216 lines
42 KiB
Plaintext
216 lines
42 KiB
Plaintext
\id EST Unlocked Literal Bible
|
||
\ide UTF-8
|
||
\h Bookname
|
||
\toc1 Bookname
|
||
\toc2 Bookname
|
||
\toc3 est
|
||
\mt1 Bookname
|
||
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 1
|
||
\p
|
||
\v 1 در روزگار خشایارشا
|
||
\v 2 در آن روزگار، هنگامی که خشایارشای پادشاه در مقر پادشاهی شوش بر تخت شاهی نشسته بود،
|
||
\v 3 در سوّمین سال سلطنت خویش، ضیافتی برای تمامی صاحبمنصبان و خدمتگزاران خویش به پا کرد. فرماندهان نظامی
|
||
\v 4 پس، روزهای بسیار، یعنی صد و هشتاد روز، دولتِ جلالِ شاهانۀ خویش و فرّ و شکوهِ عظمت خود را به نمایش گذاشت.
|
||
\v 5 چون آن روزها به انجام رسید، پادشاه برای همۀ کسانی که در مقر پادشاهی شوش بودند، از خُرد و بزرگ
|
||
\v 6 پردههایی از کتان سفید و لاجوردی با ریسمانهایی از کتان نازک و ارغوان، در حلقههایی
|
||
\v 7 آشامیدن از جامهای زرّین بود که شکل هر یک با دیگری تفاوت داشت، و از کَرَم ملوکانه، شراب شاهانه به فراوانی موجود بود.
|
||
\v 8 نوشیدن شراب طبق این قانون بود که ’اجباری در کار نیست!‘ زیرا پادشاه به تمامی خدمتگزارانِ دربار فرمان داده بود که با هر کس مطابق میل خودش رفتار کنند.
|
||
\v 9 شهبانو وَشتی نیز ضیافتی برای زنان کاخ سلطنتی که متعلق به خشایارشا بود، به پا کرد.
|
||
\v 10 در روز هفتم، چون پادشاه سرمستِ شراب بود، به هفت خواجهسرا، به نامهای مِهومان، بِزتا، حَربونا، بِغتا، اَبَغتا، زِتار و کَرکَس که در حضورش خدمت میکردند، فرمان داد
|
||
\v 11 تا شهبانو وَشتی را تاج شاهی بر سر، به حضور پادشاه بیاورند تا زیبایی او را به مردمان و امیران بنمایاند، زیرا که زیباروی بود.
|
||
\v 12 اما شهبانو وَشتی نخواست بنا به فرمانی که پادشاه توسط خواجهسرایان فرستاده بود، نزد او بیاید. پس پادشاه بسیار خشمناک شده، غضبش در درونش افروخته گشت.
|
||
\v 13 آنگاه پادشاه با حکیمانی که از زمانها آگاهی داشتند، سخن گفت. زیرا رسم پادشاه با همۀ عالِمان حقوق و قضا چنین بود.
|
||
\v 14 نزدیکانِ وی کَرشِنا، شیتار، اَدماتا، تَرشیش، مِرِس، مَرسِنا و مِموکان بودند. این هفت تن، صاحبمنصبان پارس و ماد بودند که روی پادشاه را میدیدند و در مملکت مقام نخست را داشتند.
|
||
\v 15 پادشاه فرمود: «بنا بر قانون، با شهبانو وَشتی چه باید کرد؟ زیرا او فرمان خشایارشای پادشاه را که توسط خواجهسرایان فرستاده است، به جا نیاورده است.»
|
||
\v 16 آنگاه مِموکان در حضور پادشاه و صاحبمنصبان چنین گفت: «شهبانو وَشتی نه تنها به پادشاه، بلکه به همۀ صاحبمنصبان و تمامی قومهایی که در همۀ ولایتهای خشایارشای پادشاه هستند، خطا ورزیده است.
|
||
\v 17 زیرا این رفتارِ شهبانو به گوش همۀ زنان خواهد رسید و آنان بر شوهران خویش به دیدۀ حقارت نگریسته، خواهند گفت: ”خشایارشای پادشاه فرمان داده که شهبانو وَشتی را به حضورش بیاورند، اما او نیامده است.“
|
||
\v 18 همین امروز بانوانِ نجیبزادۀ پارس و ماد که شنیدهاند شهبانو چه کرده است، به همینگونه با تمامی صاحبمنصبان شاه سخن خواهند گفت، و تحقیر و غضب را پایانی نخواهد بود.
|
||
\v 19 پس اگر پادشاه را پسند آید، فرمانی ملوکانه از حضور وی صادر شود و در قوانین پارس و ماد به ثبت رسد، تا تبدیل نشود، که وَشتی دیگر هیچگاه به حضور خشایارشای پادشاه شرفیاب نشود. پادشاه مقام سلطنتی وی را نیز به شخصی دیگر که از او شایستهتر باشد، عطا فرماید.
|
||
\v 20 آنگاه چون حکم پادشاه در سرتاسر قلمرو پهناور وی اعلام شود، همۀ زنان، شوهران خویش را از خُرد و بزرگ حرمت خواهند نهاد.»
