initial conversion

This commit is contained in:
Larry Versaw 2019-06-05 11:39:43 -06:00
parent 10b3ded955
commit b5986f291d
69 changed files with 48213 additions and 27 deletions

2276
01-GEN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,2276 @@
\id GEN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h پيدايش
\toc1 پيدايش
\toc2 پيدايش
\toc3 gen
\mt1 پيدايش
\s5
\c 1
\p
\v 1 در ابتدا، خدا آسمانها و زمین‌ را آفرید.
\v 2 وزمین‌ تهی‌ و بایر بود و تاریكی‌ بر روی‌ لجه‌ و روح‌ خدا سطح‌ آبها را فرو گرفت‌.
\s5
\v 3 و خدا گفت‌: «روشنایی‌ بشود.» و روشنایی‌ شد.
\v 4 و خدا روشنایی‌ را دید كه‌ نیكوست‌ و خدا روشنایی‌ را از تاریكی‌ جدا ساخت‌.
\v 5 و خدا روشنایی‌ را روز نامید و تاریكی‌ را شب‌ نامید. و شام‌ بود و صبح‌ بود، روزی‌ اول‌.
\s5
\v 6 و خدا گفت‌: «فلكی‌ باشد در میان‌ آبها و آبها را از آبها جدا كند.»
\v 7 و خدا فلك‌ را بساخت‌ و آبهای‌ زیر فلك‌ را از آبهای‌ بالای‌ فلك‌ جدا كرد. و چنین‌ شد.
\v 8 و خدا فلك‌ را آسمان‌ نامید. و شام‌ بود و صبح‌ بود، روزی‌ دوم‌.
\s5
\v 9 و خدا گفت‌: «آبهای‌ زیر آسمان‌ در یكجا جمع‌ شود و خشكی‌ ظاهر گردد.» و چنین‌ شد.
\v 10 و خدا خشكی‌ را زمین‌ نامید و اجتماع‌ آبها را دریا نامید. و خدا دید كه‌ نیكوست‌.
\s5
\v 11 و خدا گفت‌: «زمین‌ نباتات‌ برویاند، علفی‌ كه‌ تخم‌ بیاورد و درخت‌ میوه‌ای‌ كه‌ موافق‌ جنس‌ خود میوه‌ آورد كه‌ تخمش‌ در آن‌ باشد، بر روی‌ زمین‌.» و چنین‌ شد.
\v 12 و زمین‌ نباتات‌ را رویانید، علفی‌ كه‌ موافق‌ جنس‌ خود تخم‌ آورد و درخت‌ میوه‌داری‌ كه‌ تخمش‌ در آن‌، موافق‌ جنس‌ خود باشد. و خدا دید كه‌ نیكوست‌.
\v 13 و شام‌ بود و صبح‌ بود، روزی‌ سوم‌.
\s5
\v 14 و خدا گفت‌: «نیرها در فلك‌ آسمان‌ باشند تا روز را از شب‌ جدا كنند و برای‌ آیات‌ و زمانها و روزها و سالها باشند.
\v 15 و نیرها در فلك‌ آسمان‌ باشند تا بر زمین‌ روشنایی‌ دهند.» و چنین‌ شد.
\s5
\v 16 و خدا دو نیر بزرگ‌ ساخت‌، نیر اعظم‌ را برای‌ سلطنت‌ روز و نیر اصغر را برای‌ سلطنت‌ شب‌، و ستارگان‌ را.
\v 17 و خدا آنها را در فلك‌ آسمان‌ گذاشت‌ تا بر زمین‌ روشنایی‌ دهند،
\v 18 و تا سلطنت‌ نمایند بر روز و بر شب‌، و روشنایی‌ را از تاریكی‌ جدا كنند. و خدا دید كه‌ نیكوست‌.
\v 19 و شام‌ بود و صبح‌ بود، روزی‌ چهارم‌.
\s5
\v 20 و خدا گفت‌: «آبها به‌ انبوه‌ جانوران‌ پر شود و پرندگان‌ بالای‌ زمین‌ بر روی‌ فلك‌ آسمان‌ پرواز كنند.»
\v 21 پس‌ خدا نهنگان‌ بزرگ‌ آفرید و همۀ جانداران‌ خزنده‌ را، كه‌ آبها از آنها موافق‌ اجناس‌ آنها پر شد، و همۀ پرندگان‌ بالدار را به‌ اجناس‌ آنها. و خدا دید كه‌ نیكوست‌.
\s5
\v 22 و خدا آنها را بركت‌ داده‌، گفت‌: «بارور و كثیر شوید و آبهای‌ دریا را پر سازید، و پرندگان‌ در زمین‌ كثیر بشوند.»
\v 23 و شام‌ بود و صبح‌ بود، روزی‌ پنجم‌.
\s5
\v 24 و خدا گفت‌: «زمین‌، جانوران‌ را موافق‌ اجناس‌ آنها بیرون‌ آورد، بهایم‌ و حشرات‌ و حیوانات‌ زمین‌ به‌ اجناس‌ آنها.» و چنین‌ شد.
\v 25 پس‌ خدا حیوانات‌ زمین‌ را به‌ اجناس‌ آنها بساخت‌ و بهایم‌ را به‌ اجناس‌ آنها و همۀ حشرات‌ زمین‌ را به‌ اجناس‌ آنها. و خدا دید كه‌ نیكوست‌.
\s5
\v 26 و خدا گفت‌»: آدم‌ را بصورت‌ ما و موافق‌ شبیه‌ ما بسازیم‌ تا بر ماهیان‌ دریا و پرندگان‌ آسمان‌ و بهایم‌ و بر تمامی‌ زمین‌ و همۀ حشراتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند، حكومت‌ نماید. «
\v 27 پس‌ خدا آدم‌ را بصورت‌ خود آفرید. او را بصورت‌ خدا آفرید. ایشان‌ را نر و ماده‌ آفرید.
\s5
\v 28 و خدا ایشان‌ را بركت‌ داد و خدا بدیشان‌ گفت‌: «بارور و كثیر شوید و زمین‌ را پر سازید و در آن‌ تسلط‌ نمایید، و بر ماهیان‌ دریا و پرندگان‌ آسمان‌ و همۀ حیواناتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند، حكومت‌ كنید.»
\v 29 و خدا گفت‌: «همانا همۀ علف‌های‌ تخم‌داری‌ كه‌ بر روی‌ تمام‌ زمین‌ است‌ و همۀ درختهایی‌ كه‌ در آنها میوۀ درخت‌ تخم‌دار است‌، به‌ شما دادم‌ تا برای‌ شما خوراك‌ باشد.
\s5
\v 30 و به‌ همۀ حیوانـات‌ زمیـن‌ و به‌ همۀ پرندگان‌ آسمان‌ و به‌ همۀ حشرات‌ زمین‌ كه‌ در آنهـا حیـات‌ است‌، هر علف‌ سبز را برای‌ خوراك‌ دادم‌.» و چنیـن‌ شـد.
\v 31 و خدا هر چه‌ ساختـه‌ بـود، دیـد و همانـا بسیار نیكـو بود. و شام‌ بـود و صبح‌ بـود، روز ششـم‌.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و آسمانها و زمین‌ و همۀ لشكر آنها تمام‌شد.
\v 2 و در روز هفتم‌، خدا از همۀ كار خود كه‌ ساخته‌ بود، فارغ‌ شد. و در روز هفتم‌ از همۀ كار خود كه‌ ساخته‌ بود، آرامی‌ گرفت‌.
\v 3 پس‌ خدا روز هفتم‌ را مبارك‌ خواند و آن‌ را تقدیس‌ نمود، زیرا كه‌ در آن‌ آرام‌ گرفت‌، از همۀ كار خود كه‌ خدا آفرید و ساخت‌.
\s5
\v 4 این‌ است‌ پیدایش‌ آسمانها و زمین‌ در حین‌ آفرینش‌ آنها در روزی‌ كه‌ یهوه‌، خدا، زمین‌ و آسمانها را بساخت‌.
\v 5 و هیچ‌ نهال‌ صحرا هنوز در زمین‌ نبود و هیچ‌ علف‌ صحرا هنوز نروییده‌ بود، زیرا خداوند خدا باران‌ بر زمین‌ نبارانیده‌ بود و آدمی‌ نبود كه‌ كار زمین‌ را بكند.
\v 6 و مه‌ از زمین‌ برآمده‌، تمام‌ روی‌ زمین‌ را سیراب‌ می‌كرد.
\s5
\v 7 خداوند خدا پس‌ آدم‌ را از خاك‌ زمین‌ بسرشت‌ و در بینی‌ وی‌ روح‌ حیات‌ دمید، و آدم‌ نَفْس‌ زنده‌ شد.
\v 8 و خداوند خدا باغی‌ در عدن‌ بطرف‌ مشرق‌ غَرْس‌ نمود و آن‌ آدم‌ را كه‌ سرشته‌ بود، در آنجا گذاشت‌.
\s5
\v 9 و خداوند خدا هر درخت‌ خوشنما و خوش‌خوراك‌ را از زمین‌ رویانید، و درخت‌ حیات‌ را در وسط باغ‌ و درخت‌ معرفت‌ نیك‌ و بد را.
\v 10 و نهری‌ از عدن‌ بیرون‌ آمد تا باغ‌ را سیراب‌ كند، و از آنجا منقسم‌ گشته‌، چهار شعبه‌ شد.
\s5
\v 11 نام‌ اول‌ فیشون‌ است‌ كه‌ تمام‌ زمین‌ حویله‌ را كه‌ در آنجا طلاست‌، احاطه‌ می‌كند.
\v 12 و طلای‌ آن‌ زمین‌ نیكوست‌ و در آنجا مروارید و سنگ‌ جَزَع‌ است‌.
\s5
\v 13 و نام‌ نهر دوم‌ جیحون‌ كه‌ تمام‌ زمین‌ كوش‌ را احاطه‌ می‌كند.
\v 14 و نام‌ نهر سوم‌ حدَّقل‌ كه‌ بطرف‌ شرقی‌ آشور جاری‌ است‌. و نهر چهارم‌ فرات‌.
\s5
\v 15 پس‌ خداوند خدا آدم‌ را گرفت‌ و او را در باغ‌ عدن‌ گذاشت‌ تا كار آن‌ را بكند و آن‌ را محافظت‌ نماید.
\v 16 و خداوند خدا آدم‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «از همۀ درختان‌ باغ‌ بی‌ممانعت‌بخور،
\v 17 اما از درخت‌ معرفت‌ نیك‌ و بد زنهار نخوری‌، زیرا روزی‌ كه‌ از آن‌ خوردی‌، هرآینه‌ خواهی‌ مرد.»
\s5
\v 18 و خداوند خدا گفت‌: «خوب‌ نیست‌ كه‌ آدم‌ تنها باشد. پس‌ برایش‌ معاونی‌ موافق‌ وی‌ بسازم‌.»
\v 19 و خداوند خدا هر حیوان‌ صحرا و هر پرندۀ آسمان‌ را از زمین‌ سرشت‌ و نزد آدم‌ آورد تا ببیند كه‌ چه‌ نام‌ خواهد نهاد و آنچه‌ آدم‌ هر ذی‌حیات‌ را خواند، همان‌ نام‌ او شد.
\v 20 پس‌ آدم‌ همۀ بهایم‌ و پرندگان‌ آسمان‌ و همۀ حیوانات‌ صحرا را نام‌ نهاد. لیكن‌ برای‌ آدم‌ معاونی‌ موافق‌ وی‌ یافت‌ نشد.
\s5
\v 21 و خداوند خدا، خوابی‌ گران‌ بر آدم‌ مستولی‌ گردانید تا بخفت‌، و یكی‌ از دنده‌هایش‌ را گرفت‌ و گوشت‌ در جایش‌ پر كرد.
\v 22 و خداوند خدا آن‌ دنده‌ را كه‌ از آدم‌ گرفته‌ بود، زنی‌ بنا كرد و وی‌ را به‌ نزد آدم‌ آورد.
\v 23 و آدم‌ گفت‌: «همانا اینست‌ استخوانی‌ از استخوانهایم‌ و گوشتی‌ از گوشتم‌، از این‌ سبب‌ "نسا" نامیده‌ شود زیرا كه‌ از انسان‌ گرفته‌ شد.»
\s5
\v 24 از این‌ سبب‌ مرد پدر و مادر خود را ترك‌ كرده‌، با زن‌ خویش‌ خواهد پیوست‌ و یك‌ تن‌ خواهند بود.
\v 25 و آدم‌ و زنش‌ هر دو برهنه‌ بودند و خجلت‌ نداشتند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و مار از همۀ حیوانات‌ صحرا كه‌ خداوند خدا ساخته‌ بود، هُشیارتر بود. و به‌ زن‌ گفت‌: «آیا خدا حقیقتاً گفته‌ است‌ كه‌ از همۀ درختان‌ باغ‌ نخورید؟»
\v 2 زن‌ به‌ مار گفت‌: «از میوۀ درختان‌ باغ‌ می‌خوریم‌،
\v 3 لكن‌ از میوۀ درختی‌ كه‌در وسط باغ‌ است‌، خدا گفت‌ از آن‌ مخورید و آن‌ را لمس‌ مكنید، مبادا بمیرید.»
\s5
\v 4 مار به‌ زن‌ گفت‌: «هر آینه‌ نخواهید مرد،
\v 5 بلكه‌ خدا می‌داند در روزی‌ كه‌ از آن‌ بخورید، چشمان‌ شما باز شود و مانند خدا عارف‌ نیك‌ و بد خواهید بود.»
\v 6 و چون‌ زن‌ دید كه‌ آن‌ درخت‌ برای‌ خوراك‌ نیكوست‌ و بنظر خوشنما و درختی‌ دلپذیر و دانش‌افزا، پس‌ از میوه‌اش‌ گرفته‌، بخورد و به‌ شوهر خود نیز داد و او خورد.
\s5
\v 7 آنگاه‌ چشمان‌ هر دوِ ایشان‌ باز شد و فهمیدند كه‌ عریانند. پس‌ برگهای‌ انجیر به‌ هم‌ دوخته‌، سترها برای‌ خویشتن‌ ساختند.
\v 8 و آواز خداوند خدا را شنیدند كه‌ در هنگام‌ وزیدن‌ نسیم‌ نهار در باغ‌ می‌خرامید، و آدم‌ و زنش‌ خویشتن‌ را از حضور خداوند خدا در میان‌ درختان‌ باغ‌ پنهان‌ كردند.
\s5
\v 9 و خداوند خدا آدم‌ را ندا در داد و گفت‌: «كجا هستی‌؟»
\v 10 گفت‌: «چون‌ آوازت‌ را در باغ‌ شنیدم‌، ترسان‌ گشتم‌، زیرا كه‌ عریانم‌. پس‌ خود را پنهان‌ كردم‌.»
\v 11 گفت‌: «كه‌ تو را آگاهانید كه‌ عریانی‌؟ آیا از آن‌ درختی‌ كه‌ تو را قدغن‌ كردم‌ كه‌ از آن‌ نخوری‌، خوردی‌؟»
\s5
\v 12 آدم‌ گفت‌: «این‌ زنی‌ كه‌ قرین‌ من‌ ساختی‌، وی‌ از میوۀ درخت‌ به‌ من‌ داد كه‌ خوردم‌.»
\v 13 پس‌ خداوند خدا به‌ زن‌ گفت‌: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ كردی‌؟» زن‌ گفت‌: «مار مرا اغوا نمود كه‌ خوردم‌. »
\s5
\v 14 پس‌ خداوند خدا به‌ مار گفت‌: «چونكه‌ این‌ كار كردی‌، از جمیع‌ بهایم‌ و از همۀ حیوانات‌ صحرا ملعون‌تر هستی‌! بر شكمت‌ راه‌ خواهی‌ رفت‌ و تمام‌ ایام‌ عمرت‌ خاك‌ خواهی‌ خورد.
\v 15 و عداوت‌ در میان‌ تو و زن‌، و در میان‌ ذُرّیت‌ تو وذریت‌ وی‌ می‌گذارم‌؛ او سر تو را خواهد كوبید و تو پاشنۀ وی‌ را خواهی‌ كوبید.»
\s5
\v 16 و به‌ زن‌ گفت‌: «اَلَم‌ و حمل‌ تو را بسیار افزون‌ گردانم‌؛ با الم‌ فرزندان‌ خواهی‌ زایید و اشتیاق‌ تو به‌ شوهرت‌ خواهـد بود و او بر تو حكمرانی‌ خواهد كرد.»
\s5
\v 17 و به‌ آدم‌ گفت‌: «چونكه‌ سخن‌ زوجه‌ات‌ را شنیـدی‌ و از آن‌ درخت‌ خـوردی‌ كه‌ امـر فرمـوده‌، گفتم‌ از آن‌ نخـوری‌، پـس‌ بسبب‌ تـو زمیـن‌ ملعون‌ شـد، و تمام‌ ایام‌ عمـرت‌ از آن‌ با رنـج‌ خواهی‌ خورد.
\v 18 خار و خس‌ نیز برایت‌ خواهد رویانید و سبزه‌های‌ صحرا را خواهی‌ خورد،
\v 19 و به‌ عرق‌ پیشانی‌ات‌ نان‌ خواهی‌ خورد تا حینی‌ كه‌ به‌ خاك‌ راجع‌ گردی‌، كه‌ از آن‌ گرفته‌ شدی‌ زیرا كه‌ تو خاك‌ هستی‌ و به‌ خاك‌ خواهی‌ برگشت‌. »
\s5
\v 20 و آدم‌ زن‌ خود را حوا نام‌ نهاد، زیرا كه‌ او مادر جمیع‌ زندگان‌ است‌.
\v 21 و خداوند خدا رختها برای‌ آدم‌ و زنش‌ از پوست‌ بساخت‌ و ایشان‌ را پوشانید.
\s5
\v 22 و خداوند خدا گفت‌: «همانا انسان‌ مثل‌ یكی‌ از ما شده‌ است‌، كه‌ عارف‌ نیك‌ و بد گردیده‌. اینك‌ مبادا دست‌ خود را دراز كند و از درخت‌ حیات‌ نیز گرفته‌ بخورَد، و تا به‌ ابد زنده‌ ماند.»
\v 23 پس‌ خداوند خدا، او را از باغ‌ عدن‌ بیرون‌ كرد تا كار زمینی‌ را كه‌ از آن‌ گرفته‌ شده‌ بود، بكند.
\v 24 پس‌ آدم‌ را بیرون‌ كرد و به‌ طرف‌ شرقی‌ باغ‌ عدن‌، كروبیان‌ را مسكن‌ داد و شمشیر آتشباری‌ را كه‌ به‌ هر سو گردش‌ می‌كرد تا طریق‌ درخت‌ حیات‌ را محافظت‌ كند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و آدم‌، زن‌ خود حوا را بشناخت‌ و او حامله شده‌، قائن‌ را زایید و گفت‌: «مردی‌ از یهوه‌ حاصل‌ نمودم‌.»
\v 2 و بار دیگر برادر او هابیل‌ را زایید. و هابیل‌ گله‌بان‌ بود، و قائن‌ كاركُن‌ زمین‌ بود.
\s5
\v 3 و بعد از مرور ایام‌، واقع‌ شد كه‌ قائن‌ هدیه‌ای‌ از محصول‌ زمین‌ برای‌ خداوند آورد.
\v 4 و هابیل‌ نیز از نخست‌زادگان‌ گلۀ خویش‌ و پیه‌ آنها هدیه‌ای‌ آورد. و خداوند هابیل‌ و هدیۀ او را منظور داشت‌،
\v 5 اما قائن‌ و هدیۀ او را منظور نداشت‌. پس‌ خشم‌ قائن‌ به‌ شدت‌ افروخته‌ شده‌، سر خود را بزیر افكند.
\s5
\v 6 آنگاه‌ خداوند به‌ قائن‌ گفت‌: «چرا خشمناك‌ شدی‌؟ و چرا سر خود را بزیر افكندی‌؟
\v 7 اگر نیكویی‌ می‌كردی‌، آیا مقبول‌ نمی‌شدی‌؟ و اگر نیكویی‌ نكردی‌، گناه‌ بر در، در كمین‌ است‌ و اشتیاق‌ تو دارد، اما تو بر وی‌ مسلط شوی‌. »
\s5
\v 8 و قائن‌ با برادر خود هابیل‌ سخن‌ گفت‌. و واقع‌ شد چون‌ در صحرا بودند، قائن‌ بر برادر خود هابیل‌ برخاسته‌، او را كشت‌.
\v 9 پس‌ خداوند به‌ قائن‌ گفت‌: «برادرت‌ هابیل‌ كجاست‌؟» گفت‌: «نمی‌دانم‌، مگر پاسبان‌ برادرم‌ هستم‌؟»
\s5
\v 10 گفت‌: «چه‌ كرده‌ای‌؟ خون‌ برادرت‌ از زمین‌ نزد من‌ فریاد برمی‌آورد!
\v 11 و اكنون‌ تو ملعون‌ هستی‌ از زمینی‌ كه‌ دهان‌ خود را باز كرد تا خون‌ برادرت‌ را از دستت‌ فرو برد.
\v 12 هر گاه‌ كار زمین‌ كنی‌، همانا قوت‌ خود را دیگر به‌ تو ندهد. و پریشان‌ و آواره‌ در جهان‌ خواهی‌ بود.»
\s5
\v 13 قائن‌ به‌ خداوند گفت‌:«عقوبتـم‌ از تحملـم‌ زیـاده‌ است‌.
\v 14 اینك‌ مـرا امـروز بـر روی‌ زمیـن‌ مطـرود ساختـی‌، و از روی‌ تـو پنهـان‌ خواهـم‌ بـود. و پریشـان‌ و آواره‌ در جهان‌ خواهم‌ بود و واقع‌ می‌شـود هـر كه‌ مرا یابـد، مـرا خواهـد كشت‌.»
\v 15 خداونـد بـه‌ وی‌ گفت‌: «پس‌ هـر كه‌ قائـن‌ را بكشـد، هفـت‌ چنـدان‌ انتقـام‌ گرفتـه‌ شـود.» و خداونـد به‌ قائـن‌ نشانـی‌ای‌ داد كه‌ هـر كه‌ او را یابـد، وی‌ را نكشــد.
\s5
\v 16 پـس‌ قائن‌ از حضور خداونـد بیـرون‌ رفـت‌ و در زمیـن‌ نـود، بطـرف‌ شرقــی‌ عـدن‌، ساكــن‌ شـد.
\v 17 و قائن‌ زوجۀ خود را شناخت‌. پس‌ حامله‌ شده‌، خنوخ‌ را زایید. و شهری‌ بنا می‌كرد، و آن‌ شهر را به‌ اسم‌ پسر خود، خنوخ‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 18 و برای‌ خنوخ‌ عیراد متولد شد، و عیراد، مَحُویائیل‌ را آورد، و مَحُویائیل‌، مَتُوشائیل‌ را آورد، و مَتوشائیل‌، لَمَك‌ را آورد.
\v 19 و لَمَك‌، دو زن‌ برای‌ خود گرفت‌، یكی‌ را عاده‌ نام‌ بود و دیگری‌ را ظِلَّه‌.
\s5
\v 20 و عاده‌، یابال‌ را زایید. وی‌ پدر خیمه‌نشینان‌ و صاحبان‌ مواشی‌ بود.
\v 21 و نام‌ برادرش‌ یوبال‌ بود. وی‌ پدر همۀ نوازندگان‌ بربط‌ و نی‌ بود.
\v 22 و ظِلَّه‌ نیز توبل‌ قائن‌ را زایید، كه‌ صانع‌ هر آلت‌ مس‌ و آهن‌ بود. و خواهر توبل‌ قائن‌، نعمه‌ بود.
\s5
\v 23 و لَمَك‌ به‌ زنان‌ خود گفت‌: «ای‌ عاده‌ و ظله‌، قول‌ مرا بشنوید! ای‌ زنان‌ لَمَك‌، سخن‌ مرا گوش‌ گیرید! زیرا مردی‌ را كشتم‌ بسبب‌ جراحت‌ خود، و جوانی‌ را بسبب‌ ضرب‌ خویش‌.
\v 24 اگر برای‌ قائن‌ هفت‌ چندان‌ انتقام‌ گرفته‌ شود، هر آینه‌ برای‌ لَمَك‌، هفتاد و هفت‌ چندان‌.»
\s5
\v 25 پس‌ آدم‌ بار دیگر زن‌ خود را شناخت‌، و او پسری‌ بزاد و او را شیث‌نام‌ نهاد، زیرا گفت‌: «خدا نسلی‌ دیگر به‌ من‌ قرار داد، به‌ عوض‌ هابیل‌ كه‌ قائن‌ او را كشت‌.»
\v 26 و برای‌ شیث‌ نیز پسری‌ متولد شد و او را اَنوش‌ نامید. در آنوقت‌ به‌ خواندن‌ اسم‌ یهوه‌ شروع‌ كردند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 این‌ است‌ كتاب‌ پیدایش‌ آدم‌ در روزی‌ كه خدا آدم‌ را آفرید، به‌ شبیه‌ خدا او را ساخت‌،
\v 2 نر و ماده‌ ایشان‌ را آفرید. و ایشان‌ را بركت‌ داد و ایشـان‌ را «آدم‌» نام‌ نهـاد، در روز آفرینـش‌ ایشـان‌.
\s5
\v 3 و آدم‌ صد و سی‌ سال‌ بزیست‌، پس‌ پسری‌ به‌ شبیه‌ و بصورت‌ خود آورد، و او را شیث‌ نامید.
\v 4 و ایام‌ آدم‌ بعد از آوردن‌ شیث‌، هشتصد سال‌ بود، و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 5 پس‌ تمام‌ ایام‌ آدم‌ كه‌ زیست‌، نهصد و سی‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 6 و شیث‌ صد و پنج‌ سال‌ بزیست‌، و اَنوش‌ را آورد.
\v 7 و شیث‌ بعد از آوردن‌ اَنوش‌، هشتصد و هفت‌ سال‌ بزیست‌ و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 8 و جملۀ ایام‌ شیث‌، نهصد و دوازده‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 9 و اَنوش‌ نود سال‌ بزیست‌، و قینان‌ را آورد.
\v 10 و اَنوش‌ بعد از آوردن‌ قینان‌، هشتصد و پانزده‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 11 پس‌ جملۀ ایام‌ اَنوش‌ نهصد و پنج‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 12 و قینان‌ هفتاد سال‌ بزیست‌، و مَهَلَلْئیل‌ را آورد.
\v 13 و قینان‌ بعد از آوردن‌ مَهَلَلْئیل‌، هشتصد و چهل‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 14 و تمامی‌ ایام‌ قینان‌، نهصد و ده‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 15 و مَهَلَلْئیل‌، شصت‌ و پنج‌ سال‌ بزیست‌، و یارِد راآورد.
\v 16 و مَهَلَلْئیل‌ بعد از آوردن‌ یارِد، هشتصد و سی‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 17 پس‌ همۀ ایام‌ مَهَلَلْئیل‌، هشتصد و نود و پنج‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 18 و یارِد صد و شصت‌ و دو سال‌ بزیست‌، و خنوخ‌ را آورد.
\v 19 و یارِد بعد از آوردن‌ خَنوخ‌، هشتصد سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 20 و تمامی‌ ایام‌ یارِد، نهصد و شصت‌ و دو سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 21 و خنوخ‌ شصت‌ و پنج‌ سال‌ بزیست‌، و مَتوشالَح‌ را آورد.
\v 22 و خنوخ‌ بعد از آوردن‌ متوشالح‌، سیصد سال‌ با خدا راه‌ می‌رفت‌ و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 23 و همۀ ایام‌ خنوخ‌، سیصد و شصت‌ و پنج‌ سال‌ بود.
\v 24 و خنوخ‌ با خدا راه‌ می‌رفت‌ و نایاب‌ شد، زیرا خدا او را برگرفت‌.
\s5
\v 25 و متوشالح‌ صد و هشتاد و هفت‌ سال‌ بزیست‌، و لَمَك‌ را آورد.
\v 26 و متوشالح‌ بعد از آوردن‌ لَمَك‌، هفتصد و هشتاد و دو سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 27 پس‌ جملۀ ایام‌ متوشالح‌، نهصد و شصت‌ و نه‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 28 و لَمَك‌ صد و هشتاد و دو سال‌ بزیست‌، و پسری‌ آورد
\v 29 و وی‌ را نوح‌ نام‌ نهاده‌ گفت‌: «این‌ ما را تسلی‌ خواهد داد از اعمال‌ ما و از محنت‌ دستهای‌ ما از زمینی‌ كه‌ خداوند آن‌ را ملعون‌ كرد.»
\s5
\v 30 و لَمَك‌ بعد از آوردن‌ نوح‌، پانصد و نود و پنج‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 31 پس‌ تمام‌ ایام‌ لَمَك‌، هفتصد و هفتاد و هفت‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\v 32 و نوح‌ پانصد ساله‌ بود، پس‌ نوح‌ سام‌ و حام‌ و یافِث‌ را آورد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ آدمیان‌ شروع‌ كردند به‌ زیاد شدن‌ بر روی‌ زمین‌ و دختران‌ برای‌ ایشان‌ متولد گردیدند،
\v 2 پسران‌ خدا دختران‌ آدمیان‌ را دیدند كه‌ نیكومنظرند، و از هر كدام‌ كه‌ خواستند، زنان‌ برای‌ خویشتن‌ می‌گرفتند.
\v 3 و خداوند گفت‌: «روح‌ من‌ در انسان‌ دائماً داوری‌ نخواهد كرد، زیرا كه‌ او نیز بشر است‌. لیكن‌ ایام‌ وی‌ صد و بیست‌ سال‌ خواهد بود.»
\s5
\v 4 و در آن‌ ایام‌ مردان‌ تنومند در زمین‌ بودند. و بعد از هنگامی‌ كه‌ پسران‌ خدا به‌ دختران‌ آدمیان‌ در آمدند و آنها برای‌ ایشان‌ اولاد زاییدند، ایشان‌ جبارانی‌ بودند كه‌ در زمان‌ سَلَفْ، مردان‌ نامور شدند.
\s5
\v 5 و خداوند دید كه‌ شرارت‌ انسان‌ در زمین‌ بسیار است‌، و هر تصور از خیالهای‌ دل‌ وی‌ دائماً محض‌ شرارت‌ است‌.
\v 6 و خداوند پشیمان‌ شد كه‌ انسان‌ را بر زمیـن‌ ساخته‌ بود، و در دل‌ خود محزون‌ گشت‌.
\s5
\v 7 و خداوند گفـت‌: «انسـان‌ را كه‌ آفریـده‌ام‌، از روی‌ زمین‌ محو سازم‌، انسان‌ و بهایم‌ و حشرات‌ و پرندگان‌ هوا را، چونكه‌ متأسف‌ شدم‌ از ساختن‌ ایشـان‌.»
\v 8 اما نـوح‌ در نظـر خداوند التفـات‌ یافـت‌.
\s5
\v 9 این‌ است‌ پیدایش‌ نوح‌. نوح‌ مردی‌ عادل‌ بود، و در عصر خود كامل‌. و نوح‌ با خدا راه‌ می‌رفت‌.
\v 10 و نوح‌ سه‌ پسر آورد: سام‌ و حام‌ و یافث‌.
\s5
\v 11 و زمین‌ نیز بنظر خدا فاسد گردیده‌ و زمین‌ از ظلم‌ پرشده‌ بود.
\v 12 و خدا زمین‌ را دید كه‌ اینك‌ فاسد شده‌ است‌، زیرا كه‌ تمامی‌ بشر راه‌ خود را بر زمین‌ فاسد كرده‌ بودند.
\s5
\v 13 و خدا به‌ نوح‌ گفت‌: «انتهای‌ تمامی‌ بشر به‌ حضورم‌ رسیده‌ است‌، زیرا كه‌ زمین‌ بسبب‌ ایشان‌ پر از ظلم‌ شده‌ است‌. و اینك‌ من‌ ایشان‌ را با زمین‌ هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 14 پس‌ برای‌ خود كشتی‌ای‌ از چوب‌ كوفر بساز، و حُجَرات‌ در كشتی‌ بنا كن‌ و درون‌ و بیرونش‌ را به‌ قیر بیندا.
\v 15 و آن‌ را بدین‌ تركیب‌ بساز كه‌ طول‌ كشتی‌ سیصد ذراع‌ باشد، و عرضش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و ارتفاع‌ آن‌ سی‌ ذراع‌.
\s5
\v 16 و روشنی‌ای‌ برای‌ كشتی‌ بساز و آن‌ را به‌ ذراعی‌ از بالا تمام‌ كن‌. و درِ كشتی‌ را در جنب‌ آن‌ بگذار، و طبقات‌ تحتانی‌ و وسطی‌ و فوقانی‌ بساز.
\v 17 زیرا اینك‌ من‌ طوفان‌ آب‌ را بر زمین‌ می‌آورم‌ تا هر جسدی‌ را كه‌ روح‌ حیات‌ در آن‌ باشد، از زیر آسمان‌ هلاك‌ گردانم‌. و هر چه‌ بر زمین‌ است‌، خواهد مرد.
\s5
\v 18 لكن‌ عهد خود را با تو استوار می‌سازم‌، و به‌ كشتی‌ در خواهی‌ آمد، تو و پسرانت‌ و زوجه‌ات‌ و ازواج‌ پسرانت‌ با تو.
\v 19 و از جمیع‌ حیوانات‌، از هر ذی‌جسدی‌، جفتی‌ از همه‌ به‌ كشتی‌ در خواهی‌ آورد، تا با خویشتن‌ زنده‌ نگاه‌ داری‌، نر و ماده‌ باشند.
\s5
\v 20 از پرندگان‌ به‌ اجناس‌ آنها، و از بهایـم‌ به‌ اجنـاس‌ آنها، و از همۀ حشـرات‌ زمین‌ به‌ اجناس‌ آنها، دودو از همه‌ نزد تو آینـد تا زنـده‌ نگاه‌ داری‌.
\v 21 و از هـر آذوقه‌ای‌ كه‌ خورده‌ شـود، بگیر و نـزد خود ذخیـره‌ نما تا برای‌ تو و آنها خوراك‌ باشد.»
\v 22 پس‌ نوح‌ چنین‌ كرد و به‌ هرچـه‌ خـدا او را امر فرمـود، عمل‌ نمـود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و خداوند به‌ نوح‌ گفت‌: «تو و تمامی‌ اهل خانه‌ات‌ به‌ كشتی‌ در آیید، زیرا تو را در این‌ عصر به‌ حضور خود عادل‌ دیدم‌.
\v 2 و از همۀ بهایم‌ پاك‌، هفت‌ هفت‌، نر و ماده‌ با خود بگیر، و از بهایم‌ ناپاك‌، دودو، نر و ماده‌،
\v 3 و از پرندگان‌ آسمان‌ نیز هفت‌ هفت‌، نر و ماده‌ را، تا نسلی‌ بر روی‌ تمام‌ زمین‌ نگاه‌ داری‌.
\s5
\v 4 زیرا كه‌ من‌ بعد از هفت‌ روز دیگر، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ باران‌ می‌بارانم‌، و هر موجودی‌ را كه‌ ساخته‌ام‌، از روی‌ زمین‌ محو می‌سازم‌. »
\v 5 پس‌ نوح‌ موافق‌ آنچه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمود.
\s5
\v 6 و نوح‌ ششصد ساله‌ بود، چون‌ طوفان‌ آب‌ بر زمین‌ آمد.
\v 7 و نوح‌ و پسرانش‌ و زنش‌ و زنان‌ پسرانش‌ با وی‌ از آب‌ طوفان‌ به‌ كشتی‌ در آمدند.
\s5
\v 8 از بهایم‌ پاك‌ و از بهایم‌ ناپاك‌، و از پرندگان‌ و از همۀ حشرات‌ زمین‌،
\v 9 دودو، نر و ماده‌، نزد نوح‌ به‌ كشتی‌ در آمدند، چنانكه‌ خدا نوح‌ را امر كرده‌ بود.
\v 10 و واقع‌ شد بعد از هفت‌ روز كه‌ آب‌ طوفان‌ بر زمین‌ آمد.
\s5
\v 11 و در سال‌ ششصد از زندگانی‌ نوح‌، در روز هفدهم‌ از ماه‌ دوم‌، در همان‌ روز جمیع‌ چشمه‌های‌ لجۀ عظیم‌ شكافته‌ شد، و روزنهای‌ آسمان‌ گشوده‌.
\v 12 و باران‌، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ بر روی‌ زمین‌ می‌بارید.
\s5
\v 13 در همان‌ روز نوح‌ و پسرانش‌، سام‌ و حام‌ و یافث‌، و زوجۀ نوح‌ و سه‌ زوجۀ پسرانش‌، با ایشان‌ داخل‌ كشتی‌ شدند.
\v 14 ایشان‌ و همۀ حیوانات‌ به‌ اجناس‌ آنها، و همۀ بهایم‌ به‌ اجناس‌ آنها، و همۀ حشراتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند به‌ اجناس‌ آنها، و همۀ پرندگان‌ به‌اجناس‌ آنها، همۀ مرغان‌ و همۀ بالداران‌.
\s5
\v 15 دودو از هر ذی‌ جسدی‌ كه‌ روح‌ حیات‌ دارد، نزد نوح‌ به‌ كشتی‌ در آمدند.
\v 16 و آنهایی‌ كه‌ آمدند نر و ماده‌ از هر ذی‌جسد آمدند، چنانكه‌ خدا وی‌ را امر فرموده‌ بود. و خداوند در را از عقب‌ او بست‌.
\s5
\v 17 و طوفان‌ چهل‌ روز بر زمین‌ می‌آمد، و آب‌ همی‌ افزود و كشتی‌ را برداشت‌ كه‌ از زمین‌ بلند شد.
\v 18 و آب‌ غلبه‌ یافته‌، بر زمین‌ همی‌ افزود، و كشتی‌ بر سطح‌ آب‌ می‌رفت‌.
\s5
\v 19 و آب‌ بر زمین‌ زیاد و زیاد غلبه‌ یافت‌، تا آنكه‌ همۀ كوههای‌ بلند كه‌ زیر تمامی‌ آسمانها بود، مستور شد.
\v 20 پانزده‌ ذراع‌ بالاتر، آب‌ غلبه‌ یافت‌ و كوهها مستورگردید.
\s5
\v 21 و هر ذی‌جسدی‌ كه‌ بر زمین‌ حركت‌ می‌كرد، از پرندگان‌ و بهایم‌ و حیوانات‌ و كل‌ حشرات‌ خزندۀ بر زمین‌، و جمیع‌ آدمیان‌، مردند.
\v 22 هركه‌ دم‌ روح‌ حیات‌ در بینی‌ او بود، از هر كه‌ در خشكی‌ بود، مرد.
\s5
\v 23 و خدا محو كرد هر موجودی‌ را كه‌ بر روی‌ زمین‌ بود، از آدمیان‌ و بهایم‌ و حشرات‌ و پرندگان‌ آسمان‌، پس‌ از زمین‌ محو شدند. و نوح‌ با آنچه‌ همراه‌ وی‌ در كشتی‌ بود فقط باقی‌ ماند.
\v 24 و آب‌ بر زمین‌ صد و پنجاه‌ روز غلبه‌ می‌یافت‌.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و خدا نوح‌ و همۀ حیوانات‌ و همۀ بهایمی‌ را كه‌ با وی‌ در كشتی‌ بودند، بیاد آورد. و خدا بادی‌ بر زمین‌ وزانید و آب‌ ساكن‌ گردید.
\v 2 و چشمه‌های‌ لجه‌ و روزنهای‌ آسمان‌ بسته‌ شد، و باران‌ از آسمان‌ باز ایستاد.
\v 3 و آب‌ رفته‌رفته‌ از روی‌ زمین‌ برگشت‌. و بعد از انقضای‌ صد و پنجاه‌ روز، آب‌ كم‌ شد،
\s5
\v 4 و روز هفدهم‌ از ماه‌ هفتم‌، كشتی‌ بر كوههای‌ آرارات‌ قرار گرفت‌.
\v 5 و تا ماه‌ دهم‌، آب‌ رفته‌رفته‌ كمتر می‌شد، و در روز اول‌ از ماه‌ دهم‌، قله‌های‌ كوهها ظاهر گردید.
\s5
\v 6 و واقع‌ شد بعد از چهل‌ روز كه‌ نوح‌ دریچۀكشتی‌ را كه‌ ساخته‌ بود، باز كرد.
\v 7 و زاغ‌ را رها كرد. او بیرون‌ رفته‌، در تردد می‌بود تا آب‌ از زمین‌ خشك‌ شد.
\s5
\v 8 پس‌ كبوتر را از نزد خود رها كرد تا ببیند كه‌ آیا آب‌ از روی‌ زمین‌ كم‌ شده‌ است‌.
\v 9 اما كبوتر چون‌ نشیمنی‌ برای‌ كف‌ پای‌ خود نیافت‌، زیرا كه‌ آب‌ در تمام‌ روی‌ زمین‌ بود، نزد وی‌ به‌ كشتی‌ برگشت‌. پس‌ دست‌ خود را دراز كرد و آن‌ را گرفته‌ نزد خود به‌ كشتی‌ در آورد.
\s5
\v 10 و هفت‌ روز دیگر نیز درنگ‌ كرده‌، باز كبوتر را از كشتی‌ رها كرد.
\v 11 و در وقت‌ عصر، كبوتر نزد وی‌ برگشت‌، و اینك‌ برگ‌ زیتون‌ تازه‌ در منقار وی‌ است‌. پس‌ نوح‌ دانست‌ كه‌ آب‌ از روی‌ زمین‌ كم‌ شده‌ است‌.
\v 12 و هفت‌ روز دیگر نیز توقف‌ نموده‌، كبوتر را رها كرد، و او دیگر نزد وی‌ برنگشت‌.
\s5
\v 13 و در سال‌ ششصد و یكم‌ در روز اول‌ از ماه‌ اول‌، آب‌ از روی‌ زمین‌ خشك‌ شد. پس‌ نوح‌ پوشش‌ كشتی‌ را برداشته‌، نگریست‌، و اینك‌ روی‌ زمین‌ خشك‌ بود.
\v 14 و در روز بیست‌ و هفتم‌ از ماه‌ دوم‌، زمین‌ خشك‌ شد.
\s5
\v 15 آنگاه‌ خدا نوح‌ را مخاطب‌ ساخته‌، گفت‌:
\v 16 «از كشتی‌ بیرون‌ شو، تو و زوجه‌ات‌ و پسرانت‌ و ازواج‌ پسرانت‌ با تو.
\v 17 و همۀ حیواناتی‌ را كه‌ نزد خود داری‌، هر ذی‌جسدی‌ را از پرندگان‌ و بهایم‌ و كل‌ حشرات‌ خزندۀ بر زمین‌، با خود بیرون‌ آور، تا بر زمین‌ منتشر شده‌، در جهان‌ بارور و كثیر شوند.»
\s5
\v 18 پس‌ نوح‌ و پسران‌ او و زنش‌ و زنان‌ پسرانش‌، با وی‌ بیرون‌ آمدند.
\v 19 و همۀ حیوانات‌ و همۀ حشرات‌ و همۀ پرندگان‌، و هر چه‌ بر زمین‌ حركت‌ می‌كند، به‌ اجناس‌ آنها، از كشتی‌ به‌ در شدند.
\s5
\v 20 و نوح‌ مذبحی‌ برای‌ خداوند بنا كرد، و از هر بهیمۀ پاك‌ و از هر پرندۀ پاك‌ گرفته‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ بر مذبح‌ گذرانید.
\v 21 و خداوند بوی‌ خوش‌ بویید وخداوند در دل‌ خود گفت‌: «بعد از این‌ دیگر زمین‌ را بسبب‌ انسان‌ لعنت‌ نكنم‌، زیرا كه‌ خیال‌ دل‌ انسان‌ از طفولیت‌ بد است‌، و بار دیگر همۀ حیوانات‌ را هلاك‌ نكنم‌، چنانكه‌ كردم‌.
\v 22 مادامی‌ كه‌ جهان‌ باقی‌ است‌، زرع‌ و حصاد، و سرما و گرما، و زمستان‌ و تابستان‌، و روز و شب‌ موقوف‌ نخواهد شد. »
\s5
\c 9
\p
\v 1 و خدا، نوح‌ و پسرانش‌ را بركت‌ داده‌،بدیشان‌ گفت‌: «بارور و كثیر شوید و زمین‌ را پر سازید.
\v 2 و خوف‌ شما و هیبت‌ شما بر همۀ حیوانات‌ زمین‌ و بر همۀ پرندگان‌ آسمان‌، و بر هر چه‌ بر زمین‌ می‌خزد، و بر همۀ ماهیان‌ دریا خواهد بود؛ به‌ دست‌ شما تسلیم‌ شده‌اند.
\s5
\v 3 و هر جنبنده‌ای‌ كه‌ زندگی‌ دارد، برای‌ شما طعام‌ باشد. همه‌ را چون‌ علف‌ سبز به‌ شما دادم‌،
\v 4 مگر گوشت‌ را با جانش‌ كه‌ خون‌ او باشد، مخورید.
\s5
\v 5 و هر آینه‌ انتقام‌ خون‌ شما را برای‌ جان‌ شما خواهم‌ گرفت‌. از دست‌ هر حیوان‌ آن‌ را خواهم‌ گرفت‌. و از دست‌ انسان‌، انتقام‌ جان‌ انسان‌ را از دست‌ برادرش‌ خواهم‌ گرفت‌.
\v 6 هر كه‌ خون‌ انسان‌ ریزد، خون‌ وی‌ به‌ دست‌ انسان‌ ریخته‌ شود، زیرا خدا انسان‌ را به‌ صورت‌ خود ساخت‌.
\v 7 و شما بارور و كثیر شوید، و در زمین‌ منتشر شده‌، در آن‌ بیفزایید.»
\s5
\v 8 و خدا نوح‌ و پسرانش‌ را با وی‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 9 «اینك‌ من‌ عهد خود را با شما و بعد از شما با ذریت‌ شما استوار سازم‌،
\v 10 و با همۀ جانورانی‌ كه‌ با شما باشند، از پرندگان‌ و بهایم‌ وهمۀ حیوانات‌ زمین‌ با شما، با هر چه‌ از كشتی‌ بیرون‌ آمد، حتی‌ جمیع‌ حیوانات‌ زمین‌.
\s5
\v 11 عهد خود را با شما استوار می‌گردانم‌ كه‌ بار دیگر هر ذی‌جسد از آب‌ طوفان‌ هلاك‌ نشود، و طوفان‌ بعد از این‌ نباشد تا زمین‌ را خراب‌ كند. »
\v 12 و خدا گفت‌: «اینست‌ نشان‌ عهدی‌ كه‌ من‌ می‌بندم‌، در میان‌ خود و شما، و همۀ جانورانی‌ كه‌ با شما باشند، نسلاً بعد نسل‌ تا به‌ ابد:
\v 13 قوس‌ خود را در ابر می‌گذارم‌، و نشان‌ آن‌ عهدی‌ كه‌ در میان‌ من‌ و جهان‌ است‌، خواهد بود.
\s5
\v 14 و هنگامی‌ كه‌ ابر را بالای‌ زمین‌ گسترانم‌، و قوس‌ در ابر ظاهر شود،
\v 15 آنگاه‌ عهد خود را كه‌ در میان‌ من‌ و شما و همۀ جانوران‌ ذی‌جسد می‌باشد، بیاد خواهم‌ آورد. و آب‌ طوفان‌ دیگر نخواهد بود تا هر ذی‌جسدی‌ را هلاك‌ كند.
\s5
\v 16 و قوس‌ در ابر خواهد بود، و آن‌ را خواهم‌ نگریست‌ تا بیاد آورم‌ آن‌ عهد جاودانی‌ را كه‌ در میان‌ خدا و همۀ جانوران‌ است‌، از هر ذی‌جسدی‌ كه‌ بر زمین‌ است‌. »
\v 17 و خدا به‌ نوح‌ گفت‌: «این‌ است‌ نشان‌ عهدی‌ كه‌ استوار ساختم‌ در میان‌ خود و هر ذی‌جسدی‌ كه‌ بر زمین‌ است‌. »
\s5
\v 18 و پسران‌ نوح‌ كه‌ از كشتی‌ بیرون‌ آمدند، سام‌ و حام‌ و یافث‌ بودند. و حام‌ پدر كنعان‌ است‌.
\v 19 اینانند سه‌ پسر نوح‌، و از ایشان‌ تمامی‌ جهان‌ منشعب‌ شد.
\s5
\v 20 و نوح‌ به‌ فلاحت‌ زمین‌ شروع‌ كرد، و تاكستانی‌ غرس‌ نمود.
\v 21 و شراب‌ نوشیده‌، مست‌شد، و در خیمۀ خود عریان‌ گردید.
\s5
\v 22 و حام‌، پدر كنعان‌، برهنگی‌ پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون‌ خبر داد.
\v 23 و سام‌ و یافث‌، ردا را گرفته‌، بر كتف‌ خود انداختند، و پس‌پس‌ رفته‌، برهنگی‌ پدر خود را پوشانیدند. و روی‌ ایشان‌ باز پس‌ بود كه‌ برهنگی‌ پدر خود را ندیدند.
\s5
\v 24 و نوح‌ از مستی‌ خود به‌ هوش‌ آمده‌، دریافت‌ كه‌ پسر كهترش‌ با وی‌ چه‌ كرده‌ بود.
\v 25 پس‌ گفت‌: «كنعان‌ ملعون‌ باد! برادران‌ خود را بندۀ بندگان‌ باشد.»
\s5
\v 26 و گفت‌: «متبارك‌ باد یهوه‌ خدای‌ سام‌! و كنعان‌، بندۀ او باشد.
\v 27 خدا یافث‌ را وسعت‌ دهد، و در خیمه‌های‌ سام‌ ساكن‌ شود، و كنعان‌ بندۀ او باشد. »
\s5
\v 28 و نوح‌ بعد از طوفان‌، سیصد و پنجاه‌ سال‌ زندگانی‌ كرد.
\v 29 پس‌ جملۀ ایام‌ نوح‌ نهصد و پنجاه‌ سال‌ بود كه‌ مرد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 این‌ است‌ پیدایش‌ پسران‌ نوح‌، سام‌ و حام‌ و یافث‌. و از ایشان‌ بعد از طوفان‌ پسران‌ متولد شدند.
\s5
\v 2 پسران‌ یافث‌: جومَر و ماجوج‌ و مادای‌ و یاوان‌ و توبال‌ و ماشَك‌ و تیراس‌.
\v 3 و پسران‌ جومَر: اَشكناز و رِیفات‌ و توجَرْمَه‌.
\v 4 و پسران‌ یاوان‌: اَلِیشَه‌ و تَرشیش‌ و كَتیم‌ و دودانیم‌.
\v 5 از اینان‌ جزایر امّت‌ها منشعب‌ شدند در اراضی‌ خود، هر یكی‌ موافق‌ زبان‌ و قبیله‌اش‌ در امّت‌های‌ خویش‌.
\s5
\v 6 و پسران‌ حام‌: كوش‌ و مِصرایم‌ و فوط و كنعان‌.
\v 7 و پسران‌ كوش‌: سِبا و حَویله‌ و سَبْتَه‌ و رَعْمَه‌ و سَبْتِكا. و پسران‌ رَعْمَه‌: شِبا و دَدان‌.
\s5
\v 8 و كوش‌ نِمرُود را آورد. او به‌ جبار شدن‌ در جهان‌ شروع‌ كرد.
\v 9 وی‌ در حضور خداوند صیادی‌ جبار بود. از این‌ جهت‌ می‌گویند: «مثل‌ نمرود،صیاد جبار در حضور خداوند . »
\v 10 و ابتدای‌ مملكت‌ وی‌، بابل‌ بود و اَرَك‌ و اَكَدّ و كَلْنَه‌ در زمین‌ شِنعار.
\s5
\v 11 از آن‌ زمین‌ آشور بیرون‌ رفت‌، و نینوا و رَحوبوت‌ عیر، و كالَح‌ را بنا نهاد،
\v 12 و ریسَن‌ را در میان‌ نینوا و كالَح‌. و آن‌ شهری‌ بزرگ‌ بود.
\v 13 و مِصرایم‌ لُودیم‌ و عَنامیم‌ و لَهابیم‌ و نَفتوحیم‌ را آورد.
\v 14 و فَتروسیم‌ و كَسلوحیم‌ را كه‌ از ایشان‌ فِلسطینیان‌ پدید آمدند و كَفتوریم‌ را.
\s5
\v 15 و كنعان‌، صیدون‌، نخست‌زادۀ خود، وحَتّ را آورد.
\v 16 و یبوسیان‌ و اَموریان‌ و جِرجاشیان‌ را
\v 17 و حِوّیان‌ و عَرْقیان‌ و سینیان‌ را
\v 18 و اَروادیان‌ و صَماریان‌ و حَماتیان‌ را. و بعد از آن‌، قبایل‌ كنعانیان‌ منشعب‌ شدند.
\s5
\v 19 و سرحد كنعانیان‌ از صیدون‌ به‌ سمت‌ جرار تا غَزَه‌ بود، و به‌ سمت‌ سُدُوم‌ و عَمُورَه‌ و اَدْمَه‌ و صَبُوئیم‌ تا به‌ لاشَع‌.
\v 20 اینانند پسران‌ حام‌ برحسب‌ قبایل‌ و زبانهای‌ ایشان‌، در اراضی‌ و امّت‌های‌ خود.
\s5
\v 21 و از سام‌ كه‌ پدر جمیع‌ بنی‌عابَر و برادر یافَث‌ بزرگ‌ بود، از او نیز اولاد متولد شد.
\v 22 پسران‌ سام‌: عیلام‌ و آشور و اَرْفَكْشاد و لُود و اَرام‌.
\v 23 و پسران‌ اَرام‌: عُوص‌ و حُول‌ و جاتِر و ماش‌.
\s5
\v 24 و اَرَفكشاد، شالِح‌ را آورد، و شالِح‌، عابر را آورد.
\v 25 و عابر را دو پسر متولد شد. یكی‌ را فالِج‌ نام‌ بود، زیرا كه‌ در ایام‌ وی‌ زمین‌ منقسم‌ شد. و نام‌ برادرش‌ یقْطان‌.
\s5
\v 26 و یقْطان‌، المُوداد و شالف‌ و حَضَرموت‌ و یارِح‌ را آورد،
\v 27 و هَدُورام‌ و اُوْزال‌ و دِقْلَه‌ را،
\v 28 و عُوبال‌ و ابیمائیل‌ و شِبا را،
\v 29 و اَوْفیر و حَوِیلَه‌ و یوباب‌ را. این‌ همه‌ پسران‌ یقطان‌ بودند.
\s5
\v 30 و مسكن‌ ایشان‌ از میشا بود به‌ سمت‌ سَفارَه‌، كه‌ كوهی‌ از كوههای‌ شرقی‌است‌.
\v 31 اینانند پسران‌ سام‌ برحسب‌ قبایل‌ و زبانهای‌ ایشان‌، در اراضی‌ خود برحسب‌ امّت‌های‌خویش‌.
\s5
\v 32 اینانند قبایل‌ پسران‌ نوح‌، برحسب‌ پیدایش‌ ایشان‌ در امّت‌های‌ خود كه‌ از ایشان‌ امّت‌های‌ جهان‌، بعد از طوفان‌ منشعب‌ شدند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و تمام‌ جهان‌ را یك‌ زبان‌ و یك‌ لغت‌ بود.
\v 2 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ از مشرق‌ كوچ‌ می‌كردند، همواری‌ای‌ در زمین‌ شنعار یافتند و در آنجا سكنی‌ گرفتند.
\s5
\v 3 و به‌ یكدیگر گفتند: «بیایید، خشتها بسازیم‌ و آنها را خوب‌ بپزیم‌.» و ایشان‌ را آجر به‌ جای‌ سنگ‌ بود، و قیر به‌ جای‌ گچ‌.
\v 4 و گفتند: «بیایید شهری‌ برای‌ خود بنا نهیم‌، و برجی‌ را كه‌ سرش‌ به‌ آسمان‌ برسد، تا نامی‌ برای‌ خویشتن‌ پیدا كنیم‌، مبادا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراكنده‌ شویم‌.»
\s5
\v 5 و خداوند نزول‌ نمود تا شهر و برجی‌ را كه‌ بنی‌آدم‌ بنا می‌كردند، ملاحظه‌ نماید.
\v 6 و خداوند گفت‌: «همانا قوم‌ یكی‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ را یك‌ زبان‌ و این‌ كار را شروع‌ كرده‌اند، و الا´ن‌ هیچ‌ كاری‌ كه‌ قصد آن‌ بكنند، از ایشان‌ ممتنع‌ نخواهد شد.
\v 7 اكنون‌ نازل‌ شویم‌ و زبان‌ ایشان‌ را در آنجا مشوش‌ سازیم‌ تا سخن‌ یكدیگر را نفهمند.»
\s5
\v 8 پس‌ خداوند ایشان‌ را از آنجا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراكنده‌ ساخت‌ و از بنای‌ شهر باز ماندند.
\v 9 از آن‌ سبب‌ آنجا را بابل‌ نامیدند، زیرا كه‌ در آنجا خداوند لغت‌ تمامی‌ اهل‌ جهان‌ را مشوش‌ ساخت‌. و خداوند ایشان‌ را از آنجا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراكنده‌ نمود.
\s5
\v 10 این‌ است‌ پیدایش‌ سام‌. چون‌ سام‌ صد ساله‌ بود، اَرْفَكشاد را دو سال‌ بعد از طوفان‌ آورد.
\v 11 و سام‌ بعد از آوردن‌ ارفكشاد، پانصد سال‌ زندگانی‌كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\s5
\v 12 و ارفكشاد سی‌ و پنج‌ سال‌ بزیست‌ و شالح‌ را آورد.
\v 13 و ارفكشاد بعد از آوردن‌ شالح‌، چهار صد و سه‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\s5
\v 14 و شالح‌ سی‌ سال‌ بزیست‌، و عابر را آورد.
\v 15 و شالح‌ بعد از آوردن‌ عابر، چهارصد و سه‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\s5
\v 16 و عابر سی‌ و چهار سال‌ بزیست‌ و فالج‌ را آورد.
\v 17 و عابر بعد از آوردن‌ فالج‌، چهار صد و سی‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\s5
\v 18 و فالِج‌ سی‌ سال‌ بزیست‌، و رَعُو را آورد.
\v 19 و فالج‌ بعد از آوردن‌ رعو، دویست‌ و نه‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\s5
\v 20 و رعو سی‌ و دو سال‌ بزیست‌، و سروج‌ را آورد.
\v 21 و رعو بعد از آوردن‌ سَرُوْج‌، دویست‌ و هفت‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\s5
\v 22 و سروج‌ سی‌ سال‌ بزیست‌، و ناحور را آورد.
\v 23 و سروج‌ بعد از آوردن‌ ناحور، دویست‌ سال‌ بزیست‌ و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\s5
\v 24 و ناحور بیست‌ و نه‌ سال‌ بزیست‌، و تارح‌ را آورد.
