fa_nmv/41-MAT.usfm

1217 lines
176 KiB
Plaintext

\id MAT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h Bookname
\toc1 Bookname
\toc2 Bookname
\toc3 mat
\mt1 Bookname
\s5
\c 1
\p
\v 1 کتاب تاریخچۀ
\v 2 ابراهیم، اسحاق را آورد،
\v 3 یهودا، فِرِص و زِراح را از تامار آورد.
\v 4 رام، عَمّیناداب را آورد،
\v 5 سَلمون، بوعَز را از راحاب آورد،
\v 6 و یَسا، داوود پادشاه را.
\v 7 سلیمان، رِحُبعام را آورد،
\v 8 آسا، یَهوشافاط را آورد،
\v 9 عُزّیا، یوتام را آورد،
\v 10 حِزِقیا، مَنَسی را آورد،
\v 11 یوشیا، یِکُنیا و برادرانش را آورد.
\v 12 پس از تبعید یهودیان به بابِل:
\v 13 زروبابِل، اَبیهود را آورد،
\v 14 عازور، صادوق را آورد،
\v 15 اِلیود، اِلعازار را آورد،
\v 16 یعقوب، یوسف همسر مریم را آورد
\v 17 بدین قرار، از ابراهیم تا داوود بر روی هم چهارده نسل و از داوود تا زمان تبعید یهودیان به بابِل، چهارده نسل، و از زمان تبعید تا مسیح چهارده نسل بودند.
\v 18 تولد عیسی مسیح این‌چنین روی داد: مریم، مادر عیسی، نامزد یوسف بود. امّا پیش از آنکه به هم بپیوندند، معلوم شد که مریم از روح‌القدس آبستن است.
\v 19 از آنجا که شوهرش یوسف مردی پارسا بود و نمی‌خواست مریم را رسوا کند، بر آن شد که بی سر و صدا از او جدا شود.
\v 20 امّا چون این تصمیم را گرفت، به ناگاه فرشتۀ خداوند در خواب بر او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف، پسر داوود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا آنچه در بطن وی قرار گرفته، از روح‌القدس است.
\v 21 او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی
\v 22 این همه رخ داد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود، به حقیقت پیوندد که:
\v 23 «باکره آبستن شده، پسری به دنیا خواهد آورد
\v # و او را عِمانوئیل خواهند نامید،»
\v 24 چون یوسف از خواب بیدار شد، آنچه فرشتۀ خداوند به او فرمان داده بود، انجام داد و زن خود را گرفت.
\v 25 امّا با او همبستر نشد تا او پسر خود را به دنیا آورد؛ و یوسف او را عیسی نامید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 چون عیسی در دوران هیرودیسِ پادشاه، در بِیت‌لِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، هان چند مُغ از مشرق‌زمین به اورشلیم آمدند
\v 2 و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق
\v 3 چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند.
\v 4 پس او همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فرا خواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟»
\v 5 پاسخ دادند: «در بِیت‌لِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در این باره چنین نوشته است:
\v 6 «”ای بِیت‌لِحِم که در سرزمین یهودایی،
\v # تو در میان فرمانروایان یهودا
\v # که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود.“
\v 7 پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فرا خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد.
\v 8 سپس آنان را به بِیت‌لِحِم روانه کرده، بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک به‌دقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا آگاه سازید تا من نیز آمده، سَجده‌اش کنم.»
\v 9 ایشان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند. و هان ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها می‌رفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد.
\v 10 ایشان با دیدن ستاره بی‌نهایت شاد شدند.
\v 11 چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچه‌های خود را گشودند و هدیه‌هایی از طلا و کُندُر و مُر
\v 12 و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.
\v 13 پس از رفتن مُغان، فرشتۀ خداوند در خواب بر یوسف ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.»
\v 14 پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار مصر شد،
\v 15 و تا مرگ هیرودیس در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود تحقق یابد که «پسر خود را از مصر فرا خواندم.»
\v 16 چون هیرودیس دید که مُغان فریبش داده‌اند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در بِیت‌لِحِم و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از مُغان تحقیق کرده بود، بکشت.
\v 17 آنگاه آنچه به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:
\v 18 «صدایی از رامَه به گوش می‌رسد،
\v # زیرا که دیگر نیستند.»
\v 19 پس از مرگ هیرودیس، فرشتۀ خداوند در مصر به خواب یوسف آمد
\v 20 و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مرده‌اند.»
\v 21 پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت.
\v 22 امّا چون شنید آرکِلائوس به جای پدرش هیرودیس در یهودیه حکم می‌راند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی جلیل نهاد
\v 23 و در شهری به نام ناصره سکونت گزید. این واقع شد تا کلام انبیا به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’ناصری‘ خوانده خواهد شد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 در آن روزها یحیای تعمیددهنده ظهور کرد. او در بیابان یهودیه موعظه می‌کرد و
\v 2 می‌گفت: «توبه کنید زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!»
\v 3 این همان است که اِشعیای نبی درباره‌اش می‌گوید:
\v # طریقهای او را هموار سازید!“‌»
\v 4 یحیی جامه از پشم شتر بر تن داشت و کمربندی چرمین بر کمر می‌بست، و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود.
\v 5 مردمان اورشلیم و سراسر یهودیه و تمامی نواحی اطراف رود اردن، جملگی نزد او می‌رفتند
\v 6 و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید می‌گرفتند.
\v 7 امّا یحیی چون بسیاری از فَریسیان و صَدّوقیان را دید که به آنجا که او تعمید می‌داد می‌آمدند،
\v 8 پس ثمری شایستۀ توبه بیاورید
\v 9 و با خود مگویید ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد.
\v 10 هم‌اکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.
\v 11 «من شما را برای توبه، با آب تعمید می‌دهم؛ امّا آن که پس از من می‌آید تواناتر از من است و من حتی شایستۀ برگرفتن کفشهایش نیستم. او شما را با روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.
\v 12 او کج‌بیل خود را در دست دارد و خرمنگاه خود را پاک خواهد کرد
\v 13 آنگاه عیسی از جلیل به رود اردن آمد تا از یحیی تعمید گیرد.
\v 14 ولی یحیی کوشید او را بازدارد و به او گفت: «مَنَم که باید از تو تعمید بگیرم، و حال تو نزد من می‌آیی؟»
\v 15 عیسی در پاسخ گفت: «بگذار اکنون چنین شود، زیرا شایسته است که ما پارسایی را به کمال تحقق بخشیم.» پس یحیی رضایت داد.
\v 16 چون عیسی تعمید گرفت، بی‌درنگ از آب برآمد. همان دم آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که همچون کبوتری فرود آمد و بر وی قرار گرفت.
\v 17 سپس ندایی از آسمان در رسید که «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 آنگاه روح، عیسی را به بیابان هدایت کرد تا ابلیس وسوسه‌اش کند.
\v 2 عیسی پس از آنکه چهل شبانه‌روز را در روزه سپری کرد گرسنه شد.
\v 3 آنگاه وسوسه‌گر نزدش آمد و گفت: «اگر پسر خدایی،
\v 4 عیسی در پاسخ گفت: «نوشته شده است که:
\v # بلکه به هر کلامی که از دهان خدا صادر شود.“
\v 5 سپس ابلیس او را به شهر مقدّس برد و بر فراز معبد قرار داد
\v 6 و به او گفت: «اگر پسر خدایی، خود را به زیر افکن، زیرا نوشته شده است:
\v # مبادا پایت را به سنگی بزنی.“
\v 7 عیسی به او پاسخ داد: «این نیز نوشته شده که،
\v # «”خداوند، خدای خود را میازما.“
\v 8 دیگر بار، ابلیس او را بر فراز کوهی بس بلند برد و همۀ حکومتهای جهان را با تمام شکوه و جلالشان به او نشان داد
\v 9 و گفت: «اگر در برابرم به خاک افتی و مرا سَجده کنی، این همه را به تو خواهم بخشید.»
\v 10 عیسی به او گفت: «دور شو ای شیطان! زیرا نوشته شده است:
\v # و تنها او را عبادت کن.“
\v 11 آنگاه ابلیس او را رها کرد و فرشتگان آمده، خدمتش کردند.
\v 12 چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل بازگشت.
\v 13 سپس ناصره را ترک کرده، به کَفَرناحوم رفت و در آنجا اقامت گزید. کَفَرناحوم در کنار دریاچۀ جلیل و در نواحی زِبولون و نَفتالی واقع بود.
\v 14 این واقع شد تا کلام اِشعیای نبی به حقیقت پیوندد که گفته بود:
\v 15 «دیار زِبولون و نَفتالی،
\v 16 مردمی که در تاریکی به سر می‌بردند،
\v # روشنایی درخشید.»
\v 17 از آن زمان عیسی به موعظۀ این پیام آغاز کرد که: «توبه کنید، زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!»
\v 18 چون عیسی در کنار دریاچۀ جلیل راه می‌رفت، دو برادر را دید به نامهای شَمعون، ملقّب به پطرس، و برادرش آندریاس، که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
\v 19 به ایشان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
\v 20 آنان بی‌درنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او شتافتند.
\v 21 چون به راه خود ادامه داد، دو برادر دیگر یعنی یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که با پدرشان زِبِدی در قایق بودند و تورهای خود را آماده می‌کردند. آنان را نیز فرا خواند؛
\v 22 ایشان بی‌درنگ قایق و پدر خود را ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
\v 23 بدین‌سان، عیسی در سرتاسر جلیل می‌گشت و در کنیسه‌های ایشان تعلیم می‌داد و بشارتِ
\v 24 پس آوازه‌اش در سرتاسر سوریه پیچید و مردم همۀ بیماران را که به انواع امراض و دردها دچار بودند، و نیز دیوزدگان و مصروعان و مفلوجان را نزدش می‌آوردند و آنان را شفا می‌بخشید.
\v 25 پس جماعتهای بزرگ از جلیل و دِکاپولیس،
\s5
\c 5
\p
\v 1 چون عیسی آن جماعتها را دید، به کوهی برآمد و بنشست. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند
\v 2 و او به تعلیم دادنشان آغاز کرد و گفت:
\v 3 «خوشا به حال فقیرانِ در روح،
\v 4 خوشا به حال ماتمیان،
\v 5 خوشا به حال حلیمان،
\v 6 خوشا به حال گرسنگان
\v # و تشنگان عدالت،
\v 7 خوشا به حال رحیمان،
\v 8 خوشا به حال پاکدلان،
\v 9 خوشا به حال صلح‌جویان،
\v 10 خوشا به حال آنان که در راه پارسایی
\v 11 «خوشا به حال شما، آنگاه که مردم به‌خاطر من، شما را دشنام دهند و آزار رسانند و هر سخن بدی به‌دروغ علیه‌تان بگویند.
\v 12 خوش باشید و شادی کنید زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چراکه همین‌گونه پیامبرانی را که پیش از شما بودند، آزار رسانیدند.
\v 13 «شما نمک جهانید. امّا اگر نمک خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را باز نمکین ساخت؟ دیگر به کاری نمی‌آید جز آنکه بیرون ریخته شود و پایمالِ مردم گردد.
\v 14 «شما نور جهانید. شهری را که بر فراز کوهی بنا شده، نتوان پنهان کرد.
\v 15 هیچ‌کس چراغ را نمی‌افروزد تا آن را زیر کاسه‌ای بنهد، بلکه آن را بر چراغدان می‌گذارد تا نورش بر همۀ آنان که در خانه‌اند، بتابد.
\v 16 پس بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کارهای نیکتان را ببینند و پدر شما را که در آسمان است، بستایند.
\v 17 «گمان مبرید که آمده‌ام تا تورات و نوشته‌های پیامبران را نسخ کنم؛ نیامده‌ام تا آنها را نسخ کنم، بلکه آمده‌ام تا تحققشان بخشم.
\v 18 زیرا آمین،
\v 19 پس هر که یکی از کوچکترینِ این احکام را کم‌اهمیت شمارد و به دیگران نیز چنین بیاموزد، در پادشاهیِ آسمان، کوچکترین به شمار خواهد آمد. امّا هر که این احکام را اجرا کند و آنها را به دیگران بیاموزد، او در پادشاهیِ آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
\v 20 زیرا به شما می‌گویم، تا پارسایی شما برتر از پارسایی علمای دین و فَریسیان نباشد، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت.
\v 21 «شنیده‌اید که به پیشینیان گفته شده، ”قتل مکن،
\v 22 امّا من به شما می‌گویم، هر که بر برادر خود خشم گیرد، سزاوار محاکمه است؛ و هر که به برادر خود ’راقا‘
\v 23 پس اگر هنگام تقدیم هدیه‌ات بر مذبح، به یاد آوردی که برادرت از تو چیزی به دل دارد،
\v 24 هدیه‌ات را بر مذبح واگذار و نخست برو و با برادر خود آشتی کن و سپس بیا و هدیه‌ات را تقدیم نما.
\v 25 با شاکیِ خود که تو را به محکمه می‌برد، تا هنوز با وی در راه هستی، صلح کن، مبادا تو را به قاضی سپارد و قاضی تو را تحویل نگهبان دهد و به زندان افتی.
\v 26 آمین، به تو می‌گویم که تا قِران
\v 27 «شنیده‌اید که گفته شده، ”زنا مکن.“
\v 28 امّا من به شما می‌گویم، هر که با شهوت به زنی بنگرد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است.
\v 29 پس اگر چشم راستت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر و دور افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود.
\v 30 و اگر دست راستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن و دور‌افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود.
\v 31 «همچنین گفته شده که ”هر که زن خود را طلاق دهد، باید به او طلاقنامه‌ای بدهد.“
\v 32 امّا من به شما می‌گویم، هر که زن خود را جز به‌علت بی‌عفتی
\v 33 «و باز شنیده‌اید که به پیشینیان گفته شده، ”سوگند دروغ مخور،
\v 34 امّا من به شما می‌گویم، هرگز سوگند مخورید، نه به آسمان، زیرا که تخت پادشاهی خداست،
\v 35 و نه به زمین، چون کرسی زیر پای اوست، و نه به اورشلیم، زیرا که شهر آن پادشاه بزرگ است.
\v 36 و به سر خود نیز سوگند مخور، زیرا حتی مویی را سفید یا سیاه نمی‌توانی کرد.
\v 37 پس ’بلهِ‘ شما همان ’بله‘ باشد و ’نهِ‘ شما ’نه‘، زیرا افزون بر این، شیطانی است.
\v 38 «نیز شنیده‌اید که گفته شده، ”چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان.“
\v 39 امّا من به شما می‌گویم، در برابر شخص شریر ایستادگی نکنید. اگر کسی به گونۀ راست تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به سوی او بگردان.
\v 40 و هر گاه کسی بخواهد تو را به محکمه کشیده، قبایت را از تو بگیرد، عبایت را نیز به او واگذار.
\v 41 اگر کسی مجبورت کند یک میل
\v 42 اگر کسی از تو چیزی بخواهد، به او بده و از کسی که از تو قرض خواهد، روی مگردان.
\v 43 «شنیده‌اید که گفته شده، ”همسایه‌ات را محبت نما
\v 44 امّا من به شما می‌گویم دشمنان خود را محبت نمایید و برای آنان که به شما آزار می‌رسانند، دعای خیر کنید،
\v 45 تا پدر خود را که در آسمان است، فرزندان باشید. زیرا او آفتاب خود را بر بدان و نیکان می‌تاباند و باران خود را بر پارسایان و بدکاران می‌باراند.
\v 46 اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت می‌کنند، چه پاداشی خواهید داشت؟ آیا حتی خَراجگیران چنین نمی‌کنند؟
\v 47 و اگر تنها برادران خود را سلام گویید، چه برتری بر دیگران دارید؟ مگر حتی اقوام بت‌پرست چنین نمی‌کنند؟
\v 48 پس شما کامل باشید چنانکه پدر آسمانی شما کامل است.
\s5
\c 6
\p
\v 1 «آگاه باشید که پارسایی خود را در برابر دیدگان مردم به جا میاورید، به این قصد که شما را ببینند، وگرنه نزد پدر خود که در آسمان است، پاداشی نخواهید داشت.
\v 2 «پس هنگامی که صدقه می‌دهی، جار مزن، چنانکه ریاکاران در کنیسه‌ها و کوچه‌ها می‌کنند تا مردم آنها را بستایند. آمین، به شما می‌گویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافته‌اند.
\v 3 پس تو چون صدقه می‌دهی، چنان کن که دست چپت از آنچه دست راستت می‌کند، آگاه نشود،
\v 4 تا صدقۀ تو در نهان باشد؛ آنگاه پدرِ نهان‌بینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
\v 5 «هنگامی که دعا می‌کنی، همچون ریاکاران مباش که دوست می‌دارند در کنیسه‌ها و سَرِ کوچه‌ها ایستاده، دعا کنند تا مردم آنها را ببینند. آمین، به شما می‌گویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافته‌اند.
\v 6 امّا تو، هنگامی که دعا می‌کنی به اتاق خود برو، در را ببند و نزد پدر خود که در نهان است، دعا کن. آنگاه پدرِ نهان‌بینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
\v 7 «همچنین، هنگام دعا، عباراتی توخالی تکرار مکنید، آن‌گونه که اقوام بت‌پرست می‌کنند، زیرا می‌پندارند به سبب زیاده گفتن، دعایشان مستجاب می‌شود.
\v 8 پس مانند ایشان مباشید، زیرا پدر شما پیش از آنکه از او درخواست کنید، نیازهای شما را می‌داند.
\v 9 «پس شما این‌گونه دعا کنید:
\v 10 پادشاهی تو بیاید.
\v 11 نان روزانۀ ما را امروز به ما عطا فرما.
