765 lines
115 KiB
Plaintext
765 lines
115 KiB
Plaintext
\id MRK Unlocked Literal Bible
|
|
\ide UTF-8
|
|
\h Bookname
|
|
\toc1 Bookname
|
|
\toc2 Bookname
|
|
\toc3 mrk
|
|
\mt1 Bookname
|
|
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 1
|
|
\p
|
|
\v 1 آغاز خبر خوش دربارۀ عیسی مسیح
|
|
\v 2 در کتاب اِشعیای نبی نوشته شده است:
|
|
\v # که راهت را مهیا خواهد کرد؛»
|
|
\v 3 «ندای آن که در بیابان فریاد برمیآورد:
|
|
\v # طریقهای او را هموار سازید.“»
|
|
\v 4 پس یحیای تعمیددهنده در بیابان ظهور کرده، به تعمیدِ توبه برای آمرزش گناهان موعظه میکرد.
|
|
\v 5 اهالی دیار یهودیه و مردمان اورشلیم، همگی نزد او میرفتند و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید میگرفتند.
|
|
\v 6 یحیی جامه از پشم شتر بر تن میکرد و کمربندی چرمین بر کمر میبست، و ملخ و عسل صحرایی میخورد.
|
|
\v 7 او موعظه میکرد و میگفت: «پس از من، کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم.
|
|
\v 8 من شما را با آب تعمید دادهام، امّا او با روحالقدس تعمیدتان خواهد داد.»
|
|
\v 9 در آن روزها، عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت.
|
|
\v 10 چون عیسی از آب برمیآمد، در دم دید که آسمان گشوده شده و روح همچون کبوتری بر او فرود میآید.
|
|
\v 11 و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.»
|
|
\v 12 روح بیدرنگ عیسی را به بیابان برد.
|
|
\v 13 عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسهاش میکرد. او با حیوانات وحشی به سر میبرد و فرشتگان خدمتش میکردند.
|
|
\v 14 عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ
|
|
\v 15 و میگفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.»
|
|
\v 16 چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل میگذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا میافکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
|
|
\v 17 به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
|
|
\v 18 آنها بیدرنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند.
|
|
\v 19 چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده میکردند.
|
|
\v 20 بیدرنگ ایشان را فرا خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
|
|
\v 21 آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا رسید، عیسی بیدرنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.
|
|
\v 22 مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم میداد، نه همچون علمای دین.
|
|
\v 23 در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:
|
|
\v 24 «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمدهای نابودمان کنی؟ میدانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!»
|
|
\v 25 عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!»
|
|
\v 26 آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعرهزنان از او بیرون آمد.
|
|
\v 27 مردم همه چنان شگفتزده شده بودند که از یکدیگر میپرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان میدهد و آنها اطاعتش میکنند.»
|
|
\v 28 پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر ناحیۀ جلیل پیچید.
|
|
\v 29 چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بیدرنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت.
|
|
\v 30 مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بیدرنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند.
|
|
\v 31 پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفته، او را برخیزانید. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
|
|
\v 32 شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند.
|
|
\v 33 مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند!
|
|
\v 34 عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را میشناختند.
|
|
\v 35 بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد.
|
|
\v 36 شَمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند.
|
|
\v 37 چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!»
|
|
\v 38 عیسی ایشان را گفت: «بیایید به روستاهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمدهام.»
|
|
\v 39 پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسههای ایشان موعظه میکرد و دیوها را بیرون میراند.
|
|
\v 40 مردی جذامی
|
|
\v 41 عیسی با شفقت دست خود را دراز کرده، آن مرد را لمس نمود و گفت: «میخواهم، پاک شو!»
|
|
\v 42 در دم، جذامْ ترکش گفت و او پاک شد.
|
|
\v 43 عیسی بیدرنگ او را مرخص کرد و با تأکید بسیار
|
|
\v 44 به وی فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی؛ بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود، آنچه را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
|
|
\v 45 امّا آن مرد چون بیرون رفت، آزادانه در این باره سخن گفت و خبر آن را پخش کرد. از این رو عیسی دیگر نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در جاهای دورافتادۀ بیرون از شهر میماند. با این حال، مردم از همۀ اطراف نزد او میآمدند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 2
|
|
\p
|
|
\v 1 پس از چند روز، چون عیسی دیگر بار به کَفَرناحوم درآمد، مردم آگاه شدند که او به خانه آمده است.
|
|
\v 2 گروهی بسیار گرد آمدند، آنگونه که حتی جلوی در نیز جایی نبود، و او کلام را برای آنها موعظه میکرد.
|
|
\v 3 در این هنگام، جمعی از راه رسیدند و مردی مفلوج را که چهار نفر حمل میکردند، پیش آوردند.
|
|
\v 4 امّا چون به سبب ازدحام جمعیت نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند، شروع به برداشتن سقف بالای سر عیسی کردند. پس از گشودن سقف، تشکی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، پایین فرستادند.
|
|
\v 5 چون عیسی ایمان آنها را دید، مفلوج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.»
|
|
\v 6 برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند:
|
|
\v 7 «چرا این مرد چنین سخنی بر زبان میرانَد؟ این کفر است! چه کسی جز خدا میتواند گناهان را بیامرزد؟»
|
|
\v 8 عیسی در دم در روح خود دریافت که با خود چه میاندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین میاندیشید؟
|
|
\v 9 گفتن کدامیک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و تشک خود را بردار و راه برو“؟
|
|
\v 10 حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت:
|
|
\v 11 «به تو میگویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»
|
|
\v 12 آن مرد برخاست و بیدرنگ تشک خود را برداشت و در برابر چشمان همه از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.»
|
|
\v 13 عیسی بار دیگر به کنار دریا رفت. مردم همه نزدش گرد میآمدند و او آنان را تعلیم میداد.
|
|
\v 14 هنگامی که قدم میزد، لاوی پسر حَلْفای را دید که در خَراجگاه نشسته بود. به او گفت: «از پی من بیا.» او برخاست و از پی عیسی روان شد.
|
|
\v 15 چون عیسی در خانۀ لاوی بر سفره نشسته بود، بسیاری از خَراجگیران و گناهکاران با او و شاگردانش همسفره بودند، زیرا شمار زیادی از آنها او را پیروی میکردند.
|
|
\v 16 چون علمای دین که فَریسی بودند، عیسی را دیدند که با گناهکاران و خَراجگیران همسفره است، به شاگردان وی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران غذا میخورد؟»
|
|
\v 17 عیسی با شنیدن این سخن به ایشان گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. من نیامدهام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را دعوت کنم.»
|
|
\v 18 زمانی که شاگردان یحیی و فَریسیان روزهدار بودند، عدهای نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا شاگردان یحیی و شاگردان فَریسیان روزه میگیرند، امّا شاگردان تو روزه نمیگیرند؟»
|
|
\v 19 عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، روزه بگیرند؟ تا وقتی داماد با آنهاست نمیتوانند روزه بگیرند.
|
|
\v 20 امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.
|
|
\v 21 «هیچکس پارچۀ نو
|
|
\v 22 و نیز هیچکس شراب نو را در مَشکهای کهنه نمیریزد. اگر چنین کند، آن شراب مَشکها را پاره میکند، و اینگونه، شراب و مَشکها هر دو تباه خواهند شد. شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.»
|
|
\v 23 در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم میگذشت و شاگردانش در حین رفتن، شروع به چیدن خوشههای گندم کردند.
|
|
\v 24 فَریسیان به او گفتند: «چرا شاگردانت کاری انجام میدهند که در روز شَبّات جایز نیست؟»
|
|
\v 25 پاسخ داد: «مگر تا به حال نخواندهاید که داوود چه کرد آنگاه که خود و یارانش محتاج و گرسنه بودند؟
|
|
\v 26 او در زمان اَبیّاتار، کاهن اعظم، به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.»
|
|
\v 27 آنگاه به ایشان گفت: «شَبّات برای انسان مقرر شده، نه انسان برای شَبّات.
|
|
\v 28 بنابراین، پسر انسان حتی صاحب
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 3
|
|
\p
|
|
\v 1 عیسی بار دیگر به کنیسه درآمد. در آنجا مردی بود که یک دستش خشک شده بود.
|
|
\v 2 برخی عیسی را زیر نظر داشتند تا اگر در روز شَبّات آن مرد را شفا بخشد، بهانهای برای اتهام زدن به او بیابند.
|
|
\v 3 عیسی به مردی که دستش خشک شده بود گفت: «در برابر همه بایست.»
|
|
\v 4 آنگاه از ایشان پرسید: «آیا در روز شَبّات نیکی کردن جایز است یا بدی کردن؟ جان کسی را نجات دادن یا کشتن؟» امّا آنان خاموش ماندند.
|
|
\v 5 عیسی، خشمگین به کسانی که پیرامونش بودند نگریست و غمگین از سنگدلی ایشان، به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن.» او دست خود را دراز کرد و دستش سالم شد.
|
|
\v 6 آنگاه فَریسیان بیرون رفتند و بیدرنگ با هیرودیان توطئه کردند که چگونه عیسی را از میان بردارند.
|
|
\v 7 سپس عیسی با شاگردان خود به سوی دریا کناره جُست. انبوهی از جلیلیان نیز در پی او روانه شدند.
|
|
\v 8 نیز، گروهی بسیار از مردم یهودیه و اورشلیم و اَدومیه و نواحیِ آن سوی رود اردن و حوالی صور و صیدون، چون خبر همۀ کارهای او را شنیدند، نزد وی آمدند.
|
|
\v 9 به سبب کثرت جمعیت، عیسی به شاگردان خود فرمود قایقی برایش آماده کنند، تا مردم بر او ازدحام نکنند.
|
|
\v 10 زیرا از آنجا که بسیاری را شفا داده بود، دردمندان بر او هجوم میآوردند تا لمسش کنند.
|
|
\v 11 هر گاه ارواح پلید او را میدیدند، در برابرش به خاک میافتادند و فریاد میزدند: «تو پسر خدایی!»
|
|
\v 12 امّا او ایشان را سخت برحذر میداشت که به دیگران نگویند او کیست.
|
|
\v 13 عیسی به کوهی برآمد و آنانی را که خواست، به حضور خویش فرا خوانْد و آنها نزدش آمدند.
|
|
\v 14 او دوازده تن را تعیین کرد و آنان را رسول خواند، تا همراه وی باشند و آنها را برای موعظه بفرستد،
|
|
\v 15 و از این اقتدار برخوردار باشند که دیوها را بیرون برانند.
|
|
\v 16 آن دوازده تن که تعیین کرد عبارت بودند از: شَمعون (که وی را پطرس خواند)؛
|
|
\v 17 یعقوب پسر زِبِدی و برادر وی یوحنا (که آنها را ’بوآنِرجِس‘، یعنی ’پسران رعد‘ لقب داد)؛
|
|
\v 18 آندریاس، فیلیپُس، بَرتولْما، مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، تَدّای، شَمعون غیور،
|
|
\v 19 و یهودا اَسخَریوطی که عیسی را تسلیم دشمن کرد.