\v 25 و ناحور بعد از آوردن‌ تارح‌، صد و نوزده‌ سال‌ زندگانی‌ كرد و پسران‌ و دختران‌ آورد.
\v 26 و تارح‌ هفتاد سال‌ بزیست‌، و اَبرام‌ و ناحور و هاران‌ را آورد.
\s5
\v 27 و این‌ است‌ پیدایش‌ تارح‌ كه‌ تارح‌، ابرام‌ و ناحور و هاران‌ را آورد، و هاران‌، لوط را آورد.
\v 28 و هاران‌ پیش‌ پدر خود، تارَح‌ در زادبوم‌ خویش‌ در اورِ كلدانیان‌ بمرد.
\s5
\v 29 و ابرام‌ و ناحور زنان‌ برای‌ خود گرفتند. زن‌ ابرام‌ را سارای‌ نام‌ بود. و زن‌ ناحور را مِلكَه‌ نام‌ بود، دختر هاران‌، پدر مِلكَه‌ و پدر یسكَه.
\v 30 اما سارای‌ نازاد مانده‌، ولدی‌ نیاورد.
\s5
\v 31 پس‌ تارح‌ پسر خود ابرام‌، و نوادۀ خود لوط‌، پسر هاران‌، و عروس‌ خود سارای‌، زوجۀ پسرش‌ ابرام‌ را برداشته‌، با ایشان‌ از اور كلدانیان‌بیرون‌ شدند تا به‌ ارض‌ كنعان‌ بروند، و به‌ حران‌ رسیده‌، در آنجا توقف‌ نمودند.
\v 32 و مدت‌ زندگانی‌ تارح‌، دویست‌ و پنج‌ سال‌ بود، و تارح‌ در حران‌ مرد.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و خداوند به‌ ابرام‌ گفت‌: «از ولایت‌خود، و از مولد خویش‌ و از خانۀ پدر خود بسوی‌ زمینی‌ كه‌ به‌ تو نشان‌ دهم‌ بیرون‌ شو،
\v 2 و از تو امتی‌ عظیم‌ پیدا كنم‌ و تو را بركت‌ دهم‌، و نام‌ تو را بزرگ‌ سازم‌، و تو بركت‌ خواهی‌ بود.
\v 3 و بركت‌ دهم‌ به‌ آنانی‌ كه‌ تو را مبارك‌ خوانند، و لعنت‌ كنم‌ به‌ آنكه‌ تو را ملعون‌ خواند. و از تو جمیع‌ قبایل‌ جهان‌ بركت‌ خواهند یافت‌.»
\s5
\v 4 پس‌ ابرام‌، چنانكه‌ خداوند بدو فرموده‌ بود، روانه‌ شد. و لوط همراه‌ وی‌ رفت‌. و ابرام‌ هفتاد و پنج‌ ساله‌ بود، هنگامی‌ كه‌ از حَرّان‌ بیرون‌ آمد.
\v 5 و ابرام‌ زن‌ خود سارای‌، و برادرزادۀ خود لوط‌، و همۀ اموال‌ اندوختۀ خود را با اشخاصی‌ كه‌ در حران‌ پیدا كرده‌ بودند، برداشته‌، به‌ عزیمت‌ زمین‌ كنعان‌ بیرون‌ شدند، و به‌ زمین‌ كنعان‌ داخل‌ شدند.
\s5
\v 6 و ابرام‌ در زمین‌ می‌گشت‌ تا مكان‌ شكیم‌ تا بلوطستان‌ موره‌. و در آنوقت‌ كنعانیان‌ در آن‌ زمین‌ بودند.
\v 7 و خداوند بر اَبرام‌ ظاهر شده‌، گفت‌: «به‌ ذریت‌ تو این‌ زمین‌ را می‌بخشم‌.» و در آنجا مذبحی‌ برای‌ خداوند كه‌ بر وی‌ ظاهر شد، بنا نمود.
\s5
\v 8 پس‌، از آنجا به‌ كوهی‌ كه‌ به‌ شرقی‌ بیت‌ئیل‌ است‌، كوچ‌ كرده‌، خیمۀ خود را برپا نمود. و بیت‌ئیل‌ بطرف‌ غربی‌ و عای‌ بطرف‌ شرقی‌ آن‌ بود. و در آنجا مذبحی‌ برای‌ خداوند بنا نمود و نام‌ یهوه‌ را خواند.
\v 9 و ابرام‌ طی‌ مراحل‌ و منازل‌ كرده‌، به‌ سمت‌ جنوب‌ كوچید.
\s5
\v 10 و قحطی‌ در آن‌ زمین‌ شد، و ابرام‌ به‌ مصر فرود آمد تا در آنجا بسر برد، زیرا كه‌ قحط‌ در زمین‌ شدت‌ می‌كرد.
\v 11 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ نزدیك‌ به‌ ورود مصر شد، به‌ زن‌ خود سارای‌ گفت‌: «اینك‌ می‌دانم‌ كه‌ تو زن‌ نیكومنظر هستی.
\v 12 همانا چون‌ اهل‌ مصر تو را بینند، گویند: "این‌ زوجۀ اوست‌." پس‌ مرا بكشند و تو را زنده‌ نگاه‌ دارند.
\v 13 پس‌ بگو كه‌ تو خواهر من‌ هستی‌ تا به‌ خاطر تو برای‌ من‌ خیریت‌ شود و جانم‌ بسبب‌ تو زنده‌ ماند.»
\s5
\v 14 و به‌ مجرد ورود ابرام‌ به‌ مصر، اهل‌ مصر آن‌ زن‌ را دیدند كه‌ بسیار خوش‌منظر اسـت‌.
\v 15 و امرای‌ فرعـون‌ او را دیدنـد، و او را در حضـور فرعون‌ ستودند. پس‌ وی‌ را به‌ خانۀ فرعـون‌ در آوردنـد.
\v 16 و بخاطـر وی‌ با ابـرام‌ احسان‌ نمود، و او صاحب‌ میشها و گاوان‌ و حماران‌ و غلامان‌ و كنیـزان‌ و ماده‌ الاغـان‌ و شتـران‌ شد.
\s5
\v 17 و خداوند فرعـون‌ و اهل‌ خانۀ او را بسبب‌ سارای‌، زوجۀ ابرام‌ به‌ بلایای‌ سخت‌ مبتلا ساخت‌.
\v 18 و فرعـون‌ ابـرام‌ را خوانـده‌، گفت‌: «این‌ چیست‌ كه‌ به‌ من‌ كردی‌؟ چرا مرا خبر ندادی‌ كه‌ او زوجۀ توست‌؟
\v 19 چرا گفتی‌: او خواهر منست‌، كه‌ او را به‌ زنی‌ گرفتم‌؟ و الا´ن‌، اینك‌ زوجۀ تو. او را برداشته‌، روانه‌ شو!»
\v 20 آنگاه‌ فرعون‌ در خصوص‌ وی‌، كسان‌ خود را امر فرمود تا او را با زوجه‌اش‌ و تمام‌ مایملكش‌ روانه‌ نمودند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و ابرام‌ با زن‌ خود، و تمام‌ اموال‌ خویش‌،و لوط‌، از مصر به‌ جنوب‌ آمدند.
\v 2 و ابرام‌ از مواشی‌ و نقره‌ و طلا، بسیار دولتمند بود.
\s5
\v 3 پس‌، از جنوب‌، طی‌ منازل‌ كرده‌، به‌ بیت‌ئیل‌ آمد، بدانجایی‌ كه‌ خیمه‌اش‌ در ابتدا بود، در میان‌ بیت‌ئیل‌ و عای‌،
\v 4 به‌ مقام‌ آن‌ مذبحی‌ كه‌ اول‌ بنا نهاده‌ بود، و در آنجا ابرام‌ نام‌ یهوه‌ را خواند.
\s5
\v 5 و لوط را نیز كه‌ همراه‌ ابرام‌ بود، گله‌ و رمه‌ و خیمه‌ها بود.
\v 6 و زمین‌ گنجایش‌ ایشان‌ را نداشت‌ كه‌ در یكجا ساكن‌ شوند زیرا كه‌ اندوخته‌های‌ ایشان‌ بسیار بود، و نتوانستند در یك‌ جا سكونت‌ كنند.
\v 7 و در میان‌ شبانان‌ مواشی‌ ابرام‌ و شبانان‌ مواشی‌ لوط نزاع‌ افتاد. و در آن‌ هنگام‌ كنعانیان‌ و فَرِزّیان‌، ساكن‌ زمین‌ بودند.
\s5
\v 8 پس‌ ابرام‌ به‌ لوط گفت‌: «زنهار در میان‌ من‌ و تو، و در میان‌ شبانان‌ من‌ و شبانان‌ تو نزاعی‌ نباشد، زیرا كه‌ ما برادریم‌.
\v 9 مگر تمام‌ زمین‌ پیش‌ روی‌ تو نیست‌؟ ملتمس‌ اینكه‌ از من‌ جدا شوی‌. اگر به‌ جانب‌ چپ‌ روی‌، من‌ بسوی‌ راست‌ خواهم‌ رفت‌ و اگر بطرف‌ راست‌ روی‌، من‌ به‌ جانب‌ چپ‌ خواهم‌ رفت‌. »
\s5
\v 10 آنگاه‌ لوط‌ چشمان‌ خود را برافراشت‌، و تمام‌ وادی‌ اردن‌ را بدید كه‌ همه‌اش‌ مانند باغ‌ خداوند و زمین‌ مصر، به‌ طرف‌ صوغَر، سیراب‌ بود، قبل‌ از آنكه‌ خداوند سدوم‌ و عموره‌ را خراب‌ سازد.
\v 11 پس‌ لوط تمام‌ وادی‌ اردن‌ را برای‌ خود اختیار كرد، و لوط بطرف‌ شرقی‌ كوچ‌ كرد، و از یكدیگر جدا شدند.
\s5
\v 12 ابرام‌ در زمین‌ كنعان‌ ماند، و لوط در بلاد وادی‌ ساكن‌ شد، و خیمه‌ خود را تا سدوم‌ نقل‌ كرد.
\v 13 لكن‌ مردمان‌ سدوم‌ بسیارشریر و به‌ خداوند خطاكار بودند.
\s5
\v 14 و بعد از جدا شدن‌ لوط‌ از وی‌، خداوند به‌ ابرام‌ گفت‌: «اكنون‌ تو چشمان‌ خود را برافراز و از مكانی‌ كه‌ در آن‌ هستی‌، بسوی‌ شمال‌ و جنوب‌، و مشرق‌ و مغرب‌ بنگر
\v 15 زیرا تمام‌ این‌ زمین‌ را كه‌ می‌بینی‌ به‌ تو و ذریت‌ تو تا به‌ ابد خواهم‌ بخشید.
\s5
\v 16 و ذریت‌ تو را مانند غبار زمین‌ گردانم‌. چنانكه‌ اگر كسی‌ غبار زمین‌ را تواند شمرد، ذریت‌ تو نیز شمرده‌ شود.
\v 17 برخیز و در طول‌ و عرض‌ زمین‌ گردش‌ كن‌ زیرا كه‌ آن‌ را به‌ تو خواهم‌ داد.»
\v 18 و ابرام‌ خیمۀ خود را نقل‌ كرده‌، روانه‌ شد و در بلوطستان‌ مَمْری‌ كه‌ در حِبرون‌ است‌، ساكن‌ گردید، و در آنجا مذبحی‌ برای‌ یهوه‌ بنا نهاد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و واقع‌ شد در ایام‌ امرافل‌، مَلِك‌ شنعار،و اریوك‌، مَلِك‌اَلاّسار، و كَدُرلاعُمر، مَلِك‌ عیلام‌، و تدعال‌، ملك‌ امّت‌ها،
\v 2 كه‌ ایشان‌ با بارع‌، مَلِك‌ سَدُوم‌، و برشاع‌ ملك‌ عموره‌، و شِناب‌، ملك‌ ادمه‌، و شَمئیبَر، ملك‌ صبوئیم‌، و ملك‌ بالع‌ كه‌ صوغر باشد، جنگ‌ كردند.
\s5
\v 3 این‌ همه‌ در وادی‌ سَدّیم‌ كه‌ بحرالمِلْح‌ باشد، با هم‌ پیوستند.
\v 4 دوازده‌ سال‌، كدرلاعمر را بندگی‌ كردند، و در سال‌ سیزدهم‌، بر وی‌ شوریدند.
\v 5 و در سال‌ چهاردهم‌، كدرلاعمر با ملوكی‌ كه‌ با وی‌ بودند، آمده‌، رفائیان‌ را در عَشتَروت‌ قَرْنَین‌، و زوزیان‌ را در هام‌، و ایمیان‌ را در شاوه‌ قریتَین‌، شكست‌ دادند.
\v 6 و حوریان‌ را در كوه‌ ایشان‌، سَعیر، تا ایل‌ فاران‌ كه‌ متصل‌ به‌ صحراست‌.
\s5
\v 7 پس‌ برگشته‌، به‌ عَین‌ مِشفاط كه‌ قادش‌ باشد، آمدند، و تمام‌ مرز و بوم‌ عَمالَقه‌ و اموریان‌ را نیز كه‌ در حَصّون‌ تامار ساكن‌ بودند، شكست‌ دادند.
\v 8 آنگاه‌ملك‌ سدوم‌ و ملك‌ عموره‌ و ملك‌ ادمه‌ و ملك‌ صبوئیم‌ و ملك‌ بالع‌ كه‌ صُوغَر باشد، بیرون‌ آمده‌، با ایشان‌ در وادی‌ سدیم‌، صف‌آرایی‌ نمودند،
\v 9 با كدرلاعمر ملك‌ عیلام‌ و تدعال‌، ملك‌ امّت‌ها و امرافل‌، ملك‌ شنعار و اریوك‌ مَلِكِ الاسار، چهار ملك‌ با پنج‌.
\s5
\v 10 و وادی‌ سَدیم‌ پر از چاههای‌ قیر بود. پس‌ ملوك‌ سدوم‌ و عموره‌ گریخته‌، در آنجا افتادند و باقیان‌ به‌ كوه‌ فرار كردند.
\v 11 و جمیع‌ اموال‌ سدوم‌ و عموره‌ را با تمامی‌ مأكولات‌ آنها گرفته‌، برفتند.
\v 12 و لوط‌، برادرزادۀ اَبرام‌ را كه‌ در سَدوم‌ ساكن‌ بود، با آنچه‌ داشت‌ برداشته‌، رفتند.
\s5
\v 13 و یكی‌ كه‌ نجات‌ یافته‌ بود آمده‌، ابرام‌ عبرانی‌ را خبر داد. و او در بلوطستان‌ مَمری‌ آموری‌ كه‌ برادر اشكول‌ و عانر بود، ساكن‌ بود. و ایشان‌ با ابرام‌ هم‌عهد بودند.
\v 14 چون‌ ابرام‌ از اسیری‌ برادر خود آگاهی‌ یافت‌، سیصد و هجده‌ تن‌ از خانه‌زادان‌ كارآزمودۀ خود را بیرون‌ آورده‌، در عقب‌ ایشان‌ تا دان‌ بتاخت‌.
\s5
\v 15 شبانگاه‌، او و ملازمانش‌، بر ایشان‌ فرقه‌ فرقه‌ شده‌، ایشان‌ را شكست‌ داده‌، تا به‌ حوبه‌ كه‌ به‌ شمال‌ دمشق‌ واقع‌ است‌، تعاقب‌ نمودند.
\v 16 و همۀ اموال‌ را باز گرفت‌، و برادر خود، لوط‌ و اموال‌ او را نیز با زنان‌ و مردان‌ باز آورد.
\s5
\v 17 و بعد از مراجعت‌ وی‌ از شكست‌ دادن‌ كدرلاعمر و ملوكی‌ كه‌ با وی‌ بودند، ملك‌ سُدُوم‌ تا به‌ وادی‌ شاوه‌، كه‌ وادی‌ المَلِك‌ باشد، به‌ استقبال‌ وی‌ بیرون‌ آمد.
\v 18 و ملكیصدق‌، مَلِكِ سالیم‌، نان‌ و شراب‌ بیرون‌ آورد. و او كاهن‌ خدای‌ تعالی‌ بود،
\s5
\v 19 و او را مبارك‌ خوانده‌، گفت‌: «مبارك‌ باد ابرام‌ از جانب‌ خدای‌ تعالی‌، مالك‌ آسمان‌ و زمین‌.
\v 20 ومتبارك‌ باد خدای‌ تعالی‌، كه‌ دشمنانت‌ را به‌ دستت‌ تسلیم‌ كرد.» و او را از هر چیز، ده‌ یك‌ داد.
\s5
\v 21 و ملك‌ سدوم‌ به‌ ابرام‌ گفت‌: «مردم‌ را به‌ من‌ واگذار و اموال‌ را برای‌ خود نگاه‌ دار.»
\v 22 ابرام‌ به‌ ملك‌ سدوم‌ گفت‌: «دست‌ خود را به‌ یهوه‌ خدای‌ تعالی‌، مالك‌ آسمان‌ و زمین‌، برافراشتم‌،
\v 23 كه‌ از اموال‌ تو رشته‌ای‌ یا دُوّال‌ نعلینی‌ بر نگیرم‌، مبادا گویی‌ "من‌ ابرام‌ را دولتمند ساختم‌".
\v 24 مگر فقط آنچه‌ جوانان‌ خوردند و بهرۀ عانر و اشكول‌ و ممری‌ كه‌ همراه‌ من‌ رفتند، ایشان‌ بهرۀ خود را بردارند. »
\s5
\c 15
\p
\v 1 بعد از این‌ وقایع‌، كلام‌ خداوند در رؤیا، به‌ ابرام‌ رسیده‌، گفت‌: «ای‌ ابرام‌ مترس‌، من‌ سپر تو هستم‌، و اجر بسیار عظیم‌ تو. »
\v 2 ابرام‌ گفت‌: «ای‌ خداوند یهوه‌، مرا چه‌ خواهی‌ داد، و من‌ بی‌اولاد می‌روم‌، و مختار خانه‌ام‌، این‌ العاذار دمشقی‌ است‌؟»
\v 3 و ابرام‌ گفت‌: «اینك‌ مرا نسلی‌ ندادی‌، و خانه‌زادم‌ وارث‌ من‌ است‌.»
\s5
\v 4 در ساعت‌، كلام‌ خداوند به‌ وی‌ در رسیده‌، گفت‌: «این‌ وارث‌ تو نخواهد بود، بلكه‌ كسی‌ كه‌ از صُلب‌ تو درآید، وارث‌ تو خواهد بود.»
\v 5 و او را بیرون‌ آورده‌، گفت‌: «اكنون‌ بسوی‌ آسمان‌ بنگر و ستارگان‌ را بشمار، هرگاه‌ آنها را توانی‌ شمرد.» پس‌ به‌ وی‌ گفت‌: «ذُرّیت‌ تو چنین‌ خواهد بود.»
\s5
\v 6 و به‌ خداوند ایمان‌ آورد، و او، این‌ را برای‌ وی‌ عدالت‌ محسوب‌ كرد.
\v 7 پس‌ وی‌ را گفت‌: «من‌ هستم‌ یهوه‌ كه‌ تو را از اور كلدانیان‌ بیرون‌ آوردم‌، تا این‌ زمین‌ را به‌ ارثیت‌، به‌ توبخشم‌.»
\v 8 گفت‌: «ای‌ خداوند یهوه‌، به‌ چه‌ نشان‌ بدانم‌ كه‌ وارث‌ آن‌ خواهم‌ بود؟»
\s5
\v 9 به‌ وی‌ گفت‌: «گوسالۀ مادۀ سه‌ ساله‌ و بز مادۀ سه‌ ساله‌ و قوچی‌ سه‌ ساله‌ و قمری‌ و كبوتری‌ برای‌ من‌ بگیر. »
\v 10 پس‌ این‌ همه‌ را بگرفت‌، و آنها را از میان‌، دو پاره‌ كرد، و هر پاره‌ای‌ را مقابل‌ جفتش‌ گذاشت‌، لكن‌ مرغان‌ را پاره‌ نكرد.
\v 11 و چون‌ لاشخورها بر لاشه‌ها فرود آمدند، ابرام‌ آنها را راند.
\s5
\v 12 و چون‌ آفتاب‌ غروب‌ می‌كرد، خوابی‌ گران‌ بر ابرام‌ مستولی‌ شد، و اینك‌ تاریكی‌ ترسناك‌ سخت‌، او را فرو گرفت‌.
\v 13 پس‌ به‌ ابرام‌ گفت‌: «یقین‌ بدان‌ كه‌ ذُریت‌ تو در زمینی‌ كه‌ از آن‌ ایشان‌ نباشد، غریب‌ خواهند بود، و آنها را بندگی‌ خواهند كرد، و آنها چهارصد سال‌ ایشان‌ را مظلوم‌ خواهند داشت‌.
\s5
\v 14 و بر آن‌ امتی‌ كه‌ ایشان‌ بندگان‌ آنها خواهند بود، من‌ داوری‌ خواهم‌ كرد. و بعد از آن‌ با اموال‌ بسیار بیرون‌ خواهند آمد.
\v 15 و تو نزد پدران‌ خود به‌ سلامتی‌ خواهی‌ رفت‌، و در پیری‌ نیكو مدفون‌ خواهی‌ شد.
\v 16 و در پشت‌ چهارم‌ بدینجا خواهند برگشت‌، زیرا گناه‌ اَموریان‌ هنوز تمام‌ نشده‌ است‌. »
\s5
\v 17 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ آفتاب‌ غروب‌ كرده‌ بود و تاریك‌ شد، تنوری‌ پر دود و چراغی‌ مشتعل‌ از میان‌ آن‌ پاره‌ها گذر نمود.
\v 18 در آن‌ روز، خداوند با ابرام‌ عهد بست‌ و گفت‌: «این‌ زمین‌ را از نهر مصر تا به‌ نهر عظیم‌، یعنی‌ نهر فرات‌، به‌ نسل‌ تو بخشیده‌ام‌،
\v 19 یعنی‌ قینیان‌ و قَنِّزیان‌ و قَدْمونیان‌
\v 20 و حِتّیان‌ و فَرِزیان‌ و رَفائِیان‌،
\v 21 و اَمُوریان‌ و كنعانیان‌ و جرجاشیان‌ و یبوسیان‌ را. »
\s5
\c 16
\p
\v 1 و سارای‌، زوجۀ ابرام‌، برای‌ وی‌فرزندی‌ نیاورد. و او را كنیزی‌ مصری‌، هاجر نام‌ بود.
\v 2 پس‌ سارای‌ به‌ ابرام‌ گفت‌: «اینك‌ خداوند مرا از زاییدن‌ باز داشت‌. پس‌ به‌ كنیز من‌ درآی‌، شاید از او بنا شوم‌.» و ابرام‌ سخن‌ سارای‌ را قبول‌ نمود.
\v 3 و چون‌ ده‌ سال‌ از اقامت‌ ابرام‌ در زمین‌ كنعان‌ سپری‌ شد، سارای‌ زوجۀ ابرام‌، كنیز خود هاجر مصری‌ را برداشته‌، او را به‌ شوهر خود، ابرام‌، به‌ زنی‌ داد.
\v 4 پس‌ به‌ هاجر درآمد و او حامله‌ شد. و چون‌ دید كه‌ حامله‌ است‌، خاتونش‌ بنظر وی‌ حقیر شد.
\s5
\v 5 و سارای‌ به‌ ابرام‌ گفت‌: «ظلم‌ من‌ بر تو باد! من‌ كنیز خود را به‌ آغوش‌ تو دادم‌ و چون‌ آثار حمل‌ در خود دید، در نظر او حقیر شدم‌. خداوند در میان‌ من‌ و تو داوری‌ كند.»
\v 6 ابرام‌ به‌ سارای‌ گفت‌: «اینك‌ كنیز تو به‌ دست‌ توست‌، آنچه‌ پسند نظر تو باشد، با وی‌ بكن‌.» پس‌ چون‌ سارای‌ با وی‌ بنای‌ سختی‌ نهاد، او از نزد وی‌ بگریخت‌.
\s5
\v 7 و فرشتۀ خداوند او را نزد چشمۀ آب‌ در بیابان‌، یعنی‌ چشمه‌ای‌ كه‌ به‌ راه‌ شور است‌، یافت‌.
\v 8 و گفت‌: «ای‌ هاجر، كنیز سارای‌، از كجا آمدی‌ و كجا می‌روی‌؟» گفت‌: «من‌ از حضور خاتون‌ خود سارای‌ گریخته‌ام‌.»
\s5
\v 9 فرشتۀ خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «نزد خاتون‌ خود برگرد و زیر دست‌ او مطیع‌ شو.»
\v 10 و فرشتۀ خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «ذریت‌ تو را بسیار افزون‌ گردانم‌، به‌ حدی‌ كه‌ از كثرت‌ به‌ شماره‌ نیایند.»
\s5
\v 11 و فرشتۀ خداوند وی‌ را گفت‌: «اینك‌ حامله‌ هستی‌ و پسری‌ خواهی‌ زایید، و اورا اسماعیل‌ نام‌ خواهی‌ نهاد، زیرا خداوند تظلم‌ تو را شنیده‌ است‌.
\v 12 و او مردی‌ وحشی‌ خواهد بود، دست‌ وی‌ به‌ ضد هر كس‌ و دست‌ هر كس‌ به‌ ضد او، و پیش‌ روی‌ همۀ برادران‌ خود ساكن‌ خواهد بود.»
\s5
\v 13 و او، نام‌ خداوند را كه‌ با وی‌ تكلم‌ كرد، «اَنْتَایل‌رُئی‌» خواند، زیرا گفت‌: «آیا اینجا نیز به‌ عقب‌ او كه‌ مرا می‌بیند، نگریستم‌.»
\v 14 از این‌ سبب‌ آن‌ چاه‌ را «بِئَرلَحَی‌رُئی‌» نامیدند، اینك‌ در میان‌ قادِش‌ و بارَد است‌.
\s5
\v 15 و هاجر از ابرام‌ پسری‌ زایید، و ابرام‌ پسر خود را كه‌ هاجر زایید، اسماعیل‌ نام‌ نهاد.
\v 16 و ابرام‌ هشتاد و شش‌ ساله‌ بود چون‌ هاجر اسماعیل‌ را برای‌ ابرام‌ بزاد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و چون‌ ابرام‌ نود و نه‌ ساله‌ بود، خداوند بر ابرام‌ ظاهر شده‌، گفت‌: «من‌ هستم‌ خدای‌ قادر مطلق‌. پیش‌ روی‌ من‌ بخرام‌ و كامل‌ شو.
\v 2 و عهد خویش‌ را در میان‌ خود و تو خواهم‌ بست‌، و تو را بسیاربسیار كثیر خواهم‌ گردانید.»
\s5
\v 3 آنگاه‌ ابرام‌ به‌ روی‌ در افتاد و خدا به‌ وی‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 4 «اما من‌ اینك‌ عهد من‌ با توست‌ و تو پدر اُمّت‌های‌ بسیار خواهی‌ بود.
\v 5 و نام‌ تو بعد از این‌ ابرام‌ خوانده‌ نشود بلكه‌ نام‌ تو ابراهیم‌ خواهد بود، زیرا كه‌ تو را پدر امت‌های‌ بسیار گردانیدم‌.
\v 6 و تو را بسیار بارور نمایم‌ و امت‌ها از تو پدید آورم‌ و پادشاهان‌ از تو به‌ وجود آیند.
\s5
\v 7 و عهد خویش‌ را در میان‌ خود و تو، و ذُریتت‌ بعد از تو، استوار گردانم‌ كه‌ نسلاً بعد نسل‌ عهد جاودانی‌ باشد، تا تو را و بعد از تو ذریت‌ تو را خدا باشم‌.
\v 8 و زمین‌ غربت‌ تو، یعنی‌ تمام‌ زمین‌ كنعان‌ را، به‌ تو وبعد از تو به‌ ذریت‌ تو به‌ مِلكیتِ ابدی‌ دهم‌، و خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود.»
\s5
\v 9 پس‌ خدا به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «و اما تو عهد مرا نگاه‌ دار، تو و بعد از تو ذریت‌ تو در نسلهای‌ ایشان‌.
\v 10 این‌ است‌ عهد من‌ كه‌ نگاه‌ خواهید داشت‌، در میان‌ من‌ و شما و ذریت‌ تو بعد از تو هر ذكوری‌ از شما مختون‌ شود،
\v 11 و گوشت‌ قَلَفۀ خود را مختون‌ سازید، تا نشان‌ آن‌ عهدی‌ باشد كه‌ در میان‌ من‌ و شماست‌.
\s5
\v 12 هر پسر هشت‌ روزه‌ از شما مختون‌ شود. هر ذكوری‌ در نسلهای‌ شما، خواه‌ خانه‌زاد خواه‌ زرخرید، از اولاد هر اجنبی‌ كه‌ از ذریت‌ تو نباشد،
\v 13 هر خانه‌زاد تو و هر زر خرید تو البته‌ مختون‌ شود تا عهد من‌ در گوشت‌ شما عهد جاودانی‌ باشد.
\v 14 و اما هر ذكور نامختون‌ كه‌ گوشت‌ قَلَفۀ او ختنه‌ نشود، آن‌ كس‌ از قوم‌ خود منقطع‌ شود، زیرا كه‌ عهد مرا شكسته‌ است‌. »
\s5
\v 15 و خدا به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «اما زوجۀ تو سارای‌، نام‌ او را سارای‌ مخوان‌، بلكه‌ نام‌ او ساره‌ باشد.
\v 16 و او را بركت‌ خواهم‌ داد و پسری‌ نیز از وی‌ به‌ تو خواهم‌ بخشید. او را بركت‌ خواهم‌ داد و امتها از وی‌ به‌ وجود خواهند آمد، و ملوك‌ امتها از وی‌ پدید خواهند شد.»
\s5
\v 17 آنگاه‌ ابراهیم‌ به‌ روی‌ در افتاده‌، بخندید و در دل‌ خود گفت‌: «آیا برای‌ مرد صد ساله‌ پسری‌ متولد شود و ساره‌ در نود سالگی‌ بزاید؟»
\v 18 و ابراهیم‌ به‌ خدا گفت‌: «كاش‌ كه‌ اسماعیل‌ در حضور تو زیست‌ كند. »
\s5
\v 19 خدا گفت‌: «به‌ تحقیق‌ زوجه‌ات‌ ساره‌ برای‌ تو پسری‌ خواهد زایید، و او را اسحاق‌ نام‌ بنه‌، و عهد خود را با وی‌ استوار خواهم‌ داشت‌، تا با ذریت‌ او بعد از او عهد ابدی‌ باشد.
\v 20 و اما در خصوص‌اسماعیل‌، تو را اجابت‌ فرمودم‌. اینك‌ او را بركت‌ داده‌، بارور گردانم‌، و او را بسیار كثیر گردانم‌. دوازده‌ رئیس‌ از وی‌ پدید آیند، و امتی‌ عظیم‌ از وی‌ بوجود آورم‌.
\v 21 لكن‌ عهد خود را با اسحاق‌ استوار خواهم‌ ساخت‌، كه‌ ساره‌ او را بدین‌ وقت‌ در سال‌ آینده‌ برای‌ تو خواهد زایید.»
\s5
\v 22 و چون‌ خدا از سخن‌ گفتن‌ با وی‌ فارغ‌ شد، از نزد ابراهیم‌ صعود فرمود.
\v 23 و ابراهیم‌ پسر خود، اسماعیل‌ و همۀ خانه‌زادان‌ و زرخریدان‌ خود را، یعنی‌ هر ذكوری‌ كه‌ در خانۀ ابراهیم‌ بود، گرفته‌، گوشت‌ قَلَفۀ ایشان‌ را در همان‌ روز ختنه‌ كرد، چنانكه‌ خدا به‌ وی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 24 و ابراهیم‌ نود و نه‌ ساله‌ بود، وقتی‌ كه‌ گوشت‌ قَلَفه‌اش‌ مختون‌ شد.
\v 25 و پسرش‌، اسماعیل‌ سیزده‌ ساله‌ بود هنگامی‌ كه‌ گوشت‌ قَلَفه‌اش‌ مختون‌ شد.
\v 26 در همان‌ روز ابراهیم‌ و پسرش‌، اسماعیل‌ مختون‌ گشتند.
\v 27 و همۀ مردان‌ خانه‌اش‌، خواه‌ خانه‌زاد، خواه‌ زرخرید از اولاد اجنبی‌، با وی‌ مختون‌ شدند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 و خداوند در بلوطستان‌ ممری‌، بر وی‌ ظاهر شد، و او در گرمای‌ روز به‌ در خیمه‌ نشسته‌ بود.
\v 2 ناگاه‌ چشمان‌ خود را بلند كرده‌، دید كه‌ اینك‌ سه‌ مرد در مقابل‌ او ایستاده‌اند. و چون‌ ایشان‌ را دید، از در خیمه‌ به‌ استقبال‌ ایشان‌ شتافت‌، و رو بر زمین‌ نهاد
\s5
\v 3 و گفت‌: «ای‌ مولا، اكنون‌ اگر منظور نظر تو شدم‌، از نزد بندۀ خود مگذر.
\v 4 اندك‌ آبی‌ بیاورند تا پای‌ خود را شسته‌، در زیر درخت‌ بیارامید،
\v 5 و لقمۀ نانی‌ بیاورم‌ تا دلهای‌ خود را تقویت‌ دهید و پس‌ از آن روانه‌ شوید، زیرا برای‌ همین‌، شما را بر بندۀ خود گذر افتاده‌ است‌.» گفتند: «آنچه‌ گفتی‌ بكن‌.»
\s5
\v 6 پس‌ ابراهیم‌ به‌ خیمه‌، نزد ساره‌ شتافت‌ و گفت‌: «سه‌ كیل‌ از آرد مَیدَه‌ بزودی‌ حاضر كن‌ و آن‌ را خمیر كرده‌، گِرده‌ها بساز.»
\v 7 و ابراهیم‌ به‌ سوی‌ رمه‌ شتافت‌ و گوسالۀ نازكِ خوب‌ گرفته‌، به‌ غلام‌ خود داد تا بزودی‌ آن‌ را طبخ‌ نماید.
\v 8 پس‌ كره‌ و شیر و گوساله‌ای‌ را كه‌ ساخته‌ بود، گرفته‌، پیش‌ روی‌ ایشان‌ گذاشت‌، و خود در مقابل‌ ایشان‌ زیر درخت‌ ایستاد تا خوردند.
\s5
\v 9 به‌ وی‌ گفتند: «زوجه‌ات‌ ساره‌ كجاست‌؟» گفت‌: «اینك‌ در خیمه‌ است‌.»
\v 10 گفت‌: «البته‌ موافق‌ زمان‌ حیات‌، نزد تو خواهم‌ برگشت‌، و زوجه‌ات‌ ساره‌ را پسری‌ خواهد شد.» و ساره‌ به‌ در خیمه‌ای‌ كه‌ در عقب‌ او بود، شنید.
\s5
\v 11 و ابراهیم‌ و ساره‌ پیر و سالخورده‌ بودند، و عادت‌ زنان‌ از ساره‌ منقطع‌ شده‌ بود.
\v 12 پس‌ ساره‌ در دل‌ خود بخندید و گفت‌: «آیا بعد از فرسودگی‌ام‌ مرا شادی‌ خواهد بود، و آقایم‌ نیز پیر شده‌ است‌؟»
\s5
\v 13 و خداوند به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «ساره‌ برای‌ چه‌ خندید و گفت‌: آیا فی‌الحقیقه‌ خواهم‌ زایید و حال‌ آنكه‌ پیر هستم‌؟
\v 14 مگر هیچ‌ امری‌ نزد خداوند مشكل‌ است‌؟ در وقت‌ موعود، موافق‌ زمان‌ حیات‌، نزد تو خواهم‌ برگشت‌ و ساره‌ را پسری‌ خواهد شد.»
\v 15 آنگاه‌ ساره‌ انكار كرده‌، گفت‌: »نخندیدم‌»، چونكه‌ ترسید. گفت‌: «نی‌، بلكه‌ خندیدی«‌.
\s5
\v 16 پس‌، آن‌ مردان‌ از آنجا برخاسته‌، متوجه‌ سُدُوم‌ شدند، و ابراهیم‌ ایشان‌ را مشایعت‌ نمود.
\v 17 و خداوند گفت‌: «آیا آنچه‌ من‌ می‌كنم‌، از ابراهیم‌ مخفی‌ دارم‌؟
\v 18 و حال‌ آنكه‌ از ابراهیم‌ هر آینه‌ امتی‌ بزرگ‌ و زورآور پدید خواهد آمد، و جمیع‌ امت‌های‌ جهان‌ از او بركت‌ خواهند یافت‌.
\v 19 زیرا او را می‌شناسم‌ كه‌ فرزندان‌ و اهل‌ خانۀ خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طریق‌ خداوند را حفظ نمایند، و عدالت‌ و انصاف‌ را بجا آورند، تا خداوند آنچه‌ به‌ ابراهیم‌ گفته‌ است‌، به‌ وی‌ برساند.»
\s5
\v 20 پس‌ خداوند گفت‌: «چونكه‌ فریاد سُدوم‌ و عَموره‌ زیاد شده‌ است‌، و خطایای‌ ایشان‌ بسیار گران‌،
\v 21 اكنون‌ نازل‌ می‌شوم‌ تا ببینم‌ موافق‌ این‌ فریادی‌ كه‌ به‌ من‌ رسیده‌، بالتّمام‌ كرده‌اند. والاّ خواهم‌ دانست‌.»
\s5
\v 22 آنگاه‌ آن‌ مردان‌ از آنجا بسوی‌ سدوم‌ متوجه‌ شده‌، برفتند. و ابراهیم‌ در حضور خداوند هنوز ایستاده‌ بود.
\v 23 و ابراهیم‌ نزدیك‌ آمده‌، گفت‌: «آیا عادل‌ را با شریر هلاك‌ خواهی‌ كرد؟
\s5
\v 24 شاید در شهر پنجاه‌ عادل‌ باشند، آیا آن‌ را هلاك‌ خواهی‌ كرد و آن‌ مكان‌ را بخاطر آن‌ پنجاه‌ عادل‌ كه‌ در آن‌ باشند، نجات‌ نخواهی‌ داد؟
\v 25 حاشا از تو كه‌ مثل‌ این‌ كار بكنی‌ كه‌ عادلان‌ را با شریران‌ هلاك‌ سازی‌ و عادل‌ و شریر مساوی‌ باشند. حاشا از تو! آیا داور تمام‌ جهان‌، انصاف‌ نخواهد كرد؟»
\v 26 خداوند گفت‌: «اگر پنجاه‌ عادل‌ در شهر سدوم‌ یابم‌، هر آینه‌ تمام‌ آن‌ مكان‌ را به‌ خاطر ایشان‌ رهایی‌ دهم‌.»
\s5
\v 27 ابراهیم‌ در جواب‌ گفت‌: «اینك‌ من‌ كه‌ خاك‌ و خاكستر هستم‌، جرأت‌ كردم‌ كه‌ به‌ خداوند سخن‌ گویم‌.
\v 28 شاید از آن‌ پنجاه‌ عادل‌، پنج‌ كم‌ باشد. آیا تمام‌ شهر را بسبب‌ پنج‌، هلاك‌ خواهی‌ كرد؟» گفت‌: «اگر چهل‌ و پنج‌ در آنجا یابم‌، آن‌ را هلاك‌نكنم‌.»
\s5
\v 29 بار دیگر بدو عرض‌ كرده‌، گفت‌: «هر گاه‌ در آنجا چهل‌ یافت‌ شوند؟» گفت‌: «به‌ خاطر چهل‌ آن‌ را نكنم‌.»
\v 30 گفت‌: «زنهار غضب‌ خداوند افروخته‌ نشود تا سخن‌ گویم‌. شاید در آنجا سی‌ پیدا شوند؟» گفت‌: «اگر در آنجا سی‌ یابم‌، این‌ كار را نخواهم‌ كرد.»
\v 31 گفت‌: «اینك‌ جرأت‌ كردم‌ كه‌ به‌ خداوند عرض‌ كنم‌. اگر بیست‌ در آنجا یافت‌ شوند؟» گفت‌: «به‌ خاطر بیست‌ آن‌ را هلاك‌ نكنم‌.»
\s5
\v 32 گفت‌: «خشم‌ خداوند، افروخته‌ نشود تا این‌ دفعه‌ را فقط عرض‌ كنم‌، شاید ده‌ در آنجا یافت‌ شوند؟» گفت‌: «به‌ خاطر ده‌ آن‌ را هلاك‌ نخواهم‌ ساخت‌. »
\v 33 پس‌ خداوند چون‌ گفتگو را با ابراهیم‌ به‌ اتمام‌ رسانید، برفت‌ و ابراهیم‌ به‌ مكان‌ خویش‌ مراجعت‌ كرد.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و وقت‌ عصر، آن‌ دو فرشته‌ وارد سُدوم شدند، و لوط به‌ دروازۀ سدوم‌ نشسته‌ بود. و چون‌ لوط ایشان‌ را بدید، به‌ استقبال‌ ایشان‌ برخاسته‌، رو بر زمین‌ نهاد
\v 2 و گفت‌: «اینك‌ اكنون‌ ای‌ آقایان‌ من‌، به‌ خانۀ بندۀ خود بیایید، و شب‌ را بسر برید، و پایهای‌ خود را بشویید و بامدادان‌ برخاسته‌، راه‌ خود را پیش‌ گیرید.» گفتند: «نی‌، بلكه‌ شب‌ را در كوچه‌ بسر بریم‌.»
\v 3 اما چون‌ ایشان‌ را الحاح‌ بسیار نمود، با او آمده‌، به‌ خانه‌اش‌ داخل‌ شدند، و برای‌ ایشان‌ ضیافتی‌ نمود و نان‌ فطیر پخت‌، پس‌ تناول‌ كردند.
\s5
\v 4 و به‌ خواب‌ هنوز نرفته‌ بودند كه‌ مردان‌ شهر، یعنی‌ مردم‌ سدوم‌، از جوان‌ و پیر، تمام‌ قوم‌ از هر جانب‌، خانۀ وی‌ را احاطه‌ كردند
\v 5 و به‌ لوط ندا در داده‌، گفتند: «آن‌ دو مردكه‌ امشب‌ به‌ نزد تو درآمدند، كجا هستند؟ آنها را نزد ما بیرون‌ آور تا ایشان‌ را بشناسیم‌.»
\s5
\v 6 آنگاه‌ لوط‌ نزد ایشان‌، بدرگاه‌ بیرون‌ آمد و در را از عقب‌ خود ببست‌
\v 7 و گفت‌: «ای‌ برادران‌ من‌، زنهار بدی‌ مكنید.
\v 8 اینك‌ من‌ دو دختر دارم‌ كه‌ مرد را نشناخته‌اند. ایشان‌ را الا´ن‌ نزد شما بیرون‌ آورم‌ و آنچه‌ در نظر شما پسند آید، با ایشان‌ بكنید. لكن‌ كاری‌ بدین‌ دو مرد ندارید، زیرا كه‌ برای‌ همین‌ زیر سایۀ سقف‌ من‌ آمده‌اند.»
\s5
\v 9 گفتند: «دور شو.» و گفتند: «این‌ یكی‌ آمد تا نزیل‌ ما شود و پیوسته‌ داوری‌ می‌كند. الا´ن‌ با تو از ایشان‌ بدتر كنیم‌.» پس‌ بر آن‌ مرد، یعنی‌ لوط‌، بشدت‌ هجوم‌ آورده‌، نزدیك‌ آمدند تا در را بشكنند.
\s5
\v 10 آنگاه‌ آن‌ دو مرد، دست‌ خود را پیش‌ آورده‌، لوط‌ را نزد خود به‌ خانه‌ درآوردند و در را بستند.
\v 11 اما آن‌ اشخاصی‌ را كه‌ به‌ در خانه‌ بودند، از خُرد و بزرگ‌، به‌ كوری‌ مبتلا كردند، كه‌ از جُستنِ در، خویشتن‌ را خسته‌ ساختند.
\s5
\v 12 و آن‌ دو مرد به‌ لوط‌ گفتند: «آیا كسی‌ دیگر دراینجا داری‌؟ دامادان‌ و پسران‌ و دختران‌ خود و هر كه‌ را در شهر داری‌، از این‌ مكان‌ بیرون‌ آور،
\v 13 زیرا كه‌ ما این‌ مكان‌ را هلاك‌ خواهیم‌ ساخت‌، چونكه‌ فریاد شدید ایشان‌ به‌ حضور خداوند رسیده‌ و خداوند ما را فرستاده‌ است‌ تا آن‌ را هلاك‌ كنیم‌.»
\s5
\v 14 پس‌ لوط‌ بیرون‌ رفته‌، با دامادان‌ خود كه‌ دختران‌ او را گرفتند، مكالمه‌ كرده‌، گفت‌: «برخیزید و از این‌ مكان‌ بیرون‌ شوید، زیرا خداوند این‌ شهر را هلاك‌ می‌كند.» اما بنظر دامادان‌ مسخره‌ آمد.
\v 15 و هنگام‌ طلوع‌ فجر، آن‌ دو فرشته‌، لوط‌ راشتابانیده‌، گفتند: «برخیز و زن‌ خود را با این‌ دو دختر كه‌ حاضرند بردار، مبادا در گناه‌ شهر هلاك‌ شوی‌.»
\s5
\v 16 و چون‌ تأخیر می‌نمود، آن‌ مردان‌، دست‌ او و دست‌ زنش‌ و دست‌ هر دو دخترش‌ را گرفتند، چونكه‌ خداوند بر وی‌ شفقت‌ نمود و او را بیرون‌ آورده‌، در خارج‌ شهر گذاشتند.
\v 17 و واقع‌ شد چون‌ ایشان‌ را بیرون‌ آورده‌ بودند كه‌ یكی‌ به‌ وی‌ گفت‌: «جان‌ خود را دریاب‌ و از عقب‌ منگر، و در تمام‌ وادی‌ مَایست‌، بلكه‌ به‌ كوه‌ بگریز، مبادا هلاك‌ شوی‌.»
\s5
\v 18 لوط‌ بدیشان‌ گفت‌: «ای‌ آقا چنین‌ مباد!
\v 19 همانا بنده‌ات‌ در نظرت‌ التفات‌ یافته‌ است‌ و احسانی‌ عظیم‌ به‌ من‌ كردی‌ كه‌ جانم‌ را رستگار ساختی‌، و من‌ قدرت‌ آن‌ ندارم‌ كه‌ به‌ كوه‌ فرار كنم‌، مبادا این‌ بلا مرا فرو گیرد و بمیرم‌.
\v 20 اینك‌ این‌ شهر نزدیك‌ است‌ تا بدان‌ فرار كنم‌، و نیز صغیر است‌. اِذن‌ بده‌ تا بدان‌ فرار كنم‌. آیا صغیر نیست‌، تا جانم‌ زنده‌ ماند.»
\s5
\v 21 بدو گفت‌: «اینك‌ در این‌ امر نیز تو را اجابت‌ فرمودم‌، تا شهری‌ را كه‌ سفارش‌ آن‌ را نمودی‌، واژگون‌ نسازم‌.
\v 22 بدان‌ جا بزودی‌ فرار كن‌، زیرا كه‌ تا تو بدانجا نرسی‌، هیچ‌ نمی‌توانم‌ كرد.» از این‌ سبب‌ آن‌ شهر مسمّی‌ به‌ صوغر شد.
\s5
\v 23 و چون‌ آفتاب‌ بر زمین‌ طلوع‌ كرد، لوط‌ به‌ صُوغر داخل‌ شد.
\v 24 آنگاه‌ خداوند بر سدوم‌ و عموره‌، گوگرد و آتش‌، از حضور خداوند از آسمان‌ بارانید.
\v 25 و آن‌ شهرها، و تمام‌ وادی‌، و جمیع‌ سكنۀ شهرها و نباتات‌ زمین‌ را واژگون‌ ساخت‌.
\s5
\v 26 اما زن‌ او، از عقب‌ خود نگریسته‌، ستونی‌ از نمك‌ گردید.
\v 27 بامدادان‌، ابراهیم‌ برخاست‌ و به‌ سوی‌ آن‌مكانی‌ كه‌ در آن‌ به‌ حضور خداوند ایستاده‌ بود، رفت‌.
\v 28 و چون‌ به‌ سوی‌ سدوم‌ و عموره‌، و تمام‌ زمین‌ وادی‌ نظر انداخت‌، دید كه‌ اینك‌ دود آن‌ زمین‌، چون‌ دود كوره‌ بالا می‌رود.
\s5
\v 29 و هنگامی‌ كه‌ خدا شهرهای‌ وادی‌ را هلاك‌ كرد، خدا ابراهیم‌ را به‌ یاد آورد، و لوط‌ را از آن‌ انقلاب‌ بیرون‌ آورد، چون‌ آن‌ شهرهایی‌ را كه‌ لوط‌ در آنها ساكن‌ بود، واژگون‌ ساخت‌.
\s5
\v 30 و لوط‌ از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه‌ ساكن‌ شد زیرا ترسید كه‌ در صوغر بماند. پس‌ با دو دختر خود در مَغاره‌ سُكْنی‌ گرفت‌.
\s5
\v 31 و دختر بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «پدر ما پیر شده‌ و مردی‌ بر روی‌ زمین‌ نیست‌ كه‌ برحسب‌ عادت‌ كل‌ جهان‌، به‌ ما در آید.
\v 32 بیا تا پدر خود را شراب‌ بنوشانیم‌، و با او همبستر شویم‌، تا نسلی‌ از پدر خود نگاه‌ داریم‌.»
\v 33 پس‌ در همان‌ شب‌، پدر خود را شراب‌ نوشانیدند، و دختر بزرگ‌ آمده‌ با پدر خویش‌ همخواب‌ شد، و او از خوابیدن‌ و برخاستن‌ وی‌ آگاه‌ نشد.
\s5
\v 34 و واقع‌ شد كه‌ روز دیگر، بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «اینك‌ دوش‌ با پدرم‌ همخواب‌ شدم‌، امشب‌ نیز او را شراب‌ بنوشانیم‌، و تو بیا و با وی‌ همخواب‌ شو، تا نسلی‌ از پدر خود نگاه‌ داریم‌.»
\v 35 آن‌ شب‌ نیز پدر خود را شراب‌ نوشانیدند، و دختر كوچك‌ همخواب‌ وی‌ شد، و او از خوابیدن‌ و برخاستن‌ وی‌ آگاه‌ نشد.
\s5
\v 36 پس‌ هر دو دختر لوط‌ از پدر خود حامله‌ شدند.
\v 37 و آن‌ بزرگ‌، پسری‌ زاییده‌، او را موآب‌ نام‌ نهاد، و او تا امروز پدر موآبیان‌ است‌.
\v 38 و كوچك‌ نیزپسری‌ بزاد، و او را بن‌عَمّی‌ نام‌ نهاد. وی‌ تا بحال‌ پدر بنی‌عمون‌ است‌.
\s5
\c 20
\p
\v 1 پس‌ ابراهیم‌ از آنجا بسوی‌ ارض‌جنوبی‌ كوچ‌ كرد، و در میان‌ قادش‌ و شور ساكن‌ شد و در جِرار منزل‌ گرفت‌.
\v 2 و ابراهیم‌ در خصوص‌ زن‌ خود، ساره‌، گفت‌ كه‌ «او خواهر من‌ است‌.» و ابی‌ملك‌، ملك‌ جرار، فرستاده‌، ساره‌ را گرفت‌.
\v 3 و خدا در رؤیای‌ شب‌، بر اَبی‌مَلِك‌ ظاهر شده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «اینك‌ تو مرده‌ای‌ بسبب‌ این‌ زن‌ كه‌ گرفتی‌، زیرا كه‌ زوجۀ دیگری‌ می‌باشد.»
\s5
\v 4 و ابی‌ملك‌، هنوز به‌ او نزدیكی‌ نكرده‌ بود. پس‌ گفت‌: «ای‌ خداوند، آیا امتی‌ عادل‌ را هلاك‌ خواهی‌ كرد؟
\v 5 مگر او به‌ من‌ نگفت‌ كه‌ "او خواهر من‌ است‌"، و او نیز خود گفت‌ كه‌ "او برادر من‌ است‌؟" به‌ ساده‌ دلی‌ و پاك‌ دستی‌ خود این‌ را كردم‌.»
\s5
\v 6 خدا وی‌ را در رؤیا گفت‌: «من‌ نیز می‌دانم‌ كه‌ این‌ را به‌ ساده‌ دلی‌ خود كردی‌، و من‌ نیز تو را نگاه‌ داشتم‌ كه‌ به‌ من‌ خطا نورزی‌، و از این‌ سبب‌ نگذاشتم‌ كه‌ او را لمس‌ نمایی‌.
\v 7 پس‌ الا´ن‌ زوجۀ این‌ مرد را رد كن‌، زیرا كه‌ او نبی‌ است‌، و برای‌ تو دعا خواهد كرد تا زنده‌ بمانی‌، و اگر او را رد نكنی‌، بدان‌ كه‌ تو و هر كه‌ از آن‌ تو باشد، هر آینه‌ خواهید مرد. »
\s5
\v 8 بامدادان‌، ابی‌ملك‌ برخاسته‌، جمیع‌ خادمان‌ خود را طلبیده‌، همۀ این‌ امور را به‌ سمع‌ ایشان‌ رسانید، و ایشان‌ بسیار ترسان‌ شدند.
\v 9 پس‌ ابی‌ملك‌، ابراهیم‌ را خوانده‌، بدو گفت‌: «به‌ ما چه‌ كردی‌؟ و به‌ تو چه‌ گناه‌ كرده‌ بودم‌، كه‌ بر من‌ و برمملكت‌ من‌ گناهی‌ عظیم‌ آوردی‌ و كارهای‌ ناكردنی‌ به‌ من‌ كردی‌؟»
\s5
\v 10 و ابی‌ملك‌ به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «چه‌ دیدی‌ كه‌ این‌ كار را كردی‌؟»
\v 11 ابراهیم‌ گفت‌: «زیرا گمان‌ بردم‌ كه‌ خداترسی‌ در این‌ مكان‌ نباشد، و مرا به‌ جهت‌ زوجه‌ام‌ خواهند كُشت‌.
\v 12 و فی‌الواقع‌ نیز او خواهر من‌ است‌، دختر پدرم‌، اما نه‌ دختر مادرم‌، و زوجۀ من‌ شد.
\s5
\v 13 و هنگامی‌ كه‌ خدا مرا از خانۀ پدرم‌ آواره‌ كرد، او را گفتم‌: احسانی‌ كه‌ به‌ من‌ باید كرد، این‌ است‌ كه‌ هر جا برویم‌، دربارۀ من‌ بگویی‌ كه‌ او برادر من‌ است‌.»
\v 14 پس‌ ابی‌ملك‌، گوسفندان‌ و گاوان‌ و غلامان‌ و كنیزان‌ گرفته‌، به‌ ابراهیم‌ بخشید، و زوجه‌اش‌ ساره‌ را به‌ وی‌ رد كرد.
\s5
\v 15 و ابی‌ملك‌ گفت‌: «اینك‌ زمین‌ من‌ پیش‌ روی‌ توست‌. هر جا كه‌ پسند نظرت‌ افتد، ساكن‌ شو.»
\v 16 و به‌ ساره‌ گفت‌: «اینك‌ هزار مثقال‌ نقره‌ به‌ برادرت‌ دادم‌، همانا او برای‌ تو پردۀ چشم‌ است‌، نزد همۀ كسانی‌ كه‌ با تو هستند، و نزد همۀ دیگران‌، پس‌ انصاف‌ تو داده‌ شد.»
\s5
\v 17 و ابراهیم‌ نزد خدا دعا كرد. و خدا ابی‌ملك‌، و زوجۀ او و كنیزانش‌ را شفا بخشید، تا اولاد بهم‌ رسانیدند،
\v 18 زیرا خداوند ، رَحِم‌های‌ تمام‌ اهل‌ بیت‌ ابی‌ملك‌ را بخاطر ساره‌، زوجۀ ابراهیم‌ بسته‌ بود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و خداوند برحسب‌ وعدۀ خود، از ساره‌ تفقد نمود، و خداوند ، آنچه‌ را به‌ ساره‌ گفته‌ بود، بجا آورد.
\v 2 و ساره‌ حامله‌ شده‌، از ابراهیم‌ در پیری‌اش‌، پسری‌ زایید، در وقتی‌ كه‌ خدا به‌ وی‌ گفته‌ بود.
\v 3 و ابراهیم‌، پسر مولود خود را، كه‌ ساره‌ از وی‌ زایید، اسحاق‌ نام‌ نهاد.
\v 4 وابراهیم‌ پسر خود اسحاق‌ را، چون‌ هشت‌ روزه‌ بود، مختون‌ ساخت‌، چنانكه‌ خدا او را امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 5 و ابراهیم‌، در هنگام‌ ولادت‌ پسرش‌، اسحاق‌، صد ساله‌ بود.
\v 6 و ساره‌ گفت‌: «خدا خنده‌ برای‌ من‌ ساخت‌، و هر كه‌ بشنود، با من‌ خواهد خندید.»
\v 7 و گفت‌: «كه‌ بود كه‌ به‌ ابراهیم‌ بگوید، ساره‌ اولاد را شیر خواهد داد؟ زیرا كه‌ پسری‌ برای‌ وی‌ در پیری‌اش‌ زاییدم‌.»
\s5
\v 8 و آن‌ پسر نمو كرد، تا او را از شیر باز گرفتند. و در روزی‌ كه‌ اسحاق‌ را از شیر باز داشتند، ابراهیم‌ ضیافتی‌ عظیم‌ كرد.
\v 9 آنگاه‌ ساره‌، پسر هاجر مصری‌ را كه‌ از ابراهیم‌ زاییده‌ بود، دید كه‌ خنده‌ می‌كند.
\s5
\v 10 پس‌ به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «این‌ كنیز را با پسرش‌ بیرون‌ كن‌، زیرا كه‌ پسر كنیز با پسر من‌ اسحاق‌، وارث‌ نخواهد بود.»
\v 11 اما این‌ امر، بنظر ابراهیم‌، دربارۀ پسرش‌ بسیار سخت‌ آمد.
\s5
\v 12 خدا به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «دربارۀ پسر خود و كنیزت‌، بنظرت‌ سخت‌ نیاید، بلكه‌ هر آنچه‌ ساره‌ به‌ تو گفته‌ است‌، سخن‌ او را بشنو، زیرا كه‌ ذریت‌ تو از اسحاق‌ خوانده‌ خواهد شد.
\v 13 و از پسر كنیز نیز اُمّتی‌ بوجود آورم‌، زیرا كه‌ او نسل‌ توست‌.»