|
||
\v 21 این مشورت، پادشاه و امیران را پسند آمد و پادشاه طبق رأی مِموکان عمل کرد.
|
||
\v 22 او به تمام ولایتهای مملکت، به هر ولایت به خط آن و به هر قوم به زبان آن، نامهها فرستاد که هر مرد در خانۀ خویش سروَر باشد و به زبان قوم خود سخن گوید.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 2
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از این وقایع، چون خشم خشایارشای پادشاه فرو نشست، وَشتی و کار او و حکمی را که دربارۀ او صادر شده بود، به یاد آورد.
|
||
\v 2 پس ملازمانِ پادشاه که او را خدمت میکردند، گفتند: «باشد که دوشیزگان زیباروی برای پادشاه بجویند.
|
||
\v 3 و پادشاه در تمامیِ ولایتهای مملکت خویش مأموران بگمارد تا این دوشیزگان زیباروی را جملگی در حرمسرای
|
||
\v 4 و دختری که پادشاه را پسند آید، به جای وَشتی شهبانو گردد.» این سخن پادشاه را پسند آمد و طبق آن عمل کرد.
|
||
\v 5 و اما در مَقَر پادشاهی شوش شخصی بود یهودی، مُردِخای نام، پسر یائیر، پسر شِمعی، پسر قِیس، از قبیلۀ بِنیامین.
|
||
\v 6 قِیس از اسیرانی بود که با یِهویاکین
|
||
\v 7 مُردِخای دخترعموی خود، هَدَسّه را، که همان اِستر باشد، بزرگ میکرد زیرا او را پدر و مادر نبود. آن دختر خوشاندام بود با چهرهای دوستداشتنی، و مُردِخای او را پس از درگذشت پدر و مادرش به دختری گرفته بود.
|
||
\v 8 پس چون امر و حکم پادشاه اعلام شد، و دختران بسیار در مَقَر پادشاهی شوش زیر دست هیجای گرد آمدند، اِستر را نیز به کاخ شاه بردند و به هیجای، سرپرست زنان سپردند.
|
||
\v 9 آن دختر وی را پسند آمد و نظر لطف وی را به خود جلب کرد. پس بهزودی او را اسباب آرایش و سهمیۀ طعام بداد، و هفت ندیمۀ برگزیده از کاخ شاه برای وی فراهم آورد. سپس او را با ندیمههایش به بهترین بخش حرمسرا منتقل کرد.
|
||
\v 10 اِستر قومیّت و خویشاوندی خود را آشکار نکرده بود، زیرا مُردِخای او را فرموده بود که چنین نکند.
|
||
\v 11 مُردِخای هر روز جلوی صحن حرمسرا قدم میزد تا جویای سلامتی اِستر شود و بداند بر او چه میگذرد.
|
||
\v 12 چون نوبتِ هر دختر میرسید که نزد خشایارشا داخل شود، یعنی پس از آنکه آنچه برای این زنان مقرر بود در مدت دوازده ماه به انجام میرسید - چراکه دوران زیباسازی ایشان چنین بود، یعنی شش ماه زیباسازی به روغنِ مُر و شش ماه به عطرها و اسباب آرایش زنان -
|
||
\v 13 آنگاه آن دختر بدینگونه به نزد پادشاه داخل میشد، و هر چه میخواست به او میدادند تا همراه خود از حرمسرا به کاخ شاه بَرَد.
|
||
\v 14 او شامگاهان داخل میشد و بامدادان به حرمسرای دوّم بازمیگشت که زیر نظر شَعَشغاز، خواجهسرای پادشاه و سرپرست مُتَعِهها بود. آن دختر دیگر به نزد پادشاه بازنمیگشت مگر آنکه خودِ پادشاه از او خرسند شده، وی را به نام فرا خوانَد.
|
||
\v 15 چون نوبت به اِستر، یعنی دختر اَبیحایِل و دخترعموی مُردِخای که او را به دختری گرفته بود، رسید تا نزد پادشاه رود، او جز آنچه هیجای، خواجهسرای پادشاه و سرپرست زنان توصیه کرده بود، چیزی نخواست. اِستر نظر لطف همۀ کسانی را که او را میدیدند، جلب میکرد.
|
||
\v 16 پس اِستر را در ماه دهم، یعنی ماه طِبِت، در هفتمین سالِ سلطنت خشایارشای پادشاه، به کاخ شاهانهاش نزد وی بردند.
|
||
\v 17 و پادشاه، به اِستر بیش از همۀ زنان دیگر مهر ورزید، و او بیش از هر دوشیزۀ دیگر تحسین و نظر لطف پادشاه را به خود جلب کرد. از این رو پادشاه تاج شاهی بر سر او نهاد و او را به جای وَشتی شهبانو ساخت.
|
||
\v 18 آنگاه پادشاه به افتخار اِستر ضیافتی بزرگ برای همۀ صاحبمنصبان و خدمتگزاران خود به پا کرد. پادشاه آن روز را در تمامی ولایتها تعطیل اعلام کرد
|
||
\v 19 چون دوشیزگان را دیگر بار گرد آوردند، مُردِخای بر دروازۀ پادشاه نشسته بود.