|
|
\v 20 روزی دیگر عیسی به خانه رفت و باز جماعتی گرد آمدند، به گونهای که او و شاگردانش را حتی مجال غذا خوردن نبود.
|
|
\v 21 چون خویشان عیسی این را شنیدند، روانه شدند تا او را برداشته با خود ببرند، زیرا میگفتند:
|
|
\v 22 علمای دین نیز که از اورشلیم آمده بودند میگفتند: «بِعِلزِبول دارد و دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون میراند.»
|
|
\v 23 پس عیسی آنها را فرا خواند و مَثَلهایی برایشان آورد و گفت: «چگونه ممکن است شیطان، شیطان را بیرون براند؟
|
|
\v 24 اگر حکومتی بر ضد خود تجزیه شود، نمیتواند پابرجا ماند.
|
|
\v 25 نیز اگر خانهای بر ضد خود تجزیه شود، آن خانه پابرجا نمیماند.
|
|
\v 26 شیطان نیز اگر بر ضد خود قیام کند و تجزیه شود، نمیتواند دوام آورد، بلکه پایانش فرا رسیده است.
|
|
\v 27 بهواقع هیچکس نمیتواند به خانۀ مردی نیرومند درآید و اموالش را غارت کند، مگر اینکه نخست آن مرد را ببندد. پس از آن میتواند خانۀ او را غارت کند.
|
|
\v 28 «آمین،
|
|
\v 29 امّا هر که به روحالقدس کفر گوید، هرگز آمرزیده نخواهد شد، بلکه مجرم به گناهی ابدی است.»
|
|
\v 30 این سخن عیسی از آن سبب بود که میگفتند «روح پلید دارد.»
|
|
\v 31 آنگاه مادر و برادران عیسی آمدند. آنان بیرون ایستاده، کسی را فرستادند تا او را فرا خواند.
|
|
\v 32 جماعتی که گرد عیسی نشسته بودند، به او گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و تو را میجویند.»
|
|
\v 33 عیسی پاسخ داد: «مادر و برادران من چه کسانی هستند؟»
|
|
\v 34 آنگاه به آنان که گردش نشسته بودند، نظر افکند و گفت: «اینانند مادر و برادران من!
|
|
\v 35 هر که ارادۀ خدا را به جای آورَد، برادر و خواهر و مادر من است.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 4
|
|
\p
|
|
\v 1 دیگر بار عیسی در کنار دریا به تعلیم دادن آغاز کرد. گروهی بیشمار او را احاطه کرده بودند چندان که بهناچار سوار قایقی شد که در دریا بود و بر آن بنشست، در حالی که تمام مردم بر ساحل دریا بودند.
|
|
\v 2 آنگاه با مَثَلها، بسیار چیزها به آنها آموخت. او در تعلیم خود به ایشان گفت:
|
|
\v 3 «گوش فرا دهید! روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.
|
|
\v 4 چون بذر میپاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.
|
|
\v 5 برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت. پس زود سبز شد، چرا که خاک کمعمق بود.
|
|
\v 6 امّا چون خورشید برآمد، همه سوخت و خشکید، زیرا ریشه نداشت.
|
|
\v 7 برخی نیز میان خارها افتاد. خارها نمو کرده، آنها را خفه کردند و ثمری از آنها برنیامد.
|
|
\v 8 امّا بقیۀ بذرها بر زمینِ نیکو افتاد و جوانه زده، نمو کرد و بار آورده، زیاد شد، بعضی سی، بعضی شصت و بعضی حتی صد برابر.»
|
|
\v 9 سپس گفت: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
|
|
\v 10 هنگامی که عیسی تنها بود، آن دوازده تن و کسانی که گِردش بودند، دربارۀ مَثَلها از او پرسیدند.
|
|
\v 11 به ایشان گفت: «راز پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا برای مردمِ بیرون، همه چیز بهصورت مَثَل است؛
|
|
\v 12 تا:
|
|
\v # مبادا بازگشت کنند و آمرزیده شوند!“
|
|
\v 13 آنگاه بدیشان گفت: «آیا این مَثَل را درک نمیکنید؟ پس چگونه مَثَلهای دیگر را درک خواهید کرد؟
|
|
\v 14 برزگر کلام را میکارد.
|
|
\v 15 بعضی مردم همچون بذرهای کنار راهند، آنجا که کلام کاشته میشود؛ به محض اینکه کلام را میشنوند، شیطان میآید و کلامی را که در آنها کاشته شده، میرباید.
|
|
\v 16 دیگران، همچون بذرهای کاشته شده بر سنگلاخند؛ آنان کلام را میشنوند و بیدرنگ آن را با شادی میپذیرند،
|
|
\v 17 امّا چون در خود ریشه ندارند، تنها اندک زمانی دوام میآورند. آنگاه که به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز کند، در دم میافتند.
|
|
\v 18 عدهای دیگر، همچون بذرهای کاشته شده در میان خارهایند؛ کلام را میشنوند،
|
|
\v 19 امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت و هوسِ چیزهای دیگر در آنها رسوخ میکند و کلام را خفه کرده، بیثمر میسازد.
|
|
\v 20 دیگران، همچون بذرهای کاشته شده در زمین نیکویند؛ کلام را شنیده، آن را میپذیرند و سی، شصت و حتی صد برابر بار میآورند.»
|
|
\v 21 عیسی به آنها گفت: «آیا چراغ را میآورید تا آن را زیر کاسه یا تخت بگذارید؟ آیا آن را بر چراغدان نمینهید؟
|
|
\v 22 زیرا چیزی پنهان نیست مگر برای آشکار شدن، و چیزی مخفی نیست مگر برای به ظهور آمدن.
|
|
\v 23 هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
|
|
\v 24 سپس ادامه داده، گفت: «به آنچه میشنوید، بهدقّت دل بسپارید. با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد، و حتی بیشتر.
|
|
\v 25 زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.»
|
|
\v 26 نیز گفت: «پادشاهی خدا مردی را مانَد که بر زمین بذر میافشانَد.
|
|
\v 27 شب و روز، چه او در خواب باشد چه بیدار، دانه سبز میشود و نمو میکند. چگونه؟ نمیداند.
|
|
\v 28 زیرا زمین به خودیخود بار میدهد: نخست ساقه، سپس خوشۀ سبز و آنگاه خوشۀ پر از دانه.
|
|
\v 29 چون دانه برسد، برزگر بیدرنگ داس را به کار میگیرد، زیرا فصل درو فرا رسیده است.»
|
|
\v 30 عیسی دیگر بار گفت: «پادشاهی خدا را به چه چیز مانند کنیم، یا با چه مَثَلی آن را شرح دهیم؟
|
|
\v 31 همچون دانۀ خردل است. خردل، کوچکترین دانهای است که در زمین میکارند،
|
|
\v 32 ولی چون کاشته شد، میروید و از همۀ گیاهان باغ بزرگتر شده، شاخههای بزرگ میآورد، چندان که پرندگان آسمان میآیند و در سایۀ آن آشیانه میسازند.»
|
|
\v 33 عیسی با مَثَلهای بسیار از اینگونه، تا آنجا که میتوانستند درک کنند، کلام را برایشان بیان میکرد.
|
|
\v 34 او جز با مَثَل چیزی به آنها نمیگفت؛ امّا هنگامی که با شاگردان خود در خلوت بود، همه چیز را برای آنها شرح میداد.
|
|
\v 35 آن روز چون غروب فرا رسید، عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریا برویم.»
|
|
\v 36 آنها جمعیت را ترک گفتند و عیسی را در همان قایقی که بود، با خود بردند. چند قایق دیگر نیز او را همراهی میکرد.
|
|
\v 37 ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمیخورد که نزدیک بود از آب پر شود.
|
|
\v 38 امّا عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود. شاگردان او را بیدار کردند و گفتند: «استاد، تو را باکی نیست که غرق شویم؟»
|
|
\v 39 عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو نشست و آرامش کامل حکمفرما شد.
|
|
\v 40 سپس به شاگردان خود گفت: «چرا اینچنین ترسانید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟»
|
|
\v 41 آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر میگفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان میبرند!»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 5
|
|
\p
|
|
\v 1 سپس به آن سوی دریا، به ناحیۀ جِراسیان
|
|
\v 2 چون عیسی از قایق پیاده شد، مردی که گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمد و بدو برخورد.
|
|
\v 3 آن مرد در گورها به سر میبرد و دیگر کسی را توان آن نبود که او را حتی با زنجیر در بند نگاه دارد.
|
|
\v 4 زیرا بارها او را با زنجیر و پابندِ آهنین بسته بودند، امّا زنجیرها را گسیخته و پابندهای آهنین را شکسته بود. هیچکس را یارای رام کردن او نبود.
|
|
\v 5 شب و روز در میان گورها و بر تپهها فریاد برمیآورد و با سنگ خود را زخمی میکرد.
|
|
\v 6 چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمد و روی بر زمین نهاده،
|
|
\v 7 با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تو را به خدا سوگند میدهم که عذابم ندهی!»
|
|
\v 8 زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید، از این مرد به در آی!»
|
|
\v 9 آنگاه عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «نامم لِژیون
|
|
\v 10 و به عیسی التماس بسیار کرد که آنها را از آن ناحیه بیرون نکند.
|
|
\v 11 در تپههای آن حوالی، گلۀ بزرگی خوک در حال چرا بود.
|
|
\v 12 ارواح پلید از عیسی خواهش کرده، گفتند: «ما را به درون خوکها بفرست؛ بگذار به آنها درآییم.»
|
|
\v 13 عیسی اجازه داد. پس بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. گلهای که شمار آن حدود دو هزار خوک بود، از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم برد و در آب غرق شد.
|
|
\v 14 خوکبانان گریختند و این واقعه را در شهر و روستا بازگفتند، چندان که مردم بیرون آمدند تا آنچه را رخ داده بود، ببینند.
|
|
\v 15 آنها نزد عیسی آمدند و چون دیدند آن مرد دیوزده که پیشتر گرفتار لِژیون بود، اکنون جامه به تن کرده و عاقل در آنجا نشسته است، وحشت کردند.
|
|
\v 16 کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، آنچه را بر مرد دیوزده و خوکها گذشته بود، برای مردم بازگفتند.
|
|
\v 17 آنگاه مردم از عیسی خواهش کردند که سرزمین ایشان را ترک گوید.
|
|
\v 18 چون عیسی سوار قایق میشد، مردی که پیشتر دیوزده بود، تمنا کرد که همراه وی برود.
|
|
\v 19 امّا عیسی اجازه نداد و گفت: «به خانه، نزد خویشان خود برو و به آنها بگو که خداوند برای تو چه کرده و چگونه بر تو رحم نموده است.»
|
|
\v 20 پس آن مرد رفت و در سرزمین دِکاپولیس،
|
|
\v 21 عیسی بار دیگر با قایق به آن سوی دریا رفت. در کنار دریا، جمعیتی انبوه نزدش گرد آمدند.
|
|
\v 22 یکی از رئیسان کنیسه که یایروس نام داشت نیز به آنجا آمد و با دیدن عیسی به پایش افتاد
|
|
\v 23 و التماسکنان گفت: «دختر کوچکم در حال مرگ است. تمنا دارم آمده، دست خود را بر او بگذاری تا شفا یابد و زنده ماند.»
