مراقبت می‌کنید،
\v 6 یک سوّم نزد دروازۀ سور کشیک می‌دهید، و یک سوّم دیگر نیز نزد دروازۀ پشتِ نگهبانان - و به نوبت از معبد محافظت می‌کنید،
\v 7 و شما دو گروه دیگر که در روز شَبّات مرخص هستید، باید همگی به جهت پادشاه از خانۀ خداوند محافظت کنید.
\v 8 هر یک سلاح به دست پادشاه را احاطه کنید، و هر که خواست به صفوفتان نزدیک آید، باید کشته شود. به هنگام خروج و دخول پادشاه، همراه او باشید.»
\v 9 پس فرماندهان صدها مطابقِ هرآنچه یِهویاداعِ کاهن دستور داده بود عمل کردند و هر یک، مردان خویش را برگرفتند، چه آنان را که در شَبّات مرخص می‌شدند و چه آنان را که در شَبّات انجام وظیفه می‌کردند، و نزد یِهویاداعِ کاهن رفتند.
\v 10 و یِهویاداع نیزه‌ها و سپرهایی را که از آنِ داوودِ پادشاه بود و در خانۀ خداوند قرار داشت، به سرداران صد‌ها سپرد.
\v 11 نگهبانان هر یک سلاح به دست، اطراف پادشاه مستقر شدند، یعنی نزدیک مذبح و معبد، از ضلع جنوبی معبد تا ضلع شمالی آن.
\v 12 سپس یِهویاداع، پسر پادشاه را بیرون آورده، تاج بر سرش بنهاد و نسخه‌ای از شهادت را به او داد. بدین‌گونه وی را پادشاه ساخته، مسح کردند، و دست زده، بانگ برآوردند که: «زنده باد پادشاه!»
\v 13 چون عَتَلیا صدای نگهبانان و مردم را شنید، نزد مردم به خانۀ خداوند رفت.
\v 14 چون نگریست، پادشاه را دید که طبق سنت، کنار ستون ایستاده بود، و سرداران و شیپورچیان در کنار پادشاه بودند، و تمامی مردم مملکت شادی می‌کردند و شیپور می‌نواختند. پس عَتَلیا جامه بر تن درید و فریاد زد: «خیانت! خیانت!»
\v 15 آنگاه یِهویاداعِ کاهن به سردارانِ صد‌ها که به فرماندهی لشکر گماشته شده بودند فرمان داده، گفت: «این زن را از میان صفوف بیرون برید و هر که را که از پی او رَوَد، به شمشیر بکشید.» زیرا یِهویاداع گفته بود: «نباید در خانۀ خداوند کشته شود.»
\v 16 پس عَتَلیا را گرفتار کردند و چون او به جایگاه ورود اسبان به کاخ پادشاه رسید، در آنجا او را کشتند.
\v 17 آنگاه یِهویاداع میان خداوند، پادشاه و قوم عهد بست تا قوم خداوند باشند؛ همچنین میان پادشاه و قوم.
\v 18 سپس تمامی قوم به معبد بَعَل رفته، آن را ویران کردند و مذبحها و تمثالهایش را در هم شکستند و مَتّان را که کاهن بَعَل بود، در برابر مذبحها کشتند. سپس یِهویاداعِ کاهن، ناظران بر خانۀ خداوند گماشت.
\v 19 و سردارانِ صد‌ها یعنی کَریتیان و نگهبانان، و تمامی مردم مملکت را برگرفته، پادشاه را از خانۀ خداوند فرود آوردند. ایشان از دروازۀ نگهبانان به خانۀ پادشاه درآمدند. و پادشاه بر تخت پادشاهان جلوس کرد.
\v 20 آنگاه تمامی مردم مملکت شادی کردند و شهر آرامی یافت، زیرا عَتَلیا در کاخ سلطنتی به شمشیر کشته شده بود.
\v 21 یوآش
\s5
\c 12
\p
\v 1 در هفتمین سال سلطنت یِیهو، یوآش پادشاه شد و چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظِبیَه بود از مردمان بِئِرشِبَع.
\v 2 یوآش در همۀ سالهایی که یِهویاداعِ کاهن او را تعلیم می‌داد، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد.
\v 3 با این حال، مکانهای بلند را از بین نبرد و مردم همچنان در آنجا قربانی‌می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.
\v 4 یوآش به کاهنان گفت: «تمامی پولی را که به عنوان هدیۀ مقدس به خانۀ خداوند آورده شده است گرد آورید، خواه مالیات رایج، خواه وجوه نذری و خواه وجهی که داوطلبانه به معبد اهدا شده است.
\v 5 کاهنان هر یک این پول را از یکی از اهداگران دریافت کنند تا جهت مرمت هر خرابی که در معبد یافت شود، به کار ببرند.»
\v 6 باری، بیست و سه سال از پادشاهی یوآش گذشت، و کاهنان هنوز معبد را مرمت نکرده بودند.
\v 7 پس یوآشِ پادشاه، یِهویاداعِ کاهن و دیگر کاهنان را به حضور طلبیده، از ایشان پرسید: «چرا خرابیهای معبد را مرمت نمی‌کنید؟ از این پس دیگر از اهداگران پول نگیرید، بلکه آن را به جهت تعمیر معبد تحویل دهید.»
\v 8 کاهنان پذیرفتند که دیگر نه پولی از مردم بگیرند و نه معبد را تعمیر کنند.
\v 9 یِهویاداعِ کاهن صندوقی برگرفت و در سرپوش آن سوراخی ایجاد کرد، و صندوق را کنار مذبح، در سمت راست محل ورود مردم به خانۀ خداوند گذاشت. کاهنانی که نگهبان دَرِ ورودی بودند، هر پولی را که به خانۀ خداوند اهدا می‌شد، در آن صندوق می‌ریختند.
\v 10 و هرگاه در صندوق پول بسیار می‌یافتند، کاتبِ پادشاه و کاهن اعظم می‌آمدند و وجوهی را که تقدیم خانۀ خداوند شده بود، می‌شمردند و در کیسه‌هایی می‌گذاشتند.
\v 11 پس از شمارش هدایای نقدی، آن را به سرکارگرانی که مسئول نظارت بر کارِ خانۀ خداوند بودند تحویل می‌دادند تا جهت پرداخت دستمزد کارگران خانۀ خداوند، یعنی نجاران، بنایان،
\v 12 سنگ‌کاران و سنگتراشان، مصرف شود. نیز سرکارگران با این پول برای تعمیر خرابیهای خانۀ خداوند، تیرهای چوبی و سنگهای تراشیده می‌خریدند و یا آن را به مصرف هر هزینۀ دیگری که برای تعمیر معبد لازم می‌بود، می‌رساندند.
\v 13 پولی که به معبد آورده می‌شد، جهت ساخت ظروف نقره برای غسل، گُلگیرها، کاسه‌های مخصوص پاشیدن خون، شیپورها یا تهیۀ دیگر لوازم طلا یا نقره برای خانۀ خداوند مصرف نمی‌شد،
\v 14 بلکه فقط به کارگرانی پرداخت می‌شد که با آن خانۀ خداوند را مرمت می‌کردند.
\v 15 از متصدیان دریافت پول و پرداخت به کارگران، صورت‌حساب خواسته نمی‌شد، زیرا کارشان را با امانت انجام می‌دادند.
\v 16 وجوه قربانی جبران و قربانیِ گناه به خانۀ خداوند آورده نمی‌شد، زیرا سهم کاهنان بود.
\v 17 در آن روزها، حَزائیل پادشاه اَرام برآمده، به جَت حمله برد و آن را تصرف کرد، و آنگاه به سوی اورشلیم توجه نموده، خواست بدان‌جا نیز حمله بَرَد.
\v 18 اما یوآش پادشاه یهودا، تمام اشیاء مقدسی را که پدرانش یِهوشافاط، یِهورام و اَخَزیا، پادشاهان یهودا وقف کرده بودند، و نیز هدایایی را که خود وقف کرده بود، با همۀ طلایی که در خزانه‌های خانۀ خداوند و کاخ سلطنتی یافت می‌شد، برای حَزائیل، پادشاه اَرام فرستاد. بدین‌سان حَزائیل از حرکت به سوی اورشلیم چشم پوشید.
\v 19 و اما دیگر امور مربوط به یوآش، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 20 خادمان یوآش برخاسته، بر وی دسیسه کردند و او را در بِیت مِلّو واقع در جاده‌ای که به سِلّا منتهی می‌شد، کشتند.
\v 21 خادمانش که او را کشتند، یوزاکار
\s5
\c 13
\p
\v 1 در بیست و سوّمین سال سلطنت یوآش پسر اَخَزیا پادشاه یهودا، یِهوآحاز پسر یِیهو در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و هفده سال سلطنت کرد.
\v 2 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، پیروی کرد. آری، او از آن گناهان دست نکشید.
\v 3 پس خداوند بر اسرائیل خشم گرفت و این قوم را تا مدتهای دراز زیر سلطۀ حَزائیل پادشاه اَرام و پسرش بِن‌هَدَد نگاه داشت.
\v 4 آنگاه یِهوآحاز به درگاه خداوند استغاثه کرد و خداوند او را اجابت فرمود، زیرا که دید پادشاه اَرام چگونه بر اسرائیل ستم می‌کند.
\v 5 خداوند نجات‌دهنده‌ای برای اسرائیل فرستاد، و ایشان از سلطۀ اَرام رَستند. بدین‌سان بنی‌اسرائیل همچون گذشته در خانه‌های خویش قرار یافتند.
\v 6 اما آنان همچنان از گناهان خاندان یِرُبعام که اسرائیل را به گناه کشانده بود، پیروی کردند و از آن گناهان دست نکشیدند. و اَشیرَه
\v 7 از سپاه یِهوآحاز جز پنجاه سوار، ده ارابه و ده هزار پیاده چیزی باقی نمانده بود، زیرا پادشاه اَرام مابقی را به‌کلی نابود کرده و بسان غبار در موسمِ خرمن‌کوبی ساخته بود.
\v 8 و اما دیگر امور مربوط به یِهوآحاز، و هرآنچه کرد، و عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 9 یِهوآحاز با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِهوآش
\v 10 در سی و هفتمین سال سلطنت یوآش بر یهودا، یِهوآش پسر یِهوآحاز در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و شانزده سال سلطنت کرد.
\v 11 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود دست نکشید، بلکه همچنان به آن گناهان ادامه داد.
\v 12 و اما دیگر امور مربوط به یِهوآش، و هرآنچه کرد، و عظمتش، از جمله جنگ وی با اَمَصیا پادشاه یهودا، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 13 یِهوآش با پدران خود آرمید و یِرُبعام به جای او بر تخت نشست. یِهوآش کنار پادشاهان اسرائیل در سامِرِه به خاک سپرده شد.
\v 14 و اما اِلیشَع به مرضی مبتلا بود که سرانجام به مرگش می‌انجامید. یِهوآش، پادشاه اسرائیل، به عیادت او رفت و در حالی که می‌گریست، گفت: «آه ای پدر من، ای پدرم! ای ارابه و سواران اسرائیل!»
\v 15 اِلیشَع به او گفت: «کمانی و تیری چند برگیر.» یِهوآش چنین کرد.
\v 16 سپس اِلیشَع به پادشاه اسرائیل گفت: «کمان را به دست بگیر.» یِهوآش کمان را به دست گرفت. آنگاه اِلیشَع دستان خود را بر دستهای پادشاه قرار داد
\v 17 و گفت: «پنجره‌ای را که به جانب شرق باز می‌شود، بگشا.» یِهوآش چنین کرد. اِلیشَع دستور داد: «تیر بینداز!» پس پادشاه تیری رها کرد. آنگاه اِلیشَع گفت: «تیر پیروزی خداوند، تیر پیروزی بر اَرام! تو اَرامیان را در اَفیق یکباره شکست خواهی داد.»
\v 18 سپس گفت: «تیرها را برگیر.» پادشاه تیرها را برگرفت، و اِلیشَع به او گفت: «بر زمین بزن.» پس پادشاه تیرها را سه بار بر زمین زد و آنگاه بازایستاد.
\v 19 مرد خدا خشمگین شد و گفت: «باید پنج یا شش بار بر زمین می‌زدی. در آن صورت اَرامیان را به‌کلی در هم می‌شکستی و همه را نابود می‌کردی. اما اکنون تنها سه بار آنها را شکست خواهی داد.»
\v 20 و اِلیشَع درگذشت و او را به خاک سپردند.
\v 21 یک بار که اسرائیلیان به خاکسپاری مردی مشغول بودند، ناگاه گروهی از مهاجمان را دیدند و جنازه را به داخل گور اِلیشَع افکندند. آن مرده به محض برخورد با استخوانهای اِلیشَع، زنده شد و بر پا ایستاد.
\v 22 حَزائیل، پادشاه اَرام، در تمام دوران سلطنت یِهوآحاز بر اسرائیل ستم کرد.
\v 23 اما خداوند به خاطر عهدی که با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بسته بود، بر اسرائیلیان التفات نمود و آنها را مشمول فیض و رحم خویش قرار داد، به گونه‌ای که تا به امروز نخواست آنها را از میان بردارد یا از حضور خویش برانَد.
\v 24 چون حَزائیل، پادشاه اَرام درگذشت، پسرش بِن‌هَدَد به جای او پادشاه شد.
\v 25 یِهوآش پسر یِهوآحاز، شهرهایی را که بِن‌هَدَد پسر حَزائیل از پدرش یِهوآحاز در جنگ گرفته بود، از او بازپس گرفت. یِهوآش سه بار وی را شکست داد و بدین‌سان شهرهای اسرائیل را استرداد نمود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در دوّمین سال سلطنت یِهوآش
\v 2 او بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِهوعَدّین بود، از مردمان اورشلیم.
\v 3 اَمَصیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، اما نه مانند جدش داوود، بلکه موافق تمامی آنچه پدرش یوآش کرده بود، رفتار می‌کرد.
\v 4 با این حال مکانهای بلند را از بین نبرد، و مردم همچنان در آنجا قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.
\v 5 چون سلطنت در دست اَمَصیا استوار گردید، آن خادمان خود را که پدرش، پادشاه را به قتل رسانده بودند، کشت.
\v 6 اما فرزندانِ قاتلان پدر را نکشت، بلکه مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده است عمل کرد، که در آن خداوند فرمان داده بود که: «پدران به سبب فرزندانشان کشته نشوند و نه فرزندان به سبب پدرانشان، بلکه هر کس برای گناه خودش کشته شود.»
\v 7 نیز اَمَصیا بود که ده هزار تن از اَدومیان را در وادی نمک کُشت و سِلاع را در جنگ تصرف کرده، آن را یُقتِئیل نامید، که تا به امروز به همین نام خوانده می‌شود.
\v 8 آنگاه اَمَصیا قاصدانی نزد یِهوآش پسر یِهوآحاز و نوۀ یِیهو پادشاه اسرائیل فرستاد و گفت: «بیا تا با یکدیگر رو در رو شویم.»
\v 9 اما یِهوآش پادشاه اسرائیل برای اَمَصیا پادشاه یهودا پیغام فرستاده، گفت: «خار‌بوته‌ای در لبنان نزد سرو آزادی در لبنان فرستاده، گفت: ”دخترت را به پسر من به زنی بده،“ اما جانوری وحشی که در لبنان بود از آنجا گذشته، خاربوته را پایمال کرد.
\v 10 هان تو اَدوم را شکست داده و حال در دلت مغرور شده‌ای. به همین پیروزی بسنده کن و در خانه‌ات بمان! چرا بلا بر خود می‌آوری و موجب سقوط خودت و یهودا می‌شوی؟»
\v 11 اما اَمَصیا گوش نگرفت. پس یِهوآش پادشاه اسرائیل برآمده، او و اَمَصیا پادشاه یهودا در بِیت‌شمس، واقع در یهودا، با یکدیگر رویارو شدند.
\v 12 یهودا از اسرائیل شکست خورد، و هر کس به خانه خویش گریخت.
\v 13 یِهوآش پادشاه اسرائیل، اَمَصیا پادشاه یهودا پسر یوآش پسر اَخَزیا را در بِیت‌شمس اسیر کرده، به اورشلیم رفت، و چهارصد ذِراع
\v 14 همچنین تمام طلا و نقره، و همۀ اسبابی را که در خانۀ خداوند و خزانه‌های کاخ سلطنتی یافت می‌شد، همراه با گروگانها برگرفته، به سامِرِه بازگشت.
\v 15 و اما دیگر امور مربوط به یِهوآش که او انجام داد، و عظمتش، و اینکه چگونه با اَمَصیا پادشاه یهودا جنگید، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 16 یِهوآش با پدران خود آرمید و کنار پادشاهان اسرائیل در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِرُبعام به جای وی پادشاه شد.
\v 17 اَمَصیا پسر یوآش، پادشاه یهودا، پس از مرگ یِهوآش، پسر یِهوآحاز، پادشاه اسرائیل، پانزده سال دیگر نیز بزیست.
\v 18 و اما دیگر امور مربوط به اَمَصیا، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 19 و در اورشلیم بر ضد او دسیسه کردند. پس او به لاکیش گریخت، اما ایشان در پی او به لاکیش فرستاده، وی را در آنجا کشتند.
\v 20 سپس او را بر اسبان بازآوردند و نزد پدرانش در اورشلیم، شهر داوود، به خاک سپردند.
\v 21 آنگاه مردمان یهودا جملگی عَزَریای
\v 22 عَزَریا پس از آنکه پدرش اَمَصیا نزد پدران خود آرمید، ایلَت را از نو ساخت و آن را به یهودا بازگردانید.
\v 23 در پانزدهمین سال سلطنت اَمَصیا پسر یوآش پادشاه یهودا، یِرُبعام پسر یِهوآش پادشاه اسرائیل در سامِرِه پادشاه شد و چهل و یک سال سلطنت کرد.
\v 24 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
\v 25 هم او بود که طبق آنچه یهوه خدای اسرائیل از دهان خادم خود یونس نبی پسر اَمِتّای اهل جَت‌خِفِر گفته بود، زمینهای اسرائیل را از لِبوحَمات
\v 26 اما چون خداوند دید که رنج و محنت اسرائیلیان از برده و آزاد بسیار تلخ است، و کسی نیست که یاری‌شان رساند،
\v 27 پس اسرائیلیان را به دست یِرُبعام پسر یِهوآش نجات داد، از آن رو که نگفته بود که نام اسرائیل را از پهنۀ گیتی محو خواهد کرد.
\v 28 و اما دیگر امور مربوط به یِرُبعام، و هرآنچه کرد، و عظمت و جنگهایش، و اینکه چگونه دمشق و حَمات را که از آن یهودا بود برای اسرائیل بازپس گرفت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 29 یِرُبعام با پدران خود، پادشاهان اسرائیل، آرمید. پس از او، پسرش زکریا به جای وی پادشاه شد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 در بیست و هفتمین سال سلطنت یِرُبعام بر اسرائیل، عَزَریا پسر اَمَصیا پادشاه یهودا به پادشاهی رسید.
\v 2 او شانزده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِکُلیا بود، از مردمان اورشلیم.
\v 3 عَزَریا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش اَمَصیا کرده بود.
\v 4 با این حال مکانهای بلند از بین برده نشد، و مردم همچنان در آنجا قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.
\v 5 خداوند عَزَریای پادشاه را تا روز مرگش به جذام مبتلا کرد و او در خانه‌ای مجزا می‌زیست. پسر او یوتام، ریاست خانۀ پادشاه را بر عهده گرفت، و بر مردم آن دیار حکومت می‌کرد.
\v 6 و اما دیگر امور مربوط به عَزَریا، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 7 عَزَریا با پدران خود آرمید و او را در کنار ایشان در شهر داوود به خاک سپردند. و پسرش یوتام به جای او پادشاه شد.
\v 8 در سی و هشتمین سال سلطنت عَزَریا بر یهودا، زکریا پسر یِرُبعام در سامِرِه پادشاه شد و شش ماه بر اسرائیل سلطنت کرد.
\v 9 زَکریا همچون پدرانش آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
\v 10 شَلّوم پسر یابیش علیه او دسیسه کرد و در برابر چشم همگان به وی حمله آورده، او را به قتل رسانید و خود به جایش پادشاه شد.
\v 11 دیگر امور مربوط به زکریا، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
\v 12 این بود وعده‌ای که خداوند به یِیهو داده و گفته بود: «پسران تو تا چهار نسل بر تخت پادشاهی اسرائیل خواهند نشست.»
\v 13 در سی و نهمین سال سلطنت عُزّیا پادشاه یهودا، شَلّوم پسر یابیش پادشاه شد و یک ماه در سامِرِه سلطنت کرد.
\v 14 آنگاه مِنَحیم پسر جادی از تِرصَه به سامِرِه برآمد و به شَلّوم پسر یابیش حمله آورده، او را کشت و خود به جای وی پادشاه شد.
\v 15 و اما دیگر امور مربوط به شَلّوم، و دسیسه‌ای که کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
\v 16 در آن زمان، مِنَحیم که از تِرصَه آمده بود به تِفصَح و هر که در آن بود و حومۀ آن حمله آورد و همه را کشت و شکم زنان آبستن را درید، زیرا مردم آنجا حاضر نشده بودند دروازه‌های شهر را به روی او بگشایند.
\v 17 در سی و نهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، مِنَحیم پسر جادی در اسرائیل پادشاه شد و ده سال در سامِرِه سلطنت کرد.
\v 18 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و در تمام دوران سلطنت خود از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
\v 19 در آن زمان فول،
\v 20 مِنَحیم این مبلغ را به زور از تمامی ثروتمندان اسرائیلی گرفت. آنها هر کدام پنجاه مثقال
\v 21 و اما دیگر امور مربوط به مِنَحیم، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 22 مِنَحیم با پدران خود آرمید و پسرش فِقَحْیا به جای او پادشاه شد.
\v 23 در پنجاهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَحْیا پسر مِنَحیم در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و دو سال سلطنت کرد.
\v 24 فِقَحْیا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
\v 25 یکی از سردارانش به نام فِقَح پسر رِمَلیا علیه او دسیسه کرد و به اتفاق پنجاه تن از مردمان جِلعاد، فِقَحْیا و نیز اَرجوب و اَریِه را در دژ کاخ سلطنتی در سامِرِه کشت. بدین‌سان فِقَح، فِقَحْیا را کشت و خود به جای او پادشاه شد.
\v 26 دیگر امور مربوط به فِقَحْیا، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
\v 27 در پنجاه و دوّمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَح پسر رِمَلیا در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و بیست سال سلطنت کرد.
\v 28 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
\v 29 در دوران سلطنت فِقَح، تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور به اسرائیل حمله آورد و شهرهای عیون، آبِل‌بِیت‌مَعَکاه، یانُوَح، قِدِش، حاصور، جِلعاد، جَلیل و نیز سرتاسر سرزمین نَفتالی را به تصرف درآورد و مردمان آنجا را نیز به آشور تبعید کرد.
\v 30 آنگاه هوشع پسر ایلَه علیه فِقَح پسر رِمَلیا دسیسه کرد و ضربتی بر او نواخته، وی را کشت و خود به جای فِقَح در بیستمین سال سلطنت یوتام پسر عُزّیا، پادشاه شد.
\v 31 دیگر امور مربوط به فِقَح، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
\v 32 در دوّمین سال سلطنت فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل، یوتام پسر عُزّیا پادشاه یهودا شد.
\v 33 او بیست و پنج ساله بود که بر تخت نشست، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِروشا بود، دختر صادوق.
\v 34 یوتام آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، مطابق هرآنچه پدرش عُزّیا کرده بود.
\v 35 با این حال مکانهای بلند از میان برداشته نشد و مردم همچنان در مکانهای بلند قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند. یوتام دروازۀ بالایی خانۀ خداوند را بازسازی کرد.
\v 36 و اما دیگر امور مربوط به یوتام که او کرد، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 37 (در آن روزها، خداوند به فرستادن رِصین پادشاه اَرام و فِقَح پسر رِمَلیا علیه یهودا آغاز کرد.)
\v 38 یوتام با پدران خویش آرمید و با ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. و پسرش آحاز به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 در هفدهمین سال سلطنت فِقَح پسر رِمَلیا، آحاز پسر یوتام، پادشاه یهودا، به پادشاهی رسید.
\v 2 آحاز بیست ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. او برخلاف پدرش داوود، آنچه را که در نظر یهوه خدایش درست بود به جا نیاورد،
\v 3 بلکه راههای پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت و حتی به پیروی از اعمال کراهت‌آور قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، پسر خود را در آتش سوزانید.
\v 4 او در مکانهای بلند و بر فراز تپه‌ها و زیر هر درخت سبز، قربانی تقدیم می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
\v 5 آنگاه رِصین پادشاه اَرام، و فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل، به جنگ اورشلیم رفته، آحاز را محاصره کردند، اما نتوانستند بر او چیره شوند.
\v 6 در آن ایام، رِصین پادشاه اَرام، مردان یهودا را از ایلَت بیرون راند و آن شهر را برای اَرام بازپس گرفت. بنابراین اَرامیان
\v 7 آحاز قاصدانی نزد تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور فرستاد با این پیغام که: «من خدمتگزار تو و همچون پسر تو‌ام. بیا و مرا از دست پادشاه اَرام و پادشاه اسرائیل که بر من حمله آورده‌اند، برهان.»
\v 8 آحاز همچنین طلا و نقره‌ای را که در خانۀ خداوند و خزانه‌های دربار پادشاه یافت می‌شد گرفته، پیشکشی برای پادشاه آشور فرستاد.
\v 9 پادشاه آشور تمنای آحاز را اجابت نموده، بر دمشق تاخت و آنجا را متصرف شد، و تمامی مردمان دمشق را به شهر قیر تبعید کرد و رِصین را نیز کشت.
\v 10 آنگاه آحازِ پادشاه برای دیدار با تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور، راهی دمشق شد. او در آنجا مذبحی دید، و طرح و نقشه و تمام جزئیات ساخت آن را برای اوریای کاهن فرستاد.
\v 11 اوریای کاهن نیز درست مطابق طرحی که آحازِ پادشاه از دمشق فرستاده بود، مذبحی ساخت و آن را پیش از بازگشت پادشاه تکمیل کرد.
\v 12 پادشاه چون از دمشق بازآمد و مذبح را بدید، به سوی آن رفته، قربانیها بر آن تقدیم کرد.
\v 13 او بر آن مذبح، قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی تقدیم نمود و هدیۀ ریختنی بر آن ریخته، خون قربانیهای رفاقت
\v 14 نیز مذبح برنجین را که در حضور خداوند بر پا بود، از برابر معبد، یعنی از میان مذبح جدید و خانۀ خداوند، برگرفت و آن را در سمت شمالی مذبح جدید قرار داد.
\v 15 سپس آحازِ پادشاه به اوریای کاهن فرمان داد: «بر این مذبح بزرگ و جدید، قربانی تمام‌سوز صبحگاهی و هدیۀ آردی شامگاهی، و نیز قربانی تمام‌سوز و هدیۀ آردی خاص پادشاه و قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی و ریختنیِ خاص تمامی قوم زمین را تقدیم کن. همچنین خون تمام هدایا و قربانیهای تمام‌سوز را بر این مذبح جدید بپاش. ولی از مذبح برنجین برای راهنمایی خواستن استفاده خواهم کرد.»
\v 16 اوریای کاهن درست طبق فرمان آحازِ پادشاه عمل کرد.
\v 17 سپس آحازِ پادشاه دیواره‌های پایه‌ها را بریده، حوضچه‌ها را از آنها برگرفت و ’دریاچه‘ را نیز از روی گاوهای برنجین که زیر آن بودند، فرود آورد و روی پایه‌ای سنگی قرار داد.
\v 18 همچنین به خاطر پادشاه آشور، سایبان شَبّات
\v 19 و اما دیگر امور مربوط به آحاز که او انجام داد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 20 آحاز با پدران خود آرمید و با ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. و پسرش حِزِقیا به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 در دوازدهمین سال سلطنت آحاز بر یهودا، هوشع پسر ایلَه در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و نه سال سلطنت کرد.
\v 2 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، ولی نه به اندازۀ دیگر پادشاهان اسرائیل پیش از خود.
\v 3 شَلمَناِسِر، پادشاه آشور، بر هوشع حمله آورد، و هوشع خدمتگزار و خَراجگزار وی شد.
\v 4 اما پادشاه آشور دریافت که هوشع به وی خیانت می‌ورزد، چراکه قاصدانی را نزد سو، پادشاه مصر، فرستاده بود و نیز همچون هر سال، خَراج به پادشاه آشور پرداخت نکرده بود. پس پادشاه آشور او را گرفتار کرد و به زندان افکند.
\v 5 باری، پادشاه آشور به سرتاسر سرزمین اسرائیل یورش برد و به سامِرِه برآمده، آن را سه سال محاصره کرد.
\v 6 و در نهمین سال سلطنت هوشع، پادشاه آشور سامِرِه را به تصرف خویش درآورد و اسرائیلیان را از آن شهر به آشور تبعید کرد و در حَلَح و در کنارۀ خابور که نهر جوزان بود و نیز در شهرهای مادها، اسکان داد.
\v 7 این از آن رو واقع شد که بنی‌اسرائیل به یهوه خدای خود گناه ورزیدند، که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آورده و از زیر دست فرعون پادشاه مصر رهایی داده بود. و ترس خدایانِ غیر را به دل داشتند،
\v 8 و از رسوم قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی ایشان رانده بود و نیز رسومی که پادشاهان اسرائیل ابداع کرده بودند، پیروی کردند.
\v 9 بنی‌اسرائیل پنهانی علیه یهوه خدایشان دست به اعمالی ناشایست زدند. از برج دیدبانی گرفته تا شهرهای مستحکم، آنان در همۀ شهرهای خود مکانهای بلند برای خویش بنا کردند،
\v 10 و بر فراز هر تپۀ بلند و زیر هر درخت سبز، برای خویشتن ستونها و اَشیرَه بر پا داشتند.
\v 11 آنان مانند قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی‌شان رانده بود، در همۀ مکانهای بلند بخور می‌سوزاندند. و مرتکب چنان اعمال شرارت‌آمیزی شدند که خشم خداوند را برافروخت.
\v 12 آنان به پرستش بتهای بی‌ارزش روی آوردند، حال آنکه خداوند ایشان را از چنین کاری منع کرده بود.
\v 13 خداوند به واسطۀ جمیع انبیا و رؤیابینانِ خود به اسرائیل و یهودا هشدار داده بود که: «از راههای شرارت‌آمیز خود بازگردید و طبق تمامی شریعتی که به پدرانتان حکم کردم و از طریق خدمتگزاران خودْ انبیا برایتان فرستادم، فرمانها و فرایض مرا نگاه دارید.»
\v 14 اما ایشان نخواستند گوش فرا دهند، بلکه همچون پدرانشان که به یهوه خدای خود توکل نکردند، گردنکش بودند.
\v 15 آنان فرایض او و عهدی را که با پدرانشان بسته بود، و هشدارهایی را که به ایشان داده بود خوار شمردند، و با پیروی از بتهای بی‌ارزش، خود نیز پست و بی‌ارزش شدند. آنها از قومهای اطراف الگو گرفتند، حال آنکه خداوند فرموده بود که مانند ایشان رفتار نکنند.
\v 16 آری، آنان تمام فرمانهای یهوه خدایشان را زیر پا نهادند و دو گوسالۀ ریخته شده، و نیز اَشیرَه برای خود ساختند. در برابر خورشید و ماه و ستارگان سَجده کردند و بَعَل را عبادت نمودند.
\v 17 پسران و دخترانشان را در آتش قربانی کردند، فال گرفتند، جادوگری کردند، و خود را فروختند تا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورند، و بدین‌گونه خشم او را بر‌انگیختند.
\v 18 از این رو، خداوند سخت بر اسرائیل خشم گرفته، ایشان را از حضور خود راند، و فقط قبیلۀ یهودا به تنهایی باقی ماند.
\v 19 با این حال، حتی یهودا نیز فرمانهای یهوه خدای خود را نگاه نداشتند، بلکه از رسومی که اسرائیل ابداع کرده بود، پیروی کردند.
\v 20 پس خداوند از تمامی خاندان اسرائیل رویگردان شد و ایشان را خوار و ذلیل ساخته، به دست تاراج‌کنندگان تسلیم کرد، و سرانجام آنان را از حضور خود بیرون راند.
\v 21 پس آنگاه که خداوند اسرائیل را از خاندان داوود جدا کرد، آنان یِرُبعام پسر نِباط را پادشاه ساختند. یِرُبعام اسرائیل را از پیروی خداوند بازگرداند و ایشان را به گناهی عظیم کشاند.
\v 22 بنی‌اسرائیل در تمام گناهان یِرُبعام پیش رفتند و از گناهان او روی نگرداندند،
\v 23 تا سرانجام خداوند طبق آنچه پیشتر به واسطۀ جمیع خادمان خود، انبیا، فرموده بود، ایشان را از حضور خود راند. بدین‌سان اسرائیل از وطن خود به آشور تبعید شدند، و تا به امروز در آنجا به سر می‌برند.
\v 24 پادشاه آشور کسانی را از بابِل، کوتَه، عَوّا، حَمات و سِفاروایِم آورد و آنان را به جای بنی‌اسرائیل، در شهرهای سامِرِه جای داد. و آنان سامِرِه را اشغال کردند و در شهرهای آن ساکن شدند.
\v 25 اما در بدو سکونتشان در آنجا، ترس خداوند را در دل نداشتند. از این رو خداوند شیران به میانشان فرستاد، که برخی از ایشان را کشتند.
\v 26 پس به پادشاه آشور خبر دادند که: «مردمانی که تبعید کرده و در شهرهای سامِرِه اسکان داده‌ای با رسم خدای آن دیار آشنا نیستند. از این رو او شیران به میان ایشان فرستاده و اینک آنان را می‌کشند، از آن رو که رسم خدای آن دیار را نمی‌دانند.»
\v 27 آنگاه پادشاه آشور فرمان داد: «یکی از کاهنانی را که از سامِرِه کوچانده‌‌اید، بدان‌جا باز‌پس بفرستید تا برود و در آنجا ساکن شود و رسم خدای آن دیار را به ایشان تعلیم دهد.»
\v 28 پس یکی از کاهنانی که از سامِرِه کوچانده‌‌ بودند، آمد و در بِیت‌ئیل ساکن شد و به مردم آموخت که چگونه ترس خداوند را به دل داشته باشند.
\v 29 با این حال قومهایی که در شهرهای اسرائیل قرار گزیده بودند، هر یک خدایان خود را ساختند و آنها را در بتکده‌هایی که مردمان سامِرِه در مکانهای بلند بنا کرده بودند، بر پا داشتند:
\v 30 مردم بابِل، سُکّوت‌بِنوت را ساختند، اهالی کوت، نِرجَل را، و اهالی حَمات، اَشیما را.
\v 31 عَوّیان، نِبخَز و تَرتاک را ساختند و مردم سِفارویان نیز کودکان خود را به رسم قربانی برای خدایانِ سِفاروایِم، یعنی ادْرَمِلِک و عَنَمِلِک در آتش می‌سوزاندند.
\v 32 پس آنان خداوند را می‌پرستیدند، اما از میان خود کسانی را نیز از اقشار مختلف به عنوان کاهنان مکانهای بلند برمی‌گزیدند که برای ایشان در بتکده‌های مکانهای بلند قربانی تقدیم می‌کردند.
\v 33 بدین‌سان آنها هم خداوند را می‌پرستیدند و هم طبق رسوم ممالکی که از آنجا کوچانیده شده بودند، به پرستش خدایان خود مشغول بودند.
\v 34 تا به امروز نیز آنان طبق رسوم پیشین خود رفتار می‌کنند. نه خداوند را می‌پرستند و نه طبق احکام و قوانین و شریعت و فرمانهایی رفتار می‌کنند که خدا به فرزندان یعقوب که او را اسرائیل نامید، حکم فرمود.
\v 35 خداوند آنگاه که با بنی‌اسرائیل عهد بست، بدیشان فرمود: «ترس خدایانِ غیر را به دل مدارید، در برابرشان سَجده مکنید، آنها را عبادت منمایید و به آنها قربانی تقدیم مکنید،
\v 36 بلکه تنها از خداوند بترسید که با قدرت عظیم و بازوی افراشتۀ خویش شما را از مصر بیرون آورد. فقط در برابر او سَجده کنید و به درگاه او قربانی تقدیم نمایید.
\v 37 فرایض، قوانین، شریعت و فرمانهایی را که برای شما نوشته است، همواره به‌دقّت نگاه دارید، و خدایانِ غیر را پرستش منمایید.
\v 38 عهدی را که با شما بستم، از یاد مبرید و خدایانِ غیر را نپرستید،
\v 39 بلکه تنها یهوه خدای خویش را بپرستید زیرا اوست که شما را از دست جمیع دشمنانتان خواهد رهانید.»
\v 40 اما ایشان گوش فرا ندادند و همچنان بر عادات پیشین خود پای فشردند.
\v 41 پس این اقوام خداوند را می‌پرستیدند اما از عبادت بتهایشان نیز بازنمی‌ایستادند. فرزندان و نوادگانشان نیز تا به امروز در راه پدران خود گام می‌زنند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 در سوّمین سال سلطنت هوشع پسر ایلَه بر اسرائیل، حِزِقیا پسر آحاز پادشاه یهودا به سلطنت رسید.
\v 2 او بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش اَبی
\v 3 حِزِقیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش داوود کرده بود.
\v 4 او مکانهای بلند را از میان برد و ستونها را در هم شکسته، اَشیرَه را قطع کرد. نیز مار برنجین را که موسی ساخته بود، خُرد نمود، زیرا بنی‌اسرائیل تا آن زمان در برابر آن، که نِحُشتان
\v 5 حِزِقیا بر یهوه خدای اسرائیل توکل داشت. در میان تمامی پادشاهان یهودا، پیش یا پس از او، کسی چون حِزِقیا نبوده است.
\v 6 او به خداوند چسبیده بود و از پیروی او انحراف نمی‌ورزید، و فرمانهایی را که خداوند به موسی داده بود نگاه می‌داشت.
\v 7 خداوند با وی بود، و او به هر کاری دست می‌زد، کامیاب می‌شد. حِزِقیا بر پادشاه آشور بشورید و دیگر وی را خدمت نکرد.
\v 8 و بر فلسطینیان، از برجهای دیدبانی‌شان گرفته تا شهرهای مستحکم نظامی، حمله برد و آنان را تا غزه و نواحی اطراف آن، شکست داد.
\v 9 در چهارمین سال سلطنت حِزِقیا، یعنی هفتمین سال سلطنت هوشع پسر ایلَه بر اسرائیل، شَلمَناِسِر پادشاه آشور به جنگ سامِرِه رفت و آن را محاصره کرد.
\v 10 پس از سه سال آشوریان آن را گرفتند و بدین‌سان سامِرِه در ششمین سال سلطنت حِزِقیا، یعنی نهمین سال پادشاهی هوشع بر اسرائیل، سقوط کرد.
\v 11 پادشاه آشور اسرائیل را به آشور تبعید کرد و ایشان را در حَلَح، و در کنارۀ خابور که نهر جوزان بود و نیز در شهرهای مادها اسکان داد.
\v 12 این از آن رو واقع شد که ایشان از یهوه خدای خود اطاعت نکردند، بلکه عهد او را، یعنی تمامی آنچه را که موسی خادم خداوند فرموده بود، زیر پا گذاشتند. آنان نه به فرمانهای او گوش فرا دادند و نه به آنها عمل کردند.
\v 13 در چهاردهمین سال سلطنت حِزِقیای پادشاه، سنحاریب پادشاه آشور به تمامی شهرهای حصاردار یهودا حمله آورد و آنها را متصرف شد.
\v 14 پس حِزِقیا پادشاه یهودا به پادشاه آشور در لاکیش پیغام فرستاد که: «خطا کرده‌ام. از سرزمین من واپس بنشین و من هر قدر بخواهی به تو خواهم پرداخت.» پادشاه آشور سیصد وزنه
\v 15 پس حِزِقیا تمام نقره‌ای را که در معبد خداوند و خزانه‌های کاخ سلطنتی یافت می‌شد، به وی داد.
\v 16 در آن هنگام، حِزِقیا روکش طلای درها و ستونهای معبد خداوند را که خود آنها را به طلا پوشانده بود، کَند و به پادشاه آشور داد.
\v 17 پادشاه آشور، سردار کل لشکر، افسر ارشد و نمایندۀ
\v 18 و حِزِقیای پادشاه را به حضور فرا خواندند. پس اِلیاقیم پسر حِلقیا رئیس امور دربار، و شِبنا کاتبِ دربار و یوآخِ وقایع‌نگار پسر آساف نزد ایشان بیرون آمدند.
\v 19 نمایندۀ پادشاه آشور
\v 20 آیا گمان می‌کنی سخنان پوچ می‌تواند جایگزین تدبیر جنگی و قدرت سپاهیگری شود؟ اکنون بر چه کسی توکل بسته‌ای که اینچنین بر من شوریده‌ای؟
\v 21 اینک حالْ تو بر مصر، آن نی در هم شکسته توکل بسته‌ای که هر که بر آن تکیه زند و آن را عصای دست خویش سازد، به دستش فرو رود و مجروحش سازد! آری، هر که بر فرعون پادشاه مصر امید بندد، سرانجامش جز این نخواهد بود!
\v 22 و اگر مرا بگویید: ’ما بر یهوه خدای خود توکل داریم،‘ آیا او همان نیست که حِزِقیا مکانهای بلند و مذبحهایش را از بین برده و به یهودا و اورشلیم می‌گوید: ’باید تنها در برابر این مذبح در اورشلیم پرستش کنید‘؟
\v 23 پس حال، بیا و با سرورم پادشاه آشور شرطی ببند: من دو هزار اسب به تو می‌دهم، اگر خود بتوانی سواران بر آنها بگماری!
\v 24 پس چگونه می‌خواهی حتی یک افسر ساده از کوچکترین خادمان سرورم را عقب برانی، در حالی که به جهت ارابه‌ها و سواران به مصر امید بسته‌ای؟
\v 25 وانگهی، آیا من بدون فرمان خداوند برای نابودی این سرزمین برآمده‌ام؟ خداوند خود مرا فرموده تا بر این سرزمین برآیم و آن را نابود کنم.“»
\v 26 آنگاه اِلیاقیم پسر حِلقیا، و شِبنا و یوآخ به نمایندۀ پادشاه گفتند: «تمنا داریم با خادمان خود به زبان آرامی سخن بگویی، زیرا آن را می‌فهمیم. به زبان یهودیان با ما سخن مگوی، مبادا مردمِ بالای دیوار شهر سخنانت را بشنوند.»
\v 27 اما نمایندۀ پادشاه آشور بدیشان گفت: «مگر سرورم مرا فرستاده تا تنها با تو و سرورت سخن بگویم و با مردمی که بر دیوار شهر نشسته‌اند خیر؟ مگر نه این است که آنان نیز همراه شما مدفوع خود را خواهند خورد و ادرار خویش را خواهند نوشید؟»
\v 28 آنگاه ایستاد و به بانگ بلند به زبان یهودیان گفت: «کلام شاهِ کبیر، پادشاه آشور را بشنوید!
\v 29 پادشاه چنین می‌فرماید: ”مگذارید حِزِقیا شما را بفریبد، زیرا او نمی‌تواند شما را از دست من برهاند.
\v 30 سخن حِزِقیا را که می‌گوید: ’خداوند به‌یقین ما را خواهد رهانید و این شهر به دست پادشاه آشور نخواهد افتاد‘، باور مکنید و اجازه ندهید شما را به توکل بر خداوند وادارد.“
\v 31 آری، به حِزِقیا گوش مگیرید. زیرا پادشاه آشور چنین می‌گوید: ”با من صلح کنید و به جانب من بیرون آیید، تا هر کس از تاک و درخت انجیر خود بخورد و از آبِ چاه خویش بنوشد،
\v 32 تا آنگاه که بیایم و شما را به سرزمینی برم همچون سرزمین خودتان، سرشار از غَله و شراب تازه، نان و تاکستان، و درختان زیتون و عسل. چنین کنید تا زنده بمانید و نمیرید! به حِزِقیا گوش مگیرید که شما را فریفته، می‌گوید: خداوند ما را خواهد رهانید.
\v 33 آیا تا کنون هیچ‌یک از خدایان قومهای جهان توانسته است سرزمین خود را از چنگ پادشاه آشور برهاند؟
\v 34 کجایند خدایانِ حَمات و اَرفاد؟ خدایان سِفاروایِم، هینَع و عِوّا؟ آیا آنها توانستند سامِرِه را از دست من برهانند؟
\v 35 از همۀ خدایانِ این ممالک، کدام‌یک تا به حال توانسته است سرزمین خویش را از دست من برهاند که حال خداوند بخواهد اورشلیم را از چنگ من نجات بخشد؟“»
\v 36 اما مردم سکوت کردند و پاسخی ندادند، زیرا پادشاه بدیشان فرمان داده بود که: «او را پاسخ مدهید.»
\v 37 آنگاه اِلیاقیم پسر حِلقیا که رئیس امورِ دربار بود، و شِبنا کاتبِ دربار و یوآخِ وقایع‌نگار پسر آساف با جامه‌های دریده نزد حِزِقیا آمدند و سخنان نمایندۀ آشور را به او بازگفتند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 حِزِقیای پادشاه چون این سخنان را شنید، جامه بر تن درید و پلاس در بر کرده، به خانۀ خداوند درآمد.
\v 2 سپس اِلیاقیم رئیس امور دربار، شِبنا کاتبِ دربار، و کاهنان ارشد را پلاس در بر نزد اِشعیای نبی پسر آموص فرستاد.
\v 3 ایشان به وی گفتند: «حِزِقیا چنین می‌گوید: ”امروز روز تنگی و توبیخ و رسوایی است، همچون زمانی که فرزندان در آستانۀ تولدند اما مادر را قوّت زادن نیست.
\v 4 شاید که یهوه خدای تو تمام سخنان نمایندۀ آشور را که سرورش پادشاه آشور فرستاده است تا خدای زنده را کفر گوید بشنود، و او را به سبب سخنانی که یهوه خدایت شنیده است، توبیخ کند. پس برای باقیماندگان حاضر دعا کن.“»
\v 5 مقامات حِزِقیای پادشاه نزد اِشعیا رسیدند،
\v 6 و او بدیشان گفت: «به سرورتان چنین بگویید: ”خداوند می‌فرماید: از آنچه شنیده‌ای، یعنی از سخنان کفرآمیز خادمان پادشاه آشور دربارۀ من، مَهَراس.
\v 7 اینک من در او روحی قرار خواهم داد که با شنیدن خبری به دیار خود بازگردد و در آنجا او را به شمشیر خواهم کشت.“»
\v 8 باری، چون نمایندۀ آشور شنید که پادشاه آشور لاکیش را ترک گفته است، بازگشت و او را در حال جنگ با لِبنَه یافت.
\v 9 و اما سِنَّحاریبِ پادشاه شنید که تیرهاقا پادشاهِ کوش عازم جنگ با اوست. پس دگر بار قاصدانی نزد حِزِقیا فرستاد با این پیام:
\v 10 «به حِزِقیا پادشاه یهودا چنین بگویید: ”مگذار خدایی که بر او توکل داری، تو را فریفته بگوید: ’اورشلیم به دست پادشاه آشور تسلیم نخواهد شد.
\v 11 اینک شنیده‌ای که پادشاهان آشور بر سر همۀ ممالک چه آورده‌اند و چگونه آنها را به نابودی کامل سپرده‌اند. و آیا تو رهایی خواهی یافت؟
\v 12 مگر خدایان اقوامی که به دست نیاکان من نابود شدند، یعنی خدایان جوزان، حَران، رِصِف و قوم عدن که در تِل‌اَسّار بودند، توانستند آن اقوام را رهایی دهند؟
\v 13 کجاست پادشاه حَمات و پادشاه اَرفاد؟ و یا پادشاه شهرهای سِفاروایِم، هینَع و عِوّا؟“»
\v 14 حِزِقیا نامه را از دست قاصدان گرفت و خواند. آنگاه به خانۀ خداوند درآمده، نامه را در حضور خداوند گسترد
\v 15 و نزد خداوند چنین دعا کرد: «ای یهوه، خدای اسرائیل که در میان کروبیان نشسته‌ای، تویی که به تنهایی بر تمامی ممالک جهان خدا هستی. آسمان و زمین را تو آفریدی.
\v 16 پس حال ای خداوند، گوش فرا ده و بشنو! ای خداوند، چشمان خویش بگشا و ببین! سخنان سنحاریب را که به جهت کفر گفتن به خدای زنده فرستاده است، بشنو!
\v 17 خداوندا، راست است که پادشاهان آشور قومها را از بین برده و سرزمینشان را ویران کرده‌اند،
\v 18 و خدایانشان را در آتش افکنده، نابود کرده‌اند، زیرا آنها خدا نبودند، بلکه ساختۀ دست انسان از چوب و سنگ.
\v 19 پس حال ای یهوه خدای ما، ما را از دست او نجات ده تا همۀ ممالک جهان بدانند که تنها تو ای یهوه، خدا هستی.»
\v 20 آنگاه اِشعیا پسر آموص برای حِزِقیا چنین پیغام فرستاد: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: دعای تو را دربارۀ سنحاریب، پادشاه آشور، شنیدم.
\v 21 کلامی که خداوند دربارۀ‌اش گفته، این است:
\v 22 «کیست آن که به او اهانت کرده، کفرش می‌گویی؟
\v 23 به واسطۀ فرستادگان خویش
\v 24 چاهها کنده‌ام
\v 25 «آیا نشنیده‌ای
\v 26 مردمانش قدرت خویش از کف دادند،
\v 27 «اما من مکان نشستن تو را می‌دانم،
\v 28 چون بر من خشم گرفته‌ای و آسوده‌خیالی‌ات به گوشم رسیده است،
\v 29 «ای حِزِقیا! نشان برای تو این خواهد بود: امسال از گیاهان خودرو بخورید و سال بعد از آنچه از آن بروید، اما در سال سوّم بِکارید و بِدِرَوید و تاکستانها غرس نموده، از میوۀ آن بخورید.
\v 30 آری، بار دیگر باقیمانده‌ای از خاندان یهودا که رسته‌اند، به پایین ریشه خواهند زد و به بالا میوه خواهند آورد؛
\v 31 زیرا که از اورشلیم باقیمانده‌ای، و از کوه صَهیون رستگاران بیرون خواهند آمد. آری، غیرت خداوند این را به جا خواهد آورد.
\v 32 «پس خداوند دربارۀ پادشاه آشور چنین می‌فرماید: او به این شهر داخل نخواهد شد و به اینجا تیر نخواهد انداخت. با سپر به مقابل آن بر نخواهد آمد، و پشته‌ای در برابر حصار آن بر نخواهد افراشت.
\v 33 بلکه از همان راه که آمده است، باز خواهد گشت. آری، خداوند می‌فرماید که او به این شهر داخل نخواهد شد.
\v 34 زیرا به‌خاطر خود و به‌خاطر خدمتگزارم داوود از این شهر محافظت کرده، آن را نجات خواهم داد.»
\v 35 همان شب فرشتۀ خداوند بیرون آمد و صد و هشتاد و پنج هزار تن از سربازان اردوگاه آشور را کشت، چنانکه بامدادان چون قوم برخاستند، جز اجساد مردگان ندیدند!
\v 36 پس سنحاریب، پادشاه آشور، اردوی خود برچید و عقب نشست. او به خانه بازگشت و در نینوا ساکن شد.
\v 37 روزی چون او در معبد خدای خود، نِسروک، در حال پرستش بود، پسرانش اَدرَمِلِک و شَراِصِر او را به ضرب شمشیر کشتند و به سرزمین آرارات گریختند. پس از او پسرش اِسَرحَدّون به جای وی پادشاه شد.
\s5
\c 20
\p
\v 1 در آن ایام حِزِقیا بیمار و مُشرف به موت شد. اِشعیای نبی پسر آموص به عیادت او رفت و گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”تدارک خانۀ خود ببین، زیرا که می‌میری و زنده نخواهی ماند.“»
\v 2 پس حِزِقیا روی به دیوار نموده، نزد خداوند چنین دعا کرد:
\v 3 «خداوندا، تمنا دارم به یاد آوری که چگونه وفادارانه و با تمامی دل در حضورت سلوک کرده‌ام و آنچه در نظرت نیکو بوده است، به جا آورده‌ام.» پس حِزِقیا به تلخی بگریست.
\v 4 اما پیش از آنکه اِشعیا صحن میانی کاخ را ترک گوید، کلام خداوند بر او نازل شده، فرمود:
\v 5 «بازگرد و به پیشوای قوم من حِزِقیا بگو: یهوه خدای جَدّت داوود چنین می‌گوید: دعایت را شنیدم و اشکهایت را دیدم. اینک تو را شفا خواهم داد و سه روز دیگر به خانۀ خداوند خواهی رفت.
\v 6 پانزده سال بر عمرت می‌افزایم، و تو و این شهر را از دست پادشاه آشور می‌رهانم. آری، به خاطر خود و به خاطر خادم خویش داوود از این شهر حمایت خواهم کرد.»
\v 7 آنگاه اِشعیا گفت: «مَرهمی از انجیر فراهم کنید؛ آن را گرفته، بر دُمَل او بنهید، و شفا خواهد یافت.»
\v 8 حِزِقیا از اِشعیا پرسید: «نشانۀ اینکه خداوند شفایم خواهد داد و سه روز دیگر به خانۀ خداوند بر خواهم آمد، چیست؟»
\v 9 اِشعیا در پاسخ گفت: «این است نشانه از خداوند برای تو که خداوند وعده‌اش را به جا خواهد آورد: آیا می‌خواهی سایه ده قدم پیش برود یا ده قدم به عقب بازگردد؟»
\v 10 حِزِقیا گفت: «پیش رفتنِ سایه سهل است، پس آن را ده قدم به عقب بازگردان.»
\v 11 پس اِشعیای نبی از خداوند استدعا کرد، و خداوند سایه را که تا پلکان
\v 12 در آن زمان مِرودَک‌بَلَدان، پسر بَلَدان پادشاه بابِل، نامه‌ها و هدیه‌ای برای حِزِقیا فرستاد، زیرا شنیده بود که حِزِقیا بیمار بوده است.
\v 13 حِزِقیا فرستادگان را به حضور پذیرفت و خانۀ خزائن خود و هرآنچه را که در خزانه‌های او یافت می‌شد، از سیم و زر و ادویه و روغن خالص و تمامی جنگ‌افزارش، همه را بدیشان نشان داد. هیچ چیز در کاخ حِزِقیا یا در تمامی مملکتش نبود که بدیشان نشان نداده باشد.
\v 14 آنگاه اِشعیای نبی نزد حِزِقیای پادشاه آمد و پرسید: «آن مردان چه می‌گفتند؟ از کجا نزدت آمده بودند؟» حِزِقیا پاسخ داد: «از سرزمینی دوردست آمده بودند. از بابِل!»
\v 15 اِشعیا پرسید: «در کاخ تو چه دیدند؟» حِزِقیا گفت: «هر چه در کاخ من است دیدند، و در خزاینم چیزی نیست که بدیشان نشان نداده باشم.»
\v 16 پس اِشعیا به حِزِقیا گفت: «کلام خداوند را بشنو:
\v 17 هان، زمانی خواهد آمد که هر چه در کاخ توست و آنچه پدرانت تا به امروز اندوخته‌اند، همگی به بابِل برده خواهد شد، و خداوند می‌فرماید، چیزی باقی نخواهد ماند.
\v 18 و برخی از نوادگانت نیز که از تو پدید آیند و تو ایشان را تولید خواهی کرد، بدان‌جا برده خواهند شد، و ایشان در دربار پادشاه بابِل خواجه خواهند بود.»
\v 19 حِزِقیا به اِشعیا گفت: «کلام خداوند که گفتی، نیکوست.» زیرا با خود می‌اندیشید که: «دست‌کم تا زمانی که من در قید حیاتم، صلح و امنیت خواهد بود!»
\v 20 و اما دیگر امور مربوط به حِزِقیا، و تمامی عظمتش، و اینکه چگونه حوضی و قناتی بساخت و آب را به شهر آورد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 21 حِزِقیا با پدران خود آرمید و پسرش مَنَسی به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 21
\p
\v 1 مَنَسی دوازده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش حِفصیبَه بود.
\v 2 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و مطابق اعمال کراهت‌آورِ اقوامی که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، رفتار کرد.
\v 3 او مکانهای بلند را که پدرش حِزِقیا از میان برده بود، از نو ساخت، و مذبحها برای بَعَل بنا کرده، اَشیرَه ساخت، همان‌گونه که اَخاب پادشاه اسرائیل کرده بود. و در برابر تمامی لشکریان آسمان سَجده کرده، آنها را عبادت نمود.
\v 4 او مذبحها در خانۀ خداوند ساخت، که خداوند دربارۀ‌اش فرموده بود: «نام خود را در اورشلیم خواهم نهاد.»
\v 5 او در هر دو صحن خانۀ خداوند، مذبحها برای تمامی لشکر آسمان ساخت.
\v 6 نیز پسر خود را در آتش قربانی کرد و به فالگیری و افسونگری پرداخته، از واسطه‌ها و احضارکنندگان ارواح مشورت جُست. او در نظر خداوند بدیِ بسیار کرده، خشم او را برانگیخت.
\v 7 و تمثالِ تراشیدۀ اَشیرَه را که ساخته بود، در خانه‌ای نهاد که دربارۀ آن خداوند به داوود و به پسرش سلیمان گفته بود: «نام خود را تا ابد در این خانه و در اورشلیم، شهری که از میان تمام قبایل اسرائیل برگزیده‌ام، خواهم نهاد.
\v 8 دیگر پاهای اسرائیل را از سرزمینی که به پدرانشان عطا کردم، آواره نخواهم ساخت، تنها اگر به‌دقّت مطابق هرآنچه بدیشان فرمان دادم رفتار کنند، بر حسب شریعتی که خادمم موسی بدیشان فرمان داد.»
\v 9 ولی قوم گوش فرا ندادند. مَنَسی آنان را گمراه کرد، چندان که ایشان حتی از اقوامی که خداوند آنان را از پیش روی بنی‌اسرائیل هلاک کرده بود، بیشتر شرارت ورزیدند.
\v 10 خداوند به واسطۀ خادمان خود، انبیا گفت:
\v 11 «چون مَنَسی پادشاه یهودا مرتکب چنین گناهان کراهت‌آوری شده است و حتی از اَموریانی که پیش از او بودند، بدتر رفتار کرده و یهودا را نیز با بتهای بی‌ارزش خویش به گناه کشانده است،
\v 12 پس یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌گوید: اینک من بر اورشلیم و یهودا چنان مصیبتی نازل خواهم کرد که گوشهای هر که بشنود، صدا کند.
\v 13 همان ریسمان اندازه‌گیری را که بر سامِرِه کشیدم، بر اورشلیم خواهم کشید، و همان شاقولی را که علیه خاندان اَخاب به کار بردم، علیه اورشلیم به کار خواهم برد. آری، اورشلیم را پاک خواهم ساخت، درست همان‌گونه که ظرفی را پاک می‌کنند، درون و بیرون آن را.
\v 14 باقیماندگانِ میراث خویش را نیز طرد کرده، تسلیم دشمنانشان خواهم کرد. ایشان به دست همۀ دشمنانشان غارت و چپاول خواهند شد،
\v 15 زیرا در نظر من شرارت ورزیده‌اند و از روز بیرون آمدن اجدادشان از مصر تا به امروز، پیوسته خشم مرا برافروخته‌اند.»
\v 16 افزون بر این، مَنَسی سوای گناهش که یهودا را به گناه کشانْد تا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورند، خون بی‌گناهان بسیاری را نیز ریخت و سرتاسر اورشلیم را از خون آنان رنگین ساخت.
\v 17 و اما دیگر امور مربوط به مَنَسی، و هرآنچه کرد، از جمله گناهی که مرتکب شد، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 18 مَنَسی با پدران خود آرَمید و در باغِ خانۀ خود که باغ عُزَّه نام داشت، به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش آمون به جای وی پادشاه شد.
\v 19 آمون بیست و دو ساله بود که پادشاه شد، و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش مِشُلِمِت بود، دختر حاروص، از مردمان یُطبَه.
\v 20 آمون آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، چنانکه پدرش مَنَسی کرده بود.
\v 21 او تمامی راههای پدرش را در پیش گرفت و بتهای بی‌ارزشی را که پدرش می‌پرستید، عبادت کرده، آنها را سَجده می‌نمود.
\v 22 او یهوه، خدای پدران خود را ترک کرد و در طریق خداوند سلوک ننمود.
\v 23 خادمان آمون بر او دسیسه کردند و پادشاه را در خانه‌اش به قتل رساندند.
\v 24 اما مردم مملکت، تمامی کسانی را که بر آمون پادشاه دسیسه کرده بودند کشتند، و پسرش یوشیا را به جای او پادشاه ساختند.
\v 25 دیگر امور مربوط به آمون که او انجام داد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 26 آمون را در مقبره‌اش در باغ عُزَّه به خاک سپردند، و پسرش یوشیا به جای وی پادشاه شد.
\s5
\c 22
\p
\v 1 یوشیا هشت ساله بود که پادشاه شد، و سی و یک سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِدیدَه بود دختر عَدایا، از مردمان بُصقَت.
\v 2 یوشیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا آورد، و در همۀ راههای پدرش داوود گام برداشته، از آنها به راست یا چپ منحرف نشد.
\v 3 یوشیای پادشاه در هجدهمین سال سلطنت خود، شافانِ کاتب، پسر اَصَلیا، پسر مَشُلّام، را به خانۀ خداوند فرستاده، گفت:
\v 4 «نزد حِلقیا، کاهن اعظم برو و از او بخواه پولی را که به خانۀ خداوند آورده شده و نگهبانان آستانه از مردم جمع‌آوری کرده‌اند، بشمارد.
\v 5 ایشان را بگو این پول را به دست سرکارگرانی بدهند که به نظارت بر کارِ خانۀ خداوند گماشته شده‌اند، تا آن را به کارگرانی بدهند که در خانۀ خداوند به مرمت خرابیهای آن مشغولند،
\v 6 یعنی به نجاران و بنایان و سنگ‌کاران، تا با آن برای مرمت خانه، الوار و سنگهای تراشیده بخرند.
\v 7 اما لازم نیست بابت پولی که به دست ایشان سپرده شده، حساب پس دهند، زیرا کارشان را با امانت انجام می‌دهند.»
\v 8 حِلقیا، کاهن اعظم به شافانِ کاتب گفت: «کتاب تورات را در خانۀ خداوند یافته‌ام.» و حِلقیا کتاب را به شافان داد، و او آن را خواند.
\v 9 پس شافانِ کاتب نزد پادشاه رفته، به او خبر داد که: «خادمان تو پولی را که در خانۀ خداوند بود، بیرون آورده و آن را به دست سرکارگرانی که مسئول نظارت بر کار خانۀ خداوند هستند، سپرده‌اند.»
\v 10 سپس شافانِ کاتب به پادشاه اطلاع داد که: «حِلقیای کاهن کتابی به من داده است.» و شافان کتاب را در حضور پادشاه خواند.
\v 11 پادشاه با شنیدن کلمات کتاب تورات، جامه بر تن درید،
\v 12 و به حِلقیای کاهن و اَخیقام پسر شافان و عَکبور پسر میکایا و شافانِ کاتب و عَسایا خدمتکار پادشاه دستور داده، گفت:
\v 13 «بروید و از خداوند برای من، و برای قوم، و برای همۀ یهودا، دربارۀ کلماتِ این کتاب که پیدا شده است، مسئلت کنید. زیرا خشم خداوند که بر ما افروخته شده، بس عظیم است، از آن رو که پدران ما از کلمات این کتاب اطاعت نکردند و مطابق هرآنچه در این کتاب دربارۀ ما نوشته شده است، عمل ننمودند.»
\v 14 پس حِلقیای کاهن، و اَخیقام، و عَکبور، و شافان و عَسایا نزد حُلدَۀ نبیه، زن شَلّومِ جامه‌دار، پسر تِقوَه، پسر حَرحَس، که در ناحیۀ دوّم اورشلیم سکونت داشت، رفتند و با وی سخن گفتند.
\v 15 او بدیشان گفت: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”به آن که شما را نزد من فرستاده است، بگویید:
\v 16 خداوند چنین می‌فرماید: هان من بر این مکان و بر ساکنانش بلایی خواهم آورد، یعنی تمامی سخنان کتابی را که پادشاه یهودا خوانده است.
\v 17 زیرا ایشان مرا ترک کرده و برای خدایانِ غیر بخور سوزانده‌اند، تا به تمامی عمل دستان خویش مرا به خشم آورند. پس خشم من بر این مکان افروخته خواهد شد، و فرو نخواهد نشست.
\v 18 و اما به پادشاه یهودا که شما را به جهت مسئلت نمودن از خداوند فرستاد، چنین بگویید: یهوه خدای اسرائیل دربارۀ سخنانی که شنیده‌ای چنین می‌فرماید:
\v 19 از آنجا که دلی توبه‌کار داشتی و با شنیدن سخنان من بر ضد این مکان و ساکنانش، و اینکه ویران خواهد شد و به لعنت گرفتار خواهد آمد، خویشتن را در حضور خداوند فروتن ساختی، و جامه بر تن دریده، به حضورم گریستی، خداوند می‌فرماید که من نیز تو را اجابت فرمودم.
\v 20 پس اینک تو را نزد پدرانت گرد خواهم آورد، و در آرامش به قبر خواهی رفت. چشمان تو تمامی آن بلا را که من بر این مکان خواهم آورد، نخواهد دید.“» پس ایشان پاسخ آن زن را به گوش پادشاه رساندند.
\s5
\c 23
\p
\v 1 آنگاه پادشاه فرستاده، تمامی مشایخ یهودا و اورشلیم را به حضور گرد آورد.
\v 2 و پادشاه با تمامی مردمان یهودا و جمیع ساکنان اورشلیم و کاهنان و انبیا، یعنی با تمامی قوم از کوچک و بزرگ، به خانۀ خداوند برآمد و تمامی کلمات کتاب عهد را که در خانۀ خداوند پیدا شده بود، در گوش آنان خواند.
\v 3 سپس پادشاه در کنار ستون ایستاده، در حضور خداوند عهد کرد که از خداوند پیروی کرده، فرامین، شهادات و فرایض او را به تمامی دل و جان نگاه دارد، و کلمات عهد را که در آن کتاب نوشته شده بود، به جا آورَد. سپس همۀ قوم خود را به این عهد مُتعهد ساختند.
\v 4 پادشاه به حِلقیا کاهن اعظم، و کاهنان ردۀ دوّم و دربانان فرمان داد تا همۀ وسایلی را که برای پرستش بَعَل، اَشیرَه و تمامی لشکر آسمان ساخته شده بود، از معبد خداوند بیرون برند. پس آنها را خارج از اورشلیم در دشتهای قِدرون سوزانید و خاکستر آنها را به بِیت‌ئیل برد.
\v 5 نیز کاهنانِ بتها را که از جانب پادشاهان یهودا تعیین شده بودند تا در مکانهای بلندِ شهرهای یهودا و اطراف اورشلیم بخور بسوزانند، و همچنین همۀ کسانی را که برای بَعَل، و آفتاب و ماه، و برجهای فلکی و همۀ ستارگان بخور می‌سوزاندند، برکنار کرد.
\v 6 افزون بر این، اَشیرَه را از خانۀ خداوند به در آورد و آن را خارج از اورشلیم به درۀ قِدرون برد، و آن را بر کنار نهر قِدرون سوزانده، خاکستر آن را بر گورستان عوام بیفشاند.
\v 7 و خانه‌های فاحشه‌های مرد را که در خانۀ خداوند بود و در آنجا زنان برای اَشیرَه پوشش می‌بافتند، با خاک یکسان کرد.
\v 8 یوشیا همۀ کاهنان را از شهرهای یهودا به اورشلیم آورد. از مکانهای بلند که در آنجا کاهنان بخور می‌سوزاندند، از جِبَع تا بِئِرشِبَع، هتک حرمت کرد و مکانهای بلندِ دروازه‌ها را که در سمت چپ دروازۀ شهر در دهنۀ دروازۀ یوشَع حاکم شهر قرار داشت، ویران نمود.
\v 9 کاهنانِ مکانهای بلند گرچه نزد مذبح خداوند در اورشلیم خدمت نمی‌کردند، اما با سایرکاهنان از نانِ بی‌خمیرمایه می‌خوردند.
\v 10 یوشیا همچنین از توفِت واقع در وادی بِن‌هِنّوم هتک حرمت کرد تا دیگر کسی در آنجا پسر یا دختر خود را برای مولِک در آتش قربانی نکند.
\v 11 نیز تمثالهای اسب را که پادشاهان یهودا به آفتاب وقف کرده بودند، از مدخل خانۀ خداوند بیرون افکند. آنها در صحن،
\v 12 همچنین مذبحهایی را که پادشاهان یهودا بر پشت بام بالاخانۀ قصر آحاز ساخته بودند، و نیز مذبحهایی را که مَنَسی در دو صحن خانۀ خداوند بر پا کرده بود، جملگی پایین کشیده، با خاک یکسان کرد و غبار آن را در درۀ قِدرون ریخت.
\v 13 افزون بر این، از مکانهای بلندی که در شرق اورشلیم و در جنوب تپۀ نابودی قرار داشت و سلیمان پادشاه اسرائیل آنها را برای عَشتورِت خدای نفرت‌انگیز صیدون، و کِموش خدای نفرت‌انگیز موآب، و مِلکوم خدای کریه عَمّون ساخته بود، هتک حرمت کرد.
\v 14 او ستونهای سنگی را در هم شکست و اَشیرَه را قطع کرده، زمین آنجا را با استخوانهای انسان پوشانید.
\v 15 او حتی مذبح بِیت‌ئیل، یعنی مکان بلندی را که یِرُبعام پسر نِباط بر پا داشته بود، همان که اسرائیل را به گناه کشانده بود، حتی آن مذبح و مکان بلند را پایین کشیده، سوزانید و با خاک یکسان کرد، و اَشیرَه را نیز سوزانید.
\v 16 آنگاه یوشیا به اطراف نگریسته، قبرهایی در آن کوهستان دید. پس طبق کلام خداوند که مرد خدا اعلان فرموده بود،
\v 17 سپس پرسید: «آن سنگِ قبر چیست که آنجا می‌بینم؟» مردان شهر گفتند: «سنگِ قبر مرد خدایی است که از یهودا بدین‌جا آمد و هرآنچه را تو امروز بر مذبح بِیت‌ئیل کردی، اعلان کرد.»
\v 18 پادشاه گفت: «او را واگذارید؛ کسی استخوانهایش را حرکت ندهد.» پس ایشان استخوانهای او را با استخوانهای نبی‌ای که از سامِرِه آمده بود، چنانکه بود واگذاشتند.
\v 19 همچنین یوشیا تمام بتکده‌هایی را که پادشاهان اسرائیل در مکانهای بلند شهرهای سامِرِه ساخته و با این کار خشم خداوند را برافروخته بودند، از میان برد و با آنها همانند تمامی آنچه در بِیت‌ئیل کرده بود، عمل نمود.
\v 20 کاهنانِ آن اماکن را نیز جملگی بر آن مذبحها ذبح کرد و استخوانهای مردگان را بر آنها سوزانید. آنگاه به اورشلیم بازگشت.
\v 21 و پادشاه به تمامی قوم چنین فرمان داد: «عید پِسَخ را همان‌گونه که در این کتابِ عهد نوشته شده است، برای یهوه خدایتان برگزار کنید.»
\v 22 بدرستی که از زمان داوران که اسرائیل را رهبری می‌کردند و در تمامی دوران حکومت پادشاهان اسرائیل و یهودا، هرگز چنین عید پِسَخی برگزار نشده بود.
\v 23 این پِسَخ در هجدهمین سال یوشیای پادشاه برای خداوند در اورشلیم برگزار شد.
\v 24 یوشیا افزون بر این، احضارکنندگان ارواح و جادوگران و بتهای خانگی و دیگر بتهای بی‌ارزش و همۀ اشیاء کریه دیگری را که در یهودا و اورشلیم وجود داشت از بین برد، تا سخنان تورات را به انجام رساند. این سخنان در کتابی نوشته شده بود که حِلقیای کاهن در خانۀ خداوند یافته بود.
\v 25 هیچ پادشاهی پیش یا پس از یوشیا نبوده است که مانند او مطابق تمامی تورات موسی، با تمامی دل و تمامی جان و تمامی قوّت خود به سوی خداوند بازگشته باشد.
\v 26 با این حال، خداوند از شدت خشم خود بر یهودا که به سبب تمامی اعمال مَنَسی در او افروخته شده بود، برنگشت.
\v 27 پس خداوند گفت: «یهودا را نیز از حضور خود خواهم راند، همان‌گونه که اسرائیل را راندم. آری، شهر برگزیدۀ خویش اورشلیم را رد خواهم کرد، و نیز خانه‌‌ای را که دربارۀ‌اش گفتم: ”نام من در آنجا خواهد بود.“»
\v 28 و اما دیگر امور مربوط به یوشیا، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 29 در ایام یوشیا، فرعونْ نِکو، پادشاه مصر، به رود فُرات برآمد تا به پادشاه آشور یاری رساند. یوشیای پادشاه به مصاف وی شتافت، اما فرعونْ نِکو در مِجِدّو به محض روبه‌رو شدن با او، وی را کشت.
\v 30 خادمانش جسد وی را در ارابه‌ای نهاده، از مِجِدّو به اورشلیم بردند و در مقبرۀ خودش به خاک سپردند. سپس مردمان مملکت، یِهوآحاز پسر یوشیا را گرفته، او را مسح کردند و به جای پدرش پادشاه ساختند.
\v 31 یِهوآحاز بیست و سه ساله بود که پادشاه شد، و سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش حَموطَل بود دختر اِرمیا، از مردمان لِبنَه.
\v 32 یِهوآحاز بر وفق تمامی آنچه پدرانش کرده بودند، آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
\v 33 فرعونْ نِکو او را در رِبلَه، در سرزمین حَمات به غُل و زنجیر بست تا در اورشلیم حکومت نکند، و معادل یکصد وزنه
\v 34 و فرعونْ نِکو، اِلیاقیم پسر یوشیا را به جای پدرش، یوشیا، پادشاه ساخت، و نام او را به یِهویاقیم تغییر داد. اما یِهوآحاز را با خود برد، و او به مصر آمد، و در همان جا درگذشت.
\v 35 یِهویاقیم نقره و طلایی را که فرعون مطالبه کرده بود، به او داد. اما بر مملکت مالیات گذاشت تا آن مبلغ را مطابق فرمان فرعون بدهند و طلا و نقرۀ لازم را بر حسب مالیاتی که برای هر کس برآورد کرده بود، به زور از مردم آن سرزمین وصول کرد.
\v 36 یِهویاقیم بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و یازده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش زِبیدَه بود دختر فِدایاه، از مردمان رومَه.
\v 37 یِهویاقیم بر وفق تمامی آنچه پدرانش کرده بودند، آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 در دوران سلطنت یِهویاقیم، نبوکدنصر پادشاه بابِل حمله آورد، و یِهویاقیم تا سه سال او را بندگی کرد. سپس روی گردانیده، بر وی بشورید.
\v 2 پس خداوند گروههایی از کَلدانیان، و اَرامیان، و موآبیان و عَمّونیان را به جنگ یِهویاقیم فرستاد. آنها را بر یهودا فرستاد تا طبق آنچه خداوند به واسطۀ خادمان خود انبیا گفته بود، آن را نابود کنند.
\v 3 به‌یقین این همه به فرمان خداوند بر یهودا واقع شد تا ایشان را به سبب گناهان مَنَسی و هرآنچه کرده بود، از نظر خود دور اندازد،
\v 4 و نیز به سبب خون بی‌گناهانی که او ریخته بود، زیرا که مَنَسی اورشلیم را از خون بی‌گناهان آکنده بود و خداوند نخواست که او را ببخشاید.
\v 5 و اما دیگر امور مربوط به یِهویاقیم، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
\v 6 پس یِهویاقیم با پدران خود آرَمید و پسرش یِهویاکین به جای او پادشاه شد.
\v 7 اما پادشاه مصر دیگر از سرزمین خود خارج نشد، زیرا پادشاه بابِل تمام قلمرو او را از رود مصر تا رود فُرات متصرف گشته بود.
\v 8 یِهویاکین هجده ساله بود که پادشاه شد، و سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش نِحوشْطا بود دختر اِلناتان، از مردمان اورشلیم.
\v 9 یِهویاکین بر وفق تمامی آنچه پدرش کرده بود، آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
\v 10 در آن ایام، مردان نبوکدنصر پادشاه بابِل بر اورشلیم برآمدند و آن را محاصره کردند.
\v 11 و در حینی که مردان وی اورشلیم را محاصره می‌کردند، نبوکدنصر پادشاه بابِل به آنجا رسید.
\v 12 پس یِهویاکین پادشاه یهودا، همراه با مادر خود، و ملازمان و صاحبمنصبان و تمامی درباریانش، نزد پادشاه بابِل بیرون آمدند. بدین‌سان، پادشاه بابِل در هشتمین سال سلطنت خویش، یِهویاکین را اسیر کرد.
\v 13 او همان‌گونه که خداوند گفته بود، تمامی گنجینه‌های خانۀ خداوند و گنجینه‌های خانۀ پادشاه را از آنجا بیرون آورد و همۀ اسباب طلا را که سلیمان پادشاه اسرائیل برای خانۀ خداوند ساخته بود، در هم شکست.
\v 14 نیز همۀ مردمان اورشلیم و تمام صاحبمنصبان و جنگاوران را که بر روی هم ده هزار تن بودند، و نیز صنعتگران و آهنگران را به تبعید فرستاد، به‌طوری که سوای فقیرترین مردمان آن دیار، کسی دیگر باقی نماند.
\v 15 بدین‌سان یِهویاکین را به بابِل برد. و مادر و زنان پادشاه، و درباریان وی و بزرگان آن دیار را نیز اسیر کرده، همگی را از اورشلیم به بابِل تبعید نمود.
\v 16 همچنین پادشاه بابِل تمامی مردان جنگی را که هفت هزار تن بودند، به همراه یکهزار صنعتگر و آهنگر، همگی قوی و جنگ‌آزموده، به بابِل تبعید کرد.
\v 17 پادشاه بابِل، مَتَّنیا عموی یِهویاکین را به جای وی پادشاه ساخت و نام او را به صِدِقیا تغییر داد.
\v 18 صِدِقیا بیست و یک ساله بود که پادشاه شد، و یازده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش حَموطَل بود دختر اِرمیا، از مردمان لِبنَه.
\v 19 صِدِقیا بر وفق تمامی آنچه یِهویاقیم کرده بود، آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
\v 20 زیرا خشم خداوند بر اورشلیم و یهودا به حدی رسید که آنها را از حضور خویش به دور افکند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 پس نبوکدنصر پادشاه بابِل در نهمین سالِ سلطنت صِدِقیا، در روز دهم از ماه دهم، با تمامی لشکر خویش بر اورشلیم برآمد و در برابر آن اردو زده، سنگری دور تا دورش بنا کرد.
\v 2 شهر تا یازدهمین سال سلطنت صِدِقیای پادشاه همچنان در محاصره بود.
\v 3 و اما در روز نهم از ماه چهارم،
\v 4 پس در حالی که شهر در محاصرۀ بابِلیان
\v 5 اما سپاه کَلدانیان پادشاه را تعقیب کردند و در دشتهای اَریحا به صِدِقیا رسیدند، و در حالی که همۀ لشکریانش از نزد او پراکنده شده بودند
\v 6 پادشاه را گرفتار کرده، به رِبلَه نزد پادشاه بابِل آوردند، و بر محکومیت وی حکم دادند.
\v 7 سپس پسران صِدِقیا را در برابر دیدگانش سلاخی کردند و چشمان خود او را از حدقه بیرون آوردند، و او را به زنجیرها بسته، به بابِل بردند.
\v 8 در روز هفتمِ ماه پنجم از نوزدهمین سالِ سلطنت نبوکدنصر پادشاه، شاه بابِل، نبوزَرَدان فرماندۀ گارد سلطنتی که به خدمت پادشاه بابِل می‌ایستاد، به اورشلیم آمد.
\v 9 او خانۀ خداوند، خانۀ پادشاه، و همۀ خانه‌های اورشلیم را به آتش کشید، و هر خانۀ بزرگ را سوزانید.
\v 10 همۀ لشکر کَلدانیان نیز که همراه فرماندۀ گارد سلطنتی بودند، دیوارهای دورِ اورشلیم را به تمامی ویران کردند.
\v 11 نبوزَرَدان، فرماندۀ گارد سلطنتی، بقیۀ مردمی را که در شهر باقی مانده بودند و نیز آنانی را که به پادشاه بابِل پیوسته بودند، همراه با بقیۀ جمعیت، به تبعید برد.
\v 12 اما فرماندۀ گارد سلطنتی برخی از فقیرترینِ مردم را باقی گذاشت تا در تاکستانها و مزارع کار کنند.
\v 13 بابِلیان ستونهای برنجین و پایه‌ها و دریاچۀ برنجین را که در خانۀ خداوند بود خُرد کردند و برنجِ آنها را به بابِل بردند.
\v 14 نیز لگنها و خاک‌اندازها و گُلگیرها و ظروف و تمامی اسباب برنجین را که برای خدمت در معبد مورد استفاده بود، همراه خود بردند.
\v 15 همچنین فرماندۀ نگاهبانان سلطنتی، آتشدانها و پیاله‌ها، یعنی هرآنچه را که از طلا یا نقره بود، با خود برد.
\v 16 و اما برنجِ دو ستون، دریاچه و پایه‌های متحرکی که سلیمان برای خانۀ خداوند ساخته بود، چنان زیاد بود که نمی‌شد وزن کرد.
\v 17 بلندی هر ستون هجده ذِراع،
\v 18 فرماندۀ نگاهبانان سلطنتی، سِرایا کاهن اعظم، و صَفَنیا کاهن دوّم و سه دربان معبد را گرفت.
\v 19 نیز از میان کسانی که هنوز در شهر بودند، سردار مسئول مردان جنگی و پنج مشاور سلطنتی را گرفت. همچنین کاتب را که سردار لشکر و مسئول جمع‌آوری مردان بود، همراه با شصت تن از مردانی که در شهر یافته بودند، گرفت.
\v 20 نبوزَرَدان، فرماندۀ نگاهبانان سلطنتی، این مردان را برگرفته، به رِبلَه نزد پادشاه بابِل برد.
\v 21 و پادشاه بابِل آنها را در رِبلَه واقع در سرزمین حَمات، اعدام کرد. بدین‌سان یهودا از سرزمین خود تبعید شد.
\v 22 نبوکدنصر پادشاه بابِل، جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان را به عنوان حاکم بر مردمانی که در سرزمین یهودا باقی گذاشته بود، برگماشت.
\v 23 چون همۀ سرداران لشکر و مردانشان، یعنی اسماعیل پسر نِتَنیا، یوحانان پسر قاریَح، سِرایا پسر تَنحومِتِ نِطوفاتی و یَاَزَنیا پسر مَعَکایی، شنیدند که پادشاه بابِل جِدَلیا را به حکومت گماشته است، با مردانشان نزد او به مِصفَه آمدند.
\v 24 جِدَلیا برای ایشان و مردانشان سوگند یاد کرد و گفت: «از مقامات بابِل نهراسید. در این سرزمین ساکن شوید و پادشاه بابِل را خدمت کنید و برای شما نیکو خواهد بود.»
\v 25 اما در ماه هفتم، اسماعیل پسر نِتَنیا پسر اِلیشَمَع که از خاندان سلطنتی بود، با ده تن از افراد خود آمد و جِدَلیا را با یهودیان و بابِلیانی که همراه وی در مِصفَه بودند، کشت.
\v 26 آنگاه تمامی قوم، از خُرد و بزرگ، به همراه سرداران لشکرها، از ترس بابِلیان برخاسته، به مصر رفتند.
\v 27 در سی و هفتمین سال اسارت یِهویاکین پادشاه یهودا، مصادف با بیست و هفتمین روز از ماه دوازدهم، اِویل‌مِرودَک پادشاه بابِل شد، و یِهویاکین پادشاه یهودا را از زندان آزاد کرد؛
\v 28 و با وی با ملاطفت سخن می‌گفت، و بدو جایگاهی فراتر از جایگاه دیگر پادشاهانی که با وی در بابِل بودند، بخشید.
\v 29 پس یِهویاکین جامۀ زندان از تن به در آورد و در تمامی روزهای عمر خود، همواره با پادشاه همسفره بود.
\v 30 و در تمامی ایام عمر یِهویاکین، برای مایحتاجش، مقرری روزانه‌ای از جانب پادشاه به او داده می‌شد.

1067
13-1CH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1067 @@
\id 1CH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1ch
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 آدم، شِیث، اَنوش،
\v 2 قینان، مَهَلَلئیل، یارِد،
\v 3 خَنوخ، مَتوشالَح، لَمِک،
\v 4 نوح. پسران نوح،
\v 5 پسران
\v 6 پسران جومِر، اَشکِناز، ریفات
\v 7 پسران یاوان، اِلیشَه، تَرشیش، کِتّیم و رودانیم
\v 8 پسران حام، کوش، مِصرایِم،
\v 9 پسران کوش، سِبا، حَویلَه، سَبتا، رَعَمَه و سَبتِکا بودند. پسران رَعَمَه، صَبا و دِدان بودند.
\v 10 کوش پدر نِمرود بود، و نِمرود نخستین دلاورِ روی زمین شد.
\v 11 مِصرایِم پدرِ لودیم، عَنامیم، لِهابیم و نَفتوخیم بود،
\v 12 و نیز پدرِ فَتروسیم، کَسلوحیم (که فلسطینیان از ایشان پدید آمدند)، و کَفتوریم.
\v 13 نخست‌زادۀ کنعان، صیدون بود و دیگر پسرش، حیت؛
\v 14 نوادگان کنعان، یِبوسیان، اَموریان، جِرجاشیان،
\v 15 حِویان، عَرْقیان، سینیان،
\v 16 اَروادیان، صِماریان و حَماتیان بودند.
\v 17 پسران سام، عیلام، آشور، اَرفَکشاد، لود و اَرام بودند و پسران اَرام،
\v 18 اَرفَکشاد پدر شِلَخ بود، و شِلَخ پدرِ عِبِر.
\v 19 برای عِبِر دو پسر زاده شد: یکی فِلِج
\v 20 یُقطان پدرِ اَلموداد، شِلِف، حَضَرمَوِت، یِرَخ،
\v 21 هَدورام، اوزال، دِقلَه،
\v 22 عوبال،
\v 23 اوفیر، حَویلَه و یوباب بود. اینان همگی پسران یُقطان بودند.
\v 24 سام، اَرفَکشاد، شِلَخ،
\v 25 عِبِر، فِلِج، رِعو،
\v 26 سِروج، ناحور، تارَح
\v 27 و اَبرام که همان ابراهیم است.
\v 28 پسران ابراهیم، اسحاق و اسماعیل بودند.
\v 29 نسب‌نامۀ ایشان چنین است: نِبایوت نخست‌زادۀ اسماعیل، قیدار، اَدبِئیل، مِبسام،
\v 30 مِشماع، دومَه، مَسّا، حَدَد، تیما،
\v 31 یِطور، نافیش و قِدِمَه. اینها پسران اسماعیل بودند.
\v 32 پسران قِطوره، مُتَعِۀ ابراهیم: قِطوره، زِمران و یُقشان و مِدان و مِدیان و یِشباق و شواَح را زایید. پسران یُقشان، صَبا و دِدان بودند.
\v 33 پسران مِدیان، عِفَه و عیفِر و خَنوخ و اَبیداع و اِلداعَه بودند. اینان همگی پسران قِطوره بودند.
\v 34 ابراهیم پدر اسحاق بود، و پسران اسحاق، عیسو و اسرائیل بودند.
\v 35 پسران عیسو، اِلیفاز، رِعوئیل، یِعوش، یَعلام و قورَح بودند.
\v 36 پسران اِلیفاز، تیمان، اومار، صِفوا،
\v 37 پسران رِعوئیل، نَخَت، زِراح، شَمَّه و مِزَّه بودند.
\v 38 پسران سِعیر، لوطان، شوبال، صِبِعون، عَنَه، دیشان، اِصِر و دیشان بودند.
\v 39 پسران لوطان، حوری و هومام
\v 40 پسران شوبال، عَلیان،
\v 41 پسر عَنَه، دیشون بود و پسران دیشون، حَمران
\v 42 پسران اِصِر، بِلهان و زَعَوان و یَعَقان
\v 43 پیش از آنکه پادشاهی بر بنی‌اسرائیل سلطنت کند، در سرزمین اَدوم این پادشاهان سلطنت می‌کردند: بِلاع پسر بِعور، که نام شهر او دینهابَه بود.
\v 44 پس از مرگ بِلاع، یوباب پسر زِراح از بُصرَه، به جای او پادشاه شد.
\v 45 پس از مرگ یوباب، حوشام از سرزمین تیمانیان به جایش پادشاه شد.
\v 46 پس از مرگ حوشام، هَدَد پسر بِداد که مِدیان را در سرزمین موآب شکست داد، به جای او پادشاه شد. نام شهر او، عَویت بود.
\v 47 پس از مرگ هَدَد، سَملَه از مَسریقَه به جایش پادشاه شد.
\v 48 پس از مرگ سَملَه، شائول از رِحوبوت واقع در کنار رود
\v 49 پس از مرگ شائول، بَعَل‌حانان پسر عَکبور به جایش پادشاه شد.
\v 50 پس از مرگ بَعَل‌حانان، هَدَد به جای او پادشاه شد. نام شهر او، فاعو
\v 51 و هَدَد نیز بمُرد. امیرانِ اَدوم از این قرار بودند: تِمناع، عَلیَه، یِتیت،
\v 52 اُهولیبامَه، ایلَه، فینون،
\v 53 قِناز، تیمان، مِبصار،
\v 54 مَجدیئیل و عیرام. اینان امیرانِ اَدوم بودند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پسران اسرائیل از این قرار بودند: رِئوبین، شمعون، لاوی، یهودا، یِساکار، زِبولون،
\v 2 دان، یوسف، بِنیامین، نَفتالی، جاد و اَشیر.
\v 3 پسران یهودا، عیر، اونان و شیلَه بودند. این سه پسر را بَتشوعَۀ کنعانی برای یهودا زایید. اما عیر، نخست‌زادۀ یهودا، در نظر خداوند شریر بود. پس خداوند او را کشت.
\v 4 همچنین تامار، عروس یهودا، فِرِص و زِراح را برای وی زایید. یهودا بر روی هم پنج پسر داشت.
\v 5 پسران فِرِص، حِصرون و حامول بودند.
\v 6 پسران زِراح، زِمری و ایتان و هیمان و کَلکول و دارَع بودند، یعنی بر روی هم پنج تن.
\v 7 پسر
\v 8 پسر ایتان، عَزَریا بود.
\v 9 پسران حِصرون که برایش زاده شدند، یِرَخمِئیل، رام و کالیب
\v 10 رام پدرِ عَمّیناداب، و عَمّیناداب پدر نَحشون بود که بنی‌یهودا را رهبری کرد.
\v 11 نَحشون پدر سَلما،
\v 12 بوعَز پدر عوبید، و عوبید پدر یَسا بود.
\v 13 پسرانِ یَسا اینها بودند: نخست‌زاده‌اش اِلیاب، دوّم، اَبیناداب، سوّم شِمِعا،
\v 14 چهارم نِتَنئیل، پنجم رَدّای،
\v 15 ششم اوصِم، و هفتم داوود.
\v 16 خواهران ایشان، صِرویَه و اَبیجایِل بودند. پسران صِرویَه، اَبیشای و یوآب و عَسائیل بودند، یعنی سه پسر.
\v 17 اَبیجایِل، عَماسا را زایید، و پدرِعَماسا، یِتِرِ اسماعیلی بود.
\v 18 کالیب پسر حِصرون از همسر خود عَزوبَه و نیز از یِریعوت صاحب فرزندانی شد. پسران او اینها بودند: یِشِر، شوباب و اَردون.
\v 19 کالیب پس از مرگِ عَزوبَه، اِفرات را به زنی گرفت، و او حور را برایش زایید.
\v 20 حور پدرِ اوری بود، و اوری پدرِ بِصَلئیل.
\v 21 پس از آن، حِصرون با دختر ماکیر پدر جِلعاد همبستر شد؛ حِصرون در سن شصت سالگی وی را به زنی گرفته بود، و او برایش سِجوب را زایید.
\v 22 سِجوب پدر یائیر بود، که در سرزمین جِلعاد بیست و سه شهر داشت.
\v 23 اما جِشور و اَرام، حَووت‌یائیر
\v 24 پس از مرگ حِصرون در کالیبِ اِفراتَه، اَبیّا زن حِصرون، اَشحور پدر تِقوعَ را برایش زایید.
\v 25 پسران یِرَخمِئیل، نخست‌زادۀ حِصرون، از این قرار بودند: نخست‌زاده‌اش رام، بونَه، اورِن، اوصِم و اَخیّا.
\v 26 نیز یِرَخمِئیل زن دیگری داشت به نام عَطارَه، که مادرِ اونام بود.
\v 27 پسران رام نخست‌زادۀ یِرَخمِئیل، مَعَص و یامین و عِقِر بودند.
\v 28 پسران اونام، شَمّای و یاداع بودند. پسران شَمّای، ناداب و اَبیشور بودند.
\v 29 نام زن اَبیشور، اَبیحایِل بود، که اَحبان و مولید را برای وی زایید.
\v 30 پسران ناداب، سِلِد و اَفّایِم بودند. سِلِد بی‌اولاد مُرد.
\v 31 پسر اَفّایِم، یِشعی بود. پسر یِشعی، شیشان بود و پسر شیشان، اَحلای.
\v 32 پسران یاداع برادرِ شَمّای، یِتِر و یوناتان بودند. یِتِر بی‌اولاد مُرد.
\v 33 پسران یوناتان، فِلِت و زازا بودند. اینها نوادگان یِرَخمِئیل بودند.
\v 34 و اما شیشان را پسری نبود، بلکه تنها دختران داشت. اما او را غلامی مصری بود، یَرحاع نام.
\v 35 پس شیشان دخترش را به غلام خود یَرحاع به زنی داد، و او عَتّای را برای وی زایید.
\v 36 عَتّای پدر ناتان بود، و ناتان پدرِ زاباد.
\v 37 زاباد پدر اِفلال، اِفلال پدر عوبید،
\v 38 عوبید پدر یِیهو، یِیهو پدر عَزَریا،
\v 39 عَزَریا پدر حالِص، حالِص پدر اِلِعاسَه،
\v 40 اِلِعاسَه پدر سِسمای، سِسمای پدر شَلّوم،
\v 41 شَلّوم پدر یِقَمیا، و یِقَمیا پدر اِلیشَمَع بود.
\v 42 پسران کالیب، برادر یِرَخمِئیل، از این قرار بودند: نخست‌زاده‌اش میشَع که پدر زیف بود، و پسرش
\v 43 پسران حِبرون، قورَح، تَپُّواَخ، راقِم و شِمَع بودند.
\v 44 شِمَع، پدر راحَم و راحَم پدر یُرقِعام بود. راقِم پدر شَمّای بود.
\v 45 پسر شَمّای، مَعون بود، و مَعون پدر بِیت‌صور بود.
\v 46 همچنین عِفَه، مُتَعِۀ کالیب، حَران، موصا و جازیز را زایید. پدر جازیز، حَران بود.
\v 47 پسران یَهدای، رِجِم، یوتام، جِشان، فِلِط، عِفَه و شاعَف بودند.
\v 48 مَعَکاه، مُتَعِۀ کالیب، شِبِر و تِرحَنَه را زایید.
\v 49 او همچنین شاعَف پدر مَدمَنَّه، شِوا پدر مَکبینا، و پدر جِبْعا را زایید. دختر کالیب، عَکسَه بود.
\v 50 اینها نوادگان کالیب بودند.
\v 51 سَلما پدر بِیت‌لِحِم و حاریف پدر بِیت‌جادِر.
\v 52 نوادگان شوبال پدر قَریه‌یِعاریم، هَرُواِه، یعنی نیمی از مِنوحوت بودند.
\v 53 و طایفه‌های قَریه‌یِعاریم از این قرار بودند: یِتریان، فوتیان، شوماتیان و مِشراعیان. از این طایفه‌ها، صُرعاتیان و اِشتائُلیان پدید آمدند.
\v 54 پسران سَلما، بِیت‌لِحِم، نطوفاتیان، عَطروت‌بِیت‌یوآب، نیمی از مَنَحَتیان، و صُرعیان بودند.
\v 55 طایفه‌های کاتبانی که در یَعبیص سکنی داشتند، از این قرار بودند: تِرعاتیان، شیمِعاتیان و سوکاتیان. اینان قینیانی بودند که از حَمَّت پدر خاندان رِکاب
\s5
\c 3
\p
\v 1 اینانند پسران داوود که در حِبرون برایش زاده شدند: نخست‌زاده‌اش اَمنون، از اَخینوعَمِ یِزرِعیلی؛ دوّمین، دانیال، از اَبیجایِلِ کَرمِلی؛
\v 2 سوّمین، اَبشالوم، پسر مَعَکاه دخترِ تَلمای، پادشاه جِشور؛ چهارمین، اَدونیا، پسر حَجّیت؛
\v 3 پنجمین، شِفَطیا، از اَبیطال، و ششمین یِترِعام، از عِجلَه همسر داوود.
\v 4 این شش تن در حِبرون برای داوود زاده شدند، جایی که او هفت سال و نیم سلطنت کرد. داوود سی و سه سال نیز در اورشلیم سلطنت نمود،
\v 5 و اینان در اورشلیم برایش زاده شدند: شِمِعا، شوباب، ناتان و سلیمان، که این چهار تن از بَتشِبَع
\v 6 و نیز یِبحار، اِلیشوعَ،
\v 7 نوجَه، نِفِج، یافیَع،
\v 8 اِلیشَمَع، اِلیاداع و اِلیفِلِط، یعنی نُه تن.
\v 9 تمامی اینها پسران داوود بودند، و او افزون بر این از مُتَعِه‌هایش نیز پسران داشت؛ و تامار خواهر اینها بود.
\v 10 پسر سلیمان، رِحُبعام بود و پسر او، اَبیّا؛ پسر او، آسا؛ پسر او، یَهوشافاط؛
\v 11 پسر او، یِهورام؛
\v 12 پسر او، اَمَصیا؛ پسر او، عَزَریا؛ پسر او، یوتام؛
\v 13 پسر او، آحاز؛ پسر او، حِزِقیا؛ پسر او، مَنَسی؛
\v 14 پسر او، آمون، و پسر او، یوشیا.
\v 15 پسران یوشیا، نخست‌زاده‌اش یوحانان، دوّمین، یِهویاقیم، سوّمین، صِدِقیا و چهارمین، شَلّوم بودند.
\v 16 نوادگان یِهویاقیم، پسرش یِهویاکین
\v 17 پسران یِهویاکینِ اسیر،
\v 18 مَلکیرام، فِدایاه، شِناَصَّر، یِقَمیا، هوشاماع و نِدَبیا.
\v 19 پسران فِدایاه، زروبابِل و شِمعی بودند. پسران زروبابِل، مِشُلّام و حَنَنیا بودند، که خواهرشان شِلومیت بود؛
\v 20 و نیز حَشوبَه، اوهِل، بِرِخیا، حَسَدیا و یوشَب‌حِسِد، یعنی پنج تن.
\v 21 پسران حَنَنیا، فِلَطیا و یِشَعیا بودند؛ پسر یِشَعیا، رِفایا بود؛ پسر او اَرنان، پسر او عوبَدیا، و پسر او، شِکَنیا.
\v 22 نوادگان شِکَنیا عبارت بودند از شِمَعیا، و پسران شِمَعیا، حَطّوش، یِجال، باریَح، نِعَریا و شافاط بودند، یعنی شش تن.
\v 23 پسران نِعَریا، اِلیوعینای، حِزْقیا و عَزریقام بودند، یعنی سه تن.
\v 24 پسران اِلیوعینای، هودایا، اِلیاشیب، فِلایا، عَقّوب، یوحانان، دِلایا و عَنانی بودند، یعنی هفت تن.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پسران یهودا، فِرِص، حِصرون، کَرْمی، حور و شوبال بودند.
\v 2 رِآیا پسر شوبال، پدر یَحَت بود و یَحَت، پدرِ اَخومای و لاهَد. اینانند طوایف صُرعاتیان.
\v 3 پسران
\v 4 فِنوئیل پدر جِدور بود، و عِزِر پدرِ خوشَه. اینها بودند نوادگانِ حور، نخست‌زادۀ اِفراتَه، پدر بِیت‌لِحِم.
\v 5 اَشحور پدر تِقوعَ دو زن داشت، به نامهای حِلا و نَعَرَه.
\v 6 نَعَرَه برای او اَخُزّام، خِفِر، تیمانی و هااَخَشطاری را زایید. اینها فرزندان نَعَرَه بودند.
\v 7 پسران حِلا، صِرِت، صوحَر و اِتنان بودند.
\v 8 قوص پدرِ عَنوب، صوبیبَه و طایفه‌های اَخَرحیل پسر هاروم بود.
\v 9 یَعبیص از برادران خود شریف‌تر بود. مادرش او را یَعبیص
\v 10 یَعبیص نزد خدای اسرائیل استدعا کرده، گفت: «کاش که مرا برکت دهی و حدود مرا وسیع گردانی؛ کاش که دست تو همراه من باشد و مرا از بلا
\v 11 کِلوب، برادر شوحَه، پدر مِحیر بود و مِحیر، پدر اِشتون.
\v 12 اِشتون پدر بِیت‌رافا، فاسیَح و تِحِنَّه بود، و تِحِنَّه، پدر عیرناحاش.
\v 13 پسران قِناز، عُتنِئیل و سِرایا بودند. پسران عُتنِئیل، حَتات و مِعونوتای
\v 14 مِعونوتای پدر عُفرَه بود؛ سِرایا پدر یوآب بود و یوآب، پدرِ جی‌حَراشیم،
\v 15 پسران کالیب پسر یِفُنّه، عیرو، ایلَه و ناعَم بودند. پسر ایلَه، قِناز بود.
\v 16 پسران یِهَلِلئیل، زیف، زیفَه، تیریا و اَسَرئیل بودند.
\v 17 پسران عِزرَه، یِتِر، مِرِد، عافِر و یالون بودند. اینها فرزندان بِتیَه دختر فرعون هستند که مِرِد او را به زنی گرفته بود: او مریم، شَمّای، و یِشبَح پدر اِشتِموعَ را آبستن شده، بزاد.
\v 18 (زن مِرِد که اهل یهودا بود، برای او یارِد پدر جِدور، حِبِر پدر سوکو، و یِقوتیئیل پدر زانُواَخ را زایید.) اینان بودند پسران بِتیَه دختر فرعون که مِرِد او را به زنی گرفته بود.
\v 19 پسران زنِ هودیا خواهر ناحَم، پدرانِ قِعیلَۀ جارَمی و اِشتِموعَ مَعَکایی بودند.
\v 20 پسران شیمون، اَمنون، رِنَّه، بِن‌حانان و تیلون بودند. پسران یِشعی، زُوحیت و بِن‌زُوحیت بودند.
\v 21 پسران شیلَه پسر یهودا اینها بودند: عیر پدر لیکَه، لَعَدَه پدر مَریشَه، و طایفه‌های خاندان کتان‌دوزان در بِیت‌اَشبیَع؛
\v 22 و نیز یوقیم، مردان کوزیبا، یوآش و ساراف، که در موآب و یِشوبی‌لِحِم حکومت کردند.
\v 23 اینان کوزه‌گرانی بودند که در نِتاعیم و جِدیرَه سکنی داشتند و در آنجا در خدمت پادشاه به سر می‌بردند.
\v 24 پسران شمعون اینها بودند: نِموئیل، یامین، یاریب، زِراح و شائول؛
\v 25 پسر شائول، شَلّوم بود؛ پسر او، مِبسام، و پسر او، مِشماع.
\v 26 نوادگان مِشماع اینها بودند: پسرش حَمّوئیل، پسر او، زَکّور، و پسر او، شِمعی.
\v 27 شِمعی را شانزده پسر و شش دختر بود، ولی برادرانش فرزندان بسیار نداشتند و طایفه‌های ایشان مانند مردان یهودا زیاد نشدند.
\v 28 آنان در بِئِرشِبَع، مولادَه، حَصَر‌شوعال،
\v 29 بِلهَه، عِصِم، تولاد،
\v 30 بِتوئیل، حُرما، صِقلَغ،
\v 31 بِیت‌مَرکَبوت، حَصَرسوسیم، بِیت‌بِرئی و شَعَرایِم می‌زیستند. این شهرها تا پیش از سلطنت داوود متعلق به ایشان بود.
\v 32 روستاهای ایشان عبارت بود از: عیطام، عَین، رِمّون، توکِن و عاشان، یعنی پنج شهر؛
\v 33 و نیز تمامی روستاهای اطراف این شهرها، تا بَعَلَت.
\v 34 مِشوباب، یَملِک، یوشَه پسر اَمَصیا،
\v 35 یوئیل، یِیهو پسر یوشیبیا پسر سِرایا، پسر عَسیئیل،
\v 36 اِلیوعینای، یَعَکوبَه، یِشوحایا، عَسایا، عَدیئیل، یِسیمیئیل، بِنایا،
\v 37 زیزا پسر شِفعی پسر اَلّون پسر یِدایا پسر شِمری پسر شِمَعیا.
\v 38 اینان که نام برده شدند، رهبران طایفه‌هایشان بودند، و خاندانهایشان بسیار زیاد شد.
\v 39 ایشان در جستجوی چراگاه برای گله‌های خویش به مَدخلِ جِدور تا به جانب شرقی وادی رفتند،
\v 40 و در آنجا چراگاههای خوب و حاصلخیز یافتند. آن سرزمین، وسیع و امن و آرام بود، زیرا ساکنین قبلیِ آن از نسل حام بودند.
\v 41 اینان که نامشان ثبت شد، در روزگار حِزِقیا پادشاه یهودا آمدند و خیمه‌های آنان و مِعونیانی را که در آنجا بودند از بین بردند، و آنان را تا به امروز نابود ساخته، در جای ایشان ساکن شدند زیرا در آنجا برای گله‌هایشان چراگاه وجود داشت.
\v 42 و برخی از ایشان، یعنی پانصد تن از مردان شمعون، به سرکردگیِ فِلَطیا، نِعَریا، رِفایا و عُزّیئیل، پسران یِشعی، به کوه سِعیر رفتند.
\v 43 آنان باقیماندگان عَمالیقیانی را که گریخته بودند، شکست داده و تا به امروز در آنجا ساکن شده‌اند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 اینانند پسران رِئوبین، نخست‌زادۀ اسرائیل؛ زیرا که رِئوبین نخست‌زاده بود، اما از آنجا که بستر پدر خود را بی‌حرمت ساخت،
\v 2 اگرچه یهودا بر برادرانش برتری یافت و رهبری از او برخاست، اما حقِ نخست‌زادگی از آنِ یوسف بود.
\v 3 باری، پسران رِئوبین، نخست‌زادۀ اسرائیل، خَنوخ، فَلّو، حِصرون و کَرْمی بودند.
\v 4 نسل یوئیل: پسرش شِمَعیا، پسر او جوج، پسر او شِمعی،
\v 5 پسر او میکاه، پسر او رِآیا، پسر او بَعَل،
\v 6 و پسر او بِئیرَه که رهبر رِئوبینیان بود و تِغلَت‌فِلاِسِر پادشاه آشور او را به تبعید برد.
\v 7 خویشان وی بر حسب طوایفشان به هنگام ثبت نسب‌نامه‌های نسلهایشان: رئیسِ ایشان یِعیئیل، زکریا،
\v 8 و بِلاع پسر عَزاز پسر شِمَع پسر یوئیل، که در عَروعیر، تا نِبو و بَعَل‌مِعون، ساکن بود.
\v 9 آنان همچنین به جانب شرق تا به مدخل بیابان در این سوی فُرات مسکن داشتند، زیرا احشام ایشان در سرزمین جِلعاد زیاد شده بود.
\v 10 ایشان در روزگار شائول با هاجْریان جنگیدند، و هاجْریان به دست ایشان افتادند. پس ایشان در خیمه‌های هاجْریان، در سرتاسر منطقۀ شرقی جِلعاد، ساکن شدند.
\v 11 نوادگان جاد مقابل رِئوبینیان در سرزمین باشان تا سرحد سَلِخَه مسکن داشتند.
\v 12 رئیس ایشان یوئیل بود؛ شافام دوّم بود، و نیز یَعنای و شافاط، که همگی در باشان بودند.
\v 13 خویشان ایشان بر حسب خاندانهایشان، میکائیل، مِشُلّام، شِبَع، یورای، یَعکان، زیَع و عِبِر، یعنی هفت تن بودند.
\v 14 اینان بودند پسران اَبیحایِل، پسر حوری پسر یارُاَخ پسر جِلعاد پسر میکائیل پسر یِشیشای پسر یَحدو پسر بوز.
\v 15 اَخی پسر عَبدیئیل پسر جونی، رئیس خاندانشان بود.
\v 16 آنان در جِلعاد می‌زیستند، یعنی در باشان و توابعش، و در تمامی چراگاههای شارون تا سرحدات آنها.
\v 17 پس اینها به تمامی در روزگار یوتام پادشاه یهودا، و در روزگار یِرُبعام پادشاه اسرائیل، در نسب‌نامه‌ها ثبت گردیدند.
\v 18 از میان رِئوبینیان و جادیان و نیم قبیلۀ مَنَسی، دلاورمردانی که سپر و شمشیر برمی‌داشتند و کمانگیر و جنگ‌آزموده بودند، بر روی هم ۴۴۷۶۰ تن بودند.
\v 19 آنان با هاجْریان و یِطور و نافیش و نوداب جنگیده،
\v 20 بر ایشان ظفر یافتند، زیرا خدا هاجْریان و تمامی کسانی را که با آنها بودند به دست ایشان تسلیم کرد، از آن رو که هنگام جنگ نزد خدا فریاد برآوردند، و او خواهش ایشان را اجابت فرمود زیرا که بدو توکل‌کردند.
\v 21 آنان احشامِ هاجْریان را، یعنی پنجاه هزار شتر و دویست و پنجاه هزار گوسفند و دو هزار الاغ را با یکصد هزار تن، به تاراج بردند.
\v 22 از آنجا که جنگ از جانب خدا بود، بسیاری کشته شدند. پس ایشان تا زمان تبعید، در جای آنان ساکن بودند.
\v 23 مردمان نیم قبیلۀ مَنَسی در زمین ساکن شده، از باشان تا بَعَل‌حِرمون، سِنیر و کوه حِرمون، بسیار کثیر گشتند.
\v 24 اینان بودند سران خاندانهایشان: عافِر، یِشعی، اِلیئیل، عِزریئیل، اِرمیا، هودَوْیا و یَحدیئیل. اینان جنگاورانی دلاور، مردانی نامدار، و سران خاندانهایشان بودند.
\v 25 با این حال، به خدای پدرانشان خیانت ورزیده، از پی خدایان اقوامِ سرزمینی که خدا ایشان را از برابرشان نابود کرده بود، زنا کردند.
\v 26 پس خدای اسرائیل، روحِ فول پادشاه آشور، یعنی روحِ تِغلَت‌فِلاِسِر پادشاه آشور را برانگیخت، و او رِئوبینیان و جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی را اسیر کرده، ایشان را به حَلَح، خابور، هارا، و نهر جوزان برد، که تا به امروز در آنجا هستند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 پسران لاوی، جِرشون
\v 2 پسران قُهات، عَمرام، یِصهار، حِبرون و عُزّیئیل بودند.
\v 3 فرزندان عَمرام، هارون و موسی و مریم بودند. پسران هارون، ناداب، اَبیهو، اِلعازار و ایتامار بودند.
\v 4 اِلعازار پدر فینِحاس بود، فینِحاس پدر اَبیشوَع،
\v 5 اَبیشوَع پدر بُقّی، بُقّی پدر عُزّی،
\v 6 عُزّی پدر زِرَحیا، زِرَحیا پدر مِرایوت،
\v 7 مِرایوت پدر اَمَریا، اَمَریا پدر اَخیطوب،
\v 8 اَخیطوب پدر صادوق، صادوق پدر اَخیمَعَص،
\v 9 اَخیمَعَص پدر عَزَریا، عَزَریا پدر یوحانان،
\v 10 و یوحانان پدر عَزَریا؛ عَزَریا در معبدی که سلیمان در اورشلیم بنا کرد، کاهن بود.
\v 11 عَزَریا پدر اَمَریا بود، اَمَریا پدر اَخیطوب،
\v 12 اَخیطوب پدر صادوق، صادوق پدر شَلّوم،
\v 13 شَلّوم پدر حِلقیا، حِلقیا پدر عَزَریا،
\v 14 عَزَریا پدر سِرایا، و سِرایا پدر یِهوصاداق.
\v 15 یِهوصاداق، آنگاه که خداوند یهودا و اورشلیم را به دست نبوکدنصر به تبعید فرستاد، به تبعید رفت.
\v 16 پسران لاوی، جِرشوم، قُهات و مِراری بودند.
\v 17 پسران جِرشوم، لِبنی و شِمعی نام داشتند.
\v 18 پسران قُهات، عَمرام، یِصهار، حِبرون و عُزّیئیل بودند.
\v 19 پسران مِراری، مَحْلی و موشی بودند. اینانند طایفه‌های لاویان بر حسب اجدادشان:
\v 20 از جِرشوم: پسرش لِبنی، پسر او یَحَت، پسر او زِمَّه،
\v 21 پسر او یوآخ، پسر او عِدّو، پسر او زِراح، و پسر او یِاَتِرای.
\v 22 نسل قُهات: پسرش عَمّیناداب، پسر او قورَح، پسر او اَسّیر،
\v 23 پسر او اِلقانَه، پسر او اِبیاساف، پسر او اَسّیر،
\v 24 پسر او تاحَت، پسر او اوریئیل، پسر او عُزّیا، و پسر او شائول.
\v 25 پسران اِلقانَه، عَماسای و اَخیموت بودند؛
\v 26 پسر او
\v 27 پسر او اِلیاب، پسر او یِروحام، پسر او اِلقانَه، و پسر او سموئیل.
\v 28 پسران سموئیل، نخست‌زاده‌اش یوئیل
\v 29 نسل مِراری: مَحْلی، پسر او لِبنی، پسر او شِمعی، پسر او عُزَّه،
\v 30 پسر او شِمِعا، پسر او حَجّیا، و پسر او عَسایا.
\v 31 اینانند مردانی که داوود پس از استقرارِ صندوق عهد در خانۀ خداوند، ایشان را به خدمت سراییدن در خانۀ خداوند برگماشت.
\v 32 اینان تا پیش از آنکه سلیمان خانۀ خداوند را در اورشلیم بنا کند، در برابر مسکن، یعنی خیمۀ ملاقات، به خدمتِ سراییدن مشغول بودند. ایشان وظایف خود را مطابق قوانینِ مربوط به خدمتشان انجام می‌دادند.
\v 33 اینان بودند مردانی که خدمت می‌کردند، و نیز پسرانشان: از پسران قُهاتیان: هیمانِ سراینده پسر یوئیل، پسر سموئیل،
\v 34 پسر اِلقانَه، پسر یِروحام، پسر اِلیئیل، پسر تُوَخ،
\v 35 پسر صوف، پسر اِلقانَه، پسر مَخَت، پسر عَماسای،
\v 36 پسر اِلقانَه، پسر یوئیل، پسر عَزَریا، پسر صَفَنیا،
\v 37 پسر تاحَت، پسر اَسّیر، پسر اِبیاساف، پسر قورَح،
\v 38 پسر یِصهار، پسر قُهات، پسر لاوی، پسر اسرائیل؛
\v 39 و نیز برادرش آساف که به طرفِ راست او می‌ایستاد، یعنی آساف پسر بِرِکیا، پسر شِمِعا،
\v 40 پسر میکائیل، پسر بَعَسیا،
\v 41 پسر اِتنی، پسر زِراح، پسر عَدایا،
\v 42 پسر ایتان، پسر زِمَّه، پسر شِمعی،
\v 43 پسر یَحَت، پسر جِرشوم، پسر لاوی.
\v 44 و به طرفِ چپ، برادرانشان، یعنی پسران مِراری بودند: ایتان پسر قیشی، پسر عَبدی، پسر مَلّوک،
\v 45 پسر حَشَبیا، پسر اَمَصیا، پسر حِلقیا،
\v 46 پسر اَمْصی، پسر بانی، پسر شِمِر،
\v 47 پسر مَحْلی، پسر موشی، پسر مِراری، پسر لاوی.
\v 48 برادرانِ لاویِ آنها به خدمتِ تمامی دیگر وظایف مسکن، یعنی خانۀ خدا، گماشته شدند.
\v 49 اما هارون و نسل او بودند که بر مذبح قربانی تمام‌سوز و مذبح بخور، به جهت هرآنچه در قُدس‌الاقداس انجام می‌شد قربانی می‌گذرانیدند، تا مطابق هرآنچه موسی خادم خدا امر فرموده بود، برای اسرائیل کفّاره کنند.
\v 50 اینانند نسل هارون: پسرش اِلعازار، پسر او فینِحاس، پسر او اَبیشوَع،
\v 51 پسر او بُقّی، پسر او عُزّی، پسر او زِرَحیا،
\v 52 پسر او مِرایوت، پسر او اَمَریا، پسر او اَخیطوب،
\v 53 پسر او صادوق، و پسر او اَخیمَعَص.
\v 54 مسکنهای ایشان بر حسب مکانهای سکونتشان در سرحدات آنها از این قرار است: از آنجا که قرعۀ اوّل از آنِ نسل هارون از طوایف قُهاتیان بود،
\v 55 حِبرون در سرزمین یهودا با چراگاههای اطرافش به ایشان داده شد.
\v 56 ولی کشتزارهای شهر و روستاهایش را به کالیب پسر یِفُنّه دادند.
\v 57 به پسران هارون شهرهای پناهگاه را دادند، یعنی حِبرون، لِبنَه با چراگاههایش، یَتّیر، اِشتِموعَ با چراگاههایش،
\v 58 حیلِن با چراگاههایش، دِبیر با چراگاههایش،
\v 59 عاشان با چراگاههایش، یوتا،
\v 60 همچنین از قبیلۀ بِنیامین، جِبعون،
\v 61 به بقیۀ قُهاتیان، به قید قرعه ده شهر از طوایف نیم‌قبیلۀ مَنَسی داده شد.
\v 62 به جِرشومیان بر حسب طوایفشان سیزده شهر از قبایل یِساکار، اَشیر، نَفتالی و مَنَسی که در باشانند، اختصاص یافت.
\v 63 به مِراریان بر حسب طوایفشان دوازده شهر از قبایل رِئوبین، جاد و زِبولون اختصاص یافت.
\v 64 پس بنی‌اسرائیل این شهرها را با چراگاههایشان به لاویان دادند.
\v 65 آنان شهرهای نامبرده را از قبایل یهودا، شمعون و بِنیامین، به قید قرعه بدیشان دادند.
\v 66 برخی از طوایف قُهاتیان، شهرهای قلمرو خود را از قبیلۀ اِفرایِم داشتند.
\v 67 بدیشان شهرهای پناهگاه داده شد، یعنی شِکیم با چراگاههایش در مناطق مرتفع اِفرایِم، جازِر با چراگاههایش،
\v 68 یُقمِعام با چراگاههایش، بِیت‌حورون با چراگاههایش،
\v 69 و اَیَلون و جَت‌رِمّون با چراگاههایشان؛
\v 70 و از نیم‌قبیلۀ مَنَسی، عانِر و بلعام را با چراگاههایشان به سایر طایفه‌های قُهاتیان دادند.
\v 71 به جِرشومیان این مناطق داده شد: از طایفۀ نیم‌قبیلۀ مَنَسی، جولان در باشان با چراگاههایش و عَشتاروت با چراگاههایش.
\v 72 از قبیلۀ یِساکار، قِدِش با چراگاههایش، دابِرَت با چراگاههایش،
\v 73 راموت با چراگاههایش و عَنِم با چراگاههایش.
\v 74 از قبیلۀ اَشیر، مَشال با چراگاههایش، عَبدون با چراگاههایش،
\v 75 حُقّوق با چراگاههایش و رِحوب با چراگاههایش.
\v 76 از قبیلۀ نَفتالی، قِدِش در جَلیل با چراگاههایش، حَمّون با چراگاههایش و قَریه‌تایِم با چراگاههایش.
\v 77 به سایر مِراریان این مناطق داده شد: از قبیلۀ زِبولون، رِمّون با چراگاههایش و تابور با چراگاههایش.
\v 78 از قبیلۀ رِئوبین، در آن سوی اردن، نزدیک اَریحا واقع در جانب شرقی اردن، باصِر در بیابان با چراگاههایش، یَهْصَه با چراگاههایش،
\v 79 قِدیموت با چراگاههایش و میفَعَت با چراگاههایش.
\v 80 و از قبیلۀ جاد، راموت در جِلعاد با چراگاههایش، مَحَنایِم با چراگاههایش،
\v 81 حِشبون با چراگاههایش و یَعزیر با چراگاههایش.
\s5
\c 7
\p
\v 1 پسران یِساکار، تولَع، فُوَّه، یاشوب و شِمرون بودند، یعنی چهار تن.
\v 2 پسران تولَع، عُزّی، رِفایا، یِریئیل، یَحمای، یِبسام و سموئیل بودند. ایشان سران خاندانهایشان بودند. نسل تولاع جنگاورانی توانا در انساب خود بودند، و شمارشان در روزگار داوود به ‏۲۲۶۰۰ تن می‌رسید.
\v 3 پسر عُزّی، یِزرَحیا بود. پسران یِزرَحیا، میکائیل، عوبَدیا، یوئیل و یِشّیا بودند، یعنی پنج تن که همگی از سران بودند.
\v 4 به همراه ایشان، بر حسب انساب و خاندانهایشان، واحدهای رزمی برای جنگ وجود داشت که شمارشان ۳۶۰۰۰ بود، زیرا که زنان و پسران بسیار داشتند.
\v 5 شمارِ بستگان ایشان از تمامی طوایف یِساکار، ۸۷۰۰۰ جنگاور توانا بود، که در نسب‌نامه ثبت شدند.
\v 6 پسران بِنیامین: بِلاع، باکِر و یِدیعَئیل، سه تن.
\v 7 پسران بِلاع: اِصبون، عُزّی، عُزّیئیل، یِریموت و عیری، پنج تن. ایشان سران خاندانها و جنگاورانی توانا بودند، که ۲۲۰۳۴ از ایشان بر حسب نسب‌نامه‌ها ثبت گردیدند.
\v 8 پسران باکِر: زِمیَره، یوآش، اِلعازار، اِلیوعینای، عُمری، یِرِموت، اَبیّا، عَناتوت و عَلامِت؛ اینان جملگی پسران باکِر بودند.
\v 9 اینان سران خاندانها و جنگاورانی توانا بودند که ۲۰۲۰۰ از ایشان بر حسبِ انساب ایشان در نسب‌نامه‌ها به ثبت رسیدند.
\v 10 پسر یِدیعَئیل: بِلهان. پسران بِلهان: یِعوش، بِنیامین، ایهود، کِنعَنَه، زیتان، تَرشیش و اَخیشاحَر.
\v 11 این فرزندانِ یِدیعَئیل جملگی سران خاندانها و جنگاورانی توانا بودند. ۱۷۲۰۰ از ایشان که قادر به نبرد بودند، به ثبت رسیدند.
\v 12 شُفّیم و حُفّیم پسران عیر بودند، و حوشیم پسرِ اَحیر.
\v 13 پسران نَفتالی: یَحصیئیل، جونی، یِصِر و شَلّوم،
\v 14 پسران مَنَسی: اَسْریئیل، که از مُتَعِۀ اَرامیِ مَنَسی زاده شد؛ او ماکیر پدرِ جِلعاد را نیز بزاد.
\v 15 ماکیر برای حُفّیم و شُفّیم همسر اختیار کرد. نام خواهر ماکیر، مَعَکاه بود. نام پسر دیگرِ
\v 16 مَعَکاه همسر
\v 17 پسر اولام: بِدان. اینان بودند پسران جِلعاد، پسر ماکیر پسر مَنَسی.
\v 18 خواهر او هَمّولِکِه، ایشهود و اَبیعِزِر و مَحلَه را بزاد.
\v 19 پسران شِمیداع: اَخیان و شِکیم و لِقحی و اَنیعام.
\v 20 پسران اِفرایِم: شوتِلاح، پسر او بارِد، پسر او تاحَت، پسر او اِلِعادا، پسر او تاحَت،
\v 21 پسر او زاباد، پسر او شوتِلاح، و نیز عِزِر و اِلِعاد که توسط مردان جَت که در آن سرزمین به دنیا آمده بودند کشته شدند، زیرا آمده بودند تا احشام جَتیان را غارت کنند.
\v 22 پدرشان اِفرایِم روزهای بسیار برایشان ماتم گرفت، و خویشانش آمدند تا او را تسلی دهند.
\v 23 آنگاه اِفرایِم با زنش همبستر شد، و او آبستن شده پسری بزاد. اِفرایِم وی را بِریعَه
\v 24 دختر اِفرایِم، شِیِرَه بود، که بِیت‌حورونِ پایین و بِیت‌حورونِ بالا و نیز اُزّین‌شِیِرَه را بنا کرد.
\v 25 یکی دیگر از پسران اِفرایِم رِفَح بود؛ پسر رِفَح، رِشِف؛
\v 26 پسر او، لَعدان؛ پسر او، عَمّیهود؛ پسر او، اِلیشَمَع؛
\v 27 پسر او، نون، و پسر او، یوشَع.
\v 28 دارایی‌ها و املاک ایشان عبارت بود از بِیت‌ئیل و توابعش، نَعَران به طرف شرق، و جازِر و توابعش، شِکیم و توابعش، تا عَیَّه
\v 29 و نیز در امتداد مرزهای بنی‌مَنَسی، بِیت‌شِاَن و توابعش، تَعَناک و توابعش، مِجِدّو و توابعش، و دُر و توابعش؛ که در اینها پسران یوسف پسر اسرائیل ساکن بودند.
\v 30 پسران اَشیر: یِمنَه، یِشوَه، یِشْوی و بِریعَه. خواهرشان سِراخ بود.
\v 31 پسران بِریعَه: حِبِر، و مَلکیئیل که پدرِ بِرزائیت بود.
\v 32 حِبِر پدرِ یَفلیط، شومیر و حوتام، و خواهرشان شوعَه بود.
\v 33 پسران یَفلیط: فاسَک، بِمهال و عَشوَت. اینان پسران یَفلیط بودند.
\v 34 پسران شومِر: اَخی، رُهجَه، یِحُبَّه و اَرام.
\v 35 پسران برادرِ او هِلِم: صُوفَح، یِمناع، شِلِش و عَمال.
\v 36 پسران صُوفَح: سُوَح، حَرنِفِر، شوعال، بیری، یِمرَه،
\v 37 باصِر، هود، شَمّا، شِلشَه، یِتران
\v 38 پسران یِتِر: یِفُنّه و فِسفا و آرا.
\v 39 پسران عُلّا: آرَح، حَنّیئیل و رِصیا.
\v 40 این فرزندان اَشیر جملگی سران خاندانها بودند، افرادی برگزیده، جنگاورانی توانا، و رؤسای رهبران، که ۲۶۰۰۰ تن از ایشان که قادر به نبرد بودند، در نسب‌نامه‌ها ثبت گردیدند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 بِنیامین پدرِ بِلاع نخست‌زادۀ خویش بود، و اَشبیل پسر دوّمش، و اَخَرَخ، پسر سوّم،
\v 2 و نوحَه پسر چهارم، و رافا پسر پنجم.
\v 3 پسران بِلاع: اَدّار، جیرا، اَبیهود،
\v 4 اَبیشوَع، نَعَمان، اَخُوَخ،
\v 5 جیرا، شِفوفان و حورام.
\v 6 اینانند پسران اِحود، که سران خاندانهای ساکنانِ جِبَع بودند و به مَنَحَت تبعید شدند:
\v 7 نَعَمان، اَخیّا، و جیرا، یعنی هِگلام،
\v 8 شَحَرایِم پس از آنکه زنان خود حوشیم و بَعَرا را طلاق داد، در سرزمین موآب صاحب پسران شد.
\v 9 او از زن خویش خُدِش، صاحبِ این پسران شد: یوباب، ظِبیا، میشا، مَلکام،
\v 10 یِعوص، سَکیا و میرمَه. اینان پسران او، و سران خاندانها بودند.
\v 11 نیز شَحَرایِم از حوشیم، صاحبِ اَبیطوب و اِلفَعَل شد.
\v 12 پسران اِلفَعَل: عِبِر، مِشعام، و شِمِد که اونو و لود را با توابعش بنا کرد،
\v 13 و بِریعَه و شِمَع، که سران خاندانهای ساکنان اَیَلون بودند و ساکنین جَت را بیرون راندند،
\v 14 و همچنین اَخیو، شاشَق و یِرِموت.
\v 15 زِبَدیا، عَراد، عِدِر،
\v 16 میکائیل، یِشپَه و یوخا پسران بِریعَه بودند.
\v 17 زِبَدیا، مِشُلّام، حِزقی، حِبِر،
\v 18 یِشمِرای، یِزلیاه و یوباب پسران اِلفَعَل بودند.
\v 19 یَقیم، زِکْری، زَبْدی،
\v 20 اِلیعینای، صِلِتای، اِلیئیل،
\v 21 عَدایا، بِرایا و شِمرَت پسران شِمعی بودند.
\v 22 یِشپَن، عِبِر، اِلیئیل،
\v 23 عَبدون، زِکْری، حانان،
\v 24 حَنَنیا، عیلام، عَنتوتیا،
\v 25 یِفدِیا و فِنوئیل پسران شاشَق بودند.
\v 26 شَمشِرای، شِحَریا، عَتَلیا،
\v 27 یَعَرِشیا، ایلیا و زِکْری پسران یِروحام بودند.
\v 28 اینان رؤسا و سران خاندانها بر حسب نسب‌نامه‌هایشان بودند، و در اورشلیم می‌زیستند.
\v 29 یِعیئیل
\v 30 نخست‌زادۀ او عَبدون بود، و سپس صور، قِیس، بَعَل، نیر،
\v 31 جِدور، اَخیو، زاکِر،
\v 32 و مِقلوت پدرِ شِمِعاه. اینان نیز نزدیک خویشان خود در اورشلیم می‌زیستند.
\v 33 نیر پدر قِیس بود، قِیس پدر شائول، و شائول پدر یوناتان، مَلکیشوعَ، اَبیناداب و ایشبَعَل.
\v 34 پسر یوناتان مِریب‌بَعَل
\v 35 پسران میکاه، فیتون و مِلِک و تَرِعَ و آحاز بودند.
\v 36 آحاز پدر یِهوعَدَّه بود، و یِهوعَدَّه پدرِ عَلِمِت، عَزمَوِت و زِمری. زِمری پدر موصا بود.
\v 37 موصا پدر بِنِعا بود؛ پسرِ بِنِعا، رافا بود، پسر او اِلِعاسَه، و پسر او آصیل.
\v 38 آصیل را شش پسر بود به نامهای عَزریقام، بُکِرو، اسماعیل، شِعَریا، عوبَدیا و حانان. اینان همگی پسران آصیل بودند.
\v 39 پسران برادرِ او عیشِق عبارت بودند از نخست‌زاده‌اش اولام، دوّم یِعوش، و سوّم اِلیفِلِط.
\v 40 پسران اولام جنگاورانی توانا بودند، و کَمانگیر. ایشان را پسران و نوادگان بسیار بود، یعنی ۱۵۰ تن. اینان جملگی از نسل بِنیامین بودند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس تمامی اسرائیل در نسب‌نامه‌ها ثبت شدند، و اینها در کتاب پادشاهان اسرائیل مکتوبند.
\v 2 نخستین کسانی که بار دیگر در املاک و در شهرهای خود ساکن شدند، اسرائیلیان، کاهنان، لاویان و خدمتگزاران معبد بودند.
\v 3 برخی از مردم یهودا، بِنیامین، اِفرایِم و مَنَسی که در اورشلیم ساکن شدند، از این قرار بودند:
\v 4 عوتای پسر عَمّیهود پسر عُمری پسر اِمری پسر بانی، از نسل فِرِص پسر یهودا.
\v 5 از شیلونیان: نخست‌زاده‌اش عَسایا و دیگر پسرانش.
\v 6 از زِراحیان: یِعوئیل و خویشانش، یعنی ۶۹۰ تن.
\v 7 از بِنیامینیان: سَلّو پسر مِشُلّام پسر هودَوْیا پسر هَسِنواَه،
\v 8 یِبنیا پسر یِروحام، ایلَه پسر عُزّی پسر مِکری، و نیز مِشُلّام پسر شِفَطیا پسر رِعوئیل پسر یِبنِیا.
\v 9 خویشان ایشان بر حسب نسب‌نامه‌هایشان، ۹۵۶ تن بودند. اینان جملگی سران خاندانهایشان بودند.
\v 10 از کاهنان: یِدَعیا، یِهویاریب، یاکین،
\v 11 و عَزَریا پسر حِلقیا پسر مِشُلّام پسر صادوق پسر مِرایوت پسر اَخیطوب، که سرپرست خانۀ خدا بود.
\v 12 همچنین عَدایا پسر یِروحام پسر فَشحور پسر مَلکیا، و مَعَسای پسر عَدیئیل پسر یَحزِرَه پسر مِشُلّام پسر مِشیلِمیت پسر اِمّیر؛
\v 13 و نیز خویشانشان، یعنی سران خاندانهایشان، که ۱۷۶۰ تن بودند، مردانی توانا برای کار خدمت خانۀ خدا.
\v 14 از لاویان: شِمَعیا پسر حَشّوب پسر عَزریقام پسر حَشَبیا از نسل مِراری،
\v 15 و نیز بَقبَقَّر، حارِش، جَلال، مَتَّنیا پسر میکا پسر زِکْری پسر آساف؛
\v 16 همچنین عوبَدیا پسر شِمَعیا پسر جَلال پسر یِدوتون، و بِرِخیا پسر آسا پسر اِلقانَه، که در روستاهای نِطوفاتیان زندگی می‌کرد.
\v 17 محافظان دروازه عبارت بودند از شَلّوم، که رئیس بود، عَقّوب، طَلمون، اَخیمان، و خویشانشان.
\v 18 آنان تا به امروز به عنوان محافظان اردوگاه لاویان در ضلع شرقیِ دروازۀ پادشاه مستقرند.
\v 19 شَلّوم پسر قوری پسر اِبیاساف پسر قورَح به اتفاقِ خویشانِ خاندان پدرش یعنی قورَحیان، مسئول کار خدمت بودند و محافظ آستانۀ مدخلهای خیمه،
\v 20 در ایام گذشته، فینِحاس پسر اِلعازار رئیس ایشان بود، و خداوند با وی می‌بود.
\v 21 زکریا پسر مِشِلِمیا محافظ مَدخلِ خیمۀ ملاقات بود.
\v 22 شمار همۀ اینها که برای محفاظت از آستانۀ دروازه‌ها برگزیده شده بودند، ۲۱۲ تن بود. آنها بر حسب نسب‌نامه‌هایشان در روستاهای خود ثبت شدند. داوود و سموئیلِ نبی ایشان را بر وظایفشان گماشته بودند.
\v 23 پس ایشان و پسرانشان به عنوان محافظ بر دروازه‌های خانۀ خداوند، یعنی خانۀ خیمه، نصب شدند.
\v 24 محافظان در هر چهار طرف مستقر بودند، یعنی شرق، غرب، شمال و جنوب.
\v 25 و خویشانشان که در روستاهایشان بودند، موظف بودند هر هفت روز به نوبت بیایند تا با ایشان باشند.
\v 26 زیرا چهار رئیس محافظان که از لاویان بودند، بر حجره‌ها و خزانه‌های خانۀ خداوند نظارت می‌کردند.
\v 27 آنان در اطراف خانۀ خدا ساکن بودند، زیرا وظیفۀ نگاهبانی از آن را بر عهده داشتند، و بر ایشان بود که هر صبحگاه آن را باز کنند.
\v 28 برخی از ایشان مسئول اسبابِ خدمت بودند، زیرا هرگاه این اسباب بیرون برده یا بازآورده می‌شد، آنها را می‌شمردند.
\v 29 برخی از ایشان بر لوازم و بر تمامی اسباب قُدس، و نیز بر آرد مرغوب، شراب، روغن، بخور و عطرها مأمور بودند.
\v 30 برخی از پسران کاهنان، ترکیبی از عطرها تهیه می‌کردند.
\v 31 یکی از لاویان به نام مَتّیتیا، نخست‌زادۀ شَلّومِ قورَحی، مأمور پختن نان بود.
\v 32 همچنین برخی از خویشان ایشان از قُهاتیان، مأمور بودند نان حضور را هر شَبّات مهیا کنند.
\v 33 و اما سرایندگان، یعنی سران خاندانهای لاویان، در حجره‌های معبد سکونت داشتند و از خدمات دیگر معاف بودند، زیرا که شبانه‌روز به خدمتِ خود مشغول بودند.
\v 34 اینان بودند سران خاندانهای لاویان بر حسب نسب‌نامه‌های ایشان، و در اورشلیم می‌زیستند.
\v 35 یِعیئیل، پدر
\v 36 نام نخست‌زاده‌اش عَبدون، و سپس صور، قِیس، بَعَل، نیر، ناداب،
\v 37 جِدور، اَخیو، زکریا و مِقلوت.
\v 38 مِقلوت پدر شِمِام بود. اینان نیز نزدیک خویشان خود در اورشلیم می‌زیستند.
\v 39 نیر پدر قِیس بود، قِیس پدر شائول، و شائول پدر یوناتان، مَلکیشوعَ، اَبیناداب و ایشبَعَل.
\v 40 پسر یوناتان مِریب‌بَعَل
\v 41 پسران میکاه، فیتون و مِلِک و تَحریعَ و آحاز
\v 42 آحاز پدر یَعرَه بود، و یَعرَه پدر عَلِمِت، عَزمَوِت و زِمری. زِمری پدر موصا بود.
\v 43 موصا پدر بِنِعا بود؛ پسرِ بِنِعا، رِفایا بود، پسر او اِلِعاسَه، و پسر او آصیل.
\v 44 آصیل را شش پسر بود به نامهای عَزریقام، بُکِرو، اسماعیل، شِعَریا، عوبَدیا و حانان. اینان پسران آصیل بودند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و اما فلسطینیان با اسرائیل جنگیدند، و بنی‌اسرائیل از برابر فلسطینیان گریخته، بر کوه جِلبواَع از پای درآمدند.
\v 2 فلسطینیان شائول و پسرانش را سخت تعقیب کرده، پسران شائول یعنی یوناتان، اَبیناداب و مَلکیشوعَ را کشتند.
\v 3 جنگ بر شائول سخت شد، و تیراندازانْ او را یافته، به‌شدت مجروح کردند.
\v 4 آنگاه شائول به سلاحدار خود گفت: «شمشیرت را برگیر و بر من فرود آر، مبادا این نامختونان آمده، استهزایم کنند.» اما سلاحدار او نخواست چنین کند، زیرا بسیار می‌ترسید. پس شائول شمشیر خود را گرفته، خویشتن را بر آن افکند.
\v 5 سلاحدار شائول چون او را مرده دید، او نیز خود را بر شمشیر خویش افکند و مُرد.
\v 6 بدین‌سان شائول مُرد؛ او و سه پسرش و تمامی اهل خانه‌اش با هم مردند.
\v 7 چون تمامی اسرائیلیانی که در وادی بودند، دیدند که لشکریان
\v 8 روز بعد، چون فلسطینیان برای برهنه کردن کشتگان آمدند، اجساد شائول و پسرانش را بر کوه جِلبواَع افتاده یافتند.
\v 9 پس شائول را برهنه کرده، سرِ او و زره‌اش را برگرفتند، و به سراسر سرزمین فلسطین قاصدان فرستادند تا این مژده را به بتهای خویش و به مردم اعلام کنند.
\v 10 آنان زرۀ شائول را در معبد خدایانشان نهادند و سرش را در معبد داجون بر دیوار آویختند.
\v 11 اما چون تمامیِ اهل یابیش جِلعاد شنیدند که فلسطینیان با شائول چه کرده‌اند،
\v 12 مردان دلاورشان جملگی برخاسته، اجساد شائول و پسرانش را برگرفتند و به یابیش آورده، استخوانهایشان را زیر درخت بلوطی که در یابیش است دفن کردند و هفت روز، روزه داشتند.
\v 13 بدین‌سان شائول به سبب خیانتی که به خداوند ورزیده بود مُرد، زیرا کلام خداوند را نگاه نداشته بود، و نیز در طلب هدایت، از احضارکنندۀ ارواح مشورت جُسته بود.
\v 14 او از خداوند هدایت نخواست، پس خداوند او را کُشت و پادشاهی را به داوود پسر یَسا سپرد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 آنگاه تمامی اسرائیل در حِبرون نزد داوود گرد آمده، گفتند: «اینک ما از گوشت و استخوان تو‌ییم.
\v 2 حتی پیش از این نیز آنگاه که شائول سلطنت می‌کرد، تو بودی که اسرائیل را در جنگهایش رهبری می‌کردی. و یهوه خدایت تو را گفت: ”تویی که قوم من اسرائیل را شبانی خواهی کرد، و بر قوم من اسرائیل پیشوا خواهی بود.“»
\v 3 پس مشایخ اسرائیل جملگی به حِبرون نزد داوود پادشاه آمدند، و او در آنجا در حضور خداوند با ایشان پیمان بست، و آنان داوود را بر حسب کلامی که خداوند از طریق سموئیل گفته بود به پادشاهی بر اسرائیل مسح کردند.
\v 4 آنگاه داوود و تمامی اسرائیل به اورشلیم که یِبوس باشد رفتند، و یِبوسیان ساکنِ آنجا بودند.
\v 5 ساکنان یِبوس داوود را گفتند: «بدین‌جا داخل نخواهی شد.» اما داوود دژِ صَهیون، یعنی شهر داوود را تصرف کرد.
\v 6 داوود گفت: «هر که نخست به یِبوسیان حمله بَرَد، رئیس و سردار خواهد بود.» پس یوآب پسر صِرویَه نخست برآمد، و رئیس شد.
\v 7 داوود در آن دژ ساکن شد؛ از این رو، آن را شهر داوود خواندند.
\v 8 او شهر را دورتادور از مِلّو
\v 9 داوود هر روز بزرگ و بزرگتر می‌شد، زیرا خداوندِ لشکرها با او بود.
\v 10 اینانند رؤسای جنگاوران داوود که با تمامی اسرائیل او را در سلطنتش حمایتِ بسیار کردند تا بر حسب کلامی که خداوند دربارۀ اسرائیل گفته بود، وی را پادشاه سازند.
\v 11 این است فهرست جنگاورانِ داوود: یَشُبعامِ حَکمونی، که رئیس آن سه تن بود.
\v 12 بعد از او، اِلعازار پسر دودویِ اَخوخی بود. او یکی از آن سه جنگاور بود.
\v 13 آنگاه که فلسطینیان برای نبرد در فَس‌دَمّیم گرد آمده بودند، او در آنجا همراه داوود بود. در آنجا قطعه زمینی پر از جو بود، و قوم از برابر فلسطینیان می‌گریختند،
\v 14 اما ایشان در میان آن قطعه زمین ایستادگی کرده، از آن دفاع نمودند و فلسطینیان را از پای درآوردند، و خداوند ایشان را به پیروزی عظیم، نجات بخشید.
\v 15 آنگاه که لشکر فلسطینیان در وادی رِفائیم اردو زده بودند، سه تن از آن سی سردار نزد داوود به صخره‌ای که در غار عَدُلّام است، فرود آمدند.
\v 16 داوود در آن وقت در سنگر بود، و قراول فلسطینیان در بِیت‌لِحِم.
\v 17 داوود آرزو کرده، گفت: «ایکاش کسی از چاه بِیت‌لِحِم در کنار دروازه، جرعه‌ای آب به من می‌داد تا بنوشم!»
\v 18 پس آن سه، اردوی فلسطینیان را از میان شکافته، از چاه بِیت‌لِحِم در کنار دروازه، آب کشیدند و آن را برداشته، نزد داوود بردند. اما داوود نخواست آن را بنوشد، بلکه آن را برای خداوند ریخت
\v 19 و گفت: «در حضور خدایم، حاشا از من که چنین کنم. آیا خون این مردان را بنوشم که جان خود را به خطر انداختند؟ زیرا با به خطر افکندن جان خود، آن را آوردند.» بنابراین، نخواست از آن بنوشد. باری، این بود شرح کارهای آن سه جنگاور.
\v 20 اَبیشای برادر یوآب، رئیس آن سی
\v 21 او مکرم‌ترینِ آن سی بود و سردار آنان شد، اما به آن سه نرسید.
\v 22 بِنایا پسر یِهویاداع، مردی شجاع از قَبصِئیل بود. بِنایا کارهای بزرگ می‌کرد. او دو پهلوان موآبی را از پا درآورد، و در روزی برفی به گودالی فرود شده، شیری را کشت.
\v 23 همچنین یک مرد مصریِ بلندقامت را کُشت که قدش به پنج ذِراع
\v 24 آری، بِنایا پسر یِهویاداع چنین کارهایی می‌کرد، و نامی همچون آن سه جنگاور برای خود کسب کرد.
\v 25 او در میان آن سی مکرم بود، اما به آن سه نرسید. داوود او را به فرماندهی محافظان شخصی خود برگماشت.
\v 26 جنگاوران از این قرار بودند: عَسائیل برادر یوآب، اِلحانان پسر دودوی بِیت‌لِحِمی،
\v 27 شَمّوت هَروری، حالِصِ فِلونی،
\v 28 عیرا پسر عِقّیشِ تِقوعی، اَبیعِزِرِ عَناتوتی،
\v 29 سِبِکایِ حوشاتی، عیلای اَخوخی،
\v 30 مَهَرایِ نِطوفاتی، خالِد پسر بَعَنایِ نِطوفاتی،
\v 31 اِتای پسر ریبای از جِبعَۀ بنی‌بِنیامین، بِنایای فِرعَتونی،
\v 32 حورای از وادیهای جاعَش، اَبیئیلِ عَرْباتی،
\v 33 عَزمَوِتِ بَحَرومی، اِلیَحْبای شَعَلبونی،
\v 34 پسران هاشِم جِزونی، یوناتان پسر شاجِه هَراری،
\v 35 اَخیام پسر ساکارِ هَراری، اِلیفال پسر اور،
\v 36 خِفِرِ مِکیراتی، اَخیّای فِلونی،
\v 37 حِصروی کَرمِلی، نَعَرای پسر اِزبای،
\v 38 یوئیل برادر ناتان، مِبحار پسر هاجْری،
\v 39 صِلِقِ عَمّونی، نَحَرایِ بِئیروتی که سلاحدار یوآب پسر صِرویَه بود،
\v 40 عیرای یِتری، جارِبِ یِتری،
\v 41 اوریای حیتّی، زاباد پسر اَحلای،
\v 42 عادینا پسر شیزای رِئوبینی که یکی از رهبران رِئوبینیان بود و سی تن همراهش بودند،
\v 43 حانان پسر مَعَکاه، یوشافاطِ مِتنی،
\v 44 عُزّیای عَشتِروتی، شاماع و یِعیئیل پسران حوتامِ عَروعیری،
\v 45 یِدیعَئیل پسر شِمری و برادرش یوخای تیصی،
\v 46 اِلیئیل از مَحَویم، یِریبای و یوشَویا پسران اِلناعَم، یِتمَۀ موآبی،
\v 47 اِلیئیل، عوبید، و یَعَسیئیل مِصوباتی.
\s5
\c 12
\p
\v 1 اینانند مردانی که نزد داوود به صِقلَغ آمدند، آنگاه که او به سبب شائول پسر قِیس هنوز نمی‌توانست آزادانه حرکت کند. اینان از آن جنگاوران بودند که داوود را در جنگ یاری رساندند؛
\v 2 آنان کماندارانی بودند که به دست راست و چپ، سنگ و تیر پرتاب می‌کردند. ایشان بِنیامینی و از خویشان شائول بودند:
\v 3 رئیس ایشان اَخیعِزِر بود و بعد از او یوآش، که هر دو پسران شِماعَه اهل جِبعَه بودند؛ یِزیئیل و فِلِط، پسران عَزمَوِت؛ بِراکَه، یِیهوی عَناتوتی،
\v 4 یِشمَعیای جِبعونی که جنگاوری در میان آن سی و رهبر آن سی بود، اِرمیا، یَحَزیئیل، یوحانان، یوزاباد اهل جِدیرَه،
\v 5 اِلعوزای، یِریموت، بِعَلیا، شِمَریا، شِفَطیای حَروفی،
\v 6 اِلقانَه و یِشّیا و عَزَرئیل و یوعِزِر و یَشُبِعام، که اهل قورَح بودند،
\v 7 و یوعِلَه و زِبَدیا، پسران یِروحام اهل جِدور.
\v 8 برخی از جادیان در سنگر در بیابان به داوود پیوستند. آنان جنگاورانی توانا و آزموده بودند، مجرّب در به‌کارگیری سپر و نیزه. روی ایشان همچون روی شیر بود، و بسان غزالان بر کوهساران چابک بودند.
\v 9 رئیس ایشان عِزِر بود، در جای دوّم عوبَدیا، سوّم اِلیاب،
\v 10 چهارم مِشمَنَّه، پنجم اِرمیا،
\v 11 ششم عَتّای، هفتم اِلیئیل،
\v 12 هشتم یوحانان، نهم اِلزاباد،
\v 13 دهم اِرمیا و یازدهم مکبَنّای.
\v 14 این جادیان، رؤسای لشکر بودند؛ کوچکترین ایشان با یکصد تن، و بزرگترینشان با هزار تن برابری می‌کرد.
\v 15 اینان بودند کسانی که در ماه نخست از اردن عبور کردند، آنگاه که از تمامی کناره‌هایش طغیان کرده بود، و همۀ کسانی را که در وادیها ساکن بودند، به طرف شرق و به طرف غرب، متواری ساختند.
\v 16 برخی از مردان بِنیامین و یهودا نزد داوود به سنگر رفتند.
\v 17 داوود به استقبال ایشان بیرون آمده، گفت: «اگر در صلح و صفا نزد من آمده‌اید تا یاری‌ام دهید، دل من با شما در پیوند خواهد بود، اما اگر آمده‌اید تا مرا به دشمنانم تسلیم کنید، با اینکه هیچ ظلمی در دستانم نیست، باشد که خدای پدرانمان این را ببیند و داوری کند.»
\v 18 آنگاه روح بر عَماسای، رئیس آن سی، نازل شد، و او چنین گفت:
\v 19 برخی از مردان مَنَسی نیز آنگاه که داوود به همراه فلسطینیان برای جنگ با شائول می‌رفت، به وی پیوستند. اما داوود فلسطینیان را یاری نداد، زیرا سرداران فلسطینیان پس از مشورت، او را باز پس فرستادند و گفتند: «او با سرهای ما به سرورش شائول ملحق خواهد شد.»
\v 20 آنگاه که داوود به صِقلَغ رفت، این مردان از قبیلۀ مَنَسی به وی پیوستند: عَدنَخ، یوزاباد، یِدیعَئیل، میکائیل، یوزاباد، اِلیهو و صِلِتای؛ اینان سرداران هزارها در مَنَسی بودند.
\v 21 آنها به داوود در مقابله با دسته‌های مهاجم یاری می‌رساندند، زیرا همگی جنگاورانی دلاور و سرداران لشکر بودند.
\v 22 بدین‌سان، روز به روز افراد بیشتری برای یاری رساندن به داوود نزد او می‌آمدند، تا اینکه سپاهی عظیم همچون سپاه خدا شکل گرفت.
\v 23 این است شمار مردانِ دسته‌هایی که برای جنگ مسلح شده، نزد داوود به حِبرون آمدند تا مطابق فرمان خداوند، پادشاهی شائول را به داوود مُحَوَّل کنند:
\v 24 از مردان یهودا ۶۸۰۰ تن، که سپر و نیزه داشتند و برای جنگ مسلح بودند؛
\v 25 از مردان شمعون ۷۱۰۰ جنگاورِ دلاور به جهت نبرد؛
\v 26 از مردان لاوی ۴۶۰۰ تن:
\v 27 یِهویاداع رئیس خاندان هارون، با ۳۷۰۰ تن،
\v 28 و صادوق، جنگاوری جوان و دلاور، به همراه ۲۲ سردار از خاندان پدرش؛
\v 29 از مردان بِنیامین، یعنی خویشان شائول، ۳۰۰۰ تن، که اکثرشان تا آن هنگام به خاندان شائول وفادار مانده بودند؛
\v 30 از مردان اِفرایِم، ۲۰۸۰۰ تن، که جنگاورانی دلاور و افرادی نامور در خاندانهایشان بودند؛
\v 31 از نیم قبیلۀ مَنَسی، ۱۸۰۰۰ تن، که به نام تعیین شده بودند تا بیایند و داوود را پادشاه سازند؛
\v 32 از مردان یِساکار، کسانی که زمانها را می‌شناختند و می‌دانستند اسرائیل چه باید بکند، ۲۰۰ رئیس به همراه تمامی خویشاوندانِ تحت فرمانشان؛
\v 33 از زِبولون، ۵۰۰۰۰ سپاهیِ ورزیده و مجهز به تمامیِ سلاح‌های جنگی، که عزم جزم کرده بودند تا به داوود یاری رسانند؛
\v 34 از نَفتالی، ۱۰۰۰ سردار به همراه ۳۷۰۰۰ مردِ مسلح به سپر و نیزه؛
\v 35 از مردان دان، ۲۸۶۰۰۰ مردِ آمادۀ جنگ؛
\v 36 از اَشیر، ۴۰۰۰۰ سپاهیِ ورزیده و آمادۀ جنگ؛
\v 37 و از آن سوی اردن، از مردان رِئوبین و جاد و نیم قبیلۀ مَنَسی، ۱۲۰۰۰۰ مردِ مسلح به تمامی سلاح‌های جنگی برای جنگ.
\v 38 اینان جملگی مردانی جنگاور بودند که صف‌آرایی کردند و با عزمی راسخ به حِبرون آمدند تا داوود را بر تمامی اسرائیل پادشاه سازند. بقیۀ اسرائیل نیز به همین ترتیب جملگی برای پادشاه ساختنِ داوود یکدل بودند.
\v 39 آنان در آنجا سه روز با داوود خوردند و نوشیدند، زیرا برادرانشان برای ایشان تدارک دیده بودند.
\v 40 همچنین همسایگانشان، تا یِساکار و زِبولون و نَفتالی، بر الاغان و شتران و قاطران و گاوان خوراک آوردند، و آذوقۀ فراوان از آرد و قرصِ انجیر و قرص کشمش و شراب و روغن و گاوان و گوسفندان، زیرا در اسرائیل شادمانی بود.
\s5
\c 13
\p
\v 1 آنگاه داوود با سردارانِ هزارها و صدها، یعنی با همۀ رهبران، مشورت کرد.
\v 2 سپس به تمامی جماعت اسرائیل گفت: «اگر صلاح بدانید، و اگر این از جانب یهوه خدای ما باشد، به هر سو برای برادرانمان که در همۀ سرزمینهای اسرائیل باقی مانده‌اند پیغام بفرستیم، و نیز برای کاهنان و لاویان که در شهرها و چراگاههایشان هستند، تا نزد ما گِرد آیند.
\v 3 آنگاه صندوق خدایمان را نزد خود بازآوریم، زیرا که در روزگار شائول از آن
\v 4 و تمامی جماعت گفتند که چنین خواهند کرد، زیرا این امر در نظر تمامی قوم پسند آمد.
\v 5 پس داوود تمامی اسرائیل را از رود شیحور در مصر تا لِبوحَمات
\v 6 سپس داوود و تمامی اسرائیل به بَعَلَه، یعنی به قَریه‌یِعاریم که متعلق به یهوداست، برآمدند تا صندوق خدا را که به نام خداوند مسمی است از آنجا بیاورند، خداوندی که میان کروبیانِ بر روی صندوق جلوس می‌کند.
\v 7 آنان صندوق خدا را بر ارابه‌ای نو، از خانۀ اَبیناداب آوردند. و عُزَّه و اَخیو ارابه را می‌راندند.
\v 8 و داوود و تمامی اسرائیل به قوّتِ تمام با سرود و چنگ و بربط و دف و سنج و شیپور در حضور خدا وجد می‌کردند.
\v 9 اما چون به خرمنگاه کیدون رسیدند، عُزَّه دست خود را دراز کرد تا صندوق را بگیرد، زیرا گاوها می‌لغزیدند.
\v 10 ناگاه خشم خداوند بر عُزَّه افروخته شد، و او را زد، زیرا دست خود را بر صندوق دراز کرده بود، و او همان‌جا در حضور خدا مرد.
\v 11 و داوود به خشم آمد، زیرا خداوند بر عُزَّه خروشیده بود. به همین جهت آن مکان تا به امروز فِرِص‌عُزَّه
\v 12 داوود آن روز از خدا ترسید و با خود گفت: «چگونه می‌توانم صندوق خدا را نزد خود بیاورم؟»
\v 13 پس داوود صندوق را نزد خود به شهر داوود نیاورد، بلکه تغییر جهت داده، آن را به خانۀ عوبیداَدومِ جِتّی برد.
\v 14 بدین ترتیب صندوق خدا سه ماه در خانۀ عوبیداَدوم نزد اهل خانه‌اش ماند، و خداوند اهل خانۀ عوبید‌اَدوم و تمامی اموال وی را برکت داد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و حیرام، پادشاه صور، قاصدان با درختان سرو آزاد و سنگتراشان و نجاران نزد داوود فرستاد، تا برایش خانه‌ای بسازند.
\v 2 پس داوود دانست که خداوند او را به پادشاهی بر اسرائیل استوار کرده، و سلطنتش به خاطر قوم او اسرائیل به‌غایت برافراشته شده است.
\v 3 داوود در اورشلیم زنان بیشتر گرفت، و صاحبِ پسران و دختران بیشتر شد.
\v 4 اینانند نامهای فرزندانی که در اورشلیم برای داوود زاده شدند: شَمّوعا، شوباب، ناتان، سلیمان،
\v 5 یِبحار، اِلیشوعَ، اِلیفِلِط،
\v 6 نوجَه، نِفِج، یافیَع،
\v 7 اِلیشامَع، بِعِلیاداع
\v 8 چون فلسطینیان شنیدند که داوود به پادشاهی بر تمامی اسرائیل مسح شده است، جملگی به جستجویش برآمدند. وقتی داوود این را شنید، به مقابله با ایشان بیرون رفت.
\v 9 باری، فلسطینیان آمده و به وادی رِفائیم یورش برده بودند.
\v 10 پس داوود از خدا مسئلت کرده، پرسید: «آیا به مقابله با فلسطینیان برآیم؟ آیا ایشان را به دست من تسلیم خواهی کرد؟» خداوند به او گفت: «برآی، زیرا من ایشان را به دست تو تسلیم خواهم کرد.»
\v 11 پس به بَعَل‌فِراصیم برآمدند، و داوود در آنجا فلسطینیان را شکست داده، گفت: «خدا همچون سیلابی خروشان، به دست من بر دشمنانم خروشیده است.» از این رو آن مکان بَعَل‌فِراصیم
\v 12 فلسطینیان خدایان خود را در آنجا رها کردند، و داوود فرمان داد که آنها را به آتش بسوزانند.
\v 13 و اما فلسطینیان بار دیگر به آن وادی یورش بردند.
\v 14 و چون داوود دیگر بار از خدا مسئلت کرد، خدا به او گفت: «مستقیم از پی ایشان به آنجا برمَیا، بلکه دور زده، از مقابل درختان بَلْسان
\v 15 وقتی از فراز درختان بَلْسان صدای گامهای لشکریان را شنیدی، آنگاه به جنگ بیرون شو، زیرا خدا پیشاپیش تو بیرون رفته است تا لشکر فلسطینیان را شکست دهد.»
\v 16 پس داوود مطابق آنچه خدا به او دستور داد عمل کرد، و ایشان فلسطینیان را از جِبعون تا جازِر شکست دادند.
\v 17 آوازۀ داوود در همۀ سرزمینها پیچید، و خداوند ترس او را بر تمامی قومها مستولی کرد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 داوود برای خود در شهر داوود خانه‌ها ساخت؛ او برای صندوق خدا مکانی آماده کرده، خیمه‌ای برای آن بر پا نمود.
\v 2 آنگاه داوود گفت: «کسی جز لاویان صندوق خدا را حمل نکند، زیرا خداوند ایشان را برگزیده تا صندوق خداوند را حمل کنند و همواره او را خدمت نمایند.»
\v 3 و داوود همۀ اسرائیلیان را در اورشلیم گرد آورد تا صندوق خداوند را به مکانی که برایش آماده کرده بود، بیاورند.
\v 4 او پسران هارون و لاویان را گرد آورد:
\v 5 از پسران قُهات: اوریئیلِ رئیس را با ۱۲۰ تن از خویشانش.
\v 6 از پسران مِراری: عَسایای رئیس را با ۲۲۰ تن از خویشانش.
\v 7 از پسران جِرشوم: یوئیلِ رئیس را با ۱۳۰ تن از خویشانش.
\v 8 از پسران اِلیصافان: شِمَعیای رئیس را با ۲۰۰ تن از خویشانش.
\v 9 از پسران حِبرون: اِلیئیلِ رئیس را با ۸۰ تن از خویشانش.
\v 10 از پسران عُزّیئیل: عَمّینادابِ رئیس را با ۱۱۲ تن از خویشانش.
\v 11 آنگاه داوود، صادوق و اَبیّاتار را که کاهن بودند و نیز لاویان، یعنی اوریئیل، عَسایا، یوئیل، شِمَعیا، اِلیئیل و عَمّیناداب را فرا خواند
\v 12 و بدیشان گفت: «شما سران خاندانهای لاویان هستید. پس شما و برادرانتان، خود را تقدیس کنید تا صندوق یهوه خدای اسرائیل را به مکانی که برایش آماده کرده‌ام، بیاورید.
\v 13 زیرا از آنجا که بار نخست شما آن را حمل نکردید، یهوه خدایمان بر ما خروشید، چراکه با او دربارۀ شیوۀ درست انجام این کار مشورت نکردیم.»
\v 14 پس کاهنان و لاویان خود را تقدیس کردند تا صندوق یهوه خدای اسرائیل را بیاورند.
\v 15 و لاویان صندوق خدا را، همان‌گونه که موسی مطابق کلام خداوند دستور داده بود، با تیرکهایی که بر شانه‌هایشان بود، حمل کردند.
\v 16 داوود به رؤسای لاویان نیز دستور داد تا از برادران خود سرایندگانی تعیین کنند تا آلات موسیقی، یعنی چنگ و عود و سنج را به آوای بلند بنوازند و بانگ شادی برآورند.
\v 17 پس لاویان، هیمان پسر یوئیل، و از برادرانش، آساف پسر بِرِکیا، و از برادرانشان، یعنی مِراریان، ایتان پسر قوشَیا را تعیین کردند.
\v 18 همراه ایشان، خویشان درجۀ دوّمشان نیز بودند، یعنی زکریا،
\v 19 از سرایندگان، هیمان و آساف و ایتان وظیفه داشتند سنجهای برنجین بنوازند؛
\v 20 زکریا، عَزیئیل، شِمیراموت، یِحیئیل، عُنّی، اِلیاب، مَعَسیا و بِنایا، مسئول نواختن چنگ بر حسب اَلَموت
\v 21 و مَتّیتیا، اِلیفِلیا، مِقنِیا، عوبیداَدوم، یِعیئیل و عَزَزیا، مسئولیت رهبری با عود را بر حسب شِمینیت
\v 22 کِنَنیا، که در موسیقی رهبر لاویان بود، سرایندگان را هدایت می‌کرد، زیرا در این امر مهارت داشت.
\v 23 بِرِکیا و اِلقانَه دربانانِ صندوق بودند.
\v 24 شِبَنیا، یوشافاط، نِتَنئیل، عَماسای، زکریا، بِنایا و اِلعازار که کاهن بودند، کَرِناها را پیشاپیش صندوق خدا می‌نواختند. عوبیداَدوم و یِحیا نیز دربانانِ صندوق بودند.
\v 25 بدین ترتیب داوود و مشایخ اسرائیل و سردارانِ هزارها رفتند تا با شادمانی صندوق عهد خداوند را از خانۀ عوبیداَدوم بیاورند.
\v 26 از آنجا که خدا به لاویانی که صندوق عهد خداوند را می‌بردند یاری رسانید، ایشان هفت گاو نر و هفت قوچ قربانی کردند.
\v 27 داوود، تمامی لاویانِ حاملِ صندوق، سرایندگان، و نیز کِنَنیا که رهبر موسیقی سرایندگان بود، جملگی به ردایی کتان مرغوب ملبس بودند. و داوود ایفودی
\v 28 پس تمامی اسرائیل صندوق عهد خداوند را با هلهله و با صدای بوق و کَرِنا و سنج، و با نوای چنگ و عود آوردند.
\v 29 چون صندوق عهد خداوند به شهر داوود داخل می‌شد، میکال دختر شائول از پنجره نگریسته، داوودِ پادشاه را دید که با شادی می‌رقصید. پس در دل خود او را خوار شمرد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 پس ایشان صندوق خدا را آورده، آن را در خیمه‌ای که داوود برای آن بر پا کرده بود نهادند، و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت به حضور خدا تقدیم کردند.
\v 2 چون داوود از گذراندن قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت فارغ شد، قوم را در نام خداوند برکت داد.
\v 3 او سپس به هر یک از تمامی اسرائیلیان، از زن و مرد، یک قرص نان، یک تکه گوشت و یک قرص کشمش داد.
\v 4 او برخی از لاویان را تعیین کرد تا پیش روی صندوق خداوند خدمت کنند، و یهوه خدای اسرائیل را خوانده، او را سپاس گویند و بستایند.
\v 5 آساف رئیس بود، زکریا دوّم، و سپس یِعیئیل، شِمیراموت، یِحیئیل، مَتّیتیا، اِلیاب، بِنایا، عوبیداَدوم، و یِعیئیل، که چنگ و عود می‌نواختند؛ آساف نیز سنجها را به صدا درمی‌آورد.
\v 6 بِنایا و یَحَزیئیل نیز که کاهن بودند، پیوسته در برابر صندوق عهد خدا شیپور می‌نواختند.
\v 7 در آن روز داوود نخست مقرر داشت که این سرود شکرگزاری به دستِ آساف و برادرانش برای خداوند سراییده شود:
\v 8 خداوند را سپاس گویید،
\v 9 او را بسرایید و برایش سرود ستایش بخوانید!
\v 10 در نام قدوس او فخر کنید؛
\v 11 خداوند و قوّت او را بطلبید؛
\v 12 عجایبی را که به عمل آورده است، یاد بدارید،
\v 13 ای نسل خادم او اسرائیل،
\v 14 اوست یهوه خدای ما!
\v 15 عهد خود را تا به ابد یاد می‌دارد،
\v 16 عهدی را که با ابراهیم بست،
\v 17 آن را چون فریضه‌ای برای یعقوب استوار فرمود،
\v 18 گفت: «به تو سرزمین کنعان را خواهم بخشید،
\v 19 آنگاه که شمارشان اندک بود،
\v 20 آنگاه که از قومی به قوم دیگر آواره بودند،
\v 21 نگذاشت کسی بر ایشان ظلم روا دارد،
\v 22 «دست خود را بر مسیحان من دراز مکنید،
\v 23 ای تمامی زمین، برای خداوند بسرایید؛
\v 24 جلال او را در میان ملتها بازگویید،
\v 25 زیرا خداوند بزرگ است و به‌غایت شایان ستایش؛
\v 26 زیرا همۀ خدایانِ قومها، بتهای بی‌ارزشند،
\v 27 فرّ و شکوه به حضور وی است،
\v 28 ای طوایفِ قومها، وصف خداوند را بگویید!
\v 29 وصفِ جلال نام خداوند را بگویید!
\v 30 ای تمامی زمین، از حضور او بلرزید!
\v 31 آسمان شادی کند و زمین به وجد آید؛
\v 32 دریا و هرآنچه آن را پر می‌سازد، غرّش کند؛
\v 33 آنگاه درختان جنگل پیش روی خداوند بانگ شادی بر خواهند آورد،
\v 34 خداوند را سپاس گویید زیرا که نیکوست،
\v 35 گویید: «ای خدای نجات ما، نجاتمان ده،
\v 36 متبارک باد یهوه، خدای اسرائیل،
\v 37 سپس داوود، آساف و برادرانش را آنجا پیش صندوق عهد خداوند گذاشت تا بر حسب نیازهای روزانه، پیوسته پیش صندوق خدمت کنند؛
\v 38 و نیز عوبیداَدوم و شصت و هشت تن از خویشانش را. عوبیداَدوم پسر یِدوتون، و حوسَه، محافظ دروازه‌ها بودند.
\v 39 نیز داوود، صادوقِ کاهن و برادرانش را که کاهن بودند پیش مسکنِ خداوند، در مکان بلندِ واقع در جِبعون گذاشت
\v 40 تا پیوسته، صبحگاه و شامگاه، قربانیهای تمام‌سوز بر مذبح قربانی تمام‌سوز تقدیم کنند، بنا بر آنچه در شریعت خداوند که آن را به اسرائیل امر فرموده بود، نوشته شده است.
\v 41 همراهِ ایشان، هیمان و یِدوتون و سایر برگزیدگانی بودند که نام برده شده بودند تا خداوند را سپاس گویند، «زیرا که محبتش تا ابدالآباد است».
\v 42 هیمان و یِدوتون وظیفۀ نواختن کَرِنا و سنج و آلات موسیقی برای سرودهای خدا را بر عهده داشتند. پسران یِدوتون کنار دروازه قرار داده شده بودند.
\v 43 آنگاه تمامی قوم روانه شده، هر یک به خانه‌های خود رفتند؛ داوود نیز بازگشت تا اهل خانه‌اش را برکت دهد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 چون داوود در خانۀ خود ساکن شد، به ناتان نبی گفت: «اینک من در خانه‌ای از چوب سروِ آزاد ساکنم، حال آنکه صندوق عهد خداوند زیر خیمه‌ای است.»
\v 2 ناتان به داوود گفت: «هرآنچه در دل داری به جای آور، زیرا خدا با توست.»
\v 3 اما همان شب، کلام خدا بر ناتان نازل شده، گفت:
\v 4 «برو و به خادم من داوود بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: تو نیستی که برای سکونت من خانه‌ای بنا خواهی کرد.
\v 5 زیرا از روزی که اسرائیل را از مصر
\v 6 آیا در همۀ نقاطی که همراه تمامی اسرائیل نقل مکان کردم، به هیچ‌یک از پیشوایان
\v 7 پس اکنون به خدمتگزارم داوود بگو: ”یهوه، خدای لشکرها چنین می‌فرماید: من تو را از چراگاه، از پیِ گوسفندان برگرفتم تا پیشوای قوم من اسرائیل باشی.
\v 8 من هر جا که می‌رفتی، با تو بودم و دشمنانت را جملگی از پیش رویت منقطع ساختم. اکنون نام تو را بزرگ خواهم ساخت، همچون نام بزرگ‌مردان جهان.
\v 9 من برای قوم خود اسرائیل مکانی تعیین خواهم کرد و ایشان را غرس خواهم نمود تا در مکان خویش سکونت گزینند و دیگر جا به جا نشوند. شریران دیگر بر ایشان ستم نخواهند کرد، چنانکه در گذشته
\v 10 از آن هنگام که پیشوایان بر قوم خود اسرائیل برگماشتم، چنین کرده‌اند. من تمامی دشمنانت را مغلوب خواهم ساخت. افزون بر این، به تو اعلام می‌کنم که خداوند برایت خانه‌ای
\v 11 آنگاه که روزهای عمرت به سر آید و نزد پدران خود رحلت کنی، کسی را که از نسل تو و یکی از پسران خودت باشد پس از تو بر خواهم افراشت، و سلطنتش را استوار خواهم ساخت.
\v 12 اوست که برای من خانه‌ای بنا خواهد کرد، و من تخت پادشاهی او را تا به ابد استوار خواهم ساخت.
\v 13 من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود. محبت خود را از او دور نخواهم کرد، چنانکه آن را از کسی که قبل از تو بود دور کردم.
\v 14 او را تا به ابد بر خانه و بر پادشاهی خود پایدار خواهم ساخت، و تخت سلطنتش جاودانه استوار خواهد ماند.“»
\v 15 پس ناتان مطابق تمامی این سخنان و تمامی این رؤیا، با داوود سخن گفت.
\v 16 آنگاه داوودِ پادشاه داخل شده، در حضور خداوند بنشست و گفت: «ای یهوه خدا، من کیستم و خاندان من چیست که مرا تا بدین‌جا رساندی؟
\v 17 و حتی این نیز، ای خدا، در نظرت کم بود چندان که دربارۀ آیندۀ خاندان خدمتگزارت نیز برای ایام طویل سخن گفتی، و مرا ای یهوه خدا، چون مردی بلندمرتبه منظور داشتی.
\v 18 داوود دیگر تو را چه توانَد گفت که خدمتگزارت را چنین مفتخر ساخته‌ای؟ زیرا تو خود، خدمتگزارت را می‌شناسی.
\v 19 ای خداوند، تو به خاطر خدمتگزارت و موافق دلِ خود تمامی این کارِ عظیم را به جا آورده و تمامی این عظمت را آشکار کرده‌ای.
\v 20 خداوندا، چنانکه به گوشهایمان شنیده‌ایم، کسی چون تو نیست و خدایی جز تو نِی.
\v 21 و کیست مانند قوم تو اسرائیل، تنها قوم بر روی زمین که خدا آمده، آنان را فدیه داد تا قوم او باشند؟ تو قومها را از پیش روی قومت، که ایشان را از مصر فدیه دادی، بیرون راندی و بدین‌سان، خویشتن را به اعمال عظیم و مَهیب، نامور ساختی.
\v 22 و تو قوم خود اسرائیل را تا به ابد قوم خویش گردانیدی؛ و تو ای خداوند، خدای ایشان شدی.
\v 23 «پس حال، ای خداوند، کلامی که دربارۀ خدمتگزارت و خاندان او فرمودی تا به ابد استوار مانَد، و بر حسب وعده‌ات عمل نما.
\v 24 باشد که نام تو تا به ابد استوار و بزرگ مانَد و مردمان بگویند: ”یهوه خدای لشکرها، خدای اسرائیل، بر اسرائیل خداست“، و خاندان خدمتگزارت داوود نیز در حضورت پایدار مانَد.
\v 25 زیرا تو ای خدای من، تو خود بر خدمتگزارت آشکار کردی که خانه‌ای برایش خواهی ساخت. از این روست که خدمتگزارت به خود جرأت داده، این دعا را به درگاه تو می‌آورد.
\v 26 حال ای خداوند، تو خدا هستی، و تو این نیکویی را به خدمتگزارت وعده داده‌ای.
\v 27 اکنون تو را پسند آمده است که اهل خانۀ خدمتگزارت را برکت دهی تا در حضورت تا به ابد باقی بماند. زیرا که ای خداوند، تویی که برکت داده‌ای، و تا به ابد مبارک خواهد بود.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 پس از چندی، داوود بر فلسطینیان حمله برده، ایشان را شکست داد و جَت و توابع آن را از دستشان گرفت.
\v 2 داوود موآبیان را نیز شکست داد، و ایشان بندگان داوود شدند و خَراج می‌پرداختند.
\v 3 داوود همچنین هنگامی که می‌رفت تا استیلای
\v 4 و از او هزار ارابه، هفت هزار سواره و بیست هزار پیاده به اسارت گرفت. داوود همۀ اسبان ارابه‌ها را سوای شمار کافی برای حمل صد ارابه، پِی زد.
\v 5 چون اَرامیانِ دمشق به یاری هَدَدعِزِر پادشاه صوبَه آمدند، داوود بیست و دو هزار تن از ایشان را هلاک کرد.
\v 6 سپس در اَرامِ دمشق قراولخانه‌هایی بر پا داشت و اَرامیان بندگان داوود شدند و خَراج می‌پرداختند. خداوند داوود را هر جا که می‌رفت، پیروزی می‌بخشید.
\v 7 داوود همچنین سپرهای زرین خدمتگزاران هَدَدعِزِر را برگرفت و به اورشلیم آورد.
\v 8 او از شهرهای هَدَدعِزِر، یعنی از طِبحَت و کُن، مقادیر زیادی برنج به غنیمت گرفت، که سلیمان از آن دریاچۀ برنجین، ستونها و ظروف برنجین را ساخت.
\v 9 چون توعو، پادشاه حَمات شنید که داوود تمامی لشکر هَدَدعِزِر پادشاه صوبَه را شکست داده است،
\v 10 پسرش هَدورام را نزد داوود پادشاه فرستاد تا از سلامتی‌اش جویا شده، او را به خاطر جنگش با هَدَدعِزِر و شکست دادنِ او تهنیت گوید، زیرا هَدَدعِزِر اغلب با توعو در جنگ بود. هَدورام همه گونه ظروف زرین، سیمین و برنجین با خود آورد.
\v 11 داوودِ پادشاه این ظروف را نیز با نقره و طلایی که از تمامی قومها، یعنی از اَدومیان، موآبیان، عَمّونیان، فلسطینیان و عَمالیقیان گرفته بود، وقف خداوند کرد.
\v 12 اَبیشای پسر صِرویَه، هجده هزار اَدومی را در وادی نمک کشت.
\v 13 او سپس قراولخانه‌هایی در اَدوم بر پا کرد، و اَدومیان جملگی بندۀ داوود شدند. خداوند داوود را هر جا که می‌رفت، پیروزی می‌بخشید.
\v 14 بدین‌سان داوود با اجرای عدل و انصاف نسبت به همۀ قوم خود، بر تمامی اسرائیل سلطنت می‌کرد.
\v 15 یوآب پسر صِرویَه سردار لشکر، و یَهوشافاط پسر اَخیلود، وقایع‌نگار بود؛
\v 16 صادوق پسر اَخیطوب و اَخیمِلِک
\v 17 بِنایا پسر یِهویاداع، سردار کِریتیان و فِلیتیان بود، و پسران داوود نیز صاحبمنصبانِ والامقام در محضر پادشاه بودند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 چندی بعد، ناحاش، پادشاه عَمّونیان درگذشت و پسرش به جای او پادشاه شد.
\v 2 داوود گفت: «بر خانون، پسر ناحاش احسان خواهم کرد، زیرا پدرش بر من احسان کرد.» پس داوود قاصدان فرستاد تا خانون را به خاطر پدرش تسلی دهد. اما چون خادمان داوود به سرزمین عَمّونیان نزد خانون رسیدند تا تسلی‌اش دهند،
\v 3 امیران عَمّونیان به خانون گفتند: «آیا گمان می‌کنی داوود از فرستادن این تسلی‌دهندگان نزد تو قصد تکریم پدرت دارد؟ آیا نه این است که خادمان او به جهت تفحص و سرنگون کردن و برای جاسوسی این سرزمین نزدت آمده‌اند؟»
\v 4 پس خانون، خدمتگزاران داوود را گرفته، ریش آنان را تراشید و جامه‌ها‌یشان را از میان، یعنی از نشیمنگاه بدرید و ایشان را روانه کرد.
\v 5 چون کسی آمده، داوود را از حال آن مردان باخبر ساخت، داوود قاصدان به استقبال ایشان فرستاد، زیرا که بسیار خجل بودند. و پادشاه فرمود: «در اَریحا بمانید تا ریشتان بلند شود؛ آنگاه بازگردید.»
\v 6 چون عَمّونیان دیدند که بوی تَعفن در مشام داوود شده‌اند، خانون و عَمّونیان یک هزار وزنه
\v 7 آنان سی و دو هزار ارابه و پادشاه مَعَکاه را با سپاهیانش اجیر کردند، و ایشان آمده، مقابل میدِبا اردو زدند. عَمّونیان نیز از شهرهایشان گرد آمده، عازمِ نبرد شدند.
\v 8 به شنیدن این خبر، داوود یوآب را با همۀ لشکر مردان جنگاور گسیل داشت.
\v 9 عَمّونیان بیرون آمده، نزد مدخل شهر برای جنگ صف‌آرایی کردند. پادشاهانی که آمده بودند نیز جداگانه در دشتها مستقر شدند.
\v 10 چون یوآب دید که هم پیشِ رو و هم پشتِ سرش جنگ برپاست، برخی از بهترین مردان اسرائیل را برگزید و در مقابل اَرامیان به صف آراست.
\v 11 بقیۀ مردانش را نیز به دست برادرش اَبیشای سپرد، و ایشان در برابر عَمّونیان صف‌آرایی کردند.
\v 12 یوآب گفت: «اگر اَرامیان از من نیرومندتر بودند، تو به یاری من بیا، ولی اگر عَمّونیان از تو نیرومندتر بودند، من به یاری‌ات خواهم آمد.
\v 13 پس قوی باش و بگذار تا برای قوم خود و شهرهای خدایمان دلیر باشیم، و خداوند آنچه در نظرش نیکوست به جای آورَد.»
\v 14 پس یوآب و مردانی که همراهش بودند، نزدیک آمدند تا با اَرامیان بجنگند، و آنان از برابر او گریختند.
\v 15 چون عَمّونیان دیدند که اَرامیان می‌گریزند، آنان نیز از برابر اَبیشای، برادر یوآب، گریختند و به شهر درآمدند. آنگاه یوآب به اورشلیم آمد.
\v 16 وقتی اَرامیان دیدند که از اسرائیل شکست خورده‌اند، قاصدان فرستاده، اَرامیانِ آن سوی رود
\v 17 چون داوود باخبر شد، تمامی اسرائیل را گرد آورده، از رود اردن عبور کرد و به ایشان رسیده، در برابرشان صف‌آرایی نمود. و چون داوود در برابر اَرامیان صف آراست، ایشان با او جنگیدند.
\v 18 اما از برابر اسرائیل گریختند، و داوود از اَرامیان، هفت هزار ارابه‌ران و چهل هزار پیاده را کشت، و شوفَک فرماندۀ لشکر آنها را نیز هلاک کرد.
\v 19 چون خدمتگزارانِ هَدَدعِزِر دیدند که از اسرائیل شکست خورده‌اند، با داوود صلح کردند و بندۀ او شدند. و اَرامیان دیگر نخواستند عَمّونیان را یاری دهند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 به هنگام بهار، آن زمان که پادشاهان به جنگ بیرون می‌روند، یوآب لشکر را رهبری کرده، سرزمین عَمّونیان را ویران ساخت و آمده، رَبَّه را محاصره کرد. اما داوود در اورشلیم ماند. یوآب به رَبَّه یورش برده، آن را ویران کرد.
\v 2 و داوود تاج پادشاهشان
\v 3 نیز مردمانی را که در آنجا بودند از شهر بیرون برده، آنان را با اَرّه و کُلنگ و تَبر به کار برگماشت.
\v 4 پس از آن، جنگی با فلسطینیان در جازِر درگرفت. در آن زمان، سِبِکایِ حوشاتی، سِفّای را که از اولاد رافای غول‌پیکر بود کشت، و فلسطینیان مطیع شدند.
\v 5 و باز با فلسطینیان جنگ شد، و اِلحانان پسر یاعیر، لَحْمی برادرِ جُلیاتِ جِتّی را که چوب نیزه‌اش به بزرگی تیر نساجی بود، کشت.
\v 6 و جنگی دیگر در جَت درگرفت؛ در آن جنگ، مردی بلندقامت بود که هر دست و هر پایش شش انگشت داشت، یعنی بیست و چهار انگشت؛ او نیز از اولادِ رافا بود.
\v 7 چون او اسرائیل را به چالش کشید، یوناتان پسر شِمِعا برادر داوود، او را کشت.
\v 8 اینان در جَت برای رافا زاده شدند، و به دست داوود و مردانش از پای درآمدند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 آنگاه شیطان بر ضد اسرائیل برخاسته، داوود را برانگیخت تا اسرائیل را سرشماری کند.
\v 2 پس داوود به یوآب و به سرداران لشکر گفت: «بروید و قوم اسرائیل را از بِئِرشِبَع تا دان بشمارید، و مرا خبر دهید تا شمارشان را بدانم.»
\v 3 اما یوآب گفت: «خداوند بر شمار قوم خویش هر چه باشد، صد چندان بیفزاید! ای سرورم پادشاه، آیا تمامی ایشان خدمتگزاران سرورم نیستند؟ پس چرا سرورم چنین درخواستی دارد؟ چرا این امر باعث تقصیرکاری اسرائیل شود؟»
\v 4 اما کلام پادشاه بر یوآب غالب آمد. پس یوآب عزیمت کرده، سرتاسر اسرائیل را پیمود و سپس به اورشلیم بازگشت.
\v 5 یوآب شمارِ نام‌نوشتگانِ قوم را به داوود داد: در تمامی اسرائیل یک میلیون و یکصد هزار مردِ شمشیرزن بود، و در یهودا چهار صد و هفتاد هزار مرد.
\v 6 ولی لاویان و بِنیامینیان را در زمرۀ نام‌نوشتگان نیاورد، زیرا که فرمان پادشاه در نظر یوآب کراهت‌آور بود.
\v 7 اما این شمارش در نظر خدا ناپسند آمد، پس اسرائیل را زد.
\v 8 آنگاه داوود به خدا گفت: «من با انجام این کار، گناهی بزرگ ورزیده‌ام. پس حال تمنا دارم تقصیر خادمت را رفع نمایی، چراکه بس احمقانه عمل کردم.»
\v 9 و خداوند، جاد، نبی داوود را خطاب کرده، گفت:
\v 10 «برو و به داوود بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: سه چیز در برابرت می‌نهم. یکی را برای خود برگزین تا آن را برایت به عمل آورم.“»
\v 11 پس جاد نزد داوود آمد و به او گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”از اینها یکی را برای خود برگزین:
\v 12 سه سال قحطی، یا سه ماه تار و مار شدن در برابر دشمنانت و گرفتار آمدن به شمشیر ایشان، و یا سه روز شمشیرِ خداوند، یعنی زمین به طاعون دچار شود و فرشتۀ خداوند تمام قلمرو اسرائیل را سراسر ویران سازد.“ حال تصمیم بگیر نزد فرستندۀ خود چه پاسخ برم.»
\v 13 داوود به جاد گفت: «بسیار در تنگی هستم. تمنا آنکه به دست خداوند بیفتم زیرا که رحمتهایش بس عظیم است، اما به دست انسان نیفتم.»
\v 14 پس خداوند طاعون بر اسرائیل فرستاد، و هفتاد هزار تن از اسرائیل مردند.
\v 15 و خدا فرشته‌ای به اورشلیم فرستاد تا آن را ویران سازد، اما چون فرشته در حال ویران کردن اورشلیم بود، خداوند دید و از آن بلا منصرف شد، و به فرشته‌ای که هلاک می‌کرد، فرمود: «کافی است! حال، دست خود بازدار!» و فرشتۀ خداوند نزد خرمنگاه اُرنانِ
\v 16 داوود چشمان خود را برافراشته، فرشتۀ خداوند را دید که بین زمین و آسمان ایستاده و شمشیری برهنه به دست دارد که آن را بر فراز اورشلیم برافراشته است. آنگاه داوود و مشایخ، پلاس در بر، به رویْ بر زمین افتادند.
\v 17 و داوود به خدا گفت: «آیا من نبودم که فرمان دادم قوم را شمارش کنند؟ مَنَم که گناه ورزیده و مرتکب شرارتی عظیم شده‌ام. اما این گوسفندان چه کرده‌اند؟ ای یهوه خدای من، تمنا اینکه دست تو بر ضد من و بر ضد خاندانم باشد، اما بر قوم خود بلا میاور.»
\v 18 آنگاه فرشتۀ خداوند جاد را امر فرمود تا به داوود بگوید که به خرمنگاه اُرنانِ یِبوسی برآمده، مذبحی برای خداوند در آنجا بر پا کند.
\v 19 پس داوود موافق کلامی که جاد به نام خداوند گفته بود، برفت.
\v 20 و اما اُرنان به خرمن‌کوبی مشغول بود. او برگشته، فرشته را دید، و چهار پسرش که همراه وی بودند خود را پنهان کردند.
\v 21 چون داوود نزد اُرنان آمد، اُرنان نگریسته، او را دید و از خرمنگاه بیرون آمد. او به داوود تعظیم کرده، رویْ بر زمین نهاد.
\v 22 داوود به اُرونان گفت: «محل خرمنگاه را به من بده تا مذبحی برای خداوند بنا کنم. آن را به بهای کامل به من بده، تا بلا از قوم بازداشته شود.»
\v 23 اُرنان به داوود گفت: «آن را برای خود برگیر. سرورم پادشاه آنچه در نظرش پسند آید، به عمل آورَد. ببین من گاوان نر را برای قربانیهای تمام‌سوز و خرمن‌کوبها را برای هیزم و گندم را به جهت هدیۀ آردی می‌دهم؛ من همۀ اینها را می‌بخشم.»
\v 24 اما داوودِ پادشاه به اُرنان گفت: «نه، بلکه به‌یقین بهای کامل را خواهم پرداخت؛ آنچه را از آن توست برای خداوند نخواهم گرفت و قربانیهای تمام‌سوزِ بی‌بها تقدیم نخواهم کرد.»
\v 25 پس داوود به وزنِ ششصد مثقال
\v 26 داوود در آنجا برای خداوند مذبحی بنا کرد و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم کرده، خداوند را خواند. و خداوند از آسمان بر مذبح قربانی تمام‌سوز آتش نازل کرده، داوود را مستجاب فرمود.
\v 27 آنگاه خداوند به فرشته فرمان داد، و او شمشیر خود را در نیام کرد.
\v 28 در آن هنگام، چون داوود دید که خداوند او را در خرمنگاهِ اُرنانِ یِبوسی مستجاب کرده است، در آنجا قربانی تقدیم نمود.
\v 29 زیرا مسکن خداوند که موسی در بیابان بر پا کرده بود، و نیز مذبح قربانی تمام‌سوز، در آن هنگام در مکان بلند در جِبعون بود.
\v 30 اما داوود نمی‌توانست نزد آن برود تا از خدا مسئلت کند، زیرا از شمشیر فرشتۀ خداوند می‌ترسید.
\s5
\c 22
\p
\v 1 آنگاه داوود گفت: «اینجا خانۀ یهوه خدا خواهد بود و اینجا، مذبح قربانی تمام‌سوز برای اسرائیل!»
\v 2 داوود فرمان داد تا غریبان ساکن سرزمین اسرائیل را گرد آورند، و سنگتراشان معین کرد تا سنگهای تراشیده برای بنای خانۀ خدا آماده کنند.
\v 3 او همچنین مقدار زیادی آهن تهیه کرد تا میخ‌ها برای لِنگه‌های دروازه‌ها و بَستها بسازد، و برنج بسیار، چندان که نمی‌شد وزن کرد،
\v 4 و نیز تعداد بی‌شمار چوب سرو آزاد، زیرا که اهالی صیدون و صور چوب سرو آزادِ بسیار برای داوود آورده بودند.
\v 5 داوود گفت: «پسرم سلیمان جوان و بی‌تجربه است؛ خانه‌ای که برای خداوند ساخته می‌شود باید به‌غایت شکوهمند باشد و معروف در تمامی ممالکْ. پس من خود برای آن تدارک خواهم دید.» بدین‌سان داوود پیش از رحلتش، به تفصیل برای این منظور تدارک دید.
\v 6 آنگاه داوود، پسرش سلیمان را فرا خواند و به او وصیت کرد تا برای یهوه خدای اسرائیل خانه‌ای بسازد.
\v 7 او به سلیمان گفت: «ای پسرم، در دلم بود که برای نام یهوه خدایم خانه‌ای بسازم.
\v 8 اما کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: ”تو خونهای بسیار ریخته‌ای و جنگهای عظیم کرده‌ای، پس برای نام من خانه‌ای بنا نخواهی کرد، زیرا که در حضور من خونهای بسیار بر زمین ریخته‌ای.
\v 9 اینک برایت پسری زاده خواهد شد که مردی آرام خواهد بود، زیرا من او را از تمامی دشمنان پیرامونش آرامی خواهم بخشید. از این رو، نام او سلیمان
\v 10 اوست که برای نام من خانه‌ای بنا خواهد کرد. او مرا پسر خواهد بود و من او را پدر، و من تخت پادشاهی او را تا به ابد بر اسرائیل استوار خواهم ساخت.“
\v 11 حال ای پسرم، خداوند با تو باد تا کامیاب شوی، و خانۀ یهوه خدای خود را بنا کنی، چنانکه درباره‌ات گفته است.
\v 12 خداوند تو را بصیرت و فهم عطا فرماید، تا آنگاه که تو را بر حکومتِ اسرائیل می‌گمارد، شریعت یهوه خدای خود را نگاه داری.
\v 13 آنگاه کامیاب خواهی شد، اگر فرایض و احکامی را که خداوند دربارۀ اسرائیل به موسی امر فرمود، به‌دقّت به جای آوری. پس قوی و دلیر باش! مترس و هراسان مشو!
\v 14 اینک با رنج بسیار، یکصد هزار وزنه
\v 15 نیز کارگران بسیار خواهی داشت: سنگتراشان و سنگ‌بُران و نجاران، و نیز صنعتگران از هر نوع، که در هر صنعتی ماهرند:
\v 16 یعنی در طلا و نقره و برنج و آهنِ بی‌شمار. پس برخیز و دست به کار شو! خداوند همراه تو باشد!»
\v 17 داوود همچنین به تمامی رهبران اسرائیل فرمان داد تا پسرش سلیمان را یاری دهند.
\v 18 او گفت: «آیا یهوه خدای شما با شما نیست؟ و آیا او شما را از هر سو آرامی نبخشیده است؟ زیرا او ساکنان این سرزمین را به دست من تسلیم کرده، و این سرزمین در حضور خداوند و قومش مطیع شده است.
\v 19 پس حال دل و جان خود را به جُستن یهوه خدای خویش معطوف سازید. برخیزید و قُدس یهوه خدا را بسازید، تا صندوق عهد خداوند و ظروف مقدس خدا را به خانه‌ای که برای نام خداوند بنا خواهد شد، بیاورید.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 چون داوود پیر و سالخورده شد، پسر خود سلیمان را بر اسرائیل پادشاه ساخت.
\v 2 داوود، تمامی رهبران اسرائیل و کاهنان و لاویان را گرد آورد.
\v 3 لاویانِ سی ساله و بالاتر، شمارش شدند، که شمارشان سی و هشت هزار مرد بود.
\v 4 داوود گفت: «از اینان، بیست و چهار هزار تن بر امور خانۀ خداوند نظارت کنند، شش هزار تن صاحبمنصب و داور باشند،
\v 5 چهار هزار تن محافظِ دروازه‌ها باشند، و چهار هزار تن نیز خداوند را با سازهایی که برای ستایش ساخته‌ام، بستایند.»
\v 6 داوود ایشان را بر حسب پسران لاوی، یعنی جِرشون، قُهات و مِراری، به چند دسته تقسیم کرد.
\v 7 از جِرشونیان: لَعدان و شِمعی.
\v 8 پسران لَعدان: یِحیئیل، که رئیس بود، و سپس زیتام و یوئیل، یعنی سه تن.
\v 9 پسران شِمعی، شِلومیت و حَزیئیل و هاران بودند، یعنی سه تن. اینان بودند سران خاندانهای لَعدان.
\v 10 و پسران شِمعی، یَحَت، زیزا، یِعوش و بِریعَه بودند. اینان چهار پسر شِمعی بودند.
\v 11 یَحَت رئیس بود، و زیزا دوّم، اما یِعوش و بِریعَه از آنجا که پسرانِ بسیار نداشتند، همچون یک خاندان محسوب شدند.
\v 12 پسران قُهات: عَمرام، یِصهار، حِبرون و عُزّیئیل، یعنی چهار تن.
\v 13 پسران عَمرام: هارون و موسی. هارون جدا شد تا او و پسرانش اشیاء بسیار مقدس را پیوسته تقدیس کنند، به حضور خداوند بخور بسوزانند، او را خدمت کنند، و تا به ابد به نام او برکت دهند.
\v 14 پسران موسی مرد خدا، در زمرۀ قبیلۀ لاوی آورده شدند.
\v 15 پسران موسی: جِرشوم و اِلعازار.
\v 16 پسران جِرشوم: شِبوئیل، که رئیس بود.
\v 17 پسران اِلعازار: رِحَبیا، که رئیس بود. اِلعازار پسر دیگری نداشت، اما پسران رِحَبیا بسیار پرشمار بودند.
\v 18 پسران یِصهار: شِلومیت، که رئیس بود.
\v 19 پسران حِبرون: یِریا، که رئیس بود؛ اَمَریا، دوّم؛ یَحَزیئیل، سوّم؛ و یِقَمِعام، چهارم.
\v 20 پسران عُزّیئیل: میکاه، که رئیس بود؛ یِشّیا، دوّم.
\v 21 پسران مِراری، مَحْلی و موشی بودند. پسران مَحْلی، اِلعازار و قِیس بودند.
\v 22 اِلعازار مُرد بی‌آنکه صاحب پسری شود، اما دختران داشت، که خویشانشان، یعنی پسران قِیس، ایشان را به زنی گرفتند.
\v 23 پسران موشی، مَحْلی و عِدِر و یِرِموت بودند، یعنی سه تن.
\v 24 اینان بودند پسران لاوی بر حسب خاندانهایشان، یعنی سران خاندانها که بر حسب شمارِ نامهای افراد بیست ساله و بالاتر، ثبت شده بودند و وظیفۀ آنها اشتغال به کار خدمت خانۀ خداوند بود.
\v 25 زیرا داوود گفته بود: «از آنجا که یهوه خدای اسرائیل قوم خود را آرامی بخشیده و تا به ابد در اورشلیم ساکن شده است،
\v 26 دیگر نیازی نیست لاویان، مسکن یا هیچ‌یک از لوازمِ خدمتِ مسکن را حمل کنند.»
\v 27 بدین ترتیب، بنا بر آخرین فرمان داوود، پسران لاوی که بیست ساله و بالاتر بودند، شمارش شدند.
\v 28 وظیفۀ لاویان این بود که پسران هارون را در خدمت خانۀ خداوند یاری دهند. بر آنها بود که از صَحنها و حُجره‌ها نگاهداری کنند، تمامی اسباب مقدس را تطهیر نمایند، و هر کار دیگر را که به خدمت خانۀ خدا مربوط می‌شد انجام دهند.
\v 29 نیز وظیفه داشتند ایشان را در خصوص نان حضور، آرد به جهت هدیۀ آردی، گِرده‌های نانِ بی‌خمیرمایه، هدایای پختنی و هدایای آمیخته به روغن، و نیز در خصوص تمامی وزنها و اندازه‌ها، یاری رسانند.
\v 30 آنان موظف بودند هر صبحگاه به شکرگزاری و ستایش خداوند بایستند، و به همین ترتیب هر شامگاه،
\v 31 و نیز به هنگام تقدیم قربانیهای تمام‌سوز به خداوند در شَبّات، هنگام ماه نو، و در اعیاد؛ بر آنان بود که پیوسته بر حسب شمار مطالبه شده از ایشان، به حضور خداوند قربانی تقدیم کنند.
\v 32 بدین ترتیب لاویان مسئولیت انجام امور مربوط به خیمۀ ملاقات و قُدس را بر عهده داشتند، و به برادرانشان یعنی پسران هارون یاری رسانده، تحت نظارتِ آنان خدمت خانۀ خداوند را به جا می‌آوردند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 گرو‌ه‌های مختلف از نسل هارون از این قرار بودند: پسران هارون، ناداب، اَبیهو، اِلعازار و ایتامار بودند.
\v 2 ناداب و اَبیهو پیش از پدر خود درگذشتند و پسری نداشتند، پس تنها اِلعازار و ایتامار کهانت کردند.
\v 3 داوود به یاری صادوق از نسل اِلعازار و اَخیمِلِک از نسل ایتامار، ایشان را بر حسب وظایفی که بدیشان محول شده بود، در خدمتشان به گروه‌های مختلف تقسیم کرد.
\v 4 از آنجا که شمار مردانی که توانایی ریاست داشتند در میان پسران اِلعازار بیش از پسران ایتامار بود، از میان پسران اِلعازار شانزده سَر برای خاندانها، و از میان پسران ایتامار هشت سَر برای خاندانها تعیین شدند.
\v 5 همۀ این افراد به یکسان به قید قرعه تقسیم شدند، زیرا هم در میان پسران اِلعازار و هم در میان پسران ایتامار، صاحبمنصبانِ قُدسْ و صاحبمنصبانِ امور الهی وجود داشتند.
\v 6 شِمَعیای کاتب، پسر نِتَنئیل، که از لاویان بود، نامهای ایشان را در حضور پادشاه و امیران و صادوقِ کاهن و اَخیمِلِک پسر اَبیّاتار و سران خاندانهای کاهنان و لاویان ثبت کرد. یک خاندان برای اِلعازار و یک خاندان برای ایتامار برگزیده شد.
\v 7 نخستین قرعه به نام یِهویاریب درآمد، دوّمین به نام یِدَعیا،
\v 8 سوّمین به نام حاریم، چهارمین به نام سِعوریم،
\v 9 پنجمین به نام مَلْکیا، ششمین به نام میامین،
\v 10 هفتمین به نام هَقّوص، هشتمین به نام اَبیّا،
\v 11 نهمین به نام یِشوعَ، دهمین به نام شِکَنیا،
\v 12 یازدهمین به نام اِلیاشیب، دوازدهمین به نام یَقیم،
\v 13 سیزدهمین به نام حُفّه، چهاردهمین به نام یِشِبِآب،
\v 14 پانزدهمین به نام بِلجَه، شانزدهمین به نام اِمّیر،
\v 15 هفدهمین به نام حِزیر، هجدهمین به نام هَفِصیص،
\v 16 نوزدهمین به نام فِتَحیا، بیستمین به نام حِزقیال،
\v 17 بیست و یکمین به نام یاکین، بیست و دوّمین به نام جامول،
\v 18 بیست و سوّمین به نام دِلایا، و بیست و چهارمین قرعه به نام مَعَزیا.
\v 19 این بود ترتیب انجام وظیفۀ ایشان در خصوص داخل شدن به خانۀ خداوند بر حسب دستورالعملی که به واسطۀ پدرشان هارون، مطابق فرمان یهوه خدای اسرائیل، بدیشان داده شد.
\v 20 و اما دربارۀ بقیۀ پسران لاوی:
\v 21 از رِحَبیا: از پسرانش، یِشّیا که رئیس بود؛
\v 22 از یِصهاریان: شِلوموت؛
\v 23 پسران حِبرون: یِریا،
\v 24 پسر عُزّیئیل: میکاه؛
\v 25 برادر میکاه: یِشّیا؛
\v 26 پسران مِراری: مَحْلی و موشی.
\v 27 پسران مِراری:
\v 28 از مَحْلی: اِلعازار، که فرزندی نداشت.
\v 29 از قِیس: پسرِ قیس، یِرَخمِئیل.
\v 30 پسران موشی: مَحْلی و عِدِر و یِریموت.
\v 31 ایشان نیز همانند برادرانشان یعنی پسران هارون، در حضور داوودِ پادشاه و صادوق و اَخیمِلِک و سران خاندانهای کاهنان و لاویان، بر حسب قرعه منصوب شدند. سران خاندانها و برادرانِ کوچکترشان به یکسان بر حسب قرعه منصوب گردیدند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 داوود و سرداران لشکر، برخی از پسران آساف و هیمان و یِدوتون را برای خدمت جدا کردند، تا با چنگ و بربط و سنج نبوّت کنند. فهرست کسانی که این خدمت را انجام می‌دادند، و شرح وظایفشان، از این قرار است:
\v 2 از پسران آساف:
\v 3 از یِدوتون، پسران یِدوتون:
\v # جِدَلیا، صِری، یِشَعیا، شِمعی،
\v 4 از هیمان، پسران هیمان:
\v 5 اینان جملگی پسرانِ هیمان، نبی پادشاه بودند، که بر طبق وعدۀ خدا به او بخشیده شدند تا مایۀ سربلندی‌اش باشند، زیرا خدا به هیمان چهارده پسر و سه دختر عطا فرمود.
\v 6 آنان جملگی زیرِ دست پدرانشان بودند، تا به جهت خدمتِ خانۀ خدا با سنج و چنگ و بربط در خانۀ خداوند بسرایند. آساف، یِدوتون و هیمان زیرِ دست پادشاه بودند.
\v 7 شمار آنان و بستگانشان، که سراییدن برای خداوند را آموخته بودند، یعنی شمار تمامی افراد ماهر، دویست و هشتاد و هشت تن بود.
\v 8 ایشان برای وظایف خود قرعه انداختند، از کوچک و بزرگ و معلم و شاگرد، به یکسان.
\v 9 نخستین قرعۀ پسران آساف، به نام یوسف درآمد.
\v 10 قرعۀ سوّم به نام زَکّور درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 11 قرعۀ چهارم به نام یِصری درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 12 قرعۀ پنجم به نام نِتَنیا درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 13 قرعۀ ششم به نام بُقّیا درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 14 قرعۀ هفتم به نام یِشَرِلَه
\v 15 قرعۀ هشتم به نام یِشَعیا درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 16 قرعۀ نهم به نام مَتَّنیا درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 17 قرعۀ دهم به نام شِمعی درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 18 قرعۀ یازدهم به نام عَزَرئیل درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 19 قرعۀ دوازدهم به نام حَشَبیا درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 20 قرعۀ سیزدهم به نام شوبائیل درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 21 قرعۀ چهاردهم به نام مَتّیتیا درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 22 قرعۀ پانزدهم به نام یِرِموت درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 23 قرعۀ شانزدهم به نام حَنَنیا درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 24 قرعۀ هفدهم به نام یُشبِقاشَه درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 25 قرعۀ هجدهم به نام حَنانی درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 26 قرعۀ نوزدهم به نام مَلّوتی درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 27 قرعۀ بیستم به نام الیاتَه درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 28 قرعۀ بیست و یکم به نام هوتیر درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 29 قرعۀ بیست و دوّم به نام جِدَّلتی درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 30 قرعۀ بیست و سوّم به نام مَحَزیوت درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\v 31 قرعۀ بیست و چهارم به نام رومَمتی‌عِزِر درآمد، که با پسران و بستگانش بر روی هم دوازده تن بودند.
\s5
\c 26
\p
\v 1 و اما گروه‌بندی محافظان دروازه‌ها:
\v 2 مِشِلِمیا را پسران بود: زکریا، نخست‌زاده؛ یِدیعَئیل، دوّم؛ زِبَدیا، سوّم؛ یَتنیئیل، چهارم؛
\v 3 عیلام، پنجم؛ یِهوحانان، ششم؛ و اِلیِهوعینای، هفتم.
\v 4 عوبیداَدوم را نیز پسران بود: شِمَعیا، نخست‌زاده؛ یِهوزاباد، دوّم؛ یوآخ، سوّم؛ ساکار، چهارم؛ نِتَنئیل، پنجم؛
\v 5 عَمّیئیل، ششم؛ یِساکار، هفتم؛ و فِعُلِتای، هشتم؛ زیرا خدا عوبیداَدوم را برکت داده بود.
\v 6 و برای پسر عوبیداَدوم، شِمَعیا، نیز پسران زاده شدند، که در خاندانهایشان حکم می‌راندند، زیرا مردانی بودند به‌غایت توانا.
\v 7 پسران شِمَعیا: عُتنی، رِفائیل، عوبید و اِلزاباد؛ بستگان او، اِلیهو و سِمَکیا نیز مردانی توانا بودند.
\v 8 اینان جملگی از نسل عوبیداَدوم بودند. ایشان و نیز پسران و بستگانشان مردانی قابل و مناسب برای خدمت بودند؛ شصت و دو تن، از عوبیداَدوم.
\v 9 شمار پسران و بستگانِ مِشِلِمیا هجده تن بود، که جملگی مردانی توانا بودند.
\v 10 حوسَه از نسل مِراری را پسران بود: شِمری، که رئیس بود؛ او گرچه نخست‌زاده نبود، پدرش او را رئیس تعیین کرد؛
\v 11 حِلقیا، دوّم بود؛ طِبَلیا، سوّم؛ و زکریا، چهارم. پسران و بستگان حوسَه بر روی هم سیزده تن بودند.
\v 12 این محافظان دروازه‌ها، که بر حسب رؤسایشان گروه‌بندی شده بودند، همچون بستگان خود انجام وظایفی را بر عهده داشتند و در خانۀ خداوند خدمت می‌کردند.
\v 13 ایشان از کوچک و بزرگ، بر حسب خاندانهایشان برای هر دروازه قرعه افکندند.
\v 14 قرعه برای دروازۀ شرقی به نام شِلِمیا
\v 15 قرعۀ عوبیداَدوم به دروازۀ جنوبی افتاد، و قرعۀ پسرانش به انبارها.
\v 16 قرعۀ شُفّیم و حوسَه به دروازۀ غربی افتاد، یعنی دروازۀ شَلِکِت در جادۀ سربالایی.
\v 17 شش تن از لاویان هر روز در دروازۀ شرقی بودند، چهار تن هر روز در دروازۀ شمالی، چهار تن هر روز در دروازۀ جنوبی، و دو تن نیز برای هر یک از انبارها.
\v 18 اما در صحن
\v 19 این بود گروه‌بندی محافظان دروازه‌ها از پسران قورَح و پسران مِراری.
\v 20 از لاویان، اَخیّا ناظر بر خزانه‌های خانۀ خدا و خزانه‌های اموال وقفی بود.
\v 21 نوادگان لَعدان، یعنی جِرشونیان که از نسل لَعدان بودند و سران خاندانهای لَعدانِ جِرشونی: یِحیئیلی.
\v 22 پسران یِحیئیلی، زیتام و برادر او یوئیل. اینان ناظر بر خزانه‌های خانۀ خداوند بودند.
\v 23 از عَمرامیان و یِصهاریان و حِبرونیان و عُزّ‌یئیلیان:
\v 24 شِبوئیل پسر جِرشوم پسر موسی ناظر بر خزانه‌ها بود.
\v 25 و بستگانش از اِلعازار: پسرش رِحَبیا، پسرش یِشَعیا، پسرش یورام، پسرش زِکْری و پسرش شِلومیت.
\v 26 شِلومیت و بستگانش ناظر بر تمامی خزانه‌های اموالِ وقفی بودند که داوودِ پادشاه و سران خاندانها و سردارانِ هزارها و صد‌ها و فرماندهان لشکر، وقف کرده بودند.
\v 27 آنان بخشی از غنایم جنگی را برای تعمیر خانۀ خداوند وقف کردند.
\v 28 و نیز هرآنچه سموئیلِ نبی و شائول پسر قِیس و اَبنیر پسر نیر و یوآب پسر صِرویَه وقف کرده بودند، یعنی هرآنچه وقف شده بود، تحت نظارت شِلومیت و بستگانش بود.
\v 29 از یِصهاریان: کِنَنیا و پسرانش به عنوان صاحبمنصبان و داوران به جهت انجام وظایف خارج از معبد بر اسرائیل نصب شدند.
\v 30 از حِبرونیان: حَشَبیا و بستگانش، که یکهزار و هفتصد مرد توانا بودند، در کنارۀ غربی رود اردن برای انجام تمامی امور خداوند و برای خدمت پادشاه، به نظارت بر اسرائیل برگماشته شدند.
\v 31 از حِبرونیان، بنا بر نسب‌نامه‌های خاندانهایشان، یِریا رئیس بود. در سال چهلم سلطنت داوود، نسب‌نامۀ خاندان حِبرونیان بررسی شد و از میان ایشان مردانی توانا در یَعزیرِ جِلعاد یافت گردید.
\v 32 از بستگان یِریا، دو هزار و هفتصد مرد بودند، که مردانی توانا و سَرِ خاندانها بودند. داوود پادشاه، آنان را به نظارت بر رِئوبینیان و جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی برگماشت، تا بر تمامی امور مربوط به خدا و امور پادشاه نظارت کنند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 این است شمار بنی‌اسرائیل، یعنی سران خاندانها، سردارانِ هزارها و صد‌ها، و صاحبمنصبان قوم، که پادشاه را در تمامی امور مربوط به ورود و خروج گروهانِ لشکر، ماه به ماه در تمام طول سال، خدمت می‌کردند. شمارِ هر گروه، بیست و چهار هزار تن بود:
\v 2 یَشُبعام پسر زَبْدیئیل رئیس گروه اوّل بود برای ماه اوّل؛ در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 3 او از نسل فِرِص بود، و ریاست تمامی سرداران لشکر را در ماه اوّل بر عهده داشت.
\v 4 رئیس گروهِ ماه دوّم، دودایِ اَخوخی بود.
\v 5 رئیس سوّم برای ماه سوّم، بِنایا پسر یِهویاداع کاهن اعظم بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 6 این همان بِنایا است که در میان آن سی تن، بزرگ بود و رهبری ایشان را بر عهده داشت. پسر او عَمّیزاباد، رئیس گروه او بود.
\v 7 رئیس چهارم برای ماه چهارم، عَسائیل برادر یوآب بود، و پس از او، پسرش زِبَدیا. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 8 رئیس پنجم برای ماه پنجم، شَمهوتِ یِزراحی بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 9 رئیس ششم برای ماه ششم، عیرا پسر عِقّیشِ تِقوعی بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 10 رئیس هفتم برای ماه هفتم، حالِصِ فِلونی از نسل اِفرایِم بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 11 رئیس هشتم برای ماه هشتم، سِبِکایِ حوشاتی از زِراحیان بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 12 رئیس نهم برای ماه نهم، اَبیعِزِرِ عَناتوتی از نسل بِنیامین بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 13 رئیس دهم برای ماه دهم، مَهَرایِ نِطوفاتی از زِراحیان بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 14 رئیس یازدهم برای ماه یازدهم، بِنایایِ فِرعَتونی از نسل اِفرایِم بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 15 رئیس دوازدهم برای ماه دوازدهم، حِلْدایِ نِطوفاتی از نسل عُتنِئیل بود. در گروه او بیست و چهار هزار تن بودند.
\v 16 و اما رؤسای قبایل اسرائیل:
\v 17 رئیس لاویان، حَشَبیا پسر قِموئیل بود؛
\v 18 رئیس یهودا، اِلیهو، یکی از برادران داوود بود؛
\v 19 رئیسِ زِبولون، یِشمَیا پسر عوبَدیا بود؛
\v 20 رئیسِ اِفرایِم، هوشع پسر عَزَزیا بود؛
\v 21 رئیس نیم‌قبیلۀ مَنَسی در جِلعاد، یِدّو پسر زکریا بود؛
\v 22 رئیس دان، عَزَرئیل پسر یِروحام بود.
\v 23 داوود مردان بیست سال و پایین‌تر را در شمارش نیاورد، زیرا خداوند وعده داده بود که اسرائیل را به اندازۀ ستارگان آسمان کثیر خواهد ساخت.
\v 24 یوآب پسر صِرویَه کارِ شمارش را آغاز کرد، ولی آن را به پایان نرساند. با این حال اسرائیل بدین سبب به غضب گرفتار آمد، و شمار آنان در کتاب تواریخ داوود پادشاه ثبت نشد.
\v 25 عَزمَوِت پسر عَدیئیل ناظر انبارهای پادشاه بود.
\v 26 عِزری پسر کِلوب ناظر کارگرانِ مزارع بود که بر زمین کشاورزی می‌کردند.
\v 27 شِمعیِ رامایی ناظر تاکستانها بود.
\v 28 بَعَل‌حانانِ جِدیری ناظر درختان زیتون و انجیر در دامنه‌ها بود.
\v 29 شِطْرایِ شارونی ناظر رمه‌هایی بود که در شارون می‌چریدند.
\v 30 عوبیلِ اسماعیلی ناظر شتران بود،
\v 31 یازیزِ هاجْری ناظر گله‌ها بود.
\v 32 یوناتان عموی داوود، مشاور و مردی فهیم و کاتب بود. یِحیئیل پسر حَکمونی، مراقبت از پسران پادشاه را بر عهده داشت.
\v 33 اَخیتوفِل مشاور پادشاه بود، و حوشایِ اَرکی، دوست پادشاه.
\v 34 یِهویاداع پسر بِنایا، و اَبیّاتار، جانشین اَخیتوفِل شدند. یوآب، سردار لشکر پادشاه بود.
\s5
\c 28
\p
\v 1 داوود تمامی صاحبمنصبان اسرائیل، یعنی رؤسای قبایل و رؤسای گروهانی که در خدمت پادشاه بودند، و نیز سردارانِ هزارها و سردارانِ صد‌ها، ناظران تمامی دارایی و احشام پادشاه و پسرانش، و همچنین مقامات دربار، مردان توانا و همۀ جنگاوران را در اورشلیم گرد آورد.
\v 2 آنگاه داوودِ پادشاه بر پا ایستاد و گفت: «ای برادران و ای قوم من، به من گوش فرا دهید. در دل داشتم خانه‌ای که محل آرامیِ صندوق عهدِ خداوند و کرسیِ زیرِ پای خدایمان باشد بنا کنم، و برای بنای آن تدارک دیده بودم.
\v 3 اما خدا به من گفت: ”تو برای نام من خانه‌ای بنا نخواهی کرد، زیرا که مرد جنگ هستی و خون ریخته‌ای.“
\v 4 با این حال یهوه خدای اسرائیل مرا از تمامی خاندان پدرم برگزید تا برای همیشه بر اسرائیل پادشاهی کنم. زیرا که او یهودا را به رهبری برگزید، و از خاندان یهودا خاندان پدرم را برگزید، و از پسران پدرم مرا پسندید تا بر تمامی اسرائیل پادشاهم سازد.
\v 5 و از میان تمامی پسرانم - چراکه خداوند مرا پسرانِ بسیار بخشیده است - پسرم سلیمان را برگزید تا بر تخت پادشاهی خداوند بر اسرائیل بنشیند.
\v 6 او مرا گفت: ”پسرت سلیمان، اوست که خانۀ من و صحنهایم را بنا خواهد کرد، زیرا او را برگزیده‌ام تا پسر من باشد، و من او را پدر خواهم بود.
\v 7 اگر او احکام و فرامین مرا به جای آورَد، چنانکه امروز در آنها ثابت‌قدم است، پادشاهی‌اش را تا به ابد استوار خواهم ساخت.“
\v 8 پس اکنون در نظر تمامی اسرائیل که جماعت خداوند هستند، و در حضور خدای ما که می‌شنود، تمامی فرامین یهوه خدایتان را طلبیده، آنها را نگاه بدارید تا این سرزمین نیکو را مِلکِ خود ساخته، آن را پس از خود برای فرزندانتان به ملکیت ابدی واگذارید.
\v 9 «تو ای پسرم سلیمان، خدای پدرت را بشناس و او را با دلی کامل و ذهنی راغب خدمت نما، زیرا خداوند همۀ دلها را تفتیش می‌کند و هر نیّتِ فکر را می‌داند. اگر خداوند را بجویی او را خواهی یافت، اما اگر او را ترک کنی، تا به ابد تو را به دور خواهد افکند.
\v 10 حال تأمل کن، زیرا که خداوند تو را برگزیده تا خانه‌ای به جهت قُدس بنا کنی. پس قوی باش و دست به کار شو!»
\v 11 آنگاه داوود طرحِ ایوانِ معبد و خانه‌های آن، خزاین آن، بالاخانه‌های آن، و حجره‌های اندرونی آن، و نیز طرحِ اتاق تخت رحمت را، به پسرش سلیمان داد،
\v 12 همچنین طرح هرآنچه را که در خصوص صحنهای خانۀ خداوند و تمامی حجره‌های گرداگردِ آن و انبار‌های خانۀ خدا و انبار‌های اموال وقفی در ذهن داشت.
\v 13 نیز سلیمان را در خصوص دسته‌های کاهنان و لاویان، تمامی کار خدمت خانۀ خداوند، و تمامی ظروف خدمت در خانۀ خداوند، راهنمایی کرد.
\v 14 او وزن طلا را برای تمامی ظروف زرینِ مورد استفاده در هر خدمت، و وزن نقره را برای تمامی ظروف سیمینِ مورد استفاده در هر خدمت، تعیین کرد:
\v 15 وزن چراغدانهای طلا و چراغهایشان، وزن طلای هر چراغدان و چراغهایش، وزن نقرۀ هر چراغدان و چراغهایش، بر حسب مورد استفادۀ هر یک از چراغدانها،
\v 16 وزن طلای هر یک از میزهای نان حضور، وزن نقرۀ میزهای سیمین،
\v 17 وزن طلای ناب چنگالها، کاسه‌ها و پیاله‌ها، وزن هر یک از کاسه‌های زرین و هر یک از کاسه‌های سیمین،
\v 18 و وزن طلای تصفیه شده برای مذبح بخور. همچنین طرح خود را برای ارابۀ زرینِ کروبیانی که بالهایشان را گسترده، صندوق عهد خداوند را می‌پوشاندند، به سلیمان داد.
\v 19 داوود گفت:
\v 20 آنگاه داوود به پسرش سلیمان گفت: «قوی و دلیر باش و دست به کار شو! مترس و هراسان مباش، زیرا که یهوه خدا، یعنی خدای من با تو است. او تو را وا نخواهد گذاشت و ترک نخواهد کرد، تا آنگاه که کارِ خدمتِ خانۀ خداوند یکسره به انجام رسد.
\v 21 اینک دسته‌های کاهنان و لاویان برای تمامی خدمت خانۀ خدا حاضرند؛ تمام آنان که مشتاقند و در هر کاری مهارت دارند، در تمامی این کار با تو هستند. صاحبمنصبان و تمامی قوم نیز به‌طور کامل گوش به فرمان تو هستند.»
\s5
\c 29
\p
\v 1 آنگاه داوودِ پادشاه به تمامی جماعت گفت: «پسرم سلیمان که خدا تنها او را برگزیده، جوان است و بی‌تجربه، و کارْ عظیم است، زیرا این کاخ نه برای انسان، که برای یهوه خداست.
\v 2 من برای خانۀ خدای خویش، در حدِ توان، تدارک دیده‌ام: طلا برای اشیاء زرین، نقره برای اشیاء سیمین، برنج برای اشیاء برنجین، آهن برای اشیاء آهنین، و چوب برای اشیاء چوبین؛ نیز سنگهای عقیق و فیروزه به جهت نشاندن تدارک دیده‌ام، و سنگهای سیاه و رنگین و همه گونه سنگهای گرانبها و مرمر، به مقدار فراوان.
\v 3 از این گذشته، به خاطر ارادتی که به خانۀ خدایم دارم، افزون بر هرآنچه برای خانۀ مقدس تدارک دیده‌ام، از طلا و نقره‌ای که جزو اموال شخصی‌ام است نیز به خانۀ خدایم تقدیم می‌کنم:
\v 4 سه هزار وزنه
\v 5 و نیز طلا برای اشیاء زرین و نقره برای اشیاء سیمین، به جهت تمامی کاری که به دست صنعتگران انجام می‌شود. حال کیست که امروز خویشتن را به خوشی دل وقف خداوند کند؟»
\v 6 آنگاه سران خاندانها، رؤسای قبایل اسرائیل، و سردارانِ هزارها و صد‌ها به همراه ناظران کارهای پادشاه، داوطلبانه هدیه دادند.
\v 7 آنان به جهت خدمت خانۀ خدا، پنج هزار وزنه طلا، ده هزار سکۀ طلا،
\v 8 هر کس سنگهای قیمتی داشت، آنها را به خزانۀ خانۀ خداوند آورده، به دست یِحیئیلِ جِرشونی می‌سپرد.
\v 9 پس قوم چون به خوشی دل هدیه داده بودند، شادمان شدند، زیرا که به تمامی دل، داوطلبانه به خداوند داده بودند. داوودِ پادشاه نیز به‌غایت شادمان شد.
\v 10 آنگاه داوود در حضور تمامی جماعت خداوند را متبارک خوانده، گفت: «ای یهوه، خدای پدر ما اسرائیل، تو از ازل تا به ابد متبارک هستی!
\v 11 ای خداوند، عظمت و قدرت و جلال و پیروزی و شوکت از آنِ توست، زیرا هرآنچه در آسمان و زمین است متعلق به توست. ای خداوند، پادشاهی از آنِ توست، و تو بر همگان چون سَر متعال هستی.
\v 12 دولت و حرمت از تو می‌آید، و تو بر همگان حاکمی. قوّت و توانایی در دست توست؛ عظیم ساختن و نیرو بخشیدن به همگان، در دست توست.
\v 13 اکنون، ای خدای ما، تو را سپاس می‌گوییم و نام پرجلالت را می‌ستاییم.
\v 14 «اما من کیستم و قوم من چیست که بتوانیم چنین به خوشی دل هدیه بیاوریم؟ زیرا همه چیز از توست، و از دست توست که به تو داده‌ایم.
\v 15 زیرا ما نیز همچون همۀ نیاکانمان در حضور تو غریب و میهمانیم. روزهایمان بر زمین همچون سایه‌ای است که نمی‌پایَد.
\v 16 ای یهوه خدای ما، تمامی این ثروت که به جهت بنای خانه برای نام قدوس تو فراهم آورده‌ایم، از دست تو به ما رسیده و جملگی متعلق به خودِ توست.
\v 17 میدانم، ای خدایم، که تو دلها را می‌آزمایی و از صداقت خشنود می‌گردی. من با دلی صادق این همه را به خوشیِ دل داده‌ام، و اکنون قوم تو را که اینجا حاضرند دیده‌ام، که داوطلبانه و با شادمانی به تو داده‌اند.
\v 18 ای یهوه، خدای پدران ما ابراهیم، اسحاق و اسرائیل، این نیّت و فکر را همواره در دل قومت نگاه دار، و دلهایشان را به سوی خود متمایل گردان.
\v 19 به پسرم سلیمان نیز دلی کامل عطا فرما تا فرامین و شهادات و فرایض تو را نگاه دارد و تمامی این کارها را به عمل آورده، کاخی را که برایش تدارک دیده‌ام، بنا کند.»
\v 20 آنگاه داوود به تمامی جماعت گفت: «یهوه خدای خود را متبارک خوانید.» پس تمامی جماعت یهوه، خدای پدرانشان را متبارک خواندند، و سرهای خویش خم کرده، خداوند و پادشاه را تعظیم نمودند.
\v 21 آنان فردای آن روز قربانیها برای خداوند گذراندند و قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کردند، یعنی هزار گاو نر، هزار قوچ و هزار بره، همراه با هدایای ریختنی و قربانیهای بسیار دیگر به جهت تمامی اسرائیل.
\v 22 در آن روز ایشان با شادمانیِ عظیم، در حضور خداوند خوردند و نوشیدند.
\v 23 پس سلیمان بر تختِ خداوند نشست و به جای پدرش داوود، پادشاه شد. او کامروا بود و تمامی اسرائیل از او اطاعت می‌کردند.
\v 24 تمامی سروران و جنگاوران و نیز تمامی پسران داوودِ پادشاه، با سلیمانِ پادشاه بیعت کردند.
\v 25 خداوند سلیمان را در نظر تمامی اسرائیل بسیار معظم ساخت، و چنان عظمت شاهانه‌ای به او بخشید که پیش از او به هیچ پادشاهی در اسرائیل داده نشده بود.
\v 26 پس داوود پسر یَسا، بر تمامی اسرائیل پادشاهی کرد.
\v 27 مدت پادشاهی او بر اسرائیل چهل سال بود، که از این مدت هفت سال در حِبرون، و سی و سه سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 28 داوود در کهنسالی، پس از طول عمر و ثروت و حرمتِ بسیار درگذشت، و پسرش سلیمان به جای او پادشاه شد.
\v 29 و اما کارهای داوودِ پادشاه، از ابتدا تا انتها، در تواریخ سموئیلِ نبی، تواریخ ناتانِ نبی و تواریخ جادِ نبی نوشته شده است،
\v 30 همراه با شرح تمامی سلطنت و عظمت او و وقایعی که بر او، بر اسرائیل، و بر تمامی حکومتهای ممالک گذشت.

974
14-2CH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,974 @@
\id 2CH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2ch
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 سلیمان پسر داوود خویشتن را بر مملکت خویش استوار گردانید، و یهوه خدایش با وی بود و او را به‌غایت بزرگ ساخت.
\v 2 آنگاه سلیمان با تمامی اسرائیل، یعنی با سرداران هزارها و صد‌ها، با داوران، و با تمامی رهبرانِ سراسر اسرائیل که سران خاندانها بودند، سخن گفت.
\v 3 سلیمان و تمامی آن جماعت به مکانِ بلندِ واقع در جِبعون رفتند، زیرا خیمۀ ملاقاتِ خدا که موسی خادم خداوند آن را در بیابان ساخته بود، آنجا بود.
\v 4 داوود صندوق خدا را از قَریه‌یِعاریم به مکانی که برای آن مهیا کرده بود برآورده بود، زیرا خیمه‌ای در اورشلیم به جهت آن بر پا کرده بود.
\v 5 به‌علاوه، مذبح برنجینی که بِصَلئیل پسر اوری پسر حور ساخته بود، آنجا در برابر مسکن خداوند بود؛ پس سلیمان و آن جماعت، در آن مکان او را جُستند.
\v 6 سلیمان آنجا نزد مذبح برنجینی که به حضور خداوند در خیمۀ ملاقات بود برآمده، هزار قربانی تمام‌سوز بر روی آن تقدیم کرد.
\v 7 آن شب، خدا به سلیمان ظاهر شد و گفت: «آنچه می‌خواهی به تو بدهم درخواست کن.»
\v 8 سلیمان به خدا گفت: «تو به پدرم داوود محبتی عظیم نشان دادی، و مرا به جای او پادشاه ساختی.
\v 9 حال ای یهوه خدا، وعده‌ای که به پدرم داوود دادی تحقق یابد، زیرا مرا بر قومی پادشاه ساخته‌ای که چون غبارِ زمین بی‌شمارند.
\v 10 حال مرا حکمت و معرفت عطا فرما، تا پیش روی این قوم خروج و دخول کنم. زیرا کیست که این قومِ عظیم تو را حکمرانی تواند کرد؟»
\v 11 خدا به سلیمان گفت: «از آنجا که این در دل تو بود، و مال و ثروت و شوکت یا جانِ دشمنانت را نطلبیدی، و نه حتی عمر دراز، بلکه حکمت و معرفت برای خود طلبیدی تا بر قوم من که تو را به پادشاهی بر ایشان نصب کرده‌ام حکمرانی کنی،
\v 12 پس حکمت و معرفت به تو بخشیده خواهد شد. و مال و ثروت و شوکت نیز به تو خواهم بخشید، آن سان که هیچ‌یک از پادشاهان پیش از تو نداشته‌اند و آنان که پس از تو خواهند آمد نیز مانندِ آن را نخواهند داشت.»
\v 13 آنگاه سلیمان از مکان بلندِ واقع در جِبعون، از حضور خیمۀ ملاقات به اورشلیم بازگشت، و بر اسرائیل سلطنت کرد.
\v 14 سلیمان ارابه‌ها و سواران گِرد آورد. او هزار و چهارصد ارابه و دوازده هزار اسب‌سوار داشت، که آنها را در شهرهای ارابه‌ها و نزد پادشاه در اورشلیم مستقر ساخت.
\v 15 پادشاه نقره و طلا را در اورشلیم به اندازۀ سنگ، و چوب سرو را به اندازۀ چوب چنار که در صحراست، فراوان ساخت.
\v 16 اسبهای سلیمان از مصر و از قوئِه وارد می‌شد. بازرگانان پادشاه آنها را به بهای معین از قوئِه می‌خریدند.
\v 17 ارابه را به بهای ششصد مثقال
\s5
\c 2
\p
\v 1 سلیمان قصد کرد معبدی برای نام خداوند، و کاخی سلطنتی برای خود بنا کند.
\v 2 او هفتاد هزار تن را برای حمل بار و هشتاد هزار را به جهت سنگتراشی در تپه‌ها به خدمت گرفت، و سه هزار و ششصد تن را نیز به نظارت بر ایشان گماشت.
\v 3 سلیمان برای حیرام
\v 4 اینک بر آنم تا خانه‌ای برای نام یهوه خدایم بنا کنم و آن را وقفِ او نمایم، به جهت سوزانیدن بخور خوشبو درحضورش، به جهت قرار دادن دائمیِ نانِ حضور، و به جهت تقدیم قربانیهای تمام‌سوزِ، هر صبح و شام، و در روزهای شَبّات و ماهِ نو، و در اعیاد یهوه خدایمان. بر اسرائیل است که این را تا به ابد به جای آورَد.
\v 5 معبدی که بنا می‌کنم عظیم خواهد بود، زیرا که خدای ما از تمامی خدایان بزرگتر است.
\v 6 اما کیست که برای وی خانه‌ای توانَد ساخت؟ زیرا که آسمانها، حتی رفیع‌ترین آسمانها، گنجایش او را ندارد! من که باشم که خانه‌‌ای برایش بسازم، جز آنکه به عنوان مکانی برای تقدیم قربانی به حضور وی.
\v 7 پس حال، کسی را نزد من بفرست که در کار کردن با زر و سیم و برنج و آهن، و پارچه‌های ارغوانی و سرخ و آبی چیره‌دست باشد، و نیز حکاکی بداند، تا با صنعتگران چیره‌دستی که در یهودا و اورشلیم نزد مَنَند و پدرم داوود مهیا کرده است، همکاری کند.
\v 8 الوارهای سرو آزاد، صنوبر و چوب صندل نیز از لبنان برایم بفرست، زیرا می‌دانم خادمان تو در بریدن چوب درختان لبنان چیره‌دستند. خادمان من نیز همراه خدمتگزاران تو خواهند بود،
\v 9 تا به فراوانی برایم الوار فراهم کنند، زیرا خانه‌ای که خواهم ساخت عظیم و شکوهمند خواهد بود.
\v 10 من به خادمانت که چوبها را می‌بُرند، بیست هزار کُر
\v 11 آنگاه حیرام پادشاه صور طی نامه‌ای به سلیمان پاسخ داده، گفت:
\v 12 و حیرام چنین افزود:
\v 13 «اکنون حورام‌اَبی را که مردی چیره‌دست و صاحب فهم است نزدت می‌فرستم.
\v 14 مادر او از قبیلۀ دان بود و پدرش از مردمان صور. او برای کار با زر و سیم، و برنج و آهن، و سنگ و چوب، و پارچه‌های ارغوانی و آبی و سرخ و کتانِ لطیف مهارت کسب کرده است. در همه گونه کنده‌کاری آزموده است، و قادر به اجرای هر طرحی است که به او داده شود. او با صنعتگران تو و صنعتگران سرورم، پدرت داوود، کار خواهد کرد.
\v 15 اکنون سرورم گندم و جو و روغن زیتون و شرابی را که به خدمتگزارانش وعده داده است، بفرستد؛
\v 16 و ما تمامی الوارِ مورد نیاز تو را از لبنان می‌بُریم و آنها را به هم بسته، شناور بر دریا به یافا می‌فرستیم تا تو آنها را به اورشلیم ببری.»
\v 17 سلیمان تمامی غریبانِ ساکن اسرائیل را سرشماری کرد، مانند آن سرشماری که پدرش داوود کرده بود؛ شمار آنها یکصد و پنجاه و سه هزار و ششصد تن بود.
\v 18 او هفتاد هزار تن از ایشان را برای حمل بار، هشتاد هزار تن را به سنگتراشی در تپه‌ها، و سه هزار و ششصد تن را نیز به جهت نظارت بر ایشان به خدمت گرفت، تا ایشان را به کار وادارند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 آنگاه سلیمان بنای خانۀ خداوند را بر کوه موریا در اورشلیم آغاز کرد، آنجا که خداوند بر پدرش داوود ظاهر شده بود، یعنی مکانی که داوود در خرمنگاه اُرنانِ یِبوسی تعیین کرده بود.
\v 2 او کار بنا را در روز دوّمِ ماه دوّم از چهارمین سال سلطنت خویش آغاز کرد.
\v 3 این است زیربنایی که سلیمان برای بنای خانۀ خدا تعیین کرد: درازای آن بر حسب ذِراع قدیم، شصت ذِراع،
\v 4 درازای ایوان مقابل خانه، برابر با پهنای خانه، بیست ذِراع بود، و بلندای آن یکصد و بیست ذِراع.
\v 5 او تالار اصلی را با چوب صنوبر پوشانید و آن را به طلای ناب زراندود کرده، درختان نخل و حلقه‌های زنجیر بر آن نقش نمود.
\v 6 سلیمان خانه را به سنگهای گرانبها بیاراست، و طلای آن طلای فَرْوایِم بود.
\v 7 تیرهای خانه، آستانه‌ها، دیوارها و درهای خانه را نیز به طلا پوشانید، و نقش کروبیان را بر دیوارها حک کرد.
\v 8 سلیمان قُدس‌الاقداس را بساخت، که درازای آن همچون پهنای خانه بیست ذِراع بود، و پهنای آن نیز بیست ذِراع. او آن را با ششصد وزنه
\v 9 وزن طلای میخهای آن، پنجاه مثقال
\v 10 او در قُدس‌الاقداس، دو تندیس تراشیدۀ کروبیان بساخت و آنها را به طلا پوشانید.
\v 11 طول بالهای دو کروبی بر روی هم بیست ذِراع بود. یک بال کروبیِ اوّل پنج ذِراع درازا داشت و به دیوار خانه می‌رسید، و بال دیگرش که طول آن نیز پنج ذِراع بود به بال کروبی دیگر برمی‌خورد.
\v 12 به همین ترتیب، یک بال کروبی دیگر نیز پنج ذِراع درازا داشت و به دیوار دیگرِ خانه می‌رسید، و بال دیگرش که آن هم پنج ذِراع بود به بال کروبی اوّل برمی‌خورد.
\v 13 طول بالهای دو کروبی بر روی هم بیست ذِراع بود، و آنها رو به سوی تالار اصلی، بر پاهای خود ایستاده بودند.
\v 14 سلیمان حجاب را از پارچه‌های آبی و ارغوانی و سرخ، و از کتان نازک دوخت، و کروبیان را بر آن نقش زد.
\v 15 مقابل خانه دو ستون ساخت به بلندای سی و پنج ذِراع،
\v 16 همچنین حلقه‌هایی از زنجیر
\v 17 او این ستونها را جلوی معبد، یکی را در طرف راست و دیگری را در طرف چپ بر پا داشت. ستون طرف راست را یاکین،
\s5
\c 4
\p
\v 1 سلیمان مذبحی برنجین بنا کرد به درازای بیست ذِراع،
\v 2 و حوضی گِرد از برنجِ ریخته شده ساخت که قطر آن از لبه تا لبه، ده ذِراع و عمق آن پنج ذِراع بود. و ریسمانی به طول سی ذِراع دور آن را می‌توانست بگیرد.
\v 3 گرداگردِ زیر حوض، نقش‌هایی از کدو
\v 4 حوض بر دوازده مجسمۀ گاو قائم بود، که از آنها روی سه گاو به سوی شمال، روی سه گاو به سوی مغرب، روی سه گاو به سوی جنوب و روی سه گاو به سوی مشرق بود. حوض بر این گاوها قرار داشت، و پشت گاوها به طرف مرکز حوض بود.
\v 5 ضخامت دیوارۀ حوض به پهنای کف دست
\v 6 همچنین ده تشت به جهت شستشو ساخته، پنج تشت را در جانب راست و پنج تشت را در جانب چپ نهاد. آنچه را که به قربانیهای تمام‌سوز مربوط می‌شد در این تشت‌ها می‌شستند، اما کاهنان برای شستشو از حوض استفاده می‌کردند.
\v 7 سلیمان ده چراغدان طلا مطابق دستورالعمل داده شده ساخت، و پنج چراغدان را در جانب راست و پنج را در جانب چپ معبد قرار داد.
\v 8 ده میز نیز ساخت، و پنج میز را در جانب راست و پنج را در جانب چپ معبد قرار داد. همچنین یکصد کاسۀ زرین ساخت.
\v 9 او صحن کاهنان و صحن بزرگ و درهای صحن را ساخت، و درها را با برنج پوشانید.
\v 10 و حوض را به جانب راست، در ضلع جنوب شرقیِ معبد نهاد.
\v 11 حورام همچنین تشت‌ها و خاک‌اندازها و پیاله‌ها ساخت.
\v 12 دو ستون؛ دو تاج به شکل پیاله بر سرِ ستونها؛ دو شبکه برای پوشانیدن دو تاجِ پیاله‌شکلِ واقع بر سرِ ستونها؛
\v 13 چهارصد انار برای آن دو شبکه، یعنی دو ردیف انار برای هر شبکه، جهت پوشانیدن تاجهای پیاله‌شکلِ سرِ ستونها؛
\v 14 پایه‌ها و تشت‌های روی آنها؛
\v 15 حوض و دوازده گاو زیر آن.
\v 16 دیگها و خاک‌اندازها و چنگالها و تمامی لوازم مربوط به آنها را حورام‌اَبی برای سلیمان پادشاه به جهت خانۀ خداوند از برنج صیقل‌یافته ساخت.
\v 17 پادشاه در دشت اردن مابین سُکّوت و صِرِداه،
\v 18 همۀ این اسباب که سلیمان بساخت چندان زیاد بود که وزن برنج آن را نتوانستند تعیین کنند.
\v 19 پس سلیمان همۀ اسباب خانۀ خدا را ساخت: مذبح طلا؛ میزها که نان حضور بر آنها بود؛
\v 20 چراغدانها و چراغهایشان که از طلای ناب بود، تا مطابق دستورالعمل داده شده، مقابل محراب درونی افروخته شوند؛
\v 21 گُلها و چراغها و اَنبُرها، همگی از طلای ناب؛
\v 22 گُلگیرها و کاسه‌ها و ملاقه‌ها و مَجمرها، همه از طلای ناب؛ همچنین لولاهای معبد برای درهای درونی قُدس‌الاقداس، و نیز برای درهای تالار اصلی معبد، همگی از طلا.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس تمامی کارهایی که سلیمان پادشاه برای خانۀ خداوند انجام داد به پایان رسید. و سلیمان همۀ چیزهایی را که پدرش داوود وقف کرده بود آورد، و نقره و طلا و تمامی دیگر اسباب را در خزانۀ خانۀ خدا گذاشت.
\v 2 آنگاه سلیمان، مشایخ اسرائیل و همۀ سران قبایل و رهبران خاندانهای بنی‌اسرائیل را در اورشلیم گرد آورد تا صندوق عهد خداوند را از شهر داوود، که صَهیون باشد، برآورند.
\v 3 تمامی مردان اسرائیل در عید ماه هفتم، نزد پادشاه گرد آمدند.
\v 4 و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند، و لاویان صندوق را برگرفتند.
\v 5 لاویانِ کاهن صندوق و خیمۀ ملاقات و تمامی ظروف مقدس را که در خیمه بود، برآوردند.
\v 6 سلیمان پادشاه و تمامی جماعت اسرائیل که نزد او گرد آمده بودند، در مقابل صندوق ایستادند و آنقدر گوسفند و گاو ذبح کردند که به شمار و حساب نمی‌آمد.
\v 7 آنگاه کاهنان، صندوق عهد خداوند را به جایگاه آن در محراب درونی معبد، یعنی زیر بالهای کروبیان در قُدس‌الاقداس درآوردند.
\v 8 بالهای کروبیان بر فراز جایگاه صندوق گسترده بود، به گونه‌ای که کروبیان صندوق و تیرکهای حمل آن را از بالا می‌پوشانیدند.
\v 9 تیرکها چنان دراز بود که سر آنها از قُدسِ جلوی محراب دیده می‌شد، اما از بیرون دیده نمی‌شد. آنها تا به امروز همان جا است.
\v 10 در صندوق چیزی نبود جز دو لوح سنگی که موسی در حوریب در آن گذاشته بود، همان جا که خداوند پس از خروج بنی‌اسرائیل از مصر، با آنها عهد بست.
\v 11 سپس کاهنان از قُدس بیرون آمدند. کاهنانی که در آنجا حضور داشتند، همگی، صرف نظر از نوبت خدمتشان، خود را تقدیس کرده بودند.
\v 12 همۀ لاویانِ سراینده، یعنی آساف، هیمان، یِدوتون و پسران و بستگانشان، با جامه‌هایی از کتان لطیف در جانب شرقی مذبح ایستاده بودند و سنج و چنگ و عود می‌نواختند. همراه ایشان، یکصد و بیست کاهن بودند که کَرِنا می‌نواختند.
\v 13 کَرِنانوازان و سرایندگان، همچون یک تن در ستایش و سپاس خداوند یکصدا می‌سراییدند. و چون ایشان با کَرِناها و سنجها و دیگر آلات موسیقی، به آواز بلند در ستایش خداوند سراییدند که:
\v 14 به گونه‌ای که کاهنان به سبب ابر نتوانستند به خدمت بایستند، زیرا جلال خداوند خانۀ خدا را پر کرده بود.
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنگاه سلیمان گفت: «خداوند فرموده است که در تاریکی غلیظ ساکن می‌شود؛
\v 2 اما من خانه‌ای رفیع برای تو بنا کرده‌ام، مکانی که تا ابد در آن ساکن شوی.»
\v 3 آنگاه پادشاه روی به سوی تمامی جماعت اسرائیل گردانید، و در حالی که تمامی جماعت اسرائیل ایستاده بودند برکتشان داد
\v 4 و گفت: «متبارک باد یهوه خدای اسرائیل، که به دست خود آنچه را که به دهان خویش به پدرم داوود وعده داده بود به انجام رسانید، آنگاه که فرمود:
\v 5 ”از روزی که قوم خود را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا کنون از هیچ‌یک از قبایل اسرائیل شهری برنگزیده‌ام تا در آن خانه‌ای بنا شود که نام من در آن باشد، و کسی را برنگزیده‌ام تا بر قوم من اسرائیل پیشوا باشد؛
\v 6 اما اورشلیم را برگزیده‌ام تا نام من در آن باشد، و داوود را برگزیده‌ام تا بر قوم من اسرائیل فرمان براند.“
\v 7 در دل پدرم داوود بود که برای نام یهوه خدای اسرائیل خانه‌ای بنا کند،
\v 8 ولی خداوند به پدرم داوود فرمود: ”از اینکه در دل تو بود که خانه‌ای برای نام من بنا کنی، نیکو کردی که این را در دل خویش نهادی،
\v 9 لیکن تو خانه را نخواهی ساخت، بلکه پسرت که برایت زاده خواهد شد، اوست که خانه را برای نام من بنا خواهد کرد.“
\v 10 اکنون خداوند به وعده‌ای که داده بود وفا کرده است، زیرا من مطابق وعدۀ خداوند به جانشینی پدرم داوود برخاسته و بر تخت پادشاهی اسرائیل نشسته‌ام، و آن خانه را برای نام یهوه خدای اسرائیل بنا کرده‌ام.
\v 11 و در آنجا صندوقِ حاوی عهدِ خداوند را نهاده‌ام، عهدی که خداوند با بنی‌اسرائیل بست.»
\v 12 آنگاه سلیمان در حضور تمامی جماعت اسرائیل، مقابل مذبح خداوند ایستاد و دستهای خود را برافراشت.
\v 13 سلیمان سکویی برنجین به درازای پنج ذِراع،
\v 14 و گفت: «ای یهوه خدای اسرائیل، خدایی چون تو نیست، نه در آسمان و نه بر زمین. تو خدایی هستی که عهد و محبت خود را با خادمانت که با تمامی دل در حضور تو سلوک می‌کنند، نگاه می‌داری.
\v 15 تو آن وعده را که به خدمتگزارت، پدرم داوود دادی وفا کردی؛ تو آنچه را که به دهان خود وعده دادی، به دست خویش به انجام رسانیدی، چنانکه امروز شده است.
\v 16 پس حال ای یهوه خدای اسرائیل، آن وعده را که به خدمتگزار خود، پدرم داوود دادی وفا کن، که فرمودی: ”تو هرگز کسی را که در حضور من بر تخت پادشاهی اسرائیل بنشیند کم نخواهی داشت، تنها به شرطی که پسرانت مراقب راههای خود باشند و در شریعت من گام بردارند، همان‌گونه که تو در حضور من سلوک کرده‌ای.“
\v 17 پس اکنون ای یهوه خدای اسرائیل، تمنا اینکه کلامی که به خدمتگزار خود داوود فرمودی به ثبوت برسد.
\v 18 «ولی آیا خدا براستی بر زمین با آدمیان ساکن خواهد شد؟ اینک آسمانها، حتی رفیع‌ترین آسمانها، گنجایش تو را ندارد، چه رسد به این خانه که من بنا کرده‌ام!
\v 19 با این همه، ای یهوه خدای من، به دعا و التماس خدمتگزارت توجه فرما و به فریاد بنده‌ات و دعایی که به حضور تو می‌کند، گوش فرا ده:
\v 20 چشمان تو روز و شب بر این خانه گشوده باشد، بر مکانی که درباره‌اش وعده دادی اسم خود را در آن خواهی نهاد، تا دعای خدمتگزارت را که به سوی این مکان می‌کند، بشنوی.
\v 21 تمناهای خدمتگزارت و قوم خویش اسرائیل را که به سوی این مکان دعا می‌کنند، بشنو؛ از سکونتگاه خویش آسمان بشنو، و چون شنیدی، بیامرز.
\v 22 «اگر کسی به همسایۀ خود گناه ورزد و از او سوگند بخواهند، و او آمده پیش مذبح تو در این خانه سوگند خورَد،
\v 23 آنگاه از آسمان بشنو و عمل کرده، خادمانت را داوری کن: مجرم را جزا داده، عمل او را بر سر خودش آور و پارسا را مطابق پارسایی‌اش پاداش داده، تبرئه کن.
\v 24 «و چون قوم تو اسرائیل به سبب گناهی که به تو ورزیده باشند از دشمن شکست خورَند، ولی بازگشت کرده، نام تو را اقرار کنند و نزد تو در این خانه دعا و التماس نمایند،
\v 25 آنگاه از آسمان بشنو و گناه قوم خود اسرائیل را بیامرز و ایشان را به سرزمینی که بدیشان و به پدرانشان بخشیدی، بازآور.
\v 26 «هرگاه آسمان بسته شود و به سبب گناهی که آنان به تو ورزیده باشند باران نبارد، چنانچه ایشان به سوی این مکان دعا کرده، نام تو را اقرار کنند، و به سبب مکافاتی که به ایشان رسانده باشی از گناه خود بازگردند،
\v 27 از آسمان بشنو و گناه خدمتگزارانت، قوم خود اسرائیل را بیامرز، و راه نیکو را که باید در آن گام بردارند بدیشان بیاموز، و بر سرزمینی که به قومت به میراث بخشیده‌ای، باران بفرست.
\v 28 «و اگر قحطی در این سرزمین باشد، یا طاعون یا باد سوزان یا کپک یا ملخ یا کرمِ حشره، و یا اگر دشمنانشان ایشان را در هر یک از شهرهایشان در این سرزمین محاصره کنند، هر گونه بلا و هر گونه بیماری که باشد،
\v 29 و هر دعا یا تمنایی که از سوی هر کسی یا از سوی تمامی قومت اسرائیل کرده شود، به گونه‌ای که هر یک آگاه از مصیبت و غمِ خویش، دستهای خود را به سوی این خانه دراز کنند،
\v 30 آنگاه از سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بیامرز، و به هر کس که از دل او آگاهی، مطابق تمامی راههایش جزا ده، چراکه تو تنها عارفِ قلوب بنی آدمی،
\v 31 تا آنکه ایشان در تمامی روزهای زندگی خود در این سرزمین که به پدران ما بخشیده‌ای، از تو بترسند و در راههای تو گام بردارند.
\v 32 «نیز هرگاه غریبی که از قوم تو اسرائیل نباشد و به خاطر نام عظیم تو و دست توانا و بازوی درازت از سرزمینی دوردست آمده باشد، هرگاه چنین کسی آمده، به سوی این خانه دعا کند،
\v 33 آنگاه از سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بر حسب هرآنچه آن غریب از تو استدعا کند، عمل کن تا همۀ قومهای جهان نام تو را بشناسند و همچون قوم تو اسرائیل از تو بترسند و بدانند که این خانه که من بنا کرده‌ام، نام تو را بر خود دارد.
\v 34 «اگر قوم تو برای جنگ با دشمنان خود به راهی که ایشان را می‌فرستی بیرون روند، و به سوی این شهر که تو برگزیده‌ای و خانه‌ای که من برای نام تو بنا کرده‌ام، نزد تو دعا کنند،
\v 35 آنگاه از آسمان دعا و تمنای ایشان را بشنو و ایشان را دادرسی فرما.
\v 36 «و اگر بر تو گناه ورزند، زیرا انسانی نیست که گناه نکند، و تو از آنان خشمگین شده، ایشان را به دست دشمن تسلیم کنی و ایشان به سرزمینی دور یا نزدیک به اسارت برده شوند،
\v 37 چنانچه ایشان در سرزمینی که بدان به اسیری برده شده‌اند به خود آمده، توبه کنند و در سرزمین اسارتِ خویش التماس‌کنان به تو بگویند: ”گناه و انحراف ورزیده‌ایم و شریرانه رفتار کرده‌ایم“،
\v 38 و اگر در سرزمین اسارتِ خویش که بدان به اسیری برده شده‌اند، به تمامی دل و تمامی جان خود نزد تو بازگردند و به سوی سرزمینی که به پدرانشان بخشیده‌ای و شهری که برگزیده‌ای و خانه‌ای که من برای نام تو بنا کرده‌ام دعا کنند،
\v 39 آنگاه دعا و تمناهای ایشان را از سکونتگاه خود، آسمان بشنو و ایشان را دادرسی فرما، و قوم خود را که بر تو گناه ورزیده‌اند، بیامرز.
\v 40 «حال، ای خدای من، چشمان تو بر دعایی که در این مکان کرده می‌شود گشوده باشد و گوشهایت آن را بشنود.
\v 41 «اکنون ای یهوه خدا، برخیز و به استراحتگاه خود بیا،
\v 42 ای یهوه خدا، روی مسیح خود را برمگردان!
\s5
\c 7
\p
\v 1 چون سلیمان دعای خود را به پایان رسانید، آتش از آسمان فرود آمده، قربانی تمام‌سوز و قربانیهای دیگر را فرو بلعید، و جلال خداوند خانه را پر ساخت.
\v 2 کاهنان نتوانستند به خانۀ خداوند داخل شوند، زیرا جلال یهوه خانۀ خداوند را پر ساخته بود.
\v 3 چون تمامی بنی‌اسرائیل آتش را که نازل می‌شد و جلال خداوند را که بر فراز خانه بود دیدند، رویْ بر سنگفرش زمین نهاده، خداوند را پرستش کردند و شکر نموده، گفتند:
\v 4 آنگاه پادشاه و تمامی قوم به حضور خداوند قربانی گذراندند.
\v 5 سلیمان پادشاه بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند قربانی کرد. بدین‌سان، پادشاه و تمامی قوم خانۀ خدا را وقف کردند.
\v 6 کاهنان در جایگاه خدمت خود ایستاده بودند، و نیز لاویان، با آلات موسیقیِ خداوند که داوود پادشاه ساخته بود تا ایشان خداوند را سپاس گفته، بسرایند: «زیرا که محبت او جاودانه است». هرگاه داوود به واسطۀ آنها خداوند را ستایش می‌کرد، ایشان چنین می‌کردند. کاهنان روبه‌روی لاویان کَرِنا می‌نواختند، و تمامی اسرائیل می‌ایستادند.
\v 7 سلیمان بخش میانی صحن را که جلوی خانۀ خداوند بود تقدیس کرد، و در آنجا قربانیهای تمام‌سوز و چربی قربانیهای رفاقت را تقدیم نمود، چراکه مذبح برنجینی که سلیمان ساخته بود گنجایش قربانی تمام‌سوز، هدیۀ آردی و چربی را نداشت.
\v 8 پس در آن هنگام سلیمان همراه با تمامی اسرائیل، که جماعت بسیار عظیمی از لِبوحَمات
\v 9 در روز هشتم، گردهم‌آییِ مخصوص بر پا داشتند، زیرا برای وقف مذبح هفت روز و برای عید نیز هفت روز نگاه داشته بودند.
\v 10 سلیمان در روز بیست و سوّم از ماه هفتم قوم را به خانه‌هایشان روانه کرد، و آنان به سبب احسانی که خداوند به داوود و سلیمان و قوم خود اسرائیل کرده بود، خوشحال و دلشاد بودند.
\v 11 و سلیمان بنای خانۀ خداوند و کاخ شاهی را به پایان برد، و هرآنچه را قصد داشت در خانۀ خداوند و در کاخ خود بسازد، با موفقیت به انجام رسانید.
\v 12 آنگاه خداوند شب‌هنگام بر سلیمان ظاهر شد و گفت: «دعای تو را شنیدم و این مکان را برای خود برگزیدم تا خانۀ قربانیها باشد.
\v 13 هرگاه آسمانها را ببندم تا باران نبارد، یا ملخ را فرمان دهم که زمین را فرو بلعد، یا طاعون در میان قومم بفرستم،
\v 14 چنانچه قوم من که به نام من خوانده می‌شوند خود را فروتن سازند و دعا کرده، روی مرا بجویند و از راههای بد خویش بازگشت کنند، آنگاه من از آسمان خواهم شنید و گناهشان را آمرزیده، سرزمینشان را شفا خواهم بخشید.
\v 15 حال، چشمان من بر دعایی که در این مکان کرده می‌شود گشوده خواهد بود و گوشهایم آن را خواهد شنید.
\v 16 زیرا اکنون این خانه را برگزیده و تقدیس کرده‌ام، تا نام من تا به ابد در آن باشد، و چشم و دلم همواره بر آن خواهد بود.
\v 17 و اما دربارۀ تو، اگر تو در حضور من گام برداری، چنانکه پدرت داوود گام برمی‌داشت، و هرآنچه به تو فرمان داده‌ام به جا آوری و فرایض و قوانین مرا نگاه داری،
\v 18 آنگاه تخت سلطنت تو را استوار خواهم ساخت، چنانکه با پدرت داوود عهد بستم و گفتم: ”تو هرگز کسی را که بر اسرائیل حکم برانَد کم نخواهی داشت.“
\v 19 «‌اما اگر شما روی گردانیده، فرایض و فرامین مرا که برای شما مقرر کرده‌ام ترک کنید، و رفته خدایانِ غیر را عبادت و سَجده نمایید،
\v 20 آنگاه من شما را از سرزمینِ خود که به شما بخشیده‌ام بر خواهم کَند، و این خانه را که برای نام خود تقدیس کردم، از حضور خویش به دور خواهم افکند و آن را در میان تمامی قومها ضرب‌المثل و مضحکه خواهم گردانید.
\v 21 و دربارۀ این خانه که چنین رفیع بود، هر که از کنار آن بگذرد حیرت‌کنان خواهد گفت: ”از چه سبب خداوند به این سرزمین و این خانه چنین کرده است؟“
\v 22 و خواهند گفت: ”از آن رو که یهوه خدای پدرانشان را که ایشان را از سرزمین مصر به در آورده بود، ترک گفتند و به خدایانِ غیر تمسّک جسته، آنها را سَجده و عبادت کردند. از این روست که او همۀ این بلایا را بر سر ایشان آورده است.“»
\s5
\c 8
\p
\v 1 سلیمان در پایان بیست سالی که خانۀ خداوند و کاخ خودش را می‌ساخت،
\v 2 شهرهایی را که حیرام
\v 3 آنگاه سلیمان به حَمات‌صوبَه رفت و آن را تسخیر کرد.
\v 4 او شهر تَدمور را در بیابان، و تمامی شهرهای انبار را در حَمات بنا کرد،
\v 5 و نیز بِیت‌حورونِ بالا و بِیت‌حورونِ پایین را ساخت که شهرهایی حصاردار بودند با دیوارها و دروازه‌ها و پشت‌بندها.
\v 6 او همچنین بَعَلَت، تمامی شهرهای انبار، و شهرهای ارابه‌ها و سوارانش را ساخت، و نیز هرآنچه را که آرزوی ساختنش را در اورشلیم و لبنان و سراسر قلمرو حکومتش داشت.
\v 7 سلیمان همۀ باقیماندگانِ حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان را که از بنی‌اسرائیل نبودند،
\v 8 یعنی نسل ایشان را که در آن سرزمین باقی مانده بودند و بنی‌اسرائیل آنها را هلاک نکرده بودند، جملگی به کار اجباری برگماشت، که تا به امروز نیز چنین است.
\v 9 ولی سلیمان از بنی‌اسرائیل کسی را برای کارهای خود به بندگی نگرفت، بلکه آنان جنگاوران و فرماندهان و سردارانِ ارابه‌ها و سواره‌نظامان او بودند.
\v 10 اینان صاحبمنصبانِ عالی‌رتبۀ سلیمان پادشاه بودند، یعنی دویست و پنجاه تن، که قوم را تحت اختیار خود داشتند.
\v 11 سلیمان دختر فرعون را از شهر داوود به خانه‌ای که برای وی ساخته بود برآورد، زیرا گفت: «جایز نیست زن من در کاخ داوود پادشاه اسرائیل ساکن شود، زیرا مکانهایی که صندوق خداوند بدان داخل شده است، مقدسند.»
\v 12 آنگاه سلیمان بر مذبح خداوند، که آن را مقابل ایوان ساخته بود، قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کرد،
\v 13 آن سان که وظیفۀ هر روز ایجاب می‌کرد، مطابق فرمان موسی برای روزهای شَبّات، ماههای نو، و سه عید سالیانه یعنی عید نانِ بی‌خمیرمایه، عید هفته‌ها و عید خیمه‌ها.
\v 14 او مطابق دستور پدرش داوود، دسته‌های کاهنان را بر سر خدمتشان گماشت، و لاویان را نیز تعیین کرد تا ستایش کنند و در حضور کاهنان بر حسب وظایف روزانه‌شان خدمت نمایند. او همچنین محافظان دروازه‌ها را بر حسب گروههایشان بر هر دروازه قرار داد، زیرا که داوود مرد خدا چنین فرمان داده بود.
\v 15 و ایشان از آنچه پادشاه در خصوص هر امری و نیز در خصوص خزانه‌ها فرمان داده بود، تخطی ننمودند.
\v 16 باری، تمامی کارهای سلیمان از روزی که پی خانۀ خداوند نهاده شد تا هنگام تکمیل آن، به انجام رسید. بدین‌ترتیب خانۀ خداوند تکمیل گردید.
\v 17 آنگاه سلیمان به عِصیون‌جِبِر و به ایلوت رفت که بر ساحل دریا در سرزمین اَدوم واقع است.
\v 18 و حیرام به دستِ خدمتگزاران خود، کشتی‌ها و خادمانی را که در دریانوردی باتجربه بودند، نزد سلیمان گسیل داشت. و آنان با خادمان سلیمان به اوفیر رفتند، و از آنجا چهارصد و پنجاه وزنه
\s5
\c 9
\p
\v 1 چون ملکۀ صَبا آوازۀ سلیمان را شنید، به اورشلیم آمد تا او را با پرسشهای دشوار بیازماید. او با خَدَم و حَشَم بسیار عظیم و شتران حاملِ ادویه و طلای بسیار و سنگهای گرانبها نزد سلیمان رفت، و هرآنچه در دل داشت به او گفت.
\v 2 سلیمان به تمامی پرسشهای وی پاسخ داد، و مسئله‌ای بر او پوشیده نبود که از شرح آن برای ملکه عاجز باشد.
\v 3 چون ملکۀ صَبا حکمت سلیمان را دید و خانه‌ای را که بنا کرده بود،
\v 4 و طعام سفره‌اش و جایگاه نشستن صاحبمنصبانش را و طرز خدمت و جامۀ پیش‌خدمتانش، ساقیانش و جامه‌هایشان را، و قربانیهای تمام‌سوزی را که در خانۀ خداوند تقدیم می‌کرد، هوش دیگر در او نماند!
\v 5 پس به پادشاه گفت: «آنچه در سرزمین خود از کلام و حکمت تو شنیده بودم، راست بود.
\v 6 اما آنچه را که می‌گفتند باور نمی‌کردم تا اینکه آمدم و به چشمان خود دیدم، و اینک حتی نیمی از عظمت حکمت تو به من گفته نشده بود! تو بس برتر از آنی که شنیده بودم.
\v 7 خوشا به حال مردان تو و خوشا به حال این خدمتگزارانت که همواره در حضور تو می‌ایستند و حکمت تو را می‌شنوند!
\v 8 متبارک باد یهوه خدایت که از تو خشنود بوده و تو را بر تخت خود نشانیده است تا برای یهوه خدایت پادشاه باشی! از آنجا که خدایت اسرائیل را دوست داشته و می‌خواهد آنان را جاودانه استوار دارد، تو را بر ایشان پادشاه ساخته است تا عدل و انصاف را به جا آوری.»
\v 9 آنگاه به پادشاه یکصد و بیست وزنه
\v 10 علاوه بر این، خادمان حیرام
\v 11 و پادشاه از این چوب صندل، ستونها برای خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه و چنگ و بربط برای نوازندگان ساخت، آن سان که نظیرشان هرگز در سرزمین یهودا دیده نشده بود.
\v 12 سلیمان پادشاه هرآنچه را که ملکۀ صَبا آرزو داشت و درخواست کرد به وی بخشید، بیش از آنچه او برای پادشاه آورده بود. پس ملکۀ صَبا با خدمتگزاران خویش روی بگردانده، به سرزمین خود بازگشت.
\v 13 وزن طلایی که سلیمان هر سال دریافت می‌کرد ششصد و شصت و شش وزنه بود،
\v 14 سوای آنچه تاجران سیّار و بازرگانان می‌آوردند. تمامی پادشاهان عرب و فرمانداران مملکت نیز برای سلیمان طلا و نقره می‌آوردند.
\v 15 سلیمان پادشاه دویست سپر زرکوب بزرگ ساخت که در هر یک ششصد مثقال
\v 16 و سیصد سپر زرکوب کوچک نیز ساخت که در هر یک سیصد مثقال طلا به کار رفته بود، و این سپرها را در ’کاخ جنگل لبنان‘ گذاشت.
\v 17 سپس تخت شاهی بزرگی از عاج ساخت و آن را به طلای ناب بیندود.
\v 18 این تخت شش پله داشت، و کُرسی زیر‌پایی از طلا به تخت متصل بود. در دو سوی کرسیِ تخت، دسته‌ها قرار داشت و کنار هر دسته، شیری ایستاده بود.
\v 19 دوازده شیر در دو سوی این شش پله ایستاده بودند. چیزی مانند این برای هیچ مملکتی ساخته نشده بود.
\v 20 جامهای سلیمان پادشاه همه زرین، و ظروف ’کاخ جنگل لبنان‘ نیز همه از طلای ناب بود، زیرا نقره در روزگار سلیمان ارزشی نداشت.
\v 21 پادشاه کشتیهایی داشت که با خادمان حیرام به تَرشیش می‌رفتند. کشتیهای تَرشیشی هر سه سال یکبار می‌آمدند و طلا و نقره و عاج و میمون و طاووس
\v 22 باری، سلیمان پادشاه در دولت و حکمت از همۀ پادشاهان جهان برتر بود،
\v 23 و تمامی پادشاهان دنیا طالب دیدار او بودند، تا به حکمتی که خدا در دل او نهاده بود، گوش بسپارند.
\v 24 هر یک از آنها هر ساله هدیۀ خود را از آلات نقره و طلا، و جامه و اسلحه و ادویه و اسب و قاطر می‌آوردند.
\v 25 سلیمان چهار هزار اصطبل برای اسبان و ارابه‌هایش داشت؛ نیز دوازده هزار اسب‌سوار داشت، که آنها را در شهرهای ارابه‌ها و نزد پادشاه در اورشلیم مستقر ساخته بود.
\v 26 او بر همۀ پادشاهان فرمان می‌راند، از رود فُرات تا سرزمین فلسطینیان، و تا مرز مصر.
\v 27 پادشاه نقره را در اورشلیم به اندازۀ سنگ، و چوب سرو را به اندازۀ چوب چنار که در صحراست، فراوان ساخت.
\v 28 اسبهای سلیمان از مصر و از تمامی دیگر ممالک وارد می‌شد.
\v 29 و اما دیگر امور مربوط به سلیمان، از آغاز تا پایان، آیا در کتاب تاریخ ناتان نبی، در نبوت اَخیّای شیلونی و در رؤیاهای یِعدّوی نبی دربارۀ یِرُبعام پسر نِباط، نوشته نشده است؟
\v 30 سلیمان چهل سال در اورشلیم بر تمامی اسرائیل سلطنت کرد.
\v 31 پس سلیمان با پدران خود آرَمید و او را در شهر پدرش داوود به خاک سپردند. و پسرش رِحُبعام در جای وی پادشاه شد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و اما رِحُبعام به شِکیم رفت، زیرا همۀ اسرائیل به شِکیم رفته بودند تا او را پادشاه سازند.
\v 2 چون یِرُبعام پسر نِباط این خبر را شنید، از مصر بازگشت. او از حضور سلیمان پادشاه به مصر گریخته بود و در آنجا به سر می‌برد.
\v 3 پس ایشان در پی یِرُبعام فرستاده، او را فرا خواندند، و یِرُبعام با تمامی اسرائیل آمده، به رِحُبعام گفتند:
\v 4 «پدرت یوغ ما را سنگین ساخت. اما تو اکنون این خدمت سخت و یوغ سنگین را که پدرت بر ما نهاد، سبک ساز، و ما تو را خدمت خواهیم کرد.»
\v 5 رِحُبعام پاسخ داد: «سه روز دیگر نزد من بازآیید.» پس قوم برفتند.
\v 6 آنگاه رِحُبعامِ پادشاه با مشایخی که در ایام حیات پدرش سلیمان در حضور او به خدمت می‌ایستادند، مشورت کرد و گفت: «شما چه صلاح می‌دانید که در پاسخ به این قوم بگویم؟»
\v 7 گفتند: «اگر تو با این قوم مهربان باشی و ایشان را خشنود ساخته، سخنان نیکو به ایشان بگویی، همانا همیشه خدمتگزارت خواهند بود.»
\v 8 اما رِحُبعام مشورت مشایخ را نادیده گرفت و با جوانانی که با او بزرگ شده بودند و در حضورش به خدمت می‌ایستادند، مشورت کرد.
\v 9 و از ایشان پرسید: «شما چه صلاح می‌بینید که به این قوم پاسخ دهیم؟ اینان به من می‌گویند: ”یوغی را که پدرت بر ما نهاده، سبک ساز“.»
\v 10 جوانانی که با او بزرگ شده بودند در پاسخ گفتند: «قومی را که می‌گویند: ”پدرت یوغ ما را سنگین ساخته است اما تو آن را برای ما سبک ساز،“ چنین بگو: ”انگشت کوچک من از کمر پدرم قطور‌تر است.
\v 11 پدرم یوغی سنگین بر شما نهاد، لیکن من بر یوغ شما خواهم افزود. پدرم به تازیانه‌ها شما را تأدیب می‌کرد، اما من به عقربها
\v 12 سه روز بعد، یِرُبعام و تمامی قوم نزد رِحُبعام بازآمدند، زیرا پادشاه گفته بود: «پس از سه روز نزد من بازآیید».
\v 13 پادشاه با ایشان به تندی پاسخ داد، و مشورت مشایخ را نادیده گرفت.
\v 14 او مطابق مشورت جوانان، به مردم گفت: «پدرم یوغ شما را سنگین ساخت، اما من بر یوغ شما خواهم افزود. پدرم شما را به تازیانه‌ها تأدیب می‌کرد، اما من به عقربها تأدیبتان خواهم کرد.»
\v 15 پس پادشاه به قوم گوش فرا نداد، زیرا این امر از جانب خدا شده بود تا خداوند آن کلام را که توسط اَخیّای شیلونی به یِرُبعام پسر نِباط فرموده بود، محقق گردانَد.
\v 16 و چون تمامی اسرائیل دیدند که پادشاه بدیشان گوش نمی‌سپارد، پس قوم در پاسخ، پادشاه را گفتند:
\v 17 اما در خصوص اسرائیلیانِ ساکن در شهرهای یهودا، رِحُبعام همچنان بر آنها سلطنت می‌کرد.
\v 18 سپس رِحُبعامِ پادشاه، هَدورام
\v 19 پس اسرائیل تا به امروز بر خاندان داوود شوریده‌اند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 چون رِحُبعام به اورشلیم رسید، خاندان یهودا و بِنیامین را گرد آورد، یعنی یکصد و هشتاد هزار جنگاور برگزیده را، تا با اسرائیل بجنگند و پادشاهی را به رِحُبعام برگردانند.
\v 2 اما کلام خداوند بر شِمَعیا، مرد خدا، نازل شده، گفت:
\v 3 «به رِحُبعام پسر سلیمان، پادشاه یهودا، و به تمامی اسرائیلیانِ ساکن یهودا و بِنیامین بگو:
\v 4 ”خداوند چنین می‌فرماید: ’مروید و با برادران خود جنگ مکنید. هر یک از شما به خانۀ خود بازگردد زیرا که این امر از جانب من شده است.“‘» پس ایشان به کلام خداوند گوش سپردند، و بازگشته، به جنگ یِرُبعام نرفتند.
\v 5 رِحُبعام در اورشلیم سکونت گزید و این شهرها را به جهت دفاع از یهودا ساخت:
\v 6 بِیت‌لِحِم، عیطام، تِقوعَ،
\v 7 بِیت‌صور، سوکو، عَدُلّام،
\v 8 جَت، مَریشَه، زیف،
\v 9 اَدواریم، لاکیش، عَزیقَه،
\v 10 صُرعَه، اَیَلون و حِبرون. اینها شهرهای حصاردار در یهودا و بِنیامین بودند.
\v 11 او دژها را مستحکم کرد، و سرداران را با ذخایر غذایی، روغن و شراب در آنجا مستقر ساخت.
\v 12 نیز در تمامی شهرها، سپرها و نیزه‌ها گذاشته، آنها را بسیار مستحکم گردانید. بدین‌ترتیب یهودا و بِنیامین از آنِ او باقی ماندند.
\v 13 کاهنان و لاویان از سرتاسر اسرائیل، از تمامی حوزه‌های خویش نزد رِحُبعام گرد آمدند.
\v 14 لاویان چراگاه‌ها و املاکشان را ترک کرده، به یهودا و اورشلیم آمدند، زیرا یِرُبعام و پسرانش ایشان را از خدمتِ کهانتِ خداوند برکنار کرده بودند.
\v 15 یِرُبعام کاهنانی برای خود به جهت مکانهای بلند و نیز به جهت بتهایی که به شکل بز و گوساله ساخته بود، برگماشت.
\v 16 باری، از همۀ قبیله‌های اسرائیل، کسانی که با دل و جان در طلب یهوه خدای اسرائیل بودند، در پی لاویان به اورشلیم رفتند تا به یهوه خدای پدرانشان قربانی تقدیم کنند.
\v 17 آنان پادشاهی یهودا را مستحکم ساخته، سه سال از رِحُبعام پسر سلیمان حمایت کردند، زیرا به مدت سه سال در طریق داوود و سلیمان سلوک نمودند.
\v 18 رِحُبعام مَحَلَت را به زنی گرفت. مَحَلَت دخترِ یِریموت پسر داوود و اَبیحایِل دختر اِلیاب پسر یَسا بود.
\v 19 مَحَلَت برای وی این پسران را زایید: یِعوش، شِمَریا و زَهَم.
\v 20 رِحُبعام پس از او، مَعَکاه دختر اَبشالوم را به زنی گرفت، که برایش اَبیّا، عَتّای، زیزا و شِلومیت را بزاد.
\v 21 رِحُبعام، مَعَکاه دختر اَبشالوم را از تمام زنان و مُتَعِه‌هایش بیشتر دوست می‌داشت. او بر روی هم هجده زن و شصت مُتَعِه داشت، و صاحب بیست و هشت پسر و شصت دختر شد.
\v 22 رِحُبعام، اَبیّا پسر مَعَکاه را از میان برادرانش به عنوان سرور و رئیس ایشان برگماشت، زیرا بر آن بود که وی را پادشاه سازد.
\v 23 او عاقلانه عمل کرده، برخی از پسرانش را در تمامی مناطق یهودا، بِنیامین و همۀ شهرهای حصاردار پراکنده ساخت، و بدیشان آذوقۀ بسیار بخشیده، زنان بسیار برایشان طلبید.
\s5
\c 12
\p
\v 1 چون پادشاهی رِحُبعام استوار شد و خودش نیرومند گردید، او و تمامی اسرائیل
\v 2 و واقع شد که در پنجمین سال رِحُبعام پادشاه، شیشَق پادشاه مصر به اورشلیم حمله کرد، زیرا آنان به خداوند خیانت ورزیده بودند.
\v 3 شیشَق با یکهزار و دویست ارابه، شصت هزار سواره‌نظام و لشکری بی‌شمار از لوبیان، سُکّیان و حبشیان
\v 4 شهرهای حصاردارِ یهودا را به تصرف درآورد و تا اورشلیم پیش رفت.
\v 5 آنگاه شِمَعیای نبی نزد رِحُبعام و رهبران یهودا که به سبب شیشَق در اورشلیم گرد آمده بودند، رفت و بدیشان گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”شما مرا ترک کرده‌اید، پس من نیز شما را ترک کرده، به دست شیشَق خواهم سپرد.“»
\v 6 پس رهبران اسرائیل و پادشاه خود را فروتن ساخته، گفتند: «خداوند عادل است.»
\v 7 چون خداوند دید که ایشان فروتن شده‌اند، کلام خداوند بر شِمَعیا نازل شده، گفت: «حال که خود را فروتن ساخته‌اند، ایشان را از بین نخواهم برد، بلکه تا مدتی
\v 8 با این حال ایشان بندگان وی خواهند شد، تا فرق بین بندگیِ من و بندگیِ ممالک جهان را دریابند.»
\v 9 پس شیشَق پادشاه مصر به اورشلیم حمله کرده، خزانه‌های خانۀ خداوند و خزانه‌های کاخ پادشاه را به یغما برد. او همه چیز را به تاراج برد، از جمله سپرهایی را که سلیمان از طلا ساخته بود.
\v 10 پس رِحُبعام پادشاه به جای آن سپرها، سپرهای برنجین ساخت و آنها را به دست رؤسای نگهبانانی که نزد دَرِ ورودی کاخ شاهی کشیک می‌دادند، سپرد.
\v 11 هرگاه پادشاه به خانۀ خداوند می‌رفت، نگهبانان سپرها را به دست می‌گرفتند و دوباره آنها را به اتاق نگهبانان برمی‌گرداندند.
\v 12 و چون رِحُبعام خود را فروتن ساخت، خشم خداوند از او برگشت و او را به تمامی هلاک نکرد. به علاوه، در یهودا وضعیت خوب بود.
\v 13 رِحُبعام پادشاه خود را در اورشلیم نیرومند ساخت و سلطنت کرد. او چهل و یک ساله بود که پادشاه شد، و هفده سال در اورشلیم سلطنت کرد، شهری که خداوند از میان تمامی قبایل اسرائیل برگزیده بود تا نام خود را در آن قرار دهد. نام مادرش، نَعَمَۀ عَمّونی بود.
\v 14 و رِحُبعام شرارت ورزید، زیرا دل خود را به طلبیدنِ خداوند معطوف نساخت.
\v 15 و اما در خصوص اعمال رِحُبعام، از آغاز تا پایان، آیا در تاریخ شِمَعیای نبی و عِدّوی نبی، که شامل شجره‌نامه‌هاست، نوشته نشده است؟ میان رِحُبعام و یِرُبعام پیوسته جنگ بود.
\v 16 و رِحُبعام با پدران خود آرَمید و در شهر داوود به خاک سپرده شد، و پسرش اَبیّا به جای وی پادشاه شد.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در هجدهمین سال پادشاهی یِرُبعام، اَبیّا پادشاه یهودا شد،
\v 2 و سه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش مَعَکَه
\v 3 اَبیّا با لشکری از دلاورمردانِ جنگ‌آزموده، یعنی چهارصد هزار مردِ برگزیده، به نبرد بیرون رفت. یِرُبعام نیز با هشتصد هزار جنگاورِ دلاور و برگزیده، مقابل وی صف آراست.
\v 4 اَبیّا بر کوه صِمارایِم واقع در کوهستان اِفرایِم ایستاد و گفت: «ای یِرُبعام و ای تمامی اسرائیل، به من گوش فرا دهید!
\v 5 آیا نمی‌دانید که یهوه خدای اسرائیل پادشاهی اسرائیل را با عهد نمکین
\v 6 با این حال یِرُبعام پسر نِباط که از بندگان سلیمان پسر داوود بود، در برابر سرور خود قد عَلَم کرده، بر او شورید.
\v 7 برخی اراذلِ فرومایه نیز نزد یِرُبعام گرد آمدند و آنگاه که رِحُبعام پسر سلیمان جوان و نازُکدل بود و توان ایستادگی در برابر ایشان نداشت، خود را بر ضد او نیرومند ساختند.
\v 8 «و اکنون شما گمان می‌برید می‌توانید در برابر پادشاهی خداوند که در دست نوادگان داوود است بایستید، از آن رو که انبوهی عظیم هستید و گوساله‌های طلایی را که یِرُبعام به عنوان خدایان برایتان ساخت، با خود دارید؟!
\v 9 آیا نه این است که شما کاهنان خداوند، یعنی پسران هارون، و نیز لاویان را، بیرون راندید و همچون اقوام دیگر سرزمینها، کاهنان برای خود برگماشتید؟ هر که بیاید و خود را با یک گوساله و هفت قوچ تقدیس کند، برای آنهایی که خدا نیستند کاهن می‌شود!
\v 10 اما در مورد ما، یهوه خدای ماست و او را ترک نکرده‌ایم. کاهنانی که خداوند را خدمت می‌کنند پسران هارونند، و لاویان به خدمت خود می‌پردازند.
\v 11 آنان هر صبحگاه و شامگاه قربانیهای تمام‌سوز و بخور خوشبو به خداوند تقدیم می‌کنند و نان حضور بر میز تطهیر شده می‌نهند و مراقبند که چراغهای چراغدان طلا هر شامگاه افروخته باشد؛ زیرا ما وظایفی را که یهوه خدایمان به ما سپرده است انجام می‌دهیم، اما شما او را ترک کرده‌اید.
\v 12 اینک خدا با ما و رهبرِ ماست، و کاهنان او آماده‌اند تا با کَرِناهایشان نفیر جنگ را بر ضد شما بلند کنند. پس ای بنی‌اسرائیل، با یهوه خدای پدران خود جنگ مکنید، زیرا کامیاب نخواهید شد.»
\v 13 و اما یِرُبعام سربازانی را به کمین فرستاده بود تا از پشت به ایشان حمله کنند؛ پس نیروهای خودش مقابل یهودا بودند و سربازانی که کمین کرده بودند، پشت سر آنها.
\v 14 و چون یهودا نگریستند، اینک جنگ هم مقابل ایشان بود و هم پشت سرشان. پس نزد خداوند فریاد برآوردند، و کاهنان در کَرِناها دمیدند.
\v 15 آنگاه مردان یهودا فریاد سر دادند، و چون مردان یهودا فریاد سر دادند، خدا یِرُبعام و تمامی اسرائیل را در برابر اَبیّا و یهودا شکست داد.
\v 16 بنی‌اسرائیل از برابر یهودا گریختند، و خدا آنها را به دست ایشان تسلیم کرد.
\v 17 اَبیّا و مردانش ایشان را شکستی سخت دادند، آن سان که پانصد هزار تن از مردان برگزیدۀ اسرائیل هلاک شدند.
\v 18 پس در آن هنگام، بنی‌اسرائیل مغلوب گشتند، و مردان یهودا غالب آمدند، زیرا بر یهوه خدای پدرانشان توکل کردند.
\v 19 اَبیّا، یِرُبعام را تعقیب کرده، شهرهای بِیت‌ئیل، یِشانَه و اِفرون را با توابعشان از او گرفت.
\v 20 یِرُبعام در روزگار اَبیّا دیگر قدرت خود را بازنیافت. و خداوند او را زد، و او بمرد.
\v 21 اما اَبیّا نیرومند می‌شد. او چهارده زن گرفت و صاحب بیست و دو پسر و شانزده دختر شد.
\v 22 دیگر امور مربوط به اَبیّا، یعنی کردار و گفتارش، در رسالۀ عِدّوی نبی نوشته شده است.
\s5
\c 14
\p
\v 1 اَبیّا با پدران خود آرَمید و در شهر داوود به خاک سپرده شد، و پسرش آسا به جای او پادشاه شد. در روزگار وی، سرزمین یهودا به مدت ده سال روی آرامش دید.
\v 2 آسا آنچه را که در نظر یهوه خدایش نیکو و درست بود، به جا می‌آورد.
\v 3 او مذبحهای بیگانه و مکانهای بلند را از میان برداشت، ستونها را در هم شکست و اَشیرَه
\v 4 او به یهودا فرمان داد تا یهوه خدای پدرانشان را بجویند، و شریعت و فرامین او را نگاه دارند.
\v 5 مکانهای بلند و مذبحهای بخور را از همۀ شهرهای یهودا برگرفت، و مملکت تحت حکومت او آسایش یافت.
\v 6 او شهرهای حصاردار در یهودا بنا کرد، زیرا که سرزمین در آسایش بود. کسی در آن سالها با او نمی‌جنگید، از آن رو که خداوند وی را آرامی بخشیده بود.
\v 7 آسا به یهودا گفت: «بیایید این شهرها را بنا کنیم و گِردشان حصارها و برجها با دروازه‌ها و پشت‌بندها بسازیم. این سرزمین همچنان از آن ماست، زیرا که یهوه خدایمان را طلبیدیم. ما او را طلبیدیم، و او نیز ما را از هر سو آرامی بخشیده است.» پس بنا کردند و کامیاب شدند.
\v 8 آسا لشکر سیصد هزار نفره از یهودا در اختیار داشت، که به سپرهای بزرگ و نیزه‌ها مجهز بودند، و دویست و هشتاد هزار سرباز از بِنیامین، که سپردار و تیرانداز بودند. آنان جملگی جنگاورانی دلاور بودند.
\v 9 و زِراحِ حبشی با هزاران هزار سپاه و سیصد ارابه به جنگ ایشان بیرون آمد، و تا مَریشَه رسید.
\v 10 آسا به مصاف وی رفت، و ایشان در درّۀ صِفاتَه در نزدیکی مَریشَه برای نبرد صف‌آرایی کردند.
\v 11 آنگاه آسا یهوه خدای خود را خوانده، گفت: «ای خداوند، هیچ‌کس چون تو نیست که به ناتوانان در برابر زورمندان یاری رساند. پس ای یهوه خدای ما، یاری‌مان ده زیرا که بر تو توکل داریم و در نام تو به مصافِ این گروه عظیم آمده‌ایم. خداوندا، تو خدای ما هستی، پس مگذار انسان بر تو چیره شود.»
\v 12 پس خداوند حَبَشیان را در برابر آسا و یهودا شکست داد، و حَبَشیان گریختند.
\v 13 آسا و مردانِ همراهش ایشان را تا جِرار تعقیب کردند، و از حَبَشیان آنقدر از پای افتادند که دیگر نتوانستند سر برافرازند، زیرا که در برابر خداوند و لشکر او شکست خورده بودند. و مردان یهودا غنیمت بس عظیم با خود بردند.
\v 14 آنان همۀ شهرهای اطراف جِرار را مغلوب ساختند، زیرا ترس خداوند بر ایشان مستولی شده بود. آنان تمامی آن شهرها را تاراج کردند، زیرا غنایم فراوان در آنها بود.
\v 15 آنان همچنین به خیمه‌های دامداران حمله برده، گوسفندان بی‌شمار و شتران برگرفتند و سپس به اورشلیم بازگشتند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 روح خدا بر عَزَریا پسر عودید نازل شد،
\v 2 و او به دیدار آسا بیرون رفته، وی را گفت: «ای آسا، و ای تمامی یهودا و بِنیامین، به من گوش فرا دهید. خداوند با شما خواهد بود هرگاه شما با او باشید؛ اگر او را بجویید، او را خواهید یافت. اما اگر او را ترک کنید، او نیز شما را ترک خواهد کرد.
\v 3 مدتهای مدید اسرائیل بدون خدای حقیقی بودند، و بدون کاهنی که ایشان را تعلیم دهد، و بدون شریعت.
\v 4 اما چون در تنگی خویش به سوی یهوه خدای اسرائیل بازگشته او را جُستند، او را یافتند.
\v 5 در آن روزگار برای آنان که آمد و شد می‌کردند امنیتی نبود، بلکه جمیع ساکنان ممالک در پریشانی عظیم به سر می‌بردند.
\v 6 قومی به دست قوم دیگر و شهری به دست شهر دیگر هلاک می‌شد، از آن رو که خدا ایشان را به همه نوع بلا پریشان می‌ساخت.
\v 7 و اما شما نیرومند باشید و دستهایتان سست نشود، زیرا پاداش عمل خود را خواهید یافت.»
\v 8 چون آسا این سخنان و نبوت عَزَریا پسرِ
\v 9 سپس تمامی یهودا و بِنیامین و غریبانی را که از اِفرایِم و مَنَسی و شمعون در میان ایشان ساکن بودند گرد آورد، زیرا گروه عظیمی از اسرائیل چون دیدند یهوه خدای او با اوست، به وی پیوستند.
\v 10 آنان در ماه سوّم از پانزدهمین سال سلطنت آسا در اورشلیم گرد آمدند.
\v 11 ایشان در آن روز، از غنایمی که آورده بودند، هفتصد گاو و هفت هزار گوسفند برای خداوند قربانی کردند.
\v 12 نیز عهد بستند که یهوه خدای پدرانشان را به تمامی دل و تمامی جان خود بجویند،
\v 13 و هر کس که یهوه خدای اسرائیل را نجوید، از کوچک و بزرگ و مرد و زن، کشته شود.
\v 14 آنان به آواز بلند، و با فریادها و کَرِناها و بوقها، برای خداوند سوگند یاد کردند.
\v 15 تمامی یهودا از این سوگند شادمان بودند، زیرا که به تمامی دل سوگند یاد کرده بودند، و با کمال میل خدا را جُسته و او را یافته بودند. پس خداوند ایشان را از هر سو آسایش بخشید.
\v 16 آسای پادشاه حتی مادرِ
\v 17 اما مکانهای بلند از اسرائیل برداشته نشد؛ با وجود این، دل آسا در تمامی روزهای زندگی‌اش کامل بود.
\v 18 او هدایای وقف‌شدۀ پدرش و هدایای وقف‌شدۀ خود را از سیم و زر و ظروف، به خانۀ خدا درآورد.
\v 19 و تا سی و پنجمین سال پادشاهی آسا، دیگر جنگی درنگرفت.
\s5
\c 16
\p
\v 1 در سی و ششمین سال پادشاهی آسا، بَعَشا پادشاه اسرائیل به جنگ یهودا برآمد و رامَه را بنا کرد تا نگذارد کسی نزد آسا، پادشاه یهودا، رفت و آمد کند.
\v 2 آسا نیز سیم و زر از خزانه‌های خانۀ خداوند و از کاخ شاهی‌گرفت، و آنها را نزد بِن‌هَدَد پادشاه اَرام فرستاد که در دمشق زندگی می‌کرد، با این پیام که:
\v 3 «میان من و تو پیمانی باشد، چنانکه میان پدر من و پدر تو بود. اینک برایت سیم و زر فرستاده‌ام. پس پیمان خود را با بَعَشا، پادشاه اسرائیل، بشکن، تا از نزد من عقب‌نشینی کند.»
\v 4 بِن‌هَدَد درخواست آسای پادشاه را پذیرفته، سرداران لشکر خود را برای جنگ با شهرهای اسرائیل گسیل داشت. و ایشان عیون، دان، آبِل‌مایِم
\v 5 چون بَعَشا این را شنید، بنای رامَه را متوقف ساخت و دست از کار کشید.
\v 6 آنگاه آسای پادشاه تمامی یهودا را گرد آورد، و ایشان سنگها و الوارهایی را که بَعَشا در بنای رامَه به کار برده بود از آنجا نقل کردند، و او با آنها جِبَع و مِصفَه را بنا کرد.
\v 7 در آن زمان، حَنانیِ نبی نزد آسا پادشاه یهودا رفت و به وی گفت: «از آنجا که تو بر پادشاه اَرام توکل کردی و نه بر یهوه خدایت، لشکر پادشاه اَرام از دست تو خلاصی یافته است.
\v 8 آیا حَبَشیان و لوبیان لشکری عظیم با ارابه‌ها و سوارانِ بسیار نبودند؟ و با این حال چون بر خداوند توکل کردی، او ایشان را به دست تو تسلیم کرد.
\v 9 زیرا چشمان خداوند در تمام جهان گردش می‌کند تا قوّت خود را بر کسانی که دلشان به تمامی وقف اوست، نمایان سازد.
\v 10 اما آسا بر آن نبی خشم گرفته، او را به زندان افکند، زیرا به سبب این امر خشم او بر وی افروخته شده بود. آسا در همان زمان بر برخی از مردم نیز ستم روا داشت.
\v 11 اینک اعمالِ آسا، از آغاز تا پایان، در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شده است.
\v 12 آسا در سی و نهمین سال سلطنتش به مرضی در پاهایش دچار شد، و بیماری‌اش بسیار وخیم گردید. با این حال حتی در بیماریِ خویش خداوند را نطلبید، بلکه از طبیبان مدد جست.
\v 13 آسا در چهل و یکمین سال سلطنتش درگذشت و با پدران خود آرَمید.
\v 14 و او را در مقبره‌ای که برای خود در شهر داوود کنده بود، به خاک سپردند. وی را بر تخت روانی نهادند، پر از ادویه‌جات و عطرهای گوناگون که توسط هنر عطاران درآمیخته شده بود، و برایش آتشی به‌غایت عظیم برافروختند.
\s5
\c 17
\p
\v 1 یِهوشافاط پسر آسا به جای آسا پادشاه شد، و خود را بر ضد اسرائیل نیرومند ساخت.
\v 2 او در همۀ شهرهای حصاردارِ یهودا سپاهیانی مستقر کرد، و در سرزمین یهودا و شهرهای اِفرایِم که پدرش آسا تسخیر کرده بود، قراولخانه‌هایی بر پا داشت.
\v 3 خداوند با یِهوشافاط بود، زیرا او در راههای نخستینِ پدرش داوود سلوک می‌کرد و در طلب بَعَلها نبود،
\v 4 بلکه خدای پدرش را می‌طلبید و در فرامین او سلوک می‌کرد، و نه بر وفق اعمالِ اسرائیل.
\v 5 پس خداوند پادشاهی را در دست یِهوشافاط استوار کرد، و تمامی یهودا برای او هدایا می‌آوردند. و او ثروت و حرمت بسیار یافت.
\v 6 دل یِهوشافاط در راههای خداوند غیور بود؛ به‌علاوه، او مکانهای بلند و اَشیرَه را از یهودا دور کرد.
\v 7 یِهوشافاط در سوّمین سال پادشاهی‌خود، صاحبمنصبان خویش یعنی بِن‌حایِل، عوبَدیا، زکریا، نِتَنئیل و میکایا را گسیل داشت تا در شهرهای یهودا تعلیم دهند.
\v 8 همراه ایشان، لاویان، یعنی شِمَعیا، نِتَنیا، زِبَدیا، عَسائیل، شِمیراموت، یِهوناتان، اَدُنیا، طوبیّا و طوب‌اَدُنیا نیز بودند، و همچنین اِلیشَمَع و یِهورام که کاهن بودند.
\v 9 آنان کتاب شریعت خداوند را با خود داشتند و در یهودا تعلیم می‌دادند. ایشان در همۀ شهرهای یهودا می‌گشتند و به مردم تعلیم می‌دادند.
\v 10 ترس خداوند بر تمامی ممالکِ سرزمینهایی که در اطراف یهودا بودند مستولی شد، آن سان که با یِهوشافاط جنگ نمی‌کردند.
\v 11 برخی از فلسطینیان به عنوان خَراج هدایا و نقره برای یِهوشافاط آوردند؛ عربها نیز برایش گله و رمه آوردند، هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بز نر.
\v 12 پس یِهوشافاط ترقی کرده، بزرگتر و بزرگتر می‌شد. او دژ‌ها و شهرهای انبار در یهودا بنا کرد،
\v 13 و کارهای بسیار در شهرهای یهودا انجام داد؛ او همچنین لشکری از جنگاوران دلاور در اورشلیم داشت.
\v 14 شمار ایشان بر حسب خاندانهایشان چنین است: از یهودا، سردارانِ هزارها: عَدناه، فرمانده‌ای با سیصدهزار جنگاور دلاور؛
\v 15 پس از او یِهوحانان، فرمانده‌ای با دویست و هشتاد هزار تن؛
\v 16 سپس عَمَسیا پسر زِکْری که خود را برای خدمت خداوند داوطلب ساخت، و به همراهِ او دویست هزار جنگاور دلاور.
\v 17 از بِنیامین: اِلیاداع، جنگاوری دلاور با دویست هزار مردِ مسلح به کمان و سپر؛
\v 18 پس از او یِهوزاباد، با صد و هشتاد هزار مرد مسلح به جهت نبرد.
\v 19 این افراد نیز علاوه بر کسانی که پادشاه در شهرهای حصاردارِ سرتاسر یهودا قرار داده بود، پادشاه را خدمت می‌کردند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 باری، یِهوشافاط دولت و حشمت عظیمی داشت، و به واسطۀ وصلتی، با اَخاب پیمان دوستی بست.
\v 2 او پس از سالی چند، نزد اَخاب به سامِرِه رفت. اَخاب برای او و مردمی که همراهش بودند، گوسفندان و گاوان بسیار ذبح کرد و او را به حمله بر راموت‌جِلعاد برانگیخت.
\v 3 اَخاب پادشاه اسرائیل از یِهوشافاط پادشاه یهودا پرسید: «آیا با من به راموت‌جِلعاد بر خواهی آمد؟» یِهوشافاط پاسخ داد: «من چون تو و قوم من چون قوم تواَند، پس در جنگ با تو همراه خواهیم شد.»
\v 4 و یِهوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «تمنا اینکه امروز در این باره از کلام خداوند مشورت بجویی.»
\v 5 پس پادشاه اسرائیل انبیا را که چهار صد تن بودند، گرد آورد و از آنان پرسید: «آیا به جنگ با راموت‌جِلعاد برآییم، یا اینکه بازایستم؟» گفتند: «برآی، زیرا خدا آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
\v 6 اما یِهوشافاط پرسید: «آیا در اینجا نبی دیگری از جانب خداوند نیست که از او سؤال کنیم؟»
\v 7 پادشاه اسرائیل به یِهوشافاط گفت: «مردی دیگر هست، میکایا نام، پسر ایملَه، که به واسطۀ او می‌توان از خداوند مسئلت کرد. اما من از او بیزارم، زیرا همیشه دربارۀ من به بدی نبوت می‌کند نه به نیکویی.» یِهوشافاط گفت: «پادشاه چنین نگوید.»
\v 8 پس پادشاه اسرائیل یکی از صاحبمنصبان خود را فرا خواند و گفت: «بی‌درنگ میکایا پسر ایملَه را بدین‌جا بیاور.»
\v 9 پادشاه اسرائیل و یِهوشافاط پادشاه یهودا هر یک ردای شاهی بر تن، در خرمنگاه نزد دروازۀ ورودی سامِرِه بر تخت خود نشسته بودند، و همۀ انبیا در حضورشان نبوت می‌کردند.
\v 10 صِدِقیا پسر کِنعَنَه شاخهایی آهنین برای خود ساخته بود و می‌گفت: «خداوند چنین می‌گوید: ”با اینها اَرامیان را خواهی زد تا به تمامی نابود شوند.“»
\v 11 انبیا جملگی همین نبوت را می‌کردند و می‌گفتند: «به راموت‌جِلعاد برآی و پیروز شو، زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
\v 12 پیکی که در پی میکایا رفته بود، به او گفت: «اینک انبیا یکصدا دربارۀ پادشاه نیکو می‌گویند. تمنا اینکه سخن تو نیز همچون سخن ایشان باشد، و کلامی نیکو بگویی.»
\v 13 اما میکایا گفت: «به حیات خداوند سوگند که هرآنچه خدای من گوید، همان را خواهم گفت.»
\v 14 پس چون نزد پادشاه آمد، پادشاه وی را گفت: «ای میکایا، آیا به جنگ با راموت‌جِلعاد برآییم، یا اینکه بازایستم؟» پاسخ داد: «برآیید و پیروز شوید، زیرا که ایشان به دست شما تسلیم خواهند شد.»
\v 15 پادشاه به او گفت: «چند بار تو را سوگند دهم که جز حقیقت چیزی به نام خداوند به من مگویی؟»
\v 16 آنگاه میکایا گفت: «اسرائیل را جملگی همچون گوسفندان بی‌شبان بر کوهها پراکنده دیدم، و خداوند فرمود: ”اینها صاحبی ندارند، پس هر یک به سلامت به خانۀ خود بازگردند.“»
\v 17 پادشاه اسرائیل به یِهوشافاط گفت: «آیا تو را نگفتم که او هرگز دربارۀ من به نیکویی نبوت نمی‌کند، بلکه به بدی؟»
\v 18 میکایا ادامه داد: «پس کلام خداوند را بشنوید: خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته بود و تمامی لشکر آسمان به طرف راست و چپ او ایستاده بودند.
\v 19 و خداوند فرمود: ”کیست که اَخاب پادشاه اسرائیل را اغوا نماید تا به راموت‌جِلعاد برآمده، در آنجا بیفتد؟“ یکی چنین می‌گفت و دیگری چنان.
\v 20 سپس روحی پیش آمد و در حضور خداوند ایستاده، گفت: ”من او را اغوا خواهم کرد.“ خداوند از او پرسید: ”به چه وسیله؟“
\v 21 گفت: ”بیرون خواهم رفت و روحی دروغگو در دهان تمامی انبیایش خواهم بود.“ خداوند فرمود: ”او را اغوا خواهی کرد، و خواهی توانست. حال برو و چنین کن.“
\v 22 پس اکنون بنگر که خداوند روحی دروغگو در دهان این انبیای تو نهاده است. خداوند بر ضد تو به مصیبت ندا کرده است.»
\v 23 آنگاه صِدِقیا پسر کِنعَنَه نزدیک آمده، بر گونۀ میکایا سیلی زد و گفت: «روح خداوند از کدامین راه از نزد من به سخن گفتن با تو آمد؟»
\v 24 میکایا پاسخ داد: «اینک روزی که به حجرۀ اندرونی درآیی تا خود را پنهان کنی، خواهی دید.»
\v 25 آنگاه پادشاه اسرائیل گفت: «میکایا را بگیرید و نزد آمون حاکم شهر و یوآش پسر پادشاه بازگردانیده،
\v 26 بگویید: ”پادشاه چنین می‌فرماید: ’این شخص را به زندان افکنید و او را به نانِ اندک و آبِ اندک نگاه بدارید تا من باز‌گردم.“‘»
\v 27 میکایا گفت: «اگر به‌واقع به سلامت بازگردی، خداوند به واسطۀ من سخن نگفته است.» نیز افزود: «ای تمامی مردمان، بشنوید.»
\v 28 پس پادشاه اسرائیل و یِهوشافاط پادشاه یهودا به راموت‌جِلعاد برآمدند.
\v 29 پادشاه اسرائیل به یِهوشافاط گفت: «من با جامۀ مُبَدَّل به میدان جنگ می‌روم، اما تو جامۀ خود را بر تن داشته باش.» پس پادشاه اسرائیل جامۀ مبدل پوشید، و به میدان جنگ درآمدند.
\v 30 و اما پادشاه اَرام به سرداران ارابه‌هایش فرمان داده و گفته بود: «نه با کوچک و نه با بزرگ، بلکه تنها با پادشاه اسرائیل بجنگید.»
\v 31 چون سرداران ارابه‌ها یِهوشافاط را دیدند، گفتند: «پادشاه اسرائیل همین است.» پس احاطه‌اش کردند تا با او بجنگند. اما یِهوشافاط فریاد برآورد، و خداوند وی را یاری نمود؛ و خدا ایشان را از او دور ساخت.
\v 32 زیرا سرداران ارابه‌ها چون دیدند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب وی بازگشتند.
\v 33 اما در این میان، کسی کمان خود را بی‌هدف برکشید و پادشاه اسرائیل را از میان درزی که در جامۀ رزمش بود، زد. پس پادشاه به ارابه‌ران خود گفت: «بازگرد و مرا از میدان جنگ بیرون ببر، زیرا زخمی شده‌ام.»
\v 34 در آن روز، جنگ شدت یافت، و پادشاه اسرائیل تا شامگاه خود را در ارابه‌اش در برابر اَرامیان بر پا نگاه داشت، اما هنگام غروب آفتاب درگذشت.
\s5
\c 19
\p
\v 1 یِهوشافاط پادشاه یهودا به سلامت به خانۀ خود در اورشلیم بازگشت.
\v 2 و اما یِیهوی نبی پسر حَنانی به دیدار او بیرون رفت و به یِهوشافاط پادشاه گفت: «آیا شایسته است که شریران را یاری دهی و کسانی را که از خداوند بیزارند، دوست بداری؟ از این رو، غضب از جانب خداوند بر تو آمده است.
\v 3 با این حال، چیزهای نیکویی نیز در تو هست، زیرا این سرزمین را از اَشیرَه زدودی و دل خود را به طلبیدن خدا مصمم ساختی.»
\v 4 یِهوشافاط در اورشلیم می‌زیست. او دیگر بار، از بِئِرشِبَع تا کوهستان اِفرایِم، به میان مردم رفت و ایشان را به سوی یهوه خدای پدرانشان بازگردانید.
\v 5 او داورانی در مملکت قرار داد، یعنی در تمامی شهرهای حصاردارِ یهودا، شهر به شهر،
\v 6 و بدیشان گفت: «مراقب باشید چه می‌کنید، زیرا نه برای انسان، بلکه برای خداوند داوری می‌کنید، که در انجام کار داوری همراه شماست.
\v 7 پس اکنون ترس خداوند بر شما باشد. به‌دقّت رفتار کنید، زیرا نزد یهوه خدای ما هیچ بی‌عدالتی نیست، و نه طرفداری یا رشوه‌خواری.»
\v 8 یِهوشافاط همچنین برخی از لاویان و کاهنان و سران خاندانهای اسرائیل را در اورشلیم برگماشت تا از جانب خداوند داوری کنند و مرافعه‌ها را حل و فصل نمایند. و ایشان در اورشلیم می‌زیستند.
\v 9 و ایشان را امر فرموده، گفت: «در ترس خداوند، با امانت و با دلی کامل چنین عمل کنید:
\v 10 در هر دعوایی که از جانب برادرانتان که در شهرهایشان ساکنند به شما ارجاع می‌شود، از دعاوی خونی تا دعاوی مربوط به شریعت یا فرمان یا فرایض یا قوانین، ایشان را هشدار دهید که نزد خداوند تقصیرکار نشوند، وگرنه غضب بر شما و بر برادرانتان نازل خواهد شد. اگر چنین کنید، تقصیرکار نخواهید شد.
\v 11 اینک اَمَریا، کاهن اعظم، در همۀ امورِ مربوط به خداوند سرپرست شماست، و زِبَدیا پسر اسماعیل رئیس خاندان یهودا نیز در تمامی امورِ مربوط به پادشاه سرپرست شما خواهد بود. لاویان نیز به عنوان صاحبان مناصب نزد شما خدمت خواهند کرد. پس شجاعانه عمل کنید، و خداوند با نیکان باشد.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 پس از این، موآبیان و عَمّونیان همراه با برخی از مِعونیان
\v 2 برخی کسان آمدند و به یِهوشافاط خبر داده، گفتند: «سپاهی عظیم از اَدوم،
\v 3 یِهوشافاط ترسان گشته، به طلبیدنِ خداوند عزم نمود، و در تمامی یهودا به روزه اعلام کرد.
\v 4 مردمان یهودا گرد آمدند تا از خداوند یاری بطلبند؛
\v 5 آنگاه یِهوشافاط در میان جماعت یهودا و اورشلیم، در خانۀ خداوند، مقابل صحن جدید، ایستاد
\v 6 و گفت: «ای یهوه، خدای پدران ما، آیا تو در آسمان خدا نیستی؟ تو بر تمامی ممالکِ قومها فرمان می‌رانی. قدرت و توانایی در دست توست و کسی را یارای ایستادگی در برابر تو نیست.
\v 7 ای خدای ما، آیا تو ساکنان این سرزمین را از حضور قومت اسرائیل بیرون نراندی و آن را تا ابد به نسل دوست خود ابراهیم نبخشیدی؟
\v 8 آنان در اینجا ساکن شده، قُدسی برای نام تو در آن بنا کردند و گفتند:
\v 9 ”اگر مصیبتی بر ما نازل شود، یعنی شمشیر یا مجازات یا طاعون یا قحطی، در برابر این خانه و در برابر تو، زیرا که نام تو در این خانه است، خواهیم ایستاد و در تنگی خود نزد تو فریاد بر خواهیم آورد، و تو ما را شنیده، نجاتمان خواهی بخشید.“
\v 10 اما اکنون، بنگر که مردمانی از عَمّون و موآب و کوه سِعیر، که به اسرائیل هنگام خروجشان از مصر اجازه ندادی بدانها حمله کنند و از این رو از ایشان اجتناب کردند و نابودشان نساختند، اینجایند.
\v 11 ببین اکنون چگونه به ما پاداش می‌دهند و می‌آیند تا ما را از ملکِ تو که به ما به میراث بخشیده‌ای، برانند!
\v 12 ای خدای ما، آیا بر ایشان حکم نخواهی کرد؟ زیرا که ما را در برابر این خیلِ عظیم که بر ضد ما می‌آیند هیچ قوّتی نیست، و ما نمی‌دانیم چه باید بکنیم، اما چشمان ما بر توست.»
\v 13 تمامی یهودا با نوزادان و زنان و فرزندانشان به حضور خداوند ایستاده بودند.
\v 14 آنگاه روح خداوند در میان آن جماعت بر یَحَزیئیل پسر زکریا پسر بِنایا پسر یِعیئیل پسر مَتّنیای لاوی از نوادگان آساف، نازل شد
\v 15 و او گفت: «ای تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم، و ای یِهوشافاط پادشاه، گوش فرا دهید! خداوند چنین می‌فرماید: ”از این گروه عظیم ترسان و هراسان مباشید، زیرا جنگ نه از آن شما، بلکه از آنِ خداست.
\v 16 فردا به مقابلۀ ایشان فرود آیید. اینک ایشان از سربالاییِ صیص بر خواهند آمد، و شما آنها را در انتهای وادی، مقابل بیابان یِروئیل خواهید یافت.
\v 17 بر شما نخواهد بود که در این جنگ نبرد کنید، بلکه موضع خود را نگاه داشته، استوار بایستید و نجاتِ خداوند را که با شما خواهد بود، مشاهده کنید. ای یهودا و ای اورشلیم، ترسان و هراسان مباشید. فردا به مقابله با ایشان بیرون روید، و خداوند همراه شما خواهد بود.»
\v 18 آنگاه یِهوشافاط خم شده، روی بر زمین نهاد، و تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم به حضور خداوند افتاده، خداوند را پرستش کردند.
\v 19 و لاویان نیز که از قُهاتیان و قورَحیان بودند، به پا خاستند و یهوه خدای اسرائیل را به آواز بسیار بلند ستایش کردند.
\v 20 آنان بامدادان برخاسته، به سوی بیابان تِقوعَ بیرون رفتند. چون بیرون می‌رفتند، یِهوشافاط ایستاد و گفت: «ای یهودا و ای ساکنان اورشلیم، به من گوش فرا دهید! به یهوه خدایتان ایمان داشته باشید و استوار خواهید شد. به انبیای او ایمان داشته باشید و کامیاب خواهید گردید.»
\v 21 یِهوشافاط پس از مشورت با قوم، کسانی را تعیین کرد تا پیش روی سپاه حرکت کرده، برای خداوند سرود بخوانند و فرّ قدوسیتش را بستایند، و بگویند:
\v 22 و چون ایشان شروع به سراییدن و ستایش کردند، خداوند برای مردانِ عَمّون و موآب و کوه سِعیر که بر یهودا حمله آورده بودند کمینها نهاد، و ایشان منهزم شدند.
\v 23 مردان عَمّون و موآب بر ضد ساکنین کوه سِعیر به پا خاستند و ایشان را به نابودی کامل سپردند، و چون از کشتار ساکنین سِعیر فارغ شدند، هر یک دیگری را احاطه کرده، یکدیگر را نابود ساختند.
\v 24 چون یهودا به دیدبانگاهِ بیابان رسیدند، به سوی آن گروه نگریستند، و اینک جز اجساد مردگان بر زمین ندیدند. هیچ‌کس جان به در نبرده بود.
\v 25 چون یِهوشافاط و مردانش رفتند تا غنایم خویش برگیرند، در میان آنها اموال، جامه‌ها
\v 26 در روز چهارم، ایشان در وادی برکت گرد آمدند، زیرا در آنجا خداوند را متبارک خواندند. از همین رو است که آن مکان را تا به امروز وادی برکت می‌خوانند.
\v 27 آنگاه تمامی مردان یهودا و اورشلیم به رهبری یِهوشافاط با شادی به اورشلیم بازگشتند، زیرا خداوند ایشان را بر دشمنانشان شادمان ساخته بود.
\v 28 آنان با چنگها و بربطها و کَرِناها به اورشلیم به خانۀ خداوند رفتند.
\v 29 و ترس خدا بر تمامیِ ممالکِ کشورها مستولی شد، زیرا شنیدند که خداوند با دشمنان اسرائیل جنگیده است.
\v 30 و اما مملکت یِهوشافاط در آرامش بود، زیرا که خدایش او را از هر سو آرامی بخشیده بود.
\v 31 پس یِهوشافاط بر یهودا سلطنت کرد. او سی و پنج ساله بود که به پادشاهی رسید، و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَزوبَه بود، دختر شِلحی.
\v 32 یِهوشافاط در راههای پدرش آسا گام برمی‌داشت و از آنها انحراف نمی‌ورزید، و آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد.
\v 33 با این حال مکانهای بلند از میان برداشته نشد، زیرا که قوم هنوز دلهای خود را به خدای پدرانشان معطوف نساخته بودند.
\v 34 و اما دیگر امور مربوط به یِهوشافاط، از آغاز تا پایان، اینک در تواریخ یِیهو پسر حَنانی که در کتاب پادشاهان اسرائیل ثبت گردیده، نوشته شده است.
\v 35 بعدها، یِهوشافاط پادشاه یهودا با اَخَزیا پادشاه اسرائیل که شرارت‌پیشه بود، هم‌پیمان شد.
\v 36 او در ساختن کشتیها جهت رفتن به تَرشیش با اَخَزیا همراه شد، و آنها کشتیها در عِصیون‌جِبِر ساختند.
\v 37 آنگاه اِلعازر پسر دوداواهویِ مَریشاتی بر ضد یِهوشافاط نبوت کرده، گفت: «از آنجا که با اَخَزیا هم‌پیمان شدی، خداوند آنچه را ساختی نابود کرده است.» پس آن کشتیها در هم شکستند، و نتوانستند به تَرشیش بروند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 آنگاه یِهوشافاط با پدران خود آرَمید، و او را در شهر داوود در کنار پدرانش به خاک سپردند. و پسرش یِهورام به جای او پادشاه شد.
\v 2 برادران یِهورام، یعنی پسران یِهوشافاط، از این قرار بودند: عَزَریا، یِحیئیل، زکریا، عَزَریاهو، میکائیل و شِفَطیا. اینان جملگی پسران یِهوشافاط پادشاه اسرائیل
\v 3 پدرشان هدایای بسیار از نقره و طلا و اشیاء نفیس، و نیز شهرهای حصاردار در یهودا بدیشان بخشید، اما سلطنت را به یِهورام سپرد، زیرا که نخست‌زاده بود.
\v 4 یِهورام چون حاکمیت خویش را بر مملکتِ پدرش استوار ساخت، تمامی برادرانش و نیز برخی از صاحبمنصبان اسرائیل را از دمِ شمشیر گذرانید.
\v 5 یِهورام سی و دو ساله بود که پادشاه شد، و هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 6 او نیز همچون خاندان اَخاب در طریق پادشاهان اسرائیل گام می‌زد، زیرا که دخترِ اَخاب زن او بود. و یِهورام آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
\v 7 با این حال، خداوند به سبب عهدی که با داوود بسته بود، و از آنجا که وعده داده بود به او و خاندانش تا به ابد چراغی عطا فرماید، نخواست خاندان داوود را نابود کند.
\v 8 در روزگار یِهورام، اَدومیان بر سلطۀ یهودا شوریده، پادشاهی از برای خود برگماشتند.
\v 9 پس یِهورام با سرداران و همۀ ارابه‌هایش رهسپار گشته، شبانگاهان برخاست و بر اَدومیان که او و سردارانِ ارابه‌هایش را در محاصره داشتند، یورش برد.
\v 10 پس اَدوم تا به امروز بر سلطۀ یهودا شوریده است. در همان زمان، اهالی لِبنَه نیز بر سلطۀ یِهورام شوریدند، زیرا او یهوه خدای پدرانش را ترک کرده بود.
\v 11 یِهورام همچنین بر کوههای یهودا مکانهای بلند بر پا کرد و ساکنین اورشلیم را به زناکاری سوق داده، یهودا را گمراه ساخت.
\v 12 و نامه‌ای از ایلیای نبی به او رسید، بدین مضمون: «یهوه خدای پدرت داوود چنین می‌گوید: ”از آنجا که تو در راههای پدرت یِهوشافاط یا آسا پادشاه یهودا گام ننهادی،
\v 13 بلکه طریق پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفتی و یهودا و ساکنین اورشلیم را به زناکاری کشاندی، به همان سان که خاندان اَخاب اسرائیل را به زناکاری کشاندند، و نیز برادران خود را که از خاندان پدرت و بهتر از تو بودند به قتل رساندی،
\v 14 پس اینک خداوند قوم تو، زنان و فرزندانت، و تمامی اموالت را به بلایی عظیم دچار خواهد ساخت.
\v 15 خودت نیز به مرض وخیم روده مبتلا خواهی شد، تا آنکه روده‌هایت به سبب آن مرض روز به روز بیرون آید.“»
\v 16 و خداوند روحِ فلسطینیان و اَعرابی را که در نزدیکی حَبَشیان بودند بر ضد یِهورام برانگیخت،
\v 17 و آنان بر ضد یهودا برآمده، بر آن یورش بردند و تمام اموالی را که در خانۀ پادشاه یافت می‌شد، و نیز پسران و زنان او را، به یغما بردند، آن سان که جز اَخَزیا
\v 18 و بعد از این همه، خداوند روده‌های او را به مرضی علاج‌ناپذیر مبتلا کرد.
\v 19 به مرور ایام، بعد از دو سال، روده‌هایش به سبب آن بیماری بیرون زد، و او با رنج بسیار بمُرد. مردمِ او هیچ آتشی به افتخارش نیافروختند، چنانکه به افتخار پدرش افروخته بودند.
\v 20 یِهورام سی و دو ساله بود که پادشاه شد، و هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد. او بی‌آنکه کسی برایش افسوس خورَد، درگذشت. یِهورام را در شهر داوود به خاک سپردند، اما نه در مقبرۀ پادشاهان.
\s5
\c 22
\p
\v 1 ساکنان اورشلیم، اَخَزیا کوچکترین پسرِ یِهورام را به جایش پادشاه ساختند، زیرا گروهی که با عَرَبها به اردوگاه حمله کرده بودند، همۀ پسران بزرگتر را کشتند. پس اَخَزیا پسر یِهورام پادشاه یهودا، به پادشاهی رسید.
\v 2 او بیست و دو
\v 3 اَخَزیا نیز طریق خاندان اَخاب را در پیش گرفت، زیرا مادرش او را به شرارت‌پیشگی ترغیب می‌کرد.
\v 4 او نیز مانند خاندان اَخاب آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، از آن سبب که پس از مرگ پدرش ایشان به او مشورت می‌دادند، که او را به نابودی سوق می‌داد.
\v 5 او حتی به پیروی از مشورت ایشان، همراه یورام
\v 6 پس او به یِزرِعیل بازگشت تا از جراحاتی که در رامَه به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام بر او وارد شده بود، شفا یابد. آنگاه اَخَزیا
\v 7 و اما خدا چنین مقرر داشت که عیادتِ اَخَزیا از یورام اسبابِ سرنگونی اَخَزیا شود. زیرا چون او از راه رسید، با یورام به مقابله با یِیهو پسر نِمشی بیرون شد، که خداوند او را به جهت هلاک ساختن خاندان اَخاب مسح کرده بود.
\v 8 در آن هنگام که یِیهو در حال اجرای حکم داوری بر خاندان اَخاب بود، رهبران یهودا و پسرانِ خویشانِ اَخَزیا را که در خدمت اَخَزیا بودند یافته، ایشان را کشت.
\v 9 سپس به جستجوی اَخَزیا پرداخت. پس اَخَزیا را که در سامِرِه پنهان شده بود گرفتار کردند و نزد یِیهو آورده، کشتند. آنان وی را به خاک سپردند، زیرا گفتند: «او نوۀ یِهوشافاط است که خداوند را به تمامی دلِ خویش می‌طلبید.» پس، از خاندان اَخَزیا کسی که قادر به سلطنت باشد باقی نماند.
\v 10 چون عَتَلیا مادر اَخَزیا دریافت که پسرش مرده است، برخاست و تمامی اولاد پادشاهان از خاندان یهودا را نابود کرد.
\v 11 اما یِهوشِبَع دختر پادشاه، یوآش پسر اَخَزیا را برگرفته، او را از میان پسران پادشاه که کشته می‌شدند، در ربود و او و دایه‌اش را در خوابگاهی نهاد. بدین‌گونه یِهوشَبِعَت، دخترِ یِهورامِ پادشاه و همسرِ یِهویاداعِ کاهن، از آنجا که خواهرِ اَخَزیا بود، یوآش را از عَتَلیا پنهان کرد، و عَتَلیا نتوانست او را بکشد.
\v 12 یوآش شش سال نزد ایشان در خانۀ خدا پنهان ماند، و عَتَلیا بر آن سرزمین سلطنت می‌کرد.
\s5
\c 23
\p
\v 1 در سال هفتم، یِهویاداع دل قوی ساخته، سردارانِ صد‌ها، یعنی عَزَریا پسر یِروحام، اسماعیل پسر یِهوحانان، عَزَریا پسر عوبید، مَعَسیا پسر عَدایا و اِلیشافاط پسر زِکْری را با خود هم‌پیمان ساخت.
\v 2 آنان به سراسر یهودا رفته، لاویان و سران خاندانهای اسرائیل را از تمامی شهرهای یهودا گرد آوردند، و به اورشلیم آمدند.
\v 3 آنگاه تمامی جماعت در خانۀ خدا با پادشاه پیمان بستند. یِهویاداع به ایشان گفت: «اینک پسر پادشاه! بگذارید او سلطنت کند، همان‌گونه که خداوند دربارۀ فرزندان داوود فرموده است.
\v 4 کاری که باید بکنید این است: یک سوّم از شما کاهنان و لاویان که در روز شَبّات انجام وظیفه می‌کنید،
\v 5 یک سوّم دیگر در خانۀ پادشاه باشند، و یک سوّم نیز نزد دروازۀ بنیاد؛ تمامی قوم نیز در صحنهای خانۀ خداوند حاضر باشند.
\v 6 کسی جز کاهنان و آن دسته از لاویان که به خدمت مشغولند، نباید به خانۀ خداوند داخل شود. ایشان می‌توانند داخل شوند زیرا مقدسند، اما قوم جملگی باید در بیرون خداوند را خدمت کنند.
\v 7 بر لاویان است که هر یک سلاح به دست، پادشاه را احاطه کنند. هر که به معبد درآید، باید کشته شود. به هنگام دخول و خروجِ پادشاه، همراه او باشید.»
\v 8 پس لاویان و تمامی یهودا مطابقِ هرآنچه یِهویاداعِ کاهن دستور داده بود عمل کردند و هر یک، مردان خویش را برگرفتند، چه آنان را که در شَبّات انجام وظیفه می‌کردند و چه آنان را که در شَبّات مرخص می‌شدند؛ زیرا یِهویاداعِ کاهن هیچ گروهی را مرخص نکرده بود.
\v 9 یِهویاداع نیزه‌ها و سپرهای کوچک و بزرگ را که از آنِ داوود پادشاه بود و در خانۀ خدا قرار داشت، به سردارانِ صد‌ها سپرد.
\v 10 سپس تمامی قوم را، هر یک سلاح به دست، از ضلع جنوبی خانۀ خداوند تا ضلع شمالی خانه، در امتداد مذبح و معبد، گرداگرد پادشاه مستقر ساخت.
\v 11 آنگاه پسر پادشاه را بیرون آورده، تاج بر سرش بنهادند، و نسخه‌ای از شهادت را به او دادند. بدین‌گونه وی را پادشاه ساختند،
\v 12 چون عَتَلیا صدای مردم را شنید که می‌دویدند و پادشاه را می‌ستودند، نزد مردم به خانۀ خداوند رفت.
\v 13 چون نگریست، پادشاه را دید که کنار ستونِ خود نزد مدخل ایستاده بود، و سرداران و شیپورچیان در کنار پادشاه بودند، و تمامی مردم مملکت شادی می‌کر‌دند و شیپور می‌نواختند. سرایندگان نیز با آلات موسیقی، سرودها را رهبری می‌کردند. پس عَتَلیا جامه بر تن درید و فریاد زد: «خیانت! خیانت!»
\v 14 آنگاه یِهویاداعِ کاهن، سردارانِ صد‌ها را که به فرماندهی لشکر گماشته شده بودند بیرون آورده، بدیشان گفت: «این زن را از میان صفوف بیرون برید، و هر که از پی او رَوَد به شمشیر کشته شود.» زیرا یِهویاداع گفته بود: «او را در خانۀ خداوند نکشید.»
\v 15 پس عَتَلیا را گرفتار کردند و چون او به دهنۀ دروازۀ اسبان نزد کاخ پادشاه داخل شد، او را در آنجا کشتند.
\v 16 آنگاه یِهویاداع میان خود و تمامی قوم و پادشاه عهد بست تا قوم خداوند باشند.
\v 17 سپس تمامی قوم به معبد بَعَل رفته، آن را ویران کردند و مذبحها و تمثالهایش را در هم شکستند، و مَتّان را که کاهن بَعَل بود در برابر مذبحها کشتند.
\v 18 آنگاه یِهویاداع ناظران برای خانۀ خداوند برگماشت و آنان را زیر نظر لاویانِ کاهن قرار داد که داوود ایشان را در گروههای مختلف بر خانۀ خداوند نصب کرده بود تا مطابق آنچه در شریعت موسی نوشته شده است، شادمان و سرودخوانان بر حسب فرمان داوود قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کنند.
\v 19 نیز محافظانِ دروازه‌ها را بر دروازه‌های خانۀ خداوند گماشت، تا کسی که به هر جهتی نجس است نتواند داخل شود.
\v 20 و سردارانِ صد‌ها و بزرگان و حاکمان قوم و تمامی مردم مملکت را برگرفته، پادشاه را از خانۀ خداوند فرود آوردند. ایشان از دروازۀ بالا به خانۀ پادشاه درآمدند و پادشاه را بر تخت سلطنت نشاندند.
\v 21 آنگاه تمامی مردم مملکت شادی کردند و شهر آرامی یافت، زیرا عَتَلیا به شمشیر کشته شده بود.
\s5
\c 24
\p
\v 1 یوآش هفت ساله بود که پادشاه شد، و چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظِبیَه بود، اهل بِئِرشِبَع.
\v 2 یوآش در تمامی دوران حیات یِهویاداعِ کاهن، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد.
\v 3 یِهویاداع دو زن برایش گرفت، و او صاحب پسران و دختران شد.
\v 4 پس از چندی، یوآش بر آن شد که خانۀ خداوند را مرمت کند.
\v 5 او کاهنان و لاویان را گرد آورده، بدیشان گفت: «به شهرهای یهودا بروید و برای مرمتِ سالانۀ خانۀ خداوند از تمامی اسرائیل پول جمع‌آوری کنید. در این کار شتاب نمایید.» اما لاویان شتاب نکردند.
\v 6 پس پادشاه، یِهویاداع رئیس کاهنان را فرا خواند و به او گفت: «چرا از لاویان نخواستی تا مالیاتی را که موسی خادم خداوند، و نیز جماعت اسرائیل، برای خیمۀ شهادت
\v 7 زیرا پسران عَتَلیا، آن زن خبیث، خانۀ خدا را تاراج کرده و از تمامی اشیاء وقف‌شدۀ خانۀ خداوند نیز برای خدمت به بَعَلها استفاده کرده بودند.
\v 8 پس به فرمان پادشاه، صندوقی ساختند و آن را بیرون دروازۀ خانۀ خداوند نهادند.
\v 9 و در سراسر یهودا و اورشلیم ندا در دادند مبنی بر اینکه باید مالیاتی را که موسی خادم خدا در بیابان بر اسرائیل مقرر داشته بود، برای خداوند بیاورند.
\v 10 پس تمامی رهبران و همۀ قوم با شادی سهم خود را آورده، در صندوق ریختند تا پر شد.
\v 11 هر بار که صندوق به دست لاویان نزد صاحبمنصبان پادشاه آورده می‌شد و ایشان می‌دیدند که مبلغ زیادی پول در آن است، کاتبِ پادشاه و مأمورِ رئیس کاهنان می‌آمدند و صندوق را خالی می‌کردند، و دوباره آن را به مکان خود بازمی‌گرداندند. آنان هر روز چنین می‌کردند، و بدین ترتیب مقدار زیادی پول گرد آوردند.
\v 12 پادشاه و یِهویاداع این پول را به افرادی سپردند که به کارِ خدمت خانۀ خداوند مشغول بودند، و ایشان سنگتراشان و نجّاران به جهت تعمیر خانۀ خداوند اجیر کردند، و نیز آهنگران و برنجکاران، تا خانۀ خداوند مرمت شود.
\v 13 پس کارگران مشغول کار شدند، و کار به دست ایشان به خوبی پیش می‌رفت. آنان خانۀ خدا را به حالتِ اوّلش بازگردانده، آن را مستحکم ساختند.
\v 14 و چون کار خود را به پایان رساندند، باقی پول را نزد پادشاه و یِهویاداع آوردند، و با آن لوازمی برای خانۀ خداوند ساخته شد، یعنی ظروفی برای خدمت و به جهت قربانیهای تمام‌سوز، و نیز کاسه‌ها
\v 15 و اما یِهویاداع پیر و سالخورده شده، بمرد. او به هنگام وفات، یکصد و سی سال داشت.
\v 16 او را در شهر داوود در کنار پادشاهان به خاک سپردند، زیرا در اسرائیل برای خدا و برای خانۀ او نیکویی کرده بود.
\v 17 پس از درگذشت یِهویاداع، رهبران یهودا آمده، به پادشاه تعظیم کردند. آنگاه پادشاه بدیشان گوش سپرد.
\v 18 ایشان خانۀ یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده، اَشیرَه و بتها را عبادت نمودند. پس به سبب این تقصیر ایشان، غضب بر یهودا و اورشلیم نازل شد.
\v 19 با این حال، انبیا نزد ایشان فرستاد تا آنان را به سوی خداوند بازگردانند. انبیا به ایشان هشدار دادند،
\v 20 آنگاه روحِ خدا زکریا پسر یِهویاداعِ کاهن را ملبس ساخت، و او بر فرازِ قوم ایستاده، گفت: «خدا چنین میفرماید: ”چرا از فرامین خداوند سرپیچی می‌کنید تا کامیاب نگردید؟ از آنجا که خداوند را ترک کرده‌اید، او نیز شما را ترک کرده است.“»
\v 21 اما ایشان بر ضد او دسیسه چیدند، و به فرمان پادشاه او را در صحن خانۀ خداوند سنگسار کردند.
\v 22 یوآش پادشاه، محبتی را که یِهویاداع پدر زکریا به وی کرده بود، به یاد نیاورد و پسر او را کشت. زکریا در حال مرگ گفت: «باشد که خداوند این را ببیند و بازخواست کند!»
\v 23 به هنگام تحویل سال،
\v 24 با اینکه لشکر اَرامیان با مردان اندک آمده بود، خداوند سپاه بسیار بزرگی را به دست ایشان تسلیم کرد زیرا که یهودا، یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده بودند. بدین‌سان ایشان داوری را بر یوآش به اجرا درآوردند.
\v 25 اَرامیان یوآش را در حالی که به‌شدّت زخمی بود، ترک کردند. پس خادمان یوآش به سبب خون پسر یِهویاداعِ کاهن بر ضد یوآش دسیسه چیده، او را در بسترش کشتند. بدین ترتیب یوآش مرد و او را در شهر داوود به خاک سپردند، اما نه در مقبرۀ پادشاهان.
\v 26 کسانی که بر ضد او دسیسه چیدند از این قرار بودند: زاباد
\v 27 شرحِ حال پسران یوآش، نبوتهای بسیاری که دربارۀ او شد، و شرح مرمت خانۀ خدا، در تفسیر کتاب پادشاهان نوشته شده است. و پسر یوآش اَمَصیا به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 25
\p
\v 1 اَمَصیا بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِهوعَدّان بود، از مردمان اورشلیم.
\v 2 اَمَصیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، اما نه به تمامی دل.
\v 3 چون سلطنت در دست اَمَصیا استوار گردید، آن خادمان خود را که پدرش پادشاه را به قتل رسانده بودند، کشت.
\v 4 اما فرزندان ایشان را نکشت، بلکه مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده است عمل کرد، که در آن خداوند فرمان داده بود که: «پدران به سبب فرزندانشان نمیرند، و نه فرزندان به سبب پدرانشان، بلکه هر کس برای گناه خودش بمیرد.»
\v 5 اَمَصیا مردم یهودا را گرد آورد و ایشان را در تمامی یهودا و بِنیامین بر حسب خاندانهایشان تحت سردارانِ هزارها وصد‌ها قرار داد. سپس مردان بیست ساله و بالاتر را به صف آراست و سیصد هزار جنگاورِ نُخبۀ قادر به حملِ نیزه و سپر یافت.
\v 6 او از اسرائیل نیز یکصد هزار جنگاورِ دلاور در ازای یکصد وزنه
\v 7 اما مرد خدایی نزد او آمده، گفت: «ای پادشاه، این سربازان را که از اسرائیل آمده‌اند با خود مَبَر، زیرا خداوند با اسرائیل، یعنی با هیچیک از بنی‌اِفرایِم، نیست.
\v 8 اما اگر می‌خواهی بروی، برو و برای نبرد قوی باش، لیکن خدا کاری خواهد کرد که در برابر دشمن فرو افتی، زیرا قدرت یاری دادن و فرو افکندن با خداست.»
\v 9 اَمَصیا از مرد خدا پرسید: «پس یکصد وزنه نقره‌ای که به سربازان اسرائیلی پرداخته‌ام چه می‌شود؟» مرد خدا پاسخ داد: «خداوند قادر است بس فزونتر از آن به تو عطا کند.»
\v 10 پس اَمَصیا سربازانی را که از اِفرایِم نزدش آمده بودند جدا کرده، ایشان را به خانه‌هایشان بازفرستاد. و اما خشم ایشان به‌شدّت نسبت به یهودا افروخته شد، و با خشم بسیار به خانه‌هایشان بازگشتند.
\v 11 اما اَمَصیا دل قوی ساخته، سپاهیان خود را به سوی وادی نمک هدایت کرد و ده هزار تن از اهالی سِعیر را به هلاکت رساند.
\v 12 بنی‌یهودا ده هزار تن را نیز زنده اسیر کردند و ایشان را به فرازِ پرتگاه برده، از فراز پرتگاه به زیر افکندند، آن سان که همگی قطعه قطعه شدند.
\v 13 و اما مردانِ سپاهی که اَمَصیا بازپس فرستاده بود و نگذاشته بود با او به نبرد بروند، به شهرهای یهودا، از سامِرِه تا بِیت‌حورون، هجوم بردند و سه هزار تن از ایشان را کشته، غنایم بسیار برگرفتند.
\v 14 و اما اَمَصیا پس از آنکه از کشتار اَدومیان باز‌گشت، خدایان مردمان سِعیر را آورده، آنها را همچون خدایان خود بر پا نمود و در برابرشان سَجده کرده، برایشان بخور سوزانید.
\v 15 پس خشم خداوند بر اَمَصیا افروخته شد و نبی‌ای نزد او فرستاد، که به او گفت: «از چه رو خدایان آن قوم را طلبیدی که نتوانستند قوم خویش را از دست تو برهانند؟»
\v 16 او هنوز سخن می‌گفت که پادشاه به وی گفت: «آیا ما تو را مشاور پادشاه ساخته‌ایم؟ لب فرو بند! از چه سبب خود را به کشتن می‌دهی؟» پس نبی لب فرو بست، اما گفت: «می‌دانم که خدا قصد نابود کردن تو دارد، زیرا چنین کردی و به مشورت من گوش نسپردی.»
\v 17 آنگاه اَمَصیا پادشاه یهودا پس از مشورت با مشاورانش، برای یِهوآش
\v 18 اما یِهوآش پادشاه اسرائیل برای اَمَصیا پادشاه یهودا پیغام فرستاده، گفت: «خاربوته‌ای در لبنان نزد سرو آزادی در لبنان فرستاده، گفت: ”دخترت را به پسر من به زنی بده،“ اما جانوری وحشی که در لبنان بود از آنجا گذشته، خاربوته را پایمال کرد.
\v 19 تو با خود می‌گویی: ”هان اَدوم را شکست داده‌ام“، و در دلت مغرور شده، به خود می‌بالی. حال در خانه‌ات بمان! چرا بلا بر خود می‌آوری و موجب سقوط خودت و یهودا می‌شوی؟»
\v 20 اما اَمَصیا گوش نگرفت، زیرا این امر از جانب خدا بود تا ایشان را به دست دشمنان تسلیم کند، از آنجا که خدایانِ اَدوم را طلبیده بودند.
\v 21 پس یِهوآش پادشاه اسرائیل برآمده، او و اَمَصیا پادشاه یهودا در بِیت‌شمس، واقع در یهودا، با یکدیگر رویارو شدند.
\v 22 یهودا از اسرائیل شکست خورد، و هر کس به خانۀ خویش گریخت.
\v 23 یِهوآش پادشاه اسرائیل، اَمَصیا پادشاه یهودا پسر یوآش پسر اَخَزیا
\v 24 همچنین تمام طلا و نقره، و همۀ اسبابی را که در خانۀ خدا نزد عوبیداَدوم یافت می‌شد، همراه با خزانه‌های کاخ سلطنتی و گروگانها برگرفته، به سامِرِه بازگشت.
\v 25 اَمَصیا پسر یوآش، پادشاه یهودا، پس از مرگ یِهوآش، پسر یِهوآحاز، پادشاه اسرائیل، پانزده سال دیگر نیز بزیست.
\v 26 و اما دیگر امور مربوط به اَمَصیا، از آغاز تا پایان، اینک آیا در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته نشده است؟
\v 27 پس از آنکه اَمَصیا از پیروی خداوند رویگردان شد، در اورشلیم بر ضد او دسیسه کردند. پس او به لاکیش گریخت، اما ایشان در پی او به لاکیش فرستاده، وی را در آنجا کشتند.
\v 28 سپس او را بر اسبان بازآوردند، و نزد پدرانش در شهر یهودا
\s5
\c 26
\p
\v 1 سپس قوم یهودا جملگی عُزّیا
\v 2 عُزّیا پس از آنکه اَمَصیای پادشاه با پدران خود آرَمید، ایلوت را بازسازی کرد و آن را به یهودا بازگردانید.
\v 3 عُزّیا شانزده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِکُلیا بود، از مردمان اورشلیم.
\v 4 عُزّیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش اَمَصیا کرده بود.
\v 5 عُزّیا در روزگار زکریا، که ترس خدا را به او می‌آموخت،
\v 6 او به جنگ با فلسطینیان بیرون رفت، و دیوارهای جَت، یَبنِه و اَشدود را منهدم ساخته، شهرهایی در خِطّۀ اَشدود در میان فلسطینیان بنا کرد.
\v 7 و خدا وی را در برابر فلسطینیان، در برابر اَعرابِ ساکنِ جوربَعَل، و در برابر مِعونیان یاری رسانید.
\v 8 عَمّونیان به عُزّیا خَراج می‌پرداختند، و شهرت وی تا به سرحداتِ مصر رسید زیرا که بسیار قدرتمند شده بود.
\v 9 عُزّیا در اورشلیم، نزد دروازۀ گوشه، نزد دروازۀ وادی، و نزد زاویه، برجها بنا کرد و آنها را مستحکم گردانید.
\v 10 نیز برجها در بیابان ساخت و چاههای بسیار حفر کرد زیرا در کوهپایه‌ها و دشتها گله و رمۀ فراوان داشت، و نیز کشاورزان و تاکبانان در کوهستانها و در زمینهای حاصلخیز، از آن سبب که کشاورزی را دوست می‌داشت.
\v 11 عُزّیا سپاهیانی جنگ‌آزموده داشت، که در دسته‌های مختلف بر حسب شمار ثبت‌شان، به دست یِعیئیلِ کاتب و مَعَسیای صاحبمنصب، به رهبری حَنَنیا از سرداران پادشاه، برای جنگ بیرون می‌رفتند.
\v 12 شمار تمامی سران خاندانها، که جنگاورانی دلاور بودند، دو هزار و ششصد تن بود.
\v 13 سپاهی متشکل از سیصد و هفت هزار و پانصد دلاورِ جنگ‌آزموده زیر دستِ ایشان بود، تا در برابر دشمن به پادشاه یاری رسانند.
\v 14 عُزّیا برای تمامی سپاه، سپرها، نیزه‌ها، کلاهخودها، زره‌ها، کمانها و سنگها برای فَلاخُنها فراهم کرد.
\v 15 او در اورشلیم تجهیزاتی ساخت که توسط صنعتگرانی ماهر طراحی شده بود، تا آنها را بر برجها و بر گوشه‌های دیوار قرار داده، تیرها و سنگهای بزرگ با آنها پرتاب کنند. بدین ترتیب آوازۀ وی تا دوردستها رسید، زیرا که اعانتی عظیم می‌یافت تا اینکه بسیار نیرومند شد.
\v 16 اما چون عُزّیا نیرومند گردید، دلش متکبر شده، او را به نابودی کشانید؛ زیرا به یهوه خدای خود خیانت ورزیده، به معبد خداوند داخل شد تا بر مذبح بخور، بخور بسوزانَد.
\v 17 اما عَزَریای کاهن با هشتاد تن از کاهنان خداوند که مردانی دلیر بودند، از پی وی داخل شدند.
\v 18 آنان در برابر عُزّیای پادشاه ایستاده، گفتند: «ای عُزّیا، سوزانیدن بخور برای خداوند کارِ تو نیست، بلکه کارِ کاهنان است که اولاد هارونند و به جهت سوزانیدن بخور تقدیس شده‌اند. پس از قُدس بیرون شو، زیرا خطا ورزیده‌‌ای و این هیچ عزتی از جانب یهوه خدا برای تو به ارمغان نخواهد آورد.»
\v 19 و اما عُزّیا که بخورسوزی به جهت سوزاندن بخور در دست داشت، سخت به خشم آمد. و چون بر کاهنان خشم گرفت، به حضور کاهنان در خانۀ خداوند، نزد مذبح بخور، جذام بر پیشانی‌اش پدید آمد.
\v 20 عَزَریا کاهن اعظم و تمامی دیگر کاهنان بر او نگریسته، دیدند که اینک جذام بر پیشانی‌اش ظاهر شده است؛ پس شتابان او را از آنجا بیرون بردند. خود او نیز شتابان بیرون رفت، از آن رو که خداوند او را مبتلا ساخته بود.
\v 21 عُزّیای پادشاه تا روز مرگش جذامی بود و به سبب جذام در خانه‌ای مجزا می‌زیست و مجاز به رفتن به خانۀ خداوند نبود. پسر او یوتام، ریاست خانۀ پادشاه را بر عهده گرفت، و بر مردم آن دیار حکومت می‌کرد.
\v 22 و اما دیگر امور مربوط به عُزّیا را، از آغاز تا پایان، اِشعیای نبی پسر آموص بنگاشت.
\v 23 عُزّیا با پدران خود آرَمید و او را در کنار پدرانش در گورستانی که به پادشاهان تعلق داشت به خاک سپردند، زیرا گفتند: «جذامی است.» و پسرش یوتام به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 27
\p
\v 1 یوتام بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِروشا بود، دختر صادوق.
\v 2 یوتام آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، مطابق هرآنچه پدرش عُزّیا کرده بود، و لیکن به معبد خداوند داخل نشد. اما قوم همچنان فساد می‌کردند.
\v 3 یوتام دروازۀ بالایی خانۀ خداوند را بازسازی کرد، و بر حصارِ عوفِل عمارتهای بسیار ساخت.
\v 4 او همچنین شهرها در کوهستان یهودا، و قلعه‌ها و برجها در مناطق جنگلی بنا کرد.
\v 5 یوتام به جنگ با پادشاه عَمّونیان رفت و بر ایشان پیروز شد، و عَمّونیان در آن سال یکصد وزنه
\v 6 بدین ترتیب یوتام نیرومند شد، زیرا که راههای خود را به حضور یهوه خدایش راست ساخت.
\v 7 و اما دیگر امور مربوط به یوتام، و تمامی جنگها و همۀ کردارش، اینک در کتاب پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شده است.
\v 8 او بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 9 یوتام با پدران خویش آرَمید و او را در شهر داوود به خاک سپردند، و پسرش آحاز به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 28
\p
\v 1 آحاز بیست ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. او برخلاف پدرش داوود، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا نیاورد،
\v 2 بلکه راههای پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت و حتی بتهای ریخته شده برای بَعَلها بساخت.
\v 3 او در وادی بِن‌هِنّوم بخور می‌سوزانید، و به پیروی از اعمال کراهت‌آور قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، پسرانش را در آتش سوزانید؛
\v 4 او در مکانهای بلند و بر فراز تپه‌ها و زیر هر درخت سبز، قربانی تقدیم می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
\v 5 پس یهوه خدایش او را به دست پادشاه اَرام تسلیم کرد. اَرامیان او را شکست دادند و اسیران بسیار از او به اسیری گرفته، به دمشق بردند. و به دست پادشاه اسرائیل نیز تسلیم شد، که او را به کشتاری عظیم شکست داد.
\v 6 فِقَح پسر رِمَلیا در یک روز یکصد و بیست هزار تن را که جملگی جنگاورانی دلاور بودند در یهودا کشت، از آن سبب که یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده بودند.
\v 7 همچنین زِکْری که از جنگاوران اِفرایِم بود، مَعَسیا پسر پادشاه، عَزریقام رئیس کاخ و اِلقانَه شخص دوّم پس از پادشاه را به قتل رسانید.
\v 8 اسرائیلیان از خویشاوندان خود دویست هزار زن، پسر و دختر را به اسیری بردند. آنان غنایم فراوان از ایشان گرفته، به سامِرِه بردند.
\v 9 اما یکی از انبیای خداوند به نام عودید در آنجا بود. چون آن لشکر به سامِرِه بازگشتند، عودید به پیشبازشان رفته، گفت: «اینک از آنجا که یهوه خدای پدرانتان از یهودا خشمگین بود، ایشان را به دست شما تسلیم کرد. اما شما آنان را با خشمی که سر به آسمان کشیده، کشتید.
\v 10 و حال می‌خواهید فرزندانِ یهودا و اورشلیم را غلامان و کنیزان خود سازید. آیا خود شما نیز در برابر یهوه خدایتان تقصیرکار نیستید؟
\v 11 پس حال به من گوش فرا داده، اسیرانی را که از برادران خود به اسارت گرفته‌اید بازگردانید، زیرا شدت خشم خداوند بر شما افروخته شده است.»
\v 12 آنگاه برخی از رؤسای قبیلۀ اِفرایِم، یعنی عَزَریا پسر یِهوحانان، بِرِکیا پسر مِشیلِموت، یِحِزقیا پسر شَلّوم و عَماسا پسر حَدلای بر ضد کسانی که از جنگ آمده بودند برخاسته،
\v 13 گفتند: «اسیران را بدین‌جا میاورید، زیرا که می‌خواهید ما را در برابر خداوند تقصیرکار ساخته، بر گناهان و تقصیرهایمان بیافزایید. زیرا تقصیر ما هم‌اکنون نیز عظیم است، و شدّت غضب بر اسرائیل افروخته شده است.»
\v 14 پس سربازان، اسیران و غنایم را به حضور رهبران و تمامی جماعت واگذاشتند.
\v 15 افرادی که به نام تعیین شده بودند برخاسته، اسیران را برگرفتند و از ایشان، تمامی کسانی را که عریان بودند با غنایم پوشانیدند، و بر ایشان لباس و کفش پوشانیده، خوراک و آشامیدنی بدیشان دادند و تدهینشان کرده، همۀ ناتوانان را بر الاغان نشاندند، و ایشان را به اَریحا، شهر نخلها، نزد برادرانشان بازگرداندند. آنگاه خود به سامِرِه بازگشتند.
\v 16 در آن زمان، آحازِ پادشاه کسانی را فرستاده، از پادشاه
\v 17 زیرا اَدومیان دیگر بار آمده، به یهودا حمله کرده بودند و جمعی را به اسارت برده بودند.
\v 18 فلسطینیان نیز به شهرهایی در کوهپایه‌ها و در نِگِبِ یهودا هجوم برده بودند و بِیت‌شمس، اَیَلون، جِدیروت، سوکو و نیز تِمنَه و جِمزو را با توابعشان گرفته، در آنها ساکن شده بودند.
\v 19 بدین ترتیب خداوند یهودا را به سبب آحاز پادشاه اسرائیل
\v 20 تِغلَت‌فِلاِسِر پادشاه آشور بر ضد او برآمده، وی را به عوض یاری زحمت رسانید.
\v 21 زیرا آحاز از خانۀ خداوند و از خانۀ پادشاه و شاهزادگان سهمی برگرفته، آن را به پادشاه آشور تقدیم کرد، اما این کار کمکی به او نکرد.
\v 22 آحازِ پادشاه در ایام تنگی خود حتی بیش از پیش به خداوند خیانت ورزید.
\v 23 او برای خدایان دمشق که وی را شکست داده بودند قربانیها کرد، زیرا با خود می‌اندیشید: «خدایان پادشاهان اَرام ایشان را مدد رسانده‌اند، پس به آنها قربانی تقدیم خواهم کرد تا مرا نیز یاری دهند.» اما آنها باعث نابودی او و تمامی اسرائیل شدند.
\v 24 آحاز اسباب خانۀ خدا را گرد آورده، آنها را خُرد کرد و درهای خانۀ خداوند را بست، و در هر گوشه وکنار اورشلیم مذبحها برای خود بر پا نمود.
\v 25 او در همۀ شهرهای یهودا مکانهای بلند بنا کرد تا برای خدایانِ غیر بخور بسوزاند، و بدین‌سان خشم یهوه خدای پدرانش را برانگیخت.
\v 26 و اما دیگر کارهای او و تمامی راههایش، از آغاز تا پایان، در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شده است.
\v 27 آحاز با پدران خود آرَمید و او را در شهر، یعنی در اورشلیم، به خاک سپردند، اما او را در مقبرۀ پادشاهان اسرائیل ننهادند. و پسرش حِزِقیا به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 حِزِقیا بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش اَبیّه بود، دختر زکریا.
\v 2 حِزِقیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش داوود کرده بود.
\v 3 او در نخستین ماه از سال اوّل سلطنت خود، درهای خانۀ خداوند را گشود و آنها را مرمّت کرد.
\v 4 او کاهنان و لاویان را آورده، ایشان را در میدان شرقی گرد آورد
\v 5 و گفت: «ای لاویان، به من گوش فرا دهید! اکنون خود را تقدیس کنید و خانۀ یهوه خدای پدرانتان را تقدیس کرده، آنچه را ناپاک است از قُدس بیرون برید.
\v 6 پدران ما خیانت ورزیده، آنچه را که در نظر یهوه خدایمان بد بود به جا آوردند، و او را ترک گفتند. آنان از مسکن خداوند روی گردانیده، به او پشت کردند.
\v 7 درهای ایوانش را بستند، چراغها را خاموش کردند، و در قُدسِ خدای اسرائیل بخور نسوزانیدند و قربانیهای تمام‌سوز تقدیم نکردند.
\v 8 پس خشم خداوند بر یهودا و اورشلیم نازل شد و ایشان را مایۀ هراس، شگفتی و انگشت به دهان ماندن گردانید، چنانکه به چشمان خود می‌بینید.
\v 9 اینک پدرانمان به دَمِ شمشیر افتاده‌اند، و پسران و دختران و زنانمان از این سبب در اسارتند.
\v 10 حال در دل دارم با یهوه خدای اسرائیل عهدی ببندم، تا خشم شدید او از ما برگردد.
\v 11 اکنون ای پسرانم، سهل‌انگاری مکنید، زیرا خداوند شما را برگزیده تا در پیشگاه او بایستید و او را خدمت کرده، خادمان او باشید و بخور بسوزانید.»
\v 12 آنگاه این لاویان برخاستند: از قُهاتیان، مَخَت پسر عَماسای و یوئیل پسر عَزَریا؛ از مِراریان، قِیس پسر عَبدی و عَزَریا پسر یِهَلِلئیل؛ از جِرشونیان، یوآخ پسر زِمَّه و عِدِن پسر یوآخ؛
\v 13 از نسل اِلیصافان، شِمری و یِعیئیل؛ از نسل آساف، زکریا و مَتَّنیا؛
\v 14 از نسل هیمان، یِحیئیل و شِمعی؛ از نسل یِدوتون، شِمَعیا و عُزّیئیل.
\v 15 ایشان برادران خود را گرد آورده، خویشتن را تقدیس کردند و مطابق فرمان پادشاه، بر حسب کلام خداوند به خانۀ خداوند درآمدند تا آن را تطهیر کنند.
\v 16 باری، کاهنان به قسمت اندرونی خانۀ خداوند درآمدند تا آن را تطهیر کنند، و هر چیز ناپاکی را که در معبد خداوند یافتند، به صحن خانۀ خداوند بیرون بردند. آنگاه لاویان آنها را برگرفتند و بیرون، به وادی قِدرون بردند.
\v 17 ایشان کارِ تقدیس را در روز نخست از ماه نخست آغاز کردند، و در روز هشتم ماه به ایوان خداوند رسیدند. آنگاه هشت روز دیگر نیز به تقدیس خانۀ خداوند پرداختند، و در روز شانزدهم از ماه نخست کار را به پایان رساندند.
\v 18 سپس نزد حِزِقیای پادشاه درآمده، گفتند: «ما تمامی خانۀ خداوند، و مذبح قربانی تمام‌سوز را با همۀ اسبابش، و نیز میزِ نان حضور را با همۀ اسبابش تطهیر کردیم.
\v 19 همۀ اسبابی را نیز که آحازِ پادشاه در ایام پادشاهی خود هنگامی که خیانت ورزید، به دور افکند، آماده کرده، تقدیس نمودیم. اینک پیش مذبح خداوند است.»
\v 20 آنگاه حِزِقیای پادشاه صبح زود برخاسته، صاحبمنصبان شهر را گرد آورد و به خانۀ خداوند برآمد.
\v 21 آنان هفت گاو نر، هفت قوچ، هفت بره و هفت بز نر با خود آوردند تا به عنوان قربانیِ گناه برای مملکت، برای قُدس و برای یهودا، تقدیم کنند. پادشاه به کاهنان که از نسل هارون بودند دستور داد تا آنها را بر مذبح خداوند تقدیم کنند.
\v 22 پس گاوان را ذبح کردند و کاهنان خون را برگرفته، بر مذبح پاشیدند. سپس قوچها را ذبح کردند و خونشان را بر مذبح پاشیدند، و نیز بره‌ها را ذبح کرده، خونشان را بر مذبح پاشیدند.
\v 23 سپس بزهای قربانی گناه را به حضور پادشاه و آن جماعت آوردند، و ایشان دستهای خود را بر آنها نهادند.
\v 24 آنگاه کاهنان بزها را ذبح کردند و خونشان را به عنوان قربانی گناه بر مذبح تقدیم نمودند، تا برای تمامی اسرائیل کفاره باشد. زیرا پادشاه دستور داده بود به جهت تمامی اسرائیل قربانی تمام‌سوز و قربانی گناه تقدیم شود.
\v 25 حِزِقیا، لاویان را بنا به فرمان داوود و جاد که نبی پادشاه بود و ناتانِ نبی، با سنجها، بربطها و چنگها در خانۀ خداوند مستقر ساخت. زیرا این فرمان از جانب خداوند به واسطۀ انبیایش داده شده بود.
\v 26 پس لاویان با سازهای داوود و کاهنان با کَرِناها ایستادند.
\v 27 آنگاه حِزِقیا فرمان داد که قربانی تمام‌سوز بر مذبح تقدیم کنند. همزمان با آغاز قربانی تمام‌سوز، سرودِ خداوند نیز با همراهی کَرِناها و سازهای داوود پادشاه اسرائیل آغاز شد.
\v 28 تمامی جماعت پرستش می‌کردند، و سرایندگان می‌سراییدند و کَرِنانوازان می‌نواختند. این همه تا پایان تقدیم قربانی تمام‌سوز ادامه یافت.
\v 29 چون تقدیم قربانی به پایان رسید، پادشاه و همۀ کسانی که با او حاضر بودند زانوانِ خویش خم کرده، پرستش نمودند.
\v 30 حِزِقیای پادشاه و صاحبمنصبان به لاویان دستور دادند که خداوند را با کلمات داوود و آسافِ نبی، بستایند. پس ایشان با شادمانی ستایش کردند، و خم شده، پرستش نمودند.
\v 31 آنگاه حِزِقیا گفت: «شما اکنون خود را برای خداوند تقدیس کردید. پس نزدیک آیید و قربانیها و هدایای شکرگزاری به خانۀ خداوند بیاورید.» پس جماعت قربانیها و هدایای شکرگزاری آوردند، و تمام کسانی که از دل راغب بودند قربانیهای تمام‌سوز آوردند.
\v 32 شمار قربانیهای تمام‌سوز که جماعت آوردند هفتاد گاو نر، یکصد قوچ و دویست بره بود، همگی به جهت قربانی تمام‌سوز برای خداوند.
\v 33 قربانیهای تقدیس‌شده نیز ششصد گاو نر و سه هزار گوسفند بود.
\v 34 اما چون کاهنان اندک بودند و نمی‌توانستند همۀ قربانیهای تمام‌سوز را پوست بکنند، برادرانشان لاویان ایشان را یاری دادند تا این کار به پایان رسید، یعنی تا هنگامی که سایر کاهنان خود را تقدیس کردند، زیرا لاویان بیش از کاهنان در خصوص تقدیس خویش وظیفه‌شناس بودند.
\v 35 علاوه بر قربانیهای تمام‌سوز، چربیِ قربانیهای رفاقت و هدایای ریختنیِ مربوط به قربانیهای تمام‌سوز نیز فراوان بود. بدین‌سان خدمت خانۀ خداوند از نو برقرار شد.
\v 36 حِزِقیا و تمامی قوم به سبب آنچه خدا برای قوم خود فراهم آورده بود شادی کردند، از آن رو که این امر به‌ناگاه واقع شده بود.
\s5
\c 30
\p
\v 1 و حِزِقیا نزد تمامی اسرائیل و یهودا فرستاده، برای اِفرایِم و مَنَسی نیز نامه‌ها نوشت تا به خانۀ خداوند در اورشلیم بیایند و پِسَخ را برای یهوه خدای اسرائیل برگزار کنند.
\v 2 زیرا پادشاه و صاحبمنصبانش و تمامی جماعت اورشلیم مشورت کرده بودند که پِسَخ را در ماه دوّم برگزار کنند،
\v 3 از آن رو که نمی‌توانستند آن را در آن زمان نگاه دارند، زیرا کاهنان هنوز به شمارِ کافی خود را تقدیس نکرده بودند و قوم نیز هنوز در اورشلیم گرد نیامده بودند.
\v 4 این امر، پادشاه و نیز تمامی جماعت را پسند آمد.
\v 5 پس مقرر داشتند تا در سرتاسر اسرائیل، از بِئِرشِبَع تا دان، ندا کنند تا قوم بیایند و عید پِسَخ را برای یهوه خدای اسرائیل در اورشلیم نگاه دارند، زیرا مردم آن را در تعداد زیاد، چنانکه مکتوب است نگاه نداشته بودند.
\v 6 پس به فرمان پادشاه، قاصدان با نامه‌هایی از جانب پادشاه و صاحبمنصبانش به سرتاسر اسرائیل و یهودا رفته، گفتند: «ای قوم اسرائیل، نزد یهوه خدای ابراهیم، اسحاق و اسرائیل بازگشت کنید تا او نیز به سوی باقیماندگانِ شما که از دست پادشاهان آشور رهایی یافته‌اند، بازگردد.
\v 7 همچون پدران و برادرانتان نباشید که به یهوه خدای پدران خود خیانت ورزیدند، و او ایشان را چنانکه می‌بینید مایۀ وحشت ساخت.
\v 8 پس اکنون همچون پدرانتان گردنکش مباشید، بلکه خود را تسلیم خداوند کنید و به قُدس او درآیید، که آن را تا به ابد تقدیس فرموده است. یهوه خدایتان را عبادت کنید، تا شدتِ خشم او از شما برگردد.
\v 9 زیرا اگر نزد خداوند بازگشت کنید، برادران و فرزندانتان در نظر آنان که ایشان را به اسیری برده‌اند التفات خواهند یافت، و بدین سرزمین باز خواهند گشت. زیرا یهوه خدای شما فیاض و رحیم است، و اگر نزد او بازگشت کنید روی خود را از شما بر نخواهد گردانید.»
\v 10 پس قاصدان در سرتاسر سرزمین اِفرایِم و مَنَسی و حتی تا به زِبولون، شهر به شهر رفتند، اما مردم بر ایشان خندیدند و ایشان را تمسخر کردند.
\v 11 با این حال، برخی از مردان اَشیر، مَنَسی و زِبولون خویشتن را فروتن ساخته، به اورشلیم آمدند.
\v 12 همچنین دست خدا بر یهودا بود و ایشان را یکدل ساخت تا آنچه را پادشاه و صاحبمنصبانش بر حسب کلام خداوند فرمان داده بودند، به انجام رسانند.
\v 13 بدین ترتیب جمعی کثیر در اورشلیم گرد آمدند تا عید نانِ بی‌خمیرمایه را در ماه دوّم برگزار کنند، جماعتی بس عظیم.
\v 14 آنان برخاسته، مذبحهایی را که در اورشلیم بود از میان برداشتند، و تمامی مذبحهای بخور را از جای برکَنده، به وادی قِدرون افکندند.
\v 15 و برۀ پِسَخ
\v 16 آنان مطابق شریعت موسی مرد خدا، در جایهای معین خود ایستادند، و کاهنان خون را از دست لاویان گرفته، پاشیدند.
\v 17 از آنجا که بسیاری در آن جماعت خود را تقدیس نکرده بودند، لاویان مأمور شدند بره‌های پِسَخ را برای همۀ کسانی که طاهر نبودند قربانی کرده، ایشان را برای خداوند تقدیس کنند.
\v 18 زیرا جمع کثیری از آن قوم، یعنی بسیاری از اِفرایِم، مَنَسی، یِساکار و زِبولون، خویشتن را طاهر نساخته بودند، و با این‌حال پِسَخ را برخلاف آنچه مکتوب بود خوردند. اما حِزِقیا برای ایشان دعا کرده، گفت: «باشد که خداوندِ نیکو هر آن کس را
\v 19 که دل خویش به طلبیدن خدا، یعنی یهوه خدای پدرانش معطوف ساخته است ببخشاید، ولو آنکه آن شخص مطابق قوانین مربوط به طهارتِ قُدس، طاهر نباشد.»
\v 20 و خداوند حِزِقیا را اجابت فرموده، قوم را شفا بخشید.
\v 21 اسرائیلیانی که در اورشلیم حاضر بودند، عید نانِ بی‌خمیرمایه را هفت روز با شادی عظیم برگزار کردند، در حالی که لاویان و کاهنان هر روز خداوند را با سازهای پرطنینی که برای خداوند نواخته می‌شد، می‌ستودند.
\v 22 حِزِقیا به همۀ لاویانی که در خدمت خداوند خردمندی نشان دادند،
\v 23 آنگاه تمامی جماعت توافق کردند که جشن هفت روز دیگر ادامه یابد، پس با شادی هفت روز دیگر جشن گرفتند.
\v 24 حِزِقیا پادشاه یهودا یکهزار گاو و هفت هزار گوسفند به جماعت داد، و صاحبمنصبان نیز یکهزار گاو و ده هزار گوسفند دادند. و شمار زیادی از کاهنان، خود را تقدیس کردند.
\v 25 تمامی جماعت یهودا، همراه با کاهنان و لاویان و تمام جماعتی که از اسرائیل آمده بودند، و نیز غریبانی که از سرزمین اسرائیل آمده بودند، و آنان که در یهودا مسکن گزیده بودند، به شادی و سرور پرداختند.
\v 26 بدین‌سان در اورشلیم شادی عظیمی بر پا بود، زیرا از زمان سلیمان پسر داوود پادشاه اسرائیل، هرگز نظیر چنین چیزی در اورشلیم واقع نشده بود.
\v 27 لاویانِ کاهن برخاسته، قوم را برکت دادند، و آواز ایشان شنیده شد و دعایشان به مسکن قُدس خدا در آسمان رسید.
\s5
\c 31
\p
\v 1 چون این همه به پایان رسید، اسرائیلیانی که حاضر بودند جملگی به شهرهای یهودا رفته، ستونها
\v 2 حِزِقیا، کاهنان و لاویان را بر حسب وظایفشان به عنوان کاهن و لاوی به گروههایشان تقسیم کرد تا قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم کنند، و نزد دروازه‌های اردوی خداوند خدمت کرده، شکرگزاری و ستایش نمایند.
\v 3 پادشاه همچنین سهم خود را از اموال خویش برای قربانیهای تمام‌سوز تقدیم کرد، یعنی برای قربانیهای تمام‌سوزِ صبحگاهی و شامگاهی، و قربانیهای تمام‌سوز روزهای شَبّات و ماه‌های نو و اعیادِ مقرر، آن سان که در شریعت خداوند نوشته شده است.
\v 4 به ساکنین اورشلیم نیز فرمان داد تا سهم خاص کاهنان و لاویان را بپردازند، تا ایشان بتوانند خود را وقفِ
\v 5 در پی انتشار این فرمان، بنی‌اسرائیل نوبر گندم، شراب، روغن، عسل و تمامی محصول زمین را به فراوانی آوردند. آنان ده‌یکِ همه چیز را به فراوانی آوردند.
\v 6 و بنی‌اسرائیل و یهودا که در شهرهای یهودا ساکن بودند نیز ده‌یکِ گاوان و گوسفندان و ده‌یک موقوفاتی را که به یهوه خدایشان وقف شده بود، آوردند و توده توده بر روی هم انباشتند.
\v 7 آنان ساختن توده‌ها را در ماه سوّم آغاز کردند، و در ماه هفتم آنها را به پایان رساندند.
\v 8 چون حِزِقیا و صاحبمنصبان آمدند و آن توده‌ها را دیدند، خداوند و قوم او اسرائیل را متبارک خواندند.
\v 9 حِزِقیا از کاهنان و لاویان دربارۀ آن توده‌ها پرسید،
\v 10 و عَزَریا کاهنِ اعظم از خاندان صادوق پاسخ داد: «از وقتی قوم آوردنِ هدایا به خانۀ خداوند را آغاز کرده‌اند، خورده‌ایم و سیر شده‌ایم و فراوان نیز باقی نهاده‌ایم، زیرا که خداوند قوم خود را برکت داده و این همه باقی مانده است.»
\v 11 آنگاه حِزِقیا دستور داد انبارها در خانۀ خداوند مهیا سازند، و چنین کردند.
\v 12 و هدایا، ده‌یکها و چیزهای وقف‌شده را با امانتداری آوردند. کونَنیای لاوی بر آنها رئیس بود و پس از او، برادرش شِمعی.
\v 13 یِحیئیل، عَزَریا، نَخَت، عَسائیل، یِریموت، یوزاباد، اِلیئیل، یِسمَخیا، مَخَت و بِنایا نیز مطابق آنچه حِزِقیای پادشاه و عَزَریا سرپرست خانۀ خدا تعیین کرده بودند، به عنوان ناظران زیرِ دست کونَنیا و برادرش شِمعی انجام‌وظیفه می‌کردند.
\v 14 قوری پسر یِمنَۀ لاوی، نگهبان دروازۀ شرقی، بر قربانیهای اختیاریِ خدا نظارت داشت، تا هدایای خداوند و هدایای بسیار مقدسِ تقدیمی را تقسیم نماید.
\v 15 عِدِن، مینیامین، یِشوعَ، شِمَعیا، اَمَریا و شِکَنیا دستیاران امین او در شهرهای کاهنان بودند، تا هدایا را میان برادرانشان، خواه پیر و خواه جوان، بر حسب گروههایشان تقسیم کنند.
\v 16 آنان همچنین هدایا را میان تمام افراد مذکرِ سه ساله و بالاتر که در نسب‌نامه‌ها ثبت شده بودند تقسیم کردند، یعنی میان تمامی کسانی که برای انجام خدمت روزانه‌شان بر حسب وظایف و گروههایشان به خانۀ خداوند داخل می‌شدند،
\v 17 و نیز میان کاهنانی که بر حسب خاندانهایشان در نسب‌نامه‌ها ثبت شده بودند، و نیز میان لاویانِ بیست ساله و بالاتر بر حسب وظایف و گروههایشان.
\v 18 ایشان با تمامیِ کودکان، زنان، پسران و دخترانشان، یعنی تمامی جماعت، در نسب‌نامه‌ها ثبت شدند، زیرا خود را با امانتداری تقدیس کرده بودند.
\v 19 و اما در خصوص کاهنانِ نسلِ هارون که در کشتزارهای اطراف شهرهایشان ساکن بودند، مردانی در چند شهر به نام تعیین شدند تا سهم‌ها را میان تمام افراد مذکر از کاهنان، و تمام آنانی که از لاویان در نسب‌نامه‌ها ثبت شده بودند، تقسیم کنند.
\v 20 باری، حِزِقیا در سرتاسر یهودا بدین منوال عمل کرد، و آنچه را نزد یهوه خدایش نیکو و درست و راست بود به جا آورد.
\v 21 او در هر کاری که برای خدمت خانۀ خدا بر طبق شریعت و فرمانها به جهت طلبیدن خدا بدان اقدام می‌کرد، آن را به تمامی دل انجام می‌داد، و کامیاب گردید.
\s5
\c 32
\p
\v 1 پس از این امور، و این امانتداری، سنحاریب پادشاه آشور آمده، یهودا را مورد تهاجم قرار داد و گرداگرد شهرهای حصاردار اردو زده، در صدد برآمد آنها را برای خود تسخیر کند.
\v 2 چون حِزِقیا بدید که سنحاریب به قصد نبرد با اورشلیم آمده است،
\v 3 با صاحبمنصبان و دلاورمردانش مشورت کرد که آبِ چشمه‌های بیرون شهر را مسدود نماید، و ایشان او را یاری رساندند.
\v 4 پس گروهی عظیم از مردم گرد آمده، تمامی چشمه‌ها و نیز آبراهی را که از میان آن سرزمین می‌گذشت بستند، زیرا گفتند: «چرا باید پادشاهان آشور بیایند و آب فراوان بیابند؟»
\v 5 آنگاه حِزِقیا خویشتن را تقویت کرده، تمامی دیوار شهر را که ویران شده بود مرمت نمود و بر آن برجها بساخت؛
\v 6 حِزِقیا سردارانِ جنگی بر مردم برگماشت و ایشان را نزد خود در میدانی که کنار دروازۀ شهر بود گرد آورده، با سخنان دلگرم‌کننده خطاب به آنان چنین گفت:
\v 7 «قوی و دلیر باشید. از پادشاه آشور و تمامی آن جماعت که با اویند ترسان و هراسان مشوید، زیرا آن که با ماست بزرگتر است از آن که با ایشان است!
\v 8 با او بازوی بشری است، اما با ما یهوه خدای ماست، تا یاری‌مان دهد و برای ما بجنگد!» پس قوم از سخنان حِزِقیا پادشاه یهودا قوّت قلب یافتند.
\v 9 پس از آن، سنحاریب پادشاه آشور که با تمامی نیروهایش در برابر لاکیش اردو زده بود، خادمان خود را به اورشلیم نزد حِزِقیا پادشاه یهودا و نزد تمامی یهودا که در اورشلیم بودند فرستاده، گفت:
\v 10 «سنحاریب پادشاه آشور چنین می‌فرماید: ”بر چه چیز توکّل بسته‌اید که همچنان در اورشلیم در محاصره مانده‌اید؟
\v 11 آیا نه این است که حِزِقیا با این سخن که: ’یهوه خدایمان ما را از دست پادشاه آشور رهایی خواهد داد‘، شما را اغوا می‌کند تا از گرسنگی و تشنگی تلف شوید؟
\v 12 آیا همین حِزِقیا نیست که مکانهای بلند و مذبحهای خدایتان
\v 13 آیا نمی‌دانید که من و پدرانم با تمامی اقوام سرزمینهای دیگر چه کرده‌ایم؟ آیا خدایان اقوامِ آن سرزمینها به هیچ روی توانسته‌اند سرزمینهای آنها را از دست من برهانند؟
\v 14 از همۀ خدایان اقوامی که پدرانم به نابودی کامل سپردند، کدام‌یک توانسته‌اند قوم خود را از دست من برهانند، که حال خدای شما بتواند شما را از دست من رهایی بخشد؟
\v 15 پس اکنون مگذارید حِزِقیا شما را بفریبد یا بدین‌گونه اغوا کند. بر وی اعتماد مکنید، زیرا هیچ‌یک از خدایان قومها یا ممالک نتوانسته است قومِ خود را از دست من یا از دست پدرانم برهاند، چقدر بیشتر خدای شما نخواهد توانست شما را از دست من رهایی بخشد!“»
\v 16 خادمان سِنحاریب سخنان دیگری نیز بر ضد یهوه خدا و خادمش حِزِقیا گفتند.
\v 17 سِنحاریب نامه‌های اهانت‌آمیزی نیز دربارۀ یهوه خدای اسرائیل نوشت و اینچنین بر ضد او سخن گفت: «به همان‌سان که خدایان اقوام سرزمینهای دیگر قومشان را از دست من نرهانیدند، خدای حِزِقیا نیز قوم خویش را از دست من خلاصی نخواهد داد.»
\v 18 آنگاه ایشان به زبان یهودیان، به آواز بلند خطاب به مردم اورشلیم که بر حصار بودند ندا در دادند، تا ایشان را به وحشت افکنده، بترسانند و شهر را تسخیر کنند.
\v 19 آنان دربارۀ خدای اورشلیم همانند خدایان دیگر اقوام جهان که ساختۀ دست بشرند، سخن گفتند.
\v 20 پس حِزِقیای پادشاه و اِشعیای نبی پسر آموص در این باره دعا کرده، به سوی آسمان فریاد برآوردند؛
\v 21 و خداوند فرشته‌ای فرستاده، همۀ جنگاوران، صاحبمنصبان و سرداران اردوی پادشاه آشور را هلاک ساخت. پس پادشاهِ آشور با روی شرمنده به سرزمین خویش بازگشت. و چون به خانۀ خدای خود داخل شد، آنان که از صُلب خودِ او بودند او را در آنجا به شمشیر کشتند.
\v 22 بدین ترتیب خداوند، حِزِقیا و ساکنان اورشلیم را از دست سنحاریب پادشاه آشور و از دست همه نجات داده، از هر سو برای ایشان تدارک می‌دید.
\v 23 بسیاری برای خداوند هدایا به اورشلیم آوردند، و برای حِزِقیا پادشاه یهودا اشیای نفیس، به گونه‌ای که او از آن پس در نظر تمامی امتها سربلند گردید.
\v 24 در آن ایام، حِزِقیا بیمار و مُشرف به موت شد. پس نزد خداوند دعا کرد، و خداوند با وی سخن گفته، آیتی به او داد.
\v 25 اما حِزِقیا در برابر احسانی که به وی شده بود رفتاری شایسته نشان نداد، زیرا دلش مغرور گردید. پس بر او و بر یهودا و اورشلیم، غضب افروخته شد.
\v 26 اما حِزِقیا همراه با ساکنان اورشلیم، به جهت غرورِ دل خود خویشتن را فروتن ساخت، و از این رو خشم خداوند در ایام حِزِقیا بر ایشان نازل نگردید.
\v 27 باری، حِزِقیا دولت و حشمت بس عظیمی داشت، و خزانه‌هایی برای نقره و طلا و سنگهای قیمتی، و نیز برای عطرها و سپرها و همه نوع اشیای گرانبها بساخت.
\v 28 او انبارهایی به جهت محصول گندم و شراب و روغن بساخت، و نیز طویله‌ها برای همه نوع احشام و آغلها برای گله‌ها.
\v 29 همچنین شهرها برای خود بنا کرد و گله‌ها و رمه‌های بسیار به دست آورد، زیرا خدا اموال فراوان به او بخشیده بود.
\v 30 همین حِزِقیا بود که خروجیِ فوقانی آبهای جِیحون را مسدود کرد و آن را به جانب غربی شهر داوود هدایت نمود. حِزِقیا در تمامی کارهایش کامیاب می‌شد.
\v 31 اما در خصوص فرستادگانِ امیرانِ بابِل که نزد وی فرستاده شدند تا در مورد آیتی که در آن سرزمین واقع شده بود پرسش کنند، خدا او را به حال خود واگذاشت تا او را بیازماید و هرآنچه را در دل اوست بداند.
\v 32 و اما دیگر امور مربوط به حِزِقیا، و کارهای نیکویش، اینک در رؤیای اِشعیای نبی پسر آموص در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شده است.
\v 33 حِزِقیا با پدران خود آرَمید و او را در قسمتِ بالاییِ مقبرۀ پسران داوود به خاک سپردند. تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم در مرگش او را حرمت نهادند، و پسرش مَنَسی به جای او پادشاه شد.
\s5
\c 33
\p
\v 1 مَنَسی دوازده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 2 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و مطابق اعمال کراهت‌آورِ اقوامی که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، رفتار کرد.
\v 3 او مکانهای بلند را که پدرش حِزِقیا ویران کرده بود از نو ساخت، و مذبحها برای بَعَلها بنا کرده، اَشیرَه‌ها ساخت و در برابر تمامی لشکریان آسمان سَجده کرده، آنها را عبادت نمود.
\v 4 او مذبحها در خانۀ خداوند ساخت، که خداوند درباره‌اش فرموده بود: «نام من تا ابد در اورشلیم خواهد بود.»
\v 5 او در هر دو صحن خانۀ خداوند، مذبحها برای تمامی لشکر آسمان ساخت.
\v 6 نیز پسران خود را در وادی بِن‌هِنّوم در آتش قربانی کرد، و به فالگیری و افسونگری و جادوگری پرداخته، از واسطه‌ها و احضارکنندگانِ ارواح مشورت جُست. او در نظر خداوند بدیِ بسیار کرده، خشم او را برانگیخت.
\v 7 مَنَسی تمثالِ تراشیدۀ بُتی را که ساخته بود، در خانۀ خدا نهاد، که دربارۀ آن خدا به داوود و به پسرش سلیمان گفته بود: «نام خود را تا ابد در این خانه و در اورشلیم، شهری که از میان تمام قبایل اسرائیل برگزیده‌ام، خواهم نهاد.
\v 8 دیگر پای اسرائیل را از سرزمینی که برای پدرانشان مقرر داشتم نخواهم کَند، تنها اگر به‌دقّت هرآنچه را بدیشان فرمان دادم به جا آورند، برحسبِ تمامی شریعت، فرایض و قوانینی که به دست موسی بدیشان سپردم.»
\v 9 اما مَنَسی، یهودا و ساکنان اورشلیم را گمراه کرد، چندان که ایشان حتی از اقوامی که خداوند آنان را از پیش روی بنی‌اسرائیل هلاک کرده بود، بیشتر شرارت ورزیدند.
\v 10 خداوند با مَنَسی و قوم او سخن گفت، اما ایشان گوش نگرفتند.
\v 11 پس خداوند سرداران لشکر پادشاه آشور را بر ایشان آورد، و آنان مَنَسی را اسیر کرده، بر او دستبند زدند و با غُل و زنجیرِ برنجین وی را بسته، به بابِل بردند.
\v 12 اما او در تنگی خویش، نظر لطفِ یهوه خدای خود را طلبید، و خود را در برابر خدای پدرانش به‌غایت فروتن ساخت.
\v 13 پس چون به درگاه خداوند دعا کرد، خدا استدعای او را اجابت فرموده، تمنای او را شنید. پس او را به اورشلیم و به قلمروش بازآورد. آنگاه مَنَسی دریافت که یهوه خداست.
\v 14 پس از این، مَنَسی دیوار بیرونی شهر داوود را در غرب جِیحون، در دَرّه، تا دهنۀ دروازۀ ماهی بنا کرد، و گرداگرد عوفِل دیوار کشیده، آن را بسیار بلند ساخت؛ همچنین سرداران لشکرها را در تمامی شهرهای حصاردار یهودا مستقر نمود.
\v 15 او خدایان بیگانه و بت را از خانۀ خداوند بیرون آورد، و تمامی مذبحهایی را نیز که بر کوه خانۀ خداوند و در اورشلیم ساخته بود از میان برداشته، آنها را از شهر بیرون افکند.
\v 16 آنگاه مذبح خداوند را مرمت کرده، قربانیهای رفاقت و شکرگزاری بر آن تقدیم کرد و یهودا را امر فرمود که یهوه خدای اسرائیل را عبادت کنند.
\v 17 با این حال، قوم همچنان در مکانهای بلند قربانی تقدیم می‌کردند، ولی تنها برای یهوه خدایشان.
\v 18 و اما دیگر امور مربوط به مَنَسی، و دعایی که به درگاه خدایش کرد، و نیز سخنان انبیایی که در نام یهوه خدای اسرائیل با وی سخن گفتند، اینک در تواریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
\v 19 همچنین دعای مَنَسی، مستجاب شدن دعایش، و تمامی گناهان و خیانتهایی که تا پیش از فروتن شدنش ورزید و جاهایی که در آنها مکانهای بلند ساخت و اَشیرَه‌ها و بتها بر پا کرد، جملگی در تواریخ حوزای
\v 20 مَنَسی با پدران خود آرَمید و او را در کاخ خودش به خاک سپردند، و پسرش آمون به جای او پادشاه شد.
\v 21 آمون بیست و دو ساله بود که پادشاه شد، و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 22 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، چنانکه پدرش مَنَسی کرده بود. آمون همۀ بتهای تراشیده‌ای را که مَنَسی ساخته بود، می‌پرستید و برای آنها قربانی می‌کرد.
\v 23 اما برخلاف پدرش مَنَسی، خود را در حضور خداوند فروتن نساخت، بلکه پیوسته بر تقصیرات خویش می‌افزود.
\v 24 خادمانش بر او دسیسه کردند و او را در خانه‌اش به قتل رساندند.
\v 25 اما مردم مملکت تمامی کسانی را که بر آمونِ پادشاه دسیسه کرده بودند کشتند، و پسرش یوشیا را به جای او پادشاه ساختند.
\s5
\c 34
\p
\v 1 یوشیا هشت ساله بود که پادشاه شد، و سی و یک سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 2 او آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا آورد، و در راههای پدرش داوود گام برداشته، از آنها به راست یا چپ منحرف نشد.
\v 3 یوشیا در هشتمین سال سلطنت خود، در حالی که هنوز جوانی بیش نبود، به طلبیدن خدای پدرش داوود آغاز کرد. در سال دوازدهم نیز به پاکسازیِ یهودا و اورشلیم از مکانهای بلند و اَشیرَه‌ها و تمثالهای تراشیده و بتهای ریخته‌شده آغاز نمود.
\v 4 مذبحهای بَعَلیم را در حضور او فرو ریختند، و او مذبحهای بخور را که بالاتر از آنها بود در هم کوبیده، اَشیرَه‌ها و تمثالهای تراشیده و بتهای ریخته‌شده را در هم شکست و خرد کرد، و خاک آن را بر قبرهای کسانی پاشید که برای آن بتها قربانی می‌کردند.
\v 5 استخوانهای کاهنانشان را نیز بر مذبحهایشان سوزانید، و بدین‌گونه یهودا و اورشلیم را پاکسازی کرد.
\v 6 یوشیا در شهرهای مَنَسی، اِفرایِم و شمعون، تا نَفتالی، و در ویرانه‌های اطرافشان،
\v 7 مذبحها و اَشیرَه‌ها را در هم شکست و بتهای تراشیده را خرد کرد، و تمامی مذبحهای بخور را در سرتاسر سرزمین اسرائیل قطع نمود. سپس به اورشلیم بازگشت.
\v 8 یوشیا در هجدهمین سال سلطنت خود، پس از آنکه زمین و معبد را پاکسازی کرد، شافان پسر اَصَلیا و مَعَسیا حاکم شهر را همراه با یوآخ پسر یوآحازِ وقایع‌نگار فرستاد تا خانۀ یهوه خدایش را مرمت کنند.
\v 9 آنان نزد حِلقیا کاهن اعظم رفتند و پولی را که به خانۀ خدا آورده شده بود و لاویانِ نگهبانِ آستانه از مردم مَنَسی، اِفرایِم و تمامی باقیماندگان اسرائیل و از تمامی مردم یهودا و بِنیامین و ساکنان اورشلیم جمع‌آوری کرده بودند، به وی دادند.
\v 10 سپس آن پول به دست سرکارگرانی داده شد که به نظارت بر کار خانۀ خداوند گماشته شده بودند، تا آن را به کارگرانی بدهند که در خانۀ خداوند مشغول کار بودند و آن را مرمت و بازسازی می‌کردند.
\v 11 ایشان پول را به نجّاران و بنّایان دادند تا سنگهای تراشیده بخرند، و نیز الوار به جهت تیرهای چوبی و تیرهای سقف برای خانه‌هایی که پادشاهان یهودا آنها را ویران به حال خود رها کرده بودند.
\v 12 و آن مردان، کار را با امانت به انجام رساندند. سرپرستان ایشان عبارت بودند از: یَحَت و عوبَدیا که لاوی و از نسل مِراری بودند، و زکریا و مِشُلّام از نسل قُهاتی. از لاویان، همۀ کسانی که در نواختن سازهای موسیقی مهارت داشتند،
\v 13 سرپرستیِ باربَران را عهده‌دار بودند و بر کار تمام کسانی که به خدمات گوناگون مشغول بودند، نظارت می‌کردند. برخی از لاویان، کاتب و صاحبمنصب و نگهبانِ دروازه‌ها بودند.
\v 14 چون پولی را که به خانۀ خداوند آورده شده بود بیرون می‌آوردند، حِلقیای کاهن کتاب تورات را که خداوند توسط موسی داده بود، پیدا کرد.
\v 15 حِلقیا به شافانِ کاتب گفت: «کتاب تورات را در خانۀ خداوند یافته‌ام»، و حِلقیا کتاب را به شافان داد.
\v 16 شافان نیز کتاب را نزد پادشاه برد و بدو خبر رسانیده، گفت: «خادمانت مشغول انجام همۀ کارهایی هستند که بدیشان سپرده شده است.
\v 17 آنان پولی را که در خانۀ خداوند بود بیرون آورده و آن را به دست ناظران و سرکارگران سپرده‌اند.»
\v 18 آنگاه شافانِ دبیر، پادشاه را خبر داده، گفت: «حِلقیای کاهن کتابی به من داده است»، و شافان آن کتاب را در حضور پادشاه خواند.
\v 19 چون پادشاه کلمات شریعت را شنید، جامۀ خویش دریده،
\v 20 به حِلقیا و اَخیقام پسر شافان و عَبدون پسر میکاه و شافانِ دبیر و عَسایا خدمتکارِ پادشاه دستور داده، گفت:
\v 21 «بروید و از خداوند برای من و برای آنان که در اسرائیل و یهودا باقی مانده‌اند، دربارۀ کلماتِ این کتاب که پیدا شده است، مسئلت کنید. زیرا خشم خداوند که بر ما فرو ریخته است، بس عظیم است، از آن رو که پدران ما کلام خداوند را نگاه نداشتند و مطابق هرآنچه در این کتاب نوشته شده است، عمل نکردند.»
\v 22 حِلقیا و کسانی که پادشاه فرستاده بود،
\v 23 او بدیشان گفت: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”به آن که شما را نزد من فرستاده است بگویید:
\v 24 خداوند چنین می‌فرماید: هان من بر این مکان و بر ساکنانش بلایی خواهم آورد، یعنی همۀ لعنتهای مکتوب در آن کتاب را که در حضور پادشاه یهودا خوانده شد.
\v 25 زیرا ایشان مرا ترک کرده و برای خدایانِ غیر بخور سوزانده‌اند، تا به تمامی اعمالِ دستان خویش مرا به خشم آورند. پس خشم من بر این مکان فرو خواهد ریخت، و فرو نخواهد نشست.
\v 26 و اما به پادشاه یهودا که شما را به جهت مسئلت نمودن از خداوند فرستاد، چنین بگویید: یهوه خدای اسرائیل دربارۀ سخنانی که شنیده‌ای چنین می‌فرماید:
\v 27 از آنجا که دلت نرم بود و با شنیدن سخنان خدا بر ضد این مکان و ساکنانش، خویشتن را در حضور خدا فروتن ساختی، پس چون خود را در برابر من فروتن ساخته، جامه بر تن دریدی و به حضور من گریستی، خداوند می‌فرماید که من نیز تو را اجابت فرمودم.
\v 28 اینک تو را نزد پدرانت گرد خواهم آورد، و در آرامش به قبر خواهی رفت. چشمان تو تمامی آن بلا را که من بر این مکان و بر ساکنان آن خواهم آورد، نخواهد دید.“» پس ایشان پاسخ آن زن را به گوش پادشاه رساندند.
\v 29 آنگاه پادشاه فرستاده، تمامی مشایخ یهودا و اورشلیم را گرد آورد.
\v 30 و پادشاه با تمامی مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم و کاهنان و لاویان، یعنی با تمامی قوم از بزرگ و کوچک، به خانۀ خداوند برآمد، و تمامی کلمات کتابِ عهد را که در خانۀ خداوند پیدا شده بود در گوش آنان خواند.
\v 31 سپس پادشاه در جایگاه خود ایستاده، در حضور خداوند عهد کرد که از خداوند پیروی کرده، فرامین، شهادات و فرایض او را به تمامی دل و جان نگاه دارد، و کلماتِ عهد را که در آن کتاب نوشته شده بود، به جا آورَد.
\v 32 آنگاه او تمامی کسانی را که در اورشلیم و بِنیامین حضور داشتند واداشت که خود را بدان متعهد سازند، و ساکنان اورشلیم مطابق عهد خدا، یعنی خدای پدرانشان، عمل کردند.
\v 33 یوشیا همۀ بتهای کراهت‌آور را از تمامی ممالکی که از آنِ بنی‌اسرائیل بود برگرفت، و همۀ کسانی را که در اسرائیل حضور داشتند واداشت تا یهوه خدایشان را عبادت کنند. و ایشان در تمام روزهای زندگی او، از پیروی یهوه خدای پدرانشان منحرف نشدند.
\s5
\c 35
\p
\v 1 یوشیا عید پِسَخی برای خداوند در اورشلیم نگاه داشت. ایشان برۀ پِسَخ را در چهاردهمین روز از ماه نخست ذبح کردند.
\v 2 یوشیا کاهنان را به وظایفشان برگماشت، و ایشان را در خدمت خانۀ خداوند دلگرم ساخت.
\v 3 او به لاویان که تمامی اسرائیل را تعلیم می‌دادند و برای خداوند تقدیس شده بودند، گفت: «صندوق مقدس را در خانه‌ای که سلیمان پسر داوود، پادشاه اسرائیل بنا کرد، بگذارید. دیگر آن را بر شانه‌هایتان حمل نکنید. حال یهوه خدایتان، و قوم او اسرائیل را، خدمت نمایید.
\v 4 خود را مطابق نوشته‌های داوود پادشاه اسرائیل و پسرش سلیمان، بر حسبِ خاندانهایتان، در گروههای خویش آماده سازید.
\v 5 و بر حسبِ گروههای خاندانهای برادرانتان، یعنی عامۀ مردم، و بر حسبِ گروههای خاندانهای پدرانِ لاویان، در قُدس بایستید.
\v 6 برۀ پِسَخ را ذبح کنید و خود را تقدیس کرده، برای برادرانتان تدارک ببینید، تا ایشان مطابق کلامی که خداوند توسط موسی گفته است عمل کنند.»
\v 7 یوشیا برای عامۀ مردم، یعنی برای همۀ کسانی که حاضر بودند، سی هزار بره و بزغاله از گله و سه هزار گاو به جهت قربانی پِسَخ تدارک دید، که همه از داراییهای شخصی پادشاه بود.
\v 8 صاحبمنصبانش نیز داوطلبانه هدایایی به قوم و به کاهنان و لاویان دادند. حِلقیا، زکریا و یِحیئیل که سرپرستان خانۀ خدا بودند، دو هزار و ششصد بره و سیصد گاو به جهت قربانی پِسَخ به کاهنان دادند.
\v 9 کونَنیا نیز با برادرانش شِمَعیا و نِتَنئیل، و همچنین حَشَبیا و یِعیئیل و یوزاباد که رؤسای لاویان بودند، پنج هزار بره و بزغاله و پانصد گاو به جهت قربانی پِسَخ به لاویان دادند.
\v 10 باری، ترتیبات کار خدمت داده شد و کاهنان در جایهای خود و لاویان در گروههایشان ایستادند، آن سان که پادشاه فرمان داده بود.
\v 11 سپس برۀ پِسَخ را ذبح کردند، و کاهنان خونی را که به دستشان داده شد پاشیدند و لاویان نیز پوست قربانیها را کندند.
\v 12 آنگاه قربانیهای تمام‌سوز را برگرفتند، تا آنها را برحسبِ گروههای خاندانهای عامۀ مردم تقسیم کنند، تا مطابق آنچه در کتاب موسی نوشته شده است، به خداوند تقدیم گردد. و با گاوها نیز به همین ترتیب عمل کردند.
\v 13 ایشان برۀ پِسَخ را بر حسبِ قانون در آتش بِریان کردند، اما قربانیهای مقدس را در دیگها و پاتیل‌ها و تابه‌ها پخته، آنها را به‌سرعت به تمامی عامۀ مردم رساندند.
\v 14 سپس برای خود و برای کاهنان تدارک دیدند، زیرا کاهنان از نسل هارون، تا شامگاه مشغول تقدیم قربانیهای تمام‌سوز و تکه‌های چربی بودند؛ بنابراین لاویان برای خود و برای کاهنان تدارک دیدند.
\v 15 نوازندگان، از نسل آساف، مطابق جایگاهی که داوود، آساف، هیمان، و یِدوتون نبیِ پادشاه فرمان داده بودند، در جای خود قرار گرفتند. نگهبانان دروازه‌ها نیز نزد دروازه‌ها ماندند و لازم نبود خدمتشان را ترک کنند، زیرا برادرانشان، یعنی لاویان، برایشان تدارک می‌دیدند.
\v 16 بدین‌ترتیب، در آن روز تمامی خدمتِ خداوند به جهت برگزاری پِسَخ و تقدیم قربانیهای تمام‌سوز بر مذبح خداوند، مطابق فرمان یوشیای پادشاه به انجام رسید.
\v 17 آن کسان از بنی‌اسرائیل که حضور داشتند، پِسَخ را در آن هنگام برگزار کردند و عید نانِ بی‌خمیرمایه را هفت روز نگاه داشتند.
\v 18 از روزگار سموئیل نبی، هرگز چنین عید پِسَخی در اسرائیل برگزار نشده بود؛ و هیچیک از پادشاهان اسرائیل نیز پِسَخی نظیر این پِسَخِ یوشیا برگزار نکرده بودند، با کاهنان و لاویان، و با حضور تمامی یهودا و اسرائیل و ساکنین اورشلیم.
\v 19 این پِسَخ در هجدهمین سال سلطنت یوشیا برگزار شد.
\v 20 پس از این همه، و پس از آنکه یوشیا معبد را سر و سامان داده بود، نِکو پادشاه مصر برای جنگ به کَرکِمیش واقع در کنار رود فُرات برآمد، و یوشیا به مقابله با او بیرون شد.
\v 21 اما نِکو قاصدان نزد او فرستاد و گفت: «ای پادشاه یهودا، مرا با تو چه کار است؟ من امروز به ضد تو برنخاسته‌ام، بلکه به ضد خاندانی که با آن در جنگم. خدا به من فرمان داده است که بشتابم. پس، از مخالفت با خدا که با من است بازایست، مبادا تو را هلاک سازد.»
\v 22 اما یوشیا نخواست از او روی بگرداند، بلکه سیمای خود را مبدل ساخت تا با او بجنگد. او به آنچه نِکو از جانب خدا گفته بود گوش فرا نداد، بلکه عازم نبرد در دشت مِجِدّو شد.
\v 23 کمانداران، یوشیای پادشاه را به تیر زدند؛ پس او به خادمانش گفت: «مرا از اینجا ببرید، زیرا سخت مجروح شده‌ام.»
\v 24 آنان وی را از آن ارابه پایین آوردند، و بر ارابۀ دیگرش سوار کرده، به اورشلیم بردند. یوشیا بمرد، و او را در مقبرۀ پدرانش به خاک سپردند. و تمامی یهودا و اورشلیم برای یوشیا سوگواری کردند.
\v 25 اِرمیا نیز برای یوشیا مرثیه‌ای خواند، و همۀ سرایندگان از مرد و زن تا به امروز در مرثیه‌های خویش از یوشیا یاد می‌کنند. این مرثیه‌ها در اسرائیل به صورت فریضه درآمد، و اینک در کتاب مراثی مکتوب است.
\v 26 و اما دیگر امور مربوط به یوشیا، و کارهای نیکویی که مطابق نوشته‌های شریعت خداوند انجام داد،
\v 27 و کردار او، از آغاز تا پایان، اینک در کتاب پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شده است.
\s5
\c 36
\p
\v 1 مردمان مملکت، یِهوآحاز پسر یوشیا را گرفته، او را به جای پدرش در اورشلیم پادشاه ساختند.
\v 2 یِهوآحاز
\v 3 پادشاه مصر او را در اورشلیم از سلطنت عزل کرد، و معادل یکصد وزنه
\v 4 پادشاه مصر، برادر وی اِلیاقیم را بر یهودا و اورشلیم پادشاه ساخت، و نام او را به یِهویاقیم تغییر داد. اما نِکو، یِهوآحاز برادر اِلیاقیم را گرفته، او را به مصر برد.
\v 5 یِهویاقیم بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و یازده سال در اورشلیم سلطنت کرد. او آنچه را که در نظر یهوه خدایش بد بود به جا آورد.
\v 6 نبوکدنصر پادشاه بابِل به ضد او برآمده، او را به زنجیرها بست و به بابِل برد.
\v 7 نبوکدنصر برخی از ظروف خانۀ خداوند را نیز به بابِل برد و آنها را در معبدِ
\v 8 و اما دیگر امور مربوط به یِهویاقیم، و کارهای کراهت‌آوری که کرد، و آنچه بر ضد او یافت گردید، اینک در کتاب پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شده است. و پسرش یِهویاکین به جای او پادشاه شد.
\v 9 یِهویاکین هجده
\v 10 هنگام تحویل سال، نِبوکَدنِصَّرِ پادشاه فرستاده، او را با ظروف گرانبهای خانۀ خداوند به بابِل آورد، و خویشِ
\v 11 صِدِقیا بیست و یک ساله بود که پادشاه شد، و یازده سال در اورشلیم سلطنت کرد.
\v 12 او آنچه را که در نظر یهوه خدایش بد بود به جا آورد، و خود را در حضور اِرمیای نبی که از زبان خداوند سخن می‌گفت، فروتن نساخت.
\v 13 صِدِقیا همچنین بر نِبوکَدنِصَّرِ پادشاه که وی را به نام خدا سوگند داده بود، شورید. او گردنکشی کرد و دل خود را سخت ساخته، نزد یهوه خدای اسرائیل بازگشت ننمود.
\v 14 تمامی رؤسای کاهنان و قوم نیز به‌غایت خیانت ورزیدند و مطابق همۀ اعمال کراهت‌آور ملتها رفتار کرده، خانۀ خداوند را که او در اورشلیم تقدیس کرده بود، نجس ساختند.
\v 15 یهوه خدای پدران آنها بارها به واسطۀ رسولان خود برای ایشان پیغام فرستاد، بلکه صبح زود برمی‌خاست
\v 16 اما آنان رسولان خدا را به ریشخند گرفته، کلام او را خوار شمردند و به انبیایش اهانت کردند، چندان که خشم خداوند بر قومش افروخته شد تا آنجا که دیگر راه علاجی نبود.
\v 17 پس خداوند، پادشاه بِابلیان
\v 18 او همۀ اسباب خانۀ خدا را از بزرگ و کوچک، و نیز گنجینه‌های خانۀ خداوند و گنجینه‌های پادشاه و صاحبمنصبانش را به بابِل برد.
\v 19 آنان خانۀ خدا را به آتش کشیده، دیوار اورشلیم را ویران کردند و همۀ کاخهای آن را به آتش سوزانده، تمامی اشیای نفیس آن را از بین بردند.
\v 20 نبوکدنصر کسانی را که از دَم شمشیر جان به در برده بودند به بابِل به اسیری برد، و ایشان تا زمان به قدرت رسیدن پادشاهی پارس، بردگان او و پسرانش شدند،
\v 21 تا کلامی که خداوند از دهان اِرمیا گفته بود به انجام رسد، تا آنگاه که زمین از شَبّاتِ خود بهره‌مند گردد. زیرا زمین در تمام مدت ویرانی‌اش شَبّات را نگاه داشت، تا آنگاه که هفتاد سال سپری شد.
\v 22 در نخستین سال سلطنت کوروش پادشاه پارس، تا کلامِ خداوند که به زبان اِرمیا گفته شده بود به انجام رسد، خداوند روحِ کوروش پادشاه پارس را برانگیخت تا در سرتاسر قلمرو خویش اعلامیه‌ای صادر کند و آن را مرقوم نیز بدارد، بدین مضمون:
\v 23 «کوروش پادشاه پارس، چنین می‌فرماید: ”یهوه خدای آسمانها، همۀ ممالک زمین را به من داده است، و مرا مأمور فرموده تا در اورشلیم که در یهوداست، خانه‌ای برای او بسازم. از تمامی قوم او، هر یک از شما که برود، یهوه خدایش همراه او باشد.“»

