935 lines
186 KiB
Plaintext
935 lines
186 KiB
Plaintext
\id 1KI Unlocked Literal Bible
|
|
\ide UTF-8
|
|
\h ۱پادشاهان
|
|
\toc1 ۱پادشاهان
|
|
\toc2 ۱پادشاهان
|
|
\toc3 1ki
|
|
\mt1 ۱پادشاهان
|
|
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 1
|
|
\p
|
|
\v 1 داوود پادشاه پیر و سالخورده شد و هرچند او را به جامهها میپوشانیدند، گرم نمیشد.
|
|
\v 2 پس خدمتگزارانش وی را گفتند: «بگذار تا برای سرورمان پادشاه دوشیزهای جوان بجوییم که در خدمت پادشاه باشد و او را پرستاری کند، و در آغوشت بخوابد تا سرورمان پادشاه گرم شود.»
|
|
\v 3 پس در سرتاسر قلمرو اسرائیل دوشیزهای زیبا جستند، و اَبیشَکِ شونَمی را یافتند و نزد پادشاه آوردند.
|
|
\v 4 آن دوشیزه بسیار زیبا بود، و از پادشاه پرستاری کرده، او را خدمت مینمود، ولی پادشاه با او همبستر نشد.
|
|
\v 5 و اما اَدونیا پسر حَجّیت خویشتن را برافراشته، گفت: «من پادشاه خواهم شد.» پس ارابهها و سواران برای خود تدارک دید، و پنجاه مرد تا پیشاپیش وی بدوند.
|
|
\v 6 پدرش هرگز او را نرنجانیده و به وی نگفته بود «چرا چنین و چنان میکنی؟» نیز اَدونیا مردی بود بسیار خوشسیما، و پس از اَبشالوم به دنیا آمده بود.
|
|
\v 7 اَدونیا با یوآب پسر صِرویَه و اَبیّاتارِ کاهن مشورت کرد و آنان او را پیروی و پشتیبانی کردند.
|
|
\v 8 ولی صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و ناتانِ نبی و شِمعی و ریعی و جنگاوران داوود به اَدونیا نپیوستند.
|
|
\v 9 آنگاه اَدونیا در کنار سنگ زُوحَلَت که در نزدیکی عِینروجِل است، گوسفندان و گاوان و گوسالههای پرواری ذبح کرد، و جمله برادران خویش، پسران پادشاه را با همۀ صاحبمنصبان دربار یهودا دعوت نمود.
|
|
\v 10 ولی ناتانِ نبی و بِنایا و جنگاوران پادشاه و برادرش سلیمان را دعوت نکرد.
|
|
\v 11 آنگاه ناتان به بَتشِبَع مادر سلیمان گفت: «آیا نشنیدهای که اَدونیا پسر حَجّیت، پادشاه شده است و سرورمان داوود از این امر آگاه نیست؟
|
|
\v 12 پس حال بیا تو را مشورت دهم تا جان خود و جان پسرت سلیمان را برهانی.
|
|
\v 13 هماکنون نزد داوود پادشاه برو و به او بگو: ”ای سرورم پادشاه، آیا تو برای کنیزت سوگند نخوردی و نگفتی که، ’پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست‘؟ پس چرا اَدونیا پادشاه شده است؟“
|
|
\v 14 آنگاه در همان حال که تو هنوز با پادشاه سخن میگویی، من نیز پس از تو داخل خواهم شد و گفتههایت را تأیید خواهم کرد.»
|
|
\v 15 پس بَتشِبَع نزد پادشاه به اتاق او رفت. پادشاه بسیار پیر بود و اَبیشَکِ شونَمی او را خدمت میکرد.
|
|
\v 16 بَتشِبَع خم شده، پادشاه را تعظیم نمود. پادشاه پرسید: «چه مسئلتی داری؟»
|
|
\v 17 بَتشِبَع گفت: «ای سرورم، تو برای کنیزت به یهوهْ خدایت سوگند یاد کرده، گفتی: ”پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست.“
|
|
\v 18 ولی اکنون اَدونیا پادشاه شده و سرورم پادشاه، از این امر آگاهی ندارد.
|
|
\v 19 او گاوان نر و گوسالههای پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه، اَبیّاتارِ کاهن و یوآب فرماندۀ سپاه را دعوت کرده است، ولی خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده.
|
|
\v 20 و حال ای سرورم پادشاه، چشمان تمام اسرائیل بر توست تا ایشان را خبر دهی که پس از سرورم پادشاه، چه کسی بر تخت تو خواهد نشست.
|
|
\v 21 وگرنه، هنگامی که سرورم پادشاه نزد پدران خود بیارامد، من و پسرم سلیمان خطاکار محسوب خواهیم شد.»
|
|
\v 22 در همان حال که بَتشِبَع با پادشاه سخن میگفت، ناتانِ نبی نیز داخل شد.
|
|
\v 23 پادشاه را خبر دادند که: «ناتان نبی اینجاست.» پس ناتان به حضور پادشاه رفت و او را تعظیم کرده، روی بر زمین نهاد.
|
|
\v 24 ناتان گفت: «ای سرورم پادشاه، آیا تو فرمودهای که اَدونیا پس از تو پادشاه خواهد شد و بر تخت تو خواهد نشست؟
|
|
\v 25 چراکه امروز او رفته و گاوانِ نر و گوسالههای پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه و فرماندهان سپاه و اَبیّاتارِ کاهن را نیز دعوت کرده است. اینک آنان در حضورش میخورند و مینوشند و میگویند: ”زنده باد اَدونیای پادشاه!“
|
|
\v 26 ولی من، خدمتگزارت، و صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده است.
|
|
\v 27 آیا این امر از جانب سرورم پادشاه شده و آیا به خدمتگزارانت خبر ندادهای که پس از سرورم پادشاه چه کسی باید بر تخت وی بنشیند؟»
|
|
\v 28 آنگاه داوودِ پادشاه گفت: «بَتشِبَع را نزد من فرا خوانید.» پس بَتشِبَع به حضور پادشاه آمد و پیش روی وی ایستاد.
|
|
\v 29 آنگاه پادشاه سوگند یاد کرده، گفت: «به حیات خداوند که جان مرا از هر تنگی رهانیده است، سوگند،
|
|
\v 30 که من امروز آنچه را برای تو به یهوهْ خدای اسرائیل سوگند خوردم، ادا خواهم کرد، که پسرت سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و به جای من بر تخت من خواهد نشست.»
|
|
\v 31 آنگاه بَتشِبَع رو به زمین خم شده، پادشاه را تعظیم کرد و گفت: «سرورم داوودِ پادشاه تا ابد زنده باد!»
|
|
\v 32 داوود پادشاه گفت: «صادوقِ کاهن، ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع را نزد من فرا خوانید.» چون آنان به حضور پادشاه آمدند،
|
|
\v 33 ایشان را فرمود: «خدمتگزارانِ سرورتان را همراه خود برگیرید و پسرم سلیمان را بر قاطر من بنشانید و او را به جِیحون ببرید.
|
|
\v 34 در آنجا صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کنند، و شما در کَرِنا دمیده، بگویید: ”زنده باد سلیمان پادشاه!“
|
|
\v 35 آنگاه از پی او برآیید، و او داخل شده، بر تخت من بنشیند و به جای من پادشاهی کند، زیرا اوست آن که من به حکومت بر اسرائیل و یهودا برگماشتهام.»
|
|
\v 36 بِنایا پسر یِهویاداع در پاسخ پادشاه گفت: «آمین! باشد که یهوهْ خدای سرورم پادشاه نیز چنین گوید،
|
|
\v 37 و همانگونه که خداوند با سرورم پادشاه بوده است، با سلیمان نیز باشد و تخت او را از تخت سرورم داوودِ پادشاه بزرگتر سازد!»
|
|
\v 38 پس صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان رفته، سلیمان را بر قاطر داوودِ پادشاه نشاندند و او را به جِیحون آوردند.
|
|
\v 39 در آنجا صادوقِ کاهن ظرف روغن را که از خیمه آورده بود، برگرفت و سلیمان را مسح کرد. آنگاه در کَرِنا دمیدند و مردم همه فریاد برآوردند: «زنده باد سلیمانِ پادشاه!»
|
|
\v 40 و همۀ قوم از پی او رفته، نی نواختند و شادی عظیم کردند، به حدی که زمین از فریادشان به لرزه درمیآمد.
|
|
\v 41 اَدونیا و همۀ میهمانانی که با وی بودند در پایان جشن این صدا را شنیدند. یوآب با شنیدن صدای کَرِنا پرسید: «این چه غوغایی است که در شهر به پا شده؟»
|
|
\v 42 هنوز درحال سخن گفتن بود که یوناتان پسر اَبیّاتارِ کاهن از راه رسید. اَدونیا گفت: «داخل شو! زیرا تو مردی شریف هستی و خبر خوش میآوری.»
|
|
\v 43 یوناتان پاسخ داد: «خیر! زیرا سرورمان داوودِ پادشاه، سلیمان را به پادشاهی برگماشته است.
|
|
\v 44 پادشاه، صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان را به همراهی او فرستاده است، و آنان سلیمان را بر قاطر پادشاه نشانیدهاند
|
|
\v 45 و صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را در جِیحون به پادشاهی مسح کردهاند. و از آنجا چنان شادیکنان برآمدهاند که غوغایی در شهر به پا شده است. و صدایی که شنیدید همین است.
|
|
\v 46 سلیمان بر تخت شاهی نشسته است.
|
|
\v 47 از این گذشته، خدمتگزاران پادشاه برای عرض تبریک به سرورمان، داوود پادشاه آمده، گفتهاند: ”باشد که خدای تو نام سلیمان را از نام تو برتر و تخت سلطنت او را از تخت تو بزرگتر گرداند!“ و پادشاه بر بستر خویش سَجده کرده است.
|
|
\v 48 پادشاه همچنین گفته است: ”متبارک باد یهوه، خدای اسرائیل، که امروز کسی را به من بخشیده که بر تخت من بنشیند، و چشمان من این را میبیند.“»
|
|
\v 49 آنگاه میهمانان اَدونیا جملگی هراسان برخاسته، هر یک به راه خود رفتند.
|
|
\v 50 و اَدونیا از ترس سلیمان برخاسته، برفت و شاخهای مذبح را به دست بگرفت.
|
|
\v 51 پس سلیمان را خبر دادند که: «اینک اَدونیا از سلیمانِ پادشاه ترسان است و شاخهای مذبح را به دست گرفته، میگوید، ”سلیمانِ پادشاه امروز برای من سوگند یاد کند که خدمتگزار خود را به شمشیر نخواهد کشت.“»
|
|
\v 52 سلیمان گفت: «اگر نشان دهد که مردی شریف است، مویی از سرش بر زمین نخواهد افتاد؛ ولی اگر در او شرارت یافت شود، خواهد مرد.»
|
|
\v 53 آنگاه سلیمان پادشاه کسان فرستاد و آنان اَدونیا را از نزد مذبح فرود آوردند. و اَدونیا آمده، سلیمان پادشاه را تعظیم کرد، و سلیمان وی را گفت: «به خانۀ خود برو.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 2
|
|
\p
|
|
\v 1 و چون زمان مرگ داوود نزدیک میشد، پسر خود سلیمان را امر فرموده، گفت:
|
|
\v 2 «من به راه تمامی اهل زمین میروم، پس قوی و دلیر باش،
|
|
\v 3 و آنچه را یهوه خدایت از تو میطلبد، نگاه دار: در طریقهای او گام بردار، و فرایض و فرمانها و قوانین و شهادات او را همانگونه که در تورات موسی نوشته شده است حفظ کن، تا در هر کاری که میکنی و به هر جا که میروی کامیاب شوی،
|
|
\v 4 و تا خداوند کلام خود را دربارۀ من استوار سازد که فرمود: ”اگر پسرانت مراقب راه خویش باشند و به تمامی دل و تمامی جان خویش در حضور من با راستی گام بردارند، هرگز از نسل تو کسی که بر تخت پادشاهی اسرائیل تکیه زند، کم نخواهد بود.“
|
|
\v 5 «افزون بر این، تو آنچه را که یوآب پسر صِرویَه با من کرد نیک میدانی، و آنچه را که با دو سردار سپاه اسرائیل کرد، با اَبنیر پسر نیر و عَماسا پسر یِتِر. او ایشان را بکشت و خون جنگ را در زمان صلح ریخت و کمربندی را که بر میان بسته بود و کفشهایی را که به پا داشت، به خون جنگ بیالود.
|
|
\v 6 پس مطابق حکمت خود رفتار کن، اما مگذار موی سپیدش در آرامش به گور فرو رود.
|
|
\v 7 اما بر پسران بَرزِلّاییِ جِلعادی احسان کن و بگذار از کسانی باشند که بر سفرۀ تو نان میخورند. زیرا هنگامی که از برادرت اَبشالوم میگریختم، آنان نیز در حق من چنین کردند.
|
|
\v 8 و اینک شِمعی پسر جیرایِ بِنیامینی، اهل بَحوریم، نیز نزد توست. او همان است که در روزی که به مَحَنایِم میرفتم، مرا سخت نفرین کرد. اما چون به استقبال من به اردن آمد، برایش به خداوند سوگند یاد کردم که: ”تو را به شمشیر نخواهم کشت.“
|
|
\v 9 پس اکنون تو او را بیگناه مشمار. تو مردی حکیم هستی و میدانی با او چه باید کرد. موی سپیدش را خونآلود به گور بفرست.»
|
|
\v 10 آنگاه داوود با پدران خود آرمید و او را در شهر داوود به خاک سپردند.
|
|
\v 11 او چهل سال بر اسرائیل پادشاهی کرد؛ هفت سال در حِبرون و سی و سه سال در اورشلیم.
|
|
\v 12 پس سلیمان بر تخت پدرش داوود بنشست و سلطنتش بسیار استوار شد.
|
|
\v 13 آنگاه اَدونیا پسر حَجّیت نزد بَتشِبَع مادر سلیمان آمد. بَتشِبَع از او پرسید: «آیا در صلح و صفا آمدهای؟» پاسخ داد: «آری، در صلح و صفا آمدهام.»
|
|
\v 14 و افزود: «سخنی با تو دارم.» بَتشِبَع گفت: «بگو.»
|
|
\v 15 گفت: «میدانی که پادشاهی از آنِ من بود و همۀ اسرائیل انتظار داشتند من پادشاه شوم؛ ولی پادشاهی از من برگشت و به برادرم رسید، زیرا از جانب خداوند به او تعلق داشت.
|
|
\v 16 اکنون خواهشی از تو دارم. مرا رد مکن.» بَتشِبَع گفت: «بگو.»
|
|
\v 17 اَدونیا گفت: «تمنا اینکه از سلیمانِ پادشاه بخواهی اَبیشَکِ شونَمی را به من به زنی دهد. او خواهش تو را رد نخواهد کرد.»
|
|
\v 18 بَتشِبَع گفت: «بسیار خوب. از جانب تو با پادشاه سخن خواهم گفت.»
|
|
\v 19 پس بَتشِبَع نزد سلیمان پادشاه رفت تا از جانب اَدونیا با او سخن گوید. پادشاه به استقبالش برخاسته، او را تعظیم کرد. آنگاه بر تخت خود بنشست و فرمان داد برای مادر پادشاه نیز مسندی بیاورند، و او بر جانب راست پادشاه بنشست.
|
|
\v 20 آنگاه بَتشِبَع گفت: «خواهشی کوچک از تو دارم. خواهش مرا رد مکن.» پادشاه پاسخ داد: «ای مادرم، بگو زیرا که خواهشت را رد نخواهم کرد.»
|
|
\v 21 پس او گفت: «بگذار اَبیشَکِ شونَمی به همسری برادرت اَدونیا درآید.»
|
|
\v 22 سلیمان پادشاه در جواب مادرش گفت: «چرا فقط اَبیشَکِ شونَمی را برای اَدونیا میخواهی؟ سلطنت را نیز برای او بخواه! زیرا او برادر بزرگ من است! و نه تنها برای او، بلکه برای اَبیّاتارِ کاهن و یوآب پسر صِرویَه نیز درخواست کن!»
|
|
\v 23 آنگاه سلیمان پادشاه به خداوند سوگند یاد کرده، گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند اگر اَدونیا تاوان این سخن را به بهای جان خود نپردازد!
|
|
\v 24 اکنون به حیات خداوند که مرا استوار ساخته و بر تخت پدرم داوود نشانیده و مطابق وعدهاش، خاندانی برایم به پا داشته است سوگند، که همین امروز اَدونیا کشته خواهد شد!»
|
|
\v 25 پس سلیمانِ پادشاه، بِنایا پسر یِهویاداع را فرستاد، و او اَدونیا را به شمشیر زد، که مرد.
|
|
\v 26 پادشاه به اَبیّاتارِ کاهن گفت: «به مِلک خود در عَناتوت برو زیرا تو سزاوار مرگی. ولی امروز تو را نخواهم کشت چراکه صندوق یهوه خدا را در حضور پدرم داوود میبردی و در همۀ سختیهای پدرم با او سهیم بودی.»
|
|
\v 27 پس سلیمان، اَبیّاتار را از کهانت خداوند برکنار کرد و بدینگونه کلام خداوند را که در شیلوه دربارۀ خاندان عیلی گفته بود، به انجام رسانید.
|
|
\v 28 چون این خبر به گوش یوآب رسید، به خیمۀ خداوند بگریخت و شاخهای مذبح را به دست بگرفت، زیرا که از اَدونیا پیروی کرده بود، هرچند نه از اَبشالوم.
|
|
\v 29 چون به سلیمان پادشاه خبر دادند که، «یوآب به خیمۀ خداوند گریخته و اینک در کنار مذبح است،» سلیمان، بِنایا پسر یِهویاداع را فرستاده، گفت: «برو و او را به شمشیر بزن.»
|
|
\v 30 پس بِنایا به خیمۀ خداوند درآمده، یوآب را گفت: «پادشاه میفرماید، ”بیرون بیا.“» اما او پاسخ داد: «نه، بلکه اینجا میمیرم.» آنگاه بِنایا برای پادشاه پیغام فرستاد که: «یوآب چنین گفته و چنین به من جواب داده است.»
|
|
\v 31 آنگاه پادشاه بِنایاهو را فرمود: «موافق آنچه میگوید، عمل نما. او را به شمشیر بزن و دفن کن، تا گناه خونی را که یوآب بیسبب ریخت، از من و خاندانم بزدایی.
|
|
\v 32 خداوند خون او را بر گردن خودش خواهد نهاد، زیرا بدون آگاهی پدرم داوود، بر دو مرد که هر دو از او پارساتر و نیکوتر بودند، یعنی بر اَبنیر پسر نیر فرماندۀ سپاه اسرائیل و عَماسا پسر یِتِر فرماندۀ سپاه یهودا، حمله آورده، آنان را به شمشیر بکشت.
|
|
\v 33 خون ایشان تا ابد بر گردن یوآب و نسل او باشد، ولی برای داوود و نسل او و برای خاندان و تخت او تا ابد از جانب خداوند سلامتی باشد.»
|
|
\v 34 پس بِنایا پسر یِهویاداع برآمده، یوآب را به شمشیر زد و کُشت، و او را در خانهاش که در صحرا بود، دفن کردند.
|
|
\v 35 پادشاه، بِنایا پسر یِهویاداع را به جای یوآب به فرماندهی سپاه و صادوقِ کاهن را به جای اَبیّاتار به کهانت برگماشت.
|
|
\v 36 آنگاه پادشاه شِمعی را فرا خوانده، بدو گفت: «در اورشلیم برای خود خانهای بساز و آنجا ساکن شو، و از آنجا به هیچ جای دیگر مرو.
|
|
\v 37 روزی که شهر را ترک کنی و از وادی قِدرون بگذری، یقین بدان که قطعاً کشته خواهی شد و خونت بر گردن خودت خواهد بود.»
|
|
\v 38 شِمعی به پادشاه گفت: «آنچه گفتی نیکوست. خدمتگزارت مطابق گفتۀ سرورم پادشاه عمل خواهد کرد.» و شِمعی روزهای بسیار در اورشلیم ماند.
|
|
\v 39 ولی پس از پایان سه سال، دو غلام شِمعی به نزد اَخیش پسر مَعَکاه، پادشاه جَت گریختند. و به شِمعی خبر دادند که: «اینک غلامان تو در جَت به سر میبرند.»
|
|
\v 40 شِمعی برخاست و الاغش را زین کرد و به جستجوی غلامان خود به جَت نزد اَخیش رفت، و آنان را از جَت بازآورد.
|
|
\v 41 چون به سلیمان گفتند که شِمعی از اورشلیم به جَت رفته و بازگشته است،
|
|
\v 42 پادشاه فرستاده، او را فرا خواند و به وی گفت: «آیا تو را به خداوند سوگند ندادم، و اخطار نکرده، نگفتم: ”روزی که از اینجا به هر جایی بیرون روی، یقین بدان که قطعاً خواهی مرد“؟ تو مرا گفتی: ”کلامت نیکوست و آن را شنیدم.“
|
|
\v 43 پس چرا سوگند خود را به خداوند نگاه نداشتی و از فرمان من سر پیچیدی؟»
|
|
\v 44 همچنین پادشاه به شِمعی گفت: «در دل خویش میدانی که بر پدرم داوود چه بدیها کردهای. پس خداوند این بدیها را بر سرت برمیگرداند.
|
|
\v 45 ولی سلیمانِ پادشاه مبارک خواهد بود و تخت پادشاهی داوود، در حضور خداوند تا به ابد پایدار خواهد ماند.»
|
|
\v 46 آنگاه پادشاه به بِنایا پسر یِهویاداع فرمان داد و او بیرون رفته، شِمعی را به شمشیر زد و کشت.
|
|
پس سلطنت در دست سلیمان استوار گشت.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 3
|
|
\p
|
|
\v 1 سلیمان با فرعون پادشاه مصر پیمان دوستی بست و دختر فرعون را به زنی گرفته، او را به شهر داوود آورد، تا زمانی که کار بنای کاخ خود و معبد خداوند و دیوار اطراف اورشلیم را به پایان رسانید.
