284 lines
34 KiB
Plaintext
284 lines
34 KiB
Plaintext
\id ECC Unlocked Literal Bible
|
|
\ide UTF-8
|
|
\h Bookname
|
|
\toc1 Bookname
|
|
\toc2 Bookname
|
|
\toc3 ecc
|
|
\mt1 Bookname
|
|
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 1
|
|
\p
|
|
\v 1 سخنان ’معلم‘،
|
|
\v 2 بطالت کامل!
|
|
\v 3 انسان را از تمام محنتی که زیر آفتاب میکشد چه سود؟
|
|
\v 4 نسلها میآیند و میروند،
|
|
\v 5 آفتاب طلوع میکند و آفتاب غروب میکند،
|
|
\v 6 باد به جانبِ جنوب میوزد،
|
|
\v 7 نهرها جملگی به دریا جاری میشوند،
|
|
\v 8 همه چیز ملالآور است،
|
|
\v 9 آنچه بوده است، باز هم خواهد بود،
|
|
\v 10 آیا چیزی هست که دربارهاش بتوان گفت: «ببین، این تازه است»؟
|
|
\v 11 یادی از امور پیشین
|
|
\v # و از امور آینده
|
|
\v 12 من، ’معلم‘، در اورشلیم بر اسرائیل پادشاه بودم،
|
|
\v 13 و دل خویش بر آن نهادم تا در بابِ هرآنچه زیر آسمان کرده میشود، با حکمت تحقیق و تفحص کنم. خدا کاری ناخوشایند به بنیآدم سپرده تا بدان مشغول باشند!
|
|
\v 14 من هرآنچه را که زیر آفتاب کرده میشود دیدم، و اینک جملگی بطالت است و در پیِ باد دویدن.
|
|
\v 15 کج را راست نتوان کرد،
|
|
\v # و آنچه را که نیست نتوان شمرد.
|
|
\v 16 با خود اندیشیدم: «حکمتِ فراوان اندوختهام، بیش از همۀ آنان که پیش از من بر اورشلیم فرمان راندهاند. دل من، حکمت و معرفت را بهفراوانی ادراک کرده است.»
|
|
\v 17 پس دل بر آن داشتم که هم حکمت و هم دیوانگی و حماقت را بشناسم، اما دریافتم که این نیز در پیِ باد دویدن
|
|
\v 18 زیرا که در حکمتِ بسیار، اندوهِ بسیار است؛
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 2
|
|
\p
|
|
\v 1 پس در دلِ خویش گفتم: «حال بیا تا تو را به لذّتها بیازمایم؛ بیا و خوش باش!» اما دیدم این نیز بطالت است.
|
|
\v 2 دربارۀ خنده گفتم: «دیوانگی است»، و دربارۀ لذّت که: «از آن چه سود؟»
|
|
\v 3 حینی که دلم همچنان مرا به حکمت ارشاد میکرد، در دل اندیشیدم که چگونه تنِ خویش به شراب خوش سازم و حماقت پیشه کنم، تا شاید دریابم که بنیآدم را چه چیز نیکوست تا در چند صباحِ عمر خویش زیر آسمان به عمل آورَند.
|
|
\v 4 کارهای بزرگ کردم: برای خود خانهها ساختم و تاکستانها غَرْس کردم.
|
|
\v 5 باغها و تفریحگاهها از برای خویش دایر کردم و انواع درختان میوه در آنها کاشتم.
|
|
\v 6 و حوضهای آب برای خود ساختم تا درختستانی را که درختان در آن رشد میکنند، آبیاری کنم.
|
|
\v 7 غلامان و کنیزان خریدم، و مرا خانهزادان بود. نیز بیش از هر کس که پیش از من در اورشلیم بود، گله و رمه داشتم.
|
|
\v 8 همچنین سیم و زر و خزائنِ پادشاهان و ولایات از برای خویش گِرد آوردم. و سرایندگان زن و مرد برای خود گرفتم، و نیز مُتَعِههای بسیار، که مایۀ لذت بنیآدم است.
|
|
\v 9 پس بزرگ شدم و بر تمام آنان که پیش از من در اورشلیم بودند برتری یافتم، و حکمتم نیز با من باقی بود.
|
|
\v 10 هرآنچه چشمانم آرزو میکرد، از آنها دریغ نمیداشتم، و دل خویش از هیچ لذّتی محروم نمیساختم، زیرا دل من در تمامی محنتِ من شادی میکرد، و این پاداش همۀ زحماتم بود.