|
||
\v 20 اما اِستر هنوز خویشاوندی و قومیّت خویش را بنا به امر مُردِخای آشکار نساخته بود، زیرا اِستر همچون زمانی که نزد مُردِخای بزرگ میشد، از او فرمان میبرد.
|
||
\v 21 در آن روزها، که مُردِخای بر دروازۀ پادشاه نشسته بود، بِغتان و تِرِش، که از خواجهسرایان پادشاه و نگهبانان آستانه بودند، خشمگین شده، دسیسه کردند تا بر خشایارشای پادشاه دست دراز کنند.
|
||
\v 22 اما مُردِخای از این امر آگاه شد و شهبانو اِستر را خبر داد. اِستر نیز پادشاه را از زبان مُردِخای آگاه ساخت.
|
||
\v 23 چون پس از بررسی، درستیِ این امر آشکار شد، آن دو را بر دار کردند. این رویداد در حضور پادشاه، در کتاب تواریخ ایام ثبت گردید.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 3
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از این امور، خشایارشای پادشاه، هامان پسر هَمِداتای اَجاجی را ارتقا بخشید و به او مقامی والاتر داد و کرسیِ او را از تمامی صاحبمنصبانی که با او بودند، بالاتر گذاشت.
|
||
\v 2 همۀ خدمتگزاران شاه که بر دروازۀ پادشاه بودند، به هامان سر فرود میآوردند و وی را سَجده میکردند، زیرا که پادشاه دربارهاش چنین فرمان داده بود. اما مُردِخای خم نمیشد و سَجده نمیکرد.
|
||
\v 3 پس خدمتگزارانِ شاه که بر دروازۀ پادشاه بودند، به مُردِخای گفتند: «چرا تو از فرمان پادشاه سر میپیچی؟»
|
||
\v 4 آنان هر روز این را به مُردِخای میگفتند، اما وی بدیشان گوش نمیگرفت. پس هامان را از این امر آگاه ساختند تا ببینند آیا کلام مُردِخای استوار میماند یا نه، زیرا ایشان را گفته بود که من یهودی هستم.
|
||
\v 5 هامان چون دید که مُردِخای خم نمیشود و او را سَجده نمیکند، از خشم پر شد.
|
||
\v 6 اما تنها بر مُردِخای دست دراز کردن را کسر شأن دانست. پس چون او را از قوم مُردِخای آگاه ساخته بودند، هامان بر آن شد تا همۀ یهودیان یعنی قوم مُردِخای را که در سرتاسر مملکت خشایارشا بودند، از میان بردارد.
|
||
\v 7 در ماه اوّل از سال دوازدهمِ سلطنت خشایارشای پادشاه، که ماه نیسان بود، هر روز در حضور هامان ’پور‘ یعنی قرعه میافکندند و این کار را هر ماه تا ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، ادامه میدادند.
|
||
\v 8 پس هامان به خشایارشای پادشاه گفت: «در میان قومهایی که در سرتاسر ولایتهای مملکت تو پراکنده و پخشند، قومی هست که قوانینشان با قوانین همۀ قومهای دیگر تفاوت دارد و قوانین پادشاه را به جا نمیآورند؛ با آنان مدارا کردن به سود پادشاه نیست.
|
||
\v 9 اگر پادشاه را پسند آید، حکمی نوشته شود که ایشان را نابود کنند. و من ده هزار وزنه
|
||
\v 10 پس پادشاه انگشتریِ خویش را از دستش به در آورد و آن را به هامان، پسر هَمِداتایِ اَجاجی، دشمن یهودیان داد
|
||
\v 11 و به او گفت: «هم نقره و هم قوم را به دستت سپردم تا آنچه در نظرت پسند آید، بدیشان بکنی.»
|
||
\v 12 آنگاه کاتبان پادشاه در روز سیزدهم ماه اوّل فرا خوانده شدند و بنا بر تمامی آنچه هامان دستور داده بود، فرمانی به ساتْراپهای شاه و فرماندارانی که بر همۀ ولایتها بودند و به صاحبمنصبان همۀ قومها نوشته شد، به هر ولایت به خطِ آن، و به هر قوم به زبان آن. این فرمان به نام خشایارشای پادشاه نوشته و به انگشتری وی مهر شد.
|
||
\v 13 سپس نامهها به دست چاپاران به همۀ ولایتهای شاه فرستاده شد با این دستور که یهودیان را، از پیر و جوان و زن و کودک، جملگی در یک روز، یعنی در روز سیزدهم ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، هلاک کنند و بکشند و نابود سازند، و اموالشان را به تاراج برند.
|
||
\v 14 رونوشتی از این فرمان میبایست همچون حکمی در تمامی ولایتها انتشار مییافت و به همۀ قومها اعلام میشد تا برای آن روز آماده باشند.
|
||
\v 15 پس چاپاران، به فرمان شاه شتابان رهسپار شدند؛ و این حکم در مقر پادشاهی شوش صادر شد. پادشاه و هامان به نوشیدن نشستند؛ اما شهر شوش به تشویش افتاد.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 4
|
||
\p
|
||
\v 1 چون مُردِخای از تمامی آنچه انجام شده بود آگاهی یافت، جامه بر تن درید و پلاس و خاکستر در بر کرده، به میان شهر درآمد و با صدای بلند به تلخی بگریست.