|
|
\v 2 اما قوم همچنان در مکانهای بلند قربانی تقدیم میکردند، زیرا تا آن زمان هنوز خانهای برای نام یهوه ساخته نشده بود.
|
|
\v 3 سلیمان خداوند را دوست میداشت و بنا به فرایض پدر خود داوود سلوک میکرد، جز اینکه در مکانهای بلند قربانی میکرد و بخور میسوزانید.
|
|
\v 4 و اما پادشاه برای تقدیم قربانی به جِبعون رفت، زیرا مهمترین مکانِ بلند بود. سلیمان بر مذبحِ آن هزار قربانی تمامسوز تقدیم میکرد.
|
|
\v 5 شبهنگام در جِبعون خداوند در خواب بر سلیمان ظاهر شد و گفت: «آنچه را که میخواهی به تو بدهم درخواست کن.»
|
|
\v 6 سلیمان پاسخ داد: «تو به پدرم داوود که خدمتگزارت بود، محبتی عظیم نشان دادی، زیرا او در حضورت با وفاداری و پارسایی و دلی راست با تو سلوک میکرد. و این محبت عظیم را نسبت به او نگاه داشته، پسری به او بخشیدی تا امروز بر تختش بنشیند.
|
|
\v 7 و حال، ای یهوه خدای من، تو خدمتگزارت را به جای پدرم داوود پادشاه ساختی. ولی من جوانی کم سن و سال بیش نیستم و خروج و دخول را نمیدانم.
|
|
\v 8 نیز خدمتگزارت میان قوم برگزیدۀ تو است، قومی عظیم و چنان کثیر که آنها را نتوان شمرد و حساب نتوان کرد.
|
|
\v 9 پس به خدمتگزار خویش دلی فهیم عطا کن تا بر قوم تو حکم براند ، و نیک را از بد تمییز دهد. زیرا کیست که توانایی حکم راندن بر این قوم عظیم تو را داشته باشد؟»
|
|
\v 10 این درخواست سلیمان خداوند را خشنود ساخت.
|
|
\v 11 پس به او گفت: «چون چنین چیزی از من خواستی، و عمر دراز یا ثروت برای خود نخواستی، و نه جان دشمنانت را، بلکه به جهت خود فهم طلب کردی تا عدالت را تشخیص دهی،
|
|
\v 12 اینک مطابق سخنت میکنم و تو را دلی حکیم و فهیم میبخشم آنگونه که پیش از تو مانند تو نبوده و پس از تو نیز همچون تو بر نخواهد خاست.
|
|
\v 13 و آنچه را نیز که نخواستی به تو خواهم بخشید، یعنی هم ثروت و هم شوکت را، تا در همۀ روزهایت هیچ پادشاهِ دیگر با تو به قیاس نیاید.
|
|
\v 14 و اگر در طریقهای من سلوک نمایی و فرایض و فرامین مرا به جا آوری، همانگونه که پدرت داوود سلوک میکرد، آنگاه روزهایت را طویل خواهم ساخت.»
|
|
\v 15 سلیمان بیدار شد و دریافت خواب دیده است. او به اورشلیم آمده، نزد صندوق عهد خداوند ایستاد و قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقت تقدیم کرد. و برای تمامی خدمتگزاران خویش ضیافتی بر پا داشت.
|
|
\v 16 چندی بعد، دو زن بدکاره نزد پادشاه آمده، در حضورش ایستادند.
|
|
\v 17 یکی از آنان گفت: «سَروَرم، من و این زن در یک خانه ساکنیم. او در خانه با من بود که فرزندی بزادم.
|
|
\v 18 سه روز پس از زایمانم، این زن نیز بزاد. ما در خانه تنها بودیم و جز ما دو تن، کسی دیگر در خانه نبود.
|
|
\v 19 شبانگاه پسر این زن مرد، زیرا بر او خوابیده بود.
|
|
\v 20 نیمههای شب، کنیز تو در خواب بود که این زن برخاسته، پسر مرا از کنارم برگرفت و بر سینۀ خود جای داد، و پسر مردۀ خویش را بر سینۀ من نهاد.
|
|
\v 21 سحرگاهان، چون برخاستم تا پسرم را شیر دهم، اینک او را مرده یافتم! اما چون در روشنایی صبح بهدقّت بر او نگریستم، دیدم پسری نیست که من زاده بودم.»
|
|
\v 22 زن دیگر گفت: «خیر. پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو.» ولی زن اوّل پاسخ داد: «خیر. پسر مرده از آنِ تو است و پسر زنده از آنِ من.» و آنان اینچنین نزد پادشاه سخن میگفتند.
|
|
\v 23 آنگاه پادشاه گفت: «یکی میگوید، ”پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو“، و دیگری میگوید، ”خیر! پسر مرده از آن تو است و پسر زنده از آن من“.»
|
|
\v 24 پس پادشاه گفت: «شمشیری نزد من بیاورید.» و شمشیری به حضور پادشاه آوردند.
|
|
\v 25 آنگاه گفت: «کودکِ زنده را به دو نیم کنید، و نیمی را به یک زن و نیم دیگر را به زن دیگر بدهید.»
|
|
\v 26 اما زنی که پسرِ زنده از آنِ او بود، چون دلش بر فرزندش میسوخت، به پادشاه گفت: «سَروَرم، تمنا میکنم کودک زنده را به آن زن بدهید. او را به هیچ روی مَکُشید.» ولی زن دیگر گفت: «نه از آنِ من باشد و نه از آنِ تو. او را به دو نیم کنید.»
|
|
\v 27 آنگاه پادشاه پاسخ داده، گفت: «طفل زنده را به زن نخست بدهید. او را به هیچ روی مکشید چون این زن مادر او است.»
|
|
\v 28 و چون همۀ اسرائیل خبر حکمی را که پادشاه داده بود شنیدند، از پادشاه ترسان شدند، چون دریافتند که حکمت خدا در اوست تا عدالت را برقرار کند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 4
|
|
\p
|
|
\v 1 بدینگونه، سلیمانِ پادشاه بر تمامی اسرائیل پادشاهی میکرد،
|
|
\v 2 و صاحبمنصبان او اینان بودند:
|
|
عَزَریا پسر صادوق - کاهن؛
|
|
\v 3 اِلیحورِف و اَخیّا پسران شیشَه - کاتبان؛
|
|
یَهوشافاط پسر اَخیلود - وقایعنگار؛
|
|
\v 4 بِنایا پسر یِهویاداع - سردار لشکر؛
|
|
صادوق و اَبیّاتار - کاهنان؛
|
|
\v 5 عَزَریا پسر ناتان - سرپرست حاکمان؛
|
|
زابود پسر ناتان - کاهن و دوست پادشاه؛
|
|
\v 6 اَخیشار - سرپرست امور کاخ پادشاه؛
|
|
اَدونیرام پسر عَبدا - سرپرست کار اجباری.
|
|
\v 7 سلیمان دوازده حاکم بر تمامی اسرائیل گماشته بود که خوراک پادشاه و خاندانش را تدارک میدیدند. هر یک از ایشان مسئول تدارک برای یک ماه از سال بودند.
|
|
\v 8 نامهای این حاکمان از این قرار بود:
|
|
بِنحور، در نواحی مرتفع اِفرایِم؛
|
|
\v 9 بِندِقِر، در ماقَص، شَعَلبیم، بِیتشمس و ایلونبِیتحانان؛
|
|
\v 10 بِنخِسِد، در اَرُبّوت، که سوکوه و همۀ سرزمین خِفِر از آنِ او بود؛
|
|
\v 11 بِناَبیناداب، در تمامی نافَتدُر، که تافَت دختر سلیمان زن او بود؛
|
|
\v 12 بَعَنا پسر اَخیلود، در تَعَناک و مِجِدّو و در تمام بِیتشِاَن که در کنار صَرِتان زیر یِزرِعیل است، از بِیتشِاَن تا آبِلمِحولَه تا آن سوی یُقمِعام؛
|
|
\v 13 بِنجابِر، در راموتجِلعاد، که شهرهای یائیر پسر مَنَسی در جِلعاد و منطقۀ اَرجوب در باشان از آنِ او بود، یعنی شصت شهر بزرگ حصاردار با پشتبندهای برنجین؛
|
|
\v 14 اَخیناداب پسر عِدّو، در مَحَنایِم؛
|
|
\v 15 اَخیمَعَص، در نَفتالی، که باسِمَت دختر سلیمان را به زنی گرفته بود؛
|
|
\v 16 بَعَنا پسر حوشای، در اَشیر و بِعَلوت؛
|
|
\v 17 یَهوشافاط پسر فارُوَح، در یِساکار؛
|
|
\v 18 شِمعی پسر ایلا، در بِنیامین؛
|
|
\v 19 جِبِر پسر اوری، در سرزمین جِلعاد، که سرزمین سیحون پادشاه اَموریان و عوج پادشاه باشان بود. او تنها حاکم آن منطقه بود.
|
|
\v 20 مردم یهودا و اسرائیل همچون شنهای کنار دریا بیشمار بودند؛ آنان میخوردند و میآشامیدند و شادی میکردند.
|
|
\v 21 و سلیمان بر تمامی ممالک، از نهر فُرات تا سرزمین فلسطینیان و تا سرحد مصر، فرمان میراند. این ممالک خَراجگزار سلیمان بودند و در تمام روزهای زندگی او خدمتش میکردند.
|
|
\v 22 آذوقۀ روزانۀ سلیمان عبارت بود از: سی کُر آرد مرغوب و شصت کُر بلغور،
|
|
\v 23 ده رأس گاو پرواری، بیست رأس گاوِ پرورده در چراگاه، یکصد گوسفند، و نیز آهوان، گوزنها، غزالها و مرغان فربه.
|
|
\v 24 زیرا که سلیمان بر تمام سرزمینهای واقع در غرب نهر فُرات، از تِفصَح تا غزه، و بر تمام پادشاهان آن نواحی فرمان میراند و از هر سو در صلح به سر میبُرد.
|
|
\v 25 و در تمامی دوران حیات سلیمان، هر کس از یهودا و اسرائیل، از دان تا بِئِرشِبَع، زیر درخت انجیر و تاک خود در امنیت به سر میبُرد.
|
|
\v 26 سلیمان را چهل هزار اصطبلْ اسب برای ارابههایش و دوازده هزار اسبسوار بود.
|
|
\v 27 هر یک از حاکمان در ماه خود، برای سلیمانِ پادشاه و همۀ کسانی که بر سر سفرۀ او میآمدند، تدارک میدیدند و نمیگذاشتند چیزی کم باشد.
|
|
\v 28 نیز هر یک بنا به وظیفۀ خود، برای اسبان و اسبان تازی، هر جا که نیاز بود کاه و جو میآوردند.
|
|
\v 29 و خدا به سلیمان حکمت و فهمِ بیاندازه، و وسعت اندیشه به گستردگی شنهای کنار دریا بخشید
|
|
\v 30 تا آنجا که حکمت سلیمان از حکمت تمامی مردم مشرق زمین و از تمامی حکمت مصر برتر بود.
|
|
\v 31 او از همۀ آدمیان حکیمتر بود، از ایتانِ اِزراحی و پسران ماحول، یعنی هیمان و کَلکول و دَردَع. و آوازۀ او در میان همۀ قومهای اطراف گسترده بود.
|
|
\v 32 سلیمان سه هزار مَثَل گفت، و شمار سرودههایش یکهزار و پنج بود.
|
|
\v 33 او از درختان، از سرو آزاد لبنان گرفته تا بوتههای کوچک زوفا که در شکاف دیوار میروید، سخن میگفت، و نیز از حیوانات و پرندگان و خزندگان و ماهیان.
|
|
\v 34 از میان تمامی قومها، و از همۀ پادشاهان زمین که آوازۀ حکمت سلیمان را شنیده بودند، میآمدند تا به حکمت او گوش فرا دهند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 5
|
|
\p
|
|
\v 1 حیرام، پادشاه صور، چون شنید سلیمان را به جانشینی پدرش داوود به پادشاهی مسح کردهاند، خادمان خود را نزد سلیمان فرستاد، زیرا داوود را همیشه دوست میداشت.
|
|
\v 2 سلیمان نیز برای حیرام پیغام فرستاد که:
|
|
\v 3 «تو نیک میدانی که پدرم داوود نتوانست برای نام یهوه ْخدایش خانهای بسازد، از آن رو که از هر سو با جنگها احاطه شده بود، تا اینکه خداوند دشمنانش را زیر کف پاهای او نهاد.
|
|
\v 4 اما اکنون یهوه خدای من، مرا از هر سو آسودگی بخشیده است، به گونهای که هیچ دشمنی و هیچ واقعۀ بدی وجود ندارد.
|
|
\v 5 پس اکنون قصد آن دارم که خانهای برای نام یهوه خدایم بسازم، چنانکه خداوند به پدرم داوود فرمود: ”پسرت که من او را به جای تو بر تخت مینشانم، اوست که آن خانه را برای نام من بنا خواهد کرد“.
|
|
\v 6 پس حال امر فرما تا سروهای آزاد از لبنان برای من بِبُرّند. خادمان من همراه خادمان تو خواهند بود و دستمزد خادمانت را مطابق هرآنچه بفرمایی، به تو خواهم پرداخت. زیرا میدانی که در میان ما کسی نیست که بداند چگونه چوب را به خوبیِ صیدونیان بِبُرَّد.»
|
|
\v 7 چون حیرام سخنان سلیمان را شنید، بسیار شادمان شد و گفت: «امروز خداوند متبارک باد، که به داوود پسری حکیم بر این قومِ عظیم عطا فرموده است.»
|
|
\v 8 پس حیرام نزد سلیمان فرستاده، گفت: «پیامی را که برایم فرستادی، اجابت کردم. من خواهش تو را دربارۀ چوب سرو آزاد و صنوبر به تمامی به جا خواهم آورد.
|
|
\v 9 خادمان من الوارها را از لبنان به دریا فرود خواهند آورد و من از آنها کَلَکی خواهم ساخت تا بر دریا شناور شده، به مکانی که تو برایم تعیین کنی، برسند. در آنجا آنها را از هم باز خواهم کرد تا تو آنها را بِبَری. و تو نیز با فراهم آوردنِ آذوقه برای خانۀ من، خواست مرا به جا خواهی آورد.»
|
|
\v 10 بدینگونه، حیرام تمام الوارهای سرو آزاد و صنوبر را که سلیمان میخواست، برایش فراهم آورد.
|
|
\v 11 سلیمان نیز به جهت آذوقۀ خانۀ حیرام، بیست هزار کُر گندم و بیست هزار کُر روغن مرغوب به او بخشید. سلیمان این را همه ساله به حیرام میداد.
|
|
\v 12 پس خداوند همانگونه که وعده داده بود، به سلیمان حکمت عطا فرمود. و میان حیرام و سلیمان صلح برقرار بود، و آن دو با یکدیگر پیمان بستند.
|
|
\v 13 سلیمانِ پادشاه از تمامی اسرائیل کارگرانی برای کارِ اجباری گرفت، که شمار آنان سی هزار مرد بود.
|
|
\v 14 او هر ماه ده هزار تن از آنان را به نوبت به لبنان گسیل میداشت. آنان یک ماه را در لبنان و دو ماه را در خانه سپری میکردند. و اَدونیرام سرپرست کارِ اجباری بود.
|
|
\v 15 سلیمان همچنین هفتاد هزار باربر و هشتاد هزار سنگتراش در نواحی مرتفع داشت،
|
|
\v 16 سوای سه هزار و سیصد سرکارگر نیز که بر کار نظارت میکردند و کارفرمایانِ کارگران بودند.
|
|
\v 17 آنان به فرمان پادشاه، تختهسنگهای بزرگ و گرانبها میکندند تا پیِ معبد را از سنگهای تراشیده بگذارند.
|
|
\v 18 بدینگونه، بنّایان سلیمان و بنّایان حیرام و مردان جِبال سنگها را میتراشیدند و چوب و سنگ برای بنای معبد مهیا میساختند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 6
|
|
\p
|
|
\v 1 سلیمان در چهارصد و هشتادمین سال خروج بنیاسرائیل از سرزمین مصر و چهارمین سال سلطنت خود بر اسرائیل، در ماه زیو که دوّمین ماه از سال بود، بنای خانۀ خداوند را آغاز کرد.
|
|
\v 2 خانهای که سلیمانِ پادشاه برای خداوند ساخت، به درازای شصت ذِراع و پهنای بیست ذِراع و بلندای سی ذِراع بود.
|
|
\v 3 ایوان مقابل محرابگاه خانه، درازایش بیست ذِراع بود، مطابق پهنای خانه، و ده ذِراع پیش رفته بود.
|
|
\v 4 سلیمان برای خانه پنجرههایی دارای چارچوب و مشبک ساخت.
|
|
\v 5 چسبیده به دیوارهای خانه، دور تا دور، طبقهها بنا کرد که محراب بیرونی و محراب درونی خانه را در بر میگرفت، و در آنها، دور تا دور، حجرهها ساخت.
|
|
\v 6 پهنای طبقۀ پایین پنج ذِراع، پهنای طبقۀ میانی شش ذِراع، و پهنای طبقۀ سوّم هفت ذِراع بود. و دور تا دورِ بیرون دیوارهای خانه لبههایی ایجاد کرد تا هیچکدام از تیرهای سقف حجرهها به دیوارهای خانه فرو نرود.
|
|
\v 7 در بنای خانه از قطعهسنگهایی استفاده میشد که در معدن سنگ آماده شده بود، به گونهای که به هنگام بنای خانه هیچ صدای چکش، تیشه یا دیگر ابزار آهنی شنیده نمیشد.
|
|
\v 8 ورودی طبقۀ پایین در جانب جنوبی خانه قرار داشت و پلکانی از آن به طبقۀ میانی، و از آنجا به طبقۀ سوّم بالا میرفت.
|
|
\v 9 بدین ترتیب سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود، و سقف آن را با تیرها و تختههای چوب سرو آزاد پوشانید.
|
|
\v 10 او طبقهها را چسبیده به تمام خانه بنا کرد، که هر یک پنج ذِراع ارتفاع داشت و با تیرهای چوب سرو به خانه متصل میشد.
|
|
\v 11 و کلام خداوند بر سلیمان نازل شده، گفت:
|
|
\v 12 «در خصوص این خانه که بنا میکنی، اگر در فرایض من سلوک نمایی و قوانین مرا حفظ کنی و همۀ فرمانهای مرا نگاه داشته، در آنها گام برداری، آنگاه وعدهای را که به پدرت داوود دادم، با تو استوار خواهم ساخت.
|
|
\v 13 و در میان بنیاسرائیل ساکن خواهم شد، و قوم خود اسرائیل را ترک نخواهم گفت.»
|
|
\v 14 پس سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود.
|
|
\v 15 او دیوارهای خانه را از داخل با تختههایی از چوب سرو پوشانید که از زمین تا به سقف میرسید، و کف خانه را با تختههایی از چوب صنوبر فرش کرد.
|
|
\v 16 او به اندازۀ بیست ذِراع از قسمت پشت خانه را از زمین تا به سقف با تختههای چوب سرو ساخت، و آن را در اندرون خانه به جهت محراب درونی، یعنی قُدسالاقداس بنا کرد.
|
|
\v 17 محراب بیرونی که مقابل این محراب درونی بود، چهل ذِراع درازا داشت.
|
|
\v 18 درون خانه از چوبهای سرو آزادِ کندهکاری شده، با نقشهای کدو و گلهای شکفته بود. همهجا از چوب سرو پوشیده بود و هیچ سنگی به چشم نمیخورد.
|
|
\v 19 سلیمان محراب درونی را در اندرون خانه آماده کرد تا صندوق عهد خداوند در آنجا گذاشته شود.
|
|
\v 20 درازا و پهنا و بلندای مِحراب درونی بیست ذِراع بود. او آن را به طلای ناب پوشانید، و مذبح را نیز که از سرو آزاد بود، زراندود کرد.
|
|
\v 21 او درون خانۀ بیرونی را با طلای ناب پوشانید، و مقابل محراب درونی زنجیرهای طلا کشید و آن را زراندود کرد.
|
|
\v 22 بدینگونه همه جای خانه را به طلا پوشانید تا تمامی خانه تکمیل شد، و مذبحِ کنار محراب درونی را نیز سراسر زراندود کرد.
|
|
\v 23 و در محراب درونی دو کروبی از چوب زیتون ساخت که بلندای هر یک ده ذِراع بود.
|
|
\v 24 طول یک بال کروبی، پنج ذِراع و طول بال دیگر نیز پنج ذِراع بود، یعنی از سر یک بال تا سر بال دیگر ده ذِراع.
|
|
\v 25 کروبیِ دیگر نیز ده ذِراع بود. هر دو کروبی یک اندازه و یک شکل بودند.
|
|
\v 26 بلندای یک کروبی ده ذِراع و بلندای کروبی دیگر نیز به همان اندازه بود.
|
|
\v 27 سلیمان کروبیان را در خانۀ درونی نهاد، و بالهای کروبیان گسترده بود، به گونهای که بال یک کروبی به دیوار یک طرف میرسید و بال کروبی دیگر به دیوار طرف دیگر، و بالهای دیگر آنها در میان خانه به هم برمیخورد.
|
|
\v 28 او کروبیان را نیز به طلا پوشانید.
|
|
\v 29 و سلیمان تمامی دیوارهای خانه را دور تا دور با کندهکاریهایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته منقوش ساخت، هم قسمت درونی و هم قسمت بیرونی را.
|
|
\v 30 و کف خانه را به طلا پوشانید، هم در قسمت درونی و هم در قسمت بیرونی.
|
|
\v 31 نیز برای ورودیِ محراب درونی درهایی از چوب زیتون ساخت با سردر و چارچوبهای پنج ضلعی،
|
|
\v 32 و آن دو لنگه در از چوب زیتون را با کندهکاریهایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت، و کروبیان و درختان نخل را به طلا پوشانید.
|
|
\v 33 همچنین برای ورودیِ محرابِ بیرونی نیز چارچوبهای چهارضلعی از چوب زیتون ساخت،
|
|
\v 34 و دو لنگه در از چوب صنوبر که هر لنگۀ آن، از میان به داخل تا میشد.