\s5
\v 14 بامدادان‌، ابراهیم‌ برخاسته‌، نان‌ و مَشكی‌ از آب‌ گرفته‌، به‌ هاجر داد، و آنها را بر دوش‌ وی‌ نهاد، و او را با پسر روانه‌ كرد. پس‌ رفت‌، و در بیابان‌ بئرشبع‌ می‌گشت‌.
\v 15 و چون‌ آب‌ مشك‌ تمام‌ شد، پسر را زیر بوته‌ای‌ گذاشت‌.
\v 16 و به‌ مسافت‌ تیر پرتابی‌ رفته‌، در مقابل‌ وی‌ بنشست‌، زیرا گفت‌: «موت‌ پسر را نبینم‌.» ودر مقابل‌ او نشسته‌، آواز خود را بلند كرد و بگریست‌.
\s5
\v 17 و خدا آواز پسر را بشنید و فرشتۀ خدا از آسمان‌، هاجر را ندا كرده‌، وی‌ را گفت‌: «ای‌ هاجر، تو را چه‌ شد؟ ترسان‌ مباش‌، زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی‌ كه‌ اوست‌، شنیده‌ است‌.
\v 18 برخیز و پسر را برداشته‌، او را به‌ دست‌ خود بگیر، زیرا كه‌ از او اُمّتی‌ عظیم‌ بوجود خواهم‌ آورد.»
\s5
\v 19 و خدا چشمان‌ او را باز كرد تا چاه‌ آبی‌ دید. پس‌ رفته‌، مشك‌ را از آب‌ پر كرد و پسر را نوشانید.
\v 20 و خدا با آن‌ پسر می‌بود. و او نمو كرده‌، ساكن‌ صحرا شد، و در تیراندازی‌ بزرگ‌ گردید.
\v 21 و در صحرای‌ فاران‌، ساكن‌ شد. و مادرش‌ زنی‌ از زمین‌ مصر برایش‌ گرفت‌.
\s5
\v 22 و واقع‌ شد در آن‌ زمانی‌ كه‌ ابی‌ملك‌ و فیكول‌ كه‌ سپهسالار او بود، ابراهیم‌ را عرض‌ كرده‌، گفتند كه‌ «خدا در آنچه‌ می‌كنی‌ با توست‌.
\v 23 اكنون‌ برای‌ من‌ در اینجا به‌ خدا سوگند بخور كه‌ با من‌ و نسل‌ من‌ و ذریت‌ من‌ خیانت‌ نخواهی‌ كرد، بلكه‌ برحسب‌ احسانی‌ كه‌ با تو كرده‌ام‌، با من‌ و با زمینی‌ كه‌ در آن‌ غربت‌ پذیرفتی‌، عمل‌ خواهی‌ نمود.»
\v 24 ابراهیم‌ گفت‌: «من‌ سوگند می‌خورم‌.»
\s5
\v 25 و ابراهیم‌ ابی‌ملك‌ را تنبیه‌ كرد، بسبب‌ چاه‌ آبی‌ كه‌ خادمان‌ ابی‌ملك‌، از او به‌ زور گرفته‌ بودند.
\v 26 ابی‌ملك‌ گفت‌: «نمی‌دانم‌ كیست‌ كه‌ این‌ كار را كرده‌ است‌، و تو نیز مرا خبر ندادی‌، و من‌ هم‌ تا امروز نشنیده‌ بودم‌.»
\v 27 و ابراهیم‌، گوسفندان‌ و گاوان‌ گرفته‌، به‌ ابی‌مَلِك‌ داد، و با یكدیگر عهد بستند.
\s5
\v 28 و ابراهیم‌ هفت‌ بره‌ از گله‌ جدا ساخت‌.و ابی‌ملك‌ به‌ ابراهیم‌ گفت‌: «این‌ هفت‌ برۀ ماده‌ كه‌ جدا ساختی‌ چیست‌؟»
\v 29 گفت‌: «كه‌ این‌ هفت‌ برۀ ماده‌ را از دست‌ من‌ قبول‌ فرمای‌، تا شهادت‌ باشد كه‌ این‌ چاه‌ را من‌ حفر نمودم‌.»
\v 30 از این‌ سبب‌، آن‌ مكان‌ را بئرشبع‌ نامید، زیرا كه‌ در آنجا با یكدیگر قسم‌ خوردند.
\s5
\v 31 و چون‌ آن‌ عهد را در بِئَرشِبَع‌ بسته‌ بودند، ابی‌ملك‌ با سپهسالار خود فیكول‌ برخاسته‌، به‌ زمین‌ فلسطینیان‌ مراجعت‌ كردند.
\v 32 و ابراهیم‌ در بئرشبع‌، شوره‌كزی‌ غرس‌ نمود، و در آنجا به‌ نام‌ یهوه‌، خدای‌ سرمدی‌، دعا نمود.
\s5
\v 33 پس‌ ابراهیم‌ در زمین‌ فلسطینیان‌ ایام‌ بسیاری‌ بسر برد.
\v 34 در ترجمه قدیم چنین آیه ای وجود ندارد.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و واقع‌ شد بعد از این‌ وقایع‌، كه‌ خدا ابراهیم‌ را امتحان‌ كرده‌، بدو گفت‌: «ای‌ ابراهیم‌!» عرض‌ كرد: «لبیك‌.»
\v 2 گفت‌: «اكنون‌ پسر خود را، كه‌ یگانۀ توست‌ و او را دوست‌ می‌داری‌، یعنی‌ اسحاق‌ را بردار و به‌ زمین‌ موریا برو، و او را در آنجا، بر یكی‌ از كوههایی‌ كه‌ به‌ تو نشان‌ می‌دهم‌، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذران‌.»
\v 3 بامدادان‌، ابراهیم‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بیاراست‌، و دو نفر از نوكران‌ خود را با پسر خویش‌ اسحاق‌، برداشته‌ و هیزم‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ شكسته‌، روانه‌ شد، و به‌ سوی‌ آن‌ مكانی‌ كه‌ خدا او را فرموده‌ بود، رفت‌.
\s5
\v 4 و در روز سوم‌، ابراهیم‌ چشمان‌ خود را بلند كرده‌، آن‌ مكان‌ را از دور دید.
\v 5 آنگاه‌ ابراهیم‌، به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «شما در اینجا نزد الاغ‌ بمانید، تا من‌ با پسر بدانجا رویم‌، و عبادت‌ كرده‌، نزد شما بازآییم‌. »
\v 6 پس‌ ابراهیم‌، هیزم‌ قربانی‌ سوختنی‌ را گرفته‌، بر پسر خود اسحاق‌ نهاد، و آتش‌ و كارد را به‌ دست‌ خود گرفت‌؛ و هر دو با هم‌ می‌رفتند.
\s5
\v 7 و اسحاق‌ پدر خود، ابراهیم‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ پدر من‌!» گفت‌: «ای‌ پسر من‌ لبیك‌؟» گفت‌: «اینك‌ آتش‌ و هیزم‌، لكن‌ برۀ قربانی‌ كجاست‌؟»
\v 8 ابراهیم‌ گفت‌: «ای‌ پسر من‌، خدا برۀ قربانی‌ را برای‌ خود مهیا خواهد ساخت‌.» و هر دو با هم‌ رفتند.
\s5
\v 9 چون‌ بدان‌ مكانی‌ كه‌ خدا بدو فرموده‌ بود، رسیدند، ابراهیم‌ در آنجا مذبح‌ را بنا نمود، و هیزم‌ را بر هم‌ نهاد، و پسر خود، اسحاق‌ را بسته‌، بالای‌ هیزم‌، بر مذبح‌ گذاشت‌.
\v 10 و ابراهیم‌، دست‌ خود را دراز كرده‌، كارد را گرفت‌ تا پسر خویش‌ را ذبح‌ نماید.
\s5
\v 11 در حال‌، فرشتۀ خداوند از آسمان‌ وی‌ را ندا درداد و گفت‌: «ای‌ ابراهیم‌! ای‌ ابراهیم‌!» عرض‌ كرد: «لبیك‌.»
\v 12 گفت‌: «دست‌ خود را بر پسر دراز مكن‌، و بدو هیچ‌ مكن‌، زیرا كه‌ الا´ن‌ دانستم‌ كه‌ تو از خدا می‌ترسی‌، چونكه‌ پسر یگانۀ خود را از من‌ دریغ‌ نداشتی‌.»
\s5
\v 13 آنگاه‌، ابراهیم‌، چشمان‌ خود را بلند كرده‌، دید كه‌ اینك‌ قوچی‌، در عقب‌ وی‌، در بیشه‌ای‌، به‌ شاخهایش‌ گرفتار شده‌. پس‌ ابراهیم‌ رفت‌ و قوچ‌ را گرفته‌، آن‌ را در عوض‌ پسر خود، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ گذرانید.
\v 14 و ابراهیم‌ آن‌ موضع‌ را «یهوه‌ یری‌» نامید، چنانكه‌ تا امروز گفته‌ می‌شود: «در كوه‌، یهوه‌، دیده‌ خواهد شد. »
\s5
\v 15 بار دیگر فرشتۀ خداوند ، به‌ ابراهیم‌ از آسمان‌ ندا در داد
\v 16 و گفت‌: « خداوند می‌گوید: به‌ ذات‌ خود قسم‌ می‌خورم‌، چونكه‌ این‌ كار راكردی‌ و پسر یگانۀ خود را دریغ‌ نداشتی‌،
\v 17 هر آینه‌ تو را بركت‌ دهم‌، و ذریت‌ تو را كثیر سازم‌، مانند ستارگان‌ آسمان‌، و مثل‌ ریگهایی‌ كه‌ بر كنارۀ دریاست‌. و ذریت‌ تو دروازه‌های‌ دشمنان‌ خود را متصرف‌ خواهند شد.
\s5
\v 18 و از ذریت‌ تو، جمیع‌ امتهای‌ زمین‌ بركت‌ خواهند یافت‌، چونكه‌ قول‌ مرا شنیدی‌.»
\v 19 پس‌ ابراهیم‌ نزد نوكران‌ خود برگشت‌. و ایشان‌ برخاسته‌، به‌ بِئَرشَبَع‌ با هم‌ آمدند، و ابراهیم‌ در بئرشبع‌ ساكن‌ شد.
\s5
\v 20 و واقع‌ شد بعد از این‌ امور، كه‌ به‌ ابراهیم‌ خبر داده‌، گفتند: «اینك‌ مِلْكَه‌ نیز برای‌ برادرت‌ ناحور، پسران‌ زاییده‌ است‌.
\v 21 یعنی‌ نخست‌زادۀ او عوص‌، و برادرش‌ بوز و قَمُوئیل‌، پدر اَرام‌،
\v 22 و كاسَد و حَزُو و فِلداش‌ و یدلاف‌ و بَتُوئیل‌.»
\s5
\v 23 و بتوئیل‌، رِفقَه‌ را آورده‌ است‌. این‌ هشت‌ را، ملكه‌ برای‌ ناحور، برادر ابراهیم‌ زایید.
\v 24 و كنیز او كه‌ رَؤمَه‌ نام‌ داشت‌، او نیز طابَح‌ و جاحَم‌ و تاحَش‌ و مَعَكَه‌ را زایید.
\s5
\c 23
\p
\v 1 و ایام‌ زندگانی‌ ساره‌، صد و بیست‌ و هفت‌ سال‌ بود. این‌ است‌ سالهای‌ عمر ساره‌.
\v 2 و ساره‌ در قریۀ اربع‌ كه‌ حبرون‌ باشد، در زمین‌ كنعان‌ مرد. و ابراهیم‌ آمد تا برای‌ ساره‌ ماتم‌ و گریه‌ كند.
\s5
\v 3 و ابراهیم‌ از نزد مِیت‌ خود برخاست‌ و بنی‌حِت‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 4 «من‌ نزد شما غریب‌ و نزیل‌ هستم‌. قبری‌ از نزد خود به‌ملكیت‌ من‌ دهید، تا میت‌ خود را از پیش‌ روی‌ خود دفن‌ كنم‌.»
\s5
\v 5 پس‌ بنی‌حت‌ در جواب‌ ابراهیم‌ گفتند:
\v 6 «ای‌ مولای‌ من‌، سخن‌ ما را بشنو. تو در میان‌ ما رئیس‌ خدا هستی‌. در بهترین‌ مقبره‌های‌ ما میت‌ خود را دفن‌ كن‌. هیچ‌ كدام‌ از ما، قبر خویش‌ را از تو دریغ‌ نخواهد داشت‌ كه‌ میت‌ خود را دفن‌ كنی‌.»
\s5
\v 7 پس‌ ابراهیم‌ برخاست‌، و نزد اهل‌ آن‌ زمین‌، یعنی‌ بنی‌حت‌، تعظیم‌ نمود.
\v 8 و ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اگر مَرْضَی‌ شما باشد كه‌ میت‌ خود را از نزد خود دفن‌ كنم‌، سخن‌ مرا بشنوید و به‌ عفرون‌ بن‌ صوحار، برای‌ من‌ سفارش‌ كنید،
\v 9 تا مغارۀ مَكفیله‌ را كه‌ از املاك‌ او در كنار زمینش‌ واقع‌ است‌، به‌ من‌ دهد، به‌ قیمت‌ تمام‌، در میان‌ شما برای‌ قبر، به‌ ملكیت‌ من‌ بسپارد. »
\s5
\v 10 و عفرون‌ در میان‌ بنی‌حت‌ نشسته‌ بود. پس‌ عفرونِ حتی‌، در مسامع‌ بنی‌حت‌، یعنی‌ همه‌ كه‌ به‌ دروازۀ شهر او داخل‌ می‌شدند، در جواب‌ ابراهیم‌ گفت‌:
\v 11 «ای‌ مولای‌ من‌، نی‌، سخن‌ مرا بشنو، آن‌ زمین‌ را به‌ تو می‌بخشم‌، و مغاره‌ای‌ را كه‌ در آن‌ است‌ به‌ تو می‌دهم‌، بحضور ابنای‌ قوم‌ خود، آن‌ را به‌ تو می‌بخشم‌. میت‌ خود را دفن‌ كن‌. »
\s5
\v 12 پس‌ ابراهیم‌ نزد اهل‌ آن‌ زمین‌ تعظیم‌ نمود،
\v 13 و عفرون‌ را به‌ مسامع‌ اهل‌ زمین‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اگر تو راضی‌ هستی‌، التماس‌ دارم‌ عرض‌ مرا اجابت‌ كنی‌. قیمت‌ زمین‌ را به‌ تو می‌دهم‌، از من‌ قبول‌ فرمای‌، تا در آنجا میت‌ خود را دفن‌ كنم‌.»
\s5
\v 14 عفرون‌ در جواب‌ ابراهیم‌ گفت‌:
\v 15 «ای‌ مولای‌ من‌، از من‌ بشنو، قیمت‌ زمین‌ چهارصد مثقال‌ نقره‌ است‌، این‌ در میان‌ من‌ و تو چیست‌؟ میت‌ خود را دفن‌ كن‌. »
\v 16 پس‌ ابراهیم‌ سخن‌ عفرون‌ را اجابت‌ نمود، و آن‌ مبلغی‌ را كه‌ در مسامع‌ بنی‌حت‌ گفته‌ بود،یعنی‌ چهارصد مثقال‌ نقرۀ رایج‌ المعامله‌، به‌ نزد عفرون‌ وزن‌ كرد.
\s5
\v 17 پس‌ زمین‌ عفرون‌، كه‌ در مَكفِیله‌، برابر ممری‌ واقع‌ است‌، یعنی‌ زمین‌ و مغاره‌ای‌ كه‌ در آن‌ است‌، با همۀ درختانی‌ كه‌ در آن‌ زمین‌، و در تمامی‌ حدود و حوالی‌ آن‌ بود، مقرر شد
\v 18 به‌ ملكیت‌ ابراهیم‌، بحضور بنی‌حت‌، یعنی‌ همه‌ كه‌ به‌ دروازۀ شهرش‌ داخل‌ می‌شدند.
\s5
\v 19 از آن‌ پس‌، ابراهیم‌، زوجۀ خود ساره‌ را در مغارۀ صحرای‌ مكفیله‌، در مقابل‌ ممری‌، كه‌ حبرون‌ باشد، در زمین‌ كنعان‌ دفن‌ كرد.
\v 20 و آن‌ صحرا، با مغاره‌ای‌ كه‌ در آن‌ است‌، از جانب‌ بنی‌حت‌، به‌ ملكیت‌ ابراهیم‌ به‌ جهت‌ قبر مقرر شد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 خداوند ، ابراهیم‌ را در هر چیز بركت‌ داد.
\v 2 و ابراهیم‌ به‌ خادم‌ خود كه‌ بزرگ‌ خانۀ وی‌ و بر تمام‌ مایملك‌ او مختار بود، گفت‌: «اكنون‌ دست‌ خود را زیر ران‌ من‌ بگذار.
\v 3 و به‌ یهوه‌، خدای‌ آسمان‌ و خدای‌ زمین‌، تو را قسم‌ می‌دهم‌، كه‌ زنی‌ برای‌ پسرم‌ از دختران‌ كنعانیان‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ ساكنم‌ نگیری‌،
\v 4 بلكه‌ به‌ ولایت‌ من‌ و به‌ مولدم‌ بروی‌، و از آنجا زنی‌ برای‌ پسرم‌ اسحاق‌ بگیری‌.»
\s5
\v 5 خادم‌ به‌ وی‌ گفت‌: «شاید آن‌ زن‌ راضی‌ نباشد كه‌ با من‌ بدین‌ زمین‌ بیاید؟ آیا پسرت‌ را بدان‌ زمینی‌ كه‌ از آن‌ بیرون‌ آمدی‌، بازبرم‌؟»
\v 6 ابراهیم‌ وی‌ را گفت‌: «زنهار، پسر مرا بدانجا باز مبری‌.
\v 7 یهوه‌، خـدای‌ آسمـان‌ كه‌ مرا از خانۀ پدرم‌ و از زمین‌ مولَد من‌ بیرون‌ آورد و به‌ من‌ تكلم‌ كرد و قسم‌ خورده‌، گفت‌: "كه‌ این‌ زمین‌ را به‌ ذریت‌ تو خواهم‌ داد." او فرشتۀ خود را پیش‌ روی‌ تو خواهد فرستاد، تا زنی‌ برای‌ پسرم‌ از آنجا بگیری‌.
\s5
\v 8 اما اگر آن‌ زن‌ از آمدن‌ با تو رضا ندهد، از این‌ قسم‌ من‌ بری‌ خواهی‌ بود، لیكن‌ زنهار پسر مرا بدانجا باز نبری‌.»
\v 9 پس‌ خادم‌ دست‌ خود را زیر ران‌ آقای‌ خود ابراهیم‌ نهاد، و در این‌ امر برای‌ او قسم‌ خورد.
\s5
\v 10 و خادم‌ ده‌ شتر، از شتران‌ آقای‌ خود گرفته‌، برفت‌. و همۀ اموال‌ مولایش‌ به‌ دست‌ او بود. پس‌ روانه‌ شده‌، به‌ شهر ناحور در اَرام‌ نهرین‌ آمد.
\v 11 و به‌ وقت‌ عصر، هنگامی‌ كه‌ زنان‌ برای‌ كشیدن‌ آب‌ بیرون‌ می‌آمدند، شتران‌ خود را در خارج‌ شهر، بر لب‌ چاه‌ آب‌ خوابانید.
\s5
\v 12 و گفت‌: «ای‌ یهوه‌، خدای‌ آقایم‌ ابراهیم‌، امروز مرا كامیاب‌ بفرما، و با آقایم‌ ابراهیم‌ احسان‌ بنما.
\v 13 اینك‌ من‌ بر این‌ چشمۀ آب‌ ایستاده‌ام‌، و دختران‌ اهل‌ این‌ شهر، به‌ جهت‌ كشیدن‌ آب‌ بیرون‌ می‌آیند.
\v 14 پس‌ چنین‌ بشود كه‌ آن‌ دختری‌ كه‌ به‌ وی‌ گویم‌: "سبوی‌ خود را فرودآر تا بنوشم‌"، و او گوید: "بنوش‌ و شترانت‌ را نیز سیراب‌ كنم‌"، همان‌ باشد كه‌ نصیب‌ بندۀ خود اسحاق‌ كرده‌ باشی‌، تا بدین‌، بدانم‌ كه‌ با آقایم‌ احسان‌ فرموده‌ای‌. »
\s5
\v 15 و او هنوز از سخن‌ گفتن‌ فارغ‌ نشده‌ بود كه‌ ناگاه‌، رِفقَه‌، دختر بتوئیل‌، پسر مِلكه‌، زن‌ ناحور، برادر ابراهیم‌، بیرون‌ آمد و سبویی‌ بر كتف‌ داشت‌.
\v 16 و آن‌ دختر بسیار نیكومنظر و باكره‌ بود، و مردی‌ او را نشناخته‌ بود. پس‌ به‌ چشمه‌ فرورفت‌، و سبوی‌ خود را پر كرده‌، بالا آمد.
\s5
\v 17 آنگاه‌ خادم‌ به‌ استقبال‌ او بشتافت‌ و گفت‌: «جرعه‌ای‌ آب‌ از سبوی‌ خود به‌ من‌ بنوشان‌.»
\v 18 گفت‌: «ای‌ آقای‌ من‌ بنوش‌»، و سبوی‌ خود را بزودی‌ بر دست‌ خود فرودآورده‌، او را نوشانید.
\s5
\v 19 و چون‌ از نوشانیدنش‌ فارغ‌ شد، گفت‌: «برای‌ شترانت‌ نیز بكشم‌ تا از نوشیدن‌ بازایستند.»
\v 20 پس‌ سبوی‌خود را بزودی‌ در آبخور خالی‌ كرد و باز به‌ سوی‌ چاه‌، برای‌ كشیدن‌ بدوید، و از بهر همۀ شترانش‌ كشید.
\s5
\v 21 و آن‌ مرد بر وی‌ چشم‌ دوخته‌ بود و سكوت‌ داشت‌، تا بداند كه‌ خداوند ، سفر او را خیریت‌اثر نموده‌ است‌ یا نه‌.
\v 22 و واقع‌ شد چون‌ شتران‌ از نوشیدن‌ باز ایستادند كه‌ آن‌ مرد حلقۀ طلای‌ نیم‌ مثقال‌ وزن‌، و دو ابرنجین‌ برای‌ دستهایش‌، كه‌ ده‌ مثقال‌ طلا وزن‌ آنها بود، بیرون‌ آورد
\v 23 و گفت‌: «به‌ من‌ بگو كه‌ دختر كیستی‌؟ آیا در خانۀ پدرت‌ جایی‌ برای‌ ما باشد تا شب‌ را بسر بریم‌؟»
\s5
\v 24 وی‌ را گفت‌: «من‌ دختر بتوئیل‌، پسر ملكه‌ كه‌ او را از ناحور زایید، می‌باشم‌.»
\v 25 و بدو گفت‌: «نزد ما كاه‌ و علف‌ فراوان‌ است‌، و جای‌ نیز برای‌ منزل‌.»
\s5
\v 26 آنگاه‌ آن‌ مرد خم‌ شد، خداوند را پرستش‌ نمود
\v 27 و گفت‌: «متبارك‌ باد یهوه‌، خدای‌ آقایم‌ ابراهیم‌، كه‌ لطف‌ و وفای‌ خود را از آقایم‌ دریغ‌ نداشت‌، و چون‌ من‌ در راه‌ بودم‌، خداوند مرا به‌ خانۀ برادران‌ آقایم‌ راهنمایی‌ فرمود. »
\s5
\v 28 پس‌ آن‌ دختر دوان‌ دوان‌ رفته‌، اهل‌ خانۀ مادر خویش‌ را از این‌ وقایع‌ خبر داد.
\v 29 و رفقه‌ را برادری‌ لابان‌ نام‌ بود. پس‌ لابان‌ به‌ نزد آن‌ مرد، به‌ سر چشمه‌، دوان‌ دوان‌ بیرون‌ آمد.
\v 30 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ آن‌ حلقه‌ و ابرنجینها را بر دستهای‌ خواهر خود دید، و سخنهای‌ خواهر خود، رفقه‌ را شنید كه‌ می‌گفت‌ آن‌ مرد چنین‌ به‌ من‌ گفته‌ است‌، به‌ نزد وی‌ آمد. و اینك‌ نزد شتران‌ به‌ سر چشمه‌ ایستاده‌ بود.
\s5
\v 31 و گفت‌: «ای‌ مبارك‌ خداوند ، بیا، چرا بیرون‌ ایستاده‌ای‌؟ من‌ خانه‌ را و منزلی‌ برای‌ شتران‌ مهیا ساخته‌ام‌.»
\v 32 پس‌ آن‌ مرد به‌ خانه‌ درآمد، و لابان‌ شتران‌ را باز كرد، و كاه‌ و علف‌ به‌ شتران‌ داد، و آب‌ به‌ جهت‌ شستن‌ پایهایش‌ وپایهای‌ رفقایش‌ آورد.
\s5
\v 33 و غذا پیش‌ او نهادند. وی‌ گفت‌: «تا مقصود خود را بازنگویم‌، چیزی‌ نخورم‌.» گفت‌: «بگو. »
\v 34 گفت‌: «من‌ خادم‌ ابراهیم‌ هستم‌.
\v 35 و خداوند ، آقای‌ مرا بسیار بركت‌ داده‌ و او بزرگ‌ شده‌ است‌، و گله‌ها و رمه‌ها و نقره‌ و طلا و غلامان‌ و كنیزان‌ و شتران‌ و الاغان‌ بدو داده‌ است‌.
\s5
\v 36 و زوجۀ آقایم‌ ساره‌، بعد از پیر شدن‌، پسری‌ برای‌ آقایم‌ زایید، و آنچه‌ دارد، بدو داده‌ است.
\v 37 و آقایم‌ مرا قسم‌ داد و گفت‌ كه‌ "زنی‌ برای‌ پسرم‌ از دختران‌ كنعانیان‌ كه‌ در زمین‌ ایشان‌ ساكنم‌، نگیری‌.
\v 38 بلكه‌ به‌ خانۀ پدرم‌ و به‌ قبیلۀ من‌ بروی‌، و زنی‌ برای‌ پسرم‌ بگیری‌."
\s5
\v 39 و به‌ آقای‌ خود گفتم‌: "شاید آن‌ زن‌ همراه‌ من‌ نیاید؟"
\v 40 او به‌ من‌ گفت‌: "یهوه‌ كه‌ به‌ حضور او سالك‌ بوده‌ام‌، فرشتۀ خود را با تو خواهد فرستاد، و سفر تو را خیریت‌اثر خواهد گردانید، تا زنی‌ برای‌ پسرم‌ از قبیله‌ام‌ و از خانۀ پدرم‌ بگیری‌.
\v 41 آنگاه‌ از قسم‌ من‌ بری‌ خواهی‌ گشت‌، چون‌ به‌ نزد قبیله‌ام‌ رفتی‌، هر گاه‌ زنی‌ به‌ تو ندادند، از سوگند من‌ بری‌ خواهی‌ بود."
\s5
\v 42 پس‌ امروز به‌ سر چشمه‌ رسیدم‌ و گفتم‌: "ای‌ یهوه‌، خدای‌ آقایم‌ ابراهیم‌، اگر حال‌، سفر مرا كه‌ به‌ آن‌ آمده‌ام‌، كامیاب‌ خواهی‌ كرد،
\v 43 اینك‌ من‌ به‌ سر این‌ چشمۀ آب‌ ایستاده‌ام‌. پس‌ چنین‌ بشود كه‌ آن‌ دختری‌ كه‌ برای‌ كشیدن‌ آب‌ بیرون‌ آید، و به‌ وی‌ گویم‌: "مرا از سبوی‌ خود جرعه‌ای‌ آب‌ بنوشان‌"،
\v 44 و به‌ من‌ گوید: "بیاشام‌، و برای‌ شترانت‌ نیز آب‌ می‌كشم‌"، او همان‌ زن‌ باشد كه‌ خداوند ، نصیب‌ آقازادۀ من‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 45 و من‌ هنوز از گفتن‌ این‌، در دل‌ خود فارغ‌ نشده‌ بودم‌ كه‌ ناگاه‌ رفقه‌ با سبویی‌ بر كتف‌ خود بیرون‌ آمد و به‌ چشمه‌ پایین‌ رفت‌ تا آب‌ بكشد. و به‌ وی‌ گفتم‌:"جرعه‌ای‌ آب‌ به‌ من‌ بنوشان‌."
\v 46 پس‌ سبوی‌ خود را بزودی‌ از كتف‌ خود فروآورده‌، گفت‌:"بیاشام‌، و شترانت‌ را نیز آب‌ می‌دهم‌." پس‌ نوشیدم‌ و شتران‌ را نیز آب‌ داد.
\s5
\v 47 و از او پرسیده‌، گفتم‌: "تو دختر كیستی‌؟" گفت‌: "دختر بَتُوئیل‌ بن‌ ناحور كه‌ مِلكَه‌، او را برای‌ او زایید." پس‌ حلقه‌ را در بینی‌ او، و ابرنجین‌ها را بر دستهایش‌ گذاشتم‌.
\v 48 آنگاه‌ سجده‌ كرده‌، خداوند را پرستش‌ نمودم‌. و یهوه‌، خدای‌ آقای‌ خود ابراهیم‌ را، متبارك‌ خواندم‌، كه‌ مرا به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ فرمود، تا دختر برادر آقای‌ خود را برای‌ پسرش‌ بگیرم‌.
\s5
\v 49 اكنون‌ اگر بخواهید با آقایم‌ احسان‌ و صداقت‌ كنید، پس‌ مرا خبر دهید. و اگر نه‌ مرا خبر دهید، تا بطرف‌ راست‌ یا چپ‌ ره‌سپر شوم‌. »
\s5
\v 50 لابان‌ و بتوئیل‌ در جواب‌ گفتند: «این‌ امر از خداوند صادر شده‌ است‌، با تو نیك‌ یا بد نمی‌توانیم‌ گفت‌.
\v 51 اینك‌ رفقه‌ حاضر است‌، او را برداشته‌، روانه‌ شو تا زن‌ پسرِ آقایت‌ باشد، چنانكه‌ خداوند گفته‌ است‌. »
\s5
\v 52 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ خادم‌ ابراهیم‌ سخن‌ ایشان‌ را شنید، خداوند را به‌ زمین‌ سجده‌ كرد.
\v 53 و خادم‌، آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رختها را بیرون‌ آورده‌، پیشكش‌ رفقه‌ كرد، و برادر و مادر او را چیزهای‌ نفیسه‌ داد.
\s5
\v 54 و او و رفقایش‌ خوردند و آشامیدند و شب‌ را بسر بردند. و بامدادان‌ برخاسته‌، گفت‌: «مرا به‌ سوی‌ آقایم‌ روانه‌ نمایید.»
\v 55 برادر و مادر او گفتند: «دختر با ما ده‌ روزی‌ بماند و بعد از آن‌ روانه‌ شود.»
\s5
\v 56 بدیشان‌ گفت‌: «مرا معطّل‌ مسازید، خداوند سفر مرا كامیاب‌ گردانیده‌ است‌، پس‌ مرا روانه‌ نمایید تا بنزد آقای‌ خود بروم‌.»
\v 57 گفتند: «دختر را بخوانیم‌ و از زبانش‌ بپرسیم‌.»
\v 58 پس‌ رفقه‌ را خواندند و به‌ وی‌گفتند: «با این‌ مرد خواهی‌ رفت‌؟» گفت‌: «می‌روم‌.»
\s5
\v 59 آنگاه‌ خواهر خود رفقه‌، و دایه‌اش‌ را با خادم‌ ابراهیم‌ و رفقایش‌ روانه‌ كردند.
\v 60 و رفقه‌ را بركت‌ داده‌، به‌ وی‌ گفتند: «تو خواهر ما هستی‌، مادرِ هزار كرورها باش‌، و ذریت‌ تو، دروازۀ دشمنان‌ خود را متصرف‌ شوند. »
\s5
\v 61 پس‌ رفقه‌ با كنیزانش‌ برخاسته‌، بر شتران‌ سوار شدند، و از عقب‌ آن‌ مرد روانه‌ گردیدند. و خادم‌، رفقه‌ را برداشته‌، برفت‌.
\v 62 و اسحاق‌ از راه‌ بِئَرلَحَی‌رُئی‌ می‌آمد، زیرا كه‌ او در ارض‌ جنوب‌ ساكن‌ بود.
\s5
\v 63 و هنگام‌ شام‌، اسحاق‌ برای‌ تفكر به‌ صحرا بیرون‌ رفت‌، و چون‌ نظر بالا كرد، دید كه‌ شتران‌ می‌آیند.
\v 64 و رفقه‌ چشمان‌ خود را بلند كرده‌، اسحاق‌ را دید، و از شتر خود فرود آمد،
\v 65 زیرا كه‌ از خادم‌ پرسید: «این‌ مرد كیست‌ كه‌ در صحرا به‌ استقبال‌ ما می‌آید؟» و خادم‌ گفت‌: «آقای‌ من‌ است‌.» پس‌ بُرقِع‌ خود را گرفته‌، خود را پوشانید.
\s5
\v 66 و خادم‌، همۀ كارهایی‌ را كه‌ كرده‌ بود، به‌ اسحاق‌ باز گفت‌.
\v 67 و اسحاق‌، رفقه‌ را به‌ خیمۀ مادر خود، ساره‌ آورد، و او را به‌ زنی‌ خود گرفته‌، دل‌ در او بست‌. و اسحاق‌ بعد از وفات‌ مادر خود، تسلی‌ پذیرفت‌.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و ابراهیم‌، دیگر بار، زنی‌ گرفت‌ كه قطوره‌ نام‌ داشت‌.
\v 2 و او زمران‌ و یقشان‌ و مَدان‌ و مِدیان‌ و یشباق‌ و شوحا را برای‌ او زایید.
\v 3 و یقشان‌، شِبا و دِدان‌ را آورد. و بنی‌ددان‌، اَشوریم‌ و لطوشیم‌ و لاُمیم‌ بودند.
\v 4 و پسران‌ مدیان‌، عیفا و عیفَر و حنوك‌ و ابیداع‌ و الداعه‌بودند. جملۀ اینها، اولاد قطوره‌ بودند.
\s5
\v 5 و ابراهیم‌ تمام‌ مایملك‌ خود را به‌ اسحاق‌ بخشید.
\v 6 اما به‌ پسران‌ كنیزانی‌ كه‌ ابراهیم‌ داشت‌، ابراهیم‌ عطایا داد، و ایشان‌ را در حین‌ حیات‌ خود، از نزد پسر خویش‌ اسحاق‌، به‌ جانب‌ مشرق‌، به‌ زمین‌ شرقی‌ فرستاد.
\s5
\v 7 این‌ است‌ ایام‌ سالهای‌ عمر ابراهیم‌، كه‌ زندگانی‌ نمود: صد و هفتاد وپنج‌ سال‌.
\v 8 و ابراهیم‌ جان‌ بداد، و در كمال‌ شیخوخیت‌، پیر و سیر شده‌، بمرد. و به‌ قوم‌ خود ملحق‌ شد.
\s5
\v 9 و پسرانش‌، اسحاق‌ و اسماعیل‌، او را در مغارۀ مكفیله‌، در صحرای‌ عفرون‌بن‌ صوحارحتی‌، در مقابل‌ ممری‌ دفن‌ كردند.
\v 10 آن‌ صحرایی‌ كه‌ ابراهیم‌ از بنی‌حت‌ خریده‌ بود. در آنجا ابراهیم‌ و زوجه‌اش‌ ساره‌ مدفون‌ شدند.
\v 11 و واقع‌ شد بعد از وفات‌ ابراهیم‌، كه‌ خدا پسرش‌ اسحاق‌ را بركت‌ داد، و اسحاق‌ نزد بئرلَحَی‌رُئی‌ ساكن‌ بود.
\s5
\v 12 این‌ است‌ پیدایش‌ اسماعیل‌ بن‌ ابراهیم‌ كه‌ هاجر مصری‌، كنیز ساره‌، برای‌ ابراهیم‌ زایید.
\s5
\v 13 و این‌ است‌ نامهای‌ پسران‌ اسماعیل‌، موافق‌ اسمهای‌ ایشان‌ به‌ حسب‌ پیدایش‌ ایشان‌. نخست‌زادۀ اسماعیل‌، نَبایوت‌، و قیدار و اَدَبیل‌ و مِبسام‌.
\v 14 و مشماع‌ و دومه‌ و مسا
\v 15 و حدار و تیما و یطُور و نافِیش‌ و قِدْمَه‌.
\v 16 اینانند پسران‌ اسماعیل‌، و این‌ است‌ نامهای‌ ایشان‌ در بُلدان‌ و حله‌های‌ ایشان‌، دوازده‌ امیر، حسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\s5
\v 17 و مدت‌ زندگانی‌ اسماعیل‌، صد و سی‌ و هفت‌ سال‌ بود كه‌ جان‌ را سپرده‌، بمرد و به‌ قوم‌ خود ملحق‌ گشت‌.
\v 18 و ایشان‌ از حویله‌ تا شور، كه‌مقابل‌ مصر، به‌ سمت‌ آشور واقع‌ است‌، ساكن‌ بودند. و نصیب‌ او در مقابل‌ همۀ برادران‌ او افتاد.
\s5
\v 19 و این‌ است‌ پیدایش‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهیم‌. ابراهیم‌، اسحاق‌ را آورد.
\v 20 و چون‌ اسحاق‌ چهل‌ ساله‌ شد، رفقه‌ دختر بتوئیل‌ ارامی‌ و خواهر لابان‌ ارامی‌ را، از فدان‌ ارام‌ به‌ زنی‌ گرفت‌.
\s5
\v 21 و اسحاق‌ برای‌ زوجۀ خود، چون‌ كه‌ نازاد بود، نزد خداوند دعا كرد. و خداوند او را مستجاب‌ فرمود و زوجه‌اش‌ رفقه‌ حامله‌ شد.
\v 22 و دو طفل‌ در رحم‌ او منازعت‌ می‌كردند. او گفت‌: «اگر چنین‌ باشد، من‌ چرا چنین‌ هستم‌؟» پس‌ رفت‌ تا از خداوند بپرسد.
\s5
\v 23 خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «دو امت‌ در بطن‌ تو هستند، و دو قوم‌ از رحم‌ تو جدا شوند و قومی‌ بر قومی‌ تسلط خواهد یافت‌، و بزرگ‌، كوچك‌ را بندگی‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 24 و چون‌ وقت‌ وضع‌ حملش‌ رسید، اینك‌ توأمان‌ در رحم‌ او بودند.
\v 25 و نخستین‌، سرخ‌ فام‌ بیرون‌ آمد و تمامی‌ بدنش‌ مانند پوستین‌، پشمین‌ بود. و او را عیسو نام‌ نهادند.
\v 26 و بعد از آن‌، برادرش‌ بیرون‌ آمد و پاشنۀ عیسو را به‌ دست‌ خود گرفته‌ بود و او را یعقوب‌ نام‌ نهادند. و درحین‌ ولادت‌ ایشان‌، اسحاق‌، شصت‌ ساله‌ بود.
\s5
\v 27 و آن‌ دو پسر، نمو كردند، و عیسو صیادی‌ ماهر، و مرد صحرایی‌ بود. و اما یعقوب‌، مرد ساده‌ دل‌ و چادرنشین‌.
\v 28 و اسحـاق‌، عیسـو را دوست‌ داشتی‌، زیرا كه‌ صید او را می‌خورد. امـا رفقه‌، یعقوب‌ را محبت‌ نمودی‌.
\s5
\v 29 روزی‌ یعقوب‌ آش‌ می‌پخت‌ و عیسو وا مانده‌، از صحرا آمد.
\v 30 و عیسو به‌ یعقوب‌ گفت‌: «از این‌ آش‌ ادوم‌ (یعنی‌ سرخ‌) مرا بخوران‌، زیرا كه‌ وامانده‌ام‌.» از این‌ سبب‌ او را ادوم‌ نامیدند.
\s5
\v 31 یعقوب‌ گفت‌: «امروز نخست‌زادگی‌ خود را به‌ من‌ بفروش‌. »
\v 32 عیسو گفت‌: «اینك‌ من‌ به‌ حالت‌ موت‌ رسیده‌ام‌، پس‌ مرا از نخست‌زادگی‌ چه‌ فایده‌؟»
\v 33 یعقوب‌ گفت‌: «امروز برای‌ من‌ قسم‌ بخور.» پس‌ برای‌ او قسم‌ خورد، و نخست‌زادگی‌ خود را به‌ یعقوب‌ فروخت‌.
\v 34 و یعقوب‌ نان‌ و آش‌ عدس‌ را به‌ عیسو داد، كه‌ خورد و نوشید و برخاسته‌، برفت‌. پس‌ عیسو نخست‌زادگی‌ خود را خوار نمود.
\s5
\c 26
\p
\v 1 و قحطی‌ در آن‌ زمین‌ حادث‌ شد، غیر آن‌ قحط‌ اول‌ كه‌ در ایام‌ ابراهیم‌ بود. و اسحاق‌ نزد ابی‌ملك‌، پادشاه‌ فلسطینیان‌ به‌ جرار رفت‌.
\s5
\v 2 و خداوند بر وی‌ ظاهر شده‌، گفت‌: «به‌ مصر فرود میا، بلكه‌ به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ تو بگویم‌ ساكن‌ شو.
\v 3 در این‌ زمین‌ توقف‌ نما، و با تو خواهم‌ بود و تو را بركت‌ خواهم‌ داد، زیرا كه‌ به‌ تو و ذریت‌ تو تمام‌ این‌ زمین‌ را می‌دهم‌ و سوگندی‌ را كه‌ با پدرت‌ ابراهیم‌ خوردم‌، استوار خواهم‌ داشت‌.
\s5
\v 4 و ذریتت‌ را مانند ستارگان‌ آسمان‌ كثیر گردانم‌، و تمام‌ این‌ زمینها را به‌ ذریت‌ تو بخشم‌، و از ذریت‌ تو جمیع‌ امتهای‌ جهان‌ بركت‌ خواهند یافت‌.
\v 5 زیرا كه‌ ابراهیم‌ قول‌ مرا شنید و وصایا و اوامر و فرایض‌ و احكام‌ مرا نگاه‌ داشت‌. »
\s5
\v 6 پس‌ اسحاق‌ در جرار اقامت‌ نمود.
\v 7 ومردمان‌ آن‌ مكان‌ دربارۀ زنش‌ از او جویا شدند. گفت‌: «او خواهر من‌ است‌،» زیرا ترسید كه‌ بگوید «زوجۀ من‌ است‌،» مبادا اهل‌ آنجا او را به‌ خاطر رفقه‌ كه‌ نیكومنظر بود، بكشند.
\v 8 و چون‌ در آنجا مدتی‌ توقف‌ نمود، چنان‌ افتاد كه‌ ابی‌ملك‌، پادشاه‌ فلسطینیان‌، از دریچه‌ نظاره‌ كرد و دید كه‌ اینك‌ اسحاق‌ با زوجۀ خود رفقه‌، مزاح‌ می‌كند.
\s5
\v 9 پس‌ ابی‌ملك‌، اسحاق‌ را خوانده‌، گفت‌: «همانا این‌ زوجۀ توست‌! پس‌ چرا گفتی‌ كه‌ خواهر من‌ است‌؟» اسحاق‌ بدو گفت‌: «زیرا گفتم‌ كه‌ مبادا برای‌ وی‌ بمیرم‌.»
\v 10 ابی‌ملك‌ گفت‌: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ با ما كردی‌؟ نزدیك‌ بود كه‌ یكی‌ از قوم‌ با زوجه‌ات‌ همخواب‌ شود، و بر ما جرمی‌ آورده‌ باشی‌.»
\v 11 و ابی‌ملك‌ تمامی‌ قوم‌ را قدغن‌ فرموده‌، گفت‌: «كسی‌ كه‌ متعرض‌ این‌ مرد و زوجه‌اش‌ بشود، هر آینه‌ خواهد مرد. »
\s5
\v 12 و اسحاق‌ در آن‌ زمین‌ زراعت‌ كرد، و در آن‌ سال‌ صد چندان‌ پیدا نمود؛ و خداوند او را بركت‌ داد.
\v 13 و آن‌ مرد بزرگ‌ شده‌، آناًفآناً ترقی‌ می‌نمود، تا بسیار بزرگ‌ گردید.
\v 14 و او را گلۀ گوسفندان‌ و مواشی‌ گاوان‌ و غلامان‌ كثیر بود. و فلسطینیان‌ بر او حسد بردند.
\s5
\v 15 و همۀ چاههایی‌ كه‌ نوكران‌ پدرش‌ در ایام‌ پدرش‌ ابراهیم‌، كنده‌ بودند، فلسطینیان‌ آنها را بستند، و از خاك‌ پر كردند.
\v 16 و ابی‌ملك‌ به‌ اسحاق‌ گفت‌: «از نزد ما برو، زیرا كه‌ از ما بسیار بزرگتر شده‌ای‌. »
\v 17 پس‌ اسحاق‌ از آنجا برفت‌، و در وادی‌ جرار فرود آمده‌، در آنجا ساكن‌ شد.
\s5
\v 18 و چاههای‌ آب‌ را كه‌ در ایام‌ پدرش‌ ابراهیم‌ كنده‌ بودند و فلسطینیان‌ آنها را بعد از وفات‌ ابراهیم‌ بسته‌بودند، اسحاق‌ از سر نو كند و آنها را مسمّی‌ نمود به‌ نامهایی‌ كه‌ پدرش‌ آنها را نامیده‌ بود.
\s5
\v 19 و نوكران‌ اسحاق‌ در آن‌ وادی‌ حفره‌ زدند و چاه‌ آب‌ زنده‌ای‌ در آنجا یافتند.
\v 20 و شبانان‌ جرار با شبانان‌ اسحاق‌ منازعه‌ كرده‌، گفتند: «این‌ آب‌ از آن‌ ماست‌! » پس‌ آن‌ چاه‌ را عِسِق‌ نامید، زیرا كه‌ با وی‌ منازعه‌ كردند.
\s5
\v 21 و چاهی‌ دیگر كندند، همچنان‌ برای‌ آن‌ نیز جنگ‌ كردند، و آن‌ را سِطنه‌ نامید.
\v 22 و از آنجا كوچ‌ كرده‌، چاهی‌ دیگر كند و برای‌ آن‌ جنگ‌ نكردند. پس‌ آن‌ را رحوبوت‌ نامیده‌، گفت‌: «كه‌ اكنون‌ خداوند ما را وسعت‌ داده‌ است‌، و در زمین‌، بارور خواهیم‌ شد. »
\s5
\v 23 پس‌ از آنجا به‌ بِئرشَبَع‌ آمد.
\v 24 در همان‌ شب‌، خداوند بر وی‌ ظاهر شده‌، گفت‌: «من‌ خدای‌ پدرت‌ ابراهیم‌، هستم‌. ترسان‌ مباش‌ زیرا كه‌ من‌ با تو هستم‌، و تو را بركت‌ می‌دهم‌، و ذریت‌ تو را بخاطر بندۀ خود ابراهیم‌، فراوان‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\v 25 و مذبحی‌ در آنجا بنا نهاد و نام‌ یهوه‌ را خواند، و خیمۀ خود را برپا نمود و نوكران‌ اسحاق‌ چاهی‌ در آنجا كندند.
\s5
\v 26 و ابی‌ملك‌، به‌ اتفاق‌ یكی‌ از اصحاب‌ خود، احزات‌ نام‌، و فیكول‌، كه‌ سپهسالار او بود، از جرار به‌ نزد او آمدند.
\v 27 و اسحاق‌ بدیشان‌ گفت‌: «چرا نزد من‌ آمدید، با آنكه‌ با من‌ عداوت‌ نمودید، و مرا از نزد خود راندید؟»
\s5
\v 28 گفتند: «به‌ تحقیق‌ فهمیده‌ایم‌ كه‌ خداوند با توست‌. پس‌ گفتیم‌ سوگندی‌ در میان‌ ما و تو باشد، و عهدی‌ با تو ببندیم‌.
\v 29 تا با ما بدی‌ نكنی‌ چنانكه‌ به‌ تو ضرری‌ نرساندیم‌، بلكه‌ غیر از نیكی‌ به‌ تو نكردیم‌، و تو را به‌ سلامتی‌ روانه‌ نمودیم‌، و اكنون‌ مباركِ خداوند هستی‌. »
\s5
\v 30 آنگاه‌ برای‌ ایشان‌ ضیافتی‌ برپا نمود، و خوردند و آشامیدند.
\v 31 بامدادان‌ برخاسته‌، با یكدیگر قسم‌ خوردند، و اسحاق‌ ایشان‌ را وداع‌ نمود. پس‌، از نزد وی‌ به‌ سلامتی‌ رفتند.
\s5
\v 32 و در آن‌ روز چنان‌ افتاد كه‌ نوكران‌ اسحاق‌ آمده‌، او را از آن‌ چاهی‌ كه‌ می‌كندند خبر داده‌، گفتند: «آب‌ یافتیم‌!»
\v 33 پس‌ آن‌ را شَبَعه‌ نامید. از این‌ سبب‌ آن‌ شهر، تا امروز بِئرشَبَع‌ نام‌ دارد.
\s5
\v 34 و چون‌ عیسو چهل‌ ساله‌ بود، یهودیه‌، دختر بیری‌ حتی‌، و بسمه‌، دختر ایلونِ حتی‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌.
\v 35 و ایشان‌ باعث‌ تلخی‌ جان‌ اسحاق‌ و رفقه‌ شدند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و چون‌ اسحاق‌ پیر شد و چشمانش‌از دیدن‌ تار گشته‌ بود، پسر بزرگ‌ خود عیسو را طلبیده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «ای‌ پسر من‌!» گفت‌: «لبیك‌.»
\v 2 گفت‌: «اینك‌ پیر شده‌ام‌ و وقت‌ اجل‌ خود را نمی‌دانم‌.
\s5
\v 3 پس‌ اكنون‌، سلاح‌ خود یعنی‌ تركش‌ و كمان‌ خویش‌ را گرفته‌، به‌ صحرا برو، و نخجیری‌ برای‌ من‌ بگیر،
\v 4 و خورشی‌ برای‌ من‌ چنانكه‌ دوست‌ می‌دارم‌ ساخته‌، نزد من‌ حاضر كن‌، تا بخورم‌ و جانم‌ قبل‌ از مردنم‌ تو را بركت‌ دهد.»
\s5
\v 5 و چون‌ اسحاق‌ به‌ پسر خود عیسو سخن‌ می‌گفت‌، رفقه‌ بشنید و عیسو به‌ صحرا رفت‌ تا نَخْجیری‌ صید كرده‌، بیاورد.
\v 6 آنگاه‌ رفقه‌ پسر خود یعقوب‌ را خوانده‌، گفت‌: «اینك‌ پدر تو را شنیدم‌ كه‌ برادرت‌ عیسو را خطاب‌ كرده‌، می‌گفت‌:
\v 7 "برای‌ من‌ شكاری‌ آورده‌، خورشی‌ بساز تا آن‌ را بخورم‌، و قبل‌ از مردنم‌ تو را در حضور خداوند بركت‌ دهم‌."
\s5
\v 8 پس‌ ای‌ پسر من‌، الا´ن‌ سخن‌ مرا بشنو در آنچه‌ من‌ به‌ تو امر می‌كنم‌.
\v 9 بسوی‌ گله‌ بشتاب‌، و دو بزغالۀ خوب‌ از بزها،نزد من‌ بیاور، تا از آنها غذایی‌ برای‌ پدرت‌ بطوری‌ كه‌ دوست‌ می‌دارد، بسازم‌.
\v 10 و آن‌ را نزد پدرت‌ ببر تا بخورد، و تو را قبل‌ از وفاتش‌ بركت‌ دهد.»
\s5
\v 11 یعقوب‌ به‌ مادر خود، رفقه‌، گفت‌: «اینك‌ برادرم‌ عیسو، مردی‌ مویدار است‌ و من‌ مردی‌ بی‌موی‌ هستم‌؛
\v 12 شاید كه‌ پدرم‌ مرا لمس‌ نماید، و در نظرش‌ مثل‌ مسخره‌ای‌ بشوم‌، و لعنت‌ به‌ عوض‌ بركت‌ بر خود آورم‌.»
\s5
\v 13 مادرش‌ به‌ وی‌ گفت‌: «ای‌ پسر من‌، لعنت‌ تو بر من‌ باد! فقط سخن‌ مرا بشنو و رفته‌، آن‌ را برای‌ من‌ بگیر.»
\v 14 پس‌ رفت‌ و گرفته‌، نزد مادر خود آورد. و مادرش‌ خورشی‌ ساخت‌ بطوری‌ كه‌ پدرش‌ دوست‌ می‌داشت‌.
\s5
\v 15 و رفقه‌، جامه‌ فاخر پسر بزرگ‌ خود عیسو را كه‌ نزد او در خانه‌ بود گرفته‌، به‌ پسر كهتر خود یعقـوب‌ پوشانید،
\v 16 و پوست‌ بزغاله‌ها را، بر دستها و نرمۀ گردن‌ او بست.
\v 17 و خورش‌ و نانی‌ كه‌ ساخته‌ بود، به‌ دست‌ پسر خود یعقوب‌ سپرد.
\s5
\v 18 پس‌ نزد پدر خود آمده‌، گفت‌: «ای‌ پدر من‌!» گفت‌: «لبیك‌، تو كیستی‌ ای‌ پسر من‌؟»
\v 19 یعقوب‌ به‌ پدر خود گفت‌: «من‌ نخست‌زادۀ تو عیسو هستم‌. آنچه‌ به‌ من‌ فرمودی‌ كردم‌، الا´ن‌ برخیز، بنشین‌ و از شكار من‌ بخور، تا جانت‌ مرا بركت‌ دهد.»
\s5
\v 20 اسحاق‌ به‌ پسر خود گفت‌: «ای‌ پسر من‌! چگونه‌ بدین‌ زودی‌ یافتی‌؟» گفت‌: «یهوه‌ خدای‌ تو به‌ من‌ رسانید.»
\v 21 اسحاق‌ به‌ یعقوب‌ گفت‌: «ای‌ پسر من‌، نزدیك‌ بیا تا تو را لمس‌ كنم‌، كه‌ آیا تو پسر من‌ عیسو هستی‌ یا نه‌.»
\s5
\v 22 پس‌ یعقوب‌ نزد پدر خود اسحاق‌ آمد، و او را لمس‌ كرده‌، گفت‌: «آواز، آواز یعقوب‌ است‌، لیكن‌ دستها، دستهای‌ عیسوست‌.»
\v 23 و او را نشناخت‌، زیرا كه‌ دستهایش‌ مثل‌ دستهای‌ برادرش‌ عیسو،موی‌دار بود. پس‌ او را بركت‌ داد.
\s5
\v 24 و گفت‌: «آیا تو همان‌ پسر من‌، عیسو هستی‌؟» گفت‌: «من‌ هستم‌.»
\v 25 پس‌ گفت‌: «نزدیك‌ بیاور تا از شكار پسر خود بخورم‌ و جانم‌ تو را بركت‌ دهد.» پس‌ نزد وی‌ آورد و بخورد و شراب‌ برایش‌ آورد و نوشید.
\s5
\v 26 و پدرش‌، اسحاق‌ به‌ وی‌ گفت‌: «ای‌ پسر من‌، نزدیك‌ بیا و مرا ببوس‌.»
\v 27 پس‌ نزدیك‌ آمده‌، او را بوسید و رایحۀ لباس‌ او را بوییده‌، او را بركت‌ داد و گفت‌: «همانا رایحۀ پسر من‌، مانند رایحۀ صحرایی‌ است‌ كه‌ خداوند آن‌ را بركت‌ داده‌ باشد.
\s5
\v 28 پس‌ خدا تو را از شبنم‌ آسمان‌ و از فربهی‌ زمین‌، و از فراوانی‌ غله‌ و شیره‌ عطا فرماید.
\s5
\v 29 قومها تو را بندگی‌ نمایند و طوایف‌ تو را تعظیم‌ كنند، بر برادران‌ خود سرور شوی‌، و پسران‌ مادرت‌ تو را تعظیم‌ نمایند. ملعون‌ باد هر كه‌ تو را لعنت‌ كند، و هر كه‌ تو را مبارك‌ خواند، مبارك‌ باد. »
\s5
\v 30 و واقع‌ شد چون‌ اسحاق‌، از بركت‌ دادن‌ به‌ یعقوب‌ فارغ‌ شد، به‌ مجرد بیرون‌ رفتنِ یعقوب‌ از حضور پدر خود اسحاق‌، كه‌ برادرش‌ عیسو از شكار باز آمد.
\v 31 و او نیز خورشی‌ ساخت‌، و نزد پدر خود آورده‌، به‌ پدر خود گفت‌: «پدر من‌ برخیزد و از شكار پسر خود بخورد، تا جانت‌ مرا بركت‌ دهد.»
\s5
\v 32 پدرش‌ اسحاق‌ به‌ وی‌ گفت‌: «تو كیستی‌؟» گفت‌: «من‌ پسر نخستین‌ تو، عیسو هستم‌.»
\v 33 آنگاه‌ لرزه‌ای‌ شدید بر اسحاق‌ مستولی‌ شده‌، گفت‌: «پس‌ آن‌ كه‌ بود كه‌ نخجیری‌ صید كرده‌، برایم‌ آورد، و قبل‌ از آمدن‌ تو از همه‌ خوردم‌ و او را بركت‌ دادم‌، و فی‌الواقع‌ او مبارك‌خواهد بود؟»
\s5
\v 34 عیسو چون‌ سخنان‌ پدر خود را شنید، نعره‌ای‌ عظیم‌ و بی‌نهایت‌ تلخ‌ برآورده‌، به‌ پدر خود گفت‌: «ای‌ پدرم‌، به‌ من‌، به‌ من‌ نیز بركت‌ بده‌!»
\v 35 گفت‌: «برادرت‌ به‌ حیله‌ آمد، و بركت‌ تو را گرفت‌.»
\s5
\v 36 گفت‌: «نام‌ او را یعقوب‌ بخوبی‌ نهادند، زیرا كه‌ دو مرتبه‌ مرا از پا درآورد. اول‌ نخست‌زادگی‌ مرا گرفت‌، و اكنون‌ بركت‌ مرا گرفته‌ است‌.» پس‌ گفت‌: «آیا برای‌ من‌ نیز بركتی‌ نگاه‌ نداشتی‌؟»
\v 37 اسحاق‌ در جواب‌ عیسو گفت‌: «اینك‌ او را بر تو سرور ساختم‌، و همۀ برادرانش‌ را غلامان‌ او گردانیدم‌، و غله‌ و شیره‌ را رزق‌ او دادم‌. پس‌ الا´ن‌ ای‌ پسر من‌، برای‌ تو چه‌ كنم‌؟»
\s5
\v 38 عیسو به‌ پدر خود گفت‌: «ای‌ پدر من‌، آیا همین‌ یك‌ بركت‌ را داشتی‌؟ به‌ من‌، به‌ من‌ نیز ای‌ پدرم‌ بركت‌ بده‌!» و عیسو به‌ آواز بلند بگریست‌.
