994 lines
155 KiB
Plaintext
994 lines
155 KiB
Plaintext
\id JHN Unlocked Literal Bible
|
|
\ide UTF-8
|
|
\h یوحنا
|
|
\toc1 یوحنا
|
|
\toc2 یوحنا
|
|
\toc3 jhn
|
|
\mt1 یوحنا
|
|
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 1
|
|
\p
|
|
\v 1 در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود؛
|
|
\v 2 همان در آغاز با خدا بود.
|
|
\v 3 همه چیز به واسطۀ او پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت.
|
|
\v 4 در او حیات بود و آن حیات، نور آدمیان بود.
|
|
\v 5 این نور در تاریکی میدرخشد و تاریکی آن را درنیافت.
|
|
\v 6 مردی آمد که از جانب خدا فرستاده شده بود؛ نامش یحیی بود.
|
|
\v 7 او برای شهادت دادن آمد، برای شهادت بر آن نور، تا همه به واسطۀ او ایمان آورند.
|
|
\v 8 او خودْ آن نور نبود، بلکه آمد تا بر آن نور شهادت دهد.
|
|
\v 9 آن نور حقیقی که به هر انسانی روشنایی میبخشد، براستی به جهان میآمد.
|
|
\v 10 او در جهان بود، و جهان به واسطۀ او پدید آمد؛ امّا جهان او را نشناخت.
|
|
\v 11 او به مُلک خویش آمد، ولی قومِ خودش او را نپذیرفتند.
|
|
\v 12 امّا به همۀ کسانی که او را پذیرفتند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند، یعنی به هر کس که به نام او ایمان آورْد؛
|
|
\v 13 آنان که نه با تولدی بشری، نه از خواهشِ تن و نه از خواستۀ یک مرد، بلکه از خدا تولد یافتند.
|
|
\v 14 و کلام، انسان شد و در میان ما مسکن گزید. ما بر جلال او نگریستیم، جلالی شایستۀ آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی.
|
|
\v 15 یحیی بر او شهادت میداد و ندا میکرد که «این است کسی که دربارهاش گفتم: ”آن که پس از من میآید بر من برتری یافته، زیرا پیش از من وجود داشته است“.»
|
|
\v 16 از پُری او ما همه بهرهمند شدیم، فیض از پی فیض.
|
|
\v 17 زیرا شریعت به واسطۀ موسی داده شد؛ فیض و راستی به واسطۀ عیسی مسیح آمد.
|
|
\v 18 هیچکس هرگز خدا را ندیده است. امّا آن پسر یگانه که در آغوش پدر است، همان او را شناسانید.
|
|
\v 19 این است شهادت یحیی آنگاه که یهودیان، کاهنان و لاویان را از اورشلیم نزدش فرستادند تا از او بپرسند که «تو کیستی؟»
|
|
\v 20 او معترف شده، انکار نکرد، بلکه اذعان داشت که «من مسیح نیستم.»
|
|
\v 21 پرسیدند: «پس چه؟ آیا ایلیایی؟» پاسخ داد: «نیستم.» پرسیدند: «آیا آن پیامبری؟» پاسخ داد: «نه!»
|
|
\v 22 آنگاه او را گفتند: «پس کیستی؟ بگو چه پاسخی برای فرستندگان خود ببریم؟ دربارۀ خود چه میگویی؟»
|
|
\v 23 یحیی طبق آنچه اِشعیای پیامبر بیان کرده بود، گفت:
|
|
«من صدای آن نداکننده در بیابانم که میگوید،
|
|
”راه خداوند را هموار سازید.“»
|
|
\v 24 شماری از آن فرستادگان که از فَریسیان بودند،
|
|
\v 25 از او پرسیدند: «اگر تو نه مسیحی، نه ایلیا، و نه آن پیامبر، پس چرا تعمید میدهی؟»
|
|
\v 26 یحیی در پاسخ گفت: «من با آب تعمید میدهم، امّا در میان شما کسی ایستاده که شما او را نمیشناسید،
|
|
\v 27 همان که پس از من میآید و من لایق گشودن بند کفشش نیستم.»
|
|
\v 28 اینها همه در بِیتعَنْیا واقع در آن سوی رود اردن رخ داد، آنجا که یحیی تعمید میداد.
|
|
\v 29 فردای آن روز، یحیی چون عیسی را دید که به سویش میآید، گفت: «این است برۀ خدا که گناه از جهان برمیگیرد!
|
|
\v 30 این است آن که دربارهاش گفتم ”پس از من مردی میآید که بر من برتری یافته، زیرا پیش از من وجود داشته است.“
|
|
\v 31 من خود نیز او را نمیشناختم، امّا برای همین آمدهام و با آب تعمید دادهام که او بر اسرائیل ظاهر شود.»
|
|
\v 32 پس یحیی شهادت داده، گفت: «روح را دیدم که چون کبوتری از آسمان فرود آمد و بر او قرار گرفت.
|
|
\v 33 من خود نیز او را نمیشناختم، امّا همان که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم، مرا گفت: ”هر گاه دیدی روح بر کسی فرود آمد و بر او بمانْد، بدان همان است که با روحالقدس تعمید خواهد داد.“
|
|
\v 34 و من دیدهام و شهادت میدهم که این است پسر خدا.»
|
|
\v 35 فردای آن روز، دیگر بار یحیی با دو تن از شاگردانش ایستاده بود.
|
|
\v 36 او بر عیسی که راه میرفت، چشم دوخت و گفت: «این است برۀ خدا!»
|
|
\v 37 چون آن دو شاگرد این سخن را شنیدند، از پی عیسی به راه افتادند.
|
|
\v 38 عیسی روی گرداند و دید که از پی او میآیند. ایشان را گفت: «چه میخواهید؟» گفتند: «رَبّی (یعنی ای استاد)، کجا منزل داری؟»
|
|
\v 39 پاسخ داد: «بیایید و ببینید.» پس رفتند و دیدند کجا منزل دارد و آن روز را با او به سر بردند. آن وقت، ساعت دهم از روز بود.
|
|
\v 40 یکی از آن دو که با شنیدن سخن یحیی از پی عیسی رفت، آندریاس، برادر شَمعون پطرس بود.
|
|
\v 41 او نخست، برادر خود شَمعون را یافت و به او گفت: «ما مسیح را (که معنی آن ’مسح شده‘ است) یافتهایم.»
|
|
\v 42 و او را نزد عیسی برد. عیسی بر او نگریست و گفت: «تو شَمعونْ پسر یوحنایی، امّا ’کیفا‘ خوانده خواهی شد (که معنی آن صخره است).»
|
|
\v 43 روز بعد، عیسی بر آن شد که به جلیل برود. او فیلیپُس را یافت و به او گفت: «از پی من بیا!»
|
|
\v 44 فیلیپُس اهل بِیتصِیْدا، شهر آندریاس و پطرس بود.
|
|
\v 45 او نَتَنائیل را یافت و به او گفت: «آن کس را که موسی در تورات بدو اشاره کرده، و پیامبران نیز دربارهاش نوشتهاند، یافتهایم! او عیسی، پسر یوسف، از شهر ناصره است!»
|
|
\v 46 نَتَنائیل به او گفت: «مگر میشود از ناصره هم چیزی خوب بیرون بیاید؟» فیلیپُس پاسخ داد: «بیا و ببین.»
|
|
\v 47 چون عیسی دید نَتَنائیل به سویش میآید، دربارهاش گفت: «براستی که این مردی اسرائیلی است که در او هیچ فریب نیست!»
|
|
\v 48 نَتَنائیل به او گفت: «مرا از کجا میشناسی؟» عیسی پاسخ داد: «پیش از آنکه فیلیپُس تو را بخواند، هنگامی که هنوز زیر آن درخت انجیر بودی، تو را دیدم.»
|
|
\v 49 نَتَنائیل پاسخ داد: «استاد، تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیلی!»
|
|
\v 50 عیسی در جواب گفت: «آیا بهخاطر همین که گفتم زیر آن درخت انجیر تو را دیدم، ایمان میآوری؟ از این پس، چیزهای بزرگتر خواهی دید.»
|
|
\v 51 سپس گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم که آسمان را گشوده و فرشتگان خدا را در حال صعود و نزول بر پسر انسان خواهید دید.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 2
|
|
\p
|
|
\v 1 روز سوّم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی نیز در آنجا حضور داشت.
|
|
\v 2 عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند.
|
|
\v 3 چون شرابْ تمام شد، مادر عیسی به او گفت: «شراب ندارند!»
|
|
\v 4 عیسی به او گفت: «بانو، مرا با این امر چه کار است؟ ساعت من هنوز فرا نرسیده.»
|
|
\v 5 مادرش خدمتکاران را گفت: «هر چه به شما گوید، بکنید.»
|
|
\v 6 در آنجا شش خمرۀ سنگی بود که برای آداب تطهیر یهودیان به کار میرفت، و هر کدام گنجایش دو یا سه کیل داشت.
|
|
\v 7 عیسی خدمتکاران را گفت: «این خمرهها را از آب پر کنید.» پس آنها را لبالب پر کردند.
|
|
\v 8 سپس به ایشان گفت: «حال اندکی از آن برگیرید و نزد رئیس مجلس ببرید.» پس بردند.
|
|
\v 9 رئیس مجلس آب را که شراب شده بود چشید. او نمیدانست آن را از کجا آوردهاند، هرچند خدمتکارانی که آب را کشیده بودند، میدانستند. پس رئیس مجلس داماد را فرا خواند
|
|
\v 10 و به او گفت: «همه نخست با شراب ناب پذیرایی میکنند و چون میهمانان مست شدند، شراب ارزانتر را میآورند؛ امّا تو شراب ناب را تا این دم نگاه داشتهای!»
|
|
\v 11 بدینسان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل به ظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
|
|
\v 12 سپس با مادر و برادران و شاگردان خود به کَفَرناحوم رفت، و روزهایی چند در آنجا ماندند.
|
|
\v 13 چون عید پِسَخِ یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت.
|
|
\v 14 در صحن معبد، دید که عدهای به فروش گاو و گوسفند و کبوتر مشغولند، و صرّافان نیز به کسب نشستهاند.
|
|
\v 15 پس تازیانهای از طناب ساخت و همۀ آنها را همراه با گوسفندان و گاوان، از معبد بیرون راند. و سکههای صرّافان را بر زمین ریخت و تختهایشان را واژگون کرد،
|
|
\v 16 و کبوترفروشان را گفت: «اینها را از اینجا بیرون برید، و خانۀ پدر مرا محل کسب مسازید!»
|
|
\v 17 آنگاه شاگردان او به یاد آوردند که نوشته شده است: «غیرت برای خانۀ تو مرا خواهد سوزانید.»
|
|
\v 18 پس یهودیان در برابر این عمل او گفتند: «چه آیتی به ما مینمایانی تا بدانیم اجازۀ چنین کارها را داری؟»
|
|
\v 19 عیسی در پاسخ ایشان گفت: «این معبد را ویران کنید که من سه روزه آن را باز بر پا خواهم داشت.»
|
|
\v 20 یهودیان گفتند: «بنای این معبد چهل و شش سال به طول انجامیده است، و حال تو میخواهی سه روزه آن را بر پا کنی؟»
|
|
\v 21 لیکن معبدی که او از آن سخن میگفت پیکر خودش بود.
|
|
\v 22 پس هنگامی که از مردگان برخاست، شاگردانش این گفتۀ او را به یاد آورده، به کتب مقدّس و سخنان او ایمان آوردند.
|
|
\v 23 در مدتی که او برای عید پِسَخ در اورشلیم بود، بسیاری با دیدن آیاتی که از او صادر میشد، به نام او ایمان آوردند.
|
|
\v 24 امّا عیسی را بر ایمانشان اعتماد نبود، زیرا همه را میشناخت
|
|
\v 25 و نیازی نداشت کسی دربارۀ انسان چیزی به او بگوید، زیرا خود میدانست در درون انسان چیست.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 3
|
|
\p
|
|
\v 1 مردی بود از فَریسیان، نیقودیموس نام، از بزرگان یهود.
|
|
\v 2 او شبی نزد عیسی آمد و به وی گفت: «استاد، میدانیم تو معلّمی هستی که از سوی خدا آمده است، زیرا هیچکس نمیتواند آیاتی را که تو به انجام میرسانی، به عمل آورد، مگر آنکه خدا با او باشد.»
|
|
\v 3 عیسی در پاسخ گفت: «آمین، آمین، به تو میگویم، تا کسی از نو زاده نشود، نمیتواند پادشاهی خدا را ببیند.»
|
|
\v 4 نیقودیموس به او گفت: «کسی که سالخورده است، چگونه میتواند زاده شود؟ آیا میتواند دیگر بار به رَحِم مادرش بازگردد و به دنیا آید؟»
|
|
\v 5 عیسی جواب داد: «آمین، آمین، به تو میگویم تا کسی از آب و روح زاده نشود، نمیتواند به پادشاهی خدا راه یابد.
|
|
\v 6 آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است.
|
|
\v 7 عجب مدار که گفتم باید از نو زاده شوید!
|
|
\v 8 باد هر کجا که بخواهد میوزد؛ صدای آن را میشنوی، امّا نمیدانی از کجا میآید و به کجا میرود. چنین است هر کس نیز که از روح زاده شود.»
|
|
\v 9 نیقودیموس از او پرسید: «چنین چیزی چگونه ممکن است؟»
|
|
\v 10 عیسی پاسخ داد: «تو معلّم اسرائیلی و این چیزها را درنمییابی؟
|
|
\v 11 آمین، آمین، به تو میگویم که ما از آنچه میدانیم سخن میگوییم و بر آنچه دیدهایم شهادت میدهیم، امّا شما شهادتمان را نمیپذیرید.
|
|
\v 12 اگر هنگامی که دربارۀ امور زمینی با شما سخن گفتم باور نکردید، چگونه باور خواهید کرد اگر از امور آسمانی به شما بگویم؟
|
|
\v 13 هیچکس به آسمان بالا نرفته است، مگر آن که از آسمان فرود آمد، یعنی پسر انسان [که در آسمان است].
|
|
\v 14 همانگونه که موسی آن مار را در بیابان برافراشت، پسر انسان نیز باید برافراشته شود،
|
|
\v 15 تا هر که به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان داشته باشد.
|
|
\v 16 «زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان آوَرَد هلاک نگردد، بلکه حیات جاویدان یابد.
|
|
\v 17 زیرا خدا پسر را به جهان نفرستاد تا جهانیان را محکوم کند، بلکه فرستاد تا به واسطۀ او نجات یابند.
|
|
\v 18 هر که به او ایمان دارد محکوم نمیشود، امّا هر که به او ایمان ندارد، هماینک محکوم شده است، زیرا به نام پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده است.
|
|
\v 19 و محکومیت در این است که نور به جهان آمد، امّا مردمان تاریکی را بیش از نور دوست داشتند، چرا که اعمالشان بد است.
|
|
\v 20 زیرا هر آن که بدی را به جا میآورَد از نور نفرت دارد و نزد نور نمیآید، مبادا کارهایش آشکار شده، رسوا گردد.
|
|
\v 21 امّا آن که راستی را به عمل میآورَد نزد نور میآید تا آشکار شود که کارهایش به یاری خدا انجام شده است.»
|
|
\v 22 پس از آن، عیسی و شاگردانش به نواحی روستایی سرزمین یهودیه رفتند. او ایامی چند در آنجا با آنان به سر برده، مردم را تعمید میداد.
|
|
\v 23 یحیی نیز در عِیْنون، نزدیک سالیم، تعمید میداد، زیرا در آنجا آبْ فراوان بود و مردم آمده، تعمید میگرفتند.
|
|
\v 24 این پیش از آن بود که یحیی به زندان بیفتد.
|
|
\v 25 باری، بین شاگردان یحیی و یک یهودی بحثی بر سر آداب تطهیر درگرفت.
|
|
\v 26 پس نزد یحیی آمده، به او گفتند: «استاد، آن که با تو در آن سوی رود اردن بود، و تو بر او شهادت دادی، اکنون خودْ تعمید میدهد و همگان نزد او میروند.»
|
|
\v 27 یحیی در پاسخ گفت: «هیچکس نمیتواند چیزی به دست آورد، جز آنچه از آسمان به او عطا شود.
|
|
\v 28 شما خود شاهدید که من گفتم مسیح نیستم، بلکه پیشاپیشِ او فرستاده شدهام.
|
|
\v 29 عروس از آنِ داماد است، امّا دوست داماد که در کناری ایستاده به او گوش میدهد، از شنیدن صدای داماد شادی بسیار میکند. شادی من نیز به همینگونه به کمال رسیده است.
|
|
\v 30 او باید ارتقا یابد و من باید کوچک شوم.
|
|
\v 31 «او که از بالا میآید، برتر از همه است، امّا آن که از زمین است، زمینی است و از چیزهای زمینی سخن میگوید. او که از آسمان میآید، برتر از همه است.
|
|
\v 32 او بر آنچه دیده و شنیده است شهادت میدهد، امّا هیچکس شهادتش را نمیپذیرد.
|
|
\v 33 آن که شهادت او را میپذیرد، بر راستی خدا مُهر تأیید زده است.
|
|
\v 34 زیرا آن کس که خدا فرستاد، کلام خدا را بیان میکند، چرا که خدا روح را به میزان معین (به او) عطا نمیکند.