|
|
\v 35 و آنها را به کندهکاریهایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت و آن نقشها را یکسان با طلا پوشانید.
|
|
\v 36 و دیوارِ صحنِ درونی را از سه ردیف سنگِ تراشیده و یک ردیف تیرهای سرو آزاد ساخت.
|
|
\v 37 پیِ خانۀ خداوند در سال چهارم در ماه زیو نهاده شد.
|
|
\v 38 در سال یازدهم در ماه بول که هشتمین ماه سال است، کار بنای خانه با تمامی جزئیاتش، و مطابق همۀ مشخصات مورد نظر آن به پایان رسید. سلیمان آن را در هفت سال بنا کرد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 7
|
|
\p
|
|
\v 1 سلیمان خانۀ خویش را در سیزده سال بنا کرد و آن را به تمامی به پایان رسانید.
|
|
\v 2 او ’خانۀ جنگل لبنان‘ را نیز ساخت، به درازای صد ذِراع ، پهنای پنجاه ذِراع و بلندای سی ذِراع. آن خانه بر چهار ردیف ستونِ سرو آزاد بنا شده بود که بر آن ستونها نیز تیرهایی از سرو آزاد قرار داشت.
|
|
\v 3 خانه با تختههای عریضِ سرو آزاد پوشانیده شده بود که بر چهل و پنج تیر نصب شده بودند و تیرها در ردیفهای پانزدهتایی بر ستونها قرار داشتند.
|
|
\v 4 خانه دارای سه ردیف پنجره بود، و پنجره روبهروی پنجره در سه طبقه وجود داشت.
|
|
\v 5 تمامی درها و پنجرهها چارچوبهای چهارضلعی داشتند، و در سه طبقه، روبهروی هم قرار میگرفتند.
|
|
\v 6 و ’تالار ستونها‘ را ساخت به درازای پنجاه ذِراع و پهنای سی ذِراع. مقابل این تالار، ایوانی بود ستوندار و مسقف.
|
|
\v 7 نیز ’تالار تخت شاهی‘ را ساخت که همان ’تالار داوری‘ باشد، تا در آنجا به قضاوت بنشیند؛ و آن را از کف تا به سقف با چوب سرو آزاد پوشانید.
|
|
\v 8 خانۀ خودِ او که بنا بود در آن سکونت گزیند و در حیاطِ دیگر پشت تالار واقع بود، به همینسان بنا شده بود. سلیمان برای دختر فرعون نیز که او را به همسری گرفت، خانهای مشابه این تالار ساخت.
|
|
\v 9 تمامی این بناها، حتی قسمت بیرون تا حیاط بزرگ، و از پی تا لبۀ بام، از سنگهای گرانبها ساخته شده بود که از درون و برون به اندازه تراشیده و ارّه شده بودند.
|
|
\v 10 پِی، از سنگهای گرانبهای بزرگ یعنی سنگهای ده ذِراعی و سنگهای هشت ذِراعی بود.
|
|
\v 11 بالای آن از سنگهای گرانبهای بریده شده به اندازه، و از چوب سرو آزاد بود.
|
|
\v 12 دیوار صحن بزرگ، دور تا دور، دارای سه ردیف سنگ تراشیده و یک ردیف تیر سروِ آزاد بود، مانند صحن درونی خانۀ خداوند و ایوان خانه.
|
|
\v 13 سلیمانِ پادشاه فرستاده، حیرام را از صور آورد.
|
|
\v 14 او پسر بیوهزنی از قبیلۀ نَفتالی بود و پدرش، صنعتگری برنجکار از اهالی صور. حیرام در صنعت برنجکاری پر از دانش و حکمت و فهم بود. او نزد سلیمان پادشاه آمد و همۀ کارهای او را به انجام رسانید.
|
|
\v 15 حیرام دو ستونِ برنجین ریخت که بلندای هر یک هجده ذِراع بود و ریسمانی به طول دوازده ذِراع، دورِ هر یک را میتوانست بگیرد.
|
|
\v 16 نیز دو تاج از برنجِ ریخته شده ساخت تا بر سرِ ستونها بگذارد. بلندی هر تاج پنج ذِراع بود.
|
|
\v 17 همچنین شبکهای از تارهای به هم بافته به صورت رشته زنجیر بر تاجهای سرستونها بود، هفت رشته زنجیر برای یک تاج و هفت رشته زنجیر برای تاج دیگر.
|
|
\v 18 بر گِرد هر یک از شبکهها نیز انارهایی در دو ردیف ساخت تا تاجهای سرِ ستونها را بپوشاند.
|
|
\v 19 تاجهایی که بر سرِ ستونهای ایوان قرار داشت، به شکل گُل سوسن بود، به بلندای چهار ذِراع.
|
|
\v 20 تاجها بر آن دو ستون و در بالای قسمت نعلبکی شکلی که کنار شبکه بود، قرار داشتند، و دویست انار در ردیفها گِرد هر تاج وجود داشت.
|
|
\v 21 و ستونها را نزد ایوان معبد بر پا کرد؛ یک ستون را در شمال بر پا کرده، آن را یاکین نامید و یک ستون را در جنوب بر پا کرده، آن را بوعَز نام نهاد.
|
|
\v 22 و بر سرستونها سوسنکاری بود. بدینگونه کار ستونها به پایان رسید.
|
|
\v 23 و حوضی گِرد از برنجِ ریخته شده ساخت که قطر آن از لبه تا لبه، ده ذِراع و عمق آن پنج ذِراع بود. و ریسمانی به طول سی ذِراع دور آن را میتوانست بگیرد.
|
|
\v 24 گرداگردِ زیر لبۀ حوض، کدوهایی در دو ردیف قرار داشت، ده کدو در هر ذِراع، که با خود حوضْ از برنج ریخته شده بود.
|
|
\v 25 حوض بر دوازده مجسمۀ گاو قائم بود، که از آنها روی سه گاو به سوی شمال، روی سه گاو به سوی مغرب، روی سه گاو به سوی جنوب و روی سه گاو به سوی مشرق بود. حوض بر این گاوها قرار داشت، و پشت گاوها به طرف مرکز حوض بود.
|
|
\v 26 ضخامت دیوارۀ حوض به پهنای کف دست بود. لبۀ آن مانند لبۀ جام به شکل گُل سوسن ساخته شده بود. گنجایش آن دو هزار بَت بود.
|
|
\v 27 نیز ده پایۀ برنجین ساخت که درازای هر یک چهار ذِراع و پهنای هر یک چهار ذِراع و بلندای هر یک سه ذِراع بود.
|
|
\v 28 طرح پایهها چنین بود که دیوارهها داشت و دیوارهها در قابها نصب شده بود.
|
|
\v 29 و بر دیوارههایی که در قابها نصب شده بود، تصاویر شیران و گاوان و کروبیان وجود داشت. روی قابها، بالا و پایینِ نقش شیران و گاوان، حلقههایی از گل آویزان شده بود.
|
|
\v 30 هر پایه چهار چرخ و محورهای برنجین داشت، و در چهار گوشۀ آن، چهار تکیهگاه برای قرار گرفتن تَشت بود. تکیهگاهها با حلقههای گل در هر طرف، از برنجِ ریخته شده بود.
|
|
\v 31 دهانۀ آن داخل تاجی قرار داشت که یک ذِراع برآمده بود. دهانه مانند تکیهگاهی مُدَوّر ساخته شده بود و یک ذِراع و نیم قطر داشت. همچنین در دهانۀ پایه کندهکاریهایی وجود داشت، و صفحههای آنها چهارگوش بود، نه مُدور.
|
|
\v 32 چهار چرخ زیر دیوارهها قرار داشت و محورهای چرخها به پایه متصل بود. قطر هر چرخ یک ذِراع و نیم بود.
|
|
\v 33 چرخها همچون چرخهای ارابه ساخته شده بود، و محورها و طوقهها و توپی و پرههایشان همه ریخته شده بود.
|
|
\v 34 در چهار گوشۀ هر پایه، چهار تکیهگاه وجود داشت و تکیهگاهها با پایه یکپارچه بود.
|
|
\v 35 بر روی پایه، نوار گردی به پهنای نیم ذِراع وجود داشت، تکیهگاهها و دیوارههایش با آن یکپارچه بود.
|
|
\v 36 حیرام بر سطح تکیهگاهها و بر دیوارههایش نقشهایی از کروبیان و شیران و درختان نخل، و دور تا دور، حلقههای گل کندهکاری کرد.
|
|
\v 37 و بدینگونه آن ده پایه را ساخت. تمام آنها در یک شکل و اندازه و قالب ریخته شدند.
|
|
\v 38 آنگاه ده تشت برنجین ساخت که قطر هر یک چهار ذِراع و گنجایش آن چهل بَت بود. و برای هر یک از ده پایه تشتی ساخت.
|
|
\v 39 از پایهها، پنج پایه را در جانب راست معبد و پنج پایۀ دیگر را در جانب چپ آن قرار داد. و حوض را نیز در ضلع جنوب شرقی معبد نهاد.
|
|
\v 40 حیرام همچنین تشتها و خاکاندازها و پیالهها را ساخت.
|
|
پس حیرام تمام کارِ خانۀ خداوند را که برای سلیمان پادشاه انجام میداد، به پایان رسانید:
|
|
\v 41 دو ستون؛
|
|
دو تاج به شکل پیاله بر سرِ ستونها؛
|
|
دو شبکه برای پوشانیدن دو تاجِ پیالهشکلِ واقع بر سر ستونها؛
|
|
\v 42 چهارصد انار برای آن دو شبکه، یعنی دو ردیف انار برای هر شبکه، جهت پوشانیدن تاجهای پیالهشکلِ سرِ ستونها؛
|
|
\v 43 ده پایه و ده تشت روی آنها؛
|
|
\v 44 حوض و دوازده گاو زیر حوض.
|
|
\v 45 دیگها و خاکاندازها و پیالهها، یعنی تمامی این اسباب که حیرام برای سلیمان پادشاه به جهت خانۀ خداوند ساخت، از برنجِ صیقلیافته بود.
|
|
\v 46 پادشاه در دشت اردن مابین سُکّوت و صَرِتان، تمامی این اسباب را در گِلِ رُس به قالب ریخت.
|
|
\v 47 سلیمان همۀ اسباب را وزن ناشده باقی گذاشت، زیرا شمار آنها بسیار بود، و وزن برنج دریافت نشد.
|
|
\v 48 پس سلیمان همۀ اسباب خانۀ خداوند را ساخت:
|
|
مذبح طلا؛
|
|
میز طلا که نان حضور بر آن بود؛
|
|
\v 49 چراغدانها از طلای ناب، پنج چراغدان در سمت راست و پنج چراغدان در سمت چپ، مقابل محراب درونی؛ گُلها، چراغها و انبرها، همگی از طلا؛
|
|
\v 50 جامها و گُلگیرها و پیالهها و قاشقها و مَجمرها همه از طلای ناب؛ لولاهایی زرین برای درهای خانۀ درونی یعنی قُدسالاقداس، و نیز برای درهای تالار اصلی معبد.
|
|
\v 51 پس تمامی کارهایی که سلیمان پادشاه برای خانۀ خداوند انجام داد، به پایان رسید. و سلیمان همۀ چیزهایی را که پدرش داوود وقف کرده بود، از نقره و طلا و دیگر اسباب آورده، آنها را در خزانۀ خانۀ خداوند گذاشت.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 8
|
|
\p
|
|
\v 1 آنگاه سلیمانِ پادشاه، مشایخ اسرائیل و همۀ سران قبایل و رهبران خاندانهای بنیاسرائیل را نزد خود در اورشلیم گرد آورد تا صندوق عهد خداوند را از شهر داوود، که صَهیون باشد، برآورند.
|
|
\v 2 و تمامی مردان اسرائیل در ماه اِتانیم که ماه هفتم است، به هنگام عید نزد سلیمان پادشاه گرد آمدند.
|
|
\v 3 و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند، و کاهنان صندوق را برگرفتند.
|
|
\v 4 کاهنان و لاویان صندوقِ خداوند و خیمۀ ملاقات و تمامی ظروف مقدس را که در خیمه بود، برآوردند.
|
|
\v 5 سلیمانِ پادشاه و تمامی جماعت اسرائیل که نزد او گرد آمده بودند، همراه او در مقابل صندوق ایستادند و آنقدر گوسفند و گاو ذبح کردند که به شمار و حساب نمیآمد.
|
|
\v 6 آنگاه کاهنان، صندوق عهد خداوند را به جایگاه آن در محراب درونی معبد، یعنی زیر بالهای کروبیان در قُدسالاقداس آوردند.
|
|
\v 7 زیرا بالهای کروبیان بر فراز جایگاه صندوق گسترده بود، به گونهای که کروبیان بر صندوق و تیرکهای حمل آن سایهگستر بودند.
|
|
\v 8 تیرکها چنان دراز بود که سر آنها از قُدسِ جلو محراب دیده میشد، اما از بیرون دیده نمیشد. آنها تا به امروز همانجا است.
|
|
\v 9 در صندوق چیزی نبود جز دو لوح سنگیکه موسی در حوریب در آن گذاشته بود، همانجا که خداوند پس از خروج بنیاسرائیل از سرزمین مصر، با آنها عهد بست.
|
|
\v 10 چون کاهنان از قُدس بیرون آمدند، ابر خانۀ خداوند را پر ساخت
|
|
\v 11 به گونهای که کاهنان به سبب ابر نتوانستند به خدمت بایستند، زیرا جلال یهوه خانۀ خداوند را پر کرده بود.
|
|
\v 12 آنگاه سلیمان گفت:
|
|
«خداوند فرموده است
|
|
که در تاریکی غلیظ ساکن میشود.
|
|
\v 13 من براستی خانهای رفیع برای تو بنا کردهام،
|
|
مکانی که تا ابد در آن ساکن شوی.»
|
|
\v 14 آنگاه پادشاه روی به سوی تمامی جماعت اسرائیل گردانید، و در حالی که تمامی جماعت اسرائیل ایستاده بودند، برکتشان داد،
|
|
\v 15 و گفت: «متبارک باد یهوه خدای اسرائیل، که به دست خود آنچه را که به دهان خویش به پدرم داوود وعده داده بود، به انجام رسانید، آنگاه که فرمود:
|
|
\v 16 ”از روزی که قوم خود اسرائیل را از مصر بیرون آوردم تا کنون از هیچیک از تمامی قبایل اسرائیل شهری برنگزیدهام تا در آن خانهای بنا شود که نام من در آن باشد، ولی داوود را برگزیدهام تا بر قوم من اسرائیل فرمان براند.“
|
|
\v 17 در دل پدرم داوود بود که برای نام یهوه خدای اسرائیل خانهای بنا کند،
|
|
\v 18 ولی خداوند به پدرم داوود فرمود: ”از اینکه در دل تو بود که خانهای برای نام من بنا کنی، نیکو کردی که این را در دل خویش نهادی،
|
|
\v 19 لیکن تو خانه را نخواهی ساخت، بلکه پسرت که برایت زاده خواهد شد، اوست که خانه را برای نام من بنا خواهد کرد.“
|
|
\v 20 اکنون خداوند به وعدهای که داده بود، وفا کرده است، زیرا من مطابق وعدۀ خداوند به جانشینی پدرم داوود برخاسته و بر تخت پادشاهی اسرائیل نشستهام، و آن خانه را برای نام یهوه خدای اسرائیل بنا کردهام.
|
|
\v 21 و در آن مکانی برای صندوقِ حاویِ عهدِ خداوند تعیین کردهام، عهدی که به هنگام بیرون آوردنِ پدرانمان از سرزمین مصر، با ایشان بست.»
|
|
\v 22 آنگاه سلیمان در حضور تمامی جماعت اسرائیل، مقابل مذبح خداوند ایستاد و دستهای خود را به سوی آسمان برافراشت
|
|
\v 23 و گفت: «ای یهوه، خدای اسرائیل، خدایی چون تو نیست، نه بالا در آسمان و نه پایین بر زمین. تو خدایی هستی که عهد و محبت خود را با خادمانت که با تمامی دل در حضور تو سلوک میکنند، نگاه میداری.
|
|
\v 24 تو آن وعده را که به خدمتگزارت، پدرم داوود دادی، وفا کردی؛ تو آنچه را که به دهان خود وعده دادی، به دست خویش به انجام رسانیدی، چنانکه امروز شده است.
|
|
\v 25 پس حال ای یهوه خدای اسرائیل، آن وعده را که به خدمتگزار خود، پدرم داوود دادی، وفا کن، که فرمودی: ”تو هرگز کسی را که در حضور من بر تخت پادشاهی اسرائیل بنشیند، کم نخواهی داشت، تنها به شرطی که پسرانت مراقب راههای خود باشند و مانند تو در حضور من گام بردارند.“
|
|
\v 26 پس اکنون ای خدای اسرائیل، تمنا اینکه کلامی که به خدمتگزار خود، پدرم داوود فرمودی، به ثبوت برسد.
|
|
\v 27 «ولی آیا خدا براستی بر زمین ساکن خواهد شد؟ اینک آسمانها، حتی رفیعترین آسمانها، گنجایش تو را ندارد، چه رسد به این خانه که من بنا کردهام!
|
|
\v 28 با این همه، ای یهوه خدای من، به دعا و التماس خدمتگزارت توجه فرما و به فریاد بندهات و دعایی که امروز به حضور تو میکند، گوش فرا ده:
|
|
\v 29 چشمان تو روز و شب بر این خانه گشوده باشد، بر مکانی که دربارهاش فرمودی: ”نام من در آن خواهد بود“، تا دعای خدمتگزارت را که به سوی این مکان میکند، بشنوی.
|
|
\v 30 تمنای خدمتگزارت و قوم خویش اسرائیل را که به سوی این مکان دعا میکنند، بشنو؛ از سکونتگاه خویش، آسمان، بشنو و چون شنیدی، بیامرز.
|
|
\v 31 «اگر کسی به همسایۀ خود گناه ورزد و از او سوگند بخواهند، و او آمده، پیش مذبح تو در این خانه سوگند خورَد،
|
|
\v 32 آنگاه از آسمان بشنو و عمل کرده، خادمانت را داوری کن: مجرم را محکوم کرده، عمل او را بر سر خودش آور و پارسا را مطابق پارساییاش پاداش داده، تبرئه کن.
|
|
\v 33 «و چون قوم تو اسرائیل به سبب گناهی که به تو ورزیده باشند از دشمن شکست خورَند، اگر به سوی تو بازگشت کرده، نام تو را اقرار کنند و نزد تو در این خانه دعا و التماس نمایند،
|
|
\v 34 آنگاه از آسمان بشنو و گناه قوم خود اسرائیل را بیامرز و ایشان را به سرزمینی که به پدرانشان بخشیدی، بازآور.
|
|
\v 35 «هرگاه آسمان بسته شود و به سبب گناهی که آنان به تو ورزیده باشند، باران نبارد، چنانچه ایشان به سوی این مکان دعا کرده، نام تو را اقرار کنند، و به سبب مکافاتی که به ایشان رسانده باشی، از گناه خود بازگردند،
|
|
\v 36 از آسمان بشنو و گناه خدمتگزارانت و قوم خود اسرائیل را بیامرز و راه نیکو را که باید در آن گام بردارند بدیشان بیاموز، و بر سرزمینی که به قومت به میراث بخشیدهای باران بفرست.
|
|
\v 37 «و اگر قحطی در این سرزمین باشد، یا طاعون یا بادِ سوزان یا کپک یا ملخ یا کرم حشره، و یا اگر دشمنْ ایشان را در هر یک از شهرهایشان در این سرزمین محاصره کند، یا هر گونه بلا و هر گونه بیماری که باشد،
|
|
\v 38 و هر دعا یا تمنایی که از سوی هر کسی یا از سوی تمامی قومت، اسرائیل، کرده شود، به گونهای که هر یک آگاه از جراحات دل خویش، دستهای خود را به سوی این خانه دراز کنند،
|
|
\v 39 آنگاه در سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بیامرز و عمل کرده، به هر کس که از دل او آگاهی، مطابق تمامی راههایش جزا ده، چراکه تو تنها عارفِ قلوبِ جمیع بنی آدمی،
|
|
\v 40 تا آنکه ایشان در تمامی روزهای زندگی خود در این سرزمین که به پدران ما بخشیدهای، از تو بترسند.
|
|
\v 41 «نیز هرگاه غریبی که از قوم تو اسرائیل نباشد و به خاطر نام تو از سرزمینی دوردست آمده باشد،
|
|
\v 42 زیرا آنان نیز دربارۀ نام عظیم تو و دست توانا و بازوی درازت خواهند شنید، هرگاه چنین کسی آمده، به سوی این خانه دعا کند،
|
|
\v 43 آنگاه از سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بر حسب هرآنچه آن غریب از تو استدعا کند عمل کن، تا همۀ قومهای جهان نام تو را بشناسند و همچون قوم تو اسرائیل از تو بترسند و بدانند که این خانه که من بنا کردهام، نام تو را بر خود دارد.
|
|
\v 44 «اگر قوم تو برای جنگ با دشمن خود به راهی که ایشان را میفرستی بیرون روند، و به سوی شهری که تو برگزیدهای و خانهای که من برای نام تو بنا کردهام، نزد خداوند دعا کنند،
|
|
\v 45 آنگاه از آسمان دعا و تمنای ایشان را بشنو و ایشان را دادرسی فرما.