328
15-EZR.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,328 @@
\id EZR Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 ezr
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در نخستین سال کوروش، شاه پارس، برای اینکه کلام خداوند که به زبان اِرمیا گفته شده بود به انجام رسد، خداوند روح کوروش، شاه پارس را برانگیخت و او بیانیه‌ای در سرتاسر قلمرو خود صادر کرد و آن را بدین مضمون بنگاشت:
\v 2 «کوروش، شاه پارس چنین می‌فرماید: یهوه خدای آسمانها، تمامی حکومتهای زمین را به من بخشیده و مرا برگماشته است تا در اورشلیم که در یهوداست، خانه‌ای برای وی بنا کنم.
\v 3 هر کس از تمامی قوم او که در میان شماست - خدایش با وی باشد - می‌تواند به اورشلیم که در یهوداست برود و خانۀ یهوه خدای اسرائیل، همان خدا را که در اورشلیم است، بنا کند.
\v 4 پس هر که باقی مانده است، در هر محلی که اقامت دارد، مردمان آن محل وی را با دادن نقره و طلا و اموال و چارپایان، همراه با هدایای اختیاری برای خانۀ خدا در اورشلیم، حمایت کنند.»
\v 5 پس سران خاندانهای یهودا و بِنیامین، و کاهنان و لاویان، یعنی همۀ کسانی که خدا روحشان را برانگیخته بود، برخاستند تا رفته، خانۀ خداوند را که در اورشلیم است، بنا کنند.
\v 6 تمامی همسایگانِ آنها سوای هدایای اختیاری، ایشان را با دادن آلات نقره و طلا و اموال و چارپایان و هدایای گرانبها یاری دادند.
\v 7 کوروشِ پادشاه نیز ظروف خانۀ خداوند را که نبوکدنصر از اورشلیم آورده و در خانۀ خدایان خود نهاده بود، بیرون آورد.
\v 8 کوروش، شاه پارس، آنها را به دست میترِداتِ خزانه‌دار بیرون آورد و او آنها را شمرده، به شِیشبَصَّر رهبر یهودا تحویل داد.
\v 9 این است شمار آنها: سی لگنِ طلا، هزار لگنِ نقره، بیست و نه بخورسوز،
\v 10 سی کاسۀ طلا، چهارصد و ده کاسۀ نقره از قسم متفاوت و هزار ظرف دیگر.
\v 11 شمار ظروف طلا و نقره بر روی هم پنج هزار و چهارصد بود. شِیشبَصَّر همۀ اینها را با اسیرانی که از بابِل به اورشلیم می‌رفتند، برد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 اینانند مردمانی که از میان تبعیدیانِ ساکن در ولایت از اسارت برآمدند، تبعیدیانی که نبوکدنصر، پادشاه بابِل، آنها را به بابِل به اسیری برده بود. آنان به اورشلیم و یهودا بازگشته، هر یک به شهر خویش رفتند.
\v 2 آنها همراه زروبابِل، یِشوعَ، نِحِمیا، سِرایا، رِعیلایا، مُردِخای، بِلشان، مِسفار، بِغوای، رِحوم و بَعَنا آمدند. شمار مردان قوم اسرائیل که آمدند، چنین بود:
\v 3 پسران فَرعوش، ۲۱۷۲.
\v 4 پسران شِفَطیا، ۳۷۲.
\v 5 پسران آرَح، ۷۷۵.
\v 6 پسران فَحَت‌موآب، یعنی پسران یِشوعَ و یوآب، ۲۸۱۲.
\v 7 پسران عیلام، ۱۲۵۴.
\v 8 پسران زَتّو، ۹۴۵.
\v 9 پسران زَکّای، ۷۶۰.
\v 10 پسران بانی، ۶۴۲.
\v 11 پسران بِبای، ۶۲۳.
\v 12 پسران عَزجَد، ۱۲۲۲.
\v 13 پسران اَدونیقام، ۶۶۶.
\v 14 پسران بِغوای، ۲۰۵۶.
\v 15 پسران عادین، ۴۵۴.
\v 16 پسران آطیر، از خاندان حِزِقیا، ۹۸.
\v 17 پسران بیصای، ۳۲۳.
\v 18 پسران یورَه، ۱۱۲.
\v 19 پسران حاشوم، ۲۲۳.
\v 20 پسران جِبّار، ۹۵.
\v 21 پسران بِیت‌لِحِم، ۱۲۳.
\v 22 مردان نِطوفَه، ۵۶.
\v 23 مردان عَناتوت، ۱۲۸.
\v 24 پسران عَزمَوِت، ۴۲.
\v 25 پسران قَریه‌عاریم و کِفیرَه و بِئیروت، ۷۴۳.
\v 26 پسران رامَه و جِبَع، ۶۲۱.
\v 27 مردان مِکماس، ۱۲۲.
\v 28 مردان بِیت‌ئیل و عای، ۲۲۳.
\v 29 پسران نِبو، ۵۲.
\v 30 پسران مَغبیش، ۱۵۶.
\v 31 پسران عیلامِ دیگر، ۱۲۵۴.
\v 32 پسران حاریم، ۳۲۰.
\v 33 پسران لود و حادید و اونو، ۷۲۵.
\v 34 پسران اَریحا، ۳۴۵.
\v 35 پسران سِنائَه، ۳۶۳۰.
\v 36 کاهنان: پسران یِدَعیا از خاندان یِشوعَ، ۹۷۳.
\v 37 پسران اِمّیر، ۱۰۵۲.
\v 38 پسران فَشحور، ۱۲۴۷.
\v 39 پسران حاریم، ۱۰۱۷.
\v 40 لاویان: پسران یِشوعَ و قَدمیئیل، از نسل هودویا، ۷۴.
\v 41 خوانندگان: پسران آساف، ۱۲۸.
\v 42 دربانان: پسران شَلّوم و پسران آطیر و پسران طَلمون و پسران عَقّوب و پسران حَطیطا و پسران شوبای، بر روی هم ۱۳۹.
\v 43 خادمان معبد:
\v 44 پسران قیروس، پسران سیعاها، پسران فادون،
\v 45 پسران لِبانَه، پسران حَجابَه، پسران عَقّوب،
\v 46 پسران خاجاب، پسران شَلمای، پسران حانان،
\v 47 پسران جِدّیل، پسران جاحَر، پسران رِآیا،
\v 48 پسران رِصین، پسران نِقودا، پسران جَزّام،
\v 49 پسران عُزَّه، پسران فاسیَح، پسران بیسای،
\v 50 پسران اَسنَه، پسران مِعونیم، پسران نِفوسیم،
\v 51 پسران بَقبوق، پسران حَقوفا، پسران حَرحور،
\v 52 پسران بَصلوت، پسران مِحیدا، پسران حَرشا،
\v 53 پسران بَرقوس، پسران سیسِرا، پسران تامَح،
\v 54 پسران نِصیَح و پسران حَطیفا.
\v 55 پسران خادمان سلیمان: پسران سوطای، پسران هَسّوفِرِت، پسران فِرودا،
\v 56 پسران یَعَلا، پسران دَرقون، پسران جِدّیل،
\v 57 پسران شِفَطیا، پسران حَطّیل، پسران فوخِرِه‌حَظِبائیم و پسران آمی.
\v 58 شمار خادمان معبد و پسران خادمان سلیمان بر روی هم ۳۹۲ بود.
\v 59 اینانند کسانی که از شهرهای تِل‌مِلَح و تِل‌حَرشا و کِروب و اَدّان و اِمّیر برآمدند، هرچند نمی‌توانستند ثابت کنند که خاندان و دودمانشان از اسرائیلند:
\v 60 پسران دِلایا و پسران طوبیا و پسران نِقودا، ۶۵۲.
\v 61 و نیز از پسران کاهنان: پسران حَبایا و پسران هَقّوص و پسران بَرزِلّایی. بَرزِلّایی همان بود که یکی از دختران بَرزِلّاییِ جِلعادی را به زنی گرفت و نام آن خاندان را بر خود نهاد.
\v 62 اینان انساب خود را در میان کسانی که در نسب‌نامه‌ها ثبت شده بودند جستجو کردند اما نیافتند، از این رو به سبب نداشتن شرایط لازم از کهانت برکنار شدند.
\v 63 و فرماندار
\v 64 این جماعت بر روی هم ۴۲۳۶۰ تن بودند،
\v 65 سوای غلامان و کنیزان ایشان که شمار آنها ۷۳۳۷ تن بود، و ۲۰۰ سرایندۀ مرد و زن نیز داشتند.
\v 66 شمار اسبان ایشان ۷۳۶، قاطرانشان ۲۴۵،
\v 67 شترانشان ۴۳۵ و الاغانشان ۶۷۲۰ بود.
\v 68 چون ایشان به خانۀ خداوند که در اورشلیم است رسیدند، برخی از سران خاندانها هدایای اختیاری برای خانۀ خدا تقدیم کردند تا آن را در مکانش بنا کنند.
\v 69 آنها بنا به وُسع خود ۶۱۰۰۰ دِرهَمِ
\v 70 پس کاهنان و لاویان و برخی از مردم و سرایندگان و دربانان و خادمان معبد در شهرهای خود ساکن شدند و تمامی دیگر اسرائیلیان نیز در شهرهای خود قرار گزیدند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 چون ماه هفتم فرا رسید، و بنی‌اسرائیل در شهرهایشان بودند، تمامی قوم مانند یک مرد در اورشلیم گرد آمدند.
\v 2 آنگاه یِشوعَ پسر یوصاداق و برادرانش، که کاهن بودند، و زروبابِل پسر شِئَلتیئیل و برادرانش برخاستند و مذبح خدای اسرائیل را بر پا کردند تا بر حسب آنچه در تورات موسی، مرد خدا نوشته شده است، قربانیهای تمام‌سوز بر آن تقدیم کنند.
\v 3 آنها مذبح را در جایش بر پا کردند، زیرا ترس مردمانِ آن سرزمین بر ایشان مستولی بود، و بر آن قربانیهای تمام‌سوزِ صبحگاهی و شامگاهی به خداوند تقدیم کردند.
\v 4 آنها مطابق آنچه نوشته شده است، عید خیمه‌ها را برگزار کردند و قربانیهای تمام‌سوزِ روزانه را به تعداد قید شده و مطابق مقررات معین برای هر روز تقدیم کردند،
\v 5 و پس از آن، قربانیهای تمام‌سوزِ دائمی و قربانیهای ماه نو و قربانیهای معین برای تمام اعیادِ مقدسِ خداوند و قربانیهای هر کس را که هدیۀ اختیاری برای خداوند آورده بود، تقدیم نمودند.
\v 6 از نخستین روز ماه هفتم با آن که هنوز پی معبد خداوند را ننهاده بودند، تقدیم قربانیهای تمام‌سوز را برای خداوند آغاز کردند.
\v 7 پس بنا به اختیاری که کوروش، شاه پارس به آنان داده بود، به سنگتراشان و نجاران پول دادند و به مردمان صور و صیدون خوراک و نوشیدنی و روغن، تا از راه دریا، چوبِ سرو از لبنان به یافا بیاورند.
\v 8 در ماه دوّم از سال دوّمِ پس از رسیدن قوم به خانۀ خدا در اورشلیم، زروبابِل پسر شِئَلتیئیل و یِشوعَ پسر یوصاداق همراه با بقیۀ برادرانشان یعنی کاهنان و لاویان و تمامی کسانی که از اسارت به اورشلیم بازگشته بودند، آغاز به کار کردند. آنها لاویانِ بیست ساله و بالاتر را به نظارت بر کار خانۀ خداوند برگماشتند.
\v 9 یِشوعَ با پسران و برادرانش، و قَدمیئیل با پسرانش، و پسران یهودا، همراه با پسران حیناداد و پسران و برادرانشان، که جملگی از لاویان بودند، چون یک تن به پا خاستند تا بر کار بنّایانِ خانۀ خدا نظارت کنند.
\v 10 چون بنّایان پی معبد خداوند را نهادند، کاهنان ملبس به جامۀ کهانت با کَرِناها، و نیز لاویان، از پسران آساف، با سنجها به پا خاستند تا به رسم داوود، پادشاه اسرائیل، خداوند را ستایش کنند.
\v 11 آنان با ستایش و شکرگزاری، برای خداوند سراییده، می‌گفتند:
\v 12 اما بسیاری از کاهنان و لاویان و سران خاندانها که پیر بودند و خانۀ نخستین را دیده بودند، چون پی این خانه در برابر چشمانشان نهاده می‌شد، به آواز بلند می‌گریستند، هرچند بسیاری نیز از فرط شادی فریاد برمی‌آوردند،
\v 13 به گونه‌ای که مردم نمی‌توانستند فریاد شادی را از صدای گریه تشخیص دهند، زیرا قوم به صدای بلند فریاد می‌کردند، و صدای آنها از دوردستها به گوش می‌رسید.
\s5
\c 4
\p
\v 1 چون دشمنان یهودا و بِنیامین شنیدند که قومِ بازگشته از تبعید، معبدی برای یهوه، خدای اسرائیل بنا می‌کنند،
\v 2 نزد زروبابِل و سران خاندانها رفته، ایشان را گفتند: «بگذارید ما نیز همراه شما بنا کنیم، زیرا ما نیز چون شما، خدای شما را می‌جوییم و از زمان اِسَرحَدّون پادشاه آشور که ما را به اینجا آورد، به او قربانی تقدیم می‌کنیم.»
\v 3 اما زروبابِل و یِشوعَ و دیگر سران خاندانهای اسرائیل بدیشان گفتند: «شما را با ما در بنای خانۀ خدای ما کاری نیست؛ ما خود به تنهایی آن را برای یهوه، خدای اسرائیل بنا خواهیم کرد، چنانکه کوروشِ پادشاه، شاه پارس، به ما فرمان داده است.»
\v 4 پس اقوام آن سرزمین دستان قوم یهودا را سست کرده، ایشان را از کارِ بنا می‌ترساندند
\v 5 و بر ضد ایشان مشاوران اجیر می‌کردند تا ایشان را از رسیدن به مقصودشان بازدارند. آنها در تمامی ایام کوروش، شاه پارس، تا سلطنت داریوش، شاه پارس، به این کار ادامه دادند.
\v 6 و چون خشایارشا پادشاه شد، در آغاز سلطنتش، دشمنان شکایت‌نامه‌ای بر ضد ساکنان یهودا و اورشلیم نوشتند.
\v 7 در ایام اردشیر نیز، بِشلام و میترِدات و طَبِئیل و دیگر یارانش نامه‌ای به اردشیر، شاه پارس نوشتند. نامه به زبان آرامی نوشته و ترجمه شد.
\v 8 همچنین رِحومِ فرمانفرما و شِمشاییِ کاتب نامه‌ای بر ضد اورشلیم به اردشیرِ پادشاه مرقوم داشتند، بدین مضمون:
\v 9 از رِحومِ فرمانفرما و شِمشاییِ کاتب و دیگر یارانشان، یعنی قاضیان و بازرسان و صاحبمنصبان و مردمان پارس و اِرِک و بابِل و شوش که همان عیلام باشد،
\v 10 و دیگر اقوامی که آشوربانیپالِ
\v 11 این است نسخۀ نامه‌ای که ایشان فرستادند:
\v 12 پادشاه را آگاهی می‌دهند که یهودیانی که از جانب تو نزد ما به اورشلیم آمده‌اند، اکنون به بنای آن شهر شورشگر و آکنده از شرارت مشغولند. آنها دیوارها را بر پا می‌کنند و پی‌ها را مرمت می‌نمایند.
\v 13 پس پادشاه آگاه باشد که اگر این شهر از نو بنا شود و دیوارهایش بر پا گردد، آنها دیگر جَزیه و باج و خَراج نخواهند پرداخت و این به زیان خزانۀ سلطنتی تمام خواهد شد.
\v 14 از آنجا که ما نمک خانۀ پادشاه را می‌خوریم، ما را نشاید که شاهد بی‌حرمتی بر پادشاه باشیم، پس برای آگاه کردن پادشاه فرستاده‌ایم
\v 15 تا در کتاب وقایع پدرانت تفحص شود. از این کتاب دریافت کرده، خواهی دانست که این شهر، شهریست شورشگر و زحمت‌افزا برای پادشاهان و ولایتها، و از روزگاران قدیم در میانش فتنه انگیخته‌اند. از همین رو، آن شهر ویران گشت.
\v 16 پادشاه را آگاه می‌سازیم که اگر این شهر از نو بنا شود و دیوارهایش بر پا گردد، تو را در ماورای نهر نصیبی نخواهد بود.»
\v 17 پادشاه این پاسخ را فرستاد:
\v 18 نامه‌ای که برای ما فرستادید در حضور من واضح خوانده شد.
\v 19 فرمانی از جانب من صادر شد و تفحص کرده، دریافتند که این شهر از روزگاران کهن علیه پادشاهان برمی‌خاسته، و شورش و فتنه در آن رخ می‌داده است.
\v 20 پادشاهان قدرتمندی در اورشلیم بوده‌اند که بر تمامی ماورای نهر فرمان می‌رانده‌اند و به آنان جزیه و باج و خَراج پرداخت می‌شده است.
\v 21 پس اکنون فرمانی صادر کنید تا آن مردان را از کار بازدارند، و تا فرمانی از جانب من صادر نگردد، این شهر بنا نشود.
\v 22 مراقب باشید که در این کار سستی نکنید. چرا باید زیان بیفزاید و صدمۀ بیشتری به پادشاه وارد آید؟»
\v 23 پس چون نامۀ اردشیرِ پادشاه به حضور رِحوم و شِمشاییِ کاتب و یارانشان خوانده شد، ایشان به‌شتاب نزد یهودیان به اورشلیم رفتند و آنان را به قهر و زور از کار بازداشتند.
\v 24 آنگاه کار بنای خانۀ خدا که در اورشلیم است، بازایستاد، و تا دوّمین سال سلطنت داریوش، شاه پارس، همچنان متوقف ماند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 آنگاه دو نبی، یعنی حَجَّی و زکریا پسر عِدّو، به نام خدای اسرائیل برای یهودیانی که در یهودا و اورشلیم بودند، نبوّت کردند.
\v 2 پس زروبابِل پسر شِئَلتیئیل و یِشوعَ پسر یوصاداق برخاسته، کار بنای خانۀ خدا را که در اورشلیم است از سر گرفتند و انبیای خدا همراهشان بوده، از ایشان پشتیبانی می‌کردند.
\v 3 در آن زمان تَتِنایی فرماندار ماوراءالنهر و شِتَربوزِنای و یارانشان نزد آنها رفته، بدیشان چنین گفتند: «چه کسی به شما حق داده که این خانه را بسازید و این بنا را تکمیل کنید؟»
\v 4 نیز پرسیدند:
\v 5 اما چشم خدای یهودیان بر مشایخ ایشان بود و نتوانستند ایشان را از کار بازدارند تا خبر به داریوش برسد و پاسخ کتبی دربارۀ آن داده شود.
\v 6 این است نسخه‌ای از نامۀ تَتِنایی فرماندار ماورای نهر و شِتَربوزِنای و یارانش یعنی صاحبمنصبان ماورای نهر، که برای داریوش پادشاه فرستاده شد.
\v 7 در گزارشی که برای او فرستادند، چنین نوشته شده بود:
\v 8 به آگاهی پادشاه می‌رسانیم که ما به ایالت یهودا، به خانۀ خدای بزرگ رفتیم. آن خانه را با سنگهای تراشیده بنا می‌کنند و در دیوارهایش تیرهای چوبین می‌گذارند. این کار در دستان آنها با جدیّت و موفقیت پیش می‌رود.
\v 9 پس با مشایخ سخن گفته، پرسیدیم: ”چه کسی به شما حق داده که این خانه را بسازید و این بنا را تکمیل کنید؟“
\v 10 نیز نامهایشان را پرسیدیم تا بتوانیم نام سران ایشان را بنویسیم و شما را آگاه سازیم.
\v 11 ایشان ما را چنین پاسخ دادند: ”ما خدمتگزاران خدای آسمان و زمینیم و خانه‌ای را از نو بنا می‌کنیم که سالها پیش از این، یکی از پادشاهان بزرگ اسرائیل آن را ساخته و تکمیل کرده بود.
\v 12 اما از آنجا که پدران ما خدای آسمان را به خشم آوردند، او آنها را به دست نِبوکَدنِصَّرِ کَلدانی، پادشاه بابِل تسلیم نمود. نبوکدنصر این خانه را ویران کرد و قوم را به بابِل به تبعید برد.
\v 13 اما در سال نخست کوروش، شاه بابِل، کوروشِ پادشاه فرمانی صادر کرد تا این خانۀ خدا از نو بنا شود.
\v 14 و نیز ظرفهای طلا و نقرۀ خانۀ خدا را که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برگرفته و به معبد بابِل آورده بود، کوروشِ پادشاه از معبد بابِل بیرون آورد و به شِیشبَصَّر نامی سپرد که فرماندارش ساخته بود،
\v 15 و او را گفت: ’این ظرفها را برگیر و رفته، آنها را در معبدی که در اورشلیم است قرار ده و بگذار خانۀ خدا در جایگاه نخستش از نو بنا شود.
\v 16 آنگاه این شِیشبَصَّر آمده، پی خانۀ خدا را که در اورشلیم است، نهاد، و از آن زمان تا کنون، این خانه در حال ساخته شدن است اما هنوز تکمیل نشده است.“
\v 17 حال اگر پادشاه مصلحت داند، بفرماید تا در خزانۀ پادشاه که در بابِل است تفحص کنند که آیا فرمانی از جانب کوروشِ پادشاه برای بازسازی این خانۀ خدا در اورشلیم صادر شده است یا نه. پس آنچه پادشاه را در این خصوص پسند آید، به ما ابلاغ فرماید.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 پس داریوشِ پادشاه فرمانی صادر کرد و در کتابخانه که خزانه‌ها در بابِل در آن نگهداری می‌شد، تفحص کردند.
\v 2 و در مقر پادشاهی اِکباتان، پایتخت ایالت ماد، طوماری پیدا شد که بر آن چنین نوشته شده بود:
\v 3 «در سال نخست کوروشِ پادشاه، فرمانی بدین مضمون از جانب کوروشِ پادشاه دربارۀ خانۀ خدا در اورشلیم صادر شد: آن خانه برای تقدیم قربانیها از نو بنا شود و پی آن مرمت گردد. بلندایش شصت ذِراع
\v 4 از سه ردیف سنگهای تراشیده و یک ردیف الوار بنا شود. هزینۀ آن از خانۀ پادشاه پرداخت شود.
\v 5 نیز ظرفهای طلا و نقرۀ خانۀ خدا که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برگرفته و به بابِل آورده بود، بازگردانیده شده، هر یک به جای خود در معبد اورشلیم برده شود. آنها را در خانۀ خدا بگذارید.
\v 6 «پس اکنون ای تَتِنایی، فرماندار ماوراءالنهر و ای شِتَربوزِنای، شما و یارانتان که صاحبمنصبان ماوراءالنهرند، از آنجا دور شوید.
\v 7 شما را کاری به کار این خانۀ خدا نباشد. بگذارید فرماندار و مشایخ یهودیان این خانۀ خدا را در جایگاه نخستش از نو بسازند.
\v 8 فرمانی نیز صادر می‌کنم که برای این مشایخ یهودیان در کار بازسازی خانۀ خدا چه باید بکنید. تمامی هزینه از دارایی پادشاه که از خَراجهای ماوراءالنهر فراهم می‌آید، به این مردان پرداخت گردد تا کار بازنایستد.
\v 9 هرآنچه نیاز است، از گاوان و قوچها و بره‌ها برای تقدیم قربانیهای تمام‌سوز به خدای آسمان، تا گندم و نمک و شراب و روغن، بر حسب هرآنچه کاهنانِ اورشلیم بگویند هر روز بی هیچ کم و کاست به آنها داده شود
\v 10 تا قربانیهای خوشایند به خدای آسمان تقدیم کنند و برای سلامت پادشاه و فرزندانش دعا نمایند.
\v 11 و فرمانی نیز صادر می‌کنم که اگر کسی این حکم را تبدیل کند، تیری از خانه‌اش برگیرند و او را بر آن تیر بلند کنند و خانه‌اش به سبب این عمل به مَزبَله بدل شود.
\v 12 باشد خدایی که نام خود را در آن مکان ساکن گردانیده است، هر پادشاه یا قومی را که دست خویش را برای تبدیل این امر و یا نابودی این خانۀ خدا در اورشلیم دراز کند، سرنگون سازد. من، داریوش، این فرمان را صادر می‌کنم؛ پس به‌دقّت اجرا شود.»
\v 13 آنگاه تَتِنایی، فرماندار ماوراءالنهر، و شِتَربوزِنای و یارانشان به‌دقّت بر طبق فرمانی که داریوشِ پادشاه ارسال داشته بود، عمل کردند.
\v 14 پس مشایخ یهودیان کار تجدید بنا را ادامه دادند و به واسطۀ نبوّتهای حَجَّی نبی و زکریا پسر عِدّو کامیاب شدند. آنها بنای خانه را به فرمان خدای اسرائیل و فرمان کوروش و داریوش و اردشیر، پادشاهان پارس، به پایان رساندند.
\v 15 پس بنای خانه در روز سوّم از ماه اَذار در سال ششم داریوش پادشاه، به پایان رسید.
\v 16 آنگاه بنی‌اسرائیل، یعنی کاهنان و لاویان و دیگر کسانی که از تبعید بازگشته بودند، وقف خانۀ خدا را با شادمانی جشن گرفتند.
\v 17 آنها برای وقف خانۀ خدا صد گاو و دویست قوچ و چهارصد بره، و نیز به شمار قبایل اسرائیل، دوازده بز نر به عنوان قربانی گناه برای تمامی اسرائیل تقدیم کردند.
\v 18 نیز بنا بر آنچه در کتاب موسی نوشته شده است، کاهنان را بر حسب تقسیماتشان و لاویان را در گروههایشان برای خدمت خدا در اورشلیم منصوب کردند.
\v 19 آنان که از تبعید بازگشته بودند، عید پِسَخ را در روز چهاردهم از ماه نخست جشن گرفتند.
\v 20 زیرا کاهنان و لاویان جملگی خویشتن را تطهیر کرده، همگی طاهر بودند. پس برۀ پِسَخ را برای بازگشتگان از تبعید، برای برادران کاهن خویش، و برای خویشتن ذبح کردند.
\v 21 و بنی‌اسرائیل که از تبعید بازگشته بودند از آن خوردند، و نیز هر که خویشتن را از نجاسات قومهای آن سرزمین جدا کرده و به ایشان پیوسته بود تا یهوه خدای اسرائیل را بجوید.
\v 22 آنها عید نانِ بی‌خمیرمایه را هفت روز با شادمانی نگاه داشتند، زیرا خداوند به آنان شادی بخشیده و دل پادشاه آشور
\s5
\c 7
\p
\v 1 بعد از این امور، در دوران سلطنت اردشیر پادشاه پارس، عِزرا پسر سِرایا، پسر عَزَریا، پسر حِلقیا،
\v 2 پسر شَلّوم، پسر صادوق، پسر اَخیطوب،
\v 3 پسر اَمَریا، پسر عَزَریا، پسر مِرایوت،
\v 4 پسر زِرَحیا، پسر عُزّی، پسر بُقّی،
\v 5 پسر اَبیشوَع، پسر فینِحاس، پسر اِلعازار، پسر هارون کاهن اعظم،
\v 6 آری، همین عِزرا از بابِل برآمد. او در شریعت موسی که یهوه، خدای اسرائیل داده بود، کاتبی ماهر بود. پادشاه هرآنچه را که عِزرا طلب می‌کرد، به او می‌بخشید، زیرا دست یهوه خدایش بر او بود.
\v 7 برخی از بنی‌اسرائیل و برخی از کاهنان و لاویان و سرایندگان و دربانان و خادمان معبد نیز در سال هفتم اردشیرِ پادشاه، به اورشلیم برآمدند.
\v 8 عِزرا در ماه پنجم از سال هفتمِ پادشاه به اورشلیم رسید.
\v 9 او سفر خود را از بابِل در روز نخست از ماه نخست آغاز کرد و در روز نخست از ماه پنجم به اورشلیم رسید، از آن رو که دست نیکوی خدایش بر وی بود.
\v 10 زیرا عِزرا دل خویش را به تفحص در شریعت خداوند و اجرای آن و آموزش فرایض و فرمانهایش در اسرائیل سپرده بود.
\v 11 این است نسخۀ نامه‌ای که اردشیرِ پادشاه به عِزرای کاهن و کاتب داد که کاتبی صاحب‌نظر در امور مربوط به فرمانهای خداوند و فرایض او به اسرائیل بود:
\v 12 «اردشیر، شاه شاهان، به عِزرای کاهن و کاتبِ شریعتِ خدای آسمان. سلام.
\v 13 حکمی صادر می‌کنم که از میان مردم اسرائیل، یا از کاهنان و لاویان ایشان که در قلمرو پادشاهی منند، هر که راضی به رفتن به اورشلیم باشد، می‌تواند همراه تو برود.
\v 14 زیرا تو از سوی پادشاه و هفت مشیر او فرستاده شده‌ای تا دربارۀ یهودا و اورشلیم بر اساس شریعت خدایت که در دست داری، تحقیق کنی.
\v 15 نیز باید سیم و زر اهدائی از سوی پادشاه و مشیرانش را با خود ببری، سیم و زری را که برای خدای اسرائیل که مسکنش در اورشلیم است، بذل شده است.
\v 16 همچنین تمامی سیم و زری را که در سرتاسر ولایت بابِل می‌یابی، همراه با تمامی هدایای اختیاری قوم و کاهنان که برای خانۀ خدایشان در اورشلیم تقدیم می‌کنند، با خود ببر.
\v 17 پس با این پول، به سعیِ تمام، گاوان و قوچان و بره‌ها و هدایای آردی و هدایای ریختنی مربوط به آنها را بخر و آنها را بر مذبح خانۀ خدایتان در اورشلیم تقدیم کن.
\v 18 با بقیۀ سیم و زر نیز هر چه خود و برادرانت صلاح می‌دانید، بر طبق ارادۀ خدای خود، به عمل آورید.
\v 19 ظرفهایی را که برای خدمت در خانۀ خدایت به تو سپرده شده است، به حضور خدای اورشلیم اهدا کن.
\v 20 باقی نیازهای خانۀ خدایت را که تدارک آنها بر عهدۀ توست، می‌توانی از خزانۀ شاهی فراهم آوری.
\v 21 «من، اردشیرِ پادشاه، حکمی برای همۀ شما خزانه‌داران ماوراء‌النهر صادر کرده‌ام که هرآنچه عِزرای کاهن و کاتبِ شریعتِ خدای آسمانها از شما بخواهد، به‌کمال برآورده سازید:
\v 22 تا صد وزنه
\v 23 هرآنچه خدای آسمان فرمان داده است، بی‌دریغ برای خانۀ خدای آسمان به جای آورده شود مبادا غضب بر قلمرو پادشاه و پسرانش نازل گردد.
\v 24 نیز بدانید که بر هیچ‌یک از کاهنان و لاویان و سرایندگان و دربانان و خادمان معبد و سایر خادمان این خانۀ خدا، جزیه و باج و خَراج نهادن جایز نیست.
\v 25 «و تو ای عِزرا، بر طبق حکمت خدایت که در دست توست، قاضیان و داوران برگمار تا بر تمامی مردم ماوراءالنهر داوری کنند، یعنی کسانی را که شرایع خدایت را می‌دانند؛ و آنان را که نمی‌دانند، شما تعلیم دهید.
\v 26 هر که شریعت خدایت و قانون پادشاه را نگاه ندارد، به‌شدت بر او حکم شود، خواه به مرگ یا تبعید یا مصادرۀ اموال یا زندان.»
\v 27 متبارک باد یهوه، خدای پدران ما که مانند این را در دل پادشاه نهاده است تا خانۀ خداوند را که در اورشلیم است زینت دهد،
\v 28 و در پیشگاه پادشاه و مشیران او و تمامی صاحبمنصبان قدرتمند درباری، محبت خود را شامل حال من ساخته است. پس من از آنجا که دست یهوه خدایم بر من بود، قوّت قلب یافتم و رؤسا را از میان اسرائیل گرد آوردم تا با من برآیند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 اینانند سران خاندانها و کسانی که با ایشان ثبت شدند و در ایام سلطنت اردشیرِ پادشاه با من از بابِل برآمدند:
\v 2 از خاندان فینِحاس: جِرشوم؛ از خاندان ایتامار: دانیال؛ از خاندان داوود: حَطّوش،
\v 3 از نسل شِکَنیا؛ از خاندان فَرعوش: زکریا همراه با ۱۵۰ مرد دیگر که با او ثبت شدند؛
\v 4 از خاندان فَحَت‌موآب: اِلیِهوعینای پسر زِرَحیا، همراه با ۲۰۰ مرد دیگر؛
\v 5 از خاندان زاتّو:
\v 6 از خاندان عادین: عِبِد پسر یوناتان، همراه با ۵۰ مرد دیگر؛
\v 7 از خاندان عیلام: یِشَعیا پسر عَتَلیا، همراه با ۷۰ مرد دیگر؛
\v 8 از خاندان شِفَطیا: زِبَدیا پسر میکائیل، همراه با ۸۰ مرد دیگر؛
\v 9 از خاندان یوآب: عوبَدیا پسر یِحیئیل، همراه با ۲۱۸ مرد دیگر؛
\v 10 از خاندان بَنی:
\v 11 از خاندان بِبای: زکریا پسر بِبای، همراه با ۲۸ مرد دیگر؛
\v 12 از خاندان عَزجَد: یوحانان پسر هَقّاطان، همراه با ۱۱۰ مرد دیگر؛
\v 13 از خاندان اَدونیقام، یعنی آنان که آخر آمدند، نامهایشان چنین است: اِلیفِلِط و یِعیئیل و شِمَعیا، همراه با ۶۰ مرد دیگر؛
\v 14 و از خاندان بِغوای: عوتای و زَکّور
\v 15 پس آنها را نزد رودخانه‌ای که به اَهَوا می‌رود، گرد آوردم و سه روز در آنجا اردو زدیم. و چون مردم و کاهنان را ملاحظه کردم، از لاویان کسی را در آنجا نیافتم.
\v 16 پس اِلعازار و اَریئیل و شِمَعیا و اِلناتان و یاریب و اِلناتان و ناتان و زکریا و مِشُلّام را که از رؤسای قوم بودند و یویاریب و اِلناتان را که مردانی خردمند بودند، فرا خواندم
\v 17 و آنها را نزد اِدّوی رئیس، در مکان کاسِفیا گسیل داشتم و سخنانی را که می‌بایست به عِدّو و برادرانش، خادمان معبد در مکان کاسِفیا، بگویند به آنها بازگفتم، تا خادمانی برای خانۀ خدای ما، نزد ما بیاورند.
\v 18 از آنجا که دست نیکوی خدای ما بر ما بود، آنها مردی کاردان، شِرِبیا نام، از خاندان مَحْلی، پسر لاوی، پسر اسرائیل را که همراه با پسران و برادرانش ۱۸ تن می‌شدند، نزد ما آوردند؛
\v 19 همچنین حَشَبیا را همراه با یِشَعیا که از خاندان مِراری بود، با برادرانش و پسران ایشان که بیست تن بودند
\v 20 و دویست و بیست تن از خادمان معبد را که داوود و صاحبمنصبانش برای خدمت به لاویان تعیین کرده بودند. همۀ اینان به نام ثبت شدند.
\v 21 آنجا، نزد رود اَهَوا، به روزه اعلام کردم، تا خویشتن را نزد خدایمان متواضع کرده، از او برای خود و فرزندان و تمامی اموال خویش سفری امن بطلبیم،
\v 22 زیرا شرم داشتم از پادشاه سپاهیان و سواران بطلبم تا در راه، ما را از دشمنان محافظت کنند، چون پیشتر به پادشاه گفته بودیم: «دست خدای ما بر هر که او را بطلبد برای خیریت است، اما قدرت و خشم او بر ضد آنانی است که او را ترک گویند.»
\v 23 پس روزه گرفته، خدای خود را برای این امر طلبیدیم، و او ما را مستجاب فرمود.
\v 24 پس، از میان رؤسای کاهنان دوازده تن را برگزیدم: شِرِبیا و حَشَبیا و همراه ایشان ده تن از برادرانشان را.
\v 25 و هدایای نقره و طلا و ظرفهایی را که پادشاه و مشیران و صاحبمنصبانش همراه با تمامی اسرائیلیانِ حاضر در آنجا به خانۀ خدای ما اهدا کرده بودند، وزن کرده، به آنها سپردم.
\v 26 ۶۵۰ وزنه
\v 27 ۲۰ کاسۀ طلا به ارزش ۱۰۰۰ دِرهَم
\v 28 و گفتم: «شما برای خداوند مقدسید و این ظرفها نیز مقدس است، و این نقره و طلا هدایای اختیاری برای یهوه خدای پدرانتان است.
\v 29 پس به هوش باشید و از آنها محافظت کنید، تا آنگاه که آنها را در حضور رؤسای کاهنان و لاویان و سران خاندانهای اسرائیل در اورشلیم، در حجره‌های خانۀ خداوند وزن کرده، تحویل دهید.»
\v 30 پس کاهنان و لاویان نقره و طلا و ظرفهای وزن‌شده را تحویل گرفتند تا آنها را به خانۀ خدای ما در اورشلیم برسانند.
\v 31 پس در روز دوازدهم از ماه نخست، از رود اَهَوا کوچ کرده، رهسپار اورشلیم شدیم. دست خدای ما با ما بود و او ما را از دست دشمنان و راهزنان رهانید.
\v 32 پس به اورشلیم رسیدیم و سه روز در آنجا ماندیم.
\v 33 روز چهارم، نقره و طلا و ظروف را در خانۀ خدایمان وزن کرده، به دست مِرِموت پسر اوریای کاهن سپردیم. اِلعازار پسر فینِحاس با او بود و نیز یوزاباد پسر یِشوعَ و نوعَدیا پسر بِنّوی، که از لاویان بودند.
\v 34 آنها همه چیز را شمردند و وزن کردند، و وزن همه چیز در همان زمان ثبت شد.
\v 35 اسیرانی که از تبعید بازگشته بودند، قربانیهای تمام‌سوز به خدای اسرائیل تقدیم کردند: ۱۲ گاو نر برای تمامی اسرائیل، ۹۶ قوچ، ۷۷ بره و ۱۲ بز نر برای قربانی گناه. تمامی اینها قربانی تمام‌سوز برای خداوند بود.
\v 36 نیز اوامر پادشاه را به ساتْراپهای شاه و فرمانداران ماورای نهر رساندند و ایشان نیز قوم و خانۀ خدا را اعانت کردند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس از انجام این امور، رهبران قوم نزد من آمده، گفتند: «قوم اسرائیل و کاهنان و لاویان خویشتن را از اقوام بیگانه جدا نگاه نداشته‌اند بلکه مطابق اعمال کراهت‌آور ایشان، یعنی کنعانیان و حیتّیان و فِرِزّیان و یِبوسیان و عَمّونیان و موآبیان و مصریان و اَموریان عمل کرده‌اند.
\v 2 زیرا از دختران آنها برای خود و پسران خویش زنان گرفته‌اند، و بدین‌گونه نژاد مقدس با اقوام بیگانه درآمیخته است. رهبران و صاحبمنصبان قوم نیز در این خیانت پیشگام بوده‌اند.»
\v 3 چون این را شنیدم، جامه و ردای خویش چاک زده، موی سر و ریشم را کندم و مبهوت نشستم.
\v 4 آنگاه تمامی آنانی که از سخنان خدای اسرائیل به سبب این خیانتِ از تبعید بازگشتگان لرزه بر اندامشان افتاده بود، گرد من حلقه زدند و من تا هنگام قربانی شامگاهی بهت‌زده نشسته بودم.
\v 5 پس هنگام قربانی شامگاهی از حال زار خویش برخاستم و با جامه و ردای دریده، به زانو درآمدم و دست به سوی یهوه خدای خویش افراشته،
\v 6 گفتم: «ای خدای من، شرمسارم و از بلند کردن سر خود در حضور تو شرم دارم، زیرا خطایای ما از سرمان گذشته و تقصیراتمان سر به فلک زده است.
\v 7 ما از ایام پدران خویش تا به امروز، مرتکب تقصیرهای عظیم شده‌ایم. ما و پادشاهان و کاهنانمان، به سبب گناهان خویش به دست پادشاهان بیگانه، به شمشیر و اسارت و تاراج و رسوایی سپرده شده‌ایم، چنانکه امروز می‌بینیم.
\v 8 حال، اندک زمانی است که یهوه خدای ما بر ما لطف کرده، باقیماندگانی برایمان واگذاشته و در مکان مقدس خویش نصیبی کوچک به ما بخشیده است. بدین‌سان خدای ما چشمانمان را روشن ساخته، اندک جانی تازه در حین بندگی به ما عطا فرموده است.
\v 9 زیرا ما بندگانیم، اما خدایمان ما را در بندگی ترک نگفته است، بلکه محبت خویش را در نظر پادشاهان پارس بر ما ارزانی داشته و به ما جانی تازه بخشیده تا خانۀ خدایمان را بر پا کنیم و ویرانه‌های آن را مرمت نماییم، و ما را در یهودا و اورشلیم حفاظی امن بخشیده است.
\v 10 «و اکنون، ای خدای ما، پس از این چه گوییم؟ زیرا ما فرمانهای تو را ترک گفته‌ایم،
\v 11 فرمانهایی را که به دست بندگانت انبیا امر فرموده، گفتی: ”سرزمینی که برای تصرفش بدان داخل می‌شوید، سرزمینی است آلوده از هرزگیهای اقوامش. آنها از کَران تا کَران این سرزمین را از اعمال کراهت‌آور و نجاسات خود آکنده‌اند.
\v 12 پس دختران خود را به پسران آنها مدهید و دختران آنها را برای پسران خود مگیرید، و هرگز جویای سلامتی و سعادت ایشان مباشید تا نیرومند شوید و چیزهای نیکوی آن سرزمین را بخورید و آن را برای فرزندانتان به ملکیت ابدی واگذارید.“
\v 13 هرآنچه بر سر ما آمده، نتیجۀ اعمال شریرانه و تقصیرات عظیم ماست، و با این همه، تو ای خدای ما، ما را کمتر از آنچه سزاوار گناهانمان بوده است، مجازات کردی و چنین باقیماندگانی به ما بخشیدی.
\v 14 آیا با وجود این، باز فرمانهای تو را بشکنیم و با قومهایی که مرتکب چنین اعمال کراهت‌آوری می‌شوند، وصلت کنیم؟ آیا تو بر ما چنان خشمگین نخواهی شد که ما را به‌تمامی هلاک کنی به گونه‌ای که نه باقیمانده‌ای بر جا بماند و نه کسی جان به در بَرَد؟
\v 15 ای یهوه خدای اسرائیل، تو عادلی، زیرا باقیماندگانی برای ما واگذاشته‌ای، چنانکه امروز می‌بینیم. اینک با تقصیراتمان در پیشگاه تو حاضریم؛ هرچند در چنین وضعی، کسی را یارای ایستادن در حضور تو نیست.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 چون عِزرا دعا و اعتراف می‌کرد و گریه‌کنان نزد خانۀ خدا روی بر خاک نهاده بود، گروهی بسیار عظیم از مردان و زنان و کودکان اسرائیل نزد وی گرد آمدند، زیرا قوم زار زار می‌گریستند.
\v 2 آنگاه شِکَنیا پسر یِحیئیل که از بنی‌عیلام بود، به عِزرا گفت: «ما با گرفتن زنان بیگانه از میان اقوام این سرزمین، به خدای خویش خیانت ورزیده‌ایم. اما هنوز برای اسرائیل امیدی باقی است.
\v 3 پس بیایید با خدای خویش پیمان ببندیم تا بنا بر مشورت سرورم و آنان که از فرمانهای خدای ما می‌ترسند، همۀ این زنان و فرزندانشان را بیرون کنیم. بیایید این کار را بر طبق شریعت انجام دهیم.
\v 4 حال برخیز، زیرا این کار توست، و ما نیز با توییم. پس دل قوی دار و آن را به انجام رسان.»
\v 5 پس عِزرا برخاست و سران کاهنان و لاویان و تمامی اسرائیل را سوگند داد تا بر طبق این سخن عمل کنند، و آنان سوگند یاد کردند.
\v 6 آنگاه عِزرا از برابر خانۀ خدا برخاسته، به حجرۀ یِهوحانان پسر اِلیاشیب رفت، و در مدتی که آنجا بود نه نان خورد و نه آب نوشید زیرا به سبب خیانت تبعیدیان هنوز عزادار بود.
\v 7 پس اعلانیه‌ای در یهودا و اورشلیم خطاب به همۀ بازگشتگانِ از تبعید صادر کردند تا جملگی در اورشلیم گرد آیند
\v 8 و اگر کسی تا سه روز حضور نیابد، بنا به رأی صاحبمنصبان قوم و مشایخ، تمامی اموالش ضبط گردد و خود نیز از جماعتِ بازگشتگانِ از تبعید رانده شود.
\v 9 ظرف سه روز همۀ مردان یهودا و بِنیامین در اورشلیم گرد آمدند. روز بیستم از ماه نهم بود. تمامی قوم در میدان مقابل خانۀ خدا نشستند، در حالی که به سبب این امر و به سبب بارش شدیدِ باران می‌لرزیدند.
\v 10 آنگاه عِزرای کاهن برخاسته، بدیشان گفت: «شما خیانت ورزیده‌اید. شما با گرفتن زنان بیگانه، بر تقصیر اسرائیل افزوده‌اید.
\v 11 پس اکنون نزد یهوه خدای پدران خویش اعتراف کرده، ارادۀ او را به جا آورید. خود را از اقوام این سرزمین و زنان اجنبی جدا سازید.»
\v 12 آنگاه جماعت جملگی به بانگ بلند پاسخ دادند: «درست می‌گویی، بر ماست که بنا بر آنچه گفتی، عمل کنیم.
\v 13 اما خلقْ بسیارند و فصلِ بارندگی است و ما را یارای آن نیست که بیرون بایستیم. این امر نیز کارِ یک یا دو روز نیست زیرا بسیاری از ما مرتکب این نافرمانی شده‌ایم.
\v 14 پس رهبرانی از ما به عنوان نمایندگان تمامی جماعت تعیین شوند و همۀ کسانی که در شهرهای ما زنان اجنبی گرفته‌اند، در زمانهای معین به همراه مشایخ و داوران شهرشان حاضر گردند تا شدت خشم خدای ما در این خصوص از ما برگردد.»
\v 15 فقط یوناتان پسر عَسائیل و یَحْزِیا پسر تِقوَه با این موضوع مخالف بودند، و مِشُلّام و شَبِتایِ لاوی نیز از ایشان پشتیبانی می‌کردند.
\v 16 پس بازگشتگانِ از تبعید چنین کردند. عِزرای کاهن مردانی را که سران خاندانها بودند برگزید، و هر یک را به عنوان نمایندۀ خاندانش تعیین کرد. آنها در نخستین روز از ماه دهم به رسیدگی موضوع نشستند
\v 17 و در روز نخست از ماه نخست، کار رسیدگی به وضع تمامی مردانی که زنان اجنبی گرفته بودند، به پایان رسید.
\v 18 از نسل کاهنان، این مردان یافت شدند که زنان اجنبی گرفته بودند: از خاندان یِشوعَ پسر یوصاداق و برادرانش: مَعَسیا، اِلعازار، یاریب و جِدَلیا.
\v 19 ایشان دست دادند که زنان خویش را بیرون کنند، و قوچی از گله به جهت قربانی جبران تقدیم کردند.
\v 20 از خاندان اِمّیر: حَنانی و زِبَدیا.
\v 21 از خاندان حاریم: مَعَسیا، ایلیا، شِمَعیا، یِحیئیل و عُزّیا.
\v 22 از خاندان فَشحور: اِلیوعینای، مَعَسیا، اسماعیل، نِتَنئیل، یوزاباد و اِلِعاسَه.
\v 23 از خاندان لاویان: یوزاباد، شِمعی، قِلایا که همان قِلیطا باشد، فِتَحیا، یهودا و اِلعازار.
\v 24 از سرایندگان: اِلیاشیب. از دربانان: شَلّوم و طِلِم و اوری.
\v 25 و از میان دیگر اسرائیلیان: از خاندان فَرعوش: رَمیا، یِزّیا، مَلْکیا، میامین، اِلعازار، مَلْکیا و بِنایا.
\v 26 از خاندان عیلام: مَتَّنیا، زکریا، یِحیئیل، عَبدی، یِرِموت و ایلیا.
\v 27 از نسل زَتّو: اِلیوعینای، اِلیاشیب، مَتَّنیا، یِرِموت، زاباد و عَزیزا.
\v 28 از خاندان بِبای: یِهوحانان، حَنَنیا، زَبّای و عَتلای.
\v 29 از خاندان بانی: مِشُلّام، مَلّوک، عَدایا، یاشوب، شِئَل و یِرِموت.
\v 30 از خاندان فَحَت‌موآب: عَدنا، کِلال، بِنایا، مَعَسیا، مَتَّنیا، بِصَلئیل، بِنّوی و مَنَسی.
\v 31 از خاندان حاریم: اِلعازار، یِشّیا، مَلْکیا، شِمَعیا، شمعون،
\v 32 بِنیامین، مَلّوک و شِمَریا.
\v 33 از خاندان حاشوم: مَتِنای، مَتَّتَّا، زاباد، اِلیفِلِط، یِرِمای، مَنَسی و شِمعی.
\v 34 از خاندان بانی: مَعَدای، عَمرام، اوئیل،
\v 35 بِنایا، بیدیا، کِلوهی،
\v 36 وَنیا، مِرِموت، اِلیاشیب،
\v 37 مَتَّنیا، مَتِنای و یَعَسو.
\v 38 از خاندان بِنّوی:
\v 39 شِلِمیا، ناتان، عَدایا،
\v 40 مَکنَدِبای، شاشای، شارای،
\v 41 عَزَرئیل، شِلِمیا، شِمَریا،
\v 42 شَلّوم، اَمَریا و یوسف.
\v 43 از خاندان نِبو: یِعیئیل، مَتّیتیا، زاباد، زِبینا، یَدّو، یوئیل و بِنایا.
\v 44 اینان همگی زنان اجنبی گرفته بودند و برخی از آنها از این زنان، حتی صاحب فرزندان شده بودند.

466
16-NEH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,466 @@
\id NEH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 neh
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 سخنان نِحِمیا پسر حَکَلیا:
\v 2 حَنانی، یکی از برادرانم، با چند مرد دیگر از یهودا آمدند. از ایشان دربارۀ وضع باقیماندگان یهود که از اسارت جان به در برده بودند و نیز دربارۀ اورشلیم پرسیدم.
\v 3 مرا گفتند: «باقیماندگانِ ساکن در آن دیار که از اسارت جان به در برده‌اند، در مصیبت و رسواییِ سخت گرفتارند. حصار اورشلیم در هم شکسته و دروازه‌هایش به آتش سوخته است.»
\v 4 چون این سخنان را شنیدم، نشستم و گریستم و روزهایی چند ماتم گرفتم و در حضور خدای آسمانها روزه داشته، دعا کردم.
\v 5 گفتم: «ای یهوه، خدای آسمانها، ای خدای عظیم و مَهیب که عهد و محبت را با آنان که تو را دوست می‌دارند و فرمانهایت را به جای می‌آورند، نگاه می‌داری،
\v 6 تمنا اینکه گوش تو متوجه و چشمانت گشوده باشد تا دعای خدمتگزارت را که در این وقت، روز و شب به حضور تو به جهت بندگانت بنی‌اسرائیل می‌کند، بشنوی. من به گناهان بنی‌اسرائیل که به تو ورزیده‌ایم، اعتراف می‌کنم. من و خاندانم گناه کرده‌ایم.
\v 7 ما بر تو شرارتِ بسیار ورزیده‌ایم و فرمانها، فرایض و قوانینی را که به خادمت موسی امر فرمودی، نگاه نداشته‌ایم.
\v 8 «تمنا اینکه کلامی را که به خادمت موسی امر فرمودی به یاد آری که گفتی: ”اگر بی‌وفایی کنید، شما را در میان قومها پراکنده خواهم ساخت،
\v 9 اما اگر نزد من بازگشت نمایید و فرامین مرا نگاه داشته، آنها را به جای آرید، آنگاه هرچند رانده‌شدگانِ شما در دورترین نقاط آسمانها باشند، ایشان را از آنجا جمع خواهم کرد و به مکانی که برگزیده‌ام تا نام خود را در آن ساکن سازم، در خواهم آورد.“
\v 10 آنان بندگان و قوم تو‌اَند که ایشان را به قدرت عظیم و دست زورآورت فدیه داده‌ای.
\v 11 خداوندگارا، تمنا اینکه گوش تو به دعای خدمتگزارت و دعای بندگانت که به ترسیدن از نام تو رغبت دارند، متوجه بشود، و خادمت را امروز کامیاب گردان و او را در نظر این مرد رحمت عنایت فرما.» زیرا که من ساقی پادشاه بودم.
\s5
\c 2
\p
\v 1 در ماه نیسان، از سال بیستمِ اردشیر شاه، آنگاه که شراب پیش وی بود، من شراب را برگرفته، به پادشاه دادم. پیش از آن هرگز در پیشگاه پادشاه، ملول حاضر نشده بودم.
\v 2 پس پادشاه از من پرسید: «چرا رویت چنین ملول است، حال آنکه بیمار نیستی؟ این چیزی جز ملالت دل نیست.» آنگاه بسیار هراسان شدم،
\v 3 و پادشاه را گفتم: «پادشاه تا ابد زنده بماند! رویم چگونه ملول نباشد، حال آنکه شهر مقبرۀ پدرانم ویران است و دروازه‌هایش به آتش سوخته شده؟»
\v 4 پادشاه مرا گفت: «خواهش تو چیست؟» پس به خدای آسمانها دعا کردم،
\v 5 و به پادشاه گفتم: «اگر پادشاه را پسند آید و نظر لطف تو بر خدمتگزارت باشد، مرا به یهودا، به شهر مقبرۀ پدرانم، بفرست تا آن را بازسازی کنم.»
\v 6 پادشاه در حالی که شهبانو در کنارش نشسته بود، از من پرسید: «سفرت چقدر به طول خواهد انجامید و کی باز خواهی گشت؟» چون زمانی تعیین کردم، پادشاه را پسند آمد که مرا بفرستد.
\v 7 نیز او را گفتم: «اگر پادشاه را پسند آید، نامه‌هایی خطاب به والیان ماوراءالنهر به من عطا شود تا ایشان به من اجازۀ عبور دهند، تا اینکه به یهودا برسم.
\v 8 و نامه‌ای نیز خطاب به آساف، سرپرست درختستانهای پادشاه، به من عطا شود تا چوب برای ساختن تیرهای دروازه‌های مَقَر پادشاهی، که در جوار معبد است، به من بدهد، و نیز برای حصار شهر، و خانه‌ای که در آن ساکن خواهم شد.» پس پادشاه بر حسب دست مهربان خدایم که بر من بود به من عطا فرمود.
\v 9 پس نزد والیان ماوراءالنهر رفتم و نامه‌های پادشاه را بدیشان دادم. پادشاه، سرداران سپاه و سواره‌نظام نیز همراه من فرستاده بود.
\v 10 اما چون سَنبَلَطِ حُرونی و طوبیا صاحبمنصب عَمّونی این را شنیدند، ایشان را بسیار ناپسند آمد که کسی در طلب رفاه بنی‌اسرائیل آمده است.
\v 11 پس به اورشلیم رفتم و سه روز در آنجا ماندم.
\v 12 شبانگاهان با تنی چند از مردانی که همراهم بودند، برخاستم. به کسی نگفته بودم که خدایم در دلم چه نهاده بود تا برای اورشلیم بکنم. چارپایی نیز جز آن که بر آن سوار بودم همراهم نبود.
\v 13 شبانگاهان از دروازۀ درّه به سوی چشمۀ اژدها و دروازۀ خاکروبه بیرون رفتم و حصارهای در هم شکستۀ اورشلیم و دروازه‌های به آتش سوخته‌اش را ملاحظه کردم.
\v 14 سپس به سوی دروازۀ چشمه و استخر پادشاه پیش رفتم، اما برای عبور چارپایی که بر آن سوار بودم، راهی نبود.
\v 15 پس شبانه از درّه بالا رفتم و حصار را ملاحظه کرده، برگشتم و از دروازۀ درّه داخل شده، مراجعت کردم.
\v 16 صاحبمنصبان نمی‌دانستند کجا رفته یا چه کرده بودم، زیرا هنوز به یهودیان و کاهنان و نُجبا و صاحبمنصبان و دیگر انجام‌دهندگان کار چیزی نگفته بودم.
\v 17 پس ایشان را گفتم: «شما مصیبتی را که بدان گرفتار آمده‌ایم، می‌بینید: اورشلیم ویران است و دروازه‌هایش به آتش سوخته شده. بیایید حصار اورشلیم را بنا کنیم، تا بیش از این رسوایی نکشیم.»
\v 18 پس ایشان را از دست خدای خویش که به مهربانی بر من بود و نیز از سخنانی که پادشاه به من گفته بود، آگاه ساختم. پاسخ دادند: «بیایید برخیزیم و بنا کنیم.» پس دستان خویش را به جهت انجام این کارِ نیکو قوی ساختند.
\v 19 اما چون سَنبَلَطِ حُرونی و طوبیا صاحبمنصبِ عَمّونی و جِشِمِ عَرَب این را شنیدند، ما را ریشخند و تحقیر کرده، گفتند: «این چه کار است که شما می‌کنید؟ آیا بر پادشاه می‌شورید؟»
\v 20 من بدیشان پاسخ داده، گفتم: «خدای آسمانها، اوست که ما را کامیاب خواهد ساخت. ما خدمتگزاران او برخاسته، بنا خواهیم کرد؛ اما شما را هیچ نصیب و حق و ادعایی در اورشلیم نیست.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 آنگاه اِلیاشیب کاهن اعظم، با برادران کاهنش برخاستند و دروازۀ گوسفند را بنا کردند. ایشان آن را تقدیس کرده، درهایش را بر پا داشتند. آنان حصار
\v 2 در کنار ایشان، مردان اَریحا بنا کردند، و در کنار آنان، زَکّور، پسر اِمری، بنا کرد.
\v 3 پسرانِ هَسِنَاَه دروازۀ ماهی را بنا کردند. ایشان تیرهای آن را کار گذاشتند و درهایش را با قفلها و پشت‌بندها بر پا داشتند.
\v 4 در کنار ایشان، مِرِموت پسر اوریا، پسر هَقّوص مرمت کرد؛ در کنار آنها، مِشُلّام، پسر بِرِکیا، پسر مِشیزَبئیل؛ و در کنار آنها، صادوق، پسر بَعَنا.
\v 5 در کنار ایشان، تِقوعیان مرمت کردند، اما بزرگان ایشان به خدمت سرور
\v 6 یویاداع، پسر فاسیَح، و مِشُلّام، پسر بِسودیا، دروازۀ کُهنه را مرمت کردند. ایشان تیرهای آن را کار گذاشتند و درهایش را با قفلها و پشت‌بندها بر پا داشتند.
\v 7 در کنار ایشان، مِلاتیای جِبعونی و یادونِ مِرونوتی، مردان جِبعون و مِصفَه، مقر والی ماوراءالنهر را مرمت کردند.
\v 8 در کنار آنها، عُزّیئیل، پسر حَرهایا، که از زرگران بود، مرمت کرد، و در کنار او حَنَنیا، که از عطاران بود. آنان اورشلیم را تا حصار پَهْن بازسازی کردند.
\v 9 در کنار ایشان، رِفایا، پسر حور، که حاکم نیمی از ناحیۀ اورشلیم بود، مرمت کرد.
\v 10 در کنار آنها، یِدایا پسر حَروماف، قسمت مقابل خانه‌اش را مرمت کرد، و در کنار او، حَطّوش، پسر حَشَبنیا مرمت نمود.
\v 11 مَلْکیا، پسر حاریم، و حَشّوب، پسر فَحَت‌موآب، قسمتی دیگر، و برج تنورها را مرمت کردند.
\v 12 در کنار او، شَلّوم، پسر هَلّوحیش، که حاکم نیمی از ناحیۀ اورشلیم بود، همراه با دخترانش مرمت کرد.
\v 13 خانون و ساکنان زانواَخ، دروازۀ درّه را مرمت کردند. ایشان آن را بنا کردند و درهایش را با قفلها و پشت‌بندها بر پا داشتند، و هزار ذِراع
\v 14 مَلْکیا، پسر رِکاب، حاکم ناحیۀ بِیت‌هَکّاریم، دروازۀ خاکروبه را مرمت کرد. او آن را بنا کرد و درهایش را با قفلها و پشت‌بندها بر پا داشت.
\v 15 شَلّوم، پسر کُلحوزِه، حاکم ناحیۀ مِصفَه، دروازۀ چشمه را مرمت کرد. او آن را بنا کرد و سقفش را نهاد و درهایش را با قفلها و پشت‌بندها بر پا داشت. او حصار حوض شِلَخ را نیز که کنار باغ پادشاه بود تا پله‌هایی که از شهر داوود پایین می‌رفت، مرمت کرد.
\v 16 بعد از او، نِحِمیا پسر عَزبوق، حاکم نیمی از ناحیۀ بِیت‌صور، تا مقابل مقبره‌های داوود و برکۀ مصنوعی و خانۀ جنگاوران را مرمت کرد.
\v 17 بعد از او، لاویان مرمت کردند: رِحوم پسر بانی. در کنارش حَشَبیا، حاکم نیمی از ناحیۀ قِعیلَه، برای ناحیۀ خود مرمت کرد.
\v 18 بعد از او، برادران ایشان مرمت کردند: بَوّای، پسر حیناداد، حاکم نیمی از ناحیۀ قِعیلَه.
\v 19 در کنار او، عِزِر پسر یِشوعَ، حاکم مِصفَه، قسمتی دیگر را که مقابل سربالایی اسلحه‌خانه و نزد زاویه بود، مرمت کرد.
\v 20 بعد از او، باروک پسر زَکّای، قسمتی دیگر را، از زاویه تا ورودی خانۀ اِلیاشیب کاهن اعظم، غیورانه مرمت کرد.
\v 21 بعد از او، مِرِموت، پسر اوریا، پسر هَقّوص، قسمتی دیگر را، از ورودی خانۀ اِلیاشیب تا انتهای خانه‌اش، مرمت کرد.
\v 22 بعد از او، کاهنانی که از آن حوالی بودند، مرمت کردند.
\v 23 بعد از ایشان، بِنیامین و حَشّوب، مقابل خانۀ خویش را مرمت کردند، و بعد از آنان، عَزَریا، پسر مَعَسیا، پسر عَنَنیا، قسمت کنار خانۀ خویش را مرمت کرد.
\v 24 بعد از او، بِنّوی، پسر حیناداد، قسمتی دیگر از خانۀ عَزَریا را تا زاویه و گوشۀ حصار مرمت کرد.
\v 25 فالال، پسر اوزای، از مقابل زاویه و برجِ پیش‌آمده از خانۀ بالایی شاه، واقع در کنار صحن نگهبان را مرمت کرد. بعد از او، فِدایاه، پسر فَرعوش،
\v 26 و خادمان معبد که بر تپۀ عوفِل ساکن بودند، تا مقابل دروازۀ آب در مشرق، و برجِ پیش‌آمده را مرمت کردند.
\v 27 بعد از او، تِقوعیان، قسمتی دیگر را که از مقابل برج بزرگِ پیش‌آمده تا دیوار عوفِل را شامل می‌شد، مرمت کردند.
\v 28 بالاتر از دروازۀ اسب، کاهنان، هر یک مقابل خانۀ خویش را مرمت کردند.
\v 29 بعد از ایشان، صادوق، پسر اِمّیر، قسمت مقابل خانۀ خویش را مرمت کرد. بعد از او، شِمَعیا، پسر شِکَنیا، نگاهبان دروازۀ شرقی، مرمت کرد.
\v 30 بعد از او، حَنَنیا، پسر شِلِمیا، و خانون، ششمین پسر صالاف، قسمتی دیگر را مرمت کردند. بعد از ایشان، مِشُلّام، پسر بِرِکیا، قسمت مقابل حُجرۀ خود را مرمت کرد.
\v 31 بعد از او، مَلْکیا، که یکی از زرگران بود، تا خانۀ خادمان معبد و تاجران را که مقابل دروازۀ مِفقاد بود، تا بالاخانۀ گوشۀ حصار، تعمیر کرد.
\v 32 و حصارِ بین بالاخانۀ گوشۀ حصار و دروازۀ گوسفند را زرگران و تاجران مرمت کردند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و اما چون سَنبَلَط شنید که ما مشغول بنای حصار هستیم، خشمگین شده، بسیار غضبناک گردید و یهودیان را به ریشخند گرفت.
\v 2 او در حضور برادرانش و سپاه سامِرِه گفت: «این یهودیان ضعیف چه می‌کنند؟ آیا برای خویشتن نوسازی خواهند کرد؟ آیا قربانی خواهند نمود؟ آیا در یک روز کار را به پایان خواهند رسانید؟ آیا سنگها از میان توده‌های خاکروبه زنده خواهند کرد، حال آنکه سوخته شده است؟»
\v 3 طوبیای عَمّونی که در کنار او بود، گفت: «اگر شغالی نیز از آنچه ایشان بنا می‌کنند بالا رود، حصار سنگی ایشان را فرو خواهد ریخت!»
\v 4 ای خدای ما، بشنو، زیرا که خوار شده‌ایم. اهانت ایشان را بر سر خودشان برگردان و ایشان را در سرزمین اسارت، به یغما بسپار.
\v 5 تقصیر ایشان را مپوشان و گناهشان را از حضورت محو مساز، زیرا خشم تو را نزد بنّایان برانگیختند.
\v 6 پس حصار را بنا کردیم. تمامی حصار تا نصف بلندیش به هم پیوست، زیرا دل قوم در کار بود.
\v 7 اما چون سَنبَلَط و طوبیا و اَعراب و عَمّونیان و اَشدودیان شنیدند که مرمت حصار اورشلیم پیش رفته است و شکافهایش بسته می‌شود، بسیار خشمگین شدند.
\v 8 پس همه با هم دسیسه کردند تا به جنگ با اورشلیم برآمده، در آن اغتشاش بر پا کنند.
\v 9 پس نزد خدای خود دعا کردیم و به سبب ایشان روز و شب نگهبان در برابر ایشان برگماشتیم.
\v 10 و اما مردمان یهودا گفتند: «قوّت باربَران رو به کاستی و آوار بسیار است، چندان که نمی‌توانیم حصار را بنا کنیم.»
\v 11 نیز دشمنانمان می‌گفتند: «پیش از آنکه آگاه شوند و دریابند به میانشان خواهیم رفت و ایشان را از پا درآورده، کار را متوقف خواهیم ساخت.»
\v 12 چون یهودیانی که در نزدیکی آنان ساکن بودند آمدند، ده بار به ما گفتند: «به هر سو که روی نمایید، ایشان علیه ما هستند.»
\v 13 پس من افرادی را بر حسب طایفه‌هایشان، با شمشیرها و نیزه‌ها و کمانهایشان، پشت حصار، در جاهای پست و خالی قرار دادم.
\v 14 آنگاه نگریسته، برخاستم و به بزرگان و صاحبمنصبان و بقیۀ قوم گفتم: «از ایشان مهراسید، بلکه خداوندِ عظیم و مَهیب را به یاد آورید و برای برادران و پسران و دختران و زنان و خانه‌های خویش بجنگید.»
\v 15 چون دشمنانمان شنیدند که ما آگاه شده‌ایم، و خدا نقشۀ آنها را باطل کرده است، هر یک از ما به سر کار خویش نزد حصار بازگشتیم.
\v 16 از آن روز به بعد، نیمی از مردانم به کار مشغول می‌شدند و نیم دیگر نیزه‌ها و سپرها و کمانها و زره‌ها به دست می‌گرفتند. و سرداران پشت تمامی خاندان یهودا مستقر بودند
\v 17 که به بنای حصار اشتغال داشتند. باربران به گونه‌ای بار می‌بردند که با یک دست این کار را انجام می‌دادند و با دست دیگر سلاح می‌گرفتند.
\v 18 بنّایان نیز هر یک در حالی که شمشیر بر کمر بسته بودند، بنّایی می‌کردند. کَرِنانواز نیز در کنار من ایستاده بود.
\v 19 پس بزرگان و صاحبمنصبان و بقیۀ قوم را گفتم: «کار، بسیار و گسترده است، و ما بر حصار از هم جدا و دوریم.
\v 20 پس هر جا که آوای کَرِنا را شنیدید، آنجا نزد ما گرد آیید. خدای ما برایمان خواهد جنگید.»
\v 21 پس در حالی که نیمی از مردان نیزه به دست داشتند، کار را از سپیده‌دم تا برآمدن ستارگان ادامه دادیم.
\v 22 در همان زمان نیز به قوم گفتم: «هر مرد و خادمش شب را در اورشلیم بگذرانند تا در شب برای ما نگهبانی کنند و در روز به کار بپردازند.»
\v 23 پس من و برادران و خادمانم و نگهبانانی که از پی من می‌آمدند، هیچ‌یک جامه از تن به در نمی‌کردیم؛ و هر کس با سلاح خود به آب می‌رفت.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و اما جمعی از مردان با زنانشان فریادی عظیم بر ضد برادران یهودی‌شان برآوردند.
\v 2 برخی از ایشان می‌گفتند: «شمار ما و پسران و دخترانمان بسیار است. بیایید غَله فراهم آوریم تا بخوریم و زنده بمانیم.»
\v 3 دیگران می‌گفتند: «مزارع و تاکستانها و خانه‌هایمان را گرو می‌گذاریم تا در قحطی غَله فراهم کنیم.»
\v 4 برخی دیگر می‌گفتند: «ما قرض گرفته‌ایم تا مالیات مزارع و تاکستانهایمان را به پادشاه بپردازیم.
\v 5 هرچند ما و برادرانمان از یک گوشت و خونیم و فرزندان ما نیز مانند فرزندان ایشانند، از ناچاری پسران و دخترانمان را به بندگی می‌سپاریم، و برخی از دخترانمان هم‌اکنون به کنیزی گرفتار آمده‌اند، و از ما کاری ساخته نیست، زیرا مزارع و تاکستانهایمان از آن دیگران است.»
\v 6 چون فریاد ایشان و این سخنان را شنیدم، بسیار خشمگین شدم،
\v 7 و پس از آنکه موضوع را در فکر خود بررسی کردم، بر نُجبا و صاحبمنصبان ادعا وارد آورده، بدیشان گفتم: «هر یک از شما از برادر خویش ربا می‌گیرید!» پس جمعی بزرگ بر ضد ایشان گرد آورده،
\v 8 بدیشان گفتم: «ما تا حد امکان برادران یهودی‌مان را که به قومها فروخته شده بودند، بازخرید کرده‌ایم؛ لیکن شما حتی برادرانتان را می‌فروشید تا به ما بازفروش شوند!» آنها خاموش ماندند و پاسخی نداشتند.
\v 9 پس گفتم: «کاری که می‌کنید خوب نیست. آیا نمی‌باید در ترس خدایمان سلوک کنید تا از ملامت قومهایی که دشمن مایند به دور مانید؟
\v 10 من و برادران و افرادم به مردم پول و غَله قرض می‌دهیم؛ اما بیایید از رباخواری دست برکشیم.
\v 11 تمنا دارم همین امروز مزارع و تاکستانها و باغهای زیتون و خانه‌هایشان را بدیشان بازگردانید، و نیز درصدی از پول و غَله و شراب و روغن را که از ایشان به نزول گرفته‌اید.»
\v 12 پاسخ دادند: «باز خواهیم گردانید، و چیزی از ایشان مطالبه نخواهیم کرد؛ موافق سخنان تو به عمل خواهیم آورد.» آنگاه کاهنان را فرا خواندم و ایشان را سوگند دادم تا بر طبق این قول عمل کنند.
\v 13 نیز دامن ردایم را تکانده، گفتم: «باشد که خدا هر کس را که به قولش عمل نکند، از خانه و کسب و کارش چنین بتکاند. باشد که چنین تکانده و خالی شود!» تمامی جماعت آمین گفتند و خداوند را ستایش کردند. و قوم به قول خویش عمل نمودند.
\v 14 افزون بر این، از روزی که به ولایتِ سرزمین یهودا برگماشته شدم، یعنی از سال بیستم تا سال سی و دوّم اردشیر شاه، که دوازده سال می‌شود، نه من و نه برادرانم از سهمیۀ طعام والیگری، نخوردیم.
\v 15 اما والیان قبلی که پیش از من بودند، بار سنگینی بر دوش مردم می‌نهادند و علاوه بر چهل مثقال
\v 16 بلکه نیروی خود را صرف کار بر این حصار کردم. ما هیچ مزرعه‌ای نخریدیم، و خادمانم نیز جملگی آنجا برای کار گرد آمدند.
\v 17 افزون بر این، یکصد و پنجاه تن از یهودیان و صاحبمنصبان، سوای افرادی که از میان قومهای اطراف نزد ما می‌آمدند، بر سفرۀ من می‌نشستند.
\v 18 آنچه هر روز برای من
\v 19 ای خدای من، به سبب هرآنچه برای این قوم کرده‌ام، مرا به نیکویی یاد کن.
\s5
\c 6
\p
\v 1 چون سَنبَلَط و طوبیا و جِشِمِ عَرَب و دیگر دشمنان ما شنیدند که حصار را بنا کرده‌ام و هیچ شکافی در آن باقی نمانده است، هرچند هنوز درها را در دروازه‌ها بر پا نداشته بودم،
\v 2 سَنبَلَط و جِشِم برایم پیغام فرستادند که: «بیا تا در حاکِفیریم،
\v 3 پس قاصدان نزد ایشان فرستاده، گفتم: «من به کاری بزرگ مشغولم و نمی‌توانم فرود آیم. چرا کار حینی که آن را ترک کرده نزدتان فرود آیم، متوقف شود؟»
\v 4 ایشان چهار بار این پیغام را برایم فرستادند و من هر بار همین پاسخ را بدیشان دادم.
\v 5 سَنبَلَط برای پنجمین بار خادمش را با همان پیغام نزد من فرستاد و او نامه‌ای سرگشاده به دست داشت
\v 6 که در آن نوشته شده بود: «در میان قومها گفته می‌شود، و جِشِم
\v 7 و انبیایی را نیز برگماشته‌ای تا در اورشلیم دربارۀ تو اعلام کرده، بگویند: ”در یهودا پادشاهی هست!“ حال این خبر به گوش پادشاه خواهد رسید؛ پس بیا تا با هم مشورت کنیم.»
\v 8 پس برای او پیغام فرستاده، گفتم: «چنین چیزهایی که تو می‌گویی واقع نشده است، بلکه آنها را از فکر خود ابداع کرده‌ای.»
\v 9 زیرا آنان جملگی قصد ترسانیدن ما داشتند و می‌گفتند: «دستهای ایشان سست خواهد شد و کار به انجام نخواهد رسید.» پس حال خدایا،
\v 10 روزی به خانۀ شِمَعیا، پسر دِلایا، پسر مِهیطَبئیل، رفتم که در بر خویشتن بسته بود. مرا گفت: «بیا تا در خانۀ خدا، درون معبد، با یکدیگر دیدار کنیم، و درهای معبد را ببندیم، چراکه برای کشتن تو می‌آیند. آری، شبانگاهان برای کشتن تو می‌آیند.»
\v 11 گفتم: «آیا مردی همچون من بگریزد؟ یا کسی همچون من به درون معبد برود تا زنده بماند؟ نخواهم رفت.»
\v 12 پس دریافتم که خدا او را نفرستاده بود، بلکه از آنجا که طوبیا و سَنبَلَط اجیرش کرده بودند، آن‌گونه بر ضد من نبوّت می‌کرد.
\v 13 او بدین منظور اجیر شده بود که من بترسم و با انجام این کار گناه ورزم، و ایشان بتوانند مرا بدنام کرده، رسوا سازند.
\v 14 ای خدای من، طوبیا و سَنبَلَط را به سبب این اعمالشان به یاد دار، و نیز نوعَدیای نبیه و دیگر انبیایی را که می‌خواهند مرا بترسانند.
\v 15 پس حصار در روز بیست و پنجم از ماه ایلول، در پنجاه و دو روز تکمیل شد.
\v 16 چون همۀ دشمنان ما این را شنیدند و تمام اقوام همسایه این را دیدند،
\v 17 همچنین در آن روزها بزرگان یهودا، نامه‌های بسیار برای طوبیا می‌فرستادند و نامه‌های طوبیا بدیشان می‌رسید،
\v 18 چراکه بسیاری در یهودا با او به سوگند بیعت کرده بودند، زیرا او داماد شِکَنیا پسر آرَح بود، و پسرش یِهوحانان نیز دختر مِشُلّام پسر بِرِکیا را به زنی گرفته بود.
\v 19 آنها از اعمال نیکوی او در حضور من می‌گفتند و سخنان مرا به او می‌رساندند. اما طوبیا نامه‌ها می‌فرستاد تا مرا بترساند.
\s5
\c 7
\p
\v 1 چون حصار بنا شد و در‌هایش را بر پا داشتم، و نگهبانان، سرایندگان و لاویان تعیین شدند،
\v 2 ادارۀ امور اورشلیم را به برادرم حَنانی، و حَنَنیا فرماندۀ اَرگ، سپردم زیرا مردی بود امین و خداترس‌تر از بیشتر مردم.
\v 3 آنگاه ایشان را گفتم: «دروازه‌های اورشلیم نباید تا پیش از گرم شدن آفتاب گشوده شود. تا زمانی که نگهبانان پاس می‌دهند، باید درها را بسته نگاه داشته، قفل کنند. همچنین از ساکنان اورشلیم نگهبانان تعیین کنید تا برخی بر جایگاه خود و برخی در مقابل خانۀ خویش پاس دهند.»
\v 4 شهر وسیع و بزرگ بود ولی ساکنان آن اندک بودند و خانه‌ها هنوز بنا نشده بود.
\v 5 پس خدایم این را در دل من نهاد که نُجبا و صاحبمنصبان و مردم را گرد آورم تا بر طبق نسب‌نامه‌هایشان نامنویسی شوند. و نسب‌نامۀ نخستین بازگشتگان را یافتم که در آن چنین نوشته شده بود:
\v 6 اینانند اهل ولایت که از میان تبعیدیانی که نبوکدنصر، پادشاه بابِل، به اسارت برده بود، برآمدند. آنان به اورشلیم و یهودا بازگشته، هر یک به شهر خویش رفتند.
\v 7 ایشان همراه زروبابِل، یِشوعَ، نِحِمیا، عَزَریا، رَعَمیا، نَحَمانی، مُردِخای، بِلشان، مِسفارِت، بِغوای، نِخوم و بَعَنا آمدند.
\v 8 پسران فَرعوش، ۲۱۷۲.
\v 9 پسران شِفَطیا، ۳۷۲.
\v 10 پسران آرَح، ۶۵۲.
\v 11 پسران فَحَت‌موآب، یعنی پسران یِشوعَ و یوآب، ۲۸۱۸ نفر.
\v 12 پسران عیلام، ۱۲۵۴.
\v 13 پسران زَتّو، ۸۴۵.
\v 14 پسران زَکّای، ۷۶۰.
\v 15 پسران بِنّوی، ۶۴۸.
\v 16 پسران بِبای، ۶۲۸.
\v 17 پسران عَزجَد، ۲۳۲۲.
\v 18 پسران اَدونیقام، ۶۶۷.
\v 19 پسران بِغوای، ۲۰۶۷.
\v 20 پسران عادین، ۶۵۵.
\v 21 پسران آطیر، از خاندان حِزِقیا، ۹۸.
\v 22 پسران حاشوم، ۳۲۸.
\v 23 پسران بیصای، ۳۲۴.
\v 24 پسران حاریف، ۱۱۲.
\v 25 پسران جِبعون، ۹۵.
\v 26 مردان بِیت‌لِحِم و نِطوفَه، ۱۸۸.
\v 27 مردان عَناتوت، ۱۲۸.
\v 28 مردان بِیت‌عَزمَوِت، ۴۲.
\v 29 مردان قَریه‌یِعاریم و کِفیرَه و بِئیروت، ۷۴۳.
\v 30 مردان رامَه و جِبَع، ۶۲۱.
\v 31 مردان مِکماس، ۱۲۲.
\v 32 مردان بِیت‌ئیل و عای، ۱۲۳.
\v 33 مردان نِبوی دیگر، ۵۲.
\v 34 پسران عیلامِ دیگر، ۱۲۵۴.
\v 35 پسران حاریم، ۳۲۰.
\v 36 پسران اَریحا، ۳۴۵.
\v 37 پسران لود و حادید و اونو، ۷۲۱.
\v 38 پسران سِنائَه، ۳۹۳۰.
\v 39 کاهنان: پسران یِدَعیا، از خاندان یِشوعَ، ۹۷۳.
\v 40 پسران اِمّیر، ۱۰۵۲.
\v 41 پسران فَشحور، ۱۲۴۷.
\v 42 پسران حاریم، ۱۰۱۷.
\v 43 لاویان: پسران یِشوعَ، از خاندان قَدمیئیل و از خاندان هودوا، ۷۴.
\v 44 سرایندگان: پسران آساف، ۱۴۸.
\v 45 نگهبانان: پسران شَلّوم، پسران آطیر، پسران طَلمون، پسران عَقّوب، پسران حَطیطا و پسران شوبای، ۱۳۸.
\v 46 خادمان معبد: پسران صیحا، پسران حَسوفا، پسران طَبّاعوت،
\v 47 پسران قیروس، پسران سیعا، پسران فادون،
\v 48 پسران لِبانَه، پسران خَجابَه، پسران شَلمای،
\v 49 پسران حانان، پسران جِدّیل، پسران جاحَر،
\v 50 پسران رِآیا، پسران رِصین، پسران نِقودا،
\v 51 پسران جَزّام، پسران عُزَّه، پسران فاسیَح،
\v 52 پسران بیسای، پسران مِعونیم، پسران نِفوشِسیم،
\v 53 پسران بَقبوق، پسران حَقوفا، پسران حَرحور،
\v 54 پسران بَصلیت، پسران مِحیدا، پسران حَرشا،
\v 55 پسران بَرقوس، پسران سیسِرا، پسران تامَح،
\v 56 پسران نِصیَح، پسران حَطیفا.
\v 57 پسران خادمان سلیمان: پسران سوطای، پسران سوفِرِت، پسران فِریدا،
\v 58 پسران یَعَلا، پسران دَرقون، پسران جِدّیل،
\v 59 پسران شِفَطیا، پسران حَطّیل، پسران فوخِرِه‌حَظِبائیم و پسران آمون.
\v 60 شمار خادمان معبد و پسران خادمان سلیمان بر روی هم ۳۹۲ بود.
\v 61 اینانند کسانی که از شهرهای تِل‌مِلَح و تِل‌حَرشا و کِروب و اَدّون و اِمّیر برآمدند، اما نمی‌توانستند نشان دهند که خاندان و دودمانشان از اسرائیلند:
\v 62 پسران دِلایا و پسران طوبیا و پسران نِقودا، ۶۴۲.
\v 63 از کاهنان: پسران حَبایا، پسران هَقّوص و پسران بَرزِلّایی، که یکی از دختران بَرزِلّایی جِلعادی را به زنی گرفت، و به نام ایشان نامیده شد.
\v 64 اینان نامهای خود را در میان کسانی که در نسب‌نامه‌ها ثبت شده بودند جستجو کردند، اما نیافتند، از این رو به سبب نداشتن شرایط لازم از کهانت محروم شدند.
\v 65 پس فرماندار به ایشان گفت تا کاهنی دارای اوریم و تُمّیم
\v 66 شمار تمامی جماعت بر روی هم ۴۲۳۶۰ تن بود،
\v 67 سوای غلامان و کنیزان ایشان که شمار آنها ۷۳۳۷ تن بود. آنان ۲۴۵ سرایندۀ مرد و زن نیز داشتند.
\v 68 شمار اسبان ایشان ۷۳۶، قاطرانشان ۲۴۵،
\v 69 شترانشان ۴۳۵ و الاغانشان ۶۷۲۰ بود.
\v 70 برخی از سران خاندانها به جهت انجام کار هدیه دادند. فرماندار ۱۰۰۰ دِرهَمِ
\v 71 برخی از سران خاندانها ۲۰۰۰۰ دِرهَمِ طلا و ۲۲۰۰ مینای
\v 72 و آنچه مابقی قوم اهدا کردند ۲۰۰۰۰ دِرهَمِ طلا، ۲۰۰۰ مینای نقره و ۶۷ دست پیراهن کهانت بود.
\v 73 پس کاهنان و لاویان و نگهبانان دروازه و سرایندگان و برخی از مردم و خادمان معبد و تمامی اسرائیل در شهرهایشان سکونت گزیدند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه تمامی قوم همچون یک تن در میدانِ مقابل دروازۀ آب گرد آمدند. آنان به عِزرای کاتب گفتند که کتاب شریعت موسی را که خداوند به اسرائیل امر فرموده بود، بیاورد.
\v 2 پس در نخستین روز از ماه هفتم، عِزرای کاهن تورات را به حضور جماعتی از مردان و زنان و همۀ کسانی که می‌توانستند آنچه را می‌شنوند درک کنند، بیاورْد.
\v 3 او از سپیده‌دم تا نیمروز، در حالی که روی به سوی میدانِ مقابل دروازۀ آب داشت، آن را در حضور مردان و زنان و تمامی کسانی که می‌توانستند درک کنند، قرائت کرد. و تمامی قوم به کتاب تورات گوش فرا دادند.
\v 4 عِزرای کاتب بر منبر چوبینی که برای همین کار ساخته شده بود، بایستاد. کنار او، بر جانب راستش مَتّیتیا، شِمَع، عَنایا، اوریا، حِلقیا و مَعَسیا، و بر جانب چپش فِدایاه، میشائیل، مَلکیا، حاشوم، حَشبَدّانَه، زکریا و مِشُلّام ایستاده بودند.
\v 5 آنگاه عِزرا کتاب را در برابر چشمان تمامی قوم گشود، زیرا بالاتر از همۀ مردم بود. و چون آن را گشود، همۀ مردم ایستادند.
\v 6 عِزرا، یهوه خدای عظیم را متبارک خواند و تمامی مردم با دستهایی برافراشته، در پاسخ گفتند: «آمین! آمین!» سپس خم شدند و روی بر زمین نهاده، خداوند را پرستش کردند.
\v 7 در همان حال که قوم بر جای خود ایستاده بودند، یِشوعَ، بانی، شِرِبیا، یامین، عَقّوب، شَبِتای، هودیا، مَعَسیا، قِلیطا، عَزَریا، یوزاباد، حانان و فِلایا، که از لاویان بودند، مردم را در درک تورات یاری می‌دادند.
\v 8 آنان از کتاب، یعنی از تورات خدا، می‌خواندند و آن را توضیح داده، مفهومش را بیان می‌کردند تا مردم آنچه را که قرائت می‌شد، دریابند.
\v 9 نِحِمیا، که فرماندار بود، و عِزرای کاهن و کاتب، و لاویانی که قوم را در درک تورات یاری می‌دادند، به تمامی مردم گفتند: «امروز برای یهوه خدای شما روزی مقدس است، پس ماتم و زاری مکنید.» زیرا تمامی قوم به هنگام شنیدن کلمات تورات، می‌گریستند.
\v 10 آنگاه نِحِمیا
\v 11 لاویان همۀ مردم را آرام کرده، می‌گفتند: «خاموش باشید، زیرا امروز روزی مقدس است؛ اندوهگین مباشید.»
\v 12 پس تمامی قوم رفتند تا بخورند و بیاشامند و سهم‌ها بفرستند و شادی عظیم کنند، زیرا کلامی را که بدیشان بیان شده بود درک کردند.
\v 13 در روز دوّم، سران خاندانهای تمامی قوم همراه با کاهنان و لاویان نزد عِزرای کاتب گرد آمدند تا کلمات تورات را فرا گیرند.
\v 14 آنان به این نوشته در تورات برخوردند که خداوند به واسطۀ موسی فرمان داده بود که بنی‌اسرائیل باید در عیدِ ماه هفتم، در آلاچیقها ساکن شوند،
\v 15 و اینکه باید در همۀ شهرهای خویش و در اورشلیم اعلان کنند و ندا در داده، بگویند: «به تپه‌ها بیرون رفته، شاخه‌های زیتون و شاخه‌های زیتون وحشی و شاخه‌های آس و شاخه‌های نخل و شاخه‌های درختان پربرگ با خود بیاورید و با آنها، بنا بر آنچه نوشته شده است، آلاچیق بسازید.»
\v 16 پس مردم بیرون رفته، آنها را آوردند و هر یک بر بامِ خانۀ خویش و در حیاط خود و در صحنهای خانۀ خدا و در میدانِ کنار دروازۀ آب و میدان کنارِ دروازۀ اِفرایِم، برای خویشتن آلاچیقها ساختند.
\v 17 تمامی جماعتی که از اسارت بازگشته بودند، آلاچیقها ساخته، در آنها ساکن شدند، زیرا از روزگار یوشَع پسر نون تا آن روز، بنی‌اسرائیل چنین نکرده بودند. پس شادی بس عظیمی رخ نمود.
\v 18 عِزرا
\s5
\c 9
\p
\v 1 در روز بیست و چهارم همان ماه، بنی‌اسرائیل روزه‌دار و پلاس در بر و خاک بر سر گرد آمدند.
\v 2 آنگاه کسانی که اصل و نسَبشان اسرائیلی بود خویشتن را از تمامی بیگانگان جدا کرده، بر پا ایستادند و به گناهان خود و به تقصیرات پدرانشان اعتراف کردند.
\v 3 آنان در جای خود ایستاده، یک چهارمِ روز از کتاب تورات یهوه خدای خود خواندند و یک چهارم دیگر به گناهانشان اعتراف کردند و یهوه خدای خویش را پرستش نمودند.
\v 4 یِشوعَ و بانی و قَدمیئیل و شِبَنیا و بونّی و شِرِبیا و بانی و کِنانی بر منبر لاویان ایستادند و نزد یهوه خدای خویش فریاد برآوردند.
\v 5 آنگاه لاویان، یعنی یِشوعَ و قَدمیئیل و بانی و حَشَبنیا و شِرِبیا و هودیا و شِبَنیا و فِتَحیا گفتند: «برخیزید و یهوه خدایتان را که از ازل تا ابد هست، متبارک بخوانید.
\v 6 تویی تنها خداوند.
\v 7 تویی یهوه خدا که اَبرام را برگزیده، از اورِ کَلدانیان بیرون آوردی و او را ابراهیم نامیدی.
\v 8 تو دل او را به حضور خود امین یافته، با وی عهد بستی که زمین کنعانیان و حیتّیان و اَموریان و فِرِزّیان و یِبوسیان و جِرجاشیان را به او ارزانی داشته، به نسل او بدهی. و تو به وعدۀ خویش وفا کردی، چراکه عادلی.
\v 9 «تو مصیبت پدران ما را در مصر دیدی و فریادشان را نزد دریای سرخ شنیدی.
\v 10 تو آیات و معجزات بر ضد فرعون و همۀ خادمانش و تمامی مردم سرزمینش به ظهور آوردی، زیرا می‌دانستی با پدران ما متکبرانه عمل نمودند. تو برای خود آوازه‌ای به هم رساندی که تا به امروز پا برجاست.
\v 11 دریا را پیش روی ایشان شکافتی به گونه‌ای که از میان آن بر خشکی عبور کردند، و تعقیب‌کنندگانِ ایشان را همچون سنگی در میان آبهای زورآور، به ژرفاها درافکندی.
\v 12 آنان را در روز با ستون ابر، و در شب با ستون آتش، رهبری کردی تا راهی را که می‌بایست بروند، بر آنها روشن سازی.
\v 13 بر کوه سینا فرود آمده، از آسمان با ایشان سخن گفتی و قوانین درست، شرایعِ بر حق، و فرایض و فرمانهای نیکو بدیشان دادی،
\v 14 و شَبّاتِ مقدس خویش را به آنان شناسانیدی، و به دست خادمت موسی فرامین و فرایض و شرایع بدیشان امر فرمودی.
\v 15 برای رفع گرسنگی، از آسمان بدیشان نان دادی، و برای رفع تشنگی، از صخره برایشان آب بیرون آوردی، و بدیشان گفتی به زمینی که سوگند خوردی تا بدیشان ببخشی، داخل شده، آن را به تصرف آورند.
\v 16 «لیکن آنان، یعنی پدران ما، متکبرانه رفتار کردند و گردن خویش سخت ساخته، از فرمانهای تو اطاعت نکردند.
\v 17 از گوش فرا دادن ابا نمودند و کارهای عجیبی را که در میانشان به عمل آوردی، به یاد نیاوردند، بلکه گردن خویش را سخت ساختند و رهبری برگماشتند تا به بندگی خویش در مصر بازگردند. اما تو خدایی آمرزنده، فیاض و رحیم، و دیرخشم و آکنده از محبتی؛ از این رو ایشان را ترک نگفتی.
\v 18 حتی آن هنگام که برای خود گوسالۀ ریخته‌شده ساختند، و گفتند: ”این است خدای تو که تو را از مصر بیرون آورد،“ و یا مرتکب اعمال قبیح شدند،
\v 19 تو به سبب رحمت عظیم خود، ایشان را در بیابان وانگذاشتی. ستون ابر در روز از فراز ایشان دور نشد بلکه ایشان را در مسیرشان رهبری نمود، و نه ستون آتش در شب، تا راهی را که می‌بایست بروند، بر آنها روشن سازد.
\v 20 و روح نیکوی خود را برای تعلیم ایشان عطا فرمودی. و مَنّای خود را از دهانشان بازنداشتی، و برای رفع تشنگی، بدیشان آب دادی.
\v 21 چهل سال در بیابان برای ایشان تدارک دیدی، که به چیزی محتاج نشدند؛ جامه‌هایشان مندرس نشد و پاهایشان وَرَم نکرد.
\v 22 «تو ممالک و قومها را بدیشان بخشیدی و هر گوشه از زمین را میانشان تقسیم کردی. ایشان سرزمین سیحون، پادشاه حِشبون، و سرزمین عوج، پادشاه باشان را متصرف شدند.
\v 23 تو فرزندان ایشان را همچون ستارگان آسمان بی‌شمار گردانیدی و آنان را به سرزمینی درآوردی که به پدرانشان گفتی بدان داخل شده، آن را متصرف گردند.
\v 24 پس فرزندان ایشان داخل شده، آن سرزمین را به تصرف درآوردند، و تو کنعانیان را که ساکنان آنجا بودند، به حضور ایشان مغلوب ساختی، و آنان را همراه با پادشاهان و اقوام زمین به دست ایشان تسلیم کردی تا هر طور که می‌پسندند با ایشان رفتار کنند.
\v 25 آنان شهرهای حصاردار و زمینهای حاصلخیز را به تصرف درآورده، خانه‌های آکنده از نفایس و چاههای از پیش کنده شده و تاکستانها و باغهای زیتون و درختان میوه‌دار بی‌شمار را تصاحب کردند. سیر خوردند و فربه شدند و از احسان عظیم تو بهره‌مند گردیدند.
\v 26 «با این همه، ایشان نافرمان شدند و بر تو عِصیان ورزیده، شریعت تو را پشت سر خود افکندند. انبیای تو را که به ایشان هشدار می‌دادند تا به سوی تو بازگشت کنند، کشتند و اعمال قبیح مرتکب شدند.
\v 27 پس ایشان را به دست دشمنانشان سپردی که بر ایشان ستم روا داشتند. اما در ایام ستمدیدگی خود نزد تو فریاد برآوردند و از آسمان ایشان را شنیده، بر حسب رحمت عظیم خود نجات‌دهندگان بدیشان بخشیدی که ایشان را از دست دشمنانشان رهایی دادند.
\v 28 اما پس از آنکه آسایش یافتند، دیگر بار در حضورت شرارت ورزیدند، و تو ایشان را به دست دشمنانشان واگذاشتی تا بر آنان حکم برانند. اما چون بار دیگر نزد تو فریاد بر‌آوردند، از آسمان شنیدی و بر حسب رحمت خود بارها ایشان را رهانیدی.
\v 29 و بدیشان هشدار دادی تا ایشان را به شریعت خویش بازگردانی، اما ایشان متکبرانه رفتار کرده، به فرمانهای تو گوش فرا ندادند و بر احکام تو که هر که آنها را به جای آرد از آنها زنده می‌ماند، خطا ورزیدند، و خیره‌سری کرده، گردنهای خویش را سخت ساختند و اطاعت نکردند.
\v 30 سالهای بسیار با ایشان مدارا کردی و به روح خویش به واسطۀ انبیای خود بدیشان هشدار دادی، اما گوش فرا ندادند. پس آنان را به دست قومهای ممالک تسلیم نمودی.
\v 31 اما به رحمت عظیمت ایشان را به‌کل نابود نکردی و وا نگذاشتی، زیرا خدایی فیاض و رحیمی.
\v 32 «پس اکنون ای خدای ما، ای خدای عظیم و قادر و مَهیب، که در عهد و محبت خویش پایداری، تمامی این مصیبت که از روزگار پادشاهان آشور تا به امروز بر ما و بر پادشاهان و سروران و کاهنان و انبیا و پدران ما و بر تمامی قوم تو رفته است، در نظرت ناچیز نیاید.
\v 33 تو در هرآنچه بر سر ما آمده است، عادل بوده‌ای، چراکه با وفاداری عمل کرده‌ای، حال آنکه ما شرارت ورزیده‌ایم.
\v 34 پادشاهان و سروران و کاهنان و پدران ما شریعت تو را به جا نیاوردند و به فرمانها، و شهاداتی که علیه ایشان دادی، اعتنا نکردند.
\v 35 حتی در مملکت خودشان، و در بهره‌مندی از احسان عظیمی که بدیشان کردی، و در سرزمین وسیع و برومندی که پیش روی ایشان نهادی، تو را عبادت نکردند و از اعمال شرارت‌بارشان برنگشتند.
\v 36 «اینک امروز ما غلام هستیم؛ اینک در سرزمینی که به پدرانمان بخشیدی تا از میوه و دیگر نعمتهای آن بخوریم، بندگی می‌کنیم.
\v 37 زمین ما محصول فراوان خود را برای پادشاهانی می‌آورَد که به سبب گناهان ما بر ما مسلط گردانیده‌ای. ایشان هر طور که می‌پسندند بر بدنها و بر چارپایان ما حکم می‌رانند، و ما در مصیبتی عظیم گرفتار آمده‌ایم.
\v 38 «به سبب این همه، پیمانی استوار بسته آن را می‌نویسیم، و سروران و لاویان و کاهنان ما مهر خود را بر آن می‌زنند.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 اینانند کسانی که مُهر خود را بر پیمان زدند:
\v 2 سِرایا، عَزَریا، اِرمیا،
\v 3 فَشحور، اَمَریا، مَلکیا،
\v 4 حَطّوش، شِبَنیا، مَلّوک،
\v 5 حاریم، مِرِموت، عوبَدیا،
\v 6 دانیال، جِنِتون، باروک،
\v 7 مِشولّام، اَبیّا، میامین،
\v 8 مَعَزیا، بِلجای و شِمَعیا. اینان کاهنان بودند.
\v 9 لاویان: یِشوعَ پسر اَزَنیا، بِنّوی از پسران حیناداد، و قَدمیئیل؛
\v 10 و برادران ایشان: شِبَنیا، هودیا، قِلیطا، فِلایا، حانان،
\v 11 میکا، رِحوب، حَشَبیا،
\v 12 زَکّور، شِرِبیا، شِبَنیا،
\v 13 هودیا، بانی و بِنینو.
\v 14 سران قوم: فَرعوش، فَحَت‌موآب، عیلام، زَتّو، بانی،
\v 15 بونّی، عَزجَد، بِبای،
\v 16 اَدونیا، بِغوای، عادین،
\v 17 عاطیر، حِزِقیا، عَزّور،
\v 18 هودیا، حاشوم، بیصای،
\v 19 حاریف، عَناتوت، نِبای،
\v 20 مَجفیعاش، مِشُلّام، حِزیر،
\v 21 مِشیزَبئیل، صادوق، یَدُّوَع،
\v 22 فِلَطیا، حانان، عَنایا،
\v 23 هوشع، حَنَنیا، حَشّوب،
\v 24 هَلّوحیش، فِلحا، شوبیق،
\v 25 رِحوم، حَشَبنا، مَعَسیا،
\v 26 اَخیّا، حانان، عَنان،
\v 27 مَلّوک، حاریم و بَعَنا.
\v 28 مابقی قوم، از کاهنان و لاویان و نگهبانان دروازه و سرایندگان و خادمان معبد تا همۀ کسانی که خویشتن را برای پیروی از شریعت خدا از اقوام ممالک جدا کرده‌اند، همراه با زنان و پسران و دخترانشان، یعنی همۀ صاحبان معرفت و فهم،
\v 29 به برادران و بزرگان خویش پیوسته، خویشتن را زیر لعنت و سوگند قرار می‌دهند تا بنا بر شریعت خدا که به دست موسی، خادم خدا، عطا شد، سلوک کنند و همۀ فرمانهای یهوه خداوندگار ما و قوانین و فرایض او را نگاه داشته، به جای آورند.
\v 30 «ما دخترانمان را به اقوام این سرزمین نخواهیم داد و دخترانشان را برای پسرانمان نخواهیم گرفت.
\v 31 و اگر اقوام این سرزمین در روز شَبّات کالا و یا هر گونه غَلّه برای فروش بیاورند، از ایشان چیزی در روز شَبّات یا هیچ روز مقدس دیگر نخواهیم خرید. و از محصول سال هفتم و مطالبۀ قرضها چشم می‌پوشیم.
\v 32 «نیز خود را مکلّف می‌سازیم که هر ساله ثُلثِ مثقال
\v 33 به جهت نان حضور، هدیۀ آردی دائمی و قربانی تمام‌سوز دائمی، هدایای روزهای شَبّات و ماهِ نو و اعیاد مقرر، و به جهت هدایای مقدّس و قربانیهای گناه به منظور انجام کفاره برای قوم اسرائیل، و به جهت تمامی کارهای خانۀ خدای ما.
\v 34 «ما کاهنان و لاویان و قوم، برای هدیۀ هیزم قرعه می‌افکنیم، تا آن را بر حسب خاندانهای خود، در اوقات مقرر سالانه، به خانۀ خدای خود بیاوریم تا بر مذبح یهوه خدای ما بنا بر آنچه در شریعت مکتوب است، سوخته شود.
\v 35 «همچنین خود را مکلّف می‌سازیم که نوبرهای محصول زمینمان و نوبرهای همۀ میوه‌های هر گونه درخت را، سال به سال، به خانۀ خداوند بیاوریم،
\v 36 و نخست‌زاده‌های پسران و احشام خود، یعنی نخست‌زاده‌های رمه و گلۀ خویش را نیز، بنا بر آنچه در شریعت مکتوب است، به خانۀ خدایمان بیاوریم، یعنی نزد کاهنانی که در خانۀ خدایمان خدمت می‌کنند.
\v 37 به‌علاوه، نوبر خمیر خود و هدایای خویش و میوۀ هر گونه درخت و شراب تازه و روغن را نزد کاهنان به انبارهای خانۀ خدایمان خواهیم آورد و ده‌یک محصول زمینمان را برای لاویان خواهیم آورد، زیرا لاویانند که ده‌یکها را در تمامی شهرهای محل کار ما دریافت می‌کنند.
\v 38 آنگاه که لاویان ده‌یکها را می‌گیرند، کاهنی از نسل هارون همراه ایشان باشد. لاویان ده‌یکِ ده‌یکها را به خانۀ خدای ما، به انبارهای خزانه بیاورند.
\v 39 زیرا بنی‌اسرائیل و بنی‌لاوی باید هدایای غَلّه و شراب تازه و روغن را به انبارها بیاورند، جایی که ظروف قُدس و کاهنانی که خدمت می‌کنند و نگهبانان دروازه و سرایندگان، آنجایند. ما به خانۀ خدایمان بی‌توجهی نخواهیم کرد.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس رهبران قوم در اورشلیم ساکن شدند و مابقی قوم قرعه افکندند تا از هر ده تن، یکی را برای سکونت به شهر مقدس اورشلیم بیاورند و نُه تن دیگر در شهرهای دیگر بمانند.
\v 2 و قوم همۀ کسانی را که مایل به زندگی در اورشلیم بودند، برکت دادند.
\v 3 اینانند سران ولایت که در اورشلیم مسکن گزیدند. اما سایر اسرائیلیان و کاهنان و لاویان و خادمان معبد و پسران خادمان سلیمان هر یک در مِلک شهر خود، در شهرهای یهودا ساکن شدند.
\v 4 در اورشلیم، برخی از بنی‌یهودا و بنی‌بِنیامین مسکن گزیدند:
\v 5 و مَعَسیا پسر باروک، پسر کُلحوزِه، پسر حَزایا، پسر عَدایا، پسر یویاریب، پسر زکریا، پسرِ یک شیلونی.
\v 6 تمامی بنی‌فِرِص که در اورشلیم ساکن شدند ۴۶۸ مرد دلاور بودند.
\v 7 از بنی‌بِنیامین: سَلّو پسر مِشُلّام، پسر یوعید، پسر فِدایاه، پسر قُلایا، پسر مَعَسیا، پسر ایتیئیل، پسر یِشَعیا،
\v 8 و برادرانش
\v 9 یوئیل پسرِ زِکْری ناظر ایشان بود، و یهودا پسر هَسِنواَه از مقام دوّم در نظارت بر شهر برخوردار بود.
\v 10 از کاهنان: یِدَعیا پسر یویاریب، یاکین،
\v 11 سِرایا پسر حِلقیا، پسر مِشُلّام، پسر صادوق، پسر مِرایوت، پسر اَخیطوب، سرپرست خانۀ خدا،
\v 12 و برادرانشان که کارهای خانه را انجام می‌دادند، ۸۲۲ تن؛ عَدایا پسر یِروحام، پسر فِلَلیا، پسر اَمصی، پسر زکریا، پسر فَشحور، پسر مَلکیا،
\v 13 و برادرانش که سران خاندانها بودند، ۲۴۲ تن؛ عَمَشسای پسر عَزَرئیل، پسر اَخزای، پسر مِشیلِموت، پسر اِمّیر
\v 14 و برادرانشان که جنگاورانی دلاور بودند، ۱۲۸ تن. زَبدیئیل پسر هَجِدولیم ناظر ایشان بود.
\v 15 از لاویان: شِمَعیا پسر حَشّوب، پسر عَزریقام، پسر حَشَبیا، پسر بونّی؛
\v 16 شَبِتای و یوزاباد، از سران لاویان، که بر کارهای خارج خانۀ خدا نظارت می‌کردند؛
\v 17 مَتَّنیا پسر میکا، پسر زَبْدی، پسر آساف، که رهبری بود که شکرگزاری را با دعا شروع می‌کرد؛ بَقبوقیا که در میان برادرانش دوّمین بود؛ و عَبدا پسر شَمّوعا، پسر جَلال، پسر یِدوتون.
\v 18 شمار لاویان در شهر مقدس بر روی هم ۲۸۴ تن بود.
\v 19 نگهبانان دروازه‌ها: عَقّوب، طَلمون و برادرانشان که نزد دروازه‌ها نگهبان بودند، ۱۷۲ تن.
\v 20 سایر اسرائیلیان و کاهنان و لاویان، هر یک در مِلک خویش، در همۀ شهرهای یهودا بودند.
\v 21 اما خادمان معبد در عوفِل می‌زیستند؛ صیحا و جِشفا مسئول خادمان معبد بودند.
\v 22 سرپرستی لاویان را در اورشلیم عُزّی پسر بانی، پسر حَشَبیا، پسر مَتَّنیا، پسر میکا، از پسران آساف بر عهده داشت. اینان سرایندگان مراسم نیایشی خانۀ خدا بودند.
\v 23 فرمانی از جانب پادشاه در خصوص ایشان بود که وظایف روزانۀ ایشان را تعیین می‌کرد.
\v 24 فِتَحیا پسر مِشیزَبئیل از نسل زِراح پسر یهودا، عامل پادشاه در تمامی امور مربوط به قوم بود.
\v 25 در خصوص روستاها و مزارع اطرافشان، برخی از مردم یهودا در قَریه‌اَربَع و توابعش، دیبون و توابعش، یِقَبصیئیل و روستاهایش،
\v 26 یِشوعَ، مولادَه، بِیت‌فالِط،
\v 27 حَصَرشوعال، بِئِرشِبَع و توابعش،
\v 28 صِقلَغ، مِکونَه و توابعش،
\v 29 عِین‌رِمّون، صُرعَه، یَرموت،
\v 30 زانواَخ، عَدُلّام و روستاهایشان، لاکیش و مزارعش، عَزیقَه و توابعش می‌زیستند. پس ایشان از بِئِرشِبَع تا وادی هِنّوم ساکن شدند.
\v 31 بنی‌بِنیامین نیز از جِبَع به آن طرف سکونت گزیدند، یعنی در مِکماش، عَیَّه، بِیت‌ئیل و توابعش،
\v 32 عَناتوت، نوب و عَنَنیا،
\v 33 حاصور، رامَه و جِتّایم،
\v 34 حادید، صِبوعیم و نِبالّاط،
\v 35 لود، اونو و درۀ صنعتگران.
\v 36 برخی از دسته‌های لاویان در یهودا، به بِنیامین تعلق داشتند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 اینانند کاهنان و لاویانی که همراه زروبابِل، پسر شِئَلتیئیل و یِشوعَ بازگشتند: سِرایا، اِرمیا، عِزرا،
\v 2 اَمَریا، مَلّوک، حَطّوش،
\v 3 شِکَنیا، رِحوم، مِرِموت،
\v 4 عِدّو، جِنِتوی، اَبیّا،
\v 5 میامین، مَعَدیا، بِلجَه،
\v 6 شِمَعیا، یویاریب، یِدَعیا،
\v 7 سَلّو، عاموق، حِلقیا و یِدَعیا. اینان در ایام یِشوعَ، رؤسای کاهنان و برادرانشان بودند.
\v 8 لاویان: یِشوعَ، بِنّوی، قَدمیئیل، شِرِبیا، یهودا و مَتَّنیا که همراه با برادرانش مسئول سرودهای شکرگزاری بود.
\v 9 برادرانشان، بَقبوقیا و عُنّی، هنگام مراسم، مقابل آنها می‌ایستادند.
\v 10 یِشوعَ پدر یِهویاقیم بود، یِهویاقیم پدر اِلیاشیب، اِلیاشیب پدر یویاداع،
\v 11 یویاداع پدر یوناتان و یوناتان پدر یَدُّوَع.
\v 12 در ایام یِهویاقیم، سران خاندانهای کاهنان از این قرار بودند: از خاندان سِرایا، مِرایا؛ از خاندان اِرمیا، حَنَنیا؛
\v 13 از خاندان عِزرا، مِشُلّام؛ از خاندان اَمَریا، یِهوحانان؛
\v 14 از خاندان مَلّوکی، یوناتان؛ از خاندان شِبَنیا، یوسف؛
\v 15 از خاندان حاریم، عَدنا؛ از خاندان مِرایوت، حِلقای؛
\v 16 از خاندان عِدّو، زکریا؛ از خاندان جِنِتون، مِشُلّام؛
\v 17 از خاندان اَبیّا، زِکْری؛ از خاندان مِنیامین و موعَدیا، فِلطای؛
\v 18 از خاندان بِلجَه، شَمّوعا؛ از خاندان شِمَعیا، یِهوناتان؛
\v 19 از خاندان یویاریب، مَتِنای؛ از خاندان یِدَعیا، عُزّی؛
\v 20 از خاندان سَلّای، قَلّای؛ از خاندان عاموق، عِبِر؛
\v 21 از خاندان حِلقیا، حَشَبیا؛ از خاندان یِدَعیا، نِتَنئیل.
\v 22 نامهای سران خاندانهای لاویان و کاهنان در ایام اِلیاشیب و یِهویاداع و یوحانان و یَدُّوَع، در سلطنت داریوش پارسی ثبت گردید.
\v 23 نامهای سران خاندانهای بنی‌لاوی تا ایام یوحانان پسر اِلیاشیب، در کتاب تواریخ ایام ثبت گردید.
\v 24 رؤسای لاویان: حَشَبیا، شِرِبیا، یِشوعَ پسر قَدمیئیل و برادرانشان که مقابل ایشان می‌ایستادند تا دسته برابر دسته، بنا به فرمان داوود، مرد خدا، ستایش و شکرگزاری کنند.
\v 25 مَتَّنیا، بَقبوقیا، عوبَدیا، مِشُلّام، طَلمون و عَقّوب نگهبانان بودند که نزد خزانه‌های دروازه‌ها پاس می‌دادند.
\v 26 آنان در ایام یِهویاقیم پسر یِشوَع، پسر یوصاداق، و در ایام نِحِمیای والی و عِزرای کاهن و کاتب، خدمت می‌کردند.
\v 27 هنگام وقف حصار اورشلیم، لاویان را از همۀ مکانهایشان جُستند و ایشان را به اورشلیم آوردند تا با شادمانی و شکرگزاری و سرود، با نوای دف و چنگ و بربط حصار را وقف نمایند.
\v 28 سرایندگان نیز از نواحی اطراف اورشلیم و از روستاهای نِطوفاتیان گرد آمدند،
\v 29 و نیز از بِیت‌جِلجال، از مزارع جِبَع و عزمَوِت، زیرا سرایندگان روستاهایی در اطراف اورشلیم برای خود ساخته بودند.
\v 30 کاهنان و لاویان خویشتن را تطهیر کردند، و سپس به تطهیر قوم و دروازه‌ها و حصار پرداختند.
\v 31 پس من رؤسای یهودا را بر فراز حصار آوردم و دو دستۀ بزرگ ستایشگران تعیین کردم. دسته اوّل بر فراز حصار به جانب جنوب تا دروازۀ خاکروبه پیش می‌رفتند،
\v 32 و در پی ایشان هوشَعیا و نیمی از رؤسای یهودا
\v 33 همراه با عَزَریا و عِزرا و مِشُلّام
\v 34 و یهودا و بِنیامین و شِمَعیا و اِرمیا
\v 35 و نیز تنی چند از کاهنان با کَرِناهایشان: زکریا پسر یوناتان، پسر شِمَعیا، پسر مَتَّنیا، پسر میکایا، پسر زَکّور، پسر آساف،
\v 36 و برادرانش شِمَعیا، عَزَرئیل، مِلَلای، جِلَلای و مَعای و نِتَنئیل و یهودا و حَنانی، که آلات موسیقی داوود مرد خدا را با خود داشتند. و عِزرای کاتب پیشاپیش آنان می‌رفت.
\v 37 آنان نزد دروازۀ چشمه، مستقیم از پله‌های شهر داوود در محل صعود حصار بالا رفتند. آنان از خانۀ داوود گذشته، به سوی دروازۀ آب به جانب مشرق رفتند.
\v 38 دستۀ دوّم که شکرگزاری می‌کردند، به جانب شمال رفتند. و من از پی ایشان همراه با نیمی از مردم، بر فراز حصار، از برج تنورها گذشته تا حصار عریض رفتیم.
\v 39 و پس از پشت سر گذاشتن دروازۀ اِفرایِم و دروازۀ کُهنه و دروازۀ ماهی و برجِ حَنَنئیل و برجِ صد، تا دروازۀ گوسفند پیش رفتیم. ایشان نزد دروازۀ نگهبان توقف کردند.
\v 40 سپس آن دو دستۀ شکرگزاری‌کنندگان، در خانۀ خدا ایستادند، و من و نیمی از صاحبمنصبان نیز
\v 41 همراه با کاهنان یعنی اِلیاقیم، مَعَسیا، مِنیامین، میکایا، اِلیوعینای، زکریا و حَنَنیا با کَرِناهایشان،
\v 42 و همچنین مَعَسیا، شِمَعیا، اِلعازار، عُزّی، یِهوحانان، مَلکیا، عیلام و عِزِر، چنین کردیم. سرایندگان به رهبری یِزرَحیا بانگ برآوردند.
\v 43 در آن روز قربانیهای بزرگ تقدیم کردند و شادی نمودند، زیرا خدا بدیشان شادمانی عظیم بخشیده بود. زنان و کودکان نیز شادمان بودند. پس شادمانی اورشلیم از دوردستها شنیده شد.
\v 44 در آن روز مردان بر حجره‌ها به جهت نفایس، هدایا و نوبرها و ده‌یکها نصب شدند تا بنا بر شریعت، سهم کاهنان و لاویان را از مزارع اطراف شهرها در آنها گرد آورند، زیرا مردمان یهودا به سبب کاهنان و لاویانی که خدمت می‌کردند، شادمان بودند.
\v 45 ایشان همراه با سرایندگان و نگهبانان دروازه‌ها وظیفۀ محوله از سوی خدای خویش و وظیفۀ تطهیر را بنا به فرمان داوود و پسرش سلیمان به جا می‌آوردند.
\v 46 زیرا از دیرباز، یعنی از زمان داوود و آساف، رهبران سرایندگان به جهت رهبری سرودهای ستایش و سپاس خدا وجود داشت.
\v 47 پس در ایام زروبابِل و نِحِمیا، تمامی اسرائیل سهمیۀ روزانه برای سرایندگان و نگهبانان دروازه‌ها می‌دادند. آنان سهمی نیز به لاویان اختصاص می‌دادند، و لاویان نیز سهمی به پسران هارون.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در آن روز، کتاب موسی را به گوش قوم قرائت کردند و در آن نوشته‌ای یافت شد که هیچ عَمّونی یا موآبی هرگز نباید به جماعت خدا درآید،
\v 2 زیرا ایشان از بنی‌اسرائیل با نان و آب استقبال نکردند، بلکه بَلعام را بر ضد ایشان اجیر نمودند تا ایشان را لعن کند. اما خدای ما آن لعنت را به برکت تبدیل کرد.
\v 3 چون قوم این حکم شریعت را شنیدند، تمامی کسانی را که از تبار مخلوط بودند، از اسرائیل جدا کردند.
\v 4 پیش از این، اِلیاشیبِ کاهن که از نزدیکان طوبیا بود، بر انبارهای خانۀ خدای ما برگماشته شده بود.
\v 5 او انباری بزرگ برای طوبیا مهیا ساخته بود که پیشتر، هدایای آردی و کُندُر و ظروف، و نیز ده‌یکِ غَله و شرابِ تازه و روغن را که برای لاویان و سرایندگان و نگهبانانِ دروازه‌ها مقرر شده بود، در آن می‌نهادند، و نیز هدایای متعلق به کاهنان را.
\v 6 اما در این مدت، من در اورشلیم نبودم، زیرا در سی و دوّمین سال اردشیر، پادشاه بابِل، نزد پادشاه رفته بودم. پس از چندی از پادشاه رخصت خواستم،
\v 7 و به اورشلیم بازآمدم. آنجا از عمل زشتی که اِلیاشیب برای طوبیا انجام داده بود، یعنی اینکه حجره‌ای برایش در صحن خانۀ خدا مهیا ساخته بود، آگاه شدم.
\v 8 این در نظرم بسیار ناپسند آمد و تمامی اسباب خانۀ طوبیا را از انبار بیرون ریختم.
\v 9 پس به دستور من انبارها را تطهیر کردند، و من ظروف خانۀ خدا را همراه با هدایای آردی و کُندُر بدان‌جا برگرداندم.
\v 10 نیز آگاه شدم که سهمیۀ لاویان بدیشان داده نشده بود، و از همین رو لاویان و سرایندگانی که عهده‌دار خدمت بودند، هر یک به مزارع خویش کناره جُسته بودند.
\v 11 پس با صاحبمنصبان مشاجره کرده، گفتم: «چرا خانۀ خدا مورد غفلت واقع شده است؟» آنگاه لاویان را گرد آورده، بر جایهایشان گماشتم.
\v 12 سپس تمامی یهودا ده‌یک غَله وشرابِ تازه و روغن را به انبارها آوردند.
\v 13 و من شِلِمیای کاهن و صادوقِ کاتب و یکی از لاویان به نام فِدایاه را بر انبارها گماشتم، و حانان پسر زَکّور پسر مَتَّنیا را به معاونت ایشان تعیین نمودم، چراکه افرادی قابل اعتماد محسوب می‌شدند. مسئولیت آنها این بود که سهمیۀ برادران خود را میان ایشان تقسیم کنند.
\v 14 ای خدای من، مرا برای این کار به یاد آور و اعمال نیکویی را که برای خانۀ خدای خود و خدمات مربوط به آن انجام داده‌ام، محو مساز.
\v 15 در آن روزها برخی را در یهودا دیدم که در روز شَبّات انگور در چَرخُشت می‌فشردند و بافه‌ها آورده بر الاغها بار می‌کردند، و نیز شراب و انگور و انجیر و هر گونه بار دیگر در روز شَبّات به اورشلیم می‌آوردند. پس بدیشان دربارۀ فروش آذوقه در آن روز هشدار دادم.
\v 16 برخی از اهل صور که در آنجا ساکن بودند، ماهی و همه گونه کالا می‌آوردند و آنها را در روز شَبّات در اورشلیم به بنی‌یهودا می‌فروختند!
\v 17 پس با بزرگان یهودا مشاجره کرده، بدیشان گفتم: «این چه کار زشتی است که می‌کنید و روز شَبّات را بی‌حرمت می‌سازید؟
\v 18 آیا پدران شما چنین نکردند و از همین رو، خدای ما تمامی این بلا را بر ما و بر این شهر وارد نیاورد؟ اکنون شما با بی‌حرمت ساختن شَبّات، غضب بیشتری بر اسرائیل می‌آورید.»
\v 19 چون پیش از شَبّات، سایه‌های غروب بر دروازه‌های اورشلیم گسترده می‌شد، دستور دادم دروازه‌ها را ببندند و قدغن کردم که آنها را تا پس از شَبّات نگشایند. و تنی چند از افراد خود را بر دروازه‌ها گماشتم تا هیچ باری در روز شَبّات آورده نشود.
\v 20 پس تاجران و فروشندگان انواع کالا یکی دو بار شب را بیرون از اورشلیم به سر آوردند.
\v 21 اما ایشان را هشدار داده، گفتم: «چرا شب را پشت حصار به سر می‌آورید؟ اگر دیگر بار چنین کنید، دست خود را بر شما بلند خواهم کرد.» از آن پس دیگر در روز شَبّات نیامدند.
\v 22 سپس لاویان را امر کردم تا خویشتن را تطهیر کنند و آمده، بر دروازه‌ها نگاهبانی دهند تا روز شَبّات مقدس بماند. ای خدای من، این را نیز برای من به یاد آور و بر حسب کثرت محبتت بر من رحم فرما.
\v 23 نیز در آن روزها برخی یهودیان را دیدم که با زنان اَشدودی و عَمّونی و موآبی وصلت کرده بودند.
\v 24 فرزندان ایشان نیمی به زبان اَشدود سخن می‌گفتند و نمی‌توانستند به زبان یهودیان سخن بگویند، بلکه به زبان این قوم و آن قوم.
\v 25 پس با ایشان مشاجره کرده، ایشان را لعن کردم و برخی از ایشان را زده، موی سرشان را کندم و به خدا سوگندشان داده، گفتم: «دخترانتان را به پسران ایشان ندهید و دختران ایشان را برای خود و پسرانتان مگیرید.
\v 26 آیا سلیمان پادشاه اسرائیل در همین چیزها مرتکب گناه نشد؟ با اینکه در میان قومهای بسیار، پادشاهی همچون او نبود و او محبوب خدای خویش بود و خدا او را بر تمامی اسرائیل پادشاه ساخته بود، اما زنان بیگانه حتی او را نیز به گناه کشاندند.
\v 27 پس اکنون آیا به شما گوش گیریم و مرتکب این شرارت عظیم شویم، و با وصلت با زنان بیگانه، به خدای خویش خیانت ورزیم؟»
\v 28 یکی از پسران یِهویاداع پسر اِلیاشیب کاهن اعظم، داماد سَنبَلَطِ حُرونی بود. پس او را از نزد خود راندم.
\v 29 ای خدای من، ایشان را به یاد آور، زیرا کهانت و عهد کهانت و لاویان را بی‌حرمت کرده‌اند.
\v 30 پس من ایشان را از هر چیز بیگانه طاهر ساختم و وظایف کاهنان و لاویان را برقرار داشته، هر کس را بر کار خود نصب نمودم.
\v 31 همچنین ترتیبات لازم را برای هدایای هیزم در زمانهای مقرر، و نیز برای نوبرها دادم.

215
17-EST.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,215 @@
\id EST Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 est
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در روزگار خشایارشا
\v 2 در آن روزگار، هنگامی که خشایارشای پادشاه در مقر پادشاهی شوش بر تخت شاهی نشسته بود،
\v 3 در سوّمین سال سلطنت خویش، ضیافتی برای تمامی صاحبمنصبان و خدمتگزاران خویش به پا کرد. فرماندهان نظامی
\v 4 پس، روزهای بسیار، یعنی صد و هشتاد روز، دولتِ جلالِ شاهانۀ خویش و فرّ و شکوهِ عظمت خود را به نمایش گذاشت.
\v 5 چون آن روزها به انجام رسید، پادشاه برای همۀ کسانی که در مقر پادشاهی شوش بودند، از خُرد و بزرگ
\v 6 پرده‌هایی از کتان سفید و لاجوردی با ریسمانهایی از کتان نازک و ارغوان، در حلقه‌هایی
\v 7 آشامیدن از جامهای زرّین بود که شکل هر یک با دیگری تفاوت داشت، و از کَرَم ملوکانه، شراب شاهانه به فراوانی موجود بود.
\v 8 نوشیدن شراب طبق این قانون بود که ’اجباری در کار نیست! زیرا پادشاه به تمامی خدمتگزارانِ دربار فرمان داده بود که با هر کس مطابق میل خودش رفتار کنند.
\v 9 شهبانو وَشتی نیز ضیافتی برای زنان کاخ سلطنتی که متعلق به خشایارشا بود، به پا کرد.
\v 10 در روز هفتم، چون پادشاه سرمستِ شراب بود، به هفت خواجه‌سرا، به نامهای مِهومان، بِزتا، حَربونا، بِغتا، اَبَغتا، زِتار و کَرکَس که در حضورش خدمت می‌کردند، فرمان داد
\v 11 تا شهبانو وَشتی را تاج شاهی بر سر، به حضور پادشاه بیاورند تا زیبایی او را به مردمان و امیران بنمایاند، زیرا که زیباروی بود.
\v 12 اما شهبانو وَشتی نخواست بنا به فرمانی که پادشاه توسط خواجه‌سرایان فرستاده بود، نزد او بیاید. پس پادشاه بسیار خشمناک شده، غضبش در درونش افروخته گشت.
\v 13 آنگاه پادشاه با حکیمانی که از زمانها آگاهی داشتند، سخن گفت. زیرا رسم پادشاه با همۀ عالِمان حقوق و قضا چنین بود.
\v 14 نزدیکانِ وی کَرشِنا، شیتار، اَدماتا، تَرشیش، مِرِس، مَرسِنا و مِموکان بودند. این هفت تن، صاحبمنصبان پارس و ماد بودند که روی پادشاه را می‌دیدند و در مملکت مقام نخست را داشتند.
\v 15 پادشاه فرمود: «بنا بر قانون، با شهبانو وَشتی چه باید کرد؟ زیرا او فرمان خشایارشای پادشاه را که توسط خواجه‌سرایان فرستاده است، به جا نیاورده است.»
\v 16 آنگاه مِموکان در حضور پادشاه و صاحبمنصبان چنین گفت: «شهبانو وَشتی نه تنها به پادشاه، بلکه به همۀ صاحبمنصبان و تمامی قومهایی که در همۀ ولایتهای خشایارشای پادشاه هستند، خطا ورزیده است.
\v 17 زیرا این رفتارِ شهبانو به گوش همۀ زنان خواهد رسید و آنان بر شوهران خویش به دیدۀ حقارت نگریسته، خواهند گفت: ”خشایارشای پادشاه فرمان داده که شهبانو وَشتی را به حضورش بیاورند، اما او نیامده است.“
\v 18 همین امروز بانوانِ نجیب‌زادۀ پارس و ماد که شنیده‌اند شهبانو چه کرده است، به همین‌گونه با تمامی صاحبمنصبان شاه سخن خواهند گفت، و تحقیر و غضب را پایانی نخواهد بود.
\v 19 پس اگر پادشاه را پسند آید، فرمانی ملوکانه از حضور وی صادر شود و در قوانین پارس و ماد به ثبت رسد، تا تبدیل نشود، که وَشتی دیگر هیچ‌گاه به حضور خشایارشای پادشاه شرفیاب نشود. پادشاه مقام سلطنتی وی را نیز به شخصی دیگر که از او شایسته‌تر باشد، عطا فرماید.
\v 20 آنگاه چون حکم پادشاه در سرتاسر قلمرو پهناور وی اعلام شود، همۀ زنان، شوهران خویش را از خُرد و بزرگ حرمت خواهند نهاد.»
\v 21 این مشورت، پادشاه و امیران را پسند آمد و پادشاه طبق رأی مِموکان عمل کرد.
\v 22 او به تمام ولایتهای مملکت، به هر ولایت به خط آن و به هر قوم به زبان آن، نامه‌ها فرستاد که هر مرد در خانۀ خویش سروَر باشد و به زبان قوم خود سخن گوید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس از این وقایع، چون خشم خشایارشای پادشاه فرو نشست، وَشتی و کار او و حکمی را که دربارۀ او صادر شده بود، به یاد آورد.
\v 2 پس ملازمانِ پادشاه که او را خدمت می‌کردند، گفتند: «باشد که دوشیزگان زیباروی برای پادشاه بجویند.
\v 3 و پادشاه در تمامیِ ولایتهای مملکت خویش مأموران بگمارد تا این دوشیزگان زیباروی را جملگی در حرمسرای
\v 4 و دختری که پادشاه را پسند آید، به جای وَشتی شهبانو گردد.» این سخن پادشاه را پسند آمد و طبق آن عمل کرد.
\v 5 و اما در مَقَر پادشاهی شوش شخصی بود یهودی، مُردِخای نام، پسر یائیر، پسر شِمعی، پسر قِیس، از قبیلۀ بِنیامین.
\v 6 قِیس از اسیرانی بود که با یِهویاکین
\v 7 مُردِخای دخترعموی خود، هَدَسّه را، که همان اِستر باشد، بزرگ می‌کرد زیرا او را پدر و مادر نبود. آن دختر خوش‌اندام بود با چهره‌ای دوست‌داشتنی، و مُردِخای او را پس از درگذشت پدر و مادرش به دختری گرفته بود.
\v 8 پس چون امر و حکم پادشاه اعلام شد، و دختران بسیار در مَقَر پادشاهی شوش زیر دست هیجای گرد آمدند، اِستر را نیز به کاخ شاه بردند و به هیجای، سرپرست زنان سپردند.
\v 9 آن دختر وی را پسند آمد و نظر لطف وی را به خود جلب کرد. پس به‌زودی او را اسباب آرایش و سهمیۀ طعام بداد، و هفت ندیمۀ برگزیده از کاخ شاه برای وی فراهم آورد. سپس او را با ندیمه‌هایش به بهترین بخش حرمسرا منتقل کرد.
\v 10 اِستر قومیّت و خویشاوندی خود را آشکار نکرده بود، زیرا مُردِخای او را فرموده بود که چنین نکند.
\v 11 مُردِخای هر روز جلوی صحن حرمسرا قدم می‌زد تا جویای سلامتی اِستر شود و بداند بر او چه می‌گذرد.
\v 12 چون نوبتِ هر دختر می‌رسید که نزد خشایارشا داخل شود، یعنی پس از آنکه آنچه برای این زنان مقرر بود در مدت دوازده ماه به انجام می‌رسید - چراکه دوران زیباسازی ایشان چنین بود، یعنی شش ماه زیباسازی به روغنِ مُر و شش ماه به عطرها و اسباب آرایش زنان -
\v 13 آنگاه آن دختر بدین‌گونه به نزد پادشاه داخل می‌شد، و هر چه می‌خواست به او می‌دادند تا همراه خود از حرمسرا به کاخ شاه بَرَد.
\v 14 او شامگاهان داخل می‌شد و بامدادان به حرمسرای دوّم بازمی‌گشت که زیر نظر شَعَشغاز، خواجه‌سرای پادشاه و سرپرست مُتَعِه‌ها بود. آن دختر دیگر به نزد پادشاه بازنمی‌گشت مگر آنکه خودِ پادشاه از او خرسند شده، وی را به نام فرا خوانَد.
\v 15 چون نوبت به اِستر، یعنی دختر اَبیحایِل و دخترعموی مُردِخای که او را به دختری گرفته بود، رسید تا نزد پادشاه رود، او جز آنچه هیجای، خواجه‌سرای پادشاه و سرپرست زنان توصیه کرده بود، چیزی نخواست. اِستر نظر لطف همۀ کسانی را که او را می‌دیدند، جلب می‌کرد.
\v 16 پس اِستر را در ماه دهم، یعنی ماه طِبِت، در هفتمین سالِ سلطنت خشایارشای پادشاه، به کاخ شاهانه‌اش نزد وی بردند.
\v 17 و پادشاه، به اِستر بیش از همۀ زنان دیگر مهر ورزید، و او بیش از هر دوشیزۀ دیگر تحسین و نظر لطف پادشاه را به خود جلب کرد. از این رو پادشاه تاج شاهی بر سر او نهاد و او را به جای وَشتی شهبانو ساخت.
\v 18 آنگاه پادشاه به افتخار اِستر ضیافتی بزرگ برای همۀ صاحبمنصبان و خدمتگزاران خود به پا کرد. پادشاه آن روز را در تمامی ولایتها تعطیل اعلام کرد
\v 19 چون دوشیزگان را دیگر بار گرد آوردند، مُردِخای بر دروازۀ پادشاه نشسته بود.
\v 20 اما اِستر هنوز خویشاوندی و قومیّت خویش را بنا به امر مُردِخای آشکار نساخته بود، زیرا اِستر همچون زمانی که نزد مُردِخای بزرگ می‌شد، از او فرمان می‌برد.
\v 21 در آن روزها، که مُردِخای بر دروازۀ پادشاه نشسته بود، بِغتان و تِرِش، که از خواجه‌سرایان پادشاه و نگهبانان آستانه بودند، خشمگین شده، دسیسه کردند تا بر خشایارشای پادشاه دست دراز کنند.
\v 22 اما مُردِخای از این امر آگاه شد و شهبانو اِستر را خبر داد. اِستر نیز پادشاه را از زبان مُردِخای آگاه ساخت.
\v 23 چون پس از بررسی، درستیِ این امر آشکار شد، آن دو را بر دار کردند. این رویداد در حضور پادشاه، در کتاب تواریخ ایام ثبت گردید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس از این امور، خشایارشای پادشاه، هامان پسر هَمِداتای اَجاجی را ارتقا بخشید و به او مقامی والاتر داد و کرسیِ او را از تمامی صاحبمنصبانی که با او بودند، بالاتر گذاشت.
\v 2 همۀ خدمتگزاران شاه که بر دروازۀ پادشاه بودند، به هامان سر فرود می‌آوردند و وی را سَجده می‌کردند، زیرا که پادشاه درباره‌اش چنین فرمان داده بود. اما مُردِخای خم نمی‌شد و سَجده نمی‌کرد.
\v 3 پس خدمتگزارانِ شاه که بر دروازۀ پادشاه بودند، به مُردِخای گفتند: «چرا تو از فرمان پادشاه سر می‌پیچی؟»
\v 4 آنان هر روز این را به مُردِخای می‌گفتند، اما وی بدیشان گوش نمی‌گرفت. پس هامان را از این امر آگاه ساختند تا ببینند آیا کلام مُردِخای استوار می‌ماند یا نه، زیرا ایشان را گفته بود که من یهودی هستم.
\v 5 هامان چون دید که مُردِخای خم نمی‌شود و او را سَجده نمی‌کند، از خشم پر شد.
\v 6 اما تنها بر مُردِخای دست دراز کردن را کسر شأن دانست. پس چون او را از قوم مُردِخای آگاه ساخته بودند، هامان بر آن شد تا همۀ یهودیان یعنی قوم مُردِخای را که در سرتاسر مملکت خشایارشا بودند، از میان بردارد.
\v 7 در ماه اوّل از سال دوازدهمِ سلطنت خشایارشای پادشاه، که ماه نیسان بود، هر روز در حضور هامان ’پور‘ یعنی قرعه می‌افکندند و این کار را هر ماه تا ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، ادامه می‌دادند.
\v 8 پس هامان به خشایارشای پادشاه گفت: «در میان قومهایی که در سرتاسر ولایتهای مملکت تو پراکنده و پخشند، قومی هست که قوانینشان با قوانین همۀ قومهای دیگر تفاوت دارد و قوانین پادشاه را به جا نمی‌آورند؛ با آنان مدارا کردن به سود پادشاه نیست.
\v 9 اگر پادشاه را پسند آید، حکمی نوشته شود که ایشان را نابود کنند. و من ده هزار وزنه
\v 10 پس پادشاه انگشتریِ خویش را از دستش به در آورد و آن را به هامان، پسر هَمِداتایِ اَجاجی، دشمن یهودیان داد
\v 11 و به او گفت: «هم نقره و هم قوم را به دستت سپردم تا آنچه در نظرت پسند آید، بدیشان بکنی.»
\v 12 آنگاه کاتبان پادشاه در روز سیزدهم ماه اوّل فرا خوانده شدند و بنا بر تمامی آنچه هامان دستور داده بود، فرمانی به ساتْراپهای شاه و فرماندارانی که بر همۀ ولایتها بودند و به صاحبمنصبان همۀ قومها نوشته شد، به هر ولایت به خطِ آن، و به هر قوم به زبان آن. این فرمان به نام خشایارشای پادشاه نوشته و به انگشتری وی مهر شد.
\v 13 سپس نامه‌ها به دست چاپاران به همۀ ولایتهای شاه فرستاده شد با این دستور که یهودیان را، از پیر و جوان و زن و کودک، جملگی در یک روز، یعنی در روز سیزدهم ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، هلاک کنند و بکشند و نابود سازند، و اموالشان را به تاراج برند.
\v 14 رونوشتی از این فرمان می‌بایست همچون حکمی در تمامی ولایتها انتشار می‌یافت و به همۀ قومها اعلام می‌شد تا برای آن روز آماده باشند.
\v 15 پس چاپاران، به فرمان شاه شتابان رهسپار شدند؛ و این حکم در مقر پادشاهی شوش صادر شد. پادشاه و هامان به نوشیدن نشستند؛ اما شهر شوش به تشویش افتاد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 چون مُردِخای از تمامی آنچه انجام شده بود آگاهی یافت، جامه بر تن درید و پلاس و خاکستر در بر کرده، به میان شهر درآمد و با صدای بلند به تلخی بگریست.
\v 2 او تا به مدخل دروازۀ شاه رفت، زیرا هیچ‌کس را اجازه نبود که پلاس بر تن به دروازۀ شاه درآید.
\v 3 هر ولایتی که فرمان و حکم پادشاه بدان می‌رسید، در میان یهودیان سوگواری عظیم همراه با روزه و گریه و نوحه‌گری به پا می‌شد، و بسیاری از ایشان در پلاس و خاکستر می‌خوابیدند.
\v 4 چون ندیمه‌ها و خواجه‌سرایانِ اِستر آمده او را خبر دادند، شهبانو بسیار غمگین شد و جامه فرستاد تا مُردِخای را بپوشانند و پلاسِ او را از وی برگیرند، اما او نپذیرفت.
\v 5 آنگاه اِستر، هَتاک را که یکی از خواجه‌سرایان شاه بود و شاه او را به ملازمت اِستر گمارده بود، فرا خواند و او را فرمان داد تا نزد مُردِخای رود و چون و چرای قضیه را دریابد.
\v 6 پس هَتاک نزد مُردِخای به میدان شهر که روبه‌روی دروازۀ شاه بود، بیرون رفت.
\v 7 و مُردِخای او را از هرآنچه بر وی گذشته بود و نیز از مبلغ دقیق پولی که هامان وعده داده بود تا برای از بین بردن یهودیان به خزانۀ شاهی بپردازد، آگاه کرد.
\v 8 همچنین رونوشتی از متن حکمی را که در شوش برای هلاک کردن یهودیان صادر شده بود، به وی داد تا به اِستر نشان داده، آن را برای وی شرح دهد، و امر کند که نزد پادشاه رفته، به او التماس کند و به جهت قوم خویش شفاعت نماید.
\v 9 پس هَتاک رفت و اِستر را از آنچه مُردِخای گفته بود، آگاه کرد.
\v 10 آنگاه اِستر به هَتاک فرمود تا به مُردِخای بگوید:
\v 11 «خدمتگزاران پادشاه و مردم ولایتهای پادشاه، همگی می‌دانند که اگر مرد یا زنی بی‌آنکه فرا خوانده شود نزد پادشاه به صحنِ اندرونی درآید، تنها یک حکم برای او هست و آن اینکه کشته شود؛ مگر آنکه پادشاه چوگانِ زرین خود را به سوی او دراز کند تا زنده بماند. اما من اکنون سی روز است که به حضور پادشاه فرا خوانده نشده‌ام.»
\v 12 پس سخن اِستر را به مُردِخای بازگفتند.
\v 13 آنگاه مُردِخای گفت به اِستر چنین پاسخ دهند: «با خود مپندار که چون در کاخ شاهی به سر می‌بری، از میان همۀ یهودیان تنها تو جان به در خواهی برد.
\v 14 زیرا اگر در این زمان خاموش بمانی، راحت و نجات از جایی دیگر برای یهودیان خواهد آمد، اما تو و خاندانت هلاک خواهید شد. و کسی چه داند، شاید که برای چنین زمانی به سلطنت رسیده‌ای!»
\v 15 آنگاه اِستر فرمود به مُردِخای چنین پاسخ دهند:
\v 16 «برو و همۀ یهودیان را که در شوش هستند، گرد آور و برای من روزه گرفته، سه شبانه‌روز نه چیزی بخورید و نه چیزی بیاشامید. من و ندیمه‌هایم نیز مانند شما روزه خواهیم گرفت. آنگاه نزد پادشاه خواهم رفت، هرچند خلاف قانون است؛ و اگر هلاک شدم، هلاک شدم!»
\v 17 پس مُردِخای رفت و مطابق هرآنچه اِستر به وی فرموده بود، انجام داد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 در روز سوّم، اِستر جامۀ ملوکانه بر تن کرد و در صحن اندرونی کاخ شاهی، مقابل اقامتگاه شاه ایستاد. پادشاه در تالار سلطنت، روبه‌روی درب ورودی کاخ، بر تخت شاهی خود نشسته بود.
\v 2 چون پادشاه، شهبانو اِستر را دید که در صحن ایستاده است، بر وی نظر لطف افکند و چوگان زرین را که در دست داشت به سوی او دراز کرد. پس اِستر نزدیک آمده، نوک چوگان را لمس کرد.
\v 3 آنگاه پادشاه پرسید: «ای شهبانو اِستر، تو را چه شده است؟ درخواست تو چیست؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، به تو داده خواهد شد.»
\v 4 اِستر پاسخ داد: «اگر پادشاه را پسند آید، امروز همراه با هامان در ضیافتی که برای پادشاه به پا کرده‌ام، حضور یابد.»
\v 5 پادشاه فرمود: «هامان را به‌زودی بیاورید تا طبق سخن اِستر عمل کنیم.» پس پادشاه و هامان به ضیافتی که اِستر به پا کرده بود رفتند.
\v 6 هنگام نوشیدن شراب، پادشاه از اِستر پرسید: «خواهش تو چیست که به تو داده خواهد شد. و درخواست تو کدام است؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، برآورده خواهد شد.»
\v 7 اِستر پاسخ داد: «خواهش و درخواست من این است که
\v 8 اگر پادشاه بر من نظر لطف افکنَد و اگر پادشاه را پسند آید که خواهشم را اجابت فرماید و درخواستم را به جای آرَد، پادشاه و هامان فردا نیز در ضیافتی که برایشان به پا خواهم کرد حضور یابند. آنگاه امر پادشاه را به جا خواهم آورد.»
\v 9 آن روز هامان شاد و سرخوش بیرون آمد. اما چون مُردِخای را بر دروازۀ پادشاه دید که در حضور او نه برمی‌خیزد و نه می‌لرزد، سخت بر مُردِخای غضبناک شد.
\v 10 با این حال، هامان خویشتنداری کرده، به خانه رفت و فرستاده، دوستان و زنِ خویش، زِرِش را فرا خواند.
\v 11 هامان برای ایشان از شکوهِ توانگری خویش، پسران بسیارش، و از عزّتی که پادشاه به وی بخشیده و او را از دیگر صاحبمنصبان و خدمتگزاران برتر ساخته بود، سخن گفت
\v 12 و افزود: «حتی شهبانو اِستر نیز نگذاشت کسی به‌جز من همراه پادشاه به ضیافتی که به پا کرده بود، بیاید. فردا نیز مرا با پادشاه دعوت کرده است.
\v 13 اما تا زمانی که می‌بینم مُردِخای یهودی بر دروازۀ پادشاه نشسته است، اینها همه در نظرم هیچ است.»
\v 14 زن او زِرِش و جمله دوستانش وی را گفتند: «بگو تا چوبۀ داری به بلندی پنجاه ذِراع
\s5
\c 6
\p
\v 1 آن شب خواب از چشمان پادشاه رفت؛ پس فرمان داد تا کتاب کارهای به یاد ماندنی را که همان تواریخ ایام باشد نزدش بیاورند و آن را در حضورش بخوانند.
\v 2 در آن نوشته‌ای یافتند که چگونه مُردِخای دربارۀ بِغتان و تِرِش، دو تن از خواجه‌سرایان پادشاه و نگاهبانان آستانه که قصد دست‌درازی بر خشایارشای پادشاه کرده بودند، خبر داده بود.
\v 3 پادشاه پرسید: «چه حرمت و عزّتی در ازای این کار به مُردِخای عطا شد؟» ملازمانِ پادشاه که در خدمت او بودند، پاسخ دادند: «برای او چیزی نشده است.»
\v 4 پادشاه گفت: «چه کسی در صحن است؟» در همان زمان هامان، تازه وارد صحن بیرونی کاخ شاهی شده بود تا دربارۀ بر دار کردن مُردِخای بر چوبۀ داری که برایش فراهم آورده بود با پادشاه سخن گوید.
\v 5 ملازمان پادشاه به وی پاسخ دادند: «اینک هامان در صحن ایستاده است.» پادشاه فرمود: «بگذارید داخل شود.»
\v 6 چون هامان داخل شد، پادشاه وی را گفت: «با کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، چه باید کرد؟» هامان با خود اندیشید: «کیست به‌جز من که پادشاه راغب به تقدیر از او باشد؟»
\v 7 پس هامان به پادشاه گفت: «برای کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست،
\v 8 رداهای ملوکانه را که پادشاه بر تن کرده است و اسبی را که پادشاه بر آن سوار شده است و افسر شاهانه بر سر دارد، بیاورند.
\v 9 آنگاه رداها و اسب به دست یکی از والامقام‌ترین صاحبمنصبان پادشاه سپرده شود. سپس رداها را بر آن کس که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، بپوشانند و او را سوار بر اسب از میان میدان شهر بگذرانند، و پیش روی وی ندا کنند: ”با کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، چنین کرده خواهد شد.“»
\v 10 آنگاه پادشاه به هامان فرمود: «بشتاب و چنانکه گفتی رداها و اسب را برگیر و با مُردِخای یهودی که بر دروازۀ پادشاه می‌نشیند، چنان کن. از هر چه گفتی چیزی کم نشود.»
\v 11 پس هامان رداها و اسب را برگرفت و رداها را بر تن مُردِخای کرد و او را بر اسب نشانده، از میان میدان شهر گذرانید، در حالی که پیش روی وی ندا می‌کرد: «با کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، چنین کرده خواهد شد.»
\v 12 سپس مُردِخای به دروازۀ پادشاه بازگشت، ولی هامان ماتم‌کنان و سرپوشیده، به خانه‌اش بشتافت
\v 13 و هرآنچه را که بر وی گذشته بود برای زن خود زِرِش و جملۀ دوستانش بازگفت. آنگاه مردان حکیمِ او و زنش زِرِش وی را گفتند: «اگر این مُردِخای که در برابرش افتادن آغاز کرده‌ای، از قوم یهود باشد، بر او چیره نخواهی شد، بلکه به‌یقین در برابرش خواهی افتاد.»
\v 14 آنان هنوز با وی سخن می‌گفتند که خواجه‌سرایان پادشاه از راه رسیدند و هامان را شتابان به ضیافتی که اِستر ترتیب داده بود، بردند.
\s5
\c 7
\p
\v 1 پس پادشاه و هامان رفتند تا با شهبانو اِستر در ضیافت شرکت کنند.
\v 2 روز دوّم نیز، به هنگام نوشیدن شراب، پادشاه از استر پرسید: «شهبانو اِستر، چه درخواستی داری که به تو داده خواهد شد. خواهش تو چیست؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، برآورده خواهد شد.»
\v 3 آنگاه شهبانو اِستر پاسخ داد: «پادشاها! اگر بر من نظر لطف داری و اگر پادشاه را پسند آید، جان من به درخواست من و جان قوم من نیز به خواهش من، به من بخشیده شود.
\v 4 زیرا که من و قومم فروخته شده‌ایم تا هلاک و کشته و نابود شویم. اگر تنها به غلامی و کنیزی فروخته می‌شدیم، لب فرو می‌بستم، زیرا مصیبت ما در قیاس با زیان پادشاه هیچ است.»
\v 5 آنگاه خشایارشای پادشاه به شهبانو اِستر گفت: «آن کیست و کجاست که جسارت کرده تا دست به چنین کاری بزند؟»
\v 6 اِستر گفت: «خصم و دشمن! همین هامانِ شریر!» آنگاه هامان در حضور شاه و شهبانو به هراس افتاد.
\v 7 و پادشاه برآشفته، از نوشیدن شراب برخاست و به باغِ کاخ رفت. اما هامان چون دید که بلا از جانب پادشاه برایش مقدر است، در آنجا ماند تا برای جان خود دست به دامانِ شهبانو اِستر شود.
\v 8 هنگامی که پادشاه از باغِ کاخ به تالار نوشیدن شراب بازگشت، هامان خود را بر تختی که اِستر بر آن بود، می‌افکند. پس پادشاه گفت: «آیا این شخص به هنگام حضور من در خانه، به شهبانو دست‌درازی می‌کند؟» هنوز این سخن بر زبان پادشاه بود که روی هامان را پوشاندند.
\v 9 آنگاه حَربونا، یکی از خواجه‌سرایان ملازم شاه گفت: «اینک چوبۀ داری به بلندی پنجاه ذِراع
\v 10 پس هامان را بر چوبۀ داری که برای مُردِخای فراهم آورده بود، بر دار کردند. آنگاه خشم پادشاه فرو نشست.
\s5
\c 8
\p
\v 1 در آن روز، خشایارشای پادشاه خانۀ
\v 2 پادشاه انگشتری خود را که از هامان باز پس گرفته بود، به در آورد و آن را به مُردِخای داد، و اِستر مُردِخای را بر خانۀ هامان گماشت.
\v 3 اِستر بار دیگر با پادشاه سخن گفت و به پاهای وی افتاده، بگریست و به او التماس کرد که قصد شوم هامانِ اَجاجی و دسیسه‌ای را که علیه یهودیان چیده بود، باطل کند.
\v 4 آنگاه پادشاه چوگان زرّین را به سوی اِستر دراز کرد و اِستر برخاسته، در برابر پادشاه بایستاد،
\v 5 و گفت: «اگر پادشاه را پسند آید و اگر بر من نظر لطف دارد، و مصلحت چنین بیند، و اگر از من خرسند باشد، حکمی نگاشته شود تا نامه‌هایی را که هامان اَجاجی پسر هَمِداتا تدبیر کرده و آنها را برای هلاکت یهودیان که در همۀ ولایتهای پادشاه هستند، نوشته است، باطل کند.
\v 6 زیرا من چگونه می‌توانم شاهد مصیبتی باشم که دامنگیر قوم من می‌شود؟ چگونه می‌توانم نابودی خویشانم را بنگرم؟»
\v 7 آنگاه خشایارشای پادشاه به شهبانو اِستر و مُردِخای یهودی گفت: «اینک خانۀ هامان را به اِستر بخشیده‌ام، و خودِ او را که قصد دست‌درازی بر یهودیان داشت، بر دار کرده‌اند.
\v 8 اکنون چنانکه خود صلاح می‌بینید به نام پادشاه نامه‌ای در خصوص یهودیان بنویسید و آن را با انگشتری پادشاه مهر کنید، زیرا حکمی که به نام پادشاه نوشته شود و به انگشتری وی مهر گردد، فسخ‌ناپذیر است.»
\v 9 در آن هنگام، در روز بیست و سوّم از ماه سوّم که ماه سیوان باشد، کاتبانِ شاه را فرا خواندند. ایشان طبق هرآنچه مُردِخای امر فرمود، حکمی به یهودیان، ساتْراپها، فرمانداران و صاحبمنصبان صد و بیست و هفت ولایت از هند تا کوش نوشتند. این حکم به هر ولایت به خط آن، و به هر قوم به زبان آن، و به یهودیان نیز به خط و زبان ایشان نوشته شد.
\v 10 مُردِخای نامه‌ها را به نام خشایارشای پادشاه نوشت و به انگشتری پادشاه مُهر کرد، و آنها را به دست چاپارانِ اسب‌سوار فرستاد؛ و ایشان بر اسبان تازی شاهی که کُرّه‌های مادیانهای او بودند، روانه شدند.
\v 11 در این نامه‌ها، پادشاه به یهودیانی که در همۀ شهرها بودند اجازه داد که گرد هم آمده، از خود دفاع کنند و هر نیروی مسلحی را، از هر قوم و ولایتی، که قصد حمله به ایشان داشته باشد، با زنان و فرزندانشان به هلاکت رسانند و بکشند و نابود سازند، و دارایی‌شان را نیز به غنیمت گیرند.
\v 12 و این می‌بایست در یک روز، یعنی در روز سیزدهم ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، در همۀ ولایتهای خشایارشای پادشاه به انجام رسد.
\v 13 رونوشتی از این فرمان می‌بایست همچون حکمی در تمامی ولایتها صادر می‌شد و به آگاهی همۀ قومها می‌رسید، و یهودیان می‌بایست در آن روز آماده باشند تا از دشمنانشان انتقام بگیرند.
\v 14 پس چاپاران بنا به فرمان پادشاه، بی‌درنگ بر اسبان تازی شاهی سوار شده، به‌شتاب به پیش تاختند. این حکم در مَقَر پادشاهی شوش صادر گردید.
\v 15 آنگاه مُردِخای با جامه‌های ملوکانۀ آبی و سپید، تاجی بزرگ و زرین، و ردایی ارغوانی از کتان نازک از حضور پادشاه بیرون آمد، و شهر شوش فریاد شادی سر داد.
\v 16 بدین‌سان، برای یهودیان روشنایی و شادی و خوشی و حرمت پدید آمد.
\v 17 و در هر ولایت و هر شهر که فرمان و حکم شاه بدان می‌رسید، یهودیان به وجد و سرور می‌پرداختند و جشن و عید برگزار می‌کردند. از میان قومهای آن دیار نیز بسیاری به آیین یهود گرویدند،
\s5
\c 9
\p
\v 1 اینک در روز سیزدهم از ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، هنگامی که می‌بایست فرمان و حکم شاه اجرا شود، یعنی همان روزی که دشمنان یهودیان امیدوار بودند بر ایشان چیره شوند، وضع دیگرگون شد و این یهودیان بودند که بر آنان که از ایشان نفرت داشتند، چیره شدند.
\v 2 یهودیان در سرتاسر ولایتهای خشایارشای پادشاه، در شهرهای خود گرد آمدند تا بر کسانی که در صدد آزار ایشان بودند، حمله برند؛ و هیچ‌کس یارای ایستادگی در برابر ایشان نداشت، زیرا ترس ایشان بر همۀ قومها مستولی شده بود.
\v 3 و تمامی صاحبمنصبان ولایتها، ساتْراپها، و فرمانداران و کارگزاران شاه، یهودیان را یاری دادند، زیرا ترس مُردِخای بر ایشان مستولی شده بود،
\v 4 از آن رو که مُردِخای در خانۀ پادشاه، مقامی والا داشت و آوازه‌اش به سرتاسر ولایتها رسیده بود، و این مُردِخای، روز به روز قدرتمندتر می‌شد.
\v 5 پس یهودیان تمامی دشمنان خود را به شمشیر زدند و آنان را کشتند و از بین بردند و با آنان که از ایشان نفرت داشتند، آنچه خواستند کردند.
\v 6 یهودیان در مَقَر پادشاهی شوش پانصد تن را کشتند و از میان برداشتند.
\v 7 آنان همچنین پَرشَنداتا، دَلفون، آسفاتا،
\v 8 فوراتا، اَدَلیا، اَریداتا،
\v 9 فَرمَشتا، اَریسای، اَریدای و وَیزاتا،
\v 10 یعنی ده پسر هامان پسر هَمِداتا، دشمن یهودیان را کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.
\v 11 شمار کسانی که در مَقَر پادشاهی شوش کشته شدند، همان روز به پادشاه گزارش شد.
\v 12 پادشاه به شهبانو اِستر گفت: «یهودیان در مَقَر پادشاهی شوش پانصد تن را همراه با ده پسر هامان کشته و از میان برداشته‌اند، پس بنگر که در دیگر ولایتهای شاه چه کرده‌اند! اکنون درخواست تو چیست که به تو داده خواهد شد. چه خواهش دیگری داری که برآورده خواهد شد.»
\v 13 اِستر گفت: «اگر پادشاه را پسند آید، به یهودیانِ شوش اجازه داده شود حکم امروز را فردا نیز اجرا کنند، و بدن ده پسر هامان نیز بر چوبۀ دار آویخته شود.»
\v 14 پس پادشاه فرمان داد چنین شود. حکم در شوش صادر گشت، و ده پسر هامان نیز بر دار آویخته شدند.
\v 15 یهودیان شوش در روز چهاردهم از ماه اَذار نیز گرد آمدند و سیصد تن را در شوش کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.
\v 16 باقی یهودیان نیز که در ولایتهای پادشاه بودند، گرد آمدند تا از خود دفاع کنند و از دشمنانشان آرامی یابند. پس هفتاد و پنج هزار تن از آنان را که از ایشان نفرت داشتند، کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.
\v 17 این در روز سیزدهم از ماه اَذار رخ داد. سپس در روز چهاردهم بیاسودند و آن روز را به جشن و شادی اختصاص دادند.
\v 18 اما یهودیان شوش که در روزهای سیزدهم و چهاردهم گرد آمده بودند، در روز پانزدهم بیاسودند و این روز را به جشن و شادی اختصاص دادند.
\v 19 از این روست که یهودیان روستایی، آنان که در دهات ساکنند، روز چهاردهم ماه اَذار را عید نگاه می‌دارند و به جشن و سرور می‌پردازند و به یکدیگر هدیه می‌دهند.
\v 20 مُردِخای این چیزها را نوشت و به تمامی یهودیانی که در سرتاسر ولایتهای خشایارشای پادشاه بودند، از نزدیک و دور، نامه‌ها فرستاد
\v 21 تا مقرر دارد که ایشان همه‌ساله روزهای چهاردهم و پانزدهم ماه اَذار را عید نگاه دارند،
\v 22 زیرا در آن روزها یهودیان از دشمنان خویش آرامی یافتند و در آن ماه اندوه ایشان به شادی و ماتمشان به جشن بدل گردید؛ از این رو، می‌بایست آن روزها را همچون روزهای جشن و شادی نگاه بدارند و هدایا برای یکدیگر و بخششها برای نیازمندان بفرستند.
\v 23 پس یهودیان آنچه را که خود به انجامش آغاز کرده بودند و آنچه را که مُردِخای به ایشان نوشته بود، پذیرفتند.
\v 24 زیرا هامان پسر هَمِداتایِ اَجاجی، دشمن تمامی یهود، برای یهودیان دسیسه کرده بود تا ایشان را نابود کند، و به جهت کشتن و از بین بردن ایشان، پور یعنی قرعه افکنده بود.
\v 25 اما چون این موضوع به حضور پادشاه رسید،
\v 26 به همین جهت، این روزها را از روی کلمۀ پور، پوریم نام نهادند. بنابراین، به سبب هرآنچه در این نامه نوشته شد و هرآنچه خود دیدند و بر ایشان گذشت،
\v 27 یهودیان عهد کردند که ایشان و نسلهای پس از ایشان، و نیز تمام کسانی که بدیشان بپیوندند، این دو روز را هر ساله بی هیچ کم و کاست در وقت مقرر، همان‌گونه که نوشته شده بود، نگاه بدارند.
\v 28 هر طایفه در هر ولایت و شهر می‌بایست این روزها را نسل اندر نسل به یاد آورَد و نگاه بدارد. این روزهای پوریم هرگز نمی‌بایست از میان یهودیان منسوخ شود و یا برگزاری آنها در میان نسل ایشان متوقف گردد.
\v 29 پس شهبانو اِستر دختر اَبیحایِل، و مُردِخای یهودی، با اقتدار تمام نوشتند تا بر ارسال این نامۀ دوّم دربارۀ پوریم مُهر تأیید زنند.
\v 30 و به تمامی یهودیانی که در صد و بیست و هفت ولایت مملکت خشایارشا بودند، مکتوباتی حاوی سخنان صلح‌آمیز و اطمینان‌بخش فرستاده شد
\v 31 تا این روزهای پوریم را در وقت معین گرامی بدارند، چنانکه مُردِخای یهودی و شهبانو اِستر بر عهدۀ ایشان نهاده بودند، و چنانکه خود ایشان نیز، نگاه داشتن آن را با روزه‌داری و مرثیه‌خوانی بر عهدۀ خویش و نسل خود گرفتند.
\v 32 فرمانِ اِستر این رسوم پوریم را بنیان نهاد، و این در کتاب به ثبت رسید.
\s5
\c 10
\p
\v 1 خشایارشای پادشاه بر سرزمینها و جزایر دریا
\v 2 همۀ کارهای مقتدرانه و پر قدرت او، و گزارش کامل بزرگی مُردِخای که پادشاه او را بدان بزرگ ساخت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان ماد و پارس نوشته نشده است؟
\v 3 مُردِخای یهودی، پس از خشایارشای پادشاه، شخص دوّم مملکت بود. او در میان یهودیان، بزرگ بود و در جمع کثیر برادرانش محبوب، زیرا بهروزی قوم خویش را طلب می‌کرد و به همۀ هم‌نژادان خویش

1273
18-JOB.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1273 @@
\id JOB Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 job
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در دیار عوص مردی بود ایوب نام. آن مرد بی‌عیب و صالح بود؛ از خدا می‌ترسید و از بدی اجتناب می‌کرد.
\v 2 برای ایوب هفت پسر و سه دختر زاده شد.
\v 3 دارایی او هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود، و خدمتکاران بسیار زیاد داشت. ایوب از تمامی مردمان مشرق‌زمین بزرگتر بود.
\v 4 پسرانش هر یک به نوبۀ خود ضیافتی در خانۀ خویش می‌دادند و فرستاده، سه خواهر خود را دعوت می‌کردند تا با ایشان بخورند و بیاشامند.
\v 5 و چون دورۀ روزهای میهمانی ایشان به پایان می‌رسید، ایوب از پی ایشان فرستاده، تقدیسشان می‌کرد، و صبح زود برخاسته، به شمار همۀ آنان قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌نمود. زیرا ایوب می‌گفت: «شاید فرزندانم گناه ورزیده و در دل خود به خدا لعن کرده باشند.»
\v 6 روزی پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان
\v 7 خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان به خداوند پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»
\v 8 خداوند گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کرده‌ای؟ کسی مانند او بر زمین نیست. مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند.»
\v 9 شیطان در پاسخ خداوند گفت: «آیا ایوب بی‌چشمداشت از خدا می‌ترسد؟
\v 10 آیا جز این است که گِرد او و اهل خانه و همۀ اموالش از هر سو حصار کشیده‌ای؟ تو دسترنج او را برکت داده‌ای، و چارپایانش در زمین افزون گشته‌اند.
\v 11 اما اکنون دست خود دراز کن و هرآنچه دارد لمس نما، که رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»
\v 12 خداوند به شیطان گفت: «اینک هرآنچه دارد در دست توست. فقط دستت را بر خودِ او دراز مکن.» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.
\v 13 روزی پسران و دختران ایوب در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،
\v 14 که قاصدی نزد ایوب آمد و گفت: «گاوها شخم می‌زدند و ماده‌الاغان در کنار آنها می‌چریدند،
\v 15 که صَبایان حمله آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
\v 16 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرو افتاد و گله و خدمتکاران را در کام کشیده، سوزانید. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
\v 17 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «کَلدانیان سه دسته شدند و بر شتران هجوم آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را نیز از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
\v 18 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،
\v 19 که ناگاه تندبادی از جانب بیابان وزیده، چهار گوشۀ خانه را زد و خانه بر جوانان فرو ریخت، و مردند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
\v 20 آنگاه ایوب برخاسته، ردای خود چاک زد و سر خویش تراشید، و بر زمین افتاده، پرستش‌کنان
\v 21 گفت: «عریان از رَحِم مادر بیرون آمدم و عریان نیز باز خواهم گشت. خداوند داد و خداوند گرفت! نام خداوند متبارک باد!»
\v 22 در این همه، ایوب گناه نکرد و به خدا بی‌انصافی نسبت نداد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 روزی دیگر پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان آنها آمد تا به حضور خداوند شرفیاب شود.
\v 2 خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»
\v 3 آنگاه خداوند به شیطان گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کردی؟ کسی مانند او بر زمین نیست، مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند. او همچنان کاملیت خود را حفظ کرده است، هرچند مرا بر ضد او برانگیختی تا او را بی‌سبب ضرر رسانم.»
\v 4 شیطان در پاسخ خداوند گفت: «پوست به عوض پوست! انسان هر چه دارد برای جان خود خواهد داد.
\v 5 اکنون دست خود دراز کرده، گوشت و استخوانِ او را لمس کن و او رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»
\v 6 خداوند به شیطان گفت: «اینک او در دست توست. فقط جانِ او را حفظ کن.»
\v 7 پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت، و ایوب را از کف پا تا تارَکِ سر به دُملهایی دردناک مبتلا ساخت.
\v 8 پس او تکه سفالی برگرفت تا در حالی که در خاکستر نشسته بود، خود را با آن بخراشد.
\v 9 آنگاه زنش به او گفت: «آیا همچنان کاملیت خود را حفظ می‌کنی؟ خدا را لعن کن و بمیر!»
\v 10 او وی را گفت: «همچون یکی از زنان ابله سخن می‌گویی! آیا نیکویی را از خدا بپذیریم و بدی را نپذیریم؟» و در این همه، ایوب به لبان خود گناه نکرد.
\v 11 و چون سه دوست ایوب، یعنی اِلیفازِ تیمانی، بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی از این همه بلا که بر سر او آمده بود آگاهی یافتند، هر یک از مکانِ خویش روانه شده، با یکدیگر ملاقات کردند تا رفته با او ماتم کنند و تسلایش دهند.
\v 12 چون از دور او را دیدند، نشناختند. پس آواز خود را بلند کرده، گریستند و ردای خویش چاک زدند و خاک به هوا افشانده، بر سر خود ریختند.
\v 13 آنگاه هفت شبانه روز همراه وی بر زمین نشستند، و هیچ‌یک به او سخنی نگفتند، زیرا دیدند که درد او بسیار عظیم است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس از آن، ایوب لب به سخن گشود و زادروز خود را نفرین کرد.
\v 2 ایوب گفت:
\v 3 «نابود باد روزی که در آن زاده شدم،
\v 4 کاش آن روز سیاه شود!
\v 5 کاش تاریکی و ظلمت غلیظ آن را تصاحب کنند،
\v 6 آن شب را ظلمت غلیظ فرو گیرد،
\v # و به روزهای سال نپیوندد،
\v 7 اینک آن شب نازاد باشد،
\v 8 نفرین‌کنندگانِ روز، نفرینش کنند،
\v 9 ستارگانِ شَفَقِ آن، تاریک گردند،
\v 10 چراکه درهای رَحِمِ مادرم را نبست،
\v 11 «چرا به هنگام تولد نمردم،
\v 12 چرا زانوانْ مرا پذیرفتند،
\v 13 زیرا تا کنون می‌خُفتم و در آرامش به سر می‌بردم،
\v 14 در جوار پادشاهان و مشیران جهان،
\v 15 یا در کنار حاکمانِ صاحبِ زر،
\v 16 یا چرا همچون جنینِ سقط‌شده پنهان نگشتم،
\v 17 آنجا شریران از اذیت و آزار بازمی‌ایستند،
\v 18 آنجا اسیران با هم در آسایش‌اند،
\v 19 خُرد و بزرگ در آنجایند،
\v 20 «چرا روشنایی به دردمندان عطا می‌شود،
\v 21 که در آرزوی مرگند اما نمی‌یابند،
\v 22 که از یافتن گور مسرور می‌شوند،
\v 23 چرا روشنایی داده می‌شود به آن که راهش نهان است
\v 24 زیرا که نانِ من آه کشیدن است،
\v 25 زیرا آنچه از آن وحشت داشتم بر سرم آمد؛
\v 26 آرام و قرار ندارم؛
\s5
\c 4
\p
\v 1 آنگاه اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:
\v 2 «اگر کسی بخواهد سخنی با تو بگوید، آیا تاب خواهی داشت؟
\v 3 هان تو خود بسیاری را پند داده‌ای،
\v 4 سخنانت لغزندگان را استوار داشته است،
\v 5 اما حال که به تو رسیده، تاب نمی‌آوری،
\v 6 آیا اطمینان تو نباید بر خداترسی‌ات باشد،
\v 7 «به یاد آر: کیست که بی‌گناه هلاک شده باشد،
\v 8 بنا بر مشاهدات من، آنان که شرارت شیار می‌کنند
\v 9 به دَمِ خدا هلاک می‌شوند،
\v 10 غرش شیر و نعرۀ شیر ژیان،
\v 11 شیر نر از نبودِ شکار تلف می‌شود،
\v 12 «سخنی در خفا به من رسید،
\v 13 در میان افکارِ پریشانِ ناشی از رؤیاهای شب،
\v 14 رُعب و وحشت بر من مستولی شد،
\v 15 روحی از پیش روی من گذشت،
\v 16 آنجا ایستاد،
\v 17 ”آیا انسان خاکی در حضور خدا پارسا شمرده شود؟
\v # آیا آدمی در نظر خالق خویش پاک باشد؟
\v 18 او حتی بر خادمان خود اعتماد ندارد،
\v 19 چقدر بیشتر بر آنان که در خانه‌های گِلین ساکنند،
\v 20 از یک صبح تا شام خُرد می‌شوند؛
\v 21 آیا طنابِ خیمۀ ایشان به در نمی‌آید؟
\s5
\c 5
\p
\v 1 «حال فریاد سَر دِه؛ آیا کسی هست که پاسخت گوید؟
\v 2 براستی که خشم، احمق را می‌کُشد،
\v 3 احمق را دیدم که ریشه می‌گرفت،
\v # اما به ناگاه مسکنِ او لعن شد.
\v 4 فرزندان او از امنیت به دورند؛
\v # در محکمه
\v 5 گرسنگان محصول او را می‌خورند،
\v # و تشنگان
\v 6 زیرا مصیبت از خاک برنمی‌خیزد،
\v 7 بلکه آدمی برای مشقت زاده می‌شود،
\v 8 «اگر من بودم، خدا را طلب می‌کردم،
\v 9 او که اعمال عظیم و تفحص‌ناپذیر می‌کند،
\v 10 باران بر سطح زمین می‌بارانَد،
\v 11 افتادگان را به جایگاه رفیع می‌رساند،
\v 12 تدبیرهای حیله‌گران را عقیم می‌گذارد،
\v 13 حکیمان را به تَرفندِ خودشان گرفتار می‌سازد،
\v 14 در روز به تاریکی می‌خورند،
\v 15 اما نیازمندان را از شمشیرِ دهان ایشان می‌رهانَد،
\v 16 پس برای بینوایان امید هست،
\v 17 «خوشا به حالِ آن که خدا تأدیبش کند؛
\v # پس تأدیب قادر مطلق
\v 18 زیرا او مجروح می‌سازد، اما التیام نیز می‌دهد؛
\v 19 تو را از شش بلا خواهد رهانید،
\v 20 در قحطی تو را از مرگ فدیه خواهد داد،
\v 21 از زخمِ زبان در امان خواهی بود،
\v 22 بر هلاکت و قحطی پوزخند خواهی زد،
\v 23 زیرا با سنگهای صحرا هم‌پیمان خواهی بود،
\v 24 از امنیتِ خیمه‌ات مطمئن خواهی بود؛
\v 25 خواهی دانست که نسلت کثیر خواهد بود،
\v 26 در کهنسالی به گور خواهی رفت،
\v 27 هان این را تفحّص کرده‌ایم، و چنین است.
\v # پس آن را بشنو و خودْ فرا گیر!»
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «کاش اندوه من وزن می‌شد،
\v 3 زیرا آنگاه از ریگ دریا سنگین‌تر می‌شد؛
\v 4 زیرا تیرهای قادر مطلق در اندرون من است؛
\v 5 آیا خرِ وحشی با داشتن علف عَرعَر می‌کند؟
\v 6 آیا چیز بی‌مزه را بی‌نمک توان خورد؟
\v # و یا در سفیدۀ تخم‌مرغ طعمی هست؟
\v 7 جان من از دست زدن به آنها کراهت دارد؛
\v 8 «کاش مسئلت من برآورده می‌شد،
\v 9 کاش خدا راضی می‌شد مرا لِه کند،
\v 10 آنگاه دستِ‌کم مرا این تسلی می‌بود،
\v 11 «من چه قوّت دارم که انتظار بکشم؟
\v 12 آیا قوّتِ من قوّتِ سنگ است،
\v 13 آیا در من توانی برای یاریِ خویش هست؟
\v 14 «شخص نومید سزاوار محبت دوست خویش است،
\v # حتی اگر ترسِ قادر مطلق را ترک گفته باشد.
\v 15 اما برادرانِ من همچون رودهای فصلی فریب‌کارند،
\v 16 که به سبب یخ، سیه‌فامند،
\v 17 اما در فصول خشک بخار می‌شوند،
\v 18 کاروانها مسیر خود را تغییر می‌دهند،
\v 19 کاروانیانِ تیما نگریستند،
\v 20 ایشان از اطمینان خویش سرافکنده شدند؛
\v 21 اکنون شما نیز مانند آن رودها شده‌اید؛
\v 22 آیا گفتم چیزی به من ببخشید؟
\v 23 یا از چنگ مخالفان رهایم سازید؟
\v 24 «مرا تعلیم دهید، و خاموش خواهم شد؛
\v 25 سخنان راست چه دردناک است!
\v 26 آیا گمان می‌برید سخنان مرا نکوهش توانید کرد؟
\v 27 شما حتی بر یتیمان قرعه می‌افکنید،
\v 28 «اما اکنون لطف فرموده، بر من نظر کنید،
\v 29 تمنا اینکه بازایستید و بی‌انصافی نکنید.
\v 30 آیا در زبانم هیچ بی‌انصافی هست؟
\s5
\c 7
\p
\v 1 «آیا آدمی را بر زمین مجاهده‌ای سخت نیست؟
\v 2 همچون برده‌ای که مشتاق سایه‌ای است،
\v 3 من نیز ماههای بطالت به میراث یافته‌ام،
\v 4 چون به بستر روم، گویم، ”چه وقت بر خواهم خاست؟“
\v 5 تنم از کِرمها و زخمهای کِبِره‌بسته پوشیده است؛
\v 6 روزهای عمرم از ماکوی بافندگی تیزروتر است،
\v 7 «به یاد آر، که زندگی من نَفَسی بیش نیست،
\v 8 چشمان آن که مرا می‌بیند دیگر بر من نخواهد نگریست؛
\v 9 همان‌گونه که ابر محو و نابود می‌گردد،
\v 10 دیگر هرگز به منزل خویش بازنمی‌گردد،
\v 11 «از این رو لب فرو نخواهم بست؛
\v 12 آیا من دریا هستم یا هیولای ژَرفا،
\v 13 هرگاه بگویم، ”تخت‌خوابم مرا تسلی خواهد داد
\v 14 آنگاه تو مرا به خوابها به وحشت می‌افکنی،
\v 15 تا آنجا که جانم خفه شدن را خوش‌تر می‌دارد،
\v 16 از زندگی بیزارم؛ نمی‌خواهم تا ابد زنده بمانم.
\v 17 انسان چیست که او را در شمار آوری،
\v 18 هر بامداد به سراغش آیی،
\v 19 تا به کی چشم از من بر نخواهی گرفت؟
\v 20 اگر گناه کرده‌ام، به تو چه کرده‌ام،
\v 21 چرا نافرمانی‌ام را عفو نمی‌کنی،
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه بِلدَدِ شوحی پاسخ داد:
\v 2 «تا به کِی چنین چیزها خواهی گفت
\v 3 آیا خدا عدالت را مخدوش می‌سازد؟
\v 4 از آنجا که فرزندانت بدو گناه ورزیده‌اند،
\v 5 اگر تو به‌جِدّ خدا را بجویی
\v 6 و اگر پاک و درستکار باشی،
\v 7 اگرچه آغازت حقیر بود،
\v 8 «تمنا اینکه از نسلهای پیشین بپرسی،
\v 9 زیرا ما همین دیروز به دنیا آمده‌ایم و هیچ نمی‌دانیم،
\v 10 آیا ایشان تو را نخواهند آموخت و با تو سخن نخواهند گفت،
\v 11 «آیا پاپیروسْ بی‌مرداب می‌روید؟
\v 12 آنگاه که هنوز سبز است و بریده نشده،
\v 13 همچنین است طریق همۀ آنان که خدا را از یاد می‌برند؛
\v 14 آنچه بر آن توکل دارد لرزان است،
\v 15 بر خانۀ خویش تکیه می‌زند، اما خانه تاب نمی‌آورَد.
\v 16 او بسان گیاهی است سرسبز در برابر آفتاب،
\v 17 ریشه‌هایش لابه‌لای توده‌های سنگ تنیده می‌شود،
\v 18 اما چون از جای خود ریشه‌کن شود،
\v 19 آری، شادیِ طریقِ او همین است،
\v 20 «به‌یقین خدا مرد بی‌عیب را طرد نخواهد کرد،
\v 21 او دیگر بار دهانت را از خنده پر خواهد ساخت،
\v 22 نفرت‌کنندگانت به شرم پوشیده خواهند شد،
\s5
\c 9
\p
\v 1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «یقین می‌دانم که چنین است.
\v 3 اگر بخواهد با او بحث کند،
\v 4 او در اندیشه، حکیم است و در قدرت، توانا؛
\v 5 اوست که کوه‌ها را جابه‌جا می‌کند بی‌آنکه بدانند،
\v 6 که زمین را از جایش می‌جنبانَد،
\v 7 که خورشید را فرمان می‌دهد، و طلوع نمی‌کند،
\v 8 که آسمانها را یک‌تنه می‌گسترانَد،
\v 9 اوست که دُبّ اکبر و جبّار را آفرید،
\v 10 که کارهای عظیم و کاوش‌ناپذیر می‌کند،
\v 11 هان از کنارم می‌گذرد و او را نمی‌بینم؛
\v 12 چون می‌رُباید، کیست که او را بازدارد؟
\v 13 خدا خشم خود را بازنمی‌دارد؛
\v 14 «پس من کیستم که او را پاسخ دهم،
\v 15 هرچند بی‌گناهم، او را پاسخ نتوانم داد؛
\v # بلکه باید از داورِ
\v 16 حتی اگر او را می‌خواندم و پاسخم می‌داد،
\v 17 زیرا به توفانی مرا خُرد می‌کند،
\v 18 نمی‌گذارد نَفَسی تازه کنم،
\v 19 اگر سخن از قدرت باشد، اینک او قادر است!
\v # و اگر سخن از عدالت باشد، کیست که بتواند از او
\v 20 حتی اگر بی‌گناه باشم، دهان خودم مرا محکوم می‌کند؛
\v 21 من بی‌عیبم،
\v 22 هیچ فرق نمی‌کند؛ از همین روست که می‌گویم:
\v 23 آنگاه که بلا به ناگاه کشتار کند،
\v 24 جهان به دست شریران سپرده شده است،
\v 25 «روزهایم از دونده تیزروترند؛
\v 26 همچون زورقهای نی به‌سرعت می‌گذرند،
\v 27 اگر بگویم، ”شِکوِۀ خویش از یاد خواهم برد،
\v 28 از همۀ دردهای خویش به وحشت می‌افتم،
\v 29 آری، محکوم خواهم بود؛
\v 30 حتی اگر خویشتن را به برف بشویم،
\v # و دستان خویش به قلیاب
\v 31 مرا در مَنجلاب فرو خواهی برد،
\v 32 زیرا او همچون من انسان نیست که پاسخش گویم،
\v 33 میان ما داوری نیست
\v 34 کاش عصای خویش از من برگیرد،
\v 35 آنگاه سخن می‌گفتم و از او نمی‌ترسیدم،
\s5
\c 10
\p
\v 1 «از زندگی بیزارم؛
\v 2 به خدا خواهم گفت: مرا محکوم مکن؛
\v 3 آیا در نظرت نیکوست که ظلم کنی،
\v 4 آیا تو را چشمان بشر است،
\v 5 آیا روزهایت همچون روزهای انسانِ خاکی است،
\v 6 که اینگونه خطاهایم را می‌جویی،
\v 7 هرچند می‌دانی که تقصیرکار نیستم،
\v 8 «دستان تو مرا به تمامی بِسِرشت و بساخت؛
\v 9 تمنا اینکه به یاد آری که مرا از گِل سِرشتی؛
\v 10 آیا مرا همچون شیر نریختی
\v 11 مرا به پوست و گوشت پوشانیدی،
\v 12 مرا حیات و محبت بخشیدی،
\v 13 اما این چیزها را در دل خود پنهان داشتی،
\v 14 چون گناه ورزم مراقب منی،
\v 15 اگر تقصیرکارم، وای بر من!
\v 16 اگر سَرَم
\v 17 گواهانی تازه بر ضد من می‌آوری،
\v 18 «چرا مرا از رَحِم بیرون آوردی؟
\v 19 و چنان می‌بودم که گویی هرگز نبوده‌ام،
\v 20 آیا روزهایم اندک نیست؟
\v 21 پیش از آنکه بدان‌جا روم که از آن بازگشتی نیست،
\v 22 به دیارِ تیره و تار به سیاهیِ ظلمات،
\s5
\c 11
\p
\v 1 آنگاه صوفَرِ نَعَماتی در پاسخ گفت:
\v 2 «آیا کثرت سخنان را بی‌پاسخ باید گذاشت،
\v 3 آیا یاوه‌گوییِ تو مردمان را ساکت کند؟
\v 4 تو به خدا
\v 5 اما کاش خدا سخن گوید
\v 6 تا اَسرارِ حکمت را بر تو بنماید!
\v 7 «آیا عمقهای خدا را کشف توانی‌کرد؟
\v 8 به بلندی آسمانهاست؛ چه توانی کرد؟
\v # از هاویه
\v 9 طول آن از زمین دراز‌تر است،
\v 10 «اگر به میان آید و حبس کند،
\v 11 زیرا او مردمان فریبکار را می‌شناسد،
\v 12 هرگاه کُرّه خرِ وحشیْ انسان زاده شود،
\v 13 «و اما تو، اگر دل خویش آماده سازی،
\v 14 و اگر گناه دستانت را از خود دور کنی،
\v 15 آنگاه به‌یقین روی خود را بی‌عیب بر خواهی افراشت،
\v 16 مشقّت خویش را از یاد خواهی برد،
\v 17 زندگی برایت روشن‌تر از روشنایی نیمروز خواهد بود،
\v 18 احساس امنیت خواهی کرد، زیرا که امید داری؛
\v 19 خواهی آرَمید و کسی هراسانت نخواهد ساخت،
\v 20 اما چشمان شریران تار خواهد شد؛
\s5
\c 12
\p
\v 1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «بدرستی که شمایید مردمان فهیم،
\v 3 اما مرا نیز چون شما درک و فهمی هست،
\v 4 «مضحکۀ دوستان گشته‌ام،
\v 5 شخص آسوده، بر مصیبت به دیدۀ حقارت می‌نگرد،
\v 6 در خیمه‌های راهزنان صلح و سلامت حکمفرماست،
\v 7 «اما حال از جانوران بپرس تا تو را بیاموزند،
\v 8 با زمین سخن بگو تا تعلیمت دهد،
\v 9 کیست که از این همه درنیابد
\v 10 جانِ جمیع زندگان در دست اوست،
\v 11 آیا چنانکه دهان خوراک خود را می‌چِشَد
\v 12 حکمت نزد پیران است،
\v 13 «حکمت و قدرت نزد خداست؛
\v 14 اگر ویران سازد،
\v 15 اگر آبها را بازدارد، خشک می‌شوند؛
\v 16 قدرت و خردمندی نزد وی است،
\v 17 مُشیران را به تاراج می‌سپارد،
\v 18 بندهای پادشاهان را می‌گشاید،
\v 19 کاهنان را به غارت می‌سپارد،
\v 20 مُعتمدان را از سخن گفتن بازمی‌دارد،
\v 21 اهانت را بر نجیبزادگان می‌ریزد،
\v 22 چیزهای ژرف از میان تاریکی آشکار می‌سازد،
\v 23 قومها را بزرگ می‌سازد، و آنها را نابود می‌کند؛
\v 24 عقل رؤسای ملتهای جهان را می‌رباید،
\v 25 در تاریکی، بدون نور کورمال راه می‌روند،
\s5
\c 13
\p
\v 1 «اینک چشمان من همۀ اینها را دیده،
\v 2 آنچه شما می‌دانید، من نیز می‌دانم،
\v 3 اما سخن من با قادر مطلق است؛
\v 4 و اما شما، به دروغها حقیقت
\v 5 کاش که به کُل خاموش می‌شدید،
\v 6 تمنا اینکه حُجّت مرا بشنوید،
\v 7 آیا برای خدا به ناحق سخن خواهید گفت،
\v 8 آیا می‌خواهید از او طرفداری کنید؟
\v 9 آیا برای‌تان نیکو خواهد شد اگر شما را بیازماید؟
\v 10 به‌یقین شما را توبیخ خواهد کرد،
\v 11 آیا عظمت او شما را به هراس نمی‌افکنَد،
\v 12 سخنان نغز شما، مَثَلهایی از غبار بیش نیست،
\v 13 «خاموش باشید و بگذارید سخن بگویم؛
\v 14 چرا گوشت تن خویش به دندان گیرم،
\v 15 حتی اگر مرا بکُشد، بر او امید خواهم داشت؛
\v 16 به‌واقع این برای من نجات خواهد شد،
\v 17 به سخنان من به‌دقّت گوش فرا دهید،
\v 18 اینک دادخواست خویش آماده کرده‌ام،
\v 19 کیست که بر من ادعا وارد آورد؟
\v 20 «تنها دو چیز به من عطا فرما،
\v 21 دست خویش از من برگیر،
\v 22 آنگاه بخوان و من پاسخ خواهم داد،
\v 23 خطایا و گناهانم چقدر است؟
\v 24 چرا رویت را پنهان می‌کنی،
\v 25 آیا برگی رانده از باد را می‌ترسانی،
\v 26 زیرا چیزهای تلخ بر ضد من می‌نویسی،
\v 27 پاهایم را در کُنده می‌نهی،
\v 28 حال آنکه مانند چیز گندیده،
\v # و همچون جامۀ بیدخورده ضایع می‌شوم.
\s5
\c 14
\p
\v 1 «انسان که از زن زاده می‌شود،
\v 2 همچون گُلی می‌رویَد و می‌پَژمُرَد؛
\v 3 آیا بر چنین کسی چشمان خود را می‌گشایی،
\v 4 کیست که از چیز نجس، چیز طاهر بیرون آورَد؟
\v 5 روزهای انسان مقدّر است و شمارِ ماههایش نزد توست،
\v 6 پس رویْ از وی بگردان تا آرام گیرد،
\v 7 «زیرا درخت را امیدی هست،
\v 8 اگرچه ریشه‌اش در زمین کهنه شود،
\v 9 از بوی آب جوانه خواهد زد،
\v 10 اما انسان می‌میرد و ساقط می‌شود؛
\v 11 چنانکه آبها از دریا زایل می‌شود،
\v 12 همچنین انسان می‌خوابد و برنمی‌خیزد؛
\v 13 «کاش که مرا در هاویه پنهان کنی،
\v 14 اگر انسان بمیرد، آیا بار دیگر خواهد زیست؟
\v 15 تو خواهی خواند و من پاسخ خواهم داد،
\v 16 زیرا آنگاه قدمهای مرا خواهی شمرد،
\v 17 نافرمانی‌ام در کیسه مَمهور خواهد بود،
\v 18 «اما کوهی که فرو می‌ریزد فانی می‌شود،
\v 19 آبْ سنگها را می‌ساید،
\v 20 بر او تا به ابد چیره می‌شوی، و رَخت برمی‌بندد؛
\v 21 پسرانش به عزّت می‌رسند، اما او خبر نمی‌یابد؛
\v 22 فقط دردِ بدن خودش را احساس می‌کند،
\s5
\c 15
\p
\v 1 اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:
\v 2 «آیا مرد حکیم با دانشِ باطل پاسخ دهد،
\v 3 آیا به سخنِ بی‌فایده حجت آورَد،
\v 4 براستی که تو خداترسی را ترک می‌کنی،
\v 5 گناهت دهانت را می‌آموزاند،
\v 6 دهان خودت تو را محکوم می‌کند، نه من؛
\v 7 «آیا تو نخستین انسانی هستی که زاده شده است؟
\v 8 آیا مشورت مخفی خدا را می‌شنوی،
\v 9 چه می‌دانی که ما نمی‌دانیم؟
\v 10 در میان ما ریش‌سفیدان و پیران هستند
\v 11 آیا تسلی‌های خدا برایت کم است،
\v 12 چرا دلت تو را می‌رُباید،
\v # و چرا چشمانت غضبناک است،
\v 13 که روح خود را بر ضد خدا برمی‌گردانی،
\v 14 «انسان چیست که پاک باشد،
\v 15 اینک او به قُدسیانِ خود نیز اعتماد ندارد،
\v 16 چه رسد به انسانی که منفور و فاسد است،
\v 17 «به من گوش فرا ده تا برایت بیان کنم،
\v 18 آنچه را فرزانگان گفتند و پنهان نداشتند
\v 19 آنان که زمین تنها به ایشان داده شد،
\v 20 مرد شریر در همۀ روزهایش از درد به خود می‌پیچد،
\v 21 صداهای وحشتناک در گوش اوست؛
\v 22 به برگشتن از تاریکی اطمینانی ندارد؛
\v 23 برای نان به هر سو می‌گردد و می‌پرسد، ”کجاست؟“
\v 24 تنگی و فشار او را می‌ترسانَد،
\v 25 زیرا دست خویش بر ضد خدا برمی‌افرازد،
\v 26 با گردن افراشته بر او تاخت می‌آورَد،
\v 27 هرچند چهرۀ خویش به چربی پوشانده،
\v 28 و در شهرهای متروک ساکن است
\v 29 او دیگر دولتمند نخواهد بود و ثروتش پایدار نخواهد ماند،
\v 30 از تاریکی نخواهد رَست؛
\v 31 «نباید بر بطالت توکل کرده خویشتن را بفریبد،
\v 32 پیش از موعدْ به او پرداخت خواهد شد،
\v 33 همچون مو، غورۀ خود را خواهد فِشاند؛
\v 34 زیرا جماعتِ خدانشناسانْ بی‌بَر است،
\v 35 به شقاوت آبستن شده، معصیت می‌زایند،
\s5
\c 16
\p
\v 1 ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «این‌گونه سخنان، بسیار شنیده‌ام؛
\v 3 آیا سخنانِ پوچ را پایانی نیست؟
\v 4 من نیز می‌توانستم چون شما سخن گویم،
\v 5 اما به دهان خود دلگرمتان می‌کردم،
\v 6 «اگر سخن گویم، دردم تسکین نمی‌یابد،
\v 7 براستی که اکنون خدا مرا از پا درافکنده،
\v 8 او مرا چروکانده، و این خود گواهی است بر ضد من؛
\v 9 او در خشم خویش مرا دریده
\v 10 مردمان دهان خویش به ریشخند بر من گشوده‌اند،
\v 11 خدا مرا به دست ظالمان تسلیم کرده،
\v 12 در آسایش بودم، اما او مرا در هم شکست؛
\v 13 و کمان‌گیرانش احاطه‌ام کردند.
\v 14 مرا پی‌درپی می‌کوبد و باز می‌کوبد،
\v 15 «بر پوستِ تنم پَلاس دوخته‌ام،
\v # شاخ
\v 16 روی من از گریستن سرخ شده،
\v 17 هرچند خشونتی در دستانم نیست،
\v 18 «ای زمین، خون مرا مپوشان؛
\v 19 حتی اکنون نیز شاهد من در آسمان است،
\v 20 دوستانم مرا استهزا می‌کنند؛
\v 21 کاش که کسی میان من و خدا میانجیگری کند،
\v 22 زیرا آنگاه که اندک سالی درگُذرَد،
\s5
\c 17
\p
\v 1 «روحم در هم شکسته،
\v 2 براستی که تمسخرگران نزد منند،
\v 3 «تمنا اینکه نزد خود برایم وثیقه‌ای بگذاری،
\v 4 حال که دلشان را از فهم به دور داشته‌ای،
\v 5 آن که در ازای پاداش، از دوست خویش بد بگوید،
\v 6 «مرا نزد مردمان ضرب‌المثل ساخته است،
\v 7 دیدگانم از غم تار شده،
\v 8 صالحان به سبب این، حیران می‌مانند،
\v 9 با این حال مرد پارسا راه خود را ثابت‌قدم پی می‌گیرد،
\v 10 «اما همۀ شما، اکنون یک بار دیگر بکوشید،
\v 11 روزهایم سپری گشته،
\v 12 اینان شب را روز جلوه می‌دهند،
\v 13 اگر امید داشته باشم که هاویه خانه‌ام باشد،
\v 14 اگر به گور بگویم: ”تو پدر من هستی“،
\v 15 پس امید من کجاست؟
\v 16 آیا تا به دروازه‌های
\s5
\c 18
\p
\v 1 آنگاه بِلدَدِ شوحی در پاسخ گفت:
\v 2 «تا به کِی به این سخنان ادامه خواهی داد؟
\v 3 چرا همچون چارپایان به شمار آییم؟
\v 4 ای که از خشم، خویشتن را می‌دَری،
\v 5 «براستی که روشناییِ شریران خاموش می‌شود
\v 6 نوری که در خیمۀ اوست تاریک می‌شود،
\v 7 قدمهای استوارش کوتاه شده،
\v 8 زیرا به پای خود به دام می‌افتد،
\v 9 تله، پاشنه‌اش را می‌گیرد،
\v 10 طناب برایش بر زمین پنهان است،
\v 11 ترسها از هر سو او را هراسان می‌سازد،
\v 12 قوایش رو به تحلیل است،
\v 13 بیماری پوستِ تن او را می‌خورَد،
\v 14 از خیمه‌ای که بر آن اعتماد داشت کنده شده،
\v 15 ساکنان خیمۀ او هیچ‌یک از کسانِ او نیستند؛
\v 16 ریشه‌هایش از زیر می‌خشکد،
\v 17 خاطره‌اش از زمین محو می‌گردد،
\v 18 از روشنایی به تاریکی بیرون رانده شده،
\v 19 او را در میان قومش نه اولادی است و نه نسلی،
\v 20 مغرب‌زمینیان از سرنوشتش در حیرتند،
\v 21 بدرستی که چنین است مسکنِ بدکاران،
\s5
\c 19
\p
\v 1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «تا به کِی عذابم می‌دهید،
\v 3 دهمین بار است که مرا سرزنش می‌کنید؛
\v 4 حتی اگر براستی گمراه شده باشم،
\v 5 اگر به‌واقع خود را برتر از من می‌پندارید،
\v 6 بدانید که خدا بر من بدی روا داشته،
\v 7 هرچند فریاد سر می‌دهم: ”خشونت!“
\v 8 راهِ مرا مسدود کرده که عبور نتوانم کرد،
\v 9 آبرویم را از من گرفته،
\v 10 مرا از هر سو در هم می‌شکند، و نیست گردیده‌ام؛
\v 11 خشم خود را بر ضد من افروخته است،
\v 12 لشکریانش با هم پیش می‌آیند؛
\v 13 «برادرانم را از من دور کرده است،
\v 14 خویشانم از من کناره جسته‌اند،
\v 15 میهمانانِ خانه و کنیزانم مرا غریبه می‌شمارند،
\v 16 غلام خود را فرا می‌خوانم، اما پاسخم نمی‌دهد؛
\v 17 نَفَسم برای زنم مشمئزکننده است،
\v 18 کودکان نیز مرا خوار می‌شمرند،
\v 19 محرمانِ رازم جملگی از من بیزارند،
\v 20 پوستی بر استخوان بیش نیستم؛
\v 21 بر من ترحم کنید! بر من ترحم کنید، ای دوستان من!
\v 22 چرا همچون خدا بر من جفا می‌کنید؟
\v 23 «کاش سخنانم نوشته می‌شد!
\v 24 کاش با قلم آهنین و سُرب،
\v 25 اما من می‌دانم که ولیّ
\v # و در آخر بر زمین
\v 26 پس از آنکه پوست تنم اینچنین بگندد،
\v 27 آری، من خودْ او را خواهم دید،
\v 28 «اگر گویید: ”چگونه شکارش کنیم،
\v 29 خود باید از شمشیر بترسید،
\s5
\c 20
\p
\v 1 آنگاه صوفَرِ نَعَماتی در پاسخ گفت:
\v 2 «افکار پریشانم مرا به پاسخ گفتن وا می‌دارد،
\v 3 سرزنشی می‌شنوم که اهانت‌آمیز است،
\v 4 «آیا این را از قدیم ندانسته‌ای،
\v 5 که شادیِ شریران اندک زمانی است،
\v 6 اگرچه تکبرش تا به آسمان برسد،
\v 7 اما مثلِ فضلۀ خود برای همیشه نابود خواهد شد،
\v 8 همچون خواب می‌پرَد و دیگر یافت نمی‌شود؛
\v 9 چشمی که او را دیده است، دیگر او را نخواهد دید،
\v 10 فرزندانش به بینوایان تاوان خواهند داد،
\v 11 استخوانهایش از نیروی جوانی پر است،
\v 12 «اگرچه بدی به مذاق او شیرین است،
\v 13 از آن لذت می‌برد و رهایش نمی‌کند،
\v 14 اما خوراک او در شکمش تبدیل می‌شود،
\v 15 ثروتی را که فرو بلعیده، قِی خواهد کرد؛
\v 16 زهرِ مارها را خواهد مکید،
\v 17 بر رودخانه‌ها نظر نخواهد کرد،
\v 18 دسترنجِ خویش را پس خواهد داد،
\v 19 زیرا بینوایان را زیرِ پا لِه کرده و آنها را به حال خود واگذاشته است؛
\v 20 «از آنجا که شکمش هیچ سیری نمی‌شناسد،
\v 21 دیگر چیزی نمانده که نخورده باشد،
\v 22 در اوجِ رفاه خویش، در تنگی خواهد بود.
\v 23 آنگاه که شکم خویش را پر می‌کند،
\v 24 هرچند از سِلاح آهنین بگریزد،
\v 25 آن را بیرون می‌کِشد و از پشت او به در می‌آید؛
\v 26 تاریکی مطلق برای خزائنش مقرر است.
\v 27 آسمانها تقصیر او را فاش خواهد کرد،
\v 28 خانه‌اش را سیل خواهد برد،
\v 29 این است نصیب مرد شریر از جانب خدا،
\s5
\c 21
\p
\v 1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «سخنم را به‌دقّت بشنوید،
\v 3 تحملم کنید تا سخن بگویم،
\v 4 «و اما من، آیا شکایت از آدمی دارم؟
\v 5 بر من بنگرید و حیران شوید،
\v 6 هرگاه به یاد می‌آورم، به وحشت می‌افتم،
\v 7 از چه رو شریران زنده می‌مانند،
\v 8 فرزندان ایشان در حضورشان با ایشان استوار می‌شوند،
\v 9 خانه‌ها‌یشان از وحشت در امان است،
\v 10 گاو نرِ ایشان در جفتگیری خطا نمی‌کند؛
\v 11 کودکانشان را همچون گَله بیرون می‌فرستند،
\v 12 به نوای دفّ و بربط می‌سرایند،
\v 13 روزگار خویش به سعادتمندی می‌گذرانند،
\v # و در آرامش به هاویه
\v 14 به خدا می‌گویند: ”از ما دور شو!
\v 15 قادر مطلق کیست که عبادتش کنیم؟
\v 16 اما سعادتمندیِ ایشان در دست خودشان نیست،
\v 17 «چند بار دیده‌اید که چراغ شریران خاموش شود؟
\v 18 چند بار دیده‌اید که چون کاه در برابر باد باشند،
\v 19 می‌گویید: ”خدا مکافات ایشان را برای فرزندانشان می‌اندوزد.“
\v 20 باشد که چشمان خودشان نظاره‌گرِ نابودیشان باشد،
\v 21 زیرا او را از آنچه پس از او بر سرِ اهل خانه‌اش می‌آید چه باک،
\v 22 «آیا خدا را دانش توان آموخت؟
\v 23 یکی در اوج قوّت می‌میرد،
\v 24 شکمش سیر است،
\v 25 دیگری در تلخی جان می‌میرد،
\v 26 هر دو در کنار هم در دل خاک می‌خوابند،
\v 27 «اینک افکارتان را نیک می‌دانم،
\v 28 زیرا می‌گویید: ”کجاست خانۀ نجیب‌زاده؟
\v 29 آیا از رهگذران نپرسیده‌اید؟
\v 30 اینکه مرد شریر در روز بلا مصون می‌ماند،
\v 31 کیست که رفتار او را رو به رو تقبیح کند؟
\v 32 او را به گورستان حمل خواهند کرد،
\v 33 کُلوخهای وادی برایش شیرین است؛
\v 34 پس چگونه مرا به سخنان باطل تسلی توانید داد؟
\s5
\c 22
\p
\v 1 آنگاه اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:
\v 2 «آیا آدمی به خدا منفعت تواند رسانید؟
\v 3 اگر تو پارسا باشی، چه لذتی نصیب قادر مطلق خواهد شد؟
\v 4 «آیا به سبب خداترسیِ توست که تأدیبت می‌کند،
\v 5 آیا شرارت تو عظیم نیست،
\v 6 زیرا از برادرانت به ناحق گِرو گرفتی،
\v 7 به خستگان آب ندادی،
\v 8 پنداشتی
\v 9 بیوه‌زنان را تهی‌دست روانه کردی،
\v 10 از این روست که دامها از هر سو احاطه‌ات کرده،
\v 11 که تاریکی نمی‌گذارد چیزی ببینی،
\v 12 «آیا خدا در جایهای رفیع آسمان نیست؟
\v 13 و تو می‌گویی: ”خدا چه می‌داند؟
\v 14 ابرها مخفیگاه اوست، پس نمی‌بیند،
\v 15 آیا در طریق قدما همچنان پیش می‌روی،
\v 16 همانها که پیش از وقتْ ربوده شدند،
\v 17 که به خدا گفتند: ”از ما دور شو!“
\v 18 حال آنکه او بود که خانه‌هایشان را به نعمات پر می‌ساخت،
\v 19 پارسایان چون این را بینند، شادمان خواهند شد؛
\v 20 ”به‌یقین مخالفان ما منقطع شدند،
\v 21 «پس تسلیم خدا باش که از صلح و سلامت برخوردار خواهی بود،
\v 22 تعلیم را از دهانِ او پذیرا شو،
\v 23 اگر نزد قادر مطلق بازگشت کنی، بنا خواهی شد،
\v 24 اگر طلای خود را در خاک نَهی،
\v 25 آنگاه قادر مطلق طلای تو خواهد بود،
\v 26 زیرا آنگاه از قادر مطلق لذت خواهی برد،
\v 27 به درگاهش استدعا خواهی کرد
\v 28 آنچه عزم کنی برایت برقرار خواهد شد،
\v 29 چون مردمان پست گردند، تو می‌گویی: ”سرافرازی باشد؛“
\v 30 او کسانی را که بی‌گناه نیستند خواهد رهانید،
\s5
\c 23
\p
\v 1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «امروز نیز شکایتم تلخ است،
\v # و با وجود ناله‌ام، دست او
\v 3 کاش می‌دانستم او را کجا بیابم،
\v 4 آنگاه دعوی خود به حضور او عرضه می‌داشتم،
\v 5 آنچه در پاسخم می‌گفت، درمی‌یافتم،
\v 6 آیا به عظمتِ قدرت خویش با من مجادله می‌کرد؟
\v 7 آنجا مردِ صالح می‌توانست برای او حجت بیاورد،
\v 8 «اینک به سوی شرق می‌روم، و او آنجا نیست؛
\v 9 چون در شمال به کار مشغول است، او را مشاهده نمی‌کنم؛
\v 10 اما او راهی را که می‌روم می‌داند،
\v 11 در جای قدمهای او پا نهاده‌ام؛
\v 12 از فرمان لبانِ او دور نگشته‌ام؛
\v 13 اما او یگانه است؛ کیست که تغییرش دهد؟
\v 14 آری، او آنچه را برای من مقدّر داشته به جا خواهد آورد،
\v 15 از این رو از حضورش می‌هراسم،
\v 16 خدا دلِ مرا ضعیف ساخته است؛
\v 17 با این حال به واسطۀ تاریکی منقطع نگشته‌ام،
\s5
\c 24
\p
\v 1 «چرا قادر مطلق زمانها به جهت داوری تعیین نمی‌کند،
\v 2 برخی مرزها را جابه‌جا می‌کنند،
\v 3 الاغِ یتیمان را می‌رانند،
\v 4 نیازمندان را از راهْ برون می‌افکنند،
\v 5 اینک آنان همچون خران وحشی در بیابان،
\v 6 علوفۀ خویش را در صحرا درو می‌کنند،
\v 7 برهنه و بی‌جامه شب را به سر می‌برند،
\v 8 از بارانِ کوهساران تَر می‌شوند،
\v 9 یتیم از پستان مادر ربوده می‌شود،
\v 10 برهنه و بی‌جامه به هر سو سرگردانند؛
\v 11 در میان ردیفهای درختان زیتون روغن می‌گیرند؛
\v 12 نالۀ آنان که در حال مرگند از شهر بلند است،
\v 13 «هستند کسانی که در برابر نور طغیان می‌کنند،
\v 14 قاتل سحرگاهان برمی‌خیزد
\v 15 چشم شخص زناکار انتظار غروب را می‌کشد،
\v 16 در تاریکی به خانه‌ها نَقْب می‌زنند
\v 17 برای جملۀ ایشان تاریکیِ غلیظ همچون صبح است،
\v 18 «همچون کف بر روی آبهایند؛
\v # و هیچ‌کس
\v 19 چنانکه خشکسالی و گرما آبِ برف را می‌رباید،
\v 20 رَحِم، فراموششان می‌کند،
\v 21 «از زنِ نازای بی‌اولاد بهره‌کشی می‌کنند،
\v 22 اما خدا به نیروی خویش قدرتمندان را برمی‌کَنَد؛
\v 23 ایشان را امنیت می‌بخشد، و بر آن تکیه می‌کنند،
\v 24 چند صباحی سر‌افراز می‌شوند، و بعد نیست می‌گردند؛
\v 25 اگر جُز این است، کیست که مرا تکذیب کند،
\s5
\c 25
\p
\v 1 آنگاه بِلدَدِ شوحی در پاسخ گفت:
\v 2 «حاکمیت و هیبت از آن خداست؛
\v 3 آیا لشکریانِ او را می‌توان شمرد؟
\v 4 آدمی چگونه نزد خدا پارسا شمرده شود؟
\v 5 اینک حتی ماه نیز نوری ندارد،
\v 6 چه رسد به آدمی که حشره‌ای بیش نیست،
\s5
\c 26
\p
\v 1 ایوب در پاسخ گفت:
\v 2 «شخص بی‌قوّت را عجب یاری رسانده‌ای!
\v 3 شخص بی‌حکمت را عجب مشورت داده‌ای!
\v 4 به یاریِ چه کسی چنین سخنان بر زبان رانده‌ای،
\v # و روحِ کیست که از طریق تو سخن گفته است؟
\v 5 «ارواح مردگان می‌لرزند،
\v 6 هاویه
\v # و اَبَدون
\v 7 شمال را بر خلاء می‌گسترانَد،
\v 8 آبها را در ابرهای خود می‌پیچد،
\v 9 روی ماهِ تمام را می‌پوشانَد،
\v 10 دایره‌ای بر سطح آبها کشیده است،
\v 11 ستونهای آسمان می‌لرزد
\v 12 به نیروی خویش دریا را آرام
\v # و به حکمتِ خویش رَهَب
\v 13 به روح او آسمانها زینت داده شده‌اند،
\v 14 براستی که اینها تنها حواشی طریقهای اوست،
\s5
\c 27
\p
\v 1 و ایوب در ادامۀ خطابۀ خود، گفت:
\v 2 «قسم به حیات خدایی که حق مرا از من ربوده،
\v 3 که تا جان در بدن دارم
\v 4 لبهایم به بی‌انصافی سخن نخواهد گفت،
\v 5 حاشا از من که شما را تصدیق کنم،
\v 6 همچنان بر پارسایی خود پای خواهم فشرد
\v 7 «دشمنانِ من مانند شریران باشند،
\v 8 زیرا امید شخص خدانشناس چیست آنگاه که خدا او را منقطع سازد؟
\v 9 آیا خدا فریاد او را خواهد شنید
\v 10 آیا از قادر مطلق لذت خواهد برد؟
\v 11 «به شما دربارۀ دست خدا تعلیم خواهم داد،
\v 12 اینک شما خودْ همگی این را دیده‌اید؛
\v 13 «این است نصیبِ مرد شریر از جانب خدا،
\v 14 اگر فرزندانش افزون شوند، شمشیر در انتظارشان است،
\v 15 بازماندگانش از طاعون به گور فرود خواهند شد،
\v 16 اگرچه به اندازۀ غبار نقره بیندوزد،
\v 17 فراهم خواهد ساخت اما پارسایان آن را خواهند پوشید،
\v 18 خانه‌ای که او بنا می‌کند به سستی خانۀ بید است،
\v 19 او دولتمند به خواب می‌رود، اما دیگر چنین نخواهد کرد؛
\v 20 ترس و وحشت چون سیلاب او را فرو می‌گیرد،
\v 21 باد شرقی او را برمی‌گیرد و اثری از او باقی نمی‌ماند؛
\v 22 بر او به شدّت می‌وزد و رحم نمی‌کند،
\v 23 مردمان به سبب او بر پشت دست خود می‌زنند،
\s5
\c 28
\p
\v 1 «براستی که نقره را معدنی است،
\v 2 آهن از زمین استخراج می‌گردد،
\v 3 آدمی تاریکی را روشن می‌کند،
\v 4 دور از نقاط مسکونی، زمین را نَقْب می‌زند،
\v 5 زمین، که از آن نان بیرون می‌آید،
\v 6 سنگهایش مهدِ یاقوت کبود
\v 7 «هیچ پرندۀ شکاری راه آن را نمی‌داند،
\v 8 هیچ جانور مغروری بر آن پا ننهاده،
\v 9 «آدمی بر سنگ خارا دست می‌بَرَد،
\v 10 درون صخره‌ها مجراها می‌کَنَد،
\v 11 سرچشمۀ رودها را می‌کاوَد،
\v 12 «اما حکمت در کجا یافت می‌شود؟
\v 13 آدمی ارزش آن را نمی‌داند،
\v 14 ژرفا می‌گوید: ”در من نیست“،
\v 15 آن را به زر خالص نتوان خرید،
\v 16 به طلای نابِ اوفیر بر آن قیمت نتوان نهاد،
\v 17 آن را با طلا و شیشه برابر نتوان کرد،
\v 18 از مرجان و بلور ذکری به میان نتوان آورد؛
\v 19 زِبَرجدِ کوش با آن برابری نتواند کرد،
\v 20 «پس حکمت از کجا می‌آید؟
\v 21 از چشم همۀ جانداران پنهان است،
\v 22 اَبَدون
\v 23 «فقط خداست که طریق آن را می‌داند؛
\v 24 زیرا او به کرانهای زمین می‌نگرد،
\v 25 آنگاه که وزن از برای باد تعیین کرد،
\v 26 آنگاه که قانونی برای باران قرار داد،
\v 27 آنگاه آن را دید و بیان فرمود؛
\v 28 و به انسان گفت:
\s5
\c 29
\p
\v 1 ایوب در ادامۀ خطابۀ خود گفت:
\v 2 «کاش که چون ماههای گذشته می‌بودم،
\v 3 آنگاه که چراغش بر سرم می‌تابید،
\v 4 آن‌سان که در روزهای کامرانی خود بودم،
\v 5 آنگاه که قادر مطلق هنوز با من بود،
\v 6 آنگاه که قدمهای خود را با سرشیر می‌شُستم،
\v 7 «چون به دروازۀ شهر بیرون می‌رفتم،
\v 8 جوانان مرا دیده، خود را پنهان می‌کردند،
\v 9 بزرگان از سخن گفتن باز‌ایستاده،
\v 10 آواز نجبا خاموش می‌گشت،
\v 11 گوشی که مرا می‌شنید، مبارکم می‌خوانْد،
\v 12 زیرا فقیری را که فریاد برمی‌آورد می‌رهانیدم،
\v 13 دعای خیرِ آن که در حال مرگ بود به من می‌رسید،
\v 14 پارسایی را در بر کردم، و جامۀ من شد؛
\v 15 کوران را چشم بودم،
\v 16 برای نیازمندان پدر بودم،
\v 17 دندانهای نیش شریران را می‌شکستم،
\v 18 «می‌گفتم: ”در آشیانۀ خویش چشم از جهان فرو خواهم بست،
\v 19 ریشه‌هایم به سوی آبها خواهد گسترد،
\v 20 جلالم در من تر و تازه خواهد بود،
\v 21 «مردمان به من گوش فرا می‌دادند و انتظار می‌کشیدند،
\v 22 پس از سخن گفتنِ من دیگر سخن نمی‌گفتند،
\v 23 برایم انتظار می‌کشیدند، چنانکه برای باران،
\v 24 آنگاه که متزلزل بودند بر ایشان تبسم می‌کردم،
\v 25 راه را برای ایشان برگزیده، بر مسند رهبری تکیه می‌زدم،
\s5
\c 30
\p
\v 1 «اما اکنون آنها که از من جوان‌ترند، بر من ریشخند می‌زنند؛
\v 2 نیروی بازوانشان مرا به چه کار می‌آمد،
\v 3 شبانگاهان از فرط نیاز و گرسنگی،
\v 4 در میان بوته‌ها علف‌شوره می‌چیدند،
\v 5 از میان جامعه رانده می‌شدند،
\v 6 مجبور می‌شدند تَهِ درّه‌ها سکنی گزینند،
\v 7 در میان بوته‌ها عَرعَر می‌کنند،
\v 8 مردمانی نادان و بی‌نام و نشانند،
\v 9 «و حال من موضوع سرود تمسخرآمیز ایشان شده‌ام،
\v 10 از من کراهت دارند و دوری می‌گزینند؛
\v 11 از آنجا که خدا زِهِ کمان مرا شُل کرده و مرا ذلیل ساخته است،
\v 12 به جانب راستم اراذل و اوباش بر من برخاسته‌اند؛
\v 13 راه مرا خراب می‌کنند،
\v 14 گویی از میان شکافی عریض می‌آیند،
\v 15 ترس و وحشت بر من مستولی می‌شود؛
\v 16 «و حال جانم در اندرونم ریخته شده،
\v 17 شب استخوانهایم را سوراخ می‌کند،
\v 18 به نیروی عظیم جامه‌ام را سخت گرفته است،
\v 19 مرا در گِل و لای افکنده است،
\v 20 «نزد تو فریاد بر‌می‌آورم، اما اجابتم نمی‌کنی؛
\v 21 با بیرحمی رو به سویم می‌کنی،
\v 22 مرا برگرفته بر باد می‌نشانی،
\v 23 نیک می‌دانم که مرا به دیار مرگ خواهی آورد،
\v 24 «به‌یقین کسی بر مرد نیازمند دست خویش دراز نمی‌کند،
\v 25 آیا به حال آنان که درسختی‌اند، نمی‌گریستم،
\v 26 اما چون به امید نیکی بودم، بدی آمد،
\v 27 در اندرونم غوغایی بر پاست و آرامی نمی‌یابم؛
\v 28 در تاریکی ره می‌سپارم، بدون آفتاب؛
\v 29 برادرِ شغالان گشته‌ام،
\v 30 پوستِ من بر تنم سیاه گشته است؛
\v 31 نوای بربطِ من به نوحه‌گری بدل شده،
\s5
\c 31
\p
\v 1 «با چشمان خود عهد بسته‌ام؛
\v 2 نصیبِ من از خدایی که در بالاست چه خواهد بود،
\v 3 آیا مصیبت نصیبِ شریران نیست،
\v 4 آیا او راههای مرا نمی‌بیند،
\v 5 «اگر با دروغ گام زده‌ام،
\v 6 باشد که به میزانِ درست سنجیده شوم،
\v 7 اگر قدمهایم از راه منحرف گشته،
\v 8 باشد که من بکارم و دیگری بخورد،
\v 9 «اگر دلم به زنی فریفته شده،
\v 10 باشد که زن من برای دیگری آسیاب کند،
\v 11 زیرا که آن کارْ قباحت است؛
\v 12 آتشی است که تا اَبَدون
\v 13 «اگر حق غلام یا کنیز خود را پایمال کرده‌ام،
\v 14 پس چون خدا به ضد من برخیزد، چه خواهم کرد؟
\v 15 آیا آن که مرا در رَحِم آفرید، او را نیز نیافرید؟
\v 16 «اگر آرزوی بینوایان را از ایشان دریغ کرده
\v 17 اگر لقمۀ خویش به تنهایی خورده،
\v 18 حال آنکه از جوانی یتیمان را چون پدرْ بزرگ کرده‌ام،
\v 19 اگر کسی را که از برهنگی تلف می‌شود، دیده‌ام
\v 20 و جان او مرا برکت نداده،
\v 21 اگر دست خویش بر یتیم بلند کرده‌ام،
\v 22 باشد که بازویم از کتفم بیفتد،
\v 23 زیرا که از بلای خدا وحشت دارم،
\v 24 «اگر اعتمادم به طلا بوده است،
\v 25 اگر از کثرت دارایی خویش شادمان بوده‌ام،
\v 26 اگر بر درخشش آفتاب نظر کرده‌ام،
\v 27 و دل من در نهان فریفته شده است،
\v 28 این نیز گناهی است مستوجب مجازات،
\v 29 «اگر از مصیبتِ دشمن خویش شادی کرده‌ام،
\v 30 حال آنکه زبان از گناه بازداشته
\v 31 اگر اهل خیمۀ من نگفته‌اند:
\v 32 - غریب شب را در کوچه به سر نیاورده،
\v 33 اگر چون آدمیان
\v 34 از آن رو که از جماعتِ بزرگ ترسان بوده‌ام،
\v 35 «(کاش کسی بود که سخنم را می‌شنید!
\v 36 زیرا به‌یقین آن را بر دوش خود برمی‌داشتم،
\v 37 حساب همۀ قدمهایم را به او می‌دادم،
\v # و همچون امیران به او نزدیک می‌شدم.)
\v 38 «اگر زمینم بر ضد من فریاد برآورده است،
\v 39 اگر محصول آن را بی بها خورده‌ام،
\v # و جان رعایای
\v 40 باشد که خارها به عوض گندم برویَد،
\s5
\c 32
\p
\v 1 پس آن سه مرد از پاسخ دادن به ایوب بازایستادند، زیرا او در نظر خود پارسا بود.
\v 2 آنگاه خشم اِلیهو فرزند بَرَکئیلِ بوزی، از طایفۀ رام، افروخته شده، بر ایوب خشم گرفت، زیرا خود را برحق می‌شمرد، نه خدا را.
\v 3 او بر سه دوست ایوب نیز خشم گرفت، زیرا بی‌آنکه پاسخی بیابند، ایوب را محکوم می‌کردند.
\v 4 اِلیهو برای سخن گفتن با ایوب منتظر مانده بود، زیرا سایرین از او بزرگتر بودند.
\v 5 اما چون دید در دهان آن سه مرد پاسخی نیست، خشمش افروخته شد.
\v 6 پس اِلیهو فرزند بَرَکئیلِ بوزی به سخن آمده، گفت:
\v 7 گفتم، ”بگذار روزها سخن بگوید،
\v 8 اما روحی که در انسان است،
\v 9 ریش‌سفیدان نیستند که از حکمت برخوردارند،
\v 10 پس می‌گویم به من گوش فرا دهید؛
\v 11 «تا کنون درنگ کرده‌ام تا شما سخن گویید،
\v 12 من به‌دقّت به شما توجه کردم،
\v 13 پس نگویید: ”حکمت را دریافته‌ایم؛
\v 14 ایوب سخنان خود را بر ضد من ترتیب نداده است،
\v 15 «ایشان درمانده‌اند و دیگر پاسخ نمی‌دهند،
\v 16 پس آیا باید انتظار بِکِشم
\v 17 من نیز به سهم خود جواب خواهم داد،
\v 18 زیرا که مرا سخنْ بسیار است،
\v 19 هان دل من چون شرابی است ناگشوده،
\v 20 پس سخن خواهم گفت تا راحت یابم،
\v 21 از کسی جانبداری نخواهم کرد،
\v 22 زیرا که تملق‌گویی نمی‌دانم،
\s5
\c 33
\p
\v 1 «پس حال ای ایوب، سخنم را بشنو،
\v 2 اینک دهان خویش می‌گشایم،
\v 3 سخنانم از صداقتِ دلم برمی‌خیزد،
\v 4 روحِ خدا مرا آفریده است،
\v 5 اگر می‌توانی مرا پاسخ دِه؛
\v 6 هان من نیز نزد خدا همچون تو هستم؛
\v 7 اینک هیبت من تو را نترساند،
\v 8 «به‌یقین که در گوش من سخن گفتی،
\v 9 می‌گویی: ”پاک و بری از هر نافرمانی‌ام؛
\v 10 اینک او علتها بر من می‌جوید،
\v 11 پاهایم را در کُنده می‌نهد،
\v 12 «اما در این امر حق با تو نیست.
\v 13 چرا با او مجادله می‌کنی،
\v 14 زیرا خدا به یک شیوه یا به شیوه‌ای دیگر سخن می‌گوید،
\v 15 در خواب، در رؤیای شب،
\v 16 آنگاه گوشهای انسان را می‌گشاید،
\v 17 تا انسان را از اعمالش بازگرداند،
\v 18 جان او را از گودال
\v 19 «نیز انسان در بستر خود با درد تأدیب می‌شود،
\v 20 تا اینکه جانش از نان منزجر می‌گردد،
\v 21 گوشت تنش چنان تحلیل می‌رود که از نظر محو می‌شود،
\v 22 جانش به گودال نزدیک می‌شود،
\v 23 «اگر او را فرشته‌ای باشد،
\v 24 و او را مورد لطف خویش قرار داده، بگوید:
\v 25 آنگاه گوشت تنش چون طفل لطیف خواهد شد،
\v 26 آنگاه از درگاه خدا تمنا خواهد کرد،
\v 27 سرودخوانان نزد مردمان آمده، خواهد گفت:
\v 28 او نَفْس مرا از فرو رفتن به گودال فدیه داد،
\v 29 «براستی که خدا این همه را با انسان به عمل می‌آورَد،
\v 30 تا که جانش را از گودال بازگرداند،
\v 31 «ای ایوب، توجه کن و مرا بشنو؛
\v 32 اگر سخنی داری، پاسخم ده؛
\v 33 اگر نه، مرا بشنو؛
\s5
\c 34
\p
\v 1 پس اِلیهو در ادامه گفت:
\v 2 «ای حکیمان، سخنان مرا بشنوید،
\v 3 زیرا گوش، سخنان را می‌سنجد،
\v 4 بیایید تا آنچه را درست است برای خود اختیار کنیم،
\v 5 «ایوب می‌گوید: ”من بی‌گناهم.
\v 6 اگرچه حق با من است، دروغگو شمرده شده‌ام؛
\v 7 کدام انسان مانند ایوب است،
\v 8 با بدکاران همراه می‌شود،
\v 9 زیرا گفته است: ”انسان را از خشنود ساختنِ خدا
\v 10 «پس ای مردان فهیم، سخنم را بشنوید:
\v 11 زیرا او انسان را بر حسب عملش مکافات می‌دهد،
\v 12 براستی که خدا بدی نمی‌کند،
\v 13 کیست که ادارۀ زمین را به وی سپرده باشد؟
\v 14 اگر دل خود را بر آن نهد
\v 15 تمامی بشر با هم هلاک خواهند شد،
\v 16 «اگر فهم داری، این را بشنو،
\v 17 آیا آن که از عدالت نفرت دارد می‌تواند حکومت کند؟
\v 18 همان که پادشاه را گوید: ”پست هستی،“
\v 19 همان که از امیران جانبداری نمی‌کند،
\v 20 در لحظه‌ای می‌میرند؛
\v 21 «زیرا چشمان او بر راههای انسان است،
\v 22 هیچ تاریکی یا ظلمت غلیظی نیست
\v 23 خدا نیازی ندارد انسان را بیشتر بیازماید،
\v 24 زورآوران را بی‌تفحص خُرد می‌کند،
\v 25 پس او از اعمالشان آگاه است،
\v 26 ایشان را به سبب شرارتشان می‌زنَد،
\v 27 زیرا از پیرویِ او منحرف شدند،
\v 28 چندان که سبب گردیدند فریاد بینوایان به حضور او برسد،
\v 29 اگر خاموش مانَد، کیست که او را محکوم تواند کرد؟
\v 30 تا مرد خدانشناس سلطنت نکند و برای مردم دام نگسترد.
\v 31 «آیا کسی هست که به خدا گفته باشد،
\v 32 آنچه را نمی‌بینم، به من بیاموز؛
\v 33 پس آیا خدا باید بر وفقِ مرادِ تو پاداشت دهد،
\v 34 «اشخاص فهیم مرا خواهند گفت،
\v 35 ”ایوب بدون شناخت سخن می‌گوید،
\v 36 کاش ایوب تا به نهایت آزموده شود،
\v 37 زیرا سرکشی را بر گناه خود می‌افزاید،
\s5
\c 35
\p
\v 1 اِلیهو ادامه داده، گفت:
\v 2 «آیا این را انصاف می‌شماری
\v 3 یا بگویی: ”مرا چه سود؟
\v 4 «من تو را پاسخ خواهم گفت،
\v 5 به سوی آسمانها بنگر و ببین،
\v 6 اگر گناه کنی، چه زیانی به او می‌رسانی؟
\v 7 اگر پارسا باشی، به او چه می‌بخشی؟
\v 8 شرارتِ تو تنها بر مردی همچون خودت اثر می‌گذارد،
\v 9 «آدمیان از فرط ظلم فریاد برمی‌آورند،
\v 10 اما کسی نمی‌گوید: ”خدای آفرینندۀ من کجاست،
\v 11 آن که ما را بیش از وحوشِ زمین تعلیم می‌دهد،
\v 12 فریاد آدمیان بلند می‌شود، اما او پاسخ نمی‌دهد،
\v 13 به‌یقین که خدا بطالت را نمی‌شنود،
\v 14 چقدر بیشتر نخواهد شنید
\v 15 پس حال، چون او در خشم خود جزا نمی‌دهد،
\v 16 ایوب دهان خویش به بطالت می‌گشاید،
\s5
\c 36
\p
\v 1 اِلیهو ادامه داده، گفت:
\v 2 «اندکی بیش با من مدارا کن تا تو را نشان دهم،
\v 3 من معرفت خویش از دوردستها خواهم آورد،
\v 4 زیرا براستی سخنانم بر خطا نیست؛
\v 5 «به‌یقین خدا قادر است، اما کسی را تحقیر نمی‌کند؛
\v 6 شریر را زنده نگاه نمی‌دارد،
\v 7 چشمان خود را از پارسایان برنمی‌دارد،
\v 8 اگر به زنجیرها بسته شوند،
\v 9 اعمال و نافرمانیهایشان را به ایشان اعلام می‌کند،
\v 10 گوشهایشان را به جهت تأدیب می‌گشاید،
\v 11 اگر گوش گیرند و او را خدمت کنند،
\v 12 اما اگر گوش نگیرند،
\v 13 «آنان که دلِ خدانشناس دارند، خشم را ذخیره می‌کنند،
\v 14 در عنفوان جوانی می‌میرند،
\v 15 اما ستمدیدگان را خدا در ستمدیدگی‌شان نجات می‌بخشد،
\v 16 پس تو را نیز جذب کرده، از دهان مصیبت بیرون می‌کِشد،
\v 17 «اما تو اکنون از داوری بدکاران مملو هستی؛
\v 18 مراقب باش که ثروت اغوایت نکند،
\v 19 آیا فریادت تو را از تنگی نگاه خواهد داشت،
\v 20 مشتاقِ شب مباش،
\v 21 باحذر باش و به شرارت مایل مشو،
\v 22 «هان خدا در قدرتِ خویش متعال است؛
\v 23 کیست که راه او را بر او تکلیف کرده باشد،
\v 24 «به یاد دار که کارهای او را تمجید نمایی،
\v 25 تمامی بشر آنها را دیده‌اند،
\v 26 اینک خدا متعال است و ما او را نمی‌شناسیم؛
\v 27 «قطرات آب را بالا می‌کشد،
\v 28 که ابرها آن را فرو می‌بارند،
\v 29 کیست که دریابد ابرها چگونه می‌گسترند،
\v 30 اینک برقِ خود را به اطراف خویش می‌پراکَنَد،
\v 31 زیرا به واسطۀ اینها قومها را اداره می‌کند،
\v 32 صاعقه را به دستانش برمی‌گیرد،
\v 33 رعدش از آمدن توفان خبر می‌دهد؛
\s5
\c 37
\p
\v 1 «از این نیز دل من می‌لرزد،
\v 2 به غرش صدایش به‌دقّت گوش فرا دهید،
\v 3 آذرخشِ خود را زیر تمامی آسمان می‌فرستد،
\v 4 پس از آن صدای غرش او به گوش می‌رسد؛
\v # دیگر برق
\v 5 خدا به آواز خود رعدهای شگفت‌انگیز می‌دهد،
\v 6 به برف می‌گوید: ”بر زمین بیفت“،
\v 7 دستِ هر انسان را بازمی‌دارد،
\v 8 آنگاه وحوش به لانه‌های خود می‌روند،
\v 9 تندباد از حجرۀ خود بیرون می‌آید،
\v 10 از دَمِ خدا یخ بسته می‌شود،
\v 11 ابرها را از رطوبت آکنده می‌سازد،
\v 12 به هدایت او به هر سو می‌گردند،
\v 13 او این همه را سبب می‌گردد، خواه به جهت تأدیب،
\v 14 «ای ایوب، این را بشنو!
\v 15 آیا می‌دانی چگونه خدا آنها را اداره می‌کند،
\v 16 آیا از موازنۀ ابرها آگاهی،
\v 17 ای تو که جامه‌ات گرم است
\v 18 آیا می‌توانی با او آسمانها را بگسترانی،
\v 19 ما را بیاموز که به او چه بگوییم،
\v 20 آیا به او گفته شود که خواهان سخن گفتنم؟
\v 21 «و حال آفتاب را نظر نتوان کرد
\v 22 درخششی زرین از شمال برمی‌آید؛
\v 23 به قادر مطلق دست نتوان یافت،
\v 24 از این رو آدمیان از او می‌ترسند؛
\s5
\c 38
\p
\v 1 آنگاه خداوند از میان گردباد ایوب را پاسخ داده، گفت:
\v 2 «این کیست که با سخنان عاری از معرفت
\v 3 اکنون کمر خویش چون مرد ببند؛
\v 4 «آنگاه که زمین را بنیان نهادم، کجا بودی؟
\v 5 کیست که اندازه‌های آن را تعیین کرد؟ اگر می‌دانی بگو!
\v 6 پایه‌هایش بر چه چیز نهاده شد؟
\v 7 آنگاه که ستارگان صبح با هم سرود خواندند،
\v 8 «کیست که دریا را به درها مسدود ساخت،
\v 9 آنگاه که ابرها را جامۀ آن ساختم
\v 10 و از برایش حدود قرار دادم
\v 11 و گفتم: ”تا اینجا می‌توانی پیش آیی و بس،
\v 12 «آیا در هیچ‌یک از روزهای زندگی‌ات به صبح فرمان داده‌ای،
\v 13 تا کرانهای زمین را فرو گیرد،
\v 14 زمین چون موم
\v 15 نورِ شریران از ایشان گرفته می‌شود،
\v 16 «آیا به چشمه‌های دریا داخل شده‌ای،
\v 17 آیا دروازه‌های مرگ بر تو آشکار شده است،
\v 18 آیا گسترۀ زمین را درک کرده‌ای؟
\v 19 «راه مسکنِ نور کدام است،
\v 20 تا آنها را به قلمروشان برسانی،
\v 21 البته که می‌دانی، زیرا که پیشتر مولود شده بودی،
\v 22 «آیا به مخزن‌های برف داخل شده‌ای،
\v 23 که آنها را برای زمانِ تنگی نگاه داشته‌ام،
\v 24 راهِ مکان تقسیم نور کجاست،
\v 25 «کیست که مجرایی برای سیلاب باران کَنده باشد،
\v 26 تا بر زمینی که کسی در آن نیست باران بباراند،
\v 27 تا زمین بایر و متروک را سیراب سازد،
\v 28 «آیا باران را پدری است،
\v 29 از رَحِمِ کیست که یخ بیرون می‌آید،
\v 30 آبها چون سنگْ منجمد می‌شود،
\v 31 «آیا گردنبند ثریا را توانی بست،
\v 32 آیا صورتهای فَلَکی را در موسمشان بیرون توانی آورد،
\v 33 آیا قانونهای آسمان را می‌دانی،
\v 34 «آیا آواز خویش را تا به ابرها بلند توانی کرد،
\v 35 آیا برقها توانی فرستاد،
\v 36 کیست که حکمت را در باطن نهاد،
\v 37 کیست که ابرها را به حکمت بشمارد؟
\v 38 آنگاه که خاک به گِل بدل می‌شود،
\v 39 «آیا شکار از برای ماده‌شیر صید توانی کرد،
\v 40 آنگاه که در لانه‌های‌شان خود را جمع می‌کنند،
\v 41 کیست که برای زاغ خوراک فراهم می‌کند،
\s5
\c 39
\p
\v 1 «آیا زمان زاییدن بز کوهی را می‌دانی؟
\v 2 آیا ماههای بارداری‌شان را توانی شمرد،
\v 3 آنگاه که خم شده، بچه‌های خود را می‌زایند،
\v 4 بچه‌هایشان قوی می‌گردند،
\v 5 «کیست که خر وحشی را رها کرده است؟
\v 6 من بیابان را خانۀ او ساختم،
\v 7 بر هیاهوی شهر پوزخند می‌زند،
\v 8 کوهها را همچون چراگاه خود تجسس می‌کند،
\v 9 «آیا گاو وحشی به خدمت تو رضایت خواهد داد؟
\v 10 آیا او را به ریسمانها به شیار توانی بست،
\v 11 آیا به سبب قوّت عظیمش بر او اعتماد خواهی کرد،
\v 12 آیا به او اعتماد خواهی داشت که گندمت را بازگردانَد،
\v 13 «شترمرغ بالهای خود را شادمانه تکان می‌دهد،
\v 14 زیرا که تخمهای خود را به زمین وا می‌گذارَد،
\v 15 نمی‌اندیشد که ممکن است پایی آنها را لِه کند،
\v 16 با بچه‌های خود خشونت می‌ورزد که گویی از آنِ وی نیستند؛
\v 17 زیرا خدا او را از حکمت محروم کرده،
\v 18 اما چون بال و پرِ خویش برای دویدن می‌گشاید،
\v 19 «آیا تو اسب را قوّت می‌بخشی؟
\v 20 آیا تو او را چون ملخ به جَهیدن وا می‌داری،
\v 21 در وادیْ سُم به زمین ساییده، در قوّت خود وجد می‌کند،
\v 22 بر ترس پوزخند می‌زند و هراسان نمی‌شود؛
\v 23 ترکِش بر پهلوی او چِک‌چک می‌کند،
\v 24 با خشم و خروشْ زمین را درمی‌نوردد؛
\v 25 آنگاه که کَرِنا نواخته شود، ”هَه“ می‌گوید؛
\v 26 «آیا از حکمت توست که شاهین پرواز می‌کند،
\v 27 آیا به فرمان توست که عقاب اوج می‌گیرد،
\v 28 بر صخره ساکن شده، شب را به سر می‌برد،
\v 29 از آنجا شکار خود را زیر نظر می‌گیرد،
\v 30 جوجه‌هایش خون می‌مکند،
\s5
\c 40
\p
\v 1 خداوند ادامه داده، به ایوب گفت:
\v 2 «آیا آنکه با قادر مطلق مجادله می‌کند، او را اصلاح کند؟
\v 3 آنگاه ایوب در پاسخِ خداوند گفت:
\v 4 «اینک من ناچیز هستم؛ تو را چه پاسخ گویم؟
\v 5 یک بار سخن گفتم، و دیگر نخواهم گفت؛
\v 6 آنگاه خداوند از میان گردباد ایوب را پاسخ داده، گفت:
\v 7 «اکنون کمر خود را همچون مرد ببند؛
\v 8 آیا به‌واقع داوری مرا باطل می‌سازی؟
\v 9 آیا تو را چون خدا بازویی هست،
\v 10 «اکنون خود را به جلال و جبروت بیارای؛
\v 11 شدت خشم خویش را جاری کن،
\v 12 آری، بر هر که متکبر است نظر کرده، او را خم گردان،
\v 13 ایشان را جملگی در خاک مدفون ساز؛
\v 14 آنگاه من خود نیز دربارۀ تو اذعان خواهم کرد،
\v 15 «بِهیموت
\v 16 همانا قوّتش در کمرش است،
\v 17 دُم خود را چون سرو، سخت می‌سازد،
\v 18 استخوانهایش لوله‌های برنجین است،
\v 19 «او سرآمدِ کارهای خداست؛
\v 20 کوهها محصول خود را بدو پیشکش می‌کنند،
\v 21 زیر درختانِ کُنار دراز می‌کشد،
\v 22 درختانِ کُنار با سایۀ خود او را می‌پوشانند،
\v 23 آنگاه که رودخانه طغیان می‌کند، او نمی‌ترسد؛
\v 24 آیا چون می‌نگرد او را گرفتار توان کرد؟
\s5
\c 41
\p
\v 1 «آیا لِویاتان
\v 2 آیا به بینی‌اش مهار توانی زد،
\v 3 آیا به تو التماسِ بسیار خواهد کرد،
\v 4 آیا با تو عهد خواهد بست
\v 5 آیا با او چون گنجشک بازی توانی کرد،
\v 6 آیا فروشندگان بر سرش چانه خواهند زد،
\v 7 آیا پوستش را به تیرها توانی پوشانید،
\v 8 اگر دست خود را بر او بگذاری،
\v 9 امیدِ چیرگی بر او یکسره باطل است؛
\v 10 هیچ‌کس را آن شهامت نیست که او را برانگیزانَد؛
\v 11 کیست که نخست چیزی به من داده باشد که باید به او بازپس دهم؟
\v 12 «دربارۀ ساقهایش خاموش نخواهم بود،
\v 13 کیست که بتواند جامۀ بیرونی او را از تنش به در آوَرَد؟
\v 14 کیست که بتواند دروازۀ دهان او را بگشاید؟
\v 15 پشت او پوشیده از ردیفهای سپر است
\v 16 هر یک چنان به دیگری نزدیک است
\v 17 آنها سخت به یکدیگر چسبیده‌اند،
\v 18 از عطسه‌هایش نور ساطع می‌شود،
\v 19 از دهانش مشعلها بیرون می‌آید،
\v 20 از سوراخهای بینی‌اش دود برمی‌خیزد،
\v 21 از نَفَسَش اخگرها افروخته می‌شود،
\v 22 قوّت بر گردنش منزل دارد،
\v 23 طبقاتِ گوشت تنش به هم چسبیده است،
\v 24 دلش همچون سنگْ سخت است،
\v 25 چون برخیزد، زورآوران می‌هراسند،
\v 26 شمشیر گر به او رِسد کارگر نیست،
\v 27 آهن را کاه می‌شمارد،
\v 28 تیرها او را فراری نمی‌دهد،
\v 29 چماق را کاه محسوب می‌کند،
\v 30 شکمش همچون پاره‌های سفال تیز است،
\v 31 ژرفا را همچون دیگ به جوش می‌آورد،
\v 32 از پیِ خویش ردپایی درخشان بر جای می‌گذارد،
\v 33 بر زمین موجودی مانند او نیست،
\v 34 بر هر چیزِ بلند نظر می‌کند؛
\s5
\c 42
\p
\v 1 آنگاه ایوب خداوند را پاسخ داده، گفت:
\v 2 «می‌دانم که به انجام هر چیز توانایی،
\v 3 فرمودی
\v # تدبیر مرا در هالۀ ابهام فرو می‌برَد؟“
\v 4 «فرمودی ”بشنو تا سخن گویم.
\v 5 گوشِ من دربارۀ تو شنیده بود،
\v 6 از این رو از خویشتن کراهت دارم،
\v 7 خداوند پس از آنکه این سخنان را به ایوب گفت، به اِلیفازِ تیمانی فرمود: «خشم من بر تو و بر دو دوستت افروخته شده است، زیرا دربارۀ من مانند خدمتگزارم ایوب به‌درستی سخن نگفتید.
\v 8 پس حال هفت گوساله و هفت قوچ به جهت خود برگیرید و نزد خدمتگزار من ایوب رفته، قربانی تمام‌سوز برای خویشتن تقدیم کنید. و خدمتگزار من ایوب برایتان دعا خواهد کرد، و من او را اجابت کرده، با شما موافقِ حماقتتان عمل نخواهم نمود. زیرا دربارۀ من مانند خدمتگزارم ایوب به‌درستی سخن نگفتید.»
\v 9 پس اِلیفازِ تیمانی و بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی رفتند و آنچه را خداوند به آنها گفته بود، به عمل آوردند، و خداوند ایوب را اجابت فرمود.
\v 10 چون ایوب برای دوستانش دعا کرد، خداوند سعادتمندی را به وی بازگردانید. و خداوند دو چندانِ آنچه ایوب پیشتر داشت، بدو بخشید.
\v 11 و تمامی برادران و خواهران و همۀ آشنایان قدیمش نزد او آمده، در خانه‌اش با او نان خوردند. ایشان به سبب تمامی مصیبتی که خداوند بر وی نازل کرده بود با او همدردی کرده، تسلی‌اش دادند، و هر یک سکه‌ای نقره
\v 12 و خداوند ایام آخرِ عمر ایوب را بیش از آغازش برکت داد. او صاحب چهارده هزار گوسفند، شش هزار شتر، هزار جفت گاو نر، و هزار ماده‌الاغ شد،
\v 13 و نیز صاحب هفت پسر و سه دختر.
\v 14 دختر اوّل را یِمیمَه، دوّمی را قِصیعَه، و سوّمی را قِرِن‌هَفّوک نام نهاد.
\v 15 در سراسر آن سرزمین دخترانی به زیبایی دختران ایوب یافت نمی‌شدند، و پدرشان بدیشان در میان برادرانشان میراث بخشید.
\v 16 پس از آن، ایوب صد و چهل سال زندگی کرد، و فرزندان و فرزندانِ فرزندان خود را تا پشتِ چهارم دید.
\v 17 و ایوب، پیر و سالخورده، درگذشت.