|
|
\v 24 پس عیسی با او رفت.
|
|
\v 25 در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود.
|
|
\v 26 او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همۀ دارایی خود را خرج کرده بود؛ امّا به جای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود.
|
|
\v 27 پس چون دربارۀ عیسی شنید، از میان جمعیت به پشت سر او آمد و ردای وی را لمس کرد.
|
|
\v 28 زیرا با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.»
|
|
\v 29 در همان دم خونریزی او قطع شد و در بدن خود احساس کرد از آن بلا شفا یافته است.
|
|
\v 30 عیسی درحالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامۀ مرا لمس کرد؟»
|
|
\v 31 شاگردان او پاسخ دادند: «میبینی که مردم بر تو ازدحام میکنند؛ آنگاه میپرسی، ”چه کسی مرا لمس کرد؟“»
|
|
\v 32 امّا عیسی به اطراف مینگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است.
|
|
\v 33 پس آن زن که میدانست بر او چه گذشته است، ترسان و لرزان آمده، به پای عیسی افتاد و حقیقت را به تمامی به او گفت.
|
|
\v 34 عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو و از این بلا آزاد باش!»
|
|
\v 35 او هنوز سخن میگفت که عدهای از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمدند و گفتند: «دخترت مرد! دیگر چرا استاد را زحمت میدهی؟»
|
|
\v 36 عیسی چون سخن آنها را شنید،
|
|
\v 37 و اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی دیگر از پی او برود.
|
|
\v 38 چون به خانۀ رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به پاست و عدهای با صدای بلند میگریند و شیون میکنند.
|
|
\v 39 پس داخل شد و به آنها گفت: «این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است.»
|
|
\v 40 امّا آنها به او خندیدند. پس از اینکه همۀ آنها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد.
|
|
\v 41 آنگاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: «تالیتا کوم!» یعنی: «ای دختر کوچک، به تو میگویم برخیز!»
|
|
\v 42 او بیدرنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آنها از این واقعه بینهایت شگفتزده شدند.
|
|
\v 43 عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود، و فرمود چیزی به آن دختر بدهند تا بخورد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 6
|
|
\p
|
|
\v 1 سپس عیسی آنجا را ترک گفت و با شاگردان خود به شهر خویش رفت.
|
|
\v 2 چون روز شَبّات فرا رسید، به تعلیم دادن در کنیسه پرداخت. بسیاری با شنیدن سخنان او در شگفت شدند. آنها میگفتند: «این مرد همۀ اینها را از کجا کسب کرده است؟ این چه حکمتی است که به او عطا شده؟ و این چه معجزاتی است که به دست او انجام میشود؟
|
|
\v 3 مگر او آن نجّار نیست؟ مگر پسر مریم و برادرِ یعقوب، یوشا،
|
|
\v 4 عیسی بدیشان گفت: «نبی بیحرمت نباشد جز در شهر خود و در میان خویشان و در خانۀ خویش!»
|
|
\v 5 او نتوانست در آنجا هیچ معجزهای انجام دهد، جز آنکه دست خود را بر چند بیمار گذاشت و آنها را شفا بخشید.
|
|
\v 6 او از بیایمانی ایشان در حیرت بود.
|
|
\v 7 او آن دوازده را نزد خود فرا خواند و آنها را دو به دو فرستاد و ایشان را بر ارواح پلید اقتدار بخشید.
|
|
\v 8 به آنان دستور داد: «برای سفر، چیزی جز یک چوبدستی با خود برندارید؛ نه نان، نه کولهبار و نه پول در کمربندهای خود.
|
|
\v 9 کفش به پا کنید، امّا پیراهن اضافی نپوشید.
|
|
\v 10 چون به خانهای درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
|
|
\v 11 و اگر در جایی شما را نپذیرند، یا به شما گوش فرا ندهند، به هنگام ترک آنجا، خاک پاهایتان را نیز بتکانید، تا شهادتی باشد بر ضد آنها.»
|
|
\v 12 پس آنها رفته، به مردم موعظه میکردند که باید توبه کنند.
|
|
\v 13 ایشان دیوهای بسیار را بیرون راندند و بیماران بسیار را با روغن تدهین کرده، شفا بخشیدند.
|
|
\v 14 هیرودیس پادشاه این را شنید، زیرا نام عیسی شهرت یافته بود. بعضی از مردم میگفتند: «یحیای تعمیددهنده از مردگان برخاسته و از همین روست که این قدرتها از او به ظهور میرسد.»
|
|
\v 15 دیگران میگفتند: «ایلیا است.» عدهای نیز میگفتند: «پیامبری است مانند پیامبران دیرین.»
|
|
\v 16 امّا چون هیرودیس این را شنید، گفت: «این همان یحیی است که من سرش را از تن جدا کردم و اکنون از مردگان برخاسته است!»
|
|
\v 17 زیرا به دستور خودِ هیرودیس یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان افکنده بودند. هیرودیس این کار را بهخاطر هیرودیا کرده بود. هیرودیا زن فیلیپُس، برادر هیرودیس بود که اکنون هیرودیس او را به زنی گرفته بود.
|
|
\v 18 یحیی به هیرودیس گفته بود: «جایز نیست که تو با زن برادرت باشی.»
|
|
\v 19 پس هیرودیا از یحیی کینه به دل داشت و میخواست او را بکشد، امّا نمیتوانست.
|
|
\v 20 زیرا هیرودیس از یحیی میترسید، چرا که او را مردی پارسا و مقدّس میدانست و از این رو از او محافظت میکرد. هر گاه سخنان یحیی را میشنید، حیران و پریشان میشد. با این حال، به خوشی به سخنان او گوش فرا میداد.
|
|
\v 21 سرانجام فرصت مناسب فرا رسید. هیرودیس در روز میلاد خود ضیافتی به پا کرد و درباریان و فرماندهان نظامی خود و والامرتبگان جلیل را دعوت نمود.
|
|
\v 22 دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقصید و هیرودیس و میهمانانش را شادمان ساخت. آنگاه پادشاه به دختر گفت: «هر چه میخواهی از من درخواست کن که آن را به تو خواهم داد.»
|
|
\v 23 همچنین سوگند خورده، گفت: «هر چه از من بخواهی، حتی نیمی از مملکتم را، به تو خواهم داد.»
|
|
\v 24 او بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش پاسخ داد: «سَرِ یحیای تعمیددهنده را.»
|
|
\v 25 دختر بیدرنگ شتابان نزد پادشاه بازگشت و گفت: «از تو میخواهم هماکنون سر یحیای تعمیددهنده را بر طَبَقی به من بدهی.»
|
|
\v 26 پادشاه بسیار اندوهگین شد، امّا به پاس سوگند خود و به احترام میهمانانش نخواست درخواست او را رد کند.
|
|
\v 27 پس بیدرنگ جلادی فرستاد و دستور داد سر یحیی را بیاورد. او رفته، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد
|
|
\v 28 و آن را بر طَبَقی آورد و به دختر داد. او نیز آن را به مادرش داد.
|
|
\v 29 چون شاگردان یحیی این را شنیدند، آمدند و بدن او را برداشته، به خاک سپردند.
|
|
\v 30 و امّا رسولان نزد عیسی گرد آمدند و آنچه کرده و تعلیم داده بودند به او بازگفتند.
|
|
\v 31 عیسی به ایشان گفت: «با من به خلوتگاهی دورافتاده بیایید و اندکی بیارامید.» زیرا آمد و رفت مردم چندان بود که مجال نان خوردن هم نداشتند.
|
|
\v 32 پس تنها، با قایق عازم مکانی دورافتاده شدند.
|
|
\v 33 امّا به هنگام عزیمت، گروهی بسیار ایشان را دیدند و شناختند. پس مردم از همۀ شهرها پای پیاده به آن محل شتافتند و پیش از ایشان به آنجا رسیدند.
|
|
\v 34 چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بیشمار دید و دلش بر حال آنان به رحم آمد، زیرا همچون گوسفندانی بیشبان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و چیزهای بسیار به ایشان آموخت.
|
|
\v 35 نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دورافتاده و دیروقت نیز هست.
|
|
\v 36 مردم را روانه کن تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.»
|
|
\v 37 عیسی در جواب فرمود: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «آیا میخواهی برویم و دویست دینار
|
|
\v 38 فرمود: «چند نان دارید؟ بروید و تحقیق کنید.» پس پرس و جو کردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»
|
|
\v 39 آنگاه به شاگردان خود فرمود تا مردم را دسته دسته بر سبزهها بنشانند.
|
|
\v 40 بدینگونه مردم در دستههای صد، و پنجاه نفری بر زمین نشستند.
|
|
\v 41 آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریسته، برکت داد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ دو ماهی را نیز میان همه تقسیم کرد.
|
|
\v 42 همه خوردند و سیر شدند،
|
|
\v 43 و از خردههای نان و ماهی، دوازده سبدِ پر برگرفتند.
|
|
\v 44 شمار مردانی که نان خوردند پنج هزار بود.
|
|
\v 45 عیسی بیدرنگ شاگردان خود را بر آن داشت تا در همان حال که او مردم را مرخص میکرد، سوار قایق شوند و پیش از او به بِیتصِیْدا در آن سوی دریا بروند.
|
|
\v 46 پس از روانه کردن مردم، خود به کوه رفت تا دعا کند.
|
|
\v 47 چون غروب شد، قایق به میانۀ دریا رسید و عیسی در خشکی تنها بود.
|
|
\v 48 دید که شاگردان به زحمت پارو میزنند، زیرا بادِ مخالف میوزید. در حدود پاس چهارم از شب،
|
|
\v 49 امّا چون شاگردان او را در حال راه رفتن بر آب دیدند، گمان کردند شبحی است. پس فریاد برآوردند،
|
|
\v 50 زیرا از دیدن او وحشت کرده بودند. امّا عیسی بیدرنگ با ایشان سخن گفت و فرمود: «دل قوی دارید، من هستم. مترسید!»
|
|
\v 51 سپس نزد ایشان به قایق برآمد و باد فرو نشست. ایشان بیاندازه شگفتزده شده بودند
|
|
\v 52 چرا که معجزه نانها را درک نکرده بودند، بلکه دلشان سخت شده بود.
|
|
\v 53 چون به کرانۀ دیگر رسیدند، در سرزمین جِنیسارِت فرود آمدند و در آنجا لنگر انداختند.
|
|
\v 54 از قایق که پیاده شدند، مردم در دم عیسی را شناختند
|
|
\v 55 و دوان دوان به سرتاسر آن منطقه رفتند و بیماران را بر تختها گذاشته، به هر جا که شنیدند او آنجاست، بردند.
|
|
\v 56 عیسی به هر روستا یا شهر یا مزرعهای که میرفت، مردم بیماران را در میدانها میگذاشتند و از او تمنا میکردند اجازه دهد دستکم گوشۀ ردایش را لمس کنند؛ و هر که لمس میکرد، شفا مییافت.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 7
|
|
\p
|
|
\v 1 فَریسیان به همراه برخی از علمای دین که از اورشلیم آمده بودند، نزد عیسی گرد آمدند
|
|
\v 2 و دیدند برخی از شاگردان او با دستهای نجس، یعنی ناشسته، غذا میخورند.