\v 12 و قرضهای ما را ببخش،
\v 13 و ما را در آزمایش میاور،
\v 14 زیرا اگر خطاهای مردم را ببخشید، پدر آسمانیِ شما نیز شما را خواهد بخشید.
\v 15 امّا اگر خطاهای مردم را نبخشید، پدر شما نیز خطاهای شما را نخواهد بخشید.
\v 16 «هنگامی که روزه می‌گیرید، مانند ریاکاران تُرشرو مباشید، زیرا آنان حالت چهرۀ خود را دگرگون می‌کنند تا نزد مردم، روزه‌دار بنمایند. آمین، به شما می‌گویم، که پاداش خود را به تمامی یافته‌اند.
\v 17 امّا تو چون روزه می‌گیری، به سر خود روغن بزن و صورت خود را بشوی
\v 18 تا روزۀ تو بر مردم عیان نباشد، بلکه بر پدر تو که در نهان است، و پدرِ نهان‌بینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
\v 19 «بر زمین گنج میندوزید، جایی که بید و زنگ، زیان می‌رساند و دزدان نَقْب می‌زنند و سرقت می‌کنند.
\v 20 بلکه گنج خود را در آسمان بیندوزید، آنجا که بید و زنگ زیان نمی‌رساند و دزدان نَقْب نمی‌زنند و سرقت نمی‌کنند.
\v 21 زیرا هر جا گنج توست، دل تو نیز آنجا خواهد بود.
\v 22 «چشم، چراغ بدن است. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود.
\v 23 امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را ظلمت فرا خواهد گرفت. پس اگر نوری که در توست ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی خواهد بود!
\v 24 «هیچ‌کس دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمی‌توانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.
\v 25 «پس به شما می‌گویم، نگران زندگی خود نباشید که چه بخورید یا چه بنوشید، و نه نگران بدن خود که چه بپوشید. آیا زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر نیست؟
\v 26 پرندگان آسمان را بنگرید که نه می‌کارند و نه می‌دِرَوَند و نه در انبار ذخیره می‌کنند و پدر آسمانی شما به آنها روزی می‌دهد. آیا شما بس باارزشتر از آنها نیستید؟
\v 27 کیست از شما که بتواند با نگرانی، ساعتی به عمر خود بیفزاید؟
\v 28 «و چرا برای پوشاک نگرانید؟ سوسنهای صحرا را بنگرید که چگونه نمو می‌کنند؛ نه زحمت می‌کشند و نه می‌ریسند.
\v 29 به شما می‌گویم که حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنها آراسته نشد.
\v 30 پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده می‌شود، این‌چنین می‌پوشانَد، آیا شما را، ای سست‌ایمانان، به‌مراتب بهتر نخواهد پوشانید؟
\v 31 «پس نگران نباشید و نگویید چه بخوریم یا چه بنوشیم و یا چه بپوشیم.
\v 32 زیرا اقوامِ بت‌پرست در پی همۀ این‌گونه چیزهایند، امّا پدر آسمانی شما می‌داند که بدین همه نیاز دارید.
\v 33 بلکه نخست در پی پادشاهی خدا و عدالت او باشید، آنگاه همۀ اینها نیز به شما عطا خواهد شد.
\v 34 پس نگران فردا مباشید، زیرا فردا نگرانی خود را خواهد داشت. مشکلات امروز برای امروز کافی است!
\s5
\c 7
\p
\v 1 «داوری نکنید تا بر شما داوری نشود.
\v 2 زیرا به همان‌گونه که بر دیگران داوری کنید، بر شما نیز داوری خواهد شد و با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد.
\v 3 چرا پَرِ کاه را در چشم برادرت می‌بینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟
\v 4 چگونه می‌توانی به برادرت بگویی، ”بگذار پَرِ کاه را از چشمت به در آورم،“ حال آنکه چوبی در چشم خود داری؟
\v 5 ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون کنی.
\v 6 «آنچه مقدّس است، به سگان مدهید و مرواریدهای خود را پیش خوکان میندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگردند و شما را بِدَرند.
\v 7 «بخواهید، که به شما داده خواهد شد؛ بجویید، که خواهید یافت؛ بکوبید، که در به رویتان گشوده خواهد شد.
\v 8 زیرا هر که بخواهد، به دست آوَرَد و هر که بجوید، یابد و هر که بکوبد، در به رویش گشوده شود.
\v 9 کدام‌یک از شما اگر پسرش از او نان بخواهد، سنگی به او می‌دهد؟
\v 10 یا اگر ماهی بخواهد، ماری به او می‌بخشد؟
\v 11 حال اگر شما با همۀ بدسیرتی‌تان، می‌دانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر شما که در آسمان است به آنان که از او بخواهند، هدایای نیکو خواهد بخشید.
\v 12 پس با مردم همان‌گونه رفتار کنید که می‌خواهید با شما رفتار کنند. این است خلاصۀ تورات و نوشته‌های انبیا.
\v 13 «از درِ تنگ داخل شوید، زیرا فراخ است آن در و عریض است آن راه که به هلاکت منتهی می‌شود و داخل‌شوندگانِ به آن بسیارند.
\v 14 امّا تنگ است آن در و سخت است آن راه که به حیات منتهی می‌شود، و یابندگان آن کم‌اند.
\v 15 «از پیامبران دروغین برحذر باشید. آنان در لباس گوسفندان نزد شما می‌آیند، امّا در باطن گرگان درّنده‌اند.
\v 16 آنها را از میوه‌هایشان خواهید شناخت. آیا انگور را از بوتۀ خار و انجیر را از علف هرز می‌چینند؟
\v 17 به همین‌سان، هر درخت نیکو میوۀ نیکو می‌دهد، امّا درخت بد میوۀ بد.
\v 18 درخت نیکو نمی‌تواند میوۀ بد بدهد، و درخت بد نیز نمی‌تواند میوۀ نیکو آوَرَد.
\v 19 هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده می‌شود.
\v 20 بنابراین، آنان را از میوه‌هایشان خواهید شناخت.
\v 21 «نه هر که مرا ’سرورم، سرورم‘ خطاب کند به پادشاهی آسمان راه یابد، بلکه تنها آن که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است، به جا آوَرَد.
\v 22 در آن روز بسیاری مرا خواهند گفت: ”سرور ما، سرور ما، آیا به نام تو نبوّت نکردیم؟ آیا به نام تو دیوها را بیرون نراندیم؟ آیا به نام تو معجزات بسیار انجام ندادیم؟“
\v 23 امّا به آنها به‌صراحت خواهم گفت، ”هرگز شما را نشناخته‌ام. از من دور شوید، ای بدکاران!“
\v 24 «پس هر که این سخنان مرا بشنود و به آنها عمل کند، همچون مرد دانایی است که خانۀ خود را بر سنگ بنا کرد.
\v 25 چون باران بارید و سیلها روان شد و بادها وزید و بر آن خانه زور آورْد، خراب نشد زیرا بنیادش بر سنگ بود.
\v 26 امّا هر که این سخنان مرا بشنود و به آنها عمل نکند، همچون مرد نادانی است که خانۀ خود را بر شن بنا کرد.
\v 27 چون باران بارید و سیلها روان شد و بادها وزید و بر آن خانه زور آورْد، ویران شد، و ویرانی‌اش عظیم بود!»
\v 28 چون عیسی این سخنان را به پایان رسانید، مردم از تعلیم او در شگفت شده بودند،
\v 29 زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه مانند علمای دین ایشان.
\s5
\c 8
\p
\v 1 چون عیسی از کوه پایین آمد، جماعتهای بزرگ از پی او روانه شدند.
\v 2 در این هنگام مردی جذامی
\v 3 عیسی دست خود را دراز کرده، او را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم؛ پاک شو!» در دم، جذام او پاک شد.
\v 4 سپس عیسی به او فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی، بلکه برو خود را به کاهن بنما و هدیه‌ای را که موسی امر کرده، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
\v 5 چون عیسی وارد کَفَرناحوم شد، یک نظامی رومی
\v 6 به او گفت: «سرور من، خدمتکارم مفلوج در خانه خوابیده و سخت درد می‌کشد.»
\v 7 عیسی گفت: «من می‌آیم و او را شفا می‌دهم.»
\v 8 نظامی پاسخ داد: «سرورم، شایسته نیستم زیر سقف من آیی. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.
\v 9 زیرا من خود مردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی می‌گویم ”برو،“ می‌رود، و به دیگری می‌گویم ”بیا،“ می‌آید. به غلام خود می‌گویم ”این را به جای آر،“ به جای می‌آورد.»
\v 10 عیسی چون سخنان او را شنید، به شگفت آمد و به کسانی که از پی‌اش می‌آمدند، گفت: «آمین، به شما می‌گویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیده‌ام.
\v 11 و به شما می‌گویم که بسیاری از شرق و غرب خواهند آمد و در پادشاهی آسمان با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر سر یک سفره خواهند نشست،
\v 12 امّا فرزندان این پادشاهی
\v 13 سپس به آن نظامی گفت: «برو! مطابق ایمانت به تو داده شود.» در همان دم خدمتکار او شفا یافت.
\v 14 چون عیسی به خانۀ پطرس رفت، مادرزن او را دید که تب کرده و در بستر است.
\v 15 عیسی دست او را لمس کرد و تبش قطع شد. پس او برخاست و مشغول پذیرایی از عیسی شد.
\v 16 هنگام غروب، بسیاری از دیوزدگان را نزدش آوردند و او با کلام خود ارواح را از آنان به در کرد و همۀ بیماران را شفا داد،
\v 17 تا بدین‌سان، پیشگویی اِشعیای نبی به حقیقت پیوندد که:
\v # و بیماریهای ما را حمل کرد.»
\v 18 چون عیسی دید گروهی بی‌شمار نزدش گرد ‌آمده‌اند، امر فرمود: «به آن سوی دریا برویم.»
\v 19 آنگاه یکی از علمای دین نزد او آمد و گفت: «ای استاد، هر جا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.»
\v 20 عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانه‌هاست و مرغان هوا را آشیانه‌ها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»
\v 21 شاگردی دیگر به وی گفت: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.»
\v 22 امّا عیسی به او گفت: «مرا پیروی کن و بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند.»
\v 23 سپس عیسی سوار قایقی شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند.
\v 24 ناگاه توفانی سهمگین درگرفت، آن‌گونه که نزدیک بود امواجْ قایق را غرق کند. امّا عیسی در خواب بود.
\v 25 پس شاگردان آمده بیدارش کردند و گفتند: «سرور ما، چیزی نمانده غرق شویم؛ نجاتمان ده!»
\v 26 عیسی پاسخ داد: «ای کم‌ایمانان، چرا این‌چنین ترسانید؟» سپس برخاست و باد و امواج را نهیب زد و آرامش کامل حکمفرما شد.
\v 27 آنان شگفت‌زده از یکدیگر می‌پرسیدند: «این چگونه شخصی است؟ حتی باد و امواج نیز از او فرمان می‌برند!»
\v 28 هنگامی که به ناحیۀ جَدَریان، واقع در آن سوی دریا رسیدند، دو مرد دیوزده که از گورستان خارج می‌شدند، بدو برخوردند. آن دو به قدری وحشی بودند که هیچ‌کس نمی‌توانست از آن راه عبور کند.
\v 29 آنان فریاد زدند: «تو را با ما چه کار است، ای پسر خدا؟ آیا آمده‌ای تا پیش از وقتِ مقرر عذابمان دهی؟»
\v 30 کمی دورتر از آنها گله‌ای بزرگ از خوکها مشغول چرا بود.
\v 31 دیوها التماس‌کنان به عیسی گفتند: «اگر بیرونمان می‌رانی، به درون گلۀ خوکها بفرست.»
\v 32 به آنها گفت: «بروید!» دیوها خارج شدند و به درون خوکها رفتند و تمام گله از سرازیریِ تپه به درون دریا هجوم بردند و در آب هلاک شدند.
\v 33 خوکبانان گریخته، به شهر رفتند و همۀ این وقایع، از جمله آنچه را که برای آن دیوزده‌ها رخ داده بود، بازگو کردند.
\v 34 سپس تمام مردم شهر برای دیدن عیسی بیرون آمدند و چون او را دیدند بدو التماس کردند که آن ناحیه را ترک گوید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس عیسی سوار قایق شد و به آن سوی دریا، به شهر خود رفت.
\v 2 آنگاه مردی مفلوج را که بر تشکی خوابیده بود، نزدش آوردند. عیسی چون ایمان ایشان را دید، به مفلوج گفت: «دل قوی دار، فرزندم، گناهانت آمرزیده شد!»
\v 3 در این هنگام، بعضی از علمای دین با خود گفتند: «این مرد کفر می‌گوید.»
\v 4 عیسی افکارشان را دریافت و گفت: «چرا چنین اندیشۀ پلیدی به دل راه می‌دهید؟
\v 5 گفتن کدام‌یک آسانتر است: اینکه ”گناهانت آمرزیده شد،“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟
\v 6 حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت: - «برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو.»
\v 7 آن مرد برخاست و به خانه رفت.
\v 8 چون مردم این واقعه را دیدند، ترسیدند و خدایی را که این چنین قدرتی به انسان بخشیده است، تمجید کردند.
\v 9 چون عیسی آنجا را ترک می‌گفت، مردی را دید مَتّی نام که در خَراجگاه نشسته بود. به وی گفت: «از پی من بیا!» او برخاست و از پی وی روان شد.
\v 10 روزی عیسی در خانۀ مَتّی بر سر سفره نشسته بود که بسیاری از خَراجگیران و گناهکاران آمدند و با او و شاگردانش همسفره شدند.
\v 11 چون فَریسیان این را دیدند، به شاگردان وی گفتند: «چرا استاد شما با خَراجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟»
\v 12 چون عیسی این را شنید، گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان.
\v 13 بروید و مفهوم این کلام را درک کنید که ”رحمت را می‌پسندم، نه قربانی را.“
\v 14 آنگاه شاگردان یحیی نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا ما و فَریسیان روزه می‌گیریم، امّا شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟»
\v 15 عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، سوگواری کنند؟ امّا ایامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه روزه خواهند گرفت.
\v 16 هیچ‌کس پارچۀ نو
\v 17 و نیز شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزند، زیرا مَشکها پاره می‌شوند و شراب می‌ریزد و مَشکها از بین می‌روند. شراب نو را در مَشکهای نو می‌ریزند تا هر دو محفوظ بماند.»
\v 18 در همان حال که عیسی این سخنان را برای آنان بیان می‌کرد، یکی از رئیسان
\v 19 عیسی برخاست و به اتفاق شاگردان خود با او رفت.
\v 20 در همان هنگام، زنی که دوازده سال از خونریزی رنج می‌برد، از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد.
\v 21 او با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.»
\v 22 عیسی برگشته، او را دید و فرمود: «دخترم، دل قوی دار، ایمانت تو را شفا داده است.» از آن ساعت، زن شفا یافت.
\v 23 هنگامی که عیسی وارد خانۀ آن رئیس شد و نوحه‌گران و کسانی را دید که شیون می‌کردند،
\v 24 فرمود: «بیرون بروید. دختر نمرده بلکه در خواب است.» امّا آنان به او خندیدند.
\v 25 چون مردم را بیرون کردند، عیسی داخل شد و دست دختر را گرفت و او برخاست.
\v 26 خبر این واقعه در سرتاسر آن ناحیه پخش شد.
\v 27 هنگامی که عیسی آن مکان را ترک می‌کرد، دو مرد نابینا در پی او شتافته، فریاد می‌زدند: «ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»
\v 28 چون به خانه درآمد، آن دو مرد نزدش آمدند. عیسی از آنها پرسید: «آیا ایمان دارید که می‌توانم این کار را انجام دهم؟» پاسخ دادند: «بله، سرورا!»
\v 29 سپس عیسی چشمانشان را لمس کرد و گفت: «بنا ‌بر ایمانتان برایتان انجام شود.»
\v 30 آنگاه چشمان ایشان باز شد. عیسی آنان را به‌تأکید امر فرمود: «مراقب باشید کسی از این موضوع آگاه نشود.»
\v 31 امّا آنها بیرون رفته، او را در تمام آن نواحی شهرت دادند.
\v 32 در همان حال که آنها بیرون می‌رفتند، مردی دیوزده را که لال بود، نزد عیسی آوردند.
\v 33 چون عیسی دیو را از او بیرون راند، زبان آن مردِ لال باز شد. مردم حیرت‌زده می‌گفتند: «چنین چیزی هرگز در اسرائیل دیده نشده است!»
\v 34 امّا فَریسیان گفتند: «او دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون می‌راند.»
\v 35 عیسی در همۀ شهرها و روستاها گشته، در کنیسه‌های آنها تعلیم می‌داد و بشارت پادشاهی را اعلام می‌کرد و هر درد و بیماری را شفا می‌بخشید.
\v 36 و چون انبوه جماعتها را دید، دلش بر حال آنان سوخت زیرا همچون گوسفندانی بی‌شبان، پریشانحال و درمانده بودند.
\v 37 پس به شاگردانش گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک.
\v 38 پس، از مالک محصول بخواهید کارگران برای دروِ محصول خود بفرستد.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 آنگاه عیسی دوازده شاگردش را نزد خود فرا خواند و آنان را اقتدار بخشید تا ارواح پلید را بیرون کنند و هر درد و بیماری را شفا دهند.
\v 2 این است نامهای دوازده رسول: نخست، شَمعون معروف به پطرس و برادرش آندریاس؛ یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا؛
\v 3 فیلیپُس و بَرتولْما؛ توما و مَتّای خَراجگیر؛ یعقوب پسر حَلْفای و تَدّای؛
\v 4 شَمعون غیور و یهودای اَسخَریوطی که عیسی را تسلیم دشمن کرد.