|
|
\v 11 آنگاه در هرآنچه دستانم به عمل آورده بود و محنتی که در این کار کشیده بودم تأمل کردم؛ اینک تمام آن بطالت بود و در پیِ باد دویدن. و زیرِ آفتاب هیچ منفعتی نبود.
|
|
\v 12 آنگاه به بررسی حکمت و دیوانگی و حماقت پرداختم. زیرا آن که پس از پادشاه بیاید چه تواند کرد؟ جز آنچه پیشتر انجام شده است!
|
|
\v 13 آنگاه دریافتم که حکمت از جهالت سودمندتر است، چنانکه نور از تاریکی سودمندتر.
|
|
\v 14 شخص حکیم چشمها در سر دارد، اما نادان در تاریکی گام میزند. با این حال در نظر آوردم که هر دو را یک سرنوشت خواهد بود.
|
|
\v 15 آنگاه در دل خود گفتم: «من نیز به سرنوشت نادان دچار خواهم شد. پس مرا از حکمت بسیار چه سود؟» و با خود گفتم که این نیز بطالت است.
|
|
\v 16 زیرا از حکیم نیز چون نادان یادی تا ابد نخواهد بود، بلکه در ایام آینده همه چیز بهتمامی فراموش خواهد شد. مگر جز این است که حکیم نیز همچون نادان خواهد مرد؟
|
|
\v 17 پس، از زندگی بیزار گشتم، زیرا کارهایی که زیر آفتاب انجام میشود در نظرم ناخوشایند بود، چراکه تمامی آنها بطالت است و در پی باد دویدن.
|
|
\v 18 بنابراین، از تمامی محنتی که زیر آفتاب میکشیدم بیزار گشتم، زیرا میبایست آن را برای کسی که پس از من میآمد، به جا میگذاشتم.
|
|
\v 19 و که میداند که او حکیم خواهد بود یا نادان؟ و با این حال، بر تمامی آنچه من زیر آفتاب برایش محنت کشیدهام و از حکمت خویش بهره جستهام، تسلط خواهد یافت. این نیز بطالت است.
|
|
\v 20 پس روی برتافته، دل خویش از تمامی کار پرمشقت خود زیر آفتاب نومید ساختم.
|
|
\v 21 زیرا چه بسا کسی با حکمت و دانش و مهارتِ تمام محنت میکشد، و آنگاه باید همه چیز را برای آن که محنتی برایشان نکشیده، واگذارَد. این نیز بطالت است و مصیبتی عظیم.
|
|
\v 22 انسان را از تمام محنت و رنجِ دلی که زیر آفتاب میکشد، چه حاصل؟
|
|
\v 23 زیرا روزهایش جملگی رنج است، و مشغلهاش، سرخوردگی. حتی شبهنگام نیز فکرش آرامی ندارد. پس این نیز بطالت است.
|
|
\v 24 آدمی را چیزی بهتر از آن نیست که بخورد و بنوشد و از محنت خویش خرسند باشد. من دریافتهام که این براستی از جانب خداست.
|
|
\v 25 زیرا بدون او کیست که بتواند بخورد، یا کیست که بتواند خوش باشد؟
|
|
\v 26 زیرا خدا به آن که از او خشنود است حکمت و دانش و شادمانی میبخشد، اما به گنهکارْ مشغلۀ گِرد آوردن و اندوختن، تا آن را به کسی بدهد که خدا از او خشنود است. این نیز بطالت است و در پی باد دویدن.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 3
|
|
\p
|
|
\v 1 برای هر چیز زمانی است و هر امری را زیر آسمان، وقتی:
|
|
\v 2 وقتی است برای زاده شدن و وقتی برای مردن؛
|
|
\v 3 وقتی برای کُشتن و وقتی برای شفا دادن؛
|
|
\v 4 وقتی برای گریه و وقتی برای خنده؛
|
|
\v 5 وقتی برای دور افکندن سنگها و وقتی برای گِرد آوردن آنها؛
|
|
\v 6 وقتی برای جُستن و وقتی برای از دست دادن؛
|
|
\v 7 وقتی برای دریدن و وقتی برای دوختن؛
|
|
\v 8 وقتی برای محبت و وقتی برای نفرت؛
|
|
\v 9 کارگر را از محنت خویش چه سود؟
|
|
\v 10 من کاری را که خدا به بنیآدم سپرده تا بدان مشغول باشد، مشاهده کردم.