|
|
\v 3 فَریسیان و نیز تمامی یهودیان، به پیروی از سنّت مشایخ، تا دستهای خود را طبق آداب تطهیر
|
|
\v 4 چون از بازار میآیند، تا شستشو نکنند چیزی نمیخورند. و بسیار سنن دیگر را نیز نگاه میدارند، همچون شستن پیالهها، دیگها، ظروف مسی و نیمکتها.
|
|
\v 5 پس فَریسیان و علمای دین از عیسی پرسیدند: «چرا شاگردان تو طبق سنّت مشایخ رفتار نمیکنند، و با دستهای نجس غذا میخورند؟»
|
|
\v 6 او پاسخ داد: «اِشعیا دربارۀ شما ریاکاران چه خوب پیشگویی کرد! چنانکه نوشته شده است،
|
|
\v 7 آنان بیهوده مرا عبادت میکنند،
|
|
\v # و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.“
|
|
\v 8 شما احکام خدا را کنار گذاشتهاید و سنّتهای بشری را نگاه میدارید.»
|
|
\v 9 سپس گفت: «شما زیرکانه حکم خدا را کنار میگذارید تا سنّت خود را استوار سازید!
|
|
\v 10 زیرا موسی گفت، ”پدر و مادر خود را گرامی دار،“
|
|
\v 11 امّا شما میگویید شخص میتواند به پدر یا مادرش بگوید: ”هر کمکی که ممکن بود از من دریافت کنید، قربان - یعنی وقف خدا - است“
|
|
\v 12 و بدینگونه نمیگذارید هیچ کاری برای پدر یا مادرش بکند.
|
|
\v 13 شما اینچنین با سنّتهای خود، که آنها را به دیگران نیز منتقل میکنید، کلام خدا را باطل میشمارید و از اینگونه کارها بسیار انجام میدهید.»
|
|
\v 14 عیسی دیگر بار آن جماعت را نزد خود فرا خواند و گفت: «همۀ شما به من گوش فرا دهید و این را دریابید:
|
|
\v 15 هیچ چیزی بیرون از آدمی نیست که بتواند با داخل شدن به او، وی را نجس سازد، بلکه آنچه از درونِ آدمی بیرون میآید، وی را نجس میسازد. [
|
|
\v 16 هر که گوش شنوا دارد، بشنود!]»
|
|
\v 17 پس از آنکه جماعت را ترک گفت و به خانه درآمد، شاگردانش معنی مَثَل را از او پرسیدند.
|
|
\v 18 گفت: «آیا شما نیز درک نمیکنید؟ آیا نمیدانید که آنچه از بیرون به آدمی داخل میشود، نمیتواند او را نجس سازد؟
|
|
\v 19 زیرا به دلش راه نمییابد، بلکه به درون شکمش میرود و سپس دفع میشود.» عیسی با این سخن، همۀ خوراکها را پاک اعلام کرد.
|
|
\v 20 او ادامه داد: «آنچه از درونِ آدمی بیرون میآید، آن است که او را نجس میسازد.
|
|
\v 21 زیرا اینهاست آنچه از درون و دل انسان بیرون میآید: افکار پلید، بیعفتی،
|
|
\v 22 طمع، بدخواهی، حیله، هرزگی، حسادت، تهمت، تکبّر و حماقت.
|
|
\v 23 این بدیها همه از درون سرچشمه میگیرد و آدمی را نجس میسازد.»
|
|
\v 24 عیسی آنجا را ترک گفت و به نواحی صور و صِیدون
|
|
\v 25 زنی که دختر کوچکش روح پلید داشت، چون شنید او آنجاست، بیدرنگ آمد و به پاهای او افتاد.
|
|
\v 26 آن زن که یونانی و از مردمان فینیقیۀ سوریه بود، از عیسی تمنا کرد دیو را از دخترش بیرون کند.
|
|
\v 27 عیسی به او گفت: «بگذار نخست فرزندان سیر شوند، زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.»
|
|
\v 28 زن پاسخ داد: «بله، سرورم، امّا سگان نیز در پای سفره از خردههای نان فرزندان میخورند.»
|
|
\v 29 عیسی به او گفت: «بهخاطر این سخنت، برو که دیو از دخترت بیرون آمد!»
|
|
\v 30 آن زن چون به خانه رسید، دید که دخترش بر بستر دراز کشیده و دیو از او بیرون شده است.
|
|
\v 31 عیسی از ناحیۀ صور بازگشت و از راه صیدون به سوی دریاچۀ جلیل رفته، از میان قلمرو دِکاپولیس عبور میکرد.
|
|
\v 32 در آنجا مردی را نزد او آوردند که هم کَر بود و هم لکنت زبان داشت. از عیسی التماس کردند دست خویش را بر او بنهد.
|
|
\v 33 عیسی آن مرد را از میان جماعت بیرون آورده، به کناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت. سپس آبِ دهان انداخت و زبان آن مرد را لمس کرد.
|
|
\v 34 آنگاه به سوی آسمان نظر کرده، آه عمیقی کشید و گفت: «اِفَّتَح!» یعنی «باز شو!»
|
|
\v 35 در دم گوشهای آن مرد باز شد و گرفتگی زبانش برطرف گردید و توانست بهراحتی سخن گوید.
|
|
\v 36 امّا عیسی آنها را قدغن کرد که این موضوع را به کسی نگویند. ولی هر چه بیشتر قدغنشان میکرد، بیشتر از این واقعه سخن میگفتند.
|
|
\v 37 مردم با حیرت بسیار میگفتند: «هر چه او کرده، نیکوست؛ حتی کران را شنوا و گنگان را گویا میکند!»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 8
|
|
\p
|
|
\v 1 در آن روزها، باز جمعیتی انبوه گرد آمدند و چون چیزی برای خوردن نداشتند، عیسی شاگردان خود را فرا خواند و به ایشان فرمود:
|
|
\v 2 «دلم بر حال این مردم میسوزد، زیرا اکنون سه روز است که با مَنَند و چیزی برای خوردن ندارند.
|
|
\v 3 اگر آنها را گرسنه روانه کنم تا به خانههای خود بروند، در راه از پا در خواهند افتاد، زیرا برخی از ایشان از راهِ دور آمدهاند.»
|
|
\v 4 شاگردان در پاسخ گفتند: «در این بیابان از کجا کسی میتواند برای سیر کردن آنها نان فراهم آورد؟»
|
|
\v 5 عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان.»
|
|
\v 6 آنگاه جماعت را فرمود تا بر زمین بنشینند. سپس هفت نان را گرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرده، به شاگردانِ خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ و شاگردان نیز چنین کردند.
|
|
\v 7 چند ماهی کوچک نیز داشتند. پس عیسی آنها را برکت داده، فرمود تا پیش مردم بگذارند.
|
|
\v 8 همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل نیز پر از خردههای باقیمانده برگرفتند.
|
|
\v 9 در آنجا حدود چهار هزار تن بودند. سپس عیسی جماعت را مرخص کرد
|
|
\v 10 و بیدرنگ با شاگردان سوار قایق شد و به ناحیۀ دَلمانوتَه رفت.
|
|
\v 11 فَریسیان نزد عیسی آمدند و با او به مباحثه نشستند. آنها برای آزمایش، آیتی آسمانی از او خواستند.
|
|
\v 12 امّا عیسی آهی از دل برآورد و گفت: «چرا این نسل خواستار آیت است؟ آمین، به شما میگویم، هیچ آیتی به آنها داده نخواهد شد.»
|
|
\v 13 سپس ایشان را ترک گفت و باز سوار قایق شده، به آن سوی دریا رفت.
|
|
\v 14 امّا شاگردان فراموش کرده بودند با خود نان بردارند، و در قایق بیش از یک نان نداشتند.
|
|
\v 15 عیسی به آنان هشدار داد و فرمود: «آگاه باشید و از خمیرمایۀ فَریسیان و خمیرمایۀ هیرودیس دوری کنید.»
|
|
\v 16 پس شاگردان در این باره که نان ندارند شروع به بحث با یکدیگر کردند.
|
|
\v 17 عیسی که این را دریافته بود، به آنها گفت: «چرا دربارۀ اینکه نان ندارید با هم بحث میکنید؟ آیا هنوز نمیدانید و درک نمیکنید؟ آیا دل شما هنوز سخت است؟
|
|
\v 18 آیا چشم دارید و نمیبینید و گوش دارید و نمیشنوید؟ و آیا به یاد ندارید؟
|
|
\v 19 هنگامی که پنج نان را برای پنج هزار تن پاره کردم، چند سبد پر از تکه نانهای باقیمانده برگرفتید؟» گفتند: «دوازده سبد.»
|
|
\v 20 «و چون هفت نان را برای چهار هزار تن، چند زنبیل پر از تکه نانهای باقیمانده برگرفتید؟» گفتند: «هفت زنبیل.»
|
|
\v 21 آنگاه عیسی بدیشان فرمود: «آیا هنوز درک نمیکنید؟»
|
|
\v 22 و چون به بِیتصِیْدا رسیدند، عدهای مردی نابینا را نزد عیسی آورده، تمنا کردند بر او دست بگذارد.
|
|
\v 23 عیسی دست آن مرد را گرفت و او را از دهکده بیرون برد. سپس آبِ دهان بر چشمان او انداخت و دستهای خود را بر او نهاد و پرسید: «چیزی میبینی؟»
|
|
\v 24 آن مرد سر بلند کرد
|
|
\v 25 پس عیسی دیگر بار دستهای خود را بر چشمان او نهاد. آنگاه چشمانش باز شده، بینایی خود را بازیافت، و همه چیز را بهخوبی میدید.
|
|
\v 26 عیسی او را روانۀ خانه کرد و فرمود: «به دهکده بازنگرد.»
|
|
\v 27 عیسی با شاگردان خود به روستاهای اطراف قیصریۀ فیلیپی رفت. در راه، از شاگردان خود پرسید: «به گفتۀ مردم من کِه هستم؟»
|
|
\v 28 پاسخ دادند: «بعضی میگویند یحیای تعمیددهنده هستی، عدهای میگویند ایلیایی و عدهای دیگر نیز میگویند یکی از پیامبران هستی.»
|
|
\v 29 از آنان پرسید: «شما چه میگویید؟ به نظر شما من که هستم؟» پطرس پاسخ داد: «تو مسیح
|
|
\v 30 امّا عیسی ایشان را منع کرد که دربارۀ او به کسی چیزی نگویند.
|
|
\v 31 آنگاه عیسی به تعلیم دادن آنها آغاز کرد که لازم است پسر انسان زحمتِ بسیار بیند و از سوی مشایخ و سران کاهنان و علمای دین رد شده، کشته شود و پس از سه روز برخیزد.
|
|
\v 32 چون عیسی این را آشکارا اعلام کرد، پطرس او را به کناری برد و شروع به سرزنش او کرد.
|
|
\v 33 امّا عیسی روی برگردانیده، به شاگردان خود نگریست و پطرس را سرزنش کرد و گفت: «دور شو از من، ای شیطان! زیرا افکار تو انسانی است، نه الهی.»