\v 5 عیسی این دوازده تن را فرستاد و به آنان فرمود: «نزد غیریهودیان مروید و به هیچ‌یک از شهرهای سامِریان داخل مشوید،
\v 6 بلکه نزد گوسفندانِ گمشدۀ قوم اسرائیل بروید.
\v 7 هنگامی که می‌روید، این پیام را موعظه کنید که پادشاهی آسمان نزدیک شده است.
\v 8 بیماران را شفا دهید، مردگان را زنده کنید، جذامیها
\v 9 هیچ طلا یا نقره یا مس در کمربندهایتان با خود نبرید
\v 10 و برای سفر، کوله‌بار یا پیراهن اضافی یا کفش یا چوبدستی برندارید؛ زیرا کارگر مستحق مایحتاج خویش است.
\v 11 به هر شهر یا روستایی که داخل می‌شوید، فردی شایسته بجویید و تا هنگام ترک آن محل، در خانه‌اش بمانید.
\v 12 چون به خانه‌ای درمی‌آیید، بگویید ”سلام بر شما.“
\v 13 اگر آن خانه شایسته باشد، سلام شما بر آن قرار می‌گیرد و اگر نه، به شما بازمی‌گردد.
\v 14 اگر کسی شما را نپذیرد و یا به سخنانتان گوش نسپارد، به هنگام ترکِ آن خانه یا شهر، خاک پایهای خود را بتکانید.
\v 15 آمین، به شما می‌گویم، در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم و غُمورَّه آسانتر خواهد بود تا برای آن شهر.
\v 16 «من شما را همانند گوسفندان به میان گرگان می‌فرستم. پس همچون مارْ هوشیار باشید و مانند کبوترْ ساده.
\v 17 از مردم برحذر باشید. آنان شما را به محاکم خواهند سپرد و در کنیسه‌های خود تازیانه خواهند زد.
\v 18 به‌خاطر من شما را نزد والیان و پادشاهان خواهند برد تا در برابر آنان و در میان قومهای جهان شهادت دهید.
\v 19 امّا چون شما را تسلیم کنند، نگران نباشید که چگونه یا چه بگویید. در آن زمان آنچه باید بگویید به شما عطا خواهد شد.
\v 20 زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روحِ پدر شماست که به زبان شما سخن خواهد گفت.
\v 21 برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسلیم مرگ خواهد کرد. فرزندان بر والدین بر خواهند خاست و موجبات قتل آنها را فراهم خواهند آورد.
\v 22 همۀ مردم به‌خاطر نام من از شما متنفر خواهند بود. امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
\v 23 چون در شهری به شما آزار رسانند، به شهری دیگر بگریزید. آمین، به شما می‌گویم، که پیش از آنکه بتوانید به همۀ شهرهای اسرائیل بروید، پسر انسان خواهد آمد.
\v 24 «شاگرد از استاد خود برتر نیست و نه غلام از ارباب خود والاتر.
\v 25 شاگرد را کافی است که مانند استاد خود شود و غلام را که همچون ارباب خود گردد. اگر رئیس خانه را بِعِلزِبول
\v 26 «بنابراین، از آنان مترسید. هیچ چیزِ پنهان نیست که آشکار نشود و هیچ چیزِ پوشیده نیست که عیان نگردد.
\v 27 آنچه در تاریکی به شما گفتم، در روشنایی بیان کنید و آنچه در گوشتان گفته شد، از فراز بامها اعلام نمایید.
\v 28 از کسانی که جسم را می‌کشند امّا قادر به کشتن روح نیستند، مترسید؛ از او بترسید که قادر است هم روح و هم جسم شما را در جهنم هلاک کند.
\v 29 آیا دو گنجشک را به یک پول سیاه
\v 30 حتی موهای سر شما به تمامی شمرده شده است.
\v 31 پس مترسید، زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است.
\v 32 «هر که نزد مردم مرا اقرار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد؛
\v 33 امّا هر که مرا نزد مردم انکار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را انکار خواهم کرد.
\v 34 «گمان مبرید که آمده‌ام تا صلح به زمین بیاورم. نیامده‌ام تا صلح بیاورم، بلکه تا شمشیر بیاورم!
\v 35 زیرا آمده‌ام تا:
\v 36 دشمنان شخص، اهل خانۀ خودش خواهند بود.“
\v 37 «هر که پدر یا مادر خود را بیش از من دوست بدارد، شایستۀ من نباشد؛ و هر که پسر یا دختر خود را بیش از من دوست بدارد، شایستۀ من نباشد.
\v 38 هر که صلیب خود را برنگیرد و از پی من نیاید، شایستۀ من نباشد.
\v 39 هر که بخواهد جان خود را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد و هر که جان خود را به‌خاطر من از دست بدهد، آن را حفظ خواهد کرد.
\v 40 «هر که شما را بپذیرد، مرا پذیرفته و کسی که مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است.
\v 41 هر که پیامبری را از آن رو که پیامبر است بپذیرد، پاداش پیامبر را دریافت خواهد کرد، و هر که پارسایی را از آن رو که پارساست بپذیرد، پاداش پارسا را خواهد گرفت.
\v 42 هر که به این کوچکان، از آن رو که شاگرد منند، حتی جامی آب سرد بدهد، آمین، به شما می‌گویم، بی‌پاداش نخواهد ماند.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس از آنکه عیسی از دادن این فرمانها به دوازده شاگرد خود فارغ شد، از آنجا عزیمت کرد تا در شهرهای ایشان
\v 2 چون یحیی در زندان، وصف کارهای مسیح را شنید، شاگردان خود را نزد وی فرستاد
\v 3 تا بپرسند: «آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
\v 4 عیسی در پاسخ گفت: «بروید و آنچه می‌بینید و می‌شنوید به یحیی بازگویید، که
\v 5 کوران بینا می‌شوند، لنگان راه می‌روند، جذامیان پاک می‌گردند، کران شنوا می‌شوند، مردگان زنده می‌گردند و به فقیران بشارت داده می‌شود.
\v 6 خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
\v 7 چون شاگردان یحیی می‌رفتند، عیسی دربارۀ یحیی سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفتید؟ برای دیدن نی‌ای که از باد در جنبش است؟
\v 8 اگر نه، پس برای دیدن چه رفتید؟ برای دیدن مردی که جامه‌ای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامه‌های لطیف در بر می‌کنند در کاخهای پادشاهانند.
\v 9 پس برای دیدن چه رفتید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما می‌گویم کسی که از پیامبر نیز برتر است.
\v 10 زیرا او همان است که درباره‌اش نوشته شده:
\v # که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“
\v 11 آمین، به شما می‌گویم، که بزرگتر از یحیای تعمیددهنده از مادر زاده نشده است، امّا کوچکترین در پادشاهی آسمان از او بزرگتر است.
\v 12 از زمان یحیای تعمیددهنده تا کنون، پادشاهی آسمان نیرومندانه به پیش می‌رود و زورآوران آن را تصاحب می‌کنند.
\v 13 زیرا همۀ پیامبران و تورات تا زمان یحیی نبوّت می‌کردند.
\v 14 و اگر بخواهید بپذیرید، یحیی همان ایلیا است که می‌بایست بیاید.
\v 15 هر که گوش شنوا دارد، بشنود.
\v 16 «این نسل را به چه تشبیه کنم؟ همچون کودکانی هستند که در بازار می‌نشینند و به همبازیهای خود ندا می‌کنند:
\v 17 «”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛
\v 18 زیرا یحیی آمد که نه می‌خورَد و نه می‌نوشد؛ می‌گویند: ”دیو دارد.“
\v 19 پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد؛ می‌گویند: ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“ امّا حقانیت حکمت را اعمال آن به‌ثبوت می‌رساند.»
\v 20 آنگاه عیسی به سرزنش شهرهایی پرداخت که با اینکه بیشترِ معجزاتش در آنها انجام شده بود، توبه نکرده بودند.
\v 21 «وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بِیت‌صِیْدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون روی می‌داد، مردم آنجا مدتها پیش در پلاس و خاکستر توبه کرده بودند.
\v 22 امّا یقین بدانید که در روز داوری، تحمل مجازات برای صور و صیدون آسانتر خواهد بود، تا برای شما.
\v 23 و تو ای کَفَرناحوم، آیا تا به فلک سر خواهی افراشت؟ هرگز، بلکه تا به اعماق هاویه فرو خواهی افتاد. زیرا اگر معجزاتی که در تو انجام شد در سُدوم رخ می‌داد، تا به امروز بر جا می‌ماند.
\v 24 امّا یقین بدان که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم آسانتر خواهد بود، تا برای تو.»
\v 25 در آن وقت، عیسی اظهار داشت: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را می‌ستایم که این حقایق را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و بر کودکان آشکار کرده‌ای.
\v 26 آری، ای پدر، زیرا خشنودی تو در این بود.
\v 27 پدرم همه چیز را به من سپرده است. هیچ‌کس پسر را نمی‌شناسد جز پدر، و هیچ‌کس پدر را نمی‌شناسد جز پسر، و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.
\v 28 «بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید.
\v 29 یوغ مرا بر دوش گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا حلیم و افتاده‌دل هستم، و در جانهای خویش آسایش خواهید یافت.
\v 30 چرا که یوغ من راحت است و بار من سبک.»
\s5
\c 12
\p
\v 1 در آن زمان، عیسی در روز شَبّات از میان مزارع گندم می‌گذشت. شاگردان او به علت گرسنگی شروع به چیدن خوشه‌های گندم و خوردن آنها کردند.
\v 2 فَریسیان چون این را دیدند به او گفتند: «نگاه کن، شاگردانت کاری انجام می‌دهند که در روز شَبّات جایز نیست.»
\v 3 پاسخ داد: «مگر نخوانده‌اید که داوود چه کرد، آنگاه که خود و یارانش گرسنه بودند؟
\v 4 به خانۀ خدا درآمد و خود و یارانش نان حضور را خوردند، هرچند خوردن آن برای او و یارانش جایز نبود، زیرا فقط کاهنان بدان مجاز بودند.
\v 5 یا مگر در تورات نخوانده‌اید که در روزهای شَبّات، کاهنان در معبد، حرمتِ شَبّات را نگاه نمی‌دارند، و با این همه بی‌گناهند؟
\v 6 به شما می‌گویم کسی
\v 7 اگر مفهوم این کلام را درک می‌کردید که ”رحمت را می‌پسندم، نه قربانی را،“
\v 8 زیرا پسر انسان صاحب
\v 9 سپس آن مکان را ترک گفت و به کنیسۀ آنان درآمد.
\v 10 در کنیسه مردی بود که یک دستش خشک شده بود. از عیسی پرسیدند: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است؟» این را گفتند تا بهانه‌ای برای متهم کردن او بیابند.
\v 11 او بدیشان گفت: «اگر یکی از شما گوسفندی داشته باشد و آن گوسفند در روز شَبّات در چاهی بیفتد، آیا آن را نمی‌گیرد و از چاه بیرون نمی‌آورد؟
\v 12 حال، انسان چقدر باارزشتر از گوسفند است! پس نیکویی کردن در روز شَبّات جایز است.»
\v 13 سپس به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» او دستش را دراز کرد و آن دست، مانند دست دیگرش سالم شد.
\v 14 امّا فَریسیان بیرون رفتند و با هم مشورت کردند که چگونه او را بکشند.
\v 15 چون عیسی از این امر آگاه شد، آن مکان را ترک گفت. امّا عدۀ بسیاری از پی او رفتند و او جمیع ایشان را شفا بخشید
\v 16 و ایشان را قدغن فرمود که او را شهرت ندهند.
\v 17 این واقع شد تا گفتۀ اِشعیای نبی به انجام رسد که:
\v 18 «این است خادم من که او را برگزیده‌ام،
\v 19 نزاع نخواهد کرد و فریاد نخواهد زد؛
\v 20 نیِ خُرد شده را نخواهد شکست
\v 21 نام او مایۀ امید برای همۀ قومها خواهد بود.»
\v 22 آنگاه مردی دیوزده را که کور و لال بود نزدش آوردند و عیسی او را شفا داد، به گونه‌ای که توانست ببیند و سخن بگوید.
\v 23 پس آن جماعت همه در شگفت شدند و گفتند: «آیا این مرد همان پسر داوود نیست؟»
\v 24 امّا چون فَریسیان این را شنیدند، گفتند: «به یاری بِعِلزِبول، رئیس دیوهاست که دیوها را بیرون می‌کند و بس!»
\v 25 عیسی افکار آنان را دریافت و بدیشان گفت: «هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر شهر یا خانه‌ای که بر ضد خود تجزیه شود، پابرجا نخواهد ماند.
\v 26 اگر شیطان، شیطان را بیرون کند، بر ضد خود تجزیه شده است؛ پس چگونه حکومتش پابرجا خواهد ماند؟
\v 27 و اگر من به یاری بِعِلزِبول دیوها را بیرون می‌کنم، شاگردان شما به یاری که آنها را بیرون می‌کنند؟ پس ایشان خودْ داوران شما خواهند بود.
\v 28 امّا اگر من به واسطۀ روح خدا دیوها را بیرون می‌کنم، یقین بدانید که پادشاهی خدا بر شما وارد آمده است.
\v 29 به‌علاوه، چگونه کسی می‌تواند به خانۀ مردی نیرومند درآید و اموالش را غارت کند، مگر این که نخست آن مرد را ببندد. سپس می‌تواند خانۀ او را غارت کند.
\v 30 هر که با من نیست، بر ضد من است، و هر که با من جمع نکند، پراکنده می‌سازد.
\v 31 پس به شما می‌گویم، هر نوع گناه و کفری که انسان مرتکب شود، آمرزیده می‌شود، امّا کفر به روح آمرزیده نخواهد شد.
\v 32 هر که سخنی بر ضد پسر انسان گوید، آمرزیده شود، امّا هر که بر ضد روح‌القدس سخن گوید، نه در این عصر و نه در عصر آینده، آمرزیده نخواهد شد.
\v 33 «اگر میوۀ نیکو می‌خواهید، درخت شما باید نیکو باشد، زیرا درخت بد میوۀ بد خواهد داد.
\v 34 ای افعی‌زادگان، شما که بدسیرت هستید، چگونه می‌توانید سخن نیکو بگویید؟ زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن می‌گوید.
\v 35 شخص نیک، از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمی‌آوَرَد و شخص بد، از خزانۀ بد دل خود، بدی.
\v 36 امّا به شما می‌گویم که مردم برای هر سخن پوچ که بر زبان برانند، در روز داوری حساب خواهند داد.
\v 37 زیرا با سخنان خود تبرئه خواهید شد و با سخنان خود محکوم خواهید گردید.»
\v 38 آنگاه عده‌ای از علمای دین و فَریسیان به او گفتند: «استاد، می‌خواهیم آیتی از تو ببینیم.»
\v 39 پاسخ داد: «نسل شرارت‌پیشه و زناکار آیتی می‌خواهند! امّا آیتی بدیشان داده نخواهد شد، جز آیت یونس نبی.
\v 40 زیرا همان‌گونه که یونس سه روز و سه شب در شکم ماهیِ بزرگی بود، پسر انسان نیز سه روز و سه شب در دل زمین خواهد بود.
\v 41 مردم نینوا در روز داوری با این نسل بر خواهند خاست و محکومشان خواهند کرد، زیرا آنها در اثر موعظۀ یونس توبه کردند، و حال آنکه کسی بزرگتر از یونس اینجاست.
\v 42 ملکۀ جنوب در روز داوری با این نسل بر خواهد خاست و محکومشان خواهد کرد، زیرا او از آن سوی دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و حال آنکه کسی بزرگتر از سلیمان اینجاست.
\v 43 «هنگامی که روح پلید از کسی بیرون می‌آید، به مکانهای خشک و بایر می‌رود تا جایی برای استراحت بیابد، امّا نمی‌یابد.
\v 44 پس می‌گوید ”به خانه‌ای که از آن آمدم، بازمی‌گردم.“ امّا چون به آنجا می‌رسد و خانه را خالی و رُفته و آراسته می‌یابد،
\v 45 می‌رود و هفت روح بدتر از خود را نیز می‌آورد و همگی داخل می‌شوند و در آنجا سکونت می‌گزینند. در نتیجه، سرانجام آن شخص بدتر از حالت نخست او می‌شود. عاقبت این نسل شریر نیز چنین خواهد بود.»
\v 46 در همان حال که عیسی با مردم سخن می‌گفت، مادر و برادرانش بیرون ایستاده بودند و می‌خواستند با وی گفتگو کنند.
\v 47 پس شخصی به او خبر داد که: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و می‌خواهند با تو گفتگو کنند.»
\v 48 پاسخ داد: «مادر من کیست؟ و برادرانم چه کسانی هستند؟»
\v 49 سپس با دست خود به سوی شاگردانش اشاره کرد و گفت: «اینانند مادر و برادران من!
\v 50 زیرا هر که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است به جای آوَرَد، برادر و خواهر و مادر من است.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 همان روز، عیسی از خانه بیرون آمد و کنار دریا بنشست.
\v 2 امّا چنان جماعت بزرگی او را احاطه کردند که سوار قایقی شد و بنشست، در حالی که مردم در ساحل ایستاده بودند.
\v 3 سپس بسیار چیزها با مَثَلها برایشان بیان کرد. گفت: «روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.
\v 4 چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.
\v 5 برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت؛ پس زود سبز شد، چرا که خاک کم‌عمق بود.
\v 6 امّا چون خورشید برآمد، بسوخت و چون ریشه نداشت، خشکید.
\v 7 برخی میان خارها افتاد، و خارها نمو کرده، آنها را خفه کرد.
\v 8 امّا بقیۀ بذرها بر زمین نیکو افتاد و بار آورد: بعضی صد برابر، بعضی شصت و بعضی سی.
\v 9 هر که گوش دارد، بشنود.»