|
||
\v 2 او تا به مدخل دروازۀ شاه رفت، زیرا هیچکس را اجازه نبود که پلاس بر تن به دروازۀ شاه درآید.
|
||
\v 3 هر ولایتی که فرمان و حکم پادشاه بدان میرسید، در میان یهودیان سوگواری عظیم همراه با روزه و گریه و نوحهگری به پا میشد، و بسیاری از ایشان در پلاس و خاکستر میخوابیدند.
|
||
\v 4 چون ندیمهها و خواجهسرایانِ اِستر آمده او را خبر دادند، شهبانو بسیار غمگین شد و جامه فرستاد تا مُردِخای را بپوشانند و پلاسِ او را از وی برگیرند، اما او نپذیرفت.
|
||
\v 5 آنگاه اِستر، هَتاک را که یکی از خواجهسرایان شاه بود و شاه او را به ملازمت اِستر گمارده بود، فرا خواند و او را فرمان داد تا نزد مُردِخای رود و چون و چرای قضیه را دریابد.
|
||
\v 6 پس هَتاک نزد مُردِخای به میدان شهر که روبهروی دروازۀ شاه بود، بیرون رفت.
|
||
\v 7 و مُردِخای او را از هرآنچه بر وی گذشته بود و نیز از مبلغ دقیق پولی که هامان وعده داده بود تا برای از بین بردن یهودیان به خزانۀ شاهی بپردازد، آگاه کرد.
|
||
\v 8 همچنین رونوشتی از متن حکمی را که در شوش برای هلاک کردن یهودیان صادر شده بود، به وی داد تا به اِستر نشان داده، آن را برای وی شرح دهد، و امر کند که نزد پادشاه رفته، به او التماس کند و به جهت قوم خویش شفاعت نماید.
|
||
\v 9 پس هَتاک رفت و اِستر را از آنچه مُردِخای گفته بود، آگاه کرد.
|
||
\v 10 آنگاه اِستر به هَتاک فرمود تا به مُردِخای بگوید:
|
||
\v 11 «خدمتگزاران پادشاه و مردم ولایتهای پادشاه، همگی میدانند که اگر مرد یا زنی بیآنکه فرا خوانده شود نزد پادشاه به صحنِ اندرونی درآید، تنها یک حکم برای او هست و آن اینکه کشته شود؛ مگر آنکه پادشاه چوگانِ زرین خود را به سوی او دراز کند تا زنده بماند. اما من اکنون سی روز است که به حضور پادشاه فرا خوانده نشدهام.»
|
||
\v 12 پس سخن اِستر را به مُردِخای بازگفتند.
|
||
\v 13 آنگاه مُردِخای گفت به اِستر چنین پاسخ دهند: «با خود مپندار که چون در کاخ شاهی به سر میبری، از میان همۀ یهودیان تنها تو جان به در خواهی برد.
|
||
\v 14 زیرا اگر در این زمان خاموش بمانی، راحت و نجات از جایی دیگر برای یهودیان خواهد آمد، اما تو و خاندانت هلاک خواهید شد. و کسی چه داند، شاید که برای چنین زمانی به سلطنت رسیدهای!»
|
||
\v 15 آنگاه اِستر فرمود به مُردِخای چنین پاسخ دهند:
|
||
\v 16 «برو و همۀ یهودیان را که در شوش هستند، گرد آور و برای من روزه گرفته، سه شبانهروز نه چیزی بخورید و نه چیزی بیاشامید. من و ندیمههایم نیز مانند شما روزه خواهیم گرفت. آنگاه نزد پادشاه خواهم رفت، هرچند خلاف قانون است؛ و اگر هلاک شدم، هلاک شدم!»
|
||
\v 17 پس مُردِخای رفت و مطابق هرآنچه اِستر به وی فرموده بود، انجام داد.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 5
|
||
\p
|
||
\v 1 در روز سوّم، اِستر جامۀ ملوکانه بر تن کرد و در صحن اندرونی کاخ شاهی، مقابل اقامتگاه شاه ایستاد. پادشاه در تالار سلطنت، روبهروی درب ورودی کاخ، بر تخت شاهی خود نشسته بود.
|
||
\v 2 چون پادشاه، شهبانو اِستر را دید که در صحن ایستاده است، بر وی نظر لطف افکند و چوگان زرین را که در دست داشت به سوی او دراز کرد. پس اِستر نزدیک آمده، نوک چوگان را لمس کرد.
|
||
\v 3 آنگاه پادشاه پرسید: «ای شهبانو اِستر، تو را چه شده است؟ درخواست تو چیست؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، به تو داده خواهد شد.»
|
||
\v 4 اِستر پاسخ داد: «اگر پادشاه را پسند آید، امروز همراه با هامان در ضیافتی که برای پادشاه به پا کردهام، حضور یابد.»
|
||
\v 5 پادشاه فرمود: «هامان را بهزودی بیاورید تا طبق سخن اِستر عمل کنیم.» پس پادشاه و هامان به ضیافتی که اِستر به پا کرده بود رفتند.