|
|
\v 35 پدر، به پسر مِهر میورزد و همه چیز را به دست او سپرده است.
|
|
\v 36 آن که به پسر ایمان دارد، حیات جاویدان دارد؛ امّا آن که از پسر اطاعت نمیکند، حیات را نخواهد دید، بلکه خشم خدا بر او برقرار میماند.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 4
|
|
\p
|
|
\v 1 چون عیسی دریافت که فَریسیان شنیدهاند او بیش از یحیی پیرو یافته، تعمیدشان میدهد
|
|
\v 2 - شاگردان عیسی تعمید میدادند نه خودش -
|
|
\v 3 یهودیه را ترک گفت و دیگر بار رهسپار جلیل شد.
|
|
\v 4 و میبایست از سامِرِه بگذرد.
|
|
\v 5 پس به شهری از سامِرِه به نام سوخار رسید، نزدیک قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود.
|
|
\v 6 چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. حدود ساعتِ ششم از روز بود.
|
|
\v 7 در این هنگام، زنی از مردمان سامِرِه برای آب کشیدن آمد. عیسی به او گفت: «جرعهای آب به من بده،»
|
|
\v 8 زیرا شاگردانش برای تهیۀ خوراک به شهر رفته بودند.
|
|
\v 9 زن به او گفت: «چگونه تو که یهودی هستی، از من که زنی سامِریام آب میخواهی؟» زیرا یهودیان با سامِریان مراوده نمیکنند.
|
|
\v 10 عیسی در پاسخ گفت: «اگر موهبت خدا را درمییافتی و میدانستی کیست که از تو آب میخواهد، تو خود از او میخواستی، و به تو آبی زنده عطا میکرد.»
|
|
\v 11 زن به او گفت: «سرورم، سطل نداری و چاه عمیق است، پس آب زنده از کجا میآوری؟
|
|
\v 12 آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما داد، و خود و پسران و گلههایش از آن میآشامیدند؟»
|
|
\v 13 عیسی گفت: «هر که از این آب مینوشد، باز تشنه میشود.
|
|
\v 14 امّا هر که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، بلکه آبی که من میدهم در او چشمهای میشود که تا به حیات جاویدان جوشان است.»
|
|
\v 15 زن گفت: «سرورم، از این آب به من بده، تا دیگر تشنه نشوم و برای آب کشیدن به اینجا نیایم.»
|
|
\v 16 عیسی گفت: «برو، شوهرت را بخوان و بازگرد.»
|
|
\v 17 زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست میگویی که شوهر نداری،
|
|
\v 18 زیرا پنج شوهر داشتهای و آن که هماکنون داری، شوهرت نیست. آنچه گفتی راست است!»
|
|
\v 19 زن گفت: «سرورم، میبینم که نبی هستی.
|
|
\v 20 پدران ما در این کوه پرستش میکردند، امّا شما میگویید جایی که در آن باید پرستش کرد اورشلیم است.»
|
|
\v 21 عیسی گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فرا خواهد رسید که پدر را نه در این کوه پرستش خواهید کرد، نه در اورشلیم.
|
|
\v 22 شما آنچه را نمیشناسید میپرستید، امّا ما آنچه را میشناسیم میپرستیم، زیرا نجات به واسطۀ قوم یهود فراهم میآید.
|
|
\v 23 امّا زمانی میرسد، و هماکنون فرا رسیده است، که پرستندگانِ راستین، پدر را در روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا پدر جویای چنین پرستندگانی است.
|
|
\v 24 خدا روح است و پرستندگانش باید او را در روح و راستی بپرستند.»
|
|
\v 25 زن گفت: «میدانم که مسیح (که معنی آن ’مسح شده‘ است) خواهد آمد؛ چون او آید، همه چیز را برای ما بیان خواهد کرد.»
|
|
\v 26 عیسی به او گفت: «من که با تو سخن میگویم، همانم.»
|
|
\v 27 همان دم، شاگردان عیسی از راه رسیدند و تعجب کردند که با زنی سخن میگوید. امّا هیچیک نپرسید «چه میخواهی؟» یا «چرا با او سخن میگویی؟»
|
|
\v 28 آنگاه زن، کوزۀ خویش بر جای گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت:
|
|
\v 29 «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟»
|
|
\v 30 پس آنها از شهر بیرون آمده، نزد عیسی روان شدند.
|
|
\v 31 در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.»
|
|
\v 32 امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمیدانید.»
|
|
\v 33 شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟»
|
|
\v 34 عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادۀ فرستندۀ خود را به جا آورم و کار او را به کمال رسانم.
|
|
\v 35 آیا این سخن را نشنیدهاید که ”چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است“؟ امّا من به شما میگویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هماکنون کشتزارها آمادۀ درو است.
|
|
\v 36 هماکنون، دروگر مزد خود را میستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد میآورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان شوند.
|
|
\v 37 در اینجا این گفته صادق است که ”یکی میکارد و دیگری میدِروَد“.
|
|
\v 38 من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران محنت کشیدند و شما دسترنج آنان را برداشت میکنید.»
|
|
\v 39 پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامِریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند.
|
|
\v 40 چون آن سامِریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند.
|
|
\v 41 و بسیاری دیگر به سبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند.
|
|
\v 42 ایشان به آن زن میگفتند: «دیگر تنها بهخاطر سخن تو ایمان نمیآوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیدهایم و میدانیم که این مرد براستی نجاتدهندۀ عالَم است.»
|
|
\v 43 پس از آن دو روز، عیسی از آنجا به جلیل رفت،
|
|
\v 44 زیرا خود گفته بود که «نبی را در دیار خود حرمتی نیست.»
|
|
\v 45 چون به جلیل رسید، جلیلیان او را بهگرمی پذیرفتند، زیرا آنها نیز برای عید به اورشلیم رفته و آنچه را عیسی در آنجا کرده بود، دیده بودند.
|
|
\v 46 سپس دیگر بار به قانای جلیل رفت، همانجا که آب را شراب کرده بود. در آنجا یکی از درباریان بود که پسری بیمار در کَفَرناحوم داشت.
|
|
\v 47 چون شنید عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، به دیدار او شتافت و تمنا کرد که فرود آید و پسر او را شفا دهد، زیرا در آستانۀ مرگ بود.
|
|
\v 48 عیسی به او گفت: «تا آیات و عجایب نبینید، ایمان نمیآورید.»
|
|
\v 49 آن مرد گفت: «سرورم، پیش از آنکه فرزندم بمیرد، بیا.»
|
|
\v 50 عیسی به او گفت: «برو؛ پسرت زنده میماند.» آن مرد کلام عیسی را پذیرفت و به راه افتاد.
|
|
\v 51 هنوز در راه بود که خدمتکارانش به استقبال او آمده، گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.»
|
|
\v 52 از آنها پرسید: «از چه ساعت رو به بهبود نهاد؟» گفتند: «دیروز، در هفتمین ساعت روز تبْ او را رها کرد.»
|
|
\v 53 آنگاه پدر دریافت که این همان ساعت بود که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده میماند.» پس خود و همۀ اهل خانهاش ایمان آوردند.
|
|
\v 54 این دوّمین آیتی بود که عیسی هنگامی که از یهودیه به جلیل آمد، به ظهور رسانید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 5
|
|
\p
|
|
\v 1 چندی بعد، عیسی برای یکی از اعیاد یهود، به اورشلیم رفت.
|
|
\v 2 در اورشلیم، در کنار ’دروازۀ گوسفند‘ حوضی است که در زبان عبرانیان آن را ’بِیتحِسْدا‘ گویند و پنج ایوان دارد.
|
|
\v 3 در آنها گروهی بسیار از علیلان، همچون کوران، شلان و مفلوجان میخوابیدند [و منتظر حرکت آب بودند.] [
|
|
\v 4 زیرا هر از گاهی فرشتهای از جانب خداوند نازل میشد و آب را حرکت میداد؛ اوّلین کسی که پس از جنبش آب وارد حوض میشد، از هر مرضی که داشت شفا مییافت.]
|
|
\v 5 در آن میان، مردی بود که سی و هشت سال زمینگیر بود.
|
|
\v 6 چون عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دریافت که دیری است بدین حال دچار است، از او پرسید: «آیا میخواهی سلامت خود را بازیابی؟»
|
|
\v 7 مرد علیل گفت: «سرورم، کسی را ندارم که چون آب به حرکت میآید، مرا به درون حوض بَرَد، و تا خود را به آنجا میرسانم، دیگری پیش از من داخل شده است.»
|
|
\v 8 عیسی به او گفت: «برخیز، بستر خود را برگیر و راه برو.»
|
|
\v 9 آن مرد در همان دم سلامت خود را بازیافت و بستر خود را برگرفته، راه رفتن آغاز کرد.
|
|
آن روز، شَبّات بود.
|
|
\v 10 پس یهودیان به مرد شفا یافته گفتند: «امروز شَبّات است و بر تو جایز نیست که بستر خود را حمل کنی.»
|
|
\v 11 او پاسخ داد: «آن که مرا شفا داد به من گفت، ”بسترت را برگیر و راه برو“.»
|
|
\v 12 از او پرسیدند: «آن که به تو گفت بسترت را برگیری و راه بروی، که بود؟»
|
|
\v 13 امّا مرد شفا یافته نمیدانست او کیست، زیرا عیسی در میان جمعیتِ آنجا ناپدید شده بود.
|
|
\v 14 اندکی بعد، عیسی او را در معبد یافت و به او گفت: «حال که سلامت خود را بازیافتهای، دیگر گناه مکن تا به حال بدتر دچار نشوی.»
|
|
\v 15 آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «آن که مرا شفا داد، عیسی است.»
|
|
\v 16 به همین سبب بود که یهودیان عیسی را آزار میکردند، زیرا در شَبّات دست به چنین کارها میزد.
|
|
\v 17 پاسخ عیسی این بود که «پدرِ من هنوز کار میکند، من نیز کار میکنم.»
|
|
\v 18 از همین رو، یهودیان بیش از پیش درصدد قتل او برآمدند، زیرا نه تنها شَبّات را میشکست، بلکه خدا را نیز پدر خود میخواند و خود را با خدا برابر میساخت.
|
|
\v 19 پاسخ عیسی چنین بود: «آمین، آمین، به شما میگویم که پسر از خود کاری نمیتواند کرد مگر کارهایی که میبیند پدرش انجام میدهد؛ زیرا هر چه پدر میکند، پسر نیز میکند.
|
|
\v 20 زیرا پدر، پسر را دوست میدارد و هرآنچه میکند به او مینمایاند و کارهای بزرگتر از این نیز به او خواهد نمایاند تا به شگفت آیید.
|
|
\v 21 زیرا همانگونه که پدر مردگان را برمیخیزاند و به آنها حیات میبخشد، پسر نیز به هر که بخواهد، حیات میبخشد.
|
|
\v 22 و پدر بر کسی داوری نمیکند، بلکه تمام کارِ داوری را به پسر سپرده است.
|
|
\v 23 تا همه پسر را حرمت گذارند، همانگونه که پدر را حرمت مینهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمیگذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است.
|
|
\v 24 آمین، آمین، به شما میگویم، هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمیآید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است.
|
|
\v 25 آمین، آمین، به شما میگویم، زمانی فرا میرسد، بلکه هماکنون است، که مردگان صدای پسر خدا را میشنوند و کسانی که به گوش گیرند، زنده خواهند شد.
|
|
\v 26 زیرا همانگونه که پدر در خود حیات دارد، به پسر نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد،
|
|
\v 27 و به او این اقتدار را بخشیده که داوری نیز بکند، زیرا پسر انسان است.
|
|
\v 28 از این سخنان در شگفت مباشید، زیرا زمانی فرا میرسد که همۀ آنان که در قبرند، صدای او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد.
|
|
\v 29 آنان که نیکی کرده باشند، برای قیامتی که به حیات میانجامد، و آنان که بدی کرده باشند، برای قیامتی که مکافات در پی دارد.
|
|
\v 30 من از خود کاری نمیتوانم کرد، بلکه بنا بر آنچه میشنوم داوری میکنم و داوری من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواست خود نیستم، بلکه انجام ارادۀ فرستندۀ خود را خواهانم.
|
|
\v 31 «اگر من خود بر خویشتن شهادت دهم، شهادتم معتبر نیست.
|
|
\v 32 امّا دیگری هست که بر من شهادت میدهد و میدانم شهادتش دربارۀ من معتبر است.
|
|
\v 33 البته شما کسانی نزد یحیی فرستادید و او بر حقیقت شهادت داد.
|
|
\v 34 نه اینکه من شهادت انسان را بپذیرم، بلکه این سخنان را میگویم تا نجات یابید.
|
|
\v 35 او چراغی بود سوزان و فروزان، و شما خواستید دمی در نورش خوش باشید.
|
|
\v 36 امّا من شهادتی استوارتر از شهادت یحیی دارم، زیرا کارهایی که پدر به من سپرده تا به کمال رسانم، یعنی همین کارها که میکنم، خودْ بر من شهادت میدهند که مرا پدر فرستاده است.
|
|
\v 37 و همان پدری که مرا فرستاد، خودْ بر من شهادت میدهد. شما هرگز صدای او را نشنیده و روی او را ندیدهاید
|
|
\v 38 و کلام او در شما ساکن نیست، زیرا به فرستادۀ او ایمان ندارید.
|
|
\v 39 شما کتب مقدّس را میکاوید، زیرا میپندارید به واسطۀ آن حیات جاویدان دارید، حال آنکه همین کتابها بر من شهادت میدهند.
|
|
\v 40 امّا نمیخواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
|
|
\v 41 «جلال از انسانها نمیپذیرم،
|
|
\v 42 امّا شما را خوب میشناسم که محبت خدا را در دل ندارید.
|
|
\v 43 من به نام پدر خود آمدم، ولی شما مرا نمیپذیرید. امّا اگر دیگری به نام خود آید، او را خواهید پذیرفت.
|
|
\v 44 چگونه میتوانید ایمان آورید در حالی که جلال از یکدیگر میپذیرید، امّا در پی جلالی که از خدای یکتا باشد، نیستید؟
|
|
\v 45 مپندارید مَنَم که در حضور پدرْ شما را متهم خواهم کرد؛ متهمکنندۀ شما موسی است، همان که به او امید بستهاید.
|
|
\v 46 زیرا اگر موسی را تصدیق میکردید، مرا نیز تصدیق میکردید، چرا که او دربارۀ من نوشته است.
|
|
\v 47 امّا اگر نوشتههای او را باور ندارید، چگونه سخنان مرا خواهید پذیرفت؟»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 6
|
|
\p
|
|
\v 1 چندی بعد، عیسی به آن سوی دریاچۀ جلیل که همان دریاچۀ تیبِریه است، رفت.
|
|
\v 2 گروهی بسیار از پی او روانه شدند، زیرا آیاتی را که با شفای بیماران به ظهور میرسانید، دیده بودند.
|
|
\v 3 پس عیسی به تپهای برآمد و با شاگردان خود در آنجا بنشست.
|
|
\v 4 عید پِسَخِ یهود نزدیک بود.
|
|
\v 5 چون عیسی نگریست و دید که گروهی بسیار به سویش میآیند، فیلیپُس را گفت: «از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟»
|
|
\v 6 این را گفت تا او را بیازماید، زیرا خود نیک میدانست چه خواهد کرد.
|
|
\v 7 فیلیپُس پاسخ داد: «دویست دینار نان نیز کفافشان نمیکند، حتی اگر هر یک فقط اندکی بخورند.»
|
|
\v 8 یکی دیگر از شاگردان به نام آندریاس، که برادر شَمعون پطرس بود، گفت:
|
|
\v 9 «پسرکی اینجاست که پنج نان جو و دو ماهی دارد، امّا این کجا این گروه را کفایت میکند؟»
|
|
\v 10 عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزۀ بسیار بود. پس ایشان که نزدیک پنج هزار مرد بودند، نشستند.
|
|
\v 11 آنگاه عیسی نانها را برگرفت، و پس از شکرگزاری، میان نشستگان تقسیم کرد، و ماهیها را نیز، به قدری که خواستند.
|
|
\v 12 چون سیر شدند، به شاگردان گفت: «پارهنانهای باقیمانده را جمع کنید تا چیزی هدر نرود.»
|
|
\v 13 پس آنها را جمع کردند و از پارههای باقیماندۀ آن پنج نان جو که جماعت خورده بودند، دوازده سبد پر شد.
|
|
\v 14 مردم با دیدن این آیت که از عیسی به ظهور رسید، گفتند: «براستی که او همان پیامبر است که میباید به جهان بیاید.»
|
|
\v 15 عیسی چون دریافت که قصد دارند او را برگرفته، بهزور پادشاه کنند، آنجا را ترک گفت و بار دیگر تنها به کوه رفت.
|
|
\v 16 هنگام غروب، شاگردانش به سوی دریا فرود آمدند
|
|
\v 17 و سوار قایق شده، به آن سوی دریا، به جانب کَفَرناحوم روانه شدند. هوا تاریک شده بود، امّا عیسی هنوز به آنان نپیوسته بود.
|
|
\v 18 در این حین، دریا به سبب وزش بادی شدید به تلاطم آمد.
|
|
\v 19 چون به اندازۀ بیست و پنج یا سی پرتاب تیر پارو زده بودند، عیسی را دیدند که بر روی دریا راه میرود و به قایق نزدیک میشود. پس به هراس افتادند.