\s5
\v 39 پدرش‌ اسحاق‌ در جواب‌ او گفت‌: «اینك‌ مسكن‌ تو (دور) از فربهی‌ زمین‌، و از شبنم‌ آسمان‌ از بالا خواهد بود.
\v 40 و به‌ شمشیرت‌ خواهی‌ زیست‌، و برادر خود را بندگی‌ خواهی‌ كرد، و واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ سر باز زدی‌، یوغ‌ او را از گردن‌ خود خواهی‌ انداخت‌. »
\s5
\v 41 و عیسو بسبب‌ آن‌ بركتی‌ كه‌ پدرش‌ به‌ یعقوب‌ داده‌ بود، بر او بغض‌ ورزید؛ و عیسو در دل‌ خود گفت‌: «ایام‌ نوحه‌گری‌ برای‌ پدرم‌ نزدیك‌ است‌، آنگاه‌ برادر خود یعقوب‌ را خواهم‌ كشت‌.»
\v 42 و رفقه‌، از سخنان‌ پسر بزرگ‌ خود، عیسو آگاهی‌ یافت‌. پس‌ فرستاده‌، پسر كوچك‌ خود،یعقوب‌ را خوانده‌، بدو گفت‌: «اینك‌ برادرت‌ عیسو دربارۀ تو خود را تسلی‌ می‌دهد به‌ اینكه‌ تو را بكشد.
\s5
\v 43 پس‌ الا´ن‌ ای‌ پسرم‌ سخن‌ مرا بشنو و برخاسته‌، نزد برادرم‌، لابان‌، به‌ حَرّان‌ فرار كن‌.
\v 44 و چند روز نزد وی‌ بمان‌، تا خشم‌ برادرت‌ برگردد.
\v 45 تا غضب‌ برادرت‌ از تو برگردد، و آنچه‌ بدو كردی‌، فراموش‌ كند. آنگاه‌ می‌فرستم‌ و تو را از آنجا باز می‌آورم‌. چرا باید از شما هر دو در یك‌ روز محروم‌ شوم‌؟»
\s5
\v 46 و رفقه‌ به‌ اسحاق‌ گفت‌: «بسبب‌ دختران‌ حِتّ از جان‌ خود بیزار شده‌ام‌.اگر یعقوب‌ زنی‌ از دختران‌ حِتّ، مثل‌ اینانی‌ كه‌ دختران‌ این‌ زمینند بگیرد، مرا از حیات‌ چه‌ فایده‌ خواهد بود. »
\s5
\c 28
\p
\v 1 و اسحاق‌، یعقوب‌ را خوانده‌، او را بركت‌ داد و او را امر فرموده‌، گفت‌: «زنی‌ از دختران‌ كنعان‌ مگیر.
\v 2 برخاسته‌، به‌ فَدّانِ اَرام‌، به‌ خانۀ پدر مادرت‌، بتوئیل‌، برو و از آنجا زنی‌ از دختران‌ لابان‌، برادر مادرت‌، برای‌ خود بگیر.
\s5
\v 3 و خدای‌ قادر مطلق‌ تو را بركت‌ دهد، و تو را بارور و كثیر سازد، تا از تو امتهای‌ بسیار بوجود آیند.
\v 4 و بركت‌ ابراهیم‌ را به‌ تو دهد، به‌ تو و به‌ ذریت‌ تو با تو، تا وارث‌ زمین‌ غربت‌ خود شوی‌، كه‌ خدا آن‌ را به‌ ابراهیم‌ بخشید.»
\s5
\v 5 پس‌ اسحاق‌، یعقوب‌ را روانه‌ نمود و به‌ فدان‌ ارام‌، نزد لابان‌ بن‌ بتوئیل‌ ارامی‌، برادر رفقه‌، مادر یعقوب‌ و عیسو، رفت‌.
\s5
\v 6 و اما عیسو چون‌ دید كه‌ اسحاق‌ یعقوب‌ را بركت‌ داده‌، او را به‌ فدان‌ ارام‌ روانه‌ نمود تا از آنجا زنی‌ برای‌ خود بگیرد، و در حین‌ بركت‌ دادن‌ به‌ وی‌ امر كرده‌، گفته‌ بود كه‌ «زنی‌ از دختران‌ كنعان‌ مگیر،»
\v 7 و اینكه‌ یعقوب‌، پدر و مادر خود رااطاعت‌ نموده‌، به‌ فدان‌ ارام‌ رفت‌،
\s5
\v 8 و چون‌ عیسو دید كه‌ دختران‌ كنعان‌ در نظر پدرش‌، اسحاق‌، بَدَند،
\v 9 پس‌ عیسو نزد اسماعیل‌ رفت‌، و مَحلَت‌، دختر اسماعیل‌ بن‌ ابراهیم‌ را كه‌ خواهر نبایوت‌ بود، علاوه‌ بر زنانی‌ كه‌ داشت‌، به‌ زنی‌ گرفت‌.
\s5
\v 10 و اما یعقوب‌، از بِئرشَبَع‌ روانه‌ شده‌، بسوی‌ حران‌ رفت‌.
\v 11 و به‌ موضعی‌ نزول‌ كرده‌، در آنجا شب‌ را بسر برد، زیرا كه‌ آفتاب‌ غروب‌ كرده‌ بود و یكی‌ از سنگهای‌ آنجا را گرفته‌، زیر سر خود نهاد و در همان‌ جا بخسبید.
\s5
\v 12 و خوابی‌ دید كه‌ ناگاه‌ نردبانی‌ بر زمین‌ برپا شده‌، كه‌ سرش‌ به‌ آسمان‌ می‌رسد، و اینك‌ فرشتگان‌ خدا بر آن‌ صعود و نزول‌ می‌كنند.
\v 13 در حال‌، خداوند بر سر آن‌ ایستاده‌، می‌گوید: «من‌ هستم‌ یهوه‌، خدای‌ پدرت‌ ابراهیم‌، و خدای‌ اسحاق‌. این‌ زمینی‌ را كه‌ تو بر آن‌ خفته‌ای‌ به‌ تو و به‌ ذریت‌ تو می‌بخشم‌.
\s5
\v 14 و ذریت‌ تو مانند غبار زمین‌ خواهند شد، و به‌ مغرب‌ و مشرق‌ و شمال‌ و جنوب‌ منتشر خواهی‌ شد، و از تو و از نسل‌ تو جمیع‌ قبایل‌ زمین‌ بركت‌ خواهند یافت‌.
\v 15 و اینك‌ من‌ با تو هستم‌، و تو را در هر جایی‌ كه‌ رَوی‌، محافظت‌ فرمایم‌ تا تو را بدین‌ زمین‌ بازآورم‌، زیرا كه‌ تا آنچه‌ را به‌ تو گفته‌ام‌، بجا نیاورم‌، تو را رها نخواهم‌ كرد.»
\s5
\v 16 پس‌ یعقوب‌ از خواب‌ بیدار شد و گفت‌: «البته‌ یهوه‌ در این‌ مكان‌ است‌ و من‌ ندانستم‌.»
\v 17 پس‌ ترسان‌ شده‌، گفت‌: «این‌ چه‌ مكان‌ ترسناكی‌ است‌! این‌ نیست‌ جز خانۀ خدا و این‌ است‌ دروازۀ آسمان‌.»
\s5
\v 18 بامدادان‌ یعقوب‌ برخاست‌ و آن‌ سنگی‌ را كه‌ زیر سر خود نهاده‌ بود، گرفت‌ و چون‌ ستونی‌ برپا داشت‌ و روغن‌ بر سرش‌ ریخت‌.
\v 19 و آن‌ موضع‌ را بیت‌ئیل‌نامید، لكن‌ نام‌ آن‌ شهر اولاً لوز بود.
\s5
\v 20 و یعقوب‌ نذر كرده‌، گفت‌: «اگر خدا با من‌ باشد، و مرا در این‌ راه‌ كه‌ می‌روم‌ محافظت‌ كند، و مرا نان‌ دهد تا بخورم‌، و رخت‌ تا بپوشم‌،
\v 21 تا به‌ خانۀ پدر خود به‌ سلامتی‌ برگردم‌، هرآینه‌ یهوه‌، خدای‌ من‌ خواهد بود.
\v 22 و این‌ سنگی‌ را كه‌ چون‌ ستون‌ برپا كردم‌، بیت‌الله‌ شود، و آنچه‌ به‌ من‌ بدهی‌، ده‌ یك‌ آن‌ را به‌ تو خواهم‌ داد. »
\s5
\c 29
\p
\v 1 پس‌ یعقوب‌ روانه‌ شد و به‌ زمین‌بنی‌المشرق‌ آمد.
\v 2 و دید كه‌ اینك‌ در صحرا، چاهی‌ است‌، و بر كناره‌اش‌ سه‌ گلۀ گوسفند خوابیده‌، چونكه‌ از آن‌ چاه‌ گله‌ها را آب‌ می‌دادند، و سنگی‌ بزرگ‌ بر دهنۀ چاه‌ بود.
\v 3 و چون‌ همۀ گله‌ها جمع‌ شدندی‌، سنگ‌ را از دهنۀ چاه‌ غلطانیده‌، گله‌ را سیراب‌ كردندی‌. پس‌ سنگ‌ را بجای‌ خود، بر سر چاه‌ باز گذاشتندی‌.
\s5
\v 4 یعقوب‌ بدیشان‌ گفت‌: «ای‌ برادرانم‌ از كجا هستید؟» گفتند: «ما از حرّانیم‌.»
\v 5 بدیشان‌ گفت‌: «لابان‌ بن‌ ناحور را می‌شناسید؟» گفتند: «می‌شناسیم‌.»
\v 6 بدیشان‌ گفت‌: «بسلامت‌ است‌؟» گفتند: «بسلامت‌، و اینك‌ دخترش‌، راحیل‌، با گلۀ او می‌آید.»
\s5
\v 7 گفت‌: «هنوز روز بلند است‌ و وقت‌ جمع‌ كردن‌ مواشی‌ نیست‌، گله‌ را آب‌ دهید و رفته‌، بچرانید.»
\v 8 گفتند: «نمی‌توانیم‌، تا همۀ گله‌ها جمع‌ شوند، و سنگ‌ را از سر چاه‌ بغلطانند، آنگاه‌ گله‌ را آب‌ می‌دهیم‌.»
\s5
\v 9 و هنوز با ایشان‌ در گفتگو می‌بود كه‌ راحیل‌، با گلۀ پدر خود رسید. زیرا كه‌ آنها را چوپانی‌ می‌كرد.
\v 10 اما چون‌ یعقوب‌ راحیل‌، دختر خالوی‌ خود، لابان‌، و گلۀ خالوی‌ خویش‌، لابان‌ را دید، یعقوب‌ نزدیك‌ شده‌، سنگ‌را از سر چاه‌ غلطانید، و گلۀ خالوی‌ خویش‌، لابان‌ را سیراب‌ كرد.
\s5
\v 11 و یعقوب‌، راحیل‌ را بوسید، و به‌ آواز بلند گریست‌.
\v 12 و یعقوب‌، راحیل‌ را خبر داد كه‌ او برادر پدرش‌، و پسر رفقه‌ است‌. پس‌ دوان‌ دوان‌ رفته‌، پدر خود را خبر داد.
\s5
\v 13 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ لابان‌، خبر خواهرزادۀ خود، یعقوب‌ را شنید، به‌ استقبال‌ وی‌ شتافت‌، و او را در بغل‌ گرفته‌، بوسید و به‌ خانۀ خود آورد، و او لابان‌ را از همۀ این‌ امور آگاهانید.
\v 14 لابان‌ وی‌ را گفت‌: «فی‌الحقیقۀ تو استخوان‌ و گوشت‌ من‌ هستی‌.» و نزد وی‌ مدت‌ یك‌ ماه‌ توقف‌ نمود.
\s5
\v 15 پس‌ لابان‌، به‌ یعقوب‌ گفت‌: «آیا چون‌ برادر من‌ هستی‌، مرا باید مفت‌ خدمت‌ كنی‌؟ به‌ من‌ بگو كه‌ اجرت‌ تو چه‌ خواهد بود؟»
\v 16 و لابان‌ را دو دختر بود، كه‌ نام‌ بزرگتر، لیه‌ و اسم‌ كوچكتر، راحیل‌ بود.
\v 17 و چشمان‌ لیه‌ ضعیف‌ بود، و اما راحیل‌، خوب‌ صورت‌ و خوش‌منظر بود.
\v 18 و یعقوب‌ عاشق‌ راحیل‌ بود و گفت‌: «برای‌ دختر كوچكت‌ راحیل‌، هفت‌ سال‌ تو را خدمت‌ می‌كنم‌.»
\s5
\v 19 لابان‌ گفت‌: «او را به‌ تو بدهم‌، بهتر است‌ از آنكه‌ به‌ دیگری‌ بدهم‌. نزد من‌ بمان‌. »
\v 20 پس‌ یعقوب‌ برای‌ راحیل‌ هفت‌ سال‌ خدمت‌ كرد. و بسبب‌ محبتی‌ كه‌ به‌ وی‌ داشت‌، در نظرش‌ روزی‌ چند نمود.
\s5
\v 21 و یعقوب‌ به‌ لابان‌ گفت‌: «زوجه‌ام‌ را به‌ من‌ بسپار، كه‌ روزهایم‌ سپری‌ شد، تا به‌ وی‌ درآیم‌.»
\v 22 پس‌ لابان‌، همۀ مردمان‌ آنجا را دعوت‌ كرده‌، ضیافتی‌ برپا نمود.
\s5
\v 23 و واقع‌ شد كه‌ هنگام‌ شام‌، دختر خود، لیه‌ را برداشته‌، او را نزد وی‌ آورد، و او به‌ وی‌ درآمد.
\v 24 و لابان‌ كنیز خود زلفه‌ را، به‌ دختر خود لیه‌، به‌ كنیزی‌ داد.
\v 25 صبحگاهان‌ دید، كه‌ اینك‌ لیه‌ است‌! پس‌ به‌ لابان‌ گفت‌: «این‌ چیست‌ كه‌ به‌ من‌ كردی‌؟ مگربرای‌ راحیل‌ نزد تو خدمت‌ نكردم‌؟ چرا مرا فریب‌ دادی‌؟»
\s5
\v 26 لابان‌ گفت‌: «در ولایت‌ ما چنین‌ نمی‌كنند كه‌ كوچكتر را قبل‌ از بزرگتر بدهند.
\v 27 هفتۀ این‌ را تمام‌ كن‌ و او را نیز به‌ تو می‌دهیم‌، برای‌ هفت‌ سال‌ دیگر كه‌ خدمتم‌ بكنی‌. »
\s5
\v 28 پس‌ یعقوب‌ چنین‌ كرد، و هفتۀ او را تمام‌ كرد، و دختر خود، راحیل‌ را به‌ زنی‌ بدو داد.
\v 29 و لابان‌، كنیز خود، بلهه‌ را به‌ دختر خود، راحیل‌ به‌ كنیزی‌ داد.
\v 30 و به‌ راحیل‌ نیز درآمد و او را از لیه‌ بیشتر دوست‌ داشتی‌، و هفت‌ سال‌ دیگر خدمت‌ وی‌ كرد.
\s5
\v 31 و چون‌ خداوند دید كه‌ لیه‌ مكروه‌ است‌، رحم‌ او را گشود. ولی‌ راحیل‌، نازاد ماند.
\v 32 و لیه‌ حامله‌ شده‌، پسری‌ بزاد و او را رؤبین‌ نام‌ نهاد، زیرا گفت‌: « خداوند مصیبت‌ مرا دیده‌ است‌. الا´ن‌ شوهرم‌ مرا دوست‌ خواهد داشت‌.»
\s5
\v 33 و بار دیگر حامله‌ شده‌، پسری‌ زایید و گفت‌: «چونكه‌ خداوند شنید كه‌ من‌ مكروه‌ هستم‌، این‌ را نیز به‌ من‌ بخشید.» پس‌ او را شمعون‌ نامید.
\v 34 و باز آبستن‌ شده‌، پسری‌ زایید و گفت‌: «اكنون‌ این‌ مرتبه‌ شوهرم‌ با من‌ خواهد پیوست‌، زیرا كه‌ برایش‌ سه‌ پسر زاییدم‌.» از این‌ سبب‌ او را لاوی‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 35 و بار دیگر حامله‌ شده‌، پسری‌ زایید و گفت‌: «این‌ مرتبه‌ خداوند را حمد می‌گویم‌.» پس‌ او را یهودا نامید. آنگاه‌ از زاییدن‌ بازایستاد.
\s5
\c 30
\p
\v 1 و اما راحیل‌، چون‌ دید كه‌ برای‌یعقوب‌، اولادی‌ نزایید، راحیل‌ بر خواهر خود حسد برد. و به‌ یعقوب‌ گفت‌: «پسران‌ به‌ من‌ بده‌ والاّ می‌میرم‌.»
\v 2 آنگاه‌ غضب‌ یعقوب‌ بر راحیل‌ افروخته‌ شد و گفت‌: «مگر من‌ به‌ جای‌ خداهستم‌ كه‌ بار رحم‌ را از تو باز داشته‌ است‌؟»
\s5
\v 3 گفت‌: «اینك‌ كنیز من‌، بلهه‌! بدو درآ تا بر زانویم‌ بزاید، و من‌ نیز از او اولاد بیابم‌.»
\v 4 پس‌ كنیز خود، بلهه‌ را به‌ یعقوب‌ به‌ زنی‌ داد. و او به‌ وی‌ درآمد.
\s5
\v 5 و بلهه‌ آبستن‌ شده‌، پسری‌ برای‌ یعقوب‌ زایید.
\v 6 و راحیل‌ گفت‌: «خدا مرا داوری‌ كرده‌ است‌، و آواز مرا نیز شنیده‌، و پسری‌ به‌ من‌ عطا فرموده‌ است‌.» پس‌ او را دان‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 7 و بلهه‌، كنیز راحیل‌، باز حامله‌ شده‌، پسر دومین‌ برای‌ یعقوب‌ زایید.
\v 8 و راحیل‌ گفت‌: «به‌ كُشتیهای‌ خدا با خواهر خود كشتی‌ گرفتم‌ و غالب‌ آمدم‌.» و او را نفتالی‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 9 و اما لیه‌ چون‌ دید كه‌ از زاییدن‌ باز مانده‌ بود، كنیز خود زلفه‌ را برداشته‌، او را به‌ یعقوب‌ به‌ زنی‌ داد.
\v 10 و زلفه‌، كنیز لیه‌، برای‌ یعقوب‌ پسری‌ زایید.
\v 11 و لیه‌ گفت‌: «به‌ سعادت‌!» پس‌ او را جاد نامید.
\s5
\v 12 و زلفه‌، كنیز لیه‌، پسر دومین‌ برای‌ یعقوب‌ زایید.
\v 13 و لیه‌ گفت‌: «به‌ خوشحالی‌ من‌! زیرا كه‌ دختران‌، مرا خوشحال‌ خواهند خواند.» و او را اشیر نام‌ نهاد.
\s5
\v 14 و در ایام‌ درو گندم‌، رؤبین‌ رفت‌ و مهرگیاهها در صحرا یافت‌ و آنها را نزد مادر خود لیه‌، آورد. پس‌ راحیل‌ به‌ لیه‌ گفت‌: «از مهرگیاههای‌ پسر خود به‌ من‌ بده‌.»
\v 15 وی‌ را گفت‌: «آیا كم‌ است‌ كه‌ شوهر مرا گرفتی‌ و مهر گیاه‌ پسر مرا نیز می‌خواهی‌ بگیری‌؟» راحیل‌ گفت‌: «امشب‌ به‌ عوض‌ مهر گیاه‌ پسرت‌، با تو بخوابد.»
\s5
\v 16 و وقت‌ عصر، چون‌ یعقوب‌ از صحرا می‌آمد، لیه‌ به‌ استقبال‌ وی‌ بیرون‌ شده‌، گفت‌: «به‌ من‌ درآ، زیرا كه‌ تو را به‌ مهرگیاهِ پسر خود اجیر كردم‌.» پس‌ آنشب‌ با وی‌ همخواب‌ شد.
\v 17 و خدا، لیه‌ را مستجاب‌ فرمود كه‌ آبستن‌ شده‌، پسر پنجمین‌ برای‌ یعقوب‌ زایید.
\v 18 و لیه‌ گفت‌: «خدا اجرت‌ به‌ من‌ داده‌ است‌، زیرا كنیز خود را به‌ شوهر خود دادم‌.» و اورا یساكار نام‌ نهاد.
\s5
\v 19 و بار دیگر لیه‌ حامله‌ شده‌، پسر ششمین‌ برای‌ یعقوب‌ زایید.
\v 20 و لیه‌ گفت‌: «خدا عطای‌ نیكو به‌ من‌ داده‌ است‌. اكنون‌ شوهرم‌ با من‌ زیست‌ خواهد كرد، زیرا كه‌ شش‌ پسر برای‌ او زاییدم‌.» پس‌ او را زبولون‌ نامید.
\v 21 و بعد از آن‌ دختری‌ زایید، و او را دینه‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 22 پس‌ خدا راحیل‌ را بیاد آورد، و دعای‌ او را اجابت‌ فرموده‌، خدا رحم‌ او را گشود.
\v 23 و آبستن‌ شده‌، پسری‌ بزاد و گفت‌: «خدا ننگ‌ مرا برداشته‌ است‌.»
\v 24 و او را یوسف‌ نامیده‌، گفت‌: « خداوند پسری‌ دیگر برای‌ من‌ مزید خواهد كرد. »
\s5
\v 25 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ راحیل‌، یوسف‌ را زایید، یعقوب‌ به‌ لابان‌ گفت‌: «مرا مرخص‌ كن‌ تا به‌ مكان‌ و وطن‌ خویش‌ بروم‌.
\v 26 زنان‌ و فرزندان‌ مرا كه‌ برای‌ ایشـان‌ تو را خدمت‌ كرده‌ام‌ به‌ من‌ واگذار تا بروم‌ زیرا خدمتی‌ كه‌ به‌ تو كردم‌، تو می‌دانی‌.»
\s5
\v 27 لابان‌ وی‌ را گفت‌: «كاش‌ كه‌ منظور نظر تو باشم‌، زیرا تَفَأُّلاً یافته‌ام‌ كه‌ بخاطر تو، خداوند مرا بركت‌ داده‌ است‌.»
\v 28 و گفت‌: «اجرت‌ خود را بر من‌ معین‌ كن‌ تا آن‌ را به‌ تو دهم‌.»
\s5
\v 29 وی‌ را گفت‌: «خدمتی‌ كه‌ به‌ تو كرده‌ام‌، خود می‌دانی‌، و مواشی‌ات‌ چگونه‌ نزد من‌ بود.
\v 30 زیرا قبل‌ از آمدن‌ من‌، مال‌ تو قلیل‌ بود، و به‌ نهایت‌ زیاد شد، و بعد از آمدن‌ من‌، خداوند تو را بركت‌ داده‌ است‌. و اكنون‌ من‌ نیز تدارك‌ خانۀ خود را كی‌ ببینم‌؟»
\s5
\v 31 گفت‌: «پس‌ تو را چه‌ بدهم‌؟» یعقوب‌ گفت‌: «چیزی‌ به‌ من‌ مده‌، اگر این‌ كار را برای‌ من‌ بكنی‌، بار دیگر شبانی‌ و پاسبانی‌ گلۀ تو را خواهم‌ نمود.
\v 32 امروز در تمامی‌ گلۀ تو گردش‌ می‌كنم‌، و هر میش‌ پیسه‌ و ابلق‌ و هر میش‌ سیاه‌ را از میان‌گوسفندان‌، و ابلق‌ها و پیسه‌ها را از بزها، جدا می‌سازم‌، و آن‌، اجرت‌ من‌ خواهد بود.
\s5
\v 33 و در آینده‌ عدالت‌ من‌، بر من‌ شهادت‌ خواهد داد، وقتی‌ كه‌ بیایی‌ تا اجرت‌ مرا پیش‌ خود ببینی‌، آنچه‌ از بزها، پیسه‌ و ابلق‌، و آنچه‌ از گوسفندان‌، سیاه‌ نباشد، نزد من‌ به‌ دزدی‌ شمرده‌ شود.»
\v 34 لابان‌ گفت‌: «اینك‌ موافق‌ سخن‌ تو باشد.»
\s5
\v 35 و در همان‌ روز، بزهای‌ نرینۀ مُخَطّط‌ و ابلق‌، و همۀ ماده‌ بزهای‌ پیسه‌ و ابلق‌، یعنی‌ هر چه‌ سفیدی‌ در آن‌ بود، و همۀ گوسفندان‌ سیاه‌ را جدا كرده‌، به‌ دست‌ پسران‌ خود سپرد.
\v 36 و در میان‌ خود و یعقوب‌، سه‌ روز راه‌، مسافت‌ گذارد. و یعقوب‌ باقی‌ گلۀ لابان‌ را شبانی‌ كرد.
\s5
\v 37 و یعقوب‌ چوبهای‌ تر و تازه‌ از درخت‌ كبوده‌ و بادام‌ و چنار برای‌ خود گرفت‌، و خط‌های‌ سفید در آنها كشید، و سفیدی‌ را كه‌ در چوبها بود، ظاهر كرد.
\v 38 و وقتی‌ كه‌ گله‌ها، برای‌ آب‌ خوردن‌ می‌آمدند، آن‌ چوبهایی‌ را كه‌ خراشیده‌ بود، در حوضها و آبخورها پیش‌ گله‌ها می‌نهاد، تا چون‌ برای‌ نوشیدن‌ بیایند، حمل‌ بگیرند.
\s5
\v 39 پس‌ گله‌ها پیش‌ چوبها بارآور می‌شدند، و بزهای‌ مخطّط‌ و پیسه‌ و ابلق‌ می‌زاییدند.
\v 40 و یعقوب‌، بزها را جدا كرد، و روی‌ گله‌ها را بسوی‌ هر مخطّط‌ و سیاه‌ در گلۀ لابان‌ واداشت‌، و گله‌های‌ خود را جدا كرد و با گلۀ لابان‌ نگذاشت‌.
\s5
\v 41 و هرگاه‌ حیوان‌های‌ تنومند حمل‌ می‌گرفتند، یعقوب‌ چوبها را پیش‌ آنها در آبخورها می‌نهاد، تا در میان‌ چوبها حمل‌ گیرند.
\v 42 و هر گاه‌ حیوانات‌ ضعیف‌ بودند، آنها را نمی‌گذاشت‌، پس‌ ضعیف‌ها از آن‌ لابان‌، و تنومندها از آن‌ یعقوب‌ شدند.
\s5
\v 43 و آن‌ مرد بسیار ترقی‌ نمود، و گله‌های‌ بسیار و كنیزان‌ و غلامان‌ و شتران‌ و حماران‌ بهم‌ رسانید.
\s5
\c 31
\p
\v 1 و سخنان‌ پسران‌ لابان‌ را شنید كه می‌گفتند: «یعقوب‌ همۀ مایملك‌ پدر ما را گرفته‌ است‌، و از اموال‌ پدر ما تمام‌ این‌ بزرگی‌ را بهم‌ رسانیده‌.»
\v 2 و یعقوب‌ روی‌ لابان‌ را دید كه‌ اینك‌ مثل‌ سابق‌ با او نبود.
\v 3 و خداوند به‌ یعقوب‌ گفت‌: «به‌ زمین‌ پدرانت‌ و به‌ مُولَد خویش‌ مراجعت‌ كن‌ و من‌ با تو خواهم‌ بود.»
\s5
\v 4 پس‌ یعقوب‌ فرستاده‌، راحیل‌ و لیه‌ را به‌ صحرا نزد گلۀ خود طلب‌ نمود.
\v 5 و بدیشان‌ گفت‌: «روی‌ پدر شما را می‌بینم‌ كه‌ مثل‌ سابق‌ با من‌ نیست‌، لیكن‌ خدای‌ پدرم‌ با من‌ بوده‌ است‌.
\v 6 و شما می‌دانید كه‌ به‌ تمام‌ قوت‌ خود پدر شما را خدمت‌ كرده‌ام‌.
\s5
\v 7 و پدر شما مرا فریب‌ داده‌، ده‌ مرتبه‌ اجرت‌ مرا تبدیل‌ نمود ولی‌ خدا او را نگذاشت‌ كه‌ ضرری‌ به‌ من‌ رساند.
\v 8 هر گاه‌ می‌گفت‌ اجرت‌ تو پیسه‌ها باشد، تمام‌ گله‌ها پیسه‌ می‌آوردند، و هر گاه‌ گفتی‌ اجرت‌ تو مخطط باشد، همۀ گله‌ها مخطط‌ می‌زاییدند.
\v 9 پس‌ خدا اموال‌ پدر شما را گرفته‌، به‌ من‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 10 و واقع‌ شد هنگامی‌ كه‌ گله‌ها حمل‌ می‌گرفتند كه‌ در خوابی‌ چشم‌ خود را باز كرده‌، دیدم‌ اینك‌ قوچهایی‌ كه‌ با میشها جمع‌ می‌شدند، مخطط و پیسه‌ و ابلق‌ بودند.
\v 11 و فرشتۀ خدا در خواب‌ به‌ من‌ گفت‌: "ای‌ یعقوب‌!" گفتم‌: "لبیك‌."
\s5
\v 12 گفت‌: "اكنون‌ چشمان‌ خود را باز كن‌ و بنگر كه‌ همۀ قوچهایی‌ كه‌ با میشها جمع‌ می‌شوند، مخطط و پیسه‌ و ابلق‌ هستند زیرا كه‌ آنچه‌ لابان‌ به‌ تو كرده‌ است‌، دیده‌ام‌.
\v 13 من‌ هستم‌ خدای‌ بیت‌ئیل‌، جایی‌ كه‌ ستون‌ را مسح‌ كردی‌ و با من‌ نذر نمودی‌. الا´ن‌ برخاسته‌، از این‌ زمین‌ روانه‌ شده‌، به‌ زمین‌ مُولَدخویش‌ مراجعت‌ نما."»
\s5
\v 14 راحیل‌ و لیه‌ در جواب‌ وی‌ گفتند: «آیا در خانۀ پدر ما، برای‌ ما بهره‌ یا میراثی‌ باقیست‌؟
\v 15 مگر نزد او چون‌ بیگانگان‌ محسوب‌ نیستیم‌، زیرا كه‌ ما را فروخته‌ است‌ و نقد ما را تماماً خورده‌.
\v 16 زیرا تمام‌ دولتی‌ را كه‌ خدا از پدر ما گرفته‌ است‌، از آن‌ ما و فرزندان‌ ماست‌، پس‌ اكنون‌ آنچه‌ خدا به‌ تو گفته‌ است‌، بجا آور. »
\s5
\v 17 آنگاه‌ یعقوب‌ برخاسته‌، فرزندان‌ و زنان‌ خود را بر شتران‌ سوار كرد،
\v 18 و تمام‌ مواشی‌ و اموال‌ خود را كه‌ اندوخته‌ بود، یعنی‌ مواشی‌ حاصلۀ خود را كه‌ در فدان‌ ارام‌ حاصل‌ ساخته‌ بود، برداشت‌ تا نزد پدر خود اسحاق‌ به‌ زمین‌ كنعان‌ برود.
\s5
\v 19 و اما لابان‌ برای‌ پشم‌ بریدن‌ گلۀ خود رفته‌ بود و راحیل‌، بتهای‌ پدر خود را دزدید.
\v 20 و یعقوب‌ لابان‌ ارامی‌ را فریب‌ داد، چونكه‌ او را از فرار كردن‌ خود آگاه‌ نساخت‌.
\v 21 پس‌ با آنچه‌ داشت‌، بگریخت‌ و برخاسته‌، از نهر عبور كرد و متوجه‌ جَبَل‌ جلعاد شد.
\s5
\v 22 در روز سوم‌، لابان‌ را خبر دادند كه‌ یعقوب‌ فرار كرده‌ است‌.
\v 23 پس‌ برادران‌ خویش‌ را با خود برداشته‌، هفت‌ روز راه‌ در عقب‌ او شتافت‌، تا در جَبَل‌ جلعاد بدو پیوست‌.
\s5
\v 24 شبانگاه‌، خدا در خواب‌ بر لابان‌ ارامی‌ ظاهر شده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «با حذر باش‌ كه‌ به‌ یعقوب‌ نیك‌ یا بد نگویی‌.»
\v 25 پس‌ لابان‌ به‌ یعقوب‌ دررسید و یعقوب‌ خیمۀ خود را در جبل‌ زده‌ بود، و لابان‌ با برادران‌ خود نیز در جبل‌ جلعاد فرود آمدند.
\s5
\v 26 و لابان‌ به‌ یعقوب‌ گفت‌: «چه‌ كردی‌ كه‌ مرا فریب‌ دادی‌ و دخترانم‌ را مثل‌ اسیرانِ شمشیر برداشته‌، رفتی‌؟
\v 27 چرا مخفی‌ فرار كرده‌، مرا فریب‌ دادی‌ و مرا آگاه‌نساختی‌ تا تو را با شادی‌ و نَغَمات‌ و دف‌ و بربط مشایعت‌ نمایم‌؟
\v 28 و مرا نگذاشتی‌ كه‌ پسران‌ و دختران‌ خود را ببوسم‌؛ الحال‌ ابلهانه‌ حركتی‌ نمودی‌.
\s5
\v 29 در قوت‌ دست‌ من‌ است‌ كه‌ به‌ شما اذیت‌ رسانم‌. لیكن‌ خدای‌ پدر شما دوش‌ به‌ من‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: "با حذر باش‌ كه‌ به‌ یعقوب‌ نیك‌ یا بد نگویی‌."
\v 30 و الا´ن‌ چونكه‌ به‌ خانۀ پدر خود رغبتی‌ تمام‌ داشتی‌، البته‌ رفتنی‌ بودی‌؛ و لكن‌ خدایان‌ مرا چرا دزدیدی‌؟»
\s5
\v 31 یعقوب‌ در جواب‌ لابان‌ گفت‌: «سبب‌ این‌ بود كه‌ ترسیدم‌ و گفتم‌ شاید دختران‌ خود را از من‌ به‌ زور بگیری‌؛
\v 32 و اما نزد هر كه‌ خدایانت‌ را بیابی‌، او زنده‌ نماند. در حضور برادران‌ ما، آنچه‌ از اموال‌ تو نزد ما باشد، مشخص‌ كن‌ و برای‌ خود بگیر.» زیرا یعقوب‌ ندانست‌ كه‌ راحیل‌ آنها را دزدیده‌ است‌.
\s5
\v 33 پس‌ لابان‌ به‌ خیمۀ یعقوب‌ و به‌ خیمۀ لیه‌ و به‌ خیمۀ دو كنیز رفت‌ و نیافت‌، و از خیمۀ لیه‌ بیرون‌ آمده‌، به‌ خیمۀ راحیل‌ درآمد.
\s5
\v 34 اما راحیل‌ بتها را گرفته‌، زیر جهاز شتر نهاد و بر آن‌ بنشست‌ و لابان‌ تمام‌ خیمه‌ را جست‌وجو كرده‌، چیزی‌ نیافت‌.
\v 35 او به‌ پدر خود گفت‌: «بنظر آقایم‌ بد نیاید كه‌ در حضورت‌ نمی‌توانم‌ برخاست‌، زیرا كه‌ عادت‌ زنان‌ بر من‌ است‌.» پس‌ تجسس‌ نموده‌، بتها را نیافت‌.
\s5
\v 36 آنگاه‌ یعقوب‌ خشمگین‌ شده‌، با لابان‌ منازعت‌ كرد. و یعقوب‌ در جواب‌ لابان‌ گفت‌: «تقصیر و خطای‌ من‌ چیست‌ كه‌ بدین‌ گرمی‌ مرا تعاقب‌ نمودی‌؟
\v 37 الا´ن‌ كه‌ تمامی‌ اموال‌ مرا تفتیش‌ كردی‌، از همۀ اسباب‌ خانۀ خود چه‌ یافته‌ای‌؟ اینجا نزد برادران‌ من‌ و برادران‌ خود بگذار تا در میان‌ من‌ و تو انصاف‌ دهند.
\s5
\v 38 در این‌ بیست‌ سال‌ كه‌ من‌ با تو بودم‌، میشها و بزهایت‌ حمل‌ نینداختند و قوچهای‌ گلۀ تو را نخوردم‌.
\v 39 دریده‌ شده‌ای‌ را پیش‌ تو نیاوردم‌؛ خود تاوان‌ آن‌ را می‌دادم‌ و آن‌ را از دست‌ من‌ می‌خواستی‌، خواه‌ دزدیده‌ شدۀ در روز و خواه‌ دزدیده‌ شدۀ در شب‌.
\v 40 چنین‌ بودم‌ كه‌ گرما در روز و سرما در شب‌، مرا تلف‌ می‌كرد، و خواب‌ از چشمانم‌ می‌گریخت‌.
\s5
\v 41 بدینطور بیست‌ سال‌ در خانه‌ات‌ بودم‌، چهارده‌ سال‌ برای‌ دو دخترت‌ خدمت‌ تو كردم‌، و شش‌ سال‌ برای‌ گله‌ات‌، و اجرت‌ مرا ده‌ مرتبه‌ تغییر دادی‌.
\v 42 و اگر خدای‌ پدرم‌، خدای‌ ابراهیم‌، و هیبت‌ اسحاق‌ با من‌ نبودی‌، اكنون‌ نیز مرا تهی‌ دست‌ روانه‌ می‌نمودی‌. خدا مصیبت‌ مرا و مشقت‌ دستهای‌ مرا دید و دوش‌، تو را توبیخ‌ نمود.»
\s5
\v 43 لابان‌ در جواب‌ یعقوب‌ گفت‌: «این‌ دختران‌، دختران‌ منند و این‌ پسران‌، پسران‌ من‌ و این‌ گله‌، گلۀ من‌ و آنچه‌ می‌بینی‌ از آن‌ من‌ است‌. پس‌ الیوم‌، به‌ دختران‌ خودم‌ و به‌ پسرانی‌ كه‌ زاییده‌اند چه‌ توانم‌ كرد؟
\v 44 اكنون‌ بیا تا من‌ و تو عهد ببندیم‌ كه‌ در میان‌ من‌ و تو شهادتی‌ باشد. »
\s5
\v 45 پس‌ یعقوب‌ سنگی‌ گرفته‌، آن‌ را ستونی‌ برپا نمود.
\v 46 و یعقوب‌ برادران‌ خود را گفت‌: «سنگها جمع‌ كنید.» پس‌ سنگها جمع‌ كرده‌، توده‌ای‌ ساختند و در آنجا بر توده‌ غذا خوردند.
\v 47 و لابان‌ آن‌ را «یجَرسَهْدوتا» نامید ولی‌ یعقوب‌ آن‌ را جلعید خواند.
\s5
\v 48 و لابان‌ گفت‌: «امروز این‌ توده‌ در میان‌ من‌ و تو شهادتی‌ است‌.» از این‌ سبب‌ آن‌ را «جَلعید» نامید.
\v 49 و مصفه‌ نیز، زیرا گفت‌: « خداوند در میان‌ من‌ و تو دیده‌بانی‌ كند وقتی‌ كه‌ از یكدیگر غایب‌ شویم‌.
\v 50 اگر دختران‌ مرا آزار كنی‌، و سوای‌ دختران‌ من‌، زنان‌ دیگر بگیری‌، هیچكس‌ در میان‌ ما نخواهد بود. آگاه‌ باش‌، خدا در میان‌ من‌ و تو شاهد است‌.»
\s5
\v 51 و لابان‌ به‌ یعقوب‌ گفت‌: «اینك‌ این‌ توده‌ و اینك‌ این‌ ستونی‌ كه‌ درمیان‌ خود و تو برپا نمودم‌،
\v 52 این‌ توده‌ شاهد است‌ و این‌ ستون‌ شاهد است‌ كه‌ من‌ از این‌ توده‌ بسوی‌ تو نگذرم‌ و تو از این‌ توده‌ و از این‌ ستون‌ به‌ قصد بدی‌ بسوی‌ من‌ نگذری‌.
\v 53 خدای‌ ابراهیم‌ و خدای‌ ناحور و خدای‌ پدر ایشان‌ در میان‌ ما انصاف‌ دهند.» و یعقوب‌ قسم‌ خورد به‌ هیبت‌ پدر خود اسحاق.
\s5
\v 54 آنگاه‌ یعقوب‌ در آن‌ كوه‌ قربانی‌ گذرانید و برادران‌ خود را به‌ نان‌ خوردن‌ دعوت‌ نمود، و غذا خوردند و در كوه‌، شب‌ را بسر بردند.
\v 55 بامدادان‌ لابان‌ برخاسته‌، پسران‌ و دختران‌ خود را بوسید و ایشان‌ را بركت‌ داد و لابان‌ روانه‌ شده‌، به‌ مكان‌ خویش‌ مراجعت‌ نمود.
\s5
\c 32
\p
\v 1 و یعقوب‌ راه‌ خود را پیش‌ گرفت‌ و فرشتگان‌ خدا به‌ وی‌ برخوردند.
\v 2 و چون‌ یعقوب‌، ایشان‌ را دید، گفت‌: «این‌ لشكر خداست‌!» و آن‌ موضع‌ را «محنایم‌» نامید.
\s5
\v 3 پس‌ یعقوب‌، قاصدان‌ پیش‌ روی‌ خود نزد برادر خویش‌، عیسو به‌ دیار سعیر به‌ بلاد ادوم‌ فرستاد،
\v 4 و ایشان‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «به‌ آقایم‌، عیسو چنین‌ گویید كه‌ بندۀ تو یعقوب‌ عرض‌ می‌كند با لابان‌ ساكن‌ شده‌، تاكنون‌ توقف‌ نمودم‌،
\v 5 و برای‌ من‌ گاوان‌ و الاغان‌ و گوسفندان‌ و غلامان‌ و كنیزان‌ حاصل‌ شده‌ است‌؛ و فرستادم‌ تا آقای‌ خود را آگاهی‌ دهم‌ و در نظرت‌ التفات‌ یابم‌.»
\s5
\v 6 پس‌ قاصدان‌ نزد یعقوب‌ برگشته‌، گفتند: «نزد برادرت‌، عیسو رسیدیم‌ و اینك‌ با چهارصد نفر به‌ استقبال‌ تو می‌آید.»
\v 7 آنگاه‌ یعقوب‌ به‌ نهایت‌ ترسان‌ و متحیر شده‌، كسانی‌ را كه‌ با وی‌ بودند باگوسفندان‌ و گاوان‌ و شتران‌ به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ نمود
\v 8 و گفت‌: «هر گاه‌ عیسو به‌ دستۀ اول‌ برسد و آنها را بزند، همانا دستۀ دیگر رهایی‌ یابد. »
\s5
\v 9 و یعقوب‌ گفت‌: «ای‌ خدای‌ پدرم‌، ابراهیم‌ و خدای‌ پدرم‌، اسحاق‌، ای‌ یهوه‌ كه‌ به‌ من‌ گفتی‌ به‌ زمین‌ و به‌ مُولَد خویش‌ برگرد و با تو احسان‌ خواهم‌ كرد،
\v 10 كمتر هستم‌ از جمیع‌ لطفها و از همۀ وفایی‌ كه‌ با بندۀ خود كرده‌ای‌ زیرا كه‌ با چوبدست‌ خود از این‌ اردن‌ عبور كردم‌ و الا´ن‌ (مالك‌) دو گروه‌ شده‌ام‌.
\s5
\v 11 اكنون‌ مرا از دست‌ برادرم‌، از دست‌ عیسو رهایی‌ ده‌ زیرا كه‌ من‌ از او می‌ترسم‌، مبادا بیاید و مرا بزند، یعنی‌ مادر و فرزندان‌ را.
\v 12 و تو گفتی‌ هرآینه‌ با تو احسان‌ كنم‌ و ذریت‌ تو را مانند ریگ‌ دریا سازم‌ كه‌ از كثرت‌، آن‌ را نتوان‌ شمرد. »
\s5
\v 13 پس‌ آن‌ شب‌ را در آنجا بسر برد و از آنچه‌ بدستش‌ آمد، ارمغانی‌ برای‌ برادر خود، عیسو گرفت:
\v 14 دویست‌ ماده‌ بز با بیست‌ بز نر و دویست‌ میش‌ با بیست‌ قوچ‌،
\v 15 و سی‌ شتر شیرده‌ با بچه‌های‌ آنها و چهل‌ ماده‌ گاو با ده‌ گاو نر و بیست‌ ماده‌ الاغ‌ با ده‌ كره‌.
\v 16 و آنها را دسته‌ دسته‌، جداجدا به‌ نوكران‌ خود سپرد و به‌ بندگان‌ خود گفت‌: «پیش‌ روی‌ من‌ عبور كنید و در میان‌ دسته‌ها فاصله‌ بگذارید. »
\s5
\v 17 و نخستین‌ را امر فرموده‌، گفت‌ كه‌ «چون‌ برادرم‌ عیسو به‌ تو رسد و از تو پرسیده‌، بگوید: از آن‌ كیستی‌ و كجا می‌روی‌ و اینها كه‌ پیش‌ توست‌ از آن‌ كیست‌؟
\v 18 بدو بگو: این‌ از آن‌ بنده‌ات‌، یعقوب‌ است‌، و پیشكشی‌ است‌ كه‌ برای‌ آقایم‌، عیسو فرستاده‌ شده‌ است‌ و اینك‌ خودش‌ نیز در عقب‌ماست‌.»
\s5
\v 19 و همچنین‌ دومین‌ و سومین‌ و همۀ كسانی‌ را كه‌ از عقب‌ آن‌ دسته‌ها می‌رفتند، امر فرموده‌، گفت‌: «چون‌ به‌ عیسو برسید، بدو چنین‌ گویید،
\v 20 و نیز گویید: اینك‌ بنده‌ات‌، یعقوب‌ در عقب‌ ماست‌.» زیرا گفت‌: «غضب‌ او را بدین‌ ارمغانی‌ كه‌ پیش‌ من‌ می‌رود، فرو خواهم‌ نشانید، و بعد چون‌ روی‌ او را بینم‌، شاید مرا قبول‌ فرماید. »
\v 21 پس‌ ارمغان‌، پیش‌ از او عبور كرد و او آن‌ شب‌ را در خیمه‌گاه‌ بسر برد.
\s5
\v 22 و شبانگاه‌، خودش‌ برخاست‌ و دو زوجه‌ و دو كنیز و یازده‌ پسر خویش‌ را برداشته‌، ایشان‌ را از معبر یبوق‌ عبور داد.
\v 23 ایشان‌ را برداشت‌ و از آن‌ نهر عبور داد، و تمام‌ مایملك‌ خود را نیز عبور داد.
\s5
\v 24 و یعقوب‌ تنها ماند و مردی‌ با وی‌ تا طلوع‌ فجر كشتی‌ می‌گرفت‌.
\v 25 و چون‌ او دید كه‌ بر وی‌ غلبه‌ نمی‌یابد، كف‌ ران‌ یعقوب‌ را لمس‌ كرد، و كف‌ ران‌ یعقوب‌ در كشتی‌ گرفتن‌ با او فشرده‌ شد.
\v 26 پس‌ گفت‌: «مرا رها كن‌ زیرا كه‌ فجر می‌شكافد.» گفت‌: «تا مرا بركت‌ ندهی‌، تو را رها نكنم‌.»
\s5
\v 27 به‌ وی‌ گفت‌: «نام‌ تو چیست‌؟» گفت‌: «یعقوب‌.»
\v 28 گفت‌: «از این‌ پس‌ نام‌ تو یعقوب‌ خوانده‌ نشود بلكه‌ اسرائیل‌، زیرا كه‌ با خدا و با انسان‌ مجاهده‌ كردی‌ و نصرت‌ یافتی‌.»
\s5
\v 29 و یعقوب‌ از او سؤال‌ كرده‌، گفت‌: «مرا از نام‌ خود آگاه‌ ساز.» گفت‌: «چرا اسم‌ مرا می‌پرسی‌؟» و او را در آنجا بركت‌ داد.
\v 30 و یعقوب‌ آن‌ مكان‌ را «فِنیئیل‌» نامیده‌، (گفت‌:) «زیرا خدا را روبرو دیدم‌ و جانم‌ رستگار شد.»
\s5
\v 31 و چون‌ از «فِنوئیل‌» گذشت‌، آفتاب‌ بر وی‌ طلوع‌ كرد، و بر ران‌ خود می‌لنگید.
\v 32 از این‌ سبب‌ بنی‌اسرائیل‌ تا امروزعِرق‌النساء را كه‌ در كف‌ ران‌ است‌، نمی‌خورند، زیرا كف‌ ران‌ یعقوب‌ را در عِرق‌النسا لمس‌ كرد.
\s5
\c 33
\p
\v 1 پس‌ یعقوب‌ چشم‌ خود را باز كرده‌، دید كه‌ اینك‌ عیسو می‌آید و چهارصد نفر با او. آنگاه‌ فرزندان‌ خود را به‌ لیه‌ و راحیل‌ و دو كنیز تقسیم‌ كرد.
\v 2 و كنیزان‌ را با فرزندان‌ ایشان‌ پیش‌ داشت‌ و لیه‌ را با فرزندانش‌ در عقب‌ ایشان‌، و راحیل‌ و یوسف‌ را آخر.
\v 3 و خود در پیش‌ ایشان‌ رفته‌، هفت‌ مرتبه‌ رو به‌ زمین‌ نهاد تا به‌ برادر خود رسید.
\s5
\v 4 اما عیسو دوان‌ دوان‌ به‌ استقبال‌ او آمد و او را در بر گرفته‌، به‌ آغوش‌ خود كشید، و او را بوسید و هر دو بگریستند.
\v 5 و چشمان‌ خود را باز كرده‌، زنان‌ و فرزندان‌ را بدید و گفت‌: «این‌ همراهان‌ تو كیستند؟» گفت‌: «فرزندانی‌ كه‌ خدا به‌ بنده‌ات‌ عنایت‌ فرموده‌ است‌.»
\s5
\v 6 آنگاه‌ كنیزان‌ با فرزندان‌ ایشان‌ نزدیك‌ شده‌، تعظیم‌ كردند.
\v 7 و لیه‌ با فرزندانش‌ نزدیك‌ شده‌، تعظیم‌ كردند. پس‌ یوسف‌ و راحیل‌ نزدیك‌ شده‌، تعظیم‌ كردند.
\v 8 و او گفت‌: «از تمامی‌ این‌ گروهی‌ كه‌ بدان‌ برخوردم‌، چه‌ مقصود داری‌؟» گفت‌: «تا در نظر آقای‌ خود التفات‌ یابم‌.»
\s5
\v 9 عیسو گفت‌: «ای‌ برادرم‌ مرا بسیار است‌، مال‌ خود را نگاه‌ دار.»
\v 10 یعقوب‌ گفت‌: «نی‌، بلكه‌ اگر در نظرت‌ التفات‌ یافته‌ام‌، پیشكش‌ مرا از دستم‌ قبول‌ فرما، زیرا كه‌ روی‌ تو را دیدم‌ مثل‌ دیدن‌ روی‌ خدا، و مرا منظور داشتی‌.
\v 11 پس‌ هدیۀ مرا كه‌ به‌ حضورت‌ آورده‌ شد بپذیر، زیرا خدا به‌ من‌ احسان‌ فرموده‌ است‌ و همه‌ چیز دارم‌.» پس‌ او راالحاح‌ نمود تا پذیرفت‌.
\s5
\v 12 گفت‌: «كوچ‌ كرده‌، برویم‌ و من‌ همراه‌ تو می‌آیم‌. »
\v 13 گفت‌: «آقایم‌ آگاه‌ است‌ كه‌ اطفال‌ نازكند و گوسفندان‌ و گاوان‌ شیرده‌ نیز با من‌ است‌، و اگر آنها را یك‌ روز برانند، تمامی‌ گله‌ می‌میرند؛
\v 14 پس‌ آقایم‌ پیشتر از بندۀ خود برود و من‌ موافق‌ قدم‌ مواشی‌ كه‌ دارم‌ و به‌ حسب‌ قدم‌ اطفال‌، آهسته‌ سفر می‌كنم‌، تا نزد آقای‌ خود به‌ سعیر برسم‌. »
\s5
\v 15 عیسو گفت‌: «پس‌ بعضی‌ از این‌ كسانی‌ را كه‌ با منند نزد تو می‌گذارم‌.» گفت‌: «چه‌ لازم‌ است‌، فقط در نظر آقای‌ خود التفات‌ بیابم‌.»
\v 16 در همان‌ روز عیسو راه‌ خود را پیش‌ گرفته‌، به‌ سعیر مراجعت‌ كرد.
\v 17 و اما یعقوب‌ به‌ سُكّوت‌ سفر كرد و خانه‌ای‌ برای‌ خود بنا نمود و برای‌ مواشی‌ خود سایبانها ساخت‌. از این‌ سبب‌ آن‌ موضع‌ به‌ «سُكّوت‌» نامیده‌ شد.
\s5
\v 18 پس‌ چون‌ یعقوب‌ از فدان‌ ارام‌ مراجعت‌ كرد، به‌ سلامتی‌ به‌ شهر شكیم‌، در زمین‌ كنعان‌ آمد، و در مقابل‌ شهر فرود آمد.
\v 19 و آن‌ قطعه‌زمینی‌ را كه‌ خیمۀ خود را در آن‌ زده‌ بود از بنی‌حمور، پدر شكیم‌، به‌ صد قسیط‌ خرید.
\v 20 و مذبحی‌ در آنجا بنا نمود و آن‌ را ایل‌الوهی‌ اسرائیل‌ نامید.
\s5
\c 34
\p
\v 1 پس‌ دینه‌، دختر لیه‌، كه‌ او را برای‌یعقوب‌ زاییده‌ بود، برای‌ دیدن‌ دختران‌ آن‌ مُلك‌ بیرون‌ رفت‌.
\v 2 و چون‌ شكیم‌ بن‌حمور حِوی‌ كه‌ رئیس‌ آن‌ زمین‌ بود، او را بدید، اورابگرفت‌ و با او همخواب‌ شده‌، وی‌ را بی‌عصمت‌ ساخت‌.
\v 3 و دلش‌ به‌ دینه‌، دختر یعقوب‌، بسته‌ شده‌، عاشق‌ آن‌ دختر گشت‌، و سخنان‌ دل‌آویز به‌ آن‌ دختر گفت‌.
\s5
\v 4 و شكیم‌ به‌ پدر خود، حمور خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «این‌ دختر را برای‌ من‌ به‌ زنی‌ بگیر.»
\v 5 و یعقوب‌ شنید كه‌ دخترش‌ دینه‌ را بی‌عصمت‌ كرده‌ است‌. و چون‌ پسرانش‌ با مواشی‌ او در صحرا بودند، یعقوب‌ سكوت‌ كرد تا ایشان‌ بیایند.
\s5
\v 6 و حمور، پدر شكیم‌ نزد یعقوب‌ بیرون‌ آمد تا به‌ وی‌ سخن‌ گوید.
\v 7 و چون‌ پسران‌ یعقوب‌ این‌ را شنیدند، از صحرا آمدند و غضبناك‌ شده‌، خشم‌ ایشان‌ به‌ شدت‌ افروخته‌ شد، زیرا كه‌ با دختر یعقوب‌ همخواب‌ شده‌، قباحتی‌ در اسرائیل‌ نموده‌ بود و این‌ عمل‌، ناكردنی‌ بود.
\s5
\v 8 پس‌ حمور ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «دل‌ پسرم‌ شكیم‌ شیفتۀ دختر شماست‌؛ او را به‌ وی‌ به‌ زنی‌ بدهید.
\v 9 و با ما مصاهرت‌ نموده‌، دختران‌ خود را به‌ ما بدهید و دختران‌ ما را برای‌ خود بگیرید.
\v 10 و با ما ساكن‌ شوید و زمین‌ از آن‌ شما باشد. در آن‌ بمانید و تجارت‌ كنید و در آن‌ تصرف‌ كنید. »
\s5
\v 11 و شكیم‌ به‌ پدر و برادران‌ آن‌ دختر گفت‌: «در نظر خود مرا منظور بدارید و آنچه‌ به‌ من‌ بگویید، خواهم‌ داد.
\v 12 مِهر و پیشكش‌ هر قدر زیاده‌ از من‌ بخواهید، آنچه‌ بگویید، خواهم‌ داد فقط دختر را به‌ زنی‌ به‌ من‌ بسپارید.»
\v 13 اما پسران‌ یعقوب‌ در جواب‌ شكیم‌ و پدرش‌ حمور به‌ مكر سخن‌ گفتند زیرا خواهر ایشان‌، دینه‌ را بی‌عصمت‌ كرده‌ بود.
\s5
\v 14 پس‌ بدیشان‌ گفتند: «این‌ كار را نمی‌توانیم‌ كرد كه‌ خواهر خود را به‌شخصی‌ نامختون‌ بدهیم‌، چونكه‌ این‌ برای‌ ما ننگ‌ است‌.
\v 15 لكن‌ بدین‌ شرط‌ با شما همداستان‌ می‌شویم‌ اگر چون‌ ما بشوید، كه‌ هر ذكوری‌ از شما مختون‌ گردد.
\v 16 آنگاه‌ دختران‌ خود را به‌ شما دهیم‌ و دختران‌ شما را برای‌ خود گیریم‌ و با شما ساكن‌ شده‌، یك‌ قوم‌ شویم‌.
\v 17 اما اگر سخن‌ ما را اجابت‌ نكنید و مختون‌ نشوید، دختر خود را برداشته‌، از اینجا كوچ‌ خواهیم‌ كرد. »
\s5
\v 18 و سخنان‌ ایشان‌ بنظر حمور و بنظر شكیم‌ بن‌حمور پسند افتاد.
\v 19 و آن‌ جوان‌ در كردن‌ این‌ كار تأخیر ننمود، زیرا كه‌ شیفتۀ دختر یعقوب‌ بود، و او از همۀ اهل‌ خانۀ پدرش‌ گرامی‌تر بود.
\s5
\v 20 پس‌ حمور و پسرش‌ شكیم‌ به‌ دروازۀ شهر خود آمده‌، مردمان‌ شهر خود را خطاب‌ كرده‌، گفتند:
\v 21 «این‌ مردمان‌ با ما صلاح‌اندیش‌ هستند، پس‌ در این‌ زمین‌ ساكن‌ بشوند، و در آن‌ تجارت‌ كنند. اینك‌ زمین‌ از هر طرف‌ برای‌ ایشان‌ وسیع‌ است‌؛ دختران‌ ایشان‌ را به‌ زنی‌ بگیریم‌ و دختران‌ خود را بدیشان‌ بدهیم‌.
\s5
\v 22 فقط بدین‌ شرط ایشان‌ با ما متفق‌ خواهند شد تا با ما ساكن‌ شده‌، یك‌ قوم‌ شویم‌ كه‌ هر ذكوری‌ از ما مختون‌ شود، چنانكه‌ ایشان‌ مختونند.