|
||
\v 6 هنگام نوشیدن شراب، پادشاه از اِستر پرسید: «خواهش تو چیست که به تو داده خواهد شد. و درخواست تو کدام است؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، برآورده خواهد شد.»
|
||
\v 7 اِستر پاسخ داد: «خواهش و درخواست من این است که
|
||
\v 8 اگر پادشاه بر من نظر لطف افکنَد و اگر پادشاه را پسند آید که خواهشم را اجابت فرماید و درخواستم را به جای آرَد، پادشاه و هامان فردا نیز در ضیافتی که برایشان به پا خواهم کرد حضور یابند. آنگاه امر پادشاه را به جا خواهم آورد.»
|
||
\v 9 آن روز هامان شاد و سرخوش بیرون آمد. اما چون مُردِخای را بر دروازۀ پادشاه دید که در حضور او نه برمیخیزد و نه میلرزد، سخت بر مُردِخای غضبناک شد.
|
||
\v 10 با این حال، هامان خویشتنداری کرده، به خانه رفت و فرستاده، دوستان و زنِ خویش، زِرِش را فرا خواند.
|
||
\v 11 هامان برای ایشان از شکوهِ توانگری خویش، پسران بسیارش، و از عزّتی که پادشاه به وی بخشیده و او را از دیگر صاحبمنصبان و خدمتگزاران برتر ساخته بود، سخن گفت
|
||
\v 12 و افزود: «حتی شهبانو اِستر نیز نگذاشت کسی بهجز من همراه پادشاه به ضیافتی که به پا کرده بود، بیاید. فردا نیز مرا با پادشاه دعوت کرده است.
|
||
\v 13 اما تا زمانی که میبینم مُردِخای یهودی بر دروازۀ پادشاه نشسته است، اینها همه در نظرم هیچ است.»
|
||
\v 14 زن او زِرِش و جمله دوستانش وی را گفتند: «بگو تا چوبۀ داری به بلندی پنجاه ذِراع
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 6
|
||
\p
|
||
\v 1 آن شب خواب از چشمان پادشاه رفت؛ پس فرمان داد تا کتاب کارهای به یاد ماندنی را که همان تواریخ ایام باشد نزدش بیاورند و آن را در حضورش بخوانند.
|
||
\v 2 در آن نوشتهای یافتند که چگونه مُردِخای دربارۀ بِغتان و تِرِش، دو تن از خواجهسرایان پادشاه و نگاهبانان آستانه که قصد دستدرازی بر خشایارشای پادشاه کرده بودند، خبر داده بود.
|
||
\v 3 پادشاه پرسید: «چه حرمت و عزّتی در ازای این کار به مُردِخای عطا شد؟» ملازمانِ پادشاه که در خدمت او بودند، پاسخ دادند: «برای او چیزی نشده است.»
|
||
\v 4 پادشاه گفت: «چه کسی در صحن است؟» در همان زمان هامان، تازه وارد صحن بیرونی کاخ شاهی شده بود تا دربارۀ بر دار کردن مُردِخای بر چوبۀ داری که برایش فراهم آورده بود با پادشاه سخن گوید.
|
||
\v 5 ملازمان پادشاه به وی پاسخ دادند: «اینک هامان در صحن ایستاده است.» پادشاه فرمود: «بگذارید داخل شود.»
|
||
\v 6 چون هامان داخل شد، پادشاه وی را گفت: «با کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، چه باید کرد؟» هامان با خود اندیشید: «کیست بهجز من که پادشاه راغب به تقدیر از او باشد؟»
|
||
\v 7 پس هامان به پادشاه گفت: «برای کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست،
|
||
\v 8 رداهای ملوکانه را که پادشاه بر تن کرده است و اسبی را که پادشاه بر آن سوار شده است و افسر شاهانه بر سر دارد، بیاورند.
|
||
\v 9 آنگاه رداها و اسب به دست یکی از والامقامترین صاحبمنصبان پادشاه سپرده شود. سپس رداها را بر آن کس که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، بپوشانند و او را سوار بر اسب از میان میدان شهر بگذرانند، و پیش روی وی ندا کنند: ”با کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، چنین کرده خواهد شد.“»
|
||
\v 10 آنگاه پادشاه به هامان فرمود: «بشتاب و چنانکه گفتی رداها و اسب را برگیر و با مُردِخای یهودی که بر دروازۀ پادشاه مینشیند، چنان کن. از هر چه گفتی چیزی کم نشود.»
|
||
\v 11 پس هامان رداها و اسب را برگرفت و رداها را بر تن مُردِخای کرد و او را بر اسب نشانده، از میان میدان شهر گذرانید، در حالی که پیش روی وی ندا میکرد: «با کسی که پادشاه راغب به تقدیر از اوست، چنین کرده خواهد شد.»
