1323 lines
200 KiB
Plaintext
1323 lines
200 KiB
Plaintext
\id LUK Unlocked Literal Bible
|
||
\ide UTF-8
|
||
\h لوقا
|
||
\toc1 لوقا
|
||
\toc2 لوقا
|
||
\toc3 luk
|
||
\mt1 لوقا
|
||
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 1
|
||
\p
|
||
\v 1 از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زدهاند که نزد ما به انجام رسیده است،
|
||
\v 2 درست همانگونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند،
|
||
\v 3 من نیز که همه چیز را از آغاز بهدقّت بررسی کردهام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم،
|
||
\v 4 تا از درستی آنچه آموختهاید، یقین پیدا کنید.
|
||
\v 5 در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی میزیست، زکریا نام، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود.
|
||
\v 6 هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بیعیب رفتار میکردند.
|
||
\v 7 امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
|
||
\v 8 یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود، و او در پیشگاه خدا کهانت میکرد،
|
||
\v 9 بنا به رسم کاهنان، قرعۀ دخول به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور به نام وی افتاد.
|
||
\v 10 در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند
|
||
\v 11 که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر زکریا ظاهر شد.
|
||
\v 12 زکریا با دیدن او، بهتزده شد و ترس وجودش را فرا گرفت.
|
||
\v 13 امّا فرشته به او گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید.
|
||
\v 14 تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید،
|
||
\v 15 زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز به شراب یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از روحالقدس خواهد بود،
|
||
\v 16 و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی خداوند، خدای ایشان باز خواهد گردانید.
|
||
\v 17 او به روح و قدرت ایلیا، پیشاپیش خداوند خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.»
|
||
\v 18 زکریا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.»
|
||
\v 19 فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم که در حضور خدا میایستم. اکنون فرستاده شدهام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم.
|
||
\v 20 اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.»
|
||
\v 21 در این میان، جماعت منتظر زکریا بودند و حیران از طول توقف او در قُدس.
|
||
\v 22 چون بیرون آمد، نمیتوانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره میکرد و توان سخن گفتن نداشت.
|
||
\v 23 زکریا پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.
|
||
\v 24 چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانهنشینی اختیار کرد.
|
||
\v 25 اِلیزابِت میگفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»
|
||
\v 26 در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت،
|
||
\v 27 تا نزد باکرهای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود.
|
||
\v 28 فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفتهای. خداوند با توست.»
|
||
\v 29 مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است.
|
||
\v 30 امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف خدا شامل حال تو شده است.
|
||
\v 31 اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد.
|
||
\v 32 او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود.
|
||
\v 33 او تا ابد بر خاندان یعقوب سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.»
|
||
\v 34 مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبودهام؟»
|
||
\v 35 فرشته پاسخ داد: «روحالقدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد.
|
||
\v 36 اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که میگویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است.
|
||
\v 37 زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!»
|
||
\v 38 مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت.
|
||
\v 39 در آن روزها، مریم برخاست و بهشتاب به شهری در کوهستان یهودیه رفت،
|
||
\v 40 و به خانۀ زکریا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت.
|
||
\v 41 چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روحالقدس پر شده،
|
||
\v 42 به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجستهای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو!
|
||
\v 43 من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟
|
||
\v 44 چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد.
|
||
\v 45 خوشا به حال آن که ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»
|
||
\v 46 مریم در پاسخ گفت:
|
||
«جان من خداوند را تمجید میکند
|
||
\v 47 و روحم در نجاتدهندهام خدا، به وجد میآید،
|
||
\v 48 زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.
|
||
زین پس، همۀ نسلها خجستهام خواهند خواند،
|
||
\v 49 زیرا آن قادر که نامش قدوس است،
|
||
کارهای عظیم برایم کرده است.
|
||
\v 50 رحمت او، نسل اندر نسل،
|
||
همۀ ترسندگانش را در بر میگیرد.
|
||
\v 51 او به بازوی خود، نیرومندانه عمل کرده
|
||
و آنان را که در اندیشههای دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛
|
||
\v 52 فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده
|
||
و فروتنان را سرافراز کرده است؛
|
||
\v 53 گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده
|
||
امّا دولتمندان را تهیدست روانه ساخته است.
|
||
\v 54 او رحمت خود را به یاد آورده،
|
||
و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است،
|
||
\v 55 همانگونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او
|
||
وعده داده بود که تا ابد چنین کند.»
|
||
\v 56 پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.
|
||
\v 57 چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا رسید، پسری به دنیا آورد.
|
||
\v 58 همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند.
|
||
\v 59 روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و میخواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند.
|
||
\v 60 امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.»
|
||
\v 61 گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.»
|
||
\v 62 پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند.
|
||
\v 63 زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!»
|
||
\v 64 در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود.
|
||
\v 65 ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در این باره گفتگو میکردند.
|
||
\v 66 هر که این سخنان را میشنید، در دل خود میاندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.
|
||
\v 67 آنگاه پدر او، زکریا، از روحالقدس پر شد و چنین نبوّت کرد:
|
||
\v 68 «متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل،
|
||
زیرا به یاری قوم خویش آمده و ایشان را رهایی بخشیده است.
|
||
\v 69 او برای ما شاخِ نجاتی
|
||
در خاندان خادمش داوود، بر پای داشته است،
|
||
\v 70 چنانکه از دیرباز
|
||
به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که
|
||
\v 71 ما را از دست دشمنان
|
||
و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند، نجات بخشد،
|
||
\v 72 تا بر پدرانمان رحمت بنماید
|
||
و عهد مقدّس خویش به یاد آورَد؛
|
||
\v 73 همان سوگندی را که
|
||
برای پدرمان ابراهیم یاد کرد
|
||
\v 74 که ما را از دست دشمن رهایی بخشد
|
||
و یاریمان دهد که او را بی هیچ واهمه عبادت کنیم،
|
||
\v 75 در حضورش،
|
||
با قدّوسیت و پارسایی، همۀ ایام عمر.
|
||
\v 76 و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛
|
||
زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد تا راه را برای او آماده سازی،
|
||
\v 77 و به قوم او این معرفت را عطا کنی
|
||
که با آمرزیدن گناهانشان، ایشان را نجات میبخشد.
|
||
\v 78 زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت،
|
||
وَز همین رو، آفتاب تابان از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد
|
||
\v 79 تا کسانی را که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد،
|
||
و گامهای ما را در مسیر صلح و سلامت هدایت فرماید.»
|
||
\v 80 و امّا آن کودک رشد میکرد و در روح، نیرومند میشد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان به سر میبرد.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 2
|
||
\p
|
||
\v 1 در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد تا مردمان جهان همگی سرشماری شوند.
|
||
\v 2 این نخستین سرشماری بود و در ایام فرمانداری کورینیوس بر سوریه انجام میشد.
|
||
\v 3 پس، هر کس روانۀ شهر خود شد تا نامنویسی شود.
|
||
\v 4 یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل رهسپار بِیتلِحِمِ یهودیه، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود.
|
||
\v 5 او به آنجا رفت تا با نامزدش مریم که زایمانش نزدیک بود، نامنویسی کنند.
|
||
\v 6 هنگامی که آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرا رسید
|
||
\v 7 و نخستین فرزندش را که پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مهمانسرا جایی برایشان نبود.
|
||
\v 8 در آن نواحی، شبانانی بودند که در صحرا به سر میبردند و شبهنگام از گلۀ خود پاسداری میکردند.
|
||
\v 9 ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت کردند،
|
||
\v 10 امّا فرشته به آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادیبخش که برای تمامی قوم است:
|
||
\v 11 امروز در شهر داوود، نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمد. او خداوندْ مسیح است.
|
||
\v 12 نشانه برای شما این است که نوزادی را در قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یافت.»
|
||
\v 13 ناگاه گروهی عظیم از لشکریان آسمان ظاهر شدند که همراه آن فرشته در ستایش خدا میگفتند:
|
||
\v 14 «جلال بر خدا در عرش برین،
|
||
و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند!»
|
||
\v 15 و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بِیتلِحِم برویم و آنچه را روی داده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.»
|
||
\v 16 پس بهشتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته در آخور را یافتند.
|
||
\v 17 چون نوزاد را دیدند، سخنی را که دربارۀ او به ایشان گفته شده بود، پخش کردند.
|
||
\v 18 و هر که میشنید، از سخن شبانان در شگفت میشد.
|
||
\v 19 امّا مریم، این همه را به خاطر میسپرد و در دل خود به آنها میاندیشید.
|
||
\v 20 پس شبانان خدا را حمد و ثنا گویان بازگشتند، به سبب هرآنچه دیده و شنیده بودند، چنانکه بدیشان گفته شده بود.
|
||
\v 21 در روز هشتم، چون زمان ختنۀ نوزاد فرا رسید، او را عیسی نام نهادند. این همان نامی بود که فرشته، پیش از قرار گرفتن او در رَحِم مریم، بر وی نهاده بود.
|
||
\v 22 چون ایام تطهیر ایشان مطابق شریعت موسی به پایان رسید، یوسف و مریم، عیسی را به اورشلیم بردند تا به خداوند تقدیم کنند،
|
||
\v 23 طبق حکم شریعت خداوند که میفرماید: «نخستین ثمرۀ ذکور هر رَحِمی، مقدس برای خداوند خوانده شود.»؛
|
||
\v 24 و نیز تا قربانی تقدیم کنند، مطابق آنچه در شریعت خداوند آمده، یعنی «یک جفت قمری یا دو جوجه کبوتر».
|
||
\v 25 در آن زمان، مردی پارسا و دیندار، شَمعون نام، در اورشلیم میزیست که در انتظار تسلی اسرائیل بود و روحالقدس بر او قرار داشت.
|
||
\v 26 روحالقدس بر وی آشکار کرده بود که تا مسیحِ خداوند را نبیند، چشم از جهان فرو نخواهد بست.
|
||
\v 27 پس شَمعون به هدایت روح وارد صحن معبد شد و چون والدین عیسای نوزاد او را آوردند تا آیین شریعت را برایش به جای آورند،
|
||
\v 28 شَمعون در آغوشش گرفت و خدا را ستایشکنان گفت:
|
||
\v 29 «ای خداوند، حال بنا به وعدۀ خود،
|
||
خادمت را به سلامت مرخص میفرمایی.
|
||
\v 30 زیرا چشمان من نجات تو را دیده است،
|
||
\v 31 نجاتی که در برابر دیدگان همۀ ملتها فراهم کردهای،
|
||
\v 32 نوری برای آشکار کردن حقیقت بر دیگر قومها
|
||
و جلالی برای قوم تو اسرائیل.»
|
||
\v 33 پدر و مادر عیسی از سخنانی که دربارۀ او گفته شد، در شگفت شدند.
|
||
\v 34 سپس شَمعون ایشان را برکت داد و به مریم، مادر او گفت: «مقدّر است که این کودک موجب افتادن و برخاستن بسیاری از قوم اسرائیل شود، و آیتی باشد که در برابرش خواهند ایستاد،
|
||
\v 35 و بدینسان، اندیشۀ دلهای بسیاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز در قلب تو فرو خواهد رفت.»
|
||
\v 36 در آنجا نبیهای میزیست، حَنّا نام، دختر فَنوئیل از قبیلۀ اَشیر، که بسیار سالخورده بود. حَنّا پس از هفت سال زناشویی، شوهرش را از دست داده بود
|
||
\v 37 و تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هیچگاه معبد را ترک نمیکرد، بلکه شبانهروز، با روزه و دعا به عبادت مشغول بود.
|
||
\v 38 حَنّا نیز در همان هنگام پیش آمد و خدا را سپاس گفته، با همۀ کسانی که چشمانتظار رهایی اورشلیم بودند، دربارۀ عیسی سخن گفت.
|
||
\v 39 چون یوسف و مریم آیین شریعت خداوند را به کمال به جای آوردند، به شهر خود ناصره، واقع در جلیل، بازگشتند.
|
||
\v 40 باری، آن کودک رشد میکرد و قوی میشد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
|
||
\v 41 والدین عیسی هر سال برای عید پِسَخ به اورشلیم میرفتند.
|
||
\v 42 چون عیسی دوازده ساله شد، به رسم عید به اورشلیم رفتند.
|
||
\v 43 پس از پایان آیین عید، چون راه بازگشت پیش گرفتند، عیسای نوجوان در اورشلیم ماند. امّا والدینش از این امر آگاه نبودند،
|
||
\v 44 بلکه چون میپنداشتند در کاروان است، روزی تمام سفر کردند. سرانجام به جستجوی عیسی در میان خویشاوندان و دوستان برآمدند.
|
||
\v 45 و چون او را نیافتند، در جستجویش به اورشلیم بازگشتند.
|
||
\v 46 پس از سه روز، سرانجام او را در معبد یافتند. در میان معلمان نشسته بود و به سخنان ایشان گوش فرا میداد و از آنها پرسشها میکرد.
|
||
\v 47 هر که سخنان او را میشنید، از فهم او و پاسخهایی که میداد، در شگفت میشد.
|
||
\v 48 چون والدینش او را در آنجا دیدند، شگفتزده شدند. مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ پدرت و من با نگرانی بسیار در جستجوی تو بودیم.»
|
||
\v 49 امّا او در پاسخ گفت: «چرا مرا میجستید؟ مگر نمیدانستید که میباید در خانۀ پدرم باشم؟»
|
||
\v 50 امّا آنها معنای این سخن را که بدیشان گفت درنیافتند.
|
||
\v 51 پس با ایشان به راه افتاد و به ناصره رفت و مطیع ایشان بود. امّا مادرش تمامی این امور را به خاطر میسپرد.
|
||
\v 52 و عیسی در قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی میکرد.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 3
|
||
\p
|
||
\v 1 در پانزدهمین سالِ فرمانروایی تیبِریوسِ قیصر، هنگامی که پُنتیوس پیلاتُس والی یهودیه بود، هیرودیس حاکم جلیل، برادرش فیلیپُس حاکم ایتوریه و تْراخونیتیس، لیسانیوس حاکم آبیلینی،
|
||
\v 2 و حَنّا و قیافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا در بیابان بر یحیی، پسر زکریا، نازل شد.
|
||
\v 3 پس یحیی به سرتاسر نواحی اردن میرفت و به مردم موعظه میکرد که برای آمرزش گناهان خود توبه کنند و تعمید گیرند.
|
||
\v 4 در این باره در کتاب سخنان اِشعیای نبی آمده است که:
|
||
«ندای آن که در بیابان فریاد برمیآورد،
|
||
”راه خداوند را آماده کنید!
|
||
طریقهای او را هموار سازید!
|
||
\v 5 همۀ درهها پر و همۀ کوهها و تپهها پست خواهند شد؛
|
||
راههای کج، راست و مسیرهای ناهموار، هموار خواهند گشت.
|
||
\v 6 آنگاه تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.“»
|
||
\v 7 یحیی خطاب به جماعتی که برای تعمید گرفتن نزد او میآمدند، میگفت: «ای افعیزادگان، چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است بگریزید؟
|
||
\v 8 پس ثمرات شایستۀ توبه بیاورید و با خود مگویید که: ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما میگویم، خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد.
|
||
\v 9 هماکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.»
|
||
\v 10 جماعت از او پرسیدند: «پس چه کنیم؟»
|
||
\v 11 پاسخ داد: «آن که دو جامه دارد، یکی را به آن که ندارد بدهد، و آن که خوراک دارد نیز چنین کند.»
|
||
\v 12 خَراجگیران نیز آمدند تا تعمید گیرند. آنها از او پرسیدند: «استاد، ما چه کنیم؟»
|
||
\v 13 به ایشان گفت: «بیش از اندازۀ مقرر خَراج مستانید.»
|
||
\v 14 سربازان نیز از او پرسیدند: «ما چه کنیم؟» گفت: «بهزور از کسی پول نگیرید و بر هیچکس افترا مزنید و به مزد خویش قانع باشید.»
|
||
\v 15 مردم مشتاقانه در انتظار بودند و با خود میاندیشیدند که آیا ممکن است یحیی همان مسیح باشد؟
|
||
\v 16 پاسخ یحیی به همۀ آنان این بود: «من شما را با آب تعمید میدهم، امّا کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم بند کفشهایش را بگشایم. او شما را با روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد.
|
||
\v 17 او کجبیل خود را در دست دارد تا خرمنگاه خویش را پاک کند و گندم را در انبار خویش ذخیره نماید، امّا کاه را در آتشی خاموشیناپذیر خواهد سوزانید.»
|
||
\v 18 و یحیی با اندرزهای بسیار دیگر به مردم بشارت میداد.
|
||
\v 19 امّا چون هیرودیسِ حاکم، دربارۀ هیرودیا، همسر برادرش، و نیز شرارتهای دیگری که کرده بود، از یحیی توبیخ شد،
|
||
\v 20 او را به زندان افکند و بدینگونه خطایی دیگر بر خطاهای خود افزود.
|
||
\v 21 هنگامی که مردم همه تعمید میگرفتند و عیسی نیز تعمید گرفته بود و دعا میکرد، آسمان گشوده شد
|
||
\v 22 و روحالقدس به شکل جسمانی، همچون کبوتری بر او فرود آمد، و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی، و من از تو خشنودم.»
|
||
\v 23 عیسی حدود سی سال داشت که خدمت خود را آغاز کرد. او به گمان مردم پسر یوسف بود، و یوسف، پسر هِلی،
|
||
\v 24 پسر مَتّات، پسر لاوی، پسر مِلکی، پسر یَنّا، پسر یوسف،
|
||
\v 25 پسر مَتّاتیا، پسر عاموس، پسر ناحوم، پسر حِسْلی، پسر نَجَّی،
|
||
\v 26 پسر مَعَت، پسر مَتّاتیا، پسر سِمِعین، پسر یُسِک، پسر یهودا،
|
||
\v 27 پسر یوحَنان، پسر ریسا، پسر زروبابِل، پسر شِئَلتیئیل، پسر نیری،
|
||
\v 28 پسر مِلکی، پسر اَدّی، پسر قوصام، پسر اِلمادام، پسر عیر،
|
||
\v 29 پسر یوشَع، پسر اِلعازار، پسر یوریم، پسر مَتّات، پسر لاوی،
|
||
\v 30 پسر شَمعون، پسر یهودا، پسر یوسف، پسر یونام، پسر اِلیاقیم،
|
||
\v 31 پسر مِلیا، پسر مِنّا، پسر مَتّاتا، پسر ناتان، پسر داوود،
|
||
\v 32 پسر یَسا، پسر عوبید، پسر بوعَز، پسر سَلمون، پسر نَحشون،
|
||
\v 33 پسر عَمّیناداب، پسر رام، پسر حِصْرون، پسر فِرِص، پسر یهودا،
|
||
\v 34 پسر یعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر تارَح، پسر ناحور،
|
||
\v 35 پسر سِروج، پسر رِعو، پسر فِلِج، پسر عِبِر، پسر شِلَخ،
|
||
\v 36 پسر قینان، پسر اَرفَکشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لَمِک،
|
||
\v 37 پسر مَتوشالَح، پسر خَنوخ، پسر یارِد، پسر مَهَلَلئیل، پسر قینان،
|
||
\v 38 پسر اَنوش، پسر شِیث، پسر آدم، پسر خدا.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 4
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی پر از روحالقدس، از رود اردن بازگشت و روح، او را در بیابان هدایت میکرد.
|
||
\v 2 در آنجا ابلیس چهل روز او را وسوسه کرد. در آن روزها چیزی نخورد، و در پایان آن مدت، گرسنه شد.
|
||
\v 3 پس ابلیس به او گفت: «اگر پسر خدایی، به این سنگ بگو نان شود.»
|
||
\v 4 عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است که ”انسان تنها به نان زنده نیست.“ »
|
||
\v 5 سپس ابلیس او را به مکانی بلند برد و در دَمی همۀ حکومتهای جهان را به او نشان داد
|
||
\v 6 و گفت: «من همۀ این قدرت و تمامی شکوه اینها را به تو خواهم بخشید، زیرا که به من سپرده شده است و مختارم آن را به هر که بخواهم بدهم.
|
||
\v 7 بنابراین، اگر در برابرم سَجده کنی، این همه از آن تو خواهد شد.»
|
||
\v 8 عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است،
|
||
«”خداوند، خدای خود را بپرست
|
||
و تنها او را عبادت کن.“ »
|
||
\v 9 آنگاه ابلیس او را به شهر اورشلیم برد و بر فراز معبد قرار داد و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را از اینجا به زیر افکن.
|
||
\v 10 زیرا نوشته شده است:
|
||
«”دربارۀ تو به فرشتگان خود فرمان خواهد داد
|
||
تا نگاهبان تو باشند.