\v 23 آیا مواشی‌ ایشان‌ و اموال‌ ایشان‌ و هر حیوانی‌ كه‌ دارند، از آن‌ ما نمی‌شود؟ فقط با ایشان‌ همداستان‌ شویم‌ تا با ما ساكن‌ شوند. »
\s5
\v 24 پس‌ همۀ كسانی‌ كه‌ به‌ دروازۀ شهر او درآمدند، به‌ سخن‌ حمور و پسرش‌ شكیم‌ رضا دادند، و هر ذكوری‌ از آنانی‌ كه‌ به‌ دروازۀ شهر او درآمدند، مختون‌ شدند.
\v 25 و در روز سوم‌ چون‌ دردمند بودند، دو پسر یعقوب‌، شمعون‌ و لاوی‌، برادران‌ دینه‌، هر یكی‌ شمشیر خود را گرفته‌،دلیرانه‌ بر شهر آمدند و همۀ مردان‌ را كشتند.
\v 26 و حمور و پسرش‌ شكیم‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشتند، و دینه‌ را از خانۀ شكیم‌ برداشته‌، بیرون‌ آمدند.
\s5
\v 27 و پسران‌ یعقوب‌ بر كشتگان‌ آمده‌، شهر را غارت‌ كردند، زیرا خواهر ایشان‌ را بی‌عصمت‌ كرده‌ بودند.
\v 28 و گله‌ها و رمه‌ها و الاغها و آنچه‌ در شهر و آنچه‌ در صحرا بود، گرفتند.
\v 29 و تمامی‌ اموال‌ ایشان‌ و همۀ اطفال‌ و زنان‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ بردند و آنچه‌ در خانه‌ها بود تاراج‌ كردند.
\s5
\v 30 پس‌ یعقوب‌ به‌ شمعون‌ و لاوی‌ گفت‌: «مرا به‌ اضطراب‌ انداختید، و مرا نزد سكنۀ این‌ زمین‌، یعنی‌ كنعانیان‌ و فِرِزّیان‌ مكروه‌ ساختید، و من‌ در شماره‌ قلیلم‌، همانا بر من‌ جمع‌ شوند و مرا بزنند و من‌ با خانه‌ام‌ هلاك‌ شوم‌.»
\v 31 گفتند: «آیا او با خواهر ما مثل‌ فاحشه‌ عمل‌ كند؟»
\s5
\c 35
\p
\v 1 و خدا به‌ یعقوب‌ گفت‌: «برخاسته‌، به بیت‌ئیل‌ برآی‌ و در آنجا ساكن‌ شو و آنجا برای‌ خدایی‌ كه‌ بر تو ظاهر شد، وقتی‌ كه‌ از حضور برادرت‌، عیسو فرار كردی‌، مذبحی‌ بساز.»
\v 2 پس‌ یعقوب‌ به‌ اهل‌ خانه‌ و همه‌ كسانی‌ كه‌ با وی‌ بودند، گفت‌: «خدایان‌ بیگانه‌ای‌ را كه‌ در میان‌ شماست‌، دور كنید و خویشتن‌ را طاهر سازید و رختهای‌ خود را عوض‌ كنید،
\v 3 تا برخاسته‌، به‌ بیت‌ئیل‌ برویم‌ و آنجا برای‌ آن‌ خدایی‌ كه‌ در روز تنگی‌ من‌، مرا اجابت‌ فرمود و در راهی‌ كه‌ رفتم‌ با من‌ می‌بود، مذبحی‌ بسازم‌.»
\s5
\v 4 آنگاه‌ همۀ خدایان‌ بیگانه‌ را كه‌ در دست‌ ایشان‌ بود، به‌ یعقوب‌ دادند، با گوشواره‌هایی‌ كه‌ درگوشهای‌ ایشان‌ بود، و یعقوب‌ آنها را زیر بلوطی‌ كه‌ در شكیم‌ بود دفن‌ كرد.
\v 5 پس‌ كوچ‌ كردند و خوف‌ خدا بر شهرهای‌ گرداگرد ایشان‌ بود، كه‌ بنی‌یعقوب‌ را تعاقب‌ نكردند.
\s5
\v 6 و یعقوب‌ به‌ لوز كه‌ در زمین‌ كنعان‌ واقع‌ است‌، و همان‌ بیت‌ئیل‌ باشد، رسید. او با تمامی‌ قوم‌ كه‌ با وی‌ بودند.
\v 7 و در آنجا مذبحی‌ بنا نمود و آن‌ مكان‌ را «ایل‌بیت‌ئیل‌» نامید. زیرا در آنجا خدا بر وی‌ ظاهر شده‌ بود، هنگامی‌ كه‌ از حضور برادر خود می‌گریخت‌.
\v 8 و دبوره‌ دایۀ رفقه‌ مرد. و او را زیر درخت‌ بلوط‌ تحت‌ بیت‌ئیل‌ دفن‌ كردند، و آن‌ را «الون‌باكوت‌» نامید.
\s5
\v 9 و خدا بار دیگر بر یعقوب‌ ظاهر شد، وقتی‌ كه‌ از فدّان‌ ارام‌ آمد، و او را بركت‌ داد.
\v 10 و خدا به‌ وی‌ گفت‌: «نام‌ تو یعقوب‌ است‌ اما بعد از این‌ نام‌ تو یعقوب‌ خوانده‌ نشود، بلكه‌ نام‌ تو اسرائیل‌ خواهد بود.» پس‌ او را اسرائیل‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 11 و خدا وی‌ را گفت‌: «من‌ خدای‌ قادر مطلق‌ هستم‌. بارور و كثیر شو. امتی‌ و جماعتی‌ از امتها از تو بوجود آیند، و از صلب‌ تو پادشاهان‌ پدید شوند.
\v 12 و زمینی‌ كه‌ به‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ دادم‌، به‌ تو دهم‌؛ و به‌ ذریت‌ بعد از تو، این‌ زمین‌ را خواهم‌ داد.»
\v 13 پس‌ خدا از آنجایی‌ كه‌ با وی‌ سخن‌ گفت‌، از نزد وی‌ صعود نمود.
\s5
\v 14 و یعقوب‌ ستونی‌ برپا داشت‌، در جایی‌ كه‌ با وی‌ تكلم‌ نمود، ستونی‌ از سنگ‌، و هدیه‌ای‌ ریختنی‌ بر آن‌ ریخت‌، و آن‌ را به‌ روغن‌ تدهین‌ كرد.
\v 15 پس‌ یعقوب‌ آن‌ مكان‌ را كه‌ خدا با وی‌ درآنجا سخن‌ گفته‌ بود، «بیت‌ئیل‌» نامید.
\s5
\v 16 پس‌، از «بیت‌ئیل‌» كوچ‌ كردند. و چون‌ اندك‌ مسافتی‌ مانده‌ بود كه‌ به‌ افراته‌ برسند، راحیل‌ را وقت‌ وضع‌ حمل‌ رسید، و زاییدنش‌ دشوار شد.
\v 17 و چون‌ زاییدنش‌ دشوار بود، قابله‌ وی‌ را گفت‌: «مترس‌ زیرا كه‌ این‌ نیز برایت‌ پسر است‌.»
\v 18 و در حین‌ جان‌ كندن‌، زیرا كه‌ مُرد، پسر را «بن‌اونی‌» نام‌ نهاد، لكن‌ پدرش‌ وی‌ را «بن‌یامین‌» نامید.
\v 19 پس‌ راحیل‌ وفات‌ یافت‌، و در راه‌ افراته‌ كه‌ بیت‌لحم‌ باشد، دفن‌ شد.
\v 20 و یعقوب‌ بر قبر وی‌ ستونی‌ نصب‌ كرد كه‌ آن‌ تا امروز ستون‌ قبر راحیل‌ است‌.
\s5
\v 21 پس‌ اسرائیل‌ كوچ‌ كرد و خیمۀ خود را بدان‌ طرف‌ برج‌ عیدر زد.
\v 22 و در حین‌ سكونت‌ اسرائیل‌ در آن‌ زمین‌، رؤبین‌ رفته‌، با كنیز پدر خود، بِلهَه‌، همخواب‌ شد. و اسرائیل‌ این‌ را شنید. و بنی‌یعقوب‌ دوازده‌ بودند:
\s5
\v 23 پسران‌ لیه‌: رؤبین‌ نخست‌زادۀ یعقوب‌ و شمعون‌ و لاوی‌ و یهودا و یساكار و زبولون‌.
\v 24 و پسران‌ راحیل‌: یوسف‌ و بن‌یامین‌.
\v 25 و پسران‌ بلهه‌ كنیز راحیل‌: دان‌ و نفتالی‌.
\s5
\v 26 و پسران‌ زلفه‌، كنیز لیه‌: جاد و اشیر. اینانند پسران‌ یعقوب‌، كه‌ در فدان‌ ارام‌ برای‌ او متولد شدند.
\v 27 و یعقوب‌ نزد پدر خود، اسحاق‌، در ممری‌ آمد، به‌ قریۀ اربع‌ كه‌ حبرون‌ باشد، جایی‌ كه‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ غربت‌ گزیدند.
\s5
\v 28 و عمر اسحاق‌ صد و هشتاد سال‌ بود.
\v 29 و اسحاق‌ جان‌ سپرد و مرد، و پیر و سالخورده‌ به‌ قوم‌ خویش‌پیوست‌. و پسرانش‌ عیسو و یعقوب‌ او را دفن‌ كردند.
\s5
\c 36
\p
\v 1 و پیدایش‌ عیسو كه‌ ادوم‌ باشد، این‌است‌:
\v 2 عیسو زنان‌ خود را از دختران‌ كنعانیان‌ گرفت‌: یعنی‌ عاده‌ دختر ایلون‌ حتی‌، و اهولیبامه‌ دختر عنی‌، دختر صبعون‌ حوی‌،
\v 3 و بسمه‌ دختر اسماعیل‌، خواهر نبایوت‌.
\s5
\v 4 و عاده‌، الیفاز را برای‌ عیسو زایید، و بسمه‌، رعوئیل‌ را بزاد،
\v 5 و اهولیبامه‌ یعوش‌، و یعلام‌ و قورح‌ را زایید. اینانند پسران‌ عیسو كه‌ برای‌ وی‌ در زمین‌ كنعان‌ متولد شدند.
\s5
\v 6 پس‌ عیسو زنان‌ و پسران‌ و دختران‌ و جمیع‌ اهل‌ بیت‌، و مواشی‌ و همۀ حیوانات‌ و تمامی‌ اندوختۀ خود را كه‌ در زمین‌ كنعان‌ اندوخته‌ بود گرفته‌، از نزد برادر خود یعقوب‌ به‌ زمین‌ دیگر رفت‌.
\v 7 زیرا كه‌ اموال‌ ایشان‌ زیاده‌ بود از آنكه‌ با هم‌ سكونت‌ كنند و زمین‌ غربت‌ ایشان‌ بسبب‌ مواشی‌ ایشان‌ گنجایش‌ ایشان‌ نداشت‌.
\v 8 و عیسو در جَبَل‌ سعیر ساكن‌ شد. و عیسو همان‌ ادوم‌ است‌.
\s5
\v 9 و این‌ است‌ پیدایش‌ عیسو پدر ادوم‌ در جبل‌ سعیر:
\v 10 اینست‌ نامهای‌ پسران‌ عیسو: الیفاز پسر عاده‌، زن‌ عیسو، و رعوئیل‌، پسر بسمه‌، زن‌ عیسو.
\v 11 و بنی‌الیفاز: تیمان‌ و اومار و صفوا و جعتام‌ و قناز بودند.
\v 12 و تمناع‌، كنیز الیفاز، پسر عیسو بود. وی‌ عمالیق‌ را برای‌ الیفاز زایید. اینانند پسران‌ عاده‌ زن‌ عیسو.
\s5
\v 13 و اینانند پسران‌ رعوئیل‌: نحت‌ و زارع‌ و شمه‌ و مزه‌. اینانند پسران‌ بسمه‌ زن‌ عیسو.
\v 14 و اینانند پسران‌ اهولیبامه‌دختر عنی‌، دختر صبعون‌، زن‌ عیسو كه‌ یعوش‌ و یعلام‌ و قورح‌ را برای‌ عیسو زایید.
\s5
\v 15 اینانند امرای‌ بنی‌عیسو: پسران‌ الیفاز نخست‌زادۀ عیسو، یعنی‌ امیر تیمان‌ و امیر اومار و امیر صفوا و امیر قناز،
\v 16 و امیر قورح‌ و امیر جعتام‌ و امیر عمالیق‌. اینانند امرای‌ الیفاز در زمین‌ ادوم‌. اینانند پسران‌ عاده‌.
\s5
\v 17 و اینان‌ پسران‌ رعوئیل‌ بن‌ عیسو می‌باشند: امیر نحت‌ و امیر زارح‌ و امیر شمه‌ و امیر مزه‌. اینها امرای‌ رعوئیل‌ در زمین‌ ادوم‌ بودند. اینانند پسران‌ بسمه‌ زن‌ عیسو.
\v 18 و اینانند بنی‌اهولیبامه‌ زن‌ عیسو: امیر یعوش‌ و امیر یعلام‌ و امیر قورح‌. اینها امرای‌ اهولیبامه‌ دختر عنی‌، زن‌ عیسو می‌باشند.
\v 19 اینانند پسران‌ عیسو كه‌ ادوم‌ باشد و اینها امرای‌ ایشان‌ می‌باشند.
\s5
\v 20 و اینانند پسران‌ سعیر حوری‌ كه‌ ساكن‌ آن‌ زمین‌ بودند، یعنی‌: لوطان‌ و شوبال‌ و صبعون‌ و عنی‌،
\v 21 و دیشون‌ و ایصر و دیشان‌. اینانند امرای‌ حوریان‌ و پسران‌ سعیر در زمین‌ ادوم‌.
\v 22 و پسران‌ لوطان‌: حوری‌ و هیمام‌ بودند و خواهر لوطان‌ تمناع‌، بود.
\s5
\v 23 و اینانند پسران‌ شوبال‌: علوان‌ و منحت‌ و عیبال‌ و شفو و اونام‌.
\v 24 و اینانند بنی‌صبعون‌: ایه‌ و عنی‌. همین‌ عنی‌ است‌ كه‌ چشمه‌های‌ آب‌ گرم‌ را در صحرا پیدا نمود، هنگامی‌ كه‌ الاغهای‌ پدر خود، صبعون‌ را می‌چرانید.
\s5
\v 25 و اینانند اولاد عنی‌: دیشون‌ و اهولیبامه‌ دختر عنی‌.
\v 26 و اینانند پسران‌ دیشان‌: حمدان‌ و اشبان‌ و یتران‌ و كران‌.
\v 27 و اینانند پسران‌ ایصر: بلهان‌ و زعوان‌ و عقان‌.
\v 28 اینانندپسران‌ دیشان‌: عوص‌ و اران‌.
\s5
\v 29 اینها امرای‌ حوریانند: امیر لوطان‌ و امیر شوبال‌ و امیر صبعون‌ و امیر عنی‌،
\v 30 امیر دیشون‌ و امیـر ایصـر و امیـر دیشان‌. اینها امرای‌ حوریانند به‌ حسب‌ امرای‌ ایشـان‌ در زمیـن‌ سعیـر.
\s5
\v 31 و اینانند پادشاهانی‌ كه‌ در زمین‌ ادوم‌ سلطنت‌ كردند، قبل‌ از آنكه‌ پادشاهی‌ بر بنی‌اسرائیل‌ سلطنت‌ كند:
\v 32 و بالع‌ بن‌ بعور در ادوم‌ پادشاهی‌ كرد، و نام‌ شهر او دینهابه‌ بود.
\v 33 و بالع‌ مرد، و در جایش‌ یوباب‌ بن‌ زارح‌ از بصره‌ سلطنت‌ كرد.
\s5
\v 34 و یوباب‌ مرد، و در جایش‌ حوشام‌ از زمین‌ تیمانی‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 35 و حوشام‌ مرد و در جایش‌ هداد بن‌ بداد كه‌ در صحرای‌ موآب‌، مدیان‌ را شكست‌ داد، پادشاهی‌ كرد، و نام‌ شهر او عویت‌ بود.
\v 36 و هداد مرد و در جایش‌ سَمْلَه‌ از مسریقه‌ پادشاهی‌ نمود.
\s5
\v 37 و سَمْلَه‌ مرد، و شاؤل‌ از رحوبوت‌ نهر در جایش‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 38 و شاؤل‌ مرد و در جایش‌ بعل‌ حانان‌ بن‌ عكبور سلطنت‌ كرد.
\v 39 و بعل‌ حانان‌ بن‌ عكبور مرد، و در جایش‌، هدار پادشاهی‌ كرد و نام‌ شهرش‌ فاعو بود، و زنش‌ مسمّی‌ به‌ مهیطبئیل‌ دختر مطرد، دختر می‌ذاهب‌ بود.
\s5
\v 40 و اینست‌ نامهای‌ امرای‌ عیسو، حسب‌ قبائل‌ ایشان‌ و اماكن‌ و نامهای‌ ایشان‌: امیر تمناع‌ و امیر علوه‌ و امیر یتیت‌،
\v 41 و امیر اهولیبامه‌ و امیر ایله‌ و امیر فینون‌،
\v 42 و امیر قناز و امیرتیمان‌ و امیر مبصار،
\v 43 و امیر مجدیئیل‌ و امیر عیرام‌. اینان‌ امرای‌ ادومند، حسب‌ مساكن‌ ایشان‌ در زمین‌ ملك‌ ایشان‌. همان‌ عیسو پدر ادوم‌ است‌.
\s5
\c 37
\p
\v 1 و یعقوب‌ در زمین‌ غربت‌ پدر خود،یعنی‌ زمین‌ كنعان‌ ساكن‌ شد.
\v 2 این‌ است‌ پیدایش‌ یعقوب‌. چون‌ یوسف‌ هفده‌ ساله‌ بود، گله‌ را با برادران‌ خود چوپانی‌ می‌كرد. و آن‌ جوان‌ با پسران‌ بلهه‌ و پسران‌ زلفه‌، زنان‌ پدرش‌، می‌بود. و یوسف‌ از بدسلوكی‌ ایشان‌ پدر را خبر می‌داد.
\s5
\v 3 و اسرائیل‌، یوسف‌ را از سایر پسران‌ خود بیشتر دوست‌ داشتی‌، زیرا كه‌ او پسر پیری‌ او بود، و برایش‌ ردایی‌ بلند ساخت‌.
\v 4 و چون‌ برادرانش‌ دیدند كه‌ پدر ایشان‌، او را بیشتر از همۀ برادرانش‌ دوست‌ می‌دارد، از او كینه‌ داشتند و نمی‌توانستند با وی‌ به‌ سلامتی‌ سخن‌ گویند.
\s5
\v 5 و یوسف‌ خوابی‌ دیده‌، آن‌ را به‌ برادران‌ خود باز گفت‌. پس‌ بر كینۀ او افزودند.
\v 6 و بدیشان‌ گفت‌: «این‌ خوابی‌ را كه‌ دیده‌ام‌، بشنوید:
\s5
\v 7 اینك‌ ما در مزرعه‌ بافه‌ها می‌بستیم‌، كه‌ ناگاه‌ بافۀ من‌ برپا شده‌، بایستاد، و بافه‌های‌ شما گرد آمده‌، به‌ بافۀ من‌ سجده‌ كردند. »
\v 8 برادرانش‌ به‌ وی‌ گفتند: «آیا فی‌الحقیقه‌ بر ما سلطنت‌ خواهی‌ كرد؟ و بر ما مسلط خواهی‌ شد؟» و بسبب‌ خوابها و سخنانش‌ بر كینۀ او افزودند.
\s5
\v 9 از آن‌ پس‌ خوابی‌ دیگر دید، و برادران‌ خود را از آن‌ خبر داده‌، گفت‌: «اینك‌ باز خوابی‌ دیده‌ام‌، كه‌ ناگاه‌ آفتاب‌ و ماه‌ و یازده‌ ستـاره‌ مرا سجده‌ كردند.»
\v 10 و پدر و برادران‌ خود را خبر داد، و پدرش‌ او را توبیخ‌ كرده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «این‌ چه‌ خوابی‌ است‌ كه‌ دیده‌ای‌؟ آیا من‌ و مادرت‌ و برادرانت‌ حقیقتاً خواهیم‌ آمد و تو را بر زمین‌ سجده‌ خواهیم‌ نمود؟»
\v 11 و برادرانش‌ بر او حسد بردند، و اما پدرش‌، آن‌ امر را در خاطر نگاه‌ داشت‌.
\s5
\v 12 و برادرانش‌ برای‌ چوپانی‌ گلۀ پدر خود، به‌ شكیم‌ رفتند.
\v 13 و اسرائیل‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «آیا برادرانت‌ در شكیم‌ چوپانی‌ نمی‌كنند؟ بیا تا تو را نزد ایشان‌ بفرستم‌.» وی‌ را گفت‌: «لبیك‌.»
\v 14 او را گفت‌: «الا´ن‌ برو و سلامتی‌ برادران‌ و سلامتی‌ گله‌ را ببین‌ و نزد من‌ خبر بیاور.» و او را از وادی‌ حبرون‌ فرستاد، و به‌ شكیم‌ آمد.
\s5
\v 15 و شخصی‌ به‌ او برخورد، و اینك‌ او در صحرا آواره‌ می‌بود. پس‌ آن‌ شخص‌ از او پرسیده‌، گفت‌: «چه‌ می‌طلبی‌؟»
\v 16 گفت‌: «من‌ برادران‌ خود را می‌جویم‌، مرا خبر ده‌ كه‌ كجا چوپانی‌ می‌كنند.»
\v 17 آن‌ مرد گفت‌: «از اینجا روانه‌ شدند، زیرا شنیدم‌ كه‌ می‌گفتند: به‌ دوتان‌ می‌رویم‌.» پس‌ یوسف‌ از عقب‌ برادران‌ خود رفته‌، ایشان‌ را در دوتان‌ یافت‌.
\s5
\v 18 و او را از دور دیدند، و قبل‌ از آنكه‌ نزدیك‌ ایشان‌ بیاید، با هم‌ توطئه‌ دیدند كه‌ اورا بكشند.
\v 19 و به‌ یكدیگر گفتند: «اینك‌ این‌ صاحب‌ خوابها می‌آید.
\v 20 اكنون‌ بیایید او را بكشیم‌، و به‌ یكی‌ از این‌ چاهها بیندازیم‌، و گوییم‌ جانوری‌ درنده‌ او را خورد. و ببینیم‌ خوابهایش‌ چه‌ می‌شود. »
\s5
\v 21 لیكن‌ رؤبین‌ چون‌ این‌ را شنید، او را از دست‌ ایشان‌ رهانیده‌، گفت‌: «او را نكشیم‌. »
\v 22 پس‌ رؤبین‌ بدیشان‌ گفت‌: «خون‌ مریزید، او را در این‌ چاه‌ كه‌ در صحراست‌، بیندازید، و دست‌ خود را بر او دراز مكنید.» تا او را از دست‌ ایشان‌ رهانیده‌، به‌ پدر خود رد نماید.
\s5
\v 23 و به‌ مجرد رسیدن‌ یوسف‌ نزد برادران‌ خود، رختش‌ را یعنی‌ آن‌ ردای‌ بلند را كه‌ دربرداشت‌، از او كندند.
\v 24 و او راگرفته‌، درچاه‌ انداختند، اما چاه‌، خالی‌ و بی‌آب‌ بود.
\s5
\v 25 پس‌ برای‌ غذا خوردن‌ نشستند، و چشمان‌ خود را باز كرده‌، دیدند كه‌ ناگاه‌ قافلۀ اسماعیلیان‌ از جلعاد می‌رسد، و شتران‌ ایشان‌ كتیرا و بَلَسان‌ و لادن‌ بار دارند، و می‌روند تا آنها را به‌ مصر ببرند.
\v 26 آنگاه‌ یهودا به‌ برادران‌ خود گفت‌: «برادر خود را كشتن‌ و خون‌ او را مخفی‌ داشتن‌ چه‌ سود دارد؟
\s5
\v 27 بیایید او را به‌ این‌ اسماعیلیان‌ بفروشیم‌، و دست‌ ما بر وی‌ نباشد، زیرا كه‌ او برادر و گوشت‌ ماست‌.» پس‌ برادرانش‌ بدین‌ رضا دادند.
\v 28 و چون‌ تجار مدیانی‌ در گذر بودند، یوسف‌ را از چاه‌ كشیده‌، برآوردند؛ و یوسف‌ را به‌ اسماعیلیان‌ به‌ بیست‌ پارۀ نقره‌ فروختند. پس‌ یوسف‌ را به‌ مصر بردند.
\s5
\v 29 و رؤبین‌ چون‌ به‌ سر چاه‌ برگشت‌، و دید كه‌ یوسف‌ در چاه‌ نیست‌، جامۀ خود را چاك‌ زد،
\v 30 و نزد برادران‌ خود بازآمد و گفت‌: «طفل‌ نیست‌ و من‌ كجا بروم‌؟»
\s5
\v 31 پس‌ ردای‌ یوسف‌ را گرفتند، و بز نری‌ را كشته‌، ردا را در خونش‌ فرو بردند.
\v 32 و آن‌ ردای‌ بلند را فرستادند و به‌ پدر خود رسانیده‌، گفتند: «این‌ را یافته‌ایم‌، تشخیص‌ كن‌ كه‌ ردای‌ پسرت‌ است‌ یا نه‌.»
\v 33 پس‌ آن‌ را شناخته‌، گفت‌: «ردای‌ پسر من‌ است‌! جانوری‌ درنده‌ او را خورده‌ است‌، و یقیناً یوسف‌ دریده‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 34 و یعقوب‌ رخت‌ خود را پاره‌ كرده‌، پلاس‌ دربر كرد، و روزهای‌ بسیار برای‌ پسر خود ماتم‌ گرفت‌.
\v 35 و همۀ پسران‌ و همۀ دخترانش‌ به‌ تسلی‌ او برخاستند. اما تسلی‌ نپذیرفت‌، و گفت‌: «سوگوار نزد پسر خود به‌ گور فرود می‌روم‌.» پس‌ پدرش‌برای‌ وی‌ همی‌ گریست‌.
\v 36 اما مدیانیان‌ یوسف‌ را در مصر به‌ فوطیفار كه‌ خواجۀ فرعون‌ و سردار افواج‌ خاصه‌ بود، فروختند.
\s5
\c 38
\p
\v 1 و واقع‌ شد در آن‌ زمان‌ كه‌ یهودا از نزد برادران‌ خود رفته‌، نزد شخصی‌ عَدُلاّمی‌، كه‌ حیره‌ نام‌ داشت‌، مهمان‌ شد.
\v 2 و در آنجا یهودا، دختر مرد كنعانی‌ را كه‌ مسمّی‌ به‌ شوعه‌ بود، دید و او را گرفته‌، بدو درآمد.
\s5
\v 3 پس‌ آبستن‌ شده‌، پسری‌ زایید و او را عیر نام‌ نهاد.
\v 4 و بار دیگر آبستن‌ شده‌، پسری‌ زایید و او را اونان‌ نامید.
\v 5 و باز هم‌ پسری‌ زاییده‌، او را شیله‌ نام‌ گذارد. و چون‌ او را زایید، (یهودا) در كزیب‌ بود.
\s5
\v 6 و یهودا، زنی‌ مسمّی‌ به‌ تامار، برای‌ نخست‌زادۀ خود عیر گرفت‌.
\v 7 و نخست‌زادۀ یهودا، عیر، در نظر خداوند شریر بود، و خداوند او را بمیراند.
\s5
\v 8 پس‌ یهودا به‌ اونان‌ گفت‌: «به‌ زن‌ برادرت‌ درآی‌، و حق‌ برادر شوهری‌ را بجا آورده‌، نسلی‌ برای‌ برادر خود پیدا كن‌.»
\v 9 لكن‌ چونكه‌ اونان‌ دانست‌ كه‌ آن‌ نسل‌ از آن‌ او نخواهد بود، هنگامی‌ كه‌ به‌ زن‌ برادر خود درآمد، بر زمین‌ انزال‌ كرد، تا نسلی‌ برای‌ برادر خود ندهد.
\v 10 و این‌ كار او در نظر خداوند ناپسند آمد، پس‌ او را نیز بمیراند.
\s5
\v 11 و یهودا به‌ عروس‌ خود، تامار گفت‌: «در خانۀ پدرت‌ بیوه‌ بنشین‌ تا پسرم‌ شیله‌ بزرگ‌ شود.» زیرا گفت‌: «مبادا او نیز مثل‌ برادرانش‌ بمیرد.» پس‌ تامار رفته‌، در خانۀ پدر خود ماند.
\s5
\v 12 و چون‌ روزها سپری‌ شد، دختر شوعه‌ زن‌ یهودا مرد. و یهودا بعد از تعزیت‌ او با دوست‌ خود حیرۀ عدلاّمی‌، نزد پشم‌ چینان‌ گلۀ خود، به‌ تمنه‌ آمد.
\v 13 و به‌ تامار خبر داده‌، گفتند: «اینك‌ پدر شوهرت‌ برای‌ چیدن‌ پشم‌ گلۀ خویش‌، به‌ تمنه‌ می‌آید.»
\v 14 پس‌ رخت‌ بیوگی‌ را از خویشتن‌ بیرون‌ كرده‌، بُرقِعی‌ به‌ رو كشیده‌، خود را در چادری‌ پوشید، و به‌ دروازۀ عینایم‌ كه‌ در راه‌ تمنه‌ است‌، بنشست‌. زیرا كه‌ دید شیله‌ بزرگ‌ شده‌ است‌، و او را به‌ وی‌ به‌ زنی‌ ندادند.
\s5
\v 15 چون‌ یهودا او را بدید، وی‌ را فاحشه‌ پنداشت‌، زیرا كه‌ روی‌ خود را پوشیده‌ بود.
\v 16 پس‌ از راه‌ به‌ سوی‌ او میل‌ كرده‌، گفت‌: «بیا تا به‌ تو درآیم‌.» زیرا ندانست‌ كه‌ عروس‌ اوست‌. گفت‌: «مرا چه‌ می‌دهی‌ تا به‌ من‌ درآیی‌.»
\s5
\v 17 گفت‌: «بزغاله‌ای‌ از گله‌ می‌فرستم‌.» گفت‌: «آیا گرو می‌دهی‌ تا بفرستی‌؟»
\v 18 گفت‌: «تو را چه‌ گرو دهم‌؟» گفت‌: «مهر و زُنّار خود را و عصایی‌ كه‌ در دست‌ داری‌.» پس‌ به‌ وی‌ داد، و بدو درآمد، و او از وی‌ آبستن‌ شد.
\s5
\v 19 و برخاسته‌، برفت‌. و بُرقِع‌ را از خود برداشته‌، رخت‌ بیوگی‌ پوشید.
\v 20 و یهودا بزغاله‌ را به‌ دست‌ دوست‌ عدلامی‌ خود فرستاد، تا گرو را از دست‌ آن‌ زن‌ بگیرد، اما او را نیافت‌.
\s5
\v 21 و از مردمان‌ آن‌ مكان‌ پرسیده‌، گفت‌: «آن‌ فاحشه‌ای‌ كه‌ سر راه‌ عینایم‌ نشسته‌ بود، كجاست‌؟» گفتند: «فاحشه‌ای‌ در اینجا نبود.»
\v 22 پس‌ نزد یهودا برگشته‌، گفت‌: «او را نیافتم‌، و مردمان‌ آن‌ مكان‌ نیز می‌گویند كه‌ فاحشه‌ای‌ در اینجا نبود.»
\v 23 یهودا گفت‌: «بگذار برای‌ خود نگاه‌ دارد، مبادا رسوا شویم‌. اینك‌ بزغاله‌ را فرستادم‌ و تو او را نیافتی‌.»
\s5
\v 24 و بعد از سه‌ ماه‌ یهودا را خبر داده‌، گفتند: «عروس‌ تو تامار، زنا كرده‌ است‌ و اینك‌ از زنا نیز آبستن‌ شده‌.» پس‌ یهودا گفت‌: «وی‌ را بیرون‌ آرید تا سوخته‌ شود!»
\v 25 چون‌ او را بیرون‌ می‌آوردند نزد پدر شوهرخود فرستاده‌، گفت‌: «از مالك‌ این‌ چیزها آبستن‌ شده‌ام‌»، و گفت‌: «تشخیص‌ كن‌ كه‌ این‌ مهر و زُنّار و عصا از آن‌ كیست‌.»
\v 26 و یهودا آنها را شناخت‌، و گفت‌: «او از من‌ بی‌گناه‌تر است‌، زیرا كه‌ او را به‌ پسر خود شیله‌ ندادم‌.» و بعد او را دیگر نشناخت‌.
\s5
\v 27 و چون‌ وقت‌ وضع‌ حملش‌ رسید، اینك‌ توأمان‌ در رحمش‌ بودند.
\v 28 و چون‌ می‌زایید، یكی‌ دست‌ خود را بیرون‌ آورد كه‌ در حال‌ قابله‌ ریسمانی‌ قرمز گرفته‌، بر دستش‌ بست‌ و گفت‌: «این‌ اول‌ بیرون‌ آمد.»
\s5
\v 29 و دست‌ خود را بازكشید. و اینك‌ برادرش‌ بیرون‌ آمد و قابله‌ گفت‌: «چگونه‌ شكافتی‌؟ این‌ شكاف‌ بر تو باد.» پس‌ او را فارص‌ نام‌ نهاد.
\v 30 بعد از آن‌ برادرش‌ كه‌ ریسمان‌ قرمز را بر دست‌ داشت‌ بیرون‌ آمد، و او را زارح‌ نامید.
\s5
\c 39
\p
\v 1 اما یوسف‌ را به‌ مصر بردند، و مردی مصری‌، فوطیفار نام‌ كه‌ خواجه‌ و سردار افواج‌ خاصۀ فرعون‌ بود، وی‌ را از دست‌ اسماعیلیانی‌ كه‌ او را بدانجا برده‌ بودند، خرید.
\v 2 و خداوند با یوسف‌ می‌بود، و او مردی‌ كامیاب‌ شد، و در خانۀ آقای‌ مصری‌ خود ماند.
\s5
\v 3 و آقایش‌ دید كه‌ خداوند با وی‌ می‌باشد، و هر آنچه‌ او می‌كند، خداوند در دستش‌ راست‌ می‌آورد.
\v 4 پس‌ یوسف‌ در نظر وی‌ التفات‌ یافت‌، و او را خدمت‌ می‌كرد، و او را به‌ خانۀ خود برگماشت‌ و تمام‌ مایملك‌ خویش‌ را بدست‌ وی‌ سپرد.
\s5
\v 5 و واقع‌ شد بعد از آنكه‌ او را بر خانه‌ و تمام‌ مایملك‌ خود گماشته‌ بود، كه‌ خداوند خانۀ آن‌ مصری‌ را بسبب‌ یوسف‌ بركت‌ داد، و بركت‌ خداوند بر همۀ اموالش‌، چه‌در خانه‌ و چه‌ در صحرا بود.
\v 6 و آنچه‌ داشت‌ به‌ دست‌ یوسف‌ واگذاشت‌، و از آنچه‌ با وی‌ بود، خبر نداشت‌ جز نانی‌ كه‌ می‌خورد. و یوسف‌ خوش‌ اندام‌ و نیك‌ منظر بود.
\s5
\v 7 و بعد از این‌ امور واقع‌ شد كه‌ زن‌ آقایش‌ بر یوسف‌ نظر انداخته‌، گفت‌: «با من‌ همخواب‌ شو.»
\v 8 اما او ابا نموده‌، به‌ زن‌ آقای‌ خود گفت‌: «اینك‌ آقایم‌ از آنچه‌ نزد من‌ در خانه‌ است‌، خبر ندارد، و آنچه‌ دارد، به‌ دست‌ من‌ سپرده‌است‌.
\v 9 بزرگتری‌ از من‌ در این‌ خانه‌ نیست‌ و چیزی‌ از من‌ دریغ‌ نداشته‌، جز تو، چون‌ زوجۀ او می‌باشی‌؛ پس‌ چگونه‌ مرتكب‌ این‌ شرارت‌ بزرگ‌ بشوم‌ و به‌ خدا خطا ورزم‌؟»
\s5
\v 10 و اگرچه‌ هر روزه‌ به‌ یوسف‌ سخن‌ می‌گفت‌، به‌ وی‌ گوش‌ نمی‌گرفت‌ كه‌ با او بخوابد یا نزد وی‌ بماند.
\v 11 و روزی‌ واقع‌ شد كه‌ به‌ خانه‌ درآمد، تا به‌ شغل‌ خود پردازد و از اهل‌ خانه‌ كسی‌ آنجا در خانه‌ نبود.
\v 12 پس‌ جامۀ او را گرفته‌، گفت‌: «با من‌ بخواب‌.» اما او جامۀ خود را به‌ دستش‌ رها كرده‌، گریخت‌ و بیرون‌ رفت‌.
\s5
\v 13 و چون‌ او دید كه‌ رخت‌ خود را به‌ دست‌ وی‌ ترك‌ كرد و از خانه‌ گریخت‌،
\v 14 مردان‌ خانه‌ را صدا زد، و بدیشان‌ بیان‌ كرده‌، گفت‌: «بنگرید، مرد عبرانی‌ را نزد ما آورد تا ما را مسخره‌ كند، و نزد من‌ آمد تا با من‌ بخوابد، و به‌ آواز بلند فریاد كردم‌،
\v 15 و چون‌ شنید كه‌ به‌ آواز بلند فریاد برآوردم‌، جامۀ خود را نزد من‌ واگذارده‌، فرار كرد و بیرون‌ رفت‌. »
\s5
\v 16 پس‌ جامۀ او را نزد خود نگاه‌ داشت‌، تا آقایش‌ به‌ خانه‌ آمد.
\v 17 و به‌ وی‌ بدین‌ مضمون‌ ذكركرده‌، گفت‌: «آن‌ غلام‌ عبرانی‌ كه‌ برای‌ ما آورده‌ای‌، نزد من‌ آمد تا مرا مسخره‌ كند،
\v 18 و چون‌ به‌ آواز بلند فریاد برآوردم‌، جامۀ خود را پیش‌ من‌ رها كرده‌، بیرون‌ گریخت‌. »
\s5
\v 19 پس‌ چون‌ آقایش‌ سخن‌ زن‌ خود را شنید كه‌ به‌ وی‌ بیان‌ كرده‌، گفت‌: «غلامت‌ به‌ من‌ چنین‌ كرده‌ است‌،» خشم‌ او افروخته‌ شد.
\v 20 و آقای‌ یوسف‌، او را گرفته‌، در زندان‌خانه‌ای‌ كه‌ اسیران‌ پادشاه‌ بسته‌ بودند، انداخت‌ و آنجا در زندان‌ ماند
\s5
\v 21 اما خداوند با یوسف‌ می‌بود و بر وی‌ احسان‌ می‌فرمود، و او را در نظر داروغۀ زندان‌ حرمت‌ داد.
\v 22 و داروغۀ زندان‌ همۀ زندانیان‌ را كه‌ در زندان‌ بودند، به‌ دست‌ یوسف‌ سپرد و آنچه‌ در آنجا می‌كردند، او كنندۀ آن‌ بود.
\v 23 و داروغۀ زندان‌ بدانچه‌ در دست‌ وی‌ بود، نگاه‌ نمی‌كرد، زیرا خداوند با وی‌ می‌بود و آنچه‌ را كه‌ او می‌كرد، خداوند راست‌ می‌آورد.
\s5
\c 40
\p
\v 1 و بعد از این‌ امور، واقع‌ شد كه‌ ساقی و خَبّاز پادشاه‌ مصر، به‌ آقای‌ خویش‌، پادشاه‌ مصر خطا كردند.
\v 2 و فرعون‌ به‌ دو خواجۀ خود، یعنی‌ سردار ساقیان‌ و سردار خَبّازان‌ غضب‌ نمود.
\v 3 و ایشان‌ را در زندان‌ رئیس‌ افواج‌ خاصه‌، یعنی‌ زندانی‌ كه‌ یوسف‌ در آنجا محبوس‌ بود، انداخت.
\s5
\v 4 و سردار افواج‌ خاصه‌، یوسف‌ را بر ایشان‌ گماشت‌، و ایشان‌ را خدمت‌ می‌كرد، و مدتی‌ در زندان‌ ماندند.
\v 5 و هر دو در یك‌ شب‌ خوابی‌ دیدند، هر كدام‌ خواب‌ خود را، هر كدام‌ موافق‌ تعبیر خواب‌ خود، یعنی‌ ساقی‌ و خبازپادشاه‌ مصر كه‌ در زندان‌ محبوس‌ بودند.
\s5
\v 6 بامدادان‌ چون‌ یوسف‌ نزد ایشان‌ آمد، دید كه‌ اینك‌ ملول‌ هستند.
\v 7 پس‌، از خواجه‌های‌ فرعون‌ كه‌ با وی‌ در زندان‌ آقای‌ او بودند، پرسیده‌، گفت‌: «امروز چرا روی‌ شما غمگین‌ است‌؟»
\v 8 به‌ وی‌ گفتند: «خوابی‌ دیده‌ایم‌ و كسی‌ نیست‌ كه‌ آن‌ را تعبیر كند.» یوسف‌ بدیشان‌ گفت‌: «آیا تعبیرها از آن‌ خدا نیست‌؟ آن‌ را به‌ من‌ بازگویید. »
\s5
\v 9 آنگاه‌ رئیس‌ ساقیان‌، خواب‌ خود را به‌ یوسف‌ بیان‌ كرده‌، گفت‌: «در خواب‌ من‌، اینك‌ تاكی‌ پیش‌ روی‌ من‌ بود.
\v 10 و در تاك‌ سه‌ شاخه‌ بود و آن‌ بشكفت‌، و گل‌ آورد و خوشه‌هایش‌ انگور رسیده‌ داد.
\v 11 و جام‌ فرعون‌ در دست‌ من‌ بود. و انگورها را چیده‌، در جام‌ فرعون‌ فشردم‌، و جام‌ را به‌ دست‌ فرعون‌ دادم‌. »
\s5
\v 12 یوسف‌ به‌ وی‌ گفت‌: «تعبیرش‌ اینست‌، سه‌ شاخه‌ سه‌ روز است‌.
\v 13 بعد از سه‌ روز، فرعون‌ سر تو را برافرازد و به‌ منصبت‌ بازگمارد، و جام‌ فرعون‌ را به‌ دست‌ وی‌ دهی‌ به‌ رسم‌ سابق‌ كه‌ ساقی‌ او بودی.
\s5
\v 14 و هنگامی‌ كه‌ برای‌ تو نیكو شود، مرا یاد كن‌ و به‌ من‌ احسان‌ نموده‌، احوال‌ مرا نزد فرعون‌ مذكور ساز، و مرا از این‌ خانه‌ بیرون‌ آور،
\v 15 زیرا كه‌ فی‌الواقع‌ از زمین‌ عبرانیان‌ دزدیده‌ شده‌ام‌، و اینجا نیز كاری‌ نكرده‌ام‌ كه‌ مرا در سیاه‌چال‌ افكنند. »
\s5
\v 16 اما چون‌ رئیس‌ خبّازان‌ دید كه‌ تعبیر، نیكو بود، به‌ یوسف‌ گفت‌: «من‌ نیز خوابی‌ دیده‌ام‌، كه‌ اینك‌ سه‌ سبد نان‌ سفید بر سر من‌ است‌،
\v 17 و در سبد زبرین‌ هر قسم‌ طعام‌ برای‌ فرعون‌ از پیشۀ خباز می‌باشد و مرغان‌، آن‌ را از سبدی‌ كه‌ بر سرمن‌ است‌، می‌خورند.»
\s5
\v 18 یوسف‌ در جواب‌ گفت‌: «تعبیرش‌ این‌ است‌، سه‌ سبد سه‌ روز می‌باشد.
\v 19 و بعد از سه‌ روز فرعون‌ سر تو را از تو بردارد و تو را بر دار بیاویزد، و مرغان‌، گوشتت‌ را از تو بخورند. »
\s5
\v 20 پس‌ در روز سوم‌ كه‌ یوم‌ میلاد فرعون‌ بود، ضیافتی‌ برای‌ همۀ خدام‌ خود ساخت‌، و سر رئیس‌ ساقیان‌ و سر رئیس‌ خبّازان‌ را در میان‌ نوكران‌ خود برافراشت‌.
\v 21 اما رئیس‌ ساقیان‌ را به‌ ساقی‌گریش‌ باز آورد، و جام‌ را به‌ دست‌ فرعون‌ داد.
\v 22 و اما رئیس‌ خبازان‌ را به‌ دار كشید، چنانكه‌ یوسف‌ برای‌ ایشان‌ تعبیر كرده‌ بود.
\v 23 لیكن‌ رئیس‌ ساقیان‌، یوسف‌ را به‌ یاد نیاورد، بلكه‌ او را فراموش‌ كرد.
\s5
\c 41
\p
\v 1 و واقع‌ شد، چون‌ دو سال‌ سپری‌ شد،كه‌ فرعون‌ خوابی‌ دید كه‌ اینك‌ بر كنار نهر ایستاده‌ است‌.
\v 2 كه‌ ناگاه‌ از نهر، هفت‌ گاو خوب‌ صورت‌ و فربه‌ گوشت‌ برآمده‌، بر مرغزار می‌چریدند.
\v 3 و اینك‌ هفت‌ گاو دیگر، بد صورت‌ و لاغر گوشت‌، در عقب‌ آنها از نهر برآمده‌، به‌ پهلوی‌ آن‌ گاوان‌ اول‌ به‌ كنار نهر ایستادند.
\s5
\v 4 و این‌ گاوان‌ زشت‌ صورت‌ و لاغر گوشت‌، آن‌ هفت‌ گاو خوب‌ صورت‌ و فربه‌ را فرو بردند. و فرعون‌ بیدار شد.
\v 5 و باز بخسبید و دیگر باره‌ خوابی‌ دید، كه‌ اینك‌ هفت‌ سنبلۀ پر و نیكو بر یك‌ ساق‌ برمی‌آید.
\v 6 و اینك‌ هفت‌ سنبلۀ لاغر، از باد شرقی‌ پژمرده‌، بعد از آنها می‌روید.
\s5
\v 7 و سنبله‌های‌ لاغر، آن‌ هفت‌سنبلۀ فربه‌ و پر را فرو بردند. و فرعون‌ بیدار شده‌، دید كه‌ اینك‌ خوابی‌ است‌.
\v 8 صبحگاهان‌ دلش‌ مضطرب‌ شده‌، فرستاد و همۀ جادوگران‌ و جمیع‌ حكیمان‌ مصر را خواند، و فرعون‌ خوابهای‌ خود را بدیشان‌ باز گفت‌. اما كسی‌ نبود كه‌ آنها را برای‌ فرعون‌ تعبیر كند.
\s5
\v 9 آنگاه‌ رئیس‌ ساقیان‌ به‌ فرعون‌ عرض‌ كرده‌، گفت‌: «امروز خطایای‌ من‌ بخاطرم‌ آمد.
\v 10 فرعون‌ بر غلامان‌ خود غضب‌ نموده‌، مرا با رئیس‌ خبّازان‌ در زندان‌ سردار افواج‌ خاصه‌، حبس‌ فرمود.
\v 11 و من‌ و او در یك‌ شب‌، خوابی‌ دیدیم‌، هر یك‌ موافق‌ تعبیر خواب‌ خود، خواب‌ دیدیم‌.
\s5
\v 12 و جوانی‌ عبرانی‌ در آنجا با ما بود، غلام‌ سردار افواج‌ خاصه‌. و خوابهای‌ خود را نزد او بیان‌ كردیم‌ و او خوابهای‌ ما را برای‌ ما تعبیر كرد، هر یك‌ را موافق‌ خوابش‌ تعبیر كرد.
\v 13 و به‌ عینه‌ موافق‌ تعبیری‌ كه‌ برای‌ ما كرد، واقع‌ شد. مرا به‌ منصبم‌ بازآورد، و او را به‌ دار كشید. »
\s5
\v 14 آنگاه‌ فرعون‌ فرستاده‌، یوسف‌ را خواند و او را به‌ زودی‌ از زندان‌ بیرون‌ آوردند و صورت‌ خود را تراشیده‌، رخت‌ خود را عوض‌ كرد، و به‌ حضور فرعون‌ آمد.
\v 15 فرعون‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «خوابی‌ دیده‌ام‌ و كسی‌ نیست‌ كه‌ آن‌ را تعبیر كند، و دربارۀ تو شنیدم‌ كه‌ خواب‌ می‌شنوی‌ تا تعبیرش‌ كنی‌.»
\v 16 یوسف‌ فرعون‌ را به‌ پاسخ‌ گفت‌: «از من‌ نیست‌، خدا فرعون‌ را به‌ سلامتی‌ جواب‌ خواهد داد. »
\s5
\v 17 و فرعون‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «در خواب‌ خود دیدم‌ كه‌ اینك‌ به‌ كنار نهر ایستاده‌ام‌،
\v 18 و ناگاه‌ هفت‌ گاو فربه‌ گوشت‌ و خوب‌ صورت‌ از نهربرآمده‌، بر مرغزار می‌چرند.
\s5
\v 19 و اینك‌ هفت‌ گاو دیگر زبون‌ و بسیار زشت‌ صورت‌ و لاغر گوشت‌، كه‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر بدان‌ زشتی‌ ندیده‌ بودم‌، در عقب‌ آنها برمی‌آیند.
\v 20 و گاوان‌ لاغر زشت‌، هفت‌ گاو فربۀ اول‌ را می‌خورند.
\v 21 و چون‌ به‌ شكم‌ آنها فرو رفتند معلوم‌ نشد كه‌ بدرون‌ آنها شدند، زیرا كه‌ صورت‌ آنها مثل‌ اول‌ زشت‌ ماند. پس‌ بیدار شدم‌.
\s5
\v 22 و باز خوابی‌ دیدم‌ كه‌ اینك‌ هفت‌ سنبلۀ پر و نیكو بر یك‌ ساق‌ برمی‌آید.
\v 23 و اینك‌ هفت‌ سنبلۀ خشك‌ باریك‌ و از باد شرقی‌ پژمرده‌، بعد از آنها می‌روید.
\v 24 و سنابل‌ لاغر، آن‌ هفت‌ سنبلۀ نیكو را فرو می‌برد. و جادوگران‌ را گفتم‌، لیكن‌ كسی‌ نیست‌ كه‌ برای‌ من‌ شرح‌ كند. »
\s5
\v 25 یوسف‌ به‌ فرعون‌ گفت‌: «خواب‌ فرعون‌ یكی‌ است‌. خدا از آنچه‌ خواهد كرد، فرعون‌ را خبر داده‌ است‌.
\v 26 هفت‌ گاو نیكو هفت‌ سال‌ باشد و هفت‌ سنبلۀ نیكو هفت‌ سال‌. همانا خواب‌ یكی‌ است‌.
\s5
\v 27 و هفت‌ گاو لاغر زشت‌، كه‌ در عقب‌ آنها برآمدند، هفت‌ سال‌ باشد. و هفت‌ سنبلۀ خالی‌ از باد شرقی‌ پژمرده‌، هفت‌ سال‌ قحط‌ می‌باشد.
\v 28 سخنی‌ كه‌ به‌ فرعون‌ گفتم‌، این‌ است‌: آنچه‌ خدا می‌كند به‌ فرعون‌ ظاهر ساخته‌ است‌.
\v 29 همانا هفت‌ سال‌ فراوانی‌ بسیار، در تمامی‌ زمین‌ مصر می‌آید.
\s5
\v 30 و بعد از آن‌، هفت‌ سال‌ قحط‌ پدید آید و تمامی‌ فراوانی‌ در زمین‌ مصر فراموش‌ شود. و قحط‌، زمین‌ را تباه‌ خواهد ساخت‌.
\v 31 و فراوانی‌ در زمین‌ معلوم‌ نشود بسبب‌ قحطی‌ كه‌ بعد از آن‌ آید، زیرا كه‌ به‌ غایت‌ سخت‌ خواهد بود.
\v 32 و چون‌ خواب‌ به‌ فرعون‌ دو مرتبه‌ مكرر شد، این‌ است‌ كه‌ این‌ حادثه‌ از جانب‌ خدا مقرر شده‌، وخدا آن‌ را به‌ زودی‌ پدید خواهد آورد.
\s5
\v 33 پس‌ اكنون‌ فرعون‌ می‌باید مردی‌ بصیر و حكیم‌ را پیدا نموده‌، او را بر زمین‌ مصر بگمارد.
\v 34 فرعون‌ چنین‌ بكند، و ناظران‌ بر زمین‌ برگمارد، و در هفت‌ سال‌ فراوانی‌، خمس‌ از زمین‌ مصر بگیرد.
\s5
\v 35 و همۀ مأكولات‌ این‌ سالهای‌ نیكو را كه‌ می‌آید جمع‌ كنند، و غله‌ را زیر دست‌ فرعون‌ ذخیره‌ نمایند، و خوراك‌ در شهرها نگاه‌ دارند.
\v 36 تا خوراك‌ برای‌ زمین‌، به‌ جهت‌ هفت‌ سال‌ قحطی‌ كه‌ در زمین‌ مصر خواهد بود ذخیره‌ شود، مبادا زمین‌ از قحط‌ تباه‌ گردد. »
\s5
\v 37 پس‌ این‌ سخن‌ بنظر فرعون‌ و بنظر همۀ بندگانش‌ پسند آمد.
\v 38 و فرعون‌ به‌ بندگان‌ خود گفت‌: «آیا كسی‌ را مثل‌ این‌ توانیم‌ یافت‌، مردی‌ كه‌ روح‌ خدا در وی‌ است‌؟»
\s5
\v 39 و فرعون‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «چونكه‌ خدا كل‌ این‌ امور را بر تو كشف‌ كرده‌ است‌، كسی‌ مانند تو بصیر و حكیم‌ نیست‌.
\v 40 تو بر خانۀ من‌ باش‌، و به‌ فرمان‌ تو، تمام‌ قوم‌ من‌ مُنتَظَم‌ شوند، جز اینكه‌ بر تخت‌ از تو بزرگتر باشم‌. »
\v 41 و فرعون‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «بدان‌ كه‌ تو را بر تمامی‌ زمین‌ مصر گماشتم‌.»
\s5
\v 42 و فرعون‌ انگشتر خود را از دست‌ خویش‌ بیرون‌ كرده‌، آن‌ را بر دست‌ یوسف‌ گذاشت‌، و او را به‌ كتان‌ نازك‌ آراسته‌ كرد، و طوقی‌ زرین‌ بر گردنش‌ انداخت‌.
\v 43 و او را بر عرابه‌ دومین‌ خود سوار كرد، و پیش‌ رویش‌ ندا می‌كردند كه‌ «زانو زنید!» پس‌ او را بر تمامی‌ زمین‌ مصر برگماشت‌.
\s5
\v 44 و فرعون‌ به‌یوسف‌ گفت‌: «من‌ فرعون‌ هستم‌، و بدون‌ تو هیچكس‌ دست‌ یا پای‌ خود را در كل‌ ارض‌ مصر بلند نكند.»
\v 45 و فرعون‌ یوسف‌ را صفنات‌ فعنیح‌ نامید، و اَسِنات‌، دختر فوطی‌ فارَع‌، كاهن‌ اون‌ را بدو به‌ زنی‌ داد، و یوسف‌ بر زمین‌ مصر بیرون‌ رفت‌.
\s5
\v 46 و یوسف‌ سی‌ ساله‌ بود وقتی‌ كه‌ به‌ حضور فرعون‌، پادشاه‌ مصر بایستاد، و یوسف‌ از حضور فرعون‌ بیرون‌ شده‌، در تمامی‌ زمین‌ مصر گشت‌.
\v 47 و در هفت‌ سال‌ فراوانی‌، زمین‌ محصول‌ خود را به‌ كثرت‌ آورد.
\s5
\v 48 پس‌ تمامی‌ مأكولات‌ آن‌ هفت‌ سال‌ را كه‌ در زمین‌ مصر بود، جمع‌ كرد، و خوراك‌ را در شهرها ذخیره‌ نمود، و خوراك‌ مزارع‌ حوالی‌ هر شهر را در آن‌ گذاشت‌.
\v 49 و یوسف‌ غلۀ بی‌كران‌ بسیار، مثل‌ ریگ‌ دریا ذخیره‌ كرد، تا آنكه‌ از حساب‌ بازماند، زیرا كه‌ از حساب‌ زیاده‌ بود.
\s5
\v 50 و قبل‌ از وقوع‌ سالهای‌ قحط‌، دو پسر برای‌ یوسف‌ زاییده‌ شد، كه‌ اَسِنات‌، دختر فوطی‌ فارع‌، كاهن‌ اون‌ برایش‌ بزاد.
\v 51 و یوسف‌ نخست‌زادۀ خود را منّسی‌ نام‌ نهاد، زیرا گفت‌: «خدا مرا از تمامی‌ مشقّتم‌ و تمامی‌ خانۀ پدرم‌ فراموشی‌ داد.»
\v 52 و دومین‌ را افرایم‌ نامید، زیرا گفت‌: «خدا مرا در زمین‌ مذلتم‌ بارآور گردانید. »
\s5
\v 53 و هفت‌ سال‌ فراوانی‌ كه‌ در زمین‌ مصر بود، سپری‌ شد.
\v 54 و هفت‌ سال‌ قحط‌، آمدن‌ گرفت‌، چنانكه‌ یوسف‌ گفته‌ بود. و قحط‌ در همۀ زمینها پدید شد، لیكن‌ در تمامی زمین‌ مصر نان‌ بود.
\s5
\v 55 و چون‌ تمامی زمین‌ مصر مبتلای‌ قحط‌ شد، قوم‌ برای‌ نان‌ نزد فرعون‌ فریاد برآوردند. و فرعون‌ به‌ همۀ مصریان‌ گفت‌: «نزد یوسف‌ بروید و آنچه‌ اوبه‌ شما گوید، بكنید.»
\v 56 پس‌ قحط‌، تمامی‌ روی‌ زمین‌ را فروگرفت‌، و یوسف‌ همۀ انبارها را باز كرده‌، به‌ مصریان‌ می‌فروخت‌، و قحط در زمین‌ مصر سخت‌ شد.
\v 57 و همۀ زمینها به‌ جهت‌ خرید غله‌ نزد یوسف‌ به‌ مصر آمدند، زیرا قحط‌ بر تمامی‌ زمین‌ سخت‌ شد.
\s5
\c 42
\p
\v 1 و اما یعقوب‌ چون‌ دید كه‌ غله‌ در مصر است‌، پس‌ یعقوب‌ به‌ پسران‌ خود گفت‌: «چرا به‌ یكدیگر می‌نگرید؟»
\v 2 و گفت‌: «اینك‌ شنیده‌ام‌ كه‌ غله‌ در مصر است‌، بدانجا بروید و برای‌ ما از آنجا بخرید، تا زیست‌ كنیم‌ و نمیریم‌. »
\v 3 پس‌ ده‌ برادر یوسف‌ برای‌ خریدن‌ غله‌ به‌ مصر فرود آمدند.