|
||
\v 12 سپس مُردِخای به دروازۀ پادشاه بازگشت، ولی هامان ماتمکنان و سرپوشیده، به خانهاش بشتافت
|
||
\v 13 و هرآنچه را که بر وی گذشته بود برای زن خود زِرِش و جملۀ دوستانش بازگفت. آنگاه مردان حکیمِ او و زنش زِرِش وی را گفتند: «اگر این مُردِخای که در برابرش افتادن آغاز کردهای، از قوم یهود باشد، بر او چیره نخواهی شد، بلکه بهیقین در برابرش خواهی افتاد.»
|
||
\v 14 آنان هنوز با وی سخن میگفتند که خواجهسرایان پادشاه از راه رسیدند و هامان را شتابان به ضیافتی که اِستر ترتیب داده بود، بردند.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 7
|
||
\p
|
||
\v 1 پس پادشاه و هامان رفتند تا با شهبانو اِستر در ضیافت شرکت کنند.
|
||
\v 2 روز دوّم نیز، به هنگام نوشیدن شراب، پادشاه از استر پرسید: «شهبانو اِستر، چه درخواستی داری که به تو داده خواهد شد. خواهش تو چیست؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، برآورده خواهد شد.»
|
||
\v 3 آنگاه شهبانو اِستر پاسخ داد: «پادشاها! اگر بر من نظر لطف داری و اگر پادشاه را پسند آید، جان من به درخواست من و جان قوم من نیز به خواهش من، به من بخشیده شود.
|
||
\v 4 زیرا که من و قومم فروخته شدهایم تا هلاک و کشته و نابود شویم. اگر تنها به غلامی و کنیزی فروخته میشدیم، لب فرو میبستم، زیرا مصیبت ما در قیاس با زیان پادشاه هیچ است.»
|
||
\v 5 آنگاه خشایارشای پادشاه به شهبانو اِستر گفت: «آن کیست و کجاست که جسارت کرده تا دست به چنین کاری بزند؟»
|
||
\v 6 اِستر گفت: «خصم و دشمن! همین هامانِ شریر!» آنگاه هامان در حضور شاه و شهبانو به هراس افتاد.
|
||
\v 7 و پادشاه برآشفته، از نوشیدن شراب برخاست و به باغِ کاخ رفت. اما هامان چون دید که بلا از جانب پادشاه برایش مقدر است، در آنجا ماند تا برای جان خود دست به دامانِ شهبانو اِستر شود.
|
||
\v 8 هنگامی که پادشاه از باغِ کاخ به تالار نوشیدن شراب بازگشت، هامان خود را بر تختی که اِستر بر آن بود، میافکند. پس پادشاه گفت: «آیا این شخص به هنگام حضور من در خانه، به شهبانو دستدرازی میکند؟» هنوز این سخن بر زبان پادشاه بود که روی هامان را پوشاندند.
|
||
\v 9 آنگاه حَربونا، یکی از خواجهسرایان ملازم شاه گفت: «اینک چوبۀ داری به بلندی پنجاه ذِراع
|
||
\v 10 پس هامان را بر چوبۀ داری که برای مُردِخای فراهم آورده بود، بر دار کردند. آنگاه خشم پادشاه فرو نشست.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 8
|
||
\p
|
||
\v 1 در آن روز، خشایارشای پادشاه خانۀ
|
||
\v 2 پادشاه انگشتری خود را که از هامان باز پس گرفته بود، به در آورد و آن را به مُردِخای داد، و اِستر مُردِخای را بر خانۀ هامان گماشت.
|
||
\v 3 اِستر بار دیگر با پادشاه سخن گفت و به پاهای وی افتاده، بگریست و به او التماس کرد که قصد شوم هامانِ اَجاجی و دسیسهای را که علیه یهودیان چیده بود، باطل کند.
|
||
\v 4 آنگاه پادشاه چوگان زرّین را به سوی اِستر دراز کرد و اِستر برخاسته، در برابر پادشاه بایستاد،
|
||
\v 5 و گفت: «اگر پادشاه را پسند آید و اگر بر من نظر لطف دارد، و مصلحت چنین بیند، و اگر از من خرسند باشد، حکمی نگاشته شود تا نامههایی را که هامان اَجاجی پسر هَمِداتا تدبیر کرده و آنها را برای هلاکت یهودیان که در همۀ ولایتهای پادشاه هستند، نوشته است، باطل کند.
|
||
\v 6 زیرا من چگونه میتوانم شاهد مصیبتی باشم که دامنگیر قوم من میشود؟ چگونه میتوانم نابودی خویشانم را بنگرم؟»
|
||
\v 7 آنگاه خشایارشای پادشاه به شهبانو اِستر و مُردِخای یهودی گفت: «اینک خانۀ هامان را به اِستر بخشیدهام، و خودِ او را که قصد دستدرازی بر یهودیان داشت، بر دار کردهاند.
|
||
\v 8 اکنون چنانکه خود صلاح میبینید به نام پادشاه نامهای در خصوص یهودیان بنویسید و آن را با انگشتری پادشاه مهر کنید، زیرا حکمی که به نام پادشاه نوشته شود و به انگشتری وی مهر گردد، فسخناپذیر است.»