|
|
\v 46 «و اگر بر تو گناه ورزند، زیرا انسانی نیست که گناه نکند، و تو از آنان خشمگین شده، ایشان را به دست دشمن تسلیم کنی و ایشان به سرزمین دشمن، خواه دور و خواه نزدیک، به اسارت برده شوند،
|
|
\v 47 چنانچه ایشان در سرزمینی که بدان به اسیری برده شدهاند، به خود آمده، توبه کنند و در سرزمین اسیرکنندگانِ خود، التماسکنان به تو بگویند: ”گناه و انحراف ورزیدهایم و شریرانه رفتار کردهایم“،
|
|
\v 48 و اگر در سرزمین دشمنانی که آنان را به اسارت بردهاند، به تمامی دل و تمامی جان خود نزد تو بازگردند و به سوی سرزمینی که به پدرانشان بخشیدهای و شهری که برگزیدهای و خانهای که من برای نام تو بنا کردهام، نزد تو دعا کنند،
|
|
\v 49 آنگاه دعا و تمنای ایشان را در سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و ایشان را دادرسی فرما،
|
|
\v 50 و قوم خود را که بر تو گناه ورزیدهاند بیامرز، و همۀ عِصیانهایی را که بر تو ورزیدهاند عفو فرما؛ و ایشان را در دل اسیرکنندگانشان ترحم عطا فرما تا بر ایشان رحم نمایند.
|
|
\v 51 زیرا آنان قوم تو و میراث تو هستند که از مصر، از میان کورۀ مذاب، بیرونشان آوردی.
|
|
\v 52 چشمان تو بر تمنای خدمتگزارت و بر تمنای قومت اسرائیل گشوده باشد تا هرگاه تو را میخوانند، بدیشان گوش فرا دهی.
|
|
\v 53 زیرا که تو ایشان را از تمامی قومهای جهان جدا کردی تا میراث تو باشند، چنانکه به واسطۀ خدمتگزار خود موسی وعده دادی، آنگاه که تو ای خداوندگارْ یهوه، پدران ما را از مصر بیرون آوردی.»
|
|
\v 54 چون سلیمان تقدیم تمامی این دعا و تمنا را به پیشگاه خداوند به پایان رساند، از برابر مذبح خداوند، جایی که با دستهای افراشته به سوی آسمان زانو زده بود، برخاست،
|
|
\v 55 و ایستاده، تمامی جماعت اسرائیل را به آواز بلند برکت داد و گفت:
|
|
\v 56 «متبارک باد خداوند که قوم خود اسرائیل را بر طبق هرآنچه وعده داده بود، آسودگی بخشیده است. حتی یک کلمه از تمامی وعدههای نیکو که او به واسطۀ خدمتگزار خود موسی داده بود، بر زمین نیفتاده است.
|
|
\v 57 یهوه خدای ما با ما باشد، همانگونه که با پدران ما بود، و ما را ترک نکند و به حال خود وانگذارد.
|
|
\v 58 باشد که دلهای ما را به سوی خود مایل گرداند تا در تمامی راههای او گام برداریم، و فرامین و فرایض و قوانین او را که به پدران ما امر فرمود، نگاه داریم.
|
|
\v 59 و باشد که این کلمات من که به آنها به درگاه خداوند تمنا کردم، شبانهروز نزدیک یهوه خدای ما باشد، و او خدمتگزار خود و قوم خویش اسرائیل را بر حسب اقتضای هر روز دادرسی فرماید،
|
|
\v 60 تا تمامی قومهای جهان بدانند که یهوه خداست و دیگری نیست.
|
|
\v 61 پس دلهای شما به تمامی وقف یهوه خدای ما باشد، و در فرایض او سلوک کرده، فرامین او را مانند امروز نگاه دارید.»
|
|
\v 62 آنگاه پادشاه و تمامی اسرائیل با وی قربانیها به حضور خداوند تقدیم کردند.
|
|
\v 63 سلیمان بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند به عنوان قربانی رفاقت تقدیم خداوند کرد. بدینگونه، پادشاه و تمامی بنیاسرائیل، خانۀ خداوند را وقف کردند.
|
|
\v 64 در آن روز پادشاه بخش میانی صحن را که جلوی خانۀ خداوند بود تقدیس کرد، زیرا در آنجا قربانیهای تمامسوز و هدایای آردی و قسمتهای چرب قربانیهای رفاقت را تقدیم نمود، چراکه مذبح برنجینی که در حضور خداوند بود، کوچکتر از آن بود که گنجایش قربانی تمامسوز و هدیۀ آردی و قسمتهای چرب قربانیهای رفاقت را داشته باشد.
|
|
\v 65 پس در آن هنگام سلیمان همراه با تمامی اسرائیل، که جماعت عظیمی از لِبوحَمات تا وادی مصر بودند، عید را به مدت هفت روز، و هفت روز دیگر، یعنی چهارده روز در حضور یهوه خدای ما جشن گرفتند.
|
|
\v 66 در روز هشتم قوم را مرخص کرد، و آنان برای پادشاه برکت طلبیده، خوشحال و دلشاد از تمام نیکوییهایی که خداوند در حق خدمتگزار خود داوود و قوم خویش اسرائیل کرده بود، به خانههایشان رفتند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 9
|
|
\p
|
|
\v 1 چون سلیمان بنای خانۀ خداوند و کاخ شاهی و هرآنچه آرزوی ساختنش را داشت، به پایان رسانید،
|
|
\v 2 خداوند برای بار دوّم بر وی ظاهر شد، چنانکه در جِبعون بر او ظاهر شده بود،
|
|
\v 3 و به او گفت: «دعا و تمنایی را که به حضور من کردی، شنیدم. من این خانه را که تو بنا کردی تا نام من جاودانه بر آن باشد، تقدیس کردهام و چشمان و دل من همۀ اوقات بر آن خواهد بود.
|
|
\v 4 و اما دربارۀ تو، اگر با راستی دل و با درستکاری در حضور من گام برداری، چنانکه پدرت داوود گام برمیداشت، و هرآنچه به تو فرمان دادهام به جا آوری و فرایض و قوانین مرا نگاه داری،
|
|
\v 5 آنگاه تخت سلطنت تو را بر اسرائیل تا ابد استوار خواهم ساخت، چنانکه به پدرت داوود وعده داده، گفتم: ”تو هرگز کسی را که بر تخت پادشاهی اسرائیل تکیه زند، کم نخواهی داشت.“
|
|
\v 6 «اما اگر شما یا فرزندانتان از پیروی من روی گردانیده، فرامین و فرایض مرا که برای شما مقرر کردهام، نگاه ندارید بلکه رفته، خدایانِ غیر را عبادت و سَجده کنید،
|
|
\v 7 آنگاه من اسرائیل را از سرزمینی که به ایشان بخشیدهام، منقطع خواهم ساخت، و این خانه را که برای نام خود تقدیس کردم، از حضور خویش به دور خواهم افکند. آنگاه اسرائیل در میان تمامی قومها ضربالمثل و مضحکه خواهد بود.
|
|
\v 8 این خانه به تودهای ویران بدل خواهد شد که هر که از کنار آن بگذرد حیرتکرده، انگشت به دهان خواهد ماند و خواهد گفت: ”از چه سبب خداوند به این سرزمین و این خانه چنین کرده است؟“
|
|
\v 9 و خواهند گفت: ”از آن رو که یهوه خدای خود را که پدرانشان را از سرزمین مصر به در آورده بود، ترک گفتند و به خدایانِ غیر تمسّک جسته، آنها را سَجده و عبادت کردند. از این رو خداوند همۀ این بلا را بر سر ایشان آورده است.“»
|
|
\v 10 سلیمان در پایان بیست سالی که این دو خانه، یعنی خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه را بنا میکرد،
|
|
\v 11 بیست شهر در سرزمین جَلیل به حیرام بخشید، زیرا حیرام، پادشاه صور، چوب سرو آزاد و چوب صنوبر و طلا را هر اندازه که سلیمان میخواست، فراهم آورده بود.
|
|
\v 12 و حیرام از صور آمد تا شهرهایی را که سلیمان به او بخشیده بود، ببیند، اما آنها در نظرش پسند نیامد.
|
|
\v 13 و گفت: «ای برادر من، این چه شهرهایی است که به من بخشیدهای؟» پس آنها تا به امروز ’سرزمین کابول‘ خوانده میشوند.
|
|
\v 14 حیرام ۱۲۰ وزنه طلا برای پادشاه فرستاده بود.
|
|
\v 15 این است شرح کارِ اجباریِ انجام شده برای سلیمان پادشاه: او خانۀ خداوند و کاخ خود و مِلّو و دیوار اورشلیم و شهرهای حاصور و مِجِدّو و جازِر را بنا کرد.
|
|
\v 16 پیشتر، فرعون پادشاه مصر برآمده و جازِر را تسخیر کرده بود. او آن را به آتش سوزانیده و ساکنانِ کنعانی آن را کشته بود، و آن را به دختر خود که همسر سلیمان بود، به عنوان جهیزیه داده بود.
|
|
\v 17 پس سلیمان جازِر را از نو بساخت و نیز بِیتحورونِ پایینی را بنا کرد،
|
|
\v 18 و بَعَلَت و تَدمور را در بیابان، در سرزمینِ یهودا،
|
|
\v 19 و شهرهای انبار را، و شهرهایی را برای ارابهها و سوارانش، و هرآنچه را که آرزوی ساختنش را در اورشلیم و لبنان و سراسر قلمرو حکومتش داشت.
|
|
\v 20 سلیمان همۀ باقیماندگانِ اَموریان و حیتّیان و فِرِزّیان و حِویان و یِبوسیان را که از بنیاسرائیل نبودند،
|
|
\v 21 یعنی نسل ایشان را که پس از ایشان در آن سرزمین باقی مانده و بنیاسرائیل نتوانسته بودند آنها را به نابودی کامل بسپارند، تا به امروز به کار اجباری برگماشت.
|
|
\v 22 ولی سلیمان از بنیاسرائیل کسی را به چنین کار برنگمارد، بلکه آنان جنگاوران و صاحبمنصبان و سرلشکران و فرماندهان و سردارانِ ارابهها و سوارهنظام او بودند.
|
|
\v 23 اینان بودند ناظران ارشدی که بر کار سلیمان نظارت میکردند، یعنی پانصد و پنجاه تن که سرپرستی کارگران را بر عهده داشتند.
|
|
\v 24 هنگامی که دختر فرعون از شهر داوود به خانهای که سلیمان برایش ساخته بود، نقل مکان کرد، سلیمان مِلّو را بنا نمود.
|
|
\v 25 سلیمان سالی سه بار بر مذبحی که برای خداوند ساخته بود، قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقت تقدیم میکرد، و نیز در حضور خداوند بخور میسوزانید. پس بنای خانه را به پایان رسانید.
|
|
\v 26 سلیمانِ پادشاه در عِصیونجِبِر که در نزدیکی ایلوت بر کنارۀ دریای سرخ در سرزمین اَدوم است، کشتیها ساخت.
|
|
\v 27 و حیرام خدمتگزاران خود را که دریانوردانی باتجربه بودند با خادمان سلیمان در کشتیها گسیل داشت.
|
|
\v 28 و آنان با کشتی به اوفیر رفتند و از آنجا چهارصد و بیست وزنۀ طلا گرفته، برای سلیمان پادشاه آوردند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 10
|
|
\p
|
|
\v 1 چون ملکۀ صَبا آوازۀ سلیمان را در خصوص نام خداوند شنید، آمد تا او را با پرسشهای دشوار بیازماید.
|
|
\v 2 او با خَدَم و حشم بسیار عظیم و شتران حاملِ ادویه و طلای بسیار و سنگهای گرانبها به اورشلیم درآمد و نزد سلیمان رفت، و هرآنچه در دل داشت به او گفت.
|
|
\v 3 سلیمان به تمامی پرسشهای وی پاسخ داد، و مسئلهای بر پادشاه پوشیده نبود که از شرح آن برای ملکه عاجز باشد.
|
|
\v 4 چون ملکۀ صَبا تمامی حکمت سلیمان را دید و خانهای را که بنا کرده بود
|
|
\v 5 و طعام سفرهاش و جایگاه نشستن صاحبمنصبانش را و طرز خدمت و جامۀ پیشخدمتانش، و ساقیانش، و قربانیهای تمامسوزی را که در خانۀ خداوند تقدیم میکرد، هوش دیگر در او نماند!
|
|
\v 6 پس به پادشاه گفت: «آنچه در سرزمین خود از کلام و حکمت تو شنیده بودم، راست بود.
|
|
\v 7 اما آنچه را که میگفتند باور نمیکردم تا اینکه آمدم و به چشمان خود دیدم، و اینک حتی نیمی از آن نیز به من گفته نشده بود؛ حکمت و سعادتمندی تو بس فزونتر از آن است که شنیده بودم.
|
|
\v 8 خوشا به حال مردان تو و خوشا به حال خدمتگزارانت که همواره در حضور تو میایستند و حکمت تو را میشنوند!
|
|
\v 9 متبارک باد یهوه خدایت که از تو خشنود بوده، و تو را بر تخت پادشاهی اسرائیل نشانیده است. خداوند از آن جهت که اسرائیل را جاودانه دوست میدارد، تو را پادشاه ساخته است تا عدل و انصاف را به جا آوری.»
|
|
\v 10 آنگاه به پادشاه یکصد و بیست وزنه طلا و ادویۀ بسیار زیاد و سنگهای گرانبها داد. دیگر هرگز ادویه به آن فراوانی که ملکۀ صَبا به سلیمان پادشاه تقدیم کرد، نیامد.
|
|
\v 11 علاوه بر این، کشتیهای حیرام نیز که طلا از اوفیر حمل میکردند، مقادیر بسیار چوب درخت صندل و سنگهای گرانبها از اوفیر آوردند.
|
|
\v 12 و پادشاه از این چوب صندل، ستونها برای خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه و چنگ و بربط برای نوازندگان ساخت. مانند این چوب صندل تا به امروز نیامده و دیده نشده است.
|
|
\v 13 سلیمان پادشاه سوای آنچه از گشادهدستی شاهانهاش به ملکه صَبا داد، هرآنچه را نیز که او آرزو داشت و درخواست کرد، به وی بخشید. پس او با خدمتگزاران خویش روی گردانیده، به سرزمین خود بازگشت.
|
|
\v 14 وزن طلایی که سلیمان هر ساله دریافت میکرد، ششصد و شصت و شش وزنه بود،
|
|
\v 15 سوای آنچه از تاجران سیّار و تجارتِ بازرگانان و تمامی پادشاهان عرب و فرمانداران مملکت نصیبش میشد.
|
|
\v 16 سلیمان پادشاه دویست سپر زرکوب بزرگ ساخت که در هر یک ششصد مثقال طلا به کار رفته بود،
|
|
\v 17 و سیصد سپر زرکوب کوچک که در هر یک سه مینا زر به کار رفته بود، و این سپرها را در ’کاخ جنگل لبنان‘ گذاشت.
|
|
\v 18 سپس تخت شاهی بزرگی از عاج ساخت و آن را به طلای ناب بیاندود.
|
|
\v 19 این تخت شش پله داشت و بالای پشتیِ تخت، مدور بود. در دو سوی کرسیِ تخت، دستهها قرار داشت و کنار هر دسته، شیری ایستاده بود.
|
|
\v 20 دوازده شیر در دو سوی این شش پله ایستاده بودند. مانند این در هیچ مملکتی ساخته نشده بود.
|
|
\v 21 جامهای سلیمان پادشاه همه زرّین، و ظروف ’کاخ جنگل لبنان‘ نیز همه از طلای ناب بود. هیچیک از آنها از نقره نبود، زیرا نقره در روزگار سلیمان ارزشی نداشت.
|
|
\v 22 پادشاه کشتیهای تَرشیشی داشت که با کشتیهای حیرام در دریا بودند. کشتیهای تَرشیشی هر سه سال یک بار میآمدند و طلا و نقره و عاج و میمون و طاووس میآوردند.
|
|
\v 23 پس سلیمانِ پادشاه در دولت و حکمت از همۀ پادشاهان جهان برتر بود،
|
|
\v 24 و تمام دنیا طالب دیدار او بودند تا به حکمتی که خدا در دل او نهاده بود، گوش بسپارند.
|
|
\v 25 هر یک از آنها هر ساله هدیۀ خود را از آلات نقره و آلات طلا و جامه و اسلحه و ادویه و اسب و قاطر میآوردند.
|
|
\v 26 سلیمان ارابهها و سواران گرد آورد. او هزار و چهارصد ارابه و دوازده هزار اسبسوار داشت که آنها را در شهرهای ارابهها و نزد پادشاه در اورشلیم مستقر ساخت.
|
|
\v 27 پادشاه نقره را در اورشلیم به اندازۀ سنگ، و چوب سرو را به اندازۀ چوب چنار که در صحراست، فراوان ساخت.
|
|
\v 28 اسبهای سلیمان از مصر و از قوئِه وارد میشد. بازرگانان پادشاه آنها را به بهای معینی از قوئِه میآوردند؛
|
|
\v 29 ارابه را به بهای ششصد مثقال نقره و یک رأس اسب را به بهای یکصد و پنجاه مثقال نقره از مصر وارد میکردند. آنان همچنین اینها را به تمامی پادشاهان حیتّی و اَرامی صادر میکردند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 11
|
|
\p
|
|
\v 1 و اما سلیمانِ پادشاه سوای دختر فرعون، زنان اجنبی بسیاری را از موآبیان و عَمّونیان و اَدومیان و صیدونیان و حیتّیان دوست میداشت،
|
|
\v 2 از همان قومهایی که خداوند دربارۀ آنها بنیاسرائیل را فرموده بود که: «نه شما با ایشان وصلت کنید و نه ایشان با شما، زیرا بهیقین دل شما را به سوی پیروی از خدایان خود بر خواهند گردانید.» اما سلیمان در عشق بدیشان پیوست.
|
|
\v 3 او را هفتصد زنِ بانو بود و سیصد مُتَعِه، و زنانش دل او را برگردانیدند.
|
|
\v 4 آری، در زمان سالخوردگی سلیمان، زنانش دل او را به پیروی از خدایانِ غیر برگردانیدند، و دل او دیگر همچون دل پدرش داوود با یهوه خدایش کامل نبود،
|
|
\v 5 بلکه سلیمان از پیِ عَشتاروت الهۀ صیدونیان و مِلکوم خدای منفورِ عَمّونیان رفت.
|
|
\v 6 پس سلیمان آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و مانند پدرش داوود کاملاً از خداوند پیروی نکرد.
|
|
\v 7 آنگاه سلیمان بر کوهی در شرق اورشلیم، مکانی بلند برای کِموش خدای منفورِ موآبیان و برای مولِک خدای منفورِ عَمّونیان بنا کرد.
|
|
\v 8 او برای تمام زنان اجنبیاش که برای خدایان خود بخور میسوزانیدند و قربانی تقدیم میکردند، چنین کرد.
|
|
\v 9 پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد، چراکه دلش از یهوه خدای اسرائیل منحرف گشته بود، از او که دو بار بر وی ظاهر شده
|
|
\v 10 و در همین خصوص به او فرمان داده بود که از خدایانِ غیر پیروی نکند؛ اما سلیمان آنچه را که خداوند فرمان داده بود، نگاه نداشت.
|
|
\v 11 پس خداوند به سلیمان گفت: «حال که چنین کردی و عهد و فرایض مرا که به تو امر فرموده بودم نگاه نداشتی، من نیز بهیقین مملکت را از تو پاره خواهم کرد و آن را به خادمت خواهم داد.
|
|
\v 12 اما به خاطر پدرت داوود، در ایام تو این کار را نخواهم کرد، بلکه آن را از دست پسرت پاره خواهم کرد.
|
|
\v 13 ولی تمامی مملکت را پاره نخواهم کرد، بلکه یک قبیله را به خاطر خدمتگزارم داوود و به خاطر اورشلیم که برگزیدهام، به پسرت خواهم داد.»
|
|
\v 14 پس خداوند دشمنی بر ضد سلیمان برانگیخت. او هَدَدِ اَدومی، از تبار پادشاهان اَدوم بود.
|
|
\v 15 پس از غلبۀ داوود بر اَدوم، یوآب سردار لشکر برای دفن کشتگان رفته و تمامی مردان اَدوم را از دم شمشیر گذرانیده بود.
|
|
\v 16 یوآب و تمامی اسرائیل شش ماه در آنجا ماندند تا همۀ مردان اَدوم را از بین بردند.
|
|
\v 17 اما هَدَد که در آن زمان پسرکی بیش نبود، با تنی چند از اَدومیانی که خادم پدرش بودند، به مصر گریخت.
|
|
\v 18 آنان از مِدیان روانه شده، به فاران آمدند، و مردانی چند از فاران برگرفته، به مصر نزد فرعون پادشاه مصر عزیمت کردند. فرعون خانه و معاشی برای هَدَد تعیین کرد، و زمینی به او بخشید.
|
|
\v 19 نظر لطف فرعون چنان شامل حال هَدَد شد که خواهرزن خویش یعنی خواهر ملکه تَحفِنیس را به هَدَد به زنی داد.
|
|
\v 20 خواهرِ تَحفِنیس برای هَدَد پسری بزاد، که او را جِنوبَت نامیدند. تَحفِنیس جِنوبَت را در کاخ فرعون از شیر گرفت، و او در آنجا با پسران فرعون میزیست.
|
|
\v 21 چون هَدَد در مصر شنید که داوود با پدران خود آرمیده و یوآب سردار لشکر نیز درگذشته است، به فرعون گفت: «مرا مرخص فرما تا به دیار خود بازگردم.»
|
|
\v 22 اما فرعون وی را گفت: «اینجا نزد من چه کم داری که میخواهی به دیار خود بازگردی؟» هَدَد پاسخ داد: «هیچ. فقط مرا مرخص فرما تا بروم!»
|
|
\v 23 و خدا دشمنی دیگر بر ضد سلیمان برانگیخت. او رِزون پسر اِلیاداع بود که از نزد ارباب خود، هَدَدعِزِر، پادشاه صوبَه گریخته بود.
|
|
\v 24 پس از کشتار مردم ’صوبَه‘ به دست داوود، رِزون مردانی نزد خود گرد آورد و رهبر دستهای چپاولگر شد. و آنها به دمشق رفته، در آنجا ساکن شدند و حکومت دمشق را به دست گرفتند.
|
|
\v 25 رِزون در تمامی ایام سلیمان دشمن اسرائیل بود و بر همۀ مشکلاتی که هَدَد سبب میشد، میافزود. رِزون از اسرائیل بیزار بود و بر اَرام سلطنت میکرد.