\v 4 و اما بنیامین‌، برادر یوسف‌ را یعقوب‌ با برادرانش‌ نفرستاد، زیرا گفت‌ مبادا زیانی‌ بدو رسد.
\s5
\v 5 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ در میان‌ آنانی‌ كه‌ می‌آمدند، به‌ جهت‌ خرید آمدند، زیرا كه‌ قحط در زمین‌ كنعان‌ بود.
\v 6 و یوسف‌ حاكم‌ ولایت‌ بود، و خود به‌ همۀ اهل‌ زمین‌ غله‌ می‌فروخت‌. و برادران‌ یوسف‌ آمده‌، رو به‌ زمین‌ نهاده‌، او را سجده‌ كردند.
\s5
\v 7 چون‌ یوسف‌ برادران‌ خود را دید، ایشان‌ را بشناخت‌، و خود را بدیشان‌ بیگانه‌ نموده‌، آنها را به‌ درشتی‌ سخن‌ گفت‌ و از ایشان‌ پرسید: «از كجا آمده‌اید؟» گفتند: «از زمین‌ كنعان‌ تا خوراك‌ بخریم‌. »
\v 8 و یوسف‌ برادران‌ خود را شناخت‌، لیكن‌ ایشان‌ او را نشناختند.
\s5
\v 9 و یوسف‌ خوابها را كه‌ دربارۀ ایشان‌ دیده‌ بود، بیاد آورد. پس‌ بدیشان‌گفت‌: «شما جاسوسانید، و به‌ جهت‌ دیدن‌ عریانی‌ زمین‌ آمده‌اید.»
\v 10 بدو گفتند: «نه‌، یا سیدی‌! بلكه‌ غلامانت‌ به‌ جهت‌ خریدن‌ خوراك‌ آمده‌اند.
\v 11 ما همه‌ پسران‌ یك‌ شخص‌ هستیم‌. ما مردمان‌ صادقیم‌؛ غلامانت‌ جاسوس‌ نیستند.»
\s5
\v 12 بدیشان‌ گفت‌: «نه‌، بلكه‌ به‌ جهت‌ دیدن‌ عریانی‌ زمین‌ آمده‌اید.»
\v 13 گفتند: «غلامانت‌ دوازده‌ برادرند، پسران‌ یك‌ مرد در زمین‌ كنعان‌. و اینك‌ كوچكتر، امروز نزد پدر ماست‌، و یكی‌ نایاب‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 14 یوسف‌ بدیشان‌ گفت‌: «همین‌ است‌ آنچه‌ به‌ شما گفتم‌ كه‌ جاسوسانید!
\v 15 بدینطور آزموده‌ می‌شوید: به‌ حیات‌ فرعون‌ از اینجا بیرون‌ نخواهید رفت‌، جز اینكه‌ برادر كهتر شما در اینجا بیاید.
\v 16 یك‌ نفر را از خودتان‌ بفرستید، تا برادر شما را بیاورد، و شما اسیر بمانید تا سخن‌ شما آزموده‌ شود كه‌ صدق‌ با شماست‌ یا نه‌، والاّ به‌ حیات‌ فرعون‌ جاسوسانید!»
\v 17 پس‌ ایشان‌ را با هم‌ سه‌ روز در زندان‌ انداخت‌.
\s5
\v 18 و روز سوم‌ یوسف‌ بدیشان‌ گفت‌: «این‌ را بكنید و زنده‌ باشید، زیرا من‌ از خدا می‌ترسم‌:
\v 19 هر گاه‌ شما صادق‌ هستید، یك‌ برادر از شما در زندان‌ شما اسیر باشد، و شما رفته‌، غله‌ برای‌ گرسنگی‌ خانه‌های‌ خود ببرید.
\v 20 و برادر كوچك‌ خود را نزد من‌ آرید، تا سخنان‌ شما تصدیق‌ شود و نمیرید.» پس‌ چنین‌ كردند.
\s5
\v 21 و به‌ یكدیگر گفتند: «هر آینه‌ به‌ برادر خود خطا كردیم‌، زیرا تنگی‌ جان‌ او را دیدیم‌ وقتی‌ كه‌ به‌ ما استغاثه‌ می‌كرد، و نشنیدیم‌. از این‌ رو این‌ تنگی‌ بر ما رسید.»
\v 22 و رؤبین‌ در جواب‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا به‌ شما نگفتم‌ كه‌ به‌ پسر خطا مورزید؟و نشنیدید! پس‌ اینك‌ خون‌ او بازخواست‌ می‌شود.»
\s5
\v 23 و ایشان‌ ندانستند كه‌ یوسف‌ می‌فهمد، زیرا كه‌ ترجمانی‌ در میان‌ ایشان‌ بود.
\v 24 پس‌ از ایشان‌ كناره‌ جسته‌، بگریست‌ و نزد ایشان‌ برگشته‌، با ایشان‌ گفتگو كرد، و شمعون‌ را از میان‌ ایشان‌ گرفته‌، او را روبروی‌ ایشان‌ دربند نهاد.
\v 25 و یوسف‌ فرمود تا جوالهای‌ ایشان‌ را از غله‌ پر سازند، و نقد ایشان‌ را در عدل‌ هر كس‌ نهند، و زاد سفر بدیشان‌ دهند، و به‌ ایشان‌ چنین‌ كردند.
\s5
\v 26 پس‌ غله‌ را بر حماران‌ خود بار كرده‌، از آنجا روانه‌ شدند.
\v 27 و چون‌ یكی‌، عدل‌ خود را در منزل‌ باز كرد، تا خوراك‌ به‌ الاغ‌ خود دهد، نقد خود را دید كه‌ اینك‌ در دهن‌ عدل‌ او بود.
\v 28 و به‌ برادران‌ خود گفت‌: «نقد من‌ رد شده‌ است‌، و اینك‌ در عدل‌ من‌ است‌.» آنگاه‌ دل‌ ایشان‌ طپیدن‌ گرفت‌، و به‌ یكدیگر لرزان‌ شده‌، گفتند: «این‌ چیست‌ كه‌ خدا به‌ ما كرده‌ است‌؟»
\s5
\v 29 پس‌ نزد پدر خود، یعقوب‌، به‌ زمین‌ كنعان‌ آمدند، و از آنچه‌ بدیشان‌ واقع‌ شده‌ بود، خبر داده‌، گفتند:
\v 30 «آن‌ مرد كه‌ حاكم‌ زمین‌ است‌، با ما به‌ سختی‌ سخن‌ گفت‌، و ما را جاسوسان‌ زمین‌ پنداشت‌.
\v 31 و بدو گفتیم‌ ما صادقیم‌ و جاسوس‌ نی‌.
\v 32 ما دوازده‌ برادر، پسران‌ پدر خود هستیم‌، یكی‌ نایاب‌ شده‌ است‌، و كوچكتر، امروز نزد پدر ما در زمین‌ كنعان‌ می‌باشد.
\s5
\v 33 و آن‌ مرد كه‌ حاكم‌ زمین‌ است‌، به‌ ما گفت‌: از این‌ خواهم‌ فهمید كه‌ شما راستگو هستید كه‌ یكی‌ از برادران‌ خود را نزد من‌ گذارید، و برای‌ گرسنگی‌ خانه‌های‌ خود گرفته‌، بروید.
\v 34 و برادر كوچك‌ خود را نزد من‌آرید، و خواهم‌ یافت‌ كه‌ شما جاسوس‌ نیستید بلكه‌ صادق‌. آنگاه‌ برادر شما را به‌ شما رد كنم‌، و در زمین‌ داد و ستد نمایید. »
\s5
\v 35 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ عدلهای‌ خود را خالی‌ می‌كردند، اینك‌ كیسۀ پول‌ هر كس‌ در عدلش‌ بود. و چون‌ ایشان‌ و پدرشان‌، كیسه‌های‌ پول‌ را دیدند، بترسیدند.
\v 36 و پدر ایشان‌، یعقوب‌، بدیشان‌ گفت‌: «مرا بی‌اولاد ساختید، یوسف‌ نیست‌ و شمعون‌ نیست‌ و بنیامین‌ را می‌خواهید ببرید. این‌ همه‌ بر من‌ است‌؟»
\s5
\v 37 رؤبین‌ به‌ پدر خود عرض‌ كرده‌، گفت‌: «هر دو پسر مرا بكش‌، اگر او را نزد تو باز نیاورم‌. او را به‌ دست‌ من‌ بسپار، و من‌ او را نزد تو باز خواهم‌ آورد. »
\v 38 گفت‌: «پسرم‌ با شما نخواهد آمد زیرا كه‌ برادرش‌ مرده‌ است‌، و او تنها باقی‌ است‌. و هر گاه‌ در راهی‌ كه‌ می‌روید زیانی‌ بدو رسد، همانا مویهای‌ سفید مرا با حزن‌ به‌ گور فرود خواهید برد. »
\s5
\c 43
\p
\v 1 و قحط‌ در زمین‌ سخت‌ بود.
\v 2 و واقع‌شد چون‌ غله‌ای‌ را كه‌ از مصر آورده‌ بودند، تماماً خوردند، پدرشان‌ بدیشان‌ گفت‌: «برگردید و اندك‌ خوراكی‌ برای‌ ما بخرید.»
\s5
\v 3 یهودا بدو متكلم‌ شده‌، گفت‌: «آن‌ مرد به‌ ما تأكید كرده‌، گفته‌ است‌ هرگاه‌ برادر شما با شما نباشد، روی‌ مرا نخواهید دید.
\v 4 اگر تو برادر ما را با ما فرستی‌، می‌رویم‌ و خوراك‌ برایت‌ می‌خریم‌.
\v 5 اما اگر تو او را نفرستی‌، نمی‌رویم‌، زیرا كه‌ آن‌ مرد ما را گفت‌، هر گاه‌ برادر شما با شما نباشد، روی‌ مرا نخواهید دید. »
\s5
\v 6 اسرائیل‌ گفت‌: «چرا به‌ من‌ بدی‌ كرده‌، به‌ آن‌مرد خبر دادید كه‌ برادر دیگر دارید؟»
\v 7 گفتند: «آن‌ مرد احوال‌ ما و خویشاوندان‌ ما را به‌ دقت‌ پرسیده‌، گفت‌: "آیا پدر شما هنوز زنده‌ است‌، و برادر دیگر دارید؟" و او را بدین‌ مضمون‌ اطلاع‌ دادیم‌، و چه‌ می‌دانستیم‌ كه‌ خواهد گفت‌: "برادر خود را نزد من‌ آرید." »
\s5
\v 8 پس‌ یهودا به‌ پدر خود، اسرائیل‌ گفت‌: «جوان‌ را با من‌ بفرست‌ تا برخاسته‌، برویم‌ و زیست‌ كنیم‌ و نمیریم‌، ما و تو و اطفال‌ ما نیز.
\v 9 من‌ ضامن‌ او می‌باشم‌، او را از دست‌ من‌ بازخواست‌ كن‌. هر گاه‌ او را نزد تو باز نیاوردم‌ و به‌ حضورت‌ حاضر نساختم‌، تا به‌ ابد در نظر تو مقصر باشم‌.
\v 10 زیرا اگر تأخیر نمی‌نمودیم‌، هر آینه‌ تا حال‌، مرتبۀ دوم‌ را برگشته‌ بودیم‌. »
\s5
\v 11 پس‌ پدر ایشان‌، اسرائیل‌، بدیشان‌ گفت‌: «اگر چنین‌ است‌، پس‌ این‌ را بكنید. از ثمرات‌ نیكوی‌ این‌ زمین‌ در ظروف‌ خود بردارید، و ارمغانی‌ برای‌ آن‌ مرد ببرید، قدری‌ بلسان‌ و قدری‌ عسل‌ و كتیرا و لادن‌ و پسته‌ و بادام‌.
\v 12 و نقد مضاعف‌ بدست‌ خود گیرید، و آن‌ نقدی‌ كه‌ در دهنۀ عدلهای‌ شما رد شده‌ بود، به‌ دست‌ خود باز برید، شاید سهوی‌ شده‌ باشد.
\s5
\v 13 و برادر خود را برداشته‌، روانه‌ شوید، و نزد آن‌ مرد برگردید.
\v 14 و خدای‌ قادر مطلق‌ شما را در نظر آن‌ مرد مكرم‌ دارد، تا برادر دیگر شما و بنیامین‌ را همراه‌ شما بفرستد، و من‌ اگر بی‌اولاد شدم‌، بی‌اولاد شدم‌. »
\v 15 پس‌ آن‌ مردان‌، ارمغان‌ را برداشته‌، و نقد مضاعف‌ را بدست‌ گرفته‌، با بنیامین‌ روانه‌ شدند. و به‌ مصر فرود آمده‌، به‌ حضور یوسف‌ ایستادند.
\s5
\v 16 اما یوسف‌، چون‌ بنیامین‌ را با ایشان‌ دید، به‌ ناظر خانۀ خود فرمود: «این‌ اشخاص‌ را به‌ خانه‌ ببر، و ذبح‌ كرده‌، تدارك‌ ببین‌، زیرا كه‌ ایشان‌ وقت‌ظهر با من‌ غذا می‌خورند. »
\v 17 و آن‌ مرد چنانكه‌ یوسف‌ فرموده‌ بود، كرد. و آن‌ مرد ایشان‌ را به‌ خانۀ یوسف‌ آورد.
\s5
\v 18 و آن‌ مردان‌ ترسیدند، چونكه‌ به‌ خانۀ یوسف‌ آورده‌ شدند و گفتند: «بسبب‌ آن‌ نقدی‌ كه‌ دفعه‌ اول‌ در عدلهای‌ ما رد شده‌ بود، ما را آورده‌اند تا بر ما هجوم‌ آورد، و بر ما حمله‌ كند، و ما را مملوك‌ سازد و حماران‌ ما را. »
\v 19 و به‌ ناظر خانۀ یوسف‌ نزدیك‌ شده‌، در درگاه‌ خانه‌ بدو متكلم‌ شده‌،
\v 20 گفتند: «یا سیدی‌! حقیقتاً مرتبۀ اول‌ برای‌ خرید خوراك‌ آمدیم‌.
\s5
\v 21 و واقع‌ شد چون‌ به‌ منزل‌ رسیده‌، عدلهای‌ خود را باز كردیم‌، كه‌ اینك‌ نقد هر كس‌ در دهنۀ عدلش‌ بود. نقرۀ ما به‌ وزن‌ تمام‌ و آن‌ را به‌ دست‌ خود باز آورده‌ایم‌.
\v 22 و نقد دیگر برای‌ خرید خوراك‌ به‌ دست‌ خود آورده‌ایم‌. نمی‌دانیم‌ كدام‌ كس‌ نقد ما را در عدلهای‌ ما گذاشته‌ بود. »
\v 23 گفت‌: «سلامت‌ باشید مترسید، خدای‌ شما و خدای‌ پدر شما، خزانه‌ای‌ در عدلهای‌ شما، به‌ شما داده‌ است‌؛ نقد شما به‌ من‌ رسید.» پس‌ شمعون‌ را نزد ایشان‌ بیرون‌ آورد.
\s5
\v 24 و آن‌ مرد، ایشان‌ را به‌ خانۀ یوسف‌ درآورده‌، آب‌ بدیشان‌ داد، تا پایهای‌ خود را شستند، و علوفه‌ به‌ حماران‌ ایشان‌ داد.
\v 25 و ارمغان‌ را حاضر ساختند، تا وقت‌ آمدن‌ یوسف‌ به‌ ظهر، زیرا شنیده‌ بودند كه‌ در آنجا باید غذا بخورند.
\s5
\v 26 و چون‌ یوسف‌ به‌ خانه‌ آمد، ارمغانی‌ را كه‌ به‌ دست‌ ایشان‌ بود، نزد وی‌ به‌ خانه‌ آوردند، و به‌ حضور وی‌ رو به‌ زمین‌ نهادند.
\v 27 پس‌ از سلامتی‌ ایشان‌ پرسید و گفت‌: «آیا پدر پیر شما كه‌ ذكرش‌ را كردید، به‌ سلامت‌ است‌؟ و تا بحال‌ حیات‌ دارد؟»
\s5
\v 28 گفتند: «غلامت‌، پدر ما، به‌ سلامت‌ است‌، و تا بحال‌ زنده‌.» پس‌ تعظیم‌ و سجده‌ كردند.
\v 29 و چون‌ چشمان‌ خود را باز كرده‌، برادر خود بنیامین‌، پسر مادر خویش‌ را دید، گفت‌: «آیا این‌ است‌ برادر كوچك‌ شما كه‌ نزد من‌، ذكر او را كردید؟» و گفت‌: «ای‌ پسرم‌، خدا بر تو رحم‌ كناد. »
\s5
\v 30 و یوسف‌ چونكه‌ مهرش‌ بر برادرش‌ بجنبید، بشتافت‌، و جای‌ گریستن‌ خواست‌. پس‌ به‌ خلوت‌ رفته‌، آنجا بگریست‌.
\v 31 و روی‌ خود را شسته‌، بیرون‌ آمد. و خودداری‌ نموده‌، گفت‌: «طعام‌ بگذارید. »
\s5
\v 32 و برای‌ وی‌ جدا گذاردند، و برای‌ ایشان‌ جدا، و برای‌ مصریانی‌ كه‌ با وی‌ خوردند جدا، زیرا كه‌ مصریان‌ با عبرانیان‌ نمی‌توانند غذا بخورند زیرا كه‌ این‌، نزد مصریان‌ مكروه‌ است‌.
\v 33 و به‌ حضور وی‌ بنشستند، نخست‌زاده‌ موافق‌ نخست‌زادگی‌اش‌، و خردسال‌ بحسب‌ خردسالی‌اش‌، و ایشان‌ به‌ یكدیگر تعجب‌ نمودند.
\v 34 و حِصِّه‌ها از پیش‌ خود برای‌ ایشان‌ گرفت‌، اما حصّۀ بنیامین‌ پنج‌ چندان‌ حصّۀ دیگران‌ بود، و با وی‌ نوشیدند و كیف‌ كردند.
\s5
\c 44
\p
\v 1 پس‌ به‌ ناظر خانۀ خود امر كرده‌،گفت‌: «عدلهای‌ این‌ مردمان‌ را به‌ قدری‌ كه‌ می‌توانند برد، از غله‌ پر كن‌، و نقد هر كسی‌ را به‌ دهنۀ عدلش‌ بگذار.
\v 2 و جام‌ مرا، یعنی‌ جام‌ نقره‌ را در دهنۀ عدل‌ آن‌ كوچكتر، با قیمت‌ غله‌اش‌ بگذار.» پس‌ موافق‌ آن‌ سخنی‌ كه‌ یوسف‌ گفته‌ بود، كرد.
\s5
\v 3 و چون‌ صبح‌ روشن‌ شد، آن‌ مردان‌ را با حماران‌ ایشان‌ روانه‌ كردند.
\v 4 و ایشان‌ از شهر بیرون‌ شده‌، هنوز مسافتی‌ چند طی‌ نكرده‌ بودند،كه‌ یوسف‌ به‌ ناظر خانۀ خود گفت‌: «بر پا شده‌، در عقب‌ این‌ اشخاص‌ بشتاب‌، و چون‌ بدیشان‌ فرا رسیدی‌، ایشان‌ را بگو: چرا بدی‌ به‌ عوض‌ نیكویی‌ كردید؟
\v 5 آیا این‌ نیست‌ آنكه‌ آقایم‌ در آن‌ می‌نوشد، و از آن‌ تَفأُّل‌ می‌زند؟ در آنچه‌ كردید، بد كردید. »
\s5
\v 6 پس‌ چون‌ بدیشان‌ در رسید، این‌ سخنان‌ را بدیشان‌ گفت‌.
\v 7 به‌ وی‌ گفتند: «چرا آقایم‌ چنین‌ می‌گوید؟ حاشا از غلامانت‌ كه‌ مرتكب‌ چنین‌ كار شوند!
\s5
\v 8 همانا نقدی‌ را كه‌ در دهنۀ عدلهای‌ خود یافته‌ بودیم‌، از زمین‌ كنعان‌ نزد تو باز آوردیم‌، پس‌ چگونه‌ باشد كه‌ از خانۀ آقایت‌ طلا یا نقره‌ بدزدیم‌.
\v 9 نزد هر كدام‌ از غلامانت‌ یافت‌ شود، بمیرد، و ما نیز غلام‌ آقای‌ خود باشیم‌. »
\v 10 گفت‌: «هم‌ الا´ن‌ موافق‌ سخن‌ شما بشود، آنكه‌ نزد او یافت‌ شود، غلام‌ من‌ باشد، و شما آزاد باشید.»
\s5
\v 11 پس‌ تعجیل‌ نموده‌، هر كس‌ عدل‌ خود را به‌ زمین‌ فرود آورد، و هر یكی‌ عدل‌ خود را باز كرد.
\v 12 و او تجسس‌ كرد، و از مهتر شروع‌ نموده‌، به‌ كهتر ختم‌ كرد. و جام‌ در عدل‌ بنیامین‌ یافته‌ شد.
\v 13 آنگاه‌ رخت‌ خود را چاك‌ زدند، و هر كس‌ الاغ‌ خود را بار كرده‌، به‌ شهر برگشتند.
\s5
\v 14 و یهودا با برادرانش‌ به‌ خانۀ یوسف‌ آمدند، و او هنوز آنجا بود، و به‌ حضور وی‌ بر زمین‌ افتادند.
\v 15 یوسف‌ بدیشان‌ گفت‌: «این‌ چه‌ كاری‌ است‌ كه‌ كردید؟ آیا ندانستید كه‌ چون‌ من‌ مردی‌، البته‌ تفأل‌ می‌زنم‌؟»
\s5
\v 16 یهودا گفت‌: «به‌ آقایم‌ چه‌ گوییم‌، و چه‌ عرض‌ كنیم‌، و چگونه‌ بی‌گناهی‌ خویش‌ را ثابت‌ نماییم‌؟ خدا گناه‌ غلامانت‌ را دریافت‌ نموده‌ است‌؛ اینك‌ ما نیز و آنكه‌ جام‌ بدستش‌ یافت‌ شد، غلامان‌ آقای‌ خود خواهیم‌ بود.»
\v 17 گفت‌: «حاشا از من‌ كه‌ چنین‌ كنم‌! بلكه‌آنكه‌ جام‌ بدستش‌ یافت‌ شد، غلام‌ من‌ باشد، و شما به‌ سلامتی‌ نزد پدر خویش‌ بروید.»
\s5
\v 18 آنگاه‌ یهودا نزدیك‌ وی‌ آمده‌، گفت‌: «ای‌ آقایم‌ بشنو، غلامت‌ به‌ گوش‌ آقای‌ خود سخنی‌ بگوید و غضبت‌ بر غلام‌ خود افروخته‌ نشود، زیرا كه‌ تو چون‌ فرعون‌ هستی‌.
\v 19 آقایم‌ از غلامانت‌ پرسیده‌، گفت‌: "آیا شما را پدر یا برادری‌ است‌؟"
\s5
\v 20 و به‌ آقای‌ خود عرض‌ كردیم‌: "كه‌ ما را پدر پیری‌ است‌، و پسر كوچك‌ پیری‌ او كه‌ برادرش‌ مرده‌ است‌، و او تنها از مادر خود مانده‌ است‌، و پدر او را دوست‌ می‌دارد."
\v 21 و به‌ غلامان‌ خود گفتی‌: "وی‌ را نزد من‌ آرید تا چشمان‌ خود را بر وی‌ نهم‌."
\v 22 و به‌ آقای‌ خود گفتیم‌: "آن‌ جوان‌ نمی‌تواند از پدر خود جدا شود، چه‌ اگر از پدر خویش‌ جدا شود او خواهد مرد."
\s5
\v 23 و به‌ غلامان‌ خود گفتی‌: "اگر برادر كهتر شما با شما نیاید، روی‌ مرا دیگر نخواهید دید."
\v 24 پس‌ واقع‌ شد كه‌ چون‌ نزد غلامت‌، پدر خود، رسیدیم‌، سخنان‌ آقای‌ خود را بدو باز گفتیم‌.
\v 25 و پدر ما گفت‌: "برگشته‌ اندك‌ خوراكی‌ برای‌ ما بخرید."
\v 26 گفتیم‌: "نمی‌توانیم‌ رفت‌، لیكن‌ اگر برادر كهتر با ما آید، خواهیم‌ رفت‌، زیرا كه‌ روی‌ آن‌ مرد را نمی‌توانیم‌ دید اگر برادر كوچك‌ با ما نباشد."
\s5
\v 27 و غلامت‌، پدر من‌، به‌ ما گفت‌: "شما آگاهید كه‌ زوجه‌ام‌ برای‌ من‌ دو پسر زایید.
\v 28 و یكی‌ از نزد من‌ بیرون‌ رفت‌، و من‌ گفتم‌ هر آینه‌ دریده‌ شده‌ است‌، و بعد از آن‌ او را ندیدم.
\v 29 اگر این‌ را نیز از نزد من‌ ببرید، و زیانی‌ بدو رسد، همانا موی‌ سفید مرا به‌ حزن‌ به‌ گور فرود خواهید برد."
\s5
\v 30 و الا´ن‌ اگر نزد غلامت‌، پدر خود بروم‌، و این‌ جوان‌ با ما نباشد، و حال‌ آنكه‌ جان‌ او به‌ جان‌ وی‌ بسته‌ است‌،
\v 31 واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ ببیند پسر نیست‌، اوخواهد مرد و غلامانت‌ موی‌ سفید غلامت‌، پدر خود را به‌ حزن‌ به‌ گور فرود خواهند برد.
\v 32 زیرا كه‌ غلامت‌ نزد پدر خود ضامن‌ پسر شده‌، گفتم‌: "هرگاه‌ او را نزد تو باز نیاورم‌، تا ابدالا´باد نزد پدر خود مقصر خواهم‌ شد."
\s5
\v 33 پس‌ الا´ن‌ تمنا اینكه‌ غلامت‌ به‌ عوض‌ پسر در بندگی‌ آقای‌ خود بماند، و پسر، همراه‌ برادران‌ خود برود.
\v 34 زیرا چگونه‌ نزد پدر خود بروم‌ و پسر با من‌ نباشد، مبادا بلایی‌ را كه‌ به‌ پدرم‌ واقع‌ شود ببینم‌. »
\s5
\c 45
\p
\v 1 و یوسف‌ پیش‌ جمعی‌ كه‌ به‌حضورش‌ ایستاده‌ بودند، نتوانست‌ خودداری‌ كند، پس‌ ندا كرد كه‌ «همه‌ را از نزد من‌ بیرون‌ كنید!» و كسی‌ نزد او نماند وقتی‌ كه‌ یوسف‌ خویشتن‌ را به‌ برادران‌ خود شناسانید.
\v 2 و به‌ آواز بلند گریست‌، و مصریان‌ و اهل‌ خانۀ فرعون‌ شنیدند.
\v 3 و یوسف‌، برادران‌ خود را گفت‌: «من‌ یوسف‌ هستم‌! آیا پدرم‌ هنوز زنده‌ است‌؟» و برادرانش‌ جواب‌ وی‌ را نتوانستند داد، زیرا كه‌ به‌ حضور وی‌ مضطرب‌ شدند.
\s5
\v 4 و یوسف‌ به‌ برادران‌ خود گفت‌: «نزدیك‌ من‌ بیایید.» پس‌ نزدیك‌ آمدند، و گفت‌: «منم‌ یوسف‌، برادر شما، كه‌ به‌ مصر فروختید!
\v 5 و حال‌ رنجیده‌ مشوید، و متغیر نگردید كه‌ مرا بدینجا فروختید، زیرا خدا مرا پیش‌ روی‌ شما فرستاد تا (نفوس‌ را) زنده‌ نگاه‌ دارد.
\v 6 زیرا حال‌ دو سال‌ شده‌است‌ كه‌ قحط در زمین‌ هست‌، و پنج‌ سال‌ دیگر نیز نه‌ شیار خواهد بود نه‌ درو.
\s5
\v 7 و خدا مرا پیش‌ روی‌ شمافرستاد تا برای‌ شما بقیتی‌ در زمین‌ نگاه‌ دارد، و شما را به‌ نجاتی‌ عظیم‌ احیا كند.
\v 8 و الا´ن‌ شما مرا اینجا نفرستادید، بلكه‌ خدا، و او مرا پدر بر فرعون‌ و آقا بر تمامی‌ اهل‌ خانۀ او و حاكم‌ بر همۀ زمین‌ مصر ساخت‌.
\s5
\v 9 بشتابید و نزد پدرم‌ رفته‌، بدو گویید: پسر تو، یوسف‌ چنین‌ می‌گوید: كه‌ خدا مرا حاكم‌ تمامی‌ مصر ساخته‌ است‌، نزد من‌ بیا و تأخیر منما.
\v 10 و در زمین‌ جوشن‌ ساكن‌ شو، تا نزدیك‌ من‌ باشی‌، تو و پسرانت‌ و پسران‌ پسرانت‌، و گله‌ات‌ و رمه‌ات‌ با هر چه‌ داری.
\v 11 تا تو را در آنجا بپرورانم‌، زیرا كه‌ پنج‌ سال‌ قحط‌ باقی‌است‌، مبادا تو و اهل‌ خانه‌ات‌ و متعلقانت‌ بینوا گردید.
\s5
\v 12 و اینك‌ چشمان‌ شما و چشمان‌ برادرم‌ بنیامین‌، می‌بیند، زبان‌ من‌ است‌ كه‌ با شما سخن‌ می‌گوید.
\v 13 پس‌ پدر مرا از همۀ حشمت‌ من‌ در مصر و از آنچه‌ دیده‌اید، خبر دهید، و تعجیل‌ نموده‌، پدر مرا بدینجا آورید. »
\s5
\v 14 پس‌ به‌ گردن‌ برادر خود، بنیامین‌، آویخته‌، بگریست‌ و بنیامین‌ بر گردن‌ وی‌ گریست‌.
\v 15 و همۀ برادران‌ خود را بوسیده‌، برایشان‌ بگریست‌، و بعد از آن‌، برادرانش‌ با وی‌ گفتگو كردند.
\s5
\v 16 و این‌ خبر را در خانه‌ فرعون‌ شنیدند، و گفتند برادران‌ یوسف‌ آمده‌اند، و بنظر فرعون‌ و بنظر بندگانش‌ خوش‌ آمد.
\v 17 و فرعون‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «برادران‌ خود را بگو: چنین‌ بكنید: چهارپایان‌ خود را بار كنید، و روانه‌ شده‌، به‌ زمین‌ كنعان‌ بروید.
\v 18 و پدر و اهل‌ خانه‌های‌ خود را برداشته‌، نزد من‌ آیید، و نیكوتر زمین‌ مصر را به‌ شما می‌دهم‌ تا از فربهی‌ زمین‌ بخورید.
\s5
\v 19 و تو مأمور هستی‌ این‌ را بكنید: ارابه‌ها از زمین‌ مصر برای‌ اطفال‌ و زنان‌ خودبگیرید، و پدر خود را برداشته‌، بیایید.
\v 20 و چشمان‌ شما در پی‌ اسباب‌ خود نباشد، زیرا كه‌ نیكویی‌ تمامی‌ زمین‌ مصر از آن‌ شماست‌.»
\s5
\v 21 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ چنان‌ كردند، و یوسف‌ به‌ حسب‌ فرمایش‌ فرعون‌، ارابه‌ها بدیشان‌ داد، و زاد سفر بدیشان‌ عطا فرمود.
\v 22 و به‌ هر یك‌ از ایشان‌، یك‌ دست‌ رخت‌ بخشید، اما به‌ بنیامین‌ سیصد مثقال‌ نقره‌، و پنج‌ دست‌ جامه‌ داد.
\v 23 و برای‌ پدر خود بدین‌ تفصیل‌ فرستاد: ده‌ الاغ‌ بار شده‌ به‌ نفایس‌ مصر، و ده‌ ماده‌ الاغ‌ بار شده‌ به‌ غله‌ و نان‌ و خورش‌ برای‌ سفر پدر خود.
\s5
\v 24 پس‌ برادران‌ خود را مرخص‌ فرموده‌، روانه‌ شدند و بدیشان‌ گفت‌: «زنهار در راه‌ منازعه‌ مكنید! »
\v 25 و از مصر برآمده‌، نزد پدر خود، یعقوب‌، به‌ زمین‌ كنعان‌ آمدند.
\v 26 و او را خبر داده‌، گفتند: «یوسف‌ الا´ن‌ زنده‌ است‌، و او حاكم‌ تمامی‌ زمین‌ مصر است‌.» آنگاه‌ دل‌ وی‌ ضعف‌ كرد، زیرا كه‌ ایشان‌ را باور نكرد.
\s5
\v 27 و همۀ سخنانی‌ كه‌ یوسف‌ بدیشان‌ گفته‌ بود، به‌ وی‌ گفتند، و چون‌ ارابه‌هایی‌ را كه‌ یوسف‌ برای‌ آوردن‌ او فرستاده‌ بود، دید، روح‌ پدر ایشان‌، یعقوب‌، زنده‌ گردید.
\v 28 و اسرائیل‌ گفت‌: «كافی‌ است‌! پسر من‌، یوسف‌، هنوز زنده‌ است‌؛ می‌روم‌ و قبل‌ از مردنم‌ او را خواهم‌ دید. »
\s5
\c 46
\p
\v 1 و اسرائیل‌ با هر چه‌ داشت‌، كوچ‌كرده‌، به‌ بئرشبع‌ آمد، و قربانی‌ها برای‌ خدای‌ پدر خود، اسحاق‌، گذرانید.
\v 2 و خدا در رؤیاهای‌ شب‌، به‌ اسرائیل‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:«ای‌ یعقوب‌! ای‌ یعقوب‌!» گفت‌: «لبیك‌.»
\v 3 گفت‌: «من‌ هستم‌ الله‌، خدای‌ پدرت‌، از فرود آمدن‌ به‌ مصر مترس‌، زیرا در آنجا امتی‌ عظیم‌ از تو به‌ وجود خواهم‌ آورد.
\v 4 من‌ با تو به‌ مصر خواهم‌ آمد و من‌ نیز تو را از آنجا البته‌ باز خواهم‌ آورد، و یوسف‌ دست‌ خود را بر چشمان‌ تو خواهد گذاشت‌.»
\s5
\v 5 و یعقوب‌ از بِئرشَبَع‌ روانه‌ شد، و بنی‌اسرائیل‌ پدر خود، یعقوب‌، و اطفال‌ و زنان‌ خویش‌ را بر ارابه‌هایی‌ كه‌ فرعون‌ به‌ جهت‌ آوردن‌ او فرستاده‌ بود، برداشتند.
\v 6 و مواشی‌ و اموالی‌ را كه‌ در زمین‌ كنعان‌ اندوخته‌ بودند، گرفتند. و یعقوب‌ با تمامی‌ ذریت‌ خود به‌ مصر آمدند.
\v 7 و پسران‌ و پسران‌ پسران‌ خود را با خود، و دختران‌ و دختران‌ پسران‌ خود را، و تمامی‌ ذریت‌ خویش‌ را به‌ همراهی‌ خود به‌ مصر آورد.
\s5
\v 8 و این‌ است‌ نامهای‌ پسران‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌ مصر آمدند: یعقوب‌ و پسرانش‌ رؤبین‌ نخست‌زادۀ یعقوب‌.
\v 9 و پسران‌ رؤبین‌: حَنوك‌ و فَلو و حَصرون‌ و كَرْمی‌.
\v 10 و پسران‌ شمعون‌: یموئیل‌ و یامین‌ و اوهَد و یاكین‌ و صوحَر و شاؤل‌ كه‌ پسرزن‌ كنعانی‌ بود.
\v 11 و پسران‌ لاوی‌: جِرشون‌ و قُهات‌ و مِراری‌.
\s5
\v 12 و پسران‌ یهودا: عیر و اونان‌ و شیلَه‌ و فارِص‌ و زارَح‌. اما عیر و اونان‌ در زمین‌ كنعان‌ مردند. و پسران‌ فارص‌: حصرون‌ و حامول‌ بودند.
\v 13 و پسران‌ یساكار: تولاع‌ و فُوَه‌ و یوب‌ و شِمرون‌.
\v 14 و پسران‌ زبولون‌: سارِد و ایلون‌ و یاحِلئیل‌.
\v 15 اینانند پسران‌ لیه‌، كه‌ آنها را با دختر خود دینه‌، در فدّان‌ ارام‌ برای‌ یعقوب‌ زایید. همۀ نفوس‌ پسران‌ و دخترانش‌ سی‌ و سه‌ نفر بودند.
\s5
\v 16 و پسران‌ جاد: صَفیون‌ و حَجی‌ و شونی‌ و اِصبون‌ وعیری‌ و اَرودی‌ و اَرئیلی‌.
\v 17 و پسران‌ اَشیر: یمنَه‌ و یشوَه‌ و یشوی‌ و بَریعَه‌، و خواهر ایشان‌ ساره‌، و پسران‌ بریعَه‌ حابِر و مَلكیئیل‌.
\v 18 اینانند پسران‌ زِلفه‌ كه‌ لابان‌ به‌ دختر خود لیه‌ داد، و این‌ شانزده‌ را برای‌ یعقوب‌ زایید.
\s5
\v 19 و پسران‌ راحیل‌ زن‌ یعقوب‌: یوسف‌ و بنیامین‌.
\v 20 و برای‌ یوسف‌ در زمین‌ مصر، مَنَسی‌ و اِفرایم‌ زاییده‌ شدند، كه‌ اَسِنات‌ دختر فوطی‌ فارع‌، كاهن‌ اون‌ برایش‌ بزاد.
\v 21 و پسران‌ بنیامین‌: بالع‌ و باكِر و اَشبیل‌ و جیرا و نَعمان‌ و ایحی‌ و رُش‌ و مُفیم‌ و حُفیم‌ و آرْد.
\v 22 اینانند پسران‌ راحیل‌ كه‌ برای‌ یعقوب‌ زاییده‌ شدند، همه‌ چهارده‌ نفر.
\s5
\v 23 و پسر دان‌: حوشیم‌.
\v 24 و پسران‌ نفتالی‌: یحصِئیل‌ و جونی‌ و یصر و شِلیم‌.
\v 25 اینانند پسران‌ بِلهه‌، كه‌ لابان‌ به‌ دختر خود راحیل‌ داد، و ایشان‌ را برای‌ یعقوب‌ زایید. همه‌ هفت‌ نفر بودند.
\s5
\v 26 همۀ نفوسی‌ كه‌ با یعقوب‌ به‌ مصر آمدند، كه‌ از صُلب‌ وی‌ پدید شدند، سوای‌ زنان‌ پسران‌ یعقوب‌، جمیعاً شصت‌ و شش‌ نفر بودند.
\v 27 و پسران‌ یوسف‌ كه‌ برایش‌ در مصر زاییده‌ شدند، دو نفر بودند. پس‌ جمیع‌ نفوس‌ خاندان‌ یعقوب‌ كه‌ به‌ مصر آمدند هفتاد بودند.
\s5
\v 28 و یهودا را پیش‌ روی‌ خود نزد یوسف‌ فرستاد تا او را به‌ جوشن‌ راهنمایی‌ كند، و به‌ زمین‌ جوشن‌ آمدند.
\v 29 و یوسف‌ ارابۀ خود را حاضر ساخت‌، تا به‌ استقبال‌ پدر خود اسرائیل‌ به‌ جوشن‌ برود. و چون‌ او را بدید به‌ گردنش‌ بیاویخت‌، و مدتی‌ بر گردنش‌ گریست‌.
\v 30 و اسرائیل‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «اكنون‌ بمیرم‌، چونكه‌ روی‌ تو را دیدم‌ كه‌ تا بحال‌ زنده‌ هستی‌.»
\s5
\v 31 و یوسف‌ برادران‌ خود واهل‌ خانۀ پدر خویش‌ را گفت‌: «می‌روم‌ تا فرعون‌ را خبر دهم‌ و به‌ وی‌ گویم‌: "برادرانم‌ و خانوادۀ پدرم‌ كه‌ در زمین‌ كنعان‌ بودند، نزد من‌ آمده‌اند.
\v 32 و مردان‌ شبانان‌ هستند، زیرا اهل‌ مواشی‌اند، و گله‌ها و رمه‌ها و كل‌ مایملك‌ خود را آورده‌اند."
\s5
\v 33 و چون‌ فرعون‌ شما را بطلبد و گوید: "كسب‌ شما چیست‌؟"
\v 34 گویید: "غلامانت‌ از طفولیت‌ تا بحال‌ اهل‌ مواشی‌ هستیم‌، هم‌ ما و هم‌ اجداد ما، تا در زمین‌ جوشن‌ ساكن‌ شوید، زیرا كه‌ هر شبان‌ گوسفند مكروه‌ مصریان‌ است‌. »
\s5
\c 47
\p
\v 1 پس‌ یوسف‌ آمد و به‌ فرعون‌ خبر داده‌، گفت‌: «پدرم‌ و برادرانم‌ با گله‌ و رمۀ خویش‌ و هر چه‌ دارند، از زمین‌ كنعان‌ آمده‌اند و در زمین‌ جوشن‌ هستند.»
\v 2 و از جمله‌ برادران‌ خود پنج‌ نفر برداشته‌، ایشان‌ را به‌ حضور فرعون‌ بر پا داشت‌.
\s5
\v 3 و فرعون‌، برادران‌ او را گفت‌: «شغل‌ شما چیست‌؟» به‌ فرعون‌ گفتند: «غلامانت‌ شبان‌ گوسفند هستیم‌، هم‌ ما و هم‌ اجداد ما.»
\v 4 و به‌ فرعون‌ گفتند: «آمده‌ایم‌ تا در این‌ زمین‌ ساكن‌ شویم‌، زیرا كه‌ برای‌ گلۀ غلامانت‌ مرتعی‌ نیست‌، چونكه‌ قحط‌ در زمین‌ كنعان‌ سخت‌ است‌. و الا´ن‌ تمنا داریم‌ كه‌ بندگانت‌ در زمین‌ جوشن‌ سكونت‌ كنند.»
\s5
\v 5 و فرعون‌ به‌ یوسف‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «پدرت‌ و برادرانت‌ نزد تو آمده‌اند،
\v 6 زمین‌ مصر پیش‌ روی‌ توست‌. در نیكوترین‌ زمین‌، پدر و برادران‌ خود را مسكن‌ بده‌. در زمین‌ جوشن‌ ساكن‌ بشوند. و اگر می‌دانی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ كسانِ قابل‌ می‌باشند، ایشان‌ را سركاران‌ مواشی‌ من‌ گردان‌. »
\s5
\v 7 و یوسف‌، پدر خود، یعقوب‌ را آورده‌، او را به‌ حضور فرعون‌ برپا داشت‌. و یعقوب‌، فرعون‌ رابركت‌ داد.
\v 8 و فرعون‌ به‌ یعقوب‌ گفت‌: «ایام‌ سالهای‌ عمر تو چند است‌؟»
\v 9 یعقوب‌ به‌ فرعون‌ گفت‌: «ایام‌ سالهای‌ غربت‌ من‌ صد و سی‌ سال‌ است‌. ایام‌ سالهای‌ عمر من‌ اندك‌ و بد بوده‌ است‌، و به‌ ایام‌ سالهای‌ عمر پدرانم‌ در روزهای‌ غربت‌ ایشان‌ نرسیده‌.»
\v 10 و یعقوب‌، فرعون‌ را بركت‌ داد و از حضور فرعون‌ بیرون‌ آمد.
\s5
\v 11 و یوسف‌، پدر و برادران‌ خود را سكونت‌ داد، و مِلكی‌ در زمین‌ مصر در نیكوترین‌ زمین‌، یعنی‌ در ارض‌ رَعَمْسیس‌، چنانكه‌ فرعون‌ فرموده‌ بود، بدیشان‌ ارزانی‌ داشت‌.
\v 12 و یوسف‌ پدر و برادران‌ خود، و همۀ اهل‌ خانۀ پدر خویش‌ را به‌ حسب‌ تعداد عیال‌ ایشان‌ به‌ نان‌ پرورانید.
\s5
\v 13 و در تمامی‌ زمین‌ نان‌ نبود، زیرا قحط زیاده‌ سخت‌ بود، و ارض‌ مصر و ارض‌ كنعان‌ بسبب‌ قحط‌ بینوا گردید.
\v 14 و یوسف‌، تمام‌ نقره‌ای‌ را كه‌ در زمین‌ مصر و زمین‌ كنعان‌ یافته‌ شد، به‌ عوض‌ غله‌ای‌ كه‌ ایشان‌ خریدند، بگرفت‌، و یوسف‌ نقره‌ را به‌ خانۀ فرعون‌ درآورد.
\s5
\v 15 و چون‌ نقره‌ از ارض‌ مصر و ارض‌ كنعان‌ تمام‌ شد، همۀ مصریان‌ نزد یوسف‌ آمده‌، گفتند: «ما را نان‌ بده‌، چرا در حضورت‌ بمیریم‌؟ زیرا كه‌ نقره‌ تمام‌ شد.»
\v 16 یوسف‌ گفت‌: «مواشی‌ خود را بیاورید، و به‌ عوض‌ مواشی‌ شما، غله‌ به‌ شما می‌دهم‌، اگر نقره‌ تمام‌ شده‌ است‌.»
\v 17 پس‌ مواشی‌ خود را نزد یوسف‌ آوردند، و یوسف‌ به‌ عوض‌ اسبان‌ و گله‌های‌ گوسفندان‌ و رمه‌های‌ گاوان‌ و الاغان‌، نان‌ بدیشان‌ داد. و در آن‌ سال‌ به‌ عوض‌ همۀ مواشی‌ ایشان‌، ایشان‌ را به‌ نان‌ پرورانید.
\s5
\v 18 و چون‌ آن‌ سال‌ سپری‌ شد در سال‌ دوم‌ به‌ حضور وی‌ آمده‌،گفتندش‌: «از آقای‌ خود مخفی‌ نمی‌داریم‌ كه‌ نقرۀ ما تمام‌ شده‌ است‌، و مواشی‌ و بهایم‌ از آن‌ آقای‌ ما گردیده‌، و جز بدنها و زمین‌ ما به‌ حضور آقای‌ ما چیزی‌ باقی‌ نیست‌.
\v 19 چرا ما و زمین‌ ما نیز در نظر تو هلاك‌ شویم‌؟ پس‌ ما را و زمین‌ ما را به‌ نان‌ بخر، و ما و زمین‌ ما مملوك‌ فرعون‌ بشویم‌، و بذر بده‌ تا زیست‌ كنیم‌ و نمیریم‌ و زمین‌ بایر نماند. »
\s5
\v 20 پس‌ یوسف‌ تمامی‌ زمین‌ مصر را برای‌ فرعون‌ بخرید، زیرا كه‌ مصریان‌ هر كس‌ مزرعۀ خود را فروختند، چونكه‌ قحط‌ بر ایشان‌ سخت‌ بود و زمین‌ از آن‌ فرعون‌ شد.
\v 21 و خلق‌ را از این‌ حد تا به‌ آن‌ حد مصر به‌ شهرها منتقل‌ ساخت‌.
\v 22 فقط زمین‌ كَهَنه‌ را نخرید، زیرا كهنه‌ را حصّه‌ای‌ از جانب‌ فرعون‌ معین‌ شده‌ بود، و از حصّه‌ای‌ كه‌ فرعون‌ بدیشان‌ داده‌ بود، می‌خوردند. از این‌ سبب‌ زمین‌ خود را نفروختند.
\s5
\v 23 و یوسف‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «اینك‌، امروز شما را و زمین‌ شما را برای‌ فرعون‌ خریدم‌، همانا برای‌ شما بذر است‌ تا زمین‌ را بكارید.
\v 24 و چون‌ حاصل‌ برسد، یك‌ خمس‌ به‌ فرعون‌ دهید، و چهار حصه‌ از آن‌ شما باشد، برای‌ زراعت‌ زمین‌ و برای‌ خوراك‌ شما و اهل‌ خانه‌های‌ شما و طعام‌ به‌ جهت‌ اطفال‌ شما.»
\s5
\v 25 گفتند: «تو ما را اِحیا ساختی‌، در نظر آقای‌ خود التفات‌ بیابیم‌، تا غلام‌ فرعون‌ باشیم‌.»
\v 26 پس‌ یوسف‌ این‌ قانون‌ را بر زمین‌ مصر تا امروز قرار داد كه‌ خمس‌ از آن‌ فرعون‌ باشد، غیر از زمین‌ كهنه‌ فقط‌، كه‌ از آن‌ فرعون‌ نشد.
\s5
\v 27 و اسرائیل‌ در ارض‌ مصر در زمین‌ جوشن‌ ساكن‌ شده‌، مِلك‌ در آن‌ گرفتند، و بسیار بارور و كثیر گردیدند.
\v 28 و یعقوب‌ در ارض‌ مصر هفده‌ سال‌ بزیست‌. و ایام‌ سالهای‌ عمر یعقوب‌ صد و چهل‌ و هفت‌ سال‌ بود.
\s5
\v 29 و چون‌ حین‌ وفات‌ اسرائیل‌ نزدیك‌ شد،پسر خود یوسف‌ را طلبیده‌، بدو گفت‌: «الا´ن‌ اگر در نظر تو التفات‌ یافته‌ام‌، دست‌ خود را زیر ران‌ من‌ بگذار، و احسان‌ و اِمانت‌ با من‌ بكن‌، و زنهار مرا در مصر دفن‌ منما،
\v 30 بلكه‌ با پدران‌ خود بخوابم‌ و مرا از مصر برداشته‌، در قبر ایشان‌ دفن‌ كن‌.» گفت‌: «آنچه‌ گفتی‌ خواهم‌ كرد.»
\v 31 گفت‌: «برایم‌ قسم‌ بخور،» پس‌ برایش‌ قسم‌ خورد و اسرائیل‌ بر سر بستر خود خم‌ شد.
\s5
\c 48
\p
\v 1 و بعد از این‌ امور، واقع‌ شد كه‌ به یوسف‌ گفتند: «اینك‌ پدر تو بیمار است‌.» پس‌ دو پسر خود، مَنَسی‌ و اِفرایم‌ را با خود برداشت‌.
\v 2 و یعقوب‌ را خبر داده‌، گفتند: «اینك‌ پسرت‌ یوسف‌، نزد تو می‌آید.» و اسرائیل‌، خویشتن‌ را تقویت‌ داده‌، بر بستر بنشست‌.
\s5
\v 3 و یعقوب‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «خدای‌ قادر مطلق‌ در لوز در زمین‌ كنعان‌ به‌ من‌ ظاهر شده‌، مرا بركت‌ داد.
\v 4 و به‌ من‌ گفت‌: هر آینه‌ من‌ تو را بارور و كثیر گردانم‌، و از تو قومهای‌ بسیار بوجود آورم‌، و این‌ زمین‌ را بعد از تو به‌ ذریت‌ تو، به‌ میراث‌ ابدی‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 5 و الا´ن‌ دو پسرت‌ كه‌ در زمین‌ مصر برایت‌ زاییده‌ شدند، قبل‌ از آنكه‌ نزد تو به‌ مصر بیایم‌، ایشان‌ از آن‌ من‌ هستند، اِفرایم‌ و مَنَسی‌ مثل‌ رؤبین‌ و شمعون‌ از آن‌ من‌ خواهند بود.
\v 6 و اما اولاد تو كه‌ بعد از ایشان‌ بیاوری‌، از آن‌ تو باشند و در ارث‌ خود به‌ نامهای‌ برادران‌ خود مسمّی‌ شوند.
\v 7 و هنگامی‌ كه‌ من‌ از فدّان‌ آمدم‌، راحیل‌ نزد من‌ در زمین‌ كنعان‌ به‌ سر راه‌ مرد، چون‌ اندك‌ مسافتی‌ باقی‌ بود كه‌ به‌ اِفرات‌ برسم‌، و او را درآنجا به‌ سر راهِ افرات‌ كه‌ بیت‌لحم‌ باشد، دفن‌ كردم‌. »
\s5
\v 8 و چون‌ اسرائیل‌، پسران‌ یوسف‌ را دید، گفت‌: «اینان‌ كیستند؟»
\v 9 یوسف‌، پدر خود را گفت‌: «اینان‌ پسران‌ منند كه‌ خدا به‌ من‌ در اینجا داده‌ است‌.» گفت‌: «ایشان‌ را نزد من‌ بیاور تا ایشان‌ را بركت‌ دهم‌. »
\v 10 و چشمان‌ اسرائیل‌ از پیری‌ تار شده‌ بود كه‌ نتوانست‌ دید. پس‌ ایشان‌ را نزدیك‌ وی‌ آورد و ایشان‌ را بوسیده‌، در آغوش‌ خود كشید.
\s5
\v 11 و اسرائیل‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «گمان‌ نمی‌بردم‌ كه‌ روی‌ تو را ببینم‌، و همانا خدا، ذریت‌ تو را نیز به‌ من‌ نشان‌ داده‌ است‌.»
\v 12 و یوسف‌ ایشان‌ را از میان‌ دو زانوی‌ خود بیرون‌ آورده‌، رو به‌ زمین‌ نهاد.
\v 13 و یوسف‌ هر دو را گرفت‌، افرایم‌ را به‌ دست‌ راست‌ خود به‌ مقابل‌ دست‌ چپ‌ اسرائیل‌، و منسی‌ را به‌ دست‌ چپ‌ خود به‌ مقابل‌ دست‌ راست‌ اسرائیل‌، و ایشان‌ را نزدیك‌ وی‌ آورد.
\s5
\v 14 و اسرائیل‌ دست‌ راست‌ خود را دراز كرده‌، بر سر اِفرایم‌ نهاد و او كوچكتر بود و دست‌ چپ‌ خود را بر سر مَنَسی‌، و دستهای‌ خود را به‌ فراست‌ حركت‌ داد، زیرا كه‌ مَنَسی‌ نخست‌زاده‌ بود.
\v 15 و یوسف‌ را بركت‌ داده‌، گفت‌: «خدایی‌ كه‌ در حضور وی‌ پدرانم‌، ابراهیم‌ و اسحاق‌، سالك‌ بودندی‌، خدایی‌ كه‌ مرا از روز بودنم‌ تا امروز رعایت‌ كرده‌ است‌،
\v 16 آن‌ فرشته‌ای‌ كه‌ مرا از هر بدی‌ خلاصی‌ داده‌، این‌ دو پسر را بركت‌ دهد و نام‌ من‌ و نامهای‌ پدرانم‌، ابراهیم‌ و اسحاق‌، بر ایشان‌ خوانده‌ شود، و در وسط زمین‌ بسیار كثیر شوند. »
\s5
\v 17 و چون‌ یوسف‌ دید كه‌ پدرش‌ دست‌ راست‌خود را بر سر افرایم‌ نهاد، بنظرش‌ ناپسند آمد، و دست‌ پدر خود را گرفت‌، تا آن‌ را از سر اِفرایم‌ به‌ سر مَنَسی‌ نقل‌ كند.
\v 18 و یوسف‌ به‌ پدر خود گفت‌: «ای‌ پدر من‌، نه‌ چنین‌، زیرا نخست‌زاده‌ این‌ است‌، دست‌ راست‌ خود را به‌ سر او بگذار.»
\s5
\v 19 اما پدرش‌ ابا نموده‌، گفت‌: «می‌دانم‌ ای‌ پسرم‌! می‌دانم‌! او نیز قومی‌ خواهد شد و او نیز بزرگ‌ خواهد گردید، لیكن‌ برادر كهترش‌ از وی‌ بزرگتر خواهد شد و ذریت‌ او امتهای‌ بسیار خواهند گردید. »
\v 20 و در آن‌ روز، او ایشان‌ را بركت‌ داده‌، گفت‌: «به‌ تو اسرائیل‌ بركت‌ طلبیده‌، خواهند گفت‌ كه‌ خدا تو را مثل‌ اِفرایم‌ و مَنَسی‌ گرداناد.» پس‌ اِفرایم‌ را به‌ مَنَسی‌ ترجیح‌ داد.
\s5
\v 21 و اسرائیل‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: «همانا من‌ می‌میرم‌، و خدا با شما خواهد بود، و شما را به‌ زمین‌ پدران‌ شما باز خواهد آورد.
\v 22 و من‌ به‌ تو حصه‌ای‌ زیاده‌ از برادرانت‌ می‌دهم‌، كه‌ آن‌ را از دست‌ اموریان‌ به‌ شمشیر و كمان‌ خود گرفتم‌. »
\s5
\c 49
\p
\v 1 و یعقوب‌، پسران‌ خود را خوانده‌،گفت‌: «جمع‌ شوید تا شما را از آنچه‌ در ایام‌ آخر به‌ شما واقع‌ خواهد شد، خبر دهم‌.
\v 2 ای‌ پسران‌ یعقوب‌ جمع‌ شوید و بشنوید! و به‌ پدر خود، اسرائیل‌، گوش‌ گیرید.
\s5
\v 3 «ای‌ رؤبین‌! تو نخست‌زادۀ منی‌، توانایی‌ من‌ و ابتدای‌ قوتم‌، فضیلت‌ رفعت‌ و فضیلت‌ قدرت‌.
\v 4 جوشان‌ مثل‌ آب‌، برتری‌ نخواهی‌ یافت‌، زیرا كه‌ بر بستر پدر خود برآمدی‌. آنگاه‌ آن‌ را بی‌حرمت‌ساختی‌، به‌ بستر من‌ برآمد.
\s5
\v 5 «شمعون‌ و لاوی‌ برادرند. آلات‌ ظلم‌، شمشیرهای‌ ایشان‌ است‌.
\v 6 ای‌ نفس‌ من‌ به‌ مشورت‌ ایشان‌ داخل‌ مشو، و ای‌ جلال‌ من‌ به‌ محفل‌ ایشان‌ متحد مباش‌ زیرا در غضب‌ خود مردم‌ را كشتند. و در خودرأیی‌ خویش‌ گاوان‌ را پی‌ كردند.
\s5
\v 7 ملعون‌ باد خشم‌ ایشان‌، كه‌ سخت‌ بود، و غضب‌ ایشان‌ زیرا كه‌ تند بود! ایشان‌ را در یعقوب‌ متفرق‌ سازم‌ و در اسرائیل‌ پراكنده‌ كنم‌.
\s5
\v 8 «ای‌ یهودا تو را برادرانت‌ خواهند ستود. دستت‌ بر گردن‌ دشمنانت‌ خواهد بود، و پسران‌ پدرت‌، تو را تعظیم‌ خواهند كرد.
\s5
\v 9 یهودا شیربچه‌ای‌ است‌، ای‌ پسرم‌ از شكار برآمدی‌. مثل‌ شیر خویشتن‌ را جمع‌ كرده‌، در كمین‌ می‌خوابد و چون‌ شیرماده‌ای‌ است‌. كیست‌ او را برانگیزاند؟
\s5
\v 10 عصا از یهودا دور نخواهد شد. و نه‌ فرمان‌فرمایی‌ از میان‌ پایهای‌ وی‌ تا شیلو بیاید. و مر او را اطاعت‌ امتها خواهد بود.