|
||
\v 9 در آن هنگام، در روز بیست و سوّم از ماه سوّم که ماه سیوان باشد، کاتبانِ شاه را فرا خواندند. ایشان طبق هرآنچه مُردِخای امر فرمود، حکمی به یهودیان، ساتْراپها، فرمانداران و صاحبمنصبان صد و بیست و هفت ولایت از هند تا کوش نوشتند. این حکم به هر ولایت به خط آن، و به هر قوم به زبان آن، و به یهودیان نیز به خط و زبان ایشان نوشته شد.
|
||
\v 10 مُردِخای نامهها را به نام خشایارشای پادشاه نوشت و به انگشتری پادشاه مُهر کرد، و آنها را به دست چاپارانِ اسبسوار فرستاد؛ و ایشان بر اسبان تازی شاهی که کُرّههای مادیانهای او بودند، روانه شدند.
|
||
\v 11 در این نامهها، پادشاه به یهودیانی که در همۀ شهرها بودند اجازه داد که گرد هم آمده، از خود دفاع کنند و هر نیروی مسلحی را، از هر قوم و ولایتی، که قصد حمله به ایشان داشته باشد، با زنان و فرزندانشان به هلاکت رسانند و بکشند و نابود سازند، و داراییشان را نیز به غنیمت گیرند.
|
||
\v 12 و این میبایست در یک روز، یعنی در روز سیزدهم ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، در همۀ ولایتهای خشایارشای پادشاه به انجام رسد.
|
||
\v 13 رونوشتی از این فرمان میبایست همچون حکمی در تمامی ولایتها صادر میشد و به آگاهی همۀ قومها میرسید، و یهودیان میبایست در آن روز آماده باشند تا از دشمنانشان انتقام بگیرند.
|
||
\v 14 پس چاپاران بنا به فرمان پادشاه، بیدرنگ بر اسبان تازی شاهی سوار شده، بهشتاب به پیش تاختند. این حکم در مَقَر پادشاهی شوش صادر گردید.
|
||
\v 15 آنگاه مُردِخای با جامههای ملوکانۀ آبی و سپید، تاجی بزرگ و زرین، و ردایی ارغوانی از کتان نازک از حضور پادشاه بیرون آمد، و شهر شوش فریاد شادی سر داد.
|
||
\v 16 بدینسان، برای یهودیان روشنایی و شادی و خوشی و حرمت پدید آمد.
|
||
\v 17 و در هر ولایت و هر شهر که فرمان و حکم شاه بدان میرسید، یهودیان به وجد و سرور میپرداختند و جشن و عید برگزار میکردند. از میان قومهای آن دیار نیز بسیاری به آیین یهود گرویدند،
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 9
|
||
\p
|
||
\v 1 اینک در روز سیزدهم از ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، هنگامی که میبایست فرمان و حکم شاه اجرا شود، یعنی همان روزی که دشمنان یهودیان امیدوار بودند بر ایشان چیره شوند، وضع دیگرگون شد و این یهودیان بودند که بر آنان که از ایشان نفرت داشتند، چیره شدند.
|
||
\v 2 یهودیان در سرتاسر ولایتهای خشایارشای پادشاه، در شهرهای خود گرد آمدند تا بر کسانی که در صدد آزار ایشان بودند، حمله برند؛ و هیچکس یارای ایستادگی در برابر ایشان نداشت، زیرا ترس ایشان بر همۀ قومها مستولی شده بود.
|
||
\v 3 و تمامی صاحبمنصبان ولایتها، ساتْراپها، و فرمانداران و کارگزاران شاه، یهودیان را یاری دادند، زیرا ترس مُردِخای بر ایشان مستولی شده بود،
|
||
\v 4 از آن رو که مُردِخای در خانۀ پادشاه، مقامی والا داشت و آوازهاش به سرتاسر ولایتها رسیده بود، و این مُردِخای، روز به روز قدرتمندتر میشد.
|
||
\v 5 پس یهودیان تمامی دشمنان خود را به شمشیر زدند و آنان را کشتند و از بین بردند و با آنان که از ایشان نفرت داشتند، آنچه خواستند کردند.
|
||
\v 6 یهودیان در مَقَر پادشاهی شوش پانصد تن را کشتند و از میان برداشتند.
|
||
\v 7 آنان همچنین پَرشَنداتا، دَلفون، آسفاتا،
|
||
\v 8 فوراتا، اَدَلیا، اَریداتا،
|
||
\v 9 فَرمَشتا، اَریسای، اَریدای و وَیزاتا،
|
||
\v 10 یعنی ده پسر هامان پسر هَمِداتا، دشمن یهودیان را کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.
|
||
\v 11 شمار کسانی که در مَقَر پادشاهی شوش کشته شدند، همان روز به پادشاه گزارش شد.
|
||
\v 12 پادشاه به شهبانو اِستر گفت: «یهودیان در مَقَر پادشاهی شوش پانصد تن را همراه با ده پسر هامان کشته و از میان برداشتهاند، پس بنگر که در دیگر ولایتهای شاه چه کردهاند! اکنون درخواست تو چیست که به تو داده خواهد شد. چه خواهش دیگری داری که برآورده خواهد شد.»
|
||
\v 13 اِستر گفت: «اگر پادشاه را پسند آید، به یهودیانِ شوش اجازه داده شود حکم امروز را فردا نیز اجرا کنند، و بدن ده پسر هامان نیز بر چوبۀ دار آویخته شود.»