3159
19-PSA.usfm Normal file

File diff suppressed because it is too large Load Diff

1078
20-PRO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1078 @@
\id PRO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 pro
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 امثال سلیمان، پسر داوود، پادشاه اسرائیل:
\v 2 برای فراگیری حکمت و ادب
\v 3 برای کسب ادب و رفتار خردمندانه،
\v 4 برای هوشمندی بخشیدن به ساده‌لوحان
\v 5 تا حکیمان بشنوند و بر آموخته‌هایشان بیفزایند
\v 6 برای درک امثال و کنایات،
\v 7 ترس خداوند سرآغاز دانش است،
\v 8 پسرم، به رهنمود پدر خویش گوش فرا ده
\v 9 زیرا تاج زیبا بر سرت
\v 10 پسرم! چون گنهکاران به اغوای تو برخیزند،
\v 11 چون گویند: «با ما بیا
\v 12 تا آنان را چون گور،
\v 13 همه گونه نفایس به چنگ خواهیم آورد
\v 14 قرعۀ خود با ما بیَفکن
\v 15 پسرم، با آنان همراه مشو
\v 16 زیرا پاهایشان به سوی شرارت دوان است،
\v 17 براستی چه عبث است
\v 18 اما اینان در کمین خون خویشتن می‌نشینند
\v 19 چنین است سر‌انجام هر آن کس که در طمعِ سود نامشروع باشد؛
\v 20 حکمت در کوی و برزن ندا درمی‌دهد
\v 21 در جاهای پرازدحام بانگ در می‌دهد
\v 22 «ای ساده‌لوحان، تا چند ساده‌لوحی را دوست خواهید داشت؟
\v 23 توبیخ مرا بشنوید و بازگشت کنید،
\v 24 اما چون هنگامی که فرا خواندم مرا نپذیرفتید
\v 25 چون مشورت مرا یکسره نادیده گرفتید
\v 26 من نیز در مصیبت شما خواهم خندید
\v 27 آری، چون آنچه از آن می‌ترسید
\v 28 «آنگاه مرا خواهند خواند، و پاسخ نخواهم داد؛
\v 29 چراکه از دانش بیزار بودند
\v 30 چراکه مشورت مرا نپذیرفتند
\v 31 پس ثمرۀ طریقهای خود را خواهند خورد
\v 32 زیرا از‌ راه برگشتن ساده‌لوحان آنان را به کشتن خواهد داد
\v 33 اما هر که به من گوش فرا دهد، در امنیت ساکن خواهد بود
\s5
\c 2
\p
\v 1 پسرم، اگر سخنان مرا بپذیری
\v 2 اگر گوش خود به حکمت بسپاری
\v 3 اگر بصیرت را فرا خوانی
\v 4 اگر همچون نقره در پی‌اش باشی
\v 5 آنگاه ترس خداوند را درک خواهی کرد
\v 6 زیرا خداوند است که حکمت می‌بخشد
\v 7 او خردمندی را برای صالحان می‌اندوزد
\v 8 راههای عدالت را پاس می‌دارد
\v 9 آنگاه هر طریق نیکو را در خواهی یافت،
\v 10 زیرا حکمت به دل تو در خواهد آمد
\v 11 دوراندیشی تو را نگاهبانی خواهد کرد
\v 12 تو را از راه شریران رهایی خواهد بخشید
\v 13 که راه راست را ترک می‌کنند
\v 14 که از عمل بد خشنودند
\v 15 که راههایشان کج است
\v 16 نیز تو را از زن زناکار رهایی خواهد بخشید
\v 17 که شریک زندگی جوانی خویش را ترک کرده
\v 18 زیرا خانۀ او به کام مرگ فرو می‌رود
\v 19 از آنان که به نزد او روند، کسی باز نخواهد گشت
\v 20 پس در راه مردمانِ نیکو گام بردار
\v 21 زیرا صالحان در زمین ساکن خواهند شد
\v 22 اما شریران از زمین منقطع خواهند شد
\s5
\c 3
\p
\v 1 پسرم، تعلیم مرا از یاد مبر
\v 2 زیرا بر روزها و سالهای عمرت خواهد افزود
\v 3 مگذار محبت و وفاداری هرگز ترکت کنند؛
\v 4 آنگاه در نظر خدا و انسان
\v 5 با تمامِ دلِ خود بر خداوند توکل کن،
\v 6 در همۀ راههای خود او را در نظر داشته باش،
\v 7 خویشتن را حکیم مپندار؛
\v 8 این برای ناف تو شفا
\v 9 خداوند را با دارایی خود حرمت دار
\v 10 آنگاه انبارهایت به وفور نعمت پر خواهد شد
\v 11 پسرم، تأدیب خداوند را خوار مشمار،
\v 12 زیرا خداوند آنان را که دوست می‌دارد، تأدیب می‌کند
\v 13 خوشا به حال کسی که حکمت را بیابد
\v 14 زیرا تجارتِ آن از تجارت نقره سودآورتر است
\v 15 از یاقوت گرانبهاتر است،
\v 16 بر دست راستش عمر دراز است
\v 17 راههایش، راههایی است دلپذیر
\v 18 آنان را که به دستش آرند، درخت حیات است
\v 19 خداوند به حکمت خود زمین را بنیان نهاد،
\v 20 به دانش او، ژرفاها منشق گردید
\v 21 پسرم، خردمندی و دوراندیشی را پاس دار
\v 22 آنها جان تو را حیات خواهند بخشید
\v 23 آنگاه در امنیت راه خواهی پیمود
\v 24 چون به خواب روی ترسان نخواهی بود
\v 25 از بلایِ ناگهان بیم نخواهی داشت
\v 26 زیرا خداوند، مایۀ اطمینان تو خواهد بود
\v 27 احسان را از مستحق آن دریغ مکن،
\v 28 به همسایه‌ات مگو: «برو و بازگرد، و فردا به تو خواهم داد» -
\v 29 در اندیشۀ بدی کردن بر همسایه‌ات مباش
\v 30 با کسی که به تو بدی نکرده،
\v 31 بر مرد خشونتکار حسد مبر
\v 32 زیرا خداوند از شخص منحرف کراهت دارد،
\v 33 لعنتِ خداوند بر خانۀ شریران است،
\v 34 او تمسخرگران را تمسخر می‌کند،
\v 35 حکیمان وارث عزّت می‌شوند،
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای پسران، به رهنمود یک پدر گوش فرا دهید؛
\v 2 من شما را آموزشِ نیکو می‌دهم،
\v 3 زیرا که من نیز پدر خود را پسر بودم
\v 4 پدرم مرا آموخته، می‌گفت:
\v 5 حکمت را کسب کن و فهم را به دست آور؛
\v 6 ترکش مکن که نگاهبان تو خواهد بود؛
\v 7 حکمت، برترین است، پس حکمت را به دست آور؛
\v 8 آن را برافراز که تو را سرافراز خواهد ساخت؛
\v 9 تاج زیبایی بر سرت خواهد نهاد
\v 10 پسرم! گوش فرا ده و آنچه می‌گویم بپذیر
\v 11 من راه حکمت را به تو می‌آموزم
\v 12 چون در راه بروی، قدمهایت را مانعی نخواهد بود؛
\v 13 رهنمود را به چنگ گیر و آن را فرو مگذار؛
\v 14 به راه شریران پا مگذار
\v 15 از آن دوری کن و در آن ره مسپار؛
\v 16 زیرا تا شرارتی نکنند نمی‌خُسبند،
\v 17 نانِ شرارت را می‌خورند
\v 18 طریق پارسایان همچون طلوع سپیده‌دمان است،
\v 19 اما راه شریران همچون تاریکیِ غلیظ است
\v 20 پسرم، به آنچه می‌گویم توجه کن؛
\v 21 آنها را از نظر دور مکن
\v 22 زیرا برای یابندگان خود حیاتند
\v 23 دل خویش را با مراقبتِ تمام پاس بدار،
\v 24 کج‌گویی را از دهان خود بزدای؛
\v 25 چشمانت مستقیم به جلو بنگرد،
\v 26 مسیر پاهای خویش را هموار گردان
\v 27 به راست یا چپ کج مشو؛
\s5
\c 5
\p
\v 1 پسرم! به حکمت من توجه کن،
\v 2 تا دوراندیشی را پاس داری
\v 3 زیرا از لبان زن زناکار عسل می‌چکد،
\v 4 اما سرانجامش همچون اَفسَنطین، تلخ است،
\v 5 پاهایش به کام مرگ فرو می‌رود؛
\v # و گامهایش مستقیم به گور
\v 6 به راه حیات هرگز نمی‌اندیشد؛
\v 7 پس اکنون، پسرم
\v 8 راه خویش از او دور نگاه دار
\v 9 مبادا عنفوان جوانی
\v 10 مبادا بیگانگان از دولت تو سیر شوند
\v 11 و در پایانِ عمر، ناله سر دهی،
\v 12 و بگویی: «دریغا که از تأدیب بیزار بودم!
\v 13 آوای معلمانِ خویش نشنیدم
\v 14 و در میان قوم و جماعت،
\v 15 آب را از منبعِ خودت بنوش،
\v 16 چرا چشمه‌هایت در کویها جاری شود
\v 17 بگذار تنها از آن تو باشند
\v 18 سرچشمه‌ات مبارک باد،
\v 19 همچون غزالی دلپذیر و آهویی زیبا،
\v 20 چرا سرمستِ زنِ بیگانه باشی
\v 21 زیرا راههای انسان در برابر چشمان خداوند است
\v 22 بدکاریهای شریر به دامش می‌افکنَد،
\v 23 از بی‌ادبی خواهد مرد،
\s5
\c 6
\p
\v 1 پسرم، اگر برای دیگری ضامن شده‌ای
\v 2 اگر از سخنان زبانت به دام افتاده‌ای
\v 3 پس، پسرم، چنین کن تا رهایی یابی،
\v 4 خواب به چشمانت راه مده،
\v 5 خود را همچون غزالی از کمند شکارچی برهان،
\v 6 کاهِلاٰ! نزد مورچه برو،
\v 7 که او را نه فرمانده‌ای است
\v 8 با این همه، توشۀ خود در تابستان فراهم می‌کند
\v 9 کاهِلاٰ! تا به کی خواهی خُفت؟
\v 10 اندکی خفتن و اندکی چُرت زدن،
\v 11 و فقر همچون راهزن بر تو خواهد تاخت
\v 12 شخص رذل و خبیث
\v 13 با چشم چشمک می‌زند،
\v 14 با دلی منحرف شرارتها ابداع می‌کند
\v 15 از این رو، ناگهان بلا بر او نازل خواهد شد،
\v 16 شش چیز است که خداوند از آنها بیزار است،
\v 17 چشمان متکبر، زبان دروغگو،
\v 18 دلی که نقشه‌های شریرانه می‌کشد،
\v 19 شاهد دروغینی که دروغها می‌بافد
\v 20 پسرم، فرمان پدر خود را نگاه دار
\v 21 آن را همیشه بر دل خود بَربند
\v 22 که در حین راه رفتن، راهنمای تو خواهد بود؛
\v 23 زیرا آن فرمان، چراغ است
\v 24 تا تو را از زنِ شریر حفظ کند
\v 25 هوسِ زیبایی او در دل مپرور
\v 26 زیرا زن فاحشه را به قُرصی نان می‌توان داشت،
\v # اما زن زناکار در پی صیدِ جانی گرانبهاست!
\v 27 آیا کسی تواند آتش را در آغوش گیرد
\v 28 آیا کسی تواند بر اخگرهای سوزان راه رود
\v 29 نیز چنین است آن که با زنِ همسایه‌اش بخوابد،
\v 30 دزدی را که تنها برای سیر کردن شکم خود در وقت گرسنگی
\v 31 با این حال، اگر گرفتار شود باید هفت برابر تاوان دهد،
\v 32 اما مردی که با زنی زنا می‌کند عاری از عقل است؛
\v 33 آسیب و شرم نصیبش خواهد شد
\v 34 زیرا غیرت، خشم شوهر را بر خواهد انگیخت
\v 35 هیچ غرامتی به چشمش نخواهد آمد
\s5
\c 7
\p
\v 1 پسرم، سخنان مرا نگاه دار
\v 2 فرمانهای مرا نگاه دار تا زنده بمانی؛
\v 3 آنها را بر انگشتان خود بربند
\v 4 به حکمت بگو: «تو خواهر منی»،
\v 5 تا تو را از زن زناکار حفظ کنند،
\v 6 زیرا از پنجرۀ خانۀ خویش
\v 7 و در میان ساده‌لوحان،
\v 8 که در کوچه از نزدیکی گوشۀ او می‌گذشت
\v 9 شامگاهان، آنگاه که روز رنگ می‌باخت
\v 10 و اینک، زنی به دیدار او آمد،
\v 11 زنی یاوه‌گو و سرکش،
\v 12 دَمی در کوچه‌ها و دمی دیگر در میدانها
\v 13 پس او را بگرفت و ببوسید
\v 14 «نزد من قربانیهای رفاقت است؛
\v 15 پس به دیدار تو بیرون آمدم
\v 16 بر بستر خود دیباها از کتان مصری
\v 17 بسترم را با مُر و عود و دارچین
\v 18 بیا تا بامداد از عشق سیر شویم؛
\v 19 زیرا شوهرم در خانه نیست
\v 20 کیسۀ پر از پول با خود برده
\v 21 پس او را با سخنان بسیار بفریفت
\v 22 و جوان بی‌درنگ از پی او روان شد،
\v # و آهویی که به دام گرفتار می‌آید،
\v 23 تا آنگاه که تیری بر جگرش می‌نشیند،
\v 24 پس حال، ای پسرانم، به من گوش فرا دهید
\v 25 دل شما به راههایش متمایل نشود
\v 26 زیرا بسیاری را از پا درافکنده
\v 27 خانۀ او راهِ گور
\s5
\c 8
\p
\v 1 آیا حکمت ندا در نمی‌دهد
\v 2 بر بلندیهای کنار راه می‌ایستد
\v 3 کنار دروازه‌های ورود به شهر
\v 4 «شما را ای مردمان ندا می‌دهم،
\v 5 ای ساده‌لوحان، هوشمندی را دریابید
\v 6 گوش فرا دهید،
\v 7 بر زبانم حقیقت جاری می‌شود،
\v 8 سخنان دهانم همه بر حق است
\v 9 همۀ آنها بر شخص فهیم، روشن است
\v 10 رهنمود مرا به جای نقره اختیار کنید،
\v 11 زیرا حکمت از یاقوت ارزشمندتر است،
\v 12 «من که حکمتم، با هوشمندی همخانه‌ام
\v 13 ترس خداوند، نفرت از بدی است؛
\v 14 مشورت و خردمندی از آنِ من است،
\v 15 به مدد من پادشاهان پادشاهی می‌کنند
\v 16 به واسطۀ من، فرمانروایان حکم می‌رانند،
\v # و نیز شریفان و جملۀ داورانِ عادل.
\v 17 آنان را که دوستم دارند، دوست می‌دارم،
\v 18 دولت و جلال با من است،
\v 19 میوۀ من از طلا نیکوتر است، از طلای ناب،
\v 20 در طریق پارسایی می‌خرامم،
\v 21 به دوستدارانم، توانگری به میراث می‌بخشم
\v 22 «خداوند مرا در آغازِ راه خویش تولد بخشید،
\v 23 من از ازل شکل گرفتم،
\v 24 آنگاه که هنوز ژرفاها نبود، من زاده شدم،
\v 25 پیش از آنکه کوهها بر پا شوند،
\v 26 پیش از آنکه زمین و دشتها را بیافریند
\v 27 آنگاه که آسمانها را استوار ساخت
\v 28 آنگاه که ابرها را در بالا برنشانید
\v 29 چون بر دریا حد قرار داد
\v 30 آنگاه همچون معماری
\v 31 و پایکوبی من در جهانِ مسکونِ او
\v 32 «پس حال، ای پسران، به من گوش فرا دهید؛
\v 33 رهنمود را بشنوید و حکیم باشید
\v 34 خوشا به حال آن که به من گوش فرا دهد
\v 35 زیرا هر که مرا یابد، حیات را یافته است
\v 36 اما هر که از یافتنِ من درمانَد، بر جان خود زیان رسانده است
\s5
\c 9
\p
\v 1 حکمت، خانۀ خود را بنا کرده
\v 2 او گوشت خود را طبخ کرده، شراب خویش را برآمیخته،
\v 3 کنیزانش را گسیل داشته
\v 4 «هر آن که ساده‌لوح است بدین‌جا بیاید!»
\v 5 «بیایید از طعام من بخورید
\v 6 ساده‌لوحیِ خود را ترک کنید که خواهید زیست؛
\v 7 «هر که تمسخرگری را تأدیب کند، به استقبال بی‌حرمتی می‌رود؛
\v 8 تمسخرگر را توبیخ مکن، مبادا از تو نفرت کند؛
\v 9 حکیم را بیاموز که حکیمتر خواهد شد؛
\v 10 «ترس خداوند آغاز حکمت است،
\v 11 زیرا به واسطۀ من، روزهای تو بسیار خواهد شد
\v 12 اگر حکیمی، خود از آن بهره خواهی برد؛
\v 13 بانو ’جهالت‘، یاوه‌گو است
\v 14 بر درِ خانۀ خود می‌نشیند،
\v 15 و رهگذران را ندا می‌دهد،
\v 16 «ای ساده‌لوحان، بدین سو آیید!»
\v 17 «آبِ دزدیده شیرین است؛
\v 18 اما نمی‌دانند که مردگان، در آنجایند،
\v # و مهمانان او در اعماق گورند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 امثال سلیمان:
\v 2 گنجهای حاصل از شرارت سودی ندارد،
\v 3 خداوند پارسایان را گرسنه نمی‌گذارد،
\v 4 دستانِ کاهل، فقیر می‌سازد،
\v 5 عاقل است پسری که در تابستان گِرد می‌آورد،
\v 6 بر سَرِ پارسایان، برکتها قرار می‌گیرد،
\v 7 یادِ پارسایان برکت خواهد بود،
\v 8 دانادل، احکام را می‌پذیرد،
\v 9 آن که در صداقت گام برمی‌دارد در راهِ بی‌خطر است،
\v 10 آن که رِندانه چشمک می‌زند دلریش می‌سازد،
\v # اما آن که بی‌پرده نکوهش می‌کند باعث صلح می‌شود.
\v 11 دهان پارسایان چشمۀ حیات است،
\v 12 نفرت، نزاعها برمی‌انگیزد،
\v 13 حکمت، بر لبهای فهیمان یافت می‌شود،
\v 14 حکیمان، دانش‌را می‌اندوزند،
\v 15 توانگریِ دولتمند، شهرِ مستحکم اوست،
\v 16 مزد پارسایان، به حیات رهنمون می‌شود،
\v 17 آن که به تأدیب گوش می‌سپارد، در راهِ حیات است،
\v 18 آن که نفرت را پنهان سازد، لبهای دروغگو دارد،
\v 19 پرگویی خالی از گناه نیست،
\v 20 زبانِ پارسایان، نقرۀ اعلاست،
\v 21 لبهای پارسایان، بسیاری را می‌پرورد،
\v 22 برکت خداوند، دولتمند می‌سازد،
\v 23 فساد نزد نادان تفریح است،
\v 24 هرآنچه شریر از آن می‌ترسد، بر سرش می‌آید؛
\v 25 توفان که فرو نشیند، اثری از شریران بر جا نخواهد بود،
\v 26 سِرکه برای دندان و دود برای چشمان،
\v 27 ترس خداوند بر روزهای عمر می‌افزاید،
\v 28 انتظارِ پارسایان به شادی می‌انجامد،
\v 29 طریق خداوند برای راستان قلعۀ مستحکم است،
\v 30 پارسایان هرگز جنبش نخواهند خورد،
\v 31 از دهانِ پارسایان حکمت می‌روید،
\v 32 لبهای پارسایان سخنِ پسندیده می‌داند،
\s5
\c 11
\p
\v 1 خداوند از ترازوی نامیزان کراهت دارد،
\v 2 با تکبر، شرمساری می‌آید،
\v 3 راستیِ صالحان هادی ایشان است،
\v 4 توانگری در روز غضب به کاری نمی‌آید،
\v 5 پارساییِ راستان هموارکنندۀ راه آنهاست،
\v 6 پارساییِ صالحان آنان را رهایی می‌بخشد،
\v 7 با مرگِ مردِ شریر، امیدش نیز بر باد می‌شود؛
\v # چشمداشتهای او از قدرت تباه می‌گردد.
\v 8 پارسا از تنگنا نجات داده می‌شود؛
\v 9 ناپاکان به گفتارِ خود همنوع خویش را هلاک می‌کنند،
\v 10 از کامیابیِ پارسایان شهر شادمان می‌شود،
\v 11 از برکت صالحان، شهر سرافراز می‌شود،
\v 12 آن که همسایۀ خویش را خوار می‌سازد کم‌عقل است،
\v 13 سخن‌چین اَسرار را فاش می‌کند،
\v 14 بی‌نقشه، لشکر شکست می‌خورد،
\v 15 ضامن شخص غریب، بی‌گمان زیان خواهد دید،
\v 16 زنِ خوش‌رفتار عزّت می‌اندوزد،
\v 17 مرد مهربان به خویشتن نفع می‌رساند،
\v 18 شریر اجرتِ دروغین می‌گیرد،
\v 19 پارسای راستین رو به سوی حیات دارد،
\v 20 خداوند از کج‌دلان کراهت دارد،
\v 21 یقین دان که شریران بی‌سزا نخواهند ماند،
\v 22 حلقه‌ایست زرین در بینی گراز،
\v 23 آرزوی پارسایان تنها به نیکویی می‌انجامد،
\v 24 یکی می‌بخشد و دولتش افزون می‌گردد،
\v 25 شخص سخاوتمند فراوان خواهد داشت؛
\v 26 آن که غَله را احتکار کند، نفرین مردم را می‌خرد،
\v 27 آن که نیکویی را بجوید، مقبول خواهد شد،
\v 28 آن که بر ثروت خویش توکل کند، سقوط خواهد کرد،
\v 29 باد است میراثِ آن که خانوادۀ خویش را عذاب دهد،
\v 30 ثمرۀ پارسایان، درخت حیات است،
\v 31 اگر پارسا اجر خویش را بر زمین می‌گیرد،
\s5
\c 12
\p
\v 1 هر که تأدیب را دوست بدارد، دوستدار معرفت است،
\v 2 انسانِ خوب خشنودی خداوند را به دست می‌آورد،
\v 3 آدمی با شرارت، استوار نمی‌گردد،
\v 4 زن شایسته، تاجِ سرِ شوهر است،
\v 5 تدبیرهای پارسایان، عدالت است،
\v 6 سخنان شریران در کمین خون است،
\v 7 شریران سرنگون شده، نیست می‌شوند،
\v # اما خاندان
\v 8 آدمی را فراخورِ عقلش می‌ستایند،
\v 9 کسی به حساب نیامدن اما خدمتگزاران داشتن،
\v 10 پارسا در فکر آسایش چارپایان خود نیز هست،
\v 11 آن که بر زمین خود کار کند، نانِ سیر خواهد خورد،
\v 12 شریران به مالِ غصبی دیگر بدکاران نیز چشم طمع دارند،
\v 13 مرد شریر در دام زبان عِصیانگر خود گرفتار می‌آید،
\v 14 میوۀ دهان آدمی او را از نیکویی سیر می‌سازد،
\v 15 راه نادان در نظر خودش درست است،
\v 16 نادان در دَم خشمش را بروز می‌دهد،
\v 17 شخص امین، حقیقت را بیان می‌کند،
\v 18 هستند که سخنان باطلشان چون ضرب شمشیر است،
\v 19 لبهای راستگو تا ابد برقرار می‌ماند،
\v 20 خیانت است در دل کسانی که نقشه‌های پلید می‌کشند،
\v 21 پارسایان را هیچ گزندی نخواهد بود،
\v 22 خداوند از لبهای دروغگو کراهت دارد،
\v # اما راستکرداران
\v 23 خردمند دانش را پنهان می‌دارد،
\v 24 دستان سخت‌کوش حُکم خواهد راند،
\v 25 دل مضطرب، آدمی را گرانبار می‌سازد،
\v 26 پارسا راهنمای خوب برای همسایۀ خویش است،
\v 27 کاهل شکار خود را نیز بریان نمی‌کند،
\v 28 در طریق پارسایی، حیات یافت می‌شود،
\s5
\c 13
\p
\v 1 پسر حکیم تأدیب را از پدرش می‌پذیرد،
\v 2 انسان از ثمرۀ لبهای خود نصیب نیکو می‌برد،
\v 3 آن که مراقب زبان خویش است، مراقب جان خویش است،
\v 4 کاهل حسرت غذا را می‌خورد و چیزی به دست نمی‌آورد،
\v 5 پارسا از دروغ نفرت دارد،
\v 6 پارسایی، راستان را حفظ می‌کند،
\v 7 یکی با وجود بی‌چیزی تظاهر به دولتمندی می‌کند؛
\v 8 ثروتمند می‌تواند فدیۀ جان خویش را بپردازد،
\v 9 نورِ پارسایان شادی می‌کند،
\v 10 از تکبر چیزی جز نزاع برنخیزد
\v 11 ثروتِ بادآورده آسان بر باد می‌رود،
\v 12 امیدِ به تعویق افتاده، دل را بیمار می‌سازد،
\v 13 آن که کلام را خوار شمارد زیان خواهد دید،
\v 14 رهنمودِ حکیمان چشمۀ حیات است،
\v 15 عقل سلیم مقبول می‌سازد،
\v 16 شخص عاقل با دانش عمل می‌کند،
\v 17 قاصدِ شریر به دردسر می‌افتد،
\v 18 فقر و رسوایی نصیب کسی است که تأدیب را ترک گوید،
\v 19 آرزوی برآورده برای جان شیرین است،
\v 20 همنشینِ حکیمان حکیم گردد،
\v 21 بلا در پی گنهکاران خواهد بود،
\v 22 شخص نیکو برای فرزندانِ فرزندانِ خویش نیز میراثی بر جا می‌گذارد،
\v 23 مزرعۀ کوچکِ شخص فقیر چه بسا محصول فراوان دهد،
\v 24 آن که چوب را بازمی‌دارد، از فرزندش نفرت می‌کند،
\v 25 پارسایان تا به سیری طعام خواهند خورد،
\s5
\c 14
\p
\v 1 زن حکیم خانۀ خویش را بنا می‌کند،
\v 2 آن که در راستی خود گام برمی‌دارد از خداوند می‌ترسد،
\v 3 نادان چوب زبان متکبر خود را می‌خورد،
\v 4 جایی که گاو نباشد، آخور پاک است،
\v 5 شاهد امین دروغ نمی‌گوید،
\v 6 تمسخرگر حکمت را می‌جوید و نمی‌یابد،
\v 7 همنشینِ نادان مشو،
\v 8 حکمتِ عاقلان در این است که راههای خود را درک می‌کنند،
\v 9 جاهلان را توانِ دلجویی نیست،
\v 10 تنها دل از تلخی خویش آگاه است،
\v 11 خانۀ
\v 12 پیش روی انسان راهی هست که در نظرش درست می‌نماید،
\v 13 حتی در خنده نیز دل می‌تواند دردمند باشد،
\v 14 آن که در دل مرتد است سرانجامِ راههای خود را می‌بیند،
\v 15 ساده‌لوح همه چیز را باور می‌کند،
\v 16 حکیم می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند،
\v 17 شخص تندخو احمقانه رفتار می‌کند،
\v 18 میراث ساده‌لوحان حماقت است،
\v 19 بَدان در برابر نیکان سر تعظیم فرود خواهند آورد،
\v 20 فقیر حتی نزد کسانِ خود نیز منفور است،
\v 21 آن که همسایه‌اش را خوار شمارد گناه می‌ورزد،
\v 22 آیا کسانی که نقشه‌های پلید می‌کشند، گمراه نمی‌شوند؟
\v 23 در هر محنت، منفعتی است،
\v 24 دولتِ حکیمان، تاجِ ایشان است،
\v 25 شاهد راستگو جانها را می‌رهاند،
\v 26 در ترس خداوند اطمینانِ قوی است،
\v 27 ترس خداوند، چشمۀ حیات است
\v 28 جلالِ پادشاه در جمعیتِ بسیار است،
\v 29 شخص دیرخشم از درک بسیار برخوردار است،
\v 30 دلِ آرام به بدن حیات می‌بخشد،
\v 31 آن که بر بینوا ظلم کند، بر آفرینندۀ او اهانت می‌ورزد،
\v 32 شریران از شرارتِ خود سرنگون می‌شوند،
\v 33 حکمت در دل شخص فهیم آشیان می‌گیرد،
\v 34 پارسایی، قوم را سرافراز می‌سازد،
\v 35 خشنودیِ پادشاه نصیب خادم عاقل است،
\s5
\c 15
\p
\v 1 جوابِ نرم خشم را برمی‌گرداند،
\v 2 زبان حکیمان معرفت را دل‌انگیز می‌سازد،
\v 3 چشمان خداوند همه جا هست،
\v 4 زبان شفابخش، درخت حیات است،
\v 5 نادان، تأدیب پدر خویش را خوار می‌شمارد،
\v 6 در خانۀ پارسایان گنجِ بسیار است،
\v 7 لبهای حکیمان دانش را منتشر می‌سازد،
\v 8 خداوند از قربانیهای شریران کراهت دارد،
\v 9 راه شریران در نظر خداوند کراهت‌آور است،
\v 10 تأدیب سخت در انتظار کسی است که طریقت را ترک گوید؛
\v 11 هاویه
\v 12 تمسخرگر توبیخ را خوش نمی‌دارد،
\v 13 دل شادمان، چهره را شاداب می‌سازد،
\v 14 دل مردِ فهیم جویای معرفت است،
\v 15 همۀ روزهای عمر ستمدیدگان مصیبت‌بار است،
\v 16 کم داشتن با ترس خداوند،
\v 17 سفرۀ محقر،
\v # بِه از ضیافت شاهانه،
\v 18 مرد تندخو نزاعها برمی‌انگیزد،
\v 19 راهِ کاهلان خاربست است،
\v 20 فرزند حکیم، مایۀ شادی پدر است،
\v 21 حماقت مایۀ شادی شخص کم‌عقل است،
\v 22 بی مشورت، تدبیرها باطل می‌شود،
\v 23 انسان از دادنِ پاسخ شایسته شادمان می‌شود،
\v 24 سفر زندگی برای دانایان به سوی بالا است،
\v # تا آنان را از پایین رفتن به گور
\v 25 خداوند خانۀ متکبران را ویران می‌کند،
\v 26 افکار پلید در نظر خداوند کراهت‌آور است،
\v 27 طالبِ سودِ نامشروع، خانوادۀ خویش را به دردسر می‌افکند،
\v 28 دل پارسا در پاسخ‌دادن تأمل می‌کند،
\v 29 خداوند از شریران دور است،
\v 30 نورِ چشمان، دل را شادمان می‌سازد،
\v 31 آن که به توبیخِ جانبخش گوش فرا می‌دهد،
\v 32 آن که تأدیب را ترک گوید، جان خویش را حقیر می‌شمارد،
\v 33 ترس خداوند، مربّیِ حکمت است،
\s5
\c 16
\p
\v 1 تدبیرهای دل از آنِ انسان است،
\v 2 همۀ راههای انسان در نظر وی پاک می‌نماید،
\v 3 کارهای خویش را به خداوند بسپار
\v 4 خداوند هر چیز را برای هدفش ساخته است،
\v 5 خداوند از هر که دلش متکبر باشد کراهت دارد،
\v 6 از محبت و امانت، تقصیر کفاره می‌شود،
\v 7 آنگاه که راههای انسان خداوند را خشنود سازد،
\v 8 دارایی اندک با پارسایی،
\v 9 دل آدمی به راههایش می‌اندیشد،
\v 10 لبهای پادشاه چون صاحب وحی سخن می‌گوید،
\v 11 میزان و ترازوهای درست از آنِ خداوند است،
\v 12 پادشاهان از شرارت کراهت دارند،
\v 13 خشنودی پادشاهان نصیب لبهای راستگوست،
\v 14 غضب پادشاه پیک مرگ است،
\v 15 روی خندان پادشاه، به منزلۀ حیات است،
\v 16 کسب حکمت چه بسیار نیکوتر از طلاست،
\v 17 شاهراه صالحان از بدی به دور می‌ماند؛
\v 18 غرور پیشروِ نابودی است،
\v 19 افتادگی با افتادگان،
\v 20 آن که در مَثَل تأمل کند کامیاب خواهد شد،
\v 21 دانادل فهیم خوانده می‌شود،
\v # و زبان شیرین آموزش را رواج می‌دهد.
\v 22 عقل برای دارنده‌اش چشمۀ حیات است،
\v # اما تأدیب احمقان، حماقت است.
\v 23 دل شخص حکیم زبانش را عاقل می‌گرداند،
\v 24 شانۀ عسل است سخنان دلپذیر،
\v 25 پیش روی هر کس راهی هست که در نظرش درست می‌نماید،
\v 26 اشتهای کارگر برایش کار می‌کند،
\v 27 شخص رذل نقشه‌های پلید می‌کشد،
\v 28 شخص منحرف تخم نزاع می‌پاشد،
\v 29 خشونتکاران همقطار خود را اغوا می‌کنند،
\v 30 آن که چشمک می‌زند، نقشه‌های منحرف در سر دارد،
\v 31 موی سفید تاج جلال است
\v 32 شخصِ دیرخشم از دلاور بهتر است،
\v 33 قرعه بر زمین
\s5
\c 17
\p
\v 1 لقمه‌ای نانِ خشک در آرامش،
\v 2 غلام حکیم بر پسرِ شرم‌آفرین حکم خواهد راند،
\v 3 بوته برای نقره است و کوره برای طلا،
\v 4 شخص بدکار به لبهای فتنه‌انگیز گوش می‌سپارد؛
\v 5 آن که فقیران را تمسخر کند به آفرینندۀ آنها اهانت می‌ورزد؛
\v 6 تاجِ سَرِ پیران، نوادگانند،
\v 7 سخنان فاضلانه، جاهل را نشاید،
\v 8 رشوه در نظر اهل آن سنگ جادویی است
\v 9 آن که خطایی را می‌پوشاند، محبت را می‌گسترد؛
\v 10 اثر یک نکوهش بر شخص فهیم،
\v 11 بدکار تنها در پی طغیان است؛
\v 12 برخوردن به خرسی که توله‌هایش را دزدیده‌اند،
\v 13 آن که در برابر نیکی بدی کند،
\v 14 آغازِ مشاجره همچون رخنۀ آب است؛
\v 15 تبرئۀ مجرمان و محکوم کردن بی‌گناهان!
\v 16 بهای خریدِ حکمت در دست جاهل به چه کار آید،
\v 17 دوست در همه حال محبت می‌کند،
\v 18 مرد کم‌عقل دست می‌دهد
\v 19 آن که نافرمانی را دوست دارد، مشاجره را دوست دارد؛
\v # آن که دَرِ خانۀ خویش در بلندی می‌سازد،
\v 20 کج‌دِل، کامروا نخواهد شد؛
\v 21 آن که فرزندِ نادان دارد غصه‌دار می‌شود؛
\v 22 دل شادمان داروی شفابخش است،
\v 23 شریر، پنهانی رشوه می‌گیرد
\v 24 مرد فهیم بر حکمت چشم می‌دوزد،
\v 25 فرزند نادان، پدر خود را به ستوه می‌آورد
\v 26 نشاید مجازات بی‌گناهان،
\v 27 آن که زبان خود را بازمی‌دارد صاحب معرفت است،
\v 28 نادان نیز اگر خاموش بماند، حکیمش می‌شمارند،
\s5
\c 18
\p
\v 1 شخص انزواطلب
\v 2 نادان را از فهم هیچ لذتی نیست،
\v 3 چون شریر می‌آید، دیدۀ حقارت نیز می‌آید،
\v 4 آبِ عمیق است سخنان دهان آدمی،
\v 5 نشاید جانبداری از مجرمان
\v 6 لبهای جاهل درگیر نزاع می‌شود،
\v 7 زبان جاهل نابودی اوست،
\v 8 سخنان سخن‌چین همچون لقمه‌های لذیذ است
\v 9 آن که در کار خود سستی می‌کند،
\v 10 نام خداوند برج مستحکم است،
\v 11 توانگریِ ثروتمند، شهر مستحکم اوست؛
\v 12 پیش از نابودی، دل آدمی متکبر می‌شود،
\v 13 پاسخ دادن پیش از شنیدن،
\v 14 روح آدمی او را در بیماری بر پا نگاه می‌دارد
\v 15 دل فهیمان خریدار معرفت است،
\v 16 هدیه، راه بر شخص می‌گشاید
\v 17 آن که نخست به قاضی می‌رود برحق می‌نماید،
\v 18 قرعه افکندن نزاعها را پایان می‌بخشد،
\v 19 برادر رنجیده، از شهر حصاردار تسخیرناپذیرتر است؛
\v 20 شکم آدمی از میوۀ دهانش پر می‌شود؛
\v 21 مرگ و زندگی در قدرت زبان است
\v 22 مردی که همسری بیابد، چیز نیکو یافته
\v 23 فقیر ملتمسانه سخن می‌گوید،
\v 24 چه بسا دوستان که یکدیگر را به نابودی می‌کشند،
\s5
\c 19
\p
\v 1 فقیری که در راستی خویش گام برمی‌دارد،
\v 2 شوقِ بدونِ معرفت نیکو نیست؛
\v 3 حماقت خودِ انسان زندگی‌اش را تباه می‌سازد،
\v 4 ثروت بر دوستانِ شخص بسی می‌افزاید،
\v 5 شاهد دروغگو بی‌سزا نمی‌ماند،
\v 6 بسیاری نزد نجبا چاپلوسی می‌کنند،
\v 7 بستگان فقیر، همگی از او نفرت می‌کنند،
\v # اما نیستند.
\v 8 خریدارِ عقل، جان خود را دوست می‌دارد؛
\v 9 شاهد دروغگو بی‌سزا نمی‌ماند،
\v 10 نادان را زندگی مجلل نمی‌شاید،
\v 11 عقل انسان خشم او را بازمی‌دارد؛
\v 12 خشمِ شاه همچون شیر می‌غرد،
\v 13 فرزند نادان، مایۀ تباهی پدر خویش است،
\v 14 خانه و ثروت از پدران به ارث می‌رسد،
\v 15 کاهلی خواب سنگین می‌آورد،
\v 16 آن که حکم را نگاه می‌دارد از جان خویش محافظت می‌کند،
\v 17 آن که بر بینوا شفقت کند، به خداوند قرض می‌دهد،
\v 18 فرزندت را تا هنوز امیدی هست ادب کن؛
\v # کمر به نابودی
\v 19 مرد تندخو باید سزا بیند؛
\v 20 گر خواهی سرانجام حکیم گردی،
\v 21 تدبیرهای بسیار در دل انسان است،
\v 22 پسندیده در آدمی محبت است،
\v 23 ترس خداوند به حیات رهنمون می‌شود؛
\v 24 کاهل دست خویش به بشقاب فرو می‌برد،
\v 25 تمسخرگر را بزن که ساده‌لوح نیز عاقل خواهد شد؛
\v 26 فرزندی که به پدر خشونت ورزد و مادر را از خانه براند،
\v 27 پسرم، اگر خواهی از سخنان معرفت منحرف شوی،
\v 28 شاهدِ فرومایه، عدالت را به مسخره می‌گیرد،
\v 29 کیفر برای تمسخرگران فراهم است
\s5
\c 20
\p
\v 1 شراب تمسخر می‌کند و باده عربده می‌کشد؛
\v 2 هیبتِ شاه همچون شیر می‌غرد؛
\v 3 دوری از نزاع، عزّت آدمی است
\v 4 کاهل زمین را در فصلش شخم نمی‌زند؛
\v 5 مشورت همچون آبی است عمیق در دل انسان،
\v 6 بسا کسان که مدعی محبتی پایدارند
\v 7 پارسا در راستی سلوک می‌کند؛
\v 8 شاه که بر مسند داوری نشیند،
\v 9 کیست که تواند گوید: «من دل خود را طاهر ساخته‌ام؛
\v 10 وزنه‌های متفاوت و پیمانه‌های مختلف،
\v 11 جوان را از کارهایش براستی می‌توان شناخت،
\v 12 گوش شنوا و چشم بینا،
\v 13 خواب را دوست مدار، مبادا فقیر شوی؛
\v 14 خریدار می‌گوید: «بد است، بد است»،
\v 15 طلا یافت می‌شود و یاقوت بسیار است،
\v 16 جامۀ آن کس را که ضامن غریبه می‌شود، بگیر!
\v 17 نانِ فریب به مذاق آدمی لذیذ می‌آید،
\v 18 چون تدبیر می‌کنی، مشورت بخواه؛
\v 19 سخن‌چین، رازها را فاش می‌کند؛
\v 20 هر که پدر یا مادر خود را نفرین کند،
\v 21 اموالی که در آغاز به‌شتاب به دست آید،
\v 22 مگو: «بدی را تلافی خواهم کرد!»
\v 23 خداوند از وزنه‌های متفاوت کراهت دارد،
\v 24 قدمهای انسان از جانب خداوند است،
\v 25 دامی است برای انسان که به‌شتاب چیزی را وقف کند
\v 26 پادشاهِ حکیم شریران را چون کاه غربال می‌کند؛
\v 27 روح آدمی چراغ خداوند است
\v 28 محبت و امانت، نگاهدار پادشاه است؛
\v 29 جلال جوانان، قدرت آنان است،
\v 30 ضربات مجروح‌کننده، شرارت را می‌ساید،
\s5
\c 21
\p
\v 1 دل پادشاه در دست خداوند است؛
\v 2 همۀ راههای انسان در نظر خودش درست است،
\v 3 پسندیده‌تر از قربانیها نزد خداوند،
\v 4 چشمان متکبر و دل مغرور،
\v # و هرآنچه شریران می‌کنند،
\v 5 شتابزدگی به ناداری می‌انجامد
\v 6 گنجی که با زبان دروغگو به دست آید،
\v # بخاری است بر هوا برای جویندگان مرگ.
\v 7 خشونتِ شریران، گریبان خودشان را می‌گیرد،
\v 8 راه تقصیرکاران کج است،
\v 9 سکونت در کُنج بام،
\v 10 جان مرد شریر مشتاق شرارت است؛
\v 11 چون تمسخرگر مجازات شود، ساده‌لوح نیز حکمت می‌آموزد؛
\v 12 آن عادل،
\v 13 هر آن کس گوشِ خود بر فریاد بینوا ببندد،
\v 14 هدیه‌ای در نهان، خشم را برمی‌گرداند،
\v 15 اجرای عدالت، پارسایان را شادمان می‌سازد،
\v 16 مردی که از طریق عقل منحرف شود،
\v 17 آن که عیش و نوش را دوست می‌دارد، به ناداری گرفتار آید؛
\v 18 شریران فدیۀ پارسایان می‌شوند،
\v 19 سکونت در بیابانِ بی‌آب و علف،
\v 20 در منزل حکیمان، خزانۀ چیزهای مرغوب و روغن است،
\v 21 هر آن که در پی پارسایی و محبت باشد،
\v 22 مرد حکیم به شهر زورمندان بر خواهد آمد
\v 23 هر که مراقب دهان و زبانش باشد،
\v 24 مرد مغرور و متکبر، که تمسخرگرش نامند،
\v 25 حسرتِ مردِ کاهل او را به کشتن می‌دهد،
\v 26 تمام روز در وَلَع چیزهای بیشتر است،
\v 27 قربانیِ شریران، کراهت‌آور است؛
\v 28 شاهد دروغگو هلاک خواهد شد،
\v # اما آن که گوش فرا می‌دهد،
\v 29 مرد شریر پا از گلیم خویش فراتر می‌گذارد،
\v 30 هیچ حکمتی، هیچ بصیرتی، و هیچ مشورتی نیست
\v 31 اسب را برای روز جنگ آماده می‌کنند،
\s5
\c 22
\p
\v 1 نیکنامی از ثروتِ عظیم برتر است؛
\v 2 غنی و فقیر در این اشتراک دارند:
\v 3 عاقل، خطر را می‌بیند و پنهان می‌شود،
\v 4 ثمرۀ فروتنی و ترس خداوند،
\v 5 در راه کج‌روان، خارها و دامهاست،
\v 6 جوان را در رفتن به راهی که درخور اوست تربیت کن،
\v 7 غنی بر فقیر حکومت می‌کند،
\v 8 آن که ظلم می‌کارد، بلا می‌دِرَوَد،
\v 9 شخص گشاده‌دست خود نیز مبارک خواهد بود،
\v 10 تمسخرگر را بیرون کن که نزاع نیز خاموش خواهد شد؛
\v 11 آن که دوستدار پاکی دل و لطافت زبان است،
\v 12 چشمان خداوند معرفت را پاس می‌دارد،
\v 13 کاهل در خانه می‌ماند و می‌گوید:
\v 14 دهان زن بیگانه گودال عمیق است؛
\v 15 حماقت در دل جوان لانه کرده است،
\v 16 آن که بر بینوایان ظلم کند تا بر مال خویش بیفزاید
\v 17 گوش خود فرا داشته، سخن حکیمان را بشنو؛
\v 18 چراکه دلپسند است نگاه داشتن آنها در درونت
\v 19 امروز این را به تو آموختم، آری به تو،
\v 20 آیا سی مَثَل برایت ننگاشتم،
\v 21 تا کلام حقیقی و مطمئن را بر تو معلوم دارم،
\v 22 بینوایان را چون ضعیفند، تاراج مکن
\v 23 زیرا خداوند به دفاع از حقِ آنها بر خواهد خاست
\v 24 با مرد تندخو دوستی مکن،
\v 25 مبادا راههای او را بیاموزی
\v 26 از آنان مباش که دست می‌دهند
\v 27 اگر توان پرداخت نداشته باشی،
\v 28 حدود دیرین را که پدرانت قرار داده‌اند،
\v 29 مردی را که در کارش چیره‌دست است، می‌بینی؟
\s5
\c 23
\p
\v 1 چون با حاکمی به طعام می‌نشینی،
\v # در آنچه
\v 2 و اگر شکمباره‌ای،
\v 3 حریصِ خوراکهای لذیذ او مباش،
\v 4 خویشتن را برای ثروتمند شدن از پا مَیَفکن؛
\v 5 تا چشم بر آن بدوزی از میان رفته است؛
\v 6 از سفرۀ مرد خسیس مخور،
\v 7 زیرا از آن دسته است که همیشه حساب نگاه می‌دارند.
\v 8 لقمه‌ای را که خوردی، قی خواهی کرد
\v 9 نادان را نصیحت مکن،
\v 10 حدود دیرین را جابه‌جا مکن،
\v 11 زیرا ولیّ آنها نیرومند است
\v 12 دل خویش را به ادب مایل گردان
\v 13 از ادب کردن جوان اِبا مکن؛
\v # چوب تنبیه او را نخواهد کشت.
\v 14 چوبش بزن
\v # که جانش را از مرگ خواهی رهانید.
\v 15 پسرم، اگر دل تو حکیم باشد،
\v 16 چون لبانت به شایستگی سخن می‌گوید،
\v 17 دلت بر گنهکاران حسد مبَرد،
\v 18 زیرا به‌یقین آخرتی هست
\v 19 پسرم، گوش فرا ده و حکیم باش،
\v 20 با میگساران دمساز مشو،
\v 21 زیرا به فقر گرفتار خواهند آمد،
\v 22 به پدرت که از او جان یافتی گوش فرا ده،
\v 23 حقیقت را بخر و هرگز آن را مفروش؛
\v 24 پدر شخص پارسا را شادی بسیار است؛
\v 25 پدر و مادرت شاد باشند؛
\v 26 پسرم، دل خویش را به من بده
\v 27 زیرا زن فاحشه گودالی است عمیق
\v 28 همچون راهزنی در کمین می‌نشیند،
\v 29 وای از آنِ کیست و وِلوِلِه از آنِ که؟
\v 30 آنان راست که تا دیروقت دل از شراب برنمی‌کنند،
\v 31 به شراب آنگاه که سرخ‌فام است منگر،
\v 32 در آخر چون مار خواهد گزید
\v 33 چشمانت چیزهای شگفت خواهد دید
\v 34 همچون کسی خواهی بود که در دلِ دریا خفته
\v 35 خواهی گفت: «مرا زدند و احساس نکردم!
\s5
\c 24
\p
\v 1 بر مردانِ شریر حسد مبر،
\v 2 چه، دلهایشان در اندیشۀ خشونت است
\v 3 حکمت است که خانه را بنا می‌کند،
\v 4 دانش غرفه‌هایش را می‌آکَنَد،
\v 5 مرد حکیم را نیرویی عظیم است،
\v 6 با تدبیرهای نیکو می‌توان به جنگ رفت،
\v 7 دست نادان به حکمت نمی‌رسد؛
\v # در مجلس بزرگان،
\v 8 آن که بدی در سر می‌پروراند،
\v 9 تدبیر جاهلانه گناه است،
\v 10 اگر در روز فاجعه سستی کردی،
\v 11 آنان را که به سوی مرگ برده می‌شوند، برهان؛
\v 12 اگر گویی: «ولی این را نمی‌دانستیم»،
\v 13 پسرم، عسل بخور چراکه نیکوست؛
\v 14 و بدان که حکمت نیز از بهر جان تو چنین است؛
\v 15 ای شریر، در کمین منزلگاه مرد پارسا منشین،
\v 16 زیرا حتی اگر مرد پارسا هفت بار نیز بیفتد، باز بر خواهد خاست؛
\v 17 از فرو افتادن دشمنت شادمان مباش،
\v 18 مبادا خداوند ببیند و در نظرش ناپسند آید
\v 19 به سبب بدکاران خویشتن را آزرده مساز
\v 20 زیرا بدکاران را آینده‌ای نخواهد بود،
\v 21 پسرم، از خداوند و از پادشاه بترس،
\v 22 زیرا ناگهان به مصیبت گرفتار خواهند آمد،
\v 23 اینها نیز گفته‌های حکیمان است:
\v 24 هر که به مجرم گوید: «تو بی‌گناهی!»
\v 25 اما برای آنان که مجرم را نکوهش کنند، نیکو خواهد شد
\v 26 پاسخ سرراست
\v 27 نخست کسب و کاری رو به راه کن،
\v 28 علیه همنوع خود بی‌سبب شهادت مده
\v 29 مگو: «با او چنان خواهم کرد که با من کرده است؛
\v 30 از مزرعۀ مرد کاهل گذر کردم
\v 31 همه جا را خار گرفته بود،
\v 32 در آنچه دیدم تأمل کردم،
\v 33 اندکی خواب، اندکی چشم بر هم نهادن
\v 34 و فقر همچون راهزن بر تو خواهد تاخت
\s5
\c 25
\p
\v 1 اینها نیز امثال سلیمان است که به وسیلۀ مردان حِزِقیا، پادشاه یهودا،
\v 2 پنهان داشتن امور، امتیاز خداست؛
\v 3 همچون بلندای آسمان و ژرفای زمین،
\v 4 زنگار را از نقره بزدا،
\v 5 شریران را از حضور پادشاه دور کن،
\v 6 خویشتن را در حضور پادشاه برمیفراز،
\v 7 بهتر آن است که تو را گویند: «اینجا بالا بیا»،
\v 8 شتابزده به محکمه مبر،
\v 9 مشاجره‌ات را مستقیم با همسایه‌ات بکن،
\v 10 مبادا آن که می‌شنود شرمسارت سازد
\v 11 سخن سنجیده،
\v 12 حلقۀ زرین و زیورِ طلاست
\v 13 پیک امین برای فرستندگان خود،
\v # خنکی برف است در گرمای تابستان؛
\v 14 ابر و بادی است بی‌باران،
\v 15 با شکیبایی حاکمی را مجاب توان کرد،
\v 16 گر عسل یافتی، به اندازه بخور
\v 17 از زیاد رفتن به خانۀ همسایه‌ات بپرهیز
\v 18 گرز و شمشیر و تیرِ تیز است
\v 19 دندان لق و پای لنگ است
\v 20 آواز خواندن نزد دلی دردمند،
\v 21 اگر دشمنت گرسنه است، به او خوراک بده!
\v 22 چه این‌گونه، اخگرها بر سرش خواهی انباشت،
\v 23 باد شمالی باران می‌آورد،
\v 24 سکونت در کُنجِ بام،
\v 25 خبر خوش از دیار دوردست،
\v 26 پارسایی که در برابر شریران سست می‌شود،
\v 27 عسلِ زیاد خوردن، نیکو نیست،
\v 28 آن که بر نَفْس خود مسلط نباشد،
\s5
\c 26
\p
\v 1 برف در تابستان و باران در موسم حصاد!
\v 2 همچون گنجشکِ سرگردان و پرستوی در پرواز،
\v 3 تازیانه برای اسب، افسار برای الاغ،
\v 4 جاهل را مطابق جهالتش پاسخ مده،
\v 5 جاهل را مطابق جهالتش پاسخ ده،
\v 6 همچون پای خویش بریدن و جام خشونت نوشیدن است
\v 7 همچون پاهای آویزان مرد لنگ است،
\v 8 بستن سنگ است به فلاخُن،
\v 9 بوتۀ خار است افراشته به دست مست،
\v 10 کمانداری است که بی‌هدف مجروح سازد،
\v 11 چنانکه سگ به قی خود بازمی‌گردد،
\v 12 مردی را که در نظر خویش حکیم است، می‌بینی؟
\v 13 کاهل در خانه می‌ماند و می‌گوید:
\v 14 در بر پاشنه‌اش می‌گردد،
\v 15 کاهل دست به ظرف غذا فرو می‌برد
\v 16 کاهل در چشم خود حکیمتر است
\v 17 کشیدن گوش سگ ولگرد است،
\v 18 دیوانه‌ای را مانَد که
\v 19 آن که همسایۀ خود را بفریبد
\v 20 بدون هیزم، آتش خاموش می‌شود؛
\v 21 همچون زغال برای اخگر و چوب برای آتش است،
\v 22 کلمات سخن‌چین لقمه‌های لذیذ را مانَد
\v 23 لبهای پر شور با دلی شریر،
\v # ظرفی گِلی است اندوده به نقرۀ پُر زنگار!
\v 24 کینه‌توز با سخنانش کینۀ خود را پنهان می‌کند،
\v 25 چون به نیکویی سخن گوید، باورش مکن،
\v 26 هرچند بُغض خویش به حیله پنهان دارد،
\v 27 هر که چاهی بکند، خود در آن خواهد افتاد؛
\v 28 زبان دروغگو از قربانیان خود نفرت دارد،
\s5
\c 27
\p
\v 1 دربارۀ فردا فخر مکن،
\v 2 بگذار دیگری تو را بستاید، نه دهان خودت؛
\v 3 سنگ، سنگین است و ریگ، گران،
\v # اما تحریک به دست نادان، از هر دو سنگینتر است!
\v 4 خشم، خانمان‌سوز است و غضب، سیل‌آسا،
\v 5 توبیخِ آشکار،
\v 6 زخمی هم که از دوست رسد وفادار است،
\v 7 شکمِ سیر از شانِ عسل کراهت دارد،
\v 8 مردی که از خانه‌اش آواره شود،
\v 9 عطر و بوی خوش، دل را شاد می‌سازد،
\v 10 دوست خود و دوست پدر خود را ترک مکن،
\v 11 پسرم، حکیم باش، و دل مرا شاد کن؛
\v 12 عاقل، خطر را می‌بیند و پنهان می‌شود،
\v 13 جامۀ کسی را که ضامن غریبه می‌شود، بگیر!
\v 14 آن که صبح زود همسایۀ خود را به صدای بلند برکت دهد،
\v 15 چکیدنِ پیوستۀ آب در روز بارانی
\v 16 بازداشتن او همچون بازداشتن باد است،
\v 17 آهن آهن را تیز می‌کند،
\v 18 آن که از درخت انجیری نگهداری کند، از میوه‌اش خواهد خورد؛
\v 19 آب، چهرۀ انسان را منعکس می‌کند،
\v 20 هاویه
\v 21 بوته برای نقره و کوره برای طلاست،
\v 22 اگر احمق را چون گندم نیز در هاون بکوبی،
\v 23 از وضع گله‌هایت نیک آگاه باش
\v 24 زیرا ثروت ابدی نیست،
\v 25 پس چون علفها را بزنند و علفِ تازه بروید،
\v 26 بره‌ها جامۀ تو خواهند شد
\v 27 شیر بزها برای خوراک تو کافی خواهد بود،
\s5
\c 28
\p
\v 1 شریران می‌گریزند حتی آنگاه که تعقیب‌کننده‌ای نیست،
\v 2 از شورشگریِ مملکت، حاکمانش بسیار می‌شوند،
\v 3 مرد فقیر
\v 4 آنان که به شریعت پشت می‌کنند، شریران را می‌ستایند،
\v 5 مردمان شریر، عدالت را درنمی‌یابند،
\v 6 فقیر بودن با راستی،
\v 7 فهیم است پسری که به رهنمود گوش می‌سپارد،
\v 8 هر که ثروت خویش با بهرۀ گزاف بیفزاید،
\v 9 آن که از گوش فرا دادن به شریعت سر باز زند،
\v 10 آن که صالحان را به راه بد منحرف سازد،
\v 11 ثروتمند، در نظر خویش حکیم می‌نماید،
\v 12 شادمانی پارسایان، فخری عظیم به بار می‌آورد؛
\v 13 هر که نافرمانیهای خود را بپوشاند، کامیاب نخواهد شد،
\v 14 خوشا به حال کسی که همواره {از خداوند} می‌ترسد،
\v 15 شیرِ غرّان و خرسِ مهاجم است،
\v 16 حاکم بی‌فهم، استاد ظلم است،
\v 17 آن که دستش به خون آلوده است به گور می‌گریزد!
\v 18 آن که در راستی گام برمی‌دارد، نجات می‌یابد،
\v 19 آن که بر زمین خود کار کند، از نانْ سیر خواهد خورد،
\v 20 شخص امین برکت فراوان خواهد یافت،
\v 21 جانبداری به هیچ وجه نیکو نیست،
\v 22 مرد تنگ‌چشم در پی ثروت می‌شتابد،
\v 23 توبیخ‌کننده در آخر
\v 24 آن که پدر یا مادر خود را غارت کند
\v 25 مرد حریص، نزاع برمی‌انگیزد،
\v 26 نادان است آن که بر خویشتن توکل دارد،
\v 27 آن که به فقیران می‌بخشد، به ناداری گرفتار نمی‌آید،
\v 28 چون شریران به پا می‌خیزند، مردم خود را پنهان می‌کنند،
\s5
\c 29
\p
\v 1 آن که با وجود توبیخهای بسیار سر خم نمی‌کند
\v 2 با ترقی پارسایان، مردم شادی می‌کنند،
\v 3 مردی که حکمت را دوست می‌دارد،
\v 4 پادشاهْ با عدالت، مملکت را استوار می‌سازد،
\v 5 آن که تملّق همسایه‌اش را بگوید،
\v 6 بدکار در خلافکاری خود به دام می‌افتد،
\v 7 پارسا به حقوق بینوایان توجه دارد،
\v 8 تمسخرگران شهر را به آشوب می‌کشند،
\v 9 چون حکیم و نادان علیه یکدیگر به محکمه روند،
\v 10 مردان خون‌ریز از مردِ راست نفرت دارند،
\v 11 نادان همۀ خشم خود را بی‌مهابا بروز می‌دهد،
\v 12 حاکمی که به سخنان دروغ گوش سپارد،
\v 13 فقیر و ظالم در این اشتراک دارند:
\v 14 پادشاهی که بر بینوایان به انصاف داوری کند،
\v 15 چوب و توبیخ، حکمت می‌بخشد،
\v 16 با ترقی شریران، نافرمانی هم ترقی می‌کند،
\v 17 فرزندِ خود را ادب کن که تو را آسودگی خواهد بخشید،
\v 18 آنجا که رؤیا نباشد، مردم افسارگسیخته می‌شوند؛
\v 19 غلام تنها با نصیحت ادب نمی‌شود؛
\v 20 آیا کسی را دیده‌ای که در سخن گفتن عجول باشد؟
\v 21 آن که غلام خود را از جوانی به ناز پروَرَد،
\v # سرانجام او را وارث خویش
\v 22 مرد کج‌خُلق نزاع برمی‌انگیزد،
\v 23 غرور آدمی او را خوار می‌سازد،
\v 24 شریک دزد، دشمن جان خویش است؛
\v # او قسم داده می‌شود، اما هیچ نمی‌گوید.
\v 25 ترس از انسان دام می‌شود،
\v 26 بسیاری جویای نظر لطف حاکمند،
\v 27 پارسایان از آنان که راه خود را کج می‌سازند، کراهت دارند،
\s5
\c 30
\p
\v 1 سخنان آگور پسر یاکه - وحی:
\v # یعنی به ایتیئیل و اُکال:
\v 2 «بی‌گمان من نادان‌ترینِ آدمیانم
\v 3 حکمت نیاموخته‌ام،
\v 4 کیست که به آسمان صعود و از آنجا نزول کرده باشد؟
\v 5 «هر سخن خدا پیراسته است؛
\v 6 به سخنان او میفزا،
\v 7 «دو چیز از تو می‌خواهم،
\v 8 بطالت و دروغ را از من دور کن؛
\v 9 مبادا سیر گشته، تو را انکار کنم،
\v 10 «از غلام نزد سرورش بد مگو،
\v 11 «هستند کسانی که پدر خویش را لعن می‌کنند
\v 12 هستند کسانی که در نظر خویش پاکند،
\v 13 هستند کسانی که چشمانشان بس متکبر است
\v 14 هستند کسانی که دندانهایشان چونان شمشیر است
\v 15 «زالو را دو دختر است
\v 16 گور،
\v 17 «چشمی که پدر را تمسخر کند
\v 18 «سه چیز مرا بس شگفت می‌نماید،
\v 19 راهِ عقاب در آسمان،
\v 20 «این است طریق زن زناکار:
\v 21 «زمین از سه چیز به لرزش درمی‌آید،
\v 22 غلامی که پادشاه شود،
\v 23 زن آکنده از نفرت
\v 24 «چهار چیز است بر زمین که بس کوچک است،
\v 25 مورچگان آفریده‌هایی ناتوانند،
\v 26 گورکنان
\v 27 مَلَخان را پادشاهی نیست،
\v 28 مارمولک را با دست توان گرفت،
\v 29 «سه چیز است که با وقار راه می‌رود،
\v 30 شیر که بین وحوش تواناست،
\v 31 خروسِ خرامان، بُزِ نر،
\v 32 «اگر حماقت کرده، خویشتن را برافراشته‌ای،
\v # دست بر دهان خویش بگذار!
\v 33 زیرا از فشردن شیر، کره به دست می‌آید،
\s5
\c 31
\p
\v 1 سخنان لِموئیل شاه،
\v 2 «چه گویم ای پسرم، چه گویم ای پسر رحِمِ من،
\v 3 نیروی خویش را صرف زنان مکن،
\v 4 «ای لِموئیل، شاهان را نمی‌شاید،
\v 5 مبادا بنوشند و قوانین را از یاد ببرند،
\v 6 مُسکِرات را به آنان ده که هلاک می‌شوند،
\v 7 تا بنوشند و فقر خویش فراموش کنند
\v 8 «دهان خود را برای بی‌زبانان بگشا،
\v 9 دهان بگشا و عادلانه داوری کن؛
\v 10 کیست که همسری شایسته تواند یافت؟
\v 11 دل شوهرش بر وی اعتماد دارد
\v 12 در همۀ روزهای زندگی خویش
\v 13 پشم و کتان را می‌جوید
\v 14 همچون کشتیهای بازرگانان است
\v 15 آنگاه که هنوز شب است، برمی‌خیزد؛
\v 16 مزرعه‌ای در نظر می‌گیرد و آن را می‌خرد؛
\v 17 با عزم راسخ به کار مشغول می‌گردد
\v 18 منفعت تجارت خود را می‌بیند،
\v 19 دستان خویش به دوک دراز می‌کند
\v 20 فقیران را با روی گشاده می‌پذیرد
\v 21 چون برف ببارد، دغدغۀ اهل خانۀ خویش ندارد،
\v # چه همۀ اهل خانۀ او جامۀ گرم
\v 22 برای بستر خود ملحفه می‌دوزد؛
\v 23 شوهرش را در دروازه‌های شهر می‌شناسند،
\v 24 جامه‌های کتانْ دوخته، می‌فروشد،
\v 25 قوّت و عزّت، جامۀ اوست؛
\v 26 دهان خود را حکیمانه می‌گشاید،
\v 27 بر امور اهل خانۀ خویش نظارت می‌کند،
\v 28 فرزندانش برخاسته، او را مبارک می‌خوانند؛
\v 29 «زنان بسیار کارهای شایسته کرده‌اند،
\v 30 جذابیت فریبنده است و زیبایی زودگذر؛
\v 31 او را از ثمرۀ دستانش بدهید،

283
21-ECC.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,283 @@
\id ECC Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 ecc
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 سخنان ’معلم‘،
\v 2 بطالت کامل!
\v 3 انسان را از تمام محنتی که زیر آفتاب می‌کشد چه سود؟
\v 4 نسلها می‌آیند و می‌روند،
\v 5 آفتاب طلوع می‌کند و آفتاب غروب می‌کند،
\v 6 باد به جانبِ جنوب می‌وزد،
\v 7 نهرها جملگی به دریا جاری می‌شوند،
\v 8 همه چیز ملال‌آور است،
\v 9 آنچه بوده است، باز هم خواهد بود،
\v 10 آیا چیزی هست که درباره‌اش بتوان گفت: «ببین، این تازه است»؟
\v 11 یادی از امور پیشین
\v # و از امور آینده
\v 12 من، ’معلم‘، در اورشلیم بر اسرائیل پادشاه بودم،
\v 13 و دل خویش بر آن نهادم تا در بابِ هرآنچه زیر آسمان کرده می‌شود، با حکمت تحقیق و تفحص کنم. خدا کاری ناخوشایند به بنی‌آدم سپرده تا بدان مشغول باشند!
\v 14 من هرآنچه را که زیر آفتاب کرده می‌شود دیدم، و اینک جملگی بطالت است و در پیِ باد دویدن.
\v 15 کج را راست نتوان کرد،
\v # و آنچه را که نیست نتوان شمرد.
\v 16 با خود اندیشیدم: «حکمتِ فراوان اندوخته‌ام، بیش از همۀ آنان که پیش از من بر اورشلیم فرمان رانده‌اند. دل من، حکمت و معرفت را به‌فراوانی ادراک کرده است.»
\v 17 پس دل بر آن داشتم که هم حکمت و هم دیوانگی و حماقت را بشناسم، اما دریافتم که این نیز در پیِ باد دویدن
\v 18 زیرا که در حکمتِ بسیار، اندوهِ بسیار است؛
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس در دلِ خویش گفتم: «حال بیا تا تو را به لذّتها بیازمایم؛ بیا و خوش باش!» اما دیدم این نیز بطالت است.
\v 2 دربارۀ خنده گفتم: «دیوانگی است»، و دربارۀ لذّت که: «از آن چه سود؟»
\v 3 حینی که دلم همچنان مرا به حکمت ارشاد می‌کرد، در دل اندیشیدم که چگونه تنِ خویش به شراب خوش سازم و حماقت پیشه کنم، تا شاید دریابم که بنی‌آدم را چه چیز نیکوست تا در چند صباحِ عمر خویش زیر آسمان به عمل آورَند.
\v 4 کارهای بزرگ کردم: برای خود خانه‌ها ساختم و تاکستانها غَرْس کردم.
\v 5 باغها و تفریحگاه‌ها از برای خویش دایر کردم و انواع درختان میوه در آنها کاشتم.
\v 6 و حوض‌های آب برای خود ساختم تا درختستانی را که درختان در آن رشد می‌کنند، آبیاری کنم.
\v 7 غلامان و کنیزان خریدم، و مرا خانه‌زادان بود. نیز بیش از هر کس که پیش از من در اورشلیم بود، گله و رمه داشتم.
\v 8 همچنین سیم و زر و خزائنِ پادشاهان و ولایات از برای خویش گِرد آوردم. و سرایندگان زن و مرد برای خود گرفتم، و نیز مُتَعِه‌های بسیار، که مایۀ لذت بنی‌آدم است.
\v 9 پس بزرگ شدم و بر تمام آنان که پیش از من در اورشلیم بودند برتری یافتم، و حکمتم نیز با من باقی بود.
\v 10 هرآنچه چشمانم آرزو می‌کرد، از آنها دریغ نمی‌داشتم، و دل خویش از هیچ لذّتی محروم نمی‌ساختم، زیرا دل من در تمامی محنتِ من شادی می‌کرد، و این پاداش همۀ زحماتم بود.
\v 11 آنگاه در هرآنچه دستانم به عمل آورده بود و محنتی که در این کار کشیده بودم تأمل کردم؛ اینک تمام آن بطالت بود و در پیِ باد دویدن. و زیرِ آفتاب هیچ منفعتی نبود.
\v 12 آنگاه به بررسی حکمت و دیوانگی و حماقت پرداختم. زیرا آن که پس از پادشاه بیاید چه تواند کرد؟ جز آنچه پیشتر انجام شده است!
\v 13 آنگاه دریافتم که حکمت از جهالت سودمندتر است، چنانکه نور از تاریکی سودمندتر.
\v 14 شخص حکیم چشمها در سر دارد، اما نادان در تاریکی گام می‌زند. با این حال در نظر آوردم که هر دو را یک سرنوشت خواهد بود.
\v 15 آنگاه در دل خود گفتم: «من نیز به سرنوشت نادان دچار خواهم شد. پس مرا از حکمت بسیار چه سود؟» و با خود گفتم که این نیز بطالت است.
\v 16 زیرا از حکیم نیز چون نادان یادی تا ابد نخواهد بود، بلکه در ایام آینده همه چیز به‌تمامی فراموش خواهد شد. مگر جز این است که حکیم نیز همچون نادان خواهد مرد؟
\v 17 پس، از زندگی بیزار گشتم، زیرا کارهایی که زیر آفتاب انجام می‌شود در نظرم ناخوشایند بود، چراکه تمامی آنها بطالت است و در پی باد دویدن.
\v 18 بنابراین، از تمامی محنتی که زیر آفتاب می‌کشیدم بیزار گشتم، زیرا می‌بایست آن را برای کسی که پس از من می‌آمد، به جا می‌گذاشتم.
\v 19 و که می‌داند که او حکیم خواهد بود یا نادان؟ و با این حال، بر تمامی آنچه من زیر آفتاب برایش محنت کشیده‌ام و از حکمت خویش بهره جسته‌ام، تسلط خواهد یافت. این نیز بطالت است.
\v 20 پس روی برتافته، دل خویش از تمامی کار پرمشقت خود زیر آفتاب نومید ساختم.
\v 21 زیرا چه بسا کسی با حکمت و دانش و مهارتِ تمام محنت می‌کشد، و آنگاه باید همه چیز را برای آن که محنتی برایشان نکشیده، واگذارَد. این نیز بطالت است و مصیبتی عظیم.
\v 22 انسان را از تمام محنت و رنجِ دلی که زیر آفتاب می‌کشد، چه حاصل؟
\v 23 زیرا روزهایش جملگی رنج است، و مشغله‌اش، سرخوردگی. حتی شب‌هنگام نیز فکرش آرامی ندارد. پس این نیز بطالت است.
\v 24 آدمی را چیزی بهتر از آن نیست که بخورد و بنوشد و از محنت خویش خرسند باشد. من دریافته‌ام که این براستی از جانب خداست.
\v 25 زیرا بدون او کیست که بتواند بخورد، یا کیست که بتواند خوش باشد؟
\v 26 زیرا خدا به آن که از او خشنود است حکمت و دانش و شادمانی می‌بخشد، اما به گنهکارْ مشغلۀ گِرد آوردن و اندوختن، تا آن را به کسی بدهد که خدا از او خشنود است. این نیز بطالت است و در پی باد دویدن.
\s5
\c 3
\p
\v 1 برای هر چیز زمانی است و هر امری را زیر آسمان، وقتی:
\v 2 وقتی است برای زاده شدن و وقتی برای مردن؛
\v 3 وقتی برای کُشتن و وقتی برای شفا دادن؛
\v 4 وقتی برای گریه و وقتی برای خنده؛
\v 5 وقتی برای دور افکندن سنگها و وقتی برای گِرد آوردن آنها؛
\v 6 وقتی برای جُستن و وقتی برای از دست دادن؛
\v 7 وقتی برای دریدن و وقتی برای دوختن؛
\v 8 وقتی برای محبت و وقتی برای نفرت؛
\v 9 کارگر را از محنت خویش چه سود؟
\v 10 من کاری را که خدا به بنی‌آدم سپرده تا بدان مشغول باشد، مشاهده کردم.
\v 11 او هر چیز را در وقتش زیبا ساخته است. نیز ابدیت را در دلهای ایشان نهاده است، بی‌آنکه بتوانند آغاز و انجامِ کار خدا را دریابند.
\v 12 می‌دانم که آدمیان را چیزی بهتر از آن نیست که مادام که زنده‌اند، شادمان باشند و نیکی کنند،
\v 13 و اینکه هر یک بخورند و بنوشند و از دسترنج خویش خرسند باشند، که این موهبتِ خداست.
\v 14 و دریافتم که هرآنچه خدا می‌کند، تا به ابد پایدار است و چیزی نتوان بر آن افزود یا از آن کاست. خدا آن را به عمل می‌آورد تا آدمیان از او بترسند.
\v 15 آنچه از پیش بوده، هم‌اکنون نیز هست، و آنچه خواهد بود، از پیش بوده است. و خدا آنچه را ‌‌گذشته است، بازمی‌جوید.
\v 16 همچنین زیر آفتاب دیدم که در جایگاه عدالت، شرارت است، و در جایگاه انصاف، ظلم.
\v 17 پس در دل خویش گفتم: خدا پارسا و شریر را داوری خواهد کرد، زیرا هر امری را زمانی است و هر کاری را وقتی.
\v 18 نیز دربارۀ بنی‌آدم در دل خویش گفتم: خدا ایشان را می‌آزماید تا خود دریابند که وحوشی بیش نیستند.
\v 19 زیرا بنی‌آدم و وحوش را یک سرنوشت است. همان‌گونه که این می‌میرد، آن نیز می‌میرد. آری، همه را یک نَفَس
\v 20 همه به یک جا می‌روند: همه از خاکند و همه به خاک بازمی‌گردند.
\v 21 کیست که بداند روح انسان به بالا صعود می‌کند یا روح حیوان به قعر زمین فرو می‌رود؟
\v 22 پس دیدم که آدمی را چیزی بهتر از این نیست که در کار خویش شادمان باشد، زیرا که نصیب او همین است. زیرا کیست که انسان را بازآوَرَد تا ببیند پس از او چه خواهد شد؟
\s5
\c 4
\p
\v 1 دیگر بار نگریستم و همۀ ظلمهایی را که زیر آفتاب می‌شود، دیدم: اینک اشکهای مظلومان، و تسلی‌دهنده‌ای برای ایشان نبود؛ قدرت نزد کسانی بود که بر ایشان ظلم روا می‌داشتند، اما ایشان را تسلی‌دهنده‌ای نبود.
\v 2 پس گفتم مردگانی که پیشتر چشم از جهان فرو بسته‌اند از زندگانی که هنوز در قید حیاتند، بسیار سعادتمندترند.
\v 3 اما از این هر دو بهتر کسی است که هنوز قدم به عرصۀ هستی ننهاده، و اعمالِ شریرانه‌ای را که زیر آفتاب انجام می‌شود، ندیده است.
\v 4 آنگاه دیدم همۀ تلاشها و همۀ موفقیتها از سَرِ رَشک به همسایه برمی‌خیزد. پس این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.
\v 5 نادان دست بر دست می‌گذارد
\v # و گوشتِ تن خودش را می‌خورَد.
\v 6 یک مُشت با آرامش،
\v 7 و باز زیر آفتاب بطالتی دیگر دیدم:
\v 8 شخصی تنها و بی‌کس،
\v # هرگز نمی‌پرسد:
\v 9 دو از یک بهترند، زیرا ایشان را از محنتشان اُجرت نیکو حاصل می‌شود.
\v 10 اگر یکی بیفتد، دیگری رفیق خود را بلند خواهد کرد. اما وای بر آن که تنها بیفتد و کسی نباشد او را برخیزاند!
\v 11 نیز اگر دو تن کنار هم بخوابند گرم خواهند شد، اما آن که تنهاست چگونه گرم توانَد شد؟
\v 12 هرچند کسی ممکن است بر یک تن چیره شود، دو در برابرش خواهند ایستاد. ریسمانِ سه‌لا به آسانی پاره نمی‌شود.
\v 13 جوان مسکین اما حکیم، بهتر است از پادشاه پیر و خِرِف که دیگر نصیحت‌پذیر نیست.
\v 14 زیرا او از زندان به پادشاهی رسیده، هرچند در مملکتِ خویش فقیر به دنیا آمده است.
\v 15 و دیدم همۀ زندگان که زیر آفتاب گام می‌زنند، با جوانی که به جای پادشاه برمی‌خیزد، همراه می‌شوند.
\v 16 مردمانِ پیش از آنها را پایانی نبوده، و مردمانی که در آینده خواهند آمد از او خرسند نخواهند بود. این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.
\s5
\c 5
\p
\v 1 چون به خانۀ خدا می‌روی، مراقب قدمهایت باش. زیرا نزدیک آمدن برای شنیدن بهتر است از تقدیم قربانیِ احمقان، زیرا نمی‌دانند کاری بد انجام می‌دهند.
\v 2 به دهان خویش شتاب مکن، و دلت عجولانه سخنی در پیشگاه خدا نگوید. زیرا خدا در آسمان است و تو بر زمینی. پس سخنانت اندک باشد.
\v 3 زیرا خواب و خیال باطل از مشغلۀ بسیار پدید می‌آید،
\v 4 چون برای خدا نذر می‌کنی، در اَدای آن تأخیر مکن، زیرا احمقان مایۀ خرسندی او نیستند. پس نذر خویش اَدا کن.
\v 5 بهتر است نذر نکنی، تا اینکه نذر کنی اما اَدا ننمایی.
\v 6 مگذار دهانت تو
\v 7 خیالپردازی و پُرگویی باطل است؛ لیکن تو از خدا بترس.
\v 8 اگر دیدی در ولایتی بر فقیران ظلم می‌شود و انصاف و عدالت پایمال می‌گردد، از آن حیرت مکن. زیرا صاحبمنصب را صاحبمنصبی مافوق می‌پایَد، و آن هر دو را صاحبمنصبانِ بالاتر.
\v 9 منفعت زمین را همگی می‌بَرند و حتی پادشاه نیز از مزارع بهره می‌کشد.
\v 10 شخصِ پولدوست هرگز از پول سیر نمی‌شود، و نه دوستدار ثروت از درآمدِ خویش. این نیز بطالت است.
\v 11 چون نعمت زیاد شود، خورندگانش نیز زیاد می‌شوند. پس صاحب آن را چه سود جز آنکه به چشمان خویش بدان بنگرد؟
\v 12 خوابِ کارگر شیرین است، خواه کم خورَد، خواه زیاد؛ اما سیریِ ثروتمند نمی‌گذارد او بخوابد.
\v 13 زیر آفتاب مصیبتی دیدم اندوهبار: ثروتی که صاحبش جز به زیان خویش نیندوخته بود.
\v 14 ثروت از بدِ حادثه بر باد شد، آن‌سان که چون پسری آورد، چیزی در دست خود باقی نداشت.
\v 15 آدمی عریان از شکم مادر بیرون می‌آید، و چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. از محنت خویش چیزی با خود نخواهد برد، چیزی که بتواند به دست خود ببرد.
\v 16 این نیز مصیبتی است اندوهبار: آدمی چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. او را که برای باد محنت می‌کِشد، چه سود؟
\v 17 تمامی روزهای عمرش در تاریکی خوراک می‌خورَد، با سرخوردگیِ فراوان و بیماری و خشم.
\v 18 اینک دیدم نیکو و بایسته آن است که انسان در چند صباح عمری که خدا به او بخشیده، بخورد و بنوشد و از تمامی محنتی که زیر آفتاب می‌کشد لذت برَد، زیرا که نصیب او همین است.
\v 19 نیز آنگاه که خدا به کسی ثروت و اموال می‌بخشد و او را توانا می‌سازد که از آنها لذت برَد و نصیب خویش پذیرفته، از دسترنج خود مسرور گردد، این موهبتی از جانب خداست.
\v 20 زیرا چنین کس چندان در اندیشۀ روزهای زندگی خود نخواهد بود، چراکه خدا او را با خوشیِ دل مشغول می‌دارد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و بلایی دیگر زیر آفتاب دیدم که بر آدمیان سخت سنگینی می‌کند:
\v 2 آن که خدا به او ثروت و اموال و عزّت می‌دهد، به گونه‌ای که از هرآنچه آرزو می‌کند هیچ کم ندارد، اما توانِ بهره‌مندی از آن را به وی نمی‌دهد بلکه بیگانه‌ای از آن بهره می‌برَد. این نیز بطالت است و مصیبتِ اندوهبار.
\v 3 اگر کسی را یکصد پسر باشد و سالیان دراز نیز زندگی کند، به گونه‌ای که روزهای عمرش بسیار باشد، اما جانش از نیکویی‌های زندگی کام نگیرد و او را خاکسپاریِ شایسته نباشد، می‌گویم طفل سقط شده از او بهتر است!
\v 4 زیرا به بطالت می‌آید و در تاریکی می‌رود، و نامش در تاریکی مستور می‌گردد.
\v 5 با اینکه آفتاب را ندیده و چیزی ندانسته، بیش از آن یک استراحت می‌پذیرد
\v 6 که هرچند دو بار، و هر بار هزار سال نیز زندگی کند، هیچ نیکویی نمی‌بیند. آیا همه به یک جا نمی‌روند؟
\v 7 تمام محنت انسان برای دهان اوست؛ با وجود این، اشتهایش هرگز سیری نمی‌پذیرد.
\v 8 زیرا مرد حکیم را بر نادان چه امتیاز است؟ و فقیری را که می‌داند چه‌سان نزد زندگان رفتار کند، چه منفعت؟
\v 9 دیدنِ چشم از شهوتِ نَفْس بهتر است. این نیز بطالت است و در پی باد دویدن.
\v 10 هر چه هست، نامش از پیش بر زبان آورده شده، و هر چه آدمی هست هم‌اکنون شناخته شده است؛ و او قادر به مجادله با نیرومندتر از خود نیست.
\v 11 هر چه سخن بیشتر، بطالت بیشتر، و آدمی را از آن چه سود؟
\v 12 زیرا کیست که بداند انسان را در چند صباحِ عمرِ باطلش که چون سایه در گذر است، چه چیز نیکوست؟ کیست که آدمی را از آنچه پس از او زیر آفتاب رُخ خواهد داد، باخبر سازد؟
\s5
\c 7
\p
\v 1 نیکنامی از عطرِ خوشبو بهتر است،
\v 2 رفتن به خانۀ ماتم
\v 3 غم از خنده بهتر است،
\v 4 دلِ حکیمان در خانۀ ماتم است،
\v 5 شنیدنِ عتابِ حکیمان،
\v 6 زیرا خندۀ احمقان به صدای سوختن خارها زیر دیگ مانَد،
\v 7 براستی که اخاذی، حکیم را دیوانه می‌گرداند،
\v 8 پایانِ کار از آغازش بهتر است،
\v 9 در دل خویش زود خشمگین مشو،
\v 10 مگو: «چرا روزهای گذشته بهتر از این روزها بود؟»
\v 11 حکمت همچون میراث، نیکو است،
\v 12 زیرا حکمت سرپناه است،
\v 13 کار خدا را ملاحظه کن: کیست که بتواند آنچه را او کج ساخته، راست نماید؟
\v 14 در روز سعادتمندی، شادمان باش
\v 15 در عمر باطل خود همه چیز دیده‌ام: پارسایی که در پارساییِ خود هلاک می‌شود، و شریری که در شرارتش عمرِ دراز دارد.
\v 16 پس گفتم به افراط پارسا مباش، و نه به افراط حکیم، زیرا چرا خویشتن را نابود سازی؟
\v 17 نیز به افراط شریر مباش و احمق مشو، زیرا چرا پیش از وقت بمیری؟
\v 18 نیکوست یکی را به چنگ بگیری و از آن دیگر نیز دست برنکشی، زیرا آن که از خدا می‌ترسد، از هر دو بیرون می‌آید.
\v 19 حکمت، مرد حکیم را از ده حاکم که در شهری باشند، تواناتر می‌سازد.
\v 20 براستی که بر زمین، پارسایی نیست که نیکویی کند و هرگز گناه نورزد.
\v 21 به هرآنچه مردم گویند دل مسپار، مبادا بشنوی که غلامت تو را لعن می‌کند.
\v 22 زیرا دل تو نیک می‌داند که تو خود نیز بارها دیگران را لعن کرده‌ای.
\v 23 من این همه را به حکمت آزمودم، و گفتم: «حکیم خواهم شد»؛ اما از من دور بود.
\v 24 آنچه بوده است دور و بسیار عمیق است؛ کیست که آن را دریابد؟
\v 25 پس دل خود را به شناخت و کاوش و طلبِ حکمت و تدبیرِ امور متوجه ساختم و دانستم که شرارت، حماقت است و جهالت، دیوانگی.
\v 26 دریافتم که از موت تلخ‌تر، زنی است که دلش دام و تله است، و دستانش کمند. آن که مقبول خداست از دست وی خواهد گریخت، اما گنهکار گرفتارِ او خواهد شد.
\v 27 ’معلم‘ می‌گوید، اینک آنچه دریافتم این است که چون یک چیز بر چیز دیگر افزودم تا تدبیر امور را کشف کنم-
\v 28 که جانم هنوز آن را جستجو می‌کند، اما نمی‌یابد - از میان هزار تن یک انسان یافتم، اما از میان این همه، زنی نیافتم!
\v 29 همانا این را فقط دریافتم که خدا آدمی را راست آفرید، اما ایشان به ابداعات بسیار توسل جُستند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 کیست مانند شخص حکیم،
\v 2 می‌گویم: حکم پادشاه را نگاه دار، زیرا به حضور خدا سوگند یاد کردی.
\v 3 در بیرون رفتن از حضور پادشاه شتاب مکن. در برابر امرِ ناخوشایند مقاومت منما، زیرا پادشاه هر چه بخواهد انجام می‌دهد.
\v 4 سخن پادشاه مافوقِ همه است، پس کیست که به او بگوید: «چه می‌کنی؟»
\v 5 هر که فرمان او را نگاه دارد، بد نخواهد دید و دلِ حکیم، زمان و طریق درست را می‌داند.
\v 6 زیرا هر چیز را زمانی و طریقی است، هرچند مشقّت انسان بر او سنگینی کند.
\v 7 به‌یقین آدمی نمی‌داند چه رخ خواهد داد، زیرا کیست که به او بگوید چه خواهد شد؟
\v 8 هیچ انسانی را بر روح
\v 9 چون دل خود را به هرآنچه زیر آفتاب انجام می‌شود معطوف ساختم، این همه را ملاحظه کردم، و دیدم که انسان بر همنوعِ خود به زیان او
\v 10 همچنین دیدم که شریران دفن شدند، آنان که به مکان مقدس آمد و شُد می‌کردند، و در شهری که چنین می‌کردند، ستوده می‌شدند.
\v 11 از آنجا که حکم مجازات برای عملِ بد به‌سرعت اجرا نمی‌شود، دلِ بنی‌آدم یکسره مصمم به ارتکابِ بدی است.
\v 12 اگرچه گنهکار صد مرتبه شرارت ورزد و عمر خود را دراز کند، اما می‌دانم که ترسندگان خدا سعادتمند خواهند بود، زیرا از حضور او می‌ترسند.
\v 13 اما شریر روی سعادت نخواهد دید و روزهای عمر خویش را همچون سایه دراز نخواهد کرد، زیرا از حضور خدا نمی‌ترسد.
\v 14 بطالت دیگری نیز هست که بر زمین رخ می‌دهد: پارسایانی که با آنان مطابق عملِ شریران رفتار می‌شود، و شریرانی که با آنان مطابق عملِ پارسایان رفتار می‌شود. پس گفتم این نیز بطالت است.
\v 15 پس من لذت بردن از زندگی را ستودم، زیرا آدمی را زیر آفتاب چیزی بهتر از این نیست که بخورد و بنوشد و خوش باشد، و این در تمامی روزهای زندگی‌که خدا زیر آفتاب به او می‌بخشد در محنتش همراه او خواهد بود.
\v 16 وقتی دل خویش به درک حکمت و مشاهدۀ مشغلۀ بی‌پایانی که بر زمین واقع می‌شود معطوف ساختم - اینکه چگونه روز و شب خواب به چشم انسان نمی‌آید -
\v 17 آنگاه تمامی کار خدا را دیدم و دریافتم که هیچ‌کس نمی‌تواند کاری را که زیر آفتاب انجام می‌شود، درک کند. آدمی هر اندازه نیز که در تفحص این امر بکوشد، آن را درک نتواند کرد. حتی اگر مرد حکیم ادعا کند که می‌داند، به‌واقع از درک آن عاجز است.
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس دل خویش را به بررسی تمام این امور معطوف ساختم، که چگونه پارسایان و حکیمان و اعمالشان در دست خداست. آدمی نمی‌داند چه چیز در انتظار اوست، آیا محبت یا نفرت.
\v 2 همه چیز برای همگان یکسان است، زیرا که بر پارسایان و شریران یک چیز رُخ می‌دهد؛ بر نیکان و بدان،
\v 3 در میان هرآنچه زیر آفتاب انجام می‌شود، از همه بدتر این است که یک واقعه برای همگان است. نیز اینکه دلِ بنی‌آدم مملو از شرارت است، و تا زنده‌اند جنون در دلهایشان است، و پس از آن به مردگان می‌پیوندند.
\v 4 اما آن که با همۀ زندگان پیوند دارد، امیدوار است، زیرا سگ زنده از شیر مرده بهتر است.
\v 5 از آن رو که زندگان می‌دانند که خواهند مرد، اما مردگان هیچ نمی‌دانند، و ایشان را دیگر پاداشی نیست، زیرا که یادشان فراموش می‌شود.
\v 6 دیری نمی‌پاید که از محبت و نفرت و حسادتشان هیچ اثری باقی نمی‌ماند، و دیگر تا به ابد در هرآنچه زیر آفتاب رُخ می‌دهد سهمی نخواهند داشت.
\v 7 پس تو رفته، نان خود را با خوشی بخور و شراب خود را با دلی شاد بنوش، زیرا خدا از پیشْ آنچه را می‌کنی تأیید کرده است.
\v 8 جامه‌ات همیشه سفید باشد، و سرت هرگز بی‌روغن نمانَد.
\v 9 در همۀ روزهای زندگی باطلِ خود که خدا
\v 10 هرآنچه دستت برای انجام دادن بیابد، با تمام توان خویش انجام بده، زیرا در هاویه
\v 11 و باز دیدم که زیر آفتاب، مسابقه از آنِ تیزرُوان نیست و نه جنگ از آنِ نیرومندان و نه نان برای حکیمان، و نه ثروت برای فهیمان و نه نظر لطف برای عالِمان، بلکه در همگی دست زمان و حادثه در کار است.
\v 12 زیرا آدمی نیز زمان خود را نمی‌داند. همچون ماهیان که در تورِ بی‌رحم به دام می‌افتند و پرندگان که در تله گرفتار می‌شوند، بنی‌آدم نیز در وقتِ مصیبت به دام می‌افتد، آنگاه که به‌ناگاه بر ایشان فرود می‌آید.
\v 13 نیز این نمونۀ حکمت را زیر آفتاب دیدم که در نظرم عظیم می‌نمود:
\v 14 شهری کوچک بود با جمعیتی اندک که پادشاهی بزرگ برآمده، آن را محاصره کرد و سنگرهای عظیم گِردِ آن بنا نمود.
\v 15 در این شهر مردی مسکین اما حکیم یافت شد که شهر را به حکمت خویش رهانید. و با این حال هیچ‌کس آن مرد مسکین را به یاد نیاورد.
\v 16 پس گفتم حکمت از قدرت بهتر است، هرچند حکمتِ مسکین خوار شمرده می‌شود و سخنانش را نمی‌شنوند.
\v 17 سخنانِ حکیمان که در آرامی شنیده شود،
\v 18 حکمت از اسلحۀ جنگ بهتر است،
\s5
\c 10
\p
\v 1 چنانکه مگسانِ مرده روغن عطّار را متعفن می‌سازند،
\v 2 دلِ مرد حکیم او را به سمت راست مایل می‌سازد،
\v 3 احمق حتی آنگاه که در راه می‌رود،
\v # بی‌عقل است،
\v 4 اگر خشمِ حاکم بر تو افروخته شود،
\v 5 بلایی زیر آفتاب دیدم،
\v 6 احمقان بر مناصب بالا گماشته می‌شوند،
\v 7 بردگان را سوار بر اسبان دیدم،
\v 8 آن که چاه می‌کَنَد چه بسا خود در آن بیفتد،
\v 9 آن که سنگ استخراج می‌کند چه بسا به سنگ مجروح شود،
\v 10 اگر تبر
\v 11 اگر مار پیش از آنکه افسون شود بگزد،
\v 12 سخنانِ دهانِ حکیم نظر لطف مردم را جلب می‌کند،
\v 13 ابتدای سخنان دهانش حماقت است،
\v 14 نادان همچنان بر کلمات خود می‌افزاید.
\v 15 محنتِ احمقان ایشان را خسته می‌سازد،
\v 16 وای بر تو ای سرزمینی که پادشاهت غلامی
\v 17 خوشا به حال تو ای سرزمینی که پادشاهت نجیب‌زاده است،
\v 18 از تنبلی، سقف فرو می‌ریزد؛
\v 19 بزم برای تفریح بر پا می‌شود،
\v 20 حتی در فکر خود پادشاه را لعن مکن،
\s5
\c 11
\p
\v 1 نان خود را بر آبها بفرست،
\v 2 قسمتی به هفت، بلکه به هشت تن بده،
\v 3 اگر ابرها پر از باران باشند،
\v 4 آن که به باد نگاه می‌کند نخواهد کاشت،
\v 5 چنانکه طریق باد را نمی‌دانی،
\v 6 بامدادان بذر خود را بِکار،
\v 7 نورْ شیرین است و دیدن آفتاب برای دیدگان، لذتبخش.
\v 8 اگر آدمی سالیان دراز زیست کند، بگذار در همۀ آنها شادی نماید؛ اما این را نیز باید به یاد داشته باشد که روزهای ظلمتْ بسیار خواهد بود. پس هر چه واقع می‌شود، بطالت است.
\v 9 ای جوان، در ایام جوانیِ خویش شادمان باش و بگذار دلت تو را در روزهای جوانی خوش سازد. در راههای دلت و بر وفق هرآنچه می‌بینی گام بردار، اما بدان که از بابتِ همۀ اینها خدا تو را به محاکمه خواهد آورد.
\v 10 پس کدورت را از دلت بیرون کن و بلا را از تن خویش دور نما، زیرا جوانی و ایام شباب زودگذر است.
\s5
\c 12
\p
\v 1 پس آفرینندۀ خود را در روزهای جوانی‌ات به یاد آور، پیش از آنکه روزهای بلا فرا رسد، و سالهایی بیاید که بگویی: «مرا از اینها لذتی نیست»؛
\v 2 پیش از آنکه آفتاب و نور و ماه و ستارگان به تاریکی گرایند، و ابرها پس از باران بازگردند؛
\v 3 آنگاه که محافظانِ خانه لرزان شوند،
\v 4 آنگاه که درها در خیابان بسته شود،
\v 5 آنگاه که انسان از بلندیها بهراسد،
\v 6 پیش از آنکه ریسمان نقره بگسلد،
\v 7 و خاک به زمینی که بر آن بود بازگردد،
\v 8 ’معلم‘ می‌گوید: «بطالت کامل؛ همه چیز باطل است!»
\v 9 ’معلم‘ نه تنها خود حکیم بود، بلکه به قوم نیز معرفت می‌آموخت. او به ارزیابی و جستجو و تألیف مثَلهای بسیار می‌پرداخت.
\v 10 ’معلم‘ در پی یافتن کلمات پسندیده بود، و سخنان درست را به‌روشنی می‌نگاشت.
\v 11 گفتار حکیمان مانند سُکهای گاورانی است، و گنجینۀ سخنانشان همچون میخِ سَرِ سُکها، که از یک ’شبان‘ است.
\v 12 افزون بر اینها، فرزندم، از این نیز برحذر باش: تألیف کتبِ بسیار را پایانی نیست، و مطالعۀ زیاد، مایۀ خستگی تن است.
\v 13 حال که همه چیز را شنیدیم، ختم کلام این است: از خدا بترس و فرامین او را نگاه دار، چراکه انسان بودن به‌تمامی همین است.
\v 14 زیرا خدا هر عمل و هر امرِ مخفی را، چه نیک و چه بد، به محاکمه خواهد آورد.

172
22-SNG.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,172 @@
\id SNG Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 sng
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 غزل غزلها که از آنِ سلیمان است.
\v 2 مرا به بوسه‌های لبانت ببوس،
\v 3 رایحۀ عطرهایت چه دل‌انگیز است!
\v 4 مرا از پی خود بِکِش؛ بیا تا بدویم!
\v 5 ای دوشیزگانِ اورشلیم،
\v # به سیاهیِ خیمه‌های قیدار،
\v 6 بر سیه‌چِردگی‌ام خیره منگرید،
\v 7 ای محبوبِ جان من مرا بگوی،
\v 8 ای دلرباترینِ زنان، اگر نمی‌دانی،
\v 9 ای نازنین من، تو در نظرم
\v 10 چه زیباست گونه‌هایت به جواهرها!
\v 11 ما تو را حلقه‌های طلا خواهیم ساخت،
\v 12 حینی که پادشاه بر سفرۀ خویش نشسته بود،
\v 13 دلدادۀ من مرا همچون بستۀ مُر است،
\v 14 دلدادۀ من مرا همچون خوشۀ حناست
\v # در تاکستانهای عِین‌جِدی!
\v 15 تو چه زیبایی، ای نازنین من،
\v 16 تو چه خوش‌سیمایی، ای دلدادۀ من،
\v 17 سرو آزاد است تیرکهای سرای‌مان،
\s5
\c 2
\p
\v 1 من نرگسِ شارونم،
\v 2 همچون سوسنی در میان خارها،
\v 3 همچون درخت سیبی در میان درختان جنگل،
\v 4 او مرا به میخانه درآورده،
\v 5 مرا به گِرده‌های کشمش نیرو بخشید،
\v 6 دست چپش زیر سَرِ من است،
\v 7 ای دختران اورشلیم،
\v # زحمت مرسانید و بازمدارید!
\v 8 آوازِ دلداده‌ام را می‌شنوم!
\v 9 دلدادۀ من همچون غزال است و مانند بچه‌آهو.
\v 10 دلدادۀ من ندا در داده، مرا گوید:
\v 11 زیرا هان زمستان درگذشته
\v 12 زمین گلشن گشته،
\v # زمان نغمه‌سرایی
\v 13 درخت انجیر نخستین میوه‌های خود را آورده،
\v 14 ای کبوتر من،
\v 15 شغالان را برای ما بگیرید،
\v 16 دلداده‌ام از آنِ من است و من از آنِ اویم؛
\v 17 ای دلدادۀ من،
\v # بر کوه‌های پُرصخره
\s5
\c 3
\p
\v 1 شبانگاهان بر بستر خویش،
\v 2 گفتم، «حال برخاسته،
\v 3 قراولانِ شبگرد مرا یافتند؛
\v 4 هنوز از ایشان چندان نگذشته بودم
\v 5 ای دختران اورشلیم،
\v 6 این کیست که همچون ستونی از دود
\v 7 هان این تختِ روانِ سلیمان است،
\v 8 آنان جملگی به شمشیر مسلح‌اند و رزم‌آزموده،
\v 9 سلیمانِ پادشاه، تختِ روانی از سرو لبنان برای خویشتن ساخت.
\v 10 تیرکهایش از نقره بود،
\v 11 ای دختران صَهیون،
\s5
\c 4
\p
\v 1 تو چه زیبایی، ای نازنین من،
\v # که از دامنه‌های جِلعاد
\v 2 دندانهایت به گله‌ای پشم‌بریده مانَد،
\v # و از ایشان یکی هم تنها نیست.
\v 3 لبانت غنچه‌ای است باریک و سرخ،
\v 4 گردنت برج داوود را مانَد،
\v 5 سینه‌هایت همچون دو بچه‌آهوست،
\v 6 پیش از آنکه سپیده بَردمد،
\v 7 ای نازنین من، تو به‌تمامی زیبایی؛
\v 8 با من از لبنان بیا، ای عروسم؛
\v 9 ای خواهرم و ای عروسم،
\v 10 ای خواهرم و ای عروسم،
\v 11 ای عروس من، از لبانت عسل می‌چکد؛
\v 12 خواهر و عروس من،
\v 13 نهالهایش بوستان اَنار است،
\v 14 پر از سُنبل و زعفران،
\v 15 تو چشمۀ باغهایی،
\v 16 ای باد شمال، برخیز!
\s5
\c 5
\p
\v 1 من به باغ خویش درآمده‌ام،
\v 2 من خوابیده بودم، اما دلم بیدار بود.
\v # ای کبوتر من، ای گُلِ بی‌خارم!
\v 3 جامه از تن برکنده‌ام،
\v 4 دلدادۀ من دست خویش از روزنه به درون آورد،
\v 5 برخاستم تا در بر دلداده‌ام بگشایم؛
\v 6 پس در به روی دلدادۀ خویش گشودم،
\v 7 قراولانِ شبگرد مرا یافتند؛
\v 8 ای دختران اورشلیم،
\v 9 ای دلرباترینِ زنان،
\v 10 دلدادۀ من سرخ‌فام است و درخشان،
\v 11 سرش از طلای ناب،
\v 12 چشمانش کبوتران را مانَد
\v 13 گونه‌هایش همچون باغچه‌ای است
\v 14 دستانش ساقه‌های زرّین،
\v 15 ساق‌هایش ستونهای مرمرین،
\v 16 دهانش بس شیرین،
\s5
\c 6
\p
\v 1 ای دلرباترینِ زنان،
\v 2 دلدادۀ من به باغ خویش رفته است،
\v 3 من از آنِ دلداده‌ام هستم
\v 4 ای نازنین من، تو چون تِرصَه
\v 5 چشمانت را از من بگردان،
\v 6 دندانهایت به گله‌ای مانَد
\v 7 شقیقه‌هایت از پسِ روی‌بَندِ تو،
\v 8 شصت ملکه توانَد بود،
\v 9 اما کبوتر من،
\v 10 «این کیست که چونان شَفَق رُخ می‌نماید،
\v 11 به بوستان درختان گردو فرود شدم،
\v 12 و پیش از آنکه دریابم،
\v # اشتیاقم مرا مانند ارابه‌های عَمیناداب ساخت!
\v 13 باز آی، ای دختر شولَمّی، باز آی!
\v # چنانکه گویی به رقصِ میان دو لشکر؟
\s5
\c 7
\p
\v 1 چه زیباست پاهای تو در صَندَلها،
\v 2 نافِ تو همچون پیاله‌ای گِرد است،
\v 3 سینه‌هایت همچون دو بچه‌آهوست،
\v 4 گردنت همچون بُرجِ عاج است،
\v # و چشمانت برکه‌های حِشبون،
\v 5 سرت بر تو همچون کوهِ کَرمِل است،
\v 6 وه که چه زیبا و چه دلپسندی،
\v 7 قامت تو همچون نخل است،
\v 8 گفتم به درخت نخل برآیم،
\v 9 و دهانت همچون بهترینْ باده‌ها!
\v # و به ملایمت بر لب و دندانها جاری می‌شود.
\v 10 من از آنِ دلداده‌ام هستم،
\v 11 بیا ای دلدادۀ من،
\v 12 بیا تا سحرگاهان به تاکستان رویم،
\v 13 مهرْگیاهْ عطرافشان است،
\s5
\c 8
\p
\v 1 کاش مرا همچون برادری می‌بودی
\v 2 تو را هدایت می‌کردم
\v 3 دست چپش زیر سَرِ من است،
\v 4 ای دختران اورشلیم،
\v 5 این کیست که از بیابان برمی‌آید،
\v 6 مرا چون خاتم بر دلت بگذار،
\v # شعله‌های سرکشِ آتش!
\v 7 آبهای بسیار عشق را خاموش نتواند کرد،
\v 8 ما را خواهر کوچکی است،
\v 9 اگر دیوار بود،
\v 10 من دیوارم،
\v 11 سلیمان را تاکستانی بود
\v # در بَعَل‌هامون؛
\v 12 تاکستان من از آنِ من است،
\v # و دویست سکه از آنِ اجاره‌دارانِ میوه‌اش.
\v 13 ای تو که در باغها مسکن داری،
\v 14 بشتاب، ای دلدادۀ من،

1638
23-ISA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1638 @@
\id ISA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 isa
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 رؤیای اِشعیا پسر آموص، که آن را در زمان عُزّیا، یوتام، آحاز و حِزِقیا، پادشاهان یهودا، دربارۀ یهودا و اورشلیم دید.
\v 2 ای آسمان بشنو! و ای زمین گوش فرا ده!
\v 3 گاوْ صاحبِ خویش را می‌شناسد،
\v 4 وای بر امت خطاکار،
\v 5 چرا باز مضروب شوید؟
\v 6 از کف پا تا فرق سر،
\v 7 سرزمین شما ویران گشته
\v 8 دختر صَهیون
\v 9 اگر خداوندِ لشکرها
\v 10 ای حکمرانان سُدوم،
\v 11 خداوند می‌گوید:
\v 12 آنگاه که می‌آیید تا به حضورم حاضر شوید،
\v 13 هدایای باطل، دیگر میاورید؛
\v 14 جان من از مراسم ماهِ نو و اعیاد مقرر شما بیزار است؛
\v 15 آنگاه که دستانتان را به دعا دراز می‌کنید،
\v 16 خویشتن را بشویید و طاهر سازید؛
\v 17 نیکوکاری بیاموزید،
\v 18 «خداوند می‌گوید:
\v 19 اگر راغب باشید و گوش فرا دهید،
\v 20 اما اگر ابا نموده، عِصیان ورزید،
\v 21 دریغا که شهر امین،
\v 22 نقرۀ تو به زنگار بدل گشته
\v 23 حاکمانت شورشگرند و
\v 24 بنابراین، خداوندگار، خداوند لشکرها، قدیر اسرائیل، چنین می‌فرماید:
\v 25 دست خود را بر ضد تو خواهم گردانید
\v # و زنگارِ تو را چونان با قلیاب
\v 26 داورانِ تو را همچون نخست،
\v 27 صَهیون به انصاف فدیه داده خواهد شد،
\v 28 اما عِصیانگران و گنهکاران با هم نابود خواهند شد،
\v 29 زیرا شما
\v 30 آری، شما مانند بلوطی پژمرده‌برگ،
\v 31 مرد زورمندْ خاشاک، و عملش جَرَقۀ آتش خواهد بود؛
\s5
\c 2
\p
\v 1 این است کلامی که اِشعیا فرزند آموص دربارۀ یهودا و اورشلیم دید:
\v 2 در ایام آخر واقع خواهد شد
\v 3 قومهای بسیار آمده، خواهند گفت:
\v 4 او در میان ملل داوری خواهد کرد
\v 5 ای خاندان یعقوب بیایید
\v 6 تو قوم خود را ترک کرده‌ای،
\v 7 سرزمین ایشان از نقره و طلا پر گشته،
\v 8 سرزمینشان پر از بتهای بی‌ارزش است؛
\v 9 پس آدمی خوار می‌گردد،
\v 10 از خوفِ خداوند،
\v 11 نگاههای تکبرآمیز انسان به زیر کشیده خواهد شد،
\v 12 زیرا خداوندِ لشکرها را روزی است
\v 13 بر ضد همۀ سروهای بلند و رفیع لبنان،
\v 14 بر ضد همۀ کوههای سر به فلک کشیده،
\v 15 بر ضد هر برج سربلند،
\v 16 بر ضد همۀ کشتیهای تَرشیش،
\v # و تمامی زورقهای
\v 17 تکبر انسان پست خواهد شد،
\v 18 و بتهای بی‌ارزش به‌کلّ از میان خواهند رفت.
\v 19 مردمان از خوف خداوند و از کبریایی جلالش،
\v 20 در آن روز آدمیان بتهای نقره و طلای خویش را
\v 21 تا از خوف خداوند و از کبریایی جلال او،
\v 22 شما از انسانی که نَفَس او در بینی‌اش است، دست برکشید!
\s5
\c 3
\p
\v 1 اکنون خداوندگار، خدای لشکرها،
\v 2 همچنین دلاوران و جنگاوران را،
\v 3 سرداران پنجاه‌ها و صاحبمنصبان را،
\v 4 من پسران جوان را بر ایشان حاکم خواهم ساخت،
\v 5 قوم بر یکدیگر ظلم خواهند کرد،
\v 6 هر کس در خانۀ پدری
\v 7 اما او در آن روز فریاد بر خواهد آورد:
\v 8 زیرا اورشلیم می‌لغزد،
\v 9 حالت چهرۀ ایشان بر ضدشان شهادت می‌دهد؛
\v 10 پارسایان را گویید که ایشان را سعادتمندی خواهد بود،
\v 11 وای بر شریران، که بلا در انتظارشان است،
\v 12 و اما قوم من - کودکان بر آنان ستم می‌کنند،
\v 13 خداوند در مقام اعلام‌جرم برخاسته،
\v 14 خداوند بر ضد مشایخ و حاکمان قوم خود به محاکمه داخل می‌شود:
\v 15 شما را چه که قوم مرا لِه کنید
\v 16 خداوند می‌فرماید:
\v # و بر پاهای خویش زنگوله‌ها
\v 17 بنابراین، خداوند فرق سَرِ دختران صَهیون را کَچَل خواهد کرد،
\v 18 در آن روز، خداوندگار زیورآلات را از ایشان خواهد گرفت: زنگوله‌ها، پیشانی‌بندها، گردن‌بندهای هلالی،
\v 19 گوشواره‌ها، النگوها، روبندها،
\v 20 دستارها، بازوبندها، کمربندها، عطردانها، طلسم‌ها،
\v 21 انگشتریها، حلقه‌های بینی،
\v 22 لباسهای نفیس، رداها، شالها، کیفها،
\v 23 آینه‌ها، جامه‌های کتان لطیف و کلاهها و بُرقَعها را.
\v 24 به جای عطریات، بوی تعفن خواهد بود؛
\v # و به جای زیبایی، داغ ننگ.
\v 25 مردانت به شمشیر خواهند افتاد،
\v 26 دروازه‌های صَهیون شیون و ماتم خواهند کرد،
\s5
\c 4
\p
\v 1 در آن روز هفت زن
\v 2 در آن روز شاخۀ خداوند زیبا و پرجلال خواهد بود، و میوۀ زمین مایۀ فخر و مباهات رهایی‌یافتگان اسرائیل خواهد گشت.
\v 3 و هر که در صَهیون بر جا مانَد و در اورشلیم باقی بماند، مقدس خوانده خواهد شد، هر آن کس که در اورشلیم برای حیات مقرر شده باشد.
\v 4 در آن زمان خداوندگار نجاستِ دختران صَهیون را خواهد شست و لکه‌های خون اورشلیم را به روح داوری و روح آتشین از میان آن خواهد زدود.
\v 5 آنگاه خداوند بر فراز کوه صَهیون و بر فراز محفل‌هایش، در روزْ ابر و دود و در شبْ آتشِ مشتعل خواهد آفرید؛ و بر فراز تمامی جلال آن، پوششی خواهد بود،
\v 6 که سایه‌بان به جهت گرمای روز و پناهگاه و سرپناه به جهت توفان و باران خواهد بود.
\s5
\c 5
\p
\v 1 بگذارید سرود عاشقانۀ خویش را برای محبوبم بسرایم،
\v 2 او زمینِ آن را کند و آن را از سنگها زُدود،
\v 3 حال ای ساکنان اورشلیم و مردمان یهودا،
\v 4 برای تاکستان من دیگر چه می‌شد کرد، که در آن نکردم؟
\v 5 حال به شما می‌گویم
\v 6 آن را ویرانه‌‌ای خواهم ساخت
\v 7 آری، تاکستانِ خداوندِ لشکرها خاندان اسرائیل است،
\v 8 وای بر شما که خانه بر خانه
\v 9 خداوندِ لشکرها در گوش من گفت:
\v 10 از ده جریب
\v # و از یک حومِر
\v 11 وای بر آنان که سحرگاهان برمی‌خیزند
\v 12 در بزمهای ایشان بربط و چنگ است،
\v 13 بنابراین، قوم من به سبب عدم معرفت
\v 14 از این رو هاویه گلوی خود را گشادتر کرده،
\v 15 مردمان خم خواهند شد،
\v 16 اما خداوندِ لشکرها به انصافْ متعال خواهد بود،
\v 17 آنگاه گوسفندان خواهند چرید، چنانکه در چراگاه‌های خویش،
\v # و بره‌ها
\v 18 وای بر آنان که شرارت را به ریسمانهای دروغ،
\v 19 که می‌گویند: «بگذارید خدا تعجیل کند
\v 20 وای بر کسانی که بدی را نیکی
\v 21 وای بر کسانی که در چشم خود حکیمند
\v 22 وای بر آنان که پهلوانند، اما در شراب‌خواری!
\v 23 که مجرمان را به رشوه تبرئه می‌کنند
\v 24 از این رو همان‌گونه که زبانه‌های آتش کاه را فرو می‌بلعد
\v 25 بنابراین، خشم خداوند بر قوم خویش افروخته می‌شود
\v 26 بیرقی برای قومهای دوردست بر پا خواهد داشت،
\v 27 اَحَدی از ایشان خسته نیست، و احدی نمی‌لغزد؛
\v 28 تیرهای ایشان تیز است
\v 29 غُرش ایشان همچون غرش شیر است،
\v 30 در آن روز بر آن خواهند غرید،
\s5
\c 6
\p
\v 1 در سالی که عُزّیای پادشاه درگذشت، خداوند را دیدم که بر تختی بلند و رفیع نشسته بود و دامنِ ردایش معبد را پر ساخته بود.
\v 2 بر فراز او سَرافین
\v 3 هر یک از آنها به دیگری ندا در داده، می‌گفت:
\v 4 پایه‌های آستانه از آوای او که ندا می‌کرد می‌لرزید و خانه از دود آکنده بود.
\v 5 پس گفتم: «وای بر من که هلاک شده‌ام! زیرا که مردی ناپاک لب هستم و در میان قومی ناپاک لب ساکنم، و چشمانم پادشاه، خداوند لشکرها را دیده است!»
\v 6 آنگاه یکی از سَرافین پروازکنان نزد من آمد. او در دست خود اَخگری داشت که با انبُر از مذبح برگرفته بود.
\v 7 با آن دهانم را لمس کرد و گفت: «هان، این لبانت را لمس کرده است؛ تقصیرت رفع شده و گناهت کفاره گشته است.»
\v 8 آنگاه آوای خداوندگار را شنیدم که می‌گفت: «کِه را بفرستم و کیست که برای ما برود؟» گفتم: «لبیک؛ مرا بفرست!»
\v 9 فرمود: «برو و به این قوم بگو:
\v 10 دل این قوم را سخت ساز،
\v # و بازگشت کرده، شفا یابند.»
\v 11 آنگاه پرسیدم: «خداوندگارا، تا به کِی؟»
\v 12 تا آنگاه که خداوند آدمیان را دور سازد،
\v 13 حتی اگر یک‌دهم در آن باقی مانند،
\v # دیگر بار سوخته
\s5
\c 7
\p
\v 1 در ایام آحاز، پسر یوتام پسر عُزّیا، پادشاه یهودا، رِصین پادشاه اَرام و فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل به اورشلیم برآمدند تا با آن بجنگند، اما نتوانستند بر آن حمله آورند.
\v 2 چون به خاندان داوود خبر رسید که اَرام با اِفرایِم متفق شده است، دل آحاز
\v 3 آنگاه خداوند به اِشعیا گفت: «تو و پسرت شِعاریاشوب
\v 4 و به او بگویید: ”مراقب باش، آرام بگیر و مترس! دلت به سبب این دو کُندۀ نیم‌سوختۀ دودافشان، یعنی به سبب خشم آتشین رِصین و اَرام و پسر رِمَلیا، ضعف به هم نرساند.
\v 5 زیرا اَرام، اِفرایِم و پسر رِمَلیا، به جهت زیان رساندن به تو تدبیر کرده، می‌گویند:
\v 6 «بیایید بر ضد یهودا برآییم و آن را فتح کرده، برای خود تسخیر نماییم و پسر طَبِئیل را در آن به پادشاهی نصب کنیم،»
\v 7 اما خداوندگارْ یهوه می‌فرماید:
\v 8 زیرا نهایت قدرت اَرام، دمشق است
\v 9 زیرا نهایت قدرت اِفرایِم، سامِرِه است
\v 10 و خداوند بار دیگر آحاز را خطاب کرده، گفت:
\v 11 «از یهوه خدایت نشانه‌ای برای خود طلب کن؛ خواه ژرف به ژرفای هاویه، خواه بلند به بلندی آسمانها.»
\v 12 اما آحاز گفت: «نخواهم طلبید و خداوند را نخواهم آزمود.»
\v 13 آنگاه اِشعیا گفت: «پس ای خاندان داوود، این را بشنوید! آیا کافی نیست که انسانها را به ستوه آورده‌اید که حال می‌خواهید خدای مرا نیز به ستوه آورید؟
\v 14 بنابراین خود خداوندگار به شما نشانه‌ای خواهد داد: اینک باکره آبستن شده، پسری خواهد زاد و او را عِمانوئیل
\v 15 او خامه و عسل خواهد خورد تا آنگاه که دوری جستن از بدی و اختیار کردن خوبی را بداند.
\v 16 اما پیش از آنکه پسر دوری جُستن از بدی و اختیار کردن خوبی را بداند، سرزمینی که شما از دو پادشاهِ آن هراسانید، متروک خواهد شد.
\v 17 خداوند بر تو و بر قوم تو و بر خاندانت چنان روزهایی خواهد آورد که از زمان جدا شدن اِفرایِم از یهودا تا به حال نیامده باشد، یعنی روزهای پادشاه آشور را.»
\v 18 در آن روز خداوند برای مگسهایی که در انتهای نهرهای مصرند، و نیز برای زنبورهایی که در سرزمین آشورند، صفیر خواهد زد،
\v 19 و آنها جملگی برآمده، در وادیهای پرشیب و شکافِ صخره‌ها، و بر همۀ خاربوته‌ها و تمام آبگیرها
\v 20 در آن روز خداوندگار به‌وسیلۀ تیغی که از ماورای نهر
\v 21 در آن روز، هر کس یک گاو جوان و دو گوسفند زنده نگاه خواهد داشت،
\v 22 و از فراوانی شیری که می‌دهند، خامه خواهد خورد، زیرا هر که در این سرزمین باقی مانده باشد، خامه و عسل خواهد خورد.
\v 23 در آن روز، هر مکانی که در آن هزار مُو به ارزش هزار مثقال
\v 24 مردم با تیر و کمان به آنجا خواهند رفت، زیرا که زمین یکسره از خار و خَس پوشیده خواهد بود.
\v 25 و امّا در خصوص تمامی کوههایی که زمانی بر آن بیل زده می‌شد، شما از ترس خار و خَس به آنجا پا نخواهید نهاد، بلکه در آنجا چارپایان رها خواهند شد و گوسفندان آن را پایمال خواهند کرد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه خداوند مرا گفت: «لوحی بزرگ برگیر و با قلمی معمولی بر آن بنویس، ’مَهیرشَلال‌هاش‌بَز.
\v 2 و من شهود امین یعنی اوریای کاهن و زکریا فرزند یِبِرِکیا را به جهت خود برای شهادت می‌گیرم.»
\v 3 و من با نبیه هم‌بستر شدم، و او آبستن شده پسری بزاد. و خداوند به من گفت: «او را ’مَهیرشَلال‌هاش‌بَز‘ بنام.
\v 4 زیرا پیش از آنکه کودک بتواند ’پدرم‘ و ’مادرم‘ بگوید، ثروت دمشق و غنائم سامِرِه را نزد پادشاه آشور به تاراج خواهند برد.»
\v 5 و خداوند بار دیگر مرا خطاب کرده، گفت:
\v 6 «از آنجا که این قوم آبهای شیلواَخ را که به ملایمت روانند رد کرده‌اند، و از رِصین و پسر رِمَلیا شادمانند،
\v 7 پس هان خداوندگار، آبهای نیرومند و فراوان نهر،
\v 8 و به جانب یهودا پیشروی خواهد کرد و سیلان کرده، تا به گردن خواهد رسید، و بالهای گشوده‌اش تمامی پهنۀ سرزمین تو را، ای عِمانوئیل، پر خواهد ساخت.»
\v 9 ای قومها، گرد هم آیید
\v 10 با هم مشورت کنید، اما باطل خواهد شد!
\v # زیرا خدا با ماست.
\v 11 براستی خداوند در حالی که دست نیرومندش بر من بود، با من سخن گفت و مرا هشدار داد که از راه این مردمان پیروی نکنم. و گفت:
\v 12 «هرآنچه را این قوم دسیسه می‌خوانند، شما دسیسه مخوانید؛ از آنچه آنان می‌ترسند، شما مترسید، و در هراس مباشید.
\v 13 آن که باید مقدس شمارید، خداوند لشکرها است؛ اوست که باید از او بترسید، و اوست که باید از او در هراس باشید.
\v 14 او برای شما
\v 15 بسیاری از آن لغزش خواهند خورد؛ خواهند افتاد و صدمه خواهند دید، و به دام افتاده، گرفتار خواهند شد.»
\v 16 شهادت‌‌ را به هم بپیچ، و شریعت را در میان شاگردانم مُهر و موم کن.
\v 17 من برای خداوند، که روی خود را از خاندان یعقوب پوشانیده است، انتظار خواهم کشید، و بر او امید خواهم بست.
\v 18 اینک من و فرزندانی که خداوند به من داده است، از جانب خداوند لشکرها که در کوه صَهیون ساکن است، به جهت اسرائیل نشانه و علامت هستیم.
\v 19 پس چون شما را گویند: «از احضارکنندگان ارواح و جادوگرانی که جیک جیک می‌کنند و وِرد می‌خوانند، سؤال کنید،» آیا قوم نباید از خدای خود سؤال کنند؟ آیا برای زندگان باید از مردگان سؤال کرد؟
\v 20 به شریعت و به شهادت روی نمایید! اگر مطابق این کلام سخن نگویند، ایشان را طَلیعه‌ای نیست.
\v 21 آنان گرسنه و در سختی بسیار در زمین خواهند گشت. هنگامی که گرسنه شوند، خشمگینانه به بالا خواهند نگریست و پادشاه و خدای‌شان را لعن خواهند کرد.
\v 22 و به زمین نظر خواهند کرد و اینک تنگی و تاریکی و ظلمتِ اندوه خواهد بود، و به تاریکی غلیظ افکنده خواهند شد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 اما برای آن که در اندوه بود، دیگر ظلمت نخواهد بود. او در گذشته سرزمین زِبولون و نَفتالی را خوار ساخت، اما در زمان آینده، راه دریا، سرزمین فراسوی اردن، و جَلیلِ ملتها را جلال خواهد بخشید.
\v 2 مردمی که در تاریکی گام برمی‌داشتند،
\v 3 تو قوم را پُرشمار ساختی
\v 4 زیرا تو مانند روز شکست مِدیان،
\v 5 زیرا هر چکمۀ جنگاوران در غوغای کارزار،
\v 6 زیرا که برای ما کودکی زاده
\v 7 افزونی فرمانروایی و صلح او را پایانی نخواهد بود،
\v 8 خداوندگار بر ضد یعقوب کلامی فرستاده است،
\v 9 تمامی قوم آن را خواهند دانست،
\v 10 «خشتها فرو افتاده است،
\v 11 از این رو خداوند دشمنان رِصین را بر ضد آنان برمی‌افرازد،
\v 12 اَرامیان از شرق و فلسطینیان از غرب،
\v 13 اما قوم نزد آن که ایشان را زده، بازگشت نکرده‌اند،
\v 14 پس خداوند در یک روز هم سَر و هم دُم را از اسرائیل خواهد برید،
\v 15 مشایخ و اشراف ’سَر‘ هستند،
\v 16 راهنمایان این قوم آنان را گمراه می‌سازند،
\v 17 از این رو خداوند از جوانان ایشان خشنود نیست،
\v 18 زیرا که شرارت همچون آتش می‌سوزاند
\v 19 از خشم خداوند لشکرها زمین سوخته می‌شود،
\v 20 در جانب راست فرو می‌بلعند،
\v # هر کس گوشت فرزند
\v 21 مَنَسی اِفرایِم را فرو می‌بلعد و اِفرایِم مَنَسی را،
\s5
\c 10
\p
\v 1 وای بر آنان که احکام ناعادلانه وضع می‌کنند،
\v 2 تا بینوایان را از حقشان محروم کنند،
\v 3 پس شما در روز بازخواست چه خواهید کرد،
\v 4 غیر از آنکه چون اسیران خم شوید،
\v 5 وای بر آشور، که عصای خشم من است،
\v 6 او را بر ضد قوم خدانشناس می‌فرستم،
\v 7 اما او قصدِ این ندارد،
\v 8 زیرا می‌گوید: «آیا سرداران من جملگی پادشاهان نیستند؟
\v 9 آیا کَلنو همچون کَرکِمیش نیست،
\v 10 چنانکه دست من بر ممالکِ بتهای بی‌ارزش استیلا یافت،
\v 11 آری، چنانکه با سامِرِه و بتهای بی‌ارزش آن عمل کردم،
\v 12 پس چون خداوندگار کار خویش را به تمامی با کوه صَهیون و اورشلیم به پایان بَرَد، پادشاه آشور را به سبب تکبر دلش و غروری که از چشمان او می‌بارد، مجازات خواهد کرد.
\v 13 زیرا می‌گوید:
\v 14 چنانکه کسی دست خود را به آشیانه‌ای دراز می‌کند،
\v 15 آیا تَبَر بر کسی که آن را به کار می‌برد فخر می‌فروشد،
\v 16 بنابراین خداوندگار، خداوندِ لشکرها،
\v 17 نور اسرائیل آتشی خواهد شد،
\v 18 شکوه جنگل و مزارع حاصلخیزش،
\v 19 و باقیماندگان درختان جنگلش چنان کم‌شمار خواهند بود
\v 20 در آن روز باقیماندگان اسرائیل
\v 21 و باقیماندگانی، یعنی باقیماندگان یعقوب،
\v 22 زیرا هرچند قوم تو، ای اسرائیل، مانند شنهای دریا باشند،
\v 23 زیرا خداوندگار، خداوندِ لشکرها،
\v 24 بنابراین خداوندگار، خداوندِ لشکرها می‌فرماید:
\v 25 زیرا پس از اندک ایامی، خشم من پایان خواهد یافت
\v 26 خداوندِ لشکرها شلاقی بر ایشان بر خواهد انگیخت،
\v 27 در آن روز، بار او از دوشتان
\v 28 به عَیات رسیده‌‌اند،
\v 29 از گذرگاه عبور کرده، می‌گویند،
\v 30 ای دختر جَلّیم فریاد برآور!
\v 31 مَدمِناه در حال فرار است،
\v 32 همین امروز در نوب توقف خواهند کرد،
\v 33 اینک خداوندگار، خداوندِ لشکرها،
\v 34 او بوته‌های جنگل را به تبر خواهد برید،
\s5
\c 11
\p
\v 1 نهالی از کُندۀ یَسا سر بر خواهد آورد،
\v 2 روح خداوند بر او قرار خواهد یافت،
\v 3 و لذت او در ترس خداوند خواهد بود.
\v 4 بلکه بینوایان را به عدالت داوری خواهد کرد،
\v 5 کمربند او عدالت خواهد بود
\v 6 گرگ با بره سکونت خواهد داشت،
\v 7 گاو با خرس خواهد چرید،
\v 8 طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد،
\v 9 در تمامی کوه مقدس من
\v 10 در آن روز، ریشۀ یَسا همچون عَلَمی برای قومها بر پا خواهد شد؛ و ملتها به او روی خواهند آورد، و استراحتگاه او پرجلال خواهد بود.
\v 11 در آن روز، خداوندگار دیگر بار دست خود را دراز خواهد کرد تا باقیماندگان قوم خویش را از آشور و مصر و فَتروس و کوش، و از عیلام و شِنعار و حَمات، و از سواحل دریاها باز آورَد.
\v 12 آری، او برای قومها عَلَمی بر خواهد افراشت
\v 13 حسد اِفرایِم از میان خواهد رفت،
\v # و آنان که در یهودا دشمنی می‌ورزند،
\v 14 بلکه بر دامنه‌های فلسطینیان در غرب فرود خواهند آمد،
\v 15 خداوند زبانۀ دریای مصر را به‌کلّ نابود خواهد کرد،
\v # و دست خود را به بادی سوزان بر فُرات
\v 16 برای باقیماندگان قوم شاهراهی خواهد بود،
\s5
\c 12
\p
\v 1 در آن روز خواهی گفت:
\v 2 اینک خداست نجات من؛
\v # زیرا خداوند
\v 3 پس با شادمانی از چشمه‌های نجات آب خواهید کشید،
\v 4 و در آن روز خواهید گفت:
\v 5 «برای خداوند بسرایید، زیرا کارهای عظیم کرده است؛
\v 6 ای که در صَهیون ساکنی، فریاد برآور و بانگ شادی سر ده،
\s5
\c 13
\p
\v 1 وحی‌‌ دربارۀ بابِل که اِشعیا پسر آموص دید:
\v 2 بیرقی بر کوهی بی‌درخت بر پا کنید؛
\v 3 من خود به برگزیدگان خویش فرمان داده‌‌ام،
\v 4 صدای همهمه بر کوهها،
\v 5 آنان از سرزمین دوردست
\v 6 شیون کنید، زیرا که روز خداوند نزدیک است،
\v # و مانند هلاکتی از جانب قادرمطلق
\v 7 از این رو همۀ دستها سست خواهد شد،
\v 8 وحشت ایشان را فرو خواهد گرفت،
\v 9 اینک روز خداوند می‌آید!
\v 10 براستی که ستارگان آسمان و صُوَر فلکی‌شان،
\v 11 آری، من جهان را به سبب شرارتش،
\v 12 آدمیان را از زَرِ خالص،
\v 13 پس آسمانها را به لرزه در خواهم آورد،
\v 14 هر کس همچون غزالِ رانده شده،
\v 15 هر که یافت شود به نیزه کشته خواهد شد،
\v 16 کودکانِ آنها در برابر چشمشان بر زمین کوفته خواهند شد؛
\v 17 اینک من مادها را بر آنان بر خواهم انگیخت،
\v 18 کمانهایشان مردان جوان را بر زمین خواهد دوخت؛
\v 19 و بابِل که جلال ممالک
\v 20 دیگر هرگز آباد نخواهد شد،
\v 21 بلکه وحوش صحرا در آنجا خواهند خوابید،
\v # و دیوها
\v 22 کَفتارها در قلعه‌هایش صدا خواهند زد،
\s5
\c 14
\p
\v 1 زیرا خداوند بر یعقوب رحم خواهد کرد. او دیگر بار اسرائیل را برگزیده، ایشان را در زمینشان قرار خواهد بخشید. غریبان بدیشان پیوسته، خود را به خاندان یعقوب خواهند چسبانید.
\v 2 قومها ایشان را برگرفته، به مکان خودشان خواهند آورد، و خاندان اسرائیل آنان را در زمین خداوند همچون غلام و کنیز به مِلکیت در خواهند آورد. ایشان اسیرکنندگان خود را اسیر خواهند ساخت، و بر آنان که بر ایشان ستم روا داشتند، حکم خواهند راند.
\v 3 در آن روز که خداوند تو را از درد و پریشانی و بندگیِ طاقت‌فرسا که بر تو می‌نهادند راحتی بخشد،
\v 4 به طعنه دربارۀ پادشاه بابِل خواهی گفت:
\v # و وقاحت
\v 5 خداوند عصای شریران
\v 6 که خشمگینانه قومها را بی‌وقفه می‌زدند،
\v 7 زمین سراسر آسوده و آرام است،
\v 8 صنوبرها و سروهای آزاد لبنان
\v 9 هاویه
\v 10 آنان همگی خطاب به تو خواهند گفت:
\v 11 شوکت تو و نوای چنگهایت،
\v 12 «ای ستاره صبح، ای پسر فجر،
\v 13 در دل خود می‌گفتی:
\v # بر بلندترین نقطۀ کوه مقدس؛
\v 14 به فراز بلندیهای ابرها صعود خواهم کرد،
\v 15 اما به هاویه پایین آورده شدی،
\v 16 آنان که تو را بینند بر تو خیره خواهند نگریست،
\v 17 همان که دنیا را به بیابان بَرَهوت بدل کرده
\v 18 پادشاهانِ قومها جملگی در شکوه و جلال
\v 19 اما تو چون شاخه‌ای منفور
\v 20 همچون شاهان به خاک سپرده نخواهی شد،
\v 21 پس برای پسرانش کشتارگاهی مهیا سازید،
\v 22 خداوند لشکرها می‌فرماید: «من بر ضد ایشان بر خواهم خاست، و نام و باقیماندگان و نسل و اخلاف را از بابِل منقطع خواهم ساخت؛» این است فرمودۀ خداوند.
\v 23 خداوند لشکرها می‌فرماید: «من آن را از آنِ جغدان ساخته، به باتلاقها بدل خواهم کرد و به جاروبِ ویرانی خواهم رُفت.»
\v 24 خداوند لشکرها چنین قسم خورده است:
\v 25 آشور را در سرزمین خود در هم خواهم کوفت،
\v 26 این است تدبیری که برای تمامی جهان اندیشیده شده است،
\v 27 زیرا خداوند لشکرها تدبیر کرده است،
\v 28 در سالی که آحاز پادشاه مرد، این وحی نازل شد:
\v 29 ای همۀ شما فلسطینیان،
\v 30 نخست‌زادگانِ بینوایان خواهند چرید،
\v 31 ای دروازه شیون کن، و ای شهر فریاد برآور!
\v 32 پس فرستادگان آن قوم را چه پاسخ باید داد؟
\s5
\c 15
\p
\v 1 وحی دربارۀ موآب:
\v 2 او به بتکده و به ’دیبون‘ برآمده است،
\v 3 در کوچه‌ها پلاس در بر دارند،
\v 4 ’حِشبون‘ و ’اِلِعالِه‘ فریاد برمی‌آورند؛
\v 5 دل من برای موآب فریاد برمی‌آورد؛
\v 6 آبهای ’نِمریم‘ خشکیده،
\v 7 از این رو دولتی را که به دست آورده‌اند
\v 8 زیرا که فریادی در سرحدات موآب طنین‌انداز است؛
\v 9 زیرا آبهای ’دیمون‘
\s5
\c 16
\p
\v 1 بره‌ها را از سِلاع، از راه بیابان،
\v 2 دختران موآب
\v 3 «مشورت دهید!
\v 4 بگذارید رانده‌شدگانِ موآب در میان شما غربت گزینند؛
\v 5 آنگاه تختی به محبت بر پا خواهد شد،
\v 6 از غرور موآب شنیده‌‌ایم
\v 7 پس موآب برای موآب شیون کند!
\v 8 زیرا که مزارع ’حِشبون‘ خشکیده،
\v # سروران قومها تاکهایش را شکسته‌اند،
\v 9 از این رو من نیز با گریۀ ’یَعزیر‘
\v 10 شادی و سُرور از باغ و بُستان برچیده شده،
\v 11 از این رو، احشای من همچون بربط برای موآب می‌نالد،
\v 12 آنگاه که موآب حضور یابد،
\v 13 این است کلامی که خداوند در گذشته دربارۀ موآب گفت.
\v 14 اما اکنون خداوند می‌گوید: «در عرض سه سال، بر حسب سالهای کارگر روزمزد، جلال موآب با وجود جمعیت انبوهش، محقّر خواهد شد، و باقیماندگانش اندک و ناتوان خواهند بود.»
\s5
\c 17
\p
\v 1 وحی دربارۀ دمشق:
\v 2 شهرهای ’عَروعیر‘ متروک گشته،
\v 3 برج و بارو از اِفرایِم نابود خواهد شد،
\v 4 در آن روزْ جلال یعقوب بی‌فروغ خواهد شد،
\v 5 همچون زمانی خواهد بود که دروگر غَله را گرد می‌آورَد،
\v 6 همچون روزی که درخت زیتون را می‌تکانند،
\v 7 در آن روز انسان به آفریدگار خود خواهد نگریست، و به جانب قدوس اسرائیل نظر خواهد کرد.
\v 8 او دیگر به مذبحهایی که به دست خود ساخته است نخواهد نگریست، و به اَشیرَه‌ها
\v 9 در آن روز شهرهای مستحکم ایشان مانند اماکن متروک در درختستانهای اَموریان
\v 10 زیرا که تو خدای نجات خویش را از یاد برده‌ای
\v 11 و هرچند در همان روز که آنها را غرس‌می‌کنی، نمُوِشان دهی،
\v 12 وای از خروش قومهای بسیار،
\v 13 هرچند ملتها چون آبهای خروشان به خروش آیند،
\v 14 اینک شامگاهان هراس می‌آفرینند،
\s5
\c 18
\p
\v 1 وای بر سرزمین آوای بالها،
\v # که فراسوی نهرهای کوش
\v 2 که ایلچیانِ خود را بر زورقهایی از نی،
\v 3 ای همۀ مردم جهان،
\v 4 زیرا خداوند به من چنین گفته است:
\v 5 زیرا که پیش از حصاد، چون شکوفه تمام شود
\v 6 آنها برای پرندگان شکاریِ کوهساران،
\v 7 پس در آن هنگام، قومی بلندقامت و بی‌مو که دور و نزدیک از آنان در هراسند، قومی که زورآورند و مظفر، و سرزمینشان منقسم به نهرهاست، برای خداوندِ لشکرها هدایا خواهند آورد. و این هدایا به کوه صَهیون، یعنی به مکانی که نام خداوند لشکرها بر آن است، آورده خواهد شد.
\s5
\c 19
\p
\v 1 وحی دربارۀ مصر:
\v 2 «من مصریان را به ضد مصریان بر خواهم انگیخت:
\v 3 مصریان قالب تهی خواهند کرد،
\v 4 من مصریان را به اربابی ستمگر تسلیم خواهم کرد،
\v 5 آبهای نیل
\v 6 نهرها متعفن خواهد شد،
\v 7 گیاهان کنارۀ نیل،
\v 8 ماهیگیران و همۀ آنانی که قلاب در نیل می‌افکنند
\v 9 آنها که با کتانِ شانه‌زده کار می‌کنند
\v 10 بافندگان دلسرد
\v 11 براستی که صاحبمنصبان ’صوعَن‘ جملگی نادانند،
\v 12 مردان حکیم تو اکنون کجایند
\v # تا تو
\v 13 بزرگان ’صوعَن‘ جاهل گشته‌اند
\v # و رؤسای مِمفیس
\v # سرکَردِگانِ
\v 14 خداوند روح سرگیجه در اندرونشان ریخته است،
\v 15 نه سَر و نه دُم،
\v 16 در آن روز مصریان مانند زنان خواهند بود. آنان از حرکت دستی که خداوند لشکرها بر ضد ایشان به حرکت درمی‌آورد، بر خود خواهند لرزید.
\v 17 سرزمین یهودا موجب وحشت مصر خواهد شد؛ و به‌خاطر تدبیری که خداوند لشکرها بر ضد ایشان اندیشیده است، هر که نام یهودا را بشنود لرزه بر اندامش خواهد افتاد.
\v 18 در آن روز پنج شهر در مصر به زبان کنعانیان سخن خواهند گفت، و برای خداوند لشکرها سوگند وفاداری یاد خواهند کرد. و یکی از این شهرها، شهر آفتاب
\v 19 در آن روز در قلب سرزمین مصر مذبحی برای خداوند بر پا خواهد شد و در مرز آن ستون یادبودی برای خداوند خواهد بود،
\v 20 و آن نشانه و شهادتی برای خداوند لشکرها در سرزمین مصر خواهد بود. پس آنگاه که ایشان از دست ستم‌کنندگان خویش به درگاه خداوند فریاد برآورند، او نجات‌دهنده و مدافعی برای ایشان خواهد فرستاد و رهایی‌شان خواهد داد.
\v 21 پس خداوند خود را بر مصریان خواهد شناسانید، و ایشان در آن روز خداوند را خواهند شناخت. آنان او را با قربانیها و هدایا خواهند پرستید، و برای خداوند نذر کرده، به آن وفا خواهند نمود.
\v 22 خداوند مصریان را خواهد زد؛ او آنان را خواهد زد و سپس شفا خواهد داد. آنان به سوی خداوند بازگشت خواهند کرد، و او فریادِ التماس ایشان را خواهد شنید و شفای‌شان خواهد داد.
\v 23 در آن روز شاهراهی از مصر به آشور خواهد بود. آشوریان به مصر و مصریان به آشور خواهند رفت، و مصریان با آشوریان عبادت خواهند کرد.
\v 24 و در آن روز، اسرائیل متحد سوّم با مصر و آشور خواهد شد، و این سه در جهان مایۀ برکت خواهند بود.
\v 25 و خداوندِ لشکرها ایشان را برکت داده، خواهد گفت: «قوم من مصر، و صنعت دستم آشور، و میراثم اسرائیل مبارک باشند.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 در سالی که سردارِ اعظم، که از سوی سَرگُن پادشاه آشور فرستاده شده بود، به اَشدود آمد و با آن جنگ کرده، تسخیرش کرد،
\v 2 در آن زمان خداوند با اِشعیا فرزند آموص سخن گفت و بدو فرمود: «برو، پَلاس از کمر و پای‌افزار از پاهایت بیرون کن!» پس اِشعیا چنین کرد و عریان و پابرهنه راه می‌رفت.
\v 3 آنگاه خداوند فرمود: «چنانکه خادم من اِشعیا سه سال عریان و پابرهنه راه رفته است تا نشانه و علامتی بر ضد مصر و کوش
\v 4 به همین‌گونه پادشاه آشور اسیران مصر و تبعیدیان کوش را، از پیر و جوان، پابرهنه و عریان و برهنه‌باسَن خواهد برد تا مایۀ شرمساری برای مصر باشد.
\v 5 و ایشان به سبب کوش که امید ایشان و مصر که فخر ایشان است، پریشان و شرمسار خواهند شد.
\v 6 ساکنان این ساحل در آن روز خواهند گفت: ”بنگرید بر سر امید ما که به جهت اعانت و رهایی از دست پادشاه آشور بدان گریختیم، چه آمده است! پس حال چگونه توانیم گریخت؟“»
\s5
\c 21
\p
\v 1 وحی دربارۀ بیابانِ کنار دریا:
\v 2 رؤیایی سخت بر من آشکار گشته است:
\v # من به همۀ ناله‌هایی که او
\v 3 از این رو کمرم از درد آکنده است،
\v 4 ذهن من مغشوش گشته،
\v 5 سفره را مهیا کرده
\v 6 زیرا که خداوندگار به من چنین گفته است:
\v 7 آنگاه که ارابه‌ها را ببیند
\v 8 آنگاه دید‌بان
\v 9 هان این را بنگرید:
\v 10 ای قوم من که همچو خرمن کوبیده شدید،
\v 11 وحی دربارۀ دومَه:
\v # کسی از ’سِعیر‘
\v 12 دیدبان پاسخ می‌دهد:
\v 13 وحی دربارۀ عربستان:
\v 14 از برای تشنگان آب بیاورید؛
\v 15 زیرا آنان از گزند شمشیر،
\v 16 زیرا خداوند به من چنین گفته است: «در مدت یک سال، بر حسب سالهای کارگر روزمزد، تمامی جلال ’قیدار‘ زایل خواهد شد.
\v 17 و از کمانداران جنگاور ’قیدار‘، جز تنی چند باقی نخواهند ماند، زیرا که یهوه خدای اسرائیل چنین فرموده است.»
\s5
\c 22
\p
\v 1 وحی دربارۀ وادی رؤیا:
\v 2 ای شهر پر غوغا!
\v 3 رهبرانت با هم گریخته‌اند،
\v 4 از این رو گفتم: «نگاه خویش از من برگیرید،
\v # دربارۀ نابودی قوم عزیزم،
\v 5 زیرا که خداوندگار، خداوند لشکرها را روزی است:
\v 6 عیلام ترکِش برگرفته،
\v 7 بهترین وادیهایت از ارابه‌ها پر گشته،
\v 8 او پوشش دفاعی یهودا را برگرفته است.
\v 9 و دیدید که در شهرِ داوود رخنه‌ها بسیار است. شما در حوض پایینی آب گرد آوردید
\v 10 و عمارتهای اورشلیم را شمردید و خانه‌ها به جهت مستحکم کردن حصار شهر ویران کردید.
\v 11 بین دو دیوار، مخزنی برای آب حوض قدیمی ساختید، اما به سازندۀ اورشلیم نظر نیفکندید و به کسی که از دیرباز آن را بنا کرد، توجه نکردید.
\v 12 خداوندگار، خداوند لشکرها،
\v 13 اما حال ببینید چه جشن و سُروری بر پاست!
\v 14 پس خداوند لشکرها این را در گوش من منکشف کرده است: «این گناه تا روز مرگتان نیز کفاره نخواهد شد.» آری، این است فرمودۀ خداوندگار، خداوند لشکرها.
\v 15 خداوندگار، خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: «نزد این مباشر، یعنی نزد شِبنا ناظر کاخ سلطنتی برو و به او بگو:
\v 16 تو را در اینجا چه کار است و چه کسی به تو اجازه داده است در این مکان از برای خود قبری بتراشی؟ که در این جایگاه بلند برای خود آرامگاه بسازی و مسکنی از برای خویش در صخره بتراشی؟
\v 17 «هان، ای مرد زورآور، خداوند تو را به‌شدت به جایی دور پرتاب خواهد کرد. او تو را محکم خواهد گرفت
\v 18 و دُور خواهد چرخانید و همچون گویی به سرزمینی پهناور خواهد افکند. تو در آن سرزمین خواهی مرد، و ارابه‌های پرشکوهت در همان‌جا رها خواهد شد؛ ای که مایۀ ننگ خانۀ سرورت هستی!
\v 19 من تو را از مقامت خَلع خواهم کرد، و تو از منصبت به زیر افکنده خواهی شد.
\v 20 «در آن روز، من خادم خویش اِلیاقیم، فرزند حِلقیا، را فرا خواهم خواند
\v 21 و پیراهن تو را به او پوشانیده، شالِ تو را بر کمرش خواهم بست و اقتدار تو را بدو خواهم بخشید. و او ساکنان اورشلیم و خاندان یهودا را پدر خواهد بود.
\v 22 من کلید خانۀ داوود را بر دوش او خواهم نهاد. آنچه او بگشاید کسی نتواند بست، و آنچه او ببندد کسی نتواند گشود.
\v 23 من او را مانند میخ در جایی محکم خواهم کوبید، و او کرسی جلال برای خاندان پدرش خواهد بود.
\v 24 تمامی جلال خاندانش را از فرزندان و نونهالان گرفته تا تمامی ظروف کوچک، از کاسه‌ها تا همۀ تُنگها، بر او خواهند آویخت.
\v 25 خداوند لشکرها می‌فرماید: در آن روز، آن میخ که در مکانی محکم کوبیده شده بود، از جای خود به در خواهد آمد و خُرد شده، خواهد افتاد؛ و باری که بر آن آویخته بود، تلف خواهد شد.» آری، خداوند چنین فرموده است.
\s5
\c 23
\p
\v 1 وحی دربارۀ صور:
\v # از سرزمین قِپرس
\v 2 ای ساحل‌‌‌نشینان ماتم کنید!
\v 3 غَلۀ شیحور
\v 4 ای صیدون، شرمسار باش!
\v 5 چون این خبر به مصر رسد،
\v 6 ای ساحل‌‌نشینان به تَرشیش عبور کرده،
\v 7 آیا این همان شهر شادمان شماست؟
\v 8 این کیست که بر ضد صور
\v 9 خداوند لشکرهاست که چنین تدبیر کرده است
\v 10 ای دختر تَرشیش،
\v # زیرا که تو را دیگر بندری
\v 11 خداوند دست خود را بر دریا دراز کرده،
\v # او دربارۀ فنیقیه
\v 12 او فرموده است: «ای دوشیزۀ ستمدیدۀ صیدون،
\v 13 سرزمین کَلدانیان
\v 14 پس ای کشتیهای تَرشیش شیون کنید،
\v 15 در آن زمان صور به‌مدت هفتاد سال، که طول عمر یک پادشاه است، فراموش خواهد شد. و پس از آن هفتاد سال، بر صور همان خواهد رفت که در سرود فاحشه سراییده‌اند:
\v 16 «ای فاحشه که از یاد رفته‌ای،
\v 17 در پایان هفتاد سال، خداوند به سراغ صور خواهد آمد. صور همچون فاحشه‌ای نزد اجرت‌‌دهندگانش باز خواهد گشت و دیگر بار خود را به تمامی پادشاهان روی زمین خواهد فروخت.
\v 18 اما سود و اجرت او در خزائن وی انباشته و ذخیره نخواهد شد، بلکه وقف خداوند خواهد گردید. آری، سود او از آنِ کسانی خواهد شد که در حضور خدا ساکنند، تا سیر بخورند و جامه‌های فاخر بپوشند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 هان، خداوند زمین را خراب و ویران می‌کند؛
\v 2 همگان به یک سرنوشت دچار خواهند شد:
\v 3 زمین به‌کل ویران خواهد شد،
\v 4 زمین خشک و پژمرده می‌گردد؛
\v 5 زمین به سبب
\v 6 پس لعنت زمین را فرو می‌بلعد
\v 7 شراب ماتم می‌کند و مو خشک می‌شود،
\v 8 نوای شادِ دَف دیگر شنیده نمی‌شود،
\v 9 شراب را دیگر با آوازخوانی نمی‌آشامند،
\v 10 شهرِ ویرانه، منهدم شده،
\v 11 در معابر غوغایی برای شراب برپاست؛
\v 12 شهر، ویران رها گشته،
\v 13 آری، بر زمین چنین خواهد بود،
\v 14 آنان آواز خود را بلند کرده، فریاد شادمانی سر خواهند داد،
\v 15 پس در مشرق خداوند را جلال دهید،
\v 16 از کرانهای زمین سرود حمد به گوش می‌رسد که می‌گوید:
\v 17 ای ساکنان زمین
\v 18 هر آن که از آوای وحشت‌آور بگریزد
\v 19 زمین به‌تمامی در هم شکسته است،
\v 20 زمین چون مستان، افتان و خیزان است،
\v 21 در آن روز، خداوند قدرتهای آسمانی را در آسمان،
\v 22 آنان بسان زندانیانی در سیاه‌چال،
\v 23 ماه خجل خواهد شد
\s5
\c 25
\p
\v 1 ای یهوه، تو خدای من هستی،
\v 2 شهر را به پشته‌ای بدل کرده‌ای،
\v 3 پس ملتهای نیرومند تو را حرمت خواهند داشت،
\v 4 تو برای بینوایان پناهگاه بوده‌ای،
\v 5 و چون گرمای بیابان.
\v 6 خداوند لشکرها در این کوه ضیافتی بر پا خواهد کرد،
\v 7 او پوششی را که بر تمام ملتها افکنده شده است،
\v 8 او مرگ را تا به ابد فرو خواهد بلعید؛
\v 9 در آن روز خواهند گفت:
\v 10 دست خداوند بر این کوه قرار خواهد گرفت؛
\v 11 همان‌گونه که شناگر دستان خود را به جهت شنا می‌گشاید،
\v # همچنان او دستان خویش را در میان آن
\v # اما با وجود مهارت
\v 12 او حصارهای مستحکم و بلند تو را سرنگون خواهد کرد،
\s5
\c 26
\p
\v 1 در آن روز، این سرود را در سرزمین یهودا خواهند سرایید:
\v 2 دروازه‌ها را بگشایید
\v 3 اندیشۀ استوار را در آرامش کامل نگاه خواهی داشت،
\v 4 تا به ابد بر خداوند توکل کنید،
\v 5 آنان را که در بلندیها ساکنند پست ساخته است؛
\v 6 پایها آن را پایمال می‌کند،
\v 7 راه پارسایان هموار است؛
\v 8 در طریق داوریهایت، ای خداوند،
\v 9 شبانگاه جان من در اشتیاق توست،
\v 10 لیکن هرچند بر شریر لطف شود،
\v 11 خداوندا، دست تو افراشته است
\v 12 خداوندا، تو برای ما آرامش مقرر خواهی داشت؛
\v 13 ای یهوه خدای ما، اربابانی غیر از تو بر ما حکم راندند،
\v 14 آنان مرده‌اند و دیگر زنده نخواهند شد،
\v 15 خداوندا، تو قوم را افزوده‌‌ای؛
\v 16 خداوندا، ما در تنگی خویش تو را جُستیم؛
\v 17 همچون زن آبستنِ نزدیکِ وضع حمل
\v 18 آبستن بودیم و از درد بر خود می‌پیچیدیم،
\v 19 اما مردگان تو زیست خواهند کرد،
\v 20 ای قوم من، رفته به حجره‌های خویش داخل شوید،
\v 21 زیرا هان خداوند از جایگاه خویش بیرون می‌آید
\s5
\c 27
\p
\v 1 در آن روز، خداوند به شمشیر خود،
\v 2 در آن روز، در وصف آن تاکستان دلپذیر بسرایید:
\v 3 «من، یهوه، نگاه‌دارندۀ آن هستم،
\v 4 خشمی ندارم.
\v 5 باشد که به حفاظت من تمسک جوید
\v 6 در روزهای آینده یعقوب ریشه خواهد دوانید؛
\v 7 آیا او را به همان‌سان زد که زنندگانِ او
\v 8 به اخراج
\v # به دَمِ
\v 9 پس تقصیر یعقوب بدین‌سان کفاره خواهد شد،
\v 10 زیرا آن شهرِ مستحکم تنها مانده است،
\v 11 وقتی شاخه‌هایش خشک است آنها را خواهند شکست،
\v 12 در آن روز، خداوند از رود فُرات تا وادی مصر خرمن کوفته، شما را، ای بنی‌اسرائیل، یک به یک جمع خواهد کرد.
\v 13 و در آن روز شیپوری عظیم به صدا در خواهد آمد، و آنان که در سرزمین آشور گم گشته‌‌ بودند و آنان که به مصر رانده شده بودند، خواهند آمد و خداوند را در کوه مقدس، در اورشلیم، خواهند پرستید.
\s5
\c 28
\p
\v 1 وای بر تاجِ فخر میگسارانِ اِفرایِم،
\v 2 هان خداوند کسی نیرومند و توانا دارد،
\v 3 آری آن تاج فخرِ میگساران اِفرایِم
\v 4 و آن گل پژمردنیِ زیباییِ پرجلال او
\v 5 در آن روز، خداوند لشکرها برای باقیماندگان قوم خویش
\v 6 و روحِ انصاف برای آن که به داوری نشیند
\v 7 اینان نیز از فرط شراب افتان و خیزانند
\v 8 سفره‌ها جملگی از قی پوشیده است،
\v 9 «معرفت را به کِه خواهد آموخت؟
\v 10 زیرا که برای آنان کلمات بی‌معنی
\v # کلمه‌ای اینجا و کلمه‌ای آنجا!»
\v 11 پس اکنون با لبانی اَلکَن و زبانی غریب
\v 12 قومی که بدیشان فرموده بود:
\v 13 پس حال کلام خداوند برای ایشان
\v 14 پس ای تمسخرگرانِ حاکم بر این قوم در اورشلیم،
\v 15 زیرا گفته‌اید: «با مرگ عهد بسته‌ایم،
\v # و با هاویه
\v 16 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید:
\v 17 من انصاف را ریسمان اندازه‌گیری،
\v 18 عهدتان با مرگ فسخ خواهد شد
\v 19 هر بار که بگذرد شما را خواهد برد،
\v 20 بستر کوتاهتر از آن است که بتوان بر آن دراز کشید،
\v 21 زیرا خداوند بر خواهد خاست،
\v 22 پس حال از تمسخر بازایستید
\v 23 گوش فرا دهید و صدایم را بشنوید؛
\v 24 آیا آن که به جهت بذرپاشی شخم می‌زند
\v 25 آنگاه که زمین را هموار ساخت،
\v # و چاودار
\v 26 خدایش او را تعلیم می‌دهد،
\v 27 زیرا گشنیز را با گردونۀ تیز نمی‌کوبند
\v 28 گندم باید به جهت تهیۀ نان آرد شود،
\v 29 این همه از جانب خداوند لشکرهاست،
\s5
\c 29
\p
\v 1 وای بر اَریئیل، وای بر اَریئیل!
\v 2 اما من اَریئیل را در فشار خواهم نهاد،
\v # و او برایم مانند آتشگاه مذبح
\v 3 من دور تا دور بر ضد تو اردو خواهم زد،
\v 4 پست شده، از دل زمین سخن خواهی گفت،
\v 5 اما انبوه دشمنانت همچون ذراتِ غبار خواهند شد،
\v 6 خداوند لشکرها به سراغ تو خواهد آمد،
\v 7 انبوه قومهایی که بر ضد اَریئیل به جنگ برخاسته‌اند،
\v 8 مانند شخص گرسنه که در خواب، خویشتن را در حال خوردن می‌بیند، اما چون بیدار می‌شود شکمش هنوز خالی است،
\v 9 حیرت کنید و متحیر باشید!
\v 10 زیرا خداوند بر شما خوابی سنگین نازل کرده است.
\v 11 تمام این رؤیا برای شما جز کلمات طوماری ممهور نیست. اگر آن را به کسی دهند که خواندن می‌داند و بگویند: «این را بخوان،» پاسخ خواهد داد: «نمی‌توانم، زیرا که مُهر و موم شده است.»
\v 12 یا اگر به کسی داده شود که خواندن نمی‌داند، و به او بگویند: «این را بخوان،» پاسخ خواهد داد: «خواندن نمی‌دانم.»
\v 13 خداوندگار می‌گوید:
\v 14 بنابراین، هان بار دیگر با اعمال عجیب و شگفت‌انگیز
\v 15 وای بر آنان که تدبیرهای خود را زیرکانه از خداوند پنهان می‌سازند،
\v 16 شما همه چیز را وارونه می‌سازید.
\v 17 آیا در اندک زمانی لبنان به بوستان بدل نخواهد شد،
\v 18 در آن روز، ناشنوایان کلام طومار را خواهند شنید،
\v 19 مسکینان بار دیگر در خداوند شادی خواهند کرد،
\v 20 زیرا که ستمکیشان هلاک خواهند شد،
\v 21 آنان که انسانی را به سخنی مجرم می‌سازند،
\v 22 از این رو خداوند که ابراهیم را فدیه داده است به خاندان یعقوب چنین می‌گوید:
\v 23 زیرا چون ایشان فرزندان خویش را در میان خود ببینند،
\v 24 آنان که در روح گمراهند فهیم خواهند شد،
\s5
\c 30
\p
\v 1 خداوند می‌فرماید: «وای بر فرزندان گردنکش
\v 2 که به جهت فرود شدن به مصر رهسپار می‌شوند،
\v 3 اما حمایت فرعون مایۀ شرمساری‌تان خواهد بود
\v 4 زیرا هرچند صاحبمنصبانش در صوعَن هستند
\v 5 لیکن همه به واسطۀ قومی که فایده‌ای بدیشان نتواند رسانید
\v 6 وحی دربارۀ حیوانات نِگِب:
\v 7 به جانب مصر که کمکش بی‌ارزش است و بیهوده،
\v # و از این رو او را ’اژدهای بی‌خاصیت‘
\v 8 حال برو و این را برای ایشان بر لوحی بنویس
\v 9 اینان قومی عِصیانگر و فرزندانی فریبکارند،
\v 10 به انبیا می‌گویند:
\v 11 از راه منحرف شوید،
\v 12 بنابراین قدوس اسرائیل چنین می‌گوید:
\v 13 پس این گناه برای شما همچون دیواری خواهد بود
\v 14 و ریزش آن بسان در هم شکستن کوزه‌ای خواهد بود
\v 15 زیرا خداوندگارْ یهوه، قدوس اسرائیل چنین می‌گوید:
\v 16 گفتید: ”نه! بلکه سوار بر اسبان می‌گریزیم!“
\v 17 از تهدید یک تن
\v 18 اما خداوند منتظر است تا با شما بر حسب فیض عمل کند؛
\v 19 به‌یقین که قومی در صَهیون ساکن خواهند شد، و شما دیگر در اورشلیم نخواهید گریست. بلکه آنگاه که فریاد برآورید، او با شما بر حسب فیض عمل خواهد کرد، و به‌محض شنیدن صدایتان شما را اجابت خواهد نمود.
\v 20 اگرچه خداوندگار تو را نانِ تنگی و آبِ مصیبت دهد، اما رهنمای تو دیگر از نظرت پنهان نخواهد بود، بلکه او را به چشم خود خواهی دید.
\v 21 آنگاه که به چپ یا راست بروی، از پشت سر آوازی خواهی شنید که می‌گوید: «راه این است؛ در آن گام بردار!»
\v 22 آنگاه تمثالهای تراشیدۀ نقره‌پوش و بتهای ریخته شدۀ طلاکوب را نجس خواهی شمرد و آنها را چون جامۀ نجس به دور افکنده، به آنها خواهید گفت: «بیرون شوید!»
\v 23 او بر بذری که در زمین کاشته‌ای باران خواهد فرستاد، و نانی که از زمین برمی‌آید غنی و فراوان خواهد بود. در آن روز، گله‌هایت در مراتع وسیع خواهند چرید،
\v 24 و گاوان و الاغهایت که زمین را شیار می‌کنند، علوفۀ خوش‌‌طعمی را که با کج‌‌بیل و شانه افشانده شده است، خواهند خورد.
\v 25 در روز کشتار عظیم، آنگاه که برجها فرو می‌افتند، بر هر کوه بلند و هر تپۀ مرتفع نهرهای آب جاری خواهد شد.
\v 26 آنگاه که خداوند شکستگی قوم خویش را ببندد و جراحتهایی را که خود وارد آورده شفا دهد، نور ماه همچون نور خورشید خواهد بود و نور آفتاب هفت چندان، مانند روشنایی هفت روز.
\v 27 هان، نام یهوه از دور می‌آید،
\v 28 دَم او بسان نهری است سرشار
\v 29 و شما را سرودی خواهد بود، بسان سرود شبِ عیدی مقدس؛ و دل شما شادمان خواهد شد، همچون زمانی که قوم با آواز نی به کوه خداوند، آن صخرۀ اسرائیل، رهسپار می‌گردند.
\v 30 و خداوند آواز مَهیب خود را خواهد شنوانید و بازوی خویش را نمایان خواهد ساخت، بازویی که با خشم آتشین و آتش فرو برنده، و با باران سیل‌آسا و توفان و تگرگ، فرود می‌آید.
\v 31 آری، آشور از آواز خداوند هراسان خواهد شد، و خداوند به عصای خود ایشان را خواهد زد.
\v 32 و هر ضربتی که خداوند به عصای تأدیب خود بر وی بنوازد، با آواز دف و بربط همراه خواهد بود؛ آری، او به بازوی پُر تاب و توان خویش با ایشان خواهد جنگید.
\v 33 زیرا دیرزمانی است که آتشگاه
\s5
\c 31
\p
\v 1 وای بر آنان که برای کمک، به مصر فرود می‌آیند
\v 2 اما او نیز حکیم است و بلا نازل می‌کند؛
\v 3 اما مصریان انسانند و نه خدا؛
\v 4 خداوند به من چنین گفته است:
\v 5 همچون پرندگان در پرواز،
\v 6 ای بنی‌اسرائیل، به سوی او که سخت بر وی عِصیان ورزیده‌اید، بازگشت کنید.
\v 7 زیرا در آن روز تمامی شما بتهای طلا و نقره را که دستان گناه‌آلودتان ساخته است، ترک خواهید کرد.
\v 8 «آنگاه آشور به شمشیری که از انسان نیست خواهد افتاد؛
\v 9 صخرۀ او از ترس زائل خواهد شد،
\s5
\c 32
\p
\v 1 اینک پادشاهی به عدالت سلطنت خواهد کرد،
\v 2 هر یک همچون پناهگاهی در برابر باد
\v 3 آنگاه چشمان بینندگان تار نخواهد شد،
\v 4 دلِ شتابندگانْ معرفت را درک خواهد کرد،
\v 5 شخص خبیث دیگر شریف خوانده نخواهد شد،
\v 6 چراکه خبیث به خباثت سخن می‌گوید
\v 7 راه و روش شخص رذل، شریرانه است؛
\v # و نیازمندان را از دادرسی به دور دارد.
\v 8 اما شریفان به شرافت تدبیر می‌کنند،
\v 9 ای زنانِ آسوده‌خیال،
\v 10 پس از حدود یک سال
\v 11 ای زنان آسوده‌خیال، بر خود بلرزید!
\v 12 برای مزارع دلپذیر
\v 13 و برای سرزمین قوم من
\v 14 زیرا که قصر، متروک خواهد شد،
\v 15 تا آنگاه که روح از اعلی بر ما ریخته شود،
\v 16 آنگاه انصاف در بیابان ساکن خواهد شد،
\v 17 ثمرۀ عدالت، سلامتی خواهد بود
\v 18 قوم من در منزلگاه‌های مملو از آرامش،
\v 19 جنگل از بارش تگرگ سراسر صاف خواهد شد
\v 20 اما شما چه مبارک خواهید بود
\s5
\c 33
\p
\v 1 وای بر تو ای ویرانگر
\v 2 خداوندا، فیض تو شامل حال ما گردد،
\v 3 از بانگ غوغا قومها می‌گریزند،
\v 4 ای قومها،
\v 5 خداوند متعال است، زیرا که در اعلی ساکن است.
\v 6 او بنیان مستحکم برای ایام تو خواهد بود،
\v 7 هان دلاورانش بیرون فریاد برمی‌کشند،
\v 8 شاهراه‌ها متروک است
\v # شاهدان
\v 9 زمینْ ماتم‌کنان می‌پژمُرَد؛
\v 10 خداوند می‌فرماید: «اکنون برمی‌خیزم؛
\v 11 شما به کاه آبستن خواهید شد
\v 12 قومها کاملاً سوخته شده، مانند آهک خواهند شد،
\v 13 ای شما که دورید،
\v 14 گنهکاران در صَهیون ترسانند،
\v 15 آن که به پارسایی سلوک می‌کند،
\v 16 اوست که بر بلندیها ساکن خواهد شد،
\v 17 چشمان تو پادشاه را در زیبایی‌اش نظاره خواهد کرد،
\v 18 دل تو به خوف پیشین خواهد اندیشید و خواهی گفت:
\v 19 دیگر قوم ستم‌‌کیش نخواهی دید،
\v 20 صَهیون را بنگر،
\v 21 بلکه خداوند در آنجا برای ما زورآور خواهد بود،
\v 22 زیرا که خداوند داور ماست؛
\v 23 طنابهای تو سست است؛
\v 24 هیچ‌یک از ساکنان نخواهد گفت که «بیمارم!»
\s5
\c 34
\p
\v 1 ای قومها نزدیک آیید و گوش فرا دهید؛
\v 2 زیرا خداوند بر تمامی قومها خشمگین است،
\v 3 کشتگان ایشان بیرون افکنده خواهند شد،
\v 4 تمامی لشکر آسمان خواهد گندید،
\v 5 زیرا که شمشیر من در آسمانها سیراب شده است
\v 6 شمشیر خداوند به خون آغشته
\v 7 گاوان وحشی همراه ایشان خواهند افتاد،
\v 8 زیرا که خداوند را روز انتقام است،
\v 9 نهرهای اَدوم به قیر بدل خواهد شد،
\v 10 آتشِ آن روز و شب خاموشی نخواهد پذیرفت
\v 11 بلکه پرندگان وحشی
\v 12 از بزرگانش کسی نخواهد ماند که به سلطنت ندا کند،
\v 13 دژهایش را خار خواهد پوشانید،
\v 14 وحوش صحرا در آنجا با کفتارها جمع خواهند شد،
\v # دیوها
\v # و هیولای شب
\v 15 جغد در آنجا لانه کرده، تخم خواهد گذاشت و بر آنها خواهد نشست،
\v 16 در طومار خداوند تفحص کنید و بخوانید:
\v 17 او برای ایشان قرعه افکنده،
\s5
\c 35
\p
\v 1 بیابان و خشکزار شادمان خواهد شد
\v 2 شکوفۀ بسیار خواهد آورد
\v 3 دستهای سست را قوی سازید؛
\v 4 به دلهای هراسان بگویید:
\v 5 آنگاه چشمان نابینایان گشوده خواهد شد،
\v 6 آنگاه لنگان چون غزال جست و خیز خواهند کرد،
\v 7 شن داغ به برکه بدل خواهد شد،
\v 8 در آنجا شاهراهی خواهد بود
\v 9 شیری در آن نخواهد بود،
\v 10 و فدیه‌شدگان خداوند باز خواهند گشت.
\s5
\c 36
\p
\v 1 در چهاردهمین سال سلطنت حِزِقیای پادشاه، سنحاریب پادشاه آشور به تمامی شهرهای حصاردار یهودا حمله آورد و آنها را متصرف شد.
\v 2 پادشاه آشور نمایندۀ
\v 3 پس اِلیاقیم پسر حِلقیا رئیس امور دربار، شِبنا کاتبِ دربار و یوآخِ وقایع‌نگار پسر آساف نزد او بیرون آمدند.
\v 4 نمایندۀ پادشاه آشور بدیشان گفت: «به حِزِقیا بگویید: ”شاهِ کبیر، پادشاه آشور، چنین می‌فرماید: این اطمینان تو بر چه پایه‌ای استوار است؟
\v 5 آیا گمان می‌کنی سخنان پوچ می‌تواند جایگزین تدبیر جنگی و قدرت سپاهیگری شود؟ اکنون بر چه کسی توکل بسته‌ای که اینچنین بر من شوریده‌ای؟
\v 6 اینک تو بر مصر، آن نی در هم شکسته توکل بسته‌ای که هر که بر آن تکیه زند و آن را عصای دست خویش سازد، به دستش فرو رود و مجروحش سازد! آری، هر که بر فرعون پادشاه مصر امید بندد، سرانجامش جز این نخواهد بود!
\v 7 و اگر مرا بگویی: ’ما بر یهوه خدای خود توکل داریم،‘ آیا او همان نیست که حِزِقیا مکانهای بلند و مذبحهایش را از بین برده و به یهودا و اورشلیم می‌گوید: ’باید تنها در برابر این مذبح پرستش کنید‘؟
\v 8 پس حال، بیا و با سرورم پادشاه آشور شرطی ببند: من دو هزار اسب به تو می‌دهم، اگر خود بتوانی سواران بر آنها بگماری!
\v 9 پس چگونه می‌خواهی حتی یک افسر ساده از کوچکترین خادمان سرورم را عقب برانی، در حالی که به جهت ارابه‌‌‌ها و سواران به مصر امید بسته‌ای؟
\v 10 وانگهی، آیا من بدون فرمان خداوند برای نابودی این سرزمین برآمده‌ام؟ خداوند خود مرا فرموده تا بر این سرزمین برآیم و آن را نابود کنم.“»
\v 11 آنگاه اِلیاقیم، شِبنا و یوآخ به نمایندۀ پادشاه گفتند: «تمنا داریم با خادمان خود به زبان آرامی سخن بگویی، زیرا آن را می‌فهمیم. به زبان یهودیان با ما سخن مگوی، مبادا مردمِ بالای دیوار شهر سخنانت را بشنوند.»
\v 12 اما نمایندۀ پادشاه آشور گفت: «مگر سرورم مرا فرستاده تا تنها با تو و سرورت سخن بگویم و با مردمی که بر دیوار شهر نشسته‌اند خیر؟ مگر نه این است که آنان نیز همراه شما مدفوع خود را خواهند خورد و ادرار خویش را خواهند نوشید؟»
\v 13 آنگاه ایستاد و به بانگ بلند به زبان یهودیان گفت: «کلام شاهِ کبیر، پادشاه آشور را بشنوید!
\v 14 پادشاه چنین می‌فرماید: ”مگذارید حِزِقیا شما را بفریبد، زیرا او نمی‌تواند شما را برهاند.
\v 15 سخن حِزِقیا را که می‌گوید: ’خداوند به‌یقین ما را خواهد رهانید و این شهر به دست پادشاه آشور نخواهد افتاد،‘ باور مکنید و اجازه ندهید شما را به توکل بر خداوند وادارد.
\v 16 آری، به حِزِقیا گوش مگیرید. زیرا پادشاه آشور چنین می‌گوید: با من صلح کنید و به جانب من بیرون آیید، تا هر کس از تاک و درخت انجیر خود بخورد و از آبِ چاه خویش بنوشد،
\v 17 تا آنگاه که بیایم و شما را به سرزمینی برم همچون سرزمین خودتان، سرشار از غَله و شراب تازه، و نان و تاکستان!
\v 18 مبادا حِزِقیا شما را فریفته، بگوید: ’یهوه ما را خواهد رهانید. آیا تا کنون هیچ‌یک از خدایان قومهای جهان توانسته است سرزمین خود را از چنگ پادشاه آشور برهاند؟
\v 19 کجایند خدایانِ حَمات و اَرفاد؟ خدایان سِفاروایِم؟ آیا آنها توانستند سامِرِه را از دست من برهانند؟
\v 20 از همۀ خدایانِ این ممالک، کدام‌یک تا به حال توانسته است سرزمین خویش را از دست من برهاند که حال یهوه بخواهد اورشلیم را از چنگ من نجات بخشد؟“»
\v 21 اما آنها سکوت کردند و پاسخی ندادند، زیرا پادشاه بدیشان فرمان داده بود که: «او را پاسخ مدهید.»
\v 22 آنگاه اِلیاقیم پسر حِلقیا که رئیس امورِ دربار بود، و شِبنا کاتبِ دربار و یوآخِ وقایع‌نگار پسر آساف با جامه‌های دریده نزد حِزِقیا آمدند و سخنان نمایندۀ آشور را به او بازگفتند.
\s5
\c 37
\p
\v 1 حِزِقیای پادشاه چون این سخنان را شنید، جامه بر تن درید و پلاس در بر کرده، به خانۀ خداوند درآمد.
\v 2 سپس اِلیاقیم رئیس امور دربار، شِبنا کاتبِ دربار و کاهنان ارشد را پلاس در بر، نزد اِشعیای نبی پسر آموص فرستاد.
\v 3 ایشان به وی گفتند: «حِزِقیا چنین می‌گوید: ”امروز روز تنگی و توبیخ و رسوایی است، همچون زمانی که فرزندان در آستانۀ تولدند اما مادر را قوّت زادن نیست.
\v 4 شاید که یهوه خدای تو تمام سخنان نمایندۀ آشور را که سرورش پادشاه آشور فرستاده است تا خدای زنده را کفر گوید بشنود، و او را به سبب سخنانی که یهوه خدایت شنیده است توبیخ کند. پس برای باقیماندگان حاضر دعا کن.“»
\v 5 مقامات حِزِقیای پادشاه نزد اِشعیا رسیدند،
\v 6 و او بدیشان گفت: «به سرورتان چنین بگویید: ”خداوند می‌فرماید: از آنچه شنیده‌ای، یعنی از سخنان کفرآمیز خادمان پادشاه آشور دربارۀ من، مَهَراس.
\v 7 اینک من در او روحی قرار خواهم داد که با شنیدن خبری به دیار خود بازگردد، و در آنجا او را به شمشیر خواهم کشت.“»
\v 8 باری، چون نمایندۀ آشور شنید که پادشاه آشور لاکیش را ترک گفته است، بازگشت و او را در حال جنگ با لِبنَه یافت.
\v 9 و اما سنحاریب پادشاه شنید که تیرهاقا پادشاهِ کوش عازم جنگ با اوست. پس چون این را شنید، قاصدانی نزد حِزِقیا فرستاد با این پیام:
\v 10 «به حِزِقیا پادشاه یهودا چنین بگویید: ”مگذار خدایی که بر او توکل داری تو را فریفته بگوید: ’اورشلیم به دست پادشاه آشور تسلیم نخواهد شد.
\v 11 اینک شنیده‌ای که پادشاهان آشور بر سر همۀ ممالک چه آورده‌اند و چگونه آنها را به نابودی کامل سپرده‌اند. و آیا تو رهایی خواهی یافت؟
\v 12 مگر خدایان اقوامی که به دست نیاکان من نابود شدند، یعنی خدایان جوزان، حَران، رِصِف و قوم عدن که در تِل‌اَسّار بودند، توانستند آن اقوام را رهایی دهند؟
\v 13 کجاست پادشاه حَمات و پادشاه اَرفاد؟ و یا پادشاه شهرهای سِفاروایِم، هینَع و عِوّا؟“»
\v 14 حِزِقیا نامه را از دست قاصدان گرفت و خواند. آنگاه به خانۀ خداوند درآمده، نامه را در حضور خداوند گسترد
\v 15 و به خداوند چنین دعا کرد:
\v 16 «ای خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، که در میان کروبیان نشسته‌ای، تویی که به تنهایی بر تمامی ممالک جهان خدا هستی. آسمان و زمین را تو آفریدی.
\v 17 پس حال ای خداوند، گوش فرا ده و بشنو! ای خداوند، چشمان خویش بگشا و ببین! سخنان سنحاریب را که به جهت کفر گفتن به خدای زنده فرستاده است، جملگی بشنو!
\v 18 خداوندا، راست است که پادشاهان آشور همۀ قومها را از بین برده و سرزمینشان را ویران کرده‌اند،
\v 19 و خدایانشان را در آتش افکنده، نابود کرده‌اند، زیرا آنها خدا نبودند، بلکه ساختۀ دست انسان از چوب و سنگ.
\v 20 پس حال ای یهوه خدای ما، ما را از دست او نجات ده تا همۀ ممالک جهان بدانند که تنها تو خداوند هستی.»
\v 21 آنگاه اِشعیا پسر آموص برای حِزِقیا چنین پیغام فرستاد: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: از آنجا که دربارۀ سنحاریب، پادشاه آشور، نزد من دعا کردی،
\v 22 کلامی که خداوند درباره‌اش گفته، این است:
\v 23 کیست آن که به او اهانت کرده، کفرش می‌گویی؟
\v 24 به واسطۀ خادمان خویش
\v 25 چاهها کنده‌ام،
\v 26 «”آیا نشنیده‌ای
\v 27 مردمانش قدرت خویش از کف دادند،
\v 28 «”من مکان نشستن تو را می‌دانم،
\v 29 چون بر من خشم گرفته‌ای
\v 30 «ای حِزِقیا! نشان برای تو این خواهد بود: امسال از گیاهان خودرو بخورید و سال بعد از آنچه از آن بروید، اما در سال سوّم بِکارید و بِدِرَوید و تاکستانها غرس نموده، از میوۀ آن بخورید.
\v 31 آری، بار دیگر باقیمانده‌ای از خاندان یهودا که رسته‌اند به پایین ریشه خواهند زد و به بالا میوه خواهند آورد،
\v 32 زیرا که از اورشلیم باقیمانده‌ای، و از کوه صَهیون رستگاران بیرون خواهند آمد. آری، غیرت خداوند لشکرها، این را به جا خواهد آورد.
\v 33 «پس خداوند دربارۀ پادشاه آشور چنین می‌فرماید: او به این شهر داخل نخواهد شد و به اینجا تیر نخواهد انداخت. با سپر به مقابل آن بر نخواهد آمد، و پشته‌ای در برابر حصار آن بر نخواهد افراشت.
\v 34 بلکه از همان راه که آمده است، باز خواهد گشت. آری، خداوند می‌فرماید که او به این شهر داخل نخواهد شد.
\v 35 زیرا به‌خاطر خود و به‌خاطر خدمتگزارم داوود از این شهر محافظت کرده، آن را نجات خواهم داد.»
\v 36 پس فرشتۀ خداوند بیرون آمد و صد و هشتاد و پنج هزار تن از سربازان اردوگاه آشور را کشت، چنانکه بامدادان چون قوم برخاستند، جز اجساد مردگان ندیدند!
\v 37 پس سنحاریب، پادشاه آشور، اردوی خود برچید و عقب نشست. او به خانه بازگشت و در نینوا ساکن شد.
\v 38 روزی چون او در معبد خدای خود، نِسروک، در حال پرستش بود، پسرانش اَدرَمِلِک و شَراِصِر او را به ضرب شمشیر کشتند و به سرزمین آرارات گریختند. پس از او پسرش اِسَرحَدّون به جای وی پادشاه شد.
\s5
\c 38
\p
\v 1 در آن ایام حِزِقیا بیمار و مُشرف به موت شد. اِشعیای نبی پسر آموص به عیادت او رفت و گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: تدارک خانۀ خود ببین، زیرا که می‌میری و زنده نخواهی ماند.»
\v 2 پس حِزِقیا روی به دیوار نموده، نزد خداوند چنین دعا کرد:
\v 3 «خداوندا، تمنا دارم به یاد آوری که چگونه وفادارانه و با تمامی دل در حضورت سلوک کرده‌ام و آنچه در نظرت نیکو بوده است، به جا آورده‌ام.» پس حِزِقیا به تلخی بگریست.
\v 4 کلام خداوند بر اِشعیا نازل شده، فرمود:
\v 5 «برو و به حِزِقیا بگو: یهوه خدای جَدّت داوود چنین می‌گوید: دعایت را شنیدم و اشکهایت را دیدم؛ اینک پانزده سال بر عمرت می‌افزایم.
\v 6 تو و این شهر را از دست پادشاه آشور خواهم رهانید، و از این شهر حمایت خواهم کرد.
\v 7 برای تو نشانۀ وفای خداوند به وعده‌اش این خواهد بود:
\v 8 اینک سایۀ آفتاب را که بر ساعت آفتابی آحاز پایین رفته است، ده درجه به عقب بازمی‌گردانم.» پس آفتاب از جایی که پایین رفته بود، ده درجه به عقب بازگشت.
\v 9 این است متن آنچه حِزِقیا پادشاه یهودا پس از آنکه بیمار شد و بهبود یافت، نوشت:
\v 10 با خود گفتم که در میانسالی رخت برمی‌بندم؛
\v # و بقیۀ سالهایم را در پس دروازه‌های هاویه
\v 11 گفتم دیگر خداوند را نخواهم دید؛
\v 12 مسکن من بسان خیمۀ شبانان
\v # روز و شب، مرا به پایان می‌رساند.
\v 13 تا بامدادان خویشتن را آرام ساختم؛
\v 14 همچون پرستو و دُرنا فریاد می‌زنم،
\v 15 اما چه گویم که او با من سخن گفته،
\v 16 خداوندگارا، آدمیان به این چیزها زیست می‌کنند،
\v 17 بی‌گمان به جهت سلامتی‌ام بود
\v 18 زیرا که هاویه سپاسِ تو نتواند گفت،
\v 19 زندگان، آری زندگانند که تو را سپاس می‌گویند،
\v 20 خداوند مرا نجات خواهد داد؛
\v 21 و اما اِشعیا گفته بود: «مرهمی از انجیر گرفته، بر دُمَل او بنهید، و شفا خواهد یافت.»
\v 22 حِزِقیا پرسیده بود: «نشانۀ اینکه به خانۀ خداوند بر خواهم آمد، چیست؟»
\s5
\c 39
\p
\v 1 در آن زمان مِرودَک‌بَلَدان، پسر بَلَدان پادشاه بابِل، نامه‌ها و هدیه‌ای برای حِزِقیا فرستاد، زیرا شنیده بود که بیمار بوده و صحت یافته است.
\v 2 حِزِقیا فرستادگان را به‌خوشی به حضور پذیرفت و خانۀ خزائن خود و هرآنچه را که در خزانه‌های او یافت می‌شد، از سیم و زر و ادویه و روغن خالص و تمامی جنگ‌افزارش، همه را بدیشان نشان داد. هیچ چیز در کاخ حِزِقیا یا در تمامی مملکتش نبود که بدیشان نشان نداده باشد.
\v 3 آنگاه اِشعیای نبی نزد حِزِقیای پادشاه آمد و پرسید: «آن مردان چه می‌گفتند؟ از کجا نزدت آمده بودند؟» حِزِقیا پاسخ داد: «از سرزمینی دوردست نزدم آمده بودند. از بابِل!»
\v 4 اِشعیا پرسید: «در کاخ تو چه دیدند؟» حِزِقیا گفت: «هر چه در کاخ من است دیدند، و در خزاینم چیزی نیست که بدیشان نشان نداده باشم.»
\v 5 پس اِشعیا به حِزِقیا گفت: «کلام خداوند لشکرها را بشنو:
\v 6 هان، زمانی خواهد آمد که هر چه در کاخ توست و آنچه پدرانت تا به امروز اندوخته‌اند، همگی به بابِل برده خواهد شد، و خداوند می‌فرماید، چیزی باقی نخواهد ماند.
\v 7 و برخی از نوادگانت نیز که از تو پدید آیند و تو ایشان را تولید خواهی کرد، بدان‌جا برده خواهند شد، و ایشان در دربار پادشاه بابِل خواجه خواهند بود.»
\v 8 حِزِقیا به اِشعیا گفت: «کلام خداوند که گفتی نیکوست.» زیرا با خود می‌اندیشید که: «دست‌کم تا زمانی که من در قید حیاتم، صلح و امنیت خواهد بود!»
\s5
\c 40
\p
\v 1 تسلی دهید! قوم مرا تسلی دهید!
\v 2 به اورشلیم سخنان دلگرم‌کننده بگویید
\v 3 صدایی ندا می‌کند:
\v 4 هر درّه‌ای برافراشته شود
\v 5 آنگاه جلال خداوند آشکار خواهد شد،
\v 6 هاتفی می‌گوید: «ندا کن!»
\v 7 علف می‌خشکد و گل می‌پژمُرَد،
\v 8 علف می‌خشکد و گُل می‌پژمُرَد،
\v 9 ای صَهیون، که بشارت می‌آوری،
\v 10 اینک خداوندگارْ یهوه نیرومندانه می‌آید
\v 11 او همچون شبانْ گوسفندان خود را خواهد چرانید،
\v 12 کیست که آبها را به کف دست خود پیموده،
\v # و آسمانها را به وجب
\v 13 کیست که روح خداوند را هدایت کرده،
\v 14 او از که مشورت خواست تا به او فهم ببخشد
\v 15 براستی که قومها همچون قطره‌ای در دَلوَند،
\v 16 لبنان به جهت هیزم کافی نیست،
\v 17 قومها جملگی در برابر او هیچند؛
\v 18 پس خدا را به که تشبیه می‌کنید؟
\v 19 و اما تمثالی را در نظر آورید!
\v 20 فقیری که توان چنین هدیه‌ای ندارد،
\v 21 آیا ندانسته و نشنیده‌اید؟
\v 22 اوست که بر بالای دایرۀ زمین نشسته است،
\v 23 اوست که امیران را هیچ می‌گرداند،
\v 24 هنوز کاشته نشده و غرس نگردیده‌اند،
\v 25 آن قدوس می‌گوید: مرا با که قیاس می‌کنید،
\v 26 چشمان خود را به اعلی برافرازید و ببینید:
\v 27 ای یعقوب، چرا با خود می‌اندیشی،
\v 28 آیا ندانسته‌ای؟
\v 29 ضعیفان را قوّت می‌بخشد،
\v 30 حتی جوانان نیز خسته و درمانده می‌شوند،
\v 31 اما آنان که برای خداوند انتظار می‌کشند،
\s5
\c 41
\p
\v 1 ای سواحل دوردست، خاموش باشید و به من گوش بسپارید؛
\v 2 آن کیست که فاتحی عادل از شرق برانگیخت،
\v 3 او ایشان را تعقیب می‌کند و به سلامتی می‌گذرد،
\v 4 کیست که این همه را به عمل آورده،
\v 5 سواحل دوردست این را دیده، ترسان گشته‌اند،
\v 6 و هر یک دیگری را یاری می‌دهند،
\v 7 صنعتگر به زرگر قوّت‌قلب می‌دهد،
\v 8 اما تو ای اسرائیل، خادم من،
\v 9 من تو را از کرانهای زمین برگرفتم،
\v 10 پس ترسان مباش زیرا من با تو هستم،
\v 11 اینک آنان که بر تو خشم گیرند،
\v 12 هرچند دشمنانت را بجویی،
\v 13 زیرا من که یهوه، خدای تو هستم،
\v 14 ای یعقوب، که همچون کِرمی
\v 15 اینک از تو خرمنکوبی خواهم ساخت
\v 16 آنها را خواهی افشاند و باد آنها را خواهد راند،
\v 17 فقیران و نیازمندان آب می‌جویند و نمی‌یابند،
\v 18 بر تَلهای خشک نهرها جاری خواهم کرد،
\v 19 در بیابان سرو آزاد خواهم گذاشت
\v 20 تا همه ببینند و بدانند،
\v 21 خداوند می‌گوید: ادعای خود را مطرح سازید،
\v 22 آنچه را که واقع خواهد شد
\v 23 و آنچه را که پس از این می‌آید بیان کنید،
\v 24 اما شما هیچ هستید و کارهایتان از هیچ هم کمتر؛
\v 25 و اما من کسی را از شمال برانگیخته‌ام که خواهد آمد،
\v 26 کیست که از ابتدا این را بیان کرد،
\v 27 من بودم که نخست به صَهیون گفتم: «هان، اینها را بنگر!»
\v 28 اما خود می‌نگرم و کسی را نمی‌یابم:
\v 29 اینک آنان جملگی باطلند،
\s5
\c 42
\p
\v 1 این است خادم من که از او حمایت می‌کنم،
\v 2 او فریاد نخواهد زد و آوای خویش بلند نخواهد کرد،
\v 3 نی خُرد شده را نخواهد شکست،
\v 4 سست نخواهد شد و دلسرد
\v 5 یهوه خدا که آسمانها را آفرید و آنها را گسترانید،
\v 6 «من، یهوه، تو را به جهت برقراری عدالت خوانده‌ام؛
\v 7 تا چشمان نابینایان را بگشایی،
\v 8 «من یهوه هستم! نام من این است!
\v 9 اینک وقایع پیشین به‌انجام رسید،
\v 10 ای دریانوردان و هرآنچه در دریاست،
\v 11 صحرا و شهرهایش صدای خود را بلند کنند،
\v 12 خداوند را جلال دهند،
\v 13 خداوند مانند جنگاوری بیرون می‌آید،
\v 14 «دیرزمانی است که لب فرو بسته‌ام؛
\v 15 کوهها و تپه‌ها را خراب خواهم کرد،
\v 16 نابینایان را به راهی که نمی‌دانند رهبری خواهم کرد
\v 17 آنان که بر تمثالهای تراشیده توکل دارند
\v 18 ای ناشنوایان، بشنوید!
\v 19 کیست نابینا همچون خادم من،
\v 20 چیزهای بسیار می‌بینی، اما توجه نمی‌کنی؛
\v 21 خداوند را به سبب عدالتش پسند آمد
\v 22 اما اینان قومی به غنیمت برده شده و به تاراج رفته‌اند؛
\v 23 کیست در میان شما که بدین کلام گوش بسپارد،
\v 24 کیست که یعقوب را به تاراجگر تسلیم کرد،
\v # که به او گناه ورزیدند؟
\v 25 از این رو حِدَت خشم خود را بر ایشان ریخت
\s5
\c 43
\p
\v 1 اما اکنون خداوند، آفرینندۀ تو ای یعقوب، و صانع تو ای اسرائیل، چنین می‌فرماید:
\v # «مترس، زیرا من تو را فدیه داده‌ام،
\v 2 چون از آبها بگذری، با تو خواهم بود،
\v 3 زیرا من یهوه خدای تو هستم،
\v 4 از آنجا که در نظرم گرانبها و محترمی،
\v 5 مترس، زیرا من با تو هستم؛
\v 6 به شمال خواهم گفت: ”رهایشان کن“،
\v 7 یعنی هر که را که به نام من خوانده می‌شود
\v 8 قومی را که چشم دارند اما نمی‌بینند،
\v 9 تمامی قومها گرد هم آیند،
\v 10 خداوند می‌فرماید: «شما شاهدان من هستید،
\v 11 من، آری من، یهوه هستم،
\v 12 من بیان داشته و نجات داده و اعلام کرده‌ام،
\v 13 آری از ایام قدیم من اویم؛
\v 14 خداوند که ولیّ شما و قدوس اسرائیل است چنین می‌فرماید: «من به‌خاطر شما به بابِل خواهم فرستاد و همۀ ایشان یعنی کَلدانیان را در همان کشتیهایی که بدان فخر می‌کنند، وادار به فرار خواهم کرد.
\v 15 «من یهوه هستم، قدوسِ شما،
\v 16 خداوند چنین می‌فرماید -
\v 17 همان که ارابه‌ها و اسبان را بیرون آورد،
\v 18 «چیزهای پیشین را دیگر به یاد میاورید،
\v 19 هان، اکنون من کاری تازه می‌کنم:
\v 20 وحوش صحرا مرا حرمت خواهند داشت،
\v 21 قومی را که برای خود سرشتم
\v 22 «اما تو ای یعقوب، مرا نخواندی،
\v 23 گوسفندان به جهت قربانی تمام‌سوز برایم نیاوردی،
\v 24 برایم نی معطر به نقره نخریدی
\v 25 «من هستم، آری من، که نافرمانیهایت را به‌خاطر خویشتن محو می‌سازم،
\v 26 گذشته را به من یادآور شو؛
\v 27 نیای نخست تو
\v # و میانجیگران
\v 28 پس من نیز سروران قُدس را بی‌حرمت خواهم ساخت،
\s5
\c 44
\p
\v 1 «اما حال ای خادم من یعقوب،
\v 2 خداوند که صانع توست،
\v # و ای یِشورون
\v 3 زیرا که بر زمین تشنه آب خواهم ریخت،
\v 4 آنان در میان نیزار خواهند رویید،
\v 5 یکی خواهد گفت: ”من از آنِ خداوندم،“
\v 6 خداوند چنین می‌فرماید، خداوند لشکرها،
\v 7 کیست که بتواند مانند من وقایع را از پیش اعلام کند؟
\v 8 پس ترسان و لرزان مباشید؛
\v 9 آنان که تمثال تراشیده می‌سازند جملگی هیچند،
\v 10 کیست آن که خدایی بسازد یا تمثالی بریزد،
\v 11 پس او و امثال او شرمسار خواهند شد.
\v 12 آهنگر با تیشه بر زغالها کار می‌کند. او با چکش به بتی شکل می‌دهد و به نیروی بازوی خویش آن را می‌سازد. او گرسنه شده، نای از کف می‌دهد و آب ننوشیده، به حال ضعف می‌افتد!
\v 13 نجّار با ریسمان چوب را اندازه می‌گیرد و با قلم نشانه‌گذاری می‌کند. با رنده آن را صاف می‌کند و با پرگار بر آن نشانه می‌گذارد. آن را به شباهت انسان و با زیبایی بشری می‌سازد تا در خانه‌ای بگذارد.
\v 14 او سروهای آزاد می‌بُرد، و یا درخت چنار یا بلوطی برای خود اختیار می‌کند، و می‌گذارد تا در جنگل نمو کند؛ و یا درخت کاجی می‌نشاند و باران آن را نمو می‌دهد.
\v 15 آنگاه برای شخص به جهت سوخت به کار می‌آید. قدری از آن را برگرفته، خود را با آن گرم می‌کند و آتش افروخته، نان می‌پزد. سپس از آن خدایی می‌سازد و آن را می‌پرستد، و تمثالی تراشیده، در برابرش سَجده می‌کند!
\v 16 باری، از آن هیزم نیمی را در آتش می‌سوزاند؛ بر آن خوراک خود را طبخ می‌کند، و گوشت کباب کرده، می‌خورد و سیر می‌شود. نیز خود را گرم می‌کند و می‌گوید: «وه چه گرم شدم! گرمای آتش را حس می‌کنم!»
\v 17 و از آنچه باقی مانَد، خدایی یعنی تمثالی تراشیده برای خود می‌سازد و در برابرش سَجده کرده، آن را می‌پرستد و به آن دعا کرده، می‌گوید: «ای که خدای من هستی، مرا برهان!»
\v 18 ایشان را هیچ درک و فهمی نیست؛ زیرا چشمانشان را بسته است تا نبینند، و دلهایشان را نیز تا نفهمند.
\v 19 هیچ‌یک لختی تأمل نمی‌کند و هیچ‌یک را این درک و فهم نیست که بگوید: «نیمی از آن را در آتش سوزاندم، و بر زغالهایش نان پختم، و بر آن گوشت کباب کرده خوردم؛ آیا از باقی آن چیزی مکروه بسازم و در برابر چوبی سَجده کنم؟»
\v 20 او خاکستر می‌خورَد و دلی فریب‌خورده او را گمراه می‌سازد. خود را نتواند رهانید، و با خود نتواند گفت که: «آیا دروغی به دست راست خویش ندارم؟»
\v 21 ای یعقوب و ای اسرائیل، اینها را به یاد آور،
\v 22 نافرمانیهایت را مانند ابر رُفتَم،
\v 23 ای آسمانها بانگ شادی سر دهید،
\v 24 خداوند که ولیّ توست و تو را از رَحِم سرشته است، چنین می‌فرماید:
\v 25 آن که آیات انبیای دروغین را باطل می‌سازد،
\v 26 آن که کلام خدمتگزارانش را تحقق می‌بخشد،
\v 27 آن که به ژرفای دریا می‌گوید: ”خشک شو!
\v 28 آن که دربارۀ کوروش می‌گوید: ”او شبان من است،
\s5
\c 45
\p
\v 1 این است آنچه خداوند به مرد مسح‌شدۀ خود می‌گوید،
\v 2 «من پیش روی تو خواهم خرامید،
\v 3 گنجهای نهان در تاریکی را به تو خواهم بخشید،
\v 4 به‌خاطر خدمتگزارم یعقوب،
\v 5 من یهوه هستم و دیگری نیست؛
\v 6 تا از محل طلوع آفتاب تا محل غروب آن،
\v 7 پدیدآورندۀ روشنایی و خالق تاریکی،
\v 8 ای آسمانها از بالا ببارانید،
\v 9 وای بر کسی که با صانع خود مجادله می‌کند،
\v 10 وای بر آن که به پدرش بگوید: ”این چیست که تولید می‌کنی؟!“
\v 11 خداوند که قدوس اسرائیل و صانع اوست،
\v 12 منم که زمین را ساختم
\v 13 من کوروش
\v 14 خداوند چنین می‌فرماید:
\v # «ثروت
\v 15 ای خدا و ای نجات‌دهندۀ اسرائیل،
\v 16 همۀ سازندگان بتها سرافکنده و رسوا خواهند شد،
\v 17 اما اسرائیل به دست خداوند به نجات جاودانی نجات خواهد یافت،
\v 18 زیرا خداوند که آسمانها را آفرید،
\v 19 من در خفا سخن نگفتم
\v 20 «ای بازماندگان قومها، گرد هم آیید!
\v 21 پس ادعای خود را مطرح سازید؛
\v 22 «ای همۀ کرانهای زمین،
\v 23 به ذاتِ خود قسم خورده‌ام
\v 24 و ایشان دربارۀ من خواهند گفت:
\v 25 اما در خداوند، همۀ فرزندان اسرائیل
\s5
\c 46
\p
\v 1 ’بِل‘ به زانو درمی‌آید و ’نِبو‘ خم می‌شود؛
\v 2 آنها با هم خم شده، به زانو درمی‌آیند؛
\v 3 «ای خاندان یعقوب، به من گوش فرا دهید،
\v 4 حتی تا به پیری‌‌تان من اویم،
\v 5 «مرا به کِه مانند می‌کنید و با که برابر می‌سازید؟
\v 6 آنان که طلا از کیسۀ خویش بیرون می‌ریزند،
\v 7 آن را بر دوش برگرفته، حمل می‌کنند،
\v 8 «ای یاغیان، این را به یاد آورید؛
\v 9 امور پیشین را از ایام کهن به یاد آورید؛
\v 10 انتها را از ابتدا بیان می‌کنم
\v 11 پرندۀ شکاری را از شرق فرا می‌خوانم،
\v 12 ای سخت‌دلان، به من گوش فرا دهید!
\v 13 اکنون عدالت خود را نزدیک می‌آورم؛
\s5
\c 47
\p
\v 1 «ای دختر باکرۀ بابِل،
\v 2 دستاس گرفته، آرد را خرد کن؛
\v 3 برهنگی تو آشکار خواهد شد،
\v 4 ولیّ ما که نامش خداوند لشکرهاست،
\v 5 «ای دختر کَلدانیان خاموش بنشین
\v 6 من از قوم خویش غضبناک بودم،
\v 7 و گفتی: ”تا به ابد ملکه خواهم بود.“
\v 8 «پس حال ای که در ناز و نعمتی بشنو،
\v 9 این هر دو بلای بیوِگی و بی‌اولادی،
\v 10 زیرا که بر شرارت خویش اعتماد کرده‌ای،
\v 11 اما بلایی بر تو نازل خواهد شد
\v 12 حال در افسونگری‌ها و تمامی جادوگری‌هایت
\v 13 از همۀ مشورتهایی که گرفتی،
\v 14 به‌یقین آنان چون کاه‌‌‌ در آتش خواهند سوخت،
\v 15 این است تمام آنچه آنان برایت خواهند بود،
\s5
\c 48
\p
\v 1 ای خاندان یعقوب این را بشنوید!
\v # و از نسل
\v 2 زیرا خویشتن را شهروندان شهر مقدس می‌خوانید،
\v 3 «اما من رویدادهای پیشین را از قدیم خبر دادم؛
\v 4 زیرا می‌دانستم که چه سخت‌دل هستی،
\v 5 پس آنها را از قدیم به تو خبر دادم،
\v 6 حال دربارۀ این امور شنیدی؛
\v 7 هم‌اکنون آفریده می‌شوند، نه در ایام قدیم،
\v 8 تو هرگز نشنیده و هرگز ندانسته‌ای،
\v 9 به‌خاطر نام خویش خشم خود را به تعویق خواهم افکند،
\v 10 اینک تو را تصفیه کردم، اما نه چون نقره؛
\v 11 به‌خاطر خودم چنین می‌کنم،
\v 12 «ای یعقوب بشنو،
\v 13 دست خود من بود که بنیان زمین را نهاد؛
\v 14 «پس همگی گرد هم آیید و گوش فرا دهید!
\v # و بازوی او بر کَلدانیان
\v 15 من سخن گفته‌ام، آری من؛
\v 16 نزدیک من آیید و این را بشنوید:
\v 17 خداوند که ولیّ تو و قدوس اسرائیل است، چنین می‌فرماید:
\v 18 کاش که به فرامین من توجه می‌کردی!
\v # آنگاه سلامتی
\v # و پارسایی
\v 19 نسل تو همچون ریگ، بی‌شمار،
\v 20 از بابِل به در آیید!
\v 21 آنگاه که ایشان را در بیابان رهبری کرد،
\v 22 اما خداوند می‌گوید: «شریران را سلامتی نیست.»
\s5
\c 49
\p
\v 1 ای سرزمینهای ساحلی، به من گوش فرا دهید!
\v 2 دهان مرا چون شمشیر تیز ساخت،
\v 3 مرا گفت: «تو خادم من هستی،
\v 4 اما من گفتم: «بیهوده محنت کشیده‌ام
\v 5 و حال، خداوند چنین می‌فرماید،
\v 6 آری، او چنین می‌فرماید:
\v 7 خداوند، که ولیّ و قدوس اسرائیل است،
\v 8 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 9 تا به زندانیان بگویی: ”به در آیید!“
\v 10 گرسنگی و تشنگی نخواهند کشید،
\v 11 من همۀ کوههای خود را راه خواهم ساخت،
\v 12 اینک آنان از دوردستها می‌آیند؛
\v # و برخی از دیار سینیم.
\v 13 ای آسمانها بانگ شادی سر دهید،
\v 14 اما صَهیون گفته است: «خداوند مرا ترک کرده،
\v 15 «آیا ممکن است مادر کودک شیرخوارۀ خود را فراموش کند،
\v 16 ببین، تو را بر کف دستهایم نقش کرده‌‌ام،
\v 17 پسرانت به‌شتاب باز خواهند آمد
\v 18 سر برافراز و به اطراف خود بنگر،
\v 19 «هرچند ویران و متروک شده‌‌ای
\v 20 فرزندان ایام داغداری‌ات،
\v 21 آنگاه در دل خود خواهی گفت:
\v 22 خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید:
\v 23 پادشاهانْ پدرخواندۀ تو خواهند بود،
\v 24 آیا غنیمت از دست جنگاور بازگرفته شود؟
\v 25 اما خداوند چنین می‌فرماید:
\v 26 من به آنان که بر تو ستم کردند گوشتِ تنِ خودشان را خواهم خورانید،
\s5
\c 50
\p
\v 1 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 2 چون آمدم چرا کسی نبود؟
\v 3 آسمان را سیاهپوش می‌سازم،
\v 4 خداوندگارْ یهوه زبانِ شاگرد به من بخشیده است
\v 5 خداوندگارْ یهوه گوش مرا گشود،
\v 6 پشت خود را به آنان سپردم که مرا زدند،
\v 7 از آنجا که خداوندگارْ یهوه یاری‌ام می‌دهد،
\v 8 آن که مرا تبرئه می‌کند نزدیک است،
\v 9 هان خداوندگارْ یهوه یاری‌ام می‌دهد،
\v 10 کیست از شما که از خداوند می‌ترسد،
\v 11 اما همۀ شما که آتش می‌افروزید،
\s5
\c 51
\p
\v 1 «ای پیروان پارسایی،
\v 2 پدرتان ابراهیم را در نظر آورید،
\v 3 زیرا خداوند براستی صَهیون را تسلی خواهد داد،
\v 4 «ای قوم من، به من توجه کنید،
\v 5 عدالت من نزدیک شده،
\v 6 چشمان خود را به سوی آسمانها برافرازید،
\v 7 «ای کسانی که عدالت را می‌شناسید،
\v 8 زیرا بید، ایشان را چون جامه خواهد زد،
\v 9 بیدار شو، ای بازوی خداوند، بیدار شو،
\v # آیا تو همان نیستی که ’رَهَب‘
\v 10 آیا تو همان نیستی که دریا را خشکانیدی،
\v 11 آری، فدیه‌شدگان خداوند باز خواهند گشت؛
\v 12 «من هستم، من، که شما را تسلی می‌دهم؛
\v 13 خداوند، آفرینندۀ خود را، فراموش کرده‌ای،
\v 14 زیرا زندانیان ذلیل به‌زودی آزاد خواهند شد؛
\v 15 زیرا من یهوه خدای شما هستم،
\v 16 من کلام خود را در دهان تو نهادم،
\v 17 خویشتن را برانگیز، ای اورشلیم!
\v 18 از تمام پسرانی که زاده‌ای
\v 19 این دو بلا بر تو نازل شده ا‌ست؛
\v 20 پسران تو ضعف کرده‌اند
\v 21 پس ای ستمدیده، این را بشنو؛
\v 22 خداوندگار تو یهوه چنین می‌گوید،
\v 23 آن را در دست عذاب‌کنندگان تو می‌نهم،
\s5
\c 52
\p
\v 1 بیدار شو، ای صَهیون، بیدار شو،
\v 2 ای اورشلیم، غبار از خود بِتَکان،
\v 3 زیرا خداوند چنین می‌فرماید: «مفت فروخته شدید، و به‌رایگان نیز بازخرید خواهید شد.»
\v 4 زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: «نخست قوم من به مصر فرود شدند تا در آنجا ساکن شوند؛ سپس آشور بی‌سبب بر آنان ستم کرد.»
\v 5 اما خداوند می‌فرماید: «اکنون در اینجا مرا چه کار است، زیرا که قوم من مفت اسیر شده‌اند، و آنان که بر ایشان حاکمند تمسخر می‌کنند.» و خداوند می‌فرماید: «نام مرا هر روز پیوسته کفر می‌گویند.
\v 6 پس قوم من نام مرا خواهند شناخت، و در آن روز خواهند دانست که من هستم که سخن می‌گویم؛ آری، من هستم!»
\v 7 چه زیباست بر کوهساران
\v 8 گوش فرا ده! دید‌بانانت آواز خویش بلند می‌کنند،
\v 9 ای ویرانه‌های اورشلیم،
\v 10 خداوند بازوی قدوسش را
\v 11 ای شما که ظروف خداوند را حمل می‌کنید،
\v 12 اما به‌شتاب بیرون نخواهید آمد
\v 13 اینک خادم من کامیاب خواهد شد
\v 14 چنانکه بسیاری از او
\v 15 به همان‌سان او اقوام بسیار را تطهیر خواهد کرد،
\s5
\c 53
\p
\v 1 چه کسی پیام ما را باور کرده،
\v 2 زیرا در حضور وی چون نهال،
\v 3 خوار و مردود نزد آدمیان،
\v 4 حال آنکه رنجهای ما بود که او بر خود گرفت
\v # و دردهای
\v 5 حال آنکه به سبب نافرمانیهای ما بدنش سوراخ شد،
\v 6 همۀ ما چون گوسفندان، گمراه شده بودیم،
\v 7 آزار و ستم دید،
\v 8 با محاکمه‌ای ظالمانه برده شد؛
\v 9 گرچه هیچ خشونت نورزید،
\v 10 اما خواست خداوند این بود
\v # چون جان خود را قربانی گناه ساخت،
\v 11 ثمرۀ مشقت جان خویش را خواهد دید
\v 12 بنابراین من نیز او را در میان بزرگان نصیب خواهم داد،
\s5
\c 54
\p
\v 1 «ای نازا که نزاده‌ای،
\v 2 «مکان خیمه‌ات را وسیع گردان،
\v 3 زیرا که به چپ و راست منتشر خواهی شد؛
\v 4 مترس، زیرا شرمسار نخواهی شد،
\v 5 زیرا که آفرینندۀ تو شوهر توست،
\v 6 خداوند تو را مانند زنی مطرود و رنجیده‌دل فرا می‌خواند،
\v 7 «برای لحظه‌ای کوتاه تو را ترک کردم،
\v 8 خداوند ولیّ تو می‌فرماید:
\v 9 «این برای من همچون روزهای
\v 10 حتی اگر کوهها به لرزه درآیند
\v 11 «ای ستمدیده و توفان‌زده که تسلی نیافته‌ای،
\v # اینک من تو را با سنگهای فیروزه
\v # و پی‌ات را با یاقوت کبود
\v 12 برج و بارویت را از لعل خواهم ساخت،
\v 13 تمامی پسرانت از خداوند تعلیم خواهند گرفت،
\v 14 در عدالت استوار خواهی شد،
\v 15 اگر کسی بر تو حمله آورد،
\v 16 «اینک مَنَم که آهنگران را آفریدم،
\v 17 هر سلاحی که بر ضد تو ساخته شود کارگر نخواهد افتاد،
\s5
\c 55
\p
\v 1 «ای جمیع تشنگان، نزد آبها بیایید
\v 2 چرا نقره را برای آنچه نان نیست خرج می‌کنید،
\v 3 گوش فرا داده، نزد من آیید؛
\v 4 هان من او را شاهدی برای طوایف ساختم،
\v 5 به‌یقین قومهایی را که نمی‌شناسی فرا خواهی خواند،
\v 6 «خداوند را حینی که یافت می‌شود بجویید،
\v 7 شریر راههای خود را ترک گوید،
\v 8 خداوند می‌فرماید:
\v 9 زیرا چنانکه آسمان از زمین بلندتر است،
\v 10 چنانکه باران و برف از آسمان می‌بارد،
\v 11 همچنان خواهد بود کلام من که از دهانم صادر می‌شود؛
\v 12 زیرا شما با شادمانی بیرون خواهید رفت،
\v 13 به جای خار، سرو خواهد رویید،
\v # و به جای خس، آس،
\s5
\c 56
\p
\v 1 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 2 خوشا به حال آن که چنین کند،
\v 3 پس غریبی که به خداوند پیوسته باشد، نگوید: «خداوند مرا از قوم خویش جدا خواهد کرد»، و خَصی نگوید: «درختی خشک بیش نیستم.»
\v 4 زیرا خداوند چنین می‌فرماید: «خصی‌هایی که شَبّات مرا نگاه دارند، و آنچه مرا خشنود می‌سازد برگزینند و به عهد من تمسک جویند،
\v 5 بدیشان در خانۀ خویش و در اندرون دیوارهایش نام و یادی بهتر از پسران و دختران خواهم بخشید؛ آری، بدیشان نامی جاودانی خواهم بخشید که هرگز از میان نخواهد رفت.
\v 6 و نیز غریبانی که به خداوند تمسک جسته‌اند تا او را خدمت کنند، و نام او را عزیز دارند و خادمان او شوند، یعنی همۀ کسانی که شَبّات را نگاه داشته، آن را بی‌حرمت نسازند و به عهد من متمسک باشند،
\v 7 آنان را به کوه مقدس خویش خواهم آورد و در خانۀ عبادت خویش، ایشان را شادمان خواهم ساخت. قربانیهای تمام‌سوز و دیگر قربانیهای ایشان بر مذبح من پذیرفته خواهد شد، زیرا که خانۀ من، خانۀ دعا برای همۀ قومها خوانده خواهد شد.»
\v 8 و خداوندگارْ یهوه، که رانده‌شدگان اسرائیل را گرد می‌آورد، چنین می‌فرماید: «من کسان دیگر را نیز علاوه بر آنان که هم‌اکنون گرد آمده‌اند، با ایشان جمع خواهم کرد.»
\v 9 ای تمامی وحوش صحرا،
\v 10 دید‌بانان اسرائیل کورند؛
\v 11 آنان سگانی حریصند،
\v 12 فریاد برمی‌آورند:
\s5
\c 57
\p
\v 1 شخص پارسا هلاک می‌شود،
\v 2 او به آرامش داخل می‌گردد.
\v 3 اما شما ای پسران ساحره،
\v 4 بر کهِ تمسخر می‌کنید،
\v 5 آیا شما نیستید که در میان درختان بلوط
\v # در آتش شهوت می‌سوزید؟
\v 6 نصیب تو در میان صخره‌های صافِ
\v 7 بسترت را بر کوهی بلند و رفیع گسترانیدی،
\v 8 پشت درها و تیرک چارچوبشان،
\v 9 با روغن زیتون نزد پادشاه
\v # و حتی تا به خود هاویه
\v 10 از راه دراز خویش درمانده گشتی،
\v 11 از که مشوش و هراسان شدی
\v 12 من پارسایی و اعمال تو را بیان خواهم کرد،
\v 13 آنگاه که فریاد کمک بلند می‌کنی،
\v 14 و گفته خواهد شد که:
\v 15 زیرا آن که رفیع و بلندمرتبه است،
\v 16 زیرا که تا به ابد محکوم نخواهم کرد،
\v 17 به سبب گناه سودِ نامشروع به خشم آمده، ایشان را زدم،
\v 18 من راههای ایشان را دیده‌ام،
\v 19 میوۀ ستایش بر لبها خواهم آفرید.»
\v 20 اما شریران چون دریایی متلاطمند
\v 21 خدای من می‌گوید: «شریران را سلامتی نیست.»
\s5
\c 58
\p
\v 1 «فریاد بلند برآور و دریغ مدار؛
\v 2 زیرا آنان هر روزه مرا می‌جویند،
\v 3 می‌گویند: ”چرا روزه گرفتیم و تو ندیدی؟
\v 4 اینک به جهت نزاع و کشمکش روزه می‌گیرید،
\v 5 آیا روزه‌ای که من می‌پسندم این است؟
\v 6 «آیا روزه‌ای که من می‌پسندم این نیست
\v 7 که نان خود را با گرسنگان قسمت کنی
\v 8 آنگاه نور تو همچون فجر طلوع خواهد کرد،
\v # پارسایی‌ات
\v 9 آنگاه دعا خواهی کرد و خداوند تو را اجابت خواهد نمود؛
\v # «اگر یوغ ستم و انگشت اشاره
\v 10 اگر تمامی همّ خود را وقف گرسنگان کنی
\v 11 خداوند پیوسته تو را هدایت خواهد کرد،
\v 12 قوم تو ویرانه‌های کهن را بنا خواهند کرد،
\v 13 «اگر شَبّات را زیر پا ننهی
\v # و سخنان بیهوده
\v 14 آنگاه لذت تو در خداوند خواهد بود؛
\s5
\c 59
\p
\v 1 هان دست خداوند کوتاه نیست که نجات ندهد،
\v 2 بلکه تقصیرات شما، میان شما و خدایتان جدایی افکنده است،
\v 3 زیرا دستان شما به خون آغشته است،
\v 4 کسی عادلانه اقامۀ دعوی نمی‌کند،
\v 5 از تخمهای افعی، بچه برمی‌آورند،
\v 6 از تارهای ایشان جامه حاصل نمی‌شود،
\v 7 پاهایشان برای شرارت دوان است،
\v 8 طریق صلح و سلامت را نمی‌شناسند،
\v 9 از این رو انصاف از ما دور است،
\v 10 چون نابینایان با لمسِ دیوار قدم برمی‌داریم؛
\v # در میان تندرستان
\v 11 جملگی چون خرسها خرناس می‌کشیم،
\v 12 زیرا که نافرمانیهای ما در نظر تو بسیار است،
\v 13 عِصیان کرده و به خداوند خیانت ورزیده‌ایم،
\v 14 پس انصاف به عقب رانده شده،
\v 15 راستی مفقود شده،
\v 16 او دید که کسی نبود،
\v 17 پس عدالت را چون زره بر تن کرد،
\v 18 بدیشان بر حسب اعمالشان سزا خواهد داد:
\v 19 از جانب غرب، مردمان از نام یهوه خواهند ترسید،
\v # که دَمِ خداوند
\v 20 و خداوند می‌فرماید:
\v 21 باز خداوند می‌گوید: «و اما این است عهد من با ایشان: روح من که بر تو است و سخنان من که بر دهانت نهاده‌ام، هرگز از دهان تو، از دهان فرزندانت، و از دهان فرزندان فرزندانت دور نخواهد شد، از حال تا ابدالآباد.» این است فرمودۀ خداوند.
\s5
\c 60
\p
\v 1 برخیز و درخشان شو، زیرا که نور تو آمده،
\v 2 زیرا اینک تاریکی زمین را فرو خواهد گرفت،
\v 3 قومها به سوی نور تو خواهند آمد،
\v 4 چشمان خود را به اطراف خویش برافراز و ببین:
\v 5 آنگاه خواهی دید و خواهی درخشید،
\v 6 انبوه شترانْ سرزمین تو را خواهد پوشانید،
\v 7 گله‌های قیدار جملگی نزد تو گرد خواهند آمد،
\v 8 اینان کیستند که همچون ابر پرواز می‌کنند،
\v 9 براستی که سواحل دوردست در انتظار من خواهند بود،
\v 10 بیگانگان حصارهایت را بنا خواهند کرد،
\v 11 دروازه‌هایت همواره گشوده خواهد بود،
\v 12 زیرا قوم و مملکتی که تو را خدمت نکند،
\v 13 جلال لبنان نزد تو آورده خواهد شد،
\v 14 فرزندان آنان که بر تو ستم روا می‌دارند
\v 15 تو را که متروک و منفور بودی،
\v 16 شیر قومها را خواهی مَکید،
\v 17 به جای برنج برایت طلا خواهم آورد؛
\v 18 در سرزمین تو دیگر خبری از خشونت نخواهد بود،
\v 19 دیگر آفتاب در روز نور تو نخواهد بود،
\v 20 آفتابِ تو دیگر هرگز غروب نخواهد کرد،
\v 21 آنگاه تمامی قوم تو پارسا خواهند بود،
\v 22 کمترین، هزار تن خواهد شد،
\s5
\c 61
\p
\v 1 روح خداوندگارْ یهوه بر من است،
\v # و آزادی را به اسیران و رهایی را به محبوسان اعلام کنم؛
\v 2 تا سال لطف خداوند را اعلام نمایم،
\v 3 و به آنان که در صَهیون سوگوارند،
\v 4 آنان خرابه‌های کهن را بنا خواهند کرد،
\v 5 غریبان برخاسته، گله‌های شما را خواهند چرانید،
\v 6 کاهنان خداوند خوانده خواهید شد،
\v 7 به عوض شرمساری، نصیب دوچندان خواهید یافت،
\v 8 زیرا من، یهوه، عدالت را دوست می‌دارم،
\v 9 نسل ایشان در میان قومها مشهور خواهند شد،
\v 10 در خداوند شادی بسیار می‌کنم،
\v 11 زیرا چنانکه زمین نباتات خود را می‌رویاند،
\s5
\c 62
\p
\v 1 به‌خاطر صَهیون سکوت نخواهم کرد،
\v 2 قومها پارسایی تو را خواهند دید،
\v 3 تو تاج جلال در دست خداوند خواهی بود،
\v 4 تو را دیگر ’متروک‘ نخواهند نامید،
\v # بلکه تو را ’اشتیاق من‘
\v # و سرزمینت را ’متأهل‘
\v 5 چنانکه مرد جوان دوشیزه‌ای را به عقد خود درمی‌آورد،
\v # همچنان پسرانت
\v 6 ای اورشلیم! بر حصارهایت دیدبانان گماشته‌ام،
\v 7 و او را نیز آرامی مدهید،
\v 8 خداوند به دست راست خویش سوگند خورده است
\v 9 بلکه آنان که غَله را می‌دِروند از آن خواهند خورد،
\v 10 بگذرید! از دروازه‌ها بگذرید!
\v 11 اینک خداوند تا به کرانهای زمین اعلان کرده است:
\v 12 آنان ’ملت مقدس‘ خوانده خواهند شد،
\s5
\c 63
\p
\v 1 این کیست که از اَدوم، از شهر بُصرَه می‌آید،
\v 2 چرا جامه‌ات سرخ‌فام است،
\v 3 «من چَرخُشت را به تنهایی لگدکوب کردم،
\v 4 زیرا که روز انتقام در دل من بود،
\v 5 نگریستم اما یاری‌رسانی نبود،
\v 6 در خشم خویش ملتها را پایمال کردم،
\v 7 محبتهای خداوند و کارهای ستودنی او را بر خواهم شمرد،
\v 8 زیرا گفته است: «آنان به‌یقین قوم من هستند،
\v 9 در تمامی رنجهای ایشان، او نیز رنج کشید،
\v 10 اما ایشان عِصیان ورزیدند،
\v 11 اما قوم او ایام قدیم را به یاد آوردند،
\v # یعنی ایام موسی را:
\v 12 و بازوی شکوهمندش را
\v 13 و ایشان را از ژرفاها عبور داد؟
\v 14 همچون چارپایانی که به وادی فرود آیند،
\v 15 از آسمان بنگر و ببین،
\v 16 براستی که تو پدر مایی،
\v 17 ای خداوند، چرا از راههای خود گمراهمان کردی،
\v 18 قوم مقدس تو کوتاه‌زمانی قُدس تو را در تصرف داشتند،
\v 19 ما همچون مردمانی گشته‌ایم
\v # و به نام تو نامیده نشده‌اند.
\s5
\c 64
\p
\v 1 کاش که آسمانها را شکافته، نازل می‌شدی،
\v 2 همچون آتشی که خُرده‌چوبها را مشتعل می‌سازد،
\v 3 آنگاه که اعمالی هولناک انجام دادی که انتظارش را نداشتیم،
\v 4 از دیرباز کسی نشنیده،
\v 5 تو کسانی را که شادمانه به پارسایی عمل می‌کنند،
\v 6 همۀ ما همچون شخص نجس شده‌ایم،
\v 7 کسی نیست که نام تو را بخواند،
\v # و ما را به سبب گناهانمان گداخته‌ای.
\v 8 با این همه، ای خداوند، تو پدر ما هستی.
\v 9 ای خداوند، چنین سخت غضبناک مباش،
\v 10 شهرهای مقدس تو به بیابان بدل شده،
\v 11 معبد مقدس و پر شکوه ما،
\v 12 خداوندا، آیا با این همه همچنان خودداری می‌کنی؟
\s5
\c 65
\p
\v 1 اجازه دادم کسانی که مرا نطلبیده بودند،
\v 2 تمامی روز دستانم را دراز کردم
\v 3 قومی که پیوسته پیش رویم،
\v 4 که در میان قبرها می‌نشینند،
\v 5 که می‌گویند: «دور بایست و نزد من میا،
\v 6 خداوند می‌گوید:
\v 7 مزد گناهان شما و گناهان پدران شما را با هم.
\v 8 خداوند چنین می‌گوید:
\v 9 از یعقوب نسلی فراهم خواهم آورد،
\v 10 و برای قوم من که مرا می‌جویند،
\v 11 «و اما شما که خداوند را ترک کردید
\v 12 شما را به جهت شمشیر مقدر خواهم کرد،
\v 13 پس خداوند لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 14 و خادمانم از خوشیِ دل سرود خواهند خواند،
\v 15 شما نام خود را به عنوان لعنت
\v 16 آن که خویشتن را در این سرزمین برکت دهد،
\v # خویشتن را به خدای حق
\v 17 «هان من آسمانی جدید و زمینی جدید خواهم آفرید،
\v 18 بلکه از آنچه من می‌آفرینم،
\v 19 بر اورشلیم شادی خواهم کرد،
\v 20 دیگر هرگز در آن کودکی نخواهد بود
\v 21 خانه‌ها بنا خواهند کرد،
\v 22 دیگر بنا نخواهند کرد تا دیگران ساکن شوند،
\v 23 محنتِ بیهوده نخواهند کشید،
\v 24 پیش از آنکه بخوانند پاسخ خواهم داد،
\v 25 گرگ و بره با هم خواهند چَرید،
\s5
\c 66
\p
\v 1 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 2 این همه را دست من ساخته است،
\v 3 «آن که گاوی ذبح می‌کند،
\v 4 پس من نیز برای ایشان مصیبتی سخت بر خواهم گزید
\v 5 ای شما که از کلام خداوند می‌لرزید،
\v 6 «آواز غوغا از شهر!
\v 7 «او پیش از دردِ زا،
\v 8 کیست که چنین چیزی شنیده باشد؟
\v 9 خداوند می‌گوید:
\v 10 «ای همۀ کسانی که اورشلیم را دوست می‌دارید،
\v 11 تا از پستانِ تسلی‌بخشِ او مکیده، سیراب شوید؛
\v 12 زیرا خداوند چنین می‌گوید:
\v 13 همچون کسی که مادرش او را تسلی می‌دهد،
\v 14 خواهید دید و دلتان شادمان خواهد شد،
\v 15 «زیرا هان خداوند در آتش خواهد آمد،
\v 16 زیرا خداوند با آتش و شمشیر خود
\v 17 خداوند می‌فرماید: «آنان که از پیِ یک تن که در وسط است، خود را برای رفتن به باغها تقدیس و تطهیر می‌کنند، و گوشت خوک و موش و مکروهات می‌خورند، با هم نابود خواهند شد.
\v 18 زیرا اعمال و افکارشان را می‌دانم، و زمان آن می‌رسد که تمامی قومها و زبانها را گرد آورم. آنان خواهند آمد و جلال مرا خواهند دید
\v 19 و من در میان آنها نشانه‌ای خواهم نهاد. و از ایشان بازماندگانی را نزد قومها خواهم فرستاد: به تَرشیش و فول و لود، که تیراندازند، و به توبال و یاوان و سواحل دوردست، که آوازه‌ام را نشنیده و جلال مرا ندیده‌اند؛ و آنان جلال مرا در میان قومها اعلام خواهند کرد.
\v 20 و خداوند می‌گوید که ایشان تمامی برادرانتان را از جمیع امتها سوار بر اسب و ارابه و تختِ‌روان و قاطر و شتر، به عنوان هدیه‌ای برای خداوند به کوهِ مقدس من اورشلیم خواهند آورد، همان‌گونه که اسرائیلیان هدیۀ آردی خود را در ظرفی طاهر به خانۀ خداوند می‌آورند.
\v 21 و خداوند می‌گوید: از ایشان کاهنان و لاویان نیز خواهم گرفت.
\v 22 «زیرا خداوند می‌فرماید: چنانکه آسمان جدید و زمین جدیدی که می‌سازم در حضورم پایدار خواهد ماند، نام و نسل شما نیز پایدار می‌ماند.
\v 23 و خداوند می‌فرماید: تمامی بشر، از ماه نو تا ماه نو و از شَبّات تا شَبّات خواهند آمد تا در حضور من پرستش کنند.
\v 24 و آنان بیرون رفته، اجساد کسانی را که بر من طغیان کرده‌اند نظاره خواهند کرد.

1605
24-JER.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1605 @@
\id JER Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jer
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 سخنان اِرمیا پسر حِلقیا، از کاهنانی که در عَناتوت در سرزمین بنیامین بودند.
\v 2 کلام خداوند در ایام یوشیا پسر آمون، پادشاه یهودا، در سال سیزدهمِ سلطنت او، بر اِرمیا نازل شد،
\v 3 و نیز در ایام یِهویاقیم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، تا پایان یازدهمین سالِ صِدِقیا پسر یوشیا، پادشاه یهودا، همچنان نازل می‌شد، تا زمان تبعید اهالی اورشلیم در ماه پنجم.
\v 4 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 5 «پیش از آنکه تو را در رَحِم نقش بندم، تو را شناختم،
\v 6 آنگاه گفتم: «آه، ای خداوندگارْ یهوه، اینک من سخن گفتن نمی‌دانم، زیرا جوانی بیش نیستم!»
\v 7 اما خداوند مرا گفت:
\v 8 از ایشان مترس،
\v 9 آنگاه خداوند دست خود را پیش آورده، دهانم را لمس کرد. و خداوند مرا گفت: «اینک کلام خود را در دهانت نهادم.
\v 10 بدان که امروز تو را بر قومها و حکومتها برگماشتم، تا از ریشه بَرکَنی و منهدم نمایی، هلاک کنی و سرنگون سازی، بنا کنی و غرس نمایی.»
\v 11 و باز کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: «ای اِرمیا، چه می‌بینی؟» گفتم: «شاخۀ درخت بادام.»
\v 12 خداوند مرا گفت: «نیکو دیدی، زیرا من بر کلام خویش دیدبانی می‌کنم
\v 13 دیگر بار کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: «چه می‌بینی؟» گفتم: «دیگی جوشان که از شمال رو بدین سو دارد.»
\v 14 آنگاه خداوند مرا فرمود: «بلایی از جانب شمال به سوی تمامی ساکنان این سرزمین سرازیر خواهد شد.
\v 15 زیرا خداوند می‌فرماید: اینک من همۀ طوایفِ ممالکِ شمال را جملگی فرا خواهم خواند، و ایشان آمده، هر یک تخت خویش را بر دهنۀ دروازه‌های اورشلیم، و در برابر تمامی حصارهای گِرداگردش، و بر ضد تمامی شهرهای یهودا، بر پا خواهند داشت.
\v 16 و من داوریهای خود را به سبب تمامی شرارتهایشان بر ایشان اعلام خواهم کرد، زیرا مرا ترک گفته، برای خدایانِ غیر بخور سوزاندند و کارهای دست خویش را پرستش کردند.
\v 17 اما تو، کمر خود را محکم ببند و برخاسته، هرآنچه را به تو امر می‌فرمایم، بدیشان بگو. از ایشان هراسان مباش، مبادا تو را در برابر ایشان به هراس افکنم.
\v 18 زیرا هان من امروز تو را شهرِ حصاردار و ستون آهنین و حصارهای برنجین بر ضد تمامی این سرزمین ساخته‌ام، بر ضد پادشاهان یهودا و صاحبمنصبان و کاهنانش و بر ضد مردمان این دیار.
\v 19 ایشان با تو به نبرد بر خواهند خاست، اما بر تو پیروز نخواهند شد، زیرا خداوند می‌فرماید، من با تو هستم تا رهایی‌ات بخشم.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «برو و در گوش اورشلیم ندا کن که خداوند چنین می‌گوید: محبت ایام جوانی و عشق دوران نامزدیت را به یاد می‌آورم، آنگاه که در بیابان و در زمین بایِر از پی من می‌آمدی.
\v 3 اسرائیل برای خداوند مقدس بود و نوبر محصول او. همۀ کسانی که از آن بخورند، تقصیرکار می‌شوند و بلا دامنگیر ایشان می‌گردد؛» این است فرمودۀ خداوند.
\v 4 ای خاندان یعقوب و ای تمامی طوایف خاندان اسرائیل، کلام خداوند را بشنوید.
\v 5 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 6 نگفتند: ”خداوند کجاست،
\v 7 من شما را به سرزمین بُستانها آوردم،
\v 8 کاهنان نگفتند: ”خداوند کجاست؟“
\v # رهبران
\v # و انبیا به نامِ بَعَل
\v 9 «از این رو، خداوند می‌فرماید، بار دیگر بر شما ادعا وارد خواهم آورد،
\v 10 به سواحل کِتّیم گذر کرده، بنگرید،
\v 11 آیا هیچ قومی هرگز خدایان خود را عوض کرده‌اند،
\v 12 خداوند می‌فرماید:
\v 13 زیرا قوم من مرتکب دو گناه شده‌اند:
\v 14 «آیا اسرائیل غلام یا خانه‌زاد
\v 15 شیران بر او غریده‌اند،
\v 16 نیز مردان مِمفیس
\v # تارَکت را شکسته‌اند!
\v 17 آیا تو خود این را بر سر خویش نیاوردی،
\v 18 حال تو را چه سود که به مصر بروی
\v # تا از آبِ شیحور
\v 19 خداوندگار، خداوند لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 20 «زیرا مدتها پیش یوغ خود را شکستی و بندهایت را گسستی، و گفتی: ”خدمت نخواهم کرد!“ براستی که تو بر هر تَلِ بلند و زیر هر درخت سبز همچون فاحشه‌ای دراز کشیدی.
\v 21 اما من تو را همچون تاکی برگزیده که از تخمِ تمام‌اصیل باشد، غرس کردم. پس چگونه فاسد شدی و به تاکی وحشی برای من بَدَل گشتی؟
\v 22 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید، حتی اگر خود را به قلیاب بشویی و صابونِ فراوان به کار بَری، لکۀ گناهت همچنان در برابر من است.
\v 23 چگونه می‌توانی بگویی: ”نجس نیستم و از بَعَلها پیروی نکرده‌ام“؟ ببین چگونه در وادی
\v 24 تو به ماده‌خری وحشی می‌مانی که به بیابان عادت دارد، و در شهوتِ دل خود باد را بو می‌کشد؛ کیست که بتواند شهوت او را مهار کند؟ طالبانِ او را به جهت یافتنش زحمت چندان نیست، زیرا او را در ماهِ آمادگی‌اش خواهند یافت.
\v 25 گفتم پای برهنه و گلویِ تشنه از پی ایشان مشتاب. اما گفتی، ”نه! بی‌فایده است! زیرا که خدایان بیگانه را دوست می‌دارم، و از پی ایشان خواهم شتافت.“
\v 26 همان‌گونه که دزد به هنگام گرفتار آمدن رسوا می‌شود، خاندان اسرائیل به اتفاق پادشاهان و صاحبمنصبان و کاهنان و انبیایشان، جملگی رسوا خواهند شد.
\v 27 آنان به چوب می‌گویند: ”تو پدر من هستی،“ و به سنگ که: ”تو مرا زاده‌ای!“ آنان پشت خود را به من کرده‌اند و نه روی خود را. اما به هنگام مصیبت فریاد برمی‌آورند که، ”برخیز و نجاتمان دِه!“
\v 28 پس کجایند آن خدایانِ تو که برای خود ساختی؟ بگذار همانها در زمان مصیبتِ تو برخیزند و اگر می‌توانند نجاتت دهند؛ زیرا که تو را، ای یهودا، به شمارِ شهرهایت خدایان است!
\v 29 خداوند می‌فرماید: چرا با من مجادله می‌کنید؟ همگی شما بر من عِصیان ورزیده‌اید.
\v 30 فرزندان شما را عبث زده‌ام، زیرا که ادب نمی‌شوند؛ شمشیر خودتان همچون شیر درّنده انبیای شما را هلاک کرده است.
\v 31 «و حال شما، ای مردمان این عصر، به کلام خداوند توجه کنید: آیا من برای اسرائیل همچون بیابان یا زمینِ تاریکیِ غلیظ بوده‌ام؟ پس چرا قوم من می‌گویند: ”ما آزادیم، و دیگر نزد تو نمی‌آییم“؟
\v 32 آیا دوشیزه، زینت خود، و عروس، زیور خویش را از یاد می‌بَرد؟ اما روزهای بی‌شمار است که قوم من مرا از یاد برده‌اند.
\v 33 تو در طلب عشق چه ماهرانه راه خود را پیدا می‌کنی! تا بدان‌جا که حتی به زنان بدکاره نیز درس می‌دهی!
\v 34 دامن ردایت به خون نیازمندان بی‌گناه آغشته است، هرچند که آنان را در حال نَقْب زدن نیافتی. با این همه
\v 35 می‌گویی: ”بی‌گناهم؛ به‌یقین خشم او از من برگشته است.“ اینک از آن رو که می‌گویی، ”گناه نکرده‌ام،“ بر تو داوری خواهم کرد.
\v 36 چرا اینقدر به هر سو شتابانی و راه خود را تغییر می‌دهی؟ چنانکه از آشور نومید شدی، از مصر نیز نومید خواهی شد.
\v 37 از آنجا نیز دستها بر سرْ بیرون خواهی آمد؛ زیرا خداوند کسانی را که تو بر ایشان توکل کرده‌ای رد کرده است، و تو از ایشان کامیاب نخواهی شد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 «اگر مردی زن خویش را طلاق دهد
\v # آیا می‌توانی نزد من بازگردی؟
\v 2 چشمان خود را به بلندیها برافراز و ببین!
\v # تو همچون راهزن
\v 3 از همین روست که بارشها بازداشته شده،
\v 4 تو هم‌اکنون مرا خوانده، گفتی: ”ای پدرم،
\v 5 آیا تا ابد خشمگین خواهی بود؟
\v 6 خداوند در ایام یوشیای پادشاه، به من گفت: «آیا دیدی اسرائیلِ بی‌وفا چه کرده است؟ دیدی چگونه بر فراز هر تَلّ بلند و زیر هر درختِ سبز رفته و در آنجا زنا کرده است؟
\v 7 من گفتم، ”پس از انجام همۀ این کارها نزد من باز خواهد گشت،“ اما بازنگشت، و خواهر خیانتکارش یهودا این را دید.
\v 8 آری، او دید که من اسرائیلِ بی‌وفا را به سبب همۀ زناکاریهایش بیرون کردم و طلاقنامه‌ای به او دادم. و با این حال، خواهر خیانتکار او یهودا نترسید، بلکه او نیز رفته، زناکاری پیشه کرد.
\v 9 اسرائیل به سبب آسان‌گیری در زناکاریِ خود، این سرزمین را مُلَوَّث ساخت و با سنگ و چوب زنا کرد.
\v 10 و خداوند می‌گوید: با وجود این همه، خواهرِ خیانتکارِ او یهودا با تمامی دل خویش نزد من بازنگشت، بلکه تنها به ریا!»
\v 11 خداوند مرا گفت: «اسرائیلِ بی‌وفا خود را از یهودای خیانتکار پارساتر نموده است.
\v 12 پس برو و این سخنان را به جانب شمال
\v 13 فقط به تقصیر خویش اِذعان کن،
\v 14 «”پس خداوند می‌فرماید: ای فرزندان بی‌وفا بازگشت کنید، زیرا من شوهر شما هستم؛ و از شما یک تن از شهری و دو تن از طایفه‌‌ای گرفته، به صَهیون خواهم آورد.
\v 15 و به شما شبانانی موافق دل خود خواهم داد که شما را به معرفت و بصیرت خواهند چرانید.
\v 16 و خداوند می‌گوید: در آن روزها، آنگاه که در این سرزمین بارور و کثیر شدید، دیگر نخواهید گفت: ’صندوق عهد خداوند‘. آن صندوق دیگر به ذهن کسی نخواهد آمد و به یاد آورده نخواهد شد. برای آن دلتنگ نخواهند شد و دوباره آن را نخواهند ساخت.
\v 17 زیرا در آن ایام اورشلیم ’تخت پادشاهی یهوه‘ خوانده خواهد شد، و تمامی قومها به جهت بزرگداشت نام یهوه در اورشلیم گرد خواهند آمد و دیگر سرسختانه از دلِ شریرِ خود پیروی نخواهند کرد.
\v 18 در آن روزها، خاندان یهودا به خاندان اسرائیل خواهد پیوست، و با هم از سرزمین شمال به سرزمینی در خواهند آمد که به پدرانتان به میراث بخشیدم.
\v 19 «”گفتم چه شادمانه تو را در میان پسرانم جای خواهم داد،
\v 20 اما همچون زنی که به شوهر خود خیانت ورزد،
\v 21 صدایی از بلندیها شنیده می‌شود،
\v 22 «ای فرزندان بی‌وفا بازگشت کنید،
\v 23 براستی که تپه‌ها فریبی بیش نیستند،
\v 24 «اما بت‌پرستیِ شرم‌آورْ دسترنج پدران ما را،
\v 25 بیایید تا به شرمساری خود اِذعان کنیم،
\s5
\c 4
\p
\v 1 «خداوند می‌گوید: ای اسرائیل، اگر بازمی‌گردی،
\v 2 اگر به راستی و عدالت و انصاف سوگند خورده،
\v 3 آری، خداوند به مردمان یهودا و اورشلیم چنین می‌فرماید:
\v 4 ای مردان یهودا و ساکنان اورشلیم،
\v 5 در یهودا اعلام کنید و در اورشلیم ندا در داده، بگویید:
\v 6 عَلَمی به سوی صَهیون برافرازید؛
\v 7 «شیری از بیشۀ خود برآمده،
\v 8 بدین سبب پلاس در بر کنید،
\v 9 «خداوند می‌فرماید: در آن روز دل پادشاه و صاحبمنصبان خواهد لرزید، و کاهنان مبهوت و انبیا متحیر خواهند شد.»
\v 10 پس گفتم: «آه، ای خداوندگارْ یهوه، براستی که این قوم و اورشلیم را به‌غایت فریفتی، آنگاه که گفتی، ”شما را صلح و سلامت خواهد بود،“ حال آنکه شمشیر به جان ایشان رسیده است!»
\v 11 در آن هنگام به این قوم و به اورشلیم گفته خواهد شد: «بادی سوزان از بلندیهای خشکِ بیابان به سوی قوم عزیز
\v 12 بلکه بادی بس شدیدتر از آن برای من می‌وزد. حال من خودْ داوری را بر ایشان اعلام خواهم کرد!»
\v 13 هان او همچون ابری برمی‌آید،
\v 14 ای اورشلیم، شرارت از دل بشوی تا نجات یابی؛
\v 15 زیرا صدایی از دان ندا در می‌دهد،
\v 16 به قومها هشدار دهید که او در راه است؛
\v 17 همچون نگهبانان مزرعۀ او را احاطه می‌کنند،
\v 18 رفتار و کردار خودت
\v 19 احشای من، احشای من!
\v 20 ندا می‌رسد که ویرانی از پی ویرانی!
\v 21 تا به کی عَلَمِ جنگ ببینم،
\v 22 «زیرا خداوند می‌گوید
\v 23 بر زمین نظر افکندم،
\v 24 به کوهها نظر کردم،
\v 25 نگریستم و اینک هیچ انسانی نبود،
\v 26 نظر کردم و اینک بوستانْ بیابان گشته،
\v 27 زیرا خداوند چنین می‌فرماید: «این سرزمین یکسره ویران خواهد شد، اما آن را به‌تمامی نابود نخواهم کرد.
\v 28 «از این رو زمین به سوگ خواهد نشست،
\v 29 از صدای سواران و کمانگیران،
\v 30 و تو، ای ویران شده،
\v 31 زیرا که فریادی شنیدم همچون فریاد زنی در حالِ زا،
\s5
\c 5
\p
\v 1 در کوچه‌های اورشلیم بالا و پایین رفته،
\v 2 اگرچه ایشان بگویند، «به حیات یهوه،»
\v 3 خداوندا، آیا چشمان تو جویای صداقت نیست؟
\v 4 گفتم: «اینان افرادی بینوا و نادان بیش نیستند،
\v 5 پس نزد بزرگان می‌روم و با ایشان سخن می‌گویم؛
\v 6 از این رو، شیری از جنگل به آنها حمله خواهد کرد،
\v 7 «چگونه می‌توانم تو را بیامرزم؟
\v 8 چون اسبانِ پرورده شده و مستِ شهوت،
\v 9 آیا نباید برای این کارها مجازاتشان کنم؟
\v 10 «از میان تاکستانهایش بگذرید و ویران کنید،
\v 11 خداوند می‌فرماید:
\v 12 آنان دربارۀ خداوند به دروغ گفته‌اند:
\v 13 انبیا باد گشته‌اند و بس!
\v 14 از این رو یهوه، خدای لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 15 خداوند می‌فرماید:
\v 16 تَرکِشِ آنها گورِ گشاده است،
\v 17 غَله و نانت را خواهند خورد؛
\v 18 «اما خداوند می‌گوید: با این همه، در آن روزها نیز به‌کل نابودتان نخواهم کرد؛
\v 19 و چون قوم تو گویند: ”چرا یهوه خدایمان همۀ این بلایا را بر ما وارد آورده است؟“، بدیشان بگو: ”چنانکه شما مرا ترک کردید و خدایانِ بیگانه را در سرزمین خویش خدمت نمودید، پس بیگانگان را در سرزمینی که از آنِ شما نیست، خدمت خواهید کرد.“»
\v 20 این را به خاندان یعقوب اعلان کنید،
\v 21 «ای ملت نادان و بی‌فهم،
\v 22 خداوند می‌فرماید:
\v 23 اما این قوم را دلی سخت و طغیانگر است؛
\v 24 در دل خویش نمی‌گویند:
\v 25 خطایای شما این چیزها را دور کرده،
\v 26 «زیرا در میان قوم من بدکارانی یافت شده‌‌‌اند
\v 27 همچون قفسی پُر از پرنده،
\v 28 و فربه و آراسته گشته‌اند.
\v 29 آیا نباید به سبب این اعمال مجازاتشان کنم؟
\v 30 چیزی تکان‌دهنده و هولناک
\v 31 انبیا به دروغ نبوّت می‌کنند،
\s5
\c 6
\p
\v 1 ای مردم بنیامین،
\v 2 من دختر صَهیون
\v 3 شبانان با گله‌های خود بر ضد او بر خواهند آمد،
\v 4 «برای نبرد با وی آماده شوید؛
\v 5 به پا خیزید، تا شبانگاه بر آن یورش بَریم،
\v # و کاخهایش
\v 6 زیرا خداوندِ لشکرها می‌فرماید:
\v 7 چنانکه چاه آبِ خود را خنک نگاه می‌دارد،
\v 8 ای اورشلیم، هشدار بپذیر،
\v 9 خداوندِ لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 10 با چه کسانی سخن گویم و هشدارشان دهم،
\v 11 از این رو از خشمِ خداوند آکنده‌ام،
\v 12 خانه‌هایشان از آنِ دیگران خواهد شد،
\v 13 «زیرا که از خُرد و بزرگ،
\v 14 جراحاتِ قوم مرا اندک شفایی داده، می‌گویند:
\v 15 آیا از انجام کارهای کراهت‌آور شرم دارند؟
\v 16 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 17 من بر شما دیدبانان گماشته، گفتم:
\v 18 پس حال ای قومها، بشنوید،
\v 19 ای زمین بشنو:
\v 20 بخورِ صَبا و نی خوشبویی که از راه دور می‌آورند،
\v 21 از این رو خداوند چنین می‌فرماید:
\v 22 خداوند می‌فرماید:
\v 23 آنان کمان و نیزه برمی‌گیرند،
\v 24 خبر آن را شنیده‌ایم،
\v 25 به مزرعه بیرون مشوید،
\v 26 ای قوم عزیز من،
\v 27 «من تو را آزمایندۀ فلزات قرار دادم،
\v 28 آنان جملگی به‌غایت سرکِشند،
\v 29 دَمِ کوره به‌شدت می‌دمد،
\v 30 آنان ’نقرۀ مردود‘ خوانده می‌شوند،
\s5
\c 7
\p
\v 1 این است کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «بر دروازۀ خانۀ خداوند بایست و این کلام را در آنجا ندا کرده، بگو: ای جمیع مردم یهودا که برای پرستش خداوند از این دروازه‌ها داخل می‌شوید، کلام خداوند را بشنوید!
\v 3 خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: طریقها و اعمالتان را اصلاح کنید و من شما را در این مکان ساکن خواهم کرد.
\v 4 به این سخنان فریبنده اعتماد مکنید که ”این است معبد خداوند! معبد خداوند! معبد خداوند!“
\v 5 زیرا اگر براستی طریقها و اعمالتان را اصلاح کنید و با یکدیگر به انصاف رفتار نمایید،
\v 6 اگر بر غریبان و یتیمان و بیوه‌زنان ستم نکنید و خون بی‌گناهان را در این مکان نریزید و خدایانِ غیر را به زیان خویش پیروی نکنید،
\v 7 آنگاه شما را در این مکان، در سرزمینی که تا ابد به پدرانتان بخشیدم، ساکن خواهم کرد.
\v 8 «اما شما به سخنان فریبنده که سودی ندارد، اعتماد می‌کنید!
\v 9 آیا دست به دزدی و قتل و زنا می‌زنید و به دروغ سوگند یاد می‌کنید؟ آیا برای بَعَل بخور می‌سوزانید و خدایانِ غیر را که نمی‌شناسید، پیروی می‌کنید
\v 10 و آنگاه آمده، در این خانه که نام من بر آن است، در حضور من می‌ایستید و می‌گویید: ”رهایی یافته‌ایم!“ تا رفته به این اعمال کراهت‌آور خود ادامه دهید؟
\v 11 آیا این خانه که نام من بر آن است، در نظر شما لانۀ راهزنان شده است؟ خداوند می‌فرماید: اینک من خود این را دیده‌ام!
\v 12 «حال به مکان من که در شیلوه بود و نام خود را نخست در آن ساکن گردانیده بودم، بروید و ببینید به سبب شرارت قوم خود اسرائیل با آن مکان چه کردم!
\v 13 و حال، خداوند می‌فرماید، از آن رو که شما همۀ این کارها را به عمل آوردید، و با آنکه بارها با شما سخن گفتم، نشنیدید، و چون شما را خواندم، پاسخ ندادید،
\v 14 پس من نیز با این خانه که نام من بر آن است و بر آن توکل دارید، و من آن را به شما و پدرانتان بخشیدم، همان خواهم کرد که با شیلوه کردم؛
\v 15 و شما را از حضور خود خواهم راند، درست همان‌گونه که جمیع برادرانتان یعنی همۀ نسل اِفرایِم را راندم.
\v 16 «پس تو برای این قوم دعا مکن و به جهت ایشان فریاد التماس برمیاور و نزد من شفاعت منما، زیرا تو را اجابت نخواهم کرد.
\v 17 آیا نمی‌بینی در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم چه می‌کنند؟
\v 18 فرزندان هیزم گرد می‌آورند، پدران آتش می‌افروزند و زنان خمیر می‌سِرِشَند تا قرصهای نان برای ملکۀ آسمان بپزند؛ و هدایای ریختنی برای خدایانِ غیر می‌ریزند تا خشم مرا برانگیزند.
\v 19 خداوند می‌فرماید، آیا خشم مرا برمی‌انگیزند؟ آیا به خود زیان نمی‌رسانند تا رسوا شوند؟
\v 20 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک خشم و غضب من بر این مکان ریخته خواهد شد، بر انسان و حیوان و بر درختان صحرا و محصولِ زمین؛ آری، خشم من افروخته شده، خاموش نخواهد گردید.»
\v 21 خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: «قربانیهای تمام‌سوزتان را بر دیگر قربانیهای خویش بیفزایید و خودتان گوشت آن را بخورید!
\v 22 زیرا آن روز که پدرانتان را از سرزمین مصر بیرون آوردم، فقط دربارۀ قربانیهای تمام‌سوز و دیگر قربانیها بدیشان سخن نگفتم و فرمان ندادم.
\v 23 بلکه این فرمان را بدیشان داده، گفتم: ”از کلام من اطاعت کنید، و من خدای شما خواهم بود و شما قوم من. در همۀ راههایی که شما را حکم می‌کنم، گام بردارید تا سعادتمند شوید.“
\v 24 اما آنان اطاعت نکردند و گوش نسپردند، بلکه بر حسب نقشه‌ها و سرکشیِ دلِ شریر خود رفتار کرده، پس رفتند و نه پیش.
\v 25 از آن روز که پدرانتان از سرزمین مصر بیرون آمدند تا بدین روز، من پی در پی و بارها همۀ خادمان خویش انبیا را نزد ایشان فرستادم.
\v 26 اما نشنیدند و به من گوش نسپردند، بلکه گردن خود را سخت ساخته، از پدران خویش بدتر رفتار کردند.
\v 27 «پس تو همۀ این سخنان را بدیشان بگو، اما به تو گوش نخواهند گرفت، و ایشان را بخوان، اما تو را پاسخ نخواهند داد.
\v 28 پس بدیشان بگو: ”این است قومی که کلام یهوه خدای خود را نمی‌شنود و تأدیب نمی‌پذیرد. راستی از میان رفته و از دهانشان محو شده است.
\v 29 تو موی خود را بتراش و به دور افکن؛ بر بلندیهای خشک مرثیه‌ای بسرا، زیرا خداوند نسل مورد غضبِ خویش را طرد کرده و ترک گفته است.“
\v 30 «خداوند می‌فرماید: بنی‌یهودا آنچه را که در نظر من ناپسند است به جای آورده‌اند. آنان بتهای منفور‌شان را در خانه‌‌ای که نام من بر آن است، بر پا داشته‌اند و آن مکان را نجس ساخته‌اند.
\v 31 ایشان مکانهای بلندِ توفِت را در وادی بِن‌هِنّوم بنا کرده‌اند تا پسران و دختران خویش را در آتش بسوزانند، کاری که بدان امر نکرده و از خاطر خود نگذرانده بودم.
\v 32 بنابراین، خداوند می‌فرماید، هان روزهایی می‌آید که دیگر آن مکان را توفِت و وادی بِن‌هِنّوم نخواهند خواند، بلکه وادی کشتار. زیرا مردگانشان را در توفِت دفن خواهند کرد، از آن رو که دیگر جایی باقی نخواهد ماند.
\v 33 اجساد این مردم خوراک پرندگان هوا و جانوران زمین خواهد شد، و کسی نخواهد بود که آنها را براند.
\v 34 و من صدای شادی و سُرور و آوازِ عروس و داماد را از شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم قطع خواهم کرد، زیرا این سرزمین به ویرانه‌ای بَدَل خواهد شد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 «خداوند می‌فرماید: در آن زمان استخوانهای پادشاهان یهودا و استخوانهای صاحبمنصبانش، و استخوانهای کاهنان و استخوانهای انبیا و استخوانهای ساکنان اورشلیم را از قبرهایشان بیرون خواهند آورد؛
\v 2 و آنها را در برابر خورشید و ماه و تمامی لشکر آسمان که ایشان آنها را دوست داشته و عبادت و پیروی و جستجو و پرستش کرده‌اند، خواهند گسترد. آنها را جمع نخواهند کرد و به خاک نخواهند سپرد، بلکه بر روی زمینْ سِرگین خواهند بود.
\v 3 خداوند لشکرها می‌فرماید: تمامی باقیماندگانِ این طایفۀ شریر، در هر کجا که ایشان را بدان رانده باشم، مرگ را بر زندگی ترجیح خواهند داد.
\v 4 «به ایشان بگو، خداوند چنین می‌فرماید:
\v 5 پس چرا این قوم به ارتدادِ دائمی مرتد شده‌اند؟
\v 6 من به‌دقّت گوش فرا دادم،
\v 7 لک‌لک نیز در هوا موسم خود را می‌داند،
\v # و قُمری و پرستو و دُرنا
\v 8 «چگونه می‌توانید بگویید: ”حکیم هستیم
\v 9 این حکیمان شرمسار خواهند شد؛
\v 10 از این رو زنانِ ایشان را به دیگران خواهم داد،
\v 11 جراحات قومِ عزیز مرا اندک شفایی داده، می‌گویند:
\v 12 آیا از انجام کارهای کراهت‌آور شرم دارند؟
\v 13 خداوند می‌فرماید:
\v 14 چرا اینجا نشسته‌ایم؟
\v 15 به امید سلامتی بودیم،
\v 16 «خروش اسبان دشمن از دان به گوش می‌رسد؛
\v 17 خداوند می‌فرماید:
\v 18 اندوه من تسلی‌ناپذیر است،
\v 19 این است فریاد قوم عزیز من
\v 20 «موسمِ حصاد گذشت
\v 21 به سبب جراحت قوم عزیزم
\v 22 آیا بَلَسان در جِلعاد نیست؟
\s5
\c 9
\p
\v 1 کاش سَرِ من آب می‌بود،
\v 2 کاش که مرا در بیابان منزلگه مسافرین بود،
\v 3 «زبان خویش را همچون کَمان به دروغ برمی‌کِشند؛
\v 4 پس هر یک از شما از دوستان خود برحذر باشید،
\v 5 هر کس دیگری را می‌فریبد،
\v 6 مسکن آنها
\v 7 از این رو خداوند لشکرها می‌فرماید:
\v 8 زبانشان تیرِ کُشنده است،
\v 9 پس خداوند چنین می‌فرماید:
\v 10 «برای کوهها گریه و شیون به پا می‌کنم،
\v 11 «من اورشلیم را به تَلی از آوار و به لانۀ شغالان بَدَل خواهم کرد،
\v 12 کیست آن مرد حکیم که این را بفهمد؟ کیست که دهان خداوند با وی سخن گفته باشد تا آن را بیان کند؟ چرا این سرزمین ویران شده است؟ چرا همچون بیابان چنان متروک گشته که کسی از آن گذر نمی‌کند؟
\v 13 خداوند می‌فرماید: «از آن روست که ایشان شریعت مرا که پیش رویشان نهاده بودم ترک کردند، و به آواز من گوش نگرفتند و بر طبق آن زندگی نکردند،
\v 14 بلکه از سرکشیِ دل خود پیروی کرده، در پی بَعَلها شتافتند، چنانکه پدرانشان بدیشان آموخته بودند.
\v 15 پس خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: اینک به این قوم طعام تلخ می‌خورانم، و زَهرابِه بدیشان می‌نوشانم،
\v 16 و آنها را در میان قومهایی که نه خود می‌شناختند و نه پدرانشان، پراکنده می‌سازم، و شمشیر را از پی‌شان می‌فرستم، تا آنگاه که ایشان را هلاک سازم.»
\v 17 خداوند لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 18 بگذارید شتابان بیایند،
\v 19 زیرا صدای شیون از صَهیون به گوش می‌رسد که:
\v 20 حال ای زنان، به کلام خداوند گوش بسپارید،
\v 21 زیرا مرگ از پنجره‌های ما برآمده،
\v 22 بگو، «خداوند چنین می‌فرماید:
\v 23 خداوند چنین می‌فرماید: «حکیم به حکمت خویش فخر نکند و مرد نیرومند به نیروی خود نَنازد و دولتمند به دولت خویش نبالد.
\v 24 بلکه هر که فخر می‌کند، به این فخر کند که فهم دارد و مرا می‌شناسد و می‌داند که من یهوه هستم که محبت و انصاف و عدالت را در جهان به جا می‌آورم. زیرا از این چیزها لذت می‌برم؛» این است فرمو‌دۀ خداوند.
\v 25 خداوند می‌فرماید: «اینک ایامی می‌آید که همۀ آنان را که فقط در جسم ختنه شده‌اند، مجازات خواهم کرد،
\v 26 یعنی مصر و یهودا و اَدوم و بنی‌عَمّون و موآب و تمامی بیابان‌نشینانی را که گوشه‌های موی خود را می‌تراشند. زیرا همۀ این قومها نامختونند، و تمامی خاندان اسرائیل در دل نامختونند.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 ای خاندان اسرائیل، کلامی را که خداوند به شما می‌گوید، بشنوید!
\v 2 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 3 زیرا رسوم این قومها باطل است:
\v 4 سپس آن را به طلا و نقره می‌آراید،
\v 5 آنان همچون مَتَرسک در بُستانِ خیارند،
\v 6 ای خداوند، چون تو کسی نیست!
\v 7 ای پادشاه قومها،
\v 8 آنان جملگی ابلهند و نادان،
\v 9 نقرۀ چکش‌خورده از تَرشیش می‌آورند،
\v 10 اما یهوه خدای حقیقی است؛
\v 11 بدیشان چنین بگویید: «خدایانی که زمین و آسمان را نساخته‌اند، از روی زمین و از زیر آسمان نابود خواهند شد.»
\v 12 او زمین را به قوّت خویش ساخت،
\v 13 چون ندا درمی‌دهد، غوغای آبها در آسمان پدید می‌آید؛
\v 14 آدمیان جملگی ابلهند و نادان؛
\v 15 آنها بی‌ارزشند و اسباب مسخره،
\v 16 اما آن که نصیب یعقوب است، مانند آنها نیست،
\v 17 ای کسانی که در محاصره‌اید،
\v 18 زیرا خداوند چنین می‌فرماید:
\v 19 وای بر من، به سبب جراحتم!
\v 20 خیمه‌ام ویران گشته،
\v 21 زیرا شبانان ابلهند،
\v 22 بشنوید! صدای خبری می‌آید!
\v 23 ای خداوند، می‌دانم که راه انسان از آنِ او نیست،
\v 24 ای خداوند، مرا اصلاح کن،
\v 25 غضبت را بر قومهایی بریزکه تو را نمی‌شناسند،
\s5
\c 11
\p
\v 1 این است کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «به مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم بگو به مفاد این عهد گوش فرا دهند.
\v 3 بدیشان بگو، یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ملعون باد کسی که از مفاد این عهد اطاعت نکند،
\v 4 از آنچه به پدرانتان امر فرمودم آنگاه که ایشان را از سرزمین مصر، از آن کورۀ ذوب آهن، به در آوردم، و گفتم: سخن مرا بشنوید و آنچه را به شما امر می‌فرمایم به جا آورید، تا شما قوم من باشید و من خدای شما،
\v 5 تا به سوگندی که برای پدرانتان یاد کردم، وفا کنم و بدیشان سرزمینی ببخشم که شیر و شهد در آن جاری است، چنانکه امروز شده است.» و من در پاسخ گفتم: «ای خداوند، آمین!»
\v 6 سپس خداوند مرا گفت: «تمام این سخنان را در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم ندا کرده، بگو، به مفاد این عهد گوش فرا دهید و آنها را به جا آورید.
\v 7 زیرا از آن هنگام که پدرانتان را از سرزمین مصر برآوردم تا امروز، بدیشان به جِدّ و با تأکیدِ بسیار هشدار دادم که، ”از من اطاعت کنید.“
\v 8 اما نشنیدند و اعتنا نکردند، بلکه هر یک از سرکشیِ دلِ شریر خود پیروی کردند. به همین جهت تمامی مفاد این عهد را بر سر ایشان آوردم، عهدی که امر فرموده بودم بدان وفا کنند، اما نکردند.»
\v 9 خداوند دیگر بار به من فرمود: «فتنه‌ای در میان مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم یافت شده است.
\v 10 آنان به گناهان اجداد خود بازگشته‌اند، اجدادی که از گوش سپردن به سخنان من سر باز می‌زدند. ایشان در پیِ خدایانِ غیر رفته‌اند تا آنها را عبادت کنند. خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهدی را که با پدرانشان بستم، شکسته‌اند.
\v 11 از این رو خداوند چنین می‌فرماید: اینک بلایی بر ایشان نازل می‌کنم که از آن نتوانند رَست؛ و گرچه نزد من فریاد برآورند، ایشان را نخواهم شنید.
\v 12 آنگاه شهرهای یهودا و ساکنان اورشلیم رفته، نزد خدایانی که برایشان بخور می‌سوزانند فریاد بر خواهند آوَرد، اما آنها به هیچ روی نخواهند توانست ایشان را در زمان بلا نجات بخشند.
\v 13 زیرا خدایان تو ای یهودا به شمارِ شهرهای تواَند، و به شمار کوچه‌های اورشلیم مذبحها برای ’رسوایی‘ بر پا کرده‌ای، مذبحها به جهت سوزاندن بخور برای بَعَل.
\v 14 «پس تو برای این قوم دعا مکن، و به جهت ایشان فریاد برمیاوَر و التماس مکن، زیرا آنگاه که در زمان بلا مرا بخوانند، ایشان را اجابت نخواهم کرد.
\v 15 «محبوبۀ مرا در خانۀ من چه کار است،
\v 16 خداوند تو را درخت زیتون سرسبز نامیده بود،
\v 17 «خداوند لشکرها، که تو را غرس کرد، بلایی بر ضد تو مقرر داشته است، زیرا خاندان اسرائیل و خاندان یهودا مرتکب شرارت شده‌اند و با سوزاندن بخور برای بَعَل، خشم مرا برانگیخته‌اند.»
\v 18 خداوند آن را بر من آشکار ساخت، پس آن را دانستم، زیرا در آن زمان اعمال ایشان را به من نشان داد.
\v 19 اما من همچون بره‌ای دست‌آموز بودم که به کشتارگاه ببرند. نمی‌دانستم که دسیسه‌ها بر ضد من کرده، می‌گفتند:
\v 20 اما تو ای خداوند لشکرها و ای داور عادل
\v 21 از این رو خداوند دربارۀ عَناتوتیان که قصد جان تو کرده‌اند و می‌گویند: «به نام خداوند نبوّت مکن، وگرنه به دست ما کشته خواهی شد»، چنین می‌فرماید،
\v 22 آری، خداوند لشکرها چنین می‌گوید: «اینک آنها را مجازات خواهم کرد؛ جوانانشان به دَمِ شمشیر خواهند مرد و پسران و دخترانشان از قحطی هلاک خواهند شد.
\v 23 کسی از ایشان باقی نخواهد ماند. زیرا که در سالِ مجازاتِ عَناتوتیان، بر ایشان بلا خواهم فرستاد.»
\s5
\c 12
\p
\v 1 تو عادلی، ای خداوند، هرگاه شکایتی به حضورت می‌آورم؛
\v 2 تو آنان را غرس می‌کنی، و ریشه می‌دوانند؛
\v 3 اما تو، ای خداوند، مرا می‌شناسی؛
\v 4 تا به کی این سرزمین به ماتم نشیند
\v 5 «اگر وقتی با پیادگان دویدی تو را خسته کردند،
\v 6 زیرا حتی برادران و خاندان پدرت به تو خیانت ورزیده‌اند،
\v 7 «من خانۀ خویش را ترک گفته‌ام،
\v 8 میراث من برایم همچون شیرِ جنگل گشته است؛
\v 9 آیا میراث من برایم همچون مرغ شکاری یا کَفتار نگشته است؟
\v 10 شبانانِ بسیار تاکستان مرا ویران کرده،
\v 11 آن را به‌کل ویران ساخته‌اند،
\v 12 به فراز همۀ بلندیهای خشکِ بیابان،
\v 13 آنان گندمْ کاشته و خار دِرَویده‌اند؛
\v 14 خداوند دربارۀ تمامی همسایگانِ شریرِ خود که بر میراثِ او برای قومش اسرائیل دستِ تطاول دراز کرده‌اند، چنین می‌فرماید: «من آنان را از سرزمینشان بر خواهم کَند و خاندان یهودا را از میان ایشان بر خواهم کَند.
\v 15 اما پس از بَرکَندنشان، بار دیگر بر ایشان رحم خواهم کرد و هر یک را به میراث و سرزمین خویش باز خواهم گردانید.
\v 16 و اگر ایشان طریقهای قوم مرا نیکو فرا گیرند و به نام من سوگند یاد کرده، بگویند، ”به حیات خداوند سوگند“، چنانکه به قوم من آموختند تا به بَعَل سوگند یاد کنند، آنگاه ایشان در میان قوم من بنا خواهند شد.
\v 17 اما اگر قومی گوش نگیرد، آن قوم را به‌کل بَرکَنده، نابود خواهم ساخت»، این است فرمودۀ خداوند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 خداوند به من چنین فرمود: «برو و کمربندی از کتان خریده، بر کمر ببند، اما آن را در آب فرو مبر.»
\v 2 پس مطابق کلام خداوند کمربندی خریدم و آن را بر کمر بستم.
\v 3 دیگر بار کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 4 «اکنون کمربندی را که خریده و بر کمر بسته‌ای، برگیر و نزد رود فُرات رفته، آن را در شکاف صخره‌ای پنهان کن.»
\v 5 پس رفتم و آن را همان‌گونه که خداوند به من فرموده بود، نزد فُرات پنهان کردم.
\v 6 پس از گذشت روزهایی بسیار، خداوند مرا فرمود: «برخیز و به فُرات برو، و کمربندی را که امر فرموده بودم در آنجا پنهان کنی، از آنجا برگیر.»
\v 7 پس به فُرات رفتم و مکانی را که کمربند را در آن پنهان کرده بودم، کَندم و کمربند را از آنجا برگرفتم. اما اکنون پوسیده بود و به هیچ کاری نمی‌آمد.
\v 8 آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 9 «خداوند چنین می‌فرماید: به همین‌سان من تکبّر یهودا و تکبّرِ عظیم اورشلیم را نابود خواهم کرد.
\v 10 این قومِ شریر که از شنیدن کلام من سر باز می‌زنند، و از سرکشیِ دلِ خود پیروی می‌کنند و از پی خدایانِ غیر رفته، آنها را عبادت و سَجده می‌نمایند، مانند همین کمربند خواهند شد که به هیچ کاری نمی‌آید.
\v 11 زیرا خداوند می‌فرماید: همان‌گونه که کمربند به کمر آدمی می‌چسبد، من تمامی خاندان اسرائیل و تمامی خاندان یهودا را به خویشتن چسباندم تا قوم و شهرت و ستایش و شکوه برای من باشند، اما گوش نگرفتند!
\v 12 «این کلام را بدیشان بگو: ”یهوه، خدای اسرائیل می‌فرماید: ’هر خُمره‌ای از شراب پر خواهد شد.“‘ و آنها به تو خواهند گفت، ”آیا ما نمی‌دانیم که هر خُمره‌ای از شراب پر خواهد شد؟“
\v 13 آنگاه بدیشان بگو، ”خداوند چنین می‌گوید: اینک جمیع ساکنان این سرزمین را، از پادشاهانی که بر تخت داوود می‌نشینند تا کاهنان و انبیا و تمامی ساکنان اورشلیم، جملگی از مستی پُر خواهم ساخت،
\v 14 و خداوند می‌فرماید که آنان یعنی پدران و پسران را به جان هم خواهم افکند، و همگی را بی هیچ دلسوزی و شفقت و رحم، هلاک خواهم کرد.“»
\v 15 بشنوید و گوش بسپارید؛
\v 16 یهوه خدایتان را جلال دهید،
\v 17 اما اگر گوش فرا ندهید،
\v 18 پادشاه و ملکۀ مادر را بگو:
\v 19 شهرهای نِگِب مسدود شده،
\v 20 «چشمان خود را برافراز
\v 21 چون او یارانی را که تو پرورده‌ای
\v 22 و اگر در دل خویش بگویی، ”چرا اینها بر سرم آمده؟“
\v 23 آیا حَبَشی، پوست خویش را تغییر تواند داد؟
\v 24 «من شما را چون کاهی رانده از بادِ صحرا،
\v 25 این است قرعۀ تو،
\v 26 پس من خودْ دامنت را تا روی صورتت بالا خواهم زد،
\v 27 من اعمال قبیح تو را بر فراز تپه‌ها و در دشتها دیده‌ام،
\s5
\c 14
\p
\v 1 کلام خداوند که در مورد خشکسالی بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «یهودا سوگوار است،
\v 3 نجبای شهر خادمان خویش را برای آب می‌فرستند؛
\v 4 زمین تَرَک برداشته، زیرا باران بر این سرزمین نباریده است؛
\v 5 حتی غَزالهای صحرا نیز نوزادان خود را رها می‌کنند،
\v 6 خران وحشی بر بلندیهای خشک می‌ایستند،
\v 7 «خداوندا، اگرچه گناهانمان بر ضد ما شهادت می‌دهد،
\v 8 ای تو که امید اسرائیلی،
\v 9 چرا به شخصی متحیّر می‌مانی،
\v 10 خداوند دربارۀ این قوم چنین می‌فرماید:
\v 11 سپس خداوند مرا گفت: «برای بهروزی این قوم دعا مکن.
\v 12 اگرچه روزه بگیرند، به فریاد‌شان گوش نخواهم گرفت، و اگرچه قربانیِ تمام‌سوز و هدیۀ آردی تقدیم کنند، ایشان را نخواهم پذیرفت، بلکه به شمشیر و قحطی و طاعون هلاکشان خواهم کرد.»
\v 13 پس گفتم: «آه ای خداوندگارْ یهوه، اینک انبیا به ایشان می‌گویند: ”شمشیر نخواهید دید و قحطی نخواهید داشت، بلکه در این مکان به شما صلح و سلامتِ پایدار خواهم بخشید.“»
\v 14 خداوند مرا گفت: «این انبیا به دروغ به نام من نبوّت می‌کنند. من ایشان را نفرستاده‌ام و فرمانی به ایشان نداده‌ام، و سخنی با ایشان نگفته‌ام. آنچه برای شما نبوّت می‌کنند، رؤیای دروغین، پیشگوییِ باطل و فریبِ دل خودشان است.
\v 15 پس خداوند دربارۀ این انبیا که به نام من نبوّت می‌کنند، هرچند من ایشان را نفرستاده‌ام، و می‌گویند که این سرزمین روی شمشیر و قحطی نخواهد دید، می‌گوید: همین انبیا به شمشیر و قحطی هلاک خواهند شد.
\v 16 و مردمی نیز که برایشان نبوّت می‌کنند، قربانی قحطی و شمشیر شده، بر کوچه‌های اورشلیم افکنده خواهند شد، و کسی نخواهد بود که آنها و همسران و پسران و دخترانشان را به خاک بسپارد؛ زیرا که شرارتشان را بر خودشان خواهم ریخت.
\v 17 «پس این کلام را بدیشان بگو:
\v 18 چون به صحرا بیرون می‌روم
\v 19 آیا یهودا را به‌تمامی طرد کرده‌ای؟
\v 20 خداوندا، ما به شرارتِ خود معترفیم،
\v 21 به‌خاطر نام خود ما را طرد مکن؛
\v 22 آیا در میان خدایانِ دروغینِ قومها
\s5
\c 15
\p
\v 1 آنگاه خداوند مرا گفت: «حتی اگر موسی و سموئیل در حضور من می‌ایستادند، جان من به این قوم مایل نمی‌شد! ایشان را از حضور من بیرون کن و بگذار بروند.
\v 2 و اگر از تو بپرسند، ”کجا برویم؟“ بدیشان بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید:
\v 3 «خداوند می‌فرماید: بر آنان چهار گونه نابودکننده بر خواهم گماشت: شمشیر برای کشتن، سگان برای دریدن، و پرندگان هوا و وحوش صحرا برای خوردن و نابود کردن.
\v 4 من آنان را به سبب مَنَسی پسر حِزِقیا پادشاه یهودا و آنچه او در اورشلیم کرد، برای تمامی ممالک روی زمین مایۀ دِهشَت خواهم ساخت.
\v 5 «ای اورشلیم، کیست که بر تو دل بسوزاند؟
\v 6 خداوند می‌فرماید:
\v 7 آنان را نزد دروازه‌های این دیار
\v 8 بیوه‌هایشان را از ریگهای دریا
\v 9 آن که هفت اولاد زاده است،
\v 10 وای بر من، ای مادرم، که مرا بزادی، مردی را که تمامی این سرزمین با او در جنگ و ستیز است! نه رِبا داده‌‌ام و نه رِبا گرفته‌ام، و با وجود این، همه لَعنم می‌کنند.
\v 11 خداوند می‌گوید: «به‌یقین تو را برای مقصودی نیکو آزاد خواهم کرد. به‌یقین دشمن را به وقت تنگی و مصیبت نزد تو به التماس وا خواهم داشت.
\v 12 «آیا کسی می‌تواند آهن را، آهن شمال را، بشکند؟ و یا برنج را؟
\v 13 من ثروت و گنجهای شما را، به سبب همۀ گناهانی که در سرتاسر حدودتان مرتکب شده‌اید، بی‌قیمت به تاراج خواهم داد،
\v 14 و شما را در سرزمینی که نمی‌شناسید به خدمت دشمنانتان در خواهم آورد، زیرا آتشی در خشم من افروخته شده که تا به ابد شعله‌ور خواهد بود.»
\v 15 خداوندا، تو می‌دانی!
\v 16 سخنانت یافت شد، و آنها را خوردم،
\v 17 در مجلس عیّاشان ننشستم،
\v 18 چرا درد مرا پایانی نیست،
\v 19 پس خداوند چنین می‌گوید:
\v 20 من تو را در برابر این قوم،
\v 21 «من تو را از دست شریران رهایی خواهم بخشید،
\s5
\c 16
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، فرمود:
\v 2 «برای خود زنی مگیر، و تو را در این مکان پسران و دختران نباشد.
\v 3 زیرا خداوند دربارۀ پسران و دخترانی که در این مکان زاده شوند، و دربارۀ مادرانی که آنان را بزایند و پدرانی که ایشان را در این سرزمین تولید کنند، چنین می‌فرماید:
\v 4 به بیماریهای مُهلک خواهند مرد. کسی برایشان ماتم نخواهد گرفت و دفنشان نخواهد کرد، بلکه بر زمین همچون فضولات خواهند بود. به شمشیر و قحطی هلاک خواهند شد و اجساد‌شان طعمۀ پرندگان هوا و حیوانات زمین خواهد گشت.
\v 5 «آری، زیرا خداوند چنین می‌فرماید: به خانه‌ای که در آن مجلس سوگواری بر پاست، قدم مگذار؛ بدان‌جا مرو و با اهل آن خانه به ماتم و سوگ منشین، زیرا سلامتیِ خویش و محبت و رحمت خود را از این قوم برگرفته‌ام؛ این است فرمودۀ خداوند.
\v 6 بزرگ و کوچک در این سرزمین خواهند مرد. به خاک سپرده نخواهند شد، و کسی برایشان سوگواری نخواهد کرد و خود را مجروح نخواهد ساخت و موی خویش را نخواهد تراشید.
\v 7 کسی برای شخص سوگوار نانی پاره نخواهد کرد تا او را برای مُرده‌اش تسلی دهد، و نه پیالۀ تسلی به وی خواهد داد تا برای پدر یا مادر خویش بنوشد.
\v 8 «نیز به خانۀ بزم داخل مشو و با ایشان به خوردن و نوشیدن منشین.
\v 9 زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: اینک من در ایام شما، و در برابر دیدگان خودتان، فریاد خوشی و بانگ شادمانی، و آواز عروس و صدای داماد را در این مکان خاموش خواهم ساخت.
\v 10 «آنگاه که تمامی این سخنان را به این قوم بازگفتی، چون ایشان از تو بپرسند: ”خداوند از چه سبب تمامی این بلای عظیم را بر ضد ما اعلام کرده است؟ تقصیر ما چیست؟ و چه گناهی به یهوه خدای خود ورزیده‌ایم؟“
\v 11 آنگاه به ایشان بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: این از آن روست که پدران شما مرا ترک کردند و در پی خدایانِ غیر رفته، آنان را عبادت و سَجده نمودند. ایشان مرا ترک کرده، شریعت مرا نگاه نداشتند.
\v 12 و شما نیز بدتر از پدرانتان عمل کرده‌اید، زیرا هر یک از شما از سرکشیِ دلِ شریرِ خود پیروی می‌کنید و به من گوش نمی‌گیرید.
\v 13 از این رو شما را از این سرزمین به سرزمینی که نه شما شناخته‌اید و نه پدرانتان بیرون خواهم افکند، و در آنجا روز و شب خدایانِ غیر را عبادت خواهید کرد، زیرا بر شما نظر لطف نخواهم داشت.“
\v 14 «بنابراین خداوند می‌فرماید: اینک ایامی می‌آید که دیگر گفته نخواهد شد، ”قسم به حیات خداوند که بنی‌اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون آورد،“
\v 15 بلکه خواهند گفت، ”قسم به حیات خداوند که بنی‌اسرائیل را از سرزمین شمال و از همۀ ممالکی که آنان را بدان‌جا رانده بود، بازآورْد.“ زیرا من ایشان را به سرزمینشان که به پدران ایشان بخشیدم، باز خواهم آورد.
\v 16 «اما خداوند می‌فرماید: اینک از پیِ ماهیگیرانِ بسیار خواهم فرستاد تا ایشان را صید کنند. سپس از پیِ شکارچیانِ بسیار خواهم فرستاد تا ایشان را از هر کوه و تَلی، و از شکافهای صخره‌ها شکار کنند.
\v 17 زیرا چشمانم بر تمامی راههای ایشان است؛ آنها از نظرم پنهان نیست و نه تقصیر ایشان از چشمانم پوشیده.
\v 18 پس نخست تقصیر و گناه ایشان را دوچندان مکافات خواهم رسانید، زیرا سرزمین مرا به لاشهای بتهای منفورِ خود آلودند و میراث مرا با تمثالهای کراهت‌آورشان پر ساختند.»
\v 19 ای خداوند، ای قوّت و قلعۀ من،
\v 20 آیا انسان برای خویشتن خدایان بسازد؟
\v 21 «پس اینک من بدیشان معرفت خواهم بخشید؛
\s5
\c 17
\p
\v 1 «گناه یهودا به قلم آهنین نگاشته شده، و به نوک الماس بر لوح دلشان و شاخهای مذبحهایشان حک شده است.
\v 2 فرزندانشان، مذبحهای خویش و اَشیرَه‌های
\v 3 ای کوه من که در صحرایی، من ثروت و تمامی خزانه‌هایت را همراه با مکانهای بلندت به تاراج خواهم داد، به سبب گناهانی که در سرتاسر حدودت مرتکب شده‌ای.
\v 4 تو خود آنچه را به تو به میراث بخشیدم بر باد خواهی داد، و من تو را در سرزمینی که نمی‌شناسی، به خدمت دشمنانت در خواهم آورد، زیرا که آتش خشم مرا برافروخته‌ای، که تا به ابد شعله‌ور خواهد ماند.»
\v 5 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 6 او همچون بوته‌‌ای در بیابان خواهد بود
\v 7 «اما مبارک است آن که بر خداوند توکل کند،
\v 8 او همچون درختی نشانده در کنار آب خواهد بود،
\v 9 دل از همه چیز فریبنده‌تر است،
\v 10 «من، یهوه، کاوشگرِ دل و آزمایندۀ افکارم؛
\v 11 آن که به ناحق ثروت اندوزد،
\v 12 مکان قُدسِ ما سَریری است پرجلال،
\v 13 ای خداوند، ای امید اسرائیل،
\v 14 ای خداوند، شفایم ده، که شفا خواهم یافت؛
\v 15 اینک مرا گویند:
\v 16 من از شبانی برای تو نگریخته‌ام،
\v 17 مرا به وحشت میفکن،
\v 18 باشد که آزاردهندگانم سرافکنده شوند، نه من!
\v 19 خداوند به من چنین گفت: «برو و نزد دروازۀ ’قوم‘ که پادشاهان یهودا از آن داخل و خارج می‌شوند، و نزد همۀ دروازه‌های اورشلیم بایست،
\v 20 و بدیشان بگو: ”ای پادشاهان یهودا و تمامی مردمان یهودا و همۀ ساکنان اورشلیم که از این دروازه‌ها داخل می‌شوید، کلام خداوند را بشنوید.
\v 21 خداوند چنین می‌فرماید: به‌خاطر جان خود برحذر باشید که در روز شَبّات باری حمل نکنید و آن را از دروازه‌های اورشلیم داخل مسازید.
\v 22 در روز شَبّات هیچ باری از خانه‌های خود بیرون میاورید و هیچ کار مکنید. بلکه همان‌گونه که به پدرانتان فرمان دادم، روز شَبّات را مقدس بدارید.
\v 23 اما آنان نشنیدند و گوش فرا ندادند، بلکه گردن خویش را سخت ساختند تا نشنوند و تأدیب نپذیرند.
\v 24 «”اما خداوند می‌فرماید: اگر به من به‌درستی گوش فرا دهید و در روز شَبّات هیچ باری از دروازه‌های این شهر داخل نسازید، بلکه روز شَبّات را مقدس بدارید و در آن هیچ کار نکنید،
\v 25 آنگاه پادشاهان و حاکمانی که بر تخت داوود می‌نشینند، سوار بر ارابه‌ها و اسبان، همراه با صاحبمنصبان و مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم از دروازه‌های این شهر داخل خواهند شد، و این شهر تا به ابد مسکون خواهد ماند.
\v 26 و مردم از شهرهای یهودا و نواحی اطرافِ اورشلیم، و از سرزمین بنیامین، و از نواحی پست و مرتفع، و از نِگِب خواهند آمد و قربانیهای تمام‌سوز و دیگر قربانیها و هدایای آردی و بخور و قربانیهای شکرگزاری به خانۀ خداوند خواهند آورد.
\v 27 اما اگر مرا نشنوید و روز شَبّات را مقدس ندارید، و در روز شَبّات باری حمل کرده، آن را از دروازه‌های اورشلیم داخل سازید، آنگاه بر دروازه‌هایش آتشی بر خواهم افروخت که کاخهای اورشلیم را در کام خواهد کشید و خاموشی نخواهد پذیرفت.“»
\s5
\c 18
\p
\v 1 این است کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «برخیز و به خانۀ کوزه‌گر فرود آی، و در آنجا کلام خود را به تو خواهم شنوانید.»
\v 3 پس به خانۀ کوزه‌گر فرود شدم، و او را بر چرخ خود سرگرم کار دیدم.
\v 4 هان ظرفی که کوزه‌گر از گِل می‌ساخت، در دستش ضایع شد؛ پس ظرفی دیگر از آن ساخت، آن‌گونه که در نظرش پسند می‌آمد.
\v 5 آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، فرمود:
\v 6 «خداوند می‌فرماید: ای خاندان اسرائیل، آیا من نمی‌توانم با شما همان کنم که این کوزه‌گر کرد؟ هان ای خاندان اسرائیل، شما نیز در دستان من، همچون گِل در دستان کوزه‌گرید.
\v 7 هرگاه دربارۀ قوم یا مملکتی اعلام کنم که آن را برکَنده، منهدم و نابود خواهم ساخت،
\v 8 اگر آن قوم که درباره‌اش چنین گفته‌ام، از شرارت خویش بازگشت کنند، آنگاه من نیز از آن بلا که قصدِ آن داشته‌ام، باز خواهم گشت.
\v 9 و هرگاه دربارۀ قوم یا مملکتی اعلام کنم که آن را بنا خواهم کرد و غرس خواهم نمود،
\v 10 اگر ایشان در نظر من شرارت ورزند و سخن مرا نشنوند، آنگاه من از آن نیکویی که قصد انجامش داشته‌ام، باز خواهم گشت.
\v 11 «پس حال به مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: هم‌اکنون برای شما بلایی تدارک می‌بینم و بر ضدتان تدبیری می‌اندیشم. پس هر یک از شما از راه زشت خود بازگشته، راهها و کردارتان را اصلاح کنید.“
\v 12 اما ایشان می‌گویند: ”بیهوده است! ما نقشه‌های خودمان را پیروی خواهیم کرد و هر یک بر طبق سرکشیِ دلِ شریرِ خود رفتار خواهیم نمود.“
\v 13 «پس خداوند چنین می‌فرماید:
\v 14 آیا برفِ لبنان هرگز از صخره‌های سیریون ناپدید می‌شود؟
\v # آیا آبهای سردش که از جای دور جاری است، هرگز خشک می‌گردد؟
\v 15 اما قوم من مرا از یاد برده‌اند،
\v 16 و تا سرزمینشان را مایۀ وحشت بسازند،
\v 17 آنان را همچون باد شرقی،
\v 18 پس گفتند: «بیایید بر ضد اِرمیا تدبیرها کنیم، زیرا تعلیم از کاهنان ضایع نخواهد شد، و نه مشورت از حکیمان، و نه کلام از انبیا. پس بیایید او را به زبان خود بزنیم و به هیچ سخنش اعتنا نکنیم.»
\v 19 خداوندا، به من گوش فرا ده،
\v 20 آیا پاداشِ نیکویی بدی است؟
\v 21 پس اکنون فرزندانشان را به قحطی بسپار،
\v 22 باشد که فریادی از خانه‌هایشان به گوش رسد،
\v 23 اما تو ای خداوند، همۀ دسیسه‌های ایشان را می‌دانی،
\s5
\c 19
\p
\v 1 خداوند چنین می‌فرماید: «برو و کوزه‌ای سفالین از کوزه‌گر بخر، و برخی از مشایخ قوم و مشایخِ کاهنان را با خود برداشته،
\v 2 به وادی بِن‌هِنّوم که در آستانۀ دروازۀ کوزه‌گران است بیرون برو و سخنانی را که به تو می‌گویم، در آنجا اعلام کن.
\v 3 بگو، ”ای پادشاهان یهودا و ای ساکنان اورشلیم، کلام خداوند را بشنوید! خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: اینک چنان بلایی بر این مکان خواهم آورد که گوش هر کس بشنود، صدا کند!
\v 4 زیرا مرا ترک کرده‌اند و این مکان را با سوزاندنِ بخور برای خدایانِ غیر بی‌حرمت ساخته‌اند، خدایانی که نه خود می‌شناختند، نه پدرانشان و نه پادشاهان یهودا. آنان این مکان را از خونِ بی‌گناهان آکنده‌اند‌
\v 5 و برای بَعَل مکانهای بلند بنا کرده‌اند تا پسرانشان را چون قربانیِ تمام‌سوز برای بَعَل بسوزانند، کاری که من هرگز بدان امر نفرموده و چیزی درباره‌اش نگفته بودم و حتی از خاطرم نگذشته بود.
\v 6 پس خداوند می‌فرماید: هان ایامی فرا می‌رسد که این مکان نه توفِت و نه وادی بِن‌هِنّوم، بلکه وادی ’کشتار‘ نامیده خواهد شد.
\v 7 «”زیرا من در این مکان نقشه‌های یهودا و اورشلیم را باطل خواهم کرد و آنان را در برابر دشمنانشان به دَم شمشیر و به دست کسانی که قصد جانشان دارند، از پا در خواهم آورد؛ و اجسادشان را خوراک پرندگان هوا و جانوران زمین خواهم ساخت.
\v 8 من این شهر را مایۀ حیرت و انگشت به دهان ماندنِ
\v 9 گوشت تن پسران و دخترانشان را به ایشان خواهم خورانید؛ در محاصره و تنگی‌ای که دشمنان ایشان و آنان که قصد جانشان دارند بر ایشان وارد خواهند آورد، هر یک گوشت تن همسایۀ خویش را خواهند خورد.“
\v 10 «سپس کوزه را در برابر دیدگان مردانی که همراه تو می‌روند، بشکن،
\v 11 و بدیشان بگو، ”خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: چنانکه کسی کوزۀ کوزه‌‌گر را می‌شکند و دیگر آن را مرمت نتوان کرد، من نیز این قوم و این شهر را خواهم شکست. و اجساد را در توفِت دفن خواهند کرد، زیرا جایی دیگر برای دفن کردن باقی نخواهد بود.
\v 12 آری، خداوند می‌فرماید با این شهر و ساکنانش چنین خواهم کرد و این شهر را همچون توفِت خواهم ساخت.
\v 13 خانه‌های اورشلیم و خانه‌های پادشاهان یهودا همچون مکانِ توفِت نجس خواهد شد، یعنی همۀ خانه‌هایی که بر بامهایشان بخور برای تمامی لشکر آسمان سوزانیدند و هدایای ریختنی به خدایانِ غیر تقدیم کردند.“»
\v 14 سپس اِرمیا از توفِت که خداوند او را به جهت نبوّت کردن بدان‌جا فرستاده بود، بازگشت و در صحن خانۀ خداوند ایستاده، خطاب به همۀ مردم گفت:
\v 15 «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید، اینک من بر این شهر و همۀ شهرهای اطراف، تمامی بلایایی را که بر ضد آن اعلام کرده‌ام، وارد خواهم آورد، زیرا که گردن خود را سخت ساخته، کلام مرا نشنیدند.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و اما فَشحورِ کاهن، پسر اِمّیر، که ناظر ارشد خانۀ خداوند بود، شنید که اِرمیا این نبوّتها را می‌کند.
\v 2 پس فَشحور اِرمیای نبی را بزد و او را در کُنده‌ای نزد دروازۀ بالاییِ بنیامین در خانۀ خداوند نهاد.
\v 3 فردای آن روز، چون فَشحور اِرمیا را از کُنده بیرون آورد، اِرمیا به او گفت، «خداوند تو را نه فَشحور، بلکه ’ماگور میسّابیب‘
\v 4 زیرا خداوند چنین می‌فرماید: اینک تو را مایۀ وحشت خودت و همۀ دوستانت خواهم ساخت. ایشان در برابر دیدگانت به شمشیر دشمنانشان خواهند افتاد. من یهودا را یکسره به دست پادشاه بابِل تسلیم خواهم کرد، و او آنان را به بابِل به اسیری برده، به شمشیر خواهد کشت.
\v 5 تمامی ثروت این شهر و همۀ دسترنجش و جمیع نفایس آن و تمامی گنجینه‌های پادشاهان یهودا را به دست دشمنانشان خواهم سپرد، که آنان را غارت کرده، گرفتار خواهند نمود و به بابِل خواهند برد.
\v 6 و تو ای فَشحور، با همۀ اهل خانه‌ات به اسیری خواهید رفت. آری، تو و یارانت که بدیشان به دروغ نبوّت کردی، جملگی به بابِل خواهید رفت و در آنجا خواهید مرد و دفن خواهید شد.»
\v 7 خداوندا، تو مرا فریفتی، و فریفته شدم؛
\v 8 زیرا هرگاه زبان به سخن می‌گشایم، فریاد سر می‌دهم،
\v 9 ولی اگر بگویم، «ذکری از او نخواهم کرد،
\v 10 زمزمۀ بسیار به گوشم می‌رسد؛
\v 11 اما خداوند همچون جنگاوری مَهیب با من است؛
\v 12 ای خداوند لشکرها، که پارسایان را می‌آزمایی،
\v 13 برای خداوند بسرایید؛
\v 14 نفرین بر روزی که زاده شدم!
\v 15 نفرین بر آن که پدرم را مژده داد:
\v 16 باشد که چون شهرهایی گردد،
\v 17 زیرا که مرا در رَحِم نکُشت،
\v 18 چرا از رَحِم به در آمدم
\s5
\c 21
\p
\v 1 این است کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد، آنگاه که صِدِقیای پادشاه، فَشحور پسر مَلکیا و صَفَنیای کاهن پسر مَعَسیا را نزد وی فرستاده، گفت:
\v 2 «برای ما از خداوند مسئلت کن، زیرا که نبوکدنصر
\v 3 اما اِرمیا بدیشان گفت،
\v 4 «به صِدِقیا بگویید، ”یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: اینک من اسلحۀ جنگ را برمی‌گردانم، اسلحه‌ای که در دست شماست و شما بدانها با پادشاه بابِل و کَلدانیانی که از بیرونِ دیوارها شما را محاصره کرده‌اند می‌جنگید، و ایشان را جملگی در وسط این شهر گرد می‌آورم.
\v 5 من خود با دستِ افراشته و بازوی نیرومند، در خشمی آتشین و غضبی عظیم با شما خواهم جنگید.
\v 6 ساکنان این شهر را از انسان و حیوان خواهم زد، و آنها به طاعونی عظیم خواهند مرد.
\v 7 همچنین خداوند می‌فرماید: پس از آن، صِدِقیا پادشاه یهودا و خادمانش و مردمان این شهر را که از طاعون و شمشیر و قحطی جان به در برده‌اند، به دست نبوکدنصر پادشاه بابِل و به دست دشمنانشان و آنان که قصد جانشان دارند، خواهم سپرد. او آنان را به دَم شمشیر از پا در خواهد آورد و بر ایشان رحم و شفقت و گذشت نخواهد کرد.“
\v 8 «نیز به این قوم بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: اینک طریق حیات و طریق مرگ را پیش پایتان می‌نهم؛
\v 9 هر که در این شهر بماند از شمشیر و قحطی و طاعون خواهد مرد، اما هر که بیرون رود و خود را تسلیم کَلدانیانی کند که شما را محاصره کرده‌اند، زنده خواهد ماند و جان خویش به غنیمت خواهد برد.
\v 10 زیرا خداوند می‌فرماید: من روی خود را بر ضد این شهر نهاده‌ام تا بر آن بدی کنم و نه نیکی. این شهر به دست پادشاه بابِل تسلیم خواهد شد و او آن را به آتش خواهد کشید.“
\v 11 «و به خاندان پادشاه یهودا بگو: ”به کلام خداوند گوش فرا دهید.
\v 12 ای خاندان داوود، خداوند چنین می‌فرماید:
\v 13 خداوند می‌فرماید:
\v # «ای ساکن همواری و ای صخرۀ دشت،
\v 14 من تو را بر حسب ثمرۀ کردارت جزا خواهم داد،
\s5
\c 22
\p
\v 1 خداوند چنین می‌فرماید: «به خانۀ پادشاه یهودا فرود آی و این کلام را در آنجا بیان کن،
\v 2 و بگو: ”ای پادشاه یهودا که بر تخت داوود نشسته‌ای، تو و خادمانت و قومت که از این دروازه‌ها داخل می‌شوید، کلام خداوند را بشنوید.
\v 3 خداوند چنین می‌فرماید: عدل و انصاف را به جا آرید، و غارت‌شدگان را از دست ظالمان برهانید. بر غریبان و یتیمان و بیوه‌زنان جور و ستم مکنید، و خون بی‌گناهان را در این مکان مریزید.
\v 4 زیرا اگر براستی این کلام را به جا آرید، آنگاه پادشاهانی که بر تخت داوود می‌نشینند، سوار بر اسبان و ارابه‌ها، به همراه خادمان و قوم خویش از دروازه‌های این خانه داخل خواهند شد.
\v 5 اما اگر این کلام را نشنوید، به ذات خودم قسم که این خانه به ویرانه‌ای بدل خواهد شد؛“» این است فرمودۀ خداوند.
\v 6 «زیرا خداوند دربارۀ خاندان پادشاه یهودا چنین می‌فرماید:
\v 7 نابودکنندگان را بر ضد تو فراهم خواهم آورد،
\v 8 «”و ملل بسیار چون از کنار این شهر بگذرند، به یکدیگر خواهند گفت: ’چرا خداوند به این شهر عظیم چنین کرده است؟‘
\v 9 و پاسخ خواهند شنید: ’از آن رو که عهد یهوه خدای خود را ترک کردند و خدایانِ غیر را سَجده و عبادت نمودند.“‘»
\v 10 برای آن که مُرده مگریید و برایش به سوگ منشینید،
\v 11 زیرا خداوند دربارۀ شَلّوم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، که به جای پدرش یوشیا پادشاه شد اما از این مکان رفته است، چنین می‌فرماید: «او دیگر بدین‌جا باز نخواهد گشت،
\v 12 بلکه در مکانی که او را به اسیری برده‌اند خواهد مرد، و دیگر هرگز این سرزمین را نخواهد دید.
\v 13 «وای بر آن که خانۀ خویش با بی‌عدالتی بنا کند،
\v 14 که گوید: ”خانه‌ای بزرگ برای خویشتن خواهم ساخت،
\v 15 «آیا از آن رو که در بهره‌وری از چوبِ سرو گویِ سبقت ربوده‌ای،
\v 16 او ستمدیدگان و نیازمندان را دادرسی می‌کرد،
\v 17 «اما چشمان و دل تو
\v 18 پس خداوند دربارۀ یِهویاقیم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، چنین می‌فرماید:
\v 19 او را کشیده، بیرون دروازه‌های اورشلیم خواهند افکند،
\v 20 «به لبنان برآی و بانگ برآور؛
\v 21 در سعادتمندی با تو سخن گفتم،
\v 22 بادْ همۀ شبانانت را شبانی خواهد کرد،
\v 23 ای که در لبنان ساکنی،
\v 24 «خداوند می‌فرماید: به حیات خودم قسم که حتی اگر تو ای یِهویاکین،
\v 25 من تو را به دست کسانی که قصد جان تو دارند و از ایشان می‌هراسی، تسلیم خواهم کرد؛ آری، تو را به دست نبوکدنصر پادشاه بابِل و به دست کَلدانیان خواهم سپرد.
\v 26 من تو را و مادری را که تو را بزاد به سرزمینی دیگر خواهم افکند که در آن زاده نشده‌اید، و هر دو در آنجا خواهید مرد.
\v 27 شما هرگز به سرزمینی که مشتاق بازگشت به آنید، باز نخواهید گشت.»
\v 28 آیا این مرد، یِهویاکین، کوزه‌ای حقیر و شکسته است؟
\v 29 ای زمین، ای زمین، ای زمین،
\v 30 خداوند چنین می‌فرماید:
\s5
\c 23
\p
\v 1 خداوند چنین می‌فرماید: «وای بر شبانانی که گلۀ چراگاه مرا نابود و پراکنده می‌سازند!»
\v 2 پس یهوه خدای اسرائیل دربارۀ شبانانی که قوم مرا می‌چرانند چنین می‌فرماید: «شما گلۀ مرا پراکنده ساخته و رانده‌اید و از آنها مراقبت نکرده‌اید. پس، خداوند می‌فرماید، اینک من سزای اعمال بدتان را به شما خواهم داد.
\v 3 باقیماندگانِ گلۀ خویش را از تمامی سرزمینهایی که ایشان را بدان رانده‌ام جمع خواهم کرد، و آنها را بار دیگر به آغُلشان باز خواهم آورد، و بارور و کثیر خواهند شد.
\v 4 و بر ایشان شبانانی خواهم گماشت که آنان را شبانی خواهند کرد، و دیگر ترسان و هراسان نخواهند شد؛ و از آنها یکی هم گُم نخواهد گشت.» این است فرمودۀ خداوند.
\v 5 خداوند می‌فرماید:
\v 6 در ایام او یهودا نجات خواهد یافت،
\v 7 پس خداوند می‌فرماید: «هان ایامی می‌آید که دیگر نخواهند گفت، ”سوگند به حیات یهوه که بنی‌اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون آورد“،
\v 8 بلکه ”سوگند به حیات یهوه که نسل خاندان اسرائیل را از سرزمین شمال و از تمامی سرزمینهایی که آنان را بدان‌جا رانده بود، بیرون آورده است.“ آنگاه آنان در سرزمین خویش ساکن خواهند شد.»
\v 9 دربارۀ انبیا:
\v 10 زیرا که این سرزمین از زناکاران آکنده است؛
\v 11 خداوند می‌فرماید:
\v 12 از این رو طریق ایشان برایشان
\v 13 «در میان انبیای سامِرِه قباحتی دیدم:
\v 14 و در میان انبیای اورشلیم چیزی هولناک دیده‌ام:
\v 15 بنابراین، خداوندِ لشکرها دربارۀ انبیا چنین می‌فرماید:
\v 16 خداوندِ لشکرها چنین می‌فرماید: «به سخنان انبیایی که برای شما نبوّت می‌کنند گوش مسپارید؛ زیرا شما را امیدِ واهی می‌بخشند. آنان رؤیای دل خود را بیان می‌کنند نه سخنان دهان خداوند را.
\v 17 آنان همواره به کسانی که کلام خداوند را خوار می‌شمارند، می‌گویند: ”شما را سلامتی خواهد بود!“ و به کسانی که از سرکشیِ دلِ خود پیروی می‌کنند، می‌گویند: ”هیچ بلایی به شما نخواهد رسید!“»
\v 18 اما کدام یک از ایشان در جمعِ مَحرمانِ اسرار خداوند ایستاده است تا کلامش را ببیند و بشنود؟ و کیست که به کلامش توجه کرده و بدان گوش سپرده باشد؟
\v 19 هان، توفانِ خداوند برخاسته است،
\v 20 غضب خداوند بر نخواهد گشت
\v 21 «من این انبیا را نفرستادم،
\v 22 اگر در جمعِ مَحرمانِ اَسرارِ من ایستاده بودند،
\v 23 خداوند می‌فرماید: «آیا من فقط خدای جاهای نزدیکم و نه خدای دوردستها؟»
\v 24 خداوند می‌فرماید: «آیا کسی می‌تواند خود را چنان پنهان کند که من او را نبینم؟ آیا من آسمان و زمین را پر نمی‌سازم؟» این است فرمودۀ خداوند.
\v 25 «سخن انبیایی را که به نام من به دروغ نبوّت می‌کنند، شنیده‌ام. ایشان می‌گویند: ”خواب دیده‌ام! خواب دیده‌ام!“
\v 26 تا به کی این در دل انبیایی که به دروغ نبوّت می‌کنند خواهد بود، انبیایی که به فریبِ دل خود نبوّت می‌کنند؟
\v 27 ایشان سودای این در سر دارند که با خوابهایی که به یکدیگر بازمی‌گویند، نامِ مرا از یاد قوم من بزدایند، همان‌گونه که پدرانشان نام مرا به سبب بَعَل فراموش کردند.
\v 28 آن نبی که خوابی دیده، خواب خویش بازگوید، اما آن که کلام مرا دارد، آن را با امانت بیان کند.» زیرا خداوند می‌گوید، «کاه را با گندم چه کار است؟»
\v 29 خداوند می‌فرماید: «آیا کلام من همچون آتش نیست، و مانند پُتکی که صخره را خرد می‌کند؟»
\v 30 از این رو خداوند می‌فرماید: «اینک من بر ضد انبیایی هستم که کلام مرا از یکدیگر می‌ربایند.»
\v 31 آری، خداوند می‌فرماید: «اینک من بر ضد انبیایی هستم که زبان خود را به کار گرفته، پیامهای نبوّتی از خود می‌بافند.»
\v 32 خداوند می‌گوید: «اینک من بر ضد آنانی هستم که به خوابهای دروغین نبوّت می‌کنند و آنها را بیان کرده، قوم مرا با دروغها و تَوهمات خویش به گمراهی می‌کشند، حال آنکه من ایشان را نفرستاده و مأمور نکرده‌ام. پس هیچ نفعی به این قوم نمی‌رسانند؛» این است فرمودۀ خداوند.
\v 33 «و چون کسی از این قوم، یا نبی‌ای یا کاهنی از تو بپرسد، ”بارِ
\v 34 «و اگر نبی یا کاهن یا کسی از قوم بگوید: ”این است بار خداوند!“، من آن شخص را با تمام اهل خانه‌اش مجازات خواهم کرد.
\v 35 هر یک از شما باید به همسایه یا برادر خود بگوید: ”خداوند چه پاسخ داده است؟“، یا ”خداوند چه گفته است؟“
\v 36 اما ”بارِ خداوند“ را دیگر ذکر نکنید، زیرا بار، سخن هر یک از شماست، چراکه کلام خدای زنده، خداوند لشکرها، خدای ما را مخدوش ساخته‌‌اید.
\v 37 به نبی بگویید: ”خداوند تو را چه پاسخ داده است؟“ یا ”خداوند چه گفته است؟“
\v 38 اما اگر بگویید، ”بارِ خداوند،“ خداوند چنین می‌فرماید، ”از آنجا که این سخن یعنی ’بارِ خداوند‘ را بر زبان راندید، با اینکه نزد شما فرستاده، فرمودم نگویید ’بارِ خداوند‘،
\v 39 پس به‌یقین من شما را فراموش خواهم کرد
\v 40 و عارِ ابدی و رسواییِ جاودانی را که هرگز فراموش نشود، بر شما نازل خواهم کرد.“»
\s5
\c 24
\p
\v 1 پس از آن که نبوکدنصر پادشاه بابِل، یِهویاکین
\v 2 درون یکی از سبدها انجیرهای بسیار خوب بود که به انجیرهای نوبر می‌مانست؛ اما انجیرهای سبد دیگر بسیار بد بود، چندان که نمی‌شد خورد.
\v 3 آنگاه خداوند مرا گفت: «ای اِرمیا، چه می‌بینی؟» گفتم: «انجیر؛ انجیرهای نیکو که بسیار نیکویند، و انجیرهای بد که بسیار بدند، چندان که نمی‌توان خورد.»
\v 4 سپس کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 5 «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”همچون این انجیرهای نیکو، من تبعیدیان یهودا را که ایشان را از این سرزمین به سرزمین کَلدانیان فرستاده‌ام، نیکو خواهم شمرد.
\v 6 چشمان من برای خیریت بر ایشان خواهد بود، و آنان را بدین سرزمین باز خواهم گردانید. ایشان را بنا خواهم کرد و نه خراب؛ و غَرْس خواهم کرد، نه ریشه‌کَن.
\v 7 دلی به ایشان خواهم بخشید که بدانند من یهوه هستم. ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان خواهم بود، زیرا به تمامی دل نزد من بازگشت خواهند کرد.“
\v 8 «اما خداوند می‌گوید: ”همچون انجیرهای بد که چنان بدند که نتوان خورد، من نیز با صِدِقیا پادشاه یهودا و صاحبمنصبانش و باقیماندگانِ اورشلیم، چه آنان که در این سرزمین به سر می‌برند و چه آنان که در مصرند، بدین‌گونه رفتار خواهم کرد:
\v 9 ایشان را اسباب رُعب و وحشتِ تمامی ممالک روی زمین خواهم ساخت و مایۀ رسوایی و تمسخر و ضرب‌المثل و لعنت، در هر کجا که ایشان را بدان رانده باشم.
\v 10 شمشیر و قحطی و طاعون بر ایشان نازل خواهم ساخت، تا از سرزمینی که به ایشان و به پدرانشان بخشیدم، به تمامی نابود گردند.“»
\s5
\c 25
\p
\v 1 این است کلامی که در چهارمین سالِ یِهویاقیم پسر یوشیا پادشاه یهودا، که سال اوّلِ نبوکدنصر پادشاه بابِل بود، دربارۀ تمامی مردم یهودا بر اِرمیا نازل شد.
\v 2 اِرمیای نبی آن کلام را برای تمامی مردم یهودا و همۀ ساکنان اورشلیم بیان کرده، گفت:
\v 3 «از سالِ سیزدهمِ یوشیا پادشاه یهودا پسر آمون تا به امروز، به مدت بیست و سه سال کلام خداوند بر من نازل گشته و من بارها با شما سخن گفته‌ام، اما شما بدان گوش نسپرده‌اید؛
\v 4 و اگرچه خداوند همۀ خادمان خود، انبیا را بارها نزد شما فرستاده است، به آنها نیز گوش نگرفته و به سخنانشان اعتنا نکرده‌اید.
\v 5 آنها گفتند: ”هر یک از شما از رفتار زشت و کردار شرارت‌بار خویش بازگشت کنید و در سرزمینی که خداوند از ازل تا به ابد به شما و به پدرانتان بخشیده است، ساکن باشید.
\v 6 از پی خدایانِ غیر مروید، آنها را عبادت و سَجده مکنید، و خشم مرا با ساخته‌های دست خود برمیانگیزید، تا بلایی بر شما نازل نکنم.“
\v 7 اما، خداوند می‌فرماید، ”شما به من گوش نگرفتید، بلکه خشم مرا با ساخته‌های دست خود برانگیختید و خود را به بلا گرفتار کردید.“
\v 8 «پس خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: ”حال که به کلام من گوش فرا ندادید،
\v 9 خداوند می‌فرماید، اینک من فرستاده، تمامی قبایل شمال و نیز خادم خود نبوکدنصر پادشاه بابِل را فرا خواهم خواند و ایشان را بر ضد این سرزمین و بر ضد ساکنانش و بر ضد تمامی قومهای اطراف خواهم آورد. و ایشان را به نابودی کامل سپرده،
\v 10 و از میان ایشان فریاد هلهله و شادمانی و آواز عروس و داماد و صدای آسیاب و روشنایی چراغ را نابود خواهم کرد.
\v 11 این سرزمین سراسر خراب و ویران خواهد شد، و این قومها هفتاد سال پادشاه بابِل را بندگی خواهند کرد.“
\v 12 «اما خداوند می‌گوید: ”پس از پایان هفتاد سال، من پادشاه بابِل و آن قوم و سرزمین کَلدانیان را به سبب تقصیرشان مجازات خواهم کرد، و آن را ویرانۀ ابدی خواهم ساخت.
\v 13 و بر آن سرزمین تمامی سخنان خود را که بر ضد آن گفته‌ام، نازل خواهم کرد، یعنی هر چه را در این کتاب مکتوب است و اِرمیا آن را دربارۀ همۀ قومها نبوّت کرده است.
\v 14 زیرا قومهای بسیار و پادشاهانِ بزرگْ ایشان را بندۀ خود خواهند ساخت، و من ایشان را بر حسب کردارشان و اعمالِ دستهایشان جزا خواهم داد.“»
\v 15 یهوه خدای اسرائیل به من چنین فرمود: «پیالۀ شرابِ خشم را از دست من بگیر و آن را به تمامِ قومهایی که تو را نزدشان می‌فرستم، بنوشان.
\v 16 آنان خواهند نوشید و به سبب شمشیری که میانشان می‌فرستم، گیج خواهند خورد و دیوانه خواهند شد.»
\v 17 پس پیاله را از دست خداوند گرفتم و به تمامیِ قومهایی که خداوند مرا نزد آنها فرستاد، نوشانیدم؛
\v 18 یعنی به اورشلیم و شهرهای یهودا، و به پادشاهان و صاحبمنصبانش، تا آنها را به ویرانه‌ای بَدَل کرده، مایۀ حیرت و انگشت به دهان ماندن و لعنت سازم، چنانکه امروز شده است؛
\v 19 و نیز به فرعون پادشاه مصر و خادمان و صاحبمنصبان و تمامی قومش
\v 20 و به تمامیِ قبایل مختلط آن سرزمین؛ و به تمامیِ پادشاهان سرزمین عوص و پادشاهان سرزمین فلسطینیان، یعنی پادشاهانِ اَشقِلون و غزه و عِقرون، و نیز به باقیماندگانِ اَشدود،
\v 21 و به اَدوم و موآب و بنی‌عَمّون؛
\v 22 و به تمامی پادشاهان صور و همۀ پادشاهان صیدون و پادشاهان سرزمینهای ساحلی که آنسوی دریا هستند؛
\v 23 همچنین به دِدان و تیما و بُوز و به تمامی کسانی که گوشه‌های موی خود را می‌تراشند،
\v 24 و به تمامی پادشاهان عرب و همۀ پادشاهانِ قبایل مختلطِ بادیه‌نشین؛
\v 25 به تمامی پادشاهان زِمری و همۀ پادشاهان عیلام و همۀ پادشاهان ماد؛
\v 26 و به تمامی پادشاهان شمال خواه نزدیک و خواه دور، یکی از پس دیگری، و تمامی ممالک جهان که روی زمینند. و پس از ایشان، پادشاه بابِل
\v 27 «آنگاه به ایشان بگو، ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: بنوشید و مست شده، قِی کنید و به سبب شمشیری که میانتان می‌فرستم، بیفتید و دیگر برنخیزید.“
\v 28 اگر نخواستند پیاله را از دستت گرفته بنوشند، آنگاه بدیشان بگو، ”خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: باید بنوشید!
\v 29 زیرا اینک من به رسانیدن بلا بر شهری که نام مرا بر خود دارد، آغاز خواهم کرد. پس آیا شما به‌واقع بی‌سزا خواهید ماند؟ نه، بی‌سزا نخواهید ماند، زیرا من شمشیری بر تمامی ساکنان جهان مأمور می‌دارم.“ این است فرمودۀ خداوند لشکرها.
\v 30 «پس تو تمامی این سخنان را بر ضد ایشان نبوّت کرده، بگو:
\v 31 صدای غوغا تا به کَرانهای زمین خواهد رسید،
\v 32 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 33 «و آنان که در آن روز به دست خداوند کشته می‌شوند، از این کَران زمین تا کَران دیگرش خواهند بود. برای ایشان ماتم نخواهند گرفت و اجسادشان را جمع نخواهند کرد و به خاک نخواهند سپرد، بلکه روی زمین سِرگین خواهند بود.
\v 34 «ای شبانان، شیون کنید و بانگ برآورید؛
\v 35 نه شبانان را پناهی خواهد بود،
\v 36 هان، بانگ شبانان و شیون صاحبان گله شنیده می‌شود!
\v 37 به سبب خشم آتشین خداوند
\v 38 او همچون شیری کُنام خویش را ترک گفته است؛
\s5
\c 26
\p
\v 1 در آغاز سلطنت یِهویاقیم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، این کلام از جانب خداوند نازل شد:
\v 2 «خداوند چنین می‌فرماید: در صحن خانۀ خداوند بایست و بر ضد تمامی شهرهای یهودا که برای پرستش به خانۀ خداوند می‌آیند، همۀ سخنانی را که تو را امر می‌فرمایم بگو، و سخنی کم مکن.
\v 3 شاید گوش فرا دهند، و هر یک از ایشان از راههای شریرانۀ خود بازگردند، تا از رساندنِ بلایی که به سبب کردار پلیدشان قصد آن نموده‌‌ام، منصرف شوم.
\v 4 ایشان را بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: اگر به من گوش نسپارید و در شریعت من که پیش روی شما نهاده‌ام سلوک نکنید،
\v 5 و به کلام خدمتگزاران من انبیا گوش نسپارید که ایشان را بارها نزد شما فرستادم، هرچند گوش فرا ندادید،
\v 6 آنگاه من این خانه را مانند شیلوه خواهم ساخت، و این شهر را برای جمیع قومهای زمین لعنت خواهم گردانید.“»
\v 7 کاهنان و انبیا و تمامی قوم، این سخنان را که اِرمیا در خانۀ خداوند بیان کرد، شنیدند.
\v 8 و چون اِرمیا از گفتن هرآنچه خداوند او را به گفتن آنها به تمامیِ قوم امر فرموده بود فارغ شد، آنگاه کاهنان و انبیا و همۀ قوم بر او شوریده، گفتند: «تو باید بمیری!
\v 9 چرا به نام خداوند نبوّت کرده، گفتی، ”این خانه همچون شیلوه خواهد شد و این شهر به ویرانه‌ای متروک بَدَل خواهد گشت“؟» پس قوم جملگی در خانۀ خداوند گِرد اِرمیا حلقه زدند.
\v 10 چون این خبر به گوش صاحبمنصبان یهودا رسید، از خانۀ پادشاه به خانۀ خداوند برآمدند و در مدخلِ ’دروازۀ جدیدِ‘ خانۀ خداوند نشستند.
\v 11 آنگاه کاهنان و انبیا خطاب به صاحبمنصبان و همۀ قوم چنین گفتند: «این مرد مستوجب اعدام است، زیرا چنانکه شما نیز به‌گوش خود شنیده‌اید، بر ضد این شهر نبوّت کرده است.»
\v 12 پس اِرمیا خطاب به تمامی صاحبمنصبان و همۀ قوم چنین گفت: «خداوند مرا فرستاده است تا همۀ سخنانی را که شنیدید، بر ضد این خانه و بر ضد این شهر نبوّت کنم.
\v 13 پس حال راهها و کردار خود را اصلاح کنید و به آواز یهوه خدایتان گوش فرا دهید، تا خداوند از بلایی که بر شما فرموده است، منصرف شود.
\v 14 و اما من، اینک در دست شما هستم. هرآنچه در نظرتان نیکو و درست است، بر من روا دارید.
\v 15 اما یقین بدانید که با کشتن من، خون فرد بی‌گناهی را بر خویشتن و بر این شهر و ساکنانش وارد خواهید آورد، زیرا که براستی خداوند مرا نزد شما فرستاده تا تمامی این سخنان را به گوش شما برسانم.»
\v 16 آنگاه صاحبمنصبان و تمامی قوم به کاهنان و انبیا گفتند: «این مرد مستوجب اعدام نیست، زیرا به نام یهوه خدایمان با ما سخن گفته است.»
\v 17 سپس برخی از مشایخِ ولایت برخاستند و خطاب به تمامی جماعتِ قوم چنین گفتند:
\v 18 «در ایام حِزِقیا پادشاه یهودا، میکاهِ مورِشِتی نبوّت کرده، به تمامی مردم یهودا گفت: ”خداوند لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 19 آیا حِزِقیا پادشاه یهودا و تمامی یهودا او را کشتند؟ مگر نه اینکه او از خداوند ترسید و به خداوند التماس کرد و خداوند نیز از بلایی که بر ایشان اعلام داشته بود، منصرف شد؟ اما ما نزدیک است بلایی عظیم بر جان خود وارد آوریم.»
\v 20 مرد دیگری نیز بود، اوریا نام، پسر شِمَعیا از قَریه‌یِعاریم، که به نام خداوند نبوّت می‌کرد. او نیز به سخنانی مانند سخنان اِرمیا بر ضد این شهر و این سرزمین نبوّت کرد.
\v 21 و چون یِهویاقیمِ پادشاه و تمامی جنگاوران و صاحبمنصبانش سخنان او را شنیدند، پادشاه قصد جان او نمود. اوریا چون این را شنید، هراسان شده، بگریخت و به مصر رفت.
\v 22 پس یِهویاقیمِ پادشاه کسان به مصر گسیل داشت: اِلناتان پسر عَکبور و چند تن دیگر را همراه وی.
\v 23 آنها اوریا را از مصر بیرون آورده، او را نزد یِهویاقیمِ پادشاه بازگرداندند، که او را به شمشیر کشت و جسدش را در گورستانِ عوام افکند.
\v 24 اما دست اَخیقام پسر شافان با اِرمیا بود، به گونه‌ای که او به دست قوم سپرده نشد تا کشته شود.
\s5
\c 27
\p
\v 1 در آغاز سلطنت صِدِقیا
\v 2 خداوند به من چنین فرمود، «برای خود یوغی از بندها و چوبها بساز و آن را بر گردنت بگذار.
\v 3 آنگاه به دست فرستادگانی که به اورشلیم نزد صِدِقیا پادشاه یهودا آمده‌اند، پیامی
\v 4 این فرمان را بدیشان بده تا به سروران خود بازگویند: ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: این است آنچه باید به سروران خود بگویید:
\v 5 ’مَنَم که به نیروی عظیم و بازوی افراشتۀ خود زمین را با مردمان و حیواناتی که بر آنند آفریدم، و آن را به هر که در نظرم پسند آید، می‌بخشم.
\v 6 حال تمامی این ممالک را به دست خدمتگزار خود نبوکدنصر پادشاه بابِل سپرده‌ام؛ حتی وحوش صحرا را نیز به خدمت او گمارده‌ام.
\v 7 همۀ قومها او و پسرش و پسرِ پسرش را بندگی خواهند کرد، تا اینکه موعد سرزمین خود او فرا رسد. آنگاه قومهای بسیار و پادشاهان نیرومند او را بندۀ خود خواهند ساخت.
\v 8 «”اما هر قوم و مملکتی که به خدمت نبوکدنصر پادشاه بابِل درنیاید و یوغ پادشاه بابِل را گردن ننهد، آن قوم را به شمشیر و قحطی و طاعون مجازات خواهم کرد تا اینکه ایشان را به دست او به تمامی نابود سازم؛ این است فرمودۀ خداوند.
\v 9 پس به انبیا و فالگیران و خواب‌بینندگان و احضارکنندگان ارواح و جادوگرانِ خود گوش مسپارید که به شما می‌گویند: «پادشاه بابِل را خدمت نخواهید کرد.»
\v 10 زیرا آنان برای شما به دروغ نبوّت می‌کنند، و این نتیجه‌‌ای نخواهد داشت جز این که از موطن خویش دور شوید و من شما را بیرون برانم تا نابود گردید.
\v 11 اما هر قومی که یوغ پادشاه بابِل را گردن نهد و او را بندگی کند، آن قوم را در سرزمینش باقی خواهم گذاشت تا آن را کِشت کند و در آنجا ساکن باشد؛ این است فرمودۀ خداوند.“‘»
\v 12 نیز همین سخنان را به صِدِقیا پادشاه یهودا بیان کرده، گفتم: «یوغ پادشاه بابِل را گردن نهید و او و قومش را خدمت کنید تا زنده بمانید.
\v 13 چرا باید تو و قومت به شمشیر و قحطی و طاعون بمیرید، آن‌گونه که خداوند در خصوص هر قومی که از خدمت پادشاه بابِل سر باز زند، گفته است؟
\v 14 به سخن انبیایی که به شما می‌گویند: ”پادشاه بابِل را خدمت نخواهید کرد،“ گوش مگیرید، زیرا ایشان به دروغ برای شما نبوّت می‌کنند.
\v 15 خداوند چنین می‌فرماید: من آنان را نفرستاده‌ام، بلکه آنان به نام من به دروغ نبوّت می‌کنند، که نتیجه‌‌ای جز این نخواهد داشت که من شما را بیرون برانم و شما با انبیایی که برایتان نبوّت می‌کنند، هلاک شوید.»
\v 16 آنگاه خطاب به کاهنان و تمامی این قوم گفتم: «خداوند چنین می‌فرماید: به سخنان انبیای خود گوش مسپارید که برای شما نبوّت کرده، می‌گویند: ”اینک اسباب خانۀ خداوند به‌زودی از بابِل بازآورده می‌شود“، زیرا که به دروغ برایتان نبوّت می‌کنند.
\v 17 بدیشان گوش مسپارید، بلکه پادشاه بابِل را خدمت کنید تا زنده بمانید. چرا باید این شهر ویران شود؟
\v 18 اگر آنها نبی هستند و کلام خداوند با ایشان است، پس اکنون به درگاه خداوندِ لشکرها استدعا کنند تا اسبابی که در خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه یهودا و در اورشلیم باقی است، به بابِل برده نشود.
\v 19 زیرا خداوندِ لشکرها دربارۀ ستونها و ’دریاچه‘ و پایه‌ها و دیگر اسبابی که در این شهر بر جای مانده، چنین می‌گوید،
\v 20 یعنی دربارۀ آنچه نبوکدنصر پادشاه بابِل، آنگاه که یِهویاکین
\v 21 آری، خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، درخصوص اسبابی که هنوز در خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه یهودا و اورشلیم بر جای مانده است، چنین می‌فرماید:
\v 22 آنها به بابِل برده خواهد شد و در آنجا خواهد ماند تا روزی که به یاری ایشان بیایم. آنگاه آنها را بیرون آورده به این مکان باز خواهم گردانید؛ این است فرمودۀ خداوند.»
\s5
\c 28
\p
\v 1 در همان سال، در آغاز سلطنت صِدِقیا پادشاه یهودا، در ماه پنجم از سال چهارم، حَنَنیا پسر عَزّور، نبی‌ای از جِبعون، در خانۀ خداوند در حضور کاهنان و تمامی قوم خطاب به من چنین گفت:
\v 2 «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: من یوغ پادشاه بابِل را شکسته‌ام.
\v 3 ظرف دو سال، همۀ اسباب خانۀ خداوند را که نبوکدنصر پادشاه بابِل از این مکان برگرفت و به بابِل بُرد، به اینجا باز خواهم آورد.
\v 4 همچنین یِهویاکین
\v 5 آنگاه اِرمیای نبی در حضور کاهنان و تمام مردمی که در خانۀ خداوند ایستاده بودند، با حَنَنیای نبی سخن گفت.
\v 6 اِرمیای نبی چنین گفت: «آمین! خداوند چنین کند! خداوند آنچه نبوّت کرده‌ای به تحقّق رسانَد و همۀ اسباب خانۀ خداوند و جمیع تبعیدیان را از بابِل بدین مکان بازآوَرَد.
\v 7 با این همه، اکنون کلامی را که به گوش تو و به گوش تمامی قوم می‌رسانم، بشنو:
\v 8 انبیایی که از روزگاران کهن، پیش از من و تو بوده‌اند، بر ضد سرزمینهای بسیار و ممالکِ عظیم به جنگ و قحطی و طاعون نبوّت کرده‌اند.
\v 9 اما آن نبی‌‌ که به صلح و سلامت نبوّت کند، اگر سخن او واقع شود، آنگاه معلوم خواهد شد که براستی خداوند او را فرستاده است.»
\v 10 آنگاه حَنَنیای نبی یوغ را از گردن اِرمیای نبی برگرفت و آن را شکست.
\v 11 و حَنَنیا در حضور تمام مردم به اِرمیا گفت، «خداوند چنین می‌فرماید: به همین گونه ظرف دو سال یوغ نبوکدنصر پادشاه بابِل را از گردن همۀ قومها خواهم شکست.» پس اِرمیای نبی به راه خود رفت.
\v 12 چندی پس از آنکه حَنَنیای نبی یوغ را از گردن اِرمیای نبی شکسته بود، کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 13 «برو و به حَنَنیا بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: یوغهای چوبین را شکستی، اما به جای آنها یوغهای آهنین خواهی ساخت.
\v 14 زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: اکنون یوغی آهنین بر گردن جمیع این قومها نهاده‌ام تا به بندگی نبوکدنصر پادشاه بابِل درآیند، و آنان او را بندگی خواهند کرد؛ آری، حتی وحوش صحرا را به او داده‌ام.“»
\v 15 پس اِرمیای نبی به حَنَنیای نبی گفت: «ای حَنَنیا، گوش فرا ده! خداوند تو را نفرستاده است، و تو این قوم را بر آن می‌داری که به آنچه دروغ است اعتماد کنند.
\v 16 از این رو خداوند چنین می‌فرماید: ”اینک تو را از روی این زمین محو می‌سازم. همین امسال خواهی مرد، زیرا بر ضد خداوند سخنان فتنه‌انگیز بر زبان رانده‌ای.“»
\v 17 و حَنَنیای نبی در ماه هفتم همان سال مرد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 این است مضمون نامه‌ای که اِرمیای نبی از اورشلیم برای مشایخ بازمانده در تبعید و انبیا و کاهنان و همۀ آنان که نبوکدنصر از اورشلیم به بابِل به تبعید برده بود، فرستاد،
\v 2 پس از آنکه یِهویاکینِ
\v 3 این نامه به دست اِلِعاسَه پسر شافان و جِمَریا پسر حِلقیا فرستاده شد، که صِدِقیا پادشاه یهودا ایشان را به بابِل نزد نبوکدنصر پادشاه بابِل گسیل داشت. مضمون نامه چنین بود:
\v 4 «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، به تمامی تبعیدیانی که من ایشان را از اورشلیم به بابِل به تبعید فرستادم، چنین می‌فرماید:
\v 5 خانه‌ها بنا کنید و در آنها مسکن گزینید؛ باغها احداث کنید و از ثمرۀ آنها بخورید؛
\v 6 زنان بگیرید و صاحب پسران و دختران شوید؛ برای پسرانتان زن بگیرید و دخترانتان را شوهر دهید تا آنان نیز صاحب پسران و دختران گردند؛ در آنجا زیاد شوید و کم نگردید.
\v 7 جویای سعادت شهری باشید که شما را بدان‌جا به تبعید فرستاده‌ام، و برای آن به درگاه خداوند دعا کنید، چراکه سعادت شما در گرو سعادت آن شهر است.
\v 8 زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: فریب انبیا و فالگیرانتان را که در میان شمایند نخورید، و به خوابهایی که ایشان را به دیدن آنها برمی‌انگیزید، گوش مگیرید.
\v 9 زیرا که به دروغ به نام من برای شما نبوّت می‌کنند، حال آنکه من ایشان را نفرستاده‌ام؛ این است فرمودۀ خداوند.
\v 10 «و حال خداوند می‌فرماید: چون هفتاد سالِ بابِل به سر آید، من به یاری شما خواهم آمد و با بازگردانیدن شما بدین مکان، وعدۀ خود را برای شما تحقق خواهم بخشید.
\v 11 زیرا فکرهایی را که برای شما دارم می‌دانم، که فکرهای سعادتمندی است و نه تیره‌بختی، تا به شما امید بخشم و آینده‌ای عطا کنم؛ این است فرمودۀ خداوند.
\v 12 آنگاه که مرا بخوانید و آمده، نزد من دعا کنید، شما را اجابت خواهم کرد.
\v 13 آنگاه که مرا بجویید، مرا خواهید یافت؛ اگر مرا به تمامی دلِ خود بجویید،
\v 14 از سوی شما یافت خواهم شد، و خداوند می‌فرماید که من سعادت را به شما باز خواهم گردانید، و شما را از میان تمامی قومها و سرزمینهایی که شما را بدان‌جا رانده‌ام، گرد خواهم آورد، و شما را به مکانی که از آنجا به تبعیدتان فرستادم، باز خواهم گردانید. این است فرمودۀ خداوند.
\v 15 «از آنجا که گفته‌اید: ”خداوند در بابِل انبیایی برای ما برانگیخته است“،
\v 16 پس خداوند دربارۀ پادشاهی که بر تخت داوود نشسته، و دربارۀ تمامی ساکنان این شهر یعنی آن برادران شما که با شما به تبعید نرفته‌اند، چنین می‌فرماید:
\v 17 آری، خداوند لشکرها چنین می‌گوید: ”اینک من شمشیر و قحطی و طاعون بر ایشان خواهم فرستاد و آنان را مانند انجیر‌های بد خواهم ساخت که آنها را از بدی نتوان خورد.
\v 18 آنان را به شمشیر و قحطی و طاعون تعقیب خواهم کرد، و ایشان را منفورِ تمامی ممالک جهان خواهم ساخت تا برای همۀ قومهایی که ایشان را به میانشان رانده‌ام، مایۀ لعنت و حیرت و انگشت به دهان ماندن و رسوایی باشند؛
\v 19 زیرا خداوند می‌فرماید: به کلام من که به‌واسطۀ خادمان خود، انبیا نزد ایشان فرستادم گوش نسپردند. هرچند پی در پی آن را فرستادم، اما شما گوش فرا ندادید؛ این است فرمودۀ خداوند.“
\v 20 پس شما، ای همۀ تبعیدیانی که از اورشلیم به بابِل فرستادم، کلام خداوند را بشنوید:
\v 21 ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، دربارۀ اَخاب پسر قُلایا و صِدِقیا پسر مَعَسیا که به دروغ به نام من برای شما نبوّت می‌کنند چنین می‌فرماید: اینک من آنان را به دست نبوکدنصر پادشاه بابِل تسلیم می‌کنم، و او آنها را در برابر دیدگان شما خواهد کشت.
\v 22 و به سبب ایشان تمامی تبعیدیان یهودا که در بابِل‌اند این نفرین را به کار برده، خواهند گفت، ’خداوند تو را مانند صِدِقیا و اَخاب سازد که پادشاه بابِل آنها را در آتش سوزانید‘،
\v 23 زیرا در اسرائیل مرتکب عمل هولناکی شدند و با زنان همسایگان خود زنا کردند و به نام من دروغها گفتند که ایشان را بدان فرمان نداده بودم. من خود واقف و شاهد هستم؛ این است فرمودۀ خداوند.“»
\v 24 و به شِمَعیایِ نَحَلامی بگو:
\v 25 «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌گوید: تو به نام خود نامه‌ها برای همۀ مردمی که در اورشلیم‌اند و برای صَفَنیای کاهن پسر مَعَسیا و تمامِ دیگر کاهنان فرستاده و گفته‌ای،
\v 26 ”خداوند تو را به جای یِهویاداعِ کاهن به کهانت گماشته تا متصدّی خانۀ خداوند باشی و هر دیوانه‌ای را که خود را نبی می‌نماید، به کُنده‌‌ها و زنجیر‌‌ها ببندی.
\v 27 پس اکنون چرا اِرمیای عَناتوتی را که خود را برای شما نبی می‌نماید، توبیخ نمی‌کنی؟
\v 28 زیرا او نزد ما به بابِل فرستاده و گفته است ’دوران تبعیدتان به درازا خواهد کشید، پس خانه‌ها بنا کنید و در آنها مسکن گزینید؛ و باغها احداث نمایید و از میوۀ آنها بخورید.“‘»
\v 29 صَفَنیای کاهن این نامه را به گوش اِرمیای نبی خواند.
\v 30 آنگاه کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 31 «نزد تمامی تبعیدیان فرستاده، بگو، ”خداوند در بارۀ شِمَعیایِ نَحَلامی چنین می‌فرماید: از آنجا که شِمَعیا برای شما نبوّت کرده است، با اینکه من او را نفرستاده‌ام، و شما را بر آن داشته که به آنچه دروغ است اعتماد کنید،
\v 32 پس خداوند چنین می‌فرماید: اینک من شِمَعیایِ نَحَلامی و نسل او را مجازات خواهم کرد. از او کسی در میان این قوم باقی نخواهد ماند و او آن احسانی را که در حق قوم خود می‌کنم، نخواهد دید؛ زیرا بر ضد خداوند سخنان فتنه‌انگیز گفته است؛ این است فرمودۀ خداوند.“»
\s5
\c 30
\p
\v 1 کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: تمامی سخنانی را که به تو گفته‌ام، در طوماری بنویس.
\v 3 زیرا خداوند می‌فرماید اینک ایامی می‌آید که سعادت را به قوم خود اسرائیل و یهودا باز خواهم گردانید و ایشان را به سرزمینی که به پدرانشان بخشیدم، باز خواهم آورد تا آن را به تصرف آورند؛» این است فرمودۀ خداوند.
\v 4 این است کلامی که خداوند دربارۀ اسرائیل و یهودا فرمود:
\v 5 «خداوند چنین می‌گوید:
\v 6 حال بپرسید و ببینید:
\v 7 وای بر ما، زیرا که آن روز، روزِ عظیمی است!
\v 8 «خداوند لشکرها می‌فرماید: در آن روز یوغِ او را از گردنشان خواهم شکست و بندهایشان را خواهم گسست؛ و بیگانگان دیگر ایشان را بندۀ خود نخواهند ساخت.
\v 9 بلکه ایشان یهوه خدای خود و داوودْ پادشاه خویش را که برای ایشان برمی‌انگیزم، خدمت خواهند کرد.
\v 10 «خداوند می‌فرماید:
\v 11 زیرا من با تو هستم تا تو را نجات بخشم؛
\v 12 «آری، خداوند چنین می‌فرماید:
\v 13 کسی نیست که به دفاع از حق تو برخیزد؛
\v 14 همۀ یارانت تو را از یاد برده‌اند،
\v 15 چرا به سبب جراحت خود فریاد سر می‌دهی؟
\v 16 «اما آنان که تو را فرو می‌بلعند همگی بلعیده خواهند شد،
\v 17 زیرا خداوند می‌فرماید:
\v 18 «خداوند چنین می‌فرماید:
\v 19 سرود شکرگزاری از آن بر خواهد خاست
\v 20 فرزندانشان همچون ایام پیشین خواهند بود،
\v 21 حاکم ایشان از خودشان خواهد بود،
\v 22 «پس شما قوم من خواهید بود،
\v 23 هان، توفانِ خداوند برخاسته است!
\v 24 غضب خداوند بر نخواهد گشت
\s5
\c 31
\p
\v 1 خداوند می‌فرماید: «در آن هنگام من خدای تمامی طوایف اسرائیل خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود.»
\v 2 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 3 خداوند در ایام قدیم بر آنها ظاهر شده، فرمود:
\v # از این رو تو را به محبت جذب کرده‌ام.
\v 4 ای اسرائیلِ باکره،
\v # دیگر بار خویشتن را به دَفهایت خواهی آراست،
\v 5 دیگر بار بر کوهسارانِ سامِرِه،
\v 6 زیرا روزی خواهد آمد که دید‌بانان بر کوهستانِ اِفرایِم بانگ زنند:
\v 7 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 8 اینک آنان را از سرزمین شمال خواهم آورد،
\v 9 گریان خواهند آمد،
\v 10 ای قومها، کلام خداوند را بشنوید،
\v 11 زیرا خداوند یعقوب را فدیه داده،
\v 12 ایشان آمده، بر بلندای صَهیون فریاد شادمانی سر خواهند داد،
\v 13 آنگاه دوشیزگان شادی‌کنان خواهند رقصید،
\v 14 جان کاهنان را به خوراکِ فراوان سیر خواهم ساخت،
\v 15 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 16 خداوند چنین می‌فرماید:
\v 17 پس برای آیندۀ تو امید هست،
\v 18 «به‌یقین سوگواری اِفرایِم را شنیده‌ام که می‌گوید:
\v 19 پس از برگشتن از راه، پشیمان شدم،
\v # و چون تعلیم یافتم، بر سینۀ
\v 20 «آیا اِفرایِم پسر عزیز من نیست؟
\v 21 «نشانه‌ها برای خویشتن بگذار؛
\v 22 ای دختر بی‌وفا،
\v 23 خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: «آنگاه که سعادت را به ایشان بازگردانم، این کلمات را بار دیگر در سرزمین یهودا و شهرهایش بر زبان خواهند راند:
\v 24 مردم با هم در یهودا و تمامی شهرهایش ساکن خواهند شد، یعنی کشاورزان و کسانی که با گله‌هایشان گردش می‌کنند.
\v 25 زیرا من جانِ خستگان را تازه خواهم ساخت و همۀ پژمردگان را طراوت خواهم بخشید.»
\v 26 در این هنگام بیدار شدم و نگریستم، و خوابم برایم شیرین بود.
\v 27 خداوند چنین می‌فرماید: «اینک روزهایی می‌آید که خاندان اسرائیل و خاندان یهودا را به بذر انسان و بذر حیوان خواهم کاشت.
\v 28 و چنانکه زمانی مراقب بودم تا ایشان را برکَنَم و ویران کنم و منهدم سازم و هلاک نمایم و بلا رسانم، حال مراقب خواهم بود تا ایشان را بنا کنم و غرس نمایم؛» این است فرمودۀ خداوند.
\v 29 «در آن روزها دیگر نخواهند گفت:
\v 30 بلکه هر کس برای گناه خودش خواهد مرد. هر که انگور ترش خورَد، هم او دندانش کند خواهد شد.»
\v 31 خداوند می‌فرماید: «اینک روزهایی فرا می‌رسد که من با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهدی تازه خواهم بست،
\v 32 نه مانند عهدی که با پدرانشان بستم آن روز که دست ایشان را گرفتم تا از سرزمین مصر به در آورم،» زیرا خداوند می‌فرماید، «آنان عهد مرا شکستند، با آنکه من شوهرشان بودم.»
\v 33 اما خداوند می‌گوید: «این است عهدی که پس از آن ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست: شریعت خود را در باطن ایشان خواهم نهاد و بر دلشان خواهم نگاشت، و من خدای ایشان خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود.
\v 34 دیگر کسی به همسایه یا به برادرش تعلیم نخواهد داد و نخواهد گفت ”خداوند را بشناسید!“،» زیرا خداوند می‌گوید، «همه از خُرد و بزرگ مرا خواهند شناخت، از آن رو که تقصیر ایشان را خواهم آمرزید و گناهشان را دیگر به یاد نخواهم آورد.»
\v 35 خداوندی که آفتاب را به جهت روشنایی روز قرار داده،
\v 36 «تنها اگر این نظامِ ثابت از حضور من برداشته شود،
\v 37 خداوند چنین می‌گوید:
\v 38 خداوند می‌فرماید: «اینک روزهایی می‌رسد که این شهر از ’برجِ حَنَنئیل‘ تا ’دروازۀ گوشه‘ برای من تجدید بنا خواهد شد.
\v 39 ریسمانِ اندازه‌گیری تا ’تَلّ جارِب‘ مستقیم پیش خواهد رفت و از آنجا به سوی ’جوعَه‘ دور خواهد زد.
\v 40 و تمامی وادیِ لاشه‌ها و خاکستر، و تمامی دشتها تا وادی قِدرون، و تا گوشۀ ’دروازۀ اسبان‘ به سمت شرق، برای خداوند مقدس خواهد بود. این شهر دیگر هرگز برکنده و سرنگون نخواهد شد.»
\s5
\c 32
\p
\v 1 این است کلامی که در سال دهمِ صِدِقیا پادشاه یهودا، که سال هجدهمِ نبوکدنصر بود، از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد.
\v 2 در آن هنگام، لشکر پادشاه بابِل اورشلیم را در محاصره داشت، و اِرمیای نبی در حیاط قراولان در کاخ پادشاه یهودا، در بند بود.
\v 3 زیرا صِدِقیا پادشاه یهودا او را به زندان افکنده و گفته بود: «چرا نبوّت می‌کنی و می‌گویی، ”خداوند چنین می‌فرماید: اینک من این شهر را به دست پادشاه بابِل تسلیم می‌کنم، و او آن را تسخیر خواهد کرد؛
\v 4 صِدِقیا پادشاه یهودا از چنگ کَلدانیان نخواهد رَست، بلکه به‌یقین به دست پادشاه بابِل تسلیم شده، با او رو در رو سخن خواهد گفت و او را به چشم خود خواهد دید.
\v 5 و خداوند می‌گوید که او صِدِقیا را به بابِل خواهد بُرد و او در آنجا خواهد ماند، تا آنگاه که من به یاری او بیایم. اگر با کَلدانیان به نبرد برخیزید، پیروز نخواهید شد“؟»
\v 6 اِرمیا گفت: «کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 7 ”اینک حَنَمئیل، پسرِ عموی تو شَلّوم، نزد تو می‌آید و می‌گوید: مزرعۀ مرا که در عَناتوت است بخر، زیرا حق بازخرید بر مبنای خویشاوندی با توست.“
\v 8 پس همان‌گونه که خداوند فرموده بود، پسرعمویم حَنَمئیل در حیاط قراولان نزد من آمد و گفت، ”مزرعۀ مرا که در عَناتوت در قلمرو بنیامین است بخر، زیرا که حق مالکیت و بازخریدِ آن از آن توست؛ پس آن را برای خود بخر.“ آنگاه دانستم که این کلام از جانب خداوند است.
\v 9 «پس مزرعه‌‌ای را که در عَناتوت بود از پسرعمویم حَنَمئیل خریدم و بهای آن را که هفده مثقال
\v 10 آنگاه قباله را امضا و مُهر کرده، شاهدان گرفتم و بهای آن را به نقره بر ترازو وزن کردم.
\v 11 سپس قبالۀ خرید را برداشتم، هم نسخۀ مَمهور را که حاوی مُفاد و شرایط بود، و هم نسخۀ باز را.
\v 12 و قبالۀ خرید را در حضور پسرعمویم حَنَمئیل و تمام شاهدانی که قبالۀ خرید را امضا کرده بودند، و نیز در برابر تمام یهودیانی که در حیاط قراولان نشسته بودند، به باروک پسر نیریا نوادۀ مَحسِیا دادم.
\v 13 و در حضور ایشان به باروک چنین سفارش کردم:
\v 14 ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: این قباله‌ها، یعنی نسخۀ مَمهور و نیز نسخۀ باز را بگیر و در ظرفی سفالین بگذار تا مدتی طولانی محفوظ بماند.
\v 15 زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: بار دیگر در این سرزمین خانه‌‌ها و مزرعه‌‌ها و تاکستانها خریداری خواهد شد.“
\v 16 «پس از آنکه قبالۀ خرید را به باروک پسر نیریا دادم، نزد خداوند دعا کرده، گفتم:
\v 17 ”آه ای خداوندگارْ یهوه! تویی که آسمانها و زمین را به نیروی عظیم و بازوی افراشتۀ خود آفریدی! هیچ چیز برای تو دشوار نیست.
\v 18 محبت خود را بر هزاران ارزانی می‌داری، اما مکافات گناه پدران را پس از ایشان، دامنگیر فرزندانشان می‌کنی. ای خدای عظیم و قادر، که نامت خداوند لشکرهاست،
\v 19 که مشورتهایت عظیم و اعمالت نیرومند است؛ ای که چشمانت بر تمامی راههای بنی‌آدم باز است، و به هر کس بر حسب راههایش و بر وفق ثمرۀ اعمالش پاداش می‌دهی!
\v 20 ای که در سرزمین مصر آیات و عجایب به ظهور آوردی، و تا به امروز نیز در اسرائیل و در میان آدمیان چنین می‌کنی، و از بهر خود، مانند امروز، نامی فراهم آورده‌ای.
\v 21 ای که قوم خود اسرائیل را به آیات و عجایب، و دستِ قوی و بازوی افراشته، و هیبت عظیم از سرزمین مصر بیرون آوردی؛
\v 22 و این سرزمین را که برای پدرانشان سوگند خوردی که بدیشان بدهی، بدیشان بخشیدی - سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است.
\v 23 و ایشان بدان‌جا داخل شده، آن را به تصرّف آوردند، اما به ندای تو گوش فرا ندادند و به شریعت تو سلوک نکردند و آنچه را بدیشان امر فرموده بودی انجام ندادند. از این رو تو نیز تمامی این بلا را بر ایشان نازل کردی.
\v 24 اینک سنگرها به جهت تسخیر شهر بر آن بر پا شده است، و شهر به سبب شمشیر و قحطی و طاعون به دست کَلدانیانی که با آن می‌جنگند، تسلیم می‌شود. آنچه گفته بودی، واقع شده است، و اینک تو آن را می‌بینی.
\v 25 اما ای خداوندگارْ یهوه، تو خود به من فرمودی: ’مزرعه را در حضور شاهدان به نقد بخر‘ - با اینکه شهر به دست کَلدانیان تسلیم شده است.“»
\v 26 آنگاه کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 27 «هان، من یهوه خدای جمیع آدمیان هستم. آیا چیزی هست که برای من دشوار باشد؟
\v 28 پس خداوند چنین می‌فرماید: اینک من این شهر را به دست کَلدانیان و به دست نبوکدنصر، پادشاه بابِل تسلیم می‌کنم، و او آن را تسخیر خواهد کرد.
\v 29 کَلدانیانی که با این شهر می‌جنگند، به شهر درآمده، آن را به آتش خواهند کشید و آن را با خانه‌هایش خواهند سوزانید، همان خانه‌هایی که بر بامهای آنها برای بَعَل بخور می‌سوزاندند و هدایای ریختنی برای خدایانِ غیر می‌ریختند و بدین‌گونه خشم مرا برمی‌انگیختند.
\v 30 زیرا بنی‌اسرائیل و بنی‌یهودا، از روزگار جوانی کاری جز انجام آنچه در نظر من بد است، نکرده‌اند. آری، خداوند می‌فرماید که بنی‌اسرائیل کاری جز برانگیختن خشم من با عمل دستان خود نکرده‌اند.
\v 31 این شهر از روز بنایش تا به امروز، چنان خشم و غضب مرا برافروخته است که باید آن را از حضور خود به دور افکنم.
\v 32 بنی‌اسرائیل و بنی‌یهودا با همۀ شرارتی که مرتکب شدند خشم مرا برانگیختند، ایشان با پادشاهان و صاحبمنصبانشان، کاهنان و انبیایشان، و مردان یهودا و ساکنان اورشلیم.
\v 33 آنان به جای آنکه به من رو کنند، پشت کردند. و هرچند ایشان را بارها و بارها تعلیم دادم، گوش نسپردند و تأدیب نپذیرفتند.
\v 34 آنها بتهای نفرت‌انگیز خود را در خانه‌‌ای که به نام من نامیده شده است، بر پا کردند تا آن را نجس سازند.
\v 35 و مکانهای بَعَل را در وادی بِن‌هِنّوم بنا کردند تا پسران و دخترانشان را برای مولِک در آتش قربانی کنند، گرچه ایشان را بدان امر نکرده و حتی به خاطرم خطور نکرده بود که از ایشان بخواهم با چنین عمل کراهت‌آوری یهودا را به گناه بکشانند.
\v 36 «و حال یهوه خدای اسرائیل دربارۀ این شهر که شما می‌گویید، ”به قحطی و شمشیر و طاعون گرفتار آمده و به دست پادشاه بابِل تسلیم شده است“، چنین می‌فرماید:
\v 37 به‌یقین من ایشان را از تمام ممالکی که ایشان را در خشم شدید و غضب عظیم خود بدانها رانده‌ام، گرد آورده، بدین مکان باز خواهم آورد تا در امنیت زندگی کنند.
\v 38 ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان.
\v 39 و ایشان را یک دل و یک طریق خواهم داد تا به جهت خیریّت خویش و خیریّت فرزندانشان که پس از ایشان خواهند بود، همیشه از من بترسند.
\v 40 و عهد جاودانی با ایشان خواهم بست که هرگز از نیکویی کردن به ایشان بازنایستم. و ترس خود را در دل ایشان خواهم نهاد تا از من روی برنتابند.
\v 41 از نیکویی کردن به ایشان شادمان خواهم شد و ایشان را به امانت خویش و به تمامی دل و جان خود در این سرزمین غرس خواهم کرد.
\v 42 «زیرا خداوند چنین می‌فرماید: چنانکه بر این قوم تمامی این بلای عظیم را نازل کردم، همچنان تمامی آن نیکویی را که بدیشان وعده داده‌ام، بر ایشان نازل خواهم کرد.
\v 43 و در این سرزمین که درباره‌اش می‌گویید، ”ویرانه‌ای است خالی از انسان و حیوان، و به دست کَلدانیان تسلیم شده است!“ مزرعه‌ها خریداری خواهد شد.
\v 44 آری، مزرعه‌ها به نقد خریداری خواهد شد و در حضور شاهدان قباله‌ها نوشته و مُهر خواهد شد، در زمین بنیامین و حوالی اورشلیم و در شهرهای یهودا و شهرهای کوهستان و شهرهای نواحی کم‌ارتفاع و شهرهای نِگِب؛ زیرا، خداوند می‌فرماید، من سعادت گذشته را بدیشان باز خواهم گردانید.»
\s5
\c 33
\p
\v 1 در همان حال که اِرمیا هنوز در حیاط قراولان محبوس بود، کلام خداوند بار دیگر بر او نازل شده، گفت:
\v 2 «خداوندی که زمین را آفرید، خداوندی که آن را شکل داده، مستحکم فرمود، و نامش یهوه است، چنین می‌گوید:
\v 3 مرا بخوان که تو را اجابت خواهم کرد و تو را از چیزهای عظیم و مخفی که ندانسته‌ای، آگاه خواهم ساخت.
\v 4 زیرا یهوه خدای اسرائیل دربارۀ خانه‌های این شهر و خانه‌های پادشاهان یهودا که ویران شده تا از آنها سنگرها در برابر خاکریزهای محاصره و در برابر شمشیر ساخته شود، چنین می‌فرماید:
\v 5 آنها می‌آیند تا با کَلدانیان بجنگند و آن خانه‌ها را از اجساد کسانی که من در خشم و غضب خود خواهم کُشت پر کنند، زیرا من به سبب تمامی شرارت آنها، روی خود را از این شهر پوشانیده‌ام.
\v 6 «با این همه، سلامتی و شفا را به این شهر باز خواهم گردانید و آنان را شفا بخشیده، سلامتی و امنیت را به فراوانی بدیشان خواهم رسانید.
\v 7 و سعادت را به یهودا و اسرائیل بازآورده، آنان را همچون گذشته بنا خواهم کرد.
\v 8 من ایشان را از تمامی گناهانی که به من ورزیده‌اند پاک خواهم ساخت، و تمامی تقصیرهای ایشان را که بدانها بر من گناه ورزیده و از من سر پیچیده‌اند، خواهم آمرزید.
\v 9 آنگاه این شهر برای من در حضور تمامی قومهای زمین که دربارۀ جملۀ احسانهای من در حق ایشان خواهند شنید، مایۀ شهرت و شادی و ستایش و حرمت خواهد بود. و آنها به سبب فراوانی سعادت و سلامتی که برای آن فراهم خواهم آورد، حیران و لرزان خواهند بود.
\v 10 «خداوند چنین می‌فرماید: در این مکان که درباره‌اش می‌گویید: ”ویرانه‌ای است خالی از انسان و حیوان“، یعنی در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم که متروک و خالی از انسان و سَکَنه و حیوانات است،
\v 11 بار دیگر بانگ شور و شعف شنیده خواهد شد و آواز عروس و داماد و آواز کسانی که هدایای تشکر به خانۀ خداوند آورده، می‌خوانند:
\v 12 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: در اینجا که ویرانه و از انسان و حیوان خالی است، و در تمامی شهرهایش، بار دیگر مکانهایی خواهد بود که شبانان در آن گله‌ها را بخوابانند.
\v 13 و خداوند می‌گوید که در شهرهای کوهستان و شهرهای نواحی کم‌ارتفاع و شهرهای نِگِب، و در سرزمین بنیامین و حوالی اورشلیم و شهرهای یهودا، گوسفندان بار دیگر از زیرِ دست شمارندگان خواهند گذشت.
\v 14 «خداوند می‌فرماید: هان روزهایی می‌آید که به آن وعدۀ نیکو که به خاندان اسرائیل و خاندان یهودا دادم، وفا خواهم کرد.
\v 15 در آن ایام و در آن زمان برای داوود شاخه‌‌ای عادل خواهم رویانید که عدل و انصاف را در این سرزمین به اجرا در خواهد آورد.
\v 16 در آن ایام یهودا نجات خواهد یافت، و اورشلیم در امنیت به سر خواهد بُرد. و نامی که بدان نامیده خواهد شد این است: ”یهوه، عدالت ماست!“
\v 17 «زیرا خداوند چنین می‌فرماید: داوود کسی را که بر تخت پادشاهی خاندان اسرائیل بنشیند، هرگز کم نخواهد داشت؛
\v 18 و لاویانِ کاهن نیز کسی را که به حضور من قربانیهای تمام‌سوز تقدیم دارد و هدایای آردی بسوزاند و پیوسته قربانیها ذبح کند، هرگز کم نخواهند داشت.»
\v 19 کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 20 «خداوند چنین می‌فرماید: اگر عهد مرا با روز و عهد مرا با شب باطل توانید کرد به گونه‌ای که روز و شب در وقت خود نشود،
\v 21 آنگاه عهد من با خادم من داوود نیز باطل خواهد شد، به گونه‌ای که او را پسری نخواهد بود که بر تخت او سلطنت کند، و نیز با خدمتگزارانم، لاویانِ کاهن.
\v 22 چنانکه لشکر آسمان را نتوان شمرد و ریگ دریا را اندازه نتوان گرفت، به همین سان من نیز نسل خادم خود داوود و لاویان را که مرا خدمت می‌کنند، بی‌شمار خواهم گردانید.»
\v 23 و کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 24 «آیا به سخن این مردمان توجه نکرده‌‌ای که می‌گویند: ”خداوند آن دو طایفه را که برگزیده بود، ترک کرده است“؟ پس قومِ مرا خوار می‌شمارند و دیگر ایشان را قومی نمی‌انگارند.
\v 25 اما خداوند چنین می‌فرماید: اگر من با روز و شب عهد نبسته و قانونهای آسمان و زمین را برقرار نکرده باشم،
\v 26 در آن صورت نسل یعقوب و خادم خود داوود را نیز ترک خواهم کرد، و از نسل او کسی را به حکمرانی بر نسل ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر نخواهم گزید. زیرا به‌یقین سعادت گذشته را به این سرزمین باز خواهم گردانید، و دیگر بار بر ایشان رحم خواهم کرد.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 آنگاه که نبوکدنصر پادشاه بابِل و تمامی لشکرش با تمامی ممالک جهان که زیر سلطۀ او بودند و تمامی قومها، با اورشلیم و همۀ شهرهایش می‌جنگیدند، این کلام از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌گوید: برو و صِدِقیا پادشاه یهودا را خطاب کرده، بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: اینک من این شهر را به دست پادشاه بابِل تسلیم می‌کنم، و او آن را به آتش خواهد سوزانید.
\v 3 و تو از دستش نخواهی رَست، بلکه به‌یقین گرفتار شده، به دست وی تسلیم خواهی گشت. پادشاه بابِل را به چشم خود خواهی دید و با او رو در رو سخن خواهی گفت، و به بابِل خواهی رفت.“
\v 4 حال ای صِدِقیا، پادشاه یهودا، کلام خداوند را بشنو! خداوند دربارۀ تو چنین می‌گوید: ”تو به شمشیر کشته نخواهی شد،
\v 5 بلکه در آرامش خواهی مرد. و همان‌گونه که برای پدرانت، یعنی پادشاهان پیشین که قبل از تو بودند، بخور
\v 6 پس اِرمیای نبی تمامی این سخنان را در اورشلیم به صِدِقیا پادشاه یهودا گفت،
\v 7 آن هنگام که لشکر پادشاه بابِل با اورشلیم و با همۀ شهرهای یهودا که هنوز باقی بودند، یعنی با لاکیش و عَزیقَه، می‌جنگیدند؛ زیرا از شهرهای حصاردار یهودا تنها این دو شهر باقی مانده بود.
\v 8 این کلام از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد، پس از آنکه صِدِقیای پادشاه با تمامی مردم اورشلیم عهد بست که ایشان را به آزادی ندا کند،
\v 9 تا هر کس غلام و کنیز عبرانی خود را آزاد کند، و دیگر هیچ‌کس برادر یهودی خود را غلام خویش نسازد.
\v 10 پس تمامی صاحبمنصبان و همۀ کسانی که بدین عهد داخل شدند، پذیرفتند که هر یک غلام و کنیز خویش را آزاد کنند و دیگر آنان را در بندگی نگاه ندارند. پس اطاعت کردند و آنها را آزاد ساختند.
\v 11 اما بعد، از تصمیم خود برگشته، غلامان و کنیزانی را که رها کرده بودند، باز آوردند و ایشان را دوباره به بندگی گرفتند.
\v 12 پس کلام خداوند از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 13 «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌گوید: آنگاه که پدرانتان را از سرزمین مصر و از خانۀ بندگی بیرون آوردم، من خود با ایشان عهد بسته، گفتم:
\v 14 ”در پایانِ هر هفت سال، هر یک از شما باید برادر عبرانی خود را که خویشتن را به شما فروخته و شش سال شما را خدمت‌کرده است، رها سازید. باید او را از خدمت معاف کنید.“ اما پدران شما از من اطاعت نکردند و به من گوش فرا ندادند.
\v 15 شما در این زمان توبه کردید و آنچه را در نظر من درست است، به جا آوردید و هر یک برای همسایۀ خویش به آزادی ندا کرده، در خانه‌ای که نام من بر آن است، در حضور من عهد بستید.
\v 16 اما بعد، از آن برگشته و نام مرا بی‌حرمت ساخته‌اید و هر یک از شما غلام و کنیز خود را که ایشان را بنا به میل‌شان رها کرده بودید، بازآورده و به زور به بندگی خویش گماشته‌اید.
\v 17 «پس خداوند چنین می‌فرماید: حال که شما از من اطاعت نکردید و هر یک برای برادر و همسایۀ خویش به آزادی ندا ننمودید، من برای شما به آزادی ندا می‌کنم تا به شمشیر و طاعون و قحطی از پا درآیید! و خداوند می‌گوید که شما را مایۀ دهشت تمامی ممالک جهان خواهم گردانید.
\v 18 من با کسانی که از عهد من تجاوز کردند و مفاد عهدی را که در حضور من بستند به جا نیاوردند، همچون گوساله‌ای عمل خواهم کرد که آن را به دو نیم کرده، از میانش عبور نمودند.
\v 19 من صاحبمنصبان یهودا و صاحبمنصبان اورشلیم و خواجه‌سرایان و کاهنان و همۀ مردمان این سرزمین را که از میان پاره‌های گوساله عبور کرده‌اند،
\v 20 به دست دشمنانشان و به دست آنان که قصد جانشان دارند تسلیم خواهم کرد، و اجسادشان طعمۀ پرندگان هوا و وحوش صحرا خواهد شد.
\v 21 و صِدِقیا پادشاه یهودا و صاحبمنصبانش را به دست دشمنانشان و به دست آنان که قصد جانشان دارند، یعنی به دست لشکر پادشاه بابِل که از نزد شما عقب نشسته‌اند، تسلیم خواهم کرد.
\v 22 و هان، خداوند می‌فرماید، من فرمان می‌دهم و آنان را بدین شهر بازمی‌گردانم تا با آن بجنگند و آن را تسخیر کرده، به آتش بسوزانند. من شهرهای یهودا را به ویرانه‌ای غیرمسکون بدل خواهم ساخت.»
\s5
\c 35
\p
\v 1 این است کلامی که در ایام یِهویاقیم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «به خانۀ رِکابیان برو و با ایشان سخن گفته، آنان را به یکی از حجره‌های خانۀ خداوند بیاور و به آنها شراب بنوشان.»
\v 3 پس، یَاَزَنیا پسر اِرمیا پسر خَبَصِنیا را با تمام برادران و پسرانش و تمامی خاندان رِکابیان برگرفتم،
\v 4 و آنان را به خانۀ خداوند به حجرۀ پسران حانان پسر مرد خدایی یِجدَلیا نام بردم که در کنار حجرۀ صاحبمنصبان و بالای حجرۀ مَعَسیا پسر شَلّوم، نگاهبان آستانه، قرار داشت.
\v 5 سپس تُنگهای پر از شراب و جامها جلوی خاندان رِکابیان نهادم و بدیشان گفتم: «شراب بنوشید.»
\v 6 ایشان پاسخ دادند: «شراب نمی‌نوشیم، زیرا جدّ ما یوناداب پسر رِکاب به ما فرمان داده و گفته است: ”نه شما و نه فرزندانتان، هیچگاه لب به شراب مزنید.
\v 7 همچنین خانه‌‌ها مسازید و کِشت مکنید؛ تاکستانها غرس منمایید و مالک آنها مشوید؛ بلکه تمامی ایام خود را در خیمه به سر برید. آنگاه در دیاری که در آن غریبید، روزهای بسیار زیست خواهید کرد.“
\v 8 ما نیز به سخن جَدّمان یوناداب پسر رِکاب و آنچه به ما امر فرموده بود، گردن نهاده‌ایم و در تمامی روزهای عمرمان شراب ننوشیده‌ایم، نه ما و نه زنانمان، و نه پسران و دخترانمان،
\v 9 و خانه‌ای به جهت سکونت نساخته‌ایم و تاکستان و مزرعه و بذر برای خود نگرفته‌‌ایم.
\v 10 بلکه در خیمه‌ها مسکن گزیده‌ایم و از جَدّمان یوناداب اطاعت کرده و آنچه او امر فرموده است، به جای آورده‌ایم.
\v 11 اما چون نبوکدنصر پادشاه بابِل به این سرزمین برآمد، گفتیم: ”بیایید از ترس سپاه کَلدانیان و سپاه اَرامیان به اورشلیم برویم.“ پس در اورشلیم ساکن شده‌ایم.»
\v 12 سپس کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده گفت:
\v 13 «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌گوید: برو و به مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم بگو: خداوند می‌فرماید، آیا عبرت نمی‌گیرید و به کلام من گوش فرا نمی‌دهید؟
\v 14 فرمانی که یوناداب پسر رِکاب به پسرانش داد که شراب ننوشند، نگاه داشته می‌شود و ایشان تا به امروز شراب نمی‌نوشند زیرا به فرمان جَدّ خویش گردن می‌نهند؛ اما من بارها با شما سخن گفته‌ام، ولی به من گوش نگرفتید.
\v 15 من خادمان خود،، انبیا را جملگی نزدتان فرستادم؛ ایشان را بارها گسیل داشته، گفتم: ”هر یک از شما از راه بد خویش بازگشت کنید و کردارتان را اصلاح کرده، خدایانِ غیر را پیروی و عبادت منمایید، تا در سرزمینی که به شما و به پدرانتان داده‌ام، ساکن شوید.“ اما شما گوش فرا ندادید و مرا اطاعت نکردید.
\v 16 پسران یوناداب پسر رِکاب به فرمان جدّ‌شان گردن می‌نهند، اما این قوم از من فرمان نمی‌برند.
\v 17 پس خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: اینک من بر یهودا و بر جمیع ساکنان اورشلیم تمامی آن بلا را که دربارۀ ایشان گفته‌ام، نازل می‌کنم، زیرا که بدیشان سخن گفتم، اما نشنیدند، و ایشان را خواندم، اما پاسخ ندادند.»
\v 18 اما اِرمیا خطاب به خاندان رِکابیان گفت: «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: از آنجا که شما از فرمان جدّ‌تان یوناداب اطاعت کرده‌اید و همۀ اوامر او را نگاه داشته، آنچه را به شما حکم کرده بود، به جا آورده‌اید،
\v 19 پس خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌گوید: نسل یوناداب پسر رِکاب کسی را که در حضور من به خدمت بایستد، هرگز کم نخواهد داشت.»
\s5
\c 36
\p
\v 1 در چهارمین سالِ یِهویاقیم پسر یوشیا پادشاه یهودا، این کلام از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «طوماری برگیر و تمامی سخنانی را که از ایام یوشیا تا به امروز دربارۀ اسرائیل و یهودا و همۀ قومها به تو گفته‌ام، بر آن بنویس.
\v 3 شاید چون خاندان یهودا تمامی بلایایی را که قصد دارم بر ایشان نازل کنم بشنوند، از راه بد خود بازگردند، و من تقصیر و گناهشان را بیامرزم.»
\v 4 پس اِرمیا، باروک پسر نیریا را فرا خواند، و باروک از دهان اِرمیا تمامی سخنان خداوند را که به او گفته بود، بر طومار نوشت.
\v 5 و اِرمیا به باروک چنین فرمان داد: «من از ورود به خانۀ خداوند منع شده‌ام،
\v 6 پس تو در روزِ روزه به خانۀ خداوند برو و سخنان خداوند را از طوماری که از دهان من نوشتی، در گوش تمامی قوم بخوان، و نیز در گوش مردم یهودا که از شهرهایشان می‌آیند.
\v 7 شاید که به درگاه خداوند التماس کنند و هر کدام از ایشان از راه بد خود بازگردند؛ زیرا خشم و غضبی که خداوند بر ضد این قوم اعلام کرده، عظیم است.»
\v 8 پس باروک پسر نیریا تمام آنچه را که اِرمیای نبی بدو فرمان داده بود، به جای آورد و کلام خداوند را در خانۀ خداوند از آن طومار خواند.
\v 9 در ماه نهم از پنجمین سال یِهویاقیم پسر یوشیا پادشاه یهودا، برای تمامی مردمانِ اورشلیم و برای همۀ کسانی که از شهرهای یهودا به اورشلیم می‌آمدند، به روزه در حضور خداوند اعلام شد.
\v 10 آنگاه باروک سخنان اِرمیا را از آن طومار در خانۀ خداوند، در حجرۀ جِمَریا پسر شافانِ کاتب، واقع در صحن فوقانی، در مدخل ’دروازۀ جدید‘ خانۀ خداوند به گوش تمامی مردم خواند.
\v 11 چون میکایا پسر جِمَریا، پسر شافان، تمامی سخنان خداوند را از آن طومار شنید،
\v 12 به حجرۀ کاتب واقع در خانۀ پادشاه رفت. تمام صاحبمنصبان در آنجا نشسته بودند: اِلیشَمَعِ کاتب، دِلایا پسر شِمَعیا، اِلناتان پسر عَکبور، جِمَریا پسر شافان، صِدِقیا پسر حَنَنیا و همۀ دیگر صاحبمنصبان.
\v 13 میکایا تمامی سخنانی را که از باروک شنیده بود برای ایشان بازگفت، همان سخنان را که باروک به گوش مردم از طومار خوانده بود.
\v 14 آنگاه صاحبمنصبان جملگی ’یِهودی‘ پسر نِتَنیا پسر شِلِمیا پسر کوشی را نزد باروک فرستادند تا به او بگوید: «طوماری را که در حضور مردم خواندی، به دست گرفته، بیا.» پس باروک پسر نیریا طومار را به دست گرفته، نزد ایشان رفت.
\v 15 آنان به وی گفتند: «بنشین و آن را برای ما بخوان.» پس باروک آن را برای ایشان خواند.
\v 16 چون تمامی آن سخنان را شنیدند، هراسان به یکدیگر نگریستند و به باروک گفتند: «‌باید تمامی این سخنان را به عرض پادشاه برسانیم.»
\v 17 سپس از باروک پرسیدند: «به ما بگو این سخنان را چگونه نوشتی؟ آیا آنها را از دهان اِرمیا شنیدی؟»
\v 18 باروک پاسخ داد: «آری، تمامی این سخنان را او به من بیان کرد و من آنها را به مُرَکب بر طوماری نوشتم.»
\v 19 آنگاه صاحبمنصبان به باروک گفتند: «تو و اِرمیا رفته، خویشتن را پنهان کنید تا کسی نداند کجایید.»
\v 20 پس طومار را در حجرۀ اِلیشَمَعِ کاتب نهادند و به صحن، نزد پادشاه رفتند، و تمامی آن سخنان را به عرض پادشاه رساندند.
\v 21 آنگاه پادشاه ’یِهودی‘ را فرستاد تا طومار را بیاورد، و او آن را از حجرۀ اِلیشَمَعِ کاتب آورده، برای پادشاه و تمامی صاحبمنصبانی که نزد پادشاه ایستاده بودند، خواند.
\v 22 ماه نهم بود، و پادشاه در سرای زمستانی خود نشسته بود و آتش پیش رویش در آتشدان افروخته بود.
\v 23 هر بار که ’یِهودی‘ سه یا چهار ستون از طومار را می‌خواند، پادشاه آن را به کاردی می‌بُرید و در آتشی که در آتشدان بود می‌افکند، تا سرانجام تمام طومار در آتشی که در آتشدان بود، بسوخت.
\v 24 نه پادشاه و نه هیچ‌یک از خادمانش که این سخنان را به‌تمامی شنیدند، نه پروا کردند و نه جامه‌های خویش بر تن دریدند؛
\v 25 و گرچه اِلناتان و دِلایا و جِمَریا به پادشاه التماس کردند که طومار را نسوزاند، بدیشان اعتنا نکرد.
\v 26 بلکه به شاهزاده یِرَخمِئیل و سِرایا پسر عَزریئیل و شِلِمیا پسر عَبدِئیل فرمان داد تا باروکِ کاتب و اِرمیای نبی را بگیرند. اما خداوند ایشان را پنهان کرده بود.
\v 27 و اما پس از آنکه پادشاه طومار و سخنانی را که باروک از دهان اِرمیا نوشته بود، سوزانید، کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 28 «طوماری دیگر برگیر و همۀ سخنانی را که بر طومار نخست بود و یِهویاقیم پادشاه یهودا آن را سوزانید، بر آن بنویس.
\v 29 و به یِهویاقیم پادشاه یهودا بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: تو آن طومار را سوزاندی و گفتی، ’چرا در آن نوشتی که پادشاه بابِل به‌یقین خواهد آمد و این سرزمین را ویران کرده، انسان و حیوان را از آن نابود خواهد ساخت؟‘
\v 30 پس خداوند دربارۀ یِهویاقیم پادشاه یهودا چنین می‌گوید: برای او کسی نخواهد بود که بر تخت داوود بنشیند، و جسدش در گرمای روز و سرمای شب بیرون افکنده خواهد شد.
\v 31 من او و نسلش و خدمتگزارانش را به سبب تقصیرشان مکافات خواهم رسانید و بر آنها و ساکنان اورشلیم و مردم یهودا همۀ آن بلایا را که بر ضد ایشان اعلام کردم، نازل خواهم کرد، زیرا که مرا نشنیدند.“»
\v 32 پس اِرمیا طوماری دیگر برگرفت و آن را به باروکِ کاتب پسر نیریا داد، و او تمامی سخنان طوماری را که یِهویاقیم پادشاه یهودا در آتش سوزانده بود، از دهان اِرمیا بر آن نوشت، و سخنان بسیاری مانند آنها نیز بر آن افزوده شد.
\s5
\c 37
\p
\v 1 صِدِقیا پسر یوشیا، که نبوکدنصر پادشاه بابِل او را بر سرزمین یهودا به پادشاهی نصب کرده بود، به جای یِهویاکین
\v 2 اما نه او و نه خدمتگزارانش و نه مردمان آن سرزمین، هیچ‌یک به کلام خداوند که به واسطۀ اِرمیای نبی بیان شده بود، گوش فرا ندادند.
\v 3 صِدِقیای پادشاه، یِهوکَل پسر شِلِمیا و صَفَنیای کاهن پسر مَعَسیا را نزد اِرمیای نبی فرستاد تا بگویند: «تمنا اینکه نزد یهوه خدایمان برای ما دعا کنی.»
\v 4 اِرمیا در این هنگام در میان مردم آمد و رفت می‌کرد، زیرا هنوز به زندان نیفتاده بود.
\v 5 و لشکر فرعون از مصر عزیمت کرد، و کَلدانیان که اورشلیم را در محاصره داشتند، چون این خبر را شنیدند، از اورشلیم عقب نشستند.
\v 6 آنگاه کلام خداوند بر اِرمیای نبی نازل شده، گفت:
\v 7 «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: به پادشاه یهودا که شما را نزد من فرستاده است تا از من مسئلت کند، چنین بگویید: ”اینک لشکر فرعون که به یاری شما آمده‌اند، به سرزمین خود مصر بازمی‌گردند.
\v 8 و کَلدانیان بازگشته، با این شهر خواهند جنگید و آن را تسخیر کرده، به آتش خواهند کشید.
\v 9 خداوند چنین می‌فرماید: خود را با این سخن فریب مدهید که، ’کَلدانیان به‌یقین از نزد ما خواهند رفت،‘ زیرا که نخواهند رفت.
\v 10 حتی اگر لشکر کَلدانیان را که با شما می‌جنگند، یکسره شکست می‌دادید به گونه‌ای که از ایشان به‌جز مجروحان کسی در خیمه‌هایشان باقی نمی‌ماند، باز هم هر یک از آنان به پا خاسته، این شهر را به آتش می‌کشیدند.“»
\v 11 و اما پس از آنکه لشکر کَلدانیان به سبب سپاه فرعون از اورشلیم عقب نشست،
\v 12 اِرمیا از اورشلیم عازم سرزمین بنیامین شد تا از میان قوم، سهم خویش را از مِلک طلب کند.
\v 13 اما چون به دروازۀ بنیامین رسید، رئیس قراولان به نام یِرئیا پسر شِلِمیا پسر حَنَنیا، اِرمیای نبی را گرفتار کرد و گفت: «تو می‌روی تا به کَلدانیان بپیوندی!»
\v 14 اِرمیا پاسخ داد: «دروغ است؛ به کَلدانیان نمی‌پیوندم!» اما یِرئیا به وی گوش نگرفت و اِرمیا را گرفته، او را نزد صاحبمنصبان بُرد.
\v 15 و صاحبمنصبان بر اِرمیا خشمناک گشته، وی را زدند و در خانۀ یوناتانِ کاتب زندانی کردند، زیرا آن را زندان ساخته بودند.
\v 16 اِرمیا به یکی از اتاقکهای سیاهچال افتاده، روزهای بسیار در آنجا ماند،
\v 17 تا اینکه صِدِقیای پادشاه از پی او فرستاد و او را به خانۀ خویش آورده، در خلوت از او چنین پرسید: «آیا کلامی از جانب خداوند هست؟» اِرمیا پاسخ داد: «آری، هست.» و افزود: «به دست پادشاه بابِل تسلیم خواهی شد!»
\v 18 همچنین به صِدِقیای پادشاه گفت: «به تو و خدمتگزارانت و این مردم چه خطایی ورزیده‌ام که مرا به زندان افکنده‌اید؟
\v 19 کجایند آن انبیای شما که برای شما نبوّت کرده، می‌گفتند: ”پادشاه بابِل بر ضد شما و بر ضد این سرزمین نخواهد آمد“؟
\v 20 حال ای سرورم پادشاه، تمنا اینکه عرایضم را بشنوی. رخصت دِه تا استدعای خود را عرض کنم: مرا به خانۀ یوناتانِ کاتب بازمگردان مبادا در آنجا بمیرم.»
\v 21 پس صِدِقیای پادشاه دستور داد اِرمیا را به حیاط قراولان منتقل کنند، و تا زمانی که در شهر نانی باقی بود، هر روز قرصی نان از کوچۀ نانوایان به او می‌دادند. پس اِرمیا در حیاط قراولان بماند.
\s5
\c 38
\p
\v 1 و اما شِفَطیا پسر مَتّان، جِدَلیا پسر فَشحور، یُوکَل پسر شِلِمیا و فَشحور پسر مَلکیا سخنان اِرمیا را شنیدند که به همۀ مردم می‌گفت:
\v 2 «خداوند چنین می‌فرماید: هر که در این شهر بماند به شمشیر و قحطی و طاعون خواهد مرد، اما آن که نزد کَلدانیان بیرون رود، زنده خواهد ماند؛ آری، او جان خویش به غنیمت خواهد برد و زنده خواهد ماند.
\v 3 خداوند چنین می‌گوید: این شهر بی‌گمان به دست لشکر پادشاه بابِل تسلیم شده، به تصرّف در خواهد آمد.»
\v 4 پس صاحبمنصبان به پادشاه گفتند: «این مرد باید کشته شود، زیرا با سخنانی که می‌گوید، دستان سربازانی را که در این شهر باقی مانده‌اند، و دستان تمامی مردم را سست می‌کند. او نه سعادت این قوم، بلکه سیه‌روزیشان را خواهان است.»
\v 5 آنگاه صِدِقیای پادشاه پاسخ داد: «اینک او در دست شماست، زیرا پادشاه کاری به خلاف شما نمی‌تواند کرد.»
\v 6 پس ایشان اِرمیا را گرفتند و در آب‌انبارِ مَلکیا پسر شاه، که در حیاط قراولان بود، افکندند. آنها اِرمیا را با طناب پایین فرستادند، و در آب‌انبار هیچ آب نبود بلکه گِل بود، و اِرمیا در گل فرو رفت.
\v 7 و اما عِبِدمِلِکِ حَبَشی که یکی از خواجه‌سرایان کاخ سلطنتی بود، شنید که اِرمیا را به آب‌انبار افکنده‌اند. پس چون پادشاه نزد دروازۀ بنیامین به قضاوت نشسته بود،
\v 8 عِبِدمِلِک از کاخ سلطنتی بیرون آمده، به پادشاه گفت:
\v 9 «ای سرور من پادشاه! این مردان در آنچه به اِرمیای نبی کرده‌اند، مرتکب عملی شریرانه شده‌اند. آنان او را به آب‌انبار افکنده‌اند، و او در آنجا از گرسنگی خواهد مرد، زیرا در شهر نانی باقی نمانده است.»
\v 10 پس پادشاه به عِبِدمِلِکِ حَبَشی دستور داد: «سی مرد از اینجا با خود برگیر و اِرمیای نبی را پیش از آنکه بمیرد، از آب‌انبار بیرون آور.»
\v 11 پس عِبِدمِلِک آن کسان را همراه خود برگرفت و به کاخ سلطنتی رفته، به حجره‌ای داخل شد که زیر خزانه بود و از آنجا پارچه‌های کهنه و جامه‌های مندرس برگرفته، آنها را با طنابها به آب‌انبار نزد اِرمیا پایین فرستاد.
\v 12 عِبِدمِلِکِ حَبَشی به اِرمیا گفت: «این پارچه‌های کهنه و جامه‌های مندرس را میان طنابها و زیر بغل خود بگذار.» و اِرمیا چنین کرد.
\v 13 پس اِرمیا را با طنابها بالا کشیده، او را از آب‌انبار بیرون آوردند. و اِرمیا در حیاط قراولان ماند.
\v 14 صِدِقیای پادشاه در پی اِرمیای نبی فرستاده، او را در مدخلِ سوّمِ خانۀ خداوند بار داد. پادشاه به اِرمیا گفت: «از تو مطلبی می‌پرسم؛ از من چیزی پنهان مدار.»
\v 15 اِرمیا به صِدِقیا گفت: «اگر به تو بگویم، آیا مرا به‌یقین نخواهی کشت؟ و اگر تو را مشورت دهم، مرا نخواهی شنید.»
\v 16 آنگاه صِدِقیای پادشاه در نهان نزد اِرمیا قسم خورده، گفت: «به حیات خداوندِ جان‌آفرین قسم که تو را نخواهم کشت و به دست این کسان نیز که قصد جانت دارند، تسلیم نخواهم کرد.»
\v 17 پس اِرمیا به صِدِقیا گفت: «یهوه خدای لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: اگر خود را به صاحبمنصبان پادشاه بابِل تسلیم کنی، جانت را حفظ خواهی کرد و این شهر به آتش نخواهد سوخت، و تو و اهل خانه‌ات زنده خواهید ماند.
\v 18 اما اگر خود را تسلیم صاحبمنصبان پادشاه بابِل نکنی، این شهر به دست کَلدانیان سپرده خواهد شد، و ایشان آن را به آتش خواهند سوزانید، و تو نیز از چنگشان نخواهی رَست.»
\v 19 صِدِقیای پادشاه به اِرمیا گفت: «من از آن دسته از اهالی یهودیه که به کَلدانیان پیوسته‌اند، بیم دارم، مبادا کَلدانیان مرا به دست آنان تسلیم کنند و آنان با من بیرحمانه رفتار نمایند.»
\v 20 اِرمیا گفت: «تو را تسلیم آنان نخواهند کرد؛ تمنا اینکه از کلام خداوند که به تو می‌گویم اطاعت کنی، تا تو را خیریّت باشد و زنده بمانی.
\v 21 اما اگر از تسلیم شدن اِبا کنی، این است آنچه خداوند بر من آشکار فرموده است:
\v 22 اینک تمام زنانی که در کاخ پادشاه یهودا باقی مانده‌اند، نزد صاحبمنصبان پادشاه بابِل بیرون برده خواهند شد. این زنان خواهند گفت:
\v 23 آری، زنان و فرزندانت را جملگی نزد کَلدانیان بیرون خواهند برد و تو از چنگ آنان نخواهی رَست، بلکه به دست پادشاه بابِل گرفتار خواهی آمد و این شهر به آتش سوزانیده خواهد شد.»
\v 24 آنگاه صِدِقیا به اِرمیا گفت: «احدی از این سخنان آگاه نشود، وگرنه خواهی مرد.
\v 25 اگر صاحبمنصبان بشنوند که با تو سخن گفته‌ام، و نزدت آمده، تو را بگویند: ”ما را از آنچه به پادشاه گفتی و آنچه پادشاه به تو گفت، آگاه ساز و چیزی از ما پنهان مدار تا تو را نکشیم،“
\v 26 آنگاه به ایشان بگو، ”از پادشاه التماس کردم مرا به خانۀ یوناتان بازنگرداند، مبادا در آنجا بمیرم.“»
\v 27 از قضا صاحبمنصبان جملگی نزد اِرمیا آمده، از او سئوال کردند، و او نیز مطابق هرآنچه پادشاه فرموده بود، بدیشان پاسخ گفت. پس ایشان از سخن گفتن با او دست کشیدند، زیرا هیچ‌کس گفتگوی او و پادشاه را نشنیده بود.
\v 28 باری، اِرمیا تا روز تسخیر اورشلیم، در حیاط قراولان بماند.
\s5
\c 39
\p
\v 1 در دهمین ماه از نهمین سالِ صِدِقیا پادشاه یهودا، نبوکدنصر پادشاه بابِل با تمامی لشکر خویش بر اورشلیم برآمده، آن را محاصره کرد.
\v 2 آنها در نهمین روزِ ماه چهارم از یازدهمین سالِ صِدِقیا، به شهر رخنه کردند.
\v 3 آنگاه صاحبمنصبانِ پادشاه بابِل جملگی آمده، نزد دروازۀ میانی بر مسند نشستند: نِرجَل‌شَراِصِر و سَمجَرنِبو، و سَرسِکیم رئیس خواجه‌سرایان، و نِرجَل‌شَراِصِر رئیس مجوسیان، و سایر صاحبمنصبان پادشاه بابِل.
\v 4 چون صِدِقیا پادشاه یهودا و تمامی سربازان این را دیدند، گریختند و در تاریکی شب از راه باغستان شاه، از دروازه‌ای که میان دو حصار بود، از شهر خارج شدند و به سوی عَرَبَه رفتند.
\v 5 اما سپاه کَلدانیان ایشان را تعقیب کردند و در دشتهای اَریحا به صِدِقیا رسیدند و او را گرفته، به رِبلَه در سرزمین حَمات نزد نبوکدنصر پادشاه بابِل آوردند، و او بر محکومیت وی حکم بداد.
\v 6 آنگاه پادشاه بابِل پسران صِدِقیا را در برابر دیدگانش در رِبلَه سلاخی کرد و همۀ نجیب‌زادگان یهودا را نیز از دم تیغ گذرانید.
\v 7 او چشمان صِدِقیا را از حدقه بیرون آورد، و او را به زنجیرها بسته، به بابِل برد.
\v 8 کَلدانیان کاخ سلطنتی و خانه‌های مردم را به آتش کشیدند و دیوارهای اورشلیم را ویران کردند.
\v 9 آنگاه نبوزَرَدان، رئیس گارد سلطنتی، بقیۀ قوم را که در شهر باقی مانده بودند و آنان را که برای پیوستن به او بیرون رفته بودند، با بقیۀ مردم به بابِل به تبعید برد.
\v 10 اما نبوزَرَدان، رئیس گارد سلطنتی، برخی مردمان بینوا را که چیزی نداشتند در سرزمین یهودا باقی گذاشت و در آن روز تاکستانها و مزارع به ایشان داد.
\v 11 و اما نبوکدنصر پادشاه بابِل دربارۀ اِرمیا به نبوزَرَدان، رئیس گارد سلطنتی چنین فرمان داد:
\v 12 «او را برگیر و به خوبی از وی مراقبت کن. هیچ آزاری به او مرسان، بلکه هر چه بگوید، برایش انجام ده.»
\v 13 پس نبوزَرَدان رئیس گارد سلطنتی به اتفاق نِبوشَزْبان رئیس خواجه‌سرایان و نِرجَل‌شَراِصِر رئیس مجوسیان و همۀ دیگر بزرگان پادشاه بابِل
\v 14 کسان فرستادند و اِرمیا را از حیاط قراولان برگرفتند. و او را به جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان سپردند تا او را به خانۀ خود بَرَد. پس او در میان مردم سکنی گزید.
\v 15 اما زمانی که اِرمیا در حیاط قراولان محبوس بود، کلام خداوند بر او نازل شده، گفت:
\v 16 «برو و به عِبِدمِلِکِ حَبَشی بگو، ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: اینک آنچه دربارۀ این شهر گفته‌ام، با آوردن مصیبت و نه سعادت عملی می‌کنم، و آنها در برابر دیدگان تو در آن روز رخ خواهد داد.
\v 17 اما خداوند می‌گوید: من تو را در آن روز خواهم رهانید و تو به دست کسانی که از ایشان می‌هراسی، تسلیم نخواهی شد.
\v 18 آری، خداوند می‌گوید: یقین دار که تو را رهایی خواهم داد، و تو به شمشیر از پا در نخواهی آمد، بلکه از آن رو که بر من توکل داشته‌ای، جان خویش به غنیمت خواهی برد.“»
\s5
\c 40
\p
\v 1 این است کلامی که از جانب خداوند به اِرمیا رسید، پس از آنکه نبوزَرَدان رئیس گارد سلطنتی او را در رامَه رها کرد. نبوزَرَدان او را در غُل و زنجیر همراه با تمامی اسیران اورشلیم و یهودا که به بابِل تبعید می‌شدند، به آنجا برده بود.
\v 2 رئیس گارد سلطنتی اِرمیا را برگرفته، او را گفت: «یهوه خدایت این بلا را دربارۀ این مکان اعلام فرموده بود.
\v 3 حال خداوند آن را عملی کرده و آنچه را که گفته بود، به انجام رسانده است. از آنجا که به خداوند گناه ورزیده و به کلام او گوش فرا نداده‌اید، این همه بر شما گذشته است.
\v 4 اینک من امروز تو را از زنجیرهایی که بر دستان توست، می‌رهانم. اگر مایلی با من به بابِل بیایی، بیا، و من از تو به نیکویی مراقبت خواهم کرد؛ ولی اگر مایل نیستی با من به بابِل بیایی، نیا. ببین، تمامی این سرزمین پیش روی توست؛ به هر کجا که تو را خوش و پسند آید، برو.
\v 5 اما اگر می‌مانی،
\v 6 اِرمیا نیز به مِصفَه نزد جِدَلیا پسر اَخیقام رفت و با او در میان مردمانی که در زمین باقی مانده بودند، سکونت گزید.
\v 7 چون تمامی سرداران سپاه که در صحرا بودند و مردانشان شنیدند که پادشاهِ بابِل جِدَلیا پسر اَخیقام را بر آن سرزمین نصب کرده و مردان و زنان و کودکان، از فقیرترین مردمان آن دیار را که به تبعید بابِل برده نشده بودند، به دست او سپرده است،
\v 8 به مِصفَه نزد جِدَلیا آمدند: اسماعیل پسر نِتَنیا، یوحانان و یوناتان پسران قاریَح، سِرایا پسر تَنحومِت، پسران عِفای نِطوفاتی و یِزَنیا پسر مَعَکایی، و مردانشان.
\v 9 جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان برای ایشان و افرادشان سوگند خورده، گفت: «از خدمت کردن به کَلدانیان مهراسید؛ در این سرزمین ساکن شوید و پادشاه بابِل را خدمت کنید، که سعادتمند خواهید بود.
\v 10 و اما من در مِصفَه خواهم ماند تا به نمایندگی از جانب شما به حضور کَلدانیانی که نزد ما می‌آیند، بایستم. پس شما شراب و میوه‌های تابستانی و روغن گرد آورید و در ظروف خود ذخیره کنید و در شهرهایی که گرفته‌اید، ساکن شوید.»
\v 11 چون تمامی یهودیانی که در موآب و در میان عَمّونیان و در اَدوم و دیگر ولایات بودند، شنیدند که پادشاه بابِل شماری را در یهودا باقی گذاشته و جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان را بر ایشان نصب کرده است،
\v 12 همگی از هر مکانی که در آن پراکنده شده بودند، به سرزمین یهودا و نزد جِدَلیا در مِصفَه بازگشتند و شراب و میوه‌های تابستانی بسیار زیاد گرد آوردند.
\v 13 و اما یوحانان پسر قاریَح و تمامی سرداران سپاه که در صحرا بودند، به مِصفَه نزد جِدَلیا آمدند
\v 14 و او را گفتند: «آیا می‌دانی که بَعَلیس پادشاه بنی‌عَمّون، اسماعیل پسر نِتَنیا را فرستاده تا تو را بکشد؟» اما جِدَلیا پسر اَخیقام سخن ایشان را باور نکرد.
\v 15 آنگاه یوحانان پسر قاریَح، پنهانی در مِصفَه به جِدَلیا گفت: «تمنا اینکه اجازه دهی تا بروم و اسماعیل پسر نِتَنیا را بکُشم، و کسی آگاه نخواهد شد. چرا او جان تو را بستاند و مردمان یهودا که جملگی نزد تو گرد آمده‌اند، پراکنده شوند و باقیماندگانِ یهودا نابود گردند؟»
\v 16 اما جِدَلیا پسر اَخیقام به یوحانان پسر قاریَح پاسخ داده، گفت: «این کار را مکن، زیرا سخنت دربارۀ اسماعیل دروغ است.»
\s5
\c 41
\p
\v 1 در ماه هفتم، اسماعیل پسر نِتَنیا پسر اِلیشَمَع که از خاندان سلطنتی و یکی از سرداران پادشاه بود، به همراه ده مرد دیگر به مِصفَه نزد جِدَلیا پسر اَخیقام آمد. همچنان که آنان با یکدیگر به نان خوردن مشغول بودند،
\v 2 اسماعیل پسر نِتَنیا و آن ده که همراهش بودند، برخاستند و جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان را که پادشاه بابِل به فرمانداری آن دیار برگماشته بود، به ضرب شمشیر به قتل رساندند.
\v 3 اسماعیل همچنین تمامی یهودیانی را که با جِدَلیا در مِصفَه بودند و نیز سربازان کَلدانی را که از قضا در آنجا حضور داشتند، کشت.
\v 4 روز بعد از کشته شدن جِدَلیا، پیش از آنکه کسی از این امر آگاه شود،
\v 5 هشتاد تن با ریشِ تراشیده و جامۀ دریده و تنِ خراشیده از شِکیم، شیلوه و سامِرِه رسیدند، در حالی که هدایایی از غَله و بخور به همراه داشتند تا در خانۀ خداوند تقدیم کنند.
\v 6 اسماعیل پسر نِتَنیا از مِصفَه به استقبال ایشان بیرون رفت و در راه می‌گریست. چون بدیشان رسید، گفت: «‌نزد جِدَلیا پسر اَخیقام بیایید.»
\v 7 چون به شهر درآمدند، اسماعیل پسر نِتَنیا و مردانش ایشان را کشتند و اجسادشان را به گودالی افکندند.
\v 8 اما در میان ایشان ده تن یافت شدند که به اسماعیل گفتند: «ما را نکش، زیرا ذخیره‌‌ای از گندم و جو و روغن و عسل در صحرا پنهان داشته‌ایم.» پس آنها را واگذاشت و با همراهانشان نکشت.
\v 9 و اما آب‌انباری که اسماعیل اجساد همۀ کسانی را که با جِدَلیا کشته بود بدان افکند، همان آب‌انبار بزرگی بود که آسای پادشاه برای مقابله با بَعَشا پادشاه اسرائیل ساخته بود. بدین‌سان، اسماعیل پسر نِتَنیا آن آب‌انبار را از اجساد کشتگان پر ساخت.
\v 10 اسماعیل سپس مابقی مردم را که در مِصفَه بودند با دخترانِ پادشاه و همۀ کسانی که نبوزَرَدان رئیس گارد سلطنتی به جِدَلیا پسر اَخیقام سپرده بود و در نتیجه در مِصفَه مانده بودند، به اسیری گرفت. پس اسماعیل پسر نِتَنیا ایشان را اسیر ساخته، روانه شد تا به نزد عَمّونیان عبور کند.
\v 11 وقتی یوحانان پسر قاریَح و تمامی سرداران سپاه که همراه وی بودند، دربارۀ تمامی جنایاتی که اسماعیل پسر نِتَنیا مرتکب شده بود شنیدند،
\v 12 تمامی مردان خود را گرد آورده، به جنگ با اسماعیل پسر نِتَنیا رفتند، و در نزدیکی دریاچه‌ای بزرگ واقع در جِبعون به او رسیدند.
\v 13 چون کسانی که با اسماعیل بودند یوحانان پسر قاریَح و سرداران سپاه را همراه وی دیدند، جملگی شادمان شدند.
\v 14 و همۀ کسانی که اسماعیل از مِصفَه به اسیری گرفته بود، بازگشته، نزد یوحانان پسر قاریَح آمدند.
\v 15 اما اسماعیل پسر نِتَنیا به اتفاق هشت تن از مردانش از چنگ یوحانان گریختند و نزد عَمّونیان رفتند.
\v 16 آنگاه یوحانان پسر قاریَح و تمامی سرداران سپاه که همراه او بودند، باقیماندگان مِصفَه را که او از اسماعیل پسر نِتَنیا بازپس گرفته بود با خود بردند، یعنی همان کسان را که اسماعیل پس از کشتن جِدَلیا پسر اَخیقام به اسیری گرفته بود. پس یوحانان مردان جنگاور و زنان و کودکان و مقامات درباری را از جِبعون بازآورد،
\v 17 و آنها رفته، در جیروت‌کِمهام واقع در نزدیکی بِیت‌لِحِم ماندند تا از آنجا راهی مصر شوند،
\v 18 زیرا که از کَلدانیان در هراس بودند، از آن رو که اسماعیل پسر نِتَنیا، جِدَلیا پسر اَخیقام را که پادشاه بابِل او را به فرمانداری آن دیار برگماشته بود، به قتل رسانیده بود.
\s5
\c 42
\p
\v 1 آنگاه تمامی سرداران سپاه همراه با یوحانان پسر قاریَح و یِزَنیا پسر هوشَعیا، و تمامی مردم از کوچک و بزرگ پیش آمدند
\v 2 و به اِرمیای نبی گفتند: «تمنا اینکه التماس ما را بشنوی و نزد یهوه خدایت برای همۀ ما باقیماندگان قوم دعا کنی، زیرا چنانکه می‌بینی، از آن قوم بزرگ تنها این شمار اندک باقی مانده‌ایم.
\v 3 باشد که یهوه خدایت راهی را که باید برویم و کاری را که باید بکنیم، به ما بنمایاند.»
\v 4 اِرمیای نبی پاسخ داده، گفت: «شنیدم. اینک طبق درخواستتان به حضور یهوه خدایتان دعا خواهم کرد، و هرآنچه یهوه در پاسخ شما بگوید، به شما خواهم گفت و چیزی از شما باز نخواهم داشت.»
\v 5 ایشان نیز به اِرمیا گفتند: «خداوند بر ضد ما شاهدِ راست و امین باشد اگر مطابق تمامی کلامی که یهوه خدایت به واسطۀ تو نزد ما بفرستد، عمل نکنیم.
\v 6 چه نیک باشد چه بد، کلام یهوه خدای خود را که تو را نزد او می‌فرستیم اطاعت خواهیم کرد، تا با اطاعت از کلام یهوه خدای خود، روی سعادت ببینیم.»
\v 7 پس از گذشت ده روز، کلام خداوند بر اِرمیا نازل شد.
\v 8 پس ارمیا، یوحانان پسر قاریَح و همۀ سرداران سپاه را که همراهش بودند و نیز تمامی مردم را از کوچک و بزرگ به حضور فرا خوانده،
\v 9 بدیشان گفت: «یهوه خدای اسرائیل، همان که مرا نزد او فرستادید تا مسئلت شما را به حضورش برسانم، چنین می‌فرماید:
\v 10 اگر در این سرزمین بمانید، شما را بنا کرده، ویران نخواهم ساخت، و غَرْس‌کرده، ریشه‌کن نخواهم نمود، زیرا از مصیبتی که به شما رسانیدم، برگشته‌ام.
\v 11 از پادشاه بابِل که از او بیم دارید، مهراسید؛ از او ترسان مباشید، زیرا خداوند می‌گوید من با شما هستم تا شما را از چنگ او رهانیده، نجات بخشم‌.
\v 12 بر شما رحمت خواهم کرد تا او نیز بر شما رحمت کند و شما را به سرزمینتان بازگرداند.
\v 13 اما اگر بگویید: ”در این سرزمین نمی‌مانیم،“ و بدین‌گونه از کلام یهوه خدایتان سرپیچی کنید
\v 14 و بگویید: ”نه، به سرزمین مصر خواهیم رفت، جایی که جنگ نخواهیم دید و صدای کَرِنا نخواهیم شنید و گرسنۀ نان نخواهیم بود، و در آنجا مسکن خواهیم گزید،“
\v 15 پس ای باقیماندگان یهودا، به کلام خداوند گوش فرا دهید. خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: اگر بر رفتن به مصر پا فشارید و بدان‌جا رفته، در آن سرزمین مسکن گزینید،
\v 16 آنگاه شمشیری که از آن می‌ترسید، آنجا در سرزمین مصر به شما خواهد رسید و قحطی‌ای که از آن بیم دارید تا آنجا از پی شما خواهد آمد، و در آنجا خواهید مرد.
\v 17 آری، تمامی آنان که عزمِ رفتن به مصر و سکونت در آنجا دارند، به شمشیر و قحطی و طاعون خواهند مرد. حتی یکی از ایشان نیز از بلایی که بر ایشان نازل می‌کنم، باقی نخواهد ماند و جان به در نخواهد برد.
\v 18 زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: همان‌گونه که خشم و غضب من بر ساکنان اورشلیم فرو ریخت، بر شما نیز چون به مصر درآیید، غضب من فرو خواهد ریخت. شما به نفرین و وحشت و لعنت و تمسخر دچار خواهید شد، و این مکان را دیگر نخواهید دید.
\v 19 ای باقیماندگان یهودا، خداوند به شما گفته است: ”به مصر نروید!“ این را یقین دانید: من امروز به شما هشدار می‌دهم
\v 20 که اشتباه مهلکی مرتکب شدید که مرا نزد یهوه خدایتان فرستاده، گفتید: ”نزد یهوه خدایمان برای ما دعا کن، و ما را از هرآنچه یهوه خدایمان فرماید آگاه ساز، که آن را به عمل خواهیم آورد.“
\v 21 من امروز شما را آگاه ساختم، اما شما سخن یهوه خدایتان را در مورد هیچ‌یک از چیزهایی که مرا نزد شما فرستاد تا به شما بگویم، نشنیدید.
\v 22 پس حال، یقین بدانید که شما در مکانی که می‌خواهید بروید و در آن زندگی کنید، به شمشیر و قحطی و طاعون خواهید مرد.»
\s5
\c 43
\p
\v 1 چون اِرمیا از گفتن هرآنچه یهوه خدای ایشان فرموده بود تا او به مردم بازگوید، فارغ شد، یعنی از گفتن تمامی آن کلام که یهوه خدای ایشان اِرمیا را برای بیان آنها نزد مردم فرستاده بود،
\v 2 آنگاه عَزَریا پسر هوشَعیا و یوحانان پسر قاریَح و تمامی مردان متکبر به اِرمیا گفتند: «تو دروغ می‌گویی! یهوه خدای ما تو را نفرستاده تا بگویی: ”به مصر نروید و در آنجا زندگی نکنید.“
\v 3 بلکه باروک پسر نیریا تو را بر ضد ما برانگیخته است تا ما را به دست کَلدانیان تسلیم کنی، و آنان ما را بکُشند و یا به بابِل به تبعید برند.»
\v 4 پس یوحانان پسر قاریَح و همۀ سرداران سپاه و تمامی قوم، از اطاعت کلام خداوند مبنی بر ماندن در سرزمین یهودا، سر باز زدند.
\v 5 یوحانان پسر قاریَح و تمامی سرداران سپاه، باقیماندگان یهودا را با خود بردند، یعنی آنان را که از همۀ ممالکی که بدان رانده شده بودند بازگشته بودند تا در سرزمین یهودا ساکن شوند:
\v 6 مردان و زنان و کودکان و دختران پادشاه را، و هر آن کس را که نبوزَرَدان رئیس گارد سلطنتی به جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان سپرده بود، و نیز اِرمیای نبی و باروک پسر نیریا را.
\v 7 باری، آنان به سرزمین مصر درآمدند، زیرا از کلام خداوند اطاعت نکردند، و به تَحفَنحیس رسیدند.
\v 8 اما کلام خداوند در تَحفَنحیس بر اِرمیا نازل شده، گفت:
\v 9 «سنگهایی بزرگ به دست خود برگیر و آنها را در برابر دیدگان مردمان یهودا در گِل سنگفرشی که جلوی دروازۀ کاخ فرعون در تَحفَنحیس است، پنهان کن،
\v 10 و به ایشان بگو: ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: اینک من فرستاده، خادم خود نبوکدنصر پادشاه بابِل را خواهم گرفت و تخت او را بر این سنگها که پنهان کردم، خواهم نهاد و او سایبان خویش را بر آنها خواهد گسترد.
\v 11 او خواهد آمد و سرزمین مصر را خواهد زد، و آنان را که برای طاعون مقدرند، به طاعون خواهد سپرد، آنان را که برای اسارت مقدرند، به اسارت، و آنان را که برای شمشیر مقدرند، به شمشیر.
\v 12 او
\v 13 او ستونهای سنگی بِیت‌شمس را که در سرزمین مصر است در هم خواهد شکست، و خانه‌های خدایان مصر را به آتش خواهد سوزانید.“»
\s5
\c 44
\p
\v 1 این کلام دربارۀ تمامی یهودیانی که در سرزمین مصر ساکن بودند و در مِجدُل و تَحفَنحیس و مِمفیس
\v 2 «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: شما خود تمامی بلایی را که بر اورشلیم و همۀ شهرهای یهودا وارد آوردم، دیدید. اینک امروز ویرانه‌ای بیش نیستند و کسی در آنها سکونت ندارد،
\v 3 زیرا با شرارتی که مرتکب شدند، خشم مرا برافروختند، از آن رو که رفته، بخور سوزانیدند و خدایانِ غیر را که نه خود می‌شناختند، نه شما و نه پدران شما، عبادت کردند.
\v 4 با این حال، من پی در پی خادمان خود، انبیا را جملگی فرستادم و گفتم: ”این عمل قبیح را که من از آن کراهت دارم، به جا نیاورید.“
\v 5 اما گوش نگرفتند و اعتنا نکردند تا از شرارت خود بازگشت کنند و برای خدایانِ غیر بخور نسوزانند.
\v 6 از این رو خشم و غضب من فرو ریخت، و همچون آتش شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم را در کام کشید، و امروز آنها به ویرانه‌ای متروک بدل گشته‌اند.
\v 7 و حال خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: چرا چنین مصیبتی عظیم بر خود وارد می‌آورید تا مردان و زنان و کودکان و شیرخوارگان را از میان یهودا منقطع ساخته، باقیمانده‌ای برای خود بر جا نگذارید؟
\v 8 چرا با اعمال دستهایتان خشم مرا برمی‌انگیزید و در سرزمین مصر که به جهت سکونت به آنجا رفته‌اید، برای خدایانِ غیر بخور می‌سوزانید تا خویشتن را منقطع ساخته، در میان جمیع ممالک روی زمین به لعن و تمسخر دچار گردانید؟
\v 9 آیا شرارت پدران خود و شرارت پادشاهان یهودا و شرارت زنان ایشان و شرارت خودتان و شرارت زنانتان را که در سرزمین یهودا و کوچه‌های اورشلیم مرتکب شدید، از یاد برده‌اید؟
\v 10 آنان تا به امروز نه خویشتن را فروتن ساخته‌اند، نه مرا حرمت نهاده‌اند، و نه به شریعت و فرایض من که پیش شما و پیش پدرانتان نهادم، سلوک کرده‌اند.
\v 11 «از این رو خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: اینک من به آوردن بلا بر شما جزم خواهم کرد، تا یهودا را یکسره نابود سازم.
\v 12 من دست خود را بر باقیماندگان یهودا خواهم نهاد که برای رفتن به مصر و سکونت در آنجا جازم بودند، و آنان همگی در مصر تلف خواهند شد. به شمشیر از پای در خواهند آمد و از قحطی خواهند مرد. آری، از کوچک و بزرگ به شمشیر و قحطی خواهند مرد و به نفرین و وحشت و لعنت و تمسخر دچار خواهند گردید.
\v 13 من آنان را که در سرزمین مصر مسکن گزیده‌اند، به شمشیر و قحطی و طاعون مجازات خواهم کرد، همان‌گونه که اورشلیم را مجازات کردم،
\v 14 چندان که از باقیماندگان یهودا که برای اقامت به سرزمین مصر درآمدند، احدی جان به در نخواهد برد و باقی نخواهد ماند تا به سرزمین یهودا بازگردد، به سرزمینی که آرزوی بازگشتن و زیستن در آن را در سر می‌پرورانند. زیرا از ایشان، به‌جز شماری اندک که جان به در خواهند برد، هیچ‌کس باز نخواهد گشت.»
\v 15 آنگاه تمامی مردانی که می‌دانستند زنانشان برای خدایانِ غیر بخور می‌سوزانند، و نیز جمیع زنانی که در آنجا حضور داشتند، با گروهی عظیم از مردم، و تمامی آنان که در فَتروس در سرزمین مصر سکونت داشتند، جملگی در پاسخ اِرمیا گفتند:
\v 16 «ما کلامی را که به نام خداوند به ما گفتی، گوش نخواهیم گرفت.
\v 17 بلکه هرآنچه را که نذر کرده‌ایم، به‌یقین به جا خواهیم آورد: برای ملکۀ آسمان بخور خواهیم سوزانید و به جهت او هدایای ریختنی خواهیم ریخت، چنانکه خود و پدران و پادشاهان و صاحبمنصبان ما در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم می‌کردیم. زیرا در آن زمان خوراک کافی داشتیم و سعادتمند بودیم، و بلا نمی‌دیدیم.
\v 18 اما از زمانی که سوزاندن بخور برای ملکۀ آسمان و ریختن هدایای ریختنی برای او را ترک گفتیم، محتاج همه چیز شده‌ایم و به شمشیر و قحطی تباه گشته‌ایم.»
\v 19 زنان نیز گفتند: «آنگاه که برای ملکۀ آسمان بخور می‌سوزاندیم و برایش هدایای ریختنی می‌ریختیم، مگر شوهرانمان نمی‌دانستند که برایش قرصهای نان می‌پزیم که نقش او را بر خود دارند، و هدایای ریختنی برایش می‌ریزیم؟»
\v 20 سپس اِرمیا خطاب به تمامی قوم، از مردان و زنان، که این‌گونه به او پاسخ داده بودند، گفت:
\v 21 «آیا خداوند بخوری را که شما و پدران و پادشاهان و صاحبمنصبان شما و مردم این سرزمین در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم سوزانده‌اید، به یاد ندارد و بدان نیندیشیده است؟
\v 22 خداوند دیگر نمی‌توانست شرارت شما و اعمال کراهت‌آوری را که به جا آورده بودید، تاب آورد. از این روست که سرزمینتان، چنانکه امروز می‌بینید، ویران گشته و دچار وحشت و لعنت گردیده و خالی از سکنه شده است.
\v 23 از آنجا که بخور سوزانده و بر خداوند گناه ورزیده و از کلام او اطاعت نکرده‌اید، و مطابق شریعت و فرایض و شهادات او سلوک ننموده‌اید، به این بلا که امروز می‌بینید گرفتار آمده‌اید.»
\v 24 اِرمیا به تمامی مردم و جمیع زنان گفت: «ای تمامی مردمان یهودا که در سرزمین مصر هستید، به کلام خداوند گوش فرا دهید!
\v 25 خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: شما و زنانتان آنچه را به زبان آوردید، به دستان خویش به انجام رساندید، آنگاه که گفتید: ”نذرهایی را که کرده‌‌ایم، به‌یقین به جای خواهیم آورد و بخور برای ملکۀ آسمان خواهیم سوزانید و هدایای ریختنی برای او خواهیم ریخت.“ پس رفته، آنچه را که گفته‌اید، به جای آرید! نذرهای خود را ادا کنید!
\v 26 بنابراین، ای تمامی مردم یهودا که ساکن سرزمین مصرید، به کلام خداوند گوش فرا دهید: هان، خداوند می‌فرماید، به نام عظیم خود سوگند که نام من دیگر هرگز بر زبان هیچ‌یک از مردم یهودا که در سراسر سرزمین مصرند آورده نخواهد شد، و دیگر نخواهند گفت: ”به حیات خداوندگارْ یهوه سوگند!“
\v 27 زیرا که چشمان من مراقب ایشان است، اما نه برای نیکویی، بلکه برای بدی. جمیع مردان یهودا که در سرزمین مصرند، به شمشیر و قحطی هلاک خواهند شد، تا آنجا که به‌کلی از میان بروند.
\v 28 با این حال شماری اندک از شمشیر جان به در خواهند برد و از سرزمین مصر به سرزمین یهودا باز خواهند گشت. آنگاه تمامی باقیماندگان یهودا که به جهت سکونت به مصر عزیمت کرده‌اند، خواهند دانست که کلام چه کسی عملی خواهد شد، کلام من یا کلام ایشان!
\v 29 خداوند چنین می‌فرماید: این است علامت برای شما از اینکه من شما را در اینجا مجازات خواهم کرد تا بدانید که کلام من دربارۀ شما به‌یقین برای بدی عملی خواهد شد:
\v 30 خداوند چنین می‌فرماید، اینک من فرعون حُفرَع، پادشاه مصر را به دست دشمنانش که قصد جان او دارند، تسلیم خواهم کرد، همان‌گونه که صِدِقیا پادشاه یهودا را به دست دشمنش نبوکدنصر پادشاه بابِل که قصد جان او داشت، تسلیم کردم.»
\s5
\c 45
\p
\v 1 این است کلامی که اِرمیای نبی در چهارمین سال سلطنت یِهویاقیم پسر یوشیا پادشاه یهودا به باروک پسر نیریا گفت، پس از آنکه باروک سخنان اِرمیا را که به او گفته بود، بر طوماری نوشت:
\v 2 «ای باروک، یهوه خدای اسرائیل به تو چنین می‌فرماید:
\v 3 تو گفته‌ای: ”وای بر من! زیرا خداوند بر درد من غم افزوده است. از نالیدن خسته شده‌ام و راحت نمی‌یابم.“
\v 4 او را بگو، خداوند چنین می‌فرماید: اینک در سرتاسر این سرزمین، هرآنچه بنا کرده‌ام، ویران خواهم ساخت و هرآنچه کاشته‌ام، از ریشه بر خواهم کَند.
\v 5 آیا تو چیزهای بزرگ برای خود می‌طلبی؟ خداوند می‌گوید آنها را طلب مکن، زیرا هان بر تمامی بشر بلا خواهم رسانید. اما تو به هر جا بروی، جانت را به تو به غنیمت خواهم بخشید.»
\s5
\c 46
\p
\v 1 کلام خداوند که دربارۀ ملتها بر اِرمیای نبی نازل شد:
\v 2 دربارۀ مصر، و سپاهیان فرعون نِکو که کنار رودخانۀ فُرات در کَرکِمیش بودند و نبوکدنصر، پادشاه بابِل، ایشان را در سال چهارمِ یِهویاقیم پسر یوشیا، پادشاه یهودا، شکست داد:
\v 3 «سپرهای بزرگ و کوچک را آماده کنید،
\v 4 اسبان را بیارایید؛
\v 5 خداوند می‌فرماید:
\v 6 «چابکان را گریزی نیست،
\v 7 «این کیست که همچون رود نیل طغیان می‌کند،
\v 8 مصر همچون رود نیل طغیان می‌کند،
\v 9 ای اسبان بتازید!
\v 10 آن روز، روز خداوندگار خداوند لشکرهاست،
\v 11 «ای دختر باکرۀ مصر،
\v # به جِلعاد برآی و بَلَسان
\v 12 آوازۀ رسوایی‌ات به گوش ملتها رسیده،
\v 13 کلامی که خداوند دربارۀ آمدن نبوکدنصر پادشاه بابِل به قصد حمله بر مصر به اِرمیای نبی فرمود:
\v 14 «در مصر ندا کنید، در مِجدُل بانگ بر زنید،
\v # در مِمفیس
\v 15 چرا زورآورانت مغلوب شده‌اند؟
\v 16 او بسیاری را لغزانیده، و آنها افتاده‌اند،
\v 17 آنجا فرعون پادشاه مصر را چنین توصیف خواهند کرد:
\v 18 «پادشاه که نامش خداوند لشکرهاست، چنین می‌فرماید:
\v 19 ای شما که در مصر ساکنید،
\v 20 «مصر، گوساله‌ای زیباست،
\v 21 حتی سپاهیان مزدورش،
\v 22 «مصر بسان ماری در حال فرار ’هیس‘ می‌کند،
\v 23 خداوند می‌فرماید:
\v 24 دختر مصر سرافکنده شده،
\v 25 خداوند لشکرها، خدای اسرائیل می‌فرماید: «اینک من آمون خدای تِبِس
\v 26 من آنان را به دست کسانی خواهم سپرد که قصد جانشان دارند، یعنی به دست نبوکدنصر پادشاه بابِل و سردارانش. با این حال، خداوند می‌فرماید، بعدها مصر دیگر بار همچون ایام پیشین مسکون خواهد شد.
\v 27 «اما تو ای خادم من یعقوب،
\v 28 خداوند می‌فرماید:
\s5
\c 47
\p
\v 1 کلام خداوند دربارۀ فلسطینیان که پیش از غلبۀ فرعون بر غزه بر اِرمیا نازل شد:
\v 2 «خداوند چنین می‌فرماید:
\v 3 از صدای سُم اسبان جنگی‌اش،
\v 4 به سبب آن روز که می‌آید
\v # باقیماندگانِ سواحل کَفتور
\v 5 غزه موی خویش می‌تراشد؛
\v 6 «آه، ای شمشیرِ خداوند!
\v 7 اما چگونه آرام توانی یافت
\s5
\c 48
\p
\v 1 دربارۀ موآب:
\v # ملجای بلند
\v 2 از آوازۀ موآب چیزی باقی نخواهد ماند!
\v 3 «از حورونایِم فریادی به گوش می‌رسد:
\v 4 موآب در هم شکسته خواهد شد
\v 5 زیرا به فراز لوحیت
\v 6 بگریزید! جان خویش برهانید!
\v 7 آری، از آنجا که به دسترنج و گنجهای خویش توکل داری،
\v 8 ویران‌کننده به هر شهری بر خواهد آمد
\v 9 «موآب را بالها دهید
\v 10 «ملعون باد آن که کار خداوند را با اِهمال انجام دهد!
\v 11 «موآب از روزگار جوانی در استراحت بوده،
\v 12 پس خداوند می‌فرماید:
\v 13 آنگاه موآب از کِموش سرافکنده خواهند شد،
\v 14 «چگونه می‌گویید: ”ما پهلوانان
\v 15 پادشاه که نامش خداوند لشکرهاست می‌فرماید:
\v 16 مصیبت موآب نزدیک است،
\v 17 ای همۀ اطرافیانش
\v 18 «ای ساکنان دیبون،
\v 19 بر کنارۀ راه بایست و نظاره کن،
\v 20 موآب رسوا شده،
\v 21 داوری بر فلاتِ هموار نازل شده است،
\v 22 بر دیبون و نِبو و بِیت‌دِبلَتایِم،
\v 23 بر قَریه‌تایِم و بِیت‌جامول و بِیت‌مِعون،
\v 24 و بر قِریوت و بُصرَه،
\v 25 شاخِ موآب بریده شده،
\v 26 «او را مست سازید، زیرا خود را بر ضد خداوند برافراشته است؛ بگذارید موآب در قیِ خود بغلتد، و اسباب تمسخر گردد.
\v 27 آیا اسرائیل اسباب تمسخر تو نبود؟ مگر او در میان دزدان یافت شده بود که هرگاه از او سخن می‌گفتی، سر بر او می‌جنبانیدی؟
\v 28 «ای ساکنان موآب، شهرها را ترک گویید،
\v 29 دربارۀ غرور موآب شنیده‌‌ایم؛
\v 30 خداوند می‌فرماید:
\v 31 از این رو برای موآب شیون می‌کنم؛
\v 32 ای تاک سِبمَه،
\v # بیش از آنکه بر یَعزیر گریستم،
\v # و تا به دریاچۀ یَعزیر
\v 33 از بستانها و مزرعه‌های موآب
\v 34 «فریاد آنها بلند می‌شود
\v 35 خداوند می‌فرماید:
\v 36 از این رو دلم چون نِی به جهت موآب نالان است،
\v 37 سرها همه تراشیده است،
\v 38 بر همۀ بامهای موآب
\v 39 «ببین چگونه در هم شکسته است! ببین چگونه شیون می‌کنند! ببین چگونه موآب روی خویش از شرم برگردانیده است! موآب برای تمامی اطرافیانش اسباب تمسخر و مایۀ دِهشَت شده است.»
\v 40 زیرا خداوند چنین می‌فرماید:
\v 41 شهرهایش تسخیر خواهد شد،
\v 42 موآب نابود شده، دیگر قومی نخواهد بود،
\v 43 خداوند می‌فرماید:
\v 44 آن که از وحشت بگریزد
\v 45 «فراریان تاب از کف داده،
\v 46 وای بر تو ای موآب!
\v 47 اما، خداوند می‌فرماید، در ایام آینده
\s5
\c 49
\p
\v 1 دربارۀ عَمّونیان:
\v # پس چرا مِلکوم
\v 2 پس خداوند می‌فرماید:
\v 3 «ای حِشبون، شیون کن، زیرا عای ویران شده است!
\v 4 ای دختر بی‌وفا،
\v 5 خداوند لشکرها می‌فرماید:
\v 6 اما خداوند می‌فرماید: «بعدها سعادت را به عَمّونیان باز خواهم گردانید.»
\v 7 دربارۀ اَدوم:
\v 8 ای ساکنان دِدان، روی برتافته، بگریزید!
\v 9 اگر انگورچینان نزد تو می‌آمدند،
\v 10 اما من عیسو را عریان خواهم ساخت،
\v 11 یتیمانت را رها کن، زیرا من ایشان را زنده نگاه خواهم داشت؛
\v 12 زیرا خداوند چنین می‌فرماید: «اگر آنان که سزاوار نوشیدن از این جام نیستند، باید از آن بنوشند، چگونه ممکن است تو بی‌سزا بمانی؟ بی‌گمان بی‌سزا نخواهی ماند، بلکه خواهی نوشید.
\v 13 خداوند می‌فرماید: به ذات خودم قسم که بُصرَه به وحشت و تمسخر و ویرانی و لعنت دچار خواهد شد و شهرهایش جملگی ویرانۀ ابدی خواهد بود.»
\v 14 پیامی از سوی خداوند شنیده‌ام،
\v 15 زیرا اینک من تو را در میان قومها کوچک خواهم ساخت
\v 16 ای تو که در شکافهای صخره‌ها ساکنی،
\v 17 «اَدوم مایۀ حیرت خواهد بود و هر که از آن عبور کند متحیر شده، از دیدن همۀ صدماتش انگشت به دهان خواهد ماند.
\v 18 و خداوند می‌فرماید: همان‌گونه که سُدوم و عَمورَه و شهرهای مجاورشان واژگون شد، در آنجا نیز کسی نخواهد زیست و هیچ انسانی در آن مسکن نخواهد گزید.
\v 19 «اینک من همچون شیری که از بیشه‌های اردن به مرتع خرم برآید، به لحظه‌ای اَدوم را از آنجا خواهم راند و کسی را که برگزیده‌‌‌ام، بر آنجا خواهم گماشت. کیست مانند من؟ کیست که مرا به محاکمه بیاورد؟ و کیست آن شبان که در برابرم بایستد؟
\v 20 پس بشنوید تدبیری را که خداوند بر ضد اَدوم اندیشیده است، و تقدیری را که بر ضد ساکنان تیمان کرده است: حتی کوچکانِ گله را کِشان کِشان خواهند برد، و به‌یقین مسکنشان به سبب ایشان یکسره متروک خواهد شد.
\v 21 زمین از صدای افتادن ایشان به لرزه در خواهد آمد، و فریاد ایشان تا دریای سرخ به گوش خواهد رسید.
\v 22 ببینید چگونه یکی همچون عقاب به‌سرعت پرواز می‌کند و بالهای خویش را بر بُصرَه می‌گسترد. در آن روز، دل پهلوانان اَدوم همچون دل زنی خواهد بود که دردِ زا دارد.»
\v 23 دربارۀ دمشق:
\v 24 دمشق ناتوان گشته،
\v 25 چگونه شهر پُرآوازه،
\v 26 خداوند لشکرها می‌فرماید:
\v 27 بر دیوارهای دمشق آتشی بر خواهم افروخت،
\v 28 دربارۀ قیدار و ممالک حاصور که نبوکدنصر پادشاه بابِل آنها را مغلوب ساخت:
\v 29 خیمه‌ها و گله‌هایشان به تاراج خواهد رفت،
\v 30 خداوند می‌فرماید:
\v 31 خداوند می‌فرماید:
\v 32 شتران ایشان به یغما خواهد رفت،
\v # به هر سو
\v 33 حاصور لانۀ شغالان خواهد شد،
\v 34 کلام خداوند دربارۀ عیلام که در آغاز سلطنت صِدِقیا پادشاه یهودا بر اِرمیای نبی نازل شد:
\v 35 خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: «هان من کمان عیلام را که مایۀ قوّت ایشان است، خواهم شکست.
\v 36 چهار باد از چهار گوشۀ آسمان بر عیلام خواهم وزانید، و ایشان را به سوی هر یک از این بادها خواهم پراکند، چندان که هیچ قومی نباشد که پراکندگانِ عیلام نزد آنها نرفته باشند.
\v 37 من مردمان عیلام را در برابر دشمنانشان و به حضور آنان که قصد جان ایشان دارند، به وحشت خواهم افکند. و خداوند می‌گوید که من بلا، یعنی خشم آتشین خود را بر ایشان خواهم آورد، و شمشیر را از پی ایشان خواهم فرستاد، تا ایشان را به‌تمامی هلاک کنم.
\v 38 و خداوند می‌فرماید: من تخت خود را در عیلام بر پا خواهم کرد، و پادشاهان و صاحبمنصبان را از آنجا نابود خواهم ساخت.
\v 39 «اما در ایام آخر، سعادت را به عیلام باز خواهم گردانید؛» این است فرمودۀ خداوند.
\s5
\c 50
\p
\v 1 کلامی که خداوند دربارۀ بابِل و سرزمین کَلدانیان به واسطۀ اِرمیای نبی فرمود:
\v 2 «در میان قومها ندا در دهید و اعلام کنید،
\v # و مردوک هراسان گشته است.
\v 3 «زیرا که قومی از جانب شمال بر او می‌آید که سرزمینش را ویران خواهد ساخت، چندان که کسی در آن ساکن نشود؛ انسان و حیوان از آنجا خواهند گریخت.»
\v 4 خداوند می‌فرماید: «در آن روزها و در آن زمان بنی‌اسرائیل و بنی‌یهودا با هم خواهند آمد؛ آری، اشک‌ریزان خواهند آمد و یهوه خدای خویش را خواهند جُست.
\v 5 آنان راه صَهیون را خواهند پرسید، و روی به سوی آن نهاده، خواهند گفت: ”بیایید تا با عهدی جاودانی که هرگز از یاد نرود به خداوند بپیوندیم!“
\v 6 «قوم من گوسفندانی گم‌گشته بوده‌اند. شبانانشان آنها را گمراه کرده، بر کوهها آواره ساختند. آنان بر کوهها و تَلها سرگردان شدند و استراحتگاه خویش را فراموش کردند.
\v 7 هر که ایشان را یافت، ایشان را فرو بلعید و دشمنانشان گفتند: ”مقصر ما نیستیم، زیرا اینان به یهوه که چراگاه حقیقی ایشان است گناه ورزیدند، به یهوه که امید پدرانشان بود.“
\v 8 «از میان بابِل بگریزید، و از سرزمین کَلدانیان بیرون آیید. همچون بزهای نر، پیشاپیش گله راه بروید.
\v 9 زیرا اینک من جماعتی از قومهایی بزرگ را از سرزمین شمال برمی‌انگیزم و ایشان را بر بابِل می‌آورم. آنان در برابرش صف‌آرایی خواهند کرد، و او در آنجا گرفتار خواهد شد. تیرهای ایشان همچون پهلوانانِ رزم‌آزموده است که یکی از آنها خالی برنمی‌گردد.»
\v 10 خداوند می‌فرماید: «کَلدِه غارت خواهد شد، و هر که او را تاراج کند، سیر خواهد گشت.
\v 11 «ای غارتگرانِ میراث من!
\v 12 مادرتان بس شرمسار خواهد شد،
\v 13 به سبب خشم خداوند مسکون نخواهد گردید،
\v 14 «ای همۀ کمانگیران،
\v 15 از هر سو بر او نعره زنید؛
\v 16 برزگران را جملگی از بابِل منقطع سازید،
\v 17 «اسرائیل بره‌ای را مانَد که شیران او را فراری داده‌اند. ابتدا پادشاه آشور او را خورد و در آخر نبوکدنصر پادشاه بابِل، استخوانهایش را جَوید.»
\v 18 از این رو خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: «اینک من بر پادشاه بابِل و بر سرزمین او مکافات خواهم رسانید، همان‌گونه که بر پادشاه آشور مکافات رساندم.
\v 19 من اسرائیل را به چراگاهش باز خواهم آورد، و او در کَرمِل و باشان خواهد چَرید و جان او بر بلندیهای اِفرایِم و جِلعاد سیر خواهد شد.»
\v 20 خداوند می‌فرماید: «در آن روزها و در آن زمان، سراغ از تقصیر اسرائیل خواهند گرفت و اثری از آن نخواهد بود، و گناه یهودا را خواهند جُست و یافت نخواهد شد، زیرا آنانی را که باقی گذارم، خواهم آمرزید.
\v 21 «بر سرزمین مِراتایِم
\v # و بر ساکنان فِقُود
\v 22 «صدای جنگ و هلاکت عظیم
\v 23 چگونه پُتکی که تمامی جهان را کوبیده،
\v 24 ای بابِل، برای تو دام گستردم
\v 25 خداوند اسلحه‌‌خانۀ خویش را گشوده
\v 26 از هر سو بر او برآیید،
\v 27 همۀ گاوانش
\v 28 «آواز فراریان و پناه‌جویان سرزمین بابِل به گوش می‌رسد. آنان در صَهیون اعلام می‌کنند که یهوه خدای ما انتقام گرفته است، انتقام معبدش را.
\v 29 «کمانداران را بر ضد بابِل فرا خوانید، همۀ آنان را که زِه بر کمان می‌کِشند. او را از هر سو احاطه کنید؛ به هیچ‌کس مجال گریختن ندهید. او را موافق اعمالش جزا دهید و مطابق آنچه کرده است، با او عمل کنید. زیرا خویشتن را بر ضد خداوند، قدوس اسرائیل، برافراشته است.»
\v 30 پس خداوند می‌فرماید که، «در آن روز، جوانانش در کوچه‌هایش خواهند افتاد و جنگاورانش جملگی هلاک خواهند شد.»
\v 31 اینک خداوند لشکرها می‌فرماید:
\v 32 آن متکبر لغزیده، خواهد افتاد،
\v 33 خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: «بر بنی‌اسرائیل ظلم شده، و نیز بر بنی‌یهودا. اسیرکنندگانشان آنان را محکم نگاه می‌دارند و از رها کردنشان ابا می‌کنند.
\v 34 اما ولیّ ایشان نیرومند است؛ نام او خداوند لشکرهاست! او بی‌گمان دادِ ایشان را خواهد ستاند، تا زمین را آرامی بخشد اما ساکنان بابِل را ناآرام سازد.»
\v 35 خداوند می‌فرماید:
\v 36 شمشیری بر ضد فالگیران،
\v 37 شمشیری بر ضد اسبان و ارابه‌هایش،
\v 38 خشکسالی بر آبهایش،
\v 39 «پس در بابِل، حیوانات بیابانگرد با کَفتارها قرار خواهند گزید، و شترمرغان در آن ساکن خواهند شد. دیگر هرگز کسی در آن نخواهد زیست، بلکه نسل اندر نسل نامسکون خواهد ماند.»
\v 40 خداوند می‌فرماید: «همان‌گونه که خدا سُدوم و عَمورَه و شهرهای مجاورشان را واژگون ساخت، در آنجا نیز کسی نخواهد زیست و هیچ انسانی در آن مسکن نخواهد گزید.
\v 41 «اینک قومی از جانب شمال می‌آید؛
\v 42 آنان کمان و نیزه به دست می‌گیرند،
\v 43 پادشاه بابِل آوازۀ ایشان را شنیده،
\v 44 «اینک من همچون شیری که از بیشه‌های اردن به مرتع خرم برآید، به لحظه‌ای بابِل را از سرزمینش خواهم راند. و کسی را که برگزیده‌‌ام بر آنجا خواهم گماشت. کیست مانند من؟ کیست که مرا به محاکمه بیاورد؟ و کیست آن شبان که در برابرم بایستد؟
\v 45 پس بشنوید تدبیری را که خداوند بر ضد بابِل اندیشیده است، و تقدیری را که بر ضد ساکنان تیمان کرده است: حتی کوچکانِ گله را کِشان کِشان خواهند بُرد، و به‌یقین مسکنشان به سبب ایشان یکسره متروک خواهد شد.
\v 46 زمین از صدای تسخیر بابِل به لرزه در خواهد آمد، و فریاد ایشان در میان ملتها به‌گوش خواهد رسید.»
\s5
\c 51
\p
\v 1 خداوند چنین می‌فرماید:
\v # «اینک بر بابِل و بر ساکنان لِب‌کامای،
\v # بادی ویرانگر
\v 2 من کسان به بابِل گسیل خواهم داشت،
\v 3 کمانگیر کمان خویش را زِه نکند،
\v 4 آنان مقتول بر زمینِ کَلدانیان خواهند افتاد،
\v 5 زیرا اسرائیل و یهودا
\v 6 «از بابِل بگریزید!
\v 7 بابِل در دست خداوند پیاله‌ای زرین بود
\v 8 بابِل به‌ناگه سقوط کرد و در هم شکست؛
\v 9 خواستیم بابِل را درمان کنیم،
\v 10 خداوند حقانیت ما را آشکار ساخته است؛
\v 11 «تیرها را تیز کنید!
\v 12 «بر حصارهای بابِل بیرقها برافرازید؛
\v 13 ای که در کنار آبهای فراوان ساکنی
\v 14 خداوند لشکرها به ذات خود قسم خورده است که:
\v 15 «اوست که زمین را به نیروی خویش بساخت،
\v 16 چون ندا در می‌دهد، غوغای آبها در آسمان پدید می‌آید؛
\v 17 آدمیان جملگی ابلهند و نادان؛
\v 18 آنها بی‌ارزشند و اسباب تمسخر،
\v 19 اما آن که نصیب یعقوب است مانند آنها نیست،
\v 20 «تو گُرز و اسلحۀ جنگ من هستی!
\v 21 با تو اسب و سوارش را در هم می‌شکنم،
\v 22 با تو مرد و زن را در هم می‌شکنم،
\v 23 با تو شبان و گله‌اش را خُرد می‌کنم.»
\v 24 خداوند می‌فرماید: «بابِل و همۀ ساکنانِ کَلدِه را به سبب تمامی بدی که به صَهیون کرده‌اند، در برابر دیدگان شما سزا خواهم داد.»
\v 25 خداوند چنین می‌گوید:
\v 26 از تو هیچ سنگی برای سرِ زاویه نخواهند گرفت،
\v 27 «بیرقها بر زمین برافرازید؛
\v 28 قومها را برای جنگ با او آماده سازید،
\v 29 زمین به لرزه درآمده، از درد به خود می‌پیچد،
\v 30 جنگاوران بابِل از نبرد دست برکشیده‌اند؛
\v 31 پِیک از پی پِیک،
\v 32 معابر به تصرف درآمده‌اند،
\v 33 زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌گوید:
\v 34 «نبوکدنصر پادشاه بابِل
\v 35 ساکنان صَهیون بگویند:
\v 36 از این رو خداوند چنین می‌گوید:
\v 37 بابِل به تَلی از خاک بدَل خواهد شد،
\v 38 مردمانش جملگی همچون شیران خواهند غرّید،
\v 39 و خداوند می‌فرماید:
\v 40 آنان را همچون بره‌‌ها به کشتارگاه خواهم آورد،
\v 41 «ببینید بابِل
\v 42 دریا بر بابِل برآمده،
\v 43 شهرهایش مایۀ دِهشَت گشته،
\v 44 من ’بِل‘
\v 45 «ای قوم من، از میانش بیرون آیید،
\v 46 دل شما ضعف نکند،
\v 47 بنابراین، هان روزهایی می‌آید
\v 48 آنگاه آسمان و زمین و هر چه در آنهاست،
\v 49 بابِل باید به سبب کشتگانِ اسرائیل بیفتد،
\v 50 ای شما که از شمشیر جان به در برده‌اید،
\v 51 «”ما خجل گشته‌ایم،
\v 52 بنابراین خداوند می‌گوید:
\v 53 اگرچه بابِل تا به فلک سر بَرکِشَد
\v 54 «صدای فریادی از بابِل می‌آید!
\v 55 زیرا خداوند بابِل را ویران می‌کند
\v 56 زیرا ویرانگری بدان برمی‌آید،
\v 57 پادشاه که نامش خداوند لشکرهاست می‌گوید:
\v 58 خداوند لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 59 این است کلامی که اِرمیای نبی به سِرایا پسر نیریا، پسر مَحسِیا، امر فرمود، آنگاه که سِرایا همراه صِدِقیا پادشاه یهودا، در چهارمین سال سلطنت وی، به بابِل می‌رفت. سِرایا مسئول تدارکات بود.
\v 60 اِرمیا شرح همۀ بلایایی را که می‌بایست بر بابِل بیاید بر طوماری بنوشت، یعنی تمامی کلامی را که دربارۀ بابِل مکتوب است.
\v 61 آنگاه اِرمیا به سِرایا گفت: «چون به بابِل رسیدی، حتماً همۀ این سخنان را قرائت کن،
\v 62 و بگو: ”خداوندا، تو دربارۀ این مکان فرموده‌ای که آن را نابود خواهی کرد، چندان که هیچ انسان یا حیوانی در آن ساکن نشود، و تا به ابد متروک مانَد.“
\v 63 پس از قرائت طومار، سنگی بر آن ببند و آن را به میان فُرات بیفکن،
\v 64 و بگو، ”به همین‌گونه بابِل نیز به سبب بلایی که بر آن نازل خواهم کرد، غرق خواهد شد و دیگر بر نخواهد خاست.“»
\s5
\c 52
\p
\v 1 صِدِقیا بیست و یک ساله بود که پادشاه شد، و یازده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش حَموطَل بود، دختر اِرمیا، از مردان لِبنَه.
\v 2 صِدِقیا بر وفق تمامی آنچه یِهویاقیم کرده بود، آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
\v 3 زیرا خشم خداوند بر اورشلیم و یهودا به حدی رسید که آنها را از حضور خویش به دور افکند.
\v 4 پس نبوکدنصر پادشاه بابِل در نهمین سالِ سلطنت صِدِقیا، در روز دهم از ماه دهم، با تمامی لشکر خویش بر اورشلیم برآمد و در برابر آن اردو زده، سنگری دور تا دورش بنا کرد.
\v 5 شهر تا یازدهمین سال سلطنت صِدِقیای پادشاه همچنان در محاصره بود.
\v 6 و اما در روز نهم از ماه چهارم، قحطی در شهر چنان سخت شد که مردم دیگر چیزی برای خوردن نداشتند.
\v 7 پس در حالی که شهر در محاصرۀ بابِلیان بود، به شهر رخنه شد، و همۀ مردان جنگی شبانه از راه دروازه‌ای که در میان دو حصار شهر، نزدیک باغستان شاه بود، گریختند و از شهر خارج شده، به سوی عَرَبَه رفتند.
\v 8 اما سپاه کَلدانیان پادشاه را تعقیب کردند و در دشتهای اَریحا به صِدِقیا رسیدند، و در حالی که همۀ لشکریانش از نزد او پراکنده شده بودند،
\v 9 پادشاه را گرفتار کرده، به رِبلَه در سرزمین حَمات نزد پادشاه بابِل آوردند، و او بر محکومیت وی حکم بداد.
\v 10 آنگاه پادشاه بابِل پسران صِدِقیا را در برابر دیدگان او سلاخی کرد و همۀ صاحبمنصبان یهودا را نیز در رِبلَه از دم تیغ گذرانید.
\v 11 او چشمان صِدِقیا را از حدقه بیرون آورد، و او را به زنجیرها بسته، به بابِل برد و تا روز مرگش در زندان نگاه داشت.
\v 12 و اما در روز دهمِ ماه پنجم از نوزدهمین سالِ سلطنت نبوکدنصر پادشاه، شاه بابِل، نبوزَرَدان فرماندۀ گارد سلطنتی، که به خدمت پادشاه بابِل می‌ایستاد، به اورشلیم درآمد.
\v 13 او خانۀ خداوند، خانۀ پادشاه، و همۀ خانه‌های اورشلیم را به آتش کشید، و هر خانۀ بزرگ را سوزانید.
\v 14 همۀ لشکر کَلدانیان نیز که همراه فرماندۀ گارد سلطنتی بودند، دیوارهای دورِ اورشلیم را به‌تمامی ویران کردند.
\v 15 آنگاه نبوزَرَدان فرماندۀ گارد سلطنتی، برخی از فقیرترینِ قوم را با بقیۀ مردمی که در شهر باقی مانده بودند به اسیری برد، همراه با کسانی که به پادشاه بابِل پیوسته بودند، و بقیۀ صنعتگران.
\v 16 اما نبوزَرَدان فرماندۀ گارد سلطنتی، برخی از فقیرترینِ مردم را باقی گذاشت تا در تاکستانها و مزارع کار کنند.
\v 17 بابِلیان ستونهای برنجین و پایه‌ها و دریاچۀ برنجین را که در خانۀ خداوند بود خُرد کردند، و تمامی برنجِ آنها را به بابِل بردند.
\v 18 نیز لگنها و خاک‌اندازها و گُلگیرها و کاسه‌ها و ظروف و تمامی اسباب برنجین را که بدانها خدمت می‌کردند، با خود بردند.
\v 19 همچنین، رئیس گارد سلطنتی پیاله‌های کوچک و آتشدانها و کاسه‌ها و لگنها و چراغدانها و ظروف و کاسه‌هایی را که برای هدیۀ ریختنی به کار می‌رفت، یعنی هر چه را از طلا یا نقره بود، با خود برد.
\v 20 برنجِ دو ستون و یک دریاچه و دوازده گاوِ برنجینِ زیرِ دریاچه و پایه‌ها، که سلیمان پادشاه آنها را برای خانۀ خداوند ساخته بود، بی‌اندازه بود.
\v 21 در خصوص ستونها، بلندی هر یک هجده ذِراع،
\v 22 بر هر ستون، سرستونی برنجین به بلندی پنج ذِراع قرار داشت که دور تا دورْ به شبکه و انارهایی برنجین مزین بود. ستون دوّم نیز با انارهایش، به همین شکل بود.
\v 23 دور تا دورِ آن نود و شش انار بود، و شمار تمامی انارهایی که بر شبکۀ دور تا دور قرار داشت، یکصد بود.
\v 24 رئیس گارد سلطنتی، سِرایا کاهن اعظم و صَفَنیا کاهن دوّم و سه دربانِ آستانه را گرفتار کرد.
\v 25 او همچنین از شهر، سرداری را که بر مردان جنگی گماشته شده بود و هفت تن از مشاوران پادشاه را که در شهر بودند و کاتبِ سردار لشکر را که مردم ولایت را بسیج می‌کرد، و شصت تن از اهالی ولایت را که در میان شهر یافت شدند، گرفتار کرد.
\v 26 نبوزَرَدان رئیس گارد سلطنتی، ایشان را گرفته، به رِبلَه نزد پادشاه بابِل برد.
\v 27 پادشاه بابِل نیز آنان را در رِبلَه واقع در سرزمین حَمات، زد و کشت. بدین ترتیب، مردمان یهودا از سرزمین خود به تبعید رفتند.
\v 28 شمار آنان که به دست نبوکدنصر به اسیری رفتند از این قرار است: در سال هفتم، سه هزار و بیست و سه تن از یهودا؛
\v 29 در سال هجدهمِ نبوکدنصر، او هشتصد و سی و دو تن را از اورشلیم به اسیری برد؛
\v 30 و در سال بیست و سوّمِ نبوکدنصر، نبوزَرَدان رئیس گارد سلطنتی هفتصد و چهل و پنج تن از مردم یهودا را به اسیری برد. بدین ترتیب شمار تمامی آنان، چهار هزار و ششصد بود.
\v 31 در بیست و پنجمین روزِ ماه دوازدهم از سی و هفتمین سالِ تبعیدِ یِهویاکین پادشاه یهودا، اِویل‌مردوک پادشاه بابِل در نخستین سال سلطنت خود، یِهویاکین پادشاه یهودا را سربلند ساخت و او را از زندان بیرون آورد،
\v 32 و با وی به نرمی سخن گفت و بدو جایگاهی رفیعتر از دیگر پادشاهانی بخشید که با وی در بابِل بودند.
\v 33 پس یِهویاکین جامۀ زندان از تن به در آورد، و در همۀ روزهای عمرش، همواره بر سفرۀ پادشاه غذا می‌خورد،
\v 34 و پادشاه بابِل در تمامی ایام زندگی یِهویاکین، تا روز وفات او، مقرری روزانه برای مایحتاجش به وی می‌پرداخت.