|
|
\v 11 او هر چیز را در وقتش زیبا ساخته است. نیز ابدیت را در دلهای ایشان نهاده است، بیآنکه بتوانند آغاز و انجامِ کار خدا را دریابند.
|
|
\v 12 میدانم که آدمیان را چیزی بهتر از آن نیست که مادام که زندهاند، شادمان باشند و نیکی کنند،
|
|
\v 13 و اینکه هر یک بخورند و بنوشند و از دسترنج خویش خرسند باشند، که این موهبتِ خداست.
|
|
\v 14 و دریافتم که هرآنچه خدا میکند، تا به ابد پایدار است و چیزی نتوان بر آن افزود یا از آن کاست. خدا آن را به عمل میآورد تا آدمیان از او بترسند.
|
|
\v 15 آنچه از پیش بوده، هماکنون نیز هست، و آنچه خواهد بود، از پیش بوده است. و خدا آنچه را گذشته است، بازمیجوید.
|
|
\v 16 همچنین زیر آفتاب دیدم که در جایگاه عدالت، شرارت است، و در جایگاه انصاف، ظلم.
|
|
\v 17 پس در دل خویش گفتم: خدا پارسا و شریر را داوری خواهد کرد، زیرا هر امری را زمانی است و هر کاری را وقتی.
|
|
\v 18 نیز دربارۀ بنیآدم در دل خویش گفتم: خدا ایشان را میآزماید تا خود دریابند که وحوشی بیش نیستند.
|
|
\v 19 زیرا بنیآدم و وحوش را یک سرنوشت است. همانگونه که این میمیرد، آن نیز میمیرد. آری، همه را یک نَفَس
|
|
\v 20 همه به یک جا میروند: همه از خاکند و همه به خاک بازمیگردند.
|
|
\v 21 کیست که بداند روح انسان به بالا صعود میکند یا روح حیوان به قعر زمین فرو میرود؟
|
|
\v 22 پس دیدم که آدمی را چیزی بهتر از این نیست که در کار خویش شادمان باشد، زیرا که نصیب او همین است. زیرا کیست که انسان را بازآوَرَد تا ببیند پس از او چه خواهد شد؟
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 4
|
|
\p
|
|
\v 1 دیگر بار نگریستم و همۀ ظلمهایی را که زیر آفتاب میشود، دیدم: اینک اشکهای مظلومان، و تسلیدهندهای برای ایشان نبود؛ قدرت نزد کسانی بود که بر ایشان ظلم روا میداشتند، اما ایشان را تسلیدهندهای نبود.
|
|
\v 2 پس گفتم مردگانی که پیشتر چشم از جهان فرو بستهاند از زندگانی که هنوز در قید حیاتند، بسیار سعادتمندترند.
|
|
\v 3 اما از این هر دو بهتر کسی است که هنوز قدم به عرصۀ هستی ننهاده، و اعمالِ شریرانهای را که زیر آفتاب انجام میشود، ندیده است.
|
|
\v 4 آنگاه دیدم همۀ تلاشها و همۀ موفقیتها از سَرِ رَشک به همسایه برمیخیزد. پس این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.
|
|
\v 5 نادان دست بر دست میگذارد
|
|
\v # و گوشتِ تن خودش را میخورَد.
|
|
\v 6 یک مُشت با آرامش،
|
|
\v 7 و باز زیر آفتاب بطالتی دیگر دیدم:
|
|
\v 8 شخصی تنها و بیکس،
|
|
\v # هرگز نمیپرسد:
|
|
\v 9 دو از یک بهترند، زیرا ایشان را از محنتشان اُجرت نیکو حاصل میشود.
|
|
\v 10 اگر یکی بیفتد، دیگری رفیق خود را بلند خواهد کرد. اما وای بر آن که تنها بیفتد و کسی نباشد او را برخیزاند!
|
|
\v 11 نیز اگر دو تن کنار هم بخوابند گرم خواهند شد، اما آن که تنهاست چگونه گرم توانَد شد؟
|
|
\v 12 هرچند کسی ممکن است بر یک تن چیره شود، دو در برابرش خواهند ایستاد. ریسمانِ سهلا به آسانی پاره نمیشود.
|
|
\v 13 جوان مسکین اما حکیم، بهتر است از پادشاه پیر و خِرِف که دیگر نصیحتپذیر نیست.