\v 10 آنگاه شاگردان نزد او آمده، پرسیدند: «چرا با این مردم با مَثَلها سخن می‌گویی؟»
\v 11 پاسخ داد: «درک رازهای پادشاهی آسمان به شما عطا شده است، امّا نه به آنان.
\v 12 زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا به‌فراوانی داشته باشد، و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.
\v 13 از این رو با ایشان به مَثَلها سخن می‌گویم، زیرا:
\v 14 نبوّت اِشعیا در مورد آنها تحقق می‌یابد که می‌گوید:
\v 15 زیرا دل این قوم سخت شده،
\v # و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم.“
\v 16 امّا خوشا به حال چشمان شما که می‌بینند و گوشهای شما که می‌شنوند.
\v 17 آمین، به شما می‌گویم، بسیاری از انبیا و پارسایان مشتاق بودند آنچه را شما می‌بینید، ببینند و ندیدند، و آنچه را شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.
\v 18 «پس شما معنی مَثَل برزگر را بشنوید:
\v 19 هنگامی که کسی کلام پادشاهی آسمان را می‌شنود امّا آن را درک نمی‌کند، آن شَریر
\v 20 و امّا بذری که بر زمین سنگلاخ افتاد کسی است که کلام را می‌شنود و بی‌درنگ آن را با شادی می‌پذیرد،
\v 21 امّا چون در خود ریشه ندارد، تنها اندک زمانی دوام می‌آورَد. وقتی به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز می‌کند، در دم می‌افتد.
\v 22 بذری که در میان خارها کاشته شد، کسی است که کلام را می‌شنود، امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت، آن را خفه می‌کند و بی‌ثمر می‌سازد.
\v 23 امّا بذری که در زمین نیکو کاشته شد کسی است که کلام را می‌شنود و آن را می‌فهمد و بارور شده، صد، شصت یا سی برابر ثمر می‌آورد.»
\v 24 عیسی مَثَل دیگری نیز برایشان آورد: «پادشاهی آسمان همانند مردی است که در مزرعۀ خود بذرِ خوب پاشید.
\v 25 امّا هنگامی که مردمان در خواب بودند، دشمن وی آمد و در میان گندم، علفِ هرز کاشت و رفت.
\v 26 چون گندم سبز شد و خوشه آورد، علف هرز نیز ظاهر شد.
\v 27 غلامان صاحبخانه نزد او رفتند و گفتند: ”آقا، مگر تو بذر خوب در مزرعه‌ات نکاشتی؟ پس علف هرز از کجا آمد؟“
\v 28 در جواب گفت: ”این کارِ دشمن است.“ غلامان از او پرسیدند: ”آیا می‌خواهی برویم و آنها را جمع کنیم؟“
\v 29 گفت: ”نه! اگر بخواهید علفهای هرز را جمع کنید، ممکن است گندم را نیز با آنها از ریشه برکنید.
\v 30 بگذارید هر دو تا فصل درو با هم نمو کنند. در آن زمان به دروگران خواهم گفت که نخست علفهای هرز را جمع کرده دسته کنند تا سوزانده شود، سپس گندمها را گرد آورده، به انبار من بیاورند.“‌»
\v 31 عیسی برای آنها مَثَلی دیگر آورد: «پادشاهی آسمان همچون دانۀ خردلی است که کسی آن را گرفت و در مزرعه‌اش کاشت.
\v 32 با اینکه دانۀ خردل از همۀ دانه‌ها کوچکتر است، امّا چون می‌روید بزرگتر از همۀ گیاهان باغ شده، به درختی بدل می‌شود، چندان که پرندگان آسمان آمده، در شاخه‌هایش آشیانه می‌سازند.»
\v 33 سپس برایشان مَثَلی دیگر آورده، گفت: «پادشاهی آسمان همچون خمیرمایه‌ای است که زنی برگرفت و با سه کیسۀ بزرگ
\v 34 عیسی همۀ این مطالب را با مَثَلها برای جماعت بیان کرد و بدون مَثَل به آنها هیچ نگفت.
\v 35 این واقع شد تا کلام نبی به انجام رسد که گفته بود:
\v # و آنچه را از آغاز جهان مخفی مانده است، بیان خواهم کرد.»
\v 36 سپس عیسی جمعیت را ترک گفت و به داخل خانه رفت. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند و گفتند: «مَثَل علفهای هرز مزرعه را برای ما شرح بده.»
\v 37 او در پاسخ گفت: «شخصی که بذر خوب در مزرعه می‌کارد، پسر انسان است.
\v 38 مزرعه، این جهان است؛ و بذر خوب، فرزندان پادشاهی آسمانند. علفهای هرز، فرزندان آن شَریرند؛
\v 39 و دشمنی که آنها را می‌کارد، ابلیس است. فصل درو، پایان این عصر
\v 40 همان‌گونه که علفهای هرز را جمع کرده در آتش می‌سوزانند، در پایان این عصر نیز چنین خواهد شد.
\v 41 پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آنها هر چه را که باعث گناه می‌شود و نیز تمام بدکاران را از پادشاهی او جمع خواهند کرد
\v 42 و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.
\v 43 آنگاه پارسایان در پادشاهی پدر خود، همچون خورشید خواهند درخشید. هر که گوش دارد، بشنود.
\v 44 «پادشاهی آسمان همچون گنجی است پنهان در دل زمین که شخصی آن را می‌یابد، سپس دوباره پنهانش می‌کند و از شادمانی می‌رود و آنچه دارد، می‌فروشد و آن زمین را می‌خرد.
\v 45 «همچنین پادشاهی آسمان مانند تاجری است جویای مرواریدهای نفیس.
\v 46 پس چون مروارید بسیار باارزشی می‌یابد، می‌رود و آنچه دارد، می‌فروشد و آن مروارید را می‌خرد.
\v 47 «و باز پادشاهی آسمان مانند توری است که به دریا افکنده می‌شود و همه‌گونه ماهی داخل آن می‌گردد.
\v 48 هنگامی که تور پر می‌شود، آن را به ساحل می‌کشند. سپس می‌نشینند و خوبها را در سبد جمع می‌کنند، امّا بدها را دور می‌اندازند.
\v 49 در پایان این عصر نیز چنین خواهد بود. فرشتگان خواهند آمد و بدکاران را از میان درستکاران بیرون خواهند کشید
\v 50 و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.»
\v 51 سپس پرسید: «آیا همۀ این مطالب را درک کردید؟» پاسخ دادند: «بله!»
\v 52 عیسی فرمود: «پس، هر عالِمِ دین که دربارۀ پادشاهی آسمان تعلیم گرفته باشد، همچون صاحبخانه‌ای است که از خزانۀ خود چیزهای نو و کهنه بیرون می‌آورد.»
\v 53 چون عیسی این مَثَلها را به پایان رسانید، آن مکان را ترک گفت
\v 54 و به شهر خود رفته، در کنیسه به تعلیم مردم پرداخت. مردم در شگفت شده، می‌پرسیدند: «این مرد چنین حکمت و قدرتِ انجام معجزات را از کجا کسب کرده است؟
\v 55 مگر او پسر آن نجّار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شَمعون و یهودا نیستند؟
\v 56 مگر همۀ خواهرانش در میان ما زندگی نمی‌کنند؟ پس این چیزها را از کجا کسب کرده است؟»
\v 57 پس به نظرشان ناپسند آمد. امّا عیسی به آنان گفت: «نبی بی‌حرمت نباشد جز در شهر خود و خانۀ خویش!»
\v 58 و در آنجا به‌علت بی‌ایمانی ایشان، معجزات زیادی نکرد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در آن زمان آوازۀ عیسی به گوش هیرودیسِ حاکم
\v 2 و او به ملازمان خود گفت: «این یحیای تعمیددهنده است که از مردگان برخاسته و از همین روست که این قدرتها از او به ظهور می‌رسد.»
\v 3 و امّا هیرودیس به‌خاطر هیرودیا که پیشتر زنِ برادرش فیلیپُس بود، یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان انداخته بود.
\v 4 زیرا یحیی به او می‌گفت: «حلال نیست تو با این زن باشی.»
\v 5 هیرودیس می‌خواست یحیی را بکشد، امّا از مردم بیم داشت، زیرا یحیی را به پیامبری قبول داشتند.
\v 6 در روز جشن میلاد هیرودیس، دختر هیرودیا در مجلس رقصید و چنان دل هیرودیس را شاد ساخت
\v 7 که سوگند خورد هر چه بخواهد به او بدهد.
\v 8 دختر نیز به تحریک مادرش گفت: «سرِ یحیای تعمیددهنده را همین جا در طَبَقی به من بده.»
\v 9 پادشاه اندوهگین شد، امّا به پاس سوگند خود و به احترام میهمانانش دستور داد که به او بدهند.
\v 10 پس فرستاده، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد،
\v 11 و آن را در طَبَقی آورده، به دختر دادند و او نیز آن را نزد مادرش برد.
\v 12 شاگردان یحیی آمدند و بدن او را برده، به خاک سپردند و سپس رفتند و به عیسی خبر دادند.
\v 13 چون عیسی این را شنید، به قایق سوار شده، از آنجا به مکانی دورافتاده به خلوت رفت. امّا مردم باخبر شده، از شهرهای خود پای پیاده از پی او روانه شدند.
\v 14 چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بی‌شمار دید و دلش بر حال آنان به‌رحم آمده، بیمارانشان را شفا بخشید.
\v 15 نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دورافتاده، و دیروقت نیز هست. مردم را روانه کن تا به روستاهای اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.»
\v 16 عیسی به آنان گفت: «نیازی نیست مردم بروند. شما خود به ایشان خوراک دهید.»
\v 17 شاگردان گفتند: «در اینجا چیزی جز پنج نان و دو ماهی نداریم.»
\v 18 عیسی گفت: «آنها را نزد من بیاورید.»
\v 19 سپس به مردم فرمود تا بر سبزه‌ها بنشینند. آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریسته، برکت داد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان داد و آنان نیز به مردم دادند.
\v 20 همه خوردند و سیر شدند و از خرده‌های باقی‌مانده، دوازده سبدِ پُر برگرفتند.
\v 21 شمار خورندگان، به‌جز زنان و کودکان، پنج هزار مرد بود.
\v 22 عیسی بی‌درنگ شاگردان را بر آن داشت تا در همان حال که او مردم را مرخص می‌کرد، سوار قایق شوند و پیش از او به آن سوی دریا بروند.
\v 23 پس از مرخص کردنِ مردم، خود به کوه رفت تا به تنهایی دعا کند. شب فرا رسید و او آنجا تنها بود.
\v 24 در این هنگام، قایق از ساحل بسیار دور شده و دستخوش تلاطم امواج بود، زیرا بادِ مخالف بر آن می‌وزید.
\v 25 در پاس چهارم از شب،
\v 26 چون شاگردانْ او را در حال راه رفتن روی آب دیدند، وحشت کرده، گفتند: «شبح است»، و از ترس فریاد زدند.
\v 27 امّا عیسی بی‌درنگ به آنها گفت: «دل قوی دارید. من هستم، مترسید!»
\v 28 پطرس پاسخ داد: «سرور من، اگر تویی، مرا بفرما تا روی آب نزد تو بیایم.»
\v 29 فرمود: «بیا!» آنگاه پطرس از قایق بیرون آمد و روی آب به سوی عیسی به راه افتاد.
\v 30 امّا چون باد را دید، ترسید و در حالی که در آب فرو می‌رفت، فریاد برآورد: «سرور من، نجاتم ده!»
\v 31 عیسی بی‌درنگ دست خود را دراز کرد و او را گرفت و گفت: «ای کم‌ایمان، چرا شک کردی؟»
\v 32 چون به قایق برآمدند، باد فرو نشست.
\v 33 سپس کسانی که در قایق بودند در برابر عیسی روی بر زمین نهاده، گفتند: «براستی که تو پسر خدایی!»
\v 34 پس چون به کرانۀ دیگر رسیدند، در ناحیۀ جِنیسارِت فرود آمدند.
\v 35 مردمان آنجا عیسی را شناختند و کسانی را به تمامی آن نواحی فرستاده، بیماران را نزدش آوردند.
\v 36 آنها از او تمنا می‌کردند اجازه دهد تا فقط گوشۀ ردایش را لمس کنند، و هر که لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.
\s5
\c 15
\p
\v 1 سپس گروهی از فَریسیان و علمای دین از اورشلیم نزد عیسی آمدند و گفتند:
\v 2 «چرا شاگردان تو سنّت مشایخ را زیر پا می‌گذارند؟ آنها دستهای خود را پیش از غذا خوردن نمی‌شویند!»
\v 3 او در پاسخ گفت: «و شما چرا برای حفظ سنّت خویش، حکم خدا را زیر پا می‌گذارید؟
\v 4 زیرا خدا فرموده است: ”پدر و مادر خود را گرامی دار“
\v 5 امّا شما می‌گویید اگر کسی به پدر یا مادرش بگوید: ”هر کمکی که ممکن بود از من دریافت کنید، وقف خداست،“
\v 6 در این صورت، دیگر بر او واجب نیست این‌گونه پدرِ خود را گرامی دارد. این‌چنین شما برای حفظ سنّت خویش کلام خدا را باطل می‌شمارید.
\v 7 ای ریاکاران! اِشعیا دربارۀ شما چه خوب پیشگویی کرد، آنگاه که گفت:
\v 8 «”این قوم با لبهای خود مرا حرمت می‌دارند،
\v 9 آنان بیهوده مرا عبادت می‌کنند،
\v # و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.“
\v 10 سپس آن جماعت را نزد خود فرا خواند و گفت: «گوش فرا دهید و بفهمید.
\v 11 نه آنچه به دهان آدمی داخل می‌شود او را نجس می‌سازد، بلکه آنچه از دهان او بیرون می‌آید، آن است که آدمی را نجس می‌سازد.»
\v 12 آنگاه شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «آیا می‌دانی که این سخن تو فَریسیان را ناپسند آمده است؟»
\v 13 عیسی پاسخ داد: «هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته باشد، ریشه‌کن خواهد شد.
\v 14 آنها را به حال خود واگذارید. آنها راهنمایانی کورند. هر گاه کوری عصاکش کورِ دیگر شود، هر دو در چاه خواهند افتاد.»
\v 15 پطرس گفت: «این مَثَل را برای ما شرح بده.»
\v 16 عیسی پاسخ داد: «آیا شما نیز هنوز درک نمی‌کنید؟
\v 17 آیا نمی‌دانید که هر چه به دهان داخل می‌شود، به شکم می‌رود و بعد دفع می‌شود؟
\v 18 امّا آنچه از دهان بیرون می‌آید، از دل سرچشمه می‌گیرد، و این است آنچه آدمی را نجس می‌سازد.
\v 19 زیرا از دل است که افکار پلید، قتل، زنا، بی‌عفتی، دزدی، شهادتِ دروغ و تهمت سرچشمه می‌گیرد.
\v 20 اینهاست که شخص را نجس می‌سازد، نه غذا خوردن با دستهای ناشسته!»
\v 21 عیسی آنجا را ترک گفت و در منطقۀ صور و صیدون کناره جست.
\v 22 روزی زنی کنعانی از اهالی آنجا، نزدش آمد و فریادکنان گفت: «سرور من، ای پسر داوود، بر من رحم کن! دخترم سخت دیوزده شده است.»
\v 23 امّا عیسی هیچ پاسخ نداد، تا اینکه شاگردان پیش آمدند و از او خواهش کرده، گفتند: «او را مرخص فرما، زیرا فریادزنان از پی ما می‌آید.»
\v 24 در پاسخ گفت: «من تنها برای گوسفندان گم‌گشتۀ بنی‌اسرائیل فرستاده شده‌ام.»
\v 25 امّا آن زن آمد و در مقابل او زانو زد و گفت: «سرور من، مرا یاری کن!»
\v 26 او در جواب گفت: «نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.»
\v 27 ولی زن گفت: «بله، سرورم، امّا سگان نیز از خرده‌هایی که از سفرۀ صاحبشان می‌افتد، می‌خورند!»
\v 28 آنگاه عیسی گفت: «ای زن، ایمان تو عظیم است! خواهش تو برآورده شود!» در همان دم دختر او شفا یافت.
\v 29 عیسی از آنجا عزیمت کرد و کنارۀ دریاچۀ جلیل را پیموده، به کوهسار رسید و در آنجا بنشست.
\v 30 جماعتی بزرگ نزد او آمدند و با خود لنگان و کوران و مفلوجان و گنگان و بیماران دیگر را آورده، پیش پای عیسی گذاشتند و او ایشان را شفا بخشید.
\v 31 مردم چون دیدند که گنگان سخن می‌گویند، مفلوجان تندرست می‌شوند، لنگان راه می‌روند و کوران بینا می‌گردند، در شگفت شده، خدای اسرائیل را تمجید کردند.
\v 32 عیسی شاگردان خود را فرا خواند و گفت: «دلم بر حال این مردم می‌سوزد، زیرا اکنون سه روز است که با مَنَند و چیزی برای خوردن ندارند. نمی‌خواهم ایشان را گرسنه روانه کنم، بسا که در راه از پا درافتند.»
\v 33 شاگردانش گفتند: «در این بیابان از کجا می‌توانیم نان کافی برای سیر کردن چنین جمعیتی فراهم آوریم؟»
\v 34 پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان و چند ماهی کوچک.»
\v 35 عیسی به مردم فرمود تا بر زمین بنشینند.
\v 36 آنگاه هفت نان و چند ماهی را گرفت و پس از شکرگزاری، آنها را پاره کرده، به شاگردان خود داد و ایشان نیز به آن جماعت دادند.
\v 37 همه خوردند و سیر شدند و شاگردان هفت زنبیل نیز پر از خرده‌های باقی‌مانده برگرفتند.