185
25-LAM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,185 @@
\id LAM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 lam
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 چگونه شهری که آکنده از مردمان بود،
\v 2 شبانگاه زار زار می‌گریَد
\v 3 یهودا در مصیبت و بردگیِ سخت،
\v 4 راههای صَهیون ماتم گرفته‌اند،
\v 5 خصمانش به سَروَری رسیده‌اند،
\v 6 فرّ و شکوه دختر صَهیون،
\v 7 اورشلیم گنجینه‌های خود را از ایام گذشته،
\v 8 اورشلیم مرتکب گناهی عظیم شده،
\v 9 نجاست او بر دامنش بود،
\v 10 دشمن دست خود را بر همۀ گنجینه‌های او دراز کرده،
\v 11 مردمانش جملگی آه کِشان،
\v 12 «ای همۀ رهگذران،
\v 13 «از اعلی آتش فرستاد،
\v 14 «یوغِ نافرمانیهای من محکم بسته شد،
\v 15 «خداوندگار مردان نیرومند مرا
\v 16 «از این سبب است که گریانم،
\v 17 صَهیون دستانش را دراز می‌کند،
\v 18 «خداوند عادل است،
\v 19 «عاشقانم را فرا خواندم،
\v 20 «خداوندا، بنگر، زیرا که در تنگی‌ام،
\v 21 «مردم نالۀ مرا شنیده‌اند،
\v 22 «شرارتِ ایشان به‌تمامی به حضور تو برسد؛
\s5
\c 2
\p
\v 1 چگونه خداوند در خشم خود
\v 2 خداوندگار جملۀ مسکنهای یعقوب را
\v 3 او در حِدّت خشم خود
\v # همۀ شاخهای
\v 4 او کمان خویش را همچون دشمن برکشیده،
\v 5 خداوندگار همچون دشمن گشته،
\v 6 او مسکن خویش را همچون باغی ویران ساخته،
\v 7 خداوندگار مذبح خود را رد کرده،
\v 8 خداوند اراده فرموده
\v 9 دروازه‌هایش به زمین فرو رفته،
\v 10 مشایخ دختر صَهیون خاموش بر زمین نشسته‌اند؛
\v 11 چشمانم از گریه کم‌سو گشته،
\v # جگرم به سبب ویرانی قوم عزیزم
\v 12 آنان در همان حال که چون مجروحان
\v 13 برای تو چه شهادت توانم داد،
\v 14 انبیایت رؤیاهای دروغین و باطل برایت دیدند؛
\v 15 رهگذران جملگی بر پشت دست خود می‌زنند،
\v 16 دشمنانت جملگی دهان بر تو گشوده‌اند؛
\v 17 خداوند آنچه را قصد نموده بود،
\v 18 دل ایشان نزد خداوند فریاد بر‌آورْد.
\v 19 «شبانگاه، در ابتدای پاسهای شب،
\v 20 خداوندا، بنگر و ملاحظه فرما،
\v 21 پیر و جوان با هم
\v 22 مانند فرا خواندن مردمان به جشن روز عید،
\s5
\c 3
\p
\v 1 مَن آن مرد هستم که از چوب غضب او
\v 2 او مرا رانده و به تاریکی درآورده است،
\v 3 به‌یقین همۀ روز، بارها،
\v 4 گوشت و پوست مرا مندرس ساخته،
\v 5 به تلخی و مصیبت مرا محاصره نموده،
\v 6 همچون کسانی که از دیرباز مرده‌اند،
\v 7 گِرد من حصار کشیده که نتوانم گریخت،
\v 8 هرچند آواز درمی‌دهم و فریاد کمک برمی‌آورم،
\v 9 راههایم را با سنگهای بزرگ سد کرده،
\v 10 همچون خرسی در کمین من نشسته،
\v 11 مرا از راهم بیرون کشیده و پاره پاره کرده است،
\v 12 کمان خود را برکشیده،
\v 13 تیرهای تَرکِش خویش را
\v # به جگرم
\v 14 مضحکۀ همۀ قومها گشته‌ام؛
\v 15 مرا به چیزهای تلخ سیر کرده،
\v 16 دندانهایم را به سنگریزه‌ها شکسته،
\v 17 جانم از آسایش محروم است،
\v 18 پس گفتم: «دیگر تاب تحمل ندارم،
\v 19 مصیبت و سرگردانی‌ام را به یاد آور،
\v 20 جانم آنها را پیوسته به یاد می‌آورد
\v 21 لیکن به این می‌اندیشم،
\v 22 محبتهای خداوند هرگز پایان نمی‌پذیرد،
\v 23 آنها هر بامداد تازه می‌شود؛
\v 24 جان من می‌گوید: «خداوند نصیب من است،
\v 25 خداوند برای منتظران خود نیکوست،
\v 26 نیکوست در خاموشی،
\v 27 نیکوست برای انسان،
\v 28 بگذار در خاموشی تنها بنشیند،
\v 29 بگذار دهان خویش بر خاک نهد،
\v 30 بگذار رخسار خود را به سیلی‌زنندگان بسپارد،
\v 31 زیرا خداوند آدمی را تا به ابد ترک نمی‌کند،
\v 32 بلکه هرچند کسی را محزون سازد،
\v 33 زیرا از دل نمی‌خواهد
\v 34 اسیرانِ زمین را جملگی زیر پا لِه کردن،
\v 35 در حضور آن متعال حقِ انسانی را ضایع کردن،
\v 36 دادرسیِ کسی را در محکمه منحرف ساختن،
\v 37 کیست که سخنی بگوید و واقع شود،
\v 38 آیا از دهان آن متعال نیست،
\v 39 چرا باید انسانی که هنوز زنده است، شِکوِه سر دهد
\v 40 بیایید تا راههای خویش را بسنجیم و آنها را بیازماییم؛
\v 41 بیایید تا دلها و دستانمان را
\v 42 «ما گناه کردیم و عِصیان ورزیدیم،
\v 43 «خویشتن را به خشم پوشانیدی
\v 44 خود را به ابر مستور ساختی
\v 45 ما را در میان قومها،
\v 46 «دشمنانمان جملگی
\v 47 خوف و خطر بر ما عارض گشته،
\v 48 به سبب ویرانیِ قوم عزیزم،
\v 49 «چشمانم بی‌امان اشک می‌ریزد
\v 50 تا اینکه خداوند از آسمان
\v 51 به سبب جملۀ دختران شهرم،
\v 52 «آنان که بی‌سبب دشمن من بودند،
\v 53 جان مرا به گودالی فرو افکندند،
\v 54 آبها از سرم گذشت،
\v 55 «آنگاه خداوندا،
\v 56 تو تمنایم را شنیدی:
\v 57 چون تو را خواندم، نزدیک آمدی،
\v 58 «خداوندگارا، تو به دادرسی من آمدی،
\v 59 خداوندا، تو ظلمی را که بر من روا داشته‌اند، دیده‌ای؛
\v 60 تو تمامی بدخواهی ایشان را مشاهده کرده‌ای،
\v 61 «خداوندا، تو اهانتهای ایشان را شنیده‌ای،
\v 62 سخنان و اندیشه‌های مخالفانم،
\v 63 نشست و برخاستِ ایشان را ملاحظه کن،
\v 64 «خداوندا، بر وفق اعمال دستانشان،
\v 65 دل مشوش بدیشان بده؛
\v 66 خداوندا، در خشم خود تعقیبشان کن،
\s5
\c 4
\p
\v 1 چگونه طلا برق خود را از دست داده،
\v 2 چگونه فرزندانِ ارجمندِ صَهیون
\v 3 حتی شغالان نیز پستانهای خود را پیش آورده،
\v 4 زبان اطفالِ شیرخواره
\v 5 آنان که روزی طعام لذیذ می‌خوردند،
\v 6 زیرا مکافات قوم عزیز من
\v 7 برگزیدگانش از برف پاکتر بودند،
\v 8 اما اکنون روی ایشان از دوده سیاه‌تر شده،
\v 9 کشتگانِ دَمِ شمشیر،
\v 10 زنان مهربان به دستان خویش
\v 11 خداوند خشم خود را به‌کمال جاری کرده،
\v 12 پادشاهان جهان باور نمی‌داشتند،
\v 13 اما این به سبب گناه انبیایش واقع گردید،
\v 14 اکنون همچون کوران
\v 15 مردم بر ایشان فریاد سر داده، می‌گویند:
\v 16 حضور خداوند ایشان را پراکنده ساخته،
\v 17 چشمان ما از انتظارِ بیهوده برای کمک،
\v 18 قدمهای ما را می‌پاییدند،
\v 19 تعقیب‌کنندگانِ ما،
\v 20 مسیحِ خداوند که نَفَس ما بود،
\v 21 شادی کن و مسرور باش، ای دختر اَدوم،
\v 22 ای دختر صَهیون، مکافات گناه تو به انجام رسیده است؛
\s5
\c 5
\p
\v 1 خداوندا، آنچه بر ما گذشته، به یاد آر؛
\v 2 میراثمان از آنِ بیگانگان شده،
\v 3 یتیم و بی‌پدر گشته‌ایم،
\v 4 آبی را که می‌نوشیم، باید بخریم؛
\v 5 تعقیب‌کنندگان به گردن ما رسیده‌اند؛
\v 6 با مصر و آشور دست داده‌ایم،
\v 7 پدران ما گناه ورزیدند و رخت بربستند،
\v 8 بردگان بر ما حکم می‌رانند،
\v 9 به سبب شمشیرِ اهل بیابان،
\v 10 به سبب گرمای سوزناکِ قحطی،
\v 11 زنان را در صَهیون بی‌عصمت کرده‌اند،
\v 12 امیران را از دستهایشان بر دار کرده‌اند،
\v 13 مردان جوان به گرداندن سنگ آسیا مجبور گشته‌اند،
\v 14 مشایخ نشستن بر دروازۀ شهر را ترک گفته‌اند،
\v 15 شادی از دلهای ما رخت بربسته،
\v 16 تاج از سر ما فرو افتاده؛
\v 17 از همین رو، دل ما بی‌تاب شده،
\v 18 یعنی برای کوه صَهیون که متروک مانده،
\v 19 اما تو، ای خداوند، تا ابد سلطنت می‌کنی؛
\v 20 چرا ما را برای همیشه از یاد می‌بَری؟
\v 21 خداوندا، ما را نزد خود بازگردان، تا بازگشت کنیم؛
\v 22 مگر آنکه به‌تمامی طردمان کرده،

1484
26-EZK.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1484 @@
\id EZK Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 ezk
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در روز پنجمِ ماه چهارم از سال سی‌ام، آنگاه که در میان تبعیدیان بر کنارۀ رود کِبار بودم، آسمان گشوده شد و رؤیاهای خدا را دیدم.
\v 2 آری، در روز پنجمِ ماه، که پنجمین سال تبعید یِهویاکین پادشاه بود،
\v 3 کلام خداوند بر حِزقیالِ کاهن، پسر بوزی، بر کنارۀ رود کِبار در سرزمین کَلدانیان نازل شد؛ و دست خداوند در آنجا بر وی بود.
\v 4 چون نگریستم، اینک تندبادی از جانب شمال برمی‌آمد، با ابری عظیم که از آن آتش برمی‌جهید و نوری درخشان گرداگرد آن بود، و در میان آتش چیزی مانند کهربا وجود داشت.
\v 5 از میان آتش، چیزی شبیه چهار موجود زنده پدیدار شد. ظاهر آنها چنین بود: به سیمای انسان بودند،
\v 6 اما هر یک از آنها چهار صورت داشتند و چهار بال.
\v 7 پاهایشان راست و کف پایشان چونان سُم گوساله بود و همچون برنج صیقلی می‌درخشید.
\v 8 زیر بالهایشان در چهار طرف، دستهای انسان بود. و صورت و بالهای آن چهار بدین‌گونه بود:
\v 9 بالهایشان به یکدیگر می‌رسید، و هر یک مستقیم پیش می‌رفتند بی‌آنکه به جانبی روی بگردانند.
\v 10 و اما در مورد شکل صورتشان: هر یک از آن چهار، صورت انسان داشتند، و نیز صورت شیر به جانب راست، و صورت گاو به جانب چپ، و نیز صورت عقاب.
\v 11 چنین بود صورتشان. و اما بالهایشان به سوی بالا گسترده بود. هر یک دو بال داشتند که به بال موجود دیگر می‌رسید، و دو بال دیگر تنشان را می‌پوشانید.
\v 12 هر یک از آنان مستقیم پیش می‌رفتند. هر جا که روح می‌رفت، آنان نیز می‌رفتند، و در حین رفتن، روی نمی‌گرداندند.
\v 13 و اما سیمای آن موجوداتِ زنده مانند زغالِ گداخته در آتش و همچون مشعلها بود. آتش میان آن موجودات زنده پیش و پس می‌رفت، آتشی درخشان که از آن شراره‌ها برمی‌جهید.
\v 14 و آن موجودات همچون برق به این سو و آن سو می‌دویدند و برمی‌گشتند.
\v 15 همچنان که بدان موجودات زنده می‌نگریستم، اینک در کنار هر یک از آن موجوداتِ چهارچهره، چرخی بر زمین دیدم.
\v 16 ظاهر چرخها و صنعت آنها چنین بود: همچون زِبَرجَد می‌درخشیدند و هر چهار شبیه یکدیگر بودند. ظاهر و صنعت آنها بسان چرخی در میان چرخ دیگر بود.
\v 17 به هنگام حرکت، به سوی هر یک از چهار جانبِ خود پیش می‌رفتند، و در حین رفتن روی نمی‌گرداندند.
\v 18 طوقه‌هایشان بلند و مَهیب بود، و طوقه‌های هر چهار، از هر طرف آکنده از چشم بود.
\v 19 هرگاه آن موجودات زنده حرکت می‌کردند، چرخها نیز در کنارشان به حرکت درمی‌آمدند، و هرگاه آن موجودات زنده از زمین بلند می‌شدند، چرخها نیز بلند می‌شدند.
\v 20 هر جا که روح می‌رفت، موجودات زنده نیز می‌رفتند، و چرخها نیز همراهشان بلند می‌شدند، زیرا روحِ موجودات زنده در چرخها بود.
\v 21 هرگاه آنها حرکت می‌کردند، چرخها نیز به حرکت درمی‌آمدند، و هرگاه آنها بازمی‌ایستادند، چرخها نیز بازمی‌ایستادند؛ و هرگاه موجودات زنده از زمین بلند می‌شدند، چرخها نیز همراه آنان بلند می‌شدند، زیرا روحِ موجودات زنده در چرخها بود.
\v 22 بر فراز سرِ آن موجودات زنده چیزی شبیه فَلَکْ گسترده بود، که چونان بلورِ درخشنده به نظر می‌رسید.
\v 23 زیر فلک، بالهای آنها مستقیم به سوی یکدیگر گسترده بود. هر یک دو بال داشتند که پیکرشان را از این سو و آن سو می‌پوشانید.
\v 24 چون به حرکت درمی‌آمدند، صدای بالهایشان را می‌شنیدم که چونان خروش آبهای بسیار بود، و همچون صدای قادرمطلق،
\v 25 و چون در حین ایستادن بالهایشان را فرود می‌آوردند، از فراز فلکی که بالای سرشان بود، صدایی شنیده می‌شد.
\v 26 بر فراز فلکِ بالای سرشان، چیزی بود شبیه تخت با منظر یاقوت کبود، و بالا بر فراز آن تخت کسی بود با منظری شبیه انسان.
\v 27 از کمر او به طرف بالا شبیه کَهرُبا بود، و به آتشی می‌مانست که از اطراف محصور شده باشد. و از کمر او به طرف پایین شبیه آتش بود، و نور از هر طرف او را در برگرفته بود.
\v 28 نورِ گرداگردش شبیه تابش رنگین‌کمان بود که در روز بارانی در ابر پدیدار شود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 مرا گفت: «ای پسر انسان، بر پای خود بایست تا با تو سخن گویم.»
\v 2 و چون با من سخن می‌گفت، روح به من درآمد و مرا بر پاهایم بر پا داشت؛ و او را شنیدم که با من سخن می‌گفت.
\v 3 مرا گفت: «ای پسر انسان، تو را نزد بنی‌اسرائیل می‌فرستم، نزد قومی عِصیانگر که بر من عِصیان ورزیده‌اند. آنان و پدرانشان تا بدین روز بر من طغیان کرده‌اند.
\v 4 من تو را نزد نسل ایشان می‌فرستم که گستاخ و سرسختند، تا بدیشان بگویی: ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید.“
\v 5 خواه ایشان بشنوند و خواه نشنوند - زیرا که خاندانی عِصیانگرند - خواهند دانست که در میانشان نبی‌ای هست.
\v 6 و تو ای پسر انسان، از آنان مترس و از سخنانشان مَهراس، حتی اگر خارها و خَلَنگها پیرامون تو باشند و در میان عقربها بنشینی. آری، از سخنان ایشان مترس و از نگاهشان بیم مدار، زیرا که خاندانی عِصیانگرند.
\v 7 کلام مرا به ایشان بگو، خواه بشنوند و خواه نشنوند، زیرا که عِصیانگرند.
\v 8 «اما تو ای پسر انسان، به آنچه تو را می‌گویم، گوش فرا ده. مانند این خاندان عِصیانگر، عاصی مباش؛ دهان خود بگشا و آنچه را به تو می‌دهم، بخور.»
\v 9 چون نگریستم، اینک دستی به سوی من دراز شده بود، و در آن طوماری بود.
\v 10 پس آن را در برابر من برگشود؛ بر پشت و روی آن نوشته‌ها بود و بر آن نوحه و ناله و وای نوشته شده بود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 مرا گفت: «ای پسر انسان، آنچه را در اینجا می‌بینی، بخور. این طومار را بخور و رفته، با خاندان اسرائیل سخن بگو.»
\v 2 پس دهان خود را گشودم و او طومار را به من خورانید.
\v 3 و مرا گفت: «ای پسر انسان، با طوماری که به تو می‌دهم شکمت را بخوران و احشایت را پر کن.» پس آن را خوردم و به کامم همچون عسل شیرین بود.
\v 4 سپس مرا گفت: «ای پسر انسان، نزد خاندان اسرائیل برو و کلام مرا بدیشان بازگوی.
\v 5 تو را نزد قومی نمی‌فرستم که زبانشان ناآشنا و ثقیل باشد، بلکه نزد خاندان اسرائیل؛
\v 6 نه نزد اقوام بسیار با زبان ناآشنا و ثقیل که سخنانشان را نتوانی فهمید. به‌یقین اگر تو را نزد چنین اقوامی می‌فرستادم، به تو گوش فرا می‌دادند.
\v 7 اما خاندان اسرائیل مایل به شنیدن سخنان تو نخواهند بود، زیرا مایل نیستند سخنان مرا بشنوند، چراکه تمامی خاندان اسرائیل سرسخت و گستاخند.
\v 8 اینک من رویِ تو را به اندازۀ روی ایشان سخت ساخته‌ام، و پیشانیِ تو را به سختی پیشانی ایشان گردانیده‌ام.
\v 9 آری، من پیشانیِ تو را از سنگ خارا نیز سختتر گردانیده‌ام. از ایشان مترس و از نگاهشان بیم مدار، زیرا که خاندانی عِصیانگرند.»
\v 10 و مرا گفت: «ای پسر انسان، تمامی کلامی را که به تو می‌گویم، به گوش خود بشنو و در دل خود جای ده.
\v 11 نزد تبعیدیانِ قوم خود برو و با آنان سخن بگو، و خواه بشنوند و خواه نشنوند، بدیشان بگو، ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید.“»
\v 12 آنگاه روح مرا برگرفت، و چون جلال خداوند از جایگاهش بلند شد صدای زلزله‌ای عظیم از پشت سر خود شنیدم
\v 13 که صدای به هم خوردن بالهای آن موجودات زنده و صدای چرخهای کنارشان بود، صدای زمین‌لرزه‌ای عظیم.
\v 14 پس روح مرا برگرفت و بِبُرد، و من تلخکام و خشمگین رفتم، و دست خداوند به قوّت بر من بود.
\v 15 نزد تبعیدیانی آمدم که در تِل‌اَبیب بر کنارۀ رود کِبار مسکن داشتند. جایی که آنان می‌زیستند، هفت روز متحیر در میانشان نشستم.
\v 16 پس از گذشت هفت روز، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 17 «ای پسر انسان، من تو را برای خاندان اسرائیل به دیدبانی برگماشتم. هرگاه کلامی از دهان من بشنوی، باید از جانب من بدیشان هشدار دهی.
\v 18 اگر من به مرد شریر بگویم، ”به‌یقین خواهی مرد!“ و تو به او هشدار ندهی و به جهت برحذر داشتن او از طریقهای شریرانه سخن نگویی تا جانش را برهانی، آن مردِ شریر در گناه خویش خواهد مرد، اما من خون او را از دست تو خواهم طلبید.
\v 19 اما اگر تو به آن مردِ شریر هشدار دهی و او از شرارت یا از طریقهای شریرانه‌اش بازنگردد، او در گناه خود خواهد مرد، اما تو جان خود را خواهی رهانید.
\v 20 نیز اگر شخصی پارسا، از پارسایی خود برگردد و گناه ورزد، و من سنگ لغزش پیش پایش بگذارم، او خواهد مرد. آری، چون تو به او هشدار ندادی، او در گناهش خواهد مرد و اعمال نیکویی که انجام داده، به یاد آورده نخواهد شد. اما من خون او را از دست تو خواهم طلبید.
\v 21 حال آنکه اگر شخصی پارسا را از گناه برحذر داری و او چون هشدار را پذیرفته است گناه نورزد، او به‌یقین زنده خواهد ماند و تو نیز جان خود را خواهی رهانید.»
\v 22 و در آنجا دست خداوند بر من بود؛ و او مرا گفت: «برخیز و به همواریْ بیرون شو که در آنجا با تو سخن خواهم گفت.»
\v 23 پس برخاسته، به همواریْ بیرون شدم، و اینک جلال خداوند، مانند جلالی که بر کنارۀ رود کِبار دیده بودم، در آنجا ایستاده بود، و من به روی درافتادم.
\v 24 آنگاه روح به من درآمد و مرا بر پاهایم بر پا داشت و مرا خطاب کرده، گفت: «برو و خود را در خانه‌ات حبس کن.
\v 25 و تو، ای پسر انسان، اینک بر تو بندها خواهند نهاد و تو را بدانها خواهند بست تا نتوانی به میان ایشان بیرون روی.
\v 26 و من زبانت را به کامت خواهم چسبانید تا گنگ شده، نتوانی آنان را نکوهش کنی، زیرا که خاندانی عِصیانگرند.
\v 27 اما هرگاه با تو سخن گویم، دهانت را خواهم گشود و تو به ایشان خواهی گفت، ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید.“ آن که می‌شنود، بگذار بشنود، و آن که نمی‌شنود، بگذار نشنود! زیرا که خاندانی عِصیانگرند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 «و تو ای پسر انسان، خِشتی برگیر و در برابر خود بگذار و نقش شهر اورشلیم را بر آن حَک کن.
\v 2 سپس آن را محاصره کن و در مقابلش سنگرها بساز و پشته‌ها بر پا کن. نیز بر ضد آن اردو بزن و دور تا دورش مَنجِنیقها بر پا دار.
\v 3 سپس سینی آهنین برای خود گرفته، آن را چون دیواری آهنین میان خود و شهر قرار ده، و روی به جانب آن بدار. این‌گونه شهر در محاصره قرار خواهد گرفت و تو آن را محاصره خواهی کرد. این آیتی خواهد بود برای خاندان اسرائیل.
\v 4 «سپس بر پهلوی چپ خود بخواب، و گناه
\v 5 من برای تو سیصد و نود روز یعنی به شمارۀ سالهای گناه ایشان مقرر داشته‌ام. اینچنین بار گناه خاندان اسرائیل را متحمل خواهی شد.
\v 6 چون اینها را به انجام رساندی، باز بر زمین بخواب، اما این بار بر پهلوی راست خود. این‌گونه بار گناه خاندان یهودا را متحمل خواهی شد. من چهل روز برای تو مقرر داشته‌ام، یعنی یک روز برای هر سال.
\v 7 سپس آستین بالا زده، روی به جانبِ اورشلیمِ محاصره‌شده بدار و بر ضد آن نبوّت کن.
\v 8 اینک من بندها بر تو می‌نهم بدان‌سان که تا روزهای محاصرۀ خود را به پایان نرسانده باشی، از پهلویی به پهلوی دیگر نتوانی غلتید.
\v 9 «پس حال، گندم و جو و لوبیا و عدس و اَرزن و گندمِ سیاه برگرفته، آنها را در ظرفی بریز و از آنها برای خود نان بپز. به شمار روزهایی که بر پهلوی خود می‌خوابی، یعنی سیصد و نود روز، از آن خواهی خورد.
\v 10 طعامی که می‌خوری، باید هر روز به وزن معین یعنی روزی بیست مثقال
\v 11 و به اندازۀ معین یعنی یک ششم هین
\v 12 طعامت را همچون قرصهای نان جو بخور؛ آن را در برابر دیدگان مردم بر سِرگین آدمی بپز.»
\v 13 و خداوند گفت: «به همین‌سان بنی‌اسرائیل در میان اقوامی که ایشان را میانشان پراکنده می‌سازم، نان نجس خواهند خورد.»
\v 14 پس گفتم: «آه، ای خداوندگارْ یهوه! اینک هرگز جان خویش را نجس نساخته‌ام، و از جوانی تا به حال هرگز مُردار یا حیوان دریده‌شده‌ای نخورده‌ام و گوشت نجس به دهانم نرفته است.»
\v 15 آنگاه مرا گفت: «ببین، سِرگین گاو به جای سِرگین آدمی به تو می‌دهم تا نان خود را بر آن بپزی.»
\v 16 نیز گفت: «ای پسر انسان، اینک عَرضۀ نان را در اورشلیم قطع خواهم کرد. مردم نان را به وزن و با دلهره خواهند خورد و آب را به اندازه و با هراس خواهند نوشید.
\v 17 پس محتاج نان و آب خواهند شد و از یکدیگر به هراس خواهند افتاد و در گناه خویش خواهند گداخت.
\s5
\c 5
\p
\v 1 «و تو ای پسر انسان، برای خود شمشیری تیز بگیر و آن را چون تیغ سرتراشان به کار بَر و موی سر و ریش خود را با آن بتراش. سپس ترازویی بگیر و مویها را تقسیم کن.
\v 2 زمانی که روزهای محاصره به پایان رسیده باشد، ثُلثِ مویها را در میان شهر به آتش بسوزان. سپس ثُلثِ دیگر را برگیر و آنها را در تمامی اطراف شهر به شمشیر بزن؛ و ثُلثِ باقی را به دست باد بسپار، و من از پی آنها شمشیری از نیام خواهم کشید.
\v 3 و از آن مویها اندکی برگیر و بر دامن ردای خود ببند.
\v 4 و باز قدری از آن مویها برگیر و در میان آتش افکنده، بسوزان. از آنجا آتشی بیرون آمده، به تمامی خاندان اسرائیل گسترش خواهد یافت.
\v 5 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: این اورشلیم است. من آن را در مرکز تمامی قومها قرار داده‌ام، و مملکتها را در پیرامون آن.
\v 6 اما اورشلیم با شرارتی بیش از قومهای دیگر بر ضد قوانین من عِصیان ورزیده و بدتر از مملکتهای اطراف خود بر ضد فرایض من طغیان کرده است، زیرا که آنان قوانین مرا نپذیرفته و در فرایض من سلوک نکرده‌اند.
\v 7 بنابراین، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آنجا که بیش از قومهای پیرامون خود آشوب به پا کرده‌ای و در فرایض من سلوک نکرده و قوانین مرا به جا نیاورده‌ای، بلکه حتی مطابق قوانین قومهای گرداگرد خود نیز رفتار نکرده‌ای،
\v 8 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک من، حتی من، بر ضد توام و در برابر دیدگان قومها، داوری را در میان تو به اجرا خواهم گذاشت.
\v 9 به سبب همۀ اعمال کراهت‌آورت با تو چنان خواهم کرد که تا کنون نکرده‌ام و مانند آن را هرگز بار دیگر نخواهم کرد.
\v 10 بنابراین، پدرانْ پسران خود را در میان شما خواهند خورد، و پسرانْ پدران خود را. و من تو را مجازات خواهم کرد و همۀ باقیماندگانِ تو را به دست باد پراکنده خواهم ساخت.
\v 11 پس خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: به حیات خودم قسم، از آنجا که قُدس مرا به تمامی چیزهای کراهت‌آور و اعمال قبیحت نجس ساخته‌ای، به‌یقین من نیز تو را قلیل خواهم ساخت و بر تو با شفقت نخواهم نگریست و رحم نخواهم کرد.
\v 12 ثُلثِ تو در میانت از طاعون خواهند مرد و از قحطی تلف خواهند شد، و ثُلثِ دیگر در اطرافت به شمشیر خواهند افتاد؛ ثُلثِ باقی را نیز به دست هر باد خواهم سپرد و از پی آنها شمشیری از نیام خواهم کشید.
\v 13 «پس خشم خود را به کمال جاری ساخته، غضب خویش را به‌نهایت بر ایشان خواهم ریخت و آنگاه خرسند خواهم شد؛ و چون غضب خود را به کمال بر ایشان جاری کرده باشم، آنگاه خواهند دانست که من یهوه در غیرت خود سخن گفته‌ام.
\v 14 آری، من تو را در میان قومهای پیرامونت و در نظر همۀ رهگذران، به ویرانی و رسوایی خواهم سپرد.
\v 15 چون در خشم و غضب و سرزنشهای سخت بر تو داوری کنم، تو در میان قومهای پیرامونت رسوا و بی‌حرمت و مایۀ عبرت و حیرت خواهی بود؛ من یهوه سخن گفته‌ام.
\v 16 و چون تیرهای مصیبت‌بار و مُهلِکِ قحطی را که برای هلاک کردنت می‌فرستم، بر تو بیفکنم، آنگاه قحطی را بر تو سختتر خواهم گردانید و عرضۀ نان را در میانت قطع خواهم کرد.
\v 17 قحطی و حیوانات درنده بر تو خواهم فرستاد تا تو را بی‌اولاد سازند. طاعون و خون از میان تو خواهد گذشت و شمشیر بر تو وارد خواهم آورد. من یهوه سخن گفته‌ام.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، مرا گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، روی به جانب کوه‌های اسرائیل کرده، بر ضد آنها نبوّت کن؛
\v 3 بگو، ای کوه‌های اسرائیل، کلام خداوندگارْ یهوه را بشنوید! خداوندگارْ یهوه به کوه‌ها و تپه‌ها، و درّه‌ها و وادیها چنین می‌گوید: اینک منْ خود شمشیری بر شما می‌آورم و مکانهای بلندتان را نابود می‌کنم.
\v 4 مذبحهایتان ویران خواهد شد و مذبحهای بخورتان در هم خواهد شکست، و کشتگانتان را پیش بتهای بی‌ارزشتان خواهم افکند.
\v 5 آری، اجساد بنی‌اسرائیل را پیش بتهای بی‌ارزشتان خواهم نهاد و استخوانهایتان را گِرد مذبحهایتان خواهم پراکند.
\v 6 هر جا مسکن گزینید، شهرها ویران و مکانهای بلند نابود خواهد شد، تا آنکه مذبحهایتان ویران و نابود گردد و بتهای بی‌ارزشتان در هم شکسته، از میان برود و مذبحهای بخورتان قطع شود و اعمالتان محو گردد.
\v 7 کشتگان در میان شما خواهند افتاد و آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 8 «اما برخی از شما را زنده خواهم گذاشت به گونه‌ای که در میان قومها از دَم شمشیر خواهید رَست و در میان سرزمینهای دیگر پراکنده خواهید بود.
\v 9 سپس نجات‌یافتگانِ شما در میان قومها، در جایی که به اسارت برده شده‌اند، مرا به یاد خواهند آورد. آنان به یاد خواهند آورد که چگونه با دل زناکارشان که از من دور شده است، و با چشمان زناکارشان که از پی بتهای بی‌ارزش ایشان رفته است، مرا مجروح ساخته‌اند‌. آنگاه در نظر خویش، به سبب شرارتهایی که مرتکب شده‌اند و به سبب همۀ اعمال قبیحشان، از خویشتن کراهت خواهند داشت.
\v 10 و خواهند دانست که من یهوه هستم، و عبث نگفتم که این بلا را بر ایشان خواهم آورد.»
\v 11 خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: «بر کفِ دست خود بزن و پا بر زمین بکوب و بگو، آه از تمامی شرارتهای کراهت‌آور خاندان اسرائیل، زیرا به شمشیر و قحطی و طاعون هلاک خواهند شد؛
\v 12 آن که دور است، به طاعون خواهد افتاد و آن که نزدیک است، به دَم شمشیر، و آن که باقی مانده و در محاصره باشد،
\v 13 و چون کشتگانشان در میان بتهای بی‌ارزش و گرداگرد مذبحها بر هر تَلّ بلند و بر قلّۀ همۀ کوه‌ها، و زیر هر درخت سبز و هر بلوط پر برگ بیفتند، یعنی هر جا که رایحۀ خوشایند به همۀ بتهای بی‌ارزششان هدیه کرده‌اند، آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 14 من دست خود را بر ایشان دراز خواهم کرد و این سرزمین را از بیابان تا رِبلَه، هرجا که ایشان مسکن گزیده باشند، خراب و ویران خواهم ساخت. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، مرا گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، خداوندگارْ یهوه به سرزمین اسرائیل چنین می‌گوید: پایان! پایان کار برای چهار گوشۀ این سرزمین
\v 3 اکنون پایان کار تو
\v 4 بر تو با شفقت نخواهم نگریست و رحم نخواهم کرد، بلکه راههایت را بر سر خودت خواهم آورد و اعمال کراهت‌آورت در میان تو خواهد بود. آنگاه خواهی دانست که من یهوه هستم.
\v 5 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: بلا! هان بلایی یگانه می‌آید!
\v 6 پایان فرا رسیده؛ پایان فرا رسیده! و بر ضد تو برخاسته است! هان، می‌آید!
\v 7 ای ساکن این سرزمین، اَجَل تو رسیده است. زمان موعود فرا رسیده، و آن روز نزدیک است، روز هنگامه و نه غریوِ شادی بر کوه‌ها.
\v 8 اکنون به‌زودی غضب خود را بر تو فرو خواهم ریخت و خشم خویش را به کمال بر تو جاری خواهم ساخت، و تو را بر وفق راههایت داوری کرده، همۀ اعمال کراهت‌آورت را بر سر خودت خواهم آورد.
\v 9 بر تو با شفقت نخواهم نگریست و رحم نخواهم کرد، بلکه بر وفق راههایت بر سر خودت خواهم آورد و اعمال کراهت‌آورت در میان تو خواهد بود. آنگاه خواهی دانست که من یهوه هستم که تو را می‌زنم.
\v 10 «اینک آن روز! هان اکنون می‌آید! اَجَلت در راه است. عصا شکوفه برآورده و تکبر گل داده است.
\v 11 خشونت رشد کرده و به عصای شرارت بدل شده است. از ایشان چیزی باقی نخواهد ماند، نه از جماعت ایشان، نه از حشمت ایشان و نه از نفایسشان.
\v 12 زمان موعود فرا رسیده و آن روز نزدیک می‌شود. نه خریدار شادی کند و نه فروشنده ماتم گیرد، زیرا که غضب بر تمامی جماعت ایشان قرار گرفته است.
\v 13 زیرا تا آنان زنده‌اند، فروشنده به آنچه فروخته، بر نخواهد گشت. چراکه رؤیا مربوط به تمام جماعت ایشان است، و تغییر نخواهد کرد؛ و هیچ‌یک از آنان به سبب تقصیر خویش، قادر به حفظ جان خود نخواهد بود.
\v 14 «شیپور را به صدا درآورده و همه چیز را مهیا ساخته‌اند، اما کسی به جنگ نمی‌رود، زیرا که غضب من بر تمامی جماعت ایشان قرار گرفته است.
\v 15 در بیرون شمشیر است و در درون، طاعون و قحطی. هر آن که در مزرعه است به شمشیر خواهد مرد و هر آن که در شهر است، قحطی و طاعون او را هلاک می‌سازند.
\v 16 بازماندگانِ ایشان خواهند گریخت و مانند کبوتران وادیها، بر کوه‌ها به سر خواهند برد، و هر یک برای تقصیر خود ناله سر خواهند داد.
\v 17 همۀ دستها سست و همۀ زانوها مانند آبْ لرزان خواهد شد.
\v 18 پلاس بر خود خواهند پیچید و وحشت ایشان را در بر خواهد گرفت. همۀ چهره‌ها را شرم خواهد پوشانید و همۀ سرها به گَری دچار خواهد شد.
\v 19 نقرۀ خود را به کوچه‌ها خواهند ریخت و طلای ایشان چون چیز نجس خواهد بود. نقره و طلای ایشان نمی‌تواند ایشان را در روز غضب خداوند برهاند. با آن خود را سیر نتوانند کرد و شکمشان را پر نتوانند ساخت؛ زیرا که سنگِ لغزشِ گناهِ ایشان شده است.
\v 20 «به زیورآلات زیبای خویش فخر می‌کردند و از آن برای ساختن تمثالهای منفور و بتهای مکروه خویش بهره می‌جستند؛ پس، من نیز آن را برای ایشان نجاستی خواهم ساخت.
\v 21 آن را به دست غریبان به تاراج خواهم داد، و به شریران جهان به غارت خواهم سپرد تا آن را بی‌حرمت سازند.
\v 22 روی خود را از ایشان بر خواهم گردانید، و آنان مکان مخفی
\v 23 «زنجیری بساز! زیرا که این سرزمین از جنایات خونین آکنده شده، و این شهر از خشونت پر گشته است.
\v 24 من شریرترین قومها را خواهم آورد تا خانه‌های ایشان را تصرف کنند. من تکبر زورمندان را زایل خواهم ساخت و مکانهای مقدسشان بی‌حرمت خواهد شد.
\v 25 چون رُعب و وحشت فرا رسد، در پی آرامش خواهند بود، اما یافت نخواهد شد.
\v 26 مصیبت از پی مصیبت و خبر بد به دنبال خبر بد خواهد آمد. به عبث از نبی رؤیا خواهند طلبید، و شریعت نزد کاهنان یافت نخواهد شد و نه مشورت نزد مشایخ.
\v 27 پادشاه به سوگ خواهد نشست، حاکم جامۀ یأس به تن خواهد کرد، و دستان مردمان این مرز و بوم از وحشت خواهد لرزید. من بر وفق راههایشان با ایشان عمل خواهم کرد، و مطابق معیارهای خودشان ایشان را داوری خواهم نمود؛ آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم!»
\s5
\c 8
\p
\v 1 در سال ششم، در روز پنجم از ماه ششم، هنگامی که در خانۀ خود نشسته بودم و مشایخ یهودا نیز در برابرم نشسته بودند، دست خداوندگارْ یهوه در آنجا بر من فرود آمد.
\v 2 چون نگریستم چیزی شبیه انسان دیدم؛ از آنچه کمرش می‌نمود به پایین، آتش بود و از کمر به بالا ظاهری درخشنده همچون کهربا داشت.
\v 3 او چیزی شبیه دست دراز کرد و موی سر مرا گرفت، و روح، مرا میان زمین و آسمان بلند کرد، و در رؤیاهای خدا به اورشلیم برد، نزد دهنۀ دروازۀ صحن درونی که رو به شمال واقع است، آنجا که جایگاه تمثال غیرتِ غیرت‌انگیز است.
\v 4 و هان جلال خدای اسرائیل، بسان رؤیایی که در همواری دیده بودم، آنجا بود.
\v 5 او مرا گفت: «ای پسر انسان، سر برافراشته به سوی شمال بنگر.» پس چشمان خود را به سوی شمال برافراشتم، و هان این تمثال غیرت در شمالِ دروازۀ مذبح، نزد مدخلِ دروازه قرار داشت.
\v 6 او دیگر بار مرا گفت: «ای پسر انسان، می‌بینی چه می‌کنند؟ آیا اعمالِ کراهت‌آورِ بزرگی را که خاندان اسرائیل در اینجا مرتکب می‌شوند تا مرا از قُدس خود دور سازند، می‌بینی؟ حتی اعمال کراهت‌آورِ بزرگتر نیز خواهی دید.»
\v 7 پس مرا به مدخلِ صحن آورد، و چون نگریستم اینک سوراخی در دیوار بود.
\v 8 آنگاه مرا گفت: «ای پسر انسان، دیوار را بِکَن.» و چون دیوار را کَندم، اینک مدخلی در آنجا بود.
\v 9 او مرا گفت: «داخل شو و اعمال کراهت‌آورِ شریرانه‌ای را که در اینجا می‌کنند، ببین.»
\v 10 پس داخل شدم و چون نگریستم اینک دور تا دور بر دیوار، نقشهایی از هر گونه خزنده و حیوانات مکروه و همۀ بتهای بی‌ارزش خاندان اسرائیل حک شده بود.
\v 11 و هفتاد تن از مشایخ خاندان اسرائیل در برابر آنها ایستاده بودند و یَاَزَنیا پسر شافان نیز در میانشان ایستاده بود. هر یک بخورسوزی در دست داشتند و رایحۀ ابرِ بخور بالا می‌رفت.
\v 12 آنگاه مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا می‌بینی مشایخ خاندان اسرائیل هر یک در حجرۀ تندیسهای خویش در تاریکی چه می‌کنند؟ زیرا می‌گویند، ”خداوند ما را نمی‌بیند؛ خداوند این سرزمین را ترک گفته است.“»
\v 13 نیز مرا گفت: «خواهی دید که اعمال کراهت‌آور بزرگتر از این مرتکب می‌شوند.»
\v 14 سپس مرا به دهنۀ دروازۀ شمالی خانۀ خداوند آورد؛ اینک آنجا زنانی نشسته بودند و برای بُتِ تَمّوز می‌گریستند.
\v 15 آنگاه مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا این را می‌بینی؟ هنوز اعمال کراهت‌آورِ بزرگتر از اینها خواهی دید».
\v 16 سپس مرا به صحن درونی خانۀ خداوند درآورد. و اینک، در مدخل معبد خداوند، بین ایوان و مذبح، حدود بیست و پنج مرد بودند که پشت به معبد خداوند و روی به جانب شرق داشتند و آفتاب را به جانب مشرق سَجده می‌کردند.
\v 17 آنگاه مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا این را می‌بینی؟ آیا برای خاندان یهودا به جای آوردنِ اعمال کراهت‌آوری که در اینجا مرتکب می‌شوند کم است که اکنون این سرزمین را نیز از خشونت آکنده می‌سازند و خشم مرا باز هم بیشتر برمی‌افروزند؟ آنها با این کار تَرکه به بینی خود فرو می‌کنند.
\v 18 پس من نیز در غضب عمل خواهم کرد. بر آنان با شفقت نخواهم نگریست و رحم نخواهم کرد، و اگرچه به صدای بلند در گوش من فریاد برآورند، ایشان را اجابت نخواهم نمود.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 آنگاه شنیدم که خداوند به بانگ بلند ندا در داده، گفت: «ای کسانی که به مجازات شهر برگماشته شده‌اید، نزدیک آیید! هر یک آلت قتّالۀ خود را به دست گیرید.»
\v 2 هان دیدم شش مرد از جانب دروازۀ بالایی که مشرف به شمال است، می‌آمدند و هر یک پُتکِ خود را به دست داشتند. در میان آنها مردی بود که جامۀ کتان در بر و دَوات کاتبان بر کمر داشت. آنان داخل شدند و نزد مذبح برنجین ایستادند.
\v 3 پس جلال خدای اسرائیل از فراز کروبیانی که بر آنها بود، برخاست و به آستانۀ خانه برآمد و به آن مرد کتان‌پوش که دَوات بر کمر داشت، ندا در داد.
\v 4 خداوند او را گفت: «از میان شهر اورشلیم بگذر و بر پیشانی آنان که به سبب اعمال کراهت‌آورِ انجام شده در آن آه و ناله می‌کنند، نشان بگذار.»
\v 5 و شنیدم که به دیگران گفت: «از پی او از میان شهر بگذرید و هلاک سازید. بر آنها با شفقت منگرید و بر ایشان رحم مکنید.
\v 6 پیر و جوان و دختر و کودک و زن، همه را بکُشید. اما زنهار، بر هر که این نشان را بر خود دارد، دست دراز مکنید. و از قُدس من آغاز کنید.» پس آنان از مشایخی که در برابر خانه بودند، آغاز کردند.
\v 7 آنگاه به ایشان گفت: «خانه را نجس سازید و صحنها را از کشتگان پر ساخته، به در آیید». پس آنان بیرون رفتند و در شهر به کشتار آغاز کردند.
\v 8 همچنان که می‌کشتند و من تنها مانده بودم، به روی درافتادم و فریاد برکشیده، گفتم: «آه ای خداوندگارْ یهوه! آیا در ریختن غضب خود بر اورشلیم، جملۀ باقیماندگان اسرائیل را هلاک خواهی کرد؟»
\v 9 مرا گفت: «گناه خاندان اسرائیل و یهودا بی‌نهایت عظیم است. این سرزمین آکنده از خون است و این شهر پر از بی‌عدالتی است. زیرا می‌گویند، ”خداوند این سرزمین را ترک گفته است؛ خداوند نمی‌بیند.“
\v 10 پس من بر آنان با شفقت نخواهم نگریست و بر ایشان رحم نخواهم کرد، بلکه هرآنچه کرده‌اند، بر سر خودشان خواهم آورد.»
\v 11 آنگاه مرد کتان‌پوش که دوات بر کمر داشت، خبر آورد که: «آنچه مرا امر فرمودی، به جای آوردم.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 آنگاه نگریستم، و اینک بر فَلَکی که بر فراز سر کروبیان بود، چیزی شبیه تختی از یاقوت کبود پدیدار شد.
\v 2 و خداوند آن مرد کتان‌پوش را خطاب کرده، گفت: «به میان چرخهایی که زیر کروبیان است، داخل شو و دستهایت را از اخگرهای آتشی که در میان کروبیان است پر کن و آنها را بر شهر بپاش.» و او در برابر دیدگانم داخل شد.
\v 3 و اما کروبیان در جانب جنوبی معبد ایستاده بودند که آن مرد داخل شد، و ابر صحن درونی را پر ساخت.
\v 4 آنگاه جلال خداوند از فراز کروبیان برخاسته، به آستانۀ خانه برآمد و خانه از ابر پر شد و صحن از فروغِ جلالِ خداوند آکنده گشت.
\v 5 صدای بالهای کروبیان که چونان صدای سخن گفتن خدای قادرمطلق
\v 6 هنگامی که خداوند مرد کتان‌پوش را امر کرده، فرمود که، «از میان چرخها، یعنی از میان کروبیان آتشی برگیر،» وی داخل شد و کنار چرخی بایستاد.
\v 7 آنگاه آن کروبی، دست خود را از میان کروبیان به آتشی که در میان کروبیان بود، دراز کرد و قدری برگرفت و بر دستان مرد کتان‌پوش نهاد. و او آن را گرفت و بیرون رفت.
\v 8 چنین می‌نمود که کروبیان در زیر بالهایشان چیزی به شکل دست آدمی داشتند.
\v 9 آنگاه نگریستم، و اینک چهار چرخ در کنار کروبیان بود، یعنی یک چرخ در کنار هر یک از آنها؛ و نِمودِ چرخها مانند زِبَرجَدِ درخشان بود.
\v 10 و اما ظاهر آنها چنین بود که همانند یکدیگر بودند، چنانکه گویی چرخی در میان چرخ دیگر بود.
\v 11 و چون حرکت می‌کردند، به هر چهار سو می‌رفتند بی‌آنکه در حین رفتن، به جانبی روی بگردانند؛ و به هر سو که چرخ پیشین روی می‌نهاد، بقیه نیز از پی‌اش می‌رفتند، بی‌آنکه در حین رفتن، به جانبی روی بگردانند.
\v 12 تمامی پیکر آنها، از جمله پشت و دست و بال کروبیان و نیز چرخها، یعنی چرخهایی که به آن چهار تعلق داشت، از هر طرف آکنده از چشم بود.
\v 13 و به گوش خود شنیدم که آن چرخها را ’چرخهای گردان‘ می‌خواندند.
\v 14 هر یک از کروبیان را چهار صورت بود: صورت نخستین صورت کروبی بود، صورت دوّمین صورت انسان، صورت سوّمین صورت شیر، و صورت چهارمین، صورت عقاب.
\v 15 آنگاه کروبیان صعود کردند. آنها همان موجودات زنده بودند که بر کنار نهر کِبار دیده بودم.
\v 16 هرگاه کروبیان حرکت می‌کردند، چرخها نیز در کنارشان حرکت می‌کردند، و هرگاه بال برمی‌افراشتند تا از زمین صعود کنند، چرخها از کنارشان جدا نمی‌شدند.
\v 17 هرگاه بازمی‌ایستادند، چرخها نیز بازمی‌ایستادند، و هرگاه صعود می‌کردند، چرخها نیز با آنها صعود می‌کردند، زیرا روحِ موجوداتِ زنده در چرخها بود.
\v 18 سپس جلال خداوند از بالای آستانۀ خانه بیرون رفت و بر فراز کروبیان ایستاد.
\v 19 و کروبیان در برابر دیدگانم بال برافراشتند و از زمین صعود کردند و همچنان که چرخها را در کنار خود داشتند، بیرون رفتند. آنها نزد دهنۀ دروازۀ شرقی خانۀ خداوند ایستادند و جلال خدای اسرائیل بر فراز ایشان بود.
\v 20 آنان همان موجودات زنده بودند که من زیر خدای اسرائیل در کنار نهر کِبار دیده بودم؛ پس دریافتم که کروبیانند.
\v 21 هر یک چهار صورت و چهار بال داشتند و زیر بالهایشان چیزی به شکل دست آدمی بود.
\v 22 و شکل صورتهایشان همانند همان صورتها بود که کنار نهر کِبار دیده بودم. و هر یک از ایشان به راه مستقیم می‌رفتند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 آنگاه روح، مرا برگرفت و به دروازۀ شرقی خانۀ خداوند آورد که روی به جانب مشرق دارد. و اینک نزد دهنۀ دروازه بیست و پنج مرد بودند، و در میان ایشان، یَاَزَنیا پسر عَزّور و فِلَطیا پسر بِنایا، از رهبران قوم را دیدم.
\v 2 خداوند مرا گفت: «ای پسر انسان، اینان کسانی هستند که تدابیر فاسد می‌کنند و در این شهر مشورتهای شریرانه می‌دهند.
\v 3 می‌گویند، ”آیا زمان خانه‌سازی نزدیک نیست؟ این شهر دیگ است و ما گوشت آن هستیم!“
\v 4 پس بر ضد ایشان نبوّت کن! ای پسر انسان، نبوّت کن!»
\v 5 آنگاه روحِ خداوند بر من نازل شده، مرا گفت: «بگو خداوند چنین می‌فرماید: ای خاندان اسرائیل، شما بدین‌گونه می‌اندیشید، زیرا من از آنچه در فکرتان می‌گذرد، آگاهم.
\v 6 شما بسیاری را در این شهر کشته‌اید و کوچه‌هایش را از کشتگان آکنده‌اید.
\v 7 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: کشتگانی که در میان شهر افکنده‌اید، گوشتند و این شهر دیگ است؛ اما شما از میان آن بیرون برده خواهید شد.
\v 8 شما از شمشیر می‌ترسید، و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که بر شما شمشیر خواهم آورد.
\v 9 و شما را از میان شهر به در آورده، به دست بیگانگان خواهم سپرد و بر شما داوری خواهم کرد.
\v 10 به دَمِ شمشیر خواهید افتاد و در مرز اسرائیل شما را داوری خواهم کرد و آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 11 نه این شهر دیگ شما خواهد بود و نه شما گوشت آن. بلکه در مرز اسرائیل شما را داوری خواهم کرد.
\v 12 آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم. زیرا در فرایض من سلوک نکردید و قوانین مرا به جا نیاوردید بلکه مطابق قوانین قومهای اطراف عمل کردید.»
\v 13 و چون نبوّت می‌کردم، فِلَطیا پسر بِنایا مُرد. آنگاه به روی درافتادم و به صدای بلند فریاد برآورده، گفتم: «آه ای خداوندگارْ یهوه! آیا باقیماندگان اسرائیل را به‌تمامی هلاک خواهی کرد؟»
\v 14 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 15 «ای پسر انسان، برادرانت و خویشانت، آنان که با تو در تبعیدند، و همۀ خاندان اسرائیل، جملگی کسانی هستند که ساکنان اورشلیم بدیشان می‌گویند: ”از خداوند دور شوید؛ زیرا این زمین به ما به ملکیت بخشیده شده است.“
\v 16 پس بگو، ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اگرچه آنان را به میان قومها به جاهای دور فرستادم و در میان ممالک پراکنده ساختم، با این حال، در ممالکی که به آنها رفتند برای مدتی برایشان همچون قُدسی بودم.“
\v 17 پس بگو، ”خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: من شما را از میان قومها جمع خواهم کرد و از ممالکی که در آنها پراکنده شده‌اید، گِرد خواهم آورد و سرزمین اسرائیل را به شما خواهم بخشید.“
\v 18 «چون ایشان بدان‌جا آیند، تمامی چیزهای مکروه و قبیح آن را از میانش خواهند زدود.
\v 19 من ایشان را یک دل خواهم بخشید، و روحی تازه در اندرونشان خواهم نهاد. دل سنگی را از پیکرشان به در خواهم آورد و دل گوشتین بدیشان خواهم بخشید،
\v 20 تا در فرایض من سلوک کنند و قوانین مرا نگاه داشته، آنها را به جا آورند. آنگاه قوم من خواهند بود، و من خدای ایشان خواهم بود.
\v 21 اما آنان که دلشان از پی چیزهای مکروه و قبیحشان می‌رود، خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که من کردار ایشان را بر سر خودشان خواهم آورد.»
\v 22 آنگاه کروبیان بال برافراشتند و چرخها در کنار ایشان بود و جلال خدای اسرائیل بر فرازشان.
\v 23 و جلال خداوند از میان شهر برخاست و بر کوهی که در جانب شرقی شهر بود، ایستاد.
\v 24 آنگاه روح مرا برگرفت و در عالم رؤیا به روح خدا، به کَلدِه نزد اسیران برد. آنگاه رؤیایی که دیده بودم، از من رَخت بست.
\v 25 پس هرآنچه را که خداوند به من نشان داده بود، به اسیران بازگفتم.
\s5
\c 12
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، تو در میان خاندانی عِصیانگر ساکنی، که چشم برای دیدن دارند، اما نمی‌بینند و گوش برای شنیدن دارند، اما نمی‌شنوند، زیرا که خاندانی عِصیانگرند.
\v 3 پس تو ای پسر انسان، اسباب رفتن به تبعید برای خود مهیا ساز و در وقت روز، در برابر دیدگان ایشان به تبعید برو. آری، در برابر دیدگان ایشان، همچون تبعیدی، از مکان خود به مکان دیگر برو؛ شاید توجه کنند، هرچند خاندانی عِصیانگرند.
\v 4 در وقت روز، در برابر دیدگان ایشان، بار سفر خود را همچون بار تبعید بیرون آور، و شامگاهان، در برابر دیدگان ایشان، تو خود همچون کسانی که به تبعید می‌روند، بیرون شو.
\v 5 در برابر چشمان ایشان، شکافی در دیوار حفر کن و بار سفرت را از میان آن بیرون ببر.
\v 6 و در برابر دیدگانشان بار سفر بر دوش بگذار و در تاریکی بیرون ببر. روی خویش را نیز بپوشان تا این سرزمین را نبینی، زیرا که تو را برای خاندان اسرائیل، آیتی ساخته‌ام.»
\v 7 پس بر حسب آنچه فرمان یافتم، عمل کردم. در وقت روز، بار سفرم را همچون بار تبعید بیرون آوردم، و شامگاهان، به دستان خود شکافی در دیوار حفر کردم. در تاریکی بار سفرم را بیرون آوردم و در برابر دیدگان ایشان بر دوش حمل کردم.
\v 8 بامدادان، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 9 «ای پسر انسان، آیا خاندان اسرائیل، آن خاندان عِصیانگر، تو را نگفتند که، ”چه می‌کنی؟“
\v 10 بدیشان بگو، ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: این وحی دربارۀ حاکمی در اورشلیم است و دربارۀ تمامی خاندان اسرائیل که در آنجایند.“
\v 11 بگو: ”من آیتی برای شما هستم: چنانکه من کردم، همچنان بر ایشان واقع خواهد شد، و به تبعید و اسارت خواهند رفت.“
\v 12 و حاکمی که در میان ایشان است اسباب خود را در تاریکی بر دوش گرفته، بیرون خواهد رفت. او شکافی در دیوار خواهد کَند تا آنها را بیرون بَرَد و روی خود را خواهد پوشانید تا این سرزمین را به چشمان خود نبیند.
\v 13 من تور خود را بر او خواهم افکند و در دام من گرفتار خواهد شد، و من او را به بابِل، به سرزمین کَلدانیان خواهم برد، اما آنجا را نخواهد دید، و در آنجا خواهد مُرد.
\v 14 تمامی اطرافیان و معاونان و لشکریانش را به هر بادی خواهم پراکند و شمشیر برهنه از پی‌شان خواهم فرستاد.
\v 15 و چون ایشان را در میان قومها پراکنده سازم و در میان ممالک آواره گردانم، آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 16 اما شماری اندک از آنان را از شمشیر و قحطی و طاعون باقی خواهم نهاد تا در میان اقوامی که به میان آنها می‌روند، به همۀ اعمال کراهت‌آور خود ندا کنند. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.»
\v 17 و کلام خداوند دیگر بار بر من نازل شده، گفت:
\v 18 «ای پسر انسان، نان خود را لرزان بخور و آب خود را با لرز و اضطراب بنوش.
\v 19 و به مردمان این دیار بگو، خداوندگارْ یهوه دربارۀ ساکنان اورشلیم در سرزمین اسرائیل چنین می‌فرماید: آنان نان خود را با اضطراب خواهند خورد و آب خویش را هراسان خواهند نوشید. زیرا سرزمینشان به سبب خشونت همۀ ساکنانش، از هرآنچه در آن است تهی خواهد شد.
\v 20 شهرهای مسکون، خراب و این سرزمین به ویرانه‌ای بدل خواهد شد؛ آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.»
\v 21 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 22 «ای پسر انسان، این مَثَل شما چیست که دربارۀ سرزمین اسرائیل می‌گویید، ”روزها می‌آیند و می‌روند و رؤیاها جامۀ عمل نمی‌پوشند“؟
\v 23 بنابراین، به آنان بگو: ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: این مَثَل را منسوخ خواهم کرد و دیگر آن را در اسرائیل به کار نخواهند برد.“ بلکه به ایشان بگو، آن روزها نزدیکند که رؤیاها جامۀ عمل بپوشند.
\v 24 زیرا از این پس در میان خاندان اسرائیل هیچ رؤیای دروغین یا غیبگویی تملق‌آمیز نخواهد بود،
\v 25 چون من، یهوه، سخن خواهم گفت و سخنی که من می‌گویم، واقع خواهد شد و دیگر به تأخیر نخواهد افتاد. خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: ای خاندان عِصیانگر، من در ایام شما سخن خواهم گفت و آن را به انجام خواهم رسانید.»
\v 26 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 27 «ای پسر انسان، اینک خاندان اسرائیل می‌گویند: ”رؤیایی که او می‌بیند برای ایام طویل است و او برای آیندۀ دور نبوّت می‌کند.“
\v 28 بنابراین به ایشان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: انجام هیچ‌یک از سخنان من دیگر به تأخیر نخواهد افتاد بلکه کلامی که من می‌گویم، واقع خواهد شد؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، بر ضد انبیای اسرائیل که نبوّت می‌کنند، نبوّت کن! به آنان که از افکار خود نبوّت می‌کنند، بگو، ”کلام خداوند را بشنوید!“
\v 3 خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: وای بر انبیای نادان که تابع روح خویشند و چیزی ندیده‌اند!
\v 4 ای اسرائیل، انبیای تو همچون شغالانی میان ویرانه‌هایند!
\v 5 آنها به شکافهای حصار برنیامدند و حصاری را برای خاندان اسرائیل مرمت نکردند تا در روز خداوند، بتوانند در جنگ ایستادگی کنند.
\v 6 رؤیاهای آنان باطل است و غیبگوییهایشان دروغین. می‌گویند، ”خداوند می‌فرماید،“ حال آنکه خداوند ایشان را نفرستاده است، و با این همه، انتظار دارند سخنانشان واقع شود!
\v 7 آیا رؤیاهای باطل ندیده بودید و غیبگوییهای دروغین بر زبان نمی‌راندید، آنگاه که می‌گفتید، ”خداوند می‌فرماید،“ حال آنکه من سخن نگفته بودم؟»
\v 8 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: «از آنجا که سخنان باطل گفته‌اید و رؤیاهای دروغین دیده‌اید، اینک من به ضد شما هستم؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 9 دست من بر ضد انبیایی خواهد بود که رؤیاهای باطل می‌بینند و غیبگوییهای دروغین می‌کنند. آنان در گردهم‌آییِ قوم من جایی نخواهند داشت و نامشان در دفتر خاندان اسرائیل ثبت نخواهد شد، و به سرزمین اسرائیل داخل نخواهند گردید. آنگاه خواهید دانست که من خداوندگارْ یهوه هستم.
\v 10 به‌یقین از آن رو که قوم مرا گمراه کرده و گفته‌اند: ”سلامتی است،“ حال آنکه سلامتی نیست، و از آن رو که وقتی قوم دیواری بنا می‌کنند، ایشان آن را به دوغاب می‌پوشانند،
\v 11 پس به کسانی که آن را به دوغاب می‌پوشانند بگو که فرو خواهد ریخت! باران سیل‌آسا خواهد بارید و من تگرگهای سخت خواهم فرستاد و باد شدید خواهد وزید.
\v 12 و هان چون دیوار فرو ریزد، آیا از شما نخواهند پرسید: ”چه شد دوغابی که دیوار را بدان آغِشتید؟“
\v 13 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: در غضب خود بادی شدید خواهم وزانید و در خشم من، باران سیل‌آسا و تگرگ عظیم خواهد بود تا همه چیز را نابود کند.
\v 14 و آن دیوار را که به دوغاب پوشاندید، فرو ریخته، با خاک یکسان خواهم ساخت تا بنیان آن منکشف گردد. و چون فرو ریزد، شما در میانش هلاک خواهید شد و آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 15 بدین‌سان، غضب خود را بر آن دیوار و بر آنان که آن را به دوغاب پوشاندند، به کمال جاری خواهم ساخت، و به شما خواهم گفت: دیوار از میان رفت و آنان نیز که آن را به دوغاب پوشاندند، نابود شدند،
\v 16 یعنی انبیای اسرائیل که دربارۀ اورشلیم نبوّت می‌کردند و برایش رؤیای سلامتی می‌دیدند، با آنکه سلامتی نبود؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 17 «هان ای پسر انسان، روی به جانب دختران قوم خویش که از افکار خود نبوّت می‌کنند کرده، بر ضد ایشان نبوّت کن
\v 18 و بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: وای بر زنانی که بندهای جادویی برای مچ هر دستی می‌دوزند و حجابها برای سر هر قامتی می‌سازند، تا جانها را صید کنند! آیا جان قوم مرا صید خواهید کرد و جان خود را زنده نگاه خواهید داشت؟
\v 19 به‌خاطر مشتی جو و پاره‌ای نان، مرا در میان قومم بی‌حرمت ساخته‌اید. با دروغ گفتن به قوم من که به دروغ گوش فرا می‌دهند، آنان را که لایق مرگ نبودند، کشتید و آنان را که سزاوار مرگند، زنده گذاشتید.
\v 20 «پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هان من به ضد بندهای جادویی شما هستم که بدان جانهای مردم را چون جانهای پرندگان صید می‌کنید. آنها را از بازوانتان خواهم دَرید و جانهایی را که همچون پرندگان بدان صید کرده‌اید، خواهم رهانید.
\v 21 حجابهایتان را نیز چاک خواهم زد و قوم خود را از چنگتان خواهم رهانید و دیگر همچون طعمه در دستان شما نخواهند بود؛ آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 22 از آنجا که شما با دروغهایتان دل مرد پارسا را که من محزون نکرده بودم، محزون ساخته‌اید، و دستان مرد شریر را تقویت داده‌اید تا از راه زشت خود بازگشت نکرده، زنده نماند،
\v 23 بنابراین دیگر رؤیاهای باطل نخواهید دید و غیبگویی نخواهید کرد. و چون قوم خود را از دستان شما برهانم، آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.»
\s5
\c 14
\p
\v 1 برخی از مشایخ اسرائیل نزد من آمده، پیش رویم نشستند.
\v 2 آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 3 «ای پسر انسان! این مردان بتهای بی‌ارزششان را در دل خود جای داده و سنگِ لغزشِ گناهِ خویش را در برابر خود نهاده‌اند. پس آیا حال از من مشورت بطلبند؟
\v 4 بنابراین، ایشان را خطاب کرده بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هر کس از خاندان اسرائیل که بتهای بی‌ارزش خود را در دلش جای دهد و سنگِ لغزشِ گناهِ خود را در برابر خود بنهد و آنگاه نزد نبی آید، من که خداوندم به او که آمده است، فراخور انبوه بتهایش پاسخ خواهم داد!
\v 5 آری، چنین خواهم کرد تا دلهای خاندان اسرائیل را که جملگی به سبب بتهایشان از من مرتد شده‌اند، دوباره تسخیر کنم.
\v 6 «پس به خاندان اسرائیل بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: توبه کنید و از بتهای خود دست برکشید و از همۀ اعمال کراهت‌آور خود روی بگردانید.
\v 7 زیرا هر کس از خاندان اسرائیل و یا از غریبانِ ساکنِ اسرائیل که خود را از من جدا کند و بتهایش را در دل خود جای داده، سنگ لغزش گناهش را در برابر خود بنهد و آنگاه نزد نبی آید تا به واسطۀ او از من مشورت بخواهد، من که خداوندم، خودْ او را پاسخ خواهم داد.
\v 8 من بر ضد چنین کسی خواهم بود و او را مایۀ عبرت و ضرب‌المثل ساخته، از میان قوم خود منقطع خواهم کرد. آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 9 و اگر نبی فریفته گشته، سخنی بگوید، من، یهوه، آن نبی را فریفته‌ام، و من دست خود را به ضد او دراز کرده، او را از میان قوم خود منقطع خواهم ساخت.
\v 10 و آنان مجازات گناهانشان را متحمل خواهند شد، و مجازات مشورت‌خواهنده همانند مجازات نبی خواهد بود،
\v 11 تا خاندان اسرائیل دیگر از پیروی من گمراه نشوند و باز خود را با تمامی نافرمانیهای خویش نجس نسازند. آنگاه ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.»
\v 12 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 13 «ای پسر انسان! هرگاه سرزمینی به من خیانت کرده، نسبت به من گناه ورزد و من دست خود را بر آن دراز کنم و عرضۀ نان را در آن قطع کرده،
\v 14 حتی اگر این سه مرد، یعنی نوح و دانیال و ایوب نیز در میان آن باشند، تنها جانهای خود را به پارسایی خویش خواهند رهانید؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 15 «و اگر جانوران وحشی را بر آن سرزمین بفرستم تا آن را خالی از سکنه ساخته، به ویرانه‌ای بدل کنند به گونه‌ای که از ترسِ آن جانوران کسی از آن گذر نکند،
\v 16 حتی اگر این سه مرد در میان آن باشند، خداوندگارْ یهوه می‌فرماید، به حیات خودم قسم که نخواهند توانست پسران و دختران خود را رهایی دهند، بلکه تنها خود رهایی خواهند یافت ولی آن سرزمین به ویرانه‌ای بدل خواهد شد.
\v 17 «و یا اگر شمشیری بر آن سرزمین بیاورم و بگویم: ای شمشیر از این زمین بگذر، و انسان و حیوان را از آن ریشه‌کن سازم،
\v 18 حتی اگر این سه مرد در میان آن باشند، خداوندگارْ یهوه می‌گوید، به حیات خودم قسم که نخواهند توانست پسران و دختران خود را رهایی دهند، بلکه تنها خود رهایی خواهند یافت.
\v 19 «و اگر طاعون بر آن سرزمین بفرستم و غضب خود را با خون بر آن بریزم تا انسان و حیوان را از آن ریشه‌کن سازم،
\v 20 حتی اگر نوح و دانیال و ایوب در میان آن باشند، خداوندگارْ یهوه می‌گوید، به حیات خودم قسم که نخواهند توانست پسران و دختران خود را رهایی دهند، بلکه تنها جانهای خود را به پارسایی خویش خواهند رهانید.
\v 21 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: چقدر بیشتر هنگامی که چهار مجازاتِ سختِ خود، یعنی شمشیر و قحطی و جانوران وحشی و طاعون را بر اورشلیم بفرستم تا انسان و حیوان را از آن ریشه‌کن سازم!
\v 22 اما بازماندگانی در آن باقی خواهند ماند، پسران و دخترانی که بیرون آورده خواهند شد؛ هان ایشان نزد شما بیرون خواهند آمد، و شما با دیدن رفتار و کردار ایشان، از مصیبتی که بر اورشلیم نازل کرده‌ام و از هرآنچه بدان رسانیده‌ام، تسلی خواهید یافت.
\v 23 خداوندگارْ یهوه می‌گوید که با دیدن رفتار و کردار ایشان تسلی خواهید یافت و خواهید دانست که هرآنچه بدان کردم، بی‌سبب نبوده است.»
\s5
\c 15
\p
\v 1 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، چوب تاک را بر چوب شاخۀ دیگر درختان جنگل چه مزیت است؟
\v 3 آیا چوب آن برای ساختن چیزی به کار می‌آید؟ و یا از چوب آن میخی برای آویزان کردن چیزی می‌توان ساخت؟
\v 4 اینک آن را به عنوان هیزم در آتش می‌افکنند. و چون آتش دو سرش را سوزانْد، و میانش نیم‌سوز شد، آیا دیگر به کاری می‌آید؟
\v 5 براستی که وقتی سالم بود، به کاری نمی‌آمد؛ چقدر بیشتر اکنون که آتش آن را سوزانده و نیم‌سوز شده است؟
\v 6 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: همچون چوب تاک که آن را از میان درختان جنگل به عنوان هیزم به آتش تسلیم کرده‌ام، ساکنان اورشلیم را نیز تسلیم خواهم کرد.
\v 7 و بر ضد آنان خواهم بود. اگرچه از آتشی جان به در بَرَند، آتشی دیگر آنان را خواهد سوزانید، و چون بر ضد ایشان باشم آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 8 و من این سرزمین را به سبب بی‌وفایی ایشان ویران خواهم ساخت. این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، اورشلیم را از اعمال کراهت‌آورش آگاه ساز!
\v 3 و بگو، خداوندگارْ یهوه به اورشلیم چنین می‌گوید: اصل و ولادت تو از سرزمین کنعان است؛ پدرت اَموری و مادرت حیتّی بود.
\v 4 و اما تولد تو: در روزی که متولد شدی، نافت را نبریدند و تو را به آب نشستند تا طاهر شوی، و نه تو را نمک مالیدند ونه به قنداقه پیچیدند.
\v 5 چشمی بر تو ترحم نکرد تا از شفقت یکی از این کارها را در حق تو انجام دهد، بلکه در روز تولدت تو را خوار شمرده، به صحرا بیرون افکندند.
\v 6 «و من از نزد تو گذر کردم و تو را در خونت غلتان دیدم. پس به تو که در خونت می‌لولیدی، گفتم: ”زنده شو!“ آری، به تو که در خونت می‌لولیدی، گفتم: ”زنده شو!“
\v 7 و تو را همچون گیاهان صحرا پروردم. پس نمو کرده، بزرگ شدی و به سن بلوغ رسیدی. پستانهایت شکل گرفت و گیسوانت بلند شد. اما برهنه و عریان بودی.
\v 8 «و دیگر بار از نزد تو گذر کردم، و چون بر تو نگریستم، دیدم که اینک به سن عشق رسیده‌ای. پس دامن ردایم را بر تو گستردم و عریانی‌ات را پوشاندم، و برای تو سوگند خوردم و با تو عهد بستم و از آنِ من شدی؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 9 تو را به آب شستم و خون از پیکرت زدودم و به روغن تدهینت کردم.
\v 10 بر تو لباس گلدوزی شده پوشانیدم و پاپوشهای چرمین به پایت کردم. تو را به کتان نفیس پیچیدم و به ابریشم پیراستم.
\v 11 به زیورها زینتت دادم و دستبندها بر دستانت و گردنبندی بر گردنت نهادم.
\v 12 بر بینی‌ات حلقه و بر گوشهایت گوشواره‌ها و بر سرت تاجی زیبا نهادم.
\v 13 پس، به طلا و نقره آراسته شدی. جامه‌ات از کتانِ نفیس و ابریشم و پارچۀ گلدوزی شده بود و خوراکت آرد مرغوب و عسل و روغن. پس بی‌نهایت زیبا شده، به درجۀ ملوکانه ممتاز گشتی.
\v 14 آوازۀ تو به سبب زیبایی‌ات در میان قومها پخش شد، زیرا خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که آن زیبایی به سبب فرّ و شکوه من که آن را بر تو نهادم، کامل بود.
\v 15 «اما تو بر زیبایی خود توکل کردی و به سبب آوازه‌ات فاحشگی نمودی و فحشای خود را بر هر رهگذری که خواهان آن بود فرو ریختی.
\v 16 از جامه‌هایت برخی را گرفته، بدانها مکانهای بلندِ رنگارنگ برای خود ساختی و بر آنها زنا کردی، کارهایی که نباید واقع شود و هرگز نباید رُخ دهد.
\v 17 همچنین، جواهرات زیبایت را، از طلا و نقره‌ای که من به تو داده بودم، برگرفته تمثالهای مردان برای خود ساختی و با آنها زنا کردی.
\v 18 و جامه‌های گلدوزی شده‌ات را گرفته، بر آنها پوشانیدی و روغن و بخورِ مرا پیش آنها نهادی.
\v 19 همچنین نانی را که من به تو داده بودم و آرد مرغوب و روغن و عسلی را که تو را بدان پرورده بودم، همچون رایحۀ خوشایند پیش آنها گذاشتی. آری، خداوندگارْ یهوه می‌گوید که چنین بود.
\v 20 پسران و دخترانی را که برای من زاده بودی، برگرفتی و آنها را چون خوراک برای بتها قربانی کردی. آیا فاحشه‌گری تو کم بود
\v 21 که فرزندان مرا نیز کشتی و آنها را با گذراندن از آتش به بتها تسلیم کردی؟
\v 22 در تمامی اعمال کراهت‌آور و فاحشه‌گری خود، ایام جوانی خویش را به یاد نیاوردی، آنگاه که عریان و برهنه در خون خود می‌غلتیدی.
\v 23 «خداوندگارْ یهوه می‌گوید: وای بر تو! وای بر تو! زیرا علاوه بر تمامی شرارتهایت،
\v 24 محرابگاه و مکانی بلند در هر میدان برای خود ساختی.
\v 25 و بر سر هر کوچه، مکانهای بلند خود را بنا کردی و زیبایی خویش را مکروه ساختی، و برای هر رهگذری پاهای خود را گشوده، بر زناکاری خویش افزودی.
\v 26 با همسایگانِ مصریِ شهوترانت زنا کردی و بر زناکاری خود افزوده، خشم مرا برافروختی.
\v 27 پس، اینک من دست خود را بر تو دراز کرده، از سهمیه‌ات کاستم و تو را به آرزوی نفرت‌کنندگانت، یعنی دختران فلسطینیان، که از رفتار قبیح تو شرمگین بودند، تسلیم کردم.
\v 28 و چون باز سیر نشدی، با آشوریان نیز زنا کردی؛ آری، با آنان نیز زنا کردی، اما باز سیر نشدی.
\v 29 و فحشای خود را تا به سرزمین تاجران، یعنی کَلدِه، گستردی، اما از این هم سیر نشدی.
\v 30 «خداوندگارْ یهوه می‌گوید: دل تو چه بیمار است که تمامی این اعمال را که کار فاحشه‌ای بی‌حیا است، انجام می‌دهی.
\v 31 برای خود محرابگاهی بر سر هر کوی، و مکانی بلند در هر میدان بنا کردی. با این همه، همچون دیگر فاحشه‌ها نبودی، زیرا که مزد را خوار شمردی.
\v 32 ای زن زناکار که بیگانگان را به جای شوهر خود می‌پذیری،
\v 33 همۀ فاحشه‌ها اُجرت می‌گیرند، اما تو به همۀ معشوقانت هدیه دادی. تو به ایشان رشوه دادی تا از هر سو در پی فحشای تو نزدت بیایند.
\v 34 پس، تو در فاحشگی خود برخلاف دیگر زنان بودی. هیچ‌کس از پی تو نیامد تا تو را به فاحشگی بگیرد، و تو اُجرت نگرفتی بلکه اُجرت دادی، پس تو برخلاف دیگران بودی.
\v 35 «پس، تو ای فاحشه، کلام خداوند را بشنو:
\v 36 خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: از آن رو که هَوَسرانی تو به فراوانی جریان یافت و عریانی تو در زناکاری با معشوقانت و با همۀ بتهای بی‌ارزشت آشکار گردید، و نیز به سبب خون فرزندانت که به پای ایشان ریختی،
\v 37 اینک همۀ معشوقانت را که از ایشان لذت می‌بردی گِرد خواهم آورد، خواه آنان را که دوست می‌داشتی و خواه آنان را که نفرت می‌کردی؛ آری همۀ آنان را از هر سو بر ضد تو گِرد خواهم آورد و برهنگی تو را بر ایشان آشکار خواهم ساخت تا تمامیِ عریانی‌ات را ببینند.
\v 38 بر تو همان فتوایی را خواهم داد که بر زنانی که زنا می‌کنند و خون می‌ریزند، و در خشم و غیرت خویش خونت را خواهم ریخت.
\v 39 و تو را به دست عاشقانت تسلیم خواهم کرد و آنان محرابگاههای تو را ویران کرده، مکانهای بلندت را فرو خواهند ریخت و جامه‌هایت را از تنت کنده، جواهرات زیبایت را خواهند گرفت و برهنه و عریان رهایت خواهند کرد.
\v 40 آنان جماعتی را بر ضد تو فرا خواهند آورد که تو را سنگسار کرده، به شمشیر خود پاره پاره خواهند نمود،
\v 41 و خانه‌های تو را به آتش خواهند سوزانید و در برابر دیدگانِ زنانِ بسیار بر تو مکافات خواهند رسانید. پس من تو را از فاحشگی باز خواهم داشت و تو دیگر اُجرت نخواهی داد.
\v 42 بدین‌سان خشم خود را نسبت به تو فرو خواهم نشانید و غیرتم از تو بر خواهد گشت؛ و آرام گرفته، دیگر خشمگین نخواهم بود.
\v 43 چون دوران جوانی خویش را به یاد نیاوردی بلکه خشم مرا به همۀ اینها برانگیختی، پس خداوندگارْ یهوه می‌گوید که هان من نیز کردار خودت را بر سرت خواهم آورد. آیا علاوه بر تمامی کارهای کراهت‌آور خود، هرزگی نکردی؟
\v 44 «اینک هر که مَثَل می‌آورد، این مَثَل را بر تو خواهد آورد که: ”دختر، به مادرش می‌رود!“
\v 45 براستی که تو دختر مادرت هستی! همان که از شوهر و فرزندان خود نفرت داشت؛ و براستی که جفت خواهرانت هستی! همانان که از شوهران و فرزندان خود نفرت داشتند. مادرت حیتّی و پدرت اَموری بود.
\v 46 خواهر بزرگت، سامِرِه است که با دخترانش به جانب شمال تو زندگی می‌کند و خواهر کوچکت سُدوم است که با دخترانش به جانب جنوب تو ساکن است.
\v 47 تو نه تنها در راههای ایشان گام برداشتی و مطابق اعمال کراهت‌آورشان عمل کردی، بلکه در مدتی بس کوتاه، در همۀ راههایت از آنان فاسدتر گشتی.
\v 48 خداوندگارْ یهوه می‌گوید: به حیات خودم قسم که حتی خواهرت سُدوم و دخترانش چنان نکردند که تو و دخترانت کردید.
\v 49 «هان گناه خواهرت سُدوم این بود: او و دخترانش تکبر و خوراک فراوان داشتند و در رفاه و آسوده‌خیالی به سر می‌بردند، اما از فقیران و نیازمندان دستگیری نمی‌کردند.
\v 50 آنها مغرور بودند و در حضور من مرتکب اعمال کراهت‌آور می‌شدند؛ پس چون این را دیدم، ایشان را از میان برداشتم.
\v 51 سامِرِه نیز نیمِ گناهان تو را مرتکب نشد. تو بیش از همۀ آنان مرتکب اعمال کراهت‌آور شدی و با همۀ اعمال قبیحت خواهرانت را پارسا نمایاندی.
\v 52 حال تو نیز که به دفاع از خواهرانت برخاستی، متحمل رسوایی خود شو! از آنجا که تو با قباحتی بیش از خواهرانت مرتکب گناه شدی، ایشان از تو پارساترند. پس تو نیز شرمگین باش و متحمل رسوایی‌خود شو، زیرا روی خواهرانت را سپید کردی!
\v 53 «اما سعادت ایشان، یعنی سعادت سُدوم و دخترانش و سعادت سامِرِه و دخترانش را احیا خواهم کرد، و سعادت تو را نیز در میان ایشان احیا خواهم کرد،
\v 54 تا متحمل رسوایی خود شوی و به سبب هرآنچه در تسلی بخشیدن ایشان کرده‌ای، به شرم آیی.
\v 55 و اما خواهرانت، یعنی سُدوم و دخترانش، به حالت نخستِ خود بر خواهند گشت و سامِرِه و دخترانش به حالت نخست خود بر خواهند گشت، و تو و دخترانت نیز به حالت نخست خود بر خواهید گشت.
\v 56 آیا خواهرت سُدوم در روز تکبرِ تو بر زبانت ضرب‌المثل نبود،
\v 57 پیش از آنکه شرارت تو هویدا گردد؟
\v 58 خداوند می‌فرماید: تو متحمل عواقب هرزگی و اعمال کراهت‌آورت خواهی شد.
\v 59 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: به همان‌گونه که تو عمل کردی، من با تو عمل خواهم کرد، زیرا تو با شکستن عهد، سوگند را خوار شمردی.
\v 60 با این حال، من عهد خود را که در ایام جوانی‌ات با تو بستم، به یاد خواهم آورد و با تو عهد جاودانی استوار خواهم داشت.
\v 61 و آنگاه که خواهران بزرگتر و کوچکترت را بپذیری، راههای خود را به یاد خواهی آورد و شرمسار خواهی شد. من ایشان را به جای دختران به تو خواهم بخشید، اما نه بر اساس عهد خویش با تو.
\v 62 من عهد خود را با تو استوار خواهم کرد، و آنگاه خواهی دانست که من یهوه هستم.
\v 63 و خداوندگارْ یهوه می‌گوید که چون برای تو به جهت هرآنچه کرده‌ای کفاره کنم، آنگاه به یاد آورده، شرمسار خواهی شد و از فرط رسوایی دیگر هرگز دهان نخواهی گشود.»
\s5
\c 17
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، معمایی طرح کن و مثَلی برای خاندان اسرائیل بیاور.
\v 3 بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: عقابی بزرگ با بالهای سِتُرگ و پرهای بلند و رنگارنگ به لبنان آمد و نوک سرو آزاد را گرفت.
\v 4 و بالاترین جوانۀ آن را کَند و به دیار تاجران برد و در شهر سوداگران نهاد.
\v 5 سپس، از بذر آن سرزمین برگرفت و در زمینی حاصلخیز، کنار آبهای بسیار، چون درخت بیدی بر زمین کاشت.
\v 6 دانه روئید و تاکی کوتاه اما رو به رشد گردید و شاخه‌هایش به سوی عقاب سر برکشید ولی ریشه‌هایش زیرِ آن ماند. پس تاکی شد و شاخه‌ها رویانید و نهالها آورد.
\v 7 «و اما عقاب بزرگ دیگری بود با بالهای سِتُرگ و پرهای بسیار. اینک تاک از بستری که در آن کاشته شده بود، ریشه‌های خود را به سوی آن عقاب مایل گردانید و شاخه‌هایش را به جانب او فرستاد تا عقاب او را سیراب کند.
\v 8 باری، آن تاک در زمینی خوب کنار آبهای بسیار کاشته شده بود تا شاخه رویانیده، میوه دهد و تاکی مرغوب گردد.
\v 9 «بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: آیا این تاک برومند خواهد شد؟ آیا عقاب ریشه‌هایش را بر نخواهد کَند و میوه‌اش را نخواهد چید تا خشک شود؟ همۀ برگهای نورسته‌اش خشک خواهد شد، و برای برکَندنش از ریشه به بازوی نیرومند و مردمان بسیار نیاز نیست.
\v 10 هان اگرچه کاشته شده است، آیا برومند خواهد شد؟ آیا چون باد شرقی بر آن بوزد، یکسره نخواهد پژمرد و در بستری که در آن روییده است، نخواهد خشکید؟»
\v 11 آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 12 «به این خاندان عِصیانگر بگو، آیا معنی این چیزها را نمی‌دانید؟ به آنان بگو، اینک پادشاه بابِل به اورشلیم آمد و پادشاه و صاحبمنصبانش را گرفته، نزد خود به بابِل برد.
\v 13 و از نسل ملوکانه یکی را برگرفت و با وی عهد بست و او را سوگند داد. او همچنین مردان برجستۀ آن سرزمین را به اسارت برد،
\v 14 تا آنکه مملکت خوار شود و نتواند سر بلند کند بلکه تنها با حفظ عهد خویش استوار بماند.
\v 15 اما او بر پادشاه بابِل عِصیان ورزیده، فرستادگانی به مصر گسیل داشت تا اسبان و لشکریان بسیار به او بدهند. آیا او کامیاب خواهد شد؟ آیا کسی که چنین کند، خواهد رَست؟ آیا کسی که پیمان‌شکنی کرده است، جان به در خواهد بُرد؟
\v 16 «خداوندگارْ یهوه می‌گوید: به حیات خودم قسم که به‌یقین در وسط بابِل خواهد مرد، در سرزمین پادشاهی که او را به سلطنت رسانید اما او سوگند خود را به وی خوار شمرد و پیمان خود را با وی شکست.
\v 17 پس چون بابِلیان پشته‌ها بر پا کنند و سنگرها بسازند تا جانهای بسیاری را هلاک سازند، فرعون با لشکر عظیم و گروه کثیرش او را در جنگ یاری نخواهد داد.
\v 18 زیرا پیمان را شکسته، سوگند را خوار شمرد، و با آنکه دست داده بود، این کارها را کرد؛ پس جان به در نخواهد برد.
\v 19 بنابراین خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: به حیات خودم قسم که مکافات خوار شمردنِ سوگند من و شکستن پیمانم را به‌یقین بر سرش خواهم آورد.
\v 20 تور خود را بر او خواهم گسترد و او در دام من گرفتار خواهد شد. او را به بابِل خواهم آورد و به سبب خیانتی که به من ورزیده، محاکمه خواهم کرد.
\v 21 برگزیدگانِ
\v 22 خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: «من خودْ از بلندترین نوک سرو آزاد، جوانه‌ای گرفته، آن را خواهم کاشت. من از بالاترین جوانه‌هایش، جوانه‌ای لطیف خواهم کَند و خودْ آن را بر کوهی رفیع و بلند خواهم نشانید.
\v 23 آری من آن را بر کوهی بلند که اسرائیل باشد خواهم کاشت، تا شاخه‌ها آورده، میوه دهد و سَرو آزادی مرغوب گردد. انواع پرندگان زیر آن ساکن خواهند شد و هر قِسم مرغ بالدار در سایۀ شاخه‌هایش آشیان خواهد کرد.
\v 24 و همۀ درختان صحرا خواهند دانست که من، یهوه، درخت بلند را پست می‌سازم و درخت پست را برمی‌افرازم؛ درخت سبز را می‌خشکانم و درخت خشک را برومند می‌سازم. من، یهوه، سخن گفته‌ام و آن را به عمل خواهم آورد.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «مقصود شما از آوردن این مَثَل دربارۀ سرزمین اسرائیل چیست که می‌گویید: ”پدران غوره می‌خورند، و دندان فرزندان کُند می‌شود“؟
\v 3 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید، به حیات خودم قسم که از این پس در اسرائیل این مَثَل را نخواهید آورد.
\v 4 اینک همۀ جانها از آنِ من است؛ جانهای پدران همانند جانهای پسران از آن من است، و هر جانی که گناه کند، همان خواهد مرد.
\v 5 «اگر کسی پارسا باشد و انصاف و عدالت را به جا آورد،
\v 6 و بر روی کوهها خوراک نخورد و چشم به سوی بتهای بی‌ارزش خاندان اسرائیل برنیفرازد، و زن همسایۀ خویش را بی‌عصمت نسازد و به زنی در ایام قاعدگی نزدیکی ننماید،
\v 7 و بر کسی ظلم نکند و گرو کسی را که از او قرض گرفته، به او بازپس دهد و مال کسی را غَصْب نکند، بلکه نان خویش را به گرسنگان دهد و برهنگان را به جامه بپوشاند،
\v 8 و نقد خود را به ربا ندهد و سود نستاند، و از بی‌انصافی بپرهیزد، و انصاف حقیقی را میان افراد برقرار دارد،
\v 9 و در فرایض من سلوک کند و قوانین مرا نگاه داشته آنها را با امانت به عمل آورد، چنین کسی پارسا است و به‌یقین خواهد زیست؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 10 «اما اگر این شخص پسری خشن و خون‌ریز تولید کند که یکی از این کارها را به عمل آورد -
\v 11 اگرچه خود او هیچ‌یک از آنها را نکرده باشد - یعنی بر فراز کوهها خوراک بخورد و زن همسایۀ خویش را بی‌عصمت سازد
\v 12 و بر فقیران و نیازمندان ستم روا دارد و مال دیگری را غصب کند و آنچه را به گرو گرفته، بازپس ندهد و چشمان خویش به سوی بتها برافرازد و مرتکب اعمال کراهت‌آور شود،
\v 13 و نقد خود را به ربا دهد و سود بستاند، آیا چنین کسی زنده خواهد ماند؟ البته که نه! او به سبب همۀ کارهای کراهت‌آوری که کرده است، به‌یقین خواهد مرد، و خونش بر گردن خودش خواهد بود.
\v 14 «حال اگر این مرد پسری داشته باشد که همۀ گناهانی را که پدرش مرتکب می‌شود، ببیند، و آنها را ملاحظه کرده، مانند پدرش عمل نکند،
\v 15 یعنی بر فراز کوهها خوراک نخورد و چشم به سوی بتهای خاندان اسرائیل برنیفرازد و زن همسایۀ خویش را بی‌عصمت نسازد،
\v 16 و بر کسی ستم روا ندارد و گرو نگیرد و مال کسی را غصب نکند، بلکه نان خویش را به گرسنگان دهد و برهنگان را به جامه بپوشاند
\v 17 و دست خویش از گناه
\v 18 و اما پدرش، از آنجا که ستم روا داشته و مال برادرانش را غصب کرده و در میان قوم خویش به آنچه نیکو نیست عمل کرده است، در گناه خویش خواهد مرد.
\v 19 «اما شما می‌گویید: ”چرا پسر متحمل بار تقصیر پدر نشود؟“ وقتی پسر به انصاف و پارسایی عمل کرده و تمامی فرایض مرا نگاه داشته و آنها را به جا آورده است، به‌یقین زنده خواهد ماند.
\v 20 هر که گناه کند، اوست که خواهد مرد. پسر متحمل بار تقصیر پدر نخواهد شد و نه پدر متحمل بار تقصیر پسر. پارساییِ شخص پارسا به حساب خودش گذاشته خواهد شد و شرارت شخص شریر نیز به حساب خودش.
\v 21 «اما اگر شخص شریر از همۀ گناهانی که مرتکب شده، روی بگرداند و همۀ فرایض مرا نگاه داشته، به انصاف و پارسایی عمل کند، به‌یقین زنده خواهد ماند و نخواهد مرد.
\v 22 هیچ‌یک از نافرمانیهایی که مرتکب شده، به ضد او به یاد آورده نخواهد شد؛ بلکه به سبب آن پارسایی که به جا آورده، زنده خواهد ماند.
\v 23 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: آیا براستی من از مردن شخص شریر خشنود می‌شوم؟ نه! بلکه از اینکه او از راههای خود بازگشت کند و زنده بماند.
\v 24 اما اگر شخص پارسا، از پارسایی‌اش برگردد و شرارت ورزد و بر وفق همۀ اعمال کراهت‌آوری که شریران انجام می‌دهند عمل کند، آیا زنده خواهد ماند؟ نه! به‌واقع هیچ‌یک از اعمال پارسایانه‌ای که به جا آورده است به یاد آورده نخواهد شد، بلکه به سبب خیانتی که ورزیده و گناهی که کرده است، خواهد مرد.
\v 25 «اما شما می‌گویید: ”راه خداوندگار منصفانه نیست!“ پس اکنون ای خاندان اسرائیل بشنوید: آیا راه من است که منصفانه نیست یا راههای شما؟
\v 26 وقتی شخص پارسا، از پارسایی‌اش برگردد و مرتکب شرارت شود، به سبب آن خواهد مرد؛ آری، او به سبب شرارتی که مرتکب شده، خواهد مرد.
\v 27 به همین‌سان، اگر شخص شریر از شرارتی که کرده، برگردد و به انصاف و پارسایی عمل کند، جان خود را زنده نگاه خواهد داشت.
\v 28 از آنجا که او همۀ نافرمانیهایی را که مرتکب شده، ملاحظه کرده و از آنها برگشته است، به‌یقین زنده خواهد ماند و نخواهد مرد.
\v 29 اما خاندان اسرائیل می‌گویند: ”راه خداوندگار منصفانه نیست!“ ای خاندان اسرائیل، آیا راههای من است که منصفانه نیست یا راههای شما؟
\v 30 «پس ای خاندان اسرائیل، خداوندگارْ یهوه می‌گوید، من هر یک از شما را بر حسب اعمالش داوری خواهم کرد. توبه کنید و از تمامی نافرمانیهای خود بازگشت نمایید، تا شرارت موجب سقوط شما نشود.
\v 31 همۀ نافرمانیهایی را که مرتکب شده‌اید، از خود به دور افکنید و قلبی نو و روحی تازه برای خود فراهم کنید! ای خاندان اسرائیل، چرا بمیرید؟
\v 32 زیرا، خداوندگارْ یهوه می‌گوید، من از مرگ هیچ‌کس خشنود نمی‌شوم؛ پس بازگشت کنید و زنده مانید.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 و اما تو مرثیه‌ای برای رهبران اسرائیل بسرا
\v 2 و بگو:
\v 3 یکی از بچه‌هایش را بزرگ کرد،
\v 4 قومها درباره‌اش شنیدند،
\v 5 چون ماده‌شیر دید که عبث انتظار کشیده،
\v 6 او با شیران گشته،
\v 7 قلعه‌های ایشان را فرو ریخت،
\v 8 پس قومها از ولایات پیرامونش
\v 9 به قلابها او را کشیده، در قفس نهادند
\v 10 مادرت همچون تاکی بود در تاکستان،
\v 11 شاخه‌های نیرومند داشت،
\v 12 اما در غضب از ریشه کنده شد،
\v 13 حال در بیابان نشانده شده است،
\v 14 آتش از ساقه‌اش برآمد
\s5
\c 20
\p
\v 1 در روز دهمِ ماه پنجم از سال هفتم، برخی از مشایخ اسرائیل آمدند تا از خداوند مشورت بخواهند، و در برابر من نشستند.
\v 2 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 3 «ای پسر انسان، مشایخ اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: آیا آمده‌اید تا از من مشورت بخواهید؟ به حیات خودم قسم که به شما اجازۀ مشورت‌خواهی از خود نخواهم داد؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 4 «ای پسر انسان، آیا ایشان را داوری خواهی کرد؟ آیا ایشان را داوری خواهی کرد؟ ایشان را از اعمال کراهت‌آور پدرانشان آگاه ساز،
\v 5 و بدیشان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: آن روز که اسرائیل را برگزیدم، با دست افراشته برای فرزندان خاندان یعقوب سوگند خوردم و خود را در سرزمین مصر به آنان شناسانیدم. با دست افراشته، برایشان سوگند خورده، گفتم، من یهوه، خدای شما هستم.
\v 6 آن روز برای ایشان سوگند خوردم که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آورده، به سرزمینی خواهم برد که برایشان جستجو کرده بودم؛ سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است، و پرشکوه‌ترینِ همۀ سرزمینهاست.
\v 7 بدیشان گفتم: هر یک از شما چیزهای قبیحی را که چشم بدانها دارید از خود دور کنید و خویشتن را به بتهای بی‌ارزش مصر نجس مسازید؛ زیرا من یهوه خدای شما هستم.
\v 8 اما ایشان بر من عِصیان ورزیده، نخواستند به من گوش فرا دهند. هیچ‌یک از آنان چیزهای قبیحی را که چشم بدانها داشتند، از خود دور نکردند و بتهای مصر را ترک نگفتند.
\v 9 اما به پاس نام خود عمل کردم تا نامم در نظر قومهایی که ایشان در میان آنها بودند بی‌حرمت نشود، قومهایی که در نظر ایشان با بیرون آوردن بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، خود را به قوم خویش شناسانیده بودم.
\v 10 پس ایشان را از سرزمین مصر به در آورده، به بیابان رهنمون شدم.
\v 11 فرایض خود را بدیشان دادم و قوانین خویش را بدیشان آموختم، که هر که بدانها عمل کند، خواهد زیست.
\v 12 نیز شَبّاتهای خود را بدیشان دادم تا نشانی میان من و آنان باشد، تا بدانند که من یهوه هستم که آنان را تقدیس می‌کنم.
\v 13 اما خاندان اسرائیل در بیابان بر من عِصیان ورزیده، در فرایضم سلوک نکردند و قوانین مرا خوار شمردند، فرایض و قوانینی را که هر که بدانها عمل کند، خواهد زیست. آنان همچنین شَبّاتهای مرا بس بی‌حرمت کردند.
\v 14 اما به پاس نام خود عمل کردم تا نامم در نظر قومهایی که ایشان را در نظر آنها بیرون آورده بودم، بی‌حرمت نشود.
\v 15 همچنین در بیابان با دست افراشته برای آنان سوگند خوردم که ایشان را به سرزمینی که بدیشان داده بودم، درنخواهم آوَرد، سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است، و پرشکوه‌ترینِ همۀ سرزمینهاست.
\v 16 زیرا ایشان قوانین مرا خوار شمرده، در فرایض من سلوک نکردند و شَبّاتهای مرا بی‌حرمت ساختند، چراکه دل ایشان پیوسته از پی بتهایشان می‌رفت.
\v 17 با این حال، چشمانم بر ایشان ترحم کرد به گونه‌ای که هلاکشان نساختم و در بیابان به‌کلی نابودشان نکردم.
\v 18 «در بیابان به فرزندانشان گفتم: در فرایض پدرانتان سلوک مکنید و قوانین ایشان را نگاه مدارید و خویشتن را به بتهای آنان نجس مسازید.
\v 19 من یهوه خدای شما هستم. در فرایض من سلوک کنید و قوانین مرا نگاه داشته، آنها را به جا آورید.
\v 20 شَبّاتهای مرا مقدس بدارید تا در میان من و شما نشانی باشد، تا بدانید که من یهوه خدای شما هستم.
\v 21 «اما فرزندان بر من عِصیان ورزیده، در فرایض من سلوک نکردند و قوانین مرا به‌دقّت نگاه نداشتند، فرایض و قوانینی را که هر که بدانها عمل نماید، بدانها زیست خواهد کرد. آنان همچنین شَبّاتهای مرا بی‌حرمت کردند.
\v 22 اما دست خویش را بازداشتم و به پاس نام خویش عمل کردم تا نامم در نظر قومهایی که آنان را در نظر ایشان بیرون آورده بودم، بی‌حرمت نشود.
\v 23 همچنین در بیابان با دست افراشته برای آنان سوگند خوردم که ایشان را میان قومها پخش خواهم کرد و در میان ممالک، پراکنده خواهم ساخت.
\v 24 زیرا قوانین مرا به جای نیاوردند و فرایض مرا خوار شمردند و شَبّاتهای مرا بی‌حرمت ساختند و چشمانشان در پی بتهای پدرانشان بود.
\v 25 بنابراین من نیز فرایضی بدیشان دادم که نیکو نبود و قوانینی که بدان زیست نتوانستند کرد.
\v 26 و ایشان را به هدایای ایشان همچون قربانی نخست‌زادگانشان نجس ساختم
\v 27 «بنابراین، ای پسر انسان، خاندان اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: در این نیز پدرانتان خیانت کرده، به من کفر ورزیدند.
\v 28 زیرا هنگامی که ایشان را به سرزمینی درآوردم که با دست افراشته سوگند خورده بودم بدیشان بدهم، هر جا تپه‌ای بلند و یا درختی پر برگ می‌دیدند، همان‌جا قربانیهایشان را تقدیم می‌کردند و مرا با هدایایشان به خشم می‌آوردند و رایحۀ خوشایند خود را می‌پراکندند و هدایای ریختنی‌شان را می‌ریختند.
\v 29 پس آنان را گفتم: این مکان بلند چیست که بدان‌جا می‌روید؟ پس نام آن تا بدین روز بامَه
\v 30 «بنابراین به خاندان اسرائیل بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: آیا با در پیش گرفتن طریق پدرانتان، خویشتن را نجس می‌سازید و با پیروی از اعمال قبیح آنها فاحشگی می‌کنید؟
\v 31 شما تا بدین روز وقتی هدایای خود را تقدیم می‌کنید و فرزندانتان را از آتش می‌گذرانید، خود را با همۀ بتهایتان نجس می‌سازید. ای خاندان اسرائیل، آیا به شما اجازۀ مشورت‌خواهی از خود بدهم؟ خداوندگارْ یهوه می‌فرماید، به حیات خودم قسم که اجازه نخواهم داد.
\v 32 آنچه به ذهن شما خطور کرده، هرگز تحقق نخواهد یافت - آنگاه که می‌گویید: ”همچون قومها و طوایفِ دیگر ممالک گشته، چوب و سنگ را عبادت خواهیم کرد.“
\v 33 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: به حیات خودم قسم که با دست قوی و بازوی دراز و غضبِ فرو ریخته، بر شما سلطنت خواهم کرد.
\v 34 شما را از میان ملتها بیرون خواهم آورد و با دست قوی و بازوی دراز و غضب فرو ریخته، شما را از ممالکی که در آنها پراکنده شده‌اید، گرد خواهم آورد.
\v 35 و شما را به بیابانِ ملتها آورده، در آنجا رو در رو بر شما داوری خواهم کرد.
\v 36 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: همان‌گونه که در بیابانِ سرزمین مصر بر پدرانتان داوری کردم، بر شما نیز داوری خواهم کرد.
\v 37 و شما را از زیر عصای خود گذرانیده، به پیوندِ عهد خود در خواهم آورد.
\v 38 آنان را که سرکش شده و از من نافرمانی کرده‌اند، از میانتان خواهم زدود. آنان را از سرزمین غربتشان بیرون خواهم آورد اما به سرزمین اسرائیل در نخواهند آمد. آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 39 «و اما در مورد شما ای خاندان اسرائیل، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هر یک از شما رفته، بتهای خود را عبادت کنید، اما پس از آن به‌یقین به من گوش فرا خواهید داد و دیگر نام قدوس مرا با هدایا و بتهای خود بی‌حرمت نخواهید ساخت.
\v 40 «زیرا خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: در کوه مقدس من، در کوه بلند اسرائیل، همۀ خاندان اسرائیل، آری همۀ آنها، در آنجا مرا عبادت خواهند کرد. آنجا ایشان را پذیرفته، اعانات و پیشکشهای مرغوب شما را با همۀ هدایای مقدستان خواهم طلبید.
\v 41 چون شما را از میان ملتها بیرون آورم و از ممالکی که در آنها پراکنده شده‌اید، جمع کنم، آنگاه شما را همچون رایحه‌ای خوشایند خواهم پذیرفت و در نظر قومها، در میان شما مقدس شمرده خواهم شد.
\v 42 و چون شما را به سرزمین اسرائیل درآورم، به سرزمینی که به دست افراشته سوگند خوردم به پدرانتان بدهم، آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 43 در آنجا راههای خود را به یاد خواهید آورد و نیز همۀ اعمال خود را که خویشتن را به آنها نجس ساختید، و به سبب همۀ شرارتهایی که به عمل آوردید، از خود کراهت خواهید داشت.
\v 44 و ای خاندان اسرائیل، خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: چون با شما نه بر وفق راههای شرارت‌بار و اعمال فاسدتان، بلکه به پاس نام خود عمل کنم، آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.»
\v 45 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 46 «ای پسر انسان، روی به سوی جنوب کرده، علیه آن موعظه کن، و بر ضد جنگل‌زار نِگِب نبوّت نما.
\v 47 جنگل‌زار نِگِب را بگوی: کلام خداوند را بشنو؛ خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک در تو آتشی بر خواهم افروخت که هر درخت سبز و هر درخت خشک را خواهد سوزانید. شعله‌های سوزانش خاموش نخواهد شد و همۀ رویها از جنوب تا شمال بدان خواهند سوخت.
\v 48 تمامی بشر خواهند دید که من، یهوه، آن را افروخته‌ام تا خاموشی نپذیرد.»
\v 49 آنگاه گفتم: «آه ای خداوندگارْ یهوه! آنان دربارۀ من می‌گویند: ”آیا فقط مَثَلها نمی‌گوید؟“»
\s5
\c 21
\p
\v 1 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، روی به جانب اورشلیم کرده، بر ضد مکانهای مقدس آن موعظه کن و بر ضد سرزمین اسرائیل نبوّت نما.
\v 3 سرزمین اسرائیل را بگوی که خداوند چنین می‌فرماید: اینک من بر ضد تو هستم؛ و شمشیر خویش از نیام برکشیده، پارسا و شریر را از میان تو منقطع خواهم ساخت.
\v 4 و از آنجا که بر آنم پارسا و شریر را از میانت منقطع سازم، از این رو شمشیر من بر ضد تمامی بشر، از شمال تا جنوب، از نیام به در خواهد آمد.
\v 5 و تمامی بشر خواهند دانست که من یهوه شمشیرم را از نیام برکشیده‌ام و دوباره در نیام نخواهد رفت.
\v 6 «و اما تو ای پسر انسان، با دلی شکسته ناله کن! آری، به تلخیِ جان در برابر دیدگانشان ناله کن!
\v 7 و چون تو را گویند: ”چرا چنین نالانی؟“ بگو: ”به سبب خبری که می‌رسد. زیرا هر دلی گداخته خواهد شد و همۀ دستها سست خواهد گردید و هر جانی بیهوش خواهد گشت و همۀ زانوان مانند آبْ لرزان خواهد شد. خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: هان این فرا خواهد رسید و به وقوع خواهد پیوست.“»
\v 8 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 9 «ای پسر انسان، نبوّت کرده، بگو: خداوندگار چنین می‌فرماید:
\v 10 تیز گشته تا کشتار کند،
\v 11 او شمشیر را سپرده تا صیقل بیند و به دست گرفته شود؛ این شمشیر تیز گشته و صیقل دیده تا به دست کشتارگر سپرده شود.
\v 12 ای پسر انسان، فریاد برآور و شیون کن، زیرا که آن بر ضد قوم من و همۀ رهبران اسرائیل است. آنان همراه قوم من، به شمشیر سپرده شده‌اند. پس بر سینۀ خود بزن!
\v 13 زیرا خداوندگارْ یهوه می‌گوید: این آزمایش است؛ و چه می‌شود اگر شمشیر حتی عصا را خوار شمارد؟ آن عصا دیگر نخواهد بود.
\v 14 «اکنون تو ای پسر انسان، نبوّت کن و دست بر هم بکوب، و بگذار شمشیر دو بار بلکه سه بار فرود آید. این شمشیر به جهت مقتولان است، شمشیری برای کشتار عظیم که ایشان را در میان می‌گیرد.
\v 15 از این رو دلها گداخته می‌شود و بسیاری می‌افتند. بر تمامی دروازه‌ها‌یشان شمشیری براق قرار داده‌ام. آه، شمشیری که چون برقِ آذرخش است و به جهت کشتار برگرفته شده است.
\v 16 به جانب راست به تیزی بِبُر و به جانب چپ رویْ کن، به هر سو که لبه‌ات بدان میل می‌کند.
\v 17 من نیز دستانم را بر هم خواهم کوفت و غضبم را جاری خواهم ساخت؛ من یهوه سخن گفته‌ام.»
\v 18 بار دیگر کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 19 «و اما تو ای پسر انسان، دو راه به جهت آمدن شمشیر پادشاه بابِل تعیین کن که هر دو از یک جا بیایند. نشانی فراهم کن و آنرا در آغاز راهی که به شهر می‌رود، نصب نما.
\v 20 راهی برای آمدن شمشیر به رَبَّۀ عَمّونیان، و به یهودا، و به قلعۀ اورشلیم تعیین کن.
\v 21 زیرا پادشاه بابِل در جادۀ اصلی بر سر دوراهی خواهد ایستاد، تا فال بگیرد. او تیرها را تکان خواهد داد و از بتهای خانگی مشورت خواهد جست و به جگر خواهد نگریست.
\v 22 به دست راستش، فال از برای اورشلیم خواهد بود تا مَنجِنیقها بر پا کند و دهان برای کشتار بگشاید و نعرۀ جنگ برآورد و بر ضد دروازه‌هایش مَنجِنیقها مستقر سازد و به جهت محاصره‌اش پشته‌ها بر پا داشته، سنگرها بسازد.
\v 23 اما آن در نظر کسانی که برایش سوگند یاد کردند، فالی باطل بیش نمی‌نماید. اما او تقصیر ایشان را به یادشان خواهد آورد و ایشان را به اسارت خواهد برد.
\v 24 «بنابراین خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: چون شما سبب شده‌اید که تقصیراتتان به یاد آورده شود، در اینکه نافرمانیهای شما نمایان گشته است تا گناهانتان در همۀ کارهای شما به ظهور آید؛ پس چون به یاد آورده شده‌اید، گرفتار خواهید شد.
\v 25 «حال تو ای حاکم کافر و شریر اسرائیل که روز تو یعنی زمان مکافات نهایی‌ات فرا رسیده است،
\v 26 خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: دستار از سر برگیر و تاج از سر فرو گذار! وضعیت چنین باقی نخواهد ماند. آنچه را پست است، برافراز و آنچه را افراشته است، پست کن.
\v 27 ویرانی، ویرانی، من پادشاهی را ویران خواهم کرد. و دیگر نخواهد بود تا زمانی که آن که به حق به او تعلق دارد، بیاید، و آن را به وی عطا خواهم کرد.
\v 28 «و تو ای پسر انسان نبوّت کن و بگو: خداوندگارْ یهوه دربارۀ عَمّونیان و اهانتهایشان چنین می‌گوید: بگو،
\v 29 هرچند رؤیاهای کاذب برایش می‌بینند
\v 30 شمشیر در نیام کن! تو را آنجا که آفریده شدی، و در سرزمین نیاکانت، داوری خواهم کرد.
\v 31 خشم خود را بر تو فرو خواهم ریخت و آتش غضبم را بر تو خواهم دمید، و تو را به دست مردان وحشی که در هلاک کردن چیره‌دستند، خواهم سپرد.
\v 32 هیزمِ آتش خواهی بود و خون تو در میان سرزمینت ریخته خواهد شد و دیگر به یاد آورده نخواهی شد، زیرا من، یهوه، سخن گفته‌ام.»
\s5
\c 22
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «تو ای پسر انسان، آیا داوری خواهی کرد؟ آیا بر شهر خون‌ریز داوری خواهی کرد؟ پس آن را از همۀ اعمال کراهت‌آورش آگاه ساز.
\v 3 بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای شهری که در میانت خون می‌ریزی تا اجلت برسد! ای که بتها می‌سازی تا خود را نجس سازی!
\v 4 به سبب خونهایی که ریخته‌ای، تقصیرکار شده‌ای و به سبب بتهای بی‌ارزشی که ساخته‌ای، نجس گشته‌ای؛ بدین‌سان، اجل خویش نزدیک آورده و به پایان سالهایت رسیده‌ای. بنابراین تو را نزد قومها مایۀ رسوایی و نزد همۀ ممالک مایۀ تمسخر ساخته‌ام.
\v 5 ای پلیدْ نام و ای آکنده از آشوب! آنان که به تو نزدیکند و آنان که از تو دورند، تو را تمسخر خواهند کرد.
\v 6 «اینک حاکمان اسرائیل هریک به اندازۀ قدرت خویش، در پی خون‌ریزی در میانت بوده‌اند.
\v 7 بر پدران و مادران در میان تو اهانت رفته است؛ بر غریبان در میانت ظلم می‌شود و یتیمان و بیوه‌زنان در میانت آزار می‌بینند.
\v 8 چیزهای مقدس مرا خوار شمرده و شَبّاتهای مرا بی‌حرمت کرده‌اید.
\v 9 کسانی در میان تو هستند که به جهت خون‌ریزی افترا می‌زنند، و کسانی که بر کوه‌ها طعام می‌خورند و دامن به هر بی‌عفتی می‌آلایند.
\v 10 مردان، عریانی پدرشان را هویدا می‌کنند
\v 11 یکی با زن همسایۀ خود مرتکب قباحت می‌شود و دیگری بی‌شرمانه عروس خود را نجس می‌سازد، و باز دیگری خواهر یعنی دختر پدر خود را بی‌عصمت می‌کند!
\v 12 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: در میان تو، مردم برای ریختن خون رشوه می‌گیرند. شما ربا و سود می‌ستانید و ظالمانه از همسایۀ خود بهره‌کشی می‌کنید، و مرا فراموش کرده‌اید!
\v 13 «اینک من بر ضد سود نامشروعی که به چنگ آورده‌اید و خونهایی که در میان خود ریخته‌اید، خشمگینانه دست بر هم خواهم کوفت!
\v 14 پس آیا در ایامی که تو را مکافات رسانم، دلت قوی و دستهایت محکم خواهد بود؟ من یهوه، چنین سخن گفته‌ام و آن را به عمل خواهم آورد.
\v 15 تو را در میان قومها پراکنده خواهم ساخت و میان ممالک پخش خواهم کرد و بدین‌گونه ناپاکی‌ات را به تمامی از تو خواهم زُدود.
\v 16 آری، تو خویشتن را در نظر قومها بی‌عصمت خواهی ساخت و آنگاه خواهی دانست که من یهوه هستم!»
\v 17 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 18 «ای پسر انسان، خاندان اسرائیل برای من همچون دُرد شده‌اند؛ همۀ آنها مانند مس، قَلع، آهن و سُربند؛ ایشان در کوره مانند دُردِ نقره گشته‌اند.
\v 19 بنابراین، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آنجا که همگی شما مانند دُرد شده‌اید، هان من شما را در میان اورشلیم گرد خواهم آورد.
\v 20 چونان کسی که نقره و مس و آهن و سُرب و قَلع را در میان کوره‌ای گرد می‌آورد تا با دمیدن آتش آنها را بگدازد، من نیز به خشم و غضب خود، شما را گرد هم خواهم آورد و در میان اورشلیم قرار داده، خواهم گداخت.
\v 21 من شما را گرد خواهم آورد و به آتش غضب خود بر شما خواهم دمید و در میان آن گداخته خواهید شد.
\v 22 همان‌گونه که نقره در کوره گداخته می‌شود، شما نیز در میان آن گداخته خواهید شد و آنگاه خواهید دانست که من یهوه غضب خویش را بر شما فرو ریخته‌ام!»
\v 23 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 24 «ای پسر انسان، او را بگو: تو زمینی هستی که در روز غضب شسته نشده و باران بر آن نباریده است.
\v 25 دسیسۀ حاکمانش در میان آن، شیری غرّان را مانَد که شکار را می‌دَرَد و جان مردمان را می‌ستاند. آنان گنجینه‌ها و نفایس را به یغما برده‌اند و زنان بسیاری را در میان آن بیوه ساخته‌اند.
\v 26 کاهنانش شریعت مرا زیر پا نهاده‌اند و چیزهای مقدس مرا بی‌حرمت کرده‌اند. آنان مقدس را از نامقدس تمییز نمی‌دهند و فرق میان طاهر و نجس را نمی‌آموزند؛ شَبّاتهای مرا نادیده می‌گیرند و بدین‌گونه در میان ایشان بی‌حرمت گشته‌ام.
\v 27 صاحبمنصبان ایشان در میانش همچون گرگان شکار را می‌دَرَند و خون می‌ریزند و جانها را هلاک می‌کنند تا سود نامشروع به کف آورند.
\v 28 انبیایش با رؤیاهای کاذب و فالگیریِ دروغین خود بر کارهای ایشان سرپوش گذاشته، می‌گویند: ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید،“ با اینکه خداوند سخن نگفته است!
\v 29 مردمان این سرزمین ظلم کرده دست به چپاول زده‌اند. بر فقیران و نیازمندان ستم روا داشته‌اند و با غریبان بدرفتاری کرده و بی‌عدالتی نموده‌اند.
\v 30 من در میان ایشان کسی را جستم که دیوار را بنا کند و برای این سرزمین به حضور من در شکاف بایستد تا آن را ویران نسازم، اما کسی را نیافتم!
\v 31 پس، خداوندگارْ یهوه می‌گوید، خشم خود را بر آنان فرو ریختم و ایشان را به آتش غضب خویش هلاک ساخته، مکافات اعمالشان را بر سرشان آوردم.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، دو زن بودند، دختران یک مادر.
\v 3 هر دو در مصر روسپی شدند و در جوانیِ خود فاحشگی کردند. آنجا سینه‌های ایشان را فشردند و پستانهای بکرشان را مالیدند.
\v 4 خواهر بزرگتر اُهولَه نام داشت و خواهرش اُهولیبَه. آنان از آنِ من بودند و پسران و دختران بزادند. و اما نامهای ایشان، اُهولَه، همان سامِرِه است و اُهولیبَه، اورشلیم.
\v 5 «اُهولَه، آنگاه که از آنِ من بود، فاحشگی کرد و شهوتگرانه مشتاق معشوقانش یعنی آشوریان گردید، جنگاورانی
\v 6 که جامۀ نیلگون بر تن داشتند، فرمانداران و سرورانی که همگی جوانانی دلربا و سوارکار بودند.
\v 7 او فاحشگی خود را بدیشان که جملگی از برگزیدگان بنی‌آشور بودند بذل نمود، و خویشتن را به همۀ بتهای بی‌ارزش تمامی آنان که شهوتگرانه مشتاقشان بود، بیآلود.
\v 8 آری، او فاحشگی خود را که از مصر آغاز کرده بود، رها نکرد، زیرا از دوران جوانی مردان با او همبستر شده، پستانهای بکرش را می‌فشردند و شهوت خود را با او ارضا می‌کردند.
\v 9 پس او را به دست معشوقانش سپردم، به دست بنی‌آشور که شهوتگرانه مشتاق ایشان بود.
\v 10 آنان عریانی او را منکشف ساختند و پسران و دخترانش را گرفتار کردند. او را به شمشیر کشته، مایۀ عبرتِ زنان ساختند و داوری را بر او به اجرا گذاشتند.
\v 11 «خواهرش اُهولیبَه این را دید، و با این همه در شهوترانی خود از خواهر خویش فاسدتر شد و فاحشه‌گری او از فاحشه‌گری خواهرش بیشتر بود.
\v 12 شهوتگرانه مشتاق آشوریان بود که فرمانداران و سروران بودند، و جنگاورانی ملبس به جامۀ فاخر. آنان سوارکار و همگی جوانانی دلربا بودند.
\v 13 و دیدم که او نیز خود را نجس ساخته و هر دو به یک راه رفته‌اند.
\v 14 اما اُهولیبَه فاحشگی‌اش را بس فزونتر ساخت. او نقش مردان را که بر دیوارها بود، یعنی تصاویر کَلدانیان را که به رنگ قرمز ترسیم شده بود، دید.
\v 15 آنان کمربند بر میان و دستارِ بزرگ بر سر داشتند، و همگی به سرداران می‌مانستند و شبیه اهل بابِل بودند که زادگاهشان سرزمین کَلدانیان است.
\v 16 چون چشمان اُهولیبَه بر آنان افتاد، شهوتگرانه مشتاق ایشان گشت و قاصدان نزد ایشان به سرزمین کَلدانیان گسیل داشت.
\v 17 و بابِلیان به بستر عشق او درآمدند و با زناکاری خود، وی را نجس ساختند. پس چون از ایشان نجس شد، با انزجار از ایشان روی برتافت.
\v 18 و چون فاحشه‌گری خود را آشکار کرد و عریانی‌اش را منکشف ساخت، من نیز با انزجار از او روی برتافتم، همچنان که از خواهرش با انزجار روی برتافته بودم.
\v 19 با این همه، او ایام جوانی‌خود را که در سرزمین مصر فاحشه‌گری می‌کرد، به یاد آورده، بر فحشای خود افزود
\v 20 و شهوتگرانه مشتاق معشوقانش گردید که آلتشان به آلت الاغان و مَنی‌شان به مَنی اسبان می‌مانست.
\v 21 پس تو آرزومند هرزگی ایام جوانی خود بودی آنگاه که مصریان سینه‌هایت را می‌فشردند و پستانهای جوانت را می‌مالیدند.»
\v 22 بنابراین، ای اُهولیبَه، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: «اینک من معشوقانت را که با انزجار از ایشان روی برتافتی، بر ضد تو برمی‌انگیزانم و آنان را از هر سو بر ضد تو گرد می‌آورم:
\v 23 بابِلیان و همۀ کَلدانیان و فِقُود و شوعَ و قوعَ و تمامی آشوریان را با ایشان، که جوانانی دلربا و همگی فرمانداران و سروران و سرداران و نامدارانند، و جملگی سوارکار.
\v 24 آنان همه با اسلحه و ارابه‌ها و کالسکه‌ها و لشکری از مردم بر ضد تو خواهند آمد، و از هر سو با سپرهای کوچک و بزرگ و کلاهخود بر ضد تو موضع خواهند گرفت، و من داوری را بدیشان خواهم سپرد تا به رسم خود بر تو مکافات رسانند.
\v 25 و من غیرت خود را علیه تو بر خواهم انگیخت تا با تو به غضب رفتار کنند. آنان بینی و گوشهایت را خواهند برید و بازماندگانت به ضرب شمشیر از پا در خواهند آمد. پسران و دخترانت را گرفتار خواهند کرد و بازماندگانت در آتش خواهند سوخت.
\v 26 جامه‌ات را از تنت خواهند کَند و جواهرات زیبایت را به یغما خواهند برد.
\v 27 بدین‌سان به هرزگی و فحشایت که از سرزمین مصر آغاز کردی، پایان خواهم داد تا دیگر نه هوای آنها را در سر بپرورانی و نه مصر را به یاد آوری.
\v 28 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک تو را به دست آنان که از ایشان متنفری خواهم سپرد، به دست آنان که با انزجار از ایشان روی برتافتی.
\v 29 آنان با تو به نفرت رفتار خواهند کرد و تمامی دسترنجت را به یغما خواهند برد و برهنه و عریان رهایت خواهند کرد و عریانیِ فحشایت عیان خواهد شد. هرزگی و فاحشه‌گری تو
\v 30 اینها را بر سَرَت آورده است، چراکه با قومها زنا کردی و خود را به بتهای بی‌ارزش ایشان نجس ساختی.
\v 31 تو راه خواهرت را در پیش گرفته‌ای، از این رو جام او را به دست تو خواهم داد.
\v 32 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید:
\v 33 و از مستی و غم آکنده خواهی شد.
\v 34 تا به آخر سَر خواهی کشید
\v 35 «بنابراین خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: چون مرا از یاد برده‌ای و پشت سرت افکنده‌ای، تو خود متحمل عقوبت هرزگی و فحشای خود خواهی شد.»
\v 36 و خداوند مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا اُهولَه و اُهولیبَه را داوری خواهی کرد؟ پس اعمال کراهت‌آورشان را بدیشان خاطرنشان ساز.
\v 37 زیرا ایشان مرتکب زنا شده‌اند و دستانشان به خون آلوده است؛ با بتهای بی‌ارزش خویش زنا کرده‌اند و حتی فرزندان خود را که برای من زاده بودند، به عنوان خوراک برای آنان از آتش گذراندند.
\v 38 و این را نیز بر من روا داشتند که در همان روز، قُدس مرا نجس ساختند و شَبّاتهای مرا بی‌حرمت کردند.
\v 39 زیرا در همان روز که فرزندانشان را برای بتهایشان ذبح کردند، به قُدس من درآمدند تا آن را بی‌حرمت سازند. هان در خانۀ من چنین به عمل آوردند!
\v 40 آنان حتی قاصدی نزد برخی مردان فرستادند تا از راه دور بیایند، و هان ایشان آمدند. تو برای ایشان خود را شستشو دادی و بر چشمانت سرُمه کشیدی و خود را به زیورها آراستی.
\v 41 و بر تختی پرشکوه که سفره‌ای پیش آن گسترده بود، نشسته، بخور و روغن مرا بر آن نهادی.
\v 42 «آواز جمعی کثیر از خوش‌گذرانان گِرد او به گوش می‌رسید و جمعی مست نیز از بیابان آورده شدند، همراه با مردانی از میان عوام، که دستبندها بر دست و تاجهای زیبا بر سرِ آن زنان گذاشتند.
\v 43 آنگاه دربارۀ آن که از فرط زناکاری رمقی برایش باقی نمانده بود گفتم بگذار همچنان با او زنا کنند، هرچند که در این حال است.
\v 44 و آنان با او همبستر شدند چنانکه مردان با فاحشه‌ها همبستر می‌شوند. بدین‌سان، با آن زنان هرزه، یعنی اُهولَه و اُهولیبَه، همبستر شدند.
\v 45 اما مردان پارسا بر ایشان قصاصِ زنان زناکار و خون‌ریز را جاری خواهند کرد، از آن رو که زناکارند و دستانشان به خون آلوده است.»
\v 46 زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: «جماعتی بر آنان گرد آورید و ایشان را تسلیمِ وحشت و تاراج کنید.
\v 47 آن جماعت ایشان را سنگسار کرده، به شمشیرهای خویش از پا در خواهند آورد، و پسران و دخترانشان را کشته، خانه‌هایشان را به آتش خواهند سوزانید.
\v 48 بدین‌سان به هرزگی در این سرزمین پایان خواهم بخشید تا برای همۀ زنان عبرتی گردد و آنان هرزگی تو را پیشه نکنند.
\v 49 سزای هرزگی شما به شما خواهد رسید و متحمل سزای بت‌پرستیِ گناه‌آلود خود خواهید شد و خواهید دانست که من خداوندگارْ یهوه هستم.»
\s5
\c 24
\p
\v 1 در روز دهمِ ماه دهم از سال نهم، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، تاریخ این روز را بنویس، آری، تاریخ همین روز را. زیرا در همین روز، پادشاه بابِل اورشلیم را به محاصره درآورْد.
\v 3 برای این خاندان عِصیانگر مَثَلی بیاور و ایشان را بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 4 تکه‌های گوشت در آن بیفکن،
\v 5 بهترین گوسفند را از گله برگیر؛
\v 6 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: وای بر آن شهر خون‌ریز! وای بر آن دیگ که درونش زنگ زده، و زنگارش زدوده نمی‌شود! تکه‌ها را بدون قرعه افکندن، یک به یک از درون آن به در آر.
\v 7 زیرا خونی که ریخته، در میانش است. او آن را بر صخره‌ای عریان ریخت، و نه بر زمین تا خاک آن را بپوشاند.
\v 8 پس من نیز در ابراز خشم خود و کشیدن انتقامم، خون او را بر صخره‌ای عریان ریختم تا پوشانیده نشود.
\v 9 آری، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: وای بر آن شهر خون‌ریز! زیرا من نیز پشتۀ هیزم را بزرگ خواهم ساخت.
\v 10 هیزم بسیار بیاور و آتش افروخته، گوشت را خوب بپز و ادویه به آن بزن و بگذار استخوانها بسوزند.
\v 11 آنگاه دیگ را خالی بر زغالهایش بگذار تا داغ شده، مِسش گداخته شود و نجاستش در آن ذوب گردد و زَنگارش به آتش بسوزد.
\v 12 او خویشتن را با تلاشِ سخت خسته کرده، اما زنگار بسیارش از او زدوده نشده است. پس باشد که زنگارش به کام آتش فرو رود!
\v 13 در نجاست تو هرزگی است. از آنجا که می‌خواستم تطهیرت کنم اما از نجاست خود طاهر نمی‌شدی، پس دیگر از نجاست خود طاهر نخواهی شد، تا آنگاه که خشم خود را به کمال بر تو فرو ریزم.
\v 14 من، یهوه، سخن گفته‌ام و واقع خواهد شد. من آن را به عمل خواهم آورد. خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: من باز نخواهم ایستاد و شفقت نخواهم کرد و منصرف نخواهم گردید. بلکه بر وفق راهها و اعمال تو، بر تو داوری خواهد شد.»
\v 15 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 16 «ای پسر انسان، اینک بر آنم تا به ضربتی نور چشمانت
\v 17 در خاموشی آه بکش، اما برای آن مُرده ماتم مگیر. بلکه دستار بر سر بپیچ و کفش به پا کن؛ لبانت را مپوشان و از طعام مردگان مخور.»
\v 18 پس بامدادان با قوم سخن گفتم و شامگاهان همسرم درگذشت. صبح روز بعد چنانکه فرمان یافته بودم، عمل کردم.
\v 19 آنگاه قوم به من گفتند: «آیا به ما نمی‌گویی این چیزها که می‌کنی، چه ارتباطی به ما دارد؟»
\v 20 بدیشان گفتم: «کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 21 ”به خاندان اسرائیل بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک من قُدس خود را که فخرِ قوّت و نورِ چشمان و آرزویِ جانهایتان است، بی‌حرمت خواهم ساخت؛ و پسران و دخترانی که بر جا می‌گذارید، به شمشیر خواهند افتاد.
\v 22 و شما نیز چنان خواهید کرد که من کردم؛ لبانتان را نخواهید پوشاند و از خوراک مردگان نخواهید خورد.
\v 23 دستار بر سر و کفش به پا خواهید داشت؛ ماتم و گریه نخواهید کرد بلکه در گناهانتان خواهید پوسید و نزد یکدیگر ناله سر خواهید داد.
\v 24 بدین‌گونه، حِزقیال برای شما نشانی خواهد بود؛ مطابق هرآنچه او کرد، شما نیز خواهید کرد. و چون این همه واقع شود، آنگاه خواهید دانست که من خداوندگارْ یهوه هستم.“
\v 25 «و اما تو ای پسر انسان! به‌یقین در روزی که من مکان قوّت آنها را از ایشان بستانم، یعنی شادیِ فخر و نورِ چشمان و اشتیاقِ جانهایشان، و نیز پسران و دخترانشان را،
\v 26 در آن روز، یکی که رهایی یافته نزدت خواهد آمد تا به تو خبر دهد.
\v 27 در آن روز زبانت به سوی آن که رهایی یافته باز خواهد شد، و سخن گفته، دیگر گنگ نخواهی بود. و برای ایشان آیتی خواهی بود و خواهند دانست که من یهوه هستم.»
\s5
\c 25
\p
\v 1 و کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، روی به جانب عَمّونیان کرده، بر ضد ایشان نبوّت کن.
\v 3 عَمّونیان را بگو، کلام خداوندگارْ یهوه را بشنوید! خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: چون آنگاه که قُدس من بی‌حرمت می‌شد و سرزمین اسرائیل ویران می‌گشت و خاندان یهودا به اسارت می‌رفت، گفتید: ”هَه“،
\v 4 پس اینک من شما را به دست بنی‌مشرق تسلیم خواهم کرد تا به تصرفتان درآورند. و آنان در میان شما اردو زده، مسکن خود را در میانتان بر پا خواهند کرد، و میوه‌های شما را خواهند خورد و شیرتان را خواهند نوشید.
\v 5 من رَبَّه را چراگاهِ شتران و عَمّون را استراحتگاه گله‌ها خواهم ساخت. آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 6 زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آن رو که بر ضد سرزمین اسرائیل دستک زدید و پای بر زمین کوبیدید و به تمامی کینۀ دل شادی کردید،
\v 7 هان دست خود را بر شما دراز خواهم کرد و شما را به دست قومها به تاراج خواهم داد. و شما را از میان ملتها منقطع ساخته، از میان ممالک هلاک خواهم کرد و نابودتان خواهم ساخت. آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 8 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آن رو که موآب گفته است،
\v 9 پس اینک من پهلوی موآب را خواهم شکافت و از شهرهای سرحدی‌اش که مایۀ فخر آن سرزمینند آغاز خواهم کرد، یعنی از بِیت‌یِشیموت و بَعَل‌مِعون و قَریه‌تایِم.
\v 10 و موآب را با عَمّونیان به بنی‌مشرق به ملکیت خواهم داد تا در میان قومها دیگر ذکری از عَمّونیان به میان نیاید.
\v 11 و بر موآب داوری خواهم کرد و آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 12 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آن رو که اَدوم علیه خاندان یهودا انتقام‌جویانه عمل کرده و در انتقام کشیدن از آنان مرتکب تقصیر عظیم گردیده است.
\v 13 بنابراین، خداوندگارْ یهوه می‌گوید: من دست خود را بر اَدوم دراز کرده، آدمیان و بهایم را از آن ریشه‌کن خواهم کرد و آن را ویران خواهم ساخت؛ از تیمان تا دِدان، به شمشیر خواهند افتاد.
\v 14 به دست قوم خود اسرائیل، انتقام خویش را از اَدوم خواهم گرفت، و آنان مطابق خشم و غضب من با اَدوم رفتار خواهند کرد. و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که اَدومیان طعم انتقام مرا خواهند چشید!
\v 15 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آنجا که فلسطینیان انتقام‌جویانه عمل کرده و از کینۀ دل انتقام کشیده‌اند، و با دشمنیِ دیرینه کمر به نابودی یهودا بسته‌اند،
\v 16 پس خداوندگارْ یهوه می‌گوید: اینک من دست خود را بر فلسطینیان دراز خواهم کرد، و کِریتیان را منقطع ساخته، باقیماندگان سرزمینهای ساحلی را هلاک خواهم کرد.
\v 17 من به مکافاتی قهر‌آمیز از آنان انتقام عظیم خواهم کشید. و چون انتقام خود را از ایشان بکشم، خواهند دانست که من یهوه هستم.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 در سال یازدهم، در روز اوّل ماه، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، از آن رو که صور دربارۀ اورشلیم گفته است: ”هَه هَه، دروازۀ قومها شکسته شده و به روی من گشوده گردیده است. حال که او ویران گشته، من کامیاب خواهم شد!“
\v 3 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک ای صور، من بر ضد تو هستم، و چنانکه دریا امواج خود را برمی‌انگیزد، من قومهای بسیار را علیه تو بر خواهم انگیخت.
\v 4 آنان حصارهای صور را خراب کرده، برجهایش را فرو خواهند ریخت، و من خاکش را از او خواهم رُفت و او را به صخره‌ای عریان بدل خواهم کرد.
\v 5 و او به محل گستردن تور در میان دریا بدل خواهد شد، زیرا خداوندگارْ یهوه می‌فرماید من این را گفته‌ام. قومها آن را به تاراج خواهند برد،
\v 6 و دخترانش که در صحرایند، به شمشیر از پا در خواهند آمد. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 7 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک من شاه شاهان، نبوکدنصر،
\v 8 او دخترانت را در صحرا به شمشیر خواهد کشت. و بر ضد تو سنگرها خواهد ساخت و پشته‌ها بر پا خواهد کرد و سپرها بر خواهد افراشت.
\v 9 مَنجِنیقهایش را به سوی حصارهایت نشانه خواهد رفت و برجهایت را به تبرهای خود منهدم خواهد ساخت.
\v 10 اسبانش آنقدر بی‌شمار خواهند بود که غبارشان تو را خواهد پوشانید. آنگاه که به دروازه‌هایت داخل شوند، چنانکه به شهری رخنه‌دار درمی‌آیند، حصارهایت از خروش سواران و ارابه‌ها و کالسکه‌ها به لرزه در خواهد آمد.
\v 11 همۀ کوچه‌هایت را به سُم اسبانش پایمال کرده، مردمانت را به شمشیر خواهد کشت، و ستونهای نیرومندت به زمین فرو خواهد افتاد.
\v 12 ثروتت را تاراج خواهند کرد و کالاهایت را به یغما خواهند برد. حصارهایت را فرو خواهند ریخت و خانه‌های زیبایت را منهدم کرده، سنگ و چوب و خاکت را به میان آب خواهند ریخت.
\v 13 آواز سرودهایت را خاموش خواهم کرد و صدای چنگهایت دیگر به گوش نخواهد رسید.
\v 14 تو را به صخره‌ای عریان بَدَل خواهم ساخت و به محل گستردن تور، و دیگر هرگز تجدید بنا نخواهی شد! زیرا خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: من که یهوه هستم سخن گفته‌ام.
\v 15 «خداوندگارْ یهوه به صور چنین می‌گوید: آیا سرزمینهای ساحلی از صدای سقوط تو نخواهند لرزید، آنگاه که مجروحان ناله سر دهند و در میان تو کشتار شود؟
\v 16 آنگاه حاکمان دریا جملگی از تختشان به زیر خواهند آمد و ردا از تن به در کرده، جامه‌های گلدوزی‌شدۀ خویش را خواهند کَند و لرزه بر تن کرده، بر زمین خواهند نشست و هر دَم بر خود لرزیده، از دیدنت حیران خواهند شد.
\v 17 و بر تو مرثیه خوانده، تو را خواهند گفت:
\v 18 حال در روز سقوطت
\v 19 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: چون تو را مانند شهرهای غیرمسکون ویران سازم و آبهای ژرف بر تو آورده، تو را به آبهای بسیار بپوشانم،
\v 20 آنگاه تو را با آنان که به هاویه فرو می‌روند، نزد مردمان روزگاران کهن فرود خواهم آورد، و در اَسفَلهای زمین، در ویرانه‌های ابدی، با آنان که به هاویه فرو می‌روند، ساکن خواهم گردانید تا دیگر مسکون نشوی و در سرزمین زندگان جایگاهی نداشته باشی.
\v 21 و خداوندگارْ یهوه می‌گوید: تو را به سرانجامی دِهشَتناک دچار خواهم ساخت و نابود خواهی شد! تو را خواهند جُست، اما دیگر هرگز یافت نخواهی شد.»
\s5
\c 27
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «حال تو ای پسر انسان، بر صور مرثیه‌ای بسرا،
\v 3 و به صور که نزد مدخل دریا ساکن است، و تاجرِ مردمان در تجارت با سرزمینهای ساحلیِ بسیار است، بگو که خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 4 حدودت در وسط دریاست
\v 5 تخته‌هایت را جملگی از صنوبر سِنیر ساختند،
\v 6 پاروهایت را از بلوطهای باشان ساختند
\v # و عرشۀ مُزیّن به عاجت را از کاجهای سواحل قِپرس.
\v 7 کتانِ نفیسِ گلدوزی‌شدۀ مصری بادبانت بود
\v 8 ساکنان صیدون و اَرواد
\v 9 مشایخ جِبال و استادکارانش در میان تو بوده،
\v 10 «پارس و لود و فوط در لشکرت جنگاوران تو بودند،
\v 11 مردمان اَرواد با سپاهیانت
\v 12 به سبب فراوانی دولت عظیمت، تَرشیش با تو داد و ستد داشت؛
\v 13 یاوان و توبال و ماشِک نیز با تو داد و ستد داشتند،
\v 14 مردمان بِت‌توجَرمَه اسبان معمولی و اسبان جنگی و قاطران
\v 15 بنی‌دِدان نیز با تو داد و ستد داشتند؛
\v 16 اَرام به سبب فراوانی کالاهایت با تو داد و ستد می‌کرد
\v 17 یهودا و سرزمین اسرائیل نیز با تو داد و ستد داشتند
\v # و گندمِ مینّیت
\v 18 دمشق به سبب فراوانی محصولات و دولتِ بس عظیمت،
\v 19 دان و یاوان از اوزال با تو داد و ستد می‌کردند
\v 20 دِدان در داد و ستد با تو،
\v 21 عربستان و همۀ حاکمان قیدار از مشتریان تو بودند،
\v 22 بازرگانان صَبا و رَعَمَه با تو داد وستد داشتند
\v 23 حَران و کَنِه و عدن، بازرگانان صَبا، آشور و کِلمَد، با تو داد و ستد داشتند؛
\v 24 آنان در بازارهای تو نفایس و جامه‌های لاجوردی و پارچه‌های گلدوزی‌شده با تو مبادله می‌کردند،
\v 25 کشتیهای تَرشیش حاملانِ کالاهای تو بودند،
\v 26 پاروزنانت تو را به جایهای ژرفِ دریا بردند،
\v 27 دولت و محصولات و کالاهای تو،
\v 28 از صدای فریاد ناخدایانت
\v 29 همۀ پاروزنان
\v 30 آنان به سبب تو فریادِ بلند سر خواهند داد
\v 31 به سبب تو موی از سر برکنده،
\v 32 در شیون خود، بر تو مرثیه خواهند خواند،
\v 33 آنگاه که کالاهای تو از دریا می‌رسید،
\v 34 حال در عمق آبها
\v 35 تمامی ساکنان سرزمینهای ساحلی
\v 36 تاجرانِ قومها به سبب تو انگشت به دهان می‌مانند؛
\s5
\c 28
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، به حاکم صور بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 3 به‌درستی که از دانیال حکیمتری،
\v 4 به حکمت و بصیرت خویش
\v 5 به فراوانیِ حکمتِ خویش در تجارت،
\v 6 بنابراین خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 7 اینک من بیگانگان را بر تو خواهم آورد،
\v 8 آنان تو را به هاویه فرو خواهند افکند،
\v 9 آیا در حضور قاتلانت
\v 10 به دست بیگانگان،
\v 11 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 12 «ای پسر انسان، بر پادشاه صور مرثیه‌ای بسرا و او را بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 13 تو در عدن بودی،
\v 14 تو کروبیِ مسح شدۀ سایه‌گستر بودی،
\v # و من تو را برقرار داشته بودم؛
\v 15 از روزی که آفریده شدی،
\v 16 اما از کثرت سوداگریت،
\v 17 دلت از زیبایی‌ات مغرور گشت،
\v 18 به واسطۀ کثرتِ گناهت و بی‌انصافیِ سوداگری‌ات،
\v 19 جملۀ آنان، از میان قومها، که تو را می‌شناختند،
\v 20 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 21 «ای پسر انسان، روی به جانب صیدون کرده، بر ضدش نبوّت کن.
\v 22 بگو خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 23 زیرا طاعون بر تو خواهم فرستاد
\v 24 «دیگر برای خاندان اسرائیل، در میان مردمان پیرامونش که ایشان را تحقیر می‌کردند، نه خَلَنگی خراشنده خواهد بود و نه خاری آزاردهنده. آنگاه همه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 25 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هنگامی که خاندان اسرائیل را از میان مردمانی که میان آنها پراکنده شده‌اند، گِرد آورم و در برابر دیدگانِ قومها قدوسیتم را در آنها آشکار سازم، آنگاه در زمین خودشان که به خادم خویش یعقوب دادم، ساکن خواهند شد
\v 26 و آنجا در امنیت مأوا گزیده، خانه‌ها خواهند ساخت و تاکستانها غرس خواهند کرد. و چون داوری خود را بر مردمان پیرامونش که ایشان را تحقیر می‌کردند، اجرا کنم، آنگاه در امنیت ساکن شده، خواهند دانست که من یهوه خدای ایشان هستم.»
\s5
\c 29
\p
\v 1 در روز دوازدهمِ ماه دهم از سال دهم، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، روی به جانب فرعون پادشاه مصر کرده، بر ضد او و تمامی مصر نبوّت کن.
\v 3 زبان گشوده، بگو: خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 4 پس من قلابها به چانه‌ات می‌گذارم،
\v 5 و تو را در بیابان ترک خواهم کرد،
\v 6 آنگاه همۀ ساکنان مصر خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v # «از آن رو که برای خاندان اسرائیل عصایی از نی بیش نبودی،
\v 7 چون تو را به دست خود گرفتند، خرد شدی و سبب چاک خوردنِ کِتفهای جمیع ایشان گشتی، و چون بر تو تکیه زدند، شکستی و کمرهای جملگی آنان را لرزان ساختی.
\v 8 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: اینک شمشیری بر تو خواهم آورد و انسان و حیوان را از میانت منقطع خواهم کرد؛
\v 9 و سرزمین مصر خراب و ویران خواهد شد. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم!
\v 10 پس اینک من به ضد تو و نهرهایت هستم، و سرزمین مصر را از مِجدُل تا اَسوان و تا سرحدات کوش، به‌تمامی خراب و ویران خواهم کرد.
\v 11 نه انسانی بر آن پا خواهد گذاشت و نه حیوانی از آن گذر خواهد کرد، و چهل سال نامسکون خواهد ماند.
\v 12 من سرزمین مصر را به ویرانه‌ای در میانِ ممالکِ ویران بدل خواهم ساخت و شهرهایش در میان شهرهای مخروب، چهل سال ویران خواهد ماند. مصریان را در میان قومهای دیگر پراکنده خواهم کرد و آنان را در میان ممالک دیگر متفرق خواهم ساخت.
\v 13 «اما خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: پس از پایان چهل سال، مصریان را از میان قومهایی که میانشان پراکنده شده‌اند، گرد خواهم آورد،
\v 14 و سعادتِ گذشته را به مصر باز خواهم گردانید و آنان را به سرزمین فَتروس، یعنی به زمین مولِدشان باز خواهم آورد، اما در آنجا مملکتی ناچیز خواهند بود.
\v 15 مصر ناچیزترینِ ممالک خواهد بود و دیگر بار خویشتن را بر قومهای دیگر بر نخواهد افراشت. و آنان را چنان کوچک خواهم ساخت که دیگر هرگز بر قومهای دیگر فرمان نخواهند راند.
\v 16 مصر دیگر هرگز نقطۀ اتکای خاندان اسرائیل نخواهد بود، بلکه یادآور گناه ایشان در روی کردن به مصر. آنگاه خواهند دانست که من خداوندگارْ یهوه هستم.»
\v 17 در روز اوّلِ ماه اوّل از سال بیست و هفتم، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 18 «ای پسر انسان، نبوکدنصر، پادشاه بابِل، چنان سخت از لشکر خود بر ضد صور کار کشید که سرهای همه بی‌مو گشت و پوست از شانه‌هایشان کنده شد. با این حال نه او و نه لشکریانش را از زحمتی که بر ضد صور کشیدند، سودی حاصل نشد.
\v 19 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک من سرزمین مصر را به نبوکدنصر پادشاه بابِل خواهم داد. او ثروت
\v 20 و خداوندگارْ یهوه می‌گوید: من سرزمین مصر را به عنوان مزد خدمتی که کرده است به او خواهم داد، زیرا این کار را برای من کرده‌اند.
\v 21 «در آن روز شاخی برای خاندان اسرائیل خواهم رویانید، و دهان تو را در میان ایشان خواهم گشود. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم!»
\s5
\c 30
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، نبوّت کرده، بگو خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 3 زیرا که آن روز نزدیک است؛
\v # و زمان داوری
\v 4 شمشیر بر مصر فرود خواهد آمد،
\v # ثروتش
\v 5 کوش و فوط و لود و تمام عربستان و لیبی
\v 6 «خداوند چنین می‌فرماید:
\v 7 آنان به ویرانه‌ای در میان ممالک ویران بَدَل خواهند شد،
\v 8 و چون آتشی در مصر بیافروزم،
\v 9 «در آن روز، قاصدان از حضور من با کشتیها بیرون خواهند رفت تا مردمانِ مطمئنِ کوش را به دِهشَت آورند. آنان در روز محکومیت مصر
\v 10 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 11 او و لشکریانش که ستم‌کیش‌ترینِ قومهایند،
\v 12 من نهرهای نیل را خواهم خشکانید،
\v 13 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 14 فَتروس را ویران کرده،
\v # و تِبِس
\v 15 خشم خود را بر پِلوسیوم فرو خواهم ریخت
\v 16 مصر را به آتش خواهم کشید،
\v # و مِمفیس هر روزه با دشمنان
\v 17 جوانانِ اون و فی‌بِسِت به ضرب شمشیر خواهند افتاد،
\v # و زنان
\v 18 چون یوغِ مصر را در تحفَنحیس بشکنم
\v # و روستاهایش
\v 19 بدین‌سان بر مصر داوری خواهم کرد،
\v 20 در روز هفتمِ ماه اوّل از سال یازدهم، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 21 «ای پسر انسان، من بازوی فرعون، پادشاه مصر را شکستم، و اینک شکسته‌بندی نشده تا التیام یابد و بسته نشده تا توانِ برگرفتن شمشیر داشته باشد.
\v 22 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: هان من به ضد فرعون، پادشاه مصر هستم و هر دو بازوی او را خواهم شکست، هم بازوی قوی و هم بازوی شکسته را، و شمشیر را از دستش خواهم انداخت.
\v 23 مصریان را در میان قومها پراکنده خواهم ساخت و در میان ممالک پخش خواهم کرد.
\v 24 من بازوان پادشاه بابِل را نیرو خواهم بخشید و شمشیر خود را در دست وی خواهم نهاد؛ اما بازوان فرعون را خواهم شکست، و او چون کسی که زخم مهلک خورده باشد، در حضور وی خواهد نالید.
\v 25 آری، من بازوان پادشاه بابِل را قوی خواهم ساخت اما بازوان فرعون فرو خواهد افتاد. پس چون شمشیر خود را در دست پادشاه بابِل بگذارم، و او آن را بر ضد سرزمین مصر دراز کند، آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 26 آری، من مصریان را در میان قومها پراکنده خواهم ساخت و در میان ممالک پخش خواهم کرد. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.»
\s5
\c 31
\p
\v 1 در روز اوّلِ ماهِ سوّم از سال یازدهم، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، به فرعون پادشاه مصر و به خلق بی‌شمارش بگو:
\v 3 اینک آشور سرو آزادی در لبنان بود،
\v 4 آبها آن را نمو می‌داد،
\v 5 پس فراتر از همۀ دیگر درختان صحرا قد برافراشته،
\v 6 همۀ مرغان هوا
\v 7 در بزرگی خود زیبا بود،
\v 8 حتی سروهای آزادِ باغِ خدا را یارای رقابت با آن نبود،
\v 9 من آن را به انبوه شاخه‌ها زیبا ساختم،
\v 10 «پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آن رو که او قد برافراشت و سر بر ابرها سائید و از بلندی قامتش دلش مغرور شد،
\v 11 من او را به دست سرور قومها خواهم سپرد، و او به‌یقین با وی فراخورِ شرارتش عمل خواهد کرد، چراکه من او را بیرون افکنده‌ام.
\v 12 بیگانگان، یعنی ستم‌کیش‌ترین قومها او را قطع کرده، ترک خواهند نمود. شاخه‌هایش بر کوهها و در همۀ درّه‌ها خواهد افتاد و در میان همۀ وادیها شکسته خواهد شد. همۀ مردمان زمین از زیر سایه‌اش به در آمده، ترکَش خواهند گفت.
\v 13 مرغان هوا جملگی بر تنۀ فرو افتاده‌اش آشیان خواهند گرفت و وحوش صحرا در میان شاخه‌هایش به سر خواهند برد.
\v 14 تا هیچ‌یک از درختانی که نزد آبهایند، قد برنیافرازند و سر به میان ابرها برنکشند و تا قامت هیچ درخت سیرابی به پای آنان نرسد. زیرا که جمیع آنان، در اَسفَلهای زمین، در میان آدمیزادگانی که به گودال فرو می‌روند، به مرگ سپرده شده‌اند.
\v 15 «بنابراین خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: روزی که او به هاویه
\v 16 و چون او را با آنان که به گودال فرو می‌روند، به هاویه فرو افکنم، ملتها را از صدای سقوطش به لرزه خواهم انداخت. آنگاه همۀ درختان عدن و برگزیده‌ترین و نیکوترین درختانِ سیرابِ لبنان در اَسفَلهای زمین تسلی خواهند یافت.
\v 17 آنان نیز با او به هاویه فرو رفتند، نزد آنان که به شمشیر از پا در‌آمدند؛ همانان که بازوی او بودند و در میان ملتها زیر سایۀ او زندگی می‌کردند.
\v 18 «از درختان عدن کدامین در جلال و عظمت با تو همانندی توانست کرد؟ با این همه، با درختان عدن به عالم اَسفَل فرو خواهی شد و میان ختنه‌ناشدگان خواهی خفت، یعنی همانان که به دَم شمشیر از پا درآمدند.
\s5
\c 32
\p
\v 1 در روز اوّلِ ماهِ دوازدهم از سال دوازدهم، کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، بر فرعون پادشاه مصر مرثیه‌ای بسرا و او را بگو:
\v 3 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 4 تو را بر زمین ترک خواهم کرد،
\v 5 گوشت تنت را بر کوهها خواهم نهاد،
\v 6 از جریان خون تو، زمین را تا به کوهساران مرطوب خواهم کرد،
\v 7 و چون تو را معدوم سازم، آسمانها را خواهم پوشانید،
\v 8 همۀ نورافشانهایِ درخشانِ آسمان را
\v 9 «و چون در میان ممالکی که نمی‌شناسی
\v 10 تو را مایۀ بُهت و حیرت قومهای بسیار خواهم گردانید،
\v 11 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید:
\v 12 و به شمشیر جنگاورانی که از ستم‌کیش‌ترینِ اقوامند،
\v # و خلقِ بسیارش
\v 13 و من احشام او را به تمامی،
\v 14 آنگاه آبهای ایشان را آرام خواهم گردانید،
\v 15 «چون سرزمین مصر را مخروبه سازم،
\v 16 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: این است مرثیه‌ای که برای او خواهند خواند؛ دختران قومها آن را بر مصر و بر خلق بی‌شمارش خواهند خواند.»
\v 17 در سال دوازدهم، در روز پانزدهمِ ماه نخست،
\v 18 «ای پسر انسان، بر خلق بی‌شمار مصر شیون کن و آنان، یعنی او و دختران ملل عظیم را، به نزد آنان که به گودال فرو می‌روند به اَسفَلهای زمین فرود آر. او را بگو:
\v 19 ”آیا تو از دیگران زیباتری؟
\v 20 آنان در میان کشتگانِ شمشیر خواهند افتاد. مصر
\v 21 نیرومندانِ جنگاوران از میان هاویه دربارۀ او و یاری‌دهندگانش خواهند گفت: ”این ختنه‌ناشدگان که به شمشیر کشته شده‌اند، بدین‌جا فرود آمده و خفته‌اند!“
\v 22 «آشور آنجاست، با تمامی جماعتش؛ قبرهای ایشان گرداگرد اوست، و همگی ایشان کشته شده و به شمشیر از پا درآمده‌اند.
\v 23 قبرهایشان در کَرانهای گودال قرار داده شده است. جماعت او گرداگرد قبر اویند؛ جملۀ ایشان که در زمینِ زندگان دِهشَت می‌آفریدند، کشته شده و به شمشیر از پا درآمده‌اند.
\v 24 «عیلام آنجاست و تمامی خلق بی‌شمارش گرداگرد قبر اویند؛ همگی به شمشیر افتاده و کشته شده‌اند، همانان که ختنه‌ناشده به اَسفَلهای زمین فرود شدند، آنان که بر زمینِ زندگان دِهشَت می‌آفریدند. پس با آنان که به گودال فرو می‌روند، متحمل خجالت خویش می‌گردند.
\v 25 بستری در میان کشتگان برای او و تمامی خلق بی‌شمارش گسترده شده است. قبرهای ایشان گرداگرد آن است، و همگی ختنه‌ناشده و کشتگانِ به شمشیرند. زیرا که دِهشَت خود را بر زمینِ زندگان گسترده بودند. پس با آنان که به گودال فرو می‌روند، متحمل خجالت خویش می‌گردند و در میان کشتگان جای گرفته‌اند.
\v 26 «ماشِک و توبال آنجایند، و تمامی خلق بی‌شمارشان. قبرهایشان گرداگرد آنهاست، و همگی ختنه‌ناشده و کشتگانِ شمشیرند. زیرا که دِهشَت خود را بر زمین زندگان گسترده بودند.
\v 27 ایشان با جنگاوران نخواهند خفت، با آنانی از ختنه‌ناشدگان که از پا درآمدند و با سِلاحهای جنگی خود به هاویه فرو رفتند و شمشیرشان زیر سرشان نهاده شد، بلکه تقصیراتشان بر استخوانهایشان خواهد بود، زیرا که این جنگاوران بر زمینِ زندگان دِهشَت آفریدند.
\v 28 و اما تو در میان ختنه‌ناشدگان شکسته خواهی شد، و با آنان که به شمشیر کشته شدند، خواهی خفت.
\v 29 «اَدوم و پادشاهان و حاکمانش نیز آنجایند، آنان که با همۀ عظمتشان با کشتگانِ به شمشیر قرار داده شدند. آنان با ختنه‌ناشدگان و آنان که به گودال فرو می‌روند، می‌خوابند.
\v 30 «تمامی حاکمان شمال و جملۀ صیدونیان نیز آنجایند، هم آنان که خجل از تمامی دِهشَتی که به واسطۀ عظمت خویش آفریدند، با کشتگان فرو رفتند؛ آنان ختنه‌ناشده با کشتگانِ به شمشیر می‌خوابند و خجالت خویش را با آنان که به گودال فرو رفتند، متحمل می‌شوند.
\v 31 «خداوندگارْ یهوه می‌گوید که فرعون با دیدن آنان از بابت تمامیِ خلقِ بی‌شمارش که به شمشیر کشته شدند تسلی خواهد یافت، یعنی از بابت خود و تمامی لشکریانش.
\v 32 زیرا خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که هرچند من او را برگماشتم تا بر زمینِ زندگان دِهشَت بیافریند، با وجود این، فرعون و تمامیِ خلقِ بی‌شمارش با کشتگانِ به شمشیر، در میان ختنه‌ناشدگان خواهند خوابید.»
\s5
\c 33
\p
\v 1 و کلام خداوند بر من نازل شده، مرا گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، قوم خود را خطاب کرده، به ایشان بگو، اگر من بر سرزمینی شمشیر آورم و مردم آن سرزمین از میان خود کسی را گرفته، به دیدبانی خود برگمارند،
\v 3 و اگر آن دیدبان ببیند که شمشیر بر آن سرزمین فرود می‌آید و در شیپور خود دمیده، به مردم هشدار دهد،
\v 4 اگر کسی صدای شیپور را بشنود، اما به هشدار توجه نکند و شمشیر بیاید و جان او را بگیرد، خونش بر گردن خودش خواهد بود.
\v 5 زیرا صدای شیپور را شنیده، اما به هشدار توجه نکرده است، پس خونش بر گردن خودش خواهد بود. حال آنکه اگر به هشدار توجه می‌کرد، جان خود را می‌رهانید.
\v 6 اما اگر دید‌بان ببیند که شمشیر می‌آید اما در شیپور خود ندمد، و مردم هشدار نیابند، و شمشیر آمده، جان یکی از آنان را بگیرد، آن شخص در گناه خود گرفتار آمده است، اما خون او را از دست دید‌بان خواهم طلبید.
\v 7 «و اما من تو را، ای پسر انسان، به دید‌بانی برای خاندان اسرائیل برگماشته‌ام. هرگاه کلامی از دهان من بشنوی، باید به ایشان از جانب من هشدار دهی.
\v 8 اگر من به مرد شریر بگویم: ای مرد شریر، به‌یقین خواهی مُرد! ولی تو سخنی نگویی و به آن مرد شریر هشدار ندهی تا از راه خود بازگردد، آنگاه آن مرد شریر در گناه خود خواهد مُرد اما من خون او را از دست تو خواهم طلبید.
\v 9 و اما اگر تو به آن مرد شریر هشدار دهی تا از راه خود بازگردد، اما او از راه خویش بازنگردد، آنگاه او در گناه خود خواهد مرد، اما تو جان خویش را رهانیده‌ای.
\v 10 «حال تو ای پسر انسان، به خاندان اسرائیل بگو: شما می‌گویید، ”به‌یقین نافرمانیها و گناهان ما بر گردن ماست و در آنها می‌پوسیم! پس چگونه زیست کنیم؟“
\v 11 به آنان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: به حیات خودم قسم که من از مرگ مرد شریر خوش نیستم، بلکه از اینکه شریر از راه خود بازگردد و زنده بماند. ای خاندان اسرائیل، بازگشت کنید! از راههای شریرانۀ خود بازگشت کنید، زیرا چرا بمیرید؟
\v 12 «و تو ای پسر انسان، به قوم خود بگو، پارساییِ مرد پارسا هنگامی که نافرمانی کند، او را نخواهد رهانید، و شرارتِ مرد شریر هنگامی که از شرارت خود بازگردد، سبب افتادن وی نخواهد شد. مرد پارسا، هرگاه گناه کند، بر اساس پارسایی پیشین خود زیست نتواند کرد.
\v 13 هرچند به مرد پارسا گفته باشم که به‌یقین خواهد زیست، اگر او به پارسایی خود تکیه کرده، گناه ورزد، در آن صورت هیچ‌یک از اعمال پارسایانه‌اش به یاد آورده نخواهد شد بلکه در گناهی که ورزیده، خواهد مرد.
\v 14 نیز هرچند به مرد شریر گفته باشم: ”به‌یقین خواهی مرد،“ اگر او از گناه خود بازگردد و انصاف و عدالت را به جا آورد،
\v 15 و آنچه را به گرو ستانده، بازگردانَد، و آنچه را دزدیده، باز پس دهد، و در فرایضِ حیات سلوک کرده، مرتکب گناه نشود، او به‌یقین خواهد زیست و نخواهد مرد.
\v 16 هیچ‌یک از گناهانی که مرتکب شده است، بر ضد او به یاد آورده نخواهد شد. زیرا که انصاف و عدالت را به جا آورده و به‌یقین خواهد زیست.
\v 17 «اما قوم تو می‌گویند: ”راههای خداوند موزون نیست!“ حال آنکه راههای خودشان موزون نیست!
\v 18 هرگاه مرد پارسایی از پارسایی خود بازگردد و گناه ورزد، به سبب آن خواهد مرد.
\v 19 و نیز هرگاه مردی شریر از شرارت خود بازگردد و انصاف و عدالت را به جا آورد، به سبب آن خواهد زیست.
\v 20 با این حال شما می‌گویید: ”راههای خداوند موزون نیست!“ ای خاندان اسرائیل، من هر یک از شما را موافق راههای خودش داوری خواهم کرد!»
\v 21 در روز پنجمِ ماه دهم از دوازدهمین سال تبعید ما، مردی که از اورشلیم گریخته بود، نزد من آمد و گفت: «شهر سقوط کرده است!»
\v 22 شامگاهِ پیش از آمدنِ آن مرد فراری، دست خداوند بر من قرار گرفته و دهانم را گشوده بود. پس چون آن مرد صبحگاهان نزد من آمد، دهانم گشوده بود و دیگر گنگ نبودم.
\v 23 آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 24 «ای پسر انسان، ساکنان ویرانه‌های سرزمین اسرائیل پیوسته می‌گویند: ”ابراهیم تنها یک تن بود اما مالک این سرزمین شد؛ ما امروز بسیاریم، پس به‌یقین این زمین به ملکیت ما داده شده است!“
\v 25 بنابراین به آنان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: شما گوشت را با خونش می‌خورید و چشمان خود را به سوی بتهای بی‌ارزش خویش برمی‌افرازید و خون می‌ریزید؛ پس آیا سزاوار است که مالک این سرزمین شوید؟
\v 26 شما بر شمشیرتان توکل دارید و اعمال کراهت‌آور به جای می‌آورید و هر یک از شما زن همسایۀ خویش را نجس می‌سازید؛ پس آیا سزاوار است که مالک این سرزمین شوید؟!
\v 27 «به آنان بگو خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: به حیات خودم قسم، آنان که در ویرانه‌هایند به شمشیر خواهند افتاد، آنان را که در صحرایند خوراک حیوانات خواهم ساخت، و آنان که در دژها و غارهایند به طاعون خواهند مرد.
\v 28 این سرزمین را ویران و متروک خواهم ساخت و غرورِ قوّتش پایان خواهد پذیرفت و کوههای اسرائیل چنان ویران خواهد شد که دیگر کسی از آنها گذر نخواهد کرد.
\v 29 چون این سرزمین را به سبب همۀ اعمال کراهت‌آوری که ایشان به جای آورده‌اند ویران و متروک سازم، آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 30 «و اما تو ای پسر انسان، قومت کنار دیوارها و به درگاه خانه‌ها با یکدیگر دربارۀ تو سخن می‌گویند و هر یک دیگری، یعنی برادر خود را خطاب کرده، می‌گوید: ”بیایید و کلامی را که از جانب خداوند صادر شده است، بشنوید!“
\v 31 آنان چنانکه از قوم انتظار می‌رود، نزدت می‌آیند و همچون قوم من در برابرت می‌نشینند و سخنانت را می‌شنوند، اما آن را به جا نمی‌آورند؛ زیرا به زبان خود سخنان مهرآمیز می‌گویند اما دل ایشان در پی منافع نامشروع است!
\v 32 و اینک تو برای ایشان همچون کسی هستی که سرودهای عاشقانه می‌خواند و صدای زیبا دارد و نیک می‌نوازد، زیرا سخنان تو را می‌شنوند، اما آن را به جا نمی‌آورند!
\v 33 چون این واقع شود، و هان در شُرُف وقوع است، آنگاه خواهند دانست که نبی‌ای در میان ایشان بوده است.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، بر ضد شبانان اسرائیل نبوّت کن. آری، نبوّت کرده، ایشان یعنی شبانان را بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: وای بر شبانان اسرائیل که خویشتن را می‌چرانند! آیا شبانان نباید گوسفندان را بچرانند؟
\v 3 شما سرشیر را می‌خورید و خود را به پشم می‌پوشانید و گوسفندانِ پرواری را می‌کُشید، اما گله را نمی‌چرانید!
\v 4 ضعیفان را تقویت نکرده‌اید، مریضان را شفا نداده‌اید و شکستگان را شکسته‌بندی ننموده‌اید؛ رانده‌شدگان را بازنیاورده‌اید و گمشدگان را نجسته‌اید، بلکه به جور و ستم بر آنان حکم می‌رانید.
\v 5 پس چون شبانی نیست، پراکنده شده‌اند و خوراکِ وحوش صحرا گردیده‌اند.
\v 6 گوسفندان من پراکنده شده‌اند و بر تمامی کوهها و بر هر تَل بلندی آواره گردیده‌اند. گوسفندان من بر تمامی روی زمین پراکنده شده‌اند و کسی نیست که در پی آنها باشد و آنها را بجوید.
\v 7 «پس، ای شبانان، کلام خداوند را بشنوید:
\v 8 خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: به حیات خودم قسم که چون گوسفندان من از بی‌شبانی به تاراج رفته و خوراک وحوش صحرا گشته‌اند، و چون شبانان من در پی گوسفندانم نرفته‌اند، بلکه خویشتن را چرانیده‌اند و نه گلۀ مرا،
\v 9 پس شما ای شبانان کلام خداوند را بشنوید!
\v 10 خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هان من به ضد شبانان هستم و گوسفندانم را از دست ایشان خواهم طلبید و آنان را از چرانیدن گوسفندان برکنار خواهم کرد تا شبانانْ دیگر خویشتن را نچرانند! گوسفندانم را از دهان ایشان خواهم رهانید تا دیگر خوراک آنان نگردند.
\v 11 «زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هان من خودْ گلۀ خویش را خواهم جُست و از آنان نگهداری خواهم کرد.
\v 12 چنانکه شبان آنگاه که در میان گوسفندانِ پراکندۀ خویش است از گله‌اش نگهداری می‌کند، من نیز از گلۀ خویش نگهداری خواهم کرد و آنان را از هر جایی که در روزِ ابرها و تاریکی غلیظ در آن پراکنده شده‌اند، خواهم رهانید.
\v 13 آنان را از میان ملتها بیرون خواهم آورد و از ممالک گرد آورده، به سرزمین خودشان در خواهم آورد. و ایشان را بر کوههای اسرائیل و در وادیها و در همۀ نقاط مسکونی این سرزمین خواهم چرانید.
\v 14 آنان را در مرتعهای نیکو خواهم چرانید و کوههای بلند اسرائیل چراگاهشان خواهد بود. آنجا در چراگاههای نیکو خواهند آرمید و در مرتعهای سرسبز بر کوههای اسرائیل خواهند چَرید.
\v 15 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که من خودْ گوسفندانم را خواهم چَرانید و من خودْ ایشان را خواهم خوابانید.
\v 16 خودْ در پی گم‌شدگان خواهم رفت و رانده‌شدگان را باز خواهم آورد، و شکسته‌ها را شکسته‌بندی کرده، بیماران را نیرو خواهم بخشید، اما فربهان و نیرومندان را هلاک خواهم ساخت. من عدالت و انصاف را به آنان خواهم چشانید.
\v 17 «و اما در مورد شما ای گلۀ من، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: اینک من میان گوسفند و گوسفند، و میان قوچها و بزهای نر داوری خواهم کرد.
\v 18 آیا چریدن بر مراتع نیکو برای شما کافی نیست که می‌باید باقی مرتع خود را نیز پایمال کنید؟ آیا نوشیدن از آب زلال کافی نیست که می‌باید به پایتان مابقی آب را گل‌آلود سازید؟
\v 19 آیا گوسفندان من باید بر آنچه شما پایمال کرده‌اید، بچرند و آنچه را به پایتان گل‌آلود ساخته‌اید، بنوشند؟
\v 20 «بنابراین خداوندگارْ یهوه به ایشان چنین می‌گوید: اینک من، خودْ میان گوسفندان فربه و گوسفندان لاغر داوری خواهم کرد!
\v 21 از آنجا که شما به پهلو و کِتف خود هُل می‌دهید و ضعیفان را جملگی شاخ می‌زنید تا آنجا که ایشان را همه جا پراکنده کرده‌اید،
\v 22 پس من گلۀ خویش را نجات خواهم داد و دیگر به تاراج نخواهند رفت. و میان گوسفند و گوسفند داوری خواهم کرد.
\v 23 «من بر ایشان یک شبان خواهم گماشت، یعنی خادم خویش داوود را تا ایشان را بچراند؛ او ایشان را خواهد چرانید و شبان ایشان خواهد بود.
\v 24 من، یهوه، خدای ایشان خواهم بود و خادم من داوود در میان آنان فرمانروا خواهد بود؛ من، یهوه، سخن گفته‌ام.
\v 25 «من با آنان عهد سلامتی خواهم بست و جانوران وحشی را از زمین دور خواهم کرد تا ایشان به امنیت در بیابان ساکن شوند و در جنگلها بخوابند.
\v 26 ایشان و همۀ نواحی پیرامونِ کوهِ خود را مایۀ برکت خواهم ساخت. باران را در موسمش خواهم بارانید و بارانهای برکت خواهد بود.
\v 27 درختان صحرا میوۀ خود را خواهند آورد و زمین محصول خویش را خواهد داد و آنان در سرزمین خود ایمن خواهند بود. و چون چوبهای یوغ ایشان را بشکنم و ایشان را از دست کسانی که آنان را به بندگی کشانده بودند، برهانم، آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 28 دیگر برای قومها غنیمت محسوب نخواهند شد و وحوشِ زمین ایشان را نخواهند خورد، بلکه در امنیت ساکن خواهند شد و کسی موجب وحشت آنها نخواهد بود.
\v 29 برای ایشان کشتزارِ مرغوب فراهم خواهم آورد و دیگر از قحطی در زمین تلف نخواهند شد و متحمل سرزنش قومها نخواهند گردید.
\v 30 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: آنان خواهند دانست که من یهوه، خدایشان، با ایشان هستم و ایشان، یعنی خاندان اسرائیل، قوم من هستند.
\v 31 و خداوندگارْ یهوه می‌گوید: شما ای گلۀ من، و ای گوسفندان چراگاه من، شما انسان هستید و من خدای شما هستم.»
\s5
\c 35
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، روی به جانب کوه سِعیر کرده، بر ضد آن نبوّت کن.
\v 3 آن را بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای کوه سِعیر، هان من بر ضد توام و دست خود را بر ضد تو دراز می‌کنم تا تو را ویران و متروک سازم.
\v 4 شهرهایت را خراب خواهم کرد و ویران خواهی شد، و آنگاه خواهی دانست که من یهوه هستم!
\v 5 از آن رو که خصومتِ دائمی داشتی و بنی‌اسرائیل را در زمان مصیبتشان یعنی در ایام مجازات نهایی به دَم شمشیر سپردی،
\v 6 بنابراین، خداوندگارْ یهوه می‌گوید به حیات خودم قسم که تو را به خون‌ریزی تسلیم خواهم کرد، و خونْ تو را تعاقب خواهد نمود؛ آری، چون از خون‌ریزی کراهت نداشتی، خونْ تو را تعاقب خواهد کرد.
\v 7 کوه سِعیر را ویران و متروک ساخته، هر آمد و شدی را از آن به‌تمامی قطع خواهم نمود.
\v 8 کوههایش را از کشتگانش آکنده خواهم ساخت و کشتگانِ به شمشیر بر تپه‌های تو و در وادیها و درّه‌هایت خواهند افتاد.
\v 9 و تو را ویرانۀ ابدی خواهم ساخت و شهرهایت دیگر مسکون نخواهد شد. آنگاه خواهی دانست که من یهوه هستم!
\v 10 «از آن رو که گفتی: ”این دو ملت و مملکت از آنِ من خواهد شد و آنها را به تصرف در خواهیم آورد“ - گرچه خداوند آنجا بود -
\v 11 پس خداوندگارْ یهوه می‌گوید، به حیات خودم قسم که موافق خشم و حسدی که به سبب نفرتِ خویش از ایشان نشان دادی، با تو عمل خواهم کرد. و آنگاه که تو را داوری کنم، خود را در میان ایشان خواهم شناسانید.
\v 12 و خواهی دانست که من یهوه، همۀ سخنان کفرآمیزی را که بر ضد کوههای اسرائیل گفته‌ای، شنیده‌ام؛ اینکه گفتی: ”آنان ویران گردیده‌اند و به جهت خوراک به ما داده شده‌اند.“
\v 13 و به دهانِ خود، خویشتن را بر من برافراشتی و یاوه‌گویی کردی، و من شنیدم.
\v 14 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: هنگامی که تمامی جهان شادانند، من تو را ویران خواهم ساخت.
\v 15 و چنانکه تو بر میراث خاندان اسرائیل به سبب ویرانی‌اش شادی کردی، من نیز با تو عمل خواهم کرد. تو ای کوه سِعیر و ای تمامی اَدوم، ویران خواهید شد! آنگاه همه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\s5
\c 36
\p
\v 1 «تو ای پسر انسان، به کوههای اسرائیل نبوّت کرده، بگو: ای کوههای اسرائیل کلام خداوند را بشنوید.
\v 2 خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: چون دشمنانت دربارۀ تو گفته‌اند: ”هَه! بلندیهای کهن به ملکیت ما درآمده است،“
\v 3 پس نبوّت کرده، بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: از آن رو که تو را ویران کردند و از هر سو لِه نمودند تا به ملکیت بقیۀ قومها درآیی و موضوع غیبت و بدگوییِ ملل شوی،
\v 4 بنابراین، ای کوههای اسرائیل، کلام خداوندگارْ یهوه را بشنوید: خداوندگارْ یهوه به کوهها و تپه‌ها، و به درّه‌ها و وادیها، و به خرابه‌های ویران و شهرهای متروک که تاراج شده و مایۀ تمسخر دیگر مللِ پیرامون گشته‌اند، چنین می‌گوید:
\v 5 پس، خداوند یهوه می‌فرماید: به‌یقین که در آتش غیرت خود بر ضد دیگر ملل و تمامی اَدوم سخن گفته‌ام، بر ضد آنان که زمین مرا به خوشیِ کاملِ دل و کینۀ قلبی به تصرف درآورده‌اند تا چراگاههایش را غارت کنند.
\v 6 پس دربارۀ سرزمین اسرائیل نبوّت کن و به کوهها و تپه‌ها، و به درّه‌ها و وادیها بگو خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هان من در غیرت و خشم خویش سخن می‌گویم زیرا که شما متحمل سرزنش قومها گشته‌اید.
\v 7 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: من به دستِ افراشته قسم می‌خورم که تمامی اقوامِ پیرامونتان، خودْ متحمل سرزنشِ خویش خواهند شد.
\v 8 «و اما شما ای کوههای اسرائیل، شما شاخه‌های خود را خواهید رویانید و برای قوم من اسرائیل میوه خواهید آورد، زیرا که ایشان به‌زودی باز خواهند گشت.
\v 9 زیرا هان من جانب شما را دارم و به سوی شما باز خواهم گشت و شما شیار شده، کِشت خواهید شد.
\v 10 و مردمان بر شما خواهم افزود، یعنی بر همۀ خاندان اسرائیل، به تمامی. شهرها مسکون و خرابه‌ها بنا خواهد شد.
\v 11 و مردمان و بهایم را بر شما خواهم افزود و آنان افزون شده، بارور خواهند گشت. و شما را چون ایام گذشته مسکون خواهم ساخت، و بیش از پیش بر شما احسان خواهم کرد. آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم!
\v 12 مردمان، یعنی قوم خود اسرائیل را بر شما خرامان خواهم ساخت و آنان شما را به تصرف در خواهند آورد و میراث ایشان خواهید شد و دیگر آنان را داغدار نخواهید ساخت.
\v 13 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: از آن رو که تو را می‌گویند: ”مردمان را فرو می‌بلعی و قوم خویش را داغدار می‌سازی،“
\v 14 پس خداوندگارْ یهوه می‌گوید، دیگر مردمان را فرو نخواهی بلعید و قوم خویش را داغدار نخواهی ساخت.
\v 15 دیگر سرزنشِ قومها را به تو نخواهم شنوانید، و متحمل اهانتِ ملتها نخواهی شد و سبب لغزش قوم خویش نخواهی گردید؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.»
\v 16 کلام خداوند بر من نازل شده، مرا گفت:
\v 17 «ای پسر انسان، هنگامی که خاندان اسرائیل در سرزمین خود به سر می‌بردند، آن را با راهها و اعمال خود نجس ساختند. رفتار آنان در نظر من همچون نجاست زنی در دوران قاعدگی‌اش بود.
\v 18 پس به سبب خونی که در آن سرزمین ریختند و به سبب بتهای بی‌ارزشی که آن سرزمین را بدانها نجس ساختند، خشم خویش را بر ایشان فرو ریختم.
\v 19 ایشان را میان ملل پراکنده ساختم و در میان ممالک متفرق شدند. پس ایشان را موافق راهها و اعمالشان داوری کردم.
\v 20 اما چون به میان ملتها رفتند، هر جا که رسیدند نام قدوس مرا بی‌حرمت ساختند. زیرا دربارۀ ایشان گفتند: ”اینان قوم یهوه هستند و با این حال می‌بایست از سرزمین او بیرون می‌رفتند!“
\v 21 لیکن من در اندیشۀ نام قدوس خود بودم که خاندان اسرائیل آن را در میان ملتهایی که به میان آنها رفته بودند، بی‌حرمت ساختند.
\v 22 «پس به خاندان اسرائیل بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای خاندان اسرائیل، من نه به‌خاطر شما، بلکه به‌خاطر نام قدوس خود عمل خواهم کرد، نامی که شما آن را در میان مللی که به میانشان رفتید، بی‌حرمت ساخته‌اید!
\v 23 من نام عظیم خود را تقدیس خواهم کرد، نامی را که در میان ملتها بی‌حرمت شده است و شما آن را در میان ایشان بی‌حرمت ساخته‌اید؛ و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که چون در میان شما قدوسیت خود را در نظر ملتها آشکار سازم، آنگاه ایشان خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 24 من شما را از میان ملل خواهم گرفت و از همۀ ممالک گرد آورده، به سرزمین خودتان در خواهم آورد.
\v 25 آب پاک بر شما خواهم پاشید و طاهر خواهید شد. من شما را از همۀ ناپاکیها و از همۀ بتهایتان طاهر خواهم ساخت.
\v 26 و دلی تازه به شما خواهم بخشید و روحی تازه در اندرونتان خواهم نهاد و دل سنگی را از پیکر شما به در آورده، دلی گوشتین به شما خواهم داد.
\v 27 روحِ خود را در اندرونتان خواهم نهاد و شما را به فرایض خود سالک خواهم گردانید، و شما قوانین مرا نگاه خواهید داشت و آنها را به جا خواهید آورد.
\v 28 شما در سرزمینی که من به پدرانتان بخشیدم، ساکن خواهید شد؛ شما قوم من خواهید بود و من خدای شما.
\v 29 من شما را از همۀ نجاساتتان نجات خواهم داد. و غَله را فرا خوانده، آن را فراوان خواهم ساخت و دیگر قحطی بر شما نخواهم آورد.
\v 30 میوۀ درختان و محصولِ مزارع را فراوان خواهم ساخت تا دیگر هرگز در میان ملل به رسواییِ قحطی دچار نشوید.
\v 31 آنگاه راههای شریرانه و اعمال بدتان را به یاد خواهید آورد و به سبب گناهان و اعمال قبیحتان از خویشتن کراهت خواهید داشت.
\v 32 و خداوندگارْ یهوه می‌گوید: بدانید که این را به‌خاطر شما نمی‌کنم! پس ای خاندان اسرائیل، به سبب راههای خود خجل و شرمسار باشید!
\v 33 «بنابراین، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: در روزی که شما را از همۀ گناهانتان طاهر سازم، شهرها را مسکون خواهم ساخت و ویرانه‌ها بازسازی خواهد شد.
\v 34 و زمینِ ویران به جای آنکه در نظر همۀ رهگذران ویرانه باشد، کِشت خواهد شد.
\v 35 آنان خواهند گفت: ”این زمین که ویران بود، مانند باغ عدن شده است؛ و شهرهایی که خراب و ویران و واژگون بود، اکنون حصاردار و مسکون گشته است.“
\v 36 آنگاه ملتهایی که گرداگرد شما باقی باشند خواهند دانست که من، یهوه، مخروبه‌ها را بازسازی کرده و ویرانه‌ها را کِشت کرده‌ام. من یهوه سخن گفته‌ام و آن را به عمل خواهم آورد.
\v 37 «بنابراین، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: بار دیگر می‌گذارم خاندان اسرائیل انجام این کار را از من درخواست کنند: اینکه قوم ایشان را مانند گله‌ای افزون سازم.
\v 38 مانند گله‌ای برای امور مقدس، و مانند گلۀ اورشلیم در ایام عید، به همین‌گونه شهرهای خراب از گله‌های آدمیان مملو خواهد شد. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.»
\s5
\c 37
\p
\v 1 دست خداوند بر من فرود آمده، مرا در روحِ خداوند بیرون برد و در وسط یک وادی گذاشت که پر از استخوان بود.
\v 2 و مرا به هر سو در میان استخوانها گردانید و اینک شمار آنها بر زمینِ وادی بی‌نهایت زیاد بود و بسیار خشک بودند.
\v 3 مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا ممکن است این استخوانها زنده شوند؟» پاسخ دادم: «ای خداوندگارْ یهوه، تو خود می‌دانی!»
\v 4 آنگاه مرا گفت: «بر این استخوانها نبوّت کرده، به ایشان بگو: ای استخوانهای خشک، کلام خداوند را بشنوید.
\v 5 خداوندگارْ یهوه به این استخوانها چنین می‌گوید: اینک من روح
\v 6 و رگ و پی بر شما نهاده، گوشت بر شما خواهم آورد و شما را به پوست خواهم پوشانید؛ و روح در شما خواهم نهاد و زنده خواهید شد. آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.»
\v 7 پس من به گونه‌ای که فرمان یافتم، نبوّت کردم و چون نبوّت می‌کردم، صدایی شنیده شد و به‌ناگاه جُنب و جوشی واقع گردید و استخوانها به یکدیگر پیوستند، استخوانی به استخوان خود.
\v 8 و چون نگریستم، اینک رگ و پی بر آنها بود و گوشت بر آنها برآمده بود و پوستْ رویشان را پوشانیده بود، اما روحی در آنها نبود.
\v 9 پس مرا گفت: «ای پسر انسان، بر روح نبوّت کن! نبوّت کرده، روح را بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای روح، از بادهای چهارگانه بیا و بر این کُشتگان بِدَم تا زنده شوند.»
\v 10 پس چنانکه مرا امر فرموده بود، نبوّت کردم. و روح به آنها درآمده، زنده شدند، و بر پای خود ایستاده، لشکری بی‌نهایت عظیم گردیدند.
\v 11 آنگاه مرا گفت: «ای پسر انسان، این استخوانها، تمامیِ خاندان اسرائیلند. اینک ایشان می‌گویند: ”استخوانهای ما خشکیده و امیدمان از دست رفته، و منقطع شده‌ایم!“
\v 12 بنابراین نبوّت کرده، بدیشان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای قوم من! اینک من قبرهای شما را گشوده، شما را بیرون خواهم آورد، و شما را به سرزمین اسرائیل در خواهم آورد.
\v 13 و ای قوم من، چون قبرهایتان را بگشایم و شما را از آنها به در آورم، آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
\v 14 من روح خود را در شما خواهم نهاد تا زنده شوید و شما را در سرزمین خودتان قرار خواهم داد. آنگاه خواهید دانست که من یهوه سخن گفته‌ام و آن را به عمل آورده‌ام؛ این است فرمودۀ خداوند.»
\v 15 کلام خداوند بر من نازل شده، مرا گفت:
\v 16 «ای پسر انسان، عصایی برای خود بگیر و بر آن بنویس: ”برای یهودا و اسرائیلیانِ متحد با او!“ سپس عصایی دیگر بگیر و بر آن بنویس، ”برای یوسف، عصای اِفرایِم، و تمامی خاندان اسرائیل که با او متحدند!“
\v 17 آنگاه عصاها را به یکدیگر وصل کرده، یک عصا بساز تا در دستت یکی باشند.
\v 18 و چون قومت از تو بپرسند: ”آیا به ما نمی‌گویی مقصودت از اینها چیست؟“
\v 19 به آنان بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک بر آنم عصای یوسف و دیگر قبایل اسرائیل را که با او متحدند، یعنی عصایی را که در دست اِفرایِم است، برگیرم و عصای یهودا را به آن وصل کنم و آنها را یک عصا بسازم تا در دستم یک عصا باشند.
\v 20 پس در حالی که آن عصاها که بر آنها نوشتی، در دست تو در برابر دیدگان ایشان است،
\v 21 بدیشان بگو خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک من بنی‌اسرائیل را از میان ملتهایی که به میان آنها رفته‌اند، برگرفته، ایشان را از هر طرف جمع خواهم کرد و به سرزمین خودشان باز خواهم آورد.
\v 22 و آنها را در آن سرزمین، بر کوههای اسرائیل، یک ملت خواهم ساخت و یک پادشاه بر آنان سلطنت خواهد کرد و دیگر دو ملت نخواهند بود و به دو مملکت تجزیه نخواهند شد.
\v 23 و خویشتن را دیگر به بتهای بی‌ارزش و چیزهای مکروه و هیچ‌یک از نافرمانیهای خود نجس نخواهند ساخت، بلکه من ایشان را از همۀ ارتدادی که بدان گناه ورزیده‌اند، نجات داده، طاهر خواهم ساخت؛ آنگاه ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان.
\v 24 «خادم من داوودْ پادشاه ایشان خواهد بود و جملگی یک شبان خواهند داشت. و مطابق قوانین من سلوک خواهند کرد و فرایض مرا نگاه داشته، آنها را به جا خواهند آورد.
\v 25 و در سرزمینی که به خادم خویش یعقوب بخشیدم ساکن خواهند شد، جایی که پدرانشان مسکن داشتند. ایشان و فرزندان ایشان و فرزندانِ فرزندان ایشان تا ابد در آنجا سکونت خواهند داشت و خادم من داوود تا ابد فرمانروای ایشان خواهد بود.
\v 26 با ایشان عهدِ سلامتی خواهم بست که عهد جاودانی خواهد بود؛ و آنان را استوار ساخته، افزون خواهم کرد، و قُدس خود را تا به ابد در میان ایشان قرار خواهم داد.
\v 27 مسکن من با ایشان خواهد بود؛ من خدای ایشان خواهم بود و آنان قوم من خواهند بود.
\v 28 و چون قُدس من تا به ابد در میان ایشان باشد، آنگاه ملتها خواهند دانست که من یهوه، اسرائیل را تقدیس می‌کنم.»
\s5
\c 38
\p
\v 1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 2 «ای پسر انسان، روی به جانب جوج از زمین ماجوج، حاکم اعظم
\v 3 و بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای جوج، حاکم اعظم ماشِک و توبال، هان من بر ضد توام!
\v 4 من تو را برگردانیده، قلابها در آرواره‌هایت خواهم نهاد و تو را با تمامی لشکریان و اسبان و سوارانت که جملگی زره‌پوشند، یعنی جماعت عظیمی با سپرهای بزرگ و کوچک، که همگی به شمشیر مسلحند، بیرون خواهم آورد.
\v 5 پارس و کوش
\v 6 و جومِر با تمامی لشکریانش و بِت‌توجَرمَه، از دورترین نواحی شمال، با تمامی لشکریانش - یعنی قومهای بسیارْ همراه تو.
\v 7 «تو و تمامی جماعتت که به اطراف تو گرد آمده‌اند، حاضر و آماده باشید و رهبری ایشان را به دست گیرید!
\v 8 پس از روزهای بسیار بسیج خواهی شد. و در سالهای آخر به ضد سرزمینی که از جنگ استرداد شده است، بر خواهی آمد، سرزمینی که مردمانش از میان قومهای بسیار بر کوههای اسرائیل، که خرابۀ دائمی بوده است، گرد آمده‌اند. آنان از میان قومها بیرون آورده شده‌اند و همگی اکنون در امنیت به سر می‌برند.
\v 9 تو همچون توفانی بِدان بر خواهی آمد و مانند ابری خواهی بود که زمین را می‌پوشاند، تو و همۀ لشکریانت و قومهای بسیاری که همراه تو هستند.
\v 10 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: در آن روز چیزهایی به ذهن تو خطور خواهد کرد و تدبیری شریرانه خواهی اندیشید،
\v 11 و خواهی گفت: ”به ضد زمینِ روستاهای بی‌حصار بر خواهم آمد و بر مردمانِ آرامی که در امنیت ساکنند حمله خواهم برد، بر آنان که همگی بی‌حصار ساکنند و پشت‌بند و دروازه‌ای ندارند،“
\v 12 تا تاراج کنی و غنیمت بگیری و دست خود را به ضد خرابه‌هایی که اکنون آباد گردیده بلند کنی، به ضد مردمی که از میان ملل گرد آمده‌اند و اَحشام و اموال اندوخته‌اند و در مرکز عالَم ساکنند.
\v 13 صَبا و دِدان و بازرگانان تَرشیش و روستاهایش
\v 14 «بنابراین، ای پسر انسان، نبوّت کن و به جوج بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: در آن روز، هنگامی که قوم من اسرائیل در امنیت ساکنند، آیا تو به پا نخواهی خاست؟
\v 15 تو از دورترین نواحی شمال خواهی آمد، تو و قومهای بسیاری با تو، که همگی ایشان اسب‌سوارند، جماعتی عظیم و لشکری بی‌شمار.
\v 16 تو به ضد قوم من اسرائیل بر خواهی آمد، مانند ابری که زمین را می‌پوشانَد. ای جوج! در روزهای آخر تو را به ضد سرزمین خود خواهم آورد تا قومها، چون قدوسیت خویش را در برابر دیدگانِ ایشان از طریق تو آشکار سازم، مرا بشناسند.
\v 17 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: آیا تو آن نیستی که در ایام پیشین به واسطۀ خادمان خود، انبیای اسرائیل، درباره‌اش سخن گفتم؟ همانان که در آن ایام، سالهای بسیار نبوّت می‌کردند که تو را به ضد ایشان بر خواهم انگیخت؟
\v 18 خداوندگارْ یهوه می‌گوید: در آن روز، آنگاه که جوج به ضد سرزمین اسرائیل برمی‌آید، آتشِ خشم من افروخته خواهد شد.
\v 19 زیرا در غیرت و آتشِ خشم خود اعلام می‌کنم که در آن روز به‌یقین زمین‌لرزه‌ای شدید در سرزمین اسرائیل واقع خواهد شد.
\v 20 ماهیانِ دریا و مرغانِ هوا، حیواناتِ صحرا و همۀ خزندگانی که روی زمین می‌خزند، و همۀ آدمیانی که بر پهنۀ زمینند، از حضور من به خود خواهند لرزید؛ کوهها سرنگون خواهند شد و صخره‌ها منهدم خواهند گردید و همۀ حصارها فرو خواهند ریخت.
\v 21 و خداوندگارْ یهوه می‌گوید: من بر جمیع کوههای خود شمشیری را به ضد جوج فرا خواهم خواند، و شمشیر هر کس به ضد برادرش خواهد بود.
\v 22 با طاعون و خون‌ریزی بدو مکافات خواهم رسانید، و بر او و لشکریانش و قومهای بسیاری که با اویند، بارانهای سیل‌آسا و تگرگ و آتش و گوگرد خواهم بارانید.
\v 23 بدین‌سان بزرگی و قدوسیت خود را آشکار خواهم ساخت و خویشتن را در برابر دیدگان قومهای بسیار خواهم شناسانید و خواهند دانست که من یهوه هستم.
\s5
\c 39
\p
\v 1 «تو ای پسر انسان، بر ضد جوج نبوّت کرده، بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک ای جوج، حاکم اعظم
\v 2 من تو را برگردانیده، به پیش می‌رانم، و تو را از دورترین نواحی شمال برآورده، به ضد کوههای اسرائیل رهبری می‌کنم.
\v 3 آنگاه کمان تو را از دست چپت انداخته، تیرهای تو را از دست راستت خواهم افکند.
\v 4 تو با همۀ لشکریانت و قومهایی که با تواَند بر کوههای اسرائیل خواهید افتاد و تو را به مرغان شکاری از هر قِسم و حیوانات صحرا، به جهت خوراک خواهم داد.
\v 5 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که بر پهنۀ دشت خواهی افتاد، زیرا که من سخن گفته‌ام.
\v 6 و من بر ماجوج و بر کسانی که در سرزمینهای ساحلی در امنیت ساکنند، آتش خواهم فرستاد و آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
\v 7 «من نام قدوس خود را در میان قوم خویش اسرائیل خواهم شناسانید و دیگر نخواهم گذاشت نام قدوسم بی‌حرمت شود، و قومها خواهند دانست که من یهوه هستم، قدوس در اسرائیل!
\v 8 خداوندگارْ یهوه می‌گوید: اینک آن می‌آید و واقع خواهد شد! این همان روز است که درباره‌اش سخن گفتم.
\v 9 «آنگاه ساکنان شهرهای اسرائیل بیرون خواهند رفت و اسلحه، یعنی سپرهای کوچک و بزرگ و تیر و کمانها و گُرزها
\v 10 هیزم از صحرا نخواهند آورد و چوب از جنگلها نخواهند بُرید، زیرا با اسلحه آتش خواهند افروخت. و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که غارت‌کنندگانِ خویش را غارت خواهند کرد و تاراج‌کنندگانِ خویش را تاراج خواهند نمود.
\v 11 «در آن روز، به جوج مکانی در اسرائیل به جهت دفن خواهم داد، یعنی وادی مسافران را در شرق دریا، که راهِ عبورکنندگان را مسدود خواهد ساخت، چراکه جوج و تمامی خلق بی‌شمارش در آنجا دفن خواهند شد، و آن را وادی هامون
\v 12 خاندان اسرائیل به مدت هفت ماه ایشان را دفن خواهند کرد تا زمین را طاهر سازند.
\v 13 و تمامی مردم این سرزمین ایشان را دفن خواهند کرد، و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید این در روزی که جلال خود را بنمایم مایۀ شهرت ایشان خواهد شد.
\v 14 ایشان مردانی را مقرر خواهند کرد که پیوسته در تمامی زمین بگردند و اجساد آنانی را که هنوز بر روی زمین باقی مانده باشند، دفن کرده، زمین را طاهر سازند. اینان در پایان هفت ماه، جستجوی خود را آغاز خواهند کرد.
\v 15 و هنگامی که ایشان در زمین می‌گَردند، اگر یکی از ایشان استخوان آدمی بیند، نشانی نزد آن بر پا خواهد کرد، تا زمانی که دفن‌کنندگان آن را در وادی هامون‌جوج دفن کنند.
\v 16 و شهر هامونَه نیز در آنجا خواهد بود. پس بدین‌گونه زمین را طاهر خواهند ساخت.
\v 17 «و اما تو ای پسر انسان، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: به هر جنس از مرغان و به همۀ حیوانات صحرا سخن گفته، بگو: ”جمع شوید و بیایید! از همۀ نواحی اطراف به جهت قربانی‌ای که برای شما تقدیم خواهم کرد، گرد آیید، به جهت قربانی عظیمی بر کوههای اسرائیل، تا گوشت بخورید و خون بنوشید.
\v 18 گوشت جنگاوران را خواهید خورد و خون حاکمان زمین را خواهید نوشید، چنانکه از گوشت قوچها و بره‌ها و بزان و گاوان، همگیِ پرواریهای باشان.
\v 19 در قربانی‌ای که برایتان تدارک می‌بینم، از پیهْ سیر خواهید خورد و از خونْ سرمست خواهید شد.
\v 20 و خداوندگارْ یهوه می‌گوید که بر سفرۀ من از اسبان و سواران، و از جنگاوران و همه گونه مردان جنگی سیر خواهید شد.“
\v 21 «من جلال خود را در میان ملل خواهم نهاد و همۀ ملتها داوری مرا که آنرا به اجرا خواهم گذاشت و دست مرا که بر ایشان خواهم نهاد، مشاهده خواهند کرد.
\v 22 از آن روز به بعد خاندان اسرائیل خواهند دانست که من یهوه، خدای ایشان هستم.
\v 23 و ملتها در خواهند یافت که خاندان اسرائیل به سبب گناه خود به اسارت رفتند، زیرا چون به من خیانت ورزیدند، روی خود را از ایشان پنهان کردم و ایشان را به دست مخالفان ایشان سپردم و جملگی به دَمِ شمشیر افتادند.
\v 24 آری من بر حسب نجاسات و نافرمانیهای ایشان با ایشان عمل کردم و روی خود را از ایشان پنهان ساختم.
\v 25 «پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اکنون سعادتِ گذشته را به یعقوب بازگردانیده، بر همۀ خاندان اسرائیل رحم خواهم کرد و برای نام قدوس خود به غیرت خواهم آمد.
\v 26 و چون ایشان در سرزمین خود به امنیت ساکن شوند و کسی نباشد که ایشان را بترساند، آنگاه خجالت خود و تمامی خیانتی را که به من ورزیدند، دیگر به یاد نخواهند آورد.
\v 27 و چون ایشان را از میان ملتها بازگردانم و از زمین دشمنانشان گرد آورم و قدوسیت خویش را به واسطۀ ایشان در نظر ملتهای بسیار آشکار سازم،
\v 28 آنگاه خواهند دانست که من یهوه خدای ایشان هستم که ایشان را به میان ملتها به تبعید فرستادم و سپس در زمین خودشان گرد آوردم. من دیگر هیچ‌یک از آنان را در میان ملتها باقی نخواهم گذاشت.
\v 29 و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید که دیگر روی خود را از ایشان پنهان نخواهم ساخت، زیرا روح خود را بر خاندان اسرائیل فرو خواهم ریخت.»
\s5
\c 40
\p
\v 1 در بیست و پنجمین سال تبعید ما، یعنی چهارده سال پس از تسخیر شهر، در آغاز سال، در روز دهم ماه، آری درست در همان روز، دست خداوند بر من قرار گرفت، و مرا به شهر درآورد.
\v 2 در رؤیاهای خدا، مرا به سرزمین اسرائیل آورد و بر کوهی بسیار بلند قرار داد که بر جانب جنوبی آن بنایی مانند شهر بود.
\v 3 چون مرا به آنجا آورد، هان مردی را دیدم که منظری برنجین داشت، و ریسمانی از کتان و نیِ اندازه‌گیری به دست او بود، و نزد دروازه ایستاده بود.
\v 4 آن مرد مرا گفت: «ای پسر انسان، به چشمان خود ببین و به گوشهای خود بشنو، و به هرآنچه به تو نشان می‌دهم، توجه کن زیرا به اینجا آورده شده‌ای تا آنها را به تو نشان دهم. پس هرآنچه را که می‌بینی، به خاندان اسرائیل اعلام نما.»
\v 5 اینک بیرونِ معبد، دور تا دور، دیواری بود. و بلندی نیِ اندازه‌گیری که آن مرد به دست داشت شش ذِراع
\v 6 سپس به دروازه‌ای که رو به جانب شرق داشت داخل شد و از پله‌های آن بالا رفت و آستانۀ بیرونی دروازه را اندازه گرفت، که یک نی عمق داشت.
\v 7 اتاقکهای کناری یک نی درازا و یک نی پهنایشان بود، و میانِ اتاقکها پنج ذِراع فاصله بود؛ آستانۀ درونیِ دروازه به جانبِ ایوان، یک نی بود.
\v 8 سپس ایوانِ دروازه را اندازه گرفت
\v 9 که هشت ذِراع بود، و تیرهای آن نیز دو ذِراع. ایوان دروازه به طرف داخل بود.
\v 10 دروازۀ شرقی در هر طرف سه اتاقک داشت که هر سه به یک اندازه بودند و فاصلۀ بین اتاقکها نیز در دو طرف به یک اندازه بود.
\v 11 سپس عرض دهانۀ دروازه را اندازه گرفت که ده ذِراع بود، و عرض دالان دروازه را، که سیزده ذِراع بود.
\v 12 جلوی اتاقکها در هر طرف نرده‌ای قرار داشت به بلندی یک ذِراع. اتاقکها نیز شش ذِراع در شش ذِراع بودند.
\v 13 سپس عرضِ کلِ دروازه را از دیوار پشتی یک اتاقک تا دیوار پشتی اتاقک دیگر اندازه گرفت و آن بیست و پنج ذِراع بود، دهانۀ یکی مقابل دهانۀ دیگری.
\v 14 همچنین دیوارهای درونی دالان دروازه را تا سر ایوانِ صحن، دور تا دور اندازه گرفت، که پنجاه
\v 15 از جلوی مدخل دروازه تا انتهای ایوان به سمت داخل، پنجاه ذِراع بود.
\v 16 اتاقکها و دیوارهای بین آنها در اندرونِ دروازه، دور تا دور، پنجره‌های مُشّبَک داشت و ایوان نیز دور تا دور به سمت داخلْ پنجره داشت، و بر چارچوبها درختان نخل نقش شده بود.
\v 17 سپس مرا به صحنِ بیرونی آورد و اینک اتاقها در آنجا بود و سنگ‌فرشی که دور تا دور برای صحن ساخته شده بود، و سی اتاق بر آن سنگ‌فرش‌بود.
\v 18 این سنگ‌فرش، یعنی سنگ‌فرش پایینی، در امتداد دو طرف دروازه‌ها قرار داشت، و عرض آن به اندازۀ طول دروازه‌ها بود.
\v 19 آنگاه فاصلۀ دروازۀ پایینی تا سرحدِ بیرونیِ صحنِ درونی را اندازه گرفت، که به سمت مشرق و شمال، یکصد ذِراع بود.
\v 20 سپس طول و عرض آن دروازۀ صحنِ بیرونی را که رو به سوی شمال داشت، اندازه گرفت.
\v 21 این دروازه سه اتاقک در هر طرف داشت. دیوارهای بین اتاقکهای این دروازه و نیز ایوانِ آن، به همان اندازۀ دروازۀ نخست بود. طول آن پنجاه ذِراع، و عرض آن بیست و پنج ذِراع بود.
\v 22 پنجره‌ها و ایوان و درختان نخلِ این دروازه هم به اندازۀ پنجره‌ها و ایوان و درختان نخل دروازه‌ای بود که رو به سوی مشرق داشت، و با بالا رفتن از هفت پله بدان برمی‌آمدند و ایوانِ آن پیش روی ایشان بود.
\v 23 روبه‌روی دروازۀ شمالی نیز مانند دروازۀ شرقی، دروازه‌ای به صحنِ درونی بود. او فاصلۀ میان دو دروازه را اندازه گرفت، که یکصد ذِراع بود.
\v 24 سپس مرا به سمت جنوب برد، و اینک دروازه‌ای در جنوب قرار داشت. او دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن را اندازه گرفت، و اندازۀ آنها با دروازه‌های دیگر یکسان بود.
\v 25 دروازۀ جنوبی و ایوان آن دور تا دور، پنجره‌هایی همچون پنجره‌هایِ دیگر دروازه‌ها داشت. طول آن دروازه پنجاه ذِراع، و عرض آن بیست و پنج ذِراع بود.
\v 26 از هفت پله بدان برمی‌آمدند، و ایوانِ آن پیش روی ایشان بود، و بر هر دو تیرِ آن درختان نخل نقش شده بود.
\v 27 صحنِ درونی به طرف جنوب دروازه‌ای داشت. آن مرد فاصلۀ این دروازه را تا دروازۀ بیرونی به جانب جنوب اندازه گرفت، که یکصد ذِراع بود.
\v 28 سپس مرا از دروازۀ جنوبی به صحن درونی برد، و دروازۀ جنوبی را اندازه گرفت، و آن به اندازۀ دروازه‌های دیگر بود.
\v 29 اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن به اندازۀ اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان دروازه‌های دیگر بود؛ این دروازه و ایوان آن نیز دور تا دور، پنجره داشت. طول این دروازه، پنجاه ذِراع و عرض آن، بیست و پنج ذِراع بود.
\v 30 ایوان دروازه‌های دورِ صحن درونی، به طول بیست و پنج ذِراع و عرض پنج ذِراع بود.
\v 31 ایوان دروازۀ جنوبی رو به سوی صحن بیرونی داشت، و بر تیرهای آن درختان نخل نقش شده بود، و پلکانش هشت پله داشت.
\v 32 سپس مرا به جانب شرقیِ صحنِ درونی برد، و دروازه را اندازه گرفت، و آن به اندازۀ دروازه‌های دیگر بود.
\v 33 اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن به اندازۀ اتاقکها و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان دروازه‌های دیگر بود. این دروازه و ایوانِ آن نیز دور تا دور، پنجره داشت. طول این دروازه نیز پنجاه ذِراع و عرضش بیست و پنج ذِراع بود.
\v 34 ایوان دروازۀ شرقی نیز رو به سوی صحن بیرونی داشت، و بر هر دو تیرِ آن درختان نخل نقش شده بود، و پلکانش هشت پله داشت.
\v 35 آنگاه مرا به دروازۀ شمالی برد، و آن را اندازه گرفت، و آن به اندازۀ دروازه‌های دیگر بود.
\v 36 اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن به اندازۀ اتاقکها و دیوار بین اتاقکها و ایوان دروازه‌های دیگر بود. این دروازه و ایوان آن نیز دور تا دور پنجره داشت. طول این دروازه نیز پنجاه ذِراع و پهنایش بیست و پنج ذِراع بود.
\v 37 ایوان دروازۀ شمالی نیز رو به سوی صحن بیرونی داشت، و بر هر دو تیر آن درختان نخل نقش شده بود، و پلکانش هشت پله داشت.
\v 38 در ایوانِ دروازه‌های درونی اتاقی بود با درگاهش که در آن قربانی تمام‌سوز را می‌شستند.
\v 39 در ایوان دروازه، به هر طرف دو میز بود که بر آن قربانی تمام‌سوز و قربانی گناه و قربانی جبران را ذبح می‌کردند.
\v 40 بیرون ایوان، در یک طرفِ پله‌های مدخلِ دروازۀ شمالی دو میز بود، و در طرفِ دیگر پله‌ها، دو میز دیگر.
\v 41 بدین‌سان، چهار میز در هر طرفِ دروازه بود، یعنی هشت میز که بر آنها قربانی ذبح می‌کردند.
\v 42 و چهار میز از سنگِ تراشیده برایِ قربانی تمام‌سوز بود که طول هر کدام یک ذِراع و نیم، عرضش یک ذِراع و نیم، و بلندی‌اش یک ذِراع بود. بر آنها آلاتِ ذبحِ قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای دیگر را می‌نهادند.
\v 43 دور تا دور میزها لبه‌ای به بلندی یک کف دست نصب شده بود؛ و گوشت قربانی باید بر میزها گذاشته می‌شد.
\v 44 بیرونِ دروازۀ درونی، دو اتاق در صحنِ درونی بود، یکی بر جانب دروازۀ شمالی، که رو به سمت جنوب داشت، و دیگری بر جانب دروازۀ جنوبی، که رو به سمت شمال داشت.
\v 45 آنگاه مرا گفت، این اتاق که رو به سمت جنوب دارد، برای کاهنانی است که مسئول نگهداری از معبدند،
\v 46 و اتاقی که رو به سمت شمال دارد، برای کاهنانی است که مسئول نگهداری از مذبحند. اینانند پسران صادوق، تنها کسان از بنی‌لاوی که می‌توانند به خداوند نزدیک آیند تا او را خدمت کنند.
\v 47 سپس صحن را اندازه گرفت که مربع بود و یکصد ذِراع درازا و پهنا داشت. و مذبح، مقابل معبد قرار داشت.
\v 48 آنگاه مرا به ایوان معبد آورد و چارچوب درگاهِ ایوان را اندازه گرفت. عرض هر یک از تیرهای عمودیِ آن، یکی به این طرف و یکی به آن طرف، پنج ذِراع بود. عرض درگاه چهارده ذِراع، و دیواره‌های طرفین درگاه به هر طرف، سه ذِراع بود.
\v 49 طولِ ایوان بیست ذِراع و عرض آن دوازده ذِراع بود، و از ده پله بدان برمی‌آمدند. کنار تیرهای عمودی دو ستون قرار داشت، یک ستون به هر طرف.
\s5
\c 41
\p
\v 1 آنگاه مرا به قُدس آورد و چارچوبِ درگاهِ آن را اندازه گرفت. عرض هر یک از تیرهای عمودی آن، یکی به این طرف و یکی به آن طرف، شش ذِراع
\v 2 عرض درگاه ده ذِراع و دیواره‌های طرفینِ درگاه به هر طرف پنج ذِراع بودند. همچنین قُدس را اندازه گرفت: طول آن چهل ذِراع و عرض آن بیست ذِراع بود.
\v 3 سپس به اتاق درونی داخل شد و چارچوب درگاه آن را اندازه گرفت: تیرهای عمودی آن دو ذِراع بود، خود درگاه شش ذِراع، و دیواره‌های طرفینِ درگاه هر یک هفت ذِراع.
\v 4 و اتاق درونی را اندازه گرفت: طول آن بیست ذِراع و عرض آن از یک سر تا سرِ دیگرِ منتهی‌الیهِ قُدسِ بیرونی بیست ذِراع بود. و مرا گفت: «این است قُدس‌الاقداس.»
\v 5 سپس دیوار معبد را اندازه گرفت: ضخامت آن شش ذِراع بود، و عرض حجره‌های کناری که دور تا دور قرار داشت، چهار ذِراع.
\v 6 حجره‌های کناری در سه طبقه بر روی هم قرار داشتند، و در هر طبقه سی حجره بود. بر دیوارهای معبد، دور تا دور، لبه‌هایی برای نگه داشتن حجره‌ها بود تا نیازی به سوراخ کردن دیوار برای تکیه زدن حجره‌ها نباشد.
\v 7 حجره‌های گرداگرد معبد در طبقات بالاتر عریضتر می‌شدند، زیرا عمارت گرداگرد معبد، دور تا دور، در مراتب صعودی ساخته شده بود، و از همین رو، هر چه بالاتر می‌رفت، عریضتر می‌شد. و از طبقۀ تحتانی با گذشتن از طبقۀ میانی به طبقۀ فوقانی می‌رسیدند.
\v 8 همچنین دیدم گرداگرد معبد سَکویی بود که پیِ حجره‌ها را تشکیل می‌داد، و به اندازۀ یک نی تمام، یعنی شش ذِراع بود.
\v 9 ضخامت دیوارِ بیرونیِ حجره‌های کناری پنج ذِراع بود. فضایِ بازِ میان حجره‌های کناریِ معبد و
\v 10 دیگر اتاقهای گرداگرد معبد به هر طرف به پهنای بیست ذِراع بود.
\v 11 از فضای بازِ بیرونی درگاهی به درون حجره‌های کناری وجود داشت، یک درگاه در جانب شمالی و درگاه دیگر در جانب جنوبی. قسمت باقی‌ماندۀ سکوی دور تا دور، پنج ذِراع بود.
\v 12 عمارتی به عرض هفتاد ذِراع رو به سوی محوطۀ بازِ جانب غربی معبد واقع بود. دیوار عمارت، دور تا دور، پنج ذِراع ضخامت داشت، و طول عمارت نود ذِراع بود.
\v 13 سپس معبد را اندازه گرفت: طول آن یکصد ذِراع بود، و طول محوطۀ باز و عمارتِ دیگر و دیوارهای آن نیز یکصد ذِراع.
\v 14 و عرض قسمت جلوی معبد که رو به سوی محوطۀ واقع در جانب شرقی داشت، یکصد ذِراع بود.
\v 15 آنگاه طول عمارتی را که رو به سوی محوطۀ بازِ پشت معبد داشت، اندازه گرفت که با احتساب ایوانهای دو طرفش یکصد ذِراع بود. درون معبد و ایوان صحن
\v 16 و آستانه‌ها و پنجره‌های مُشّبَک و ایوانهای دور تا دور، در هر سه طرف، مقابل آستانه، از زمین تا پنجره‌ها، سرتاسر روکش چوب داشتند - و پنجره‌ها نیز پوشیده بود.
\v 17 بالای مدخلِ محرابگاهِ درونی، در بیرون، و بر تمامی دیوارهای دور تا دور اتاقهای بیرونی و درونی در فواصل معین،
\v 18 نقش کروبیان و درختان نخل حکاکی شده بود. در میان هر دو کروبی یک درخت نخل بود و هر کروبی دو چهره داشت:
\v 19 چهرۀ انسان رو به درخت نخل در یک جانب، و چهرۀ شیر رو به درخت نخل در جانب دیگر. این نقشها دور تا دور بر سرتاسر معبد حک شده بود.
\v 20 بنابراین، از زمین تا بالای مدخل، نقش کروبیان و درختان نخل بر دیوار قُدس حک شده بود.
\v 21 چارچوبِ درهای محرابگاهِ بیرونی مربع بود، و مقابل قُدس چیزی شبیه
\v 22 مذبحی چوبین بود که سه ذِراع بلندا و دو ذِراع درازا، و دو ذِراع پهنا داشت. گوشه‌ها و پایه و دیوارهای آن از چوب بود. و آن مرد به من گفت: «این است میزی که در حضور خداوند است.»
\v 23 قُدس و قُدس‌الاقداس هر کدام دری دولنگه داشتند.
\v 24 هر در دو لنگه داشت، یعنی دو لنگه که از وسط باز می‌شد.
\v 25 بر درهای محرابگاهِ بیرونی نیز مانند دیوارها، نقش کروبیان و درختان نخل حک شده بود. جلوی ایوان، در بیرون، سایبانی چوبین بود.
\v 26 بر دیوارهای دو طرفِ ایوان پنجره‌های مُشّبَک و نقش درختان نخل بود و حجره‌های کناری معبد سایبان داشتند.
\s5
\c 42
\p
\v 1 آنگاه مرا به جانب شمال به صحن بیرونی برد، به اتاقهایی که مقابل محوطۀ باز قرار داشتند یعنی روبه‌روی جانب شمالی عمارت.
\v 2 طول آنها بر روی هم صد ذِراع
\v 3 مقابل محوطۀ بیست ذِراعیِ صحن درونی، و مقابل سنگفرش صحن بیرونی، اتاق در امتداد اتاق در سه طبقه بود.
\v 4 جلوی اتاقها، در درون عمارت، راهرویی بود به عرض ده ذِراع و طول صد ذِراع، و درهای اتاقها به جانب شمال بود.
\v 5 طول اتاقهای فوقانی کمتر بود زیرا در مقایسه با طبقات تحتانی و میانی، بخش بزرگتری از فضای اتاقها به ایوانهای کوچکِ جلوی آنها اختصاص یافته بود.
\v 6 عمارت سه طبقه بود، و ستونها مانند ستونهای صحنِ بیرونی نداشت. از این رو، اتاقهای فوقانی بیش از اتاقهای طبقات تحتانی و میانی، عقب نشسته بود.
\v 7 بیرون، به طرف صحن بیرونی، در امتداد جلوی اتاقها، دیواری به موازات اتاقها وجود داشت به طول پنجاه ذِراع.
\v 8 زیرا طول اتاقهای مشرف به صحن بیرونی بر روی هم پنجاه ذِراع بود، حال آنکه طول اتاقهای مشرف به محرابگاه، صد ذِراع بود.
\v 9 اتاقهای تحتانی را، به جانب شرق، مدخلی بود که از طریق آن از صحن بیرونی بدانها داخل می‌شدند.
\v 10 در عرض دیوارِ صحن، به طرف جنوب، مشرف به محوطۀ باز و روبه‌روی عمارت، اتاقها بود،
\v 11 و جلوی آنها راهرویی بود همانند راهروی اتاقهای شمالی. طول و عرض آنها همان بود، و خروجیها و آرایش و درهای آنها نیز همان.
\v 12 برای دخول به اتاقهای جنوبی، از درب اصلیِ سَر راهرو که مشرف به دیوار محافظ به جانب شرق بود، داخل می‌شدند.
\v 13 آنگاه مرا گفت: «اتاقهای شمالی و جنوبیِ مقابل محوطۀ باز، اتاقهای مقدسند که در آنها کاهنانی که به خداوند نزدیک می‌آیند، هدایای بسیار مقدس را می‌خورند. ایشان هدایای بسیار مقدس، یعنی هدیۀ آردی، قربانی گناه و قربانی جبران را در آنجا خواهند گذاشت، زیرا مکانی مقدس است.
\v 14 وقتی کاهنان به این مکان مقدس داخل می‌شوند، نباید از آنجا به صحن بیرونی بروند مگر آنکه جامه‌هایی را که در آنها خدمت کرد‌ه‌اند، در آنجا باقی گذارند، زیرا این جامه‌ها مقدسند. ایشان باید پیش از نزدیک شدن به مکانهای عمومی، جامه‌های دیگر به تن کنند.»
\v 15 آن مرد پس از به پایان رساندنِ اندازه‌گیریِ محوطۀ درون معبد، مرا از دروازه‌ای که رو به سوی شرق داشت، بیرون برد و دور تا دور معبد را اندازه گرفت.
\v 16 او با نیِ اندازه‌گیری، جانب شرقی را اندازه گرفت، که پانصد ذِراع بود.
\v 17 و جانب شمالی را اندازه گرفت، که پانصد ذِراع بود.
\v 18 و جانب جنوبی را اندازه گرفت، که پانصد ذِراع بود.
\v 19 سپس به جانب غربی روی نمود و آن را اندازه گرفت، که آن نیز پانصد ذِراع بود.
\v 20 پس معبد را از هر چهار طرف اندازه گرفت. دور تا دور معبد دیواری بود که هر ضلع آن پانصد ذِراع بود تا مقدس را از غیرمقدس جدا سازد.
\s5
\c 43
\p
\v 1 سپس آن مرد مرا به دروازه‌ای برد که رو به جانب شرق داشت.
\v 2 و هان جلال خدای اسرائیل از جانب شرق می‌آمد. صدای آمدنش همچون صدای آبهای بسیار بود، و زمین از جلال او تابناک شد.
\v 3 رؤیایی که دیدم، شبیه رؤیایی بود که وقتی برای نابود کردنِ شهر آمد، دیده بودم، و مانند رؤیایی که در کنار نهر کِبار دیده بودم. به روی درافتادم.
\v 4 جلال خداوند از دروازۀ شرقی به معبد درآمد.
\v 5 آنگاه روحْ مرا بلند کرد و به صحن درونی آورد؛ و هان جلال خداوند معبد را پر ساخت.
\v 6 در حالی که آن مرد کنارم ایستاده بود، شنیدم کسی از درون معبد با من سخن می‌گفت.
\v 7 مرا گفت: «ای پسر انسان، این است جایگاه تخت من و مکان پا نهادنم، جایی که در آن تا به ابد در میان بنی‌اسرائیل ساکن خواهم شد. دیگر هرگز خاندان اسرائیل نام قدوس مرا با زناکاری و با بتهای
\v 8 ایشان با قرار دادن آستانه‌های این بتها در کنار آستانۀ من، و با نهادن چارچوبهای آنها در کنار چارچوبهای من، به گونه‌ای که فقط دیواری میان من و آنها بود، نام قدوس مرا به اعمال کراهت‌آور خود بی‌حرمت ساختند. از این رو، در خشم خود ایشان را هلاک ساختم.
\v 9 حال بگذار زناکاری و بتهای پادشاهانشان را از من دور کنند و من تا به ابد در میان ایشان ساکن خواهم شد.
\v 10 «و اما تو ای پسر انسان، خاندان اسرائیل را از وضع معبد آگاه ساز تا از تقصیرات خود خجل شوند و نقشۀ آن را اندازه بگیرند.
\v 11 و اگر از هرآنچه انجام داده‌اند، خجل شوند، آنگاه ایشان را از شکل معبد، نقشۀ آن، خروجی‌ها و ورودی‌هایش، یعنی از کل طرح معبد آگاه ساز، و نیز از همۀ فرایض و شرایع آن، و آنها را در برابر دیدگانشان بنویس، تا از تمامی طرح و تمامی فرایض آن پیروی کرده، آنها را به عمل آورند.
\v 12 این است قانون معبد: تمامی محوطۀ آن، دور تا دورِ بالای کوه، بسیار مقدس خواهد بود. هان، این است قانون معبد.
\v 13 «این است اندازه‌های مذبح بر حسب ذِراع،
\v 14 از تَهِ مجرا تا لبۀ پایینی مذبح، دو ذِراع، و پهنای لبه، یک ذِراع؛ و از لبۀ پایینی تا لبۀ بالایی، چهار ذِراع، و پهنای لبه، یک ذِراع.
\v 15 و بلندی آتشدان مذبح چهار ذِراع بود که از آن چهار شاخ برآمده بود.
\v 16 آتشدان مذبح مربع بود، به درازا و پهنای دوازده ذِراع.
\v 17 حاشیۀ آتشدان نیز مربع بود، به درازا و پهنای سرتاسری چهارده ذِراع. پهنای حاشیۀ بیرونیِ دور تا دور مذبح، نیم ذِراع، و پهنای مجرایِ دور تا دور مذبح، یک ذِراع. و پلکان مذبح رو به جانب مشرق داشت.»
\v 18 سپس آن مرد مرا گفت: «ای پسر انسان، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: این است قانون مذبح برای روزی که آن را بر پا می‌دارند تا قربانیهای تمام‌سوز بر آن تقدیم کنند و خون بر آن بپاشند.
\v 19 به لاویانِ کاهن از خانوادۀ صادوق که به من نزدیک می‌شوند تا مرا خدمت کنند، گوساله‌ای نرینه برای قربانیِ گناه بده؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 20 قدری از خونِ گوساله را بگیر و بر چهار شاخ مذبح و بر چهار گوشۀ حاشیۀ درونی و حاشیۀ بیرونی آن بگذار. بدین‌سان مذبح را تطهیر کرده، برایش کفاره کن.
\v 21 همچنین گاوِ قربانیِ گناه را برگیر و در مکان معین در معبد، بیرون از محرابگاه، بسوزان.
\v 22 «در روز دوّم، بز نری بی‌عیب به جهت قربانی گناه تقدیم کن؛ بدین‌گونه مذبح تطهیر خواهد شد، چنانکه به گوساله تطهیر شد.
\v 23 چون تطهیر مذبح را به پایان رساندی، گوسالۀ نرینه‌ای بی‌عیب و قوچی بی‌عیب از گله تقدیم کن.
\v 24 آنها را به حضور خداوند پیشکش کن و کاهنان بر آنها نمک بپاشند و به جهت قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم نمایند.
\v 25 هفت روز، هر روز بزی نر به جهت قربانی گناه تقدیم کن؛ همچنین گوسالۀ نرینه و قوچی از گله، هر دو بی‌عیب، تقدیم نما.
\v 26 هفت روز برای مذبح کفاره کرده، آن را طاهر سازند، و بدین‌سان آن را وقف نمایند.
\v 27 و چون این روزها را به پایان رساندند، از روز هشتم به بعد، کاهنان قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقتِ شما را بر مذبح تقدیم کنند، و من شما را مقبول خواهم داشت. این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.»
\s5
\c 44
\p
\v 1 سپس آن مرد مرا به دروازۀ بیرونیِ قُدس که رو به جانب شرق داشت، برد. و آن دروازه بسته بود.
\v 2 خداوند مرا گفت: «این دروازه باید بسته بماند؛ نباید گشوده شود، و کسی نباید از آن داخل گردد، زیرا یهوه، خدای اسرائیل، از آن داخل شده است. پس باید بسته بماند.
\v 3 تنها خودِ حاکم، از آنجا که حاکم است، می‌تواند برای نان خوردن در حضور خداوند، نزد دروازه بنشیند. او باید از راه ایوانِ دروازه داخل شود، و از همان راه نیز بیرون رود.»
\v 4 آنگاه مرا از راه دروازۀ شمالی به جلوی معبد آورد. و چون نگریستم، هان جلال خداوند، خانۀ خداوند را پر ساخته بود. و من به روی درافتادم.
\v 5 خداوند مرا گفت: «ای پسر انسان، هرآنچه را که دربارۀ تمامی فرایض معبدِ خداوند و شرایع آن به تو می‌گویم به‌دقّت ملاحظه کرده، بدانها توجه دقیق مبذول دار و آنها را به گوشِ جان بشنو. ورودی خانه و همۀ خروجی‌های قُدس را به‌دقّت ملاحظه فرما.
\v 6 به این عاصیان، یعنی به خاندان اسرائیل بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: ای خاندان اسرائیل، کافیست همۀ اعمال کراهت‌آور شما!
\v 7 شما بیگانگانی را که دل و گوشت آنها ختنه نشده بود، به قُدس من آوردید و در همان حال که به من خوراک، یعنی پیه و خون، تقدیم می‌کردید، بر خانۀ من بی‌حرمتی روا داشتید. و افزون بر همۀ اعمال کراهت‌آور خود، عهد مرا نیز شکستید.
\v 8 مسئولیت خود را در قبال امور مقدسِ من به انجام نرساندید بلکه دیگران را برگماشتید تا از جانب شما مسئولیت نگهداری از قُدسِ مرا بر عهده بگیرند.
\v 9 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: هیچ بیگانه که دل و گوشت او نامختون است، از همۀ بیگانگانی که در میان قوم اسرائیل هستند، به قُدس من داخل نشود.
\v 10 «لاویانی که از من دور شدند، و به هنگام گمراهی اسرائیل، از من گمراه گشته، از پی بتهای بی‌ارزش خود رفتند، متحمل گناه خویش خواهند شد.
\v 11 آنها خادمان قُدس من و ناظر بر دروازه‌های معبد خواهند بود و در معبد خدمت خواهند کرد. آنانند که قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای دیگر را برای قوم ذبح خواهند کرد و در حضور قوم به خدمت خواهند ایستاد.
\v 12 از آن رو که لاویان ایشان را به حضور بتهایشان خدمت کردند و بدین‌سان برای خاندان اسرائیل سبب لغزش در گناه شدند، پس خداوندگارْ یهوه می‌گوید به دست افراشته دربارۀ ایشان قسم خوردم که متحمل گناه خویش خواهند شد.
\v 13 و نزدیک من نخواهند آمد تا کهانت مرا به جا آورند و نه به هیچ‌یک از وسایل مقدس یا هدایای بسیار مقدس من نزدیک خواهند شد، بلکه خجالتِ خویش و اعمال کراهت‌آوری را که مرتکب شده‌اند، متحمل خواهند گردید.
\v 14 با این حال، ایشان را به کار نگهداری از معبد و انجام همۀ خدماتش و هرآنچه باید در آن به انجام رسد، خواهم گماشت.
\v 15 «اما لاویانِ کاهن، یعنی پسران صادوق، که به هنگام گمراهی قوم اسرائیل از من، وظیفۀ نظارت بر امور قُدس مرا بر عهده داشتند، آنان به من نزدیک شوند تا مرا خدمت کنند. خداوندگارْ یهوه می‌گوید، ایشان به حضور من بایستند تا پیه و خون به من تقدیم نمایند.
\v 16 آنانند که می‌توانند به قُدس من درآیند و به میز من نزدیک شوند تا مرا خدمت کنند، و وظیفۀ نظارت بر امور خانۀ مرا بر عهده داشته باشند.
\v 17 آنان باید به هنگام دخول از دروازه‌های صحن درونی جامۀ کتان بر تن کنند، و نباید در حین خدمت نزد دروازه‌های صحن درونی و درون معبد، هیچ جامۀ پشمین بپوشند.
\v 18 باید دستاری از کتان بر سر و زیرجامه‌ای از کتان بر گِردِ کمر خود داشته باشند و نباید چیزی که موجب عرق کردنشان شود، بر تن کنند.
\v 19 و چون نزد مردم به صحن بیرونی می‌روند، باید جامه‌هایی را که در آن خدمت کرده‌اند، از تن به در آورده، در اتاق مقدس بنهند و جامه‌های دیگر بر تن کنند مبادا تقدسِ آئینی خود را به مردم انتقال دهند.
\v 20 نباید سرشان را بتراشند یا بگذارند گیسوانشان بلند شود، بلکه باید موی سر خود را بچینند.
\v 21 هیچ کاهنی نباید پیش از ورود به صحن درونی شراب نوشیده باشد.
\v 22 ایشان نباید زنِ بیوه یا مطلّقه را به زنی بگیرند، بلکه فقط می‌توانند باکره‌ای از نسلِ خاندان اسرائیل و یا بیوۀ کاهنی را به همسری اختیار کنند.
\v 23 باید فرق مقدس و غیرمقدس را به قوم من تعلیم دهند، و بدیشان بیاموزند که نجس را از طاهر تمییز دهند.
\v 24 باید در منازعه‌ها به داوری بایستند و بنا بر داوریهای من داوری کنند. باید در تمامی اعیاد من، شرایع و فرایض مرا به جا آورند، و باید شَبّاتهای مرا مقدس بدارند.
\v 25 نباید با نزدیک شدن به انسان مرده‌ای خود را نجس سازند. اما برای پدر یا مادر، پسر یا دختر، و برادر یا خواهر مجرد خود می‌توانند خود را نجس سازند.
\v 26 پس از طاهر شدنِ کاهن، هفت روز برای او بشمارند.
\v 27 و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید، روزی که کاهن به صحن درونیِ قُدس داخل می‌شود تا در محرابگاه خدمت کند، باید برای خود قربانی گناه تقدیم نماید.
\v 28 «و این است میراث ایشان: من میراثشان هستم. تو چیزی در اسرائیل بدیشان به ملکیت مده؛ من مِلکِ ایشانم.
\v 29 آنان هدایای آردی، قربانی گناه، و قربانی جبران را بخورند، و هرآنچه در اسرائیل وقف شود از آن ایشان خواهد بود.
\v 30 بهترینِ همۀ نوبرهای همه چیز، و هر نوع هدیه از همۀ هدایای شما، از آنِ کاهنان خواهد بود. بهترینْ خمیر خود را نیز به کاهنان بدهید تا برکت بر خانۀ خویش فرود آورید.
\v 31 کاهنان نباید لاش یا دریده‌شدۀ هیچ پرنده یا حیوانی را بخورند.
\s5
\c 45
\p
\v 1 «چون زمین را بر حسب قرعه به عنوان میراث تقسیم می‌کنید، بخشی از آن را به طول بیست و پنج هزار ذِراع
\v 2 از این محدوده، قطعه‌ای مربع شکل به مساحت پانصد ذِراع در پانصد ذِراع برای قُدس خواهد بود، و پیرامون آن پنجاه ذِراع فضای باز وجود خواهد داشت.
\v 3 از همین محدوده، بخشی به طول بیست و پنج هزار ذِراع و عرض ده هزار ذِراع اندازه بگیرید؛ قُدس که شامل قُدس‌الاقداس است در آنجا خواهد بود.
\v 4 این است محدودۀ مقدس از زمین. این برای کاهنان خواهد بود که در قُدس خدمت می‌کنند و نزدیک می‌آیند تا خداوند را خدمت نمایند، مکانی برای خانه‌های آنان و نیز مکانی مقدس برای معبد.
\v 5 و محدوده‌ای به طول بیست و پنج هزار ذِراع و عرض ده هزار ذِراع مِلکِ لاویانی باشد که در معبد خدمت می‌کنند، به جهت شهرهایی برای سکونت ایشان.
\v 6 «به موازات محدودۀ مقدس، ناحیه‌ای را به عرض پنج هزار ذِراع و طول بیست و پنج هزار ذِراع به مِلکِ شهر اختصاص دهید تا برای تمامی خاندان اسرائیل باشد.
\v 7 «زمینِ هر دو طرفِ محدودۀ مقدس و مِلکِ شهر، سهم حاکم خواهد بود. این زمین در موازات محدودۀ مقدس و مِلکِ شهر، در غرب و در شرق قرار خواهد داشت و طول آن نظیر سهم هر یکی از قبایل بوده، از سرحد غربی تا سرحد شرقی امتداد خواهد یافت.
\v 8 این زمین، مِلکِ حاکم در اسرائیل خواهد بود. حاکمان من دیگر بر قوم من ظلم روا نخواهند داشت، بلکه زمین را به قبایل خاندان اسرائیل خواهند داد.
\v 9 «بنابراین خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای حاکمان اسرائیل، دیگر کافیست! خشونت و ظلم را دور کنید و عدالت و پارسایی را به جا آرید. از بیرون راندن قوم من دست برکشید؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 10 «ترازوهایتان میزان باشد، و ایفَه
\v 11 ایفَه و بَت یک اندازه باشند؛ یک بَت حاوی یک‌دهمِ حومِر
\v 12 مثقال
\v 13 «این است هدایایی که باید تقدیم کنید: یک ششمِ ایفَه از هر یک حومِرِ گندم، و یک ششمِ ایفَه از هر حومِرِ جو؛
\v 14 و سهم معینِ روغن، بر حسب بَت، یک‌دهم بَت از هر کُر
\v 15 و یک گوسفند از هر گلۀ دویست تایی، از مکانهای سیراب اسرائیل. اینها برای هدیۀ آردی، قربانی تمام‌سوز، و قربانیهای رفاقت خواهد بود تا برای ایشان کفاره کند؛ این است فرمودۀ خداوندگارْ یهوه.
\v 16 تمامی مردم زمین در دادن این هدایا به حاکم اسرائیل سهیم خواهند شد.
\v 17 حاکم نیز موظف است قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی و هدایای ریختنی در جشنها و ماه نو و روزهای شَبّات، یعنی در تمامی اعیاد خاندان اسرائیل فراهم آورد: او باید قربانیهای گناه و هدایای آردی و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت به جهت کفاره برای خاندان اسرائیل تدارک بیند.
\v 18 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: در روز اوّل از ماه اوّل، گوسالۀ نرینه‌ای بی‌عیب از گله بگیرید و قُدس را تطهیر کنید.
\v 19 کاهن قدری از خونِ قربانی گناه را گرفته، آن را بر چارچوب درهای معبد، و بر چهار گوشۀ لبۀ مذبح و بر چارچوب دروازۀ صحن درونی بمالد.
\v 20 به همین‌گونه در روز هفتم ماه برای هر کس که ناخواسته یا از روی غفلت گناه ورزد، عمل کنید. بدین‌سان برای معبد کفاره به جا آورید.
\v 21 «و در روز چهاردهم از ماه اوّل، عید پِسَخ را جشن بگیرید و هفت روز، نانِ بی‌خمیرمایه بخورید.
\v 22 در آن روز حاکم برای خود و برای تمامی مردم این سرزمین گاو نرینه‌ای به جهت قربانی گناه فراهم آورد.
\v 23 و در هفت روز عید، در هر یک از آن هفت روز، هفت گاو نرینه و هفت قوچ، هر دو بی‌عیب، به عنوان قربانی تمام‌سوز برای خداوند فراهم کند، و نیز هر روز بزی نر به جهت قربانی گناه.
\v 24 و به جهت هدیۀ آردی نیز یک ایفَه برای هر گاو نر و یک ایفَه برای هر قوچ و یک هین
\v 25 و در روز پانزدهم از ماه هفتم نیز، برای هفت روزِ عید،
\s5
\c 46
\p
\v 1 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: دروازۀ صحن درونی که رو به جانب شرق دارد، شش روزِ کاری بسته باشد، اما در روز شَبّات بازگردد، و در روز ماه نو نیز.
\v 2 حاکم از بیرون از طریق ایوانِ دروازه داخل شود، و نزد چارچوب دروازه بایستد. کاهنان قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت وی را تقدیم کنند، و او بر آستانۀ دروازه پرستش کند و سپس بیرون رود. اما دروازه تا شامگاه بسته نشود.
\v 3 مردمان این سرزمین باید روزهای شَبّات و روزهای اوّل ماه، نزد مدخل آن دروازه به حضور خداوند پرستش کنند.
\v 4 قربانی تمام‌سوزی که حاکم در روز شَبّات به حضور خداوند تقدیم می‌کند شش برۀ بی‌عیب و یک قوچ بی‌عیب باشد.
\v 5 و هدیۀ آردی که با قوچ تقدیم می‌کند یک ایفَه
\v 6 روز ماه نو، گاو نرینه‌ای بی‌عیب از گله، و شش بره و یک قوچ که بی‌عیب باشند، تقدیم کند.
\v 7 هدیۀ آردی‌اش، یک ایفَه برای گاو و یک ایفَه برای قوچ و هر قدر که دستش می‌رسد برای بره‌ها باشد، همراه با یک هین روغن برای هر ایفَه.
\v 8 وقتی حاکم داخل می‌شود، باید از طریق ایوانِ دروازه داخل شود، و از همان راه نیز بیرون رود.
\v 9 «هنگامی که مردمان این سرزمین در اعیاد مقرر به حضور خداوند می‌آیند، آن که از دروازۀ شمالی برای پرستش داخل می‌شود، از دروازۀ جنوبی بیرون رود و آن که از دروازۀ جنوبی داخل می‌شود، از دروازۀ شمالی بیرون رود. هیچ‌کس نباید از راه دروازه‌ای که بدان داخل شده است، بازگردد، بلکه هر کس از دروازۀ مقابل بیرون رود.
\v 10 حاکم در میان ایشان باشد؛ آنگاه که ایشان داخل می‌شوند، او نیز داخل شود، و آنگاه که بیرون می‌روند، او نیز بیرون رود.
\v 11 «در جشنها و اعیاد مقرر، با هر گاو، یک ایفَه هدیۀ آردی تقدیم شود و با هر قوچ هم یک ایفَه، ولی با بره‌ها هر قدر که دستش می‌رسد، همراه با یک هین روغن برای هر ایفَه.
\v 12 وقتی حاکم هدیۀ اختیاری فراهم می‌آورد، خواه قربانی تمام‌سوز و خواه هدایای رفاقت به عنوان هدیۀ اختیاری به خداوند، دروازه‌ای را که روی به جانب شرق دارد، برای او باز کنند. و او قربانی تمام‌سوز یا قربانیهای رفاقت خود را همان‌گونه تقدیم کند که در روز شَبّات تقدیم می‌کند. سپس بیرون رود، و چون بیرون رفت، دروازه را ببندند.
\v 13 «هر روز، برۀ یک‌ساله‌ای بی‌عیب به جهت قربانی تمام‌سوز برای خداوند، فراهم کن. صبح به صبح باید آن را فراهم آوری.
\v 14 همراه با آن، صبح به صبح، هدیۀ آردی نیز مهیا کن، یعنی یک ششمِ ایفَه آرد، و یک سوّمِ هینْ روغن برای مرطوب کردن آرد به عنوان هدیۀ آردی برای خداوند. این فریضه‌ای ابدی خواهد بود.
\v 15 پس، صبح به صبح بره و هدیۀ آردی و روغن را به جهت قربانی تمام‌سوزِ دائمی فراهم آور.
\v 16 «خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اگر حاکم هدیه‌ای به یکی از پسران خود به میراث بخشد، از آنِ پسرانش خواهد بود و بر حسب وراثت، مِلکِ ایشان به شمار خواهد آمد.
\v 17 اما اگر از میراث خود هدیه‌ای به یکی از خادمانش ببخشد، تنها تا سال آزادی از آنِ وی خواهد بود، و پس از آن، به حاکم باز پس داده خواهد شد. میراث او تنها از آنِ پسرانش خواهد بود.
\v 18 حاکم نباید با بیرون راندن قوم از مِلکشان چیزی از میراث آنها را تصاحب کند، بلکه باید از ملکِ خودش به پسران خود میراث بخشد، تا از قوم من هیچ‌کس از مِلکِ خویش پراکنده نشود.»
\v 19 سپس مرا از راه مدخل کنار دروازه، به اتاقهای مقدس کاهنان بُرد که رو به سوی شمال داشتند، و اینک در انتهای غربی آنجا مکانی بود.
\v 20 آنگاه مرا گفت: «این است مکانی که کاهنان قربانی جبران و قربانی گناه را می‌جوشانند و هدایای آردی را می‌پزند، تا از بیرون آوردن آنها به صحن بیرونی و انتقال تقدسِ آئینی به مردم خودداری کنند.»
\v 21 آنگاه مرا به صحن بیرونی آورده، در چهار گوشۀ صحن گردانید. و اینک در هر گوشۀ صحن، صحنِ دیگری بود.
\v 22 یعنی در چهار گوشۀ صحن، صحنهایی محصور بود به طول چهل ذِراع
\v 23 دور تا دور، در درونِ چهار صحن، طاقچه‌هایی بود و زیر طاقچه‌ها، دور تا دور، مکانهایی برای طبخ.
\v 24 آنگاه مرا گفت: «اینها آشپزخانه هستند، جایی که خادمین معبد قربانیهای قوم را می‌پزند.»
\s5
\c 47
\p
\v 1 آنگاه مرا به درِ معبد بازگردانید، و اینک آبها از زیر آستانۀ معبد به سوی مشرق جاری بود، زیرا معبد رو به جانب شرق داشت. آن آبها از زیر انتهای جنوبی معبد و از جنوب مذبح می‌گذشت.
\v 2 سپس مرا از راه دروازۀ شمالی بیرون برد و مرا بیرون دور گردانیده، نزد دروازۀ بیرونی که رو به جانب شرق داشت، برد. و اینک، آبها از سمت جنوب جاری بود.
\v 3 چون آن مرد، در حالی که ریسمان اندازه‌گیری به دست داشت به سوی مشرق بیرون رفت، هزار ذِراع
\v 4 سپس هزار ذِراع دیگر پیمود، و مرا از میان آب عبور داد، و آب تا به زانو می‌رسید. باز هزار ذِراع دیگر پیمود و مرا از میان آب عبور داد، و آب تا به کمر می‌رسید.
\v 5 و هزار ذِراع دیگر نیز پیمود، و آن دیگر نهری بود که از آن نمی‌توانستم بگذرم، زیرا آب بالا آمده بود، آبی که در آن می‌شد شنا کرد، و نهری که نمی‌شد از آن گذشت.
\v 6 و مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا این را دیدی؟»
\v 7 چون بازمی‌گشتم، در کنار رودخانه، در این طرف و آن طرف، درختان بسیار زیاد دیدم.
\v 8 او مرا گفت: «این آبها به سوی ولایت شرقی جاری است و به عَرَبَه سرازیر می‌شود و به دریا
\v 9 هر جا که نهر بدان جاری می‌شود،
\v 10 ماهیگیران بر کنار دریا خواهند ایستاد و از عِین‌جِدی تا عِین‌عِجلایِم مکان گستردن تورها خواهد بود و ماهیان آن، همچون ماهیان دریای بزرگ،
\v 11 لیکن مردابها و لجن‌زارهای آن شیرین نخواهد شد، بلکه تسلیم نمک خواهد گشت.
\v 12 در کنار نهر، در این طرف و آن طرف، انواع درختان خوراکی خواهد رویید که برگهای آنان پژمرده نخواهد شد و از میوه دادن باز نخواهند ایستاد، بلکه هر ماه میوۀ تازه خواهند آورد، زیرا آبِ آنها از قُدس جاری می‌شود. میوۀ آنها برای خوراک و برگهای آنها به جهت درمان خواهد بود.»
\v 13 خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: «این است حدودی که باید بدانها زمین را به عنوان میراث میان دوازده قبیلۀ اسرائیل تقسیم کنید: یوسف دو سهم خواهد برد.
\v 14 باید آن را به‌طور مساوی میانشان تقسیم کنید. از آنجا که من به دست افراشته سوگند خوردم آن را به پدرانتان ببخشم، پس این زمین نصیب شما خواهد شد.
\v 15 «حدود زمین بدین‌گونه باشد: در شمال، از دریای بزرگ، از راه حِتلون تا لِبوحَمات و تا به صِدَد،
\v 16 بِروتَه، سِبرایِم (که در مرزِ میان دمشق و حَمات واقع است)، و تا حَصِرِ وسطی که در مرز حَوران است.
\v 17 پس حد از دریا تا حَصَرعینان خواهد بود که در سرحد شمالی دمشق واقع است، با سرحد حَمات در شمال.
\v 18 «در جانب شرقی، حد از میان حَوران و دمشق خواهد گذشت، در امتداد اردن، میان جِلعاد و زمین اسرائیل، و از اینجا تا دریای شرقی خواهی پیمود. این جانب شرقی خواهد بود.
\v 19 «در جانب جنوبی، حد از تامار تا آبهای مِریبَه‌قادِش، و از آنجا در امتداد رود مصر
\v 20 «در جانب غربی، دریای بزرگ تا نقطۀ مقابل لِبوحَمات، حد خواهد بود. این جانب غربی خواهد بود.
\v 21 «بدین‌سان، این سرزمین را بر حسب قبایل اسرائیل میان خود تقسیم کنید.
\v 22 آن را به عنوان میراث میان خود و غریبانی که در میان شما غربت اختیار کرده و صاحب فرزندان شده‌اند، به قرعه تقسیم کنید. ایشان در نظر شما همچون اسرائیلیانِ بومی باشند و با شما در میان قبایل اسرائیل به حسب قرعه میراث یابند.
\v 23 و خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: هر قبیله‌ای که شخص غریب در آن ساکن باشد، در همان‌جا میراثش را به او بدهید.
\s5
\c 48
\p
\v 1 «این است نامهای قبایل:
\v 2 مجاور قلمرو دان، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای اَشیر.
\v 3 مجاور قلمرو اَشیر، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای نَفتالی.
\v 4 مجاور قلمرو نَفتالی، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای مَنَسی.
\v 5 مجاور قلمرو مَنَسی، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای اِفرایِم.
\v 6 مجاور قلمرو اِفرایِم، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای رِئوبین.
\v 7 مجاور قلمرو رِئوبین، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای یهودا.
\v 8 «مجاور قلمرو یهودا، از جانب شرقی تا جانب غربی، محدوده‌ای به عرض بیست و پنج هزار ذِراع
\v 9 محدوده‌ای که برای خداوند جدا می‌کنید به طول بیست و پنج هزار ذِراع و عرض بیست هزار
\v 10 این است تقسیمات محدودۀ مقدس: قطعه‌ای به طول بیست و پنج هزار ذِراع در جانب شمال، به عرض ده هزار ذِراع در جانب غرب، به عرض ده هزار ذِراع در جانب شرق، و به طول بیست و پنج هزار ذِراع در جانب جنوب برای کاهنان باشد و قُدسِ خداوند در وسط آن خواهد بود.
\v 11 این برای کاهنانِ وقف‌شده، یعنی پسران صادوق خواهد بود که امانت مرا نگاه داشتند و به هنگام گمراهی بنی‌اسرائیل، همچون لاویان گمراه نشدند.
\v 12 این محدوده که در جوار قلمرو لاویان واقع است، به عنوان مکان بسیار مقدس، به کاهنان اختصاص خواهد داشت.
\v 13 در جوار قلمرو کاهنان، قطعه‌ای به طول بیست و پنج هزار ذِراع و عرض ده هزار ذِراع از آنِ لاویان خواهد بود. پس طول این قسمت از زمین به تمامی، بیست و پنج هزار ذِراع و عرض آن بیست هزار
\v 14 ایشان نباید هیچ قسمت از آن را بفروشند یا مبادله کنند، و نباید آن را که بهترین قسمت از زمین است به دیگران انتقال دهند، زیرا برای خداوند مقدس است.
\v 15 «بخش باقیمانده، به عرض پنج هزار ذِراع و طول بیست و پنج هزار ذِراع، برای مصارف عمومی خواهد بود، به جهت شهر و محلهای مسکونی و فضای باز. شهر در وسط آن خواهد بود،
\v 16 به این ابعاد: در جانب شمالی، چهار هزار و پانصد ذِراع؛ در جانب جنوبی، چهار هزار و پانصد ذِراع؛ در جانب شرقی، چهار هزار و پانصد ذِراع؛ و در جانب غربی، چهار هزار و پانصد ذِراع.
\v 17 شهر، فضای باز نیز خواهد داشت: در شمال، دویست و پنجاه ذِراع؛ در جنوب، دویست و پنجاه ذِراع؛ در شرق دویست و پنجاه ذِراع؛ و در غرب، دویست و پنجاه ذِراع.
\v 18 بقیۀ طول زمین در جوار محدودۀ مقدس، ده هزار ذِراع در جانب شرقی و ده هزار ذِراع در جانب غربی خواهد بود. این قسمت در جوار محدودۀ مقدس خواهد بود و محصول آن خوراک کارکنان شهر را تأمین خواهد کرد.
\v 19 کارکنان شهر، از تمامی قبایل اسرائیل، بر آن زراعت خواهند کرد.
\v 20 بنابراین، تمام محدوده‌ای که جدا می‌کنی، زمینی مربع شکل به ابعاد بیست و پنج هزار ذِراع در بیست و پنج هزار ذِراع خواهد بود، یعنی محدودۀ مقدس با املاک شهر.
\v 21 «آنچه در دو طرف محدودۀ مقدس و املاک شهر باقی می‌ماند، از آنِ حاکم خواهد بود. این قسمت به سمت شرق، از بیست و پنج هزار ذِراعِ محدودۀ مقدس تا سرحد شرقی، و به سمت غرب، از بیست و پنج هزار ذِراع آن محدوده تا مرز غربی در جوار سهم قبایل امتداد خواهد داشت و از آنِ حاکم خواهد بود. محدودۀ مقدس و قُدس معبد در وسط آن خواهد بود.
\v 22 املاک لاویان و املاک شهر در وسط مِلکِ حاکم خواهد بود و مِلکِ حاکم در حد فاصل قلمرو یهودا و قلمرو بِنیامین قرار خواهد داشت.
\v 23 «و اما سهم بقیۀ قبایل: از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای بِنیامین.
\v 24 «مجاور قلمرو بِنیامین، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای شمعون.
\v 25 «مجاور قلمرو شمعون، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای یِساکار.
\v 26 «مجاور قلمرو یِساکار، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای زِبولون.
\v 27 «مجاور قلمرو زِبولون، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای جاد.
\v 28 «سرحد جنوبی جاد، به سمت جنوب، از تامار تا آبهای مِریبَه‌قادِش، و از آنجا در امتداد رود مصر، تا دریای بزرگ خواهد بود.
\v 29 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: این است زمینی که باید بر حسب قرعه به عنوان میراث میان قبایل اسرائیل تقسیم کنید و این است سهم‌های آنها.
\v 30 «این است دروازه‌های خروجی شهر: در جانب شمال، که به طول چهار هزار و پانصد ذِراع است،
\v 31 دروازه‌های شهر به نام قبایل اسرائیل نامیده خواهد شد. سه دروازۀ شمالی، دروازۀ رِئوبین، دروازۀ یهودا، و دروازۀ لاوی خواهد بود.
\v 32 در جانب شرق، که چهار هزار و پانصد ذِراع است، سه دروازه خواهد بود: دروازۀ یوسف، دروازۀ بِنیامین، و دروازۀ دان.
\v 33 در جانب جنوب، که به طول چهار هزار و پانصد ذِراع است، سه دروازه خواهد بود: دروازۀ شمعون، دروازۀ یِساکار، و دروازۀ زِبولون.
\v 34 در جانب غرب، که چهار هزار و پانصد ذِراع است، نیز سه دروازه خواهد بود: دروازۀ جاد، دروازۀ اَشیر، و دروازۀ نَفتالی.
\v 35 دور تا دورشهر، هجده هزار ذِراع خواهد بود. و نام شهر، از آن پس، ’خداوند آنجاست‘ خواهد بود.»