\s5
\v 11 كّرۀ خود را به‌ تاك‌ و كّرۀ الاغ‌ خویش‌ را به‌ مو بسته‌. جامۀ خود را به‌ شراب‌، و رخت‌ خویش‌ را به‌ عصیر انگور می‌شوید.
\v 12 چشمانش‌ به‌ شراب‌ سرخ‌ و دندانش‌ به‌ شیر سفید است‌.
\s5
\v 13 «زبولون‌، بر كنار دریا ساكن‌ شود، و نزد بندر كشتیها. و حدود او تا به‌ صیدون‌ خواهد رسید.
\s5
\v 14 یساكار حمار قوی‌ است‌ در میان‌ آغلها خوابیده‌.
\v 15 چون‌ محل‌ آرمیدن‌ را دید كه‌ پسندیده‌ است‌، و زمین‌ را دلگشا یافت‌، پس‌ گردن‌ خویش‌ را برای‌ بار خم‌ كرد، و بندۀ خراج‌ گردید.
\s5
\v 16 «دان‌، قوم‌ خود را داوری‌ خواهد كرد، چون‌ یكی‌ از اسباط اسرائیل‌.
\v 17 دان‌ ماری‌ خواهد بودبه‌ سر راه‌، و افعی‌ بر كنار طریق‌ كه‌ پاشنۀ اسب‌ را بگزد تا سوارش‌ از عقب‌ افتد.
\v 18 ای‌ یهوه‌ منتظر نجات‌ تو می‌باشم‌.
\s5
\v 19 «جاد، گروهی‌ بر وی‌ هجوم‌ خواهند آورد، و او به‌ عقب‌ ایشان‌ هجوم‌ خواهد آورد.
\v 20 اشیر، نان‌ او چرب‌ خواهد بود، و لذات‌ ملوكانه‌ خواهد داد.
\v 21 نفتالی‌، غزال‌ آزادی‌ است‌، كه‌ سخنان‌ حسنه‌ خواهد داد.
\s5
\v 22 «یوسف‌، شاخۀ باروری‌ است‌. شاخۀ بارور بر سر چشمه‌ای‌ كه‌ شاخه‌هایش‌ از دیوار برآید.
\v 23 تیراندازان‌ او را رنجانیدند، و تیر انداختند و اذیت‌ رسانیدند.
\s5
\v 24 لیكن‌ كمان‌ وی‌ در قوت‌ قایم‌ ماند و بازوهای‌ دستش‌ به‌ دست‌ قدیر یعقوب‌ مقوی‌ گردید كه‌ از آنجاست‌ شبان‌ و صخرۀ اسرائیل‌.
\s5
\v 25 از خدای‌ پدرت‌ كه‌ تو را اعانت‌ می‌كند، و از قادرمطلق‌ كه‌ تو را بركت‌ می‌دهد، به‌ بركات‌ آسمانی‌ از اعلی‌ و بركات‌ لجه‌ای‌ كه‌ در اسفل‌ واقع‌ است‌، و بركات‌ پستانها و رحم‌.
\s5
\v 26 بركات‌ پدرت‌ بر بركات‌ جبال‌ ازلی‌ فایق‌ آمد، و بر حدود كوههای‌ ابدی‌ و بر سر یوسف‌ خواهد بود، و بر فرق‌ او كه‌ از برادرانش‌ برگزیده‌ شد.
\s5
\v 27 «بنیامین‌، گرگی‌ است‌ كه‌ می‌درد. صبحگاهان‌ شكار را خواهد خورد، و شامگاهان‌ غارت‌ را تقسیم‌ خواهد كرد. »
\s5
\v 28 همۀ اینان‌ دوازده‌ سبط اسرائیلند، و این‌ است‌ آنچه‌ پدر ایشان‌، بدیشان‌ گفت‌ و ایشان‌ را بركت‌ داد، و هر یك‌ را موافق‌ بركت‌ وی‌ بركت‌ داد.
\v 29 پس‌ ایشان‌ را وصیت‌ فرموده‌، گفت‌: «من‌ به‌قوم‌ خود ملحق‌ می‌شوم‌، مرا با پدرانم‌ در مغاره‌ای‌ كه‌ در صحرای‌ عفرونِ حِتّی‌ است‌، دفن‌ كنید.
\v 30 در مغاره‌ای‌ كه‌ در صحرای‌ مكفیله‌ است‌، كه‌ در مقابل‌ ممری‌ در زمین‌ كنعان‌ واقع‌ است‌، كه‌ ابراهیم‌ آن‌ را با آن‌ صحرا از عفرون‌ حتی‌ برای‌ ملكیت‌ مقبره‌ خرید.
\s5
\v 31 آنجا ابراهیم‌ و زوجه‌اش‌، ساره‌ را دفن‌ كردند؛ آنجا اسحاق‌ و زوجۀ او رفقه‌ را دفن‌ كردند؛ و آنجا لیه‌ را دفن‌ نمودم‌.
\v 32 خرید آن‌ صحرا و مغاره‌ای‌ كه‌ در آن‌ است‌ از بنی‌حتّ بود.»
\v 33 و چون‌ یعقوب‌ وصیت‌ را با پسران‌ خود به‌ پایان‌ برد، پایهای‌ خود را به‌ بستر كشیده‌، جان‌ بداد و به‌ قوم‌ خویش‌ ملحق‌ گردید.
\s5
\c 50
\p
\v 1 و یوسف‌ بر روی‌ پدر خود افتاده‌، بر وی‌ گریست‌ و او را بوسید.
\v 2 و یوسف‌ طبیبانی‌ را كه‌ از بندگان‌ او بودند، امر فرمود تا پدر او را حنوط كنند. و طبیبان‌، اسرائیل‌ را حنوط كردند.
\v 3 و چهل‌ روز در كار وی‌ سپری‌ شد، زیرا كه‌ این‌ قدر روزها در حنوط‌ كردن‌ صرف‌ می‌شد، و اهل‌ مصر هفتاد روز برای‌ وی‌ ماتم‌ گرفتند.
\s5
\v 4 و چون‌ ایام‌ ماتم‌ وی‌ تمام‌ شد، یوسف‌ اهل‌ خانۀ فرعون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اگر الا´ن‌ در نظر شما التفات‌ یافته‌ام‌، در گوش‌ فرعون‌ عرض‌ كرده‌، بگویید:
\v 5 "پدرم‌ مرا سوگند داده‌، گفت‌: اینك‌ من‌ می‌میرم‌؛ در قبری‌ كه‌ برای‌ خویشتن‌ در زمین‌ كنعان‌ كنده‌ام‌، آنجا مرا دفن‌ كن‌." اكنون‌ بروم‌ و پدر خود را دفن‌ كرده‌، مراجعت‌ نمایم‌.»
\v 6 فرعون‌ گفت‌: «برو و چنانكه‌ پدرت‌ به‌ تو سوگند داده‌ است‌، او را دفن‌ كن‌.»
\s5
\v 7 پس‌ یوسف‌ روانه‌ شد تا پدر خود را دفن‌ كند، و همۀ نوكران‌ فرعون‌ كه‌ مشایخ‌ خانۀ وی‌ بودند، و جمیع‌ مشایخ‌ زمین‌ مصر با اورفتند.
\v 8 و همۀ اهل‌ خانۀ یوسف‌ و برادرانش‌ و اهل‌ خانۀ پدرش‌، جز اینكه‌ اطفال‌ و گله‌ها و رمه‌های‌ خود را در زمین‌ جوشن‌ واگذاشتند.
\v 9 و ارابه‌ها نیز و سواران‌، همراهش‌ رفتند؛ و انبوهی‌ بسیار كثیر بودند.
\s5
\v 10 پس‌ به‌ خرمنگاه‌ اطاد كه‌ آنطرف‌ اُرْدُن‌ است‌ رسیدند، و در آنجا ماتمی‌ عظیم‌ و بسیار سخت‌ گرفتند، و برای‌ پدر خود هفت‌ روز نوحه‌گری‌ نمود.
\v 11 و چون‌ كنعانیان‌ ساكن‌ آن‌ زمین‌، این‌ ماتم‌ را در خرمنگاه‌ اَطاد دیدند، گفتند: «این‌ برای‌ مصریان‌ ماتم‌ سخت‌ است‌.» از این‌ رو آن‌ موضع‌ را آبِل‌ مِصرایم‌ نامیدند، كه‌ بدان‌ طرف‌ اردن‌ واقع‌ است‌.
\s5
\v 12 همچنان‌ پسران‌ او بدان‌ طوریكه‌ امر فرموده‌ بود، كردند.
\v 13 و پسرانش‌، او را به‌ زمین‌ كنعان‌ بردند. و او را در مغارۀ صحرای‌ مكفیله‌، كه‌ ابراهیم‌ با آن‌ صحرا از عفرون‌ حتّی‌ برای‌ مِلكیتِ مقبره‌ خریده‌ بود، در مقابل‌ مِمری‌ دفن‌ كردند.
\v 14 و یوسف‌ بعد از دفن‌ پدر خود، با برادران‌ خویش‌ و همۀ كسانی‌ كه‌ برای‌ دفن‌ پدرش‌ با وی‌ رفته‌ بودند، به‌ مصر برگشتند.
\s5
\v 15 و چون‌ برادران‌ یوسف‌ دیدند كه‌ پدر ایشان‌ مرده‌ است‌، گفتند: «اگر یوسف‌ الا´ن‌ از ما كینه‌ دارد، هر آینه‌ مكافات‌ همۀ بدی‌ را كه‌ به‌ وی‌ كرده‌ایم‌ به‌ ما خواهد رسانید.»
\v 16 پس‌ نزد یوسف‌ فرستاده‌، گفتند: «پدر تو قبل‌ از مردنش‌ امر فرموده‌، گفت‌:
\v 17 به‌ یوسف‌ چنین‌ بگویید:التماس‌ دارم‌ كه‌ گناه‌ و خطای‌ برادران‌ خود را عفو فرمایی‌، زیرا كه‌ به‌ تو بدی‌ كرده‌اند، پس‌ اكنون‌ گناه‌ بندگان‌ خدای‌ پدر خود را عفو فرما.» و چون‌ به‌ وی‌ سخن‌ گفتند، یوسف‌ بگریست‌.
\s5
\v 18 و برادرانش‌ نیز آمده‌، به‌ حضور وی‌ افتادند، و گفتند: «اینك‌ غلامان‌ تو هستیم‌.»
\v 19 یوسف‌ ایشان‌ را گفت‌: «مترسید زیرا كه‌ آیا من‌ در جای‌ خدا هستم‌؟
\v 20 شما دربارۀ من‌ بد اندیشیدید، لیكن‌ خدا از آن‌ قصد نیكی‌ كرد، تا كاری‌ كند كه‌ قوم‌ كثیری‌ را اِحیا نماید، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\v 21 و الا´ن‌ ترسان‌ مباشید. من‌، شما را و اطفال‌ شما را می‌پرورانم‌.» پس‌ ایشان‌ را تسلی‌ داد و سخنان‌ دل‌آویز بدیشان‌ گفت‌.
\s5
\v 22 و یوسف‌ در مصر ساكن‌ ماند، او و اهل‌ خانۀ پدرش‌. و یوسف‌ صد و ده‌ سال‌ زندگانی‌ كرد.
\v 23 و یوسف‌ پسران‌ پشت‌ سوم‌ اِفرایم‌ را دید. و پسران‌ ماكیر، پسر مَنَسی‌ نیز بر زانوهای‌ یوسف‌ تولد یافتند.
\s5
\v 24 و یوسف‌، برادران‌ خود را گفت‌: «من‌ می‌میرم‌، و یقیناً خدا از شما تفقد خواهد نمود، و شما را از این‌ زمین‌ به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ قسم‌ خورده‌ است‌، خواهد برد. »
\v 25 و یوسف‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ سوگند داده‌، گفت‌: «هر آینه‌ خدا از شما تفقد خواهد نمود، و استخوانهای‌ مرا از اینجا خواهید برداشت‌.»
\v 26 و یوسف‌ مـرد در حینی‌ كه‌ صد و ده‌ ساله‌ بود. و او را حنـوط كرده‌، در زمین‌ مصـر در تابوت‌ گذاشتند.

1772
02-EXO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1772 @@
\id EXO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h سفر خروج
\toc1 سفر خروج
\toc2 سفر خروج
\toc3 exo
\mt1 سفر خروج
\s5
\c 1
\p
\v 1 و این‌ است‌ نامهای‌ پسران‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌مصر آمدند، هر كس‌ با اهل‌ خانه‌اش‌ همراه‌ یعقوب‌ آمدند:
\v 2 رؤبین‌ و شمعون‌ و لاوی‌ و یهودا،
\v 3 یساكار و زبولون‌ و بنیامین‌،
\v 4 و دان‌ و نفتالی‌، و جاد و اشیر.
\v 5 و همۀ نفوسی‌ كه‌ از صُلب‌ یعقوب‌ پدید آمدند هفتاد نفر بودند. و یوسف‌ در مصر بود.
\s5
\v 6 و یوسف‌ و همۀ برادرانش‌، و تمامی‌ آن‌ طبقه‌ مردند.
\v 7 و بنی‌اسرائیل‌ بارور و منتشر شدند، و كثیر و بی‌نهایت‌ زورآور گردیدند و زمین‌ از ایشان‌ پر گشت‌.
\s5
\v 8 اما پادشاهی‌ دیگر بر مصر برخاست‌ كه‌ یوسف‌ را نشناخت‌،
\v 9 و به‌ قوم‌ خود گفت‌: «همانا قوم‌ بنی‌اسرائیل‌ از ما زیاده‌ و زورآورترند.
\v 10 بیایید با ایشان‌ به‌ حكمت‌ رفتار كنیم‌، مبادا كه‌ زیاد شوند. و واقع‌ شود كه‌ چون‌ جنگ‌ پدید آید، ایشان‌ نیز با دشمنان‌ ما همداستان‌ شوند، و با ما جنگ‌ كرده‌، از زمین‌ بیرون‌ روند.»
\s5
\v 11 پس‌ سركاران‌ بر ایشان‌ گماشتند، تا ایشان‌ را به‌ كارهای‌ دشوار ذلیل‌ سازند، و برای‌ فرعون‌ شهرهای‌ خزینه‌، یعنی‌ فیتوم‌ و رَعمسیس‌ را بنا كردند.
\v 12 لیكن‌ چندانكه‌ بیشتر ایشان‌ را ذلیل‌ ساختند، زیادتر متزاید و منتشر گردیدند، و از بنی‌اسرائیل‌ احتراز می‌نمودند.
\s5
\v 13 و مصریان‌ از بنی‌اسرائیل‌ به‌ ظلم‌ خدمت‌ گرفتند.
\v 14 و جانهای‌ ایشان‌ را به‌ بندگی سخت‌، به‌ گل‌كاری‌ وخشت‌سازی‌ و هر گونه‌ عمل‌ صحرایی‌، تلخ‌ ساختندی‌. و هر خدمتی‌ كه‌ بر ایشان‌ نهادندی‌ به‌ ظلم‌ می‌بود.
\s5
\v 15 و پادشاه‌ مصر به‌ قابله‌های‌ عبرانی‌ كه‌ یكی‌ را شِفرَه‌ و دیگری‌ را فُوعَه‌ نام‌ بود، امر كرده‌،
\v 16 گفت‌: «چون‌ قابله‌گری‌ برای‌ زنان‌ عبرانی‌ بكنید، و بر سنگها نگاه‌ كنید. اگر پسر باشد او را بكُشید، و اگر دختر بود زنده‌ بماند.»
\v 17 لكن‌ قابله‌ها از خدا ترسیدند، و آنچه‌ پادشاه‌ مصر بدیشان‌ فرموده‌ بود نكردند، بلكه‌ پسران‌ را زنده‌ گذاردند.
\s5
\v 18 پس‌ پادشاه‌ مصر قابله‌ها را طلبیده‌، بدیشان‌ گفت‌: «چرا این‌ كار را كردید، و پسران‌ را زنده‌ گذاردید؟»
\v 19 قابله‌ها به‌ فرعون‌ گفتند: «از این‌ سبب‌ كه‌ زنان‌ عبرانی‌ چون‌ زنان‌ مصری‌ نیستند، بلكه‌ زورآورند، و قبل‌ از رسیدن‌ قابله‌ می‌زایند.»
\s5
\v 20 و خدا با قابله‌ها احسان‌ نمود، و قوم‌ كثیر شدند، و بسیار توانا گردیدند.
\v 21 و واقع‌ شد چونكه‌ قابله‌ها از خدا ترسیدند، خانه‌ها برای‌ ایشان‌ بساخت‌.
\v 22 و فرعون‌ قوم‌ خود را امر كرده‌، گفت‌: «هر پسری‌ كه‌ زاییده‌ شود به‌ نهر اندازید، و هر دختری‌ را زنده‌ نگاه‌ دارید.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و شخصی‌ از خاندان‌ لاوی‌ رفته‌، یكی‌ از دختران‌ لاوی‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌.
\v 2 و آن‌ زن‌ حامله‌ شده‌، پسری‌ بزاد. و چون‌ او را نیكومنظردید، وی‌ را سه‌ ماه‌ نهان‌ داشت‌.
\s5
\v 3 و چون‌ نتوانست‌ او را دیگر پنهان‌ دارد، تابوتی‌ از نی‌ برایش‌ گرفت‌، و آن‌ را به‌ قیر و زِفت‌ اندوده‌، طفل‌ را در آن‌ نهاد، و آن‌ را در نیزار به‌ كنار نهر گذاشت‌.
\v 4 و خواهرش‌ از دور ایستاد تا بداند او را چه‌ می‌شود.
\s5
\v 5 و دختر فرعون‌ برای‌ غسل‌ به‌ نهر فرود آمد. و كنیزانش‌ به‌ كنار نهر می‌گشتند. پس‌ تابوت‌ را در میان‌ نیزار دیده‌، كنیزك‌ خویش‌ را فرستاد تا آن‌ را بگیرد.
\v 6 و چون‌ آن‌ را بگشاد، طفل‌ را دید و اینك‌ پسری‌ گریان‌ بود. پس‌ دلش‌ بر وی‌ بسوخت‌ و گفت‌: «این‌ از اطفال‌ عبرانیان‌ است‌.»
\s5
\v 7 و خواهر وی‌ به‌ دختر فرعون‌ گفت‌: «آیا بروم‌ و زنی‌ شیرده‌ را از زنان‌ عبرانیان‌ نزدت‌ بخوانم‌ تا طفل‌ را برایت‌ شیر دهد؟»
\v 8 دختر فرعون‌ به‌ وی‌ گفت‌: «برو.» پس‌ آن‌ دختر رفته‌، مادر طفل‌ را بخواند.
\s5
\v 9 و دختر فرعون‌ گفت‌: «این‌ طفل‌ را ببَر و او را برای‌ من‌ شیر بده‌ و مزد تو را خواهم‌ داد.» پس‌ آن‌ زن‌ طفل‌ را برداشته‌، بدو شیر می‌داد.
\v 10 و چون‌ طفل‌ نمو كرد، وی‌ را نزد دختر فرعون‌ برد، و او را پسر شد. و وی‌ را موسی‌ نام‌ نهاد زیرا گفت‌: «او را از آب‌ كشیدم‌.»
\s5
\v 11 و واقع‌ شد در آن‌ ایام‌ كه‌ چون‌ موسی‌ بزرگ‌ شد، نزد برادران‌ خود بیرون‌ آمد، و به‌ كارهای‌ دشوار ایشان‌ نظر انداخته‌، شخصی‌ مصری‌ را دید كه‌ شخصی‌ عبرانی‌ را كه‌ از برادران‌ او بود، می‌زند.
\v 12 پس‌ به‌ هر طرف‌ نظر افكنده‌، چون‌ كسی‌ را ندید، آن‌ مصری‌ را كشت‌، و او را در ریگ‌ پنهان‌ساخت‌.
\s5
\v 13 و روز دیگر بیرون‌ آمد، كه‌ ناگاه‌ دو مرد عبرانی‌ منازعه‌ می‌كنند، پس‌ به‌ ظالم‌ گفت‌: «چرا همسایۀ خود را می‌زنی‌.»
\v 14 گفت‌: «كیست‌ كه‌ تو را بر ما حاكم‌ یا داور ساخته‌ است‌؟ مگر تو می‌خواهی‌ مرا بكشی‌ چنانكه‌ آن‌ مصری‌ را كشتی‌؟» پس‌ موسی‌ ترسید و گفت‌: «یقیناً این‌ امر شیوع‌ یافته‌ است‌.»
\s5
\v 15 و چون‌ فرعون‌ این‌ ماجرا را بشنید، قصد قتل‌ موسی‌ كرد. و موسی‌ از حضور فرعون‌ فرار كرده‌، در زمین‌ مدیان‌ ساكن‌ شد؛ و بر سر چاهی‌ بنشست‌.
\v 16 و كاهن‌ مدیان‌ را هفت‌ دختر بود كه‌ آمدند و آب‌ كشیده‌، آبخورها را پر كردند، تا گلۀ پدر خویش‌ را سیراب‌ كنند.
\v 17 و شبانان‌ نزدیك‌ آمدند، تا ایشان‌ را دور كنند. آنگاه‌ موسی‌ برخاسته‌، ایشان‌ را مدد كرد، و گلۀ ایشان‌ را سیراب‌ نمود.
\s5
\v 18 و چون‌ نزد پدر خود رعوئیل‌ آمدند، او گفت‌: «چگونه‌ امروز بدین‌ زودی‌ برگشتید؟»
\v 19 گفتند: «شخصی‌ مصری‌ ما را از دست‌ شبانان‌ رهایی‌ داد، و آب‌ نیز برای‌ ما كشیده‌، گله‌ را سیراب‌ نمود.»
\v 20 پس‌ به‌ دختران‌ خود گفت‌: «او كجاست‌؟ چرا آن‌ مرد را ترك‌ كردید؟ وی‌ را بخوانید تا نان‌ خورَد.»
\s5
\v 21 و موسی‌ راضی‌ شد كه‌ با آن‌ مرد ساكن‌ شود. و او دختر خود، صفوره‌ را به‌ موسی‌ داد.
\v 22 و آن‌ زن‌ پسری‌ زایید، و (موسی‌) او را جِرشون‌ نام‌ نهاد، چه‌ گفت‌: «در زمین‌ بیگانه‌ نزیل‌ شدم‌.»
\s5
\v 23 و واقع‌ شد بعد از ایام‌ بسیار كه‌ پادشاه‌ مصر بمرد، و بنی‌اسرائیل‌ به‌ سبب‌ بندگی‌ آه‌ كشیده‌، استغاثه‌ كردند، و نالۀ ایشان‌ به‌ سبب‌ بندگی‌ نزد خدا برآمد.
\v 24 و خدا نالۀ ایشان‌ را شنید، و خداعهد خود را با ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ بیاد آورد.
\v 25 و خدا بر بنی‌اسرائیل‌ نظر كرد و خدا دانست‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و اما موسی‌ گلۀ پدر زن‌ خود، یترون‌، كاهن مدیان‌ را شبانی‌ می‌كرد؛ و گله‌ را بدان‌ طرف‌ صحرا راند و به‌ حوریب‌ كه‌ جبل‌الله‌ باشد آمد.
\v 2 و فرشتۀ خداوند در شعلۀ آتش‌ از میان‌ بوته‌ای‌ بر وی‌ ظاهر شد. و چون‌ او نگریست‌، اینك‌ آن‌ بوته‌ به‌ آتش‌ مشتعل‌ است‌ اما سوخته‌ نمی‌شود.
\v 3 و موسی‌ گفت‌: «اكنون‌ بدان‌ طرف‌ شوم‌، و این‌ امر غریب‌ را ببینم‌، كه‌ بوته‌ چرا سوخته‌ نمی‌شود.»
\s5
\v 4 چون‌ خداوند دید كه‌ برای‌ دیدن‌ مایل‌ بدان‌ سو می‌شود، خدا از میان‌ بوته‌ به‌ وی‌ ندا درداد و گفت‌: «ای‌ موسی‌! ای‌ موسی‌!» گفت‌: «لبیك‌.»
\v 5 گفت‌: «بدین‌ جا نزدیك‌ میا، نعلین‌ خود را از پایهایت‌ بیرون‌ كن‌، زیرا مكانی‌ كه‌ در آن‌ ایستاده‌ای‌ زمین‌ مقدس‌ است‌.»
\v 6 و گفت‌: «من‌ هستم‌ خدای‌ پدرت‌، خدای‌ ابراهیم‌، و خدای‌ اسحاق‌، و خدای‌ یعقوب‌.»آنگاه‌ موسی‌ روی‌ خود را پوشانید، زیرا ترسید كه‌ به‌ خدا بنگرد.
\s5
\v 7 و خداوند گفت‌: «هر آینه‌ مصیبت‌ قوم‌ خود را كه‌ در مصرند دیدم‌، و استغاثۀ ایشان‌ را از دست‌ سركاران‌ ایشان‌ شنیدم‌، زیرا غمهای‌ ایشان‌ را می‌دانم‌.
\v 8 و نزول‌ كردم‌ تا ایشان‌ را از دست‌ مصریان‌ خلاصی‌ دهم‌، و ایشان‌ را از آن‌ زمین‌ به‌ زمین‌ نیكو و وسیع‌ برآورم‌، به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، به‌ مكان‌ كنعانیان‌ و حِتّیان‌ و اَموریان‌ و فَرِزِّیان‌ و حِوّیان‌ ویبوسیان‌.
\s5
\v 9 و الا´ن‌ اینك‌ استغاثۀ بنی‌اسرائیل‌ نزد من‌ رسیده‌ است‌، و ظلمی‌ را نیز كه‌ مصریان‌ بر ایشان‌ می‌كنند، دیده‌ام‌.
\v 10 پس‌ اكنون‌ بیا تا تو را نزد فرعون‌ بفرستم‌، و قوم‌ من‌، بنی‌اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آوری‌.»
\s5
\v 11 موسی‌ به‌ خدا گفت‌: «من‌ كیستم‌ كه‌ نزد فرعون‌ بروم‌، و بنی‌اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آورم‌؟»
\v 12 گفت‌: «البته‌ با تو خواهم‌ بود. و علامتی‌ كه‌ من‌ تو را فرستاده‌ام‌، این‌ باشد كه‌ چون‌ قوم‌ را از مصر بیرون‌ آوردی‌، خدا را بر این‌ كوه‌ عبادت‌ خواهید كرد.»
\s5
\v 13 موسی‌ به‌ خدا گفت‌: «اینك‌ چون‌ من‌ نزد بنی‌اسرائیل‌ برسم‌، و بدیشان‌ گویم‌ خدای‌ پدران‌ شما مرا نزد شما فرستاده‌ است‌، و از من‌ بپرسند كه‌ نام‌ او چیست‌، بدیشان‌ چه‌ گویم‌؟»
\v 14 خدا به‌ موسی‌ گفت‌: «هستم‌ آنكه‌ هستم‌.» و گفت‌: «به‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ بگو: اهْیه‌ (هستم‌) مرا نزد شما فرستاد.»
\v 15 و خدا باز به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ بگو، یهوه‌ خدای‌ پدران‌ شما، خدای‌ ابراهیم‌ و خدای‌ اسحاق‌ و خدای‌ یعقوب‌، مرا نزد شما فرستاده‌. این‌ است‌ نام‌ من‌ تا ابدالا´باد، و این‌ است‌ یادگاری من‌ نسلاً بعد نسل‌.
\s5
\v 16 برو و مشایخ‌ بنی‌اسرائیل‌ را جمع‌ كرده‌، بدیشان‌ بگو: یهوه‌ خدای‌ پدران‌ شما، خدای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌، به‌ من‌ ظاهر شده‌، گفت‌: هر آینه‌ از شما و از آنچه‌ به‌ شما در مصر كرده‌اند، تفقد كرده‌ام‌،
\v 17 و گفتم‌ شما را از مصیبت‌ مصر بیرون‌ خواهم‌ آورد، به‌ زمین‌ كنعانیان‌ و حتیان‌ و اموریان‌ و فرزیان‌ و حویان‌ و یبوسیان‌، به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌.
\v 18 و سخن‌ تو را خواهند شنید، و تو با مشایخ‌ اسرائیل‌، نزد پادشاه‌ مصربروید، و به‌ وی‌ گویید: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ ما را ملاقات‌ كرده‌ است‌. و الا´ن‌ سفر سه‌ روزه‌ به‌ صحرا برویم‌، تا برای‌ یهوه‌ خدای‌ خود قربانی‌ بگذرانیم‌.
\s5
\v 19 و من‌ می‌دانم‌ كه‌ پادشاه‌ مصر شما را نمی‌گذارد بروید، و نه‌ هم‌ به‌ دست‌ زورآور.
\v 20 پس‌ دست‌ خود را دراز خواهم‌ كرد، و مصر را به‌ همۀ عجایب‌ خود كه‌ در میانش‌ به‌ ظهور می‌آورم‌ خواهم‌ زد، و بعد از آن‌ شما را رها خواهد كرد.
\v 21 و این‌ قوم‌ را در نظر مصریان‌ مكرّم‌ خواهم‌ ساخت‌، و واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ بروید تهی‌ دست‌ نخواهید رفت‌.
\v 22 بلكه‌ هر زنی‌ از همسایۀ خود و مهمانِ خانۀ خویش‌ آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رخت‌ خواهد خواست‌، و به‌ پسران‌ و دختران‌ خود خواهید پوشانید، و مصریان‌ را غارت‌ خواهید نمود.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 و موسی‌ در جواب‌ گفت‌: «همانا مرا تصدیق‌ نخواهند كرد، و سخن‌ مرا نخواهند شنید، بلكه‌ خواهند گفت‌ یهوه‌ بر تو ظاهر نشده‌ است‌.»
\v 2 پس‌ خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «آن‌ چیست‌ در دست‌ تو؟» گفت‌: «عصا.»
\v 3 گفت‌: «آن‌ را بر زمین‌ بینداز.» و چون‌ آن‌ را به‌ زمین‌ انداخت‌، ماری‌ گردید و موسی‌ از نزدش‌ گریخت‌.
\s5
\v 4 پس‌ خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را دراز كن‌ و دُمش‌ را بگیر.» پس‌ دست‌ خود را دراز كرده‌، آن‌ را بگرفت‌، كه‌ در دستش‌ عصا شد.
\v 5 «تا آنكه‌ باور كنند كه‌ یهوه‌ خدای‌ پدران‌ ایشان‌، خدای‌ ابراهیم‌، خدای‌ اسحاق‌، و خدای‌ یعقوب‌، به‌ تو ظاهر شد.»
\s5
\v 6 و خداوند دیگرباره‌ وی‌ را گفت‌: «دست‌ خود را در گریبان‌ خود بگذار.» چون‌ دست‌ به‌گریبان‌ خود برد، و آن‌ را بیرون‌ آورد، اینك‌ دست‌ او مثل‌ برف‌ مبروص‌ شد.
\v 7 پس‌ گفت‌: «دست‌ خود را باز به‌ گریبان‌ خود بگذار.» چون‌ دست‌ به‌ گریبان‌ خود باز برد، و آن‌ را بیرون‌ آورد، اینك‌ مثل‌ سایر بدنش‌ باز آمده‌ بود.
\s5
\v 8 «و واقع‌ خواهد شد كه‌ اگر تو را تصدیق‌ نكنند، و آواز آیت‌ نخستین‌ را نشنوند، همانا آواز آیت‌ دوم‌ را باور خواهند كرد.
\v 9 و هر گاه‌ این‌ دو آیت‌ را باور نكردند و سخن‌ تو را نشنیدند، آنگاه‌ از آب‌ نهر گرفته‌، به‌ خشكی‌ بریز، و آبی‌ كه‌ از نهر گرفتی‌ بر روی‌ خشكی‌ به‌ خون‌ مبدل‌ خواهد شد.»
\s5
\v 10 پس‌ موسی‌ به‌ خداوند گفت‌: «ای‌ خداوند، من‌ مردی‌ فصیح‌ نیستم‌، نه‌ در سابق‌ و نه‌ از وقتی‌ كه‌ به‌ بندۀ خود سخن‌ گفتی‌، بلكه‌ بطیالكلام‌ و كند زبان‌.»
\v 11 خداوند گفت‌: «كیست‌ كه‌ زبان‌ به‌ انسان‌ داد، و گنگ‌ و كر و بینا و نابینا را كه‌ آفرید؟ آیا نه‌ من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌؟
\v 12 پس‌ الا´ن‌ برو و من‌ با زبانت‌ خواهم‌ بود، و هر چه‌ باید بگویی‌ تو را خواهم‌ آموخت‌.»
\v 13 گفت‌: «استدعا دارم‌ ای‌ خداوند كه‌ بفرستی‌ به‌ دست‌ هر كه‌ می‌فرستی‌.»
\s5
\v 14 آنگاه‌ خشم‌ خداوند بر موسی‌ مشتعل‌ شد و گفت‌: «آیا برادرت‌، هارون‌ لاوی‌ را نمی‌دانم‌ كه‌ او فصیح‌الكلام‌ است‌؟ و اینك‌ او نیز به‌ استقبال‌ تو بیرون‌ می‌آید، و چون‌ تو را بیند، در دل‌ خود شاد خواهد گردید.
\v 15 و بدو سخن‌ خواهی‌ گفت‌ و كلام‌ را به‌ زبان‌ وی‌ القا خواهی‌ كرد، و من‌ با زبان‌ تو و با زبان‌ او خواهم‌ بود، و آنچه‌ باید بكنید شما را خواهم‌ آموخت‌.
\v 16 و او برای‌ تو به‌ قوم‌ سخن‌ خواهد گفت‌، و او مر تو را به‌ جای‌ زبان‌ خواهد بود، و تو او را به‌ جای‌ خدا خواهی‌ بود.
\v 17 و این‌عصا را به‌ دست‌ خود بگیر كه‌ به‌ آن‌ آیات‌ را ظاهر سازی‌.»
\s5
\v 18 پس‌ موسی‌ روانه‌ شده‌، نزد پدر زن‌ خود، یترون‌، برگشت‌ و به‌ وی‌ گفت‌: «بروم‌ و نزد برادران‌ خود كه‌ در مصرند برگردم‌، و ببینم‌ كه‌ تا كنون‌ زنده‌اند.» یترون‌ به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ سلامتی‌ برو.»
\v 19 و خداوند در مدیان‌ به‌ موسی‌ گفت‌: «روانه‌ شده‌ به‌ مصر برگرد، زیرا آنانی‌ كه‌ در قصد جان‌ تو بودند، مرده‌اند.»
\v 20 پس‌ موسی‌ زن‌ خویش‌ و پسران‌ خود را برداشته‌، ایشان‌ را بر الاغ‌ سوار كرده‌، به‌ زمین‌ مصر مراجعت‌ نمود، و موسی‌ عصای‌ خدا را به‌ دست‌ خود گرفت‌.
\s5
\v 21 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «چون‌ روانه‌ شده‌، به‌ مصر مراجعت‌ كردی‌، آگاه‌ باش‌ كه‌ همۀ علاماتی‌ را كه‌ به‌ دستت‌ سپرده‌ام‌ به‌ حضور فرعون‌ ظاهر سازی‌، و من‌ دل‌ او را سخت‌ خواهم‌ ساخت‌ تا قوم‌ را رها نكند.
\v 22 و به‌ فرعون‌ بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: اسرائیل‌، پسر من‌ و نخست‌زادۀ من‌ است‌،
\v 23 و به‌ تو می‌گویم‌ پسرم‌ را رها كن‌ تا مرا عبادت‌ نماید، و اگر از رها كردنش‌ اِبا نمایی‌، همانا پسر تو، یعنی‌ نخست‌زادۀ تو را می‌كشم‌.»
\s5
\v 24 و واقع‌ شد در بین‌ راه‌ كه‌ خداوند در منزل‌ بدو برخورده‌، قصد قتل‌ وی‌ نمود.
\v 25 آنگاه‌ صِفوره‌ سنگی‌ تیز گرفته‌، غُلْفۀ پسر خود را ختنه‌ كرد و نزد پای‌ وی‌ انداخته‌، گفت‌: «تو مرا شوهر خون‌ هستی‌.»
\v 26 پس‌ او وی‌ را رها كرد. آنگاه‌ (صفوره‌) گفت‌: «شوهر خون‌ هستی‌،» به‌ سبب‌ ختنه‌.
\s5
\v 27 و خداوند به‌ هارون‌ گفت‌: «به‌ سوی‌ صحرا به‌ استقبال‌ موسی‌ برو.» پس‌ روانه‌ شد و او را در جبل‌الله‌ ملاقات‌ كرده‌، او را بوسید.
\v 28 و موسی‌ از جمیع‌ كلمات‌ خداوند كه‌ او را فرستاده‌ بود، و از همۀ آیاتی‌ كه‌ به‌ وی‌ امر فرموده‌ بود، هارون‌ را خبر داد.
\s5
\v 29 پس‌ موسی‌ و هارون‌ رفته‌، كل‌ مشایخ‌ بنی‌اسرائیل‌ را جمع‌ كردند.
\v 30 و هارون‌ همۀ سخنانی‌ را كه‌ خداوند به‌ موسی‌ فرموده‌ بود، باز گفت‌، و آیات‌ را به‌ نظر قوم‌ ظاهر ساخت‌.
\v 31 و قوم‌ ایمان‌ آوردند. و چون‌ شنیدند كه‌ خداوند از بنی‌اسرائیل‌ تفقد نموده‌، و به‌ مصیبت‌ ایشان‌ نظر انداخته‌ است‌، به‌ روی‌ در افتاده‌، سجده‌ كردند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و بعد از آن‌ موسی‌ و هارون‌ آمده‌، به‌ فرعون گفتند: «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا برای‌ من‌ در صحرا عید نگاه‌ دارند.»
\v 2 فرعون‌ گفت‌: «یهوه‌ كیست‌ كه‌ قول‌ او را بشنوم‌ و اسرائیل‌ را رهایی‌ دهم‌؟ یهوه‌ را نمی‌شناسم‌ و اسرائیل‌ را نیز رها نخواهم‌ كرد.»
\s5
\v 3 گفتند: «خدای‌ عبرانیان‌ ما را ملاقات‌ كرده‌ است‌، پس‌ الا´ن‌ سفر سه‌ روزه‌ به‌ صحرا برویم‌، و نزد یهوه‌، خدای‌ خود، قربانی‌ بگذرانیم‌، مبادا ما را به‌ وبا یا شمشیر مبتلا سازد.»
\v 4 پس‌ پادشاه‌ مصر بدیشان‌ گفت‌: «ای‌ موسی‌ و هارون‌ چرا قوم‌ را از كارهای‌ ایشان‌ بازمی‌دارید؟ به‌ شغلهای‌ خود بروید!»
\v 5 و فرعون‌ گفت‌: «اینك‌ الا´ن‌ اهل‌ زمین‌ بسیارند، و ایشان‌ را از شغلهای‌ ایشان‌ بیكار می‌سازید.»
\s5
\v 6 و در آن‌ روز، فرعون‌ سركاران‌ و ناظران‌ قوم‌خود را قدغن‌ فرموده‌، گفت‌:
\v 7 « بعد از این‌، كاه‌ برای‌ خشت‌ سازی‌ مثل‌ سابق‌ بدین‌ قوم‌ مدهید. خود بروند و كاه‌ برای‌ خویشتن‌ جمع‌ كنند،
\v 8 و همان‌ حساب‌ خشتهایی‌ را كه‌ پیشتر می‌ساختند، برایشان‌ بگذارید، و از آن‌ هیچ‌ كم‌ مكنید، زیرا كاهلند، و از این‌ رو فریاد می‌كنند و می‌گویند: برویم‌ تا برای‌ خدای‌ خود قربانی‌ گذرانیم‌.
\v 9 و خدمت‌ ایشان‌ سخت‌تر شود تا در آن‌ مشغول‌ شوند، و به‌ سخنان‌ باطل‌ اعتنا نكنند.»
\s5
\v 10 پس‌ سركاران‌ و ناظران‌ قوم‌ بیرون‌ آمده‌، قوم‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «فرعون‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ من‌ كاه‌ به‌ شما نمی‌دهم‌.
\v 11 خود بروید و كاه‌ برای‌ خود از هرجا كه‌ بیابید بگیرید، و از خدمت‌ شما هیچ‌ كم‌ نخواهد شد.»
\s5
\v 12 پس‌ قوم‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر پراكنده‌ شدند تا خاشاك‌ به‌ عوض‌ كاه‌ جمع‌ كنند.
\v 13 و سركاران‌، ایشان‌ را شتابانیده‌، گفتند: «كارهای‌ خود را تمام‌ كنید، یعنی‌ حساب‌ هر روز را در روزش‌، مثل‌ وقتی‌ كه‌ كاه‌ بود.»
\v 14 و ناظرانِ بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ سركاران‌ فرعون‌ بر ایشان‌ گماشته‌ بودند، می‌زدند و می‌گفتند: «چرا خدمت‌ معین‌ خشت‌سازی‌ خود را در این‌ روزها مثل‌ سابق‌ تمام‌ نمی‌كنید؟»
\s5
\v 15 آنگاه‌ ناظران‌ بنی‌اسرائیل‌ آمده‌، نزد فرعون‌ فریاد كرده‌، گفتند: «چرا به‌ بندگان‌ خود چنین‌ می‌كنی‌؟
\v 16 كاه‌ به‌ بندگانت‌ نمی‌دهند و می‌گویند: خشت‌ برای‌ ما بسازید! و اینك‌ بندگانت‌ را می‌زنند و اما خطا از قوم‌ تو می‌باشد.»
\v 17 گفت‌: «كاهل‌ هستید. شما كاهلید! از این‌ سبب‌ شما می‌گویید: برویم‌ و برای‌ خداوند قربانی‌ بگذرانیم‌.
\v 18 اكنون‌ رفته‌، خدمت‌بكنید، و كاه‌ به‌ شما داده‌ نخواهد شد، و حساب‌ خشت‌ را خواهید داد.»
\s5
\v 19 و ناظران‌ بنی‌اسرائیل‌ دیدند كه‌ در بدی‌ گرفتار شده‌اند، زیرا گفت‌: «از حساب‌ یومیۀ خشتهای‌ خود هیچ‌ كم‌ مكنید.»
\v 20 و چون‌ از نزد فرعون‌ بیرون‌ آمدند، به‌ موسی‌ و هارون‌ برخوردند، كه‌ برای‌ ملاقات‌ ایشان‌ ایستاده‌ بودند.
\v 21 و بدیشان‌ گفتند: « خداوند بر شما بنگرد و داوری‌ فرماید! زیرا كه‌ رایحۀ ما را نزد فرعون‌ و ملازمانش‌ متعفن‌ ساخته‌اید، و شمشیری‌ به‌ دست‌ ایشان‌ داده‌اید تا ما را بكشند.»
\s5
\v 22 آنگاه‌ موسی‌ نزد خداوند برگشته‌، گفت‌: «خداوندا چرا بدین‌ قوم‌ بدی‌ كردی‌؟ و برای‌ چه‌ مرا فرستادی‌؟
\v 23 زیرا از وقتی‌ كه‌ نزد فرعون‌ آمدم‌ تا به‌ نام‌ تو سخن‌ گویم‌، بدین‌ قوم‌ بدی‌ كرده‌ است‌ و قوم‌ خود را هرگز خلاصی‌ ندادی‌.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «الا´ن‌ خواهی‌ دید آنچه‌ به‌ فرعون‌ می‌كنم‌، زیرا كه‌ به‌ دست‌ قوی‌ ایشان‌ را رها خواهد كرد، و به‌ دست‌ زورآور ایشان‌ را از زمین‌ خود خواهد راند.»
\s5
\v 2 و خدا به‌ موسی‌ خطاب‌ كرده‌، وی‌ را گفت‌: «من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 3 و به‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ به‌ نام‌ خدای‌ قادرمطلق‌ ظاهر شدم‌، لیكن‌ به‌ نام‌ خود، یهوه‌، نزد ایشان‌ معروف‌ نگشتم‌.
\v 4 و عهد خود را نیز با ایشان‌ استوار كردم‌، كه‌ زمین‌ كنعان‌ را بدیشان‌ دهم‌، یعنی‌ زمین‌ غربت‌ ایشان‌ را كه‌ در آن‌ غریب‌ بودند.
\v 5 و من‌ نیز چون‌ نالۀ بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ مصریان‌ ایشان‌ را مملوك‌ خود ساخته‌اند، شنیدم‌، عهد خود را بیاد آوردم‌.
\s5
\v 6 بنابراین‌ بنی‌اسرائیل‌ رابگو، من‌ یهوه‌ هستم‌، و شما را از زیر مشقت‌های‌ مصریان‌ بیرون‌ خواهم‌ آورد، و شما را از بندگی‌ ایشان‌ رهایی‌ دهم‌، و شما را به‌ بازوی‌ بلند و به‌ داوری‌های‌ عظیم‌ نجات‌ دهم‌.
\v 7 و شما را خواهم‌ گرفت‌ تا برای‌ من‌ قوم‌ شوید، و شما را خدا خواهم‌ بود، و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، خدای‌ شما، كه‌ شما را از مشقت‌های‌ مصریان‌ بیرون‌ آوردم‌.
\s5
\v 8 و شما را خواهم‌ رسانید به‌ زمینی‌ كه‌ دربارۀ آن‌ قسم‌ خوردم‌ كه‌ آن‌ را به‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ بخشم‌. پس‌ آن‌ را به‌ ارثیت‌ شما خواهم‌ داد. من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\v 9 و موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را بدین‌ مضمون‌ گفت‌، لیكن‌ بسبب‌ تنگی‌ روح‌ و سختی‌ خدمت‌، او را نشنیدند.
\s5
\v 10 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 11 «برو و به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر بگو گه‌ بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ خود رهایی‌ دهد.»
\v 12 و موسی‌ به‌ حضور خداوند عرض‌ كرده‌، گفت‌: «اینك‌ بنی‌اسرائیل‌ مرا نمی‌شنوند، پس‌ چگونه‌ فرعون‌ مرا بشنود، و حال‌ آنكه‌ من‌ نامختون‌ لب‌ هستم‌؟»
\v 13 و خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ تكلم‌ نموده‌، ایشان‌ را به‌ سوی‌ بنی‌اسرائیل‌ و به‌ سوی‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر مأمور كرد، تا بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورند.
\s5
\v 14 و اینانند رؤسای‌ خاندانهای‌ آبای‌ ایشان‌: پسران‌ رؤبین‌، نخست‌زادۀ اسرائیل‌، حَنُوك‌ و فَلّو و حَصرون‌ و كَرْمی‌؛ اینانند قبایل‌ رؤبین‌.
\v 15 و پسران‌ شمعون‌: یموئیل‌ و یامین‌ و اُوهَد و یاكین‌ و صوحر و شاؤل‌ كه‌ پسر زن‌ كنعانی‌ بود؛ اینانند قبایل‌ شمعون‌.
\s5
\v 16 و این‌ است‌ نامهای‌ پسران‌ لاوی‌ به‌ حسب‌ پیدایش‌ ایشان‌:جرشون‌ و قهات‌ و مِراری‌. و سالهای‌ عمر لاوی‌ صد و سی‌ و هفت‌ سال‌ بود.
\v 17 پسران‌ جرشون‌: لِبِنی‌ و شِمعی‌، به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\v 18 و پسران‌ قُهات‌: عَمْرام‌ و یصهار و حَبرون‌ و عُزّیئیل‌. و سالهای‌ عمر قُهات‌ صد و سی‌ و سه‌ سال‌ بود.
\v 19 و پسران‌ مراری‌: مَحْلی‌ و موشی‌؛ اینانند قبایل‌ لاویان‌ به‌ حسب‌ پیدایش‌ ایشان‌.
\s5
\v 20 و عَمْرام‌ عمۀ خود، یوكابد را به‌ زنی‌ گرفت‌، و او برای‌ وی‌ هارون‌ و موسی‌ را زایید، و سالهای‌ عمر عمرام‌ صد و سی‌ و هفت‌ سال‌ بود.
\v 21 و پسران‌ یصهار: قورح‌ و نافج‌ و زكری.
\v 22 و پسران‌ عُزِّیئیل‌: میشائیل‌ و ایلصافن‌ و ستری‌.
\s5
\v 23 و هارون‌، الیشابع‌، دختر عَمّیناداب‌، خواهر نَحْشون‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌، و برایش‌ ناداب‌ و ابیهو و العازر و ایتامر را زایید.
\v 24 و پسران‌ قورح‌: اَسّیر و القانه‌ و اَبیاساف‌؛ اینانند قبایل‌ قورحیان‌.
\v 25 و العازر بن‌ هارون‌ یكی‌ از دختران‌ فوتیئیل‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌، و برایش‌ فینحاس‌ را زایید؛ اینانند رؤسای‌ آبای‌ لاویان‌، بحسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\s5
\v 26 اینانند هارون‌ و موسی‌ كه‌ خداوند بدیشان‌ گفت‌: «بنی‌اسرائیل‌ را با جنود ایشان‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آورید.»
\v 27 اینانند كه‌ به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر سخن‌ گفتند، برای‌ بیرون‌ آوردن‌ بنی‌اسرائیل‌ از مصر. اینان‌ موسی‌ و هارونند.
\s5
\v 28 و واقع‌ شد در روزی‌ كه‌ خداوند در زمین‌ مصر موسی‌ را خطاب‌ كرد،
\v 29 كه‌ خداوند به‌ موسی‌ فرموده‌، گفت‌: «من‌ یهوه‌ هستم‌؛ هر آنچه‌ من‌ به‌ تو گویم‌ آن‌ را به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر بگو.»
\v 30 و موسی‌ به‌ حضور خداوند عرض‌ كرد: «اینك‌ من‌ نامختون‌ لب‌ هستم‌، پس‌ چگونه‌ فرعون‌ مرابشنود؟»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «ببین‌ تو را بر فرعون‌ خدا ساخته‌ام‌، و برادرت‌، هارون‌، نبی‌ تو خواهد بود.
\v 2 هرآنچه‌ به‌ تو امر نمایم‌ تو آن‌ را بگو، و برادرت‌ هارون‌، آن‌ را به‌ فرعون‌ باز گوید، تا بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ خود رهایی‌ دهد.
\s5
\v 3 و من‌ دل‌ فرعون‌ را سخت‌ می‌كنم‌، و آیات‌ و علامات‌ خود را در زمین‌ مصر بسیار می‌سازم‌.
\v 4 و فرعون‌ به‌ شما گوش‌ نخواهد گرفت‌، و دست‌ خود را بر مصر خواهم‌ انداخت‌، تا جنود خود، یعنی‌ قوم‌ خویش‌ بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ مصر به‌ داوریهای‌ عظیم‌ بیرون‌ آورم‌.
\v 5 و مصریان‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، چون‌ دست‌ خود را بر مصر دراز كرده‌، بنی‌اسرائیل‌ را از میان‌ ایشان‌ بیرون‌ آوردم‌.»
\s5
\v 6 و موسی‌ و هارون‌ چنانكه‌ خداوند بدیشان‌ امر فرموده‌ بود كردند، و هم‌ چنین‌ عمل‌ نمودند.
\v 7 و موسی‌ هشتاد ساله‌ بود و هارون‌ هشتاد و سه‌ ساله‌، وقتی‌ كه‌ به‌ فرعون‌ سخن‌ گفتند.
\s5
\v 8 پس‌ خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 9 «چون‌ فرعون‌ شما را خطاب‌ كرده‌، گوید معجزه‌ای‌ برای‌ خود ظاهر كنید، آنگاه‌ به‌ هارون‌ بگو عصای‌ خود را بگیر، و آن‌ را پیش‌ روی‌ فرعون‌ بینداز، تا اژدها شود.»
\v 10 آنگاه‌ موسی‌ و هارون‌ نزد فرعون‌ رفتند، و آنچه‌ خداوند فرموده‌ بود كردند. و هارون‌ عصای‌ خود را پیش‌ روی‌ فرعون‌ و پیش‌ روی‌ ملازمانش‌ انداخت‌، و اژدها شد.
\s5
\v 11 و فرعون‌ نیز حكیمان‌ و جادوگران‌را طلبید و ساحران‌ مصر هم‌ به‌ افسونهای‌ خود چنین‌ كردند،
\v 12 هر یك‌ عصای‌ خود را انداختند و اژدها شد، ولی‌ عصای‌ هارون‌ عصاهای‌ ایشان‌ را بلعید.
\v 13 و دل‌ فرعون‌ سخت‌ شد و ایشان‌ را نشنید، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.
\s5
\v 14 و خداوند موسی‌ را گفت‌: «دل‌ فرعون‌ سخت‌ شده‌، و از رها كردن‌ قوم‌ ابا كرده‌ است‌.
\v 15 بامدادان‌ نزد فرعون‌ برو؛ اینك‌ به‌ سوی‌ آب‌ بیرون‌ می‌آید؛ و برای‌ ملاقات‌ وی‌ به‌ كنار نهر بایست‌، و عصا را كه‌ به‌ مار مبدل‌ گشت‌، بدست‌ خود بگیر.
\s5
\v 16 و او را بگو: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ مرا نزد تو فرستاده‌، گفت‌: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا در صحرا عبادت‌ نمایند و اینك‌ تا بحال‌ نشنیده‌ای‌؛
\v 17 پس‌ خداوند چنین‌ می‌گوید، از این‌ خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، همانا من‌ به‌ عصایی‌ كه‌ در دست‌ دارم‌ آبِ نهر را می‌زنم‌ و به‌ خون‌ مبدل‌ خواهد شد.
\v 18 و ماهیانی‌ كه‌ در نهرند خواهند مرد، و نهر گندیده‌ شود و مصریان‌ نوشیدن‌ آب‌ نهر را مكروه‌ خواهند داشت‌.»
\s5
\v 19 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ هارون‌ بگو عصای‌ خود را بگیر و دست‌ خود را بر آبهای‌ مصر دراز كن‌، بر نهرهای‌ ایشان‌، و جویهای‌ ایشان‌، و دریاچه‌های‌ ایشان‌، و همه‌ حوضهای‌ آب‌ ایشان‌، تا خون‌ شود، و در تمامی زمین‌ مصر در ظروف‌ چوبی‌ و ظروف‌ سنگی‌، خون‌ خواهد بود.»
\s5
\v 20 و موسی‌ و هارون‌ چنانكه‌ خداوند امر فرموده‌ بود، كردند و عصا را بلند كرده‌، آب‌ نهر را به‌ حضور فرعون‌ و به‌ حضور ملازمانش‌ زد، وتمامی آب‌ نهر به‌ خون‌ مبدّل‌ شد.
\v 21 و ماهیانی‌ كه‌ در نهر بودند، مردند. و نهر بگندید، و مصریان‌ از آب‌ نهر نتوانستند نوشید، و در تمامی‌ زمین‌ مصر خون‌ بود.
\v 22 و جادوگران‌ مصر به‌ افسونهای‌ خویش‌ هم‌ چنین‌ كردند، و دل‌ فرعون‌ سخت‌ شد، كه‌ بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.
\s5
\v 23 و فرعون‌ برگشته‌، به‌ خانه‌ خود رفت‌ و بر این‌ نیز دل‌ خود را متوجه‌ نساخت‌.
\v 24 و همه‌ مصریان‌ گرداگرد نهر برای‌ آب‌ خوردن‌ حفره‌ می‌زدند زیرا كه‌ از آب‌ نهر نتوانستند نوشید.
\v 25 و بعد از آنكه‌ خداوند نهر را زده‌ بود، هفت‌ روز سپری‌ شد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را گفت‌: «نزد فرعون‌ برو،و به‌ وی‌ بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مـرا رها كـن‌ تا مرا عبادت‌ نمایند.
\v 2 و اگـر تو از رها كردن‌ ایشان‌ اِبا می‌كنی‌، همانا من‌ تمامی حدود تو را به‌ وَزَغهـا مبتلا سازم‌.
\v 3 و نهـر، وزغهـا را به‌ كثرت‌ پیدا نماید، به‌ حدی‌ كه‌ برآمده‌، به‌ خانه‌ات‌ و خوابگاهت‌ و بسترت‌ و خانه‌های‌ بندگانت‌ و بر قومت‌ و به‌ تنورهایت‌ و تغارهای‌ خمیرت‌ درخواهنـد آمد،
\v 4 و بر تو و قوم‌ تـو و همه‌ بندگان‌ تو وزغهـا برخواهنـد آمـد.»
\s5
\v 5 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ هارون‌ بگو: دست‌ خود را با عصای‌ خویش‌ بر نهرها و جویها و دریاچه‌ها دراز كن‌، و وزغها را بر زمین‌ مصر برآور.»
\v 6 پس‌ چون‌ هارون‌ دست‌ خود را بر آبهای‌ مصر دراز كرد، وزغها برآمده‌، زمین‌ مصر را پوشانیدند.
\v 7 و جادوگران‌ به‌ افسونهای‌ خود چنین‌ كردند، و وزغها بر زمین‌ مصر برآوردند.
\s5
\v 8 آنگاه‌ فرعون‌ موسی‌ و هارون‌ را خوانده‌، گفت‌: «نزد خداوند دعا كنید، تا وزغها را از من‌ و قوم‌ من‌ دور كند، و قوم‌ را رها خواهم‌ كرد تا برای‌ خداوند قربانی‌ گذرانند.»
\v 9 موسی‌ به‌ فرعون‌ گفت‌: «وقتی‌ را برای‌ من‌ معین‌ فرما كه‌ برای‌ تو و بندگانت‌ و قومت‌ دعا كنم‌ تا وزغها از تو و خانه‌ات‌ نابود شوند و فقط‌ در نهر بمانند.»
\s5
\v 10 گفت‌: «فردا»، موسی‌ گفت‌: «موافق‌ سخن‌ تو خواهد شد تا بدانی‌ كه‌ مثل‌ یهوه‌ خدای‌ ما دیگری‌ نیست‌،
\v 11 و وزغها از تو و خانه‌ات‌ و بندگانت‌ و قومت‌ دور خواهند شد و فقط‌ در نهر باقی‌ خواهند ماند.»
\v 12 و موسی‌ و هارون‌ از نزد فرعون‌ بیرون‌ آمدند و موسی‌ درباره‌ وزغهایی‌ كه‌ بر فرعون‌ فرستاده‌ بود، نزد خداوند استغاثه‌ نمود.
\s5
\v 13 و خداوند موافق‌ سخن‌ موسی‌ عمل‌ نمود و وَزَغْها از خانه‌ها و از دهات‌ و از صحراها مردند،
\v 14 و آنها را توده‌ توده‌ جمع‌ كردند و زمیـن‌ متعفـن‌ شـد.
\v 15 اما فرعون‌ چون‌ دید كه‌ آسایش‌ پدید آمد، دل‌ خود را سخت‌ كرد و بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.