|
||
\v 11 آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت
|
||
مبادا پایت را به سنگی بزنی.“ »
|
||
\v 12 عیسی به او پاسخ داد: «گفته شده است، ”خداوند، خدای خود را میازما.“ »
|
||
\v 13 چون ابلیس همۀ این وسوسهها را به پایان رسانید، او را تا فرصتی دیگر ترک گفت.
|
||
\v 14 عیسی به نیروی روح به جلیل بازگشت و خبر او در سرتاسر آن نواحی پیچید.
|
||
\v 15 او در کنیسههای ایشان تعلیم میداد، و همه وی را میستودند.
|
||
\v 16 پس به شهر ناصره که در آن پرورش یافته بود، رفت و در روز شَبّات، طبق معمول به کنیسه درآمد. و برخاست تا تلاوت کند.
|
||
\v 17 طومار اِشعیای نبی را به او دادند. چون آن را گشود، قسمتی را یافت که میفرماید:
|
||
\v 18 «روح خداوند بر من است،
|
||
زیرا مرا مسح کرده
|
||
تا فقیران را بشارت دهم
|
||
و مرا فرستاده تا رهایی را به اسیران
|
||
و بینایی را به نابینایان اعلام کنم،
|
||
و ستمدیدگان را رهایی بخشم،
|
||
\v 19 و سال لطف خداوند را اعلام نمایم.»
|
||
\v 20 سپس طومار را فرو پیچید و به خادم کنیسه سپرد و بنشست. همه در کنیسه به او چشم دوخته بودند.
|
||
\v 21 آنگاه چنین سخن آغاز کرد: «امروز این نوشته، هنگامی که بدان گوش فرا میدادید، جامۀ عمل پوشید.»
|
||
\v 22 همه از او نیکو میگفتند و از کلام فیضآمیزش در شگفت بودند و میگفتند: «آیا این پسر یوسف نیست؟»
|
||
\v 23 عیسی به ایشان گفت: «بیگمان این مَثَل را بر من خواهید آورد که ”ای طبیب خود را شفا ده! آنچه شنیدهایم در کَفَرناحوم کردهای، اینجا در زادگاه خویش نیز انجام بده.“»
|
||
\v 24 سپس افزود: «آمین، به شما میگویم که هیچ پیامبری در دیار خویش پذیرفته نیست.
|
||
\v 25 یقین بدانید که در زمان ایلیا، هنگامی که آسمان سه سال و نیم بسته شد و خشکسالیِ سخت سرتاسر آن سرزمین را فرا گرفت، بیوهزنان بسیار در اسرائیل بودند.
|
||
\v 26 امّا ایلیا نزد هیچیک فرستاده نشد مگر نزد بیوهزنی در شهر صَرِفَه در سرزمین صیدون.
|
||
\v 27 در زمان اِلیشَع نبی نیز جذامیان بسیار در اسرائیل بودند، ولی هیچیک از جذام خود پاک نشدند مگر نَعَمانِ سُریانی.»
|
||
\v 28 آنگاه همۀ کسانی که در کنیسه بودند، از شنیدن این سخنان برآشفتند
|
||
\v 29 و برخاسته، او را از شهر بیرون کشیدند و بر لبۀ کوهی که شهر بر آن بنا شده بود، بردند تا از آنجا به زیرش افکنند.
|
||
\v 30 امّا او از میانشان گذشت و رفت.
|
||
\v 31 سپس عیسی به کَفَرناحوم، شهری در جلیل، فرود شد و در روز شَبّات به تعلیم مردم پرداخت.
|
||
\v 32 آنان از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا در کلامش اقتدار بود.
|
||
\v 33 امّا در کنیسه، مردی دیوزده بود که روح پلید داشت. او به آواز بلند فریاد برآورد:
|
||
\v 34 «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمدهای نابودمان کنی؟ میدانم کیستی؛ تو آن قدوس خدایی!»
|
||
\v 35 عیسی روح پلید را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!» آنگاه دیو، آن مرد را در حضور همگان بر زمین زد و بیآنکه آسیبی به او برساند، از او بیرون آمد.
|
||
\v 36 مردم همه شگفتزده به یکدیگر میگفتند: «این چه کلامی است؟ او با اقتدار و قدرت به ارواح پلید فرمان میدهد و بیرون میآیند!»
|
||
\v 37 بدینگونه خبر کارهای او در سرتاسر آن نواحی پیچید.
|
||
\v 38 آنگاه عیسی کنیسه را ترک گفت و به خانۀ شَمعون رفت. و امّا مادرزن شَمعون را تبی سخت عارض گشته بود. پس، از عیسی خواستند یاریاش کند.
|
||
\v 39 او نیز بر بالین وی خم شد و تب را نهیب زد، و تبش قطع شد. او بیدرنگ برخاست و مشغول پذیرایی از آنها شد.
|
||
\v 40 هنگام غروب، همۀ کسانی که بیمارانی مبتلا به امراض گوناگون داشتند، آنان را نزد عیسی آوردند، و او نیز بر یکایک ایشان دست نهاد و شفایشان داد.
|
||
\v 41 دیوها نیز از بسیاری بیرون میآمدند و فریادکنان میگفتند: «تو پسر خدایی!» امّا او آنها را نهیب میزد و نمیگذاشت سخنی بگویند، زیرا میدانستند مسیح است.
|
||
\v 42 بامدادان، عیسی به مکانی دورافتاده رفت. امّا مردم او را میجُستند و چون به جایی که بود رسیدند، کوشیدند نگذارند ترکشان کند.
|
||
\v 43 ولی او گفت: «من باید پادشاهی خدا را در شهرهای دیگر نیز بشارت دهم، چرا که به همین منظور فرستاده شدهام.»
|
||
\v 44 پس به موعظه در کنیسههای یهودیه ادامه داد.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 5
|
||
\p
|
||
\v 1 یک روز که عیسی در کنار دریاچۀ جِنیسارِت ایستاده بود و جمعیت از هر سو بر او ازدحام میکردند تا کلام خدا را بشنوند،
|
||
\v 2 در کنار دریا دو قایق دید که صیادان از آنها بیرون آمده، مشغول شستن تورهایشان بودند.
|
||
\v 3 پس بر یکی از آنها که متعلق به شَمعون بود سوار شد و از او خواست قایق را اندکی از ساحل دور کند. سپس خود بر قایق نشست و به تعلیم مردم پرداخت.
|
||
\v 4 چون سخنانش به پایان رسید، به شَمعون گفت: «قایق را به جایی عمیق ببر، و تورها را برای صید ماهی در آب افکنید.»
|
||
\v 5 شَمعون پاسخ داد: «استاد، همۀ شب را سخت تلاش کردیم و چیزی نگرفتیم. امّا چون تو میگویی، تورها را در آب خواهیم افکند.»
|
||
\v 6 وقتی چنین کردند، آنقدر ماهی گرفتند که چیزی نمانده بود تورهایشان پاره شود!
|
||
\v 7 از این رو، از دوستان خود در قایق دیگر به اشاره خواستند تا به یاریشان آیند. آنها آمدند و هر دو قایق را آنقدر از ماهی پر کردند که چیزی نمانده بود در آب فرو روند.
|
||
\v 8 چون شَمعون پطرس این را دید، به پاهای عیسی افتاد و گفت: «ای خداوند، از من دور شو، زیرا مردی گناهکارم!»
|
||
\v 9 چه خود و همراهانش از واقعۀ صید ماهی شگفتزده بودند.
|
||
\v 10 یعقوب و یوحنا، پسران زِبِدی، نیز که همکار شَمعون بودند، همین حال را داشتند. عیسی به شَمعون گفت: «مترس، از این پس مردم را صید خواهی کرد.»
|
||
\v 11 پس آنها قایقهای خود را به ساحل راندند و همه چیز را ترک گفته، از پی او روانه شدند.
|
||
\v 12 روزی دیگر که عیسی در یکی از شهرها بود، مردی آمد که جذام تمام بدنش را فرا گرفته بود. چون عیسی را دید، روی بر خاک نهاد و التماسکنان گفت: «سرور من، اگر بخواهی میتوانی پاکم سازی.»
|
||
\v 13 عیسی دست خود را دراز کرد و او را لمس نمود و گفت: «میخواهم؛ پاک شو!» در دم، جذامْ آن مرد را ترک گفت.
|
||
\v 14 سپس به او امر فرمود: «به کسی چیزی مگو، بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود قربانیهایی را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنان گواهی باشد.»
|
||
\v 15 با این همه، خبر کارهای او هر چه بیشتر پخش میشد، چندان که جماعتهای بسیار گرد میآمدند تا سخنانش را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند.
|
||
\v 16 امّا عیسی اغلب به جاهای دورافتاده میرفت و دعا میکرد.
|
||
\v 17 روزی از روزها عیسی تعلیم میداد و فَریسیان و معلمان شریعت از همۀ شهرهای جلیل و یهودیه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند برای شفای بیماران با او بود.
|
||
\v 18 ناگاه چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تشکی حمل میکردند. ایشان کوشیدند او را به درون خانه ببرند و در برابر عیسی بگذارند.
|
||
\v 19 امّا چون به سبب ازدحام جمعیت راهی نیافتند، به بام خانه رفتند و از میان سفالها مفلوج را با تُشَکَش پایین فرستادند و وسط جمعیت، در برابر عیسی نهادند.
|
||
\v 20 چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!»
|
||
\v 21 امّا فَریسیان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست که کفر میگوید؟ چه کسی جز خدا میتواند گناهان را بیامرزد؟»
|
||
\v 22 عیسی دریافت چه میاندیشند و پرسید: «چرا در دل چنین میاندیشید؟
|
||
\v 23 گفتن کدامیک آسانتر است: ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟
|
||
\v 24 حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مرد مفلوج گفت: «به تو میگویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»
|
||
\v 25 در دم، آن مرد مقابل ایشان ایستاد و آنچه را بر آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت.
|
||
\v 26 همه از این رویداد در شگفت شده، خدا را تمجید کردند و در حالی که ترس وجودشان را فرا گرفته بود، میگفتند: «امروز چیزهای شگفتانگیز دیدیم.»
|
||
\v 27 سپس عیسی از آن خانه بیرون آمد و خَراجگیری را دید، لاوی نام، که در خَراجگاه نشسته بود. او را گفت: «از پی من بیا.»
|
||
\v 28 لاوی برخاسته، همه چیز را ترک گفت و از پی عیسی روان شد.
|
||
\v 29 او در خانۀ خویش ضیافتی بزرگ به افتخار عیسی بر پا کرد، و جمعی بزرگ از خَراجگیران و دیگر مردم، با آنها بر سفره نشستند.
|
||
\v 30 امّا فَریسیان و گروهی از علمای دین که از فرقۀ آنها بودند، شِکوِهکنان به شاگردان عیسی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران میخورید و میآشامید؟»
|
||
\v 31 عیسی پاسخ داد: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان.
|
||
\v 32 من نیامدهام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم.»
|
||
\v 33 به او گفتند: «شاگردان یحیی اغلب روزه میگیرند و دعا میکنند؛ شاگردان فَریسیان نیز چنینند، امّا شاگردان تو همیشه در حال خوردن و نوشیدنند.»
|
||
\v 34 عیسی پاسخ داد: «آیا میتوان میهمانان عروسی را تا زمانی که داماد با آنهاست، به روزه واداشت؟
|
||
\v 35 امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.»
|
||
\v 36 پس این مَثَل را برایشان آورد: «هیچکس تکهای از جامۀ نو را نمیبُرَد تا آن را به جامهای کهنه وصله زند. زیرا اگر چنین کند، هم جامۀ نو را پاره کرده و هم پارچۀ نو بر جامۀ کهنه وصلهای است ناجور.
|
||
\v 37 نیز کسی شراب نو را در مَشکهای کهنه نمیریزد. زیرا اگر چنین کند، شراب نو مَشکها را خواهد درید و شراب خواهد ریخت و مَشکها نیز تباه خواهد شد.
|
||
\v 38 شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.
|
||
\v 39 و کسی پس از نوشیدن شراب کهنه خواهان شراب تازه نیست، زیرا میگوید: ”شراب کهنه بهتر است.“»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 6
|
||
\p
|
||
\v 1 در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم میگذشت و شاگردانش خوشههای گندم را میچیدند و به دست ساییده، میخوردند.
|
||
\v 2 امّا تنی چند از فَریسیان گفتند: «چرا کاری میکنید که انجامش در روز شَبّات جایز نیست؟»
|
||
\v 3 عیسی پاسخ داد: «مگر نخواندهاید که داوود چه کرد، آنگاه که خود و یارانش گرسنه بودند؟
|
||
\v 4 او به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را برگرفت و خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.»
|
||
\v 5 و در ادامه فرمود: «پسر انسان صاحب شَبّات است.»
|
||
\v 6 در شَبّاتی دیگر، به کنیسه درآمد و به تعلیم پرداخت. مردی آنجا بود که دست راستش خشک شده بود.
|
||
\v 7 علمای دین و فَریسیان، عیسی را زیر نظر داشتند تا ببینند آیا در روز شَبّات کسی را شفا میدهد یا نه؛ زیرا در پی دستاویزی بودند تا به او اتهام زنند.
|
||
\v 8 امّا عیسی که از افکارشان آگاه بود، مرد خشکدست را گفت: «برخیز و در برابر همه بایست.» او نیز برخاست و ایستاد.
|
||
\v 9 عیسی به آنان گفت: «از شما میپرسم، کدامیک در روز شَبّات رواست: نیکی یا بدی، نجات جان انسان یا نابود کردن آن؟»
|
||
\v 10 پس چشم به جانب یکایک ایشان گرداند و سپس خطاب به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» چنین کرد، و دستش سالم شد.
|
||
\v 11 امّا آنان سخت خشمگین شدند و با یکدیگر به مشورت نشستند که با عیسی چه کنند.
|
||
\v 12 یکی از آن روزها، عیسی برای دعا به کوهی رفت و شب را در عبادت خدا به صبح رساند.
|
||
\v 13 بامدادان شاگردانش را فرا خواند، و از میان آنان دوازده تن را برگزید و ایشان را رسول خواند:
|
||
\v 14 شَمعون (که او را پطرس نامید)، آندریاس (برادر پطرس)، یعقوب، یوحنا، فیلیپُس، بَرتولْما،
|
||
\v 15 مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، شَمعون معروف به غیور،
|
||
\v 16 یهودا پسر یعقوب، و یهودای اَسخَریوطی که به وی خیانت کرد.
|
||
\v 17 عیسی همراه ایشان فرود آمد و در مکانی هموار ایستاد. بسیاری از شاگردانش و انبوهی از مردم از سرتاسر یهودیه، اورشلیم، و از شهرهای ساحلی صور و صیدون، آنجا حضور داشتند.
|
||
\v 18 آنها آمده بودند تا سخنان او را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند؛ و کسانی که ارواح پلید آزارشان میداد، شفا مییافتند.
|
||
\v 19 مردم همه میکوشیدند او را لمس کنند، زیرا نیرویی از وی صادر میشد که همگان را شفا میبخشید.
|
||
\v 20 آنگاه عیسی بر شاگردانش نظر افکند و گفت:
|
||
«خوشا به حال شما که فقیرید،
|
||
زیرا پادشاهی خدا از آن شماست.
|
||
\v 21 خوشا به حال شما که اکنون گرسنهاید،
|
||
زیرا سیر خواهید شد.
|
||
خوشا به حال شما که اکنون گریانید،
|
||
زیرا خواهید خندید.
|
||
\v 22 «خوشا به حال شما آنگاه که مردم بهخاطر پسر انسان، بر شما نفرت گیرند و شما را از جمع خود برانند و دشنام دهند و بدنام سازند.
|
||
\v 23 در آن روز، شادی و پایکوبی کنید، زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چرا که پدران آنها نیز با پیامبران چنین کردند.
|
||
\v 24 «امّا وای بر شما که دولتمندید،
|
||
زیرا تسلی خود را یافتهاید.
|
||
\v 25 وای بر شما که اکنون سیرید،
|
||
زیرا گرسنه خواهید شد.
|
||
وای بر شما که اکنون خندانید،
|
||
زیرا ماتم خواهید کرد و زاری خواهید نمود.
|
||
\v 26 «وای بر شما آنگاه که همگان زبان به ستایشتان بگشایند، زیرا پدران آنها نیز با پیامبران دروغین چنین کردند.
|
||
\v 27 «امّا ای شما که گوش فرا میدهید، به شما میگویم که دشمنان خود را محبت نمایید و به آنان که از شما نفرت دارند، نیکی کنید.
|
||
\v 28 برای هر که نفرینتان کند برکت بطلبید، و هر کس را که آزارتان دهد دعای خیر کنید.
|
||
\v 29 اگر کسی بر یک گونۀ تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به او پیشکش کن. اگر کسی ردایت را از تو بستاند، پیراهنت را نیز از او دریغ مدار.
|
||
\v 30 اگر کسی چیزی از تو بخواهد به او بده، و اگر مال تو را غصب کند، از او بازمخواه.
|
||
\v 31 با مردم همانگونه رفتار کنید که میخواهید با شما رفتار کنند.
|
||
\v 32 «اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت میکنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز دوستداران خود را محبت میکنند.
|
||
\v 33 و اگر فقط به کسانی نیکی کنید که به شما نیکی میکنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز چنین میکنند.
|
||
\v 34 و اگر فقط به کسانی قرض دهید که امید عوض از آنان دارید، شما را چه برتری است؟ حتی گناهکاران نیز به گناهکاران قرض میدهند تا روزی از ایشان عوض بگیرند.
|
||
\v 35 امّا شما، دشمنانتان را محبت کنید و به آنها نیکی نمایید، و بدون امیدِ عوض، به ایشان قرض دهید، زیرا پاداشتان عظیم است، و فرزندانِ آن متعال خواهید بود، چه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است.
|
||
\v 36 پس رحیم باشید، چنانکه پدر شما رحیم است.
|
||
\v 37 «داوری نکنید تا بر شما داوری نشود. محکوم نکنید تا محکوم نشوید. ببخشایید تا بخشوده شوید.
|
||
\v 38 بدهید تا به شما داده شود. پیمانهای پُر، فشرده، تکان داده و لبریز در دامنتان ریخته خواهد شد! زیرا با هر پیمانهای که بدهید، با همان پیمانه به شما داده خواهد شد.»
|
||
\v 39 و این مَثَل را نیز برایشان آورد: «آیا کور میتواند عصاکش کور دیگر شود؟ آیا هر دو در چاه نخواهند افتاد؟
|
||
\v 40 شاگرد، برتر از استاد خود نیست، امّا هر که تعلیم و تربیتش به کمال رسد، همچون استاد خود خواهد شد.
|
||
\v 41 «چرا پَرِکاهی را در چشم برادرت میبینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟
|
||
\v 42 چگونه میتوانی به برادرت بگویی: ”برادر، بگذار پَرِکاه را از چشمت به در آورم“، ولی چوب را در چشم خود نمیبینی؟ ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِکاه را از چشم برادرت بیرون کنی.
|
||
\v 43 «هیچ درخت نیکو، میوۀ بد بهبار نمیآوَرَد و هیچ درخت بد، میوۀ نیکو نمیدهد.
|
||
\v 44 هر درختی را از میوهاش میتوان شناخت. نه از بوتۀ خار میتوان انجیر چید، و نه از بوتۀ تمشک، انگور!
|
||
\v 45 شخصِ نیک از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمیآورد، و شخصِ بد از خزانۀ بدِ دل خود، بدی. زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن میگوید.
|
||
\v 46 «چگونه است که مرا ’سرورم، سرورم‘ میخوانید، امّا به آنچه میگویم عمل نمیکنید؟
|
||
\v 47 آن که نزد من میآید و سخنانم را میشنود و به آن عمل میکند، به شما مینمایانم به چه کس میمانَد.
|
||
\v 48 او کسی را مانَد که برای بنای خانهای، زمین را گود کَند و پیِ خانه را بر صخره نهاد. چون سیل آمد و سیلاب بر آن خانه هجوم برد، نتوانست آن را بجنباند، زیرا محکم ساخته شده بود.
|
||
\v 49 امّا آن که سخنانم را میشنود ولی به آن عمل نمیکند، کسی را مانَد که خانهای بدون پی، بر زمین ساخت. چون سیلاب بر آن خانه هجوم بُرد، در دم فرو ریخت و ویرانی عظیم بر جای نهاد.»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 7
|
||
\p
|
||
\v 1 چون عیسی تمامی گفتار خود را با مردم به پایان رسانید، به کَفَرناحوم درآمد.
|
||
\v 2 آنجا یک نظامی رومی بود که غلامی بس عزیز داشت. غلامْ بیمار و در آستانۀ مرگ بود.
|
||
\v 3 نظامی چون دربارۀ عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یهود را نزدش فرستاد تا از او بخواهند بیاید و غلامش را شفا دهد.
|
||
\v 4 آنها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیار به او گفتند: «این مرد سزاوار است این لطف را در حقش بکنی،
|
||
\v 5 زیرا قوم ما را دوست میدارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است.»