413
27-DAN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,413 @@
\id DAN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 dan
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در سالِ سوّمِ سلطنتِ یِهویاقیم پادشاه یهودا، نبوکدنصر پادشاه بابِل به اورشلیم آمد و آن را محاصره کرد.
\v 2 خداوندگار، یِهویاقیم پادشاه یهودا را با شماری از ظروف خانۀ خدا، به دست نبوکدنصر تسلیم نمود. او نیز آنها را به سرزمین شِنعار، به معبد خدای خود آورد و ظروف را در خزانۀ خدای خویش نهاد.
\v 3 آنگاه پادشاه به اَشفِناز، رئیس خواجه‌سرایان خویش فرمود تا شماری از بنی‌اسرائیل، هم از شاهزادگان و هم از اشراف‌زادگان را بیاورد.
\v 4 این جوانان می‌بایست بَری از هر نقصِ عضو، خوش‌سیما و ماهر در هر گونه حکمت می‌بودند؛ همچنین دانا در معرفت، فهیم در علم، و قابل برای ایستادن به خدمت در کاخ پادشاه، تا زبان و ادبیات کَلدانیان را به ایشان بیاموزند.
\v 5 پادشاه از طعام شاهانه و شرابی که می‌نوشید سهم روزانه برای ایشان تعیین کرد. ایشان می‌بایست سه سال تعلیم می‌دیدند و پس از پایان آن مدت، در پیشگاه پادشاه به خدمت می‌ایستادند.
\v 6 دانیال، حَنَنیا، میشائیل و عَزَریا از قبیلۀ یهودا در شمار ایشان بودند.
\v 7 رئیس خواجه‌سرایان نامها بر ایشان نهاد: دانیال را بَلطَشَصَّر، حَنَنیا را شَدرَک، میشائیل را میشَک، و عَزَریا را عَبِدنِغو نامید.
\v 8 اما دانیال در دل خود عزم کرد که خود را با طعام پادشاه و شرابی که وی می‌نوشید، نجس نسازد. پس، از رئیس خواجه‌سرایان اجازه خواست تا خود را نجس نسازد.
\v 9 و خدا رئیس خواجه‌سرایان را بر آن داشت تا با نظر لطف و شفقت به دانیال بنگرد.
\v 10 پس رئیس خواجه‌سرایان به دانیال گفت: «از سرورم پادشاه که طعام و نوشیدنی شما را مقرر داشته است، بیم دارم. چرا روی شما را در قیاس با سایر جوانان هم‌سن‌تان نزار بیند؟ شما جان مرا نزد پادشاه به خطر خواهید افکند.»
\v 11 پس دانیال به ناظری که رئیس خواجه‌سرایان بر دانیال، حَنَنیا، میشائیل و عَزَریا گماشته بود، گفت:
\v 12 «تمنا دارم خدمتگزاران خود را ده روز بیازمایی؛ بگذار به ما حبوبات برای خوردن و آب برای نوشیدن بدهند.
\v 13 آنگاه سیمای ما و سیمای جوانان دیگر را که از طعام پادشاه می‌خورند، ملاحظه فرما، و طبق آنچه می‌بینی با خدمتگزارانت عمل نما.»
\v 14 پس وی در این امر به سخن ایشان گوش داده، ایشان را ده روز بیازمود.
\v 15 در پایان ده روز، سیمای ایشان از سیمای همۀ جوانانی که از طعام پادشاه خورده بودند، نیکوتر و بدنشان سالمتر
\v 16 پس ناظر، طعامِ ایشان و شرابی را که باید می‌نوشیدند، از آنان بازمی‌داشت و بدیشان حبوبات می‌داد.
\v 17 و اما خدا به این چهار جوان دانش و مهارت در هر گونه ادب و حکمت عطا فرمود، و دانیال در همۀ رؤیاها و خوابها فهیم گردید.
\v 18 در پایان زمانی که پادشاه مقرر فرموده بود تا ایشان را بیاورند، رئیس خواجه‌سرایان آنان را در پیشگاه نبوکدنصر حاضر ساخت.
\v 19 و پادشاه با آنان به گفتگو پرداخت، و در میان تمامی ایشان کسی همچون دانیال، حَنَنیا، میشائیل و عَزَریا یافت نشد؛ پس ایشان در حضور پادشاه به خدمت ایستادند.
\v 20 و در هر مسئلۀ حکمت و فهم که پادشاه از ایشان سئوال می‌کرد، آنان را از تمامی ساحران و افسونگران که در سراسر مملکت او بودند، ده برابر بهتر می‌یافت.
\v 21 دانیال تا نخستین سال کوروشِ پادشاه در آنجا بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 در سال دوّمِ سلطنتِ نبوکدنصر، نبوکدنصر خوابی دید؛ روحش پریشان شد، و خواب از چشمانش برفت.
\v 2 پس پادشاه فرمان داد که ساحران و افسونگران و جادوگران و کَلدانیان را فرا خوانند تا خواب پادشاه را برایش بازگویند. آنان آمدند و در پیشگاه پادشاه ایستادند.
\v 3 پادشاه به ایشان گفت: «خوابی دیده‌ام و روحم برای درک آن پریشان است.»
\v 4 آنگاه کَلدانیان به زبان آرامی در پاسخ شاه گفتند: «پادشاه تا به ابد زنده بماند! خواب خود را به خادمانت بازگو تا تعبیرش کنیم.»
\v 5 پادشاه در پاسخ کَلدانیان فرمود: «حکم من قطعی است: اگر خواب و تعبیر آن را به من بازنگویید، پاره پاره خواهید شد و خانه‌هایتان به ویرانه‌ای بَدَل خواهد گشت.
\v 6 اما اگر خواب و تعبیرش را بازگویید، هدیه‌ها و پاداشها و حرمتی عظیم از من خواهید یافت. پس خواب و تعبیرش را برایم بازگویید.»
\v 7 ایشان دیگر بار گفتند: «پادشاه خواب خود را به خادمانش بازگوید، آنگاه آن را تعبیر خواهیم کرد.»
\v 8 پادشاه در پاسخ گفت: «یقین دارم که فرصت بیشتر می‌جویید، زیرا می‌دانید که حکم من قطعی است.
\v 9 اگر خواب را به من بازنگویید تنها یک حکم برای شما هست. شما تَبانی کرده‌اید که سخنان دروغ و باطل در پیشگاه من بگویید، تا موقعیت عوض شود. پس خواب را به من بازگویید و من خواهم دانست که آن را برایم تعبیر نیز توانید کرد.»
\v 10 کَلدانیان در پاسخ پادشاه گفتند: «بر روی زمین کسی نیست که بتواند مطلب مورد نظر پادشاه را بیان کند، زیرا هیچ پادشاه بزرگ و مقتدری چنین درخواستی از ساحران و افسونگران و کَلدانیان نکرده است.
\v 11 مطلبی که پادشاه می‌پرسد چندان دشوار است که به‌جز خدایان که مسکنشان با انسان نیست، اَحَدی نمی‌تواند آن را به پادشاه بازگوید.»
\v 12 پادشاه از این سخن به خشم آمده، سخت برآشفت و فرمان داد که همۀ حکیمانِ بابِل را هلاک کنند.
\v 13 بدین‌سان فرمان صادر شد که حکیمان کشته شوند، و در جستجوی دانیال و دوستانش برآمدند تا آنها را نیز بکشند.
\v 14 اما دانیال به حکمت و خرد با اَریوک، رئیسِ جلادانِ شاه که برای کشتن حکیمان بابِل فرستاده شده بود، سخن گفت.
\v 15 او از اَریوک، سردار شاه پرسید: «از چه روی حکم شاه چنین سخت
\v 16 دانیال به درون رفت و از پادشاه فرصت خواست تا تعبیر را برای پادشاه بیان کند.
\v 17 سپس دانیال به خانۀ خویش بازگشت و موضوع را به دوستان خود حَنَنیا، میشائیل و عَزَریا بازگفت
\v 18 تا دربارۀ این راز از خدای آسمانها طلب رحمت کنند، مبادا دانیال و دوستانش نیز با دیگر حکیمان بابِل هلاک شوند.
\v 19 آنگاه آن راز در رؤیای شب بر دانیال آشکار گردید. پس او خدای آسمانها را متبارک خواند
\v 20 و گفت:
\v 21 او زمانها و فصلها را دگرگون می‌سازد؛
\v 22 او چیزهای عمیق و پنهان را آشکار می‌سازد؛
\v 23 ای خدای پدرانم، تو را سپاس می‌گویم و می‌ستایم،
\v 24 پس دانیال نزد اَریوک که پادشاه او را به کشتن حکیمان بابِل گماشته بود، رفت و او را گفت: «حکیمان بابِل را هلاک مکن. مرا به پیشگاه پادشاه ببر تا تعبیر را برایش بیان کنم.»
\v 25 آنگاه اَریوک شتابان دانیال را به پیشگاه پادشاه برد و گفت: «در میان اسیران یهودا مردی را یافته‌ام که تعبیر را برای پادشاه بیان تواند کرد.»
\v 26 پادشاه، دانیال را که بَلطَشَصَّر نام داشت خطاب کرده، گفت: «آیا تو می‌توانی خوابی را که دیده‌ام و تعبیرش را برایم بیان کنی؟»
\v 27 دانیال در پاسخ پادشاه گفت: «هیچ حکیم یا افسونگر یا جادوگر یا طالع‌بینی نمی‌تواند رازی را که پادشاه می‌خواهد، بر وی بگشاید،
\v 28 اما خدایی در آسمان هست که کاشف اسرار است. او آنچه را که در روزهای آخر رخ خواهد داد بر نبوکدنصرِ پادشاه نمایانده است. خواب تو و رؤیاهای سرت که بر بسترت دیدی این است:
\v 29 پادشاها، آن هنگام که بر بستر بودی، اندیشه‌هایی دربارۀ آنچه در آینده روی خواهد داد به ذهنت آمد، و کاشف اسرار آنچه را که رخ خواهد داد، بر تو نمایان ساخت.
\v 30 اما این راز از آن رو بر من آشکار نشد که حکمتی فزونتر از دیگر زندگان دارم، بلکه تا تعبیر بر پادشاه آشکار گردد و تا اندیشه‌های دلت را دریابی.
\v 31 «پادشاها، چون می‌نگریستی، به ناگاه در برابرت تمثالی عظیم بر پا شد، تمثالی بزرگ با درخشندگیِ بی‌نهایت و منظری هولناک.
\v 32 سرِ آن تمثال از طلای ناب، سینه و بازوهایش از نقره، شکم و رانهایش برنجین،
\v 33 ساقهایش آهنین و پا‌هایش بخشی از آهن و بخشی از گِل بود.
\v 34 چون می‌نگریستی، سنگی بَرکَنده شد، اما نه به دست بشر، و به پا‌های آهنین و گِلین برخورده، آنها را خُرد کرد.
\v 35 آنگاه آهن و گِل و برنج و نقره و طلا با هم خُرد شده، همچون کاهِ خرمنگاهِ تابستانی گردید؛ و باد آنها را پراکنده ساخت، به گونه‌ای که اثری از آنها باقی نماند. اما آن سنگ که به تمثال برخورد، کوهی عظیم شد و جهان را به‌تمامی پر ساخت.
\v 36 «این بود خواب، و اکنون تعبیرش را برای پادشاه باز خواهیم گفت:
\v 37 پادشاها، تو شاه شاهانی. خدای آسمانها به تو سلطنت و اقتدار و توانایی و شوکت عطا فرموده است؛
\v 38 و انسانها را، در هر جا که ساکن باشند، و جانورانِ زمین و پرندگانِ هوا را به دست تو سپرده و تو را به حکمفرمایی بر همۀ آنها برگماشته است. آن سَرِ طلا تویی.
\v 39 پس از تو، سلطنتی دیگر ظهور خواهد کرد پست‌تر از سلطنت تو. سپس سلطنتی سوّم، از برنج، بر همۀ جهان حکمفرما خواهد شد.
\v 40 آنگاه سلطنتی چهارم، نیرومند همچون آهن خواهد بود، زیرا آهن همه چیز را لِه می‌کند و در هم می‌شِکنَد. آری، به همان سان که آهن همه چیز را خُرد می‌کند، سلطنت چهارم نیز همۀ اینها را خُرد خواهد کرد و لِه خواهد نمود.
\v 41 همان‌گونه که پا‌ها و انگشتان را دیدی که بخشی از گِلِ کوزه‌گر و بخشی از آهن بود، این سلطنت نیز سلطنتی مُنقَسِم خواهد بود. با این حال قدری از قوّت آهن نیز در آن وجود خواهد داشت، چنانکه دیدی آهن با گِل آمیخته بود.
\v 42 و همان سان که انگشتان پاهایش بخشی از آهن و بخشی از گِل بود، بخشی از این پادشاهی نیز نیرومند و بخشی شکننده خواهد بود.
\v 43 و چنانکه آهن را دیدی که با گِل آمیخته بود، همچنین آنان با یکدیگر از طریق اختلاط قومی
\v 44 در روزهای آن پادشاهان، خدای آسمانها سلطنتی را برقرار خواهد کرد که هرگز از بین نخواهد رفت. آن سلطنت به قومی دیگر واگذار نخواهد شد بلکه همۀ سلطنتها را در هم خواهد کوبید و نابود خواهد کرد، و خود تا به ابد استوار خواهد ماند،
\v 45 درست همان‌گونه که دیدی سنگی از کوه بَرکَنده شد، اما نه به دست بشر، و آهن و برنج و گِل و نقره و طلا را خرد کرد. خدای بزرگ آنچه را که باید در آینده رخ دهد، به پادشاه نمایانده است. این خواب درست است و تعبیرش مطمئن.»
\v 46 آنگاه نبوکدنصرِ پادشاه روی بر خاک نهاده، دانیال را سَجده کرد و دستور داد تا هدیه و بخور به وی تقدیم کنند.
\v 47 پادشاه خطاب به دانیال گفت: «براستی که خدای شما، خدای خدایان و سرورِ پادشاهان و کاشف اَسرار است، زیرا تو توانستی این راز را آشکار کنی.»
\v 48 پس پادشاه مقامی بلند به دانیال عطا فرمود و هدایای بزرگِ بسیار به او بخشید و او را به حکمرانی بر سراسر ولایت بابِل برگماشت و او را رئیسِ رئیسان بر همۀ حکیمان بابِل ساخت.
\v 49 به درخواست دانیال، پادشاه شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را نیز بر امور ولایت بابِل برگماشت. اما دانیال در دربار شاه بود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 نبوکدنصرِ پادشاه تمثالی از طلا ساخت، به بلندی شصت ذِراع
\v 2 آنگاه نبوکدنصرِ پادشاه کسان فرستاد تا ساتْراپها
\v 3 پس ساتْراپها و رئیسان و والیان و مشاوران و خزانه‌داران و قاضیان و دادرسان و همۀ صاحبمنصبان ولایتها جهت مراسم تبرک تمثالی که نبوکدنصرِ پادشاه بر پا داشته بود، گرد آمدند. آنان در برابر تمثالی که نبوکدنصر بر پا کرده بود، ایستادند.
\v 4 آنگاه مُنادی به بانگ بلند اعلام کرد: «ای قومها و ملتها و زبانها، به شما فرمان داده می‌شود
\v 5 که چون نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر قِسم ساز دیگر را بشنوید، همگی به روی درافتاده، تمثال طلا را که نبوکدنصرِ پادشاه بر پا داشته است، سَجده کنید.
\v 6 هر که به روی درنیفتد و سَجده نکند، بی‌درنگ به میان کورۀ آتشِ سوزان افکنده خواهد شد!»
\v 7 پس چون همۀ مردم نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و هر قسم ساز دیگر را شنیدند، همۀ قومها و ملتها و زبانها به روی درافتاده، تمثال طلا را که نبوکدنصرِ پادشاه بر پا داشته بود سَجده کردند.
\v 8 در این هنگام برخی از کَلدانیان نزدیک آمدند و از یهودیان شکایت کرده،
\v 9 نبوکدنصرِ پادشاه را گفتند: «پادشاه تا به ابد زنده بماند!
\v 10 تو ای پادشاه فرمانی صادر کردی که هر که نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر قسم ساز دیگر را بشنود، به روی درافتاده، تمثال طلا را سَجده کند،
\v 11 و هر که به روی درنیفتد و سَجده نکند به میان کورۀ آتشِ سوزان افکنده شود.
\v 12 اما تنی چند از یهودیان، یعنی شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو، که آنان را به ادارۀ امور ولایت بابِل برگماشته‌ای، تو را، پادشاها، اعتنا نمی‌کنند. آنان نه خدایان تو را می‌پرستند و نه تمثال طلا را که بر پا داشته‌ای، سَجده می‌کنند.»
\v 13 آنگاه نبوکدنصر با خشم و غضب فرمان داد تا شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو را حاضر کنند. پس ایشان را به حضور پادشاه آوردند.
\v 14 نبوکدنصر خطاب به ایشان گفت: «ای شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو، آیا راست است که شما خدایان مرا نمی‌پرستید و تمثال طلا را که بر پا داشته‌ام، سَجده نمی‌کنید؟
\v 15 حال اگر آماده‌اید با شنیدن نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر قسم ساز دیگر به روی درافتاده، تمثالی را که ساخته‌ام سَجده کنید، که چه خوب. ولی اگر آن را سَجده نکنید، بی‌درنگ به میان کورۀ آتشِ سوزان افکنده خواهید شد. و کدام خداست که بتواند شما را از دست من برهاند؟»
\v 16 شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو در پاسخ پادشاه گفتند: «ای نبوکدنصر، ما نیازی نمی‌بینیم در این باره تو را جواب دهیم.
\v 17 اگر چنان کنی که می‌گویی، خدای ما که او را می‌پرستیم قادر است ما را از کورۀ آتشِ سوزان برهاند، و او ما را از دست تو، پادشاها، خواهد رهانید.
\v 18 ولی حتی اگر نرهاند، پادشاها، بدان که خدایان تو را نخواهیم پرستید و تمثال طلا را که بر پا داشته‌ای، سَجده نخواهیم کرد.»
\v 19 آنگاه نبوکدنصر از خشم مملو گردید و حالت چهره‌اش بر شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو دگرگون شد. پس دستور داد کوره را از حدِ معمول هفت چندان داغ‌تر کنند.
\v 20 او شماری از قویترین جنگاوران لشکر خود را امر فرمود که شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را ببندند تا ایشان را به درون کورۀ آتشِ سوزان افکنند.
\v 21 پس آن مردان را با رداها و شلوارها و دستارها و دیگر جامه‌هایشان،
\v 22 فرمان پادشاه چنان سخت بود و کورۀ آتش چنان سوزان که شعله‌های آتش کسانی را که شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را می‌بردند، کشت.
\v 23 و این سه مرد، یعنی شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو در حالی که بسته شده بودند، به میان کورۀ آتش سوزان افتادند.
\v 24 آنگاه نبوکدنصرِ پادشاه در شگفت شد و شتابان از جا برخاسته، از مشاوران خود پرسید: «آیا سه مرد را نبستیم و به درون آتش نیفکندیم؟» آنها در پاسخ پادشاه گفتند: «درست است، پادشاها.»
\v 25 گفت: «اما من چهار مرد می‌بینم که رها از بندها در میان آتش گام می‌زنند و گزندی به ایشان نرسیده است؛ و سیمای چهارمین شبیه پسر خدا
\v 26 سپس نبوکدنصر به دهانۀ کورۀ آتشِ سوزان نزدیک آمد و گفت: «شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو، ای خدمتگزاران خدای متعال، بیرون شوید و به اینجا آیید!» پس شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو از میان آتش بیرون آمدند.
\v 27 آنگاه ساتْراپها و رئیسان و والیان و مشاورانِ پادشاه گرد هم آمدند و این مردان را دیدند که نه آتش به بدنهایشان گزندی رسانده بود، نه مویی از سرشان سوخته بود، نه رداهایشان تغییری کرده بود و نه حتی بوی آتش به ایشان رسیده بود.
\v 28 پس نبوکدنصر گفت: «متبارک باد خدای شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو که فرشتۀ خود را فرستاد و خدمتگزارانش را که بر او توکل داشتند، رهایی بخشید! آنان از فرمان پادشاه سر پیچیدند و بدنهای خویش را تسلیم کردند تا خدایی دیگر جز خدای خود را پرستش و سَجده نکنند.
\v 29 پس فرمانی صادر کردم که هر کس، از هر قوم و ملت و زبان، که بر ضد خدای شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو سخنی بگوید، پاره پاره شود و خانه‌اش به ویرانه‌ای بدل گردد، زیرا خدایی دیگر نیست که اینچنین رهایی تواند داد.»
\v 30 و پادشاه، شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را در ولایت بابِل کامروا ساخت.
\s5
\c 4
\p
\v 1 از نبوکدنصرِ پادشاه، به همۀ قومها و ملتها و زبانها که بر تمامی زمین ساکنند: سلامتی شما افزون باد!
\v 2 مرا چنین پسند آمد تا آیات و معجزاتی را که خدای متعال در حق من به عمل آورده است، برای شما بازگویم.
\v 3 چه عظیم است آیات او،
\v 4 من، نبوکدنصر، که در سرای خود آسوده و در کاخ خویش خوش و خرّم بودم،
\v 5 خوابی دیدم که مرا ترسانید. خیالاتم در بستر و رؤیاهای سرم مرا پریشان ساخت.
\v 6 پس فرمانی صادر کردم که تمامی حکیمان بابِل را نزد من آورند تا خواب را برایم تعبیر کنند.
\v 7 آنگاه ساحران و افسونگران و کَلدانیان و طالع‌بینان آمدند و من خواب را برای آنان بازگفتم؛ اما ایشان نتوانستند آن را برایم تعبیر کنند.
\v 8 سرانجام، دانیال که بر طبق نام خدای من، بَلطَشَصَّر خوانده می‌شود و روح خدایانِ قدوس در اوست، نزد من آمد و من خواب را برای او بیان داشته، گفتم:
\v 9 «ای بَلطَشَصَّر، ای رئیس ساحران، می‌دانم که روح خدایانِ قدوس در توست و هیچ رازی برای تو دشوار نیست. این است آنچه در خواب دیدم؛ تعبیرش را به من بازگو.
\v 10 رؤیاهای سرم بر بسترم این بود: چون می‌نگریستم، در وسط زمین درختی بسیار بلند دیدم.
\v 11 آن درخت، بزرگ و تنومند شد و سرش به آسمان رسید، چندان که از تمامی کرانهای زمین دیده می‌شد.
\v 12 برگهایش زیبا بود و میوه‌اش بسیار، و در آن برای همگان خوراک بود. جانوران صحرا زیر آن سایه می‌گرفتند و پرندگان آسمان بر شاخسارانش مسکن می‌گزیدند و همۀ جانداران از آن تغذیه می‌کردند.
\v 13 «در رؤیاهای سرم بر بسترم، چون می‌نگریستم، هان دیدبانی در برابرم بود، موجودی مقدس که از آسمان فرود می‌آمد.
\v 14 او به آواز بلند ندا در داد و گفت: ”درخت را قطع کنید و شاخه‌هایش را ببرید؛ برگهایش را بکنید و میوه‌اش را بپراکنید. بگذارید جانوران از زیر آن و پرندگان از روی شاخه‌هایش بگریزند.
\v 15 اما کُنده و ریشه‌هایش را با بند آهنین و برنجین در میان سبزه‌های صحرا در خاک واگذارید. بگذارید از شبنمِ آسمان تَر شود و سهمش از علف زمین با جانوران باشد.
\v 16 دل او از آدمیت تبدیل شود و دل حیوان به او داده شود، و هفت زمان بر او بگذرد.
\v 17 این امر از فرمانِ دیدبانان شده و این موضوع از حکم موجودات مقدس واقع گردیده است، تا زندگان بدانند که آن متعال در حکومت بشری حکم می‌راند، و آن را به هر که بخواهد می‌بخشد، و حقیرترینِ مردمان را بر آن می‌گمارد.“
\v 18 این بود خوابی که من، نبوکدنصرِ پادشاه دیدم. اکنون ای بَلطَشَصَّر، تو تعبیر آن را بازگو زیرا هیچ‌یک از حکیمان مملکتم نمی‌توانند آن را برایم تعبیر کنند. اما تو می‌توانی زیرا روح خدایانِ قدوس در توست.»
\v 19 آنگاه دانیال، که بَلطَشَصَّر نیز خوانده می‌شد، ساعتی مبهوت ماند و اندیشه‌هایش او را پریشان ساخت. پس پادشاه به دانیال گفت: «ای بَلطَشَصَّر، خواب و تعبیرش تو را پریشان نسازد.» بَلطَشَصَّر در پاسخ گفت: «سرورم، خواب برای دشمنانت، و تعبیرش برای خصمانت باشد!
\v 20 درختی که دیدی بزرگ و تنومند شد و سَرِ آن به آسمان رسید چندان که از تمامی کَرانهای زمین دیده می‌شد،
\v 21 و برگهایش زیبا بود و میوه‌اش بسیار، و در آن برای همگان خوراک بود و جانورانِ صحرا زیر آن می‌زیستند و پرندگانِ آسمان بر شاخسارانش مسکن می‌گزیدند؛
\v 22 پادشاها، آن درخت تویی! تو بزرگ و نیرومند شده‌ای. عظمتت چندان افزون شده که به آسمان رسیده و سلطنتت تا به کَرانهای زمین گسترده است.
\v 23 و نیز پادشاه دید‌بانی دید، موجودی مقدس که از آسمان فرود آمد و گفت: ”درخت را قطع کنید و از بین ببرید، اما کُنده و ریشه‌هایش را با بند آهنین و برنجین در میان سبزه‌های صحرا در خاک واگذارید. بگذارید از شبنم آسمان تَر شود و سهمش با جانوران صحرا باشد، تا هفت زمان بر او بگذرد.“
\v 24 پادشاها، تعبیر خواب و حکم آن متعال که بر سرورم پادشاه وارد آمده، این است:
\v 25 تو از میان مردمان رانده خواهی شد و مسکن تو با جانوران صحرا خواهد بود؛ تو را همچون گاوان علف خواهند خورانید و از شبنم آسمان تَر خواهی شد. هفت زمان بر تو خواهد گذشت، تا آنگاه که دریابی آن متعال است که در حکومت بشری حکم می‌رانَد و آن را به هر که بخواهد می‌بخشد.
\v 26 چنانکه فرمان آمد تا کُنده و ریشه‌های درخت واگذاشته شود، چون دریابی آسمان است که حکم می‌رانَد، پادشاهیِ تو نیز به تو بازگردانیده خواهد شد.
\v 27 پس، پادشاها، مشورت من تو را پسند آید: با پارسایی، خویشتن را از گناهانِ خود به دور دار، و با شفقت بر فقیران، از خطایای خویش اجتناب کن تا کامروایی‌ات به طول انجامد.»
\v 28 این همه بر نبوکدنصرِ پادشاه واقع شد.
\v 29 در آخرِ دوازده ماه، چون او بر بام کاخ سلطنتیِ بابِل قدم می‌زد،
\v 30 گفت: «آیا این بابِل بزرگ نیست که من آن را به نیروی عظیم خویش، چون خانۀ سلطنت، برای فَرّ و شکوه خود ساخته‌ام؟»
\v 31 این سخن هنوز بر زبان پادشاه بود که ندایی از آسمان در رسیده، گفت: «ای نبوکدنصرِ پادشاه، به تو اعلام می‌شود که سلطنت از تو برگرفته شده است.
\v 32 تو را از میان مردمان خواهند راند و مسکن تو با جانوران صحرا خواهد بود. تو را چون گاوان علف خواهند خورانید، و هفت زمان بر تو خواهد گذشت تا آنگاه که دریابی آن متعال است که در حکومت بشری حکم می‌رانَد و آن را به هر که بخواهد می‌بخشد.»
\v 33 در همان دَم، این سخن بر نبوکدنصر واقع شد. او از میان مردمان رانده شده، چون گاوان علف می‌خورد و بدنش از شبنم آسمان تَر می‌شد تا موهایش چون پرهای عقاب بلند شد و ناخنهایش چون چنگال پرندگان گردید.
\v 34 در پایان آن روزها، من، نبوکدنصر، چشمان خود را به سوی آسمان برافراشتم، و عقل من به من برگشت. آنگاه آن متعال را متبارک خواندم و او را که تا به ابد زنده است، ستایش و تکریم کردم.
\v 35 ساکنان زمین جملگی هیچ شمرده می‌شوند،
\v 36 در آن هنگام عقل من به من برگشت، و به جهت جلالِ پادشاهی من، فَرّ و شکوهم به من باز داده شد. مشاوران و اُمرایم مرا جُستند، و در حکومت خویش استوار گردیدم، و عظمتی بی‌حد بر من افزوده شد.
\v 37 اکنون من، نبوکدنصر، پادشاهِ آسمانها را می‌ستایم و تمجید و تکریم می‌کنم زیرا همۀ کارهای او حق و راههایش عدل است. او قادر است کسانی را که با تکبر رفتار می‌کنند، پست گرداند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 بِلشَصَّرِ پادشاه ضیافتی بزرگ برای هزار تن از بزرگان خود بر پا داشت و با آن هزار تن به نوشیدن شراب پرداخت.
\v 2 بِلشَصَّر به هنگام نوشیدن شراب دستور داد تا جامهای طلا و نقره را که پدرش
\v 3 پس جامهای طلا را که از معبد، یعنی خانۀ خدا در اورشلیم برده بودند، آوردند، و پادشاه و امرا و زنان و مُتَعِه‌هایش از آنها نوشیدند.
\v 4 آنها شراب می‌نوشیدند و خدایان طلا و نقره و برنج و آهن و چوب و سنگ را ستایش می‌کردند.
\v 5 ناگاه انگشتان دست انسانی پدیدار شد و در برابر چراغدان بر گچِ دیوارِ کاخِ پادشاه نوشتن آغاز کرد. و پادشاه دستی را که می‌نوشت می‌دید.
\v 6 آنگاه رنگ از رخسار پادشاه برفت و اندیشه‌هایش او را مضطرب ساخت و بندهای کمرش سست شده، زانوانش به هم می‌خورد.
\v 7 پادشاه به آواز بلند ندا در داد که افسونگران و کَلدانیان و طالع‌بینان را بیاورند. پادشاه حکیمان بابِل را خطاب کرده، گفت: «هر که این نوشته را بخواند و تفسیرش را برایم بیان کند، جامۀ ارغوان بر تنش خواهند کرد و طوقِ زرین بر گردنش خواهند نهاد، و حاکم سوّم در مملکت خواهد بود.»
\v 8 پس تمامی حکیمان پادشاه آمدند، اما نتوانستند نوشته را بخوانند یا تفسیرش را بر پادشاه بازگویند.
\v 9 پس بِلشَصَّرِ پادشاه بسیار مضطرب گشت و رنگ از رخسارش برفت، و اُمرای او نیز پریشان شدند.
\v 10 شهبانو به سبب سخنان پادشاه و امرایش به تالار ضیافت درآمد، و گفت: «پادشاه تا به ابد زنده بماند! اندیشه‌هایت تو را مضطرب مسازد و رنگ از رخسارت مرود!
\v 11 مردی در مملکت تو هست که روحِ خدایانِ قدوس در اوست. در روزگار پدرت، روشن‌بینی و بصیرت و حکمتی همچون حکمتِ خدایان در او یافت شد. پدرت نبوکدنصرِ پادشاه، آری پدرت، پادشاه، وی را به ریاست جادوگران و افسونگران و کَلدانیان و طالع‌بینان برگماشت؛
\v 12 زیرا روحی برتر و معرفت و بصیرت و تعبیر خوابها و حل معماها و گشودن گره‌ها در این دانیال که پادشاه او را بَلطَشَصَّر نامید، یافت شد. اکنون دانیال فرا خوانده شود، و او تفسیر را بیان خواهد کرد.»
\v 13 پس دانیال را به حضور پادشاه آوردند، و پادشاه دانیال را گفت: «آیا تو همان دانیال از تبعیدیان یهود هستی که پدرم پادشاه از یهودا آورد؟
\v 14 دربارۀ تو شنیده‌ام که روح خدایان در توست و روشن‌بینی و بصیرت و حکمتی برتر در تو یافت می‌شود.
\v 15 هم‌اکنون حکیمان و افسونگران را نزد من آوردند تا این نوشته را بخوانند و تفسیرش را برایم بازگویند، ولی نتوانستند آن را تفسیر کنند.
\v 16 اما دربارۀ تو شنیده‌ام که به بیان تعبیرها و گشودن گره‌ها توانایی. حال اگر بتوانی این نوشته را بخوانی و تفسیرش را برایم بیان کنی، جامۀ ارغوان بر تنت خواهند کرد و طوقی زرّین بر گردنت خواهند نهاد و حاکم سوّم در مملکت خواهی شد.»
\v 17 آنگاه دانیال در حضور پادشاه پاسخ داده، گفت: «هدایایت از آنِ تو باشد و اَنعامت را به دیگری بده. ولی نوشته را برای پادشاه خواهم خواند و تفسیرش را برای او بیان خواهم کرد.
\v 18 پادشاها، خدای متعال به پدرت نبوکدنصر حکومت و عظمت و فَرّ و شکوه عطا فرمود.
\v 19 و به سبب عظمتی که به وی بخشید، تمامی قومها و ملتها و زبانها از او ترسان و لرزان بودند. هر که را می‌خواست می‌کُشت و هر که را می‌خواست زنده نگاه می‌داشت؛ هر که را می‌خواست برمی‌افراشت و هر که را می‌خواست پست می‌ساخت.
\v 20 اما چون دلش مغرور و سخت گردید به گونه‌ای که متکبرانه عمل می‌کرد، از تخت پادشاهی خویش به زیر افکنده شد و جلالش از او ستانده گشت.
\v 21 از میان بنی‌آدم رانده شد و دلش چون دل حیوان گشت، و در کنار خَران وحشی سکونت گزید. او را همچون گاو علف می‌خوراندند و بدنش از شبنم آسمان تَر می‌شد، تا زمانی که دریافت خدای متعال است که در حکومت بشری حکم می‌رانَد و هر که را بخواهد بر آن می‌گمارَد.
\v 22 و تو ای بِلشَصَّر، پسر
\v 23 بلکه بر ضد خداوند آسمانها خود را برافراشتی. جامهای خانۀ او را به حضورت آوردند و تو و اُمَرا و زنان و مُتَعِه‌هایت در آنها شراب نوشیدید و خدایان طلا و نقره و برنج و آهن و چوب و سنگ را که نه می‌بینند و نه می‌شنوند و نه می‌فهمند، ستایش کردید. اما خدایی را که نَفَست در دست اوست و تمامی راههایت از آن وی، تجلیل نکردی.
\v 24 «پس این دست از حضور او فرستاده شد و این نوشته مکتوب گردید.
\v 25 نوشته این است: مِنِه، مِنِه، ثِقِل و پَرسین.
\v 26 و تفسیر امر چنین است: مِنِه:
\v 27 ثِقِل:
\v 28 پِرِس:
\v 29 آنگاه به فرمان بِلشَصَّر، دانیال را به جامۀ ارغوان پوشانیدند و طوق زرین بر گردنش نهاده، ندا در دادند که او در مملکت حاکم سوّم است.
\v 30 همان شب، بِلشَصَّر، پادشاه کَلدانیان کشته شد،
\v 31 و داریوش مادی که نزدیک به شصت و دو سال داشت، به حکومت رسید.
\s5
\c 6
\p
\v 1 داریوش مصلحت دانست که صد و بیست ساتْراپ بر مملکت بگمارد تا بر تمامی مملکت باشند
\v 2 و بر آنها نیز سه وزیر، که یکی از آنها دانیال بود، تا ساتْراپها به ایشان حساب دهند و ضرری به پادشاه نرسد.
\v 3 باری، این دانیال بر سایر وزیران و ساتْراپها پیشی گرفت چراکه روحی برتر در او بود، چندان که پادشاه بر آن شد تا وی را بر همۀ مملکت بگمارد.
\v 4 از این رو وزیران و ساتْراپها بهانه می‌جستند تا در امور سلطنت شکایتی بر دانیال بیاورند، اما نتوانستند هیچ سبب یا فسادی بیابند، زیرا او امین بود و هیچ اِهمال یا فسادی در او یافت نمی‌شد.
\v 5 پس آن مردان گفتند: «در این دانیال هیچ عیبی نخواهیم یافت، مگر اینکه در خصوص شریعت خدایش در او عیبی بیابیم.»
\v 6 آنگاه وزیران و ساتْراپها گرد آمدند و نزد پادشاه رفته، چنین گفتند: «داریوشِ پادشاه تا به ابد زنده بماند!
\v 7 وزیرانِ مملکت و رئیسان و ساتْراپها و مشاوران و حاکمان همگی به توافق رسیده‌اند که پادشاه حکمی برقرار کند و قدغنِ اکید نماید که هر کس در سی روز آینده از خدا یا انسانی جز تو، پادشاها، مسئلت کند، در چاه شیران افکنده شود.
\v 8 پس پادشاها، اکنون قدغن را برقرار کن و نوشته را امضا فرما تا بنا بر قانون مادها و پارس‌ها که فسخ‌ناپذیر است، تغییر نیابد.»
\v 9 بنابراین داریوش پادشاه نوشته و قدغن را امضا کرد.
\v 10 چون دانیال دریافت که نوشته امضا شده است، به سرای خود که پنجره‌های بالاخانۀ آن رو به اورشلیم گشوده می‌شد، رفت. او طبق عادت گذشته، روزی سه بار زانو می‌زد و نزد خدای خویش دعا و شکرگزاری می‌کرد.
\v 11 پس آن مردان گرد آمده، دانیال را یافتند که نزد خدای خویش مسئلت و تمنا می‌نمود.
\v 12 آنگاه نزد پادشاه رفتند و دربارۀ قدغنِ پادشاه به او گفتند: «آیا قدغنی امضا نکردی که هر کس در سی روز آینده از خدا یا انسانی جز تو، پادشاها، مسئلت کند در چاه شیران افکنده شود؟» پادشاه در پاسخ گفت: «این امر بنا بر قانون مادها و پارس‌ها که فسخ‌ناپذیر است، قطعی است.»
\v 13 آنگاه پادشاه را پاسخ داده، گفتند: «دانیال که از تبعیدیان یهود است، به تو، پادشاها، و به قدغنی که امضا کردی، اعتنایی ندارد، بلکه روزی سه بار مسئلت می‌کند.»
\v 14 پادشاه چون این سخن را شنید، بر خویشتن بس خشمگین شد و عزم نمود تا دانیال را رهایی بخشد و تا غروب آفتاب برای رهانیدن او می‌کوشید.
\v 15 آنگاه آن اشخاص نزد پادشاه گرد آمده، او را گفتند: «پادشاها، بدان که قانون مادها و پارس‌ها این است که هیچ قدغن یا حکمی که پادشاه برقرار کند، تغییر نیابد.»
\v 16 پس به فرمان پادشاه دانیال را آوردند و در چاه شیران افکندند. پادشاه به دانیال گفت: «باشد که خدای تو که پیوسته عبادتش می‌کنی، تو را رهایی بخشد!»
\v 17 آنگاه تخته‌سنگی آورده، بر دهانۀ چاه نهادند و شاه آن را با انگشتری خود و نیز با انگشتری اُمرایش مُهر کرد تا آن امر دربارۀ دانیال تغییر نیابد.
\v 18 سپس پادشاه به کاخ خود بازگشته، شب را به روزه گذرانید و اسباب عیش به حضورش نیاوردند و خواب به چشمانش راه نیافت.
\v 19 پادشاه بامدادان به هنگام سپیده‌دم برخاست و شتابان به چاه شیران رفت.
\v 20 همین که نزدیک چاهی که دانیال در آن بود رسید، با آوازی اندوهناک ندا در داد و دانیال را خطاب کرده، گفت: «ای دانیال، ای خادم خدای زنده، آیا خدایت که پیوسته او را عبادت می‌کنی توانسته است تو را از دهان شیران برهاند؟»
\v 21 دانیال پاسخ داد: «پادشاه تا به ابد زنده بماند!
\v 22 خدای من فرشتۀ خود را فرستاده، دهان شیران را بست تا آسیبی به من نرسانند، از آن رو که به حضور وی گناهی در من یافت نشد و در پیشگاه تو نیز پادشاها، خطایی از من سر نزده است.»
\v 23 آنگاه پادشاه بی‌نهایت شادمان شد و فرمان داد تا دانیال را از چاه برآورند. پس دانیال را از چاه برآوردند و هیچ آسیبی به او نرسیده بود، زیرا بر خدای خود توکل کرده بود.
\v 24 به فرمان پادشاه، آن اشخاص را که بر دانیال شکایت برده بودند، آوردند و ایشان را با زنان و فرزندانشان به چاه شیران افکندند. هنوز به ته چاه نرسیده بودند که شیران بر آنان چیره شده، همۀ استخوانهایشان را خرد کردند.
\v 25 آنگاه داریوشِ پادشاه به همۀ قومها و ملتها و زبانهایی که در تمامی آن سرزمین ساکن بودند، چنین نوشت: «سلامتی شما افزون باد!
\v 26 من حکم می‌کنم که در سرتاسر قلمرو سلطنتم، مردم می‌باید به حضور خدای دانیال لرزان و ترسان باشند،
\v 27 اوست که می‌رهاند و نجات می‌بخشد،
\v 28 پس این دانیال در سلطنت داریوش و سلطنت کوروشِ پارسی، کامروا می‌بود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 در سال نخستِ بِلشَصَّر، پادشاه بابِل، دانیال در رؤیاهای سرش بر بسترش، خوابی دید. پس خواب را نوشت و خلاصۀ مطلب را بیان کرد.
\v 2 دانیال گفت: «شبانگاه، در رؤیای خود دیدم که هان چهار باد آسمان، دریای بزرگ را به تلاطم درمی‌آوردند.
\v 3 آنگاه چهار وحشِ بزرگ، که هر یک با دیگری تفاوت داشت، از دریا برآمدند.
\v 4 نخستین، مانند شیر بود و بالهای عقاب داشت. آنگاه چون می‌نگریستم، بالهایش کنده شد، و او را از زمین برگرفتند و مانند انسان بر دو پایش بر پا داشتند و دل انسان به او دادند.
\v 5 سپس وحش دوّم را دیدم که مانند خرس بود. او در یک طرف بدن خود بلندتر بود، و در دهانش، در میان دندانها، سه دنده بود. او را گفتند: ”برخیز و گوشتِ بسیار بخور!“
\v 6 پس از آن نگریستم و هان وحشی دیگر دیدم مانند پلنگ که بر پشت خود چهار بالِ پرندگان را داشت. او را چهار سر بود، و حکومت به او داده شد.
\v 7 پس از آن، در رؤیاهای شب، نگریستم و اینک وحش چهارم را دیدم که هولناک و رُعب‌انگیز و بسیار نیرومند بود و دندانهای بزرگِ آهنین داشت. او می‌بلعید و خُرد می‌کرد و باقی‌مانده را لگدمال می‌نمود. این وحش با همۀ وحشهای پیشین متفاوت بود و ده شاخ داشت.
\v 8 چون آن شاخها را ملاحظه می‌کردم، شاخ کوچک دیگری از میان آنها برآمد، و سه شاخ از شاخهای نخست در برابرش از بیخ کنده شدند. و هان این شاخ چشمانی همچون چشمان انسان داشت و دهانی که سخنان تکبر‌آمیز می‌گفت.
\v 9 «چون می‌نگریستم،
\v 10 نهری از آتشْ جاری شده،
\v 11 «آنگاه به سبب آوای سخنان تکبر‌آمیزی که آن شاخ می‌گفت، به نگریستن ادامه دادم. و چون می‌نگریستم، آن وحش کشته شد و بدنش نابود گشته، به آتش سوزان سپرده شد.
\v 12 و اما در خصوص وحشهای دیگر، حکومت از ایشان گرفته شد، اما طول عمر تا زمانی و تا وقتی به ایشان داده شد.
\v 13 «چون در رؤیاهای شب می‌نگریستم،
\v 14 حکومت و جلال و پادشاهی به او داده شد،
\v 15 «و اما من، دانیال، روحم در اندرونم پریشان شد و رؤیاهای سرم مرا مضطرب ساخت.
\v 16 به یکی از کسانی که آنجا ایستاده بودند، نزدیک شدم و حقیقت همۀ آن امور را از او جویا گشتم. پس او تعبیر آنها را برایم چنین شرح داد:
\v 17 ”آن چهار وحش بزرگ، چهار پادشاهند که از زمین بر خواهند خاست.
\v 18 اما مقدسینِ آن متعال پادشاهی را خواهند گرفت، و آن را تا ابدالاباد در تصرف خواهند داشت.“
\v 19 «آنگاه خواستم حقیقت امر را دربارۀ وحش چهارم بدانم، همان که با همۀ دیگران متفاوت بود و بسیار هولناک، و دندانهای آهنین و چنگالهای برنجین داشت و می‌بلعید و خُرد می‌کرد و باقی‌مانده را لگدمال می‌نمود.
\v 20 نیز خواستم دربارۀ آن ده شاخ بدانم که بر سرش بود و نیز دربارۀ آن شاخ دیگر که برآمد و سه شاخ در برابرش افتادند، یعنی همان شاخ که چشمان داشت و دهانی که سخنان تکبر‌آمیز می‌گفت، و بزرگتر از سایرین می‌نمود.
\v 21 و چون می‌نگریستم، آن شاخ به جنگ مقدسین رفت و بر ایشان استیلا یافت،
\v 22 تا اینکه قدیم‌الایام آمد و داوری به نفع مقدسینِ آن متعال اجرا شد و زمانی رسید که مقدسین پادشاهی را به تصرف آوردند.
\v 23 «پس او گفت: ”وحش چهارم، پادشاهی چهارم است که بر زمین خواهد بود. این پادشاهی با همۀ پادشاهی‌ها تفاوت خواهد داشت و تمامی جهان را فرو خواهد بلعید، و آن را لگدمال کرده، خُرد خواهد نمود.
\v 24 و اما در خصوص آن ده شاخ، از این پادشاهی ده پادشاه بر خواهند خاست، و پس از آنها پادشاهی دیگر که با پادشاهان پیشین تفاوت خواهد داشت؛ او سه پادشاه را سرنگون خواهد کرد
\v 25 و بر ضد آن متعال سخن خواهد گفت و مقدسینِ آن متعال را آزار خواهد رسانید، و قصد تبدیل زمانها و شریعت را خواهد نمود؛ و ایشان تا یک زمان و زمانها
\v 26 اما دیوان بر پا خواهد گشت، و حکومتش را از وی گرفته، آن را برای همیشه محو و نابود خواهند کرد.
\v 27 آنگاه پادشاهی و حکومت و حشمتِ ممالکی که زیر تمامی آسمان است به قوم مقدسینِ آن متعال داده خواهد شد؛ پادشاهی آنها
\v 28 «سرانجامِ امر چنین است. و اما من، دانیال، از اندیشه‌هایم به‌غایت پریشان گشتم و رنگ از رخسار باختم، اما این امر را در دل نهان داشتم.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 در سال سوّمِ سلطنتِ بِلشَصَّرِ پادشاه، در پیِ رؤیایی که پیشتر بر من نمایان شده بود، رؤیایی دیگر بر من، دانیال، نمایان شد.
\v 2 در رؤیا، چون می‌نگریستم دیدم که در مقر پادشاهی شوش هستم که در ولایت عیلام است. در رؤیا دیدم که در کنار آبراهِ اولای هستم.
\v 3 چون نظر کردم، ناگاه قوچی دیدم ایستاده نزد آبراه، که دو شاخ داشت و آن شاخها بلند بود، اما یکی از آنها بلندتر از دیگری بود، و شاخِ بلندتر در آخر برآمد.
\v 4 و دیدم که آن قوچ به سوی غرب و شمال و جنوب شاخ می‌زد، و هیچ وحشی را یارای ایستادگی در برابر او نبود، و کسی نبود که بتواند از دستش رهایی دهد. آن قوچ هر چه می‌خواست می‌کرد، و نیرومندتر می‌شد.
\v 5 چون در این باره می‌اندیشیدم، اینک بُزی نر از غرب بر روی تمامی زمین می‌آمد بی‌آنکه زمین را لمس کند. در میان چشمان بُز، شاخی شاخص بود.
\v 6 بُز به سوی قوچِ دو شاخی آمد که پیشتر دیدم نزد آبراه ایستاده بود، و با تمامیِ شدتِ نیروی خویش به سمت او دوید.
\v 7 و دیدم که چون به قوچ نزدیک شد، بر او بسیار غضبناک گشته، قوچ را زد و هر دو شاخِ او را شکست. قوچ را توان ایستادگی در برابر وی نبود. پس قوچ را بر زمین افکند و لگدمال کرد، و کسی نبود که قوچ را از دستش برهاند.
\v 8 بُزِ نر به‌غایت نیرومند شد، اما چون قوی گشت آن شاخِ بزرگ بشکست و به جای آن، چهار شاخِ شاخص به سوی بادهای چهارگانۀ آسمان برآمد.
\v 9 از یکی از آن شاخها، شاخی کوچک برآمد و به جانب جنوب و مشرق و ’سرزمینِ زیبا‘ به‌غایت نیرومند شد.
\v 10 آن شاخ چنان نیرومند شد که دستش به لشکر آسمانها رسید، و برخی از لشکریان و ستارگان را بر زمین افکنده، لگدمال کرد.
\v 11 او چنان نیرومند شد که دستش حتی به سردار لشکر رسید. قربانی دائمی را از او گرفت و مکان مقدسِ وی منهدم گشت.
\v 12 به سبب عِصیان، لشکری همراه با قربانی دائمی بدو واگذار شد. او راستی را بر زمین افکنده، عمل خواهد کرد و کامیاب خواهد شد.
\v 13 آنگاه موجودی مقدس را شنیدم که سخن می‌گفت، و موجودِ مقدسی دیگر، از آن که سخن می‌گفت پرسید: «رؤیای قربانی دائمی و عِصیان ویرانگر و واگذاری قُدس و لشکر به جهت لگدمال شدن تا به کی خواهد بود؟»
\v 14 او به من گفت: «تا دو هزار و سیصد شام و صبح؛ آنگاه قُدس اصلاح خواهد شد.»
\v 15 چون من، دانیال، رؤیا را دیدم و جویای درک آن شدم، به ناگاه شبیه مردی را دیدم که در برابرم ایستاده بود.
\v 16 و آواز انسانی را از میان آبراهِ اولای شنیدم که ندا کرده، گفت: «ای جبرائیل، این مرد را از معنی رؤیا آگاه ساز!»
\v 17 پس او نزدیکِ جایی که ایستاده بودم آمد، و چون آمد، هراسناک شده، به روی درافتادم. اما او مرا گفت: «ای پسر انسان، بدان که این رؤیا برای زمان آخر است.»
\v 18 چون او با من سخن می‌گفت، روی بر زمین به خوابی عمیق فرو رفتم. اما او مرا لمس کرده، بر پاهایم به پا داشت.
\v 19 گفت: «اینک تو را از آنچه در اواخرِ غضب رخ خواهد داد آگاه می‌سازم، زیرا رؤیا مربوط به زمان مقرر در آخر است.
\v 20 آن قوچِ دو شاخ که دیدی، پادشاهان ماد و پارسَند.
\v 21 بز پر موی، پادشاه یونان است و شاخ بزرگ در میان چشمانش، نخستین پادشاه.
\v 22 چهار شاخی که پس از شکسته شدن آن شاخ در جایش برآمدند، چهار حکومتند که از قوم او اما نه به قدرت او بر خواهند خاست.
\v 23 در انتهای پادشاهی ایشان، آن هنگام که گناه عاصیان به نهایت خود رسیده باشد، شاهی سخت‌روی و مُعمادان بر خواهد خاست.
\v 24 قدرت او عظیم خواهد شد، اما نه از تواناییِ خودش، و او ویرانیهای شگفت‌انگیز خواهد کرد، و در آنچه می‌کند کامیاب خواهد گشت. او قدرتمندان و قوم مقدس را نابود خواهد کرد.
\v 25 او به زیرکی، فریب را در دستش رونق خواهد داد، و خویشتن را در دل خود بزرگ خواهد ساخت. بسیاری را بی‌خبر هلاک خواهد کرد، و حتی در برابر سرورِ سروران خواهد ایستاد، ولی شکسته خواهد شد اما نه به دست بشری.
\v 26 رؤیایی که دربارۀ شامها و صبحها گفته شد، حقیقت است، اما تو رؤیا را مُهر و موم کن، زیرا مربوط به آیندۀ بسیار دور است.»
\v 27 پس من، دانیال، تا زمانی چند ضعیف و بیمار گشتم. سپس برخاستم و به کارهای پادشاه پرداختم، اما از آن رؤیا در حیرت بودم و آن را درک نمی‌کردم.
\s5
\c 9
\p
\v 1 در نخستین سالِ داریوش پسر خشایارشا
\v 2 آری، در نخستین سال سلطنت او، من، دانیال، شمار سالهایی را که بنا بر کلام خداوند به اِرمیای نبی می‌بایست در ویرانی اورشلیم به کمال رسد، یعنی هفتاد سال، از کتب دریافتم.
\v 3 پس روی خود را به سوی خداوندگارْ خدا متوجه ساختم تا با دعا و التماس و روزه و پلاس و خاکستر مسئلت نمایم.
\v 4 نزد یهوه خدایم دعا و اعتراف کردم و گفتم: «خداوندا، ای خدای عظیم و مَهیب که عهد و محبت خود را با آنان که تو را دوست می‌دارند و فرمانهایت را به جا می‌آورند، نگاه می‌داری،
\v 5 ما گناه کرده و عِصیان ورزیده‌ایم؛ شرارت پیشه کرده و سرکشی نموده‌ایم و از فرمانها و قوانین تو روی گردانیده‌ایم.
\v 6 به خادمانت، انبیا، که به نام تو با پادشاهان و سروران و پدران ما، و با همۀ مردم سرزمین ما سخن گفتند، گوش نسپرده‌ایم.
\v 7 خداوندگارا، عدالت از آن توست و شرمساری، همچون امروز، از آن ما؛ آری، از آنِ مردم یهودا است و از آنِ ساکنان اورشلیم و همۀ اسرائیل، چه نزدیک و چه دور، در همۀ سرزمینهایی که ایشان را به سبب خیانتی که به تو ورزیدند در آنها پراکنده ساخته‌ای.
\v 8 خداوندا، شرمساری از آنِ ما و پادشاهان و سروران و پدران ماست، از آن رو که به تو گناه ورزیده‌ایم.
\v 9 خداوندگارْ خدای ما را رحمت و بخشایش است، هرچند که به تو
\v 10 و به کلام یهوه خدای خود گوش نسپرده‌ایم تا در شریعت تو که به دست خدمتگزارانِ خود، انبیا، در برابر ما نهادی گام برداریم.
\v 11 اسرائیل جملگی از شریعت تو تجاوز کرده‌اند و از آن روی برتافته، به آوازت گوش نگرفته‌اند. پس، لعنت و سوگندی که در تورات موسی خادم خدا نوشته شده، بر ما نازل گردیده است، زیرا که به تو گناه ورزیده‌ایم.
\v 12 تو کلام خود را که بر ضد ما و بر ضد حکمرانان ما که بر ما حکم می‌راندند
\v 13 آری، این بلا، به‌تمامی همان‌گونه که در تورات موسی نوشته شده، بر ما نازل گشت. با این حال، لطفِ یهوه خدای خود را طلب نکردیم تا از عِصیان خود بازگشته، به حقیقت تو روی آوریم.
\v 14 پس خداوند بر این بلا مراقب بوده و آن را بر ما نازل کرده است، زیرا یهوه خدای ما در همۀ کارهایی که می‌کند عادل است، اما ما به آواز او گوش نسپرده‌ایم.
\v 15 اکنون ای خداوندگارْ خدای ما، ای که به دست توانمندِ خویش قوم خود را از سرزمین مصر بیرون آوردی و این‌گونه نامی برای خود کسب کردی چنانکه امروز چنین است، ما گناه کرده و شرارت ورزیده‌ایم.
\v 16 «خداوندگارا، تمنا اینکه بنا بر تمامی عدالت خود، خشم و غضب خویش را از شهر خود اورشلیم و از کوه مقدس خویش برگردانی، زیرا به سبب گناهان و شرارتهای پدران ما اورشلیم و قوم تو نزد همۀ اطرافیان رسوا شده‌اند.
\v 17 پس اکنون ای خدای ما، دعا و التماس خدمتگزار خویش را بشنو و محض خداوندی‌ات، نور چهرۀ خویش را بر قُدسِ ویران شده‌ات تابان ساز.
\v 18 ای خدای من، گوش خود را فرا دار و بشنو؛ دیدگانت را بگشا و بر ویرانیهای ما و شهری که نام تو را بر خود دارد، بنگر. زیرا تمناهای خویش را نه بر پایۀ پارسایی خود، بلکه بر پایۀ رحمت عظیم تو، به درگاهت بیان می‌داریم.
\v 19 خداوندگارا، بشنو؛ خداوندگارا، بیامرز. خداوندگارا، گوش فرا ده و عمل فرما. ای خدای من، محضِ خاطر خودت تأخیر منما، زیرا که شهر و قوم تو نام تو را بر خود دارند.»
\v 20 همچنان که من هنوز سخن می‌گفتم و دعا کرده، به گناه خود و به گناه قوم خویش اسرائیل اعتراف می‌کردم و التماس خود را برای کوه مقدسِ خدایم به درگاه یهوه خدایم بیان می‌داشتم؛
\v 21 آری، همچنان که هنوز در دعا سخن می‌گفتم، آن مرد، جبرائیل، که در آغاز در رؤیا دیده بودم، با پروازی تند به هنگام هدیۀ شامگاهی نزد من رسید.
\v 22 او مرا فهم بخشیده، با من سخن گفت و فرمود: «ای دانیال، اکنون بیرون آمده‌ام تا تو را بصیرت و فهم بخشم.
\v 23 در آغازِ تمناهایت امر صادر گردید و من آمده‌ام تا تو را خبر دهم، زیرا که تو بسیار محبوبی. پس در این پیام تأمل کن و رؤیا را درک نما.
\v 24 «هفتاد هفته
\v 25 پس بدان و بفهم که از صدور فرمان جهت مرمّت و بازسازی اورشلیم تا آمدن مسیحِ رهبر، هفت هفته و شصت و دو هفته خواهد بود.
\v 26 پس از آن شصت و دو هفته، مسیح منقطع خواهد شد و هیچ نخواهد داشت.
\v 27 او برای یک هفته عهدی را با بسیاری استوار خواهد کرد، و در نیمۀ آن هفته، قربانی و هدیه را متوقف خواهد ساخت. و بر بال رجاساتْ ویران‌کننده‌ای خواهد آمد، تا پایانی که مقرر است بر ویران‌کننده ریخته شود.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 در سوّمین سالِ کوروش، پادشاه پارس، پیامی به دانیال، که بَلطَشَصَّر نیز نامیده می‌شد، آشکار گشت. آن پیام درست بود و دربارۀ نبردی بزرگ.
\v 2 در آن روزها من، دانیال، سه هفتۀ تمام ماتم داشتم.
\v 3 طعام لذیذ نخوردم، به گوشت یا شراب لب نزدم، و تا پایان آن سه هفته خود را تدهین نکردم.
\v 4 در روز بیست و چهارم از ماه نخست، در کنار رود بزرگ یعنی دِجلِه بودم.
\v 5 چون نظر کردم، به ناگاه در برابر خود مردی را دیدم که جامه‌ای از کتان بر تن داشت و کمربندی از طلای ناب
\v 6 بدنش چون زِبَرجَد بود و چهره‌اش چون آذرخش به نظر می‌رسید؛ چشمانش چون مشعلهای فروزان بود و بازوان و ساقهایش به درخشندگی برنجِ تافته، و آواز کلامش چون همهمۀ جماعتِ بی‌شمار.
\v 7 من، دانیال، به تنهایی آن رؤیا را دیدم. مردانِ همراهم آن را ندیدند، اما لرزشی عظیم بر ایشان مستولی شد، آن‌سان که گریختند تا خود را پنهان کنند.
\v 8 پس من تنها ماندم و آن رؤیای عظیم را دیدم، و رمقی در من نماند. خُرّمی من به پژمردگی بدل شد و دیگر هیچ نیرویی نداشتم.
\v 9 آنگاه آوازِ سخنانش را شنیدم؛ و چون آواز سخنانش را شنیدم، به روی بر زمین افتاده، به خوابی عمیق فرو رفتم.
\v 10 ناگاه دستی مرا لمس کرد و مرا لرزان بر کف دستها و زانوانم قرار داد.
\v 11 سپس مرا گفت: «ای دانیال، ای مرد بسیار محبوب، سخنانی را که به تو می‌گویم ملاحظه کن و بر پا بایست، زیرا که اکنون نزد تو فرستاده شده‌ام.» چون این سخن را به من می‌گفت، لرزان ایستادم.
\v 12 آنگاه مرا گفت: «ای دانیال مترس، زیرا از روز نخست که دل خود را بر آن نهادی تا بفهمی و خود را در پیشگاه خدای خود فروتن سازی، سخنانت مستجاب شد و من به سبب سخنانت آمده‌ام.
\v 13 اما رئیس مملکت پارس بیست و یک روز در برابرم ایستادگی کرد تا اینکه میکائیل که یکی از رئیسان ارشد است به یاری من آمد، زیرا که آنجا نزد پادشاهان پارس مانده بودم.
\v 14 حال آمده‌ام تا تو را دربارۀ آنچه در روزهای آخر بر قوم تو واقع خواهد شد فهم بخشم، زیرا رؤیا مربوط به روزهایی است که هنوز باید بیاید.»
\v 15 چون این‌گونه سخنان به من می‌گفت، روی بر زمین نهاده، گنگ شدم.
\v 16 به ناگاه کسی شبیه بنی‌آدم لبانم را لمس کرد. پس دهان گشودم و سخن گفتم. به آن که در برابرم ایستاده بود، گفتم: «سرور من، از این رؤیا دردی جانکاه مرا درگرفته و دیگر هیچ نیرویی ندارم.
\v 17 چگونه خدمتگزار سرورم با کسی همچون سرورم سخن توانَد گفت، حال آنکه هیچ نیرویی در من نیست و نَفَس هم در من نمانده است؟»
\v 18 پس آن که شبیه انسان بود دیگر بار مرا لمس کرد و به من نیرو بخشید،
\v 19 و گفت: «ای مرد بسیار محبوب، مترس. سلامتی بر تو باد. قوی و دلیر باش.» چون با من سخن می‌گفت، نیرو گرفتم و گفتم: «سرورم، سخن بگو، زیرا مرا نیرو بخشیدی.»
\v 20 گفت: «آیا می‌دانی از چه سبب نزدت آمده‌ام؟ اکنون باز خواهم گشت تا با رئیسِ پارس بجنگم، و چون بیرون روم، هان رئیس یونان خواهد آمد.
\v 21 با این حال، تو را از آنچه در مکتوبِ حق نگاشته شده آگاه خواهم کرد. کسی جز رئیس شما میکائیل نیست که همراه من با اینها مقابله کند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و در نخستین سالِ داریوش مادی، من
\v 2 «اکنون حقیقت را به تو اعلام می‌کنم. اینک سه پادشاهِ دیگر در پارس بر خواهند خاست، و چهارمین از همۀ آنان توانگرتر خواهد بود. چون او به سبب توانگری‌اش نیرومند گردد، همگان را بر ضد حکومت یونان بر خواهد انگیخت.
\v 3 آنگاه پادشاهی بزرگ به پا خواهد خاست و با اقتداری عظیم حکومت خواهد کرد
\v 4 اما چون به پا خیزد، حکومتش تجزیه شده، در جهت بادهای چهارگانۀ آسمان تقسیم خواهد گردید، و به نسل او نخواهد رسید و از اقتداری که او داشت برخوردار نخواهد بود، زیرا حکومتش ریشه‌کن شده، به کسان دیگر سپرده خواهد شد.
\v 5 «آنگاه پادشاه جنوب نیرومند خواهد گشت، اما یکی از سردارانش از خودِ او نیرومندتر شده، به حکومت خواهد رسید و اقتدارش بس عظیم خواهد بود.
\v 6 پس از سالی چند، پادشاه جنوب و پادشاه شمال
\v 7 «آنگاه جوانه‌ای از ریشه‌های آن دختر در جای پادشاه
\v 8 او همچنین خدایان و بتهای ریخته‌شده و ظروف گرانبهای طلا و نقرۀ ایشان را به مصر به غنیمت خواهد برد، و سالی چند پادشاه شمال را به حال خود خواهد گذاشت.
\v 9 آنگاه پادشاه شمال
\v 10 «سپس پسران او مهیای نبرد خواهند شد و جماعتی از لشکرهای عظیم گِرد خواهند آورد و همچون سیل خواهند آمد و از میانشان عبور کرده، بار دیگر جنگ را تا دژ او پیش خواهند برد.
\v 11 آنگاه پادشاه جنوب غضبناک شده، بیرون خواهد آمد و با پادشاه شمال خواهد جنگید. و پادشاه شمال گروهی عظیم بر پا خواهد داشت، ولی آن گروه به دست پادشاه جنوب تسلیم خواهند شد.
\v 12 و چون آن گروه از میان برداشته شود، دل او مغرور خواهد شد و ده‌ها هزار تن را هلاک خواهد کرد، اما چیره نخواهد شد.
\v 13 زیرا پادشاه شمال، دیگر بار گروهی عظیمتر از گروه نخست گِرد خواهد آورد، و پس از سالی چند با لشکری عظیم و تجهیزات فراوان خواهد آمد.
\v 14 «در آن روزگار بسیاری بر ضد پادشاه جنوب به پا خواهند خاست، و مردان خشونتکار از قوم تو خویشتن را بر خواهند افراشت تا رؤیا را تحقق بخشند، اما ناکام خواهند ماند.
\v 15 آنگاه پادشاه شمال خواهد آمد و سنگرها به پا کرده، شهر حصاردار را به تصرف در خواهد آورد. نیروهای جنوب، حتی بهترین سربازانشان، یارای ایستادگی نخواهند داشت، زیرا دیگر توان ایستادگی نخواهد بود.
\v 16 اما آن که بر ضد وی می‌آید هرآنچه را که بخواهد، انجام می‌دهد، و هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابر او نخواهد بود. او در ’سرزمین زیبا‘ خواهد ایستاد، و هلاکت در دستش خواهد بود.
\v 17 او بر آن خواهد شد که با همۀ نیروی حکومت خویش بیاید، و با خود مفاد پیمانی را خواهد آورد و آن را منعقد خواهد کرد. او دخترِ زنان را به پادشاه جنوب
\v 18 آنگاه رو به سوی سرزمینهای ساحلی خواهد نهاد و بسیاری از آنها را تسخیر خواهد کرد، اما سرداری به گستاخی وی پایان خواهد داد. آری، وی گستاخی او را به خودش باز خواهد گردانید.
\v 19 سپس به سوی دژهای سرزمین خویش باز خواهد گشت، اما لغزیده، خواهد افتاد و از میان خواهد رفت.
\v 20 «سپس به جای او کسی بر خواهد خاست که عاملی را جهت اخذ خَراج برای حشمت سلطنت گسیل خواهد داشت. اما پس از ایامی چند او نیز هلاک خواهد شد، ولی نه به غضب یا در نبرد.
\v 21 به جای او شخصی فرومایه خواهد برخاست که افتخار سلطنت را به وی نخواهند داد، بلکه بی‌خبر آمده، حکومت را به چرب‌زبانی تصاحب خواهد کرد.
\v 22 لشکریان و حتی رئیس عهد به‌تمامی از حضور او رُفته شده، در هم خواهند شکست.
\v 23 و از زمانی که با وی متحد شوند، به حیله رفتار خواهد کرد و با عده‌ای انگشت‌شمار ترقی کرده، بزرگ خواهد شد.
\v 24 و بی‌خبر به مرغوبترین بخشهای ولایت درآمده، کارهایی خواهد کرد که نه پدرانش و نه پدرانِ پدرانش کرده‌اند. او غارت و غنیمت و ثروت را میان متحدان خویش
\v 25 آنگاه به نیرو و عزمی راسخ با لشکری عظیم بر پادشاه جنوب یورش خواهد بُرد. پادشاه جنوب نیز با لشکری عظیم و به‌غایت نیرومند، آمادۀ نبرد خواهد شد، اما یارای ایستادگی نخواهد داشت زیرا که بر ضد او تدبیرها خواهد شد.
\v 26 کسانی که از سفرۀ او می‌خورند او را هلاک خواهند کرد و سپاهیانش رُفته شده، بسیاری کشته خواهند افتاد.
\v 27 دل این دو پادشاه به بدی مایل خواهد شد. آنها بر سر یک سفره دروغها خواهند گفت، اما این به جایی نخواهد رسید، چراکه انتها هنوز برای زمانِ معین است.
\v 28 پس پادشاه شمال
\v 29 «آنگاه در زمان معین باز خواهد گشت و به سرزمین جنوب در خواهد آمد، ولی این بار مانند بار نخست نخواهد بود.
\v 30 کشتیهای کِتّیم
\v 31 سپاهیان از جانب او برخاسته، قُدس و قلعه‌اش را نجس خواهند ساخت و قربانی دائمی را متوقف خواهند کرد. آنگاه مکروهِ ویرانگر را بر پا خواهند داشت.
\v 32 او با چرب‌زبانی کسانی را که بر ضد عهد شرارت می‌ورزند، گمراه خواهد ساخت. ولی کسانی که خدای خویش را می‌شناسند نیرومند بوده، دست به عمل خواهند زد.
\v 33 خردمندان قوم، بسیاری را فهم خواهند بخشید، اگرچه ایامی چند به شمشیر و آتش و اسارت و تاراج خواهند افتاد.
\v 34 و چون بیفتند، یاریِ اندکی بدیشان خواهد رسید. اما بسیاری به چرب‌زبانی به آنان خواهند پیوست،
\v 35 و برخی از خردمندان خواهند افتاد تا تصفیه و تطهیر و سفید گردند تا آنگاه که زمان آخر در رسد، زیرا که این هنوز برای زمان معین است.
\v 36 «آنگاه پادشاه هر چه بخواهد خواهد کرد. او خویشتن را بر همۀ خدایان افراشته، بزرگ خواهد ساخت، و بر ضد خدای خدایان سخنان شگفت خواهد گفت. او تا به کمال رسیدن غضب، کامیاب خواهد بود، زیرا آنچه مقدر است انجام خواهد شد.
\v 37 او نه به خدایان پدرانش اعتنا خواهد کرد، نه به آن که محبوب زنان است و نه به هیچ خدای دیگر، زیرا خویشتن را بر همۀ آنها خواهد افراشت.
\v 38 او به جای آنها، خدای دژها را حرمت خواهد نهاد و خدایی را که پدرانش نشناخته بودند با زر و سیم و سنگهای گرانبها و هدایای نفیس تکریم خواهد کرد.
\v 39 او به یاری خدایی بیگانه بر ضد دژهای مستحکم عمل خواهد کرد، و بر عزّتِ کسانی که وی را پذیرا شوند، خواهد افزود و ایشان را بر مردمان بسیار حاکم خواهد ساخت و زمین را به بهایی
\v 40 «در زمان آخر، پادشاه جنوب بر وی حمله خواهد آورد، اما پادشاه شمال با ارابه‌ها و سواران و کشتیهای بسیار، همچون گردباد بر ضد وی خواهد آمد. او به سرزمینها در خواهد آمد و چون سیل از میانشان خواهد گذشت.
\v 41 و به ’سرزمین زیبا‘ نیز در خواهد آمد. بسیاری خواهند افتاد، اما اینان، یعنی اَدوم و موآب و بخشهای اصلی سرزمین عَمّونیان، از دست وی رهایی خواهند یافت.
\v 42 او دست خود را بر ضد مملکتها دراز خواهد کرد و سرزمین مصر نیز رهایی نخواهد یافت.
\v 43 او بر خزانه‌های طلا و نقره و تمامی نفایس مصر استیلا خواهد یافت، و مردمان لیبی و کوش از او پیروی خواهند کرد.
\v 44 اما اخبار از مشرق و شمال وی را مضطرب خواهد کرد، و او با خشم فراوان بیرون خواهد رفت تا بسیاری را هلاک کرده، به نابودی کامل بسپارد.
\v 45 او خیمه‌های شاهانۀ خود را بین دریا و کوه مقدس و زیبا
\s5
\c 12
\p
\v 1 «در آن زمان، رئیس بزرگ، میکائیل، که از پسران قوم تو محافظت می‌کند، بر خواهد خاست. آنگاه چنان ایام مصیبتی خواهد بود که نظیر آن از زمانی که قومی به وجود آمد تا آن روز نبوده است. در آن زمان قوم تو رهایی خواهد یافت، یعنی هر آن که نامش در کتاب نوشته شده باشد.
\v 2 و بسیاری از آنان که در خاکِ زمین خوابیده‌اند بیدار خواهند شد، اما اینان برای زندگی جاودان و آنان برای خجالت و حقارت جاودان.
\v 3 خردمندان چون روشنایی افلاک خواهند درخشید، و آنان که بسیاری را به پارسایی رهنمون می‌شوند همچون ستارگان خواهند بو‌د، تا ابدالآباد.
\v 4 اما تو ای دانیال، این کلام را پنهان دار و کتاب را تا زمان آخر مهر کن. بسیاری به این سو و آن سو خواهند رفت، و دانش افزایش خواهد یافت.»
\v 5 آنگاه من، دانیال، نگریستم و اینک دو تنِ دیگر را ایستاده دیدم، یکی در این کنارۀ نهر و دیگری در آن کناره.
\v 6 یکی به مردی که کتان در بر داشت و بالاتر بر کنارۀ نهر ایستاده بود، گفت: «پایان این امور شگفت‌انگیز تا به کی خواهد بود؟»
\v 7 مردی که کتان در بر داشت و بالاتر بر کنارۀ نهر ایستاده بود، دست راست و چپ خود را به سوی آسمان برافراشت، و صدایش را شنیدم که به او که زندۀ جاوید است، سوگند یاد کرد که آن برای زمانی و زمانها و نیم زمان خواهد بود. و چون شکستگیِ قدرتِ قومِ مقدس به انجام رسد، همۀ اینها به پایان خواهد رسید.
\v 8 من شنیدم اما درک نکردم. پس گفتم: «سرورم، سرانجامِ همۀ اینها چه خواهد بود؟»
\v 9 پاسخ داد: «ای دانیال، اکنون برو، زیرا که این کلام تا زمان آخر پنهان گشته و مهر شده است.
\v 10 بسیاری تطهیر و سفید و تصفیه خواهند شد، اما شریران شرارت خواهند کرد و هیچ‌یک از شریران در نخواهند یافت؛ اما خردمندان در خواهند یافت.
\v 11 و از زمانی که قربانی دائمی متوقف شود و مکروهِ ویرانگر بر پا گردد، هزار و دویست و نود روز خواهد بود.
\v 12 خوشا به حال کسی که منتظر بمانَد و به هزار و سیصد و سی و پنج روز رسد.
\v 13 اما تو، تا به آخر برو که استراحت خواهی یافت و در انتهای ایام در جایگاه مقرر خویش بر پا خواهی ایستاد.»

275
28-HOS.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,275 @@
\id HOS Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 hos
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 کلام خداوند که در ایام عُزّیا و یوتام و آحاز و حِزِقیا پادشاهان یهودا، و در ایام یِرُبعام پسر یوآش پادشاه اسرائیل، بر هوشع پسر بِئیری نازل شد.
\v 2 چون خداوند به واسطۀ هوشع سخن گفتن آغاز کرد، به او فرمود: «برو و زنی فاحشه و فرزندانِ فحشا برای خود بگیر، زیرا این سرزمین خداوند را ترک گفته، سخت هرزه شده است.»
\v 3 پس او رفت و جومِر دختر دِبلایِم را به زنی گرفت و او آبستن شده، پسری برایش بزاد.
\v 4 و خداوند وی را گفت: «او را یِزرِعیل نام بگذار زیرا پس از اندک زمانی، انتقام خون یِزرِعیل را از خاندان یِیهو خواهم گرفت و به حکومت خاندان اسرائیل پایان خواهم داد.
\v 5 در آن روز، کمان اسرائیل را در وادی یِزرِعیل خواهم شکست.»
\v 6 پس او دیگر بار آبستن شده، دختری بزاد. و خداوند به هوشع گفت: «او را لوروحامَه
\v 7 اما بر خاندان یهودا رحم خواهم کرد و ایشان را نجات خواهم داد، نه به کمان و شمشیر و جنگ و اسبان و سواران، بلکه به یهوه خدای ایشان!»
\v 8 و چون جومِر لوروحامَه را از شیر بازداشته بود، آبستن شده، پسری بزاد.
\v 9 و خداوند گفت: «او را لوعَمّی
\v 10 با این همه، شمار بنی‌اسرائیل همچون ریگ دریا خواهد بود که نتوان پیمود یا شمرد. و در جایی که به ایشان گفته شد: «شما قوم من نیستید،» بدیشان گفته خواهد شد که «پسران خدای زنده» هستید.
\v 11 بنی‌یهودا و بنی‌اسرائیل گرد هم آمده، یک رهبر بر خود بر خواهند گماشت. و ایشان از آن سرزمین بر خواهند آمد، زیرا روز یِزرِعیل، روزی عظیم خواهد بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 برادران خود را بگویید: «ای قوم من،»
\v 2 «بر مادر خود حجت بیاورید؛ آری، حجت بیاورید!
\v 3 مبادا جامه از تنش به در کنم
\v 4 بر فرزندانش رحم نخواهم کرد،
\v 5 چراکه مادرشان فاحشگی کرده،
\v 6 پس راه او را با خار‌ها خواهم بست
\v 7 از پی عاشقان خود خواهد شتافت،
\v 8 او نمی‌دانست من بودم
\v 9 پس من گندم خود را در فصلش
\v 10 اکنون قباحت وی را در نظر عاشقانش
\v 11 به تمامی جشنهایش پایان خواهم بخشید،
\v 12 و تاکها و درختان انجیرش را که می‌گفت:
\v 13 او را به سبب روزهایی که برای بَعَلها
\v 14 «پس اینک او را مجذوب کرده،
\v 15 و در آنجا تاکستانهایش را به وی باز خواهم داد
\v # و وادی عَخور
\v # و در آنجا همچون روزهای جوانی‌اش خواهد سرایید،
\v 16 «و خداوند می‌فرماید: در آن روز مرا ’شوهرِ من‘ خواهی خواند، و دیگر مرا ’بَعَلِ من‘ نخواهی گفت.
\v 17 زیرا نام بَعَلها را از لبان او دور خواهم کرد، و نام آنها دیگر بر زبان رانده نخواهد شد.
\v 18 در آن روز به جهت ایشان با وحوش صحرا و پرندگان آسمان و خزندگان زمین عهد خواهم بست. کمان و شمشیر و جنگ را از زمین محو خواهم ساخت
\v 19 و تو را تا به ابد نامزد خود خواهم ساخت؛ آری، تو را در عدالت و انصاف و محبت و رحمت نامزد خود خواهم ساخت.
\v 20 تو را در وفاداری نامزد خود خواهم ساخت. و تو خداوند را خواهی شناخت.
\v 21 «و خداوند می‌فرماید:
\v 22 و زمین گندم و شراب و روغن را خطاب خواهد کرد،
\v # و آنها یِزرِعیل
\v 23 و من او را برای خود در زمین خواهم کاشت.
\v # بر آن که رحمت نیافته،
\v # و به آن که قوم من نیست،
\s5
\c 3
\p
\v 1 خداوند مرا گفت: «بار دیگر برو و زنی را که محبوبۀ مردی دیگر و زناکار است دوست بدار، چنانکه خداوند بنی‌اسرائیل را دوست می‌دارد هرچند ایشان به خدایانِ غیر روی می‌کنند و نانهای کشمشی را دوست می‌دارند.»
\v 2 پس او را برای خود به پانزده مثقال
\v 3 آنگاه بدو گفتم: «تو باید روزهای بسیار از آنِ من بمانی. نباید فاحشگی کنی و نباید خویشتن را به مردی دیگر بدهی، و من نیز با تو چنین خواهم بود.»
\v 4 زیرا بنی‌اسرائیل روزهای بسیار بدون پادشاه و فرمانده، بدون قربانی و ستون، و بدون ایفود و بتهای خانگی خواهند بود.
\v 5 پس از آن بازگشته، یهوه خدای خویش و پادشاه خود داوود را خواهند جُست و در روزهای بازپسین با ترس به سوی خداوند و نیکویی او خواهند آمد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای بنی‌اسرائیل، کلام خداوند را بشنوید،
\v 2 بلکه لعن و دروغ و قتل،
\v 3 بدین سبب زمین ماتم می‌کند
\v 4 با وجود این، کسی ادعایی وارد نیاورَد،
\v # آن که من متهم می‌کنم.
\v 5 تو در روز روشن خواهی لغزید،
\v 6 قوم من از عدم معرفت هلاک شده‌اند.
\v 7 هرقدر ایشان فزونی یافتند،
\v 8 آنان گناه
\v 9 پس کاهنان و قوم یکسان خواهند بود،
\v 10 آنان خواهند خورد، اما سیر نخواهند شد؛
\v 11 تا خویشتن را تسلیم فحشا و شراب کهنه و نو کنند
\v 12 قوم من از چوب سؤال می‌کنند،
\v 13 بر قُله‌های کوهها قربانی می‌کنند
\v 14 من دختران شما را آنگاه که فاحشگی می‌کنند
\v 15 هرچند تو ای اسرائیل فاحشگی می‌کنی،
\v 16 بنی‌اسرائیل سرکشند،
\v 17 اِفرایِم به بتها پیوسته است؛
\v 18 چون شرابشان تمام شود،
\v 19 بادی آنان را در بالهایش فرو پیچیده است،
\s5
\c 5
\p
\v 1 ای کاهنان این را بشنوید،
\v 2 عِصیانگران در کشتار طریق افراط پیموده‌اند،
\v 3 من اِفرایِم را می‌شناسم،
\v 4 کارهای ایشان نمی‌گذارد به سوی خدای خویش بازگردند
\v 5 تکبر اسرائیل بر علیه او شهادت می‌دهد؛
\v 6 آنان با گله‌ها و رمه‌های خویش خواهند آمد
\v 7 آنان به خداوند خیانت ورزیده‌اند،
\v 8 در جِبعَه کَرِنا بنوازید،
\v 9 در روز تأدیب،
\v 10 امیران یهودا مانند کسانی گشته‌اند
\v 11 بر اِفرایِم ظلم رفته،
\v # زیرا به پیروی از چیزهای باطل
\v 12 از این رو من برای اِفرایِم همچون بید شده‌ام،
\v 13 چون اِفرایِم بیماری خویش را دید
\v 14 زیرا من برای اِفرایِم همچون شیر خواهم بود،
\v 15 آنگاه به مکان خویش باز خواهم گشت
\s5
\c 6
\p
\v 1 «بیایید نزد خداوند بازگردیم،
\v 2 پس از دو روز ما را احیا خواهد کرد،
\v 3 بیایید خداوند را بشناسیم،
\v 4 ای اِفرایِم، با تو چه کنم؟
\v 5 پس من ایشان را به واسطۀ انبیا قطعه قطعه کردم،
\v 6 زیرا محبت را می‌پسندم نه قربانی را،
\v 7 اما ایشان همچون آدم از عهد تجاوز کردند،
\v 8 جِلعاد شهر شرارت‌پیشگان است،
\v 9 چنانکه راهزنان به کمین مردم می‌نشینند،
\v 10 در خاندان اسرائیل امری هولناک دیدم؛
\v 11 برای تو نیز ای یهودا، حصادی مقرر است،
\s5
\c 7
\p
\v 1 چون خواستم اسرائیل را شفا دهم،
\v 2 اما در دل خویش نمی‌اندیشند
\v 3 پادشاه را به شرارت خویش شادمان می‌سازند،
\v 4 ایشان جملگی زناکارند،
\v 5 در روز جشن پادشاه ما،
\v 6 در حالی که در کمین انتظار می‌کشند،
\v 7 آنان جملگی بسان تنوری داغ گشته‌اند،
\v 8 اِفرایِم خود را با قومها درمی‌آمیزد؛
\v 9 بیگانگان نیرویش را می‌مکند،
\v 10 تکبر اسرائیل علیه او شهادت می‌دهد،
\v 11 اِفرایِم کبوتری را مانَد،
\v 12 چون می‌روند، تور خویش را بر آنان می‌گسترم؛
\v 13 وای بر آنان،
\v 14 آنان از دل نزد من فریاد برنمی‌آورند،
\v 15 اگرچه من بودم که ایشان را تربیت کردم
\v 16 ایشان بازمی‌گردند، اما نه به سوی آن متعال،
\s5
\c 8
\p
\v 1 کَرِنا را به دهان خود بگذار!
\v 2 اسرائیل نزد من فریاد برآورده، می‌گویند:
\v 3 اما اسرائیل آنچه را نیکوست، رد کرده است؛
\v 4 ایشان پادشاهان نصب کردند، اما نه از جانب من؛
\v 5 ای سامِرِه، گوسالۀ تو رد شده است؛
\v 6 زیرا این مصنوعِ اسرائیل است؛
\v 7 ایشان باد را کاشته‌اند،
\v 8 اسرائیل بلعیده شده است،
\v 9 زیرا ایشان به آشور رفته‌اند،
\v 10 هرچند خویشتن را در میان قومها فروخته‌اند،
\v 11 از آنجا که اِفرایِم مذبحهای بیشتر برای گناه ساخته است،
\v 12 من هزاران حکم شریعت خود را برایشان نوشتم،
\v 13 در خصوص تقدیم قربانیهای تقدیمی به من،
\v 14 اسرائیل آفرینندۀ خود را به فراموشی سپرده،
\s5
\c 9
\p
\v 1 ای اسرائیل، شادی مکن،
\v 2 خرمنگاه‌ها و چَرخُشتها ایشان را سیر نخواهد کرد،
\v 3 در زمین خداوند باقی نخواهند ماند،
\v 4 هدایای ریختنیِ شرابْ تقدیم خداوند نخواهند کرد،
\v 5 پس در روزهای عید چه خواهید کرد،
\v 6 زیرا اینک هرچند از نابودی جان به در برند،
\v 7 ایام مجازات آمده،
\v 8 نبی از جانب خدای من بر اِفرایِم دیدبانی می‌کند؛
\v 9 ایشان همچون ایام جِبعَه،
\v 10 اسرائیل را همچون انگور در بیابان یافتم؛
\v 11 جلال اِفرایِم مانند پرنده‌ای خواهد پرید،
\v 12 حتی اگر فرزندان بپرورند،
\v 13 اِفرایِم را دیدم که همانند صور
\v 14 خداوندا، بدیشان بده!
\v 15 همۀ شرارت ایشان در جِلجال است؛
\v 16 اِفرایِم خشک شده
\v 17 خدای من ایشان را طرد خواهد کرد
\s5
\c 10
\p
\v 1 اسرائیل تاکی برومند است
\v # مذبحهای
\v # ستونهای سنگی
\v 2 دل ایشان پر از ناراستی است؛
\v # خداوند
\v 3 به‌یقین اکنون خواهند گفت:
\v 4 آنان سخنان بی‌محتوا می‌گویند؛
\v 5 ساکنان سامِرِه برای گوسالۀ
\v 6 و آن بت به عنوان هدیه‌ای برای پادشاه بزرگ
\v 7 سامِرِه و پادشاهش نابود خواهند شد،
\v 8 مکانهای بلند آوِن، که گناه اسرائیل باشد،
\v 9 از ایام جِبعَه، ای اسرائیل، گناه کرده و در همان وضع باقی مانده‌ای.
\v 10 هرگاه مرا پسند آید، ایشان را تأدیب خواهم کرد
\v 11 اِفرایِم گوسالۀ ماده‌ای تربیت‌یافته بود
\v 12 برای خویشتن پارسایی بکارید،
\v 13 اما شما شرارت را کاشتید،
\v 14 پس غریو جنگ در میان قوم تو بر خواهد خاست،
\v 15 به سبب شرارت عظیمت، ای بِیت‌ئیل
\s5
\c 11
\p
\v 1 هنگامی که اسرائیل طفل بود او را دوست داشتم
\v 2 هر چه ایشان را بیشتر خواندم،
\v 3 من بودم که به اِفرایِم راه رفتن آموختم،
\v 4 ایشان را به ریسمانهای عطوفت کشیدم
\v 5 به سرزمین مصر بازنخواهند گشت
\v # زیرا از بازگشت به سوی من
\v 6 شمشیر بر شهرهایشان به چرخش در خواهد آمد،
\v 7 قوم من عزم کرده‌اند که از من روی بگردانند؛
\v 8 ای اِفرایِم، چگونه تو را ترک کنم؟
\v 9 حِدّت خشم خود را جاری نخواهم ساخت،
\v 10 ایشان خداوند را پیروی خواهند کرد،
\v 11 آنان لرزان خواهند آمد،
\v 12 اِفرایِم مرا به دروغها احاطه کرده است
\s5
\c 12
\p
\v 1 اِفرایِم از باد تغذیه می‌کند،
\v 2 خداوند را بر علیه یهودا ادعایی است؛
\v 3 او در رَحِم، پاشنۀ برادرش را گرفت،
\v 4 با فرشته مجاهده کرد و چیره گشت؛
\v 5 یهوه، خدای لشکرها،
\v 6 «پس تو به مدد خدای خویش بازگشت نما
\v 7 اِفرایِم سوداگری است که ترازوی نامیزان به دست دارد،
\v 8 می‌گوید:
\v 9 اما من از سرزمین مصر یهوه خدای تو هستم؛
\v 10 من با انبیا سخن گفتم،
\v 11 در جِلعاد شرارت یافت می‌شود،
\v 12 یعقوب به سرزمین اَرام گریخت؛
\v 13 خداوند اسرائیل را به دست نبی از مصر برآورد،
\v 14 اما اِفرایِم خشم او را به تلخی برانگیخت،
\s5
\c 13
\p
\v 1 آنگاه که اِفرایِم سخن می‌گفت، لرزه بر اندامها می‌افتاد؛
\v 2 اکنون ایشان بیشتر و بیشتر گناه می‌ورزند،
\v # گوساله‌ها را می‌بوسند!
\v 3 از این رو مانند مه صبحگاهی خواهند بود
\v 4 اما من از سرزمین مصر، یهوه خدای تو هستم؛
\v 5 من بودم که در بیابان بر تو التفات کردم،
\v 6 اما چون چریدند، سیر شدند،
\v 7 پس برای ایشان همانند شیر خواهم بود
\v 8 مانند خرسی که توله‌هایش را ربوده باشند
\v 9 ای اسرائیل، هلاک شدی،
\v 10 پس اکنون پادشاه تو کجاست
\v 11 در خشم خویش، پادشاهی به تو دادم
\v 12 تقصیر اِفرایِم انبار شده
\v 13 دردهایی چون درد زن زائو برای او آغاز شده،
\v 14 آیا ایشان را از دست گور فدیه دهم؟
\v 15 هرچند او در میان برادرانش ثمر آورد،
\v 16 سامِرِه متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد،
\s5
\c 14
\p
\v 1 ای اسرائیل، به سوی یَهوه خدایت بازگشت نما،
\v 2 کلمات مناسب برگرفته،
\v # و آنچه را نیکوست قبول فرما،
\v # تا ثمرۀ
\v 3 آشور ما را نجات نخواهد داد
\v 4 من ارتداد ایشان را شفا خواهم داد؛
\v 5 من برای اسرائیل مانند شبنم خواهم بود،
\v 6 و جوانه‌هایش رشد خواهد کرد.
\v 7 آنان که زیر سایه‌اش ساکنند باز خواهند ‌گشت،
\v 8 اِفرایِم را بیش از این با بتها چه کار است؟
\v 9 هر آن که حکیم است،

97
29-JOL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,97 @@
\id JOL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jol
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 کلام خداوند که بر یوئیل فرزند فِتوئیل نازل شد:
\v 2 ای مشایخ این را بشنوید؛
\v 3 آن را به فرزندانتان بازگویید،
\v 4 آنچه ملخهای جَوَنده باقی گذاشتند،
\v 5 ای مستان، بیدار شوید و بگریید،
\v 6 چراکه قومی به سرزمین من حمله‌ور گشته‌اند،
\v 7 تاکهای مرا ویران کرده،
\v 8 همچون دوشیزه‌ای پلاس در بر ماتم کن،
\v 9 هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنی از خانۀ خداوند قطع شده است،
\v 10 مزرعه‌ها نابود شده،
\v 11 ای کشاورزان، سرافکنده شوید،
\v 12 تاک خشک شده،
\v 13 ای کاهنان، پلاس در بر کنید و نوحه سر دهید؛
\v 14 زمانی را به روزه اختصاص دهید؛
\v 15 وای از آن روز!
\v # و همچون هلاکتْ از جانب قادر مطلق
\v 16 آیا خوراک از برابر دیدگان ما منقطع نشده،
\v 17 بذرها زیر کلوخها پوسیده،
\v 18 دامها چه می‌نالند!
\v 19 نزد تو، ای خداوند، فریاد برمی‌آورم.
\v 20 حتی وحوشِ صحرا نیز برای تو لَه لَه می‌زنند،
\s5
\c 2
\p
\v 1 در صَهیون کَرِنا بنوازید؛
\v 2 روزِ تیره و تاریک،
\v 3 پیش روی آنها آتش فرو می‌بلعد،
\v 4 منظر ایشان مانند منظر اسبان است،
\v 5 با صدایی چون صدای ارابه‌ها، بر فراز کوهها می‌جهند،
\v 6 در برابر آنها ملتها در عذابند،
\v 7 همچون جنگاوران می‌دوند،
\v 8 بر یکدیگر ازدحام نمی‌کنند،
\v 9 بر شهر برمی‌جهند،
\v 10 زمین پیش روی ایشان می‌لرزد،
\v 11 خداوند آواز خویش را پیش روی سپاه خود بلند می‌کند،
\v 12 خداوند می‌فرماید: «با این حال، حتی همین الان با تمامی دل خود، و با روزه و گریه و ماتم، نزد من بازگشت کنید؛
\v 13 دل خود را چاک زنید، نه جامۀ خویش را.» به سوی یهوه خدای خود بازگشت کنید زیرا او فیاض و رحیم است، دیرخشم و آکنده از محبت، و از بلا منصرف می‌شود.
\v 14 کسی چه دانَد؟ شاید برگردد و منصرف شده، از پس خود برکتی باقی گذارد، یعنی هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنی را برای یهوه خدای شما.
\v 15 در صَهیون کَرِنا بنوازید،
\v 16 قوم را گرد آورید،
\v 17 کاهنان که خادمان خداوندند،
\v # و نه ضرب‌المثل در میان قومها.
\v 18 پس خداوند برای سرزمین خویش به غیرت آمد، و بر قوم خویش شفقت فرمود.
\v 19 و خداوند قوم خود را اجابت کرده، گفت: «اینک من برای شما گندم و شراب تازه و روغن می‌فرستم، تا بخورید و سیر شوید. و دیگر هرگز شما را در میان قومها اسباب تمسخر نخواهم ساخت.
\v 20 لشکر شمالی را از شما دور خواهم کرد، و آن را به سرزمینی خشک و بایر خواهم راند، به گونه‌ای که سرِ آن به دریای شرقی و تَهِ آن به دریای غربی برسد.
\v 21 «ای زمین، ترسان مباش!
\v 22 ای جانوران صحرا مهراسید،
\v 23 ای فرزندان صَهیون، در یهوه خدای خود وجد و شادی کنید،
\v # زیرا که بارانِ اوّلین
\v # یعنی بارانهای اوّلین و آخرین
\v 24 خرمنگاه‌ها از گندم آکنده خواهد شد،
\v 25 سالهایی را که ملخها خوردند جبران خواهم کرد،
\v 26 خوراکِ بسیار خورده، سیر خواهید شد،
\v 27 آنگاه خواهید دانست که من در میان اسرائیل هستم،
\v 28 «پس از آن،
\v 29 نیز در آن روزها حتی بر غلامان و کنیزان،
\v 30 در آسمان و بر زمین عجایب به ظهور خواهم آورد،
\v 31 پیش از فرا رسیدن روز عظیم و مَهیب خداوند،
\v 32 و هر که نام خداوند را بخواند،
\s5
\c 3
\p
\v 1 «زیرا اینک در آن روزها و در آن زمان، آنگاه که سعادت را به یهودا و اورشلیم بازگردانم،
\v 2 تمامی قومها را گرد آورده، ایشان را به درّۀ یَهوشافاط
\v 3 آنان بر قوم من قرعه افکندند و پسری در ازای فاحشه‌ای دادند و دختری در ازای شراب فروختند، تا میگساری کنند.
\v 4 «حال ای صور و صیدون و ای همۀ نواحی فلسطین، شما را با من چه کار است؟ آیا می‌خواهید به من سزا دهید؟ اگر به من سزا می‌دهید، من سزای شما را به‌زودی و به‌سرعت بر سر خودتان بر خواهم گردانید.
\v 5 زیرا شما نقره و طلای مرا گرفته و نفیس‌ترین گنجینه‌های مرا به معابد
\v 6 شما مردم یهودا و اورشلیم را به یونانیان فروختید تا ایشان را از سرحداتشان دور سازید.
\v 7 اینک من آنان را از مکانی که ایشان را بدان‌جا فروختید، بر خواهم انگیخت و عمل شما را بر سر خودتان بر خواهم گردانید.
\v 8 من پسران و دختران شما را به دست بنی‌یهودا خواهم فروخت و ایشان نیز آنان را به شِبَئیان که قومی دور هستند، خواهند فروخت، زیرا خداوند چنین فرموده است.»
\v 9 این را در میان قومها ندا کنید:
\v 10 گاوآهنهای خویش را به جهت شمشیر در هم بشکنید
\v 11 ای همۀ قومهای اطراف، بشتابید و بیایید،
\v 12 قومها برانگیخته شوند
\v 13 داس را به حرکت درآورید،
\v 14 جماعتها، جماعتها، در درۀ صدور حُکم!
\v 15 آفتاب و ماه تاریک می‌شوند
\v 16 خداوند از صَهیون می‌غرّد
\v 17 «آنگاه خواهید دانست که من یهوه خدای شما،
\v 18 در آن روز، کوهها شراب شیرین خواهند چکانید،
\v 19 مصر ویران خواهد شد
\v 20 اما یهودا تا به ابد مسکون خواهد شد،
\v 21 و من انتقام خون ایشان را خواهم ستاند

193
30-AMO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,193 @@
\id AMO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 amo
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 سخنان عاموس، یکی از گله‌داران تِقوعَ، دربارۀ آنچه وی دو سال پیش از زلزله، دربارۀ اسرائیل دید، زمانی که عُزّیا پادشاه یهودا و یِرُبعام پسر یوآش پادشاه اسرائیل بود.
\v 2 او گفت:
\v 3 خداوند چنین می‌گوید:
\v 4 بر خاندان حَزائیل آتش خواهم فرستاد
\v 5 پشت‌بندهای دروازۀ دمشق را خواهم شکست،
\v 6 خداوند چنین می‌گوید:
\v 7 پس بر حصارهای غزه آتش خواهم فرستاد
\v 8 ساکنان را از اَشدود منقطع خواهم ساخت،
\v 9 خداوند چنین می‌گوید:
\v 10 پس بر حصارهای صور آتش خواهم فرستاد
\v 11 خداوند چنین می‌گوید:
\v 12 پس بر تیمان آتش خواهم فرستاد
\v 13 خداوند چنین می‌گوید:
\v 14 پس حصارهای رَبَّه را به آتش خواهم کشید
\v 15 و پادشاه ایشان به تبعید خواهد رفت،
\s5
\c 2
\p
\v 1 خداوند چنین می‌گوید:
\v 2 پس بر موآب آتش خواهم فرستاد،
\v 3 و من حکمران را از میانش منقطع خواهم کرد
\v 4 خداوند چنین می‌گوید:
\v 5 پس بر یهودا آتش خواهم فرستاد،
\v 6 خداوند چنین می‌گوید:
\v 7 سرِ بینوایان را بر خاکِ زمین پایمال می‌کنند
\v 8 بر جامه‌هایی که گرو گرفته‌اند،
\v 9 «حال‌آنکه من بودم که اَموریان را پیش روی ایشان هلاک کردم،
\v 10 و من بودم که شما را از سرزمین مصر برآوردم،
\v 11 برخی از پسرانتان را نبی مقرر داشتم
\v 12 «اما شما به نذیره‌ها شراب نوشانیدید
\v 13 «اینک من شما را در جای‌تان زیر فشار قرار می‌دهم،
\v 14 تیزرو توانِ گریز نخواهد داشت،
\v 15 کمان‌گیر را یارای ایستادگی نخواهد بود،
\v 16 و شجاع‌ترین جنگاوران
\s5
\c 3
\p
\v 1 ای بنی‌اسرائیل، کلامی را که خداوند بر ضد شما گفته است بشنوید، بر ضد تمامی خاندانی که من از سرزمین مصر برآوردم:
\v 2 «تنها شما را از تمامی طوایف زمین شناخته‌ام،
\v 3 «آیا دو نفر با هم راه می‌روند،
\v 4 آیا شیر در بیشه می‌غُرّد،
\v 5 آیا پرنده بر زمین به دام می‌افتد،
\v 6 آیا کَرِنا در شهر نواخته شود،
\v 7 «به‌یقین خداوندگارْ یهوه کاری نمی‌کند
\v 8 شیر غریده است،
\v 9 بر کاخهای اَشدود و بر کاخهای سرزمین مصر ندا در داده، بگویید:
\v 10 خداوند می‌فرماید:
\v 11 پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید:
\v 12 خداوند چنین می‌گوید: «چنانکه شبانی دو ساق پا یا نرمۀ گوشی را از دهان شیر می‌رهاند، همچنان بنی‌اسرائیل که در سامِرِه ساکنند، به گوشۀ بستری و تکه‌ای ملافۀ ابریشمی
\v 13 خداوندگارْ یهوه، خدای لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 14 در آن روز که اسرائیل را به سبب نافرمانیهایش مکافات رسانم،
\v 15 خانۀ زمستانی را همراه با خانۀ تابستانی منهدم خواهم کرد؛
\s5
\c 4
\p
\v 1 «ای گاوان باشان که بر کوههای سامِرِه به سر می‌برید،
\v 2 خداوندگارْ یهوه به قدوسیت خود قسم خورده است که،
\v 3 هر یک از شما مستقیم از شکاف بیرون خواهید رفت،
\v 4 «به بِیت‌ئیل بیایید و عِصیان بورزید؛
\v 5 قربانی تشکر را با خمیرمایه تقدیم کنید،
\v 6 «من در همۀ شهرهایتان دندانهای تمیز به شما دادم،
\v 7 «نیز هنگامی که هنوز سه ماه تا درو مانده بود،
\v 8 پس مردمِ دو یا سه شهر به سوی شهر دیگر برای نوشیدن آب آواره می‌شدند،
\v 9 «بلای آفت و خوره بر شما فرستادم؛
\v 10 «به شیوۀ مصر، بر شما طاعون فرستادم،
\v 11 «برخی از شما را سرنگون ساختم،
\v 12 «پس ای اسرائیل، با تو بدین منوال عمل خواهم کرد؛
\v 13 زیرا اینک آن که به کوهها شکل می‌دهد و باد را می‌آفریند،
\s5
\c 5
\p
\v 1 ای خاندان اسرائیل، این کلام را که چون مرثیه بر شما می‌خوانم، بشنوید:
\v 2 «اسرائیلِ باکره افتاده است
\v 3 زیرا خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید:
\v 4 زیرا خداوند به خاندان اسرائیل چنین می‌گوید:
\v 5 اما بِیت‌ئیل را نجویید؛
\v 6 خداوند را بجویید و زنده بمانید،
\v 7 ای شما که انصاف را به اَفسَنتین بدل می‌کنید
\v 8 آن که ثریا و جبّار را آفرید،
\v 9 او ویرانی را بر سر زورمندان نازل می‌کند،
\v 10 ایشان از آن که در محکمه
\v 11 بنابراین، چون شما بینوایان را پایمال می‌کنید
\v 12 زیرا می‌دانم که نافرمانیهایتان بسیار است
\v 13 بنابراین، دانا در چنین زمانه‌ای خاموش خواهد ماند،
\v 14 نیکویی را بجویید و نه بدی را،
\v 15 از بدی نفرت کنید و نیکویی را دوست بدارید،
\v 16 پس خداوندگار، یهوه خدای لشکرها، چنین می‌گوید:
\v 17 در همۀ تاکستانها نوحه‌گری خواهد بود»،
\v 18 وای بر شما که مشتاق روز خداوند هستید!
\v 19 مانند کسی که از شیری بگریزد
\v 20 آیا روز خداوند به عوض روشنایی، تاریکی نخواهد بود؟
\v 21 «من از جشنهای شما نفرت و کراهت دارم،
\v 22 اگرچه قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردیتان را به من تقدیم کنید،
\v 23 سر و صدای سرودهایتان را از من دور کنید؛
\v 24 بلکه بگذارید انصاف همچون آب جاری شود،
\v 25 «ای خاندان اسرائیل، آیا در آن چهل سال در بیابان، برای من قربانی و هدیه آوردید؟
\v 26 شما سَکّوت، پادشاه خود، و کیوان، ستارۀ خدایان خویش، یعنی تمثالهایی را که برای خویشتن ساختید، حمل کردید.»
\v 27 بنابراین، یهوه که نامش خدای لشکرهاست می‌گوید، «من شما را به فراسوی دمشق تبعید خواهم کرد.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 «وای بر شما که در صَهیون آسوده‌خیالید،
\v 2 به کَلنِه گذر کنید و بنگرید،
\v 3 شما فکر روز بلا را دور می‌سازید،
\v 4 بر تختهای عاج می‌خوابید،
\v 5 بی‌دغدغه با نوای چنگ می‌سرایید
\v 6 شراب را در جامها می‌نوشید
\v 7 بنابراین شما نخستین کسانی خواهید بود که به تبعید می‌روند،
\v 8 خداوندگارْ یهوه به ذات خود قسم خورده است؛ یهوه خدای لشکرها چنین می‌فرماید:
\v 9 اگر ده تن در خانه‌ای باقی مانده باشند، آنان نیز خواهند مرد.
\v 10 و چون خویشاوند کسی که می‌باید جسد او را بسوزاند، وی را برگیرد تا استخوانهایش را از خانه بیرون برد، به کسی که در اندرون خانه است خواهد گفت: «آیا کسی دیگر با توست؟» او پاسخ خواهد داد: «نه»! آنگاه آن شخص خواهد گفت: «خاموش باش! زیرا نام یهوه نباید بر زبان آورده شود.»
\v 11 زیرا اینک خداوند فرمان می‌دهد،
\v 12 آیا اسبان می‌توانند بر صخره‌ها بتازند؟
\v 13 ای شما که در لودِبار
\v # و می‌گویید: «آیا به قوّت خویش کَرنایِم
\v 14 زیرا یهوه خدای لشکرها چنین می‌فرماید:
\v # که شما را از لِبوحَمات
\s5
\c 7
\p
\v 1 این است آنچه خداوندگارْ یهوه به من نشان داد: اینک او پس از برداشت محصولِ پادشاه و در آغاز سبز شدن محصول دوّم، ملخان می‌سِرِشت.
\v 2 و وقتی ملخان تمامی گیاه زمین را خورده بودند، گفتم: «آه ای خداوندگارْ یهوه، استدعا دارم که ببخشایی! کاش که یعقوب می‌توانست بایستد، زیرا که بسیار کوچک است.»
\v 3 و خداوند از این کار منصرف گردید. پس خداوند گفت: «چنین نخواهد شد.»
\v 4 این است آنچه خداوندگارْ یهوه به من نشان داد: اینک خداوندگارْ یهوه آتش را به جهت داوری فرا می‌خوانْد. آتش، ژرفای عظیم را فرو بلعید و زمین را سوزانید.
\v 5 پس گفتم: «ای خداوندگارْ یهوه استدعا دارم دست بداری! کاش که یعقوب می‌توانست بایستد، زیرا بسیار کوچک است.»
\v 6 و خداوند از این کار منصرف گردید. پس خداوندگارْ یهوه گفت: «این نیز نخواهد شد.»
\v 7 این است آنچه او به من نشان داد: اینک خداوندگار در کنار دیواری ساخته شده با شاقول ایستاده بود، و شاقولی به دست داشت.
\v 8 و خداوند مرا گفت: «ای عاموس، چه می‌بینی؟» گفتم: «شاقولی.» آنگاه خداوندگار گفت: «اینک من شاقولی در میان قوم خود اسرائیل می‌گذارم؛ و دیگر بار از گناهشان چشم نخواهم پوشید.
\v 9 مکانهای بلند اسحاق منهدم خواهد شد و عبادتگاههای اسرائیل ویران خواهد گشت، و من بر ضد خاندان یِرُبعام، با شمشیر بر خواهم خاست.»
\v 10 آنگاه اَمَصیا، کاهن بِیت‌ئیل، پیامی برای یِرُبعام، پادشاه اسرائیل فرستاده، گفت: «عاموس در میان خاندان اسرائیل علیه تو دسیسه می‌چیند، و این سرزمین تاب تحمل سخنان او را ندارد.
\v 11 زیرا عاموس چنین می‌گوید:
\v 12 آنگاه اَمَصیا به عاموس گفت: «ای نبی، برو و به سرزمین یهودا بگریز. آنجا نان بخور و آنجا نبوّت کن؛
\v 13 اما در بِیت‌ئیل دیگر نبوّت مکن، زیرا اینجا عبادتگاه شاهانه و معبد حکومت است.»
\v 14 عاموس در پاسخ اَمَصیا گفت: «من نه نبی هستم، نه پسر نبی، بلکه رَمه‌بان بودم و انجیر پرورش می‌دادم.
\v 15 اما خداوند مرا از پسِ گله برگرفت و مرا گفت: ”برو و بر قوم من اسرائیل نبوّت کن.“
\v 16 پس حال کلام خداوند را بشنو:
\v 17 «بنابراین، خداوند چنین می‌گوید:
\s5
\c 8
\p
\v 1 خداوندگارْ یهوه به من چنین نمودار ساخت: اینک سبدی از میوۀ تابستانی.
\v 2 آنگاه گفت: «ای عاموس، چه می‌بینی؟» گفتم: «سبدی از میوۀ تابستانی.»‌
\v 3 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: «در آن روز سرودهای معبد به شیون بدل خواهد شد.
\v 4 این را بشنوید، ای شما که نیازمندان را پایمال می‌کنید
\v 5 و می‌گویید:
\v # تا ایفَه
\v 6 تا بینوایان را به نقره
\v 7 خداوند به فخر یعقوب قَسم خورده است که:
\v 8 آیا زمین بدین سبب نخواهد لرزید
\v 9 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید:
\v 10 جشنهای شما را به سوگواری بدل خواهم کرد،
\v 11 خداوندگارْ یهوه می‌فرماید:
\v 12 و ایشان از دریا تا دریا
\v 13 «در آن روز دختران زیبا و مردان جوان
\v 14 آنان که به ’تقصیرِ‘ سامِرِه سوگند خورده، می‌گویند:
\s5
\c 9
\p
\v 1 خداوندگار را دیدم که در کنار مذبح ایستاده بود، و گفت:
\v 2 اگر حتی به هاویه فرو شوند،
\v 3 اگر بر قلۀ کَرمِل پنهان شوند،
\v 4 اگر نزد دشمنانشان به اسیری روند،
\v 5 خداوندگارْ خداوندِ لشکرها،
\v 6 آن که غُرفه‌های بالاخانۀ خود را در آسمان بنا می‌کند،
\v 7 خداوند می‌فرماید:
\v 8 هان چشمان خداوندگارْ یهوه بر مملکتِ گناهکار است،
\v 9 «زیرا اینک من فرمان خواهم داد،
\v 10 تمامی گناهکارانِ قوم من به شمشیر خواهند مرد،
\v 11 «در آن روز، خیمۀ داوود را که فرو افتاده
\v 12 تا ایشان باقیماندگان اَدوم را به تصرف آورند،
\v 13 خداوند می‌فرماید: «هان روزهایی می‌آید
\v 14 من سعادت را به قوم خود اسرائیل باز خواهم گردانید،
\v 15 و یهوه خدای شما می‌گوید:

33
31-OBA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,33 @@
\id OBA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 oba
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 رؤیای عوبَدیا.
\v 2 هان من تو را در میان قومها کوچک خواهم ساخت،
\v 3 ای که در شکافهای صخره
\v 4 خداوند می‌فرماید:
\v 5 اگر دزدان بر تو آیند
\v 6 اما عیسو چگونه غارت شده،
\v 7 هم‌پیمانانت جملگی تو را به سرحدّاتت رانده‌اند؛
\v 8 خداوند می‌فرماید:
\v 9 ای تیمان، جنگاورانت هراسان خواهند شد،
\v 10 به سبب خشونتی که بر برادرت یعقوب روا داشتی،
\v 11 آن روز که در کناری ایستادی،
\v 12 به روزِ نگونبختیِ برادرت
\v 13 به روز بلای قوم من
\v 14 بر سر چهارراه مَایست
\v 15 زیرا روز خداوند،
\v 16 زیرا همان‌گونه که شما بر کوه مقدسِ من نوشیدید،
\v 17 اما بر کوه صَهیون رستگاری خواهد بود،
\v 18 خاندان یعقوب آتشی خواهد بود،
\v 19 مردمان نِگِب کوه عیسو را متصرف خواهند شد،
\v 20 تبعیدشدگانِ این لشکرِ بنی‌اسرائیل،
\v 21 نجات‌دهندگان به کوه صَهیون بر خواهند آمد

72
32-JON.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,72 @@
\id JON Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jon
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 کلام خداوند بر یونس پسر اَمِتّای نازل شده، گفت:
\v 2 «برخیز و به نینوا، آن شهر بزرگ برو و بر ضد آن فریاد برآور، زیرا شرارت آن به حضور من سر برکشیده است.»
\v 3 اما یونس برخاست تا از حضور خداوند به تَرشیش بگریزد! پس به یافا فرود آمد. در آنجا کشتی‌ای یافت که عازم تَرشیش بود. کرایه‌اش را داد و سوار شد تا همراه ایشان از حضور خداوند به تَرشیش بگریزد.
\v 4 اما خداوند بادی شدید بر دریا وزانید، و چنان توفانی عظیم برخاست که چیزی نمانده بود کشتی در هم بشکند.
\v 5 ملوانان به وحشت افتادند و هریک نزد خدای خویش فریاد برآوردند. آنها بار کشتی را به دریا ریختند تا آن را سبک کنند. اما پیش از این، یونس به اندرون کشتی فرود شده و دراز کشیده بود، و در خوابی سنگین بود.
\v 6 ناخدای کشتی نزد او رفت و گفت: «چگونه می‌توانی راحت بخوابی؟ برخیز و خدایت را بخوان، شاید آن خدا بر ما نظر کند و هلاک نشویم.»
\v 7 آنگاه ملوانان به یکدیگر گفتند: «بیایید قرعه بیفکنیم تا دریابیم به سبب چه کسی این بلا بر ما نازل شده است.» پس چنین کردند و قرعه به نام یونس افتاد.
\v 8 بنابراین از او پرسیدند: «به ما بگو به سبب چه کسی این بلا بر ما نازل شده است؟ پیشه‌ات چیست؟ از کجا می‌آیی؟ سرزمینت کجاست؟ از کدامین قوم هستی؟»
\v 9 یونس پاسخ داد: «من عبرانی هستم و ترس یهوه، خدای آسمان را به دل دارم، همان که دریا و خشکی را آفرید.»
\v 10 آن مردان سخت به وحشت افتادند و از او پرسیدند: «این چه کاری است که کرده‌ای؟» زیرا می‌دانستند از حضور خداوند می‌گریزد، چراکه خود پیشتر بدیشان گفته بود.
\v 11 دریا همچنان متلاطم و متلاطم‌تر می‌شد. پس از او پرسیدند: «با تو چه کنیم تا دریا بر ما آرام شود؟»
\v 12 یونس گفت: «مرا برگرفته، به دریا افکنید تا دریا بر شما آرام شود. زیرا می‌دانم این توفان عظیم به سبب من بر شما نازل شده است.»
\v 13 اما آن مردان سخت پارو زدند تا کشتی را به خشکی بازگردانند، ولی نتوانستند. زیرا دریا هر لحظه بر ضد آنها متلاطم و متلاطم‌تر می‌شد.
\v 14 پس به درگاه خداوند فریاد برآوردند که: «آه، ای خداوند، تمنا اینکه به سبب جان این شخص تلف نشویم. مگذار دست ما به خون بی‌گناهی آلوده شود. زیرا تو ای خداوند، هر چه بخواهی می‌کنی.»
\v 15 آنگاه یونس را برگرفته، به دریا افکندند، و دریا از خروش خود آرام گرفت.
\v 16 آن مردان سخت از خداوند ترسیدند و قربانیها به او تقدیم کرده، برایش نذرها نمودند.
\v 17 آنگاه خداوند ماهی بزرگی برگماشت تا یونس را فرو بلعد. و یونس سه روز و سه شب در شکم ماهی بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و یونس از شکم ماهی نزد یهوه، خدای خود دعا کرد
\v 2 و گفت:
\v 3 مرا به ژرفا افکنده بودی،
\v 4 گفتم: ”از چشم تو افتادم.
\v 5 آبهای خروشان جانم را تهدید کرد،
\v 6 به بُنِ کوهها فرو رفتم،
\v 7 چون جانم در اندرونم بی‌هوش می‌شد،
\v 8 آنان که بتهای بی‌ارزش را عبادت می‌کنند،
\v 9 اما من با آواز شکرگزاری
\v 10 پس خداوند ماهی را امر فرمود، و ماهی یونس را بر زمین خشک قِی کرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 آنگاه کلام خداوند بار دوّم بر یونس نازل شده، گفت:
\v 2 «برخیز و به نینوا، آن شهر بزرگ برو و پیامی را که به تو می‌گویم، بدان ندا کن.‌»
\v 3 یونس برخاست و مطابق کلام خداوند به نینوا رفت. نینوا شهری بسیار بزرگ بود که دیدار از آن سه روز به طول می‌انجامید.
\v 4 یونس به شهر داخل شد و به ندا کردن آغاز کرده، گفت: «پس از چهل روز نینوا به‌تمامی واژگون خواهد شد.» اما هنوز بیش از یک روز نگذشته بود که
\v 5 مردمان نینوا به خدا ایمان آورده، به روزۀ عمومی ندا کردند و از خُرد و بزرگ، پلاس پوشیدند.
\v 6 چون خبر این وقایع به پادشاه نینوا رسید، از تخت خود برخاست و ردای شاهانه بَر کنده، پلاس در بر کرد و بر خاکستر نشست.
\v 7 آنگاه در سراسر نینوا ندا در داده، گفت: «به فرمان پادشاه و بزرگانش، هیچ انسان یا حیوان، گله یا رمه، نباید چیزی بخورند یا بچرند یا بیاشامند.
\v 8 انسان و حیوان باید پلاس بپوشند و به درگاه خدا فریاد بلند سر دهند و هر یک از راههای بد و از خشونت دستان خویش بازگشت کنند.
\v 9 کسی چه داند؟ شاید خدا منصرف شده، به رحم آید و خشم تند خویش بازدارد، تا هلاک نشویم.»
\v 10 چون خدا عمل آنان را دید و اینکه چگونه از راههای بد خویش بازگشتند، منصرف شده، بلایی را که بدان تهدیدشان کرده بود بر سرشان نیاورد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 اما این در نظر یونس بسیار بد آمد و خشمش افروخته شده،
\v 2 به درگاه خداوند دعا کرده، گفت: «ای خداوند، آیا همین نبود سخن من، آنگاه که هنوز در ولایت خود بودم؟ از همین رو، شتابان به تَرشیش گریختم. می‌دانستم تو خدایی هستی فیّاض و رحیم و دیرخشم، که محبتت را پایانی نیست و از فرستادن بلا منصرف می‌شوی.
\v 3 اکنون ای خداوند، جانم را بستان که مردن برایم بهتر از زیستن است.»
\v 4 اما خداوند پاسخ داد: «آیا رواست که خشمگین شوی؟»
\v 5 آنگاه یونس از شهر بیرون رفت و جایی در شرق شهر بر زمین نشست. در آنجا برای خود سایه‌بانی ساخت و زیر سایه‌اش نشست تا ببیند بر سر شهر چه می‌آید.
\v 6 آنگاه یهوه خدا، گیاهی برگماشت و آن را تا بالای سر یونس نمو داد تا بر او سایه افکَنَد و از ناخشنودی او اندکی بکاهد. یونس از بابت آن گیاه بسیار شادمان شد.
\v 7 اما سپیده‌دمِ روز بعد، خدا کِرمی برگماشت که گیاه را زد، و خشک شد.
\v 8 چون خورشید برآمد، خدا بادی سوزان از جانب شرق برگماشت و آفتاب چنان بر سر یونس تابید که بی‌تاب شد و آرزوی مرگ کرده، گفت: «مردن برایم بهتر از زیستن است.»
\v 9 آنگاه خدا به یونس گفت: «آیا رواست که به‌خاطر گیاهی خشمگین شوی؟» یونس گفت: «آری، رواست که تا به مرگ خشمگین شوم.»
\v 10 خداوند گفت: «تو بر گیاهی که محنتی برایش نبردی و آن را نرویانیدی، دل سوزاندی، گیاهی که شبی سر برکشید و شبی دیگر پژمرد.
\v 11 پس من چگونه می‌توانم بر نینوا دل نسوزانم، بر آن شهر بزرگ با بیش از یکصد و بیست هزار جمعیت که دست راست و چپ خویش از هم تشخیص نمی‌دهند، با حیوانات بسیار؟»

150
33-MIC.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,150 @@
\id MIC Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 mic
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 کلام خداوند که در ایام یوتام و آحاز و حِزِقیا، پادشاهان یهودا، بر میکاهِ مورِشِتی نازل شد و آن را دربارۀ سامِرِه و اورشلیم دید:
\v 2 ای همۀ قومها، بشنوید،
\v 3 زیرا هان خداوند از مکان خویش بیرون می‌آید؛
\v 4 کوهها زیر او گداخته می‌شود،
\v 5 این‌همه به سبب عِصیان یعقوب
\v # و مکانهای بلند
\v 6 پس سامِرِه را به ویرانه‌ای در صحرا بدل خواهم کرد،
\v 7 همۀ تمثالهای تراشیده‌اش خرد خواهد شد،
\v 8 از این رو ماتم و شیون خواهم کرد،
\v # و همچون شتر‌مرغان
\v 9 زیرا جراحات سامِرِه علاج‌ناپذیر است
\v 10 این را در جَت اعلام مکنید،
\v # در خاک بغلطید.
\v 11 ای که در شافیر
\v # بیرون نمی‌آیند؛
\v 12 ساکنانِ ماروت از فرط انتظار برای آسایش بیمار گشته‌اند،
\v 13 ای که در لاکیش ساکنی،
\v 14 پس هدایای خداحافظی به مورِشِت‌جَت پیشکش خواهی کرد؛
\v 15 ای ساکنِ مَریشَه،
\v 16 موی سرت را بچین و خویشتن را به سبب فرزندان نازنینت بی‌مو ساز!
\s5
\c 2
\p
\v 1 وای بر آنان که نقشه‌های پلید می‌کشند،
\v 2 بر مزرعه‌ها طمع می‌ورزند و آنها را غصب می‌کنند؛
\v 3 پس خداوند چنین می‌گوید:
\v 4 در آن روز بر شما طعنه خواهند زد
\v 5 پس در جماعت خداوند کسی برای تو نخواهد بود
\v 6 ایشان موعظه کرده، می‌گویند: «موعظه مکنید؛
\v 7 ای خاندان یعقوب، آیا درست است که گفته شود:
\v # آیا کلام او
\v 8 اما در ایام اخیر قوم من به دشمنی برخاسته‌اند؛
\v 9 زنانِ قوم مرا از خانه‌های باصفایشان بیرون می‌رانید،
\v 10 برخیزید و بروید،
\v 11 اگر شخصی دروغگو و فریبکار از راه رسیده، بگوید:
\v 12 ای یعقوب، به‌یقین همۀ شما را گرد خواهم آورد؛
\v 13 گشایندۀ راه، پیشاپیش آنان بر خواهد آمد؛
\s5
\c 3
\p
\v 1 آنگاه گفتم:
\v # آیا بر شما نیست که انصاف را به جا آرید؟
\v 2 ای شما که از نیکویی بیزارید
\v 3 گوشتِ تن قوم مرا می‌خورید
\v 4 پس نزد خداوند فریاد بر خواهند آورد،
\v 5 خداوند دربارۀ انبیایی که قوم مرا گمراه می‌کنند چنین می‌گوید،
\v 6 پس برای شما شب خواهد بود،
\v 7 رؤیابینانْ شرمسار خواهند گردید،
\v 8 اما من به روح خداوند از قوّت پر گشته‌ام،
\v 9 ای سران خاندان یعقوب
\v 10 که صَهیون را با خونریزی
\v 11 رهبرانش برای رشوهْ داوری می‌کنند،
\v 12 از این رو، به سبب شما
\v # و کوه خانۀ خدا
\s5
\c 4
\p
\v 1 در ایام آخر واقع خواهد شد
\v 2 و قومهای بسیار آمده، خواهند گفت:
\v 3 او میان ملتهای بسیار داوری خواهد کرد
\v 4 هر یک زیر تاک خود خواهند نشست،
\v 5 زیرا همۀ قومها، هر یک به نام خدای خویش سالکند،
\v 6 خداوند می‌فرماید:
\v 7 لنگان را ’باقیمانده‌ای‘ خواهم ساخت،
\v 8 و اما تو، ای برج گَلّه،
\v 9 حال چرا فریاد برمی‌آوری؟
\v 10 ای دختر صَهیون، ناله سر ده،
\v 11 اکنون قومهای بسیار
\v 12 اما آنان اندیشه‌های خداوند را نمی‌دانند،
\v 13 ای دختر صَهیون، بر پا شو و پایمال کن،
\s5
\c 5
\p
\v 1 حال ای دختر افواج،
\v 2 اما تو، ای بِیت‌لِحِمِ اِفراتَه،
\v 3 پس ایشان را تسلیم خواهد کرد
\v 4 و او خواهد ایستاد و گلۀ خود را شبانی خواهد کرد،
\v 5 و صلح و سلامتِ ایشان خواهد بود.
\v 6 و ایشان به شمشیر بر سرزمین آشور فرمانروایی خواهند کرد،
\v 7 آنگاه باقیماندگان یعقوب در میان ملتهای بسیار
\v 8 و باقیماندگانِ یعقوب در میان قومها
\v 9 دست تو بر خصمانت بلند خواهد شد
\v 10 و خداوند می‌گوید:
\v 11 شهرهای سرزمین تو را از میان خواهم برد،
\v 12 جادوگری را از دست تو بر خواهم چید،
\v 13 تمثالها و ستونهایت را از میانت منقطع خواهم ساخت،
\v 14 اَشیرَه‌های
\v 15 و از اقوامی که فرمان نمی‌برند
\s5
\c 6
\p
\v 1 حال به آنچه خداوند می‌گوید، گوش بسپارید:
\v 2 ای کوهها شکایت خداوند را بشنوید،
\v 3 «ای قوم من،
\v 4 زیرا شما را از سرزمین مصر به در آوردم
\v 5 ای قوم من، به یاد آرید
\v 6 «با چه به حضور خداوند بیایم،
\v 7 آیا خداوند از هزاران قوچ خشنود خواهد شد،
\v 8 ای مرد، او تو را از آنچه نیکوست آگاه ساخته است؛
\v 9 آواز خداوند به شهر ندا درمی‌دهد -
\v # «به عصا و مقرر‌دارندۀ آن گوش فرا دهید!
\v 10 آیا هنوز در خانۀ شریران گنجهای شرارت یافت می‌شود،
\v 11 آیا کسی را با ترازوهای نادرست
\v 12 ثروتمندانت مملو از خشونتند،
\v 13 پس من نیز به ضربه‌ای تو را مجروح می‌سازم
\v 14 خواهی خورد اما سیر نخواهی شد،
\v 15 خواهی کاشت، اما درو نخواهی کرد؛
\v 16 زیرا قوانین عُمری و همۀ رسوم خاندان اَخاب را نگاه داشته‌ای،
\s5
\c 7
\p
\v 1 وای بر من!
\v 2 سرسپردگان از زمین نابود شده‌اند،
\v 3 در شرارت‌ورزی چیره‌دستند؛
\v 4 بهترینشان مانند خارند،
\v 5 بر دوست خود اعتماد مکن
\v 6 زیرا پسر بر پدر بی‌حرمتی می‌کند،
\v 7 اما من به سوی خداوند چشم می‌دوزم،
\v 8 ای دشمن من بر من شادی مکن،
\v 9 غضب خداوند را متحمل خواهم شد،
\v 10 آنگاه دشمنم این را خواهد دید،
\v 11 روز ساختن دیوارهایت فرا خواهد رسید؛
\v 12 در آن روز، از آشور و شهرهای مصر نزد تو خواهند آمد،
\v 13 اما زمین ویران خواهد شد،
\v 14 قوم خویش و گلۀ میراث خود را به عصای خویش شبانی کن،
\v # آنان را که به تنهایی در جنگل، میان سرزمینی حاصلخیز
\v 15 همچون روزهایی که از سرزمین مصر به در آمدی،
\v 16 قومها چون این را بینند،
\v 17 مانند مار خاک را خواهند لیسید،
\v 18 کیست خدایی همانند تو،
\v 19 بار دیگر بر ما رحم خواهد کرد،
\v 20 امانت را برای یعقوب و محبت را برای ابراهیم به جا خواهی آورد،

69
34-NAM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,69 @@
\id NAM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 nam
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 وحی دربارۀ نینوا. کتاب رؤیای ناحوم اِلقوشی.
\v 2 یهوه خدایی است غیور و انتقام‌گیرنده،
\v 3 خداوند دیرخشم و بسیار تواناست؛
\v 4 دریا را عتاب زده، آن را می‌خشکاند،
\v 5 در برابر او کوهها به لرزه درمی‌آیند،
\v 6 کیست که بتواند در برابر خشم او بایستد؟
\v 7 خداوند نیکوست؛
\v 8 اما نینوا
\v # و دشمنان خود را به درون تاریکی تعقیب خواهد نمود.
\v 9 بر ضد خداوند چه تدبیر می‌کنید؟
\v 10 زیرا ایشان همچون خارهای به هم پیچیده‌
\v 11 از میان تو مشاور خبیث برخاسته
\v 12 خداوند به یهودا
\v 13 و حال یوغِ او را از گردنت خواهم شکست،
\v 14 خداوند دربارۀ تو، ای نینوا،
\v 15 بنگرید بر کوهها
\s5
\c 2
\p
\v 1 دشمنی که پراکنده می‌سازد
\v 2 زیرا خداوند عظمت یعقوب را بازمی‌آورد،
\v 3 سپر دلاورانش سرخ‌فام است،
\v 4 ارابه‌ها در کوچه‌ها دیوانه‌‌‌وار می‌تازند؛
\v 5 بهترین جنگاوران خود را فرا می‌خواند؛
\v # اما برجِ محاصره
\v 6 آب‌بندها گشوده شده،
\v 7 حکم صادر شده است:
\v 8 نینوا در تمامی ایام خود برکۀ آبی بود،
\v 9 نقره را غارت کنید!
\v 10 خرابی و ویرانی و نابودی!
\v 11 کجاست کُنام شیران؟
\v 12 نَرّه شیر برای شیربچگانش به قدر کافی می‌درید،
\v 13 خداوندِ لشکرها می‌فرماید: اینک من بر ضد توام، و ارابه‌هایت را به دود خواهم سوزانید؛ و شمشیر، شیران ژیانت را در کام خواهد کشید. طعمۀ تو را از زمین قطع خواهم کرد، و آواز سفیرانت دیگر شنیده نخواهد شد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 وای بر شهر خون‌ریز،
\v 2 صفیر تازیانه‌‌‌ها و غرش چرخها؛
\v 3 سواران هجوم می‌آورند؛
\v 4 و این همه به سبب کثرت فَحشای آن فاحشه،
\v 5 خداوندِ لشکرها می‌فرماید:
\v 6 بر تو نجاستها خواهم ریخت،
\v 7 هر که تو را بیند، از تو خواهد گریخت،
\v 8 آیا تو از تِبِس
\v 9 همان که کوش
\v 10 و با این همه، تبعید گشت و به اسیری رفت،
\v 11 پس تو نیز مست خواهی شد،
\v 12 دژ‌هایت جملگی درختان انجیرِ نوبرِ رسیده را مانَد
\v 13 بنگر که لشکریانت در میان تو، زنانند!
\v 14 برای محاصره،‌‌ آب برکِش!
\v 15 در آنجا آتشْ تو را فرو خواهد بلعید،
\v 16 تو تاجران خویش را از ستارگان آسمان فزونتر ساختی؛
\v 17 درباریانت به انبوه ملخها می‌مانند،
\v 18 ای پادشاه آشور! شبانانِ تو را خواب در ربوده،
\v 19 شکستگی تو را التیامی نیست،

82
35-HAB.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,82 @@
\id HAB Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 hab
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 وحی‌ای که حَبَقوقِ نبی دید.
\v 2 خداوندا، تا به کی فریاد برکشم
\v 3 چرا ظلم را به من می‌نمایی
\v 4 از این رو شریعت سست شده است
\v 5 «در میان ملل بنگرید و ملاحظه کنید!
\v 6 هان من کَلدانیان را برمی‌افرازم،
\v 7 ایشان هولناک و مَهیبند،
\v 8 اسبانشان از یوزپلنگان چالاکترند
\v 9 جملۀ ایشان به جهت خشونت می‌آیند؛
\v # سپاهیانشان رو به سوی پیش دارند،
\v 10 پادشاهان را به ریشخند می‌گیرند،
\v 11 آنگاه همچون باد می‌گذرند و پیش می‌روند؛
\v 12 ای یهوه، خدای من! ای قدوس من!
\v 13 چشمان تو پاکتر از آن است که بر شرارت بنگرد؛
\v 14 تو انسان را همانند ماهیان دریا می‌سازی،
\v 15 او ایشان را به قلاب بالا می‌آورد
\v 16 پس به تور خود قربانی تقدیم می‌نماید
\v 17 آیا باید همچنان تور خود را خالی کند
\s5
\c 2
\p
\v 1 بر دیدبانگاه خود می‌ایستم و بر حصار قرار می‌گیرم؛
\v 2 آنگاه خداوند مرا پاسخ داد:
\v 3 زیرا زمان مقرر برای تحقق رؤیا هنوز نرسیده،
\v 4 «هان او را که به خویشتن می‌بالد ملاحظه کن!
\v # اما پارسا به ایمان
\v 5 شراب شخص متکبر را رسوا می‌کند؛
\v 6 آیا اینان همه بر او طعنه نخواهند زد و به تمسخر او را نخواهند گفت:
\v 7 آیا طلبکارانِ تو به ناگاه بر نخواهند خاست،
\v 8 از آنجا که تو ملتهای بسیار را به غنیمت بردی،
\v 9 «وای بر آن که برای خانۀ خود حریصِ سود نامشروع باشد،
\v 10 تو با منقطع ساختن قومهای بسیار
\v 11 زیرا که سنگ از میان دیوار به فریاد در خواهد آمد،
\v 12 «وای بر آن که با خونریزی شهری بنا کند
\v 13 آیا این از جانب خداوند لشکرها نیست
\v 14 زیرا همان‌گونه که آبها دریا را می‌پوشاند،
\v 15 «وای بر آن که همسایۀ خویش را می‌نوشاند،
\v 16 تو به عوض جلال، از رسوایی سیر خواهی شد؛
\v # اکنون خود نیز بنوش و بی‌دینی
\v 17 خشونتی که بر لبنان روا داشتی،
\v 18 «از تمثال تراشیده چه فایده که صنعتکاری آن را بسازد،
\v 19 وای بر آن که به چوبی گوید، ”بیدار شو!“
\v 20 اما خداوند در معبد مقدس خویش است،
\s5
\c 3
\p
\v 1 دعای حَبَقوقِ نبی، بر شیگونوت.
\v 2 ای خداوند، آوازۀ تو را شنیده‌ام؛
\v 3 خدا از تیمان آمد،
\v # آن قدوس، از کوه فاران. سِلاه
\v 4 درخشندگی او همچون نور بود؛
\v 5 پیش روی او، طاعون می‌رفت،
\v 6 او ایستاد و زمین را به جنبش درآورد؛
\v # طریقهای
\v 7 خیمه‌های کوشان را در زحمت دیدم؛
\v 8 خداوندا، آیا غضب تو بر نهرها افروخته شد؟
\v 9 کمان خویش از غلاف بیرون کشیدی،
\v # و تیرهای بسیار طلب کردی.
\v 10 کوهها تو را دیدند و از درد به خود پیچیدند؛
\v 11 از تابش برق تیرهای تو و درخشندگی نیزۀ برّاقت،
\v 12 در خشم، زمین را درنَوَردیدی،
\v 13 برای نجات قوم خود بیرون آمدی،
\v 14 سَرِ جنگاورانِ ایشان را به نیزۀ خودشان مجروح کردی،
\v 15 با اسبان خود دریا را زیر پا نهادی؛
\v 16 این را شنیدم و احشایم بلرزید،
\v 17 اگرچه درخت انجیر شکوفه نیاورَد،
\v 18 لیکن من در خداوند شادمان خواهم بود
\v 19 خداوندگارْ یهوه قوّت من است؛

74
36-ZEP.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,74 @@
\id ZEP Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 zep
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 کلام خداوند که در ایام یوشیا فرزند آمون، پادشاه یهودا، بر صَفَنیا فرزند کوشی، پسر جِدَلیا، پسر اَمَریا، پسر حِزِقیا نازل شد:
\v 2 خداوند می‌فرماید:
\v 3 انسان و حیوان را نابود خواهم کرد،
\v 4 «من دست خود را بر ضد یهودا دراز خواهم کرد،
\v 5 آنان را که بر بامها در برابر لشکر آسمان سَجده می‌کنند،
\v 6 آنان را که از پیروی خداوند روی برمی‌تابند،
\v 7 در پیشگاه خداوندگارْ یهوه خاموش باشید،
\v 8 در روز قربانی خداوند،
\v 9 در آن روز همۀ آنان را که از روی آستانه می‌جهند
\v 10 خداوند می‌گوید: «در آن روز،
\v 11 ای ساکنان محلۀ بازار، شیون کنید!
\v 12 در آن زمان اورشلیم را به چراغها تفحص خواهم کرد،
\v 13 ثروت ایشان به یغما خواهد رفت
\v 14 روز عظیم خداوند نزدیک است،
\v 15 آن روز، روز غضب است،
\v 16 روز کَرِنا و غریو جنگ
\v 17 من آدمیان را به تنگ خواهم آورد،
\v 18 در روز غضب خداوند،
\s5
\c 2
\p
\v 1 گرد آیید!
\v 2 پیش از آنکه حکم اجرا شود
\v 3 ای همۀ حلیمانِ زمین خداوند را بجویید،
\v 4 زیرا غزه متروک خواهد شد،
\v 5 وای بر شما ای ساحل‌نشینان،
\v 6 ساحل دریا چراگاه خواهد شد،
\v 7 ساحل دریا از آنِ باقیماندگان خاندان یهودا خواهد بود،
\v 8 «اهانتهای موآب را شنیده‌ام
\v 9 از این رو خداوند لشکرها،
\v 10 این است نصیب ایشان در ازای غرورشان،
\v 11 خداوند بر ضد آنان مَهیب خواهد بود،
\v 12 و شما نیز ای کوشیان،
\v 13 او دست خود را بر شمال دراز خواهد کرد
\v 14 گله‌ها در میانش خواهند آرمید،
\v 15 این است شهر شادمانی که در امنیت می‌زیست،
\v # انگشت به دهان مانده، سر خویش تکان خواهد داد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 وای بر شهر ستمگر،
\v 2 از کسی فرمان نمی‌برد،
\v 3 صاحبمنصبانش در میانش همچون شیرانِ غرّانند،
\v 4 انبیایش بی‌ملاحظه وخیانت‌پیشه‌اند؛
\v 5 خداوند در میانش عادل است
\v 6 «قومها را منقطع ساخته‌ام،
\v 7 «گفتم: ”بی‌گمان از من خواهید ترسید،
\v 8 بنابراین خداوند می‌فرماید: «برای من انتظار بکشید،
\v 9 «در آن زمان، زبان قومها را به زبانی پاک تبدیل خواهم کرد،
\v 10 از فراسوی رودخانه‌های کوش،
\v 11 «در آن روز، دیگر به سبب اعمال خود شرمسار نخواهی بود،
\v 12 اما در میانت مردمانی حقیر و بینوا بر جا خواهم نهاد
\v 13 باقیماندگان اسرائیل خطا نخواهند ورزید
\v 14 ای دختر صَهیون، فریاد شادمانی سر دِه!
\v 15 زیرا خداوند عقوبتهای تو را از تو برگرفته
\v 16 در آن روز به اورشلیم خواهند گفت:
\v 17 یهوه خدایت در میان توست،
\v 18 «آن کسانِ تو را که به‌خاطر عیدها اندوهگین‌اند، گرد خواهم آورد،
\v 19 هان در آن زمان، بر ضد همۀ آزاردهندگانت عمل خواهم کرد؛
\v 20 در آن زمان شما را باز خواهم آورد،

54
37-HAG.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,54 @@
\id HAG Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 hag
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در سال دوّم داریوش پادشاه، در نخستین روز از ماه ششم، کلام خداوند به واسطۀ حَجَّی نبی به زَروبابِل فرزند شِئَلتیئیل، فرماندار یهودا، و نیز به یِهوشَع فرزند یِهوصاداق، کاهن اعظم رسید:
\v 2 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: این قوم می‌گویند هنوز زمان بازسازی خانۀ خداوند فرا نرسیده است.»
\v 3 آنگاه کلام خداوند به واسطۀ حَجَّی نبی نازل شده، گفت:
\v 4 «آیا اکنون زمان آن است که خود در خانه‌های مُجلل‌خویش ساکن شوید و این خانه ویران بماند؟
\v 5 پس حال خداوندِ لشکرها چنین می‌گوید: به راههای خویش نیک بیندیشید!
\v 6 بسیار کاشته‌اید، ولی کم درویده‌اید؛ می‌خورید، اما هرگز سیر نمی‌شوید؛ می‌نوشید، اما هرگز سیراب نمی‌گردید؛ می‌پوشید، اما گرم نمی‌شوید؛ و آن که مزد می‌گیرد، مزد خود را در کیسۀ سوراخ می‌نهد!
\v 7 «خداوندِ لشکرها چنین می‌فرماید: به راههای خویش نیک بیندیشید!
\v 8 بر فراز کوهها برآمده، چوب بیاورید و این خانه را بنا کنید، تا از آن خشنود شوم و جلال یابم. این است فرمودۀ خداوند.
\v 9 بیش از اینها انتظار داشتید، اما بنگرید که چه اندک حاصل آمد. و آنگاه که همان اندک را به منزل بردید، بر آن دمیدم و بر باد شد. چرا؟ خداوند لشکرها می‌فرماید: به سبب خانۀ من که ویران مانده است، در حالی که شما هر یک به خانۀ خویش مشغولید!
\v 10 از این رو، آسمانها بر فرازتان شبنم را بازداشته‌اند، و زمین نیز محصول خویش را.
\v 11 و من بر زمینها و کوهها خشکسالی فراخوانده‌ام، و نیز بر غلّه و شراب تازه و روغن و بر هر چه زمین می‌رویانَد، و بر انسان و حیوان، و بر تمامی محنت دستها.»
\v 12 آنگاه زَروبابِل فرزند شِئَلتیئیل و یِهوشَع فرزند یِهوصاداق، کاهن اعظم، و تمامی باقیماندگان قوم به صدای یهوه خدای خویش گوش فرا دادند، و به سخنان حَجَّی نبی نیز، زیرا که او را یهوه خدایشان فرستاده بود. و قوم از خداوند ترسیدند.
\v 13 آنگاه حَجَّی، پیام‌آور خداوند، پیام خداوند را به قوم بیان کرده، گفت: «خداوند می‌فرماید: من با شما هستم.»
\v 14 و خداوند روحِ زَروبابِل فرزند شِئَلتیئیل فرماندار یهودا، و روحِ یِهوشَع فرزند یِهوصاداق کاهن اعظم، و روح تمامی باقیماندگان قوم را برانگیخت. و آنان آمده، به کار بر روی خانۀ یهوه خدای خویش، خدای لشکرها، پرداختند.
\v 15 این در دوّمین سال داریوش پادشاه، در روز بیست و چهارم از ماه ششم، رخ داد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 در روز بیست و یکم از ماه هفتم، کلام خداوند به واسطۀ حَجَّی نبی نازل شده، گفت:
\v 2 «اکنون با زَروبابِل فرزند شِئَلتیئیل، فرماندار یهودا، یِهوشَع فرزند یِهوصاداق، کاهن اعظم، و نیز با تمامی باقیماندگان قوم سخن بگو و از ایشان بپرس:
\v 3 ”کیست از میان شما باقیماندگان که این خانه را در جلال نخستینش دیده باشد؟ اکنون آن را چگونه می‌بینید؟ آیا در نظرتان چون هیچ نمی‌نماید؟
\v 4 «”اما اکنون خداوند می‌فرماید: ای زَروبابِل، قوی باش! ای یِهوشَع فرزند یِهوصاداق، کاهن اعظم، قوی باش! و ای همۀ قومِ این سرزمین، قوی باشید؛ این است فرمودۀ خداوند. خداوند لشکرها می‌گوید: به کار مشغول شوید، زیرا من با شما هستم،
\v 5 بر حسب عهدی که به هنگام خروجتان از مصر با شما بستم. روح من در میان شما باقی است، پس هراسان مباشید.
\v 6 زیرا خداوند لشکرها چنین می‌گوید: یک بار دیگر، پس از اندک زمانی، آسمانها و زمین و دریا و خشکی را به لرزه در خواهم آورد.
\v 7 و نیز همۀ قومها را خواهم لرزانید، و گنجینه‌های تمامی قومها بدین‌جا در خواهد آمد. و خداوند لشکرها می‌گوید: من این خانه را از جلال پر خواهم ساخت.
\v 8 «”خداوند لشکرها می‌فرماید: طلا و نقره از آن من است.
\v 9 خداوند لشکرها می‌گوید: جلال این خانه از جلال خانۀ پیشین عظیمتر خواهد بود، و من در این مکان، سلامتی ارزانی خواهم داشت؛ این است فرمودۀ خداوند لشکرها.“»
\v 10 در دوّمین سال داریوش، در روز بیست و چهارم از ماه نهم، کلام خداوند به واسطۀ حَجَّی نبی نازل شده، گفت:
\v 11 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: از کاهنان دربارۀ شریعت پرسیده، بگویید:
\v 12 ”اگر کسی گوشت مقدس را در دامن جامۀ خود حمل کند، و آنگاه دامن جامه‌اش به نان، آش، شراب، روغن، یا هر خوراک دیگری برخورَد، آیا آن خوراک مقدس می‌شود؟“» کاهنان پاسخ دادند: «خیر.»
\v 13 آنگاه حَجَّی گفت: «اگر کسی که به سبب تماس با جنازه‌ای نجس شده است یکی از آن خوراکها را لمس کند، آیا آن خوراک نجس می‌شود؟» کاهنان در پاسخ گفتند: «آری، نجس می‌شود.»
\v 14 آنگاه حَجَّی در جواب گفت: «خداوند می‌فرماید، این قوم نیز چنین‌اند و این ملت نیز در نظر من بدین‌گونه‌اند، و عمل دستهایشان جملگی چنین است. هر هدیه‌ای که بدان‌جا می‌آورند، نجس است.
\v 15 به ایام اخیر نیک بیندیشید: از پیش از نهاده شدن سنگی بر سنگِ دیگر در معبد خداوند تا کنون،
\v 16 در تمامی این ایام، چون کسی سراغ پشتۀ خرمنِ بیست مَنی می‌آمد، تنها ده مَن می‌یافت؛ و چون کسی نزد حوضچۀ شراب می‌رفت تا پنجاه پیمانه از آن برگیرد، تنها بیست پیمانه می‌یافت.
\v 17 خداوند می‌فرماید: من شما و تمامی دسترنجتان را به باد سوزان و کپک و تگرگ زدم، اما نزد من بازگشت نکردید!
\v 18 به ایام اخیر نیک بیندیشید؛ آری، از روز نهاده شدن پی خانۀ خداوند تا روز بیست و چهارم ماه نهم را از نظر بگذرانید:
\v 19 آیا هنوز بذری در انبار هست؟ براستی که درختان مو و انجیر و انار و زیتون هیچ میوه نداده‌اند؛ ولی من از امروز شما را برکت خواهم داد!»
\v 20 و کلام خداوند بار دوّم، در بیست و چهارمین روزِ ماه، بر حَجَّی نازل شده، گفت:
\v 21 «زَروبابِل، فرماندار یهودا را خطاب کرده، بگو که من به‌زودی آسمانها و زمین را به لرزه در خواهم آورد،
\v 22 و تخت پادشاهی ممالک را واژگون خواهم ساخت. به‌زودی قدرت ممالکِ قومها را از میان خواهم برد، ارابه‌ها و سوارانشان را سرنگون خواهم کرد، و اسبان و سوارانشان به شمشیر یکدیگر از پا در خواهند آمد.
\v 23 «خداوند لشکرها می‌فرماید: در آن روز، ای خادم من زَروبابِل، فرزند شِئَلتیئیل، تو را بر خواهم گرفت، و خداوند می‌گوید که تو را چون انگشترِ مُهر خواهم ساخت، زیرا که تو را برگزیده‌ام؛» این است فرمودۀ خداوند لشکرها.

279
38-ZEC.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,279 @@
\id ZEC Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 zec
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در هشتمین ماه از سال دوّم داریوش، کلام خداوند بر زکریای نبی فرزند بِرِکیا فرزند عِدّو نازل شده، گفت:
\v 2 «خداوند بر پدران شما بسیار خشمگین بود.
\v 3 پس بدین قوم بگو، خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: به سوی من بازگشت کنید؛ این است فرمودۀ خداوند لشکرها. و خداوند لشکرها می‌گوید: من نیز به سوی شما باز خواهم گشت.
\v 4 شما همچون پدران خود مباشید که انبیای پیشین به آنان ندا داده، گفتند: ”خداوند لشکرها می‌فرماید: از راههای بد و اعمال پلید خود بازگشت کنید.“ اما خداوند می‌گوید، آنان نشنیدند و به من اعتنا نکردند.
\v 5 پدران شما امروز کجایند؟ آیا انبیا تا ابد زنده می‌مانند؟
\v 6 آیا کلام و فرایض من که به خادمان خود انبیا امر فرموده بودم، پدران شما را درنگرفت؟ پس آنها بازگشت کرده، گفتند: چنانکه خداوند لشکرها قصد نمود بر طبق راهها و اعمال ما با ما رفتار کند، به همان سان با ما عمل کرده است.»
\v 7 در روز بیست و چهارمِ ماه یازدهم که ماه شِباط باشد، در سال دوّم داریوش، کلام خداوند بر زکریای نبی فرزند بِرِکیا فرزند عِدّو نازل شده، گفت:
\v 8 «شب‌هنگام در رؤیا مردی را دیدم سوار بر اسبی سرخ که در میان درختان آس در فرورفتگی ایستاده بود، و پشت سرش اسبانی به رنگهای سرخ و کَهَر
\v 9 پرسیدم: ”سرورم، اینها چیستند؟“ فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، پاسخ داد: ”به تو نشان خواهم داد که چیستند.“
\v 10 آنگاه مردی که میان درختان آس ایستاده بود، پاسخ داده، گفت: ”اینها کسانی هستند که خداوند آنان را برای گشت زدن در جهان فرستاده است.“
\v 11 آنها به فرشتۀ خداوند که میان درختان آس ایستاده بود، گفتند: ”ما جهان را گشت زده‌ایم، و هان تمامی جهان آسوده و آرام است.“
\v 12 آنگاه فرشتۀ خداوند گفت: ”ای خداوند لشکرها، تا به کی رحمت خود را از اورشلیم و شهرهای یهودا که در این هفتاد سال بر آنها خشمگین بودی، دریغ خواهی کرد؟“
\v 13 خداوند با کلماتی نیکو و تسلی‌بخش فرشته‌ای را که با من سخن می‌گفت، پاسخ داد.
\v 14 پس فرشته‌‌ای که با من سخن می‌گفت، مرا فرمود: ”ندا کرده بگو، خداوند لشکرها چنین می‌گوید: من برای اورشلیم و صَهیون غیرتی عظیم دارم
\v 15 و بر قومهای آسوده‌خیال، بسی خشمگینم؛ زیرا اندکی خشمگین بودم، اما آنها بر بلا افزودند.
\v 16 از این رو خداوند چنین می‌گوید: با رحمت به اورشلیم باز خواهم گشت؛ خانۀ من در آن بنا خواهد شد و ریسمان اندازه‌گیری بر اورشلیم کشیده خواهد گشت؛ این است فرمو‌دۀ خداوند لشکرها.
\v 17 دیگر بار ندا کرده بگو، خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: شهرهای من بار دیگر از نعمت لبریز خواهد شد، و خداوند صَهیون را باز تسلی خواهد داد و اورشلیم را دیگر بار بر خواهد گزید.“»
\v 18 آنگاه سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم چهار شاخ بود!
\v 19 از فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، پرسیدم: «اینها چیستند؟» مرا گفت: «اینها شاخهایی هستند که یهودا، اسرائیل و اورشلیم را پراکنده ساخته‌‌اند.»
\v 20 سپس خداوند چهار آهنگر به من نشان داد.
\v 21 پرسیدم: «اینان برای چه کاری می‌آیند؟» پاسخ داد: «آن شاخها یهودا را چنان پراکنده ساختند که هیچ‌کس را یارای سر برافراشتن نبود؛ اما اینها آمده‌اند تا آنها را بترسانند و شاخهای قومهایی را که شاخ خویش را بر یهودا به جهت پراکنده ساختنِ آن برافراشتند، بر زمین افکنند.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 آنگاه سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم مردی بود با ریسمان اندازه‌گیری در دستش!
\v 2 پرسیدم: «کجا می‌روی؟» مرا گفت: «تا اورشلیم را اندازه بگیرم و طول و عرضش را دریابم.»
\v 3 در آن هنگام فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت پیش آمد، و فرشته‌ای دیگر نیز آمد تا او را ملاقات کند،
\v 4 و او را گفت: «بشتاب و به آن جوان بگو: ”اورشلیم به سبب کثرت مردمان و حیواناتی که در آن خواهند بود، همچون روستاهایی بدون حصار مسکون خواهد شد.
\v 5 زیرا خداوند می‌فرماید من خود دیواری از آتش گرداگرد آن خواهم بود، و جلال در میانش.“»
\v 6 خداوند می‌گوید: برخیزید! برخیزید! از سرزمین شمال بگریزید زیرا من شما را همچون چهار باد آسمان پراکنده ساخته‌‌ام؛ این است فرمودۀ خداوند.
\v 7 برخیز ای صَهیون! ای که با دختر بابِل ساکنی، بگریز!
\v 8 زیرا خداوند لشکرها، که مرا پس از جلال نزد قومهایی که شما را غارت کردند فرستاده است،
\v 9 «هان من دست خود را بر آنان بلند خواهم کرد، و آنان غارتِ بندگان خویش خواهند شد. آنگاه خواهید دانست که خداوند لشکرها مرا فرستاده است.
\v 10 ای دختر صَهیون، بسرا و شادمان باش، زیرا خداوند می‌فرماید: اینک می‌آیم، و در میان تو ساکن خواهم شد.
\v 11 در آن روز قومهای بسیار به خداوند خواهند پیوست و قوم من خواهند شد. و من در میان تو ساکن خواهم شد و تو خواهی دانست که خداوند لشکرها مرا نزد تو فرستاده است.
\v 12 آنگاه خداوند یهودا را در سرزمین مقدس همچون مِلک خویش به میراث خواهد برد، و بار دیگر اورشلیم را بر خواهد گزید.»
\v 13 ای تمامی بشر، در پیشگاه خداوند خاموش باشید، زیرا او از مسکن مقدس خویش به پا خاسته است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 آنگاه او یِهوشَع کاهن اعظم را به من نشان داد که در حضور فرشتۀ خداوند ایستاده بود. و شیطان
\v 2 خداوند به شیطان گفت: «ای شیطان، خداوند تو را توبیخ کند! خداوند که اورشلیم را برگزیده است، تو را توبیخ کند! آیا این مرد چوبِ نیم‌سوزی نیست که از میان آتش برگرفته شده است؟»
\v 3 و یِهوشَع جامۀ چرکین بر تن، به حضور فرشته ایستاده بود.
\v 4 فرشته به کسانی که در برابر یِهوشَع ایستاده بودند، گفت: «جامۀ چرکین از تنش به در آورید.» و به یِهوشَع گفت: «اینک تقصیرت را از تو بیرون کردم، و جامۀ فاخر بر تو خواهم پوشانید.»
\v 5 نیز گفت
\v 6 آنگاه فرشتۀ خداوند یِهوشَع را نصیحت کرده، گفت:
\v 7 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: اگر در راههای من سلوک کنی و حکم مرا نگاه داری، آنگاه سرپرستی خانۀ مرا بر عهده خواهی داشت و مسئول نگهداری از صحنهای من خواهی بود، و تو را در میان آنان که اینجا می‌ایستند، بار خواهم داد.
\v 8 حال، ای یِهوشَع کاهن اعظم، بشنو، تو و یارانت که به حضورت می‌نشینند، چراکه آنان مردان نشانه هستند: زیرا هان من خادم خود ’شاخه‘ را خواهم آورد.
\v 9 اینک سنگی را که در برابر یِهوشَع نهاده‌ام بنگر، سنگ واحدی را که هفت جانب
\v 10 آری، خداوند لشکرها می‌گوید: در آن روز، هر یک از شما همسایۀ خود را زیر درخت مو و درخت انجیر خویش دعوت خواهید کرد.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 آنگاه فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، بازگشت و مرا همچون شخصی که از خواب بیدار شود، بیدار کرد.
\v 2 او مرا گفت: «چه می‌بینی؟» پاسخ دادم: «چراغدانی می‌بینم یکپارچه از طلا که روغندانی بر سرش و هفت چراغ بر آن است، و چراغهایی که بر سر آن است هفت لوله دارد.
\v 3 و در کنار آن، دو درخت زیتون هست، یکی به جانب راست روغندان و دیگری به جانب چپ آن.»
\v 4 آنگاه از فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، پرسیدم: «سرورم، اینها چیست؟»
\v 5 فرشته پاسخ داد: «آیا نمی‌دانی اینها چیست؟» گفتم: «نه، سرورم.»
\v 6 آنگاه مرا گفت: «این است کلام خداوند به زروبابِل: نه به قدرت و نه به قوّت، بلکه به روح من؛ خداوند لشکرها می‌فرماید.
\v 7 ای کوه بزرگ، تو چیستی؟ در برابر زروبابِل به همواری بدل خواهی شد. آنگاه او در میان فریادهای ”فیض! فیض بر آن باشد!“ سنگ سرِ آن را بیرون خواهد آورد.»
\v 8 و کلام خداوند باز بر من نازل شده، گفت:
\v 9 «دستان زروبابِل پی این خانه را نهاده، و دستان خود او نیز آن را تمام خواهد کرد. آنگاه خواهی دانست که یهوه خدای لشکرها مرا نزد شما فرستاده است.
\v 10 زیرا کیست که روز امور کوچک را خوار شمارد؟ مردمان چون شاقول را در دست زروبابِل ببینند، شادی خواهند کرد.»
\v 11 پس من از او پرسیدم: «این دو درخت زیتون که به جانب راست و چپ چراغدان است، چیست؟»
\v 12 و باز از او پرسیدم: «این دو شاخۀ زیتون که در کنار دو لولۀ طلاست و روغن طلا از آنها جاریست، چیست؟»
\v 13 پاسخ داد: «آیا نمی‌دانی اینها چیست؟» گفتم: «نه، سرورم.»
\v 14 آنگاه گفت: «این دو پسران روغن
\s5
\c 5
\p
\v 1 دیگر بار سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم طوماری پَرّان بود!
\v 2 و او از من پرسید: «چه می‌بینی؟» پاسخ دادم: «طوماری پَرّان می‌بینم به طول بیست ذِراع
\v 3 آنگاه به من گفت: «این آن لعنت است که بر سطح تمامی زمین بیرون می‌رود. زیرا هر که دزدی کند بنا بر نوشتۀ یک طرف طومار زدوده خواهد شد، و هر که قسم دروغ
\v 4 خداوند لشکرها می‌فرماید: من آن را بیرون می‌فرستم، و آن به خانۀ دزد و به خانۀ هر که به نام من قسم دروغ خورَد، داخل خواهد شد و در میان خانۀ او خواهد ماند و آن را با چوبها و سنگهایش منهدم خواهد کرد.»
\v 5 آنگاه فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، پیش آمده، گفت: «سر برافراز و ببین این چیست که بیرون می‌رود.»
\v 6 پرسیدم: «این چیست؟» پاسخ داد: «این سبدِ ایفَه
\v 7 و اینک درپوش سربی برداشته شد، و درون سبد زنی نشسته بود!
\v 8 فرشته گفت: «این ’شرارت‘ است،» و آن زن را به درون سبد رانده، درپوش سربی را بر دهانۀ آن قرار داد.
\v 9 آنگاه سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم دو زن پیش می‌آمدند! بالهایی داشتند همچون بال لک ‌لک و باد در بالهایشان بود. آنها سبد را برگرفته، میان زمین و آسمان بلند کردند.
\v 10 آنگاه از فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، پرسیدم: «اینها سبد را کجا می‌برند؟»
\v 11 پاسخ داد: «به سرزمین شِنعار
\s5
\c 6
\p
\v 1 و بار دیگر سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم چهار ارابه بود که از میان دو کوه بیرون می‌آمدند، و کوهها از برنج بودند.
\v 2 ارابۀ اوّل اسبهایی داشت به رنگ سرخ، ارابۀ دوّم اسبهایی به رنگ سیاه،
\v 3 ارابۀ سوّم اسبهایی به رنگ سپید و ارابۀ چهارم اسبهایی به رنگ اَبلَق، و آنها جملگی پرتوان بودند.
\v 4 آنگاه از فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، پرسیدم: «سرورم، اینها چیستند؟»
\v 5 فرشته پاسخ داد: «اینها چهار روح
\v 6 ارابه‌‌ای که اسبان سیاه دارد، رو به سوی سرزمین شمال می‌نهد، سپیدها به سوی غرب،
\v 7 چون آن اسبان پرتوان بیرون آمدند، خواهان گشت‌زدن در جهان بودند. او گفت: «بروید و جهان را گشت بزنید.» پس جهان را گشت زدند.
\v 8 آنگاه مرا ندا کرد و گفت: «ببین، آنهایی که به جانب سرزمین شمال رفتند، خشم مرا در سرزمین شمال فرو نشاندند.»
\v 9 آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
\v 10 «از اسیرانی که از بابِل آمده‌‌اند، یعنی از حِلدای و طوبیا و یِدَعیا، طلا و نقره
\v 11 طلا و نقره را گرفته، تاجی بساز و آن را بر سَرِ یِهوشَع کاهن اعظم، پسر یِهوصاداق، بگذار.
\v 12 و به او بگو: ”خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: ’اینک مردی که نامش ’شاخه‘
\v 13 اوست که معبد خداوند را بنا خواهد کرد و از جلال ملوکانه برخوردار خواهد شد و بر تخت او نشسته، فرمان خواهد راند. و کاهنی نیز بر تخت او خواهد بود و میان آن دو مشورت صلح‌آمیز برقرار خواهد بود.“‘
\v 14 و آن تاج به عنوان یادبودِ حِلدای،
\v 15 «آنانی که دورند خواهند آمد و در بنای معبد خداوند شرکت خواهند کرد؛ آنگاه خواهید دانست که خداوند لشکرها مرا نزد شما فرستاده است. اگر براستی کلام یهوه خدای خویش را بشنوید، این واقع خواهد شد.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 در چهارمین سال داریوش پادشاه، کلام خداوند در روز چهارم از ماه نهم یعنی ماه کِسلِو، بر زکریا نازل شد.
\v 2 و اهالی بِیت‌ئیل، شَراِصِر و رِجِم‌مِلِک را با افرادشان فرستاده بودند تا از خداوند مسئلت کنند
\v 3 و از کاهنان خانۀ خداوند لشکرها و از انبیا بپرسند: «آیا باید در ماه پنجم ماتم بگیریم و پرهیز کنیم، چنانکه در این سالها کرده‌ایم؟»
\v 4 آنگاه کلام خداوند لشکرها بر من نازل شده، گفت:
\v 5 «تمامی مردم این سرزمین و کاهنان را بگو: هنگامی که طی این هفتاد سال در ماههای پنجم و هفتم روزه گرفتید و ماتم کردید، آیا براستی برای من روزه گرفتید؟
\v 6 و هنگامی که می‌خورید و می‌نوشید، آیا برای خود نمی‌خورید و برای خود نمی‌نوشید؟
\v 7 آیا این کلامی نیست که خداوند به واسطۀ انبیای پیشین اعلام فرمود، آنگاه که اورشلیم و شهرهای مجاورش هنوز مسکونی و در رفاه بودند و مردم در نِگِب و نواحی کم‌ارتفاع سکونت داشتند؟»
\v 8 و کلام خداوند بر زکریا نازل شده، گفت:
\v 9 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: به حق داوری کنید و هر یک با دیگری مهربان و باگذشت باشید.
\v 10 بر بیوه‌‌زنان و یتیمان و غریبان و فقیران ظلم مکنید و در دل خود نسبت به یکدیگر بدی میندیشید.»
\v 11 اما آنان از گوش سپردن ابا نمودند و سرسختی ورزیده، گوشهای خود را فرو بستند تا نشنوند؛
\v 12 دلهای خویش را همچون سنگ خارا ساختند
\v 13 خداوند لشکرها چنین می‌گوید: «چنانکه من ندا می‌دادم و ایشان نمی‌شنیدند، همچنان ایشان فریاد برمی‌آوردند و من اجابت نمی‌کردم.
\v 14 پس آنان را در میان تمامی قومهایی که نمی‌شناختند، به گردبادی پراکنده ساختم. در نتیجه، سرزمینشان پس از آنها چنان ویران گردید که هیچ‌کس در آن آمد و شد نمی‌کرد. بدین‌سان، سرزمینی دل‌انگیز را ویران ساختند.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 کلام خداوند لشکرها نازل شده، گفت:
\v 2 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: برای صَهیون غیرتی بس عظیم دارم، و با خشمی عظیم برایش غیورم.
\v 3 خداوند چنین می‌گوید: به صَهیون بازمی‌گردم و در میان اورشلیم ساکن خواهم شد. اورشلیم ’شهر امین‘، و کوهِ خداوند لشکرها ’کوه مقدس‘ نام خواهد گرفت.
\v 4 خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: مردان و زنان سالخورده بار دیگر در کوچه‌های اورشلیم خواهند نشست و هر یک به سبب عمر طولانی، عصا به دست خواهند داشت.
\v 5 و کوچه‌های شهر آکنده از پسران و دخترانی خواهد بود که در کوچه‌هایش به بازی مشغولند.
\v 6 خداوند لشکرها چنین می‌گوید: اگرچه در آن ایام این امر در نظر باقیماندگان این قوم شگفت بنماید، آیا در نظر من نیز شگفت خواهد بود؟ این است فرمودۀ خداوند لشکرها.
\v 7 خداوند لشکرها می‌فرماید: اینک من قوم خویش را از ممالک شرقی و غربی نجات خواهم بخشید،
\v 8 و آنان را خواهم آورد تا در اورشلیم ساکن شوند. ایشان قوم من خواهند بود و من در امانت و عدالت خدای ایشان خواهم بود.»
\v 9 خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: «دستهای شما قوی شود، ای کسانی که در این روزها این سخنان را از دهان انبیا می‌شنوید، انبیایی که چون پیِ خانۀ خداوند لشکرها به جهت بنای معبد نهاده می‌شد، حضور داشتند.
\v 10 زیرا پیش از آن ایام، انسان یا حیوان را هیچ مزدی نبود، و نه امنیت از دشمن برای کسانی که خروج و دخول می‌کردند، زیرا من هر کس را بر ضد همسایه‌اش برانگیخته بودم.
\v 11 اما، خداوند لشکرها می‌فرماید، اکنون دیگر با باقیماندگان این قوم همچون گذشته عمل نخواهم کرد.
\v 12 زیرا بذر به فراوانی خواهد رویید، تاک میوۀ خود را خواهد داد، زمین محصول خود را خواهد آورد و آسمان شبنم خویش را ارزانی خواهد داشت. آری، من باقیماندگان این قوم را وارث تمامی این چیزها خواهم ساخت.
\v 13 و واقع خواهد شد، ای خاندان یهودا و ای خاندان اسرائیل، که چنانکه شما در میان قومها لعنت به شمار می‌آمدید، به همان‌گونه شما را نجات خواهم داد تا برکت باشید. پس ترسان مباشید، بلکه دستان شما قوی شود.»
\v 14 زیرا خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: «آنگاه که پدران شما خشم مرا برانگیختند، قصد کردم بر شما بلا نازل کنم؛ و خداوند لشکرها می‌گوید که از این کار چشم نپوشیدم.
\v 15 به همین‌گونه در این ایام بار دیگر قصد کرده‌ام تا به اورشلیم و خاندان یهودا احسان کنم؛ پس ترسان مباشید!
\v 16 این است آنچه باید انجام دهید: هر یک با همسایۀ خود سخن به راستی گویید؛ در محکمه‌های
\v 17 هیچ‌یک در دل خویش در حق دیگری بد میندیشید، و قسم دروغ را دوست مدارید. زیرا خداوند می‌فرماید: از همۀ اینها متنفرم.»
\v 18 و کلام خداوند لشکرها بر من نازل شده، گفت:
\v 19 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: روزۀ ماه چهارم و روزۀ ماه پنجم و روزۀ ماه هفتم و روزۀ ماه دهم برای خاندان یهودا به شادمانی و سرور و اعیاد خوش بدل خواهد شد. پس راستی و صلح را دوست بدارید.
\v 20 «خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: بار دیگر قومها و ساکنان شهرهای بسیار خواهند آمد
\v 21 و ساکنان یک شهر به شهر دیگر رفته، خواهند گفت: ”بیایید برویم تا از خداوند مسئلت نماییم و خداوند لشکرها را بجوییم، و من نیز خود خواهم آمد.“
\v 22 آری، قومهای بسیار و ملتهای نیرومند خواهند آمد تا خداوند لشکرها را در اورشلیم بجویند و از خداوند مسئلت کنند.
\v 23 خداوند لشکرها چنین می‌فرماید: در آن روزها، ده تن از همۀ زبانها و قومها دست به دامن یک یهودی شده، خواهند گفت: ”بگذارید همراه شما بیاییم، زیرا شنیده‌ایم که خدا با شماست.“»
\s5
\c 9
\p
\v 1 وحی کلام خداوند بر ضد سرزمین حَدراخ است،
\v # و بر تمامی قبایل اسرائیل است،
\v 2 و بر حَمات نیز
\v 3 صور از برای خویش دژی ساخته
\v 4 اما اینک خداوندگار او را بیرون خواهد راند،
\v 5 اَشقِلون این را دیده، خواهد ترسید؛
\v 6 مردمان وحشی در اَشدود سکونت خواهند گزید،
\v 7 خون را از دهانش دور خواهم کرد،
\v 8 و من نزد خانۀ خود در برابر لشکریان مهاجم اردو خواهم زد،
\v 9 ای دختر صَهیون، بسیار شادی کن!
\v 10 ارابه را از اِفرایِم و اسب جنگی را از اورشلیم بر خواهم داشت،
\v 11 و در خصوص تو نیز، به سبب خون عهدم با تو،
\v 12 ای اسیرانِ امید، به دژ خود بازگردید!
\v 13 زیرا یهودا را همچون کمانم خم کرده‌ام،
\v 14 آنگاه خداوند بر فراز ایشان ظاهر خواهد شد،
\v 15 خداوند لشکرها سپر ایشان خواهد بود،
\v # و ایشان خواهند خورد و بر سنگهای فلاخُن پا خواهند نهاد،
\v 16 در آن روز، یهوه خدایشان آنان را همچون گله‌ای که قوم او باشند نجات خواهد داد؛
\v 17 چه عظیم است نیکویی او،
\s5
\c 10
\p
\v 1 در موسم باران بهاری، از خداوند باران بطلبید،
\v 2 زیرا بتهای خانگی سخن باطل می‌گویند،
\v 3 «خشم من بر شبانان مشتعل است،
\v # و رهبران
\v 4 از یهودا سنگ زاویه بیرون خواهد آمد،
\v 5 آنان همچون دلاوران در عرصۀ کارزار خواهند بود،
\v 6 «من خاندان یهودا را نیرومند خواهم ساخت،
\v 7 اِفرایِم همچون جنگاوری خواهد بود،
\v 8 ایشان را صدا زده،
\v 9 اگرچه آنان را میان قومها پراکنده ساختم،
\v 10 آنان را از سرزمین مصر باز خواهم آورد،
\v 11 آنها از میان دریای مصائب عبور خواهند کرد،
\v 12 من ایشان را در خداوند نیرومند خواهم ساخت
\s5
\c 11
\p
\v 1 ای لبنان، در‌های خویش بگشا
\v 2 ای صنوبر، شیون کن!
\v 3 صدای شیون شبانان است،
\v 4 یهوه خدای من چنین می‌فرماید: «گوسفندان کشتاری را بچران.
\v 5 خریدارانشان آنها را سر خواهند برید و تقصیرکار شمرده نخواهند شد، و فروشندگانشان خواهند گفت: ”متبارک باد خداوند! زیرا که دولتمند شده‌ایم!“ و شبانانشان بر آنها رحم نخواهند کرد.
\v 6 زیرا خداوند می‌فرماید که دیگر بر ساکنان این سرزمین رحم نخواهم کرد. اینک هر یک را به دست همسایه و به دست پادشاهش تسلیم خواهم نمود. آنان این سرزمین را با خاک یکسان خواهند کرد، و من آنان را از چنگ ایشان نخواهم رهانید.»
\v 7 پس من گوسفندان کشتاری یعنی گلۀ ستمدیده را چرانیدم.
\v 8 در یک ماه سه شبان را منقطع ساختم. اما از دست گله به تنگ آمدم و آنها نیز از من بیزار شدند.
\v 9 پس گفتم: «شبان شما نخواهم بود. هر که می‌باید بمیرد، بگذار بمیرد، و هر که می‌باید هلاک شود، بگذار هلاک شود؛ و آنها که باقی می‌مانند، گوشت یکدیگر را بخورند.»
\v 10 آنگاه چوبدستیِ خود ’لطف‘ را برگرفتم و آن را شکستم تا عهدی را که با همۀ قومها بسته بودم، باطل کنم.
\v 11 پس در آن روز باطل شد و ستمدیدگانِ گله
\v 12 سپس به آنها گفتم: «اگر صلاح می‌دانید مزد مرا بدهید، وگرنه ندهید.» پس به جهت مزد من، سی سکۀ نقره وزن کردند.
\v 13 آنگاه خداوند دربارۀ این قیمت گران که بر من نهادند، به من گفت: «آن را نزد کوزه‌گر بیفکن!» پس آن سی پاره نقره را برگرفتم و آن را در خانۀ خداوند، نزد کوزه‌گر افکندم.
\v 14 آنگاه چوبدستی دوّم خود ’اتحاد‘ را شکستم، تا آن برادری را که میان یهودا و اسرائیل بود، باطل کنم.
\v 15 سپس خداوند مرا گفت: «دیگر بار، وسایل شبانیْ ابله را برای خود برگیر،
\v 16 زیرا اینک شبانی را در این سرزمین برمی‌انگیزم که در فکر آنان که هلاک می‌شوند نخواهد بود، و در پی بره‌ها
\v 17 «وای بر شبان باطل که گله را رها می‌کند!
\s5
\c 12
\p
\v 1 وحی کلام
\v 2 «اینک من اورشلیم را برای همۀ اقوام پیرامونش جام سرگیجی‌آور خواهم ساخت، و محاصرۀ اورشلیم تمام یهودا را نیز در بر خواهد گرفت.
\v 3 در آن روز اورشلیم را برای همۀ ملتها سنگی بس وزین خواهم ساخت. هر که آن را بلند کند، سخت مجروح خواهد شد. همۀ قومهای جهان بر ضد آن گرد خواهند آمد.
\v 4 خداوند می‌فرماید: در آن روز من همۀ اسبان را به گیجی و همۀ سوارانشان را به جنون دچار خواهم ساخت. من با چشمان باز مراقب خاندان یهودا خواهم بود، اما همۀ اسبان قومها را به کوری مبتلا خواهم کرد.
\v 5 آنگاه طوایف
\v 6 «در آن روز، طوایف یهودا را همچون آتشدانی در میان هیزم و چونان مشعلی مشتعل در میان بافه‌ها خواهم ساخت. آنان تمامی ملتهای مجاورشان را از راست و چپ خواهند سوزانید، اما اورشلیم همچنان در مکان خود یعنی در اورشلیم، برقرار خواهد ماند.
\v 7 «خداوند نخست خیمه‌های یهودا را نجات خواهد بخشید تا جلال خاندان داوود و جلال ساکنان اورشلیم بر جلال خاندان یهودا برتری نیابد.
\v 8 در آن روز، خداوند ساکنان اورشلیم را محافظت خواهد کرد تا ضعیفترین آنان در آن روز همچون داوود باشد، و خاندان داوود همچون خدا، همچون فرشتۀ خداوند پیش روی ایشان.
\v 9 و در آن روز در پیِ هلاک کردن همۀ قومهایی خواهم بود که بر ضد اورشلیم می‌آیند.
\v 10 «و بر خاندان داوود و بر ساکنان اورشلیم روح فیض
\v 11 در آن روز، سوگواری اورشلیم همچون سوگواری برای هَدَد‌رِمّون در دشت مِجِدّون، عظیم خواهد بود.
\v 12 تمامی این سرزمین سوگواری خواهد کرد، هر طایفه‌ای جداگانه: طایفۀ خاندان داوود جداگانه، و زنانشان جداگانه؛ طایفۀ خاندان ناتان جداگانه، و زنانشان جداگانه؛
\v 13 طایفۀ خاندان لاوی جداگانه، و زنانشان جداگانه؛ طایفۀ شِمعی جداگانه، و زنانشان جداگانه؛
\v 14 و همۀ طایفه‌های باقیمانده، هر یک جداگانه، و زنانشان جداگانه.
\s5
\c 13
\p
\v 1 «در آن روز برای خاندان داوود و ساکنان اورشلیم چشمه‌ای به جهت طهارت از گناه و ناپاکی گشوده خواهد شد.
\v 2 «خداوند لشکرها می‌فرماید: در آن روز نام بتها را از این سرزمین محو خواهم ساخت، و دیگر کسی آنها را به یاد نخواهد آورد. نیز انبیا و روح پلید را از این سرزمین دور خواهم کرد.
\v 3 اگر کسی باز نبوّت کند، پدر و مادرش که او را به دنیا آورده‌اند به وی خواهند گفت: ”تو نباید زنده بمانی، زیرا به نام خداوند سخن دروغ می‌گویی.“ و چون نبوّت کند پدر و مادرش که او را به دنیا آورده‌اند، او را از دم تیغ خواهند گذراند.
\v 4 «در آن روز هر یک از انبیا چون نبوّت کنند، از رؤیای خویش شرمسار خواهند بود، و دیگر جامۀ پشمین برای فریب دادن نخواهند پوشید،
\v 5 بلکه هر یک خواهند گفت: ”من نبی نیستم، بلکه کِشتگَرِ زمینم و این زمین نیز از جوانی مِلک من بوده است.“
\v 6 و اگر کسی از او بپرسد: ”این زخمها بر پشت تو
\v 7 «خداوند لشکرها می‌گوید:
\v # بر ضد مردی که همدوش
\v 8 «خداوند می‌فرماید: در سرتاسر این سرزمین، دو سوّم قطع شده، خواهند مرد، و یک سوّم باقی خواهند ماند.
\v 9 و من آن یک سوّم را از میان آتش عبور خواهم داد؛
\s5
\c 14
\p
\v 1 اینک روزی برای خداوند می‌آید که در آن غنایمی که از شما گرفته شد، میانتان تقسیم خواهد شد.
\v 2 زیرا من تمامی قومها را گرد خواهم آورد تا با اورشلیم بجنگند. شهر تسخیر خواهد شد؛ خانه‌ها تاراج و زنان بی‌عصمت خواهند گشت. نیمی از اهالی شهر به تبعید برده خواهند شد، اما باقیماندۀ قوم از شهر منقطع نخواهند گردید.
\v 3 آنگاه خداوند بیرون آمده، بر ضد آن قومها خواهد جنگید، آن‌گونه که در روز نبرد می‌جنگد.
\v 4 در آن روز، پاهای او بر کوه زیتون که مقابل اورشلیم به جانب شرق است خواهد ایستاد، و کوه زیتون از شرق تا غرب به دو نیم شده، درّۀ عظیمی پدید خواهد آورد؛ نیمی از کوه به جانب شمال و نیمی دیگر به جانب جنوب حرکت خواهد کرد.
\v 5 و شما به درّۀ کوههای من خواهید گریخت، زیرا درّۀ کوهها تا به آصَل خواهد رسید. آری، شما خواهید گریخت همان‌گونه که در زمان عُزّیا پادشاه یهودا از زلزله گریختید. آنگاه یهوه خدای من خواهد آمد، و همۀ قُدسیان با وی.
\v 6 در آن روز نه آفتاب خواهد بود، نه سرما و نه ژاله.
\v 7 تنها یک روز پیوسته خواهد بود که خداوند از آن آگاه است، بدون روز و بدون شب، و هنگام شب روشنایی خواهد بود.
\v 8 در آن روز، آبهای زنده از اورشلیم جاری خواهد شد، نیمی از آن به دریای شرقی
\v 9 و خداوند بر تمامی زمین پادشاه خواهد بود. در آن روز خداوند یکی و نامش نیز یکی خواهد بود.
\v 10 تمامی این سرزمین، از جِبَع تا رِمّون در جنوب اورشلیم، به دشتی بدل خواهد شد. اما اورشلیم از دروازۀ بِنیامین تا محل دروازۀ نخست و تا دروازۀ گوشه، و از برج حَنَنئیل تا چَرخُشتهای پادشاه، مرتفع در جای خود برقرار خواهد ماند،
\v 11 و مسکون گشته، دیگر هرگز نابود نخواهد شد، بلکه در امنیت مستقر خواهد گردید.
\v 12 این است بلایی که خداوند بر تمامی ملتهایی که با اورشلیم بجنگند، نازل خواهد کرد: گوشت تن آنها در حالی که هنوز بر پاهای خود ایستاده‌اند خواهد پوسید، چشمانشان در حدقه فاسد خواهد شد، و زبان در دهانشان تباه خواهد گشت.
\v 13 در آن روز اضطرابی عظیم از جانب خداوند دامنگیر آنها خواهد شد، چندان که هر کس دست دیگری را خواهد گرفت، و دست هر کس بر ضد دیگری بلند خواهد شد.
\v 14 یهودا نیز در اورشلیم خواهد جنگید، و ثروت تمامی قومهای مجاور گرد آورده خواهد شد: طلا و نقره و جامه، به مقدار فراوان.
\v 15 همین بلا بر اسبان و قاطران و شتران و الاغان و بر همۀ بهایمی که در اردوگاه‌ها باشند، نازل خواهد شد.
\v 16 آنگاه باقیماندگان تمامی قومهایی که بر ضد اورشلیم آمده بودند، جملگی همه‌ساله بر خواهند آمد تا پادشاه، یعنی خداوند لشکرها را پرستش کنند و عید خیمه‌ها را جشن بگیرند.
\v 17 هر یک از طوایف زمین که برای پرستش پادشاه، خداوند لشکرها به اورشلیم برنیایند، بر آنان باران نخواهد آمد.
\v 18 و اگر طایفۀ مصر برنیایند و حاضر نشوند، بر آنان نیز همان بلا نازل خواهد شد که خداوند بر قومهایی که به جشن عید خیمه‌ها برنیایند نازل می‌فرماید.
\v 19 این است مجازات مصر و مجازات همۀ قومهایی که به جشن عید خیمه‌ها برنیایند.
\v 20 در آن روز، بر زنگوله‌های اسبان نوشته خواهد شد: «مقدس برای خداوند.» و دیگهای معمولی در خانۀ خداوند همچون کاسه‌های جلوی مذبح خواهند بود.
\v 21 آری، همۀ دیگهایی که در اورشلیم و یهودا باشند، برای خداوند لشکرها مقدس خواهند بود، تا همۀ کسانی که قربانی می‌کنند، بیایند و از آنها برگیرند و گوشت قربانی را در آنها بپزند. در آن روز، دیگر هیچ کنعانی

79
39-MAL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,79 @@
\id MAL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 mal
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 وحی: کلام خداوند خطاب به اسرائیل، به واسطۀ مَلاکی.
\v 2 خداوند می‌گوید: «من شما را دوست داشته‌ام.» اما شما می‌پرسید: «چگونه ما را دوست داشته‌ای؟» خداوند می‌گوید: «آیا عیسو برادر یعقوب نبود؟ ولی من یعقوب را دوست داشتم،
\v 3 اما از عیسو نفرت کردم و سرزمینِ کوهستانی او را متروک ساختم، و میراثش را به شغالان صحرا وانهادم.»
\v 4 اگر اَدوم می‌گوید: «ویران شده‌ایم، اما ویرانه‌ها را باز بنا خواهیم کرد،» خداوند لشکرها می‌گوید: «آنها بنا خواهند کرد، اما من منهدم خواهم ساخت؛ و ایشان ’سرحد شرارت‘ نام خواهند گرفت، و ’قومی که خداوند تا ابد بر ایشان خشمناک است‘.»
\v 5 تو به چشم خود این را خواهی دید و خواهی گفت: «خداوند حتی در آن سوی مرزهای اسرائیل عظیم است!»
\v 6 «پسرْ پدر خویش را حرمت می‌گذارد و غلامْ آقای خویش را. پس اگر من پدر هستم، حرمتم کجاست؟ و اگر آقا هستم، هیبتم کجا؟ خداوند لشکرها این را به شما کاهنان می‌گوید، به شما که نام مرا حقیر می‌شمارید. می‌پرسید: ”چگونه نام تو را حقیر شمرده‌ایم؟“
\v 7 با تقدیم خوراک ناپاک بر مذبح من. می‌گویید: ”چگونه تو را به ناپاکی آلوده‌ایم؟“ با این تصور که سفرۀ خداوند را می‌توان حقیر شمرد.
\v 8 وقتی حیوانات کور برای قربانی تقدیم می‌کنید، آیا این قبیح نیست؟ و چون حیوانات لنگ یا بیمار قربانی می‌کنید، آیا قبیح نیست؟ اگر آنها را به حاکم خود تقدیم کنی، آیا از تو خشنود خواهد شد و بر تو نظر لطف خواهد افکند؟ خداوند لشکرها این را می‌گوید.
\v 9 «حال نظر لطف خدا را بطلبید تا ما را فیض عطا فرماید! آیا با چنین هدایایی از دستانتان، بر شما نظر لطف خواهد افکند؟ این است فرمودۀ خداوند لشکرها.
\v 10 خداوند لشکرها می‌گوید: کاش در میان شما کسی بود که درها را می‌بست تا بیهوده بر مذبح من آتش نیفروزید! من از شما هیچ خشنود نیستم و از دستانتان هیچ هدیه‌‌ای نخواهم پذیرفت.
\v 11 زیرا که از محل طلوع آفتاب تا محل غروب آن، نام من در میان قومها بزرگ خواهد بود،
\v 12 اما شما آن را بی‌حرمت می‌سازید، آنگاه که می‌گویید سفرۀ خداوندگار ناپاک است و میوۀ آن یعنی خوراکش را می‌توان حقیر شمرد.
\v 13 خداوند لشکرها می‌فرماید: شما می‌گویید، ”این چه زحمتی است!“ و آن را به ریشخند می‌گیرید. پس خداوند می‌گوید، آیا آنگاه که حیوانات دریده شده و لنگ و بیمار برای قربانی به من تقدیم می‌کنید، می‌پندارید که از دست شما خواهم پذیرفت؟
\v 14 ملعون باد آن شخص دغل‌باز که در گلۀ خود نرینه‌ای سالم دارد و آن را نذر می‌کند، اما به جای آن، حیوانی معیوب برای خداوندگار قربانی می‌نماید. زیرا، خداوند لشکرها می‌گوید، من پادشاه بزرگ هستم، و نام من در میان قومها مَهیب خواهد بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 «و حال ای کاهنان، این فرمان برای شماست!
\v 2 خداوند لشکرها می‌گوید، اگر گوش نسپارید و در دل خود ننهید که نام مرا حرمت گذارید، بر شما لعنت خواهم فرستاد و برکات شما را لعن خواهم کرد، بلکه هم‌اکنون آنها را لعن کرده‌ام، زیرا که این را در دل خود نمی‌نهید.
\v 3 «اینک من نسل شما را توبیخ خواهم کرد، و بر رویهای شما فضله، یعنی فضلۀ قربانیهایتان را خواهم پاشید و شما را با آن خواهند برد.
\v 4 آنگاه خواهید دانست که من این فرمان را بر شما فرستاده‌‌ام تا عهدی که با لاوی بستم، برقرار مانَد. این است فرمودۀ خداوند لشکرها.
\v 5 عهد من با لاوی، عهد حیات و سلامتی بود، و من آنها را به او بخشیدم. آن عهدْ حرمت می‌طلبید، و او نیز مرا حرمت می‌داشت و هیبت نام من بر دل او بود.
\v 6 تعلیم صحیح در دهانش بود و بی‌عدالتی بر زبانش یافت نمی‌شد. در آرامش و انصاف با من سلوک می‌کرد، و بسیاری را از گناه بازمی‌گردانید.
\v 7 «زیرا لبهای کاهن می‌باید معرفت را پاس دارد، تا تعلیم را از دهانش بجویند، زیرا که او پیام‌آور خداوند لشکرها است.
\v 8 اما خداوند لشکرها می‌گوید: شما از راه منحرف گشته‌اید و با تعلیم خود سبب لغزش بسیاری شده، عهد لاوی را زیر پا گذاشته‌اید.
\v 9 بنابراین، من نیز شما را نزد تمامی قوم خوار و پست می‌سازم، زیرا راههای مرا نگاه نداشتید، بلکه در اجرای شریعت طرفداری کردید.»
\v 10 آیا همۀ ما را یک پدر نیست؟ آیا ما را یک خدا نیافریده است؟ پس چرا به یکدیگر خیانت می‌ورزیم و عهد پدرانمان را بی‌حرمت می‌سازیم؟
\v 11 یهودا خیانت ورزیده و در اسرائیل و اورشلیم کاری کراهت‌آور صورت گرفته است. زیرا یهودا قُدس خداوند را که آن را دوست می‌دارد، بی‌حرمت ساخته و دختر خدایی بیگانه را به زنی گرفته است.
\v 12 باشد که خداوند آن کس را که مرتکب چنین عملی شود، هر که می‌خواهد باشد،
\v 13 و این عمل دیگر را نیز انجام می‌دهید: مذبح خداوند را به اشکها و گریه و ناله می‌پوشانید زیرا دیگر هدایای شما را منظور نمی‌دارد و آنها را با خشنودی از دستانتان نمی‌پذیرد.
\v 14 اما شما می‌گویید: «چرا نمی‌پذیرد؟» از آن سبب که خداوند در میان تو و همسر ایام جوانی‌‌ات شاهد بوده است، همسری که تو به وی خیانت ورزیده‌‌ای، با آنکه او همدم تو و همسرِ هم‌پیمان توست.
\v 15 آیا او آنها را یک نساخت؟ آنها در تن و روح از آن وی هستند. و چرا یک؟ زیرا در پی نسلی از جانب خدا بود.
\v 16 یهوه خدای اسرائیل می‌فرماید: «من از طلاق نفرت دارم، و از آن که جامه‌اش را به خشونت می‌پوشاند.
\v 17 شما خداوند را با سخنان خود خسته کرده‌اید. می‌گویید: «چگونه او را خسته کرده‌ایم؟» با گفتن اینکه، «همۀ بدکاران در نظر خداوند نیکند و او از آنها خشنود است.» و با گفتن اینکه، «کجاست خدای عدالت؟»
\s5
\c 3
\p
\v 1 خداوند لشکرها می‌فرماید: «هان من پیام‌آور خود را می‌فرستم، و او راه را پیش روی من آماده خواهد کرد. و خداوندگاری که طالب اویید به ناگاه به معبد خویش در خواهد آمد؛ و آن پیام‌آورِ عهد که در او وجد می‌کنید، هان او می‌آید!
\v 2 اما کیست که روز آمدنش را تحمل تواند کرد؟ و کیست که به هنگام ظهورش توانَد ایستاد؟ زیرا او همچون آتشِ پالایِشگران و مانند صابونِ گازُران خواهد بود.
\v 3 او همچون پالایِشگر و تصفیه‌کنندۀ نقره خواهد نشست و فرزندان لاوی را پاک ساخته، آنها را چون طلا و نقره تصفیه خواهد کرد، و آنان در پارسایی، هدایا برای خداوند خواهند آورد.
\v 4 آنگاه هدایای یهودا و اورشلیم همچون ایام گذشته و سالیان پیشین، خداوند را خشنود خواهد ساخت.
\v 5 «خداوند لشکرها می‌فرماید: آنگاه من برای داوری، نزدیک شما خواهم آمد، و بر ضد جادوگران و زناکاران و آنان که قسم دروغ می‌خورند و بر کارگر در پرداخت مزدش و بر بیوه‌زنان و یتیمان ستم روا می‌دارند و دست رد بر سینۀ غریبان می‌زنند و از من نمی‌ترسند، به‌زودی شهادت خواهم داد.
\v 6 «من که خداوند هستم، تغییر نمی‌کنم؛ از همین روست که شما، ای فرزندان یعقوب، هلاک نشده‌‌اید.
\v 7 شما از روزگار پدرانتان از فرایض من انحراف ورزیده و آنها را نگاه نداشته‌اید. خداوند لشکرها می‌گوید: نزد من بازگشت کنید و من نیز نزد شما باز خواهم گشت. اما شما می‌گویید: ”در چه چیز بازگشت کنیم؟“
\v 8 آیا انسان از خدا می‌دزدد؟ اما شما از من می‌دزدید! می‌گویید، ”در چه چیز از تو دزدیده‌‌ایم؟“ در ده‌‌یک‌ها و هدایا.
\v 9 شما سخت زیر لعنت هستید، زیرا که شما، یعنی تمامی این قوم، از من می‌دزدید.
\v 10 پس حال، همۀ ده‌یک‌ها را به انبارها بیاورید تا در خانۀ من خوراک باشد. و خداوند لشکرها می‌گوید: مرا بدین‌سان بیازمایید که آیا روزنه‌های آسمان را برایتان نخواهم گشود و چنان برکتی بر شما نخواهم ریخت که دیگر هیچ نیازی باقی نماند!
\v 11 خداوند لشکرها می‌فرماید: آفت را به جهت شما توبیخ خواهم کرد تا ثمرۀ زمینِ شما را تباه نکند، و موهای تاکستان شما بی‌‌ثمر نخواهد بود.
\v 12 آنگاه همۀ قومها شما را سعادتمند خواهند خواند، زیرا که شما سرزمینی مَسِرّت‌بخش خواهید بود. این است فرمودۀ خداوند لشکرها.
\v 13 «خداوند می‌گوید: شما بر ضد من سخنان سخت گفته‌اید. می‌گویید: ”بر ضد تو چه گفته‌ایم؟“
\v 14 گفته‌اید: ”عبادت خدا بیهوده است. چه سود که امر او را نگاه داریم و در حضور خداوند لشکرها با چهرۀ ماتم‌زده بخرامیم؟
\v 15 پس حال متکبران را سعادتمند می‌خوانیم. و بدکاران نه تنها کامروا می‌گردند، بلکه خدا را نیز می‌آزمایند و جان به در می‌برند.“»
\v 16 آنگاه ترسندگانِ خداوند با یکدیگر سخن گفتند. و خداوند توجه فرمود و آنان را شنید، و در حضور او کتاب یادبود به جهت ترسندگانِ خداوند و برای آنان که نام او را گرامی می‌داشتند، نگاشته شد.
\v 17 و خداوند لشکرها می‌گوید: «در روزی که من مِلک خاص خود را تعیین کنم، آنان از آن من خواهند بود و من آنان را حفظ خواهم کرد، درست همان‌گونه که کسی پسر خویش را که او را خدمت می‌کند، حفظ می‌نماید.
\v 18 آنگاه شما بار دیگر میان پارسایان و شریران، و میان آنان که خدا را خدمت می‌کنند و آنان که خدمتش نمی‌کنند، تمییز خواهید داد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 «اینک آن روز که همچون کوره، مشتعل است فرا می‌رسد و همۀ متکبران و شرارت‌پیشگان کاه خواهند بود. و خداوند لشکرها می‌گوید: آن روز که می‌آید ایشان را چنان خواهد سوزانید که نه ریشه‌‌ای برای ایشان باقی خواهد گذاشت، نه شاخه‌‌ای.
\v 2 اما برای شما که از نام من می‌ترسید، آفتابِ عدالت طلوع خواهد کرد و بر بالهایش شفا خواهد بود. و شما بیرون آمده، همچون گوساله‌های پرواری جست و خیز خواهید کرد.
\v 3 و خداوند لشکرها می‌گوید: در آن روز که من عمل کنم، شما شریران را لگدمال خواهید کرد و آنان خاک زیر پای شما خواهند بود.
\v 4 «تورات خادم من موسی و همۀ فرایض و قوانینی را که به جهت تمامی اسرائیل در کوه حوریب بدو امر کردم، به یاد داشته باشید.
\v 5 «اینک من ایلیای نبی را پیش از فرا رسیدن روز عظیم و مَهیب خداوند، نزد شما خواهم فرستاد.
\v 6 او دل پدران را به سوی فرزندان، و دل فرزندان را به سوی پدران باز خواهد گردانید، مبادا بیایم و این سرزمین را به لعنتِ نابودی کامل بزنم.»

1216
41-MAT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1216 @@
\id MAT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 mat
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 کتاب تاریخچۀ
\v 2 ابراهیم، اسحاق را آورد،
\v 3 یهودا، فِرِص و زِراح را از تامار آورد.
\v 4 رام، عَمّیناداب را آورد،
\v 5 سَلمون، بوعَز را از راحاب آورد،
\v 6 و یَسا، داوود پادشاه را.
\v 7 سلیمان، رِحُبعام را آورد،
\v 8 آسا، یَهوشافاط را آورد،
\v 9 عُزّیا، یوتام را آورد،
\v 10 حِزِقیا، مَنَسی را آورد،
\v 11 یوشیا، یِکُنیا و برادرانش را آورد.
\v 12 پس از تبعید یهودیان به بابِل:
\v 13 زروبابِل، اَبیهود را آورد،
\v 14 عازور، صادوق را آورد،
\v 15 اِلیود، اِلعازار را آورد،
\v 16 یعقوب، یوسف همسر مریم را آورد
\v 17 بدین قرار، از ابراهیم تا داوود بر روی هم چهارده نسل و از داوود تا زمان تبعید یهودیان به بابِل، چهارده نسل، و از زمان تبعید تا مسیح چهارده نسل بودند.
\v 18 تولد عیسی مسیح این‌چنین روی داد: مریم، مادر عیسی، نامزد یوسف بود. امّا پیش از آنکه به هم بپیوندند، معلوم شد که مریم از روح‌القدس آبستن است.
\v 19 از آنجا که شوهرش یوسف مردی پارسا بود و نمی‌خواست مریم را رسوا کند، بر آن شد که بی سر و صدا از او جدا شود.
\v 20 امّا چون این تصمیم را گرفت، به ناگاه فرشتۀ خداوند در خواب بر او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف، پسر داوود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا آنچه در بطن وی قرار گرفته، از روح‌القدس است.
\v 21 او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی
\v 22 این همه رخ داد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود، به حقیقت پیوندد که:
\v 23 «باکره آبستن شده، پسری به دنیا خواهد آورد
\v # و او را عِمانوئیل خواهند نامید،»
\v 24 چون یوسف از خواب بیدار شد، آنچه فرشتۀ خداوند به او فرمان داده بود، انجام داد و زن خود را گرفت.
\v 25 امّا با او همبستر نشد تا او پسر خود را به دنیا آورد؛ و یوسف او را عیسی نامید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 چون عیسی در دوران هیرودیسِ پادشاه، در بِیت‌لِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، هان چند مُغ از مشرق‌زمین به اورشلیم آمدند
\v 2 و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق
\v 3 چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند.
\v 4 پس او همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فرا خواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟»
\v 5 پاسخ دادند: «در بِیت‌لِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در این باره چنین نوشته است:
\v 6 «”ای بِیت‌لِحِم که در سرزمین یهودایی،
\v # تو در میان فرمانروایان یهودا
\v # که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود.“
\v 7 پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فرا خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد.
\v 8 سپس آنان را به بِیت‌لِحِم روانه کرده، بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک به‌دقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا آگاه سازید تا من نیز آمده، سَجده‌اش کنم.»
\v 9 ایشان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند. و هان ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها می‌رفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد.
\v 10 ایشان با دیدن ستاره بی‌نهایت شاد شدند.
\v 11 چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچه‌های خود را گشودند و هدیه‌هایی از طلا و کُندُر و مُر
\v 12 و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.
\v 13 پس از رفتن مُغان، فرشتۀ خداوند در خواب بر یوسف ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.»
\v 14 پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار مصر شد،
\v 15 و تا مرگ هیرودیس در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود تحقق یابد که «پسر خود را از مصر فرا خواندم.»
\v 16 چون هیرودیس دید که مُغان فریبش داده‌اند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در بِیت‌لِحِم و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از مُغان تحقیق کرده بود، بکشت.
\v 17 آنگاه آنچه به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:
\v 18 «صدایی از رامَه به گوش می‌رسد،
\v # زیرا که دیگر نیستند.»
\v 19 پس از مرگ هیرودیس، فرشتۀ خداوند در مصر به خواب یوسف آمد
\v 20 و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مرده‌اند.»
\v 21 پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت.
\v 22 امّا چون شنید آرکِلائوس به جای پدرش هیرودیس در یهودیه حکم می‌راند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی جلیل نهاد
\v 23 و در شهری به نام ناصره سکونت گزید. این واقع شد تا کلام انبیا به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’ناصری‘ خوانده خواهد شد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 در آن روزها یحیای تعمیددهنده ظهور کرد. او در بیابان یهودیه موعظه می‌کرد و
\v 2 می‌گفت: «توبه کنید زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!»
\v 3 این همان است که اِشعیای نبی درباره‌اش می‌گوید:
\v # طریقهای او را هموار سازید!“‌»
\v 4 یحیی جامه از پشم شتر بر تن داشت و کمربندی چرمین بر کمر می‌بست، و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود.
\v 5 مردمان اورشلیم و سراسر یهودیه و تمامی نواحی اطراف رود اردن، جملگی نزد او می‌رفتند
\v 6 و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید می‌گرفتند.
\v 7 امّا یحیی چون بسیاری از فَریسیان و صَدّوقیان را دید که به آنجا که او تعمید می‌داد می‌آمدند،
\v 8 پس ثمری شایستۀ توبه بیاورید
\v 9 و با خود مگویید ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد.
\v 10 هم‌اکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.
\v 11 «من شما را برای توبه، با آب تعمید می‌دهم؛ امّا آن که پس از من می‌آید تواناتر از من است و من حتی شایستۀ برگرفتن کفشهایش نیستم. او شما را با روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.
\v 12 او کج‌بیل خود را در دست دارد و خرمنگاه خود را پاک خواهد کرد
\v 13 آنگاه عیسی از جلیل به رود اردن آمد تا از یحیی تعمید گیرد.
\v 14 ولی یحیی کوشید او را بازدارد و به او گفت: «مَنَم که باید از تو تعمید بگیرم، و حال تو نزد من می‌آیی؟»
\v 15 عیسی در پاسخ گفت: «بگذار اکنون چنین شود، زیرا شایسته است که ما پارسایی را به کمال تحقق بخشیم.» پس یحیی رضایت داد.
\v 16 چون عیسی تعمید گرفت، بی‌درنگ از آب برآمد. همان دم آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که همچون کبوتری فرود آمد و بر وی قرار گرفت.
\v 17 سپس ندایی از آسمان در رسید که «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 آنگاه روح، عیسی را به بیابان هدایت کرد تا ابلیس وسوسه‌اش کند.
\v 2 عیسی پس از آنکه چهل شبانه‌روز را در روزه سپری کرد گرسنه شد.
\v 3 آنگاه وسوسه‌گر نزدش آمد و گفت: «اگر پسر خدایی،
\v 4 عیسی در پاسخ گفت: «نوشته شده است که:
\v # بلکه به هر کلامی که از دهان خدا صادر شود.“
\v 5 سپس ابلیس او را به شهر مقدّس برد و بر فراز معبد قرار داد
\v 6 و به او گفت: «اگر پسر خدایی، خود را به زیر افکن، زیرا نوشته شده است:
\v # مبادا پایت را به سنگی بزنی.“
\v 7 عیسی به او پاسخ داد: «این نیز نوشته شده که،
\v # «”خداوند، خدای خود را میازما.“
\v 8 دیگر بار، ابلیس او را بر فراز کوهی بس بلند برد و همۀ حکومتهای جهان را با تمام شکوه و جلالشان به او نشان داد
\v 9 و گفت: «اگر در برابرم به خاک افتی و مرا سَجده کنی، این همه را به تو خواهم بخشید.»
\v 10 عیسی به او گفت: «دور شو ای شیطان! زیرا نوشته شده است:
\v # و تنها او را عبادت کن.“
\v 11 آنگاه ابلیس او را رها کرد و فرشتگان آمده، خدمتش کردند.
\v 12 چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل بازگشت.
\v 13 سپس ناصره را ترک کرده، به کَفَرناحوم رفت و در آنجا اقامت گزید. کَفَرناحوم در کنار دریاچۀ جلیل و در نواحی زِبولون و نَفتالی واقع بود.
\v 14 این واقع شد تا کلام اِشعیای نبی به حقیقت پیوندد که گفته بود:
\v 15 «دیار زِبولون و نَفتالی،
\v 16 مردمی که در تاریکی به سر می‌بردند،
\v # روشنایی درخشید.»
\v 17 از آن زمان عیسی به موعظۀ این پیام آغاز کرد که: «توبه کنید، زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!»
\v 18 چون عیسی در کنار دریاچۀ جلیل راه می‌رفت، دو برادر را دید به نامهای شَمعون، ملقّب به پطرس، و برادرش آندریاس، که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
\v 19 به ایشان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
\v 20 آنان بی‌درنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او شتافتند.
\v 21 چون به راه خود ادامه داد، دو برادر دیگر یعنی یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که با پدرشان زِبِدی در قایق بودند و تورهای خود را آماده می‌کردند. آنان را نیز فرا خواند؛
\v 22 ایشان بی‌درنگ قایق و پدر خود را ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
\v 23 بدین‌سان، عیسی در سرتاسر جلیل می‌گشت و در کنیسه‌های ایشان تعلیم می‌داد و بشارتِ
\v 24 پس آوازه‌اش در سرتاسر سوریه پیچید و مردم همۀ بیماران را که به انواع امراض و دردها دچار بودند، و نیز دیوزدگان و مصروعان و مفلوجان را نزدش می‌آوردند و آنان را شفا می‌بخشید.
\v 25 پس جماعتهای بزرگ از جلیل و دِکاپولیس،
\s5
\c 5
\p
\v 1 چون عیسی آن جماعتها را دید، به کوهی برآمد و بنشست. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند
\v 2 و او به تعلیم دادنشان آغاز کرد و گفت:
\v 3 «خوشا به حال فقیرانِ در روح،
\v 4 خوشا به حال ماتمیان،
\v 5 خوشا به حال حلیمان،
\v 6 خوشا به حال گرسنگان
\v # و تشنگان عدالت،
\v 7 خوشا به حال رحیمان،
\v 8 خوشا به حال پاکدلان،
\v 9 خوشا به حال صلح‌جویان،
\v 10 خوشا به حال آنان که در راه پارسایی
\v 11 «خوشا به حال شما، آنگاه که مردم به‌خاطر من، شما را دشنام دهند و آزار رسانند و هر سخن بدی به‌دروغ علیه‌تان بگویند.
\v 12 خوش باشید و شادی کنید زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چراکه همین‌گونه پیامبرانی را که پیش از شما بودند، آزار رسانیدند.
\v 13 «شما نمک جهانید. امّا اگر نمک خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را باز نمکین ساخت؟ دیگر به کاری نمی‌آید جز آنکه بیرون ریخته شود و پایمالِ مردم گردد.
\v 14 «شما نور جهانید. شهری را که بر فراز کوهی بنا شده، نتوان پنهان کرد.
\v 15 هیچ‌کس چراغ را نمی‌افروزد تا آن را زیر کاسه‌ای بنهد، بلکه آن را بر چراغدان می‌گذارد تا نورش بر همۀ آنان که در خانه‌اند، بتابد.
\v 16 پس بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کارهای نیکتان را ببینند و پدر شما را که در آسمان است، بستایند.
\v 17 «گمان مبرید که آمده‌ام تا تورات و نوشته‌های پیامبران را نسخ کنم؛ نیامده‌ام تا آنها را نسخ کنم، بلکه آمده‌ام تا تحققشان بخشم.
\v 18 زیرا آمین،
\v 19 پس هر که یکی از کوچکترینِ این احکام را کم‌اهمیت شمارد و به دیگران نیز چنین بیاموزد، در پادشاهیِ آسمان، کوچکترین به شمار خواهد آمد. امّا هر که این احکام را اجرا کند و آنها را به دیگران بیاموزد، او در پادشاهیِ آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
\v 20 زیرا به شما می‌گویم، تا پارسایی شما برتر از پارسایی علمای دین و فَریسیان نباشد، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت.
\v 21 «شنیده‌اید که به پیشینیان گفته شده، ”قتل مکن،
\v 22 امّا من به شما می‌گویم، هر که بر برادر خود خشم گیرد، سزاوار محاکمه است؛ و هر که به برادر خود ’راقا‘
\v 23 پس اگر هنگام تقدیم هدیه‌ات بر مذبح، به یاد آوردی که برادرت از تو چیزی به دل دارد،
\v 24 هدیه‌ات را بر مذبح واگذار و نخست برو و با برادر خود آشتی کن و سپس بیا و هدیه‌ات را تقدیم نما.
\v 25 با شاکیِ خود که تو را به محکمه می‌برد، تا هنوز با وی در راه هستی، صلح کن، مبادا تو را به قاضی سپارد و قاضی تو را تحویل نگهبان دهد و به زندان افتی.
\v 26 آمین، به تو می‌گویم که تا قِران
\v 27 «شنیده‌اید که گفته شده، ”زنا مکن.“
\v 28 امّا من به شما می‌گویم، هر که با شهوت به زنی بنگرد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است.
\v 29 پس اگر چشم راستت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر و دور افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود.
\v 30 و اگر دست راستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن و دور‌افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود.
\v 31 «همچنین گفته شده که ”هر که زن خود را طلاق دهد، باید به او طلاقنامه‌ای بدهد.“
\v 32 امّا من به شما می‌گویم، هر که زن خود را جز به‌علت بی‌عفتی
\v 33 «و باز شنیده‌اید که به پیشینیان گفته شده، ”سوگند دروغ مخور،
\v 34 امّا من به شما می‌گویم، هرگز سوگند مخورید، نه به آسمان، زیرا که تخت پادشاهی خداست،
\v 35 و نه به زمین، چون کرسی زیر پای اوست، و نه به اورشلیم، زیرا که شهر آن پادشاه بزرگ است.
\v 36 و به سر خود نیز سوگند مخور، زیرا حتی مویی را سفید یا سیاه نمی‌توانی کرد.
\v 37 پس ’بلهِ‘ شما همان ’بله‘ باشد و ’نهِ‘ شما ’نه‘، زیرا افزون بر این، شیطانی است.
\v 38 «نیز شنیده‌اید که گفته شده، ”چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان.“
\v 39 امّا من به شما می‌گویم، در برابر شخص شریر ایستادگی نکنید. اگر کسی به گونۀ راست تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به سوی او بگردان.
\v 40 و هر گاه کسی بخواهد تو را به محکمه کشیده، قبایت را از تو بگیرد، عبایت را نیز به او واگذار.
\v 41 اگر کسی مجبورت کند یک میل
\v 42 اگر کسی از تو چیزی بخواهد، به او بده و از کسی که از تو قرض خواهد، روی مگردان.
\v 43 «شنیده‌اید که گفته شده، ”همسایه‌ات را محبت نما
\v 44 امّا من به شما می‌گویم دشمنان خود را محبت نمایید و برای آنان که به شما آزار می‌رسانند، دعای خیر کنید،
\v 45 تا پدر خود را که در آسمان است، فرزندان باشید. زیرا او آفتاب خود را بر بدان و نیکان می‌تاباند و باران خود را بر پارسایان و بدکاران می‌باراند.
\v 46 اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت می‌کنند، چه پاداشی خواهید داشت؟ آیا حتی خَراجگیران چنین نمی‌کنند؟
\v 47 و اگر تنها برادران خود را سلام گویید، چه برتری بر دیگران دارید؟ مگر حتی اقوام بت‌پرست چنین نمی‌کنند؟
\v 48 پس شما کامل باشید چنانکه پدر آسمانی شما کامل است.
\s5
\c 6
\p
\v 1 «آگاه باشید که پارسایی خود را در برابر دیدگان مردم به جا میاورید، به این قصد که شما را ببینند، وگرنه نزد پدر خود که در آسمان است، پاداشی نخواهید داشت.
\v 2 «پس هنگامی که صدقه می‌دهی، جار مزن، چنانکه ریاکاران در کنیسه‌ها و کوچه‌ها می‌کنند تا مردم آنها را بستایند. آمین، به شما می‌گویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافته‌اند.
\v 3 پس تو چون صدقه می‌دهی، چنان کن که دست چپت از آنچه دست راستت می‌کند، آگاه نشود،
\v 4 تا صدقۀ تو در نهان باشد؛ آنگاه پدرِ نهان‌بینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
\v 5 «هنگامی که دعا می‌کنی، همچون ریاکاران مباش که دوست می‌دارند در کنیسه‌ها و سَرِ کوچه‌ها ایستاده، دعا کنند تا مردم آنها را ببینند. آمین، به شما می‌گویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافته‌اند.
\v 6 امّا تو، هنگامی که دعا می‌کنی به اتاق خود برو، در را ببند و نزد پدر خود که در نهان است، دعا کن. آنگاه پدرِ نهان‌بینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
\v 7 «همچنین، هنگام دعا، عباراتی توخالی تکرار مکنید، آن‌گونه که اقوام بت‌پرست می‌کنند، زیرا می‌پندارند به سبب زیاده گفتن، دعایشان مستجاب می‌شود.
\v 8 پس مانند ایشان مباشید، زیرا پدر شما پیش از آنکه از او درخواست کنید، نیازهای شما را می‌داند.
\v 9 «پس شما این‌گونه دعا کنید:
\v 10 پادشاهی تو بیاید.
\v 11 نان روزانۀ ما را امروز به ما عطا فرما.
\v 12 و قرضهای ما را ببخش،
\v 13 و ما را در آزمایش میاور،
\v 14 زیرا اگر خطاهای مردم را ببخشید، پدر آسمانیِ شما نیز شما را خواهد بخشید.
\v 15 امّا اگر خطاهای مردم را نبخشید، پدر شما نیز خطاهای شما را نخواهد بخشید.
\v 16 «هنگامی که روزه می‌گیرید، مانند ریاکاران تُرشرو مباشید، زیرا آنان حالت چهرۀ خود را دگرگون می‌کنند تا نزد مردم، روزه‌دار بنمایند. آمین، به شما می‌گویم، که پاداش خود را به تمامی یافته‌اند.
\v 17 امّا تو چون روزه می‌گیری، به سر خود روغن بزن و صورت خود را بشوی
\v 18 تا روزۀ تو بر مردم عیان نباشد، بلکه بر پدر تو که در نهان است، و پدرِ نهان‌بینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
\v 19 «بر زمین گنج میندوزید، جایی که بید و زنگ، زیان می‌رساند و دزدان نَقْب می‌زنند و سرقت می‌کنند.
\v 20 بلکه گنج خود را در آسمان بیندوزید، آنجا که بید و زنگ زیان نمی‌رساند و دزدان نَقْب نمی‌زنند و سرقت نمی‌کنند.
\v 21 زیرا هر جا گنج توست، دل تو نیز آنجا خواهد بود.
\v 22 «چشم، چراغ بدن است. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود.
\v 23 امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را ظلمت فرا خواهد گرفت. پس اگر نوری که در توست ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی خواهد بود!
\v 24 «هیچ‌کس دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمی‌توانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.
\v 25 «پس به شما می‌گویم، نگران زندگی خود نباشید که چه بخورید یا چه بنوشید، و نه نگران بدن خود که چه بپوشید. آیا زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر نیست؟
\v 26 پرندگان آسمان را بنگرید که نه می‌کارند و نه می‌دِرَوَند و نه در انبار ذخیره می‌کنند و پدر آسمانی شما به آنها روزی می‌دهد. آیا شما بس باارزشتر از آنها نیستید؟
\v 27 کیست از شما که بتواند با نگرانی، ساعتی به عمر خود بیفزاید؟
\v 28 «و چرا برای پوشاک نگرانید؟ سوسنهای صحرا را بنگرید که چگونه نمو می‌کنند؛ نه زحمت می‌کشند و نه می‌ریسند.
\v 29 به شما می‌گویم که حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنها آراسته نشد.
\v 30 پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده می‌شود، این‌چنین می‌پوشانَد، آیا شما را، ای سست‌ایمانان، به‌مراتب بهتر نخواهد پوشانید؟
\v 31 «پس نگران نباشید و نگویید چه بخوریم یا چه بنوشیم و یا چه بپوشیم.
\v 32 زیرا اقوامِ بت‌پرست در پی همۀ این‌گونه چیزهایند، امّا پدر آسمانی شما می‌داند که بدین همه نیاز دارید.
\v 33 بلکه نخست در پی پادشاهی خدا و عدالت او باشید، آنگاه همۀ اینها نیز به شما عطا خواهد شد.
\v 34 پس نگران فردا مباشید، زیرا فردا نگرانی خود را خواهد داشت. مشکلات امروز برای امروز کافی است!
\s5
\c 7
\p
\v 1 «داوری نکنید تا بر شما داوری نشود.
\v 2 زیرا به همان‌گونه که بر دیگران داوری کنید، بر شما نیز داوری خواهد شد و با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد.
\v 3 چرا پَرِ کاه را در چشم برادرت می‌بینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟
\v 4 چگونه می‌توانی به برادرت بگویی، ”بگذار پَرِ کاه را از چشمت به در آورم،“ حال آنکه چوبی در چشم خود داری؟
\v 5 ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون کنی.
\v 6 «آنچه مقدّس است، به سگان مدهید و مرواریدهای خود را پیش خوکان میندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگردند و شما را بِدَرند.
\v 7 «بخواهید، که به شما داده خواهد شد؛ بجویید، که خواهید یافت؛ بکوبید، که در به رویتان گشوده خواهد شد.
\v 8 زیرا هر که بخواهد، به دست آوَرَد و هر که بجوید، یابد و هر که بکوبد، در به رویش گشوده شود.
\v 9 کدام‌یک از شما اگر پسرش از او نان بخواهد، سنگی به او می‌دهد؟
\v 10 یا اگر ماهی بخواهد، ماری به او می‌بخشد؟
\v 11 حال اگر شما با همۀ بدسیرتی‌تان، می‌دانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر شما که در آسمان است به آنان که از او بخواهند، هدایای نیکو خواهد بخشید.
\v 12 پس با مردم همان‌گونه رفتار کنید که می‌خواهید با شما رفتار کنند. این است خلاصۀ تورات و نوشته‌های انبیا.
\v 13 «از درِ تنگ داخل شوید، زیرا فراخ است آن در و عریض است آن راه که به هلاکت منتهی می‌شود و داخل‌شوندگانِ به آن بسیارند.
\v 14 امّا تنگ است آن در و سخت است آن راه که به حیات منتهی می‌شود، و یابندگان آن کم‌اند.
\v 15 «از پیامبران دروغین برحذر باشید. آنان در لباس گوسفندان نزد شما می‌آیند، امّا در باطن گرگان درّنده‌اند.
\v 16 آنها را از میوه‌هایشان خواهید شناخت. آیا انگور را از بوتۀ خار و انجیر را از علف هرز می‌چینند؟
\v 17 به همین‌سان، هر درخت نیکو میوۀ نیکو می‌دهد، امّا درخت بد میوۀ بد.
\v 18 درخت نیکو نمی‌تواند میوۀ بد بدهد، و درخت بد نیز نمی‌تواند میوۀ نیکو آوَرَد.
\v 19 هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده می‌شود.
\v 20 بنابراین، آنان را از میوه‌هایشان خواهید شناخت.
\v 21 «نه هر که مرا ’سرورم، سرورم‘ خطاب کند به پادشاهی آسمان راه یابد، بلکه تنها آن که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است، به جا آوَرَد.
\v 22 در آن روز بسیاری مرا خواهند گفت: ”سرور ما، سرور ما، آیا به نام تو نبوّت نکردیم؟ آیا به نام تو دیوها را بیرون نراندیم؟ آیا به نام تو معجزات بسیار انجام ندادیم؟“
\v 23 امّا به آنها به‌صراحت خواهم گفت، ”هرگز شما را نشناخته‌ام. از من دور شوید، ای بدکاران!“
\v 24 «پس هر که این سخنان مرا بشنود و به آنها عمل کند، همچون مرد دانایی است که خانۀ خود را بر سنگ بنا کرد.
\v 25 چون باران بارید و سیلها روان شد و بادها وزید و بر آن خانه زور آورْد، خراب نشد زیرا بنیادش بر سنگ بود.
\v 26 امّا هر که این سخنان مرا بشنود و به آنها عمل نکند، همچون مرد نادانی است که خانۀ خود را بر شن بنا کرد.
\v 27 چون باران بارید و سیلها روان شد و بادها وزید و بر آن خانه زور آورْد، ویران شد، و ویرانی‌اش عظیم بود!»
\v 28 چون عیسی این سخنان را به پایان رسانید، مردم از تعلیم او در شگفت شده بودند،
\v 29 زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه مانند علمای دین ایشان.
\s5
\c 8
\p
\v 1 چون عیسی از کوه پایین آمد، جماعتهای بزرگ از پی او روانه شدند.
\v 2 در این هنگام مردی جذامی
\v 3 عیسی دست خود را دراز کرده، او را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم؛ پاک شو!» در دم، جذام او پاک شد.
\v 4 سپس عیسی به او فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی، بلکه برو خود را به کاهن بنما و هدیه‌ای را که موسی امر کرده، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
\v 5 چون عیسی وارد کَفَرناحوم شد، یک نظامی رومی
\v 6 به او گفت: «سرور من، خدمتکارم مفلوج در خانه خوابیده و سخت درد می‌کشد.»
\v 7 عیسی گفت: «من می‌آیم و او را شفا می‌دهم.»
\v 8 نظامی پاسخ داد: «سرورم، شایسته نیستم زیر سقف من آیی. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.
\v 9 زیرا من خود مردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی می‌گویم ”برو،“ می‌رود، و به دیگری می‌گویم ”بیا،“ می‌آید. به غلام خود می‌گویم ”این را به جای آر،“ به جای می‌آورد.»
\v 10 عیسی چون سخنان او را شنید، به شگفت آمد و به کسانی که از پی‌اش می‌آمدند، گفت: «آمین، به شما می‌گویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیده‌ام.
\v 11 و به شما می‌گویم که بسیاری از شرق و غرب خواهند آمد و در پادشاهی آسمان با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر سر یک سفره خواهند نشست،
\v 12 امّا فرزندان این پادشاهی
\v 13 سپس به آن نظامی گفت: «برو! مطابق ایمانت به تو داده شود.» در همان دم خدمتکار او شفا یافت.
\v 14 چون عیسی به خانۀ پطرس رفت، مادرزن او را دید که تب کرده و در بستر است.
\v 15 عیسی دست او را لمس کرد و تبش قطع شد. پس او برخاست و مشغول پذیرایی از عیسی شد.
\v 16 هنگام غروب، بسیاری از دیوزدگان را نزدش آوردند و او با کلام خود ارواح را از آنان به در کرد و همۀ بیماران را شفا داد،
\v 17 تا بدین‌سان، پیشگویی اِشعیای نبی به حقیقت پیوندد که:
\v # و بیماریهای ما را حمل کرد.»
\v 18 چون عیسی دید گروهی بی‌شمار نزدش گرد ‌آمده‌اند، امر فرمود: «به آن سوی دریا برویم.»
\v 19 آنگاه یکی از علمای دین نزد او آمد و گفت: «ای استاد، هر جا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.»
\v 20 عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانه‌هاست و مرغان هوا را آشیانه‌ها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»
\v 21 شاگردی دیگر به وی گفت: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.»
\v 22 امّا عیسی به او گفت: «مرا پیروی کن و بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند.»
\v 23 سپس عیسی سوار قایقی شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند.
\v 24 ناگاه توفانی سهمگین درگرفت، آن‌گونه که نزدیک بود امواجْ قایق را غرق کند. امّا عیسی در خواب بود.
\v 25 پس شاگردان آمده بیدارش کردند و گفتند: «سرور ما، چیزی نمانده غرق شویم؛ نجاتمان ده!»
\v 26 عیسی پاسخ داد: «ای کم‌ایمانان، چرا این‌چنین ترسانید؟» سپس برخاست و باد و امواج را نهیب زد و آرامش کامل حکمفرما شد.
\v 27 آنان شگفت‌زده از یکدیگر می‌پرسیدند: «این چگونه شخصی است؟ حتی باد و امواج نیز از او فرمان می‌برند!»
\v 28 هنگامی که به ناحیۀ جَدَریان، واقع در آن سوی دریا رسیدند، دو مرد دیوزده که از گورستان خارج می‌شدند، بدو برخوردند. آن دو به قدری وحشی بودند که هیچ‌کس نمی‌توانست از آن راه عبور کند.
\v 29 آنان فریاد زدند: «تو را با ما چه کار است، ای پسر خدا؟ آیا آمده‌ای تا پیش از وقتِ مقرر عذابمان دهی؟»
\v 30 کمی دورتر از آنها گله‌ای بزرگ از خوکها مشغول چرا بود.
\v 31 دیوها التماس‌کنان به عیسی گفتند: «اگر بیرونمان می‌رانی، به درون گلۀ خوکها بفرست.»
\v 32 به آنها گفت: «بروید!» دیوها خارج شدند و به درون خوکها رفتند و تمام گله از سرازیریِ تپه به درون دریا هجوم بردند و در آب هلاک شدند.
\v 33 خوکبانان گریخته، به شهر رفتند و همۀ این وقایع، از جمله آنچه را که برای آن دیوزده‌ها رخ داده بود، بازگو کردند.
\v 34 سپس تمام مردم شهر برای دیدن عیسی بیرون آمدند و چون او را دیدند بدو التماس کردند که آن ناحیه را ترک گوید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس عیسی سوار قایق شد و به آن سوی دریا، به شهر خود رفت.
\v 2 آنگاه مردی مفلوج را که بر تشکی خوابیده بود، نزدش آوردند. عیسی چون ایمان ایشان را دید، به مفلوج گفت: «دل قوی دار، فرزندم، گناهانت آمرزیده شد!»
\v 3 در این هنگام، بعضی از علمای دین با خود گفتند: «این مرد کفر می‌گوید.»
\v 4 عیسی افکارشان را دریافت و گفت: «چرا چنین اندیشۀ پلیدی به دل راه می‌دهید؟
\v 5 گفتن کدام‌یک آسانتر است: اینکه ”گناهانت آمرزیده شد،“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟
\v 6 حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت: - «برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو.»
\v 7 آن مرد برخاست و به خانه رفت.
\v 8 چون مردم این واقعه را دیدند، ترسیدند و خدایی را که این چنین قدرتی به انسان بخشیده است، تمجید کردند.
\v 9 چون عیسی آنجا را ترک می‌گفت، مردی را دید مَتّی نام که در خَراجگاه نشسته بود. به وی گفت: «از پی من بیا!» او برخاست و از پی وی روان شد.
\v 10 روزی عیسی در خانۀ مَتّی بر سر سفره نشسته بود که بسیاری از خَراجگیران و گناهکاران آمدند و با او و شاگردانش همسفره شدند.
\v 11 چون فَریسیان این را دیدند، به شاگردان وی گفتند: «چرا استاد شما با خَراجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟»
\v 12 چون عیسی این را شنید، گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان.
\v 13 بروید و مفهوم این کلام را درک کنید که ”رحمت را می‌پسندم، نه قربانی را.“
\v 14 آنگاه شاگردان یحیی نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا ما و فَریسیان روزه می‌گیریم، امّا شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟»
\v 15 عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، سوگواری کنند؟ امّا ایامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه روزه خواهند گرفت.
\v 16 هیچ‌کس پارچۀ نو
\v 17 و نیز شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزند، زیرا مَشکها پاره می‌شوند و شراب می‌ریزد و مَشکها از بین می‌روند. شراب نو را در مَشکهای نو می‌ریزند تا هر دو محفوظ بماند.»
\v 18 در همان حال که عیسی این سخنان را برای آنان بیان می‌کرد، یکی از رئیسان
\v 19 عیسی برخاست و به اتفاق شاگردان خود با او رفت.
\v 20 در همان هنگام، زنی که دوازده سال از خونریزی رنج می‌برد، از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد.
\v 21 او با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.»
\v 22 عیسی برگشته، او را دید و فرمود: «دخترم، دل قوی دار، ایمانت تو را شفا داده است.» از آن ساعت، زن شفا یافت.
\v 23 هنگامی که عیسی وارد خانۀ آن رئیس شد و نوحه‌گران و کسانی را دید که شیون می‌کردند،
\v 24 فرمود: «بیرون بروید. دختر نمرده بلکه در خواب است.» امّا آنان به او خندیدند.
\v 25 چون مردم را بیرون کردند، عیسی داخل شد و دست دختر را گرفت و او برخاست.
\v 26 خبر این واقعه در سرتاسر آن ناحیه پخش شد.
\v 27 هنگامی که عیسی آن مکان را ترک می‌کرد، دو مرد نابینا در پی او شتافته، فریاد می‌زدند: «ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»
\v 28 چون به خانه درآمد، آن دو مرد نزدش آمدند. عیسی از آنها پرسید: «آیا ایمان دارید که می‌توانم این کار را انجام دهم؟» پاسخ دادند: «بله، سرورا!»
\v 29 سپس عیسی چشمانشان را لمس کرد و گفت: «بنا ‌بر ایمانتان برایتان انجام شود.»
\v 30 آنگاه چشمان ایشان باز شد. عیسی آنان را به‌تأکید امر فرمود: «مراقب باشید کسی از این موضوع آگاه نشود.»
\v 31 امّا آنها بیرون رفته، او را در تمام آن نواحی شهرت دادند.
\v 32 در همان حال که آنها بیرون می‌رفتند، مردی دیوزده را که لال بود، نزد عیسی آوردند.
\v 33 چون عیسی دیو را از او بیرون راند، زبان آن مردِ لال باز شد. مردم حیرت‌زده می‌گفتند: «چنین چیزی هرگز در اسرائیل دیده نشده است!»
\v 34 امّا فَریسیان گفتند: «او دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون می‌راند.»
\v 35 عیسی در همۀ شهرها و روستاها گشته، در کنیسه‌های آنها تعلیم می‌داد و بشارت پادشاهی را اعلام می‌کرد و هر درد و بیماری را شفا می‌بخشید.
\v 36 و چون انبوه جماعتها را دید، دلش بر حال آنان سوخت زیرا همچون گوسفندانی بی‌شبان، پریشانحال و درمانده بودند.
\v 37 پس به شاگردانش گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک.
\v 38 پس، از مالک محصول بخواهید کارگران برای دروِ محصول خود بفرستد.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 آنگاه عیسی دوازده شاگردش را نزد خود فرا خواند و آنان را اقتدار بخشید تا ارواح پلید را بیرون کنند و هر درد و بیماری را شفا دهند.
\v 2 این است نامهای دوازده رسول: نخست، شَمعون معروف به پطرس و برادرش آندریاس؛ یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا؛
\v 3 فیلیپُس و بَرتولْما؛ توما و مَتّای خَراجگیر؛ یعقوب پسر حَلْفای و تَدّای؛
\v 4 شَمعون غیور و یهودای اَسخَریوطی که عیسی را تسلیم دشمن کرد.
\v 5 عیسی این دوازده تن را فرستاد و به آنان فرمود: «نزد غیریهودیان مروید و به هیچ‌یک از شهرهای سامِریان داخل مشوید،
\v 6 بلکه نزد گوسفندانِ گمشدۀ قوم اسرائیل بروید.
\v 7 هنگامی که می‌روید، این پیام را موعظه کنید که پادشاهی آسمان نزدیک شده است.
\v 8 بیماران را شفا دهید، مردگان را زنده کنید، جذامیها
\v 9 هیچ طلا یا نقره یا مس در کمربندهایتان با خود نبرید
\v 10 و برای سفر، کوله‌بار یا پیراهن اضافی یا کفش یا چوبدستی برندارید؛ زیرا کارگر مستحق مایحتاج خویش است.
\v 11 به هر شهر یا روستایی که داخل می‌شوید، فردی شایسته بجویید و تا هنگام ترک آن محل، در خانه‌اش بمانید.
\v 12 چون به خانه‌ای درمی‌آیید، بگویید ”سلام بر شما.“
\v 13 اگر آن خانه شایسته باشد، سلام شما بر آن قرار می‌گیرد و اگر نه، به شما بازمی‌گردد.
\v 14 اگر کسی شما را نپذیرد و یا به سخنانتان گوش نسپارد، به هنگام ترکِ آن خانه یا شهر، خاک پایهای خود را بتکانید.
\v 15 آمین، به شما می‌گویم، در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم و غُمورَّه آسانتر خواهد بود تا برای آن شهر.
\v 16 «من شما را همانند گوسفندان به میان گرگان می‌فرستم. پس همچون مارْ هوشیار باشید و مانند کبوترْ ساده.
\v 17 از مردم برحذر باشید. آنان شما را به محاکم خواهند سپرد و در کنیسه‌های خود تازیانه خواهند زد.
\v 18 به‌خاطر من شما را نزد والیان و پادشاهان خواهند برد تا در برابر آنان و در میان قومهای جهان شهادت دهید.
\v 19 امّا چون شما را تسلیم کنند، نگران نباشید که چگونه یا چه بگویید. در آن زمان آنچه باید بگویید به شما عطا خواهد شد.
\v 20 زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روحِ پدر شماست که به زبان شما سخن خواهد گفت.
\v 21 برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسلیم مرگ خواهد کرد. فرزندان بر والدین بر خواهند خاست و موجبات قتل آنها را فراهم خواهند آورد.
\v 22 همۀ مردم به‌خاطر نام من از شما متنفر خواهند بود. امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
\v 23 چون در شهری به شما آزار رسانند، به شهری دیگر بگریزید. آمین، به شما می‌گویم، که پیش از آنکه بتوانید به همۀ شهرهای اسرائیل بروید، پسر انسان خواهد آمد.
\v 24 «شاگرد از استاد خود برتر نیست و نه غلام از ارباب خود والاتر.
\v 25 شاگرد را کافی است که مانند استاد خود شود و غلام را که همچون ارباب خود گردد. اگر رئیس خانه را بِعِلزِبول
\v 26 «بنابراین، از آنان مترسید. هیچ چیزِ پنهان نیست که آشکار نشود و هیچ چیزِ پوشیده نیست که عیان نگردد.
\v 27 آنچه در تاریکی به شما گفتم، در روشنایی بیان کنید و آنچه در گوشتان گفته شد، از فراز بامها اعلام نمایید.
\v 28 از کسانی که جسم را می‌کشند امّا قادر به کشتن روح نیستند، مترسید؛ از او بترسید که قادر است هم روح و هم جسم شما را در جهنم هلاک کند.
\v 29 آیا دو گنجشک را به یک پول سیاه
\v 30 حتی موهای سر شما به تمامی شمرده شده است.
\v 31 پس مترسید، زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است.
\v 32 «هر که نزد مردم مرا اقرار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد؛
\v 33 امّا هر که مرا نزد مردم انکار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را انکار خواهم کرد.
\v 34 «گمان مبرید که آمده‌ام تا صلح به زمین بیاورم. نیامده‌ام تا صلح بیاورم، بلکه تا شمشیر بیاورم!
\v 35 زیرا آمده‌ام تا:
\v 36 دشمنان شخص، اهل خانۀ خودش خواهند بود.“
\v 37 «هر که پدر یا مادر خود را بیش از من دوست بدارد، شایستۀ من نباشد؛ و هر که پسر یا دختر خود را بیش از من دوست بدارد، شایستۀ من نباشد.
\v 38 هر که صلیب خود را برنگیرد و از پی من نیاید، شایستۀ من نباشد.
\v 39 هر که بخواهد جان خود را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد و هر که جان خود را به‌خاطر من از دست بدهد، آن را حفظ خواهد کرد.
\v 40 «هر که شما را بپذیرد، مرا پذیرفته و کسی که مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است.
\v 41 هر که پیامبری را از آن رو که پیامبر است بپذیرد، پاداش پیامبر را دریافت خواهد کرد، و هر که پارسایی را از آن رو که پارساست بپذیرد، پاداش پارسا را خواهد گرفت.
\v 42 هر که به این کوچکان، از آن رو که شاگرد منند، حتی جامی آب سرد بدهد، آمین، به شما می‌گویم، بی‌پاداش نخواهد ماند.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس از آنکه عیسی از دادن این فرمانها به دوازده شاگرد خود فارغ شد، از آنجا عزیمت کرد تا در شهرهای ایشان
\v 2 چون یحیی در زندان، وصف کارهای مسیح را شنید، شاگردان خود را نزد وی فرستاد
\v 3 تا بپرسند: «آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
\v 4 عیسی در پاسخ گفت: «بروید و آنچه می‌بینید و می‌شنوید به یحیی بازگویید، که
\v 5 کوران بینا می‌شوند، لنگان راه می‌روند، جذامیان پاک می‌گردند، کران شنوا می‌شوند، مردگان زنده می‌گردند و به فقیران بشارت داده می‌شود.
\v 6 خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
\v 7 چون شاگردان یحیی می‌رفتند، عیسی دربارۀ یحیی سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفتید؟ برای دیدن نی‌ای که از باد در جنبش است؟
\v 8 اگر نه، پس برای دیدن چه رفتید؟ برای دیدن مردی که جامه‌ای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامه‌های لطیف در بر می‌کنند در کاخهای پادشاهانند.
\v 9 پس برای دیدن چه رفتید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما می‌گویم کسی که از پیامبر نیز برتر است.
\v 10 زیرا او همان است که درباره‌اش نوشته شده:
\v # که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“
\v 11 آمین، به شما می‌گویم، که بزرگتر از یحیای تعمیددهنده از مادر زاده نشده است، امّا کوچکترین در پادشاهی آسمان از او بزرگتر است.
\v 12 از زمان یحیای تعمیددهنده تا کنون، پادشاهی آسمان نیرومندانه به پیش می‌رود و زورآوران آن را تصاحب می‌کنند.
\v 13 زیرا همۀ پیامبران و تورات تا زمان یحیی نبوّت می‌کردند.
\v 14 و اگر بخواهید بپذیرید، یحیی همان ایلیا است که می‌بایست بیاید.
\v 15 هر که گوش شنوا دارد، بشنود.
\v 16 «این نسل را به چه تشبیه کنم؟ همچون کودکانی هستند که در بازار می‌نشینند و به همبازیهای خود ندا می‌کنند:
\v 17 «”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛
\v 18 زیرا یحیی آمد که نه می‌خورَد و نه می‌نوشد؛ می‌گویند: ”دیو دارد.“
\v 19 پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد؛ می‌گویند: ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“ امّا حقانیت حکمت را اعمال آن به‌ثبوت می‌رساند.»
\v 20 آنگاه عیسی به سرزنش شهرهایی پرداخت که با اینکه بیشترِ معجزاتش در آنها انجام شده بود، توبه نکرده بودند.
\v 21 «وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بِیت‌صِیْدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون روی می‌داد، مردم آنجا مدتها پیش در پلاس و خاکستر توبه کرده بودند.
\v 22 امّا یقین بدانید که در روز داوری، تحمل مجازات برای صور و صیدون آسانتر خواهد بود، تا برای شما.
\v 23 و تو ای کَفَرناحوم، آیا تا به فلک سر خواهی افراشت؟ هرگز، بلکه تا به اعماق هاویه فرو خواهی افتاد. زیرا اگر معجزاتی که در تو انجام شد در سُدوم رخ می‌داد، تا به امروز بر جا می‌ماند.
\v 24 امّا یقین بدان که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم آسانتر خواهد بود، تا برای تو.»
\v 25 در آن وقت، عیسی اظهار داشت: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را می‌ستایم که این حقایق را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و بر کودکان آشکار کرده‌ای.
\v 26 آری، ای پدر، زیرا خشنودی تو در این بود.
\v 27 پدرم همه چیز را به من سپرده است. هیچ‌کس پسر را نمی‌شناسد جز پدر، و هیچ‌کس پدر را نمی‌شناسد جز پسر، و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.
\v 28 «بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید.
\v 29 یوغ مرا بر دوش گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا حلیم و افتاده‌دل هستم، و در جانهای خویش آسایش خواهید یافت.
\v 30 چرا که یوغ من راحت است و بار من سبک.»
\s5
\c 12
\p
\v 1 در آن زمان، عیسی در روز شَبّات از میان مزارع گندم می‌گذشت. شاگردان او به علت گرسنگی شروع به چیدن خوشه‌های گندم و خوردن آنها کردند.
\v 2 فَریسیان چون این را دیدند به او گفتند: «نگاه کن، شاگردانت کاری انجام می‌دهند که در روز شَبّات جایز نیست.»
\v 3 پاسخ داد: «مگر نخوانده‌اید که داوود چه کرد، آنگاه که خود و یارانش گرسنه بودند؟
\v 4 به خانۀ خدا درآمد و خود و یارانش نان حضور را خوردند، هرچند خوردن آن برای او و یارانش جایز نبود، زیرا فقط کاهنان بدان مجاز بودند.
\v 5 یا مگر در تورات نخوانده‌اید که در روزهای شَبّات، کاهنان در معبد، حرمتِ شَبّات را نگاه نمی‌دارند، و با این همه بی‌گناهند؟
\v 6 به شما می‌گویم کسی
\v 7 اگر مفهوم این کلام را درک می‌کردید که ”رحمت را می‌پسندم، نه قربانی را،“
\v 8 زیرا پسر انسان صاحب
\v 9 سپس آن مکان را ترک گفت و به کنیسۀ آنان درآمد.
\v 10 در کنیسه مردی بود که یک دستش خشک شده بود. از عیسی پرسیدند: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است؟» این را گفتند تا بهانه‌ای برای متهم کردن او بیابند.
\v 11 او بدیشان گفت: «اگر یکی از شما گوسفندی داشته باشد و آن گوسفند در روز شَبّات در چاهی بیفتد، آیا آن را نمی‌گیرد و از چاه بیرون نمی‌آورد؟
\v 12 حال، انسان چقدر باارزشتر از گوسفند است! پس نیکویی کردن در روز شَبّات جایز است.»
\v 13 سپس به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» او دستش را دراز کرد و آن دست، مانند دست دیگرش سالم شد.
\v 14 امّا فَریسیان بیرون رفتند و با هم مشورت کردند که چگونه او را بکشند.
\v 15 چون عیسی از این امر آگاه شد، آن مکان را ترک گفت. امّا عدۀ بسیاری از پی او رفتند و او جمیع ایشان را شفا بخشید
\v 16 و ایشان را قدغن فرمود که او را شهرت ندهند.
\v 17 این واقع شد تا گفتۀ اِشعیای نبی به انجام رسد که:
\v 18 «این است خادم من که او را برگزیده‌ام،
\v 19 نزاع نخواهد کرد و فریاد نخواهد زد؛
\v 20 نیِ خُرد شده را نخواهد شکست
\v 21 نام او مایۀ امید برای همۀ قومها خواهد بود.»
\v 22 آنگاه مردی دیوزده را که کور و لال بود نزدش آوردند و عیسی او را شفا داد، به گونه‌ای که توانست ببیند و سخن بگوید.
\v 23 پس آن جماعت همه در شگفت شدند و گفتند: «آیا این مرد همان پسر داوود نیست؟»
\v 24 امّا چون فَریسیان این را شنیدند، گفتند: «به یاری بِعِلزِبول، رئیس دیوهاست که دیوها را بیرون می‌کند و بس!»
\v 25 عیسی افکار آنان را دریافت و بدیشان گفت: «هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر شهر یا خانه‌ای که بر ضد خود تجزیه شود، پابرجا نخواهد ماند.
\v 26 اگر شیطان، شیطان را بیرون کند، بر ضد خود تجزیه شده است؛ پس چگونه حکومتش پابرجا خواهد ماند؟
\v 27 و اگر من به یاری بِعِلزِبول دیوها را بیرون می‌کنم، شاگردان شما به یاری که آنها را بیرون می‌کنند؟ پس ایشان خودْ داوران شما خواهند بود.
\v 28 امّا اگر من به واسطۀ روح خدا دیوها را بیرون می‌کنم، یقین بدانید که پادشاهی خدا بر شما وارد آمده است.
\v 29 به‌علاوه، چگونه کسی می‌تواند به خانۀ مردی نیرومند درآید و اموالش را غارت کند، مگر این که نخست آن مرد را ببندد. سپس می‌تواند خانۀ او را غارت کند.
\v 30 هر که با من نیست، بر ضد من است، و هر که با من جمع نکند، پراکنده می‌سازد.
\v 31 پس به شما می‌گویم، هر نوع گناه و کفری که انسان مرتکب شود، آمرزیده می‌شود، امّا کفر به روح آمرزیده نخواهد شد.
\v 32 هر که سخنی بر ضد پسر انسان گوید، آمرزیده شود، امّا هر که بر ضد روح‌القدس سخن گوید، نه در این عصر و نه در عصر آینده، آمرزیده نخواهد شد.
\v 33 «اگر میوۀ نیکو می‌خواهید، درخت شما باید نیکو باشد، زیرا درخت بد میوۀ بد خواهد داد.
\v 34 ای افعی‌زادگان، شما که بدسیرت هستید، چگونه می‌توانید سخن نیکو بگویید؟ زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن می‌گوید.
\v 35 شخص نیک، از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمی‌آوَرَد و شخص بد، از خزانۀ بد دل خود، بدی.
\v 36 امّا به شما می‌گویم که مردم برای هر سخن پوچ که بر زبان برانند، در روز داوری حساب خواهند داد.
\v 37 زیرا با سخنان خود تبرئه خواهید شد و با سخنان خود محکوم خواهید گردید.»
\v 38 آنگاه عده‌ای از علمای دین و فَریسیان به او گفتند: «استاد، می‌خواهیم آیتی از تو ببینیم.»
\v 39 پاسخ داد: «نسل شرارت‌پیشه و زناکار آیتی می‌خواهند! امّا آیتی بدیشان داده نخواهد شد، جز آیت یونس نبی.
\v 40 زیرا همان‌گونه که یونس سه روز و سه شب در شکم ماهیِ بزرگی بود، پسر انسان نیز سه روز و سه شب در دل زمین خواهد بود.
\v 41 مردم نینوا در روز داوری با این نسل بر خواهند خاست و محکومشان خواهند کرد، زیرا آنها در اثر موعظۀ یونس توبه کردند، و حال آنکه کسی بزرگتر از یونس اینجاست.
\v 42 ملکۀ جنوب در روز داوری با این نسل بر خواهد خاست و محکومشان خواهد کرد، زیرا او از آن سوی دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و حال آنکه کسی بزرگتر از سلیمان اینجاست.
\v 43 «هنگامی که روح پلید از کسی بیرون می‌آید، به مکانهای خشک و بایر می‌رود تا جایی برای استراحت بیابد، امّا نمی‌یابد.
\v 44 پس می‌گوید ”به خانه‌ای که از آن آمدم، بازمی‌گردم.“ امّا چون به آنجا می‌رسد و خانه را خالی و رُفته و آراسته می‌یابد،
\v 45 می‌رود و هفت روح بدتر از خود را نیز می‌آورد و همگی داخل می‌شوند و در آنجا سکونت می‌گزینند. در نتیجه، سرانجام آن شخص بدتر از حالت نخست او می‌شود. عاقبت این نسل شریر نیز چنین خواهد بود.»
\v 46 در همان حال که عیسی با مردم سخن می‌گفت، مادر و برادرانش بیرون ایستاده بودند و می‌خواستند با وی گفتگو کنند.
\v 47 پس شخصی به او خبر داد که: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و می‌خواهند با تو گفتگو کنند.»
\v 48 پاسخ داد: «مادر من کیست؟ و برادرانم چه کسانی هستند؟»
\v 49 سپس با دست خود به سوی شاگردانش اشاره کرد و گفت: «اینانند مادر و برادران من!
\v 50 زیرا هر که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است به جای آوَرَد، برادر و خواهر و مادر من است.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 همان روز، عیسی از خانه بیرون آمد و کنار دریا بنشست.
\v 2 امّا چنان جماعت بزرگی او را احاطه کردند که سوار قایقی شد و بنشست، در حالی که مردم در ساحل ایستاده بودند.
\v 3 سپس بسیار چیزها با مَثَلها برایشان بیان کرد. گفت: «روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.
\v 4 چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.
\v 5 برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت؛ پس زود سبز شد، چرا که خاک کم‌عمق بود.
\v 6 امّا چون خورشید برآمد، بسوخت و چون ریشه نداشت، خشکید.
\v 7 برخی میان خارها افتاد، و خارها نمو کرده، آنها را خفه کرد.
\v 8 امّا بقیۀ بذرها بر زمین نیکو افتاد و بار آورد: بعضی صد برابر، بعضی شصت و بعضی سی.
\v 9 هر که گوش دارد، بشنود.»
\v 10 آنگاه شاگردان نزد او آمده، پرسیدند: «چرا با این مردم با مَثَلها سخن می‌گویی؟»
\v 11 پاسخ داد: «درک رازهای پادشاهی آسمان به شما عطا شده است، امّا نه به آنان.
\v 12 زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا به‌فراوانی داشته باشد، و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.
\v 13 از این رو با ایشان به مَثَلها سخن می‌گویم، زیرا:
\v 14 نبوّت اِشعیا در مورد آنها تحقق می‌یابد که می‌گوید:
\v 15 زیرا دل این قوم سخت شده،
\v # و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم.“
\v 16 امّا خوشا به حال چشمان شما که می‌بینند و گوشهای شما که می‌شنوند.
\v 17 آمین، به شما می‌گویم، بسیاری از انبیا و پارسایان مشتاق بودند آنچه را شما می‌بینید، ببینند و ندیدند، و آنچه را شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.
\v 18 «پس شما معنی مَثَل برزگر را بشنوید:
\v 19 هنگامی که کسی کلام پادشاهی آسمان را می‌شنود امّا آن را درک نمی‌کند، آن شَریر
\v 20 و امّا بذری که بر زمین سنگلاخ افتاد کسی است که کلام را می‌شنود و بی‌درنگ آن را با شادی می‌پذیرد،
\v 21 امّا چون در خود ریشه ندارد، تنها اندک زمانی دوام می‌آورَد. وقتی به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز می‌کند، در دم می‌افتد.
\v 22 بذری که در میان خارها کاشته شد، کسی است که کلام را می‌شنود، امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت، آن را خفه می‌کند و بی‌ثمر می‌سازد.
\v 23 امّا بذری که در زمین نیکو کاشته شد کسی است که کلام را می‌شنود و آن را می‌فهمد و بارور شده، صد، شصت یا سی برابر ثمر می‌آورد.»
\v 24 عیسی مَثَل دیگری نیز برایشان آورد: «پادشاهی آسمان همانند مردی است که در مزرعۀ خود بذرِ خوب پاشید.
\v 25 امّا هنگامی که مردمان در خواب بودند، دشمن وی آمد و در میان گندم، علفِ هرز کاشت و رفت.
\v 26 چون گندم سبز شد و خوشه آورد، علف هرز نیز ظاهر شد.
\v 27 غلامان صاحبخانه نزد او رفتند و گفتند: ”آقا، مگر تو بذر خوب در مزرعه‌ات نکاشتی؟ پس علف هرز از کجا آمد؟“
\v 28 در جواب گفت: ”این کارِ دشمن است.“ غلامان از او پرسیدند: ”آیا می‌خواهی برویم و آنها را جمع کنیم؟“
\v 29 گفت: ”نه! اگر بخواهید علفهای هرز را جمع کنید، ممکن است گندم را نیز با آنها از ریشه برکنید.
\v 30 بگذارید هر دو تا فصل درو با هم نمو کنند. در آن زمان به دروگران خواهم گفت که نخست علفهای هرز را جمع کرده دسته کنند تا سوزانده شود، سپس گندمها را گرد آورده، به انبار من بیاورند.“‌»
\v 31 عیسی برای آنها مَثَلی دیگر آورد: «پادشاهی آسمان همچون دانۀ خردلی است که کسی آن را گرفت و در مزرعه‌اش کاشت.
\v 32 با اینکه دانۀ خردل از همۀ دانه‌ها کوچکتر است، امّا چون می‌روید بزرگتر از همۀ گیاهان باغ شده، به درختی بدل می‌شود، چندان که پرندگان آسمان آمده، در شاخه‌هایش آشیانه می‌سازند.»
\v 33 سپس برایشان مَثَلی دیگر آورده، گفت: «پادشاهی آسمان همچون خمیرمایه‌ای است که زنی برگرفت و با سه کیسۀ بزرگ
\v 34 عیسی همۀ این مطالب را با مَثَلها برای جماعت بیان کرد و بدون مَثَل به آنها هیچ نگفت.
\v 35 این واقع شد تا کلام نبی به انجام رسد که گفته بود:
\v # و آنچه را از آغاز جهان مخفی مانده است، بیان خواهم کرد.»
\v 36 سپس عیسی جمعیت را ترک گفت و به داخل خانه رفت. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند و گفتند: «مَثَل علفهای هرز مزرعه را برای ما شرح بده.»
\v 37 او در پاسخ گفت: «شخصی که بذر خوب در مزرعه می‌کارد، پسر انسان است.
\v 38 مزرعه، این جهان است؛ و بذر خوب، فرزندان پادشاهی آسمانند. علفهای هرز، فرزندان آن شَریرند؛
\v 39 و دشمنی که آنها را می‌کارد، ابلیس است. فصل درو، پایان این عصر
\v 40 همان‌گونه که علفهای هرز را جمع کرده در آتش می‌سوزانند، در پایان این عصر نیز چنین خواهد شد.
\v 41 پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آنها هر چه را که باعث گناه می‌شود و نیز تمام بدکاران را از پادشاهی او جمع خواهند کرد
\v 42 و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.
\v 43 آنگاه پارسایان در پادشاهی پدر خود، همچون خورشید خواهند درخشید. هر که گوش دارد، بشنود.
\v 44 «پادشاهی آسمان همچون گنجی است پنهان در دل زمین که شخصی آن را می‌یابد، سپس دوباره پنهانش می‌کند و از شادمانی می‌رود و آنچه دارد، می‌فروشد و آن زمین را می‌خرد.
\v 45 «همچنین پادشاهی آسمان مانند تاجری است جویای مرواریدهای نفیس.
\v 46 پس چون مروارید بسیار باارزشی می‌یابد، می‌رود و آنچه دارد، می‌فروشد و آن مروارید را می‌خرد.
\v 47 «و باز پادشاهی آسمان مانند توری است که به دریا افکنده می‌شود و همه‌گونه ماهی داخل آن می‌گردد.
\v 48 هنگامی که تور پر می‌شود، آن را به ساحل می‌کشند. سپس می‌نشینند و خوبها را در سبد جمع می‌کنند، امّا بدها را دور می‌اندازند.
\v 49 در پایان این عصر نیز چنین خواهد بود. فرشتگان خواهند آمد و بدکاران را از میان درستکاران بیرون خواهند کشید
\v 50 و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.»
\v 51 سپس پرسید: «آیا همۀ این مطالب را درک کردید؟» پاسخ دادند: «بله!»
\v 52 عیسی فرمود: «پس، هر عالِمِ دین که دربارۀ پادشاهی آسمان تعلیم گرفته باشد، همچون صاحبخانه‌ای است که از خزانۀ خود چیزهای نو و کهنه بیرون می‌آورد.»
\v 53 چون عیسی این مَثَلها را به پایان رسانید، آن مکان را ترک گفت
\v 54 و به شهر خود رفته، در کنیسه به تعلیم مردم پرداخت. مردم در شگفت شده، می‌پرسیدند: «این مرد چنین حکمت و قدرتِ انجام معجزات را از کجا کسب کرده است؟
\v 55 مگر او پسر آن نجّار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شَمعون و یهودا نیستند؟
\v 56 مگر همۀ خواهرانش در میان ما زندگی نمی‌کنند؟ پس این چیزها را از کجا کسب کرده است؟»
\v 57 پس به نظرشان ناپسند آمد. امّا عیسی به آنان گفت: «نبی بی‌حرمت نباشد جز در شهر خود و خانۀ خویش!»
\v 58 و در آنجا به‌علت بی‌ایمانی ایشان، معجزات زیادی نکرد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در آن زمان آوازۀ عیسی به گوش هیرودیسِ حاکم
\v 2 و او به ملازمان خود گفت: «این یحیای تعمیددهنده است که از مردگان برخاسته و از همین روست که این قدرتها از او به ظهور می‌رسد.»
\v 3 و امّا هیرودیس به‌خاطر هیرودیا که پیشتر زنِ برادرش فیلیپُس بود، یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان انداخته بود.
\v 4 زیرا یحیی به او می‌گفت: «حلال نیست تو با این زن باشی.»
\v 5 هیرودیس می‌خواست یحیی را بکشد، امّا از مردم بیم داشت، زیرا یحیی را به پیامبری قبول داشتند.
\v 6 در روز جشن میلاد هیرودیس، دختر هیرودیا در مجلس رقصید و چنان دل هیرودیس را شاد ساخت
\v 7 که سوگند خورد هر چه بخواهد به او بدهد.
\v 8 دختر نیز به تحریک مادرش گفت: «سرِ یحیای تعمیددهنده را همین جا در طَبَقی به من بده.»
\v 9 پادشاه اندوهگین شد، امّا به پاس سوگند خود و به احترام میهمانانش دستور داد که به او بدهند.
\v 10 پس فرستاده، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد،
\v 11 و آن را در طَبَقی آورده، به دختر دادند و او نیز آن را نزد مادرش برد.
\v 12 شاگردان یحیی آمدند و بدن او را برده، به خاک سپردند و سپس رفتند و به عیسی خبر دادند.
\v 13 چون عیسی این را شنید، به قایق سوار شده، از آنجا به مکانی دورافتاده به خلوت رفت. امّا مردم باخبر شده، از شهرهای خود پای پیاده از پی او روانه شدند.
\v 14 چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بی‌شمار دید و دلش بر حال آنان به‌رحم آمده، بیمارانشان را شفا بخشید.
\v 15 نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دورافتاده، و دیروقت نیز هست. مردم را روانه کن تا به روستاهای اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.»
\v 16 عیسی به آنان گفت: «نیازی نیست مردم بروند. شما خود به ایشان خوراک دهید.»
\v 17 شاگردان گفتند: «در اینجا چیزی جز پنج نان و دو ماهی نداریم.»
\v 18 عیسی گفت: «آنها را نزد من بیاورید.»
\v 19 سپس به مردم فرمود تا بر سبزه‌ها بنشینند. آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریسته، برکت داد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان داد و آنان نیز به مردم دادند.
\v 20 همه خوردند و سیر شدند و از خرده‌های باقی‌مانده، دوازده سبدِ پُر برگرفتند.
\v 21 شمار خورندگان، به‌جز زنان و کودکان، پنج هزار مرد بود.
\v 22 عیسی بی‌درنگ شاگردان را بر آن داشت تا در همان حال که او مردم را مرخص می‌کرد، سوار قایق شوند و پیش از او به آن سوی دریا بروند.
\v 23 پس از مرخص کردنِ مردم، خود به کوه رفت تا به تنهایی دعا کند. شب فرا رسید و او آنجا تنها بود.
\v 24 در این هنگام، قایق از ساحل بسیار دور شده و دستخوش تلاطم امواج بود، زیرا بادِ مخالف بر آن می‌وزید.
\v 25 در پاس چهارم از شب،
\v 26 چون شاگردانْ او را در حال راه رفتن روی آب دیدند، وحشت کرده، گفتند: «شبح است»، و از ترس فریاد زدند.
\v 27 امّا عیسی بی‌درنگ به آنها گفت: «دل قوی دارید. من هستم، مترسید!»
\v 28 پطرس پاسخ داد: «سرور من، اگر تویی، مرا بفرما تا روی آب نزد تو بیایم.»
\v 29 فرمود: «بیا!» آنگاه پطرس از قایق بیرون آمد و روی آب به سوی عیسی به راه افتاد.
\v 30 امّا چون باد را دید، ترسید و در حالی که در آب فرو می‌رفت، فریاد برآورد: «سرور من، نجاتم ده!»
\v 31 عیسی بی‌درنگ دست خود را دراز کرد و او را گرفت و گفت: «ای کم‌ایمان، چرا شک کردی؟»
\v 32 چون به قایق برآمدند، باد فرو نشست.
\v 33 سپس کسانی که در قایق بودند در برابر عیسی روی بر زمین نهاده، گفتند: «براستی که تو پسر خدایی!»
\v 34 پس چون به کرانۀ دیگر رسیدند، در ناحیۀ جِنیسارِت فرود آمدند.
\v 35 مردمان آنجا عیسی را شناختند و کسانی را به تمامی آن نواحی فرستاده، بیماران را نزدش آوردند.
\v 36 آنها از او تمنا می‌کردند اجازه دهد تا فقط گوشۀ ردایش را لمس کنند، و هر که لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.
\s5
\c 15
\p
\v 1 سپس گروهی از فَریسیان و علمای دین از اورشلیم نزد عیسی آمدند و گفتند:
\v 2 «چرا شاگردان تو سنّت مشایخ را زیر پا می‌گذارند؟ آنها دستهای خود را پیش از غذا خوردن نمی‌شویند!»
\v 3 او در پاسخ گفت: «و شما چرا برای حفظ سنّت خویش، حکم خدا را زیر پا می‌گذارید؟
\v 4 زیرا خدا فرموده است: ”پدر و مادر خود را گرامی دار“
\v 5 امّا شما می‌گویید اگر کسی به پدر یا مادرش بگوید: ”هر کمکی که ممکن بود از من دریافت کنید، وقف خداست،“
\v 6 در این صورت، دیگر بر او واجب نیست این‌گونه پدرِ خود را گرامی دارد. این‌چنین شما برای حفظ سنّت خویش کلام خدا را باطل می‌شمارید.
\v 7 ای ریاکاران! اِشعیا دربارۀ شما چه خوب پیشگویی کرد، آنگاه که گفت:
\v 8 «”این قوم با لبهای خود مرا حرمت می‌دارند،
\v 9 آنان بیهوده مرا عبادت می‌کنند،
\v # و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.“
\v 10 سپس آن جماعت را نزد خود فرا خواند و گفت: «گوش فرا دهید و بفهمید.
\v 11 نه آنچه به دهان آدمی داخل می‌شود او را نجس می‌سازد، بلکه آنچه از دهان او بیرون می‌آید، آن است که آدمی را نجس می‌سازد.»
\v 12 آنگاه شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «آیا می‌دانی که این سخن تو فَریسیان را ناپسند آمده است؟»
\v 13 عیسی پاسخ داد: «هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته باشد، ریشه‌کن خواهد شد.
\v 14 آنها را به حال خود واگذارید. آنها راهنمایانی کورند. هر گاه کوری عصاکش کورِ دیگر شود، هر دو در چاه خواهند افتاد.»
\v 15 پطرس گفت: «این مَثَل را برای ما شرح بده.»
\v 16 عیسی پاسخ داد: «آیا شما نیز هنوز درک نمی‌کنید؟
\v 17 آیا نمی‌دانید که هر چه به دهان داخل می‌شود، به شکم می‌رود و بعد دفع می‌شود؟
\v 18 امّا آنچه از دهان بیرون می‌آید، از دل سرچشمه می‌گیرد، و این است آنچه آدمی را نجس می‌سازد.
\v 19 زیرا از دل است که افکار پلید، قتل، زنا، بی‌عفتی، دزدی، شهادتِ دروغ و تهمت سرچشمه می‌گیرد.
\v 20 اینهاست که شخص را نجس می‌سازد، نه غذا خوردن با دستهای ناشسته!»
\v 21 عیسی آنجا را ترک گفت و در منطقۀ صور و صیدون کناره جست.
\v 22 روزی زنی کنعانی از اهالی آنجا، نزدش آمد و فریادکنان گفت: «سرور من، ای پسر داوود، بر من رحم کن! دخترم سخت دیوزده شده است.»
\v 23 امّا عیسی هیچ پاسخ نداد، تا اینکه شاگردان پیش آمدند و از او خواهش کرده، گفتند: «او را مرخص فرما، زیرا فریادزنان از پی ما می‌آید.»
\v 24 در پاسخ گفت: «من تنها برای گوسفندان گم‌گشتۀ بنی‌اسرائیل فرستاده شده‌ام.»
\v 25 امّا آن زن آمد و در مقابل او زانو زد و گفت: «سرور من، مرا یاری کن!»
\v 26 او در جواب گفت: «نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.»
\v 27 ولی زن گفت: «بله، سرورم، امّا سگان نیز از خرده‌هایی که از سفرۀ صاحبشان می‌افتد، می‌خورند!»
\v 28 آنگاه عیسی گفت: «ای زن، ایمان تو عظیم است! خواهش تو برآورده شود!» در همان دم دختر او شفا یافت.
\v 29 عیسی از آنجا عزیمت کرد و کنارۀ دریاچۀ جلیل را پیموده، به کوهسار رسید و در آنجا بنشست.
\v 30 جماعتی بزرگ نزد او آمدند و با خود لنگان و کوران و مفلوجان و گنگان و بیماران دیگر را آورده، پیش پای عیسی گذاشتند و او ایشان را شفا بخشید.
\v 31 مردم چون دیدند که گنگان سخن می‌گویند، مفلوجان تندرست می‌شوند، لنگان راه می‌روند و کوران بینا می‌گردند، در شگفت شده، خدای اسرائیل را تمجید کردند.
\v 32 عیسی شاگردان خود را فرا خواند و گفت: «دلم بر حال این مردم می‌سوزد، زیرا اکنون سه روز است که با مَنَند و چیزی برای خوردن ندارند. نمی‌خواهم ایشان را گرسنه روانه کنم، بسا که در راه از پا درافتند.»
\v 33 شاگردانش گفتند: «در این بیابان از کجا می‌توانیم نان کافی برای سیر کردن چنین جمعیتی فراهم آوریم؟»
\v 34 پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان و چند ماهی کوچک.»
\v 35 عیسی به مردم فرمود تا بر زمین بنشینند.
\v 36 آنگاه هفت نان و چند ماهی را گرفت و پس از شکرگزاری، آنها را پاره کرده، به شاگردان خود داد و ایشان نیز به آن جماعت دادند.
\v 37 همه خوردند و سیر شدند و شاگردان هفت زنبیل نیز پر از خرده‌های باقی‌مانده برگرفتند.
\v 38 شمار کسانی که خوراک خوردند، غیر از زنان و کودکان، چهار هزار مرد بود.
\v 39 پس از آنکه عیسی مردم را مرخص کرد، سوار قایق شد و به ناحیۀ مَجَدان رفت.
\s5
\c 16
\p
\v 1 آنگاه فَریسیان و صَدّوقیان نزد عیسی آمدند تا او را بیازمایند. بدین منظور از او خواستند تا آیتی آسمانی به آنان بنمایاند.
\v 2 در پاسخ فرمود: «هنگام غروب، می‌گویید ”هوا خوب خواهد بود، زیرا آسمان سرخ‌فام است،“
\v 3 و بامدادان می‌گویید ”امروز هوا بد خواهد شد، زیرا آسمان سرخ و گرفته است.“ شما نیک می‌دانید چگونه سیمای آسمان را تعبیر کنید، امّا از تعبیر نشانه‌های زمانها ناتوانید!
\v 4 نسل شرارت‌پیشه و زناکار آیتی می‌خواهند، امّا آیتی به آنها داده نخواهد شد جز آیت یونس نبی.» پس آنها را ترک گفت و به راه خود رفت.
\v 5 چون به آن سوی دریا رفتند، شاگردان فراموش کردند با خود نان بردارند.
\v 6 عیسی به ایشان گفت: «آگاه باشید و از خمیرمایۀ فَریسیان و صَدّوقیان دوری کنید.»
\v 7 پس ایشان در میان خود بحث کرده، می‌گفتند: «با خود نان نیاورده‌ایم.»
\v 8 عیسی این را دریافت و به ایشان گفت: «ای سست‌ایمانان، چرا دربارۀ اینکه نان ندارید با هم بحث می‌کنید؟
\v 9 آیا هنوز درک نمی‌کنید؟ آیا به یاد ندارید آن پنج نان و پنج هزار تن و چند سبد را که برگرفتید؟
\v 10 یا آن هفت نان و چهار هزار تن و چند زنبیل را که برگرفتید؟
\v 11 پس چرا درک نمی‌کنید که با شما دربارۀ نان سخن نگفتم؟ بلکه گفتم که از خمیرمایۀ فَریسیان و صَدّوقیان دوری کنید.»
\v 12 آنگاه درک کردند که بدیشان دربارۀ تعلیم فَریسیان و صَدّوقیان هشدار داده است، نه دربارۀ خمیرمایۀ نان.
\v 13 چون عیسی به نواحی قیصریۀ فیلیپی رسید، از شاگردان خود پرسید: «به گفتۀ مردم، پسر انسان کیست؟»
\v 14 آنان پاسخ دادند: «برخی می‌گویند یحیای تعمیددهنده است. بعضی دیگر می‌گویند ایلیا، و عده‌ای نیز می‌گویند اِرمیا یا یکی از پیامبران است.»
\v 15 عیسی پرسید: «شما چه می‌گویید؟ به نظر شما من کیستم؟»
\v 16 شَمعون پطرس پاسخ داد: «تویی مسیح، پسر خدای زنده!»
\v 17 عیسی گفت: «خوشا به حال تو، ای شَمعون، پسر یونا! زیرا این حقیقت را جسم و خون
\v 18 من نیز می‌گویم که تویی پطرس،
\v 19 کلیدهای پادشاهی آسمان را به تو می‌دهم. آنچه بر زمین ببندی، در آسمان بسته خواهد شد و آنچه بر زمین بگشایی، در آسمان گشوده خواهد شد.»
\v 20 آنگاه شاگردان خود را منع کرد که به هیچ‌کس نگویند او مسیح است.
\v 21 از آن پس عیسی به آگاه ساختن شاگردان خود از این حقیقت آغاز کرد که لازم است به اورشلیم برود و در آنجا از مشایخ و سران کاهنان و علمای دین آزار بسیار ببیند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.
\v 22 اما پطرس او را به کناری برد و سرزنش‌کنان گفت: «دور از تو، سرورم! مباد که چنین چیزی هرگز بر تو واقع شود.»
\v 23 عیسی روی برگردانیده، به او گفت: «دور شو از من، ای شیطان! تو مانعِ راه منی، زیرا افکار تو انسانی است نه الهی.»
\v 24 سپس رو به شاگردان کرد و فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
\v 25 زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به‌خاطر من جان خود را از دست بدهد، آن را باز خواهد یافت.
\v 26 انسان را چه سود که تمامی دنیا را بِبَرد، امّا جان خود را ببازد؟ انسان برای بازیافتن جان خود چه می‌تواند بدهد؟
\v 27 «زیرا پسر انسان در جلال پدر خود به همراه فرشتگانش خواهد آمد و به هر کس برای اعمالش پاداش خواهد داد.
\v 28 آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود می‌آید، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
\s5
\c 17
\p
\v 1 شش روز بعد، عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا را برگرفت و آنان را با خود بر فراز کوهی بلند، به خلوت برد.
\v 2 در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون شد: چهره‌اش چون خورشید می‌درخشید و جامه‌اش همچون نور، سفید شده بود.
\v 3 در این هنگام، موسی و ایلیا در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
\v 4 پطرس به عیسی گفت: «ای سرورم، بودن ما در اینجا نیکوست. اگر بخواهی، سه سرپناه می‌سازم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
\v 5 هنوز این سخن بر زبان پطرس بود که ناگاه ابری درخشان ایشان را در بر گرفت
\v 6 با شنیدن این ندا، شاگردان سخت ترسیدند و به روی، بر خاک افتادند.
\v 7 امّا عیسی نزدیک شد و دست بر آنان گذاشت و گفت: «برخیزید و مترسید!»
\v 8 چون چشمان خود را برافراشتند، هیچ‌کس دیگر را ندیدند جز عیسی و بس.
\v 9 هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، عیسی به آنان فرمود: «آنچه دیدید
\v 10 شاگردان از او پرسیدند: «چرا علمای دین می‌گویند که نخست باید ایلیا بیاید؟»
\v 11 پاسخ داد: «البته که ایلیا می‌آید و همه چیز را اصلاح
\v 12 امّا به شما می‌گویم که ایلیا آمده است، ولی او را نشناختند و هرآنچه خواستند با وی کردند. به همین‌سان پسر انسان نیز به دست آنان آزار خواهد دید.»
\v 13 آنگاه شاگردان دریافتند که دربارۀ یحیای تعمیددهنده با آنها سخن می‌گوید.
\v 14 چون نزد جماعت بازگشتند، مردی به عیسی نزدیک شد و در برابر او زانو زد و گفت:
\v 15 «سرورم، بر پسر من رحم کن. او صرع دارد و سخت رنج می‌کشد. اغلب در آتش و در آب می‌افتد.
\v 16 او را نزد شاگردانت آوردم، ولی نتوانستند شفایش دهند.»
\v 17 عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من آورید.»
\v 18 پس عیسی بر دیو نهیب زد و دیو از پسر بیرون شد و او در همان دم شفا یافت.
\v 19 آنگاه شاگردان نزد عیسی آمدند و در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن دیو را بیرون کنیم؟»
\v 20 پاسخ داد: «از آن رو که ایمانتان کم است. آمین، به شما می‌گویم، اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، می‌توانید به این کوه بگویید ”از اینجا به آنجا منتقل شو“ و منتقل خواهد شد و هیچ امری برای شما ناممکن نخواهد بود. [
\v 21 امّا این جنس جز به روزه و دعا بیرون نمی‌رود.]»
\v 22 هنگامی که در جلیل گرد هم آمدند، عیسی به ایشان گفت: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.
\v 23 آنها او را خواهند کُشت و او در روز سوّم بر خواهد خاست.» و شاگردان بسیار اندوهگین شدند.
\v 24 پس از آن که عیسی و شاگردانش به کَفَرناحوم رسیدند، مأموران اخذ مالیاتِ دو دِرْهَم،
\v 25 او پاسخ داد: «البته که می‌پردازد!» چون پطرس به خانه درآمد، پیش از آنکه چیزی بگوید، عیسی به او گفت: «ای شَمعون، پادشاهان جهان از چه کسانی باج و خَراج می‌گیرند؟ از فرزندان خود یا از بیگانگان؟ چه می‌گویی؟»
\v 26 پطرس جواب داد: «از بیگانگان.» عیسی به او گفت: «پس فرزندان معافند!
\v 27 امّا برای اینکه ایشان را نرنجانیم، به کنارۀ دریا برو و قلّابی بینداز. نخستین ماهی را که گرفتی، دهانش را بگشا. سکه‌ای چهار دِرْهَمی خواهی یافت. با آن سهم من و خودت را به ایشان بپرداز.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 در آن هنگام، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «چه کسی در پادشاهی آسمان بزرگتر است؟»
\v 2 عیسی کودکی را فرا خواند و او را در میان ایشان قرار داد
\v 3 و گفت: «آمین، به شما می‌گویم، تا دگرگون نشوید و همچون کودکان نگردید، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت.
\v 4 پس، هر که خود را همچون این کودک فروتن سازد، در پادشاهی آسمان بزرگتر خواهد بود.
\v 5 و هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است.
\v 6 «امّا هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بسته، در اعماق دریا غرق شود!
\v 7 وای بر این جهان به سبب لغزشها! زیرا هرچند لغزشها اجتناب‌ناپذیرند، امّا وای بر آن که آنها را سبب گردد!
\v 8 «پس اگر دستت یا پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که لنگ یا شَل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست یا دو پا در آتش ابدی افکنده شوی.
\v 9 و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به حیات راه یابی تا آنکه با دو چشم در آتش دوزخ افکنده شوی.
\v 10 «آگاه باشید که هیچ‌یک از این کوچکان را تحقیر نکنید، زیرا به شما می‌گویم که فرشتگان ایشان در آسمان همیشه روی پدر مرا که در آسمان است، می‌بینند. [
\v 11 زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد.]
\v 12 چه گمان می‌برید؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نه گوسفند را در کوهسار نمی‌گذارد و به جستجوی آن گمشده نمی‌رود؟
\v 13 آمین، به شما می‌گویم، که اگر آن را بیابد، برای آن یک گوسفند بیشتر شاد می‌شود تا برای نود و نه گوسفندی که گم نشده‌اند.
\v 14 به همین‌سان، ارادۀ پدر شما که در آسمان است این نیست که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.
\v 15 «اگر برادرت به تو گناه ورزد، نزدش برو و میان خودت و او خطایش را به او گوشزد کن. اگر سخنت را پذیرفت، برادرت را بازیافته‌ای؛
\v 16 امّا اگر نپذیرفت، یک یا دو نفر دیگر را با خود ببر تا ”هر سخنی با گواهیِ دو یا سه شاهد ثابت شود.“
\v 17 اگر نخواست به آنان نیز گوش دهد، به کلیسا بگو؛ و اگر کلیسا را نیز نپذیرفت، آنگاه او را اَجنبی یا خَراجگیر تلقی کن.
\v 18 آمین، به شما می‌گویم، هرآنچه بر زمین ببندید، در آسمان بسته خواهد شد؛ و هرآنچه بر زمین بگشایید، در آسمان گشوده خواهد شد.
\v 19 باز به شما می‌گویم که هر گاه دو نفر از شما بر روی زمین دربارۀ هر مسئله‌ای که در خصوص آن سؤال می‌کنند با هم موافق باشند، همانا از جانب پدر من که در آسمان است برای ایشان به انجام خواهد رسید.
\v 20 زیرا جایی که دو یا سه نفر به نام من جمع شوند، من آنجا در میان ایشان حاضرم.»
\v 21 سپس پطرس نزد عیسی آمد و پرسید: «سرور من، تا چند بار اگر برادرم به من گناه ورزد، باید او را ببخشم؟ آیا تا هفت بار؟»
\v 22 عیسی پاسخ داد: «به تو می‌گویم نه هفت بار، بلکه هفتادْ هفت بار.
\v 23 «از این رو، می‌توان پادشاهی آسمان را به شاهی تشبیه کرد که تصمیم گرفت با خادمان خود تسویه حساب کند.
\v 24 پس چون شروع به حسابرسی کرد، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار
\v 25 چون او نمی‌توانست قرض خود را بپردازد، اربابش دستور داد او را با زن و فرزندان و تمامی دارایی‌اش بفروشند و طلب را وصول کنند.
\v 26 خادم پیش پای ارباب به زانو درافتاد و التماس‌کنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را ادا کنم.“
\v 27 پس دل ارباب به حال او سوخت و قرض او را بخشید و آزادش کرد.
\v 28 امّا هنگامی که خادم بیرون می‌رفت، یکی از همکاران خود را دید که صد دینار
\v 29 همکارش پیش پای او به زانو درافتاد و التماس‌کنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را بپردازم.“
\v 30 امّا او نپذیرفت، بلکه رفت و او را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد.
\v 31 هنگامی که سایر خادمان این واقعه را دیدند، بسیار آزرده شدند و نزد ارباب خود رفتند و تمام ماجرا را بازگفتند.
\v 32 پس ارباب، آن خادم را نزد خود فرا خواند و گفت: ”ای خادم شریر، مگر من محض خواهش تو تمام قرضت را نبخشیدم؟
\v 33 آیا نمی‌بایست تو نیز بر همکار خود رحم می‌کردی، همان‌گونه که من بر تو رحم کردم؟“
\v 34 پس ارباب خشمگین شده، او را به زندان افکند تا شکنجه شود و همۀ قرض خود را ادا کند.
\v 35 به همین‌گونه پدر آسمانی من نیز با هر یک از شما رفتار خواهد کرد، اگر شما نیز برادر خود را از دل نبخشید.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 هنگامی که عیسی این سخنان را به پایان رسانید، جلیل را ترک گفت و از آن سوی رود اردن به نواحی یهودیه آمد.
\v 2 جمعیت انبوهی در پی او روانه شدند و او ایشان را در آنجا شفا بخشید.
\v 3 فَریسیان نزدش آمدند تا او را بیازمایند. آنان پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟»
\v 4 عیسی در پاسخ گفت: «مگر نخوانده‌اید که آفرینندۀ جهان در آغاز ”ایشان را مرد و زن آفرید“،
\v 5 و گفت ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و آن دو یک تن خواهند شد“؟
\v 6 بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند بلکه یک تن می‌باشند. پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
\v 7 به وی گفتند: «پس چرا موسی امر فرمود که مرد به زن خویش طلاقنامه بدهد و او را رها کند؟»
\v 8 ایشان را گفت: «موسی به سبب سختدلی شما اجازه داد که زن خود را طلاق دهید، امّا در آغاز چنین نبود.
\v 9 به شما می‌گویم، هر که زن خود را به علتی غیر از خیانت در زناشویی طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است.»
\v 10 شاگردان به او گفتند: «اگر وضع مرد در قبال زن خود چنین است، پس ازدواج نکردن بهتر است!»
\v 11 عیسی گفت: «همه نمی‌توانند این کلام را بپذیرند، مگر کسانی که به ایشان عطا شده باشد.
\v 12 زیرا بعضی خواجه‌اند، از آن رو که از شکم مادر چنین متولد شده‌اند؛ بعضی دیگر به دست مردم مقطوع‌النسل گشته‌اند؛ و برخی نیز به‌خاطر پادشاهی آسمان از ازدواج چشم می‌پوشند.
\v 13 آنگاه مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنان دست بگذارد و دعا کند. امّا شاگردان مردم را سرزنش کردند.
\v 14 عیسی گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند و ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی آسمان از آن چنین کسان است.»
\v 15 پس بر آنان دست نهاد و از آنجا رفت.
\v 16 روزی مردی نزد عیسی آمد و پرسید: «استاد، چه کار نیکویی انجام دهم تا حیات جاویدان داشته باشم؟»
\v 17 پاسخ داد: «چرا دربارۀ کار نیکو از من سؤال می‌کنی؟ تنها یکی هست که نیکوست. اگر می‌خواهی به حیات راه یابی، احکام را به جای آور.»
\v 18 آن مرد پرسید: «کدام احکام را؟» عیسی گفت: «”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده،
\v 19 پدر و مادر خود را گرامی‌دار،“
\v 20 آن جوان گفت: «همۀ این احکام را به جای آورده‌ام؛ دیگر چه کم دارم؟»
\v 21 عیسی پاسخ داد: «اگر می‌خواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و به فقیران بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
\v 22 جوان چون این را شنید، اندوهگین شد و از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
\v 23 آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «آمین، به شما می‌گویم، راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی آسمان بس دشوار است.
\v 24 باز تأکید می‌کنم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
\v 25 شاگردان با شنیدن این مطلب بسیار شگفت‌زده شدند و پرسیدند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟»
\v 26 عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «این برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا همه چیز ممکن است.»
\v 27 پطرس گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم. چه چیزی نصیب ما خواهد شد؟»
\v 28 عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، در جهان نوین، هنگامی که پسر انسان بر تخت شکوهمند خود بنشیند، شما نیز که از من پیروی کرده‌اید، بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری
\v 29 و هر که به‌خاطر نام من خانه یا برادر یا خواهر یا پدر یا مادر یا فرزند یا املاک خود را ترک کرده باشد، صد برابر خواهد یافت و حیات جاویدان را به دست خواهد آورد.
\v 30 امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!
\s5
\c 20
\p
\v 1 «زیرا پادشاهی آسمان صاحب باغی را می‌ماند که صبح زود بیرون رفت تا برای تاکستان خود کارگرانی به مزد بگیرد.
\v 2 او با آنان توافق کرد که روزی یک دینار
\v 3 نزدیک ساعت سوّم
\v 4 به آنان نیز گفت: ”شما هم به تاکستان من بروید و آنچه حق شماست به شما خواهم داد.“
\v 5 پس آنها نیز رفتند. باز نزدیک ساعت ششم و نهم بیرون رفت و چنین کرد.
\v 6 در حدود ساعت یازدهم نیز بیرون رفت و باز چند تن دیگر را بی‌کار ایستاده دید. از آنان پرسید: ”چرا تمام روز در اینجا بی‌کار ایستاده‌اید؟“
\v 7 پاسخ دادند: ”چون هیچ‌کس ما را به مزد نگرفت.“ به آنان گفت: ”شما نیز به تاکستان من بروید و کار کنید.“
\v 8 هنگام غروب، صاحب تاکستان به مباشر خود گفت: ”کارگران را فرا خوان و از آخرین شروع کرده تا به اوّلین، مزدشان را بده.“
\v 9 کارگرانی که در حدود ساعت یازدهم به سرِ کار آمده بودند، هر کدام یک دینار گرفتند.
\v 10 چون نوبت به کسانی رسید که پیش از همه آمده بودند، گمان کردند که بیش از دیگران خواهند گرفت. امّا هر یک از آنان نیز یک دینار دریافت کردند.
\v 11 چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب باغ گفتند:
\v 12 ”اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی!“
\v 13 او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ”ای دوست، من به تو ظلمی نکرده‌ام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟
\v 14 پس حق خود را بگیر و برو! من می‌خواهم به این آخری مانند تو مزد دهم.
\v 15 آیا حق ندارم با پول خود آنچه می‌خواهم بکنم؟ آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟“
\v 16 پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلینها آخرین!»
\v 17 هنگامی که عیسی به سوی اورشلیم می‌رفت، در راه، دوازده شاگرد خود را به کناری برد و به ایشان گفت:
\v 18 «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنها او را به مرگ محکوم خواهند نمود
\v 19 و به اقوام بیگانه خواهند سپرد تا استهزا شود و تازیانه خورَد و بر صلیب شود. امّا در روز سوّم بر خواهد خاست.»
\v 20 آنگاه مادرِ پسران زِبِدی با دو پسرش نزد عیسی آمد و در برابر او زانو زد و از وی درخواست کرد که آرزویش را برآورده سازد.
\v 21 عیسی پرسید: «آرزوی تو چیست؟» گفت: «عطا فرما که این دو پسر من در پادشاهی تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینند.»
\v 22 عیسی در پاسخ گفت: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید! آیا می‌توانید از جامی که من به‌زودی می‌نوشم، بنوشید؟» پاسخ دادند: «آری، می‌توانیم.»
\v 23 عیسی گفت: «شکی نیست که از جام من خواهید نوشید، امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آن کسانی است که پدرم برایشان فراهم کرده است.»
\v 24 چون ده شاگردِ دیگر از این امر آگاه شدند، بر آن دو برادر خشم گرفتند.
\v 25 عیسی ایشان را فرا خواند و گفت: «شما می‌دانید که حاکمانِ دیگر قومها بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند.
\v 26 امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود.
\v 27 و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام شما گردد.
\v 28 چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه
\v 29 هنگامی که عیسی و شاگردانش اَریحا را ترک می‌کردند، عدۀ زیادی از پی او روانه شدند.
\v 30 در کنار راه، دو مرد کور نشسته بودند. چون شنیدند عیسی از آنجا می‌گذرد، فریاد برآوردند: «سرورِ ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»
\v 31 جمعیت آنان را عتاب کردند و خواستند که خاموش باشند؛ امّا ایشان بیشتر فریاد برمی‌آوردند که: «سرور ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»
\v 32 عیسی ایستاد و آن دو را فرا خواند و پرسید: «چه می‌خواهید برای شما بکنم؟»
\v 33 پاسخ دادند: «سرور ما، می‌خواهیم چشمانمان باز شود.»
\v 34 عیسی دلسوزانه چشمان آنها را لمس کرد و در دم بینایی خود را بازیافتند و از پی او روانه شدند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 چون به اورشلیم نزدیک شدند و به بِیت‌فاجی در دامنۀ کوه زیتون رسیدند، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاده،
\v 2 به آنان فرمود: «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. به‌محض ورود، الاغی را با کُرًه‌اش بسته خواهید یافت. آنها را باز کنید و نزد من آورید.
\v 3 اگر کسی سخنی به شما گفت، بگویید: ”خداوند
\v 4 این امر واقع شد تا آنچه نبی گفته بود تحقق یابد که:
\v 5 «به دختر صَهیون گویید،
\v # بر کُرّۀ الاغ.“‌»
\v 6 آن دو شاگرد رفتند و طبق فرمان عیسی عمل کردند.
\v 7 آنان الاغ و کُرّه‌اش را آوردند و رداهای خود را بر آنها افکندند و او بر رداها نشست.
\v 8 جمعیت انبوهی نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عده‌ای نیز شاخه‌های درختان را بریده، در راه می‌گستردند.
\v 9 جمعیتی که پیشاپیش او می‌رفتند و گروهی که از پس او می‌آمدند، فریادکنان می‌گفتند:
\v # «هوشیعانا
\v # «مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید!»
\v 10 چون او وارد اورشلیم شد، شور و شوق همۀ شهر را فرا گرفت. مردم می‌پرسیدند: «این کیست؟»
\v 11 و آن جماعت پاسخ می‌دادند: «این است عیسای پیامبر، از ناصرۀ جلیل!»
\v 12 آنگاه عیسی به معبد خدا درآمد و کسانی را که در آنجا داد و ستد می‌کردند، بیرون راند و تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون ساخت
\v 13 و به آنان فرمود: «نوشته شده است که، ”خانۀ من خانۀ دعا خوانده خواهد شد،“
\v 14 در معبد، نابینایان و لنگان نزدش آمدند و او ایشان را شفا بخشید.
\v 15 امّا چون سران کاهنان و علمای دین اعمال خارق‌العادۀ او را مشاهده کردند و نیز دیدند که کودکان در معبد فریاد می‌زنند: «هوشیعانا بر پسر داوود،» خشمناک شدند.
\v 16 پس به او گفتند: «آیا می‌شنوی اینها چه می‌گویند؟» پاسخ داد: «بله. مگر نخوانده‌اید که،
\v # ستایش را مهیا ساختی“
\v 17 پس عیسی ایشان را ترک گفت و از شهر خارج شده، به بِیت‌عَنْیا رفت و شب را در آنجا به سر برد.
\v 18 بامدادان عیسی در راهِ بازگشت به شهر، گرسنه شد.
\v 19 در کنار راه، درخت انجیری دید و به سوی آن رفت، امّا جز برگ چیزی بر آن نیافت. پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز میوه‌ای از تو به‌بار آید!» در همان دم درخت خشک شد.
\v 20 شاگردان که از دیدن این واقعه حیرت کرده بودند، از او پرسیدند: «چگونه درخت انجیر چنین زود خشک شد؟»
\v 21 عیسی در پاسخ به آنان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، نه تنها می‌توانید آنچه بر درخت انجیر گذشت انجام دهید، بلکه هر گاه به این کوه بگویید ”از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،“ چنین خواهد شد.
\v 22 اگر ایمان داشته باشید، هرآنچه در دعا درخواست کنید، خواهید یافت.»
\v 23 آنگاه عیسی وارد معبد شد و به تعلیم مردم پرداخت. در این هنگام، سران کاهنان و مشایخ قوم نزد او آمدند و گفتند: «به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟»
\v 24 عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. اگر پاسخ گفتید، من نیز به شما می‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.
\v 25 تعمید یحیی از کجا بود؟ از آسمان یا از انسان؟» آنها بین خود بحث کردند و گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، به ما خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“
\v 26 و اگر بگوییم از انسان بود، از مردم بیم داریم، زیرا همه یحیی را پیامبر می‌دانند.»
\v 27 پس به عیسی پاسخ دادند: «نمی‌دانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.
\v 28 «نظر شما چیست؟ مردی دو پسر داشت. نزد پسر نخست خود رفت و گفت: ”پسرم، امروز به تاکستان من برو و به کار مشغول شو.“
\v 29 پاسخ داد: ”نمی‌روم.“ امّا بعد تغییر عقیده داد و رفت.
\v 30 پدر نزد پسر دیگر رفت و همان را به او گفت. پسر پاسخ داد: ”می‌روم، آقا،“ امّا نرفت.
\v 31 کدام‌یک از آن دو پسر خواست پدر خود را به جا آورد؟» پاسخ دادند: «اوّلی.» عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، خَراجگیران و فاحشه‌ها پیش از شما به پادشاهی خدا راه می‌یابند.
\v 32 زیرا یحیی در طریق پارسایی نزد شما آمد امّا به او ایمان نیاوردید، ولی خَراجگیران و فاحشه‌ها ایمان آوردند. و شما با اینکه این را دیدید، تغییر عقیده ندادید و به او ایمان نیاوردید.
\v 33 «به مَثَل دیگری گوش فرا دهید. صاحب مِلکی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چَرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت.
\v 34 چون موسم برداشت محصول فرا رسید، غلامان خود را نزد باغبانان فرستاد تا میوۀ او را تحویل بگیرند.
\v 35 امّا باغبانان غلامان او را گرفته، یکی را زدند و دیگری را کشتند و سوّمی را سنگسار کردند.
\v 36 دیگر بار، غلامانی بیشتر نزد آنها فرستاد، امّا باغبانان با آنها نیز همان‌گونه رفتار کردند.
\v 37 سرانجام پسر خود را نزد باغبانان فرستاد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند داشت.“
\v 38 امّا هنگامی که باغبانان پسر را دیدند، به یکدیگر گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم و میراثش را تصاحب کنیم.“
\v 39 پس او را گرفتند و از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.
\v 40 با این اوصاف، وقتی صاحب تاکستان بیاید با این باغبانان چه خواهد کرد؟»
\v 41 پاسخ دادند: «آن افراد بی‌رحم را با بی‌رحمی تمام نابود خواهد ساخت و تاکستان را به باغبانان دیگر اجاره خواهد داد تا میوۀ آن را در فصلش به او بدهند.»
\v 42 آنگاه عیسی به آنان گفت: «آیا تا به حال در کتب مقدّس نخوانده‌اید که،
\v # مهمترین سنگ بنا
\v # و در نظر ما شگفت می‌نماید“
\v 43 پس شما را می‌گویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به قومی داده خواهد شد که میوۀ آن را بدهند. [
\v 44 هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هر گاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.]»
\v 45 چون سران کاهنان و فَریسیان مَثَلهای عیسی را شنیدند، دریافتند که دربارۀ آنها سخن می‌گوید.
\v 46 پس بر آن شدند که او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند زیرا آنها عیسی را پیامبر می‌دانستند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود:
\v 2 «پادشاهی آسمان را می‌توان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت.
\v 3 او خادمان خود را فرستاد تا دعوت‌شدگان را به جشن فرا خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند.
\v 4 پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوت‌شدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کرده‌ام، گاوان و گوساله‌های پرواری‌ام را سر بریده‌ام و همه چیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“
\v 5 امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود.
\v 6 دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند.
\v 7 شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید.
\v 8 سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوت‌شدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند.
\v 9 پس به میدان شهر بروید و هر که را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“
\v 10 غلامان به کوچه‌ها رفتند و هر که را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد.
\v 11 «امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت.
\v 12 از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت.
\v 13 آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پایش را ببندید و او را به تاریکیِ بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“
\v 14 زیرا دعوت‌شدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»
\v 15 سپس فَریسیان بیرون رفتند و شور کردند تا ببینند چگونه می‌توانند او را با سخنان خودش به دام اندازند.
\v 16 آنها شاگردان خود را به همراه هیرودیان
\v 17 پس رأی خود را به ما بگو؛ آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟»
\v 18 عیسی به بداندیشی آنان پی برد و گفت: «ای ریاکاران، چرا مرا می‌آزمایید؟
\v 19 سکه‌ای را که با آن خَراج می‌پردازید، به من نشان دهید.» آنها سکه‌ای یک دیناری
\v 20 از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»
\v 21 پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.»
\v 22 چون این را شنیدند، در شگفت شدند و او را واگذاشته، رفتند.
\v 23 در همان روز، صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزدش آمدند و سؤالی از او کرده،
\v 24 گفتند: «استاد، موسی به ما فرموده است که اگر مردی بی‌اولاد بمیرد، برادرش باید آن بیوه را به زنی بگیرد تا از او برای برادر خود نسلی باقی بگذارد.
\v 25 باری، در میان ما هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و مُرد و چون فرزندی نداشت، زن بیوه‌اش را برای برادر خود باقی گذاشت.
\v 26 همچنین دوّمین و سوّمین، تا هفتمین.
\v 27 سرانجام، زن نیز مرد.
\v 28 حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از هفت برادر خواهد بود، زیرا همه او را به زنی گرفته بودند؟»
\v 29 عیسی پاسخ داد: «شما گمراه هستید، زیرا نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا!
\v 30 در قیامتْ کسی نه زن می‌گیرد و نه شوهر می‌کند، بلکه همه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود.
\v 31 امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید که خدا به شما چه گفته است؟
\v 32 او فرموده که، ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“.
\v 33 مردم با شنیدن این سخنان، از تعلیم او در شگفت شدند.
\v 34 امّا چون فَریسیان شنیدند که عیسی چگونه با جواب خود دهان صَدّوقیان را بسته است، گرد هم آمدند.
\v 35 یکی از آنها که فقیه بود، با این قصد که عیسی را به دام اندازد، از او پرسید:
\v 36 «ای استاد، بزرگترین حکم در شریعت کدام است؟»
\v 37 عیسی پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر خود محبت نما.“
\v 38 این نخستین و بزرگترین حکم است.
\v 39 دوّمین حکم نیز همچون حکم نخستین است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“
\v 40 تمامی شریعت موسی و نوشته‌های پیامبران بر این دو حکم استوار است.»
\v 41 هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید:
\v 42 «نظر شما دربارۀ مسیح
\v 43 عیسی گفت: «پس چگونه داوود به روح، او را خداوند می‌خواند؟ زیرا می‌گوید:
\v 44 «”خداوند به خداوند من گفت:
\v # تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.“
\v 45 اگر داوود او را خداوند می‌خوانَد، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟»
\v 46 بدین‌سان، هیچ‌کس را یارای پاسخگویی او نبود و از آن پس دیگر کسی جرأت نکرد پرسشی از او بکند.
\s5
\c 23
\p
\v 1 آنگاه عیسی خطاب به مردم و شاگردان خود چنین گفت:
\v 2 «علمای دین و فَریسیان بر مسند موسی نشسته‌اند.
\v 3 پس آنچه به شما می‌گویند، نگاه دارید و به جا آورید؛ امّا همچون آنان عمل نکنید! زیرا آنچه تعلیم می‌دهند، خود به جا نمی‌آورند.
\v 4 بارهای توانفرسا را می‌بندند و بر دوش مردم می‌گذارند، امّا خود حاضر نیستند برای حرکت دادن آن حتی انگشتی تکان دهند.
\v 5 هر چه می‌کنند برای آن است که مردم آنها را ببینند: آیه‌دان‌های
\v 6 دوست دارند در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند،
\v 7 و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند و ’استاد‘ خطاب کنند.
\v 8 امّا شما ’استاد‘ خوانده مشوید، زیرا تنها یک استاد دارید، و همۀ شما برادرید.
\v 9 هیچ‌کس را نیز بر روی زمین ’پدر‘ مخوانید، زیرا تنها یک پدر دارید که در آسمان است.
\v 10 و نیز ’معلم‘ خوانده مشوید، زیرا فقط یک معلم دارید که مسیح است.
\v 11 آن که در میان شما از همه بزرگتر است، خدمتگزار شما خواهد بود.
\v 12 زیرا هر که خود را بزرگ سازد، پست خواهد شد و هر که خویشتن را فروتن سازد، سرافراز خواهد گردید.
\v 13 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما درِ پادشاهی آسمان را به روی مردم می‌بندید؛ نه خود داخل می‌شوید و نه می‌گذارید کسانی که در راهند، داخل شوند.
\v 14 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از سویی خانۀ بیوه‌زنان را غارت می‌کنید و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهید. از همین رو، مکافاتتان بسی سخت‌تر خواهد بود.]
\v 15 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما دریا و خشکی را درمی‌نوردید تا یک نفر را به دین خود بیاورید و وقتی چنین کردید، او را دو چندان بدتر از خود، فرزند جهنم می‌سازید.
\v 16 «وای بر شما ای راهنمایان کور که می‌گویید: ”اگر کسی به معبد سوگند خورَد باکی نیست، امّا اگر به طلای معبد سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“
\v 17 ای نابخردانِ کور! کدام برتر است؟ طلا یا معبدی که طلا را تقدیس می‌کند؟
\v 18 و نیز می‌گویید: ”اگر کسی به مذبح سوگند خورَد، باکی نیست، امّا اگر به هدیه‌ای که بر آن گذاشته می‌شود سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“
\v 19 ای کوران! کدام برتر است؟ هدیه یا مذبحی که هدیه را تقدیس می‌کند؟
\v 20 پس، کسی که به مذبح سوگند می‌خورد، همانا به مذبح و هرآنچه بر آن است سوگند خورده است.
\v 21 و هر که به معبد سوگند می‌خورد، به معبد و به آن که در آن ساکن است سوگند خورده است.
\v 22 و هر که به آسمان سوگند می‌خورد، به تخت خدا و به آن که بر آن نشسته است سوگند خورده است.
\v 23 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از نعناع و شِوید و زیره ده‌یک می‌دهید، امّا احکام مهمترِ شریعت را که همانا عدالت و رحمت و امانت است، نادیده می‌گیرید. اینها را می‌بایست به جای می‌آوردید و آنها را نیز فراموش نمی‌کردید.
\v 24 ای راهنمایان کور! شما پشه را صافی می‌کنید، امّا شتر را فرو می‌بلعید!
\v 25 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک می‌کنید، امّا درون آن مملو از طمع و ناپرهیزی است.
\v 26 ای فَریسی کور، نخست درون پیاله و بشقاب را پاک کن که بیرونش نیز پاک خواهد شد.
\v 27 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما همچون گورهایی هستید سفیدکاری شده که از بیرون زیبا به نظر می‌رسند، امّا درون آنها پُر است از استخوانهای مردگان و انواع نجاسات!
\v 28 به همین‌سان، شما نیز خود را به مردم پارسا می‌نمایید، امّا در باطن مملو از ریاکاری و شرارتید.
\v 29 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما برای پیامبران مقبره می‌سازید و آرامگاه پارسایان را می‌آرایید
\v 30 و می‌گویید: ”اگر در روزگار پدران خود بودیم، هرگز در کشتن پیامبران با ایشان شریک نمی‌شدیم.“
\v 31 بدین‌سان، بر ضد خود شهادت می‌دهید که فرزندانِ قاتلانِ پیامبرانید.
\v 32 حال که چنین است، پس آنچه را پدرانتان آغاز کردند، شما به کمال رسانید!
\v 33 ای ماران! ای افعی‌زادگان! چگونه از مجازات جهنم خواهید گریخت؟
\v 34 چرا که من انبیا و حکیمان و علما نزد شما می‌فرستم و شما برخی را خواهید کشت و بر صلیب خواهید کشید، و برخی را در کنیسه‌های خود تازیانه خواهید زد و شهر به شهر تعقیب خواهید کرد.
\v 35 پس، همۀ خون پارسایان که بر زمین ریخته شده است، از خون هابیلِ پارسا گرفته تا خون زکریا بن بَرَخیا، که او را بین محرابگاه و مذبح کشتید، بر گردن شما خواهد بود.
\v 36 آمین، به شما می‌گویم، همۀ اینها دامنگیر این نسل خواهد شد.
\v 37 «ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتلِ پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزد تو فرستاده می‌شوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجه‌هایش را زیر بالهای خویش جمع می‌کند، فرزندان تو را گِرد آورم، امّا نخواستی!
\v 38 اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته می‌شود.
\v 39 زیرا به شما می‌گویم که از این پس مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید.“
\s5
\c 24
\p
\v 1 هنگامی که عیسی معبد را ترک گفته، به راه خود می‌رفت، شاگردانش نزدش آمدند تا نظر او را به بناهای معبد جلب کنند.
\v 2 عیسی به آنان گفت: «همۀ اینها را می‌بینید؟ آمین، به شما می‌گویم، سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
\v 3 وقتی عیسی بر کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد او آمده، گفتند: «به ما بگو این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ آمدن تو و پایان این عصر
\v 4 عیسی پاسخ داد: «به‌هوش باشید تا کسی گمراهتان نکند.
\v 5 زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت، ”من مسیح هستم،“ و بسیاری را گمراه خواهند کرد.
\v 6 همچنین دربارۀ جنگها خواهید شنید و خبر جنگها به گوشتان خواهد رسید. امّا مشوش مشوید، زیرا چنین وقایعی می‌باید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرا نرسیده.
\v 7 نیز قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست. و قحطیها و زلزله‌ها در جایهای گوناگون خواهد آمد.
\v 8 امّا همۀ اینها تنها آغاز درد زایمان است.
\v 9 «در آن زمان شما را تسلیم خواهند کرد تا آزار بسیار بینید، و شما را خواهند کشت. همۀ قومها به‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.
\v 10 در آن روزها بسیاری از ایمان خود بازگشته، به یکدیگر خیانت خواهند کرد و از یکدیگر متنفر خواهند شد.
\v 11 پیامبران دروغینِ زیادی برخاسته، بسیاری را گمراه خواهند کرد.
\v 12 در نتیجۀ افزونی شرارت، محبت بسیاری به سردی خواهد گرایید.
\v 13 امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
\v 14 و این بشارت پادشاهی در سرتاسر جهان اعلام خواهد شد تا شهادتی برای همۀ قومها باشد. آنگاه پایان فرا خواهد رسید.
\v 15 «پس چون آنچه را دانیال نبی ’مکروهِ ویرانگر‘
\v 16 آنگاه هر که در یهودیه باشد، به کوهها بگریزد؛
\v 17 و هر که بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید؛
\v 18 و هر که در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه بازنگردد.
\v 19 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها!
\v 20 دعا کنید که فرار شما در زمستان یا در روز شَبّات نباشد.
\v 21 زیرا در آن زمان چنان مصیبت عظیمی روی خواهد داد که مانندش از آغاز جهان تا کنون روی نداده، و هرگز نیز روی نخواهد داد.
\v 22 اگر آن روزها کوتاه نمی‌شد، هیچ بشری جان سالم به در نمی‌برد. امّا به‌خاطر برگزیدگان کوتاه خواهد شد.
\v 23 «در آن زمان، اگر کسی به شما گوید، ”ببینید، مسیح اینجاست!“ یا ”مسیح آنجاست!“ باور مکنید.
\v 24 زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات عظیم به ظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان را گمراه کنند.
\v 25 ببینید، پیشاپیش به شما گفتم.
\v 26 بنابراین اگر به شما بگویند، ”او در بیابان است،“ به آنجا نروید؛ و اگر بگویند، ”در اندرونی خانه است،“ باور مکنید.
\v 27 زیرا همچنانکه صاعقه در شرق آسمان پدید می‌آید و نورش تا به غرب می‌رسد، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد بود.
\v 28 هر جا لاشه‌ای باشد، لاشخوران در آنجا گرد می‌آیند.
\v 29 «بلافاصله، پس از مصیبتِ آن روزها
\v # و نیروهای آسمان به لرزه در‌ خواهند آمد.“
\v 30 آنگاه نشانۀ پسر انسان در آسمان ظاهر خواهد شد و همۀ طوایف جهان بر سینۀ خود خواهند زد، و پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم بر ابرهای آسمان می‌آید.
\v 31 او فرشتگان خود را با نفیر بلند شیپور خواهد فرستاد و آنها برگزیدگان او را از چهار گوشۀ جهان،
\v 32 «حال، از درخت انجیر این درس را فرا گیرید: به محض اینکه شاخه‌های آن جوانه زده برگ می‌دهد، درمی‌یابید که تابستان نزدیک است.
\v 33 به همین‌سان، هر گاه این چیزها را ببینید، درمی‌یابید که او
\v 34 آمین، به شما می‌گویم، تا این همه روی ندهد، این نسل
\v 35 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
\v 36 «هیچ‌کس آن روز و ساعت را نمی‌داند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند.
\v 37 زمان ظهور پسر انسان مانند روزگار نوح خواهد بود.
\v 38 در روزهای پیش از توفان، قبل از اینکه نوح به کشتی درآید، مردم می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن می‌گرفتند و شوهر می‌کردند
\v 39 و نمی‌دانستند چه در پیش است. تا اینکه توفان آمد و همه را با خود برد. ظهور پسر انسان نیز همین‌گونه خواهد بود.
\v 40 از دو مرد که در مزرعه هستند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.
\v 41 و از دو زن که با هم دستاس می‌کنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.
\v 42 پس بیدار باشید، زیرا نمی‌دانید سرورِ شما چه روزی خواهد آمد.
\v 43 این را بدانید که اگر صاحبخانه می‌دانست دزد در چه پاسی از شب می‌آید، بیدار می‌ماند و نمی‌گذاشت به خانه‌اش دستبرد زنند.
\v 44 پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی خواهد آمد که انتظارش را ندارید.
\v 45 «پس آن غلام امین و دانا کیست که اربابش او را به سرپرستی خانوادۀ خود گماشته باشد تا خوراک آنان را به‌موقع بدهد؟
\v 46 خوشا به حال آن غلام که چون اربابش بازگردد، او را مشغول این کار ببیند.
\v 47 آمین، به شما می‌گویم، که او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت.
\v 48 امّا اگر آن غلام، شریر باشد و با خود بیندیشد که ”اربابم تأخیر کرده است،“
\v 49 و به آزار همکاران خود بپردازد و با میگساران مشغول خوردن و نوشیدن شود،
\v 50 آنگاه اربابش در روزی که انتظار ندارد و در ساعتی که از آن آگاه نیست خواهد آمد
\v 51 و او را از میان دو پاره کرده، در جایگاه ریاکاران خواهد افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.
\s5
\c 25
\p
\v 1 «در آن روز، پادشاهی آسمان همچون ده باکره خواهد بود که چراغهای خود را برداشته، به استقبال داماد بیرون رفتند.
\v 2 پنج تن از آنان دانا و پنج تن دیگر نادان بودند.
\v 3 باکره‌های نادان چراغهای خود را برداشتند، امّا روغن با خود نبردند.
\v 4 ولی دانایان، با چراغهای خود ظرفهای پر از روغن نیز بردند.
\v 5 چون آمدن داماد به درازا کشید، چشمان همه سنگین شده، به خواب رفتند.
\v 6 در نیمه‌های شب، صدای بلندی به گوش رسید که می‌گفت: ”داماد می‌آید! به پیشواز او بروید!“
\v 7 آنگاه همۀ باکره‌ها بیدار شدند و چراغهای خود را آماده کردند.
\v 8 نادانان به دانایان گفتند: ”قدری از روغن خود به ما بدهید، چون چراغهای ما رو به خاموشی است.“
\v 9 امّا دانایان پاسخ دادند: ”نخواهیم داد، زیرا روغن برای همۀ ما کافی نخواهد بود. بروید و از فروشندگان برای خود بخرید.“
\v 10 امّا هنگامی که آنان برای خرید روغن رفته بودند، داماد سر رسید و باکره‌هایی که آماده بودند، با او به ضیافت عروسی درآمدند و در بسته شد.
\v 11 پس از آن، باکره‌های دیگر نیز رسیدند و گفتند: ”سرور ما، سرور ما، در بر ما بگشا!“
\v 12 امّا او به آنها گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، من شما را نمی‌شناسم.“
\v 13 پس بیدار باشید، چون از آن روز و ساعت خبر ندارید.
\v 14 «همچنین پادشاهی آسمان مانند مردی خواهد بود که قصد سفر داشت. او خادمان خود را فرا خواند و اموال خویش به آنان سپرد؛
\v 15 به فراخور قابلیت هر خادم، به یکی پنج قنطار
\v 16 مردی که پنج قنطار گرفته بود، بی‌درنگ با آن به تجارت پرداخت و پنج قنطار دیگر سود کرد.
\v 17 بر همین منوال، آن که دو قنطار داشت، دو قنطار دیگر نیز به دست آورد.
\v 18 امّا آن که یک قنطار گرفته بود، رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد.
\v 19 «پس از زمانی دراز، ارباب آن خادمان بازگشت و از آنان حساب خواست.
\v 20 مردی که پنج قنطار دریافت کرده بود، پنج قنطار دیگر را نیز با خود آورد و گفت: ”سرورا، به من پنج قنطار سپردی، این هم پنج قنطار دیگر که سود کرده‌ام.“
\v 21 سرورش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“
\v 22 خادمی که دو قنطار گرفته بود نیز پیش آمد و گفت: ”به من دو قنطار سپردی، این هم دو قنطار دیگر که سود کرده‌ام.“
\v 23 سرورش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“
\v 24 آنگاه خادمی که یک قنطار گرفته بود، نزدیک آمد و گفت: ”چون می‌دانستم مردی تندخو هستی، از جایی که نکاشته‌ای می‌دِرَوی و از جایی که نپاشیده‌ای جمع می‌کنی،
\v 25 پس ترسیدم و پول تو را در زمین پنهان کردم. این هم پول تو!“
\v 26 اما سرورش پاسخ داد: ”ای خادم بدکاره و تنبل! تو که می‌دانستی از جایی که نکاشته‌ام، می‌دِرَوَم و از جایی که نپاشیده‌ام، جمع می‌کنم،
\v 27 پس چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون از سفر بازگردم آن را با سود پس گیرم؟
\v 28 آن قنطار را از او بگیرید و به آن که ده قنطار دارد بدهید.
\v 29 زیرا به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا به‌فراوانی داشته باشد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
\v 30 این خادم بی‌فایده را به تاریکیِ بیرون افکنید، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود.“
\v 31 «هنگامی که پسر انسان با شکوه و جلال خود به همراه همۀ فرشتگان بیاید، بر تخت پرشکوه خود خواهد نشست
\v 32 و همۀ قومها در برابر او حاضر خواهند شد و او همچون شبانی که گوسفندها را از بزها جدا می‌کند، مردمان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد؛
\v 33 گوسفندان را در سمت راست و بزها را در سمت چپ خود قرار خواهد داد.
\v 34 سپس به آنان که در سمت راست او هستند خواهد گفت: ”بیایید، ای برکت یافتگان از پدر من، و پادشاهی‌ای را به میراث یابید که از آغاز جهان برای شما آماده شده بود.
\v 35 زیرا گرسنه بودم، به من خوراک دادید؛ تشنه بودم، به من آب دادید؛ غریب بودم، به من جا دادید.
\v 36 عریان بودم، مرا پوشانیدید؛ مریض بودم، عیادتم کردید؛ در زندان بودم، به دیدارم آمدید.“
\v 37 آنگاه پارسایان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کِی تو را گرسنه دیدیم و به تو خوراک دادیم، یا تشنه دیدیم و به تو آب دادیم؟
\v 38 کِی تو را غریب دیدیم و به تو جا دادیم و یا عریان، و تو را پوشانیدیم؟
\v 39 کِی تو را مریض و یا در زندان دیدیم و به دیدارت آمدیم؟“
\v 40 پادشاه در پاسخ خواهد گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، آنچه برای یکی از کوچکترین برادران من کردید، در واقع برای من کردید.“
\v 41 آنگاه به آنان که در سمت چپ او هستند خواهد گفت: ”ای ملعونان، از من دور شوید و به آتش جاودانی روید که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است،
\v 42 زیرا گرسنه بودم، خوراکم ندادید؛ تشنه بودم، آبم ندادید؛
\v 43 غریب بودم، جایم ندادید؛ عریان بودم، مرا نپوشانیدید؛ مریض و زندانی بودم، به دیدارم نیامدید.“
\v 44 آنان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کی تو را گرسنه و تشنه و غریب و عریان و مریض و در زندان دیدیم و خدمتت نکردیم؟“
\v 45 در جواب خواهد گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، آنچه برای یکی از این کوچکترینها نکردید، در واقع برای من نکردید.“
\v 46 پس آنان به مجازات جاودان داخل خواهند شد، امّا پارسایان به حیات جاودان.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 چون عیسی همۀ این سخنان را به پایان رسانید، به شاگردان خود گفت:
\v 2 «می‌دانید که دو روز دیگر، عید پِسَخ فرا می‌رسد و پسر انسان را تسلیم خواهند کرد تا بر صلیب شود.»
\v 3 پس سران کاهنان و مشایخ قوم در کاخ کاهن اعظم که قیافا نام داشت، گرد آمدند
\v 4 و شور کردند که چگونه با حیله، عیسی را دستگیر کنند و به قتل رسانند.
\v 5 ولی می‌گفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
\v 6 در آن هنگام که عیسی در بِیت‌عَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بود،
\v 7 زنی با ظرفی مرمرین از عطر بسیار گرانبها نزد او آمد و هنگامی که عیسی بر سر سفره نشسته بود، عطر را بر سر او ریخت.
\v 8 شاگردان چون این را دیدند به خشم آمده، گفتند:
\v 9 «این اِسراف برای چیست؟ این عطر را می‌شد به بهایی گران فروخت و بهایش را به فقرا داد.»
\v 10 عیسی متوجه شده، گفت: «چرا این زن را می‌رنجانید؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.
\v 11 فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه نخواهید داشت.
\v 12 این زن با ریختن این عطر بر بدن من، در واقع مرا برای تدفین آماده کرده است.
\v 13 براستی به شما می‌گویم، در تمام جهان، هر جا که این انجیل
\v 14 آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، نزد سران کاهنان رفت
\v 15 و گفت: «به من چه خواهید داد اگر عیسی را به شما تسلیم کنم؟» پس آنان سی سکۀ نقره به وی پرداخت کردند.
\v 16 از آن هنگام، یهودا در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
\v 17 در نخستین روز عید فَطیر، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «کجا می‌خواهی برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ
\v 18 او به آنان گفت که به شهر، نزد فلان شخص بروند و به او بگویند: «استاد می‌گوید: ”وقت من نزدیک شده است. می‌خواهم پِسَخ را در خانۀ تو با شاگردانم نگاه دارم.“‌»
\v 19 شاگردان همان‌گونه که عیسی گفته بود، کردند و پِسَخ را تدارک دیدند.
\v 20 شب فرا رسید و عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر سفره نشست.
\v 21 در حین صرف شام، عیسی گفت: «آمین، به شما می‌گویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
\v 22 شاگردان بسیار غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم، سرورم؟»
\v 23 عیسی پاسخ داد: «آن که دست خود را با من در کاسه فرو می‌برد، همان مرا تسلیم خواهد کرد.
\v 24 پسر انسان همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن می‌کند. بهتر آن می‌بود که هرگز زاده نمی‌شد.»
\v 25 آنگاه یهودا، تسلیم‌کنندۀ وی، در پاسخ گفت: «استاد، آیا من آنم؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود گفتی!»
\v 26 چون هنوز مشغول خوردن بودند، عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، بخورید؛ این است بدن من.»
\v 27 سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: «همۀ شما از این بنوشید.
\v 28 این است خون من برای عهد [جدید] که به‌خاطر بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته می‌شود.
\v 29 به شما می‌گویم که از این محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در پادشاهی پدر خود، تازه بنوشم.»
\v 30 آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.
\v 31 آنگاه عیسی به آنان گفت: «امشب همۀ شما به سبب من خواهید لغزید. زیرا نوشته شده،
\v # و گوسفندان گله پراکنده خواهند شد.“
\v 32 امّا پس از آنکه زنده شدم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»
\v 33 پطرس در پاسخ گفت: «حتی اگر همه به سبب تو بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.»
\v 34 عیسی به وی گفت: «آمین، به تو می‌گویم که همین امشب، پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»
\v 35 امّا پطرس گفت: «حتی اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
\v 36 آنگاه عیسی با شاگردان خود به مکانی به نام جِتْسیمانی رفت و به ایشان گفت: «در اینجا بنشینید تا من به آنجا رفته، دعا کنم.»
\v 37 سپس پطرس و دو پسر زِبِدی را با خود برد و اندوهگین و مضطرب شده،
\v 38 بدیشان گفت: «از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.»
\v 39 سپس قدری پیش رفته به رویْ بر خاک افتاد و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است این جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلکه به ارادۀ تو.»
\v 40 آنگاه نزد شاگردان خود بازگشت و آنها را خفته یافت. پس به پطرس گفت: «آیا نمی‌توانستید ساعتی با من بیدار بمانید؟
\v 41 بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش
\v 42 پس بار دیگر رفت و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن نیست این جامْ نیاشامیده از من بگذرد، پس آنچه ارادۀ توست انجام شود.»
\v 43 چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان سنگین شده بود.
\v 44 پس یک بار دیگر ایشان را به حال خود گذاشت و رفت و برای سوّمین بار همان دعا را تکرار کرد.
\v 45 سپس نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟
\v 46 برخیزید، برویم. اینک تسلیم‌کنندۀ من از راه می‌رسد.»
\v 47 عیسی هنوز سخن می‌گفت که یهودا، یکی از آن دوازده تن، همراه با گروه بزرگی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و مشایخ قوم، از راه رسیدند.
\v 48 تسلیم‌کنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید.»
\v 49 پس بی‌درنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «سلام، استاد!» و او را بوسید.
\v 50 عیسی به وی گفت: «ای رفیق، کار خود را انجام بده.»
\v 51 در این هنگام، یکی از همراهان عیسی دست به شمشیر برده، آن را برکشید و ضربه‌ای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوشش را برید.
\v 52 امّا عیسی به او فرمود: «شمشیر خود در نیام کن؛ زیرا هر که شمشیر کِشد، به شمشیر نیز کشته شود.
\v 53 آیا گمان می‌کنی نمی‌توانم هم‌اکنون از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج فرشته به یاری‌ام فرستد؟
\v 54 امّا در آن صورت پیشگوییهای کتب مقدّس چگونه تحقق خواهد یافت که می‌گوید این وقایع باید رخ دهد؟»
\v 55 در آن وقت، خطاب به آن جماعت گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمده‌اید؟ من هر روز در معبد می‌نشستم و تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید.
\v 56 امّا این همه رخ داد تا پیشگوییهای پیامبران تحقق یابد.» آنگاه همۀ شاگردان ترکش کرده، گریختند.
\v 57 آنها که عیسی را گرفتار کرده بودند، او را نزد قیافا، کاهن اعظم بردند. در آنجا علمای دین و مشایخ جمع بودند.
\v 58 امّا پطرس دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن اعظم رسید. پس داخل شد و با نگهبانان بنشست تا سرانجامِ کار را ببیند.
\v 59 سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن شهادت دروغ علیه عیسی بودند تا او را بکشند؛
\v 60 امّا هرچند شاهدان دروغین بسیاری پیش آمدند، چنین چیزی یافت نشد. سرانجام دو نفر پیش آمده
\v 61 گفتند: «این مرد گفته است، ”من می‌توانم معبد خدا را ویران کنم و ظرف سه روز آن را از نو بسازم.“‌»
\v 62 آنگاه کاهن اعظم برخاست و خطاب به عیسی گفت: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟»
\v 63 امّا عیسی همچنان خاموش ماند. کاهن اعظم به او گفت: «به خدای زنده سوگندت می‌دهم که به ما بگویی آیا تو مسیح، پسر خدا هستی؟»
\v 64 عیسی پاسخ داد: «تو خود چنین می‌گویی! و به شما می‌گویم که از این پس پسر انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، بر ابرهای آسمان می‌آید.»
\v 65 آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «کفر گفت! دیگر چه نیاز به شاهد است؟ حال که کفر او را شنیدید،
\v 66 حکم شما چیست؟» در پاسخ گفتند: «سزایش مرگ است!»
\v 67 آنگاه بر صورت عیسی آبِ دهان انداخته، او را زدند. بعضی نیز به او سیلی زده،
\v 68 می‌گفتند: «ای مسیح، نبوّت کن و بگو چه کسی تو را زد؟»
\v 69 و امّا پطرس بیرون خانه، در حیاط نشسته بود که خادمه‌ای نزد او آمد و گفت: «تو هم با عیسای جلیلی بودی!»
\v 70 امّا او در حضور همه انکار کرد و گفت: «نمی‌دانم چه می‌گویی!»
\v 71 سپس به سوی سرسرای خانه رفت. در آنجا خادمه‌ای دیگر او را دید و به حاضرین گفت: «این مرد نیز با عیسای ناصری بود!»
\v 72 پطرس این بار نیز انکار کرده، قسم خورد که «من این مرد را نمی‌شناسم.»
\v 73 اندکی بعد، جمعی که آنجا ایستاده بودند، پیش آمدند و به پطرس گفتند: «شکی نیست که تو هم یکی از آنها هستی! از لهجه‌ات پیداست!»
\v 74 آنگاه پطرس لعن کردن آغاز کرد و قسم خورده، گفت: «این مرد را نمی‌شناسم!» همان دم خروس بانگ زد.
\v 75 آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که گفته بود: «پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!» پس بیرون رفت و به‌تلخی بگریست.
\s5
\c 27
\p
\v 1 صبح زود، همۀ سران کاهنان و مشایخ گرد آمده، با هم شور کردند که عیسی را بکشند.
\v 2 پس او را دست‌بسته بردند و به پیلاتُسِ والی تحویل دادند.
\v 3 چون یهودا، تسلیم‌کنندۀ او، دید که عیسی را محکوم کرده‌اند، از کردۀ خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و مشایخ بازگردانید و گفت:
\v 4 «گناه کردم و باعث ریختن خون بی‌گناهی شدم.» امّا آنان پاسخ دادند: «ما را چه؟ خود دانی!»
\v 5 آنگاه یهودا سکه‌ها را در معبد بر زمین ریخت و بیرون رفته، خود را حلق‌آویز کرد.
\v 6 سران کاهنان سکه‌ها را از زمین جمع کرده، گفتند: «ریختن این سکه‌ها در خزانۀ معبد جایز نیست، زیرا خونبهاست.»
\v 7 پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزه‌گر را خریدند تا آن را گورستان غریبان سازند.
\v 8 از این رو آن مکان تا به امروز به ’مزرعۀ خون‘ معروف است.
\v 9 بدین‌سان، پیشگویی اِرمیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود: «آنان سی سکۀ نقره را برداشتند، یعنی قیمتی را که بنی‌اسرائیل بر او نهادند،
\v 10 و آن را به جهت مزرعۀ کوزه‌گر دادند، چنانکه خداوند به من امر فرموده بود.»
\v 11 امّا عیسی در حضور والی ایستاد. والی از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «تو می‌گویی!»
\v 12 امّا هنگامی که سران کاهنان و مشایخ اتهاماتی بر او وارد کردند، هیچ پاسخ نگفت.
\v 13 پس پیلاتُس از او پرسید: «نمی‌شنوی چقدر چیزها علیه تو شهادت می‌دهند؟»
\v 14 امّا عیسی حتی به یک اتهام هم پاسخ نداد، آن‌گونه که والی بسیار متعجب شد.
\v 15 والی را رسم بر این بود که هنگام عید یک زندانی را به انتخاب مردم آزاد سازد.
\v 16 در آن زمان زندانی معروفی به نام باراباس در حبس بود.
\v 17 پس هنگامی که مردم گرد آمدند، پیلاتُس از آنها پرسید: «چه کسی را می‌خواهید برایتان آزاد کنم، باراباس را یا عیسای معروف به مسیح را؟»
\v 18 این را از آن رو گفت که می‌دانست عیسی را از حسد به او تسلیم کرده‌اند.
\v 19 هنگامی که پیلاتُس بر مسند داوری نشسته بود، همسرش پیغامی برای او فرستاد، بدین مضمون که: «تو را با این مرد بی‌گناه کاری نباشد، زیرا امروز خوابی دربارۀ او دیدم که مرا بسیار رنج داد.»
\v 20 امّا سران کاهنان و مشایخ، قوم را ترغیب کردند تا آزادی باراباس و مرگ عیسی را بخواهند.
\v 21 پس چون والی پرسید: «کدام‌یک از این دو را برایتان آزاد کنم؟» پاسخ دادند: «باراباس را.»
\v 22 پیلاتُس پرسید: «پس با عیسای معروف به مسیح چه کنم؟» همگی گفتند: «بر صلیبش کن!»
\v 23 پیلاتُس پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن!»
\v 24 چون پیلاتُس دید که کوشش بیهوده است و حتی بیم شورش می‌رود، آب خواست و دستهای خود را در برابر مردم شست و گفت: «من از خون این مرد بَری هستم. خود دانید!»
\v 25 مردم همه در پاسخ گفتند: «خون او بر گردن ما و فرزندان ما باد!»
\v 26 آنگاه پیلاتُس، باراباس را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.
\v 27 سربازانِ پیلاتُس، عیسی را به صحن کاخِ والی بردند و همۀ گروه سربازان گرد او جمع شدند.
\v 28 آنان عیسی را عریان کرده، خرقه‌ای ارغوانی بر او پوشاندند
\v 29 و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند و چوبی به دست راست او دادند. آنگاه در برابرش زانو زده، استهزاکنان می‌گفتند: «درود بر پادشاه یهود!»
\v 30 و بر او آبِ دهان انداخته، چوب را از دستش می‌گرفتند و بر سرش می‌زدند.
\v 31 پس از آنکه او را استهزا کردند، خرقه از تنش به در آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کِشند.
\v 32 هنگامی که بیرون می‌رفتند، به مردی از اهالی قیرَوان به نام شَمعون برخوردند و او را واداشتند صلیب عیسی را حمل کند.
\v 33 چون به مکانی به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است، رسیدند،
\v 34 به عیسی شراب آمیخته به زرداب
\v 35 هنگامی که او را بر صلیب کشیدند، برای تقسیم جامه‌هایش، میان خود قرعه انداختند
\v 36 و در آنجا به نگهبانیِ او نشستند.
\v 37 نیز، تقصیرنامه‌ای بدین عبارت بر لوحی نوشتند و آن را بر بالای سر او نصب کردند: «این است عیسی، پادشاه یهود.»
\v 38 دو راهزن
\v 39 رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان
\v 40 می‌گفتند: «ای تو که می‌خواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی، خود را نجات ده! اگر پسر خدایی از صلیب فرود بیا!»
\v 41 سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نیز استهزایش کرده، می‌گفتند:
\v 42 «دیگران را نجات داد، امّا خود را نمی‌تواند نجات دهد! اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب پایین بیاید تا به او ایمان آوریم.
\v 43 او به خدا توکل دارد؛ پس اگر خدا دوستش می‌دارد، اکنون او را نجات دهد، زیرا ادعا می‌کرد پسر خداست!»
\v 44 آن دو راهزن نیز که با وی بر صلیب شده بودند، به همین‌سان به او اهانت می‌کردند.
\v 45 از ساعت ششم تا نهم،
\v 46 نزدیک ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلی، ایلی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»
\v 47 برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «ایلیا را می‌خوانَد.»
\v 48 یکی از آنان بی‌درنگ دوید و اسفنجی آورده، آن را از شراب تُرشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاد و پیش دهان عیسی برد تا بنوشد.
\v 49 امّا بقیه گفتند: «او را به حال خود واگذار تا ببینیم آیا ایلیا به نجاتش می‌آید؟»
\v 50 عیسی بار دیگر به بانگ بلند فریادی برآورد و روح خود را تسلیم نمود.
\v 51 در همان دم، پردۀ معبد از بالا تا پایین دو پاره شد. زمین لرزید و سنگها شکافته گردید.
\v 52 قبرها گشوده شد و بدنهای بسیاری از مقدسین که آرَمیده بودند، برخاستند.
\v 53 آنها از قبرها به در آمدند و پس از رستاخیز عیسی، به شهر مقدّس رفتند و خود را به شمار بسیاری از مردم نمایان ساختند.
\v 54 چون فرماندۀ سربازان و نفراتش که مأمور نگهبانی از عیسی بودند، زمین‌لرزه و همۀ این رویدادها را مشاهده کردند، سخت هراسان شده، گفتند: «براستی او پسر خدا بود.»
\v 55 بسیاری از زنان نیز در آنجا حضور داشتند و از دور نظاره می‌کردند. آنان از جلیل از پی عیسی روانه شده بودند تا او را خدمت کنند.
\v 56 در میان آنها مریم مَجدَلیّه و مریم مادر یعقوب و یوسف، و نیز مادر پسران زِبِدی بودند.
\v 57 هنگام غروب، مردی ثروتمند از اهالی رامَه، یوسف نام، که خودْ شاگرد عیسی شده بود،
\v 58 نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد. پیلاتُس دستور داد به وی بدهند.
\v 59 یوسف جسد را برداشته، در کتانی پاک پیچید
\v 60 و در مقبره‌ای تازه که برای خود در صخره تراشیده بود، نهاد و سنگی بزرگ جلو دهانۀ مقبره غلتانید و رفت.
\v 61 مریمِ مَجدَلیّه و آن مریم دیگر در آنجا مقابل مقبره نشسته بودند.
\v 62 روز بعد، که پس از ’روز تهیه‘ بود، سران کاهنان و فَریسیان نزد پیلاتُس گرد آمده، گفتند:
\v 63 «سرورا! به یاد داریم که آن گمراه‌کننده وقتی زنده بود، می‌گفت، ”پس از سه روز بر خواهم خاست.“
\v 64 پس فرمان بده مقبره را تا روز سوّم نگهبانی کنند، مبادا شاگردان او آمده، جسد را بدزدند و به مردم بگویند که او از مردگان برخاسته است، که در آن صورت، این فریب آخر از فریب اوّل بدتر خواهد بود.»
\v 65 پیلاتُس پاسخ داد: «شما خود نگهبانان دارید. بروید و آن را چنانکه صلاح می‌دانید، حفاظت کنید.»
\v 66 پس رفتند و سنگ مقبره را مُهر و موم کردند و نگهبانانی در آنجا گماشتند تا از مقبره حفاظت کنند.
\s5
\c 28
\p
\v 1 بعد از شَبّات، در سپیده‌دمِ نخستین روز هفته، مریمِ مَجدَلیّه و آن مریمِ دیگر به دیدن مقبره رفتند.
\v 2 ناگاه زمین‌لرزه‌ای شدید رخ داد، زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شد و به سوی مقبره رفت و سنگ را از برابر آن به کناری غلتانید و بر آن بنشست.
\v 3 چهرۀ آن فرشته همچون برقِ آسمان می‌درخشید و جامه‌اش چون برف، سفید بود.
\v 4 نگهبانان از هراسِ دیدن او به لرزه افتاده، چون مردگان شدند!
\v 5 آنگاه فرشته به زنان گفت: «هراسان مباشید! می‌دانم که در جستجوی عیسای مصلوب هستید.
\v 6 او اینجا نیست، زیرا همان‌گونه که فرموده بود، برخاسته است! بیایید و جایی را که او خوابیده بود، ببینید،
\v 7 سپس بی‌درنگ بروید و به شاگردان او بگویید که ”او از مردگان برخاسته است و پیش از شما به جلیل می‌رود و در آنجا او را خواهید دید.“ اینک به شما گفتم!»
\v 8 پس زنان با هراسی آمیخته به شادیِ عظیم، بی‌درنگ از مقبره روانه شدند و به سوی شاگردان شتافتند تا این واقعه را به آنان خبر دهند.
\v 9 ناگاه عیسی با ایشان روبه‌رو شد و گفت: «سلام بر شما باد!» زنان پیش آمدند و بر پایهای وی افتاده، او را پرستش کردند.
\v 10 آنگاه عیسی به ایشان فرمود: «مترسید! بروید و به برادرانم بگویید که به جلیل بروند. در آنجا مرا خواهند دید.»
\v 11 هنگامی که زنان در راه بودند، عده‌ای از نگهبانان به شهر رفته، همۀ وقایع را به سران کاهنان گزارش دادند.
\v 12 آنها نیز پس از دیدار و مشورت با مشایخ، به سربازان پول زیادی داده،
\v 13 گفتند: «بگویید، ”شاگردانِ او شبانه آمدند و هنگامی که ما در خواب بودیم، جسد او را دزدیدند.“
\v 14 و اگر این خبر به گوش والی برسد، ما خودْ او را راضی خواهیم کرد تا برای شما مشکلی ایجاد نشود.»
\v 15 پس آنها پول را گرفتند و طبق آنچه به آنها گفته شده بود عمل کردند. و این داستان تا به امروز در میان یهودیان شایع است.
\v 16 آنگاه آن یازده شاگرد به جلیل، بر کوهی که عیسی به ایشان فرموده بود، رفتند.
\v 17 چون در آنجا عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. امّا بعضی شک کردند.
\v 18 آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود: «تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است.
\v 19 پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر و پسر و روح‌القدس تعمید دهید
\v 20 و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما فرمان داده‌ام، به جا آورند. اینک من هر روزه تا پایان این عصر

764
42-MRK.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,764 @@
\id MRK Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 mrk
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 آغاز خبر خوش دربارۀ عیسی مسیح
\v 2 در کتاب اِشعیای نبی نوشته شده است:
\v # که راهت را مهیا خواهد کرد؛»
\v 3 «ندای آن که در بیابان فریاد برمی‌آورد:
\v # طریقهای او را هموار سازید.“‌»
\v 4 پس یحیای تعمیددهنده در بیابان ظهور کرده، به تعمیدِ توبه برای آمرزش گناهان موعظه می‌کرد.
\v 5 اهالی دیار یهودیه و مردمان اورشلیم، همگی نزد او می‌رفتند و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید می‌گرفتند.
\v 6 یحیی جامه از پشم شتر بر تن می‌کرد و کمربندی چرمین بر کمر می‌بست، و ملخ و عسل صحرایی می‌خورد.
\v 7 او موعظه می‌کرد و می‌گفت: «پس از من، کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم.
\v 8 من شما را با آب تعمید داده‌ام، امّا او با روح‌القدس تعمیدتان خواهد داد.»
\v 9 در آن روزها، عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت.
\v 10 چون عیسی از آب برمی‌آمد، در دم دید که آسمان گشوده شده و روح همچون کبوتری بر او فرود می‌آید.
\v 11 و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.»
\v 12 روح بی‌درنگ عیسی را به بیابان برد.
\v 13 عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسه‌اش می‌کرد. او با حیوانات وحشی به سر می‌برد و فرشتگان خدمتش می‌کردند.
\v 14 عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ
\v 15 و می‌گفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.»
\v 16 چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل می‌گذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
\v 17 به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
\v 18 آنها بی‌درنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند.
\v 19 چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده می‌کردند.
\v 20 بی‌درنگ ایشان را فرا خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
\v 21 آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا رسید، عیسی بی‌درنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.
\v 22 مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه همچون علمای دین.
\v 23 در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:
\v 24 «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!»
\v 25 عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!»
\v 26 آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعره‌زنان از او بیرون آمد.
\v 27 مردم همه چنان شگفت‌زده شده بودند که از یکدیگر می‌پرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان می‌دهد و آنها اطاعتش می‌کنند.»
\v 28 پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر ناحیۀ جلیل پیچید.
\v 29 چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بی‌درنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت.
\v 30 مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بی‌درنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند.
\v 31 پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفته، او را برخیزانید. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
\v 32 شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند.
\v 33 مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند!
\v 34 عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را می‌شناختند.
\v 35 بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد.
\v 36 شَمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند.
\v 37 چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!»
\v 38 عیسی ایشان را گفت: «بیایید به روستاهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمده‌ام.»
\v 39 پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسه‌های ایشان موعظه می‌کرد و دیوها را بیرون می‌راند.
\v 40 مردی جذامی
\v 41 عیسی با شفقت دست خود را دراز کرده، آن مرد را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم، پاک شو!»
\v 42 در دم، جذامْ ترکش گفت و او پاک شد.
\v 43 عیسی بی‌درنگ او را مرخص کرد و با تأکید بسیار
\v 44 به وی فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی؛ بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود، آنچه را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
\v 45 امّا آن مرد چون بیرون رفت، آزادانه در این باره سخن گفت و خبر آن را پخش کرد. از این رو عیسی دیگر نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در جاهای دورافتادۀ بیرون از شهر می‌ماند. با این حال، مردم از همۀ اطراف نزد او می‌آمدند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس از چند روز، چون عیسی دیگر بار به کَفَرناحوم درآمد، مردم آگاه شدند که او به خانه آمده است.
\v 2 گروهی بسیار گرد ‌آمدند، آن‌گونه که حتی جلوی در نیز جایی نبود، و او کلام را برای آنها موعظه می‌کرد.
\v 3 در این هنگام، جمعی از راه رسیدند و مردی مفلوج را که چهار نفر حمل می‌کردند، پیش آوردند.
\v 4 امّا چون به سبب ازدحام جمعیت نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند، شروع به برداشتن سقف بالای سر عیسی کردند. پس از گشودن سقف، تشکی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، پایین فرستادند.
\v 5 چون عیسی ایمان آنها را دید، مفلوج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.»
\v 6 برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند:
\v 7 «چرا این مرد چنین سخنی بر زبان می‌رانَد؟ این کفر است! چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»
\v 8 عیسی در دم در روح خود دریافت که با خود چه می‌اندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟
\v 9 گفتن کدام‌یک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و تشک خود را بردار و راه برو“؟
\v 10 حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت:
\v 11 «به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»
\v 12 آن مرد برخاست و بی‌درنگ تشک خود را برداشت و در برابر چشمان همه از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.»
\v 13 عیسی بار دیگر به کنار دریا رفت. مردم همه نزدش گرد می‌آمدند و او آنان را تعلیم می‌داد.
\v 14 هنگامی که قدم می‌زد، لاوی پسر حَلْفای را دید که در خَراجگاه نشسته بود. به او گفت: «از پی من بیا.» او برخاست و از پی عیسی روان شد.
\v 15 چون عیسی در خانۀ لاوی بر سفره نشسته بود، بسیاری از خَراجگیران و گناهکاران با او و شاگردانش همسفره بودند، زیرا شمار زیادی از آنها او را پیروی می‌کردند.
\v 16 چون علمای دین که فَریسی بودند، عیسی را دیدند که با گناهکاران و خَراجگیران همسفره است، به شاگردان وی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟»
\v 17 عیسی با شنیدن این سخن به ایشان گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. من نیامده‌ام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را دعوت کنم.»
\v 18 زمانی که شاگردان یحیی و فَریسیان روزه‌دار بودند، عده‌ای نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا شاگردان یحیی و شاگردان فَریسیان روزه می‌گیرند، امّا شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟»
\v 19 عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، روزه بگیرند؟ تا وقتی داماد با آنهاست نمی‌توانند روزه بگیرند.
\v 20 امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.
\v 21 «هیچ‌کس پارچۀ نو
\v 22 و نیز هیچ‌کس شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزد. اگر چنین کند، آن شراب مَشکها را پاره می‌کند، و این‌گونه، شراب و مَشکها هر دو تباه خواهند شد. شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.»
\v 23 در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم می‌گذشت و شاگردانش در حین رفتن، شروع به چیدن خوشه‌های گندم کردند.
\v 24 فَریسیان به او گفتند: «چرا شاگردانت کاری انجام می‌دهند که در روز شَبّات جایز نیست؟»
\v 25 پاسخ داد: «مگر تا به حال نخوانده‌اید که داوود چه کرد آنگاه که خود و یارانش محتاج و گرسنه بودند؟
\v 26 او در زمان اَبیّاتار، کاهن اعظم، به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.»
\v 27 آنگاه به ایشان گفت: «شَبّات برای انسان مقرر شده، نه انسان برای شَبّات.
\v 28 بنابراین، پسر انسان حتی صاحب
\s5
\c 3
\p
\v 1 عیسی بار دیگر به کنیسه درآمد. در آنجا مردی بود که یک دستش خشک شده بود.
\v 2 برخی عیسی را زیر نظر داشتند تا اگر در روز شَبّات آن مرد را شفا بخشد، بهانه‌ای برای اتهام زدن به او بیابند.
\v 3 عیسی به مردی که دستش خشک شده بود گفت: «در برابر همه بایست.»
\v 4 آنگاه از ایشان پرسید: «آیا در روز شَبّات نیکی کردن جایز است یا بدی کردن؟ جان کسی را نجات دادن یا کشتن؟» امّا آنان خاموش ماندند.
\v 5 عیسی، خشمگین به کسانی که پیرامونش بودند نگریست و غمگین از سنگدلی ایشان، به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن.» او دست خود را دراز کرد و دستش سالم شد.
\v 6 آنگاه فَریسیان بیرون رفتند و بی‌درنگ با هیرودیان توطئه کردند که چگونه عیسی را از میان بردارند.
\v 7 سپس عیسی با شاگردان خود به سوی دریا کناره جُست. انبوهی از جلیلیان نیز در پی او روانه شدند.
\v 8 نیز، گروهی بسیار از مردم یهودیه و اورشلیم و اَدومیه و نواحیِ آن سوی رود اردن و حوالی صور و صیدون، چون خبر همۀ کارهای او را شنیدند، نزد وی آمدند.
\v 9 به سبب کثرت جمعیت، عیسی به شاگردان خود فرمود قایقی برایش آماده کنند، تا مردم بر او ازدحام نکنند.
\v 10 زیرا از آنجا که بسیاری را شفا داده بود، دردمندان بر او هجوم می‌آوردند تا لمسش کنند.
\v 11 هر گاه ارواح پلید او را می‌دیدند، در برابرش به خاک می‌افتادند و فریاد می‌زدند: «تو پسر خدایی!»
\v 12 امّا او ایشان را سخت برحذر می‌داشت که به دیگران نگویند او کیست.
\v 13 عیسی به کوهی برآمد و آنانی را که خواست، به حضور خویش فرا خوانْد و آنها نزدش آمدند.
\v 14 او دوازده تن را تعیین کرد و آنان را رسول خواند، تا همراه وی باشند و آنها را برای موعظه بفرستد،
\v 15 و از این اقتدار برخوردار باشند که دیوها را بیرون برانند.
\v 16 آن دوازده تن که تعیین کرد عبارت بودند از: شَمعون (که وی را پطرس خواند)؛
\v 17 یعقوب پسر زِبِدی و برادر وی یوحنا (که آنها را ’بوآنِرجِس‘، یعنی ’پسران رعد‘ لقب داد)؛
\v 18 آندریاس، فیلیپُس، بَرتولْما، مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، تَدّای، شَمعون غیور،
\v 19 و یهودا اَسخَریوطی که عیسی را تسلیم دشمن کرد.
\v 20 روزی دیگر عیسی به خانه رفت و باز جماعتی گرد آمدند، به گونه‌ای که او و شاگردانش را حتی مجال غذا خوردن نبود.
\v 21 چون خویشان عیسی این را شنیدند، روانه شدند تا او را برداشته با خود ببرند، زیرا می‌گفتند:
\v 22 علمای دین نیز که از اورشلیم آمده بودند می‌گفتند: «‌بِعِلزِبول دارد و دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون می‌راند.»
\v 23 پس عیسی آنها را فرا خواند و مَثَلهایی برایشان آورد و گفت: «چگونه ممکن است شیطان، شیطان را بیرون براند؟
\v 24 اگر حکومتی بر ضد خود تجزیه شود، نمی‌تواند پابرجا ماند.
\v 25 نیز اگر خانه‌ای بر ضد خود تجزیه شود، آن خانه پابرجا نمی‌ماند.
\v 26 شیطان نیز اگر بر ضد خود قیام کند و تجزیه شود، نمی‌تواند دوام آورد، بلکه پایانش فرا رسیده است.
\v 27 به‌واقع هیچ‌کس نمی‌تواند به خانۀ مردی نیرومند درآید و اموالش را غارت کند، مگر اینکه نخست آن مرد را ببندد. پس از آن می‌تواند خانۀ او را غارت کند.
\v 28 «آمین،
\v 29 امّا هر که به روح‌القدس کفر گوید، هرگز آمرزیده نخواهد شد، بلکه مجرم به گناهی ابدی است.»
\v 30 این سخن عیسی از آن سبب بود که می‌گفتند «روح پلید دارد.»
\v 31 آنگاه مادر و برادران عیسی آمدند. آنان بیرون ایستاده، کسی را فرستادند تا او را فرا خواند.
\v 32 جماعتی که گرد عیسی نشسته بودند، به او گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و تو را می‌جویند.»
\v 33 عیسی پاسخ داد: «مادر و برادران من چه کسانی هستند؟»
\v 34 آنگاه به آنان که گردش نشسته بودند، نظر افکند و گفت: «اینانند مادر و برادران من!
\v 35 هر که ارادۀ خدا را به جای آورَد، برادر و خواهر و مادر من است.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 دیگر بار عیسی در کنار دریا به تعلیم دادن آغاز کرد. گروهی بی‌شمار او را احاطه کرده بودند چندان که به‌ناچار سوار قایقی شد که در دریا بود و بر آن بنشست، در حالی که تمام مردم بر ساحل دریا بودند.
\v 2 آنگاه با مَثَلها، بسیار چیزها به آنها آموخت. او در تعلیم خود به ایشان گفت:
\v 3 «گوش فرا دهید! روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.
\v 4 چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.
\v 5 برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت. پس زود سبز شد، چرا که خاک کم‌عمق بود.
\v 6 امّا چون خورشید برآمد، همه سوخت و خشکید، زیرا ریشه نداشت.
\v 7 برخی نیز میان خارها افتاد. خارها نمو کرده، آنها را خفه کردند و ثمری از آنها برنیامد.
\v 8 امّا بقیۀ بذرها بر زمینِ نیکو افتاد و جوانه زده، نمو کرد و بار آورده، زیاد شد، بعضی سی، بعضی شصت و بعضی حتی صد برابر.»
\v 9 سپس گفت: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
\v 10 هنگامی که عیسی تنها بود، آن دوازده تن و کسانی که گِردش بودند، دربارۀ مَثَلها از او پرسیدند.
\v 11 به ایشان گفت: «راز پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا برای مردمِ بیرون، همه چیز به‌صورت مَثَل است؛
\v 12 تا:
\v # مبادا بازگشت کنند و آمرزیده شوند!“
\v 13 آنگاه بدیشان گفت: «آیا این مَثَل را درک نمی‌کنید؟ پس چگونه مَثَلهای دیگر را درک خواهید کرد؟
\v 14 برزگر کلام را می‌کارد.
\v 15 بعضی مردم همچون بذرهای کنار راهند، آنجا که کلام کاشته می‌شود؛ به محض اینکه کلام را می‌شنوند، شیطان می‌آید و کلامی را که در آنها کاشته شده، می‌رباید.
\v 16 دیگران، همچون بذرهای کاشته شده بر سنگلاخند؛ آنان کلام را می‌شنوند و بی‌درنگ آن را با شادی می‌پذیرند،
\v 17 امّا چون در خود ریشه ندارند، تنها اندک زمانی دوام می‌آورند. آنگاه که به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز کند، در دم می‌افتند.
\v 18 عده‌ای دیگر، همچون بذرهای کاشته شده در میان خارهایند؛ کلام را می‌شنوند،
\v 19 امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت و هوسِ چیزهای دیگر در آنها رسوخ می‌کند و کلام را خفه کرده، بی‌ثمر می‌سازد.
\v 20 دیگران، همچون بذرهای کاشته شده در زمین نیکویند؛ کلام را شنیده، آن را می‌پذیرند و سی، شصت و حتی صد برابر بار می‌آورند.»
\v 21 عیسی به آنها گفت: «آیا چراغ را می‌آورید تا آن را زیر کاسه یا تخت بگذارید؟ آیا آن را بر چراغدان نمی‌نهید؟
\v 22 زیرا چیزی پنهان نیست مگر برای آشکار شدن، و چیزی مخفی نیست مگر برای به ظهور آمدن.
\v 23 هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
\v 24 سپس ادامه داده، گفت: «به آنچه می‌شنوید، به‌دقّت دل بسپارید. با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد، و حتی بیشتر.
\v 25 زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.»
\v 26 نیز گفت: «پادشاهی خدا مردی را مانَد که بر زمین بذر می‌افشانَد.
\v 27 شب و روز، چه او در خواب باشد چه بیدار، دانه سبز می‌شود و نمو می‌کند. چگونه؟ نمی‌داند.
\v 28 زیرا زمین به خودی‌خود بار می‌دهد: نخست ساقه، سپس خوشۀ سبز و آنگاه خوشۀ پر از دانه.
\v 29 چون دانه برسد، برزگر بی‌درنگ داس را به کار می‌گیرد، زیرا فصل درو فرا رسیده است.»
\v 30 عیسی دیگر بار گفت: «پادشاهی خدا را به چه چیز مانند کنیم، یا با چه مَثَلی آن را شرح دهیم؟
\v 31 همچون دانۀ خردل است. خردل، کوچکترین دانه‌ای است که در زمین می‌کارند،
\v 32 ولی چون کاشته شد، می‌روید و از همۀ گیاهان باغ بزرگتر شده، شاخه‌های بزرگ می‌آورد، چندان که پرندگان آسمان می‌آیند و در سایۀ آن آشیانه می‌سازند.»
\v 33 عیسی با مَثَلهای بسیار از این‌گونه، تا آنجا که می‌توانستند درک کنند، کلام را برایشان بیان می‌کرد.
\v 34 او جز با مَثَل چیزی به آنها نمی‌گفت؛ امّا هنگامی که با شاگردان خود در خلوت بود، همه چیز را برای آنها شرح می‌داد.
\v 35 آن روز چون غروب فرا رسید، عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریا برویم.»
\v 36 آنها جمعیت را ترک گفتند و عیسی را در همان قایقی که بود، با خود بردند. چند قایق دیگر نیز او را همراهی می‌کرد.
\v 37 ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمی‌خورد که نزدیک بود از آب پر شود.
\v 38 امّا عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود. شاگردان او را بیدار کردند و گفتند: «استاد، تو را باکی نیست که غرق شویم؟»
\v 39 عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو نشست و آرامش کامل حکمفرما شد.
\v 40 سپس به شاگردان خود گفت: «چرا این‌چنین ترسانید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟»
\v 41 آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر می‌گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند!»
\s5
\c 5
\p
\v 1 سپس به آن سوی دریا، به ناحیۀ جِراسیان
\v 2 چون عیسی از قایق پیاده شد، مردی که گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمد و بدو برخورد.
\v 3 آن مرد در گورها به سر می‌برد و دیگر کسی را توان آن نبود که او را حتی با زنجیر در بند نگاه دارد.
\v 4 زیرا بارها او را با زنجیر و پابندِ آهنین بسته بودند، امّا زنجیرها را گسیخته و پابندهای آهنین را شکسته بود. هیچ‌کس را یارای رام کردن او نبود.
\v 5 شب و روز در میان گورها و بر تپه‌ها فریاد برمی‌آورد و با سنگ خود را زخمی می‌کرد.
\v 6 چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمد و روی بر زمین نهاده،
\v 7 با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تو را به خدا سوگند می‌دهم که عذابم ندهی!»
\v 8 زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید، از این مرد به در آی!»
\v 9 آنگاه عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «نامم لِژیون
\v 10 و به عیسی التماس بسیار کرد که آنها را از آن ناحیه بیرون نکند.
\v 11 در تپه‌های آن حوالی، گلۀ بزرگی خوک در حال چرا بود.
\v 12 ارواح پلید از عیسی خواهش کرده، گفتند: «ما را به درون خوکها بفرست؛ بگذار به آنها درآییم.»
\v 13 عیسی اجازه داد. پس بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. گله‌ای که شمار آن حدود دو هزار خوک بود، از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم برد و در آب غرق شد.
\v 14 خوکبانان گریختند و این واقعه را در شهر و روستا بازگفتند، چندان که مردم بیرون آمدند تا آنچه را رخ داده بود، ببینند.
\v 15 آنها نزد عیسی آمدند و چون دیدند آن مرد دیوزده که پیشتر گرفتار لِژیون بود، اکنون جامه به تن کرده و عاقل در آنجا نشسته است، وحشت کردند.
\v 16 کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، آنچه را بر مرد دیوزده و خوکها گذشته بود، برای مردم بازگفتند.
\v 17 آنگاه مردم از عیسی خواهش کردند که سرزمین ایشان را ترک گوید.
\v 18 چون عیسی سوار قایق می‌شد، مردی که پیشتر دیوزده بود، تمنا کرد که همراه وی برود.
\v 19 امّا عیسی اجازه نداد و گفت: «به خانه، نزد خویشان خود برو و به آنها بگو که خداوند برای تو چه کرده و چگونه بر تو رحم نموده است.»
\v 20 پس آن مرد رفت و در سرزمین دِکاپولیس،
\v 21 عیسی بار دیگر با قایق به آن سوی دریا رفت. در کنار دریا، جمعیتی انبوه نزدش گرد ‌آمدند.
\v 22 یکی از رئیسان کنیسه که یایروس نام داشت نیز به آنجا آمد و با دیدن عیسی به پایش افتاد
\v 23 و التماس‌کنان گفت: «دختر کوچکم در حال مرگ است. تمنا دارم آمده، دست خود را بر او بگذاری تا شفا یابد و زنده ماند.»
\v 24 پس عیسی با او رفت.
\v 25 در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود.
\v 26 او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همۀ دارایی خود را خرج کرده بود؛ امّا به جای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود.
\v 27 پس چون دربارۀ عیسی شنید، از میان جمعیت به پشت سر او آمد و ردای وی را لمس کرد.
\v 28 زیرا با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.»
\v 29 در همان دم خونریزی او قطع شد و در بدن خود احساس کرد از آن بلا شفا یافته است.
\v 30 عیسی در‌حالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامۀ مرا لمس کرد؟»
\v 31 شاگردان او پاسخ دادند: «می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌کنند؛ آنگاه می‌پرسی، ”چه کسی مرا لمس کرد؟“‌»
\v 32 امّا عیسی به اطراف می‌نگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است.
\v 33 پس آن زن که می‌دانست بر او چه گذشته است، ترسان و لرزان آمده، به پای عیسی افتاد و حقیقت را به تمامی به او گفت.
\v 34 عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو و از این بلا آزاد باش!»
\v 35 او هنوز سخن می‌گفت که عده‌ای از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمدند و گفتند: «دخترت مرد! دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟»
\v 36 عیسی چون سخن آنها را شنید،
\v 37 و اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی دیگر از پی او برود.
\v 38 چون به خانۀ رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به پاست و عده‌ای با صدای بلند می‌گریند و شیون می‌کنند.
\v 39 پس داخل شد و به آنها گفت: «این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است.»
\v 40 امّا آنها به او خندیدند. پس از اینکه همۀ آنها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد.
\v 41 آنگاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: «تالیتا کوم!» یعنی: «ای دختر کوچک، به تو می‌گویم برخیز!»
\v 42 او بی‌درنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آنها از این واقعه بی‌نهایت شگفت‌زده شدند.
\v 43 عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود، و فرمود چیزی به آن دختر بدهند تا بخورد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 سپس عیسی آنجا را ترک گفت و با شاگردان خود به شهر خویش رفت.
\v 2 چون روز شَبّات فرا رسید، به تعلیم دادن در کنیسه پرداخت. بسیاری با شنیدن سخنان او در شگفت شدند. آنها می‌گفتند: «این مرد همۀ اینها را از کجا کسب کرده است؟ این چه حکمتی است که به او عطا شده؟ و این چه معجزاتی است که به دست او انجام می‌شود؟
\v 3 مگر او آن نجّار نیست؟ مگر پسر مریم و برادرِ یعقوب، یوشا،
\v 4 عیسی بدیشان گفت: «نبی بی‌حرمت نباشد جز در شهر خود و در میان خویشان و در خانۀ خویش!»
\v 5 او نتوانست در آنجا هیچ معجزه‌ای انجام دهد، جز آنکه دست خود را بر چند بیمار گذاشت و آنها را شفا بخشید.
\v 6 او از بی‌ایمانی ایشان در حیرت بود.
\v 7 او آن دوازده را نزد خود فرا خواند و آنها را دو به دو فرستاد و ایشان را بر ارواح پلید اقتدار بخشید.
\v 8 به آنان دستور داد: «برای سفر، چیزی جز یک چوبدستی با خود برندارید؛ نه نان، نه کوله‌بار و نه پول در کمربندهای خود.
\v 9 کفش به پا کنید، امّا پیراهن اضافی نپوشید.
\v 10 چون به خانه‌ای درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
\v 11 و اگر در جایی شما را نپذیرند، یا به شما گوش فرا ندهند، به هنگام ترک آنجا، خاک پاهایتان را نیز بتکانید، تا شهادتی باشد بر ضد آنها.»
\v 12 پس آنها رفته، به مردم موعظه می‌کردند که باید توبه کنند.
\v 13 ایشان دیوهای بسیار را بیرون راندند و بیماران بسیار را با روغن تدهین کرده، شفا بخشیدند.
\v 14 هیرودیس پادشاه این را شنید، زیرا نام عیسی شهرت یافته بود. بعضی از مردم می‌گفتند: «یحیای تعمیددهنده از مردگان برخاسته و از همین روست که این قدرتها از او به ظهور می‌رسد.»
\v 15 دیگران می‌گفتند: «‌ایلیا است.» عده‌ای نیز می‌گفتند: «پیامبری است مانند پیامبران دیرین.»
\v 16 امّا چون هیرودیس این را شنید، گفت: «این همان یحیی است که من سرش را از تن جدا کردم و اکنون از مردگان برخاسته است!»
\v 17 زیرا به دستور خودِ هیرودیس یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان افکنده بودند. هیرودیس این کار را به‌خاطر هیرودیا کرده بود. هیرودیا زن فیلیپُس، برادر هیرودیس بود که اکنون هیرودیس او را به زنی گرفته بود.
\v 18 یحیی به هیرودیس گفته بود: «جایز نیست که تو با زن برادرت باشی.»
\v 19 پس هیرودیا از یحیی کینه به دل داشت و می‌خواست او را بکشد، امّا نمی‌توانست.
\v 20 زیرا هیرودیس از یحیی می‌ترسید، چرا که او را مردی پارسا و مقدّس می‌دانست و از این رو از او محافظت می‌کرد. هر گاه سخنان یحیی را می‌شنید، حیران و پریشان می‌شد. با این حال، به خوشی به سخنان او گوش فرا می‌داد.
\v 21 سرانجام فرصت مناسب فرا رسید. هیرودیس در روز میلاد خود ضیافتی به پا کرد و درباریان و فرماندهان نظامی خود و والامرتبگان جلیل را دعوت نمود.
\v 22 دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقصید و هیرودیس و میهمانانش را شادمان ساخت. آنگاه پادشاه به دختر گفت: «هر چه می‌خواهی از من درخواست کن که آن را به تو خواهم داد.»
\v 23 همچنین سوگند خورده، گفت: «هر چه از من بخواهی، حتی نیمی از مملکتم را، به تو خواهم داد.»
\v 24 او بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش پاسخ داد: «سَرِ یحیای تعمیددهنده را.»
\v 25 دختر بی‌درنگ شتابان نزد پادشاه بازگشت و گفت: «از تو می‌خواهم هم‌اکنون سر یحیای تعمیددهنده را بر طَبَقی به من بدهی.»
\v 26 پادشاه بسیار اندوهگین شد، امّا به پاس سوگند خود و به احترام میهمانانش نخواست درخواست او را رد کند.
\v 27 پس بی‌درنگ جلادی فرستاد و دستور داد سر یحیی را بیاورد. او رفته، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد
\v 28 و آن را بر طَبَقی آورد و به دختر داد. او نیز آن را به مادرش داد.
\v 29 چون شاگردان یحیی این را شنیدند، آمدند و بدن او را برداشته، به خاک سپردند.
\v 30 و امّا رسولان نزد عیسی گرد آمدند و آنچه کرده و تعلیم داده بودند به او بازگفتند.
\v 31 عیسی به ایشان گفت: «با من به خلوتگاهی دورافتاده بیایید و اندکی بیارامید.» زیرا آمد و رفت مردم چندان بود که مجال نان خوردن هم نداشتند.
\v 32 پس تنها، با قایق عازم مکانی دورافتاده شدند.
\v 33 امّا به هنگام عزیمت، گروهی بسیار ایشان را دیدند و شناختند. پس مردم از همۀ شهرها پای پیاده به آن محل شتافتند و پیش از ایشان به آنجا رسیدند.
\v 34 چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بی‌شمار دید و دلش بر حال آنان به رحم آمد، زیرا همچون گوسفندانی بی‌شبان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و چیزهای بسیار به ایشان آموخت.
\v 35 نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دورافتاده و دیروقت نیز هست.
\v 36 مردم را روانه کن تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.»
\v 37 عیسی در جواب فرمود: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «آیا می‌خواهی برویم و دویست دینار
\v 38 فرمود: «چند نان دارید؟ بروید و تحقیق کنید.» پس پرس و جو کردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»
\v 39 آنگاه به شاگردان خود فرمود تا مردم را دسته دسته بر سبزه‌ها بنشانند.
\v 40 بدین‌گونه مردم در دسته‌های صد، و پنجاه نفری بر زمین نشستند.
\v 41 آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریسته، برکت داد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ دو ماهی را نیز میان همه تقسیم کرد.
\v 42 همه خوردند و سیر شدند،
\v 43 و از خرده‌های نان و ماهی، دوازده سبدِ پر برگرفتند.
\v 44 شمار مردانی که نان خوردند پنج هزار بود.
\v 45 عیسی بی‌درنگ شاگردان خود را بر آن داشت تا در همان حال که او مردم را مرخص می‌کرد، سوار قایق شوند و پیش از او به بِیت‌صِیْدا در آن سوی دریا بروند.
\v 46 پس از روانه کردن مردم، خود به کوه رفت تا دعا کند.
\v 47 چون غروب شد، قایق به میانۀ دریا رسید و عیسی در خشکی تنها بود.
\v 48 دید که شاگردان به زحمت پارو می‌زنند، زیرا بادِ مخالف می‌وزید. در حدود پاس چهارم از شب،
\v 49 امّا چون شاگردان او را در حال راه رفتن بر آب دیدند، گمان کردند شبحی است. پس فریاد برآوردند،
\v 50 زیرا از دیدن او وحشت کرده بودند. امّا عیسی بی‌درنگ با ایشان سخن گفت و فرمود: «دل قوی دارید، من هستم. مترسید!»
\v 51 سپس نزد ایشان به قایق برآمد و باد فرو نشست. ایشان بی‌اندازه شگفت‌زده شده بودند
\v 52 چرا که معجزه نانها را درک نکرده بودند، بلکه دلشان سخت شده بود.
\v 53 چون به کرانۀ دیگر رسیدند، در سرزمین جِنیسارِت فرود آمدند و در آنجا لنگر انداختند.
\v 54 از قایق که پیاده شدند، مردم در دم عیسی را شناختند
\v 55 و دوان دوان به سرتاسر آن منطقه رفتند و بیماران را بر تختها گذاشته، به هر جا که شنیدند او آنجاست، بردند.
\v 56 عیسی به هر روستا یا شهر یا مزرعه‌ای که می‌رفت، مردم بیماران را در میدانها می‌گذاشتند و از او تمنا می‌کردند اجازه دهد دست‌کم گوشۀ ردایش را لمس کنند؛ و هر که لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.
\s5
\c 7
\p
\v 1 فَریسیان به همراه برخی از علمای دین که از اورشلیم آمده بودند، نزد عیسی گرد آمدند
\v 2 و دیدند برخی از شاگردان او با دستهای نجس، یعنی ناشسته، غذا می‌خورند.
\v 3 فَریسیان و نیز تمامی یهودیان، به پیروی از سنّت مشایخ، تا دستهای خود را طبق آداب تطهیر
\v 4 چون از بازار می‌آیند، تا شستشو نکنند چیزی نمی‌خورند. و بسیار سنن دیگر را نیز نگاه می‌دارند، همچون شستن پیاله‌ها، دیگها، ظروف مسی و نیمکتها.
\v 5 پس فَریسیان و علمای دین از عیسی پرسیدند: «چرا شاگردان تو طبق سنّت مشایخ رفتار نمی‌کنند، و با دستهای نجس غذا می‌خورند؟»
\v 6 او پاسخ داد: «اِشعیا دربارۀ شما ریاکاران چه خوب پیشگویی کرد! چنانکه نوشته شده است،
\v 7 آنان بیهوده مرا عبادت می‌کنند،
\v # و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.“
\v 8 شما احکام خدا را کنار گذاشته‌اید و سنّتهای بشری را نگاه می‌دارید.»
\v 9 سپس گفت: «شما زیرکانه حکم خدا را کنار می‌گذارید تا سنّت خود را استوار سازید!
\v 10 زیرا موسی گفت، ”پدر و مادر خود را گرامی دار،“
\v 11 امّا شما می‌گویید شخص می‌تواند به پدر یا مادرش بگوید: ”هر کمکی که ممکن بود از من دریافت کنید، قربان - یعنی وقف خدا - است“
\v 12 و بدین‌گونه نمی‌گذارید هیچ کاری برای پدر یا مادرش بکند.
\v 13 شما این‌چنین با سنّتهای خود، که آنها را به دیگران نیز منتقل می‌کنید، کلام خدا را باطل می‌شمارید و از این‌گونه کارها بسیار انجام می‌دهید.»
\v 14 عیسی دیگر بار آن جماعت را نزد خود فرا خواند و گفت: «همۀ شما به من گوش فرا دهید و این را دریابید:
\v 15 هیچ چیزی بیرون از آدمی نیست که بتواند با داخل شدن به او، وی را نجس سازد، بلکه آنچه از درونِ آدمی بیرون می‌آید، وی را نجس می‌سازد. [
\v 16 هر که گوش شنوا دارد، بشنود!]»
\v 17 پس از آنکه جماعت را ترک گفت و به خانه درآمد، شاگردانش معنی مَثَل را از او پرسیدند.
\v 18 گفت: «آیا شما نیز درک نمی‌کنید؟ آیا نمی‌دانید که آنچه از بیرون به آدمی داخل می‌شود، نمی‌تواند او را نجس سازد؟
\v 19 زیرا به دلش راه نمی‌یابد، بلکه به درون شکمش می‌رود و سپس دفع می‌شود.» عیسی با این سخن، همۀ خوراکها را پاک اعلام کرد.
\v 20 او ادامه داد: «آنچه از درونِ آدمی بیرون می‌آید، آن است که او را نجس می‌سازد.
\v 21 زیرا اینهاست آنچه از درون و دل انسان بیرون می‌آید: افکار پلید، بی‌عفتی،
\v 22 طمع، بدخواهی، حیله، هرزگی، حسادت، تهمت، تکبّر و حماقت.
\v 23 این بدیها همه از درون سرچشمه می‌گیرد و آدمی را نجس می‌سازد.»
\v 24 عیسی آنجا را ترک گفت و به نواحی صور و صِیدون
\v 25 زنی که دختر کوچکش روح پلید داشت، چون شنید او آنجاست، بی‌درنگ آمد و به پاهای او افتاد.
\v 26 آن زن که یونانی و از مردمان فینیقیۀ سوریه بود، از عیسی تمنا کرد دیو را از دخترش بیرون کند.
\v 27 عیسی به او گفت: «بگذار نخست فرزندان سیر شوند، زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.»
\v 28 زن پاسخ داد: «بله، سرورم، امّا سگان نیز در پای سفره از خرده‌های نان فرزندان می‌خورند.»
\v 29 عیسی به او گفت: «به‌خاطر این سخنت، برو که دیو از دخترت بیرون آمد!»
\v 30 آن زن چون به خانه رسید، دید که دخترش بر بستر دراز کشیده و دیو از او بیرون شده است.
\v 31 عیسی از ناحیۀ صور بازگشت و از راه صیدون به سوی دریاچۀ جلیل رفته، از میان قلمرو دِکاپولیس عبور می‌کرد.
\v 32 در آنجا مردی را نزد او آوردند که هم کَر بود و هم لکنت زبان داشت. از عیسی التماس کردند دست خویش را بر او بنهد.
\v 33 عیسی آن مرد را از میان جماعت بیرون آورده، به کناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت. سپس آبِ دهان انداخت و زبان آن مرد را لمس کرد.
\v 34 آنگاه به سوی آسمان نظر کرده، آه عمیقی کشید و گفت: «‌اِفَّتَح!» یعنی «باز شو!»
\v 35 در دم گوشهای آن مرد باز شد و گرفتگی زبانش برطرف گردید و توانست به‌راحتی سخن گوید.
\v 36 امّا عیسی آنها را قدغن کرد که این موضوع را به کسی نگویند. ولی هر چه بیشتر قدغنشان می‌کرد، بیشتر از این واقعه سخن می‌گفتند.
\v 37 مردم با حیرت بسیار می‌گفتند: «هر چه او کرده، نیکوست؛ حتی کران را شنوا و گنگان را گویا می‌کند!»
\s5
\c 8
\p
\v 1 در آن روزها، باز جمعیتی انبوه گرد آمدند و چون چیزی برای خوردن نداشتند، عیسی شاگردان خود را فرا خواند و به ایشان فرمود:
\v 2 «دلم بر حال این مردم می‌سوزد، زیرا اکنون سه روز است که با مَنَند و چیزی برای خوردن ندارند.
\v 3 اگر آنها را گرسنه روانه کنم تا به خانه‌های خود بروند، در راه از پا در خواهند افتاد، زیرا برخی از ایشان از راهِ دور آمده‌اند.»
\v 4 شاگردان در پاسخ گفتند: «در این بیابان از کجا کسی می‌تواند برای سیر کردن آنها نان فراهم آورد؟»
\v 5 عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان.»
\v 6 آنگاه جماعت را فرمود تا بر زمین بنشینند. سپس هفت نان را گرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرده، به شاگردانِ خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ و شاگردان نیز چنین کردند.
\v 7 چند ماهی کوچک نیز داشتند. پس عیسی آنها را برکت داده، فرمود تا پیش مردم بگذارند.
\v 8 همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل نیز پر از خرده‌های باقی‌مانده برگرفتند.
\v 9 در آنجا حدود چهار هزار تن بودند. سپس عیسی جماعت را مرخص کرد
\v 10 و بی‌درنگ با شاگردان سوار قایق شد و به ناحیۀ دَلمانوتَه رفت.
\v 11 فَریسیان نزد عیسی آمدند و با او به مباحثه نشستند. آنها برای آزمایش، آیتی آسمانی از او خواستند.
\v 12 امّا عیسی آهی از دل برآورد و گفت: «چرا این نسل خواستار آیت است؟ آمین، به شما می‌گویم، هیچ آیتی به آنها داده نخواهد شد.»
\v 13 سپس ایشان را ترک گفت و باز سوار قایق شده، به آن سوی دریا رفت.
\v 14 امّا شاگردان فراموش کرده بودند با خود نان بردارند، و در قایق بیش از یک نان نداشتند.
\v 15 عیسی به آنان هشدار داد و فرمود: «آگاه باشید و از خمیرمایۀ فَریسیان و خمیرمایۀ هیرودیس دوری کنید.»
\v 16 پس شاگردان در این باره که نان ندارند شروع به بحث با یکدیگر کردند.
\v 17 عیسی که این را دریافته بود، به آنها گفت: «چرا دربارۀ اینکه نان ندارید با هم بحث می‌کنید؟ آیا هنوز نمی‌دانید و درک نمی‌کنید؟ آیا دل شما هنوز سخت است؟
\v 18 آیا چشم دارید و نمی‌بینید و گوش دارید و نمی‌شنوید؟ و آیا به یاد ندارید؟
\v 19 هنگامی که پنج نان را برای پنج هزار تن پاره کردم، چند سبد پر از تکه نانهای باقی‌مانده برگرفتید؟» گفتند: «دوازده سبد.»
\v 20 «و چون هفت نان را برای چهار هزار تن، چند زنبیل پر از تکه نانهای باقی‌مانده برگرفتید؟» گفتند: «هفت زنبیل.»
\v 21 آنگاه عیسی بدیشان فرمود: «آیا هنوز درک نمی‌کنید؟»
\v 22 و چون به بِیت‌صِیْدا رسیدند، عده‌ای مردی نابینا را نزد عیسی آورده، تمنا کردند بر او دست بگذارد.
\v 23 عیسی دست آن مرد را گرفت و او را از دهکده بیرون برد. سپس آبِ دهان بر چشمان او انداخت و دستهای خود را بر او نهاد و پرسید: «چیزی می‌بینی؟»
\v 24 آن مرد سر بلند کرد
\v 25 پس عیسی دیگر بار دستهای خود را بر چشمان او نهاد. آنگاه چشمانش باز شده، بینایی خود را بازیافت، و همه چیز را به‌خوبی می‌دید.
\v 26 عیسی او را روانۀ خانه کرد و فرمود: «به دهکده بازنگرد.»
\v 27 عیسی با شاگردان خود به روستاهای اطراف قیصریۀ فیلیپی رفت. در راه، از شاگردان خود پرسید: «به گفتۀ مردم من کِه هستم؟»
\v 28 پاسخ دادند: «بعضی می‌گویند یحیای تعمیددهنده هستی، عده‌ای می‌گویند ایلیایی و عده‌ای دیگر نیز می‌گویند یکی از پیامبران هستی.»
\v 29 از آنان پرسید: «شما چه می‌گویید؟ به نظر شما من که هستم؟» پطرس پاسخ داد: «تو مسیح
\v 30 امّا عیسی ایشان را منع کرد که دربارۀ او به کسی چیزی نگویند.
\v 31 آنگاه عیسی به تعلیم دادن آنها آغاز کرد که لازم است پسر انسان زحمتِ بسیار بیند و از سوی مشایخ و سران کاهنان و علمای دین رد شده، کشته شود و پس از سه روز برخیزد.
\v 32 چون عیسی این را آشکارا اعلام کرد، پطرس او را به کناری برد و شروع به سرزنش او کرد.
\v 33 امّا عیسی روی برگردانیده، به شاگردان خود نگریست و پطرس را سرزنش کرد و گفت: «دور شو از من، ای شیطان! زیرا افکار تو انسانی است، نه الهی.»
\v 34 آنگاه جماعت را با شاگردان خود فرا خواند و به آنان گفت: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
\v 35 زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به‌خاطر من و به‌خاطر انجیل
\v 36 انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد امّا جان خود را ببازد؟
\v 37 انسان برای بازیافتن جان خود چه می‌تواند بدهد؟
\v 38 زیرا هر که در میان این نسلِ زناکار و گناهکار از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال پدر خود همراه با فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
\v 2 شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت.
\v 3 جامه‌اش درخشان و بسیار سفید شد، آن‌گونه که در جهان هیچ مادّه‌ای نمی‌تواند جامه‌ای را چنان سفید گرداند.
\v 4 در آن هنگام، ایلیا و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
\v 5 پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
\v 6 پطرس نمی‌دانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند.
\v 7 آنگاه ابری آنها را در بر گرفت
\v 8 به‌ناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچ‌کس دیگر را نزد خود ندیدند، جز عیسی و بس.
\v 9 هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیده‌اند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد.
\v 10 آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر می‌پرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست.
\v 11 آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین می‌گویند نخست باید ایلیا بیاید؟»
\v 12 عیسی پاسخ داد: «البته که نخست ایلیا می‌آید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟
\v 13 به‌علاوه، من به شما می‌گویم که ایلیا، همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»
\v 14 چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بی‌شمار گردشان ایستاده‌اند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه می‌کنند.
\v 15 جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند.
\v 16 عیسی پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟»
\v 17 مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آورده‌ام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است.
\v 18 چون او را می‌گیرد، به زمینش می‌افکند، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک می‌شود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.»
\v 19 عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.»
\v 20 پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونه‌ای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد.
\v 21 عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی.
\v 22 این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر می‌توانی بر ما شفقت فرما و یاری‌مان ده.»
\v 23 عیسی گفت: «اگر می‌توانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.»
\v 24 پدرِ آن پسر بی‌درنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاری‌ام ده تا بر بی‌ایمانی خود غالب آیم!»
\v 25 چون عیسی دید که گروهی دوان دوان به آن سو می‌آیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور می‌دهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!»
\v 26 روح نعره‌ای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بی‌جان شد، به گونه‌ای که بسیاری گفتند: «مرده است.»
\v 27 امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد.
\v 28 چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟»
\v 29 پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمی‌آید.»
\v 30 آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمی‌خواست کسی بداند او کجاست،
\v 31 زیرا شاگردان خود را تعلیم می‌داد و در این باره بدیشان سخن می‌گفت که: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.»
\v 32 ولی منظور او را درنیافتند و می‌ترسیدند از او سؤال کنند.
\v 33 سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث می‌کردید؟»
\v 34 ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث می‌کردند که کدام‌یک از آنها بزرگتر است.
\v 35 عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا خواند و گفت: «هر که می‌خواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.»
\v 36 سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت:
\v 37 «هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
\v 38 یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
\v 39 عیسی گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمی‌تواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید.
\v 40 زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست.
\v 41 آمین، به شما می‌گویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بی‌گمان بی‌پاداش نخواهد ماند.
\v 42 «و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند!
\v 43 اگر دستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود. [
\v 44 جایی که کرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.]
\v 45 و اگر پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی.
\v 46 [جایی که کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.]
\v 47 و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی،
\v 48 جایی که
\v # و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.“
\v 49 «زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد.
\v 50 نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم می‌داد.
\v 2 فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟»
\v 3 عیسی در پاسخ گفت: «موسی چه حکمی به شما داده است؟»
\v 4 گفتند: «موسی اجازه داده که مرد طلاقنامه‌ای بنویسد و زن خود را رها کند.»
\v 5 عیسی به آنها فرمود: «موسی به سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت.
\v 6 امّا از آغازِ آفرینش، خدا ”ایشان را مرد و زن آفرید.“
\v 7 و ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست،
\v 8 و آن دو یک تن خواهند شد.“
\v 9 پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
\v 10 چون در خانه بودند، شاگردان دیگر بار دربارۀ این موضوع از عیسی سؤال کردند.
\v 11 عیسی فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است.
\v 12 و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب زنا شده است.»
\v 13 مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند.
\v 14 عیسی چون این را دید، خشمگین شد و به شاگردان خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آن چنین‌کسان است.
\v 15 آمین، به شما می‌گویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
\v 16 آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را برکت داد.
\v 17 چون عیسی به‌راه افتاد، مردی دوان دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استادِ نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
\v 18 عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز خدا فقط.
\v 19 احکام را می‌دانی: ”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.“
\v 20 آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همۀ اینها را از کودکی به جا آورده‌ام.»
\v 21 عیسی به او نگریسته، محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
\v 22 مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
\v 23 عیسی به اطراف نگریسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به پادشاهی خدا!»
\v 24 شاگردان از سخنان او در شگفت شدند. امّا عیسی بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راه‌یافتن به پادشاهی خدا چه دشوار است!
\v 25 گذشتنِ شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
\v 26 شاگردان که بسیار شگفت‌زده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟»
\v 27 عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای خدا ممکن است.»
\v 28 آنگاه پطرس سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم.»
\v 29 عیسی فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که به‌خاطر من و به‌خاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد،
\v 30 و در این عصر
\v 31 امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!»
\v 32 آنان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش ایشان راه می‌پیمود. شاگردان در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها می‌رفتند، هراسان. عیسی دیگر بار آن دوازده تن را به کناری برد و آنچه را می‌بایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد.
\v 33 فرمود: «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به اقوام بیگانه خواهند سپرد.
\v 34 ایشان استهزایش کرده، آبِ دهان بر وی خواهند انداخت و تازیانه‌اش زده، خواهند کشت. امّا پس از سه روز بر خواهد خاست.»
\v 35 یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو می‌خواهیم، برایمان به جای آوری!»
\v 36 بدیشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بکنم؟»
\v 37 گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.»
\v 38 عیسی به آنها فرمود: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از جامی که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، بگیرید؟»
\v 39 گفتند: «آری، می‌توانیم.» عیسی فرمود: «شکی نیست که از جامی که من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، خواهید گرفت.
\v 40 امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.»
\v 41 چون ده شاگرد دیگر از این امر آگاه شدند، بر یعقوب و یوحنا خشم گرفتند.
\v 42 عیسی ایشان را فرا خواند و گفت: «شما می‌دانید آنان که حاکمانِ دیگر قومها شمرده می‌شوند بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند.
\v 43 امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود.
\v 44 و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد.
\v 45 چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه
\v 46 آنگاه به اَریحا آمدند. و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اَریحا را ترک می‌گفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود.
\v 47 چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم کن!»
\v 48 بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، امّا او بیشتر فریاد می‌زد: «ای پسر داوود، بر من رحم کن!»
\v 49 عیسی ایستاد و فرمود: «او را فرا خوانید.» پس آن مرد کور را فرا خوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را می‌خواند.»
\v 50 او بی‌درنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد عیسی آمد.
\v 51 عیسی از او پرسید: «چه می‌خواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، می‌خواهم بینا شوم.»
\v 52 عیسی به او فرمود: «برو که ایمانت تو را شفا داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی در راه روانه شد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 چون به بِیت‌فاجی و بِیت‌عَنْیا رسیدند که نزدیک اورشلیم در دامنۀ کوه زیتون بود، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاد
\v 2 و به آنان فرمود: «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. به محض ورود، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا کنون کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و بیاورید.
\v 3 اگر کسی از شما پرسید: ”چرا چنین می‌کنید؟“ بگویید: ”خداوند
\v 4 آن دو رفتند و بیرون، در کوچه‌ای کره الاغی یافتند که مقابل دری بسته شده بود. پس آن را باز کردند.
\v 5 در همان هنگام، بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند پرسیدند: «چرا کره الاغ را باز می‌کنید؟»
\v 6 آن دو همان‌گونه که عیسی بدیشان فرموده بود، پاسخ دادند؛ پس گذاشتند بروند.
\v 7 آنگاه کره الاغ را نزد عیسی آورده، رداهای خود را بر آن افکندند، و عیسی سوار شد.
\v 8 بسیاری از مردم نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عده‌ای نیز شاخه‌هایی را که در مزارع بریده بودند، در راه می‌گستردند.
\v 9 کسانی که پیشاپیش او می‌رفتند و آنان که از پس او می‌آمدند، فریاد‌کنان می‌گفتند:
\v # «هوشیعانا!»
\v # «مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید!»
\v 10 «مبارک است پادشاهی پدر ما داوود که فرا می‌رسد!»
\v 11 پس عیسی به اورشلیم درآمد و به معبد رفت. در آنجا همه چیز را ملاحظه کرد، امّا چون دیروقت بود همراه با آن دوازده تن به بِیت‌عَنْیا رفت.
\v 12 روز بعد، به هنگام خروج از بِیت‌عَنْیا، عیسی گرسنه شد.
\v 13 از دور درخت انجیری دید که برگ داشت؛ پس پیش رفت تا ببیند میوه دارد یا نه. چون نزدیک شد، جز برگ چیزی بر آن نیافت، زیرا هنوز فصل انجیر نبود.
\v 14 پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز کسی از تو میوه خورَد!» شاگردانش این را شنیدند.
\v 15 چون به اورشلیم رسیدند، عیسی به معبد درآمد و به بیرون راندن کسانی آغاز کرد که در آنجا داد و ستد می‌کردند. او تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون کرد
\v 16 و اجازه نداد کسی برای حمل کالا از میان صحن معبد عبور کند.
\v 17 سپس به آنها تعلیم داد و گفت: «مگر نوشته نشده است که،
\v # «”خانۀ من خانۀ دعا برای همۀ قومها خوانده خواهد شد“
\v # امّا شما آن را ’لانۀ راهزنان‘ ساخته‌اید.
\v 18 سران کاهنان و علمای دین چون این را شنیدند، در پی راهی برای کشتن او برآمدند، زیرا از او می‌ترسیدند، چرا که همۀ جمعیت از تعالیم او در شگفت بودند.
\v 19 چون غروب شد، عیسی و شاگردان از شهر بیرون رفتند.
\v 20 بامدادان، در راه، درخت انجیر را دیدند که از ریشه خشک شده بود.
\v 21 پطرس ماجرا را به یاد آورد و به عیسی گفت: «استاد، بنگر! درخت انجیری که نفرین کردی، خشک شده است.»
\v 22 عیسی پاسخ داد: «به خدا ایمان داشته باشید.
\v 23 آمین، به شما می‌گویم، اگر کسی به این کوه بگوید، ”از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،“ و در دل خود شک نکند بلکه ایمان داشته باشد که آنچه می‌گوید روی خواهد داد، برای او انجام خواهد شد.
\v 24 پس به شما می‌گویم، هرآنچه در دعا درخواست کنید، ایمان داشته باشید که آن را یافته‌اید، و از آنِ شما خواهد بود.
\v 25 «پس هر گاه به دعا می‌ایستید، اگر نسبت به کسی چیزی به‌دل دارید، او را ببخشید تا پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را ببخشاید. [
\v 26 امّا اگر شما نبخشید، پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را نخواهد بخشید.]»
\v 27 آنها بار دیگر به اورشلیم آمدند. هنگامی که عیسی در معبد گام می‌زد، سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نزدش آمده،
\v 28 پرسیدند: «به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی اقتدار انجام این کارها را به تو داده است؟»
\v 29 عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. به من پاسخ دهید تا من نیز به شما بگویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.
\v 30 تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟ پاسخ دهید.»
\v 31 آنها بین خود بحث کرده، گفتند: «اگر بگوییم، ”از آسمان بود“، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“
\v 32 اگر بگوییم، ”از انسان بود“ ...» - از مردم بیم داشتند، زیرا همه یحیی را پیامبری راستین می‌دانستند.
\v 33 پس به عیسی پاسخ دادند: «نمی‌دانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.»
\s5
\c 12
\p
\v 1 سپس عیسی به مَثَلها با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت.
\v 2 در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را از آنها بگیرد.
\v 3 امّا آنها غلام را گرفته، زدند و دست‌خالی بازگرداندند.
\v 4 سپس غلامی دیگر نزد آنها فرستاد، ولی باغبانان سرش را شکستند و به او بی‌حرمتی کردند.
\v 5 باز غلامی دیگر فرستاد، امّا او را کشتند. و به همین‌گونه با بسیاری دیگر رفتار کردند؛ بعضی را زدند و بعضی را کشتند.
\v 6 او تنها یک تن دیگر داشت که بفرستد و آن، پسر محبوبش بود. پس او را آخر همه روانه کرد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند نهاد.“
\v 7 امّا باغبانان به یکدیگر گفتند: ”این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود.“
\v 8 پس او را گرفته، کشتند و از تاکستان بیرون افکندند.
\v 9 حال، صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.
\v 10 مگر در کتب مقدّس نخوانده‌اید که:
\v # مهمترین سنگ بنا
\v 11 خداوند چنین کرده
\v # و در نظر ما شگفت می‌نماید“
\v 12 آنگاه بر آن شدند عیسی را گرفتار کنند، زیرا دریافتند که این مَثَل را دربارۀ آنها گفته است، امّا از جمعیت بیم داشتند؛ پس او را ترک کردند و رفتند.
\v 13 سپس بعضی از فَریسیان و هیرودیان
\v 14 آنها نزد او آمدند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی. آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟
\v 15 آیا باید بپردازیم یا نه؟» امّا عیسی به ریاکاری آنها پی برد و گفت: «چرا مرا می‌آزمایید؟ دیناری
\v 16 سکه‌ای آوردند. از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.»
\v 17 عیسی به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» آنها از سخنان او حیران ماندند.
\v 18 سپس صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزد وی آمدند و سؤالی از او کرده، گفتند:
\v 19 «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و همسرش فرزندی نداشته باشد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادر خود باقی گذارد.
\v 20 باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت، و بی‌فرزند مرد.
\v 21 پس برادر دوّم آن بیوه را به زنی گرفت، امّا او نیز بی‌فرزند مرد. برادر سوّم نیز چنین شد.
\v 22 به همین‌سان، هیچ‌یک از هفت برادر فرزندی به جا نگذاشت. سرانجام، آن زن نیز مرد.
\v 23 حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از آنها خواهد بود، زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفته بودند؟»
\v 24 عیسی به ایشان فرمود: «آیا گمراه نیستید، از آن رو که نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا؟
\v 25 زیرا هنگامی که مردگان بر‌خیزند، نه زن می‌گیرند و نه شوهر اختیار می‌کنند؛ بلکه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود.
\v 26 امّا دربارۀ برخاستن مردگان، آیا در کتاب موسی نخوانده‌اید که در ماجرای بوته، چگونه خدا به او فرمود: ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“
\v 27 او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار بر‌خطایید!»
\v 28 یکی از علمای دین نزدیک آمد و گفتگوی آنها را شنید. چون دید که عیسی پاسخی نیکو به آنها داد، از او پرسید: «کدام یک از احکام، مهمترینِ همه است؟»
\v 29 عیسی به او فرمود: «مهمترین حکم این است: ”بشنو ای اسرائیل، خداوندْ خدای ما، خداوندِ یکتاست.
\v 30 خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوّت خود محبت کن.“
\v 31 دوّمین حکم این است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.“
\v 32 آن عالم دین به او گفت: «نیکو فرمودی، استاد! براستی که خدا یکی است و جز او خدایی نیست،
\v 33 و به او با تمامی دل و با تمامی عقل و با تمامی قوّت خود مهر ورزیدن و همسایۀ خود را همچون خویشتن محبت کردن، از همۀ هدایای تمام‌سوز و قربانیها مهمتر است.»
\v 34 چون عیسی دید که عاقلانه پاسخ داد، به او فرمود: «از پادشاهی خدا دور نیستی.» از آن پس، دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد چیزی از او بپرسد.
\v 35 هنگامی که عیسی در صحن معبد تعلیم می‌داد، پرسید: «چگونه است که علمای دین می‌گویند مسیح پسر داوود است؟
\v 36 داوود، خود به الهامِ روح‌القدس گفته است:
\v # تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
\v 37 اگر داوود خود، او را خداوند می‌خوانَد، او چگونه می‌تواند پسر داوود باشد؟» انبوه جمعیت با خوشی به سخنان او گوش فرا می‌دادند.
\v 38 پس در تعلیم خود فرمود: «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند،
\v 39 و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.
\v 40 از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»
\v 41 عیسی در برابر صندوق بِیت‌المال معبد به تماشای مردمی نشسته بود که پول در صندوق می‌انداختند. بسیاری از ثروتمندان مبالغ هنگفت می‌دادند.
\v 42 سپس بیوه‌زنی فقیر آمد و دو قِران
\v 43 آنگاه عیسی شاگردان خود را فرا خواند و به ایشان فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، این بیوه‌زن فقیر بیش از همۀ آنها که در صندوق پول انداختند، هدیه داده است.
\v 44 زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، هرآنچه داشت داد، یعنی تمامی روزی خویش را.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 هنگامی که عیسی معبد را ترک می‌کرد، یکی از شاگردانش به او گفت: «استاد، بنگر! چه سنگها و چه بناهای باشکوهی!»
\v 2 امّا عیسی به او فرمود: «همۀ این بناهای بزرگ را می‌بینی؟ بدان که سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
\v 3 و چون عیسی بر کوه زیتون روبه‌روی معبد نشسته بود، پطرس و یعقوب و یوحنا و آندریاس در خلوت از او پرسیدند:
\v 4 «به ما بگو این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن زمان تحقق آنها چیست؟»
\v 5 عیسی بدیشان فرمود: «به‌هوش باشید تا کسی گمراهتان نکند.
\v 6 بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت، ”من همانم“ و بسیاری را گمراه خواهند کرد.
\v 7 چون دربارۀ جنگها می‌شنوید و خبر جنگها به گوشتان می‌رسد، مشوش مشوید. چنین وقایعی می‌باید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرا نرسیده است.
\v 8 قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست. زلزله‌ها در جایهای گوناگون خواهد آمد و قحطیها خواهد شد. امّا این تنها به منزلۀ آغاز درد زایمان است.
\v 9 «و امّا شما دربارۀ خودتان به‌هوش باشید، زیرا شما را به محاکم خواهند سپرد و در کنیسه‌ها خواهند زد و به‌خاطر من در حضور والیان و پادشاهان خواهید ایستاد تا در برابر آنان شهادت دهید.
\v 10 نخست باید انجیل به همۀ قومها موعظه شود.
\v 11 پس هر گاه شما را گرفتار کنند و به محاکمه کِشند، پیشاپیش نگران نباشید که چه بگویید، بلکه هرآنچه در آن زمان به شما داده شود، آن را بگویید؛ زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح‌القدس است.
\v 12 برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسلیم مرگ خواهد کرد. فرزندان بر والدین برخاسته، اسباب کشته شدن آنها را فراهم خواهند آورد.
\v 13 همه به‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت؛ امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
\v 14 «امّا چون آن ’مکروهِ ویرانگر‘
\v 15 و هر که بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید و وارد خانه نشود؛
\v 16 و هر که در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه بازنگردد.
\v 17 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها!
\v 18 دعا کنید که این وقایع در زمستان روی ندهد.
\v 19 زیرا که در آن روزها چنان مصیبتی روی خواهد داد که مانندش از آغاز عالمی که خدا آفرید تا کنون روی نداده و هرگز نیز روی نخواهد داد.
\v 20 و اگر خداوند آن روزها را کوتاه نمی‌کرد، هیچ بشری جان سالم به در نمی‌برد. امّا به‌خاطر برگزیدگان، که خودْ آنها را انتخاب کرده، آن روزها را کوتاه کرده است.
\v 21 در آن زمان، اگر کسی به شما گوید: ”بنگر، مسیح اینجاست“، یا ”بنگر، او آنجاست!“ باور مکنید.
\v 22 زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات به ظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، برگزیدگان را گمراه کنند.
\v 23 پس هوشیار باشید، زیرا پیشاپیش، همۀ اینها را به شما گفتم.
\v 24 «امّا در آن روزها، پس از آن مصیبت،
\v 25 ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت
\v # و نیروهای آسمان به‌لرزه در خواهند آمد.“
\v 26 آنگاه مردم پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابرها می‌آید.
\v 27 او فرشتگان را خواهد فرستاد و برگزیدگانش را از چهار گوشۀ جهان، از کرانهای زمین تا کرانهای آسمان، گرد هم خواهد آورد.
\v 28 «حال، از درخت انجیر این درس را فرا گیرید: به محض اینکه شاخه‌های آن جوانه زده، برگ می‌دهد، درمی‌یابید که تابستان نزدیک است.
\v 29 به همین گونه، هر گاه بینید که این چیزها رخ می‌دهد، درمی‌یابید که او
\v 30 آمین، به شما می‌گویم که تا این همه روی ندهد، این نسل
\v 31 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
\v 32 «هیچ‌کس آن روز و ساعت را نمی‌داند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند.
\v 33 پس بیدار و هوشیار باشید، زیرا نمی‌دانید آن زمان کِی فرا می‌رسد.
\v 34 همچون کسی است که به سفر رفته و به هنگام عزیمت، خادمانش را به ادارۀ خانۀ خود گماشته باشد، و به هر یک وظیفه‌ای خاص سپرده و به دربان نیز دستور داده باشد که بیدار بماند.
\v 35 پس شما نیز بیدار باشید، زیرا نمی‌دانید صاحبخانه کی خواهد آمد، شب یا نیمه‌شب، به هنگام بانگ خروس یا در سپیده‌دم.
\v 36 مبادا که او ناگهان بیاید و شما را در خواب بیند.
\v 37 آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم: بیدار باشید!»
\s5
\c 14
\p
\v 1 دو روز به عید پِسَخ و فَطیر مانده بود. سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی بودند که عیسی را به نیرنگ گرفتار کنند و به قتل رسانند،
\v 2 زیرا می‌گفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
\v 3 چون عیسی در بِیت‌عَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بر سفره نشسته بود، زنی با ظرفی مرمرین از عطری بسیار گرانبها، از سنبل خالص، نزد عیسی آمد و ظرف را شکسته، عطر را بر سر او ریخت.
\v 4 امّا بعضی از حاضران به خشم آمده، با یکدیگر گفتند: «چرا باید این عطر این‌گونه تلف شود؟
\v 5 می‌شد آن را به بیش از سیصد دینار
\v 6 امّا عیسی بدیشان گفت: «او را به حال خود بگذارید. چرا می‌رنجانیدش؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.
\v 7 فقیران را همیشه با خود دارید و هر گاه بخواهید می‌توانید به آنها کمک کنید، امّا من همیشه نزد شما نخواهم بود.
\v 8 این زن آنچه در توان داشت، انجام داد. او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد.
\v 9 آمین، به شما می‌گویم، در تمام جهان، هر جا انجیل موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»
\v 10 آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از آن دوازده تن بود، نزد سران کاهنان رفت تا عیسی را به آنها تسلیم کند.
\v 11 آنها چون سخنان یهودا را شنیدند، شادمان شدند و به او وعدۀ پول دادند. پس او در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
\v 12 در نخستین روز عید فَطیر که برۀ پِسَخ را قربانی می‌کنند، شاگردان عیسی از او پرسیدند: «کجا می‌خواهی برویم و برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ را بخوری؟»
\v 13 او دو تن از شاگردان خود را فرستاد و به آنها گفت: «به شهر بروید؛ در آنجا مردی با کوزه‌ای آب به شما برمی‌خورد. از پی او بروید.
\v 14 هر جا که وارد شد، به صاحب آن خانه بگویید، ”استاد می‌گوید، میهمانخانۀ من کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“
\v 15 و او بالاخانه‌ای بزرگ و مفروش و آماده به شما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.»
\v 16 آنگاه شاگردان به شهر رفته، همه چیز را همان‌گونه که به ایشان گفته بود یافتند و پِسَخ را تدارک دیدند.
\v 17 چون شب فرا رسید، عیسی با دوازده شاگرد خود به آنجا رفت.
\v 18 هنگامی که بر سفره نشسته، غذا می‌خوردند، عیسی گفت: «آمین، به شما می‌گویم که یکی از شما که با من غذا می‌خورَد مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
\v 19 آنها غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم؟»
\v 20 عیسی گفت: «یکی از شما دوازده تن است، همان که نان خود را با من در کاسه فرو می‌بَرَد.
\v 21 پسر انسان همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن می‌کند. بهتر آن می‌بود که هرگز زاده نمی‌شد.»
\v 22 هنوز مشغول خوردن بودند که عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، این است بدن من.»
\v 23 سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری، به آنها داد و همه از آن نوشیدند.
\v 24 و بدیشان گفت: «این است خون من برای عهد [جدید] که به‌خاطر بسیاری ریخته می‌شود.
\v 25 آمین، به شما می‌گویم که از محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را در پادشاهی خدا، تازه بنوشم.»
\v 26 آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.
\v 27 عیسی به آنان گفت: «همۀ شما خواهید لغزید زیرا نوشته شده،
\v # و گوسفندان پراکنده خواهند شد.“
\v 28 امّا پس از آنکه برخاستم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»
\v 29 پطرس به او گفت: «حتی اگر همه بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.»
\v 30 عیسی به او گفت: «آمین، به تو می‌گویم که امروز، آری همین امشب، پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»
\v 31 امّا پطرس با تأکید بسیار گفت: «اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
\v 32 آنگاه به مکانی به نام جِتْسیمانی رفتند و در آنجا عیسی به شاگردان خود گفت: «در اینجا بنشینید، تا من دعا کنم.»
\v 33 سپس پطرس و یعقوب و یوحنا را با خود برد و پریشان و مضطرب شده، بدیشان گفت:
\v 34 «از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و بیدار باشید.»
\v 35 سپس قدری پیش رفته، بر خاک افتاد و دعا کرد که اگر ممکن باشد آن ساعت از او بگذرد.
\v 36 او چنین گفت: «اَبّا،
\v 37 چون بازگشت، آنان را در خواب یافت. پس به پطرس گفت: «شَمعون، خوابیده‌ای؟ آیا نمی‌توانستی ساعتی بیدار بمانی؟
\v 38 بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش
\v 39 پس دیگر بار رفت و همان دعا را کرد.
\v 40 چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان بسیار سنگین شده بود. آنها نمی‌دانستند چه به او بگویند.
\v 41 آنگاه عیسی سوّمین بار نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟
\v 42 برخیزید، برویم. اینک تسلیم‌کنندۀ من از راه می‌رسد.»
\v 43 عیسی همچنان سخن می‌گفت که ناگاه یهودا، یکی از آن دوازده تن، همراه با گروهی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و علمای دین و مشایخ آمدند.
\v 44 تسلیم‌کنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید و با مراقبت کامل ببرید.»
\v 45 پس چون به آن مکان رسید، بی‌درنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «استاد!» و او را بوسید.
\v 46 آنگاه آن افراد بر سر عیسی ریخته، او را گرفتار کردند.
\v 47 امّا یکی از حاضران شمشیر برکشیده، ضربه‌ای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوش او را برید.
\v 48 عیسی به آنها گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمده‌اید؟
\v 49 هر روز در حضور شما در معبد تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید. امّا کتب مقدّس می‌باید تحقق یابد.»
\v 50 آنگاه همۀ شاگردان ترکش کرده، گریختند.
\v 51 جوانی که فقط پارچه‌ای به تن پیچیده بود، در پی عیسی به راه افتاد. او را نیز گرفتند،
\v 52 امّا او آنچه بر تن داشت رها کرد و عریان گریخت.
\v 53 عیسی را نزد کاهن اعظم بردند. در آنجا همۀ سران کاهنان و مشایخ و علمای دین گرد آمده بودند.
\v 54 پطرس نیز دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن اعظم رسید. پس در آنجا، کنار آتش، با نگهبانان نشست تا خود را گرم کند.
\v 55 سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن شهادتهایی علیه عیسی بودند تا او را بکشند، ولی هیچ نیافتند.
\v 56 زیرا هرچند بسیاری شهادتهای دروغ علیه عیسی دادند، امّا شهادتهای ایشان با هم وفق نداشت.
\v 57 آنگاه عده‌ای پیش آمدند و به دروغ علیه او شهادت داده، گفتند:
\v 58 «ما خود شنیدیم که می‌گفت، ”این معبد را که ساختۀ دست بشر است خراب خواهم کرد و ظرف سه روز، معبدی دیگر خواهم ساخت که ساختۀ دست بشر نباشد.“‌»
\v 59 امّا شهادتهای آنها نیز ناموافق بود.
\v 60 آنگاه کاهن اعظم برخاست و در برابر همه از عیسی پرسید: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟»
\v 61 امّا عیسی همچنان خاموش ماند و پاسخی نداد. دیگر بار کاهن اعظم از او پرسید: «آیا تو مسیح، پسر خدای متبارک هستی؟»
\v 62 عیسی بدو گفت: «هستم، و پسر انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، با ابرهای آسمان می‌آید.»
\v 63 آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه نیاز به شاهد است؟
\v 64 کفرش را شنیدید. حُکمتان چیست؟» آنها همگی فتوا دادند که سزایش مرگ است.
\v 65 آنگاه بعضی شروع کردند به آبِ دهان بر او انداختن؛ آنها چشمانش را بستند و در حالی که او را می‌زدند، می‌گفتند: «نبوّت کن!» نگهبانان نیز او را گرفتند و زدند.
\v 66 هنگامی که پطرس هنوز پایین، در حیاط بود، یکی از خادمه‌های کاهن اعظم نیز به آنجا آمد
\v 67 و او را دید که کنار آتش خود را گرم می‌کرد. آن زن با دقّت بر وی نگریست و گفت: «تو نیز با عیسای ناصری بودی.»
\v 68 امّا پطرس انکار کرد و گفت: «نمی‌دانم و درنمی‌یابم چه می‌گویی!» این را گفت و به سرسرای خانه رفت. در همین هنگام خروس بانگ زد.
\v 69 دیگر بار، چشم آن کنیز به او افتاد و به کسانی که آنجا ایستاده بودند، گفت: «این مرد یکی از آنهاست.»
\v 70 امّا پطرس باز انکار کرد. کمی بعد، کسانی که آنجا ایستاده بودند، بار دیگر به پطرس گفتند: «بی‌گمان تو نیز یکی از آنهایی، زیرا جلیلی هستی.»
\v 71 امّا پطرس لعن‌کردن آغاز کرد و قسم خورده، گفت: «این مرد را که می‌گویید، نمی‌شناسم!»
\v 72 در همان دم، خروس بار دوّم بانگ زد. آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد». پس دلش ریش شد و بگریست.
\s5
\c 15
\p
\v 1 بامدادان، بی‌درنگ، سران کاهنان همراه با مشایخ و علمای دین و تمامی اعضای شورای یهود به مشورت نشستند و عیسی را دست بسته بردند و به پیلاتُس تحویل دادند.
\v 2 پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود چنین می‌گویی!»
\v 3 سران کاهنان اتهامات بسیار بر او می‌زدند.
\v 4 پس پیلاتُس باز از او پرسید: «آیا هیچ پاسخی نداری؟ ببین چقدر بر تو اتهام می‌زنند!»
\v 5 ولی عیسی باز هیچ پاسخ نداد، چندان که پیلاتُس در شگفت شد.
\v 6 پیلاتُس را رسم بر این بود که هنگام عید، یک زندانی را به تقاضای مردم آزاد کند.
\v 7 در میان شورشیانی که به جرم قتل در یک بلوا به زندان افتاده بودند، مردی بود باراباس نام.
\v 8 مردم نزد پیلاتُس آمدند و از او خواستند که رسم معمول را برایشان به جای آورد.
\v 9 پیلاتُس از آنها پرسید: «آیا می‌خواهید پادشاه یهود را برایتان آزاد کنم؟»
\v 10 این را از آن رو گفت که دریافته بود سران کاهنان عیسی را از سَرِ رشک به او تسلیم کرده‌اند.
\v 11 امّا سران کاهنان جمعیت را برانگیختند تا از پیلاتُس بخواهند به جای عیسی، باراباس را برایشان آزاد کند.
\v 12 آنگاه پیلاتُس بار دیگر از آنها پرسید: «پس با مردی که شما او را پادشاه یهود می‌خوانید، چه کنم؟»
\v 13 دیگر بار فریاد برآوردند که: «بر صلیبش کن!»
\v 14 پیلاتُس از آنها پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد زدند: «بر صلیبش کن!»
\v 15 پس پیلاتُس که می‌خواست مردم را خشنود سازد، باراباس را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.
\v 16 آنگاه سربازان، عیسی را به صحن کاخ، یعنی کاخ والی، بردند و همۀ گروه سربازان را نیز گرد هم فرا خواندند.
\v 17 سپس خرقه‌ای ارغوانی بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند.
\v 18 آنگاه شروع به تعظیم کرده، می‌گفتند: «درود بر پادشاه یهود!»
\v 19 و با چوب بر سرش می‌زدند و آبِ دهان بر او انداخته، در برابرش زانو می‌زدند و ادای احترام می‌کردند.
\v 20 پس از آنکه استهزایش کردند، خرقۀ ارغوانی را از تنش به در آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کشند.
\v 21 آنها رهگذری شَمعون نام از مردم قیرَوان را که پدر اسکندر و روفُس بود و از مزارع می‌آمد، واداشتند تا صلیب عیسی را حمل کند.
\v 22 پس عیسی را به مکانی بردند به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است.
\v 23 آنگاه به او شرابِ آمیخته به مُر
\v 24 سپس بر صلیبش کشیدند و جامه‌هایش را بین خود تقسیم کرده، برای تعیین سهم هر یک قرعه انداختند.
\v 25 ساعت سوّم
\v 26 بر تقصیرنامۀ او نوشته شد: «پادشاه یهود.»
\v 27 دو راهزن
\v 28 [بدین‌گونه آن نوشتۀ کتب مقدّس تحقق یافت که می‌گوید: «او از خطاکاران محسوب شد.»]
\v 29 رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان می‌گفتند: «ای تو که می‌خواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی،
\v 30 خود را نجات ده و از صلیب فرود آ!»
\v 31 سران کاهنان و علمای دین نیز در میان خود استهزایش می‌کردند و می‌گفتند: «دیگران را نجات داد امّا خود را نمی‌تواند نجات دهد!
\v 32 بگذار مسیح، پادشاه اسرائیل، اکنون از صلیب فرود آید تا ببینیم و ایمان بیاوریم.» آن دو تن که با او بر صلیب شده بودند نیز به او اهانت می‌کردند.
\v 33 از ساعت ششم تا نهم،
\v 34 در ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلویی، ایلویی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»
\v 35 برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «گوش دهید، ایلیا را می‌خواند.»
\v 36 پس شخصی پیش دوید و اسفنجی را از شراب ترشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاده، پیش دهان عیسی برد تا بنوشد، و گفت: «او را به حال خود واگذارید تا ببینیم آیا ایلیا می‌آید او را از صلیب پایین آورد؟»
\v 37 پس عیسی به بانگ بلند فریادی برآورد و دمِ آخر برکشید.
\v 38 آنگاه پردۀ معبد از بالا تا پایین دو پاره شد.
\v 39 چون فرماندۀ سربازان که در برابر عیسی ایستاده بود، دید او چگونه جان سپرد، گفت: «براستی این مرد پسر خدا بود.»
\v 40 شماری از زنان نیز از دور نظاره می‌کردند. در میان آنان مریم مَجدَلیّه، مریم مادر یعقوب کوچک و یوشا، و سالومه بودند.
\v 41 این زنان هنگامی که عیسی در جلیل بود، او را پیروی و خدمت می‌کردند. بسیاری از زنان دیگر نیز که همراه او به اورشلیم آمده بودند، در آنجا بودند.
\v 42 آن روز، روز ’تهیه‘، یعنی روز پیش از شَبّات بود. پس هنگام غروب
\v 43 یوسف نامی از مردم رامَه، که عضوی محترم از شورای یهود بود و انتظار پادشاهی خدا را می‌کشید، شجاعانه نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد.
\v 44 پیلاتُس که باور نمی‌کرد عیسی بدین زودی درگذشته باشد، فرماندۀ سربازان را فرا خواند تا ببیند عیسی جان سپرده است یا نه.
\v 45 چون از او دریافت که چنین است، جسد عیسی را به یوسف سپرد.
\v 46 یوسف نیز پارچه‌ای کتانی خرید و جسد را از صلیب پایین آورده، در کتان پیچید و در مقبره‌ای که در صخره تراشیده شده بود، نهاد. سپس سنگی جلوی دهانۀ مقبره غلتانید.
\v 47 مریم مَجدَلیّه و مریم، مادر یوشا، دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 چون روز شَبّات گذشت، مریم مَجدَلیّه و سالومه و مریم، مادر یعقوب، حنوط خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین کنند.
\v 2 پس در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگام طلوع آفتاب، به سوی مقبره روانه شدند.
\v 3 آنها به یکدیگر می‌گفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از جلوی مقبره خواهد غلتانید؟»
\v 4 امّا چون نگریستند، دیدند آن سنگ که بسیار بزرگ بود، از جلوی مقبره به کناری غلتانیده شده است.
\v 5 چون وارد مقبره شدند، جوانی را دیدند که بر سمت راست نشسته بود و ردایی سفید بر تن داشت. از دیدن او هراسان شدند.
\v 6 جوان به ایشان گفت: «مترسید. شما در جستجوی عیسای ناصری هستید که بر صلیبش کشیدند. او برخاسته است؛ اینجا نیست. جایی که پیکر او را نهاده بودند، بنگرید.
\v 7 حال، بروید و به شاگردان او و به پطرس بگویید که او پیش از شما به جلیل می‌رود؛ در آنجا او را خواهید دید، چنانکه پیشتر به شما گفته بود.»
\v 8 پس زنان بیرون آمده، از مقبره گریختند، زیرا لرزه بر تنشان افتاده بود و حیران بودند. آنها به هیچ‌کس چیزی نگفتند، چرا که می‌ترسیدند.
\v 9 چون عیسی در سحرگاه نخستین روز هفته برخاست، نخست بر مریم مَجدَلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود، ظاهر شد.
\v 10 مریم نیز رفت و به یاران او که در ماتم و زاری بودند، خبر داد.
\v 11 امّا آنها چون شنیدند که عیسی زنده شده و مریم او را دیده است، باور نکردند.
\v 12 پس از آن، عیسی با سیمایی دیگر بر دو تن از ایشان که به مزارع می‌رفتند، ظاهر شد.
\v 13 آن دو بازگشتند و دیگران را از این امر آگاه ساختند، امّا سخن ایشان را نیز باور نکردند.
\v 14 سپس عیسی بر آن یازده تن، در حالی که به غذا نشسته بودند، ظاهر شد و آنها را به سبب بی‌ایمانی و سختدلیشان توبیخ کرد، زیرا سخن کسانی را که او را پس از رستاخیزش دیده بودند، باور نکردند.
\v 15 آنگاه بدیشان فرمود: «به سرتاسر جهان بروید و خبر خوش
\v 16 هر که ایمان آوَرَد و تعمید گیرد، نجات خواهد یافت. امّا هر که ایمان نیاورد، محکوم خواهد شد.
\v 17 و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود: به نام من دیوها را بیرون خواهند کرد و به زبانهای تازه سخن خواهند گفت
\v 18 و مارها را با دستهایشان خواهند گرفت، و هر گاه زهری کُشنده بنوشند، گزندی به آنها نخواهد رسید، و دستها بر بیماران خواهند نهاد و آنها شفا خواهند یافت.»
\v 19 عیسای خداوند پس از آنکه این سخنان را بدیشان فرمود، به آسمان بالا برده شد و به دست راست خدا بنشست.
\v 20 پس ایشان بیرون رفته، در همه جا موعظه می‌کردند، و خداوند با ایشان عمل می‌کرد و کلام خود را با آیاتی که همراه ایشان بود، ثابت می‌نمود.