\v 38 شمار کسانی که خوراک خوردند، غیر از زنان و کودکان، چهار هزار مرد بود.
\v 39 پس از آنکه عیسی مردم را مرخص کرد، سوار قایق شد و به ناحیۀ مَجَدان رفت.
\s5
\c 16
\p
\v 1 آنگاه فَریسیان و صَدّوقیان نزد عیسی آمدند تا او را بیازمایند. بدین منظور از او خواستند تا آیتی آسمانی به آنان بنمایاند.
\v 2 در پاسخ فرمود: «هنگام غروب، می‌گویید ”هوا خوب خواهد بود، زیرا آسمان سرخ‌فام است،“
\v 3 و بامدادان می‌گویید ”امروز هوا بد خواهد شد، زیرا آسمان سرخ و گرفته است.“ شما نیک می‌دانید چگونه سیمای آسمان را تعبیر کنید، امّا از تعبیر نشانه‌های زمانها ناتوانید!
\v 4 نسل شرارت‌پیشه و زناکار آیتی می‌خواهند، امّا آیتی به آنها داده نخواهد شد جز آیت یونس نبی.» پس آنها را ترک گفت و به راه خود رفت.
\v 5 چون به آن سوی دریا رفتند، شاگردان فراموش کردند با خود نان بردارند.
\v 6 عیسی به ایشان گفت: «آگاه باشید و از خمیرمایۀ فَریسیان و صَدّوقیان دوری کنید.»
\v 7 پس ایشان در میان خود بحث کرده، می‌گفتند: «با خود نان نیاورده‌ایم.»
\v 8 عیسی این را دریافت و به ایشان گفت: «ای سست‌ایمانان، چرا دربارۀ اینکه نان ندارید با هم بحث می‌کنید؟
\v 9 آیا هنوز درک نمی‌کنید؟ آیا به یاد ندارید آن پنج نان و پنج هزار تن و چند سبد را که برگرفتید؟
\v 10 یا آن هفت نان و چهار هزار تن و چند زنبیل را که برگرفتید؟
\v 11 پس چرا درک نمی‌کنید که با شما دربارۀ نان سخن نگفتم؟ بلکه گفتم که از خمیرمایۀ فَریسیان و صَدّوقیان دوری کنید.»
\v 12 آنگاه درک کردند که بدیشان دربارۀ تعلیم فَریسیان و صَدّوقیان هشدار داده است، نه دربارۀ خمیرمایۀ نان.
\v 13 چون عیسی به نواحی قیصریۀ فیلیپی رسید، از شاگردان خود پرسید: «به گفتۀ مردم، پسر انسان کیست؟»
\v 14 آنان پاسخ دادند: «برخی می‌گویند یحیای تعمیددهنده است. بعضی دیگر می‌گویند ایلیا، و عده‌ای نیز می‌گویند اِرمیا یا یکی از پیامبران است.»
\v 15 عیسی پرسید: «شما چه می‌گویید؟ به نظر شما من کیستم؟»
\v 16 شَمعون پطرس پاسخ داد: «تویی مسیح، پسر خدای زنده!»
\v 17 عیسی گفت: «خوشا به حال تو، ای شَمعون، پسر یونا! زیرا این حقیقت را جسم و خون
\v 18 من نیز می‌گویم که تویی پطرس،
\v 19 کلیدهای پادشاهی آسمان را به تو می‌دهم. آنچه بر زمین ببندی، در آسمان بسته خواهد شد و آنچه بر زمین بگشایی، در آسمان گشوده خواهد شد.»
\v 20 آنگاه شاگردان خود را منع کرد که به هیچ‌کس نگویند او مسیح است.
\v 21 از آن پس عیسی به آگاه ساختن شاگردان خود از این حقیقت آغاز کرد که لازم است به اورشلیم برود و در آنجا از مشایخ و سران کاهنان و علمای دین آزار بسیار ببیند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.
\v 22 اما پطرس او را به کناری برد و سرزنش‌کنان گفت: «دور از تو، سرورم! مباد که چنین چیزی هرگز بر تو واقع شود.»
\v 23 عیسی روی برگردانیده، به او گفت: «دور شو از من، ای شیطان! تو مانعِ راه منی، زیرا افکار تو انسانی است نه الهی.»
\v 24 سپس رو به شاگردان کرد و فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
\v 25 زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به‌خاطر من جان خود را از دست بدهد، آن را باز خواهد یافت.
\v 26 انسان را چه سود که تمامی دنیا را بِبَرد، امّا جان خود را ببازد؟ انسان برای بازیافتن جان خود چه می‌تواند بدهد؟
\v 27 «زیرا پسر انسان در جلال پدر خود به همراه فرشتگانش خواهد آمد و به هر کس برای اعمالش پاداش خواهد داد.
\v 28 آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود می‌آید، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
\s5
\c 17
\p
\v 1 شش روز بعد، عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا را برگرفت و آنان را با خود بر فراز کوهی بلند، به خلوت برد.
\v 2 در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون شد: چهره‌اش چون خورشید می‌درخشید و جامه‌اش همچون نور، سفید شده بود.
\v 3 در این هنگام، موسی و ایلیا در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
\v 4 پطرس به عیسی گفت: «ای سرورم، بودن ما در اینجا نیکوست. اگر بخواهی، سه سرپناه می‌سازم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
\v 5 هنوز این سخن بر زبان پطرس بود که ناگاه ابری درخشان ایشان را در بر گرفت
\v 6 با شنیدن این ندا، شاگردان سخت ترسیدند و به روی، بر خاک افتادند.
\v 7 امّا عیسی نزدیک شد و دست بر آنان گذاشت و گفت: «برخیزید و مترسید!»
\v 8 چون چشمان خود را برافراشتند، هیچ‌کس دیگر را ندیدند جز عیسی و بس.
\v 9 هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، عیسی به آنان فرمود: «آنچه دیدید
\v 10 شاگردان از او پرسیدند: «چرا علمای دین می‌گویند که نخست باید ایلیا بیاید؟»
\v 11 پاسخ داد: «البته که ایلیا می‌آید و همه چیز را اصلاح
\v 12 امّا به شما می‌گویم که ایلیا آمده است، ولی او را نشناختند و هرآنچه خواستند با وی کردند. به همین‌سان پسر انسان نیز به دست آنان آزار خواهد دید.»
\v 13 آنگاه شاگردان دریافتند که دربارۀ یحیای تعمیددهنده با آنها سخن می‌گوید.
\v 14 چون نزد جماعت بازگشتند، مردی به عیسی نزدیک شد و در برابر او زانو زد و گفت:
\v 15 «سرورم، بر پسر من رحم کن. او صرع دارد و سخت رنج می‌کشد. اغلب در آتش و در آب می‌افتد.
\v 16 او را نزد شاگردانت آوردم، ولی نتوانستند شفایش دهند.»
\v 17 عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من آورید.»
\v 18 پس عیسی بر دیو نهیب زد و دیو از پسر بیرون شد و او در همان دم شفا یافت.
\v 19 آنگاه شاگردان نزد عیسی آمدند و در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن دیو را بیرون کنیم؟»
\v 20 پاسخ داد: «از آن رو که ایمانتان کم است. آمین، به شما می‌گویم، اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، می‌توانید به این کوه بگویید ”از اینجا به آنجا منتقل شو“ و منتقل خواهد شد و هیچ امری برای شما ناممکن نخواهد بود. [
\v 21 امّا این جنس جز به روزه و دعا بیرون نمی‌رود.]»
\v 22 هنگامی که در جلیل گرد هم آمدند، عیسی به ایشان گفت: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.
\v 23 آنها او را خواهند کُشت و او در روز سوّم بر خواهد خاست.» و شاگردان بسیار اندوهگین شدند.
\v 24 پس از آن که عیسی و شاگردانش به کَفَرناحوم رسیدند، مأموران اخذ مالیاتِ دو دِرْهَم،
\v 25 او پاسخ داد: «البته که می‌پردازد!» چون پطرس به خانه درآمد، پیش از آنکه چیزی بگوید، عیسی به او گفت: «ای شَمعون، پادشاهان جهان از چه کسانی باج و خَراج می‌گیرند؟ از فرزندان خود یا از بیگانگان؟ چه می‌گویی؟»
\v 26 پطرس جواب داد: «از بیگانگان.» عیسی به او گفت: «پس فرزندان معافند!
\v 27 امّا برای اینکه ایشان را نرنجانیم، به کنارۀ دریا برو و قلّابی بینداز. نخستین ماهی را که گرفتی، دهانش را بگشا. سکه‌ای چهار دِرْهَمی خواهی یافت. با آن سهم من و خودت را به ایشان بپرداز.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 در آن هنگام، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «چه کسی در پادشاهی آسمان بزرگتر است؟»
\v 2 عیسی کودکی را فرا خواند و او را در میان ایشان قرار داد
\v 3 و گفت: «آمین، به شما می‌گویم، تا دگرگون نشوید و همچون کودکان نگردید، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت.
\v 4 پس، هر که خود را همچون این کودک فروتن سازد، در پادشاهی آسمان بزرگتر خواهد بود.
\v 5 و هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است.
\v 6 «امّا هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بسته، در اعماق دریا غرق شود!
\v 7 وای بر این جهان به سبب لغزشها! زیرا هرچند لغزشها اجتناب‌ناپذیرند، امّا وای بر آن که آنها را سبب گردد!
\v 8 «پس اگر دستت یا پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که لنگ یا شَل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست یا دو پا در آتش ابدی افکنده شوی.
\v 9 و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به حیات راه یابی تا آنکه با دو چشم در آتش دوزخ افکنده شوی.
\v 10 «آگاه باشید که هیچ‌یک از این کوچکان را تحقیر نکنید، زیرا به شما می‌گویم که فرشتگان ایشان در آسمان همیشه روی پدر مرا که در آسمان است، می‌بینند. [
\v 11 زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد.]
\v 12 چه گمان می‌برید؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نه گوسفند را در کوهسار نمی‌گذارد و به جستجوی آن گمشده نمی‌رود؟
\v 13 آمین، به شما می‌گویم، که اگر آن را بیابد، برای آن یک گوسفند بیشتر شاد می‌شود تا برای نود و نه گوسفندی که گم نشده‌اند.
\v 14 به همین‌سان، ارادۀ پدر شما که در آسمان است این نیست که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.
\v 15 «اگر برادرت به تو گناه ورزد، نزدش برو و میان خودت و او خطایش را به او گوشزد کن. اگر سخنت را پذیرفت، برادرت را بازیافته‌ای؛
\v 16 امّا اگر نپذیرفت، یک یا دو نفر دیگر را با خود ببر تا ”هر سخنی با گواهیِ دو یا سه شاهد ثابت شود.“
\v 17 اگر نخواست به آنان نیز گوش دهد، به کلیسا بگو؛ و اگر کلیسا را نیز نپذیرفت، آنگاه او را اَجنبی یا خَراجگیر تلقی کن.
\v 18 آمین، به شما می‌گویم، هرآنچه بر زمین ببندید، در آسمان بسته خواهد شد؛ و هرآنچه بر زمین بگشایید، در آسمان گشوده خواهد شد.
\v 19 باز به شما می‌گویم که هر گاه دو نفر از شما بر روی زمین دربارۀ هر مسئله‌ای که در خصوص آن سؤال می‌کنند با هم موافق باشند، همانا از جانب پدر من که در آسمان است برای ایشان به انجام خواهد رسید.
\v 20 زیرا جایی که دو یا سه نفر به نام من جمع شوند، من آنجا در میان ایشان حاضرم.»
\v 21 سپس پطرس نزد عیسی آمد و پرسید: «سرور من، تا چند بار اگر برادرم به من گناه ورزد، باید او را ببخشم؟ آیا تا هفت بار؟»
\v 22 عیسی پاسخ داد: «به تو می‌گویم نه هفت بار، بلکه هفتادْ هفت بار.
\v 23 «از این رو، می‌توان پادشاهی آسمان را به شاهی تشبیه کرد که تصمیم گرفت با خادمان خود تسویه حساب کند.
\v 24 پس چون شروع به حسابرسی کرد، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار
\v 25 چون او نمی‌توانست قرض خود را بپردازد، اربابش دستور داد او را با زن و فرزندان و تمامی دارایی‌اش بفروشند و طلب را وصول کنند.
\v 26 خادم پیش پای ارباب به زانو درافتاد و التماس‌کنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را ادا کنم.“
\v 27 پس دل ارباب به حال او سوخت و قرض او را بخشید و آزادش کرد.
\v 28 امّا هنگامی که خادم بیرون می‌رفت، یکی از همکاران خود را دید که صد دینار
\v 29 همکارش پیش پای او به زانو درافتاد و التماس‌کنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را بپردازم.“
\v 30 امّا او نپذیرفت، بلکه رفت و او را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد.
\v 31 هنگامی که سایر خادمان این واقعه را دیدند، بسیار آزرده شدند و نزد ارباب خود رفتند و تمام ماجرا را بازگفتند.
\v 32 پس ارباب، آن خادم را نزد خود فرا خواند و گفت: ”ای خادم شریر، مگر من محض خواهش تو تمام قرضت را نبخشیدم؟
\v 33 آیا نمی‌بایست تو نیز بر همکار خود رحم می‌کردی، همان‌گونه که من بر تو رحم کردم؟“
\v 34 پس ارباب خشمگین شده، او را به زندان افکند تا شکنجه شود و همۀ قرض خود را ادا کند.
\v 35 به همین‌گونه پدر آسمانی من نیز با هر یک از شما رفتار خواهد کرد، اگر شما نیز برادر خود را از دل نبخشید.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 هنگامی که عیسی این سخنان را به پایان رسانید، جلیل را ترک گفت و از آن سوی رود اردن به نواحی یهودیه آمد.
\v 2 جمعیت انبوهی در پی او روانه شدند و او ایشان را در آنجا شفا بخشید.
\v 3 فَریسیان نزدش آمدند تا او را بیازمایند. آنان پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟»
\v 4 عیسی در پاسخ گفت: «مگر نخوانده‌اید که آفرینندۀ جهان در آغاز ”ایشان را مرد و زن آفرید“،
\v 5 و گفت ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و آن دو یک تن خواهند شد“؟
\v 6 بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند بلکه یک تن می‌باشند. پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
\v 7 به وی گفتند: «پس چرا موسی امر فرمود که مرد به زن خویش طلاقنامه بدهد و او را رها کند؟»
\v 8 ایشان را گفت: «موسی به سبب سختدلی شما اجازه داد که زن خود را طلاق دهید، امّا در آغاز چنین نبود.
\v 9 به شما می‌گویم، هر که زن خود را به علتی غیر از خیانت در زناشویی طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است.»
\v 10 شاگردان به او گفتند: «اگر وضع مرد در قبال زن خود چنین است، پس ازدواج نکردن بهتر است!»
\v 11 عیسی گفت: «همه نمی‌توانند این کلام را بپذیرند، مگر کسانی که به ایشان عطا شده باشد.
\v 12 زیرا بعضی خواجه‌اند، از آن رو که از شکم مادر چنین متولد شده‌اند؛ بعضی دیگر به دست مردم مقطوع‌النسل گشته‌اند؛ و برخی نیز به‌خاطر پادشاهی آسمان از ازدواج چشم می‌پوشند.
\v 13 آنگاه مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنان دست بگذارد و دعا کند. امّا شاگردان مردم را سرزنش کردند.
\v 14 عیسی گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند و ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی آسمان از آن چنین کسان است.»
\v 15 پس بر آنان دست نهاد و از آنجا رفت.
\v 16 روزی مردی نزد عیسی آمد و پرسید: «استاد، چه کار نیکویی انجام دهم تا حیات جاویدان داشته باشم؟»
\v 17 پاسخ داد: «چرا دربارۀ کار نیکو از من سؤال می‌کنی؟ تنها یکی هست که نیکوست. اگر می‌خواهی به حیات راه یابی، احکام را به جای آور.»
\v 18 آن مرد پرسید: «کدام احکام را؟» عیسی گفت: «”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده،
\v 19 پدر و مادر خود را گرامی‌دار،“
\v 20 آن جوان گفت: «همۀ این احکام را به جای آورده‌ام؛ دیگر چه کم دارم؟»
\v 21 عیسی پاسخ داد: «اگر می‌خواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و به فقیران بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
\v 22 جوان چون این را شنید، اندوهگین شد و از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
\v 23 آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «آمین، به شما می‌گویم، راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی آسمان بس دشوار است.
\v 24 باز تأکید می‌کنم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
\v 25 شاگردان با شنیدن این مطلب بسیار شگفت‌زده شدند و پرسیدند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟»
\v 26 عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «این برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا همه چیز ممکن است.»
\v 27 پطرس گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم. چه چیزی نصیب ما خواهد شد؟»
\v 28 عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، در جهان نوین، هنگامی که پسر انسان بر تخت شکوهمند خود بنشیند، شما نیز که از من پیروی کرده‌اید، بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری
\v 29 و هر که به‌خاطر نام من خانه یا برادر یا خواهر یا پدر یا مادر یا فرزند یا املاک خود را ترک کرده باشد، صد برابر خواهد یافت و حیات جاویدان را به دست خواهد آورد.
\v 30 امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!
\s5
\c 20
\p
\v 1 «زیرا پادشاهی آسمان صاحب باغی را می‌ماند که صبح زود بیرون رفت تا برای تاکستان خود کارگرانی به مزد بگیرد.
\v 2 او با آنان توافق کرد که روزی یک دینار
\v 3 نزدیک ساعت سوّم
\v 4 به آنان نیز گفت: ”شما هم به تاکستان من بروید و آنچه حق شماست به شما خواهم داد.“
\v 5 پس آنها نیز رفتند. باز نزدیک ساعت ششم و نهم بیرون رفت و چنین کرد.