|
||
\v 6 پس عیسی همراهشان رفت. به نزدیکی خانه که رسید، آن نظامی چند تن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: «سرورم، خود را زحمت مده، زیرا شایسته نیستم زیر سقف من آیی.
|
||
\v 7 از همین رو، حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.
|
||
\v 8 زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی میگویم، ”برو“، میرود؛ به دیگری میگویم، ”بیا“، میآید. به غلام خود میگویم، ”این را به جای آر“، به جای میآورد.»
|
||
\v 9 عیسی چون این را شنید، از او در شگفت شد و به جمعیتی که از پیاش میآمدند روی کرد و گفت: «به شما میگویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیدهام.»
|
||
\v 10 چون فرستادگان به خانه بازگشتند، غلام را سلامت یافتند.
|
||
\v 11 چندی بعد، عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی میکردند.
|
||
\v 12 به نزدیکی دروازۀ شهر که رسید، دید مردهای را میبرند که یگانه پسر بیوهزنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی میکردند.
|
||
\v 13 خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریه مکن.»
|
||
\v 14 سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی که آن را حمل میکردند، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را میگویم، برخیز!»
|
||
\v 15 مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد.
|
||
\v 16 ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی که خدا را ستایش میکردند، میگفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است.»
|
||
\v 17 خبر این کار عیسی در تمام یهودیه و نواحی اطراف منتشر شد.
|
||
\v 18 شاگردان یحیی او را از همۀ این وقایع آگاه ساختند. پس او دو تن از آنان را فرا خواند
|
||
\v 19 و با این پیغام نزد عیسی فرستاد: «آیا تو همانی که میبایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
|
||
\v 20 آن دو نزد عیسی آمده، گفتند: «یحیای تعمیددهنده ما را فرستاده تا از تو بپرسیم آیا تو همانی که میبایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
|
||
\v 21 در همان ساعت، عیسی بسیاری را از بیماریها و دردها و ارواح پلید شفا داد و نابینایان بسیار را بینایی بخشید.
|
||
\v 22 پس در پاسخ آن فرستادگان فرمود: «بروید و آنچه دیده و شنیدهاید به یحیی بازگویید، که کوران بینا میشوند، لنگان راه میروند، جذامیان پاک میگردند، کران شنوا میشوند، مردگان زنده میگردند و به فقیران بشارت داده میشود.
|
||
\v 23 خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
|
||
\v 24 چون فرستادگان یحیی رفتند، عیسی دربارۀ او سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ برای دیدن نیای که از باد در جنبش است؟
|
||
\v 25 برای دیدن چه چیز رفتید؟ مردی که جامهای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامههای فاخر میپوشند و در تجمّل زندگی میکنند، در قصرهای پادشاهانند.
|
||
\v 26 پس برای دیدن چه رفته بودید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما میگویم کسی که از پیامبر نیز برتر است.
|
||
\v 27 او همان است که دربارهاش نوشته شده:
|
||
«”اینک پیامآور خود را پیشاپیش تو میفرستم
|
||
که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“
|
||
\v 28 به شما میگویم که کسی بزرگتر از یحیی از مادر زاده نشده است؛ امّا کوچکترین در پادشاهی خدا، از او بزرگتر است.»
|
||
\v 29 همۀ مردمانی که این سخنان را شنیدند، حتی خَراجگیران، تصدیق کردند که راه خدا حق است، زیرا به دست یحیی تعمید گرفته بودند.
|
||
\v 30 امّا فَریسیان و فقیهان با امتناع از تعمید گرفتن به دست یحیی، ارادۀ خدا را برای خود رد کردند.
|
||
\v 31 عیسی ادامه داد: «پس، مردم این نسل را به چه تشبیه کنم؟ به چه میمانند؟
|
||
\v 32 به کودکانی مانند که در بازار مینشینند و به یکدیگر ندا میکنند:
|
||
«”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛
|
||
مرثیه خواندیم، بر سینه نزدید.“
|
||
\v 33 زیرا یحیای تعمیددهنده آمد که نه نان میخورْد و نه شراب مینوشید؛ گفتید، ”دیو دارد.“
|
||
\v 34 پسر انسان آمد که میخورَد و مینوشد؛ میگویید، ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“
|
||
\v 35 امّا حقانیت حکمت را همۀ فرزندان آن به ثبوت میرسانند.»
|
||
\v 36 روزی یکی از فَریسیان عیسی را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ آن فَریسی رفت و بر سفره نشست.
|
||
\v 37 در آن شهر، زنی بدکاره میزیست که چون شنید عیسی در خانۀ آن فَریسی میهمان است، ظرفی مرمرین، پر از عطر، با خود آورد
|
||
\v 38 و گریان پشت سر عیسی، کنارِ پاهای او ایستاد. آنگاه با قطرات اشک به شستن پاهای عیسی پرداخت و با گیسوانش آنها را خشک کرد. سپس پاهای او را بوسید و عطرآگین کرد.
|
||
\v 39 چون فَریسیِ میزبان این را دید، با خود گفت: «اگر این مرد براستی پیامبر بود، میدانست این زن که لمسش میکند کیست و چگونه زنی است - میدانست که بدکاره است.»
|
||
\v 40 عیسی به او گفت: «ای شَمعون، میخواهم چیزی به تو بگویم.» گفت: «بفرما، استاد!»
|
||
\v 41 عیسی گفت: «شخصی از دو تن طلب داشت: از یکی پانصد دینار، از دیگری پنجاه دینار.
|
||
\v 42 امّا چون چیزی نداشتند به او بدهند، بدهی هر دو را بخشید. حال به گمان تو کدامیک او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»
|
||
\v 43 شَمعون پاسخ داد: «به گمانم آن که بدهی بیشتری داشت و بخشیده شد.» عیسی گفت: «درست گفتی.»
|
||
\v 44 آنگاه به سوی آن زن اشاره کرد و به شَمعون گفت: «این زن را میبینی؟ به خانهات آمدم، و تو برای شستن پاهایم آب نیاوردی، امّا این زن با اشکهایش پاهای مرا شست و با گیسوانش خشک کرد!
|
||
\v 45 تو مرا نبوسیدی، امّا این زن از لحظۀ ورودم، دمی از بوسیدن پاهایم بازنایستاده است.
|
||
\v 46 تو بر سر من روغن نمالیدی، امّا او پاهایم را عطرآگین کرد.
|
||
\v 47 پس به تو میگویم، محبت بسیارِ او از آن روست که گناهان بسیارش آمرزیده شده است. امّا آن که کمتر آمرزیده شد، کمتر هم محبت میکند.»
|
||
\v 48 پس رو به آن زن کرد و گفت: «گناهانت آمرزیده شد!»
|
||
\v 49 میهمانان با یکدیگر گفتند: «این کیست که گناهان را نیز میآمرزد؟»
|
||
\v 50 عیسی به آن زن گفت: «ایمانت تو را نجات داده است، به سلامت برو!»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 8
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا میگشت و به پادشاهی خدا بشارت میداد. آن دوازده تن نیز با وی بودند،
|
||
\v 2 و نیز شماری از زنان که از ارواح پلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم معروف به مَجدَلیّه که از او هفت دیو اخراج شده بود،
|
||
\v 3 یوآنّا همسر خوزا، مباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارک میدیدند.
|
||
\v 4 چون مردم از بسیاری شهرها به دیدن عیسی میآمدند و جمعیتی انبوه گرد آمد، او این مَثَل را آورد:
|
||
\v 5 «روزی برزگری برای پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر میپاشید، برخی در راه افتاد و لگدمال شد و پرندگان آسمان آنها را خوردند.
|
||
\v 6 برخی دیگر در زمین سنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چرا که رطوبتی نداشت.
|
||
\v 7 برخی نیز میان خارها افتاد و خارها با بذرها نمو کرده، آنها را خفه کرد.
|
||
\v 8 امّا برخی از بذرها در زمین نیکو افتاد و نمو کرد و صد چندان بار آورد.» چون این را گفت، ندا در داد: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
|
||
\v 9 شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند.
|
||
\v 10 گفت: «درک رازهای پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا با دیگران در قالب مَثَل سخن میگویم، تا:
|
||
«”بنگرند، امّا نبینند؛
|
||
بشنوند، امّا نفهمند.“
|
||
\v 11 «معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست.
|
||
\v 12 بذرهایی که در راه میافتد، کسانی هستند که کلام را میشنوند، امّا ابلیس میآید و آن را از دلشان میرباید، تا نتوانند ایمان آورند و نجات یابند.
|
||
\v 13 بذرهایی که بر زمین سنگلاخ میافتد کسانی هستند که چون کلام را میشنوند، آن را با شادی میپذیرند، امّا ریشه نمیدوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست میدهند.
|
||
\v 14 بذرهایی که در میان خارها میافتد، کسانی هستند که میشنوند، امّا چون میروند نگرانیها، ثروت و لذات زندگی آنها را خفه میکند و بهثمر نمیرسند.
|
||
\v 15 امّا بذرهایی که بر زمین نیکو میافتد، کسانی هستند که کلام را با دلی پاک و نیکو میشنوند و آن را نگاه داشته، پایدار میمانند و ثمر میآورند.
|
||
\v 16 «هیچکس چراغ را برنمیافروزد تا سرپوشی بر آن نهد یا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان میگذارند تا هر که داخل شود، روشنایی را ببیند.
|
||
\v 17 زیرا هیچ چیزِ پنهانی نیست که آشکار نشود و هیچ چیز نهفتهای نیست که معلوم و هویدا نگردد.
|
||
\v 18 پس دقّت کنید چگونه میشنوید، زیرا به آن که دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان هم که گمان میکند دارد، گرفته خواهد شد.»
|
||
\v 19 در این هنگام، مادر و برادران عیسی آمدند تا او را ببینند، امّا ازدحام جمعیت چندان بود که نتوانستند به او نزدیک شوند.
|
||
\v 20 پس به وی خبر دادند که: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و میخواهند تو را ببینند.»
|
||
\v 21 در پاسخ گفت: «مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را میشنوند و به آن عمل میکنند.»
|
||
\v 22 روزی عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و به پیش راندند.
|
||
\v 23 و چون میرفتند، عیسی به خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریا وزیدن گرفت، چندان که قایق از آب پر میشد و جانشان به خطر افتاد.
|
||
\v 24 شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده غرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و امواج خروشان نهیب زد. توفان فرو نشست و آرامش برقرار شد.
|
||
\v 25 پس به ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بهت و وحشت از یکدیگر میپرسیدند: «این کیست که حتی به باد و آب فرمان میدهد و از او فرمان میبرند.»
|
||
\v 26 پس به ناحیۀ جِراسیان رسیدند که آن سوی دریا، مقابل جلیل قرار داشت.
|
||
\v 27 چون عیسی قدم بر ساحل نهاد، مردی دیوزده از مردمان آن شهر بدو برخورد که دیرگاهی لباس نپوشیده و در خانهای زندگی نکرده بود، بلکه در گورها به سر میبرد.
|
||
\v 28 چون او عیسی را دید، نعره برکشید و به پایش افتاد و با صدای بلند فریاد برآورد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تمنا دارم عذابم ندهی!»
|
||
\v 29 زیرا عیسی به روح پلید دستور داده بود از او به در آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را به زنجیر میبستند و از او نگهبانی میکردند، بندها را میگسست و دیو او را به جایهای نامسکون میکشاند.
|
||
\v 30 عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،» زیرا دیوهای بسیار به درونش رفته بودند.
|
||
\v 31 آنها التماسکنان از عیسی خواستند که بدیشان دستور ندهد به هاویه روند.
|
||
\v 32 در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک در دامنۀ تپه مشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش کردند اجازه دهد به درون خوکها روند، و او نیز اجازه داد.
|
||
\v 33 پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند، و خوکها از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم بردند و غرق شدند.
|
||
\v 34 چون خوکبانان این را دیدند، گریختند و در شهر و روستا، ماجرا را بازگفتند.
|
||
\v 35 پس مردم بیرون آمدند تا آنچه را روی داده بود ببینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد که دیوها از او به در آمده بودند، جامه به تن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نشسته است، ترسیدند.
|
||
\v 36 کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای ایشان بازگفتند که مرد دیوزده چگونه شفا یافته بود.
|
||
\v 37 پس همۀ مردمِ ناحیۀ جِراسیان از عیسی خواستند از نزدشان برود، زیرا ترسی عظیم بر آنان چیره شده بود. او نیز سوار قایق شد و رفت.
|
||
\v 38 مردی که دیوها از او بیرون آمده بودند، از عیسی تمنا کرد بگذارد با وی همراه شود، امّا عیسی او را روانه کرد و گفت:
|
||
\v 39 «به خانۀ خود برگرد و آنچه خدا برایت کرده است، بازگو.» پس رفت و در سرتاسر شهر اعلام کرد که عیسی برای او چه کرده است.
|
||
\v 40 چون عیسی بازگشت، مردم به گرمی از او استقبال کردند، زیرا همه چشم به راهش بودند.
|
||
\v 41 در این هنگام، مردی یایروس نام، که رئیس کنیسه بود، آمد و به پای عیسی افتاده، التماس کرد به خانهاش برود،
|
||
\v 42 زیرا تنها دخترش که حدود دوازده سال داشت، در حال مرگ بود.
|
||
هنگامی که عیسی در راه بود، جمعیت سخت بر او ازدحام میکردند.
|
||
\v 43 در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود و [با اینکه تمام دارایی خود را صرف طبیبان کرده بود،] کسی را توانِ درمانش نبود.
|
||
\v 44 او از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. در دم خونریزیاش قطع شد.
|
||
\v 45 عیسی پرسید: «چه کسی مرا لمس کرد؟» چون همه انکار کردند، پطرس گفت: «استاد، مردم از هر سو احاطهات کردهاند و بر تو ازدحام میکنند!»
|
||
\v 46 امّا عیسی گفت: «کسی مرا لمس کرد! زیرا دریافتم نیرویی از من صادر شد!»
|
||
\v 47 آن زن چون دید نمیتواند پنهان بماند، ترسان و لرزان پیش آمد و به پای او افتاد و در برابر همگان گفت که چرا او را لمس کرده و چگونه در دَم شفا یافته است.
|
||
\v 48 عیسی به او گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو.»
|
||
\v 49 عیسی هنوز سخن میگفت که کسی از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «دخترت مرد، دیگر استاد را زحمت مده.»
|
||
\v 50 عیسی چون این را شنید، به یایروس گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش! دخترت شفا خواهد یافت.»
|
||
\v 51 هنگامی که به خانۀ یایروس رسید، نگذاشت کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دختر با او به خانه درآیند.
|
||
\v 52 همۀ مردم برای دختر شیون و زاری میکردند. عیسی گفت: «زاری مکنید، زیرا نمرده بلکه در خواب است.»
|
||
\v 53 آنها ریشخندش کردند، چرا که میدانستند دختر مرده است.
|
||
\v 54 امّا عیسی دست دخترک را گرفت و گفت: «دخترم، برخیز!»
|
||
\v 55 روح او بازگشت و در دَم از جا برخاست. عیسی فرمود تا به او خوراک دهند.
|
||
\v 56 والدین دختر غرق در حیرت بودند، امّا او بدیشان امر فرمود که ماجرا را به کسی بازنگویند.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 9
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی آن دوازده تن را گرد هم فرا خواند و آنان را قدرت و اقتدار بخشید تا همۀ دیوها را بیرون برانند و بیماریها را شفا بخشند؛
|
||
\v 2 و ایشان را فرستاد تا به پادشاهی خدا موعظه کنند و بیماران را شفا دهند.
|
||
\v 3 به ایشان گفت: «هیچ چیز برای سفر برندارید، نه چوبدستی، نه کولهبار، نه نان، نه پول و نه پیراهن اضافه.
|
||
\v 4 به هر خانهای که درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
|
||
\v 5 اگر مردم شما را نپذیرفتند، به هنگام ترک شهرشان، خاک پاهای خود را بتکانید تا شهادتی بر ضد آنها باشد.»
|
||
\v 6 پس به راه افتاده، از روستایی به روستای دیگر میرفتند و هر جا میرسیدند، بشارت میدادند و بیماران را شفا میبخشیدند.
|
||
\v 7 و امّا خبر همۀ این وقایع به گوش هیرودیسِ حاکم رسید. هیرودیس حیران و سرگردان مانده بود، چرا که برخی میگفتند عیسی همان یحیی است که از مردگان برخاسته است.
|
||
\v 8 برخی دیگر میگفتند ایلیا ظهور کرده، و برخی نیز میگفتند یکی از پیامبران دیرین زنده شده است.
|
||
\v 9 امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را من از تن جدا کردم. پس این کیست که این چیزها را دربارهاش میشنوم؟» و میکوشید عیسی را ببیند.
|
||
\v 10 چون رسولان بازگشتند، هرآنچه کرده بودند به عیسی بازگفتند. آنگاه آنان را با خود به شهری به نام بِیتصِیْدا برد تا در آنجا تنها باشند.
|
||
\v 11 امّا بسیاری این را دریافتند و از پی ایشان روانه شدند. عیسی نیز آنان را پذیرفت و با ایشان از پادشاهی خدا سخن گفت و کسانی را که نیاز به درمان داشتند، شفا بخشید.
|
||
\v 12 نزدیک غروب، آن دوازده تن نزدش آمدند و گفتند: «جماعت را مرخص فرما تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و خوراک و سرپناهی بیابند، چرا که اینجا مکانی دورافتاده است.»
|
||
\v 13 عیسی در جواب گفت: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «ما جز پنج نان و دو ماهی چیزی نداریم، مگر اینکه برویم و برای همۀ این مردم خوراک بخریم.»
|
||
\v 14 در آنجا حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی به شاگردان خود فرمود: «مردم را در گروههای پنجاه نفری بنشانید.»
|
||
\v 15 شاگردان چنین کردند و همه را نشاندند.
|
||
\v 16 آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت، به آسمان نگریست و برکت داده، آنها را پاره کرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند.
|
||
\v 17 پس همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد نیز از تکههای بر جای مانده برگرفتند.
|
||
\v 18 روزی عیسی در خلوت دعا میکرد و تنها شاگردانش با او بودند. از ایشان پرسید: «مردم میگویند من که هستم؟»
|
||
\v 19 پاسخ دادند: «برخی میگویند یحیای تعمیددهنده هستی، برخی دیگر میگویند ایلیایی، و برخی نیز تو را یکی از پیامبران ایام کهن میدانند که زنده شده است.»
|
||
\v 20 از ایشان پرسید: «شما چه؟ شما مرا که میدانید؟» پطرس پاسخ داد: «مسیحِ خدا.»
|
||
\v 21 سپس عیسی ایشان را منع کرد و دستور داد این را به کسی نگویند،
|
||
\v 22 و گفت: «میباید که پسر انسان رنج بسیار کِشد و مشایخ و سران کاهنان و علمای دین ردش کنند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.»
|
||
\v 23 سپس به همه فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، هر روز صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
|
||
\v 24 زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به خاطر من جانش را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.
|
||
\v 25 انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد، امّا جان خویش را ببازد یا آن را تلف کند.
|
||
\v 26 زیرا هر که از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.
|
||
\v 27 براستی به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
|
||
\v 28 حدود هشت روز پس از این سخنان، عیسی پطرس و یوحنا و یعقوب را برگرفت و بر فراز کوهی رفت تا دعا کند.
|
||
\v 29 در همان حال که دعا میکرد، نمودِ چهرهاش تغییر کرد و جامهاش سفید و نورانی شد.
|
||
\v 30 ناگاه دو مرد، موسی و ایلیا، پدیدار گشته، با او به گفتگو پرداختند.
|
||
\v 31 آنان در جلال ظاهر شده بودند و دربارۀ خروج عیسی سخن میگفتند که میبایست بهزودی در اورشلیم رخ دهد.
|
||
\v 32 پطرس و همراهانش بسیار خوابآلود بودند، امّا چون کاملاً بیدار و هوشیار شدند، جلال عیسی را دیدند و آن دو مرد را که در کنارش ایستاده بودند.
|
||
\v 33 هنگامی که آن دو از نزد عیسی میرفتند، پطرس گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست! بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» او نمیدانست چه میگوید.
|
||
\v 34 این سخن هنوز بر زبان پطرس بود که ابری پدیدار گشت و آنان را در بر گرفت. چون به درون ابر میرفتند، هراسان شدند.
|
||
\v 35 آنگاه ندایی از ابر در رسید که «این است پسر من که او را برگزیدهام؛ به او گوش فرا دهید!»
|
||
\v 36 و چون صدا قطع شد، عیسی را تنها دیدند. شاگردان این را نزد خود نگاه داشتند، و در آن زمان کسی را از آنچه دیده بودند، آگاه نکردند.
|
||
\v 37 روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار کردند.
|
||
\v 38 ناگاه مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، به تو التماس میکنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنها فرزند من است.