1262
43-LUK.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1262 @@
\id LUK Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 luk
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زده‌اند که نزد ما به انجام رسیده است،
\v 2 درست همان‌گونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند،
\v 3 من نیز که همه چیز را از آغاز به‌دقّت بررسی کرده‌ام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم،
\v 4 تا از درستی آنچه آموخته‌اید، یقین پیدا کنید.
\v 5 در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی می‌زیست، زکریا نام، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود.
\v 6 هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بی‌عیب رفتار می‌کردند.
\v 7 امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
\v 8 یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود، و او در پیشگاه خدا کهانت می‌کرد،
\v 9 بنا به رسم کاهنان، قرعۀ دخول به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور به نام وی افتاد.
\v 10 در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند
\v 11 که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر زکریا ظاهر شد.
\v 12 زکریا با دیدن او، بهت‌زده شد و ترس وجودش را فرا گرفت.
\v 13 امّا فرشته به او گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید.
\v 14 تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید،
\v 15 زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز به شراب یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از روح‌القدس خواهد بود،
\v 16 و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی خداوند، خدای ایشان باز خواهد گردانید.
\v 17 او به روح و قدرت ایلیا، پیشاپیش خداوند خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.»
\v 18 زکریا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.»
\v 19 فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم که در حضور خدا می‌ایستم. اکنون فرستاده شده‌ام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم.
\v 20 اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.»
\v 21 در این میان، جماعت منتظر زکریا بودند و حیران از طول توقف او در قُدس.
\v 22 چون بیرون آمد، نمی‌توانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره می‌کرد و توان سخن گفتن نداشت.
\v 23 زکریا پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.
\v 24 چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانه‌نشینی اختیار کرد.
\v 25 اِلیزابِت می‌گفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»
\v 26 در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت،
\v 27 تا نزد باکره‌ای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود.
\v 28 فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفته‌ای. خداوند با توست.»
\v 29 مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است.
\v 30 امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف خدا شامل حال تو شده است.
\v 31 اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد.
\v 32 او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود.
\v 33 او تا ابد بر خاندان یعقوب
\v 34 مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبوده‌ام؟»
\v 35 فرشته پاسخ داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد.
\v 36 اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که می‌گویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است.
\v 37 زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!»
\v 38 مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت.
\v 39 در آن روزها، مریم برخاست و به‌شتاب به شهری در کوهستان یهودیه رفت،
\v 40 و به خانۀ زکریا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت.
\v 41 چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روح‌القدس پر شده،
\v 42 به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجسته‌ای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو!
\v 43 من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟
\v 44 چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد.
\v 45 خوشا به حال آن که ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»
\v 46 مریم در پاسخ گفت:
\v 47 و روحم در نجات‌دهنده‌ام خدا، به وجد می‌آید،
\v 48 زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.
\v 49 زیرا آن قادر که نامش قدوس است،
\v 50 رحمت او، نسل اندر نسل،
\v 51 او به بازوی خود، نیرومندانه عمل کرده
\v 52 فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده
\v 53 گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده
\v 54 او رحمت خود را به یاد آورده،
\v 55 همان‌گونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او
\v 56 پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.
\v 57 چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا رسید، پسری به دنیا آورد.
\v 58 همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند.
\v 59 روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و می‌خواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند.
\v 60 امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.»
\v 61 گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.»
\v 62 پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند.
\v 63 زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!»
\v 64 در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود.
\v 65 ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در این باره گفتگو می‌کردند.
\v 66 هر که این سخنان را می‌شنید، در دل خود می‌اندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.
\v 67 آنگاه پدر او، زکریا، از روح‌القدس پر شد و چنین نبوّت کرد:
\v 68 «متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل،
\v 69 او برای ما شاخِ
\v 70 چنانکه از دیرباز
\v 71 ما را از دست دشمنان
\v 72 تا بر پدرانمان رحمت بنماید
\v 73 همان سوگندی را که
\v 74 که ما را از دست دشمن رهایی بخشد
\v 75 در حضورش،
\v 76 و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛
\v 77 و به قوم او این معرفت را عطا کنی
\v 78 زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت،
\v # وَز همین رو، آفتاب تابان
\v 79 تا کسانی را که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد،
\v 80 و امّا آن کودک رشد می‌کرد و در روح، نیرومند می‌شد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان به سر می‌برد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد تا مردمان جهان
\v 2 این نخستین سرشماری بود و در ایام فرمانداری کورینیوس بر سوریه انجام می‌شد.
\v 3 پس، هر کس روانۀ شهر خود شد تا نام‌نویسی شود.
\v 4 یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل رهسپار بِیت‌لِحِمِ یهودیه، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود.
\v 5 او به آنجا رفت تا با نامزدش مریم که زایمانش نزدیک بود، نام‌نویسی کنند.
\v 6 هنگامی که آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرا رسید
\v 7 و نخستین فرزندش را که پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مهمانسرا جایی برایشان نبود.
\v 8 در آن نواحی، شبانانی بودند که در صحرا به سر می‌بردند و شب‌هنگام از گلۀ خود پاسداری می‌کردند.
\v 9 ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت کردند،
\v 10 امّا فرشته به آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادی‌بخش که برای تمامی قوم است:
\v 11 امروز در شهر داوود، نجات‌دهنده‌ای برای شما به دنیا آمد. او خداوندْ مسیح است.
\v 12 نشانه برای شما این است که نوزادی را در قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یافت.»
\v 13 ناگاه گروهی عظیم از لشکریان آسمان ظاهر شدند که همراه آن فرشته در ستایش خدا می‌گفتند:
\v 14 «جلال بر خدا در عرش برین،
\v 15 و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بِیت‌لِحِم برویم و آنچه را روی داده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.»
\v 16 پس به‌شتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته در آخور را یافتند.
\v 17 چون نوزاد را دیدند، سخنی را که دربارۀ او به ایشان گفته شده بود، پخش کردند.
\v 18 و هر که می‌شنید، از سخن شبانان در شگفت می‌شد.
\v 19 امّا مریم، این همه را به خاطر می‌سپرد و در دل خود به آنها می‌اندیشید.
\v 20 پس شبانان خدا را حمد و ثنا گویان بازگشتند، به سبب هرآنچه دیده و شنیده بودند، چنانکه بدیشان گفته شده بود.
\v 21 در روز هشتم، چون زمان ختنۀ نوزاد فرا رسید، او را عیسی نام نهادند. این همان نامی بود که فرشته، پیش از قرار گرفتن او در رَحِم مریم، بر وی نهاده بود.
\v 22 چون ایام تطهیر ایشان مطابق شریعت موسی به پایان رسید، یوسف و مریم، عیسی را به اورشلیم بردند تا به خداوند تقدیم کنند،
\v 23 طبق حکم شریعت خداوند که می‌فرماید: «نخستین ثمرۀ ذکور هر رَحِمی، مقدس برای خداوند خوانده شود.»؛
\v 24 و نیز تا قربانی تقدیم کنند، مطابق آنچه در شریعت خداوند آمده، یعنی «یک جفت قمری یا دو جوجه کبوتر».
\v 25 در آن زمان، مردی پارسا و دیندار، شَمعون نام، در اورشلیم می‌زیست که در انتظار تسلی اسرائیل بود و روح‌القدس بر او قرار داشت.
\v 26 روح‌القدس بر وی آشکار کرده بود که تا مسیحِ خداوند را نبیند، چشم از جهان فرو نخواهد بست.
\v 27 پس شَمعون به هدایت روح وارد صحن معبد شد و چون والدین عیسای نوزاد او را آوردند تا آیین شریعت را برایش به جای آورند،
\v 28 شَمعون در آغوشش گرفت و خدا را ستایش‌کنان گفت:
\v 29 «ای خداوند، حال بنا به وعدۀ خود،
\v 30 زیرا چشمان من نجات تو را دیده است،
\v 31 نجاتی که در برابر دیدگان همۀ ملتها فراهم کرده‌ای،
\v 32 نوری برای آشکار کردن حقیقت بر دیگر قومها
\v 33 پدر و مادر عیسی از سخنانی که دربارۀ او گفته شد، در شگفت شدند.
\v 34 سپس شَمعون ایشان را برکت داد و به مریم، مادر او گفت: «مقدّر است که این کودک موجب افتادن و برخاستن بسیاری از قوم اسرائیل شود، و آیتی باشد که در برابرش خواهند ایستاد،
\v 35 و بدین‌سان، اندیشۀ دلهای بسیاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز در قلب تو فرو خواهد رفت.»
\v 36 در آنجا نبیه‌ای می‌زیست، حَنّا نام، دختر فَنوئیل از قبیلۀ اَشیر، که بسیار سالخورده بود. حَنّا پس از هفت سال زناشویی، شوهرش را از دست داده بود
\v 37 و تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هیچ‌گاه معبد را ترک نمی‌کرد، بلکه شبانه‌روز، با روزه و دعا به عبادت مشغول بود.
\v 38 حَنّا نیز در همان هنگام پیش آمد و خدا را سپاس گفته، با همۀ کسانی که چشم‌انتظار رهایی اورشلیم بودند، دربارۀ عیسی سخن گفت.
\v 39 چون یوسف و مریم آیین شریعت خداوند را به کمال به جای آوردند، به شهر خود ناصره، واقع در جلیل، بازگشتند.
\v 40 باری، آن کودک رشد می‌کرد و قوی می‌شد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
\v 41 والدین عیسی هر سال برای عید پِسَخ به اورشلیم می‌رفتند.
\v 42 چون عیسی دوازده ساله شد، به رسم عید به اورشلیم رفتند.
\v 43 پس از پایان آیین عید، چون راه بازگشت پیش گرفتند، عیسای نوجوان در اورشلیم ماند. امّا والدینش از این امر آگاه نبودند،
\v 44 بلکه چون می‌پنداشتند در کاروان است، روزی تمام سفر کردند. سرانجام به جستجوی عیسی در میان خویشاوندان و دوستان برآمدند.
\v 45 و چون او را نیافتند، در جستجویش به اورشلیم بازگشتند.
\v 46 پس از سه روز، سرانجام او را در معبد یافتند. در میان معلمان نشسته بود و به سخنان ایشان گوش فرا می‌داد و از آنها پرسشها می‌کرد.
\v 47 هر که سخنان او را می‌شنید، از فهم او و پاسخهایی که می‌داد، در شگفت می‌شد.
\v 48 چون والدینش
\v 49 امّا او در پاسخ گفت: «چرا مرا می‌جستید؟ مگر نمی‌دانستید که می‌باید در خانۀ پدرم باشم؟»
\v 50 امّا آنها معنای این سخن را که بدیشان گفت درنیافتند.
\v 51 پس با ایشان به راه افتاد و به ناصره رفت و مطیع ایشان بود. امّا مادرش تمامی این امور را به خاطر می‌سپرد.
\v 52 و عیسی در قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی می‌کرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 در پانزدهمین سالِ فرمانروایی تیبِریوسِ قیصر، هنگامی که پُنتیوس پیلاتُس والی یهودیه بود، هیرودیس حاکم جلیل، برادرش فیلیپُس حاکم ایتوریه و تْراخونیتیس، لیسانیوس حاکم آبیلینی،
\v 2 و حَنّا و قیافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا در بیابان بر یحیی، پسر زکریا، نازل شد.
\v 3 پس یحیی به سرتاسر نواحی اردن می‌رفت و به مردم موعظه می‌کرد که برای آمرزش گناهان خود توبه کنند و تعمید گیرند.
\v 4 در این باره در کتاب سخنان اِشعیای نبی آمده است که:
\v 5 همۀ دره‌ها پر و همۀ کوهها و تپه‌ها پست خواهند شد؛
\v 6 آنگاه تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.“‌»
\v 7 یحیی خطاب به جماعتی که برای تعمید گرفتن نزد او می‌آمدند، می‌گفت: «ای افعی‌زادگان، چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است بگریزید؟
\v 8 پس ثمرات شایستۀ توبه بیاورید و با خود مگویید که: ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما می‌گویم، خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد.
\v 9 هم‌اکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.»
\v 10 جماعت از او پرسیدند: «پس چه کنیم؟»
\v 11 پاسخ داد: «آن که دو جامه دارد، یکی را به آن که ندارد بدهد، و آن که خوراک دارد نیز چنین کند.»
\v 12 خَراجگیران نیز آمدند تا تعمید گیرند. آنها از او پرسیدند: «استاد، ما چه کنیم؟»
\v 13 به ایشان گفت: «بیش از اندازۀ مقرر خَراج مستانید.»
\v 14 سربازان نیز از او پرسیدند: «ما چه کنیم؟» گفت: «به‌زور از کسی پول نگیرید و بر هیچ‌کس افترا مزنید و به مزد خویش قانع باشید.»
\v 15 مردم مشتاقانه در انتظار بودند و با خود می‌اندیشیدند که آیا ممکن است یحیی همان مسیح
\v 16 پاسخ یحیی به همۀ آنان این بود: «من شما را با آب تعمید می‌دهم، امّا کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم بند کفشهایش را بگشایم. او شما را با روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.
\v 17 او کج‌بیل خود را در دست دارد تا خرمنگاه خویش را پاک کند
\v 18 و یحیی با اندرزهای بسیار دیگر به مردم بشارت می‌داد.
\v 19 امّا چون هیرودیسِ حاکم، دربارۀ هیرودیا، همسر برادرش، و نیز شرارتهای دیگری که کرده بود، از یحیی توبیخ شد،
\v 20 او را به زندان افکند و بدین‌گونه خطایی دیگر بر خطاهای خود افزود.
\v 21 هنگامی که مردم همه تعمید می‌گرفتند و عیسی نیز تعمید گرفته بود و دعا می‌کرد، آسمان گشوده شد
\v 22 و روح‌القدس به شکل جسمانی، همچون کبوتری بر او فرود آمد، و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی، و من از تو خشنودم.»
\v 23 عیسی حدود سی سال داشت که خدمت خود را آغاز کرد. او به گمان مردم پسر یوسف بود، و یوسف، پسر هِلی،
\v 24 پسر مَتّات، پسر لاوی، پسر مِلکی، پسر یَنّا، پسر یوسف،
\v 25 پسر مَتّاتیا، پسر عاموس، پسر ناحوم، پسر حِسْلی، پسر نَجَّی،
\v 26 پسر مَعَت، پسر مَتّاتیا، پسر سِمِعین، پسر یُسِک، پسر یهودا،
\v 27 پسر یوحَنان، پسر ریسا، پسر زروبابِل، پسر شِئَلتیئیل، پسر نیری،
\v 28 پسر مِلکی، پسر اَدّی، پسر قوصام، پسر اِلمادام، پسر عیر،
\v 29 پسر یوشَع، پسر اِلعازار، پسر یوریم، پسر مَتّات، پسر لاوی،
\v 30 پسر شَمعون، پسر یهودا، پسر یوسف، پسر یونام، پسر اِلیاقیم،
\v 31 پسر مِلیا، پسر مِنّا، پسر مَتّاتا، پسر ناتان، پسر داوود،
\v 32 پسر یَسا، پسر عوبید، پسر بوعَز، پسر سَلمون، پسر نَحشون،
\v 33 پسر عَمّیناداب، پسر رام، پسر حِصْرون، پسر فِرِص، پسر یهودا،
\v 34 پسر یعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر تارَح، پسر ناحور،
\v 35 پسر سِروج، پسر رِعو، پسر فِلِج، پسر عِبِر، پسر شِلَخ،
\v 36 پسر قینان، پسر اَرفَکشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لَمِک،
\v 37 پسر مَتوشالَح، پسر خَنوخ، پسر یارِد، پسر مَهَلَلئیل، پسر قینان،
\v 38 پسر اَنوش، پسر شِیث، پسر آدم، پسر خدا.
\s5
\c 4
\p
\v 1 عیسی پر از روح‌القدس، از رود اردن بازگشت و روح، او را در بیابان هدایت می‌کرد.
\v 2 در آنجا ابلیس چهل روز او را وسوسه کرد. در آن روزها چیزی نخورد، و در پایان آن مدت، گرسنه شد.
\v 3 پس ابلیس به او گفت: «اگر پسر خدایی،
\v 4 عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است که ”انسان تنها به نان زنده نیست.“
\v 5 سپس ابلیس او را به مکانی بلند برد و در دَمی همۀ حکومتهای جهان را به او نشان داد
\v 6 و گفت: «من همۀ این قدرت و تمامی شکوه اینها را به تو خواهم بخشید، زیرا که به من سپرده شده است و مختارم آن را به هر که بخواهم بدهم.
\v 7 بنابراین، اگر در برابرم سَجده کنی، این همه از آن تو خواهد شد.»
\v 8 عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است،
\v # و تنها او را عبادت کن.“
\v 9 آنگاه ابلیس او را به شهر اورشلیم برد و بر فراز معبد قرار داد و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را از اینجا به زیر افکن.
\v 10 زیرا نوشته شده است:
\v 11 آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت
\v # مبادا پایت را به سنگی بزنی.“
\v 12 عیسی به او پاسخ داد: «گفته شده است، ”خداوند، خدای خود را میازما.“
\v 13 چون ابلیس همۀ این وسوسه‌ها را به پایان رسانید، او را تا فرصتی دیگر ترک گفت.
\v 14 عیسی به نیروی روح به جلیل بازگشت و خبر او در سرتاسر آن نواحی پیچید.
\v 15 او در کنیسه‌های ایشان تعلیم می‌داد، و همه وی را می‌ستودند.
\v 16 پس به شهر ناصره که در آن پرورش یافته بود، رفت و در روز شَبّات، طبق معمول به کنیسه درآمد. و برخاست تا تلاوت کند.
\v 17 طومار اِشعیای نبی را به او دادند. چون آن را گشود، قسمتی را یافت که می‌فرماید:
\v 18 «روح خداوند بر من است،
\v 19 و سال لطف خداوند را اعلام نمایم.»
\v 20 سپس طومار را فرو پیچید و به خادم کنیسه سپرد و بنشست. همه در کنیسه به او چشم دوخته بودند.
\v 21 آنگاه چنین سخن آغاز کرد: «امروز این نوشته، هنگامی که بدان گوش فرا می‌دادید، جامۀ عمل پوشید.»
\v 22 همه از او نیکو می‌گفتند و از کلام فیض‌آمیزش
\v 23 عیسی به ایشان گفت: «بی‌گمان این مَثَل را بر من خواهید آورد که ”ای طبیب خود را شفا ده! آنچه شنیده‌ایم در کَفَرناحوم کرده‌ای، اینجا در زادگاه خویش نیز انجام بده.“‌»
\v 24 سپس افزود: «آمین،
\v 25 یقین بدانید که در زمان ایلیا، هنگامی که آسمان سه سال و نیم بسته شد و خشکسالیِ سخت سرتاسر آن سرزمین را فرا گرفت، بیوه‌زنان بسیار در اسرائیل بودند.
\v 26 امّا ایلیا نزد هیچ‌یک فرستاده نشد مگر نزد بیوه‌زنی در شهر صَرِفَه در سرزمین صیدون.
\v 27 در زمان اِلیشَع نبی نیز جذامیان بسیار در اسرائیل بودند، ولی هیچ‌یک از جذام خود پاک نشدند مگر نَعَمانِ سُریانی.»
\v 28 آنگاه همۀ کسانی که در کنیسه بودند، از شنیدن این سخنان برآشفتند
\v 29 و برخاسته، او را از شهر بیرون کشیدند و بر لبۀ کوهی که شهر بر آن بنا شده بود، بردند تا از آنجا به زیرش افکنند.
\v 30 امّا او از میانشان گذشت و رفت.
\v 31 سپس عیسی به کَفَرناحوم، شهری در جلیل، فرود شد و در روز شَبّات به تعلیم مردم پرداخت.
\v 32 آنان از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا در کلامش اقتدار بود.
\v 33 امّا در کنیسه، مردی دیوزده بود که روح پلید داشت. او به آواز بلند فریاد برآورد:
\v 34 «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی؛ تو آن قدوس خدایی!»
\v 35 عیسی روح پلید را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!» آنگاه دیو، آن مرد را در حضور همگان بر زمین زد و بی‌آنکه آسیبی به او برساند، از او بیرون آمد.
\v 36 مردم همه شگفت‌زده به یکدیگر می‌گفتند: «این چه کلامی است؟ او با اقتدار و قدرت به ارواح پلید فرمان می‌دهد و بیرون می‌آیند!»
\v 37 بدین‌گونه خبر کارهای او در سرتاسر آن نواحی پیچید.
\v 38 آنگاه عیسی کنیسه را ترک گفت و به خانۀ شَمعون رفت. و امّا مادرزن شَمعون را تبی سخت عارض گشته بود. پس، از عیسی خواستند یاری‌اش کند.
\v 39 او نیز بر بالین وی خم شد و تب را نهیب زد، و تبش قطع شد. او بی‌درنگ برخاست و مشغول پذیرایی از آنها شد.
\v 40 هنگام غروب، همۀ کسانی که بیمارانی مبتلا به امراض گوناگون داشتند، آنان را نزد عیسی آوردند، و او نیز بر یکایک ایشان دست نهاد و شفایشان داد.
\v 41 دیوها نیز از بسیاری بیرون می‌آمدند و فریادکنان می‌گفتند: «تو پسر خدایی!» امّا او آنها را نهیب می‌زد و نمی‌گذاشت سخنی بگویند، زیرا می‌دانستند مسیح است.
\v 42 بامدادان، عیسی به مکانی دورافتاده رفت. امّا مردم او را می‌جُستند و چون به جایی که بود رسیدند، کوشیدند نگذارند ترکشان کند.
\v 43 ولی او گفت: «من باید پادشاهی خدا را در شهرهای دیگر نیز بشارت دهم، چرا که به همین منظور فرستاده شده‌ام.»
\v 44 پس به موعظه در کنیسه‌های یهودیه
\s5
\c 5
\p
\v 1 یک روز که عیسی در کنار دریاچۀ جِنیسارِت
\v 2 در کنار دریا دو قایق دید که صیادان از آنها بیرون آمده، مشغول شستن تورهایشان بودند.
\v 3 پس بر یکی از آنها که متعلق به شَمعون بود سوار شد و از او خواست قایق را اندکی از ساحل دور کند. سپس خود بر قایق نشست و به تعلیم مردم پرداخت.
\v 4 چون سخنانش به پایان رسید، به شَمعون گفت: «قایق را به جایی عمیق ببر، و تورها را برای صید ماهی در آب افکنید.»
\v 5 شَمعون پاسخ داد: «استاد، همۀ شب را سخت تلاش کردیم و چیزی نگرفتیم. امّا چون تو می‌گویی، تورها را در آب خواهیم افکند.»
\v 6 وقتی چنین کردند، آنقدر ماهی گرفتند که چیزی نمانده بود تورهایشان پاره شود!
\v 7 از این رو، از دوستان خود در قایق دیگر به اشاره خواستند تا به یاری‌شان آیند. آنها آمدند و هر دو قایق را آنقدر از ماهی پر کردند که چیزی نمانده بود در آب فرو روند.
\v 8 چون شَمعون پطرس این را دید، به پاهای عیسی افتاد و گفت: «ای خداوند، از من دور شو، زیرا مردی گناهکارم!»
\v 9 چه خود و همراهانش از واقعۀ صید ماهی شگفت‌زده بودند.
\v 10 یعقوب و یوحنا، پسران زِبِدی، نیز که همکار شَمعون بودند، همین حال را داشتند. عیسی به شَمعون گفت: «مترس، از این پس مردم را صید خواهی کرد.»
\v 11 پس آنها قایقهای خود را به ساحل راندند و همه چیز را ترک گفته، از پی او روانه شدند.
\v 12 روزی دیگر که عیسی در یکی از شهرها بود، مردی آمد که جذام
\v 13 عیسی دست خود را دراز کرد و او را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم؛ پاک شو!» در دم، جذامْ آن مرد را ترک گفت.
\v 14 سپس به او امر فرمود: «به کسی چیزی مگو، بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود قربانیهایی را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنان گواهی باشد.»
\v 15 با این همه، خبر کارهای او هر چه بیشتر پخش می‌شد، چندان که جماعتهای بسیار گرد ‌می‌آمدند تا سخنانش را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند.
\v 16 امّا عیسی اغلب به جاهای دورافتاده می‌رفت و دعا می‌کرد.
\v 17 روزی از روزها عیسی تعلیم می‌داد و فَریسیان و معلمان شریعت از همۀ شهرهای جلیل و یهودیه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند برای شفای بیماران با او بود.
\v 18 ناگاه چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تشکی حمل می‌کردند. ایشان کوشیدند او را به درون خانه ببرند و در برابر عیسی بگذارند.
\v 19 امّا چون به سبب ازدحام جمعیت راهی نیافتند، به بام خانه رفتند و از میان سفالها مفلوج را با تُشَکَش پایین فرستادند و وسط جمعیت، در برابر عیسی نهادند.
\v 20 چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!»
\v 21 امّا فَریسیان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست که کفر می‌گوید؟ چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»
\v 22 عیسی دریافت چه می‌اندیشند و پرسید: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟
\v 23 گفتن کدام‌یک آسانتر است: ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟
\v 24 حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مرد مفلوج گفت: «به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»
\v 25 در دم، آن مرد مقابل ایشان ایستاد و آنچه را بر آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت.
\v 26 همه از این رویداد در شگفت شده، خدا را تمجید کردند و در حالی که ترس وجودشان را فرا گرفته بود، می‌گفتند: «امروز چیزهای شگفت‌انگیز دیدیم.»
\v 27 سپس عیسی از آن خانه بیرون آمد و خَراجگیری را دید، لاوی نام، که در خَراجگاه نشسته بود. او را گفت: «از پی من بیا.»
\v 28 لاوی برخاسته، همه چیز را ترک گفت و از پی عیسی روان شد.
\v 29 او در خانۀ خویش ضیافتی بزرگ به افتخار عیسی بر پا کرد، و جمعی بزرگ از خَراجگیران و دیگر مردم، با آنها بر سفره نشستند.
\v 30 امّا فَریسیان و گروهی از علمای دین که از فرقۀ آنها بودند، شِکوِه‌کنان به شاگردان عیسی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران می‌خورید و می‌آشامید؟»
\v 31 عیسی پاسخ داد: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان.
\v 32 من نیامده‌ام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم.»
\v 33 به او گفتند: «شاگردان یحیی اغلب روزه می‌گیرند و دعا می‌کنند؛ شاگردان فَریسیان نیز چنینند، امّا شاگردان تو همیشه در حال خوردن و نوشیدنند.»
\v 34 عیسی پاسخ داد: «آیا می‌توان میهمانان عروسی را تا زمانی که داماد با آنهاست، به روزه واداشت؟
\v 35 امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.»
\v 36 پس این مَثَل را برایشان آورد: «هیچ‌کس تکه‌ای از جامۀ نو را نمی‌بُرَد تا آن را به جامه‌ای کهنه وصله زند. زیرا اگر چنین کند، هم جامۀ نو را پاره کرده و هم پارچۀ نو بر جامۀ کهنه وصله‌ای است ناجور.
\v 37 نیز کسی شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزد. زیرا اگر چنین کند، شراب نو مَشکها را خواهد درید و شراب خواهد ریخت و مَشکها نیز تباه خواهد شد.
\v 38 شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.
\v 39 و کسی پس از نوشیدن شراب کهنه خواهان شراب تازه نیست، زیرا می‌گوید: ”شراب کهنه بهتر است.“‌»
\s5
\c 6
\p
\v 1 در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم می‌گذشت و شاگردانش خوشه‌های گندم را می‌چیدند و به دست ساییده، می‌خوردند.
\v 2 امّا تنی چند از فَریسیان گفتند: «چرا کاری می‌کنید که انجامش در روز شَبّات جایز نیست؟»
\v 3 عیسی پاسخ داد: «مگر نخوانده‌اید که داوود چه کرد، آنگاه که خود و یارانش گرسنه بودند؟
\v 4 او به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را برگرفت و خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.»
\v 5 و در ادامه فرمود: «پسر انسان صاحب
\v 6 در شَبّاتی دیگر، به کنیسه درآمد و به تعلیم پرداخت. مردی آنجا بود که دست راستش خشک شده بود.
\v 7 علمای دین و فَریسیان، عیسی را زیر نظر داشتند تا ببینند آیا در روز شَبّات کسی را شفا می‌دهد یا نه؛ زیرا در پی دستاویزی بودند تا به او اتهام زنند.
\v 8 امّا عیسی که از افکارشان آگاه بود، مرد خشک‌دست را گفت: «برخیز و در برابر همه بایست.» او نیز برخاست و ایستاد.
\v 9 عیسی به آنان گفت: «از شما می‌پرسم، کدام‌یک در روز شَبّات رواست: نیکی یا بدی، نجات جان انسان یا نابود کردن آن؟»
\v 10 پس چشم به جانب یکایک ایشان گرداند و سپس خطاب به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» چنین کرد، و دستش سالم شد.
\v 11 امّا آنان سخت خشمگین شدند و با یکدیگر به مشورت نشستند که با عیسی چه کنند.
\v 12 یکی از آن روزها، عیسی برای دعا به کوهی رفت و شب را در عبادت خدا به صبح رساند.
\v 13 بامدادان شاگردانش را فرا خواند، و از میان آنان دوازده تن را برگزید و ایشان را رسول خواند:
\v 14 شَمعون (که او را پطرس نامید)، آندریاس (برادر پطرس)، یعقوب، یوحنا، فیلیپُس، بَرتولْما،
\v 15 مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، شَمعون معروف به غیور،
\v 16 یهودا پسر یعقوب، و یهودای اَسخَریوطی که به وی خیانت کرد.
\v 17 عیسی همراه ایشان فرود آمد و در مکانی هموار ایستاد. بسیاری از شاگردانش و انبوهی از مردم از سرتاسر یهودیه، اورشلیم، و از شهرهای ساحلی صور و صیدون، آنجا حضور داشتند.
\v 18 آنها آمده بودند تا سخنان او را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند؛ و کسانی که ارواح پلید آزارشان می‌داد، شفا می‌یافتند.
\v 19 مردم همه می‌کوشیدند او را لمس کنند، زیرا نیرویی از وی صادر می‌شد که همگان را شفا می‌بخشید.
\v 20 آنگاه عیسی بر شاگردانش نظر افکند و گفت:
\v 21 خوشا به حال شما که اکنون گرسنه‌اید،
\v 22 «خوشا به حال شما آنگاه که مردم به‌خاطر پسر انسان، بر شما نفرت گیرند و شما را از جمع خود برانند و دشنام دهند و بدنام سازند.
\v 23 در آن روز، شادی و پایکوبی کنید، زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چرا که پدران آنها نیز با پیامبران چنین کردند.
\v 24 «امّا وای بر شما که دولتمندید،
\v 25 وای بر شما که اکنون سیرید،
\v 26 «وای بر شما آنگاه که همگان زبان به ستایشتان بگشایند، زیرا پدران آنها نیز با پیامبران دروغین چنین کردند.
\v 27 «امّا ای شما که گوش فرا می‌دهید، به شما می‌گویم که دشمنان خود را محبت نمایید و به آنان که از شما نفرت دارند، نیکی کنید.
\v 28 برای هر که نفرینتان کند برکت بطلبید، و هر کس را که آزارتان دهد دعای خیر کنید.
\v 29 اگر کسی بر یک گونۀ تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به او پیشکش کن. اگر کسی ردایت را از تو بستاند، پیراهنت را نیز از او دریغ مدار.
\v 30 اگر کسی چیزی از تو بخواهد به او بده، و اگر مال تو را غصب کند، از او بازمخواه.
\v 31 با مردم همان‌گونه رفتار کنید که می‌خواهید با شما رفتار کنند.
\v 32 «اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت می‌کنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز دوستداران خود را محبت می‌کنند.
\v 33 و اگر فقط به کسانی نیکی کنید که به شما نیکی می‌کنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز چنین می‌کنند.
\v 34 و اگر فقط به کسانی قرض دهید که امید عوض از آنان دارید، شما را چه برتری است؟ حتی گناهکاران نیز به گناهکاران قرض می‌دهند تا روزی از ایشان عوض بگیرند.
\v 35 امّا شما، دشمنانتان را محبت کنید و به آنها نیکی نمایید، و بدون امیدِ عوض، به ایشان قرض دهید، زیرا پاداشتان عظیم است، و فرزندانِ آن متعال خواهید بود، چه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است.
\v 36 پس رحیم باشید، چنانکه پدر شما رحیم است.
\v 37 «داوری نکنید تا بر شما داوری نشود. محکوم نکنید تا محکوم نشوید. ببخشایید تا بخشوده شوید.
\v 38 بدهید تا به شما داده شود. پیمانه‌ای پُر، فشرده، تکان داده و لبریز در دامنتان ریخته خواهد شد! زیرا با هر پیمانه‌ای که بدهید، با همان پیمانه به شما داده خواهد شد.»
\v 39 و این مَثَل را نیز برایشان آورد: «آیا کور می‌تواند عصاکش کور دیگر شود؟ آیا هر دو در چاه نخواهند افتاد؟
\v 40 شاگرد، برتر از استاد خود نیست، امّا هر که تعلیم و تربیتش به کمال رسد، همچون استاد خود خواهد شد.
\v 41 «چرا پَرِ‌کاهی را در چشم برادرت می‌بینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟
\v 42 چگونه می‌توانی به برادرت بگویی: ”برادر، بگذار پَرِ‌کاه را از چشمت به در آورم“، ولی چوب را در چشم خود نمی‌بینی؟ ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ‌کاه را از چشم برادرت بیرون کنی.
\v 43 «هیچ درخت نیکو، میوۀ بد به‌بار نمی‌آوَرَد و هیچ درخت بد، میوۀ نیکو نمی‌دهد.
\v 44 هر درختی را از میوه‌اش می‌توان شناخت. نه از بوتۀ خار می‌توان انجیر چید، و نه از بوتۀ تمشک، انگور!
\v 45 شخصِ نیک از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمی‌آورد، و شخصِ بد از خزانۀ بدِ دل خود، بدی. زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن می‌گوید.
\v 46 «چگونه است که مرا ’سرورم، سرورم‘ می‌خوانید، امّا به آنچه می‌گویم عمل نمی‌کنید؟
\v 47 آن که نزد من می‌آید و سخنانم را می‌شنود و به آن عمل می‌کند، به شما می‌نمایانم به چه کس می‌مانَد.
\v 48 او کسی را مانَد که برای بنای خانه‌ای، زمین را گود کَند و پیِ خانه را بر صخره نهاد. چون سیل آمد و سیلاب بر آن خانه هجوم برد، نتوانست آن را بجنباند، زیرا محکم ساخته شده بود.
\v 49 امّا آن که سخنانم را می‌شنود ولی به آن عمل نمی‌کند، کسی را مانَد که خانه‌ای بدون پی، بر زمین ساخت. چون سیلاب بر آن خانه هجوم بُرد، در دم فرو ریخت و ویرانی عظیم بر جای نهاد.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 چون عیسی تمامی گفتار خود را با مردم به پایان رسانید، به کَفَرناحوم درآمد.
\v 2 آنجا یک نظامی رومی
\v 3 نظامی چون دربارۀ عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یهود را نزدش فرستاد تا از او بخواهند بیاید و غلامش را شفا دهد.
\v 4 آنها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیار به او گفتند: «این مرد سزاوار است این لطف را در حقش بکنی،
\v 5 زیرا قوم ما را دوست می‌دارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است.»
\v 6 پس عیسی همراهشان رفت. به نزدیکی خانه که رسید، آن نظامی چند تن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: «سرورم، خود را زحمت مده، زیرا شایسته نیستم زیر سقف من آیی.
\v 7 از همین رو، حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.
\v 8 زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی می‌گویم، ”برو“، می‌رود؛ به دیگری می‌گویم، ”بیا“، می‌آید. به غلام خود می‌گویم، ”این را به جای آر“، به جای می‌آورد.»
\v 9 عیسی چون این را شنید، از او در شگفت شد و به جمعیتی که از پی‌اش می‌آمدند روی کرد و گفت: «به شما می‌گویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیده‌ام.»
\v 10 چون فرستادگان به خانه بازگشتند، غلام را سلامت یافتند.
\v 11 چندی بعد، عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی می‌کردند.
\v 12 به نزدیکی دروازۀ شهر که رسید، دید مرده‌ای را می‌برند که یگانه پسر بیوه‌زنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی می‌کردند.
\v 13 خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریه مکن.»
\v 14 سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی که آن را حمل می‌کردند، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را می‌گویم، برخیز!»
\v 15 مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد.
\v 16 ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی که خدا را ستایش می‌کردند، می‌گفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است.»
\v 17 خبر این کار عیسی در تمام یهودیه
\v 18 شاگردان یحیی او را از همۀ این وقایع آگاه ساختند. پس او دو تن از آنان را فرا خواند
\v 19 و با این پیغام نزد عیسی فرستاد: «آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
\v 20 آن دو نزد عیسی آمده، گفتند: «یحیای تعمیددهنده ما را فرستاده تا از تو بپرسیم آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
\v 21 در همان ساعت، عیسی بسیاری را از بیماریها و دردها و ارواح پلید شفا داد و نابینایان بسیار را بینایی بخشید.
\v 22 پس در پاسخ آن فرستادگان فرمود: «بروید و آنچه دیده و شنیده‌اید به یحیی بازگویید، که کوران بینا می‌شوند، لنگان راه می‌روند، جذامیان پاک می‌گردند، کران شنوا می‌شوند، مردگان زنده می‌گردند و به فقیران بشارت داده می‌شود.
\v 23 خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
\v 24 چون فرستادگان یحیی رفتند، عیسی دربارۀ او سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ برای دیدن نی‌ای که از باد در جنبش است؟
\v 25 برای دیدن چه چیز رفتید؟ مردی که جامه‌ای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامه‌های فاخر می‌پوشند و در تجمّل زندگی می‌کنند، در قصرهای پادشاهانند.
\v 26 پس برای دیدن چه رفته بودید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما می‌گویم کسی که از پیامبر نیز برتر است.
\v 27 او همان است که درباره‌اش نوشته شده:
\v # که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“
\v 28 به شما می‌گویم که کسی بزرگتر از یحیی از مادر زاده نشده است؛ امّا کوچکترین در پادشاهی خدا، از او بزرگتر است.»
\v 29 همۀ مردمانی که این سخنان را شنیدند، حتی خَراجگیران، تصدیق کردند که راه خدا حق است، زیرا به دست یحیی تعمید گرفته بودند.
\v 30 امّا فَریسیان و فقیهان با امتناع از تعمید گرفتن به دست یحیی، ارادۀ خدا را برای خود رد کردند.
\v 31 عیسی ادامه داد: «پس، مردم این نسل را به چه تشبیه کنم؟ به چه می‌مانند؟
\v 32 به کودکانی مانند که در بازار می‌نشینند و به یکدیگر ندا می‌کنند:
\v 33 زیرا یحیای تعمیددهنده آمد که نه نان می‌خورْد و نه شراب می‌نوشید؛ گفتید، ”دیو دارد.“
\v 34 پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد؛ می‌گویید، ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“
\v 35 امّا حقانیت حکمت را همۀ فرزندان آن به ثبوت می‌رسانند.»
\v 36 روزی یکی از فَریسیان عیسی را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ آن فَریسی رفت و بر سفره نشست.
\v 37 در آن شهر، زنی بدکاره می‌زیست که چون شنید عیسی در خانۀ آن فَریسی میهمان است، ظرفی مرمرین، پر از عطر، با خود آورد
\v 38 و گریان پشت سر عیسی، کنارِ پاهای او ایستاد. آنگاه با قطرات اشک به شستن پاهای عیسی پرداخت و با گیسوانش آنها را خشک کرد. سپس پاهای او را بوسید و عطرآگین کرد.
\v 39 چون فَریسیِ میزبان این را دید، با خود گفت: «اگر این مرد براستی پیامبر بود، می‌دانست این زن که لمسش می‌کند کیست و چگونه زنی است - می‌دانست که بدکاره است.»
\v 40 عیسی به او گفت: «ای شَمعون، می‌خواهم چیزی به تو بگویم.» گفت: «بفرما، استاد!»
\v 41 عیسی گفت: «شخصی از دو تن طلب داشت: از یکی پانصد دینار،
\v 42 امّا چون چیزی نداشتند به او بدهند، بدهی هر دو را بخشید. حال به گمان تو کدام‌یک او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»
\v 43 شَمعون پاسخ داد: «به گمانم آن که بدهی بیشتری داشت و بخشیده شد.» عیسی گفت: «درست گفتی.»
\v 44 آنگاه به سوی آن زن اشاره کرد و به شَمعون گفت: «این زن را می‌بینی؟ به خانه‌ات آمدم، و تو برای شستن پاهایم آب نیاوردی، امّا این زن با اشکهایش پاهای مرا شست و با گیسوانش خشک کرد!
\v 45 تو مرا نبوسیدی، امّا این زن از لحظۀ ورودم، دمی از بوسیدن پاهایم بازنایستاده است.
\v 46 تو بر سر من روغن نمالیدی، امّا او پاهایم را عطرآگین کرد.
\v 47 پس به تو می‌گویم، محبت بسیارِ او از آن روست که گناهان بسیارش آمرزیده شده است. امّا آن که کمتر آمرزیده شد، کمتر هم محبت می‌کند.»
\v 48 پس رو به آن زن کرد و گفت: «گناهانت آمرزیده شد!»
\v 49 میهمانان با یکدیگر گفتند: «این کیست که گناهان را نیز می‌آمرزد؟»
\v 50 عیسی به آن زن گفت: «ایمانت تو را نجات داده است، به سلامت برو!»
\s5
\c 8
\p
\v 1 پس از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا می‌گشت و به پادشاهی خدا بشارت می‌داد. آن دوازده تن نیز با وی بودند،
\v 2 و نیز شماری از زنان که از ارواح پلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم معروف به مَجدَلیّه که از او هفت دیو اخراج شده بود،
\v 3 یوآنّا همسر خوزا، مباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارک می‌دیدند.
\v 4 چون مردم از بسیاری شهرها به دیدن عیسی می‌آمدند و جمعیتی انبوه گرد ‌آمد، او این مَثَل را آورد:
\v 5 «روزی برزگری برای پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و لگدمال شد و پرندگان آسمان آنها را خوردند.
\v 6 برخی دیگر در زمین سنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چرا که رطوبتی نداشت.
\v 7 برخی نیز میان خارها افتاد و خارها با بذرها نمو کرده، آنها را خفه کرد.
\v 8 امّا برخی از بذرها در زمین نیکو افتاد و نمو کرد و صد چندان بار آورد.» چون این را گفت، ندا در داد: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
\v 9 شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند.
\v 10 گفت: «درک رازهای پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا با دیگران در قالب مَثَل سخن می‌گویم، تا:
\v # بشنوند، امّا نفهمند.“
\v 11 «معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست.
\v 12 بذرهایی که در راه می‌افتد، کسانی هستند که کلام را می‌شنوند، امّا ابلیس می‌آید و آن را از دلشان می‌رباید، تا نتوانند ایمان آورند و نجات یابند.
\v 13 بذرهایی که بر زمین سنگلاخ می‌افتد کسانی هستند که چون کلام را می‌شنوند، آن را با شادی می‌پذیرند، امّا ریشه نمی‌دوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست می‌دهند.
\v 14 بذرهایی که در میان خارها می‌افتد، کسانی هستند که می‌شنوند، امّا چون می‌روند نگرانیها، ثروت و لذات زندگی آنها را خفه می‌کند و به‌ثمر نمی‌رسند.
\v 15 امّا بذرهایی که بر زمین نیکو می‌افتد، کسانی هستند که کلام را با دلی پاک و نیکو می‌شنوند و آن را نگاه داشته، پایدار می‌مانند و ثمر می‌آورند.
\v 16 «هیچ‌کس چراغ را برنمی‌افروزد تا سرپوشی بر آن نهد یا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان می‌گذارند تا هر که داخل شود، روشنایی را ببیند.
\v 17 زیرا هیچ چیزِ پنهانی نیست که آشکار نشود و هیچ چیز نهفته‌ای نیست که معلوم و هویدا نگردد.
\v 18 پس دقّت کنید چگونه می‌شنوید، زیرا به آن که دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان هم که گمان می‌کند دارد، گرفته خواهد شد.»
\v 19 در این هنگام، مادر و برادران عیسی آمدند تا او را ببینند، امّا ازدحام جمعیت چندان بود که نتوانستند به او نزدیک شوند.
\v 20 پس به وی خبر دادند که: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و می‌خواهند تو را ببینند.»
\v 21 در پاسخ گفت: «مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را می‌شنوند و به آن عمل می‌کنند.»
\v 22 روزی عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و به پیش راندند.
\v 23 و چون می‌رفتند، عیسی به خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریا وزیدن گرفت، چندان که قایق از آب پر می‌شد و جانشان به خطر افتاد.
\v 24 شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده غرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و امواج خروشان نهیب زد. توفان فرو نشست و آرامش برقرار شد.
\v 25 پس به ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بهت و وحشت از یکدیگر می‌پرسیدند: «این کیست که حتی به باد و آب فرمان می‌دهد و از او فرمان می‌برند.»
\v 26 پس به ناحیۀ جِراسیان
\v 27 چون عیسی قدم بر ساحل نهاد، مردی دیوزده از مردمان آن شهر بدو برخورد که دیرگاهی لباس نپوشیده و در خانه‌ای زندگی نکرده بود، بلکه در گورها به سر می‌برد.
\v 28 چون او عیسی را دید، نعره برکشید و به پایش افتاد و با صدای بلند فریاد برآورد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تمنا دارم عذابم ندهی!»
\v 29 زیرا عیسی به روح پلید دستور داده بود از او به در آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را به زنجیر می‌بستند و از او نگهبانی می‌کردند، بندها را می‌گسست و دیو او را به جایهای نامسکون می‌کشاند.
\v 30 عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،»
\v 31 آنها التماس‌کنان از عیسی خواستند که بدیشان دستور ندهد به هاویه
\v 32 در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک در دامنۀ تپه مشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش کردند اجازه دهد به درون خوکها روند، و او نیز اجازه داد.
\v 33 پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند، و خوکها از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم بردند و غرق شدند.
\v 34 چون خوکبانان این را دیدند، گریختند و در شهر و روستا، ماجرا را بازگفتند.
\v 35 پس مردم بیرون آمدند تا آنچه را روی داده بود ببینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد که دیوها از او به در آمده بودند، جامه به تن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نشسته است، ترسیدند.
\v 36 کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای ایشان بازگفتند که مرد دیوزده چگونه شفا یافته بود.
\v 37 پس همۀ مردمِ ناحیۀ جِراسیان از عیسی خواستند از نزدشان برود، زیرا ترسی عظیم بر آنان چیره شده بود. او نیز سوار قایق شد و رفت.
\v 38 مردی که دیوها از او بیرون آمده بودند، از عیسی تمنا کرد بگذارد با وی همراه شود، امّا عیسی او را روانه کرد و گفت:
\v 39 «به خانۀ خود برگرد و آنچه خدا برایت کرده است، بازگو.» پس رفت و در سرتاسر شهر اعلام کرد که عیسی برای او چه کرده است.
\v 40 چون عیسی بازگشت، مردم به گرمی از او استقبال کردند، زیرا همه چشم به راهش بودند.
\v 41 در این هنگام، مردی یایروس نام، که رئیس کنیسه بود، آمد و به پای عیسی افتاده، التماس کرد به خانه‌اش برود،
\v 42 زیرا تنها دخترش که حدود دوازده سال داشت، در حال مرگ بود.
\v 43 در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود و [با اینکه تمام دارایی خود را صرف طبیبان کرده بود،] کسی را توانِ درمانش نبود.
\v 44 او از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. در دم خونریزی‌اش قطع شد.
\v 45 عیسی پرسید: «چه کسی مرا لمس کرد؟» چون همه انکار کردند، پطرس گفت: «استاد، مردم از هر سو احاطه‌ات کرده‌اند و بر تو ازدحام می‌کنند!»
\v 46 امّا عیسی گفت: «کسی مرا لمس کرد! زیرا دریافتم نیرویی از من صادر شد!»
\v 47 آن زن چون دید نمی‌تواند پنهان بماند، ترسان و لرزان پیش آمد و به پای او افتاد و در برابر همگان گفت که چرا او را لمس کرده و چگونه در دَم شفا یافته است.
\v 48 عیسی به او گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو.»
\v 49 عیسی هنوز سخن می‌گفت که کسی از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «دخترت مرد، دیگر استاد را زحمت مده.»
\v 50 عیسی چون این را شنید، به یایروس گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش! دخترت شفا خواهد یافت.»
\v 51 هنگامی که به خانۀ یایروس رسید، نگذاشت کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دختر با او به خانه درآیند.
\v 52 همۀ مردم برای دختر شیون و زاری می‌کردند. عیسی گفت: «زاری مکنید، زیرا نمرده بلکه در خواب است.»
\v 53 آنها ریشخندش کردند، چرا که می‌دانستند دختر مرده است.
\v 54 امّا عیسی دست دخترک را گرفت و گفت: «دخترم، برخیز!»
\v 55 روح او بازگشت و در دَم از جا برخاست. عیسی فرمود تا به او خوراک دهند.
\v 56 والدین دختر غرق در حیرت بودند، امّا او بدیشان امر فرمود که ماجرا را به کسی بازنگویند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 عیسی آن دوازده تن را گرد ‌هم فرا خواند و آنان را قدرت و اقتدار بخشید تا همۀ دیوها را بیرون برانند و بیماریها را شفا بخشند؛
\v 2 و ایشان را فرستاد تا به پادشاهی خدا موعظه کنند و بیماران را شفا دهند.
\v 3 به ایشان گفت: «هیچ چیز برای سفر برندارید، نه چوبدستی، نه کوله‌بار، نه نان، نه پول و نه پیراهن اضافه.
\v 4 به هر خانه‌ای که درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
\v 5 اگر مردم شما را نپذیرفتند، به هنگام ترک شهرشان، خاک پاهای خود را بتکانید تا شهادتی بر ضد آنها باشد.»
\v 6 پس به راه افتاده، از روستایی به روستای دیگر می‌رفتند و هر جا می‌رسیدند، بشارت می‌دادند و بیماران را شفا می‌بخشیدند.
\v 7 و امّا خبر همۀ این وقایع به گوش هیرودیسِ حاکم رسید. هیرودیس حیران و سرگردان مانده بود، چرا که برخی می‌گفتند عیسی همان یحیی است که از مردگان برخاسته است.
\v 8 برخی دیگر می‌گفتند ایلیا ظهور کرده، و برخی نیز می‌گفتند یکی از پیامبران دیرین زنده شده است.
\v 9 امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را من از تن جدا کردم. پس این کیست که این چیزها را درباره‌اش می‌شنوم؟» و می‌کوشید عیسی را ببیند.
\v 10 چون رسولان بازگشتند، هرآنچه کرده بودند به عیسی بازگفتند. آنگاه آنان را با خود به شهری به نام بِیت‌صِیْدا برد تا در آنجا تنها باشند.
\v 11 امّا بسیاری این را دریافتند و از پی ایشان روانه شدند. عیسی نیز آنان را پذیرفت و با ایشان از پادشاهی خدا سخن گفت و کسانی را که نیاز به درمان داشتند، شفا بخشید.
\v 12 نزدیک غروب، آن دوازده تن نزدش آمدند و گفتند: «جماعت را مرخص فرما تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و خوراک و سرپناهی بیابند، چرا که اینجا مکانی دورافتاده است.»
\v 13 عیسی در جواب گفت: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «ما جز پنج نان و دو ماهی چیزی نداریم، مگر اینکه برویم و برای همۀ این مردم خوراک بخریم.»
\v 14 در آنجا حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی به شاگردان خود فرمود: «مردم را در گروههای پنجاه نفری بنشانید.»
\v 15 شاگردان چنین کردند و همه را نشاندند.
\v 16 آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت، به آسمان نگریست و برکت داده، آنها را پاره کرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند.
\v 17 پس همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد نیز از تکه‌های بر جای مانده برگرفتند.
\v 18 روزی عیسی در خلوت دعا می‌کرد و تنها شاگردانش با او بودند. از ایشان پرسید: «مردم می‌گویند من که هستم؟»
\v 19 پاسخ دادند: «برخی می‌گویند یحیای تعمیددهنده هستی، برخی دیگر می‌گویند ایلیایی، و برخی نیز تو را یکی از پیامبران ایام کهن می‌دانند که زنده شده است.»
\v 20 از ایشان پرسید: «شما چه؟ شما مرا که می‌دانید؟» پطرس پاسخ داد: «مسیحِ خدا.»
\v 21 سپس عیسی ایشان را منع کرد و دستور داد این را به کسی نگویند،
\v 22 و گفت: «می‌باید که پسر انسان رنج بسیار کِشد و مشایخ و سران کاهنان و علمای دین ردش کنند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.»
\v 23 سپس به همه فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، هر روز صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
\v 24 زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به خاطر من جانش را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.
\v 25 انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد، امّا جان خویش را ببازد یا آن را تلف کند.
\v 26 زیرا هر که از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.
\v 27 براستی به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
\v 28 حدود هشت روز پس از این سخنان، عیسی پطرس و یوحنا و یعقوب را برگرفت و بر فراز کوهی رفت تا دعا کند.
\v 29 در همان حال که دعا می‌کرد، نمودِ چهره‌اش تغییر کرد و جامه‌اش سفید و نورانی شد.
\v 30 ناگاه دو مرد، موسی و ایلیا، پدیدار گشته، با او به گفتگو پرداختند.
\v 31 آنان در جلال ظاهر شده بودند و دربارۀ خروج عیسی سخن می‌گفتند که می‌بایست به‌زودی در اورشلیم رخ دهد.
\v 32 پطرس و همراهانش بسیار خواب‌آلود بودند، امّا چون کاملاً بیدار و هوشیار شدند، جلال عیسی را دیدند و آن دو مرد را که در کنارش ایستاده بودند.
\v 33 هنگامی که آن دو از نزد عیسی می‌رفتند، پطرس گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست! بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» او نمی‌دانست چه می‌گوید.
\v 34 این سخن هنوز بر زبان پطرس بود که ابری پدیدار گشت و آنان را در بر گرفت. چون به درون ابر می‌رفتند، هراسان شدند.
\v 35 آنگاه ندایی از ابر در رسید که «این است پسر من که او را برگزیده‌ام؛ به او گوش فرا دهید!»
\v 36 و چون صدا قطع شد، عیسی را تنها دیدند. شاگردان این را نزد خود نگاه داشتند، و در آن زمان کسی را از آنچه دیده بودند، آگاه نکردند.
\v 37 روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار کردند.
\v 38 ناگاه مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، به تو التماس می‌کنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنها فرزند من است.
\v 39 روحی ناگهان او را می‌گیرد و او در دَم نعره برمی‌کشد و دچار تشنج می‌شود، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند. این روح به‌دشواری رهایش می‌کند، و او را مجروح وامی‌گذارد.
\v 40 به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.»
\v 41 عیسی پاسخ داد: «ای نسل بی‌ایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیاور.»
\v 42 در همان هنگام که پسر می‌آمد، دیو او را بر زمین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد.
\v 43 مردم همگی از بزرگی خدا در حیرت افتادند.
\v 44 «به آنچه می‌خواهم به شما بگویم به‌دقّت گوش بسپارید: پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.»
\v 45 امّا منظور وی را درنیافتند؛ بلکه از آنان پنهان ماند تا درکش نکنند؛ و می‌ترسیدند در این باره از او سؤال کنند.
\v 46 روزی در میان شاگردان این بحث درگرفت که کدام‌یک از ایشان از همه بزرگتر است.
\v 47 عیسی که از افکار ایشان آگاه بود، کودکی را برگرفت و در کنار خود قرار داد،
\v 48 و به آنان گفت: «هر که این کودک را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا در میان شما آن‌کس بزرگتر است که از همه کوچکتر باشد.»
\v 49 یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
\v 50 عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا هر که بر ضد شما نیست، با شماست.»
\v 51 چون زمان صعود عیسی به آسمان نزدیک می‌شد، با عزمی راسخ رو به سوی اورشلیم نهاد.
\v 52 پس پیشاپیش خود فرستادگانی اعزام داشت که به یکی از دهکده‌های سامِریان رفتند تا برای او تدارک ببینند.
\v 53 امّا مردم آنجا او را نپذیرفتند، زیرا عازم اورشلیم بود.
\v 54 چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا، این را دیدند، گفتند: «ای سرور ما، آیا می‌خواهی بگوییم آتش از آسمان نازل شود و همۀ آنها را نابود کند [چنانکه ایلیا کرد]؟»
\v 55 امّا عیسی روی گردانده، توبیخشان کرد. [و گفت: «شما نمی‌دانید از کدام روح هستید!
\v 56 زیرا پسر انسان نیامده تا جان مردم را هلاک کند بلکه تا نجات بخشد.»] سپس به دهکده‌ای دیگر رفتند.
\v 57 در راه، شخصی به عیسی گفت: «هر‌جا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.»
\v 58 عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانه‌هاست و مرغان هوا را آشیانه‌ها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»
\v 59 عیسی به شخصی دیگر گفت: «مرا پیروی کن.» امّا او پاسخ داد: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.»
\v 60 عیسی به او گفت: «بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند؛ تو برو و به پادشاهی خدا موعظه کن.»
\v 61 دیگری گفت: «سرورم، تو را پیروی خواهم کرد، امّا نخست رخصت ده تا بازگردم و اهل خانۀ خود را وداع گویم.»
\v 62 عیسی در پاسخ گفت: «کسی که دست به شخم‌زنی ببرد و به عقب بنگرد، شایستۀ پادشاهی خدا نباشد.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 پس از آن، خداوند هفتاد تن دیگر را نیز تعیین فرمود و آنها را دو به دو پیشاپیش خود به هر شهر و دیاری فرستاد که قصد رفتن بدان‌جا داشت.
\v 2 بدیشان گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک. پس، از مالکِ محصول بخواهید کارگران برای دروِ محصول خود بفرستد.
\v 3 بروید! من شما را چون بره‌ها به میان گرگها می‌فرستم.
\v 4 کیسۀ پول یا کوله‌بار یا کفش برمگیرید، و در راه کسی را سلام مگویید.
\v 5 به هر خانه‌ای که وارد می‌شوید، نخست بگویید: ”سلام بر این خانه باد.“
\v 6 اگر در آن خانه کسی از اهل صلح و سلام باشد، سلام شما بر او قرار خواهد گرفت؛ وگرنه، به خود شما باز خواهد گشت.
\v 7 در آن خانه بمانید و هر چه به شما دادند، بخورید و بیاشامید، زیرا کارگر مستحق دستمزد خویش است. از خانه‌ای به خانۀ دیگر نقل مکان مکنید.
\v 8 چون وارد شهری شدید و شما را به‌گرمی پذیرفتند، هر چه در برابر شما گذاشتند، بخورید.
\v 9 بیماران آنجا را شفا دهید و بگویید: ”پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است.“
\v 10 امّا چون به شهری درآمدید و شما را نپذیرفتند، به کوچه‌های آن شهر بروید و بگویید:
\v 11 ”ما حتی خاک شهر شما را که بر پاهای ما نشسته است، بر شما می‌تکانیم. امّا بدانید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.“
\v 12 یقین بدانید که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم آسانتر خواهد بود تا برای آن شهر.
\v 13 «وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بِیت‌صِیْدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون روی می‌داد، مردم آنجا مدتها پیش در پلاس و خاکستر می‌نشستند و توبه می‌کردند.
\v 14 امّا در روز داوری، تحمل مجازات برای صور و صیدون آسانتر خواهد بود تا برای شما.
\v 15 و تو ای کَفَرناحوم، آیا تا به فلک سر خواهی افراشت؟ هرگز، بلکه تا به اعماق هاویه فرو خواهی افتاد.
\v 16 «هر که به شما گوش فرا دهد، به من گوش فرا داده است؛ و هر که شما را نپذیرد، مرا نپذیرفته است؛ امّا هر که مرا نپذیرد، فرستندۀ مرا نپذیرفته است.»
\v 17 آن هفتاد تن با شادی بازگشتند و گفتند: «سرور ما، حتی دیوها هم به نام تو از ما اطاعت می‌کنند.»
\v 18 به ایشان فرمود: «شیطان را دیدم که همچون برق از آسمان فرو می‌افتاد.
\v 19 اینک شما را اقتدار می‌بخشم که ماران و عقربها و تمامی قدرت دشمن را پایمال کنید، و هیچ چیز به شما آسیب نخواهد رسانید.
\v 20 امّا از این شادمان مباشید که ارواح از شما اطاعت می‌کنند، بلکه شادی شما از این باشد که نامتان در آسمان نوشته شده است.»
\v 21 در همان ساعت، عیسی در روح‌القدس به وجد آمد و گفت: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را می‌ستایم که این حقایق را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و بر کودکان آشکار کرده‌ای. بله، ای پدر، زیرا خشنودی تو در این بود.
\v 22 پدرم همه چیز را به من سپرده است. هیچ‌کس نمی‌داند پسر کیست جز پدر، و هیچ‌کس نمی‌داند پدر کیست جز پسر، و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.»
\v 23 سپس در خلوت، رو به شاگردان کرد و گفت: «خوشا به حال چشمانی که آنچه شما می‌بینید، می‌بینند.
\v 24 زیرا به شما می‌گویم بسیاری از انبیا و پادشاهان آرزو داشتند آنچه شما می‌بینید، ببینند و ندیدند، و آنچه شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.»
\v 25 روزی یکی از فقیهان برخاست تا با این پرسش، عیسی را بیازماید: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
\v 26 عیسی در جواب گفت: «در تورات چه نوشته است؟ از آن چه می‌فهمی؟»
\v 27 پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی قوّت و با تمامی فکر خود محبت نما“؛
\v 28 عیسی گفت: «پاسخ درست دادی. این را به جای آور که حیات خواهی داشت.»
\v 29 امّا او برای تبرئۀ خود از عیسی پرسید: «ولی همسایۀ من کیست؟»
\v 30 عیسی در پاسخ چنین گفت: «مردی از اورشلیم به اَریحا می‌رفت. در راه به دست راهزنان افتاد. آنها او را لخت کرده، کتک زدند، و نیمه‌جان رهایش کردند و رفتند.
\v 31 از قضا کاهنی از همان راه می‌گذشت. امّا چون چشمش به آن مرد افتاد، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.
\v 32 لاوی‌ای نیز از آنجا می‌گذشت. او نیز چون به آنجا رسید و آن مرد را دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.
\v 33 امّا مسافری سامِری چون بدان‌جا رسید و آن مرد را دید، دلش بر حال او سوخت.
\v 34 پس نزد او رفت و بر زخمهایش شراب ریخت و روغن مالید و آنها را بست. سپس او را بر الاغ خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و از او پرستاری کرد.
\v 35 روز بعد، دو دینار
\v 36 حال به نظر تو کدام‌یک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به دست راهزنان افتاد؟»
\v 37 پاسخ داد: «آن که به او ترحم کرد.» عیسی به او گفت: «برو و تو نیز چنین کن.»
\v 38 چون در راه می‌رفتند، به دهکده‌ای درآمد. در آنجا زنی مارتا نام عیسی را به خانۀ خود دعوت کرد.
\v 39 مارتا خواهری داشت مریم نام. مریم کنار پاهای خداوند نشسته بود و به سخنان او گوش فرا می‌داد.
\v 40 امّا مارتا که سخت مشغول تدارک پذیرایی بود، نزد عیسی آمد و گفت: «‌سرورم، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا در کار پذیرایی تنها گذاشته است؟ به او بفرما که مرا یاری دهد!»
\v 41 خداوند جواب داد: «مارتا! مارتا! تو را چیزهای بسیار نگران و مضطرب می‌کند،
\v 42 حال آنکه تنها یک چیز لازم است؛ و مریم آن نصیب بهتر را برگزیده، که از او بازگرفته نخواهد شد.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 روزی عیسی در مکانی دعا می‌کرد. چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به او گفت: «ای سرور ما، دعا کردن را به ما بیاموز، همان‌گونه که یحیی به شاگردانش آموخت.»
\v 2 به ایشان گفت: «هرگاه دعا می‌کنید، بگویید:
\v 3 نان روزانۀ ما را هر روز به ما عطا فرما.
\v 4 گناهان ما را ببخش،
\v 5 سپس به ایشان گفت: «کیست از شما که دوستی داشته باشد، و نیمه‌شب نزد وی برود و بگوید: ”ای دوست، سه عدد نان به من قرض بده،
\v 6 زیرا یکی از دوستانم از سفر رسیده، و چیزی ندارم تا پیش او بگذارم،“
\v 7 و او از درون خانه جواب دهد: ”زحمتم مده. در قفل است، و فرزندانم با من در بسترند. نمی‌توانم از جای برخیزم و چیزی به تو بدهم.“
\v 8 به شما می‌گویم، هرچند به‌خاطر دوستی برنخیزد و به او نان ندهد، به‌خاطر آبرو
\v 9 «پس به شما می‌گویم، بخواهید که به شما داده خواهد شد؛ بجویید که خواهید یافت؛ بکوبید که در به رویتان گشوده خواهد شد.
\v 10 زیرا هر که بخواهد، به دست آورد؛ و هر که بجوید، یابد؛ و هر که بکوبد، در به رویش گشوده شود.
\v 11 کدام‌یک از شما پدران، اگر پسرش از او ماهی بخواهد، ماری بدو می‌بخشد؟
\v 12 یا اگر تخم‌مرغ بخواهد، عقربی به او عطا می‌کند؟
\v 13 حال اگر شما با همۀ بدسیرتی‌تان می‌دانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما روح‌القدس را به هر که از او بخواهد، عطا خواهد فرمود.»
\v 14 عیسی دیوی لال را از کسی بیرون می‌کرد. چون دیو بیرون رفت، مردِ لال توانست سخن بگوید و مردم در شگفت شدند.
\v 15 امّا برخی گفتند: «او دیوها را به یاری بِعِلزِبول، رئیس دیوها، بیرون می‌کند.»
\v 16 دیگران نیز به قصد آزمودن او، خواستار آیتی آسمانی شدند.
\v 17 او افکار آنان را درک کرد و به ایشان گفت: «هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر خانه‌ای که بر ضد خود تجزیه شود، فرو خواهد ریخت.
\v 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود، چگونه حکومتش پابرجا مانَد؟ زیرا می‌گویید من دیوها را به یاری بِعِلزِبول بیرون می‌رانم.
\v 19 اگر من به یاری بِعِلزِبول دیوها را بیرون می‌رانم، شاگردان شما به یاریِ کهِ آنها را بیرون می‌کنند؟ پس ایشان، بر شما داوری خواهند کرد.
\v 20 امّا اگر من به انگشت خدا دیوها را بیرون می‌رانم، یقین بدانید که پادشاهی خدا بر شما وارد آمده است.
\v 21 هرگاه مردی نیرومند و مسلّح از خانۀ خود پاسداری کند، اموالش در امان خواهد بود.
\v 22 امّا چون کسی نیرومندتر از او بر وی یورش بَرَد و چیره شود، سلاحی را که آن مرد بدان توکل دارد از او گرفته، غنیمت را تقسیم خواهد کرد.
\v 23 هر که با من نیست، بر ضد من است، و هر که با من جمع نکند، پراکنده سازد.
\v 24 «هنگامی که روح پلید از کسی بیرون می‌آید، به مکانهای خشک و بایر می‌رود تا جایی برای استراحت بیابد. امّا چون نمی‌یابد با خود می‌گوید: ”به خانه‌ای که از آن آمدم، بازمی‌گردم.“
\v 25 امّا چون به آنجا می‌رسد و خانه را رُفته و آراسته می‌بیند،
\v 26 می‌رود و هفت روح بدتر از خود نیز می‌آورد، و همگی داخل می‌شوند و در آنجا سکونت می‌گزینند. در نتیجه، سرانجامِ آن شخص بدتر از حالت نخست او می‌شود.»
\v 27 هنگامی که عیسی این سخنان را می‌گفت، زنی از میان جمعیت به بانگ بلند گفت: «خوشا به حال زنی که تو را زایید و به تو شیر داد.»
\v 28 امّا عیسی در پاسخ گفت: «خوشا به حال آنان که کلام خدا را می‌شنوند و آن را به جای می‌آورند.»
\v 29 چون بر شمار جمعیت افزوده می‌شد، عیسی گفت: «این نسل، نسلی است بس شرارت‌پیشه. خواستار آیتی هستند! امّا آیتی به ایشان داده نخواهد شد جز آیت یونس.
\v 30 زیرا همان‌گونه که یونس آیتی بود برای مردم نینوا، پسر انسان نیز برای این نسل آیتی خواهد بود.
\v 31 در روز داوری، ملکۀ جنوب با این نسل بر خواهد خاست و محکومشان خواهد کرد، زیرا او از آن سوی دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و حال آنکه کسی بزرگتر از سلیمان اینجاست.
\v 32 مردم نینوا در روز داوری با این نسل بر خواهند خاست و محکومشان خواهند کرد، زیرا آنها در اثر موعظۀ یونس توبه کردند، و حال آنکه کسی بزرگتر از یونس اینجاست.
\v 33 «هیچ‌کس چراغ را برنمی‌افروزد تا آن را پنهان کند یا زیر کاسه‌ای بنهد، بلکه چراغ را بر چراغدان می‌گذارند تا هر که داخل شود روشنایی را ببیند.
\v 34 چشم تو، چراغ بدن توست. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود. امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را تاریکی فرا خواهد گرفت.
\v 35 پس به‌هوش باش مبادا نوری که در توست، تاریکی باشد.
\v 36 چه اگر تمام وجودت روشن باشد و هیچ جزئی از آن تاریک نباشد، آنگاه همچون زمانی که نورِ چراغ بر تو می‌تابد، به‌تمامی در روشنایی خواهی بود.»
\v 37 چون عیسی سخنان خود را به پایان رسانید، یکی از فَریسیان او را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ او رفت و بنشست.
\v 38 امّا فَریسی چون دید که عیسی دستهایش را پیش از غذا نشست، تعجب کرد.
\v 39 آنگاه خداوند خطاب به او گفت: «شما فَریسیان بیرونِ پیاله و بشقاب را پاک می‌کنید، امّا از درون آکنده از طمع و خباثت هستید!
\v 40 ای نادانان، آیا آن که بیرون را آفرید، درون را نیز نیافرید؟
\v 41 پس از آنچه در درون است
\v 42 «وای بر شما ای فَریسیان! شما از نعناع و سُداب و هر گونه سبزی ده‌یک می‌دهید، امّا عدالت را نادیده می‌گیرید و از محبت خدا غافلید. اینها را می‌بایست به جای می‌آوردید و آنها را نیز فراموش نمی‌کردید.
\v 43 وای بر شما ای فَریسیان! زیرا دوست دارید در بهترین جای کنیسه‌ها بنشینید و مردم در کوچه و بازار شما را سلام گویند.
\v 44 وای بر شما! زیرا همچون گورهایی ناپیدایید که مردم ندانسته بر آنها راه می‌روند.»
\v 45 یکی از فقیهان در پاسخ گفت: «استاد، تو با این سخنان به ما نیز اهانت می‌کنی.»
\v 46 عیسی فرمود: «وای بر شما نیز، ای فقیهان، که بارهایی توانفرسا بر دوش مردم می‌نهید، امّا خود حاضر نیستید حتی انگشتی برای کمک بجنبانید.
\v 47 وای بر شما که برای پیامبرانی که به دست پدرانتان کشته شدند، مقبره می‌سازید!
\v 48 براستی که این‌گونه بر کار آنها مهر تأیید می‌زنید. آنها پیامبران را کشتند و شما آرامگاهشان را می‌سازید.
\v 49 از این رو حکمت خدا می‌فرماید که ”من برای آنها پیامبران و رسولان خواهم فرستاد. امّا بعضی را خواهند کشت و بعضی را آزار خواهند رسانید.“
\v 50 پس، خون همۀ پیامبرانی که خونشان از آغاز جهان تا کنون ریخته شده است، بر گردن این نسل خواهد بود -
\v 51 از خون هابیل تا خون زکریا که بین مذبح و محرابگاه کشته شد. آری، به شما می‌گویم که این نسل برای این همه حساب پس خواهد داد.
\v 52 وای بر شما ای فقیهان! زیرا کلید معرفت را غصب کرده‌اید. خود داخل نمی‌شوید و داخل‌شوندگان را نیز مانع می‌گردید.»
\v 53 چون عیسی بیرون رفت، علمای دین و فَریسیان سخت با او به مخالفت برخاستند و با سؤالات بسیار بر او تاختند
\v 54 و در کمین بودند تا در سخنی از زبانش وی را به دام اندازند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 در این هنگام، هزاران تن گرد ‌آمدند، چندان که بر یکدیگر پا می‌نهادند. عیسی نخست با شاگردان خود سخن آغاز کرد و گفت: «از خمیرمایۀ فَریسیان که همانا ریاکاری است، دوری کنید.
\v 2 هیچ چیزِ پنهان نیست که آشکار نشود و هیچ چیزِ پوشیده نیست که عیان نگردد.
\v 3 آنچه در تاریکی گفته‌اید، در روشنایی شنیده خواهد شد، و آنچه پشت درهای بسته نجوا کرده‌اید، از فراز بامها اعلام خواهد گردید.
\v 4 «دوستان، به شما می‌گویم از کسانی که جسم را می‌کُشند و بیش از این نتوانند کرد، مترسید.
\v 5 به شما نشان می‌دهم از که باید ترسید: از آن که پس از کشتن جسم، قدرت دارد به دوزخ اندازد. آری، به شما می‌گویم، از اوست که باید ترسید.
\v 6 آیا پنج گنجشک را به دو پول سیاه
\v 7 حتی موهای سر شما به تمامی شمرده شده است. پس مترسید، زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است.
\v 8 «به شما می‌گویم، هر که مرا نزد مردم اقرار کند، پسر انسان نیز او را در حضور فرشتگان خدا اقرار خواهد کرد.
\v 9 امّا هر که نزد مردم مرا انکار کند، در حضور فرشتگان خدا انکار خواهد شد.
\v 10 هر که سخنی بر ضد پسر انسان گوید، آمرزیده شود، امّا هر که به روح‌القدس کفر گوید، آمرزیده نخواهد شد.
\v 11 چون شما را به کنیسه‌ها و به حضور حاکمان و صاحبمنصبان برند، نگران مباشید که چگونه از خود دفاع کنید یا چه بگویید،
\v 12 زیرا در آن هنگام روح‌القدس آنچه را که باید بگویید به شما خواهد آموخت.»
\v 13 ناگاه کسی از میان جمعیت به او گفت: «استاد، به برادرم بگو میراث پدری را با من قسمت کند.»
\v 14 عیسی پاسخ داد: «ای مرد، چه کسی مرا بین شما داور یا مُقَسِم قرار داده است؟»
\v 15 پس به مردم گفت: «به‌هوش باشید و از هر گونه حرص و آز بپرهیزید، زیرا زندگی انسان به فزونی دارایی‌اش نیست.»
\v 16 سپس این مَثَل را برایشان آورد: «مردی ثروتمند از زراعت خویش محصول فراوان حاصل کرد.
\v 17 پس با خود اندیشید، ”چه کنم، زیرا جایی برای انباشتن محصول خود ندارم؟“
\v 18 سپس گفت: ”دانستم چه باید کرد! انبارهای خود را خراب می‌کنم و انبارهایی بزرگتر می‌سازم، و همۀ گندم و اموال خود را در آنها ذخیره می‌کنم.
\v 19 آنگاه به خود خواهم گفت: ای جان من، برای سالیان دراز اموال فراوان اندوخته‌ای. حال آسوده بِزی؛ بخور و بنوش و خوش باش.“
\v 20 امّا خدا به او گفت: ”ای نادان! همین امشب جانت را از تو خواهند ستاند. پس آنچه اندوخته‌ای، از آنِ که خواهد شد؟“
\v 21 این است فرجام کسی که برای خویشتن ثروت می‌اندوزد، امّا برای خدا ثروتمند نیست.»
\v 22 آنگاه عیسی خطاب به شاگردان خود گفت: «پس به شما می‌گویم، نگران زندگی خود مباشید که چه بخورید، و نه نگران بدن خود که چه بپوشید.
\v 23 زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر است.
\v 24 کلاغها را بنگرید: نه می‌کارند و نه می‌دروند، نه کاهدان دارند و نه انبار؛ با این همه خدا به آنها روزی می‌دهد. و شما چقدر باارزشتر از پرندگانید!
\v 25 کیست از شما که بتواند با نگرانی، ذِراعی
\v 26 پس، اگر از انجام چنین کار کوچکی ناتوانید، از چه سبب نگران مابقی هستید؟
\v 27 سوسنها را بنگرید که چگونه نمو می‌کنند؛ نه زحمت می‌کشند و نه می‌ریسند. به شما می‌گویم که حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنها آراسته نشد.
\v 28 پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده می‌شود، چنین می‌پوشانَد، چقدر بیشتر شما را، ای سست‌ایمانان!
\v 29 پس در پی این مباشید که چه بخورید یا چه بنوشید؛ نگران اینها مباشید.
\v 30 زیرا اقوام خداناشناسِ این دنیا در پی این‌گونه چیزهایند، امّا پدر شما می‌داند که به این همه نیاز دارید.
\v 31 بلکه شما، در پی پادشاهی او باشید، که همۀ اینها نیز به شما داده خواهد شد.
\v 32 «ای گلۀ کوچک، ترسان مباشید، زیرا خشنودی پدر شما این است که پادشاهی را به شما عطا کند.
\v 33 آنچه دارید بفروشید و به فقرا بدهید؛ برای خود کیسه‌هایی فراهم کنید که پوسیده نشود، و گنجی پایان‌ناپذیر در آسمان بیندوزید، جایی که نه دزد آید و نه بید زیان رساند.
\v 34 زیرا هر جا گنج شماست، دلتان نیز آنجا خواهد بود.
\v 35 «کمر به خدمت ببندید و چراغ خویش را فروزان نگاه دارید.
\v 36 همچون کسانی باشید که منتظرند سرورشان از جشن عروسی بازگردد، تا چون از راه رسد و در را کوبد، بی‌درنگ بر او بگشایند.
\v 37 خوشا به حال خادمانی که چون سرورشان بازگردد، آنان را بیدار و هوشیار یابد. آمین، به شما می‌گویم، خود کمر به خدمتشان خواهد بست؛ آری، آنان را بر سفره خواهد نشانید و پیش آمده، از ایشان پذیرایی خواهد کرد.
\v 38 خوشا به حال خادمانی که چون سرورشان از راه رسد، چه در پاس دوّم شب، چه در پاس سوّم، ایشان را بیدار و هوشیار یابد.
\v 39 «بدانید که اگر صاحبخانه می‌دانست دزد در چه ساعتی خواهد آمد، نمی‌گذاشت به خانه‌اش دستبرد زنند.
\v 40 پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی خواهد آمد که انتظار ندارید.»
\v 41 پطرس پرسید: «سرور من، آیا این مَثَل را برای ما آوردی یا برای همه؟»
\v 42 خداوند در پاسخ گفت: «پس آن مباشر امین و دانا کیست که اربابش او را به سرپرستی خادمان خانۀ خود گماشته باشد تا سهم خوراک آنان را به موقع بدهد؟
\v 43 خوشا به حال آن غلام که چون اربابش بازگردد، او را مشغول کار بیند.
\v 44 یقین بدانید که او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت.
\v 45 امّا اگر آن غلام با خود بیندیشد که ”ارباب در آمدن تأخیر کرده،“ و به آزار خادمان و خادمه‌ها، و خوردن و نوشیدن و میگساری بپردازد،
\v 46 آنگاه اربابش در روزی که انتظار ندارد و در ساعتی که از آن آگاه نیست خواهد آمد و او را از میان دو پاره کرده، در جایگاه خیانتکاران خواهد افکند.
\v 47 «غلامی که خواستِ اربابش را می‌داند و با این حال، خود را برای انجام آن آماده نمی‌کند، تازیانۀ بسیار خواهد خورد.
\v 48 امّا آن که خواست اربابش را نمی‌داند و کاری می‌کند که سزاوار تنبیه است، تازیانۀ کمتر خواهد خورد. هر که به او بیشتر داده شود، از او بیشتر نیز مطالبه خواهد شد؛ و هر که مسئولیتش بیشتر باشد، پاسخگویی‌اش نیز بیشتر خواهد بود.
\v 49 «من آمده‌ام تا بر زمین آتش افروزم، و ای کاش که تا کنون افروخته شده بود!
\v 50 امّا مرا تعمیدی باید، و چه در فشارم تا به انجام رسد.
\v 51 آیا گمان می‌برید آمده‌ام تا صلح به زمین آورم؟ نه، بلکه آمده‌ام تا جدایی افکنم.
\v 52 از این پس، میان پنج تن از اهل یک خانه جدایی خواهد افتاد؛ سه علیه دو خواهند بود و دو علیه سه.
\v 53 پدر علیه پسر و پسر علیه پدر، مادر علیه دختر و دختر علیه مادر، مادرشوهر علیه عروس و عروس علیه مادرشوهر.»
\v 54 سپس به جماعت گفت: «چون بینید ابری در مغرب پدیدار شود، بی‌درنگ می‌گویید: ”باران خواهد بارید،“ و باران می‌بارد.
\v 55 و چون باد جنوب وزد، می‌گویید: ”هوا گرم خواهد شد،“ و چنین می‌شود.
\v 56 ای ریاکاران! شما که نیک می‌دانید چگونه سیمای زمین و آسمان را تعبیر کنید، چگونه است که از تعبیر زمان حاضر ناتوانید؟
\v 57 «چرا خود دربارۀ آنچه درست است داوری نمی‌کنید؟
\v 58 هنگامی که با شاکیِ خود نزد حاکم می‌روی، بکوش تا در راه با او آشتی کنی، مبادا تو را نزد قاضی کشاند و قاضی تو را به نگهبان سپارد، و به زندان افتی.
\v 59 به تو می‌گویم که تا قِران
\s5
\c 13
\p
\v 1 در همان زمان، شماری از حاضران، از جلیلیانی با عیسی سخن گفتند که پیلاتُس خونشان را با خون قربانیهایشان در‌هم آمیخته بود.
\v 2 عیسی در پاسخ گفت: «آیا چون آن جلیلیان به چنین روز دچار شدند، گمان می‌کنید از بقیۀ اهالی جلیل گناهکارتر بودند؟
\v 3 به شما می‌گویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.
\v 4 و آیا گمان می‌کنید آن هجده تن که برج سْیلوآم بر آنها افتاد و مردند، از دیگر ساکنان اورشلیم خطاکارتر بودند؟
\v 5 به شما می‌گویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.»
\v 6 سپس این مَثَل را آورد: «مردی درخت انجیری در تاکستان خود کاشت. چون خواست میوۀ آن را بچیند، چیزی بر آن نیافت.
\v 7 پس به باغبان خود گفت: ”سه سال است برای چیدن میوۀ این درخت می‌آیم امّا چیزی نمی‌یابم. آن را ببُر، تا خاک را هدر ندهد.“
\v 8 امّا او پاسخ داد: ”سرورم، بگذار یک سال دیگر هم بماند. گِردش را خواهم کند و کودش خواهم داد.
\v 9 اگر سال بعد میوه آورد که هیچ؛ اگر نیاورد آنگاه آن را بِبُر.“‌»
\v 10 در یکی از روزهای شَبّات، عیسی در کنیسه‌ای تعلیم می‌داد.
\v 11 در آنجا زنی بود که روحی او را هجده سال علیل کرده بود. پشتش خمیده شده بود و به هیچ روی توان راست ایستادن نداشت.
\v 12 چون عیسی او را دید، نزد خود فرا خواند و فرمود: «ای زن، از ضعف خود خلاصی یافتی!»
\v 13 سپس بر او دست نهاد و او بی‌درنگ راست ایستاده، خدا را ستایش کرد.
\v 14 امّا رئیس کنیسه از اینکه عیسی در روز شَبّات شفا داده بود، خشمگین شد و به مردم گفت: «شش روز برای کار دارید. در آن روزها بیایید و شفا بگیرید، نه در روز شَبّات.»
\v 15 خداوند در پاسخ گفت: «ای ریاکاران! آیا هیچ‌یک از شما در روز شَبّات گاو یا الاغ خود را از طویله باز نمی‌کند تا برای آب دادن بیرون بَرَد؟
\v 16 پس آیا نمی‌بایست این زن را که دختر ابراهیم است و شیطان هجده سال اسیرش کرده بود، در روز شَبّات از این بند رها کرد؟»
\v 17 چون این را گفت، مخالفانش همه شرمسار شدند، امّا جمعیت همگی از آن همه کارهای شگفت‌آور او شادمان بودند.
\v 18 آنگاه گفت: «پادشاهی خدا به چه مانَد؟ آن را به چه تشبیه کنم؟
\v 19 همچون دانۀ خردلی است که مردی آن را برگرفت و در باغ خود کاشت. آن دانه رویید و درختی شد، چنانکه پرندگان آسمان آمدند و بر شاخه‌هایش آشیانه ساختند.»
\v 20 باز گفت: «پادشاهی خدا را به چه تشبیه کنم؟
\v 21 همچون خمیرمایه‌ای است که زنی برگرفت و با سه کیسه
\v 22 عیسی در راه اورشلیم، به شهرها و روستاها می‌رفت و تعلیم می‌داد.
\v 23 در این میان، کسی از او پرسید: «سرور من، آیا تنها شماری اندک از مردم نجات خواهند یافت؟» به ایشان گفت:
\v 24 «سخت بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا به شما می‌گویم، بسیاری خواهند کوشید تا داخل شوند، امّا نخواهند توانست.
\v 25 چون صاحبخانه برخیزد و در را ببندد، بیرون ایستاده، در را خواهید کوبید و خواهید گفت: ”سرورا، در بر ما بگشا!“ امّا او پاسخ خواهد داد: ”شما را نمی‌شناسم؛ نمی‌دانم از کجایید.“
\v 26 خواهید گفت: ”ما با تو خوردیم و آشامیدیم و تو در کوچه‌های ما تعلیم می‌دادی.“
\v 27 امّا جواب خواهید شنید: ”شما را نمی‌شناسم؛ نمی‌دانم از کجایید. از من دور شوید، ای بدکاران!“
\v 28 آنگاه در آنجا گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود، زیرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب و همۀ انبیا را در پادشاهی خدا خواهید دید، امّا خود را محروم خواهید یافت.
\v 29 مردم از شرق و غرب و شمال و جنوب خواهند آمد و بر سفرۀ پادشاهی خدا خواهند نشست.
\v 30 آری، هستند آخرینی که اوّل خواهند شد، و اوّلینی که آخر.»
\v 31 در آن هنگام، تنی چند از فَریسیان نزد عیسی آمدند و گفتند: «اینجا را ترک کن و به جایی دیگر برو، زیرا هیرودیس می‌خواهد تو را بکشد.»
\v 32 در جواب گفت: «بروید و به آن روباه بگویید: ”امروز و فردا دیوها را بیرون می‌کنم و مردم را شفا می‌دهم، و در روز سوّم کار خویش را به کمال خواهم رسانید.
\v 33 امّا امروز و فردا و پس‌فردا باید به راه خود ادامه دهم، زیرا ممکن نیست نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.“
\v 34 ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتل پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزدت فرستاده می‌شوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجه‌هایش را زیر بالهای خود جمع می‌کند، فرزندان تو را گرد ‌آورم، امّا نخواستی!
\v 35 اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته می‌شود. و به شما می‌گویم که دیگر مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید.“
\s5
\c 14
\p
\v 1 در یکی از روزهای شَبّات که عیسی برای صرف غذا به خانۀ یکی از رهبران فَریسیان رفته بود، حاضران به‌دقّت او را زیر نظر داشتند.
\v 2 مقابل او مردی بود که بدنش آب آورده بود.
\v 3 عیسی از فقیهان و فَریسیان پرسید: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است یا نه؟»
\v 4 آنان خاموش ماندند. پس عیسی آن مرد را گرفته، شفا داد و مرخص فرمود.
\v 5 سپس رو به آنان کرد و پرسید: «کیست از شما که پسر یا گاوش در روز شَبّات در چاه افتد و بی‌درنگ او را بیرون نیاوَرَد؟»
\v 6 آنان پاسخی نداشتند.
\v 7 چون عیسی دید میهمانان چگونه صدر مجلس را برای خود اختیار می‌کنند، این مَثَل را برایشان آورد:
\v 8 «چون کسی تو را به مجلس عروسی دعوت کند، بر صدر مجلس منشین، زیرا شاید کسی سرشناس‌تر از تو دعوت شده باشد.
\v 9 در آن صورت میزبانی که هر دوی شما را دعوت کرده است، خواهد آمد و به تو خواهد گفت: ”جایت را به این شخص بده.“ ناگزیر با سرافکندگی پایین مجلس خواهی نشست.
\v 10 بلکه هرگاه کسی میهمانت کند، برو و در پایینترین جای مجلس بنشین، تا چون میزبان آید، تو را گوید: ”دوست من، بفرما جای بالاتری بنشین.“ آنگاه نزد دیگر میهمانان سرافراز خواهی شد.
\v 11 زیرا هر که خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
\v 12 سپس عیسی به میزبانش گفت: «چون ضیافتِ ناهار یا شام می‌دهی، دوستان و برادران و خویشان و همسایگان ثروتمند خویش را دعوت مکن؛ زیرا آنان نیز تو را دعوت خواهند کرد و بدین‌سان عوض خواهی یافت.
\v 13 پس چون میهمانی می‌دهی، فقیران و معلولان و لنگان و کوران را دعوت کن
\v 14 که مبارک خواهی بود؛ زیرا آنان را چیزی نیست که در عوض به تو بدهند، و پاداش خود را در قیامت پارسایان خواهی یافت.»
\v 15 چون یکی از میهمانان که با عیسی همسفره بود این را شنید، گفت: «خوشا به حال آن که در ضیافت پادشاهی خدا نان خورَد.»
\v 16 عیسی در پاسخ گفت: «شخصی ضیافتی بزرگ ترتیب داد و بسیاری را دعوت کرد.
\v 17 چون وقت شام فرا رسید، خادمش را فرستاد تا دعوت‌شدگان را گوید، ”بیایید که همه چیز آماده است.“
\v 18 امّا آنها هر یک عذری آوردند. یکی گفت: ”مزرعه‌ای خریده‌ام که باید بروم آن را ببینم. تمنا اینکه معذورم بداری.“
\v 19 دیگری گفت: ”پنج جفت گاو خریده‌ام، و هم‌اکنون در راهم تا آنها را بیازمایم. تمنا دارم معذورم بداری.“
\v 20 سوّمی نیز گفت: ”تازه زن گرفته‌ام، و از این رو نمی‌توانم بیایم.“
\v 21 پس خادم بازگشت و سرور خود را آگاه ساخت. میزبان خشمگین شد و به خادم دستور داد به کوچه و بازار شهر بشتابد و فقیران و معلولان و کوران و لنگان را بیاورد.
\v 22 خادم گفت: ”سرور من، دستورت را انجام دادم، امّا هنوز جا هست.“
\v 23 پس آقایش گفت: ”به جاده‌ها و کوره‌راههای بیرونِ شهر برو و به‌اصرار مردم را به ضیافت من بیاور تا خانه‌ام پر شود.
\v 24 به شما می‌گویم که هیچ‌یک از دعوت‌شدگان، شام مرا نخواهند چشید.“‌»
\v 25 جمعیتی انبوه عیسی را همراهی می‌کرد. او رو بدیشان کرد و گفت:
\v 26 «هر که نزد من آید و از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر، و حتی از جان خود نفرت ندارد، شاگرد من نتواند بود.
\v 27 و هر که صلیب خود را بر دوش نکشد و از پی من نیاید، شاگرد من نتواند بود.
\v 28 «کیست از شما که قصد بنای برجی داشته باشد و نخست ننشیند تا هزینۀ آن را برآوُرد کند و ببیند آیا توان تکمیل آن را دارد یا نه؟
\v 29 زیرا اگر پی آن را بگذارد امّا از تکمیل بنا درمانَد، هر که بیند، استهزا کرده،
\v 30 گوید: ”این شخص ساختن بنایی را آغاز کرد، امّا از تکمیل آن درمانده است!“
\v 31 «و یا کدام پادشاه است که راهیِ جنگ با پادشاهی دیگر شود، بی‌آنکه نخست بنشیند و بیندیشد که آیا با ده هزار سرباز می‌تواند به رویاروییِ کسی رود که با بیست هزار سرباز به جنگ او می‌آید؟
\v 32 و اگر بیند که او را توان رویارویی نیست، آنگاه تا سپاه دشمن دور است، سخنگویی خواهد فرستاد تا جویای شرایط صلح شود.
\v 33 به همین‌سان، هیچ‌یک از شما نیز تا از تمام دارایی خود دست نشوید، شاگرد من نتواند بود.
\v 34 «نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را باز نمکین ساخت؟
\v 35 نه به کار زمین می‌آید و نه درخور کُپّۀ کود است؛ بلکه آن را دور می‌ریزند. هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
\s5
\c 15
\p
\v 1 و امّا خَراجگیران و گناهکاران جملگی نزد عیسی گرد ‌می‌آمدند تا سخنانش را بشنوند.
\v 2 امّا فَریسیان و علمای دین همهمه‌کنان می‌گفتند: «این مردْ گناهکاران را می‌پذیرد و با آنان همسفره می‌شود.»
\v 3 پس عیسی این مَثَل را برایشان آورد:
\v 4 «کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و چون یکی از آنها گم شود، آن نود و نه را در صحرا نگذارد و در پی آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟
\v 5 و چون گوسفند گمشده را یافت، آن را با شادی بر دوش می‌نهد
\v 6 و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را فرا می‌خواند و می‌گوید: ”با من شادی کنید، زیرا گوسفند گمشدۀ خود را بازیافتم.“
\v 7 به شما می‌گویم، به همین‌سان برای یک گناهکار که توبه می‌کند، جشن و سرور عظیمتری در آسمان بر پا می‌شود تا برای نود و نه پارسا که نیاز به توبه ندارند.
\v 8 «و یا کدام زن است که ده سکۀ نقره
\v 9 و چون آن را یافت، دوستان و همسایگان را فرا می‌خواند و می‌گوید: ”با من شادی کنید، زیرا سکۀ گمشدۀ خود را بازیافتم.“
\v 10 به شما می‌گویم، به همین‌سان، برای توبۀ یک گناهکار، در حضور فرشتگان خدا جشن و سرور بر پا می‌شود.»
\v 11 سپس ادامه داد و فرمود: «مردی را دو پسر بود.
\v 12 روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ”ای پدر، سهمی را که از دارایی تو به من خواهد رسید، اکنون به من بده.“ پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد.
\v 13 پس از چندی، پسر کوچکتر آنچه داشت گرد آورد و راهی دیاری دوردست شد و ثروت خویش را در آنجا به عیاشی بر ‌باد داد.
\v 14 چون هر چه داشت خرج کرد، قحطی شدید در آن دیار آمد و او سخت به تنگدستی افتاد.
\v 15 از این رو، خدمتگزاریِ یکی از مردمان آن سامان را پیشه کرد، و او وی را به خوکبانی در مزرعۀ خویش گماشت.
\v 16 پسر آرزو داشت شکم خود را با خوراک خوکها سیر کند، امّا هیچ‌کس به او چیزی نمی‌داد.
\v 17 سرانجام به خود آمد و گفت: ”ای بسا کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرط گرسنگی تلف می‌شوم.
\v 18 پس برمی‌خیزم و نزد پدر می‌روم و می‌گویم: ’پدر، به آسمان و به تو گناه کرده‌ام.
\v 19 دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن.“‘
\v 20 «پس برخاست و راهی خانۀ پدر شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، دل بر وی بسوزاند و شتابان به سویش دویده، در آغوشش کشید و غرق بوسه‌اش کرد.
\v 21 پسر گفت: ”پدر، به آسمان و به تو گناه کرده‌ام. دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم.“
\v 22 امّا پدر به خدمتکارانش گفت: ”بشتابید! بهترین جامه را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری بر انگشتش و کفش به پاهایش کنید.
\v 23 گوسالۀ پرواری آورده، سر ببرید تا بخوریم و جشن بگیریم.
\v 24 زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“ پس به جشن و سرور پرداختند.
\v 25 «و امّا پسر بزرگتر در مزرعه بود. چون به خانه نزدیک شد و صدای رقص و آواز شنید،
\v 26 یکی از خدمتکاران را فرا خواند و پرسید: ”چه خبر است؟“
\v 27 خدمتکار پاسخ داد: ”برادرت آمده و پدرت گوسالۀ پرواری سر بریده، زیرا پسرش را به سلامت بازیافته است.“
\v 28 چون این را شنید، برآشفت و نخواست به خانه درآید. پس پدر بیرون آمد و به او التماس کرد.
\v 29 امّا او در جواب پدر گفت: ”اینک سالهاست تو را چون غلامان خدمت کرده‌ام و هرگز از فرمانت سر نپیچیده‌ام. امّا تو هرگز حتی بزغاله‌ای به من ندادی تا با دوستانم ضیافتی به پا کنم.
\v 30 و حال که این پسرت بازگشته است، پسری که دارایی تو را با روسپیها بر باد داده، برایش گوسالۀ پرواری سر بریده‌ای!“
\v 31 پدر گفت: ”پسرم، تو همواره با من هستی، و هرآنچه دارم، مال توست.
\v 32 امّا اکنون باید جشن بگیریم و شادی کنیم، زیرا این برادر تو مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“‌»
\s5
\c 16
\p
\v 1 آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «توانگری را مباشری بود. چون شکایت به او رسید که مباشر اموال او را بر باد می‌دهد،
\v 2 وی را فرا خواند و پرسید: ”این چیست که دربارۀ تو می‌شنوم؟ حساب خود بازپس ده که دیگر مباشر من نتوانی بود.“
\v 3 «مباشر با خود اندیشید: ”چه کنم؟ ارباب می‌خواهد از کار برکنارم کند. یارای زمین‌کندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم.
\v 4 دانستم چه باید کرد تا چون از مباشرت برکنار شدم، کسانی باشند که مرا در خانه‌هایشان بپذیرند.“
\v 5 پس، بدهکاران ارباب خویش را یک به یک به حضور فرا خواند. از اوّلی پرسید: ”چقدر به سرورم بدهکاری؟“
\v 6 پاسخ داد: ”صد خمره
\v 7 سپس از دوّمی پرسید: ”تو چقدر بدهکاری؟“ پاسخ داد: ”صد خروار
\v 8 «ارباب، مباشرِ متقلب را تحسین کرد، زیرا عاقلانه عمل کرده بود؛ چرا که فرزندان این عصر
\v 9 به شما می‌گویم که مال این دنیای فاسد را برای یافتن دوستان صرف کنید تا چون از آن مال اثری نمانَد، شما را در خانه‌های
\v 10 «آن که در امور کوچک امین باشد، در امور بزرگ نیز امین خواهد بود، و آن که در امور کوچک امین نباشد، در امور بزرگ نیز امین نخواهد بود.
\v 11 پس اگر در به کار بردن مال این دنیای فاسد امین نباشید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟
\v 12 و اگر در به کار بردن مال دیگری امین نباشید، کیست که مال خود شما را به شما بدهد؟
\v 13 هیچ غلامی دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمی‌توانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.»
\v 14 فَریسیانِ پولدوست با شنیدن این سخنان، عیسی را به ریشخند گرفتند.
\v 15 به آنها گفت: «شما آن کسانید که خویشتن را به مردم پارسا می‌نمایید، امّا خدا از دلتان آگاه است. آنچه مردم ارج بسیارش نهند، در نظر خدا کراهت‌آور است!
\v 16 «تورات و انبیا تا زمان یحیی بود. از آن پس، به پادشاهی خدا بشارت داده می‌شود و هر کس به جَبر و زور راه خود بدان می‌گشاید.
\v 17 با این حال، آسانتر است آسمان و زمین زایل شود تا اینکه نقطه‌ای از تورات فرو افتد!
\v 18 «هر که زن خویش را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است، و نیز هر که زنی طلاق داده شده را به زنی بگیرد، مرتکب زنا شده است.
\v 19 «توانگری بود که جامه از ارغوان و کتان لطیف به تن می‌کرد و همه‌روزه به خوشگذرانی مشغول بود.
\v 20 فقیری ایلعازَر نام را بر درِ خانۀ او می‌نهادند که بدنش پوشیده از جراحت بود.
\v 21 ایلعازَر آرزو داشت با خرده‌های غذا که از سفرۀ آن توانگر فرو می‌افتاد، خود را سیر کند. حتی سگان نیز می‌آمدند و زخمهایش را می‌لیسیدند.
\v 22 باری، آن فقیر مُرد و فرشتگان او را به جوار ابراهیم بردند. توانگر نیز مُرد و او را دفن کردند.
\v 23 امّا چون چشم در جهانِ مردگان گشود، خود را در عذاب یافت. از دور، ابراهیم را دید و ایلعازَر را در جوارش.
\v 24 پس با صدای بلند گفت: ”ای پدر من ابراهیم، بر من ترحم کن و ایلعازَر را بفرست تا نوک انگشت خود را در آب تَر کند و زبانم را خنک سازد، زیرا در این آتش عذاب می‌کشم.“
\v 25 امّا ابراهیم پاسخ داد: ”ای فرزند، به یاد آر که تو در زندگی، از چیزهای نیکوی خود بهره‌مند شدی، حال آنکه چیزهای بد نصیب ایلعازَر شد. اکنون او اینجا در آسایش است و تو در عذاب.
\v 26 از این گذشته، میان ما و شما پرتگاهی هست؛ آنان که بخواهند از اینجا نزد تو آیند نتوانند، و آنان نیز که آنجایند نتوانند نزد ما آیند.“
\v 27 گفت: ”پس، ای پدر، تمنا اینکه ایلعازَر را به خانۀ پدرم بفرستی،
\v 28 زیرا مرا پنج برادر است. او را بفرست تا برادرانم را هشدار دهد، مبادا آنان نیز به این مکان عذاب درافتند.“
\v 29 ابراهیم پاسخ داد: ”آنها موسی و انبیا را دارند، پس به سخنان ایشان گوش فرا دهند.“
\v 30 گفت: ”نه، ای پدر ما ابراهیم، بلکه اگر کسی از مردگان نزد آنها برود، توبه خواهند کرد.“
\v 31 ابراهیم به او گفت: ”اگر به موسی و انبیا گوش نسپارند، حتی اگر کسی از مردگان زنده شود، مجاب نخواهند شد.“‌»
\s5
\c 17
\p
\v 1 آنگاه به شاگردان خود گفت: «از لغزشها گریزی نیست، امّا وای بر کسی که آنها را سبب گردد.
\v 2 او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیایی به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند تا اینکه سبب لغزش یکی از این کوچکان شود.
\v 3 پس مراقب خود باشید. اگر برادرت گناه کند، او را توبیخ کن، و اگر توبه کرد، ببخشایش.
\v 4 اگر هفت بار در روز به تو گناه ورزد، و هفت بار نزد تو بازآید و گوید: ”توبه می‌کنم،“ او را ببخشا.»
\v 5 رسولان به خداوند گفتند: «ایمان ما را بیفزا!»
\v 6 خداوند پاسخ داد: «اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، می‌توانید به این درخت توت بگویید از ریشه برآمده در دریا کاشته شود، و از شما فرمان خواهد برد.
\v 7 «کیست از شما که چون خدمتکارش از شخم زدن یا چرانیدن گوسفندان در صحرا بازگردد، او را گوید: ”بیا، بنشین و بخور“؟
\v 8 آیا نخواهد گفت: ”شام مرا آماده کن و کمر به پذیرایی‌ام بربند تا بخورم و بیاشامم، و بعد تو بخور و بیاشام“؟
\v 9 آیا منّت از خدمتکار خود خواهد برد که فرمانش را به جای آورده است؟
\v 10 پس، شما نیز چون آنچه به شما فرمان داده شده است، به جای آوردید، بگویید: ”خدمتکارانی بی‌منّت‌ایم و تنها انجام وظیفه کرده‌ایم.“‌»
\v 11 عیسی بر سر راه خود به اورشلیم، از حدّ سامِرِه و جلیل می‌گذشت.
\v 12 پس چون به دهی وارد می‌شد، ده جذامی به او برخوردند. آنها دور ایستاده
\v 13 با صدای بلند فریاد برآوردند: «ای عیسی، ای استاد، بر ما ترحم کن.»
\v 14 چون عیسی آنها را دید، گفت: «بروید و خود را به کاهن بنمایید.» آنها به راه افتادند و در میانۀ راه از جذام پاک شدند.
\v 15 یکی از آنها چون دید شفا یافته است، در حالی که با صدای بلند خدا را ستایش می‌کرد، بازگشت
\v 16 و خود را به پای عیسی افکند و او را سپاس گفت. آن جذامی سامِری بود.
\v 17 عیسی فرمود: «مگر آن ده تن همه پاک نشدند؟ پس نُه تن دیگر کجایند؟
\v 18 آیا به‌جز این غریبه، کسی دیگر بازنگشت تا خدا را سپاس گوید؟»
\v 19 سپس به او گفت: «برخیز و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»
\v 20 عیسی در پاسخ فَریسیان که پرسیده بودند پادشاهی خدا کی خواهد آمد، گفت: «آمدن پادشاهی خدا را نمی‌توان با مشاهده دریافت،
\v 21 و کسی نخواهد گفت اینجا یا آنجاست، زیرا پادشاهی خدا در میان شماست.»
\v 22 سپس به شاگردان گفت: «زمانی می‌آید که آرزو خواهید کرد یکی از روزهای پسر انسان را ببینید، امّا نخواهید دید.
\v 23 مردم به شما خواهند گفت: ”او اینجاست،“ یا ”او آنجاست.“ امّا در پی آنها مروید.
\v 24 زیرا همچنانکه صاعقه در یک آن می‌درخشد و آسمان را از کران تا کران روشن می‌کند، پسر انسان نیز در روز خود چنین خواهد بود.
\v 25 امّا نخست می‌باید رنج بسیار کشد و از سوی این نسل طرد شود.
\v 26 روزهای پسر انسان همچون روزهای نوح خواهد بود.
\v 27 مردم می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن می‌گرفتند و شوهر می‌کردند تا آن روز که نوح به کشتی درآمد. آنگاه سیل برخاست و همه را هلاک کرد.
\v 28 در زمان لوط نیز چنین بود. مردم سرگرم خوردن و نوشیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت بودند.
\v 29 امّا روزی که لوط از سُدوم بیرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک کرد.
\v 30 روز ظهور پسر انسان نیز به همین‌گونه خواهد بود.
\v 31 در آن روز، کسی که بر بام خانه‌اش باشد و اثاثیه‌اش در درون خانه، برای برداشتن آنها فرود نیاید. و آن که در مزرعه باشد نیز به خانه بازنگردد.
\v 32 زن لوط را به یاد آرید!
\v 33 هر که بخواهد جان خویش را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد، و هر که جان خویش را از دست بدهد، آن را محفوظ خواهد داشت.
\v 34 به شما می‌گویم، در آن شب از دو تن که بر یک بسترند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.
\v 35 و از دو زن که با هم دستاس می‌کنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد. [
\v 36 نیز از دو مرد که در مزرعه‌اند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.]»
\v 37 پرسیدند: «کجا، ای خداوند؟» پاسخ گفت: «هر‌جا لاشه‌ای باشد، لاشخوران در آنجا گرد ‌می‌آیند!»
\s5
\c 18
\p
\v 1 عیسی برای شاگردان مَثَلی آورد تا نشان دهد که باید همیشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند.
\v 2 فرمود: «در شهری قاضی‌ای بود که نه از خدا باکی داشت، نه به خلق خدا توجهی.
\v 3 در همان شهر بیوه‌زنی بود که پیوسته نزدش می‌آمد و از او می‌خواست دادش از دشمن بستاند.
\v 4 قاضی چندگاهی به او اعتنا نکرد. امّا سرانجام با خود گفت: ”هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بی‌توجهم،
\v 5 امّا چون این بیوه‌زن مدام زحمتم می‌دهد، دادش می‌ستانم، مبادا پیوسته بیاید و مرا به ستوه آورد!“‌»
\v 6 آنگاه خداوند فرمود: «شنیدید این قاضی بی‌انصاف چه گفت؟
\v 7 حال، آیا خدا به دادِ برگزیدگان خود که روز و شب به درگاه او فریاد برمی‌آورند، نخواهد رسید؟ آیا این کار را همچنان به تأخیر خواهد افکند؟
\v 8 به شما می‌گویم که به‌زودی به داد ایشان خواهد رسید. امّا هنگامی که پسر انسان آید، آیا ایمان بر زمین خواهد یافت؟»
\v 9 آنگاه برای برخی که از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران به دیدۀ تحقیر می‌نگریستند، این مَثَل را آورد:
\v 10 «دو تن برای عبادت به معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خَراجگیر.
\v 11 فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر می‌گویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خَراجگیرم.
\v 12 دو بار در هفته روزه می‌گیرم و از هر چه به دست می‌آورم، ده‌یک می‌دهم.“
\v 13 امّا آن خَراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود می‌کوفت و می‌گفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“
\v 14 به شما می‌گویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
\v 15 مردم حتی نوزادان را نزد عیسی می‌آوردند تا بر آنها دست بگذارد. شاگردان چون این را دیدند، مردم را سرزنش کردند.
\v 16 امّا عیسی آنان را نزد خود فرا خواند و گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آنِ چنین کسان است.
\v 17 آمین، به شما می‌گویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
\v 18 یکی از رئیسان از او پرسید: «استاد نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
\v 19 عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز خدا فقط.
\v 20 احکام را می‌دانی: زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، پدر و مادر خود را گرامی دار.»
\v 21 گفت: «همۀ اینها را از کودکی به جا آورده‌ام.»
\v 22 عیسی چون این را شنید، گفت: «هنوز یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و بهایش را میان تنگدستان تقسیم کن، که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
\v 23 آن مرد چون این را شنید، اندوهگین شد، زیرا ثروت بسیار داشت.
\v 24 عیسی به او نگاه کرد و گفت: «چه دشوار است راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی خدا!
\v 25 گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
\v 26 کسانی که این را شنیدند، پرسیدند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟»
\v 27 فرمود: «آنچه برای انسان ناممکن است، برای خدا ممکن است.»
\v 28 پطرس گفت: «ما که خانه و کاشانۀ خود را ترک گفتیم تا از تو پیروی کنیم!»
\v 29 عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که خانه یا زن یا برادران یا والدین یا فرزندان را به‌خاطر پادشاهی خدا ترک کند،
\v 30 و در همین عصر چند برابر به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهره‌مند نگردد.»
\v 31 آنگاه آن دوازده تن را به کناری کشید و به ایشان گفت: «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا هرآنچه انبیا دربارۀ پسر انسان نوشته‌اند، به انجام خواهد رسید.
\v 32 زیرا او را به اقوام بیگانه خواهند سپرد. آنها او را استهزا و توهین خواهند کرد و آب دهان بر او انداخته، تازیانه‌اش خواهند زد و خواهند کشت.
\v 33 امّا در روز سوّم بر خواهد خاست.»
\v 34 شاگردان هیچ‌یک از اینها را درک نکردند. معنی سخن او از آنان پنهان بود و درنیافتند دربارۀ چه سخن می‌گوید.
\v 35 چون نزدیک اَریحا رسید، مردی نابینا بر کنار راه نشسته بود و گدایی می‌کرد.
\v 36 چون صدای جمعیتی را که از آنجا می‌گذشت شنید، پرسید: «چه خبر است؟»
\v 37 گفتند: «عیسای ناصری در گذر است.»
\v 38 او فریاد برکشید: «ای عیسی، پسر داوود، بر من ترحم کن!»
\v 39 کسانی که پیشاپیش جمعیت می‌رفتند، عتابش کردند و خواستند خاموش باشد. امّا او بیشتر فریاد برآورد که: «ای پسر داوود، بر من ترحم کن!»
\v 40 آنگاه عیسی بازایستاد و امر فرمود آن مرد را نزد او بیاورند. چون نزدیک آمد، عیسی از او پرسید:
\v 41 «چه می‌خواهی برایت بکنم؟» گفت: «سرور من، می‌خواهم بینا شوم.»
\v 42 عیسی به او گفت: «بینا شو! ایمانت تو را شفا داده است.»
\v 43 کور همان دم بینایی خود را بازیافت و خدا را سپاس‌گویان، از پی عیسی شتافت. مردم چون این را دیدند، همگی خدا را سپاس گفتند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 عیسی به اَریحا درآمد و از میان شهر می‌گذشت.
\v 2 در آنجا توانگری بود، زَکّا نام، رئیس خَراجگیران.
\v 3 او می‌خواست ببیند عیسی کیست، امّا از کوتاهی قامت و ازدحام جمعیت نمی‌توانست.
\v 4 از این رو، پیش دوید و از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، زیرا عیسی از آن راه می‌گذشت.
\v 5 چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریست و به او گفت: «زَکّا، بشتاب و پایین بیا که امروز باید در خانۀ تو بمانم.»
\v 6 زَکّا بی‌درنگ پایین آمد و با شادی او را پذیرفت.
\v 7 مردم چون این را دیدند، همگی لب به شکایت گشودند که: «به خانۀ گناهکاری به میهمانی رفته است.»
\v 8 و امّا زَکّا از جا برخاست و به خداوند گفت: «‌سرور من، اینک نصف اموال خود را به فقرا می‌بخشم، و اگر چیزی به ناحق از کسی گرفته باشم، چهار برابر به او بازمی‌گردانم.»
\v 9 عیسی فرمود: «امروز نجات به این خانه آمده است، چرا که این مرد نیز فرزند ابراهیم است.
\v 10 زیرا پسر انسان آمده تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.»
\v 11 در همان حال که آنان به این سخنان گوش فرا می‌دادند، عیسی در ادامۀ سخن، مَثَلی آورد، زیرا نزدیک اورشلیم بود و مردم گمان می‌کردند پادشاهی خدا در همان زمان ظهور خواهد کرد.
\v 12 پس گفت: «نجیب‌زاده‌ای به سرزمینی دوردست رفت تا به مقام شاهی منصوب شود و سپس بازگردد.
\v 13 پس، ده تن از خادمان خود را فرا خواند و به هر یک سکه‌ای طلا
\v 14 امّا مردمانی که قرار بود بر ایشان حکومت کند، از وی نفرت داشتند؛ آنان از پس او قاصدانی فرستادند با این پیغام که: ”ما نمی‌خواهیم این شخص بر ما حکومت کند.“
\v 15 با این همه، او به مقام شاهی منصوب شد و به ولایت خویش بازگشت. پس فرمود خادمانی را که به ایشان سرمایه داده بود، فرا خوانند تا دریابد هر‌یک چقدر سود کرده است.
\v 16 اوّلی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو ده سکۀ دیگر سود آورده است.“
\v 17 به او گفت: ”آفرین، ای خادم نیکو! چون در اندک امین بودی، حکومت ده شهر را به تو می‌سپارم.“
\v 18 دوّمی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو پنج سکۀ دیگر سود آورده است.“
\v 19 به او نیز گفت: ”بر پنج شهر حکمرانی کن.“
\v 20 سپس دیگری آمد و گفت: ”سرورا، اینک سکۀ تو! آن را در پارچه‌ای پیچیده، نگاه داشتم.
\v 21 زیرا از تو می‌ترسیدم، چون مردی سختگیری. آنچه نگذاشته‌ای، برمی‌گیری، و آنچه نکاشته‌ای، می‌دروی.“
\v 22 به او گفت: ”ای خادم بدکاره، مطابق گفتۀ خودت بر تو حکم می‌کنم. تو که می‌دانستی مردی سختگیرم، آنچه نگذاشته‌ام برمی‌گیرم و آنچه نکاشته‌ام می‌دروم،
\v 23 چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون بازگردم آن را با سود پس گیرم؟“
\v 24 پس به حاضران گفت: ”سکه را از او بگیرید و به آن که ده سکه دارد، بدهید.“
\v 25 به او گفتند: ”سرورا، او که خود ده سکه دارد!“
\v 26 پاسخ داد: ”به شما می‌گویم که به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
\v 27 و اینک آن دشمنان مرا که نمی‌خواستند بر ایشان حکومت کنم بدین‌جا بیاورید و در برابر من بکُشید.“‌»
\v 28 پس از این گفتار، عیسی پیشاپیش دیگران راه اورشلیم را در پیش گرفت.
\v 29 چون به نزدیکی بِیت‌فاجی و بِیت‌عَنْیا که بر فراز کوهی بود رسید، دو تن از شاگردان خود را فرستاده گفت:
\v 30 «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. چون وارد شدید، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا به حال کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید.
\v 31 اگر کسی از شما پرسید: ”چرا آن را باز می‌کنید؟“ بگویید: ”خداوند
\v 32 فرستادگان رفتند و همه چیز را چنان یافتند که عیسی گفته بود.
\v 33 و چون کره را باز می‌کردند، صاحبانش به ایشان گفتند: «چرا کره را باز می‌کنید؟»
\v 34 پاسخ دادند: «خداوند بدان نیاز دارد.»
\v 35 آنان کره را نزد عیسی آوردند. سپس رداهای خود را بر آن افکندند و عیسی را بر آن نشاندند.
\v 36 همچنان که عیسی پیش می‌راند، مردم رداهای خود را بر سر راه می‌گستردند.
\v 37 چون نزدیک سرازیری کوه زیتون رسید، جماعتِ شاگردان همگی شادمانه خدا را با صدای بلند به‌خاطر همۀ معجزاتی که از او دیده بودند سپاس گفته،
\v 38 ندا در دادند که:
\v # «مبارک است پادشاهی که به نام خداوند می‌آید!
\v 39 برخی از فَریسیان از میان جمعیت به عیسی گفتند: «استاد، شاگردانت را عتاب کن!»
\v 40 در پاسخ گفت: «به شما می‌گویم اگر اینان خاموش شوند، سنگها به فریاد خواهند آمد!»
\v 41 پس چون به اورشلیم نزدیک شد و شهر را دید، بر آن گریست
\v 42 و گفت: «کاش تو نیز
\v 43 زمانی فرا خواهد رسید که دشمنانت گرداگرد تو سنگر خواهند ساخت و از هر سو محاصره‌ات کرده، عرصه را بر تو تنگ خواهند نمود؛
\v 44 و تو و فرزندانت را در درونت به خاک و خون خواهند کشید. و سنگ بر سنگ بر جا نخواهند گذاشت؛ زیرا از موعد آمدن خدا به یاری‌ات غافل ماندی.»
\v 45 سپس به صحن معبد درآمد و به بیرون راندن فروشندگان آغاز نمود،
\v 46 و به آنان گفت: «نوشته شده است که ”خانۀ من خانۀ دعا خواهد بود“؛
\v 47 او هر روز در معبد تعلیم می‌داد. امّا سران کاهنان و علمای دین و مشایخ قوم در پی کشتن او بودند،
\v 48 ولی راهی برای انجام مقصود خود نمی‌یافتند، زیرا مردم همه شیفتۀ سخنان او بودند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 یکی از روزها که عیسی در صحن معبد مردم را تعلیم و بشارت می‌داد، سران کاهنان و علمای دین به همراه مشایخ نزدش آمدند
\v 2 و گفتند: «به ما بگو، به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟»
\v 3 پاسخ داد: «من نیز از شما پرسشی دارم؛ به من بگویید،
\v 4 آیا تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟»
\v 5 آنها با هم شور کرده، گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“
\v 6 و اگر بگوییم از انسان بود، مردم همگی سنگسارمان خواهند کرد، زیرا بر این اعتقادند که یحیی پیامبر بود.»
\v 7 پس پاسخ دادند: «نمی‌دانیم از کجاست.»
\v 8 عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.»
\v 9 آنگاه این مَثَل را برای مردم آورد: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و مدتی طولانی به سفر رفت.
\v 10 در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را به او بدهند. امّا باغبانان او را زدند و دست خالی بازگرداندند.
\v 11 پس غلامی دیگر فرستاد، امّا او را نیز زدند و با وی بی‌حرمتی کرده، دست خالی روانه‌اش نمودند.
\v 12 پس سوّمین بار غلامی فرستاد، امّا او را نیز مجروح کرده، بیرون افکندند.
\v 13 «پس صاحب باغ گفت: ”چه کنم؟ پسر محبوب خود را می‌فرستم؛ شاید او را حرمت بدارند.“
\v 14 امّا باغبانان چون پسر را دیدند، با هم به مشورت نشسته، گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما شود.“
\v 15 پس او را از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.
\v 16 او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.» چون این را شنیدند، گفتند: «چنین مباد!»
\v 17 امّا او به آنان نگریست و گفت: «پس معنی آن نوشته چیست که می‌گوید:
\v # مهمترین سنگ بنا
\v 18 هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.»
\v 19 علمای دین و سران کاهنان چون دریافتند این مَثَل را دربارۀ آنها می‌گوید، بر‌ آن شدند همان دم او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند.
\v 20 پس عیسی را زیر نظر گرفتند و جاسوسانی نزد او فرستادند که خود را صدیق جلوه می‌دادند. آنها در پی این بودند که از سخنان عیسی دستاویزی برای تسلیم او به قدرت و اقتدار والی بیابند.
\v 21 پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، می‌دانیم که تو حقیقت را بیان می‌کنی و تعلیم می‌دهی، و از کسی جانبداری نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی.
\v 22 آیا پرداخت خَراج به قیصر بر ما رواست یا نه؟»
\v 23 امّا او به نیرنگ ایشان پی برد و گفت:
\v 24 «دیناری
\v 25 پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!»
\v 26 بدین‌سان، نتوانستند در حضور مردم او را با گفته‌هایش به دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند.
\v 27 سپس تنی چند از صَدّوقیان که منکر قیامتند آمدند،
\v 28 و سؤالی از او کرده، گفتند: «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و از خود زنی بی‌فرزند بر جای نهد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادرش باقی گذارد.
\v 29 باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و بی‌فرزند مُرد.
\v 30 سپس دوّمین
\v 31 و بعد سوّمین او را به زنی گرفتند و به همین‌سان هر هفت برادر مردند، بی‌آنکه از خود فرزندی بر جای نهند.
\v 32 سرانجام آن زن نیز بمرد.
\v 33 حال، در قیامت، او زنِ کدام‌یک خواهد بود؟ زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفتند.»
\v 34 عیسی پاسخ داد: «مردم این عصر زن می‌گیرند و شوهر می‌کنند.
\v 35 امّا آنان که شایستۀ رسیدن به عصر آینده و قیامت مردگان محسوب شوند، نه زن خواهند گرفت و نه شوهر خواهند کرد،
\v 36 و نه دیگر خواهند مرد؛ زیرا مانند فرشتگان خواهند بود. آنان فرزندان خدایند، چرا که فرزندان قیامتند.
\v 37 حقیقتِ برخاستن مردگان را حتی موسی نیز در شرح ماجرای بوتۀ سوزان آشکار می‌کند، آنجا که خداوند، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خوانده شده است.
\v 38 امّا او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است؛ زیرا نزد او همه زنده‌اند.»
\v 39 بعضی از علمای دین در پاسخ گفتند: «استاد، نیکو گفتی!»
\v 40 و دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد پرسشی از او کند.
\v 41 سپس عیسی به آنان گفت: «چگونه است که می‌گویند مسیح پسر داوود است؟
\v 42 چرا که داوود خود در کتاب مزامیر می‌گوید:
\v 43 تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
\v 44 اگر داوود او را ’خداوند‘ می‌خواند، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟»
\v 45 در همان حال که مردم همه گوش فرا می‌دادند، عیسی به شاگردان خود گفت:
\v 46 «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.
\v 47 از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر‌ سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»
\s5
\c 21
\p
\v 1 عیسی به اطراف نگریست و ثروتمندانی را دید که هدایای خود را در صندوق بِیت‌المالِ معبد می‌انداختند.
\v 2 در آن میان بیوه‌زنی فقیر را نیز دید که دو قِران
\v 3 عیسی گفت: «براستی به شما می‌گویم، این بیوه‌زن فقیر از همۀ آنان بیشتر داد.
\v 4 زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، تمامی روزی خویش را داد.»
\v 5 چون برخی در وصف معبد سخن می‌گفتند که چگونه با سنگهای زیبا و هدایای وقف شده مزیّن است، عیسی گفت:
\v 6 «زمانی خواهد آمد که از آنچه اینجا می‌بینید، سنگی بر سنگ دیگر نخواهد ماند بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
\v 7 پرسیدند: «استاد، این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن آنها چیست؟»
\v 8 پاسخ داد: «به‌هوش باشید که گمراه نشوید؛ زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: ”من همانم“ و ”زمان موعود فرا رسیده است“. از آنها پیروی مکنید.
\v 9 «و چون خبر جنگها و آشوبها را می‌شنوید، نهراسید. زیرا می‌باید نخست چنین وقایعی رخ دهد، ولی پایان کار بلافاصله فرا نخواهد رسید.»
\v 10 سپس به آنها گفت: «قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست.
\v 11 زلزله‌های بزرگ و قحطی و طاعون در جایهای گوناگون خواهد آمد، و وقایع هولناک روی داده، نشانه‌های مَهیب از آسمان ظاهر خواهد شد.
\v 12 «امّا پیش از این همه، شما را گرفتار کرده، آزار خواهند رسانید و به کنیسه‌ها و زندانها خواهند سپرد، و به‌خاطر نام من، شما را نزد پادشاهان و والیان خواهند برد
\v 13 و این‌گونه فرصت خواهید یافت تا شهادت دهید.
\v 14 این را خوب به خاطر بسپارید که پیشاپیش نگران نباشید در دفاع از خود چه بگویید.
\v 15 زیرا به شما کلام و حکمتی خواهم داد که هیچ‌یک از دشمنانتان را یارای مقاومت یا مخالفت با آن نباشد.
\v 16 حتی والدین و برادرانتان، و خویشان و دوستانتان شما را تسلیم دشمن خواهند کرد و برخی از شما را خواهند کشت.
\v 17 مردم همه به‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.
\v 18 امّا مویی از سرتان گُم نخواهد شد.
\v 19 با پایداری، جان خود را نجات خواهید داد.
\v 20 «چون بینید اورشلیم به محاصرۀ سپاهیان درآمده، بدانید که ویرانی آن نزدیک است.
\v 21 آنگاه آنان که در یهودیه باشند به کوهها بگریزند و آنان که در شهر باشند از شهر بیرون شوند، و آنان که در دشت و صحرا باشند به شهر درنیایند.
\v 22 زیرا آن روزها، روزهای مکافات است که در آن هرآنچه نوشته شده تحقق خواهد یافت.
\v 23 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها! زیرا مصیبتی عظیم دامنگیر این سرزمین خواهد شد و این قوم به غضب الهی دچار خواهند گشت.
\v 24 به دَم شمشیر خواهند افتاد و در میان همۀ قومهای دیگر به اسارت برده خواهند شد و اورشلیم لگدمالِ غیریهودیان خواهد گشت تا آنگاه که دوران غیریهودیان تحقق یابد.
\v 25 «نشانه‌هایی در خورشید و ماه و ستارگان پدید خواهد آمد. بر زمین، قومها از جوش و خروش دریا پریشان و مشوش خواهند شد.
\v 26 مردم از تصور آنچه باید بر دنیا حادث شود، از فرط وحشت بی‌هوش خواهند شد، زیرا نیروهای آسمان به لرزه در خواهد آمد.
\v 27 آنگاه پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابری می‌آید.
\v 28 چون این امور آغاز شود، راست بایستید و سرهای خود را بالا بگیرید، زیرا رهایی شما نزدیک است!»
\v 29 و این مَثَل را برای آنها آورد: «درخت انجیر و درختان دیگر را در نظر آورید.
\v 30 به محض اینکه برگ می‌دهند، می‌توانید ببینید و دریابید که تابستان نزدیک است.
\v 31 به همین‌سان، هرگاه ببینید این چیزها رخ می‌دهد، درمی‌یابید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.
\v 32 آمین، به شما می‌گویم، تا همۀ این امور واقع نشود، این نسل
\v 33 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
\v 34 «به‌هوش باشید، مبادا عیش و نوش و مستی و نگرانیهای زندگی دلتان را سنگین سازد و آن روز چون دامی به‌ناگاه غافلگیرتان کند.
\v 35 زیرا بر همۀ مردم در سرتاسر جهان خواهد آمد.
\v 36 پس همیشه مراقب باشید و دعا کنید تا بتوانید از همۀ این چیزها که به‌زودی رخ خواهد داد، در امان بمانید و در حضور پسر انسان بایستید.»
\v 37 عیسی هر روز در معبد تعلیم می‌داد و هر شب از شهر بیرون می‌رفت و بر فراز کوه معروف به زیتون شب را به صبح می‌آورد.
\v 38 صبحگاهان مردم برای شنیدن سخنانش در معبد گرد می‌آمدند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و امّا عید فَطیر که به پِسَخ معروف است نزدیک می‌شد،
\v 2 و سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی مناسب برای کشتن عیسی بودند، زیرا از شورش مردم بیم داشتند.
\v 3 آنگاه شیطان در یهودای معروف به اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، رخنه کرد.
\v 4 او نزد سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد رفت و با آنان گفتگو کرد که چگونه عیسی را به دست ایشان تسلیم کند.
\v 5 آنان شاد شدند و موافقت کردند مبلغی به او بدهند.
\v 6 او نیز پذیرفت و در پی فرصت بود تا در غیاب مردم، عیسی را به آنان تسلیم کند.
\v 7 پس روز عید فَطیر که می‌بایست برۀ پِسَخ قربانی شود، فرا رسید.
\v 8 عیسی، پطرس و یوحنا را فرستاده، گفت: «بروید و شام پِسَخ
\v 9 پرسیدند: «کجا می‌خواهی تدارک ببینیم؟»
\v 10 پاسخ داد: «هنگامی که داخل شهر می‌شوید، مردی با کوزه‌ای آب به شما برمی‌خورد. از پی او به خانه‌ای بروید که بدان داخل می‌شود
\v 11 و به صاحبخانه بگویید: ”استاد می‌گوید: ’میهمانخانه کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“‘
\v 12 او بالاخانۀ بزرگ و مفروشی به شما نشان خواهد داد. در آنجا تدارک ببینید.»
\v 13 آنها رفتند و همه چیز را همان‌گونه یافتند که به ایشان گفته بود، و پِسَخ را تدارک دیدند.
\v 14 ساعت مقرر فرا رسید و عیسی با رسولان خود بر سفره بنشست.
\v 15 آنگاه به ایشان گفت: «اشتیاق بسیار داشتم پیش از رنج کشیدنم، این پِسَخ را با شما بخورم.
\v 16 زیرا به شما می‌گویم که دیگر از آن نخواهم خورد تا آن هنگام که در پادشاهی خدا تحقق یابد.»
\v 17 پس جامی برگرفت و شکر کرد و گفت: «این را بگیرید و میان خود تقسیم کنید.
\v 18 زیرا به شما می‌گویم که تا آمدن پادشاهی خدا دیگر از محصول مو نخواهم نوشید.»
\v 19 همچنین نان را برگرفته، شکر کرد و پاره نمود و به آنها داد و گفت: «این بدن من است که برای شما داده می‌شود؛ این را به یاد من به جا آرید.»
\v 20 به همین‌سان، پس از شام جام را برگرفت و گفت: «این جام، عهد جدید است در خون من، که به‌خاطر شما ریخته می‌شود.
\v 21 امّا دست آن کس که قصد تسلیم من دارد، با دست من در سفره است.
\v 22 پسر انسان آن‌گونه که مقدّر است، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که او را تسلیم دشمن می‌کند.»
\v 23 آنگاه به پرسش از یکدیگر آغاز کردند که کدام‌یک چنین خواهد کرد.
\v 24 نیز جدالی میانشان درگرفت در این باره که کدام‌یک از ایشان بزرگتر است.
\v 25 عیسی بدیشان گفت: «پادشاهانِ دیگرْ قومها بر ایشان سروری می‌کنند؛ و حاکمانِ ایشان ’ولی‌نعمت‘ خوانده می‌شوند.
\v 26 امّا شما چنین مباشید. بزرگترین در میان شما باید همچون کوچکترین باشد و رهبر باید همچون خادم بُوَد.
\v 27 زیرا کدام‌یک بزرگتر است، آن که بر سفره نشیند یا آن که خدمت کند؟ آیا نه آن که بر سفره نشیند؟ امّا من در میان شما همچون خادم هستم.
\v 28 «شما کسانی هستید که در آزمایشهای من در کنارم ایستادید.
\v 29 پس همان‌گونه که پدرم پادشاهی‌ای به من عطا کرد، من نیز به شما عطا می‌کنم،
\v 30 تا بر سفرۀ من در پادشاهی من بخورید و بیاشامید و بر تختها بنشینید و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری
\v 31 «ای شَمعون، ای شَمعون، شیطان اجازه خواست شما را همچون گندم غَربال کند.
\v 32 امّا من برای تو دعا کردم تا ایمانت تلف نشود. پس چون بازگشتی، برادرانت را استوار بدار.»
\v 33 امّا او در پاسخ گفت: «ای سرورم، من آماده‌ام با تو به زندان بروم و جان بسپارم.»
\v 34 عیسی جواب داد: «پطرس، بدان که امروز پیش از بانگ خروس، سه بار انکار خواهی کرد که مرا می‌شناسی.»
\v 35 سپس از آنها پرسید: «آیا زمانی که شما را بدون کیسۀ پول و توشه‌دان و کفش گسیل داشتم، به چیزی محتاج شدید؟» پاسخ دادند: «نه، به هیچ چیز.»
\v 36 پس به آنها گفت: «امّا اکنون هر که کیسه یا توشه‌دان دارد، آن را برگیرد و اگر شمشیر ندارد، جامۀ خود را فروخته، شمشیری بخرد.
\v 37 زیرا این نوشته باید دربارۀ من تحقق یابد که: ”او از خطاکاران محسوب شد.“
\v 38 شاگردان گفتند: «ای خداوند، بنگر، دو شمشیر داریم.» به ایشان گفت: «کافی است!»
\v 39 سپس عیسی بیرون رفت و بنا‌ به عادت، راهی کوه زیتون شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند.
\v 40 چون به آن مکان رسیدند، به ایشان گفت: «دعا کنید تا در آزمایش
\v 41 سپس به مسافت پرتاب سنگی از آنها کناره گرفت و زانو زده، چنین دعا کرد:
\v 42 «ای پدر، اگر ارادۀ توست، این جام را از من دور کن؛ امّا نه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود.»
\v 43 آنگاه فرشته‌ای از آسمان بر او ظاهر شد و او را تقویت کرد.
\v 44 پس چون در رنجی جانکاه بود، با جدیّتی بیشتر دعا کرد، و عرقش همچون قطرات خون بر زمین می‌چکید.
\v 45 چون از دعا برخاست و نزد شاگردان بازگشت، دید از فرط اندوه خفته‌اند.
\v 46 به ایشان گفت: «چرا در خوابید؟ برخیزید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید.»
\v 47 هنوز سخن می‌گفت که گروهی از راه رسیدند. یهودا، یکی از آن دوازده تن، آنان را هدایت می‌کرد. او به عیسی نزدیک شد تا وی را ببوسد،
\v 48 امّا عیسی به او گفت: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم می‌کنی؟»
\v 49 چون پیروان عیسی دریافتند چه روی می‌دهد، گفتند: «ای سرور ما، شمشیرهایمان را بَرکشیم؟»
\v 50 و یکی از آنان غلام کاهن اعظم را به شمشیر زد و گوش راستش را برید.
\v 51 امّا عیسی گفت: «دست نگاه دارید!» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد.
\v 52 سپس خطاب به سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد و مشایخی که برای گرفتار کردن او آمده بودند، گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به سراغم آمده‌اید؟
\v 53 هر روز در معبد با شما بودم، و دست بر من دراز نکردید. امّا این ساعتِ شماست و قدرت تاریکی.»
\v 54 سپس او را گرفتند و به خانۀ کاهن اعظم بردند. پطرس دورادور از پی ایشان می‌رفت.
\v 55 در میانۀ صحنِ خانه، آتشی روشن بود و جمعی گرد آن نشسته بودند. پطرس نیز در میان آنان بنشست.
\v 56 در این هنگام، کنیزی او را در روشنایی آتش دید و به او خیره شده گفت: «این مرد نیز با او بود.»
\v 57 امّا او انکار کرد و گفت: «ای زن، او را نمی‌شناسم.»
\v 58 کمی بعد، کسی دیگر او را دید و گفت: «تو نیز یکی از آنهایی.» پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، من از آنها نیستم.»
\v 59 ساعتی گذشت و کسی دیگر به تأکید گفت: «بی‌گمان این مرد نیز با او بود، زیرا جلیلی است.»
\v 60 پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، نمی‌دانم چه می‌گویی.» هنوز سخن می‌گفت که خروس بانگ زد.
\v 61 آنگاه خداوند روی گرداند و به پطرس نگاه کرد، و پطرس سخن او را به یاد آورد که گفته بود: «امروز پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
\v 62 پس بیرون رفت و به تلخی بگریست.
\v 63 آنان که عیسی را در میان داشتند، او را استهزا کرده، می‌زدند،
\v 64 و چشمان او را بسته، می‌گفتند: «نبوّت کن و بگو چه کسی تو را می‌زند؟»
\v 65 و ناسزاهای بسیارِ دیگر به او می‌گفتند.
\v 66 چون صبح شد، شورای مشایخ قوم، یعنی سران کاهنان و علمای دین، تشکیل جلسه دادند و عیسی را به حضور فرا خواندند.
\v 67 گفتند: «اگر تو مسیحی، به ما بگو.» پاسخ داد: «اگر بگویم، سخنم را باور نخواهید کرد،
\v 68 و اگر از شما بپرسم، پاسخم نخواهید داد.
\v 69 امّا از این پس، پسر انسان به دست راست قدرت خدا خواهد نشست.»
\v 70 همگی گفتند: «پس آیا تو پسر خدایی؟» در پاسخ گفت: «شما خود گفتید که هستم.»
\v 71 پس گفتند: «دیگر چه نیازی به شهادت است؟ خود از زبانش شنیدیم.‌»
\s5
\c 23
\p
\v 1 آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند
\v 2 و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یافته‌ایم که قوم ما را گمراه می‌کند و ما را از پرداخت خَراج به قیصر بازمی‌دارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.»
\v 3 پس پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» در پاسخ گفت: «تو می‌گویی!»
\v 4 آنگاه پیلاتُس به سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی برای محکوم کردن این مرد نمی‌یابم.»
\v 5 امّا آنها به‌اصرار گفتند: «او در سرتاسر یهودیه
\v 6 چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیا او جلیلی است.
\v 7 و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود.
\v 8 هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند.
\v 9 پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد.
\v 10 سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام می‌زدند.
\v 11 هیرودیس و سربازانش نیز به او بی‌حرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند.
\v 12 در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.
\v 13 پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فرا خواند
\v 14 و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم.
\v 15 نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه می‌بینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد.
\v 16 پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.» [
\v 17 در هر عید، پیلاتُس می‌بایست یک زندانی را برایشان آزاد می‌کرد.]
\v 18 امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و باراباس را برای ما آزاد کن!»
\v 19 باراباس به سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به سبب قتل، در زندان بود.
\v 20 پیلاتُس که می‌خواست عیسی را آزاد کند، دیگر بار با آنان سخن گفت.
\v 21 امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!»
\v 22 سوّمین بار به آنها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من که هیچ سببی برای کشتن او نیافتم. پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.»
\v 23 امّا آنان با فریادِ بلند به‌اصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریادشان غالب آمد
\v 24 و پیلاتُس حکمی را که می‌خواستند، صادر کرد.
\v 25 او مردی را که به سبب شورش و قتل در زندان بود و جمعیت خواهان آزادی‌اش بودند، رها کرد و عیسی را به ایشان سپرد تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.
\v 26 چون او را می‌بردند، مردی شَمعون نام از اهالی قیرَوان را که از مزارع به شهر می‌آمد، گرفتند و صلیب را بر دوش او نهاده، وادارش کردند آن را پشت سر عیسی حمل کند.
\v 27 گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینۀ خود می‌کوفتند و شیون می‌کردند، از پی او روانه شدند.
\v 28 عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید.
\v 29 زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینه‌هایی که هرگز شیر ندادند!“
\v 30 در آن هنگام، به کوهها خواهند گفت: ”بر ما فرو افتید!“ و به تپه‌ها که: ”ما را بپوشانید!“
\v 31 زیرا اگر با چوب تَر چنین کنند، با چوب خشک چه خواهند کرد؟»
\v 32 دو مرد دیگر را نیز که هر دو جنایتکار بودند، می‌بردند تا با او بکشند.
\v 33 چون به مکانی که جمجمه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب کردند، یکی را در سمت راست او و دیگری را در سمت چپ.
\v 34 عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمی‌دانند چه می‌کنند.» آنگاه قرعه انداختند تا جامه‌های او را میان خود تقسیم کنند.
\v 35 مردم به تماشا ایستاده بودند و بزرگان قوم نیز ریشخندکنان می‌گفتند: «دیگران را نجات داد! اگر مسیح است و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.»
\v 36 سربازان نیز او را به استهزا گرفتند. ایشان به او نزدیک شده، شراب ترشیده به او می‌دادند
\v 37 و می‌گفتند: «اگر پادشاه یهودی، خود را برهان.»
\v 38 نوشته‌ای نیز بدین عبارت بالای سر او نصب کرده بودند که ’این است پادشاه یهود.
\v 39 یکی از دو جنایتکاری که بر صلیب آویخته شده بودند، اهانت‌کنان به او می‌گفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ پس ما و خودت را نجات بده!»
\v 40 امّا آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمی‌ترسی؟ تو نیز زیر همان حکمی!
\v 41 مکافات ما به‌حق است، زیرا سزای اعمال ماست. امّا این مرد هیچ تقصیری نکرده است.»
\v 42 سپس گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی،
\v 43 عیسی پاسخ داد: «آمین، به تو می‌گویم، امروز با من در فردوس خواهی بود.»
\v 44 حدود ساعت ششم
\v 45 زیرا خورشید از درخشیدن بازایستاده بود. در این هنگام، پردۀ محرابگاه از میان دو پاره شد.
\v 46 آنگاه عیسی به بانگ بلند فریاد برآورد: «ای پدر، روح خود را به دستان تو می‌سپارم.» این را گفت و دَمِ آخر بَرکشید.
\v 47 فرماندۀ سربازان با دیدن این واقعه، خدا را تمجید کرد و گفت: «به‌یقین که این مرد بی‌گناه بود.»
\v 48 مردمی نیز که به تماشا گرد ‌آمده بودند، چون آنچه رخ داد دیدند، در حالیکه بر سینۀ خود می‌کوفتند، آنجا را ترک کردند.
\v 49 امّا همۀ آشنایان او، از جمله زنانی که از جلیل از پی‌اش روانه شده بودند، دور ایستاده، این وقایع را نظاره می‌کردند.
\v 50 در آنجا شخصی یوسف نام نیز حضور داشت که مردی بود نیک و درستکار. او هرچند عضو شورا بود،
\v 51 با رأی و تصمیم آنان موافق نبود. یوسف از مردمان رامَه، یکی از شهرهای یهودیان بود و مشتاقانه انتظار پادشاهی خدا را می‌کشید.
\v 52 او نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد.
\v 53 پس آن را پایین آورده، در کتانی پیچید و در مقبره‌ای تراشیده از سنگ نهاد که تا به حال کسی در آن گذاشته نشده بود.
\v 54 آن روز، ’روز تهیه‘ بود و چیزی به شروع شَبّات نمانده بود.
\v 55 زنانی که از جلیل از پی عیسی آمده بودند، به دنبال یوسف رفتند و مکان مقبره و چگونگی قرار گرفتن جسد او را دیدند.
\v 56 سپس به خانه بازگشته، حَنوط و عطریات آماده کردند و در روز شَبّات طبق حکم شریعت، آرام گرفتند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 در سپیده‌دمِ روز اوّل هفته، زنان حَنوطی را که فراهم کرده بودند، با خود برداشتند و به مقبره رفتند.
\v 2 امّا دیدند سنگِ جلوِ مقبره به کناری غلتانیده شده است.
\v 3 چون به مقبره داخل شدند، بدن عیسای خداوند را نیافتند.
\v 4 از این امر در حیرت بودند که ناگاه دو مرد با جامه‌هایی درخشان در کنار ایشان ایستادند.
\v 5 زنان از ترسْ سرهای خود را به زیر افکندند؛ امّا آن دو مرد به ایشان گفتند: «چرا زنده را در میان مردگان می‌جویید؟
\v 6 او اینجا نیست، بلکه برخاسته است! به یاد آورید هنگامی که در جلیل بود، به شما چه گفت.
\v 7 گفت که پسر انسان باید به دست گناهکاران تسلیم شده، بر صلیب کشیده شود و در روز سوّم برخیزد.»
\v 8 آنگاه زنان سخنان او را به یاد آوردند.
\v 9 چون از مقبره بازگشتند، این همه را به آن یازده رسول و نیز به دیگران بازگفتند.
\v 10 زنانی که این خبر را به رسولان دادند، مریمِ مَجدَلیّه، یوآنّا، مریم مادر یعقوب و زنانِ همراه ایشان بودند.
\v 11 امّا رسولان گفتۀ زنان را هذیان پنداشتند و سخنانشان را باور نکردند.
\v 12 با این همه، پطرس برخاست و به سوی مقبره دوید و خم شده نگریست، امّا جز کفن چیزی ندید. پس حیران از آنچه روی داده بود، به خانه بازگشت.
\v 13 در همان روز، دو تن از آنان به دهکده‌ای می‌رفتند، عِمائوس نام، واقع در دو فرسنگی
\v 14 ایشان دربارۀ همۀ وقایعی که رخ داده بود، با یکدیگر گفتگو می‌کردند.
\v 15 همچنان که سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی، خود، نزد آنها آمد و با ایشان همراه شد.
\v 16 امّا او را نشناختند زیرا چشمان ایشان بسته شده بود.
\v 17 از آنها پرسید: «در راه، دربارۀ چه گفتگو می‌کنید؟» آنها با چهره‌هایی اندوهگین، خاموش ایستادند.
\v 18 آنگاه یکی از ایشان که کْلِئوپاس نام داشت، در پاسخ گفت: «آیا تو تنها شخص غریب در اورشلیمی که از آنچه در این روزها واقع شده بی‌خبری؟»
\v 19 پرسید: «چه چیزی؟» گفتند: «آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیامبری بود که در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پرقدرتی داشت.
\v 20 سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند.
\v 21 امّا ما امید داشتیم او همان باشد که می‌بایست اسرائیل را رهایی بخشد. افزون بر این، به‌واقع اکنون سه روز از این وقایع گذشته است.
\v 22 برخی از زنان نیز که در میان ما هستند، ما را به حیرت افکنده‌اند. آنان امروز صبح زود به مقبره رفتند،
\v 23 امّا پیکر او را نیافتند. آنگاه آمده، به ما گفتند فرشتگانی را در رؤیا دیده‌اند که به ایشان گفته‌اند او زنده است.
\v 24 برخی از دوستان ما به مقبره رفتند و اوضاع را همان‌گونه که زنان نقل کرده بودند، یافتند، امّا او را ندیدند.»
\v 25 آنگاه به ایشان گفت: «ای بی‌خردان که دلی دیرفهم برای باور کردن گفته‌های انبیا دارید!
\v 26 آیا نمی‌بایست مسیح این رنجها را ببیند و سپس به جلال خود درآید؟»
\v 27 سپس از موسی و همۀ انبیا آغاز کرد و آنچه را که در تمامی کتب مقدّس دربارۀ او گفته شده بود، برایشان توضیح داد.
\v 28 چون به دهکده‌ای که مقصدشان بود نزدیک شدند، عیسی وانمود کرد که می‌خواهد دورتر برود.
\v 29 آنها اصرار کردند و گفتند: «با ما بمان، زیرا چیزی به پایان روز نمانده و شب نزدیک است.» پس داخل شد تا با ایشان بماند.
\v 30 چون با آنان بر سفره نشسته بود، نان را برگرفت و شکر نموده، پاره کرد و به ایشان داد.
\v 31 در همان هنگام، چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند، امّا در‌ دم از نظرشان ناپدید گشت.
\v 32 آنها از یکدیگر پرسیدند: «آیا هنگامی که در راه با ما سخن می‌گفت و کتب مقدّس را برایمان تفسیر می‌کرد، دل در درون ما نمی‌تپید؟»
\v 33 پس بی‌درنگ برخاستند و به اورشلیم بازگشتند. آنجا آن یازده رسول را یافتند که با دوستان خود گرد ‌آمده،
\v 34 می‌گفتند: «این حقیقت دارد که خداوند قیام کرده است، زیرا بر شَمعون ظاهر شده است.»
\v 35 سپس، آن دو نیز بازگفتند که در راه چه روی داده و چگونه عیسی را هنگام پاره کردن نان شناخته‌اند.
\v 36 هنوز در این باره گفتگو می‌کردند که عیسی خود در میانشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما باد!»
\v 37 حیران و ترسان، پنداشتند شبحی می‌بینند.
\v 38 به آنان گفت: «چرا این‌چنین مضطربید؟ چرا شک و تردید به دل راه می‌دهید؟
\v 39 دست و پایم را بنگرید. خودم هستم! به من دست بزنید و ببینید؛ شبحْ گوشت و استخوان ندارد، امّا چنانکه می‌بینید من دارم!»
\v 40 این را گفت و دستها و پاهای خود را به ایشان نشان داد.
\v 41 آنها از فرط شادی و حیرت نمی‌توانستند باور کنند. پس به ایشان گفت: «چیزی برای خوردن دارید؟»
\v 42 تکه‌ای ماهی بریان به او دادند.
\v 43 آن را گرفت و در برابر چشمان ایشان خورد.
\v 44 آنگاه به ایشان گفت: «این همان است که وقتی با شما بودم، می‌گفتم؛ اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد.»
\v 45 سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدّس را درک کنند.
\v 46 و به ایشان گفت: «نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوّم از مردگان بر خواهد خاست،
\v 47 و به نام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قومها موعظه خواهد شد و شروع آن از اورشلیم خواهد بود.
\v 48 شما شاهدان این امور هستید.
\v 49 من موعودِ پدر خود را بر شما خواهم فرستاد؛ پس در شهر بمانید تا آنگاه که از اعلی با قدرت آراسته شوید.»
\v 50 سپس ایشان را بیرون از شهر تا نزدیکی بِیت‌عَنْیا برد و دستهای خود را بلند کرده، برکتشان داد؛
\v 51 و در همان حال که برکتشان می‌داد از آنان جدا گشته، به آسمان برده شد.
\v 52 ایشان او را پرستش کردند و با شادی عظیم به اورشلیم بازگشتند.
\v 53 در آنجا پیوسته در معبد می‌ماندند و خدا را حمد و سپاس می‌گفتند.

976
44-JHN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,976 @@
\id JHN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jhn
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در آغاز کلام
\v 2 همان در آغاز با خدا بود.
\v 3 همه چیز به واسطۀ او پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت.
\v 4 در او حیات بود
\v 5 این نور در تاریکی می‌درخشد و تاریکی آن را درنیافت.
\v 6 مردی آمد که از جانب خدا فرستاده شده بود؛ نامش یحیی بود.
\v 7 او برای شهادت دادن آمد، برای شهادت بر آن نور، تا همه به واسطۀ او ایمان آورند.
\v 8 او خودْ آن نور نبود، بلکه آمد تا بر آن نور شهادت دهد.
\v 9 آن نور حقیقی که به هر انسانی روشنایی می‌بخشد، براستی به جهان می‌آمد.
\v 10 او در جهان بود، و جهان به واسطۀ او پدید آمد؛ امّا جهان او را نشناخت.
\v 11 او به مُلک خویش آمد، ولی قومِ خودش او را نپذیرفتند.
\v 12 امّا به همۀ کسانی که او را پذیرفتند، این حق را داد
\v 13 آنان که نه با تولدی بشری،
\v 14 و کلام، انسان شد و در میان ما مسکن گزید.
\v 15 یحیی بر او شهادت می‌داد و ندا می‌کرد که «این است کسی که درباره‌اش گفتم: ”آن که پس از من می‌آید بر من برتری یافته، زیرا پیش از من وجود داشته است“.»
\v 16 از پُری او ما همه بهره‌مند شدیم، فیض از پی فیض.
\v 17 زیرا شریعت به واسطۀ موسی داده شد؛ فیض و راستی به واسطۀ عیسی مسیح آمد.
\v 18 هیچ‌کس هرگز خدا را ندیده است. امّا آن پسر یگانه
\v 19 این است شهادت یحیی آنگاه که یهودیان،
\v 20 او معترف شده، انکار نکرد، بلکه اذعان داشت که «من مسیح
\v 21 پرسیدند: «پس چه؟ آیا ایلیایی؟» پاسخ داد: «نیستم.» پرسیدند: «آیا آن پیامبری؟»
\v 22 آنگاه او را گفتند: «پس کیستی؟ بگو چه پاسخی برای فرستندگان خود ببریم؟ دربارۀ خود چه می‌گویی؟»
\v 23 یحیی طبق آنچه اِشعیای پیامبر
\v 24 شماری از آن فرستادگان که از فَریسیان بودند،
\v 25 از او پرسیدند: «اگر تو نه مسیحی، نه ایلیا، و نه آن پیامبر، پس چرا تعمید می‌دهی؟»
\v 26 یحیی در پاسخ گفت: «من با آب تعمید می‌د‌هم، امّا در میان شما کسی ایستاده که شما او را نمی‌شناسید،
\v 27 همان که پس از من می‌آید و من لایق گشودن بند کفشش نیستم.»
\v 28 اینها همه در بِیت‌عَنْیا واقع در آن سوی رود اردن رخ داد، آنجا که یحیی تعمید می‌داد.
\v 29 فردای آن روز، یحیی چون عیسی را دید که به سویش می‌آید، گفت: «این است برۀ خدا که گناه از جهان برمی‌گیرد!
\v 30 این است آن که درباره‌اش گفتم ”پس از من مردی می‌آید که بر من برتری یافته، زیرا پیش از من وجود داشته است.“
\v 31 من خود نیز او را نمی‌شناختم، امّا برای همین آمده‌ام و با آب تعمید داده‌ام که او بر اسرائیل ظاهر شود.»
\v 32 پس یحیی شهادت داده، گفت: «روح را دیدم که چون کبوتری از آسمان فرود آمد و بر او قرار گرفت.
\v 33 من خود نیز او را نمی‌شناختم، امّا همان که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم، مرا گفت: ”هر گاه دیدی روح بر کسی فرود آمد و بر او بمانْد، بدان همان است که با روح‌القدس تعمید خواهد داد.“
\v 34 و من دیده‌ام و شهادت می‌دهم که این است پسر خدا.»
\v 35 فردای آن روز، دیگر بار یحیی با دو تن از شاگردانش ایستاده بود.
\v 36 او بر عیسی که راه می‌رفت، چشم دوخت و گفت: «این است برۀ خدا!»
\v 37 چون آن دو شاگرد این سخن را شنیدند، از پی عیسی به راه افتادند.
\v 38 عیسی روی گرداند و دید که از پی او می‌آیند. ایشان را گفت:
\v 39 پاسخ داد: «بیایید و ببینید.» پس رفتند و دیدند کجا منزل دارد و آن روز را با او به سر بردند. آن وقت، ساعت دهم از روز بود.
\v 40 یکی از آن دو که با شنیدن سخن یحیی از پی عیسی رفت، آندریاس، برادر شَمعون پطرس بود.
\v 41 او نخست، برادر خود شَمعون را یافت و به او گفت: «ما مسیح را (که معنی آن ’مسح شده‘ است) یافته‌ایم.»
\v 42 و او را نزد عیسی برد. عیسی بر او نگریست و گفت: «تو شَمعونْ پسر یوحنایی،
\v 43 روز بعد، عیسی بر آن شد که به جلیل برود. او فیلیپُس را یافت و به او گفت: «از پی من بیا!»
\v 44 فیلیپُس اهل بِیت‌صِیْدا، شهر آندریاس و پطرس بود.
\v 45 او نَتَنائیل را یافت و به او گفت: «آن کس را که موسی در تورات بدو اشاره کرده، و پیامبران نیز درباره‌اش نوشته‌اند، یافته‌ایم! او عیسی، پسر یوسف، از شهر ناصره است!»
\v 46 نَتَنائیل به او گفت: «مگر می‌شود از ناصره هم چیزی خوب بیرون بیاید؟» فیلیپُس پاسخ داد: «بیا و ببین.»
\v 47 چون عیسی دید نَتَنائیل به سویش می‌آید، درباره‌اش گفت: «براستی که این مردی اسرائیلی است که در او هیچ فریب نیست!»
\v 48 نَتَنائیل به او گفت: «مرا از کجا می‌شناسی؟» عیسی پاسخ داد: «پیش از آنکه فیلیپُس تو را بخواند، هنگامی که هنوز زیر آن درخت انجیر بودی، تو را دیدم.»
\v 49 نَتَنائیل پاسخ داد: «استاد، تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیلی!»
\v 50 عیسی در جواب گفت: «آیا به‌خاطر همین که گفتم زیر آن درخت انجیر تو را دیدم، ایمان می‌آوری؟ از این پس، چیزهای بزرگتر خواهی دید.»
\v 51 سپس گفت: «آمین، آمین،
\s5
\c 2
\p
\v 1 روز سوّم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی نیز در آنجا حضور داشت.
\v 2 عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند.
\v 3 چون شرابْ تمام شد، مادر عیسی به او گفت: «شراب ندارند!»
\v 4 عیسی به او گفت: «بانو، مرا با این امر چه کار است؟ ساعت من هنوز فرا نرسیده.»
\v 5 مادرش خدمتکاران را گفت: «هر چه به شما گوید، بکنید.»
\v 6 در آنجا شش خمرۀ سنگی بود که برای آداب تطهیر یهودیان به کار می‌رفت، و هر کدام گنجایش دو یا سه کیل
\v 7 عیسی خدمتکاران را گفت: «این خمره‌ها را از آب پر کنید.» پس آنها را لبالب پر کردند.
\v 8 سپس به ایشان گفت: «حال اندکی از آن برگیرید و نزد رئیس مجلس ببرید.» پس بردند.
\v 9 رئیس مجلس آب را که شراب شده بود چشید. او نمی‌دانست آن را از کجا آورده‌اند، هرچند خدمتکارانی که آب را کشیده بودند، می‌دانستند. پس رئیس مجلس داماد را فرا خواند
\v 10 و به او گفت: «همه نخست با شراب ناب پذیرایی می‌کنند و چون میهمانان مست شدند، شراب ارزانتر را می‌آورند؛ امّا تو شراب ناب را تا این دم نگاه داشته‌ای!»
\v 11 بدین‌سان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل به ظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
\v 12 سپس با مادر و برادران و شاگردان خود به کَفَرناحوم رفت، و روزهایی چند در آنجا ماندند.
\v 13 چون عید پِسَخِ یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت.
\v 14 در صحن معبد، دید که عده‌ای به فروش گاو و گوسفند و کبوتر مشغولند، و صرّافان نیز به کسب نشسته‌اند.
\v 15 پس تازیانه‌ای از طناب ساخت و همۀ آنها را همراه با گوسفندان و گاوان، از معبد بیرون راند. و سکه‌های صرّافان را بر زمین ریخت و تختهایشان را واژگون کرد،
\v 16 و کبوترفروشان را گفت: «اینها را از اینجا بیرون برید، و خانۀ پدر مرا محل کسب مسازید!»
\v 17 آنگاه شاگردان او به یاد آوردند که نوشته شده است: «غیرت برای خانۀ تو مرا خواهد سوزانید.»
\v 18 پس یهودیان
\v 19 عیسی در پاسخ ایشان گفت: «این معبد را ویران کنید که من سه روزه آن را باز بر پا خواهم داشت.»
\v 20 یهودیان گفتند: «بنای این معبد چهل و شش سال به طول انجامیده است، و حال تو می‌خواهی سه روزه آن را بر پا کنی؟»
\v 21 لیکن معبدی که او از آن سخن می‌گفت پیکر خودش بود.
\v 22 پس هنگامی که از مردگان برخاست، شاگردانش این گفتۀ او را به یاد آورده، به کتب مقدّس و سخنان او ایمان آوردند.
\v 23 در مدتی که او برای عید پِسَخ در اورشلیم بود، بسیاری با دیدن آیاتی که از او صادر می‌شد، به نام او
\v 24 امّا عیسی را بر ایمانشان اعتماد نبود، زیرا همه را می‌شناخت
\v 25 و نیازی نداشت کسی دربارۀ انسان چیزی به او بگوید، زیرا خود می‌دانست در درون انسان چیست.
\s5
\c 3
\p
\v 1 مردی بود از فَریسیان، نیقودیموس نام، از بزرگان یهود.
\v 2 او شبی نزد عیسی آمد و به وی گفت: «استاد، می‌دانیم تو معلّمی هستی که از سوی خدا آمده است، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند آیاتی را که تو به انجام می‌رسانی، به عمل آورد، مگر آنکه خدا با او باشد.»
\v 3 عیسی در پاسخ گفت: «آمین، آمین، به تو می‌گویم، تا کسی از نو
\v 4 نیقودیموس به او گفت: «کسی که سالخورده است، چگونه می‌تواند زاده شود؟ آیا می‌تواند دیگر بار به رَحِم مادرش بازگردد و به دنیا آید؟»
\v 5 عیسی جواب داد: «آمین، آمین، به تو می‌گویم تا کسی از آب و روح زاده نشود، نمی‌تواند به پادشاهی خدا راه یابد.
\v 6 آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است.
\v 7 عجب مدار که گفتم باید از نو زاده شوید!
\v 8 باد هر کجا که بخواهد می‌وزد؛ صدای آن را می‌شنوی، امّا نمی‌دانی از کجا می‌آید و به کجا می‌رود. چنین است هر کس نیز که از روح زاده شود.»
\v 9 نیقودیموس از او پرسید: «چنین چیزی چگونه ممکن است؟»
\v 10 عیسی پاسخ داد: «تو معلّم اسرائیلی و این چیزها را درنمی‌یابی؟
\v 11 آمین، آمین، به تو می‌گویم که ما از آنچه می‌دانیم سخن می‌گوییم و بر آنچه دیده‌ایم شهادت می‌دهیم، امّا شما شهادتمان را نمی‌پذیرید.
\v 12 اگر هنگامی که دربارۀ امور زمینی با شما سخن گفتم باور نکردید، چگونه باور خواهید کرد اگر از امور آسمانی به شما بگویم؟
\v 13 هیچ‌کس به آسمان بالا نرفته است، مگر آن که از آسمان فرود آمد، یعنی پسر انسان [که در آسمان است].
\v 14 همان‌گونه که موسی آن مار را در بیابان برافراشت، پسر انسان نیز باید برافراشته شود،
\v 15 تا هر که به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان داشته باشد.
\v 16 «زیرا خدا جهان را آنقدر
\v 17 زیرا خدا پسر را به جهان نفرستاد تا جهانیان را محکوم کند، بلکه فرستاد تا به واسطۀ او نجات یابند.
\v 18 هر که به او ایمان دارد محکوم نمی‌شود، امّا هر که به او ایمان ندارد، هم‌اینک محکوم شده است، زیرا به نام پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده است.
\v 19 و محکومیت در این است که نور به جهان آمد، امّا مردمان تاریکی را بیش از نور دوست داشتند، چرا که اعمالشان بد است.
\v 20 زیرا هر آن که بدی را به جا می‌آورَد از نور نفرت دارد و نزد نور نمی‌آید، مبادا کارهایش آشکار شده، رسوا گردد.
\v 21 امّا آن که راستی را به عمل می‌آورَد نزد نور می‌آید تا آشکار شود که کارهایش به یاری خدا انجام شده است.»
\v 22 پس از آن، عیسی و شاگردانش به نواحی روستایی سرزمین یهودیه رفتند. او ایامی چند در آنجا با آنان به سر برده، مردم را تعمید می‌داد.
\v 23 یحیی نیز در عِیْنون، نزدیک سالیم، تعمید می‌داد، زیرا در آنجا آبْ فراوان بود و مردم آمده، تعمید می‌گرفتند.
\v 24 این پیش از آن بود که یحیی به زندان بیفتد.
\v 25 باری، بین شاگردان یحیی و یک یهودی بحثی بر سر آداب تطهیر درگرفت.
\v 26 پس نزد یحیی آمده، به او گفتند: «استاد، آن که با تو در آن سوی رود اردن بود، و تو بر او شهادت دادی، اکنون خودْ تعمید می‌دهد و همگان نزد او می‌روند.»
\v 27 یحیی در پاسخ گفت: «هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی به دست آورد، جز آنچه از آسمان به او عطا شود.
\v 28 شما خود شاهدید که من گفتم مسیح نیستم، بلکه پیشاپیشِ او فرستاده شده‌ام.
\v 29 عروس از آنِ داماد است، امّا دوست داماد که در کناری ایستاده به او گوش می‌دهد، از شنیدن صدای داماد شادی بسیار می‌کند. شادی من نیز به همین‌گونه به کمال رسیده است.
\v 30 او باید ارتقا یابد و من باید کوچک شوم.
\v 31 «او که از بالا می‌آید، برتر از همه است، امّا آن که از زمین است، زمینی است و از چیزهای زمینی سخن می‌گوید.
\v 32 او بر آنچه دیده و شنیده است شهادت می‌دهد، امّا هیچ‌کس شهادتش را نمی‌پذیرد.
\v 33 آن که شهادت او را می‌پذیرد، بر راستی خدا مُهر تأیید زده است.
\v 34 زیرا آن کس که خدا فرستاد، کلام خدا را بیان می‌کند، چرا که خدا
\v 35 پدر، به پسر مِهر می‌ورزد و همه چیز را به دست او سپرده است.
\v 36 آن که به پسر ایمان دارد، حیات جاویدان دارد؛ امّا آن که از پسر اطاعت نمی‌کند، حیات را نخواهد دید، بلکه خشم خدا بر او برقرار می‌ماند.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 چون عیسی دریافت که فَریسیان شنیده‌اند او بیش از یحیی پیرو یافته، تعمیدشان می‌دهد
\v 2 - شاگردان عیسی تعمید می‌دادند نه خودش -
\v 3 یهودیه را ترک گفت و دیگر بار رهسپار جلیل شد.
\v 4 و می‌بایست از سامِرِه بگذرد.
\v 5 پس به شهری از سامِرِه به نام سوخار رسید، نزدیک قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود.
\v 6 چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. حدود ساعتِ ششم از روز بود.
\v 7 در این هنگام، زنی از مردمان سامِرِه برای آب کشیدن آمد. عیسی به او گفت: «جرعه‌ای آب به من بده،»
\v 8 زیرا شاگردانش برای تهیۀ خوراک به شهر رفته بودند.
\v 9 زن به او گفت: «چگونه تو که یهودی هستی، از من که زنی سامِری‌ام آب می‌خواهی؟» زیرا یهودیان با سامِریان مراوده نمی‌کنند.
\v 10 عیسی در پاسخ گفت: «اگر موهبت خدا را درمی‌یافتی و می‌دانستی کیست که از تو آب می‌خواهد، تو خود از او می‌خواستی، و به تو آبی زنده عطا می‌کرد.»
\v 11 زن به او گفت: «سرورم، سطل نداری و چاه عمیق است، پس آب زنده از کجا می‌آوری؟
\v 12 آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما داد، و خود و پسران و گله‌هایش از آن می‌آشامیدند؟»
\v 13 عیسی گفت: «هر که از این آب می‌نوشد، باز تشنه می‌شود.
\v 14 امّا هر که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، بلکه آبی که من می‌دهم در او چشمه‌ای می‌شود که تا به حیات جاویدان جوشان است.»
\v 15 زن گفت: «سرورم، از این آب به من بده، تا دیگر تشنه نشوم و برای آب کشیدن به اینجا نیایم.»
\v 16 عیسی گفت: «برو، شوهرت را بخوان و بازگرد.»
\v 17 زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست می‌گویی که شوهر نداری،
\v 18 زیرا پنج شوهر داشته‌ای و آن که هم‌اکنون داری، شوهرت نیست. آنچه گفتی راست است!»
\v 19 زن گفت: «سرورم، می‌بینم که نبی هستی.
\v 20 پدران ما در این کوه پرستش می‌کردند، امّا شما می‌گویید جایی که در آن باید پرستش کرد اورشلیم است.»
\v 21 عیسی گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فرا خواهد رسید که پدر را نه در این کوه پرستش خواهید کرد، نه در اورشلیم.
\v 22 شما آنچه را نمی‌شناسید می‌پرستید، امّا ما آنچه را می‌شناسیم می‌پرستیم، زیرا نجات به واسطۀ قوم یهود فراهم می‌آید.
\v 23 امّا زمانی می‌رسد، و هم‌اکنون فرا رسیده است، که پرستندگانِ راستین، پدر را در روح و راستی
\v 24 خدا روح است و پرستندگانش باید او را در روح و راستی بپرستند.»
\v 25 زن گفت: «می‌دانم که مسیح (که معنی آن ’مسح شده‘ است) خواهد آمد؛ چون او آید، همه چیز را برای ما بیان خواهد کرد.»
\v 26 عیسی به او گفت: «من که با تو سخن می‌گویم، همانم.»
\v 27 همان دم، شاگردان عیسی از راه رسیدند و تعجب کردند که با زنی سخن می‌گوید. امّا هیچ‌یک نپرسید «چه می‌خواهی؟» یا «چرا با او سخن می‌گویی؟»
\v 28 آنگاه زن، کوزۀ خویش بر جای گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت:
\v 29 «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا‌ کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟»
\v 30 پس آنها از شهر بیرون آمده، نزد عیسی روان شدند.
\v 31 در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.»
\v 32 امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمی‌دانید.»
\v 33 شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟»
\v 34 عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادۀ فرستندۀ خود را به جا آورم و کار او را به کمال رسانم.
\v 35 آیا این سخن را نشنیده‌اید که ”چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است“؟ امّا من به شما می‌گویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هم‌اکنون کشتزارها آمادۀ درو است.
\v 36 هم‌اکنون، دروگر مزد خود را می‌ستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد می‌آورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان شوند.
\v 37 در اینجا این گفته صادق است که ”یکی می‌کارد و دیگری می‌دِروَد“.
\v 38 من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران محنت کشیدند و شما دسترنج آنان را برداشت می‌کنید.»
\v 39 پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تا‌ کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامِریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند.
\v 40 چون آن سامِریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند.
\v 41 و بسیاری دیگر به سبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند.
\v 42 ایشان به آن زن می‌گفتند: «دیگر تنها به‌خاطر سخن تو ایمان نمی‌آوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیده‌ایم و می‌دانیم که این مرد براستی نجات‌دهندۀ عالَم است.»
\v 43 پس از آن دو روز، عیسی از آنجا به جلیل رفت،
\v 44 زیرا خود گفته بود که «نبی را در دیار خود حرمتی نیست.»
\v 45 چون به جلیل رسید، جلیلیان او را به‌گرمی پذیرفتند، زیرا آنها نیز برای عید به اورشلیم رفته و آنچه را عیسی در آنجا کرده بود، دیده بودند.
\v 46 سپس دیگر بار به قانای جلیل رفت، همان‌جا که آب را شراب کرده بود. در آنجا یکی از درباریان بود که پسری بیمار در کَفَرناحوم داشت.
\v 47 چون شنید عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، به دیدار او شتافت و تمنا کرد که فرود آید و پسر او را شفا دهد، زیرا در آستانۀ مرگ بود.
\v 48 عیسی به او گفت: «تا آیات و عجایب نبینید، ایمان نمی‌آورید.»
\v 49 آن مرد گفت: «سرورم، پیش از آنکه فرزندم بمیرد، بیا.»
\v 50 عیسی به او گفت: «برو؛ پسرت زنده می‌ماند.» آن مرد کلام عیسی را پذیرفت و به راه افتاد.
\v 51 هنوز در راه بود که خدمتکارانش به استقبال او آمده، گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.»
\v 52 از آنها پرسید: «از چه ساعت رو به بهبود نهاد؟» گفتند: «دیروز، در هفتمین ساعت روز
\v 53 آنگاه پدر دریافت که این همان ساعت بود که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده می‌ماند.» پس خود و همۀ اهل خانه‌اش ایمان آوردند.
\v 54 این دوّمین آیتی بود که عیسی هنگامی که از یهودیه به جلیل آمد، به ظهور رسانید.
\s5
\c 5
\p
\v 1 چندی بعد، عیسی برای یکی از اعیاد یهود، به اورشلیم رفت.
\v 2 در اورشلیم، در کنار ’دروازۀ گوسفند‘ حوضی است که در زبان عبرانیان آن را ’بِیت‌حِسْدا‘ گویند و پنج ایوان دارد.
\v 3 در آنها گروهی بسیار از علیلان، همچون کوران، شلان و مفلوجان می‌خوابیدند [و منتظر حرکت آب بودند.] [
\v 4 زیرا هر از گاهی فرشته‌ای از جانب خداوند نازل می‌شد و آب را حرکت می‌داد؛ اوّلین کسی که پس از جنبش آب وارد حوض می‌شد، از هر مرضی که داشت شفا می‌یافت.]
\v 5 در آن میان، مردی بود که سی و هشت سال زمینگیر بود.
\v 6 چون عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دریافت که دیری است بدین حال دچار است، از او پرسید: «آیا می‌خواهی سلامت خود را بازیابی؟»
\v 7 مرد علیل گفت: «سرورم، کسی را ندارم که چون آب به حرکت می‌آید، مرا به درون حوض بَرَد، و تا خود را به آنجا می‌رسانم، دیگری پیش از من داخل شده است.»
\v 8 عیسی به او گفت: «برخیز، بستر خود را برگیر و راه برو.»
\v 9 آن مرد در همان دم سلامت خود را بازیافت و بستر خود را برگرفته، راه رفتن آغاز کرد.
\v 10 پس یهودیان
\v 11 او پاسخ داد: «آن که مرا شفا داد به من گفت، ”بسترت را برگیر و راه برو“.»
\v 12 از او پرسیدند: «آن که به تو گفت بسترت را برگیری و راه بروی، که بود؟»
\v 13 امّا مرد شفا یافته نمی‌دانست او کیست، زیرا عیسی در میان جمعیتِ آنجا ناپدید شده بود.
\v 14 اندکی بعد، عیسی او را در معبد یافت و به او گفت: «حال که سلامت خود را بازیافته‌ای، دیگر گناه مکن تا به حال بدتر دچار نشوی.»
\v 15 آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «آن که مرا شفا داد، عیسی است.»
\v 16 به همین سبب بود که یهودیان عیسی را آزار می‌کردند، زیرا در شَبّات دست به چنین کارها می‌زد.
\v 17 پاسخ عیسی این بود که «پدرِ من هنوز کار می‌کند، من نیز کار می‌کنم.»
\v 18 از همین رو، یهودیان بیش از پیش درصدد قتل او برآمدند، زیرا نه تنها شَبّات را می‌شکست، بلکه خدا را نیز پدر خود می‌خواند و خود را با خدا برابر می‌ساخت.
\v 19 پاسخ عیسی چنین بود: «آمین، آمین، به شما می‌گویم که پسر از خود کاری نمی‌تواند کرد مگر کارهایی که می‌بیند پدرش انجام می‌دهد؛ زیرا هر چه پدر می‌کند، پسر نیز می‌کند.
\v 20 زیرا پدر، پسر را دوست می‌دارد و هرآنچه می‌کند به او می‌نمایاند و کارهای بزرگتر از این نیز به او خواهد نمایاند تا به شگفت آیید.
\v 21 زیرا همان‌گونه که پدر مردگان را برمی‌خیزاند و به آنها حیات می‌بخشد، پسر نیز به هر که بخواهد، حیات می‌بخشد.
\v 22 و پدر بر کسی داوری نمی‌کند، بلکه تمام کارِ داوری را به پسر سپرده است.
\v 23 تا همه پسر را حرمت گذارند، همان‌گونه که پدر را حرمت می‌نهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمی‌گذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است.
\v 24 آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمی‌آید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است.
\v 25 آمین، آمین، به شما می‌گویم، زمانی فرا می‌رسد، بلکه هم‌اکنون است، که مردگان صدای پسر خدا را می‌شنوند و کسانی که به گوش گیرند، زنده خواهند شد.
\v 26 زیرا همان‌گونه که پدر در خود حیات دارد، به پسر نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد،
\v 27 و به او این اقتدار را بخشیده که داوری نیز بکند، زیرا پسر انسان است.
\v 28 از این سخنان در شگفت مباشید، زیرا زمانی فرا می‌رسد که همۀ آنان که در قبرند، صدای او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد.
\v 29 آنان که نیکی کرده باشند، برای قیامتی که به حیات می‌انجامد، و آنان که بدی کرده باشند، برای قیامتی که مکافات در پی دارد.
\v 30 من از خود کاری نمی‌توانم کرد، بلکه بنا بر آنچه می‌شنوم داوری می‌کنم و داوری من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواست خود نیستم، بلکه انجام ارادۀ فرستندۀ خود را خواهانم.
\v 31 «اگر من خود بر خویشتن شهادت دهم، شهادتم معتبر نیست.
\v 32 امّا دیگری هست که بر من شهادت می‌دهد و می‌دانم شهادتش دربارۀ من معتبر است.
\v 33 البته شما کسانی نزد یحیی فرستادید و او بر حقیقت شهادت داد.
\v 34 نه اینکه من شهادت انسان را بپذیرم، بلکه این سخنان را می‌گویم تا نجات یابید.
\v 35 او چراغی بود سوزان و فروزان، و شما خواستید دمی در نورش خوش باشید.
\v 36 امّا من شهادتی استوارتر از شهادت یحیی دارم، زیرا کارهایی که پدر به من سپرده تا به کمال رسانم، یعنی همین کارها که می‌کنم، خودْ بر من شهادت می‌دهند که مرا پدر فرستاده است.
\v 37 و همان پدری که مرا فرستاد، خودْ بر من شهادت می‌دهد. شما هرگز صدای او را نشنیده و روی او را ندیده‌اید
\v 38 و کلام او در شما ساکن نیست، زیرا به فرستادۀ او ایمان ندارید.
\v 39 شما کتب مقدّس را می‌کاوید،
\v 40 امّا نمی‌خواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
\v 41 «جلال از انسانها نمی‌پذیرم،
\v 42 امّا شما را خوب می‌شناسم که محبت خدا را در دل ندارید.
\v 43 من به نام پدر خود آمدم، ولی شما مرا نمی‌پذیرید. امّا اگر دیگری به نام خود آید، او را خواهید پذیرفت.
\v 44 چگونه می‌توانید ایمان آورید در حالی که جلال از یکدیگر می‌پذیرید، امّا در پی جلالی که از خدای یکتا باشد، نیستید؟
\v 45 مپندارید مَنَم که در حضور پدرْ شما را متهم خواهم کرد؛ متهم‌کنندۀ شما موسی است، همان که به او امید بسته‌اید.
\v 46 زیرا اگر موسی را تصدیق می‌کردید، مرا نیز تصدیق می‌کردید، چرا که او دربارۀ من نوشته است.
\v 47 امّا اگر نوشته‌های او را باور ندارید، چگونه سخنان مرا خواهید پذیرفت؟»
\s5
\c 6
\p
\v 1 چندی بعد، عیسی به آن سوی دریاچۀ جلیل که همان دریاچۀ تیبِریه است، رفت.
\v 2 گروهی بسیار از پی او روانه شدند، زیرا آیاتی را که با شفای بیماران به ظهور می‌رسانید، دیده بودند.
\v 3 پس عیسی به تپه‌ای برآمد و با شاگردان خود در آنجا بنشست.
\v 4 عید پِسَخِ یهود نزدیک بود.
\v 5 چون عیسی نگریست و دید که گروهی بسیار به سویش می‌آیند، فیلیپُس را گفت: «از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟»
\v 6 این را گفت تا او را بیازماید، زیرا خود نیک می‌دانست چه خواهد کرد.
\v 7 فیلیپُس پاسخ داد: «دویست دینار
\v 8 یکی دیگر از شاگردان به نام آندریاس، که برادر شَمعون پطرس بود، گفت:
\v 9 «پسرکی اینجاست که پنج نان جو و دو ماهی دارد، امّا این کجا این گروه را کفایت می‌کند؟»
\v 10 عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزۀ بسیار بود. پس ایشان که نزدیک پنج هزار مرد بودند، نشستند.
\v 11 آنگاه عیسی نانها را برگرفت، و پس از شکرگزاری، میان نشستگان تقسیم کرد، و ماهیها را نیز، به قدری که خواستند.
\v 12 چون سیر شدند، به شاگردان گفت: «پاره‌نانهای باقی‌مانده را جمع کنید تا چیزی هدر نرود.»
\v 13 پس آنها را جمع کردند و از پاره‌های باقی‌ماندۀ آن پنج نان جو که جماعت خورده بودند، دوازده سبد پر شد.
\v 14 مردم با دیدن این آیت که از عیسی به ظهور رسید، گفتند: «براستی که او همان پیامبر است که می‌باید به جهان بیاید.»
\v 15 عیسی چون دریافت که قصد دارند او را برگرفته، به‌زور پادشاه کنند، آنجا را ترک گفت و بار دیگر تنها به کوه رفت.
\v 16 هنگام غروب، شاگردانش به سوی دریا فرود آمدند
\v 17 و سوار قایق شده، به آن سوی دریا، به جانب کَفَرناحوم روانه شدند. هوا تاریک شده بود، امّا عیسی هنوز به آنان نپیوسته بود.
\v 18 در این حین، دریا به سبب وزش بادی شدید به تلاطم آمد.
\v 19 چون به اندازۀ بیست و پنج یا سی پرتاب تیر
\v 20 امّا او به آنها گفت: «من هستم؛ مترسید.»
\v 21 آنگاه خواستند او را سوار قایق کنند، که قایق همان دم به جایی که عازمش بودند، رسید.
\v 22 روز بعد، جماعتی که آن سوی دریا مانده بودند، دریافتند که به‌جز یک قایق، قایقی دیگر در آنجا نبوده است، و نیز می‌دانستند که عیسی با شاگردانش سوار آن نشده بود، بلکه شاگردان به تنهایی رفته بودند.
\v 23 آنگاه قایقهای دیگری از تیبِریه آمدند و نزدیک جایی رسیدند که آنها پس از شکرگزاریِ خداوند، نان خورده بودند.
\v 24 چون مردم دریافتند که نه عیسی آنجاست و نه شاگردانش، بر آن قایقها سوار شدند و در جستجوی عیسی به کَفَرناحوم رفتند.
\v 25 چون او را آن سوی دریا یافتند، به وی گفتند: «استاد، کِی به اینجا آمدی؟»
\v 26 عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، مرا می‌جویید نه به سبب آیاتی که دیدید، بلکه به سبب آن نان که خوردید و سیر شدید.
\v 27 کار کنید، امّا نه برای خوراک فانی، بلکه برای خوراکی که تا حیات جاویدان باقی است، خوراکی که پسر انسان به شما خواهد داد. زیرا بر اوست که خدای پدر مُهر تأیید زده است.»
\v 28 آنگاه از او پرسیدند: «چه کنیم تا کارهای پسندیدۀ خدا را انجام داده باشیم؟»
\v 29 عیسی در پاسخ گفت: «کار پسندیدۀ خدا آن است که به فرستادۀ او ایمان آورید.»
\v 30 گفتند: «چه آیتی به ما می‌نمایانی تا با دیدن آن به تو ایمان آوریم؟ چه می‌کنی؟
\v 31 پدران ما در بیابان مَنّا خوردند، چنانکه نوشته شده است: ”او از آسمان به آنها نان داد تا بخورند.“
\v 32 عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، موسی نبود که آن نان را از آسمان به شما داد، بلکه پدر من است که نان حقیقی را از آسمان به شما می‌دهد.
\v 33 زیرا نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات می‌بخشد.»
\v 34 پس گفتند: «این نان را همواره به ما بده.»
\v 35 عیسی به آنها گفت: «نان حیات من هستم. هر که نزد من آید، هرگز گرسنه نشود، و هر که به من ایمان آوَرَد هرگز تشنه نگردد.
\v 36 ولی چنانکه به شما گفتم، هرچند مرا دیده‌اید، امّا ایمان نمی‌آورید.
\v 37 هرآنچه پدر به من بخشد، نزد من آید؛ و آن که نزد من آید، او را هرگز از خود نخواهم راند.
\v 38 زیرا از آسمان فرود نیامده‌ام تا به خواست خود عمل کنم، بلکه آمده‌ام تا ارادۀ فرستندۀ خویش را به انجام رسانم.
\v 39 و ارادۀ فرستندۀ من این است که از آن کسان که او به من بخشیده، هیچ‌یک را از دست ندهم، بلکه آنان را در روز بازپسین برخیزانم.
\v 40 زیرا ارادۀ پدر من این است که هر که به پسر بنگرد و به او ایمان آوَرَد، از حیات جاویدان برخوردار شود، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.»
\v 41 آنگاه یهودیان دربارۀ او همهمه آغاز کردند، چرا که گفته بود «مَنَم آن نان که از آسمان نازل شده است.»
\v 42 می‌گفتند: «مگر این مرد، عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادرش را می‌شناسیم؟ پس چگونه می‌گوید، ”از آسمان نازل شده‌ام“؟»
\v 43 عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر همهمه مکنید.
\v 44 هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
\v 45 در کتب پیامبران آمده است که ”همه از خدا تعلیم خواهند یافت.“
\v 46 نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، مگر آن کس که از خداست؛ او پدر را دیده است.
\v 47 آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است.
\v 48 من نان حیاتم.
\v 49 پدران شما، مَنّا را در بیابان خوردند، و با این حال مردند.
\v 50 امّا نانی که از آسمان نازل می‌شود چنان است که هر که از آن بخورَد، نخواهد مرد.
\v 51 مَنَم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. هر کس از این نان بخورَد، تا ابد زنده خواهد ماند. نانی که من برای حیات جهان می‌بخشم، بدن من است.»
\v 52 پس جدالی سخت در میان یهودیان درگرفت که «این مرد چگونه می‌تواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟»
\v 53 عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، که تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.
\v 54 هر که بدن مرا بخورَد و خون مرا بنوشد، حیات جاویدان دارد، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
\v 55 زیرا بدن من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است.
\v 56 کسی که بدن مرا می‌خورَد و خون مرا می‌نوشد، در من ساکن می‌شود و من در او.
\v 57 همان‌گونه که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدرْ زنده‌ام، آن که مرا می‌خورد نیز به من زنده خواهد بود.
\v 58 این است نانی که از آسمان نازل شد؛ نه مانند آنچه پدران شما خوردند، و با این حال مردند؛ بلکه هر کس از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.»
\v 59 عیسی این سخنان را زمانی گفت که در کنیسه‌ای در کَفَرناحوم تعلیم می‌داد.
\v 60 بسیاری از شاگردان او با شنیدن این سخنان گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی می‌تواند آن را بپذیرد؟»
\v 61 عیسی، آگاه از اینکه شاگردانش در این باره همهمه می‌کنند، بدیشان گفت: «آیا این سبب لغزش شما می‌شود؟
\v 62 پس اگر پسر انسان را ببینید که به جای نخست خود صعود می‌کند، چه خواهید کرد؟
\v 63 روح است که زنده می‌کند؛ جسم را فایده‌ای نیست. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است.
\v 64 امّا برخی از شما هستند که ایمان نمی‌آورند.» زیرا عیسی از آغاز می‌دانست چه کسانی ایمان نمی‌آورند و کیست آن که او را تسلیم دشمن خواهد کرد.
\v 65 سپس افزود: «از همین رو به شما گفتم که هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه از جانب پدر به او عطا شده باشد.»
\v 66 از این زمان، بسیاری از شاگردانش برگشته، دیگر او را همراهی نکردند.
\v 67 پس عیسی به آن دوازده تن گفت: «آیا شما نیز می‌خواهید بروید؟»
\v 68 شَمعون پطرس پاسخ داد: «سرور ما، نزد که برویم؟ سخنان حیات جاویدان نزد توست.
\v 69 و ما ایمان آورده و دانسته‌ایم که تویی آن قدّوسِ خدا.»
\v 70 عیسی به آنان پاسخ داد: «مگر شما دوازده تن را من برنگزیده‌ام؟ با این حال، یکی از شما ابلیسی است.»
\v 71 او به یهودا، پسر شَمعون اَسخَریوطی، اشاره می‌کرد، زیرا او که یکی از آن دوازده تن بود، پس از چندی عیسی را تسلیم دشمن می‌کرد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 پس از این، عیسی چندی در جلیل می‌گشت، زیرا نمی‌خواست در یهودیه باشد، چرا که یهودیان
\v 2 چون عید خیمه‌ها که از اعیاد یهود بود، نزدیک شد،
\v 3 برادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا پیروانت کارهایی را که می‌کنی ببینند،
\v 4 زیرا هر که بخواهد شناخته شود، در نهان کار نمی‌کند. تو که این کارها را می‌کنی، خود را به جهان بنما.»
\v 5 زیرا حتی برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند.
\v 6 پس عیسی به ایشان گفت: «هنوز وقت من فرا نرسیده، امّا برای شما هر وقتی مناسب است.
\v 7 جهان نمی‌تواند از شما متنفر باشد امّا از من نفرت دارد، زیرا من شهادت می‌دهم که کارهایش بد است.
\v 8 شما خود برای عید بروید، من [فعلاً] به این عید نمی‌آیم، زیرا وقت من هنوز فرا نرسیده است.»
\v 9 این را گفت و در جلیل ماند.
\v 10 امّا پس از آن که برادرانش برای آن عید رفتند، خود نیز رفت، امّا نه آشکارا بلکه در نهان.
\v 11 پس یهودیان، هنگام عید او را جُسته، می‌پرسیدند: «آن مرد کجاست؟»
\v 12 و دربارۀ او بین مردم همهمۀ بسیار بود. بعضی می‌گفتند: «مردی است نیک.» امّا بعضی دیگر می‌گفتند: «نه! بلکه مردم را گمراه می‌کند.»
\v 13 لیکن چون از یهودیان می‌ترسیدند، هیچ‌کس دربارۀ او آشکارا سخن نمی‌گفت.
\v 14 امّا چون نیمی از عید گذشته بود، عیسی به صحن معبد آمد و به تعلیم دادن آغاز کرد.
\v 15 یهودیان در شگفت شده، می‌پرسیدند: «این مرد که علمِ دین نیاموخته، چگونه می‌تواند از چنین دانشی برخوردار باشد؟»
\v 16 عیسی در جواب ایشان گفت: «تعالیم من از خودم نیست، بلکه از اوست که مرا فرستاده است.
\v 17 اگر کسی براستی بخواهد ارادۀ او را به عمل آورد، در خواهد یافت که آیا این تعالیم از خداست یا من از خود می‌گویم.
\v 18 آن که از خود می‌گوید، در پی جلال خویشتن است، امّا آن که خواهان جلال فرستندۀ خویش است، راستگوست و در او هیچ ناراستی نیست.
\v 19 آیا موسی شریعت را به شما نداد؟ امّا هیچ‌یک از شما بدان عمل نمی‌کند. از چه رو کمر به قتل من بسته‌اید؟»
\v 20 مردم پاسخ دادند: «تو دیوزده‌ای! کیست که در پی کشتن تو باشد؟»
\v 21 عیسی در پاسخ ایشان گفت: «من یک معجزه کردم و شما همگی از آن در شگفت شده‌اید.
\v 22 موسی حکم ختنه را به شما داد - البته این نه از موسی بلکه از پدران قوم بود - و بر این پایه، در روز شَبّات نیز پسران را ختنه می‌کنید.
\v 23 پس اگر انسان در روز شَبّات نیز ختنه می‌شود تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا خشمگینید از اینکه تمام بدن انسانی را در روز شَبّات سلامتی بخشیدم؟
\v 24 به ظاهر داوری مکنید، بلکه به حق داوری کنید.»
\v 25 پس، برخی از اورشلیمیان گفتند: «آیا این همان نیست که قصد کشتنش دارند؟
\v 26 ببینید چگونه آشکارا سخن می‌گوید و بدو هیچ نمی‌گویند! آیا ممکن است بزرگان قوم براستی دریافته باشند که او همان مسیح است؟
\v 27 ما می‌دانیم این مرد از کجا آمده است، حال آنکه چون مسیح ظهور کند، کسی نخواهد دانست از کجا آمده است.»
\v 28 آنگاه عیسی به هنگام تعلیم در معبد، ندا در داد که: «مرا می‌شناسید و می‌دانید از کجایم. امّا من از جانب خود نیامده‌ام. او که مرا فرستاده، حق است؛ و شما او را نمی‌شناسید.
\v 29 امّا من او را می‌شناسم، زیرا من از اویم و او مرا فرستاده است.»
\v 30 پس خواستند گرفتارش کنند، امّا هیچ‌کس بر او دست دراز نکرد، چرا که ساعت او هنوز فرا نرسیده بود.
\v 31 با این حال، بسیاری از آن جماعت بدو ایمان آوردند. آنان می‌گفتند: «آیا چون مسیح بیاید، بیش از این مرد معجزه خواهد کرد؟»
\v 32 امّا به گوش فَریسیان رسید که مردم دربارۀ او چنین همهمه می‌کنند. پس سران کاهنان و فَریسیان، نگهبانان معبد را فرستادند تا او را گرفتار کنند.
\v 33 آنگاه عیسی گفت: «اندک زمانی دیگر با شما هستم، و سپس نزد فرستندۀ خود می‌روم.
\v 34 مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمی‌توانید آمد.»
\v 35 پس یهودیان به یکدیگر می‌گفتند: «این مرد کجا می‌خواهد برود که ما نمی‌توانیم او را بیابیم؟ آیا می‌خواهد نزد یهودیانِ پراکنده در میان یونانیان برود و یونانیان را تعلیم دهد؟
\v 36 مقصودش چه بود که گفت، ”مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمی‌توانید آمد“؟»
\v 37 در روز آخر که روز بزرگ عید بود، عیسی ایستاد و به بانگ بلند ندا در داد: «هر که تشنه است، نزد من آید و بنوشد.
\v 38 هر که به من ایمان آوَرَد، همان‌گونه که کتاب می‌گوید، از بطن او نهرهای آب زنده روان خواهد شد.»
\v 39 این سخن را دربارۀ روح گفت، که آنان که به او ایمان بیاورند، آن را خواهند یافت؛ زیرا روح هنوز عطا نشده بود، از آن رو که عیسی هنوز جلال نیافته بود.
\v 40 برخی از جماعت، با شنیدن این سخنان گفتند: «براستی که این مرد همان پیامبر موعود
\v 41 دیگران می‌گفتند: «مسیح است.» امّا گروهی دیگر می‌پرسیدند: «مگر مسیح از جلیل ظهور می‌کند؟
\v 42 آیا کتاب نگفته است که مسیح از نسل داوود خواهد بود و از بِیت‌لِحِم، دهکده‌ای که داوود در آن می‌زیست، ظهور خواهد کرد؟»
\v 43 پس دربارۀ عیسی بین مردم اختلاف افتاد.
\v 44 عده‌ای می‌خواستند او را گرفتار کنند، امّا هیچ‌کس بر او دست دراز نکرد.
\v 45 پس نگهبانانِ معبد نزد سران کاهنان و فَریسیان بازگشتند. ایشان از آنها پرسیدند: «چرا او را نیاوردید؟»
\v 46 نگهبانان پاسخ دادند: «تا کنون، کسی چون این مرد سخن نگفته است!»
\v 47 پس فَریسیان گفتند: «مگر شما نیز فریب خورده‌اید؟
\v 48 آیا از بزرگان قوم یا فَریسیان کسی هست که به او ایمان آورده باشد؟
\v 49 البته که نه! امّا این مردمِ عامی که چیزی از شریعت نمی‌دانند، ملعونند.»
\v 50 نیقودیموس، که پیشتر نزد عیسی رفته و یکی از آنها بود، گفت:
\v 51 «آیا شریعت ما کسی را محکوم می‌کند بدون اینکه نخست سخن او را بشنود و دریابد چه کرده است؟»
\v 52 در پاسخ گفتند: «مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تحقیق کن و ببین که هیچ پیامبری از جلیل برنخاسته است.» [
\v 53 سپس هر یک به خانۀ خویش رفتند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 امّا عیسی به کوه زیتون رفت.
\v 2 سحرگاهان، عیسی باز به صحن معبد آمد. در آنجا مردم همه بر وی گرد آمدند؛ و او نشسته، به تعلیم ایشان پرداخت.
\v 3 در این هنگام، علمای دین و فَریسیان، زنی را که در حین زنا گرفتار شده بود آوردند، و او را در میان مردم به پا داشته،
\v 4 به عیسی گفتند: «استاد، این زن در حین زنا گرفتار شده است.
\v 5 موسی در شریعت به ما حکم کرده که این‌گونه زنان سنگسار شوند. حال، تو چه می‌گویی؟»
\v 6 این را گفتند تا او را بیازمایند و موردی برای متهم کردن او بیابند. امّا عیسی سر به زیر افکنده، با انگشت خود بر زمین می‌نوشت.
\v 7 ولی چون آنها همچنان از او سؤال می‌کردند، عیسی سر بلند کرد و بدیشان گفت: «از میان شما، هر آن کس که بی‌گناه است، نخستین سنگ را به او بزند.»
\v 8 و باز سر به زیر افکنده، بر زمین می‌نوشت.
\v 9 با شنیدن این سخن، آنها یکایک، از بزرگترین شروع کرده، آنجا را ترک گفتند و عیسی تنها به جا ماند، با آن زن که در میان ایستاده بود.
\v 10 آنگاه سر بلند کرد و به او گفت: «ای زن، ایشان کجایند؟ هیچ‌کس تو را محکوم نکرد؟»
\v 11 پاسخ داد: «هیچ‌کس، ای سرورم.» عیسی به او گفت: «من هم تو را محکوم نمی‌کنم. برو و دیگر گناه مکن.»]
\v 12 سپس عیسی دیگر بار با مردم سخن گفته، فرمود: «من نور جهانم. هر که از من پیروی کند، هرگز در تاریکی راه نخواهد پیمود، بلکه از نورِ زندگی برخوردار خواهد بود.»
\v 13 پس فَریسیان به او گفتند: «تو خود بر خویشتن شهادت می‌دهی، پس شهادتت معتبر نیست.»
\v 14 عیسی در پاسخ ایشان گفت: «هرچند من خود بر خویشتن شهادت می‌دهم، ولی شهادتم معتبر است، زیرا می‌دانم از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم. امّا شما نمی‌دانید من از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم.
\v 15 شما با معیارهای انسانی داوری می‌کنید، امّا من بر کسی داوری نمی‌کنم.
\v 16 ولی حتی اگر هم بکنم، داوری من درست است، زیرا تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاده است نیز با من است.
\v 17 در شریعت شما نوشته شده که شهادت دو شاهد معتبر است.
\v 18 من خود بر خویشتن شهادت می‌دهم، و پدری نیز که مرا فرستاده است، بر من شهادت می‌دهد.»
\v 19 آنگاه بدو گفتند: «پدر تو کجاست؟» عیسی پاسخ داد: «نه مرا می‌شناسید و نه پدر مرا. اگر مرا می‌شناختید پدرم را نیز می‌شناختید.»
\v 20 عیسی این سخنان را آنگاه که در خزانۀ معبد تعلیم می‌داد، بیان کرد. امّا هیچ‌کس او را گرفتار نکرد، زیرا ساعت او هنوز فرا نرسیده بود.
\v 21 سپس دیگر بار به آنان گفت: «من می‌روم و شما مرا جستجو خواهید کرد، امّا در گناه خویش خواهید مرد. آنجا که من می‌روم، شما نمی‌توانید آمد.»
\v 22 پس یهودیان گفتند: «آیا قصد کشتن خویش دارد که می‌گوید ”آنجا که من می‌روم، شما نمی‌توانید آمد“؟»
\v 23 عیسی به ایشان گفت: «شما از پایینید، من از بالا. شما از این جهانید، امّا من از این جهان نیستم.
\v 24 به شما گفتم که در گناهان خویش خواهید مرد، زیرا اگر ایمان نیاورید که من هستم،
\v 25 به او گفتند: «تو کیستی؟» عیسی پاسخ داد: «همان که از آغاز به شما گفتم.
\v 26 بسیار چیزها دارم که دربارۀ شما بگویم و محکومتان کنم. امّا آن که مرا فرستاد، بر حق است و من آنچه را از او شنیده‌ام، به جهان بازمی‌گویم.»
\v 27 آنان درنیافتند که از پدر با ایشان سخن می‌گوید.
\v 28 پس عیسی بدیشان گفت: «آنگاه که پسر انسان را برافراشتید، در خواهید یافت که من هستم و از خود کاری نمی‌کنم، بلکه فقط آن را می‌گویم که پدر به من آموخته است.
\v 29 و او که مرا فرستاد، با من است. او مرا تنها نگذاشته، زیرا من همواره آنچه را که مایۀ خشنودی اوست، انجام می‌دهم.»
\v 30 با این سخنان، بسیاری به او ایمان آوردند.
\v 31 سپس عیسی به یهودیانی که به او ایمان آورده بودند، گفت: «اگر در کلام من بمانید، براستی شاگرد من خواهید بود.
\v 32 و حقیقت را خواهید شناخت، و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.»
\v 33 به او پاسخ دادند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز غلام کسی نبوده‌ایم. پس چگونه است که می‌گویی آزاد خواهیم شد؟»
\v 34 عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، کسی که گناه می‌کند، غلام گناه است.
\v 35 غلام جایگاهی همیشگی در خانه ندارد، امّا پسر را جایگاهی همیشگی است.
\v 36 پس اگر پسر شما را آزاد کند، براستی آزاد خواهید بود.
\v 37 «می‌دانم که فرزندان ابراهیم‌اید، امّا در پی کشتن من هستید، زیرا کلام من در شما جایی ندارد.
\v 38 من از آنچه در حضور پدر دیده‌ام سخن می‌گویم و شما آنچه را از پدر خود شنیده‌اید، انجام می‌دهید.»
\v 39 گفتند: «پدر ما ابراهیم است.» عیسی گفت: «اگر فرزندان ابراهیم بودید، همچون ابراهیم رفتار می‌کردید.
\v 40 امّا شما در پی کشتن من هستید؛ و من آنم که حقیقتی را که از خدا شنیدم به شما بازگفتم. ابراهیم چنین رفتار نکرد.
\v 41 لیکن شما اعمال پدر خود را انجام می‌دهید.»
\v 42 عیسی به ایشان گفت: «اگر خدا پدر شما بود، مرا دوست می‌داشتید، زیرا من از جانب خدا آمده‌ام و اکنون در اینجا هستم. من از جانب خود نیامده‌ام، بلکه او مرا فرستاده است.
\v 43 از چه رو سخنان مرا درنمی‌یابید؟ از آن رو که نمی‌توانید کلام مرا بپذیرید.
\v 44 شما به پدرتان ابلیس تعلّق دارید و در پی انجام خواسته‌های اویید. او از آغاز قاتل بود و با حقیقت نسبتی نداشت، زیرا هیچ حقیقتی در او نیست. هر گاه دروغ می‌گوید، از ذات خود می‌گوید؛ چرا که دروغگو و پدر همۀ دروغهاست.
\v 45 امّا شما سخنم را باور نمی‌کنید، از آن رو که حقیقت را به شما می‌گویم.
\v 46 کدام‌یک از شما می‌تواند مرا به گناهی محکوم کند؟ پس اگر حقیقت را به شما می‌گویم، چرا سخنم را باور نمی‌کنید؟
\v 47 کسی که از خداست، کلام خدا را می‌پذیرد؛ امّا شما نمی‌پذیرید، از آن رو که از خدا نیستید.»
\v 48 یهودیان در پاسخ او گفتند: «آیا درست نگفتیم که سامِری هستی و دیو داری؟»
\v 49 عیسی جواب داد: «من دیو ندارم، بلکه پدر خود را حرمت می‌دارم، امّا شما به من بی‌حرمتی می‌کنید.
\v 50 من در پی جلال خود نیستم. ولی کسی هست که در پی آن است، و داوری با اوست.
\v 51 آمین، آمین، به شما می‌گویم، اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، مرگ را تا به ابد نخواهد دید.»
\v 52 یهودیان به او گفتند: «اکنون دیگر یقین دانستیم که دیوزده‌ای! ابراهیم و پیامبران مردند، و حال تو می‌گویی، ”اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، طعم مرگ را تا به ابد نخواهد چشید!“
\v 53 آیا تو از پدر ما ابراهیم هم بزرگتری؟ او مُرد، و پیامبران نیز مردند. خود را که می‌پنداری؟»
\v 54 عیسی گفت: «اگر من خود را جلال دهم، جلال من ارزشی ندارد. آن که مرا جلال می‌دهد، پدر من است، همان که شما می‌گویید، خدای ماست.
\v 55 هرچند شما او را نمی‌شناسید، امّا من او را می‌شناسم. اگر بگویم او را نمی‌شناسم، همچون شما دروغگو خواهم بود. امّا من او را می‌شناسم و کلام او را نگاه می‌دارم.
\v 56 پدر شما ابراهیم شادی می‌کرد که روز مرا ببیند؛ و آن را دید و شادمان شد.»
\v 57 یهودیان به او گفتند: «هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیده‌ای؟»
\v 58 عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم!»
\v 59 پس سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند، امّا عیسی خود را پنهان کرد و از محوطۀ معبد بیرون رفت.
\s5
\c 9
\p
\v 1 در راه که می‌رفت، کوری مادرزاد دید.
\v 2 شاگردانش از او پرسیدند: «استاد، گناه از کیست که این مرد کور به دنیا آمده است؟ از خودش یا از والدینش؟»
\v 3 عیسی پاسخ داد: «نه از خودش، و نه از والدینش؛ بلکه چنین شد تا کارهای خدا در او نمایان شود.
\v 4 تا روز است باید کارهای فرستندۀ مرا به انجام رسانیم؛ شب نزدیک می‌شود، که در آن کسی نمی‌تواند کار کند.
\v 5 تا زمانی که در جهان هستم، نور جهانم.»
\v 6 این را گفت و آبِ دهان بر زمین افکنده، گِل ساخت و آن را بر چشمان آن مرد مالید
\v 7 و او را گفت: «برو و در حوض سْیلوآم (که به معنی ’فرستاده‘ است) شستشوی کن.» پس رفت و شستشوی کرده، از آنجا بینا بازگشت.
\v 8 همسایگان و کسانی که پیشتر او را در حال گدایی دیده بودند، پرسیدند: «مگر این همان نیست که می‌نشست و گدایی می‌کرد؟»
\v 9 بعضی گفتند: «همان است.» دیگران گفتند: «شبیه اوست.» امّا او خود به تأکید می‌گفت: «من همانم.»
\v 10 پس، از او پرسیدند: «چگونه چشمانت باز شد؟»
\v 11 پاسخ داد: «مردی عیسی نام، گِلی ساخت و بر چشمانم مالید و گفت ”به حوض سْیلوآم برو و شستشوی کن.“ پس رفته، شستشوی کردم و بینا گشتم.»
\v 12 از او پرسیدند: «او کجاست؟» پاسخ داد: «نمی‌دانم.»
\v 13 پس آن مرد را که پیشتر کور بود، نزد فَریسیان آوردند.
\v 14 آن روز که عیسی گِل ساخته و چشمان او را باز کرده بود، شَبّات بود.
\v 15 آنگاه فَریسیان نیز از او پرس و جو کردند که چگونه بینایی یافته است. پاسخ داد: «بر چشمانم گِل مالید و شستم و اکنون بینا شده‌ام.»
\v 16 پس بعضی فَریسیان گفتند: «آن مرد از جانب خدا نیست، زیرا شَبّات را نگاه نمی‌دارد.» امّا دیگران گفتند: «چگونه شخصی گناهکار می‌تواند چنین آیاتی پدیدار سازد؟» و بین آنها اختلاف افتاد.
\v 17 پس دیگر بار از آن کور پرسیدند: «تو خود دربارۀ او چه می‌گویی؟ زیرا او چشمان تو را گشود.» پاسخ داد: «پیامبری است.»
\v 18 امّا یهودیان
\v 19 و از آنان پرسیدند: «آیا این پسر شماست، همان که می‌گویید نابینا زاده شده است؟ پس چگونه اکنون می‌تواند ببیند؟»
\v 20 پاسخ دادند: «می‌دانیم که پسر ماست، و نیز می‌دانیم که نابینا به دنیا آمده است.
\v 21 امّا این را که چگونه بینا شده، و یا چه کسی چشمان او را گشوده است، ما نمی‌دانیم. از خودش بپرسید. او بالغ است و خود دربارۀ خویشتن سخن خواهد گفت.»
\v 22 ایشان از آن سبب چنین گفتند که از یهودیان می‌ترسیدند. زیرا یهودیان پیشتر همداستان شده بودند که هر کس اعتراف کند عیسی همان مسیح است، او را از کنیسه اخراج کنند.
\v 23 از همین رو بود که والدینش گفتند، «او بالغ است؛ از خودش بپرسید.»
\v 24 پس بار دیگر آن مرد را که پیشتر کور بود، فرا خوانده، به او گفتند: «خدا را تجلیل کن!
\v 25 پاسخ داد: «گناهکار بودنش را نمی‌دانم. تنها یک چیز می‌دانم، و آن اینکه کور بودم، و اکنون بینا گشته‌ام.»
\v 26 پرسیدند: «با تو چه کرد؟ چگونه چشمانت را گشود؟»
\v 27 پاسخ داد: «من که به شما گفتم، امّا شما گوش نمی‌دهید؛ چرا می‌خواهید دوباره بشنوید؟ مگر شما نیز می‌خواهید شاگرد او شوید؟»
\v 28 ایشان دشنامش داده، گفتند: «تو خود شاگرد اویی! ما شاگرد موساییم.
\v 29 ما می‌دانیم خدا با موسی سخن گفته است. امّا این شخص، نمی‌دانیم از کجاست.»
\v 30 آن مرد در پاسخ ایشان گفت: «شگفتا! با اینکه چشمان مرا گشوده، نمی‌دانید از کجاست.
\v 31 ولی ما می‌دانیم که خدا دعای گناهکاران را نمی‌شنود، امّا اگر کسی خداترس باشد و ارادۀ او را به جا آورد، خدا دعای او را می‌شنود.
\v 32 از آغاز جهان تا کنون شنیده نشده که کسی چشمان کوری مادرزاد را گشوده باشد.
\v 33 اگر این مرد از جانب خدا نبود، کاری از وی برنمی‌آمد.»
\v 34 ایشان در پاسخ او گفتند: «تو سراپا در گناه زاده شده‌ای. حال، به ما هم درس می‌دهی؟» پس او را اخراج کردند.
\v 35 چون عیسی شنید که آن مرد را اخراج کرده‌اند، او را یافت و از وی پرسید: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟»
\v 36 پاسخ داد: «سرورم، بگو کیست تا به او ایمان آورم.»
\v 37 عیسی به وی گفت: «تو او را دیده‌ای! همان است که اکنون با تو سخن می‌گوید.»
\v 38 گفت: «سرورم، ایمان دارم.» و در برابرش روی بر زمین نهاد.
\v 39 عیسی گفت: «من برای داوری به این جهان آمده‌ام، تا کوران بینا و بینایان کور شوند.»
\v 40 بعضی از فَریسیان که نزد او بودند، چون این را شنیدند، پرسیدند: «آیا ما نیز کوریم؟»
\v 41 عیسی به ایشان گفت: «اگر کور بودید گناهی نمی‌داشتید؛ امّا حال که ادعا می‌کنید بینایید، گناهکار باقی می‌مانید.
\s5
\c 10
\p
\v 1 «آمین، آمین، به شما می‌گویم، آن که از در به آغل گوسفندان داخل نشود، بلکه از راهی دیگر بالا رود، دزد و راهزن است.
\v 2 امّا آن که از در به درون آید، شبان گوسفندان است.
\v 3 دربان، در بر او می‌گشاید و گوسفندان به صدای او گوش فرا می‌دهند؛ او گوسفندان خویش را به نام می‌خواند، و آنها را بیرون می‌برد.
\v 4 چون همۀ گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیشاپیش آنها گام برمی‌دارد و گوسفندان از پی او می‌روند، زیرا صدایش را می‌شناسند.
\v 5 امّا هرگز از پی بیگانه نمی‌روند، بلکه از او می‌گریزند، زیرا صدای بیگانگان را نمی‌شناسند.»
\v 6 عیسی این تمثیل را برایشان بیان کرد، امّا آنان درنیافتند بدیشان چه می‌گوید.
\v 7 پس بار دیگر بدیشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، من برای گوسفندان، ’در‘ هستم؛
\v 8 آنان که پیش از من آمدند، همگی دزد و راهزنند، امّا گوسفندان به آنان گوش فرا ندادند.
\v 9 من ’در‘ هستم؛ هر که از راه من داخل شود نجات خواهد یافت، و آزادانه به درون خواهد آمد و بیرون خواهد رفت و چراگاه خواهد یافت.
\v 10 دزد نمی‌آید جز برای دزدیدن و کشتن و نابود کردن؛ من آمده‌ام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن به فراوانی بهره‌مند شوند.
\v 11 «من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان می‌نهد.
\v 12 مزدور، چون شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نیستند، هر گاه بیند گرگ می‌آید، گوسفندان را واگذاشته می‌گریزد و گرگ بر آنها حمله می‌برد و آنها را می‌پراکَنَد.
\v 13 مزدور می‌گریزد، چرا که مزدوری بیش نیست و به گوسفندان نمی‌اندیشد.
\v 14 من شبان نیکو هستم. من گوسفندان خود را می‌شناسم و گوسفندان من مرا می‌شناسند،
\v 15 همان‌گونه که پدر مرا می‌شناسد و من پدر را می‌شناسم. من جان خود را در راه گوسفندان می‌نهم.
\v 16 گوسفندانی دیگر نیز دارم که از این آغل نیستند. آنها را نیز باید بیاورم و آنها نیز به صدای من گوش فرا خواهند داد. آنگاه یک گله خواهند شد با یک شبان.
\v 17 پدر، مرا از این رو دوست می‌دارد که من جان خود را می‌نهم تا آن را بازستانم.
\v 18 هیچ‌کس آن را از من نمی‌گیرد، بلکه من به میل خود آن را می‌دهم. اختیار دارم آن را بدهم و اختیار دارم آن را بازستانم. این حکم را از پدر خود یافته‌ام.»
\v 19 به سبب این سخنان، دیگر بار میان یهودیان اختلاف افتاد.
\v 20 بسیاری از ایشان گفتند: «او دیوزده و دیوانه است؛ چرا به او گوش می‌دهید؟»
\v 21 امّا دیگران گفتند: «اینها سخنان یک دیوزده نیست. آیا دیو می‌تواند چشمان کوران را بگشاید؟»
\v 22 زمان برگزاری عید وقف
\v 23 و عیسی در محوطۀ معبد، در ایوان سلیمان راه می‌رفت.
\v 24 یهودیان بر او گرد آمدند و گفتند: «تا به کِی می‌خواهی ما را در تردید نگاه داری؟ اگر مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.»
\v 25 عیسی پاسخ داد: «به شما گفتم، امّا باور نمی‌کنید. کارهایی که من به نام پدر خود می‌کنم، بر من شهادت می‌دهند.
\v 26 امّا شما ایمان نمی‌آورید، زیرا از گوسفندان من نیستید.
\v 27 گوسفندان من به صدای من گوش فرا می‌دهند؛ من آنها را می‌شناسم و آنها از پی من می‌آیند.
\v 28 من به آنها حیات جاویدان می‌بخشم، و به‌یقین هرگز هلاک نخواهند شد. کسی آنها را از دست من نخواهد ربود.
\v 29 پدر من که آنها را به من بخشیده از همه بزرگتر است،
\v 30 من و پدر یکی هستیم.»
\v 31 آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.
\v 32 عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به سبب کدامین یک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟»
\v 33 پاسخ دادند: «به سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آن رو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.»
\v 34 عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”گفتم، شما خدایانید“
\v 35 اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ’خدایان‘ خوانده شده‌اند - و هیچ بخش از کتب مقدّس از اعتبار ساقط نمی‌شود -
\v 36 چگونه می‌توانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر می‌گویی،“ تنها از آن رو که گفتم پسر خدا هستم؟
\v 37 اگر کارهای پدرم را به جا نمی‌آورم، کلامم را باور نکنید.
\v 38 امّا اگر به جا می‌آورم، حتی اگر کلامم را باور نمی‌کنید، دستِ‌کم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید
\v 39 آنگاه دیگر بار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان به در شد.
\v 40 سپس باز به آن سوی رود اردن رفت، آنجا که یحیی پیشتر تعمید می‌داد، و در آنجا ماند.
\v 41 بسیاری نزدش آمدند. ایشان می‌گفتند: «هرچند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هرآنچه دربارۀ این شخص گفت، راست بود.»
\v 42 پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 مردی ایلعازَر نام بیمار بود. او از مردمان بِیت‌عَنْیا، دهکدۀ مریم و خواهرش مارتا بود.
\v 2 مریم همان زنی بود که خداوند را با عطر تدهین کرد و با گیسوانش پاهای او را خشک نمود. اینک برادرش ایلعازَر بیمار شده بود.
\v 3 پس خواهرانِ ایلعازَر برای عیسی پیغام فرستاده، گفتند: «سرور ما، دوست عزیزت بیمار است.»
\v 4 عیسی چون این خبر را شنید، گفت: «این بیماری به مرگ ختم نمی‌شود، بلکه برای تجلیل خداست، تا پسر خدا به واسطۀ آن جلال یابد.»
\v 5 عیسی، مارتا و خواهرش و ایلعازَر را دوست می‌داشت.
\v 6 پس چون شنید که ایلعازَر بیمار است، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند.
\v 7 سپس به شاگردان خود گفت: «بیایید باز به یهودیه برویم.»
\v 8 شاگردانش گفتند: «استاد، دیری نمی‌گذرد که یهودیان می‌خواستند سنگسارت کنند، و تو باز می‌خواهی بدان‌جا بروی؟»
\v 9 عیسی پاسخ داد: «مگر روز، دوازده ساعت نیست؟ آن که در روز راه رود، نمی‌لغزد، زیرا نور این جهان را می‌بیند.
\v 10 امّا آن که در شب راه رود، خواهد لغزید، زیرا نوری ندارد.»
\v 11 پس از این سخنان بدانها گفت: «دوست ما ایلعازَر خفته است، امّا می‌روم تا بیدارش کنم.»
\v 12 پس شاگردان به او گفتند: «سرور ما، اگر خفته است، بهبود خواهد یافت.»
\v 13 امّا عیسی از مرگ او سخن می‌گفت، حال آنکه شاگردان گمان می‌کردند به خواب او اشاره می‌کند.
\v 14 آنگاه عیسی آشکارا به آنان گفت: «ایلعازَر مرده است.
\v 15 و به‌خاطر شما شادمانم که آنجا نبودم، تا ایمان آورید. امّا اکنون نزد او برویم.»
\v 16 پس توما، که به دوقلو ملقّب بود، به شاگردان دیگر گفت: «بیایید ما نیز برویم تا با او بمیریم.»
\v 17 چون عیسی بدان‌جا رسید، دریافت چهار روز است که ایلعازَر را در قبر نهاده‌اند.
\v 18 بِیت‌عَنْیا پانزده پرتابِ تیر
\v 19 یهودیانِ بسیار نزد مریم و مارتا آمده بودند تا آنان را در مرگ برادرشان تسلی دهند.
\v 20 پس چون مارتا شنید که عیسی بدان‌جا می‌آید به استقبالش رفت، امّا مریم در خانه ماند.
\v 21 مارتا به عیسی گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.
\v 22 امّا می‌دانم که هم‌اکنون نیز هر چه از خدا بخواهی، به تو خواهد داد.»
\v 23 عیسی به او گفت: «برادرت بر خواهد خاست.»
\v 24 مارتا به او گفت: «می‌دانم که در روز قیامت بر خواهد خاست.»
\v 25 عیسی گفت: «قیامت و حیات مَنَم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد.
\v 26 و هر که زنده است و به من ایمان دارد، به‌یقین تا به ابد نخواهد مرد؛ آیا این را باور می‌کنی؟»
\v 27 مارتا گفت: «آری، سرورم، من ایمان آورده‌ام که تویی مسیح، پسر خدا، همان که باید به جهان می‌آمد.»
\v 28 این را گفت و رفت و خواهر خود مریم را فرا خوانده، در خلوت به او گفت: «استاد اینجاست و تو را می‌خواند.»
\v 29 مریم چون این را شنید، بی‌درنگ برخاست و نزد او شتافت.
\v 30 عیسی هنوز وارد دهکده نشده بود، بلکه همان‌جا بود که مارتا به دیدارش رفته بود.
\v 31 یهودیانی که با مریم در خانه بودند و او را تسلی می‌دادند، چون دیدند مریم با شتاب برخاست و بیرون رفت، از پی او روانه شدند. گمان می‌کردند بر سر قبر می‌رود تا در آنجا زاری کند.
\v 32 چون مریم به آنجا که عیسی بود رسید و او را دید، به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.»
\v 33 چون عیسی زاری مریم و یهودیانِ همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت.
\v 34 پرسید: «او را کجا گذاشته‌اید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.»
\v 35 اشک از چشمان عیسی سرازیر شد.
\v 36 پس یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست می‌داشت!»
\v 37 امّا بعضی گفتند: «آیا کسی که چشمان آن مردِ کور را گشود، نمی‌توانست مانع از مرگ ایلعازَر شود؟»
\v 38 سپس عیسی، باز در حالی که برآشفته بود، بر سر قبر آمد. قبر، غاری بود که بر دهانه‌اش سنگی نهاده بودند.
\v 39 فرمود: «سنگ را بردارید.» مارتا خواهرِ متوفا گفت: «سرورم، اکنون دیگر بوی ناخوش می‌دهد، زیرا چهار روز گذشته است.»
\v 40 عیسی به او گفت: «مگر تو را نگفتم که اگر ایمان آوری، جلال خدا را خواهی دید؟»
\v 41 پس سنگ را برداشتند. آنگاه عیسی به بالا نگریست و گفت: «پدر، تو را شکر می‌گویم که مرا شنیدی.
\v 42 من می‌دانستم که همیشه مرا می‌شنوی. امّا این را به‌خاطر کسانی گفتم که در اینجا حاضرند، تا ایمان آورند که تو مرا فرستاده‌ای.»
\v 43 این را گفت و سپس به بانگ بلند ندا در‌داد: «ایلعازَر، بیرون بیا!»
\v 44 پس آن مرده، دست و پا در کفن بسته و دستمالی گِرد صورت پیچیده، بیرون آمد. عیسی به ایشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»
\v 45 پس بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند.
\v 46 امّا برخی نزد فَریسیان رفتند و آنها را از آنچه عیسی کرده بود، آگاه ساختند.
\v 47 پس سرانِ کاهنان و فَریسیان به مشورت نشسته، گفتند: «چه کنیم؟ آیاتِ بسیار از این مرد به ظهور می‌رسد.
\v 48 اگر بگذاریم همچنان پیش رود، همه به او ایمان خواهند آورد، و رومیان آمده، این مکان و این قوم را از دست ما خواهند ستاند.»
\v 49 امّا یکی از آنها، قیافا نام، که در آن سال کاهن اعظم بود، به دیگران گفت: «شما هیچ نمی‌دانید
\v 50 و نمی‌اندیشید که صلاحتان در این است که یک تن برای قوم بمیرد، تا آنکه همۀ قوم نابود شوند.»
\v 51 امّا این سخن از خودش نبود، بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، چنین نبوّت کرد که عیسی برای قوم خواهد مرد،
\v 52 و نه تنها برای قوم، بلکه برای گرد آوردن و یگانه ساختن فرزندان خدا که پراکنده‌اند.
\v 53 پس، از همان روز توطئۀ قتل او را چیدند.
\v 54 از این رو عیسی دیگر آشکارا در میان یهودیان رفت و آمد نمی‌کرد، بلکه به شهری به نام اِفرایِم در ناحیه‌ای نزدیک به بیابان رفت و با شاگردان خود در آنجا ماند.
\v 55 چون عید پِسَخ یهود نزدیک شد، گروهی بسیار از نواحی مختلف به اورشلیم رفتند تا آیین تطهیرِ قبل از پِسَخ را به جا آورند.
\v 56 آنها در جستجوی عیسی بودند و در همان حال که در صحن معبد ایستاده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «چه گمان می‌برید؟ آیا هیچ به عید نخواهد آمد؟»
\v 57 امّا سران کاهنان و فَریسیان دستور داده بودند که هر گاه کسی بداند عیسی کجاست، خبر دهد تا گرفتارش سازند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 شش روز پیش از عید پِسَخ، عیسی به بِیت‌عَنْیا، محل زندگی ایلعازَر آمد، همان که عیسی او را از مردگان برخیزانیده بود.
\v 2 در آنجا برای تجلیل او شام دادند. مارتا پذیرایی می‌کرد و ایلعازَر از جمله کسانی بود که با عیسی بر سفره نشسته بود.
\v 3 در آن هنگام، مریم عطری گرانبها از سنبل خالص را که حدود یک لیترا
\v 4 امّا یهودای اَسخَریوطی، یکی از شاگردان عیسی، که بعدها او را تسلیم دشمن کرد، گفت:
\v 5 «چرا این عطر به سیصد دینار
\v 6 او این را نه از سر دلسوزی برای فقرا، بلکه از آن رو می‌گفت که دزد بود؛ او مسئول دخل و خرج
\v 7 پس عیسی گفت: «او را به حال خود بگذارید! زیرا این عطر را برای روز دفن من نگاه داشته بود.
\v 8 فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه ندارید.»
\v 9 گروهی بی‌شمار از یهودیان، چون شنیدند عیسی آنجاست، آمدند تا نه تنها عیسی، بلکه ایلعازَر را نیز که زنده کرده بود، ببینند.
\v 10 پس، سران کاهنان بر آن شدند ایلعازَر را نیز بکشند،
\v 11 زیرا سبب شده بود بسیاری از یهودیان از ایشان رویگردان شده، به عیسی ایمان آورند.
\v 12 بامدادان، جمعیتی کثیر که برای عید آمده بودند، چون شنیدند عیسی به اورشلیم می‌آید،
\v 13 شاخه‌های نخل در دست به پیشباز او رفتند. آنان فریادکنان می‌گفتند:
\v # «هوشیعانا!
\v 14 آنگاه عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد؛ چنانکه نوشته شده است:
\v 15 «مترس! ای دختر صَهیون،
\v # سوار بر کره الاغی!»
\v 16 شاگردان او نخست این چیزها را درنیافتند، امّا چون عیسی جلال یافت، به یاد آوردند که اینها همه دربارۀ او نوشته شده بود و همان‌گونه نیز با او به عمل آورده بودند.
\v 17 آن جماعت که به هنگام فرا خواندن ایلعازَر از قبر و برخیزانیدنش از مردگان با عیسی بودند، همچنان بر این واقعه شهادت می‌دادند.
\v 18 بسیاری از مردم نیز به همین سبب به پیشباز او رفتند، زیرا شنیده بودند چنین آیتی از او به ظهور رسیده است.
\v 19 پس فَریسیان به یکدیگر گفتند: «ببینید که راه به جایی نمی‌برید؛ بنگرید که همۀ دنیا از پی او رفته‌اند.»
\v 20 در میان کسانی که برای عبادت در عید آمده بودند، شماری یونانی بودند.
\v 21 آنها نزد فیلیپُس، که اهل بِیت‌صِیْدای جلیل بود، آمدند و به او گفتند: «سَروَرا، می‌خواهیم عیسی را ببینیم.»
\v 22 فیلیپُس آمد و به آندریاس گفت، و آنها هر دو رفتند و به عیسی گفتند.
\v 23 عیسی به آنان گفت: «ساعتِ جلال یافتن پسر انسان فرا رسیده است.
\v 24 آمین، آمین، به شما می‌گویم، اگر دانۀ گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها می‌ماند؛ امّا اگر بمیرد بارِ بسیار می‌آورد.
\v 25 کسی که جان خود را دوست بدارد، آن را از دست خواهد داد. امّا کسی که در این جهان از جان خود نفرت داشته باشد، آن را تا حیات جاویدان حفظ خواهد کرد.
\v 26 آن که بخواهد مرا خدمت کند، باید از من پیروی کند؛ و جایی که من باشم، خادم من نیز خواهد بود. کسی که مرا خدمت کند، پدرم او را سرافراز خواهد کرد.
\v 27 «اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، ”پدر! مرا از این ساعت رهایی ده“؟ امّا برای همین منظور به این ساعت رسیده‌ام.
\v 28 پدر، نام خود را جلال ده!» آنگاه ندایی از آسمان در رسید که: «جلال داده‌ام و باز جلال خواهم داد.»
\v 29 پس مردمی که آنجا بودند و این را شنیدند، گفتند: «رعد بود.» دیگران گفتند: «فرشته‌ای با او سخن گفت.»
\v 30 عیسی گفت: «این ندا برای شما بود، نه برای من.
\v 31 اکنون زمان داوری بر این دنیاست؛ اکنون رئیس این جهان بیرون افکنده می‌شود.
\v 32 و من چون از زمین برافراشته شوم، همه را به سوی خود خواهم کشید.»
\v 33 او با این سخن، به چگونگی مرگی اشاره می‌کرد که انتظارش را می‌کشید.
\v 34 مردم گفتند: «بنا بر آنچه از تورات شنیده‌ایم، مسیح تا ابد باقی خواهد ماند، پس چگونه است که می‌گویی پسر انسان باید برافراشته شود؟ این پسر انسان کیست؟»
\v 35 عیسی به ایشان گفت: «تا اندک زمانی دیگر، نور با شماست. پس تا زمانی که هنوز نور را دارید، راه بروید، مبادا تاریکی شما را فرو گیرد. آن که در تاریکی راه می‌رود، نمی‌داند کجا می‌رود.
\v 36 تا زمانی که نور را دارید، به نور ایمان آورید تا فرزندان نور گردید.»
\v 37 با اینکه عیسی آیاتی چنین بسیار در برابر چشمان آنان به ظهور رسانیده بود، به او ایمان نیاوردند.
\v 38 بدین‌سان سخنان اِشعیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود:
\v # و بازوی خداوند بر کِه مکشوف گشته است؟»
\v 39 همان‌گونه که اِشعیای نبی خود در جایی دیگر بیان کرده است، آنان نتوانستند ایمان آورند، زیرا:
\v 40 «او چشمان ایشان را کور،
\v # و بازگشت نکنند تا شفایشان بخشم.»
\v 41 اِشعیا از آن رو این را بیان کرد که جلال او را دید و دربارۀ او سخن گفت.
\v 42 با این همه، حتی بسیاری از بزرگان قوم نیز به عیسی ایمان آوردند، امّا از ترس فَریسیان، ایمان خود را اقرار نمی‌کردند، مبادا از کنیسه اخراجشان کنند.
\v 43 زیرا تحسین مردم را بیش از تحسین خدا دوست می‌داشتند.
\v 44 آنگاه عیسی ندا در داد و گفت: «هر که به من ایمان آوَرَد، نه به من، بلکه به فرستندۀ من ایمان آورده است.
\v 45 هر که مرا دید، فرستندۀ مرا دیده است.
\v 46 من چون نوری به جهان آمده‌ام تا هر که به من ایمان آوَرَد، در تاریکی نماند.
\v 47 اگر کسی سخنان مرا بشنود، امّا از آن اطاعت نکند، من بر او داوری نمی‌کنم؛ زیرا نیامده‌ام تا بر جهانیان داوری کنم، بلکه آمده‌ام تا آنها را نجات بخشم.
\v 48 برای کسی که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد، داوریْ دیگر هست؛ همان سخنانی که گفتم در روز بازپسین او را محکوم خواهد کرد.
\v 49 زیرا من از جانب خود سخن نگفته‌ام، بلکه پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و از چه سخن برانم.
\v 50 و من می‌دانم که فرمان او حیات جاویدان است. پس آنچه من می‌گویم درست همان چیزی است که پدر گفته است تا بگویم.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 پیش از عید پِسَخ، عیسی آگاه از اینکه ساعت او رسیده است تا از این جهان نزد پدر برود، کسان خود را که در این جهان دوست می‌داشت، تا به حد کمال محبت کرد.
\v 2 هنگام شام بود. ابلیس پیشتر در دل یهودای اَسخَریوطی، پسر شَمعون، نهاده بود که عیسی را تسلیم دشمن کند.
\v 3 عیسی که می‌دانست پدر همه چیز را به دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و به نزد او می‌رود،
\v 4 از شام برخاست و ردا از تن به در آورد و حوله‌ای برگرفته، به کمر بست.
\v 5 سپس آب در لگنی ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حوله‌ای که به کمر داشت.
\v 6 چون به شَمعون پطرس رسید، او وی را گفت: «سرور من، آیا تو می‌خواهی پای مرا بشویی؟»
\v 7 عیسی پاسخ داد: «اکنون از درک آنچه می‌کنم ناتوانی، امّا بعد خواهی فهمید.»
\v 8 پطرس به او گفت: «پاهای مرا هرگز نخواهی شست!» عیسی پاسخ داد: «تا تو را نشویم سهمی با من نخواهی داشت.»
\v 9 پس شَمعون پطرس گفت: «سرور من، نه تنها پاهایم، بلکه دستها و سرم را نیز بشوی!»
\v 10 عیسی پاسخ داد: «آن که استحمام کرده، سراپا پاکیزه است و به شستن نیاز ندارد، مگر پاهایش. باری، شما پاکید، امّا نه همه.»
\v 11 زیرا می‌دانست چه کسی او را تسلیم دشمن خواهد کرد، و از همین رو گفت: «همۀ شما پاک نیستید.»
\v 12 پس از آنکه عیسی پاهای ایشان را شست، ردا بر تن کرد و باز بر سفرۀ شام نشست. آنگاه از ایشان پرسید: «آیا دریافتید آنچه برایتان کردم؟
\v 13 شما مرا استاد و سرورتان می‌خوانید و درست هم می‌گویید، زیرا چنین هستم.
\v 14 پس اگر من که سرور و استاد شمایم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید.
\v 15 من با این کار، سرمشقی به شما دادم تا شما نیز همان‌گونه رفتار کنید که من با شما کردم.
\v 16 آمین، آمین، به شما می‌گویم، نه غلام از ارباب خود بزرگتر است، نه فرستاده از فرستندۀ خود.
\v 17 اکنون که اینها را می‌دانید، خوشا به حالتان اگر بدانها عمل کنید.
\v 18 «آنچه می‌گویم دربارۀ همۀ شما نیست. من آنان را که برگزیده‌ام، می‌شناسم. امّا این گفتۀ کتب مقدّس باید به حقیقت پیوندد که ”آن که نان مرا می‌خورَد، با من به دشمنی برخاسته است.“
\v 19 پس اکنون پیش از وقوع، به شما می‌گویم تا هنگامی که واقع شد، ایمان آورید که من هستم.
\v 20 آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که فرستادۀ مرا بپذیرد، مرا پذیرفته، و هر که مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است.»
\v 21 عیسی پس از آنکه این را گفت، در روح مضطرب شد و آشکارا اعلام داشت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
\v 22 شاگردان به یکدیگر نگریسته، در شگفت بودند که این را دربارۀ که می‌گوید.
\v 23 یکی از شاگردان، که عیسی دوستش می‌داشت، نزدیک به سینۀ او تکیه زده بود.
\v 24 شَمعون پطرس با اشاره از او خواست تا از عیسی بپرسد منظورش کیست.
\v 25 پس او کمی به عقب متمایل شد و بر سینۀ عیسی تکیه زد و پرسید: «سرور من، او کیست؟»
\v 26 عیسی پاسخ داد: «همان که این تکه نان را پس از فرو بردن در کاسه به او می‌دهم.» آنگاه تکه‌ای نان در کاسه فرو برد و آن را به یهودا پسر شَمعون اَسخَریوطی داد.
\v 27 یهودا چون لقمه را گرفت، در دم شیطان به درون او رفت. آنگاه عیسی به او گفت: «آنچه در پی انجامِ آنی، زودتر به انجام رسان.»
\v 28 امّا هیچ‌یک از کسانی که بر سفره نشسته بودند، منظور عیسی را درنیافتند.
\v 29 بعضی گمان بردند که چون یهودا مسئول دخل و خرج است، عیسی به او می‌گوید که آنچه برای عید لازم است بخرد، یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.
\v 30 پس از گرفتن لقمه، یهودا بی‌درنگ بیرون رفت. و شب بود.
\v 31 پس از بیرون رفتن یهودا، عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلال یافت.
\v 32 اگر خدا در او جلال یافت، پس خدا نیز او را در خود جلال خواهد داد و او را بی‌درنگ جلال خواهد داد.
\v 33 فرزندان عزیز، اندک زمانی دیگر با شما هستم. مرا خواهید جُست و همان‌گونه که به یهودیان گفتم، اکنون به شما نیز می‌گویم که آنجا که من می‌روم، شما نمی‌توانید آمد.
\v 34 حکمی تازه به شما می‌دهم، و آن این که یکدیگر را محبت کنید. همان‌گونه که من شما را محبت کردم، شما نیز باید یکدیگر را محبت نمایید.
\v 35 از همین محبت شما به یکدیگر، همه پی خواهند برد که شاگرد من هستید.»
\v 36 شَمعون پطرس گفت: «سرور من، کجا می‌روی؟» عیسی پاسخ داد: «تو اکنون نمی‌توانی به جایی که می‌روم از پی من بیایی؛ امّا بعدها از پی‌ام خواهی آمد.»
\v 37 پطرس گفت: «سرورم، چرا اکنون نتوانم از پی‌ات بیایم؟ من جانم را در راه تو خواهم نهاد.»
\v 38 عیسی گفت: «آیا جانت را در راه من خواهی نهاد؟ آمین، آمین، به تو می‌گویم، پیش از آنکه خروس بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
\s5
\c 14
\p
\v 1 «دل شما مضطرب نباشد. به خدا ایمان داشته باشید؛ به من نیز ایمان داشته باشید.
\v 2 در خانۀ پدر من منزل بسیار است، وگرنه به شما می‌گفتم. می‌روم تا مکانی برای شما آماده کنم.
\v 3 و آنگاه که رفتم و مکانی برای شما آماده کردم، باز می‌آیم و شما را نزد خود می‌برم، تا آنجا که من هستم شما نیز باشید.
\v 4 جایی که من می‌روم راهش را می‌دانید.»
\v 5 توما به او گفت: «ما حتی نمی‌دانیم به کجا می‌روی، پس چگونه می‌توانیم راه را بدانیم؟»
\v 6 عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچ‌کس جز به واسطۀ من، نزد پدر نمی‌آید.
\v 7 اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید؛ امّا پس از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.»
\v 8 فیلیپُس به او گفت: «سرور ما، پدر را به ما بنما، که همین ما را کافی است.»
\v 9 عیسی به او گفت: «فیلیپُس، دیری است با شما هستم و هنوز مرا نشناخته‌ای؟ کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛ پس چگونه است که می‌گویی ”پدر را به ما بنما“؟
\v 10 آیا باور نداری که من در پدرم و پدر در من است؟ سخنانی که من به شما می‌گویم از خودم نیست، بلکه پدری که در من ساکن است، اوست که کارهای خود را به انجام می‌رساند.
\v 11 این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است؛ وگرنه به سبب آن کارها این را باور کنید.
\v 12 «آمین، آمین، به شما می‌گویم، آن که به من ایمان داشته باشد، او نیز کارهایی را که من می‌کنم، خواهد کرد، و حتی کارهایی بزرگتر از آن خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر می‌روم.
\v 13 و هرآنچه به نام من درخواست کنید، من آن را انجام خواهم داد، تا پدر در پسر جلال یابد.
\v 14 اگر چیزی به نام من از من بخواهید، آن را انجام خواهم داد.
\v 15 «اگر مرا دوست بدارید، احکام مرا نگاه خواهید داشت.
\v 16 و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی
\v 17 یعنی روحِ راستی که جهان نمی‌تواند او را بپذیرد، زیرا نه او را می‌بیند و نه می‌شناسد؛ امّا شما او را می‌شناسید، چرا که نزد شما مسکن می‌گزیند و در شما خواهد بود.
\v 18 «شما را بی‌کس نمی‌گذارم؛ نزد شما می‌آیم.
\v 19 پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، امّا شما خواهید دید، و چون من زنده‌ام، شما نیز خواهید زیست.
\v 20 در آن روز، خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
\v 21 آن که احکام مرا دارد و از آنها پیروی می‌کند، اوست که مرا دوست می‌دارد؛ و آن که مرا دوست می‌دارد، پدرم او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته، خود را بر او ظاهر خواهم ساخت.»
\v 22 یهودا، نه اَسخَریوطی، از او پرسید: «سرور من، چگونه است که می‌خواهی خود را بر ما ظاهر کنی، امّا نه بر این جهان؟»
\v 23 عیسی پاسخ داد: «اگر کسی مرا دوست بدارد، کلام مرا نگاه خواهد داشت، و پدرم او را دوست خواهد داشت، و ما نزد او خواهیم آمد و با او مسکن خواهیم گزید.
\v 24 آن که مرا دوست نمی‌دارد، کلام مرا نگاه نخواهد داشت؛ و این کلام که می‌شنوید از من نیست، بلکه از پدری است که مرا فرستاده است.
\v 25 «این چیزها را زمانی به شما گفتم که هنوز با شما هستم.
\v 26 امّا آن مدافع، یعنی روح‌القدس، که پدر او را به نام من می‌فرستد، او همه چیز را به شما خواهد آموخت و هرآنچه من به شما گفتم، به یادتان خواهد آورد.
\v 27 برای شما آرامش به جا می‌گذارم؛ آرامش خود را به شما می‌دهم. آنچه من به شما می‌دهم، نه چنان است که جهان به شما می‌دهد. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.
\v 28 شنیدید که به شما گفتم، ”من می‌روم، امّا باز نزد شما می‌آیم.“ اگر مرا دوست می‌داشتید، شادمان می‌شدید که نزد پدر می‌روم، زیرا پدر از من بزرگتر است.
\v 29 اکنون این را پیش از وقوع به شما گفتم، تا چون واقع شود ایمان آورید.
\v 30 فرصت چندانی باقی نمانده که با شما سخن بگویم، زیرا رئیس این جهان می‌آید. او هیچ قدرتی بر من ندارد؛
\v 31 امّا من کاری را می‌کنم که پدر به من فرمان داده است، تا جهان بداند که پدر را دوست می‌دارم. برخیزید، برویم.
\s5
\c 15
\p
\v 1 «من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.
\v 2 هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را قطع می‌کند، و هر شاخه‌ای که میوه آورد، آن را هَرَس می‌کند تا بیشتر میوه آورد.
\v 3 شما هم‌اکنون به سبب کلامی که به شما گفته‌ام، پاک
\v 4 در من بمانید، و من نیز در شما می‌مانم. چنانکه شاخه نمی‌تواند از خود میوه آورد اگر در تاک نماند، شما نیز نمی‌توانید میوه آورید اگر در من نمانید.
\v 5 «من تاک هستم و شما شاخه‌های آن. کسی که در من می‌ماند و من در او، میوۀ بسیار می‌آورد؛ زیرا جدا از من، هیچ نمی‌توانید کرد.
\v 6 اگر کسی در من نماند، همچون شاخه‌ای است که دورش می‌اندازند و خشک می‌شود. شاخه‌های خشکیده را گرد می‌آورند و در آتش افکنده، می‌سوزانند.
\v 7 اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، هرآنچه می‌خواهید، درخواست کنید که برآورده خواهد شد.
\v 8 جلال پدر من در این است که شما میوۀ بسیار آورید؛ و این‌گونه شاگرد من خواهید شد.
\v 9 «همان‌گونه که پدر مرا دوست داشته است، من نیز شما را دوست داشته‌ام؛ در محبت من بمانید.
\v 10 اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبت من خواهید ماند؛ چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته‌ام و در محبت او می‌مانم.
\v 11 این سخنان را به شما گفتم تا شادی من در شما باشد و شادی شما کامل شود.
\v 12 «حکم من این است که یکدیگر را محبت کنید، چنانکه من شما را محبت کرده‌ام.
\v 13 محبتی بزرگتر از این وجود ندارد که کسی جان خود را در راه دوستانش فدا کند.
\v 14 دوستان من شمایید اگر آنچه به شما حکم می‌کنم، انجام دهید.
\v 15 دیگر شما را بنده نمی‌خوانم، زیرا بنده از کارهای اربابش آگاهی ندارد. بلکه شما را دوست خود می‌خوانم، زیرا هرآنچه از پدر شنیده‌ام، شما را از آن آگاه ساخته‌ام.
\v 16 شما نبودید که مرا برگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه آورید و میوۀ شما بماند، تا هر چه از پدر به نام من درخواست کنید به شما عطا کند.
\v 17 حکم من به شما این است که یکدیگر را محبت کنید.
\v 18 «اگر دنیا از شما نفرت دارد، به یاد داشته باشید که پیش از شما از من نفرت داشته است.
\v 19 اگر به دنیا تعلّق داشتید، دنیا شما را چون کسان خود دوست می‌داشت. امّا چون به دنیا تعلّق ندارید، بلکه من شما را از دنیا برگزیده‌ام، دنیا از شما نفرت دارد.
\v 20 کلامی را که به شما گفتم، به یاد داشته باشید: ”بنده از ارباب خود بزرگتر نیست.“
\v 21 امّا این همه را به سبب نام من با شما خواهند کرد، زیرا فرستندۀ مرا نمی‌شناسند.
\v 22 اگر نیامده و با ایشان سخن نگفته بودم، گناه نمی‌داشتند؛ امّا اکنون دیگر عذری برای گناهشان ندارند.
\v 23 کسی که از من نفرت داشته باشد، از پدر من نیز نفرت دارد.
\v 24 اگر در میان آنان کارهایی نکرده بودم که جز من هیچ‌کس نکرده است، گناه نمی‌داشتند؛ امّا اکنون، با اینکه آن کارها را دیده‌اند، هم از من و هم از پدرم نفرت دارند.
\v 25 این‌گونه، کلامی که در تورات خودشان آمده است به حقیقت می‌پیوندد که: ”بی‌سبب از من نفرت داشتند.“
\v 26 «امّا چون آن مدافع که از نزد پدر برای شما می‌فرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از پدر صادر می‌شود، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد،
\v 27 و شما نیز شهادت خواهید داد، زیرا از آغاز با من بوده‌اید.
\s5
\c 16
\p
\v 1 «این چیزها را به شما گفتم تا نلغزید.
\v 2 شما را از کنیسه‌ها اخراج خواهند کرد و حتی زمانی می‌رسد که هر که شما را بکشد، می‌پندارد که خدا را خدمت کرده است.
\v 3 این کارها را خواهند کرد، زیرا نه پدر را می‌شناسند، نه مرا.
\v 4 اینها را به شما گفتم تا چون زمان وقوعشان فرا رسد، به یاد آورید که شما را آگاه کرده بودم. آنها را در آغاز به شما نگفتم، زیرا خود با شما بودم.
\v 5 «اکنون نزد فرستندۀ خود می‌روم، و هیچ‌یک نمی‌پرسید، ”کجا می‌روی؟“
\v 6 امّا به سبب شنیدن سخنانم، دل شما آکنده از غم شده است.
\v 7 با این حال، من به شما راست می‌گویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.
\v 8 چون او آید، جهان را مجاب خواهد کرد که به لحاظ گناه و عدالت
\v 9 به لحاظ گناه، زیرا به من ایمان نمی‌آورند.
\v 10 به لحاظ عدالت، زیرا نزد پدر می‌روم و دیگر مرا نخواهید دید.
\v 11 و به لحاظ داوری، زیرا رئیس این جهان محکوم شده است.
\v 12 «بسیار چیزهای دیگر دارم که به شما بگویم، امّا اکنون یارای شنیدنش را ندارید.
\v 13 امّا چون روحِ راستی آید، شما را به تمامی حقیقت راهبری خواهد کرد؛ زیرا او از جانب خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه را می‌شنود بیان خواهد کرد و از آنچه در پیش است با شما سخن خواهد گفت.
\v 14 او مرا جلال خواهد داد، زیرا آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.
\v 15 هرآنچه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از همین رو گفتم آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.
\v 16 «پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید.»
\v 17 آنگاه بعضی از شاگردان او به یکدیگر گفتند: «مقصود او از این سخن چیست که، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟ یا از اینکه می‌گوید ”زیرا نزد پدر می‌روم“؟»
\v 18 پس به یکدیگر می‌گفتند: «این ’اندک زمان‘ که می‌گوید، چیست؟ مقصود او را درنمی‌یابیم؟»
\v 19 امّا عیسی از پیش می‌د‌انست که می‌خواهند از او سؤال کنند؛ پس به ایشان گفت: «آیا در این باره با هم بحث می‌کنید که گفتم، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟
\v 20 آمین، آمین، به شما می‌گویم، شما زاری و ماتم خواهید کرد، امّا جهان شادمان خواهد شد؛ شما غمگین خواهید بود، امّا غم شما به شادی بدل خواهد شد.
\v 21 زن به هنگام زایمان درد می‌کشد، از آن رو که ساعت او فرا رسیده است؛ امّا چون فرزندش به دنیا آمد، درد خود را دیگر به یاد نمی‌آورد، چرا که شاد است از این که انسانی به دنیا آمده است.
\v 22 به همین‌سان، شما نیز اکنون اندوهگینید؛ امّا باز شما را خواهم دید و دل شما شادمان خواهد شد و هیچ‌کس آن شادی را از شما نخواهد گرفت.
\v 23 در آن روز، دیگر چیزی از خودِ من نخواهید خواست. آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر چه از پدر به نام من بخواهید، آن را به شما خواهد داد.
\v 24 تا کنون به نام من چیزی نخواسته‌اید؛ بخواهید تا بیابید و شادی‌تان کامل شود.
\v 25 «اینها را به تمثیل به شما گفتم؛ امّا زمانی فرا خواهد رسید که دیگر این‌گونه با شما سخن نخواهم گفت، بلکه آشکارا دربارۀ پدر به شما خواهم گفت.
\v 26 در آن روز، به نام من درخواست خواهید کرد. و به شما نمی‌گویم که من از جانب شما از پدر خواهم خواست،
\v 27 چرا که پدر خودْ شما را دوست می‌دارد، زیرا شما مرا دوست داشته و ایمان آورده‌اید که از نزد خدا آمده‌ام.
\v 28 من از نزد پدر آمدم و به این جهان وارد شدم؛ و حال این جهان را ترک می‌گویم و نزد پدر می‌روم.»
\v 29 آنگاه شاگردانش گفتند: «اکنون آشکارا سخن می‌گویی، نه به تمثیل.
\v 30 حال دیگر می‌دانیم که از همه چیز آگاهی و حتی نیاز نداری کسی سؤالش را با تو در میان نهد. از همین رو، ایمان داریم که از نزد خدا آمده‌ای.»
\v 31 عیسی به آنها گفت: «آیا اکنون واقعاً ایمان دارید؟
\v 32 اینک زمانی فرا می‌رسد، و براستی که هم‌اکنون فرا رسیده است، که پراکنده خواهید شد و هر یک به خانه و کاشانۀ خود خواهید رفت و مرا تنها خواهید گذاشت؛ امّا من تنها نیستم، زیرا پدر با من است.
\v 33 اینها را به شما گفتم تا در من آرامش داشته باشید. در دنیا برای شما زحمت خواهد بود؛ امّا دلْ قوی دارید، زیرا من بر دنیا غالب آمده‌ام.»
\s5
\c 17
\p
\v 1 پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.
\v 2 زیرا او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا به همۀ آنان که به او عطا کرده‌ای، حیات جاویدان بخشد.
\v 3 و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستاده‌ای، بشناسند.
\v 4 من کاری را که به من سپردی، به کمال رساندم، و این‌گونه تو را بر روی زمین جلال دادم.
\v 5 پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.
\v 6 «من نام تو را
\v 7 اکنون دریافته‌اند که هرآنچه به من بخشیده‌ای، براستی از جانب توست.
\v 8 زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم، و ایشان آن را پذیرفتند و به‌یقین دانستند که از نزد تو آمده‌ام، و ایمان آوردند که تو مرا فرستاده‌ای.
\v 9 درخواست من برای آنهاست؛ من نه برای دنیا بلکه برای آنهایی درخواست می‌کنم که تو به من بخشیده‌ای، زیرا از آنِ تو هستند.
\v 10 هرآنچه از آنِ من است، از آنِ توست و هرآنچه از آنِ توست، از آنِ من است؛ و در ایشان جلال یافته‌ام.
\v 11 بیش از این در جهان نمی‌مانم، امّا آنها هنوز در جهانند؛ من نزد تو می‌آیم. ای پدرِ قدّوس، آنان را به قدرت نام خود که به من بخشیده‌ای حفظ کن، تا یک باشند، چنانکه ما هستیم.
\v 12 من آنها را تا زمانی که با ایشان بودم، حفظ کردم، و از آنها به قدرت نام تو که به من بخشیده‌ای، محافظت نمودم. هیچ‌یک از ایشان هلاک نشد، جز فرزند هلاکت، تا گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوندد.
\v 13 امّا حال نزد تو می‌آیم، و این سخنان را زمانی می‌گویم که هنوز در جهانم، تا شادی مرا در خود به کمال داشته باشند.
\v 14 من کلام تو را به ایشان دادم، امّا دنیا از ایشان نفرت داشت، زیرا به دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من تعلّق ندارم.
\v 15 درخواست من این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه می‌خواهم از آن شَرور حفظشان کنی.
\v 16 آنها به این دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من نیز تعلّق ندارم.
\v 17 آنان را در حقیقت تقدیس کن؛
\v 18 همان‌گونه که تو مرا به جهان فرستادی، من نیز آنان را به جهان فرستاده‌ام.
\v 19 من خویشتن را به‌خاطر ایشان تقدیس می‌کنم، تا ایشان نیز به حقیقت تقدیس شوند.
\v 20 «درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که به واسطۀ پیام آنها به من ایمان خواهند آورد،
\v 21 تا همه یک باشند، همان‌گونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. چنان کن که آنها نیز در ما باشند، تا جهان ایمان آورد که تو مرا فرستاده‌ای.
\v 22 و من جلالی را که به من بخشیدی، بدیشان بخشیدم تا یک گردند، چنانکه ما یک هستیم؛
\v 23 من در آنان و تو در من. چنان کن که آنان نیز کاملاً یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستاده‌ای، و ایشان را همان‌گونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی.
\v 24 ای پدر، می‌خواهم آنها که به من بخشیده‌ای با من باشند، همان‌جا که من هستم، تا جلال مرا بنگرند، جلالی که تو به من بخشیده‌ای؛ زیرا پیش از آغاز جهان مرا دوست می‌داشتی.
\v 25 «ای پدرِ عادل، دنیا تو را نمی‌شناسد، امّا من تو را می‌شناسم، و اینها دانسته‌اند که تو مرا فرستاده‌ای.
\v 26 من نام تو را به آنها شناساندم و خواهم شناساند، تا محبتی که تو به من داشته‌ای، در آنها نیز باشد و من نیز در آنها باشم.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 عیسی پس از ادای این سخنان، با شاگردانش به آن سوی درۀ قِدرون رفت. در آنجا باغی بود، و عیسی و شاگردانش به آن درآمدند.
\v 2 امّا یهودا، تسلیم‌کنندۀ او، از آن محل آگاه بود، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.
\v 3 پس یهودا گروهی از سربازان و نیز مأمورانِ سران کاهنان و فَریسیان را برگرفته، به آنجا آمد. ایشان با چراغ و مشعل و سلاح به آنجا رسیدند.
\v 4 عیسی، با آنکه می‌دانست چه بر وی خواهد گذشت، پیش رفت و به ایشان گفت: «که را می‌جویید؟»
\v 5 پاسخ دادند: «عیسای ناصری را.» گفت: «من هستم.» یهودا، تسلیم‌کنندۀ او نیز با آنها ایستاده بود.
\v 6 چون عیسی گفت، «من هستم،» آنان پس رفته بر زمین افتادند.
\v 7 پس دیگر بار از ایشان پرسید: «که را می‌جویید؟» گفتند: «عیسای ناصری را.»
\v 8 پاسخ داد: «به شما گفتم که خودم هستم. پس اگر مرا می‌خواهید، بگذارید اینها بروند.»
\v 9 این را گفت تا آنچه پیشتر گفته بود به حقیقت پیوندد که: «هیچ‌یک از آنان را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»
\v 10 آنگاه شَمعون پطرس شمشیری را که داشت، برکشید و ضربتی بر خادمِ کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. نام آن خادم مالخوس بود.
\v 11 عیسی به پطرس گفت: «شمشیر خویش در نیام کن! آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»
\v 12 آنگاه سربازان، همراه با فرماندۀ خویش و مأموران یهودی عیسی را گرفتار کردند. آنها دستهای او را بستند
\v 13 و نخست نزد حَنّا
\v 14 قیافا همان بود که به یهودیان
\v 15 شَمعون پطرس و شاگردی دیگر نیز از پی عیسی روانه شدند. آن شاگرد از آشنایان کاهن اعظم بود. پس با عیسی به حیاط خانۀ کاهن اعظم درآمد.
\v 16 امّا پطرس پشت در ایستاد. پس آن شاگرد دیگر که از آشنایان کاهن اعظم بود، بیرون رفت و با زنی که دربان بود، گفتگو کرد و پطرس را به داخل برد.
\v 17 آنگاه آن خادمۀ دربان از پطرس پرسید: «آیا تو نیز از شاگردان آن مرد نیستی؟» پطرس پاسخ داد: «نیستم.»
\v 18 هوا سرد بود. خادمان و مأموران آتشی با زغال افروخته و بر گِرد آن ایستاده بودند و خود را گرم می‌کردند. پطرس نیز با آنان ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد.
\v 19 پس کاهن اعظم از عیسی دربارۀ شاگردان و تعالیمش پرسید.
\v 20 او پاسخ داد: «من به جهان آشکارا سخن گفته‌ام و همواره در کنیسه و در معبد که محل گرد آمدن همۀ یهودیان است، تعلیم داده‌ام و چیزی در نهان نگفته‌ام.
\v 21 چرا از من می‌پرسی؟ از آنان بپرس که سخنان مرا شنیده‌اند! آنان نیک می‌دانند به ایشان چه گفته‌ام.»
\v 22 چون این را گفت، یکی از نگهبانان که آنجا ایستاده بود، بر گونه‌اش سیلی زد و گفت: «این‌گونه به کاهن اعظم پاسخ می‌دهی؟»
\v 23 عیسی جواب داد: «اگر خطا گفتم، بر خطایم شهادت ده؛ امّا اگر راست گفتم، چرا مرا می‌زنی؟»
\v 24 آنگاه حَنّا او را دست‌بسته نزد قیافا، کاهن اعظم، فرستاد.
\v 25 در همان حال که شَمعون پطرس ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد، برخی از او پرسیدند: «آیا تو نیز یکی از شاگردان او نیستی؟» او انکار کرد و گفت: «نه! نیستم.»
\v 26 یکی از خادمان کاهن اعظم که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت: «آیا من خودْ تو را با او در آن باغ ندیدم؟»
\v 27 پطرس باز انکار کرد. همان دم خروسی بانگ برآورد.
\v 28 عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند. سحرگاه بود. آنان خود وارد کاخ نشدند تا نجس نشوند و بتوانند پِسَخ را بخورند.
\v 29 پس پیلاتُس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: «این مرد را به چه جرمی متهم می‌کنید؟»
\v 30 جواب داده، گفتند: «اگر مجرم نبود، به تو تسلیمش نمی‌کردیم.»
\v 31 پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خود او را ببرید و بنا بر شریعت خویش محاکمه کنید.» یهودیان
\v 32 بدین‌سان گفتۀ عیسی در مورد چگونگی مرگی که در انتظارش بود، به حقیقت می‌پیوست.
\v 33 پس پیلاتُس به کاخ بازگشت و عیسی را فرا خوانده، به او گفت: «آیا تو پادشاه یهودی؟»
\v 34 عیسی پاسخ داد: «آیا این را تو خودْ می‌گویی، یا دیگران دربارۀ من به تو گفته‌اند؟»
\v 35 پیلاتُس پاسخ داد: «مگر من یهودی‌ام؟ قوم خودت و سران کاهنان، تو را به من تسلیم کرده‌اند؛ چه کرده‌ای؟»
\v 36 عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود، خادمانم می‌جنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست.»
\v 37 پیلاتُس از او پرسید: «پس تو پادشاهی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود می‌گویی که من پادشاهم. من از این رو زاده شدم و از این رو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم. پس هر کس که به حقیقت تعلّق دارد، به ندای من گوش فرا می‌دهد.»
\v 38 پیلاتُس پرسید: «حقیقت چیست؟»
\v 39 امّا شما را رسمی هست که در عید پِسَخ یک زندانی را برایتان آزاد کنم؛ آیا می‌خواهید پادشاه یهود را آزاد کنم؟»
\v 40 آنها در پاسخ فریاد سر دادند: «او را نه، بلکه باراباس را آزاد کن!» امّا باراباس راهزن
\s5
\c 19
\p
\v 1 آنگاه پیلاتُس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانه‌اش زنند.
\v 2 و سربازان تاجی از خار بافته، بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند،
\v 3 و نزدش آمده، می‌گفتند: «درود بر تو، ای پادشاه یهود!» و او را سیلی می‌زدند.
\v 4 سپس پیلاتُس دیگر بار بیرون آمد و یهودیان
\v 5 پس عیسی تاج خار بر سر و ردای ارغوانی بر تن بیرون آمد. پیلاتُس به آنها گفت: «اینک آن انسان!»
\v 6 چون سران کاهنان و نگهبانان معبد او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خودْ او را ببرید و مصلوب کنید، چون من سببی برای محکوم کردن او نیافته‌ام.»
\v 7 یهودیان در پاسخ او گفتند: «ما را شریعتی است که بنا بر آن او باید بمیرد، زیرا ادعا می‌کند پسر خداست.»
\v 8 چون پیلاتُس این را شنید، هراسانتر شد،
\v 9 و باز به درون کاخ بازگشت و از عیسی پرسید: «تو از کجا آمده‌ای؟» امّا عیسی پاسخی به او نداد.
\v 10 پس پیلاتُس او را گفت: «به من هیچ نمی‌گویی؟ آیا نمی‌دانی قدرت دارم آزادت کنم و قدرت دارم بر صلیبت کِشم؟»
\v 11 عیسی گفت: «هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی، اگر از بالا به تو داده نشده بود؛ از این رو، گناهِ آن که مرا به تو تسلیم کرد، بسی بزرگتر است.»
\v 12 از آن پس پیلاتُس کوشید آزادش کند، امّا یهودیان فریادزنان گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی. هر که ادعای پادشاهی کند، بر ضد قیصر سخن می‌گوید.»
\v 13 چون پیلاتُس این سخنان را شنید، عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به ’سنگفرش‘ معروف بود و به زبان عبرانیان ’جَبّاتا‘ خوانده می‌شد.
\v 14 آن روز، روز ’تهیۀ‘ عید پِسَخ و نزدیک ساعت ششم از روز بود. پیلاتُس به یهودیان گفت: «اینک پادشاه شما!»
\v 15 آنها فریاد برآوردند: «او را از میان بردار! او را از میان بردار و بر صلیبش کن!» پیلاتُس گفت: «آیا پادشاهتان را مصلوب کنم؟» سران کاهنان پاسخ دادند: «ما را پادشاهی نیست جز قیصر.»
\v 16 سرانجام پیلاتُس عیسی را به آنها سپرد تا بر صلیبش کِشند.
\v 17 عیسی صلیب بر دوش بیرون رفت، به سوی محلی به نام جمجمه که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده می‌شود.
\v 18 آنجا او را بر صلیب کردند. با او دو تن دیگر نیز در دو جانبش مصلوب شدند و عیسی در میان قرار داشت.
\v 19 به فرمان پیلاتُس کتیبه‌ای نوشتند و آن را بر بالای صلیب نصب کردند. بر آن نوشته شده بود: ’عیسای ناصری، پادشاه یهود‘.
\v 20 بسیاری از یهودیان آن کتیبه را خواندند، زیرا جایی که عیسی بر صلیب شد نزدیک شهر بود و آن کتیبه به زبان عبرانیان و لاتینی و یونانی نوشته شده بود.
\v 21 پس سرانِ کاهنانِ یهود به پیلاتُس گفتند: «منویس ’پادشاه یهود‘، بلکه بنویس این مرد گفته است که من پادشاه یهودم.»
\v 22 پیلاتُس پاسخ داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»
\v 23 چون سربازان عیسی را به صلیب کشیدند، جامه‌های او را گرفته، به چهار سهم تقسیم کردند و هر یک سهمی برگرفتند. و جامۀ زیرین او را نیز ستاندند. امّا آن جامه درز نداشت، بلکه یکپارچه از بالا به پایین بافته شده بود.
\v 24 پس به یکدیگر گفتند: «این را تکه نکنیم، بلکه قرعه بیفکنیم تا ببینیم از آنِ که شود.» بدین‌سان گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوست که:
\v # و بر تن‌پوش من قرعه افکندند.»
\v 25 نزدیک صلیب عیسی، مادر او و خواهرِ مادرش، و نیز مریم زن کْلوپاس و مریم مَجدَلیّه ایستاده بودند.
\v 26 چون عیسی مادرش و آن شاگردی را که دوست می‌داشت در کنار او ایستاده دید، به مادر خود گفت: «بانو، اینک پسرت».
\v 27 سپس به آن شاگرد گفت: «اینک مادرت.» از آن ساعت، آن شاگرد، او را به خانۀ خود برد.
\v 28 آنگاه عیسی آگاه از اینکه همه چیز به انجام رسیده است، برای آنکه کتب مقدّس تحقق یابد، گفت: «تشنه‌ام.»
\v 29 در آنجا ظرفی بود پر از شراب ترشیده. پس اسفنجی آغشته به شراب بر شاخه‌ای از زوفا گذاشته، پیش دهان او بردند.
\v 30 چون عیسی شراب را چشید، گفت: «به انجام رسید.» سپس سر خم کرد و روح خود را تسلیم نمود.
\v 31 آن روز، روز ’تهیه‘ بود، و روز بعد، شَبّات بزرگ. از آنجا که سران یهود نمی‌خواستند اجساد تا روز بعد بر صلیب بماند، از پیلاتُس خواستند تا ساق پاهای آن سه تن را بشکنند و اجسادشان را از صلیب پایین بیاورند.
\v 32 پس سربازان آمدند و ساق پاهای نخستین شخص و آن دیگر را که با عیسی بر صلیب شده بود، شکستند.
\v 33 امّا چون به عیسی رسیدند و دیدند مرده است، ساقهای او را نشکستند.
\v 34 امّا یکی از سربازان نیزه‌ای به پهلوی او فرو برد که در دم خون و آب از آن روان شد.
\v 35 آن که این را دید، شهادت می‌دهد تا شما نیز ایمان آورید. شهادت او راست است و او می‌داند که حقیقت را می‌گوید.
\v 36 اینها واقع شد تا کتب مقدّس به حقیقت پیوندد که: «هیچ‌یک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد،»
\v 37 و نیز بخشی دیگر از کتاب که می‌گوید: «بر آن که نیزه‌اش زدند، خواهند نگریست.»
\v 38 آنگاه یوسف، اهل رامَه، از پیلاتُس اجازه خواست که جسد عیسی را برگیرد. یوسف از پیروان عیسی بود، امّا در نهان، زیرا از یهودیان بیم داشت. پیلاتُس به او اجازه داد. پس آمده، جسد عیسی را برگرفت.
\v 39 نیقودیموس نیز که پیشتر شبانه نزد عیسی رفته بود، آمد و با خود آمیخته‌ای از مُر و عود به وزن یکصد لیترا
\v 40 پس آنها جسد عیسی را برگرفته، آن را به رسم تدفین یهود با عطریات در کفن پیچیدند.
\v 41 آنجا که عیسی بر صلیب شد، باغی بود و در آن باغ مقبره‌ای تازه وجود داشت که هنوز مرده‌ای در آن گذاشته نشده بود.
\v 42 پس چون روز ’تهیۀ‘ یهود بود و آن مقبره نیز نزدیک، جسد عیسی را در آن گذاشتند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگامی که هوا هنوز تاریک بود، مریم مَجدَلیّه به مقبره آمد و دید که سنگ از برابر آن برداشته شده است.
\v 2 پس دوان دوان نزد شَمعون پطرس و آن شاگرد دیگر که عیسی دوستش می‌داشت، رفت و به آنان گفت: «سرورمان را از مقبره برده‌اند و نمی‌دانیم کجا گذاشته‌اند.»
\v 3 پس پطرس همراه با آن شاگرد دیگر بیرون آمده، به سوی مقبره روان شدند.
\v 4 و هر دو با هم می‌دویدند؛ امّا آن شاگرد دیگر تندتر رفته، از پطرس پیش افتاد و نخست به مقبره رسید.
\v 5 پس خم شده، نگریست و دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست، امّا درون مقبره نرفت.
\v 6 شَمعون پطرس نیز از پی او آمد و درون مقبره رفته، دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست،
\v 7 امّا دستمالی که گرد سر عیسی بسته بودند نه در کنار پارچه‌های کفن، بلکه جداگانه تا شده و در جایی دیگر گذاشته شده است.
\v 8 پس آن شاگرد دیگر نیز که نخست به مقبره رسیده بود، به درون آمد و دید و ایمان آورد.
\v 9 زیرا هنوز کتب مقدّس را درک نکرده بودند که او باید از مردگان برخیزد.
\v 10 آنگاه آن دو شاگرد به خانۀ خود بازگشتند.
\v 11 و امّا مریم، بیرون، نزدیک مقبره ایستاده بود و می‌گریست. او گریان خم شد تا به درون مقبره بنگرد.
\v 12 آنگاه دو فرشته را دید که جامه‌های سفید بر تن داشتند و آنجا که پیکر عیسی نهاده شده بود، یکی در جای سر و دیگری در جای پاهای او نشسته بودند.
\v 13 آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریانی؟» او پاسخ داد: «سرورم را برده‌اند و نمی‌دانم کجا گذاشته‌اند.»
\v 14 چون این را گفت، برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت.
\v 15 عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ که را می‌جویی؟» مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشته‌ای، به من بگو کجا گذاشته‌ای تا بروم و او را برگیرم.»
\v 16 عیسی صدا زد: «مریم!» مریم روی به جانب او گرداند و به زبان عبرانیان گفت: «رَبّونی!» (یعنی استاد).
\v 17 عیسی به او گفت: «بر من میاویز، زیرا هنوز نزد پدر صعود نکرده‌ام. بلکه نزد برادرانم برو و به آنها بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما صعود می‌کنم.»
\v 18 مریم مَجدَلیّه رفت و شاگردان را خبر داد که «خداوند را دیده‌ام!» و آنچه به او گفته بود، بدیشان بازگفت.
\v 19 شامگاه همان روز، که نخستین روز هفته بود، آنگاه که شاگردان گرد هم بودند و درها از ترس یهودیان قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»
\v 20 چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. شاگردان با دیدن خداوند شادمان شدند.
\v 21 عیسی باز به آنان گفت: «سلام بر شما! همان‌گونه که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می‌فرستم.»
\v 22 چون این را گفت، دمید و فرمود: «روح‌القدس را بیابید.
\v 23 اگر گناهان کسی را ببخشایید، بر آنها بخشیده خواهد شد؛ و اگر گناهان کسی را نابخشوده بگذارید، نابخشوده خواهد ماند.»
\v 24 هنگامی که عیسی آمد، توما، یکی از آن دوازده تن، که دوقلو نیز خوانده می‌شد، با ایشان نبود.
\v 25 پس دیگر شاگردان به او گفتند: «خداوند را دیده‌ایم!» امّا او به ایشان گفت: «تا خودْ نشانِ میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.»
\v 26 پس از هشت روز،
\v 27 آنگاه به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهایم را ببین، و دست خود را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بی‌ایمان مباش، بلکه ایمان داشته باش.»
\v 28 توما به او گفت: «خداوند من و خدای من!»
\v 29 عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»
\v 30 عیسی آیات بسیارِ دیگر در حضور شاگردان به ظهور رسانید که در این کتاب نوشته نشده است.
\v 31 امّا اینها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان مسیح، پسر خداست، و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید.
\s5
\c 21
\p
\v 1 پس از این وقایع، عیسی بار دیگر خود را در کنار دریاچۀ تیبِریه
\v 2 روزی شَمعون پطرس، تومای معروف به دوقلو، نَتَنائیل از مردمان قانای جلیل، پسران زِبِدی و دو شاگرد دیگر با هم بودند.
\v 3 شَمعون پطرس به آنها گفت: «من به صید ماهی می‌روم.» آنها گفتند: «ما نیز با تو می‌آییم.» پس بیرون رفته، سوار قایق شدند. امّا در آن شب چیزی صید نکردند.
\v 4 سحرگاهان، عیسی در کنار ساحل ایستاد؛ امّا شاگردان درنیافتند که عیسی است.
\v 5 او به آنها گفت: «ای فرزندان، چیزی برای خوردن ندارید؟» پاسخ دادند: «نه!»
\v 6 گفت: «تور را به جانب راست قایق بیندازید که خواهید یافت.» ایشان چنین کردند و از فراوانی ماهی قادر نبودند تور را به درون قایق بکشند.
\v 7 شاگردی که عیسی دوستش می‌داشت، به پطرس گفت: «خداوند است!» شَمعون پطرس چون شنید که خداوند است، در دم جامۀ خود را گرد خویش پیچید - زیرا آن را از تن به در آورده بود - و خود را به دریا افکند.
\v 8 امّا دیگر شاگردان با قایق آمدند، در حالی که تورِ پر از ماهی را با خود می‌کشیدند، زیرا فاصلۀ آنها با ساحل فقط دویست ذِراع
\v 9 چون به ساحل رسیدند، دیدند آتشی با زغال افروخته است و ماهی بر آن نهاده شده، و نان نیز هست.
\v 10 عیسی به ایشان گفت: «از آن ماهیها که هم‌اکنون گرفتید، بیاورید.»
\v 11 شَمعون پطرس به درون قایق رفت و تور را به ساحل کشید. تورْ پر از ماهیهای بزرگ بود، به تعداد صد و پنجاه و سه ماهی. و با اینکه شمار ماهیها بدین حد زیاد بود، تور پاره نشد.
\v 12 عیسی به ایشان گفت: «بیایید صبحانه بخورید.» هیچ‌یک از شاگردان جرأت نکرد از او بپرسد، «تو کیستی؟» زیرا می‌دانستند که خداوند است.
\v 13 عیسی پیش آمده، نان را برگرفت و به آنها داد، و نیز ماهی را.
\v 14 این سوّمین بار بود که عیسی پس از برخاستن از مردگان بر شاگردان خویش نمایان می‌شد.
\v 15 پس از صبحانه، عیسی از شَمعون پطرس پرسید: «ای شَمعون، پسر یوحنا، آیا مرا بیش از اینها محبت می‌کنی؟» او پاسخ داد: «بله سرورم؛ تو می‌دانی که دوستت می‌دارم.» عیسی به او گفت: «از بره‌های من مراقبت کن.»
\v 16 بار دوّم عیسی از او پرسید: «ای شَمعون، پسر یوحنا، آیا مرا محبت می‌کنی؟» پاسخ داد: «بله سرورم؛ می‌دانی که دوستت می‌دارم.» عیسی گفت: «گوسفندان مرا شبانی کن.»
\v 17 بار سوّم عیسی به او گفت: «ای شَمعون، پسر یوحنا، آیا مرا دوست می‌داری؟» پطرس از اینکه عیسی سه بار از او پرسید، «آیا مرا دوست می‌داری؟» آزرده شد و پاسخ داد: «سرورم، تو از همه چیز آگاهی؛ تو می‌دانی که دوستت می‌دارم.» عیسی گفت: «از گوسفندان من مراقبت کن.
\v 18 آمین، آمین، به تو می‌گویم، زمانی که جوانتر بودی کمر خویش برمی‌بستی و هر جا که می‌خواستی می‌رفتی؛ امّا چون پیر شوی دستهایت را خواهی گشود و دیگری کمر تو را بربسته، به جایی که نمی‌خواهی خواهد برد.»
\v 19 عیسی با این سخن به چگونگی مرگی اشاره می‌کرد که پطرس با آن خدا را جلال می‌داد. سپس عیسی به او گفت: «از پی من بیا.»
\v 20 آنگاه پطرس برگشت و دید آن شاگردی که عیسی دوستش می‌داشت از پی آنها می‌آید. او همان بود که در وقت شام بر سینۀ عیسی تکیه زده و از او پرسیده بود، «سرورم، کیست که تو را تسلیم دشمن خواهد کرد؟»
\v 21 چون پطرس او را دید، از عیسی پرسید: «سرور من، پس او چه می‌شود؟»
\v 22 عیسی به او گفت: «اگر بخواهم تا بازگشت من باقی بماند، تو را چه؟ تو از پی من بیا!»
\v 23 پس این گمان در میان برادران شایع شد که آن شاگرد نخواهد مرد، حال آنکه عیسی به پطرس نگفت که او نخواهد مرد، بلکه گفت «اگر بخواهم تا بازگشت من باقی بماند، تو را چه؟»
\v 24 همان شاگرد است که بر این چیزها شهادت می‌دهد و اینها را نوشته است. ما می‌دانیم که شهادت او راست است.
\v 25 عیسی کارهای بسیار دیگر نیز کرد که اگر یک به یک نوشته می‌شد، گمان نمی‌کنم حتی تمامی جهان نیز گنجایش آن نوشته‌ها را می‌داشت.