\v 6 در حدود ساعت یازدهم نیز بیرون رفت و باز چند تن دیگر را بی‌کار ایستاده دید. از آنان پرسید: ”چرا تمام روز در اینجا بی‌کار ایستاده‌اید؟“
\v 7 پاسخ دادند: ”چون هیچ‌کس ما را به مزد نگرفت.“ به آنان گفت: ”شما نیز به تاکستان من بروید و کار کنید.“
\v 8 هنگام غروب، صاحب تاکستان به مباشر خود گفت: ”کارگران را فرا خوان و از آخرین شروع کرده تا به اوّلین، مزدشان را بده.“
\v 9 کارگرانی که در حدود ساعت یازدهم به سرِ کار آمده بودند، هر کدام یک دینار گرفتند.
\v 10 چون نوبت به کسانی رسید که پیش از همه آمده بودند، گمان کردند که بیش از دیگران خواهند گرفت. امّا هر یک از آنان نیز یک دینار دریافت کردند.
\v 11 چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب باغ گفتند:
\v 12 ”اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی!“
\v 13 او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ”ای دوست، من به تو ظلمی نکرده‌ام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟
\v 14 پس حق خود را بگیر و برو! من می‌خواهم به این آخری مانند تو مزد دهم.
\v 15 آیا حق ندارم با پول خود آنچه می‌خواهم بکنم؟ آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟“
\v 16 پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلینها آخرین!»
\v 17 هنگامی که عیسی به سوی اورشلیم می‌رفت، در راه، دوازده شاگرد خود را به کناری برد و به ایشان گفت:
\v 18 «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنها او را به مرگ محکوم خواهند نمود
\v 19 و به اقوام بیگانه خواهند سپرد تا استهزا شود و تازیانه خورَد و بر صلیب شود. امّا در روز سوّم بر خواهد خاست.»
\v 20 آنگاه مادرِ پسران زِبِدی با دو پسرش نزد عیسی آمد و در برابر او زانو زد و از وی درخواست کرد که آرزویش را برآورده سازد.
\v 21 عیسی پرسید: «آرزوی تو چیست؟» گفت: «عطا فرما که این دو پسر من در پادشاهی تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینند.»
\v 22 عیسی در پاسخ گفت: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید! آیا می‌توانید از جامی که من به‌زودی می‌نوشم، بنوشید؟» پاسخ دادند: «آری، می‌توانیم.»
\v 23 عیسی گفت: «شکی نیست که از جام من خواهید نوشید، امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آن کسانی است که پدرم برایشان فراهم کرده است.»
\v 24 چون ده شاگردِ دیگر از این امر آگاه شدند، بر آن دو برادر خشم گرفتند.
\v 25 عیسی ایشان را فرا خواند و گفت: «شما می‌دانید که حاکمانِ دیگر قومها بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند.
\v 26 امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود.
\v 27 و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام شما گردد.
\v 28 چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه
\v 29 هنگامی که عیسی و شاگردانش اَریحا را ترک می‌کردند، عدۀ زیادی از پی او روانه شدند.
\v 30 در کنار راه، دو مرد کور نشسته بودند. چون شنیدند عیسی از آنجا می‌گذرد، فریاد برآوردند: «سرورِ ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»
\v 31 جمعیت آنان را عتاب کردند و خواستند که خاموش باشند؛ امّا ایشان بیشتر فریاد برمی‌آوردند که: «سرور ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»
\v 32 عیسی ایستاد و آن دو را فرا خواند و پرسید: «چه می‌خواهید برای شما بکنم؟»
\v 33 پاسخ دادند: «سرور ما، می‌خواهیم چشمانمان باز شود.»
\v 34 عیسی دلسوزانه چشمان آنها را لمس کرد و در دم بینایی خود را بازیافتند و از پی او روانه شدند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 چون به اورشلیم نزدیک شدند و به بِیت‌فاجی در دامنۀ کوه زیتون رسیدند، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاده،
\v 2 به آنان فرمود: «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. به‌محض ورود، الاغی را با کُرًه‌اش بسته خواهید یافت. آنها را باز کنید و نزد من آورید.
\v 3 اگر کسی سخنی به شما گفت، بگویید: ”خداوند
\v 4 این امر واقع شد تا آنچه نبی گفته بود تحقق یابد که:
\v 5 «به دختر صَهیون گویید،
\v # بر کُرّۀ الاغ.“‌»
\v 6 آن دو شاگرد رفتند و طبق فرمان عیسی عمل کردند.
\v 7 آنان الاغ و کُرّه‌اش را آوردند و رداهای خود را بر آنها افکندند و او بر رداها نشست.
\v 8 جمعیت انبوهی نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عده‌ای نیز شاخه‌های درختان را بریده، در راه می‌گستردند.
\v 9 جمعیتی که پیشاپیش او می‌رفتند و گروهی که از پس او می‌آمدند، فریادکنان می‌گفتند:
\v # «هوشیعانا
\v # «مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید!»
\v 10 چون او وارد اورشلیم شد، شور و شوق همۀ شهر را فرا گرفت. مردم می‌پرسیدند: «این کیست؟»
\v 11 و آن جماعت پاسخ می‌دادند: «این است عیسای پیامبر، از ناصرۀ جلیل!»
\v 12 آنگاه عیسی به معبد خدا درآمد و کسانی را که در آنجا داد و ستد می‌کردند، بیرون راند و تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون ساخت
\v 13 و به آنان فرمود: «نوشته شده است که، ”خانۀ من خانۀ دعا خوانده خواهد شد،“
\v 14 در معبد، نابینایان و لنگان نزدش آمدند و او ایشان را شفا بخشید.
\v 15 امّا چون سران کاهنان و علمای دین اعمال خارق‌العادۀ او را مشاهده کردند و نیز دیدند که کودکان در معبد فریاد می‌زنند: «هوشیعانا بر پسر داوود،» خشمناک شدند.
\v 16 پس به او گفتند: «آیا می‌شنوی اینها چه می‌گویند؟» پاسخ داد: «بله. مگر نخوانده‌اید که،
\v # ستایش را مهیا ساختی“
\v 17 پس عیسی ایشان را ترک گفت و از شهر خارج شده، به بِیت‌عَنْیا رفت و شب را در آنجا به سر برد.
\v 18 بامدادان عیسی در راهِ بازگشت به شهر، گرسنه شد.
\v 19 در کنار راه، درخت انجیری دید و به سوی آن رفت، امّا جز برگ چیزی بر آن نیافت. پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز میوه‌ای از تو به‌بار آید!» در همان دم درخت خشک شد.
\v 20 شاگردان که از دیدن این واقعه حیرت کرده بودند، از او پرسیدند: «چگونه درخت انجیر چنین زود خشک شد؟»
\v 21 عیسی در پاسخ به آنان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، نه تنها می‌توانید آنچه بر درخت انجیر گذشت انجام دهید، بلکه هر گاه به این کوه بگویید ”از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،“ چنین خواهد شد.
\v 22 اگر ایمان داشته باشید، هرآنچه در دعا درخواست کنید، خواهید یافت.»
\v 23 آنگاه عیسی وارد معبد شد و به تعلیم مردم پرداخت. در این هنگام، سران کاهنان و مشایخ قوم نزد او آمدند و گفتند: «به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟»
\v 24 عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. اگر پاسخ گفتید، من نیز به شما می‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.
\v 25 تعمید یحیی از کجا بود؟ از آسمان یا از انسان؟» آنها بین خود بحث کردند و گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، به ما خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“
\v 26 و اگر بگوییم از انسان بود، از مردم بیم داریم، زیرا همه یحیی را پیامبر می‌دانند.»
\v 27 پس به عیسی پاسخ دادند: «نمی‌دانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.
\v 28 «نظر شما چیست؟ مردی دو پسر داشت. نزد پسر نخست خود رفت و گفت: ”پسرم، امروز به تاکستان من برو و به کار مشغول شو.“
\v 29 پاسخ داد: ”نمی‌روم.“ امّا بعد تغییر عقیده داد و رفت.
\v 30 پدر نزد پسر دیگر رفت و همان را به او گفت. پسر پاسخ داد: ”می‌روم، آقا،“ امّا نرفت.
\v 31 کدام‌یک از آن دو پسر خواست پدر خود را به جا آورد؟» پاسخ دادند: «اوّلی.» عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، خَراجگیران و فاحشه‌ها پیش از شما به پادشاهی خدا راه می‌یابند.
\v 32 زیرا یحیی در طریق پارسایی نزد شما آمد امّا به او ایمان نیاوردید، ولی خَراجگیران و فاحشه‌ها ایمان آوردند. و شما با اینکه این را دیدید، تغییر عقیده ندادید و به او ایمان نیاوردید.
\v 33 «به مَثَل دیگری گوش فرا دهید. صاحب مِلکی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چَرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت.
\v 34 چون موسم برداشت محصول فرا رسید، غلامان خود را نزد باغبانان فرستاد تا میوۀ او را تحویل بگیرند.
\v 35 امّا باغبانان غلامان او را گرفته، یکی را زدند و دیگری را کشتند و سوّمی را سنگسار کردند.
\v 36 دیگر بار، غلامانی بیشتر نزد آنها فرستاد، امّا باغبانان با آنها نیز همان‌گونه رفتار کردند.
\v 37 سرانجام پسر خود را نزد باغبانان فرستاد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند داشت.“
\v 38 امّا هنگامی که باغبانان پسر را دیدند، به یکدیگر گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم و میراثش را تصاحب کنیم.“
\v 39 پس او را گرفتند و از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.
\v 40 با این اوصاف، وقتی صاحب تاکستان بیاید با این باغبانان چه خواهد کرد؟»
\v 41 پاسخ دادند: «آن افراد بی‌رحم را با بی‌رحمی تمام نابود خواهد ساخت و تاکستان را به باغبانان دیگر اجاره خواهد داد تا میوۀ آن را در فصلش به او بدهند.»
\v 42 آنگاه عیسی به آنان گفت: «آیا تا به حال در کتب مقدّس نخوانده‌اید که،
\v # مهمترین سنگ بنا
\v # و در نظر ما شگفت می‌نماید“
\v 43 پس شما را می‌گویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به قومی داده خواهد شد که میوۀ آن را بدهند. [
\v 44 هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هر گاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.]»
\v 45 چون سران کاهنان و فَریسیان مَثَلهای عیسی را شنیدند، دریافتند که دربارۀ آنها سخن می‌گوید.
\v 46 پس بر آن شدند که او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند زیرا آنها عیسی را پیامبر می‌دانستند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود:
\v 2 «پادشاهی آسمان را می‌توان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت.
\v 3 او خادمان خود را فرستاد تا دعوت‌شدگان را به جشن فرا خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند.
\v 4 پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوت‌شدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کرده‌ام، گاوان و گوساله‌های پرواری‌ام را سر بریده‌ام و همه چیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“
\v 5 امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود.
\v 6 دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند.
\v 7 شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید.
\v 8 سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوت‌شدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند.
\v 9 پس به میدان شهر بروید و هر که را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“
\v 10 غلامان به کوچه‌ها رفتند و هر که را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد.
\v 11 «امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت.
\v 12 از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت.
\v 13 آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پایش را ببندید و او را به تاریکیِ بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“
\v 14 زیرا دعوت‌شدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»
\v 15 سپس فَریسیان بیرون رفتند و شور کردند تا ببینند چگونه می‌توانند او را با سخنان خودش به دام اندازند.
\v 16 آنها شاگردان خود را به همراه هیرودیان
\v 17 پس رأی خود را به ما بگو؛ آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟»
\v 18 عیسی به بداندیشی آنان پی برد و گفت: «ای ریاکاران، چرا مرا می‌آزمایید؟
\v 19 سکه‌ای را که با آن خَراج می‌پردازید، به من نشان دهید.» آنها سکه‌ای یک دیناری
\v 20 از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»
\v 21 پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.»
\v 22 چون این را شنیدند، در شگفت شدند و او را واگذاشته، رفتند.
\v 23 در همان روز، صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزدش آمدند و سؤالی از او کرده،
\v 24 گفتند: «استاد، موسی به ما فرموده است که اگر مردی بی‌اولاد بمیرد، برادرش باید آن بیوه را به زنی بگیرد تا از او برای برادر خود نسلی باقی بگذارد.
\v 25 باری، در میان ما هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و مُرد و چون فرزندی نداشت، زن بیوه‌اش را برای برادر خود باقی گذاشت.
\v 26 همچنین دوّمین و سوّمین، تا هفتمین.
\v 27 سرانجام، زن نیز مرد.
\v 28 حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از هفت برادر خواهد بود، زیرا همه او را به زنی گرفته بودند؟»
\v 29 عیسی پاسخ داد: «شما گمراه هستید، زیرا نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا!
\v 30 در قیامتْ کسی نه زن می‌گیرد و نه شوهر می‌کند، بلکه همه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود.
\v 31 امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید که خدا به شما چه گفته است؟
\v 32 او فرموده که، ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“.
\v 33 مردم با شنیدن این سخنان، از تعلیم او در شگفت شدند.
\v 34 امّا چون فَریسیان شنیدند که عیسی چگونه با جواب خود دهان صَدّوقیان را بسته است، گرد هم آمدند.
\v 35 یکی از آنها که فقیه بود، با این قصد که عیسی را به دام اندازد، از او پرسید:
\v 36 «ای استاد، بزرگترین حکم در شریعت کدام است؟»
\v 37 عیسی پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر خود محبت نما.“
\v 38 این نخستین و بزرگترین حکم است.
\v 39 دوّمین حکم نیز همچون حکم نخستین است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“
\v 40 تمامی شریعت موسی و نوشته‌های پیامبران بر این دو حکم استوار است.»
\v 41 هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید:
\v 42 «نظر شما دربارۀ مسیح
\v 43 عیسی گفت: «پس چگونه داوود به روح، او را خداوند می‌خواند؟ زیرا می‌گوید:
\v 44 «”خداوند به خداوند من گفت:
\v # تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.“
\v 45 اگر داوود او را خداوند می‌خوانَد، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟»
\v 46 بدین‌سان، هیچ‌کس را یارای پاسخگویی او نبود و از آن پس دیگر کسی جرأت نکرد پرسشی از او بکند.
\s5
\c 23
\p
\v 1 آنگاه عیسی خطاب به مردم و شاگردان خود چنین گفت:
\v 2 «علمای دین و فَریسیان بر مسند موسی نشسته‌اند.
\v 3 پس آنچه به شما می‌گویند، نگاه دارید و به جا آورید؛ امّا همچون آنان عمل نکنید! زیرا آنچه تعلیم می‌دهند، خود به جا نمی‌آورند.
\v 4 بارهای توانفرسا را می‌بندند و بر دوش مردم می‌گذارند، امّا خود حاضر نیستند برای حرکت دادن آن حتی انگشتی تکان دهند.
\v 5 هر چه می‌کنند برای آن است که مردم آنها را ببینند: آیه‌دان‌های
\v 6 دوست دارند در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند،
\v 7 و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند و ’استاد‘ خطاب کنند.
\v 8 امّا شما ’استاد‘ خوانده مشوید، زیرا تنها یک استاد دارید، و همۀ شما برادرید.
\v 9 هیچ‌کس را نیز بر روی زمین ’پدر‘ مخوانید، زیرا تنها یک پدر دارید که در آسمان است.
\v 10 و نیز ’معلم‘ خوانده مشوید، زیرا فقط یک معلم دارید که مسیح است.
\v 11 آن که در میان شما از همه بزرگتر است، خدمتگزار شما خواهد بود.
\v 12 زیرا هر که خود را بزرگ سازد، پست خواهد شد و هر که خویشتن را فروتن سازد، سرافراز خواهد گردید.
\v 13 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما درِ پادشاهی آسمان را به روی مردم می‌بندید؛ نه خود داخل می‌شوید و نه می‌گذارید کسانی که در راهند، داخل شوند.
\v 14 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از سویی خانۀ بیوه‌زنان را غارت می‌کنید و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهید. از همین رو، مکافاتتان بسی سخت‌تر خواهد بود.]
\v 15 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما دریا و خشکی را درمی‌نوردید تا یک نفر را به دین خود بیاورید و وقتی چنین کردید، او را دو چندان بدتر از خود، فرزند جهنم می‌سازید.
\v 16 «وای بر شما ای راهنمایان کور که می‌گویید: ”اگر کسی به معبد سوگند خورَد باکی نیست، امّا اگر به طلای معبد سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“
\v 17 ای نابخردانِ کور! کدام برتر است؟ طلا یا معبدی که طلا را تقدیس می‌کند؟
\v 18 و نیز می‌گویید: ”اگر کسی به مذبح سوگند خورَد، باکی نیست، امّا اگر به هدیه‌ای که بر آن گذاشته می‌شود سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“
\v 19 ای کوران! کدام برتر است؟ هدیه یا مذبحی که هدیه را تقدیس می‌کند؟
\v 20 پس، کسی که به مذبح سوگند می‌خورد، همانا به مذبح و هرآنچه بر آن است سوگند خورده است.
\v 21 و هر که به معبد سوگند می‌خورد، به معبد و به آن که در آن ساکن است سوگند خورده است.
\v 22 و هر که به آسمان سوگند می‌خورد، به تخت خدا و به آن که بر آن نشسته است سوگند خورده است.
\v 23 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از نعناع و شِوید و زیره ده‌یک می‌دهید، امّا احکام مهمترِ شریعت را که همانا عدالت و رحمت و امانت است، نادیده می‌گیرید. اینها را می‌بایست به جای می‌آوردید و آنها را نیز فراموش نمی‌کردید.
\v 24 ای راهنمایان کور! شما پشه را صافی می‌کنید، امّا شتر را فرو می‌بلعید!