|
|
\v 26 و اما یِرُبعام پسر نِباط، از خادمان سلیمان، بر ضد پادشاه شورید. او فردی اِفرایِمی بود از مردمان صِرِداه، و مادرش بیوهزنی بود صِروعَه نام.
|
|
\v 27 چنین است شرح شورش او بر پادشاه: سلیمان مشغول بنای مِلّو بود و شکافی را که در دیوار شهر پدرش داوود ایجاد شده بود، مرمت میکرد.
|
|
\v 28 یِرُبعام مردی بسیار توانا بود، و چون سلیمان دید که او جوانی است سختکوش، وی را به سرپرستیِ کار اجباری خاندان یوسف برگماشت.
|
|
\v 29 در آن زمان واقع شد که چون یِرُبعام از اورشلیم بیرون میرفت، اَخیّایِ شیلونیِ نبی در راه به او برخورد. اَخیّا ردایی نو بر تن داشت و آن دو در دشت تنها بودند.
|
|
\v 30 و اَخیّا ردای نو را که در بر داشت، گرفته، آن را دوازده پاره کرد.
|
|
\v 31 سپس به یِرُبعام گفت: «ده پاره را برای خود بگیر زیرا یهوه، خدای اسرائیل چنین میگوید: ”اینک من مملکت را از دست سلیمان پاره میکنم، و ده قبیله را به تو میدهم.
|
|
\v 32 اما به خاطر خدمتگزارم داوود و شهر اورشلیم که آن را از میان تمامی قبایل اسرائیل برگزیدهام، یک قبیله از آنِ او خواهد بود.
|
|
\v 33 زیرا او مرا ترک کرده، و عَشتاروت الهۀ صیدونیان، کِموش خدای موآبیان، و مِلکوم خدای عَمّونیان را پرستش کرده است. او در طریقهای من سلوک نکرده، و آنچه را در نظر من درست است به جا نیاورده و فرایض و قوانین مرا همچون پدرش داوود نگاه نداشته است.
|
|
\v 34 لیکن همۀ پادشاهی را از دست او نخواهم گرفت، بلکه او را در تمامی روزهای زندگیاش فرمانروا خواهم ساخت. این کار را به خاطر خدمتگزار برگزیدۀ خود داوود خواهم کرد، زیرا که او فرامین و فرایض مرا نگاه میداشت.
|
|
\v 35 اما پادشاهی را از دست پسرش گرفته، آن را به تو خواهم داد، یعنی ده قبیله را.
|
|
\v 36 ولی یک قبیله را به پسرش خواهم بخشید تا خدمتگزارم داوود در اورشلیم، شهری که برای خود برگزیدم تا نام خود را در آن بگذارم، همیشه چراغی در حضور من داشته باشد.
|
|
\v 37 و تو را خواهم گرفت تا بر هر چه دلت آرزو دارد، سلطنت کنی و بر اسرائیل پادشاه باشی.
|
|
\v 38 و اگر هرآنچه تو را امر فرمایم، بشنوی و در طریقهای من گام برداری و آنچه را در نظر من درست است، به جا آوری و مانند خدمتگزارم داوود فرایض و فرامین مرا نگاه داری، آنگاه من نیز با تو خواهم بود و خانهای مستحکم برایت بنا خواهم کرد، چنانکه برای داوود کردم، و اسرائیل را به تو خواهم بخشید.
|
|
\v 39 من نسل داوود را به سبب این امر ذلیل خواهم ساخت، اما نه برای همیشه.»
|
|
\v 40 پس سلیمان در پی کشتن یِرُبعام بود، ولی یِرُبعام برخاسته، نزد شیشَق پادشاه مصر گریخت و تا هنگام درگذشت سلیمان در آنجا ماند.
|
|
\v 41 و اما دیگر امور مربوط به سلیمان، و هرآنچه کرد، و حکمتش، آیا در کتاب اعمال سلیمان نوشته نشده است؟
|
|
\v 42 ایامی که سلیمان در اورشلیم بر تمامی اسرائیل سلطنت کرد، چهل سال بود.
|
|
\v 43 پس سلیمان با پدران خود آرمید و او را در شهر پدرش داوود به خاک سپردند. و پسرش رِحُبعام به جای وی به پادشاهی رسید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 12
|
|
\p
|
|
\v 1 و اما رِحُبعام به شِکیم رفت، زیرا همۀ اسرائیل به شِکیم رفته بودند تا او را پادشاه سازند.
|
|
\v 2 چون یِرُبعام پسر نِباط، این خبر را شنید، از مصر بازگشت. او از حضور سلیمانِ پادشاه به مصر گریخته بود و هنوز در آنجا به سر میبرد.
|
|
\v 3 پس ایشان در پی یِرُبعام فرستاده، او را فرا خواندند، و یِرُبعام با تمامی جماعت اسرائیل آمده، به رِحُبعام گفتند:
|
|
\v 4 «پدرت یوغ ما را سنگین ساخت. اما تو اکنون این خدمت سخت و یوغ سنگین را که پدرت بر ما نهاد سبک ساز، و ما تو را خدمت خواهیم کرد.»
|
|
\v 5 رِحُبعام پاسخ داد: «بروید و سه روز دیگر نزد من بازآیید.» پس قوم برفتند.
|
|
\v 6 آنگاه رِحُبعامِ پادشاه با مشایخی که در ایام حیات پدرش سلیمان در حضور او به خدمت میایستادند، مشورت کرد و گفت: «شما چه صلاح میدانید که در پاسخ به این قوم بگویم؟»
|
|
\v 7 گفتند: «اگر امروز خدمتگزار این قوم گردی و ایشان را خدمت کنی و سخنان نیکو به ایشان بگویی، همانا همیشه خدمتگزارت خواهند بود.»
|
|
\v 8 اما رِحُبعام مشورت مشایخ را نادیده گرفت و با جوانانی که با او بزرگ شده بودند و در حضورش به خدمت میایستادند، مشورت کرد.
|
|
\v 9 و از ایشان پرسید: «شما چه صلاح میبینید که به این قوم پاسخ دهیم؟ اینان به من میگویند: ”یوغی را که پدرت بر ما نهاده، سبک ساز“.»
|
|
\v 10 و جوانانی که با او بزرگ شده بودند در پاسخ گفتند: «این قوم را که میگویند: ”پدرت یوغ ما را سنگین ساخته است اما تو آن را برای ما سبک ساز،“ چنین بگو: ”انگشت کوچک من از کمر پدرم قطورتر است.
|
|
\v 11 پدرم یوغی سنگین بر شما نهاد، لیکن من بر یوغ شما خواهم افزود. پدرم به تازیانهها شما را تأدیب میکرد، اما من به عقربها تأدیبتان خواهم کرد.“»
|
|
\v 12 سه روز بعد، یِرُبعام و تمامی قوم نزد رِحُبعام بازآمدند، زیرا پادشاه گفته بود: «پس از سه روز نزد من بازآیید.»
|
|
\v 13 پادشاه ایشان را به تندی پاسخ داد، و مشورت مشایخ را نادیده گرفت
|
|
\v 14 و مطابق مشورت جوانان، به ایشان گفت: «پدرم یوغ شما را سنگین ساخت، اما من بر یوغ شما خواهم افزود. پدرم شما را به تازیانهها تأدیب میکرد، اما من به عقربها تأدیبتان خواهم کرد.»
|
|
\v 15 پس پادشاه به قوم گوش فرا نداد، زیرا این امر از جانب خداوند شده بود تا کلامی که او توسط اَخیّای شیلونی به یِرُبعام پسر نِباط فرموده بود، تحقق یابد.
|
|
\v 16 و چون تمامی اسرائیل دیدند که پادشاه بدیشان گوش نمیسپارد، پس قوم در پاسخْ پادشاه را گفتند:
|
|
«ما را در داوود چه سهمی است؟
|
|
ما را در پسر یَسا میراثی نیست!
|
|
ای اسرائیل به خیمههایتان بازگردید!
|
|
و حال تو ای داوود، دل به خانۀ خویشتن مشغول دار!»
|
|
پس اسرائیل به خیمههایشان رفتند.
|
|
\v 17 اما در خصوص اسرائیلیانِ ساکن در شهرهای یهودا، رِحُبعام همچنان بر آنها سلطنت میکرد.
|
|
\v 18 سپس رِحُبعامِ پادشاه، اَدورام را که مسئول کار اجباری بود نزد اسرائیلیان فرستاد، ولی تمامی اسرائیل او را سنگسار کردند، که بمُرد. و رِحُبعامِ پادشاه بهشتاب بر ارابۀ خود نشست تا به اورشلیم بگریزد.
|
|
\v 19 پس اسرائیل تا به امروز بر خاندان داوود شوریدهاند.
|
|
\v 20 و چون تمامی اسرائیل شنیدند که یِرُبعام بازگشته است، از پی او فرستاده، وی را نزد جماعت فرا خواندند و او را بر تمامی اسرائیل پادشاه ساختند. بدینگونه، جز قبیلۀ یهودا و بس، کسی خاندان داوود را پیروی نکرد.
|
|
\v 21 چون رِحُبعام به اورشلیم رسید، تمامی خاندان یهودا و قبیلۀ بِنیامین را گرد آورد، یعنی یکصد و هشتاد هزار جنگاور برگزیده را، تا با خاندان اسرائیل بجنگند و پادشاهی را به رِحُبعام پسر سلیمان برگردانند.
|
|
\v 22 اما کلام خدا بر شِمَعیا، مرد خدا، نازل شده، گفت:
|
|
\v 23 «به رِحُبعام پسر سلیمان، پادشاه یهودا، و به تمامی خاندان یهودا و بِنیامین و مابقی قوم بگو:
|
|
\v 24 ”خداوند چنین میفرماید: مروید و با برادران خود، بنیاسرائیل، جنگ مکنید. هر یک از شما به خانۀ خود بازگردد زیرا که این امر از جانب من شده است.“» پس ایشان به کلام خداوند گوش سپردند، و مطابق فرمان او بازگشتند.
|
|
\v 25 آنگاه یِرُبعام، شِکیم را در نواحی مرتفع اِفرایِم بنا کرده، در آن ساکن شد. سپس از آنجا بیرون رفته، فِنوئیل را بنا کرد.
|
|
\v 26 و یِرُبعام در دل خود گفت: «حال سلطنت به خاندان داوود بر خواهد گشت.
|
|
\v 27 اگر این قوم همچنان برای تقدیم قربانی به خانۀ خداوند در اورشلیم بروند، همانا دلهایشان دیگر بار به سوی سرورشان رِحُبعام، پادشاه یهودا، بر خواهد گشت، و مرا خواهند کشت و به سوی رِحُبعام، پادشاه یهودا، بازگشت خواهند کرد.»
|
|
\v 28 پس پادشاه مشورت کرده، دو گوسالۀ زرّین ساخت و به قوم گفت: «رفتن به اورشلیم برای شما زحمت است. هان، خدایان شما، ای اسرائیل، که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردند!»
|
|
\v 29 سپس یکی از گوسالهها را در بِیتئیل گذاشت و دیگری را در دان.
|
|
\v 30 و این امر سبب گناه شد، زیرا قوم برای حاضر شدن به حضور یکی حتی تا دان میرفتند.
|
|
\v 31 یِرُبعام همچنین در مکانهای بلند معبدها ساخت، و از میان تمامی مردم، کاهنانی تعیین کرد که از لاویان نبودند.
|
|
\v 32 و در روز پانزدهم از ماه هشتم عیدی مقرر داشت، همچون عیدی که در یهودا بود، و بر مذبح قربانیها تقدیم کرد. و در بِیتئیل نیز چنین کرد و برای گوسالههایی که ساخته بود، قربانی تقدیم نمود. و کاهنانِ مکانهای بلندی را که ساخته بود، در بِیتئیل قرار داد.
|
|
\v 33 پس یِرُبعام در روز پانزدهم از ماه هشتم، یعنی ماهی که از دل خود ابداع کرده بود، به مذبحی که در بِیتئیل ساخته بود، برآمد. او عیدی برای بنیاسرائیل مقرر داشت، و به مذبح برآمد تا بخور بسوزاند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 13
|
|
\p
|
|
\v 1 روزی یِرُبعام کنار مذبح ایستاده بود تا بخور بسوزاند، که مرد خدایی به فرمان خداوند از یهودا به بِیتئیل آمد
|
|
\v 2 و به فرمان خداوند بر ضد آن مذبح ندا کرده، گفت: «ای مذبح، ای مذبح! خداوند چنین میفرماید: ”اینک برای خاندان داوود پسری زاده خواهد شد، و نام او یوشیا خواهد بود. او کاهنان مکانهای بلند را که بر تو بخور میسوزانند، بر تو قربانی خواهد کرد، و استخوانهای آدمیان بر تو سوزانیده خواهد شد.“»
|
|
\v 3 و در همان روز نشانهای داد و گفت: «این است نشانی که خداوند فرموده است: ”اینک این مذبح شکافته خواهد شد و خاکستری که بر آن است، ریخته خواهد گشت.“»
|
|
\v 4 چون یِرُبعامِ پادشاه سخن مرد خدا را که بر ضد مذبح بِیتئیل ندا کرده بود شنید، دست خود را از مذبح دراز کرده، گفت: «او را بگیرید!» ولی دستش که آن را به سوی مرد خدا دراز کرده بود خشک شد، به گونهای که نتوانست آن را باز نزد خود پس کِشَد.
|
|
\v 5 و مطابق با نشانی که مرد خدا به فرمان خداوند داده بود، مذبح شکافته شد، و خاکستر از روی مذبح ریخت.
|
|
\v 6 پادشاه مرد خدا را گفت: «تمنا آن که نزد یهوه خدایت شفاعت کرده، برای من دعا کنی تا دستم به من باز داده شود.» پس مرد خدا نزد خداوند شفاعت کرد و دست پادشاه به او باز داده شد و به حالت نخست بازگشت.
|
|
\v 7 آنگاه پادشاه به مرد خدا گفت: «به خانهام بیا و تجدید قوا کن و تو را پاداش خواهم داد.»
|
|
\v 8 اما مرد خدا به پادشاه پاسخ داد: «حتی اگر نیمی از خانۀ خود را به من ببخشی، همراه تو نخواهم آمد و در این مکان نه نان خواهم خورد و نه آب خواهم نوشید
|
|
\v 9 زیرا خداوند مرا به کلام خود فرمان داده، گفت: ”نان مخور و آب منوش، و از راهی که آمدهای بازنگرد.“»
|
|
\v 10 پس راه دیگری در پیش گرفت و از راهی که به بِیتئیل آمده بود، بازنگشت.
|
|
\v 11 و اما در بِیتئیل نبی سالخوردهای میزیست. پسرانش آمده، هرآنچه را که مرد خدا آن روز در بِیتئیل کرده بود و نیز سخنانی را که به پادشاه گفته بود، برای پدر خود بازگفتند.
|
|
\v 12 پدرشان از ایشان پرسید: «از کدام راه رفت؟» و پسرانش راه بازگشت مرد خدا را که از یهودا آمده بود، به وی نشان دادند.
|
|
\v 13 پس به پسرانش گفت: «الاغ را برایم زین کنید.» و چون الاغ را زین کردند، بر آن سوار شد
|
|
\v 14 و در پی مرد خدا روانه گشته، او را زیر درخت بلوطی نشسته یافت. از او پرسید: «آیا تو همان مرد خدایی که از یهودا آمده است؟» پاسخ داد: «آری، من همانم.»
|
|
\v 15 نبی به او گفت: «همراه من به خانهام بیا و طعامی بخور.»
|
|
\v 16 اما مرد خدا گفت: «نمیتوانم همراه تو بازگردم و به خانهات درآیم، و در این مکان نیز نه با تو نان میخورم و نه آب مینوشم.
|
|
\v 17 زیرا به کلام خداوند به من گفته شد: ”در آنجا نان مخور و آب منوش، و از راهی که آمدهای بازنگرد.“»
|
|
\v 18 نبی وی را گفت: «من نیز چون تو نبی هستم. فرشتهای به فرمان خداوند با من متکلم شده، گفت: ”او را با خود به خانهات بازگردان تا نان بخورد و آب بیاشامد.“» اما به او دروغ میگفت.
|
|
\v 19 پس آن مرد خدا همراه نبی بازگشت و در خانۀ او نان خورد و آب نوشید.
|
|
\v 20 ایشان بر سر سفره نشسته بودند که کلام خداوند بر آن نبی که مرد خدا را بازگردانیده بود، نازل شد
|
|
\v 21 و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود ندا در داده، گفت: «خداوند چنین میفرماید: ”چون تو از حکم خداوند سرپیچیدی و فرمانی را که یهوه خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتی،
|
|
\v 22 بلکه بازگشتی و در مکانی که به تو گفته شده بود نان مخوری و آب منوشی، نان خوردی و آب نوشیدی، پس جسدت به مقبرۀ پدرانت داخل نخواهد شد.“»
|
|
\v 23 پس از آنکه مرد خدا نان خورد و آب نوشید، آن نبی که او را بازگردانیده بود، الاغ را برای او زین کرد.
|
|
\v 24 و چون میرفت، شیری در راه به او برخورد و او را کشت و جسدش در راه افکنده شد. الاغ در کنارش ایستاده بود، و شیر نیز در کنار جسد ایستاده بود.
|
|
\v 25 و اینک مردمانی که از آنجا میگذشتند، جسد را در راه افتاده، و شیر را کنار آن ایستاده دیدند. پس آمدند و در شهری که نبی سالخورده در آن میزیست، خبر آوردند.
|
|
\v 26 چون آن نبی که او را از راه بازگردانیده بود این خبر را شنید، گفت: «این همان مرد خداست که از فرمان خداوند سرپیچی کرد. پس، خداوند او را به آن شیر تسلیم نمود تا مطابق کلامی که خداوند به او گفت، وی را بِدَرَد و بکشد.»
|
|
\v 27 آنگاه به پسرانش گفت: «الاغ را برایم زین کنید.» و آنان چنین کردند.
|
|
\v 28 او رفت و جسد آن مرد را در راه افتاده یافت، و الاغ و شیر را که کنار جسد ایستاده بودند. شیر نه جسد را خورده، و نه الاغ را دریده بود.
|
|
\v 29 پس نبی جسد مرد خدا را برگرفته، بر الاغ گذاشت و آن را به شهر بازآورد تا سوگواری کند و آن را به خاک سپارد.
|
|
\v 30 پس جسد را در مقبرۀ خویش نهاد. و ایشان برایش سوگواری کردند و گفتند: «وای، ای برادر من!»
|
|
\v 31 و پس از آن که او را دفن کرد، به پسرانش گفت: «چون بمیرم، مرا در قبری که مرد خدا در آن مدفون است، دفن کنید و استخوانهایم را کنار استخوانهای او بگذارید.
|
|
\v 32 زیرا پیامی که او به فرمان خداوند بر ضد مذبح بِیتئیل و بر ضد همۀ زیارتگاههای واقع در مکانهای بلند در شهرهای سامِرِه ندا کرد، بهیقین واقع خواهد شد.»
|
|
\v 33 اما یِرُبعام حتی پس از این واقعه نیز از طریق شرارتآمیز خود بازنگشت، بلکه همچنان کاهنانی از تمامی مردم برای مکانهای بلند تعیین میکرد. و هر که را که خواهان کهانت بود، در مکانهای بلند به کهانت نصب مینمود.
|
|
\v 34 این امر، خاندان یِرُبعام را به گناه کشانید، تا ایشان را از روی زمین برکنده، نابود سازد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 14
|
|
\p
|
|
\v 1 و در آن ایام اَبیّا، پسر یِرُبعام بیمار شد.
|
|
\v 2 و یِرُبعام به زن خود گفت: «برخیز و چهرۀ خویش تبدیل نما تا کسی نداند زن یِرُبعام هستی، و به شیلوه برو. اینک اَخیّای نبی آنجاست، همان که دربارۀ من گفت پادشاه این قوم خواهم شد.
|
|
\v 3 ده قرص نان، چند کلوچه و کوزهای عسل برداشته، نزد او برو. او تو را خواهد گفت که بر سر طفل چه خواهد آمد.»
|
|
\v 4 پس زن یِرُبعام چنین کرد. او برخاست و رهسپار شیلوه شده، به خانۀ اَخیّا رسید. اَخیّا نمیتوانست ببیند زیرا چشمانش به سبب کهنسالی تار شده بود.
|
|
\v 5 خداوند به اَخیّا گفته بود: «اینک زن یِرُبعام میآید تا از تو دربارۀ پسرش سئوال کند زیرا که بیمار است، و تو چنین و چنان او را پاسخ ده. و چون بیاید، وانمود خواهد کرد کسی دیگر است.»
|
|
\v 6 چون اَخیّا صدای پاهای زن را بر در شنید، گفت: «داخل شو ای زنِ یِرُبعام. چرا وانمود میکنی کسی دیگر هستی؟ زیرا مأمورم خبری ناگوار به تو برسانم.
|
|
\v 7 برو و به یِرُبعام بگو: ”یهوه خدای اسرائیل چنین میفرماید: ’من تو را از میان مردم برافراشتم و تو را برگماشتم تا بر قوم من اسرائیل رهبر باشی،
|
|
\v 8 و مملکت را از خاندان داوود پاره کرده، به تو بخشیدم. اما تو همچون خدمتگزار من داوود نبودی که فرامین مرا نگاه میداشت و با تمامی دل مرا پیروی میکرد، و تنها آنچه را که در نظر من درست بود انجام میداد،
|
|
\v 9 بلکه از همۀ آنان که پیش از تو بودند بیشتر شرارت ورزیدی و رفته، برای خود خدایانِ غیر و بتهای ریخته شده ساختی، و خشم مرا برافروخته، مرا پشت سر خود افکندی.
|
|
\v 10 بنابراین، اینک من خاندان یِرُبعام را به بلا گرفتار خواهم کرد، و همۀ ذکوران یِرُبعام را در اسرائیل از غلام و آزاد منقطع خواهم ساخت و خاندان یِرُبعام را خواهم سوزانید، آنگونه که سِرگین را میسوزانند تا اثری از آن باقی نماند.