|
|
\v 20 امّا او به آنها گفت: «من هستم؛ مترسید.»
|
|
\v 21 آنگاه خواستند او را سوار قایق کنند، که قایق همان دم به جایی که عازمش بودند، رسید.
|
|
\v 22 روز بعد، جماعتی که آن سوی دریا مانده بودند، دریافتند که بهجز یک قایق، قایقی دیگر در آنجا نبوده است، و نیز میدانستند که عیسی با شاگردانش سوار آن نشده بود، بلکه شاگردان به تنهایی رفته بودند.
|
|
\v 23 آنگاه قایقهای دیگری از تیبِریه آمدند و نزدیک جایی رسیدند که آنها پس از شکرگزاریِ خداوند، نان خورده بودند.
|
|
\v 24 چون مردم دریافتند که نه عیسی آنجاست و نه شاگردانش، بر آن قایقها سوار شدند و در جستجوی عیسی به کَفَرناحوم رفتند.
|
|
\v 25 چون او را آن سوی دریا یافتند، به وی گفتند: «استاد، کِی به اینجا آمدی؟»
|
|
\v 26 عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما میگویم، مرا میجویید نه به سبب آیاتی که دیدید، بلکه به سبب آن نان که خوردید و سیر شدید.
|
|
\v 27 کار کنید، امّا نه برای خوراک فانی، بلکه برای خوراکی که تا حیات جاویدان باقی است، خوراکی که پسر انسان به شما خواهد داد. زیرا بر اوست که خدای پدر مُهر تأیید زده است.»
|
|
\v 28 آنگاه از او پرسیدند: «چه کنیم تا کارهای پسندیدۀ خدا را انجام داده باشیم؟»
|
|
\v 29 عیسی در پاسخ گفت: «کار پسندیدۀ خدا آن است که به فرستادۀ او ایمان آورید.»
|
|
\v 30 گفتند: «چه آیتی به ما مینمایانی تا با دیدن آن به تو ایمان آوریم؟ چه میکنی؟
|
|
\v 31 پدران ما در بیابان مَنّا خوردند، چنانکه نوشته شده است: ”او از آسمان به آنها نان داد تا بخورند.“ »
|
|
\v 32 عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما میگویم، موسی نبود که آن نان را از آسمان به شما داد، بلکه پدر من است که نان حقیقی را از آسمان به شما میدهد.
|
|
\v 33 زیرا نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات میبخشد.»
|
|
\v 34 پس گفتند: «این نان را همواره به ما بده.»
|
|
\v 35 عیسی به آنها گفت: «نان حیات من هستم. هر که نزد من آید، هرگز گرسنه نشود، و هر که به من ایمان آوَرَد هرگز تشنه نگردد.
|
|
\v 36 ولی چنانکه به شما گفتم، هرچند مرا دیدهاید، امّا ایمان نمیآورید.
|
|
\v 37 هرآنچه پدر به من بخشد، نزد من آید؛ و آن که نزد من آید، او را هرگز از خود نخواهم راند.
|
|
\v 38 زیرا از آسمان فرود نیامدهام تا به خواست خود عمل کنم، بلکه آمدهام تا ارادۀ فرستندۀ خویش را به انجام رسانم.
|
|
\v 39 و ارادۀ فرستندۀ من این است که از آن کسان که او به من بخشیده، هیچیک را از دست ندهم، بلکه آنان را در روز بازپسین برخیزانم.
|
|
\v 40 زیرا ارادۀ پدر من این است که هر که به پسر بنگرد و به او ایمان آوَرَد، از حیات جاویدان برخوردار شود، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.»
|
|
\v 41 آنگاه یهودیان دربارۀ او همهمه آغاز کردند، چرا که گفته بود «مَنَم آن نان که از آسمان نازل شده است.»
|
|
\v 42 میگفتند: «مگر این مرد، عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادرش را میشناسیم؟ پس چگونه میگوید، ”از آسمان نازل شدهام“؟»
|
|
\v 43 عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر همهمه مکنید.
|
|
\v 44 هیچکس نمیتواند نزد من آید مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
|
|
\v 45 در کتب پیامبران آمده است که ”همه از خدا تعلیم خواهند یافت.“ پس هر که از خدا بشنود و از او تعلیم یابد، نزد من میآید.
|
|
\v 46 نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، مگر آن کس که از خداست؛ او پدر را دیده است.
|
|
\v 47 آمین، آمین، به شما میگویم، هر که ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است.
|
|
\v 48 من نان حیاتم.
|
|
\v 49 پدران شما، مَنّا را در بیابان خوردند، و با این حال مردند.
|
|
\v 50 امّا نانی که از آسمان نازل میشود چنان است که هر که از آن بخورَد، نخواهد مرد.
|
|
\v 51 مَنَم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. هر کس از این نان بخورَد، تا ابد زنده خواهد ماند. نانی که من برای حیات جهان میبخشم، بدن من است.»
|
|
\v 52 پس جدالی سخت در میان یهودیان درگرفت که «این مرد چگونه میتواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟»
|
|
\v 53 عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم، که تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.
|
|
\v 54 هر که بدن مرا بخورَد و خون مرا بنوشد، حیات جاویدان دارد، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
|
|
\v 55 زیرا بدن من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است.
|
|
\v 56 کسی که بدن مرا میخورَد و خون مرا مینوشد، در من ساکن میشود و من در او.
|
|
\v 57 همانگونه که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدرْ زندهام، آن که مرا میخورد نیز به من زنده خواهد بود.
|
|
\v 58 این است نانی که از آسمان نازل شد؛ نه مانند آنچه پدران شما خوردند، و با این حال مردند؛ بلکه هر کس از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.»
|
|
\v 59 عیسی این سخنان را زمانی گفت که در کنیسهای در کَفَرناحوم تعلیم میداد.
|
|
\v 60 بسیاری از شاگردان او با شنیدن این سخنان گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی میتواند آن را بپذیرد؟»
|
|
\v 61 عیسی، آگاه از اینکه شاگردانش در این باره همهمه میکنند، بدیشان گفت: «آیا این سبب لغزش شما میشود؟
|
|
\v 62 پس اگر پسر انسان را ببینید که به جای نخست خود صعود میکند، چه خواهید کرد؟
|
|
\v 63 روح است که زنده میکند؛ جسم را فایدهای نیست. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است.
|
|
\v 64 امّا برخی از شما هستند که ایمان نمیآورند.» زیرا عیسی از آغاز میدانست چه کسانی ایمان نمیآورند و کیست آن که او را تسلیم دشمن خواهد کرد.
|
|
\v 65 سپس افزود: «از همین رو به شما گفتم که هیچکس نمیتواند نزد من آید، مگر آنکه از جانب پدر به او عطا شده باشد.»
|
|
\v 66 از این زمان، بسیاری از شاگردانش برگشته، دیگر او را همراهی نکردند.
|
|
\v 67 پس عیسی به آن دوازده تن گفت: «آیا شما نیز میخواهید بروید؟»
|
|
\v 68 شَمعون پطرس پاسخ داد: «سرور ما، نزد که برویم؟ سخنان حیات جاویدان نزد توست.
|
|
\v 69 و ما ایمان آورده و دانستهایم که تویی آن قدّوسِ خدا.»
|
|
\v 70 عیسی به آنان پاسخ داد: «مگر شما دوازده تن را من برنگزیدهام؟ با این حال، یکی از شما ابلیسی است.»
|
|
\v 71 او به یهودا، پسر شَمعون اَسخَریوطی، اشاره میکرد، زیرا او که یکی از آن دوازده تن بود، پس از چندی عیسی را تسلیم دشمن میکرد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 7
|
|
\p
|
|
\v 1 پس از این، عیسی چندی در جلیل میگشت، زیرا نمیخواست در یهودیه باشد، چرا که یهودیان در پی کشتنش بودند.
|
|
\v 2 چون عید خیمهها که از اعیاد یهود بود، نزدیک شد،
|
|
\v 3 برادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا پیروانت کارهایی را که میکنی ببینند،
|
|
\v 4 زیرا هر که بخواهد شناخته شود، در نهان کار نمیکند. تو که این کارها را میکنی، خود را به جهان بنما.»
|
|
\v 5 زیرا حتی برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند.
|
|
\v 6 پس عیسی به ایشان گفت: «هنوز وقت من فرا نرسیده، امّا برای شما هر وقتی مناسب است.
|
|
\v 7 جهان نمیتواند از شما متنفر باشد امّا از من نفرت دارد، زیرا من شهادت میدهم که کارهایش بد است.
|
|
\v 8 شما خود برای عید بروید، من [فعلاً] به این عید نمیآیم، زیرا وقت من هنوز فرا نرسیده است.»
|
|
\v 9 این را گفت و در جلیل ماند.
|
|
\v 10 امّا پس از آن که برادرانش برای آن عید رفتند، خود نیز رفت، امّا نه آشکارا بلکه در نهان.
|
|
\v 11 پس یهودیان، هنگام عید او را جُسته، میپرسیدند: «آن مرد کجاست؟»
|
|
\v 12 و دربارۀ او بین مردم همهمۀ بسیار بود. بعضی میگفتند: «مردی است نیک.» امّا بعضی دیگر میگفتند: «نه! بلکه مردم را گمراه میکند.»
|
|
\v 13 لیکن چون از یهودیان میترسیدند، هیچکس دربارۀ او آشکارا سخن نمیگفت.
|
|
\v 14 امّا چون نیمی از عید گذشته بود، عیسی به صحن معبد آمد و به تعلیم دادن آغاز کرد.
|
|
\v 15 یهودیان در شگفت شده، میپرسیدند: «این مرد که علمِ دین نیاموخته، چگونه میتواند از چنین دانشی برخوردار باشد؟»
|
|
\v 16 عیسی در جواب ایشان گفت: «تعالیم من از خودم نیست، بلکه از اوست که مرا فرستاده است.
|
|
\v 17 اگر کسی براستی بخواهد ارادۀ او را به عمل آورد، در خواهد یافت که آیا این تعالیم از خداست یا من از خود میگویم.
|
|
\v 18 آن که از خود میگوید، در پی جلال خویشتن است، امّا آن که خواهان جلال فرستندۀ خویش است، راستگوست و در او هیچ ناراستی نیست.
|
|
\v 19 آیا موسی شریعت را به شما نداد؟ امّا هیچیک از شما بدان عمل نمیکند. از چه رو کمر به قتل من بستهاید؟»
|
|
\v 20 مردم پاسخ دادند: «تو دیوزدهای! کیست که در پی کشتن تو باشد؟»
|
|
\v 21 عیسی در پاسخ ایشان گفت: «من یک معجزه کردم و شما همگی از آن در شگفت شدهاید.
|
|
\v 22 موسی حکم ختنه را به شما داد - البته این نه از موسی بلکه از پدران قوم بود - و بر این پایه، در روز شَبّات نیز پسران را ختنه میکنید.
|
|
\v 23 پس اگر انسان در روز شَبّات نیز ختنه میشود تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا خشمگینید از اینکه تمام بدن انسانی را در روز شَبّات سلامتی بخشیدم؟
|
|
\v 24 به ظاهر داوری مکنید، بلکه به حق داوری کنید.»
|
|
\v 25 پس، برخی از اورشلیمیان گفتند: «آیا این همان نیست که قصد کشتنش دارند؟
|
|
\v 26 ببینید چگونه آشکارا سخن میگوید و بدو هیچ نمیگویند! آیا ممکن است بزرگان قوم براستی دریافته باشند که او همان مسیح است؟
|
|
\v 27 ما میدانیم این مرد از کجا آمده است، حال آنکه چون مسیح ظهور کند، کسی نخواهد دانست از کجا آمده است.»
|
|
\v 28 آنگاه عیسی به هنگام تعلیم در معبد، ندا در داد که: «مرا میشناسید و میدانید از کجایم. امّا من از جانب خود نیامدهام. او که مرا فرستاده، حق است؛ و شما او را نمیشناسید.
|
|
\v 29 امّا من او را میشناسم، زیرا من از اویم و او مرا فرستاده است.»
|
|
\v 30 پس خواستند گرفتارش کنند، امّا هیچکس بر او دست دراز نکرد، چرا که ساعت او هنوز فرا نرسیده بود.
|
|
\v 31 با این حال، بسیاری از آن جماعت بدو ایمان آوردند. آنان میگفتند: «آیا چون مسیح بیاید، بیش از این مرد معجزه خواهد کرد؟»
|
|
\v 32 امّا به گوش فَریسیان رسید که مردم دربارۀ او چنین همهمه میکنند. پس سران کاهنان و فَریسیان، نگهبانان معبد را فرستادند تا او را گرفتار کنند.
|
|
\v 33 آنگاه عیسی گفت: «اندک زمانی دیگر با شما هستم، و سپس نزد فرستندۀ خود میروم.
|
|
\v 34 مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمیتوانید آمد.»
|
|
\v 35 پس یهودیان به یکدیگر میگفتند: «این مرد کجا میخواهد برود که ما نمیتوانیم او را بیابیم؟ آیا میخواهد نزد یهودیانِ پراکنده در میان یونانیان برود و یونانیان را تعلیم دهد؟
|
|
\v 36 مقصودش چه بود که گفت، ”مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمیتوانید آمد“؟»
|
|
\v 37 در روز آخر که روز بزرگ عید بود، عیسی ایستاد و به بانگ بلند ندا در داد: «هر که تشنه است، نزد من آید و بنوشد.
|
|
\v 38 هر که به من ایمان آوَرَد، همانگونه که کتاب میگوید، از بطن او نهرهای آب زنده روان خواهد شد.»
|
|
\v 39 این سخن را دربارۀ روح گفت، که آنان که به او ایمان بیاورند، آن را خواهند یافت؛ زیرا روح هنوز عطا نشده بود، از آن رو که عیسی هنوز جلال نیافته بود.
|
|
\v 40 برخی از جماعت، با شنیدن این سخنان گفتند: «براستی که این مرد همان پیامبر موعود است.»
|
|
\v 41 دیگران میگفتند: «مسیح است.» امّا گروهی دیگر میپرسیدند: «مگر مسیح از جلیل ظهور میکند؟
|
|
\v 42 آیا کتاب نگفته است که مسیح از نسل داوود خواهد بود و از بِیتلِحِم، دهکدهای که داوود در آن میزیست، ظهور خواهد کرد؟»
|
|
\v 43 پس دربارۀ عیسی بین مردم اختلاف افتاد.
|
|
\v 44 عدهای میخواستند او را گرفتار کنند، امّا هیچکس بر او دست دراز نکرد.
|
|
\v 45 پس نگهبانانِ معبد نزد سران کاهنان و فَریسیان بازگشتند. ایشان از آنها پرسیدند: «چرا او را نیاوردید؟»
|
|
\v 46 نگهبانان پاسخ دادند: «تا کنون، کسی چون این مرد سخن نگفته است!»
|
|
\v 47 پس فَریسیان گفتند: «مگر شما نیز فریب خوردهاید؟
|
|
\v 48 آیا از بزرگان قوم یا فَریسیان کسی هست که به او ایمان آورده باشد؟
|
|
\v 49 البته که نه! امّا این مردمِ عامی که چیزی از شریعت نمیدانند، ملعونند.»
|
|
\v 50 نیقودیموس، که پیشتر نزد عیسی رفته و یکی از آنها بود، گفت:
|
|
\v 51 «آیا شریعت ما کسی را محکوم میکند بدون اینکه نخست سخن او را بشنود و دریابد چه کرده است؟»
|
|
\v 52 در پاسخ گفتند: «مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تحقیق کن و ببین که هیچ پیامبری از جلیل برنخاسته است.» [
|
|
\v 53 سپس هر یک به خانۀ خویش رفتند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 8
|
|
\p
|
|
\v 1 امّا عیسی به کوه زیتون رفت.
|
|
\v 2 سحرگاهان، عیسی باز به صحن معبد آمد. در آنجا مردم همه بر وی گرد آمدند؛ و او نشسته، به تعلیم ایشان پرداخت.
|
|
\v 3 در این هنگام، علمای دین و فَریسیان، زنی را که در حین زنا گرفتار شده بود آوردند، و او را در میان مردم به پا داشته،
|
|
\v 4 به عیسی گفتند: «استاد، این زن در حین زنا گرفتار شده است.
|
|
\v 5 موسی در شریعت به ما حکم کرده که اینگونه زنان سنگسار شوند. حال، تو چه میگویی؟»
|
|
\v 6 این را گفتند تا او را بیازمایند و موردی برای متهم کردن او بیابند. امّا عیسی سر به زیر افکنده، با انگشت خود بر زمین مینوشت.
|
|
\v 7 ولی چون آنها همچنان از او سؤال میکردند، عیسی سر بلند کرد و بدیشان گفت: «از میان شما، هر آن کس که بیگناه است، نخستین سنگ را به او بزند.»
|
|
\v 8 و باز سر به زیر افکنده، بر زمین مینوشت.
|
|
\v 9 با شنیدن این سخن، آنها یکایک، از بزرگترین شروع کرده، آنجا را ترک گفتند و عیسی تنها به جا ماند، با آن زن که در میان ایستاده بود.
|
|
\v 10 آنگاه سر بلند کرد و به او گفت: «ای زن، ایشان کجایند؟ هیچکس تو را محکوم نکرد؟»
|
|
\v 11 پاسخ داد: «هیچکس، ای سرورم.» عیسی به او گفت: «من هم تو را محکوم نمیکنم. برو و دیگر گناه مکن.»]