\v 25 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک می‌کنید، امّا درون آن مملو از طمع و ناپرهیزی است.
\v 26 ای فَریسی کور، نخست درون پیاله و بشقاب را پاک کن که بیرونش نیز پاک خواهد شد.
\v 27 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما همچون گورهایی هستید سفیدکاری شده که از بیرون زیبا به نظر می‌رسند، امّا درون آنها پُر است از استخوانهای مردگان و انواع نجاسات!
\v 28 به همین‌سان، شما نیز خود را به مردم پارسا می‌نمایید، امّا در باطن مملو از ریاکاری و شرارتید.
\v 29 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما برای پیامبران مقبره می‌سازید و آرامگاه پارسایان را می‌آرایید
\v 30 و می‌گویید: ”اگر در روزگار پدران خود بودیم، هرگز در کشتن پیامبران با ایشان شریک نمی‌شدیم.“
\v 31 بدین‌سان، بر ضد خود شهادت می‌دهید که فرزندانِ قاتلانِ پیامبرانید.
\v 32 حال که چنین است، پس آنچه را پدرانتان آغاز کردند، شما به کمال رسانید!
\v 33 ای ماران! ای افعی‌زادگان! چگونه از مجازات جهنم خواهید گریخت؟
\v 34 چرا که من انبیا و حکیمان و علما نزد شما می‌فرستم و شما برخی را خواهید کشت و بر صلیب خواهید کشید، و برخی را در کنیسه‌های خود تازیانه خواهید زد و شهر به شهر تعقیب خواهید کرد.
\v 35 پس، همۀ خون پارسایان که بر زمین ریخته شده است، از خون هابیلِ پارسا گرفته تا خون زکریا بن بَرَخیا، که او را بین محرابگاه و مذبح کشتید، بر گردن شما خواهد بود.
\v 36 آمین، به شما می‌گویم، همۀ اینها دامنگیر این نسل خواهد شد.
\v 37 «ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتلِ پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزد تو فرستاده می‌شوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجه‌هایش را زیر بالهای خویش جمع می‌کند، فرزندان تو را گِرد آورم، امّا نخواستی!
\v 38 اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته می‌شود.
\v 39 زیرا به شما می‌گویم که از این پس مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید.“
\s5
\c 24
\p
\v 1 هنگامی که عیسی معبد را ترک گفته، به راه خود می‌رفت، شاگردانش نزدش آمدند تا نظر او را به بناهای معبد جلب کنند.
\v 2 عیسی به آنان گفت: «همۀ اینها را می‌بینید؟ آمین، به شما می‌گویم، سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
\v 3 وقتی عیسی بر کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد او آمده، گفتند: «به ما بگو این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ آمدن تو و پایان این عصر
\v 4 عیسی پاسخ داد: «به‌هوش باشید تا کسی گمراهتان نکند.
\v 5 زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت، ”من مسیح هستم،“ و بسیاری را گمراه خواهند کرد.
\v 6 همچنین دربارۀ جنگها خواهید شنید و خبر جنگها به گوشتان خواهد رسید. امّا مشوش مشوید، زیرا چنین وقایعی می‌باید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرا نرسیده.
\v 7 نیز قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست. و قحطیها و زلزله‌ها در جایهای گوناگون خواهد آمد.
\v 8 امّا همۀ اینها تنها آغاز درد زایمان است.
\v 9 «در آن زمان شما را تسلیم خواهند کرد تا آزار بسیار بینید، و شما را خواهند کشت. همۀ قومها به‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.
\v 10 در آن روزها بسیاری از ایمان خود بازگشته، به یکدیگر خیانت خواهند کرد و از یکدیگر متنفر خواهند شد.
\v 11 پیامبران دروغینِ زیادی برخاسته، بسیاری را گمراه خواهند کرد.
\v 12 در نتیجۀ افزونی شرارت، محبت بسیاری به سردی خواهد گرایید.
\v 13 امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
\v 14 و این بشارت پادشاهی در سرتاسر جهان اعلام خواهد شد تا شهادتی برای همۀ قومها باشد. آنگاه پایان فرا خواهد رسید.
\v 15 «پس چون آنچه را دانیال نبی ’مکروهِ ویرانگر‘
\v 16 آنگاه هر که در یهودیه باشد، به کوهها بگریزد؛
\v 17 و هر که بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید؛
\v 18 و هر که در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه بازنگردد.
\v 19 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها!
\v 20 دعا کنید که فرار شما در زمستان یا در روز شَبّات نباشد.
\v 21 زیرا در آن زمان چنان مصیبت عظیمی روی خواهد داد که مانندش از آغاز جهان تا کنون روی نداده، و هرگز نیز روی نخواهد داد.
\v 22 اگر آن روزها کوتاه نمی‌شد، هیچ بشری جان سالم به در نمی‌برد. امّا به‌خاطر برگزیدگان کوتاه خواهد شد.
\v 23 «در آن زمان، اگر کسی به شما گوید، ”ببینید، مسیح اینجاست!“ یا ”مسیح آنجاست!“ باور مکنید.
\v 24 زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات عظیم به ظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان را گمراه کنند.
\v 25 ببینید، پیشاپیش به شما گفتم.
\v 26 بنابراین اگر به شما بگویند، ”او در بیابان است،“ به آنجا نروید؛ و اگر بگویند، ”در اندرونی خانه است،“ باور مکنید.
\v 27 زیرا همچنانکه صاعقه در شرق آسمان پدید می‌آید و نورش تا به غرب می‌رسد، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد بود.
\v 28 هر جا لاشه‌ای باشد، لاشخوران در آنجا گرد می‌آیند.
\v 29 «بلافاصله، پس از مصیبتِ آن روزها
\v # و نیروهای آسمان به لرزه در‌ خواهند آمد.“
\v 30 آنگاه نشانۀ پسر انسان در آسمان ظاهر خواهد شد و همۀ طوایف جهان بر سینۀ خود خواهند زد، و پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم بر ابرهای آسمان می‌آید.
\v 31 او فرشتگان خود را با نفیر بلند شیپور خواهد فرستاد و آنها برگزیدگان او را از چهار گوشۀ جهان،
\v 32 «حال، از درخت انجیر این درس را فرا گیرید: به محض اینکه شاخه‌های آن جوانه زده برگ می‌دهد، درمی‌یابید که تابستان نزدیک است.
\v 33 به همین‌سان، هر گاه این چیزها را ببینید، درمی‌یابید که او
\v 34 آمین، به شما می‌گویم، تا این همه روی ندهد، این نسل
\v 35 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
\v 36 «هیچ‌کس آن روز و ساعت را نمی‌داند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند.
\v 37 زمان ظهور پسر انسان مانند روزگار نوح خواهد بود.
\v 38 در روزهای پیش از توفان، قبل از اینکه نوح به کشتی درآید، مردم می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن می‌گرفتند و شوهر می‌کردند
\v 39 و نمی‌دانستند چه در پیش است. تا اینکه توفان آمد و همه را با خود برد. ظهور پسر انسان نیز همین‌گونه خواهد بود.
\v 40 از دو مرد که در مزرعه هستند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.
\v 41 و از دو زن که با هم دستاس می‌کنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.
\v 42 پس بیدار باشید، زیرا نمی‌دانید سرورِ شما چه روزی خواهد آمد.
\v 43 این را بدانید که اگر صاحبخانه می‌دانست دزد در چه پاسی از شب می‌آید، بیدار می‌ماند و نمی‌گذاشت به خانه‌اش دستبرد زنند.
\v 44 پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی خواهد آمد که انتظارش را ندارید.
\v 45 «پس آن غلام امین و دانا کیست که اربابش او را به سرپرستی خانوادۀ خود گماشته باشد تا خوراک آنان را به‌موقع بدهد؟
\v 46 خوشا به حال آن غلام که چون اربابش بازگردد، او را مشغول این کار ببیند.
\v 47 آمین، به شما می‌گویم، که او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت.
\v 48 امّا اگر آن غلام، شریر باشد و با خود بیندیشد که ”اربابم تأخیر کرده است،“
\v 49 و به آزار همکاران خود بپردازد و با میگساران مشغول خوردن و نوشیدن شود،
\v 50 آنگاه اربابش در روزی که انتظار ندارد و در ساعتی که از آن آگاه نیست خواهد آمد
\v 51 و او را از میان دو پاره کرده، در جایگاه ریاکاران خواهد افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.
\s5
\c 25
\p
\v 1 «در آن روز، پادشاهی آسمان همچون ده باکره خواهد بود که چراغهای خود را برداشته، به استقبال داماد بیرون رفتند.
\v 2 پنج تن از آنان دانا و پنج تن دیگر نادان بودند.
\v 3 باکره‌های نادان چراغهای خود را برداشتند، امّا روغن با خود نبردند.
\v 4 ولی دانایان، با چراغهای خود ظرفهای پر از روغن نیز بردند.
\v 5 چون آمدن داماد به درازا کشید، چشمان همه سنگین شده، به خواب رفتند.
\v 6 در نیمه‌های شب، صدای بلندی به گوش رسید که می‌گفت: ”داماد می‌آید! به پیشواز او بروید!“
\v 7 آنگاه همۀ باکره‌ها بیدار شدند و چراغهای خود را آماده کردند.
\v 8 نادانان به دانایان گفتند: ”قدری از روغن خود به ما بدهید، چون چراغهای ما رو به خاموشی است.“
\v 9 امّا دانایان پاسخ دادند: ”نخواهیم داد، زیرا روغن برای همۀ ما کافی نخواهد بود. بروید و از فروشندگان برای خود بخرید.“
\v 10 امّا هنگامی که آنان برای خرید روغن رفته بودند، داماد سر رسید و باکره‌هایی که آماده بودند، با او به ضیافت عروسی درآمدند و در بسته شد.
\v 11 پس از آن، باکره‌های دیگر نیز رسیدند و گفتند: ”سرور ما، سرور ما، در بر ما بگشا!“
\v 12 امّا او به آنها گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، من شما را نمی‌شناسم.“
\v 13 پس بیدار باشید، چون از آن روز و ساعت خبر ندارید.
\v 14 «همچنین پادشاهی آسمان مانند مردی خواهد بود که قصد سفر داشت. او خادمان خود را فرا خواند و اموال خویش به آنان سپرد؛
\v 15 به فراخور قابلیت هر خادم، به یکی پنج قنطار
\v 16 مردی که پنج قنطار گرفته بود، بی‌درنگ با آن به تجارت پرداخت و پنج قنطار دیگر سود کرد.
\v 17 بر همین منوال، آن که دو قنطار داشت، دو قنطار دیگر نیز به دست آورد.
\v 18 امّا آن که یک قنطار گرفته بود، رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد.
\v 19 «پس از زمانی دراز، ارباب آن خادمان بازگشت و از آنان حساب خواست.
\v 20 مردی که پنج قنطار دریافت کرده بود، پنج قنطار دیگر را نیز با خود آورد و گفت: ”سرورا، به من پنج قنطار سپردی، این هم پنج قنطار دیگر که سود کرده‌ام.“
\v 21 سرورش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“
\v 22 خادمی که دو قنطار گرفته بود نیز پیش آمد و گفت: ”به من دو قنطار سپردی، این هم دو قنطار دیگر که سود کرده‌ام.“
\v 23 سرورش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“
\v 24 آنگاه خادمی که یک قنطار گرفته بود، نزدیک آمد و گفت: ”چون می‌دانستم مردی تندخو هستی، از جایی که نکاشته‌ای می‌دِرَوی و از جایی که نپاشیده‌ای جمع می‌کنی،
\v 25 پس ترسیدم و پول تو را در زمین پنهان کردم. این هم پول تو!“
\v 26 اما سرورش پاسخ داد: ”ای خادم بدکاره و تنبل! تو که می‌دانستی از جایی که نکاشته‌ام، می‌دِرَوَم و از جایی که نپاشیده‌ام، جمع می‌کنم،
\v 27 پس چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون از سفر بازگردم آن را با سود پس گیرم؟
\v 28 آن قنطار را از او بگیرید و به آن که ده قنطار دارد بدهید.
\v 29 زیرا به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا به‌فراوانی داشته باشد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
\v 30 این خادم بی‌فایده را به تاریکیِ بیرون افکنید، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود.“
\v 31 «هنگامی که پسر انسان با شکوه و جلال خود به همراه همۀ فرشتگان بیاید، بر تخت پرشکوه خود خواهد نشست
\v 32 و همۀ قومها در برابر او حاضر خواهند شد و او همچون شبانی که گوسفندها را از بزها جدا می‌کند، مردمان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد؛
\v 33 گوسفندان را در سمت راست و بزها را در سمت چپ خود قرار خواهد داد.
\v 34 سپس به آنان که در سمت راست او هستند خواهد گفت: ”بیایید، ای برکت یافتگان از پدر من، و پادشاهی‌ای را به میراث یابید که از آغاز جهان برای شما آماده شده بود.
\v 35 زیرا گرسنه بودم، به من خوراک دادید؛ تشنه بودم، به من آب دادید؛ غریب بودم، به من جا دادید.
\v 36 عریان بودم، مرا پوشانیدید؛ مریض بودم، عیادتم کردید؛ در زندان بودم، به دیدارم آمدید.“
\v 37 آنگاه پارسایان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کِی تو را گرسنه دیدیم و به تو خوراک دادیم، یا تشنه دیدیم و به تو آب دادیم؟
\v 38 کِی تو را غریب دیدیم و به تو جا دادیم و یا عریان، و تو را پوشانیدیم؟
\v 39 کِی تو را مریض و یا در زندان دیدیم و به دیدارت آمدیم؟“
\v 40 پادشاه در پاسخ خواهد گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، آنچه برای یکی از کوچکترین برادران من کردید، در واقع برای من کردید.“
\v 41 آنگاه به آنان که در سمت چپ او هستند خواهد گفت: ”ای ملعونان، از من دور شوید و به آتش جاودانی روید که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است،
\v 42 زیرا گرسنه بودم، خوراکم ندادید؛ تشنه بودم، آبم ندادید؛
\v 43 غریب بودم، جایم ندادید؛ عریان بودم، مرا نپوشانیدید؛ مریض و زندانی بودم، به دیدارم نیامدید.“
\v 44 آنان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کی تو را گرسنه و تشنه و غریب و عریان و مریض و در زندان دیدیم و خدمتت نکردیم؟“
\v 45 در جواب خواهد گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، آنچه برای یکی از این کوچکترینها نکردید، در واقع برای من نکردید.“
\v 46 پس آنان به مجازات جاودان داخل خواهند شد، امّا پارسایان به حیات جاودان.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 چون عیسی همۀ این سخنان را به پایان رسانید، به شاگردان خود گفت:
\v 2 «می‌دانید که دو روز دیگر، عید پِسَخ فرا می‌رسد و پسر انسان را تسلیم خواهند کرد تا بر صلیب شود.»
\v 3 پس سران کاهنان و مشایخ قوم در کاخ کاهن اعظم که قیافا نام داشت، گرد آمدند
\v 4 و شور کردند که چگونه با حیله، عیسی را دستگیر کنند و به قتل رسانند.
\v 5 ولی می‌گفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
\v 6 در آن هنگام که عیسی در بِیت‌عَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بود،
\v 7 زنی با ظرفی مرمرین از عطر بسیار گرانبها نزد او آمد و هنگامی که عیسی بر سر سفره نشسته بود، عطر را بر سر او ریخت.
\v 8 شاگردان چون این را دیدند به خشم آمده، گفتند:
\v 9 «این اِسراف برای چیست؟ این عطر را می‌شد به بهایی گران فروخت و بهایش را به فقرا داد.»
\v 10 عیسی متوجه شده، گفت: «چرا این زن را می‌رنجانید؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.
\v 11 فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه نخواهید داشت.
\v 12 این زن با ریختن این عطر بر بدن من، در واقع مرا برای تدفین آماده کرده است.
\v 13 براستی به شما می‌گویم، در تمام جهان، هر جا که این انجیل
\v 14 آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، نزد سران کاهنان رفت
\v 15 و گفت: «به من چه خواهید داد اگر عیسی را به شما تسلیم کنم؟» پس آنان سی سکۀ نقره به وی پرداخت کردند.
\v 16 از آن هنگام، یهودا در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
\v 17 در نخستین روز عید فَطیر، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «کجا می‌خواهی برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ
\v 18 او به آنان گفت که به شهر، نزد فلان شخص بروند و به او بگویند: «استاد می‌گوید: ”وقت من نزدیک شده است. می‌خواهم پِسَخ را در خانۀ تو با شاگردانم نگاه دارم.“‌»
\v 19 شاگردان همان‌گونه که عیسی گفته بود، کردند و پِسَخ را تدارک دیدند.
\v 20 شب فرا رسید و عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر سفره نشست.
\v 21 در حین صرف شام، عیسی گفت: «آمین، به شما می‌گویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
\v 22 شاگردان بسیار غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم، سرورم؟»
\v 23 عیسی پاسخ داد: «آن که دست خود را با من در کاسه فرو می‌برد، همان مرا تسلیم خواهد کرد.
\v 24 پسر انسان همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن می‌کند. بهتر آن می‌بود که هرگز زاده نمی‌شد.»
\v 25 آنگاه یهودا، تسلیم‌کنندۀ وی، در پاسخ گفت: «استاد، آیا من آنم؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود گفتی!»
\v 26 چون هنوز مشغول خوردن بودند، عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، بخورید؛ این است بدن من.»
\v 27 سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: «همۀ شما از این بنوشید.
\v 28 این است خون من برای عهد [جدید] که به‌خاطر بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته می‌شود.
\v 29 به شما می‌گویم که از این محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در پادشاهی پدر خود، تازه بنوشم.»
\v 30 آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.