|
||
\v 39 روحی ناگهان او را میگیرد و او در دَم نعره برمیکشد و دچار تشنج میشود، به گونهای که دهانش کف میکند. این روح بهدشواری رهایش میکند، و او را مجروح وامیگذارد.
|
||
\v 40 به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.»
|
||
\v 41 عیسی پاسخ داد: «ای نسل بیایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیاور.»
|
||
\v 42 در همان هنگام که پسر میآمد، دیو او را بر زمین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد.
|
||
\v 43 مردم همگی از بزرگی خدا در حیرت افتادند.
|
||
در آن حال که همگان از کارهای عیسی در شگفت بودند، او به شاگردان خود گفت:
|
||
\v 44 «به آنچه میخواهم به شما بگویم بهدقّت گوش بسپارید: پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.»
|
||
\v 45 امّا منظور وی را درنیافتند؛ بلکه از آنان پنهان ماند تا درکش نکنند؛ و میترسیدند در این باره از او سؤال کنند.
|
||
\v 46 روزی در میان شاگردان این بحث درگرفت که کدامیک از ایشان از همه بزرگتر است.
|
||
\v 47 عیسی که از افکار ایشان آگاه بود، کودکی را برگرفت و در کنار خود قرار داد،
|
||
\v 48 و به آنان گفت: «هر که این کودک را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا در میان شما آنکس بزرگتر است که از همه کوچکتر باشد.»
|
||
\v 49 یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج میکرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
|
||
\v 50 عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا هر که بر ضد شما نیست، با شماست.»
|
||
\v 51 چون زمان صعود عیسی به آسمان نزدیک میشد، با عزمی راسخ رو به سوی اورشلیم نهاد.
|
||
\v 52 پس پیشاپیش خود فرستادگانی اعزام داشت که به یکی از دهکدههای سامِریان رفتند تا برای او تدارک ببینند.
|
||
\v 53 امّا مردم آنجا او را نپذیرفتند، زیرا عازم اورشلیم بود.
|
||
\v 54 چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا، این را دیدند، گفتند: «ای سرور ما، آیا میخواهی بگوییم آتش از آسمان نازل شود و همۀ آنها را نابود کند [چنانکه ایلیا کرد]؟»
|
||
\v 55 امّا عیسی روی گردانده، توبیخشان کرد. [و گفت: «شما نمیدانید از کدام روح هستید!
|
||
\v 56 زیرا پسر انسان نیامده تا جان مردم را هلاک کند بلکه تا نجات بخشد.»] سپس به دهکدهای دیگر رفتند.
|
||
\v 57 در راه، شخصی به عیسی گفت: «هرجا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.»
|
||
\v 58 عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانههاست و مرغان هوا را آشیانهها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»
|
||
\v 59 عیسی به شخصی دیگر گفت: «مرا پیروی کن.» امّا او پاسخ داد: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.»
|
||
\v 60 عیسی به او گفت: «بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند؛ تو برو و به پادشاهی خدا موعظه کن.»
|
||
\v 61 دیگری گفت: «سرورم، تو را پیروی خواهم کرد، امّا نخست رخصت ده تا بازگردم و اهل خانۀ خود را وداع گویم.»
|
||
\v 62 عیسی در پاسخ گفت: «کسی که دست به شخمزنی ببرد و به عقب بنگرد، شایستۀ پادشاهی خدا نباشد.»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 10
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از آن، خداوند هفتاد تن دیگر را نیز تعیین فرمود و آنها را دو به دو پیشاپیش خود به هر شهر و دیاری فرستاد که قصد رفتن بدانجا داشت.
|
||
\v 2 بدیشان گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک. پس، از مالکِ محصول بخواهید کارگران برای دروِ محصول خود بفرستد.
|
||
\v 3 بروید! من شما را چون برهها به میان گرگها میفرستم.
|
||
\v 4 کیسۀ پول یا کولهبار یا کفش برمگیرید، و در راه کسی را سلام مگویید.
|
||
\v 5 به هر خانهای که وارد میشوید، نخست بگویید: ”سلام بر این خانه باد.“
|
||
\v 6 اگر در آن خانه کسی از اهل صلح و سلام باشد، سلام شما بر او قرار خواهد گرفت؛ وگرنه، به خود شما باز خواهد گشت.
|
||
\v 7 در آن خانه بمانید و هر چه به شما دادند، بخورید و بیاشامید، زیرا کارگر مستحق دستمزد خویش است. از خانهای به خانۀ دیگر نقل مکان مکنید.
|
||
\v 8 چون وارد شهری شدید و شما را بهگرمی پذیرفتند، هر چه در برابر شما گذاشتند، بخورید.
|
||
\v 9 بیماران آنجا را شفا دهید و بگویید: ”پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است.“
|
||
\v 10 امّا چون به شهری درآمدید و شما را نپذیرفتند، به کوچههای آن شهر بروید و بگویید:
|
||
\v 11 ”ما حتی خاک شهر شما را که بر پاهای ما نشسته است، بر شما میتکانیم. امّا بدانید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.“
|
||
\v 12 یقین بدانید که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم آسانتر خواهد بود تا برای آن شهر.
|
||
\v 13 «وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بِیتصِیْدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون روی میداد، مردم آنجا مدتها پیش در پلاس و خاکستر مینشستند و توبه میکردند.
|
||
\v 14 امّا در روز داوری، تحمل مجازات برای صور و صیدون آسانتر خواهد بود تا برای شما.
|
||
\v 15 و تو ای کَفَرناحوم، آیا تا به فلک سر خواهی افراشت؟ هرگز، بلکه تا به اعماق هاویه فرو خواهی افتاد.
|
||
\v 16 «هر که به شما گوش فرا دهد، به من گوش فرا داده است؛ و هر که شما را نپذیرد، مرا نپذیرفته است؛ امّا هر که مرا نپذیرد، فرستندۀ مرا نپذیرفته است.»
|
||
\v 17 آن هفتاد تن با شادی بازگشتند و گفتند: «سرور ما، حتی دیوها هم به نام تو از ما اطاعت میکنند.»
|
||
\v 18 به ایشان فرمود: «شیطان را دیدم که همچون برق از آسمان فرو میافتاد.
|
||
\v 19 اینک شما را اقتدار میبخشم که ماران و عقربها و تمامی قدرت دشمن را پایمال کنید، و هیچ چیز به شما آسیب نخواهد رسانید.
|
||
\v 20 امّا از این شادمان مباشید که ارواح از شما اطاعت میکنند، بلکه شادی شما از این باشد که نامتان در آسمان نوشته شده است.»
|
||
\v 21 در همان ساعت، عیسی در روحالقدس به وجد آمد و گفت: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را میستایم که این حقایق را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و بر کودکان آشکار کردهای. بله، ای پدر، زیرا خشنودی تو در این بود.
|
||
\v 22 پدرم همه چیز را به من سپرده است. هیچکس نمیداند پسر کیست جز پدر، و هیچکس نمیداند پدر کیست جز پسر، و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.»
|
||
\v 23 سپس در خلوت، رو به شاگردان کرد و گفت: «خوشا به حال چشمانی که آنچه شما میبینید، میبینند.
|
||
\v 24 زیرا به شما میگویم بسیاری از انبیا و پادشاهان آرزو داشتند آنچه شما میبینید، ببینند و ندیدند، و آنچه شما میشنوید، بشنوند و نشنیدند.»
|
||
\v 25 روزی یکی از فقیهان برخاست تا با این پرسش، عیسی را بیازماید: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
|
||
\v 26 عیسی در جواب گفت: «در تورات چه نوشته است؟ از آن چه میفهمی؟»
|
||
\v 27 پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی قوّت و با تمامی فکر خود محبت نما“؛ و ”همسایهات را همچون خویشتن محبت کن.“ »
|
||
\v 28 عیسی گفت: «پاسخ درست دادی. این را به جای آور که حیات خواهی داشت.»
|
||
\v 29 امّا او برای تبرئۀ خود از عیسی پرسید: «ولی همسایۀ من کیست؟»
|
||
\v 30 عیسی در پاسخ چنین گفت: «مردی از اورشلیم به اَریحا میرفت. در راه به دست راهزنان افتاد. آنها او را لخت کرده، کتک زدند، و نیمهجان رهایش کردند و رفتند.
|
||
\v 31 از قضا کاهنی از همان راه میگذشت. امّا چون چشمش به آن مرد افتاد، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.
|
||
\v 32 لاویای نیز از آنجا میگذشت. او نیز چون به آنجا رسید و آن مرد را دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.
|
||
\v 33 امّا مسافری سامِری چون بدانجا رسید و آن مرد را دید، دلش بر حال او سوخت.
|
||
\v 34 پس نزد او رفت و بر زخمهایش شراب ریخت و روغن مالید و آنها را بست. سپس او را بر الاغ خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و از او پرستاری کرد.
|
||
\v 35 روز بعد، دو دینار به صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون برگردم به تو خواهم داد.“
|
||
\v 36 حال به نظر تو کدامیک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به دست راهزنان افتاد؟»
|
||
\v 37 پاسخ داد: «آن که به او ترحم کرد.» عیسی به او گفت: «برو و تو نیز چنین کن.»
|
||
\v 38 چون در راه میرفتند، به دهکدهای درآمد. در آنجا زنی مارتا نام عیسی را به خانۀ خود دعوت کرد.
|
||
\v 39 مارتا خواهری داشت مریم نام. مریم کنار پاهای خداوند نشسته بود و به سخنان او گوش فرا میداد.
|
||
\v 40 امّا مارتا که سخت مشغول تدارک پذیرایی بود، نزد عیسی آمد و گفت: «سرورم، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا در کار پذیرایی تنها گذاشته است؟ به او بفرما که مرا یاری دهد!»
|
||
\v 41 خداوند جواب داد: «مارتا! مارتا! تو را چیزهای بسیار نگران و مضطرب میکند،
|
||
\v 42 حال آنکه تنها یک چیز لازم است؛ و مریم آن نصیب بهتر را برگزیده، که از او بازگرفته نخواهد شد.»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 11
|
||
\p
|
||
\v 1 روزی عیسی در مکانی دعا میکرد. چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به او گفت: «ای سرور ما، دعا کردن را به ما بیاموز، همانگونه که یحیی به شاگردانش آموخت.»
|
||
\v 2 به ایشان گفت: «هرگاه دعا میکنید، بگویید:
|
||
«”ای پدر،
|
||
نام تو مقدّس باد،
|
||
پادشاهی تو بیاید،
|
||
\v 3 نان روزانۀ ما را هر روز به ما عطا فرما.
|
||
\v 4 گناهان ما را ببخش،
|
||
زیرا ما نیز همۀ قرضداران خود را میبخشیم.
|
||
و ما را در آزمایش میاور.“»
|
||
\v 5 سپس به ایشان گفت: «کیست از شما که دوستی داشته باشد، و نیمهشب نزد وی برود و بگوید: ”ای دوست، سه عدد نان به من قرض بده،
|
||
\v 6 زیرا یکی از دوستانم از سفر رسیده، و چیزی ندارم تا پیش او بگذارم،“
|
||
\v 7 و او از درون خانه جواب دهد: ”زحمتم مده. در قفل است، و فرزندانم با من در بسترند. نمیتوانم از جای برخیزم و چیزی به تو بدهم.“
|
||
\v 8 به شما میگویم، هرچند بهخاطر دوستی برنخیزد و به او نان ندهد، بهخاطر آبرو بر خواهد خاست و هرآنچه نیاز دارد به او خواهد داد.
|
||
\v 9 «پس به شما میگویم، بخواهید که به شما داده خواهد شد؛ بجویید که خواهید یافت؛ بکوبید که در به رویتان گشوده خواهد شد.
|
||
\v 10 زیرا هر که بخواهد، به دست آورد؛ و هر که بجوید، یابد؛ و هر که بکوبد، در به رویش گشوده شود.
|
||
\v 11 کدامیک از شما پدران، اگر پسرش از او ماهی بخواهد، ماری بدو میبخشد؟
|
||
\v 12 یا اگر تخممرغ بخواهد، عقربی به او عطا میکند؟
|
||
\v 13 حال اگر شما با همۀ بدسیرتیتان میدانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما روحالقدس را به هر که از او بخواهد، عطا خواهد فرمود.»
|
||
\v 14 عیسی دیوی لال را از کسی بیرون میکرد. چون دیو بیرون رفت، مردِ لال توانست سخن بگوید و مردم در شگفت شدند.
|
||
\v 15 امّا برخی گفتند: «او دیوها را به یاری بِعِلزِبول، رئیس دیوها، بیرون میکند.»
|
||
\v 16 دیگران نیز به قصد آزمودن او، خواستار آیتی آسمانی شدند.
|
||
\v 17 او افکار آنان را درک کرد و به ایشان گفت: «هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر ضد خود تجزیه شود، فرو خواهد ریخت.
|
||
\v 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود، چگونه حکومتش پابرجا مانَد؟ زیرا میگویید من دیوها را به یاری بِعِلزِبول بیرون میرانم.
|
||
\v 19 اگر من به یاری بِعِلزِبول دیوها را بیرون میرانم، شاگردان شما به یاریِ کهِ آنها را بیرون میکنند؟ پس ایشان، بر شما داوری خواهند کرد.
|
||
\v 20 امّا اگر من به انگشت خدا دیوها را بیرون میرانم، یقین بدانید که پادشاهی خدا بر شما وارد آمده است.
|
||
\v 21 هرگاه مردی نیرومند و مسلّح از خانۀ خود پاسداری کند، اموالش در امان خواهد بود.
|
||
\v 22 امّا چون کسی نیرومندتر از او بر وی یورش بَرَد و چیره شود، سلاحی را که آن مرد بدان توکل دارد از او گرفته، غنیمت را تقسیم خواهد کرد.
|
||
\v 23 هر که با من نیست، بر ضد من است، و هر که با من جمع نکند، پراکنده سازد.
|
||
\v 24 «هنگامی که روح پلید از کسی بیرون میآید، به مکانهای خشک و بایر میرود تا جایی برای استراحت بیابد. امّا چون نمییابد با خود میگوید: ”به خانهای که از آن آمدم، بازمیگردم.“
|
||
\v 25 امّا چون به آنجا میرسد و خانه را رُفته و آراسته میبیند،
|
||
\v 26 میرود و هفت روح بدتر از خود نیز میآورد، و همگی داخل میشوند و در آنجا سکونت میگزینند. در نتیجه، سرانجامِ آن شخص بدتر از حالت نخست او میشود.»
|
||
\v 27 هنگامی که عیسی این سخنان را میگفت، زنی از میان جمعیت به بانگ بلند گفت: «خوشا به حال زنی که تو را زایید و به تو شیر داد.»
|
||
\v 28 امّا عیسی در پاسخ گفت: «خوشا به حال آنان که کلام خدا را میشنوند و آن را به جای میآورند.»
|
||
\v 29 چون بر شمار جمعیت افزوده میشد، عیسی گفت: «این نسل، نسلی است بس شرارتپیشه. خواستار آیتی هستند! امّا آیتی به ایشان داده نخواهد شد جز آیت یونس.
|
||
\v 30 زیرا همانگونه که یونس آیتی بود برای مردم نینوا، پسر انسان نیز برای این نسل آیتی خواهد بود.
|
||
\v 31 در روز داوری، ملکۀ جنوب با این نسل بر خواهد خاست و محکومشان خواهد کرد، زیرا او از آن سوی دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و حال آنکه کسی بزرگتر از سلیمان اینجاست.
|
||
\v 32 مردم نینوا در روز داوری با این نسل بر خواهند خاست و محکومشان خواهند کرد، زیرا آنها در اثر موعظۀ یونس توبه کردند، و حال آنکه کسی بزرگتر از یونس اینجاست.
|
||
\v 33 «هیچکس چراغ را برنمیافروزد تا آن را پنهان کند یا زیر کاسهای بنهد، بلکه چراغ را بر چراغدان میگذارند تا هر که داخل شود روشنایی را ببیند.
|
||
\v 34 چشم تو، چراغ بدن توست. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود. امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را تاریکی فرا خواهد گرفت.
|
||
\v 35 پس بههوش باش مبادا نوری که در توست، تاریکی باشد.
|
||
\v 36 چه اگر تمام وجودت روشن باشد و هیچ جزئی از آن تاریک نباشد، آنگاه همچون زمانی که نورِ چراغ بر تو میتابد، بهتمامی در روشنایی خواهی بود.»
|
||
\v 37 چون عیسی سخنان خود را به پایان رسانید، یکی از فَریسیان او را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ او رفت و بنشست.
|
||
\v 38 امّا فَریسی چون دید که عیسی دستهایش را پیش از غذا نشست، تعجب کرد.
|
||
\v 39 آنگاه خداوند خطاب به او گفت: «شما فَریسیان بیرونِ پیاله و بشقاب را پاک میکنید، امّا از درون آکنده از طمع و خباثت هستید!
|
||
\v 40 ای نادانان، آیا آن که بیرون را آفرید، درون را نیز نیافرید؟
|
||
\v 41 پس از آنچه در درون است صدقه دهید تا همه چیز برایتان پاک باشد.
|
||
\v 42 «وای بر شما ای فَریسیان! شما از نعناع و سُداب و هر گونه سبزی دهیک میدهید، امّا عدالت را نادیده میگیرید و از محبت خدا غافلید. اینها را میبایست به جای میآوردید و آنها را نیز فراموش نمیکردید.
|
||
\v 43 وای بر شما ای فَریسیان! زیرا دوست دارید در بهترین جای کنیسهها بنشینید و مردم در کوچه و بازار شما را سلام گویند.
|
||
\v 44 وای بر شما! زیرا همچون گورهایی ناپیدایید که مردم ندانسته بر آنها راه میروند.»
|
||
\v 45 یکی از فقیهان در پاسخ گفت: «استاد، تو با این سخنان به ما نیز اهانت میکنی.»
|
||
\v 46 عیسی فرمود: «وای بر شما نیز، ای فقیهان، که بارهایی توانفرسا بر دوش مردم مینهید، امّا خود حاضر نیستید حتی انگشتی برای کمک بجنبانید.
|
||
\v 47 وای بر شما که برای پیامبرانی که به دست پدرانتان کشته شدند، مقبره میسازید!
|
||
\v 48 براستی که اینگونه بر کار آنها مهر تأیید میزنید. آنها پیامبران را کشتند و شما آرامگاهشان را میسازید.
|
||
\v 49 از این رو حکمت خدا میفرماید که ”من برای آنها پیامبران و رسولان خواهم فرستاد. امّا بعضی را خواهند کشت و بعضی را آزار خواهند رسانید.“
|
||
\v 50 پس، خون همۀ پیامبرانی که خونشان از آغاز جهان تا کنون ریخته شده است، بر گردن این نسل خواهد بود -
|
||
\v 51 از خون هابیل تا خون زکریا که بین مذبح و محرابگاه کشته شد. آری، به شما میگویم که این نسل برای این همه حساب پس خواهد داد.
|
||
\v 52 وای بر شما ای فقیهان! زیرا کلید معرفت را غصب کردهاید. خود داخل نمیشوید و داخلشوندگان را نیز مانع میگردید.»
|
||
\v 53 چون عیسی بیرون رفت، علمای دین و فَریسیان سخت با او به مخالفت برخاستند و با سؤالات بسیار بر او تاختند
|
||
\v 54 و در کمین بودند تا در سخنی از زبانش وی را به دام اندازند.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 12
|
||
\p
|
||
\v 1 در این هنگام، هزاران تن گرد آمدند، چندان که بر یکدیگر پا مینهادند. عیسی نخست با شاگردان خود سخن آغاز کرد و گفت: «از خمیرمایۀ فَریسیان که همانا ریاکاری است، دوری کنید.
|
||
\v 2 هیچ چیزِ پنهان نیست که آشکار نشود و هیچ چیزِ پوشیده نیست که عیان نگردد.
|
||
\v 3 آنچه در تاریکی گفتهاید، در روشنایی شنیده خواهد شد، و آنچه پشت درهای بسته نجوا کردهاید، از فراز بامها اعلام خواهد گردید.
|
||
\v 4 «دوستان، به شما میگویم از کسانی که جسم را میکُشند و بیش از این نتوانند کرد، مترسید.
|
||
\v 5 به شما نشان میدهم از که باید ترسید: از آن که پس از کشتن جسم، قدرت دارد به دوزخ اندازد. آری، به شما میگویم، از اوست که باید ترسید.
|
||
\v 6 آیا پنج گنجشک را به دو پول سیاه نمیفروشند؟ با این حال، حتی یکی از آنها نزد خدا فراموش نمیگردد.
|
||
\v 7 حتی موهای سر شما به تمامی شمرده شده است. پس مترسید، زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است.
|
||
\v 8 «به شما میگویم، هر که مرا نزد مردم اقرار کند، پسر انسان نیز او را در حضور فرشتگان خدا اقرار خواهد کرد.
|
||
\v 9 امّا هر که نزد مردم مرا انکار کند، در حضور فرشتگان خدا انکار خواهد شد.