|
|
\v 14 زیرا او از زندان به پادشاهی رسیده، هرچند در مملکتِ خویش فقیر به دنیا آمده است.
|
|
\v 15 و دیدم همۀ زندگان که زیر آفتاب گام میزنند، با جوانی که به جای پادشاه برمیخیزد، همراه میشوند.
|
|
\v 16 مردمانِ پیش از آنها را پایانی نبوده، و مردمانی که در آینده خواهند آمد از او خرسند نخواهند بود. این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 5
|
|
\p
|
|
\v 1 چون به خانۀ خدا میروی، مراقب قدمهایت باش. زیرا نزدیک آمدن برای شنیدن بهتر است از تقدیم قربانیِ احمقان، زیرا نمیدانند کاری بد انجام میدهند.
|
|
\v 2 به دهان خویش شتاب مکن، و دلت عجولانه سخنی در پیشگاه خدا نگوید. زیرا خدا در آسمان است و تو بر زمینی. پس سخنانت اندک باشد.
|
|
\v 3 زیرا خواب و خیال باطل از مشغلۀ بسیار پدید میآید،
|
|
\v 4 چون برای خدا نذر میکنی، در اَدای آن تأخیر مکن، زیرا احمقان مایۀ خرسندی او نیستند. پس نذر خویش اَدا کن.
|
|
\v 5 بهتر است نذر نکنی، تا اینکه نذر کنی اما اَدا ننمایی.
|
|
\v 6 مگذار دهانت تو
|
|
\v 7 خیالپردازی و پُرگویی باطل است؛ لیکن تو از خدا بترس.
|
|
\v 8 اگر دیدی در ولایتی بر فقیران ظلم میشود و انصاف و عدالت پایمال میگردد، از آن حیرت مکن. زیرا صاحبمنصب را صاحبمنصبی مافوق میپایَد، و آن هر دو را صاحبمنصبانِ بالاتر.
|
|
\v 9 منفعت زمین را همگی میبَرند و حتی پادشاه نیز از مزارع بهره میکشد.
|
|
\v 10 شخصِ پولدوست هرگز از پول سیر نمیشود، و نه دوستدار ثروت از درآمدِ خویش. این نیز بطالت است.
|
|
\v 11 چون نعمت زیاد شود، خورندگانش نیز زیاد میشوند. پس صاحب آن را چه سود جز آنکه به چشمان خویش بدان بنگرد؟
|
|
\v 12 خوابِ کارگر شیرین است، خواه کم خورَد، خواه زیاد؛ اما سیریِ ثروتمند نمیگذارد او بخوابد.
|
|
\v 13 زیر آفتاب مصیبتی دیدم اندوهبار: ثروتی که صاحبش جز به زیان خویش نیندوخته بود.
|
|
\v 14 ثروت از بدِ حادثه بر باد شد، آنسان که چون پسری آورد، چیزی در دست خود باقی نداشت.
|
|
\v 15 آدمی عریان از شکم مادر بیرون میآید، و چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. از محنت خویش چیزی با خود نخواهد برد، چیزی که بتواند به دست خود ببرد.
|
|
\v 16 این نیز مصیبتی است اندوهبار: آدمی چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. او را که برای باد محنت میکِشد، چه سود؟
|
|
\v 17 تمامی روزهای عمرش در تاریکی خوراک میخورَد، با سرخوردگیِ فراوان و بیماری و خشم.
|
|
\v 18 اینک دیدم نیکو و بایسته آن است که انسان در چند صباح عمری که خدا به او بخشیده، بخورد و بنوشد و از تمامی محنتی که زیر آفتاب میکشد لذت برَد، زیرا که نصیب او همین است.
|
|
\v 19 نیز آنگاه که خدا به کسی ثروت و اموال میبخشد و او را توانا میسازد که از آنها لذت برَد و نصیب خویش پذیرفته، از دسترنج خود مسرور گردد، این موهبتی از جانب خداست.
|
|
\v 20 زیرا چنین کس چندان در اندیشۀ روزهای زندگی خود نخواهد بود، چراکه خدا او را با خوشیِ دل مشغول میدارد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 6
|
|
\p
|
|
\v 1 و بلایی دیگر زیر آفتاب دیدم که بر آدمیان سخت سنگینی میکند:
|
|
\v 2 آن که خدا به او ثروت و اموال و عزّت میدهد، به گونهای که از هرآنچه آرزو میکند هیچ کم ندارد، اما توانِ بهرهمندی از آن را به وی نمیدهد بلکه بیگانهای از آن بهره میبرَد. این نیز بطالت است و مصیبتِ اندوهبار.