|
|
\v 12 سپس عیسی دیگر بار با مردم سخن گفته، فرمود: «من نور جهانم. هر که از من پیروی کند، هرگز در تاریکی راه نخواهد پیمود، بلکه از نورِ زندگی برخوردار خواهد بود.»
|
|
\v 13 پس فَریسیان به او گفتند: «تو خود بر خویشتن شهادت میدهی، پس شهادتت معتبر نیست.»
|
|
\v 14 عیسی در پاسخ ایشان گفت: «هرچند من خود بر خویشتن شهادت میدهم، ولی شهادتم معتبر است، زیرا میدانم از کجا آمدهام و به کجا میروم. امّا شما نمیدانید من از کجا آمدهام و به کجا میروم.
|
|
\v 15 شما با معیارهای انسانی داوری میکنید، امّا من بر کسی داوری نمیکنم.
|
|
\v 16 ولی حتی اگر هم بکنم، داوری من درست است، زیرا تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاده است نیز با من است.
|
|
\v 17 در شریعت شما نوشته شده که شهادت دو شاهد معتبر است.
|
|
\v 18 من خود بر خویشتن شهادت میدهم، و پدری نیز که مرا فرستاده است، بر من شهادت میدهد.»
|
|
\v 19 آنگاه بدو گفتند: «پدر تو کجاست؟» عیسی پاسخ داد: «نه مرا میشناسید و نه پدر مرا. اگر مرا میشناختید پدرم را نیز میشناختید.»
|
|
\v 20 عیسی این سخنان را آنگاه که در خزانۀ معبد تعلیم میداد، بیان کرد. امّا هیچکس او را گرفتار نکرد، زیرا ساعت او هنوز فرا نرسیده بود.
|
|
\v 21 سپس دیگر بار به آنان گفت: «من میروم و شما مرا جستجو خواهید کرد، امّا در گناه خویش خواهید مرد. آنجا که من میروم، شما نمیتوانید آمد.»
|
|
\v 22 پس یهودیان گفتند: «آیا قصد کشتن خویش دارد که میگوید ”آنجا که من میروم، شما نمیتوانید آمد“؟»
|
|
\v 23 عیسی به ایشان گفت: «شما از پایینید، من از بالا. شما از این جهانید، امّا من از این جهان نیستم.
|
|
\v 24 به شما گفتم که در گناهان خویش خواهید مرد، زیرا اگر ایمان نیاورید که من هستم، در گناهانتان خواهید مرد.»
|
|
\v 25 به او گفتند: «تو کیستی؟» عیسی پاسخ داد: «همان که از آغاز به شما گفتم.
|
|
\v 26 بسیار چیزها دارم که دربارۀ شما بگویم و محکومتان کنم. امّا آن که مرا فرستاد، بر حق است و من آنچه را از او شنیدهام، به جهان بازمیگویم.»
|
|
\v 27 آنان درنیافتند که از پدر با ایشان سخن میگوید.
|
|
\v 28 پس عیسی بدیشان گفت: «آنگاه که پسر انسان را برافراشتید، در خواهید یافت که من هستم و از خود کاری نمیکنم، بلکه فقط آن را میگویم که پدر به من آموخته است.
|
|
\v 29 و او که مرا فرستاد، با من است. او مرا تنها نگذاشته، زیرا من همواره آنچه را که مایۀ خشنودی اوست، انجام میدهم.»
|
|
\v 30 با این سخنان، بسیاری به او ایمان آوردند.
|
|
\v 31 سپس عیسی به یهودیانی که به او ایمان آورده بودند، گفت: «اگر در کلام من بمانید، براستی شاگرد من خواهید بود.
|
|
\v 32 و حقیقت را خواهید شناخت، و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.»
|
|
\v 33 به او پاسخ دادند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز غلام کسی نبودهایم. پس چگونه است که میگویی آزاد خواهیم شد؟»
|
|
\v 34 عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما میگویم، کسی که گناه میکند، غلام گناه است.
|
|
\v 35 غلام جایگاهی همیشگی در خانه ندارد، امّا پسر را جایگاهی همیشگی است.
|
|
\v 36 پس اگر پسر شما را آزاد کند، براستی آزاد خواهید بود.
|
|
\v 37 «میدانم که فرزندان ابراهیماید، امّا در پی کشتن من هستید، زیرا کلام من در شما جایی ندارد.
|
|
\v 38 من از آنچه در حضور پدر دیدهام سخن میگویم و شما آنچه را از پدر خود شنیدهاید، انجام میدهید.»
|
|
\v 39 گفتند: «پدر ما ابراهیم است.» عیسی گفت: «اگر فرزندان ابراهیم بودید، همچون ابراهیم رفتار میکردید.
|
|
\v 40 امّا شما در پی کشتن من هستید؛ و من آنم که حقیقتی را که از خدا شنیدم به شما بازگفتم. ابراهیم چنین رفتار نکرد.
|
|
\v 41 لیکن شما اعمال پدر خود را انجام میدهید.»
|
|
گفتند: «ما حرامزاده نیستیم! یک پدر داریم که همانا خداست.»
|
|
\v 42 عیسی به ایشان گفت: «اگر خدا پدر شما بود، مرا دوست میداشتید، زیرا من از جانب خدا آمدهام و اکنون در اینجا هستم. من از جانب خود نیامدهام، بلکه او مرا فرستاده است.
|
|
\v 43 از چه رو سخنان مرا درنمییابید؟ از آن رو که نمیتوانید کلام مرا بپذیرید.
|
|
\v 44 شما به پدرتان ابلیس تعلّق دارید و در پی انجام خواستههای اویید. او از آغاز قاتل بود و با حقیقت نسبتی نداشت، زیرا هیچ حقیقتی در او نیست. هر گاه دروغ میگوید، از ذات خود میگوید؛ چرا که دروغگو و پدر همۀ دروغهاست.
|
|
\v 45 امّا شما سخنم را باور نمیکنید، از آن رو که حقیقت را به شما میگویم.
|
|
\v 46 کدامیک از شما میتواند مرا به گناهی محکوم کند؟ پس اگر حقیقت را به شما میگویم، چرا سخنم را باور نمیکنید؟
|
|
\v 47 کسی که از خداست، کلام خدا را میپذیرد؛ امّا شما نمیپذیرید، از آن رو که از خدا نیستید.»
|
|
\v 48 یهودیان در پاسخ او گفتند: «آیا درست نگفتیم که سامِری هستی و دیو داری؟»
|
|
\v 49 عیسی جواب داد: «من دیو ندارم، بلکه پدر خود را حرمت میدارم، امّا شما به من بیحرمتی میکنید.
|
|
\v 50 من در پی جلال خود نیستم. ولی کسی هست که در پی آن است، و داوری با اوست.
|
|
\v 51 آمین، آمین، به شما میگویم، اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، مرگ را تا به ابد نخواهد دید.»
|
|
\v 52 یهودیان به او گفتند: «اکنون دیگر یقین دانستیم که دیوزدهای! ابراهیم و پیامبران مردند، و حال تو میگویی، ”اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، طعم مرگ را تا به ابد نخواهد چشید!“
|
|
\v 53 آیا تو از پدر ما ابراهیم هم بزرگتری؟ او مُرد، و پیامبران نیز مردند. خود را که میپنداری؟»
|
|
\v 54 عیسی گفت: «اگر من خود را جلال دهم، جلال من ارزشی ندارد. آن که مرا جلال میدهد، پدر من است، همان که شما میگویید، خدای ماست.
|
|
\v 55 هرچند شما او را نمیشناسید، امّا من او را میشناسم. اگر بگویم او را نمیشناسم، همچون شما دروغگو خواهم بود. امّا من او را میشناسم و کلام او را نگاه میدارم.
|
|
\v 56 پدر شما ابراهیم شادی میکرد که روز مرا ببیند؛ و آن را دید و شادمان شد.»
|
|
\v 57 یهودیان به او گفتند: «هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیدهای؟»
|
|
\v 58 عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم، پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم!»
|
|
\v 59 پس سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند، امّا عیسی خود را پنهان کرد و از محوطۀ معبد بیرون رفت.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 9
|
|
\p
|
|
\v 1 در راه که میرفت، کوری مادرزاد دید.
|
|
\v 2 شاگردانش از او پرسیدند: «استاد، گناه از کیست که این مرد کور به دنیا آمده است؟ از خودش یا از والدینش؟»
|
|
\v 3 عیسی پاسخ داد: «نه از خودش، و نه از والدینش؛ بلکه چنین شد تا کارهای خدا در او نمایان شود.
|
|
\v 4 تا روز است باید کارهای فرستندۀ مرا به انجام رسانیم؛ شب نزدیک میشود، که در آن کسی نمیتواند کار کند.
|
|
\v 5 تا زمانی که در جهان هستم، نور جهانم.»
|
|
\v 6 این را گفت و آبِ دهان بر زمین افکنده، گِل ساخت و آن را بر چشمان آن مرد مالید
|
|
\v 7 و او را گفت: «برو و در حوض سْیلوآم (که به معنی ’فرستاده‘ است) شستشوی کن.» پس رفت و شستشوی کرده، از آنجا بینا بازگشت.
|
|
\v 8 همسایگان و کسانی که پیشتر او را در حال گدایی دیده بودند، پرسیدند: «مگر این همان نیست که مینشست و گدایی میکرد؟»
|
|
\v 9 بعضی گفتند: «همان است.» دیگران گفتند: «شبیه اوست.» امّا او خود به تأکید میگفت: «من همانم.»
|
|
\v 10 پس، از او پرسیدند: «چگونه چشمانت باز شد؟»
|
|
\v 11 پاسخ داد: «مردی عیسی نام، گِلی ساخت و بر چشمانم مالید و گفت ”به حوض سْیلوآم برو و شستشوی کن.“ پس رفته، شستشوی کردم و بینا گشتم.»
|
|
\v 12 از او پرسیدند: «او کجاست؟» پاسخ داد: «نمیدانم.»
|
|
\v 13 پس آن مرد را که پیشتر کور بود، نزد فَریسیان آوردند.
|
|
\v 14 آن روز که عیسی گِل ساخته و چشمان او را باز کرده بود، شَبّات بود.
|
|
\v 15 آنگاه فَریسیان نیز از او پرس و جو کردند که چگونه بینایی یافته است. پاسخ داد: «بر چشمانم گِل مالید و شستم و اکنون بینا شدهام.»
|
|
\v 16 پس بعضی فَریسیان گفتند: «آن مرد از جانب خدا نیست، زیرا شَبّات را نگاه نمیدارد.» امّا دیگران گفتند: «چگونه شخصی گناهکار میتواند چنین آیاتی پدیدار سازد؟» و بین آنها اختلاف افتاد.
|
|
\v 17 پس دیگر بار از آن کور پرسیدند: «تو خود دربارۀ او چه میگویی؟ زیرا او چشمان تو را گشود.» پاسخ داد: «پیامبری است.»
|
|
\v 18 امّا یهودیان هنوز باور نداشتند که او کور بوده و بینا شده است، تا اینکه والدینش را فرا خواندند
|
|
\v 19 و از آنان پرسیدند: «آیا این پسر شماست، همان که میگویید نابینا زاده شده است؟ پس چگونه اکنون میتواند ببیند؟»
|
|
\v 20 پاسخ دادند: «میدانیم که پسر ماست، و نیز میدانیم که نابینا به دنیا آمده است.
|
|
\v 21 امّا این را که چگونه بینا شده، و یا چه کسی چشمان او را گشوده است، ما نمیدانیم. از خودش بپرسید. او بالغ است و خود دربارۀ خویشتن سخن خواهد گفت.»
|
|
\v 22 ایشان از آن سبب چنین گفتند که از یهودیان میترسیدند. زیرا یهودیان پیشتر همداستان شده بودند که هر کس اعتراف کند عیسی همان مسیح است، او را از کنیسه اخراج کنند.
|
|
\v 23 از همین رو بود که والدینش گفتند، «او بالغ است؛ از خودش بپرسید.»
|
|
\v 24 پس بار دیگر آن مرد را که پیشتر کور بود، فرا خوانده، به او گفتند: «خدا را تجلیل کن! ما میدانیم که او مردی گناهکار است.»
|
|
\v 25 پاسخ داد: «گناهکار بودنش را نمیدانم. تنها یک چیز میدانم، و آن اینکه کور بودم، و اکنون بینا گشتهام.»
|
|
\v 26 پرسیدند: «با تو چه کرد؟ چگونه چشمانت را گشود؟»
|
|
\v 27 پاسخ داد: «من که به شما گفتم، امّا شما گوش نمیدهید؛ چرا میخواهید دوباره بشنوید؟ مگر شما نیز میخواهید شاگرد او شوید؟»
|
|
\v 28 ایشان دشنامش داده، گفتند: «تو خود شاگرد اویی! ما شاگرد موساییم.
|
|
\v 29 ما میدانیم خدا با موسی سخن گفته است. امّا این شخص، نمیدانیم از کجاست.»
|
|
\v 30 آن مرد در پاسخ ایشان گفت: «شگفتا! با اینکه چشمان مرا گشوده، نمیدانید از کجاست.
|
|
\v 31 ولی ما میدانیم که خدا دعای گناهکاران را نمیشنود، امّا اگر کسی خداترس باشد و ارادۀ او را به جا آورد، خدا دعای او را میشنود.
|
|
\v 32 از آغاز جهان تا کنون شنیده نشده که کسی چشمان کوری مادرزاد را گشوده باشد.
|
|
\v 33 اگر این مرد از جانب خدا نبود، کاری از وی برنمیآمد.»
|
|
\v 34 ایشان در پاسخ او گفتند: «تو سراپا در گناه زاده شدهای. حال، به ما هم درس میدهی؟» پس او را اخراج کردند.
|
|
\v 35 چون عیسی شنید که آن مرد را اخراج کردهاند، او را یافت و از وی پرسید: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟»
|
|
\v 36 پاسخ داد: «سرورم، بگو کیست تا به او ایمان آورم.»
|
|
\v 37 عیسی به وی گفت: «تو او را دیدهای! همان است که اکنون با تو سخن میگوید.»
|
|
\v 38 گفت: «سرورم، ایمان دارم.» و در برابرش روی بر زمین نهاد.
|
|
\v 39 عیسی گفت: «من برای داوری به این جهان آمدهام، تا کوران بینا و بینایان کور شوند.»
|
|
\v 40 بعضی از فَریسیان که نزد او بودند، چون این را شنیدند، پرسیدند: «آیا ما نیز کوریم؟»
|
|
\v 41 عیسی به ایشان گفت: «اگر کور بودید گناهی نمیداشتید؛ امّا حال که ادعا میکنید بینایید، گناهکار باقی میمانید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 10
|
|
\p
|
|
\v 1 «آمین، آمین، به شما میگویم، آن که از در به آغل گوسفندان داخل نشود، بلکه از راهی دیگر بالا رود، دزد و راهزن است.
|
|
\v 2 امّا آن که از در به درون آید، شبان گوسفندان است.
|
|
\v 3 دربان، در بر او میگشاید و گوسفندان به صدای او گوش فرا میدهند؛ او گوسفندان خویش را به نام میخواند، و آنها را بیرون میبرد.
|
|
\v 4 چون همۀ گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیشاپیش آنها گام برمیدارد و گوسفندان از پی او میروند، زیرا صدایش را میشناسند.
|
|
\v 5 امّا هرگز از پی بیگانه نمیروند، بلکه از او میگریزند، زیرا صدای بیگانگان را نمیشناسند.»
|
|
\v 6 عیسی این تمثیل را برایشان بیان کرد، امّا آنان درنیافتند بدیشان چه میگوید.
|
|
\v 7 پس بار دیگر بدیشان گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم، من برای گوسفندان، ’در‘ هستم؛
|
|
\v 8 آنان که پیش از من آمدند، همگی دزد و راهزنند، امّا گوسفندان به آنان گوش فرا ندادند.
|
|
\v 9 من ’در‘ هستم؛ هر که از راه من داخل شود نجات خواهد یافت، و آزادانه به درون خواهد آمد و بیرون خواهد رفت و چراگاه خواهد یافت.
|
|
\v 10 دزد نمیآید جز برای دزدیدن و کشتن و نابود کردن؛ من آمدهام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن به فراوانی بهرهمند شوند.
|
|
\v 11 «من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان مینهد.
|
|
\v 12 مزدور، چون شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نیستند، هر گاه بیند گرگ میآید، گوسفندان را واگذاشته میگریزد و گرگ بر آنها حمله میبرد و آنها را میپراکَنَد.
|
|
\v 13 مزدور میگریزد، چرا که مزدوری بیش نیست و به گوسفندان نمیاندیشد.
|
|
\v 14 من شبان نیکو هستم. من گوسفندان خود را میشناسم و گوسفندان من مرا میشناسند،
|
|
\v 15 همانگونه که پدر مرا میشناسد و من پدر را میشناسم. من جان خود را در راه گوسفندان مینهم.
|
|
\v 16 گوسفندانی دیگر نیز دارم که از این آغل نیستند. آنها را نیز باید بیاورم و آنها نیز به صدای من گوش فرا خواهند داد. آنگاه یک گله خواهند شد با یک شبان.
|
|
\v 17 پدر، مرا از این رو دوست میدارد که من جان خود را مینهم تا آن را بازستانم.