|
||
\v 10 هر که سخنی بر ضد پسر انسان گوید، آمرزیده شود، امّا هر که به روحالقدس کفر گوید، آمرزیده نخواهد شد.
|
||
\v 11 چون شما را به کنیسهها و به حضور حاکمان و صاحبمنصبان برند، نگران مباشید که چگونه از خود دفاع کنید یا چه بگویید،
|
||
\v 12 زیرا در آن هنگام روحالقدس آنچه را که باید بگویید به شما خواهد آموخت.»
|
||
\v 13 ناگاه کسی از میان جمعیت به او گفت: «استاد، به برادرم بگو میراث پدری را با من قسمت کند.»
|
||
\v 14 عیسی پاسخ داد: «ای مرد، چه کسی مرا بین شما داور یا مُقَسِم قرار داده است؟»
|
||
\v 15 پس به مردم گفت: «بههوش باشید و از هر گونه حرص و آز بپرهیزید، زیرا زندگی انسان به فزونی داراییاش نیست.»
|
||
\v 16 سپس این مَثَل را برایشان آورد: «مردی ثروتمند از زراعت خویش محصول فراوان حاصل کرد.
|
||
\v 17 پس با خود اندیشید، ”چه کنم، زیرا جایی برای انباشتن محصول خود ندارم؟“
|
||
\v 18 سپس گفت: ”دانستم چه باید کرد! انبارهای خود را خراب میکنم و انبارهایی بزرگتر میسازم، و همۀ گندم و اموال خود را در آنها ذخیره میکنم.
|
||
\v 19 آنگاه به خود خواهم گفت: ای جان من، برای سالیان دراز اموال فراوان اندوختهای. حال آسوده بِزی؛ بخور و بنوش و خوش باش.“
|
||
\v 20 امّا خدا به او گفت: ”ای نادان! همین امشب جانت را از تو خواهند ستاند. پس آنچه اندوختهای، از آنِ که خواهد شد؟“
|
||
\v 21 این است فرجام کسی که برای خویشتن ثروت میاندوزد، امّا برای خدا ثروتمند نیست.»
|
||
\v 22 آنگاه عیسی خطاب به شاگردان خود گفت: «پس به شما میگویم، نگران زندگی خود مباشید که چه بخورید، و نه نگران بدن خود که چه بپوشید.
|
||
\v 23 زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر است.
|
||
\v 24 کلاغها را بنگرید: نه میکارند و نه میدروند، نه کاهدان دارند و نه انبار؛ با این همه خدا به آنها روزی میدهد. و شما چقدر باارزشتر از پرندگانید!
|
||
\v 25 کیست از شما که بتواند با نگرانی، ذِراعی بر قامت خود بیفزاید؟
|
||
\v 26 پس، اگر از انجام چنین کار کوچکی ناتوانید، از چه سبب نگران مابقی هستید؟
|
||
\v 27 سوسنها را بنگرید که چگونه نمو میکنند؛ نه زحمت میکشند و نه میریسند. به شما میگویم که حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنها آراسته نشد.
|
||
\v 28 پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده میشود، چنین میپوشانَد، چقدر بیشتر شما را، ای سستایمانان!
|
||
\v 29 پس در پی این مباشید که چه بخورید یا چه بنوشید؛ نگران اینها مباشید.
|
||
\v 30 زیرا اقوام خداناشناسِ این دنیا در پی اینگونه چیزهایند، امّا پدر شما میداند که به این همه نیاز دارید.
|
||
\v 31 بلکه شما، در پی پادشاهی او باشید، که همۀ اینها نیز به شما داده خواهد شد.
|
||
\v 32 «ای گلۀ کوچک، ترسان مباشید، زیرا خشنودی پدر شما این است که پادشاهی را به شما عطا کند.
|
||
\v 33 آنچه دارید بفروشید و به فقرا بدهید؛ برای خود کیسههایی فراهم کنید که پوسیده نشود، و گنجی پایانناپذیر در آسمان بیندوزید، جایی که نه دزد آید و نه بید زیان رساند.
|
||
\v 34 زیرا هر جا گنج شماست، دلتان نیز آنجا خواهد بود.
|
||
\v 35 «کمر به خدمت ببندید و چراغ خویش را فروزان نگاه دارید.
|
||
\v 36 همچون کسانی باشید که منتظرند سرورشان از جشن عروسی بازگردد، تا چون از راه رسد و در را کوبد، بیدرنگ بر او بگشایند.
|
||
\v 37 خوشا به حال خادمانی که چون سرورشان بازگردد، آنان را بیدار و هوشیار یابد. آمین، به شما میگویم، خود کمر به خدمتشان خواهد بست؛ آری، آنان را بر سفره خواهد نشانید و پیش آمده، از ایشان پذیرایی خواهد کرد.
|
||
\v 38 خوشا به حال خادمانی که چون سرورشان از راه رسد، چه در پاس دوّم شب، چه در پاس سوّم، ایشان را بیدار و هوشیار یابد.
|
||
\v 39 «بدانید که اگر صاحبخانه میدانست دزد در چه ساعتی خواهد آمد، نمیگذاشت به خانهاش دستبرد زنند.
|
||
\v 40 پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی خواهد آمد که انتظار ندارید.»
|
||
\v 41 پطرس پرسید: «سرور من، آیا این مَثَل را برای ما آوردی یا برای همه؟»
|
||
\v 42 خداوند در پاسخ گفت: «پس آن مباشر امین و دانا کیست که اربابش او را به سرپرستی خادمان خانۀ خود گماشته باشد تا سهم خوراک آنان را به موقع بدهد؟
|
||
\v 43 خوشا به حال آن غلام که چون اربابش بازگردد، او را مشغول کار بیند.
|
||
\v 44 یقین بدانید که او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت.
|
||
\v 45 امّا اگر آن غلام با خود بیندیشد که ”ارباب در آمدن تأخیر کرده،“ و به آزار خادمان و خادمهها، و خوردن و نوشیدن و میگساری بپردازد،
|
||
\v 46 آنگاه اربابش در روزی که انتظار ندارد و در ساعتی که از آن آگاه نیست خواهد آمد و او را از میان دو پاره کرده، در جایگاه خیانتکاران خواهد افکند.
|
||
\v 47 «غلامی که خواستِ اربابش را میداند و با این حال، خود را برای انجام آن آماده نمیکند، تازیانۀ بسیار خواهد خورد.
|
||
\v 48 امّا آن که خواست اربابش را نمیداند و کاری میکند که سزاوار تنبیه است، تازیانۀ کمتر خواهد خورد. هر که به او بیشتر داده شود، از او بیشتر نیز مطالبه خواهد شد؛ و هر که مسئولیتش بیشتر باشد، پاسخگوییاش نیز بیشتر خواهد بود.
|
||
\v 49 «من آمدهام تا بر زمین آتش افروزم، و ای کاش که تا کنون افروخته شده بود!
|
||
\v 50 امّا مرا تعمیدی باید، و چه در فشارم تا به انجام رسد.
|
||
\v 51 آیا گمان میبرید آمدهام تا صلح به زمین آورم؟ نه، بلکه آمدهام تا جدایی افکنم.
|
||
\v 52 از این پس، میان پنج تن از اهل یک خانه جدایی خواهد افتاد؛ سه علیه دو خواهند بود و دو علیه سه.
|
||
\v 53 پدر علیه پسر و پسر علیه پدر، مادر علیه دختر و دختر علیه مادر، مادرشوهر علیه عروس و عروس علیه مادرشوهر.»
|
||
\v 54 سپس به جماعت گفت: «چون بینید ابری در مغرب پدیدار شود، بیدرنگ میگویید: ”باران خواهد بارید،“ و باران میبارد.
|
||
\v 55 و چون باد جنوب وزد، میگویید: ”هوا گرم خواهد شد،“ و چنین میشود.
|
||
\v 56 ای ریاکاران! شما که نیک میدانید چگونه سیمای زمین و آسمان را تعبیر کنید، چگونه است که از تعبیر زمان حاضر ناتوانید؟
|
||
\v 57 «چرا خود دربارۀ آنچه درست است داوری نمیکنید؟
|
||
\v 58 هنگامی که با شاکیِ خود نزد حاکم میروی، بکوش تا در راه با او آشتی کنی، مبادا تو را نزد قاضی کشاند و قاضی تو را به نگهبان سپارد، و به زندان افتی.
|
||
\v 59 به تو میگویم که تا قِران آخر را نپردازی، از زندان به در نخواهی آمد.»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 13
|
||
\p
|
||
\v 1 در همان زمان، شماری از حاضران، از جلیلیانی با عیسی سخن گفتند که پیلاتُس خونشان را با خون قربانیهایشان درهم آمیخته بود.
|
||
\v 2 عیسی در پاسخ گفت: «آیا چون آن جلیلیان به چنین روز دچار شدند، گمان میکنید از بقیۀ اهالی جلیل گناهکارتر بودند؟
|
||
\v 3 به شما میگویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.
|
||
\v 4 و آیا گمان میکنید آن هجده تن که برج سْیلوآم بر آنها افتاد و مردند، از دیگر ساکنان اورشلیم خطاکارتر بودند؟
|
||
\v 5 به شما میگویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.»
|
||
\v 6 سپس این مَثَل را آورد: «مردی درخت انجیری در تاکستان خود کاشت. چون خواست میوۀ آن را بچیند، چیزی بر آن نیافت.
|
||
\v 7 پس به باغبان خود گفت: ”سه سال است برای چیدن میوۀ این درخت میآیم امّا چیزی نمییابم. آن را ببُر، تا خاک را هدر ندهد.“
|
||
\v 8 امّا او پاسخ داد: ”سرورم، بگذار یک سال دیگر هم بماند. گِردش را خواهم کند و کودش خواهم داد.
|
||
\v 9 اگر سال بعد میوه آورد که هیچ؛ اگر نیاورد آنگاه آن را بِبُر.“»
|
||
\v 10 در یکی از روزهای شَبّات، عیسی در کنیسهای تعلیم میداد.
|
||
\v 11 در آنجا زنی بود که روحی او را هجده سال علیل کرده بود. پشتش خمیده شده بود و به هیچ روی توان راست ایستادن نداشت.
|
||
\v 12 چون عیسی او را دید، نزد خود فرا خواند و فرمود: «ای زن، از ضعف خود خلاصی یافتی!»
|
||
\v 13 سپس بر او دست نهاد و او بیدرنگ راست ایستاده، خدا را ستایش کرد.
|
||
\v 14 امّا رئیس کنیسه از اینکه عیسی در روز شَبّات شفا داده بود، خشمگین شد و به مردم گفت: «شش روز برای کار دارید. در آن روزها بیایید و شفا بگیرید، نه در روز شَبّات.»
|
||
\v 15 خداوند در پاسخ گفت: «ای ریاکاران! آیا هیچیک از شما در روز شَبّات گاو یا الاغ خود را از طویله باز نمیکند تا برای آب دادن بیرون بَرَد؟
|
||
\v 16 پس آیا نمیبایست این زن را که دختر ابراهیم است و شیطان هجده سال اسیرش کرده بود، در روز شَبّات از این بند رها کرد؟»
|
||
\v 17 چون این را گفت، مخالفانش همه شرمسار شدند، امّا جمعیت همگی از آن همه کارهای شگفتآور او شادمان بودند.
|
||
\v 18 آنگاه گفت: «پادشاهی خدا به چه مانَد؟ آن را به چه تشبیه کنم؟
|
||
\v 19 همچون دانۀ خردلی است که مردی آن را برگرفت و در باغ خود کاشت. آن دانه رویید و درختی شد، چنانکه پرندگان آسمان آمدند و بر شاخههایش آشیانه ساختند.»
|
||
\v 20 باز گفت: «پادشاهی خدا را به چه تشبیه کنم؟
|
||
\v 21 همچون خمیرمایهای است که زنی برگرفت و با سه کیسه آرد مخلوط کرد تا تمامی خمیر ور آمد.»
|
||
\v 22 عیسی در راه اورشلیم، به شهرها و روستاها میرفت و تعلیم میداد.
|
||
\v 23 در این میان، کسی از او پرسید: «سرور من، آیا تنها شماری اندک از مردم نجات خواهند یافت؟» به ایشان گفت:
|
||
\v 24 «سخت بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا به شما میگویم، بسیاری خواهند کوشید تا داخل شوند، امّا نخواهند توانست.
|
||
\v 25 چون صاحبخانه برخیزد و در را ببندد، بیرون ایستاده، در را خواهید کوبید و خواهید گفت: ”سرورا، در بر ما بگشا!“ امّا او پاسخ خواهد داد: ”شما را نمیشناسم؛ نمیدانم از کجایید.“
|
||
\v 26 خواهید گفت: ”ما با تو خوردیم و آشامیدیم و تو در کوچههای ما تعلیم میدادی.“
|
||
\v 27 امّا جواب خواهید شنید: ”شما را نمیشناسم؛ نمیدانم از کجایید. از من دور شوید، ای بدکاران!“
|
||
\v 28 آنگاه در آنجا گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود، زیرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب و همۀ انبیا را در پادشاهی خدا خواهید دید، امّا خود را محروم خواهید یافت.
|
||
\v 29 مردم از شرق و غرب و شمال و جنوب خواهند آمد و بر سفرۀ پادشاهی خدا خواهند نشست.
|
||
\v 30 آری، هستند آخرینی که اوّل خواهند شد، و اوّلینی که آخر.»
|
||
\v 31 در آن هنگام، تنی چند از فَریسیان نزد عیسی آمدند و گفتند: «اینجا را ترک کن و به جایی دیگر برو، زیرا هیرودیس میخواهد تو را بکشد.»
|
||
\v 32 در جواب گفت: «بروید و به آن روباه بگویید: ”امروز و فردا دیوها را بیرون میکنم و مردم را شفا میدهم، و در روز سوّم کار خویش را به کمال خواهم رسانید.
|
||
\v 33 امّا امروز و فردا و پسفردا باید به راه خود ادامه دهم، زیرا ممکن نیست نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.“
|
||
\v 34 ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتل پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزدت فرستاده میشوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجههایش را زیر بالهای خود جمع میکند، فرزندان تو را گرد آورم، امّا نخواستی!
|
||
\v 35 اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته میشود. و به شما میگویم که دیگر مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”مبارک است آن که به نام خداوند میآید.“ »
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 14
|
||
\p
|
||
\v 1 در یکی از روزهای شَبّات که عیسی برای صرف غذا به خانۀ یکی از رهبران فَریسیان رفته بود، حاضران بهدقّت او را زیر نظر داشتند.
|
||
\v 2 مقابل او مردی بود که بدنش آب آورده بود.
|
||
\v 3 عیسی از فقیهان و فَریسیان پرسید: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است یا نه؟»
|
||
\v 4 آنان خاموش ماندند. پس عیسی آن مرد را گرفته، شفا داد و مرخص فرمود.
|
||
\v 5 سپس رو به آنان کرد و پرسید: «کیست از شما که پسر یا گاوش در روز شَبّات در چاه افتد و بیدرنگ او را بیرون نیاوَرَد؟»
|
||
\v 6 آنان پاسخی نداشتند.
|
||
\v 7 چون عیسی دید میهمانان چگونه صدر مجلس را برای خود اختیار میکنند، این مَثَل را برایشان آورد:
|
||
\v 8 «چون کسی تو را به مجلس عروسی دعوت کند، بر صدر مجلس منشین، زیرا شاید کسی سرشناستر از تو دعوت شده باشد.
|
||
\v 9 در آن صورت میزبانی که هر دوی شما را دعوت کرده است، خواهد آمد و به تو خواهد گفت: ”جایت را به این شخص بده.“ ناگزیر با سرافکندگی پایین مجلس خواهی نشست.
|
||
\v 10 بلکه هرگاه کسی میهمانت کند، برو و در پایینترین جای مجلس بنشین، تا چون میزبان آید، تو را گوید: ”دوست من، بفرما جای بالاتری بنشین.“ آنگاه نزد دیگر میهمانان سرافراز خواهی شد.
|
||
\v 11 زیرا هر که خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
|
||
\v 12 سپس عیسی به میزبانش گفت: «چون ضیافتِ ناهار یا شام میدهی، دوستان و برادران و خویشان و همسایگان ثروتمند خویش را دعوت مکن؛ زیرا آنان نیز تو را دعوت خواهند کرد و بدینسان عوض خواهی یافت.
|
||
\v 13 پس چون میهمانی میدهی، فقیران و معلولان و لنگان و کوران را دعوت کن
|
||
\v 14 که مبارک خواهی بود؛ زیرا آنان را چیزی نیست که در عوض به تو بدهند، و پاداش خود را در قیامت پارسایان خواهی یافت.»
|
||
\v 15 چون یکی از میهمانان که با عیسی همسفره بود این را شنید، گفت: «خوشا به حال آن که در ضیافت پادشاهی خدا نان خورَد.»
|
||
\v 16 عیسی در پاسخ گفت: «شخصی ضیافتی بزرگ ترتیب داد و بسیاری را دعوت کرد.
|
||
\v 17 چون وقت شام فرا رسید، خادمش را فرستاد تا دعوتشدگان را گوید، ”بیایید که همه چیز آماده است.“
|
||
\v 18 امّا آنها هر یک عذری آوردند. یکی گفت: ”مزرعهای خریدهام که باید بروم آن را ببینم. تمنا اینکه معذورم بداری.“
|
||
\v 19 دیگری گفت: ”پنج جفت گاو خریدهام، و هماکنون در راهم تا آنها را بیازمایم. تمنا دارم معذورم بداری.“
|
||
\v 20 سوّمی نیز گفت: ”تازه زن گرفتهام، و از این رو نمیتوانم بیایم.“
|
||
\v 21 پس خادم بازگشت و سرور خود را آگاه ساخت. میزبان خشمگین شد و به خادم دستور داد به کوچه و بازار شهر بشتابد و فقیران و معلولان و کوران و لنگان را بیاورد.
|
||
\v 22 خادم گفت: ”سرور من، دستورت را انجام دادم، امّا هنوز جا هست.“
|
||
\v 23 پس آقایش گفت: ”به جادهها و کورهراههای بیرونِ شهر برو و بهاصرار مردم را به ضیافت من بیاور تا خانهام پر شود.
|
||
\v 24 به شما میگویم که هیچیک از دعوتشدگان، شام مرا نخواهند چشید.“»
|
||
\v 25 جمعیتی انبوه عیسی را همراهی میکرد. او رو بدیشان کرد و گفت:
|
||
\v 26 «هر که نزد من آید و از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر، و حتی از جان خود نفرت ندارد، شاگرد من نتواند بود.
|
||
\v 27 و هر که صلیب خود را بر دوش نکشد و از پی من نیاید، شاگرد من نتواند بود.
|
||
\v 28 «کیست از شما که قصد بنای برجی داشته باشد و نخست ننشیند تا هزینۀ آن را برآوُرد کند و ببیند آیا توان تکمیل آن را دارد یا نه؟
|
||
\v 29 زیرا اگر پی آن را بگذارد امّا از تکمیل بنا درمانَد، هر که بیند، استهزا کرده،
|
||
\v 30 گوید: ”این شخص ساختن بنایی را آغاز کرد، امّا از تکمیل آن درمانده است!“
|
||
\v 31 «و یا کدام پادشاه است که راهیِ جنگ با پادشاهی دیگر شود، بیآنکه نخست بنشیند و بیندیشد که آیا با ده هزار سرباز میتواند به رویاروییِ کسی رود که با بیست هزار سرباز به جنگ او میآید؟
|
||
\v 32 و اگر بیند که او را توان رویارویی نیست، آنگاه تا سپاه دشمن دور است، سخنگویی خواهد فرستاد تا جویای شرایط صلح شود.
|
||
\v 33 به همینسان، هیچیک از شما نیز تا از تمام دارایی خود دست نشوید، شاگرد من نتواند بود.
|
||
\v 34 «نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را باز نمکین ساخت؟
|
||
\v 35 نه به کار زمین میآید و نه درخور کُپّۀ کود است؛ بلکه آن را دور میریزند. هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 15
|
||
\p
|
||
\v 1 و امّا خَراجگیران و گناهکاران جملگی نزد عیسی گرد میآمدند تا سخنانش را بشنوند.
|
||
\v 2 امّا فَریسیان و علمای دین همهمهکنان میگفتند: «این مردْ گناهکاران را میپذیرد و با آنان همسفره میشود.»
|
||
\v 3 پس عیسی این مَثَل را برایشان آورد:
|
||
\v 4 «کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و چون یکی از آنها گم شود، آن نود و نه را در صحرا نگذارد و در پی آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟
|
||
\v 5 و چون گوسفند گمشده را یافت، آن را با شادی بر دوش مینهد
|
||
\v 6 و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را فرا میخواند و میگوید: ”با من شادی کنید، زیرا گوسفند گمشدۀ خود را بازیافتم.“
|
||
\v 7 به شما میگویم، به همینسان برای یک گناهکار که توبه میکند، جشن و سرور عظیمتری در آسمان بر پا میشود تا برای نود و نه پارسا که نیاز به توبه ندارند.