|
|
\v 3 اگر کسی را یکصد پسر باشد و سالیان دراز نیز زندگی کند، به گونهای که روزهای عمرش بسیار باشد، اما جانش از نیکوییهای زندگی کام نگیرد و او را خاکسپاریِ شایسته نباشد، میگویم طفل سقط شده از او بهتر است!
|
|
\v 4 زیرا به بطالت میآید و در تاریکی میرود، و نامش در تاریکی مستور میگردد.
|
|
\v 5 با اینکه آفتاب را ندیده و چیزی ندانسته، بیش از آن یک استراحت میپذیرد
|
|
\v 6 که هرچند دو بار، و هر بار هزار سال نیز زندگی کند، هیچ نیکویی نمیبیند. آیا همه به یک جا نمیروند؟
|
|
\v 7 تمام محنت انسان برای دهان اوست؛ با وجود این، اشتهایش هرگز سیری نمیپذیرد.
|
|
\v 8 زیرا مرد حکیم را بر نادان چه امتیاز است؟ و فقیری را که میداند چهسان نزد زندگان رفتار کند، چه منفعت؟
|
|
\v 9 دیدنِ چشم از شهوتِ نَفْس بهتر است. این نیز بطالت است و در پی باد دویدن.
|
|
\v 10 هر چه هست، نامش از پیش بر زبان آورده شده، و هر چه آدمی هست هماکنون شناخته شده است؛ و او قادر به مجادله با نیرومندتر از خود نیست.
|
|
\v 11 هر چه سخن بیشتر، بطالت بیشتر، و آدمی را از آن چه سود؟
|
|
\v 12 زیرا کیست که بداند انسان را در چند صباحِ عمرِ باطلش که چون سایه در گذر است، چه چیز نیکوست؟ کیست که آدمی را از آنچه پس از او زیر آفتاب رُخ خواهد داد، باخبر سازد؟
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 7
|
|
\p
|
|
\v 1 نیکنامی از عطرِ خوشبو بهتر است،
|
|
\v 2 رفتن به خانۀ ماتم
|
|
\v 3 غم از خنده بهتر است،
|
|
\v 4 دلِ حکیمان در خانۀ ماتم است،
|
|
\v 5 شنیدنِ عتابِ حکیمان،
|
|
\v 6 زیرا خندۀ احمقان به صدای سوختن خارها زیر دیگ مانَد،
|
|
\v 7 براستی که اخاذی، حکیم را دیوانه میگرداند،
|
|
\v 8 پایانِ کار از آغازش بهتر است،
|
|
\v 9 در دل خویش زود خشمگین مشو،
|
|
\v 10 مگو: «چرا روزهای گذشته بهتر از این روزها بود؟»
|
|
\v 11 حکمت همچون میراث، نیکو است،
|
|
\v 12 زیرا حکمت سرپناه است،
|
|
\v 13 کار خدا را ملاحظه کن: کیست که بتواند آنچه را او کج ساخته، راست نماید؟
|
|
\v 14 در روز سعادتمندی، شادمان باش
|
|
\v 15 در عمر باطل خود همه چیز دیدهام: پارسایی که در پارساییِ خود هلاک میشود، و شریری که در شرارتش عمرِ دراز دارد.
|
|
\v 16 پس گفتم به افراط پارسا مباش، و نه به افراط حکیم، زیرا چرا خویشتن را نابود سازی؟
|
|
\v 17 نیز به افراط شریر مباش و احمق مشو، زیرا چرا پیش از وقت بمیری؟
|
|
\v 18 نیکوست یکی را به چنگ بگیری و از آن دیگر نیز دست برنکشی، زیرا آن که از خدا میترسد، از هر دو بیرون میآید.
|
|
\v 19 حکمت، مرد حکیم را از ده حاکم که در شهری باشند، تواناتر میسازد.
|
|
\v 20 براستی که بر زمین، پارسایی نیست که نیکویی کند و هرگز گناه نورزد.
|
|
\v 21 به هرآنچه مردم گویند دل مسپار، مبادا بشنوی که غلامت تو را لعن میکند.
|
|
\v 22 زیرا دل تو نیک میداند که تو خود نیز بارها دیگران را لعن کردهای.