|
|
\v 18 هیچکس آن را از من نمیگیرد، بلکه من به میل خود آن را میدهم. اختیار دارم آن را بدهم و اختیار دارم آن را بازستانم. این حکم را از پدر خود یافتهام.»
|
|
\v 19 به سبب این سخنان، دیگر بار میان یهودیان اختلاف افتاد.
|
|
\v 20 بسیاری از ایشان گفتند: «او دیوزده و دیوانه است؛ چرا به او گوش میدهید؟»
|
|
\v 21 امّا دیگران گفتند: «اینها سخنان یک دیوزده نیست. آیا دیو میتواند چشمان کوران را بگشاید؟»
|
|
\v 22 زمان برگزاری عید وقف در اورشلیم فرا رسیده بود. زمستان بود
|
|
\v 23 و عیسی در محوطۀ معبد، در ایوان سلیمان راه میرفت.
|
|
\v 24 یهودیان بر او گرد آمدند و گفتند: «تا به کِی میخواهی ما را در تردید نگاه داری؟ اگر مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.»
|
|
\v 25 عیسی پاسخ داد: «به شما گفتم، امّا باور نمیکنید. کارهایی که من به نام پدر خود میکنم، بر من شهادت میدهند.
|
|
\v 26 امّا شما ایمان نمیآورید، زیرا از گوسفندان من نیستید.
|
|
\v 27 گوسفندان من به صدای من گوش فرا میدهند؛ من آنها را میشناسم و آنها از پی من میآیند.
|
|
\v 28 من به آنها حیات جاویدان میبخشم، و بهیقین هرگز هلاک نخواهند شد. کسی آنها را از دست من نخواهد ربود.
|
|
\v 29 پدر من که آنها را به من بخشیده از همه بزرگتر است، و هیچکس نمیتواند آنها را از دست پدر من برُباید.
|
|
\v 30 من و پدر یکی هستیم.»
|
|
\v 31 آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.
|
|
\v 32 عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایاندهام. به سبب کدامین یک از آنها میخواهید سنگسارم کنید؟»
|
|
\v 33 پاسخ دادند: «به سبب کار نیک سنگسارت نمیکنیم، بلکه از آن رو که کفر میگویی، زیرا انسانی و خود را خدا میخوانی.»
|
|
\v 34 عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”گفتم، شما خدایانید“ ؟
|
|
\v 35 اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ’خدایان‘ خوانده شدهاند - و هیچ بخش از کتب مقدّس از اعتبار ساقط نمیشود -
|
|
\v 36 چگونه میتوانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر میگویی،“ تنها از آن رو که گفتم پسر خدا هستم؟
|
|
\v 37 اگر کارهای پدرم را به جا نمیآورم، کلامم را باور نکنید.
|
|
\v 38 امّا اگر به جا میآورم، حتی اگر کلامم را باور نمیکنید، دستِکم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»
|
|
\v 39 آنگاه دیگر بار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان به در شد.
|
|
\v 40 سپس باز به آن سوی رود اردن رفت، آنجا که یحیی پیشتر تعمید میداد، و در آنجا ماند.
|
|
\v 41 بسیاری نزدش آمدند. ایشان میگفتند: «هرچند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هرآنچه دربارۀ این شخص گفت، راست بود.»
|
|
\v 42 پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 11
|
|
\p
|
|
\v 1 مردی ایلعازَر نام بیمار بود. او از مردمان بِیتعَنْیا، دهکدۀ مریم و خواهرش مارتا بود.
|
|
\v 2 مریم همان زنی بود که خداوند را با عطر تدهین کرد و با گیسوانش پاهای او را خشک نمود. اینک برادرش ایلعازَر بیمار شده بود.
|
|
\v 3 پس خواهرانِ ایلعازَر برای عیسی پیغام فرستاده، گفتند: «سرور ما، دوست عزیزت بیمار است.»
|
|
\v 4 عیسی چون این خبر را شنید، گفت: «این بیماری به مرگ ختم نمیشود، بلکه برای تجلیل خداست، تا پسر خدا به واسطۀ آن جلال یابد.»
|
|
\v 5 عیسی، مارتا و خواهرش و ایلعازَر را دوست میداشت.
|
|
\v 6 پس چون شنید که ایلعازَر بیمار است، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند.
|
|
\v 7 سپس به شاگردان خود گفت: «بیایید باز به یهودیه برویم.»
|
|
\v 8 شاگردانش گفتند: «استاد، دیری نمیگذرد که یهودیان میخواستند سنگسارت کنند، و تو باز میخواهی بدانجا بروی؟»
|
|
\v 9 عیسی پاسخ داد: «مگر روز، دوازده ساعت نیست؟ آن که در روز راه رود، نمیلغزد، زیرا نور این جهان را میبیند.
|
|
\v 10 امّا آن که در شب راه رود، خواهد لغزید، زیرا نوری ندارد.»
|
|
\v 11 پس از این سخنان بدانها گفت: «دوست ما ایلعازَر خفته است، امّا میروم تا بیدارش کنم.»
|
|
\v 12 پس شاگردان به او گفتند: «سرور ما، اگر خفته است، بهبود خواهد یافت.»
|
|
\v 13 امّا عیسی از مرگ او سخن میگفت، حال آنکه شاگردان گمان میکردند به خواب او اشاره میکند.
|
|
\v 14 آنگاه عیسی آشکارا به آنان گفت: «ایلعازَر مرده است.
|
|
\v 15 و بهخاطر شما شادمانم که آنجا نبودم، تا ایمان آورید. امّا اکنون نزد او برویم.»
|
|
\v 16 پس توما، که به دوقلو ملقّب بود، به شاگردان دیگر گفت: «بیایید ما نیز برویم تا با او بمیریم.»
|
|
\v 17 چون عیسی بدانجا رسید، دریافت چهار روز است که ایلعازَر را در قبر نهادهاند.
|
|
\v 18 بِیتعَنْیا پانزده پرتابِ تیر با اورشلیم فاصله داشت.
|
|
\v 19 یهودیانِ بسیار نزد مریم و مارتا آمده بودند تا آنان را در مرگ برادرشان تسلی دهند.
|
|
\v 20 پس چون مارتا شنید که عیسی بدانجا میآید به استقبالش رفت، امّا مریم در خانه ماند.
|
|
\v 21 مارتا به عیسی گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمیمرد.
|
|
\v 22 امّا میدانم که هماکنون نیز هر چه از خدا بخواهی، به تو خواهد داد.»
|
|
\v 23 عیسی به او گفت: «برادرت بر خواهد خاست.»
|
|
\v 24 مارتا به او گفت: «میدانم که در روز قیامت بر خواهد خاست.»
|
|
\v 25 عیسی گفت: «قیامت و حیات مَنَم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد.
|
|
\v 26 و هر که زنده است و به من ایمان دارد، بهیقین تا به ابد نخواهد مرد؛ آیا این را باور میکنی؟»
|
|
\v 27 مارتا گفت: «آری، سرورم، من ایمان آوردهام که تویی مسیح، پسر خدا، همان که باید به جهان میآمد.»
|
|
\v 28 این را گفت و رفت و خواهر خود مریم را فرا خوانده، در خلوت به او گفت: «استاد اینجاست و تو را میخواند.»
|
|
\v 29 مریم چون این را شنید، بیدرنگ برخاست و نزد او شتافت.
|
|
\v 30 عیسی هنوز وارد دهکده نشده بود، بلکه همانجا بود که مارتا به دیدارش رفته بود.
|
|
\v 31 یهودیانی که با مریم در خانه بودند و او را تسلی میدادند، چون دیدند مریم با شتاب برخاست و بیرون رفت، از پی او روانه شدند. گمان میکردند بر سر قبر میرود تا در آنجا زاری کند.
|
|
\v 32 چون مریم به آنجا که عیسی بود رسید و او را دید، به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمیمرد.»
|
|
\v 33 چون عیسی زاری مریم و یهودیانِ همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت.
|
|
\v 34 پرسید: «او را کجا گذاشتهاید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.»
|
|
\v 35 اشک از چشمان عیسی سرازیر شد.
|
|
\v 36 پس یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست میداشت!»
|
|
\v 37 امّا بعضی گفتند: «آیا کسی که چشمان آن مردِ کور را گشود، نمیتوانست مانع از مرگ ایلعازَر شود؟»
|
|
\v 38 سپس عیسی، باز در حالی که برآشفته بود، بر سر قبر آمد. قبر، غاری بود که بر دهانهاش سنگی نهاده بودند.
|
|
\v 39 فرمود: «سنگ را بردارید.» مارتا خواهرِ متوفا گفت: «سرورم، اکنون دیگر بوی ناخوش میدهد، زیرا چهار روز گذشته است.»
|
|
\v 40 عیسی به او گفت: «مگر تو را نگفتم که اگر ایمان آوری، جلال خدا را خواهی دید؟»
|
|
\v 41 پس سنگ را برداشتند. آنگاه عیسی به بالا نگریست و گفت: «پدر، تو را شکر میگویم که مرا شنیدی.
|
|
\v 42 من میدانستم که همیشه مرا میشنوی. امّا این را بهخاطر کسانی گفتم که در اینجا حاضرند، تا ایمان آورند که تو مرا فرستادهای.»
|
|
\v 43 این را گفت و سپس به بانگ بلند ندا درداد: «ایلعازَر، بیرون بیا!»
|
|
\v 44 پس آن مرده، دست و پا در کفن بسته و دستمالی گِرد صورت پیچیده، بیرون آمد. عیسی به ایشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»
|
|
\v 45 پس بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند.
|
|
\v 46 امّا برخی نزد فَریسیان رفتند و آنها را از آنچه عیسی کرده بود، آگاه ساختند.
|
|
\v 47 پس سرانِ کاهنان و فَریسیان به مشورت نشسته، گفتند: «چه کنیم؟ آیاتِ بسیار از این مرد به ظهور میرسد.
|
|
\v 48 اگر بگذاریم همچنان پیش رود، همه به او ایمان خواهند آورد، و رومیان آمده، این مکان و این قوم را از دست ما خواهند ستاند.»
|
|
\v 49 امّا یکی از آنها، قیافا نام، که در آن سال کاهن اعظم بود، به دیگران گفت: «شما هیچ نمیدانید
|
|
\v 50 و نمیاندیشید که صلاحتان در این است که یک تن برای قوم بمیرد، تا آنکه همۀ قوم نابود شوند.»
|
|
\v 51 امّا این سخن از خودش نبود، بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، چنین نبوّت کرد که عیسی برای قوم خواهد مرد،
|
|
\v 52 و نه تنها برای قوم، بلکه برای گرد آوردن و یگانه ساختن فرزندان خدا که پراکندهاند.
|
|
\v 53 پس، از همان روز توطئۀ قتل او را چیدند.
|
|
\v 54 از این رو عیسی دیگر آشکارا در میان یهودیان رفت و آمد نمیکرد، بلکه به شهری به نام اِفرایِم در ناحیهای نزدیک به بیابان رفت و با شاگردان خود در آنجا ماند.
|
|
\v 55 چون عید پِسَخ یهود نزدیک شد، گروهی بسیار از نواحی مختلف به اورشلیم رفتند تا آیین تطهیرِ قبل از پِسَخ را به جا آورند.
|
|
\v 56 آنها در جستجوی عیسی بودند و در همان حال که در صحن معبد ایستاده بودند، به یکدیگر میگفتند: «چه گمان میبرید؟ آیا هیچ به عید نخواهد آمد؟»
|
|
\v 57 امّا سران کاهنان و فَریسیان دستور داده بودند که هر گاه کسی بداند عیسی کجاست، خبر دهد تا گرفتارش سازند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 12
|
|
\p
|
|
\v 1 شش روز پیش از عید پِسَخ، عیسی به بِیتعَنْیا، محل زندگی ایلعازَر آمد، همان که عیسی او را از مردگان برخیزانیده بود.
|
|
\v 2 در آنجا برای تجلیل او شام دادند. مارتا پذیرایی میکرد و ایلعازَر از جمله کسانی بود که با عیسی بر سفره نشسته بود.
|
|
\v 3 در آن هنگام، مریم عطری گرانبها از سنبل خالص را که حدود یک لیترا بود برگرفت و پاهای عیسی را با آن عطرآگین کرد و با گیسوانش خشک نمود، چنانکه خانه از رایحۀ عطر آکنده شد.
|
|
\v 4 امّا یهودای اَسخَریوطی، یکی از شاگردان عیسی، که بعدها او را تسلیم دشمن کرد، گفت:
|
|
\v 5 «چرا این عطر به سیصد دینار فروخته نشد، تا بهایش به فقرا داده شود؟»
|
|
\v 6 او این را نه از سر دلسوزی برای فقرا، بلکه از آن رو میگفت که دزد بود؛ او مسئول دخل و خرج بود و از پولی که نزدش گذاشته میشد، میدزدید.
|
|
\v 7 پس عیسی گفت: «او را به حال خود بگذارید! زیرا این عطر را برای روز دفن من نگاه داشته بود.
|
|
\v 8 فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه ندارید.»
|
|
\v 9 گروهی بیشمار از یهودیان، چون شنیدند عیسی آنجاست، آمدند تا نه تنها عیسی، بلکه ایلعازَر را نیز که زنده کرده بود، ببینند.
|
|
\v 10 پس، سران کاهنان بر آن شدند ایلعازَر را نیز بکشند،
|
|
\v 11 زیرا سبب شده بود بسیاری از یهودیان از ایشان رویگردان شده، به عیسی ایمان آورند.
|
|
\v 12 بامدادان، جمعیتی کثیر که برای عید آمده بودند، چون شنیدند عیسی به اورشلیم میآید،
|
|
\v 13 شاخههای نخل در دست به پیشباز او رفتند. آنان فریادکنان میگفتند:
|
|
«هوشیعانا!
|
|
مبارک است آن که
|
|
به نام خداوند میآید،
|
|
مبارک است پادشاه اسرائیل!»
|
|
\v 14 آنگاه عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد؛ چنانکه نوشته شده است:
|
|
\v 15 «مترس! ای دختر صَهیون،
|
|
هان پادشاه تو میآید،
|
|
سوار بر کره الاغی!»
|
|
\v 16 شاگردان او نخست این چیزها را درنیافتند، امّا چون عیسی جلال یافت، به یاد آوردند که اینها همه دربارۀ او نوشته شده بود و همانگونه نیز با او به عمل آورده بودند.
|
|
\v 17 آن جماعت که به هنگام فرا خواندن ایلعازَر از قبر و برخیزانیدنش از مردگان با عیسی بودند، همچنان بر این واقعه شهادت میدادند.
|
|
\v 18 بسیاری از مردم نیز به همین سبب به پیشباز او رفتند، زیرا شنیده بودند چنین آیتی از او به ظهور رسیده است.
|
|
\v 19 پس فَریسیان به یکدیگر گفتند: «ببینید که راه به جایی نمیبرید؛ بنگرید که همۀ دنیا از پی او رفتهاند.»
|
|
\v 20 در میان کسانی که برای عبادت در عید آمده بودند، شماری یونانی بودند.
|
|
\v 21 آنها نزد فیلیپُس، که اهل بِیتصِیْدای جلیل بود، آمدند و به او گفتند: «سَروَرا، میخواهیم عیسی را ببینیم.»
|
|
\v 22 فیلیپُس آمد و به آندریاس گفت، و آنها هر دو رفتند و به عیسی گفتند.
|
|
\v 23 عیسی به آنان گفت: «ساعتِ جلال یافتن پسر انسان فرا رسیده است.
|
|
\v 24 آمین، آمین، به شما میگویم، اگر دانۀ گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها میماند؛ امّا اگر بمیرد بارِ بسیار میآورد.
|
|
\v 25 کسی که جان خود را دوست بدارد، آن را از دست خواهد داد. امّا کسی که در این جهان از جان خود نفرت داشته باشد، آن را تا حیات جاویدان حفظ خواهد کرد.
|
|
\v 26 آن که بخواهد مرا خدمت کند، باید از من پیروی کند؛ و جایی که من باشم، خادم من نیز خواهد بود. کسی که مرا خدمت کند، پدرم او را سرافراز خواهد کرد.
|
|
\v 27 «اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، ”پدر! مرا از این ساعت رهایی ده“؟ امّا برای همین منظور به این ساعت رسیدهام.
|
|
\v 28 پدر، نام خود را جلال ده!» آنگاه ندایی از آسمان در رسید که: «جلال دادهام و باز جلال خواهم داد.»
|
|
\v 29 پس مردمی که آنجا بودند و این را شنیدند، گفتند: «رعد بود.» دیگران گفتند: «فرشتهای با او سخن گفت.»
|
|
\v 30 عیسی گفت: «این ندا برای شما بود، نه برای من.
|
|
\v 31 اکنون زمان داوری بر این دنیاست؛ اکنون رئیس این جهان بیرون افکنده میشود.
|
|
\v 32 و من چون از زمین برافراشته شوم، همه را به سوی خود خواهم کشید.»
|
|
\v 33 او با این سخن، به چگونگی مرگی اشاره میکرد که انتظارش را میکشید.
|
|
\v 34 مردم گفتند: «بنا بر آنچه از تورات شنیدهایم، مسیح تا ابد باقی خواهد ماند، پس چگونه است که میگویی پسر انسان باید برافراشته شود؟ این پسر انسان کیست؟»
|
|
\v 35 عیسی به ایشان گفت: «تا اندک زمانی دیگر، نور با شماست. پس تا زمانی که هنوز نور را دارید، راه بروید، مبادا تاریکی شما را فرو گیرد. آن که در تاریکی راه میرود، نمیداند کجا میرود.