|
||
\v 8 «و یا کدام زن است که ده سکۀ نقره داشته باشد و چون یکی از آنها گم شود، چراغی برنیفروزد و خانه را نروبد و تا آن را نیافته، از جُستن بازنایستد؟
|
||
\v 9 و چون آن را یافت، دوستان و همسایگان را فرا میخواند و میگوید: ”با من شادی کنید، زیرا سکۀ گمشدۀ خود را بازیافتم.“
|
||
\v 10 به شما میگویم، به همینسان، برای توبۀ یک گناهکار، در حضور فرشتگان خدا جشن و سرور بر پا میشود.»
|
||
\v 11 سپس ادامه داد و فرمود: «مردی را دو پسر بود.
|
||
\v 12 روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ”ای پدر، سهمی را که از دارایی تو به من خواهد رسید، اکنون به من بده.“ پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد.
|
||
\v 13 پس از چندی، پسر کوچکتر آنچه داشت گرد آورد و راهی دیاری دوردست شد و ثروت خویش را در آنجا به عیاشی بر باد داد.
|
||
\v 14 چون هر چه داشت خرج کرد، قحطی شدید در آن دیار آمد و او سخت به تنگدستی افتاد.
|
||
\v 15 از این رو، خدمتگزاریِ یکی از مردمان آن سامان را پیشه کرد، و او وی را به خوکبانی در مزرعۀ خویش گماشت.
|
||
\v 16 پسر آرزو داشت شکم خود را با خوراک خوکها سیر کند، امّا هیچکس به او چیزی نمیداد.
|
||
\v 17 سرانجام به خود آمد و گفت: ”ای بسا کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرط گرسنگی تلف میشوم.
|
||
\v 18 پس برمیخیزم و نزد پدر میروم و میگویم: ’پدر، به آسمان و به تو گناه کردهام.
|
||
\v 19 دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن.“‘
|
||
\v 20 «پس برخاست و راهی خانۀ پدر شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، دل بر وی بسوزاند و شتابان به سویش دویده، در آغوشش کشید و غرق بوسهاش کرد.
|
||
\v 21 پسر گفت: ”پدر، به آسمان و به تو گناه کردهام. دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم.“
|
||
\v 22 امّا پدر به خدمتکارانش گفت: ”بشتابید! بهترین جامه را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری بر انگشتش و کفش به پاهایش کنید.
|
||
\v 23 گوسالۀ پرواری آورده، سر ببرید تا بخوریم و جشن بگیریم.
|
||
\v 24 زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“ پس به جشن و سرور پرداختند.
|
||
\v 25 «و امّا پسر بزرگتر در مزرعه بود. چون به خانه نزدیک شد و صدای رقص و آواز شنید،
|
||
\v 26 یکی از خدمتکاران را فرا خواند و پرسید: ”چه خبر است؟“
|
||
\v 27 خدمتکار پاسخ داد: ”برادرت آمده و پدرت گوسالۀ پرواری سر بریده، زیرا پسرش را به سلامت بازیافته است.“
|
||
\v 28 چون این را شنید، برآشفت و نخواست به خانه درآید. پس پدر بیرون آمد و به او التماس کرد.
|
||
\v 29 امّا او در جواب پدر گفت: ”اینک سالهاست تو را چون غلامان خدمت کردهام و هرگز از فرمانت سر نپیچیدهام. امّا تو هرگز حتی بزغالهای به من ندادی تا با دوستانم ضیافتی به پا کنم.
|
||
\v 30 و حال که این پسرت بازگشته است، پسری که دارایی تو را با روسپیها بر باد داده، برایش گوسالۀ پرواری سر بریدهای!“
|
||
\v 31 پدر گفت: ”پسرم، تو همواره با من هستی، و هرآنچه دارم، مال توست.
|
||
\v 32 امّا اکنون باید جشن بگیریم و شادی کنیم، زیرا این برادر تو مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 16
|
||
\p
|
||
\v 1 آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «توانگری را مباشری بود. چون شکایت به او رسید که مباشر اموال او را بر باد میدهد،
|
||
\v 2 وی را فرا خواند و پرسید: ”این چیست که دربارۀ تو میشنوم؟ حساب خود بازپس ده که دیگر مباشر من نتوانی بود.“
|
||
\v 3 «مباشر با خود اندیشید: ”چه کنم؟ ارباب میخواهد از کار برکنارم کند. یارای زمینکندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم.
|
||
\v 4 دانستم چه باید کرد تا چون از مباشرت برکنار شدم، کسانی باشند که مرا در خانههایشان بپذیرند.“
|
||
\v 5 پس، بدهکاران ارباب خویش را یک به یک به حضور فرا خواند. از اوّلی پرسید: ”چقدر به سرورم بدهکاری؟“
|
||
\v 6 پاسخ داد: ”صد خمره روغن زیتون.“ گفت: ”صورتحساب خود را بگیر، و زود بنشین و بنویس، پنجاه خمره!“
|
||
\v 7 سپس از دوّمی پرسید: ”تو چقدر بدهکاری؟“ پاسخ داد: ”صد خروار گندم.“ گفت: ”صورتحساب خود را بگیر و بنویس هشتاد خروار!“
|
||
\v 8 «ارباب، مباشرِ متقلب را تحسین کرد، زیرا عاقلانه عمل کرده بود؛ چرا که فرزندان این عصر در مناسبات خود با همعصران خویش از فرزندان نور عاقلترند.
|
||
\v 9 به شما میگویم که مال این دنیای فاسد را برای یافتن دوستان صرف کنید تا چون از آن مال اثری نمانَد، شما را در خانههای جاودانی بپذیرند.
|
||
\v 10 «آن که در امور کوچک امین باشد، در امور بزرگ نیز امین خواهد بود، و آن که در امور کوچک امین نباشد، در امور بزرگ نیز امین نخواهد بود.
|
||
\v 11 پس اگر در به کار بردن مال این دنیای فاسد امین نباشید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟
|
||
\v 12 و اگر در به کار بردن مال دیگری امین نباشید، کیست که مال خود شما را به شما بدهد؟
|
||
\v 13 هیچ غلامی دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمیتوانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.»
|
||
\v 14 فَریسیانِ پولدوست با شنیدن این سخنان، عیسی را به ریشخند گرفتند.
|
||
\v 15 به آنها گفت: «شما آن کسانید که خویشتن را به مردم پارسا مینمایید، امّا خدا از دلتان آگاه است. آنچه مردم ارج بسیارش نهند، در نظر خدا کراهتآور است!
|
||
\v 16 «تورات و انبیا تا زمان یحیی بود. از آن پس، به پادشاهی خدا بشارت داده میشود و هر کس به جَبر و زور راه خود بدان میگشاید.
|
||
\v 17 با این حال، آسانتر است آسمان و زمین زایل شود تا اینکه نقطهای از تورات فرو افتد!
|
||
\v 18 «هر که زن خویش را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است، و نیز هر که زنی طلاق داده شده را به زنی بگیرد، مرتکب زنا شده است.
|
||
\v 19 «توانگری بود که جامه از ارغوان و کتان لطیف به تن میکرد و همهروزه به خوشگذرانی مشغول بود.
|
||
\v 20 فقیری ایلعازَر نام را بر درِ خانۀ او مینهادند که بدنش پوشیده از جراحت بود.
|
||
\v 21 ایلعازَر آرزو داشت با خردههای غذا که از سفرۀ آن توانگر فرو میافتاد، خود را سیر کند. حتی سگان نیز میآمدند و زخمهایش را میلیسیدند.
|
||
\v 22 باری، آن فقیر مُرد و فرشتگان او را به جوار ابراهیم بردند. توانگر نیز مُرد و او را دفن کردند.
|
||
\v 23 امّا چون چشم در جهانِ مردگان گشود، خود را در عذاب یافت. از دور، ابراهیم را دید و ایلعازَر را در جوارش.
|
||
\v 24 پس با صدای بلند گفت: ”ای پدر من ابراهیم، بر من ترحم کن و ایلعازَر را بفرست تا نوک انگشت خود را در آب تَر کند و زبانم را خنک سازد، زیرا در این آتش عذاب میکشم.“
|
||
\v 25 امّا ابراهیم پاسخ داد: ”ای فرزند، به یاد آر که تو در زندگی، از چیزهای نیکوی خود بهرهمند شدی، حال آنکه چیزهای بد نصیب ایلعازَر شد. اکنون او اینجا در آسایش است و تو در عذاب.
|
||
\v 26 از این گذشته، میان ما و شما پرتگاهی هست؛ آنان که بخواهند از اینجا نزد تو آیند نتوانند، و آنان نیز که آنجایند نتوانند نزد ما آیند.“
|
||
\v 27 گفت: ”پس، ای پدر، تمنا اینکه ایلعازَر را به خانۀ پدرم بفرستی،
|
||
\v 28 زیرا مرا پنج برادر است. او را بفرست تا برادرانم را هشدار دهد، مبادا آنان نیز به این مکان عذاب درافتند.“
|
||
\v 29 ابراهیم پاسخ داد: ”آنها موسی و انبیا را دارند، پس به سخنان ایشان گوش فرا دهند.“
|
||
\v 30 گفت: ”نه، ای پدر ما ابراهیم، بلکه اگر کسی از مردگان نزد آنها برود، توبه خواهند کرد.“
|
||
\v 31 ابراهیم به او گفت: ”اگر به موسی و انبیا گوش نسپارند، حتی اگر کسی از مردگان زنده شود، مجاب نخواهند شد.“»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 17
|
||
\p
|
||
\v 1 آنگاه به شاگردان خود گفت: «از لغزشها گریزی نیست، امّا وای بر کسی که آنها را سبب گردد.
|
||
\v 2 او را بهتر آن میبود که سنگ آسیایی به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند تا اینکه سبب لغزش یکی از این کوچکان شود.
|
||
\v 3 پس مراقب خود باشید. اگر برادرت گناه کند، او را توبیخ کن، و اگر توبه کرد، ببخشایش.
|
||
\v 4 اگر هفت بار در روز به تو گناه ورزد، و هفت بار نزد تو بازآید و گوید: ”توبه میکنم،“ او را ببخشا.»
|
||
\v 5 رسولان به خداوند گفتند: «ایمان ما را بیفزا!»
|
||
\v 6 خداوند پاسخ داد: «اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، میتوانید به این درخت توت بگویید از ریشه برآمده در دریا کاشته شود، و از شما فرمان خواهد برد.
|
||
\v 7 «کیست از شما که چون خدمتکارش از شخم زدن یا چرانیدن گوسفندان در صحرا بازگردد، او را گوید: ”بیا، بنشین و بخور“؟
|
||
\v 8 آیا نخواهد گفت: ”شام مرا آماده کن و کمر به پذیراییام بربند تا بخورم و بیاشامم، و بعد تو بخور و بیاشام“؟
|
||
\v 9 آیا منّت از خدمتکار خود خواهد برد که فرمانش را به جای آورده است؟
|
||
\v 10 پس، شما نیز چون آنچه به شما فرمان داده شده است، به جای آوردید، بگویید: ”خدمتکارانی بیمنّتایم و تنها انجام وظیفه کردهایم.“»
|
||
\v 11 عیسی بر سر راه خود به اورشلیم، از حدّ سامِرِه و جلیل میگذشت.
|
||
\v 12 پس چون به دهی وارد میشد، ده جذامی به او برخوردند. آنها دور ایستاده
|
||
\v 13 با صدای بلند فریاد برآوردند: «ای عیسی، ای استاد، بر ما ترحم کن.»
|
||
\v 14 چون عیسی آنها را دید، گفت: «بروید و خود را به کاهن بنمایید.» آنها به راه افتادند و در میانۀ راه از جذام پاک شدند.
|
||
\v 15 یکی از آنها چون دید شفا یافته است، در حالی که با صدای بلند خدا را ستایش میکرد، بازگشت
|
||
\v 16 و خود را به پای عیسی افکند و او را سپاس گفت. آن جذامی سامِری بود.
|
||
\v 17 عیسی فرمود: «مگر آن ده تن همه پاک نشدند؟ پس نُه تن دیگر کجایند؟
|
||
\v 18 آیا بهجز این غریبه، کسی دیگر بازنگشت تا خدا را سپاس گوید؟»
|
||
\v 19 سپس به او گفت: «برخیز و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»
|
||
\v 20 عیسی در پاسخ فَریسیان که پرسیده بودند پادشاهی خدا کی خواهد آمد، گفت: «آمدن پادشاهی خدا را نمیتوان با مشاهده دریافت،
|
||
\v 21 و کسی نخواهد گفت اینجا یا آنجاست، زیرا پادشاهی خدا در میان شماست.»
|
||
\v 22 سپس به شاگردان گفت: «زمانی میآید که آرزو خواهید کرد یکی از روزهای پسر انسان را ببینید، امّا نخواهید دید.
|
||
\v 23 مردم به شما خواهند گفت: ”او اینجاست،“ یا ”او آنجاست.“ امّا در پی آنها مروید.
|
||
\v 24 زیرا همچنانکه صاعقه در یک آن میدرخشد و آسمان را از کران تا کران روشن میکند، پسر انسان نیز در روز خود چنین خواهد بود.
|
||
\v 25 امّا نخست میباید رنج بسیار کشد و از سوی این نسل طرد شود.
|
||
\v 26 روزهای پسر انسان همچون روزهای نوح خواهد بود.
|
||
\v 27 مردم میخوردند و مینوشیدند و زن میگرفتند و شوهر میکردند تا آن روز که نوح به کشتی درآمد. آنگاه سیل برخاست و همه را هلاک کرد.
|
||
\v 28 در زمان لوط نیز چنین بود. مردم سرگرم خوردن و نوشیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت بودند.
|
||
\v 29 امّا روزی که لوط از سُدوم بیرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک کرد.
|
||
\v 30 روز ظهور پسر انسان نیز به همینگونه خواهد بود.
|
||
\v 31 در آن روز، کسی که بر بام خانهاش باشد و اثاثیهاش در درون خانه، برای برداشتن آنها فرود نیاید. و آن که در مزرعه باشد نیز به خانه بازنگردد.
|
||
\v 32 زن لوط را به یاد آرید!
|
||
\v 33 هر که بخواهد جان خویش را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد، و هر که جان خویش را از دست بدهد، آن را محفوظ خواهد داشت.
|
||
\v 34 به شما میگویم، در آن شب از دو تن که بر یک بسترند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.
|
||
\v 35 و از دو زن که با هم دستاس میکنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد. [
|
||
\v 36 نیز از دو مرد که در مزرعهاند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.]»
|
||
\v 37 پرسیدند: «کجا، ای خداوند؟» پاسخ گفت: «هرجا لاشهای باشد، لاشخوران در آنجا گرد میآیند!»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 18
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی برای شاگردان مَثَلی آورد تا نشان دهد که باید همیشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند.
|
||
\v 2 فرمود: «در شهری قاضیای بود که نه از خدا باکی داشت، نه به خلق خدا توجهی.
|
||
\v 3 در همان شهر بیوهزنی بود که پیوسته نزدش میآمد و از او میخواست دادش از دشمن بستاند.
|
||
\v 4 قاضی چندگاهی به او اعتنا نکرد. امّا سرانجام با خود گفت: ”هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بیتوجهم،
|
||
\v 5 امّا چون این بیوهزن مدام زحمتم میدهد، دادش میستانم، مبادا پیوسته بیاید و مرا به ستوه آورد!“»
|
||
\v 6 آنگاه خداوند فرمود: «شنیدید این قاضی بیانصاف چه گفت؟
|
||
\v 7 حال، آیا خدا به دادِ برگزیدگان خود که روز و شب به درگاه او فریاد برمیآورند، نخواهد رسید؟ آیا این کار را همچنان به تأخیر خواهد افکند؟
|
||
\v 8 به شما میگویم که بهزودی به داد ایشان خواهد رسید. امّا هنگامی که پسر انسان آید، آیا ایمان بر زمین خواهد یافت؟»
|
||
\v 9 آنگاه برای برخی که از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران به دیدۀ تحقیر مینگریستند، این مَثَل را آورد:
|
||
\v 10 «دو تن برای عبادت به معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خَراجگیر.
|
||
\v 11 فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر میگویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خَراجگیرم.
|
||
\v 12 دو بار در هفته روزه میگیرم و از هر چه به دست میآورم، دهیک میدهم.“
|
||
\v 13 امّا آن خَراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود میکوفت و میگفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“
|
||
\v 14 به شما میگویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
|
||
\v 15 مردم حتی نوزادان را نزد عیسی میآوردند تا بر آنها دست بگذارد. شاگردان چون این را دیدند، مردم را سرزنش کردند.
|
||
\v 16 امّا عیسی آنان را نزد خود فرا خواند و گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آنِ چنین کسان است.
|
||
\v 17 آمین، به شما میگویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
|
||
\v 18 یکی از رئیسان از او پرسید: «استاد نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
|
||
\v 19 عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچکس نیکو نیست جز خدا فقط.
|
||
\v 20 احکام را میدانی: زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، پدر و مادر خود را گرامی دار.»
|
||
\v 21 گفت: «همۀ اینها را از کودکی به جا آوردهام.»
|
||
\v 22 عیسی چون این را شنید، گفت: «هنوز یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و بهایش را میان تنگدستان تقسیم کن، که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
|
||
\v 23 آن مرد چون این را شنید، اندوهگین شد، زیرا ثروت بسیار داشت.
|
||
\v 24 عیسی به او نگاه کرد و گفت: «چه دشوار است راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی خدا!
|
||
\v 25 گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
|
||
\v 26 کسانی که این را شنیدند، پرسیدند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟»
|
||
\v 27 فرمود: «آنچه برای انسان ناممکن است، برای خدا ممکن است.»
|
||
\v 28 پطرس گفت: «ما که خانه و کاشانۀ خود را ترک گفتیم تا از تو پیروی کنیم!»
|
||
\v 29 عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما میگویم، کسی نیست که خانه یا زن یا برادران یا والدین یا فرزندان را بهخاطر پادشاهی خدا ترک کند،
|
||
\v 30 و در همین عصر چند برابر به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهرهمند نگردد.»
|
||
\v 31 آنگاه آن دوازده تن را به کناری کشید و به ایشان گفت: «اینک به اورشلیم میرویم. در آنجا هرآنچه انبیا دربارۀ پسر انسان نوشتهاند، به انجام خواهد رسید.
|
||
\v 32 زیرا او را به اقوام بیگانه خواهند سپرد. آنها او را استهزا و توهین خواهند کرد و آب دهان بر او انداخته، تازیانهاش خواهند زد و خواهند کشت.
|
||
\v 33 امّا در روز سوّم بر خواهد خاست.»
|
||
\v 34 شاگردان هیچیک از اینها را درک نکردند. معنی سخن او از آنان پنهان بود و درنیافتند دربارۀ چه سخن میگوید.
|
||
\v 35 چون نزدیک اَریحا رسید، مردی نابینا بر کنار راه نشسته بود و گدایی میکرد.
|
||
\v 36 چون صدای جمعیتی را که از آنجا میگذشت شنید، پرسید: «چه خبر است؟»
|
||
\v 37 گفتند: «عیسای ناصری در گذر است.»
|
||
\v 38 او فریاد برکشید: «ای عیسی، پسر داوود، بر من ترحم کن!»
|
||
\v 39 کسانی که پیشاپیش جمعیت میرفتند، عتابش کردند و خواستند خاموش باشد. امّا او بیشتر فریاد برآورد که: «ای پسر داوود، بر من ترحم کن!»
|
||
\v 40 آنگاه عیسی بازایستاد و امر فرمود آن مرد را نزد او بیاورند. چون نزدیک آمد، عیسی از او پرسید:
|
||
\v 41 «چه میخواهی برایت بکنم؟» گفت: «سرور من، میخواهم بینا شوم.»
|
||
\v 42 عیسی به او گفت: «بینا شو! ایمانت تو را شفا داده است.»
|
||
\v 43 کور همان دم بینایی خود را بازیافت و خدا را سپاسگویان، از پی عیسی شتافت. مردم چون این را دیدند، همگی خدا را سپاس گفتند.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 19
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی به اَریحا درآمد و از میان شهر میگذشت.
|
||
\v 2 در آنجا توانگری بود، زَکّا نام، رئیس خَراجگیران.
|
||
\v 3 او میخواست ببیند عیسی کیست، امّا از کوتاهی قامت و ازدحام جمعیت نمیتوانست.
|
||
\v 4 از این رو، پیش دوید و از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، زیرا عیسی از آن راه میگذشت.
|
||
\v 5 چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریست و به او گفت: «زَکّا، بشتاب و پایین بیا که امروز باید در خانۀ تو بمانم.»
|
||
\v 6 زَکّا بیدرنگ پایین آمد و با شادی او را پذیرفت.
|
||
\v 7 مردم چون این را دیدند، همگی لب به شکایت گشودند که: «به خانۀ گناهکاری به میهمانی رفته است.»