|
|
\v 23 من این همه را به حکمت آزمودم، و گفتم: «حکیم خواهم شد»؛ اما از من دور بود.
|
|
\v 24 آنچه بوده است دور و بسیار عمیق است؛ کیست که آن را دریابد؟
|
|
\v 25 پس دل خود را به شناخت و کاوش و طلبِ حکمت و تدبیرِ امور متوجه ساختم و دانستم که شرارت، حماقت است و جهالت، دیوانگی.
|
|
\v 26 دریافتم که از موت تلختر، زنی است که دلش دام و تله است، و دستانش کمند. آن که مقبول خداست از دست وی خواهد گریخت، اما گنهکار گرفتارِ او خواهد شد.
|
|
\v 27 ’معلم‘ میگوید، اینک آنچه دریافتم این است که چون یک چیز بر چیز دیگر افزودم تا تدبیر امور را کشف کنم-
|
|
\v 28 که جانم هنوز آن را جستجو میکند، اما نمییابد - از میان هزار تن یک انسان یافتم، اما از میان این همه، زنی نیافتم!
|
|
\v 29 همانا این را فقط دریافتم که خدا آدمی را راست آفرید، اما ایشان به ابداعات بسیار توسل جُستند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 8
|
|
\p
|
|
\v 1 کیست مانند شخص حکیم،
|
|
\v 2 میگویم: حکم پادشاه را نگاه دار، زیرا به حضور خدا سوگند یاد کردی.
|
|
\v 3 در بیرون رفتن از حضور پادشاه شتاب مکن. در برابر امرِ ناخوشایند مقاومت منما، زیرا پادشاه هر چه بخواهد انجام میدهد.
|
|
\v 4 سخن پادشاه مافوقِ همه است، پس کیست که به او بگوید: «چه میکنی؟»
|
|
\v 5 هر که فرمان او را نگاه دارد، بد نخواهد دید و دلِ حکیم، زمان و طریق درست را میداند.
|
|
\v 6 زیرا هر چیز را زمانی و طریقی است، هرچند مشقّت انسان بر او سنگینی کند.
|
|
\v 7 بهیقین آدمی نمیداند چه رخ خواهد داد، زیرا کیست که به او بگوید چه خواهد شد؟
|
|
\v 8 هیچ انسانی را بر روح
|
|
\v 9 چون دل خود را به هرآنچه زیر آفتاب انجام میشود معطوف ساختم، این همه را ملاحظه کردم، و دیدم که انسان بر همنوعِ خود به زیان او
|
|
\v 10 همچنین دیدم که شریران دفن شدند، آنان که به مکان مقدس آمد و شُد میکردند، و در شهری که چنین میکردند، ستوده میشدند.
|
|
\v 11 از آنجا که حکم مجازات برای عملِ بد بهسرعت اجرا نمیشود، دلِ بنیآدم یکسره مصمم به ارتکابِ بدی است.
|
|
\v 12 اگرچه گنهکار صد مرتبه شرارت ورزد و عمر خود را دراز کند، اما میدانم که ترسندگان خدا سعادتمند خواهند بود، زیرا از حضور او میترسند.
|
|
\v 13 اما شریر روی سعادت نخواهد دید و روزهای عمر خویش را همچون سایه دراز نخواهد کرد، زیرا از حضور خدا نمیترسد.
|
|
\v 14 بطالت دیگری نیز هست که بر زمین رخ میدهد: پارسایانی که با آنان مطابق عملِ شریران رفتار میشود، و شریرانی که با آنان مطابق عملِ پارسایان رفتار میشود. پس گفتم این نیز بطالت است.
|
|
\v 15 پس من لذت بردن از زندگی را ستودم، زیرا آدمی را زیر آفتاب چیزی بهتر از این نیست که بخورد و بنوشد و خوش باشد، و این در تمامی روزهای زندگیکه خدا زیر آفتاب به او میبخشد در محنتش همراه او خواهد بود.