|
|
\v 11 از بستگان یِرُبعام هر که در شهر بمیرد، سگان خواهند خورد و هر که در دشت بمیرد، مرغان هوا. زیرا که خداوند چنین فرموده است!“‘
|
|
\v 12 پس تو برخاسته، به خانهات برو. به محض رسیدن پاهایت به شهر، پسرت خواهد مرد.
|
|
\v 13 همۀ اسرائیل بر او سوگواری خواهند کرد و به خاکش خواهند سپرد، زیرا تنها او از نسل یِرُبعام به قبر داخل خواهد شد، چراکه در او چیزی خوشایندِ یهوه خدای اسرائیل در میان خاندان یِرُبعام یافت شد.
|
|
\v 14 افزون بر این، خداوند امروز بر اسرائیل پادشاهی برای خود برمیخیزاند که خاندان یِرُبعام را منقطع خواهد ساخت؛ آری، از همین امروز!
|
|
\v 15 «و خداوند اسرائیل را خواهد زد، همچون نیای که در آب میلرزد. او اسرائیل را از این سرزمین نیکو که به پدرانشان بخشید، ریشهکن خواهد کرد و ایشان را در آن سوی نهر پراکنده خواهد ساخت، زیرا با ساختن اَشیرَهها خشم خداوند را برانگیختهاند.
|
|
\v 16 و خداوند اسرائیل را به سبب گناهانی که یِرُبعام مرتکب شد و اسرائیل را نیز به انجام آن سوق داد، تسلیم خواهد کرد.»
|
|
\v 17 پس زن یِرُبعام برخاست و روانه شده، به تِرصَه رفت، و به محض ورود به آستانۀ خانه، پسر مرد.
|
|
\v 18 و تمامی اسرائیل او را دفن کردند و برایش ماتم گرفتند، مطابق کلام خداوند که به واسطۀ خدمتگزار خود اَخیّای نبی گفته بود.
|
|
\v 19 و اما دیگر امور مربوط به یِرُبعام، که چگونه جنگید و چگونه سلطنت کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مکتوب است.
|
|
\v 20 ایام سلطنت یِرُبعام بیست و دو سال بود. و او با پدران خود آرَمید، و پسرش ناداب به جای وی پادشاه شد.
|
|
\v 21 و اما رِحُبعام پسر سلیمان در یهودا سلطنت میکرد. او چهل و یک ساله بود که پادشاه شد. رِحُبعام هفده سال در اورشلیم پادشاهی کرد، در شهری که خداوند از میان تمامی قبایل اسرائیل برگزیده بود تا نام خود را در آن بگذارد. مادر او نَعَمَه نام داشت و از عَمّونیان بود.
|
|
\v 22 مردم یهودا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند، و با گناهانی که مرتکب شدند، حتی بیش از تمامی اعمال پدرانشان، غیرت او را برانگیختند.
|
|
\v 23 زیرا آنان نیز مکانهای بلند و ستونها و اَشیرَهها بر روی هر تپۀ بلند و زیر هر درخت سبز برای خود بر پا کردند.
|
|
\v 24 در مملکت حتی روسپیان مرد نیز در بتکدهها روسپیگری میکردند. آری، مردم یهودا تمامی اعمال کراهتآور اقوامی را که خداوند آنها را از پیش روی بنیاسرائیل بیرون رانده بود، انجام میدادند.
|
|
\v 25 و واقع شد که در پنجمین سال رِحُبعامِ پادشاه، شیشَق پادشاه مصر به اورشلیم حمله کرد.
|
|
\v 26 شیشَق خزائن معبد خداوند و خزائن کاخ شاهی را برداشت. او همه چیز را با خود برد، از جمله همۀ سپرهایی را که سلیمان از طلا ساخته بود.
|
|
\v 27 پس رِحُبعامِ پادشاه به جای آن سپرها، سپرهای برنجین ساخت و آنها را به دست رؤسای نگهبانانی که نزد درِ ورودی کاخ شاهی کشیک میدادند، سپرد.
|
|
\v 28 هرگاه پادشاه به معبد خداوند میرفت، نگهبانان سپرها را به دست میگرفتند و دوباره آنها را به اتاق نگهبانان برمیگرداندند.
|
|
\v 29 و اما دیگر امور مربوط به رِحُبعام، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
|
|
\v 30 میان رِحُبعام و یِرُبعام همیشه جنگ بود.
|
|
\v 31 رِحُبعام با پدران خود آرَمید و کنار ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. مادر او نَعَمَه نام داشت و از عَمّونیان بود. و پسرش اَبیّام به جای وی پادشاه شد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 15
|
|
\p
|
|
\v 1 در هجدهمین سال پادشاهیِ یِرُبعام پسر نِباط، اَبیّام پادشاه یهودا شد،
|
|
\v 2 و سه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش، مَعَکاه نام داشت و دختر اَبشالوم بود.
|
|
\v 3 اَبیّام نیز در همۀ گناهانی که پدرش پیش از او کرده بود سلوک مینمود، و دلش همچون دل پدرش داوود با یهوه خدایش کامل نبود.
|
|
\v 4 با این حال، یهوه خدایش به خاطر داوود چراغی در اورشلیم به وی عطا فرمود، به اینکه پسرش را به جانشینی او نصب کرد، و اورشلیم را استوار ساخت.
|
|
\v 5 زیرا داوود آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا میآورد، و غیر از موضوع اوریای حیتّی، در تمامی روزهای زندگیاش از هیچیک از فرمانهای خداوند انحراف نورزیده بود.
|
|
\v 6 در تمامی دوران زندگی اَبیّام، میان رِحُبعام و یِرُبعام جنگ بود.
|
|
\v 7 و اما دیگر امور مربوط اَبیّام، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟ و میان اَبیّام و یِرُبعام جنگ بود.
|
|
\v 8 و اَبیّام با پدران خود آرَمید و در شهر داوود به خاک سپرده شد، و پسرش آسا به جای او پادشاه شد.
|
|
\v 9 در بیستمین سال سلطنت یِرُبعام، پادشاه اسرائیل، آسا پادشاه یهودا شد،
|
|
\v 10 و چهل و یک سال در اورشلیم سلطنت کرد. مادرش مَعَکاه نام داشت و دختر اَبشالوم بود.
|
|
\v 11 آسا همچون پدرش داوود، آنچه را که در نظر خداوند درست بود، به جا میآورد.
|
|
\v 12 او روسپیان مرد بتکدهها را از ولایت بیرون راند، و همۀ بتهای بیارزشی را که پدرانش ساخته بودند دور ساخت.
|
|
\v 13 او حتی مادر خود مَعَکاه را از مقام ملکه عَزل کرد، زیرا تمثالی کراهتآور برای اَشیرَه ساخته بود، و آسا آن را قطع کرده، در وادی قِدرون سوزانید.
|
|
\v 14 اما مکانهای بلند برداشته نشد؛ با وجود این، دل آسا در تمامی روزهای زندگیاش با خداوند کامل بود.
|
|
\v 15 او هدایای وقفیِ پدرش و هدایای وقفیِ خود را از سیم و زر و ظروف، به خانۀ خداوند درآورد.
|
|
\v 16 میان آسا و بَعَشا، پادشاه اسرائیل، در تمامی ایامشان جنگ بود.
|
|
\v 17 بَعَشا پادشاه اسرائیل به جنگ یهودا برآمد و رامَه را بنا کرد تا نگذارد کسی نزد آسا پادشاه یهودا رفت و آمد کند.
|
|
\v 18 آسا نیز هر چه سیم و زر در خزانههای خانۀ خداوند و کاخ شاهی باقی مانده بود، گرفت و آنها را به دست خادمانش سپرد، و ایشان را نزد بِنهَدَد پسر طَبریمّون پسر حِزیون پادشاه اَرام فرستاد که در دمشق زندگی میکرد، با این پیام که:
|
|
\v 19 «بگذار میان من و تو پیمانی باشد، چنانکه میان پدر من و پدر تو بود. اینک برایت هدیهای از سیم و زر فرستادهام. پس برو و پیمان خود را با بَعَشا، پادشاه اسرائیل بشکن، تا از نزد من عقبنشینی کند.»
|
|
\v 20 بِنهَدَد درخواست آسای پادشاه را پذیرفته، سرداران لشکر خود را برای جنگ با شهرهای اسرائیل گسیل داشت. او عیون، دان، آبِلبِیتمَعَکاه، تمامی کِنِروت و نیز تمامی سرزمین نَفتالی را فتح کرد.
|
|
\v 21 چون بَعَشا این را شنید، بنای رامَه را متوقف ساخته، در تِرصَه اقامت گزید.
|
|
\v 22 آنگاه آسای پادشاه تمامی مردم یهودا را بدون استثنا ندا در داد تا ایشان سنگها و الوارهایی را که بَعَشا در بنای رامَه به کار برده بود نقل کنند، و آسای پادشاه با آنها جِبَع بِنیامین و مِصفَه را بنا کرد.
|
|
\v 23 و اما تمامی دیگر امور مربوط به آسا، و تمامی عظمتش، و هرآنچه کرد، و شهرهایی که بنا نمود، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟ اما آسا در ایام پیری به مرضی در پاهایش دچار شد.
|
|
\v 24 و آسا با پدران خود آرَمید، و او را کنار ایشان در شهر پدرش داوود به خاک سپردند. و پسرش یَهوشافاط به جای او پادشاه شد.
|
|
\v 25 در دوّمین سال سلطنتِ آسا، پادشاه یهودا، ناداب پسر یِرُبعام بر اسرائیل پادشاه شد و دو سال بر اسرائیل سلطنت کرد.
|
|
\v 26 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا میآورد و در راه پدرش و گناه او که اسرائیل را نیز به ارتکاب آن کشانیده بود، سلوک میکرد.
|
|
\v 27 بَعَشا پسر اَخیّا از خاندان یِساکار، بر ضد ناداب دسیسه کرد و او را در جِبِتون که از آنِ فلسطینیان بود، کُشت، زیرا ناداب و تمامی اسرائیل جِبِتون را محاصره کرده بودند.
|
|
\v 28 پس بَعَشا در سوّمین سال سلطنت آسا، پادشاه یهودا، ناداب را کشت و به جای او پادشاه شد.
|
|
\v 29 و چون پادشاه شد، تمامی خاندان یِرُبعام را کشت. او مطابق کلام خداوند که به واسطۀ خدمتگزار خود اَخیّای شیلونی گفته بود، یک تن را نیز برای یِرُبعام زنده نگذاشت، تا همه را هلاک ساخت.
|
|
\v 30 این به سبب گناهانی بود که یِرُبعام مرتکب شده و اسرائیل را نیز به ارتکاب آنها کشانده بود، و اینگونه خشم یهوه خدای اسرائیل را برانگیخته بود.
|
|
\v 31 و اما دیگر امور مربوط به ناداب، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
|
|
\v 32 میان آسا و بَعَشا، پادشاه اسرائیل، در تمامی ایامشان جنگ بود.
|
|
\v 33 در سوّمین سال سلطنت آسا، پادشاه یهودا، بَعَشا پسر اَخیّا در تِرصَه بر تمامی اسرائیل پادشاه شد و بیست و چهار سال سلطنت کرد.
|
|
\v 34 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا میآورد، و در راه یِرُبعام و گناه او که اسرائیل را نیز به ارتکاب آن کشانیده بود، سلوک میکرد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 16
|
|
\p
|
|
\v 1 آنگاه کلام خداوند بر ضد بَعَشا بر یِیهو پسر حَنانی نازل شده، گفت:
|
|
\v 2 «من تو را از خاک برافراشتم و تو را بر قوم خود اسرائیل رهبر ساختم، اما تو به راه یِرُبعام سلوک کرده، قوم من اسرائیل را به گناه کشاندی به گونهای که خشم مرا به سبب گناهانشان برافروختند.
|
|
\v 3 اینک من نیز بَعَشا و خاندانش را به تمامی نابود خواهم کرد و خانۀ تو را همچون خانۀ یِرُبعام پسر نِباط خواهم ساخت.
|
|
\v 4 از بستگان بَعَشا، آنان را که در شهر بمیرند، سگان خواهند خورد و آنان را که در دشت بمیرند، مرغان هوا.»
|
|
\v 5 و اما دیگر امور مربوط به بَعَشا، و آنچه کرد، و عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
|
|
\v 6 پس بَعَشا با پدران خود آرَمید و در تِرصَه به خاک سپرده شد، و پسرش ایلَه به جای او پادشاه شد.
|
|
\v 7 افزون بر این، کلام خداوند بر یِیهوی نبی پسر حَنانی بر ضد بَعَشا و خاندانش نازل شد، هم به سبب تمامی بدی که در نظر خداوند به جا آورده بود و همچون خاندان یِرُبعام خشم او را با عمل دستانش برافروخته بود، و هم از این رو که خاندان یِرُبعام را هلاک ساخته بود.
|
|
\v 8 در سال بیست و ششمِ آسا پادشاه یهودا، ایلَه پسر بَعَشا در تِرصَه پادشاه اسرائیل شد و دو سال سلطنت کرد.
|
|
\v 9 اما خادم او زِمری که فرماندهیِ نیمی از ارابههایش را بر عهده داشت، بر ضد او دسیسه کرد. و واقع شد که ایلَه در تِرصَه، در خانۀ اَرصا مباشر اعظم کاخش در تِرصَه، میگساری میکرد،
|
|
\v 10 که زِمری داخل شده، او را بزد و بکشت، و در سال بیست و هفتم از سلطنت آسا پادشاه یهودا، به جای ایلَه پادشاه شد.
|
|
\v 11 چون زِمری پادشاه شد و بر تخت نشست، تمامی خاندان بَعَشا را کشت و از میان خویشان و دوستان بَعَشا حتی یک مرد را هم زنده نگذاشت.
|
|
\v 12 آری، زِمری تمامی خاندان بَعَشا را مطابق آنچه خداوند به واسطۀ یِیهوی نبی بر ضد بَعَشا گفته بود، هلاک کرد.
|
|
\v 13 این به سبب تمامی گناهان بَعَشا و گناهان پسرش ایلَه بود که خود مرتکب آنها شدند و اسرائیل را نیز به گناه کشانده، خشم یهوه خدای اسرائیل را با بتهای خود برافروختند.
|
|
\v 14 و اما دیگر امور مربوط به ایلَه، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
|
|
\v 15 در سال بیست و هفتمِ آسا پادشاه یهودا، زِمری هفت روز در تِرصَه سلطنت کرد. و واقع شد که لشکر اسرائیل علیه جِبِتون، که از آنِ فلسطینیان بود، اردو زده بود.
|
|
\v 16 سربازانی که در اردوگاه بودند، شنیدند که زِمری دسیسه کرده و پادشاه را کشته است. پس تمامی اسرائیل همان روز در اردوگاه، عُمری سردار لشکر را بر اسرائیل پادشاه ساختند.
|
|
\v 17 آنگاه عُمری و تمامی اسرائیل با وی از جِبِتون برآمده، تِرصَه را محاصره کردند.
|
|
\v 18 و چون زِمری دید که شهر به تصرف درآمده است، به اَرگِ کاخ شاهی درآمده، کاخ را بر سر خویش به آتش سوزانید و مرد.
|
|
\v 19 و این به سبب گناهانی بود که مرتکب شد و آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد. آری، زِمری به راه یِرُبعام سلوک میکرد که با گناه خود، اسرائیل را نیز به گناه کشانید.
|
|
\v 20 و اما دیگر امور مربوط به زِمری، و دسیسهای که کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
|
|
\v 21 آنگاه قوم اسرائیل بر دو دسته شدند: نیمی تابع تِبنی پسر جینَت گشتند تا او را پادشاه سازند، و نیم دیگر تابع عُمری.
|
|
\v 22 اما مردمی که تابع عُمری بودند بر آنان که تابع تِبنی پسر جینَت بودند، غلبه یافتند. پس تِبنی مُرد و عُمری پادشاه شد.
|
|
\v 23 عُمری در سال سی و یکمِ آسا پادشاه یهودا، بر اسرائیل پادشاه شد و دوازده سال سلطنت کرد، که شش سال آن را در تِرصَه حکم راند.
|
|
\v 24 عُمری کوه سامِرِه را به بهای دو وزنه نقره از شِمِر خرید و بر آن کوه شهری ساخت، و آن را به نام مالک قبلیاش شِمِر، سامِرِه نامید.
|
|
\v 25 اما عُمری آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد و از همۀ کسانی که پیش از او بودند، بدتر کرد.
|
|
\v 26 زیرا در تمامی راههای یِرُبعام پسر نِباط و در گناهانی که اسرائیل را نیز بدانها کشانیده بود، سلوک نمود و اینگونه سبب شد که آنها خشم یهوه خدای اسرائیل را به واسطۀ بتهای خویش برانگیزند.
|
|
\v 27 و اما دیگر امور مربوط به عُمری که او انجام داد، و عظمتی که به نمایش گذاشت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
|
|
\v 28 پس عُمری با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. و پسرش اَخاب به جای وی پادشاه شد.
|
|
\v 29 در سال سی و هشتمِ آسا پادشاه یهودا، اَخاب پسر عُمری بر اسرائیل پادشاه شد و بیست و دو سال در سامِرِه بر اسرائیل سلطنت کرد.
|
|
\v 30 اَخاب پسر عُمری بیش از تمامی کسانی که پیش از او بودند، در نظر خداوند بدی کرد.
|
|
\v 31 گویی سلوک نمودن در گناهان یِرُبعام پسر نِباط برای اَخاب کافی نبود که ایزابل دختر اِتبَعَل پادشاه صیدونیان را نیز به زنی گرفت و رفته، بَعَل را عبادت و سَجده کرد.
|
|
\v 32 او در معبد بَعَل که در سامِرِه ساخته بود، مذبحی برای بَعَل بر پا کرد.
|
|
\v 33 و نیز اَشیرَه را ساخت. اَخاب بیش از همۀ پادشاهان اسرائیل که پیش از وی بودند، با اعمال خویش خشم یهوه خدای اسرائیل را برانگیخت.
|
|
\v 34 در ایام او، حیئیلِ بِیتئیلی اَریحا را بنا کرد. او مطابق کلام خداوند که به واسطۀ یوشَع پسر نون گفته بود، پِی شهر را به بهای جان نخستزادهاش اَبیرام نهاد و دروازههای آن را به بهای جان کوچکترین پسرش، سِجوب بر پا کرد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 17
|
|
\p
|
|
\v 1 ایلیای تِشبی که از ساکنان جِلعاد بود، اَخاب را گفت: «به حیات یهوه خدای اسرائیل که به حضورش ایستادهام سوگند، که در این سالها شبنم و باران جز به کلام من نخواهد بود.»
|
|
\v 2 آنگاه کلام خداوند بر او نازل شده، گفت:
|
|
\v 3 «از اینجا برو و به جانب مشرق روی نما و خویشتن را نزد نهر کِریت که در شرق رود اردن است، پنهان کن.
|
|
\v 4 از آب نهر بنوش، و کلاغان را نیز فرمان دادهام تا در آنجا برایت خوراک فراهم کنند.»
|
|
\v 5 پس ایلیا روانه شده، به فرمان خداوند عمل کرد. او رفت و نزد نهر کِریت که در شرق اردن است، به سر برد.
|
|
\v 6 و کلاغان برای او صبحگاهان نان و گوشت و شامگاهان نیز نان و گوشت میآوردند، و از نهر نیز مینوشید.
|
|
\v 7 اما آب نهر پس از ایامی چند خشک شد، زیرا در آن دیار بارانی نبود.
|
|
\v 8 آنگاه کلام خداوند بر ایلیا نازل شده، گفت:
|
|
\v 9 «برخیز و به صَرِفَۀ صیدون برو و در آنجا ساکن شو. اینک بیوهزنی را در آنجا امر فرمودهام که برای تو خوراک فراهم کند.»
|
|
\v 10 پس ایلیا برخاست و به صَرِفَه رفت. چون به دروازۀ شهر رسید، اینک بیوهزنی در آنجا هیزم برمیچید. پس او را صدا زده، گفت: «تمنا آنکه قدری آب در ظرفی برایم بیاوری تا بنوشم.»
|
|
\v 11 چون برای آوردن آن میرفت، او را صدا زده، گفت: «لقمهای نان نیز در دست خود برایم بیاور.»
|
|
\v 12 اما زن پاسخ داد: «به حیات یهوه خدایت سوگند که نانی ندارم، بلکه فقط مشتی آرد در ظرف و اندکی روغن در کوزه دارم. و حال دو چوبی برمیچینم تا رفته، خوراکی برای خود و پسرم بپزم تا بخوریم و بمیریم.»
|
|
\v 13 ایلیا به او گفت: «مترس. برو و آنچه گفتی بکن؛ ولی نخست قرصِ نانی کوچک از آن برایم بپز و نزدم بیاور و بعد از آن، برای خود و پسرت چیزی بپز.
|
|
\v 14 زیرا یهوه خدای اسرائیل چنین میفرماید: ”ظرف آرد تمام نخواهد شد و کوزۀ روغن خالی نخواهد گشت، تا آن روز که خداوند بر زمین باران بباراند.“»
|
|
\v 15 پس زن رفت و موافق آنچه ایلیا گفته بود، به جا آورد. ایلیا، آن زن و اهل خانهاش روزهای بسیار خوردند،
|
|
\v 16 و مطابق کلام خداوند که به واسطۀ ایلیا گفته بود، ظرف آرد تمام نشد و کوزۀ روغن خالی نگشت.
|
|
\v 17 پس از این امور، پسرِ آن زن که صاحبخانه بود، بیمار شد. بیماری او چنان سخت بود که نَفَسی در او باقی نماند.
|
|
\v 18 پس زن، ایلیا را گفت: «ای مرد خدا، چه دشمنی با من داری؟ آیا نزد من آمدهای تا گناهم را یادآور گردی و پسرم را بکشی؟»
|
|
\v 19 ایلیا به او گفت: «پسرت را به من بده.» و پسر را از آغوش او گرفته، به بالاخانهای برد که در آن ساکن بود، و بر بستر خویش خوابانید.