|
|
\v 34 آنگاه جماعت را با شاگردان خود فرا خواند و به آنان گفت: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
|
|
\v 35 زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که بهخاطر من و بهخاطر انجیل
|
|
\v 36 انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد امّا جان خود را ببازد؟
|
|
\v 37 انسان برای بازیافتن جان خود چه میتواند بدهد؟
|
|
\v 38 زیرا هر که در میان این نسلِ زناکار و گناهکار از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال پدر خود همراه با فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 9
|
|
\p
|
|
\v 1 نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
|
|
\v 2 شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت.
|
|
\v 3 جامهاش درخشان و بسیار سفید شد، آنگونه که در جهان هیچ مادّهای نمیتواند جامهای را چنان سفید گرداند.
|
|
\v 4 در آن هنگام، ایلیا و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
|
|
\v 5 پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
|
|
\v 6 پطرس نمیدانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند.
|
|
\v 7 آنگاه ابری آنها را در بر گرفت
|
|
\v 8 بهناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچکس دیگر را نزد خود ندیدند، جز عیسی و بس.
|
|
\v 9 هنگامی که از کوه فرود میآمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیدهاند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد.
|
|
\v 10 آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر میپرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست.
|
|
\v 11 آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین میگویند نخست باید ایلیا بیاید؟»
|
|
\v 12 عیسی پاسخ داد: «البته که نخست ایلیا میآید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟
|
|
\v 13 بهعلاوه، من به شما میگویم که ایلیا، همانگونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»
|
|
\v 14 چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بیشمار گردشان ایستادهاند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه میکنند.
|
|
\v 15 جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند.
|
|
\v 16 عیسی پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث میکنید؟»
|
|
\v 17 مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آوردهام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است.
|
|
\v 18 چون او را میگیرد، به زمینش میافکند، به گونهای که دهانش کف میکند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک میشود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.»
|
|
\v 19 عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بیایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.»
|
|
\v 20 پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونهای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد.
|
|
\v 21 عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی.
|
|
\v 22 این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر میتوانی بر ما شفقت فرما و یاریمان ده.»
|
|
\v 23 عیسی گفت: «اگر میتوانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.»
|
|
\v 24 پدرِ آن پسر بیدرنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاریام ده تا بر بیایمانی خود غالب آیم!»
|
|
\v 25 چون عیسی دید که گروهی دوان دوان به آن سو میآیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور میدهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!»
|
|
\v 26 روح نعرهای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بیجان شد، به گونهای که بسیاری گفتند: «مرده است.»
|
|
\v 27 امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد.
|
|
\v 28 چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟»
|
|
\v 29 پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمیآید.»
|
|
\v 30 آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمیخواست کسی بداند او کجاست،
|
|
\v 31 زیرا شاگردان خود را تعلیم میداد و در این باره بدیشان سخن میگفت که: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.»
|
|
\v 32 ولی منظور او را درنیافتند و میترسیدند از او سؤال کنند.
|
|
\v 33 سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث میکردید؟»
|
|
\v 34 ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث میکردند که کدامیک از آنها بزرگتر است.
|
|
\v 35 عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا خواند و گفت: «هر که میخواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.»
|
|
\v 36 سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت:
|
|
\v 37 «هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
|
|
\v 38 یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج میکرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
|
|
\v 39 عیسی گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمیتواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید.
|
|
\v 40 زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست.
|
|
\v 41 آمین، به شما میگویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بیگمان بیپاداش نخواهد ماند.
|
|
\v 42 «و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن میبود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند!
|
|
\v 43 اگر دستت تو را میلغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمیشود. [
|
|
\v 44 جایی که کرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.]
|
|
\v 45 و اگر پایت تو را میلغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی.
|
|
\v 46 [جایی که کِرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.]
|
|
\v 47 و اگر چشمت تو را میلغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی،
|
|
\v 48 جایی که
|
|
\v # و آتش خاموشی نمیپذیرد.“
|
|
\v 49 «زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد.
|
|
\v 50 نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 10
|
|
\p
|
|
\v 1 عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم میداد.
|
|
\v 2 فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟»
|
|
\v 3 عیسی در پاسخ گفت: «موسی چه حکمی به شما داده است؟»
|
|
\v 4 گفتند: «موسی اجازه داده که مرد طلاقنامهای بنویسد و زن خود را رها کند.»
|
|
\v 5 عیسی به آنها فرمود: «موسی به سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت.
|
|
\v 6 امّا از آغازِ آفرینش، خدا ”ایشان را مرد و زن آفرید.“
|
|
\v 7 و ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست،
|
|
\v 8 و آن دو یک تن خواهند شد.“
|
|
\v 9 پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
|
|
\v 10 چون در خانه بودند، شاگردان دیگر بار دربارۀ این موضوع از عیسی سؤال کردند.
|
|
\v 11 عیسی فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است.
|
|
\v 12 و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب زنا شده است.»
|
|
\v 13 مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند.
|
|
\v 14 عیسی چون این را دید، خشمگین شد و به شاگردان خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آن چنینکسان است.
|
|
\v 15 آمین، به شما میگویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
|
|
\v 16 آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را برکت داد.
|
|
\v 17 چون عیسی بهراه افتاد، مردی دوان دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استادِ نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
|
|
\v 18 عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچکس نیکو نیست جز خدا فقط.
|
|
\v 19 احکام را میدانی: ”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.“
|
|
\v 20 آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همۀ اینها را از کودکی به جا آوردهام.»
|
|
\v 21 عیسی به او نگریسته، محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
|
|
\v 22 مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
|
|
\v 23 عیسی به اطراف نگریسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به پادشاهی خدا!»
|
|
\v 24 شاگردان از سخنان او در شگفت شدند. امّا عیسی بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راهیافتن به پادشاهی خدا چه دشوار است!
|
|
\v 25 گذشتنِ شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
|
|
\v 26 شاگردان که بسیار شگفتزده بودند، به یکدیگر میگفتند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟»
|
|
\v 27 عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای خدا ممکن است.»
|
|
\v 28 آنگاه پطرس سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفتهایم و از تو پیروی میکنیم.»
|
|
\v 29 عیسی فرمود: «آمین، به شما میگویم، کسی نیست که بهخاطر من و بهخاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد،
|
|
\v 30 و در این عصر
|
|
\v 31 امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!»
|
|
\v 32 آنان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش ایشان راه میپیمود. شاگردان در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها میرفتند، هراسان. عیسی دیگر بار آن دوازده تن را به کناری برد و آنچه را میبایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد.
|
|
\v 33 فرمود: «اینک به اورشلیم میرویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به اقوام بیگانه خواهند سپرد.
|
|
\v 34 ایشان استهزایش کرده، آبِ دهان بر وی خواهند انداخت و تازیانهاش زده، خواهند کشت. امّا پس از سه روز بر خواهد خاست.»
|
|
\v 35 یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو میخواهیم، برایمان به جای آوری!»
|
|
\v 36 بدیشان گفت: «چه میخواهید برایتان بکنم؟»
|
|
\v 37 گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.»
|
|
\v 38 عیسی به آنها فرمود: «شما نمیدانید چه میخواهید. آیا میتوانید از جامی که من مینوشم، بنوشید و تعمیدی را که من میگیرم، بگیرید؟»
|
|
\v 39 گفتند: «آری، میتوانیم.» عیسی فرمود: «شکی نیست که از جامی که من مینوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من میگیرم، خواهید گرفت.
|
|
\v 40 امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.»
|
|
\v 41 چون ده شاگرد دیگر از این امر آگاه شدند، بر یعقوب و یوحنا خشم گرفتند.
|
|
\v 42 عیسی ایشان را فرا خواند و گفت: «شما میدانید آنان که حاکمانِ دیگر قومها شمرده میشوند بر ایشان سروری میکنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان میرانند.
|
|
\v 43 امّا در میان شما چنین نباشد. هر که میخواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود.
|
|
\v 44 و هر که میخواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد.
|
|
\v 45 چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه
|
|
\v 46 آنگاه به اَریحا آمدند. و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اَریحا را ترک میگفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود.
|
|
\v 47 چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم کن!»
|
|
\v 48 بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، امّا او بیشتر فریاد میزد: «ای پسر داوود، بر من رحم کن!»
|
|
\v 49 عیسی ایستاد و فرمود: «او را فرا خوانید.» پس آن مرد کور را فرا خوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را میخواند.»
|
|
\v 50 او بیدرنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد عیسی آمد.
|
|
\v 51 عیسی از او پرسید: «چه میخواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، میخواهم بینا شوم.»
|
|
\v 52 عیسی به او فرمود: «برو که ایمانت تو را شفا داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی در راه روانه شد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 11
|
|
\p
|
|
\v 1 چون به بِیتفاجی و بِیتعَنْیا رسیدند که نزدیک اورشلیم در دامنۀ کوه زیتون بود، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاد
|
|
\v 2 و به آنان فرمود: «به دهکدهای که پیش روی شماست، بروید. به محض ورود، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا کنون کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و بیاورید.
|
|
\v 3 اگر کسی از شما پرسید: ”چرا چنین میکنید؟“ بگویید: ”خداوند
|
|
\v 4 آن دو رفتند و بیرون، در کوچهای کره الاغی یافتند که مقابل دری بسته شده بود. پس آن را باز کردند.
|
|
\v 5 در همان هنگام، بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند پرسیدند: «چرا کره الاغ را باز میکنید؟»
|
|
\v 6 آن دو همانگونه که عیسی بدیشان فرموده بود، پاسخ دادند؛ پس گذاشتند بروند.
|
|
\v 7 آنگاه کره الاغ را نزد عیسی آورده، رداهای خود را بر آن افکندند، و عیسی سوار شد.
|
|
\v 8 بسیاری از مردم نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عدهای نیز شاخههایی را که در مزارع بریده بودند، در راه میگستردند.
|
|
\v 9 کسانی که پیشاپیش او میرفتند و آنان که از پس او میآمدند، فریادکنان میگفتند:
|
|
\v # «هوشیعانا!»
|
|
\v # «مبارک است آن که به نام خداوند میآید!»
|
|
\v 10 «مبارک است پادشاهی پدر ما داوود که فرا میرسد!»
|
|
\v 11 پس عیسی به اورشلیم درآمد و به معبد رفت. در آنجا همه چیز را ملاحظه کرد، امّا چون دیروقت بود همراه با آن دوازده تن به بِیتعَنْیا رفت.
|
|
\v 12 روز بعد، به هنگام خروج از بِیتعَنْیا، عیسی گرسنه شد.
|
|
\v 13 از دور درخت انجیری دید که برگ داشت؛ پس پیش رفت تا ببیند میوه دارد یا نه. چون نزدیک شد، جز برگ چیزی بر آن نیافت، زیرا هنوز فصل انجیر نبود.
|
|
\v 14 پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز کسی از تو میوه خورَد!» شاگردانش این را شنیدند.
|
|
\v 15 چون به اورشلیم رسیدند، عیسی به معبد درآمد و به بیرون راندن کسانی آغاز کرد که در آنجا داد و ستد میکردند. او تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون کرد
|
|
\v 16 و اجازه نداد کسی برای حمل کالا از میان صحن معبد عبور کند.