|
|
\v 16 وقتی دل خویش به درک حکمت و مشاهدۀ مشغلۀ بیپایانی که بر زمین واقع میشود معطوف ساختم - اینکه چگونه روز و شب خواب به چشم انسان نمیآید -
|
|
\v 17 آنگاه تمامی کار خدا را دیدم و دریافتم که هیچکس نمیتواند کاری را که زیر آفتاب انجام میشود، درک کند. آدمی هر اندازه نیز که در تفحص این امر بکوشد، آن را درک نتواند کرد. حتی اگر مرد حکیم ادعا کند که میداند، بهواقع از درک آن عاجز است.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 9
|
|
\p
|
|
\v 1 پس دل خویش را به بررسی تمام این امور معطوف ساختم، که چگونه پارسایان و حکیمان و اعمالشان در دست خداست. آدمی نمیداند چه چیز در انتظار اوست، آیا محبت یا نفرت.
|
|
\v 2 همه چیز برای همگان یکسان است، زیرا که بر پارسایان و شریران یک چیز رُخ میدهد؛ بر نیکان و بدان،
|
|
\v 3 در میان هرآنچه زیر آفتاب انجام میشود، از همه بدتر این است که یک واقعه برای همگان است. نیز اینکه دلِ بنیآدم مملو از شرارت است، و تا زندهاند جنون در دلهایشان است، و پس از آن به مردگان میپیوندند.
|
|
\v 4 اما آن که با همۀ زندگان پیوند دارد، امیدوار است، زیرا سگ زنده از شیر مرده بهتر است.
|
|
\v 5 از آن رو که زندگان میدانند که خواهند مرد، اما مردگان هیچ نمیدانند، و ایشان را دیگر پاداشی نیست، زیرا که یادشان فراموش میشود.
|
|
\v 6 دیری نمیپاید که از محبت و نفرت و حسادتشان هیچ اثری باقی نمیماند، و دیگر تا به ابد در هرآنچه زیر آفتاب رُخ میدهد سهمی نخواهند داشت.
|
|
\v 7 پس تو رفته، نان خود را با خوشی بخور و شراب خود را با دلی شاد بنوش، زیرا خدا از پیشْ آنچه را میکنی تأیید کرده است.
|
|
\v 8 جامهات همیشه سفید باشد، و سرت هرگز بیروغن نمانَد.
|
|
\v 9 در همۀ روزهای زندگی باطلِ خود که خدا
|
|
\v 10 هرآنچه دستت برای انجام دادن بیابد، با تمام توان خویش انجام بده، زیرا در هاویه
|
|
\v 11 و باز دیدم که زیر آفتاب، مسابقه از آنِ تیزرُوان نیست و نه جنگ از آنِ نیرومندان و نه نان برای حکیمان، و نه ثروت برای فهیمان و نه نظر لطف برای عالِمان، بلکه در همگی دست زمان و حادثه در کار است.
|
|
\v 12 زیرا آدمی نیز زمان خود را نمیداند. همچون ماهیان که در تورِ بیرحم به دام میافتند و پرندگان که در تله گرفتار میشوند، بنیآدم نیز در وقتِ مصیبت به دام میافتد، آنگاه که بهناگاه بر ایشان فرود میآید.
|
|
\v 13 نیز این نمونۀ حکمت را زیر آفتاب دیدم که در نظرم عظیم مینمود:
|
|
\v 14 شهری کوچک بود با جمعیتی اندک که پادشاهی بزرگ برآمده، آن را محاصره کرد و سنگرهای عظیم گِردِ آن بنا نمود.
|
|
\v 15 در این شهر مردی مسکین اما حکیم یافت شد که شهر را به حکمت خویش رهانید. و با این حال هیچکس آن مرد مسکین را به یاد نیاورد.
|
|
\v 16 پس گفتم حکمت از قدرت بهتر است، هرچند حکمتِ مسکین خوار شمرده میشود و سخنانش را نمیشنوند.
|
|
\v 17 سخنانِ حکیمان که در آرامی شنیده شود،
|
|
\v 18 حکمت از اسلحۀ جنگ بهتر است،
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 10
|
|
\p
|
|
\v 1 چنانکه مگسانِ مرده روغن عطّار را متعفن میسازند،
|
|
\v 2 دلِ مرد حکیم او را به سمت راست مایل میسازد،
|
|
\v 3 احمق حتی آنگاه که در راه میرود،
|
|
\v # بیعقل است،
|
|
\v 4 اگر خشمِ حاکم بر تو افروخته شود،
|
|
\v 5 بلایی زیر آفتاب دیدم،
|
|
\v 6 احمقان بر مناصب بالا گماشته میشوند،
|
|
\v 7 بردگان را سوار بر اسبان دیدم،
|
|
\v 8 آن که چاه میکَنَد چه بسا خود در آن بیفتد،
|
|
\v 9 آن که سنگ استخراج میکند چه بسا به سنگ مجروح شود،
|
|
\v 10 اگر تبر
|
|
\v 11 اگر مار پیش از آنکه افسون شود بگزد،
|
|
\v 12 سخنانِ دهانِ حکیم نظر لطف مردم را جلب میکند،
|
|
\v 13 ابتدای سخنان دهانش حماقت است،
|
|
\v 14 نادان همچنان بر کلمات خود میافزاید.