|
|
\v 36 تا زمانی که نور را دارید، به نور ایمان آورید تا فرزندان نور گردید.»
|
|
چون این سخنان را گفت، از آنجا رفت و خود را از ایشان پنهان کرد.
|
|
\v 37 با اینکه عیسی آیاتی چنین بسیار در برابر چشمان آنان به ظهور رسانیده بود، به او ایمان نیاوردند.
|
|
\v 38 بدینسان سخنان اِشعیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود:
|
|
«چه کسی، ای خداوند، پیام ما را باور کرده،
|
|
و بازوی خداوند بر کِه مکشوف گشته است؟»
|
|
\v 39 همانگونه که اِشعیای نبی خود در جایی دیگر بیان کرده است، آنان نتوانستند ایمان آورند، زیرا:
|
|
\v 40 «او چشمان ایشان را کور،
|
|
و دلهایشان را سخت کرده است،
|
|
تا با چشمان خود نبینند،
|
|
و با دلهای خود درنیابند،
|
|
و بازگشت نکنند تا شفایشان بخشم.»
|
|
\v 41 اِشعیا از آن رو این را بیان کرد که جلال او را دید و دربارۀ او سخن گفت.
|
|
\v 42 با این همه، حتی بسیاری از بزرگان قوم نیز به عیسی ایمان آوردند، امّا از ترس فَریسیان، ایمان خود را اقرار نمیکردند، مبادا از کنیسه اخراجشان کنند.
|
|
\v 43 زیرا تحسین مردم را بیش از تحسین خدا دوست میداشتند.
|
|
\v 44 آنگاه عیسی ندا در داد و گفت: «هر که به من ایمان آوَرَد، نه به من، بلکه به فرستندۀ من ایمان آورده است.
|
|
\v 45 هر که مرا دید، فرستندۀ مرا دیده است.
|
|
\v 46 من چون نوری به جهان آمدهام تا هر که به من ایمان آوَرَد، در تاریکی نماند.
|
|
\v 47 اگر کسی سخنان مرا بشنود، امّا از آن اطاعت نکند، من بر او داوری نمیکنم؛ زیرا نیامدهام تا بر جهانیان داوری کنم، بلکه آمدهام تا آنها را نجات بخشم.
|
|
\v 48 برای کسی که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد، داوریْ دیگر هست؛ همان سخنانی که گفتم در روز بازپسین او را محکوم خواهد کرد.
|
|
\v 49 زیرا من از جانب خود سخن نگفتهام، بلکه پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و از چه سخن برانم.
|
|
\v 50 و من میدانم که فرمان او حیات جاویدان است. پس آنچه من میگویم درست همان چیزی است که پدر گفته است تا بگویم.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 13
|
|
\p
|
|
\v 1 پیش از عید پِسَخ، عیسی آگاه از اینکه ساعت او رسیده است تا از این جهان نزد پدر برود، کسان خود را که در این جهان دوست میداشت، تا به حد کمال محبت کرد.
|
|
\v 2 هنگام شام بود. ابلیس پیشتر در دل یهودای اَسخَریوطی، پسر شَمعون، نهاده بود که عیسی را تسلیم دشمن کند.
|
|
\v 3 عیسی که میدانست پدر همه چیز را به دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و به نزد او میرود،
|
|
\v 4 از شام برخاست و ردا از تن به در آورد و حولهای برگرفته، به کمر بست.
|
|
\v 5 سپس آب در لگنی ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حولهای که به کمر داشت.
|
|
\v 6 چون به شَمعون پطرس رسید، او وی را گفت: «سرور من، آیا تو میخواهی پای مرا بشویی؟»
|
|
\v 7 عیسی پاسخ داد: «اکنون از درک آنچه میکنم ناتوانی، امّا بعد خواهی فهمید.»
|
|
\v 8 پطرس به او گفت: «پاهای مرا هرگز نخواهی شست!» عیسی پاسخ داد: «تا تو را نشویم سهمی با من نخواهی داشت.»
|
|
\v 9 پس شَمعون پطرس گفت: «سرور من، نه تنها پاهایم، بلکه دستها و سرم را نیز بشوی!»
|
|
\v 10 عیسی پاسخ داد: «آن که استحمام کرده، سراپا پاکیزه است و به شستن نیاز ندارد، مگر پاهایش. باری، شما پاکید، امّا نه همه.»
|
|
\v 11 زیرا میدانست چه کسی او را تسلیم دشمن خواهد کرد، و از همین رو گفت: «همۀ شما پاک نیستید.»
|
|
\v 12 پس از آنکه عیسی پاهای ایشان را شست، ردا بر تن کرد و باز بر سفرۀ شام نشست. آنگاه از ایشان پرسید: «آیا دریافتید آنچه برایتان کردم؟
|
|
\v 13 شما مرا استاد و سرورتان میخوانید و درست هم میگویید، زیرا چنین هستم.
|
|
\v 14 پس اگر من که سرور و استاد شمایم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید.
|
|
\v 15 من با این کار، سرمشقی به شما دادم تا شما نیز همانگونه رفتار کنید که من با شما کردم.
|
|
\v 16 آمین، آمین، به شما میگویم، نه غلام از ارباب خود بزرگتر است، نه فرستاده از فرستندۀ خود.
|
|
\v 17 اکنون که اینها را میدانید، خوشا به حالتان اگر بدانها عمل کنید.
|
|
\v 18 «آنچه میگویم دربارۀ همۀ شما نیست. من آنان را که برگزیدهام، میشناسم. امّا این گفتۀ کتب مقدّس باید به حقیقت پیوندد که ”آن که نان مرا میخورَد، با من به دشمنی برخاسته است.“
|
|
\v 19 پس اکنون پیش از وقوع، به شما میگویم تا هنگامی که واقع شد، ایمان آورید که من هستم.
|
|
\v 20 آمین، آمین، به شما میگویم، هر که فرستادۀ مرا بپذیرد، مرا پذیرفته، و هر که مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است.»
|
|
\v 21 عیسی پس از آنکه این را گفت، در روح مضطرب شد و آشکارا اعلام داشت: «آمین، آمین، به شما میگویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
|
|
\v 22 شاگردان به یکدیگر نگریسته، در شگفت بودند که این را دربارۀ که میگوید.
|
|
\v 23 یکی از شاگردان، که عیسی دوستش میداشت، نزدیک به سینۀ او تکیه زده بود.
|
|
\v 24 شَمعون پطرس با اشاره از او خواست تا از عیسی بپرسد منظورش کیست.
|
|
\v 25 پس او کمی به عقب متمایل شد و بر سینۀ عیسی تکیه زد و پرسید: «سرور من، او کیست؟»
|
|
\v 26 عیسی پاسخ داد: «همان که این تکه نان را پس از فرو بردن در کاسه به او میدهم.» آنگاه تکهای نان در کاسه فرو برد و آن را به یهودا پسر شَمعون اَسخَریوطی داد.
|
|
\v 27 یهودا چون لقمه را گرفت، در دم شیطان به درون او رفت. آنگاه عیسی به او گفت: «آنچه در پی انجامِ آنی، زودتر به انجام رسان.»
|
|
\v 28 امّا هیچیک از کسانی که بر سفره نشسته بودند، منظور عیسی را درنیافتند.
|
|
\v 29 بعضی گمان بردند که چون یهودا مسئول دخل و خرج است، عیسی به او میگوید که آنچه برای عید لازم است بخرد، یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.
|
|
\v 30 پس از گرفتن لقمه، یهودا بیدرنگ بیرون رفت. و شب بود.
|
|
\v 31 پس از بیرون رفتن یهودا، عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلال یافت.
|
|
\v 32 اگر خدا در او جلال یافت، پس خدا نیز او را در خود جلال خواهد داد و او را بیدرنگ جلال خواهد داد.
|
|
\v 33 فرزندان عزیز، اندک زمانی دیگر با شما هستم. مرا خواهید جُست و همانگونه که به یهودیان گفتم، اکنون به شما نیز میگویم که آنجا که من میروم، شما نمیتوانید آمد.
|
|
\v 34 حکمی تازه به شما میدهم، و آن این که یکدیگر را محبت کنید. همانگونه که من شما را محبت کردم، شما نیز باید یکدیگر را محبت نمایید.
|
|
\v 35 از همین محبت شما به یکدیگر، همه پی خواهند برد که شاگرد من هستید.»
|
|
\v 36 شَمعون پطرس گفت: «سرور من، کجا میروی؟» عیسی پاسخ داد: «تو اکنون نمیتوانی به جایی که میروم از پی من بیایی؛ امّا بعدها از پیام خواهی آمد.»
|
|
\v 37 پطرس گفت: «سرورم، چرا اکنون نتوانم از پیات بیایم؟ من جانم را در راه تو خواهم نهاد.»
|
|
\v 38 عیسی گفت: «آیا جانت را در راه من خواهی نهاد؟ آمین، آمین، به تو میگویم، پیش از آنکه خروس بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 14
|
|
\p
|
|
\v 1 «دل شما مضطرب نباشد. به خدا ایمان داشته باشید؛ به من نیز ایمان داشته باشید.
|
|
\v 2 در خانۀ پدر من منزل بسیار است، وگرنه به شما میگفتم. میروم تا مکانی برای شما آماده کنم.
|
|
\v 3 و آنگاه که رفتم و مکانی برای شما آماده کردم، باز میآیم و شما را نزد خود میبرم، تا آنجا که من هستم شما نیز باشید.
|
|
\v 4 جایی که من میروم راهش را میدانید.»
|
|
\v 5 توما به او گفت: «ما حتی نمیدانیم به کجا میروی، پس چگونه میتوانیم راه را بدانیم؟»
|
|
\v 6 عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچکس جز به واسطۀ من، نزد پدر نمیآید.
|
|
\v 7 اگر مرا میشناختید، پدر مرا نیز میشناختید؛ امّا پس از این او را میشناسید و او را دیدهاید.»
|
|
\v 8 فیلیپُس به او گفت: «سرور ما، پدر را به ما بنما، که همین ما را کافی است.»
|
|
\v 9 عیسی به او گفت: «فیلیپُس، دیری است با شما هستم و هنوز مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛ پس چگونه است که میگویی ”پدر را به ما بنما“؟
|
|
\v 10 آیا باور نداری که من در پدرم و پدر در من است؟ سخنانی که من به شما میگویم از خودم نیست، بلکه پدری که در من ساکن است، اوست که کارهای خود را به انجام میرساند.
|
|
\v 11 این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است؛ وگرنه به سبب آن کارها این را باور کنید.
|
|
\v 12 «آمین، آمین، به شما میگویم، آن که به من ایمان داشته باشد، او نیز کارهایی را که من میکنم، خواهد کرد، و حتی کارهایی بزرگتر از آن خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر میروم.
|
|
\v 13 و هرآنچه به نام من درخواست کنید، من آن را انجام خواهم داد، تا پدر در پسر جلال یابد.
|
|
\v 14 اگر چیزی به نام من از من بخواهید، آن را انجام خواهم داد.
|
|
\v 15 «اگر مرا دوست بدارید، احکام مرا نگاه خواهید داشت.
|
|
\v 16 و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد،
|
|
\v 17 یعنی روحِ راستی که جهان نمیتواند او را بپذیرد، زیرا نه او را میبیند و نه میشناسد؛ امّا شما او را میشناسید، چرا که نزد شما مسکن میگزیند و در شما خواهد بود.
|
|
\v 18 «شما را بیکس نمیگذارم؛ نزد شما میآیم.
|
|
\v 19 پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، امّا شما خواهید دید، و چون من زندهام، شما نیز خواهید زیست.
|
|
\v 20 در آن روز، خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
|
|
\v 21 آن که احکام مرا دارد و از آنها پیروی میکند، اوست که مرا دوست میدارد؛ و آن که مرا دوست میدارد، پدرم او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته، خود را بر او ظاهر خواهم ساخت.»
|
|
\v 22 یهودا، نه اَسخَریوطی، از او پرسید: «سرور من، چگونه است که میخواهی خود را بر ما ظاهر کنی، امّا نه بر این جهان؟»
|
|
\v 23 عیسی پاسخ داد: «اگر کسی مرا دوست بدارد، کلام مرا نگاه خواهد داشت، و پدرم او را دوست خواهد داشت، و ما نزد او خواهیم آمد و با او مسکن خواهیم گزید.
|
|
\v 24 آن که مرا دوست نمیدارد، کلام مرا نگاه نخواهد داشت؛ و این کلام که میشنوید از من نیست، بلکه از پدری است که مرا فرستاده است.
|
|
\v 25 «این چیزها را زمانی به شما گفتم که هنوز با شما هستم.
|
|
\v 26 امّا آن مدافع، یعنی روحالقدس، که پدر او را به نام من میفرستد، او همه چیز را به شما خواهد آموخت و هرآنچه من به شما گفتم، به یادتان خواهد آورد.
|
|
\v 27 برای شما آرامش به جا میگذارم؛ آرامش خود را به شما میدهم. آنچه من به شما میدهم، نه چنان است که جهان به شما میدهد. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.
|
|
\v 28 شنیدید که به شما گفتم، ”من میروم، امّا باز نزد شما میآیم.“ اگر مرا دوست میداشتید، شادمان میشدید که نزد پدر میروم، زیرا پدر از من بزرگتر است.
|
|
\v 29 اکنون این را پیش از وقوع به شما گفتم، تا چون واقع شود ایمان آورید.
|
|
\v 30 فرصت چندانی باقی نمانده که با شما سخن بگویم، زیرا رئیس این جهان میآید. او هیچ قدرتی بر من ندارد؛
|
|
\v 31 امّا من کاری را میکنم که پدر به من فرمان داده است، تا جهان بداند که پدر را دوست میدارم. برخیزید، برویم.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 15
|
|
\p
|
|
\v 1 «من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.
|
|
\v 2 هر شاخهای در من که میوه نیاورد، آن را قطع میکند، و هر شاخهای که میوه آورد، آن را هَرَس میکند تا بیشتر میوه آورد.
|
|
\v 3 شما هماکنون به سبب کلامی که به شما گفتهام، پاک هستید.
|
|
\v 4 در من بمانید، و من نیز در شما میمانم. چنانکه شاخه نمیتواند از خود میوه آورد اگر در تاک نماند، شما نیز نمیتوانید میوه آورید اگر در من نمانید.
|
|
\v 5 «من تاک هستم و شما شاخههای آن. کسی که در من میماند و من در او، میوۀ بسیار میآورد؛ زیرا جدا از من، هیچ نمیتوانید کرد.
|
|
\v 6 اگر کسی در من نماند، همچون شاخهای است که دورش میاندازند و خشک میشود. شاخههای خشکیده را گرد میآورند و در آتش افکنده، میسوزانند.
|
|
\v 7 اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، هرآنچه میخواهید، درخواست کنید که برآورده خواهد شد.
|
|
\v 8 جلال پدر من در این است که شما میوۀ بسیار آورید؛ و اینگونه شاگرد من خواهید شد.
|
|
\v 9 «همانگونه که پدر مرا دوست داشته است، من نیز شما را دوست داشتهام؛ در محبت من بمانید.
|
|
\v 10 اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبت من خواهید ماند؛ چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشتهام و در محبت او میمانم.
|
|
\v 11 این سخنان را به شما گفتم تا شادی من در شما باشد و شادی شما کامل شود.
|
|
\v 12 «حکم من این است که یکدیگر را محبت کنید، چنانکه من شما را محبت کردهام.
|
|
\v 13 محبتی بزرگتر از این وجود ندارد که کسی جان خود را در راه دوستانش فدا کند.
|
|
\v 14 دوستان من شمایید اگر آنچه به شما حکم میکنم، انجام دهید.
|
|
\v 15 دیگر شما را بنده نمیخوانم، زیرا بنده از کارهای اربابش آگاهی ندارد. بلکه شما را دوست خود میخوانم، زیرا هرآنچه از پدر شنیدهام، شما را از آن آگاه ساختهام.
|
|
\v 16 شما نبودید که مرا برگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه آورید و میوۀ شما بماند، تا هر چه از پدر به نام من درخواست کنید به شما عطا کند.
|
|
\v 17 حکم من به شما این است که یکدیگر را محبت کنید.
|
|
\v 18 «اگر دنیا از شما نفرت دارد، به یاد داشته باشید که پیش از شما از من نفرت داشته است.
|
|
\v 19 اگر به دنیا تعلّق داشتید، دنیا شما را چون کسان خود دوست میداشت. امّا چون به دنیا تعلّق ندارید، بلکه من شما را از دنیا برگزیدهام، دنیا از شما نفرت دارد.
|
|
\v 20 کلامی را که به شما گفتم، به یاد داشته باشید: ”بنده از ارباب خود بزرگتر نیست.“ اگر مرا آزار رسانیدند، با شما نیز چنین خواهند کرد؛ و اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را نیز نگاه خواهند داشت.
|
|
\v 21 امّا این همه را به سبب نام من با شما خواهند کرد، زیرا فرستندۀ مرا نمیشناسند.
|
|
\v 22 اگر نیامده و با ایشان سخن نگفته بودم، گناه نمیداشتند؛ امّا اکنون دیگر عذری برای گناهشان ندارند.