1140
45-ACT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1140 @@
\id ACT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 act
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 من کتاب نخست خود را، ای تِئوفیلوس، در باب همۀ اموری تألیف کردم که عیسی به عمل نمودن و تعلیم دادنشان آغاز کرد
\v 2 تا روزی که به واسطۀ روح‌القدس دستورهایی به رسولان برگزیدۀ خود داد و سپس به بالا برده شد.
\v 3 او پس از رنج کشیدن، خویشتن را بر آنان ظاهر ساخت و با دلایل بسیار ثابت کرد که زنده شده است. پس به مدت چهل روز بر آنان ظاهر می‌شد و دربارۀ پادشاهی خدا با ایشان سخن می‌گفت.
\v 4 یک بار در حین صرف غذا بدیشان امر فرمود که: «اورشلیم را ترک مکنید، بلکه منتظر آن وعدۀ پدر باشید که از من شنیده‌اید.
\v 5 زیرا یحیی با آب تعمید می‌داد، امّا چند روزی بیش نخواهد گذشت که شما با روح‌القدس تعمید خواهید یافت.»
\v 6 پس چون گرد هم آمده بودند، از او پرسیدند: «خداوندا، آیا در این زمان است که پادشاهی را به اسرائیل باز خواهی گردانید؟»
\v 7 عیسی پاسخ داد: «بر شما نیست که ایام و زمانهایی را که پدر در اختیار خود نگاه داشته است بدانید؛
\v 8 امّا چون روح‌القدس بر شما آید، قدرت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود، در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامِرِه و تا دورترین نقاط جهان.»
\v 9 عیسی پس از گفتن این سخنان، در حالی که ایشان می‌نگریستند، به بالا برده شد و ابری او را از مقابل چشمان ایشان برگرفت.
\v 10 هنگامی که می‌رفت و شاگردان به آسمان چشم دوخته بودند، ناگاه دو مردِ سفیدپوش در کنارشان ایستادند
\v 11 و گفتند: «ای مردان جلیلی، چرا ایستاده به آسمان چشم دوخته‌اید؟ همین عیسی که از میان شما به آسمان برده شد، باز خواهد آمد، به همین‌گونه که دیدید به آسمان رفت.»
\v 12 آنگاه شاگردان از کوه موسوم به زیتون به اورشلیم بازگشتند. آن کوه بیش از مسافت یک روز شَبّات
\v 13 چون به شهر رسیدند، به بالاخانه‌ای رفتند که اقامتگاهشان بود. آنان پطرس و یوحنا، یعقوب و آندریاس، فیلیپُس و توما، بَرتولْما و مَتّی، یعقوب فرزند حَلْفای و شَمعون غیور و یهودا فرزند یعقوب
\v 14 ایشان همگی به همراه زنان و نیز مریم مادر عیسی و برادران او، یکدل تمامی وقت خود را وقف دعا می‌کردند.
\v 15 یکی از آن روزها، پطرس در میان برادران
\v 16 و گفت: «ای برادران، آن نوشتۀ کتب مقدّس باید به حقیقت می‌پیوست که در آن روح‌القدس مدتها پیش به زبان داوود دربارۀ یهودا، راهنمای گرفتارکنندگانِ عیسی، پیشگویی کرده بود.
\v 17 زیرا او یکی از ما محسوب می‌شد و سهمی در این خدمت داشت.»
\v 18 (یهودا با پاداشِ شرارت خود قطعه زمینی خرید و در آن به روی درافتاد و از میان پاره شد و اَمعا و اَحشایش همه بیرون ریخت.
\v 19 ساکنان اورشلیم همه از این واقعه آگاه شدند و به زبان خود آن محل را ’حَقِلْ‌دَما‘، یعنی زمین خون نامیدند.)
\v 20 «در کتاب مزامیر نوشته شده است:
\v # و کسی در آن ساکن نشود،“
\v # «”منصب نظارتش را دیگری بگیرد.“
\v 21 از این رو لازم است از میان کسانی که در تمام مدت آمد و رفت عیسای خداوند در میان ما، با ما بوده‌اند،
\v 22 از زمان تعمید یحیی تا روزی که عیسی از نزد ما بالا برده شد، یکی از آنان با ما از شاهدان رستاخیز عیسی گردد.»
\v 23 پس دو تن را پیشنهاد کردند: یوسف را که بَرسابا خوانده می‌شد و او را به نام یوستوس هم می‌شناختند، و مَتّیاس را.
\v 24 آنگاه چنین دعا کردند: «خداوندا، تو از قلوب همگان آگاهی. تو خود بر ما عیان فرما که کدامین‌یک از این دو را برگزیده‌ای
\v 25 تا این خدمت رسالت را بر عهده گیرد، خدمتی که یهودا از آن روی برتافت و به جایی رفت که بدان تعلق داشت.»
\v 26 سپس قرعه انداختند و به نام مَتّیاس افتاد. بدین‌گونه او به جرگۀ یازده رسول پیوست.
\s5
\c 2
\p
\v 1 چون روز پِنتیکاست فرا رسید، همه یکدل در یک جا جمع بودند
\v 2 که ناگاه صدایی همچون صدای وزش تندبادی از آسمان آمد و خانه‌ای را که در آن نشسته بودند، به تمامی پر کرد.
\v 3 آنگاه، زبانه‌هایی دیدند همچون زبانه‌های آتش که تقسیم شد و بر هر یک از ایشان قرار گرفت.
\v 4 سپس همه از روح‌القدس پُر گشتند و آن‌گونه که روح بدیشان قدرت تکلّم می‌بخشید، به زبانهای دیگر سخن گفتن آغاز کردند.
\v 5 در آن روزها، یهودیانِ خداترس، از همۀ ممالک زیر آسمان، در اورشلیم به سر می‌بردند.
\v 6 چون این صدا برخاست، جماعتی گرد ‌آمده، غرق شگفتی شدند، زیرا هر یک از ایشان می‌شنید که آنان به زبان خودش سخن می‌گویند.
\v 7 پس حیران و بهت‌زده، گفتند: «مگر اینها که سخن می‌گویند جملگی اهل جلیل نیستند؟
\v 8 پس چگونه هر یک می‌شنویم که به زبان زادگاه ما سخن می‌گویند؟
\v 9 پارتها و مادها و عیلامیان، مردمان بین‌النهرین و یهودیه و کاپادوکیه و پونتوس و آسیا
\v 10 و فْریجیه و پامفیلیه و مصر و نواحی لیبی متصل به قیرَوان و نیز زائران رومی
\v 11 (چه یهودی و چه یهودی‌شده)؛ و همچنین مردمان کْرِت و عربستان - همه می‌شنویم که اینان به زبان ما مدح اعمال عظیم خدا را می‌گویند.»
\v 12 پس همگی متحیر و سرگشته از یکدیگر می‌پرسیدند: «معنی این رویداد چیست؟»
\v 13 امّا برخی نیز ریشخندکنان می‌گفتند: «اینان مست شرابند!»
\v 14 آنگاه پطرس با آن یازده تن برخاست و صدای خود را بلند کرده، خطاب بدیشان گفت: «ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم، این را دریابید و به آنچه می‌گویم به‌دقّت گوش فرا دهید!
\v 15 این مردان، برخلاف آنچه شما می‌پندارید مست نیستند، زیرا هنوز ساعت سوّم از روز
\v 16 بلکه این همان است که یوئیل نبی درباره‌اش چنین پیشگویی کرده بود:
\v 17 «”خدا می‌فرماید: در روزهای آخر
\v 18 و نیز در آن روزها،
\v 19 بالا، در آسمان، عجایب،
\v 20 پیش از فرا رسیدن روز عظیم و پرشکوه خداوند،
\v 21 آنگاه هر که نام خداوند را بخواند، نجات خواهد یافت.“
\v 22 «ای قوم اسرائیل، این را بشنوید: چنانکه خود آگاهید، عیسای ناصری مردی بود که خدا با معجزات و عجایب و آیاتی که به دست او در میان شما ظاهر ساخت، بر حقانیتش گواهی داد.
\v 23 آن مرد بنا بر مشیّت و پیشدانی خدا به شما تسلیم کرده شد و شما به دست بی‌دینان بر صلیبش کشیده، کشتید.
\v 24 ولی خدا او را از دردهای مرگ رهانیده، برخیزانید، زیرا محال بود مرگ بتواند او را در چنگال خود نگاه دارد.
\v 25 چنانکه داوود دربارۀ او می‌فرماید:
\v 26 از این رو دلم شادمان است و زبانم در وجد؛
\v 27 زیرا جانم را در هاویه وا نخواهی نهاد،
\v 28 تو راههای حیات را به من آموخته‌ای،
\v # و با حضور خود مرا از شادی لبریز خواهی کرد.“
\v 29 «ای برادران، می‌توانم با اطمینان به شما بگویم که داوودِ پاتْریارْک
\v 30 امّا او نبی بود و می‌دانست خدا برایش سوگند خورده است که کسی را از ثمرۀ صُلْبِ او بر تخت سلطنت وی خواهد نشانید.
\v 31 پس آینده را پیشاپیش دیده، دربارۀ رستاخیز مسیح گفت که جان او در هاویه وانهاده نشود و پیکرش نیز فساد نبیند.
\v 32 خدا همین عیسی را برخیزانید و ما همگی شاهد بر آنیم.
\v 33 او به دست راست خدا بالا برده شد و از پدر، روح‌القدسِ موعود را دریافت کرده، این را که اکنون می‌بینید و می‌شنوید، فرو ریخته است.
\v 34 زیرا داوود خود به آسمان صعود نکرد، و با این همه گفت:
\v 35 تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.“‘
\v 36 «پس قوم اسرائیل، جملگی به‌یقین بدانند که خدا این عیسی را که شما بر صلیب کشیدید، خداوند و مسیح
\v 37 چون این را شنیدند، دلریش گشته، به پطرس و سایر رسولان گفتند: «ای برادران، چه کنیم؟»
\v 38 پطرس بدیشان گفت: «توبه کنید و هر یک از شما به نام عیسی مسیح برای آمرزش گناهان خود تعمید گیرید که عطای روح‌القدس را خواهید یافت.
\v 39 زیرا این وعده برای شما و فرزندانتان و همۀ کسانی است که دورند، یعنی هر که خداوندْ خدای ما او را فرا خوانَد.»
\v 40 پطرس با سخنان بسیار دیگر شهادت داد و ترغیبشان کرده، گفت: «خود را از این نسل منحرف برهانید!»
\v 41 پس پیام او را پذیرفتند و تعمید گرفتند. در همان روز حدود سه هزار تن بدیشان پیوستند.
\v 42 آنان خود را وقف تعلیم یافتن از رسولان و رفاقت
\v 43 امّا بهت و حیرت بر همه مستولی شده بود، و عجایب و آیات بسیار به دست رسولان به ظهور می‌رسید.
\v 44 مؤمنان همه با هم به سر می‌بردند و در همه چیز شریک بودند.
\v 45 املاک و اموال خود را می‌فروختند و بهای آن را بر حسب نیاز هر کس بین همه تقسیم می‌کردند.
\v 46 ایشان هر روز، یکدل در معبد گرد می‌آمدند و در خانه‌های خود نیز نان را پاره می‌کردند و با خوشی و صفای دل با هم خوراک می‌خوردند
\v 47 و خدا را حمد می‌گفتند. تمامی خلقْ ایشان را عزیز می‌داشتند؛ و خداوند هر روزه نجات‌یافتگان را به جمعشان می‌افزود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 روزی پطرس و یوحنا در نهمین ساعت روز
\v 2 در آن هنگام، تنی‌چند، مردی را که لنگ مادرزاد بود، می‌آوردند. آنها او را هر روز کنار آن دروازۀ معبد که ’دروازۀ زیبا‘ نام داشت می‌گذاشتند تا از مردمی که وارد معبد می‌شدند، صدقه بخواهد.
\v 3 چون او پطرس و یوحنا را دید که می‌خواهند به معبد درآیند، از آنان صدقه خواست.
\v 4 پطرس و یوحنا بر وی چشم دوختند؛ پطرس گفت: «به ما بنگر!»
\v 5 پس آن مرد بر ایشان نظر انداخت و منتظر بود چیزی به او بدهند.
\v 6 امّا پطرس به وی گفت: «مرا زر و سیم نیست، امّا آنچه دارم به تو می‌دهم! به نام عیسی مسیحِ ناصری برخیز و راه برو!»
\v 7 سپس دست راست مرد را گرفت و او را برخیزانید. همان دم پاها و ساقهای او قوّت گرفت
\v 8 و از جا جست و بر پاهای خود ایستاده، به راه افتاد. سپس جست و خیز‌کنان و خدا را حمد‌گویان، با ایشان وارد معبد شد.
\v 9 همۀ مردم او را در حال راه رفتن و حمد گفتن خدا دیدند،
\v 10 و دریافتند همان است که پیش از آن برای گرفتن صدقه کنار ’دروازۀ زیبای‘ معبد می‌نشست؛ پس، از آنچه بر او گذشته بود، غرق در تعجب و حیرت شدند.
\v 11 در همان حال که آن مرد همراه پطرس و یوحنا می‌رفت و از آنان جدا نمی‌شد، تمام جماعت حیرت‌زده در ’ایوان سلیمان‘ به سوی ایشان دویدند.
\v 12 چون پطرس این را دید، خطاب به جماعت گفت: «ای مردان اسرائیلی، چرا از این امر در شگفتید؟ چرا به ما خیره شده‌اید، چنانکه گویی به نیرو و تقوای خود، این مرد را شفا داده‌ایم؟
\v 13 خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای پدران ما، خادم خود عیسی را جلال داد، همان که شما تسلیمش کردید و در حضور پیلاتُس انکارش نمودید، هرچند رأی او بر این بود که آزادش سازد.
\v 14 شما بودید که دستِ رد بر سینۀ آن قدّوس و پارسا زدید و خواستید قاتلی به جای او به شما بخشیده شود.
\v 15 شما سرچشمۀ حیات را کشتید، امّا خدا او را از میان مردگان برخیزانید و ما شاهد بر این هستیم.
\v 16 آنچه این مرد را، که می‌بینید و می‌شناسید، نیرو بخشیده است، نام عیسی و ایمان به آن نام است. آری، ایمانی که به واسطۀ اوست، این مرد را در حضور شما تندرست ساخته است.
\v 17 «و حال ای برادران، می‌دانم که عمل شما و بزرگانتان از جهل بود.
\v 18 ولی خدا از همین راه آنچه را که به زبان همۀ پیامبران پیشگویی کرده بود، به انجام رسانید: این را که مسیحِ او رنج خواهد کشید.
\v 19 پس توبه کنید و به سوی خدا بازگردید تا گناهانتان پاک شود و ایام تجدید قوا
\v 20 و تا خدا، عیسی، یعنی همان مسیح را که از پیش برای شما مقرر شده بود، بفرستد،
\v 21 که باید آسمان پذیرای او می‌شد تا ایامی که همه چیز بنا بر آنچه خدا از دیرباز به زبان همۀ پیامبرانِ مقدّس خود گفته است، احیا
\v 22 موسی فرموده است: ”خداوندْ خدای شما، از میان برادرانتان، پیامبری همانند من برای شما بر خواهد انگیخت؛ به اوست که باید در هرآنچه به شما گوید گوش فرا دهید.
\v 23 هر که به آن پیامبر گوش نسپارد، از میان قوم نابود خواهد شد.“
\v 24 «نیز همۀ پیامبران، از سموئیل به بعد، جملگی یکصدا دربارۀ این روزها پیشگویی کرده‌اند.
\v 25 و شما فرزندان پیامبران و وارثان عهدی هستید که خدا با پدرانتان بست. او به ابراهیم گفت: ”به واسطۀ نسل تو همۀ طوایف زمین برکت خواهند یافت.“
\v 26 هنگامی که خدا خادم خود را مبعوث کرد، نخست او را نزد شما فرستاد تا شما را برکت دهد، بدین که هر یک از شما را از راههای گناه‌آلودتان بازگرداند.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 پطرس و یوحنا هنوز با مردم سخن می‌گفتند که کاهنان و فرماندۀ نگهبانانِ معبد و صَدّوقیان سر‌رسیدند.
\v 2 آنان از اینکه رسولان به مردم تعلیم می‌دادند و اعلام می‌کردند که در عیسی، رستاخیز مردگان وجود دارد، سخت خشمگین بودند.
\v 3 پس ایشان را گرفتند و چون عصر بود، تا روز بعد در حبس نگاه داشتند.
\v 4 امّا بسیاری از آنها که پیام را شنیده بودند، ایمان آوردند و شمار مردان به حدود پنج هزار رسید.
\v 5 روز بعد، بزرگان و مشایخ و علمای دین در اورشلیم گرد ‌هم آمدند.
\v 6 در این مجلس، حَنّا کاهن اعظم و قیافا و یوحنا و اسکندر و همۀ افراد خانوادۀ کهانت‌اعظم حضور داشتند.
\v 7 آنان پطرس و یوحنا را در میان به پا داشته، از ایشان پرسیدند: «به چه قدرت و نامی این کار را کرده‌اید؟»
\v 8 آنگاه پطرس از روح‌القدس پر شده، پاسخ داد: «ای بزرگانِ قوم و مشایخ،
\v 9 اگر امروز به‌خاطر نیکی در حق مردی علیل از ما بازخواست می‌شود، و می‌پرسید او چگونه شفا یافته است،
\v 10 پس همۀ شما و تمامی قوم اسرائیل بدانید که به نام عیسی مسیح ناصری است که این مرد در برابرتان تندرست ایستاده است، به نام همان که شما بر صلیب کشیدید امّا خدا او را از مردگان برخیزانید.
\v 11 اوست آن سنگ که شما معماران رد کردید و حال مهمترین سنگ بنا
\v 12 در هیچ‌کس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی دیگر به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم.»
\v 13 چون شهامت پطرس و یوحنا را دیدند و دانستند که افرادی آموزش‌ندیده و عامی هستند، در شگفت شدند و دریافتند که از یاران عیسی بوده‌اند.
\v 14 ولی چون مردِ شفا یافته در کنار آن دو ایستاده بود، نتوانستند چیزی بگویند.
\v 15 پس دستور دادند که از مجلس بیرون بروند و خود به مشورت نشستند.
\v 16 با یکدیگر گفتند: «با این دو چه کنیم؟ زیرا همۀ ساکنان اورشلیم می‌دانند که معجزه‌ای آشکار به دست ایشان انجام شده است و نمی‌توانیم منکر آن شویم.
\v 17 ولی تا بیش از این در میان قوم شیوع نیابد، باید به این مردان اخطار کنیم که دیگر با احدی بدین نام سخن نگویند.»
\v 18 آنگاه ایشان را باز فرا خواندند و حکم کردند که هرگز به نام عیسی چیزی نگویند و تعلیمی ندهند.
\v 19 امّا پطرس و یوحنا پاسخ دادند: «شما خود داوری کنید، کدام در نظر خدا درست است، اطاعت از شما یا اطاعت از خدا؟
\v 20 زیرا ما نمی‌توانیم آنچه دیده و شنیده‌ایم، بازنگوییم.»
\v 21 پس آن دو را پس از تهدیدهای بیشتر رها کردند زیرا راهی برای مجازاتشان نیافتند، چرا که همۀ مردم خدا را به‌خاطر آنچه رخ داده بود، حمد می‌گفتند.
\v 22 زیرا مردی که معجزه‌آسا شفا یافته بود، بیش از چهل سال داشت.
\v 23 پطرس و یوحنا پس از رهایی نزد یاران خود بازگشتند و آنچه را که سران کاهنان و مشایخ به آنها گفته بودند، بازگفتند.
\v 24 چون این را شنیدند، یکصدا به درگاه خدا دعا کرده، گفتند: «ای خداوندِ حاکم بر همۀ امور، ای آفرینندۀ آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنهاست،
\v 25 تو خود به واسطۀ روح‌القدس از زبان پدر ما، خادمت داوود، فرمودی:
\v 26 پادشاهان زمین به صف می‌شوند
\v # و بر ضد مسیح او.“
\v 27 براستی که در همین شهر، هیرودیس و پُنتیوس پیلاتُس با غیریهودیان و قوم اسرائیل بر ضد خادم مقدّست عیسی که او را مسح کردی، همدست شدند،
\v 28 تا آنچه را که دست و ارادۀ تو از پیش مقدّر کرده بود، تحقق بخشند.
\v 29 اکنون، ای خداوند، به تهدیدهای ایشان نظر کن و خادمان خود را عنایت فرما تا کلامت را با شهامت کامل بیان کنند،
\v 30 و نیز دست خود را به شفا دراز کن و به نام خادم
\v 31 پس از دعای ایشان، مکانی که در آن جمع بودند به لرزه درآمد و همه از روح‌القدس پر شده، کلام خدا را با شهامت بیان می‌کردند.
\v 32 همۀ ایمانداران را یک دل و یک جان بود و هیچ‌کس چیزی از اموالش را از آنِ خود نمی‌دانست، بلکه در همه چیز با هم شریک بودند.
\v 33 رسولان با نیرویی عظیم به رستاخیز خداوندْ عیسی شهادت می‌دادند و فیضی عظیم بر همگی ایشان بود.
\v 34 هیچ‌کس در میان آنها محتاج نبود، زیرا هر که زمین یا خانه‌ای داشت، می‌فروخت و وجه آن را
\v 35 پیش پای رسولان می‌گذاشت تا بر حسب نیازِ هر کس بین همه تقسیم شود.
\v 36 یوسف نیز که از قبیلۀ لاوی و اهل قپرس بود و رسولان او را برنابا یعنی ’مشوّق‘
\v 37 مزرعه‌ای را که داشت، فروخت و وجه آن را آورده، پیش پای رسولان گذاشت.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و امّا شخصی حَنانیا نام با همسرش سَفیره مِلکی را فروخته،
\v 2 بخشی از بهای آن را با آگاهی کاملِ زنش نگاه داشت و مابقی را آورده، پیش پای رسولان نهاد.
\v 3 پطرس به او گفت: «ای حَنانیا، چرا گذاشتی شیطان دلت را چنین پر سازد که به روح‌القدس دروغ بگویی و بخشی از بهای زمین را برای خود نگاه داری؟
\v 4 مگر پیش از فروش از آنِ خودت نبود؟ و آیا پس از فروش نیز بهایش در اختیار خودت نبود؟ چه چیز تو را بر آن داشت که چنین کنی؟ تو نه به انسان، بلکه به خدا دروغ گفتی!»
\v 5 چون حَنانیا این سخنان را شنید، بر زمین افتاد و جان سپرد! ترسی شدید بر همۀ آنان که این را شنیدند مستولی شد.
\v 6 آنگاه جوانان پیش آمدند و او را در کفن پیچیدند و بیرون برده، دفن کردند.
\v 7 نزدیک سه ساعت بعد، زنِ او بی‌خبر از ماجرا وارد شد.
\v 8 پطرس از او پرسید: «مرا بگو که آیا زمین را به همین بها فروختید؟»
\v 9 پطرس به او گفت: «چرا با یکدیگر همدست شدید تا روح خداوند را بیازمایید؟ پاهای آنان که شوهرت را دفن کردند هم‌اکنون بر آستانۀ در است و تو را نیز بیرون خواهند برد.»
\v 10 در دم، سَفیره نیز پیش پاهای پطرس افتاد و جان سپرد. چون جوانان وارد شدند، او را نیز مرده یافتند. پس بیرونش برده، کنار شوهرش دفن کردند.
\v 11 آنگاه ترسی عظیم بر تمامی کلیسا و همۀ آنان که این را شنیدند، مستولی شد.
\v 12 آیات و معجزات بسیار به دست رسولان در میان قوم به ظهور می‌رسید و ایمانداران همگی یکدل در ایوان سلیمان گرد می‌آمدند.
\v 13 امّا از دیگران کسی جرأت نمی‌کرد به آنها نزدیک شود، هر‌چند مردمان همگی ایشان را بسیار محترم می‌داشتند.
\v 14 شمار بس فزونتری از مردان و زنان ایمان آورده، به خداوند می‌پیوستند،
\v 15 تا جایی که حتی بیماران را به میدانهای شهر می‌آوردند و آنان را بر بسترها و تختها می‌خواباندند تا چون پطرس از آنجا می‌گذرد، دست‌کم سایه‌اش بر برخی از آنان افتد.
\v 16 نیز مردم دسته‌دسته از شهرهای اطراف اورشلیم می‌آمدند و بیماران و رنجدیدگانِ ارواح پلید را می‌آوردند، و همه شفا می‌یافتند.
\v 17 امّا کاهن اعظم و همۀ همکارانش که از فرقۀ صَدّوقی بودند، از فرط حسد دست به کار شدند
\v 18 و رسولان را گرفته، به زندان عمومی افکندند.
\v 19 ولی شب‌هنگام، فرشتۀ خداوند درهای زندان را گشود و ایشان را بیرون آورد
\v 20 و گفت: «بروید و در معبد بایستید و پیام کامل این حیات را به مردم بگویید.»
\v 21 پس سحرگاهان بنا بر آنچه بدیشان گفته شده بود به معبد درآمدند و به تعلیم مردم پرداختند.
\v 22 امّا چون مأموران وارد زندان شدند، رسولان را نیافتند. پس بازگشته، خبر دادند که
\v 23 «درهای زندان محکم بسته بود و نگهبانان نیز مقابل درها ایستاده بودند. ولی چون درها را گشودیم، هیچ‌کس را در زندان نیافتیم.»
\v 24 با شنیدن این خبر، فرماندۀ نگهبانانِ معبد و سران کاهنان حیران مانده، به فکر فرو رفتند که «عاقبت این کار چه خواهد شد؟»
\v 25 در این هنگام، کسی آمد و به آنها خبر داده، گفت: «آنها که به زندانشان افکنده بودید، اکنون در معبد ایستاده‌اند و مردم را تعلیم می‌دهند.»
\v 26 پس فرماندۀ نگهبانانِ معبد با مأموران رفتند و رسولان را آوردند، لیکن نه به اجبار، زیرا بیم داشتند مردم سنگسارشان کنند.
\v 27 چون رسولان را آوردند، ایشان را در برابر شورا به پا داشتند. آنگاه کاهن اعظم از ایشان پرسید:
\v 28 «مگر شما را منعِ اکید نکردیم که دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ ولی شما اورشلیم را با تعلیم خود پر ساخته‌اید و می‌خواهید خون این مرد را به گردن ما بیندازید.»
\v 29 پطرس و رسولان دیگر پاسخ دادند: «خدا را باید بیش از انسان اطاعت کرد.
\v 30 خدای پدران ما، همان عیسی را که شما بر صلیب کشیده، کشتید، از مردگان برخیزانید
\v 31 و او را به دست راست خود بالا برده، سرور و نجات‌دهنده ساخت تا قوم اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بخشد.
\v 32 و ما شاهدان این امور هستیم، چنانکه روح‌القدس نیز هست که خدا او را به مطیعان خود عطا کرده است.»
\v 33 چون این سخنان را شنیدند چنان برآشفتند که خواستند ایشان را بکشند.
\v 34 امّا شخصی از فرقۀ فَریسی، گامالائیل نام، که معلّم شریعت بود و مورد احترام همه، در مجلس به پا خاست و دستور داد رسولان را چند لحظه بیرون برند.
\v 35 سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلیان، مواظب باشید چه می‌خواهید با این اشخاص بکنید.
\v 36 چندی پیش، مردی تِئوداس نام برخاست که ادعا می‌کرد کسی است، و حدود چهارصد تن نیز به وی پیوستند. ولی او کشته شد و پیروانش نیز همه تار‌و‌مار شدند.
\v 37 پس از او، یهودای جلیلی در زمان سرشماری قیام کرد و جمعی را به دنبال خود کشید. امّا او نیز از میان برداشته شد و پیروانش پراکنده شدند.
\v 38 پس در خصوص این مسئله نیز به شما توصیه می‌کنم که دست از این افراد بردارید و آنان را به حال خود واگذارید. زیرا اگر قصد و عملشان از انسان باشد، بی‌گمان راه به جایی نخواهند برد.
\v 39 امّا اگر از خدا باشد، نمی‌توانید آنان را از میان بردارید، زیرا در آن صورت با خدا می‌جنگید!»
\v 40 پس متقاعد شدند و رسولان را فرا خوانده، تازیانه زدند و منع کردند که دیگر به نام عیسی سخنی نگویند، آنگاه اجازه دادند بروند.
\v 41 رسولان شادی‌کنان از حضور اهل شورا بیرون رفتند، زیرا شایسته شمرده شده بودند که به‌خاطر آن نام اهانت ببینند.
\v 42 و هیچ روزی، چه در معبد و چه در خانه‌ها، از تعلیم و بشارت دربارۀ اینکه عیسی همان مسیح است، دست نکشیدند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 در آن ایام که شمار شاگردان فزونی می‌یافت، یهودیانِ یونانی‌زبان از یهودیانِ عبرانی‌زبان گِلِه کردند که بیوه‌زنانِ ایشان از جیرۀ روزانۀ غذا بی‌بهره می‌مانند.
\v 2 پس آن دوازده رسول، جماعتِ شاگردان را فرا خواندند و گفتند: «شایسته نیست که ما برای غذا دادن به مردم، از خدمتِ کلام خدا غافل مانیم.
\v 3 پس ای برادران، از میان خود هفت تن نیک‌نام را که پر از روح و حکمت باشند برگزینید تا آنان را بر این کار بگماریم
\v 4 و ما خود را وقف دعا و خدمت کلام خواهیم کرد.»
\v 5 این سخن همگان را پسند آمد. پس استیفان را که مردی پر از ایمان و روح‌القدس بود، به اتفاق فیلیپُس، پْروخُروس، نیکانور، تیمون، پَرمیناس و نیکولائوس، که از یهودی‌شدگان اَنطاکیه بود، برگزیدند.
\v 6 این مردان را نزد رسولان حاضر کردند و رسولان دعا کرده، بر ایشان دست گذاشتند.
\v 7 پس نشر کلام خدا ادامه یافت و شمار شاگردان در اورشلیم به‌سرعت فزونی گرفت و جمعی کثیر از کاهنان نیز مطیع ایمان شدند.
\v 8 استیفان پر از فیض و قدرت بود و معجزات و آیات عظیم در میان قوم به ظهور می‌آورد.
\v 9 امّا تنی چند از اعضای کنیسه‌ای موسوم به ’کنیسۀ آزاد شدگان‘، که از یهودیان قیرَوان و اسکندریه و نیز شماری از اهالی کیلیکیه و آسیا بودند، با او به مجادله برخاستند.
\v 10 ولی در برابر حکمت و روحی که استیفان با آن سخن می‌گفت، یارای مقاومت نداشتند.
\v 11 پس تنی چند را مخفیانه برانگیختند تا بگویند: «ما شنیدیم که استیفان به موسی و خدا سخنان کفرآمیز می‌گفت.»
\v 12 آنها مردم و مشایخ و علمای دین را تحریک کردند و بر سر استیفان ریخته، او را گرفتند و به شورا بردند.
\v 13 چند شاهد دروغین نیز آوردند که می‌گفتند: «این شخص دمی از سخن‌گفتن بر‌ضد این مکان مقدّس و شریعت بازنمی‌ایستد.
\v 14 زیرا خود شنیدیم که می‌گفت عیسای ناصری این مکان را ویران خواهد کرد و رسومی را که موسی به ما سپرده است، تغییر خواهد داد.»
\v 15 در این هنگام، همۀ حاضرانِ در شورا به استیفان چشم دوختند و چهرۀ او را همچون چهرۀ فرشتگان دیدند.
\s5
\c 7
\p
\v 1 آنگاه کاهن اعظم از او پرسید: «آیا اینها صحت دارد؟»
\v 2 استیفان گفت: «ای برادران و ای پدران، به من گوش فرا دهید! خدای پرجلال، زمانی که پدر ما ابراهیم در بین‌النهرین سکونت داشت و هنوز به حَران مهاجرت نکرده بود، بر او ظاهر شد
\v 3 و به او فرمود: ”از سرزمین خویش و از نزد خویشان خود بیرون آمده، به سرزمینی که به تو نشان خواهم داد، برو.“
\v 4 «پس، از سرزمین کَلدانیان عزیمت کرد و در حَران ساکن شد. پس از مرگِ پدرش، خدا او را به این سرزمین که امروز در آن ساکنید، هدایت کرد.
\v 5 خدا در اینجا حتی به اندازۀ وجبی زمین به او میراث نبخشید؛ ولی وعده داد که آن را به او و پس از او به نسل او به ملکیت بدهد، هر‌چند ابراهیم در آن هنگام هنوز فرزندی نداشت.
\v 6 خدا به او فرمود: ”نسل تو در سرزمینِ بیگانه غریب خواهند بود و چهارصد سال ایشان را به بندگی خواهند کشید و بر ایشان ستم خواهند کرد.“
\v 7 نیز فرمود: ”من بر آن قوم که ایشان بندگی آنها را خواهند کرد، مکافات خواهم رسانید، و پس از آن، قوم من آن سرزمین را ترک خواهند گفت و مرا در این مکان عبادت خواهند کرد.“
\v 8 و خدا به ابراهیم عهد ختنه را داد. پس ابراهیم اسحاق را آورد و او را در روز هشتم ختنه کرد. و اسحاق نیز یعقوب را، و یعقوب دوازده پاتْریارْک را.
\v 9 «امّا پاتْریارْکها از حسد، یوسف را به مصر فروختند. ولی خدا با او بود
\v 10 و او را از همۀ مصائبش رهانید، و او را حکمت بخشیده، در نظر فرعون عزیز گردانید، چندان که او را فرمانروای مصر و رئیس دربار خود ساخت.
\v 11 «آنگاه قحطی و مصیبتی عظیم بر سرتاسر مصر و کنعان عارض شد و پدران ما خوراک نیافتند.
\v 12 یعقوب چون شنید که در مصر گندم یافت می‌شود، پدران ما را در نخستین سفرشان به آنجا فرستاد.
\v 13 در دوّمین سفر، یوسف خود را به برادرانش شناسانید و فرعون از خانوادۀ یوسف آگاهی یافت.
\v 14 پس یوسف فرستاد و پدر خود یعقوب و همۀ خانواده‌اش را که جملگی هفتاد و پنج تن بودند، به آنجا دعوت کرد.
\v 15 بدین‌سان، یعقوب به مصر فرود آمد و در همان‌جا نیز او و پدران ما درگذشتند؛
\v 16 امّا بدنهای آنان را به شِکیم بازآوردند و در مقبره‌ای که ابراهیم به بهای نقره از پسران حَمور خریده بود، به خاک سپردند.
\v 17 «همچنان که زمان تحقق وعدۀ خدا به ابراهیم نزدیک می‌شد، شمار قوم ما نیز در مصر بسیار افزون می‌گردید،
\v 18 تا اینکه پادشاهی دیگر به پا خاست که یوسف را نمی‌شناخت.
\v 19 او با قوم ما به نیرنگ رفتار کرد و بر پدران ما ظلم بسیار روا داشت و مجبورشان کرد که نوزادان خویش را بیرون رها کنند تا زنده نمانند.
\v 20 «در چنین روزگاری بود که موسی زاده شد. او طفلی بسیار زیبا بود. موسی سه ماه در خانۀ پدرش پرورش یافت.
\v 21 چون بیرون رهایش کردند، دختر فرعون او را برگرفت و همچون فرزند خود بزرگ کرد.
\v 22 بدین‌سان موسی به جمیع حکمت مصریان فَرهیخته گشت و در گفتار و کردار توانا شد.
\v 23 «چون چهل ساله شد، چنین اندیشید که به وضع برادران اسرائیلی خود رسیدگی کند.
\v 24 وقتی دید مردی مصری به یکی از آنان ظلم می‌کند، به حمایتش برخاست و با کشتن آن مصری، دادِ آن مظلوم را ستانْد.
\v 25 موسی گمان می‌کرد برادرانش در خواهند یافت که خدا می‌خواهد به دست او ایشان را نجات بخشد، امّا درنیافتند.
\v 26 روز بعد، به دو تن برخورد که نزاع می‌کردند، و به قصد آشتی‌دادنشان گفت: ”ای مردان، شما برادرید، چرا بر یکدیگر ستم می‌کنید؟“
\v 27 «ولی آن که بر همسایۀ خویش ستم می‌کرد، موسی را کنار زد و گفت: ”چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟
\v 28 آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی، همان‌گونه که آن مصری را دیروز کشتی؟“
\v 29 چون موسی این را شنید، بگریخت و در سرزمین مِدیان غربت گزید و در آنجا صاحب دو پسر شد.
\v 30 «چهل سال گذشت. روزی در بیابان، نزدیک کوه سینا، فرشته‌ای در شعلۀ بوته‌ای مشتعل بر موسی ظاهر شد.
\v 31 موسی از دیدن آن منظره حیرت کرد. چون پیش رفت تا از نزدیک بنگرد، خطابی از خداوند به وی رسید که:
\v 32 ”من هستم خدای پدرانت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.“ لرزه بر اندام موسی افتاد و جرأت نکرد بنگرد.
\v 33 «خداوند به او گفت: ”کفش از پا به در آر، زیرا جایی که بر آن ایستاده‌ای زمین مقدّس است.
\v 34 من تیره‌روزی قوم خود را در مصر دیده‌ام و نالۀ آنها را شنیده‌ام، و نزول کرده‌ام تا ایشان را بیرون آورم. اکنون بیا تا تو را به مصر بفرستم.“
\v 35 «همین موسی است که قوم ما او را نپذیرفتند و گفتند: ”چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟“ حال‌آنکه خدا به دست فرشته‌ای که در بوته بر وی ظاهر شد، او را فرستاده بود تا حاکم و رهانندۀ آنان باشد.
\v 36 هم او بود که در مصر و کنار دریای سرخ و نیز در بیابان چهل سال معجزات و آیات انجام داد و قوم ما را از مصر بیرون آورد.
\v 37 «همین موسی به بنی‌اسرائیل گفت: ”خدا از میان برادرانتان، پیامبری همانند من برای شما بر خواهد انگیخت.“
\v 38 هم او در بیابان با جماعت بود، همراه با فرشته‌ای که در کوه سینا با وی سخن گفت، و همراه با پدران ما؛ و کلام زنده را دریافت کرد تا به ما برساند.
\v 39 «ولی پدران ما از اطاعت او سر باز زده، طردش کردند و در دل خود به سوی مصر روی گرداندند.
\v 40 آنها به هارون گفتند: ”برای ما خدایان بساز تا پیش روی ما بروند، زیرا نمی‌دانیم بر سر این موسی که ما را از سرزمین مصر بیرون آورد، چه آمده است!“
\v 41 در آن روزها بود که بُتی به شکل گوساله ساختند و بدان، قربانی تقدیم کردند و در تجلیل از مصنوعِ دست خویش جشنی به پا داشتند.
\v 42 پس خدا نیز از آنان روی گرداند و ایشان را به حال خود واگذاشت تا اجرام آسمان را بپرستند؛ چنانکه در کتاب پیامبران آمده است:
\v 43 شما خیمۀ مُلوک و ستارۀ خدای خودْ رِفان را بر پا داشتید.
\v # پس شما را به فراسوی بابِل تبعید خواهم کرد.“
\v 44 «پدران ما خیمۀ شهادت را نیز در بیابان با خود داشتند، خیمه‌ای که موسی به دستور خدا مطابقِ نمونه‌ای که دیده بود، ساخت.
\v 45 پدران ما چون به رهبری یوشَع، سرزمین کنعان را از قومهایی که خدا پیش روی ایشان بیرون رانده بود، ستاندند، خیمۀ شهادت را با خود آوردند، و آن خیمه تا زمان داوود در آنجا ماند.
\v 46 داوود مورد لطف خدا قرار گرفت و استدعا کرد که مسکنی برای خدای یعقوب فراهم آورد.
\v 47 ولی سلیمان بود که برای خدا خانه‌ای ساخت.
\v 48 «امّا آن متعال در خانه‌های ساخته شده به دست ساکن نمی‌شود، چنانکه نبی گفته است:
\v 49 «”خداوند می‌فرماید:
\v 50 مگر دست من این همه را نساخته است؟“‘
\v 51 «ای قوم گردنکش، ای کسانی که دلها و گوشهایتان ختنه‌ناشده است! شما نیز همچون پدران خود همواره در برابر روح‌القدس مقاومت می‌کنید.
\v 52 کدام پیامبر است که از دست پدران شما آزار ندیده باشد؟ آنان حتی پیامبرانی را که ظهور آن پارسا را پیشگویی کرده بودند، کشتند؛ و اکنون شما تسلیم‌کننده و قاتل خودِ او شده‌اید،
\v 53 شمایی که شریعت را که به واسطۀ فرشتگان مقرر گردید، دریافت کردید امّا از اطاعت آن سر باز زده‌اید.»
\v 54 چون این سخنان را شنیدند، برافروختند و به سبب او دندانهای خود را به هم فشردند.
\v 55 امّا استیفان پر از روح‌القدس به آسمان چشم دوخته، جلال خدا را دید و عیسی را که بر دست راست خدا ایستاده بود.
\v 56 پس گفت: «هم‌اکنون آسمان را گشوده و پسر انسان را بر دست راست خدا ایستاده می‌بینم.»
\v 57 در آن دم گوشهای خود را گرفته، نعره‌ای بلند برکشیدند و همگی با هم به سوی او حمله بردند
\v 58 و او را کشان‌کشان از شهر بیرون برده، سنگسار کردند. شاهدان جامه‌های خود را نزد پاهای جوانی سولُس نام گذاشتند.
\v 59 چون استیفان را سنگسار می‌کردند، او دعا کرده، گفت: «ای عیسای خداوند، روح مرا بپذیر!»
\v 60 سپس زانو زد و به آواز بلند ندا در‌داد که «خداوندا، این گناه را به پای ایشان مگذار.» این را گفت و بخفت.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و سولُس با کشتن استیفان موافق بود.
\v 2 مردانی پارسا استیفان را به خاک سپردند و برای او سوگواری عظیمی بر پا داشتند.
\v 3 امّا سولُس سخت بر کلیسا می‌تاخت و خانه به خانه گشته، زنان و مردان را بیرون می‌کشید و به زندان می‌افکند.
\v 4 و امّا آنان که پراکنده شده بودند، هر جا که پا می‌نهادند، به کلام بشارت می‌دادند.
\v 5 فیلیپُس نیز به یکی از شهرهای سامِرِه رفت و مسیح را به مردم آنجا اعلام کرد.
\v 6 جماعتهای مردم چون سخنان فیلیپُس را شنیدند و آیاتی را که از او صادر می‌شد دیدند، همگی به‌دقّت به آنچه می‌گفت گوش فرا دادند؛
\v 7 زیرا ارواح پلید نعره‌زنان از بسیاری که بدانها گرفتار بودند، بیرون می‌آمدند و شمار بسیار از مفلوجان و لنگان شفا می‌یافتند.
\v 8 از این رو شادی عظیمی آن شهر را فرا گرفت.
\v 9 و امّا در آن شهر مردی می‌زیست شَمعون نام که مردم سامِرِه را مدتی با جادوگری خود در شگفت کرده بود و ادعا می‌کرد کسی است.
\v 10 همه از خُرد و بزرگ، به او گوش فرا می‌دادند و می‌گفتند: «این مرد آن نیروی الهی است که ’عظیم‘ می‌خوانندش.»
\v 11 آنها به او گوش فرا می‌دادند، زیرا دیرزمانی بود با جادوگری خود، آنان را شگفت‌زده می‌ساخت.
\v 12 امّا چون به بشارت فیلیپُس دربارۀ پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح ایمان آوردند، همگی، مرد و زن، تعمید یافتند.
\v 13 حتی شَمعون نیز ایمان آورد و پس از تعمید یافتن پیوسته فیلیپُس را همراهی می‌کرد و از دیدن آیات و معجزات عظیم که به ظهور می‌رسید، غرق در حیرت بود.
\v 14 چون رسولان در اورشلیم آگاه شدند که سامِریان کلام خدا را پذیرفته‌اند، پطرس و یوحنا را نزد آنان فرستادند.
\v 15 آن دو به سامِرِه آمده، برای ایشان دعا کردند تا روح‌القدس را بیابند،
\v 16 زیرا هنوز بر هیچ‌یک از ایشان نازل نشده بود، بلکه تنها به نام عیسای خداوند تعمید یافته بودند و بس.
\v 17 پس پطرس و یوحنا دستهای خود را بر آنان نهادند و ایشان روح‌القدس را یافتند.
\v 18 چون شَمعون دید که با دست نهادن رسولان روح‌القدس عطا می‌شود، مبلغی پیش آورد و
\v 19 به رسولان گفت: «به من نیز این اقتدار را ببخشید تا بر هر که دست بگذارم، روح‌القدس را بیابد.»
\v 20 پطرس گفت: «زَرَت با خودت نابود باد! زیرا پنداشتی عطای خدا را می‌توان با پول خرید!
\v 21 تو در این خدمت هیچ سهم و قسمتی نداری، زیرا دلت در حضور خدا راست نیست.
\v 22 از این شرارتِ خود توبه کن و از خداوند بخواه تا شاید این اندیشۀ دلت آمرزیده شود؛
\v 23 زیرا می‌بینم که پر از زَهرۀ تلخ و اسیر بندهای شرارتی.»
\v 24 شَمعون گفت: «شما برای من نزد خداوند دعا کنید تا آنچه گفتید بر سرم نیاید.»
\v 25 پطرس و یوحنا پس از شهادت دادن و اعلام کلام خداوند، به اورشلیم بازگشتند و طی راه در بسیاری از روستاهای سامِرِه بشارت دادند.
\v 26 آنگاه فرشتۀ خداوند به فیلیپُس گفت: «برخیز و به سمت جنوب برو، به آن راه بیابانی که از اورشلیم به غزه می‌رود.»
\v 27 پس برخاست و روانه شد، که در راه به خواجه‌سرایی حَبَشی
\v 28 او در بازگشت به وطن بر ارابۀ خویش نشسته بود و کتاب اِشعیای نبی را می‌خواند.
\v 29 آنگاه روح به فیلیپُس گفت: «نزدیک برو و با آن ارابه همراه شو.»
\v 30 فیلیپُس به سوی ارابه پیش دوید و شنید که خواجه‌سرای حَبَشی کتاب اِشعیای نبی را می‌خواند. پس به او گفت: «آیا آنچه می‌خوانی، می‌فهمی؟»
\v 31 گفت: «چگونه می‌توانم بفهمم، اگر کسی رهنمایی‌ام نکند؟» پس از فیلیپُس خواهش کرد سوار شود و کنار او بنشیند.
\v 32 بخشی از کتب مقدّس که می‌خواند، این بود:
\v 33 در حقارتش، عدالت از او دریغ شد؛
\v # زیرا حیات او از روی زمین منقطع گردید.»
\v 34 خواجه‌سرا به فیلیپُس گفت: «تمنا دارم به من بگویی که نبی در اینجا از که سخن می‌گوید، از خود یا از شخصی دیگر؟»
\v 35 پس فیلیپُس سخن آغاز کرد و از همان بخش از کتب مقدّس شروع کرده، دربارۀ عیسی به او بشارت داد.
\v 36 همچنان که در راه پیش می‌راندند، به آبی رسیدند. خواجه‌سرا گفت: «بنگر، اینک آب مهیاست! آیا تعمید گرفتن مرا مانعی است؟»
\v 37 [فیلیپُس گفت: «اگر با تمام دل ایمان آورده‌ای، مانعی نیست.» خواجه‌سرا گفت: «ایمان دارم که عیسی مسیح پسر خداست.»]
\v 38 پس خواجه‌سرا دستور داد ارابه را نگاه دارند، و فیلیپُس و خواجه‌سرا، هر دو به آب درآمدند و فیلیپُس او را تعمید داد.
\v 39 چون از آب بیرون آمدند، ناگاه روحِ خداوند فیلیپُس را برگرفت و برد و خواجه‌سرا دیگر او را ندید، ولی با شادی راه خود را در پیش گرفت.
\v 40 امّا فیلیپُس در اَشدود دیده شد. او در همۀ شهرهای آن ناحیه می‌گشت و بشارت می‌داد، تا به قیصریه رسید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و امّا سولُس
\v 2 و از او نامه‌هایی خطاب به کنیسه‌های دمشق خواست تا چنانچه کسی را از اهل طریقت
\v 3 طی سفر، چون به دمشق نزدیک می‌شد، ناگاه نوری از آسمان بر گِردش درخشید
\v 4 و او بر زمین افتاده، صدایی شنید که خطاب به وی می‌گفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار می‌رسانی؟»
\v 5 وی پاسخ داد: «خداوندا، تو کیستی؟»
\v 6 حال، برخیز و به شهر برو. در آنجا به تو گفته خواهد شد که چه باید کنی.»
\v 7 همسفران سولُس خاموش ایستاده بودند؛ آنها صدا را می‌شنیدند، ولی کسی را نمی‌دیدند.
\v 8 سولُس از زمین برخاست، امّا چون چشمانش را گشود نتوانست چیزی ببیند؛ پس دستش را گرفتند و او را به دمشق بردند.
\v 9 او سه روز نابینا بود و چیزی نمی‌خورد و نمی‌آشامید.
\v 10 در دمشق شاگردی حَنانیا نام می‌زیست. خداوند در رؤیا بر او ظاهر شد و گفت: «ای حَنانیا!»
\v 11 خداوند به او گفت: «برخیز و به کوچه‌ای که ’راست‘ نام دارد، برو و در خانۀ یهودا سراغ سولُس تارسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است
\v 12 و در رؤیا مردی را دیده، حَنانیا نام، که می‌آید و بر او دست می‌گذارد تا بینا شود.»
\v 13 حَنانیا پاسخ داد: «خداوندا، از بسیاری دربارۀ این مرد شنیده‌ام که بر مقدسین تو در اورشلیم آزارها روا داشته است.
\v 14 و در اینجا نیز از جانب سران کاهنان اختیار دارد تا هر که را که نام تو را می‌خواند، در بند نهد.»
\v 15 ولی خداوند به حَنانیا گفت: «برو، زیرا که این مرد ظرف برگزیدۀ من است تا نام مرا نزد غیریهودیان و پادشاهانشان و قوم اسرائیل ببرد.
\v 16 من به او نشان خواهم داد که به‌خاطر نام من چه مشقتها باید بر خود هموار کند.»
\v 17 پس حَنانیا رفت و به آن خانه درآمد و دستهای خود را بر او گذاشته، گفت: «ای برادر، شائول، خداوند یعنی همان عیسی که چون بدین‌جا می‌آمدی در راه بر تو ظاهر شد، مرا فرستاده است تا بینایی خود را بازیابی و از روح‌القدس پر شوی.»
\v 18 همان دم چیزی مانند فَلس از چشمان سولُس افتاد و او بینایی خود را بازیافت و برخاسته، تعمید گرفت.
\v 19 سپس غذا خورد و قوّت خویش بازیافت.
\v 20 او بی‌درنگ در کنیسه‌ها به اعلام این پیام آغاز کرد که عیسی پسر خداست.
\v 21 هر که پیام او را می‌شنید در شگفت می‌شد و می‌گفت: «مگر این همان نیست که در اورشلیم در میان آنان که این نام را می‌خوانند آشوب به پا می‌کرد و به اینجا نیز آمده تا در بندشان نهد و نزد سران کاهنان بَرَد؟»
\v 22 ولی سولُس هر روز قویتر می‌شد و با دلایل انکارناپذیر یهودیان دمشق را به زانو درآورده، ثابت می‌کرد که عیسی، همان مسیح است.
\v 23 پس از گذشت روزهای بسیار، یهودیان توطئۀ قتل او را چیدند.
\v 24 امّا سولُس از قصدشان آگاه شد. آنها شب و روز بر دروازه‌های شهر مراقبت می‌کردند تا او را بکشند.
\v 25 ولی شاگردانش شبانه او را در زنبیلی نهاده، از شکافی در دیوار شهر پایین فرستادند.
\v 26 چون سولُس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، امّا همه از او می‌ترسیدند، زیرا باور نمی‌کردند براستی شاگرد شده باشد.
\v 27 امّا برنابا او را برگرفت و نزد رسولان آورده، گفت که چگونه در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند چه‌سان با وی سخن گفته و او چگونه در دمشق دلیرانه به نام عیسی موعظه کرده است.
\v 28 پس سولُس نزد ایشان ماند و آزادانه در اورشلیم آمد و رفت می‌کرد و با شهامت به نام خداوند موعظه می‌نمود.
\v 29 او با یهودیانِ یونانی‌زبان گفتگو و مباحثه می‌کرد، ولی آنها در صدد کشتنش برآمدند.
\v 30 چون برادران از این امر آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا روانۀ تارسوس کردند.
\v 31 بدین‌گونه کلیسا در سرتاسر یهودیه و جلیل و سامِرِه آرامش یافته، استوار می‌شد و در ترس خداوند به سر می‌برد و به تشویق روح‌القدس بر شمار آن افزوده می‌گشت.
\v 32 و امّا پطرس که در همۀ نواحی می‌گشت، به دیدار مقدسین ساکن لُدَّه نیز رفت.
\v 33 در آنجا شخصی را دید اینیاس نام، که هشت سال مفلوج و زمینگیر بود.
\v 34 به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌بخشد. برخیز و بستر خود را جمع کن!» او بی‌درنگ برخاست،
\v 35 و با دیدن او همۀ اهل لُدَّه و شارون به خداوند روی آوردند.
\v 36 در یافا شاگردی می‌زیست طابیتا
\v 37 طابیتا در همان روزها بیمار شد و درگذشت. پس جسدش را شستند و در بالاخانه‌ای نهادند.
\v 38 چون لُدَّه نزدیک یافا بود، وقتی شاگردان آگاه شدند که پطرس در لُدَّه است، دو نفر را نزد او فرستادند و خواهش کردند که «لطفاً بی‌درنگ نزد ما بیا.»
\v 39 پطرس همراه آنان رفت و چون بدان‌جا رسید، او را به بالاخانه بردند. بیوه‌زنان همگی گرد او را گرفته، گریان جامه‌هایی را که دورکاس در زمان حیاتش دوخته بود، به وی نشان می‌دادند.
\v 40 پطرس همه را از اتاق بیرون کرد و زانو زده، دعا نمود. سپس رو به جسد کرد و گفت: «ای طابیتا، برخیز!» طابیتا چشمان خود را گشود و با دیدن پطرس نشست.
\v 41 پطرس دست وی را گرفت و او را به پا داشت. آنگاه مقدسین و بیوه‌زنان را فرا خواند و او را زنده به ایشان سپرد.
\v 42 این خبر در سرتاسر یافا پیچید و بسیاری به خداوند ایمان آوردند.
\v 43 پطرس مدتی در یافا نزد دَبّاغی شَمعون نام توقف کرد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 در قیصریه مردی بود، کُرنِلیوس نام، از فرماندهان هنگ رومی موسوم به ’هنگ ایتالیایی‘.
\v 2 او و اهل خانه‌اش همگی پرهیزگار و خداترس بودند. کُرنِلیوس سخاوتمندانه به مستمندان صدقه می‌داد و پیوسته به درگاه خدا دعا می‌کرد.
\v 3 روزی حوالی ساعت نهم از روز
\v 4 کُرنِلیوس با وحشت به او چشم دوخت و پاسخ داد: «بله، سرورم!»
\v 5 اکنون کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را بدین‌جا بیاورند.
\v 6 او نزد دَبّاغی شَمعون نام که کنار دریا منزل دارد، میهمان است.»
\v 7 چون فرشته‌ای که با او سخن می‌گفت او را ترک کرد، کُرنِلیوس دو تن از خادمان و یکی از سپاهیان خاص خود را که مردی دیندار بود، فرا خواند
\v 8 و تمام ماجرا را بدیشان بازگفت و آنها را به یافا فرستاد.
\v 9 روز بعد، نزدیک ظهر، چون در راه بودند و به شهر نزدیک می‌شدند، پطرس به بام خانه رفت تا دعا کند.
\v 10 در آنجا گرسنه شد و خواست چیزی بخورد. چون خوراک را آماده می‌کردند، به حالت خَلسه فرو رفت.
\v 11 در آن حال دید که آسمان گشوده شده و چیزی همچون سفره‌ای بزرگ که از چهارگوشه آویخته است، به سوی زمین فرود می‌آید
\v 12 و از انواع چارپایان و خزندگان و پرندگان پر است.
\v 13 آنگاه ندایی به او رسید که: «ای پطرس، برخیز، ذبح کن و بخور!»
\v 14 پطرس گفت: «حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزده‌ام.»
\v 15 بار دوّم ندا آمد که «آنچه خدا پاک ساخته است، تو نجس مخوان!»
\v 16 این امر سه بار تکرار شد و سپس سفره بی‌درنگ به آسمان بالا برده شد.
\v 17 در همان حال که پطرس با حیرت به معنی رؤیا می‌اندیشید، فرستادگان کُرنِلیوس خانۀ شَمعون را جُسته، به دَرِ خانۀ او رسیدند.
\v 18 آنان با صدای بلند می‌پرسیدند: «آیا شَمعونِ معروف به پطرس در اینجا میهمان است؟»
\v 19 پطرس هنوز به رؤیا می‌اندیشید که روح به او گفت: «بنگر، سه تن تو را می‌جویند.
\v 20 برخیز و پایین برو و در رفتن با ایشان تردید مکن، زیرا آنها را من فرستاده‌ام.»
\v 21 پطرس پایین رفت و به آنان گفت: «من همانم که می‌جویید. سبب آمدنتان چیست؟»
\v 22 گفتند: «کُرنِلیوسِ فرمانده ما را فرستاده. او مردی پارسا و خداترس است و یهودیان همه به نیکی از او یاد می‌کنند. او از فرشته‌ای مقدّس دستور یافته که در پی تو بفرستد و تو را به خانۀ خود دعوت کرده، سخنانت را بشنود.»
\v 23 پس پطرس آنها را به خانه برد تا میهمان او باشند.
\v 24 فردای آن روز به قیصریه رسیدند. کُرنِلیوس خویشان و دوستان نزدیک خود را نیز گرد ‌آورده بود و منتظر ورود آنان بود.
\v 25 چون پطرس به خانه درآمد، کُرنِلیوس به استقبال او شتافت و به پایش درافتاده، او را پرستش کرد.
\v 26 امّا پطرس او را بلند کرد و گفت: «برخیز؛ من نیز انسانی بیش نیستم.»
\v 27 سپس گفتگوکنان با وی به خانه درآمد و در آنجا با جمعی بزرگ روبه‌رو شد.
\v 28 پطرس به آنان گفت: «شما خود آگاهید که برای یهودیان حرام است که با اجنبیان معاشرت کنند یا به خانۀ آنها بروند. امّا خدا به من نشان داد که هیچ‌کس را نجس یا ناپاک نخوانم.
\v 29 پس چون در پی من فرستادید، بدون هیچ اعتراضی آمدم. اکنون بگویید، از چه سبب مرا طلب کرده‌اید؟»
\v 30 کُرنِلیوس پاسخ داد: «چهار روز پیش در همین وقت، حوالی ساعت نهم،
\v 31 و گفت: ”کُرنِلیوس، دعایت مستجاب گردیده و صدقاتت در حضور خدا به یاد آورده شده است.
\v 32 کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را به اینجا بیاورند. او نزد شَمعونِ دَبّاغ که خانه‌اش کنار دریاست، میهمان است.“
\v 33 پس بی‌درنگ در پی تو فرستادم و تو نیز لطف کردی و آمدی. اینک همۀ ما در حضور خدا حاضریم تا هرآنچه خداوند به تو فرموده است، بشنویم.»
\v 34 پطرس چنین سخن آغاز کرد: «اکنون دریافتم که براستی خدا تبعیضی میان مردمان قائل نیست؛
\v 35 بلکه از هر قوم، هر که از او بترسد و پارسایی را به عمل آورد، مقبول او می‌گردد.
\v 36 شما آگاهید از پیامی که خدا برای قوم اسرائیل فرستاد و به واسطۀ عیسی مسیح که خداوند همه است، به صلح و سلامت بشارت داد.
\v 37 شما می‌دانید که این امر چگونه پس از تعمیدی که یحیی بدان موعظه می‌کرد، در جلیل آغاز شد و در سرتاسر یهودیه رواج گرفت،
\v 38 و چگونه خدا عیسای ناصری را با روح‌القدس و قدرت مسح کرد، به گونه‌ای که همه جا می‌گشت و کارهای نیکو می‌کرد و همۀ آنان را که زیر ستم ابلیس بودند، شفا می‌داد، از آن رو که خدا با او بود.
\v 39 «ما شاهدان همۀ اعمالی هستیم که او در سرزمین یهود و در اورشلیم انجام داد. آنها او را بر صلیب کشیده، کشتند.
\v 40 امّا خدا او را در روز سوّم برخیزانید و ظاهر ساخت،
\v 41 امّا نه بر همگان، بلکه تنها بر شاهدانی که خود از پیش برگزیده بود، یعنی بر ما که پس از رستاخیز او از مردگان، با او خوردیم و نوشیدیم.
\v 42 او به ما فرمان داد تا این حقیقت را به قوم اعلام کنیم و شهادت دهیم که خدا او را مقرر فرموده تا داور زندگان و مردگان باشد.
\v 43 پیامبران جملگی دربارۀ او شهادت می‌دهند که هر که بدو ایمان آورد، به نام او آمرزش گناهان خواهد یافت.»
\v 44 پطرس هنوز سخن می‌گفت که روح‌القدس بر همۀ آنان که پیام را می‌شنیدند، نازل شد.
\v 45 شماری از ایماندارانِ یهودی‌نژاد که همراه پطرس آمده بودند، چون دیدند روح‌القدس حتی بر غیریهودیان نیز فرو ریخته است، در حیرت افتادند.
\v 46 زیرا شنیدند که ایشان به زبانهای غیر
\v 47 «حال که اینان روح‌القدس را درست همانند ما یافته‌اند، آیا کسی می‌تواند از تعمیدشان در آب مانع گردد؟»
\v 48 پس دستور داد ایشان را در نام عیسی مسیح تعمید دهند. آنگاه از پطرس خواستند چند روزی با ایشان بماند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 رسولان و برادران در سرتاسر یهودیه شنیدند که غیریهودیان نیز کلام خدا را پذیرفته‌اند.
\v 2 پس چون پطرس به اورشلیم بازگشت، طرفدارانِ ختنه بر او خُرده گرفته، گفتند:
\v 3 «چگونه توانستی به خانۀ ختنه‌ناشدگان بروی و با آنها همسفره شوی؟»
\v 4 پطرس همۀ ماجرا را از آغاز به‌تفصیل برایشان بازگو کرده، گفت:
\v 5 «من در یافا به دعا مشغول بودم که در عالم رؤیا دیدم چیزی همچون سفره‌ای بزرگ که از چهار‌گوشه آویخته بود، از آسمان فرود آمد و به من رسید.
\v 6 چون نیک نگریستم، چارپایان و وحوش و خزندگان و پرندگان بر آن دیدم.
\v 7 سپس ندایی به گوشم رسید که می‌گفت: ”ای پطرس، برخیز، ذبح کن و بخور.“
\v 8 «جواب دادم: ”حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزده‌ام.“
\v 9 «بار دوّم از آسمان ندا آمد که ”آنچه خدا پاک ساخته، تو نجس مخوان.“
\v 10 و این امر سه بار تکرار شد؛ سپس همۀ آن چیزها به آسمان بالا برده شد.
\v 11 «در همان موقع، سه تن که از قیصریه نزد من فرستاده شده بودند، به خانه‌ای که در آن بودم رسیدند.
\v 12 روح خدا به من گفت که در رفتن با آنان تردید مکنم. این شش برادر نیز با من آمدند، و ما به خانۀ آن مرد درآمدیم.
\v 13 او برای ما بازگفت که چگونه در خانۀ خود فرشته‌ای دیده که به او گفته است: ”کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را به اینجا بیاورند.
\v 14 او برای تو پیامی خواهد آورد که به واسطۀ آن تو و تمامی اهل خانه‌ات نجات خواهید یافت.“
\v 15 «چون سخن آغاز کردم، روح‌القدس بر آنها نازل شد، درست همان‌گونه که نخست بر ما نازل شده بود.
\v 16 آنگاه گفتۀ خداوند را به‌خاطر آوردم که فرموده بود: ”یحیی با آب تعمید می‌داد ولی شما با روح‌القدس تعمید خواهید یافت.“
\v 17 اگر خدا همان عطا را به آنها بخشید که پس از ایمان آوردن به عیسی مسیحِ خداوند به ما عطا فرموده بود، پس من که باشم که بخواهم مانع کار خدا شوم؟»
\v 18 چون این سخنان را شنیدند، خاموش شدند و خدا را ستایش کرده، گفتند: «براستی که خدا توبۀ حیات‌بخش را به غیریهودیان نیز عطا فرموده است!»
\v 19 و امّا آنان که در پیِ آزارِ آغاز شده با ماجرای استیفان پراکنده شده بودند، تا نواحی فینیقیه و قپرس و اَنطاکیه سفر کردند. آنان کلام را فقط به یهودیان اعلام می‌کردند و بس.
\v 20 امّا در میان ایشان تنی چند از اهالی قپرس و قیرَوان بودند که چون به اَنطاکیه رسیدند، با یونانیان نیز سخن گفتند و عیسای خداوند را به آنان بشارت دادند.
\v 21 دست خداوند نیز با ایشان بود و گروهی بسیار ایمان آورده، به خداوند گرویدند.
\v 22 چون این خبر به کلیسای اورشلیم رسید، برنابا را به اَنطاکیه فرستادند.
\v 23 وقتی او به آنجا رسید و فیض خدا را دید، شادمان شد و همه را ترغیب کرد تا با تمام دل به خداوند وفادار باشند،
\v 24 زیرا مردی بود نیک و پر از روح‌القدس و ایمان. بدین‌سان گروهی بسیار به خداوند پیوستند.
\v 25 پس از آن، برنابا به تارسوس رفت تا سولُس را بیابد.
\v 26 و چون یافت، وی را به اَنطاکیه آورد. ایشان در آنجا سالی تمام با کلیسا گرد می‌آمدند و گروهی بسیار را تعلیم می‌دادند. در اَنطاکیه بود که شاگردان را نخستین بار ’مسیحی‘ خواندند.
\v 27 در آن روزها چند نبی از اورشلیم به اَنطاکیه آمدند.
\v 28 یکی از آنها که آگابوس نام داشت، برخاست و با الهامِ روح پیشگویی کرد که قحطی سختی در سرتاسر دنیا خواهد آمد. این قحطی در زمان حکومت کْلودیوس رخ داد.
\v 29 پس شاگردان بر آن شدند که هر یک در حد توان، کمکی برای برادران ساکن یهودیه بفرستند.
\v 30 پس چنین کردند و هدیه‌ای به دست برنابا و سولُس نزد مشایخ فرستادند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 در آن زمان، هیرودیسِ پادشاه دست ستم بر برخی از افراد کلیسا دراز کرد.
\v 2 به دستور او یعقوب برادر یوحنا را به شمشیر کشتند.
\v 3 و چون دید این کار یهودیان را خشنود ساخت، گامی فراتر برداشت و پطرس را نیز گرفتار کرد. این در ایام عید فَطیر رخ داد.
\v 4 هیرودیس پس از گرفتار کردن پطرس، او را به زندان انداخت و چهار دستۀ چهار نفری را به نگهبانی او برگماشت. و بر آن بود که پس از عید پِسَخ، او را در برابر همگان محاکمه کند.
\v 5 پس پطرس را در زندان نگاه داشتند، امّا کلیسا با جدیّتِ تمام نزد خدا برای او دعا می‌کرد.
\v 6 شبِ قبل از روزی که هیرودیس قصد داشت پطرس را به محاکمه بکِشد، او به دو زنجیر بسته و میان دو سرباز خفته بود، و نگهبانان نیز مقابل درِ زندان پاس می‌دادند.
\v 7 ناگاه فرشتۀ خداوند ظاهر شد و نوری در درون زندان درخشید. فرشته به پهلوی پطرس زد و او را بیدار کرده، گفت: «زود برخیز!» در دم زنجیرها از دستهایش فرو افتاد.
\v 8 فرشته به او گفت: «کمرت را ببند و کفش به پا کن.» پطرس چنین کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را بر خود بپیچ و از پی من بیا.»
\v 9 پس پطرس از پی او از زندان بیرون رفت. امّا باور نمی‌کرد که آنچه فرشته انجام می‌دهد، واقعی است، بلکه گمان می‌کرد رؤیا می‌بیند.
\v 10 آنها از نگهبانان اوّل و دوّم گذشتند و به دروازۀ آهنینی رسیدند که رو به شهر باز می‌شد. دروازه خود به خود مقابل ایشان گشوده شد. پس بیرون رفتند و چون به انتهای کوچه رسیدند، ناگاه فرشته ناپدید شد.
\v 11 آنگاه پطرس به خود آمد و گفت: «اکنون دیگر یقین دارم که خداوند فرشتۀ خود را فرستاده و مرا از چنگ هیرودیس و آنچه قوم یهود در انتظارش بودند، رهانیده است.»
\v 12 چون این را دریافت، به خانۀ مریم مادر یوحنای معروف به مَرقُس رفت. در آنجا بسیاری گرد آمده بودند و دعا می‌کردند.
\v 13 چون پطرس درِ خانه را کوبید، خادمه‌ای به نام رودا آمد تا در را بگشاید.
\v 14 امّا چون صدای پطرس را شناخت، از فرط شادی، بدون گشودن در، به درون شتافت و اعلام داشت: «پطرس بر در ایستاده است!»
\v 15 به او گفتند: «مگر دیوانه شده‌ای؟» امّا چون اصرار او را دیدند، گفتند: «لابد فرشتۀ اوست.»
\v 16 در این حین، پطرس همچنان در می‌زد. سرانجام، چون در را گشودند، با دیدن او غرق در شگفتی شدند.
\v 17 پطرس با اشارۀ دست، آنان را خاموش ساخت و شرح داد که چگونه خداوند او را از زندان رهانیده است. سپس گفت: «یعقوب و دیگر برادران را از این امر آگاه سازید.» آنگاه به جایی دیگر رفت.
\v 18 صبح روز بعد، در میان سپاهیان غوغایی بر پا شد، زیرا نمی‌دانستند چه بر سر پطرس آمده است.
\v 19 هیرودیس دستور داد همه جا پطرس را جستجو کنند؛ و چون او را نیافتند از نگهبانان بازخواست کرد و حکم به قتل آنها داد. سپس از یهودیه به قیصریه رفت و چندی در آنجا ماند.
\v 20 هیرودیس بر مردمِ صور و صیدون خشم گرفته بود. از این رو به یکدل نزد او رفتند و اجازۀ شرفیابی خواستند. آنان بْلاستوس، پیشکار خاص شاه را با خود متحد کرده، در طلب آشتی برآمدند، زیرا خوراک و معاش آنها از سرزمین هیرودیس فراهم می‌شد.
\v 21 در روز مقرر، هیرودیس ردای شاهی به تن کرده، بر تخت نشست و نُطقی برای جماعت ایراد کرد.
\v 22 مردم فریاد برآوردند: «این صدای یکی از خدایان است، نه صدای آدمی!»
\v 23 در دَم، فرشتۀ خداوند او را زد، از آن رو که خدا را تجلیل نکرده بود. آنگاه کرمها بدنش را خوردند و مرد.
\v 24 امّا کلام خدا هر چه بیشتر پیش می‌رفت و منتشر می‌شد.
\v 25 چون برنابا و سولُس مأموریت خود را به انجام رسانیدند، از اورشلیم بازگشتند و یوحنای معروف به مَرقُس را نیز همراه خود آوردند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در کلیسایی که در اَنطاکیه بود، انبیا و معلّمانی چند بودند: برنابا، شَمعون معروف به نیجِر، لوکیوسِ قیرَوانی، مَنائِن که برادرخواندۀ
\v 2 هنگامی که ایشان در عبادت خداوند و روزه به سر می‌بردند، روح‌القدس گفت: «برنابا و سولُس را برای من جدا سازید، به جهت کاری که ایشان را بدان فرا خوانده‌ام.»
\v 3 آنگاه، پس از روزه و دعا، دست بر آن دو نهاده، ایشان را روانۀ سفر کردند.
\v 4 بدین قرار، آن دو که از جانب روح‌القدس فرستاده شده بودند، به سِلوکیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قپرس رسیدند.
\v 5 چون وارد سَلامیس شدند، در کنیسه‌های یهود به کلام خدا موعظه کردند. یوحنا
\v 6 آنان سرتاسر جزیره را درنَوَردیدند تا به پافوس رسیدند. در آنجا به فردی یهودی به نام بارْ‌یِشوعَ برخوردند که جادوگر و نبی دروغین بود.
\v 7 او از دوستان ’سِرگیوس پولسِ‘ والی بود. والی که مردی خردمند بود، برنابا و سولُس را به حضور فرا خواند، زیرا می‌خواست کلام خدا را بشنود.
\v 8 امّا عِلیمای جادوگر - که ترجمۀ نامش چنین است - به مخالفت با ایشان برخاست و کوشید والی را از ایمان آوردن، بازدارد.
\v 9 در این هنگام سولُس، که پولس نیز نامیده می‌شد، پر از روح‌القدس شده، بدو چشم دوخت و گفت:
\v 10 «ای فرزند ابلیس، ای دشمن هر پارسایی، که پر از مکر و فریبی! چرا از کج کردن راههای راست خداوند بازنمی‌ایستی؟
\v 11 بدان که دست خداوند بر ضد توست. اکنون کور خواهی شد و تا مدتی قادر به دیدن آفتاب نخواهی بود.»
\v 12 چون والی این واقعه را دید، ایمان آورد، زیرا از تعلیمی که دربارۀ خداوند می‌دادند در شگفت شده بود.
\v 13 آنگاه پولس و همراهانش از راه دریا از پافوس به پِرجۀ پامفیلیه رفتند. امّا در آنجا یوحنا از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت.
\v 14 آنها از پِرجه گذشتند و به اَنطاکیۀ پیسیدیه رسیدند. در روز شَبّات، به کنیسه درآمدند و نشستند.
\v 15 پس از تلاوت تورات و کتب پیامبران، رهبرانِ کنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «برادران، اگر پند و اندرزی برای مردم دارید، بگویید.»
\v 16 پولس ایستاد و با دست اشاره کرده، گفت: «ای مردان اسرائیلی و ای غیریهودیانِ خداترس، گوش فرا دهید!
\v 17 خدای قوم اسرائیل، پدران ما را برگزید و قوم ما را در زمان غربتشان در مصر سرافراز ساخت و با قدرتی عظیم آنها را از آن سرزمین به در آورد،
\v 18 و قریب به چهل سال رفتارشان را در بیابان تحمل کرد.
\v 19 او هفت قوم را که در کنعان بودند، نابود ساخت و سرزمینشان را به قوم خود به میراث داد.
\v 20 این همه حدود چهارصد و پنجاه سال به طول انجامید.
\v 21 آنگاه پادشاهی خواستند و خدا شائول، پسر قِیس، از قبیلۀ بِنیامین را به ایشان داد، که چهل سال حکومت کرد.
\v 22 پس از برداشتن شائول، داوود را برانگیخت تا شاه ایشان گردد، و بر او چنین گواهی داد: ”داوود پسر یَسا را دلخواه خویش یافتم؛ او خواستِ مرا به‌طور کامل به جا خواهد آورد.“
\v 23 «از نسل همین مرد، خدا طبق وعدۀ خود، نجات‌دهنده یعنی عیسی را برای اسرائیل فرستاد.
\v 24 پیش از آمدن عیسی، یحیی تعمیدِ توبه را به همۀ مردم اسرائیل موعظه می‌کرد.
\v 25 چون یحیی دورِ خود را به پایان می‌رسانید، گفت: ”مرا که می‌پندارید؟ من او نیستم؛ بلکه او پس از من می‌آید و من حتی شایسته نیستم بند کفشش را بگشایم.“
\v 26 «ای برادران، ای فرزندان ابراهیم، و ای غیریهودیانِ خداترس که در اینجا حضور دارید! این پیامِ نجات برای ما فرستاده شده است.
\v 27 مردم اورشلیم و بزرگان ایشان عیسی را نشناختند و با این حال با محکوم کردنش، گفته‌های پیامبران را که هر شَبّات تلاوت می‌شود، تحقق بخشیدند.
\v 28 آنها با اینکه هیچ علتی برای مجازات مرگ نیافتند، از پیلاتُس خواستند او را بکشد.
\v 29 و چون تمام آنچه را که درباره‌اش نوشته شده بود، به انجام رساندند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.
\v 30 امّا خدا وی را از مردگان برخیزانید.
\v 31 و آنان که با او از جلیل به اورشلیم آمده بودند، روزهای بسیار او را دیدند و اکنون نیز نزد قوم ما شاهدان اویند.
\v 32 «اکنون ما به شما بشارت می‌دهیم که خدا آنچه را که به پدران ما وعده داده بود،
\v 33 با برخیزانیدن عیسی، برای ما که فرزندان ایشانیم وفا کرد. همان‌گونه که در مزمور دوّم نوشته شده:
\v # امروز، من تو را مولود ساخته‌ام.“
\v 34 «و خدا او را از مردگان برخیزانید تا هرگز فساد نبیند، چنانکه آمده است:
\v # که به داوود وعده داده شده،
\v 35 و بر همین مبنا در جای دیگر گفته شده که:
\v # فساد ببیند.“
\v 36 «و امّا داوود پس از آنکه به ارادۀ خدا مردمان عصر خویش را خدمت کرد، بخفت و به پدران خود پیوسته، فساد را دید.
\v 37 ولی آن کس که خدا برخیزانید، فساد را ندید.
\v 38 «پس، ای برادران، بدانید آمرزش گناهانی که به واسطۀ همین شخص فراهم آمده است، به شما اعلام می‌شود.
\v 39 اکنون هر که ایمان بیاورد، به واسطۀ او پارسا شمرده می‌شود در هرآنچه نتوانستید به واسطۀ شریعت موسی پارسا شمرده شوید.
\v 40 مراقب باشید این نوشتۀ کتب پیامبران بر سر شما نیاید که می‌گوید:
\v 41 «”بنگرید، ای استهزاگران،
\v # هرگز باور نخواهید کرد.“
\v 42 چون پولس و برنابا از کنیسه بیرون می‌رفتند، مردم از آنها استدعا کردند که شَبّات آینده نیز در این باره با ایشان سخن بگویند.
\v 43 پس از اینکه جماعتْ کنیسه را ترک کردند، بسیاری از یهودیان و اشخاص خداپرست که به یهودیت گرویده بودند، از پی پولس و برنابا به راه افتادند. آن دو با این گروه سخن گفتند و آنها را به پایداری در فیض خدا ترغیب کردند.
\v 44 شَبّات بعد، به‌تقریب، تمامی مردم شهر گرد آمدند تا کلام خداوند را بشنوند.
\v 45 امّا یهودیان چون ازدحام مردم را دیدند، از حسد پر شدند و با بی‌حرمتی به مخالفت با سخنان پولس برخاستند.
\v 46 آنگاه پولس و برنابا دلیرانه گفتند: «لازم بود کلام خدا پیش از همه برای شما بیان شود. امّا چون آن را رد کردید و خود را شایستۀ حیات جاوید ندانستید، پس اکنون رو به سوی غیریهودیان می‌نهیم.
\v 47 زیرا خداوند به ما چنین امر فرموده که:
\v # تا نجات را به کرانهای زمین برسانی.“
\v 48 چون غیریهودیان این را شنیدند، شادمان شدند و کلام خداوند را حرمت داشتند؛ و آنان که برای حیات جاوید تعیین شده بودند، ایمان آوردند.
\v 49 بدین‌سان کلام خداوند در سرتاسر آن ناحیه منتشر شد.
\v 50 امّا یهودیان، زنان خداپرست و متشخص و نیز مردان سرشناسِ شهر را شوراندند و آنها را به آزار پولس و برنابا برانگیختند. پس پولس و برنابا را از آن ناحیه راندند.
\v 51 ایشان نیز به اعتراض، غبار پاهای خود را بر ایشان تکاندند و به شهر قونیه رفتند.
\v 52 و امّا شاگردان پر از شادی و روح‌القدس بودند.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در قونیه نیز پولس و برنابا به کنیسۀ یهود رفتند و چنان سخن راندند که شماری بسیار از یهودیان و یونانیان ایمان آوردند.
\v 2 امّا یهودیانی که ایمان نیاورده بودند، غیریهودیان را شوراندند و ذهنشان را نسبت به برادران، مسموم ساختند.
\v 3 پس پولس و برنابا مدتی طولانی در آنجا ماندند و دلیرانه برای خداوند سخن گفتند، خداوندی که بدیشان قدرت انجام آیات و معجزات می‌بخشید و بدین‌گونه پیام فیض خود را تأیید می‌کرد.
\v 4 مردم شهر دو گروه شدند؛ گروهی به جانبداری از یهودیان برخاستند و گروهی دیگر جانب رسولان را گرفتند.
\v 5 و چون غیریهودیان و یهودیان به اتفاقِ بزرگانِ خود در صدد برآمدند که پولس و برنابا را افتضاح کرده، سنگسار کنند،
\v 6 آنان آگاه شده، به لِستْره و دِربِه، از شهرهای لیکائونیه، و نواحی اطراف گریختند
\v 7 و در آنجا به رساندن بشارت ادامه دادند.
\v 8 و امّا در لِستْره مردی نشسته بود که نمی‌توانست پاهایش را حرکت دهد و هرگز راه نرفته بود، زیرا لنگ مادرزاد بود.
\v 9 هنگامی که پولس سخن می‌گفت، او گوش فرا می‌داد. پولس بدو چشم دوخت و دید که ایمان شفا یافتن دارد.
\v 10 پس با صدای بلند به او گفت: «بر پاهای خود راست بایست!» آن مرد از جا جَست و به راه افتاد.
\v 11 چون مردم آنچه را که پولس انجام داد دیدند، به زبان لیکائونی فریاد برآوردند: «خدایان به صورت انسان بر ما فرود آمده‌اند!»
\v 12 آنان برنابا را ’زِئوس‘ و پولس را ’هِرمِس‘ نامیدند، زیرا او سخنگوی اصلی بود.
\v 13 کاهنِ زئوس که معبدش درست بیرون دروازۀ شهر بود، گاوهایی چند و تاجهایی از گُل به دروازۀ شهر آورد؛ او و جماعت بر آن بودند قربانی تقدیمشان کنند.
\v 14 امّا چون آن دو رسول، یعنی برنابا و پولس، این را شنیدند، جامه‌های خود را چاک زدند و به میان جماعت شتافته، فریاد برآوردند که:
\v 15 «ای مردان، چرا چنین می‌کنید؟ ما نیز چون شما، انسانی بیش نیستیم. ما به شما بشارت می‌دهیم که از این چیزهای پوچ دست بردارید و به خدای زنده روی آورید که آسمان و زمین و دریا و هرآنچه را که در آنهاست، آفرید.
\v 16 هرچند او در گذشته ملتها را جملگی واگذاشت که هر یک به راه خود روند،
\v 17 امّا خود را بدون شهادت نگذاشت؛ او با فرستادن باران از آسمان و بخشیدن فصلهای پُر بار، بر شما احسان نموده، خوراک فراوان به شما ارزانی می‌دارد و دلهایتان را از خرّمی لبریز می‌کند.»
\v 18 سرانجام با این سخنان، به‌دشواری توانستند مردم را از تقدیم قربانی بازدارند.
\v 19 امّا یهودیانی از اَنطاکیه و قونیه آمدند و مردم را با خود متحد ساخته، پولس را سنگسار کردند و بدین گمان که مرده است، از شهر بیرونش کشیدند.
\v 20 امّا چون شاگردان گرد او جمع شدند، برخاست و به شهر بازگشت. فردای آن روز، او و برنابا رهسپار دِربِه شدند.
\v 21 آنان در آن شهر نیز بشارت دادند و بسیاری را شاگرد ساختند. سپس به لِستْره و قونیه و اَنطاکیه بازگشتند.
\v 22 در آن شهرها شاگردان را تقویت کرده، آنان را به پایداری در ایمان تشویق کردند و پند دادند که «باید با تحمل سختیهای بسیار به پادشاهی خدا راه یابیم.»
\v 23 ایشان در هر کلیسا مشایخ بر ایمانداران گماشتند و با دعا و روزه آنها را به خداوندی که به وی ایمان آورده بودند، سپردند.
\v 24 سپس از ایالت پیسیدیه گذشتند و به ایالت پامفیلیه رفتند،
\v 25 و در پِرجه کلام را موعظه کرده، به آتّالیه فرود آمدند.
\v 26 از آتّالیه با کشتی به اَنطاکیه بازگشتند، همان‌جا که ایشان را به فیض خدا سپرده بودند تا عهده‌دار کاری شوند که اکنون به انجامش رسانیده بودند.
\v 27 چون بدان‌جا رسیدند، کلیسا را گرد آورده، بازگفتند که خدا به واسطۀ آنها چه‌ها کرده و چگونه درِ ایمان را بر غیریهودیان گشوده است.
\v 28 آنگاه مدت زمانی در آنجا با شاگردان ماندند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و امّا جمعی از یهودیه به اَنطاکیه آمده به برادران تعلیم می‌دادند که: «اگر مطابق آیین موسی ختنه نشوید، نمی‌توانید نجات بیابید.»
\v 2 پس چون پولس و برنابا به مخالفت و مباحثۀ شدید با ایشان برخاستند، قرار بر این شد که آن دو به همراه چند تن دیگر از ایشان به اورشلیم بروند و این مسئله را با رسولان و مشایخ در میان نهند.
\v 3 پس کلیسا ایشان را بدرقه کرد؛ و آنها در گذر از فینیقیه و سامِرِه، به بیان چگونگی ایمان آوردن غیریهودیان پرداختند و همۀ برادران را بسیار شاد ساختند.
\v 4 چون به اورشلیم رسیدند، کلیسا و رسولان و مشایخ از ایشان استقبال کردند. پولس و برنابا هرآنچه خدا به واسطۀ آنها انجام داده بود، بدیشان بازگفتند.
\v 5 آنگاه برخی از فرقۀ فَریسیان که ایمان آورده بودند، برخاسته، گفتند: «این غیریهودیان را باید ختنه کرد و حکم داد که شریعت موسی را نگاه دارند.»
\v 6 پس رسولان و مشایخ گرد آمدند تا به این مسئله رسیدگی کنند.
\v 7 پس از مباحثۀ بسیار، سرانجام پطرس برخاست و بدیشان گفت: «ای برادران، شما آگاهید که در روزهای نخست، خدا مرا از میان شما برگزید تا غیریهودیان از زبان من پیام انجیل را بشنوند و ایمان آورند.
\v 8 و خدایی که عارف‌القلوب است بر ایشان گواهی داد بدین که روح‌القدس را بدیشان عطا فرمود، چنانکه به ما نیز.
\v 9 او در میان ما و ایشان هیچ فرق نگذاشت، بلکه محض ایمان، دلهایشان را طاهر ساخت.
\v 10 پس حال چرا خدا را می‌آزمایید و یوغی بر گردن شاگردان می‌نهید که نه ما قادر به حملش بودیم، نه پدران ما؟
\v 11 زیرا ما ایمان داریم که به فیض خداوندْ عیسی است که نجات یافته‌ایم، چنانکه ایشان نیز.»
\v 12 سپس جماعتْ همه ساکت شدند و به برنابا و پولس گوش فرا دادند. آنان آیات و معجزاتی را که خدا به دست ایشان در میان غیریهودیان ظاهر کرده بود، بازمی‌گفتند.
\v 13 چون سخنان ایشان به پایان رسید، یعقوب گفت: «ای برادران، به من گوش فرا دهید!
\v 14 شَمعون
\v 15 این با گفتار پیامبران مطابق است، چنانکه نوشته شده:
\v 16 «”پس از این، باز خواهم گشت
\v 17 تا باقی افراد بشر جملگی خداوند را بطلبند،
\v # خداوندی که این را به جا می‌آورد چنین می‌گوید،
\v 18 اموری را که از دیرباز معلوم بوده است.“
\v 19 «پس رأی من بر این است که آنان را که از غیریهودیان به سوی خدا بازمی‌گردند، زحمت نرسانیم.
\v 20 امّا باید در نامه‌ای از ایشان بخواهیم که از خوراک آلوده به بت‌پرستی، بی‌عفتی، گوشت حیوانات خفه شده و خون بپرهیزند.
\v 21 زیرا از دیرباز موسی در هر شهر کسانی را داشته است که بدو موعظه کنند، چنانکه هر شَبّات نوشته‌های او را در کنیسه‌ها تلاوت می‌کنند.»
\v 22 پس رسولان و مشایخ به اتفاق تمامی کلیسا تصمیم گرفتند از میان خود مردانی برگزینند و آنان را همراه پولس و برنابا به اَنطاکیه بفرستند. پس یهودای معروف به بَرسابا و سیلاس را که در میان برادران مقام رهبری داشتند، برگزیدند.
\v 23 آنگاه نامه‌ای به دست ایشان فرستادند، بدین عبارات که:
\v 24 شنیده‌ایم که کسانی از میان ما، بی‌آنکه دستوری از ما داشته باشند، آمده‌اند و شما را با سخنانشان مشوش ساخته، باعث پریشانی خاطرتان شده‌اند.
\v 25 پس ما یکدل چنین مصلحت دیدیم که مردانی برگزینیم و آنها را همراه عزیزان خود، برنابا و پولس، نزد شما بفرستیم،
\v 26 همراه کسانی که به‌خاطر نام خداوند ما عیسی مسیح، جان بر‌کف نهاده‌اند.
\v 27 پس یهودا و سیلاس را فرستاده‌ایم تا شما را زبانی از این امور آگاه سازند.
\v 28 روح‌القدس و ما مصلحت چنین دیدیم که باری بر دوش شما ننهیم، جز این ضروریات که
\v 29 از خوراک تقدیمی به بتها و خون و گوشت حیوانات خفه شده و بی‌عفتی بپرهیزید. هر گاه از اینها دوری کنید، کاری پسندیده انجام داده‌اید. والسّلام.»
\v 30 پس ایشان روانه شده، به اَنطاکیه رفتند و در آنجا کلیسا را گرد آورده، نامه را رساندند.
\v 31 چون آنها نامه را خواندند، از پیام دلگرم‌کنندۀ آن شادمان شدند.
\v 32 یهودا و سیلاس نیز که نبی بودند، با سخنان بسیار، برادران را تشویق و تقویت کردند.
\v 33 پس چندی در آنجا ماندند، و سپس برادرانْ ایشان را به سلامت روانه کردند تا نزد فرستندگان خود بازگردند.
\v 34 امّا پولس و برنابا در اَنطاکیه ماندند
\v 35 و همراه بسیاری دیگر به تعلیم و بشارت کلام خداوند مشغول شدند.
\v 36 پس از چندی، پولس به برنابا گفت: «به شهرهایی که کلام خداوند را در آنها موعظه کردیم، بازگردیم و از برادران دیدار کنیم تا ببینیم در چه حالند.»
\v 37 برنابا خواست یوحنای معروف به مَرقُس نیز ایشان را همراهی کند،
\v 38 امّا پولس مصلحت ندید کسی را که در پامفیلیه ایشان را تنها گذاشته و ادامۀ همکاری نداده بود،
\v 39 اختلاف چندان بالا گرفت که از یکدیگر جدا شدند. برنابا، مَرقُس را برگرفت و از راه دریا راهی قپرس شد؛
\v 40 امّا پولس، سیلاس را اختیار کرد و به دست برادران به فیض خداوند سپرده شده، عازم سفر گشت.
\v 41 او در عبور از سوریه و کیلیکیه، کلیساها را استوار می‌کرد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 پولس به دِربِه و سپس به لِستْره آمد. در آنجا شاگردی تیموتائوس نام می‌زیست که مادرش یهودی و ایماندار، امّا پدرش یونانی بود.
\v 2 برادران در لِستْره و قونیه از او به نیکی یاد می‌کردند.
\v 3 پولس چون می‌خواست او در سفر همراهی‌اش کند، به سبب یهودیانی که در آن ناحیه می‌زیستند، او را ختنه کرد، چرا که همه می‌دانستند پدر وی یونانی است.
\v 4 آنها چون از شهری به شهر دیگر می‌رفتند، قوانینی را که رسولان و مشایخ در اورشلیم وضع کرده بودند، به مردم می‌سپردند تا آنها را رعایت کنند.
\v 5 پس، کلیساها در ایمان استوار می‌شدند و هر روز بر شمارشان افزوده می‌شد.
\v 6 سپس، سرتاسر دیار فْریجیه و غَلاطیه را درنَوَردیدند، زیرا روح‌القدس ایشان را از رسانیدن کلام به ایالت آسیا منع کرده بود.
\v 7 چون به سرحد میسیه رسیدند، سعی کردند به بیطینیه بروند، امّا روحِ عیسی به ایشان اجازه نداد.
\v 8 از این رو، از میسیه گذشتند و به تْروآس رفتند.
\v 9 شب هنگام، پولس در رؤیا دید که مردی مقدونی در برابرش ایستاده، به او التماس می‌کند که «به مقدونیه بیا و ما را مدد کن.»
\v 10 چون این رؤیا را دید، بی‌درنگ عازم مقدونیه شدیم،
\v 11 پس، از تْروآس با کشتی یکراست به ساموتْراکی رفتیم، و روز بعد به نیاپولیس رسیدیم.
\v 12 از آنجا راهی فیلیپی شدیم که یکی از شهرهای عمدۀ آن بخش از مقدونیه و از مهاجرنشینهای روم بود، و چند روز در آن شهر ماندیم.
\v 13 روز شَبّات از شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم، با این انتظار که در آنجا مکانی برای دعا وجود دارد. پس نشستیم و با زنانی که گرد آمده بودند، به گفتگو پرداختیم.
\v 14 در میان آنان زنی خداپرست از شهر تیاتیرا بود که به سخنان ما گوش فرا می‌داد. او لیدیه نام داشت و فروشندۀ پارچه‌های ارغوان بود. خداوند قلب او را گشود تا به پیام پولس گوش بسپارد.
\v 15 چون او با اهل خانه‌اش تعمید گرفت، با اصرار بسیار به ما گفت: «اگر یقین دارید که به خداوند ایمان آورده‌ام، بیایید و در خانۀ من بمانید.» سرانجام تسلیم درخواست او شدیم.
\v 16 یک بار که به مکان دعا می‌رفتیم، به کنیزی برخوردیم که روح غیبگویی داشت و از راه طالع‌بینی سود بسیار عاید اربابان خود می‌کرد.
\v 17 او در پی پولس و ما می‌افتاد و فریادکنان می‌گفت: «این مردان، خدمتگزاران خدای متعالند و راه نجات را به شما اعلام می‌کنند.»
\v 18 او روزهای بسیار چنین می‌کرد. سرانجام صبر پولس به سر آمد و برگشته به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح تو را امر می‌کنم که از این دختر به در آیی!» همان دم، روح از او بیرون آمد.
\v 19 اربابانِ آن کنیز چون دیدند امید کسب درآمدشان بر باد رفت، پولس و سیلاس را گرفتند و آنها را کشان‌کشان به بازار نزد مراجع بردند.
\v 20 پس ایشان را به حضور مقامات آوردند و گفتند: «این مردان یهودی‌اند و شهر ما را به آشوب کشیده‌اند.
\v 21 رسومی را تبلیغ می‌کنند که پذیرفتن و به جا آوردنشان بر ما رومیان جایز نیست.»
\v 22 مردم در حمله به پولس و سیلاس به آنان پیوستند. و مقامات نیز دستور دادند جامه‌های ایشان را به در آورده، چوبشان زنند.
\v 23 چون ایشان را چوب بسیار زدند، به زندانشان افکندند و به زندانبان دستور دادند سخت مراقب ایشان باشد.
\v 24 زندانبان چون چنین دستور یافت، آنان را به زندان درونی افکند و پاهایشان را در کُنده نهاد.
\v 25 نزدیک نیمه‌شب، پولس و سیلاس مشغول دعا بودند و سرودخوانان خدا را ستایش می‌کردند و دیگر زندانیان نیز بدیشان گوش فرا می‌دادند
\v 26 که ناگاه زمین‌لرزه‌ای عظیم رخ داد، آن‌گونه که اساس زندان به لرزه درآمد و درهای زندان در دم گشوده شد و زنجیرها از همه فرو ریخت.
\v 27 زندانبان بیدار شد، و چون درهای گشودۀ زندان را دید، شمشیر برکشید تا خود را بکشد، زیرا می‌پنداشت زندانیان گریخته‌اند.
\v 28 امّا پولس با صدای بلند ندا در‌داده، گفت: «به خود آسیب مرسان که ما همه اینجاییم!»
\v 29 زندانبان چراغ خواست و سراسیمه به درون زندان رفت و در حالی که می‌لرزید به پای پولس و سیلاس افتاد.
\v 30 سپس، ایشان را بیرون آورد و پرسید: «ای سروران، چه کنم تا نجات یابم؟»
\v 31 پاسخ دادند: «به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانه‌ات نجات خواهید یافت.»
\v 32 آنگاه کلام خداوند را برای او و همۀ کسانی که در خانه‌اش بودند، بیان کردند.
\v 33 در همان ساعت از شب، زندانبان آنها را برداشته، زخمهایشان را شست، و بی‌درنگ او و همۀ اهل خانه‌اش تعمید گرفتند.
\v 34 او ایشان را به خانۀ خود برد و سفره‌ای برایشان گسترد. او و همۀ اهل خانه‌اش از ایمان آوردن به خدا بسیار شاد بودند.
\v 35 چون روز شد، مقامات مأمورانی نزد زندانبان فرستاده، گفتند: «آن مردان را آزاد کن!»
\v 36 زندانبان پولس را از این پیغام آگاه کرد و گفت: «مقامات دستور داده‌اند که شما را آزاد کنم. پس اینک بیرون آیید و به سلامت بروید.»
\v 37 امّا پولس در پاسخ گفت: «ما را که رومی هستیم بدون محاکمه و در برابر همگان چوب زده و به زندان افکنده‌اند. حال می‌خواهند در خفا آزادمان کنند؟ هرگز! بلکه خود بیایند و ما را از اینجا بیرون آورند.»
\v 38 مأموران این را به مقامات بازگفتند، و آنها چون شنیدند که پولس و سیلاس رومی‌اند، سخت به هراس افتادند
\v 39 و آمده، از ایشان پوزش خواستند و تا بیرون زندان مشایعتشان نموده، خواهش کردند که شهر را ترک گویند.
\v 40 ایشان پس از ترک زندان، به خانۀ لیدیه رفتند. در آنجا با برادران دیدار کرده، ایشان را تشویق نمودند. سپس آنجا را ترک گفتند.
\s5
\c 17
\p
\v 1 پولس و سیلاس از آمْفیپولیس و آپولونیا گذشتند و به تَسالونیکی آمدند، که در آنجا یهودیان کنیسه داشتند.
\v 2 پولس طبق عادت به کنیسه رفته، در سه شَبّات از کتب مقدّس با ایشان مباحثه می‌کرد
\v 3 و توضیح داده، برهان می‌آورد که ضروری بود مسیح رنج کشد و از مردگان برخیزد. او می‌گفت: «این عیسی که او را به شما اعلام می‌کنم، همان مسیح است.»
\v 4 برخی از ایشان و نیز شماری بسیار از یونانیانِ خداپرست و گروهی بزرگ از زنان سرشناس، مجاب شده، به پولس و سیلاس پیوستند.
\v 5 امّا یهودیان حسد ورزیدند و تنی‌چند از اوباش را از بازار گرد آورده، دسته‌ای به راه انداختند و در شهر بلوا به پا کردند. ایشان در جستجوی پولس و سیلاس به خانۀ یاسون هجوم بردند تا آنان را به میان جماعت بیرون آورند.
\v 6 امّا چون ایشان را نیافتند، یاسون و برخی دیگر از برادران را نزد مقامات شهر کشاندند و فریاد برآوردند که «این مردان که همۀ دنیا را به آشوب کشیده‌اند، حال به اینجا آمده‌اند
\v 7 و یاسون ایشان را به خانۀ خود برده است. اینان همگی از فرمانهای قیصر سرپیچی می‌کنند و مدّعی آنند که شاه دیگری هست به نام عیسی.»
\v 8 چون مردم و مقامات شهر این را شنیدند، برآشفتند.
\v 9 سپس از یاسون و دیگران ضمانت گرفته، آزادشان کردند.
\v 10 برادران در همان شب، پولس و سیلاس را به بیریه روانه کردند. آنها چون بدان‌جا رسیدند، به کنیسۀ یهود رفتند.
\v 11 اینان از مردمان تَسالونیکی نجیب‌تر بودند، زیرا پیام را با اشتیاق پذیرفتند و هر روز کتب مقدّس را بررسی می‌کردند تا ببینند آیا براستی چنین است.
\v 12 بدین‌گونه، بسیاری از یهودیان و نیز شماری کثیر از زنان و مردان سرشناسِ یونانی ایمان آوردند.
\v 13 چون یهودیانِ تَسالونیکی دریافتند که پولس در بیریه نیز کلام خدا را موعظه می‌کند، بدان‌جا رفتند و مردم را تحریک کرده، شوراندند.
\v 14 برادران بی‌درنگ پولس را به سوی ساحل روانه کردند، امّا سیلاس و تیموتائوس در بیریه ماندند.
\v 15 مشایعت‌کنندگان پولس، او را تا آتن همراهی کردند و پس از اینکه برای سیلاس و تیموتائوس دستور گرفتند که هر چه زودتر به پولس بپیوندند، آنجا را ترک گفتند.
\v 16 در آن حال که پولس در آتن منتظر آن دو بود، از اینکه می‌دید شهر پر از بتهاست، منقلب شد.
\v 17 از این رو، در کنیسه با یهودیان و یونانیان خداپرست و نیز هر روز در میدان شهر
\v 18 جمعی از فیلسوفان اپیکوری و رواقی نیز با او بنای مباحثه گذاشتند. برخی از آنان می‌گفتند: «این یاوه‌گو چه می‌خواهد بگوید؟» دیگران می‌گفتند: «گویا خدایانِ بیگانه را تبلیغ می‌کند.» زیرا پولس، عیسی و قیامت را به ایشان بشارت می‌داد.
\v 19 آنگاه او را برگرفته، به مجمع ’آریوپاگوس‘
\v 20 سخنانت به گوش ما عجیب می‌آید. پس خواهان دانستن معنای آنیم.»
\v 21 همۀ آتِنیان و غریبانی که در آنجا می‌زیستند، مشغولیتی جز این نداشتند که وقت خود را به گفت و شنود دربارۀ عقاید جدید بگذرانند.
\v 22 پس پولس در میان مجمع ’آریوپاگوس‘ برخاست و گفت: «ای مردان آتنی، من شما را از هر لحاظ بسیار دیندار یافته‌ام.
\v 23 زیرا هنگامی که در شهر سیر می‌کردم و آنچه را که شما می‌پرستید
\v 24 «خدایی که جهان و هرآنچه را در آن است آفرید، مالکِ آسمان و زمین است و در معابد ساختۀ دست بشر ساکن نمی‌شود.
\v 25 دستان بشری نمی‌تواند خدمتی به او بکند، چنانکه گویی به چیزی محتاج باشد، زیرا خودْ بخشندۀ حیات و نَفَس و هر چیز دیگر به جمیع آدمیان است.
\v 26 او همۀ اقوام بشری را از یک انسان
\v 27 تا مردمان او را بجویند و چه‌بسا که در پی‌اش گشته، او را بیابند، هرچند از هیچ‌یک از ما دور نیست.
\v 28 زیرا در اوست که زندگی و حرکت و هستی داریم؛ چنانکه برخی از شاعران خود شما نیز گفته‌اند که از نسل اوییم.
\v 29 «پس چون نسل خداییم، شایسته نیست چنین بیندیشیم که الوهیت همانند زر یا سیم یا سنگی است که با هنر و خلاقیت آدمی به صورت تمثالی تراشیده شده باشد.
\v 30 در گذشته، خدا از چنین جهالتی چشم می‌پوشید. امّا اکنون به همۀ مردمان در هر جا حکم می‌کند که توبه کنند.
\v 31 زیرا روزی را مقرر کرده که در آن به واسطۀ مردی که تعیین کرده است، جهان را عادلانه داوری خواهد کرد، و با برخیزانیدنش از مردگان، همه را از این امر مطمئن ساخته است.»
\v 32 چون دربارۀ رستاخیز مردگان شنیدند، برخی پوزخند زدند، امّا دیگران گفتند: «می‌خواهیم در این باره باز از تو بشنویم.»
\v 33 بدین‌گونه پولس مجمع را ترک گفت.
\v 34 امّا تنی چند بدو پیوسته، ایمان آوردند. دیونیسیوس، عضو مجمع ’آریوپاگوس‘، زنی داماریس نام، و نیز چند تن دیگر، از آن جمله بودند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 پس از این، پولس آتن را ترک گفت و به قُرِنتُس رفت.
\v 2 در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا به‌تازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولس به دیدار آنها رفت،
\v 3 و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشۀ خیمه‌دوزی داشت، نزدشان ماند و به کار مشغول شد.
\v 4 او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه می‌کرد و می‌کوشید آنان را مجاب سازد.
\v 5 چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولس خود را به تمامی، وقف موعظۀ کلام کرده، به یهودیان شهادت می‌داد که عیسی همان مسیح است.
\v 6 امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامه‌اش را تکاند
\v 7 سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانۀ تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت.
\v 8 امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانه‌اش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند.
\v 9 شبی خداوند در رؤیا به پولس گفت: «مترس! سخن بگو و خاموش مباش!
\v 10 زیرا من با تو هستم و هیچ‌کس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.»
\v 11 پس، پولس یک سال و نیم در آنجا ماند و کلام خدا را به آنها تعلیم داد.
\v 12 امّا هنگامی که گالیو، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولس تاختند و او را به محکمه کشانده،
\v 13 گفتند: «این شخص مردم را وامی‌دارد خدا را به شیوه‌ای خلاف شریعت عبادت کنند.»
\v 14 چون پولس خواست سخن بگوید، گالیو به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، می‌بایست شکایت شما را بشنوم.
\v 15 امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمی‌خواهم دربارۀ چنین اموری داوری کنم.»
\v 16 پس آنها را از مقابل مسند داوری راند.
\v 17 آنان نیز همگی به سوسْتِنِس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا گالیو هیچ اعتنا نکرد.
\v 18 پولس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود.
\v 19 چون به اَفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفته، با یهودیان به مباحثه پرداخت.
\v 20 از او خواستند مدتی بیشتر با ایشان بماند، امّا نپذیرفت
\v 21 و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اَفِسُس را ترک گفت.
\v 22 در قیصریه از کشتی فرود آمده، به اورشلیم
\v 23 چندی در آنجا ماند و باز عازم سفر شده، در سرتاسر دیار غَلاطیه و فْریجیه جا به جا می‌گشت و همۀ شاگردان را استوار می‌کرد.
\v 24 در آن ایام، فردی یهودی، آپولس نام، از مردمان اسکندریه، به اَفِسُس آمد. او سخنوری ماهر بود و دانشی وسیع از کتب مقدّس داشت؛
\v 25 در طریق خداوند آموزش یافته بود و با حرارت روح
\v 26 او دلیرانه در کنیسه به سخن گفتن آغاز کرد. چون پْریسکیلا و آکیلا سخنانش را شنیدند، او را به خانۀ خود بردند و طریق خدا را دقیقتر به وی آموختند.
\v 27 چون آپولس قصد سفر به اَخائیه کرد، برادران تشویقش کردند و به شاگردان نوشتند که او را به‌گرمی پذیرا شوند. چون آپولس بدان‌جا رسید، کسانی را که به واسطۀ فیض ایمان آورده بودند، یاری فراوان داد.
\v 28 زیرا پیش روی همگان با یهودیان مباحثه کرده، عقاید آنان را با دلایل قوی رد می‌کرد، و با استناد به کتب مقدّس ثابت می‌نمود که عیسی همان مسیح است.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و امّا هنگامی که آپولس در قُرِنتُس بود، پولس پس از گذر از نواحی مرتفع مرکزی، به اَفِسُس رسید. در آنجا شاگردانی چند یافت
\v 2 و از ایشان پرسید: «آیا هنگامی که ایمان آوردید، روح‌القدس را یافتید؟»
\v 3 به ایشان گفت: «پس چه تعمیدی یافتید؟»
\v 4 پولس گفت: «تعمید یحیی، تعمیدِ توبه بود. او به قوم می‌گفت به آن که پس از او می‌آمد ایمان بیاورند، یعنی به عیسی.»
\v 5 چون این را شنیدند، در نام خداوندْ عیسی تعمید گرفتند.
\v 6 و هنگامی که پولس دست بر آنان نهاد، روح‌القدس بر ایشان آمد، به گونه‌ای که به زبانهای غیر سخن گفتند و نبوّت کردند.
\v 7 آن مردان، جملگی حدود دوازده تن بودند.
\v 8 سپس پولس به کنیسه رفته، در آنجا سه ماه دلیرانه سخن می‌گفت و دربارۀ پادشاهی خدا مباحثه می‌کرد و دلایل قاطع می‌آورد.
\v 9 امّا بعضی سرسختی می‌کردند و ایمان نمی‌آوردند و پیش روی همگان، ’طریقت‘ را بد می‌گفتند. پس پولس از آنها کناره گرفت و شاگردان را با خود برداشته، همه روزه در تالار سخنرانی تیرانوس به بحث و گفتگو پرداخت.
\v 10 دو سال بدین منوال گذشت و در این مدت، همۀ سکنۀ ایالت آسیا، چه یهود و چه یونانی، کلام خداوند را شنیدند.
\v 11 خدا به دست پولس معجزات خارق‌العاده ظاهر می‌ساخت،
\v 12 به گونه‌ای که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که با بدن او تماس یافته بود برای بیماران می‌بردند، و بیماری آنها بهبود می‌یافت و ارواح پلید از ایشان بیرون می‌رفت.
\v 13 پس تنی چند از جن‌گیرانِ دوره‌گرد یهودی نیز کوشیدند نام خداوند عیسی را بر کسانی که ارواح پلید داشتند، بخوانند. آنان می‌گفتند: «به آن عیسی که پولس به او موعظه می‌کند شما را قسم می‌دهیم!»
\v 14 کسانی که چنین می‌کردند، هفت پسر اِسکیوا، یکی از سران کاهنان یهود بودند.
\v 15 امّا روح پلید در پاسخ آنها گفت: «عیسی را می‌شناسم، پولس را هم می‌شناسم، امّا شما کیستید؟»
\v 16 پس مردی که روح پلید داشت بر آنها جَسته، بر همگی ایشان غلبه یافت و چنان آنها را زد که برهنه و زخمی از آن خانه گریختند.
\v 17 چون همۀ ساکنان اَفِسُس، چه یهودی و چه یونانی، از این امر آگاه شدند، ترس بر همۀ آنان مستولی گشت، به گونه‌ای که از آن پس نام خداوندْ عیسی را بسیار محترم می‌داشتند.
\v 18 و بسیار کسان که ایمان آورده بودند، پیش آمده، آشکارا به کارهای خود اعتراف کردند.
\v 19 بسیاری نیز که پیش از آن جادوگری می‌کردند، کتابهای خود را آوردند و در برابر همگان سوزاندند. چون بهای کتابها را حساب کردند، پنجاه هزار دِرْهَم
\v 20 بدین‌گونه، کلام خداوند به‌طور گسترده منتشر می‌شد و قوّت می‌گرفت.
\v 21 پس از این وقایع، پولس در روح بر آن شد از راه مقدونیه و اَخائیه، به اورشلیم بازگردد. گفت: «پس از رفتنم به آنجا، باید از روم نیز دیدار کنم.»
\v 22 سپس دو تن از دستیاران خود، تیموتائوس و اِراستوس را به مقدونیه فرستاد و خود چندی در آسیا ماند.
\v 23 در این زمان، بلوای بزرگی دربارۀ ’طریقت‘ بر پا شد.
\v 24 نقره‌کاری دیمیتریوس نام که تمثالهای نقره‌ای از آرتِمیس می‌ساخت و از این راه درآمدی سرشار عاید صنعتگران کرده بود،
\v 25 ایشان و صاحبان این‌گونه حرفه‌ها را گرد آورد و به آنها گفت: «ای سروران، می‌دانید که این پیشه، مایۀ رونقِ روزیِ ماست.
\v 26 امّا چنانکه می‌بینید و می‌شنوید، این پولس نه تنها در اَفِسُس، بلکه به‌تقریب در سرتاسر آسیا، بسیاری را متقاعد و گمراه کرده است. او می‌گوید خدایانِ ساختۀ دست بشر، خدا نیستند.
\v 27 پس این خطر هست که نه تنها کسب ما از رونق بیفتد، بلکه معبد الهۀ بزرگمان آرتِمیس نیز حقیر گردد و او که در آسیا و در سرتاسر جهان پرستیده می‌شود، عظمت خود را از دست بدهد.»
\v 28 چون این را شنیدند، به‌غایت خشمگین شده، فریاد سر دادند که «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»
\v 29 در تمام شهر آشوبی به پا شد! مردم یکپارچه به سوی میدان مسابقات هجوم بردند و گایوس و آریستارخوس را که اهل مقدونیه و از همراهان پولس بودند، کشان‌کشان با خود می‌بردند.
\v 30 پولس خواست در برابر جمعیت ظاهر شود، امّا شاگردان نگذاشتند.
\v 31 حتی بعضی از مقامات ایالت آسیا که از دوستان وی بودند، برایش پیغام فرستاده، خواهش کردند پا به میدان مسابقات نگذارد.
\v 32 جمعیت آشفته بود. همه فریاد می‌زدند و هر کس چیزی می‌گفت و بیشتر مردم نمی‌دانستند برای چه گرد آمده‌اند.
\v 33 یهودیان، اسکندر را پیش انداخته بودند، و بعضی از میان جمعیت به او دستورهایی می‌دادند. او دست تکان داده، از مردم خواست خاموش باشند و کوشید دفاعی عرضه دارد.
\v 34 امّا چون مردم دریافتند یهودی است، همه یکصدا، حدود دو ساعت فریاد می‌زدند: «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»
\v 35 سرانجام، داروغۀ شهر جمعیت را آرام کرد و گفت: «ای مردان اَفِسُس، کیست که نداند شهر اَفِسُس نگهبان معبد آرتِمیسِ بزرگ و حافظِ تمثال اوست که از آسمان نازل شده است؟
\v 36 پس چون این حقایق انکارناپذیر است، باید آرام باشید و شتابزده کاری نکنید.
\v 37 این مردان که به اینجا آورده‌اید، نه به معبد ما دستبرد زده‌اند و نه به الهۀ ما کفر گفته‌اند.
\v 38 پس اگر دیمیتریوس و همکاران صنعتگرش از کسی شکایت دارند، درِ محکمه‌ها باز است و والیان نیز حاضرند. می‌توانند شکایات خود را به آنجا ببرند.
\v 39 امّا اگر مسئلۀ دیگری دارید، باید آن را در جلسات رسمی انجمن شهر حل و فصل کنید.
\v 40 زیرا بیم آن می‌رود که به‌خاطر وقایع امروز، به شورشگری متهم شویم. اگر چنین شود، نخواهیم توانست دلیلی برای توجیه این بلوا بیاوریم.»
\v 41 این را گفت و جماعت را متفرق ساخت.
\s5
\c 20
\p
\v 1 چون آشوب فرو نشست، پولس شاگردان را فرا خواند و پس از تشویق و ترغیب ایشان، آنان را وداع گفت و عازم مقدونیه شد.
\v 2 او از آن نواحی گذر کرده، مؤمنان
\v 3 و سه ماه در آنجا ماند. هنگامی که قصد داشت با کشتی به سوریه برود، یهودیان علیه او توطئه کردند. پس بر آن شد از راه مقدونیه بازگردد.
\v 4 همراهان او، سوپاتِروس پسر پیرروس از مردمان بیریه، آریستارخوس و سِکوندوس از مردمان تَسالونیکی، گایوس از مردمان دِربِه، تیخیکوس و تْروفیموس از مردمان آسیا، و تیموتائوس بودند.
\v 5 آنان پیش از ما رفتند و در تْروآس منتظر ما شدند.
\v 6 ولی ما پس از ایام عید فَطیر، با کشتی از فیلیپی روانه شدیم و پنج روز بعد، در تْروآس به آنان پیوستیم و هفت روز در آنجا ماندیم.
\v 7 در نخستین روز هفته، برای پاره کردن نان گرد هم آمدیم. پولس برای مردم موعظه می‌کرد، و چون تصمیم داشت روز بعد آنجا را ترک گوید، سخنانش تا نیمه‌های شب به درازا کشید.
\v 8 در بالاخانه‌ای که گرد آمده بودیم، چراغ بسیار بود.
\v 9 در آن حال که پولس همچنان به سخن‌گفتن ادامه می‌داد، جوانی اِفتیخوس نام که کنار پنجره نشسته بود، اندک اندک به خوابی عمیق فرو رفت و ناگاه از طبقۀ سوّم به زیر افتاد و او را مرده برداشتند.
\v 10 پولس پایین رفته، خود را بر مرد جوان انداخت و او را در بر گرفت و گفت: «مترسید، جان او در اوست!»
\v 11 سپس بالا رفت و نان را پاره کرد و خورد. او تا سحر به گفتگو با ایشان ادامه داد، و بعد آنجا را ترک گفت.
\v 12 مردم آن جوان را زنده به خانه بردند و تسلای عظیم یافتند.
\v 13 و اما ما در ادامۀ سفر، سوار کشتی شده، روانۀ آسوس شدیم تا در آنجا طبق قرار پولس، او را به کشتی بیاوریم، زیرا خواسته بود تا آنجا را از راه خشکی برود.
\v 14 پس چون پولس را در آسوس دیدیم، او را به کشتی آوردیم و به میتیلینی رفتیم.
\v 15 از آنجا با کشتی روانه شدیم و روز بعد به مقابل خیوس رسیدیم. فردای آن روز به ساموس رفتیم و روز بعد، به میلیتوس رسیدیم.
\v 16 پولس تصمیم داشت از راه دریا از کنار اَفِسُس بگذرد تا وقتی را در ایالت آسیا صرف نکند، زیرا شتاب داشت که اگر ممکن شود، روز پِنتیکاست در اورشلیم باشد.
\v 17 او از میلیتوس پیغامی به اَفِسُس فرستاد و مشایخ کلیسا را نزد خود فرا خواند.
\v 18 چون آمدند، بدیشان گفت: «آگاهید که از همان روز نخست که به آسیا پا نهادم، چگونه در همۀ اوقات با شما به سر برده‌ام.
\v 19 چگونه در کمال فروتنی و اشکریزان خداوند را خدمت کرده، سختیهایی را که در اثر توطئه‌های یهودیان بر من رفته است، تحمل کرده‌ام.
\v 20 می‌دانید که از هرآنچه ممکن بود به حال شما سودمند افتد، چیزی دریغ نداشته‌ام، بلکه پیام را به شما موعظه کرده، چه در جمع و چه در خانه‌ها تعلیمتان داده‌ام.
\v 21 نیز به یهودیان و یونانیان هر دو، اعلام داشته‌ام که باید با توبه به سوی خدا بازگردند و به خداوند ما عیسی مسیح ایمان آورند.
\v 22 «و حال، با الزامِ روح به اورشلیم می‌روم و نمی‌دانم در آنجا چه برایم پیش خواهد آمد؛
\v 23 جز آنکه در هر شهر روح‌القدس هشدار می‌دهد که زندان و سختی در انتظار من است.
\v 24 امّا جان را برای خود بی‌ارزش می‌انگارم، تنها اگر بتوانم دور خود را به پایان رسانم و خدمتی را که از خداوندْ عیسی یافته‌ام، به کمال انجام دهم، خدمتی که همانا اعلام بشارت فیض خداست.
\v 25 «حال می‌دانم هیچ‌یک از شما که من در میانتان گشته و به پادشاهی خدا موعظه کرده‌ام، دیگر روی مرا نخواهد دید.
\v 26 پس امروز با شما اتمام حجّت می‌کنم که من از خون همه بَری هستم،
\v 27 زیرا در اعلام ارادۀ کامل خدا به شما کوتاهی نکرده‌ام.
\v 28 مراقب خود و تمامی گله‌ای که روح‌القدس شما را به نظارتِ
\v 29 می‌دانم بعد از رفتنم، گرگهای درّنده به میان شما خواهند آمد که به گله رحم نخواهند کرد.
\v 30 حتی از میان خود شما کسانی بر خواهند خاست و حقیقت را دیگرگون خواهند کرد تا شاگردان را به پیروی خود از راه به در کنند.
\v 31 پس هوشیار باشید و به‌خاطر آورید که من سه سالِ تمام، شب و روز، دمی از هشدار دادن به هر یک از شما با اشکها، بازنایستادم.
\v 32 «اکنون شما را به خدا و به کلام فیض او می‌سپارم که قادر است شما را بنا کند و در میان جمیع کسانی که تقدیس شده‌اند، میراث بخشد.
\v 33 چشمداشتی به سیم و زر و یا جامۀ کسی نداشته‌ام.
\v 34 خود می‌دانید که به دست خویش، نیازهای خود و همراهانم را فراهم کرده‌ام.
\v 35 از هر لحاظ به شما نشان داده‌ام که باید چنین سخت کار کنیم تا بتوانیم ضعیفان را دستگیری نماییم، و سخنان خود خداوندْ عیسی را به یاد داشته باشیم که فرمود: ”دادن از گرفتن فرخنده‌تر است.“‌»
\v 36 چون سخنانش را به پایان رسانید، با همۀ آنان زانو زد و دعا کرد.
\v 37 همه بسیار گریستند و بر گردنش آویخته، وی را می‌بوسیدند.
\v 38 آنچه بیش از همه اندوهگینشان می‌ساخت، این سخنش بود که گفت «دیگر روی مرا نخواهید دید.» سپس تا کشتی وی را بدرقه کردند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 پس از جدا شدن از آنها، راهی سفر دریایی شدیم و تا ’کوس‘ مستقیم پیش رفتیم. روز بعد، به رودِس و از آنجا به پاتارا رسیدیم.
\v 2 در آنجا کشتی‌ای یافتیم که عازم فینیقیه بود. پس سوار شدیم و حرکت کردیم.
\v 3 قپرس را در سمت چپ خود دیدیم و از آن گذشته، به سوی سوریه پیش رفتیم. سپس در صور پیاده شدیم، زیرا در آنجا باید بار کشتی را تخلیه می‌کردند.
\v 4 پس شاگردان را در آنجا یافته، هفت روز نزدشان ماندیم. ایشان به هدایت روح به پولس گفتند به اورشلیم نرود.
\v 5 چون فرصتِ ماندن ما به پایان رسید، عازم سفر شدیم. شاگردان جملگی با زنان و فرزندانشان ما را تا بیرون شهر بدرقه کردند. آنجا کنار دریا زانو زدیم و دعا کردیم.
\v 6 پس از وداع، سوار کشتی شدیم، و ایشان نیز به خانه‌های خود بازگشتند.
\v 7 سفر دریایی خود را از صور پی گرفتیم و به پْتولامائیس رسیدیم. آنجا از برادران دیدار کردیم و یک روز نزدشان ماندیم.
\v 8 روز بعد، آنجا را ترک گفته به قیصریه آمدیم و به منزل فیلیپُسِ مبشر، یکی از آن هفت تن،
\v 9 او چهار دختر مجرد داشت که نبوّت می‌کردند.
\v 10 پس از چند روز که آنجا بودیم، نبی‌ای آگابوس نام از یهودیه رسید.
\v 11 او نزد ما آمد و کمربند پولس را گرفته، دستها و پاهای خویش را با آن بست و گفت: «روح‌القدس می‌گوید: ”یهودیانِ اورشلیم صاحب این کمربند را بدین‌گونه خواهند بست و به دست غیریهودیان خواهند سپرد.“‌»
\v 12 چون این را شنیدیم، ما و مردمانِ آنجا به پولس التماس کردیم که از رفتن به اورشلیم چشم بپوشد.
\v 13 امّا پولس پاسخ داد: «این چه کار است که می‌کنید؟ چرا با گریۀ خود دل مرا می‌شکنید؟ من آماده‌ام به‌خاطر نام خداوندْ عیسی نه تنها به زندان روم، بلکه در اورشلیم جان بسپارم.»
\v 14 چون دیدیم متقاعد نمی‌شود، دست کشیدیم و گفتیم: «آنچه خواست خداوند است، بشود.»
\v 15 پس از آن روزها، تدارک سفر دیدیم و به سوی اورشلیم حرکت کردیم.
\v 16 بعضی از شاگردانِ مقیم قیصریه نیز همراهمان آمدند و ما را به خانۀ شخصی مِناسون نام بردند تا میهمان او باشیم. مِناسون، از مردمان قپرس و یکی از شاگردانِ قدیمی بود.
\v 17 چون به اورشلیم رسیدیم، برادران به‌گرمی پذیرایمان شدند.
\v 18 روز بعد با پولس به دیدار یعقوب رفتیم. مشایخ همگی حضور داشتند.
\v 19 پولس ایشان را سلام گفت و به تفصیل بیان کرد که خدا به واسطۀ خدمت او در میان غیریهودیان چه‌ها کرده است.
\v 20 چون شنیدند، خدا را تمجید کردند. سپس به پولس گفتند: «ای برادر، چنانکه می‌بینی هزاران یهودی ایمان آورده‌اند و همگی نسبت به شریعت غیورند.
\v 21 در میان آنها چنین شایع شده که تو همۀ یهودیانی را که میان غیریهودیان زندگی می‌کنند، تعلیم می‌دهی که از موسی روی برتابند، و می‌گویی نباید فرزندان خود را ختنه کرد و بنا بر رسوم رفتار نمود.
\v 22 حال چه باید کرد؟ بدون شک، آنها از آمدنت آگاه خواهند شد.
\v 23 پس آنچه به تو می‌گوییم، انجام بده. اینجا نزد ما چهار مرد هستند که نذری دارند.
\v 24 آنها را همراه خود ببر و به اتفاق ایشان آیین تطهیر را به جا آور و خرج ایشان را بده تا بتوانند سرهای خود را بتراشند. بدین‌سان همه در خواهند یافت که این شایعات دربارۀ تو راست نیست، بلکه تو نیز شریعت را نگاه داشته، در آن سلوک می‌کنی.
\v 25 امّا دربارۀ ایمانداران غیریهودی، ما حکم خود را در نامه‌ای به آگاهی آنها رساندیم و گفتیم که باید از خوراک تقدیمی به بتها، از خون، از گوشتِ حیوانات خفه شده و از بی‌عفتی بپرهیزند.»
\v 26 پس، روز بعد، پولس آن اشخاص را همراه خود برد و با ایشان آیین تطهیر را به جا آورد. سپس به معبد رفت تا تاریخ پایان روزهای تطهیر را که در آن برای هر یک از ایشان قربانی تقدیم می‌شد، اعلام کند.
\v 27 چیزی به پایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته،
\v 28 فریاد می‌زدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا بر ضد قوم ما و شریعت ما و بر ضد این مکان تعلیم می‌دهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز به درون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.»
\v 29 آنها پیشتر تْروفیموسِ اَفِسُسی را در شهر با پولس دیده بودند و می‌پنداشتند پولس او را به درون معبد برده است.
\v 30 شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بی‌درنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند.
\v 31 چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندۀ سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی به پا شده است.
\v 32 او بی‌درنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولس دست برداشتند.
\v 33 فرمانده نزدیک آمد و پولس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است.
\v 34 از میان جمعیت هر کس چیزی فریاد می‌زد. فرمانده که از زیادی هیاهو نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولس را به قلعه ببرند.
\v 35 چون پولس نزدیک پله‌های قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند.
\v 36 جمعیتی که از پی آنها می‌آمد، فریاد می‌کرد: «بکشیدش!»
\v 37 هنوز پولس را به درون قلعه نبرده بودند که به فرمانده گفت: «اجازه می‌دهید چیزی به شما بگویم؟»
\v 38 مگر تو همان مصری نیستی که چندی پیش شورشی بر پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟»
\v 39 پولس پاسخ داد: «من مردی یهودی از تارسوسِ کیلیکیه‌ام، شهری که بی‌نام و نشان نیست. تمنا دارم اجازه دهید با مردم سخن بگویم.»
\v 40 چون اجازه داد، پولس بر پله‌ها ایستاد و دست خود را به سوی مردم دراز کرد. وقتی سکوت کامل برقرار شد، به زبان عبرانیان به آنها چنین گفت:
\s5
\c 22
\p
\v 1 «ای برادران و ای پدران، به دفاعیۀ من که اکنون به عرضتان می‌رسانم، گوش فرا دهید.»
\v 2 چون شنیدند که ایشان را به زبان عبرانیان خطاب می‌کند، خاموشتر شدند.
\v 3 «من مردی یهودی‌ام، متولّد تارسوسِ کیلیکیه. امّا در این شهر پرورش یافته‌ام. شریعت اجدادی خود را به کمال، در محضر گامالائیل فرا گرفتم و برای خدا غیور بودم، چنانکه همگی شما امروز هستید.
\v 4 من پیروان این ’طریقت‘ را تا سرحد مرگ آزار می‌رساندم و آنان را از مرد و زن گرفتار کرده، به زندان می‌افکندم.
\v 5 کاهن اعظم و همۀ اعضای شورای یهود بر این امر گواهند، زیرا از ایشان نامه‌هایی خطاب به برادرانشان در دمشق گرفتم تا به آنجا بروم و این مردمان را در بند نهاده، برای مجازات به اورشلیم بیاورم.
\v 6 «امّا چون در طی راه به دمشق نزدیک می‌شدم، حوالی ظهر، ناگاه نوری خیره کننده از آسمان گرد من تابید.
\v 7 بر زمین افتادم و صدایی شنیدم که به من می‌گفت: ”شائول! شائول! چرا مرا آزار می‌رسانی؟“
\v 8 «پرسیدم: ”خداوندا، تو کیستی؟“
\v 9 همراهانم نور را دیدند، امّا صدای آن کس را که با من سخن می‌گفت، نشنیدند.
\v 10 «گفتم: ”خداوندا، چه کنم؟“
\v 11 امّا من بر اثر درخشش آن نور، بینایی خود را از دست داده بودم. پس همراهان دستم را گرفتند و به دمشق بردند.
\v 12 «در دمشق، مردی دیندار و پایبند به شریعت می‌زیست، حَنانیا نام، که در میان همۀ یهودیان، خوشنام بود.
\v 13 حَنانیا به دیدارم آمد و گفت: ”برادر شائول! بینا شو!“ همان دَم، بینایی خویش بازیافتم و او را دیدم.
\v 14 «او گفت: ”خدای پدران ما تو را برگزیده تا ارادۀ او را بدانی و آن پارسا را ببینی و سخنانی از دهانش بشنوی.
\v 15 زیرا تو در برابر همۀ مردم، شاهد او خواهی بود و بر آنچه دیده و شنیده‌ای، شهادت خواهی داد.
\v 16 حال منتظر چه هستی؟ برخیز و تعمید بگیر و نام او را خوانده، از گناهانت پاک شو!“
\v 17 «چون به اورشلیم بازگشتم، در معبد مشغول دعا بودم که به حال خلسه فرو رفتم
\v 18 و خداوند را دیدم که می‌گفت: ”بشتاب و هر چه زودتر اورشلیم را ترک کن، زیرا آنان شهادت تو را دربارۀ من نخواهند پذیرفت.“
\v 19 «گفتم: ”خداوندا، ایشان می‌دانند که من به کنیسه‌ها می‌رفتم و آنان را که به تو ایمان داشتند، به زندان می‌افکندم و می‌زدم.
\v 20 و چون خون شهید تو استیفان را می‌ریختند، من آنجا ایستاده، بر آن عمل صحه گذاشتم و جامه‌های قاتلان او را نگاه داشتم.“
\v 21 «او به من گفت: ”برو؛ زیرا من تو را به جاهای دوردست، نزد غیریهودیان می‌فرستم.“‌»
\v 22 مردم تا اینجا به پولس گوش می‌دادند، امّا چون این را گفت، صدای خود را بلند کرده، فریاد زدند: «زمین را از وجود چنین کسی پاک کنید که زنده ماندنش روا نیست!»
\v 23 در آن حال که آنان فریادکشان رداهای خود را بالای سر تکان می‌دادند و خاک برمی‌افشاندند،
\v 24 فرمانده دستور داد پولس را به قلعه برده، تازیانه زنند و از او بازخواست کنند تا معلوم شود به چه سبب این‌چنین علیه او فریاد می‌کشند.
\v 25 هنگامی که پولس را برای تازیانه زدن می‌بستند، به افسری که آنجا ایستاده بود، گفت: «آیا قانون به شما اجازه می‌دهد یک نفر تبعۀ روم را تازیانه بزنید، در حالی که حتی محاکمه نشده است؟»
\v 26 افسر چون این را شنید، نزد فرمانده رفت و به او گفت: «هیچ می‌دانی چه می‌کنی؟ این مرد تبعۀ روم است!»
\v 27 فرمانده نزد پولس آمد و از او پرسید: «بگو ببینم، آیا تو تبعۀ روم هستی؟»
\v 28 آنگاه فرمانده گفت: «من برای به دست آوردن این تابعیت، بهایی گران پرداخته‌ام.»
\v 29 آنان که قرار بود از او بازخواست کنند، در دم خود را کنار کشیدند. فرمانده نیز که دریافته بود یک رومی را در بند نهاده است، سخت هراسان بود.
\v 30 فردای آن روز، چون فرمانده می‌خواست به‌دقّت دریابد که چرا یهودیان پولس را متهم کرده‌اند، او را از بند آزاد کرد و دستور داد سران کاهنان و همۀ اعضای شورای یهود گرد آیند. سپس، پولس را پایین آورد تا در برابر آنها حاضر شود.
\s5
\c 23
\p
\v 1 پولس بر اعضای شورا چشم دوخت و گفت: «برادران، من تا به امروز با وجدانی پاک در حضور خدا زندگی کرده‌ام.»
\v 2 چون این را گفت، کاهن اعظم، حَنانیا، به کسانی که کنار پولس ایستاده بودند، دستور داد تا بر دهانش بزنند.
\v 3 پولس بدو گفت: «خدا تو را خواهد زد، ای دیوار سفید شده! تو بر آن مسند نشسته‌ای تا مطابق شریعت مرا محاکمه کنی، امّا برخلاف شریعت، دستور به زدنم می‌دهی؟»
\v 4 کسانی که نزدیک پولس ایستاده بودند، گفتند: «به کاهن اعظمِ خدا اهانت می‌کنی؟»
\v 5 پولس گفت: «ای برادران، نمی‌دانستم کاهن اعظم است؛ زیرا نوشته شده: ”پیشوای قوم خود را بد مگو.“
\v 6 آنگاه پولس که می‌دانست برخی از آنها صَدّوقی و برخی فَریسی‌اند، با صدای بلند در شورا گفت: «ای برادران، من فَریسی و فَریسی‌زاده‌ام، و به‌خاطر امیدم به رستاخیز مردگان است که محاکمه می‌شوم.»
\v 7 چون این را گفت، میان فَریسیان و صَدّوقیان جرّ و بحث درگرفت و جماعت دو دسته شدند،
\v 8 چرا که صَدّوقیان منکر قیامت و وجود فرشته و روحند، امّا فَریسیان به اینها همه اعتقاد دارند.
\v 9 همهمه‌ای عظیم بر پا شد! برخی از علمای دین که فَریسی بودند، برخاستند و اعتراض‌کنان گفتند: «خطایی در این مرد نمی‌بینیم. از کجا معلوم که روح یا فرشته‌ای با او سخن نگفته باشد.»
\v 10 جدال چنان بالا گرفت که فرمانده ترسید مبادا پولس را تکه و پاره کنند. پس به سربازان دستور داد پایین بروند و او را از چنگ آنها به در آورده، به درون قلعه ببرند.
\v 11 در همان شب، خداوند کنار پولس ایستاد و گفت: «دل قوی دار! همان‌گونه که در اورشلیم بر من شهادت دادی، در روم نیز باید شهادت دهی.»
\v 12 صبح روز بعد، یهودیان با هم توطئه چیده، سوگند خوردند تا پولس را نکُشند، چیزی نخورند و ننوشند.
\v 13 بیش از چهل تن در این توطئه دست داشتند.
\v 14 آنها نزد سران کاهنان و مشایخ رفتند و گفتند: «ما سوگند اکید یاد کرده‌ایم که تا پولس را نکشیم، چیزی نخوریم.
\v 15 پس اکنون شما و اعضای شورا از فرماندۀ رومی بخواهید او را به حضور شما بیاورد، به این بهانه که می‌خواهید دقیقتر دربارۀ او تحقیق کنید. ما آماده‌ایم پیش از رسیدنش به اینجا او را بکشیم.»
\v 16 امّا خواهرزادۀ پولس از این توطئه باخبر شد و به قلعه رفته، پولس را آگاه ساخت.
\v 17 پولس یکی از افسران را خواند و گفت: «این جوان را نزد فرمانده ببر، زیرا خبری برای او دارد.»
\v 18 پس افسر او را نزد فرمانده برد و به او گفت: «پولسِ زندانی مرا فرا خواند و از من خواست این جوان را نزد شما بیاورم؛ می‌خواهد چیزی به شما بگوید.»
\v 19 فرمانده دست مرد جوان را گرفته، او را به کناری کشید و پرسید: «چه می‌خواهی به من بگویی؟»
\v 20 گفت: «یهودیان توافق کرده‌اند از شما بخواهند که فردا پولس را به حضور شورا بیاورید، بدین بهانه که می‌خواهند دقیقتر دربارۀ او تحقیق کنند.
\v 21 درخواستشان را نپذیرید، زیرا بیش از چهل تن از ایشان در کمین او نشسته‌اند. آنها سوگند یاد کرده‌اند که تا او را نکُشند، چیزی نخورند و ننوشند. اکنون آماده‌اند، و فقط منتظرند شما درخواستشان را اجابت کنید.»
\v 22 فرمانده، جوان را مرخص کرد و او را قدغن کرده، گفت: «به احدی مگو که این خبر را به من رسانده‌ای.»
\v 23 پس او دو تن از افسرانش را فرا خواند و به آنها فرمود: «دویست سربازِ پیاده، هفتاد سواره‌نظام و دویست نیزه‌دار آماده کنید تا در ساعت سوّم از شب به قیصریه بروند.
\v 24 برای پولس نیز مَرْکبی فراهم کنید و او را امن و امان به فِلیکْسِ والی تحویل دهید.»
\v 25 نامه‌ای نیز بدین مضمون نوشت:
\v 26 «از کْلودیوس لیسیاس
\v 27 یهودیان این مرد را گرفته، قصد کشتنش داشتند، امّا من با سربازانم رفته، نجاتش دادم، زیرا شنیده بودم رومی است.
\v 28 چون خواستم دریابم از چه سبب بر وی اتهام می‌زنند، او را به شورای ایشان بردم.
\v 29 دریافتم که اتهامش مربوط به شریعت خودشان است و چنان جرمی مرتکب نشده که سزاوار اعدام یا حبس باشد.
\v 30 سپس چون آگاه شدم علیه او توطئه کرده‌اند، بی‌درنگ وی را نزد شما فرستادم. به مدّعیانش نیز دستور دادم تا شکایتی را که از او دارند، نزد شما بیاورند.»
\v 31 بدین ترتیب، سربازان طبق دستور، شبانه پولس را با خود تا آنتیپاتْریس بردند.
\v 32 از آنجا به بعد، تنها سواره‌نظام او را ملازمت می‌کرد و بقیۀ سربازان به قلعه بازگشتند.
\v 33 سواره‌نظام چون به قیصریه رسیدند، نامه را به والی تحویل دادند و پولس را به حضور او آوردند.
\v 34 والی نامه را خواند و از پولس پرسید اهل کدام ایالت است. چون دانست اهل کیلیکیه است،
\v 35 به او گفت: «وقتی مدّعیانت اینجا رسیدند، به سخنت گوش فرا خواهم داد.» سپس دستور داد تا پولس را در کاخ هیرودیس تحت مراقبت نگاه دارند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 پنج روز بعد، کاهن اعظم، حَنانیا، با چند تن از مشایخ و وکیلی تِرتولُس نام، شکایات خود را علیه پولس به حضور والی عرضه داشتند.
\v 2 چون پولس را احضار کردند، تِرتولُس شکایت خود را در حضور فِلیکْس چنین آغاز کرد: «عالیجناب، چون دیرزمانی است که در سایۀ شما از کمال صلح و آرامش برخورداریم و دور‌اندیشی شما موجب بهبود وضع این قوم شده است،
\v 3 وظیفۀ خود می‌دانیم در هر جا و هر زمان، مراتب قدردانی خود را معروض بداریم.
\v 4 امّا برای آنکه بیش از حد مُصَدِّع اوقات شما نشویم، استدعا داریم مورد لطف خود قرارمان داده، عرایض مختصرمان را بشنوید.
\v 5 «بر ما ثابت شده که این مرد، شخصی است فتنه‌انگیز که در میان یهودیانِ سراسر جهان شورش به پا می‌کند. همچنین از سرکردگان فرقۀ ناصری است.
\v 6 و حتی سعی بر آن داشته معبد را بی‌حرمت سازد؛ از این رو گرفتارش کردیم. [و خواستیم مطابق شریعت خود محاکمه‌اش کنیم
\v 7 امّا لیسیاسِ فرمانده آمد و او را به‌زور از دست ما بیرون آورد،
\v 8 و به مدّعیان او دستور داد تا به حضور شما بیایند.] حال، اگر شما خود از او بازخواست کنید، حقیقتِ هرآنچه او را بدان متهم می‌کنیم، بر شما آشکار خواهد شد.»
\v 9 یهودیان نیز یکصدا گفته‌های او را تأیید کردند.
\v 10 چون والی به پولس اشاره کرد که سخن بگوید، او چنین پاسخ داد: «می‌دانم سالیان درازی است که کار داوری بر این قوم را بر عهده دارید؛ پس با کمال خشنودی، دفاع خود را عرضه می‌دارم.
\v 11 شما خود می‌توانید تحقیق کنید و دریابید که از زمانی که من برای عبادت به اورشلیم رفتم، دوازده روز بیشتر نمی‌گذرد،
\v 12 و در این مدت، مرا ندیده‌اند که در معبد با کسی جرّ و بحث کنم یا اینکه در کنیسه‌ها یا در شهر، مردم را بشورانم.
\v 13 آنها نمی‌توانند اتهاماتی را که بر من می‌زنند، ثابت کنند.
\v 14 امّا نزد شما اعتراف می‌کنم که با پیروی از طریقتی که آنان بدعتش می‌خوانند، خدای پدرانمان را عبادت می‌کنم و به هرآنچه نیز که در تورات و کتب پیامبران نوشته شده، اعتقاد دارم.
\v 15 من هم مانند ایشان امید بر خدا دارم و معتقدم برای نیکان و بدان قیامتی در پیش است.
\v 16 از این رو، سخت می‌کوشم تا نسبت به خدا و مردم با وجدانی پاک زندگی کنم.
\v 17 «من پس از سالیانی دراز، به اورشلیم رفتم تا برای نیازمندانِ قوم خود هدایایی ببرم و قربانی تقدیم کنم.
\v 18 این را به جای می‌آوردم که مرا در حالی که تطهیر کرده بودم، در معبد یافتند. نه جمعیتی در میان بود و نه آشوبی.
\v 19 در آنجا چند یهودی از ایالت آسیا بودند که باید اینجا در مقابل شما حضور می‌یافتند تا اگر اتهامی علیه من دارند، بازگویند.
\v 20 و یا اینکه کسانی که اینجا هستند، بگویند وقتی در حضور شورا ایستاده بودم، چه جرمی در من یافتند،
\v 21 جز اینکه در میان آنان با صدای بلند گفتم: ”به‌خاطر رستاخیز مردگان است که امروز در حضور شما محاکمه می‌شوم.“‌»
\v 22 آنگاه فِلیکْس که به خوبی با طریقت آشنایی داشت، محاکمه را به وقتی دیگر موکول کرد و گفت: «وقتی لیسیاسِ فرمانده بیاید، به مسئلۀ شما رسیدگی خواهم کرد.»
\v 23 سپس به افسر مسئول دستور داد تا پولس را تحت‌نظر بگیرد، ولی در ضمن آزادیهایی به او بدهد و مانع از این نشود که آشنایانش نیازهای او را برطرف کنند.
\v 24 چند روز بعد، فِلیکْس با همسرش دْروسیلا که یهودی بود، آمد و از پیِ پولس فرستاده، به سخنان او دربارۀ ایمان به مسیح گوش فرا داد.
\v 25 چون پولس سخن از پارسایی، پرهیزگاری و داوریِ آینده به میان آورد، فِلیکْس هراسان شد و گفت: «فعلاً کافی است! می‌توانی بروی. در فرصتی دیگر باز تو را فرا خواهم خواند.»
\v 26 در ضمن، امیدوار بود پولس رشوه‌ای به او بدهد. از این رو، بارها احضارش می‌کرد و با او سخن می‌گفت.
\v 27 پس از دو سال، پورکیوس فِستوس جانشین فِلیکْس شد. و امّا فِلیکْس، برای اینکه بر یهودیان مِنّت نهد، پولس را همچنان در حبس نگاه داشت.
\s5
\c 25
\p
\v 1 فِستوس سه روز پس از ورود به ولایت خود، از قیصریه به اورشلیم رفت.
\v 2 آنجا سران کاهنان و بزرگان قوم یهود در برابر او حاضر شدند و اتهامات خود را علیه پولس عرضه داشتند.
\v 3 آنها به‌اصرار از فِستوس خواستند بر ایشان مِنّت نهاده، پولس را به اورشلیم بفرستد، زیرا در کمین بودند تا او را در راه به قتل رسانند.
\v 4 امّا فِستوس در پاسخ گفت: «پولس در قیصریه در بازداشت است و من خود قصد دارم به‌زودی به آنجا بروم.
\v 5 کسانی از شما که در مقام رهبری هستند، می‌توانند همراه من بیایند تا چنانچه از این مرد خطایی سر زده باشد، شکایت خود را علیه او مطرح کنند.»
\v 6 فِستوس پس از حدود هشت تا ده روز که با آنها بود، به قیصریه بازگشت، و روز بعد، محکمه را تشکیل داد و امر کرد پولس را بیاورند.
\v 7 چون پولس وارد شد، یهودیانی که از اورشلیم آمده بودند، گِردش ایستادند و اتهامات سنگینِ بسیار بر او وارد کردند، امّا نتوانستند آنها را ثابت کنند.
\v 8 سپس، پولس در دفاع از خود گفت: «من به شریعت یهود یا معبد یا قیصر هیچ خطایی نکرده‌ام.»
\v 9 فِستوس که می‌خواست مِنّتی بر یهودیان بنهد، به پولس گفت: «آیا می‌خواهی به اورشلیم بروی تا در آنجا برای این اتهامات در حضور من محاکمه شوی؟»
\v 10 پولس پاسخ داد: «هم‌اکنون در محکمۀ قیصر ایستاده‌ام که در آن می‌باید محاکمه شوم. شما خود به خوبی آگاهید که من هیچ جرمی نسبت به یهود مرتکب نشده‌ام.
\v 11 حال اگر خطایی کرده‌ام یا عملی مستوجب مرگ از من سر زده است، از مردن ابایی ندارم. امّا اگر اتهاماتی که اینان بر من می‌زنند، پایه و اساسی ندارد، هیچ‌کس نمی‌تواند مرا به دستشان تسلیم کند. از قیصر دادخواهی می‌کنم.»
\v 12 فِستوس پس از مشورت با اعضای شورای خود اعلام کرد: «از قیصر دادخواهی می‌کنی؟ پس به حضور قیصر خواهی رفت!»
\v 13 پس از گذشت چند روز، آگْریپاسِ پادشاه و بِرنیکی برای خوشامدگویی به فِستوس، به قیصریه آمدند.
\v 14 چون روزهایی چند در آنجا می‌ماندند، فِستوس قضیۀ پولس را با پادشاه در میان گذاشت و گفت: «در اینجا مردی هست که فِلیکْس او را در زندان نگاه داشته است.
\v 15 وقتی به اورشلیم رفتم، سرانِ کاهنان و مشایخ یهود اتهاماتی بر او وارد کردند و خواستار محکومیتش شدند.
\v 16 «به آنها گفتم رومیان را رسم نیست که متهمی را تسلیم کنند، پیش از آنکه با مدّعیانش روبه‌رو شود و بتواند در مقابل اتهامات، از خود دفاع کند.
\v 17 چون در اینجا گرد آمدند، درنگ نکردم بلکه روز بعد، محکمه را بر پا داشتم و دستور دادم او را به حضور بیاورند.
\v 18 چون مدّعیانش برخاستند تا سخن بگویند، او را به هیچ‌یک از اتهاماتی که من انتظار داشتم، متهم نکردند.
\v 19 بلکه بر سر چند نکته در خصوص دین خود و عیسی نامی که مرده و پولس ادعا می‌کرد زنده است، جرّ و بحث کردند.
\v 20 من که نمی‌دانستم چگونه باید به چنین مسائلی رسیدگی کرد، از او پرسیدم آیا مایل است به اورشلیم برود تا در آنجا برای این اتهامات محاکمه شود.
\v 21 چون پولس از قیصر دادخواهی کرده، خواست تا صدور رأیِ او در حبس بماند، دستور دادم نگاهش بدارند، تا روزی که وی را نزد قیصر بفرستم.»
\v 22 آگْریپاس به فِستوس گفت: «مایلم خودْ سخنانش را بشنوم.»
\v 23 روز بعد، آگْریپاس و بِرنیکی با شوکتی عظیم آمدند و همراه با فرماندهان نظامی و مردان سرشناسِ شهر وارد تالار عام شدند. به دستور فِستوس، پولس را به حضور آوردند.
\v 24 فِستوس گفت: «ای آگْریپاسِ پادشاه، و ای همۀ حضار! تمامی جامعۀ یهود، چه در اورشلیم و چه در اینجا، از این مرد که می‌بینید نزد من شکایت کرده و فریاد سر‌داده‌اند که نباید زنده بماند.
\v 25 امّا من دریافتم که او کاری نکرده که سزایش مرگ باشد. ولی چون از قیصر دادخواهی کرد، تصمیم گرفتم او را به روم بفرستم.
\v 26 امّا موردی مشخص ندارم که دربارۀ او به خداوندگار مرقوم دارم. پس او را به حضور همۀ شما، بخصوص به حضور شما، ای آگْریپاسِ پادشاه، آورده‌ام تا شاید پس از بازخواست، چیزی برای نوشتن بیابم.
\v 27 زیرا مرا خلاف عقل می‌نماید که زندانی را بدون ذکر اتهاماتی که بر او وارد است، بفرستم.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 آگْریپاس خطاب به پولس گفت: «اجازه داری در دفاع از خود سخن بگویی.»
\v 2 «ای آگْریپاسِ پادشاه، خود را بس نیکبخت می‌شمارم که امروز در حضور شما ایستاده، در مقابل همۀ شکایات یهودیان از خود دفاع کنم.
\v 3 بخصوص اینکه می‌دانم شما با آداب و رسوم یهود و اختلافاتِ میان ایشان کاملاً آشنایید. حال، استدعا دارم صبورانه به عرایضم گوش فرا دهید.
\v 4 «یهودیان جملگی زندگی مرا از آغاز جوانی‌ام می‌دانند، از همان ابتدا که در میان قوم خود و در اورشلیم زندگی می‌کردم.
\v 5 آنها از دیرباز آگاهند و اگر بخواهند، می‌توانند شهادت دهند که من به عنوان یک فَریسی، از سختگیرترین فرقۀ دینمان پیروی می‌کردم.
\v 6 و امروز به‌خاطر امید به آنچه خدا به پدران ما وعده داده است، محاکمه می‌شوم.
\v 7 این همان وعده‌ای است که دوازده قبیلۀ ما از صمیم دل، شب و روز به امید دستیابی به آن عبادت می‌کنند. آری، ای پادشاه، در خصوص همین امید است که یهودیان مرا متهم می‌کنند.
\v 8 چرا باید برای شما ای حاضرین
\v 9 «مرا نیز یقین بود که می‌بایست از انجام هیچ کاری در مخالفت با نام عیسای ناصری کوتاهی نورزم.
\v 10 و این درست همان کاری بود که در اورشلیم می‌کردم. با دریافت مجوز از سران کاهنان، مقدسینِ بسیار را به زندان می‌افکندم، و چون به مرگ محکوم می‌شدند، علیه آنها رأی می‌دادم.
\v 11 بارها در پی مجازات ایشان، از کنیسه‌ای به کنیسۀ دیگر می‌رفتم و می‌کوشیدم به کفرگویی وادارشان کنم. شدّت خشم من نسبت به آنها چنان بود که حتی تا شهرهای اجنبیان تعقیبشان می‌کردم.
\v 12 «در یکی از این سفرها، با حکم و اختیارات کامل از جانب سران کاهنان، عازم دمشق بودم.
\v 13 هنگام نیمروز، ای پادشاه، در بین راه ناگهان نوری درخشانتر از نور خورشید از آسمان گِرد من و همراهانم تابید.
\v 14 همگی به زمین افتادیم، و من صدایی شنیدم که به زبان عبرانیان به من می‌گفت: ”شائول، شائول، چرا مرا آزار می‌رسانی؟ تو را لگد زدن به سُکها
\v 15 «پرسیدم: ”خداوندا، تو کیستی؟“
\v 16 برخیز و بر پای خود بایست. من به تو ظاهر شده‌ام تا تو را خادم و شاهد خود گردانم، تا بر آنچه در آن مرا دیده‌ای و بر آنچه در آن به تو ظاهر خواهم شد، شهادت دهی.
\v 17 من تو را رهایی خواهم بخشید از دست قوم خودت و از دست غیریهودیانی که تو را نزدشان می‌فرستم
\v 18 تا چشمانشان را بگشایی، تا از تاریکی به نور، و از قدرت شیطان به سوی خدا بازگردند، تا آمرزش گناهان یافته، در میان کسانی که با ایمان به من مقدّس شده‌اند، نصیبی بیابند.“
\v 19 «پس در آن وقت، ای آگْریپاسِ پادشاه، از رؤیای آسمانی سرپیچی نکردم.
\v 20 بلکه نخست در میان دمشقیان، سپس در اورشلیم و تمامی سرزمین یهودیه، و نیز در میان غیریهودیان به اعلام این پیام پرداختم که باید توبه کنند و به سوی خدا بازگردند و کرداری شایستۀ توبه داشته باشند.
\v 21 از همین سبب بود که یهودیان مرا در معبد گرفتار کردند و در صدد کشتنم برآمدند.
\v 22 امّا تا به امروز، خدا مرا یاری کرده و اکنون اینجا ایستاده‌ام و به همه، از خُرد و بزرگ، شهادت می‌دهم. آنچه می‌گویم چیزی نیست جز آنچه پیامبران و موسی گفتند که می‌بایست واقع شود:
\v 23 اینکه مسیح باید رنج ببیند و نخستین کسی باشد که از میان مردگان برمی‌خیزد، تا روشنایی را به این قوم و دیگر قومها اعلام کند.»
\v 24 چون پولس با این سخنان از خود دفاع می‌کرد، فِستوس فریاد زد: «پولس، عقل خود را از دست داده‌ای! دانشِ بسیار، تو را دیوانه کرده است.»
\v 25 پولس پاسخ داد: «دیوانه نیستم، عالیجناب فِستوس، بلکه در کمال هوشیاری عین حقیقت را بیان می‌کنم.
\v 26 پادشاه خود از این امور آگاهند و من نیز بی‌پرده با ایشان سخن می‌گویم، زیرا یقین دارم هیچ‌یک از اینها از نظرشان دور نمانده است، چون چیزی نبوده که در خلوت روی داده باشد.
\v 27 ای آگْریپاسِ پادشاه، آیا به پیامبران اعتقاد دارید؟ می‌دانم که دارید.»
\v 28 آگْریپاس به پولس گفت: «به همین زودی می‌خواهی مرا مسیحی کنی؟»
\v 29 پولس در پاسخ گفت: «از خدا می‌خواهم که دیر یا زود، نه تنها شما، بلکه همۀ کسانی که امروز به من گوش فرا می‌دهند، همانند من گردند، البته نه در زنجیر!»
\v 30 آنگاه پادشاه برخاست و همراه او والی و بِرنیکی و بقیۀ مجلسیان نیز برخاستند،
\v 31 و گفتگوکنان بیرون رفته، به یکدیگر می‌گفتند: «این مرد کاری سزاوار مرگ یا زندان نکرده است.»
\v 32 آگْریپاس به فِستوس گفت: «اگر این مرد از قیصر دادخواهی نکرده بود، می‌شد او را هم‌اکنون آزاد کرد.»
\s5
\c 27
\p
\v 1 چون حکم دادند که از راه دریا به ایتالیا برویم، پولس و برخی دیگر از زندانیان را به افسری یولیوس نام، از هَنگ قیصر، تحویل دادند.
\v 2 پس به کشتی‌ای که از اَدرامیتینوس بود و به بندرهای ایالت آسیا می‌رفت، سوار شدیم و حرکت کردیم. آریستارخوسِ مقدونی، از مردمان تَسالونیکی، نیز با ما بود.
\v 3 فردای آن روز به صیدون رسیدیم و یولیوس به پولس لطف کرده، اجازه داد نزد دوستان خود برود تا نیازهایش را تأمین کنند.
\v 4 از آنجا دوباره روانه شدیم و در امتدادِ کنارۀ بادْپناهِ قپرس پیش رفتیم، زیرا جهت بادْ مخالف ما بود.
\v 5 پس از عبور از بندرهای کیلیکیه و پامفیلیه، در میرا، واقع در لیکیه پیاده شدیم.
\v 6 در آنجا افسر رومی کشتی‌ای یافت که از اسکندریه به ایتالیا می‌رفت، و ما را سوار آن کرد.
\v 7 روزهایی چند آهسته پیش رفتیم و با سختی به کْنیدوس رسیدیم. چون بادْ مخالف ما بود، در امتدادِ کنارۀ بادْپناه کْرِت، تا به مقابل شهر سالمونی راندیم.
\v 8 به‌سختی از کنار ساحل گذشتیم و به جایی به نام ’بندرهای نیک‘ رسیدیم که در نزدیکی شهر لاسائیه بود.
\v 9 زمان زیادی از دست رفته بود و حتی ایام روزه
\v 10 «سروران، می‌توانم ببینم که سفری پرخطر خواهیم داشت و ضرر بسیار نه تنها به کشتی و بار آن، بلکه به جان ما نیز وارد خواهد آمد.»
\v 11 امّا افسر رومی به سخنان ناخدا و صاحب کشتی بیشتر توجه می‌کرد تا به سخنان پولس.
\v 12 چون آن بندر برای سپری کردن زمستان مناسب نبود، رأی غالب بر این شد که به سفر ادامه دهیم، به این امید که به بندر فینیکس برسیم و زمستان را در آنجا بگذرانیم. این بندر در کْرِت بود و رو به جنوب غربی و نیز شمال غربی داشت.
\v 13 چون باد ملایمِ جنوبی وزیدن گرفت، گمان کردند به آنچه می‌خواستند رسیده‌اند؛ پس لنگر کشیدند و در امتداد ساحل کْرِت پیش راندند.
\v 14 امّا طولی نکشید که بادی بسیار شدید، معروف به باد شمال شرقی، از جانب جزیره به سوی ما وزیدن گرفت.
\v 15 کشتی گرفتار توفان شد و نتوانست در خلاف مسیر باد پیش برود؛ از این رو، خود را به باد سپردیم و همسو با آن رانده شدیم.
\v 16 در پناه جزیره‌ای کوچک به نام کُودا پیش رفتیم و به‌سختی توانستیم زورق کشتی را به اختیار خود درآوریم.
\v 17 وقتی ملّاحان آن را به روی عرشۀ کشتی آوردند، به کمک طنابها، اطراف خود کشتی را محکم بستند تا متلاشی نشود، و از بیم اینکه مبادا کشتی در شنزارِ سیرتیس به گِل بنشیند، لنگر را پایین فرستادند
\v 18 روز بعد، چون توفان ضرباتی سنگین بر ما وارد می‌ساخت، مجبور شدند بار کشتی را به دریا بریزند.
\v 19 روز سوّم، با دست خود لوازم کشتی را به دریا ریختند.
\v 20 روزها همچنان می‌گذشت و ما رنگ خورشید و ستارگان را نمی‌دیدیم و توفان نیز فروکش نمی‌کرد، آن‌گونه که همگی، امید نجات از کف دادیم.
\v 21 پس از مدتها بی‌غذایی، پولس در میان ایشان ایستاد و گفت: «سروران، شما می‌بایست سخن مرا می‌پذیرفتید و کْرِت را ترک نمی‌کردید تا این همه آسیب و زیان نبینید.
\v 22 اکنون نیز از شما خواهش می‌کنم که شهامتتان را از دست ندهید، زیرا آسیبی به جان هیچ‌یک از شما نخواهد رسید؛ فقط کشتی از دست خواهد رفت.
\v 23 زیرا دیشب فرشتۀ خدایی که از آنِ اویم و خدمتش می‌کنم، در کنارم ایستاد
\v 24 و گفت: ”پولس، مترس. تو باید برای محاکمه، در برابر قیصر حاضر شوی، و به‌یقین، خدا جان همۀ همسفرانت را نیز به تو بخشیده است.“
\v 25 پس ای مردان، دل قوی دارید، زیرا به خدا ایمان دارم که همان‌گونه که به من گفته است، خواهد شد.
\v 26 امّا کشتی ما باید در جزیره‌ای به گِل بنشیند.»
\v 27 شب چهاردهم، باد هنوز ما را در دریای آدریاتیک
\v 28 پس عمق آب را اندازه زدند و دریافتند که بیست قامت
\v 29 و چون می‌ترسیدند به صخره‌ها برخورد کنیم، چهار لنگر از عقب کشتی انداختند، و دعا می‌کردند هر چه زودتر روز شود.
\v 30 ملوانان به قصد فرار از کشتی، زورقِ نجات را به دریا انداختند، به این بهانه که می‌خواهند چند لنگر از سینۀ کشتی به دریا بیندازند.
\v 31 پولس به افسر و سربازان گفت: «اگر این مردان در کشتی نمانند، نمی‌توانید نجات یابید.»
\v 32 پس سربازان طنابهای نگهدارندۀ زورقِ نجات را بریدند و زورق را رها کردند.
\v 33 کمی پیش از طلوع آفتاب، پولس همه را ترغیب کرد که چیزی بخورند. گفت: «امروز چهارده روز است که در انتظار به سر برده‌اید و چیزی نخورده، بی‌غذا مانده‌اید.
\v 34 پس استدعا می‌کنم غذایی بخورید، چرا که برای زنده ماندن بدان نیازمندید. مویی از سر هیچ‌یک از شما کم نخواهد شد.»
\v 35 چون این را گفت، نان برگرفت و در مقابلِ همه خدا را شکر کرد و نان را پاره نموده، مشغول خوردن شد.
\v 36 پس همه دلگرم شدند و غذا خوردند.
\v 37 جملگی در کشتی، دویست و هفتاد و شش تن بودیم.
\v 38 وقتی سیر شدند، بقیۀ غَله را به دریا ریختند و کشتی را سبک کردند.
\v 39 چون روز شد، خشکی را نشناختند، امّا خلیجی کوچک با ساحل شنی دیدند. پس بر آن شدند که در صورت امکان کشتی را در آنجا به گِل بنشانند.
\v 40 بند لنگرها را بریدند و آنها را در دریا رها کردند و طنابهای نگهدارندۀ سکان را نیز باز کردند. سپس، بادبانِ سینۀ کشتی را در مسیر باد بالا کشیدند و به سوی ساحل پیش رفتند.
\v 41 امّا کشتی به یکی از برآمدگیهای زیر آب برخورد و به گِل نشست. سینۀ کشتی ثابت و بی‌حرکت ماند، امّا قسمت عقب آن در اثر ضربات امواج در‌هم شکست.
\v 42 سربازان در صدد کشتن زندانیان برآمدند مبادا کسی شناکنان بگریزد.
\v 43 امّا افسر رومی که می‌خواست جان پولس را نجات دهد، آنها را از این قصد بازداشت و دستور داد نخست کسانی که می‌توانند شنا کنند، خود را به دریا افکنده، به خشکی برسانند.
\v 44 بقیه نیز می‌بایست روی الوارها یا قطعات کشتی، خود را به خشکی می‌رساندند. بدین‌گونه همه به‌سلامت به خشکی رسیدند.
\s5
\c 28
\p
\v 1 چون به‌سلامت به ساحل رسیدیم، دریافتیم آن جزیره مالت نام دارد.
\v 2 ساکنان جزیره لطف بسیار به ما نشان دادند. آنان برای ما آتش افروختند، زیرا باران می‌بارید و هوا سرد بود، و ما را به‌گرمی پذیرا شدند.
\v 3 پولس مقداری هیزم گرد آورد و وقتی آن را روی آتش می‌گذاشت، به علت حرارتِ آتش، ماری از میان آن بیرون آمد و به دستش چسبید.
\v 4 ساکنان جزیره چون دیدند که مار از دست او آویزان است، به یکدیگر گفتند: «بی‌شک این مرد قاتل است که هرچند از دریا نجات یافت، عدالت نمی‌گذارد زنده بماند.»
\v 5 امّا پولس مار را در آتش انداخت و هیچ آسیبی ندید.
\v 6 مردم انتظار داشتند بدن او وَرَم کند یا اینکه ناگهان بیفتد و بمیرد. امّا پس از انتظار بسیار، چون دیدند هیچ آسیبی به او نرسید، فکرشان عوض شد و گفتند از خدایان است.
\v 7 در آن نزدیکی زمینهایی بود متعلّق به رئیس جزیره که پوبلیوس نام داشت. او ما را به منزل خود دعوت کرد و سه روز به‌گرمی از ما پذیرایی نمود.
\v 8 از قضا، پدر پوبلیوس در بسترِ بیماری افتاده بود و تب و اسهال داشت. پولس نزد او رفت و دعا کرده، دست بر او گذاشت و شفایش بخشید.
\v 9 پس از این واقعه، سایر بیمارانی که در جزیره بودند، می‌آمدند و شفا می‌گرفتند.
\v 10 آنها ما را تکریمِ بسیار کردند، و چون آمادۀ رفتن می‌شدیم، هرآنچه نیازمان بود برایمان فراهم آوردند.
\v 11 پس از سه ماه، با کشتی‌ای که زمستان را در جزیره مانده بود، راهی دریا شدیم. آن کشتی از اسکندریه بود و علامت جوزا
\v 12 به سیراکوز رسیده، لنگر انداختیم و سه روز توقف کردیم.
\v 13 سپس سفر دریایی را ادامه دادیم و به شهر ریگیون رسیدیم. روز بعد، باد جنوبی برخاست، و فردای آن روز به شهر پوتیولی رسیدیم.
\v 14 آنجا برادرانی چند یافتیم که از ما دعوت کردند هفته‌ای با ایشان به سر بریم. سرانجام به روم رسیدیم.
\v 15 برادرانِ آنجا شنیده بودند که در راه هستیم، پس تا بازار آپیوس و ’سه میخانه‘ آمدند تا از ما استقبال کنند. پولس با دیدن ایشان خدا را شکر کرد و قوّت‌قلب یافت.
\v 16 چون به روم رسیدیم، به پولس اجازه داده شد با یک سربازِ محافظ در منزل خود بماند.
\v 17 سه روز بعد، پولس بزرگان یهود را فرا خواند. چون گرد آمدند، بدیشان گفت: «ای برادران، با آنکه من کاری بر ضد قوم خود یا رسوم پدرانمان نکرده بودم، مرا در اورشلیم گرفتار کردند و تحویل رومیان دادند.
\v 18 آنها از من بازخواست کردند و بر آن شدند آزادم کنند، زیرا در من جرمی ندیدند که سزاوار مرگ باشد.
\v 19 امّا چون یهودیان اعتراض کردند، ناچار شدم از قیصر دادخواهی کنم، البته نه تا از قوم خود شکایت کرده باشم.
\v 20 از همین رو خواستم شما را ببینم و با شما سخن بگویم، زیرا به‌خاطر امید اسرائیل است که مرا بدین زنجیر بسته‌اند.»
\v 21 آنها در پاسخ گفتند: «ما هیچ نامه‌ای از یهودیه دربارۀ تو دریافت نکرده‌ایم، و هیچ‌یک از برادرانی که از آنجا آمده‌اند، خبر یا گزارشی بد دربارۀ تو نیاورده‌اند.
\v 22 ولی مایلیم نظرات تو را بشنویم، زیرا می‌دانیم که مردم در هر جا بر ضد این فرقه سخن می‌گویند.»
\v 23 پس روزی را تعیین کردند و شماری بسیار به محل اقامت او آمدند تا با وی ملاقات کنند. او از صبح تا شب، به تفصیل دربارۀ پادشاهی خدا با آنان سخن گفت و کوشید با استناد به تورات موسی و کتب پیامبران، دربارۀ عیسی مجابشان کند.
\v 24 برخی سخنان او را پذیرفتند، امّا دیگران از ایمان آوردن سر باز زدند.
\v 25 پس در حالی که با یکدیگر جرّ و بحث می‌کردند، آن مکان را ترک گفتند. امّا پیش از آنکه آنجا را ترک گویند، پولس کلام آخرین خود را بیان داشت و گفت: «روح‌القدس چه درست با پدران شما سخن گفت، آنگاه که به واسطۀ اِشعیای نبی فرمود:
\v 26 «”نزد این قوم برو و بگو،
\v 27 زیرا دل این قوم سخت شده،
\v # و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم.“
\v 28 «پس بدانید که نجات خدا نزد غیریهودیان فرستاده شده است و آنها گوش فرا خواهند داد!» [
\v 29 بعد از آنکه او این را گفت، یهودیان از آنجا رفتند، در حالی که سخت با یکدیگر جرّ و بحث می‌کردند.]
\v 30 بدین‌سان پولس دو سال تمام در خانۀ اجاره‌ای خود اقامت داشت و هر که را نزدش می‌آمد، می‌پذیرفت.
\v 31 او پادشاهی خدا را اعلام می‌کرد و دلیرانه و بی‌پروا دربارۀ عیسی مسیح خداوند تعلیم می‌داد.

529
46-ROM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,529 @@
\id ROM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 rom
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس، خادم
\v 2 همان انجیل که خدا از پیش، به واسطۀ پیامبران خود، وعده‌اش را در کتب مقدّس داده بود،
\v 3 و دربارۀ پسر اوست، که چون انسانی خاکی
\v 4 و با رستاخیز از میان مردگان، به سبب
\v 5 ما به واسطۀ وی و به‌خاطر نام او فیض و رسالت یافتیم تا از میان همۀ غیریهودیان، مردمان را به اطاعتی که در ایمان است، فرا خوانیم.
\v 6 و این شما را نیز در بر می‌گیرد، که فرا خوانده شده‌اید تا از آنِ عیسی مسیح باشید؛
\v 7 به همۀ آنان که در روم، محبوب خدایند و فرا خوانده شده‌اند تا از مقدسین
\v 8 پیش از هر چیز، خدای خود را به واسطۀ عیسی مسیح، به‌خاطر همۀ شما شکر می‌گزارم زیرا آوازۀ ایمان شما در همۀ عالم پیچیده است.
\v 9 خدایی که او را با تمام قلبم در کار انجیل پسرش خدمت می‌کنم، بر من شاهد است که چگونه پیوسته در دعاهایم شما را در همۀ اوقات یاد می‌کنم
\v 10 و استدعا می‌نمایم که اگر خدا بخواهد سرانجام به نحوی به دیدار شما نایل شوم.
\v 11 زیرا مشتاق دیدارتان هستم تا عطایی روحانی به شما برسانم که موجب استواری‌تان گردد؛
\v 12 یعنی تا من و شما هر دو از ایمان یکدیگر دلگرم شویم.
\v 13 ای برادران، نمی‌خواهم بی‌خبر باشید که بارها قصد آن داشته‌ام که نزدتان بیایم، امّا هر بار مانعی پیش آمده است. بر آنم که در میان شما نیز محصولی برداشت کنم، همان‌گونه که در میان دیگر غیریهودیان کرده‌ام.
\v 14 من خود را چه به یونانیان
\v 15 از این رو، اشتیاق بسیار دارم که شما را نیز که در روم به سر می‌برید، بشارت دهم.
\v 16 زیرا از انجیل سرافکنده نیستم، چرا که قدرت خداست برای نجات هر کس که ایمان آوَرَد، نخست یهود و سپس یونانی.
\v 17 زیرا در انجیل، آن پارسایی که از خداست
\v 18 زیرا غضب خدا از آسمان به ظهور می‌رسد بر هر گونه بی‌دینی و شرارت انسانهایی که با شرارت خود حقیقت را سرکوب می‌کنند.
\v 19 زیرا آنچه از خدا می‌توان شناخت بر آنان آشکار است، چون خدا آن را بر ایشان آشکار ساخته است.
\v 20 زیرا از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنیِ خدا، یعنی قدرتِ سرمدی و الوهیت او را می‌توان با ادراک از امور جهانِ مخلوق، به‌روشنی دید. پس آنان را هیچ عذری نیست.
\v 21 زیرا هرچند خدا را شناختند، امّا او را چون خدا حرمت نداشتند و سپاس نگفتند، بلکه در اندیشۀ خود به بطالت گرفتار آمدند و دلهای بی‌فهمِ ایشان را تاریکی فرا گرفت.
\v 22 اگرچه ادعای حکمت می‌کردند، امّا احمق گردیدند
\v 23 و جلال خدای غیرفانی را با تمثالهایی شبیه انسان فانی و پرندگان و حیوانات و خزندگان معاوضه کردند.
\v 24 پس خدا نیز ایشان را در شهوات دلشان به ناپاکی واگذاشت، تا در میان خودْ بدنهای خویش را بی‌حرمت سازند.
\v 25 آنان حقیقتِ خدا را با دروغ معاوضه کردند و مخلوق را به جای خالق پرستش و خدمت نمودند، خالقی که تا ابد او را سپاس باد. آمین.
\v 26 پس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرم‌آور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان، روابط طبیعی را با روابط غیرطبیعی معاوضه کردند.
\v 27 به همین‌سان، مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرم‌آور شده، مکافاتِ درخورِ انحرافشان را در خود یافتند.
\v 28 و همان‌گونه که برای آنان شناخت خدا ارزشی نداشت، خدا نیز آنان را به ذهنی فرومایه واگذاشت تا مرتکب اعمال ناشایست شوند.
\v 29 ایشان از هر گونه نادرستی، شرارت، طمع و خباثت آکنده‌اند. مملو از حسد، قتل، جدال، فریب و بدخواهی‌اند. شایعه‌ساز،
\v 30 تهمت‌زن، متنفر از خدا، گستاخ، متکبر و خودستایند. برای انجام اعمال شریرانه، راههایی نو ابداع می‌کنند. نافرمان به والدین،
\v 31 بی‌فهم، بی‌وفا، بی‌عاطفه و بی‌رحمند.
\v 32 هرچند از حکم عادلانۀ خدا آگاهند که مکافات مرتکبانِ چنین اعمالی مرگ است، نه تنها خودْ آنها را انجام می‌دهند، بلکه کسانی را نیز که مرتکب آنها می‌شوند، تأیید می‌کنند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس تو ای آدمی که دیگری را محکوم می‌کنی، هر که باشی هیچ عذری نداری. زیرا در هر موردی که دیگری را محکوم می‌کنی، خویشتن را محکوم کرده‌ای؛ چون تو که داوری می‌کنی، خودْ همان را انجام می‌دهی.
\v 2 ما می‌دانیم که داوری خدا بر کسانی که این‌گونه اعمال را انجام می‌دهند، بر حق است.
\v 3 پس تو ای آدمی که بر دیگران داوری می‌کنی و خودْ همان را انجام می‌دهی، آیا گمان می‌کنی که از داوری خدا خواهی رَست؟
\v 4 یا اینکه مهربانی، شکیبایی و تحمل عظیم او را خوار می‌شماری و غافلی که مهربانی خدا از آن روست که تو را به توبه رهنمون شود؟
\v 5 امّا تو به سبب سرسختی و دلِ ناتوبه‌کارت، غضب را نسبت به خود، برای روز غضب می‌اندوزی، روزی که در آن داوری عادلانۀ خدا آشکار خواهد شد.
\v 6 خدا «به هر کس بر حسب اعمالش سزا خواهد داد.»
\v 7 او به کسانی که با پایداری در انجام اعمال نیکو، در پی جلال و حرمت و بقایند، حیات جاویدان خواهد بخشید؛
\v 8 امّا بر خودخواهان و منکرانِ حقیقت و شرارت‌پیشگان، خشم و غضب خود را فرو خواهد ریخت.
\v 9 هر کس که مرتکب اعمال بد شود دچار رنج و عذاب خواهد شد، نخست یهود و سپس یونانی.
\v 10 امّا هر که نیکویی کند، از جلال و حرمت و آرامش برخوردار خواهد شد، نخست یهود و سپس یونانی.
\v 11 زیرا خدا تبعیض قائل نمی‌شود.
\v 12 همۀ کسانی که بدون شریعت گناه می‌کنند، بدون شریعت نیز هلاک خواهند شد؛ و همۀ کسانی که زیر شریعت مرتکب گناه می‌شوند، بنا ‌بر موازین شریعت داوری خواهند شد.
\v 13 زیرا شنوندگانِ شریعت نیستند که در نظر خدا پارسایند، بلکه کسانی پارسا شمرده خواهند شد که به شریعت عمل می‌کنند.
\v 14 براستی، وقتی غیریهودیان که شریعت ندارند، اصول شریعت را بنا به طبیعت به جا می‌آورند، آنان هرچند فاقد شریعتند، لیکن خود برای خویشتن شریعتی هستند.
\v 15 زیرا نشان می‌دهند که عملِ شریعت بر دلشان نگاشته شده است، چنانکه وجدانشان گواهی می‌دهد و افکارشان در برابر هم، یا آنان را متهم می‌کند یا تبرئه می‌نماید.
\v 16 این در روزی به وقوع خواهد پیوست که خدا بنا بر انجیلی که من اعلام می‌کنم، رازهای نهان انسانها را به توسط عیسی مسیح به محاکمه کشد.
\v 17 حال، تو که خود را یهودی می‌خوانی و به شریعت تکیه داری و به رابطه‌ات با خدا فخر می‌کنی،
\v 18 تو که ارادۀ او را می‌دانی و چون از شریعت تعلیم یافته‌ای، بهترینها را برمی‌گزینی،
\v 19 و اطمینان داری که راهنمای کوران و نور ظلمت‌نشینانی،
\v 20 تو که به سبب برخورداری از شریعت که تبلور معرفت و حقیقت است، مربی جاهلان و آموزگار کودکانی،
\v 21 تو که دیگران را تعلیم می‌دهی، آیا خود را نمی‌آموزانی؟ تو که بر ضد دزدی موعظه می‌کنی، آیا خودْ دزدی می‌کنی؟
\v 22 تو که می‌گویی نباید زنا کرد، آیا خودْ زنا می‌کنی؟ تو که از بتها نفرت داری، آیا خودْ معبدها را غارت می‌کنی؟
\v 23 تو که به داشتن شریعت فخر می‌فروشی، آیا با زیر پا گذاشتنِ آن به خدا بی‌حرمتی می‌کنی؟
\v 24 چنانکه نوشته شده است: «به سبب شما، نام خدا را در میان قومها کفر می‌گویند.»
\v 25 ختنه آنگاه ارزش دارد که شریعت را به جا آورید، امّا اگر آن را زیر پا بگذارید، مانند این است که ختنه نشده باشید.
\v 26 و اگر آنان که ختنه نشده‌اند، مطالبات شریعت را به جا آورند، آیا ختنه‌شده به شمار نمی‌آیند؟
\v 27 آن که در جسم ختنه نشده، امّا شریعت را نگاه می‌دارد، تو را محکوم خواهد کرد، تو را که با وجود برخورداری از احکام نوشته شده و ختنه، شریعت را زیر پا می‌گذاری.
\v 28 زیرا یهودی راستین آن نیست که به ظاهر یهودی باشد، و ختنۀ واقعی نیز امری جسمانی و ظاهری نیست.
\v 29 بلکه یهودی آن است که در باطن یهودی باشد و ختنه نیز امری است قلبی که به دست روح انجام می‌شود، نه به واسطۀ آنچه نوشته‌ای بیش نیست.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس مزیّت یهودی بودن چیست و ختنه را چه ارزشی است؟
\v 2 بسیار از هر لحاظ. نخست آنکه کلام خدا بدیشان به امانت سپرده شده است.
\v 3 امّا اگر برخی از آنان امین نبودند، چه باید گفت؟ آیا امین نبودن آنها، امانت خدا را باطل می‌سازد؟
\v 4 به هیچ روی! حتی اگر همۀ انسانها دروغگو باشند، خدا راستگو است! چنانکه نوشته شده است:
\v # و چون داوری می‌کنی، غالب می‌آیی.»
\v 5 امّا اگر نادرستی ما درستی خدا را بیشتر آشکار می‌سازد، چه باید گفت؟ آیا خدا ظالم است آنگاه که بر ما غضب می‌کند؟ به شیوۀ انسان سخن می‌گویم.
\v 6 به‌یقین چنین نیست. وگرنه خدا چگونه می‌توانست دنیا را داوری کند؟
\v 7 زیرا ممکن است کسی استدلال کند که «اگر با ناراستیِ من راستیِ خدا آشکارتر می‌گردد و او بیشتر جلال می‌یابد، دیگر چرا من به عنوان گناهکار محکوم می‌شوم؟»
\v 8 و چرا نگوییم: «بیایید بدی کنیم تا نیکویی حاصل آید»، چنانکه بعضی بر ما افترا زده، ادعا می‌کنند که چنین می‌گوییم؟ محکومیت اینان بس منصفانه است.
\v 9 پس چه باید گفت؟ آیا وضع ما بهتر
\v 10 چنانکه نوشته شده است:
\v 11 هیچ‌کس فهیم نیست،
\v 12 همه گمراه گشته‌اند،
\v # حتی یکی.»
\v 13 «گلویشان گوری است گشاده
\v # و زبانشان به فریب سخن می‌گوید.»
\v # «زهر افعی زیر لبهایشان است؛»
\v 14 «دهانشان آکنده از نفرین و تلخی است.»
\v 15 «پا‌هایشان برای ریختن خون شتابان است؛
\v 16 هر کجا می‌روند، ویرانی و تیره‌بختی بر جای می‌گذارند،
\v 17 و طریق صلح و سلامت را نمی‌شناسند.»
\v 18 «ترس خدا در چشمانشان نیست.»
\v 19 اکنون آگاهیم که آنچه شریعت می‌گوید خطاب به کسانی است که زیر شریعتند تا هر دهانی بسته شود و دنیا به تمامی در پیشگاه خدا محکوم شناخته شود.
\v 20 زیرا هیچ بشری با به جا آوردن اعمال شریعت، در نظر خدا پارسا شمرده نمی‌شود، بلکه شریعتْ گناه را به ما می‌شناساند.
\v 21 امّا اکنون جدا از شریعت، آن پارسایی که از خداست
\v 22 این پارسایی که از خداست از راه ایمان به عیسی مسیح است و نصیب همۀ کسانی می‌شود که ایمان می‌آورند.
\v 23 زیرا همه گناه کرده‌اند و از جلال خدا کوتاه می‌آیند.
\v 24 امّا به فیض او و به واسطۀ آن بهای رهایی
\v 25 خدا او را چون کفّارۀ گناهان
\v 26 او چنین کرد تا عدالت خود را در زمان حاضر ثابت کند، و تا خودْ عادل
\v 27 پس دیگر چه جای فخر است؟ از میان برداشته شده است! بر چه پایه‌ای؟ بر پایۀ شریعتِ اعمال؟ نه، بلکه بر پایۀ قانون ایمان.
\v 28 زیرا ما بر این اعتقادیم که انسان از راه ایمان و بدون انجام اعمالِ شریعت، پارسا شمرده می‌شود.
\v 29 آیا خدا فقط خدای یهودیان است؟ آیا خدای غیریهودیان نیست؟ البته که او خدای غیریهودیان نیز هست.
\v 30 زیرا تنها یک خدا وجود دارد، و این خدا ختنه‌شدگان را بر پایۀ ایمان و ختنه‌ناشدگان را نیز بر پایۀ همان ایمان، پارسا خواهد شمرد.
\v 31 پس آیا شریعت را با این ایمان باطل می‌سازیم؟ هرگز! بلکه آن را استوار می‌گردانیم.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس دربارۀ آنچه ابراهیم یافت، چه می‌توان گفت، او که به حسب جسم، جَد ما شمرده می‌شود؟
\v 2 اگر ابراهیم بر پایۀ اعمالْ پارسا شمرده شده بود، می‌توانست فخر کند؛ امّا در نظر خدا چنین نیست.
\v 3 زیرا کتاب چه می‌گوید؟ «ابراهیم به خدا ایمان آورد و این برای او پارسایی شمرده شد.»
\v 4 امّا کسی که کار می‌کند، مزدش حق او شمرده می‌شود، نه هدیه.
\v 5 امّا آن که کاری نمی‌کند، بلکه به خدایی توکل می‌دارد که بی‌دینان را پارسا می‌شمارد، ایمان او برایش پارسایی به شمار می‌آید.
\v 6 همان‌گونه که داوود نیز خجسته می‌خوانَد کسی را که خدا او را بدون اعمالْ پارسا می‌شمارد، و می‌گوید:
\v 7 «خوشا به حال آنان که خطایایشان آمرزیده شد
\v 8 خوشا به حال آن که خداوند گناه وی را به حسابش نگذارد.»
\v 9 آیا این خوشا به حال، تنها برای ختنه‌شدگان است یا برای ختنه‌ناشدگان نیز؟ زیرا گفتیم که ایمان ابراهیم برایش پارسایی شمرده شد.
\v 10 امّا در چه وضعی چنین شد؟ آیا به هنگامی که او ختنه شده بود یا پیش از آن؟ البته پیش از ختنه شدن بود، نه پس از آن.
\v 11 امّا نشانۀ ختنه را یافت تا مُهری باشد بر آن پارسایی که پیش از ختنه‌شدن و از راه ایمان نصیبش شده بود. بدین‌سان، او پدر همۀ کسانی است که بدون ختنه ایمان می‌آورند تا ایشان نیز پارسا شمرده شوند.
\v 12 و پدر ختنه‌شدگان نیز هست، یعنی پدر آنان که نه تنها ختنه شده‌اند، بلکه در طریق ایمان گام برمی‌دارند، در همان طریقی که پدر ما ابراهیم نیز پیش از آنکه ختنه شود، گام برمی‌داشت.
\v 13 از راه شریعت نبود که به ابراهیم و نسل او وعده داده شد که وارث جهان خواهند شد، بلکه از راه آن پارسایی که بر پایۀ ایمان است.
\v 14 زیرا اگر آنان که به نظام شریعت تعلق دارند وارث باشند، ایمان بی‌ارزش می‌شود و وعده باطل.
\v 15 زیرا شریعت به غضب می‌انجامد؛ امّا جایی که شریعت نیست، تجاوز از شریعت هم نیست.
\v 16 از همین رو، وعده بر ایمان مبتنی است تا بر پایۀ فیض باشد و تحقق آن برای تمامی نسل ابراهیم تضمین شود، یعنی نه تنها برای آنان که به نظام شریعت تعلق دارند، بلکه برای کسانی نیز که پیروِ ایمانِ ابراهیم‌اند، که پدر همۀ ماست.
\v 17 چنانکه نوشته شده است: «تو را پدر قومهای بسیار گردانیده‌ام.»
\v 18 با اینکه هیچ جایی برای امید نبود، ابراهیم امیدوارانه ایمان آورد تا پدر قومهای بسیار گردد، چنانکه به او گفته شده بود که «نسل تو چنین خواهد بود.»
\v 19 او در ایمان خود سست نشد، آنگاه که بر بدن مردۀ خویش نظر کرد،
\v 20 امّا او به وعدۀ خدا از بی‌ایمانی شک نکرد، بلکه در ایمانْ استوار شده، خدا را تجلیل نمود.
\v 21 او یقین داشت که خدا قادر است به وعدۀ خود وفا کند.
\v 22 به همین سبب، «برای او پارسایی شمرده شد.»
\v 23 و این عبارتِ «برای او شمرده شد»، تنها در حق او نوشته نشد
\v 24 بلکه در حق ما نیز، تا برای ما نیز شمرده شود، ما که ایمان داریم به او که خداوندمان عیسی را از مردگان برخیزانید.
\v 25 او به خاطر گناهان ما تسلیم مرگ گردید و به جهت پارسا شمرده شدنِ
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس چون از راه ایمانْ پارسا شمرده شده‌ایم، به واسطۀ خداوندمان عیسی مسیح از صلح با خدا برخورداریم.
\v 2 ما توسط او، و از راه ایمان، به فیضی دسترسی یافته‌ایم که اکنون در آن استواریم، و به امید سهیم شدن در جلال خدا فخر
\v 3 نه تنها این، بلکه در سختیها نیز فخر می‌کنیم، زیرا می‌دانیم که سختیها بردباری به بار می‌آورد
\v 4 و بردباری، شخصیت را می‌سازد، و شخصیت سبب امید می‌گردد؛
\v 5 و این امید به سرافکندگی ما نمی‌انجامد، زیرا محبت خدا توسط روح‌القدس که به ما بخشیده شد، در دلهای ما ریخته شده است.
\v 6 هنگامی که ما هنوز ناتوان بودیم، مسیح در زمان مناسب به‌خاطر بی‌دینان جان داد.
\v 7 حال آنکه به‌ندرت ممکن است کسی به‌خاطر انسانی پارسا از جان خود بگذرد، هرچند ممکن است کسی را این شهامت باشد که جان خود را برای انسانی نیک بدهد.
\v 8 امّا خدا محبت خود را به ما این‌گونه ثابت کرد که وقتی ما هنوز گناهکار بودیم، مسیح در راه ما مرد.
\v 9 پس چقدر بیشتر، اکنون که توسط خون او پارسا شمرده شده‌ایم، به واسطۀ او از غضب
\v 10 زیرا اگر هنگامی که دشمن بودیم، به واسطۀ مرگ پسرش با خدا آشتی داده شدیم، چقدر بیشتر اکنون که در آشتی هستیم، به وسیلۀ حیات او نجات خواهیم یافت.
\v 11 نه تنها این، بلکه ما به واسطۀ خداوندمان عیسی مسیح که توسط او از آشتی برخورداریم، در خدا نیز فخر می‌کنیم.
\v 12 پس، همان‌گونه که گناه به واسطۀ یک انسان وارد جهان شد، و به واسطۀ گناه، مرگ آمد، و بدین‌سان مرگ دامنگیر همۀ آدمیان گردید، از آنجا که همه گناه کردند
\v 13 زیرا پیش از آنکه شریعت داده شود، گناه در جهان وجود داشت، امّا هر گاه شریعتی نباشد، گناه به حساب نمی‌آید.
\v 14 با این حال، از آدم تا موسی، مرگ بر همگان حاکم بود، حتی بر کسانی که گناهشان به گونۀ سرپیچی آدم نبود. آدم، نمونۀ کسی بود که می‌بایست بیاید.
\v 15 امّا عطا همانند نافرمانی نیست. زیرا اگر به واسطۀ نافرمانی یک انسان بسیاری مردند، چقدر بیشتر فیض خدا و عطایی که به واسطۀ فیض یک انسان، یعنی عیسی مسیح فراهم آمد، به‌فراوانی شامل حال بسیاری گردید.
\v 16 براستی که این عطا همانند پیامد گناهِ آن یک تن نیست. زیرا مکافات از پی یک نافرمانی نازل شد و به محکومیت انجامید؛ امّا عطا از پی نافرمانیهای بسیار آمد و پارساشمردگی را به ارمغان آورد.
\v 17 زیرا اگر به واسطۀ نافرمانی یک انسان، مرگ از طریق او حکمرانی کرد، چقدر بیشتر آنان که فیض بیکران خدا و عطای پارسایی را دریافت کرده‌اند، توسط آن انسان دیگر، یعنی عیسی مسیح، در حیاتْ حکم خواهند راند.
\v 18 پس همان‌گونه که یک نافرمانی به محکومیت همۀ انسانها انجامید، یک عمل پارسایانه نیز به پارسا شمرده شدن و حیات همۀ انسانها منتهی می‌گردد.
\v 19 زیرا همان‌گونه که به واسطۀ نافرمانی یک انسان، بسیاری گناهکار شدند، به واسطۀ اطاعت یک انسان نیز بسیاری پارسا خواهند گردید.
\v 20 حال، شریعت آمد تا نافرمانی افزون شود؛ امّا جایی که گناه افزون شد، فیض بی‌نهایت افزونتر گردید.
\v 21 تا همان‌گونه که گناه در مرگ حکمرانی کرد، فیض نیز در پارسایی حکم براند و به واسطۀ خداوند ما عیسی مسیح، به حیات جاویدان رهنمون شود.
\s5
\c 6
\p
\v 1 پس چه گوییم؟ آیا به گناه کردن ادامه دهیم تا فیض افزون شود؟
\v 2 هرگز! ما که نسبت به گناه مردیم، چگونه می‌توانیم به زندگی در آن ادامه دهیم؟
\v 3 آیا نمی‌دانید همۀ ما که در مسیحْ عیسی تعمید یافتیم، در مرگ او تعمید یافتیم؟
\v 4 پس با تعمید یافتن در مرگ، با او دفن شدیم تا همان‌گونه که مسیح به وسیلۀ جلال پدر، از مردگان برخیزانیده شد، ما نیز در زندگی نوینی گام برداریم.
\v 5 پس اگر در مرگی همچون مرگ او، با وی یگانه شده‌ایم، به‌یقین در رستاخیزی همچون رستاخیز او نیز با او یگانه خواهیم بود.
\v 6 زیرا می‌دانیم آن انسانِ قدیم که ما بودیم، با او بر صلیب شد تا پیکرِ گناه درگذرد
\v 7 چون آن که مرده است، از گناه آزاد شده است.
\v 8 حال اگر با مسیح مرده‌ایم، ایمان داریم که با او زندگی نیز خواهیم کرد.
\v 9 زیرا می‌دانیم چون مسیح از مردگان برخیزانیده شده است، دیگر هرگز نخواهد مرد و مرگ دیگر بر او تسلطی ندارد.
\v 10 او با مرگ خود، یک بار برای همیشه نسبت به گناه مُرد و در حیات کنونی خود برای خدا زندگی می‌کند.
\v 11 به همین‌سان، شما نیز خود را نسبت به گناه مرده اِنگارید، امّا در مسیحْ عیسی نسبت به خدا، زنده.
\v 12 پس مگذارید گناه در بدنهای فانی شما فرمان براند تا امیال آن را اطاعت کنید.
\v 13 اعضای بدن خود را تسلیم گناه نکنید تا ابزار شرارت باشند، بلکه همچون کسانی که از مرگ به زندگی بازگشته‌اند، خود را تسلیم خدا کنید. و اعضای بدن خود را به او بسپارید تا ابزار پارسایی باشند.
\v 14 زیرا گناه بر شما فرمان نخواهد راند، چون زیر شریعت نیستید بلکه زیر فیضید.
\v 15 پس چه گوییم؟ آیا گناه کنیم چون زیر شریعت نیستیم، بلکه زیر فیضیم؟ هرگز!
\v 16 آیا نمی‌دانید که وقتی خود را همچون بندگانی فرمانبردار تسلیم کسی می‌کنید، بندگان آن کس خواهید بود که او را فرمان می‌برید، خواه بندۀ گناه، که منجر به مرگ می‌شود، خواه بندۀ اطاعت، که به پارسایی می‌انجامد؟
\v 17 امّا خدا را شکر که هرچند پیشتر بندگان گناه بودید، لیکن به تمامی دل مطیع آن تعلیم گشتید که بدان سپرده شدید.
\v 18 شما با آزاد شدن از گناه، بندگان پارسایی شده‌اید.
\v 19 من به علت محدودیتهای بشریِ شما، این مطالب را در قالب تشبیهاتی بشری بیان می‌کنم: همان‌گونه که پیشتر اعضای بدن خود را به بندگی ناپاکی و شرارتِ روزافزون می‌سپردید، اکنون آنها را به بندگی پارسایی بسپارید که به قدّوسیت می‌انجامد.
\v 20 هنگامی که بندگان گناه بودید، از پارسایی آزاد بودید.
\v 21 در آن زمان، از انجام اعمالی که اکنون از آنها شرمسارید، چه ثمری بردید؟ نتیجۀ انجام آن اعمال، مرگ است!
\v 22 امّا حال که از گناه آزاد گشته و بندگان خدا شده‌اید، ثمری که می‌برید نیل به تقدّس است که به حیات جاویدان می‌انجامد.
\v 23 زیرا مزد گناه مرگ است، امّا عطای خدا حیات جاویدان در
\s5
\c 7
\p
\v 1 ای برادران، آیا نمی‌دانید - زیرا با کسانی سخن می‌گویم که از شریعت آگاهند - که شریعت تنها تا زمانی بر انسان حکم می‌راند که انسان زنده است؟
\v 2 برای مثال، بنا بر شریعت، زن شوهردار تا زمان زنده بودن شوهرش، به او بسته است. امّا اگر شوهر بمیرد، زن از قید تعهد شرعی به وی آزاد می‌شود.
\v 3 پس اگر آن زمان که شوهرش زنده است، با مردی دیگر وصلت کند، زناکار خوانده می‌شود. امّا اگر شوهرش بمیرد، از این شریعت آزاد است، و چنانکه با مردی دیگر وصلت کند، زناکار شمرده نمی‌شود.
\v 4 به همین‌سان، ای برادران من، شما نیز به واسطۀ جسد مسیح
\v 5 زیرا زمانی که در سیطرۀ نَفْس
\v 6 امّا اکنون با مردن نسبت به آنچه در قید آن بودیم، از شریعت آزاد شده‌ایم تا از راه نوینِ روح خدمت کنیم، نه از راه کهنۀ آنچه نوشته‌ای بیش نیست.
\v 7 پس چه گوییم؟ آیا شریعت گناه است؟ به هیچ روی! براستی اگر شریعت نبود، هرگز درنمی‌یافتم گناه چیست. زیرا اگر شریعت نگفته بود «طمع مورز»،
\v 8 امّا گناه با سوءاستفاده از این حکمِ شریعت، فرصت یافت تا هر نوع طمع را در من پدید آورد. زیرا جدا از شریعت، گناه مرده است.
\v 9 زمانی من جدا از شریعتْ زنده بودم؛ امّا چون حکم آمد، گناه زنده گشت و من مُردم.
\v 10 همان حکم که می‌بایست به حیات راهبر شود، در عمل به مرگ من انجامید.
\v 11 زیرا گناه با سود جستن از فرصتی که حکم پدید آورده بود، مرا فریفت و به واسطۀ آن مرا کشت.
\v 12 بنابراین، شریعتْ مقدّس است و حکمِ شریعت نیز مقدّس، عادلانه و نیکوست.
\v 13 پس آیا آنچه نیکو بود، برای من باعث مرگ شد؟ هرگز! بلکه گناه به واسطۀ آنچه نیکو بود، مرگ را در من پدید آورد تا بدین‌گونه گناه بودنش جلوه‌گر شود و پلیدی گناه از طریق حکم شریعت به اوج برسد.
\v 14 ما می‌دانیم که شریعت روحانی است، امّا من انسانی نفسانی‌ام و همچون برده به گناه فروخته شده‌ام.
\v 15 من نمی‌دانم چه می‌کنم، زیرا نه آنچه را که می‌خواهم، بلکه آنچه را که از آن بیزارم، انجام می‌دهم.
\v 16 امّا اگر آنچه را که نمی‌خواهم، انجام می‌دهم، پس می‌پذیرم که شریعت نیکوست.
\v 17 در این صورت، دیگر من نیستم که آن عمل را انجام می‌دهم، بلکه گناهی است که در من ساکن است.
\v 18 می‌دانم که در من، یعنی در نَفْس من،
\v 19 زیرا آن عمل نیکو را که می‌خواهم، انجام نمی‌دهم، بلکه عمل بدی را که نمی‌خواهم، به جا می‌آورم.
\v 20 حال اگر دست به عملی می‌زنم که نمی‌خواهم انجام دهم، پس دیگر من انجام‌دهندۀ آن نیستم، بلکه گناهی که در من ساکن است.
\v 21 پس این قانون را می‌یابم که وقتی می‌خواهم نیکویی کنم، بدی نزد من است.
\v 22 من در باطن از شریعت خدا مسرورم،
\v 23 امّا قانونی دیگر در اعضای خود می‌بینم که با شریعتی که ذهن من آن را می‌پذیرد، در ستیز است و مرا اسیر قانونِ گناه می‌سازد که در اعضای من است.
\v 24 آه که چه شخص نگونبختی هستم! کیست که مرا از این پیکرِ مرگ رهایی بخشد؟
\v 25 خدا را سپاس باد - به واسطۀ خداوند ما عیسی مسیح!
\s5
\c 8
\p
\v 1 پس اکنون برای آنان که در مسیحْ عیسی هستند، دیگر هیچ محکومیتی نیست،
\v 2 زیرا در مسیحْ عیسی، قانونِ روحِ حیاتْ مرا از قانون گناه و مرگ آزاد کرد؛
\v 3 چون آنچه شریعت قادر به انجامش نبود، از آن رو که به سبب انسان نفسانیْ ناتوان بود، خدا به انجام رسانید. او پسر خود را به شباهت انسان گناهکار فرستاد تا ’قربانی گناه‘ باشد،
\v 4 تا آنچه شریعت مطالبه می‌کند، در ما تحقق یابد، در ما که نه بر طبق نَفْس
\v 5 آنان که نفسانی هستند، به آنچه از نَفْس است می‌اندیشند، امّا آنان که روحانی‌اند، به آنچه از روح است.
\v 6 طرز فکر انسانِ نفسانی، مرگ است، امّا طرز فکری که در حاکمیتِ روح قرار دارد، حیات و سلامتی است.
\v 7 زیرا طرز فکر انسانِ نفسانی با خدا دشمنی می‌ورزد، چرا که از شریعت خدا فرمان نمی‌برد و نمی‌تواند هم ببرد،
\v 8 و کسانی که در حاکمیتِ نَفْس هستند،
\v 9 امّا شما نه در حاکمیتِ نَفْس، بلکه در حاکمیتِ روح قرار دارید، البته اگر روح خدا در شما ساکن باشد. و اگر کسی روحِ مسیح را نداشته باشد، او از آنِ مسیح نیست.
\v 10 امّا اگر مسیح در شماست، هرچند بدن شما به علت گناه مرده است، امّا چون پارسا شمرده شده‌اید، روح برای شما حیات است.
\v 11 و اگر روح او که عیسی را از مردگان برخیزانید در شما ساکن باشد، او که مسیح را از مردگان برخیزانید، حتی به بدنهای فانی شما نیز حیات خواهد بخشید. او این را به واسطۀ روح خود انجام خواهد داد که در شما ساکن است.
\v 12 پس ای برادران، ما مدیونیم، امّا نه به نَفْس، تا بر طبق آن زندگی کنیم.
\v 13 زیرا اگر بر طبق نَفْس زندگی کنید، خواهید مرد؛ امّا اگر به واسطۀ روح، اعمال گناه‌آلود بدن را بکُشید، خواهید زیست.
\v 14 زیرا آنان که از روح خدا هدایت می‌شوند، پسران خدایند.
\v 15 چرا که شما روح بندگی را نیافته‌اید تا باز ترسان باشید، بلکه روح پسرخواندگی را یافته‌اید که به واسطۀ آن ندا درمی‌دهیم: «اَبّا،
\v 16 و روحْ خود با
\v 17 و اگر فرزندانیم، پس وارثان نیز هستیم، یعنی وارثان خدا و هم‌ارث با مسیح. زیرا اگر در رنجهای مسیح شریک باشیم، در جلال او نیز شریک خواهیم بود.
\v 18 در نظر من، رنجهای زمان حاضر در قیاس با جلالی که در ما آشکار خواهد شد، هیچ است.
\v 19 زیرا خلقت با اشتیاق تمام در انتظار ظهور پسران خداست.
\v 20 زیرا خلقت تسلیم بطالت شد، نه به خواست خود، بلکه به ارادۀ او که آن را تسلیم کرد، با این امید که
\v 21 خودِ خلقت نیز از بندگی فساد رهایی خواهد یافت و در آزادی پرجلال فرزندان خدا سهیم خواهد شد.
\v 22 ما می‌دانیم که تمام خلقت تا هم‌اکنون از دردی همچون درد زایمان می‌نالد.
\v 23 و نه تنها خلقت،
\v 24 زیرا با همین امید نجات یافتیم. امّا امیدی که به دست آمد، دیگر امید نیست. چگونه کسی می‌تواند به امید چیزی باشد که آن را یافته است؟
\v 25 امّا اگر به چیزی امیدواریم که هنوز ندیده‌ایم، بردبارانه انتظارش را می‌کشیم.
\v 26 و روح نیز در ضعف ما به یاری‌مان می‌آید، زیرا نمی‌دانیم چگونه باید دعا کنیم. امّا روح با ناله‌هایی بیان‌ناشدنی، برای ما شفاعت می‌کند.
\v 27 و او که کاوشگر دلهاست، فکر روح را می‌داند، زیرا روح مطابق با ارادۀ خدا برای مقدسین شفاعت می‌کند.
\v 28 می‌دانیم در حق آنان که خدا را دوست می‌دارند و بر طبق ارادۀ او فرا خوانده شده‌اند، همۀ چیزها با هم برای خیریت در کار است.
\v 29 زیرا آنان را که از پیش شناخت، ایشان را همچنین از پیش معین فرمود تا به شکل پسرش درآیند، تا او فرزند ارشد از برادران بسیار باشد.
\v 30 و آنان را که از پیش معین فرمود، همچنین فرا خواند؛ و آنان را که فرا خواند، همچنین پارسا شمرد؛ و آنان را که پارسا شمرد، همچنین جلال بخشید.
\v 31 در برابر همۀ اینها چه می‌توانیم گفت؟ اگر خدا با ماست، کیست که بتواند بر ضد ما باشد؟
\v 32 او که پسر خود را دریغ نداشت، بلکه او را در راه همۀ ما فدا ساخت، آیا همراه با او همه چیز را به ما نخواهد بخشید؟
\v 33 کیست که برگزیدگان خدا را متهم کند؟ خداست که آنها را پارسا می‌شمارد!
\v 34 کیست که محکومشان کند؟ مسیحْ عیسی که مرد، بلکه برخیزانیده نیز شد و به دست راست خداست، اوست که برای ما شفاعت می‌کند!
\v 35 کیست که ما را از محبت مسیح جدا سازد؟ سختی یا فشار یا آزار یا قحطی یا عریانی یا خطر یا شمشیر؟
\v 36 چنانکه نوشته شده است: «ما همۀ روز، به‌خاطر تو به کام مرگ می‌رویم و همچون گوسفندان کُشتاری شمرده می‌شویم.»
\v 37 به‌عکس، در همۀ این امور ما برتر از پیروزمندانیم، به واسطۀ او که ما را محبت کرد.
\v 38 زیرا یقین دارم که نه مرگ و نه زندگی، نه فرشتگان و نه ریاستها، نه چیزهای حال و نه چیزهای آینده، نه هیچ قدرتی،
\v 39 و نه بلندی و نه پستی، و نه هیچ چیز دیگر در تمامی خلقت، قادر نخواهد بود ما را از محبت خدا که در خداوند ما مسیحْ عیسی است، جدا سازد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 در مسیح راست می‌گویم، نه دروغ، و وجدانم به واسطۀ روح‌القدس مرا گواه است که
\v 2 در قلب خود دردی جانکاه و اندوهی همیشگی دارم.
\v 3 زیرا آرزو می‌داشتم خود در راه برادرانم، یعنی آنان که همنژاد مَنَند، ملعون شوم و از مسیح محروم گردم.
\v 4 آنها اسرائیلی‌اند و فرزندخواندگی، جلال، عهدها، ودیعۀ شریعت، عبادت در معبد، و وعده‌ها، همه از آنِ ایشان است؛
\v 5 و نیز پدران به ایشان تعلق دارند، و مسیح به لحاظ بشری از نسل آنان است، خدای مافوقِ همه که او را تا به ابد سپاس باد.
\v 6 حال، مقصود این نیست که کلام خدا به انجام نرسیده است، زیرا همۀ کسانی که از قوم اسرائیل‌اند، براستی اسرائیلی نیستند؛
\v 7 و نیز همۀ کسانی که از نسل ابراهیم‌اند، فرزندان او شمرده نمی‌شوند. بلکه گفته شده است: «نسل تو از اسحاق خوانده خواهد شد.»
\v 8 به دیگر سخن، فرزندان جسمانی نیستند که فرزند خدایند، بلکه فرزندان وعده نسل ابراهیم شمرده می‌شوند.
\v 9 زیرا وعده این بود که «در همین وقت خواهم آمد و سارا را پسری خواهد بود.»
\v 10 نه تنها این، بلکه فرزندان رِبِکا نیز از یک پدر، یعنی از جَد ما اسحاق بودند.
\v 11 امّا پیش از آنکه آنها به دنیا بیایند، و یا عملی خوب یا بد انجام دهند - برای اینکه مقصود خدا در گزینش استوار بماند، نه از راه اعمال، بلکه به واسطۀ او که انسان را فرا می‌خوانَد -
\v 12 به رِبِکا گفته شد که «بزرگتر کوچکتر را خدمت خواهد کرد.»
\v 13 چنانکه نوشته شده است: «یعقوب را دوست داشتم، امّا از عیسو نفرت کردم.»
\v 14 پس چه گوییم؟ آیا خدا بی‌انصاف است؟ هرگز!
\v 15 زیرا به موسی می‌گوید:
\v # و شفقت خواهم کرد بر هر که نسبت به او شفقت دارم.»
\v 16 بنابراین، به خواست یا تلاش انسان بستگی ندارد، بلکه به خدایی بستگی دارد که رحم می‌کند.
\v 17 زیرا کتاب به فرعون می‌گوید: «تو را به همین منظور به پا داشتم تا قدرت خود را در تو ظاهر سازم، و تا نامم در سراسر جهان اعلام گردد.»
\v 18 پس خدا بر هر که بخواهد رحم می‌کند و هر که را بخواهد سختدل می‌سازد.
\v 19 مرا خواهی گفت: «پس دیگر چرا ما را سرزنش می‌کند؟ زیرا کیست که بتواند در برابر ارادۀ او ایستادگی کند؟»
\v 20 امّا ای انسان، تو کیستی که با خدا مجادله کنی؟ «آیا مصنوع می‌تواند به صانع خود بگوید چرا مرا چنین ساختی؟»
\v 21 آیا کوزه‌گر اختیار ندارد که از توده‌گِلی واحد، ظرفی برای مصارف مهم و ظرفی دیگر برای مصارف معمولی بسازد؟
\v 22 چه می‌توان گفت اگر خدا با اینکه می‌خواهد غضب خود را نشان دهد و قدرت خویش را نمایان سازد، ظروفِ مورد غضب را که برای هلاکت آماده شده‌اند با بردباری بسیار تحمل کند،
\v 23 تا بتواند عظمت جلال خود را بر ظروفِ مورد رحمت معلوم گرداند، ظروفی که آنان را پیشاپیش برای جلال آماده کرده است؟
\v 24 این ظروفِ مورد رحمت، ما را نیز که از سوی او فرا خوانده شده‌ایم، شامل می‌شود، نه تنها از یهودیان، بلکه از غیریهودیان نیز.
\v 25 چنانکه در هوشع می‌گوید:
\v # و او را که محبوب من نبود، ’محبوب خویش‘ خواهم نامید.»
\v 26 و نیز:
\v # در همان جا ’پسران خدای زنده‘ خوانده خواهند شد.»
\v 27 و اِشعیا دربارۀ قوم اسرائیل ندا درمی‌دهد که: «حتی اگر شمار بنی‌اسرائیل مانند شنهای دریا باشد، تنها باقیماندگانی از ایشان نجات خواهند یافت.
\v 28 زیرا خداوند حکم خود را به‌طور نهایی و بی‌تأمل بر زمین اجرا خواهد کرد.»
\v 29 و چنانکه اِشعیا پیشگویی کرده است:
\v # مانند سُدوم می‌شدیم و همچون عَمورَه می‌گشتیم.»
\v 30 پس چه گوییم؟ غیریهودیانی که در پی پارسایی نبودند، آن را به دست آوردند، یعنی آن پارسایی را که از ایمان حاصل می‌شود؛
\v 31 امّا قوم اسرائیل که در پی شریعتِ پارسایی بودند، آن را به دست نیاوردند.
\v 32 چرا؟ زیرا نه از راه ایمان، بلکه از طریق اعمال در پی آن بودند. آن ’سنگ لغزش‘ موجب لغزیدن آنها شد.
\v 33 چنانکه نوشته شده است:
\v # سرافکنده نشود.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 ای برادران، آرزوی قلبی و دعای من به درگاه خدا برای قوم اسرائیل این است که نجات یابند.
\v 2 زیرا دربارۀ ایشان می‌توانم شهادت دهم که برای خدا غیرت دارند، امّا نه از روی معرفت.
\v 3 زیرا به سبب ناآگاهی از آن پارسایی که از خداست،
\v 4 زیرا مسیح غایتِ
\v 5 موسی آن پارسایی را که بر پایۀ شریعت است چنین توصیف می‌کند: «کسی که اینها را به عمل آوَرَد، به واسطۀ آنها حیات خواهد داشت.»
\v 6 امّا پارساییِ مبتنی بر ایمان می‌گوید: «در دل خود مگو ”کیست که به آسمان صعود کند؟“
\v 7 یا «”کیست که به جهان زیرین نزول کند؟“
\v 8 و در مقابل، چه می‌گوید؟ اینکه «این کلامْ نزدیکِ تو، در دهان تو، و در دل توست.»
\v 9 که اگر به زبان خود اعتراف کنی «عیسی خداوند است» و در دل خود ایمان داشته باشی که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.
\v 10 زیرا در دل است که شخص ایمان می‌آورد و پارسا شمرده می‌شود، و با زبان است که اعتراف می‌کند و نجات می‌یابد.
\v 11 چنانکه کتاب می‌گوید: «هر که بر او توکل کند، سرافکنده نشود.»
\v 12 زیرا میان یهود و یونانی تفاوتی نیست، چرا که همان خداوند، خداوندِ همه است و همۀ کسانی را که او را می‌خوانند، به‌فراوانی برکت می‌دهد.
\v 13 زیرا «هر که نام خداوند را بخواند، نجات خواهد یافت.»
\v 14 امّا چگونه کسی را بخوانند که به او ایمان نیاورده‌اند؟ و چگونه به کسی ایمان آورند که از او نشنیده‌اند؟ و چگونه بشنوند، اگر کسی به آنان موعظه نکند؟
\v 15 و چگونه موعظه کنند، اگر فرستاده نشوند؟ چنانکه نوشته شده است: «چه زیباست پایهای کسانی که بشارت می‌آورند.»
\v 16 امّا همگان بشارت را نپذیرفتند، زیرا اِشعیا می‌گوید: «چه کسی، ای خداوند، پیام ما را باور کرده است؟»
\v 17 پس ایمان از شنیدنِ پیام سرچشمه می‌گیرد و شنیدنِ پیام، از طریق کلام مسیح میسّر می‌شود.
\v 18 امّا می‌پرسم: آیا نشنیدند؟ البته که شنیدند:
\v # و کلامشان تا به کَرانهای جهان رسیده.»
\v 19 باز می‌پرسم: آیا اسرائیل آنچه را که شنید، درک نکرد؟ نخست، موسی می‌گوید:
\v # خشم شما را بر خواهم انگیخت.»
\v 20 سپس، اِشعیا جسورانه می‌گوید:
\v # و خویشتن را بر کسانی که مرا نطلبیده بودند، آشکار ساختم.»
\v 21 امّا دربارۀ اسرائیل می‌گوید:
\v # به سوی قومی نافرمان و گردنکش.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس می‌پرسم: آیا خدا قوم خود را رد کرده است؟ هرگز؛ زیرا من خود اسرائیلی‌ام، از نسل ابراهیم و از قبیلۀ بِنیامین.
\v 2 خدا قوم خود را که از پیش شناخت، رد نکرده است. آیا نمی‌دانید کتاب دربارۀ ایلیا چه می‌گوید؟ دربارۀ اینکه او چگونه از دست قوم اسرائیل نزد خدا استغاثه کرد و گفت:
\v 3 «خداوندا، انبیای تو را کشته و مذبحهایت را ویران کرده‌اند. تنها من باقی مانده‌ام و حال قصد جان مرا نیز دارند.»
\v 4 امّا پاسخ خدا به او چه بود؟ اینکه «من برای خود هفت هزار تن باقی نگاه داشته‌ام که در برابر بَعَل زانو نزده‌اند.»
\v 5 به همین‌سان، در زمان حاضر نیز باقیماندگانی هستند که از راه فیض انتخاب شده‌اند.
\v 6 امّا اگر از راه فیض باشد، دیگر بر پایۀ اعمال نیست؛ وگرنه فیض دیگر فیض نیست. [امّا اگر از راه اعمال باشد، دیگر بر پایۀ فیض نیست؛ وگرنه عمل دیگر عمل نیست.]
\v 7 پس چه نتیجه می‌گیریم؟ اینکه اسرائیل آنچه را مشتاقانه در پی کسبش بود، به دست نیاورد. امّا برگزیدگان به دست آوردند و دیگران به سختدلی دچار شدند.
\v 8 چنانکه نوشته شده است:
\v # و گوشهایی که نتوانند بشنوند.»
\v 9 و داوود می‌گوید:
\v 10 چشمانشان تار شود تا نتوانند ببینند
\v # و کمرهایشان همواره خمیده گردد.»
\v 11 باز می‌پرسم: آیا لغزیدند تا برای همیشه بیفتند؟ هرگز! بلکه با نافرمانی آنان، غیریهودیان از نجات بهره‌مند شدند، تا در قوم اسرائیل غیرت پدید آید.
\v 12 امّا اگر نافرمانی آنها باعث غنای جهان گشت و شکستشان باعث غنای غیریهودیان، کامل شدن تعدادشان چه نتایج بس عظیمتری در پی خواهد داشت؟
\v 13 روی سخنم با شما غیریهودیان است. از آنجا که من رسول غیریهودیانم، به خدمت خود بسیار می‌بالم،
\v 14 با این امید که همنژادان خود را به غیرت آورم و برخی از آنان را نجات بخشم.
\v 15 زیرا اگر رد شدنِ ایشان به معنی آشتیِ جهان است، پذیرفته‌شدنشان چه خواهد بود، جز حیات از مردگان؟
\v 16 اگر تکه‌ای از تودۀ خمیر که به عنوان نوبر تقدیم می‌شود، مقدّس باشد، در این صورت، تمامی آن خمیر مقدّس است؛ و اگر ریشه مقدّس باشد، پس شاخه‌ها نیز مقدّسند.
\v 17 و اگر برخی از شاخه‌ها بریده شدند و تو که شاخۀ زیتون وحشی بودی در میان شاخه‌های دیگر به درخت زیتون پیوند شدی و اکنون از شیرۀ مقوّی ریشۀ آن تغذیه می‌کنی،
\v 18 بر آن شاخه‌ها فخر مفروش. اگر چنین می‌کنی، به یاد داشته باش که تو حامل ریشه نیستی، بلکه ریشه حامل توست.
\v 19 شاید بگویی: «شاخه‌ها بریده شدند تا من پیوند شوم.»
\v 20 راست می‌گویی. امّا آنها به علت بی‌ایمانی بریده شدند و تو تنها به ایمانْ استواری. پس مغرور مباش بلکه بترس.
\v 21 زیرا اگر خدا بر شاخه‌های طبیعی شفقت نکرد، بر تو نیز شفقت نخواهد کرد.
\v 22 پس مهربانی و سختگیری خدا را در نظر داشته باش؛ سختگیری به کسانی که سقوط کرده‌اند، امّا مهربانی به تو، البته به این شرط که در مهربانی او ثابت بمانی؛ وگرنه تو نیز بریده خواهی شد.
\v 23 و اگر آنها نیز در بی‌ایمانی ادامه ندهند، باز پیوند خواهند شد، زیرا خدا قادر است آنها را بار دیگر پیوند بزند.
\v 24 زیرا اگر تو از درختِ زیتونِ وحشی بریده شدی و برخلاف طبیعتت به درختِ زیتونِ آزاد پیوند گشتی، پس چقدر بیشتر شاخه‌های اصلی می‌توانند به درخت زیتونی که از آن بریده شدند، پیوند شوند.
\v 25 ای برادران، نمی‌خواهم از این راز غافل باشید - مبادا خود را دانا بپندارید - که سختدلی بر بخشی از اسرائیل حکمفرما شده است، تا وقتی که شمار کامل غیریهودیان داخل گردند.
\v 26 و این‌چنین تمامی اسرائیل نجات خواهد یافت. چنانکه نوشته شده است:
\v 27 و این عهد من با ایشان خواهد بود
\v # هنگامی که گناهانشان را بزدایم.»
\v 28 به لحاظ انجیل، به‌خاطر شما، دشمن‌اند؛ امّا به لحاظ گزینشِ الهی، به‌خاطر پدران، محبوب خدایند.
\v 29 زیرا خدا هرگز عطایا و دعوت خود را بازپس نمی‌گیرد.
\v 30 درست همان‌گونه که شما زمانی نسبت به خدا نافرمان بودید، امّا اکنون در نتیجۀ نافرمانی ایشان رحمت یافته‌اید،
\v 31 ایشان نیز اکنون نافرمان شده‌اند تا در نتیجۀ رحمت خدا بر شما، [اکنون] بر ایشان نیز رحم شود.
\v 32 زیرا خدا همه را در بند نافرمانی نهاده، تا بر همگان رحمت کند.
\v 33 وه که چه ژرف است دولت و حکمت و علم خدا؛
\v 34 «زیرا کیست که فکر خداوند را دانسته
\v # و یا مشاور او بوده باشد؟»
\v 35 «چه کسی چیزی به خدا بخشیده
\v # تا به او بازپس داده شود؟»
\v 36 زیرا همه چیز از او، و به واسطۀ او، و برای اوست.
\s5
\c 12
\p
\v 1 پس ای برادران، در پرتو رحمتهای خدا، از شما استدعا می‌کنم که بدنهای خود را همچون قربانی زنده و مقدّس و پسندیدۀ خدا تقدیم کنید که عبادت معقول
\v 2 و دیگر همشکل این عصر
\v 3 زیرا به واسطۀ فیضی که به من عطا شده است، هر یک از شما را می‌گویم که خود را بیش از آنچه می‌باید، مپندارید، بلکه هر یک به فراخور میزان ایمانی
\v 4 زیرا همان‌گونه که هر یک از ما را بدنی واحد است که از اعضای بسیار تشکیل شده و کار همۀ این اعضا یکسان نیست،
\v 5 ما نیز که بسیاریم، در مسیح یک بدن را تشکیل می‌دهیم و هر یک، اعضای یکدیگریم.
\v 6 بر حسب فیضی که به ما بخشیده شده است، دارای عطایای گوناگونیم. اگر عطای کسی نبوّت است، آن را متناسب با ایمانش به کار گیرد.
\v 7 اگر خدمت است، خدمت کند. اگر تعلیم است، تعلیم دهد.
\v 8 اگر تشویق است، تشویق نماید. اگر کمک به نیازمندان است، با سخاوت چنین کند. اگر رهبری است، این کار را با جدیّت انجام دهد. و اگر رحم و شفقت به دیگران است، شادمانه به این کار مشغول باشد.
\v 9 محبت باید بی‌ریا باشد. از بدی بیزار باشید و به آنچه نیکوست، سخت بچسبید.
\v 10 با محبتِ برادرانه سرسپردۀ هم باشید. در احترام گذاشتن به یکدیگر، از هم پیشی بگیرید.
\v 11 هیچ‌گاه غیرت شما فروکش نکند؛ در روحْ شعله‌ور باشید و خداوند را خدمت کنید.
\v 12 در امیدْ شادمان، در سختیها شکیبا و در دعا ثابت‌قدم باشید.
\v 13 در رفع احتیاجات مقدسین سهیم شوید و میهمان‌نواز باشید.
\v 14 برای کسانی که به شما آزار می‌رسانند، برکت بطلبید؛ برکت بطلبید و لعن نکنید!
\v 15 با کسانی که شادمانند، شادی کنید، و با کسانی که گریانند، بگریید.
\v 16 برای یکدیگر ارزش برابر قائل باشید! مغرور نباشید، بلکه با کسانی که از طبقات محرومند، معاشرت کنید.
\v 17 به هیچ‌کس به سزای بدی، بدی نکنید. دقّت کنید که آنچه را در نظر همگان پسندیده است، به جای آورید.
\v 18 اگر امکان دارد، تا آنجا که به شما مربوط می‌شود، با همه در صلح و صفا زندگی کنید.
\v 19 ای عزیزان، انتقام مگیرید، بلکه آن را به غضب خدا واگذارید. زیرا نوشته شده که «خداوند می‌گوید: ”انتقام از آن من است؛ من هستم که سزا خواهم داد.“‌»
\v 20 برعکس، «اگر دشمنت گرسنه است، به او خوراک بده! و اگر تشنه است، به او آب بنوشان! اگر چنین کنی، اخگرهای سوزان بر سرش خواهی انباشت.»
\v 21 مغلوب بدی مشو، بلکه بدی را با نیکویی مغلوب ساز.
\s5
\c 13
\p
\v 1 هر کس باید تسلیمِ قدرتهای حاکم باشد، زیرا هیچ قدرتی جز از سوی خدا نیست. قدرتهایی که وجود دارند، از جانب خدا مقرر شده‌اند.
\v 2 پس آن که بر علیه قدرتی عِصیان کند، در حقیقت علیه آنچه خدا مقرر کرده، عِصیان ورزیده است؛ و آنان که چنین می‌کنند، مجازات را برای خود می‌خرند.
\v 3 زیرا راستکِرداران از حکمرانان هراسی ندارند، امّا خلافکاران از آنها می‌ترسند. آیا می‌خواهی از صاحبِ قدرت هراسی نداشته باشی؟ آنچه را که درست است، انجام بده که تو را تحسین خواهد کرد.
\v 4 زیرا خدمتگزار خداست تا به تو نیکویی کند. امّا اگر مرتکب کار خلاف شوی، بترس، زیرا شمشیر را بی‌جهت حمل نمی‌کند. او خدمتگزار خدا و مجری غضب است تا کسی را که مرتکب کار خلاف شده است، کیفر دهد.
\v 5 پس آدمی باید نه تنها برای پرهیز از غضب، بلکه به سبب وجدان خود نیز تسلیم قدرتها باشد.
\v 6 به همین سبب نیز مالیات می‌پردازید، زیرا صاحبان قدرت که تمامِ وقت خود را وقف کار حکومت می‌کنند، خدمتگزاران خدایند.
\v 7 دِین خود را به همگان ادا کنید: اگر مالیات است، مالیات بدهید؛ اگر خَراج است، خَراج بپردازید؛ اگر احترام است، احترام بگذارید؛ و اگر اکرام است، تکریم کنید.
\v 8 هیچ دِینی به کسی نداشته باشید جز اینکه یکدیگر را پیوسته محبت کنید. زیرا هر که به دیگری محبت کند، در واقع شریعت را به جا می‌آورد.
\v 9 زیرا احکامِ ’زنا مکن‘، ’قتل مکن‘، ’دزدی مکن‘، ’طمع مورز‘،
\v 10 محبت، به همسایۀ خود بدی نمی‌کند؛ پس محبت تحقق شریعت است.
\v 11 و شما با آگاهی از این که در چه زمانی به سر می‌برید، چنین کنید. زیرا هم‌اکنون ساعتِ آن رسیده است که از خواب بیدار شوید، چرا که اکنون در مقایسه با زمانی که ایمان آوردیم، نجات ما نزدیکتر شده است.
\v 12 شبْ رو به پایان است و روز نزدیک شده است. پس بیایید اعمال تاریکی را به سویی نهیم و زرۀ نور را در بر کنیم.
\v 13 بیایید آن‌گونه رفتار کنیم که شایستۀ کسانی است که در روشناییِ روز به سر می‌برند. پس اوقات خود را در بز‌مها و میگساری و هرزگی و عیاشی و جدال و حسد سپری نکنیم،
\v 14 بلکه عیسی مسیحِ خداوند را در بر کنید و در پی ارضای امیال نَفْس خود مباشید.
\s5
\c 14
\p
\v 1 کسی را که ایمانش ضعیف است، بپذیرید، بی‌آنکه دربارۀ مسائل مورد تردید، حکم صادر کنید.
\v 2 ایمانِ یکی به او اجازه می‌دهد هر غذایی را بخورد، امّا دیگری که ایمانش ضعیف است، فقط سبزیجات می‌خورد.
\v 3 آن که همه چیز می‌خورد، نباید به آن که نمی‌خورد به دیدۀ تحقیر بنگرد؛ و آن که همه چیز نمی‌خورد، نباید آن کس را که هر غذایی را می‌خورد، محکوم کند. زیرا خدا او را پذیرفته است.
\v 4 تو کیستی که بر خدمتکار شخصی دیگر حکم می‌کنی؟ استوار ماندن یا فرو افتادن او به آقایش مربوط است. و او استوار هم خواهد ماند زیرا خداوند قادر است او را استوار گرداند.
\v 5 کسی یک روز را از دیگر روزها مقدّستر می‌شمارد؛ فردی دیگر، همۀ روزها را یکسان می‌پندارد. هر کس در ذهن خودش کاملاً متقاعد باشد.
\v 6 آن که روزی خاص را مهم می‌شمارد، برای خداوند چنین می‌کند. آن که می‌خورد، برای خداوند می‌خورد، زیرا خدا را شکر می‌گوید. و آن که از خوردن می‌پرهیزد، او نیز برای خداوند چنین می‌کند و خدا را شکر می‌گزارد.
\v 7 زیرا هیچ‌یک از ما برای خود زندگی نمی‌کنیم و هیچ‌یک از ما برای خود نمی‌میریم.
\v 8 اگر زندگی می‌کنیم، برای خداوند است، و اگر می‌میریم، آن نیز برای خداوند است. پس خواه زندگی کنیم، خواه بمیریم، از آنِ خداوندیم.
\v 9 مسیح نیز به همین سبب مرد و زنده شد تا خداوندِ زندگان و مردگان باشد.
\v 10 پس تو چرا برادر خود را محکوم می‌کنی؟ و تو چرا به برادر خود به دیدۀ تحقیر می‌نگری؟ زیرا همۀ ما در برابر مسند داوری خدا حاضر خواهیم شد.
\v 11 چرا که نوشته شده است:
\v # و هر زبانی به خدا اقرار خواهد کرد.»
\v 12 پس هر یک از ما حساب خود را به خدا باز خواهد داد.
\v 13 بنابراین، بیایید از این پس یکدیگر را محکوم نکنیم. به جای آن، تصمیم بگیرید که هیچ سنگ لغزش یا مانعی در راه برادر خود مگذارید.
\v 14 من در عیسای خداوند می‌دانم و متقاعد هستم که هیچ چیز به خودی خود نجس نیست. امّا اگر کسی چیزی را نجس می‌شمارد، برای او نجس خواهد بود.
\v 15 اگر با خوراکی که می‌خوری برادرت را دردمند می‌سازی، دیگر بر پایۀ محبت رفتار نمی‌کنی. با خوراک خود، برادر خویش را که مسیح به‌خاطر او مرد، هلاک مساز.
\v 16 مگذارید در مورد آنچه شما نیکو می‌شمارید، بد گفته شود.
\v 17 زیرا پادشاهی خدا خوردن و نوشیدن نیست، بلکه پارسایی، سلامتی و شادی در روح‌القدس است.
\v 18 هر که بدین طریق مسیح را خدمت کند، خدا را خشنود می‌سازد و پذیرفتۀ مردم نیز هست.
\v 19 پس بیایید آنچه را که موجب برقراری صلح و صفا و بنای یکدیگر می‌شود، دنبال کنیم.
\v 20 کار خدا را برای خوراک خراب مکن! همۀ خوراکها پاکند، امّا خوردن هر خوراکی که باعث لغزش دیگری شود، عملی است نادرست.
\v 21 بهتر آن است که از خوردن گوشت یا نوشیدن شراب یا انجام هر کار دیگر که باعث لغزش برادرت می‌شود، بپرهیزی.
\v 22 پس عقیده‌ات را دربارۀ این امور، بین خود و خدا نگاه دار. خوشا به حال کسی که به‌خاطر آنچه نیکو می‌شمارد، خود را محکوم نمی‌کند.
\v 23 امّا کسی که دربارۀ خوردنِ خوراکی دچار تردید است، اگر آن را بخورد محکوم می‌شود، زیرا با ایمان نخورده است و آنچه از ایمان نباشد، گناه است.
\s5
\c 15
\p
\v 1 ما که قوی هستیم، باید ناتوانیهای ضعیفان را متحمل شویم و در پی خشنودی خویش نباشیم.
\v 2 هر یک از ما باید همسایۀ خود را خشنود سازد، در آنچه برای او نیکو باشد و باعث بنایش شود.
\v 3 زیرا مسیح نیز در پی خشنودی خود نبود، چنانکه نوشته شده است: «توهینهای اهانت‌کنندگانِ تو بر من فرو افتاده.»
\v 4 زیرا آنچه در گذشته نوشته شده است، برای تعلیم ما بوده تا با پایداری و آن دلگرمی که کتب مقدّس می‌بخشد، امید داشته باشیم.
\v 5 اینک خدای بخشندۀ پایداری و دلگرمی به شما عطا کند که در انطباق با مسیحْ عیسی با یکدیگر همفکر باشید،
\v 6 تا یک‌دل و یک‌زبان، خدا یعنی پدر خداوند ما عیسی مسیح را تمجید کنید.
\v 7 پس همان‌گونه که مسیح شما را پذیرفت، شما نیز یکدیگر را بپذیرید تا خدا جلال یابد.
\v 8 زیرا به شما می‌گویم که مسیح برای نشان دادن امانت خدا، خدمتگزار یهودیان
\v 9 و تا قومهای غیریهود، خدا را به سبب رحمتش تمجید کنند. چنانکه نوشته شده است:
\v # و در وصف نام تو خواهم سرایید.»
\v 10 باز می‌گوید:
\v # «ای قومها با قوم او شادمان باشید!»
\v 11 و نیز می‌گوید:
\v # باشد که تمامی ملتها، تمجیدش کنند!»
\v 12 و اِشعیا نیز می‌گوید:
\v # به اوست که قومها امید خواهند بست.»
\v 13 اینک خدای امید، شما را از کمال شادی و آرامش در ایمان آکنده سازد تا با قدرت روح‌القدس، سرشار از امید باشید.
\v 14 ای برادران، من خودْ این اطمینان را دارم که شما خود از نیکویی مملو، و از معرفت کامل برخوردارید و به پند‌گفتن به یکدیگر نیز توانایید.
\v 15 با وجود این، جسارت کرده، در باب موضوعاتی چند به شما نوشتم، تا آنها را یادآورتان گردم، زیرا خدا این فیض را به من بخشیده است
\v 16 که خدمتگزار مسیحْ عیسی برای غیریهودیان باشم و خدمتِ کهانتِ اعلامِ انجیلِ خدا را به انجام رسانم، تا غیریهودیان هدیه‌ای مقبول به درگاه خدا باشند که توسط روح‌القدس تقدیس شده است.
\v 17 پس در مسیحْ عیسی به خدمت خود به خدا افتخار می‌کنم.
\v 18 زیرا به خود اجازه نمی‌دهم از چیزی سخن بگویم، جز آنچه مسیح برای اطاعت غیریهودیان
\v 19 او این را به نیروی آیات و معجزات، یعنی به نیروی روح خدا انجام داده است، آن‌گونه که از اورشلیم تا ایلیریکوم دور زده، به انجیل مسیح به کمال، بشارت دادم.
\v 20 آرزویم همواره این بوده است که در جایی بشارت دهم که مسیح شناخته نشده، تا بر بنیادی که دیگری نهاده است، بنا نگذاشته باشم،
\v 21 بلکه چنانکه نوشته شده است:
\v # و کسانی که نشنیده بودند، درک خواهند کرد.»
\v 22 به همین سبب، بارها از آمدن نزد شما بازداشته شده‌ام.
\v 23 امّا اکنون که در این مناطق، دیگر جایی برای کار من باقی نمانده، و از آنجا که سا‌لهاست مشتاق آمدن نزد شما هستم،
\v 24 امید دارم سر راهم به اسپانیا، به دیدار شما بیایم تا پس از آنکه چندی از مصاحبت شما بهره‌مند شدم، مرا در سفر به آنجا یاری دهید.
\v 25 در حال حاضر آهنگِ اورشلیم دارم تا مقدسین را در آنجا خدمت کنم،
\v 26 زیرا کلیساهای مقدونیه و اَخائیه را پسند آمد که برای تنگدستانِ مقدسینِ اورشلیم کمک مالی بفرستند.
\v 27 آنها خود به انجام این کار رغبت داشتند؛ و در واقع مدیون آنها نیز بودند، زیرا اگر غیریهودیان در برکات روحانی یهودیان شریک شدند، آنها نیز به نوبۀ خود این دِین را به یهودیان دارند که با دارایی مادی خود، ایشان را خدمت کنند.
\v 28 بنابراین، چون این کار را به انجام رسانم و مطمئن شوم که آنان این ثمره را دریافت کرده‌اند، با گذر از نزد شما، رهسپار اسپانیا خواهم شد.
\v 29 می‌دانم که وقتی نزد شما بیایم، با برکت کامل مسیح خواهم آمد.
\v 30 ای برادران، به‌خاطر خداوند ما عیسی مسیح و محبت روح، از شما استدعا دارم که برای من به درگاه خدا دعا کنید، و با این کار در مجاهدۀ من شریک باشید.
\v 31 دعا کنید از گزند بی‌ایمانانِ یهودیه جان سالم به در برم و خدمتم در اورشلیم نزد مقدسینِ آنجا پذیرفته آید.
\v 32 آنگاه به خواست خدا می‌توانم با شادی نزد شما بیایم تا در کنار شما تجدید‌قوا کنم.
\v 33 خدای صلح و سلامت همراه همگی شما باشد. آمین.
\s5
\c 16
\p
\v 1 خواهرمان فیبی را به شما معرفی می‌کنم. او از خادمان
\v 2 او را در خداوند، آن‌گونه که شایستۀ مقدسین است، بپذیرید و از هیچ کمکی که از شما بخواهد دریغ مورزید، زیرا او به بسیاری، از جمله خود من، کمک فراوان کرده است.
\v 3 به پْریسکیلا
\v 4 آنان جان خود را به‌خاطر من به خطر انداختند، و نه تنها من، بلکه همۀ کلیساهای غیریهودیان از آنان سپاسگزارند.
\v 5 همچنین به کلیسایی که در خانۀ آنها بر پا می‌شود، درود برسانید. به دوست عزیزم اِپینِتوس سلام برسانید، که نوبر کسانی است که در آسیا به مسیح گرویدند.
\v 6 مریم را که برای شما زحمت بسیار کشید، سلام گویید.
\v 7 به خویشاوندان من، آندْرونیکوس و یونیاس که با من در زندان بودند، سلام برسانید. آنان در میان رسولان، از چهره‌های برجسته‌اند که پیش از من در مسیح بوده‌اند.
\v 8 به آمپْلیاتوس که او را در خداوند دوست می‌دارم، سلام برسانید.
\v 9 به همکارمان در مسیح، اوربانوس، و دوست عزیزم، اِستاخیس، سلام دهید.
\v 10 به آپِلیس که امتحان خود را در مسیح پس داده، سلام برسانید. به افراد خاندان آریستوبولُس سلام گویید.
\v 11 به خویش من هیرودیون و نیز به آن اعضای خاندان نارکیسوس که در خداوند هستند، سلام برسانید.
\v 12 به تْریفینا و تْریفوسا، بانوانی که سختکوشانه در خداوند کار می‌کنند، و نیز به دوست عزیزم پِرسیس،
\v 13 به روفُس که در خداوند برگزیده است، و به مادر او که در حق من نیز مادری کرده، سلام برسانید.
\v 14 به آسینکْریتوس، فْلِگون، هِرماس، پاتْروباس و هِرمِس و برادران دیگری که با ایشان هستند، سلام گویید.
\v 15 به فیلولوگوس، یولیا، نیریاس و خواهرش، و به اولیمپاس و همۀ مقدسینی که همراه ایشانند، سلام برسانید.
\v 16 یکدیگر را با بوسه‌ای مقدّس سلام گویید. همۀ کلیساهای مسیح به شما درود می‌فرستند.
\v 17 ای برادران، می‌خواهم از شما استدعا کنم مراقب آن کسان باشید که عامل جدایی‌اند و در راه شما مانع ایجاد می‌کنند و با تعلیمی که شما یافته‌اید، مخالفت می‌ورزند؛ از آنان دوری کنید،
\v 18 زیرا این‌گونه اشخاص خداوند ما مسیح را خدمت نمی‌کنند، بلکه در پی ارضای شکم خویشند و با سخنانی زیبا و تملّق‌آمیز بر افکار ساده‌لوحان تأثیر گذاشته، آنان را می‌فریبند.
\v 19 آوازۀ اطاعت شما در میان همگان پیچیده است؛ بنابراین، از بابت شما بسیار شادمانم. امّا از شما می‌خواهم در قبال آنچه نیکوست حکیم، و در قبال آنچه بد است، ساده باشید.
\v 20 خدای صلح و سلامت به‌زودی شیطان را زیر پاهای شما لِه خواهد کرد.
\v 21 همکارم تیموتائوس به شما سلام می‌گوید. خویشاوندان من لوکیوس، یاسون و سوسیپاتِروس نیز برای شما سلام می‌فرستند.
\v 22 من، تِرتیوس، کاتب این نامه، در خداوند به شما سلام می‌گویم.
\v 23 گایوس که مهمان‌نوازیِ او شامل حال من و تمامی اعضای کلیسای اینجا شده است، برای شما سلام می‌فرستد.
\v 24 [«فیض خداوند ما عیسی مسیح با همگی شما باد. آمین».]
\v 25 اکنون او را که قادر است شما را مطابق با انجیل من و موعظۀ پیام عیسی مسیح استوار گرداند - یعنی مطابق با مکاشفۀ رازی که از ایام ازل مخفی داشته شده بود،
\v 26 امّا اکنون بر مبنای نوشته‌های انبیا مکشوف گردیده و به حکم خدای سرمدی، به جهت اطاعت ایمان، به همۀ قومها شناسانیده شده است -
\v 27 هم او را که یگانه خدای حکیم است، به واسطۀ عیسی مسیح تا به ابد جلال باد! آمین.

515
47-1CO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,515 @@
\id 1CO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1co
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس، که به خواست خدا فرا خوانده شده است تا رسول عیسی مسیح باشد، و از برادرمان سوسْتِنِس،
\v 2 به کلیسای خدا در قُرِنتُس، که در مسیحْ عیسی تقدیس شده و فرا خوانده شده‌اند تا قوم مقدّس خدا باشند، همراه با همۀ آنان که در هر جای دیگر نام خداوند ما عیسی مسیح را می‌خوانند، که خداوند ما و خداوند ایشان است:
\v 3 فیض و سلامتی از سوی خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح بر شما باد.
\v 4 من همواره خدای خود را به‌خاطر شما و آن فیض خدا که در مسیحْ عیسی به شما بخشیده شده است، سپاس می‌گویم.
\v 5 زیرا شما در او از هر حیث غنی شده‌اید، در هر نوع بیان و هر گونه معرفت،
\v 6 چنانکه شهادت ما
\v 7 به گونه‌ای که شما از هیچ عطایی بی‌نصیب نیستید، در همان حال که مکاشفۀ
\v 8 او شما را تا به آخر استوار نگاه خواهد داشت، تا در روز خداوندمان عیسی مسیح بَری از ملامت باشید.
\v 9 امین است خدایی که شما را به رفاقت
\v 10 ای برادران، به نام خداوند ما عیسی مسیح از شما تمنا دارم که با هم توافق داشته باشید و در میان شما تفرقه نباشد، بلکه در اندیشه و رأی با هم متحد باشید.
\v 11 زیرا ای برادرانِ من، اهل خانۀ خْلوئه به من خبر داده‌اند که در میان شما جدالهاست.
\v 12 مقصود اینکه یکی از شما می‌گوید، «من به پولس تعلق دارم»؛ دیگری می‌گوید، «من متعلق به آپولس هستم»؛ یکی می‌گوید، «من به کیفا
\v 13 آیا مسیح تقسیم شده است؟
\v 14 خدا را شکر می‌کنم که به‌جز کْریسپوس و گایوس، هیچ‌کس دیگر از شما را تعمید ندادم،
\v 15 تا کسی نتواند بگوید به نام من تعمید یافتید.
\v 16 البته خانوادۀ اِستِفاناس را نیز تعمید دادم؛ ولی به یاد ندارم کسی دیگر را تعمید داده باشم.
\v 17 زیرا مسیح مرا نفرستاد تا تعمید دهم بلکه تا بشارت رسانم، ولی نه با حکمت سخنوری، مبادا قدرت صلیب مسیح بی‌اثر گردد.
\v 18 زیرا پیام صلیب برای آنان که هلاک می‌شوند جهالت است، امّا برای ما که نجات می‌یابیم قدرت خداست.
\v 19 زیرا نوشته شده است:
\v # و فهم فهیمان را باطل خواهم گردانید.»
\v 20 براستی، حکیم کجاست؟ عالِمِ دین کجاست؟ مباحثه‌گرِ این عصر
\v 21 زیرا از آنجا که بنا بر حکمتِ خدا، دنیا نتوانست از طریق حکمتْ خدا را بشناسد، خدا چنان مصلحت دید که از راه جهالتِ موعظه، کسانی را که ایمان می‌آورند، نجات بخشد.
\v 22 زیرا یهودیان خواستار آیت‌اند و یونانیان در پی حکمت،
\v 23 ولی ما مسیح مصلوب را وعظ می‌کنیم که یهودیان را سنگ لغزش است و غیریهودیان را جهالت،
\v 24 امّا فراخواندگان را، چه یهودی و چه یونانی، مسیحْ قدرت خدا و حکمت خداست.
\v 25 زیرا جهالتِ خدا از حکمتِ انسان حکیمانه‌تر و ناتوانیِ خدا از قدرتِ انسان تواناتر است.
\v 26 ای برادران، وضع خود را، آن هنگام که خدا شما را فرا خواند، در نظر آورید. بیشتر شما با معیارهای بشری، حکیم محسوب نمی‌شدید؛ و بیشتر شما از قدرتمندان یا نجیب‌زادگان نبودید.
\v 27 امّا خدا آنچه را که دنیا جهالت می‌پندارد، برگزید تا حکیمان را خجل سازد؛ و آنچه را که دنیا ضعیف می‌شمارَد، انتخاب کرد تا قدرتمندان را شرمنده سازد؛
\v 28 خدا آنچه را که این دنیا پَست و حقیر می‌انگارد، بلکه نیستیها را، برگزید تا هستیها را باطل سازد،
\v 29 تا هیچ بشری در حضور او فخر نکند.
\v 30 از اوست که شما در مسیحْ عیسی هستید، که از جانب خدا برای ما حکمت شده است، یعنی پارسایی، قدّوسیت و رهایی
\v 31 تا چنانکه آمده است: «هر که فخر می‌کند، به خداوند فخر کند.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 من نیز ای برادران، هنگامی که نزد شما آمدم، با فصاحت و حکمت بشری نیامدم، آنگاه که راز خدا
\v 2 زیرا عزم جزم کرده بودم در میان شما چیزی ندانم جز عیسی مسیح، آن هم عیسای مصلوب.
\v 3 من با ضعف، و با ترس و لرز بسیار نزد شما به سر بردم،
\v 4 و پیام و وعظ من با کلمات گیرای حکیمانه بیان نشد، بلکه با برهانِ روح و قدرت،
\v 5 تا ایمان شما نه بر حکمت بشری، بلکه بر قدرت خدا مبتنی باشد.
\v 6 امّا در عین حال، ما در میان بالغان به بیان حکمت می‌پردازیم، امّا نه حکمتی که متعلق به عصر حاضر
\v 7 بلکه حکمت خدا را بیان می‌کنیم که در رازی نهان بود و خدا آن را پیش از آغاز زمان،
\v 8 امّا هیچ‌یک از حکمرانان عصر حاضر این حکمت را درک نکردند، زیرا اگر آن را درک کرده بودند، خداوندِ جلال را بر صلیب نمی‌کردند.
\v 9 چنانکه آمده است:
\v # خدا برای دوستداران خود مهیا کرده است.»
\v 10 زیرا خدا آن را توسط روحِ خود بر ما آشکار ساخته،
\v 11 زیرا کیست که از افکار آدمی آگاه باشد، جز روح خود او که در درون اوست؟ بر همین قیاس، فقط روح خداست که از افکار خدا آگاه است.
\v 12 ولی ما نه روح این دنیا، بلکه روحی را یافته‌ایم که از خداست تا آنچه را خدا به ما عطا کرده است، بدانیم.
\v 13 و از همین سخن می‌گوییم، آن هم نه با کلماتی که آموختۀ حکمت بشری باشد، بلکه با کلماتی که روح می‌آموزد؛ و بدین‌سان حقایق روحانی را با کلمات روحانی بیان می‌کنیم.
\v 14 امّا انسان نفسانی امور مربوط به روح خدا را نمی‌پذیرد زیرا در نظرش جهالت است، و قادر به درکشان نیست، چرا که قضاوت درست دربارۀ آنها تنها از دیدگاهی روحانی میسّر است.
\v 15 امّا شخص روحانی دربارۀ همه چیز قضاوت می‌کند، ولی هیچ‌کس را یارای قضاوت دربارۀ او نیست.
\v 16 «زیرا کیست که فکر خداوند را دانسته باشد
\v # تا به او مشورت دهد؟»
\s5
\c 3
\p
\v 1 امّا من، ای برادران، نتوانستم با شما همچون اشخاص روحانی سخن بگویم بلکه همچون اشخاص نفسانی، یعنی مانند کسانی که در مسیح، کودکِ نوزادند.
\v 2 من به شما شیر دادم نه گوشت، زیرا آمادگی آن را نداشتید و هنوز هم ندارید،
\v 3 چرا که هنوز نفسانی هستید. وقتی در میان شما حسد و جدال هست، آیا نشان آن نیست که نفسانی هستید و مانند انسانهای معمولی رفتار می‌کنید؟
\v 4 زیرا وقتی یکی می‌گوید: «من به پولس تعلق دارم،» و دیگری می‌گوید: «من متعلق به آپولس هستم،» آیا انسانهای معمولی نیستید؟
\v 5 مگر آپولس کیست؟ پولس کیست؟ آنان فقط خادمانی هستند که خدا به هر کدام وظیفه‌ای سپرده تا شما به واسطۀ ایشان ایمان آورید.
\v 6 من بذر را کاشتم و آپولس آن را آبیاری کرد، امّا خدا بود که موجب رویش آن شد.
\v 7 پس نه کارنده چیزی است و نه آبیاری‌کننده، بلکه فقط خدا که رویاننده است.
\v 8 آن که می‌کارد و آن که آبیاری می‌کند، هر دو یکی هستند و هر یک به فراخور محنتی که می‌کشند، پاداش خواهند یافت.
\v 9 ما فقط همکارانی هستیم متعلق به خدا، و شما مزرعه و ساختمانی متعلق به خدایید.
\v 10 با فیضی که خدا به من بخشیده است، همچون معماری ماهر پِی افکندم و دیگری بر آن پِی، ساختمان می‌سازد. امّا هر کس باید آگاه باشد که چگونه می‌سازد.
\v 11 زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند جز آن پِی که نهاده شده است، پِیِ دیگری بگذارد، و آن پیْ همانا خود عیسی مسیح است.
\v 12 اگر کسی بر این پِی ساختمانی از طلا یا نقره یا سنگهای گرانبها یا چوب یا علف یا کاه بسازد،
\v 13 کار هر کس آشکار خواهد شد، چرا که آن ’روز‘ همه چیز را ظاهر خواهد ساخت. زیرا آتش نتیجۀ کار را آشکار کرده، کیفیت کار هر کس را خواهد آزمود.
\v 14 اگر کاری که کسی بر آن پِی بنا کرده است باقی بماند، پاداش خواهد یافت.
\v 15 امّا اگر کار کسی بسوزد، زیان خواهد دید؛ و هرچند خودْ نجات خواهد یافت، امّا همچون کسی خواهد بود که از میان شعله‌های آتش جان به در برده باشد.
\v 16 آیا نمی‌دانید که معبد خدایید و روح خدا در شما ساکن است؟
\v 17 اگر کسی معبد خدا را خراب کند، خدا او را هلاک خواهد کرد؛ زیرا معبد خدا مقدّس است و شما آن معبد هستید.
\v 18 خود را فریب مدهید. اگر کسی از شما خود را با معیارهای این عصر
\v 19 زیرا حکمت این دنیا در نظر خدا جهالت است. چنانکه نوشته شده: «حکیمان را به تَرفند خودشان گرفتار می‌سازد.»
\v 20 و باز نوشته شده است: «خداوند از اندیشه‌ورزی‌های حکیمان آگاه است و می‌داند که آنها بطالت محض است.»
\v 21 پس دیگر کسی به انسانها فخر نکند. زیرا همه چیز متعلق به شماست،
\v 22 خواه پولس، خواه آپولس، خواه کیفا، خواه دنیا، خواه زندگی، خواه مرگ، خواه زمان حال و خواه زمان آینده، همه و همه از آنِ شماست
\v 23 و شما از آنِ مسیح‌اید و مسیح از آنِ خداست.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس همگان باید به ما به دیدۀ خادمان مسیح و مباشرانی بنگرند که رازهای خدا
\v 2 و حال انتظاری که از مباشر می‌رود این است که امین باشد.
\v 3 امّا برای من قضاوت شما یا قضاوت هر دادگاه انسانی دیگر چندان مهم نیست. من حتی خود نیز دربارۀ خویشتن قضاوت نمی‌کنم.
\v 4 زیرا در خود عیبی نمی‌بینم، امّا این مرا بی‌گناه نمی‌سازد. بلکه خداوند است که دربارۀ من قضاوت می‌کند.
\v 5 پس دربارۀ هیچ چیز پیش از وقت قضاوت نکنید تا اینکه خداوند بیاید. او آنچه را که اکنون در تاریکیْ نهان است، در روشنایی عیان خواهد کرد و نیّتهای دلها را آشکار خواهد ساخت. آنگاه تشویق و تمجید هر کس از خود خدا خواهد بود.
\v 6 ای برادران، من این تشبیهات را به‌خاطر شما دربارۀ خود و آپولس به کار بردم تا شما از ما معنی این گفته را بیاموزید که: «از آنچه نوشته شده است، فراتر نروید.» تا هیچ‌یک از شما به یکی در مقابل دیگری نبالد.
\v 7 زیرا چه کسی تو را متفاوت انگاشته
\v 8 گویی شما هم‌اکنون به هرآنچه می‌خواستید، رسیده‌اید! گویی هم‌اکنون دولتمند شده‌اید! و پادشاهی می‌کنید، آن هم بدون ما! و کاش که براستی پادشاهی می‌کردید تا ما هم با شما پادشاهی می‌کردیم!
\v 9 زیرا من بر این اندیشه‌ام که خدا ما رسولان را همچون اسیرانِ محکوم به مرگ در آخرِ صف رژه‌روندگان به نمایش گذاشته است. ما تماشاگه تمامی جهان، چه آدمیان و چه فرشتگانیم.
\v 10 ما به‌خاطر مسیح جاهلیم، امّا شما در مسیح حکیمید! ما ضعیفیم، امّا شما قوی هستید! ما خوار و حقیریم، امّا شما محترمید!
\v 11 ما تا همین دَم گرسنه و تشنه‌ایم، و جامه‌هایمان مندرس است. کتک خورده و آواره‌ایم.
\v 12 با دسترنج خود معاشمان را تأمین می‌کنیم. چون لعنمان کنند، برکت می‌طلبیم؛ و چون آزار بینیم، تحمّل می‌کنیم؛
\v 13 وقتی ناسزا می‌شنویم، با مهربانی پاسخ می‌دهیم. تا همین دَم، ما به تُفالۀ دنیا و زبالۀ همه چیز بدل گشته‌ایم.
\v 14 این را نمی‌نویسم تا شما را شرمنده سازم، بلکه تا چون فرزندان دلبندم هشدارتان دهم.
\v 15 زیرا حتی اگر در مسیح هزاران معلّم داشته باشید، امّا پدرانِ بسیار ندارید، چرا که من به واسطۀ انجیل در مسیحْ عیسی پدر شما شدم.
\v 16 پس از شما تمنا دارم از من سرمشق بگیرید.
\v 17 از همین رو تیموتائوس را نزدتان فرستادم، او را که فرزند محبوب من است و امین در خداوند. او شیوۀ زندگی مرا در مسیحْ عیسی به شما یادآور خواهد شد، چنانکه آن را در همۀ کلیساها در هر جا تعلیم می‌دهم.
\v 18 برخی با این گمان که من دیگر نزدتان نخواهم آمد، گستاخ شده‌اند.
\v 19 امّا به خواست خدا به‌زودی نزدتان می‌آیم و نه فقط سخن این گستاخان را، بلکه قدرتشان را نیز در خواهم یافت.
\v 20 زیرا پادشاهی خدا به حرف نیست، بلکه در قدرت است.
\v 21 کدام‌یک را ترجیح می‌دهید؟ با چوب نزدتان بیایم یا با محبت و روحی ملایم؟
\s5
\c 5
\p
\v 1 به واقع خبر رسیده که در میان شما بی‌عفتی هست، آن هم به گونه‌ای که حتی در میان بت‌پرستان نیز پذیرفته نیست. شنیده‌ام مردی با نامادری خود رابطه دارد.
\v 2 و شما افتخار می‌کنید! آیا نمی‌بایست ماتم گیرید و کسی را که چنین کرده از میان خود برانید؟
\v 3 زیرا هرچند من در جسم میان شما نیستم، امّا در روح با شمایم؛ و هم‌اکنون، چون کسی که در میان شما حاضر است، حکم خود را در خصوص کسی که دست به چنین کاری زده است، به نام خداوند ما عیسی مسیح صادر کرده‌ام.
\v 4 وقتی شما گرد هم می‌آیید و من در روح میان شما هستم، و با حضورِ قدرتِ خداوند ما عیسی،
\v 5 این مرد را به شیطان بسپارید تا با نابودیِ نَفْس گناهکار،
\v 6 افتخار شما به هیچ روی صحیح نیست. آیا نمی‌دانید که اندکی خمیرمایه می‌تواند تمامی خمیر را وَر آورد؟
\v 7 پس خود را از خمیرمایۀ کهنه پاک سازید تا خمیر تازه باشید، چنانکه براستی نیز بی‌خمیرمایه‌اید. زیرا مسیح، برۀ پِسَخ ما، قربانی شده است.
\v 8 پس بیایید عید را نه با خمیرمایۀ کهنه، یعنی خمیرمایۀ بدخواهی و شرارت، بلکه با نان بی‌خمیرمایۀ صداقت و راستی برگزار کنیم.
\v 9 در نامۀ پیشین خود، به شما نوشتم که با بی‌عفتان معاشرت نکنید.
\v 10 امّا مقصودم به هیچ روی این نبود که با بی‌عفتان این دنیا یا با طمع‌ورزان یا شیّادان یا بت‌پرستان معاشرت نکنید، زیرا در آن صورت می‌بایست دنیا را ترک گویید.
\v 11 امّا اکنون به شما می‌نویسم که با کسی که خود را برادر می‌خواند، امّا بی‌عفت، یا طماع یا بت‌پرست یا ناسزاگو یا میگسار و یا شیّاد است، معاشرت نکنید و با چنین کس حتی همسفره مشوید.
\v 12 زیرا مرا چه کار است که دربارۀ مردمان بیرون داوری کنم. ولی آیا داوری دربارۀ آنان که در کلیسایند،
\v 13 خدا خود دربارۀ مردمان بیرون داوری خواهد کرد. پس «آن بدکار را از میان خود برانید.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 هرگاه کسی از شما شکایتی علیه دیگری دارد، چگونه جرأت می‌کند آن را نه نزد مقدسین، بلکه به محکمۀ گنهکاران بَرَد؟
\v 2 آیا نمی‌دانید که مقدسینْ دنیا را داوری خواهند کرد؟ پس شما که قرار است دنیا را داوری کنید، چگونه قادر به قضاوت دربارۀ مسائل بس کوچکتر نیستید؟
\v 3 آیا نمی‌دانید که ما فرشتگان را داوری خواهیم کرد؟ چه رسد به قضاوت دربارۀ مسائل این زندگی.
\v 4 پس چرا به هنگام بروز این‌گونه اختلافها میان خود، کسانی را به دادرسی می‌گمارید که در کلیسا کسی به حساب نمی‌آیند؟
\v 5 این را می‌گویم تا شما را شرمنده سازم. آیا در میان شما شخصی حکیم نیست که بتواند به اختلافهای برادران رسیدگی کند؟
\v 6 در عوض، برادر علیه برادر به محکمه می‌رود، آن هم نزد بی‌ایمانان!
\v 7 اصلاً وجود چنین مرافعه‌هایی میان شما، خودْ شکستی برای شماست. چرا ترجیح نمی‌دهید مظلوم واقع شوید؟ چرا حاضر نیستید زیان ببینید؟
\v 8 برعکس، خودْ ظلم می‌کنید و به دیگری زیان می‌رسانید، آن هم به برادران خود.
\v 9 آیا نمی‌دانید که ظالمان وارث پادشاهی خدا نخواهند شد؟ فریب نخورید! بی‌عفتان، بت‌پرستان، زناکاران، لواط‌گران - چه فاعل و چه مفعول،
\v 10 دزدان، طمع‌ورزان، میگساران، ناسزاگویان و شیّادان وارث پادشاهی خدا نخواهند شد.
\v 11 بعضی از شما در گذشته چنین بودید، امّا در نام عیسی مسیحِ خداوند و توسط روح خدای ما شسته شده، تقدیس گشته و پارسا شمرده شده‌اید.
\v 12 «همه چیز بر من جایز است،» امّا همه چیز مفید نیست. «همه چیز بر من رواست،» امّا نمی‌گذارم چیزی بر من تسلط یابد.
\v 13 «خوراک برای شکم است و شکم برای خوراک، و خدا، هم این و هم آن را از میان بر خواهد داشت.» امّا بدن برای بی‌عفتی نیست، بلکه برای خداوند است و خداوند نیز برای بدن،
\v 14 و خدا به نیروی خود، هم خداوند را برخیزانید و هم ما را بر خواهد خیزانید.
\v 15 آیا نمی‌دانید که بدنهای شما اعضای مسیح است؟ آیا اعضای مسیح را برگیرم و آنها را اعضای فاحشه‌ای گردانم؟ هرگز!
\v 16 آیا نمی‌دانید کسی که با فاحشه‌ای می‌پیوندد، با او یک تن می‌شود؟ زیرا نوشته شده است: «آن دو یک تن خواهند شد.»
\v 17 امّا آن که با خداوند می‌پیوندد، با او یک روح است.
\v 18 از بی‌عفتی بگریزید! هر گناه دیگر که انسان مرتکب شود بیرون از بدن اوست، امّا کسی که مرتکب بی‌عفتی می‌شود، نسبت به بدن خود گناه می‌کند.
\v 19 آیا نمی‌دانید که بدن شما معبد روح‌القدس است که در شماست و او را از خدا یافته‌اید، و دیگر از آنِ خود نیستید؟
\v 20 به بهایی خریده شده‌اید، پس خدا را در بدن خود تجلیل کنید.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و امّا در خصوص مسائلی که به من نوشته بودید:
\v 2 امّا به سبب بی‌عفتیهای موجود، هر مردی باید زن خود را داشته باشد، و هر زنی شوهر خود را.
\v 3 مرد باید دِین خود را نسبت به زنش ادا کند و زن نیز دِین خود را نسبت به شوهرش.
\v 4 زن بر بدن خود اختیار ندارد بلکه شوهرش، و مرد نیز بر بدن خود اختیار ندارد بلکه زنش.
\v 5 پس یکدیگر را محروم نکنید، مگر با رضای یکدیگر و برای مدتی، تا خود را وقف دعا کنید. سپس باز به یکدیگر بپیوندید، مبادا شیطان شما را به سبب ناخویشتنداری در وسوسه اندازد.
\v 6 من این
\v 7 آرزو می‌کردم همه چون من بودند، امّا هر کس عطایی خاص از خدا یافته است؛ یکی دارای یک عطاست و دیگری دارای عطایی دیگر.
\v 8 به بیوه‌مردان
\v 9 امّا اگر خویشتنداری نمی‌کنند، همسر اختیار کنند، زیرا ازدواج از سوختن در آتش هوس بهتر است.
\v 10 حکم من برای متأهلان این است - نه حکم من، بلکه حکم خداوند - که زن نباید از شوهر خود جدا شود.
\v 11 امّا اگر چنین کرد، دیگر نباید شوهر اختیار کند و یا اینکه باید با شوهر خود آشتی نماید. مرد نیز نباید زن خود را طلاق گوید.
\v 12 به بقیه می‌گویم - من می‌گویم نه خداوند - که اگر برادری همسر بی‌ایمان دارد و آن زن حاضر است با او زندگی کند، آن برادر نباید زن خود را طلاق گوید.
\v 13 همچنین اگر زنی شوهر بی‌ایمان دارد و آن مرد حاضر است با او زندگی کند، آن زن نباید شوهر خود را طلاق گوید.
\v 14 زیرا شوهر بی‌ایمان به واسطۀ همسرش تقدیس می‌شود و زن بی‌ایمان به واسطۀ شوهرش. در غیر این صورت، فرزندان شما ناپاک می‌بودند؛ امّا چنین نیست، بلکه آنان مقدّسند.
\v 15 امّا اگر آن که بی‌ایمان است بخواهد جدا شود، بگذار چنین کند. در چنین وضعی شوهر یا زن مؤمن اجباری ندارد با او زندگی کند. ولی خدا ما را به صلح و آشتی خوانده است.
\v 16 زیرا ای زن، از کجا می‌دانی که باعث نجات شوهرت نخواهی شد؟ و ای مرد، از کجا می‌دانی که همسرت را نجات نخواهی داد؟
\v 17 باری، هر کس آن‌گونه زندگی کند که خداوند برای او در نظر گرفته و خدا او را بدان فرا خوانده است. این اصلی است که من در همۀ کلیساها بدان حکم می‌کنم.
\v 18 اگر کسی به هنگام فرا خوانده شدن ختنه شده بوده، در همان حال باقی بماند؛
\v 19 زیرا مهم ختنه شدن یا نشدن نیست، بلکه مهم نگاه داشتن احکام خداست.
\v 20 هر کس در هر وضعی که در آن فرا خوانده شده باقی بماند.
\v 21 آیا زمانی که فرا خوانده شدی، غلام بودی؟ تو را باکی نباشد. امّا اگر می‌توانی آزادی خود را به دست آوری، فرصت را از دست مده.
\v 22 زیرا آن که در غلامی از سوی خداوند فرا خوانده شده است، آزادِ خداوند است؛ و نیز آن که در آزادی فرا خوانده شده است، غلام مسیح است.
\v 23 به بهایی خریده شده‌اید، پس غلام انسانها مشوید.
\v 24 بنابراین، ای برادران، هر کس در هر وضعی که فرا خوانده شده است، در همان وضع در حضور خدا باقی بماند.
\v 25 و امّا در خصوص باکره‌ها،
\v 26 من بر این گمانم که به سبب بحران زمان حاضر، برای انسان نیکو باشد در همان وضعی که هست، باقی بماند.
\v 27 اگر به زنی بسته‌ای، جدایی مجوی، و اگر از زن آزادی، در پی همسر مباش.
\v 28 امّا اگر همسر اختیار کنی، گناه نکرده‌ای؛ و اگر باکره‌ای شوهر کند، گناه نکرده است. امّا آنان که ازدواج می‌کنند، در این زندگی سختی خواهند کشید و من نمی‌خواهم شما رنج ببرید.
\v 29 برادران، مقصودْ اینکه زمان کوتاه شده است. از این پس، حتی آنان که زن دارند چنان رفتار کنند که گویی زن ندارند؛
\v 30 و آنان که سوگوارند، چنانکه گویی سوگوار نیستند؛ و آنان که شادمانند، چنانکه گویی شاد نیستند؛ و آنان که متاعی می‌خرند، چنانکه گویی مالک آن نیستند؛
\v 31 و آنان که از این دنیا بهره برمی‌گیرند، چنانکه در آن غرقه نباشند. زیرا صورت کنونی این دنیا در حال سپری شدن است.
\v 32 خواست من این است که از هر نگرانی به دور باشید. مرد مجرد نگران امور خداوند است، نگران اینکه چگونه خداوند را خشنود سازد؛
\v 33 در حالی‌که مرد متأهل نگران امور این دنیاست، نگران اینکه چگونه همسرش را خشنود سازد،
\v 34 و توجه او به امری واحد معطوف نیست. به همین‌سان، زن مجرد و یا باکره، نگران امور خداوند است، نگران اینکه چگونه در جسم و در روح، مقدّس باشد؛ در حالی‌که زن متأهل نگران امور این دنیاست، نگران اینکه چگونه شوهرش را خشنود سازد.
\v 35 من اینها را برای منفعت شما می‌گویم، نه تا در قید و بندتان بگذارم. مقصودم این است که به شایستگی زندگی کنید و هیچ دغدغه‌ای شما را از سرسپردگی به خداوند بازندارد.
\v 36 اگر مردی بر این اندیشه است که نسبت به نامزد باکره‌اش به ناشایستگی عمل می‌کند، و اگر سن ازدواج دختر رسیده
\v 37 امّا اگر مردی در تصمیم خود راسخ است و در فشار نیست، بلکه بر ارادۀ خود مختار است و عزم جزم کرده که با نامزد باکرۀ خود ازدواج نکند، آن مرد نیز عملی نیکو انجام می‌دهد.
\v 38 پس آن که با نامزد خود ازدواج می‌کند، عملی نیکو انجام می‌دهد؛ امّا آن که ازدواج نمی‌کند، عملی حتی بهتر انجام می‌دهد.
\v 39 زن تا زمانی که شوهرش زنده است، به او بسته است. امّا اگر شوهرش درگذشت، آزاد است تا با هر که می‌خواهد ازدواج کند، البته فقط در خداوند.
\v 40 ولی به نظر من اگر ازدواج نکند، سعادتمندتر خواهد بود؛ و فکر می‌کنم که من نیز روح خدا را دارم!
\s5
\c 8
\p
\v 1 و امّا در خصوص خوراک تقدیمی به بتها: می‌دانیم که «همۀ ما اشخاص دانایی هستیم.» امّا دانش مایۀ تکبّر است، حال آنکه محبت، بنا می‌کند.
\v 2 آن که گمان می‌کند چیزی می‌داند، هنوز چنانکه باید نمی‌داند.
\v 3 امّا آن که خدا را دوست می‌دارد، نزد او شناخته شده است.
\v 4 پس در خصوص خوردن خوراک تقدیمی به بتها، می‌دانیم که در این جهان «بت چیزی نیست،» و «به‌جز یک خدا، خدایی دیگر نیست.»
\v 5 زیرا هرچند هستند آنان که خدایان خوانده می‌شوند، چه در زمین و چه در آسمان - چنانکه به‌واقع نیز مردمان را ’خدایانِ‘ بسیار و ’خداوندانِ‘ بسیار است -
\v 6 امّا ما را تنها یک خداست، یعنی پدر، که همه چیز از اوست و ما برای او هستیم؛ و تنها یک خداوند است، یعنی عیسی مسیح، که همه چیز به واسطۀ او پدید آمده و ما به واسطۀ او هستیم.
\v 7 امّا همه را این معرفت نیست. زیرا بعضی تا کنون چنان به بتها خو‌ کرده‌اند که هنوز هم اگر چنین خوراکهایی بخورند، می‌پندارند آن خوراک به‌واقع تقدیم بتها شده است؛ و از آنجا که وجدانشان ضعیف است، مُلَوّث می‌شود.
\v 8 «خوراک، ما را به خدا نزدیک نمی‌سازد»؛ نه با نخوردن بدتر می‌شویم، نه با خوردن بهتر.
\v 9 امّا مواظب باشید اختیار شما باعث لغزش ضعیفان نشود.
\v 10 زیرا اگر کسی که وجدانی ضعیف دارد، تو را که در این باره از معرفت برخورداری، نشسته به غذا در بتخانه‌ای ببیند، آیا او نیز ترغیب نمی‌شود خوراک تقدیمی به بتها را بخورد؟
\v 11 بدین‌گونه، معرفت تو باعث هلاکت آن برادر ضعیف می‌شود که مسیح به‌خاطرش مرد.
\v 12 وقتی این چنین به برادران خود گناه می‌کنید و به وجدان ضعیفشان صدمه می‌رسانید، همانا به مسیح گناه می‌کنید.
\v 13 از این رو، اگر خوراک سبب لغزش برادرم می‌شود، تا ابد گوشت نخواهم خورد تا باعث لغزش او نشوم.
\s5
\c 9
\p
\v 1 آیا آزاد نیستم؟ آیا رسول نیستم؟ آیا خداوندمان عیسی را ندیدم؟ آیا شما ثمرۀ کار من در خداوند نیستید؟
\v 2 حتی اگر برای دیگران رسول نباشم، دست‌کم برای شما هستم؛ زیرا شما مُهر تأییدِ رسالت من در خداوند هستید.
\v 3 من در برابر آنان که دربارۀ من به قضاوت می‌نشینند، این چنین از خود دفاع می‌کنم.
\v 4 آیا حق نداریم بخوریم و بنوشیم؟
\v 5 آیا حق نداریم همچون سایر رسولان و برادرانِ خداوند و کیفا، همسر ایمانداری
\v 6 و آیا تنها من و برنابا هستیم که باید برای تأمین معاش خود کار کنیم؟
\v 7 کیست که با خرج خود سربازی کند؟ کیست که تاکستانی غَرْس کند و از میوه‌اش نخورد؟ کیست که گله‌ای را شبانی کند و از شیر آن بهره‌مند نشود؟
\v 8 آیا این سخنم سخنی صرفاً انسانی است؟ آیا شریعت نیز چنین نمی‌گوید؟
\v 9 زیرا در شریعت موسی آمده که «گاوی را که خرمن می‌کوبد، دهان مَبَند.»
\v 10 آیا این را دربارۀ ما نمی‌گوید؟ بله، به‌یقین، این کلام برای ما نوشته شده است، زیرا هنگامی که کسی زمین را شخم می‌زند، و یا خرمن می‌کوبد، باید امیدوار باشد که از محصول بهره‌ای بَرَد.
\v 11 اگر ما بذر روحانی در میان شما کاشتیم، آیا امر بزرگی است که محصولی مادی از میان شما برداشت کنیم؟
\v 12 اگر دیگران حق دارند که به لحاظ مادی حمایتشان کنید، آیا ما بیشتر حق نداریم؟ امّا ما از این حق بهره نجستیم، بلکه به هر چیز تن دردادیم تا مانعی بر سر راه انجیل مسیح ننهاده باشیم.
\v 13 آیا نمی‌دانید آنان که در معبد کار می‌کنند، خوراکشان از معبد تأمین می‌شود، و نیز خادمان مذبح از آنچه بر مذبح تقدیم می‌شود، نصیبی می‌یابند؟
\v 14 به همین‌سان، خداوند حکم کرده است که معاش واعظان انجیل، از انجیل تأمین شود.
\v 15 امّا من از هیچ‌یک از این حقوق بهره نگرفتم و این را نیز نمی‌نویسم تا در حقّم چنین کنید. مرگ را بر آن ترجیح می‌دهم که کسی این مایۀ فخر را از من بگیرد.
\v 16 زیرا اگر بشارت دهم مرا فخری نیست، چراکه ناگزیر از آنم؛ بلکه وای بر من اگر بشارت ندهم!
\v 17 زیرا اگر به اختیار این کار را انجام می‌دادم، از پاداش برخوردار می‌بودم؛ ولی اگر به اختیار نباشد، فقط انجام‌وظیفه می‌کنم.
\v 18 در این حالت، چه پاداشی می‌توانم داشته باشم؟ تنها اینکه انجیل را به‌رایگان بشارت دهم و از حق خود در آن بهره برنگیرم.
\v 19 زیرا با اینکه از همه آزادم، خود را غلام همه ساختم تا عده‌ای بیشتر را دریابم.
\v 20 نزد یهودیان چون یهودی رفتار کردم، تا یهودیان را دریابم. با آنان که زیر شریعتند همچون کسی که زیر شریعت است رفتار کردم تا آنان را که زیر شریعتند دریابم - هرچند خودْ زیر شریعت نیستم.
\v 21 نزد بی‌شریعتان همچون بی‌شریعت رفتار کردم تا بی‌شریعتان را دریابم، هرچند خود بدون شریعت خدا نیستم، بلکه مطیع شریعت مسیحم.
\v 22 با ضعیفان، ضعیف شدم تا ضعیفان را دریابم. همه کس را همه چیز گشتم تا به هر نحو بعضی را نجات بخشم.
\v 23 این همه را به‌خاطر انجیل می‌کنم، تا در برکات آن سهیم شوم.
\v 24 آیا نمی‌دانید که در میدان مسابقه، همه می‌دوند، امّا تنها یکی جایزه را می‌برد؟ پس شما چنان بدوید که ببرید.
\v 25 هر که در مسابقات شرکت می‌جوید، در هر چیز، تن به انضباطی سخت می‌دهد. آنان چنین می‌کنند تا تاجی فانی به دست آورند؛ ولی ما چنین می‌کنیم تا تاجی غیرفانی به دست آوریم.
\v 26 پس من این‌گونه می‌دوم، نه چون کسی که بی‌هدف است؛ و مشت می‌زنم، نه چون کسی که هوا را بزند؛
\v 27 بلکه تن خود را سختی می‌دهم و در بندگیِ خویش نگاهش می‌دارم، مبادا پس از موعظه به دیگران، خودْ مردود گردم.
\s5
\c 10
\p
\v 1 زیرا ای برادران، نمی‌خواهم از این موضوع غافل باشید که پدران ما همه زیر ابر بودند و همه از میان دریا گذشتند.
\v 2 آنان همه در ابر و در دریا در پیوند با موسی تعمید یافتند،
\v 3 و همه همان خوراک روحانی را خوردند
\v 4 و همان آشامیدنی روحانی را نوشیدند؛ زیرا از آن صخرۀ روحانی می‌نوشیدند که از پِی می‌آمد،
\v 5 با این همه، خدا از بیشتر آنان خرسند نبود، پس اجسادشان در سرتاسر بیابان پراکنده شد.
\v 6 حال، این رویدادها به وقوع پیوست تا نمونه‌هایی باشد برای ما، تا ما همچون آنان در پی بدی نباشیم.
\v 7 پس بت‌پرست مشوید، چنانکه بعضی از ایشان شدند؛ به گونه‌ای که نوشته شده است: «قوم به خوردن و نوشیدن نشستند و به جهت لَهو و لَعِب به پا خاستند.»
\v 8 و نه به بی‌عفتی دست‌یازیم، چنانکه بعضی از ایشان کردند، و در یک روز بیست و سه هزار تن به هلاکت رسیدند.
\v 9 و نه مسیح را بیازماییم، چنانکه بعضی از آنان کردند و به وسیلۀ مارها کشته شدند.
\v 10 و نه شِکْوِه و شکایت کنید، چنانکه بعضی از ایشان کردند و هلاک‌کننده هلاکشان ساخت.
\v 11 این امور چون نمونه بر آنان واقع گردید و نوشته شد تا عبرتی باشد برای ما که در زمانی به سر می‌بریم که غایتِ همۀ اعصار
\v 12 پس آن که گمان می‌کند استوار است، به‌هوش باشد که نیفتد!
\v 13 هیچ آزمایشی بر شما نیامده که مناسب بشر نباشد.
\v 14 پس ای عزیزان، از بت‌پرستی بگریزید.
\v 15 با خردمندان سخن می‌گویم؛ خود دربارۀ آنچه می‌گویم قضاوت کنید.
\v 16 آیا جام برکت که به جهت آن شکر می‌گزاریم، شریک شدن در خون مسیح نیست؟ و آیا نانی که پاره می‌کنیم، شریک شدن در بدن مسیح نیست؟
\v 17 از آنجا که نانْ یکی است، ما نیز که بسیاریم، یک بدن هستیم، زیرا همه از یک نان بهره می‌یابیم.
\v 18 قوم اسرائیل
\v 19 آیا مقصودم این است که خوراکِ تقدیمی به بت چیزی است، یا اینکه بت چیزی است؟
\v 20 نه، مقصود این است که قربانیهای بت‌پرستان تقدیم دیوها می‌شود نه تقدیم خدا، و من نمی‌خواهم شما شریک دیوها باشید.
\v 21 نمی‌توانید هم از جام خداوند بنوشید هم از جام دیوها؛ نمی‌توانید هم از سفرۀ خداوند بهره یابید، هم از سفرۀ دیوها.
\v 22 آیا می‌خواهیم غیرت خداوند را برانگیزیم؟ آیا از او تواناتریم؟
\v 23 «همه چیز جایز است» - امّا همه چیز مفید نیست. «همه چیز رواست» - امّا همه چیز سازنده نیست.
\v 24 هیچ‌کس در پی نفع خود نباشد، بلکه نفع دیگران را بجوید.
\v 25 هر گوشتی را که در قصابخانه می‌فروشند، بدون نظر به وجدان بخورید،
\v 26 زیرا «زمین و هرآنچه در آن است از آنِ خداوند است.»
\v 27 اگر شخصی بی‌ایمان شما را به صرف غذا دعوت می‌کند و شما نیز مایل به رفتن هستید، هرآنچه در برابرتان می‌گذارد بدون نظر به وجدان بخورید،
\v 28 مگر اینکه کسی به شما بگوید: «این گوشت به بتها تقدیم شده است.» تنها در این صورت، به‌خاطر کسی که این را به شما گفت و به‌خاطر وجدان، از آن مخورید -
\v 29 البته مقصودم وجدان آن شخص است نه وجدان شما. زیرا چرا باید وجدان شخصی دیگر بر آزادی من حکم کند؟
\v 30 اگر خوراکی را با شکرگزاری می‌خورم، چرا باید به‌خاطر آنچه خدا را برای آن شکر می‌گویم، محکومم کنند؟
\v 31 پس هر چه می‌کنید، خواه خوردن، خواه نوشیدن و خواه هر کار دیگر، همه را برای جلال خدا بکنید.
\v 32 هیچ‌کس را آزرده‌خاطر مسازید، چه یهودیان، چه یونانیان و چه کلیسای خدا را،
\v 33 همان‌گونه که من نیز می‌کوشم تا همه را به هر نحو که می‌توانم خشنود سازم. زیرا در پی نفع خود نیستم، بلکه نفع بسیاری را می‌جویم، تا نجات یابند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس، از من سرمشق بگیرید، چنانکه من از مسیح سرمشق می‌گیرم.
\v 2 شما را تحسین می‌کنم که در همه چیز مرا به یاد می‌آورید و سنّتها را به همان شکل که به شما سپردم، حفظ می‌کنید.
\v 3 امّا می‌خواهم آگاه باشید که سر هر مرد،
\v 4 هر مردی که سر پوشیده دعا یا نبوّت کند، سر خود را بی‌حرمت کرده است.
\v 5 و هر زنی که سر نپوشیده دعا یا نبوّت کند، سر خود را بی‌حرمت کرده است؛ این کار او درست مانند این است که سر خود را تراشیده باشد.
\v 6 اگر زنی سر خود را نمی‌پوشاند، پس اصلاً موهای خود را کوتاه کند؛ و اگر برای زن شرم‌آور است که موهایش را کوتاه کند یا بتراشد، پس باید سر خود را بپوشاند.
\v 7 مرد نباید سر خود را بپوشاند، زیرا او صورت و جلال خداست؛ امّا زن، جلالِ مرد است.
\v 8 زیرا مرد از زن پدید نیامده، بلکه زن از مرد پدید آمده است؛
\v 9 و مرد برای زن آفریده نشده، بلکه زن برای مرد.
\v 10 از همین رو، و به‌خاطر فرشتگان، زن باید نشانی از اقتدار
\v 11 با وجود این، در خداوند، نه زن از مرد بی‌نیاز است، نه مرد از زن.
\v 12 همان‌گونه که زن از مرد پدید آمد، مرد نیز به واسطۀ زن پدید می‌آید، امّا پدیدآورندۀ همه چیز خداست.
\v 13 خود قضاوت کنید: آیا برای زن شایسته است که سر نپوشیده به درگاه خدا دعا کند؟
\v 14 آیا طبیعتِ امور، خود به شما نمی‌آموزد که اگر مردی موی بلند داشته باشد، برای او شرم‌آور است،
\v 15 امّا اگر زنی موی بلند داشته باشد، مایۀ افتخار اوست؟ زیرا موی بلند به عنوان پوشش به زن داده شده است.
\v 16 امّا اگر کسی بخواهد آهنگی دیگر ساز کند، باید بگویم که ما را و نیز کلیساهای خدا را چنین رسمی نیست.
\v 17 امّا در آنچه اینک به شما حکم می‌کنم، به هیچ روی تحسینتان نمی‌کنم، زیرا وقتی شما گرد ‌هم می‌آیید، به جای فایده باعث ضرر است.
\v 18 نخست اینکه می‌شنوم آنگاه که به عنوان کلیسا جمع می‌شوید، در میان شما جداییها روی می‌دهد، و این را تا اندازه‌ای باور می‌کنم.
\v 19 شکی نیست که تفرقه‌ها نیز باید در میان شما باشد تا بدین‌گونه آنانی که اصالتشان به ثبوت می‌رسد، در میان شما شناخته شوند.
\v 20 زمانی که شما در یک جا گرد ‌هم می‌آیید، براستی برای خوردن شام خداوند نیست.
\v 21 زیرا هنگام صرف غذا، هر یک از شما بی‌آنکه منتظر دیگران باشد شام خودش را می‌خورد، به گونه‌ای که یکی گرسنه می‌ماند، در حالی که دیگری مست می‌شود.
\v 22 آیا خانه‌ها برای خوردن و نوشیدن ندارید؟ یا اینکه کلیسای خدا را خوار می‌شمارید و اشخاص بی‌چیز را شرمسار می‌سازید؟ به شما چه بگویم؟ آیا برای این کار تحسینتان کنم؟ به هیچ روی تحسینتان نخواهم کرد.
\v 23 زیرا من از خداوند یافتم آنچه را به شما نیز سپردم، که عیسای خداوند در شبی که او را تسلیم دشمن کردند، نان را گرفت
\v 24 و شکر نموده، پاره کرد و فرمود: «این است بدن من برای شما. این را به یاد من به جای آورید.»
\v 25 به همین‌سان، پس از شام، جام را گرفت و فرمود: «این جام، عهد جدید است در خون من. هر بار که از آن می‌نوشید، به یاد من چنین کنید.»
\v 26 زیرا هر گاه این نان را بخورید و از این جام بنوشید، مرگ خداوند را اعلام می‌کنید تا زمانی که بازآید.
\v 27 پس هر که به شیوه‌ای ناشایسته نان را بخورد و از جام خداوند بنوشد، مجرم نسبت به بدن و خون خداوند خواهد بود.
\v 28 امّا هر کس پیش از آنکه از نان بخورد و از جام بنوشد، خود را بیازماید.
\v 29 زیرا هر که بدون تشخیصِ بدن بخورد و بنوشد، در واقع محکومیت خود را خورده و نوشیده است.
\v 30 از همین روست که بسیاری از شما ضعیف و بیمارند و شماری هم خفته‌اند.
\v 31 امّا اگر بر خود حکم می‌کردیم، بر ما حکم نمی‌شد.
\v 32 پس آنگاه که خداوند بر ما حکم می‌کند، تأدیب می‌شویم تا با دنیا محکوم نگردیم.
\v 33 پس ای برادران من، چون برای خوردن گرد ‌هم می‌آیید، منتظر یکدیگر باشید.
\v 34 اگر کسی گرسنه است، در خانۀ خود غذا بخورد تا گرد ‌هم آمدن شما به محکومیت نینجامد. در خصوص سایر چیزها نیز چون نزدتان آمدم، دستورات لازم را خواهم داد.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و امّا در خصوص تجلیات روح، ای برادران، نمی‌خواهم غافل باشید.
\v 2 می‌دانید که وقتی بت‌پرست بودید، به هر نحوی اغوا شده، به سوی بتهای گنگ کشیده می‌شدید.
\v 3 پس به شما می‌گویم که هر که به واسطۀ روحِ خدا سخن گوید، عیسی را لعن نمی‌کند، و هیچ‌کس جز به واسطۀ روح‌القدس نمی‌تواند بگوید «عیسی خداوند است.»
\v 4 باری، عطایا گونا‌گونند، امّا روحْ همان است؛
\v 5 خدمتها گونا‌گونند، امّا خداوند همان است؛
\v 6 عملها گونا‌گونند، امّا همان خداست که همه را در همه به عمل می‌آورد.
\v 7 ظهور روح، به هر کس برای منفعتِ همگان داده می‌شود.
\v 8 به یکی به وسیلۀ روح، کلام حکمت داده می‌شود، به دیگری به واسطۀ همان روح، کلام معرفت،
\v 9 و به شخصی دیگر به وسیلۀ همان روح، ایمان و به دیگری باز توسط همان روح، عطایای شفا دادن.
\v 10 به شخصی دیگر قدرت انجام معجزات داده می‌شود، به دیگری نبوّت، و به دیگری تشخیص ارواح. و باز به شخصی دیگر سخن گفتن به انواع زبانهای غیر
\v 11 امّا همۀ اینها را همان یک روح به عمل می‌آورد و آنها را به ارادۀ خود تقسیم کرده، به هر کس می‌بخشد.
\v 12 زیرا بدن هرچند یکی است، از اعضای بسیار تشکیل شده؛ و همۀ اعضای بدن، اگرچه بسیارند، امّا یک بدن را تشکیل می‌دهند. در مورد مسیح نیز چنین است.
\v 13 زیرا همۀ ما، چه یهود و چه یونانی، چه غلام و چه آزاد، در یک روح تعمید یافتیم تا یک بدن را تشکیل دهیم؛
\v 14 زیرا بدن نه از یک عضو، بلکه از اعضای بسیار تشکیل شده است.
\v 15 اگر پا گوید، «چون دست نیستم، به بدن تعلق ندارم،» این سبب نمی‌شود که عضوی از بدن نباشد.
\v 16 و اگر گوش گوید، «چون چشم نیستم، به بدن تعلق ندارم،» این سبب نمی‌شود که عضوی از بدن نباشد.
\v 17 اگر تمام بدن چشم بود، شنیدن چگونه میسّر می‌شد؟ و اگر تمام بدن گوش بود، بوییدن چگونه امکان داشت؟
\v 18 امّا حقیقت این است که خدا اعضا را آن‌گونه که خود می‌خواست، یک به یک در بدن قرار داد.
\v 19 اگر همه یک عضو بودند، بدن کجا وجود می‌داشت؟
\v 20 امّا اعضا بسیارند، در حالی که بدن یکی است.
\v 21 چشم نمی‌تواند به دست بگوید، «نیازی به تو ندارم!» و سر نیز نمی‌تواند به پاها گوید، «نیازمند شما نیستم!»
\v 22 برعکس، آن اعضای بدن که ضعیفتر می‌نمایند، بسیار ضروریترند.
\v 23 و آن اعضای بدن را که پست‌تر می‌انگاریم، با حرمت خاص می‌پوشانیم، و با اعضایی که زیبا نیستند با احترام خاص رفتار می‌کنیم؛
\v 24 حال آنکه اعضای زیبای ما به چنین احترامی نیاز ندارند. امّا خدا بدن را چنان مرتب ساخته که حرمت بیشتر نصیب اعضایی شود که فاقد آنند،
\v 25 تا جدایی در بدن نباشد، بلکه اعضای آن به یک اندازه در فکر یکدیگر باشند.
\v 26 و اگر یک عضو دردمند گردد، همۀ اعضا با او همدرد باشند؛ و اگر یک عضو سرافراز شود، همه در خوشی او شریک گردند.
\v 27 بدین قرار، شما بدن مسیح هستید و هر یک عضوی از آنید.
\v 28 خدا قرار داد در کلیسا، اوّل رسولان، دوّم انبیا، سوّم معلّمان؛ بعد قدرت معجزات، سپس عطایای شفا دادن و امداد و مدیریت و سخن گفتن به انواع زبانهای غیر.
\v 29 آیا همه رسولند؟ آیا همه نبی‌اند؟ آیا همه معلّمند؟ آیا همه دارای قدرت معجزه‌اند؟
\v 30 آیا همه از عطایای شفا دادن برخوردارند؟ آیا همه به زبانهای غیر سخن می‌گویند؟ آیا همه ترجمه می‌کنند؟
\v 31 امّا شما با اشتیاق تمام در پی عطایای بزرگتر باشید. و اینک من عالیترین طریق را به شما نشان می‌دهم.
\s5
\c 13
\p
\v 1 اگر به زبانهای آدمیان و فرشتگان سخن گویم، ولی محبت نداشته باشم، زنگی پرصدا و سنجی پرهیاهو بیش نیستم.
\v 2 اگر قدرت نبوّت داشته باشم و بتوانم جملۀ اَسرار و معارف را درک کنم، و اگر چنان ایمانی داشته باشم که بتوانم کوهها را جا‌به‌جا کنم، امّا محبت نداشته باشم، هیچم.
\v 3 اگر همۀ دارایی خود را صدقه دهم و تن خویش به شعله‌های آتش بسپارم، امّا محبت نداشته باشم، هیچ سود نمی‌برم.
\v 4 محبت بردبار و مهربان است؛ محبت حسد نمی‌برد؛ محبت فخر نمی‌فروشد و کبر و غرور ندارد.
\v 5 رفتار ناشایسته ندارد و نفع خود را نمی‌جوید؛ به آسانی خشمگین نمی‌شود و کینه به دل نمی‌گیرد؛
\v 6 محبت از بدی مسرور نمی‌شود، امّا با حقیقت شادی می‌کند.
\v 7 محبت با همه چیز مدارا می‌کند، همواره ایمان
\v 8 محبت هرگز پایان نمی‌پذیرد. امّا نبوّتها از میان خواهد رفت و زبانها پایان خواهد پذیرفت و معرفت زایل خواهد شد.
\v 9 زیرا معرفت ما جزئی است و نبوّتمان نیز جزئی؛
\v 10 امّا چون کامل آید، جزئی از میان خواهد رفت.
\v 11 آنگاه که کودکی بیش نبودم، چون کودکان سخن می‌گفتم و چون کودکان می‌اندیشیدم و نیز چون کودکان استدلال می‌کردم. امّا چون مرد شدم، رفتارهای کودکانه را ترک گفتم.
\v 12 آنچه اکنون می‌بینیم، چون تصویری محو است در آینه؛
\v 13 و حال، این سه چیز باقی می‌ماند: ایمان، امید و محبت. امّا بزرگترینشان محبت است.
\s5
\c 14
\p
\v 1 طریق محبت را پیروی کنید و با اشتیاق تمام در پی تجلیات روح باشید، بخصوص اینکه نبوّت کنید.
\v 2 زیرا آن که به زبانِ غیر سخن می‌گوید، نه با انسانها بلکه با خدا سخن می‌گوید. زیرا هیچ‌کس سخنش را درک نمی‌کند؛ او به واسطۀ روح، رازها را بیان می‌کند.
\v 3 امّا آن که نبوّت می‌کند، با انسانهای دیگر برای بنا، تشویق
\v 4 آن که به زبانِ غیر سخن می‌گوید خود را بنا می‌کند، امّا آن که نبوّت می‌کند باعث بنای کلیسا می‌شود.
\v 5 آرزوی من این است که همۀ شما به زبانهای غیر سخن بگویید، امّا بیشتر می‌خواهم که نبوّت کنید. آن که نبوّت می‌کند، بزرگتر است از آن که به زبانهای غیر سخن می‌گوید، مگر اینکه ترجمه کند تا باعث بنای کلیسا شود.
\v 6 حال ای برادران، اگر من نزد شما بیایم و به زبانهای غیر سخن بگویم، چه نفعی به شما خواهم رسانید، مگر اینکه مکاشفه یا معرفت یا نبوّت یا تعلیمی برایتان داشته باشم؟
\v 7 حتی سازهای بی‌جانی چون نی و چنگ اگر نواهای مشخص بر نیاورند، چگونه می‌توان تشخیص داد چه آهنگی نواخته می‌شود؟
\v 8 اگر شیپور آوای مشخص ندهد، چه کسی مهیای جنگ می‌شود؟
\v 9 در مورد شما نیز چنین است. اگر به زبان خود کلماتی مفهوم نگویید، چگونه می‌توان فهمید که چه می‌گویید؟ در آن صورت، بدین می‌مانَد که با هوا سخن بگویید.
\v 10 بی‌شک در جهان انواع زبانها وجود دارد، امّا هیچ‌یک بی‌معنی نیست.
\v 11 پس من اگر نتوانم معنی گفتار دیگری را بفهمم، نسبت به او بیگانه‌ام و او نیز نسبت به من.
\v 12 در مورد شما نیز چنین است. از آنجا که مشتاق تجلیات روح هستید، بکوشید که در بنای کلیسا ترقّی کنید.
\v 13 از این رو، آن که به زبان غیر سخن می‌گوید باید دعا کند تا گفتار خود را ترجمه نماید.
\v 14 زیرا اگر من به زبانِ غیر دعا کنم، روحم دعا می‌کند، امّا عقلم بهره‌ای نمی‌برد.
\v 15 پس چه باید بکنم؟ به روح دعا خواهم کرد و به عقل نیز دعا خواهم کرد؛ به روح سرود خواهم خواند و به عقل نیز خواهم خواند.
\v 16 در غیر این صورت، اگر تو در روح به شکرگزاری مشغول باشی، چگونه کسی که زبانت را نمی‌فهمد به شکرگزاری تو آمین بگوید؟ چرا که نمی‌داند چه می‌گویی!
\v 17 زیرا تو براستی نیکو شکر می‌کنی، امّا شکر تو باعث بنای دیگری نمی‌شود.
\v 18 خدا را شکر می‌کنم که بیش از همۀ شما به زبانهای غیر سخن می‌گویم؛
\v 19 امّا در کلیسا ترجیح می‌دهم پنج کلمه با عقل خود سخن بگویم که دیگران را تعلیم داده باشم، تا اینکه هزاران کلمه به زبانهای غیر بگویم.
\v 20 ای برادران، در درک و فهم کودک نباشید، بلکه در بدی کردن کودک باشید. برعکس، در درک و فهم بالغ باشید.
\v 21 در شریعت چنین نوشته شده است:
\v # با این همه به من گوش نخواهند گرفت.“‌»
\v 22 پس زبانهای غیر، نشانه‌ای است نه در مورد ایمانداران بلکه در مورد بی‌ایمانان؛ امّا نبوّت نشانه‌ای در مورد ایمانداران است و نه بی‌ایمانان.
\v 23 بنابراین، اگر همۀ اعضای کلیسا گرد ‌هم آیند و همه به زبانهای غیر سخن گویند، و در این حین اشخاص ناآگاه یا بی‌ایمان به مجلس درآیند، آیا نخواهند گفت که شما دیوانه‌اید؟
\v 24 امّا اگر شخصی بی‌ایمان یا ناآگاه در حینی که همه نبوّت می‌کنند به مجلس درآید، از سوی همگان مجاب خواهد شد که گناهکار است، و مورد قضاوت همه قرار گرفته،
\v 25 رازهای دلش آشکار خواهد شد. آنگاه روی بر زمین نهاده، خدا را پرستش خواهد کرد و تصدیق خواهد نمود که: «براستی خدا در میان شماست.»
\v 26 پس مقصود چیست، ای برادران؟ هنگامی که گرد ‌هم می‌آیید، هر کس سرودی، تعلیمی، مکاشفه‌ای، زبانی و یا ترجمه‌ای دارد. اینها همه باید برای بنای کلیسا به کار رود.
\v 27 اگر کسی به زبان غیر سخن بگوید، دو یا حداکثر سه تن، آن هم به نوبت سخن بگویند و کسی نیز ترجمه کند.
\v 28 امّا اگر مترجمی نباشد، او باید در کلیسا خاموش بماند و با خود و خدا سخن گوید.
\v 29 و از انبیا، دو یا سه تن نبوّت کنند و دیگران گفتار آنها را بسنجند.
\v 30 و اگر فردی دیگر که در آنجا نشسته مکاشفه‌ای دریافت کند، فرد نخست سکوت اختیار نماید.
\v 31 زیرا همه می‌توانید به نوبت نبوّت کنید تا همه تعلیم یابند و همه تشویق شوند.
\v 32 روحِ انبیا مطیع انبیاست.
\v 33 زیرا خدا، نه خدای بی‌نظمی، بلکه خدای صلح و آرامش است، همان‌گونه که در همۀ کلیساهای مقدسین چنین است.
\v 34 زنان باید در کلیسا خاموش بمانند. آنان مجاز به سخن گفتن نیستند، بلکه باید چنانکه شریعت می‌گوید، مطیع باشند.
\v 35 اگر دربارۀ مطلبی سؤالی دارند، از شوهر خود در خانه بپرسند؛ زیرا برای زن شایسته نیست در کلیسا سخن بگوید.
\v 36 آیا کلام خدا از شما سرچشمه گرفته یا تنها به شما رسیده است؟
\v 37 اگر کسی خود را نبی یا فردی روحانی می‌داند، تصدیق کند که آنچه به شما می‌نویسم فرمانی است از جانب خداوند.
\v 38 اگر کسی این را نپذیرد، خودش نیز پذیرفته نخواهد شد.
\v 39 پس ای برادرانِ من، با اشتیاق تمام در پی نبوّت کردن باشید و سخن گفتن به زبانهای غیر را منع مکنید.
\v 40 امّا همه چیز باید به شایستگی و با نظم و ترتیب انجام شود.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و اما، ای برادران، اکنون می‌خواهم انجیلی را که به شما بشارت دادم به یادتان آورم، همان انجیل که پذیرفتید و بدان پایبندید
\v 2 و به وسیلۀ آن نجات می‌یابید، به شرط آنکه کلامی را که به شما بشارت دادم، استوار نگاه دارید. در غیر این صورت، بیهوده ایمان آورده‌اید.
\v 3 زیرا من آنچه را که به من رسید، چون مهمترین مطلب به شما سپردم: اینکه مسیح مطابق با کتب مقدّس در راه گناهان ما مرد،
\v 4 و اینکه دفن شد، و اینکه مطابق با همین کتب در روز سوّم از مردگان برخاست،
\v 5 و اینکه خود را بر کیفا ظاهر کرد و سپس بر آن دوازده تن.
\v 6 پس از آن، یک بار بر بیش از پانصد تن از برادران ظاهر شد که بسیاری از ایشان هنوز زنده‌اند، هرچند برخی خفته‌اند.
\v 7 سپس بر یعقوب ظاهر شد و بعد بر همۀ رسولان،
\v 8 و آخر از همه بر من نیز، چون طفلی که غیرطبیعی
\v 9 زیرا من در میان رسولانْ کمترینم، و حتی شایسته نیستم رسول خوانده شوم، چرا که کلیسای خدا را آزار می‌رسانیدم.
\v 10 امّا به فیض خدا آنچه هستم، هستم و فیض او نسبت به من بی‌ثمر نبوده است. برعکس، من از همۀ آنها سخت‌تر کار کردم، امّا نه خودم، بلکه آن فیض خدا که با من است.
\v 11 به هر حال، خواه من خواه آنان، همین پیام را وعظ می‌کنیم و همین است پیامی که به آن ایمان آوردید.
\v 12 امّا اگر موعظه می‌شود که مسیح از مردگان برخاست، چگونه است که بعضی از شما می‌گویند مردگان را رستاخیزی نیست؟
\v 13 اگر مردگان برنمی‌خیزند، پس مسیح نیز برنخاسته است.
\v 14 و اگر مسیح برنخاسته، هم وعظ ما باطل است، هم ایمان شما.
\v 15 به‌علاوه، برای خدا شاهدان دروغین محسوب می‌شویم، زیرا دربارۀ او شهادت داده‌ایم که مسیح را از مردگان برخیزانید، حال آنکه اگر مردگان برنمی‌خیزند، پس خدا او را برنخیزانیده است.
\v 16 زیرا اگر مردگان برنمی‌خیزند، پس مسیح نیز برنخاسته است.
\v 17 و اگر مسیح برنخاسته، ایمان شما باطل است و شما همچنان در گناهان خود هستید.
\v 18 بلکه آنان نیز که در مسیح خفته‌اند،
\v 19 اگر تنها در این زندگی به مسیح امیدواریم، حالِ ما از همۀ دیگر آدمیان رقّت‌انگیزتر است.
\v 20 امّا مسیح براستی از مردگان برخاسته و نوبر خفتگان شده است.
\v 21 زیرا همان‌گونه که مرگ از طریق یک انسان آمد، رستاخیز مردگان نیز از طریق یک انسان پدیدار گشت.
\v 22 زیرا همان‌گونه که در آدم همه می‌میرند، در مسیح نیز همه زنده خواهند شد.
\v 23 امّا هر کس به نوبۀ خود: نخست مسیح که نوبر بود؛ و بعد، به هنگام آمدن او، آنان که متعلق به اویند.
\v 24 سپس پایان فرا خواهد رسید، یعنی آنگاه که پس از برانداختن هر ریاست و قدرت و نیرویی، پادشاهی را به خدای پدر سپارد.
\v 25 زیرا او باید تا زمانی که پا بر همۀ دشمنانش بگذارد، حکم براند.
\v 26 دشمن آخر که باید از میان برداشته شود، مرگ است.
\v 27 زیرا خدا «همه چیز را زیر پاهای او نهاد.»
\v 28 هنگامی که همه چیز مطیع او گردید، خودِ پسر نیز مطیع آن کس خواهد شد که همه چیز را زیر پاهای او نهاد، تا خدا کل در کل باشد.
\v 29 اگر مردگان برنمی‌خیزند، آنان که به نیابت از ایشان تعمید می‌گیرند، چه کنند؟ اگر مردگان برنمی‌خیزند، چرا به نیابت از ایشان تعمید می‌گیرند؟
\v 30 و یا چرا ما هر ساعت جان خود را به خطر می‌اندازیم؟
\v 31 به فخری که در خداوندمان مسیحْ عیسی در مورد شما دارم قَسَم که من هر روز به کام مرگ می‌روم.
\v 32 اگر جنگ من با وحوش در اَفِسُس تنها به دلایل بشری بوده است، چه سودی از آن برده‌ام؟ اگر مردگان برنمی‌خیزند،
\v # زیرا فردا می‌میریم.»
\v 33 فریب مخورید: «معاشِر بد، اخلاق خوب را فاسد می‌سازد.»
\v 34 سَرِ عقل بیایید و دیگر گناه مکنید؛ زیرا هستند بعضی که خدا را نمی‌شناسند. این را می‌گویم تا شرمنده شوید.
\v 35 امّا شاید کسی بپرسد: «مردگان چگونه برمی‌خیزند و با چه نوع بدنی می‌آیند؟»
\v 36 چه سؤال ابلهانه‌ای! آنچه می‌کاری، تا نمیرد زنده نمی‌شود.
\v 37 هنگامی که چیزی می‌کاری، کالبدی را که بعد ظاهر خواهد شد نمی‌کاری، بلکه تنها دانه را می‌کاری، خواه گندم خواه دانه‌های دیگر.
\v 38 امّا خدا کالبدی را که خود تعیین کرده است، بدان می‌بخشد و هر نوع دانه را کالبدی مخصوص به خود عطا می‌کند.
\v 39 همۀ جسمها یکی نیستند. آدمیان را یک نوع جسم است، حیوانات را نوعی دیگر، و پرندگان را نوعی دیگر؛ ماهیها نیز دارای نوعی دیگر از جسم‌اند.
\v 40 به همین‌سان، کالبدهای آسمانی وجود دارد و کالبدهای زمینی. امّا جلال کالبدهای آسمانی از یک نوع است و جلال کالبدهای زمینی از نوعی دیگر.
\v 41 خورشید جلال خاص خود را دارد، ماه جلالی دیگر، و ستارگان نیز جلالی دیگر؛ جلال هر ستاره نیز با جلال ستارۀ دیگر متفاوت است.
\v 42 در مورد رستاخیز مردگان نیز چنین است. آنچه کاشته می‌شود، فسادپذیر است؛ آنچه برمی‌خیزد، فسادناپذیر.
\v 43 در ذلّت کاشته می‌شود، در جلال برمی‌خیزد. در ضعف کاشته می‌شود، در قوّت برمی‌خیزد.
\v 44 بدنِ طبیعی کاشته می‌شود، بدنِ روحانی برمی‌خیزد. اگر بدن طبیعی وجود دارد، بدن روحانی نیز وجود دارد.
\v 45 چنانکه نوشته شده است: «انسانِ اوّل، یعنی آدم، موجود زنده گشت»؛
\v 46 ولی روحانی اوّل نیامد بلکه طبیعی آمد، و پس از آن روحانی.
\v 47 انسانِ اوّل از زمین است و خاکی؛ انسانِ دوّم از آسمان است.
\v 48 هرآنچه انسان خاکی واجد آن بود، در خاکیان نیز وجود دارد؛ و هرآنچه انسان آسمانی داراست، در آسمانیان نیز یافت می‌شود.
\v 49 و همان‌گونه که شکل انسان خاکی را به خود گرفتیم، شکل انسان آسمانی را نیز به خود خواهیم گرفت.
\v 50 ای برادران، مقصودم این است
\v 51 گوش فرا دهید! رازی را به شما می‌گویم: ما همه نخواهیم خوابید،
\v 52 در یک آن و در یک چشم به هم زدن، آنگاه که شیپور آخر نواخته شود، این به وقوع خواهد پیوست. زیرا شیپور به صدا در خواهد آمد و مردگان در فسادناپذیری بر خواهند خاست و ما دگرگونه خواهیم شد.
\v 53 زیرا این بدنِ فسادپذیر باید فسادناپذیری را بپوشد و این بدن فانی باید به بقا آراسته شود.
\v 54 چون این فسادپذیر، فسادناپذیری را پوشید و این فانی به بقا آراسته شد، آنگاه آن کلامِ مکتوب به حقیقت خواهد پیوست که می‌گوید: «مرگ در پیروزی فرو بلعیده شده است.»
\v 55 «ای گور، پیروزی تو کجاست؟
\v # و ای مرگ، نیش تو کجا؟»
\v 56 نیش مرگْ گناه است و نیروی گناه، شریعت.
\v 57 امّا شکر خدا را که به واسطۀ خداوند ما عیسی مسیح به ما پیروزی می‌بخشد.
\v 58 پس، برادران عزیزم، ثابت و استوار بوده، همواره با تمام وجود به کار خداوند مشغول باشید، زیرا می‌دانید زحمت شما در خداوند بیهوده نیست.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و امّا در خصوص جمع‌آوری هدایا برای مقدسین: شما نیز آنچه را که به کلیساهای غَلاطیه گفته‌ام، انجام دهید.
\v 2 روز اوّل هر هفته، هر یک از شما به فراخور درآمد خود پولی کنار گذاشته، پس‌انداز کند، تا به هنگام آمدنم نزد شما، لزومی به جمع‌آوری هدایا نباشد.
\v 3 وقتی آمدم، به افراد مورد تأیید شما معرفی‌نامه‌هایی خواهم داد و آنان را با هدایای شما به اورشلیم خواهم فرستاد.
\v 4 اگر صلاح بر این باشد که خود نیز بروم، در این صورت آنان مرا همراهی خواهند کرد.
\v 5 پس از گذر از مقدونیه نزد شما خواهم آمد، زیرا از مقدونیه خواهم گذشت.
\v 6 شاید مدتی نزدتان بمانم، و یا حتی تمام زمستان را با شما بگذرانم، تا بتوانید مرا در سفرم به هر کجا که باشد، مدد رسانده، مشایعت کنید.
\v 7 زیرا نمی‌خواهم اکنون به دیدارتان بیایم و تنها توقفی کوتاه نزد شما داشته باشم؛ بلکه امید دارم، اگر خداوند اجازه دهد، مدتی را با شما به سر برم.
\v 8 امّا تا عید پِنتیکاست در اَفِسُس می‌مانم
\v 9 زیرا دری بزرگ برای خدمت مؤثر به رویم گشوده شده، و مخالفان نیز بسیارند.
\v 10 اگر تیموتائوس آمد، با او به گونه‌ای رفتار کنید که نزد شما از چیزی واهمه نداشته باشد. زیرا او نیز چون من به انجام کار خداوند مشغول است؛
\v 11 پس کسی به دیدۀ تحقیر در او ننگرد. او را به‌سلامتی راهی سفر کنید تا نزد من بازگردد؛ زیرا من و برادران منتظر اوییم.
\v 12 و امّا در مورد برادر ما آپولس، او را بسیار ترغیب کردم که با سایر برادران نزد شما بیاید، امّا به هیچ روی رضا نداد که اکنون بیاید. امّا هر وقت فرصت داشت، خواهد آمد.
\v 13 هوشیار باشید؛ در ایمان استوار بمانید؛ مرد باشید و نیرومند شوید.
\v 14 همۀ کارهای شما با محبت باشد.
\v 15 می‌دانید که خانوادۀ اِستِفاناس نخستین کسانی بودند که در ایالت اَخائیه ایمان آوردند، و ایشان خود را وقف خدمت مقدسین کرده‌اند. ای برادران، از شما استدعا دارم
\v 16 مطیع چنین کسان باشید و همچنین مطیع هر کس دیگر که در این خدمت همکاری می‌کند و زحمت می‌کشد.
\v 17 از آمدن اِستِفاناس، فورتوناتوس و اَخائیکوس شادمانم، زیرا جای خالی شما را پر کرده‌اند.
\v 18 آنان روح مرا و نیز روح شما را تازه ساختند. چنین کسان را پاس بدارید.
\v 19 کلیساهای آسیا برایتان سلام می‌فرستند. آکیلا و پْریسکیلا
\v 20 همۀ برادرانی که در اینجا هستند برای شما سلام می‌فرستند. با بوسۀ مقدّس یکدیگر را سلام گویید.
\v 21 من، پولس، به خط خود این سلام را به شما می‌نویسم.
\v 22 کسی که خداوند را دوست ندارد، ملعون باد. خداوند ما، بیا!
\v 23 فیض خداوندْ عیسی با شما باد.
\v 24 محبت من در مسیحْ عیسی همراه همۀ شما. آمین.

322
48-2CO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,322 @@
\id 2CO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2co
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس که به خواست خدا رسول عیسی مسیح است، و برادر ما تیموتائوس،
\v 2 فیض و سلامتی از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح، بر شما باد!
\v 3 متبارک باد خدا، پدر خداوند ما عیسی مسیح،
\v 4 که به ما در همۀ سختیهایمان دلگرمی می‌بخشد تا ما نیز بتوانیم با آن دلگرمی که از او یافته‌ایم، دیگران را که از سختیها می‌گذرند، دلگرم سازیم.
\v 5 زیرا همان‌گونه که از رنجهای مسیح به‌فراوانی نصیب می‌یابیم، به همان میزان نیز به واسطۀ مسیح از دلگرمی فراوان لبریز می‌شویم.
\v 6 اگر در سختی هستیم، به‌خاطر دلگرمی و نجات شماست، و اگر دلگرمیم، باز برای دلگرمی شماست، و این کارگر می‌افتد آنگاه که شما همان رنجها را که ما می‌کشیم با بردباری تحمل می‌کنید.
\v 7 امید ما دربارۀ شما استوار است، زیرا می‌دانیم همان‌گونه که در رنجهای ما سهیم هستید، در دلگرمی ما نیز سهیم خواهید بود.
\v 8 ای برادران، نمی‌خواهیم از سختیهایی که در ایالت آسیا بر ما گذشت، بی‌خبر باشید. فشارهایی که بر ما آمد چنان سخت و فوق از طاقت ما بود که از زنده ماندن هم نومید گشتیم.
\v 9 به‌واقع احساس می‌کردیم حکم مرگمان صادر شده است. امّا اینها همه روی داد تا نه بر خود، بلکه بر خدایی توکل کنیم که مردگان را برمی‌خیزاند.
\v 10 او ما را از چنین خطر مهلکی رهانید و باز خواهد رهانید. بر اوست که ما امید بسته‌ایم که همچنان ما را خواهد رهانید،
\v 11 بخصوص چون شما نیز با دعای خود یاری‌مان دهید. آنگاه بسیار کسان، برای فیضی که در جواب دعای بسیاری به ما بخشیده شده است، از جانب ما شکر خواهند گزارد.
\v 12 فخر ما، گواهیِ وجدان ماست بدین که رفتارمان در دنیا و بخصوص نسبت به شما، با قدّوسیت و صداقت خدایی همراه بوده است. ما نه با حکمت بشری،
\v 13 زیرا آنچه به شما می‌نویسیم درست همان است که می‌خوانید و می‌فهمید. و من امید دارم
\v 14 همان‌گونه که ما را تا حدی شناخته‌اید، به کمال نیز بشناسید، و بدانید که می‌توانید به ما فخر کنید، چنانکه شما نیز در روز خداوندْ عیسی، مایۀ فخر ما خواهید بود.
\v 15 با این اطمینان، بر آن شدم نخست به دیدار شما بیایم تا دو بار برکت بیابید.
\v 16 عزم من آن بود که بر سر راهم به مقدونیه از شما دیدار کنم و از مقدونیه دوباره نزدتان بازگردم تا مرا راهی سفر به یهودیه کنید.
\v 17 آیا هنگامی که چنین تصمیمی می‌گرفتم، دودل بودم؟ و یا اینکه چون انسانهای معمولی تصمیم می‌گیرم، به گونه‌ای که سخنم همزمان ’آری‘ و ’نه‘ است؟
\v 18 به امانت خدا قسم که سخن ما با شما ’آری‘ و ’نه‘ نبوده است.
\v 19 زیرا پسر خدا، عیسی مسیح، که من و سیلاس
\v 20 زیرا همۀ وعده‌های خدا در مسیح ’آری‘ است و به همین جهت در اوست که ما ’آمین‘ را بر زبان می‌آوریم، تا خدا جلال یابد.
\v 21 امّا خداست که ما را با شما در پیوندمان با مسیح استوار می‌سازد. او ما را مسح کرده
\v 22 و مُهر مالکیت خویش را بر ما زده و روح خود را همچون بیعانه در دلهای ما جای داده است.
\v 23 خدا را شاهد می‌گیرم که تنها به‌خاطر شفقت بر شما بود که به قُرِنتُس بازنگشتم.
\v 24 نه اینکه بر ایمان شما سَروری کنیم، بلکه با شما، برای شادمانی شما می‌کوشیم، چرا که در ایمان استوارید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس، عزم جزم کردم که دیگر بار، دیداری اندوهبار با شما نداشته باشم.
\v 2 زیرا اگر شما را اندوهگین سازم، دیگر چه کسی می‌تواند موجب شادی من شود، جز شما که اندوهگینتان ساخته‌ام؟
\v 3 من بدان‌گونه به شما نوشتم تا به هنگام آمدنم نزد شما، آنان که می‌باید مرا شادمان سازند، مایۀ اندوهم نشوند. چرا که به همۀ شما اطمینان داشتم که شادی من شادی همۀ شماست.
\v 4 زیرا با غم بسیار و دلی دردمند و چشمانی اشکبار به شما نوشتم، نه تا اندوهگینتان سازم، بلکه تا از عمق محبتم به خود آگاه شوید.
\v 5 امّا اگر کسی باعث اندوه شده، نه تنها مرا، بلکه - اگر نخواهم گزاف بگویم - تا حدی همۀ شما را اندوهگین ساخته است.
\v 6 تنبیهی که از سوی بیشتر شما بر او اِعمال شده، کافی است.
\v 7 اکنون دیگر باید او را ببخشید و دلداری دهید، مبادا اندوه بیش از حد، وی را از پا درآورد.
\v 8 بنابراین، از شما استدعا دارم او را از محبت خود مطمئن سازید.
\v 9 سببِ نوشتنم به شما نیز این بود که شما را بیازمایم و ببینم آیا در هر امری فرمانبردار هستید یا نه؟
\v 10 اگر شما کسی را ببخشید، من نیز او را می‌بخشم. و اگر کسی را بخشیده‌ام - البته اگر موردی برای بخشیدن وجود داشته است - در حضور مسیح و به‌خاطر شما چنین کرده‌ام،
\v 11 تا شیطان بر ما برتری نیابد، زیرا از ترفندهای او بی‌خبر نیستیم.
\v 12 پس چون برای بشارتِ انجیلِ مسیح به تْروآس رفتم، دریافتم که خداوند در آنجا دری بزرگ به روی من گشوده است.
\v 13 امّا باز آرام نداشتم زیرا برادر خود تیتوس را نیافتم. پس با اهالی آنجا وداع کرده، به مقدونیه رفتم.
\v 14 امّا خدا را سپاس که همواره ما را در مسیح، در موکب ظفر خود می‌بَرَد و رایحۀ خوش شناخت او را به وسیلۀ ما در همه جا می‌پراکَنَد.
\v 15 زیرا برای خدا رایحۀ خوش مسیح هستیم، چه در میان نجات‌یافتگان و چه در میان هلاک‌شوندگان.
\v 16 امّا برای یکی بوی مرگ می‌دهیم که به مرگ رهنمون می‌شود؛ برای دیگری عطر حیاتیم که حیات به بار می‌آورد. و کیست که برای چنین کاری کفایت داشته باشد؟
\v 17 برخلاف بسیاری که برای سودجویی به ارزان‌فروشیِ کلام خدا مشغولند، ما در مسیح با خلوص‌نیّت سخن می‌گوییم، همچون کسانی که سخنگوی خدایند و در حضور او می‌ایستند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 آیا بار دیگر شروع به توصیه دربارۀ خود می‌کنیم؟ یا مانند بعضی، نیاز به ارائۀ توصیه‌نامه به شما یا گرفتن توصیه‌نامه از شما داریم؟
\v 2 شما خودْ توصیه‌نامۀ مایید، نامه‌ای نگاشته بر دلهای ما که همگان می‌توانند آن را بخوانند و بفهمند.
\v 3 شما نشان داده‌اید که نامۀ مسیح هستید، ثمرۀ خدمت ما، و نگاشته نه با مرکّب، بلکه با روح خدای زنده، و نه بر لوح سنگی، بلکه بر لوح دلهای گوشتین.
\v 4 ما چنین اطمینانی به واسطۀ مسیح در حضور خدا داریم.
\v 5 نه آنکه خود کفایت داشته باشیم تا چیزی را به حساب خود بگذاریم، بلکه کفایت ما از خداست.
\v 6 او ما را کفایت بخشیده که خدمتگزاران عهد جدید باشیم - عهدی که بر کار روح استوار است، نه بر آنچه نوشته‌ای بیش نیست. زیرا ’نوشته‘
\v 7 حال، اگر خدمتی که به مرگ می‌انجامید و بر حروفِ حک شده بر سنگ استوار بود، با جلال به ظهور رسید، به گونه‌ای که بنی‌اسرائیل نمی‌توانستند به سبب جلالِ چهرۀ موسی بر آن چشم بدوزند، هرچند آن جلال رو به زوال بود،
\v 8 چقدر بیشتر، خدمتی که به واسطۀ روح است با جلال خواهد بود.
\v 9 زیرا اگر خدمتی که به محکومیت می‌انجامید با جلال بود، چقدر بیشتر خدمتی که به پارساشمردگی می‌انجامد آکنده از جلال است.
\v 10 زیرا آنچه زمانی پرجلال بود، اکنون در قیاس با این جلالِ برتر، دیگر جلوه‌ای ندارد.
\v 11 و اگر آنچه زوال می‌پذیرفت با جلال همراه بود، چقدر بیشتر آنچه باقی می‌مانَد با جلال همراه است.
\v 12 پس چون چنین امیدی داریم، با شهامتِ کامل سخن می‌گوییم؛
\v 13 نه مانند موسی که نقابی
\v 14 امّا ذهنهای ایشان تاریک شد زیرا تا به امروز همان نقاب به هنگام خواندن عهد عتیق باقی است و برداشته نشده، زیرا تنها در مسیح زایل می‌شود.
\v 15 حتی تا به امروز، هر گاه موسی را می‌خوانند، نقابی بر دل آنها برقرار می‌ماند؛
\v 16 امّا هر گاه کسی
\v 17 خداوند، روح است و هر جا روحِ خداوند باشد، آنجا آزادی است.
\v 18 و همۀ ما که با چهرۀ بی‌نقاب، جلال خداوند را، چنانکه در آینه‌ای، می‌نگریم،
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس چون در نتیجۀ رحمتی که بر ما شده است از چنین خدمتی برخورداریم، دلسرد نمی‌شویم.
\v 2 بلکه از روشهای پنهانی و ننگین دوری جسته‌ایم و به فریبکاری توسل نمی‌جوییم و کلام خدا را نیز تحریف نمی‌کنیم، بلکه به‌عکس، با بیانِ آشکار حقیقت، می‌کوشیم در حضور خدا مورد تأیید وجدان همه باشیم.
\v 3 حتی اگر انجیل ما پوشیده است، بر کسانی پوشیده است که در طریق هلاکتند.
\v 4 خدای این عصر ذهنهای بی‌ایمانان را کور کرده تا نورِ انجیلِ جلالِ مسیح را که صورت
\v 5 زیرا ما خود را موعظه نمی‌کنیم، بلکه عیسی مسیح را به عنوان خداوند موعظه می‌کنیم، و از خودْ تنها به‌خاطر عیسی، و آن هم فقط به عنوان خادم شما سخن می‌گوییم.
\v 6 زیرا همان خدا که گفت: «نور از میان تاریکی بتابد،»
\v 7 امّا این گنجینه را در ظروفی خاکی داریم، تا آشکار باشد که این قدرت خارق‌العاده از خداست نه از ما.
\v 8 ما از هر سو در فشاریم، امّا خُرد نشده‌ایم؛ متحیّریم، امّا نومید نیستیم؛
\v 9 آزار می‌بینیم، امّا وانهاده نشده‌ایم؛ بر زمین افکنده شده‌ایم، امّا از پا درنیامده‌ایم.
\v 10 همواره مرگ عیسی را در بدن خود حمل می‌کنیم تا حیات عیسی نیز در بدن ما ظاهر شود.
\v 11 زیرا ما که زنده‌ایم، همواره به‌خاطر عیسی به مرگ سپرده می‌شویم تا حیات او در بدن فانی ما آشکار گردد.
\v 12 پس مرگ در ما عمل می‌کند، امّا حیات در شما.
\v 13 در کتب مقدّس آمده که «ایمان آوردم، پس سخن گفتم.»
\v 14 زیرا می‌دانیم او که عیسای خداوند را از مردگان برخیزانید، ما را نیز با عیسی برخیزانیده، با شما به حضور او خواهد آورد.
\v 15 اینها همه به‌خاطر شماست، تا فیضی که شامل حال عدۀ بیشتر و بیشتری می‌شود، سبب شکرگزاری هر چه بیشتر برای جلال خدا گردد.
\v 16 پس دلسرد نمی‌شویم. هرچند انسانِ ظاهری ما فرسوده می‌شود، انسان باطنی روز‌به‌روز تازه‌تر می‌گردد.
\v 17 زیرا رنجهای جزئی و گذرای ما جلالی ابدی برایمان به ارمغان می‌آورد که با آن رنجها قیاس‌پذیر نیست.
\v 18 پس نه بر آنچه دیدنی است، بلکه بر آنچه نادیدنی است چشم می‌دوزیم، زیرا دیدنیها گذرا، امّا نادیدنیها جاودانی است.
\s5
\c 5
\p
\v 1 اینک می‌دانیم هر گاه این خیمۀ زمینی که در آن سکونت داریم فرو ریزد، عمارتی از خدا داریم، خانه‌ای ناساخته به دست و جاودانه در آسمان.
\v 2 و براستی که در این خیمه آه می‌کشیم، زیرا مشتاق آنیم که مسکن آسمانی خود را در بر کنیم،
\v 3 چرا که با در بر کردنش، عریان یافت نخواهیم شد.
\v 4 زیرا تا زمانی که در این خیمه هستیم با گرانباری آه می‌کشیم، چون نمی‌خواهیم جامه از تن به در کنیم، بلکه جامه‌ای دیگر به تن کنیم، تا فانی غرقِ حیات شود.
\v 5 و خداست که ما را برای این مقصود آماده کرده و روح را همچون بیعانه به ما داده است.
\v 6 پس همواره دلگرمیم، هرچند می‌دانیم تا زمانی که در این بدن منزل داریم، از خداوند غریبیم،
\v 7 زیرا با ایمان زندگی می‌کنیم، نه با دیدار.
\v 8 آری، ما چنین دلگرمیم و ترجیح می‌دهیم از بدن غربت جسته، نزد خداوند منزل گیریم.
\v 9 پس خواه در بدن منزل داشته باشیم و خواه در غربت از آن به سر بریم، این را هدف قرار داده‌ایم که او را خشنود سازیم.
\v 10 زیرا همۀ ما باید در برابر مسند داوری مسیح حاضر شویم، تا هر کس بنا بر اعمال خوب یا بدی که در ایام سکونت در بدن خود کرده است، سزا یابد.
\v 11 پس چون معنی ترس خداوند را می‌دانیم، می‌کوشیم مردمان را مُجاب کنیم. آنچه هستیم بر خدا آشکار است و امیدوارم بر وجدان شما نیز آشکار باشد.
\v 12 نمی‌خواهیم باز شروع به توصیه دربارۀ خود کنیم، بلکه می‌خواهیم دلیلی به شما بدهیم که به ما فخر کنید، تا بتوانید پاسخ کسانی را بدهید که به ظاهر فخر می‌کنند، نه به آنچه در قلب است.
\v 13 اگر عقل از کف داده‌ایم، به خاطر خداست؛ و اگر عقل سلیم داریم، به خاطر شماست.
\v 14 زیرا محبت مسیح بر ما حکمفرماست، چون یقین داریم که یک تن به خاطر همه مرد، پس همه مردند.
\v 15 و به خاطر همه مرد تا زندگان دیگر نه برای خود، بلکه برای آن کس زیست کنند که به خاطرشان مرد و برخاست.
\v 16 بنابراین، از این پس دربارۀ هیچ‌کس با معیارهای بشری
\v 17 پس اگر کسی در مسیح باشد، خلقتی تازه است.
\v 18 اینها همه از خداست که به واسطۀ مسیح ما را با خود آشتی داده و خدمت آشتی را به ما سپرده است.
\v 19 به دیگر سخن، خدا در مسیح جهان را با خود آشتی می‌داد
\v 20 پس سفیران مسیح هستیم، به گونه‌ای که خدا از زبان ما شما را به آشتی می‌خوانَد. ما از جانب مسیح از شما استدعا می‌کنیم که با خدا آشتی کنید.
\v 21 او کسی را که گناه را نشناخت، در راه ما گناه ساخت،
\s5
\c 6
\p
\v 1 در مقام همکاران خدا، از شما استدعا داریم که فیض خدا را بیهوده نیافته باشید.
\v 2 زیرا خدا می‌گوید:
\v # و در روز نجات، یاری‌ات دادم.»
\v 3 ما در هیچ چیز سبب لغزش کسی نمی‌شویم، تا خدمتمان ملامت کرده نشود،
\v 4 بلکه در هر چیز شایستگی خود را نشان می‌دهیم، آن‌گونه که از خادمان خدا انتظار می‌رود: با بردباریِ بسیار در زحمات، در سختیها، در تنگناها،
\v 5 در تازیانه‌ها، در زندانها، در هجوم خشمگین مردم، در کار سخت، در بی‌خوابی، و در گرسنگی؛
\v 6 با پاکی، با معرفت، با صبر، با مهربانی، با روح‌القدس، با محبت بی‌ریا،
\v 7 با راستگویی، با قدرت خدا، با اسلحۀ پارسایی به دست راست و چپ؛
\v 8 در عزّت و ذلّت، و بدنامی و نیکنامی. گویی گمراه‌کننده، امّا حقیقت را می‌گوییم؛
\v 9 گویی گمنام، امّا شناخته شده‌ایم؛ گویی در حال مرگ، امّا هنوز زنده‌ایم؛ گویی دستخوش مجازات، امّا از پا درنیامده‌ایم؛
\v 10 گویی غمگین، امّا همواره شادمانیم؛ گویی فقیر، امّا بسیاری را دولتمند می‌سازیم؛ گویی بی‌چیز، امّا صاحب همه چیزیم.
\v 11 ای قرنتیان، ما بی‌پرده با شما سخن گفتیم و دل خود را بر شما گشودیم.
\v 12 ما محبت خود را از شما دریغ نمی‌داریم. شمایید که مِهر خود را از ما دریغ می‌کنید.
\v 13 با شما همچون فرزندانم سخن می‌گویم؛ شما نیز دل خود را بر ما بگشایید.
\v 14 زیر یوغ ناموافق با بی‌ایمانان مروید، زیرا پارسایی و شرارت را چه پیوندی است و نور و ظلمت را چه رفاقتی؟
\v 15 مسیح و بِلیعال
\v 16 و معبد خدا و بتها را چه سازگاری است؟ زیرا ما معبد خدای زنده‌ایم. چنانکه خدا می‌گوید:
\v # و آنان قوم من خواهند بود.»
\v 17 پس، خداوند می‌گوید:
\v # و من شما را خواهم پذیرفت.»
\v 18 «من شما را پدر خواهم بود
\v # خداوندِ قادر مطلق می‌گوید.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 پس ای عزیزان، حال که این وعده‌ها از آنِ ما است، بیایید خود را از هر ناپاکیِ جسم و روح بزداییم و با ترس از خدا، تقدس را به کمال رسانیم.
\v 2 ما را در دل خود جای دهید. در حق کسی بدی روا نداشته‌ایم، کسی را فاسد نساخته‌ایم و از کسی بهره‌جویی نکرده‌ایم.
\v 3 این را نمی‌گویم تا محکومتان کنم. پیشتر به شما گفتم که چنان در دل ما جای دارید که آماده‌ایم با شما بمیریم و با شما زیست کنیم.
\v 4 من می‌توانم بی‌پرده با شما سخن بگویم، و به شما بسی فخر می‌کنم. بسیار دلگرم شده‌ام، و به‌رغم همۀ سختیها، شادی مرا حد و مرزی نیست.
\v 5 زیرا هنگامی که به مقدونیه رسیدیم، این تنِ ما آسایش نیافت، بلکه از هر سو در زحمت بودیم - در برون جدالها داشتیم، و در درون ترسها.
\v 6 امّا خدایی که افسردگان را دلگرمی می‌بخشد، با آمدن تیتوس ما را دلگرم ساخت.
\v 7 و ما نه تنها از آمدن او، بلکه به واسطۀ آن دلگرمی که از شما یافته بود، دلگرم شدیم. او از اشتیاق شما به دیدار من، و اندوه عمیقتان، و غیرتی که نسبت به من دارید، خبر آورد، که این بیش از پیش مرا شادمان ساخت.
\v 8 زیرا هرچند با نامۀ خود اندوهگینتان ساختم، از کردۀ خود پشیمان نیستم. زیرا با آنکه تا حدی پشیمان بودم - چون می‌بینم نامه‌ام هرچند کوتاه‌زمانی، شما را اندوهگین ساخت -
\v 9 امّا اکنون شادمانم، نه از آن رو که اندوهگین شدید، بلکه چون اندوهتان به توبه انجامید. زیرا اندوه شما برای خدا بود، تا هیچ زیانی از ما به شما نرسد.
\v 10 چون اندوهی که برای خدا باشد، موجب توبه می‌شود، که به نجات می‌انجامد و پشیمانی ندارد. امّا اندوهی که برای دنیاست، مرگ به بار می‌آورد.
\v 11 ببینید اندوهی که برای خدا بود چه ثمراتی در شما پدید آورده است: چه شور و شوقی، چه اشتیاقی به اثبات بی‌گناهیتان، چه نارضایی و احساس خطری، چه دلتنگی، غیرت و مجازاتی. شما از هر حیث ثابت کردید که در آن قضیه بی‌تقصیر بوده‌اید.
\v 12 پس نامۀ من به شما به‌خاطر آن کس که بدی کرده و یا آن که به او بدی شده نبوده است، بلکه بدین منظور بوده که در حضور خدا ارادت شما به ما، بر خودتان آشکار شود.
\v 13 اینها همه موجب دلگرمی ما شده است.
\v 14 من نزد او به شما فخر کردم و شما مرا سرافکنده نساختید، بلکه همان‌گونه که هرآنچه به شما گفتیم درست بود، ثابت شد که فخر ما نزد تیتوس نیز به‌جا بوده است.
\v 15 هر بار که او اطاعت همگی شما را به یاد می‌آوَرَد و این را که چگونه با ترس و لرز او را پذیرفتید، دلبستگی‌اش به شما بیشتر می‌شود.
\v 16 شادمانم که در هر چیز به شما اطمینان دارم.
\s5
\c 8
\p
\v 1 اکنون ای برادران، می‌خواهیم شما را از فیضی که خدا به کلیساهای مقدونیه عطا کرده است، آگاه سازیم.
\v 2 زیرا در همان حال که ایشان به سبب زحماتی توانفرسا، در بوتۀ آزمایش قرار داشتند، از شادی بی‌حد و فقر بسیارشان، سخاوتی بیکران جاری گشت.
\v 3 چرا که در حد توان خویش - و من شاهدم که حتی بیش از آن - خود پیشقدم شده،
\v 4 با اصرار زیاد از ما خواهش کردند که در این خدمتِ به مقدسین سهیم باشند.
\v 5 ایشان حتی بسیار بیش از انتظار ما عمل کردند، زیرا نخست خویشتن را به خداوند تقدیم داشتند، و سپس به ما نیز، بر طبق ارادۀ خدا.
\v 6 به همین جهت، از تیتوس خواستیم همان‌گونه که خود پیشتر قدمهای آغازین را در تدارک این عمل سخاوتمندانۀ شما برداشته بود، اکنون نیز آن را به کمال رساند.
\v 7 پس چنانکه در همه چیز ممتازید - در ایمان، در بیان، در معرفت، در شور و حرارت بسیار، و در محبتتان به ما - پس در این فیضِ بخشندگی نیز گوی سبقت را بربایید.
\v 8 این را به شما حکم نمی‌کنم، بلکه می‌خواهم خلوص محبتتان را در قیاس با شور و حرارت دیگران بیازمایم.
\v 9 زیرا از فیض خداوند ما عیسی مسیح آگاهید که هرچند دولتمند بود، به‌خاطر شما فقیر شد تا شما در نتیجۀ فقر او دولتمند شوید.
\v 10 پس نظر خود را در این باره بیان می‌کنم، زیرا به سود شماست: سال گذشته، شما نه تنها در انجام این کار خیر، بلکه در ابراز اشتیاق به انجام آن نیز پیشقدم بودید.
\v 11 پس اکنون کار خود را به کمال رسانید، تا اشتیاقتان به این کار، انجام کامل آن را نیز، به فراخور توان مالی‌تان، در پی داشته باشد.
\v 12 زیرا اگر اشتیاق باشد، هدیۀ شخص مقبول می‌افتد، البته بر حسب آنچه کسی دارد، نه آنچه ندارد.
\v 13 زیرا خواست ما این نیست که دیگران در رفاه باشند و شما در فشار، بلکه خواهان برقراری مساواتیم،
\v 14 تا غنای شما در حال حاضر، کمبود آنان را برطرف کند، و روزی نیز غنای آنها کمبود شما را برطرف خواهد کرد. بدین‌سان مساوات برقرار خواهد شد،
\v 15 چنانکه نوشته شده است: «آن که زیاد برگرفته بود، اضافه نداشت، و آن که کم برگرفته بود، کم نداشت.»
\v 16 خدا را شکر می‌کنم که در دل تیتوس نیز نهاده است که همچون من خالصانه به فکر شما باشد.
\v 17 زیرا او نه تنها تقاضای ما را پذیرفت، بلکه خود با اشتیاقِ بسیار، برای آمدن نزد شما پیشقدم شد.
\v 18 و ما همراه او برادری را می‌فرستیم که همۀ کلیساها او را به‌خاطر خدمتش به انجیل می‌ستایند.
\v 19 به‌علاوه، او از سوی کلیساها انتخاب شده تا در انجام این کار خیر که برای جلال خدا و نشان دادن خیرخواهیمان خدمت آن را بر عهده گرفته‌ایم، همسفر ما باشد.
\v 20 ما بسیار مراقبیم که خدمت ما در گردآوری این هدیۀ سخاوتمندانه مورد انتقاد کسی قرار نگیرد.
\v 21 زیرا می‌کوشیم نه تنها در نظر خداوند، بلکه در نظر مردم نیز آنچه شایسته است انجام دهیم.
\v 22 همراه این افراد، برادر خود را نیز می‌فرستیم که بارها اشتیاقش از راههای گوناگون بر ما ثابت شده، و اکنون اشتیاق او به‌خاطر اطمینان بسیارش به شما حتی افزونتر نیز گردیده است.
\v 23 دربارۀ تیتوس باید بگویم که در خدمت به شما شریک و همکار من است؛ و دربارۀ برادرانمان نیز باید بگویم که فرستادگان کلیساها و جلال مسیح‌اند.
\v 24 پس محبت خود را در عمل به آنها ثابت کنید و نشان دهید که فخر ما به شما بی‌اساس نیست، تا همۀ کلیساها ببینند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 نیازی نیست دربارۀ این خدمتِ به مقدسین به شما بنویسم،
\v 2 زیرا از اشتیاقتان به یاری رساندن آگاهم و در این خصوص نزد ایمانداران مقدونیه به شما بالیده‌ام. بدیشان گفته‌ام که شما در ایالت اَخائیه از سال گذشته برای دادنِ هدیه آماده بوده‌اید. این شور و حرارت شما بیشترِ آنان را نیز به عمل برانگیخته است.
\v 3 امّا این برادران را می‌فرستم تا فخر ما به شما در این خصوص اشتباه از کار درنیاید، بلکه تا همان‌گونه که به ایشان گفته‌ام، آمادگی لازم را داشته باشید.
\v 4 زیرا اگر کسی از ایماندارانِ مقدونیه همراهم بیاید و دریابد که آماده نیستید، ما - و چقدر بیشتر خودتان - از اطمینانی که به شما داشته‌ایم، سرافکنده خواهیم شد.
\v 5 پس ضروری دانستم از برادران بخواهم که پیشاپیش به دیدارتان بیایند و تدارک هدیۀ سخاوتمندانه‌ای را که وعده داده بودید، به اتمام رسانند. آنگاه این هدیه، هدیه‌ای خواهد بود که نه با تنگ‌چشمی، بلکه با گشاده‌دستی داده شده است.
\v 6 به یاد داشته باشید که هر که اندک بکارد، اندک هم خواهد دروید، و هر که فراوان بکارد، فراوان هم بر خواهد داشت.
\v 7 هر کس همان قدر بدهد که در دل قصد کرده است، نه با اکراه و اجبار، زیرا خدا بخشندۀ شادمان را دوست می‌دارد.
\v 8 و خدا قادر است هر نعمت را برای شما بس فزونی بخشد تا در همه چیز همواره همۀ نیازهایتان برآورده شود و برای انجام هر کارِ نیکو، به‌فراوانی داشته باشید.
\v 9 چنانکه نوشته شده:
\v # نیکوکاری‌اش جاودانه پاینده است.»
\v 10 و او که بذر را برای کشاورز و نان را برای خوردن فراهم می‌سازد، بذرتان را مهیا ساخته، فزونی خواهد بخشید و محصول پارسایی شما را فراوان خواهد ساخت.
\v 11 آنگاه از هر حیث دولتمند خواهید شد تا بتوانید در هر فرصتی سخاوتمند باشید، و این سخاوت شما به واسطۀ ما به سپاس خدا خواهد انجامید.
\v 12 انجام این خدمت، نه تنها نیازهای مقدسین را برآورده می‌سازد، بلکه به صورت سپاسگزاریهای بسیار حتی به سوی خدا سَرریز می‌شود.
\v 13 به‌خاطر مُهر تأیید این خدمت بر زندگی شما، مردم خدا را برای اطاعتی که با اعتراف شما به انجیل مسیح همراه است تمجید خواهند کرد، و نیز برای سخاوتی که در کمک به آنها و به همه نشان می‌دهید.
\v 14 آنان به‌خاطر فیض عظیم خدا که بر شماست، با علاقه و اشتیاق بسیار برای شما دعا خواهند کرد.
\v 15 سپاس بر خدا برای عطای وصف‌ناپذیرش!
\s5
\c 10
\p
\v 1 من، پولس، که در حضور شما ’زبونم‘ امّا به دور از شما ’جسور‘، با حلم و نرمش مسیح از شما استدعا دارم
\v 2 و التماس می‌کنم که به هنگام آمدنم نزد شما ناگزیر نباشم با کسانی که می‌پندارند ما با میزانهای این دنیا
\v 3 زیرا هرچند در این دنیا به سر می‌بریم،
\v 4 چرا که اسلحۀ جنگ ما دنیوی نیست، بلکه به نیروی الهی قادر به انهدام دژهاست.
\v 5 ما استدلالها و هر ادعای تکبّرآمیز را که در برابر شناخت خدا قد علم کند ویران می‌کنیم و هر اندیشه‌ای را به اطاعت از مسیح اسیر می‌سازیم.
\v 6 و در حالِ آماده‌باش هستیم، تا وقتی اطاعت خودِ شما کامل شود، هر نااطاعتی را به مجازات رسانیم.
\v 7 شما تنها به ظواهر می‌نگرید.
\v 8 زیرا سرافکنده نخواهم شد حتی اگر اندکی بیش از اندازه به اقتداری فخر کنم که خداوند نه برای ویرانی بلکه برای بنای شما به ما داده است.
\v 9 نمی‌خواهم به نظر آید که می‌کوشم با نامه‌های خود شما را بترسانم،
\v 10 زیرا بعضی می‌گویند: «نامه‌های او وزین و قوی است، امّا حضورش ضعیف و بیانش رقّت‌انگیز.»
\v 11 آنان که چنین می‌گویند باید بدانند که هرآنچه در غیاب خود در نامه‌هامان می‌گوییم، همان را به هنگام حضور، به عمل خواهیم آورد.
\v 12 ما جرأت نمی‌کنیم خود را از زمرۀ کسانی بشماریم یا با کسانی قیاس کنیم که خودستایند. چه نابخردانه است که آنان دربارۀ خویشتن با میزانهای خودشان قضاوت می‌کنند و خود را با خود می‌سنجند.
\v 13 ولی ما نه بیش از حدِ مجاز، بلکه در حدودی فخر می‌کنیم که خدا برایمان معین کرده است، حدودی که شما را نیز در بر می‌گیرد.
\v 14 ما از حدود خود پا فراتر نگذاشته‌ایم، چنانکه گویی هرگز نزد شما نیامده باشیم. زیرا نخستین کسانی بودیم که انجیل مسیح را به شما رساندیم.
\v 15 ما به آنچه دیگران انجام داده‌اند فخر نکرده، از حدود خود تجاوز نمی‌کنیم. امید ما این است که هر چه ایمان شما بیشتر رشد می‌کند، دامنۀ فعالیت ما در میان شما نیز گسترده‌تر شود،
\v 16 تا بتوانیم انجیل را در سرزمینهایی فراسوی شما بشارت دهیم. زیرا نمی‌خواهیم به کاری فخر کنیم که پیشتر، و آن هم در قلمرو شخصی دیگر انجام شده است.
\v 17 پس «هر که فخر می‌کند، به خداوند فخر کند.»
\v 18 زیرا نه آن که خودستایی کند پذیرفته می‌شود، بلکه آن که خدا او را بستاید.
\s5
\c 11
\p
\v 1 امیدوارم اندک حماقتی را در من تحمل کنید، و چنین نیز کرده‌اید!
\v 2 من غیرتی خدایی نسبت به شما دارم، زیرا شما را به یک شوهر، یعنی مسیح، نامزد ساختم، تا همچون باکره‌ای پاکدامن به او تقدیمتان کنم.
\v 3 امّا بیم دارم همان‌گونه که حوا فریب حیلۀ مار را خورد، فکر شما نیز از سرسپردگی صادقانه و خالصی که به مسیح دارید، منحرف شود.
\v 4 زیرا اگر کسی نزدتان بیاید و شما را به عیسای دیگری جز آن که ما به شما موعظه کردیم، موعظه کند، یا اگر روحی متفاوت با آن روح که دریافت کردید یا انجیلی غیر از آن انجیل که شنیدید به شما عرضه کند، به آسانی تحملش می‌کنید.
\v 5 امّا گمان نمی‌کنم من از آن ’بزرگْ‌رسولان‘ چیزی کم داشته باشم.
\v 6 شاید سخنوری ماهر نباشم، امّا در معرفت چیزی کم ندارم؛ این را به کمال و از هر حیث به شما ثابت کرده‌ایم.
\v 7 آیا گناه کردم که با بشارتِ رایگانِ انجیلِ خدا به شما، خود را پست ساختم تا شما سرافراز شوید؟
\v 8 من با پذیرفتن کمک مالی، کلیساهای دیگر را غارت کردم تا بتوانم شما را خدمت کنم.
\v 9 و در مدت اقامتم بین شما، هر گاه به چیزی نیاز داشتم، باری بر دوش کسی ننهادم، زیرا برادرانی که از مقدونیه آمدند احتیاجات مرا برآوردند. و من به هیچ روی باری بر دوشتان نبوده‌ام و از این پس نیز نخواهم بود.
\v 10 به آن راستی مسیح که در من است قسم، که هیچ‌کس در نواحی اَخائیه این فخرِ مرا از من نخواهد گرفت.
\v 11 آیا از آن رو چنین می‌گویم که دوستتان ندارم؟ خدا می‌داند که دوستتان دارم!
\v 12 و این رَویّۀ خود را ادامه خواهم داد تا فرصت را از فرصت‌طلبان بازستانم، از آنان که در صددند تا خود را در آنچه بدان فخر می‌کنند با ما برابر سازند.
\v 13 زیرا چنین کسان، رسولان دروغین و کارگزارانی فریبکارند که خود را در سیمای رسولان مسیح ظاهر می‌سازند.
\v 14 و این عجیب نیست، زیرا شیطان نیز خود را به شکل فرشتۀ نور درمی‌آورد؛
\v 15 پس تعجبی ندارد که خادمانش نیز خود را به خادمان طریق پارسایی همانند سازند. سرانجامِ اینان فراخور کارهایشان خواهد بود.
\v 16 باز می‌گویم: کسی مرا بی‌فهم نپندارد. امّا اگر چنین می‌کنید، دست‌کم مرا چون شخصی بی‌فهم بپذیرید، تا بتوانم اندکی فخر کنم.
\v 17 وقتی این چنین با اطمینان از فخر خود می‌گویم، نه از جانب خداوند، بلکه از سَرِ بی‌فهمی است.
\v 18 از آنجا که بسیاری به طریق دنیایی فخر می‌کنند، من نیز فخر خواهم کرد.
\v 19 زیرا شما بی‌فهمان را شادمانه تحمل می‌کنید، چرا که خود البته بس فهیم هستید!
\v 20 حقیقت این است که شما حتی کسانی را که شما را بندۀ خود می‌سازند، یا از شما بهره می‌کشند، یا شما را مورد سوءاستفاده قرار می‌دهند، یا بر شما ریاست می‌کنند، یا به صورتتان سیلی می‌زنند، به‌خوبی تحمل می‌کنید.
\v 21 با کمال شرمندگی باید اقرار کنم که ما ضعیفتر از آن بوده‌ایم که قادر به چنین کارهایی باشیم!
\v 22 آیا عبرانی‌اند؟ من نیز هستم! آیا اسرائیلی‌اند؟ من نیز هستم! آیا از نسل ابراهیم‌اند؟ من نیز هستم!
\v 23 آیا خادم مسیح‌اند؟ چون دیوانگان سخن می‌گویم - من بیشتر هستم! از همه سخت‌تر کار کرده‌ام، به دفعاتِ بیشتر به زندان افتاده‌ام، بیش از همه تازیانه خورده‌ام، بارها و بارها با خطر مرگ روبه‌رو شده‌ام.
\v 24 پنج بار از یهودیان، سی و نه ضربه شلاق خوردم.
\v 25 سه بار چوبم زدند، یک بار سنگسار شدم، سه بار کشتی سفرم غرق شد، یک شبانه‌روز را در دریا سپری کردم.
\v 26 همواره در سفر بوده‌ام و خطر از هر سو تهدیدم کرده است: خطرِ گذر از رودخانه‌ها، خطرِ راهزنان؛ خطر از سوی قوم خود، خطر از سوی اجنبیان؛ خطر در شهر، خطر در بیابان، خطر در دریا؛ خطر از سوی برادران دروغین.
\v 27 سخت کار کرده و محنت کشیده‌ام، بارها بی‌خوابی بر خود هموار کرده‌ام؛ گرسنگی و تشنگی را تحمل کرده‌ام، بارها بی‌غذا مانده‌ام و سرما و عریانی به خود دیده‌ام.
\v 28 افزون بر همۀ اینها، بارِ نگرانی برای همۀ کلیساهاست که هر روزه بر دوشم سنگینی می‌کند.
\v 29 کیست که ضعیف شود و من ضعیف نشوم؟ کیست که بلغزد و من نسوزم؟
\v 30 اگر می‌باید فخر کنم، به چیزهایی فخر خواهم کرد که ضعف مرا نشان می‌دهد.
\v 31 خدا، پدر خداوندْ عیسی، که او را جاودانه سپاس باد، می‌داند که دروغ نمی‌گویم.
\v 32 در دمشق، حاکمِ منصوبِ شاهْ حارِث، نگهبانانی بر شهرِ دمشقیان گماشت تا گرفتارم کنند.
\v 33 امّا مرا در زنبیلی، از پنجره‌ای که بر حصار شهر بود، پایین فرستادند و این‌گونه از چنگش گریختم.
\s5
\c 12
\p
\v 1 می‌باید که فخر کنم؛ هرچند سودی از آن حاصل نمی‌شود، ادامه می‌دهم و به رؤیاها و مکاشفات خداوند می‌پردازم.
\v 2 شخصی را که در مسیح است، می‌شناسم که چهارده سالِ پیش به آسمان سوّم ربوده شد. نمی‌دانم با بدن به آسمان رفت یا بیرون از بدن، خدا می‌داند.
\v 3 و می‌دانم که به فردوسْ بالا برده شد - با بدن یا بیرون از بدن، خدا می‌داند -
\v 4 و چیزهای وصف‌ناشدنی شنید، که سخن گفتن از آنها بر انسان جایز نیست.
\v 5 من به چنین شخصی فخر می‌کنم. امّا دربارۀ خود، جز به ضعفهایم فخر نخواهم کرد.
\v 6 حتی اگر بخواهم فخر کنم، بی‌فهم نخواهم بود، زیرا حقیقت را بیان می‌کنم. امّا از این کار می‌پرهیزم تا کسی مرا چیزی بیش از آن مپندارد که در من می‌بیند و از من می‌شنود.
\v 7 امّا برای اینکه عظمت بی‌اندازۀ این مکاشفات مغرورم نسازد، خاری در جسمم به من داده شد، یعنی عامل شیطان، تا آزارم دهد و مرا از غرور بازدارد.
\v 8 سه بار از خداوند تمنا کردم آن را از من برگیرد،
\v 9 امّا مرا گفت: «فیض من تو را کافی است، زیرا قدرت من در ضعف به کمال می‌رسد.» پس با شادیِ هر چه بیشتر به ضعفهایم فخر خواهم کرد تا قدرت مسیح بر من ساکن شود.
\v 10 از همین رو، در ضعفها، دشنامها، سختیها، آزارها و مشکلات، به‌خاطر مسیح شادمانم، زیرا وقتی ناتوانم، آنگاه توانایم.
\v 11 همچون بی‌فهمان رفتار کرده‌ام! شما ناگزیرم کردید. می‌بایست مورد ستایشتان باشم، چرا که هرچند هیچم، امّا از آن ’بزرگْ‌رسولان‘ چیزی کم ندارم.
\v 12 نشانه‌های رسالت، در نهایتِ بردباری در میان شما به ظهور رسید، با آیات و عجایب و معجزات.
\v 13 در قیاس با سایر کلیساها، چه اجحافی در حق شما شد، جز اینکه هرگز باری بر دوشتان نبوده‌ام؟ برای این بدی که در حق شما کردم، مرا ببخشید!
\v 14 اکنون آماده‌ام برای بار سوّم به دیدارتان بیایم، و باری بر دوشتان نخواهم بود. زیرا نه اموال شما، بلکه خود شما را می‌خواهم. چرا که فرزندان نیستند که باید برای والدین خود بیندوزند، بلکه والدین برای فرزندان خود می‌اندوزند.
\v 15 پس من با شادی بسیار هر چه دارم در راه جانهای شما خرج خواهم کرد و حتی جان خود را نیز دریغ نخواهم داشت. اگر من شما را بیشتر دوست می‌دارم، آیا شما باید مرا کمتر دوست بدارید؟
\v 16 امّا حتی اگر بپذیرید که خود بر دوش شما باری نبوده‌ام، لابد می‌گویید چون شخصی مکّار هستم، باید به نحوی از شما بهره‌برداری کرده باشم.
\v 17 آیا به واسطۀ آنان که نزدتان فرستادم از شما سوءاستفاده کردم؟
\v 18 من تیتوس را بر آن داشتم که نزد شما بیاید و برادرمان را نیز همراهش فرستادم. آیا تیتوس از شما سوءاستفاده کرد؟ آیا ما نیز به همین شیوه رفتار نکردیم و همین رَویّه را در پیش نگرفتیم؟
\v 19 آیا تا اینجا بر این تصور بوده‌اید که می‌کوشیم در برابر شما از خود دفاع کنیم؟ ما در حضور خدا و همچون کسانی سخن می‌گوییم که در مسیح‌اند، و هرآنچه می‌کنیم، ای عزیزان، برای بنای شماست.
\v 20 زیرا بیم آن دارم که نزدتان بیایم و شما را آن‌گونه که انتظار دارم، نبینم، و شما نیز مرا چنانکه انتظار دارید، نبینید. بیم آن دارم که در میان شما جدال، حسد، خشم، خودخواهی، افترا، غیبت، غرور و بی‌نظمی ببینم.
\v 21 و نیز بیم آن دارم که چون نزد شما آیم، خدا بار دیگر مرا در حضور شما فروتن سازد و من به‌خاطر برخی که در گذشته گناه کرده و از ناپاکی، بی‌عفتی و عیاشی خود توبه نکرده‌اند، اندوهگین شوم.
\s5
\c 13
\p
\v 1 این سوّمین بار است که به دیدارتان می‌آیم. «به گواهیِ دو یا سه شاهد، هر سخنی ثابت خواهد شد.»
\v 2 من در دیدار دوّم خود، کسانی را که در گذشته مرتکب گناه شده بودند، و نیز هر کس دیگر را هشدار دادم و اکنون نیز در غیاب خود باز هشدار می‌دهم که وقتی نزدتان بیایم، بر کسی آسان نخواهم گرفت.
\v 3 زیرا شما حجّت می‌خواهید بر اینکه مسیح در من سخن می‌گوید. او در قبال شما ضعیف نیست، بلکه در میان شما تواناست.
\v 4 زیرا هرچند در ضعف بر صلیب شد، امّا به قدرت خدا زیست می‌کند. به همین‌سان، ما نیز در او ضعیفیم، امّا با او در قبال شما به قدرت خدا زیست خواهیم کرد.
\v 5 خود را بیازمایید تا ببینید آیا در ایمان هستید یا نه. خود را مَحَک بزنید. آیا درنمی‌یابید که عیسی مسیح در شماست؟ مگر آنکه در این آزمایش مردود بشوید!
\v 6 و امیدوارم پی ببرید که ما مردود نشده‌ایم.
\v 7 دعای ما به درگاه خدا این است که مرتکب خطایی نشوید؛ نه تا معلوم شود که ما از آزمایش سرافراز بیرون آمده‌ایم، بلکه تا شما آنچه را که درست است، انجام دهید، حتی اگر به نظر آید که ما مردود شده‌ایم.
\v 8 زیرا نمی‌توانیم هیچ عملی برخلاف حقیقت انجام دهیم، بلکه هرآنچه می‌کنیم برای حقیقت است.
\v 9 زیرا هر گاه ما ضعیف باشیم و شما قوی، موجب شادیمان خواهد بود، و دعای ما این است که شما احیا شوید.
\v 10 به همین خاطر، در غیابم این مطالب را به شما می‌نویسم تا وقتی نزدتان آمدم، مجبور نباشم از اقتدار خود با شدتِ عمل استفاده کنم، اقتداری که خداوند نه برای ویران کردن، بلکه برای بنا به من داده است.
\v 11 در خاتمه، ای برادران، شاد باشید؛
\v 12 یکدیگر را به بوسه‌ای مقدّس سلام گویید.
\v 13 همۀ مقدسین، شما را سلام می‌فرستند.
\v 14 فیض خداوندْ عیسی مسیح، محبت خدا و رفاقتِ

182
49-GAL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,182 @@
\id GAL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 gal
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس، رسولی که رسالتش نه از جانب انسانها و نه به واسطۀ انسان، بلکه به واسطۀ عیسی مسیح و خدای پدر است که او را از مردگان برخیزانید،
\v 2 و نیز از همۀ برادرانی که با منند،
\v 3 فیض و سلامتی بر شما باد، از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح
\v 4 که جان خود را در راه گناهان ما داد تا ما را به ارادۀ خدا و پدر ما، از عصرِ شریرِ حاضر رهایی بخشد.
\v 5 او را تا ابد جلال باد. آمین.
\v 6 در شگفتم که شما بدین زودی از آن که شما را به واسطۀ فیض مسیح فرا خوانده است رویگردان شده، به سوی انجیلی دیگر می‌روید.
\v 7 البته انجیلی دیگر وجود ندارد، امّا کسانی هستند که شما را مشوش می‌سازند و بر‌آنند که انجیل مسیح را تحریف کنند.
\v 8 امّا حتی اگر ما یا فرشته‌ای از آسمان، انجیلی غیر از آنچه ما به شما بشارت دادیم موعظه کند، ملعون باد!
\v 9 چنانکه پیشتر گفتیم، اکنون باز می‌گویم: اگر کسی انجیلی غیر از آنچه پذیرفتید به شما موعظه کند، ملعون باد!
\v 10 آیا تأیید مردم را می‌خواهم یا تأیید خدا را؟ آیا می‌کوشم مردم را خشنود سازم؟ اگر همچنان در پی خشنودی مردم بودم، خادم مسیح نمی‌بودم.
\v 11 ای برادران، می‌خواهم بدانید انجیلی که من بدان بشارت دادم، انجیلی بشری نیست،
\v 12 زیرا من آن را از انسان نیافتم، و کسی نیز آن را به من نیاموخت؛ بلکه آن را از طریق مکاشفۀ عیسی مسیح دریافت کردم.
\v 13 شما وصف زندگی گذشتۀ مرا در دین یهود شنیده‌اید، که چه بسیار کلیسای خدا را آزار می‌رسانیدم و آن را ویران می‌کردم.
\v 14 و در یهودیگری از بسیاری از هَمسالانِ قوم خود پیشی گرفته، در اجرای سنّتهای پدران خویش بی‌نهایت غیور
\v 15 امّا چون خشنودی او که مرا از رَحِم مادرم وقف کار خود کرد و به واسطۀ فیض خود مرا فرا خواند در این بود
\v 16 که پسر خود را در من آشکار سازد تا بدو در میان غیریهودیان بشارت دهم، در آن زمان با جسم و خون
\v 17 و به اورشلیم نیز، نزد آنان که پیش از من رسول بودند، نرفتم؛ بلکه راهی عربستان شدم و سپس به دمشق بازگشتم.
\v 18 آنگاه پس از سه سال، به اورشلیم رفتم تا پطرس
\v 19 امّا از سایر رسولان، به‌جز یعقوب، برادر خداوند، کسی دیگر را ندیدم.
\v 20 در حضور خدا به شما اطمینان می‌دهم که آنچه می‌نویسم دروغ نیست.
\v 21 پس از آن، به نواحی سوریه و کیلیکیه رفتم.
\v 22 در آن زمان هنوز کلیساهای یهودیه که در مسیح هستند، مرا به چهره نمی‌شناختند.
\v 23 آنها فقط شنیده بودند، «آن مردی که پیشتر آزار بر ما روا‏ می‌داشت، اکنون به همان ایمان بشارت می‌دهد که در گذشته به نابودی آن کمر بسته بود.»
\v 24 و آنان به‌خاطر من خدا را تمجید می‌کردند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس از چهارده سال، دیگر بار همراه برنابا به اورشلیم رفتم و تیتوس را نیز با خود بردم.
\v 2 امّا رفتنم در نتیجۀ دریافت مکاشفه‌ای بود. در آنجا انجیلی را که در میان غیریهودیان موعظه می‌کنم بدیشان عرضه داشتم؛ البته در خلوت، و نیز تنها به رهبران سرشناس، مبادا بیهوده بدوم یا دویده باشم.
\v 3 امّا حتی همسفرم تیتوس، با اینکه یونانی بود، مجبور نشد ختنه شود.
\v 4 این از آن سبب پیش آمد که بعضی از برادرانِ دروغین را با مقاصد نهانی به جمع ما درآوردند، و آنان به جمع ما رخنه کردند تا آن آزادی را که در مسیحْ عیسی داریم جاسوسی کنند و ما را به بندگی بکشانند.
\v 5 ولی ما دمی هم تسلیم آنها نشدیم تا حقیقت انجیل نزد شما محفوظ بماند.
\v 6 امّا آن رهبران سرشناس- آنان هر که بودند مرا تفاوتی نمی‌کند، زیرا خدا بر صورت ظاهر قضاوت نمی‌نماید - آری، آن رهبران سرشناس چیزی بر من نیفزودند،
\v 7 بلکه به‌عکس، ایشان دریافتند که وظیفۀ رسانیدن انجیل به غیریهودیان
\v 8 زیرا او که از طریق پطرس چون رسولِ یهودیان عمل کرد، از طریق من نیز چون رسولِ غیریهودیان عمل نمود.
\v 9 پس چون یعقوب و پطرس و یوحنا که مشهور به ارکان بودند فیضی را که نصیب من شده بود مشاهده کردند، به من و برنابا دست رفاقت دادند و توافق شد که ما نزد غیریهودیان برویم و آنان نزد یهودیان.
\v 10 فقط خواستند که فقرا را به یاد داشته باشیم، که البته این به‌واقع کاری بود که من خود نیز مشتاق انجامش بودم.
\v 11 امّا چون پطرس به اَنطاکیه آمد، با او رویاروی مخالفت کردم، چه آشکارا تقصیرکار بود.
\v 12 زیرا پیش از آنکه کسانی از جانب یعقوب درآیند، با غیریهودیان همسفره می‌شد، امّا همین که آنها آمدند، پا پس کشید و خود را جدا کرد، چرا که از اهل ختنه بیم داشت.
\v 13 سایر یهودیان نیز در این ریاکاری به او پیوستند، به گونه‌ای که حتی برنابا نیز در اثر ریاکاری آنان از راه به در شد.
\v 14 امّا من چون دیدم آنان در راستای حقیقتِ انجیل، استوار گام نمی‌زنند، در حضور همه پطرس را گفتم: «اگر تو، با اینکه یهودی هستی، همچون غیریهودیان زندگی می‌کنی نه چون یهودیان، چگونه است که غیریهودیان را وامی‌داری که از رسوم یهودیان پیروی کنند؟»
\v 15 ما که یهودی‌زاده‌ایم و نه به اصطلاح ’غیریهودی گناهکار‘،
\v 16 می‌دانیم که انسان نه با اعمال شریعت، بلکه با ایمان به عیسی مسیح پارسا شمرده می‌شود. پس ما خود نیز به مسیحْ عیسی ایمان آوردیم تا با ایمان به مسیح پارسا شمرده شویم و نه با اعمال شریعت، زیرا هیچ بشری از راه انجام اعمال شریعت پارسا شمرده نمی‌شود.
\v 17 امّا اگر در حالی که در پی پارسا شمرده شدن به واسطۀ مسیح هستیم، معلوم شود که گناهکاریم، آیا این بدان معنی است که مسیح خادم گناه است؟ به هیچ روی!
\v 18 زیرا اگر آنچه را که خود ویران کردم از نو بنا کنم، در آن صورت نشان می‌دهم که به شریعت نافرمانم.
\v 19 زیرا من به واسطۀ خودِ شریعت، نسبت به شریعت مُردم تا برای خدا زیست کنم.
\v 20 با مسیح بر صلیب شده‌ام، و دیگر من نیستم که زندگی می‌کنم، بلکه مسیح است که در من زندگی می‌کند؛ و این زندگی که اکنون در جسم می‌کنم، با ایمان به پسر خداست که مرا محبت کرد و جان خود را به‌خاطر من داد.
\v 21 فیض خدا را باطل نمی‌شمارم، زیرا اگر پارسایی از راه شریعت به دست می‌آمد، پس مسیح بیهوده مرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 ای غَلاطیان نادان، چه کسی شما را افسون کرده است؟ زیرا در برابر چشمان خود شما عیسی مسیح به‌روشنی چون کسی که بر صلیب شد، ترسیم گردید.
\v 2 فقط می‌خواهم این را بدانم: آیا روح را با انجام اعمال شریعت یافتید یا با ایمان به آنچه شنیدید؟
\v 3 آیا تا این حد نادانید که با روح آغاز کردید و اکنون می‌خواهید با تلاش انسانی به مقصد برسید؟
\v 4 آیا همۀ آن چیزها بیهوده بر شما گذشته است؟
\v 5 آیا خدا از آن جهت روح را به شما عطا می‌کند و معجزات در میان شما ظاهر می‌سازد که اعمال شریعت را به جا می‌آورید، یا از آن رو که به آنچه شنیدید ایمان دارید؟
\v 6 چنانکه ابراهیم «به خدا ایمان آورد و این برای او پارسایی شمرده شد.»
\v 7 پس می‌بینید کسانی فرزند ابراهیم‌اند که به ایمان تکیه دارند.
\v 8 و کتاب چون پیشتر دید که خدا غیریهودیان را بر پایۀ ایمان پارسا خواهد شمرد، از این رو، پیشاپیش به ابراهیم بشارت داد که «همۀ قومها به واسطۀ تو برکت خواهند یافت.»
\v 9 پس آنها که به ایمان اتکا دارند، با ابراهیمِ ایماندار برکت می‌یابند.
\v 10 زیرا آنان که بر انجام اعمال شریعت تکیه دارند، همگی زیر لعنت‌اند، چرا که نوشته شده است: «ملعون باد هر که در به جا آوردن تمام آنچه در کتاب شریعت نوشته شده ثابت نماند.»
\v 11 واضح است که هیچ‌کس به واسطۀ شریعت نزد خدا پارسا شمرده نمی‌شود، زیرا «پارسا به ایمان زیست خواهد کرد.»
\v 12 امّا شریعت بر ایمان متکی نیست، بلکه «کسی که اینها را به عمل آوَرَد، به واسطۀ آنها حیات خواهد داشت.»
\v 13 مسیح به جای ما لعن شد و این‌گونه ما را از لعنت شریعت بازخرید کرد،
\v 14 او چنین کرد تا برکت ابراهیم در مسیحْ عیسی نصیب غیریهودیان گردد، و تا ما آن روح را که وعده داده شده بود، از راه ایمان دریافت کنیم.
\v 15 ای برادران، بگذارید از زندگی روزمره مثالی بیاورم. هیچ‌کس نمی‌تواند حتی عهدی
\v 16 حال، وعده‌ها به ابراهیم و به نسل او داده شد. نمی‌گوید «و به نسلها،» چنانکه گویی دربارۀ بسیاری باشد، بلکه می‌گوید «به نسل تو،»
\v 17 سخن من این است: شریعتی که چهارصد و سی سال بعد آمد، عهدی را که خدا پیشتر بسته بود لغو نمی‌کرد، به گونه‌ای که وعده باطل گردد.
\v 18 زیرا اگر میراث بر شریعت استوار باشد، دیگر بر وعده استوار نیست؛ امّا خدا آن را از راه وعده به ابراهیم عطا فرمود.
\v 19 پس مقصود از شریعت چه بود؟ شریعت به سبب نافرمانیها افزوده شد، آن هم تنها تا زمانی که آن ’نسل‘ که وعده به او اشاره داشت، بیاید. شریعت به وسیلۀ فرشتگان و به دست واسطه‌ای مقرر گردید.
\v 20 امّا هیچ واسطه‌ای تنها نمایندۀ یک طرف نیست، حال آنکه خدا یکی است.
\v 21 پس آیا شریعت برخلاف وعده‌های خداست؟ به هیچ روی! زیرا اگر شریعتی داده شده بود که می‌توانست حیات ببخشد، در آن صورت به‌یقین پارسایی نیز از راه شریعت فراهم می‌آمد.
\v 22 امّا کتاب اعلام داشت که همه در بند گناه اسیرند، تا آنچه وعده داده شده بود بر پایۀ ایمان به عیسی مسیح به ایمانداران عطا شود.
\v 23 ما پیش از آمدن ایمان، تحت مراقبت شریعت به سر می‌بردیم و تا ظهور ایمان در بند نگاه داشته می‌شدیم.
\v 24 پس شریعت مربی ما شد تا زمانی که مسیح بیاید و به وسیلۀ ایمان پارسا شمرده شویم.
\v 25 امّا اکنون که ایمان آمده، دیگر زیر دستِ آن مربی نیستیم.
\v 26 زیرا در مسیحْ عیسی، شما همه به واسطۀ ایمان، پسران خدایید.
\v 27 چرا که همگی شما که در مسیح تعمید یافتید، مسیح را در بر کردید.
\v 28 دیگر نه یهودی معنی دارد نه یونانی، نه غلام نه آزاد، نه مرد نه زن، زیرا شما همگی در مسیحْ عیسی یکی هستید.
\v 29 و حال اگر شما از آنِ مسیح هستید، پس نسل ابراهیم‌اید و بنا بر وعده، وارثان نیز هستید.
\s5
\c 4
\p
\v 1 باری سخن من این است: تا زمانی که وارث صغیر است، با غلام فرقی ندارد، هرچند مالک همه چیز باشد.
\v 2 و تا زمانی که پدرش تعیین کرده است زیر دست قیّمان و وکلاست.
\v 3 در مورد ما نیز به همین‌گونه است: تا زمانی که ما صغیر بودیم، در غلامی اصول ابتدایی دنیا به سر می‌بردیم.
\v 4 امّا چون زمان مقرر به کمال فرا رسید، خدا پسر خود را فرستاد که از زنی زاده شد و زیر شریعت به دنیا آمد،
\v 5 تا آنان را که زیر شریعت بودند بازخرید
\v 6 پس چون پسرانید، خدا روح پسر خود را در دلهای ما فرستاده است که ندا در می‌دهد «اَبّا!
\v 7 بدین‌سان، دیگر غلام نیستی، بلکه پسری؛ و چون پسری، خدا تو را وارث نیز گردانیده است.
\v 8 پیش از این، زمانی که خدا را نمی‌شناختید، چیزهایی را بندگی می‌کردید که در حقیقت خدا نیستند.
\v 9 امّا اکنون که خدا را می‌شناسید، یا بهتر بگویم، خدا شما را می‌شناسد، چگونه است که دیگر بار به سوی آن اصول سست و بی‌ارزش بازمی‌گردید؟ آیا می‌خواهید آنها را از سر نو بندگی کنید؟
\v 10 روزها و ماهها و فصلها و سالها را نگاه می‌دارید!
\v 11 می‌ترسم زحماتی که برایتان کشیدم به هدر رفته باشد.
\v 12 ای برادران، از شما تمنا دارم که همچون من بشوید، زیرا من نیز همانند شما شده‌ام. در حقّم هیچ بدی نکردید.
\v 13 چنانکه می‌دانید، نخستین بار، بیماری جسمی‌ام
\v 14 امّا هرچند وضع جسمی من برای شما آزمایشی بود، لیکن به من به دیدۀ تحقیر یا با کراهت نگاه نکردید. بلکه مرا همچون فرشته‌ای از جانب خدا و یا خود مسیح عیسی پذیرا شدید.
\v 15 پس کجاست آن شور و شعف شما؟ زیرا می‌توانم شهادت دهم که اگر می‌توانستید، حتی چشمان خود را بیرون آورده به من می‌دادید.
\v 16 آیا اکنون چون حقیقت را به شما می‌گویم دشمنتان شده‌ام؟
\v 17 آن اشخاص برای شما غیرت دارند، امّا نه با قصد نیکو. آنان می‌خواهند شما را از ما جدا کنند تا برای خودشان غیرت داشته باشید.
\v 18 غیرت داشتن نیکوست، به شرطی که با قصد نیکو باشد و همیشگی، نه فقط زمانی که من با شما هستم.
\v 19 فرزندان عزیزم، که برایتان باز دردِ زایمان دارم تا مسیح در شما شکل بگیرد،
\v 20 کاش هم‌اکنون نزدتان بودم تا لحن خود را تغییر می‌دادم، زیرا از شما در شگفتم.
\v 21 شما که می‌خواهید زیر شریعت باشید، مرا بگویید، آیا از آنچه شریعت می‌گوید آگاه نیستید؟
\v 22 زیرا نوشته شده که ابراهیم دو پسر داشت، یکی از کنیز و دیگری از زنی آزاد.
\v 23 پسر کنیز به شیوۀ معمولِ بشری تولد یافت؛ امّا تولد پسرِ زنِ آزاد، حاصل وعده بود.
\v 24 این را می‌توان تمثیل‌وار تلقی کرد: این دو زن، به دو عهد اشاره دارند. یکی از کوه سیناست، که فرزندانی برای بندگی می‌زاید: او هاجَر است.
\v 25 هاجَر کوه سیناست، در عربستان، و بر شهر اورشلیم کنونی انطباق دارد، زیرا با فرزندانش در بندگی به سر می‌بَرد.
\v 26 امّا اورشلیمِ بالا آزاد است، که مادر همۀ ماست.
\v 27 چرا که نوشته شده است:
\v # از فرزندان زن شوهردار زیادتر خواهند بود.»
\v 28 امّا شما ای برادران، همچون اسحاق فرزندان وعده‌اید.
\v 29 در آن زمان، پسری که به شیوۀ معمولِ بشری زاده شد، او را که به مدد روح به دنیا آمد آزار می‌داد. امروز نیز چنین است.
\v 30 امّا کتاب چه می‌گوید؟ «کنیز و پسرش را بیرون کن، زیرا پسر کنیز هرگز با پسر زن آزاد میراث نخواهد برد.»
\v 31 پس ای برادران، ما فرزندان کنیز نیستیم، بلکه از زن آزادیم.
\s5
\c 5
\p
\v 1 مسیح ما را آزاد کرد تا آزاد باشیم. پس استوار بایستید و خود را بار دیگر گرفتار یوغ بندگی مسازید.
\v 2 این را آویزۀ گوش کنید! من، پولس، به شما می‌گویم که اگر ختنه شوید، مسیح برایتان هیچ سودی نخواهد داشت.
\v 3 یک بار دیگر به هر کسی که ختنه شود اعلام می‌کنم که موظّف به نگاه داشتن تمام شریعت خواهد بود.
\v 4 شما که می‌کوشید با اجرای شریعت پارسا شمرده شوید، از مسیح بیگانه شده و از فیض به دور افتاده‌اید.
\v 5 زیرا در روح و از راه ایمان است که ما مشتاقانه انتظار آن پارسایی را می‌کشیم که در امیدش به سر می‌بریم.
\v 6 زیرا در مسیحْ عیسی نه ختنه اهمیّتی دارد نه ختنه‌ناشدگی، بلکه مهم ایمانی است که از راه محبت عمل می‌کند.
\v 7 خوب می‌دویدید. چه کسی سدّ راهتان شد تا حقیقت را پیروی نکنید؟
\v 8 این‌گونه انگیزش، از او که شما را فرا می‌خوانَد، نیست.
\v 9 «اندکی خمیرمایه، موجب وَر آمدن تمام خمیر می‌شود.»
\v 10 در خداوند یقین دارم که عقیدۀ دیگری نخواهید داشت. امّا آن که شما را مشوش می‌سازد، هر که باشد، به سزای عملش خواهد رسید.
\v 11 ای برادران، اگر من هنوز ختنه را موعظه می‌کردم، چرا دیگر آزار می‌دیدم؟ زیرا در آن صورت، ناخوشایندی صلیب از میان می‌رفت.
\v 12 و امّا در خصوص آنان که شما را مشوش می‌سازند، کاش‌که کار را تمام می‌کردند و خود را یکباره از مردی می‌انداختند!
\v 13 ای برادران، شما به آزادی فرا خوانده شده‌اید، امّا آزادی خود را فرصتی برای ارضای نَفْس
\v 14 زیرا تمام شریعت در یک حکم خلاصه می‌شود و آن اینکه «همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.»
\v 15 ولی اگر به گزیدن و دریدن یکدیگر ادامه دهید، مواظب باشید که به دست یکدیگر از میان نروید.
\v 16 امّا می‌گویم به روح رفتار کنید که تمایلات نَفْس را به جا نخواهید آورد.
\v 17 زیرا تمایلات نَفْس برخلاف روح است و تمایلات روح برخلاف نَفْس؛ و این دو بر ضد هم‌اند، به گونه‌ای که دیگر نمی‌توانید هرآنچه را که می‌خواهید، به جا آورید.
\v 18 امّا اگر از روح هدایت شوید، دیگر زیر شریعت نخواهید بود.
\v 19 اعمال نَفْس روشن است: بی‌عفتی، ناپاکی، و هرزگی؛
\v 20 بت‌پرستی و جادوگری؛ دشمنی، ستیزه‌جویی، رشک، خشم؛ جاه‌طلبی، نفاق، دسته‌بندی،
\v 21 حسد؛ مستی، عیاشی و مانند اینها. چنانکه پیشتر به شما هشدار دادم، باز می‌گویم که کنندگان چنین کارها پادشاهی خدا را به میراث نخواهند برد.
\v 22 امّا ثمرۀ روح، محبت، شادی، آرامش، صبر، مهربانی، نیکویی، وفاداری،
\v 23 فروتنی و خویشتنداری است. هیچ شریعتی مخالف اینها نیست.
\v 24 آنان که به مسیحْ عیسی تعلّق دارند، نَفْس را با همۀ هوسها و تمایلاتش بر صلیب کشیده‌اند.
\v 25 اگر به روح زیست می‌کنیم، به روح نیز رفتار کنیم.
\v 26 خودپسند نباشیم و از به خشم آوردن یکدیگر و حسادت نسبت به هم دست بداریم.
\s5
\c 6
\p
\v 1 ای برادران، اگر کسی به گناهی گرفتار شود، شما که روحانی هستید او را با ملایمت به راه راست بازگردانید. در عین حال، به هوش باش که خود نیز در وسوسه نیفتی.
\v 2 بارهای سنگین یکدیگر را حمل کنید که این‌گونه شریعت مسیح را به جا خواهید آورد.
\v 3 زیرا اگر کسی خویشتن را فرد برجسته‌ای پندارد، در حالی‌که به‌واقع کسی نباشد، خود را فریب می‌دهد.
\v 4 هر کس باید اعمال خود را بیازماید. در آن صورت فخر او به خودش خواهد بود، بی‌آنکه خود را با دیگران مقایسه کند.
\v 5 زیرا هر کس بار خود را خواهد بُرد.
\v 6 هر که از کلام آموزش می‌بیند، باید آموزگار خود را در هر چیز نیکو سهیم سازد.
\v 7 فریب نخورید: خدا را استهزا نتوان کرد. انسان هر چه بکارد، همان را خواهد دِرَوید.
\v 8 کسی که برای نَفْسِ خود می‌کارد، از نَفْس تباهی درو خواهد کرد؛ امّا کسی که برای روح می‌کارد، از روحْ حیات جاویدان خواهد دروید.
\v 9 لذا از انجام کار نیک خسته نشویم، زیرا اگر دست از کار برنداریم، در زمان مناسب محصول را درو خواهیم کرد.
\v 10 پس تا فرصت داریم به همه نیکی کنیم، به‌ویژه به اهل بیت ایمان.
\v 11 ببینید با چه حروف درشتی به دست خود برایتان می‌نگارم!
\v 12 آنان که می‌خواهند خود را به ظاهر خوب نشان دهند، وادارتان می‌کنند که ختنه شوید، تنها به این نیّت که به‌خاطر صلیب مسیح آزار نبینند.
\v 13 زیرا حتی آنان که ختنه می‌شوند شریعت را اجرا نمی‌کنند، بلکه می‌خواهند شما ختنه شوید تا به جسم شما افتخار کنند.
\v 14 امّا مباد که من هرگز به چیزی افتخار کنم جز به صلیب خداوندمان عیسی مسیح، که به واسطۀ آن،
\v 15 زیرا نه ختنه چیزی است و نه ختنه‌ناشدگی؛ آنچه اهمیّت دارد خلقت جدید است.
\v 16 همۀ آنان را که از این اصل پیروی می‌کنند، و اسرائیلِ خدا را، سلامتی و رحمت باد.
\v 17 از این پس کسی رنج بر من روا ندارد، زیرا من در بدن خود داغهای عیسی را دارم.
\v 18 ای برادران، فیض خداوند ما عیسی مسیح با روح شما باد! آمین!