|
||
\v 8 و امّا زَکّا از جا برخاست و به خداوند گفت: «سرور من، اینک نصف اموال خود را به فقرا میبخشم، و اگر چیزی به ناحق از کسی گرفته باشم، چهار برابر به او بازمیگردانم.»
|
||
\v 9 عیسی فرمود: «امروز نجات به این خانه آمده است، چرا که این مرد نیز فرزند ابراهیم است.
|
||
\v 10 زیرا پسر انسان آمده تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.»
|
||
\v 11 در همان حال که آنان به این سخنان گوش فرا میدادند، عیسی در ادامۀ سخن، مَثَلی آورد، زیرا نزدیک اورشلیم بود و مردم گمان میکردند پادشاهی خدا در همان زمان ظهور خواهد کرد.
|
||
\v 12 پس گفت: «نجیبزادهای به سرزمینی دوردست رفت تا به مقام شاهی منصوب شود و سپس بازگردد.
|
||
\v 13 پس، ده تن از خادمان خود را فرا خواند و به هر یک سکهای طلا داد و گفت: ”تا بازگشت من با این پول تجارت کنید.“
|
||
\v 14 امّا مردمانی که قرار بود بر ایشان حکومت کند، از وی نفرت داشتند؛ آنان از پس او قاصدانی فرستادند با این پیغام که: ”ما نمیخواهیم این شخص بر ما حکومت کند.“
|
||
\v 15 با این همه، او به مقام شاهی منصوب شد و به ولایت خویش بازگشت. پس فرمود خادمانی را که به ایشان سرمایه داده بود، فرا خوانند تا دریابد هریک چقدر سود کرده است.
|
||
\v 16 اوّلی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو ده سکۀ دیگر سود آورده است.“
|
||
\v 17 به او گفت: ”آفرین، ای خادم نیکو! چون در اندک امین بودی، حکومت ده شهر را به تو میسپارم.“
|
||
\v 18 دوّمی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو پنج سکۀ دیگر سود آورده است.“
|
||
\v 19 به او نیز گفت: ”بر پنج شهر حکمرانی کن.“
|
||
\v 20 سپس دیگری آمد و گفت: ”سرورا، اینک سکۀ تو! آن را در پارچهای پیچیده، نگاه داشتم.
|
||
\v 21 زیرا از تو میترسیدم، چون مردی سختگیری. آنچه نگذاشتهای، برمیگیری، و آنچه نکاشتهای، میدروی.“
|
||
\v 22 به او گفت: ”ای خادم بدکاره، مطابق گفتۀ خودت بر تو حکم میکنم. تو که میدانستی مردی سختگیرم، آنچه نگذاشتهام برمیگیرم و آنچه نکاشتهام میدروم،
|
||
\v 23 چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون بازگردم آن را با سود پس گیرم؟“
|
||
\v 24 پس به حاضران گفت: ”سکه را از او بگیرید و به آن که ده سکه دارد، بدهید.“
|
||
\v 25 به او گفتند: ”سرورا، او که خود ده سکه دارد!“
|
||
\v 26 پاسخ داد: ”به شما میگویم که به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
|
||
\v 27 و اینک آن دشمنان مرا که نمیخواستند بر ایشان حکومت کنم بدینجا بیاورید و در برابر من بکُشید.“»
|
||
\v 28 پس از این گفتار، عیسی پیشاپیش دیگران راه اورشلیم را در پیش گرفت.
|
||
\v 29 چون به نزدیکی بِیتفاجی و بِیتعَنْیا که بر فراز کوهی بود رسید، دو تن از شاگردان خود را فرستاده گفت:
|
||
\v 30 «به دهکدهای که پیش روی شماست، بروید. چون وارد شدید، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا به حال کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید.
|
||
\v 31 اگر کسی از شما پرسید: ”چرا آن را باز میکنید؟“ بگویید: ”خداوند بدان نیاز دارد.“»
|
||
\v 32 فرستادگان رفتند و همه چیز را چنان یافتند که عیسی گفته بود.
|
||
\v 33 و چون کره را باز میکردند، صاحبانش به ایشان گفتند: «چرا کره را باز میکنید؟»
|
||
\v 34 پاسخ دادند: «خداوند بدان نیاز دارد.»
|
||
\v 35 آنان کره را نزد عیسی آوردند. سپس رداهای خود را بر آن افکندند و عیسی را بر آن نشاندند.
|
||
\v 36 همچنان که عیسی پیش میراند، مردم رداهای خود را بر سر راه میگستردند.
|
||
\v 37 چون نزدیک سرازیری کوه زیتون رسید، جماعتِ شاگردان همگی شادمانه خدا را با صدای بلند بهخاطر همۀ معجزاتی که از او دیده بودند سپاس گفته،
|
||
\v 38 ندا در دادند که:
|
||
«مبارک است پادشاهی که به نام خداوند میآید!
|
||
صلح و سلامت در آسمان و جلال در عرشِ برین باد!»
|
||
\v 39 برخی از فَریسیان از میان جمعیت به عیسی گفتند: «استاد، شاگردانت را عتاب کن!»
|
||
\v 40 در پاسخ گفت: «به شما میگویم اگر اینان خاموش شوند، سنگها به فریاد خواهند آمد!»
|
||
\v 41 پس چون به اورشلیم نزدیک شد و شهر را دید، بر آن گریست
|
||
\v 42 و گفت: «کاش تو نیز در این روز تشخیص میدادی که چه چیز برایت صلح و سلامت به ارمغان میآورد. امّا افسوس که از چشمانت پنهان گشته است.
|
||
\v 43 زمانی فرا خواهد رسید که دشمنانت گرداگرد تو سنگر خواهند ساخت و از هر سو محاصرهات کرده، عرصه را بر تو تنگ خواهند نمود؛
|
||
\v 44 و تو و فرزندانت را در درونت به خاک و خون خواهند کشید. و سنگ بر سنگ بر جا نخواهند گذاشت؛ زیرا از موعد آمدن خدا به یاریات غافل ماندی.»
|
||
\v 45 سپس به صحن معبد درآمد و به بیرون راندن فروشندگان آغاز نمود،
|
||
\v 46 و به آنان گفت: «نوشته شده است که ”خانۀ من خانۀ دعا خواهد بود“؛ امّا شما آن را ’لانۀ راهزنان‘ ساختهاید.»
|
||
\v 47 او هر روز در معبد تعلیم میداد. امّا سران کاهنان و علمای دین و مشایخ قوم در پی کشتن او بودند،
|
||
\v 48 ولی راهی برای انجام مقصود خود نمییافتند، زیرا مردم همه شیفتۀ سخنان او بودند.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 20
|
||
\p
|
||
\v 1 یکی از روزها که عیسی در صحن معبد مردم را تعلیم و بشارت میداد، سران کاهنان و علمای دین به همراه مشایخ نزدش آمدند
|
||
\v 2 و گفتند: «به ما بگو، به چه اجازهای این کارها را میکنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟»
|
||
\v 3 پاسخ داد: «من نیز از شما پرسشی دارم؛ به من بگویید،
|
||
\v 4 آیا تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟»
|
||
\v 5 آنها با هم شور کرده، گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“
|
||
\v 6 و اگر بگوییم از انسان بود، مردم همگی سنگسارمان خواهند کرد، زیرا بر این اعتقادند که یحیی پیامبر بود.»
|
||
\v 7 پس پاسخ دادند: «نمیدانیم از کجاست.»
|
||
\v 8 عیسی گفت: «من نیز به شما نمیگویم با چه اقتداری این کارها را میکنم.»
|
||
\v 9 آنگاه این مَثَل را برای مردم آورد: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و مدتی طولانی به سفر رفت.
|
||
\v 10 در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را به او بدهند. امّا باغبانان او را زدند و دست خالی بازگرداندند.
|
||
\v 11 پس غلامی دیگر فرستاد، امّا او را نیز زدند و با وی بیحرمتی کرده، دست خالی روانهاش نمودند.
|
||
\v 12 پس سوّمین بار غلامی فرستاد، امّا او را نیز مجروح کرده، بیرون افکندند.
|
||
\v 13 «پس صاحب باغ گفت: ”چه کنم؟ پسر محبوب خود را میفرستم؛ شاید او را حرمت بدارند.“
|
||
\v 14 امّا باغبانان چون پسر را دیدند، با هم به مشورت نشسته، گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما شود.“
|
||
\v 15 پس او را از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.
|
||
«حال به گمان شما صاحب تاکستان با آنها چه خواهد کرد؟
|
||
\v 16 او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.» چون این را شنیدند، گفتند: «چنین مباد!»
|
||
\v 17 امّا او به آنان نگریست و گفت: «پس معنی آن نوشته چیست که میگوید:
|
||
”سنگی که معماران رد کردند،
|
||
مهمترین سنگ بنا شده است“ ؟
|
||
\v 18 هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.»
|
||
\v 19 علمای دین و سران کاهنان چون دریافتند این مَثَل را دربارۀ آنها میگوید، بر آن شدند همان دم او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند.
|
||
\v 20 پس عیسی را زیر نظر گرفتند و جاسوسانی نزد او فرستادند که خود را صدیق جلوه میدادند. آنها در پی این بودند که از سخنان عیسی دستاویزی برای تسلیم او به قدرت و اقتدار والی بیابند.
|
||
\v 21 پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، میدانیم که تو حقیقت را بیان میکنی و تعلیم میدهی، و از کسی جانبداری نمیکنی، بلکه راه خدا را بهدرستی میآموزانی.
|
||
\v 22 آیا پرداخت خَراج به قیصر بر ما رواست یا نه؟»
|
||
\v 23 امّا او به نیرنگ ایشان پی برد و گفت:
|
||
\v 24 «دیناری به من نشان دهید. نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»
|
||
\v 25 پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!»
|
||
\v 26 بدینسان، نتوانستند در حضور مردم او را با گفتههایش به دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند.
|
||
\v 27 سپس تنی چند از صَدّوقیان که منکر قیامتند آمدند،
|
||
\v 28 و سؤالی از او کرده، گفتند: «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و از خود زنی بیفرزند بر جای نهد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادرش باقی گذارد.
|
||
\v 29 باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و بیفرزند مُرد.
|
||
\v 30 سپس دوّمین
|
||
\v 31 و بعد سوّمین او را به زنی گرفتند و به همینسان هر هفت برادر مردند، بیآنکه از خود فرزندی بر جای نهند.
|
||
\v 32 سرانجام آن زن نیز بمرد.
|
||
\v 33 حال، در قیامت، او زنِ کدامیک خواهد بود؟ زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفتند.»
|
||
\v 34 عیسی پاسخ داد: «مردم این عصر زن میگیرند و شوهر میکنند.
|
||
\v 35 امّا آنان که شایستۀ رسیدن به عصر آینده و قیامت مردگان محسوب شوند، نه زن خواهند گرفت و نه شوهر خواهند کرد،
|
||
\v 36 و نه دیگر خواهند مرد؛ زیرا مانند فرشتگان خواهند بود. آنان فرزندان خدایند، چرا که فرزندان قیامتند.
|
||
\v 37 حقیقتِ برخاستن مردگان را حتی موسی نیز در شرح ماجرای بوتۀ سوزان آشکار میکند، آنجا که خداوند، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خوانده شده است.
|
||
\v 38 امّا او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است؛ زیرا نزد او همه زندهاند.»
|
||
\v 39 بعضی از علمای دین در پاسخ گفتند: «استاد، نیکو گفتی!»
|
||
\v 40 و دیگر هیچکس جرأت نکرد پرسشی از او کند.
|
||
\v 41 سپس عیسی به آنان گفت: «چگونه است که میگویند مسیح پسر داوود است؟
|
||
\v 42 چرا که داوود خود در کتاب مزامیر میگوید:
|
||
«”خداوند به خداوند من گفت:
|
||
به دست راست من بنشین
|
||
\v 43 تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
|
||
\v 44 اگر داوود او را ’خداوند‘ میخواند، چگونه او میتواند پسر داوود باشد؟»
|
||
\v 45 در همان حال که مردم همه گوش فرا میدادند، عیسی به شاگردان خود گفت:
|
||
\v 46 «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، و در کنیسهها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.
|
||
\v 47 از سویی خانههای بیوهزنان را غارت میکنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول میدهند. مکافات اینان بسی سختتر خواهد بود.»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 21
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی به اطراف نگریست و ثروتمندانی را دید که هدایای خود را در صندوق بِیتالمالِ معبد میانداختند.
|
||
\v 2 در آن میان بیوهزنی فقیر را نیز دید که دو قِران در صندوق انداخت.
|
||
\v 3 عیسی گفت: «براستی به شما میگویم، این بیوهزن فقیر از همۀ آنان بیشتر داد.
|
||
\v 4 زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، تمامی روزی خویش را داد.»
|
||
\v 5 چون برخی در وصف معبد سخن میگفتند که چگونه با سنگهای زیبا و هدایای وقف شده مزیّن است، عیسی گفت:
|
||
\v 6 «زمانی خواهد آمد که از آنچه اینجا میبینید، سنگی بر سنگ دیگر نخواهد ماند بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
|
||
\v 7 پرسیدند: «استاد، این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن آنها چیست؟»
|
||
\v 8 پاسخ داد: «بههوش باشید که گمراه نشوید؛ زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: ”من همانم“ و ”زمان موعود فرا رسیده است“. از آنها پیروی مکنید.
|
||
\v 9 «و چون خبر جنگها و آشوبها را میشنوید، نهراسید. زیرا میباید نخست چنین وقایعی رخ دهد، ولی پایان کار بلافاصله فرا نخواهد رسید.»
|
||
\v 10 سپس به آنها گفت: «قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست.
|
||
\v 11 زلزلههای بزرگ و قحطی و طاعون در جایهای گوناگون خواهد آمد، و وقایع هولناک روی داده، نشانههای مَهیب از آسمان ظاهر خواهد شد.
|
||
\v 12 «امّا پیش از این همه، شما را گرفتار کرده، آزار خواهند رسانید و به کنیسهها و زندانها خواهند سپرد، و بهخاطر نام من، شما را نزد پادشاهان و والیان خواهند برد
|
||
\v 13 و اینگونه فرصت خواهید یافت تا شهادت دهید.
|
||
\v 14 این را خوب به خاطر بسپارید که پیشاپیش نگران نباشید در دفاع از خود چه بگویید.
|
||
\v 15 زیرا به شما کلام و حکمتی خواهم داد که هیچیک از دشمنانتان را یارای مقاومت یا مخالفت با آن نباشد.
|
||
\v 16 حتی والدین و برادرانتان، و خویشان و دوستانتان شما را تسلیم دشمن خواهند کرد و برخی از شما را خواهند کشت.
|
||
\v 17 مردم همه بهخاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.
|
||
\v 18 امّا مویی از سرتان گُم نخواهد شد.
|
||
\v 19 با پایداری، جان خود را نجات خواهید داد.
|
||
\v 20 «چون بینید اورشلیم به محاصرۀ سپاهیان درآمده، بدانید که ویرانی آن نزدیک است.
|
||
\v 21 آنگاه آنان که در یهودیه باشند به کوهها بگریزند و آنان که در شهر باشند از شهر بیرون شوند، و آنان که در دشت و صحرا باشند به شهر درنیایند.
|
||
\v 22 زیرا آن روزها، روزهای مکافات است که در آن هرآنچه نوشته شده تحقق خواهد یافت.
|
||
\v 23 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها! زیرا مصیبتی عظیم دامنگیر این سرزمین خواهد شد و این قوم به غضب الهی دچار خواهند گشت.
|
||
\v 24 به دَم شمشیر خواهند افتاد و در میان همۀ قومهای دیگر به اسارت برده خواهند شد و اورشلیم لگدمالِ غیریهودیان خواهد گشت تا آنگاه که دوران غیریهودیان تحقق یابد.
|
||
\v 25 «نشانههایی در خورشید و ماه و ستارگان پدید خواهد آمد. بر زمین، قومها از جوش و خروش دریا پریشان و مشوش خواهند شد.
|
||
\v 26 مردم از تصور آنچه باید بر دنیا حادث شود، از فرط وحشت بیهوش خواهند شد، زیرا نیروهای آسمان به لرزه در خواهد آمد.
|
||
\v 27 آنگاه پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابری میآید.
|
||
\v 28 چون این امور آغاز شود، راست بایستید و سرهای خود را بالا بگیرید، زیرا رهایی شما نزدیک است!»
|
||
\v 29 و این مَثَل را برای آنها آورد: «درخت انجیر و درختان دیگر را در نظر آورید.
|
||
\v 30 به محض اینکه برگ میدهند، میتوانید ببینید و دریابید که تابستان نزدیک است.
|
||
\v 31 به همینسان، هرگاه ببینید این چیزها رخ میدهد، درمییابید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.
|
||
\v 32 آمین، به شما میگویم، تا همۀ این امور واقع نشود، این نسل نخواهد گذشت.
|
||
\v 33 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
|
||
\v 34 «بههوش باشید، مبادا عیش و نوش و مستی و نگرانیهای زندگی دلتان را سنگین سازد و آن روز چون دامی بهناگاه غافلگیرتان کند.
|
||
\v 35 زیرا بر همۀ مردم در سرتاسر جهان خواهد آمد.
|
||
\v 36 پس همیشه مراقب باشید و دعا کنید تا بتوانید از همۀ این چیزها که بهزودی رخ خواهد داد، در امان بمانید و در حضور پسر انسان بایستید.»
|
||
\v 37 عیسی هر روز در معبد تعلیم میداد و هر شب از شهر بیرون میرفت و بر فراز کوه معروف به زیتون شب را به صبح میآورد.
|
||
\v 38 صبحگاهان مردم برای شنیدن سخنانش در معبد گرد میآمدند.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 22
|
||
\p
|
||
\v 1 و امّا عید فَطیر که به پِسَخ معروف است نزدیک میشد،
|
||
\v 2 و سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی مناسب برای کشتن عیسی بودند، زیرا از شورش مردم بیم داشتند.
|
||
\v 3 آنگاه شیطان در یهودای معروف به اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، رخنه کرد.
|
||
\v 4 او نزد سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد رفت و با آنان گفتگو کرد که چگونه عیسی را به دست ایشان تسلیم کند.
|
||
\v 5 آنان شاد شدند و موافقت کردند مبلغی به او بدهند.
|
||
\v 6 او نیز پذیرفت و در پی فرصت بود تا در غیاب مردم، عیسی را به آنان تسلیم کند.
|
||
\v 7 پس روز عید فَطیر که میبایست برۀ پِسَخ قربانی شود، فرا رسید.
|
||
\v 8 عیسی، پطرس و یوحنا را فرستاده، گفت: «بروید و شام پِسَخ را برایمان تدارک ببینید تا بخوریم.»
|
||
\v 9 پرسیدند: «کجا میخواهی تدارک ببینیم؟»
|
||
\v 10 پاسخ داد: «هنگامی که داخل شهر میشوید، مردی با کوزهای آب به شما برمیخورد. از پی او به خانهای بروید که بدان داخل میشود
|
||
\v 11 و به صاحبخانه بگویید: ”استاد میگوید: ’میهمانخانه کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“‘
|
||
\v 12 او بالاخانۀ بزرگ و مفروشی به شما نشان خواهد داد. در آنجا تدارک ببینید.»
|
||
\v 13 آنها رفتند و همه چیز را همانگونه یافتند که به ایشان گفته بود، و پِسَخ را تدارک دیدند.
|
||
\v 14 ساعت مقرر فرا رسید و عیسی با رسولان خود بر سفره بنشست.
|
||
\v 15 آنگاه به ایشان گفت: «اشتیاق بسیار داشتم پیش از رنج کشیدنم، این پِسَخ را با شما بخورم.
|
||
\v 16 زیرا به شما میگویم که دیگر از آن نخواهم خورد تا آن هنگام که در پادشاهی خدا تحقق یابد.»
|
||
\v 17 پس جامی برگرفت و شکر کرد و گفت: «این را بگیرید و میان خود تقسیم کنید.
|
||
\v 18 زیرا به شما میگویم که تا آمدن پادشاهی خدا دیگر از محصول مو نخواهم نوشید.»
|
||
\v 19 همچنین نان را برگرفته، شکر کرد و پاره نمود و به آنها داد و گفت: «این بدن من است که برای شما داده میشود؛ این را به یاد من به جا آرید.»
|
||
\v 20 به همینسان، پس از شام جام را برگرفت و گفت: «این جام، عهد جدید است در خون من، که بهخاطر شما ریخته میشود.
|
||
\v 21 امّا دست آن کس که قصد تسلیم من دارد، با دست من در سفره است.
|
||
\v 22 پسر انسان آنگونه که مقدّر است، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که او را تسلیم دشمن میکند.»
|
||
\v 23 آنگاه به پرسش از یکدیگر آغاز کردند که کدامیک چنین خواهد کرد.
|
||
\v 24 نیز جدالی میانشان درگرفت در این باره که کدامیک از ایشان بزرگتر است.