|
|
\v 15 محنتِ احمقان ایشان را خسته میسازد،
|
|
\v 16 وای بر تو ای سرزمینی که پادشاهت غلامی
|
|
\v 17 خوشا به حال تو ای سرزمینی که پادشاهت نجیبزاده است،
|
|
\v 18 از تنبلی، سقف فرو میریزد؛
|
|
\v 19 بزم برای تفریح بر پا میشود،
|
|
\v 20 حتی در فکر خود پادشاه را لعن مکن،
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 11
|
|
\p
|
|
\v 1 نان خود را بر آبها بفرست،
|
|
\v 2 قسمتی به هفت، بلکه به هشت تن بده،
|
|
\v 3 اگر ابرها پر از باران باشند،
|
|
\v 4 آن که به باد نگاه میکند نخواهد کاشت،
|
|
\v 5 چنانکه طریق باد را نمیدانی،
|
|
\v 6 بامدادان بذر خود را بِکار،
|
|
\v 7 نورْ شیرین است و دیدن آفتاب برای دیدگان، لذتبخش.
|
|
\v 8 اگر آدمی سالیان دراز زیست کند، بگذار در همۀ آنها شادی نماید؛ اما این را نیز باید به یاد داشته باشد که روزهای ظلمتْ بسیار خواهد بود. پس هر چه واقع میشود، بطالت است.
|
|
\v 9 ای جوان، در ایام جوانیِ خویش شادمان باش و بگذار دلت تو را در روزهای جوانی خوش سازد. در راههای دلت و بر وفق هرآنچه میبینی گام بردار، اما بدان که از بابتِ همۀ اینها خدا تو را به محاکمه خواهد آورد.
|
|
\v 10 پس کدورت را از دلت بیرون کن و بلا را از تن خویش دور نما، زیرا جوانی و ایام شباب زودگذر است.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 12
|
|
\p
|
|
\v 1 پس آفرینندۀ خود را در روزهای جوانیات به یاد آور، پیش از آنکه روزهای بلا فرا رسد، و سالهایی بیاید که بگویی: «مرا از اینها لذتی نیست»؛
|
|
\v 2 پیش از آنکه آفتاب و نور و ماه و ستارگان به تاریکی گرایند، و ابرها پس از باران بازگردند؛
|
|
\v 3 آنگاه که محافظانِ خانه لرزان شوند،
|
|
\v 4 آنگاه که درها در خیابان بسته شود،
|
|
\v 5 آنگاه که انسان از بلندیها بهراسد،
|
|
\v 6 پیش از آنکه ریسمان نقره بگسلد،
|
|
\v 7 و خاک به زمینی که بر آن بود بازگردد،
|
|
\v 8 ’معلم‘ میگوید: «بطالت کامل؛ همه چیز باطل است!»
|
|
\v 9 ’معلم‘ نه تنها خود حکیم بود، بلکه به قوم نیز معرفت میآموخت. او به ارزیابی و جستجو و تألیف مثَلهای بسیار میپرداخت.
|
|
\v 10 ’معلم‘ در پی یافتن کلمات پسندیده بود، و سخنان درست را بهروشنی مینگاشت.
|
|
\v 11 گفتار حکیمان مانند سُکهای گاورانی است، و گنجینۀ سخنانشان همچون میخِ سَرِ سُکها، که از یک ’شبان‘ است.
|
|
\v 12 افزون بر اینها، فرزندم، از این نیز برحذر باش: تألیف کتبِ بسیار را پایانی نیست، و مطالعۀ زیاد، مایۀ خستگی تن است.
|
|
\v 13 حال که همه چیز را شنیدیم، ختم کلام این است: از خدا بترس و فرامین او را نگاه دار، چراکه انسان بودن بهتمامی همین است.
|
|
\v 14 زیرا خدا هر عمل و هر امرِ مخفی را، چه نیک و چه بد، به محاکمه خواهد آورد.
|