|
|
\v 23 کسی که از من نفرت داشته باشد، از پدر من نیز نفرت دارد.
|
|
\v 24 اگر در میان آنان کارهایی نکرده بودم که جز من هیچکس نکرده است، گناه نمیداشتند؛ امّا اکنون، با اینکه آن کارها را دیدهاند، هم از من و هم از پدرم نفرت دارند.
|
|
\v 25 اینگونه، کلامی که در تورات خودشان آمده است به حقیقت میپیوندد که: ”بیسبب از من نفرت داشتند.“
|
|
\v 26 «امّا چون آن مدافع که از نزد پدر برای شما میفرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از پدر صادر میشود، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد،
|
|
\v 27 و شما نیز شهادت خواهید داد، زیرا از آغاز با من بودهاید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 16
|
|
\p
|
|
\v 1 «این چیزها را به شما گفتم تا نلغزید.
|
|
\v 2 شما را از کنیسهها اخراج خواهند کرد و حتی زمانی میرسد که هر که شما را بکشد، میپندارد که خدا را خدمت کرده است.
|
|
\v 3 این کارها را خواهند کرد، زیرا نه پدر را میشناسند، نه مرا.
|
|
\v 4 اینها را به شما گفتم تا چون زمان وقوعشان فرا رسد، به یاد آورید که شما را آگاه کرده بودم. آنها را در آغاز به شما نگفتم، زیرا خود با شما بودم.
|
|
\v 5 «اکنون نزد فرستندۀ خود میروم، و هیچیک نمیپرسید، ”کجا میروی؟“
|
|
\v 6 امّا به سبب شنیدن سخنانم، دل شما آکنده از غم شده است.
|
|
\v 7 با این حال، من به شما راست میگویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.
|
|
\v 8 چون او آید، جهان را مجاب خواهد کرد که به لحاظ گناه و عدالت و داوری، تقصیرکار است.
|
|
\v 9 به لحاظ گناه، زیرا به من ایمان نمیآورند.
|
|
\v 10 به لحاظ عدالت، زیرا نزد پدر میروم و دیگر مرا نخواهید دید.
|
|
\v 11 و به لحاظ داوری، زیرا رئیس این جهان محکوم شده است.
|
|
\v 12 «بسیار چیزهای دیگر دارم که به شما بگویم، امّا اکنون یارای شنیدنش را ندارید.
|
|
\v 13 امّا چون روحِ راستی آید، شما را به تمامی حقیقت راهبری خواهد کرد؛ زیرا او از جانب خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه را میشنود بیان خواهد کرد و از آنچه در پیش است با شما سخن خواهد گفت.
|
|
\v 14 او مرا جلال خواهد داد، زیرا آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.
|
|
\v 15 هرآنچه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از همین رو گفتم آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.
|
|
\v 16 «پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید.»
|
|
\v 17 آنگاه بعضی از شاگردان او به یکدیگر گفتند: «مقصود او از این سخن چیست که، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟ یا از اینکه میگوید ”زیرا نزد پدر میروم“؟»
|
|
\v 18 پس به یکدیگر میگفتند: «این ’اندک زمان‘ که میگوید، چیست؟ مقصود او را درنمییابیم؟»
|
|
\v 19 امّا عیسی از پیش میدانست که میخواهند از او سؤال کنند؛ پس به ایشان گفت: «آیا در این باره با هم بحث میکنید که گفتم، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟
|
|
\v 20 آمین، آمین، به شما میگویم، شما زاری و ماتم خواهید کرد، امّا جهان شادمان خواهد شد؛ شما غمگین خواهید بود، امّا غم شما به شادی بدل خواهد شد.
|
|
\v 21 زن به هنگام زایمان درد میکشد، از آن رو که ساعت او فرا رسیده است؛ امّا چون فرزندش به دنیا آمد، درد خود را دیگر به یاد نمیآورد، چرا که شاد است از این که انسانی به دنیا آمده است.
|
|
\v 22 به همینسان، شما نیز اکنون اندوهگینید؛ امّا باز شما را خواهم دید و دل شما شادمان خواهد شد و هیچکس آن شادی را از شما نخواهد گرفت.
|
|
\v 23 در آن روز، دیگر چیزی از خودِ من نخواهید خواست. آمین، آمین، به شما میگویم، هر چه از پدر به نام من بخواهید، آن را به شما خواهد داد.
|
|
\v 24 تا کنون به نام من چیزی نخواستهاید؛ بخواهید تا بیابید و شادیتان کامل شود.
|
|
\v 25 «اینها را به تمثیل به شما گفتم؛ امّا زمانی فرا خواهد رسید که دیگر اینگونه با شما سخن نخواهم گفت، بلکه آشکارا دربارۀ پدر به شما خواهم گفت.
|
|
\v 26 در آن روز، به نام من درخواست خواهید کرد. و به شما نمیگویم که من از جانب شما از پدر خواهم خواست،
|
|
\v 27 چرا که پدر خودْ شما را دوست میدارد، زیرا شما مرا دوست داشته و ایمان آوردهاید که از نزد خدا آمدهام.
|
|
\v 28 من از نزد پدر آمدم و به این جهان وارد شدم؛ و حال این جهان را ترک میگویم و نزد پدر میروم.»
|
|
\v 29 آنگاه شاگردانش گفتند: «اکنون آشکارا سخن میگویی، نه به تمثیل.
|
|
\v 30 حال دیگر میدانیم که از همه چیز آگاهی و حتی نیاز نداری کسی سؤالش را با تو در میان نهد. از همین رو، ایمان داریم که از نزد خدا آمدهای.»
|
|
\v 31 عیسی به آنها گفت: «آیا اکنون واقعاً ایمان دارید؟
|
|
\v 32 اینک زمانی فرا میرسد، و براستی که هماکنون فرا رسیده است، که پراکنده خواهید شد و هر یک به خانه و کاشانۀ خود خواهید رفت و مرا تنها خواهید گذاشت؛ امّا من تنها نیستم، زیرا پدر با من است.
|
|
\v 33 اینها را به شما گفتم تا در من آرامش داشته باشید. در دنیا برای شما زحمت خواهد بود؛ امّا دلْ قوی دارید، زیرا من بر دنیا غالب آمدهام.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 17
|
|
\p
|
|
\v 1 پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.
|
|
\v 2 زیرا او را بر هر بشری قدرت دادهای تا به همۀ آنان که به او عطا کردهای، حیات جاویدان بخشد.
|
|
\v 3 و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستادهای، بشناسند.
|
|
\v 4 من کاری را که به من سپردی، به کمال رساندم، و اینگونه تو را بر روی زمین جلال دادم.
|
|
\v 5 پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.
|
|
\v 6 «من نام تو را بر آنان که از جهانیان به من بخشیدی، آشکار ساختم. از آنِ تو بودند و تو ایشان را به من بخشیدی، و کلامت را نگاه داشتند.
|
|
\v 7 اکنون دریافتهاند که هرآنچه به من بخشیدهای، براستی از جانب توست.
|
|
\v 8 زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم، و ایشان آن را پذیرفتند و بهیقین دانستند که از نزد تو آمدهام، و ایمان آوردند که تو مرا فرستادهای.
|
|
\v 9 درخواست من برای آنهاست؛ من نه برای دنیا بلکه برای آنهایی درخواست میکنم که تو به من بخشیدهای، زیرا از آنِ تو هستند.
|
|
\v 10 هرآنچه از آنِ من است، از آنِ توست و هرآنچه از آنِ توست، از آنِ من است؛ و در ایشان جلال یافتهام.
|
|
\v 11 بیش از این در جهان نمیمانم، امّا آنها هنوز در جهانند؛ من نزد تو میآیم. ای پدرِ قدّوس، آنان را به قدرت نام خود که به من بخشیدهای حفظ کن، تا یک باشند، چنانکه ما هستیم.
|
|
\v 12 من آنها را تا زمانی که با ایشان بودم، حفظ کردم، و از آنها به قدرت نام تو که به من بخشیدهای، محافظت نمودم. هیچیک از ایشان هلاک نشد، جز فرزند هلاکت، تا گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوندد.
|
|
\v 13 امّا حال نزد تو میآیم، و این سخنان را زمانی میگویم که هنوز در جهانم، تا شادی مرا در خود به کمال داشته باشند.
|
|
\v 14 من کلام تو را به ایشان دادم، امّا دنیا از ایشان نفرت داشت، زیرا به دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من تعلّق ندارم.
|
|
\v 15 درخواست من این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه میخواهم از آن شَرور حفظشان کنی.
|
|
\v 16 آنها به این دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من نیز تعلّق ندارم.
|
|
\v 17 آنان را در حقیقت تقدیس کن؛ کلام تو حقیقت است.
|
|
\v 18 همانگونه که تو مرا به جهان فرستادی، من نیز آنان را به جهان فرستادهام.
|
|
\v 19 من خویشتن را بهخاطر ایشان تقدیس میکنم، تا ایشان نیز به حقیقت تقدیس شوند.
|
|
\v 20 «درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که به واسطۀ پیام آنها به من ایمان خواهند آورد،
|
|
\v 21 تا همه یک باشند، همانگونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. چنان کن که آنها نیز در ما باشند، تا جهان ایمان آورد که تو مرا فرستادهای.
|
|
\v 22 و من جلالی را که به من بخشیدی، بدیشان بخشیدم تا یک گردند، چنانکه ما یک هستیم؛
|
|
\v 23 من در آنان و تو در من. چنان کن که آنان نیز کاملاً یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستادهای، و ایشان را همانگونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی.
|
|
\v 24 ای پدر، میخواهم آنها که به من بخشیدهای با من باشند، همانجا که من هستم، تا جلال مرا بنگرند، جلالی که تو به من بخشیدهای؛ زیرا پیش از آغاز جهان مرا دوست میداشتی.
|
|
\v 25 «ای پدرِ عادل، دنیا تو را نمیشناسد، امّا من تو را میشناسم، و اینها دانستهاند که تو مرا فرستادهای.
|
|
\v 26 من نام تو را به آنها شناساندم و خواهم شناساند، تا محبتی که تو به من داشتهای، در آنها نیز باشد و من نیز در آنها باشم.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 18
|
|
\p
|
|
\v 1 عیسی پس از ادای این سخنان، با شاگردانش به آن سوی درۀ قِدرون رفت. در آنجا باغی بود، و عیسی و شاگردانش به آن درآمدند.
|
|
\v 2 امّا یهودا، تسلیمکنندۀ او، از آن محل آگاه بود، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.
|
|
\v 3 پس یهودا گروهی از سربازان و نیز مأمورانِ سران کاهنان و فَریسیان را برگرفته، به آنجا آمد. ایشان با چراغ و مشعل و سلاح به آنجا رسیدند.
|
|
\v 4 عیسی، با آنکه میدانست چه بر وی خواهد گذشت، پیش رفت و به ایشان گفت: «که را میجویید؟»
|
|
\v 5 پاسخ دادند: «عیسای ناصری را.» گفت: «من هستم.» یهودا، تسلیمکنندۀ او نیز با آنها ایستاده بود.
|
|
\v 6 چون عیسی گفت، «من هستم،» آنان پس رفته بر زمین افتادند.
|
|
\v 7 پس دیگر بار از ایشان پرسید: «که را میجویید؟» گفتند: «عیسای ناصری را.»
|
|
\v 8 پاسخ داد: «به شما گفتم که خودم هستم. پس اگر مرا میخواهید، بگذارید اینها بروند.»
|
|
\v 9 این را گفت تا آنچه پیشتر گفته بود به حقیقت پیوندد که: «هیچیک از آنان را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»
|
|
\v 10 آنگاه شَمعون پطرس شمشیری را که داشت، برکشید و ضربتی بر خادمِ کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. نام آن خادم مالخوس بود.
|
|
\v 11 عیسی به پطرس گفت: «شمشیر خویش در نیام کن! آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»
|
|
\v 12 آنگاه سربازان، همراه با فرماندۀ خویش و مأموران یهودی عیسی را گرفتار کردند. آنها دستهای او را بستند
|
|
\v 13 و نخست نزد حَنّا بردند. او پدرزن قیافا، کاهن اعظمِ آن زمان بود.
|
|
\v 14 قیافا همان بود که به یهودیان توصیه کرد بهتر است یک تن در راه قوم بمیرد.
|
|
\v 15 شَمعون پطرس و شاگردی دیگر نیز از پی عیسی روانه شدند. آن شاگرد از آشنایان کاهن اعظم بود. پس با عیسی به حیاط خانۀ کاهن اعظم درآمد.
|
|
\v 16 امّا پطرس پشت در ایستاد. پس آن شاگرد دیگر که از آشنایان کاهن اعظم بود، بیرون رفت و با زنی که دربان بود، گفتگو کرد و پطرس را به داخل برد.
|
|
\v 17 آنگاه آن خادمۀ دربان از پطرس پرسید: «آیا تو نیز از شاگردان آن مرد نیستی؟» پطرس پاسخ داد: «نیستم.»
|
|
\v 18 هوا سرد بود. خادمان و مأموران آتشی با زغال افروخته و بر گِرد آن ایستاده بودند و خود را گرم میکردند. پطرس نیز با آنان ایستاده بود و خود را گرم میکرد.
|
|
\v 19 پس کاهن اعظم از عیسی دربارۀ شاگردان و تعالیمش پرسید.
|
|
\v 20 او پاسخ داد: «من به جهان آشکارا سخن گفتهام و همواره در کنیسه و در معبد که محل گرد آمدن همۀ یهودیان است، تعلیم دادهام و چیزی در نهان نگفتهام.
|
|
\v 21 چرا از من میپرسی؟ از آنان بپرس که سخنان مرا شنیدهاند! آنان نیک میدانند به ایشان چه گفتهام.»
|
|
\v 22 چون این را گفت، یکی از نگهبانان که آنجا ایستاده بود، بر گونهاش سیلی زد و گفت: «اینگونه به کاهن اعظم پاسخ میدهی؟»
|
|
\v 23 عیسی جواب داد: «اگر خطا گفتم، بر خطایم شهادت ده؛ امّا اگر راست گفتم، چرا مرا میزنی؟»
|
|
\v 24 آنگاه حَنّا او را دستبسته نزد قیافا، کاهن اعظم، فرستاد.
|
|
\v 25 در همان حال که شَمعون پطرس ایستاده بود و خود را گرم میکرد، برخی از او پرسیدند: «آیا تو نیز یکی از شاگردان او نیستی؟» او انکار کرد و گفت: «نه! نیستم.»
|
|
\v 26 یکی از خادمان کاهن اعظم که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت: «آیا من خودْ تو را با او در آن باغ ندیدم؟»
|
|
\v 27 پطرس باز انکار کرد. همان دم خروسی بانگ برآورد.
|
|
\v 28 عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند. سحرگاه بود. آنان خود وارد کاخ نشدند تا نجس نشوند و بتوانند پِسَخ را بخورند.
|
|
\v 29 پس پیلاتُس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: «این مرد را به چه جرمی متهم میکنید؟»
|
|
\v 30 جواب داده، گفتند: «اگر مجرم نبود، به تو تسلیمش نمیکردیم.»
|
|
\v 31 پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خود او را ببرید و بنا بر شریعت خویش محاکمه کنید.» یهودیان گفتند: «ما اجازۀ اعدام کسی را نداریم.»
|
|
\v 32 بدینسان گفتۀ عیسی در مورد چگونگی مرگی که در انتظارش بود، به حقیقت میپیوست.
|
|
\v 33 پس پیلاتُس به کاخ بازگشت و عیسی را فرا خوانده، به او گفت: «آیا تو پادشاه یهودی؟»
|
|
\v 34 عیسی پاسخ داد: «آیا این را تو خودْ میگویی، یا دیگران دربارۀ من به تو گفتهاند؟»
|
|
\v 35 پیلاتُس پاسخ داد: «مگر من یهودیام؟ قوم خودت و سران کاهنان، تو را به من تسلیم کردهاند؛ چه کردهای؟»
|
|
\v 36 عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود، خادمانم میجنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست.»
|
|
\v 37 پیلاتُس از او پرسید: «پس تو پادشاهی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود میگویی که من پادشاهم. من از این رو زاده شدم و از این رو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم. پس هر کس که به حقیقت تعلّق دارد، به ندای من گوش فرا میدهد.»
|
|
\v 38 پیلاتُس پرسید: «حقیقت چیست؟»
|
|
چون این را گفت، باز نزد یهودیان بیرون رفت و به آنها گفت: «من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.
|
|
\v 39 امّا شما را رسمی هست که در عید پِسَخ یک زندانی را برایتان آزاد کنم؛ آیا میخواهید پادشاه یهود را آزاد کنم؟»
|
|
\v 40 آنها در پاسخ فریاد سر دادند: «او را نه، بلکه باراباس را آزاد کن!» امّا باراباس راهزن بود.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 19
|
|
\p
|
|
\v 1 آنگاه پیلاتُس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانهاش زنند.
|
|
\v 2 و سربازان تاجی از خار بافته، بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند،
|
|
\v 3 و نزدش آمده، میگفتند: «درود بر تو، ای پادشاه یهود!» و او را سیلی میزدند.
|
|
\v 4 سپس پیلاتُس دیگر بار بیرون آمد و یهودیان را گفت: «اینک او را نزد شما بیرون میآورم تا بدانید که من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.»