|
||
\v 25 عیسی بدیشان گفت: «پادشاهانِ دیگرْ قومها بر ایشان سروری میکنند؛ و حاکمانِ ایشان ’ولینعمت‘ خوانده میشوند.
|
||
\v 26 امّا شما چنین مباشید. بزرگترین در میان شما باید همچون کوچکترین باشد و رهبر باید همچون خادم بُوَد.
|
||
\v 27 زیرا کدامیک بزرگتر است، آن که بر سفره نشیند یا آن که خدمت کند؟ آیا نه آن که بر سفره نشیند؟ امّا من در میان شما همچون خادم هستم.
|
||
\v 28 «شما کسانی هستید که در آزمایشهای من در کنارم ایستادید.
|
||
\v 29 پس همانگونه که پدرم پادشاهیای به من عطا کرد، من نیز به شما عطا میکنم،
|
||
\v 30 تا بر سفرۀ من در پادشاهی من بخورید و بیاشامید و بر تختها بنشینید و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری کنید.
|
||
\v 31 «ای شَمعون، ای شَمعون، شیطان اجازه خواست شما را همچون گندم غَربال کند.
|
||
\v 32 امّا من برای تو دعا کردم تا ایمانت تلف نشود. پس چون بازگشتی، برادرانت را استوار بدار.»
|
||
\v 33 امّا او در پاسخ گفت: «ای سرورم، من آمادهام با تو به زندان بروم و جان بسپارم.»
|
||
\v 34 عیسی جواب داد: «پطرس، بدان که امروز پیش از بانگ خروس، سه بار انکار خواهی کرد که مرا میشناسی.»
|
||
\v 35 سپس از آنها پرسید: «آیا زمانی که شما را بدون کیسۀ پول و توشهدان و کفش گسیل داشتم، به چیزی محتاج شدید؟» پاسخ دادند: «نه، به هیچ چیز.»
|
||
\v 36 پس به آنها گفت: «امّا اکنون هر که کیسه یا توشهدان دارد، آن را برگیرد و اگر شمشیر ندارد، جامۀ خود را فروخته، شمشیری بخرد.
|
||
\v 37 زیرا این نوشته باید دربارۀ من تحقق یابد که: ”او از خطاکاران محسوب شد.“ آری، آنچه دربارۀ من نوشته شده، در شرف تحقق است.»
|
||
\v 38 شاگردان گفتند: «ای خداوند، بنگر، دو شمشیر داریم.» به ایشان گفت: «کافی است!»
|
||
\v 39 سپس عیسی بیرون رفت و بنا به عادت، راهی کوه زیتون شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند.
|
||
\v 40 چون به آن مکان رسیدند، به ایشان گفت: «دعا کنید تا در آزمایش نیفتید.»
|
||
\v 41 سپس به مسافت پرتاب سنگی از آنها کناره گرفت و زانو زده، چنین دعا کرد:
|
||
\v 42 «ای پدر، اگر ارادۀ توست، این جام را از من دور کن؛ امّا نه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود.»
|
||
\v 43 آنگاه فرشتهای از آسمان بر او ظاهر شد و او را تقویت کرد.
|
||
\v 44 پس چون در رنجی جانکاه بود، با جدیّتی بیشتر دعا کرد، و عرقش همچون قطرات خون بر زمین میچکید.
|
||
\v 45 چون از دعا برخاست و نزد شاگردان بازگشت، دید از فرط اندوه خفتهاند.
|
||
\v 46 به ایشان گفت: «چرا در خوابید؟ برخیزید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید.»
|
||
\v 47 هنوز سخن میگفت که گروهی از راه رسیدند. یهودا، یکی از آن دوازده تن، آنان را هدایت میکرد. او به عیسی نزدیک شد تا وی را ببوسد،
|
||
\v 48 امّا عیسی به او گفت: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم میکنی؟»
|
||
\v 49 چون پیروان عیسی دریافتند چه روی میدهد، گفتند: «ای سرور ما، شمشیرهایمان را بَرکشیم؟»
|
||
\v 50 و یکی از آنان غلام کاهن اعظم را به شمشیر زد و گوش راستش را برید.
|
||
\v 51 امّا عیسی گفت: «دست نگاه دارید!» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد.
|
||
\v 52 سپس خطاب به سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد و مشایخی که برای گرفتار کردن او آمده بودند، گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به سراغم آمدهاید؟
|
||
\v 53 هر روز در معبد با شما بودم، و دست بر من دراز نکردید. امّا این ساعتِ شماست و قدرت تاریکی.»
|
||
\v 54 سپس او را گرفتند و به خانۀ کاهن اعظم بردند. پطرس دورادور از پی ایشان میرفت.
|
||
\v 55 در میانۀ صحنِ خانه، آتشی روشن بود و جمعی گرد آن نشسته بودند. پطرس نیز در میان آنان بنشست.
|
||
\v 56 در این هنگام، کنیزی او را در روشنایی آتش دید و به او خیره شده گفت: «این مرد نیز با او بود.»
|
||
\v 57 امّا او انکار کرد و گفت: «ای زن، او را نمیشناسم.»
|
||
\v 58 کمی بعد، کسی دیگر او را دید و گفت: «تو نیز یکی از آنهایی.» پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، من از آنها نیستم.»
|
||
\v 59 ساعتی گذشت و کسی دیگر به تأکید گفت: «بیگمان این مرد نیز با او بود، زیرا جلیلی است.»
|
||
\v 60 پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، نمیدانم چه میگویی.» هنوز سخن میگفت که خروس بانگ زد.
|
||
\v 61 آنگاه خداوند روی گرداند و به پطرس نگاه کرد، و پطرس سخن او را به یاد آورد که گفته بود: «امروز پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
|
||
\v 62 پس بیرون رفت و به تلخی بگریست.
|
||
\v 63 آنان که عیسی را در میان داشتند، او را استهزا کرده، میزدند،
|
||
\v 64 و چشمان او را بسته، میگفتند: «نبوّت کن و بگو چه کسی تو را میزند؟»
|
||
\v 65 و ناسزاهای بسیارِ دیگر به او میگفتند.
|
||
\v 66 چون صبح شد، شورای مشایخ قوم، یعنی سران کاهنان و علمای دین، تشکیل جلسه دادند و عیسی را به حضور فرا خواندند.
|
||
\v 67 گفتند: «اگر تو مسیحی، به ما بگو.» پاسخ داد: «اگر بگویم، سخنم را باور نخواهید کرد،
|
||
\v 68 و اگر از شما بپرسم، پاسخم نخواهید داد.
|
||
\v 69 امّا از این پس، پسر انسان به دست راست قدرت خدا خواهد نشست.»
|
||
\v 70 همگی گفتند: «پس آیا تو پسر خدایی؟» در پاسخ گفت: «شما خود گفتید که هستم.»
|
||
\v 71 پس گفتند: «دیگر چه نیازی به شهادت است؟ خود از زبانش شنیدیم.»
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 23
|
||
\p
|
||
\v 1 آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند
|
||
\v 2 و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یافتهایم که قوم ما را گمراه میکند و ما را از پرداخت خَراج به قیصر بازمیدارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.»
|
||
\v 3 پس پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» در پاسخ گفت: «تو میگویی!»
|
||
\v 4 آنگاه پیلاتُس به سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی برای محکوم کردن این مرد نمییابم.»
|
||
\v 5 امّا آنها بهاصرار گفتند: «او در سرتاسر یهودیه مردم را با تعالیم خود تحریک میکند. از جلیل آغاز کرده و حال بدینجا نیز رسیده است.»
|
||
\v 6 چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیا او جلیلی است.
|
||
\v 7 و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود.
|
||
\v 8 هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند.
|
||
\v 9 پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد.
|
||
\v 10 سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام میزدند.
|
||
\v 11 هیرودیس و سربازانش نیز به او بیحرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند.
|
||
\v 12 در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.
|
||
\v 13 پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فرا خواند
|
||
\v 14 و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم.
|
||
\v 15 نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه میبینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد.
|
||
\v 16 پس او را تازیانه میزنم و آزاد میکنم.» [
|
||
\v 17 در هر عید، پیلاتُس میبایست یک زندانی را برایشان آزاد میکرد.]
|
||
\v 18 امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و باراباس را برای ما آزاد کن!»
|
||
\v 19 باراباس به سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به سبب قتل، در زندان بود.
|
||
\v 20 پیلاتُس که میخواست عیسی را آزاد کند، دیگر بار با آنان سخن گفت.
|
||
\v 21 امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!»
|
||
\v 22 سوّمین بار به آنها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من که هیچ سببی برای کشتن او نیافتم. پس او را تازیانه میزنم و آزاد میکنم.»
|
||
\v 23 امّا آنان با فریادِ بلند بهاصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریادشان غالب آمد
|
||
\v 24 و پیلاتُس حکمی را که میخواستند، صادر کرد.
|
||
\v 25 او مردی را که به سبب شورش و قتل در زندان بود و جمعیت خواهان آزادیاش بودند، رها کرد و عیسی را به ایشان سپرد تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.
|
||
\v 26 چون او را میبردند، مردی شَمعون نام از اهالی قیرَوان را که از مزارع به شهر میآمد، گرفتند و صلیب را بر دوش او نهاده، وادارش کردند آن را پشت سر عیسی حمل کند.
|
||
\v 27 گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینۀ خود میکوفتند و شیون میکردند، از پی او روانه شدند.
|
||
\v 28 عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید.
|
||
\v 29 زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینههایی که هرگز شیر ندادند!“
|
||
\v 30 در آن هنگام، به کوهها خواهند گفت: ”بر ما فرو افتید!“ و به تپهها که: ”ما را بپوشانید!“
|
||
\v 31 زیرا اگر با چوب تَر چنین کنند، با چوب خشک چه خواهند کرد؟»
|
||
\v 32 دو مرد دیگر را نیز که هر دو جنایتکار بودند، میبردند تا با او بکشند.
|
||
\v 33 چون به مکانی که جمجمه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب کردند، یکی را در سمت راست او و دیگری را در سمت چپ.
|
||
\v 34 عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمیدانند چه میکنند.» آنگاه قرعه انداختند تا جامههای او را میان خود تقسیم کنند.
|
||
\v 35 مردم به تماشا ایستاده بودند و بزرگان قوم نیز ریشخندکنان میگفتند: «دیگران را نجات داد! اگر مسیح است و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.»
|
||
\v 36 سربازان نیز او را به استهزا گرفتند. ایشان به او نزدیک شده، شراب ترشیده به او میدادند
|
||
\v 37 و میگفتند: «اگر پادشاه یهودی، خود را برهان.»
|
||
\v 38 نوشتهای نیز بدین عبارت بالای سر او نصب کرده بودند که ’این است پادشاه یهود.‘
|
||
\v 39 یکی از دو جنایتکاری که بر صلیب آویخته شده بودند، اهانتکنان به او میگفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ پس ما و خودت را نجات بده!»
|
||
\v 40 امّا آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمیترسی؟ تو نیز زیر همان حکمی!
|
||
\v 41 مکافات ما بهحق است، زیرا سزای اعمال ماست. امّا این مرد هیچ تقصیری نکرده است.»
|
||
\v 42 سپس گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی، مرا نیز به یاد آور.»
|
||
\v 43 عیسی پاسخ داد: «آمین، به تو میگویم، امروز با من در فردوس خواهی بود.»
|
||
\v 44 حدود ساعت ششم بود که تاریکی تمامی آن سرزمین را فرا گرفت و تا ساعت نهم ادامه یافت،
|
||
\v 45 زیرا خورشید از درخشیدن بازایستاده بود. در این هنگام، پردۀ محرابگاه از میان دو پاره شد.
|
||
\v 46 آنگاه عیسی به بانگ بلند فریاد برآورد: «ای پدر، روح خود را به دستان تو میسپارم.» این را گفت و دَمِ آخر بَرکشید.
|
||
\v 47 فرماندۀ سربازان با دیدن این واقعه، خدا را تمجید کرد و گفت: «بهیقین که این مرد بیگناه بود.»
|
||
\v 48 مردمی نیز که به تماشا گرد آمده بودند، چون آنچه رخ داد دیدند، در حالیکه بر سینۀ خود میکوفتند، آنجا را ترک کردند.
|
||
\v 49 امّا همۀ آشنایان او، از جمله زنانی که از جلیل از پیاش روانه شده بودند، دور ایستاده، این وقایع را نظاره میکردند.
|
||
\v 50 در آنجا شخصی یوسف نام نیز حضور داشت که مردی بود نیک و درستکار. او هرچند عضو شورا بود،
|
||
\v 51 با رأی و تصمیم آنان موافق نبود. یوسف از مردمان رامَه، یکی از شهرهای یهودیان بود و مشتاقانه انتظار پادشاهی خدا را میکشید.
|
||
\v 52 او نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد.
|
||
\v 53 پس آن را پایین آورده، در کتانی پیچید و در مقبرهای تراشیده از سنگ نهاد که تا به حال کسی در آن گذاشته نشده بود.
|
||
\v 54 آن روز، ’روز تهیه‘ بود و چیزی به شروع شَبّات نمانده بود.
|
||
\v 55 زنانی که از جلیل از پی عیسی آمده بودند، به دنبال یوسف رفتند و مکان مقبره و چگونگی قرار گرفتن جسد او را دیدند.
|
||
\v 56 سپس به خانه بازگشته، حَنوط و عطریات آماده کردند و در روز شَبّات طبق حکم شریعت، آرام گرفتند.
|
||
|
||
\s5
|
||
\c 24
|
||
\p
|
||
\v 1 در سپیدهدمِ روز اوّل هفته، زنان حَنوطی را که فراهم کرده بودند، با خود برداشتند و به مقبره رفتند.
|
||
\v 2 امّا دیدند سنگِ جلوِ مقبره به کناری غلتانیده شده است.
|
||
\v 3 چون به مقبره داخل شدند، بدن عیسای خداوند را نیافتند.
|
||
\v 4 از این امر در حیرت بودند که ناگاه دو مرد با جامههایی درخشان در کنار ایشان ایستادند.
|
||
\v 5 زنان از ترسْ سرهای خود را به زیر افکندند؛ امّا آن دو مرد به ایشان گفتند: «چرا زنده را در میان مردگان میجویید؟
|
||
\v 6 او اینجا نیست، بلکه برخاسته است! به یاد آورید هنگامی که در جلیل بود، به شما چه گفت.
|
||
\v 7 گفت که پسر انسان باید به دست گناهکاران تسلیم شده، بر صلیب کشیده شود و در روز سوّم برخیزد.»
|
||
\v 8 آنگاه زنان سخنان او را به یاد آوردند.
|
||
\v 9 چون از مقبره بازگشتند، این همه را به آن یازده رسول و نیز به دیگران بازگفتند.
|
||
\v 10 زنانی که این خبر را به رسولان دادند، مریمِ مَجدَلیّه، یوآنّا، مریم مادر یعقوب و زنانِ همراه ایشان بودند.
|
||
\v 11 امّا رسولان گفتۀ زنان را هذیان پنداشتند و سخنانشان را باور نکردند.
|
||
\v 12 با این همه، پطرس برخاست و به سوی مقبره دوید و خم شده نگریست، امّا جز کفن چیزی ندید. پس حیران از آنچه روی داده بود، به خانه بازگشت.
|
||
\v 13 در همان روز، دو تن از آنان به دهکدهای میرفتند، عِمائوس نام، واقع در دو فرسنگی اورشلیم.
|
||
\v 14 ایشان دربارۀ همۀ وقایعی که رخ داده بود، با یکدیگر گفتگو میکردند.
|
||
\v 15 همچنان که سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی، خود، نزد آنها آمد و با ایشان همراه شد.
|
||
\v 16 امّا او را نشناختند زیرا چشمان ایشان بسته شده بود.
|
||
\v 17 از آنها پرسید: «در راه، دربارۀ چه گفتگو میکنید؟» آنها با چهرههایی اندوهگین، خاموش ایستادند.
|
||
\v 18 آنگاه یکی از ایشان که کْلِئوپاس نام داشت، در پاسخ گفت: «آیا تو تنها شخص غریب در اورشلیمی که از آنچه در این روزها واقع شده بیخبری؟»
|
||
\v 19 پرسید: «چه چیزی؟» گفتند: «آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیامبری بود که در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پرقدرتی داشت.
|
||
\v 20 سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند.
|
||
\v 21 امّا ما امید داشتیم او همان باشد که میبایست اسرائیل را رهایی بخشد. افزون بر این، بهواقع اکنون سه روز از این وقایع گذشته است.
|
||
\v 22 برخی از زنان نیز که در میان ما هستند، ما را به حیرت افکندهاند. آنان امروز صبح زود به مقبره رفتند،
|
||
\v 23 امّا پیکر او را نیافتند. آنگاه آمده، به ما گفتند فرشتگانی را در رؤیا دیدهاند که به ایشان گفتهاند او زنده است.
|
||
\v 24 برخی از دوستان ما به مقبره رفتند و اوضاع را همانگونه که زنان نقل کرده بودند، یافتند، امّا او را ندیدند.»
|
||
\v 25 آنگاه به ایشان گفت: «ای بیخردان که دلی دیرفهم برای باور کردن گفتههای انبیا دارید!
|
||
\v 26 آیا نمیبایست مسیح این رنجها را ببیند و سپس به جلال خود درآید؟»
|
||
\v 27 سپس از موسی و همۀ انبیا آغاز کرد و آنچه را که در تمامی کتب مقدّس دربارۀ او گفته شده بود، برایشان توضیح داد.
|
||
\v 28 چون به دهکدهای که مقصدشان بود نزدیک شدند، عیسی وانمود کرد که میخواهد دورتر برود.
|
||
\v 29 آنها اصرار کردند و گفتند: «با ما بمان، زیرا چیزی به پایان روز نمانده و شب نزدیک است.» پس داخل شد تا با ایشان بماند.
|
||
\v 30 چون با آنان بر سفره نشسته بود، نان را برگرفت و شکر نموده، پاره کرد و به ایشان داد.
|
||
\v 31 در همان هنگام، چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند، امّا در دم از نظرشان ناپدید گشت.
|
||
\v 32 آنها از یکدیگر پرسیدند: «آیا هنگامی که در راه با ما سخن میگفت و کتب مقدّس را برایمان تفسیر میکرد، دل در درون ما نمیتپید؟»
|
||
\v 33 پس بیدرنگ برخاستند و به اورشلیم بازگشتند. آنجا آن یازده رسول را یافتند که با دوستان خود گرد آمده،
|
||
\v 34 میگفتند: «این حقیقت دارد که خداوند قیام کرده است، زیرا بر شَمعون ظاهر شده است.»
|
||
\v 35 سپس، آن دو نیز بازگفتند که در راه چه روی داده و چگونه عیسی را هنگام پاره کردن نان شناختهاند.
|
||
\v 36 هنوز در این باره گفتگو میکردند که عیسی خود در میانشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما باد!»
|
||
\v 37 حیران و ترسان، پنداشتند شبحی میبینند.
|
||
\v 38 به آنان گفت: «چرا اینچنین مضطربید؟ چرا شک و تردید به دل راه میدهید؟
|
||
\v 39 دست و پایم را بنگرید. خودم هستم! به من دست بزنید و ببینید؛ شبحْ گوشت و استخوان ندارد، امّا چنانکه میبینید من دارم!»
|
||
\v 40 این را گفت و دستها و پاهای خود را به ایشان نشان داد.
|
||
\v 41 آنها از فرط شادی و حیرت نمیتوانستند باور کنند. پس به ایشان گفت: «چیزی برای خوردن دارید؟»
|
||
\v 42 تکهای ماهی بریان به او دادند.
|
||
\v 43 آن را گرفت و در برابر چشمان ایشان خورد.
|
||
\v 44 آنگاه به ایشان گفت: «این همان است که وقتی با شما بودم، میگفتم؛ اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد.»
|
||
\v 45 سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدّس را درک کنند.
|
||
\v 46 و به ایشان گفت: «نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوّم از مردگان بر خواهد خاست،
|
||
\v 47 و به نام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قومها موعظه خواهد شد و شروع آن از اورشلیم خواهد بود.
|
||
\v 48 شما شاهدان این امور هستید.
|
||
\v 49 من موعودِ پدر خود را بر شما خواهم فرستاد؛ پس در شهر بمانید تا آنگاه که از اعلی با قدرت آراسته شوید.»
|
||
\v 50 سپس ایشان را بیرون از شهر تا نزدیکی بِیتعَنْیا برد و دستهای خود را بلند کرده، برکتشان داد؛
|
||
\v 51 و در همان حال که برکتشان میداد از آنان جدا گشته، به آسمان برده شد.
|
||
\v 52 ایشان او را پرستش کردند و با شادی عظیم به اورشلیم بازگشتند.
|
||
\v 53 در آنجا پیوسته در معبد میماندند و خدا را حمد و سپاس میگفتند.
|