\v 31 آنگاه عیسی به آنان گفت: «امشب همۀ شما به سبب من خواهید لغزید. زیرا نوشته شده،
\v # و گوسفندان گله پراکنده خواهند شد.“
\v 32 امّا پس از آنکه زنده شدم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»
\v 33 پطرس در پاسخ گفت: «حتی اگر همه به سبب تو بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.»
\v 34 عیسی به وی گفت: «آمین، به تو می‌گویم که همین امشب، پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»
\v 35 امّا پطرس گفت: «حتی اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
\v 36 آنگاه عیسی با شاگردان خود به مکانی به نام جِتْسیمانی رفت و به ایشان گفت: «در اینجا بنشینید تا من به آنجا رفته، دعا کنم.»
\v 37 سپس پطرس و دو پسر زِبِدی را با خود برد و اندوهگین و مضطرب شده،
\v 38 بدیشان گفت: «از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.»
\v 39 سپس قدری پیش رفته به رویْ بر خاک افتاد و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است این جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلکه به ارادۀ تو.»
\v 40 آنگاه نزد شاگردان خود بازگشت و آنها را خفته یافت. پس به پطرس گفت: «آیا نمی‌توانستید ساعتی با من بیدار بمانید؟
\v 41 بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش
\v 42 پس بار دیگر رفت و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن نیست این جامْ نیاشامیده از من بگذرد، پس آنچه ارادۀ توست انجام شود.»
\v 43 چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان سنگین شده بود.
\v 44 پس یک بار دیگر ایشان را به حال خود گذاشت و رفت و برای سوّمین بار همان دعا را تکرار کرد.
\v 45 سپس نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟
\v 46 برخیزید، برویم. اینک تسلیم‌کنندۀ من از راه می‌رسد.»
\v 47 عیسی هنوز سخن می‌گفت که یهودا، یکی از آن دوازده تن، همراه با گروه بزرگی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و مشایخ قوم، از راه رسیدند.
\v 48 تسلیم‌کنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید.»
\v 49 پس بی‌درنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «سلام، استاد!» و او را بوسید.
\v 50 عیسی به وی گفت: «ای رفیق، کار خود را انجام بده.»
\v 51 در این هنگام، یکی از همراهان عیسی دست به شمشیر برده، آن را برکشید و ضربه‌ای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوشش را برید.
\v 52 امّا عیسی به او فرمود: «شمشیر خود در نیام کن؛ زیرا هر که شمشیر کِشد، به شمشیر نیز کشته شود.
\v 53 آیا گمان می‌کنی نمی‌توانم هم‌اکنون از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج فرشته به یاری‌ام فرستد؟
\v 54 امّا در آن صورت پیشگوییهای کتب مقدّس چگونه تحقق خواهد یافت که می‌گوید این وقایع باید رخ دهد؟»
\v 55 در آن وقت، خطاب به آن جماعت گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمده‌اید؟ من هر روز در معبد می‌نشستم و تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید.
\v 56 امّا این همه رخ داد تا پیشگوییهای پیامبران تحقق یابد.» آنگاه همۀ شاگردان ترکش کرده، گریختند.
\v 57 آنها که عیسی را گرفتار کرده بودند، او را نزد قیافا، کاهن اعظم بردند. در آنجا علمای دین و مشایخ جمع بودند.
\v 58 امّا پطرس دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن اعظم رسید. پس داخل شد و با نگهبانان بنشست تا سرانجامِ کار را ببیند.
\v 59 سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن شهادت دروغ علیه عیسی بودند تا او را بکشند؛
\v 60 امّا هرچند شاهدان دروغین بسیاری پیش آمدند، چنین چیزی یافت نشد. سرانجام دو نفر پیش آمده
\v 61 گفتند: «این مرد گفته است، ”من می‌توانم معبد خدا را ویران کنم و ظرف سه روز آن را از نو بسازم.“‌»
\v 62 آنگاه کاهن اعظم برخاست و خطاب به عیسی گفت: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟»
\v 63 امّا عیسی همچنان خاموش ماند. کاهن اعظم به او گفت: «به خدای زنده سوگندت می‌دهم که به ما بگویی آیا تو مسیح، پسر خدا هستی؟»
\v 64 عیسی پاسخ داد: «تو خود چنین می‌گویی! و به شما می‌گویم که از این پس پسر انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، بر ابرهای آسمان می‌آید.»
\v 65 آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «کفر گفت! دیگر چه نیاز به شاهد است؟ حال که کفر او را شنیدید،
\v 66 حکم شما چیست؟» در پاسخ گفتند: «سزایش مرگ است!»
\v 67 آنگاه بر صورت عیسی آبِ دهان انداخته، او را زدند. بعضی نیز به او سیلی زده،
\v 68 می‌گفتند: «ای مسیح، نبوّت کن و بگو چه کسی تو را زد؟»
\v 69 و امّا پطرس بیرون خانه، در حیاط نشسته بود که خادمه‌ای نزد او آمد و گفت: «تو هم با عیسای جلیلی بودی!»
\v 70 امّا او در حضور همه انکار کرد و گفت: «نمی‌دانم چه می‌گویی!»
\v 71 سپس به سوی سرسرای خانه رفت. در آنجا خادمه‌ای دیگر او را دید و به حاضرین گفت: «این مرد نیز با عیسای ناصری بود!»
\v 72 پطرس این بار نیز انکار کرده، قسم خورد که «من این مرد را نمی‌شناسم.»
\v 73 اندکی بعد، جمعی که آنجا ایستاده بودند، پیش آمدند و به پطرس گفتند: «شکی نیست که تو هم یکی از آنها هستی! از لهجه‌ات پیداست!»
\v 74 آنگاه پطرس لعن کردن آغاز کرد و قسم خورده، گفت: «این مرد را نمی‌شناسم!» همان دم خروس بانگ زد.
\v 75 آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که گفته بود: «پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!» پس بیرون رفت و به‌تلخی بگریست.
\s5
\c 27
\p
\v 1 صبح زود، همۀ سران کاهنان و مشایخ گرد آمده، با هم شور کردند که عیسی را بکشند.
\v 2 پس او را دست‌بسته بردند و به پیلاتُسِ والی تحویل دادند.
\v 3 چون یهودا، تسلیم‌کنندۀ او، دید که عیسی را محکوم کرده‌اند، از کردۀ خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و مشایخ بازگردانید و گفت:
\v 4 «گناه کردم و باعث ریختن خون بی‌گناهی شدم.» امّا آنان پاسخ دادند: «ما را چه؟ خود دانی!»
\v 5 آنگاه یهودا سکه‌ها را در معبد بر زمین ریخت و بیرون رفته، خود را حلق‌آویز کرد.
\v 6 سران کاهنان سکه‌ها را از زمین جمع کرده، گفتند: «ریختن این سکه‌ها در خزانۀ معبد جایز نیست، زیرا خونبهاست.»
\v 7 پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزه‌گر را خریدند تا آن را گورستان غریبان سازند.
\v 8 از این رو آن مکان تا به امروز به ’مزرعۀ خون‘ معروف است.
\v 9 بدین‌سان، پیشگویی اِرمیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود: «آنان سی سکۀ نقره را برداشتند، یعنی قیمتی را که بنی‌اسرائیل بر او نهادند،
\v 10 و آن را به جهت مزرعۀ کوزه‌گر دادند، چنانکه خداوند به من امر فرموده بود.»
\v 11 امّا عیسی در حضور والی ایستاد. والی از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «تو می‌گویی!»
\v 12 امّا هنگامی که سران کاهنان و مشایخ اتهاماتی بر او وارد کردند، هیچ پاسخ نگفت.
\v 13 پس پیلاتُس از او پرسید: «نمی‌شنوی چقدر چیزها علیه تو شهادت می‌دهند؟»
\v 14 امّا عیسی حتی به یک اتهام هم پاسخ نداد، آن‌گونه که والی بسیار متعجب شد.
\v 15 والی را رسم بر این بود که هنگام عید یک زندانی را به انتخاب مردم آزاد سازد.
\v 16 در آن زمان زندانی معروفی به نام باراباس در حبس بود.
\v 17 پس هنگامی که مردم گرد آمدند، پیلاتُس از آنها پرسید: «چه کسی را می‌خواهید برایتان آزاد کنم، باراباس را یا عیسای معروف به مسیح را؟»
\v 18 این را از آن رو گفت که می‌دانست عیسی را از حسد به او تسلیم کرده‌اند.
\v 19 هنگامی که پیلاتُس بر مسند داوری نشسته بود، همسرش پیغامی برای او فرستاد، بدین مضمون که: «تو را با این مرد بی‌گناه کاری نباشد، زیرا امروز خوابی دربارۀ او دیدم که مرا بسیار رنج داد.»
\v 20 امّا سران کاهنان و مشایخ، قوم را ترغیب کردند تا آزادی باراباس و مرگ عیسی را بخواهند.
\v 21 پس چون والی پرسید: «کدام‌یک از این دو را برایتان آزاد کنم؟» پاسخ دادند: «باراباس را.»
\v 22 پیلاتُس پرسید: «پس با عیسای معروف به مسیح چه کنم؟» همگی گفتند: «بر صلیبش کن!»
\v 23 پیلاتُس پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن!»
\v 24 چون پیلاتُس دید که کوشش بیهوده است و حتی بیم شورش می‌رود، آب خواست و دستهای خود را در برابر مردم شست و گفت: «من از خون این مرد بَری هستم. خود دانید!»
\v 25 مردم همه در پاسخ گفتند: «خون او بر گردن ما و فرزندان ما باد!»
\v 26 آنگاه پیلاتُس، باراباس را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.
\v 27 سربازانِ پیلاتُس، عیسی را به صحن کاخِ والی بردند و همۀ گروه سربازان گرد او جمع شدند.
\v 28 آنان عیسی را عریان کرده، خرقه‌ای ارغوانی بر او پوشاندند
\v 29 و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند و چوبی به دست راست او دادند. آنگاه در برابرش زانو زده، استهزاکنان می‌گفتند: «درود بر پادشاه یهود!»
\v 30 و بر او آبِ دهان انداخته، چوب را از دستش می‌گرفتند و بر سرش می‌زدند.
\v 31 پس از آنکه او را استهزا کردند، خرقه از تنش به در آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کِشند.
\v 32 هنگامی که بیرون می‌رفتند، به مردی از اهالی قیرَوان به نام شَمعون برخوردند و او را واداشتند صلیب عیسی را حمل کند.
\v 33 چون به مکانی به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است، رسیدند،
\v 34 به عیسی شراب آمیخته به زرداب
\v 35 هنگامی که او را بر صلیب کشیدند، برای تقسیم جامه‌هایش، میان خود قرعه انداختند
\v 36 و در آنجا به نگهبانیِ او نشستند.
\v 37 نیز، تقصیرنامه‌ای بدین عبارت بر لوحی نوشتند و آن را بر بالای سر او نصب کردند: «این است عیسی، پادشاه یهود.»
\v 38 دو راهزن
\v 39 رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان
\v 40 می‌گفتند: «ای تو که می‌خواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی، خود را نجات ده! اگر پسر خدایی از صلیب فرود بیا!»
\v 41 سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نیز استهزایش کرده، می‌گفتند:
\v 42 «دیگران را نجات داد، امّا خود را نمی‌تواند نجات دهد! اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب پایین بیاید تا به او ایمان آوریم.
\v 43 او به خدا توکل دارد؛ پس اگر خدا دوستش می‌دارد، اکنون او را نجات دهد، زیرا ادعا می‌کرد پسر خداست!»
\v 44 آن دو راهزن نیز که با وی بر صلیب شده بودند، به همین‌سان به او اهانت می‌کردند.
\v 45 از ساعت ششم تا نهم،
\v 46 نزدیک ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلی، ایلی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»
\v 47 برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «ایلیا را می‌خوانَد.»
\v 48 یکی از آنان بی‌درنگ دوید و اسفنجی آورده، آن را از شراب تُرشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاد و پیش دهان عیسی برد تا بنوشد.
\v 49 امّا بقیه گفتند: «او را به حال خود واگذار تا ببینیم آیا ایلیا به نجاتش می‌آید؟»
\v 50 عیسی بار دیگر به بانگ بلند فریادی برآورد و روح خود را تسلیم نمود.
\v 51 در همان دم، پردۀ معبد از بالا تا پایین دو پاره شد. زمین لرزید و سنگها شکافته گردید.
\v 52 قبرها گشوده شد و بدنهای بسیاری از مقدسین که آرَمیده بودند، برخاستند.
\v 53 آنها از قبرها به در آمدند و پس از رستاخیز عیسی، به شهر مقدّس رفتند و خود را به شمار بسیاری از مردم نمایان ساختند.
\v 54 چون فرماندۀ سربازان و نفراتش که مأمور نگهبانی از عیسی بودند، زمین‌لرزه و همۀ این رویدادها را مشاهده کردند، سخت هراسان شده، گفتند: «براستی او پسر خدا بود.»
\v 55 بسیاری از زنان نیز در آنجا حضور داشتند و از دور نظاره می‌کردند. آنان از جلیل از پی عیسی روانه شده بودند تا او را خدمت کنند.
\v 56 در میان آنها مریم مَجدَلیّه و مریم مادر یعقوب و یوسف، و نیز مادر پسران زِبِدی بودند.
\v 57 هنگام غروب، مردی ثروتمند از اهالی رامَه، یوسف نام، که خودْ شاگرد عیسی شده بود،
\v 58 نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد. پیلاتُس دستور داد به وی بدهند.
\v 59 یوسف جسد را برداشته، در کتانی پاک پیچید
\v 60 و در مقبره‌ای تازه که برای خود در صخره تراشیده بود، نهاد و سنگی بزرگ جلو دهانۀ مقبره غلتانید و رفت.
\v 61 مریمِ مَجدَلیّه و آن مریم دیگر در آنجا مقابل مقبره نشسته بودند.
\v 62 روز بعد، که پس از ’روز تهیه‘ بود، سران کاهنان و فَریسیان نزد پیلاتُس گرد آمده، گفتند:
\v 63 «سرورا! به یاد داریم که آن گمراه‌کننده وقتی زنده بود، می‌گفت، ”پس از سه روز بر خواهم خاست.“
\v 64 پس فرمان بده مقبره را تا روز سوّم نگهبانی کنند، مبادا شاگردان او آمده، جسد را بدزدند و به مردم بگویند که او از مردگان برخاسته است، که در آن صورت، این فریب آخر از فریب اوّل بدتر خواهد بود.»
\v 65 پیلاتُس پاسخ داد: «شما خود نگهبانان دارید. بروید و آن را چنانکه صلاح می‌دانید، حفاظت کنید.»
\v 66 پس رفتند و سنگ مقبره را مُهر و موم کردند و نگهبانانی در آنجا گماشتند تا از مقبره حفاظت کنند.
\s5
\c 28
\p
\v 1 بعد از شَبّات، در سپیده‌دمِ نخستین روز هفته، مریمِ مَجدَلیّه و آن مریمِ دیگر به دیدن مقبره رفتند.
\v 2 ناگاه زمین‌لرزه‌ای شدید رخ داد، زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شد و به سوی مقبره رفت و سنگ را از برابر آن به کناری غلتانید و بر آن بنشست.
\v 3 چهرۀ آن فرشته همچون برقِ آسمان می‌درخشید و جامه‌اش چون برف، سفید بود.
\v 4 نگهبانان از هراسِ دیدن او به لرزه افتاده، چون مردگان شدند!
\v 5 آنگاه فرشته به زنان گفت: «هراسان مباشید! می‌دانم که در جستجوی عیسای مصلوب هستید.
\v 6 او اینجا نیست، زیرا همان‌گونه که فرموده بود، برخاسته است! بیایید و جایی را که او خوابیده بود، ببینید،
\v 7 سپس بی‌درنگ بروید و به شاگردان او بگویید که ”او از مردگان برخاسته است و پیش از شما به جلیل می‌رود و در آنجا او را خواهید دید.“ اینک به شما گفتم!»
\v 8 پس زنان با هراسی آمیخته به شادیِ عظیم، بی‌درنگ از مقبره روانه شدند و به سوی شاگردان شتافتند تا این واقعه را به آنان خبر دهند.
\v 9 ناگاه عیسی با ایشان روبه‌رو شد و گفت: «سلام بر شما باد!» زنان پیش آمدند و بر پایهای وی افتاده، او را پرستش کردند.
\v 10 آنگاه عیسی به ایشان فرمود: «مترسید! بروید و به برادرانم بگویید که به جلیل بروند. در آنجا مرا خواهند دید.»
\v 11 هنگامی که زنان در راه بودند، عده‌ای از نگهبانان به شهر رفته، همۀ وقایع را به سران کاهنان گزارش دادند.
\v 12 آنها نیز پس از دیدار و مشورت با مشایخ، به سربازان پول زیادی داده،
\v 13 گفتند: «بگویید، ”شاگردانِ او شبانه آمدند و هنگامی که ما در خواب بودیم، جسد او را دزدیدند.“
\v 14 و اگر این خبر به گوش والی برسد، ما خودْ او را راضی خواهیم کرد تا برای شما مشکلی ایجاد نشود.»
\v 15 پس آنها پول را گرفتند و طبق آنچه به آنها گفته شده بود عمل کردند. و این داستان تا به امروز در میان یهودیان شایع است.
\v 16 آنگاه آن یازده شاگرد به جلیل، بر کوهی که عیسی به ایشان فرموده بود، رفتند.
\v 17 چون در آنجا عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. امّا بعضی شک کردند.
\v 18 آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود: «تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است.
\v 19 پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر و پسر و روح‌القدس تعمید دهید
\v 20 و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما فرمان داده‌ام، به جا آورند. اینک من هر روزه تا پایان این عصر