|
|
\v 17 سپس به آنها تعلیم داد و گفت: «مگر نوشته نشده است که،
|
|
\v # «”خانۀ من خانۀ دعا برای همۀ قومها خوانده خواهد شد“
|
|
\v # امّا شما آن را ’لانۀ راهزنان‘ ساختهاید.
|
|
\v 18 سران کاهنان و علمای دین چون این را شنیدند، در پی راهی برای کشتن او برآمدند، زیرا از او میترسیدند، چرا که همۀ جمعیت از تعالیم او در شگفت بودند.
|
|
\v 19 چون غروب شد، عیسی و شاگردان از شهر بیرون رفتند.
|
|
\v 20 بامدادان، در راه، درخت انجیر را دیدند که از ریشه خشک شده بود.
|
|
\v 21 پطرس ماجرا را به یاد آورد و به عیسی گفت: «استاد، بنگر! درخت انجیری که نفرین کردی، خشک شده است.»
|
|
\v 22 عیسی پاسخ داد: «به خدا ایمان داشته باشید.
|
|
\v 23 آمین، به شما میگویم، اگر کسی به این کوه بگوید، ”از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،“ و در دل خود شک نکند بلکه ایمان داشته باشد که آنچه میگوید روی خواهد داد، برای او انجام خواهد شد.
|
|
\v 24 پس به شما میگویم، هرآنچه در دعا درخواست کنید، ایمان داشته باشید که آن را یافتهاید، و از آنِ شما خواهد بود.
|
|
\v 25 «پس هر گاه به دعا میایستید، اگر نسبت به کسی چیزی بهدل دارید، او را ببخشید تا پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را ببخشاید. [
|
|
\v 26 امّا اگر شما نبخشید، پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را نخواهد بخشید.]»
|
|
\v 27 آنها بار دیگر به اورشلیم آمدند. هنگامی که عیسی در معبد گام میزد، سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نزدش آمده،
|
|
\v 28 پرسیدند: «به چه اجازهای این کارها را میکنی؟ چه کسی اقتدار انجام این کارها را به تو داده است؟»
|
|
\v 29 عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. به من پاسخ دهید تا من نیز به شما بگویم با چه اقتداری این کارها را میکنم.
|
|
\v 30 تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟ پاسخ دهید.»
|
|
\v 31 آنها بین خود بحث کرده، گفتند: «اگر بگوییم، ”از آسمان بود“، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“
|
|
\v 32 اگر بگوییم، ”از انسان بود“ ...» - از مردم بیم داشتند، زیرا همه یحیی را پیامبری راستین میدانستند.
|
|
\v 33 پس به عیسی پاسخ دادند: «نمیدانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمیگویم با چه اقتداری این کارها را میکنم.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 12
|
|
\p
|
|
\v 1 سپس عیسی به مَثَلها با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت.
|
|
\v 2 در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را از آنها بگیرد.
|
|
\v 3 امّا آنها غلام را گرفته، زدند و دستخالی بازگرداندند.
|
|
\v 4 سپس غلامی دیگر نزد آنها فرستاد، ولی باغبانان سرش را شکستند و به او بیحرمتی کردند.
|
|
\v 5 باز غلامی دیگر فرستاد، امّا او را کشتند. و به همینگونه با بسیاری دیگر رفتار کردند؛ بعضی را زدند و بعضی را کشتند.
|
|
\v 6 او تنها یک تن دیگر داشت که بفرستد و آن، پسر محبوبش بود. پس او را آخر همه روانه کرد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند نهاد.“
|
|
\v 7 امّا باغبانان به یکدیگر گفتند: ”این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود.“
|
|
\v 8 پس او را گرفته، کشتند و از تاکستان بیرون افکندند.
|
|
\v 9 حال، صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.
|
|
\v 10 مگر در کتب مقدّس نخواندهاید که:
|
|
\v # مهمترین سنگ بنا
|
|
\v 11 خداوند چنین کرده
|
|
\v # و در نظر ما شگفت مینماید“
|
|
\v 12 آنگاه بر آن شدند عیسی را گرفتار کنند، زیرا دریافتند که این مَثَل را دربارۀ آنها گفته است، امّا از جمعیت بیم داشتند؛ پس او را ترک کردند و رفتند.
|
|
\v 13 سپس بعضی از فَریسیان و هیرودیان
|
|
\v 14 آنها نزد او آمدند و گفتند: «استاد، میدانیم مردی صادق هستی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمیکنی، بلکه راه خدا را بهدرستی میآموزانی. آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟
|
|
\v 15 آیا باید بپردازیم یا نه؟» امّا عیسی به ریاکاری آنها پی برد و گفت: «چرا مرا میآزمایید؟ دیناری
|
|
\v 16 سکهای آوردند. از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.»
|
|
\v 17 عیسی به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» آنها از سخنان او حیران ماندند.
|
|
\v 18 سپس صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزد وی آمدند و سؤالی از او کرده، گفتند:
|
|
\v 19 «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و همسرش فرزندی نداشته باشد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادر خود باقی گذارد.
|
|
\v 20 باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت، و بیفرزند مرد.
|
|
\v 21 پس برادر دوّم آن بیوه را به زنی گرفت، امّا او نیز بیفرزند مرد. برادر سوّم نیز چنین شد.
|
|
\v 22 به همینسان، هیچیک از هفت برادر فرزندی به جا نگذاشت. سرانجام، آن زن نیز مرد.
|
|
\v 23 حال، در قیامت، آن زن همسر کدامیک از آنها خواهد بود، زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفته بودند؟»
|
|
\v 24 عیسی به ایشان فرمود: «آیا گمراه نیستید، از آن رو که نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا؟
|
|
\v 25 زیرا هنگامی که مردگان برخیزند، نه زن میگیرند و نه شوهر اختیار میکنند؛ بلکه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود.
|
|
\v 26 امّا دربارۀ برخاستن مردگان، آیا در کتاب موسی نخواندهاید که در ماجرای بوته، چگونه خدا به او فرمود: ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“
|
|
\v 27 او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار برخطایید!»
|
|
\v 28 یکی از علمای دین نزدیک آمد و گفتگوی آنها را شنید. چون دید که عیسی پاسخی نیکو به آنها داد، از او پرسید: «کدام یک از احکام، مهمترینِ همه است؟»
|
|
\v 29 عیسی به او فرمود: «مهمترین حکم این است: ”بشنو ای اسرائیل، خداوندْ خدای ما، خداوندِ یکتاست.
|
|
\v 30 خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوّت خود محبت کن.“
|
|
\v 31 دوّمین حکم این است: ”همسایهات را همچون خویشتن محبت کن.“
|
|
\v 32 آن عالم دین به او گفت: «نیکو فرمودی، استاد! براستی که خدا یکی است و جز او خدایی نیست،
|
|
\v 33 و به او با تمامی دل و با تمامی عقل و با تمامی قوّت خود مهر ورزیدن و همسایۀ خود را همچون خویشتن محبت کردن، از همۀ هدایای تمامسوز و قربانیها مهمتر است.»
|
|
\v 34 چون عیسی دید که عاقلانه پاسخ داد، به او فرمود: «از پادشاهی خدا دور نیستی.» از آن پس، دیگر هیچکس جرأت نکرد چیزی از او بپرسد.
|
|
\v 35 هنگامی که عیسی در صحن معبد تعلیم میداد، پرسید: «چگونه است که علمای دین میگویند مسیح پسر داوود است؟
|
|
\v 36 داوود، خود به الهامِ روحالقدس گفته است:
|
|
\v # تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
|
|
\v 37 اگر داوود خود، او را خداوند میخوانَد، او چگونه میتواند پسر داوود باشد؟» انبوه جمعیت با خوشی به سخنان او گوش فرا میدادند.
|
|
\v 38 پس در تعلیم خود فرمود: «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند،
|
|
\v 39 و در کنیسهها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.
|
|
\v 40 از سویی خانههای بیوهزنان را غارت میکنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول میدهند. مکافات اینان بسی سختتر خواهد بود.»
|
|
\v 41 عیسی در برابر صندوق بِیتالمال معبد به تماشای مردمی نشسته بود که پول در صندوق میانداختند. بسیاری از ثروتمندان مبالغ هنگفت میدادند.
|
|
\v 42 سپس بیوهزنی فقیر آمد و دو قِران
|
|
\v 43 آنگاه عیسی شاگردان خود را فرا خواند و به ایشان فرمود: «آمین، به شما میگویم، این بیوهزن فقیر بیش از همۀ آنها که در صندوق پول انداختند، هدیه داده است.
|
|
\v 44 زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، هرآنچه داشت داد، یعنی تمامی روزی خویش را.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 13
|
|
\p
|
|
\v 1 هنگامی که عیسی معبد را ترک میکرد، یکی از شاگردانش به او گفت: «استاد، بنگر! چه سنگها و چه بناهای باشکوهی!»
|
|
\v 2 امّا عیسی به او فرمود: «همۀ این بناهای بزرگ را میبینی؟ بدان که سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
|
|
\v 3 و چون عیسی بر کوه زیتون روبهروی معبد نشسته بود، پطرس و یعقوب و یوحنا و آندریاس در خلوت از او پرسیدند:
|
|
\v 4 «به ما بگو این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن زمان تحقق آنها چیست؟»
|
|
\v 5 عیسی بدیشان فرمود: «بههوش باشید تا کسی گمراهتان نکند.
|
|
\v 6 بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت، ”من همانم“ و بسیاری را گمراه خواهند کرد.
|
|
\v 7 چون دربارۀ جنگها میشنوید و خبر جنگها به گوشتان میرسد، مشوش مشوید. چنین وقایعی میباید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرا نرسیده است.
|
|
\v 8 قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست. زلزلهها در جایهای گوناگون خواهد آمد و قحطیها خواهد شد. امّا این تنها به منزلۀ آغاز درد زایمان است.
|
|
\v 9 «و امّا شما دربارۀ خودتان بههوش باشید، زیرا شما را به محاکم خواهند سپرد و در کنیسهها خواهند زد و بهخاطر من در حضور والیان و پادشاهان خواهید ایستاد تا در برابر آنان شهادت دهید.
|
|
\v 10 نخست باید انجیل به همۀ قومها موعظه شود.
|
|
\v 11 پس هر گاه شما را گرفتار کنند و به محاکمه کِشند، پیشاپیش نگران نباشید که چه بگویید، بلکه هرآنچه در آن زمان به شما داده شود، آن را بگویید؛ زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روحالقدس است.
|
|
\v 12 برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسلیم مرگ خواهد کرد. فرزندان بر والدین برخاسته، اسباب کشته شدن آنها را فراهم خواهند آورد.
|
|
\v 13 همه بهخاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت؛ امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
|
|
\v 14 «امّا چون آن ’مکروهِ ویرانگر‘
|
|
\v 15 و هر که بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید و وارد خانه نشود؛
|
|
\v 16 و هر که در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه بازنگردد.
|
|
\v 17 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها!
|
|
\v 18 دعا کنید که این وقایع در زمستان روی ندهد.