|
|
\v 20 آنگاه نزد خداوند فریاد برآورد و گفت: «آه ای یهوه خدای من، آیا حتی بر بیوهزنی نیز که نزد او میهمانم بلا نازل کردی و پسر او را کُشتی؟»
|
|
\v 21 سپس سه بار بر جسد طفل دراز کشید و نزد خداوند فریاد برآورد: «ای یهوه خدای من، تمنا اینکه جان این طفل به او برگردد.»
|
|
\v 22 و خداوند آواز ایلیا را شنید و جان طفل به او برگشت، و او زنده شد.
|
|
\v 23 ایلیا طفل را برگرفته، از بالاخانه به زیر آورد و به درون خانه برد و به مادرش سپرد و گفت: «ببین، پسرت زنده است!»
|
|
\v 24 پس آن زن به ایلیا گفت: «اکنون دانستم که تو مرد خدایی و کلام خداوند که در دهان توست، حقیقت است.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 18
|
|
\p
|
|
\v 1 پس از روزهای بسیار، کلام خداوند در سال سوّم بر ایلیا نازل شده، گفت: «برو و خود را به اَخاب بنما و من بر زمین باران خواهم بارانید.»
|
|
\v 2 پس ایلیا روانه شد تا خود را به اَخاب بنمایانَد، و قحطی در سامِرِه سخت بود.
|
|
\v 3 اَخاب، عوبَدیا را که متصدی کاخ بود به حضور فرا خواند. عوبَدیا مردی بسیار خداترس بود،
|
|
\v 4 و هنگامی که ایزابل انبیای خداوند را هلاک میساخت، عوبَدیا یکصد تن از آنان را گرفته، پنجاه پنجاه در غاری پنهان کرد و ایشان را به نان و آب خوراک داد.
|
|
\v 5 باری، اَخاب به عوبَدیا گفت: «نزد تمامی چشمههای آب و نهرهای این سرزمین برو، شاید علفی بیابیم و اسبان و قاطران را زنده نگاه داشته، همۀ حیوانات خود را از دست ندهیم.»
|
|
\v 6 پس زمین را بین خود تقسیم کردند تا آن را درنوردند؛ اَخاب بهتنهایی به یک سو رفت و عوبَدیا تنها به سویی دیگر.
|
|
\v 7 و چون عوبَدیا در راه بود، اینک ایلیا بدو برخورد. عوبَدیا او را شناخته، به روی درافتاد و گفت: «ای سرورم ایلیا، آیا این تویی؟»
|
|
\v 8 ایلیا او را پاسخ داد: «آری، من هستم. برو و به سرورت بگو: ”اینک ایلیا اینجا است.“»
|
|
\v 9 عوبَدیا گفت: «چه گناهی کردهام که خدمتگزارت را به دست اَخاب تسلیم میکنی تا مرا بکُشد؟
|
|
\v 10 به حیات یهوه خدایت سوگند، قوم و مملکتی نیست که سرورم کسان به جستجوی تو بدانجا نفرستاده باشد. و اگر گفته باشند که، ”اینجا نیست،“ از آن مملکت و قوم سوگند گرفته است که تو را نیافتهاند.
|
|
\v 11 و حال تو میگویی: ”نزد سرورت برو و بگو: ’اینک ایلیا اینجا است‘؟“
|
|
\v 12 به محض اینکه تو را ترک کنم، روح خداوند تو را به جایی که نمیدانم خواهد برد، و چون بروم و اَخاب را خبر دهم و او تو را نیابد، مرا خواهد کشت؛ حال آنکه خدمتگزارت از جوانی ترس خداوند را به دل داشته است.
|
|
\v 13 آیا سرورم خبر ندارد که وقتی ایزابل انبیای خداوند را میکُشت، من چه کردم؟ اینکه چگونه یکصد تن از انبیای خداوند را پنجاه پنجاه در غاری پنهان کردم و آنان را به نان و آب خوراک دادم؟
|
|
\v 14 و حال تو میگویی: ”نزد سرورت برو و بگو: ’اینک ایلیا اینجا است‘؟“ او مرا خواهد کشت!»
|
|
\v 15 ایلیا گفت: «به حیات یهوه خدای لشکرها که به حضورش ایستادهام سوگند، که امروز بهیقین خود را به اَخاب نشان خواهم داد.»
|
|
\v 16 پس عوبَدیا به دیدن اَخاب رفت و به او خبر داد، و اَخاب به دیدار ایلیا آمد.
|
|
\v 17 و چون اَخاب ایلیا را بدید، بدو گفت: «آیا این تویی، تو که اسرائیل را آشفته میسازی؟»
|
|
\v 18 ایلیا پاسخ داد: «من نیستم که اسرائیل را آشفته میسازم بلکه تو و خاندانت، زیرا فرامین خداوند را ترک کرده، بَعَلها را پیروی کردهای.
|
|
\v 19 پس حال بفرست و تمامی اسرائیل را نزد من بر کوه کَرمِل گرد آور، و چهارصد و پنجاه نبی بَعَل و چهارصد نبی اَشیرَه را نیز که بر سفرۀ ایزابل خوراک میخورند.»
|
|
\v 20 پس اَخاب نزد تمامی بنیاسرائیل فرستاده، آن انبیا را بر کوه کَرمِل گرد آورد.
|
|
\v 21 آنگاه ایلیا به تمامی قوم نزدیک شده، گفت: «تا به کی میان دو فرقه میلنگید؟ اگر یهوه خداست، او را پیروی کنید، و اگر بَعَل خداست، از پی او بروید.» اما قوم به او هیچ پاسخ ندادند.
|
|
\v 22 سپس ایلیا به قوم گفت: «از انبیای خداوند، تنها من باقی ماندهام، اما انبیای بَعَل چهارصد و پنجاه تن هستند.
|
|
\v 23 پس دو گاو نر به ما بدهند؛ یکی را آنها برای خود برگزینند و قطعه قطعه کرده، بر هیزم بگذارند، ولی آتش بر آن نیفروزند. من نیز گاو دیگر را حاضر کرده، بر هیزم خواهم نهاد، ولی بر آن آتش نمیافروزم.
|
|
\v 24 آنگاه شما نام خدای خود را بخوانید و من نیز نام یهوه را خواهم خواند، و آن خدایی که به آتش پاسخ دهد، او خداست.» و تمامی قوم در پاسخ گفتند: «نیکو گفتی.»
|
|
\v 25 سپس ایلیا به انبیای بَعَل گفت: «گاوی برای خود برگزینید، و نخست شما آن را آماده سازید چون بسیارید، و نام خدای خود را بخوانید، ولی آتش برنیفروزید.»
|
|
\v 26 پس آنان گاوی را که بدیشان داده شده بود گرفته، آماده کردند. و از صبح تا ظهر نام بَعَل را میخواندند و میگفتند: «ای بَعَل، به ما پاسخ بده!» اما هیچ صدا یا پاسخی نبود. و آنها گِرد مذبحی که ساخته بودند، جست و خیز میکردند.
|
|
\v 27 هنگام ظهر، ایلیا آنان را به ریشخند گرفت و گفت: «فریاد بلند سر دهید، چراکه بهیقین بَعَل خداست! شاید در حال تفکر است یا برای قَضای حاجت رفته! شاید در سفر است، و یا خُفته و باید بیدارش کرد!»
|
|
\v 28 پس ایشان به صدای بلند فریاد میکردند و مطابق رسم خود، خویشتن را با شمشیرها و نیزهها مجروح میساختند، چندان که خون بر بدنشان جاری میشد.
|
|
\v 29 نیمروز سپری شد و ایشان تا هنگام قربانیِ شامگاهی همچنان عربده میکشیدند، اما نه صدایی بود، نه کسی که پاسخ دهد یا توجه کند.
|
|
\v 30 آنگاه ایلیا به تمامی قوم گفت: «نزد من آیید.» و تمامی مردم نزد او رفتند. ایلیا مذبح خداوند را که خراب شده بود، مرمت کرد.
|
|
\v 31 سپس بر حسب شمارۀ قبایل پسران یعقوب، که کلام خداوند بر وی نازل شده، گفته بود: «نام تو اسرائیل خواهد بود»، دوازده سنگ برگرفت
|
|
\v 32 و با آن سنگها، مذبحی به نام یهوه بر پا کرد و گرداگرد مذبح، خندقی به گنجایش دو پیمانه بذر کَند.
|
|
\v 33 سپس هیزمها را بر آن چید و گاو را قطعه قطعه کرده، بر هیزمها گذاشت. آنگاه به ایشان گفت: «چهار خُم را از آب پر کنید و بر قربانی تمامسوز و بر هیزمها بریزید.»
|
|
\v 34 سپس گفت: «بار دوّم چنین کنید.» آنها بار دوّم چنین کردند. گفت: «بار سوّم چنین کنید.» آنها بار سوّم نیز چنین کردند.
|
|
\v 35 و آب گرداگرد مذبح جاری شد، و خندق را نیز از آب پر کرد.
|
|
\v 36 به هنگام تقدیم قربانیِ شامگاهی، ایلیای نبی پیش آمده، گفت: «ای یهوه، خدای ابراهیم، اسحاق و اسرائیل، امروز معلوم بشود که تو در اسرائیل خدا هستی و من خدمتگزار تو هستم و این همه را به فرمان تو کردهام.
|
|
\v 37 مرا اجابت فرما، ای خداوند! مرا اجابت فرما، تا این قوم بدانند که تو ای یهوه، خدا هستی، و دلهایشان را برگرداندهای.»
|
|
\v 38 آنگاه آتشِ خداوند فرو افتاده، قربانی تمامسوز و هیزم و سنگها و خاک را فرو بلعید، و آبِ درون خندق را لیسید.
|
|
\v 39 و چون تمامی قوم این را دیدند، به روی درافتادند و گفتند: «یهوه، او خداست! یهوه، او خداست!»
|
|
\v 40 ایلیا به آنها گفت: «انبیای بَعَل را بگیرید و مگذارید هیچیک از آنها بگریزند!» پس ایشان را گرفتند و ایلیا ایشان را نزد وادی قیشون فرود آورده، در آنجا از دم تیغ گذرانید.
|
|
\v 41 ایلیا به اَخاب گفت: «برآمده، بخور و بیاشام زیرا صدای باران شدید میآید.»
|
|
\v 42 پس اَخاب برآمد تا بخورد و بیاشامد، اما ایلیا بر قلۀ کَرمِل برآمد و رو به زمین خم شد و روی خود را میان زانوانش نهاد.
|
|
\v 43 آنگاه به خدمتگزارش گفت: «بالا برو و به سوی دریا بنگر.» او رفت و نگریست و گفت: «چیزی نیست.» و ایلیا گفت: «بار دیگر برو»، تا هفت بار.
|
|
\v 44 خدمتگزار بار هفتم خبر داد: «اینک تکه ابری کوچک به اندازۀ کف دست از دریا برمیآید.» آنگاه ایلیا گفت: «برآمده، اَخاب را بگو: ”ارابهات را مهیا ساز و پایین برو، مبادا باران تو را مانع شود.“»
|
|
\v 45 طولی نکشید که آسمان از ابر غلیظ و باد، سیاهفام شد و باران سنگین باریدن گرفت، و اَخاب سوار شده، به جانب یِزرِعیل برفت.
|
|
\v 46 دست خداوند بر ایلیا بود؛ او ردایش را بر کمر بست و پیش روی اَخاب دویده، به یِزرِعیل رسید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 19
|
|
\p
|
|
\v 1 اَخاب ایزابل را از هرآنچه ایلیا کرده بود و اینکه چگونه تمامی انبیا را به شمشیر کشته بود، آگاه ساخت.
|
|
\v 2 پس ایزابل قاصدی نزد ایلیا فرستاده، گفت: «خدایان مرا سخت مجازات کنند اگر تا فردا نزدیک همین وقت، جان تو را مانند جان یکی از کشتگان نسازم.»
|
|
\v 3 ایلیا ترسید و برخاسته، از بیم جان خود پا به فرار گذاشت. او به بِئِرشِبَع در یهودا رسید و خدمتگزارش را در آنجا واگذاشت.
|
|
\v 4 اما خود سفری یک روزه به بیابان کرد و رفته، زیر درخت اَردَجی نشست و آرزوی مرگ کرد و گفت: «ای خداوند، دیگر بس است! جان مرا بگیر زیرا که از پدرانم بهتر نیستم.»
|
|
\v 5 سپس زیر درخت اَردَج دراز کشید و به خواب رفت. اینک فرشتهای او را لمس کرد و بدو گفت: «برخیز و بخور.»
|
|
\v 6 چون نگریست، اینک کنار سرش قرص نانی پخته بر سنگهای داغ، و کوزهای آب بود. پس خورد و نوشید و باز دراز کشید.
|
|
\v 7 فرشتۀ خداوند بار دوّم بازگشته، او را لمس کرد و گفت: «برخیز و بخور، زیرا سفری دراز در پیش داری.»
|
|
\v 8 پس برخاسته، خورد و نوشید، و با نیروی آن خوراک، چهل شبانهروز راه پیمود تا به حوریب، کوه خدا رسید.
|
|
\v 9 در آنجا به غاری درآمد و شب را به صبح رسانید.
|
|
آنگاه کلام خداوند بر او نازل شده، گفت: «ایلیا، اینجا چه میکنی؟»
|
|
\v 10 ایلیا پاسخ داد: «برای یهوه خدای لشکرها غیرتی عظیم دارم، زیرا بنیاسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبحهایت را ویران ساخته و انبیایت را به شمشیر کشتهاند و تنها من باقی ماندهام، و حال قصد جان مرا نیز دارند.»
|
|
\v 11 او را گفت: «بیرون برو و به حضور خداوند بر کوه بایست.» اینک خداوند از آنجا عبور میکرد. آنگاه بادی شدید و بسیار سخت کوهها را شکافت و صخرهها را به حضور خداوند خُرد کرد، ولی خداوند در باد نبود. پس از باد، زمین به لرزه درآمد، ولی خداوند در زمینلرزه نبود.
|
|
\v 12 پس از زمینلرزه، آتشی، ولی خداوند در آتش نیز نبود. پس از آتش، نجوای آرامی به گوش رسید.
|
|
\v 13 چون ایلیا آن را شنید، روی خود را به ردای خویش پوشانیده، بیرون رفت و بر دهانۀ غار ایستاد. آنگاه ندایی به او گفت: «ایلیا، اینجا چه میکنی؟»
|
|
\v 14 ایلیا پاسخ داد: «برای یهوه خدای لشکرها غیرتی عظیم دارم، زیرا بنیاسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبحهایت را ویران ساخته و انبیایت را به شمشیر کشتهاند و تنها من باقی ماندهام، و حال قصد جان مرا نیز دارند.»
|
|
\v 15 آنگاه خداوند به او گفت: «روانه شو و به راهی که آمدی، بازگشته، به بیابان دمشق برو. چون رسیدی، حَزائیل را به پادشاهی اَرام،
|
|
\v 16 و یِیهو پسر نِمشی را به پادشاهی اسرائیل مسح کن. اِلیشَع پسر شافاط، از آبِلمِحولَه را نیز مسح کن تا به جای تو نبی باشد.
|
|
\v 17 آن که از شمشیر حَزائیل رهایی یابد، به دست یِیهو کشته خواهد شد، و آن که از شمشیر یِیهو رهایی یابد، به دست اِلیشَع از پای در خواهد آمد.
|
|
\v 18 با این حال، هفت هزار تن را در اسرائیل باقی خواهم نهاد، آنان را که زانوانشان در برابر بَعَل خم نشده و لبانشان او را نبوسیده است.»
|
|
\v 19 پس، ایلیا از آنجا رفت و اِلیشَع پسر شافاط را یافت که از پی دوازده جفت گاو نر زمین را شخم میزد و خودش با جفت دوازدهم بود. ایلیا از اِلیشَع گذشته، ردایش را بر او افکند.
|
|
\v 20 اِلیشَع گاوان را رها کرده، از پی ایلیا دوید و گفت: «بگذار پدر و مادرم را ببوسم و سپس از پی تو آیم.» ایلیا به وی گفت: «برو، زیرا مگر با تو چه کردهام؟»
|
|
\v 21 پس اِلیشَع از عقب او بازگشت و جفتی از گاوان را گرفته، ذبح کرد و گوشت را با ابزار شخم پخته، به مردم داد و خوردند. آنگاه برخاسته، از پی ایلیا رفت و به خدمت او مشغول شد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 20
|
|
\p
|
|
\v 1 و اما بِنهَدَد، پادشاه اَرام، تمامی لشکر خود را گرد آورد. سی و دو پادشاه با اسبان و ارابهها همراهش بودند. او برآمده، سامِرِه را محاصره کرد و با آن جنگ نمود.
|
|
\v 2 سپس فرستادگانی نزد اَخاب پادشاه اسرائیل به شهر گسیل داشت و به او گفت: «بِنهَدَد چنین میگوید:
|
|
\v 3 ”نقره و طلای تو از آنِ من است و نیکوترین زنان و فرزندانت نیز از آن منَند.“»
|
|
\v 4 پادشاه اسرائیل پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، هر چه تو بگویی. من و هرآنچه دارم از آن توییم.»
|
|
\v 5 فرستادگان دیگر بار آمده، گفتند: «بِنهَدَد چنین میگوید: ”بهدرستی که من نزد تو فرستاده، گفتم که نقره و طلا و زنان و فرزندانت را به من دهی.
|
|
\v 6 پس، فردا نزدیک همین وقت، خادمان خود را نزد تو میفرستم تا خانههای تو و خانههای خدمتگزارانت را جستجو کنند و بر هر چه دلپسند توست دست گذاشته، آن را با خود بیاورند.“»
|
|
\v 7 آنگاه پادشاه اسرائیل همۀ مشایخ مملکت را فرا خواند و بدیشان گفت: «دریابید و ببینید که این مرد چگونه ستیزه میجوید! زیرا برای زنان و فرزندانم و نقره و طلایم فرستاد، و او را رد نکردم.»
|
|
\v 8 تمامی مشایخ و همگی قوم پاسخ دادند: «گوش مگیر و قبول مکن.»
|
|
\v 9 پس او به فرستادگان بِنهَدَد گفت: «سرورم پادشاه را بگویید: ”هرآنچه نخستین بار از خدمتگزارت طلب کردی انجام خواهم داد، اما این کار را نمیتوانم کرد.“» فرستادگان آنجا را ترک کردند و پاسخ را به گوش بِنهَدَد رساندند.
|
|
\v 10 آنگاه بِنهَدَد نزد اَخاب فرستاد و گفت: «خدایان مرا سخت مجازات کنند اگر خاک سامِرِه برای پر کردن مشت لشکریانم کفایت کند!»
|
|
\v 11 پادشاه اسرائیل در جواب گفت: «به او بگویید: ”آن که جامۀ رزم بر تن کُند همچون کسی که آن را از تن به در کُند، لاف نزند.“»
|
|
\v 12 چون بِنهَدَد در حالی که همراه با پادشاهان دیگر در خیمهها میگساری میکرد این پیام را شنید، به مردانش گفت: «صفآرایی کنید.» پس در برابر شهر صفآرایی کردند.
|
|
\v 13 اینک نبیای نزد اَخاب، پادشاه اسرائیل آمده، گفت: «خداوند چنین میفرماید: آیا این جمعیت عظیم را میبینی؟ هان من امروز آن را به دست تو تسلیم خواهم کرد، و تو خواهی دانست که من یهوه هستم.»
|
|
\v 14 اَخاب پرسید: «به واسطۀ کِه؟» نبی پاسخ داد: «خداوند میگوید: به واسطۀ خادمان فرماندارانِ ولایتها.» اَخاب پرسید: «چه کسی جنگ را آغاز کند؟» نبی پاسخ داد: «تو.»
|
|
\v 15 پس اَخاب خادمان فرمانداران ولایتها را سان دید، و آنها بر روی هم دویست و سی و دو تن بودند. بعد از آنها، تمامی قوم یعنی همۀ بنیاسرائیل را سان دید، که هفت هزار تن بودند.
|
|
\v 16 پس به وقت ظهر بیرون رفتند، آنگاه که بِنهَدَد و سی و دو پادشاهی که یاریاش میدادند در خیمهها به میگساری مشغول بودند.
|
|
\v 17 نخست خادمانِ فرماندارانِ ولایتها بیرون رفتند. بِنهَدَد کسان فرستاد که برایش خبر آورده، گفتند: «مردانی از سامِرِه بیرون میآیند.»
|
|
\v 18 او گفت: «خواه برای صلح بیرون آمده باشند خواه برای جنگ، ایشان را زنده بگیرید.»
|
|
\v 19 بدینسان، خادمانِ جوانِ فرماندارانِ ولایتها همراه با لشکری که از پی آنها میآمد، از شهر بیرون آمدند.
|
|
\v 20 هر یک از ایشان حریف خود را کشتند. پس اَرامیان گریختند و اسرائیلیان ایشان را تعقیب کردند. اما بِنهَدَد پادشاه اَرام بر اسب نشسته، با سوارانی چند جان به در بُرد.
|
|
\v 21 پادشاه اسرائیل بیرون رفته، بر سواران و ارابهها حمله برد و اَرامیان را به کشتار عظیمی زد.
|
|
\v 22 سپس آن نبی نزد پادشاه اسرائیل آمده، وی را گفت: «برو و خویشتن را قوی ساز و ببین و بدان که چه باید کرد، زیرا پادشاه اَرام در وقت تحویل سال بر تو حمله خواهد آورد.»
|
|
\v 23 خادمان پادشاه اَرام وی را گفتند: «خدایان ایشان خدایان کوههایند و بدین سبب از ما نیرومندتر بودند. اما اگر در زمینِ هموار به جنگِ ایشان رویم، بهیقین نیرومندتر از ایشان خواهیم بود.
|
|
\v 24 پس تو چنین کن: تمامی پادشاهان را از مقامشان عَزل کن و به جای ایشان سرداران را برگمار.
|
|
\v 25 نیز لشکری مانند آن که از دست دادی، اسب به جای اسب و ارابه به جای ارابه، گرد آور تا با ایشان در زمین هموار بجنگیم. آنگاه بهیقین نیرومندتر از ایشان خواهیم بود.» پادشاه سخن ایشان را شنید و بدانسان عمل کرد.