|
|
\v 5 پس عیسی تاج خار بر سر و ردای ارغوانی بر تن بیرون آمد. پیلاتُس به آنها گفت: «اینک آن انسان!»
|
|
\v 6 چون سران کاهنان و نگهبانان معبد او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خودْ او را ببرید و مصلوب کنید، چون من سببی برای محکوم کردن او نیافتهام.»
|
|
\v 7 یهودیان در پاسخ او گفتند: «ما را شریعتی است که بنا بر آن او باید بمیرد، زیرا ادعا میکند پسر خداست.»
|
|
\v 8 چون پیلاتُس این را شنید، هراسانتر شد،
|
|
\v 9 و باز به درون کاخ بازگشت و از عیسی پرسید: «تو از کجا آمدهای؟» امّا عیسی پاسخی به او نداد.
|
|
\v 10 پس پیلاتُس او را گفت: «به من هیچ نمیگویی؟ آیا نمیدانی قدرت دارم آزادت کنم و قدرت دارم بر صلیبت کِشم؟»
|
|
\v 11 عیسی گفت: «هیچ قدرت بر من نمیداشتی، اگر از بالا به تو داده نشده بود؛ از این رو، گناهِ آن که مرا به تو تسلیم کرد، بسی بزرگتر است.»
|
|
\v 12 از آن پس پیلاتُس کوشید آزادش کند، امّا یهودیان فریادزنان گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی. هر که ادعای پادشاهی کند، بر ضد قیصر سخن میگوید.»
|
|
\v 13 چون پیلاتُس این سخنان را شنید، عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به ’سنگفرش‘ معروف بود و به زبان عبرانیان ’جَبّاتا‘ خوانده میشد.
|
|
\v 14 آن روز، روز ’تهیۀ‘ عید پِسَخ و نزدیک ساعت ششم از روز بود. پیلاتُس به یهودیان گفت: «اینک پادشاه شما!»
|
|
\v 15 آنها فریاد برآوردند: «او را از میان بردار! او را از میان بردار و بر صلیبش کن!» پیلاتُس گفت: «آیا پادشاهتان را مصلوب کنم؟» سران کاهنان پاسخ دادند: «ما را پادشاهی نیست جز قیصر.»
|
|
\v 16 سرانجام پیلاتُس عیسی را به آنها سپرد تا بر صلیبش کِشند.
|
|
آنگاه عیسی را گرفته، بردند.
|
|
\v 17 عیسی صلیب بر دوش بیرون رفت، به سوی محلی به نام جمجمه که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده میشود.
|
|
\v 18 آنجا او را بر صلیب کردند. با او دو تن دیگر نیز در دو جانبش مصلوب شدند و عیسی در میان قرار داشت.
|
|
\v 19 به فرمان پیلاتُس کتیبهای نوشتند و آن را بر بالای صلیب نصب کردند. بر آن نوشته شده بود: ’عیسای ناصری، پادشاه یهود‘.
|
|
\v 20 بسیاری از یهودیان آن کتیبه را خواندند، زیرا جایی که عیسی بر صلیب شد نزدیک شهر بود و آن کتیبه به زبان عبرانیان و لاتینی و یونانی نوشته شده بود.
|
|
\v 21 پس سرانِ کاهنانِ یهود به پیلاتُس گفتند: «منویس ’پادشاه یهود‘، بلکه بنویس این مرد گفته است که من پادشاه یهودم.»
|
|
\v 22 پیلاتُس پاسخ داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»
|
|
\v 23 چون سربازان عیسی را به صلیب کشیدند، جامههای او را گرفته، به چهار سهم تقسیم کردند و هر یک سهمی برگرفتند. و جامۀ زیرین او را نیز ستاندند. امّا آن جامه درز نداشت، بلکه یکپارچه از بالا به پایین بافته شده بود.
|
|
\v 24 پس به یکدیگر گفتند: «این را تکه نکنیم، بلکه قرعه بیفکنیم تا ببینیم از آنِ که شود.» بدینسان گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوست که:
|
|
«جامههایم را میان خود تقسیم کردند
|
|
و بر تنپوش من قرعه افکندند.»
|
|
پس سربازان چنین کردند.
|
|
\v 25 نزدیک صلیب عیسی، مادر او و خواهرِ مادرش، و نیز مریم زن کْلوپاس و مریم مَجدَلیّه ایستاده بودند.
|
|
\v 26 چون عیسی مادرش و آن شاگردی را که دوست میداشت در کنار او ایستاده دید، به مادر خود گفت: «بانو، اینک پسرت».
|
|
\v 27 سپس به آن شاگرد گفت: «اینک مادرت.» از آن ساعت، آن شاگرد، او را به خانۀ خود برد.
|
|
\v 28 آنگاه عیسی آگاه از اینکه همه چیز به انجام رسیده است، برای آنکه کتب مقدّس تحقق یابد، گفت: «تشنهام.»
|
|
\v 29 در آنجا ظرفی بود پر از شراب ترشیده. پس اسفنجی آغشته به شراب بر شاخهای از زوفا گذاشته، پیش دهان او بردند.
|
|
\v 30 چون عیسی شراب را چشید، گفت: «به انجام رسید.» سپس سر خم کرد و روح خود را تسلیم نمود.
|
|
\v 31 آن روز، روز ’تهیه‘ بود، و روز بعد، شَبّات بزرگ. از آنجا که سران یهود نمیخواستند اجساد تا روز بعد بر صلیب بماند، از پیلاتُس خواستند تا ساق پاهای آن سه تن را بشکنند و اجسادشان را از صلیب پایین بیاورند.
|
|
\v 32 پس سربازان آمدند و ساق پاهای نخستین شخص و آن دیگر را که با عیسی بر صلیب شده بود، شکستند.
|
|
\v 33 امّا چون به عیسی رسیدند و دیدند مرده است، ساقهای او را نشکستند.
|
|
\v 34 امّا یکی از سربازان نیزهای به پهلوی او فرو برد که در دم خون و آب از آن روان شد.
|
|
\v 35 آن که این را دید، شهادت میدهد تا شما نیز ایمان آورید. شهادت او راست است و او میداند که حقیقت را میگوید.
|
|
\v 36 اینها واقع شد تا کتب مقدّس به حقیقت پیوندد که: «هیچیک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد،»
|
|
\v 37 و نیز بخشی دیگر از کتاب که میگوید: «بر آن که نیزهاش زدند، خواهند نگریست.»
|
|
\v 38 آنگاه یوسف، اهل رامَه، از پیلاتُس اجازه خواست که جسد عیسی را برگیرد. یوسف از پیروان عیسی بود، امّا در نهان، زیرا از یهودیان بیم داشت. پیلاتُس به او اجازه داد. پس آمده، جسد عیسی را برگرفت.
|
|
\v 39 نیقودیموس نیز که پیشتر شبانه نزد عیسی رفته بود، آمد و با خود آمیختهای از مُر و عود به وزن یکصد لیترا آورد.
|
|
\v 40 پس آنها جسد عیسی را برگرفته، آن را به رسم تدفین یهود با عطریات در کفن پیچیدند.
|
|
\v 41 آنجا که عیسی بر صلیب شد، باغی بود و در آن باغ مقبرهای تازه وجود داشت که هنوز مردهای در آن گذاشته نشده بود.
|
|
\v 42 پس چون روز ’تهیۀ‘ یهود بود و آن مقبره نیز نزدیک، جسد عیسی را در آن گذاشتند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 20
|
|
\p
|
|
\v 1 در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگامی که هوا هنوز تاریک بود، مریم مَجدَلیّه به مقبره آمد و دید که سنگ از برابر آن برداشته شده است.
|
|
\v 2 پس دوان دوان نزد شَمعون پطرس و آن شاگرد دیگر که عیسی دوستش میداشت، رفت و به آنان گفت: «سرورمان را از مقبره بردهاند و نمیدانیم کجا گذاشتهاند.»
|
|
\v 3 پس پطرس همراه با آن شاگرد دیگر بیرون آمده، به سوی مقبره روان شدند.
|
|
\v 4 و هر دو با هم میدویدند؛ امّا آن شاگرد دیگر تندتر رفته، از پطرس پیش افتاد و نخست به مقبره رسید.
|
|
\v 5 پس خم شده، نگریست و دید که پارچههای کفن در آنجا هست، امّا درون مقبره نرفت.
|
|
\v 6 شَمعون پطرس نیز از پی او آمد و درون مقبره رفته، دید که پارچههای کفن در آنجا هست،
|
|
\v 7 امّا دستمالی که گرد سر عیسی بسته بودند نه در کنار پارچههای کفن، بلکه جداگانه تا شده و در جایی دیگر گذاشته شده است.
|
|
\v 8 پس آن شاگرد دیگر نیز که نخست به مقبره رسیده بود، به درون آمد و دید و ایمان آورد.
|
|
\v 9 زیرا هنوز کتب مقدّس را درک نکرده بودند که او باید از مردگان برخیزد.
|
|
\v 10 آنگاه آن دو شاگرد به خانۀ خود بازگشتند.
|
|
\v 11 و امّا مریم، بیرون، نزدیک مقبره ایستاده بود و میگریست. او گریان خم شد تا به درون مقبره بنگرد.
|
|
\v 12 آنگاه دو فرشته را دید که جامههای سفید بر تن داشتند و آنجا که پیکر عیسی نهاده شده بود، یکی در جای سر و دیگری در جای پاهای او نشسته بودند.
|
|
\v 13 آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریانی؟» او پاسخ داد: «سرورم را بردهاند و نمیدانم کجا گذاشتهاند.»
|
|
\v 14 چون این را گفت، برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت.
|
|
\v 15 عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ که را میجویی؟» مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشتهای، به من بگو کجا گذاشتهای تا بروم و او را برگیرم.»
|
|
\v 16 عیسی صدا زد: «مریم!» مریم روی به جانب او گرداند و به زبان عبرانیان گفت: «رَبّونی!» (یعنی استاد).
|
|
\v 17 عیسی به او گفت: «بر من میاویز، زیرا هنوز نزد پدر صعود نکردهام. بلکه نزد برادرانم برو و به آنها بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما صعود میکنم.»
|
|
\v 18 مریم مَجدَلیّه رفت و شاگردان را خبر داد که «خداوند را دیدهام!» و آنچه به او گفته بود، بدیشان بازگفت.
|
|
\v 19 شامگاه همان روز، که نخستین روز هفته بود، آنگاه که شاگردان گرد هم بودند و درها از ترس یهودیان قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»
|
|
\v 20 چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. شاگردان با دیدن خداوند شادمان شدند.
|
|
\v 21 عیسی باز به آنان گفت: «سلام بر شما! همانگونه که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را میفرستم.»
|
|
\v 22 چون این را گفت، دمید و فرمود: «روحالقدس را بیابید.
|
|
\v 23 اگر گناهان کسی را ببخشایید، بر آنها بخشیده خواهد شد؛ و اگر گناهان کسی را نابخشوده بگذارید، نابخشوده خواهد ماند.»
|
|
\v 24 هنگامی که عیسی آمد، توما، یکی از آن دوازده تن، که دوقلو نیز خوانده میشد، با ایشان نبود.
|
|
\v 25 پس دیگر شاگردان به او گفتند: «خداوند را دیدهایم!» امّا او به ایشان گفت: «تا خودْ نشانِ میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.»
|
|
\v 26 پس از هشت روز، شاگردان عیسی باز در خانه بودند و توما با آنها بود. در آن حال که درها قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»
|
|
\v 27 آنگاه به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهایم را ببین، و دست خود را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بیایمان مباش، بلکه ایمان داشته باش.»
|
|
\v 28 توما به او گفت: «خداوند من و خدای من!»
|
|
\v 29 عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»
|
|
\v 30 عیسی آیات بسیارِ دیگر در حضور شاگردان به ظهور رسانید که در این کتاب نوشته نشده است.
|
|
\v 31 امّا اینها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان مسیح، پسر خداست، و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 21
|
|
\p
|
|
\v 1 پس از این وقایع، عیسی بار دیگر خود را در کنار دریاچۀ تیبِریه بر شاگردان نمایان ساخت. او اینچنین نمایان گشت:
|
|
\v 2 روزی شَمعون پطرس، تومای معروف به دوقلو، نَتَنائیل از مردمان قانای جلیل، پسران زِبِدی و دو شاگرد دیگر با هم بودند.
|
|
\v 3 شَمعون پطرس به آنها گفت: «من به صید ماهی میروم.» آنها گفتند: «ما نیز با تو میآییم.» پس بیرون رفته، سوار قایق شدند. امّا در آن شب چیزی صید نکردند.
|
|
\v 4 سحرگاهان، عیسی در کنار ساحل ایستاد؛ امّا شاگردان درنیافتند که عیسی است.
|
|
\v 5 او به آنها گفت: «ای فرزندان، چیزی برای خوردن ندارید؟» پاسخ دادند: «نه!»
|
|
\v 6 گفت: «تور را به جانب راست قایق بیندازید که خواهید یافت.» ایشان چنین کردند و از فراوانی ماهی قادر نبودند تور را به درون قایق بکشند.
|
|
\v 7 شاگردی که عیسی دوستش میداشت، به پطرس گفت: «خداوند است!» شَمعون پطرس چون شنید که خداوند است، در دم جامۀ خود را گرد خویش پیچید - زیرا آن را از تن به در آورده بود - و خود را به دریا افکند.
|
|
\v 8 امّا دیگر شاگردان با قایق آمدند، در حالی که تورِ پر از ماهی را با خود میکشیدند، زیرا فاصلۀ آنها با ساحل فقط دویست ذِراع بود.
|
|
\v 9 چون به ساحل رسیدند، دیدند آتشی با زغال افروخته است و ماهی بر آن نهاده شده، و نان نیز هست.
|
|
\v 10 عیسی به ایشان گفت: «از آن ماهیها که هماکنون گرفتید، بیاورید.»
|
|
\v 11 شَمعون پطرس به درون قایق رفت و تور را به ساحل کشید. تورْ پر از ماهیهای بزرگ بود، به تعداد صد و پنجاه و سه ماهی. و با اینکه شمار ماهیها بدین حد زیاد بود، تور پاره نشد.
|
|
\v 12 عیسی به ایشان گفت: «بیایید صبحانه بخورید.» هیچیک از شاگردان جرأت نکرد از او بپرسد، «تو کیستی؟» زیرا میدانستند که خداوند است.
|
|
\v 13 عیسی پیش آمده، نان را برگرفت و به آنها داد، و نیز ماهی را.
|
|
\v 14 این سوّمین بار بود که عیسی پس از برخاستن از مردگان بر شاگردان خویش نمایان میشد.
|
|
\v 15 پس از صبحانه، عیسی از شَمعون پطرس پرسید: «ای شَمعون، پسر یوحنا، آیا مرا بیش از اینها محبت میکنی؟» او پاسخ داد: «بله سرورم؛ تو میدانی که دوستت میدارم.» عیسی به او گفت: «از برههای من مراقبت کن.»
|
|
\v 16 بار دوّم عیسی از او پرسید: «ای شَمعون، پسر یوحنا، آیا مرا محبت میکنی؟» پاسخ داد: «بله سرورم؛ میدانی که دوستت میدارم.» عیسی گفت: «گوسفندان مرا شبانی کن.»
|
|
\v 17 بار سوّم عیسی به او گفت: «ای شَمعون، پسر یوحنا، آیا مرا دوست میداری؟» پطرس از اینکه عیسی سه بار از او پرسید، «آیا مرا دوست میداری؟» آزرده شد و پاسخ داد: «سرورم، تو از همه چیز آگاهی؛ تو میدانی که دوستت میدارم.» عیسی گفت: «از گوسفندان من مراقبت کن.
|
|
\v 18 آمین، آمین، به تو میگویم، زمانی که جوانتر بودی کمر خویش برمیبستی و هر جا که میخواستی میرفتی؛ امّا چون پیر شوی دستهایت را خواهی گشود و دیگری کمر تو را بربسته، به جایی که نمیخواهی خواهد برد.»
|
|
\v 19 عیسی با این سخن به چگونگی مرگی اشاره میکرد که پطرس با آن خدا را جلال میداد. سپس عیسی به او گفت: «از پی من بیا.»
|
|
\v 20 آنگاه پطرس برگشت و دید آن شاگردی که عیسی دوستش میداشت از پی آنها میآید. او همان بود که در وقت شام بر سینۀ عیسی تکیه زده و از او پرسیده بود، «سرورم، کیست که تو را تسلیم دشمن خواهد کرد؟»
|
|
\v 21 چون پطرس او را دید، از عیسی پرسید: «سرور من، پس او چه میشود؟»
|
|
\v 22 عیسی به او گفت: «اگر بخواهم تا بازگشت من باقی بماند، تو را چه؟ تو از پی من بیا!»
|
|
\v 23 پس این گمان در میان برادران شایع شد که آن شاگرد نخواهد مرد، حال آنکه عیسی به پطرس نگفت که او نخواهد مرد، بلکه گفت «اگر بخواهم تا بازگشت من باقی بماند، تو را چه؟»
|
|
\v 24 همان شاگرد است که بر این چیزها شهادت میدهد و اینها را نوشته است. ما میدانیم که شهادت او راست است.
|
|
\v 25 عیسی کارهای بسیار دیگر نیز کرد که اگر یک به یک نوشته میشد، گمان نمیکنم حتی تمامی جهان نیز گنجایش آن نوشتهها را میداشت.
|