|
||
\v 14 پس پادشاه فرمان داد چنین شود. حکم در شوش صادر گشت، و ده پسر هامان نیز بر دار آویخته شدند.
|
||
\v 15 یهودیان شوش در روز چهاردهم از ماه اَذار نیز گرد آمدند و سیصد تن را در شوش کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.
|
||
\v 16 باقی یهودیان نیز که در ولایتهای پادشاه بودند، گرد آمدند تا از خود دفاع کنند و از دشمنانشان آرامی یابند. پس هفتاد و پنج هزار تن از آنان را که از ایشان نفرت داشتند، کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.
|
||
\v 17 این در روز سیزدهم از ماه اَذار رخ داد. سپس در روز چهاردهم بیاسودند و آن روز را به جشن و شادی اختصاص دادند.
|
||
\v 18 اما یهودیان شوش که در روزهای سیزدهم و چهاردهم گرد آمده بودند، در روز پانزدهم بیاسودند و این روز را به جشن و شادی اختصاص دادند.
|
||
\v 19 از این روست که یهودیان روستایی، آنان که در دهات ساکنند، روز چهاردهم ماه اَذار را عید نگاه میدارند و به جشن و سرور میپردازند و به یکدیگر هدیه میدهند.
|
||
\v 20 مُردِخای این چیزها را نوشت و به تمامی یهودیانی که در سرتاسر ولایتهای خشایارشای پادشاه بودند، از نزدیک و دور، نامهها فرستاد
|
||
\v 21 تا مقرر دارد که ایشان همهساله روزهای چهاردهم و پانزدهم ماه اَذار را عید نگاه دارند،
|
||
\v 22 زیرا در آن روزها یهودیان از دشمنان خویش آرامی یافتند و در آن ماه اندوه ایشان به شادی و ماتمشان به جشن بدل گردید؛ از این رو، میبایست آن روزها را همچون روزهای جشن و شادی نگاه بدارند و هدایا برای یکدیگر و بخششها برای نیازمندان بفرستند.
|
||
\v 23 پس یهودیان آنچه را که خود به انجامش آغاز کرده بودند و آنچه را که مُردِخای به ایشان نوشته بود، پذیرفتند.
|
||
\v 24 زیرا هامان پسر هَمِداتایِ اَجاجی، دشمن تمامی یهود، برای یهودیان دسیسه کرده بود تا ایشان را نابود کند، و به جهت کشتن و از بین بردن ایشان، پور یعنی قرعه افکنده بود.
|
||
\v 25 اما چون این موضوع به حضور پادشاه رسید،
|
||
\v 26 به همین جهت، این روزها را از روی کلمۀ پور، پوریم نام نهادند. بنابراین، به سبب هرآنچه در این نامه نوشته شد و هرآنچه خود دیدند و بر ایشان گذشت،
|
||
\v 27 یهودیان عهد کردند که ایشان و نسلهای پس از ایشان، و نیز تمام کسانی که بدیشان بپیوندند، این دو روز را هر ساله بی هیچ کم و کاست در وقت مقرر، همانگونه که نوشته شده بود، نگاه بدارند.
|
||
\v 28 هر طایفه در هر ولایت و شهر میبایست این روزها را نسل اندر نسل به یاد آورَد و نگاه بدارد. این روزهای پوریم هرگز نمیبایست از میان یهودیان منسوخ شود و یا برگزاری آنها در میان نسل ایشان متوقف گردد.
|
||
\v 29 پس شهبانو اِستر دختر اَبیحایِل، و مُردِخای یهودی، با اقتدار تمام نوشتند تا بر ارسال این نامۀ دوّم دربارۀ پوریم مُهر تأیید زنند.
|
||
\v 30 و به تمامی یهودیانی که در صد و بیست و هفت ولایت مملکت خشایارشا بودند، مکتوباتی حاوی سخنان صلحآمیز و اطمینانبخش فرستاده شد
|
||
\v 31 تا این روزهای پوریم را در وقت معین گرامی بدارند، چنانکه مُردِخای یهودی و شهبانو اِستر بر عهدۀ ایشان نهاده بودند، و چنانکه خود ایشان نیز، نگاه داشتن آن را با روزهداری و مرثیهخوانی بر عهدۀ خویش و نسل خود گرفتند.
|
||
\v 32 فرمانِ اِستر این رسوم پوریم را بنیان نهاد، و این در کتاب به ثبت رسید.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 10
|
||
\p
|
||
\v 1 خشایارشای پادشاه بر سرزمینها و جزایر دریا
|
||
\v 2 همۀ کارهای مقتدرانه و پر قدرت او، و گزارش کامل بزرگی مُردِخای که پادشاه او را بدان بزرگ ساخت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان ماد و پارس نوشته نشده است؟
|
||
\v 3 مُردِخای یهودی، پس از خشایارشای پادشاه، شخص دوّم مملکت بود. او در میان یهودیان، بزرگ بود و در جمع کثیر برادرانش محبوب، زیرا بهروزی قوم خویش را طلب میکرد و به همۀ همنژادان خویش
|