|
|
\v 26 در وقت تحویل سال، بِنهَدَد اَرامیان را سان دید و به اَفیق برآمد تا با اسرائیل بجنگد.
|
|
\v 27 بنیاسرائیل را نیز سان دیده، توشه دادند، و ایشان به مقابله با آنان رفتند. بنیاسرائیل روبهروی اَرامیان همچون دو گلۀ کوچک بزغاله اردو زدند، حال آنکه اَرامیان دشت را پر کرده بودند.
|
|
\v 28 آنگاه مرد خدایی نزدیک آمده، به پادشاه اسرائیل گفت: «خداوند چنین میگوید: ”از آنجا که اَرامیان میگویند، ’یهوه، خدای کوهها است و نه خدای وادیها،‘ پس من این جمعیت عظیم را به دست تو تسلیم خواهم کرد، و خواهی دانست که من یهوه هستم.“»
|
|
\v 29 آنان هفت روز برابر یکدیگر اردو زدند و در روز هفتم، نبرد آغاز شد و بنیاسرائیل یکصد هزار پیادۀ اَرامیان را در یک روز از پا درآوردند.
|
|
\v 30 مابقی به شهر اَفیق گریختند، اما دیوار شهر بر بیست و هفت هزار تن از باقیماندگان فرو ریخت.
|
|
بِنهَدَد نیز گریخت و در یکی از حجرههای درونی در شهر پنهان شد.
|
|
\v 31 خادمانش او را گفتند: «همانا شنیدهایم که پادشاهان خاندان اسرائیل، پادشاهانی رحیمند. پس بگذار پلاس بر کمر و ریسمانها بر گِردِ سر خود ببندیم و نزد پادشاه اسرائیل بیرون برویم، بلکه از جان تو درگذرد.»
|
|
\v 32 پس پلاس بر کمر و ریسمان بر سر نزد پادشاه اسرائیل رفتند و گفتند: «خدمتگزارت بِنهَدَد میگوید: ”تمنا دارم از خون من درگذری.“» پادشاه پاسخ داد: «آیا او هنوز زنده است؟ او برادر من است.»
|
|
\v 33 آن مردان این را به فال نیک گرفتند و این سخن را از دهان او قاپیده، گفتند: «آری، بِنهَدَد برادر تو!» آنگاه پادشاه گفت: «بروید و او را بیاورید.» چون بِنهَدَد نزد او بیرون آمد، اَخاب او را بر ارابۀ خود سوار کرد.
|
|
\v 34 و بِنهَدَد اَخاب را گفت: «من شهرهایی را که پدرم از پدر تو گرفت، باز پس میدهم و تو میتوانی در دمشق برای خود بازارها بسازی، همانگونه که پدرم در سامِرِه ساخت.» اَخاب گفت: «با این پیمان آزادت میکنم.» پس با وی پیمان بست و او را رها کرد.
|
|
\v 35 و مردی از پسران انبیا به فرمان خداوند دوست خود را گفت: «مرا به شمشیر بزن.» ولی آن مرد از زدن او ابا کرد.
|
|
\v 36 پس آن نبی بدو گفت: «چون از فرمان خداوند سر پیچیدی، همانا هنگامی که از نزد من بروی، شیری تو را خواهد کشت.» پس چون از نزد وی رفت، شیری او را یافت و کشت.
|
|
\v 37 آنگاه او مردی دیگر یافته، او را گفت: «مرا به شمشیر بزن.» پس آن مرد او را زد و زخمی ساخت.
|
|
\v 38 پس نبی رفت و کنار راه به انتظار پادشاه ایستاد، و چشمانش را به دستار خود پوشانیده، سیمای خویش را مبدل ساخت.
|
|
\v 39 چون پادشاه از آنجا میگذشت، نبی به او ندا در داد و گفت: «خدمتگزارت به میان جنگ رفته بود که همانا مردی به جانب من آمده، کسی را نزد من آورد و گفت: ”مراقب این مرد باش. اگر مفقود شود، جان تو به عوض جان او خواهد بود، و یا یک وزنه نقره خواهی پرداخت.“
|
|
\v 40 اما چون خادمت اینجا و آنجا مشغول بود، آن مرد ناپدید شد.» پادشاه اسرائیل وی را گفت: «سزایت همان است. خودت چنین حکم دادی.»
|
|
\v 41 آنگاه نبی بهسرعت دستار از چشمان برگرفت و پادشاه اسرائیل او را شناخته، دانست که یکی از انبیاست.
|
|
\v 42 او پادشاه را گفت: «خداوند چنین میگوید: ”چون تو گذاشتی مردی که من به هلاکت سپرده بودم از دست تو رها شود، جان تو به عوض جان او، و قوم تو به عوض قوم او خواهد بود.“»
|
|
\v 43 پس پادشاه اسرائیل پریشانحال و ناراحت به کاخ خود در سامِرِه رفت.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 21
|
|
\p
|
|
\v 1 و اما نابوتِ یِزرِعیلی در یِزرِعیل تاکستانی کنار کاخ اَخاب پادشاه سامِرِه داشت.
|
|
\v 2 اَخاب نابوت را گفت: «تاکستانت را به من بده تا برایم باغ سبزیجات باشد، زیرا نزدیک کاخ من است. من به جای آن به تو تاکستانی نیکوتر خواهم داد، یا اگر بخواهی بهایش را به تو خواهم پرداخت.»
|
|
\v 3 ولی نابوت گفت: «خداوند آن روز را نیاورد که من میراث پدرانم را به تو بدهم.»
|
|
\v 4 پس اَخاب پریشانحال و ناراحت از سخن نابوتِ یِزرِعیلی به خانه رفت، زیرا او گفته بود: «میراث پدرانم را به تو نخواهم داد.» اَخاب بر بستر خود دراز کشیده، رویش را برگردانید و طعام نخورد.
|
|
\v 5 زنش ایزابل نزد وی آمد و پرسید: «از چه سبب روحت چنان مکدّر است که طعام هم نمیخوری؟»
|
|
\v 6 پاسخ داد: «از آن سبب که نابوتِ یِزرِعیلی را خطاب کرده، گفتم: ”تاکستانت را به من بفروش یا اگر بخواهی به جای آن تاکستانی دیگر به تو خواهم داد“، ولی او پاسخ داد: ”تاکستانم را به تو نمیدهم.“»
|
|
\v 7 زنش ایزابل گفت: «مگر تو اکنون بر اسرائیل پادشاهی نمیکنی؟ برخیز و طعام بخور و دلت شاد باشد! من خود، تاکستان نابوتِ یِزرِعیلی را به تو خواهم داد.»
|
|
\v 8 پس نامههایی به نام اَخاب نوشت و مُهر او را بر آنها نهاد و برای مشایخ و نُجبایی که با نابوت در شهرش ساکن بودند، فرستاد.
|
|
\v 9 در آن نامهها نوشت: «به روزه اعلام کنید و نابوت را بر صدر مجلس بنشانید.
|
|
\v 10 دو تن از اراذل را روبهروی او بنشانید و بخواهید که بر او شهادت داده، بگویند که: ”تو خدا و پادشاه را لعن کردهای.“ آنگاه او را بیرون کشیده، سنگسار کنید تا بمیرد.»
|
|
\v 11 پس مردانِ شهرِ او، یعنی مشایخ و نجبایی که در شهر نابوت میزیستند، مطابق پیغامی که ایزابل برای آنها فرستاده بود، و بر طبق آنچه در نامههای ارسالی نوشته شده بود، عمل کردند.
|
|
\v 12 ایشان به روزه اعلام کرده، نابوت را در صدر مجلس نشاندند.
|
|
\v 13 آنگاه دو تن از اراذل آمده، روبهروی او نشستند، و در حضور قوم بر ضد نابوت شهادت داده، گفتند که: «نابوت، خدا و پادشاه را لعن کرده است.» پس او را از شهر بیرون کشیدند و سنگسار کرده، کشتند.
|
|
\v 14 سپس نزد ایزابل فرستاده، گفتند: «نابوت سنگسار شد و مرد.»
|
|
\v 15 ایزابل با شنیدن خبر سنگسار شدن و مرگ نابوت، به اَخاب گفت: «برخیز و تاکستان نابوتِ یِزرِعیلی را که نمیخواست آن را به تو بفروشد تصرف کن، زیرا که نابوت زنده نیست، بلکه مرده است.»
|
|
\v 16 چون اَخاب شنید که نابوت مرده است، برخاست تا به تاکستان نابوتِ یِزرِعیلی برود و آن را تصرف کند.
|
|
\v 17 آنگاه کلام خداوند بر ایلیای تِشبی نازل شده، گفت:
|
|
\v 18 «برخیز و برای ملاقات اَخاب پادشاه اسرائیل که در سامِرِه است، فرود شو. اینک او در تاکستان نابوت است که بدانجا رفته، تا آن را تصرف کند.
|
|
\v 19 به او بگو: ”خداوند چنین میفرماید: ’آیا هم کُشتی و هم به تصرف درآوردی؟“‘ نیز بگو: ”خداوند چنین میفرماید: ’همانجا که سگان خون نابوت را لیسیدند، خون تو را نیز خواهند لیسید.“‘»
|
|
\v 20 اَخاب ایلیا را گفت: «ای دشمن من، آیا مرا یافتی؟» ایلیا پاسخ داد: «آری، تو را یافتم، زیرا تو خود را فروختهای تا آنچه را که در نظر خداوند بد است، به جا آوری.
|
|
\v 21 اینک من بر تو بلا آورده، تو را به تمامی هلاک خواهم کرد، و از اَخاب هر مرد را، خواه برده و خواه آزاد، در اسرائیل نابود خواهم ساخت.
|
|
\v 22 و خاندان تو را همچون خاندان یِرُبعام پسر نِباط و خاندان بَعَشا پسر اَخیّا خواهم ساخت، زیرا خشم مرا برانگیختی و اسرائیل را به گناه کشاندی.
|
|
\v 23 دربارۀ ایزابل نیز خداوند چنین فرمود: ”سگان ایزابل را نزد حصار یِزرِعیل خواهند خورد.“
|
|
\v 24 از بستگان اَخاب، هر که را در شهر بمیرد، سگان خواهند خورد و هر که را در صحرا بمیرد، پرندگان.»
|
|
\v 25 براستی نیز کسی نبود که همچون اَخاب خود را فروخته باشد تا آنچه را که در نظر خداوند بد است، به جا آورَد؛ و زنش ایزابل او را اغوا میکرد.
|
|
\v 26 اَخاب در رفتن از پی بتهای بیارزش اعمال بسیار نفرتانگیز انجام میداد، چنانکه اَموریان انجام داده بودند و خداوند آنان را از پیش روی بنیاسرائیل بیرون رانده بود.
|
|
\v 27 چون اَخاب این سخنان را شنید، جامهاش را چاک زد و پلاس در بر کرد و روزه گرفت. او در پلاس میخوابید، و ماتمزده راه میرفت.
|
|
\v 28 آنگاه کلام خداوند بر ایلیای تِشبی نازل شده، گفت:
|
|
\v 29 «آیا دیدهای که چگونه اَخاب در حضور من فروتن شده است؟ حال که او خود را در حضور من فروتن کرده است، این بلا را در ایام وی نازل نخواهم کرد، بلکه آن را در ایام پسرش بر خاندان او فرود خواهم آورد.»
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 22
|
|
\p
|
|
\v 1 تا سه سال میان اَرام و اسرائیل جنگی درنگرفت.
|
|
\v 2 اما در سال سوّم، یَهوشافاط، پادشاه یهودا نزد پادشاه اسرائیل فرود آمد.
|
|
\v 3 پادشاه اسرائیل به خدمتگزاران خود گفت: «آیا نمیدانید که راموتجِلعاد از آنِ ما است، و ما ساکت نشسته، در بازگرفتنش از دست پادشاه اَرام غفلت ورزیدهایم؟»
|
|
\v 4 پس به یَهوشافاط گفت: «آیا با من برای جنگ به راموتجِلعاد خواهی آمد؟» یَهوشافاط پادشاه اسرائیل را پاسخ داد: «من چون تو، قوم من همچون قوم تو و سواران من همچون سواران تو هستند.»
|
|
\v 5 یَهوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «تمنا اینکه نخست برای دریافت کلام خداوند مسئلت کنی.»
|
|
\v 6 پس پادشاه اسرائیل انبیا را گرد آورد، حدود چهارصد تن را، و از آنان پرسید: «آیا به جنگ با راموتجِلعاد بروم یا بازایستم؟» گفتند: «برآی، زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
|
|
\v 7 اما یَهوشافاط پرسید: «آیا در اینجا هیچ نبیِ دیگرِ خداوند نیست که بتوان از او مسئلت کرد؟»
|
|
\v 8 پادشاه اسرائیل یَهوشافاط را گفت: «مردی دیگر هست، میکایا نام، پسر ایملَه، که به واسطۀ او میتوان از خداوند مسئلت کرد. اما من از او بیزارم، زیرا همیشه دربارۀ من به بدی نبوّت میکند نه به نیکویی.» یَهوشافاط گفت: «پادشاه چنین نگوید.»
|
|
\v 9 پس پادشاه اسرائیل یکی از خواجهسرایان خود را فرا خواند و گفت: «میکایا، پسر ایملَه را زود بدینجا آور.»
|
|
\v 10 و حال پادشاه اسرائیل و یَهوشافاط پادشاه یهودا هر یک ردای شاهی بر تن، در خرمنگاه نزد دهنۀ دروازۀ سامِرِه بر تخت خود نشسته بودند، و جملۀ انبیا در حضورشان نبوّت میکردند.
|
|
\v 11 و صِدِقیا پسر کِنعَنَه شاخهایی آهنین برای خود ساخته بود و میگفت: «خداوند چنین میفرماید: ”با اینها اَرامیان را خواهی زد تا کاملاً نابود شوند.“»
|
|
\v 12 دیگر انبیا نیز جملگی همین نبوّت را میکردند و میگفتند: «به راموتجِلعاد برآی و پیروز شو، زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
|
|
\v 13 پیکی که در پی میکایا رفته بود به او گفت: «اینک انبیا یکصدا دربارۀ پادشاه نیکو میگویند. پس تمنا اینکه سخن تو نیز همچون سخن ایشان باشد، و کلامی نیکو بگویی.»
|
|
\v 14 اما میکایا گفت: «به حیات خداوند سوگند که هرآنچه خداوند مرا گوید، همان را خواهم گفت.»
|
|
\v 15 پس چون نزد پادشاه آمد، پادشاه وی را گفت: «ای میکایا، آیا به جنگ با راموتجِلعاد برویم یا بازایستیم؟» به او پاسخ داد: «برآی و پیروز شو زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد!»
|
|
\v 16 پادشاه وی را گفت: «چند بار تو را سوگند دهم که جز حقیقت چیزی به نام خداوند به من مگویی؟»
|
|
\v 17 آنگاه میکایا گفت: «اسرائیل را جملگی همچون گوسفندانِ بیشبان بر کوهها پراکنده دیدم، و خداوند فرمود: ”اینها صاحبی ندارند، پس هر یک بهسلامت به خانۀ خود بازگردد.“»
|
|
\v 18 آنگاه پادشاه اسرائیل به یَهوشافاط گفت: «آیا تو را نگفتم که او دربارۀ من هرگز به نیکویی نبوّت نمیکند، بلکه به بدی؟»
|
|
\v 19 میکایا ادامه داد: «پس کلام خداوند را بشنو: خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته بود و تمامی لشکر آسمان نزد او بر چپ و راستش ایستاده بودند.
|
|
\v 20 و خداوند فرمود: ”کیست که اَخاب را اغوا نماید تا به راموتجِلعاد برآمده، بیفتد؟“ یکی چنین میگفت و دیگری چنان.
|
|
\v 21 سپس روحی پیش آمد و در حضور خداوند ایستاده، گفت: ”من او را اغوا خواهم کرد.“
|
|
\v 22 خداوند پرسید: ”به چه وسیله؟“ گفت: ”بیرون خواهم رفت و روحی دروغگو در دهان تمامی انبیایش خواهم بود.“ خداوند فرمود: ”او را اغوا خواهی کرد، و خواهی توانست. برو و چنین کن.“
|
|
\v 23 پس هماکنون خداوند روحی دروغگو در دهان همۀ این انبیایت نهاده، و بلا را بر تو اعلام کرده است.»
|
|
\v 24 آنگاه صِدِقیا پسر کِنعَنَه نزدیک آمده، بر گونۀ میکایا سیلی زد و گفت: «چگونه است که روح خداوند از نزد من بر تو آمد تا با تو سخن گوید؟»
|
|
\v 25 میکایا پاسخ داد: «اینک روزی که به حجرهای اندرونی درآیی تا خود را پنهان کنی، خواهی دید.»
|
|
\v 26 آنگاه پادشاه اسرائیل گفت: «میکایا را بگیر و نزد آمون، حاکم شهر و یوآش، پسر پادشاه بازگردانده،
|
|
\v 27 بدیشان بگو: ”پادشاه چنین میفرماید: ’این شخص را به زندان افکنید و جز اندکی نان و آب چیزی به او مدهید تا من به سلامت بازگردم.“‘»
|
|
\v 28 میکایا گفت: «اگر بهواقع بهسلامت بازگردی، خداوند به واسطۀ من سخن نگفته است.» نیز افزود: «ای تمامی مردمان، بشنوید.»
|
|
\v 29 پس پادشاه اسرائیل و یَهوشافاط، پادشاه یهودا، به راموتجِلعاد برآمدند.
|
|
\v 30 پادشاه اسرائیل به یَهوشافاط گفت: «من با جامۀ مبدل به میدان جنگ میروم، اما تو جامۀ خود را بر تن داشته باش.» پس پادشاه اسرائیل جامۀ مبدل پوشید و به میدان جنگ رفت.
|
|
\v 31 و اما پادشاه اَرام به سی و دو سردار ارابههایش فرمان داده و گفته بود: «نَه با خُرد و نه با بزرگ، بلکه تنها با پادشاه اسرائیل بجنگید.»
|
|
\v 32 چون سرداران ارابهها یَهوشافاط را دیدند، گفتند: «بهیقین این پادشاه اسرائیل است.» پس رفتند تا با وی بجنگند، و یَهوشافاط فریاد برآورد.
|
|
\v 33 چون سرداران ارابهها دیدند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب او بازایستادند.
|
|
\v 34 اما در این میان، کسی کمان خود را بیهدف برکشید و پادشاه اسرائیل را از میان درزی که در جامۀ رزمش بود، زد. پس پادشاه به ارابهران خود گفت: «بازگرد و مرا از میدان جنگ بیرون ببر، زیرا زخمی شدهام.»
|
|
\v 35 در آن روز، جنگ بهشدّت ادامه یافت و پادشاه را در ارابهاش رو به سوی اَرامیان بر پا نگاه میداشتند، تا اینکه به وقت غروب بمرد. و خون زخمش بر کف ارابه ریخته بود.
|
|
\v 36 هنگام غروب آفتاب، ندایی در تمامی لشکر بلند شد که: «هر کس به شهر خویش و هر کس به ولایت خود بازگردد!»
|
|
\v 37 بدینسان، پادشاه بمرد و او را به سامِرِه بردند، و پادشاه را در سامِرِه به خاک سپردند.
|
|
\v 38 ارابه را نزد برکۀ سامِرِه شستند و سگان خون اَخاب را لیسیدند و روسپیان خود را در آب آن شستند، درست همانگونه که کلام خداوند گفته بود.
|
|
\v 39 و اما دیگر امور مربوط به اَخاب، و هرآنچه کرد، و خانهای که از عاج ساخت و تمامی شهرهایی که بنا کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
|
|
\v 40 پس اَخاب نزد پدران خود آرَمید و پسرش اَخَزیا به جای او پادشاه شد.
|
|
\v 41 یَهوشافاط، پسر آسا در چهارمین سالِ اَخاب، پادشاه اسرائیل، بر یهودا پادشاه شد.
|
|
\v 42 او سی و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَزوبَه دختر شِلحی بود.
|
|
\v 43 یَهوشافاط در تمامی راههای پدرش آسا گام برمیداشت و از آنها انحراف نمیورزید و آنچه را که در نظر خداوند درست بود، به جا میآورد. با این حال، مکانهای بلند از میان برداشته نشد، و مردم همچنان در آنها قربانی تقدیم میکردند و بخور میسوزانیدند.
|
|
\v 44 و یَهوشافاط با پادشاه اسرائیل صلح کرد.
|
|
\v 45 و اما دیگر امور مربوط به یَهوشافاط، و عظمتی که به نمایش گذاشت، و جنگهایی که کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
|
|
\v 46 او زمین را از وجود بقیۀ روسپیان مرد بتکدهها که در ایام پدرش آسا باقی مانده بودند، پاک کرد.
|
|
\v 47 از آنجا که در اَدوم پادشاهی نبود، نایبالسلطنهای در آنجا حکومت میکرد.
|
|
\v 48 و یَهوشافاط کشتیهای تَرشیشی ساخت تا برای آوردن طلا به اوفیر بروند، اما نرفتند زیرا کشتیها در عِصیونجِبِر در هم شکستند.
|
|
\v 49 آنگاه، اَخَزیا پسر اَخاب به یَهوشافاط گفت: «بگذار خادمان من با خادمان تو در کشتیها بروند.» اما یَهوشافاط نپذیرفت.
|
|
\v 50 و یَهوشافاط با پدران خود آرَمید و او را در شهر پدرش داوود، در کنار پدرانش به خاک سپردند. پس از او، پسرش یِهورام به جای او پادشاه شد.
|
|
\v 51 اَخَزیا پسر اَخاب در هفدهمین سال سلطنت یَهوشافاط پادشاه یهودا، در سامِرِه بر اسرائیل پادشاه شد و دو سال بر اسرائیل سلطنت کرد.
|
|
\v 52 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا میآورد و به راه پدرش و راه مادرش و راه یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانید، سلوک میکرد.
|
|
\v 53 او بَعَل را عبادت و سَجده میکرد، و خشم یهوه خدای اسرائیل را برمیانگیخت، درست به همانسان که پدرش کرده بود.
|