189
50-EPH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,189 @@
\id EPH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 eph
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس که به خواست خدا رسول مسیحْ عیسی است،
\v 2 فیض و سلامتی از سوی خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح، بر شما باد.
\v 3 متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح، که ما را در مسیح به هر برکت روحانی
\v 4 زیرا پیش از آفرینش جهان، ما را در وی برگزید تا در حضورش مقدّس و بی‌عیب باشیم. و در محبت،
\v 5 بنا بر قصد نیکوی ارادۀ خود، ما را از پیش تعیین کرد تا به واسطۀ عیسی مسیح از مقام پسرخواندگی او برخوردار شویم؛
\v 6 تا بدین وسیله فیض پرجلال او ستوده شود، فیضی که در آن محبوب به‌رایگان به ما بخشیده شده است.
\v 7 در او، ما به واسطۀ خون وی رهایی
\v 8 همراه با حکمت و فهم کامل، به‌فراوانی به ما بخشیده است.
\v 9 او راز ارادۀ خود را به ما شناسانید، بنا بر قصد نیکوی خود که در مسیح نمایان ساخت
\v 10 به جهت ادارۀ امورِ کمالِ دوران. و آن اراده این است که همه چیز را، خواه آنچه در آسمان و خواه آنچه بر زمین است، در یکی یعنی مسیح گرد ‌آورد.
\v 11 ما نیز در وی میراث او گشتیم،
\v 12 تا ما که نخستین کسانی بودیم که به مسیح امید بستیم، مایۀ ستایشِ جلال او باشیم.
\v 13 و شما نیز در او جای گرفتید، آنگاه که پیامِ حقیقت، یعنی بشارتِ نجات خود را شنیدید؛ و در او نیز چون ایمان آوردید، با روح‌القدسِ موعود مُهر شدید،
\v 14 که بیعانۀ میراث ماست برای تضمین رهاییِ آنان که از آنِ خدایند،
\v 15 از این رو من نیز چون وصف ایمان شما را به عیسای خداوند و محبتتان را به همۀ مقدسین شنیدم،
\v 16 از شکرگزاری برای وجود شما باز نایستاده‌ام، بلکه پیوسته شما را در دعاهای خود یاد می‌کنم و
\v 17 از خدای خداوند ما عیسی مسیح، آن پدر پرجلال، می‌خواهم که روح حکمت و مکاشفه را در شناخت خود به شما عطا فرماید،
\v 18 تا چشمان دلتان روشن شده، امیدی را که خدا شما را بدان فرا خوانده است، بشناسید و به میراث غنی و پرجلال او در مقدسین پی‌ببرید،
\v 19 و از قدرت بی‌نهایت عظیم او نسبت به ما که ایمان داریم، آگاه شوید. این قدرت، برخاسته از عملِ نیروی مقتدر خداست
\v 20 که آن را در مسیح به کار گرفت، آن هنگام که او را از مردگان برخیزانید و در جایهای آسمانی، به دست راست خود نشانید،
\v 21 بس فراتر از هر ریاست و قدرت و نیرو و حاکمیت، و هر نامی که چه در این عصر و چه در عصر آینده ممکن است از آنِ کسی شود.
\v 22 و همه چیز را زیر پاهای او نهاد، و مقرر فرمود که او برای کلیسا سَرِ
\v 23 کلیسایی که بدن اوست، یعنی پُری او که همه را در همه پر می‌سازد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و امّا شما به سبب نافرمانیها و گناهان خود مرده بودید،
\v 2 و زمانی در آنها گام می‌زدید، آنگاه که از روشهای این دنیا و از رئیس قدرت هوا پیروی می‌کردید، از همان روحی که هم‌اکنون در سرکشان عمل می‌کند.
\v 3 ما نیز جملگی زمانی در میان ایشان می‌زیستیم، و از هوای نَفْس
\v 4 امّا خدایی که در رحمانیت دولتمند است، به‌خاطر محبت عظیم خود به ما،
\v 5 حتی زمانی که در نافرمانیهای خود مرده بودیم، ما را با مسیح زنده کرد - پس، از راه فیض نجات یافته‌اید؛
\v 6 و با مسیح برخیزانید و در جایهای آسمانی با مسیحْ عیسی نشانید،
\v 7 تا در عصر آینده، فیض غنی و بی‌مانند خود را در مسیحْ عیسی، به واسطۀ مهربانی خود نسبت به ما نشان دهد.
\v 8 زیرا به فیض و از راه ایمان نجات یافته‌اید - و این از خودتان نیست، بلکه عطای خداست -
\v 9 و نه از اعمال، تا هیچ‌کس نتواند به خود ببالد.
\v 10 زیرا ساختۀ دست خداییم، و در مسیحْ عیسی آفریده شده‌ایم تا کارهای نیک انجام دهیم، کارهایی که خدا از پیش مهیا کرد تا در آنها گام برداریم.
\v 11 پس شما که غیریهود به دنیا آمده‌اید، و آنان که خود را ’ختنه‌شده‘ می‌خوانند شما را ’ختنه‌ناشده‘ می‌نامند - در حالی‌که ختنۀ آنان عملی جسمانی است که به دست انسان انجام شده است - شما باید به یاد داشته باشید
\v 12 که زمانی از مسیح جدا، از تابعیت اسرائیل محروم و با عهدهای شامل وعده، بیگانه بودید، و بی‌امید و بی‌خدا در این جهان به سر می‌بردید.
\v 13 امّا اکنون در مسیحْ عیسی، شما که زمانی دور بودید، به واسطۀ خون مسیح نزدیک آورده شده‌اید.
\v 14 زیرا او خودْ صلح و سلامت ماست، که این دو گروه را یکی ساخته است. او در بدن خود دیوار جدایی را که باعث دشمنی بود فرو ریخته،
\v 15 شریعت را با قوانین و مقرراتش باطل ساخت، بدین قصد که از آن دو یک انسانِ نو آفریده، صلح و سلامت پدید آورد
\v 16 و هر دو گروه را در یک بدن با خدا آشتی دهد، به واسطۀ صلیب خود که بر آن دشمنی را کشت.
\v 17 او آمد و بشارت صلح را به شما که دور بودید و به آنان که نزدیک بودند، رسانید،
\v 18 زیرا به واسطۀ او، هر دو توسط یک روح به حضور پدر دسترسی داریم.
\v 19 پس دیگر نه بیگانه و اجنبی، بلکه هموطن مقدسین و عضو خانوادۀ خدایید؛
\v 20 و بر شالودۀ رسولان و انبیا بنا شده‌اید، که عیسی مسیح خودْ سنگ اصلی آن بناست.
\v 21 در او تمامی این بنا به هم می‌پیوندد و به صورت معبدی مقدّس در خداوند بر پا می‌شود.
\v 22 و در او شما نیز با هم بنا می‌شوید تا به صورت مسکنی درآیید که خدا به واسطۀ روحش در آن ساکن است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 از این رو من، پولس، که به‌خاطر شما غیریهودیان زندانی مسیحْ عیسی هستم
\v 2 و بی‌گمان شما دربارۀ مباشرت فیض خدا
\v 3 مقصودم رازی است که از راه مکاشفه بر من معلوم گردید، چنانکه تا به حال مختصری دربارۀ آن به شما نوشته‌ام،
\v 4 و با خواندن آن می‌توانید به چگونگی درک من از راز مسیح پی ببرید،
\v 5 رازی که در نسلهای گذشته بر آدمیان آشکار نشده بود، آن‌گونه که اکنون به واسطۀ روح بر رسولان مقدّس او و بر انبیا آشکار شده است.
\v 6 آن راز این است که غیریهودیان در مسیح و به واسطۀ انجیل، در میراث و در بدن و در برخورداری از وعدۀ او شریکند.
\v 7 من به موهبت فیض خدا که از طریق عمل قدرت او به من عطا شده است، خادم این انجیل شده‌ام.
\v 8 هرچند از کمترینِ مقدسین هم کمترم، این فیض به من عطا شد که بشارتِ غَنایِ بی‌قیاسِ مسیح را به غیریهودیان برسانم،
\v 9 و بر همگان طرح اجرای رازی را روشن سازم که طی اعصار گذشته نزد خدایی که همه چیز را آفرید، پوشیده نگاه داشته شده بود.
\v 10 تا اکنون از طریق کلیسا حکمت گوناگون خدا بر ریاستها و قدرتهای جایهای آسمانی آشکار شود،
\v 11 مطابق با آن قصد ازلی خدا که بدان در خداوند ما مسیحْ عیسی جامۀ عمل پوشانید.
\v 12 ما در او و به واسطۀ ایمان به او، می‌توانیم آزادانه و با اطمینان به خدا نزدیک شویم.
\v 13 پس تمنا دارم به سبب رنجهایی که به‌خاطر شما بر خود هموار می‌کنم، دلسرد نشوید، چرا که آنها مایۀ افتخار شماست.
\v 14 از این رو، زانو می‌زنم در برابر آن پدر که
\v 15 هر خانواده‌ای
\v 16 و دعا می‌کنم که بر حسب غنای جلال خود به شما عطا فرماید که در انسانِ باطنیِ خویش به مدد روح او قوی و نیرومند شوید،
\v 17 تا مسیح به واسطۀ ایمان در دلهای شما ساکن شود، و در محبت ریشه دوانیده، استوار گردید،
\v 18 تا توان آن بیابید که با همۀ مقدسین، به درازا و پهنا و ژرفا و بلندای محبت مسیح پی ببرید
\v 19 و آن محبت را که فراتر از معرفت بشری است، بشناسید - تا از همۀ کمالات خدا آکنده شوید.
\v 20 جلال باد بر او که می‌تواند به وسیلۀ آن نیرو که در ما فعال است، بی‌نهایت فزونتر از هرآنچه بخواهیم یا تصور کنیم، عمل کند.
\v 21 بر او در کلیسا و در مسیحْ عیسی، در تمامی نسلها، تا ابد جلال باد! آمین.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس من که به‌خاطر خداوند در بندم، از شما تمنا دارم به شایستگی دعوتی که از شما به عمل آمده است، رفتار کنید،
\v 2 در کمال فروتنی و ملایمت؛ و با بردباری و محبت یکدیگر را تحمل کنید.
\v 3 به سعی تمام بکوشید تا آن یگانگی را که از روح است، به مدد رشتۀ صلح حفظ کنید.
\v 4 زیرا یک بدن هست و یک روح، چنانکه فرا خوانده شده‌اید به یک امیدِ دعوت خویش؛
\v 5 یک خداوند، یک ایمان، یک تعمید؛
\v 6 و یک خدا و پدر همه که فوق همه، از طریق همه، و در همه است.
\v 7 امّا به هر یک از ما به فراخور اندازۀ بخشش مسیح، فیض بخشیده شده است.
\v 8 از این رو می‌گوید:
\v # اسیران
\v # و هدایا به مردم داد.»
\v 9 عبارت ’صعود کرد‘، حاکی از چیست، جز آن که به جایهای پست‌تر زمینی نیز نزول کرد؟
\v 10 او که نزول کرد، همان است که از همۀ آسمانها بسی فراتر رفت، تا همه چیز را پر سازد.
\v 11 و اوست که بخشید برخی را به عنوان رسول، برخی را به عنوان نبی، برخی را به عنوان مبشر، و برخی را به عنوان شبان و معلّم،
\v 12 تا مقدسین را برای کار خدمت آماده سازند، برای بنای بدن مسیح،
\v 13 تا زمانی که همه به یگانگی ایمان و شناخت پسر خدا دست یابیم و بالغ شده، به بلندای کامل قامت مسیح برسیم.
\v 14 آنگاه دیگر همچون کودکان نخواهیم بود تا در اثر امواج به هر سو پرتاب شویم و باد تعالیمِ گوناگون و مکر و حیلۀ آدمیان در نقشه‌هایی که برای گمراهی می‌کشند، ما را به این سو و آن سو براند.
\v 15 بلکه با بیان محبت‌آمیز حقیقت، از هر‌حیث تا به حدّ او که سر است، یعنی مسیح، رشد خواهیم کرد.
\v 16 او منشاء رشد تمامی بدن است، بدنی که به وسیلۀ همۀ مفاصلِ نگاهدارندۀ خود، به هم پیوند و اتصال می‌یابد و در اثر عمل متناسبِ هر عضو رشد می‌کند و خود را در محبت بنا می‌نماید.
\v 17 پس این را می‌گویم و در خداوند تأکید می‌کنم که رفتار شما دیگر نباید همانند اقوام دور از خدا باشد که در بطالت ذهن خود رفتار می‌کنند.
\v 18 عقل آنها تاریک شده است، و به علت جهالتی که نتیجۀ سختدلی‌شان است، از حیات خدا به دور افتاده‌اند.
\v 19 آنان چون هر حساسیتی را از دست داده‌اند، خویشتن را یکسره در هرزگی رها کرده‌اند، چندان که حریصانه دست به هر ناپاکی می‌آلایند.
\v 20 امّا شما مسیح را بدین‌گونه نیاموختید،
\v 21 چه بی‌گمان دربارۀ او شنیدید و مطابق آن حقیقت که در عیسی است، تعلیم یافتید.
\v 22 شما آموختید که باید به لحاظ شیوۀ زندگی پیشین خود، آن انسان قدیم را که تحت‌تأثیر امیالِ فریبنده دستخوش فساد بود، از تن به در آورید.
\v 23 باید طرز فکر شما نو شود،
\v 24 و انسان جدید را در بر کنید، که آفریده شده است تا در پارسایی و قدّوسیت حقیقی، شبیه خدا باشد.
\v 25 پس، از دروغ روی برتافته، هر یک با همسایۀ خود سخن به راستی گویید، چرا که ما همه، اعضای یکدیگریم.
\v 26 «خشمگین باشید، اما گناه مکنید»
\v 27 و ابلیس را مجال ندهید.
\v 28 دزد دیگر دزدی نکند، بلکه به کار مشغول شود، و با دستهای خود کاری سودمند انجام دهد، تا بتواند نیازمندان را نیز چیزی دهد.
\v 29 دهانتان به هیچ سخن بد گشوده نشود، بلکه گفتارتان به‌تمامی برای بنای دیگران به کار آید و نیازی را برآورده، شنوندگان را فیض رساند.
\v 30 روح قدّوس خدا را که بدان برای روز رهایی مهر شده‌اید، غمگین مسازید.
\v 31 هر گونه تلخی، خشم، عصبانیت، فریاد، ناسزاگویی و هر نوع بدخواهی را از خود دور کنید.
\v 32 با یکدیگر مهربان و دلسوز باشید و همان‌گونه که خدا شما را در مسیح بخشوده است، شما نیز یکدیگر را ببخشایید.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس همچون فرزندانی عزیز، از خدا سرمشق بگیرید.
\v 2 و با محبت رفتار کنید، چنانکه مسیح هم ما را محبت کرد و جان خود را در راه ما همچون قربانی و هدیه‌ای عطرآگین به خدا تقدیم نمود.
\v 3 مباد که در میان شما از بی‌عفتی یا هر گونه ناپاکی یا شهوت‌پرستی
\v 4 گفتار زشت و بیهوده‌گویی و سخنان مبتذل نیز به هیچ روی زیبنده نیست؛ به جای آن باید شکرگزاری کرد.
\v 5 زیرا یقین بدانید که هیچ بی‌عفت یا ناپاک یا شهوت‌پرست،
\v 6 مگذارید کسی شما را با سخنان پوچ بفریبد، زیرا به‌خاطر همین چیزهاست که غضب خدا بر سرکشان نازل می‌شود.
\v 7 پس با آنها شریک مشوید.
\v 8 شما زمانی تاریکی بودید، امّا اکنون در خداوندْ نور هستید. پس همچون فرزندان نور رفتار کنید.
\v 9 زیرا ثمرۀ نور، در هر گونه نیکویی، پارسایی و راستی است.
\v 10 بسنجید که مایۀ خشنودی خداوند چیست.
\v 11 در کارهای بی‌ثمر تاریکی سهیم نشوید، بلکه آنها را افشا کنید.
\v 12 زیرا حتی بر زبان آوردن آنچه چنین کسان در خفا می‌کنند، شرم‌آور است.
\v 13 امّا هرآنچه به وسیلۀ نور افشا گردد، آشکارا دیده می‌شود.
\v 14 زیرا هرآنچه آشکار می‌شود نور است. از این جهت گفته شده است:
\v 15 پس، بسیار مراقب باشید که چگونه رفتار می‌کنید، رفتاری نه چون نادانان بلکه چون دانایان.
\v 16 فرصتها را غنیمت شمارید، زیرا روزهای بدی است.
\v 17 پس نادان نباشید، بلکه دریابید که ارادۀ خداوند چیست.
\v 18 مست شراب مشوید، که شما را به هرزگی می‌کشاند؛ بلکه از روح پر شوید.
\v 19 با مزامیر، سرودها و نغمه‌هایی که از روح است با یکدیگر گفتگو کنید و از صمیم دل برای خداوند بسرایید و ترنم نمایید.
\v 20 همواره خدای پدر را به نام خداوند ما عیسی مسیح برای همه چیز شکر گویید.
\v 21 به حرمت مسیح، تسلیم یکدیگر باشید.
\v 22 ای زنان، تسلیم شوهران خود باشید، همان‌گونه که تسلیم خداوند هستید.
\v 23 زیرا شوهرْ سَرِ زن است، چنانکه مسیح نیز سَرِ کلیسا، بدن خویش، و نجات‌دهندۀ آن است.
\v 24 پس همان‌گونه که کلیسا تسلیم مسیح است، زنان نیز باید در هر امری تسلیم شوهران خود باشند.
\v 25 ای شوهران، زنان خود را محبت کنید، آن‌گونه که مسیح نیز کلیسا را محبت کرد و جان خویش را فدای آن نمود،
\v 26 تا آن را به آبِ کلام بشوید و این‌گونه کلیسا را طاهر ساخته، تقدیس نماید،
\v 27 و کلیسایی درخشان را نزد خود حاضر سازد که هیچ لک و چین و نقصی دیگر نداشته، بلکه مقدّس و بی‌عیب باشد.
\v 28 به همین‌سان، شوهران باید همسران خود را همچون بدن خویش محبت کنند. آن که زن خود را محبت می‌کند، خویشتن را محبت می‌نماید.
\v 29 زیرا هرگز کسی از بدن خود نفرت ندارد، بلکه به آن خوراک می‌دهد و از آن نگاهداری می‌کند، همچنانکه مسیح نیز از کلیسا مراقبت می‌نماید؛
\v 30 زیرا اعضای بدن اوییم.
\v 31 «از این رو مرد، پدر و مادر خود را ترک گفته، به زن خویش خواهد پیوست، و آن دو یک تن خواهند شد.»
\v 32 این راز، بس عظیم است - امّا من دربارۀ مسیح و کلیسا سخن می‌گویم.
\v 33 باری، هر یک از شما نیز باید زن خود را همچون خویشتن محبت کند، و زن باید شوهر خویش را حرمت نهد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 ای فرزندان، از والدین خود در خداوند اطاعت کنید، زیرا کار درست این است.
\v 2 «پدر و مادر خود را گرامی دار»، که این نخستین حکمِ با وعده است:
\v 3 «تا سعادتمند باشی و بر زمین عمرِ طولانی کنی.»
\v 4 ای پدران، فرزندان خود را خشمگین مسازید، بلکه آنها را با تعلیم و تربیت خداوند بزرگ کنید.
\v 5 ای غلامان، اربابان زمینی خود را با احترام و ترس، و با اخلاص قلبی، اطاعت کنید، چنانکه گویی مسیح را اطاعت می‌کنید.
\v 6 و این نیز، تنها نه هنگامی که مراقب شما هستند، همچون کسانی که در پی جلب رضایت انسانند، بلکه همچون غلامان مسیح، ارادۀ خدا را با دل و جان به جای آورید.
\v 7 با شور و شوق خدمت کنید، چنانکه گویی خداوند را خدمت می‌کنید نه انسان را،
\v 8 زیرا می‌دانید که خداوند به هر کس پاداش همۀ کارهای نیکش را خواهد داد، خواه غلام باشد، خواه آزاد.
\v 9 و شما ای اربابان، با غلامان خود همین‌گونه رفتار کنید، و از تهدیدشان دست بدارید، زیرا می‌دانید او که هم ارباب ایشان است و هم ارباب شما، در آسمان است، و نزد او کسی را بر دیگری برتری نیست.
\v 10 باری، در خداوند، و به پشتوانۀ قدرت مقتدر او، نیرومند باشید.
\v 11 اسلحۀ کامل خدا را بر تن کنید تا بتوانید در برابر حیله‌های ابلیس بایستید.
\v 12 زیرا ما را کشتی گرفتن با جسم و خون نیست، بلکه ما علیه قدرتها، علیه ریاستها، علیه خداوندگاران این دنیای تاریک، و علیه فوجهای ارواح شریر در جایهای آسمانی می‌جنگیم.
\v 13 پس اسلحۀ کامل خدا را بر تن کنید، تا در روز شرّ شما را یارای ایستادگی باشد، و بتوانید پس از انجام همه چیز، بایستید.
\v 14 پس استوار ایستاده، کمربند حقیقت را به میان ببندید و زرۀ پارسایی را بر تن کنید،
\v 15 و کفش آمادگی برای اعلام انجیلِ سلامتی را به پا نمایید.
\v 16 افزون بر این همه، سپر ایمان را برگیرید، تا بتوانید با آن، همۀ تیرهای آتشین آن شریر را خاموش کنید.
\v 17 کلاهخود نجات را بر سر نهید و شمشیر روح را که کلام خداست، به دست گیرید.
\v 18 و در همه وقت، با همه نوع دعا و تمنا، در روح دعا کنید و برای همین بیدار و هوشیار باشید و پیوسته با پایداری برای همۀ مقدسین دعا کنید.
\v 19 برای من نیز دعا کنید، تا هرگاه دهان به سخن می‌گشایم، کلام به من عطا شود تا راز انجیل را دلیرانه اعلام کنم،
\v 20 که سفیر آنم، هرچند در زنجیر! دعا کنید که آن را با شهامت اعلام کنم، چنانکه شایسته است.
\v 21 برای آنکه از احوال من آگاه باشید و بدانید چه می‌کنم، تیخیکوس، برادر عزیز و خادم وفادار در خداوند، همه چیز را به شما خواهد گفت.
\v 22 من او را به همین منظور نزدتان می‌فرستم تا از احوال ما آگاه شوید، و تا او تشویقتان کند.
\v 23 برادران را از جانب خدای پدر و عیسی مسیح خداوند، سلامتی و محبتِ با ایمان باد.
\v 24 فیض و نامیرایی بر همۀ کسانی که خداوند ما عیسی مسیح را دوست می‌دارند.

131
51-PHP.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,131 @@
\id PHP Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 php
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس و تیموتائوس، خادمان
\v # به همۀ مقدسین فیلیپی که در مسیحْ عیسایند، از جمله ناظران
\v 2 فیض و سلامتی از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح، بر شما باد.
\v 3 هر گاه شما را به یاد می‌آورم، خدای خود را شکر می‌گویم
\v 4 و همواره در همۀ دعاهایم برای همگی شما شادمانه دعا می‌کنم،
\v 5 زیرا از روز نخست تا به امروز، در کار انجیل شریک بوده‌اید.
\v 6 یقین دارم آن که کاری نیکو در شما آغاز کرد، آن را تا روز عیسی مسیح به کمال خواهد رسانید.
\v 7 بجاست که دربارۀ جمیع شما چنین بیندیشم، چرا که در دل من جای دارید؛
\v 8 خدا شاهد است که با عواطف خودِ مسیحْ عیسی، مشتاق همۀ شما هستم.
\v 9 دعایم این است که محبت شما هر چه بیشتر فزونی یابد و با شناخت و بصیرت کامل همراه باشد،
\v 10 تا بتوانید بهترین را تشخیص دهید و در روز مسیح، پاک و بی‌عیب
\v 11 و آکنده از ثمرات پارسایی باشید که به واسطۀ عیسی مسیح به بار می‌آید و به تجلیل و سپاس خدا می‌انجامد.
\v 12 ای برادران، می‌خواهم بدانید که آنچه بر من گذشت، در عمل به پیشرفت انجیل انجامید،
\v 13 به گونه‌ای که بر تمامی نگهبانان کاخ سلطنتی
\v 14 و زنجیرهایم سبب شد که بیشترِ برادران، در خداوند قوی‌دل شوند تا با شهامتِ تمام، کلام خدا را بی‌واهمه بیان کنند.
\v 15 امّا بعضی از حسد و حس رقابت مسیح را وعظ می‌کنند، حال آنکه بعضی دیگر با حسن‌نیّت.
\v 16 اینان از محبت چنین می‌کنند، زیرا می‌دانند که من برای دفاع از انجیل در اینجا
\v 17 امّا آنان از سَرِ جاه‌طلبی به مسیح وعظ می‌کنند، نه با خلوص‌نیّت، با این گمان که بر رنجهای من در زندان می‌افزایند.
\v 18 امّا چه باک؟ مهم این است که به هر صورت، مسیح موعظه شود، چه نیّت درست باشد، چه نادرست! و من از این بابت شادمانم.
\v 19 زیرا می‌دانم که با دعاهای شما و یاری روحِ عیسی مسیح، اینها به نجات
\v 20 چنانکه مشتاقانه انتظار می‌کشم و امید دارم که در هیچ چیز سرافکنده نخواهم شد، بلکه با کمال دلیری، اکنون نیز چون همیشه، مسیح در بدنم جلال خواهد یافت، خواه در مرگ و خواه در زندگی.
\v 21 زیرا مرا زیستن مسیح است، و مردن، سود.
\v 22 اگر می‌باید به حیات خود در این بدن ادامه دهم، این برایم به منزلۀ کار و کوششی پرثمر خواهد بود. و نمی‌دانم کدام را برگزینم!
\v 23 زیرا بین این دو سخت در کشمکشم: چرا که آرزو دارم رَخت از این جهان بربندم و با مسیح باشم، که این به مراتب بهتر است؛
\v 24 امّا ماندنم در جسم برای شما ضروریتر است.
\v 25 چون از این یقین دارم، می‌دانم که برای پیشرفت و شادی شما در ایمان، زنده خواهم ماند و با همۀ شما به سر خواهم برد،
\v 26 تا با دوباره آمدنم نزد شما، فخرتان در مسیحْ عیسی به سبب من افزون گردد.
\v 27 فقط از شما می‌خواهم که به شیوۀ شایسته انجیل مسیح رفتار کنید، تا خواه بیایم و شما را ببینم و خواه در غیابم از احوالتان بشنوم، خاطرم آسوده باشد که در یک روح استوارید و چون یک تن، دوش به دوش برای ایمان انجیل مجاهده می‌کنید،
\v 28 و در هیچ چیز از مخالفان هراسی ندارید، که همین در مورد آنان نشان هلاکت است، امّا نشان نجات شماست،
\v 29 زیرا این افتخار نصیب شما شده که نه تنها به مسیح ایمان آورید، بلکه در راه او رنج هم ببرید.
\v 30 چراکه شما را همان مجاهده است که مرا مشغول به آن دیدید و اکنون می‌شنوید که هنوز هم بدان مشغولم.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس اگر در مسیح دلگرمید، اگر محبت او مایۀ تسلی شماست، اگر در روحْ رفاقت
\v 2 بیایید شادی مرا به کمال رسانید و با یکدیگر وحدت‌نظر و محبت متقابل داشته، یکدل و یکرأی باشید.
\v 3 هیچ کاری را از سَرِ جاه‌طلبی یا تکبّر نکنید، بلکه با فروتنی دیگران را از خود بهتر بدانید.
\v 4 هیچ‌یک از شما تنها به فکر خود نباشد، بلکه به دیگران نیز بیندیشد.
\v 5 همان طرز فکر را داشته باشید که مسیحْ عیسی داشت:
\v 6 او که همذات با خدا بود،
\v # از برابری با خدا به نفع خود بهره نجست،
\v 7 بلکه خود را خالی کرد
\v # و ذات غلام پذیرفته،
\v 8 و چون در سیمای بشری یافت شد
\v 9 پس خدا نیز او را به‌غایت سرافراز کرد
\v 10 تا به نام عیسی
\v 11 و هر زبانی اقرار کند که عیسی مسیحْ ’خداوند‘ است،
\v 12 پس ای عزیزان، همان‌گونه که همیشه مطیع بوده‌اید، نه تنها در حضور من، بلکه اکنون بسی بیشتر حتی در غیابم، نجات خود را ترسان و لرزان به عمل آورید؛
\v 13 زیرا خداست که با عمل نیرومند خود، هم تصمیم و هم قدرت انجام آنچه را که خشنودش می‌سازد، در شما پدید می‌آورد.
\v 14 هر کاری را بدون غرغر و مجادله انجام دهید،
\v 15 تا بی‌پیرایه و بی‌آلایش، و فرزندان بی‌عیب خدا باشید، در بین نسلی کج‌رو و منحرف که در میانشان همچون ستارگانْ در این جهان می‌درخشید،
\v 16 همچنان که کلام حیات را استوار نگاه داشته‌اید.
\v 17 امّا حتی اگر چون هدیه‌ای ریختنی، بر قربانی و خدمت ایمانتان ریخته شوم، خوشحالم و با همۀ شما شادی می‌کنم.
\v 18 و شما نیز باید همین‌گونه خوشحال باشید و با من شادی کنید.
\v 19 در خداوندْ عیسی امید دارم تیموتائوس را به‌زودی نزد شما بفرستم تا با آگاهی از احوالتان دل‌شاد گردم.
\v 20 زیرا کسی دیگر را همدل ندارم که خالصانه به فکرتان باشد.
\v 21 چرا که همه در پی نفع خویشند، نه امور عیسی مسیح.
\v 22 امّا شما می‌دانید که تیموتائوس آزمایش خود را پس داده، زیرا با من، همچون پسری با پدر خود، در کار انجیل خدمت کرده است.
\v 23 پس امیدوارم به محض روشن شدن تکلیفم، او را نزد شما بفرستم؛
\v 24 و در خداوند اطمینان دارم که خود نیز به‌زودی خواهم آمد.
\v 25 افزون بر این، لازم می‌دانم اِپافْرودیتوس را نزد شما باز پس فرستم، او را که از یک سو برادر، همکار و همرزم من است، و از سوی دیگر، فرستادۀ شما برای رسیدگی به نیازهای من.
\v 26 زیرا مشتاق دیدار همۀ شماست و از بابت اینکه شنیدید بیمار شده بود، غمگین است.
\v 27 براستی که بیمار و حتی در آستانۀ مرگ بود. امّا خدا بر او رحم کرد، و نه تنها بر او، بلکه بر من نیز، تا غمی بر غمهایم افزوده نشود.
\v 28 پس می‌خواهم او را هر چه زودتر بفرستم، تا دیگر بار با دیدنش شادمان شوید و از غم من نیز کاسته شود.
\v 29 در خداوند، او را با شادی تمام بپذیرید و چنین کسان را گرامی بدارید،
\v 30 زیرا در راه خدمت به مسیح تا سرحدّ مرگ پیش رفت و برای جبران کاستی خدمت شما به من، جان خود را به خطر انداخت.
\s5
\c 3
\p
\v 1 دیگر آنکه ای برادران من، در خداوند شاد باشید! تکرار این مطالب زحمتی برایم نیست بلکه ایمنی شماست.
\v 2 از آن سگها برحذر باشید! از آن شرارت‌پیشگان بپرهیزید! از آن مُثله‌کنندگان دوری کنید!
\v 3 زیرا ختنه‌شدگانِ واقعی ماییم که در روحِ خدا عبادت می‌کنیم،
\v 4 هرچند من خودْ دلایل خوبی برای اتکا به آنها دارم.
\v 5 ختنه شده در روز هشتم، از قوم اسرائیل، از قبیلۀ بِنیامین، فرزند عبرانی از والدین عبرانی؛ به لحاظ اجرای شریعت، فَریسی؛
\v 6 به لحاظ غیرت، آزاردهندۀ کلیسا؛ به لحاظ پارساییِ شریعتی، بی‌عیب.
\v 7 امّا آنچه مرا سود بود، آن را به‌خاطر مسیح زیان شمردم.
\v 8 بلکه همه چیز را در قیاس با ارزش برترِ شناخت خداوندم مسیحْ عیسی، زیان می‌دانم، که به‌خاطر او همه چیز را از کف داده‌ام. آری، اینها همه را فضله می‌شمارم تا مسیح را به دست آورم
\v 9 و در او یافت شوم، نه با پارسایی خویشتن که از شریعت است، بلکه با آن پارسایی که از راه ایمان به مسیح به دست می‌آید، آن پارسایی که از خداست و بر پایۀ ایمان.
\v 10 می‌خواهم مسیح و نیروی رستاخیزش را بشناسم و در رنجهای او سهیم شده، با مرگش همشکل گردم،
\v 11 تا به هر طریق که شده به رستاخیز از مردگان نایل شوم.
\v 12 نمی‌گویم هم‌اکنون به اینها دست یافته‌ام یا کامل شده‌ام، بلکه خود را به پیش می‌رانم تا چیزی را به دست آورم که مسیحْ عیسی برای آن مرا به دست آورد.
\v 13 برادران، گمان نمی‌کنم هنوز آن را به دست آورده باشم؛ امّا یک کار می‌کنم، و آن اینکه آنچه در عقب است به فراموشی می‌سپارم و به سوی آنچه در پیش است خود را به جلو کشانده،
\v 14 برای رسیدن به خط پایان می‌کوشم، تا جایزه‌ای را به دست آورم که خدا برای آن مرا در مسیحْ عیسی به بالا فرا خوانده است.
\v 15 همۀ ما که بالغیم، باید چنین بیندیشیم؛ و اگر دربارۀ موضوعی به گونه‌ای دیگر می‌اندیشید، این را نیز خدا بر شما آشکار خواهد فرمود.
\v 16 مهم این است که به هر مرحله‌ای که رسیده‌ایم، مطابق آن رفتار کنیم.
\v 17 ای برادران، با هم از من سرمشق بگیرید، و توجه خود را به کسانی معطوف کنید که مطابق الگویی که در ما سراغ دارید، رفتار می‌کنند.
\v 18 زیرا همان‌گونه که بارها به شما گفته‌ام و اکنون نیز اشکریزان تکرار می‌کنم، بسیاری چون دشمنان صلیب مسیح رفتار می‌کنند.
\v 19 عاقبتِ چنین کسان هلاکت است. خدای آنان شکمشان است و به چیزهای ننگ‌آور مباهات می‌کنند، و افکارشان معطوف به امور زمینی است.
\v 20 حال آنکه ما تَبَعۀ آسمانیم و با اشتیاقِ تمام انتظار می‌کشیم که نجات‌دهنده، یعنی خداوندمان عیسی مسیح، از آنجا ظهور کند.
\v 21 او با نیرویی که وی را قادر می‌سازد تا همه چیز را به فرمان خود درآورد، بدنهای حقیر ما را تبدیل خواهد کرد تا به شکل بدن پرجلال او درآید.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس، ای برادرانِ محبوب من که مشتاق دیدارتانم، ای شما که شادی و تاجِ سر من هستید، ای عزیزان، بدین‌گونه در خداوند استوار باشید.
\v 2 از اِفُودیه استدعا دارم و از سینتیخی تمنا می‌کنم که در خداوند یکرأی باشند.
\v 3 و از تو نیز ای همکار وفادار،
\v 4 همیشه در خداوند شاد باشید؛ باز هم می‌گویم: شاد باشید.
\v 5 بگذارید ملایمت شما بر همگان آشکار باشد. خداوند نزدیک است.
\v 6 برای هیچ چیز نگران نباشید، بلکه در هر چیز با دعا و استغاثه، همراه با شکرگزاری، درخواستهای خود را به خدا ابراز کنید.
\v 7 بدین‌گونه، آرامش خدا که فراتر از تمامی عقل است، دلها و ذهنهایتان را در مسیحْ عیسی محفوظ نگاه خواهد داشت.
\v 8 در پایان، ای برادران، هرآنچه راست است، هرآنچه والاست، هرآنچه درست است، هرآنچه پاک است، هرآنچه دوست‌داشتنی و هرآنچه ستودنی است، بدان بیندیشید. اگر چیزی عالی است و شایان ستایش، در آن تأمل کنید.
\v 9 آنچه از من آموخته و پذیرفته‌اید و هرآنچه از من شنیده و یا در من دیده‌اید، همان را به عمل آورید، که خدای آرامش با شما خواهد بود.
\v 10 در خداوند بسیار شادمانم که اکنون دیگر بار دغدغۀ شما برای احتیاجات من شکوفه آورده است. البته شما همیشه به فکر من بوده‌اید، امّا فرصت ابراز آن را نداشتید.
\v 11 این را از سر نیاز نمی‌گویم، زیرا آموخته‌ام که در هر حال قانع باشم.
\v 12 معنی نیازمند بودن را می‌دانم، نیز معنی زندگی در وفور نعمت را. در هر وضع و حالی، رمز زیستن در سیری و گرسنگی، و بی‌نیازی و نیازمندی را فرا گرفته‌ام.
\v 13 قدرت هر چیز را دارم در او که مرا نیرو می‌بخشد.
\v 14 با این حال، لطف کردید که در زحمات من شریک شدید.
\v 15 شما نیز، ای فیلیپیان، نیک می‌دانید که در اوایل ایمانتان به انجیل، پس از آنکه مقدونیه را ترک کردم، هیچ کلیسایی جز شما در امر دادن و گرفتن با من شریک نشد.
\v 16 زیرا حتی زمانی که در تَسالونیکی بودم، چند بار برای رفع احتیاجاتم فرستادید.
\v 17 نه اینکه در پی دریافت هدیه باشم، بلکه در پی بهره‌ای هستم که بر حساب شما افزوده شود.
\v 18 وجه کامل به من پرداخت شد و بیش از احتیاج خود دارم. حال که کمکِ ارسالی شما را از اِپافْرودیتوس دریافت کرده‌ام، از همه چیز به‌فراوانی برخوردارم. هدیۀ شما عطر خوشبو و قربانی مقبولی است که خدا را خشنود می‌سازد.
\v 19 و خدای من، همۀ نیازهای شما را بر حسب دولت پرجلال خود در مسیحْ عیسی رفع خواهد کرد.
\v 20 خدا و پدر ما را تا ابد جلال باد. آمین.
\v 21 به همۀ مقدسین در مسیحْ عیسی سلام برسانید. برادرانی که با من هستند، شما را سلام می‌گویند.
\v 22 همۀ مقدسینِ اینجا شما را سلام می‌فرستند، بخصوص آنان که از دربار قیصرند.
\v 23 فیض خداوندْ عیسی مسیح با روح شما باد. آمین.

119
52-COL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,119 @@
\id COL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 col
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس که به خواست خدا، رسول مسیحْ عیسی است، و از برادرمان، تیموتائوس،
\v 2 به مقدسین و برادران وفادار در مسیح که در شهر کولُسی هستند:
\v 3 ما همواره به هنگام دعا برای شما، خدا، پدر خداوندمان عیسی مسیح را شکر می‌گزاریم،
\v 4 زیرا وصف ایمان شما به مسیحْ عیسی و محبتی را که به همۀ مقدسین دارید، شنیده‌ایم.
\v 5 اینها از امیدی سرچشمه می‌گیرد که در آسمان برای شما محفوظ است و پیشتر درباره‌اش از پیام حقیقت یعنی انجیل شنیده‌اید،
\v 6 انجیلی که به شما رسیده است و در سرتاسر جهان ثمر می‌دهد و رشد می‌کند، همان‌گونه که در میان شما نیز، از روزی که آن را شنیدید و فیض خدا را به معنای واقعی درک کردید، عمل کرده است.
\v 7 شما آن را از همکار عزیز ما، اِپافْراس آموختید که خادم وفادار مسیح به نیابت از ماست.
\v 8 او ما را از محبت شما که در روح است، آگاه ساخت.
\v 9 از همین رو، از روزی که این را شنیدیم، از دعا کردن برای شما باز نایستاده‌ایم، بلکه پیوسته از خدا می‌خواهیم که شما از شناخت ارادۀ او در هر حکمت و فهم روحانی پر شوید،
\v 10 تا رفتار شما شایستۀ خداوند باشد، و بتوانید او را از هر جهت خشنود سازید: یعنی در هر کارِ نیک ثمر آورید و در شناخت خدا رشد کنید
\v 11 و با همۀ نیرویی که از قدرت پرجلال او سرچشمه می‌گیرد، از هر حیث نیرومند شوید تا صبر و تحمّل بسیار داشته باشید، و تا شادمانه
\v 12 پدر را شکر گویید که شما
\v 13 زیرا ما را از قدرت تاریکی رهانیده و به پادشاهی پسر عزیزش منتقل ساخته است،
\v 14 که در او از رهایی،
\v 15 او صورت
\v 16 زیرا همه چیز به واسطۀ
\v 17 او پیش از همه چیز وجود داشته، و همه چیز در او قوام دارد.
\v 18 او بدن، یعنی کلیسا، را سَر است. او سرآغاز و نخست‌زاده از میان مردگان است، تا در همه چیزْ برتری از آن او باشد.
\v 19 زیرا خشنودی خدا در این بود که با همۀ کمال خود در او ساکن شود،
\v 20 و به واسطۀ او همه چیز را، چه در آسمان و چه بر زمین، با خود آشتی دهد، به وسیلۀ صلحی که با ریخته شدن خون وی بر صلیب پدید آورد.
\v 21 شما نیز زمانی بیگانه با خدا،
\v 22 امّا اکنون مسیح
\v 23 به شرطی که در ایمان مستحکم بوده، استوار بمانید و از امید انجیل جنبش نخورید، همان انجیل که شنیدید و به تمامی خلقتِ زیر آسمان موعظه شده است، و من، پولس، خادم آن گشته‌ام.
\v 24 اکنون از رنجهایی که به‌خاطر شما کشیدم شادمانم و هر کاستی رنجهای مسیح را در بدن خود جبران می‌کنم، به‌خاطر بدن او که کلیساست.
\v 25 من بنا بر مأموریتی که خدا به من سپرد، خادم کلیسا گشتم، تا کلام خدا را به کمال به شما بیان کنم،
\v 26 یعنی آن راز را که طی اعصار و نسلهای متمادی پنهان نگاه داشته شده بود، امّا اکنون بر مقدسین او آشکار شده است.
\v 27 خدا چنین اراده فرمود که بر ایشان آشکار سازد که این راز از چه جلال عظیمی در میان غیریهودیان برخوردار است، رازی که همانا مسیح در
\v 28 ما او را وعظ می‌کنیم، و هر کس را هشدار می‌دهیم و با کمال حکمت می‌آموزیم، تا همه را کامل در مسیح حاضر سازیم.
\v 29 از این روست که من زحمت می‌کشم و با نیروی او که در من نیرومندانه عمل می‌کند، به مجاهده مشغولم.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس می‌خواهم بدانید که به‌خاطر شما و کسانی که در لائودیکیه هستند، و برای همۀ آنان که روی مرا ندیده‌اند، چه مجاهده‌ای دارم،
\v 2 تا دلگرم شده، در محبت متحد گردند، و از همۀ غنای فهم و درکی کامل برخوردار گشته، راز خدا یعنی مسیح را بشناسند،
\v 3 که در او همۀ گنجهای حکمت و معرفت نهفته است.
\v 4 این را می‌گویم تا هیچ‌کس شما را با استدلالهای فریبنده گمراه نسازد.
\v 5 زیرا هرچند در جسم از شما دورم، لیکن در روح با شما هستم و از مشاهدۀ نظم و ایمان پایدارتان به مسیح شادمانم.
\v 6 پس همان‌گونه که مسیحْ عیسای خداوند را پذیرفتید، در او سلوک کنید:
\v 7 در او ریشه گیرید و بنا شوید، و همان‌گونه که تعلیم یافتید، در ایمان استوار شده، لبریز از شکرگزاری باشید.
\v 8 به‌هوش باشید کسی شما را با فلسفه‌ای پوچ و فریبنده اسیر نسازد، که نه بر مسیح، بلکه بر سنّت آدمیان و اصول ابتدایی این دنیا استوار است.
\v 9 زیرا الوهیت با همۀ کمالش به صورت جسمانی در مسیح ساکن است،
\v 10 و شما در او، که همۀ ریاستها و قدرتها را سَر است، از کمال برخوردار گشته‌اید.
\v 11 و در او ختنه نیز شده‌اید، به ختنه‌ای که با دست انجام نشده است. این ختنه همانا از تن به در آوردنِ شخصیت نفسانی است در ختنۀ مسیح.
\v 12 و در تعمید، با او مدفون گشتید و با ایمان به قدرت خدا که مسیح را از مردگان برخیزانید، با او برخیزانیده شدید.
\v 13 آن زمان که در گناهان و حالت ختنه‌ناشدۀ نَفْس خود مرده بودید، خدا شما را با مسیح زنده کرد. او همۀ گناهان ما را آمرزید
\v 14 و آن سندِ قرضها را که به موجب قوانین
\v 15 و ریاستها و قدرتها را خلع‌سلاح کرده، در نظر همگان رسوا ساخت و به وسیلۀ صلیب
\v 16 پس مگذارید کسی در خصوص آنچه می‌خورید و می‌آشامید، یا در خصوص نگاه داشتن اعیاد و ماه نو و روز شَبّات، محکومتان کند.
\v 17 اینها تنها سایۀ امور آینده بود، امّا اصل آنها در مسیح یافت می‌شود.
\v 18 مگذارید کسی که دل به خوار کردن خویشتن و عبادتِ فرشتگان مشغول داشته است، شما را مردود گرداند.
\v 19 او پیوندش را با سَر از دست داده است؛ حال آنکه تمام بدن، در حالی که به وسیلۀ مفاصل و بندها نگاه داشته می‌شود و به هم متصل می‌گردد، به مدد سر رشد می‌کند، با رشدی که از خدا سرچشمه می‌گیرد.
\v 20 پس حال که با مسیح نسبت به اصول ابتدایی این دنیا
\v 21 «این را لمس مکن! به آن لب نزن و بر آن دست مگذار!»؟
\v 22 اینها همه مربوط به چیزهایی است که با مصرف از بین می‌رود، و بر احکام و تعالیم بشری بنا شده است.
\v 23 و هرچند به سبب در بر داشتن عبادتِ داوطلبانه و خوار کردن خویشتن و ریاضت بدنی، ظاهری حکیمانه دارد، امّا فاقد هر گونه ارزش برای مهار تمایلات نفسانی است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس چون با مسیح برخیزانیده شده‌اید، آنچه را که در بالاست بجویید، آنجا که مسیح به دست راست خدا نشسته است.
\v 2 به آنچه در بالاست بیندیشید، نه به آنچه بر زمین است.
\v 3 زیرا مُردید و زندگی شما اکنون با مسیح در خدا پنهان است.
\v 4 چون مسیح که زندگی شماست، ظهور کند، آنگاه شما نیز همراه او با جلال ظاهر خواهید شد.
\v 5 پس، هرآنچه را در وجود شما زمینی است، بکُشید، یعنی بی‌عفتی، ناپاکی، هوی و هوس، امیال زشت و شهوت‌پرستی
\v 6 به سبب همینهاست که غضب خدا بر سرکشان نازل می‌شود.
\v 7 شما نیز در زندگی گذشتۀ خود به این راهها می‌رفتید.
\v 8 امّا اکنون باید همۀ اینها را از خود دور کنید، یعنی خشم، عصبانیت، بدخواهی، ناسزاگویی و سخنان زشت را از دهان خود.
\v 9 به یکدیگر دروغ مگویید، زیرا آن انسانِ قدیم را با کارهایش از تن به در آورده‌اید
\v 10 و انسانِ جدید را در بر کرده‌اید، که در معرفتِ حقیقیْ هر آن نو می‌شود تا به صورت آفرینندۀ خویش در‌آید.
\v 11 در این انسانِ جدید، یونانی یا یهودی، ختنه‌شده یا ختنه‌ناشده، بَربَر
\v 12 پس همچون قوم برگزیدۀ خدا که مقدّس و بسیار محبوب است، خویشتن را به شفقت، مهربانی، فروتنی، ملایمت و صبر ملبس سازید.
\v 13 نسبت به یکدیگر بردبار باشید و چنانچه کسی نسبت به دیگری کدورتی دارد، او را ببخشاید. چنانکه خداوند شما را بخشود، شما نیز یکدیگر را ببخشایید.
\v 14 و بر روی همۀ اینها محبت را در بر کنید که همه چیز را به هم می‌پیوندد و شما را کامل می‌گرداند.
\v 15 صلح مسیح بر دلهایتان حکمفرما باشد، زیرا فرا خوانده شده‌اید تا چون اعضای یک بدن در صلح و صفا به سر برید، و شکرگزار باشید.
\v 16 کلام مسیح به دولتمندی در شما
\v 17 و هرآنچه کنید، چه در گفتار و چه در کردار، همه را به نام خداوندْ عیسی انجام دهید، و به واسطۀ او خدای پدر را شکر‌گزارید.
\v 18 ای زنان، تسلیم شوهران خود باشید، چنانکه در خداوند شایسته است.
\v 19 ای شوهران، زنان خود را محبت کنید و به آنان تندی روا مدارید.
\v 20 ای فرزندان، والدین خود را در هر امری اطاعت کنید، زیرا این خداوند را خشنود می‌سازد.
\v 21 ای پدران، فرزندان خویش را تلخکام مسازید، مبادا دلسرد شوند.
\v 22 ای غلامان، اربابان زمینی خویش را در هر امری اطاعت کنید، نه فقط آنگاه که مراقب شما هستند و یا برای جلب توجه‌شان، بلکه با اخلاص قلبی و به احترام خداوند مطیع باشید.
\v 23 هر کاری را از جان و دل چنان انجام دهید که گویی برای خداوند کار می‌کنید، نه برای انسان،
\v 24 زیرا می‌دانید پاداشتان میراثی است که از خداوند خواهید یافت، چرا که در حقیقت خداوندْ مسیح را خدمت می‌کنید.
\v 25 هر کس بدی کند، سزای عمل بد خویش را خواهد دید و تبعیضی در کار نیست.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای اربابان، با غلامان خود به عدل و انصاف رفتار کنید، زیرا می‌دانید که شما را نیز اربابی است در آسمان.
\v 2 با هوشیاری و شکرگزاری، خود را وقف دعا کنید.
\v 3 و برای ما نیز دعا کنید، تا خدا دری به روی پیام ما بگشاید تا بتوانیم راز مسیح را بیان کنیم، رازی که به‌خاطر آن به زنجیر کشیده شده‌ام.
\v 4 دعا کنید که بتوانم آن را به‌روشنی بیان کنم، چنانکه شایسته است.
\v 5 با مردمانِ بیرون
\v 6 سخنان شما همیشه پر از فیض و سنجیده
\v 7 تیخیکوس شما را به کمال از احوال من آگاه خواهد ساخت. او برادری عزیز، خادمی امین و همکار من در خداوند است.
\v 8 او را نزدتان می‌فرستم تا از احوال ما آگاه شوید، و تا دل شما را تشویق کند.
\v 9 او همراه اونِسیموس، برادر امین و عزیز ما که از خود شماست، نزدتان می‌آید. ایشان شما را از هرآنچه در اینجا می‌گذرد آگاه خواهند ساخت.
\v 10 آریستارخوس که با من در زندان است، برای شما سلام می‌فرستد؛ همچنین مَرقُس، پسر عموی برنابا، برایتان سلام دارد. پیشتر به شما دربارۀ او سفارش کرده‌ام که هر گاه نزدتان بیاید، به‌گرمی پذیرایش شوید.
\v 11 عیسی نیز که یوستوس خوانده می‌شود، برای شما سلام می‌فرستد. در میان همکارانم در کار پادشاهی خدا، تنها این چند تن، یهودی‌نژادند،
\v 12 اِپافْراس که از خود شما و خادم مسیحْ عیسی است، برایتان سلام دارد. او همواره در دعا برای شما مجاهده می‌کند، تا با بلوغ کامل، استوار بایستید، و از هرآنچه مطابق با خواست خداست، آکنده باشید.
\v 13 من شاهدم که او برای شما و آنان که در لائودیکیه و هیراپولیس هستند، چه بسیار محنت می‌کشد.
\v 14 لوقا پزشک محبوب و همچنین دیماس شما را سلام می‌فرستند.
\v 15 به برادران ما در لائودیکیه و همچنین به نیمفا و کلیسایی که در خانۀ این بانو بر پا می‌شود، سلام برسانید.
\v 16 پس از آنکه این نامه برای شما خوانده شد، ترتیبی دهید که در کلیسای لائودیکیه نیز خوانده شود؛ شما نیز نامه به لائودیکیه را بخوانید.
\v 17 به آرخیپوس بگویید: «به هوش باش تا خدمتی را که در خداوند یافته‌ای به کمال رسانی.»
\v 18 من، پولس، این درود را با خط خود می‌نویسم. زنجیرهای مرا به یاد داشته باشید. فیض با شما باد.

117
53-1TH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,117 @@
\id 1TH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1th
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس و سیلاس
\v 2 ما همواره خدا را به‌خاطر وجود همۀ شما شکر می‌گوییم و از شما در دعاهای خود نام می‌بریم،
\v 3 و پیوسته در حضور خدا و پدر خود، عمل شما را که از ایمان ناشی می‌شود و محنت شما را که محرک آن محبت است و پایداری شما را که از امید به خداوندمان عیسی مسیح الهام می‌گیرد، به یاد می‌آوریم.
\v 4 زیرا ای برادران که محبوب خدایید، از برگزیدگی شما آگاهیم.
\v 5 چرا که انجیلِ ما تنها نه با کلمات، بلکه با قدرت و روح‌القدس و یقین کامل به شما رسید، چنانکه نیک می‌دانید به‌خاطر شما چگونه در میانتان رفتار کردیم.
\v 6 شما از ما و از خداوند سرمشق گرفتید و در رنج بسیار، کلام را با آن شادی که روح‌القدس می‌بخشد، استقبال کردید.
\v 7 بدین‌گونه شما برای همۀ ایمانداران مقدونیه و اَخائیه سرمشقی بر جای گذاشتید،
\v 8 زیرا کلام خداوند به واسطۀ شما نه تنها در مقدونیه و اَخائیه طنین افکند، بلکه ایمان شما به خدا در همه جا بر سر زبانهاست، آن‌گونه که دیگر نیازی نیست ما چیزی بگوییم.
\v 9 زیرا آنان خود از استقبال گرم شما از ما سخن می‌گویند، و از اینکه چگونه از بتها دست کشیده، به سوی خدا بازگشتید تا خدای زنده و حقیقی را خدمت کنید
\v 10 و در انتظار آمدن پسر او از آسمان باشید، که از مردگان برخیزانیدش، یعنی عیسی، که ما را از غضب آینده رهایی می‌بخشد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 ای برادران، خود می‌دانید که آمدن ما نزد شما بیهوده نبوده است،
\v 2 بلکه هرچند پیشتر در شهر فیلیپی آزار و اهانت بر ما رفت، چنانکه می‌دانید، امّا به مدد خدای خود دلیری کردیم تا انجیل خدا را با وجود مخالفتهای بسیار به شما برسانیم.
\v 3 زیرا اگر ترغیبتان می‌کنیم، از گمراهی یا انگیزه‌های ناپاک نیست، و قصد فریبتان را نیز نداریم،
\v 4 بلکه چون کسانی سخن می‌گوییم که خدا بر آنها مُهر تأیید زده و انجیل را بدیشان به امانت سپرده است. ما در پی خشنود ساختن مردم نیستیم، بلکه خشنودی خدایی را طالبیم که دلهای ما را می‌آزماید.
\v 5 شما نیک می‌دانید که ما هرگز به چاپلوسی متوسّل نشدیم، و از ظاهرسازی چون سرپوشی برای طمع سود نجستیم - خدا گواه ماست.
\v 6 و نیز جویای ستایش از انسانها نبوده‌ایم، چه از شما و چه از دیگران.
\v 7 امّا همچون مادری شیرده
\v 8 شدت علاقۀ ما به شما چنان بود که شادمانه حاضر بودیم نه تنها انجیل خدا را به شما برسانیم، بلکه از جان خود نیز در راه شما بگذریم، چندان که ما را عزیز گشته بودید.
\v 9 شما ای برادران، به‌یقین محنت و مشقّت ما را به یاد دارید، که شب و روز کار می‌کردیم تا وقتی انجیلِ خدا را به شما وعظ می‌کنیم، سربار کسی نباشیم.
\v 10 شما شاهدید و خدا خود نیز گواه است که با چه پاکی و درستی و بی‌عیبی با شما ایمانداران رفتار کردیم.
\v 11 چنانکه می‌دانید، رفتار ما با یک یک شما چون رفتار پدری با فرزندانش بود.
\v 12 شما را تشویق کرده، دلداری می‌دادیم و سفارش می‌کردیم که شیوۀ رفتارتان شایستۀ خدایی باشد که شما را به پادشاهی و جلال خود فرا می‌خواند.
\v 13 نیز ما خدا را پیوسته شکر می‌گوییم که شما به هنگام پذیرفتن کلام خدا، که از ما شنیدید، آن را نه چون سخنان انسان، بلکه چون کلام خدا پذیرفتید، چنانکه براستی نیز چنین است؛ همان کلام اکنون در میان شما که ایمان دارید، عمل می‌کند.
\v 14 زیرا ای برادران، شما از کلیساهای خدا در یهودیه که در مسیحْ عیسایند، سرمشق گرفتید: شما نیز از هموطنان خود، همان آزارها را دیدید که آنان از یهودیان دیدند،
\v 15 از آنان که عیسای خداوند و پیامبران را کشتند و ما را نیز بیرون راندند. آنان خدا را خشنود نمی‌سازند و با همۀ مردم دشمنی می‌ورزند،
\v 16 و نمی‌گذارند ما با غیریهودیان سخن بگوییم تا نجات یابند. بدین‌گونه همواره پیمانۀ گناهان خود را لبریز می‌کنند. امّا غضب خدا سرانجام
\v 17 و امّا ای برادران، چون کوتاه زمانی از شما به دور افتادیم، البته جسماً و نه قلباً، با اشتیاقی بس پرشورتر کوشیدیم تا روی شما را ببینیم.
\v 18 چرا که خواهان آمدن نزد شما بودیم - براستی که من، پولس، بارها سعی کردم - ولی شیطان مانع شد.
\v 19 زیرا چیست امید و شادی و تاج افتخار ما در حضور خداوندمان عیسی به هنگام ظهور او؟ مگر شما نیستید؟
\v 20 براستی که شمایید جلال و شادی ما.
\s5
\c 3
\p
\v 1 سرانجام چون دیگر طاقت نداشتیم، رضا دادیم که ما را در آتن تنها واگذارند.
\v 2 پس تیموتائوس را که برادر ما و همکار خدا در کار انجیل مسیح است، نزدتان فرستادیم تا شما را در ایمانتان تقویت و تشویق کند،
\v 3 تا هیچ‌کس در اثر این سختیها سست نشود، زیرا نیک می‌دانید که اینها برای ما مقرر است.
\v 4 به‌واقع هنگامی که با شما بودیم، پیشاپیش گفتیم که آزار خواهیم دید، و همان‌گونه که آگاهید، چنین نیز شد.
\v 5 از این رو، چون دیگر طاقت نداشتم، فرستادم تا از ایمانتان آگاهی یابم، زیرا بیم آن داشتم که آن وسوسه‌گر به نحوی شما را وسوسه کرده، و زحمات ما به هدر رفته باشد.
\v 6 امّا اکنون تیموتائوس از نزد شما بازگشته و ما را مژده از ایمان و محبت شما آورده است. او به ما خبر داده که شما همیشه از ما به نیکی یاد می‌کنید و همان‌گونه که ما مشتاق دیدار شماییم، شما نیز شوق دیدار ما را دارید.
\v 7 از همین رو، ای برادران، با وجود همۀ فشارها و زحماتمان، از بابت شما و ایمانتان دلگرم شده‌ایم.
\v 8 اکنون می‌توانیم نفسی به‌راحت برآوریم، زیرا شما در خداوند استوارید.
\v 9 امّا چگونه می‌توانیم به شکرانۀ این همه شادی که به‌خاطر شما در حضور خدای خود یافته‌ایم، او را سپاسی بسزا گوییم؟
\v 10 ما روز و شب از دل و جان دعا می‌کنیم که باز به دیدارتان نایل شویم تا هر کاستی ایمان شما را برطرف سازیم.
\v 11 خودِ خدا، پدر ما، و خداوند ما عیسی، راه ما را به سوی شما هموار سازد.
\v 12 و همان‌گونه که محبت ما به شما فزونی می‌یابد، خداوند محبت شما را به یکدیگر و به همۀ مردم بسیار افزون گرداند.
\v 13 و دلهای شما را استواری بخشد تا آنگاه که خداوند ما عیسی با همۀ مقدسان
\s5
\c 4
\p
\v 1 دیگر اینکه، ای برادران، شما از ما آموختید که چگونه باید رفتار کنید تا خدا را خشنود سازید، همان‌گونه که چنین نیز می‌کنید. اکنون به نام عیسای خداوند از شما استدعا داریم و اندرزتان می‌دهیم که در این باره هر چه بیشتر تلاش کنید.
\v 2 زیرا آگاهید که از جانب عیسای خداوند، چه احکامی به شما داده‌ایم.
\v 3 ارادۀ خدا این است که مقدّس باشید: خود را از بی‌عفتی دور نگاه دارید.
\v 4 هر‌یک از شما باید بداند که چگونه در پاکی و برازندگی، بدن خود را تحت تسلّط نگاه دارد.
\v 5 نباید همانند قومهایی که خدا را نمی‌شناسند، دستخوش امیال شهوانی باشید.
\v 6 هیچ‌کس نباید در این امر دست تجاوز یا طمع به حریم برادر خود دراز کند. چنانکه پیشتر به شما گفتیم و هشدار دادیم، خداوند همۀ این کارها را کیفر خواهد داد.
\v 7 زیرا خدا ما را نه به ناپاکی، بلکه به قدّوسیت فرا خوانده است.
\v 8 پس، هر که این تعلیم را رد کند، نه انسان، بلکه خدایی را رد کرده که روح قدّوس خود را به شما عطا می‌فرماید.
\v 9 و اما دربارۀ محبت برادرانه نیازی نیست چیزی به شما بنویسیم، زیرا خود از خدا آموخته‌اید که یکدیگر را محبت کنید،
\v 10 و براستی که همۀ برادران را در سرتاسر مقدونیه محبت می‌کنید. با این همه، ای برادران، ترغیبتان می‌کنیم که هر چه بیشتر چنین کنید.
\v 11 آرزومند این باشید که زندگی آرامی داشته باشید و سر به کار خویش مشغول بدارید و با دستهای خود کار کنید، همان‌گونه که شما را حکم کردیم.
\v 12 بدین‌سان، زندگی روزمرۀ شما احترام مردمِ بیرون
\v 13 ای برادران، نمی‌خواهیم از حال خفتگان
\v 14 زیرا اگر ایمان داریم که عیسی مرد و برخاست، پس به همین‌سان خدا آنان را نیز که در عیسی خفته‌اند، با وی باز خواهد آورد.
\v 15 این را به واسطۀ کلام خودِ خداوند به شما می‌گوییم: کسانی از ما که هنوز زنده‌اند و تا آمدن خداوند باقی می‌مانند، به‌یقین از خفتگان پیشی نخواهند گرفت.
\v 16 زیرا خداوند، خود با فرمانی بلندآواز و آوای رئیس فرشتگان و نفیر شیپور خدا، از آسمان فرود خواهد آمد. آنگاه نخست مردگانِ در مسیح، بر خواهند خاست.
\v 17 پس از آن، ما که هنوز زنده و باقی مانده‌ایم، با آنها در ابرها ربوده خواهیم شد تا خداوند را در هوا ملاقات کنیم،
\v 18 پس بدین سخنان، یکدیگر را دلداری دهید.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و امّا دربارۀ وقتها و زمانها، ای برادران، نیازی نیست چیزی به شما بنویسم.
\v 2 زیرا خود نیک می‌دانید که روز خداوند همچون دزدی که شب‌هنگام می‌آید، فرا خواهد رسید.
\v 3 آن زمان که مردم می‌گویند: «صلح و امنیت حکمفرماست»، ناگهان هلاکت بر ایشان نازل خواهد شد، بدان‌سان که زن آبستن به دردِ زایمان دچار شود، و از آن گریزی نخواهد بود.
\v 4 امّا شما ای برادران، در تاریکی نیستید تا آن روز چون دزد غافلگیرتان کند.
\v 5 شما همه فرزندانِ نور و فرزندان روزید؛ ما به شب و به تاریکی تعلق نداریم.
\v 6 پس همانند دیگران به خواب نرویم، بلکه بیدار و هوشیار
\v 7 زیرا آنان که می‌خوابند، شب‌هنگام می‌خوابند، و آنان که مست می‌کنند، شب‌هنگام مست می‌کنند.
\v 8 امّا ما چون به روز تعلّق داریم، باید هوشیار باشیم، و ایمان و محبت را همچون زرۀ سینه‌پوش بر تن کنیم، و امیدِ نجات را همچون کلاهخود بر سر نهیم.
\v 9 زیرا خدا ما را نه برای غضب، بلکه برای کسب نجات به واسطۀ خداوندمان عیسی مسیح تعیین کرده است،
\v 10 که به‌خاطر ما مرد، تا چه بیدار باشیم و چه خفته،
\v 11 پس یکدیگر را تشویق و تقویت کنید، چنانکه اکنون نیز می‌کنید.
\v 12 حال ای برادران، تقاضا می‌کنیم آنان را که در میان شما زحمت می‌کشند و از جانب خداوند رهبران شما بوده، پندتان می‌دهند، گرامی بدارید،
\v 13 و با محبت، کمال احترام را به سبب کاری که انجام می‌دهند، برایشان قائل باشید. و با یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنید.
\v 14 ای برادران، از شما استدعا می‌کنیم که کاهلان را هشدار دهید؛ کم‌جرئتان را تشویق کنید؛ ضعیفان را حمایت نمایید؛ و با همه بردبار باشید.
\v 15 زِنهار، کسی بدی را با بدی پاسخ نگوید، بلکه همواره در پی نیکی کردن به یکدیگر و به همۀ مردم باشید.
\v 16 همیشه شاد باشید؛
\v 17 پیوسته دعا کنید؛
\v 18 در هر وضعی شکرگزار باشید، زیرا این است ارادۀ خدا برای شما در مسیحْ عیسی.
\v 19 آتش روح را خاموش مکنید؛
\v 20 نبوّتها را خوار مشمارید.
\v 21 همه چیز را بیازمایید؛ به آنچه نیکوست، محکم بچسبید.
\v 22 از هر گونه بدی دوری کنید.
\v 23 خدای سلامتی، خودْ شما را به تمامی تقدیس کند و روح و جان و تن شما تا آمدن خداوندمان عیسی مسیح، بی‌عیب محفوظ بماند.
\v 24 او که شما را فرا می‌خواند، امین است و این را خواهد کرد.
\v 25 ای برادران، برای ما دعا کنید.
\v 26 با بوسه‌ای مقدّس همۀ برادران را سلام گویید.
\v 27 در حضور خداوند، شما را قسم می‌دهم که این نامه را برای همۀ برادران قرائت کنید.
\v 28 فیض خداوند ما عیسی مسیح با شما باد. آمین.

67
54-2TH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,67 @@
\id 2TH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2th
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس و سیلاس
\v 2 فیض و سلامتی از سوی خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح بر شما باد.
\v 3 ای برادران، ما باید همواره خدا را به‌خاطر وجود شما شکر گوییم، و سزاوار نیز همین است، زیرا ایمان شما هر چه بیشتر رشد می‌کند و محبت هر یک از شما به یکدیگر فزونی می‌یابد.
\v 4 از این رو، ما در کلیساهای خدا به‌خاطر پایداری و ایمان شما در تحمّل آزارها و سختیها، به وجودتان افتخار می‌کنیم.
\v 5 اینها همه نشان داوری عادلانۀ خداست، و ثمرش این است که شما شایستۀ پادشاهی خدا شمرده خواهید شد که در راهش رنج می‌برید.
\v 6 زیرا این عادلانه است که خدا آنان را که شما را رنج می‌دهند، به رنج عوض دهد،
\v 7 و شما را که رنج می‌برید با ما آرام بخشد. این زمانی واقع خواهد شد که خداوندْ عیسی همراه با فرشتگانِ نیرومند خویش با آتشی فروزان از آسمان ظهور کند.
\v 8 او خدانشناسان و نافرمانانِ به انجیل خداوند ما عیسی را کیفر خواهد داد.
\v 9 جزای ایشان هلاکت جاودانی از حضور خداوند و از جلالِ قدرت او خواهد بود،
\v 10 در آن روز که او می‌آید تا در مقدسین خود تمجید شود و در میان همۀ آنان که ایمان آورده‌اند، مایۀ شگفتی گردد. این شامل شما نیز خواهد بود، چرا که به شهادت ما ایمان آورده‌اید.
\v 11 از همین رو، پیوسته برای شما دعا می‌کنیم تا خدای ما شما را شایستۀ دعوت خود شمارد و به نیروی خود هر قصد نیکو و هر عملی را که از ایمان شما سرچشمه می‌گیرد، به انجام رساند،
\v 12 و تا نام خداوند ما عیسی در شما جلال یابد، و شما نیز در او جلال یابید، بر حسب فیض خدای ما و خداوندْ عیسی مسیح.
\s5
\c 2
\p
\v 1 ای برادران، دربارۀ آمدن خداوند ما عیسی مسیح و گِرد آمدن ما نزد او، استدعا داریم
\v 2 از پیام نبوّتی یا گفته یا نامه‌ای که گویا از ما باشد، بدین مضمون که روز خداوند هم‌اکنون فرا رسیده است، زود متزلزل یا مشوّش مشوید.
\v 3 مگذارید هیچ‌کس به هیچ طریقی شما را فریب دهد. زیرا تا نخست آن عِصیان واقع نشود و آن مرد بی‌دین که فرزند هلاکت
\v 4 او با هرآنچه خدا خوانده می‌شود و مورد پرستش قرار می‌گیرد، مخالفت می‌ورزد و خود را بالاتر قرار می‌دهد، تا آنجا که در معبد خدا جلوس می‌کند و خود را خدا معرفی می‌نماید.
\v 5 آیا به یاد ندارید هنگامی که با شما بودم اینها را به شما می‌گفتم؟
\v 6 شما می‌دانید که اکنون چه چیزی مانع است و سبب می‌شود که او تنها در زمان مناسب خود ظهور کند.
\v 7 زیرا سِرّ بی‌دینی هم‌اکنون نیز عمل می‌کند، امّا فقط تا وقتی که آن که تا به حال مانع است از میان برداشته شود.
\v 8 آنگاه آن بی‌دین ظاهر خواهد شد، که خداوندْ عیسی با نَفَس دهان خود او را هلاک خواهد کرد و با درخشندگیِ ظهور خویش او را نابود خواهد ساخت.
\v 9 ظهور آن بی‌دین به نیروی شیطان و همراه با همه گونه معجزات و آیات و عجایبِ گمراه‌کننده خواهد بود،
\v 10 و نیز همراه با همه گونه شرارت که راهیان طریق هلاکت را فریفته می‌سازد. ایشان از آن رو هلاک می‌شوند که نخواستند حقیقت را دوست بدارند تا نجات یابند.
\v 11 پس خدا ایشان را به توهّمی بزرگ دچار خواهد کرد، به گونه‌ای که دروغ را باور خواهند داشت،
\v 12 تا همۀ کسانی که حقیقت را باور نکرده و از شرارت خشنود گشته‌اند، محکوم شوند.
\v 13 امّا ای برادران که محبوب خدایید، ما باید همواره خدا را به‌خاطر وجود شما شکر گوییم، زیرا خدا شما را از آغاز برگزید
\v 14 او شما را به واسطۀ انجیل ما فرا خواند تا از جلال خداوند ما عیسی مسیح برخوردار شوید.
\v 15 پس، ای برادران، استوار باشید و سنّتهایی
\v 16 خودِ خداوند ما عیسی مسیح و پدر ما خدا که ما را محبت کرد و به فیض خود به ما دلگرمی جاودانی و امیدی نیکو بخشید،
\v 17 شما را دلگرمی بخشد و در هر کردار و گفتار نیکو استوار گرداند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 در خاتمه، ای برادران، برای ما دعا کنید تا کلام خداوند به‌سرعت پیش رود و عزّت یابد، همان‌گونه که در میان شما چنین شد،
\v 2 و تا از افراد خبیث و شَرور رهایی یابیم، زیرا همگان را ایمان نیست.
\v 3 امّا خداوند امین است؛ او شما را نیرو می‌بخشد و از آن شریر حفظ می‌کند.
\v 4 ما در خداوند به شما اطمینان داریم که آنچه به شما حکم می‌کنیم به جای می‌آورید و خواهید آورد.
\v 5 خداوند دلهای شما را به محبت خدا و پایداری مسیح هدایت فرماید.
\v 6 ای برادران، به نام خداوندْ عیسی مسیح به شما حکم می‌کنیم که از هر برادری که کاهلی پیشه کرده است و مطابق تعلیمی که از ما گرفته‌اید رفتار نمی‌کند، دوری کنید.
\v 7 زیرا خود می‌دانید که چگونه باید از ما سرمشق بگیرید. زمانی که ما با شما بودیم، کاهلی نکردیم
\v 8 و نان کسی را مفت نخوردیم، بلکه شب و روز کار کردیم و زحمت کشیدیم تا سربار هیچ‌یک از شما نباشیم.
\v 9 نه اینکه چنین حقّی نداریم، بلکه می‌خواستیم نمونه‌ای به شما بدهیم تا از ما سرمشق بگیرید.
\v 10 زیرا حتی زمانی که با شما بودیم این حکم را به شما دادیم که «هر که نمی‌خواهد کار کند، نان هم نخورد.»
\v 11 شنیده‌ایم در میان شما برخی کاهلی پیشه کرده‌اند. اینان کار نمی‌کنند، بلکه در کارهای دیگران فضولی می‌نمایند.
\v 12 پس به نام خداوندْ عیسی مسیح چنین‌کسان را حکم می‌کنیم و پند می‌دهیم که آرام و قرار بگیرند و برای تأمین معاش خود
\v 13 و امّا شما ای برادران، هرگز از انجام کار درست خسته نشوید.
\v 14 هر گاه کسی از تعالیم ما در این نامه اطاعت نکند، او را نشان کنید و با وی معاشرت ننمایید تا شرمنده شود.
\v 15 ولی او را دشمن مشمارید، بلکه همچون برادر به وی هشدار دهید.
\v 16 حال، خداوندِ سلامتی، خود همواره و از هر حیث به شما سلامتی عطا فرماید. خداوند با همگی شما باد.
\v 17 من، پولس، به خط خود این سلام را می‌نویسم. این نشان ویژۀ همۀ نامه‌های من است. من چنین می‌نویسم.
\v 18 فیض خداوند ما عیسی مسیح با همگی شما باد. آمین.

146
55-1TI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,146 @@
\id 1TI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1ti
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس که به حکم نجات‌دهندۀ ما خدا و امیدمان مسیحْ عیسی، رسول مسیحْ عیسی است؛
\v 2 به تیموتائوس، فرزند راستینم در ایمان:
\v 3 چنانکه به هنگام عزیمتم به مقدونیه به تو اصرار کردم، باز از تو می‌خواهم در اَفِسُس بمانی تا بعضی را فرمان دهی که تعلیمی دیگر ندهند
\v 4 و خویشتن را با افسانه‌ها و شجره‌نامه‌های بی‌پایان سرگرم نسازند، زیرا اینها به جای ترویج کار خدا
\v 5 هدف از این فرمان، محبت است، محبتی برخاسته از دلی پاک، وجدانی صالح و ایمانی بی‌ریا.
\v 6 بعضی کسان از اینها منحرف شده، به بیهوده‌گویی روی آورده‌اند،
\v 7 و می‌خواهند معلّمان شریعت باشند، حال آنکه نمی‌دانند چه می‌گویند یا از چه چیز چنین مطمئن دَم می‌زنند.
\v 8 ما می‌دانیم که شریعت نیکوست، اگر کسی آن را به‌درستی به کار بندد.
\v 9 نیز می‌دانیم که شریعت نه برای درستکاران، بلکه برای قانون‌شکنان و سرکشان وضع شده است، برای بی‌دینان و گناهکاران، و ناپاکان و کافران؛ برای قاتلان پدر و قاتلان مادر؛ برای آدمکشان،
\v 10 زناکاران و لواط‌گران؛ برای آدم‌ربایان،
\v 11 تعلیم منطبق بر انجیلِ پرجلالِ خدای متبارک که به من سپرده شده است.
\v 12 خداوندمان مسیحْ عیسی را شکرگزارم که مرا توانایی بخشید و درخور اعتماد شمرد و به خدمت خویش برگماشت.
\v 13 با آنکه در گذشته، کفرگو و ستمگر و زورگو بودم، بر من رحم شد، زیرا از ناآگاهی و بی‌ایمانی چنین می‌کردم.
\v 14 آری، فیض خداوند ما به‌فراوانی جاری گشت، همراه با ایمان و محبتی که در مسیحْ عیسی یافت می‌شود.
\v 15 این سخن درخور اعتماد و پذیرش کامل است که مسیحْ عیسی به جهان آمد تا گناهکاران را نجات بخشد، که من بزرگترین آنهایم.
\v 16 از همین رو، بر من رحم شد تا مسیحْ عیسی صبر بی‌پایان خود را نسبت به من که بزرگترینِ گناهکاران بودم، نشان دهد، تا نمونه‌ای باشم برای جملۀ آنان که از این پس به او ایمان آورده، حیات جاویدان خواهند یافت.
\v 17 بر خدای یکتا، آن پادشاه سرمدی، نامیرا و نادیدنی، تا ابدالآباد حرمت و جلال باد؛ آمین!
\v 18 ای پسرم، تیموتائوس، این حکم را مطابق با نبوّتهایی که پیشتر بر تو شد، به تو می‌سپارم تا به مدد آنها
\v 19 و به ایمان و وجدانی پاک متمسّک باشی، چرا که کِشتی ایمان بعضی با زیر پا نهادن آنها در‌هم شکسته است.
\v 20 هیمِنائوس و اسکندر از این دسته‌اند، که ایشان را به شیطان سپردم تا عبرت گرفته، دیگر کفر نگویند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 بنابراین، پیش از هر چیز، سفارش می‌کنم که درخواستها، دعاها، شفاعتها و شکرگزاری‌ها برای همۀ مردم به جا آورده شود،
\v 2 از آن جمله برای حاکمان و همۀ صاحبمنصبان، تا بتوانیم زندگی آرام و آسوده‌ای را در کمال دینداری و وقار بگذرانیم.
\v 3 چرا که این نیکو و پسندیدۀ نجات‌دهندۀ ما خداست
\v 4 که می‌خواهد همگان نجات یابند و به معرفت حقیقت نایل گردند.
\v 5 زیرا تنها یک خدا هست و بین خدا و آدمیان نیز تنها یک واسطه وجود دارد، یعنی آن انسان که مسیحْ عیسی است؛
\v 6 او که با دادن جان خود، بهای رهایی
\v 7 و من به همین منظور برگماشته شدم تا واعظ و رسول و معلّم ایمانِ راستین برای غیریهودیان باشم - حقیقت را بیان می‌کنم و دروغ نمی‌گویم.
\v 8 پس آرزویم این است که مردان در همه جا، بی‌خشم و جدال، دستهایی مقدّس را به دعا برافرازند.
\v 9 نیز خواهانم که زنان پوششی شایسته بر تن کنند و خویشتن را به نجابت و متانت بیارایند، نه به گیسوانِ بافته، یا طلا و مروارید، یا جامه‌های فاخر،
\v 10 بلکه به زیورِ اعمال نیکو آراسته باشند، چنانکه شایستۀ زنانی است که مدّعی خداپرستی‌اند.
\v 11 زن باید در آرامی
\v 12 زن را اجازه نمی‌دهم که تعلیم دهد یا بر مرد
\v 13 زیرا نخست آدم سرشته شد و بعد حوا.
\v 14 و آدم فریب نخورد، بلکه زن بود که فریب خورد و نافرمان شد.
\v 15 امّا زنان با زادنِ فرزندان، رستگار خواهند شد، اگر در ایمان و محبت و تقدّس، نجیبانه ثابت بمانند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 این سخن درخور اعتماد است که اگر کسی در آرزوی کار نظارت
\v 2 از این رو، ناظر کلیسا باید به دور از ملامت، شوهر وفادارِ یک زن،
\v 3 نه میگسار، یا خشن، بلکه ملایم؛ و نه ستیزه‌جو، یا پولدوست.
\v 4 نیز باید از عهدۀ ادارۀ خانوادۀ خویش نیک برآید و فرزندانش را در کمال وقار مطیع بار آورَد.
\v 5 زیرا اگر کسی نداند چگونه خانوادۀ خویش را اداره کند، چگونه می‌تواند کلیسای خدا را مراقبت نماید؟
\v 6 و نوایمان نیز نباشد، مبادا مغرور گردد و به محکومیت ابلیس دچار شود.
\v 7 و باید در میان مردمانِ بیرون
\v 8 همچنین خادمان
\v 9 باید راز ایمان
\v 10 و باید نخست آزموده شوند و اگر بَری از ملامت یافت شدند، در مقام خادم کلیسا خدمت کنند.
\v 11 به همین‌سان، همسرانشان
\v 12 هر خادم باید شوهر وفادارِ یک زن باشد و نیز باید از عهدۀ ادارۀ فرزندان و خانوادۀ خویش نیک برآید.
\v 13 خادمانی که نیکو خدمت کرده باشند، به مرتبه‌ای والا خواهند رسید و در ایمان خود به مسیحْ عیسی از شهامتی
\v 14 گرچه امید آن دارم که به‌زودی نزدت آیم، ولی اینها را به تو می‌نویسم،
\v 15 تا اگر تأخیری شد، بدانی که در خانۀ خدا که کلیسای خدای زنده و ستون و بنیان حقیقت است، چگونه باید رفتار کرد.
\v 16 به‌یقین که راز
\v # او
\s5
\c 4
\p
\v 1 امّا روح، آشکارا می‌گوید که در زمانهای آخر، برخی از ایمان رویگردان شده، از ارواح گمراه‌کننده و تعالیم دیوها پیروی خواهند کرد.
\v 2 این تعالیم را دروغگویان و ریاکارانی می‌آورند که وجدانشان بی‌حس شده است.
\v 3 ایشان ازدواج را منع می‌کنند و به پرهیز از خوراکهایی فرمان می‌دهند که خدا آفریده تا مؤمنان که از حقیقت آگاهند، با شکرگزاری از آن بهره‌مند شوند.
\v 4 زیرا هرآنچه خدا آفریده است، نیکوست و هیچ چیز را نباید رد کرد، هر گاه با شکرگزاری پذیرفته شود،
\v 5 چرا که به وسیلۀ کلام خدا و دعا تقدیس می‌گردد.
\v 6 اگر این امور را به برادران گوشزد کنی، خادم نیکوی مسیحْ عیسی خواهی بود، پرورش یافته در کلامِ ایمان
\v 7 تو را با افسانه‌های کفرآمیز و حکایتهای پیرزنان کاری نباشد، بلکه خود را در دینداری تربیت کن.
\v 8 زیرا گرچه تربیت بدن را اندک فایده‌ای است، امّا دینداری برای همه چیز فایده دارد، و هم زندگی حال را وعده می‌دهد، هم حیات آینده را.
\v 9 این سخن درخور اعتماد و پذیرش کامل است
\v 10 که ما امید خویش را بر خدای زنده نهاده‌ایم که نجات‌دهندۀ جملۀ آدمیان، بخصوص مؤمنان است؛ و برای همین نیز زحمت می‌کشیم و جدّ و جهد می‌کنیم.
\v 11 این امور را حکم فرما و تعلیم ده.
\v 12 مگذار هیچ‌کس تو را به سبب جوانی‌ات حقیر شمارد، بلکه در گفتار و کردار و محبت و ایمان و پاکی، همۀ مؤمنان را سرمشق باش.
\v 13 تا آمدنم، به قرائت کلام خدا و اندرز و تعلیم مشغول باش.
\v 14 به آن عطایی که در توست بی‌اعتنایی مکن، عطایی که به واسطۀ نبوّت یافتی، آنگاه که هیئت مشایخ بر تو دست گذاشتند.
\v 15 در این امور بکوش و خود را به تمامی وقف آن کن تا پیشرفت تو بر همه آشکار شود.
\v 16 به‌دقّت، مراقب شیوۀ زندگی و تعلیم خود باش. در آنها پایداری کن، که اگر چنین کنی خویشتن و شنوندگانت را نجات خواهی داد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 مرد سالخورده را توبیخ مکن، بلکه او را همچون پدر خود اندرز ده، و جوانان را همانند برادران خود،
\v 2 و زنان سالخورده را همچون مادران، و زنان جوانتر را همانند خواهران خویش، در کمال پاکی.
\v 3 بیوه‌زنانی را که براستی بی‌کس‌اند، حرمت گذار.
\v 4 امّا اگر بیوه‌زنی فرزندان و نوه‌ها دارد، آنان باید نخست بیاموزند که با نگاهداری از خانوادۀ خویش، دینداری خود را در عمل نشان دهند و این‌گونه دِین خود را به والدین و اجدادشان اَدا کنند، چرا که این خدا را خشنود می‌سازد.
\v 5 امّا آن که براستی بیوه است و بی‌کس، امیدش یکسره بر خداست و شب و روز را به دعا و طلب کمک از خدا می‌گذراند.
\v 6 حال آنکه بیوه‌زنی که زندگی را به لذتجویی می‌گذراند، در حالِ حیات، مرده است.
\v 7 بدین امور نیز حکم فرما تا از ملامت به دور باشند.
\v 8 اگر کسی در پی تأمین معاش خویشان و بخصوص خانوادۀ خود نباشد، منکر ایمان است و پست‌تر از بی‌ایمان.
\v 9 فقط کسانی را در شمار بیوه‌زنان نامنویسی کن که بیش از شصت سال داشته و به شوهر خود وفادار بوده باشند.
\v 10 نیز باید به نیکوکاری شناخته شده باشند، یعنی فرزندان خویش را نیکو تربیت کرده، غریب‌نواز بوده، پاهای مقدسین را شسته، به یاری دردمندان شتافته، و خود را وقف هر نوع کار نیکو کرده باشند.
\v 11 امّا بیوه‌زنان جوانتر را نامنویسی مکن، چرا که چون امیال شهوانی از مسیح دورشان کند، خواهان ازدواج می‌شوند.
\v 12 بدین‌گونه، چون تعهد نخستین خود را زیر پا می‌گذارند، محکومیت بر خود می‌آورند.
\v 13 افزون بر این، به بی‌کارگی و سر کشیدن از خانه‌ای به خانۀ دیگر خو می‌کنند؛ و نه تنها روزگار به بی‌کارگی می‌گذرانند، بلکه سخن‌چین و فضول هم می‌شوند، و سخنان ناشایست بر زبان می‌آورند.
\v 14 پس رأی من بر این است که بیوه‌های جوانتر شوهر کرده، فرزند بیاورند و کدبانو باشند و دشمن را مجال بدگویی ندهند.
\v 15 زیرا هم‌اکنون نیز بعضی در پی شیطان منحرف گشته‌اند.
\v 16 اگر زنی ایماندار، خویشاوندان بیوه داشته باشد، باید خود یاری‌شان دهد تا باری بر کلیسا نباشند و کلیسا بتواند به بیوه‌زنانی کمک کند که براستی بی‌کس‌اند.
\v 17 مشایخی که نیکو رهبری کرده باشند، شایستۀ حرمتی دو چندانند، بخصوص آنان که در کار موعظه و تعلیم زحمت می‌کشند.
\v 18 زیرا کتاب می‌گوید: «گاوی را که خرمن می‌کوبد، دهان مَبَند»
\v 19 اتهامی بر یکی از مشایخ مپذیر، مگر به گواهی دو یا سه شاهد.
\v 20 امّا آنان را که به گناه ادامه می‌دهند، در برابر همه توبیخ کن تا دیگران بترسند.
\v 21 در پیشگاه خدا و مسیحْ عیسی و فرشتگان برگزیده، تو را سوگند می‌دهم که این دستورها را بدون پیشداوری رعایت کنی و هیچ کاری را از سر جانبداری انجام ندهی.
\v 22 در دست‌گذاشتن بر کسی شتاب مکن و در گناهان دیگران شریک مشو، بلکه خود را پاک نگاه دار.
\v 23 دیگر فقط آب منوش، بلکه به جهت معدۀ خود و ناخوشیهایی که اغلب داری، اندکی نیز شراب بنوش.
\v 24 گناهان برخی آشکار است و پیشاپیش آنها به کام داوری می‌شتابد، امّا گناهان برخی دیگر از پی آنها می‌آید.
\v 25 به همین‌سان، اعمال نیکو آشکار است و حتی آنها را که آشکار نیست، نتوان پوشیده نگاه داشت.
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنان که زیر یوغ بندگی به سر می‌برند، باید که اربابان خود را درخور کمال احترام بدانند تا مردم نام خدا و تعلیم را بد نگویند.
\v 2 آنان که اربابانشان ایماندارند، نباید به دلیل رابطۀ برادری، ایشان را کمتر حرمت بگذارند. بلکه برعکس، باید حتی نیکوتر خدمت کنند، زیرا سود خدمتشان به کسانی می‌رسد که ایماندار و عزیزند. این را تعلیم ده و به انجامش ترغیبشان کن.
\v 3 اگر کسی به گونه‌ای دیگر تعلیم دهد و با گفتار صحیح خداوند ما عیسی مسیح و تعلیم دیندارانه موافق نباشد،
\v 4 مستِ غرور شده است و هیچ نمی‌فهمد. چنین کس عطشی بیمارگونه به جرّ و بحث و مجادله بر سر کلمات دارد، که از آن حسد و نزاع و ناسزاگویی و بدگمانی برمی‌خیزد
\v 5 و موجب کشمکش دائمی میان افرادی می‌شود که فکرشان فاسد شده است و از حقیقت منحرف گشته، گمان می‌کنند دینداری وسیله‌ای است برای سودجویی.
\v 6 امّا دینداری با قناعت، سودی عظیم است.
\v 7 چرا که به این جهان هیچ نیاورده‌ایم و از آن نیز هیچ نخواهیم برد.
\v 8 پس اگر خوراک و پوشاک و سرپناهی
\v 9 امّا آنان که سودای ثروتمند شدن دارند، دچار وسوسه می‌شوند و به دام امیال پوچ و زیانباری گرفتار می‌آیند که موجب تباهی و نابودی انسان می‌گردد.
\v 10 زیرا پولدوستی ریشه‌ای است که همه گونه بدی از آن به بار می‌آید، و بعضی در آرزوی ثروت، از ایمان منحرف گشته، خود را به دردهای بسیار مجروح ساخته‌اند.
\v 11 امّا تو ای مرد خدا، از اینها همه بگریز، و در پی پارسایی و دینداری و ایمان و محبت و پایداری و ملایمت باش.
\v 12 در نبرد نیکوی ایمان
\v 13 در برابر خدایی که به همه چیز زندگی می‌بخشد، و در حضور مسیحْ عیسی که در شهادت خود نزد پُنتیوس پیلاتُس اعتراف نیکو را کرد، تو را سفارش می‌کنم
\v 14 که این حکم را تا زمان ظهور خداوندمان عیسی مسیح، بی‌لکه و به دور از ملامت نگاه داری،
\v 15 که خدا این را در وقت خود به انجام خواهد رسانید، همان خدای متبارک که حاکم یکتا و شاه شاهان و ربِ ارباب است.
\v 16 او را که تنها وجود فناناپذیر است و در نوری سکونت دارد که نتوان به آن نزدیک شد، او را که هیچ‌کس ندیده و نتواند دید، تا ابد حرمت و توانایی باد. آمین.
\v 17 ثروتمندانِ این دنیا
\v 18 آنان را امر کن که نیکویی کنند و در کارهای خیر دولتمند بوده، سخاوتمند و گشاده‌دست باشند.
\v 19 بدین‌سان، گنجی برای خود خواهند اندوخت که پی استوار زندگی آیندۀ ایشان خواهد بود و آن حیات را که حیات واقعی است، به دست خواهند آورد.
\v 20 ای تیموتائوس، امانتی را که به تو سپرده شده است، حفظ کن. از یاوه‌گویی‌های دنیوی و عقاید مخالفی که به غلط، معرفت نامیده می‌شود، دوری گزین؛
\v 21 برخی که ادعای برخورداری از آن داشته‌اند، از ایمان منحرف شده‌اند.

107
56-2TI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,107 @@
\id 2TI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2ti
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس، که به خواست خدا و به‌خاطر وعدۀ حیاتی که در مسیحْ عیسی یافت می‌شود، رسول مسیحْ عیساست،
\v 2 به فرزند عزیزم، تیموتائوس:
\v 3 وقتی تو را شب و روز، پیوسته در دعاهایم یاد می‌دارم، خدا را سپاس می‌گزارم، خدایی را که من نیز چون پدرانم با وجدانی پاک خدمتش می‌کنم.
\v 4 چون اشکهای تو را به خاطر می‌آورم، آرزو می‌کنم با تو دیدارْ تازه کنم تا از شادی لبریز شوم.
\v 5 ایمان بی‌ریای تو را به یاد می‌آورم که نخست در مادربزرگت لوئیس و سپس در مادرت یونیکی ساکن بود، و یقین دارم اکنون نیز در تو ساکن است.
\v 6 از این رو، تو را یادآور می‌شوم که آن عطای خدا را که به واسطۀ دست گذاشتنِ من، در تو جای گرفته، شعله‌ور سازی.
\v 7 زیرا روحی که خدا به ما بخشیده، نه روح ترس، بلکه روح قوّت و محبت و انضباط
\v 8 پس، از شهادت بر خداوند ما عار مدار، و نه از من که به‌خاطر او در بندم، بلکه تو نیز با اتکا به نیروی الهی در رنج کشیدن برای انجیل سهیم باش.
\v 9 خدا ما را نجات داده و به زندگی مقدّس فرا خوانده است. این نه به سبب اعمال ما، بلکه به‌خاطر قصد و فیض خودِ اوست، فیضی که در مسیحْ عیسی از ایام ازل به ما عطا شده بود،
\v 10 ولی اکنون با ظهور نجات‌دهندۀ ما مسیحْ عیسی عیان گشته است - همان که به واسطۀ انجیل، مرگ را باطل کرد
\v 11 و من برگماشته شده‌ام تا واعظ، رسول و معلّم این انجیل باشم.
\v 12 از همین روست که این‌گونه رنج می‌کشم، امّا عار ندارم، چرا که می‌دانم به که ایمان آورده‌ام و یقین دارم که او قادر است امانتم را تا بدان روز حفظ کند.
\v 13 با ایمان و محبتی که در مسیحْ عیسی یافت می‌شود، به آنچه از من شنیده‌ای چون الگوی تعلیم صحیح سخت بچسب.
\v 14 به یاری روح‌القدس که در ما ساکن است، آن امانت نیکو را که به تو سپرده شده، پاس دار.
\v 15 آگاهی که ساکنان ایالت آسیا، همه مرا ترک کرده‌اند، از آن جمله، فیگِلوس و هِرموگِنِس.
\v 16 رحمت خداوند بر خانوادۀ اونیسیفوروس باد، چه او بارها جان مرا تازه کرد و از زنجیرهایم عار نداشت.
\v 17 بلکه چون به روم آمد، بسیار مرا جُست تا سرانجام یافت.
\v 18 رحمت خداوند در آن روزِ خاص شامل حال او شود. تو خود از خدمات بسیار او در اَفِسُس، نیک آگاهی.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس تو ای فرزندم، در فیضی که در مسیحْ عیسی است نیرومند شو،
\v 2 و آنچه را که در حضور گواهان بسیار از من شنیدی، به مردمان امینی بسپار که از عهدۀ آموزش دیگران نیز برآیند.
\v 3 همچون سربازِ شایستۀ مسیحْ عیسی، در تحمّل رنجها سهیم باش.
\v 4 هیچ‌کس به هنگام سربازی، خود را گرفتار مشغولیتهای زندگی نمی‌سازد، چرا که خواهان جلب خشنودی فرماندۀ خویش است.
\v 5 به همین‌سان، ورزشکاری که هماوردی می‌کند، تاج پیروزی را دریافت نخواهد کرد، اگر به قانونْ هماوردی نکرده باشد.
\v 6 آن که باید نخست از محصول نصیب ببرد، کشاورزی است که محنت کشیده است.
\v 7 به آنچه می‌گویم بیندیش، که خداوند تو را در فهم همۀ اینها بصیرت خواهد بخشید.
\v 8 عیسی مسیح را به خاطر دار که از نسل داوود بود و از مردگان برخاست؛ این است انجیل من،
\v 9 که به‌خاطرش در رنجم، تا بدان حد که چون مجرمان به زنجیرم کشیده‌اند. امّا کلام خدا در زنجیر نیست.
\v 10 پس همه چیز را به‌خاطر برگزیدگان تحمل می‌کنم تا آنان نیز نجاتی را که در مسیحْ عیساست، با جلال جاودانی به دست آورند.
\v 11 این سخن درخور اعتماد است که:
\v 12 اگر تحمّل کنیم،
\v 13 اگر بی‌وفا شویم،
\v 14 اینها را پیوسته بدیشان یادآور شو و در حضور خدا هشدار ده که بر سر کلمات مجادله نکنند، که جز تباهیِ شنوندگان ثمری ندارد.
\v 15 سخت بکوش که مقبول خدا باشی، همچون خدمتکاری که او را سببی برای شرمساری نیست و کلام حقیقت را به‌درستی به کار می‌بندد.
\v 16 از یاوه‌گویی‌های دنیوی بپرهیز، که شخص را هر چه بیشتر به بی‌دینی سوق می‌دهد.
\v 17 تعلیم چنین کسان مانند بیماری قانقاریا پخش می‌شود. هیمِنائوس و فیلِتوس از همین دسته‌اند،
\v 18 که از حقیقت منحرف گشته‌اند و می‌گویند رستاخیز هم‌اکنون به وقوع پیوسته است، و بدین‌سان ایمان بعضی را ویران می‌کنند.
\v 19 با این حال، پی مستحکمی که خدا نهاده است، پابرجاست و با این عبارت مُهر شده است که: «خداوند کسان خود را می‌شناسد،»
\v 20 در خانه‌ای بزرگ، تنها ظروف طلا و نقره نیست، بلکه چوبی و گِلی هم هست؛ آنها به کار مصارف مهم می‌آیند، اینها به کار مصارف پیش پا افتاده.
\v 21 پس هر که خود را از آنچه گفتم پاک نگاه دارد، ظرفی خواهد بود که به کار مصارف مهم می‌آید، ظرفی مقدّس و مفید برای صاحبخانه و مهیا برای هر کار نیکو.
\v 22 از امیال جوانی بگریز، و به همراه آنان که با دلی پاک خداوند را می‌خوانند، در پی پارسایی و ایمان و محبت و صلح باش.
\v 23 از مباحثات پوچ و بی‌خردانه دوری کن، چرا که می‌دانی نزاعها برمی‌انگیزد.
\v 24 حال آنکه خادم خداوند نباید نزاع کند، بلکه باید با همه مهربان باشد و قادر به تعلیم و بردبار.
\v 25 باید مخالفان را به‌نرمی ارشاد کند، بدین امید که خدا به آنها توبه عطا فرماید تا به شناخت حقیقت برسند
\v 26 و به خود آمده، از دام ابلیس که ایشان را برای انجام خواست خود اسیر کرده است، برهند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 امّا آگاه باش که در روزهای آخر، زمانهای سخت پیش خواهد آمد.
\v 2 مردمانْ خودپرست، پولدوست، لاف‌زن، متکبر، ناسزاگو، نافرمان به والدین، ناسپاس، ناپاک،
\v 3 بی‌عاطفه، بی‌گذشت، غیبت‌گو، بی‌بندوبار، وحشی، دشمن نیکویی،
\v 4 خیانتکار، بی‌مبالات و خودپسند خواهند بود. لذت را بیش از خدا دوست خواهند داشت
\v 5 و هرچند صورتِ ظاهرِ دینداری را دارند، منکر قدرت آن خواهند بود. از چنین کسان دوری گزین.
\v 6 اینان کسانی هستند که به درون خانۀ مردم رخنه کرده، زنان سبک‌مغز را اسیر خود می‌سازند، زنانی را که زیر بار گناهان خم شده‌اند و هوسهای گوناگونْ آنان را به هر سو می‌کشد،
\v 7 و با اینکه همواره تعلیم می‌گیرند، هرگز به شناخت حقیقت نتوانند رسید.
\v 8 همان‌گونه که یَنّیس و یَمْبْریس به مخالفت با موسی برخاستند، این مردان نیز که فکری فاسد و ایمانی مردود دارند، با حقیقت مخالفت می‌کنند.
\v 9 امّا راه به جایی نخواهند برد، بلکه حماقتشان بر همگان آشکار خواهد شد، چنانکه حماقت آن دو نیز عیان گردید.
\v 10 ولی تو تعلیم و رفتار و هدف و ایمان و صبر و محبت و تحمّل مرا
\v 11 و آزارهایی را که دیدم و رنجهایی را که کشیدم، نظاره‌گر بوده‌ای و از آنچه در اَنطاکیه، قونیه و لِستْره بر سرم آمد و آزارهایی که به من رسید، نیک آگاهی. امّا خداوند مرا از آن همه رهانید.
\v 12 براستی، همۀ کسانی که بخواهند در مسیحْ عیسی با دینداری زیست کنند، آزار خواهند دید؛
\v 13 امّا شرارت‌پیشگان و شیّادان در بدی پیش خواهند رفت؛ فریب خواهند داد و فریب خواهند خورد.
\v 14 امّا تو در آنچه آموخته و بدان ایمان آورده‌ای پایدار باش، چرا که می‌دانی آنها را از چه کسان فرا گرفته‌ای،
\v 15 و چگونه از کودکی کتب مقدّس را دانسته‌ای که می‌تواند تو را حکمت آموزد برای نجاتی که از راه ایمان به مسیحْ عیسی است.
\v 16 تمامی کتبِ مقدّس الهام خداست و برای تعلیم و تأدیب و اصلاح و تربیت در پارسایی سودمند است،
\v 17 تا مرد خدا به کمال برای هر کارِ نیکو تجهیز گردد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 در برابر خدا و مسیحْ عیسی که بر زندگان و مردگان داوری خواهد کرد، و نظر به ظهور او و پادشاهی‌اش، تو را مکلّف می‌سازم که
\v 2 کلام را موعظه کنی و به گاه و به بیگاه آمادۀ این کار باشی و با صبر بسیار و تعلیم دقیق، به اصلاح و توبیخ و تشویق بپردازی.
\v 3 زیرا زمانی خواهد آمد که مردم به تعلیم صحیح گوش فرا نخواهند داد، بلکه بنا به میل خویش، معلّمان بسیار گِرد خود خواهند آورد تا آنچه را که گوشهایشان طالب شنیدن آن است، از آنان بشنوند؛
\v 4 و از گوش فرا دادن به حقیقت رویگردان شده، به سوی افسانه‌ها منحرف خواهند گشت.
\v 5 امّا تو در همه حال به‌هوش باش؛ سختیها را بر خود هموار کن؛ کار مبشّر را انجام ده و خدمت خویش را به کمال به انجام رسان.
\v 6 زیرا من، هم‌اکنون، همچون هدیه‌ای ریختنی، در حال ریخته شدنم و زمان رحلتم فرا رسیده است.
\v 7 جنگِ نیکو را جنگیده‌ام، مسابقه را به پایان رسانده و ایمان را محفوظ داشته‌ام.
\v 8 اکنون تاج پارسایی برایم آماده است، تاجی که خداوند، آن داور عادل، در آن روز به من عطا خواهد کرد - نه تنها به من، بلکه به همۀ آنان که مشتاق ظهور او بوده‌اند.
\v 9 بکوش تا هر چه زودتر نزد من آیی.
\v 10 زیرا دیماس به‌خاطر عشق این دنیا
\v 11 تنها لوقا با من است. مَرقُس را برگیر و با خود بیاور، زیرا در خدمتم مرا سودمند است.
\v 12 تیخیکوس را به اَفِسُس فرستادم.
\v 13 هنگام آمدنت، قبایی را که در تْروآس نزد کارپوس بر جا گذاشتم با خود بیاور، و نیز طومارهایم را و بخصوص نوشته‌های پوستین را.
\v 14 اسکندر مِسگر، با من بسیار بدیها کرد. خداوند سزای کارهایش را خواهد داد.
\v 15 تو نیز از او برحذر باش، زیرا با پیام ما سخت به مخالفت برخاسته است.
\v 16 در نخستین دفاع من، هیچ‌کس به پشتیبانی از من بر‌نخاست، بلکه همه مرا وانهادند. مباد که این به حسابشان گذاشته شود.
\v 17 امّا خداوند در کنار من ایستاد و مرا نیرو بخشید تا کلام به واسطۀ من به کمال موعظه شود و همۀ غیریهودیان آن را بشنوند. پس، از دهان شیر رستم.
\v 18 خداوند مرا از هر عمل شریرانه خواهد رهانید و برای پادشاهی آسمانی خود نجات خواهد بخشید. جلال بر او باد تا ابدالآباد. آمین!
\v 19 سلام مرا به پْریسکیلا
\v 20 اِراستوس در قُرِنتُس ماند، و من تْروفیموس را در میلیتوس، بیمار، بر جا گذاشتم.
\v 21 بکوش تا پیش از زمستان به اینجا برسی. یوبولوس برای تو سلام می‌فرستد، و نیز پودِنْس، لینوس، کْلودیا و همۀ برادران.
\v 22 خداوند با روح تو باشد. فیض با شما باد.

66
57-TIT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,66 @@
\id TIT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 tit
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس، خادم
\v 2 و به امید حیات جاویدان
\v 3 و کلام خود را در زمان مقرر آشکار ساخت، به واسطۀ موعظه‌ای که به حکم نجات‌دهندۀ ما خدا به من سپرده شد،
\v 4 به تیتوس، فرزند راستینم در ایمانی مشترک:
\v 5 تو را از آن رو در کْرِت بر جا گذاشتم تا کارهای ناتمام را سامان دهی و همان‌گونه که تو را امر کردم، در هر شهر مشایخی برگماری.
\v 6 شیخ کلیسا باید به دور از ملامت، شوهرِ وفادارِ یک زن،
\v 7 چرا که ناظر کلیسا مباشر خداست و از همین رو باید به دور از ملامت باشد، نه خودرأی یا تندخو یا میگسار یا خشن یا در پی منافع نامشروع،
\v 8 بلکه شهره به میهمان‌نوازی و دوستدارِ نیکویی و خویشتندار و پارسا و مقدّس و منظم؛
\v 9 و پایدار بر کلام مطمئنی که تعلیم داده شده است تا بتواند دیگران را بر پایۀ تعلیم صحیح پند دهد و نظر مخالفان را رد کند.
\v 10 زیرا گردنکشانِ یاوه‌گوی و فریبکار بسیارند، بخصوص از ختنه‌شدگان،
\v 11 که دهانشان را باید بست، زیرا برای کسب منافع نامشروع، تعالیم ناشایسته می‌دهند و بدین‌گونه خانواده‌ها را به تمامی تباه می‌سازند.
\v 12 حتی یکی از انبیای خودشان گفته است: «کْرِتیان همواره مردمانی دروغگو و وحوشی شریر و شکم‌پرستانی تن‌پرورند.»
\v 13 این شهادت راست است. پس آنان را سخت توبیخ کن تا از سلامتِ ایمان برخوردار باشند و
\v 14 به افسانه‌های یهود و احکامِ منکرانِ حقیقت گوش نسپارند.
\v 15 برای پاکان همه چیزْ پاک است، امّا برای آنان که آلوده‌اند و بی‌ایمان، هیچ چیز پاک نیست، بلکه هم فکرشان آلوده است و هم وجدانشان.
\v 16 مدّعی خداشناسی‌اند، امّا با کردارشان او را انکار می‌کنند. نفرت‌انگیزند و نافرمان، و نامناسب برای هر کار نیکو.
\s5
\c 2
\p
\v 1 امّا تو از آنچه مطابق با تعلیم صحیح است، سخن بگو.
\v 2 مردان سالخورده را بگو که معتدل و باوقار و خویشتندار باشند و در ایمان و محبت و پایداری، به شایستگی رفتار کنند.
\v 3 به همین‌سان، زنان سالخورده باید شیوۀ زندگی محترمانه‌ای داشته باشند. نباید غیبت‌گو یا بندۀ شراب باشند، بلکه باید آنچه را که نیکوست تعلیم دهند،
\v 4 تا بتوانند زنان جوانتر را خرد بیاموزند که شوهردوست و فرزنددوست باشند
\v 5 و خویشتندار و عفیف و کدبانو و مهربان و تسلیمِ شوهر، تا کلام خدا بد گفته نشود.
\v 6 نیز مردان جوان را پند ده تا خویشتندار باشند.
\v 7 خودْ در همه چیز سرمشقِ اعمال نیکو باش. در تعلیم خود صداقت و جدیّت به خرج ده،
\v 8 و سلامتِ گفتارت چنان باشد که کسی آن را مذمّت نتواند کرد، تا مخالفان چون فرصت بد گفتن از ما نیابند، شرمسار شوند.
\v 9 غلامان را بیاموز که در هر چیز تسلیم اربابانشان باشند و برای جلب خشنودی آنها بکوشند؛ و چون و چرا نکنند
\v 10 و از آنان ندزدند، بلکه کمال امانت را نشان دهند تا در هر چیز تعلیم مربوط به نجات‌دهندۀ ما خدا را زینت بخشند.
\v 11 زیرا فیض خدا به ظهور رسیده است، فیضی که همگان را نجات‌بخش است
\v 12 و به ما می‌آموزد که بی‌دینی و امیال دنیوی را ترک گفته، با خویشتنداری و پارسایی و دینداری در این عصر
\v 13 در حینی که منتظر آن امید مبارک، یعنی ظهور پرجلال خدای عظیم و نجات‌دهندۀ خویش عیسی مسیح هستیم،
\v 14 که خود را فدای ما ساخت تا از هر شرارت رهایی‌مان بخشد
\v 15 اینها را بگو، و با کمال اقتدار تشویق و توبیخ کن، و مگذار کسی تو را حقیر شمارد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 ایشان را یادآور شو که تسلیم حکمرانان و صاحبمنصبان باشند و فرمانبرداری کنند، و برای هر کار نیک آماده باشند؛
\v 2 کسی را ناسزا نگویند بلکه صلح‌جو و باملاحظه باشند و با همه در کمال فروتنی رفتار کنند.
\v 3 ما نیز زمانی نادان و نافرمانبردار بودیم و گمراه و بندۀ همه گونه امیال و لذتها؛ و در کین و حسد روزگار می‌گذراندیم. منفور بودیم و متنفر از یکدیگر.
\v 4 امّا چون مهربانی و انساندوستی نجات‌دهندۀ ما خدا آشکار شد،
\v 5 ما را نه به سبب کارهای نیکویی که کرده بودیم، بلکه از رحمت خویش نجات بخشید، به غسل تولد تازه و نو شدنی که از روح‌القدس است؛
\v 6 که او را به‌فراوانی بر ما فرو ریخت، به واسطۀ منجی ما عیسی مسیح،
\v 7 تا به فیض او پارسا شمرده شده، بنا بر امید حیات جاویدان، به وارثان بَدل گردیم.
\v 8 این سخن درخور اعتماد است. و از تو می‌خواهم که بر این امور تأکید ورزی، تا آنان که بر خدا اعتماد بسته‌اند، از یاد نبرند که خویشتن را وقف کارهای نیکو نمایند، که اینها همگان را نیکو و سودمند است.
\v 9 امّا از مجادلات نابخردانه و شجره‌نامه‌ها و بحثها و نزاعهای پیرامونِ شریعت اجتناب کن، زیرا بی‌فایده و بی‌ارزش است.
\v 10 به آن که عامل تفرقه است یک بار، و سپس برای دوّمین بار هشدار ده، و از آن پس، با او قطع ارتباط کن.
\v 11 چرا که می‌دانی چنین شخص منحرف است و گناهکار، و خودْ عامل محکومیت خویش.
\v 12 وقتی آرتِماس یا تیخیکوس را نزدت بفرستم، بکوش تا هر چه زودتر نزد من به نیکوپولیس آیی، زیرا عزم آن دارم که زمستان را در آنجا به سر برم.
\v 13 تا آنجا که می‌توانی، زیناسِ وکیل و آپولس را در انجام سفرشان مدد فرما تا هیچ محتاج نمانند.
\v 14 بگذار همکیشان ما بیاموزند که خویشتن را وقف انجام کارهای نیکو کنند تا برای رفع نیازهای ضروری تدارک بینند و زندگی بی‌ثمری نداشته باشند.
\v 15 آنان که با من‌اند، جملگی تو را سلام می‌فرستند. به آنان که ما را در ایمان دوست می‌دارند، سلام برسان.

37
58-PHM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,37 @@
\id PHM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 phm
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پولس، زندانی مسیحْ عیسی، و تیموتائوس، برادر ما،
\v 2 به خواهر ما آپْفیا و همرزم ما آرخیپوس، و به کلیسایی که در خانه‌ات برپا می‌شود:
\v 3 فیض و سلامتی از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح بر شما باد.
\v 4 من با یاد آوردنت در دعاهایم، همواره خدای خود را سپاس می‌گویم،
\v 5 زیرا وصف ایمانت به خداوندْ عیسی و محبتت به همۀ مقدسین را می‌شنوم.
\v 6 دعایم این است که مشارکت ایمانت بسی کارگر افتاده، تو را به شناخت هر قابلیت نیکویی رهنمون شود که در جهت نیل به قامت مسیح در ماست.
\v 7 محبت تو مرا سخت شاد و دلگرم کرده است، چه تو به دلهای مقدسین طراوت و تازگی بخشیده‌ای.
\v 8 از این رو، هرچند در مسیح این جسارت را دارم که تو را به انجام آنچه سزاوار است حکم کنم،
\v 9 ترجیح می‌دهم بر پایۀ محبت استدعا کنم. پس من، پولسِ پیر، که اکنون نیز زندانی مسیحْ عیسایم،
\v 10 دربارۀ پسرم اونِسیموس که در بندْ او را پدر شده‌ام، استدعایی از تو دارم.
\v 11 او در گذشته برای تو بی‌فایده بود، امّا اکنون هم تو را و هم مرا مفید است.
\v 12 او را که پارۀ تنِ من است نزد تو باز می‌فرستم.
\v 13 می‌خواستم نزد خود نگاهش بدارم تا در مدتی که به‌خاطر انجیل در بندم، سهم تو را در خدمت به من بر عهده گیرد.
\v 14 امّا نخواستم کاری بدون موافقت تو کرده باشم، تا احسانت از روی میل باشد، نه به اجبار.
\v 15 چه بسا که از همین رو اندک زمانی از تو جدا شد تا برای همیشه نزدت بازگردد،
\v 16 امّا دیگر نه چون غلام، بلکه بالاتر از آن، چون برادری عزیز. او مرا بس عزیز است، امّا تو را به مراتب عزیزتر است، خواه در مقام یک انسان و خواه در مقام برادری در خداوند.
\v 17 پس اگر مرا رفیق خود می‌دانی، او را همان‌گونه بپذیر که مرا می‌پذیری.
\v 18 اگر خطایی به تو کرده، یا چیزی به تو بدهکار است، آن را به حساب من بگذار.
\v 19 من، پولس، به دست خود می‌نویسم که آن را جبران خواهم کرد - البته نیازی نمی‌بینم بگویم که تو جان خود را نیز به من مدیونی.
\v 20 آری ای برادر، آرزو دارم در خداوند نفعی از تو به من برسد؛ پس جان مرا در مسیح تازه ساز.
\v 21 این را می‌نویسم چون از اطاعت تو اطمینان دارم و می‌دانم حتی بیش از آنچه می‌گویم، خواهی کرد.
\v 22 در ضمن، اتاقی نیز برایم مهیا کن، زیرا امید دارم به سبب دعاهایتان به شما بخشیده شوم.
\v 23 اِپافْراس، همزندان من در مسیحْ عیسی، تو را سلام می‌فرستد.
\v 24 همچنین همکارانم، مَرقُس، آریستارخوس، دیماس و لوقا تو را سلام می‌گویند.
\v 25 فیض خداوندْ عیسی مسیح با روح شما باد.

390
59-HEB.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,390 @@
\id HEB Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 heb
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 در گذشته، خدا بارها و از راههای گوناگون به واسطۀ پیامبران با پدران ما سخن گفت،
\v 2 امّا در این ایام آخر به واسطۀ پسر خود با ما سخن گفته است، پسری که او را وارث همه چیز مقرر داشت و به واسطۀ او جهان را آفرید.
\v 3 او فروغِ جلالِ خدا و مظهر کامل ذات اوست، و همه چیز را با کلام نیرومند خود نگاه می‌دارد. او پس از پاک کردن گناهان، به دست راست مقام کبریا در عرش برین بنشست.
\v 4 پس به همان اندازه که نامی برتر از فرشتگان به میراث بُرد، از مقامی والاتر از آنها نیز برخوردار شد.
\v 5 زیرا خدا تا کنون به کدام‌یک از فرشتگان گفته است:
\v # امروز من تو را مولود ساخته‌ام»؟
\v # و او مرا پسر»
\v 6 بلکه آن هنگام نیز که فرزند ارشد را به جهان می‌آورَد، می‌فرماید:
\v # «همۀ فرشتگان خدا او را بپرستند.»
\v 7 حال آنکه دربارۀ فرشتگان می‌گوید:
\v # و خادمانش را شعله‌های آتش.»
\v 8 امّا دربارۀ پسر می‌گوید:
\v 9 تو پارسایی را دوست می‌داری و شرارت را دشمن؛
\v # از این رو خدا، خدای تو، تو را بیش از همقطارانت به روغن شادمانی مسح کرده است.»
\v 10 و نیز می‌فرماید:
\v 11 آنها از میان می‌روند، امّا تو بر‌جا می‌مانی!
\v 12 آنها را چون ردایی در هم خواهی پیچید،
\v # و سالهای تو را پایانی نیست!»
\v 13 خدا تا کنون به کدام‌یک از فرشتگان گفته است:
\v # تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم»
\v 14 مگر آنها جملگی روحهایی خدمتگزار نیستند که برای خدمت به وارثان آیندۀ نجات فرستاده می‌شوند؟
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس بر ماست که به آنچه شنیده‌ایم با دقتِ هر چه بیشتر توجه کنیم، مبادا از آن منحرف شویم.
\v 2 زیرا اگر پیامی که به واسطۀ فرشتگان بیان شد الزام‌آور بود، آن‌گونه که هر سرپیچی و نافرمانی مجازاتی برحق می‌یافت،
\v 3 پس ما چه راه گریزی خواهیم داشت اگر چنین نجاتی عظیم را نادیده بگیریم؟ این نجات در آغاز به واسطۀ خداوند بیان شد و سپس توسط آنان که از او شنیدند بر ما ثابت گردید،
\v 4 در حالی که خدا نیز بر آن گواهی می‌داد، با آیات و عجایب و معجزات گوناگون، و عطایای روح‌القدس، که آنها را بنا به خواست خود تقسیم می‌کرد.
\v 5 او جهان آینده را که از آن سخن می‌گوییم، زیر فرمان فرشتگان قرار نداد.
\v 6 امّا شخصی در جایی شهادت داده، گفته است:
\v 7 او را اندکی
\v 8 و همه چیز را زیر پاهای او نهادی.»
\v 9 امّا عیسی را می‌بینیم که اندک‌زمانی پایینتر از فرشتگان قرار گرفت، ولی اکنون تاج جلال و اکرام بر سرش نهاده شده است، چرا که از رنج مرگ گذشت تا بر حسب فیض خدا برای همه طعم مرگ را بچشد.
\v 10 به‌جا بود خدا که همه چیز برای او و به واسطۀ او وجود دارد، برای اینکه پسران بسیار را به جلال برساند، قهرمانِ
\v 11 زیرا او که مقدّس می‌سازد و آنان که مقدّس می‌شوند، همه از یک تبارند. از همین رو، عیسی عار ندارد ایشان را برادر بخواند.
\v 12 چنانکه می‌گوید:
\v # و در میان جماعت، تو را خواهم ستود.»
\v 13 و باز می‌گوید:
\v # «من بر او توکل خواهم کرد.»
\v # «اینک من، و فرزندانی که خدا به من داده است.»
\v 14 از آنجا که فرزندان از جسم و خون برخوردارند، او نیز در اینها سهیم شد تا با مرگ خود، صاحب قدرت مرگ یعنی ابلیس را به زیر کِشد،
\v 15 و آنان را که همۀ عمر در بندگیِ ترسِ از مرگ به سر برده‌اند، آزاد سازد.
\v 16 زیرا مسلّم است که او نه فرشتگان، بلکه نسل ابراهیم را یاری می‌دهد.
\v 17 از همین رو، لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود تا بتواند در مقام کاهن اعظمی رحیم و امین، در خدمت خدا باشد و برای گناهان قوم کفّاره کند.
\v 18 چون او خود هنگامی که آزموده شد، رنج کشید، قادر است آنان را که آزموده می‌شوند، یاری رساند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس ای برادران مقدّس که در دعوت آسمانی شریک هستید، اندیشۀ خود را بر عیسی معطوف کنید که اوست رسول و کاهن اعظمی که بدو معترفیم.
\v 2 او نسبت به کسی که او را برگماشت امین بود، همان‌گونه که موسی نیز در تمام خانۀ خدا امین بود.
\v 3 امّا به همان اندازه که حرمت سازندۀ خانه از خودِ خانه بیشتر است، عیسی نیز لایق حرمتی بیش از موسی شمرده شد.
\v 4 زیرا هر خانه‌ای به دست کسی بنا می‌شود، امّا بانی همه چیز خداست.
\v 5 موسی در مقام خادم در تمام خانۀ خدا امین بود تا بر آنچه می‌بایست در آینده گفته شود، شهادت دهد.
\v 6 امّا مسیح، در مقام پسرِ صاحب‌اختیار بر خانۀ خدا، امین است. و خانۀ او ما هستیم، به شرطی که آزادگی
\v 7 پس همان‌گونه که روح‌القدس می‌فرماید:
\v 8 دل خود را سخت مسازید،
\v 9 آنجا پدران شما مرا آزمایش و امتحان کردند،
\v 10 به همین سبب، از آن نسل خشمگین بودم
\v 11 پس در خشم خود سوگند خوردم
\v # که به آسایش من هرگز راه نخواهند یافت.»
\v 12 ای برادران، هوشیار باشید که از شما کسی دل شَرور و بی‌ایمان نداشته باشد که از خدای زنده رویگردان شود.
\v 13 بلکه هر روز، تا آن زمان که هنوز ’امروز‘ خوانده می‌شود، یکدیگر را پند دهید تا کسی از شما در اثر فریب گناه، سختدل نشود.
\v 14 از آن رو که در مسیح شریک شده‌ایم، تنها به شرطی که اطمینان آغازین خود را تا به آخر استوار نگاه داریم.
\v 15 چنانکه هم‌اکنون گفته شد:
\v # چنانکه در ایام تمرد کردید.»
\v 16 مگر آنان که شنیدند و با وجود آن سرپیچی کردند، چه کسانی بودند؟ آیا همۀ آنانی نبودند که موسی از مصر به در آورد؟
\v 17 و از چه کسانی چهل سال خشمگین بود؟ مگر نه آنان که گناه کردند و اجسادشان در بیابان افتاد؟
\v 18 و دربارۀ چه کسانی سوگند خورد که به آسایش او هرگز راه نخواهند یافت؟ مگر نه همانها که نافرمانی
\v 19 پس می‌بینیم به سبب بی‌ایمانی بود که نتوانستند راه بیابند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس به‌هوش باشیم مبادا با اینکه وعدۀ راه یافتن به آسایش او هنوز به قوّت خود باقیست، آشکار شود که احدی از شما، از دست یافتن به آن باز‌مانده است.
\v 2 زیرا به ما نیز چون ایشان بشارت داده شد. امّا پیامی که شنیدند، سودی برایشان نداشت، زیرا با آنان که گوش فرا دادند به ایمان متحد نشدند.
\v 3 ولی ما که ایمان آورده‌ایم، به آن آسایش راه می‌یابیم. چنانکه خدا فرموده است:
\v # که به آسایش من هرگز راه نخواهند یافت،»
\v 4 زیرا در جایی راجع به روز هفتم بیان می‌کند که: «خدا در هفتمین روز، از همۀ کارهای خویش بیاسود،»
\v 5 و باز در قسمتی که در بالا نقل شد، می‌گوید: «به آسایش من هرگز راه نخواهند یافت.»
\v 6 بنابراین، از آنجا که این حقیقت به قوّت خود باقی است که برخی می‌باید به آن آسایش راه یابند، و آنان که پیشتر بشارت یافتند، به سبب نافرمانی راه نیافتند،
\v 7 پس خدا دیگر بار روزی خاص را مقرر فرمود، و پس از گذشت سالهای بسیار، در مزامیر داوود، از ’امروز‘ سخن گفت و آن‌گونه که پیشتر بیان شد، فرمود:
\v # دل خود را سخت مسازید.»
\v 8 زیرا اگر یوشَع به آنها آسایش بخشیده بود، مدتها بعد، خدا از روزی دیگر سخن نمی‌گفت.
\v 9 پس قوم خدا هنوز باید از آسایش شَبّات
\v 10 زیرا هر کس که به آسایش خدا داخل می‌شود، او نیز از کارهای خود آسودگی می‌یابد، همان‌گونه که خدا از کارهای خود برآسود.
\v 11 پس بیایید به‌جدّ بکوشیم تا به آن آسایش راه یابیم، مبادا کسی از نافرمانی آنان سرمشق گیرد و در‌لغزد.
\v 12 زیرا کلام خدا زنده و مؤثر است و بُرنده‌تر از هر شمشیر دو دم، و چنان نافذ که نَفْس و روح، و مفاصل و مغزِ استخوان را نیز جدا می‌کند، و سنجشگر افکار و نیّتهای دل است.
\v 13 هیچ چیز در تمام آفرینش از نظر خدا پنهان نیست، بلکه همه چیز در برابر چشمان او که حساب ما با اوست، عریان و آشکار است.
\v 14 پس چون کاهن اعظمی والامقام داریم که از آسمانها درگذشته است،
\v 15 زیرا کاهن اعظم ما چنان نیست که نتواند با ضعفهای ما همدردی کند، بلکه کسی است که از هر حیث همچون ما وسوسه شده است، بدون اینکه گناه کند.
\v 16 پس آزادانه
\s5
\c 5
\p
\v 1 هر کاهن اعظم از میان آدمیان انتخاب می‌شود و به نمایندگیِ آدمیان در امور الهی منصوب می‌گردد تا هدایا و قربانیها به جهت گناهان تقدیم کند.
\v 2 او می‌تواند با آنان که ناآگاهانه به راه خطا می‌روند، به نرمی رفتار کند، زیرا خود نیز دارای ضعف است.
\v 3 از همین رو، باید نه تنها برای گناهان مردم، بلکه برای گناهان خود نیز قربانی تقدیم کند.
\v 4 هیچ‌کس خودْ این افتخار را از آنِ خویش نمی‌سازد، بلکه این افتخار زمانی نصیب شخص می‌شود که خدا او را همانند هارون فرا خواند.
\v 5 مسیح نیز خودْ جلال کهانتِ اعظم را از آنِ خویش نساخت، بلکه آن را از همان کسی دریافت کرد که به او گفت:
\v # امروز، من تو را مولود ساخته‌ام.»
\v 6 و در جای دیگر می‌گوید:
\v # در رتبۀ مِلْکیصِدِق.»
\v 7 او در ایام زندگی خود بر زمین، با فریادهای بلند و اشکها به درگاه او که قادر به رهانیدنش از مرگ بود، دعا و استغاثه کرد و به‌خاطر تسلیمش به خدا مستجاب شد.
\v 8 هرچند پسر بود، با رنجی که کشید اطاعت را آموخت.
\v 9 و چون کامل شد، همۀ آنان را که از او اطاعت می‌کنند، منشاء نجات ابدی گشت.
\v 10 و از جانب خدا تعیین شد تا کاهن اعظم باشد، از مرتبۀ مِلْکیصِدِق.
\v 11 در این باره، مطالب بسیار برای گفتن داریم، امّا شرح آنها دشوار است، چرا که گوشهای شما سنگین شده است.
\v 12 براستی که پس از گذشت این همه وقت، خود می‌بایست معلّم باشید. و با این حال نیاز دارید کسی اصول ابتدایی کلام خدا را دیگر بار از آغاز به شما بیاموزاند. شما محتاج شیرید، نه غذای سنگین!
\v 13 هر که شیرخوار است، با تعالیم پارسایی چندان آشنا نیست، زیرا هنوز کودک است.
\v 14 امّا غذای سنگین از آنِ بالغان است که با تمرین مداوم، خود را تربیت کرده‌اند که خوب را از بد تشخیص دهند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 پس بیایید تعالیم ابتدایی دربارۀ مسیح را پشت سر نهاده، به سوی کمال پیش برویم، و دیگر بار توبه از اعمال منتهی به مرگ،
\v 2 و آموزشِ تعمیدها،
\v 3 و چنین نیز خواهیم کرد، هرگاه خدا اجازه دهد.
\v 4 زیرا آنان که یک بار منوّر گشتند و طعم آن موهبت آسمانی را چشیدند و در روح‌القدس سهیم شدند
\v 5 و طعم نیکویی کلام خدا و نیروهای عصر آینده را چشیدند،
\v 6 اگر سقوط کنند، ممکن نیست بتوان ایشان را دیگر بار به توبه آورد، چرا که
\v 7 اگر زمینی، بارانی را که بارها بر آن می‌بارد جذب کند و برای کسانی که به‌خاطر آنها کِشت شده است محصول مفید بار آورَد، از خدا برکت می‌یابد.
\v 8 امّا زمینی که خار و خس بار می‌آورد، بی‌ارزش است و در خطر لعنت قرار دارد، و سرانجام نیز سوزانده خواهد شد.
\v 9 ای عزیزان، هرچند این‌چنین سخن می‌گوییم، امّا در مورد شما یقین داریم که چیزهای بهتر که با نجات همراه است، نصیبتان خواهد شد.
\v 10 زیرا خدا بی‌انصاف نیست که عمل شما و محبتی را که به‌خاطر نام او در خدمت به مقدسین
\v 11 آرزوی ما این است که هر‌یک از شما همین جدیّت را برای تحقق امیدتان تا به آخر نشان دهید،
\v 12 و کاهل نباشید، بلکه از کسانی سرمشق گیرید که با ایمان و شکیبایی وارث وعده‌ها می‌شوند.
\v 13 هنگامی که خدا به ابراهیم وعده داد، چون بزرگتری از خودش نبود که به او سوگند خورَد، پس به خود سوگند خورد
\v 14 و فرمود: «به‌یقین تو را برکت خواهم داد و تو را کثیر خواهم ساخت.»
\v 15 و بدین‌گونه، ابراهیم پس از آنکه با شکیبایی انتظار کشید، وعده را یافت.
\v 16 آدمیان به کسی بزرگتر از خود سوگند می‌خورند و سوگند، سخن شخص را تضمین می‌کند و به همۀ بحثها پایان می‌بخشد.
\v 17 به همین‌سان، چون خدا خواست تغییرناپذیر بودن قصد خود را بر وارثان وعده‌ها هر چه آشکارتر سازد، آن را با سوگند تضمین کرد،
\v 18 تا به واسطۀ دو امر تغییرناپذیر، که ممکن نیست خدا دربارۀ آنها دروغ بگوید، ما از دلگرمی بسیار برخوردار شویم، ما که گریخته‌ایم تا امیدی را که پیش روی ما قرار داده شده است، به چنگ گیریم.
\v 19 این امید، به منزلۀ لنگری محکم و ایمن برای جان ماست، امیدی که به محرابِ درون حجاب راه می‌یابد،
\v 20 جایی که عیسی چون پیشرو ما، و به نمایندگی از ما، داخل شد؛ همان که جاودانه کاهن اعظم شده است، در رتبۀ مِلْکیصِدِق.
\s5
\c 7
\p
\v 1 این مِلْکیصِدِق، پادشاه سالیم و کاهن خدای متعال بود. او به ابراهیم که از شکست دادنِ پادشاهان بازمی‌گشت، برخورد و او را برکت داد.
\v 2 و ابراهیم به همین شخص از همه چیز ده‌یک داد. نام او نخست به معنی ’پادشاه پارسایی‘ و بعد ’پادشاه سالیم‘، یعنی ’پادشاه صلح‘ است.
\v 3 او به لحاظ اینکه نه پدر و نه مادر و نه نسب‌نامه‌اش معلوم است، و نه آغازِ ایام یا پایان زندگی‌اش، شبیه پسر خدا بوده، همیشه کاهن باقی می‌ماند.
\v 4 بنگرید که او چه شخص بزرگی بود که حتی ابراهیمِ پاتْریارْک
\v 5 حال، بنا بر حکم شریعت، فرزندان لاوی که کاهن می‌شوند، می‌باید از قوم که برادران ایشانند ده‌یک بگیرند، هرچند آنها نیز از نسل ابراهیم‌اند.
\v 6 امّا این شخص که از نسل لاوی نبود، از ابراهیم ده‌یک گرفت و او را که صاحب وعده‌ها بود، برکت داد.
\v 7 و بدون شک، کوچکتر است که از بزرگتر برکت می‌یابد.
\v 8 در یکی، کسانی ده‌یک می‌گیرند که می‌میرند؛ امّا در دیگری، کسی که درباره‌اش شهادت داده شده که زنده است.
\v 9 حتی می‌توان گفت که خودِ لاوی هم که دریافت‌کنندۀ ده‌یک بود، به واسطۀ ابراهیم ده‌یک داد.
\v 10 زیرا هنگامی که مِلْکیصِدِق به ابراهیم برخورد، لاوی در همان وقت نیز در صُلبِ جدّش وجود داشت.
\v 11 اگر دستیابی به کمال، از طریق نظام کهانتِ لاوی میسّر بود - چرا که قوم قوانینی در خصوص آن دریافت کرده بودند - چه لزومی داشت کاهنی دیگر، نه از رتبۀ هارون، بلکه از رتبۀ مِلْکیصِدِق ظهور کند؟
\v 12 زیرا اگر نظام کهانت تغییر کند، ناگزیر شریعت نیز می‌باید تغییر یابد.
\v 13 زیرا کسی که این مطالب دربارۀ او گفته شده، به قبیله‌ای دیگر تعلق دارد که از آن قبیله کسی هرگز خدمت مذبح را نکرده است؛
\v 14 چون کاملاً روشن است که خداوندِ ما از نسل یهودا بود و موسی در مورد آن قبیله چیزی راجع به کهانت نگفت.
\v 15 و از این هم روشنتر آنکه هر گاه کاهنی دیگر همانند مِلْکیصِدِق ظهور کند،
\v 16 او نه بر پایۀ حکم شرعیِ مربوط به نَسَب خود، بلکه بر پایۀ نیروی حیاتی فناناپذیر، کاهن می‌شود.
\v 17 زیرا دربارۀ او چنین شهادت داده شده که:
\v # در رتبۀ مِلْکیصِدِق.»
\v 18 حکم پیشین منسوخ شد، چون سست و بی‌فایده بود،
\v 19 زیرا شریعت هیچ چیز را کامل نکرد. در مقابل، امیدی بهتر ارائه شد که از طریق آن به خدا نزدیک می‌شویم.
\v 20 و این بدون سوگند نبود! دیگران بدون هیچ سوگندی کاهن شدند،
\v 21 امّا کاهن شدن او با سوگند همراه بود، آنگاه که خدا به وی گفت:
\v # ”تو جاودانه کاهن هستی“.»
\v 22 به‌خاطر این سوگند، عیسی ضامن عهدی بهتر شده است.
\v 23 شمار کاهنان پیشین بس زیاد بود، زیرا مرگ مانع از ادامۀ خدمت آنها می‌شد.
\v 24 حال آنکه عیسی چون تا ابد زنده است، کهانت بی‌پایان دارد.
\v 25 پس او قادر است آنان را که از طریق وی نزد خدا می‌آیند، جاودانه نجات بخشد،
\v 26 ما به چنین کاهن اعظمی نیاز داشتیم، کاهنی قدّوس، بی‌عیب، پاک، جدا از گناهکاران، و فراتر از آسمانها.
\v 27 برخلاف دیگر کاهنان اعظم، او نیازی ندارد هر روز، نخست برای گناهان خود و سپس برای گناهان قوم، قربانی تقدیم کند. بلکه آنگاه که خود را تقدیم کرد، یک بار برای همیشه برای گناهان ایشان قربانی داد.
\v 28 زیرا شریعت، انسانهایی ضعیف را به کهانت اعظم برمی‌گمارد، امّا سوگندی که پس از شریعت آمد، پسر را برگماشت، که جاودانه کامل شده است.
\s5
\c 8
\p
\v 1 جان کلام در آنچه می‌گوییم این است که ما چنین کاهن اعظمی داریم که بر جانب راست تختِ مقام کبریا در آسمان نشسته
\v 2 و خدمتگزار مکان اقدس یعنی آن خیمۀ حقیقی است که خداوند بر پا کرده، نه انسان.
\v 3 هر کاهن اعظم برای تقدیم هدایا و قربانیها منصوب می‌شود. از همین رو، این کاهن نیز می‌بایست چیزی برای تقدیم کردن داشته باشد.
\v 4 اگر او بر زمین بود، کاهن نمی‌بود، زیرا کاهنانی دیگر هستند که بنا بر شریعت هدایا تقدیم می‌کنند.
\v 5 امّا آنها تنها شبیه و سایۀ چیزهای آسمانی را خدمت می‌کنند. به همین سبب، هنگامی که موسی می‌خواست خیمه را بسازد، به او هشدار داده شد: «آگاه باش که همه چیز را مطابق نمونه‌ای بسازی که در کوه به تو نشان داده شد.»
\v 6 امّا خدمتی که عیسی یافته، به مراتب برتر از خدمت آنهاست، به همان میزان که او واسطۀ عهدی به مراتب بهتر از عهد قدیم است، عهدی که بر وعده‌های نیکوتر بنا شده است.
\v 7 زیرا اگر عهدِ نخست نقصی نداشت، نیازی به طلب کردن عهدی دیگر نبود.
\v 8 امّا خدا نقصی یافت و بدیشان فرمود:
\v 9 نه مانند عهدی که با پدرانشان بستم،
\v 10 امّا خداوند چنین اعلام می‌کند:
\v 11 دیگر کسی به همسایۀ خود تعلیم نخواهد داد
\v 12 از آن رو که شرارت ایشان را خواهم آمرزید
\v # و گناهانشان را دیگر هرگز به یاد نخواهم آورد.»
\v 13 خدا با سخن‌گفتن از عهدی ’جدید‘، آن عهد نخست را کهنه می‌سازد؛ و آنچه کهنه و قدیمی می‌شود، زود از میان خواهد رفت.
\s5
\c 9
\p
\v 1 عهد نخست، قوانینی برای عبادت داشت و نیز از محرابگاهی زمینی برخوردار بود.
\v 2 خیمه‌ای بر پا شده بود که در اتاق نخست
\v 3 پشت پردۀ دوّم نیز اتاقی بود که ’قُدس‌الاقداس‘ نام داشت؛
\v 4 در این اتاق، مذبح زرّینِ بخور و صندوق عهد قرار داشت که با طلا پوشانیده شده بود. در این صندوق، ظرفِ زرّینِ ’مَنّا‘، عصای هارون که شکوفه آورده بود، و الواح سنگی عهد قرار داده شده بود.
\v 5 بر بالای صندوق، کروبیانِ ’جلال‘
\v 6 پس از آنکه همه چیز بدین صورت نظام یافت، کاهنان مرتب به اتاق نخست داخل می‌شدند تا خدمت خود را به انجام رسانند.
\v 7 امّا تنها کاهن اعظم به اتاق دوّم داخل می‌شد، آن هم تنها سالی یک بار، و همیشه نیز خون به همراه داشت تا برای خود و برای گناهانی که قوم ناآگاهانه کرده بودند، تقدیم کند.
\v 8 روح‌القدس بدین‌گونه نشان می‌دهد که تا زمانی که اتاق
\v 9 این نِمادی است از زمان حاضر که در آن، هدایا و قربانیهایی تقدیم می‌شود که قادر نیست وجدان عبادت‌کننده را کاملاً پاک سازد،
\v 10 بلکه تنها به کارِ خوردن و نوشیدن و انجام آداب مختلف شستشوی آیینی می‌آید. اینها تنها تشریفاتی است ظاهری که تا فرا رسیدن زمان اصلاحِ امور ابلاغ شده بود.
\v 11 امّا چون مسیح در مقام کاهن اعظمِ آن امورِ نیکو ظاهر گشت که هم‌اکنون واقع شده‌اند، به خیمه‌ای بزرگتر و کاملتر داخل شد که به دست انسان ساخته نشده است و به دیگر سخن، به این خلقت تعلّق ندارد.
\v 12 و به خون بزها و گوساله‌ها داخل نشد، بلکه یک بار برای همیشه به خون خود به قُدس‌الاقداس داخل شد و رهایی
\v 13 زیرا اگر خون بزها و گاوها و پاشیدن خاکسترِ گوساله بر آنان که به لحاظ آیینی ناپاکند، ایشان را تقدیس می‌کند تا به ظاهر پاک باشند،
\v 14 چقدر بیشتر، خون مسیح که به واسطۀ آن روح جاودانی، خویشتن را بی‌عیب به خدا تقدیم کرد، وجدان ما را از اعمال منتهی به مرگ
\v 15 از همین رو، مسیح واسطۀ عهدی است جدید، تا فراخواندگان بتوانند میراث جاودانی موعود را دریافت کنند. زیرا اکنون مرگی رخ داده که آنان را از گناهانی که در متن عهد نخست واقع شد، رهایی می‌بخشد.
\v 16 زیرا در هر عهدی،
\v 17 زیرا هر عهدی تنها بر اساس چنین مرگی ارزش قانونی می‌یابد؛ چون تا زمانی که عاملِ رسمیت بخشنده به عهد زنده است، آن عهد اعتباری ندارد.
\v 18 از همین رو، حتی عهد نخست نیز بدون خون، قابل اجرا نبود.
\v 19 آن هنگام که موسی هر یک از احکام شریعت را به تمامی قوم اعلام کرد، خون گوساله‌ها را گرفته، همراه با آب و پشم قرمز و شاخه‌های زوفا، بر طومار و همۀ قوم پاشید
\v 20 و گفت: «این است خون عهدی که خدا شما را به نگاه داشتنش حکم فرموده است.»
\v 21 همچنین آن خون را بر خیمه و بر هرآنچه در آیینهای آن به کار می‌رفت، پاشید.
\v 22 در حقیقت، بنا بر شریعت، تقریباً همه چیز به وسیلۀ خون پاک می‌شود و بدون ریختن خون، آمرزشی نیست.
\v 23 پس می‌بایست شبیه چیزهای آسمانی با این قربانیها پاک شود، امّا اصل آنها با قربانیهایی بهتر از اینها.
\v 24 زیرا مسیح به محرابگاهی داخل نشد که ساختۀ دست بشر و تنها شبیه محرابگاه حقیقی باشد، بلکه به خودِ آسمان داخل شد تا اکنون به نمایندگی از ما در حضور خدا ظاهر شود.
\v 25 و نیز به آنجا داخل نشد تا خویشتن را بارها چون قربانی تقدیم کند، همانند کاهن اعظم که هر ساله به قُدس‌الاقداس داخل می‌شود، آن هم با خونی که خون خودش نیست.
\v 26 زیرا در این صورت، مسیح می‌بایست از زمان آفرینش جهان، بارها رنج کشیده باشد. امّا او اکنون یک بار برای همیشه در نقطۀ اوج تمامی اعصار
\v 27 همان‌گونه که برای انسان یک بار مردن و پس از آن داوری مقرر است،
\v 28 مسیح نیز پس از آنکه یک بار قربانی شد تا گناهان بسیاری را بر دوش کِشد، دیگر بار ظاهر خواهد شد، نه برای رفع گناه، بلکه تا آنان را که مشتاقانه چشم به راه اویند، نجات بخشد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 شریعت فقط سایۀ چیزهای نیکوی آینده است، نه صورت واقعی آنها. از همین رو، هرگز نمی‌تواند با قربانیهایی که سال به سال پیوسته تکرار می‌شود، آنان را که برای عبادت نزدیک می‌آیند، کامل سازد.
\v 2 وگرنه آیا تقدیم آنها متوقف نمی‌شد؟ زیرا در آن صورت، عبادت‌کنندگان یک بار برای همیشه پاک می‌شدند و از آن پس دیگر برای گناهان خود احساس تقصیر نمی‌کردند.
\v 3 امّا آن قربانیها هر سال یادآور گناهانند،
\v 4 چرا که ممکن نیست خون گاوها و بزها گناهان را از میان بردارد.
\v 5 از این رو، هنگامی که مسیح به جهان آمد، فرمود:
\v 6 از قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای گناه خشنود نبودی.
\v 7 آنگاه گفتم: ”اینک من می‌آیم،
\v # در طومار کتاب درباره‌ام نوشته شده است.“‌»
\v 8 نخست می‌گوید: «به قربانی و هدیه، قربانیهای سوختنی و قربانیهای گناه رغبت نداشتی و از آنها خشنود نبودی»، هرچند شریعت خواهان انجامشان بود.
\v 9 سپس می‌فرماید: «اینک من می‌آیم تا ارادۀ تو را به جای آورم.» پس اوّلی را باطل می‌کند تا دوّمی را برقرار سازد.
\v 10 به واسطۀ همین اراده، ما یک بار برای همیشه، از طریق قربانیِ بدن عیسی مسیح تقدیس شده‌ایم.
\v 11 هر کاهن، هر روز به خدمت می‌ایستد و همان قربانیها را که هرگز نمی‌توانند گناهان را از میان بردارند، بارها می‌گذراند.
\v 12 امّا این کاهن، چون برای همیشه یک قربانی به جهت گناهان تقدیم کرد، به دست راست خدا بنشست.
\v 13 از آن هنگام، در انتظار است که دشمنانش کرسی زیر پایش گردند،
\v 14 زیرا با یک قربانی، تقدیس‌شدگان را تا ابد کامل ساخته است.
\v 15 روح‌القدس نیز در این خصوص به ما گواهی می‌دهد. ابتدا می‌فرماید:
\v 16 «خداوند اعلام می‌کند،
\v # و بر ذهن ایشان خواهم نگاشت.»
\v 17 سپس می‌افزاید:
\v # دیگر هرگز به یاد نخواهم آورد.»
\v 18 آنجا که اینها آمرزیده شده باشند، دیگر جایی برای قربانی گناه باقی نمی‌ماند.
\v 19 پس ای برادران، از آنجا که به خون عیسی می‌توانیم آزادانه
\v 20 یعنی از راهی تازه و زنده که از میان آن پرده که بدن اوست، بر ما گشوده شده است،
\v 21 و از آنجا که کاهنی بزرگ بر خانۀ خدا داریم،
\v 22 بیایید با اخلاص قلبی و اطمینانِ کاملِ ایمان به حضور خدا نزدیک شویم، در حالی که دلهایمان از هر احساس تقصیر زدوده و بدنهایمان با آبِ پاک شسته شده است.
\v 23 بیایید بی‌تزلزل، امیدی را که به آن معترفیم همچنان استوار نگاه داریم، زیرا وعده‌دهنده امین است.
\v 24 و در فکر آن باشیم که چگونه می‌توانیم یکدیگر را به محبت و انجام اعمال نیکو برانگیزانیم.
\v 25 و از گرد آمدن با یکدیگر دست نکشیم، چنانکه بعضی را عادت شده است، بلکه یکدیگر را بیشتر تشویق کنیم - بخصوص اکنون که شاهد نزدیکتر شدن آن روز هستید.
\v 26 زیرا اگر پس از بهره‌مندی از شناخت حقیقت، عمداً به گناه کردن ادامه دهیم، دیگر هیچ قربانی برای گناهان باقی نمی‌ماند؛
\v 27 آنچه می‌ماند، انتظار هولناک مجازات و آتشی مَهیب است که دشمنان خدا را فرو خواهد بلعید.
\v 28 هر که شریعت موسی را رد می‌کرد، بنا بر گواهی دو یا سه شاهد، بدون ترحم کشته می‌شد.
\v 29 حال به گمان شما چقدر بیشتر کسی که پسر خدا را پایمال کرده و خون عهدی را که بدان تقدیس شده بود، ناپاک شمرده و به روح فیض، بی‌حرمتی روا داشته است، سزاوار مجازاتی بس سخت‌تر خواهد بود؟
\v 30 زیرا او را می‌شناسیم که فرموده است: «انتقام از آن من است؛ من هستم که سزا خواهم داد،»
\v 31 آری، افتادن به دستهای خدای زنده چیزی هولناک است.
\v 32 آن روزهای پیشین را به یاد آورید، زمانی را که تازه منوّر شده بودید؛ در آن روزها، با تحمل رنج و زحمت، در مبارزه‌ای عظیم ایستادگی به خرج دادید.
\v 33 گاهی در برابر چشم همگان مورد اهانت و آزار قرار می‌گرفتید و گاهی دوش به دوش کسانی می‌ایستادید که با ایشان چنین رفتار می‌شد.
\v 34 با آنان که در زندان بودند، همدردی می‌کردید و تاراج اموال خود را با شادی می‌پذیرفتید، زیرا می‌دانستید از داراییهای بهتر که جاودانی است، برخوردارید.
\v 35 پس این آزادگی
\v 36 چون لازم است پایداری کنید تا آنگاه که ارادۀ خدا را به انجام رساندید، وعده را بیابید.
\v 37 زیرا پس از اندک زمانی
\v 38 امّا شخصِ پارسای من
\v # به ایمان
\v # از او خشنود نخواهم شد.»
\v 39 لیکن ما از کسانی نیستیم که به عقب برمی‌گردند و هلاک می‌شوند، بلکه از آنانیم که ایمان دارند و حیات می‌یابند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 ایمان، ضامن چیزهایی است که بدان امید داریم و برهان آنچه هنوز نمی‌بینیم.
\v 2 به سبب ایمان بود که دربارۀ پیشینیان
\v 3 به ایمان درمی‌یابیم که کائنات به وسیلۀ کلام خدا شکل گرفت، بدان‌گونه که آنچه دیده می‌شود از چیزهای دیدنی پدید نیامد.
\v 4 به ایمان بود که هابیل قربانی‌ای نیکوتر از قربانی قائن به خدا تقدیم کرد، و به سبب همین ایمان دربارۀ او شهادت داده شد که پارساست، زیرا خدا دربارۀ هدایای او به نیکویی شهادت داد. به همین سبب، هرچند چشم از جهان فرو بسته، هنوز سخن می‌گوید.
\v 5 به ایمان بود که خَنوخ از این جهان منتقل شد تا طعم مرگ را نچشد و دیگر یافت نشد، چون خدا او را برگرفت. زیرا پیش از برگرفته شدن، دربارۀ او شهادت داده شد که خدا را خشنود ساخته است.
\v 6 و بدون ایمان ممکن نیست بتوان خدا را خشنود ساخت، زیرا هر که به او نزدیک می‌شود، باید ایمان داشته باشد که او هست و جویندگان خود را پاداش می‌دهد.
\v 7 به ایمان بود که نوح هنگامی که از جانب خدا دربارۀ اموری که تا آن زمان دیده نشده بود هشدار یافت، آن را با خداترسی به‌جدّ گرفت و برای نجات خانوادۀ خویش کشتی ساخت. او به ایمانِ خود دنیا را محکوم کرد و وارث آن پارسایی شد که بر ایمان استوار است.
\v 8 به ایمان بود که ابراهیم هنگامی که فرا خوانده شد، اطاعت کرد و حاضر شد به جایی رود که بعدها به میراث می‌یافت؛ و هرچند نمی‌دانست کجا می‌رود، روانه شد.
\v 9 به ایمان بود که در سرزمین موعود، همچون بیگانه‌ای در دیار غریب خانه به دوش گردید و همانند اسحاق و یعقوب که با او وارث همان وعده بودند، در خیمه‌ها ساکن شد.
\v 10 زیرا چشم‌انتظار شهری بود با بنیاد، که معمار و سازنده‌اش خداست.
\v 11 به ایمان بود که ابراهیم توانایی یافت نسلی داشته باشد، با اینکه سارا نازا و خود او نیز سالخورده بود؛
\v 12 این‌گونه، از یک تن، آن هم از کسی که تقریباً مرده بود، نسلی کثیر همچون ستارگان آسمان، و بی‌شمار مانند شنهای کنارۀ دریا، پدید آمد.
\v 13 اینان همه در ایمان درگذشتند، در حالی که وعده‌ها را هنوز نیافته بودند، بلکه فقط آنها را از دور دیده و خوشامد گفته بودند. ایشان تصدیق کردند که بر زمین، بیگانه و غریبند.
\v 14 آنان که چنین سخن می‌گویند، آشکارا نشان می‌دهند که در جستجوی وطنی هستند.
\v 15 اگر به سرزمینی می‌اندیشیدند که ترکش کرده بودند، فرصت بازگشت می‌داشتند.
\v 16 امّا مشتاق سرزمینی نیکوتر بودند، مشتاق وطنی آسمانی. از همین رو، خدا عار ندارد خدای ایشان خوانده شود، زیرا شهری برایشان مهیا کرده است.
\v 17 به ایمان بود که ابراهیم هنگامی که آزموده شد، اسحاق را به عنوان قربانی تقدیم کرد؛ و او که وعده‌ها را پذیرفته بود حاضر شد پسر یگانۀ خود را قربانی کند،
\v 18 همان را که درباره‌اش گفته شده بود: «نسل تو از اسحاق خوانده خواهد شد.»
\v 19 ابراهیم چنین اندیشید که خدا قادر است حتی مردگان را زنده کند، و می‌توان گفت که به نوعی اسحاق را از مرگ بازیافت.
\v 20 به ایمان بود که اسحاق، یعقوب و عیسو را در خصوص امور آینده برکت داد.
\v 21 به ایمان بود که یعقوب به هنگام مرگ، هر یک از پسران یوسف را برکت داد و در حالی که بر سر عصای خود تکیه زده بود، سَجده کرد.
\v 22 به ایمان بود که یوسف چون به پایان عمر خود نزدیک شد، از خروج بنی‌اسرائیل سخن گفت و دربارۀ استخوانهای خود دستورهایی داد.
\v 23 به ایمان بود که والدین موسی او را پس از تولّد به مدت سه ماه پنهان کردند، زیرا دیدند کودکی است بی‌نظیر؛ و از حکم پادشاه نهراسیدند.
\v 24 به ایمان بود که موسی هنگامی که بزرگ شد، نخواست پسر دختر فرعون خوانده شود.
\v 25 او آزار دیدن با قوم خدا را بر لذتِ زودگذرِ گناه ترجیح داد.
\v 26 و رسوایی به‌خاطر مسیح را باارزشتر از گنجهای مصر شمرد، زیرا از پیش به پاداش چشم دوخته بود.
\v 27 به ایمان بود که او بی‌آنکه از خشم پادشاه بهراسد مصر را ترک گفت، زیرا آن نادیدنی را همواره در برابر چشمان خود داشت.
\v 28 به ایمان بود که او پِسَخ و پاشیدن خون را به جا آورد تا هلاک‌کنندۀ نخست‌زادگان، بر نخست‌زادگان اسرائیل دست دراز نکند.
\v 29 به ایمان بود که قوم از میان دریای سرخ همچون زمینی خشک گذشتند؛ امّا چون مصریان کوشیدند همان کار را انجام دهند، غرق شدند.
\v 30 به ایمان بود که دیوارهای اَریحا پس از اینکه قوم هفت روز دور آن گشتند، فرو ریخت.
\v 31 به ایمان بود که راحابِ فاحشه همراه با نامطیعان
\v 32 دیگر چه گویم؟ زیرا فرصت نیست دربارۀ جِدعون و باراق و شَمشون و یَفتاح و داوود و سموئیل و پیامبران سخن گویم،
\v 33 که به ایمان، ممالک را فتح کردند، عدالت را برقرار نمودند، و وعده‌ها را به چنگ آوردند؛ دهان شیران را بستند،
\v 34 شعله‌های سوزان آتش را بی‌اثر کردند و از دَمِ شمشیر رهایی یافتند؛ ضعفشان به قوّت بدل شد، در جنگ توانمند شدند و لشکریان بیگانه را تار‌و‌مار کردند.
\v 35 زنان، مردگان خود را قیام کرده بازیافتند. امّا گروهی دیگر شکنجه شدند و رهایی را نپذیرفتند، تا به رستاخیزی نیکوتر دست یابند.
\v 36 بعضی استهزا شدند و تازیانه خوردند، و حتی به زنجیر کشیده شده، به زندان افکنده شدند.
\v 37 سنگسار گشتند، با ارّه دو پاره شدند و با شمشیر به قتل رسیدند. در جامه‌هایی محقّر از پوست گوسفند و بز در هر جا گذر کرده، تنگدست، ستمدیده و مورد آزار بودند.
\v 38 اینان که جهان لایقشان نبود، در بیابانها و کوهها، و غارها و شکافهای زمین، آواره بودند.
\v 39 اینان همه به سبب ایمانشان به نیکویی یاد شدند. با این حال، هیچ‌یک آنچه را که بدیشان وعده داده شده بود، نیافتند.
\v 40 زیرا خدا از پیش چیزی بهتر برای ما در نظر داشت تا ایشان بدون ما به کمال نرسند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 پس چون چنین ابری عظیم از شاهدان را گرداگرد خود داریم، بیایید هر بارِ اضافی و هر گناه را که آسان به دست و پای ما می‌پیچد، از خود دور کنیم و با استقامت در مسابقه‌ای که برای ما مقرر شده است، بدویم.
\v 2 و چشمان خود را بر قهرمان و مظهر کامل ایمان
\v 3 به او بیندیشید که چنان مخالفتی را از سوی گناهکاران تحمل کرد، تا خسته و دلسرد نشوید.
\v 4 هنوز در نبرد خود با گناه تا پای جان ایستادگی نکرده‌اید
\v 5 و آن سخن تشویق‌آمیز را از یاد برده‌اید که شما را پسران خطاب کرده، می‌گوید:
\v 6 زیرا خداوند آنان را که دوست می‌دارد، تأدیب می‌کند،
\v # و هر فرزند خود را که می‌پذیرد، تنبیه می‌نماید.»
\v 7 سختیها را به منزلۀ تأدیب تحمل کنید؛ خدا با شما همچون پسران رفتار می‌کند. زیرا کدام پسر است که پدرش او را تأدیب نکند؟
\v 8 اگر شما تأدیب نشده‌اید، در حالی که همه از آن سهمی داشته‌اند، پس حرامزاده‌اید، نه فرزندان حقیقی.
\v 9 به‌علاوه، همۀ ما پدران زمینی داشته‌ایم که تأدیبمان می‌کردند، و ما به آنها احترام می‌گذاشتیم. حال، چقدر بیشتر باید پدر روحهایمان را اطاعت کنیم تا حیات داشته باشیم.
\v 10 پدران ما کوتاه‌زمانی بنا بر صلاحدید خود، ما را تأدیب کردند. امّا خدا برای خیریت خودمان ما را تأدیب می‌کند تا در قدّوسیت او سهیم شویم.
\v 11 هیچ تأدیبی در حین انجام شدن، خوشایند نیست، بلکه دردناک است. امّا بعد برای کسانی که به وسیلۀ آن تربیت شده‌اند، میوۀ آرامش و پارسایی به بار می‌آورد.
\v 12 پس دستهای سست و زانوان لرزان خود را قوی سازید!
\v 13 برای پاهای خود راههای هموار بسازید،
\v 14 سخت بکوشید که با همۀ مردم در صلح و صفا به سر برید و مقدّس باشید، زیرا بدون قدّوسیت هیچ‌کس خداوند را نخواهد دید.
\v 15 مواظب باشید کسی از فیض خدا محروم نشود، و هیچ ریشۀ تلخی نمو نکند، مبادا موجب ناآرامی شود و بسیاری را آلوده کند.
\v 16 هوشیار باشید که هیچ‌یک از شما فاسد
\v 17 و چنانکه می‌دانید، بعد که خواهان به میراث بردن آن برکت بود، مقبول واقع نشد. و هرچند با زاری در پی آن بود، جای توبه پیدا نکرد.
\v 18 زیرا به کوهی نزدیک نیامده‌اید که بتوان لمس کرد، کوهی که مشتعل به آتش باشد؛ و نه به تاریکی و تیرگی و باد شدید؛
\v 19 و نه به نفیر شیپور و یا به آواز کلامی که شنوندگان التماس کردند دیگر با ایشان سخن نگوید.
\v 20 زیرا تحمّل آن فرمان را نداشتند که می‌گفت، «حتی اگر حیوانی کوه را لمس کند، می‌باید سنگسار شود.»
\v 21 آن منظره چنان هراسناک بود که موسی گفت: «از ترس به خود می‌لرزم.»
\v 22 بلکه به کوه صَهیون نزدیک آمده‌اید، به اورشلیم آسمانی که شهر خدای زنده است. به جمع شادمانۀ هزاران هزار فرشته آمده‌اید،
\v 23 به کلیسای نخست‌زادگانی که نامهایشان در آسمان نوشته شده است. به خدا نزدیک شده‌اید، به خدایی که داور همۀ آدمیان است، و به روحهای پارسایانی که کامل شده‌اند،
\v 24 و به عیسی که واسطۀ عهدی جدید است، و به خونِ پاشیده‌ای که نیکوتر از خون هابیل سخن می‌گوید.
\v 25 به‌هوش باشید که از گوش فرا دادن به آن که سخن می‌گوید، سر باز مزنید. اگر آنان که به آن که بر زمین بدیشان هشدار داده بود گوش فرا ندادند، راه گریزی نیافتند، پس ما چه راه گریزی خواهیم داشت اگر از گوش فرا دادن به آن که از آسمان به ما هشدار می‌دهد، سر باز زنیم.
\v 26 در آن زمان، صدای او زمین را به لرزه درآورد، امّا اکنون وعده داده است که «یک بار دیگر نه تنها زمین بلکه آسمان را نیز به لرزه در خواهم آورد.»
\v 27 عبارتِ ’یک بار دیگر‘ به از میان برداشته شدنِ
\v 28 پس چون پادشاهی‌ای را می‌یابیم که تزلزل‌ناپذیر است، بیایید شکرگزار باشیم و خدا را با ترس و هیبت عبادتی پسندیده نماییم،
\v 29 زیرا «خدای ما آتش سوزاننده است.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 محبت برادرانه همچنان برقرار باشد.
\v 2 از میهمان‌نوازی نسبت به غریبان غافل مباشید، چرا که با این کار، بعضی نادانسته از فرشتگان پذیرایی کردند.
\v 3 آنان را که در زندانند به یاد داشته باشید، چنانکه گویی خود نیز با ایشان در بندید؛ همچنین به یاد کسانی باشید که آزار می‌بینند، چنانکه گویی خود نیز جسماً رنج می‌کشید.
\v 4 زناشویی باید در نظر همگان محترم باشد و بسترش پاک نگاه داشته شود، زیرا خدا بی‌عفتان و زناکاران را مجازات خواهد کرد.
\v 5 زندگی شما بَری از پولدوستی باشد و به آنچه دارید قناعت کنید، زیرا خدا فرموده است:
\v # و هرگز ترک نخواهم کرد.»
\v 6 پس با اطمینان می‌گوییم:
\v # انسان به من چه تواند کرد؟»
\v 7 رهبران خود را که کلام خدا را برای شما بیان کردند، به یاد داشته باشید. به ثمرۀ شیوۀ زندگی آنها توجه کنید و از ایمانشان سرمشق گیرید.
\v 8 عیسی مسیح دیروز و امروز و تا ابد همان است.
\v 9 با تعالیم مختلف و عجیب از راه به در مشوید؛ زیرا نیکوست که دل انسان از فیض تقویت یابد، نه از خوراکهایی که برای معتقدانِ به آنها نفعی ندارد.
\v 10 ما مذبحی داریم که خدمتگزارانِ خیمه حق ندارند از آنچه بر آن است بخورند.
\v 11 کاهن اعظم، خون حیوانات را به عنوان قربانیِ گناه به قُدس‌الاقداس می‌بَرَد، امّا لاشه‌ها بیرون از اردوگاه سوزانیده می‌شوند.
\v 12 به همین‌سان، عیسی نیز بیرون دروازۀ شهر رنج کشید تا با خون خود، قوم را تقدیس کند.
\v 13 پس بیایید در حالی که همان ننگ را که او متحمل شد، بر خود حمل می‌کنیم، نزد او بیرون از اردوگاه برویم.
\v 14 زیرا در اینجا شهری ماندگار نداریم بلکه مشتاقانه در انتظار آن شهر آینده هستیم.
\v 15 پس بیایید به واسطۀ عیسی قربانیِ سپاس را پیوسته به خدا تقدیم کنیم. این قربانی، همان ثمرۀ لبهایی است که به نام او معترفند.
\v 16 از نیکویی کردن و سهیم نمودن دیگران در آنچه دارید غفلت مورزید، زیرا خدا از چنین قربانیها خشنود است.
\v 17 از رهبران خود اطاعت کنید و تسلیم آنها باشید؛ زیرا ایشان بر جانهای شما دیدبانی می‌کنند و باید حساب بدهند. پس بگذارید کار خود را با شادمانی انجام دهند نه با آه و ناله، زیرا این به نفع شما نخواهد بود.
\v 18 برای ما دعا کنید، زیرا مطمئنیم که وجدانمان پاک است و می‌خواهیم از هر جهت با سربلندی زندگی کنیم.
\v 19 بخصوص از شما استدعا دارم دعا کنید که بتوانم هر چه زودتر نزدتان بازگردم.
\v 20 حال، خدای سلامتی که شبانِ اعظم گوسفندان یعنی خداوند ما عیسی را به خون آن عهد ابدی از مردگان برخیزانید،
\v 21 شما را به هر چیز نیکو مجهز گرداند تا ارادۀ او را به انجام رسانید. باشد که او هرآنچه را که موجب خشنودی اوست به واسطۀ عیسی مسیح در ما به عمل آورد، که او را جلال جاودانه باد. آمین.
\v 22 ای برادران، از شما می‌خواهم این کلامِ نصیحت‌آمیزِ مرا تحمّل کنید، زیرا به اختصار به شما نوشته‌ام.
\v 23 بدانید که برادر ما تیموتائوس آزاد شده است. اگر او زود بیاید، با او به دیدارتان خواهم آمد.
\v 24 به همۀ رهبران خود و به تمام مقدسین سلام برسانید. آنان که از ایتالیا هستند، به شما سلام می‌گویند.
\v 25 فیض با همۀ شما باد.

137
60-JAS.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,137 @@
\id JAS Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jas
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از یعقوب، غلامِ خدا و عیسی مسیح خداوند،
\v 2 ای برادرانِ من، هر گاه با آزمایشهای گوناگون روبه‌رو می‌شوید، آن را کمال شادی بینگارید!
\v 3 زیرا می‌دانید گذشتن ایمان شما از بوتۀ آزمایشها، پایداری به بار می‌آورد.
\v 4 امّا بگذارید پایداری کار خود را به کمال رساند تا بالغ و کامل شوید و چیزی کم نداشته باشید.
\v 5 اگر از شما کسی بی‌بهره از حکمت است، درخواست کند از خدایی که سخاوتمندانه و بدون ملامت به همه عطا می‌کند، و به وی عطا خواهد شد.
\v 6 امّا با ایمان درخواست کند و هیچ تردید به خود راه ندهد، زیرا کسی که تردید دارد، چون موج دریاست که با وزش باد به هر سو رانده می‌شود.
\v 7 چنین‌کس نپندارد که از خداوند چیزی خواهد یافت،
\v 8 زیرا شخصی است دو دل و در تمامی رفتار خویش ناپایدار.
\v 9 برادرِ حقیر به منزلت والای خود فخر کند،
\v 10 امّا ثروتمند به حقارت خود، زیرا همچون گُلِ صحرا در گذر است.
\v 11 همان‌گونه که خورشید با گرمای سوزان خود طلوع کرده، علف را می‌خشکاند و گُلَش فرو می‌ریزد و زیبایی‌اش محو می‌شود، ثروتمند نیز در حین کسب و کار، پژمرده و محو خواهد شد.
\v 12 خوشا به حال آن که در آزمایشها پایداری نشان می‌دهد، زیرا چون از بوتۀ آزمایش سربلند بیرون آید، آن تاج حیات را خواهد یافت که خدا به دوستداران خویش وعده فرموده است.
\v 13 هیچ‌کس چون وسوسه می‌شود، نگوید: «خداست که مرا وسوسه می‌کند،» زیرا خدا با هیچ بدی وسوسه نمی‌شود، و کسی را نیز وسوسه نمی‌کند.
\v 14 هنگامی که کسی وسوسه می‌شود، هوای نَفْس خودِ اوست که او را می‌فریبد و به دام می‌افکند.
\v 15 هوای نَفْس که آبستن شود، گناه می‌زاید و گناه نیز چون به ثمر رسد، مرگ به بار می‌آورد.
\v 16 برادرانِ عزیز من، فریفته مشوید!
\v 17 هر بخشش نیکو و هر عطای کامل از بالاست، نازل شده از پدر نورها که در او نه تغییری است و نه سایۀ ناشی از دگرگونی.
\v 18 او چنین اراده فرمود که ما را با کلام حق تولید کند تا همچون نوبرِ آفریده‌های او باشیم.
\v 19 برادران عزیز من، توجه کنید: هر کس باید در شنیدنْ تند باشد، در گفتنْ کُند و در خشمْ آهسته!
\v 20 زیرا خشمِ آدمی پارسایی مطلوب خدا را به بار نمی‌آورد.
\v 21 پس هر گونه پلیدی و هر فزونی بدخواهی
\v 22 به‌جای‌آورندۀ کلام باشید، نه فقط شنوندۀ آن؛ خود را فریب مدهید!
\v 23 زیرا هر کس که کلام را می‌شنود امّا به آن عمل نمی‌کند، به کسی مانَد که در آینه به چهرۀ خود می‌نگرد
\v 24 و خود را در آن می‌بیند، امّا تا از برابر آن دور می‌شود، از یاد می‌برد که چگونه سیمایی داشته است.
\v 25 امّا آن که به شریعتِ کامل که شریعت آزادی است چشم دوخته، آن را از نظر دور نمی‌دارد، و شنوندۀ فراموشکار نیست بلکه به‌جای‌آورنده است، او در عمل خویش خجسته خواهد بود.
\v 26 آن که خود را دیندار بداند، امّا مهارِ زبان خود را نداشته باشد، خویشتن را می‌فریبد و دیانتش باطل است.
\v 27 دینداریِ پاک و بی‌لکه در نظر پدرِ ما خدا، آن است که یتیمان و بیوه‌زنان را به وقت مصیبت دستگیری کنیم و خود را از آلایِش این دنیا دور بداریم.
\s5
\c 2
\p
\v 1 برادران من، ایمانِ شما به عیسی مسیح، خداوند پرجلالمان، با تبعیض همراه نباشد.
\v 2 اگر کسی با انگشتریِ زرین و جامۀ فاخر به مجلس شما درآید و فقیری نیز با جامۀ ژنده وارد شود،
\v 3 و شما به آن که جامۀ فاخر در بر دارد توجه خاص نشان دهید و به او بگویید: «در این جای نیکو بنشین،» امّا فقیر را بگویید: «همان جا بایست!» و یا: «اینجا پیش پاهای من بر زمین بنشین،»
\v 4 آیا در میان خود تبعیض قائل نشده و با اندیشۀ بد قضاوت نکرده‌اید؟
\v 5 برادران عزیز، گوش فرا دهید! مگر خدا فقیران این جهان را برنگزیده تا در ایمان دولتمند باشند و پادشاهی‌ای را به میراث یابند که او به دوستدارانِ خود وعده فرموده است؟
\v 6 امّا شما به فقیر بی‌حرمتی روا داشته‌اید. آیا دولتمندان نیستند که بر شما ستم روا می‌دارند و شما را به محکمه می‌کشند؟
\v 7 آیا ایشان نیستند که به آن نام شریف که بر شما نهاده شده، کفر می‌گویند؟
\v 8 اگر براستی شریعت شاهانه را مطابق با این گفتۀ کتاب به جای آورید که می‌فرماید: «همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن،»
\v 9 امّا اگر تبعیض قائل شوید، گناه کرده‌اید و شریعت، شما را چون افرادی قانون‌شکن، محکوم می‌کند.
\v 10 زیرا اگر کسی تمام شریعت را نگاه دارد امّا در یک مورد بلغزد، مجرم به شکستن تمام شریعت است.
\v 11 چه، او که گفت: «زنا مکن،»
\v 12 پس همچون کسانی سخن گویید و عمل کنید که می‌دانند بر پایۀ شریعتِ آزادی، بر آنها داوری خواهد شد،
\v 13 زیرا داوری نسبت به آن که رحم نکرده باشد، بی‌رحم خواهد بود. امّا رحم بر داوری پیروز خواهد شد!
\v 14 برادرانِ من، چه سود اگر کسی ادعا کند ایمان دارد، امّا عمل نداشته باشد؟ آیا چنین ایمانی می‌تواند او را نجات بخشد؟
\v 15 اگر برادر یا خواهری نیازمند پوشاک و خوراک روزانه باشد
\v 16 و کسی از شما بدیشان گوید: «بروید به سلامت، و گرم و سیر شوید،» امّا برای رفع نیازهای جسمی ایشان کاری انجام ندهد، چه سود؟
\v 17 پس ایمان به تنهایی و بدون عمل، مرده است.
\v 18 حال کسی ممکن است بگوید: «تو ایمان داری و من هم اعمال دارم!» اما تو ایمانت را بدون اعمال به من بنما و من ایمانم را با اعمالم به تو خواهم نمود.
\v 19 تو ایمان داری که خدا یکی است. نیکو می‌کنی! حتی دیوها نیز این‌گونه ایمان دارند و از ترس به خود می‌لرزند!
\v 20 ای نادان، می‌خواهی بدانی چرا ایمان بدون عمل بی‌ثمر است؟
\v 21 آیا جَد ما ابراهیم به اعمال پارسا شمرده نشد، آنگاه که پسر خود اسحاق را بر مذبح تقدیم نمود؟
\v 22 می‌بینی که ایمان و اعمال او با هم عمل می‌کردند، و ایمان او با اعمالش کامل شد.
\v 23 و آن نوشته تحقق یافت که می‌گوید: «ابراهیم به خدا ایمان آورْد و این برای او پارسایی شمرده شد،»
\v 24 پس می‌بینید به اعمال است که انسان پارسا شمرده می‌شود، نه با ایمانِ تنها.
\v 25 همچنین آیا راحابِ روسپی به اعمال پارسا شمرده نشد، آنگاه که به فرستادگان پناه داد و ایشان را از راهی دیگر روانه کرد؟
\v 26 آری، همان‌گونه که بدن بدون روح مرده است، ایمان نیز بدون عمل مرده است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 برادران من، مباد که بسیاری از شما در پی معلّم شدن باشند، زیرا می‌دانید که بر ما معلّمان، داوریِ سخت‌تر خواهد شد.
\v 2 ما همه بسیار می‌لغزیم. اگر کسی در گفتار خود نلغزد، انسانی کامل است و می‌تواند تمامی وجودِ
\v 3 ما با لگام نهادن بر دهان اسب، آن را مطیع خود می‌سازیم و بدین وسیله می‌توانیم تمامی بدن حیوان را به هر سو هدایت کنیم.
\v 4 همچنین سُکانی کوچک می‌تواند کشتی بزرگی را که فقط بادهای نیرومند آن را به حرکت درمی‌آورد، به هر سمتی که ناخدا بخواهد هدایت کند.
\v 5 به همین‌سان، زبان نیز عضوی کوچک است، امّا ادعاهای بزرگ دارد. جرقه‌ای کوچک می‌تواند جنگلی بزرگ را به آتش کِشد.
\v 6 زبان نیز آتش است؛ دنیایی است از نادرستی در میان اعضای بدن ما که همۀ وجود انسان را آلوده می‌کند و دایرۀ کائنات
\v 7 انسان همه گونه حیوان و پرنده و خزنده و جاندار دریایی را رام می‌کند و کرده است،
\v 8 امّا هیچ انسانی قادر به رام کردن زبان نیست. زبان شرارتی است سرکش و پر از زهرِ کشنده!
\v 9 با زبان خود خداوند و پدر را متبارک می‌خوانیم و با همان زبان انسانهایی را که به شباهت خدا آفریده شده‌اند، لعن می‌کنیم.
\v 10 از یک دهان، هم ستایش بیرون می‌آید، هم نفرین! ای برادران من، شایسته نیست چنین باشد.
\v 11 آیا می‌شود از چشمه‌ای هم آب شیرین روان باشد، هم آب شور؟
\v 12 برادرانِ من، آیا ممکن است درخت انجیر، زیتون بار آوَرَد؟ یا درخت مو، انجیر بَر دهد؟ به همین‌سان نیز چشمۀ شور نمی‌تواند آب شیرین روان سازد.
\v 13 کیست حکیم و خردمند در میان شما؟ بگذارید آن را با شیوۀ زندگی پسندیدۀ خود نشان دهد، با اعمالی توأم با حِلم که از حکمت سرچشمه می‌گیرد.
\v 14 امّا اگر در دل خود حسدِ تلخ و جاه‌طلبی دارید، به خود مبالید و خلاف حقیقت سخن مگویید.
\v 15 چنین حکمتی از بالا نازل نمی‌شود، بلکه زمینی و نفسانی و شیطانی است.
\v 16 زیرا هر جا حسد و جاه‌طلبی باشد، در آنجا آشوب و هر گونه کردار زشت نیز خواهد بود.
\v 17 امّا آن حکمت که از بالاست، نخست پاک است، سپس صلح‌آمیز و ملایم و نصیحت‌پذیر، و سرشار از رحمت و ثمرات نیکو، و بَری از تبعیض و ریا!
\v 18 پارسایی، محصولی است که در صلح و صفا، و به دست صلحجویان کاشته می‌شود.
\s5
\c 4
\p
\v 1 از کجا در میان شما جنگ و جدال پدید می‌آید؟ آیا نه از امیالتان که درون اعضای شما به ستیزه مشغولند؟
\v 2 حسرت چیزی را می‌خورید، امّا آن را به دست نمی‌آورید. از طمع مرتکب قتل می‌شوید، امّا باز به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید. جنگ و جدال بر پا می‌کنید، امّا به دست نمی‌آورید، از آن رو که درخواست نمی‌کنید!
\v 3 آنگاه نیز که درخواست می‌کنید، نمی‌یابید، زیرا با نیّت بد درخواست می‌کنید تا صرف هوسرانیهای خود کنید.
\v 4 ای زناکاران، آیا نمی‌دانید دوستی با دنیا دشمنی با خداست؟ هر که در پی دوستی با دنیاست، خود را دشمن خدا می‌سازد.
\v 5 آیا گمان می‌برید کتاب بیهوده گفته است: «روحی که خدا در ما
\v 6 امّا فیضی که او می‌بخشد، بس فزونتر است. از همین رو کتاب می‌گوید:
\v # امّا فروتنان را فیض می‌بخشد.»
\v 7 پس تسلیم خدا باشید. در برابر ابلیس ایستادگی کنید، که از شما خواهد گریخت.
\v 8 به خدا نزدیک شوید، که او نیز به شما نزدیک خواهد شد. ای گناهکاران، دستهای خود را پاک کنید، و ای دو دلان، دلهای خود را طاهر سازید.
\v 9 به حالِ زار بیفتید و نُدبه و زاری کنید. خندۀ شما به ماتم، و شادی شما به اندوه بَدل گردد.
\v 10 در حضور خدا فروتن شوید تا شما را سرافراز کند.
\v 11 ای برادران، از یکدیگر بدگویی مکنید. هر که از برادر خود بد گوید و یا او را محکوم کند، در واقع از شریعت بد گفته و شریعت را محکوم کرده است. و هر گاه شریعت را محکوم کنی، دیگر نه مجری، بلکه داورِ آن هستی!
\v 12 امّا تنها یک شریعتگذار و داور هست، همان که قادر است برهاند یا هلاک کند. پس تو کیستی که همسایۀ خود را محکوم کنی!
\v 13 و امّا شما که می‌گویید: «امروز یا فردا به این شهر یا آن شهر خواهیم رفت و سالی را در آنجا به سر خواهیم برد و به تجارت خواهیم پرداخت و سود فراوان خواهیم کرد،» خوب گوش کنید:
\v 14 شما حتی نمی‌دانید فردا چه خواهد شد. زندگی شما چیست؟ همچون بُخاری هستید که کوتاه‌زمانی ظاهر می‌شود و بعد ناپدید می‌گردد.
\v 15 پس باید چنین بگویید: «اگر خداوند بخواهد، زنده می‌مانیم و چنین و چنان می‌کنیم.»
\v 16 حال آنکه شما با تکبّر فخر می‌کنید. هر فخری از این‌گونه، بد است!
\v 17 بنابراین، هر که بداند چه کاری درست است و آن را انجام ندهد، گناه کرده است.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و امّا شما ای ثروتمندان، زاری و شیون کنید، زیرا مصیبتها در انتظارتان است.
\v 2 ثروت شما تباه شده و جامه‌هایتان را بید خورده است!
\v 3 زر و سیم شما زنگ زده، و زنگِ آنها علیهِ شما سخن خواهد گفت و همچون آتش، گوشت بدن شما را خواهد خورد. زیرا در روزهای آخر ثروت اندوخته‌اید!
\v 4 اینک مزد کارگرانی که در مزارع شما درو کرده‌اند، و شما حیله‌گرانه از پرداخت آن سر باز زده‌اید، بر ضد شما فریاد برمی‌آورد. آری، فریاد دروگران به گوش خداوندِ لشکرها رسیده است.
\v 5 شما بر زمین در تجمّل و هوسرانی زندگی کرده‌اید، و دلهای خود را برای روز کشتار پروار ساخته‌اید!
\v 6 مرد پارسا را که با شما مخالفتی نمی‌ورزید،
\v 7 پس ای برادران، تا آمدن خداوند صبر پیشه کنید. بنگرید چگونه دهقان انتظار می‌کشد تا زمین محصول پرارزش خود را به بار آورد؛ چگونه صبر می‌کند تا بارانهای پاییزی و بهاری بر زمین ببارد.
\v 8 پس شما نیز صبور باشید و دلْ قوی دارید، زیرا آمدنِ خداوند ما نزدیک است!
\v 9 برادران، از یکدیگر شکایت نکنید، تا بر شما نیز داوری نشود، زیرا ’داور‘ بر در ایستاده است.
\v 10 برادران، از پیامبرانی که به نام خداوند سخن می‌گفتند، درسِ صبر در مصائب را فرا گیرید.
\v 11 ما بردباران را خجسته می‌خوانیم. شما دربارۀ صبر
\v 12 امّا مهمتر از همه، ای برادران من، سوگند مخورید؛ نه به آسمان، نه به زمین و نه به هیچ چیز دیگر. بگذارید ’بلۀ‘ شما همان بله باشد و ’نهِ‘ شما همان نه، مبادا محکوم شوید.
\v 13 اگر کسی از شما در مشکل است، دعا کند؛ اگر کسی شاد است، سرود حمد بخواند.
\v 14 اگر کسی از شما بیمار است، مشایخ کلیسا را فرا خواند و آنها برایش دعا کنند و به نام خداوند او را با روغن تدهین نمایند.
\v 15 دعای با ایمان، بیمار را شفا می‌بخشد و خداوند او را برمی‌خیزاند، و اگر گناهی کرده باشد، آمرزیده می‌شود.
\v 16 پس نزد یکدیگر به گناهانِ خود اعتراف کنید و برای یکدیگر دعا کنید تا شفا یابید. دعایِ شخص پارسا، با قدرت بسیار عمل می‌کند.
\v 17 ایلیا انسانی بود همچون ما، امّا چون با تمام وجود دعا کرد که باران نبارد، سه سال و نیم باران بر زمین نبارید؛
\v 18 و باز دعا کرد و از آسمان باران بارید و زمین محصول به بار آورد.
\v 19 برادرانِ من، اگر کسی از شما از حقیقت منحرف شود، و دیگری او را بازگردانَد،
\v 20 بداند که هر کس گناهکاری را از گمراهی بازگردانَد، جانِ او را از مرگ نجات بخشیده و گناهان بی‌شماری را پوشانیده است.

140
61-1PE.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,140 @@
\id 1PE Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1pe
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از پطرس، رسول عیسی مسیح،
\v 2 به آنان که بنا بر پیشدانی خدای پدر، به واسطۀ عمل تقدیس‌کنندۀ
\v 3 متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح که از رحمت عظیم خود، ما را به واسطۀ رستاخیز عیسی مسیح از مردگان، تولّدی تازه بخشید، برای امیدی زنده
\v 4 و میراثی فسادناپذیر و بی‌آلایش و ناپژمردنی که برای شما در آسمان نگاه داشته شده است؛
\v 5 و شما نیز به قدرت خدا و به واسطۀ ایمان، محفوظ هستید برای نجاتی که از هم‌اکنون آماده شده است تا در زمان آخر به ظهور رسد؛
\v 6 و در این بسیار شادمانید،
\v 7 تا اصالت ایمانتان در بوتۀ آزمایش به ثبوت رسد و به هنگام ظهور عیسی مسیح به تمجید و تجلیل و اکرام بینجامد، همان ایمان که بس گرانبهاتر از طلاست که هرچند فانی است، به وسیلۀ آتش آزموده می‌شود.
\v 8 شما گرچه او را ندیده‌اید، دوستش می‌دارید؛ و گرچه اکنون او را نمی‌بینید، به وی ایمان دارید و از شادمانی وصف‌ناپذیر و پرجلال آکنده‌اید،
\v 9 زیرا غایت ایمان خویش یعنی نجات جانهایتان را می‌یابید.
\v 10 دربارۀ همین نجات، پیامبران به‌دقّت کَند و کاو می‌کردند، پیامبرانی که از فیض مقرر برای شما سخن می‌گفتند.
\v 11 آنان می‌کوشیدند دریابند هنگامی که روحِ مسیح در ایشان، از پیش بر رنجهای مسیح و جلالِ پس از آن شهادت می‌داد، به چه شخص و کدامین زمان اشاره داشت.
\v 12 بر ایشان آشکار شد که نه خویشتن بلکه شما را خدمت می‌کردند، آنگاه که از اموری سخن می‌گفتند که اکنون درباره‌اش از مبشّران انجیل می‌شنوید، از آنان که به واسطۀ روح‌القدس که از آسمان فرستاده شده، شما را بشارت می‌دهند. حتی فرشتگان نیز مشتاق نظر کردن در این امورند.
\v 13 پس اندیشۀ خود را آمادۀ عمل ساخته،
\v 14 چون فرزندانی مطیع، دیگر مگذارید امیال دوران جهالت به زندگیتان شکل دهد.
\v 15 بلکه همچون آن قدّوس که شما را فرا خوانده است، شما نیز در همۀ رفتار خویش مقدّس باشید؛
\v 16 چرا که نوشته شده است: «مقدّس باشید، زیرا من قدّوسم.»
\v 17 اگر او را پدر می‌خوانید که هر کس را بی‌غرض بر حسب اعمالش داوری می‌کند، پس دوران غربت خویش را با ترس بگذرانید،
\v 18 زیرا می‌دانید از شیوۀ زندگی باطلی که از پدرانتان به ارث برده بودید، بازخرید شده‌اید،
\v 19 بلکه به خون گرانبهای مسیح، آن برۀ بی‌عیب و بی‌نقص.
\v 20 او پیش از آفرینش جهان انتخاب شد،
\v 21 شما به واسطۀ او به خدا ایمان آورده‌اید، به خدایی که او را از مردگان برخیزانید و جلال بخشید، بدان سان که ایمان و امیدتان بر خداست.
\v 22 حال که با اطاعت از حقیقت، جانهای خویش را طاهر ساخته‌اید تا محبت برادرانۀ بی‌ریا داشته باشید، بر شماست که یکدیگر را از صمیم دل به شدّت محبت کنید.
\v 23 زیرا تولد تازه یافته‌اید، نه از تخم فانی بلکه تخم غیرفانی، یعنی کلام خدا که زنده و باقی است.
\v 24 زیرا،
\v 25 امّا کلام خداوند جاودان مانَد.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس هر نوع کینه، و هر گونه مکر و ریا و حسد، و هر قِسم بدگویی را از خود برانید
\v 2 و همچون نوزادگان، مشتاق شیر خالصِ روحانی باشید تا به مدد آن برای نجات نمو کنید،
\v 3 اگر براستی چشیده‌اید که خداوند مهربان
\v 4 با نزدیک شدن به او، یعنی به آن سنگ زنده که آدمیان رد کرده‌اند امّا نزد خدا برگزیده و گرانبهاست،
\v 5 شما نیز چون سنگهای زنده به صورت عمارتی روحانی بنا می‌شوید تا کاهنانی مقدّس باشید و به واسطۀ عیسی مسیح، قربانیهای روحانی مقبول خدا را تقدیم کنید.
\v 6 زیرا در کتب مقدّس آمده است که:
\v # سرافکنده نگردد.»
\v 7 این سنگ برای شما که ایمان آورده‌اید، گرانبهاست؛ امّا آنان را که ایمان نیاورده‌اند،
\v # مهمترین سنگ بنا
\v 8 و نیز،
\v # و صخره‌ای که موجب سقوط گردد.»
\v 9 امّا شما ملتی برگزیده و مملکتی از کاهنان و امّتی مقدّس و قومی که ملک خاص خداست هستید، تا فضایل او را اعلام کنید که شما را از تاریکی به نور حیرت‌انگیز خود فرا خوانده است.
\v 10 پیش از این قومی نبودید، امّا اکنون قوم خدایید؛ زمانی از رحمت محروم بودید، امّا اکنون رحمت یافته‌اید.
\v 11 ای عزیزان، از شما تمنا دارم چون کسانی که در این جهان بیگانه و غریبند، از امیال نفسانی که با روح شما در ستیزند، بپرهیزید.
\v 12 کردارتان در میان بی‌ایمانان چنان پسندیده باشد که هرچند شما را به بدکاری متهم کنند، با مشاهدۀ اعمال نیکتان، خدا را در روز دیدارش، تمجید نمایند.
\v 13 به‌خاطر خداوند، تسلیم هر منصبی باشید که در میان انسانها مقرر گشته است، خواه پادشاه که مافوق همه است،
\v 14 و خواه والیان، که مأمور اویند تا بدکاران را کیفر دهند و نیکوکاران را تحسین کنند.
\v 15 زیرا خواست خدا این است که با کردار نیک خود، جهالت مردم نادان را خاموش سازید.
\v 16 همچون آزادگان زندگی کنید، امّا آزادی خود را پوششی برای شرارت مسازید، بلکه چون غلامان
\v 17 همگان را حرمت بدارید، برادران را محبت کنید، از خدا بترسید و به پادشاه احترام بگذارید.
\v 18 ای غلامان، با کمال احترام تسلیم اربابان خود باشید، نه فقط تسلیم نیکان و مهربانان، بلکه کج‌خُلقان نیز.
\v 19 زیرا پسندیده است که کسی از آن رو که چشم بر خدا دارد، چون به ناحق رنج کشد، دردها را تحمل کند.
\v 20 امّا اگر به سبب کار خلاف تنبیه شوید و تحمّل کنید، چه جای فخر است؟ حال آنکه اگر نیکویی کنید و در عوض رنج ببینید و تحمّل کنید، نزد خدا پسندیده است.
\v 21 چه، برای همین فرا خوانده شده‌اید، زیرا مسیح برای شما رنج کشید و سرمشقی گذاشت تا بر آثار قدمهای وی پا نهید.
\v 22 «او هیچ گناه نکرد،
\v # و فریبی در دهانش یافت نشد.»
\v 23 چون دشنامش دادند، دشنام پس نداد؛ و آنگاه که رنج کشید، تهدید نکرد، بلکه خود را به دست داور عادل سپرد.
\v 24 او خودْ گناهان ما را در بدن خویش بر دار
\v 25 زیرا همچون گوسفندان گمراه شده بودید، امّا اکنون به سوی شبان و ناظر جانهایتان بازگشته‌اید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 به همین‌سان، شما ای زنان، تسلیم شوهران خود باشید تا چنانچه برخی کلام را اطاعت نکنند، بی‌آنکه سخنی بر زبان آرید، در اثر رفتار همسرانشان جذب شوند،
\v 2 زیرا زندگی پاک و خداترسانۀ شما را مشاهده خواهند کرد.
\v 3 زیبایی شما نه در آرایش ظاهری، همچون گیسوان بافته و جواهرات و جامه‌های فاخر،
\v 4 بلکه در آن انسان باطنی باشد که آراسته به زیباییِ ناپژمردنیِ روحی ملایم و آرام است، که در نظر خدا بس گرانبهاست.
\v 5 زیرا زنان مقدّسِ اعصار گذشته که بر خدا امید داشتند، خود را بدین‌گونه می‌آراستند. آنان تسلیم شوهران خود بودند،
\v 6 چنانکه سارا مطیع ابراهیم بود و او را سرور خود می‌خواند. شما نیز اگر نیک‌کردار باشید و هیچ ترس به دل راه ندهید، فرزندان او خواهید بود.
\v 7 به همین‌سان، شما نیز ای شوهران، در زندگی با همسرانتان باملاحظه باشید و با آنان چون جنس ظریفتر با احترام رفتار کنید، چرا که همپای شما وارث هدیۀ فیض‌آمیز حیاتند، تا دعاهایتان بازداشته نشود.
\v 8 باری، همۀ شما یکدل و همدرد و برادردوست و دلسوز و فروتن باشید.
\v 9 بدی را با بدی و دشنام را با دشنام پاسخ مگویید، بلکه در مقابل، برکت بطلبید، زیرا برای همین فرا خوانده شده‌اید تا وارث برکت شوید.
\v 10 زیرا،
\v 11 باید از بدی روی بگرداند و نیکویی پیشه کند؛
\v 12 زانرو که چشمان خداوند بر پارسایان است
\v # امّا روی خداوند به ضد بدکاران است.»
\v 13 اگر برای نیکویی کردن غیورید، کیست که به شما ضرر رساند؟
\v 14 امّا حتی اگر در راه حق رنج دیدید، خوشا به حالتان! «از آنچه آنان می‌ترسند شما مترسید
\v 15 بلکه در دل خویش مسیح را به عنوان خداونْد مقدس شمارید و همواره آماده باشید تا هر کس دلیل امیدی را که در شماست بپرسد، او را پاسخ گویید، امّا به‌نرمی و با احترام.
\v 16 وجدانتان را پاک نگاه دارید تا کسانی که رفتار نیک شما را در مسیح بد می‌گویند، از بدگویی خویش شرمسار شوند.
\v 17 زیرا اگر خواست خدا باشد، بهتر است برای نیکوکاری رنج ببرید تا بدکرداری.
\v 18 زیرا مسیح نیز یک بار برای گناهان رنج کشید، پارسایی برای بدکاران، تا شما را نزد خدا بیاورد. او در عرصۀ جسم کشته شد، امّا در عرصۀ روح، زنده گشت
\v 19 و در همان منزلت رفت و این را به ارواحی که در قرارگاه خود
\v 20 همان ارواحی که در ایام گذشته نافرمانی کرده بودند، آنگاه که خدا در روزگار نوح که کشتی ساخته می‌شد، با شکیبایی انتظار می‌کشید. در آن کشتی تنها شماری اندک، یعنی هشت تن، به واسطۀ آب نجات یافتند.
\v 21 و آن آبْ نمونۀ تعمیدی است که اکنون نیز شما را نجات می‌بخشد، تعمیدی که نه زدودنِ آلودگی تن، بلکه تعهدِ
\v 22 همان که به آسمان رفت و اینک به دست راست خداست و فرشتگان و ریاستها و قدرتها مطیعش گشته‌اند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس چون مسیح در عرصۀ جسم رنج کشید، شما نیز به همین عزم مسلّح شوید، زیرا آن کس را که در عرصۀ جسم رنج کشیده، دیگر با گناه کاری نیست.
\v 2 در نتیجه باقی عمر را در جسم، نه در خدمت امیال پلید بشری، بلکه در راه انجام ارادۀ خدا می‌گذراند.
\v 3 چرا که در گذشته به قدر کافی عمر خویش را در به عمل آوردن آنچه اقوام خدانشناس دوست می‌دارند، صرف کرده و روزگار به هرزگی و شهوت‌رانی و میخوارگی و عیش و نوش و بت‌پرستیِ نفرت‌انگیز گذرانده‌اید.
\v 4 از همین رو، اکنون که در این بی‌بندوباری‌های مفرط با ایشان شریک نمی‌شوید، حیرانند و دشنامتان می‌دهند.
\v 5 امّا به او که آماده است تا بر زندگان و مردگان داوری کند، حساب پس خواهند داد.
\v 6 از همین روست که حتی به آنان که اکنون مرده‌اند، بشارت داده شد تا هرچند در عرصۀ جسم نزد آدمیان محکوم شدند، امّا در عرصۀ روح نزد خدا زیست کنند.
\v 7 پایان همه چیز نزدیک است؛ پس جدّی و در دعا منضبط باشید.
\v 8 مهمتر از همه، یکدیگر را به شدّت محبت کنید، زیرا محبت، انبوه گناهان را می‌پوشاند.
\v 9 یکدیگر را بدون شِکوِه و شکایت میهمانی کنید.
\v 10 همچون مباشرانِ امین بر فیض گوناگون خدا، یکدیگر را با هر عطایی که یافته‌اید خدمت کنید.
\v 11 اگر کسی سخن می‌گوید، سخن او مانند سخنان خدا باشد؛ و اگر کسی خدمت می‌کند، با قدرتی که خدا می‌بخشد خدمت کند، تا در همه چیز، خدا به واسطۀ عیسی مسیح تمجید شود. جلال و توانایی تا ابد بر او باد. آمین.
\v 12 ای عزیزان، از این آتشی که برای آزمودن شما در میانتان برپاست، در شگفت مباشید، که گویی چیزی غریب بر شما گذشته است.
\v 13 بلکه شاد باشید از اینکه در رنجهای مسیح سهیم می‌شوید، تا به هنگام ظهور جلال او به‌غایت شادمان گردید.
\v 14 اگر به خاطر نام مسیح شما را ناسزا گویند، خوشا به حالتان، زیرا روح جلال که روح خداست بر شما آرام می‌گیرد.
\v 15 اگر رنج می‌کشید، مباد که به سبب قتل، دزدی، شرارت یا حتی فضولی باشد.
\v 16 امّا اگر از آن سبب رنج می‌کشید که مسیحی هستید، شرمسار مباشید، بلکه چون کسی که این نام را بر خود دارد خدا را تمجید کنید.
\v 17 زیرا زمان آن رسیده که داوری از خانۀ خدا آغاز شود؛ و اگر آغاز آن از ماست، پس سرانجامِ آنان که انجیل خدا را اطاعت نمی‌کنند، چه خواهد بود؟
\v 18 و
\v # خدانشناسان و گناهکاران چه خواهند کرد؟»
\v 19 پس کسانی که به خواست خدا رنج می‌کشند، باید که جانهای خویش را به ’خالق امین‘ بسپارند و به نیکوکاری ادامه دهند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 من که خود از مشایخ هستم و شاهد بر رنجهای مسیح و شریکِ جلالی که آشکار خواهد شد، مشایخ را در میان شما پند می‌دهم:
\v 2 گلۀ خدا را که به دست شما سپرده شده است شبانی و نظارت کنید، امّا نه به اجبار بلکه با میل و رغبت، [آن‌گونه که خدا می‌خواهد]؛ و نه برای منافع نامشروع بلکه با عشق و علاقه.
\v 3 نه آنکه بر کسانی که به دست شما سپرده شده‌اند سروری کنید، بلکه برای گله نمونه باشید،
\v 4 تا چون رئیس شبانان ظهور کند، تاج جلالِ غیرفانی را دریافت کنید.
\v 5 ای جوانان، شما نیز تسلیم مشایخ باشید. همگی در رفتارتان با یکدیگر فروتنی را بر کمر بندید، زیرا،
\v # امّا فروتنان را فیض می‌بخشد.»
\v 6 پس خویشتن را زیرِ دست نیرومند خدا فروتن سازید تا در زمان مناسب سرافرازتان سازد.
\v 7 همۀ نگرانیهای خود را به او بسپارید زیرا او به فکر شما هست.
\v 8 هشیار و مراقب باشید، زیرا دشمن شما ابلیس همچون شیری غرّان در گردش است و کسی را می‌جوید تا ببلعد.
\v 9 پس در ایمان راسخ باشید و در برابر او بایستید، زیرا آگاهید که برادران شما در دنیا با همین زحمات روبه‌رویند.
\v 10 پس از اندک زمانی زحمت، خدای همۀ فیضها که شما را به جلال ابدی خود در مسیح فرا خوانده است، خودْ شما را احیا و استوار و نیرومند و پایدار خواهد ساخت.
\v 11 او را تا ابد توانایی باد. آمین.
\v 12 به کمک سیلاس
\v 13 خواهر
\v 14 یکدیگر را با بوسۀ محبت‌آمیز سلام گویید.

81
62-2PE.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,81 @@
\id 2PE Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2pe
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از شَمعون پطرس، خادم
\v 2 فیض و سلامتی به واسطۀ شناخت خدا و خداوند ما عیسی، به‌فزونی بر شما باد.
\v 3 قدرت الهیِ او هرآنچه را برای حیات و دینداری نیاز داریم بر ما ارزانی داشته است. این از طریق شناختِ او میسّر شده که ما را به واسطۀ جلال و نیکویی خویش فرا خوانده است.
\v 4 او به واسطۀ اینها وعده‌های عظیم و گرانبهای خود را به ما بخشیده، تا از طریق آنها شریک طبیعت الهی شوید و از فسادی که در نتیجۀ امیال نفسانی در دنیا وجود دارد، بِرَهید.
\v 5 از همین رو، به سعی تمام بکوشید تا به واسطۀ ایمان خود نیکویی بار آورید و به واسطۀ نیکویی، شناخت،
\v 6 و به واسطۀ شناخت، خویشتنداری، و به واسطۀ خویشتنداری، پایداری، و به واسطۀ پایداری، دینداری،
\v 7 و به واسطۀ دینداری، مهرِ برادرانه و به واسطۀ مهرِ برادرانه، محبت.
\v 8 زیرا چون اینها در شما باشد و فزونی یابد، نخواهد گذاشت در شناخت خداوند ما عیسی مسیح، بی‌فایده و بی‌ثمر باشید.
\v 9 امّا آن که عاری از اینهاست، کور است و کوته‌بین، و از یاد برده که از گناهان گذشتۀ خویش پاک شده است.
\v 10 پس ای برادران، هر چه بیشتر بکوشید تا فراخواندگی و برگزیدگی خویش را تثبیت نمایید، چرا که اگر چنین کنید هرگز سقوط نخواهید کرد.
\v 11 زیرا این‌چنین، دخول به پادشاهیِ جاودانِ خداوند و نجات‌دهندۀ ما عیسی مسیح به‌فراوانی به شما عطا خواهد شد.
\v 12 پس این امور را همواره به شما یادآوری خواهم کرد، هرچند آنها را می‌دانید و در آن حقیقت که یافته‌اید، استوارید.
\v 13 آری، مصلحت چنین می‌دانم تا آنگاه که در این خیمه ساکنم، شما را از طریق یادآوری برانگیزانم،
\v 14 زیرا می‌دانم به‌زودی این خیمه را وداع خواهم گفت،
\v 15 از این رو هر چه در توان دارم خواهم کرد تا بتوانید پس از رحلتم همواره این امور را به یاد آورید.
\v 16 زیرا آنگاه که ظهور پرقدرتِ
\v 17 زیرا از خدای پدر، جلال و اکرام یافت و سروشی از جلال کبریایی به او در رسید که، «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»
\v 18 ما خود بر آن کوه مقدّس با او بودیم و آن سروش آسمانی را به گوش شنیدیم.
\v 19 به علاوه، کلامِ بس مطمئن انبیا را داریم که نیکوست بدان توجه کنید، چرا که همچون چراغی در مکان تیره و تار می‌درخشد تا آنگاه که سپیده بردَمد و ستارۀ صبح در دلهایتان طلوع کند.
\v 20 قبل از هر چیز، بدانید که هیچ وحیِ کتب مقدّس زاییدۀ تفسیر خودِ نبی نیست.
\v 21 زیرا وحی هیچ‌گاه به ارادۀ انسان آورده نشد، بلکه آدمیان تحت نفوذ روح‌القدس از جانب خدا سخن گفتند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 امّا در میان قوم، انبیای دروغین نیز بودند، همان‌گونه که در میان شما نیز معلّمان دروغین خواهند بود که پنهانی بدعتهای مهلک خواهند آورد و حتی سَروری را که ایشان را خریده، انکار خواهند کرد و این‌گونه، هلاکتی سریع بر خود فرو خواهند آورد.
\v 2 بسیاریْ فجور ایشان را پیروی خواهند کرد، و به سبب آنان راه حق مذمّت خواهد شد.
\v 3 ایشان از طمع، با توسل به سخنان فریبنده، از شما بهره‌کشی خواهند کرد. امّا محکومیتشان که از دیرباز رقم خورده، بی‌کار ننشسته و نابودی‌شان نخوابیده است!
\v 4 زیرا اگر خدا بر فرشتگانی که گناه ورزیدند رحم نکرد، بلکه ایشان را به تَه هاویه
\v 5 و اگر بر دنیای قدیم نیز رحم نکرد، بلکه بر آن عالَمِ بی‌دینان توفان فرستاد و تنها نوح، آن واعظِ پارسایی را، با هفت تن دیگر محفوظ داشت؛
\v 6 و اگر شهرهای سُدوم و عَمورَه را خاکستر نمود و به نابودی محکوم کرد و عبرتی ساخت از سرانجام بی‌دینی،
\v 7 و لوطِ پارسا را که از فجور بی‌دینان به ستوه آمده بود، رهایی بخشید -
\v 8 زیرا آن مردِ پارسا هر روزه در میان ایشان به سر می‌برد و روحِ پارسایش از دیدن و شنیدن کردار قبیحشان در عذاب بود -
\v 9 پس خداوند می‌داند چگونه پارسایان را از آزمایشها برهاند و گنهکاران را برای مکافاتِ روز داوری نگاه دارد،
\v 10 بخصوص آنان را که در پی تمایلاتِ فاسدِ نَفْس
\v 11 حال آنکه حتی فرشتگان که از قدرت و اقتدار بیشتر نیز برخوردارند، هرگز به هنگام اعلام محکومیتِ خداوند بر این بزرگان، اهانتشان نمی‌کنند.
\v 12 در مقابل، اینان در اموری اهانت می‌ورزند که از آن هیچ شناختی ندارند. آنان همچون وحوش عاری از شعورند که تنها تابع غرایز خویشند و زاده شده‌اند تا به دام افتند و هلاک گردند. پس بسان وحوش نیز هلاک خواهند شد
\v 13 و در سزای آن بدی که کرده‌اند، بد خواهند دید. تفریح اینان عیش و عشرت در روز روشن است. لکه‌های ننگی هستند که حتی به هنگام شرکت در ضیافت با شما، از غرقه شدن در لذات فریبندۀ خویش دست برنمی‌کشند.
\v 14 چشمانی دارند پر از زنا که از گناه کردن سیر نمی‌شود. این ملعونان، سست‌مایگان را اغوا می‌کنند و در طمع‌ورزی بسی چیره‌دستند!
\v 15 راهِ راست را ترک گفته و با در پیش گرفتن راه بَلعام بن بِعور
\v 16 امّا بَلعام به سبب بدکرداری‌اش از زبان الاغی توبیخ شد. حیوان بی‌زبان همانند انسان سخن گفت و بر دیوانگی نبی لگام زد.
\v 17 این معلّمان دروغین، چشمه‌هایی بی‌آب و بخارهایی رانده از تندبادند که تاریکی مطلق برایشان مقرر است.
\v 18 زیرا سخنان تکبّرآمیز و باطل می‌گویند و با بهره‌جویی از تمایلات نَفْس و شهوت‌انگیزی، کسانی را که به‌تازگی از چنگ گمراهان رسته‌اند، اغوا می‌کنند.
\v 19 بدیشان وعدۀ آزادی می‌دهند، حال آنکه خود بندۀ فسادند؛ چه، آدمی بندۀ هر آن چیز است که بر او مسلط است.
\v 20 زیرا آنان که با شناخت خداوند و نجات‌دهندۀ ما عیسی مسیح، از فساد دنیا رَستند، اگر باز بدان گرفتار و مغلوب آیند، سرانجامشان بدتر از آغاز خواهد بود.
\v 21 بهتر آن می‌بود که از آغاز، راه پارسایی را نمی‌شناختند، تا اینکه پس از شناختن، از حکم مقدّسی که بدیشان سپرده شد، روی برتابند.
\v 22 پس آنان مصداق این مَثَلِ راستین‌اند که:
\s5
\c 3
\p
\v 1 ای عزیزان، این نامۀ دوّم است که به شما می‌نویسم. هر دو نامه را به قصد یادآوری نگاشتم تا شما را به تفکری سالم برانگیزانم،
\v 2 تا کلامی را که پیامبران مقدّس در ایام گذشته گفته‌اند، به یاد آرید و نیز حکم خداوند و نجات‌دهندۀ ما را که به واسطۀ رسولان شما بیان شد.
\v 3 قبل از هر چیز، بدانید که در ایام آخر استهزاکنندگانی ظهور خواهند کرد که پیرو امیال پلید خود خواهند بود و استهزاکنان
\v 4 خواهند گفت: «پس چه شد وعدۀ آمدن او؟ از زمانی که پدران
\v 5 بدین‌سان، آنان به عمد بر این حقیقت چشم می‌پوشند که به کلام خدا آسمانها از قدیم بود و زمین از آب و به وسیلۀ آب شکل گرفت؛
\v 6 و به وسیلۀ همین آب، دنیای آن زمان غرق و نابود شد.
\v 7 و به همان کلام، آسمانها و زمینِ کنونی برای آتش ذخیره شده است و تا روز داوری و هلاکت بی‌دینان نگاه داشته می‌شود.
\v 8 امّا ای عزیزان، از این نکته غافل مباشید که نزد خداوند یک روز همچون هزار سال است و هزار سال همچون یک روز.
\v 9 برخلاف گمان برخی، خداوند در انجام وعده‌اش تأخیر نمی‌ورزد، بلکه با شما بردبار است، چه نمی‌خواهد کسی هلاک شود بلکه می‌خواهد همگان به توبه گرایند.
\v 10 امّا روز خداوند چون دزد خواهد آمد، که در آن آسمانها با غریوی مَهیب از میان خواهد رفت و اجرام سماوی
\v 11 پس حال که همۀ اینها بدین سان فرو خواهد پاشید، شما چگونه مردمان باید باشید؟ بر شماست که زندگی مقدّس و خداپسندانه‌ای داشته،
\v 12 انتظار روز خدا را بکشید و فرا رسیدن آن را بشتابانید.
\v 13 امّا ما بنا بر وعدۀ او مشتاقانه در انتظار آسمانی جدید و زمینی جدید هستیم که منزلگه پارسایی است.
\v 14 پس ای عزیزان، حال که این امور را انتظار می‌کشید، به سعی تمام بکوشید تا در حضور او بی‌لکه و بی‌عیب و در صلح یافت شوید.
\v 15 و شکیبایی خداوندِ ما را رستگاری بینگارید، همان‌گونه که برادر عزیز ما پولس نیز مطابق حکمتی که به او عطا شده است، به شما نوشت.
\v 16 او در همۀ نامه‌های خود چنین می‌نویسد، هر آنگاه که از این امور سخن می‌گوید. نامه‌های او شامل مطالبی است که درکش دشوار است و جاهلان و سست‌مایگان تحریفش می‌کنند، همان‌گونه که با دیگر نوشته‌های مقدّس چنین می‌کنند، و این موجب هلاکتشان خواهد شد.
\v 17 پس شما ای عزیزان، حال که این را می‌دانید، به‌هوش باشید مبادا به راه نادرستِ بی‌دینان گمراه شوید و پایداری‌تان را از کف بدهید،
\v 18 بلکه در فیض و شناخت خداوند و نجات‌دهندۀ ما عیسی مسیح نمو کنید، که او را از حال تا ابدالآباد جلال باد! آمین.

134
63-1JN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,134 @@
\id 1JN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 1jn
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 آنچه از آغاز بود، آنچه شنیده و با چشمان خود دیده‌ایم، آنچه بدان نگریستیم و با دستهای خود لمس کردیم، یعنی کلام حیات، آن را به شما اعلام می‌کنیم.
\v 2 حیات ظاهر شد؛ ما آن را دیده‌ایم و بر آن شهادت می‌دهیم. ما حیات جاویدان را به شما اعلام می‌کنیم، که با پدر بود و بر ما ظاهر شد.
\v 3 ما آنچه را دیده و شنیده‌ایم به شما نیز اعلام می‌کنیم تا شما نیز با ما رفاقت
\v 4 ما این را به شما می‌نویسیم تا شادی‌مان کامل گردد.
\v 5 این است پیامی که از او شنیده‌ایم و به شما اعلام می‌کنیم: خدا نور است و هیچ تاریکی در او نیست.
\v 6 اگر بگوییم با او رفاقت داریم، حال آنکه در تاریکی گام می‌زنیم، دروغ می‌گوییم و به راستی عمل نمی‌کنیم.
\v 7 امّا اگر در نور گام برداریم، چنانکه او در نور است، با یکدیگر رفاقت داریم و خون پسر او عیسی ما را از هر گناه
\v 8 اگر بگوییم بَری از گناهیم، خود را فریب داده‌ایم و راستی در ما نیست.
\v 9 ولی اگر به گناهان خود اعتراف کنیم، او که امین و عادل است، گناهان ما را می‌آمرزد و از هر نادرستی پاکمان می‌سازد.
\v 10 اگر بگوییم گناه نکرده‌ایم، او را دروغگو جلوه می‌دهیم و کلام او در ما جایی ندارد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 ای فرزندانم، این را به شما می‌نویسم تا گناه نکنید. امّا اگر کسی گناهی کرد، شفیعی
\v 2 او خودْ کفّارۀ
\v 3 از این جا می‌دانیم او را می‌شناسیم که از احکامش اطاعت می‌کنیم.
\v 4 آن که می‌گوید او را می‌شناسد، امّا از احکامش اطاعت نمی‌کند، دروغگوست و راستی در او جایی ندارد.
\v 5 امّا آن که از کلام او اطاعت می‌کند، محبت به خدا
\v 6 آن که می‌گوید در او می‌ماند، باید همان‌گونه رفتار کند که عیسی رفتار می‌کرد.
\v 7 ای عزیزان، حکمی تازه به شما نمی‌نویسم، بلکه حکمی دیرین که از آغاز داشته‌اید. این حکم دیرین، همان پیام است که شنیدید.
\v 8 در عین حال، حکمی که به شما می‌نویسم حکمی تازه است که حقیقتِ آن در او و نیز در شما نمایان است، زیرا تاریکی سپری می‌شود و نور حقیقی هم‌اکنون درخشیدن آغاز کرده است.
\v 9 آن که می‌گوید در نور است امّا از برادر خود نفرت دارد، هنوز در تاریکی به سر می‌برد.
\v 10 امّا آن که برادر خود را محبت می‌کند، در نور ساکن است و در او هیچ سبب لغزش نیست.
\v 11 امّا آن که از برادر خود نفرت دارد، در تاریکی است و در تاریکی گام برمی‌دارد. او نمی‌داند کجا می‌رود، زیرا تاریکی چشمانش را کور کرده است.
\v 12 ای فرزندان، به شما می‌نویسم،
\v 13 ای پدران، به شما می‌نویسم،
\v 14 ای پدران، به شما می‌نویسم،
\v # زیرا او را که از آغاز است، شناخته‌اید.
\v 15 دنیا و آنچه را در آن است، دوست مدارید. اگر کسی دنیا را دوست بدارد، محبتِ پدر در او نیست.
\v 16 زیرا هر چه در دنیاست، یعنی هوای نَفْس، هوسهای چشم و غرورِ مال و مقام، نه از پدر بلکه از دنیاست.
\v 17 دنیا و هوسهای آن گذراست، امّا آن که ارادۀ خدا را به جا می‌آورد، تا ابد باقی می‌ماند.
\v 18 بچه‌ها، این ساعتِ آخر است و چنانکه شنیده‌اید ’ضدّمسیح‘ می‌آید، هم‌اکنون نیز ضدّمسیحانِ بسیار ظهور کرده‌اند، و از همین در‌می‌یابیم که ساعت آخر است.
\v 19 آنها از میان ما بیرون رفتند، امّا از ما نبودند؛ چه اگر از ما بودند، با ما می‌ماندند. ولی رفتنشان نشان داد که هیچ‌یک از ایشان از ما نبودند.
\v 20 امّا شما مسحی از آن قدّوس یافته‌اید و همگی دارای معرفت هستید.
\v 21 من اینها را به شما می‌نویسم، نه از آن رو که حقیقت را نمی‌دانید، بلکه از آن رو که آن را می‌دانید، و نیز می‌دانید که هیچ دروغی از حقیقت پدید نمی‌آید.
\v 22 دروغگو کیست، جز آن که مسیح بودنِ
\v 23 هر که پسر را انکار کند، پدر را هم ندارد و هر که پسر را اقرار کند، پدر را نیز دارد.
\v 24 بگذارید آنچه از آغاز شنیده‌اید در شما بماند؛ اگر آنچه از آغاز شنیده‌اید در شما بماند، شما نیز در پسر و در پدر خواهید ماند.
\v 25 و این است آنچه او به ما وعده داده است، یعنی حیات جاویدان.
\v 26 من اینها را به شما دربارۀ کسانی نوشتم که گمراهتان می‌کنند.
\v 27 امّا دربارۀ شما باید بگویم آن مسح که از او یافته‌اید، در شما می‌ماند و نیازی ندارید کسی به شما تعلیم دهد، بلکه مسحِ او دربارۀ همه چیز به شما تعلیم می‌دهد. آن مسح، حقیقی است، نه دروغین. پس همان‌گونه که به شما تعلیم داده است، در او بمانید.
\v 28 پس حال، ای فرزندان، در او بمانید تا آنگاه که او ظهور کند اطمینان داشته باشیم و هنگام آمدنش از وی شرمنده نشویم.
\v 29 اگر دریافته‌اید که او پارساست، پس می‌دانید آن که پارسایی را به عمل می‌آورد، از او مولود شده است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 ببینید پدر چه محبتی به ما ارزانی داشته است تا فرزندان خدا خوانده شویم! و چنین نیز هستیم! از همین روست که دنیا ما را نمی‌شناسد، چرا که او را نشناخت.
\v 2 ای عزیزان، اینک فرزندانِ خداییم، ولی آنچه خواهیم بود هنوز آشکار نشده است. امّا می‌دانیم آنگاه که او ظهور کند،
\v 3 هر که چنین امیدی بر وی دارد، خود را پاک می‌سازد، چنانکه او پاک است.
\v 4 هر کس در گناه زندگی می‌کند بر‌خلاف شریعت عمل می‌کند؛ گناه به‌واقع مخالفت با شریعت است.
\v 5 شما می‌دانید که او ظهور کرد تا گناهان را از میان بردارد. در او هیچ گناهی نیست.
\v 6 آن که در او می‌ماند گناه نمی‌کند، امّا کسی که در گناه زندگی می‌کند، او را نه دیده و نه شناخته است.
\v 7 ای فرزندان، کسی شما را گمراه نسازد. هر که پارسایانه عمل می‌کند، پارساست، چنانکه او پارساست.
\v 8 آن که در گناه زندگی می‌کند از ابلیس است، زیرا ابلیس از همان آغاز گناه کرده و می‌کند. از همین رو پسر خدا ظهور کرد تا کارهای ابلیس را باطل سازد.
\v 9 آن که از خدا مولود شده است گناه نمی‌کند، زیرا سرشت
\v 10 فرزندان خدا و فرزندان ابلیس این‌گونه آشکار می‌شوند: آن که پارسایانه عمل نمی‌کند، از خدا نیست، و نه آن که برادر خود را محبت نمی‌کند.
\v 11 همین است پیامی که از آغاز شنیدید، که باید یکدیگر را محبت کنیم.
\v 12 نه چون قائن که از آنْ شریر بود و برادر خود را کشت. و چرا او را کشت؟ زیرا اعمال خودش بد بود و اعمال برادرش خوب.
\v 13 ای برادران، از اینکه دنیا از شما نفرت دارد، تعجب نکنید.
\v 14 ما می‌دانیم که از مرگ به زندگی منتقل شده‌ایم، زیرا برادران را محبت می‌کنیم. هر که محبت نمی‌کند، در قلمرو مرگ باقی می‌ماند.
\v 15 کسی که از برادر خود نفرت دارد، قاتل است و شما می‌دانید که در هیچ قاتلی حیات جاویدان سکونت ندارد.
\v 16 محبت را از آنجا شناخته‌ایم که او جان خود را در راه ما نهاد، و ما نیز باید جان خود را در راه برادران بنهیم.
\v 17 اگر کسی از مال دنیا برخوردار باشد و برادر خود را محتاج ببیند، امّا شفقت خود را از او دریغ کند، چگونه محبت خدا در چنین کسی ساکن است؟
\v 18 ای فرزندان، بیایید محبت کنیم، نه به زبان و در گفتار، بلکه به راستی و در کردار!
\v 19 از این خواهیم دانست که به حق تعلق داریم، و خواهیم توانست دل خود را در حضور خدا مطمئن سازیم؛
\v 20 زیرا هر گاه دلمان ما را محکوم کند، خدا بزرگتر از دلهای ما است و از همه چیز آگاه است.
\v 21 ای عزیزان، اگر دل ما، ما را محکوم نکند، در حضور خدا اطمینان داریم
\v 22 و هرآنچه از او درخواست کنیم، خواهیم یافت، زیرا از احکام او اطاعت می‌کنیم و آنچه موجب خشنودی اوست، انجام می‌دهیم.
\v 23 و این است حکم او که به نام پسرش عیسی مسیح ایمان بیاوریم و یکدیگر را محبت کنیم، چنانکه به ما امر فرمود.
\v 24 هر که از احکام او اطاعت می‌کند، در او ساکن است و او در وی. از این جا می‌دانیم او در ما ساکن است که روح خود را به ما بخشیده است.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای عزیزان، هر روحی را باور مکنید، بلکه آنها را بیازمایید که آیا از خدا هستند یا نه. زیرا انبیای دروغینِ بسیار به دنیا بیرون رفته‌اند.
\v 2 روح خدا را این‌گونه تشخیص می‌دهیم: هر روحی که بر آمدن عیسی مسیح در جسمِ بشری اقرار می‌کند، از خداست.
\v 3 و هر روحی که بر عیسی اقرار نمی‌کند، از خدا نیست، بلکه همان روحِ ’ضدّمسیح‘ است که شنیده‌اید می‌آید و هم‌اکنون نیز در دنیاست.
\v 4 شما، ای فرزندان، از خدا هستید و بر آنها غلبه یافته‌اید، زیرا آن که در شماست بزرگتر است از آن که در دنیاست.
\v 5 آنها از دنیا هستند و از همین رو آنچه می‌گویند از دنیاست و دنیا به آنها گوش می‌سپارد.
\v 6 ما از خدا هستیم و کسی که خدا را می‌شناسد، به ما گوش می‌سپارد؛ ولی آن که از خدا نیست، به ما گوش نمی‌سپارد. روحِ حق و روحِ گمراهی را این‌گونه از هم بازمی‌شناسیم.
\v 7 ای عزیزان، یکدیگر را محبت کنیم، زیرا محبت از خداست و هر که محبت می‌کند، از خدا مولود شده است و خدا را می‌شناسد.
\v 8 آن که محبت نمی‌کند، خدا را نشناخته است، زیرا خدا محبت است.
\v 9 محبت خدا این‌چنین در میان ما آشکار شد که خدا پسر یگانۀ خود را به جهان فرستاد تا به واسطۀ او حیات داشته باشیم.
\v 10 محبت همین است، نه آنکه ما خدا را محبت کردیم، بلکه او ما را محبت کرد و پسر خود را فرستاد تا کفّارۀ گناهان ما باشد.
\v 11 ای عزیزان، اگر خدا ما را این‌چنین محبت کرد، ما نیز باید یکدیگر را محبت کنیم.
\v 12 هیچ‌کس هرگز خدا را ندیده است؛ امّا اگر یکدیگر را محبت کنیم، خدا در ما ساکن است و محبت او در ما به کمال رسیده است.
\v 13 از این جا می‌دانیم که در او می‌مانیم و او در ما، زیرا که از روح خود به ما داده است.
\v 14 و ما دیده‌ایم و شهادت می‌دهیم که پدر، پسر خود را فرستاده است تا نجات‌دهندۀ جهان باشد.
\v 15 آن که اقرار می‌کند عیسی پسر خداست، خدا در وی ساکن است و او در خدا.
\v 16 پس ما محبتی را که خدا به ما دارد شناخته‌ایم و به آن اعتماد داریم.
\v 17 محبت این‌چنین در میان ما به کمال رسیده است تا در روز داوری اطمینان داشته باشیم، زیرا ما در این دنیا همان‌گونه‌ایم که او
\v 18 در محبتْ ترس نیست، بلکه محبتِ کامل ترس را بیرون می‌راند؛ زیرا ترس از مکافات سرچشمه می‌گیرد و کسی که می‌ترسد، در محبت به کمال نرسیده است.
\v 19 ما محبت می‌کنیم زیرا او نخست ما را محبت کرد.
\v 20 اگر کسی ادعا کند که خدا را محبت می‌نماید امّا از برادر خود نفرت داشته باشد، دروغگوست. زیرا کسی که برادر خود را، که می‌بیند، محبت نکند، نمی‌تواند خدایی را که ندیده است، محبت نماید.
\v 21 و ما این حکم را از او یافته‌ایم که هر که خدا را محبت می‌کند، باید برادر خود را نیز محبت کند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 هر که ایمان دارد عیسی همان مسیح است، از خدا مولود شده است؛ هر که پدر را محبت می‌کند، فرزند او را نیز محبت می‌کند.
\v 2 از این‌جا می‌دانیم فرزندان خدا را محبت می‌کنیم که خدا را محبت می‌کنیم و از احکام او اطاعت می‌نماییم.
\v 3 محبت به خدا همین است که از احکام او اطاعت کنیم و احکام او باری گران نیست.
\v 4 زیرا هر که از خدا مولود شده است، بر دنیا غلبه می‌یابد و این است غلبه‌ای که دنیا را مغلوب کرده است، یعنی ایمان ما.
\v 5 کیست آن که بر دنیا غلبه می‌یابد جز آن که ایمان دارد عیسی پسر خداست؟
\v 6 اوست آن که با آب و خون آمد، یعنی عیسی مسیح. تنها نه با آب، بلکه با آب و خون؛ و روح است که شهادت می‌دهد، چون روح، حق است.
\v 7 زیرا سه هستند که شهادت می‌دهند:
\v 8 روح و آب و خون؛
\v 9 اگر ما شهادت انسان را می‌پذیریم، شهادت خدا بسی بزرگتر است، زیرا شهادتی است که خدا خود دربارۀ پسرش داده است.
\v 10 هر که به پسر خدا ایمان دارد، این شهادت را در خود دارد. امّا آن که شهادت خدا را باور نمی‌کند، او را دروغگو شمرده است، زیرا شهادتی را که خدا دربارۀ پسر خود داده، نپذیرفته است.
\v 11 و آن شهادت این است که خدا به ما حیات جاویدان بخشیده، و این حیات در پسر اوست.
\v 12 آن که پسر را دارد، حیات دارد و آن که پسر خدا را ندارد از حیات برخوردار نیست.
\v 13 اینها را به شما نوشتم که به نام پسر خدا ایمان دارید، تا بدانید که از حیات جاویدان برخوردارید.
\v 14 این است اطمینانی که در حضور او داریم که هر گاه چیزی بر طبق ارادۀ وی درخواست کنیم، ما را می‌شنود.
\v 15 و اگر می‌دانیم که هرآنچه از او درخواست کنیم ما را می‌شنود، پس اطمینان داریم که آنچه از او خواسته‌ایم، دریافت کرده‌ایم.
\v 16 اگر کسی ببیند برادرش گناهی می‌کند که به مرگ نمی‌انجامد، دعا کند و خدا
\v 17 هر عمل نادرستی گناه است، ولی گناهی هم هست که به مرگ نمی‌انجامد.
\v 18 ما می‌دانیم که هر که از خدا مولود شده است، در گناه زندگی نمی‌کند، بلکه آن ’مولودِ خدا‘ او را حفظ می‌کند و دست آن شریر به او نمی‌رسد.
\v 19 ما می‌دانیم که از خدا هستیم و تمامی دنیا در آن شریر لمیده است.
\v 20 همچنین می‌دانیم که پسر خدا آمده و به ما بصیرت بخشیده تا حق را بشناسیم، و ما در او هستیم که حق است، یعنی در پسر او عیسی مسیح. اوست خدای حق و حیات جاویدان.
\v 21 ای فرزندان، خود را از بتها محفوظ نگاه دارید.

25
64-2JN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,25 @@
\id 2JN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 2jn
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از شیخ کلیسا،
\v 2 به سبب آن حقیقت که در ما ساکن است و تا ابد با ما خواهد بود.
\v 3 فیض و رحمت و سلامتی از جانب خدای پدر و از جانب عیسی مسیح، پسر آن پدر، در حقیقت و محبت با ما خواهد بود.
\v 4 بسی شادمان شدم که دریافتم برخی از فرزندان تو بنا بر حکمی که از پدر یافتیم، در ’حقیقت‘ سلوک می‌کنند.
\v 5 امّا حال، بانوی گرامی، از تو درخواستی دارم. نه آنکه حکمی تازه به تو بنویسم، بلکه همان که از آغاز داشته‌ایم، که یکدیگر را محبت کنیم.
\v 6 و محبت این است که بنا بر احکام او سلوک نماییم. آری، همان‌گونه که از آغاز شنیده‌اید، حکم او این است که در محبت سلوک کنید.
\v 7 زیرا که فریبکارانِ بسیار به دنیا بیرون رفته‌اند، که بر آمدن عیسی مسیح در جسم انسانی اقرار ندارند. چنین کسان، همان فریبکار و ضدّمسیح‌اند.
\v 8 بهوش باشید که ثمر کار خود
\v 9 هر آن کس که از تعلیم مسیح فراتر رود و در آن پایدار نماند، خدا را ندارد، آن که در آن تعلیم پایدار مانَد، هم پدر را دارد و هم پسر را.
\v 10 اگر کسی نزد شما آید و این تعلیم را نیاورد، او را به خانۀ خود مپذیرید و خوشامدش مگویید؛
\v 11 زیرا آن که او را خوشامد گوید، در اعمال بدش شریک می‌شود.
\v 12 بسیار چیزها دارم که به شما بنویسم، لیکن نمی‌خواهم با قلم و کاغذ باشد. امّا امیدوارم نزدتان بیایم و رویاروی گفتگو کنیم تا شادی‌مان کامل شود.
\v 13 فرزندان خواهرِ برگزیده‌ات، برای تو سلام می‌فرستند. [آمین!]

27
65-3JN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,27 @@
\id 3JN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 3jn
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از شیخ کلیسا،
\v 2 ای عزیز، دعایم این است که از هر جهت کامیاب باشی و در تندرستی به سر بَری، همچنان که جانت نیز کامیاب است.
\v 3 بسی شادمان شدم که برادران آمده، بر وفاداری‌ات به حقیقت و شیوۀ سلوکت در آن شهادت دادند.
\v 4 هیچ چیز مرا بیش از این شاد نمی‌کند که بشنوم فرزندانم در ’حقیقت‘ سلوک می‌کنند.
\v 5 ای عزیز، تو در همۀ کارهایت برای برادران، امانت خود را نشان می‌دهی، بخصوص اینکه نزد تو بیگانه‌اند.
\v 6 ایشان نیز در حضور کلیسا بر محبت تو شهادت داده‌اند؛ پس کاری نیکو می‌کنی اگر ایشان را آن گونه که سزاوار خداست، روانۀ سفر کنی.
\v 7 زیرا که ایشان به خاطر آن نام عزیمت کرده‌اند و از غیریهودیان کمکی دریافت نداشته‌اند.
\v 8 پس باید که ما چنین کسان را حمایت کنیم تا با ایشان در پیشبرد حقیقت همکاری کرده باشیم.
\v 9 مطلبی به کلیسا نوشتم، امّا دیوتْرِفیس که جایگاه نخست را دوست می‌دارد، اقتدار ما را گردن نمی‌نهد.
\v 10 پس چون بیایم، به آنچه می‌کند رسیدگی خواهم کرد، چرا که مغرضانه دربارۀ ما بد می‌گوید، و به این هم بسنده نکرده، از پذیرش برادران سر باز می‌زند؛ و کسانی را نیز که می‌خواهند ایشان را بپذیرند، بازداشته، از کلیسا بیرون می‌راند.
\v 11 ای عزیز، بدی را سرمشق خود مساز، بلکه از نیکویی سرمشق گیر؛ زیرا نیکو‌کردار از خداست، امّا بدکردار خدا را ندیده است.
\v 12 همگان دربارۀ دیمیتریوس نیکو شهادت می‌دهند، حتی خودِ حق. ما نیز چنین شهادت می‌دهیم و می‌دانی که شهادت ما راست است.
\v 13 بسیار چیزها داشتم به تو بنویسم، لیکن نمی‌خواهم با مرکّب و قلم باشد.
\v 14 امّا امیدوارم بزودی تو را ببینم و رویاروی گفتگو کنیم.
\v 15 سلامتی بر تو باد!

38
66-JUD.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,38 @@
\id JUD Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 jud
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 از یهودا، خادم
\v # به فراخواندگانی که در خدای پدر، محبوبند، و برای
\v 2 رحمت و سلامتی و محبت، به‌فزونی بر شما باد.
\v 3 ای عزیزان، گرچه اشتیاق بسیار داشتم تا دربارۀ نجاتی که در آن سهیم هستیم به شما بنویسم، امّا لازم دیدم با نوشتن این چند خط، شما را به ادامۀ مجاهده در راه ایمانی برانگیزم که یک بار برای همیشه به مقدسین سپرده شده است.
\v 4 زیرا برخی کسان که محکومیتشان از دیرباز رقم خورده، مخفیانه در میان شما رخنه کرده‌اند. اینان خدانشناسانی هستند که فیض خدای ما را به جواز ارتکاب فجور بدل می‌کنند و عیسی مسیح، یگانه سرور و خداوند ما را انکار می‌نمایند.
\v 5 با آنکه شما یک بار از این همه آگاهی یافته‌اید، می‌خواهم یادآور شوم که خداوند
\v 6 او فرشتگانی را نیز که مقام والای خود را حفظ نکردند، بلکه منزلگاه مناسب خویش را ترک گفتند، به زنجیرهای ابدی کشیده و برای محاکمه در آن روز عظیم، در تاریکی مطلق نگاه داشته است.
\v 7 به همین گونه، سُدوم و عَمورَه و شهرهای اطراف، که همانند آنان بی‌عفتی کردند و در پی شهوات غیرطبیعی رفتند،
\v 8 با این همه، به گونه‌ای مشابه، این کسان نیز بر پایۀ خوابهایی که می‌بینند بدنهای خویش را نجس می‌سازند و اقتدار خداوند
\v 9 حال آنکه حتی میکائیل، فرشتۀ اعظم، آنگاه که با ابلیس دربارۀ جسد موسی مجادله می‌کرد، جرأت نکرد خودْ او را به سبب اهانت محکوم کند،
\v 10 امّا اینان به آنچه از آن شناختی ندارند اهانت می‌ورزند، حال آنکه آنچه همچون حیوانات بی‌شعور از روی غریزه می‌فهمند، همان باعث هلاکتشان خواهد شد.
\v 11 وای بر آنان، زیرا که به راه قائن رفته‌اند و در پی سود، به گمراهی بَلعام گرفتار آمده و در طغیان قورَح هلاک گشته‌اند.
\v 12 اینان صخره‌های دریایی خطرناک
\v 13 آری، اینان همچون امواج خروشان دریایند که اعمال ننگینشان را چون کف برمی‌آورند، و ستارگانی سرگردانند که تاریکی مطلقِ ابدی برایشان مقرر است.
\v 14 خَنوخ، که هفتم پس از آدم بود، دربارۀ همینها پیشگویی کرده، می‌گوید: «هان، خداوند با هزاران هزار فرشتۀ مقدّس
\v 15 تا بر همگان داوری کند و همۀ بی‌دینان را به سبب تمامی کارهای خلاف دینداری که در بی‌دینی کرده‌اند، و به سزای جملۀ سخنان زشتی که گناهکاران بی‌دین بر ضد او گفته‌اند، محکوم سازد.»
\v 16 اینان گله‌مند و عیب‌جو و غرقه در ارضای شهوات خویشند؛ سخنان تکبرآمیز بر زبان می‌رانند و به نفع خویش مردمان را تملّق می‌گویند.
\v 17 امّا شما ای عزیزان، پیشگویی رسولان خداوند ما عیسی مسیح را به یاد داشته باشید
\v 18 که به شما گفتند: «در زمانهای آخر، استهزاکنندگانی خواهند آمد که بنا بر شهوات خود که خلاف دینداری است، رفتار خواهند کرد.»
\v 19 همینهایند که در میان شما جدایی می‌افکنند و نفسانی و عاری از روحند.
\v 20 امّا شما ای عزیزان، خویشتن را بر
\v 21 و خود را در محبتِ خدا نگاه دارید، در همان حال که منتظر رحمت خداوند ما عیسی مسیح هستید تا شما را به حیات جاویدان رهنمون گردد.
\v 22 نسبت به برخی که متزلزلند، رحیم باشید؛
\v 23 برخی را از آتش بیرون کشیده، نجات دهید؛ و بر برخی دیگر با ترس، رحمت نشان دهید. در عین حال، حتی از جامه‌های آلوده به شهوات نفسانی
\v 24 بر او که قادر است شما را از لغزش محفوظ نگاه دارد و در حضور پرجلال خویش بی‌عیب و آکنده از شادی عظیم حاضر سازد،
\v 25 بر آن خدای یکتا و نجات‌دهندۀ ما، به واسطۀ عیسی مسیح، خداوند ما، از ازل، حال، و تا ابد، جلال و شکوه و توانایی و قدرت باد! آمین.

504
67-REV.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,504 @@
\id REV Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 rev
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 مکاشفۀ عیسی مسیح، که خدا به او عطا فرمود تا آنچه را می‌باید زود واقع شود، به خادمان
\v 2 و یوحنا بر هرآنچه دید، یعنی بر کلام خدا و شهادت عیسی مسیح، گواهی می‌دهد.
\v 3 خوشا به حال کسی که این کلامِ نبوّت را قرائت می‌کند و خوشا به حال آنان که آن را می‌شنوند و آنچه را در آن نوشته شده، نگاه می‌دارند؛ زیرا وقت نزدیک است.
\v 4 از یوحنا،
\v # فیض و سلامتی از جانب او که هست و بود و می‌آید بر شما باد، و از جانب هفت روحِ
\v 5 و از جانب عیسی مسیح، آن شاهد امین و نخست‌زاده از میان مردگان و فرمانروای پادشاهان جهان.
\v 6 و از ما پادشاهی‌ای ساخت و کاهنانی برای خدا و پدر خود، بر او جلال و قدرت باد، تا ابد. آمین.
\v 7 هان با ابرها می‌آید،
\v 8 خداوندْ خدا می‌گوید: «مَنَم ’الف‘ و مَنَم ’ی‘؛ مَنَم آن که هست و بود و می‌آید، آن قادر مطلق.»
\v 9 من یوحنا، برادر شما، که در رنجها و در پادشاهی و در استقامتی که در عیسی از آن ماست، با شما شریکم، به‌خاطر کلام خدا و شهادت عیسی،
\v 10 در روزِ خداوند، در روح شدم و صدایی بلند چون بانگ شیپور از پشت سر شنیدم
\v 11 که می‌گفت: «آنچه را که می‌بینی بر طوماری بنویس و به هفت کلیسای اَفِسُس، اِسمیرنا، پِرگاموم، تیاتیرا، ساردِس، فیلادِلفیه و لائودیکیه بفرست.»
\v 12 پس رو به عقب برگردانیدم تا ببینم آن چه صدایی است که با من سخن می‌گوید؛ و چون برگشتم، هفت چراغدان طلا دیدم،
\v 13 و در میان آن چراغدانها یکی را دیدم که به ’پسر انسان‘ می‌مانست.
\v 14 سر و مویش چون پشم سفید بود، به سفیدی برف، و چشمانش چون آتشِ مشتعل بود.
\v 15 پا‌هایش چون برنجِ تافته بود در کوره گداخته، و صدایش به غرّش سیلابهای خروشان می‌مانست.
\v 16 و در دست راستش هفت ستاره داشت و از دهانش شمشیری بُرّان و دو دم بیرون می‌آمد، و چهره‌اش چونان خورشید بود در درخشش کاملش.
\v 17 چون او را دیدم همچون مرده پیش پا‌هایش افتادم. امّا او دست راستش را بر من نهاد و گفت: «بیم مدار، من اوّلم و من آخر؛
\v 18 و من آن که زنده اوست. مرده بودم، امّا اینک ببین که زندۀ جاویدم و کلیدهای مرگ و جهانِ مردگان در دست من است.
\v 19 «پس آنچه دیده‌ای، و آنچه اکنون هست و آنچه از این پس خواهد شد، همه را بنویس.
\v 20 راز آن هفت ستاره که در دست راست من دیدی و راز آن هفت چراغدان طلا این است: آن هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسایند، و آن هفت چراغدان، همان هفت کلیسا.
\s5
\c 2
\p
\v 1 «به فرشتۀ کلیسای اَفِسُس بنویس:
\v 2 اعمال تو را می‌دانم و از سختکوشی و پایداری تو آگاهم. می‌دانم که شریران را تحمّل نمی‌توانی کرد و کسانی را که خود را رسول می‌خوانند و نیستند، آزموده‌ای و آنان را دروغگو یافته‌ای.
\v 3 می‌دانم که استقامت نشان داده‌ای و به پاس نام من سختیها تحمّل کرده‌ای و خسته نشده‌ای.
\v 4 «امّا این ایراد را بر تو دارم که محبتِ نخستینِ خود را فرو گذاشته‌ای.
\v 5 به یاد آر که از کجا سقوط کرده‌ای. پس توبه کن و اعمالی را به جا آور که در آغاز به جا می‌آوردی. چه اگر توبه نکنی، خود خواهم آمد و چراغدانت را از آنجا که هست برمی‌گیرم.
\v 6 ولی این حُسن را داری که از کارهای نیکولاییان بیزاری، آن‌گونه که من نیز بیزارم.
\v 7 «آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید. هر که غالب آید، به او نعمت خوردن از درخت حیات را خواهم بخشید که در فردوس خداست.
\v 8 «به فرشتۀ کلیسای اِسمیرنا بنویس:
\v 9 از سختیها و فقر تو آگاهم، با این همه ثروتمندی! از تهمتهای ناروای آنان که خود را یهود می‌خوانند و نیستند، بلکه کنیسۀ شیطانند، باخبرم.
\v 10 از رنجی که خواهی کشید، مترس. باخبر باش که ابلیس برخی از شما را به زندان خواهد افکند تا آزموده شوید و ده روز آزار خواهید دید. لیکن تا به مرگ وفادار بمان که من تاج حیات را به تو خواهم بخشید.
\v 11 «آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید. هر که غالب آید، از مرگ دوّم گزند نخواهد دید.
\v 12 «به فرشتۀ کلیسای پِرگاموم بنویس:
\v 13 می‌دانم کجا مسکن داری، آنجا که پایتخت شیطان است. با این همه به نام من وفادار مانده‌ای و حتی در ایام آنتیپاس، آن گواهِ امینِ من که او را در شهر شما که زیستگاه شیطان است کشتند، ایمانی را که به من داشتی انکار نکردی.
\v 14 «با وجود این، یکی دو ایراد بر تو دارم. در آنجا کسانی را داری که از تعلیم بَلعام پیروی می‌کنند؛ همان که بالاق را آموخت که بنی‌اسرائیل را برانگیزاند تا از خوراک تقدیمی به بتها بخورند و دست به بی‌عفتی بیالایند.
\v 15 از این گذشته، کسانی را هم داری که از تعلیم نیکولاییان پیروی می‌کنند.
\v 16 پس توبه کن، وگرنه به‌زودی نزد تو خواهم آمد و با شمشیر دهانم با آنها خواهم جنگید.
\v 17 «آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید. هر که غالب آید، به او از آن ’مَنّای‘ مخفی خواهم داد. هم به او سنگی سفید خواهم بخشید که بر آن نام تازه‌ای حک شده است، نامی که جز بر آن که دریافتش می‌کند، شناخته نیست.
\v 18 «به فرشتۀ کلیسای تیاتیرا بنویس:
\v 19 من از اعمال تو، از محبت و وفاداری
\v 20 امّا این ایراد را بر تو دارم که بر آن زن ایزابل نام که خود را نبیه می‌خواند، آسان می‌گیری. هم او که با تعلیم خود بندگان مرا می‌فریبد تا دست به بی‌عفتی بیالایند و از خوراک تقدیمی به بتها بخورند.
\v 21 به او مهلت داده‌ام تا از هرزگی توبه کند، امّا به توبه تمایل ندارد.
\v 22 پس او را به بستر رنجوری خواهم افکند و آنان را که با او زنا می‌کنند به رنجی عظیم گرفتار خواهم کرد، مگر اینکه از رفتن به راههای او توبه کنند.
\v 23 و فرزندان او را به هلاکت خواهم رساند. آنگاه همۀ کلیساها خواهند دانست که من کاوشگر دلها و افکارم و به هر یک از شما بر حسب اعمالش پاداش خواهم داد.
\v 24 امّا به بقیۀ شما در تیاتیرا، به شما که پیرو این تعلیم نیستید و به اصطلاح ’اسرار نهانی شیطان‘ را نیاموخته‌اید، این را می‌گویم که بر شما باری بیش از آنکه بر دوش دارید، نمی‌گذارم.
\v 25 تنها به پاسداری از آنچه دارید بکوشید تا من بیایم.
\v 26 «هر که غالب آید و اعمال مرا تا به آخر نگاه دارد، او را بر ملتها اقتدار خواهم بخشید،
\v 27 «”با عصای آهنین بر آنان حکم خواهد راند؛
\v # و آنان را چون کوزۀ سفالین خُرد خواهد کرد،“
\v 28 آری، به او ستارۀ صبح
\v 29 آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 «و به فرشتۀ کلیسای ساردِس بنویس:
\v 2 بیدار شو و آنچه را بازمانده و در آستانۀ مرگ است، استوار گردان! چرا که اعمال تو را نزد خدایم کامل نیافتم.
\v 3 پس آنچه را یافته و شنیده‌ای، به یاد آر؛ آن را نگاه دار و توبه کن. اگر بیدار نشوی، دزدانه به سراغت خواهم آمد و تو آن ساعت را که به سراغت می‌آیم، نخواهی دانست.
\v 4 «امّا تَنی چند هنوز در ساردِس داری که دامنْ آلوده نکرده‌اند. اینان جامۀ سفید در بر، با من گام خواهند زد، زیرا که شایسته‌اند.
\v 5 هر که غالب آید، اینچنین به جامۀ سفید آراسته خواهد شد و نامش را هرگز از دفتر حیات نخواهم زدود، بلکه آن را در حضور پدرم و فرشتگانش بر زبان خواهم آورد.
\v 6 آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
\v 7 «به فرشتۀ کلیسای فیلادِلفیه بنویس:
\v 8 اعمال تو را می‌دانم. اینک دری گشوده پیش روی تو نهاده‌ام که هیچ‌کس آن را نمی‌تواند بست. می‌دانم که توانت ناچیز است، امّا کلام مرا نگاه داشته‌ای و نام مرا انکار نکرده‌ای.
\v 9 اینک آنان را که از کنیسۀ شیطانند و خود را یهود می‌خوانند و نیستند، وا می‌دارم تا بیایند و به پای تو افتند و اِذعان کنند که من تو را دوست داشته‌ام.
\v 10 حال که فرمان مرا به پایداری نگاه داشته‌ای، من نیز تو را از ساعت آزمایشی که بر کل جهان خواهد آمد تا ساکنان زمین را بیازماید، در امان خواهم داشت.
\v 11 «به‌زودی می‌آیم. آنچه داری، محکم نگه دار تا کسی تاجت را نرباید.
\v 12 هر که غالب آید، او را ستونی در معبدِ خدایم خواهم ساخت، و دیگر آنجا را هرگز ترک نخواهد کرد. بر او نام خدایم را و نام شهر خدایم، اورشلیم جدید را که از جانب خدا از آسمان نازل می‌شود، و نام جدید خود را خواهم نوشت.
\v 13 آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
\v 14 «به فرشتۀ کلیسای لائودیکیه بنویس:
\v 15 اعمال تو را می‌دانم؛ می‌دانم که نه سردی و نه گرم. و کاش یا این بودی یا آن.
\v 16 امّا چون ولرمی، نه گرم و نه سرد، چیزی نمانده که تو را چون تف از دهان بیرون بیندازم.
\v 17 می‌گویی: ”دولتمندم؛ مال اندوخته‌ام و به چیزی محتاج نیستم.“ و غافلی که تیره‌بخت و اسف‌انگیز و مستمند و کور و عریانی.
\v 18 تو را پند می‌دهم که زرِ نابِ گذشته از آتش از من بخری تا دولتمند شوی؛ و جامه‌های سفید، تا به تن کنی و عریانی شرم‌آورت دیده نشود؛ و مرهم، تا بر چشمان خود بگذاری و بینا شوی.
\v 19 «من کسانی را توبیخ و تأدیب می‌کنم که دوستشان می‌دارم. پس به غیرت بیا و توبه کن.
\v 20 هان بر در ایستاده می‌کوبم. کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید، به درون خواهم آمد و با او همسفره خواهم شد و او با من.
\v 21 «هر که غالب آید، او را حق نشستن با من بر تخت خودم خواهم بخشید، همان‌گونه که من غالب آمدم و با پدرم بر تخت او نشستم.
\v 22 آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس از آن نظر کردم و اینک پیش رویم دری گشوده در آسمان بود، و همان صدایِ چون بانگ شیپور که نخست بار با من سخن گفته بود، دیگر بار گفت: «بالا بیا، و من آنچه را بعد از این می‌باید واقع شود، بر تو خواهم نمود.»
\v 2 در دم در روح شدم و هان تختی پیش رویم در آسمان قرار داشت و بر آن تخت کسی نشسته بود.
\v 3 آن تخت‌نشین، ظاهری چون سنگِ یشم و عقیق داشت و دور تا دور تخت را رنگین‌کمانی زمرّدگون فرا گرفته بود.
\v 4 گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت دیگر بود و بر آنها بیست و چهار پیر نشسته بودند. آنان جامۀ سفید بر تن داشتند و تاج طلا بر سر.
\v 5 و از تخت، برق آذرخش برمی‌خاست و غریو غرّش رعد. پیشاپیش تخت، هفت مشعلِ مشتعل بود. اینها هفت روحِ
\v 6 و پیش تخت، چیزی بود که به دریایی از شیشه می‌مانست، چون بلور.
\v 7 موجود زندۀ اوّل، به شیر می‌مانست و موجود زندۀ دوّم به گوساله. سوّمی، صورت انسان داشت و چهارمی، چونان عقابی بود در پرواز.
\v 8 آنها هر‌کدام شش بال داشتند و دور تا دور، حتی زیر بالها، پوشیده از چشم بودند، و شبانه‌روز بی‌وقفه می‌گفتند:
\v 9 هر بار که آن موجودهای زنده، جلال و عزّت و سپاس نثار آن تخت‌نشین می‌کنند که جاودانه زنده است،
\v 10 آن بیست و چهار پیر پیش روی تخت‌نشین بر خاک می‌افتند و او را که جاودانه زنده است می‌پرستند و پیش تخت او تاج از سر فرو می‌گذارند و می‌گویند:
\v 11 «ای خداوندْ خدای ما،
\s5
\c 5
\p
\v 1 آنگاه در دست راست آن تخت‌نشین طوماری دیدم با نوشته‌هایی بر پشت و روی آن، و طومار به هفت مُهر مَمْهور بود.
\v 2 و فرشته‌ای نیرومند دیدم که به بانگ بلند ندا می‌داد: «کیست که سزاوار برداشتن مُهرها و برگشودن طومار باشد؟»
\v 3 و هیچ‌کس، نه در آسمان، نه بر زمین، و نه در زیر زمین، توانِ آن نداشت که طومار را برگشاید یا حتی در آن نظر کند.
\v 4 من زار زار می‌گریستم زیرا هیچ‌کس یافت نشد که سزاوار گشودن طومار یا نظر کردن در آن باشد.
\v 5 آنگاه یکی از پیران به من گفت: «گریان مباش. اینک آن شیرِ قبیلۀ یهودا، آن ریشۀ داوود، غالب آمده است، تا طومار و هفت مُهر آن را بگشاید.»
\v 6 آنگاه بره‌ای دیدم که گویی ذبح شده باشد، ایستاده در مرکز تخت و محصور میان آن چهار موجود زنده و پیران. هفت شاخ داشت و هفت چشم که هفت روحِ
\v 7 او پیش آمد و طومار را از دست راست آن تخت‌نشین گرفت.
\v 8 پس از آنکه طومار را گرفت، آن چهار موجود زنده و آن بیست و چهار پیر پیش پای بره بر خاک افتادند. آنها هر یک چنگی در دست داشتند و جامی زرّینْ آکنده از بخوری که همان دعاهای مقدسین است.
\v 9 و سرودی تازه بدین‌سان می‌سرودند که:
\v 10 و از آنان حکومتی ساختی و کاهنانی که خدمتگزار خدای ما باشند
\v 11 آنگاه نظر کردم و صدای خیل فرشتگان را شنیدم که گرداگرد آن تخت فراهم آمده بودند و گرداگرد آن موجودهای زنده و آن پیران. شمار آنها از هزاران هزار و کُرورها کُرور بیشتر بود.
\v 12 و با صدای بلند چنین می‌گفتند:
\v 13 سپس شنیدم هر مخلوقی که در آسمان و بر زمین و زیر زمین و در دریاست، با هرآنچه در آنهاست، چنین می‌سرودند که:
\v 14 و آن چهار موجود زنده گفتند: «آمین»، و آن پیران بر زمین افتادند و نیایش کردند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 هنگامی که بره نخستین مُهر از آن هفت مُهر را گشود، من ناظر بودم و شنیدم یکی از آن چهار موجود زنده با صدایی چون رعد گفت: «پیش آی!»
\v 2 همین که نظر کردم اسبی سفید پیش رویم پدیدار شد. آن که بر آن اسب سوار بود، کمانی در دست داشت؛ به او تاجی داده شد و او پیروزمندانه به پیش تاخت تا ظفر بیابد.
\v 3 و هنگامی که دوّمین مُهر را گشود، شنیدم که دوّمین موجود زنده گفت: «پیش آی!»
\v 4 و اسبی دیگر بیرون آمد که به سرخی آتش بود، و به آن که بر آن اسب سوار بود قدرت داده شد تا صلح از روی زمین برگیرد و آدمیان را به کشتار یکدیگر برگمارد. و به او شمشیری بزرگ داده شد.
\v 5 و هنگامی که سوّمین مُهر را گشود، شنیدم که سوّمین موجود زنده گفت: «پیش آی!» همین که نظر کردم، اسبی سیاه پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود ترازویی در دست داشت.
\v 6 و از میان آن چهار موجود زنده، چیزی شبیه صدایی شنیدم که می‌گفت: «یک پیمانه
\v 7 و هنگامی که چهارمین مُهر را گشود، شنیدم که چهارمین موجود زنده گفت: «پیش آی!»
\v 8 همین که نظر کردم، اسبی پریده‌رنگ پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود مرگ نام داشت و جهانِ مردگان از پی او می‌آمد. و به آنها بر یک‌ربع زمین قدرت داده شد تا بکشند با شمشیر و قحطی و بیماری مهلک و وحوش روی زمین.
\v 9 و هنگامی که مُهر پنجم را گشود، زیر مذبح، نفوس کسانی را دیدم که در راه کلام خدا و شهادتی که داشتند، کشته شده بودند.
\v 10 اینان بانگ بلند برداشتند که: «ای سرور مقتدر، ای قدّوس، ای برحق، تا به کی از داوری زمینیان و گرفتن انتقام خون ما از آنان بازمی‌ایستی؟»
\v 11 آنگاه به هر یک از آن نفوس، ردایی سفید داده شد و به آنان گفته شد که پاسی دیگر بیارامند تا شمار همردیفان و برادرانشان که می‌باید چون آنان کشته شوند، کامل گردد.
\v 12 و هنگامی که ششمین مُهر را گشود، من ناظر بودم که ناگاه زمین‌لرزه‌ای عظیم روی داد و خورشید سیاه شد، چون پلاسینْ‌جامه‌ای پشمین؛ و ماه، یکپارچه به رنگِ خون گشت.
\v 13 و ستارگان آسمان بر زمین فرو ریختند، آن‌گونه که انجیرهای دیررَس به تکان تندبادی از درخت فرو می‌ریزند.
\v 14 و آسمان جمع شد، چون طوماری که در خود پیچیده شود، و هر کوه و جزیره‌ای از جای خود برگرفته شد.
\v 15 آنگاه پادشاهان زمین و بزرگان، و سپهسالاران و دولتمندان و قدرتمندان، و هر غلام و هر آزادمردی در غارها و در میان صخره‌های کوهها پنهان شدند.
\v 16 آنان خطاب به کوهها و صخره‌ها می‌گفتند: «بر ما فرود آیید و ما را از روی آن تخت‌نشین و از خشم بره فرو پوشانید.
\v 17 زیرا که روز بزرگ خشم آنان فرا رسیده و که را توان ایستادگی است؟»
\s5
\c 7
\p
\v 1 پس از آن، دیدم چهار فرشته در چهارگوشۀ زمین ایستاده‌اند و چهار بادِ زمین را بازمی‌دارند تا بر خشکی و دریا و هیچ درختی نوزند.
\v 2 آنگاه فرشته‌ای دیگر دیدم که از محل طلوعِ آفتاب سر می‌زد و مُهر خدای زنده با او بود. و به بانگ بلند به آن چهار فرشته که قدرت آسیب رساندن به خشکی و دریا به آنها داده شده بود، ندا داد که:
\v 3 «پیش از آنکه بر پیشانی بندگان خدایمان مُهر زنیم، به خشکی و دریا و درختان آسیب نرسانید.»
\v 4 آنگاه شنیدم که شمار مُهرشدگان صد و چهل و چهار هزار تن از کل قبایل بنی‌اسرائیل بود.
\v 5 از قبیلۀ یهودا دوازده هزار تن مُهر شدند،
\v 6 از قبیلۀ اَشیر، دوازده هزار تن،
\v 7 از قبیلۀ شَمعون، دوازده هزار تن،
\v 8 از قبیلۀ زِبولون، دوازده هزار تن،
\v 9 پس از آن نظر کردم و اینک جماعتی عظیم از هر ملت و طایفه و قوم و زبان پیش روی خود دیدم که هیچ‌کس آنان را نمی‌توانست شماره کند و همه پیش تخت و در پیشگاه بره ایستاده بودند. همگان ردای سفید بر تن داشتند و شاخۀ نخل به دست.
\v 10 آنان به بانگ بلند ندا در دادند که:
\v 11 و همۀ فرشتگان، گرداگرد تخت و گرداگرد پیران و چهار موجود زنده ایستادند؛ و همه در پیشگاه تخت روی بر زمین نهادند و خدا را پرستش کرده،
\v 12 گفتند:
\v 13 آنگاه یکی از آن پیران از من پرسید: «اینان که ردای سفید به تن دارند کیانند و از کجا آمده‌اند؟»
\v 14 جواب دادم: «این را تو می‌دانی، سرورم.» و او گفت: «اینان همان کسانند که از عذاب عظیم برگذشته‌اند و رداهای خود را در خون بره شسته‌اند و سفید کرده‌اند.
\v 15 هم از این روست که:
\v 16 و دیگر هرگز گرسنه نخواهند شد،
\v 17 زیرا که بره از مرکز تختْ شبان آنان خواهد بود،
\s5
\c 8
\p
\v 1 هنگامی که بره هفتمین مُهر را گشود، حدود نیم‌ساعت سکوت بر آسمان حکمفرما شد.
\v 2 و آن هفت فرشته را دیدم که در پیشگاه خدا می‌ایستند، و به آنان هفت شیپور داده شد.
\v 3 و فرشته‌ای دیگر آمد که بخورسوزی از طلا با خود داشت، و پیش مذبح ایستاد. به او بخور بسیار داده شد تا آن را با دعاهای همۀ مقدسین بر مذبح طلاییِ پیش تخت تقدیم کند.
\v 4 دود بخور با دعاهای مقدسین از دستهای آن فرشته تا به پیشگاه خدا بالا رفت.
\v 5 آنگاه فرشته بخورسوز را برگرفت و از آتش مذبح بیاکند و بر زمین افکند. آنگاه غرّشِ رعد بود و بانگ و غوغا، و آذرخش که برمی‌خاست و زمین که می‌لرزید.
\v 6 آنگاه آن هفت فرشته که آن هفت شیپور را داشتند، آهنگِ نواختن آنها کردند.
\v 7 فرشتۀ اوّل شیپورش را به صدا درآورد، و تگرگ و آتشِ آمیخته با خون بود که ناگهان بر زمین بارید و یک سوّم زمین سوخت و یک سوّم درختان سوختند و همۀ سبزه‌ها سوختند.
\v 8 فرشتۀ دوّم شیپورش را به صدا درآورد، و چیزی بسان کوهی بزرگ که مشتعل به آتش بود، به دریا افکنده شد و یک سوّم دریا بدل به خون گشت.
\v 9 و یک سوّم از موجودات زندۀ دریا مُردند و یک سوّم از کشتیها نابود شدند.
\v 10 فرشتۀ سوّم شیپورش را به صدا درآورد، و ستاره‌ای بزرگ چون مشعلی سوزان از آسمان به روی یک سوّم از رودخانه‌ها و چشمه‌ساران فرو افتاد.
\v 11 نام آن ستاره ’اَفْسَنْتین‘
\v 12 فرشتۀ چهارم شیپورش را به صدا درآورد، و یک سوّم خورشید ضربت خورد، و یک سوّم ماه و یک سوّم ستارگان نیز، چندان که یک سوّم از آنها تاریک شد. و یک سوّم روز بی‌نور ماند و یک سوّم شب نیز.
\v 13 و همچنان که به نظاره ایستاده بودم، شنیدم لاشخوری در دل آسمان به بانگ بلند فریاد زد: «وای، وای، وای بر ساکنان زمین، که چیزی نمانده صدای شیپورهای آن سه فرشتۀ دیگر برخیزد.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 فرشتۀ پنجم شیپورش را به صدا درآورد، و من ستاره‌ای دیدم افتاده از آسمان به زمین. به این ستاره، کلید هاویه
\v 2 چون او در از هاویه برگشود، دودی از آن برخاست چون دود کوره‌ای عظیم، چندان که خورشید و آسمان از دود چاه تیره و تاریک شدند.
\v 3 و از دلِ دود، ملخها به روی زمین آمدند و به آنها قدرتی چون قدرت عقربهای زمین داده شد،
\v 4 و به آنها گفته شد که به سبزه‌های زمین آسیب نرسانند، و نه به هیچ گیاه یا درختی، بلکه تنها به آن کسان آسیب برسانند که مُهر خدا بر پیشانی ندارند.
\v 5 و به آنها اجازه داده شد که آن کسان را پنج ماه شکنجه دهند، بی‌آنکه آنان را بکشند. و شکنجه‌ای که آن کسان کشیدند به شکنجۀ نیش عقرب می‌مانست، آنگاه که انسان را بگزد.
\v 6 در آن روزها مردم جویای مرگ خواهند بود، امّا آن را نخواهند یافت؛ آرزوی مرگ خواهند کرد، امّا مرگ از آنها خواهد گریخت.
\v 7 و آن ملخها به اسبهایی می‌مانستند آمادۀ کارزار. بر سرشان چیزی بود که به تاج طلا می‌مانست و چهره‌هاشان به چهرۀ انسان شباهت داشت.
\v 8 موهایی چون موی زنان داشتند و دندانهایی چون دندان شیران.
\v 9 سینه‌پوشی داشتند چون جوشن آهنین، و صدای بالهاشان چون غرّش اسبان و ارابه‌های بسیار بود که به جنگ بشتابند.
\v 10 دُمها و نیشهایی داشتند چون دُم و نیش عقرب، و در دُمهاشان قدرت آن بود که پنج ماه به مردم آزار برسانند.
\v 11 پادشاهشان فرشتۀ هاویه بود که به زبان عبرانیان ’اَبَدون‘ نام دارد، و به یونانی ’آپولیون‘.
\v 12 ’وایِ‘ اوّل از سر گذشت. دو ’وایِ‘ دیگر هنوز باقی است.
\v 13 فرشتۀ ششم شیپورش را به صدا درآورد، و من آوازی شنیدم که از چهار شاخ مذبحِ طلایی که در پیشگاه خداست برمی‌آمد؛
\v 14 و شنیدم که به آن فرشتۀ ششم که شیپور داشت، گفت: «آن چهار فرشته را که در کنار رود بزرگ فُرات در بندند، آزاد کن.»
\v 15 پس آن چهار فرشته که برای همین ساعت و همین روز و همین ماه و همین سال آماده نگاه داشته شده بودند، آزاد شدند تا یک سوّم آدمیان را بکشند.
\v 16 و شنیدم که شمار سواره‌نظام دویست میلیون
\v 17 اسبان و سوارانی که در رؤیای خود دیدم، این‌چنین بودند: جوشنهایی به تن داشتند به سرخی آتش و آبی کبود و زردیِ گوگرد. سرِ اسبان به سرِ شیر می‌مانست و از دهانشان آتش و دود و گوگرد بیرون می‌زد.
\v 18 یک سوّمِ آدمیان از این سه بلای آتش و دود و گوگرد که از دهانشان بیرون می‌زد، کشته شدند.
\v 19 قدرت اسبان در دهانشان بود و در دُمشان. زیرا دُمشان شبیه مار بود با سری که با آن صدمه می‌زدند.
\v 20 از آدمیان، آنان که از این بلاها هلاک نشدند، باز هم از کارهای دست خود توبه نکردند. باز هم نه از پرستش دیوها دست شستند و نه از پرستش بتهای زرّین و سیمین و برنجین و سنگی و چوبین که نه می‌بینند و نه می‌شنوند و نه می‌جنبند.
\v 21 نه نیز از آدمکُشیها و جادوگریها و بی‌عفتیها و دزدیهای خود توبه کردند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 آنگاه دیدم فرشتۀ نیرومند دیگری از آسمان فرود می‌آمد که ردایی از ابر در بر داشت و رنگین‌کمانی بر فراز سر. چهره‌اش مانند خورشید بود و پاهایش چون ستونهای آتش.
\v 2 طوماری کوچک و گشوده در دست داشت. پای راست در دریا نهاد و پای چپ بر خشکی.
\v 3 و فریادی چندان بلند برآورد که به غرّش شیر می‌مانست و با فریاد او آن هفت رعد به صدا در‌آمدند و سخن گفتند.
\v 4 و هنگامی که آن هفت رعد سخن گفتند، آهنگِ نوشتن کردم؛ امّا شنیدم صدایی از آسمان گفت: «آنچه را آن هفت رعد گفته‌اند، مَمْهور کن و منویس.»
\v 5 آنگاه آن فرشته که دیدم بر دریا و خشکی ایستاده بود، دست راست به آسمان بلند کرد
\v 6 و به او که تا ابد زنده است و آسمان و هر چه را در آن است آفریده و زمین و هر چه را در آن است و دریا و هر چه را در آن است، سوگند خورد و گفت: «دیگر بیش از این تأخیری در کار نخواهد بود.
\v 7 بلکه در آن ایام که هفتمین فرشته آهنگِ نواختن شیپورش کند، راز خدا تحقق خواهد یافت، آن‌گونه که بشارتش را به خادمان خود، انبیا، داده است.»
\v 8 آنگاه آن صدا که از آسمان شنیده بودم بار دیگر به من گفت: «برو و آن طومارِ گشوده در دست آن فرشته را که بر دریا و خشکی ایستاده است، بگیر.»
\v 9 پس به سوی آن فرشته رفتم و از او خواستم آن طومار کوچک را به من بدهد. فرشته با من گفت: «این را بگیر و بخور! درونت را تلخ خواهد کرد، امّا در دهانت چون عسلْ شیرین خواهد بود.»
\v 10 پس آن طومار کوچک را از دست فرشته گرفتم و خوردم. در دهانم چون عسلْ شیرین بود، امّا به شکم که فرو بردم، درونم تلخ شد.
\v 11 آنگاه مرا گفتند: «تو باز باید دربارۀ ملتهای بسیار و قومهای بسیار و زبانهای بسیار و پادشاهان بسیار نبوّت کنی.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 آنگاه ساقه‌ای از نی به من داده شد که به چوب اندازه‌گیری می‌مانست و به من گفته شد: «برخیز و معبد خدا و مذبح را اندازه بگیر و شمار پرستندگان آنجا را تعیین کن،
\v 2 ولی تو را با صحن بیرونی کاری نباشد و آن را اندازه مگیر، زیرا که آن به کافران واگذار شده است. اینان شهر مقدّس را چهل و دو ماه لگدمال خواهند کرد.
\v 3 و من دو شاهد خود را مأمور خواهم ساخت که پلاس در بَر، هزار و دویست و شصت روز نبوّت کنند.»
\v 4 این دو، همان دو درخت زیتونند و همان دو چراغدان که در حضور خداوندِ زمین می‌ایستند.
\v 5 اگر کسی بخواهد آسیبی به آنها برساند، آتش از دهانشان زبانه می‌کشد و دشمنانشان را فرو می‌بلعد. این است طریق مردن هر کس که قصد آزار آنان کند.
\v 6 آنان قادرند آسمان را در ببندند تا در ایام نبوّتشان باران نبارد و قادرند آبها را به خون بدل کنند و زمین را هر چند بار که بخواهند به هر بلا مبتلا سازند.
\v 7 باری، همین که آنان شهادت خود را یکسره به انجام رسانند، آن وحش که از هاویه بیرون می‌آید، با آنان خواهد جنگید و بر آنان غالب شده، آنان را خواهد کشت.
\v 8 و اجسادشان در میدان آن شهر بزرگ که به کنایه سُدوم و مصر خوانده می‌شود بر زمین خواهد ماند؛ همان شهر که خداوندشان نیز در آنجا بر صلیب شد.
\v 9 تا سه روز و نیم، مردمان از هر ملت و هر طایفه و هر زبان و هر قوم به تماشای اجساد آنان خواهند ایستاد و از خاکسپاریشان خودداری خواهند کرد.
\v 10 ساکنان زمین در مرگ آنان شادیها خواهند نمود و برای یکدیگر هدیه‌ها خواهند فرستاد؛ زیرا که آن دو نبی ساکنان زمین را معذب ساخته بودند.
\v 11 امّا پس از سه روز و نیم، دَمِ حیات
\v 12 آنگاه شنیدند که صدایی بلند از آسمان به آنها گفت: «به اینجا بالا بیایید!» و آنان پیش چشم دشمنانشان در دلِ ابری به آسمان بالا رفتند.
\v 13 درست در همان ساعت، زمین‌لرزه‌ای بزرگ درگرفت و یک‌دهم شهر فرو ریخت و هفت هزار تن در آن زمین‌لرزه کشته شدند و بازماندگان را وحشت فرا گرفت و خدای آسمانها را جلال دادند.
\v 14 ’وایِ‘ دوّم از سر گذشت. اینک ’وایِ‘ سوّم به‌زودی خواهد رسید.
\v 15 آنگاه فرشتۀ هفتم شیپورش را به صدا در‌آورد؛ و ناگهان صداهایی بلند در آسمان پیچید که می‌گفت:
\v 16 و آن بیست و چهار پیر که در پیشگاه خدا بر تخت می‌نشینند، روی بر خاک نهادند و خدا را نیایش کرده،
\v 17 گفتند:
\v 18 قومها خشمگین بودند،
\v 19 آنگاه معبد خدا در آسمان گشوده شد؛ و صندوق عهد او در درون معبد مشهود افتاد؛ و ناگهان برقِ آذرخش بود که برمی‌خاست و بانگ و غوغا بود و غرّشِ رعد بود که به گوش می‌رسید و زمین‌لرزه بود و تگرگِ بی‌امان بود که پدید می‌آمد.
\s5
\c 12
\p
\v 1 آنگاه نشانی عظیم و شگرف در آسمان پدیدار شد: زنی که خورشید به تن داشت و ماه زیر پا داشت و تاجی از دوازده ستاره بر سر داشت.
\v 2 زن آبستن بود و فریادش از دردِ زا و عذاب زاییدن بلند بود.
\v 3 آنگاه نشانی دیگر در آسمان پدیدار شد: اژدهایی سرخ‌فام و عظیم که هفت سر داشت و ده شاخ، و هفت تاج بر سرهایش بود.
\v 4 دُمش یک سوّم ستارگان آسمان را جاروب کرد و بر زمین فرو ریخت. اژدها پیش روی آن زن که در آستانۀ زایمان بود ایستاد، بدان قصد که فرزند او را تا به دنیا آمد، ببلعد.
\v 5 آن زن پسری به دنیا آورد، فرزند ذکوری که با عصای آهنین بر همۀ قومها فرمان خواهد راند. و فرزند او ربوده شد و نزد خدا و پیش تخت او فرستاده شد.
\v 6 و زن به بیابان، به جایی که خدا برای او مهیا کرده بود، گریخت تا در آنجا از او به مدت هزار و دویست و شصت روز نگهداری کنند.
\v 7 و ناگهان جنگی در آسمان درگرفت. میکائیل و فرشتگانش با اژدها جنگیدند و اژدها و فرشتگانش در برابر آنان به پیکار ایستادند،
\v 8 امّا شکست خوردند و پایگاه خود را در آسمان از دست دادند.
\v 9 اژدهای بزرگ به زیر افکنده شد، همان مار کهن که ابلیس یا شیطان نام دارد و جملۀ جهان را به گمراهی می‌کشاند. هم او و هم فرشتگانش به زمین افکنده شدند.
\v 10 آنگاه صدایی بلند در آسمان شنیدم که می‌گفت:
\v 11 آنان با خون بره و با کلام شهادت خود بر او پیروز شده‌اند.
\v 12 پس شادی کنید ای آسمانها و ای ساکنان آنها!
\v 13 و چون اژدها دید که به زمین فرو افکنده شده است، به تعقیب آن زن پرداخت که فرزند ذکور زاده بود.
\v 14 امّا دو بالِ آن عقاب بزرگ به آن زن داده شد تا به جایگاهی در بیابان پرواز کند که برای او مهیا شده بود و در آنجا، دور از دسترس آن مار، زمانی و زمانها و نیم‌زمانی از او نگهداری شود.
\v 15 آنگاه مار از دهان خود آبی بسان رود جاری ساخت تا در پی آن زن روان شود و سیلابْ او را با خود ببرد.
\v 16 امّا زمین به یاری زن آمد و دهان گشود و سیلاب را که اژدها از دهان خود جاری ساخته بود، فرو خورد.
\v 17 آنگاه اژدها به زن خشم برد و عزم آن کرد تا با دیگر فرزندان او بجنگد؛ یعنی با آنان که احکام خدا را اطاعت می‌کنند و شهادت عیسی را نگاه می‌دارند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و اژدها بر شنهای کنار دریا ایستاد.
\v 2 آن وحش که من دیدم به پلنگ می‌مانست، امّا پاهای خرس داشت و دهان شیر. و اژدها قدرت خود را و تخت خود را به وحش داد و اقتداری عظیم به او بخشید.
\v 3 از سرهای آن وحش، یکی گویی زخمی مهلک برداشته بود، امّا آن زخم مهلک بهبود یافته بود. تمام جهان در حیرت فرو شد و به پیروی از آن وحش گردن نهاد.
\v 4 مردم اژدها را پرستش می‌کردند زیرا که به آن وحش اقتدار بخشیده بود. نیز آن وحش را پرستش می‌کردند و می‌پرسیدند: «کیست آن که همتای این وحش باشد؟ کیست آن که بتواند با او بجنگد؟»
\v 5 به وحش دهانی داده شد تا سخنان نخوت‌بار و کفرآمیز بگوید، و اجازه یافت تا اقتدار خود را چهل و دو ماه به کار بَرَد.
\v 6 پس دهان خود را به کفرگویی بر خدا گشود و به نام او و به مسکن او، یعنی آنان که در آسمان می‌زیند، اهانت کرد.
\v 7 به او اجازه داده شد با مقدسین بجنگد و بر آنها پیروز شود؛ و به او اقتدار بر هر طایفه و ملت و زبان و قوم داده شد.
\v 8 همۀ ساکنان زمین آن وحش را خواهند پرستید - همۀ آن کسان که نامشان در آن دفتر حیات نیامده که از آنِ آن بره است که از بدو آفرینش جهان ذبح شده بود.
\v 9 آن که گوش دارد بشنود:
\v 10 اگر کسی می‌باید به اسارت برود،
\v 11 آنگاه دیدم وحشی دیگر از زمین بیرون می‌آید. همچون بره دو شاخ داشت ولی مانند اژدها سخن می‌گفت.
\v 12 با تمام اقتدارِ وحش اوّل و به نام او
\v 13 آیات عظیم از او به ظهور می‌رسید و حتی موجب می‌شد پیش چشم مردم آتش از آسمان بر زمین فرو بارَد.
\v 14 به سبب آیاتی که اجازه داشت به حضور
\v 15 به او قدرت داده شد که جان در تمثال آن وحش بدمد تا آن تمثال بتواند سخن بگوید و اسباب کشتن همۀ آن کسان را فراهم آورد که از پرستش تمثال سر باز می‌زدند.
\v 16 همچنین، همۀ کسان را، از خُرد و بزرگ، دارا و نادار، و غلام و آزاد واداشت تا بر دست راست خود یا بر پیشانی خویش علامت گذارند.
\v 17 تا هیچ‌کس نتواند بدون آن علامت بخرد یا بفروشد، و آن علامتْ یا نامِ آن وحش بود، یا شمارۀ نام او.
\v 18 و این حکمت می‌طلبد. هر که بصیرت دارد، بگذار تا عدد آن وحش را محاسبه کند، چرا که آن، عدد انسان است. و عدد او ششصد و شصت و شش است.
\s5
\c 14
\p
\v 1 آنگاه همین که نظر کردم، آن بره را دیدم بر کوه صَهیون ایستاده با یکصد و چهل و چهار هزار تن که نام او را و نام پدر او را بر پیشانی نوشته داشتند.
\v 2 و صدایی از آسمان شنیدم پرخروش چون آبهای پر‌شتاب؛ و غرّان چون رعد؛ آن صدا که شنیدم به صدای چنگ‌نوازان می‌مانست آنگاه که چنگ بنوازند.
\v 3 و سرودی تازه سر دادند در پیشگاه آن تخت و در حضور آن چهار موجود زنده و آن پیران. و آن سرود را هیچ‌کس نتوانست بیاموزد، مگر آن یکصد و چهل و چهار هزار تن که از میان زمینیان خریده شده بودند.
\v 4 اینان همان کسانند که خود را آلودۀ زنان نساختند، زیرا که باکره‌اند. اینان راه بره را دنبال می‌کنند هر کجا که برود. اینان از میان آدمیان خریده شدند و به عنوان نوبر بر خدا و بره عرضه شدند.
\v 5 هیچ دروغی در دهانشان یافت نشد. اینان بَری از هر عیبند.
\v 6 آنگاه فرشته‌ای دیگر دیدم که در دل آسمان پرواز می‌کرد و انجیل جاودان با خود داشت تا ساکنان زمین را بشارت دهد، از هر قوم و طایفه و زبان و ملت که باشند.
\v 7 هم او به آواز بلند گفت: «از خدا بترسید و او را جلال دهید، زیرا که ساعت داوری او فرا رسیده است. او را بپرستید که آسمانها و زمین و دریا و چشمه‌ساران را او آفرید.»
\v 8 و فرشتۀ دوّمی از پی او آمد و گفت: «سقوط کرد! بابِل بزرگ سقوط کرد! آن که از شراب عقل‌سوزِ
\v 9 و فرشتۀ سوّمی از پی آن دو آمد و به آواز بلند گفت: «اگر کسی آن وحش و آن تمثال او را بپرستد و نشان او را بر پیشانی یا بر دست خود بپذیرد،
\v 10 آن کس نیز از شراب خشم خدا که اینک پُر‌مایه و خالص در جام غضب او ریخته شده، خواهد نوشید. آن کس نیز در حضور فرشتگان مقدّس و در حضور بره با گوگردِ مشتعل عذاب خواهد شد.
\v 11 و دود عذاب آنان تا ابد به بالا خواهد رفت. برای آنان که آن وحش و آن تمثال او را می‌پرستند و برای آنان که نشانِ نام او را می‌پذیرند، نه در شب و نه در روز آسایش نخواهد بود.»
\v 12 این پایداری مقدسین را می‌طلبد که احکام خدا و ایمان به عیسی را حفظ می‌کنند.
\v 13 آنگاه آوازی از آسمان شنیدم که می‌گفت، «بنویس: خوشا به حال آنان که از این پس در خداوند می‌میرند.»
\v 14 آنگاه همین که نظر کردم، ابری سفید پیش رویم بود و بر آن ابر یکی نشسته بود که به پسر انسان می‌مانست و تاجی از طلا بر سر داشت و داسی تیز در دست.
\v 15 آنگاه فرشته‌ای دیگر از معبد بیرون آمد و به بانگ بلند به آن که بر ابر نشسته بود گفت: «داس خود برگیر و درو کن، زیرا که زمانِ درو فرا رسیده و محصولِ زمین آمادۀ برداشت است.»
\v 16 پس آن که بر ابر نشسته بود داسِ خویش بر زمین بگرداند و محصولِ زمین برداشت شد.
\v 17 سپس فرشته‌ای دیگر از معبدی که در آسمان است بیرون آمد و او نیز داسی تیز در دست داشت.
\v 18 و باز فرشته‌ای دیگر از مذبح بیرون آمد که بر آتش اختیار داشت و به بانگ بلند به آن که داس تیز داشت، گفت: «داس تیزت را برگیر و خوشه‌های انگور را از تاک زمین برچین، زیرا که انگورهای زمین رسیده است.»
\v 19 پس آن فرشته داسَش را بر زمین بگرداند و انگورهای زمین را گرد ‌آورد و در چَرخُشتِ بزرگ خشم خدا ریخت.
\v 20 و انگورها در آن چَرخُشتْ بیرون از شهر لگدکوب شد و از آن چَرخُشت خون جاری شد و خون تا افسار اسبان بالا آمد، در مسافتی به گسترۀ هزار و ششصد پرتابِ تیر.
\s5
\c 15
\p
\v 1 یک نشانۀ عظیم و حیرت‌زای دیگر نیز در آسمان دیدم: و آن هفت فرشته بود با هفت بلای نهایی - نهایی از آن رو که با آنها خشم خدا کامل می‌شد.
\v 2 و چیزی دیدم که به دریایی از شیشه می‌مانست که با آتش درآمیخته شده باشد، و در کنار دریا کسانی را ایستاده دیدم که بر آن وحش و بر تمثال او و بر عدد نام او پیروز شده بودند. اینان چنگهایی به دست داشتند که خدا به آنان داده بود.
\v 3 و سرود خادم خدا، موسی، را می‌خواندند و سرود آن بره را که:
\v 4 کیست که از تو نترسد، ای خداوند،
\v 5 پس از آن دیدم که معبد، یعنی خیمۀ شهادت، در آسمان گشوده شد.
\v 6 و هفت فرشته که حامل هفت بلا بودند از آن بیرون آمدند. و فرشتگان کتان پاکیزه و درخشان به تن و شالی زرّین به دور سینه داشتند.
\v 7 آنگاه یکی از آن چهار موجود زنده، هفت پیالۀ زرّین به آن هفت فرشته داد، آکنده از خشم خدایی که تا ابد زنده است.
\v 8 و معبد به جلال و قدرت خدا آکنده از دود شد، و تا هفت بلای آن هفت فرشته به انجام نرسید هیچ‌کس نتوانست به معبد درآید.
\s5
\c 16
\p
\v 1 آنگاه صدایی بلند از معبد شنیدم که به آن هفت فرشته می‌گفت: «بروید و هفت پیالۀ خشم خدا را بر زمین فرو ریزید.»
\v 2 فرشتۀ اوّل رفت و پیالۀ خود را بر خشکی فرو ریخت، و زخمهای زشت و دردناک بر پیکر مردمی که علامت آن وحش را بر خود داشتند و تمثال او را می‌پرستیدند، پدیدار شد.
\v 3 فرشتۀ دوّم پیالۀ خود را به دریا فرو ریخت، و دریا به خون بدل شد، خونی که به خون انسانِ مُرده می‌مانست، و همۀ جانداران دریا هلاک شدند.
\v 4 فرشتۀ سوّم پیالۀ خود را بر رودخانه‌ها و چشمه‌های آب فرو ریخت، و رودخانه‌ها و چشمه‌ها به خون بدل شدند.
\v 5 آنگاه شنیدم که فرشتۀ نگهبان آبها چنین گفت:
\v 6 زیرا که آنان خون مقدسین و انبیای تو را ریختند،
\v 7 و شنیدم از مذبح پاسخ آمد که:
\v 8 فرشتۀ چهارم پیالۀ خود را بر خورشید فرو ریخت، و خورشید فرمان یافت تا مردم را به آتش بسوزاند.
\v 9 و مردم از شدت گرما سوختند و نام خدا را که اختیار این بلاها با اوست، ناسزا گفتند، امّا توبه نکردند و او را جلال ندادند.
\v 10 فرشتۀ پنجم پیالۀ خود را بر تختِ آن وحش فرو ریخت و قلمرو او در تاریکی فرو رفت. آدمیان از فزونیِ درد، زبان خود را گاز می‌گرفتند.
\v 11 و به سبب آلام و جراحات خود به خدای آسمان ناسزا می‌گفتند، امّا از اعمال خود توبه نمی‌کردند.
\v 12 فرشتۀ ششم پیالۀ خود را بر رود بزرگِ فُرات فرو ریخت و آب آن خشکید تا راه برای شاهانِ شرق باز شود.
\v 13 آنگاه دیدم سه روح خبیث در هیئت وزغ از دهان اژدها و از دهان آن وحش و از دهان نبی کذّاب بیرون آمدند.
\v 14 اینان ارواح دیوهایند که آیات به ظهور می‌آورند و نزد شاهان سرتاسر جهان می‌روند تا آنان را برای نبردِ روزِ عظیمِ خدای قادر مطلق گرد هم آورند.
\v 15 «به‌هوش باشید، که چون دزد می‌آیم! خوشا به حال آن که بیدار می‌ماند و جامه‌اش را نگاه می‌دارد، مبادا عریان روانه شود و رسوای عالم گردد.»
\v 16 آنگاه آن سه روح پلید شاهان زمین را در جایی که به زبان عبرانیان ’حارمَگِدّون‘ خوانده می‌شود، گرد هم آوردند.
\v 17 فرشتۀ هفتم پیالۀ خود را در هوا پاشید و از آن تخت که در معبد بود، بانگی بلند برآمد که: «کار تمام است!»
\v 18 آنگاه برق آذرخش و غریوِ غرّش رعد بود که برمی‌خاست، و زمین‌لرزه‌ای عظیم واقع شد، چندان عظیم که نظیرش تا انسان بر زمین می‌زیسته، روی نداده بود.
\v 19 شهر بزرگ سه پاره شد و شهرهای قومها فرو پاشیدند. و خدا بابِل بزرگ را به یاد آورد و جام سرشار از شرابِ خشمِ خروشانِ خود را به او نوشاند.
\v 20 جزیره‌ها گریختند و کوهها محو و نابود شدند.
\v 21 و از آسمان تگرگی سخت سنگین بر آدمیان فرو بارید که هر دانه، انگاری پنجاه کیلو
\s5
\c 17
\p
\v 1 آنگاه از آن هفت فرشته که آن هفت پیاله را در دست داشتند یکی پیش آمد و با من گفت: «بیا تا مجازات آن فاحشۀ بزرگِ لمیده بر آبهای بسیار را نشانت دهم.
\v 2 با او بود که پادشاهان زمین زنا کردند و از شرابِ هم‌آغوشی‌های او بود که ساکنان زمین مست شدند.»
\v 3 پس آن فرشته مرا در روح
\v 4 و زن جامۀ سرخ و ارغوانی بر تن داشت و در برقِ طلا و جواهر و مروارید می‌درخشید. جامی زرّین به دست داشت سرشار از همۀ زشتیها و آکنده از ناپاکیِ هم‌آغوشی‌هایش.
\v 5 و این نام مرموز بر پیشانی او نوشته شده بود: «بابِل بزرگ، مادر فواحش و زشتیهای زمین.»
\v 6 و دیدم که زنْ مست از خون مقدسین و خون شهدای عیسی است.
\v 7 فرشته به من گفت: «شگفتی تو از چیست؟ راز آن زن و آن وحش را که هفت سَر و ده شاخ دارد و زن سوار بر اوست، برایت شرح خواهم داد.
\v 8 آن وحش که دیدی، زمانی بود، اکنون نیست، و به‌زودی از هاویه بر خواهد آمد و به هلاکت خواهد رسید. از ساکنان زمین آنان که نامشان از بدو آفرینش جهان در دفتر حیات ثبت نشده است، از دیدن آن وحش در شگفت خواهند شد، زیرا که زمانی بود، اکنون نیست، و با این همه، خواهد آمد.
\v 9 «این همه را ذهن حکیمی می‌طلبد تا دریابد. آن هفت سَر، هفت کوهند که آن زن بر آنها قرار دارد. همانها هفت پادشاه نیز هستند.
\v 10 از آنان پنج تن سقوط کرده‌اند، یکی باقی است و آن آخری هنوز نیامده است؛ امّا وقتی که به‌واقع بیاید، باید اندک زمانی بپاید.
\v 11 آن وحش که زمانی بود و اکنون نیست، پادشاه هشتم است. او به همان هفت تن تعلق دارد و به هلاکت خود می‌رسد.
\v 12 «آن ده شاخ که دیدی، دَه پادشاهند که هنوز به پادشاهی نرسیده‌اند. امّا در مهلتی یک ساعته از قدرت شاهان برخوردار خواهند شد، با آن وحش.
\v 13 آنان همگی یک هدف دارند و زور و قدرت خود را به وحش خواهند سپرد.
\v 14 همگی با آن بره به جنگ بر خواهند خاست، امّا بره بر آنان پیروز خواهد شد، زیرا او ربِ ارباب و شاه شاهان است - و خوانده‌شدگانِ او با او خواهند بود، و برگزیدگانِ او با او خواهند بود، و پیروانِ وفادار او با او خواهند بود.»
\v 15 آنگاه فرشته با من گفت: «آن آبها که دیدی، که فاحشه بر آنها قرار دارد، همانا ملتها و جماعتها و قومها و زبانها هستند.
\v 16 آن وحش و آن ده شاخ که دیدی، از فاحشه بیزار خواهند شد. او را نابود خواهند کرد و عریان رها خواهند نمود. گوشت او را خواهند خورد و او را در آتش خواهند سوزاند.
\v 17 زیرا که خدا در دل آنها نهاده است که خواست او را برآورند و با رضای خاطرْ عنانِ قدرت و حکومت خود را به دست آن وحش بسپارند، تا آنگاه که کلام خدا به تمامی تحقق یابد.
\v 18 و آن زن که دیدی همان شهر بزرگ است که بر پادشاهان زمین حکومت می‌کند.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 پس از آن، فرشته‌ای دیگر دیدم که از آسمان فرود می‌آمد. و او اقتداری عظیم داشت و زمین از جلال او نورانی شد.
\v 2 به صدایی سخت پرصلابت فریاد برآورد که:
\v 3 زیرا که از شراب عقل‌سوزِ
\v 4 آنگاه صدایی دیگر از آسمان شنیدم که گفت:
\v 5 زیرا که گناهان او اینک تا به فلک رسیده،
\v 6 همان را که او داده به او پس دهید؛
\v 7 به او همان اندازه عذاب و اندوه دهید
\v 8 از این روست که بلاهایش یک روزه بر او نازل خواهد شد،
\v 9 و چون شاهان زمین که با او زنا کردند و شریک تجمّل او شدند، دود سوختن او را ببینند، بر او خواهند گریست و به سوگ او خواهند نشست.
\v 10 از ترسِ عذابی که او می‌کشد دورادور خواهند ایستاد و ناله سر خواهند داد که:
\v 11 و بازرگانان زمین بر او خواهند گریست و به سوگ او خواهند نشست، زیرا که دیگر کسی کالای آنان را نمی‌خرد،
\v 12 نه طلا و نقره و جواهرات و مروارید آنان را؛ نه پارچه‌های نفیس و ابریشم و ارغوان و سرخ آنان را؛ نه انواع چوبهای معطر و ظرفهای عاج و ظرفهای چوبینِ گرانبها و مس و آهن و مرمرِ آنان را؛
\v 13 نه دارچین و ادویه و بخورِ خوشبو و مُر و کندر آنان را؛ نه شراب و روغن زیتون و آرد مرغوب و گندم آنان را؛ نه حیوانات اهلی و گوسفندان و اسبان و ارابه‌های آنان را؛ و نه بدنها و نفوس آدمیان را.
\v 14 هم‌آنان خواهند گفت: «آن میوه که جانت تمنایش را داشت، از تو درگذشته. دولت و شوکت تو همه بر باد رفته است، و هرگز باز ‌نخواهد گشت.»
\v 15 و تاجرانِ این چیزها که از او دولتمند می‌شدند، از ترس عذابی که او می‌کشد، دورادور خواهند ایستاد و زاری خواهند کرد و ماتم خواهند گرفت و
\v 16 خواهند گفت:
\v 17 یک ساعته ثروت سرشار تو تباهی گرفته است.»
\v 18 و چون دود آتشی را می‌بینند که او را می‌سوزاند، فریاد سر می‌دهند که: «هرگز آیا شهری چون این شهرِ بزرگ در جهان بوده است؟»
\v 19 و خاک بر سر می‌کنند و گریان و ماتمزده فریاد برمی‌آورند که:
\v 20 ای آسمان بر او شادی کن!
\v 21 آنگاه فرشته‌ای نیرومند، پاره‌سنگی همچندِ آسیابْ‌سنگی بزرگی برگرفت و به دریا افکند و گفت:
\v 22 دیگر نه نوای چنگ‌نوازان و مطربان
\v 23 دیگر نور هیچ چراغی در تو هرگز نخواهد تابید؛
\v 24 در او، خون انبیا و مقدسین باز یافته شد،
\s5
\c 19
\p
\v 1 پس از آن، صدایی شنیدم که به خروش جماعتی عظیم در آسمان می‌مانست، که می‌گفتند:
\v # «هَلِلویاه!
\v 2 که داوریهایش حق است و عدل است.
\v 3 و بار دیگر گفتند:
\v 4 و آن بیست و چهار پیر و آن چهار موجود زنده به خاک افتادند و خدای را که بر تخت نشسته بود، پرستش کردند و بانگ برآوردند که:
\v 5 آنگاه صدایی از تخت برآمد که می‌گفت:
\v 6 آنگاه صدایی شنیدم که به خروش جماعتی عظیم می‌مانست، و به غرّش آبهای فراوان، و به بانگ بلند رعد، که می‌گفت:
\v 7 به وجد آییم و شادی کنیم، و او را جلال دهیم،
\v 8 جامۀ کتان نفیس و درخشان و پاکیزه به او بخشیده شد تا به تن کند.»
\v 9 آنگاه فرشته به من گفت: «بنویس: خوشا به حال آنان که به ضیافت عروسی آن بَره دعوت می‌شوند.» و افزود: «اینها کلام راستین خدایند!»
\v 10 در این لحظه بود که به پایش افتادم تا او را بپرستم. امّا او به من گفت: «مبادا چنین کنی! چون من نیز همچون تو و برادران تو که شهادت عیسی را نگاه می‌دارند، غلام اویم. خدا را بپرست! زیرا شهادت عیسی، روح نبوّت است.»
\v 11 آنگاه دیدم که آسمان گشوده است و پیش رویم، هان اسبی است سفید، با سواری که امین و برحق می‌نامندش. او به عدل حکم می‌کند و می‌جنگد.
\v 12 چشمانش به آتشِ مشتعل می‌مانَد و بر سرش تاجهای بسیار است. و نامی دارد بر او نوشته که هیچ‌کس نمی‌داند، جز خودش.
\v 13 ردایی دارد به خونْ آغشته و نامی که بدان خوانده می‌شود ’کلام خدا‘ است.
\v 14 سپاهیان آسمان از پی او می‌آمدند، سوار بر اسبان سفید، و در جامه‌های کتانِ نفیس و سفید و پاکیزه.
\v 15 و شمشیری از دهانش بیرون می‌آید بُرّان، تا با آن بر قومها بتازد. «بر آنان با عصای آهنین حکم خواهد راند.»
\v 16 و بر ردا و ران او نامی نوشته شده است: ’شاه شاهان و ربِ ارباب.
\v 17 و فرشته‌ای دیدم که در آفتاب ایستاده بود و به بانگ بلند به کلّ پرندگان که در دل آسمان بال می‌زدند، ندا داد و گفت: «بیایید؛ برای ضیافت بزرگ خدا گردِ هم آیید
\v 18 تا از گوشت شاهان و سرداران و توانمندان بخورید، و از گوشت اسبان و سوارانشان، و از گوشت هر انسانی، از غلام و آزاد، و خُرد و بزرگ.»
\v 19 آنگاه آن وحش را دیدم، و آن شاهان زمین را دیدم، و سپاهیان آنان را دیدم، که گرد آمده بودند تا با آن سوار و سپاه او بجنگند.
\v 20 امّا آن وحش گرفتار شد و با او آن نبی کذّاب که به نامِ او آیات به ظهور می‌آورْد و با آیات خود کسانی را فریفته بود که علامت آن وحش را پذیرفته بودند و تمثال او را می‌پرستیدند. آنان هر دو، زنده به دریاچۀ آتش و گوگردِ مشتعل افکنده شدند.
\v 21 و باقی آنان به شمشیری که از دهان آن اسب‌سوار بیرون می‌آمد، کشته شدند و آن پرندگان همگی خود را از گوشت آنان بیاکندند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 آنگاه دیدم فرشته‌ای از آسمان فرود می‌آید، و کلید هاویه با اوست، و زنجیری بزرگ در دست دارد.
\v 2 او اژدها را، آن مار کهن را، که همانا ابلیس یا شیطان است، گرفت و در بند کشید تا هزار سال در اسارت بماند
\v 3 و او را به هاویه درانداخت و دَر بَر او قفل کرد و مُهر بر آن نهاد تا قومها را دیگر نفریبد تا آن هزاره سر آید. و پس از آن چندگاهی آزاد گردد.
\v 4 و تختهایی دیدم که بر آنها کسانی نشسته بودند که حق داوری به آنان سپرده شده بود. و نفوس کسانی را دیدم که سرهاشان در راه شهادت در حق عیسی مسیح و در حق کلام خدا از تن جدا شده بود. اینان نه به پرستش آن وحش و تمثال او تن داده بودند و نه علامت او را بر پیشانی و بر دست خود پذیرفته بودند. اینان دوباره زنده شدند و با مسیح هزار سال سلطنت کردند.
\v 5 این رستاخیز اوّل است. و مردگانِ دیگر زنده نشدند تا آن هزاره سر آید.
\v 6 خجسته بمانند و مقدّس همۀ آنان که در رستاخیز اوّل شرکت دارند. مرگ دوّم بر آنان هیچ قدرت ندارد بلکه در سِلک کاهنان خدا و مسیح خواهند ماند و با او هزار سال سلطنت خواهند کرد.
\v 7 آنگاه که آن هزاره سر آید، شیطان از زندان رها خواهد شد و
\v 8 در پی فریب قومها به چهارگوشۀ زمین - به جوج و ماجوج
\v 9 اینان بر پهنۀ زمین پیش رفتند و اردوگاه مقدسین، یعنی شهر محبوب را محاصره کردند. امّا آتش از آسمان فرود آمد و آنان را فرو خورد.
\v 10 و ابلیس، که آنان را فریب داده بود، به دریاچۀ آتش و گوگرد افکنده شد، جایی که آن وحش و نبی کذّاب افکنده شده بودند. اینان روز و شب تا ابد عذاب خواهند کشید.
\v 11 آنگاه تخت بزرگ و سفیدی دیدم، و کسی را که بر آن نشسته بود. آسمان و زمین از حضور او می‌گریختند و جایی برای آنها نبود.
\v 12 و مردگان را دیدم، چه خُرد و چه بزرگ، که در برابر تخت ایستاده بودند. و دفترها گشوده شد. دفتری دیگر نیز گشوده شد که دفتر حیات است. مردگان بر حسب اعمالشان، مطابق با آنچه که در آن دفترها نوشته شده بود، داوری شدند.
\v 13 دریا مردگانی را که در خود داشت، پس داد؛ مرگ و جهانِ مردگان نیز مردگان خود را پس دادند، و هر کس بر حسب اعمالی که انجام داده بود، داوری شد.
\v 14 و مرگ و جهانِ مردگان به دریاچۀ آتش افکنده شد. دریاچۀ آتش، مرگ دوّم است.
\v 15 و هر که نامش در دفتر حیات نوشته نشده بود، به دریاچۀ آتش افکنده شد.
\s5
\c 21
\p
\v 1 سپس آسمانی جدید و زمینی جدید دیدم، زیرا آسمان اوّل و زمین اوّل سپری شده بود و دیگر دریایی وجود نداشت.
\v 2 و شهر مقدّسِ اورشلیمِ جدید را دیدم که از آسمان از نزد خدا پایین می‌آمد، آماده شده همچون عروسی که برای شوهر خود آراسته شده باشد.
\v 3 و از تخت، صدای بلندی شنیدم که گفت:
\v # «اینک، مسکن
\v 4 او هر اشکی را از چشمان آنها
\v 5 سپس آن تخت‌نشین گفت: «اینک همه چیز را نو می‌سازم.» و گفت: «اینها را بنویس زیرا این سخنان درخور اعتماد است و راست است.»
\v 6 باز به من گفت: «به انجام رسید! من ’الف‘ و ’ی‘ و ابتدا و انتها هستم. من به هر که تشنه باشد، از چشمۀ آب حیات به‌رایگان خواهم داد.
\v 7 هر که غالب آید، این همه را به میراث خواهد برد، و من خدای او خواهم بود و او پسر من خواهد بود.
\v 8 امّا نصیب بزدلان و بی‌ایمانان و مفسدان و آدمکشان و بی‌عفتان و جادوگران و بت‌پرستان و همۀ دروغگویان، دریاچۀ مشتعل به آتش و گوگرد خواهد بود. این مرگ دوّم است.»
\v 9 یکی از آن هفت فرشته که هفت پیالۀ پُر از هفت بلای آخر را داشتند، آمد و به من گفت: «بیا! من عروس، یعنی همسر بَره را به تو نشان خواهم داد.»
\v 10 آنگاه مرا در روح به فراز کوهی بزرگ و بلند برد و شهر مقدّس اورشلیم را به من نشان داد که از آسمان از نزد خدا فرود می‌آمد.
\v 11 جلال خدا از آن می‌تابید و درخشندگیش مانند گوهری بسیار گرانبها، همچون یشم، و به شفافیت بلور بود.
\v 12 دیواری بزرگ و بلند داشت که دارای دوازده دروازه بود و دوازده فرشته نزد دروازه‌هایش بودند. و بر هر یک از آن دروازه‌ها نام یکی از دوازده قبیلۀ بنی‌اسرائیل نوشته شده بود.
\v 13 سه دروازه در سمت مشرق، سه دروازه در سمت شمال، سه دروازه در سمت جنوب و سه دروازه در سمت مغرب قرار داشت.
\v 14 و دیوار شهر دارای دوازده پی بود که بر آنها نام دوازده رسولِ بره نوشته شده بود.
\v 15 و آن که با من سخن می‌گفت، میلۀ اندازه‌گیری زرّینی به دست داشت تا شهر و دروازه‌ها و دیوار آن را اندازه‌گیری کند.
\v 16 شهر به شکل مربع، و طول و عرض آن یکسان بود. او شهر را با آن میله اندازه گرفت. طول و عرض و ارتفاع شهر با هم مساوی و برابر با دوازده هزار پرتابِ تیر
\v 17 و ضخامت دیوار آن صد و چهل و چهار ذِراع
\v 18 دیوار شهر از یشم ساخته شده بود، و شهر از طلای ناب و مانند شیشه شفاف بود.
\v 19 پی دیوار شهر با هر گونه گوهر گرانبها تزیین شده بود. پی اوّل از یشم بود، دوّمین از لاجورد،
\v 20 پنجمین از عقیق سرخ، ششمین از عقیق آتشین، هفتمین از زِبَرجَد، هشتمین از یاقوت کبود، نهمین از یاقوت زرد، دهمین از عقیق سبز، یازدهمین از فیروزه
\v 21 دوازده دروازۀ شهر، دوازده مروارید بودند، یعنی هر یک از دروازه‌ها یک مروارید بود. و میدان شهر از طلای ناب و مانند شیشه شفاف بود.
\v 22 معبدی در شهر ندیدم، زیرا خداوندْ خدای قادر مطلق و بَره، معبد آن هستند.
\v 23 و شهر نیازی به خورشید و ماه ندارد که بر آن بتابند زیرا جلال خدا آن را روشن می‌کند و بره چراغ آن است.
\v 24 و قومها در نور آن سلوک خواهند کرد و پادشاهان زمین، جاه و جلال خود را به آنجا خواهند آورد.
\v 25 دروازه‌های آن هرگز در روز بسته نخواهد شد، زیرا در آنجا شب وجود نخواهد داشت.
\v 26 فرّ و شکوه قومها به آنجا آورده خواهد شد.
\v 27 امّا هیچ چیزِ ناپاک و هیچ‌کس که مرتکب اعمال قبیح و فریبکاری شود، به هیچ روی وارد آن نخواهد شد، فقط کسانی که نامشان در دفترِ حیاتِ بره نوشته شده است، بدان راه خواهند داشت.
\s5
\c 22
\p
\v 1 آنگاه نهر آب حیات را به من نشان داد که همچون بلورْ شفاف بود و از تخت خدا و بره جاری می‌شد
\v 2 و از وسط میدان شهر می‌گذشت. در دو طرف نهر، درخت حیات بود که دوازده بارْ میوه می‌داد، یعنی هر ماه یک بار. و برگهای آن برای شفای قومها بود.
\v 3 و دیگر هیچ لعنتی وجود نخواهد داشت. تخت خدا و تخت بره در آن شهر خواهد بود و خادمانش او را خواهند پرستید.
\v 4 آنها روی او را خواهند دید و نام او بر پیشانی آنها خواهد بود.
\v 5 و دیگر شب وجود نخواهد داشت و آنها به نور چراغ یا خورشید نیازمند نخواهند بود، زیرا خداوندْ خدا به آنها روشنایی خواهد بخشید. و آنها تا ابد سلطنت خواهند کرد.
\v 6 فرشته به من گفت: «این سخنان درخور اعتماد است و راست است. خداوند، خدای ارواح انبیا، فرشتۀ خود را فرستاد تا آنچه را که می‌باید زود واقع شود، به خادمان
\v 7 «اینک به‌زودی می‌آیم! خوشا به حال کسی که کلام نبوّت این کتاب را نگاه می‌دارد.»
\v 8 من، یوحنا، همان کسی هستم که این چیزها را دیدم و شنیدم. و پس از دیدن و شنیدن آنها، پیش پا‌های آن فرشته که آنها را به من نشان داده بود، افتادم تا سَجده کنم.
\v 9 امّا او به من گفت: «مبادا چنین کنی! من نیز همچون تو و برادران تو، انبیا، و آنان که کلام این کتاب را نگاه می‌دارند، خادم اویم. خدا را بپرست.»
\v 10 آنگاه به من گفت: «کلام نبوّت این کتاب را مُهر نکن زیرا وقتْ نزدیک است.
\v 11 پس شخص بدکار، به بدی کردن ادامه دهد و مفسد، همچنان به فساد بپردازد؛ نیکوکار، به نیکویی کردن ادامه دهد و مقدّس، همچنان مقدّس بماند.»
\v 12 «اینک به‌زودی می‌آیم و پاداش من با من است تا به هر کس بر حسب اعمالش جزا دهم.
\v 13 من ’الف‘ و ’ی‘، اوّل و آخر، و ابتدا و انتها هستم.»
\v 14 خوشا به حال آنان که ردای خود را می‌شویند تا حقِ دسترسی به درخت حیات را پیدا کنند و بتوانند به دروازه‌های شهر داخل شوند.
\v 15 سگها و جادوگرها و بی‌عفتان و آدمکشان و بت‌پرستان و همۀ کسانی که دروغ را دوست می‌دارند و آن را به عمل می‌آورند، بیرون می‌مانند.
\v 16 «من، عیسی، فرشتۀ خود را نزد شما فرستادم تا این چیزها را به کلیساها اعلام کند. من ریشه و نسل داوود و ستارۀ درخشان صبح هستم.»
\v 17 روح و عروس می‌گویند: «بیا!»
\v 18 من به هر کس که کلام نبوّت این کتاب را می‌شنود هشدار می‌دهم که اگر کسی چیزی بدان بیفزاید، خدا بلاهای نوشته شده در این کتاب را بر او خواهد افزود.
\v 19 و اگر کسی از کلام نبوّت این کتاب چیزی کم کند، خدا او را از درخت حیات و از شهر مقدّس، که در این کتاب دربارۀ آنها نوشته شده است، بی‌نصیب خواهد ساخت.
\v 20 آن که بر این امور شهادت می‌دهد، چنین می‌گوید: «آری، به‌زودی می‌آیم.»
\v 21 فیض خداوندْ عیسی با همۀ شما باد. آمین.

563
manifest.yaml Normal file
View File

@ -0,0 +1,563 @@
---
dublin_core:
conformsto: 'rc0.2'
contributor: []
creator: 'Wycliffe Associates'
description: "The Persian New Millennium Version"
comment: 'The Persian New Millennium Version'
format: 'text/usfm'
identifier: 'ulb'
issued: '2022-01-28'
language:
direction: 'rtl'
identifier: 'fa'
title: 'فارسی'
modified: '2022-01-28'
publisher: 'Elam Ministries'
relation: []
rights: 'CC BY-SA 4.0'
source:
-
identifier: 'nmv'
language: 'fa'
version: '2014'
subject: 'Bible'
title: 'New Millennium Version'
type: 'bundle'
version: '1'
checking:
checking_entity:
- 'TODO Checking Entity'
checking_level: '3'
projects:
-
title: 'Genesis'
versification: 'ufw'
identifier: 'gen'
sort: 1
path: './01-GEN.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Exodus'
versification: 'ufw'
identifier: 'exo'
sort: 2
path: './02-EXO.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Leviticus'
versification: 'ufw'
identifier: 'lev'
sort: 3
path: './03-LEV.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Numbers'
versification: 'ufw'
identifier: 'num'
sort: 4
path: './04-NUM.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Deuteronomy'
versification: 'ufw'
identifier: 'deu'
sort: 5
path: './05-DEU.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Joshua'
versification: 'ufw'
identifier: 'jos'
sort: 6
path: './06-JOS.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Judges'
versification: 'ufw'
identifier: 'jdg'
sort: 7
path: './07-JDG.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Ruth'
versification: 'ufw'
identifier: 'rut'
sort: 8
path: './08-RUT.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: '1 Samuel'
versification: 'ufw'
identifier: '1sa'
sort: 9
path: './09-1SA.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: '2 Samuel'
versification: 'ufw'
identifier: '2sa'
sort: 10
path: './10-2SA.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: '1 Kings'
versification: 'ufw'
identifier: '1ki'
sort: 11
path: './11-1KI.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: '2 Kings'
versification: 'ufw'
identifier: '2ki'
sort: 12
path: './12-2KI.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: '1 Chronicles'
versification: 'ufw'
identifier: '1ch'
sort: 13
path: './13-1CH.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: '2 Chronicles'
versification: 'ufw'
identifier: '2ch'
sort: 14
path: './14-2CH.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Ezra'
versification: 'ufw'
identifier: 'ezr'
sort: 15
path: './15-EZR.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Nehemiah'
versification: 'ufw'
identifier: 'neh'
sort: 16
path: './16-NEH.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Esther'
versification: 'ufw'
identifier: 'est'
sort: 17
path: './17-EST.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Job'
versification: 'ufw'
identifier: 'job'
sort: 18
path: './18-JOB.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Psalms'
versification: 'ufw'
identifier: 'psa'
sort: 19
path: './19-PSA.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Proverbs'
versification: 'ufw'
identifier: 'pro'
sort: 20
path: './20-PRO.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Ecclesiastes'
versification: 'ufw'
identifier: 'ecc'
sort: 21
path: './21-ECC.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Song of Solomon'
versification: 'ufw'
identifier: 'sng'
sort: 22
path: './22-SNG.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Isaiah'
versification: 'ufw'
identifier: 'isa'
sort: 23
path: './23-ISA.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Jeremiah'
versification: 'ufw'
identifier: 'jer'
sort: 24
path: './24-JER.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Lamentations'
versification: 'ufw'
identifier: 'lam'
sort: 25
path: './25-LAM.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Ezekiel'
versification: 'ufw'
identifier: 'ezk'
sort: 26
path: './26-EZK.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Daniel'
versification: 'ufw'
identifier: 'dan'
sort: 27
path: './27-DAN.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Hosea'
versification: 'ufw'
identifier: 'hos'
sort: 28
path: './28-HOS.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Joel'
versification: 'ufw'
identifier: 'jol'
sort: 29
path: './29-JOL.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Amos'
versification: 'ufw'
identifier: 'amo'
sort: 30
path: './30-AMO.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Obadiah'
versification: 'ufw'
identifier: 'oba'
sort: 31
path: './31-OBA.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Jonah'
versification: 'ufw'
identifier: 'jon'
sort: 32
path: './32-JON.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Micah'
versification: 'ufw'
identifier: 'mic'
sort: 33
path: './33-MIC.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Nahum'
versification: 'ufw'
identifier: 'nam'
sort: 34
path: './34-NAM.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Habakkuk'
versification: 'ufw'
identifier: 'hab'
sort: 35
path: './35-HAB.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Zephaniah'
versification: 'ufw'
identifier: 'zep'
sort: 36
path: './36-ZEP.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Haggai'
versification: 'ufw'
identifier: 'hag'
sort: 37
path: './37-HAG.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Zechariah'
versification: 'ufw'
identifier: 'zec'
sort: 38
path: './38-ZEC.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Malachi'
versification: 'ufw'
identifier: 'mal'
sort: 39
path: './39-MAL.usfm'
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'Matthew'
versification: 'ufw'
identifier: 'mat'
sort: 40
path: './41-MAT.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Mark'
versification: 'ufw'
identifier: 'mrk'
sort: 41
path: './42-MRK.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Luke'
versification: 'ufw'
identifier: 'luk'
sort: 42
path: './43-LUK.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'John'
versification: 'ufw'
identifier: 'jhn'
sort: 43
path: './44-JHN.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Acts'
versification: 'ufw'
identifier: 'act'
sort: 44
path: './45-ACT.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Romans'
versification: 'ufw'
identifier: 'rom'
sort: 45
path: './46-ROM.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '1 Corinthians'
versification: 'ufw'
identifier: '1co'
sort: 46
path: './47-1CO.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '2 Corinthians'
versification: 'ufw'
identifier: '2co'
sort: 47
path: './48-2CO.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Galatians'
versification: 'ufw'
identifier: 'gal'
sort: 48
path: './49-GAL.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Ephesians'
versification: 'ufw'
identifier: 'eph'
sort: 49
path: './50-EPH.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Philippians'
versification: 'ufw'
identifier: 'php'
sort: 50
path: './51-PHP.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Colossians'
versification: 'ufw'
identifier: 'col'
sort: 51
path: './52-COL.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '1 Thessalonians'
versification: 'ufw'
identifier: '1th'
sort: 52
path: './53-1TH.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '2 Thessalonians'
versification: 'ufw'
identifier: '2th'
sort: 53
path: './54-2TH.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '1 Timothy'
versification: 'ufw'
identifier: '1ti'
sort: 54
path: './55-1TI.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '2 Timothy'
versification: 'ufw'
identifier: '2ti'
sort: 55
path: './56-2TI.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Titus'
versification: 'ufw'
identifier: 'tit'
sort: 56
path: './57-TIT.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Philemon'
versification: 'ufw'
identifier: 'phm'
sort: 57
path: './58-PHM.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Hebrews'
versification: 'ufw'
identifier: 'heb'
sort: 58
path: './59-HEB.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'James'
versification: 'ufw'
identifier: 'jas'
sort: 59
path: './60-JAS.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '1 Peter'
versification: 'ufw'
identifier: '1pe'
sort: 60
path: './61-1PE.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '2 Peter'
versification: 'ufw'
identifier: '2pe'
sort: 61
path: './62-2PE.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '1 John'
versification: 'ufw'
identifier: '1jn'
sort: 62
path: './63-1JN.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '2 John'
versification: 'ufw'
identifier: '2jn'
sort: 63
path: './64-2JN.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: '3 John'
versification: 'ufw'
identifier: '3jn'
sort: 64
path: './65-3JN.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Jude'
versification: 'ufw'
identifier: 'jud'
sort: 65
path: './66-JUD.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'Revelation'
versification: 'ufw'
identifier: 'rev'
sort: 66
path: './67-REV.usfm'
categories: [ 'bible-nt' ]