|
|
\v 19 زیرا که در آن روزها چنان مصیبتی روی خواهد داد که مانندش از آغاز عالمی که خدا آفرید تا کنون روی نداده و هرگز نیز روی نخواهد داد.
|
|
\v 20 و اگر خداوند آن روزها را کوتاه نمیکرد، هیچ بشری جان سالم به در نمیبرد. امّا بهخاطر برگزیدگان، که خودْ آنها را انتخاب کرده، آن روزها را کوتاه کرده است.
|
|
\v 21 در آن زمان، اگر کسی به شما گوید: ”بنگر، مسیح اینجاست“، یا ”بنگر، او آنجاست!“ باور مکنید.
|
|
\v 22 زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات به ظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، برگزیدگان را گمراه کنند.
|
|
\v 23 پس هوشیار باشید، زیرا پیشاپیش، همۀ اینها را به شما گفتم.
|
|
\v 24 «امّا در آن روزها، پس از آن مصیبت،
|
|
\v 25 ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت
|
|
\v # و نیروهای آسمان بهلرزه در خواهند آمد.“
|
|
\v 26 آنگاه مردم پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابرها میآید.
|
|
\v 27 او فرشتگان را خواهد فرستاد و برگزیدگانش را از چهار گوشۀ جهان، از کرانهای زمین تا کرانهای آسمان، گرد هم خواهد آورد.
|
|
\v 28 «حال، از درخت انجیر این درس را فرا گیرید: به محض اینکه شاخههای آن جوانه زده، برگ میدهد، درمییابید که تابستان نزدیک است.
|
|
\v 29 به همین گونه، هر گاه بینید که این چیزها رخ میدهد، درمییابید که او
|
|
\v 30 آمین، به شما میگویم که تا این همه روی ندهد، این نسل
|
|
\v 31 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
|
|
\v 32 «هیچکس آن روز و ساعت را نمیداند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند.
|
|
\v 33 پس بیدار و هوشیار باشید، زیرا نمیدانید آن زمان کِی فرا میرسد.
|
|
\v 34 همچون کسی است که به سفر رفته و به هنگام عزیمت، خادمانش را به ادارۀ خانۀ خود گماشته باشد، و به هر یک وظیفهای خاص سپرده و به دربان نیز دستور داده باشد که بیدار بماند.
|
|
\v 35 پس شما نیز بیدار باشید، زیرا نمیدانید صاحبخانه کی خواهد آمد، شب یا نیمهشب، به هنگام بانگ خروس یا در سپیدهدم.
|
|
\v 36 مبادا که او ناگهان بیاید و شما را در خواب بیند.
|
|
\v 37 آنچه به شما میگویم، به همه میگویم: بیدار باشید!»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 14
|
|
\p
|
|
\v 1 دو روز به عید پِسَخ و فَطیر مانده بود. سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی بودند که عیسی را به نیرنگ گرفتار کنند و به قتل رسانند،
|
|
\v 2 زیرا میگفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
|
|
\v 3 چون عیسی در بِیتعَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بر سفره نشسته بود، زنی با ظرفی مرمرین از عطری بسیار گرانبها، از سنبل خالص، نزد عیسی آمد و ظرف را شکسته، عطر را بر سر او ریخت.
|
|
\v 4 امّا بعضی از حاضران به خشم آمده، با یکدیگر گفتند: «چرا باید این عطر اینگونه تلف شود؟
|
|
\v 5 میشد آن را به بیش از سیصد دینار
|
|
\v 6 امّا عیسی بدیشان گفت: «او را به حال خود بگذارید. چرا میرنجانیدش؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.
|
|
\v 7 فقیران را همیشه با خود دارید و هر گاه بخواهید میتوانید به آنها کمک کنید، امّا من همیشه نزد شما نخواهم بود.
|
|
\v 8 این زن آنچه در توان داشت، انجام داد. او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد.
|
|
\v 9 آمین، به شما میگویم، در تمام جهان، هر جا انجیل موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»
|
|
\v 10 آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از آن دوازده تن بود، نزد سران کاهنان رفت تا عیسی را به آنها تسلیم کند.
|
|
\v 11 آنها چون سخنان یهودا را شنیدند، شادمان شدند و به او وعدۀ پول دادند. پس او در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
|
|
\v 12 در نخستین روز عید فَطیر که برۀ پِسَخ را قربانی میکنند، شاگردان عیسی از او پرسیدند: «کجا میخواهی برویم و برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ را بخوری؟»
|
|
\v 13 او دو تن از شاگردان خود را فرستاد و به آنها گفت: «به شهر بروید؛ در آنجا مردی با کوزهای آب به شما برمیخورد. از پی او بروید.
|
|
\v 14 هر جا که وارد شد، به صاحب آن خانه بگویید، ”استاد میگوید، میهمانخانۀ من کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“
|
|
\v 15 و او بالاخانهای بزرگ و مفروش و آماده به شما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.»
|
|
\v 16 آنگاه شاگردان به شهر رفته، همه چیز را همانگونه که به ایشان گفته بود یافتند و پِسَخ را تدارک دیدند.
|
|
\v 17 چون شب فرا رسید، عیسی با دوازده شاگرد خود به آنجا رفت.
|
|
\v 18 هنگامی که بر سفره نشسته، غذا میخوردند، عیسی گفت: «آمین، به شما میگویم که یکی از شما که با من غذا میخورَد مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
|
|
\v 19 آنها غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم؟»
|
|
\v 20 عیسی گفت: «یکی از شما دوازده تن است، همان که نان خود را با من در کاسه فرو میبَرَد.
|
|
\v 21 پسر انسان همانگونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن میکند. بهتر آن میبود که هرگز زاده نمیشد.»
|
|
\v 22 هنوز مشغول خوردن بودند که عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، این است بدن من.»
|
|
\v 23 سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری، به آنها داد و همه از آن نوشیدند.
|
|
\v 24 و بدیشان گفت: «این است خون من برای عهد [جدید] که بهخاطر بسیاری ریخته میشود.
|
|
\v 25 آمین، به شما میگویم که از محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را در پادشاهی خدا، تازه بنوشم.»
|
|
\v 26 آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.
|
|
\v 27 عیسی به آنان گفت: «همۀ شما خواهید لغزید زیرا نوشته شده،
|
|
\v # و گوسفندان پراکنده خواهند شد.“
|
|
\v 28 امّا پس از آنکه برخاستم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»
|
|
\v 29 پطرس به او گفت: «حتی اگر همه بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.»
|
|
\v 30 عیسی به او گفت: «آمین، به تو میگویم که امروز، آری همین امشب، پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»
|
|
\v 31 امّا پطرس با تأکید بسیار گفت: «اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
|
|
\v 32 آنگاه به مکانی به نام جِتْسیمانی رفتند و در آنجا عیسی به شاگردان خود گفت: «در اینجا بنشینید، تا من دعا کنم.»
|
|
\v 33 سپس پطرس و یعقوب و یوحنا را با خود برد و پریشان و مضطرب شده، بدیشان گفت:
|
|
\v 34 «از فرط اندوه، به حال مرگ افتادهام. در اینجا بمانید و بیدار باشید.»
|
|
\v 35 سپس قدری پیش رفته، بر خاک افتاد و دعا کرد که اگر ممکن باشد آن ساعت از او بگذرد.
|
|
\v 36 او چنین گفت: «اَبّا،
|
|
\v 37 چون بازگشت، آنان را در خواب یافت. پس به پطرس گفت: «شَمعون، خوابیدهای؟ آیا نمیتوانستی ساعتی بیدار بمانی؟
|
|
\v 38 بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش
|
|
\v 39 پس دیگر بار رفت و همان دعا را کرد.
|
|
\v 40 چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان بسیار سنگین شده بود. آنها نمیدانستند چه به او بگویند.
|
|
\v 41 آنگاه عیسی سوّمین بار نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت میکنید؟
|
|
\v 42 برخیزید، برویم. اینک تسلیمکنندۀ من از راه میرسد.»
|
|
\v 43 عیسی همچنان سخن میگفت که ناگاه یهودا، یکی از آن دوازده تن، همراه با گروهی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و علمای دین و مشایخ آمدند.
|
|
\v 44 تسلیمکنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید و با مراقبت کامل ببرید.»
|
|
\v 45 پس چون به آن مکان رسید، بیدرنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «استاد!» و او را بوسید.
|
|
\v 46 آنگاه آن افراد بر سر عیسی ریخته، او را گرفتار کردند.
|
|
\v 47 امّا یکی از حاضران شمشیر برکشیده، ضربهای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوش او را برید.
|
|
\v 48 عیسی به آنها گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمدهاید؟
|
|
\v 49 هر روز در حضور شما در معبد تعلیم میدادم و مرا نگرفتید. امّا کتب مقدّس میباید تحقق یابد.»
|
|
\v 50 آنگاه همۀ شاگردان ترکش کرده، گریختند.
|
|
\v 51 جوانی که فقط پارچهای به تن پیچیده بود، در پی عیسی به راه افتاد. او را نیز گرفتند،
|
|
\v 52 امّا او آنچه بر تن داشت رها کرد و عریان گریخت.
|
|
\v 53 عیسی را نزد کاهن اعظم بردند. در آنجا همۀ سران کاهنان و مشایخ و علمای دین گرد آمده بودند.
|
|
\v 54 پطرس نیز دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن اعظم رسید. پس در آنجا، کنار آتش، با نگهبانان نشست تا خود را گرم کند.
|
|
\v 55 سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن شهادتهایی علیه عیسی بودند تا او را بکشند، ولی هیچ نیافتند.
|
|
\v 56 زیرا هرچند بسیاری شهادتهای دروغ علیه عیسی دادند، امّا شهادتهای ایشان با هم وفق نداشت.
|
|
\v 57 آنگاه عدهای پیش آمدند و به دروغ علیه او شهادت داده، گفتند:
|
|
\v 58 «ما خود شنیدیم که میگفت، ”این معبد را که ساختۀ دست بشر است خراب خواهم کرد و ظرف سه روز، معبدی دیگر خواهم ساخت که ساختۀ دست بشر نباشد.“»
|
|
\v 59 امّا شهادتهای آنها نیز ناموافق بود.
|
|
\v 60 آنگاه کاهن اعظم برخاست و در برابر همه از عیسی پرسید: «هیچ پاسخ نمیگویی؟ این چیست که علیه تو شهادت میدهند؟»
|
|
\v 61 امّا عیسی همچنان خاموش ماند و پاسخی نداد. دیگر بار کاهن اعظم از او پرسید: «آیا تو مسیح، پسر خدای متبارک هستی؟»
|
|
\v 62 عیسی بدو گفت: «هستم، و پسر انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، با ابرهای آسمان میآید.»
|
|
\v 63 آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه نیاز به شاهد است؟
|
|
\v 64 کفرش را شنیدید. حُکمتان چیست؟» آنها همگی فتوا دادند که سزایش مرگ است.
|
|
\v 65 آنگاه بعضی شروع کردند به آبِ دهان بر او انداختن؛ آنها چشمانش را بستند و در حالی که او را میزدند، میگفتند: «نبوّت کن!» نگهبانان نیز او را گرفتند و زدند.
|
|
\v 66 هنگامی که پطرس هنوز پایین، در حیاط بود، یکی از خادمههای کاهن اعظم نیز به آنجا آمد
|
|
\v 67 و او را دید که کنار آتش خود را گرم میکرد. آن زن با دقّت بر وی نگریست و گفت: «تو نیز با عیسای ناصری بودی.»
|
|
\v 68 امّا پطرس انکار کرد و گفت: «نمیدانم و درنمییابم چه میگویی!» این را گفت و به سرسرای خانه رفت. در همین هنگام خروس بانگ زد.
|
|
\v 69 دیگر بار، چشم آن کنیز به او افتاد و به کسانی که آنجا ایستاده بودند، گفت: «این مرد یکی از آنهاست.»
|
|
\v 70 امّا پطرس باز انکار کرد. کمی بعد، کسانی که آنجا ایستاده بودند، بار دیگر به پطرس گفتند: «بیگمان تو نیز یکی از آنهایی، زیرا جلیلی هستی.»
|
|
\v 71 امّا پطرس لعنکردن آغاز کرد و قسم خورده، گفت: «این مرد را که میگویید، نمیشناسم!»
|
|
\v 72 در همان دم، خروس بار دوّم بانگ زد. آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد». پس دلش ریش شد و بگریست.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 15
|
|
\p
|
|
\v 1 بامدادان، بیدرنگ، سران کاهنان همراه با مشایخ و علمای دین و تمامی اعضای شورای یهود به مشورت نشستند و عیسی را دست بسته بردند و به پیلاتُس تحویل دادند.
|
|
\v 2 پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود چنین میگویی!»
|
|
\v 3 سران کاهنان اتهامات بسیار بر او میزدند.
|
|
\v 4 پس پیلاتُس باز از او پرسید: «آیا هیچ پاسخی نداری؟ ببین چقدر بر تو اتهام میزنند!»
|
|
\v 5 ولی عیسی باز هیچ پاسخ نداد، چندان که پیلاتُس در شگفت شد.
|
|
\v 6 پیلاتُس را رسم بر این بود که هنگام عید، یک زندانی را به تقاضای مردم آزاد کند.
|
|
\v 7 در میان شورشیانی که به جرم قتل در یک بلوا به زندان افتاده بودند، مردی بود باراباس نام.
|
|
\v 8 مردم نزد پیلاتُس آمدند و از او خواستند که رسم معمول را برایشان به جای آورد.
|
|
\v 9 پیلاتُس از آنها پرسید: «آیا میخواهید پادشاه یهود را برایتان آزاد کنم؟»
|
|
\v 10 این را از آن رو گفت که دریافته بود سران کاهنان عیسی را از سَرِ رشک به او تسلیم کردهاند.
|
|
\v 11 امّا سران کاهنان جمعیت را برانگیختند تا از پیلاتُس بخواهند به جای عیسی، باراباس را برایشان آزاد کند.
|
|
\v 12 آنگاه پیلاتُس بار دیگر از آنها پرسید: «پس با مردی که شما او را پادشاه یهود میخوانید، چه کنم؟»
|
|
\v 13 دیگر بار فریاد برآوردند که: «بر صلیبش کن!»
|
|
\v 14 پیلاتُس از آنها پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد زدند: «بر صلیبش کن!»
|
|
\v 15 پس پیلاتُس که میخواست مردم را خشنود سازد، باراباس را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.
|
|
\v 16 آنگاه سربازان، عیسی را به صحن کاخ، یعنی کاخ والی، بردند و همۀ گروه سربازان را نیز گرد هم فرا خواندند.
|
|
\v 17 سپس خرقهای ارغوانی بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند.
|
|
\v 18 آنگاه شروع به تعظیم کرده، میگفتند: «درود بر پادشاه یهود!»
|
|
\v 19 و با چوب بر سرش میزدند و آبِ دهان بر او انداخته، در برابرش زانو میزدند و ادای احترام میکردند.
|
|
\v 20 پس از آنکه استهزایش کردند، خرقۀ ارغوانی را از تنش به در آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کشند.
|
|
\v 21 آنها رهگذری شَمعون نام از مردم قیرَوان را که پدر اسکندر و روفُس بود و از مزارع میآمد، واداشتند تا صلیب عیسی را حمل کند.
|
|
\v 22 پس عیسی را به مکانی بردند به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است.
|
|
\v 23 آنگاه به او شرابِ آمیخته به مُر
|
|
\v 24 سپس بر صلیبش کشیدند و جامههایش را بین خود تقسیم کرده، برای تعیین سهم هر یک قرعه انداختند.
|
|
\v 25 ساعت سوّم
|
|
\v 26 بر تقصیرنامۀ او نوشته شد: «پادشاه یهود.»
|
|
\v 27 دو راهزن
|
|
\v 28 [بدینگونه آن نوشتۀ کتب مقدّس تحقق یافت که میگوید: «او از خطاکاران محسوب شد.»]
|
|
\v 29 رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان میگفتند: «ای تو که میخواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی،
|
|
\v 30 خود را نجات ده و از صلیب فرود آ!»
|
|
\v 31 سران کاهنان و علمای دین نیز در میان خود استهزایش میکردند و میگفتند: «دیگران را نجات داد امّا خود را نمیتواند نجات دهد!
|
|
\v 32 بگذار مسیح، پادشاه اسرائیل، اکنون از صلیب فرود آید تا ببینیم و ایمان بیاوریم.» آن دو تن که با او بر صلیب شده بودند نیز به او اهانت میکردند.
|
|
\v 33 از ساعت ششم تا نهم،
|
|
\v 34 در ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلویی، ایلویی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»
|
|
\v 35 برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «گوش دهید، ایلیا را میخواند.»
|
|
\v 36 پس شخصی پیش دوید و اسفنجی را از شراب ترشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاده، پیش دهان عیسی برد تا بنوشد، و گفت: «او را به حال خود واگذارید تا ببینیم آیا ایلیا میآید او را از صلیب پایین آورد؟»
|
|
\v 37 پس عیسی به بانگ بلند فریادی برآورد و دمِ آخر برکشید.
|
|
\v 38 آنگاه پردۀ معبد از بالا تا پایین دو پاره شد.
|
|
\v 39 چون فرماندۀ سربازان که در برابر عیسی ایستاده بود، دید او چگونه جان سپرد، گفت: «براستی این مرد پسر خدا بود.»
|
|
\v 40 شماری از زنان نیز از دور نظاره میکردند. در میان آنان مریم مَجدَلیّه، مریم مادر یعقوب کوچک و یوشا، و سالومه بودند.
|
|
\v 41 این زنان هنگامی که عیسی در جلیل بود، او را پیروی و خدمت میکردند. بسیاری از زنان دیگر نیز که همراه او به اورشلیم آمده بودند، در آنجا بودند.
|
|
\v 42 آن روز، روز ’تهیه‘، یعنی روز پیش از شَبّات بود. پس هنگام غروب
|
|
\v 43 یوسف نامی از مردم رامَه، که عضوی محترم از شورای یهود بود و انتظار پادشاهی خدا را میکشید، شجاعانه نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد.
|
|
\v 44 پیلاتُس که باور نمیکرد عیسی بدین زودی درگذشته باشد، فرماندۀ سربازان را فرا خواند تا ببیند عیسی جان سپرده است یا نه.
|
|
\v 45 چون از او دریافت که چنین است، جسد عیسی را به یوسف سپرد.
|
|
\v 46 یوسف نیز پارچهای کتانی خرید و جسد را از صلیب پایین آورده، در کتان پیچید و در مقبرهای که در صخره تراشیده شده بود، نهاد. سپس سنگی جلوی دهانۀ مقبره غلتانید.
|
|
\v 47 مریم مَجدَلیّه و مریم، مادر یوشا، دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 16
|
|
\p
|
|
\v 1 چون روز شَبّات گذشت، مریم مَجدَلیّه و سالومه و مریم، مادر یعقوب، حنوط خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین کنند.
|
|
\v 2 پس در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگام طلوع آفتاب، به سوی مقبره روانه شدند.
|
|
\v 3 آنها به یکدیگر میگفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از جلوی مقبره خواهد غلتانید؟»
|
|
\v 4 امّا چون نگریستند، دیدند آن سنگ که بسیار بزرگ بود، از جلوی مقبره به کناری غلتانیده شده است.
|
|
\v 5 چون وارد مقبره شدند، جوانی را دیدند که بر سمت راست نشسته بود و ردایی سفید بر تن داشت. از دیدن او هراسان شدند.
|
|
\v 6 جوان به ایشان گفت: «مترسید. شما در جستجوی عیسای ناصری هستید که بر صلیبش کشیدند. او برخاسته است؛ اینجا نیست. جایی که پیکر او را نهاده بودند، بنگرید.
|
|
\v 7 حال، بروید و به شاگردان او و به پطرس بگویید که او پیش از شما به جلیل میرود؛ در آنجا او را خواهید دید، چنانکه پیشتر به شما گفته بود.»
|
|
\v 8 پس زنان بیرون آمده، از مقبره گریختند، زیرا لرزه بر تنشان افتاده بود و حیران بودند. آنها به هیچکس چیزی نگفتند، چرا که میترسیدند.
|
|
\v 9 چون عیسی در سحرگاه نخستین روز هفته برخاست، نخست بر مریم مَجدَلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود، ظاهر شد.
|
|
\v 10 مریم نیز رفت و به یاران او که در ماتم و زاری بودند، خبر داد.
|
|
\v 11 امّا آنها چون شنیدند که عیسی زنده شده و مریم او را دیده است، باور نکردند.
|
|
\v 12 پس از آن، عیسی با سیمایی دیگر بر دو تن از ایشان که به مزارع میرفتند، ظاهر شد.
|
|
\v 13 آن دو بازگشتند و دیگران را از این امر آگاه ساختند، امّا سخن ایشان را نیز باور نکردند.
|
|
\v 14 سپس عیسی بر آن یازده تن، در حالی که به غذا نشسته بودند، ظاهر شد و آنها را به سبب بیایمانی و سختدلیشان توبیخ کرد، زیرا سخن کسانی را که او را پس از رستاخیزش دیده بودند، باور نکردند.
|
|
\v 15 آنگاه بدیشان فرمود: «به سرتاسر جهان بروید و خبر خوش
|
|
\v 16 هر که ایمان آوَرَد و تعمید گیرد، نجات خواهد یافت. امّا هر که ایمان نیاورد، محکوم خواهد شد.
|
|
\v 17 و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود: به نام من دیوها را بیرون خواهند کرد و به زبانهای تازه سخن خواهند گفت
|
|
\v 18 و مارها را با دستهایشان خواهند گرفت، و هر گاه زهری کُشنده بنوشند، گزندی به آنها نخواهد رسید، و دستها بر بیماران خواهند نهاد و آنها شفا خواهند یافت.»
|
|
\v 19 عیسای خداوند پس از آنکه این سخنان را بدیشان فرمود، به آسمان بالا برده شد و به دست راست خدا بنشست.
|
|
\v 20 پس ایشان بیرون رفته، در همه جا موعظه میکردند، و خداوند با ایشان عمل میکرد و کلام خود را با آیاتی که همراه ایشان بود، ثابت مینمود.
|