\s5
\v 16 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ هارون‌ بگو كه‌ عصای‌ خود را دراز كن‌ و غبار زمین‌ را بزن‌ تا در تمامی‌ زمین‌ مصر پشه‌ها بشود.»
\v 17 پس‌ چنین‌ كردند و هارون‌ دست‌ خود را با عصای‌ خویش‌ دراز كرد و غبار زمین‌ را زد و پشه‌ها بر انسان‌ و بهایم‌ پدید آمد زیرا كه‌ تمامی‌ غبار زمین‌ در كلّ ارض‌ مصر پشه‌ها گردید،
\s5
\v 18 و جـادوگران‌ به‌ افسونهای‌ خود چنین‌ كردند تا پشه‌ها بیرون‌ آورَند اما نتوانستند و پشه‌ها بر انسان‌ و بهایم‌ پدید شد.
\v 19 و جادوگران‌ به‌ فرعون‌ گفتند: «این‌ انگشت‌ خداست‌.» اما فرعون‌ را دل‌ سخت‌ شد كه‌ بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.
\s5
\v 20 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «بامدادان‌ برخاسته‌ پیش‌روی‌ فرعون‌ بایست‌. اینك‌ بسوی‌ آب‌ بیرون‌ می‌آید. و او را بگو: خداوند چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ نمایند،
\v 21 زیرا اگر قوم‌ مرا رها نكنی‌، همانا من‌ بر تو و بندگانت‌ و قومت‌ و خانه‌هایت‌ انواع‌ مگسها فرستم‌ و خانه‌های‌ مصریان‌ و زمینی‌ نیز كه‌ برآنند از انواع‌ مگسها پر خواهد شد.
\s5
\v 22 و در آن‌ روز زمین‌ جوشن‌ را كه‌ قوم‌ من‌ در آن‌ مقیمند، جدا سازم‌ كه‌ در آنجا مگسی‌ نباشد تا بدانی‌ كه‌ من‌ در میان‌ این‌ زمین‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 23 و فرقی‌ در میان‌ قوم‌ خود و قوم‌ تو گذارم‌. فردا این‌ علامت‌ خواهد شد.»
\v 24 و خداوند چنین‌ كرد و انواع‌ مگسهای‌ بسیار به‌ خانه‌ فرعون‌ و به‌ خانه‌های‌ بندگانش‌ و به‌ تمامی‌ زمین‌ مصر آمدند و زمین‌ از مگسها ویران‌ شد.
\s5
\v 25 و فرعون‌ موسی‌ و هارون‌ را خوانده‌ گفت‌: «بروید و برای‌ خدای‌ خود قربانی‌ در این‌ زمین‌ بگذرانید.»
\v 26 موسی‌ گفت‌: «چنین‌ كردن‌ نشاید زیرا آنچه‌ مكروه‌ مصریان‌ است‌ برای‌ یهوه‌ خدای‌ خود ذبح‌ می‌كنیم‌. اینك‌ چون‌ مكروه‌ مصریان‌ را پیش‌ روی‌ ایشان‌ ذبح‌ نماییم‌، آیا ما را سنگسار نمی‌كنند؟
\v 27 سفر سه‌ روزه‌ به‌ صحرا برویم‌ و برای‌ یهوه‌ خدای‌ خود قربانی‌ بگذرانیم‌ چنانكه‌ به‌ ما امر خواهد فرمود.»
\s5
\v 28 فرعون‌ گفت‌: «من‌ شما را رهایی‌ خواهم‌ داد تا برای‌ یهوه‌، خدای‌ خود، در صحرا قربانی‌ گذرانید لیكن‌ بسیار دور مروید و برای‌ من‌ دعا كنید.»
\v 29 موسی‌ گفت‌: «همانا من‌ از حضورت‌ بیرون‌ می‌روم‌ و نزد خداوند دعا می‌كنم‌ و مگسها از فرعون‌ و بندگانش‌ و قومش‌ فردا دور خواهند شد. اما زنهار فرعون‌ بار دیگر حیله‌ نكند كه‌ قوم‌ را رهایی‌ ندهد تا برای‌ خداوند قربانی‌ گذرانند.»
\s5
\v 30 پس‌ موسی‌ از حضور فرعون‌ بیرون‌ شده‌، نزد خداوند دعا كرد،
\v 31 و خداوند موافق‌ سخن‌ موسی‌ عمل‌ كرد و مگسها را از فرعون‌ و بندگانش‌ و قومش‌ دور كرد كه‌ یكی‌ باقی‌ نماند.
\v 32 اما در این‌ مرتبه‌ نیز فرعون‌ دل‌ خود را سخت‌ ساخته‌، قوم‌ را رهایی‌ نداد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد فرعون‌ بروو به‌ وی‌ بگو: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ كنند.
\v 2 زیرا اگر تو از رهایی‌ دادن‌ ابا نمایی‌ و ایشان‌ را باز نگاه‌ داری‌،
\v 3 همانا دست‌ خداوند بر مواشی‌ تو كه‌ در صحرایند خواهد شد، بر اسبان‌ و الاغان‌ و شتران‌ و گاوان‌ و گوسفندان‌، یعنی‌ وبایی‌ بسیار سخت‌.
\v 4 و خداوند در میان‌ مواشی‌ اسرائیلیان‌ و مواشی‌ مصریان‌ فرقی‌ خواهد گذاشت‌ كه‌ از آنچه‌ مال‌ بنی‌اسرائیل‌ است‌، چیزی‌ نخواهد مرد.»
\s5
\v 5 و خداوند وقتی‌ معین‌ نموده‌، گفت‌: «فردا خداوند این‌ كار را در این‌ زمین‌ خواهد كرد.»
\v 6 پس‌ در فردا خداوند این‌ كار را كرد و همه‌ مواشی‌ مصریان‌ مردند و از مواشی‌ بنی‌اسرائیل‌ یكی‌ هم‌ نمرد.
\v 7 وفرعون‌ فرستاد و اینك‌ از مواشی‌ اسرائیلیان‌ یكی‌ هم‌ نمرده‌ بود. اما دل‌ فرعون‌ سخت‌ شده‌، قوم‌ را رهایی‌ نداد.
\s5
\v 8 و خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ گفت‌: «از خاكستر كوره‌، مُشتهای‌ خود را پر كرده‌، بردارید و موسی‌ آن‌ را به‌ حضور فرعون‌ بسوی‌ آسمان‌ برافشاندَ،
\v 9 و غبار خواهد شد بر تمامی‌ زمین‌ مصر و سوزشی‌ كه‌ دمّلها بیرون‌ آورد بر انسان‌ و بر بهایم‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر خواهد شد.»
\v 10 پس‌ از خاكستر كوره‌ گرفتند و به‌ حضور فرعون‌ ایستادند و موسی‌ آن‌ را بسوی‌ آسمان‌ پراكند، و سوزشی‌ پدید شده‌، دملها بیرون‌ آورد، در انسان‌ و در بهایم‌.
\s5
\v 11 و جادوگران‌ به‌ سبب‌ آن‌ سوزش‌ به‌ حضور موسی‌ نتوانستند ایستاد، زیرا كه‌ سوزش‌ بر جادوگران‌ و بر همۀ مصریان‌ بود.
\v 12 و خداوند دل‌ فرعون‌ را سخت‌ ساخت‌ كه‌ بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ گفته‌ بود.
\s5
\v 13 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «بامدادان‌ برخاسته‌، پیش‌ روی‌ فرعون‌ بایست‌، و به‌ وی‌ بگو: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ نمایند.
\v 14 زیرا در این‌ دفعه‌ تمامی‌ بلایای‌ خود را بر دل‌ تو و بندگانت‌ و قومت‌ خواهم‌ فرستاد، تا بدانی‌ كه‌ در تمامی‌ جهان‌ مثل‌ من‌ نیست‌.
\s5
\v 15 زیرا اگر تاكنون‌ دست‌ خود را دراز كرده‌، و تو را و قومت‌ را به‌ وبا مبتلا ساخته‌ بودم‌، هرآینه‌ از زمین‌ هلاك‌ می‌شدی‌.
\v 16 و لكن‌ برای‌ همین‌ تو را برپا داشته‌ام‌ تا قدرت‌ خود را به‌ تو نشان‌ دهم‌، و نام‌ من‌ در تمامی‌ جهان‌ شایع‌ شود.
\v 17 و آیا تابحال‌ خویشتن‌ را بر قوم‌ من‌ برتر می‌سازی‌ و ایشان‌ را رهایی‌ نمی‌دهی‌؟
\s5
\v 18 همانا فردا این‌ وقت‌، تگرگی‌ بسیار سخت‌ خواهم‌ بارانید، كه‌ مثل‌ آن‌ در مصر از روز بنیانش‌ تاكنون‌ نشده‌ است‌.
\v 19 پس‌ الا´ن‌ بفرست‌ و مواشی‌ خود و آنچه‌ را در صحرا داری‌ جمع‌ كن‌، زیرا كه‌ بر هر انسان‌ و بهایمی‌ كه‌ در صحرا یافته‌ شوند، و به‌ خانه‌ها جمع‌ نشوند، تگرگ‌ فرود خواهد آمد و خواهند مرد.»
\s5
\v 20 پس‌ هر كس‌ از بندگان‌ فرعون‌ كه‌ از قول‌ خداوند ترسید، نوكران‌ و مواشی‌ خود را به‌ خانه‌ها گریزانید.
\v 21 اما هر كه‌ دل‌ خود را به‌ كلام‌ خداوند متوجه‌ نساخت‌، نوكران‌ و مواشی‌ خود را در صحرا واگذاشت.
\s5
\v 22 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ دراز كن‌، تا در تمامی‌ زمین‌ مصر تگرگ‌ بشود، بر انسان‌ و بر بهایم‌ و بر همۀ نباتات‌ صحرا، در كل‌ ارض‌ مصر.»
\v 23 پس‌ موسی‌ عصای‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ دراز كرد، و خداوند رعد و تگرگ‌ داد، و آتش‌ بر زمین‌ فرود آمد، و خداوند تگرگ‌ بر زمین‌ مصر بارانید.
\v 24 و تگرگ‌ آمد و آتشی‌ كه‌ در میان‌ تگرگ‌ آمیخته‌ بود، و به‌ شدت‌ سخت‌ بود، كه‌ مثل‌ آن‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر از زمانی‌ كه‌ اُمت‌ شده‌ بودند، نبود.
\s5
\v 25 و در تمامی‌ زمین‌ مصر، تگرگ‌ آنچه‌ را كه‌ در صحرا بود، از انسان‌ و بهایم‌ زد. و تگرگ‌ همۀ نباتات‌ صحرا را زد، و جمیع‌ درختان‌ صحرا را شكست‌.
\v 26 فقط‌ در زمین‌ جوشن‌، جایی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ بودند، تگرگ‌ نبود.
\s5
\v 27 آنگاه‌ فرعون‌ فرستاده‌، موسی‌ و هارون‌ را خواند، و بدیشان‌ گفت‌: «در این‌ مرتبه‌ گناه‌ كرده‌ام‌؛ خداوند عادل‌ است‌ و من‌ و قوم‌ من‌ گناهكاریم‌.
\v 28 نزد خداوند دعا كنید، زیرا كافی‌ است‌ تا رعدهای‌ خدا و تگرگ‌ دیگر نشود، و شما را رها خواهم‌ كرد، و دیگر درنگ‌ نخواهید نمود.»
\s5
\v 29 موسی‌ به‌ وی‌ گفت‌: «چون‌ از شهر بیرون‌ روم‌، دستهای‌ خود را نزد خداوند خواهم‌ افراشت‌، تا رعدها موقوف‌ شود، و تگرگ‌ دیگر نیاید، تا بدانی‌ جهان‌ از آن‌ خداوند است‌.
\v 30 و اما تو و بندگانت‌، می‌دانم‌ كه‌ تابحال‌ از یهوه‌ خدا نخواهید ترسید.»
\s5
\v 31 و كتان‌ و جو زده‌ شد، زیرا كه‌ جو خوشه‌ آورده‌ بود، و كتان‌ تخم‌ داشته‌.
\v 32 و اما گندم‌ و خُلَّر زده‌ نشد زیرا كه‌ متأخر بود.
\v 33 و موسی‌ از حضور فرعون‌ از شهر بیرون‌ شده‌، دستهای‌ خود را نزد خداوند برافراشت‌، و رعدها و تگرگ‌ موقوف‌ شد، و باران‌ بر زمین‌ نبارید.
\s5
\v 34 و چون‌ فرعون‌ دید كه‌ باران‌ و تگرگ‌ و رعدها موقوف‌ شد، باز گناه‌ ورزیده‌، دل‌ خود را سخت‌ ساخت‌، هم‌ او و هم‌ بندگانش‌.
\v 35 پس‌ دل‌ فرعون‌ سخت‌ شده‌، بنی‌اسرائیل‌ را رهایی‌ نداد، چنانكه‌ خداوند به‌ دست‌ موسی‌ گفته‌ بود.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد فرعون‌ برو زیرا كه‌ من‌ دل‌ فرعون‌ و دل‌ بندگانش‌ را سخت‌ كرده‌ام‌، تا این‌ آیات‌ خود را در میان‌ ایشان‌ ظاهر سازم‌.
\v 2 و تا آنچه‌ در مصر كردم‌ و آیات‌ خود را كه‌ در میان‌ ایشان‌ ظاهر ساختم‌، بگوش‌ پسرت‌ و پسر پسرت‌ بازگویی‌ تا بدانید كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 3 پس‌ موسی‌ و هارون‌ نزد فرعون‌ آمده‌، به‌ وی‌ گفتند: «یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ چنین‌ می‌گوید: تا به‌ كی‌ از تواضع‌ كردن‌ به‌ حضور من‌ ابا خواهی‌ نمود؟ قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ كنند.
\v 4 زیرا اگر تو از رها كردن‌ قوم‌ من‌ ابا كنی‌، هرآینه‌ من‌ فردا ملخها در حدود تو فرود آورم‌.
\s5
\v 5 كه‌ روی‌ زمین‌ را مستور خواهند ساخت‌، به‌ حدی‌ كه‌ زمین‌ را نتوان‌ دید، و تتمّۀ آنچه‌ رَسته‌ است‌ كه‌ برای‌ شما از تگرگ‌ باقی‌ مانده‌، خواهند خورد، و هر درختی‌ را كه‌ برای‌ شما در صحرا روییده‌ است‌، خواهند خورد.
\v 6 و خانۀ تو و خانه‌های‌ بندگانت‌ و خانه‌های‌ همۀ مصریان‌ را پر خواهند ساخت‌، به‌ مرتبه‌ای‌ كه‌ پدرانت‌ و پدران‌ پدرانت‌ از روزی‌ كه‌ بر زمین‌ بوده‌اند تا اَلیوم‌ ندیده‌اند.» پس‌ روگردانیده‌، از حضور فرعون‌ بیرون‌ رفت‌.
\s5
\v 7 آنگاه‌ بندگان‌ فرعون‌ به‌ وی‌ گفتند: «تا به‌ كی‌ برای‌ ما این‌ مرد دامی‌ باشد؟ این‌ مردمان‌ را رها كن‌ تا یهوه‌، خدای‌ خود را عبادت‌ نمایند. مگر تابحال‌ ندانسته‌ای‌ كه‌ مصر ویران‌ شده‌ است‌؟»
\v 8 پس‌ موسی‌ و هارون‌ را نزد فرعون‌ برگردانیدند، و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «بروید و یهوه‌، خدای‌ خود را عبادت‌ كنید. لیكن‌ كیستند كه‌ می‌روند؟»
\s5
\v 9 موسی‌ گفت‌: «با جوانان‌ و پیران‌ خود خواهیم‌ رفت‌، با پسران‌ و دختران‌، و گوسفندان‌ و گاوان‌ خود خواهیم‌ رفت‌، زیرا كه‌ ما را عیدی‌ برای‌ خداوند است‌.»
\v 10 بدیشان‌ گفت‌: « خداوند با شما چنین‌ باشد، اگر شما را با اطفال‌ شما رهایی‌ دهم‌. با حذر باشید زیرا كه‌ بدی‌ پیش‌ روی‌ شماست‌!
\v 11 نه‌ چنین‌! بلكه‌ شما كه‌ بالغ‌ هستید رفته‌، خداوند را عبادت‌ كنید، زیرا كه‌ این‌ است‌ آنچه‌ خواسته‌ بودید.» پس‌ ایشان‌ را از حضور فرعون‌ بیرون‌ راندند.
\s5
\v 12 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را برای‌ ملخها بر زمین‌ مصر دراز كن‌، تا بر زمین‌ مصر برآیند، و همۀ نباتات‌ زمین‌ را كه‌ از تگرگ‌ مانده‌ است‌، بخورند.»
\v 13 پس‌ موسی‌ عصای‌ خود را برزمین‌ مصر دراز كرد، و خداوند تمامی‌ آن‌ روز، و تمامی‌ آن‌ شب‌ را بادی‌ شرقی‌ بر زمین‌ مصر وزانید، و چون‌ صبح‌ شد، باد شرقی‌ ملخها را آورد.
\s5
\v 14 و ملخها بر تمامی‌ زمین‌ مصر برآمدند، و در همۀ حدود مصر نشستند، بسیار سخت‌ كه‌ قبل‌ از آن‌ چنین‌ ملخها نبود، و بعد از آن‌ نخواهد بود.
\v 15 و روی‌ تمامی‌ زمین‌ را پوشانیدند، كه‌ زمین‌ تاریك‌ شد و همۀ نباتات‌ زمین‌ و همۀ میوۀ درختان‌ را كه‌ از تگرگ‌ باقی‌ مانده‌ بود، خوردند، به‌ حدی‌ كه‌ هیچ‌ سبزی‌ بر درخت‌ و نبات‌ صحرا در تمامی‌ زمین‌ مصر نماند.
\s5
\v 16 آنگاه‌ فرعون‌، موسی‌ و هارون‌ را به‌ زودی‌ خوانده‌، گفت‌: «به‌ یهوه‌ خدای‌ شما و به‌ شما گناه‌ كرده‌ام‌.
\v 17 و اكنون‌ این‌ مرتبه‌ فقط‌ گناه‌ مرا عفو فرمایید، و از یهوه‌ خدای‌ خود استدعا نمایید تا این‌ موت‌ را فقط‌ از من‌ برطرف‌ نماید.»
\v 18 پس‌ از حضور فرعون‌ بیرون‌ شده‌، از خداوند استدعا نمود.
\s5
\v 19 و خداوند باد غربی‌ای‌ بسیار سخت‌ برگردانید، كه‌ ملخها را برداشته‌، آنها را به‌ دریای‌ قلزم‌ ریخت‌، و در تمامی‌ حدود مصر ملخی‌ نماند.
\v 20 اما خداوند دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید، كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را رهایی‌ نداد.
\s5
\v 21 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ برافراز، تا تاریكی‌ای‌ بر زمین‌ مصر پدید آید، تاریكی‌ای‌ كه‌ بتوان‌ احساس‌ كرد.»
\v 22 پس‌ موسی‌ دست‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ برافراشت‌، و تاریكی غلیظ‌ تا سه‌ روز در تمامی‌ زمین‌ مصر پدید آمد
\v 23 و یكدیگر را نمی‌دیدند.و تا سه‌ روز كسی‌ از جای‌ خود برنخاست‌، لیكن‌ برای‌ جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ در مسكنهای‌ ایشان‌ روشنایی‌ بود.
\s5
\v 24 و فرعون‌ موسی‌ را خوانده‌، گفت‌: «بروید خداوند را عبادت‌ كنید، فقط‌ گله‌ها و رمه‌های‌ شما بماند، اطفال‌ شما نیز با شما بروند.»
\v 25 موسی‌ گفت‌: «ذبایح‌ و قربانی‌های‌ سوختنی‌ نیز می‌باید به‌ دست‌ ما بدهی‌، تا نزد یهوه‌، خدای‌ خود بگذرانیم‌.
\v 26 مواشی‌ ما نیز با ما خواهد آمد، یك‌ سُمی‌ باقی‌ نخواهد ماند زیرا كه‌ از اینها برای‌ عبادت‌ یهوه‌، خدای‌ خود می‌باید گرفت‌، و تا بدانجا نرسیم‌، نخواهیم‌ دانست‌ به‌ چه‌ چیز خداوند را عبادت‌ كنیم‌.»
\s5
\v 27 و خداوند ، دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید كه‌ از رهایی‌ دادن‌ ایشان‌ اِبا نمود.
\v 28 پس‌ فرعون‌ وی‌ را گفت‌: «از حضور من‌ برو! و با حذر باش‌ كه‌ روی‌ مرا دیگر نبینی‌، زیرا در روزی‌ كه‌ مرا ببینی‌ خواهی‌ مرد.»
\v 29 موسی‌ گفت‌: «نیكو گفتی‌، روی‌ تو را دیگر نخواهم‌ دید.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «یك‌ بلای‌دیگر بر فرعون‌ و بر مصر می‌آورم‌، و بعد از آن‌ شما را از اینجا رهایی‌ خواهد داد، و چون‌ شما را رها كند، البته‌ شما را بالكلّیه‌ از اینجا خواهد راند.
\v 2 اكنون‌ به‌ گوش‌ قوم‌ بگو كه‌ هر مرد از همسایۀ خود، و هر زن‌ از همسایه‌اش‌ آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا بخواهند.»
\v 3 و خداوند قوم‌ را در نظر مصریان‌ محترم‌ ساخت‌. و شخص‌ موسی‌ نیز در زمین‌ مصر، در نظر بندگان‌ فرعون‌ و در نظر قوم‌، بسیار بزرگ‌ بود.
\s5
\v 4 و موسی‌ گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: قریب‌ به‌ نصف‌ شب‌ در میان‌ مصر بیرون‌ خواهم‌ آمد.
\v 5 و هر نخست‌زاده‌ای‌ كه‌ در زمین‌ مصر باشد، از نخست‌زادۀ فرعون‌ كه‌ بر تختش‌ نشسته‌ است‌، تا نخست‌زادۀ كنیزی‌ كه‌ در پشت‌ دستاس‌ باشد، و همۀ نخست‌زادگان‌ بهایم‌ خواهند مرد.
\s5
\v 6 و نعرۀ عظیمی‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر خواهد بود كه‌ مثل‌ آن‌ نشده‌، و مانند آن‌ دیگر نخواهد شد.
\v 7 اما بر جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ سگی‌ زبان‌ خود را تیز نكند، نه‌ بر انسان‌ و نه‌ بر بهایم‌، تا بدانید كه‌ خداوند در میان‌ مصریان‌ و اسرائیلیان‌ فرقی‌ گذارده‌ است.
\v 8 و این‌ همۀ بندگان‌ تو به‌ نزد من‌ فرود آمده‌، و مرا تعظیم‌ كرده‌، خواهند گفت‌: تو و تمامی‌ قوم‌ كه‌ تابع‌ تو باشند، بیرون‌ روید! و بعد از آن‌ بیرون‌ خواهم‌ رفت‌.» پس‌ از حضور فرعون‌ در شدت‌ غضب‌ بیرون‌ آمد.
\s5
\v 9 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «فرعون‌ به‌ شما گوش‌ نخواهد گرفت‌، تا آیات‌ من‌ در زمین‌ مصر زیاد شود.»
\v 10 و موسی‌ و هارون‌ جمیع‌ این‌ آیات‌ را به‌ حضور فرعون‌ ظاهر ساختند. اما خداوند دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید، و بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ خود رهایی‌ نداد.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را در زمین مصر مخاطب‌ ساخته‌، گفت‌:
\v 2 «این‌ ماه‌ برای‌ شما سر ماهها باشد، این‌ اول‌ از ماههای‌ سال‌ برای‌ شماست‌.
\s5
\v 3 تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، گویید كه‌ در دهم‌ این‌ ماه‌ هر یكی‌ از ایشان‌ بره‌ای‌ به‌ حسب‌ خانه‌های‌ پدران‌ خود بگیرند، یعنی‌ برای‌ هر خانه‌ یك‌ بره‌.
\v 4 و اگر اهل‌خانه‌ برای‌ بره‌ كم‌ باشند، آنگاه‌ او و همسایه‌اش‌ كه‌ مجاور خانۀ او باشد آن‌ را به‌ حسب‌ شمارۀ نفوس‌ بگیرند، یعنی‌ هر كس‌ موافق‌ خوراكش‌ بره‌ را حساب‌ كند.
\s5
\v 5 برۀ شما بی‌عیب‌، نرینۀ یكساله‌ باشد، از گوسفندان‌ یا از بزها آن‌ را بگیرید.
\v 6 و آن‌ را تا چهاردهم‌ این‌ ماه‌ نگاه‌ دارید، و تمامی‌ انجمن‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ آن‌ را در عصر ذبح‌ كنند
\v 7 و از خون‌ آن‌ بگیرند، و آن‌ را بر هر دو قایمه‌، و سردر خانه‌ كه‌ در آن‌، آن‌ را می‌خورند، بپاشند.
\v 8 و گوشتش‌ را در آن‌ شب‌ بخورند. به‌ آتش‌ بریان‌ كرده‌، با نان‌ فطیر و سبزیهای‌ تلخ‌ آن‌ را بخورند.
\s5
\v 9 و از آن‌ هیچ‌ خام‌ نخورید، و نه‌ پخته‌ با آب‌، بلكه‌ به‌ آتش‌ بریان‌ شده‌، كله‌اش‌ و پاچه‌هایش‌ و اندرونش‌ را.
\v 10 و چیزی‌ از آن‌ تا صبح‌ نگاه‌ مدارید. و آنچه‌ تا صبح‌ مانده‌ باشد، به‌ آتش‌ بسوزانید.
\v 11 و آن‌ را بدین‌ طور بخورید: كمر شما بسته‌، و نعلین‌ بر پایهای‌ شما، و عصا در دست‌ شما، و آن‌ را به‌ تعجیل‌ بخورید، چونكه‌ فِصَح‌ خداوند است‌.
\s5
\v 12 « و در آن‌ شب‌ از زمین‌ مصر عبور خواهم‌ كرد، و همۀ نخست‌زادگان‌ زمین‌ مصر را از انسان‌ و بهایم‌ خواهم‌ زد، و بر تمامی‌ خدایان‌ مصر داوری‌ خواهم‌ كرد. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 13 و آن‌ خون‌، علامتی‌ برای‌ شما خواهد بود، بر خانه‌هایی‌ كه‌ در آنها می‌باشید. و چون‌ خون‌ را ببینم‌، از شما خواهم‌ گذشت‌ و هنگامی‌ كه‌ زمین‌ مصر را می‌زنم‌، آن‌ بلا برای‌ هلاك‌ شما بر شما نخواهد آمد.
\v 14 و آن‌ روز، شما را برای‌ یادگاری‌ خواهد بود، و در آن‌، عیدی‌ برای‌ خداوند نگاه‌ دارید، و آن‌ را به‌ قانون‌ ابدی‌، نسلاً بعد نسل‌ عید نگاه‌ دارید.
\s5
\v 15 هفت‌ روز نان‌ فطیر خورید، در روز اول‌ خمیرمایه‌ را از خانه‌های‌ خود بیرون‌ كنید، زیرا هر كه‌ از روز نخستین‌ تا روز هفتمین‌ چیزی‌ خمیر شده‌ بخورد، آن‌ شخص‌ از اسرائیل‌ منقطع‌ گردد.
\v 16 و در روز اول‌، محفل‌ مقدس‌، و در روز هفتم‌، محفل‌ مقدس‌ برای‌ شما خواهد بود. در آنها هیچ‌ كار كرده‌ نشود جز آنچه‌ هر كس‌ باید بخورد؛ آن‌ فقط‌ در میان‌ شما كرده‌ شود.
\s5
\v 17 پس‌ عید فطیر را نگاه‌ دارید، زیرا كه‌ در همان‌ روز لشكرهای‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌. بنابراین‌، این‌ روز را در نسلهای‌ خود به‌ فریضۀ ابدی‌ نگاه‌ دارید.
\v 18 در ماه‌ اول‌ در روز چهاردهم‌ ماه‌، در شام‌، نان‌ فطیر بخورید، تا شام‌ بیست‌ و یكم‌ ماه‌.
\s5
\v 19 هفت‌ روز خمیرمایه‌ در خانه‌های‌ شما یافت‌ نشود، زیرا هر كه‌ چیزی‌ خمیر شده‌ بخورد، آن‌ شخص‌ از جماعت‌ اسرائیل‌ منقطع‌ گردد، خواه‌ غریب‌ باشد خواه‌ بومی‌ آن‌ زمین‌.
\v 20 هیچ‌ چیز خمیر شده‌ مخورید، در همۀ مساكن‌ خود فطیر بخورید.»
\s5
\v 21 پس‌ موسی‌ جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ را خوانده‌، بدیشان‌ گفت‌: «بروید و بره‌ای‌ برای‌ خود موافق‌ خاندانهای‌ خویش‌ بگیرید، و فِصَح‌ را ذبح‌ نمایید.
\v 22 و دسته‌ای‌ از زوفا گرفته‌، در خونی‌ كه‌ در طشت‌ است‌ فروبرید، و بر سر در و دو قایمۀ آن‌، از خونی‌ كه‌ در طشت‌ است‌ بزنید، و كسی‌ از شما از در خانۀ خود تا صبح‌ بیرون‌ نرود.
\s5
\v 23 زیرا خداوند عبور خواهد كرد تا مصریان‌ را بزند و چون‌ خون‌ را بر سردر و دو قایمه‌اش‌ بیند، همانا خداوند از در گذرد و نگذارد كه‌ هلاك‌ كننده‌ به‌ خانه‌های‌ شما درآید تا شما را بزند.
\s5
\v 24 و این‌ امررا برای‌ خود و پسران‌ خود به‌ فریضۀ ابدی‌ نگاه‌ دارید.
\v 25 و هنگامی‌ كه‌ داخل‌ زمینی‌ شدید كه‌ خداوند حسب‌ قول‌ خود، آن‌ را به‌ شما خواهد داد. آنگاه‌ این‌ عبادت‌ را مَرعی‌ دارید.
\s5
\v 26 و چون‌ پسران‌ شما به‌ شما گویند كه‌ این‌ عبادت‌ شما چیست‌،
\v 27 گویید این‌ قربانی فِصَح‌ خداوند است‌، كه‌ از خانه‌های‌ بنی‌اسرائیل‌ در مصر عبور كرد، وقتی‌ كه‌ مصریان‌ را زد و خانه‌های‌ ما را خلاصی‌ داد.» پس‌ قوم‌ به‌ روی‌ درافتاده‌، سجده‌ كردند.
\v 28 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ رفته‌، آن‌ را كردند، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ امر فرموده‌ بود، همچنان‌ كردند.
\s5
\v 29 و واقع‌ شد كه‌ در نصف‌ شب‌، خداوند همۀ نخست‌زادگان‌ زمین‌ مصر را، از نخست‌زادۀ فرعون‌ كه‌ بر تخت‌ نشسته‌ بود تا نخست‌زادۀ اسیری‌ كه‌ در زندان‌ بود، و همۀ نخست‌ زاده‌های‌ بهایم‌ را زد.
\v 30 و در آن‌ شب‌ فرعون‌ و همۀ بندگانش‌ و جمیع‌ مصریان‌ برخاستند و نعرۀ عظیمی‌ در مصر برپا شد، زیرا خانه‌ای‌ نبود كه‌ در آن‌ مِیتی‌ نباشد.
\s5
\v 31 و موسی‌ و هارون‌ را در شب‌ طلبیده‌، گفت‌: «برخیزید! و از میان‌ قوم‌ من‌ بیرون‌ شوید، هم‌ شما و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌! و رفته‌، خداوند را عبادت‌ نمایید، چنانكه‌ گفتید.
\v 32 گله‌ها و رمه‌های‌ خود را نیز چنانكه‌ گفتید، برداشته‌، بروید و مرا نیز بركت‌ دهید.»
\v 33 و مصریان‌ نیز بر قوم‌ اِلحاح‌ نمودند تا ایشان‌ را بزودی‌ از زمین‌ روانه‌ كنند، زیرا گفتند ما همه‌ مرده‌ایم‌.
\s5
\v 34 و قوم‌، آرد سرشتۀ خود را پیش‌از آنكه‌ خمیر شود برداشتند، و تَغارهای‌ خویش‌ را در رختها بر دوش‌ خود بستند.
\v 35 و بنی‌اسرائیل‌ به‌ قول‌ موسی‌ عمل‌ كرده‌، از مصریان‌ آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رختها خواستند.
\v 36 و خداوند قوم‌ را در نظر مصریان‌ مُكَرّم‌ ساخت‌، كه‌ هرآنچه‌ خواستند بدیشان‌ دادند. پس‌ مصریان‌ را غارت‌ كردند.
\s5
\v 37 و بنی‌اسرائیل‌ از رعمسیس‌ به‌ سكوت‌ كوچ‌ كردند، قریبِ ششصدهزار مرد پیاده‌، سوای‌ اطفال‌.
\v 38 و گروهی‌ مختلفۀ بسیار نیز همراه‌ ایشان‌ بیرون‌ رفتند، و گله‌ها و رمه‌ها و مواشی‌ بسیار سنگین‌.
\v 39 و از آرد سرشته‌، كه‌ از مصر بیرون‌ آورده‌ بودند، قرصهای‌ فطیر پختند، زیرا خمیر نشده‌ بود، چونكه‌ از مصر رانده‌ شده‌ بودند، و نتوانستند درنگ‌ كنند، و زاد سفر نیز برای‌ خود مهیا نكرده‌ بودند.
\v 40 و توقف‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ در مصر كرده‌ بودند، چهارصد و سی‌ سال‌ بود.
\s5
\v 41 و بعد از انقضای‌ چهار صد و سی‌ سال‌ در همان‌ روز به‌ وقوع‌ پیوست‌ كه‌ جمیع‌ لشكرهای‌ خدا از زمین‌ مصر بیرون‌ رفتند.
\v 42 این‌ است‌ شبی‌ كه‌ برای‌ خداوند باید نگاه‌ داشت‌، چون‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد. این‌ همان‌ شب‌ خداوند است‌ كه‌ بر جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ نسلاً بعد نسل‌ واجب‌ است‌ كه‌ آن‌ را نگاه‌ دارند.
\s5
\v 43 و خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ گفت‌: «این‌ است‌ فریضۀ فِصَح‌ كه‌ هیچ‌ بیگانه‌ از آن‌ نخورد.
\v 44 و اما هر غلام‌ زرخرید، او را ختنه‌ كن‌ و پس‌ آن‌ را بخورد.
\s5
\v 45 نزیل‌ و مزدور آن‌ را نخورند.
\v 46 در یك‌ خانه‌ خورده‌ شود، و چیزی‌ از گوشتش‌ از خانه‌ بیرون‌ مبر، و استخوانی‌ از آن‌ مشكنید.
\s5
\v 47 تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ آن‌ را نگاه‌ بدارند.
\v 48 و اگر غریبی‌ نزد تو نزیل‌ شود، و بخواهد فِصَح‌ را برای‌ خداوند مَرعی‌ بدارد، تمامی‌ ذكورانش‌ مختون‌ شوند، و بعد از آن‌ نزدیك‌ آمده‌، آن‌ را نگاه‌ دارد، و مانند بومی‌ زمین‌ خواهد بود؛ و اما هر نامختون‌ از آن‌ نخورد.
\s5
\v 49 یك‌ قانون‌ خواهد بود برای‌ اهل‌ وطن‌ و بجهت‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما نزیل‌ شود.»
\v 50 پس‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ این‌ را كردند؛ چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمودند.
\v 51 و واقع‌ شد كه‌ خداوند در همان‌ روز بنی‌اسرائیل‌ را با لشكرهای‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «هر نخست‌زاده‌ای‌ را كه‌ رحم‌ را بگشاید، در میان‌ بنی‌اسرائیل‌، خواه‌ از انسان‌ خواه‌ از بهایم‌، تقدیس‌ نما؛ او از آن‌ من‌ است‌.»
\s5
\v 3 و موسی‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «این‌ روز را كه‌ از مصر از خانۀ غلامی‌ بیرون‌ آمدید، یاد دارید، زیرا خداوند شما را به‌ قوت‌ دست‌ از آنجا بیرون‌ آورد، پس‌ نان‌ خمیر، خورده‌ نشود.
\v 4 این‌ روز، در ماه‌ اَبیب‌ بیرون‌ آمدید.
\v 5 و هنگامی‌ كه‌ خداوند تو را به‌ زمین‌ كنعانیان‌ و حتیان‌ و اموریان‌ و حویان‌ و یبوسیان‌داخل‌ كند، كه‌ با پدران‌ تو قسم‌ خورد كه‌ آن‌ را به‌ تو بدهد، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، آنگاه‌ این‌ عبادت‌ را در این‌ ماه‌ بجا بیاور.
\s5
\v 6 هفت‌ روز نان‌ فطیر بخور، و در روز هفتمین‌ عید خداوند است‌.
\v 7 هفت‌ روز نان‌ فطیر خورده‌ شود، و هیچ‌ چیز خمیر شده‌ نزد تو دیده‌ نشود، و خمیر مایه‌ نزد تو در تمامی‌ حدودت‌ پیدا نشود.
\s5
\v 8 و در آن‌ روز پسر خود را خبر داده‌، بگو: این‌ است‌ به‌ سبب‌ آنچه‌ خداوند به‌ من‌ كرد، وقتی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمدم‌.
\v 9 و این‌ برای‌ تو علامتی‌ بر دستت‌ خواهد بود و تذكره‌ای‌ در میان‌ دو چشمت‌، تا شریعت‌ خداوند در دهانت‌ باشد. زیرا خداوند تو را به‌ دست‌ قوی‌ از مصر بیرون‌ آورد.
\v 10 و این‌ فریضه‌ را در موسمش‌ سال‌ به‌ سال‌ نگاه‌ دار.
\s5
\v 11 « و هنگامی‌ كه‌ خداوند تو را به‌ زمین‌ كنعانیان‌ درآورد، چنانكه‌ برای‌ تو و پدرانت‌ قسم‌ خورد، و آن‌ را به‌ تو بخشد،
\v 12 آنگاه‌ هر چه‌ رحم‌ را گشاید، آن‌ را برای‌ خدا جدا بساز، و هر نخست‌زاده‌ای‌ از بچه‌های‌ بهایم‌ كه‌ از آن‌ توست‌، نرینه‌ها از آن‌ خداوند باشد.
\v 13 و هر نخست‌زادۀ الاغ‌ را به‌ بره‌ای‌ فدیه‌ بده‌، و اگر فدیه‌ ندهی‌ گردنش‌ را بشكن‌، و هر نخست‌زادۀ انسان‌ را از پسرانت‌ فدیه‌ بده‌.
\s5
\v 14 و در زمان‌ آینده‌ چون‌ پسرت‌ از تو سؤال‌ كرده‌، گوید كه‌ این‌ چیست‌، او را بگو، یهوه‌ ما را به‌ قوت‌ دست‌ از مصر، از خانۀ غلامی‌ بیرون‌ آورد.
\v 15 و چون‌ فرعون‌ از رها كردن‌ ما دل‌ خود را سخت‌ ساخت‌، واقع‌ شد كه‌ خداوند جمیع‌ نخست‌زادگان‌ مصر را از نخست‌زادۀ انسان‌ تا نخست‌زادۀ بهایم‌ كشت‌. بنابراین‌ من‌ همۀ نرینه‌ها را كه‌ رحم‌ را گشایند، برای‌ خداوند ذبح‌می‌كنم‌، لیكن‌ هر نخست‌زاده‌ای‌ از پسران‌ خود را فدیه‌ می‌دهم‌.
\v 16 و این‌ علامتی‌ بر دستت‌ و عصابه‌ای‌ در میان‌ چشمان‌ تو خواهد بود، زیرا خداوند ما را بقوت‌ دست‌ از مصر بیرون‌ آورد.»
\s5
\v 17 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ فرعون‌ قوم‌ را رها كرده‌ بود، خدا ایشان‌ را از راه‌ زمین‌ فلسطینیان‌ رهبری‌ نكرد، هرچند آن‌ نزدیكتر بود. زیرا خدا گفت‌: «مبادا كه‌ چون‌ قوم‌ جنگ‌ بینند، پشیمان‌ شوند و به‌ مصر برگردند.»
\v 18 اما خدا قوم‌ را از راه‌ صحرای‌ دریای‌ قلزم‌ دور گردانید. پس‌ بنی‌اسرائیل‌ مسلح‌ شده‌، از زمین‌ مصر برآمدند.
\s5
\v 19 و موسی‌ استخوانهای‌ یوسف‌ را با خود برداشت‌، زیرا كه‌ او بنی‌اسرائیل‌ را قسم‌ سخت‌ داده‌، گفته‌ بود: «هرآینه‌ خدا از شما تفقد خواهد نمود و استخوانهای‌ مرا از اینجا با خود خواهید برد.»
\v 20 و از سُكُّوت‌ كوچ‌ كرده‌، در ایتام‌ به‌ كنار صحرا اردو زدند.
\v 21 و خداوند در روز، پیش‌ روی‌ قوم‌ در ستون‌ ابر می‌رفت‌ تا راه‌ را به‌ ایشان‌ دلالت‌ كند، و شبانگاه‌ در ستون‌ آتش‌، تا ایشان‌ را روشنایی‌ بخشد، و روز و شب‌ راه‌ روند.
\v 22 و ستون‌ ابر را در روز و ستون‌ آتش‌ را در شب‌، از پیش‌ روی‌ قوم‌ برنداشت‌.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌،گفت‌:
\v 2 «به‌ بنی‌اسرائیل‌ بگو كه‌ برگردیده‌، برابر فَمُالحیروت‌ در میان‌ مَجْدُل‌ و دریا اردو زنند. و در مقابل‌ بَعَل‌ صَفُون‌، در برابر آن‌به‌ كنار دریا اردو زنید.
\v 3 و فرعون‌ دربارۀ بنی‌اسرائیل‌ خواهد گفت‌: در زمین‌ گرفتار شده‌اند، و صحرا آنها را محصور كرده‌ است‌.
\s5
\v 4 و دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانم‌ تا ایشان‌ را تعاقب‌ كند، و در فرعون‌ و تمامی‌ لشكرش‌ جلال‌ خود را جلوه‌ دهم‌، تا مصریان‌ بدانند كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.» پس‌ چنین‌ كردند.
\v 5 و به‌ پادشاه‌ مصر گفته‌ شد كه‌ قوم‌ فرار كردند، و دل‌ فرعون‌ و بندگانش‌ بر قوم‌ متغیر شد، پس‌ گفتند: «این‌ چیست‌ كه‌ كردیم‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را از بندگی‌ خود رهایی‌ دادیم‌؟»
\s5
\v 6 پس‌ ارابۀ خود را بیاراست‌، و قوم‌ خود را با خود برداشت‌،
\v 7 و ششصد ارابۀ برگزیده‌ برداشت‌، و همۀ ارابه‌های‌ مصر را و سرداران‌ را بر جمیع‌ آنها.
\v 8 و خداوند دل‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر را سخت‌ ساخت‌ تا بنی‌اسرائیل‌ را تعاقب‌ كرد. و بنی‌اسرائیل‌ به‌ دست‌ بلند بیرون‌ رفتند.
\v 9 و مصریان‌ با تمامی‌ اسبان‌ و ارابه‌های‌ فرعون‌ و سوارانش‌ و لشكرش‌ در عقب‌ ایشان‌ تاخته‌، بدیشان‌ دررسیدند، وقتی‌ كه‌ به‌ كنار دریا نزد فم‌الحیروت‌، برابر بعل‌ صفون‌ فرود آمده‌ بودند.
\s5
\v 10 و چون‌ فرعون‌ نزدیك‌ شد، بنی‌اسرائیل‌ چشمان‌ خود را بالا كرده‌، دیدند كه‌ اینك‌ مصریان‌ از عقب‌ ایشان‌ می‌آیند. پس‌ بنی‌اسرائیل‌ سخت‌ بترسیدند، و نزد خداوند فریاد برآوردند،
\v 11 و به‌ موسی‌ گفتند: «آیا در مصر قبرها نبود كه‌ ما را برداشته‌ای‌ تا در صحرا بمیریم‌؟ این‌ چیست‌ به‌ ما كردی‌ كه‌ ما را از مصر بیرون‌ آوردی‌؟
\v 12 آیا این‌ آن‌ سخن‌ نیست‌ كه‌ به‌ تو در مصر گفتیم‌ كه‌ ما را بگذار تا مصریان‌ را خدمت‌ كنیم‌؟ زیرا كه‌ ما را خدمت‌ مصریان‌ بهتر است‌ از مردن‌ در صحرا!»
\s5
\v 13 موسی‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «مترسید! بایستید و نجات‌ خداوند را ببینید، كه‌ امروز آن‌ را برای‌ شما خواهد كرد، زیرا مصریان‌ را كه‌ امروز دیدید تا به‌ ابد دیگر نخواهید دید.
\v 14 خداوند برای‌ شما جنگ‌ خواهد كرد و شما خاموش‌ باشید.»
\s5
\v 15 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «چرا نزد من‌ فریاد می‌كنی‌؟ بنی‌اسرائیل‌ را بگو كه‌ كوچ‌ كنند.
\v 16 و اما تو عصای‌ خود را برافراز و دست‌ خود را بر دریا دراز كرده‌، آن‌ را مُنْشَقّ كن‌، تا بنی‌اسرائیل‌ از میان‌ دریا بر خشكی‌ راه‌ سپر شوند.
\v 17 و اما من‌ اینك‌، دل‌ مصریان‌ را سخت‌ می‌سازم‌، تا از عقب‌ ایشان‌ بیایند، و از فرعون‌ و تمامی‌ لشكر او و ارابه‌ها و سوارانش‌ جلال‌ خواهم‌ یافت‌.
\v 18 و مصریان‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، وقتی‌ كه‌ از فرعون‌ و ارابه‌هایش‌ و سوارانش‌ جلال‌ یافته‌ باشم‌.»
\s5
\v 19 و فرشتۀ خدا كه‌ پیش‌ اردوی‌ اسرائیل‌ می‌رفت‌، حركت‌ كرده‌، از عقب‌ ایشان‌ خرامید، و ستون‌ ابر از پیش‌ ایشان‌ نقل‌ كرده‌، در عقب‌ ایشان‌ بایستاد.
\v 20 و میان‌ اردوی‌ مصریان‌ و اردوی‌ اسرائیل‌ آمده‌، از برای‌ آنها ابر و تاریكی‌ می‌بود، و اینها را در شب‌ روشنایی‌ می‌داد كه‌ تمامی‌ شب‌ نزدیك‌ یكدیگر نیامدند.
\s5
\v 21 پس‌ موسی‌ دست‌ خود را بر دریا دراز كرد و خداوند دریا را به‌ باد شرقی‌ شدید، تمامی‌ آن‌ شب‌ برگردانیده‌، دریا را خشك‌ ساخت‌ و آب‌ مُنْشَقّ گردید.
\v 22 و بنی‌اسرائیل‌ در میان‌ دریا بر خشكی‌ می‌رفتند و آبها برای‌ ایشان‌ بر راست‌ و چپ‌، دیوار بود.
\s5
\v 23 و مصریان‌ با تمامی‌ اسبان‌ و ارابه‌ها و سواران‌ فرعون‌ از عقب‌ ایشان‌ تاخته‌، به‌ میان‌ دریا درآمدند.
\v 24 ودر پاس‌ سحری‌ واقع‌ شد كه‌ خداوند بر اردوی‌ مصریان‌ از ستون‌ آتش‌ و ابر نظر انداخت‌، و اردوی‌ مصریان‌ را آشفته‌ كرد.
\v 25 و چرخهای‌ ارابه‌های‌ ایشان‌ را بیرون‌ كرد، تا آنها را به‌ سنگینی‌ برانند و مصریان‌ گفتند: «از حضور بنی‌اسرائیل‌ بگریزیم‌! زیرا خداوند برای‌ ایشان‌ با مصریان‌ جنگ‌ می‌كند.»
\s5
\v 26 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را بر دریا دراز كن‌، تا آبها بر مصریان‌ برگردد، و بر ارابه‌ها و سواران‌ ایشان‌.»
\v 27 پس‌ موسی‌ دست‌ خود را بر دریا دراز كرد، و به‌ وقت‌ طلوع‌ صبح‌، دریا به‌ جریان‌ خود برگشت‌، و مصریان‌ به‌ مقابلش‌ گریختند، و خداوند مصریان‌ را در میان‌ دریا به‌ زیر انداخت‌.
\v 28 و آبها برگشته‌، ارابه‌ها و سواران‌ و تمام‌ لشكر فرعون‌ را كه‌ از عقب‌ ایشان‌ به‌ دریا درآمده‌ بودند، پوشانید، كه‌ یكی‌ از ایشان‌ هم‌ باقی‌ نماند.
\s5
\v 29 اما بنی‌اسرائیل‌ در میان‌ دریا به‌ خشكی‌ رفتند، و آبها برای‌ ایشان‌ دیواری‌ بود به‌ طرف‌ راست‌ و به‌ طرف‌ چپ.
\v 30 و در آن‌ روز خداوند اسرائیل‌ را از دست‌ مصریان‌ خلاصی‌ داد و اسرائیل‌ مصریان‌ را به‌ كنار دریا مرده‌ دیدند.
\v 31 و اسرائیل‌ آن‌ كار عظیمی‌ را كه‌ خداوند به‌ مصریان‌ كرده‌ بود دیدند، و قوم‌ از خداوند ترسیدند، و به‌ خداوند و به‌ بندۀ او موسی‌ ایمان‌ آوردند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 آنگاه‌ موسی‌ و بنی‌اسرائیل‌ این‌ سرود را برای‌ خداوند سراییده‌، گفتند كه‌: «یهوه‌ را سرود می‌خوانم‌ زیرا كه‌ با جلال‌ مظفر شده‌ است‌. اسب‌ و سوارش‌ را به‌ دریا انداخت‌.
\s5
\v 2 خداوند قوت‌ و تسبیح‌ من‌ است‌. و او نجات‌ من‌ گردیده‌ است‌. این‌ خدای‌ من‌ است‌، پس‌ او را تمجید می‌كنم‌. خدای‌ پدر من‌ است‌، پس‌ او را متعال‌ می‌خوانم‌.
\v 3 خداوند مرد جنگی‌ است‌. نام‌ او یهوه‌ است‌.
\s5
\v 4 ارابه‌ها و لشكر فرعون‌ را به‌ دریا انداخت‌. مبارزان‌ برگزیدۀ او در دریای‌ قلزم‌ غرق‌ شدند.
\v 5 لُجّه‌ها ایشان‌ را پوشانید. مثل‌ سنگ‌ به‌ ژرفیها فرو رفتند.
\s5
\v 6 دست‌ راست‌ تو ای‌ خداوند ، به‌ قوت‌ جلیل‌ گردیده‌. دست‌ راست‌ تو ای‌ خداوند ، دشمن‌ را خرد شكسته‌ است‌،
\v 7 و به‌ كثرت‌ جلال‌ خود خصمان‌ را منهدم‌ ساخته‌ای‌. غضب‌ خود را فرستاده‌، ایشان‌ را چون‌ خاشاك‌ سوزانیده‌ای‌،
\v 8 و به‌ نَفْخِۀ بینی‌ تو آبها فراهم‌ گردید. و موجها مثل‌ توده‌ بایستاد و لجه‌ها در میان‌ دریا منجمد گردید.
\s5
\v 9 دشمن‌ گفت‌ تعاقب‌ می‌كنم‌ و ایشان‌ را فرو می‌گیرم‌، و غارت‌ را تقسیم‌ كرده‌، جانم‌ از ایشان‌ سیر خواهد شد. شمشیر خود را كشیده‌، دست‌ من‌ ایشان‌ را هلاك‌ خواهد ساخت‌،
\v 10 و چون‌ به‌ نفخۀ خود دمیدی‌، دریا ایشان‌ را پوشانید. مثل‌ سرب‌ در آبهای‌ زورآور غرق‌ شدند.
\v 11 كیست‌ مانند تو ای‌ خداوند در میان‌ خدایان‌؟ كیست‌ مانند تو جلیل‌ در قدوسیت‌؟ تو مهیب‌ هستی‌ در تسبیح‌ خود و صانع‌ عجایب‌!
\s5
\v 12 چون‌ دست‌ راست‌ خود را دراز كردی‌، زمین‌ ایشان‌ را فرو برد.
\v 13 این‌ قومِ خویش‌ را كه‌ فدیه‌ دادی‌، به‌ رحمانیت‌ خود، رهبری‌ نمودی‌. ایشان‌ را به‌ قوت‌ خویش‌ به‌ سوی‌ مسكن‌ قدس‌ خود هدایت‌ كردی‌.
\s5
\v 14 امتها چون‌ شنیدند، مضطرب‌ گردیدند. لرزه‌ بر سكنۀ فلسطین‌ مستولی‌ گردید.
\v 15 آنگاه‌ امرای‌ ادوم‌ در حیرت‌ افتادند. و اكابر موآب‌ را لرزه‌ فرو گرفت‌، و جمیع‌ سكنۀ كنعان‌ گداخته‌ گردیدند.
\s5
\v 16 ترس‌ و هراس‌، ایشان‌ را فروگرفت‌. از بزرگی‌ بازوی‌ تو مثل‌ سنگ‌ ساكت‌ شدند، تا قوم‌ تو ای‌ خداوند عبور كنند، تا این‌ قومی‌ كه‌ تو خریده‌ای‌، عبور كنند.
\s5
\v 17 ایشان‌ را داخل‌ ساخته‌، در جبل‌ میراث‌ خود غرس‌ خواهی‌ كرد، به‌ مكانی‌ كه‌ تو ای‌ خداوند مسكن‌ خود ساخته‌ای‌، یعنی‌ آن‌ مقام‌ مقدسی‌ كه‌ دستهای‌ تو ای‌ خداوند مستحكم‌ كرده‌ است‌.
\v 18 خداوند سلطنت‌ خواهد كرد تا ابدالا´باد.»
\s5
\v 19 زیرا كه‌ اسبهای‌ فرعون‌ با ارابه‌ها و سوارانش‌ به‌ دریا درآمدند، و خداوند آب‌ دریا را بر ایشان‌ برگردانید. اما بنی‌اسرائیل‌ از میان‌ دریا به‌ خشكی‌ رفتند.
\v 20 و مریمِ نبیه‌، خواهر هارون‌، دف‌ را به‌ دست‌ خود گرفته‌، و همۀ زنان‌ از عقب‌ وی‌ دفها گرفته‌، رقص‌ كنان‌ بیرون‌ آمدند.
\v 21 پس‌ مریم‌ در جواب‌ ایشان‌ گفت‌: « خداوند را بسرایید، زیرا كه‌ با جلال‌مظفر شده‌ است‌؛ اسب‌ و سوارش‌ را به‌ دریا انداخت‌.»
\s5
\v 22 پس‌ موسی‌ اسرائیل‌ را از بحر قلزم‌ كوچانید، و به‌ صحرای‌ شور آمدند، و سه‌ روز در صحرا می‌رفتند و آب‌ نیافتند.
\v 23 پس‌ به‌ مارّه‌ رسیدند، و از آب‌ مارّه‌ نتوانستند نوشید زیرا كه‌ تلخ‌ بود. از این‌ سبب‌، آن‌ را ماره‌ نامیدند.
\s5
\v 24 و قوم‌ بر موسی‌ شكایت‌ كرده‌، گفتند: «چه‌ بنوشیم‌؟»
\v 25 چون‌ نزد خداوند استغاثه‌ كرد، خداوند درختی‌ بدو نشان‌ داد، پس‌ آن‌ را به‌ آب‌ انداخت‌ و آب‌ شیرین‌ گردید. و در آنجا فریضه‌ای‌ و شریعتی‌ برای‌ ایشان‌ قرار داد، و در آنجا ایشان‌ را امتحان‌ كرد.
\v 26 و گفت‌: «هرآینه‌ اگر قول‌ یهوه‌، خدای‌ خود را بشنوی‌، و آنچه‌ را در نظر او راست‌ است‌ بجا آوری‌، و احكام‌ او را بشنوی‌، و تمامی‌ فرایض‌ او را نگاه‌ داری‌، همانا هیچ‌ یك‌ از همۀ مرضهایی‌ را كه‌ بر مصریان‌ آورده‌ام‌ بر تو نیاورم‌، زیرا كه‌ من‌ یهوه‌، شفا دهندۀ تو هستم‌.»
\s5
\v 27 پس‌ به‌ ایلیم‌ آمدند، و در آنجا دوازده‌ چشمۀ آب‌ و هفتاد درخت‌ خرما بود، و در آنجا نزد آب‌ خیمه‌ زدند.
\s5
\c 16
\p
\v 1 پس‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ از ایلیم‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ صحرای‌ سین‌ كه‌ در میان‌ ایلیم‌ و سینا است‌ در روز پانزدهم‌ از ماه‌ دوم‌، بعد از بیرون‌ آمدن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر، رسیدند.
\v 2 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ در آن‌ صحرا بر موسی‌ و هارون‌ شكایت‌ كردند.
\v 3 و بنی‌اسرائیل‌ بدیشان‌ گفتند: «كاش‌ كه‌ در زمین‌ مصر به‌ دست‌ خداوند مرده‌ بودیم‌، وقتی‌ كه‌ نزد دیگهای‌گوشت‌ می‌نشستیم‌ و نان‌ را سیر می‌خوردیم‌، زیرا كه‌ ما را بدین‌ صحرا بیرون‌ آوردید، تا تمامی‌ این‌ جماعت‌ را به‌ گرسنگی‌ بكشید.»
\s5
\v 4 آنگاه‌ خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «همانا من‌ نان‌ از آسمان‌ برای‌ شما بارانم‌، و قوم‌ رفته‌، كفایت‌ هر روز را در روزش‌ گیرند، تا ایشان‌ را امتحان‌ كنم‌ كه‌ بر شریعت‌ من‌ رفتار می‌كنند یا نه‌.
\v 5 و واقع‌ خواهد شد در روز ششم‌، كه‌ چون‌ آنچه‌ را كه‌ آورده‌ باشند درست‌ نمایند، همانا دوچندان‌ آن‌ خواهد بود كه‌ هر روز برمی‌چیدند.»
\s5
\v 6 و موسی‌ و هارون‌ به‌ همۀ بنی‌اسرائیل‌ گفتند: «شامگاهان‌ خواهید دانست‌ كه‌ خداوند شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ است‌.
\v 7 و بامدادان‌ جلال‌ خداوند را خواهید دید، زیرا كه‌ او شكایتی‌ را كه‌ بر خداوند كرده‌اید شنیده‌ است‌، و ما چیستیم‌ كه‌ بر ما شكایت‌ می‌كنید؟»
\v 8 و موسی‌ گفت‌: «این‌ خواهد بود چون‌ خداوند ، شامگاه‌ شما را گوشت‌ دهد تا بخورید، و بامداد نان‌، تا سیر شوید، زیرا خداوند شكایتهای‌ شما را كه‌ بر وی‌ كرده‌اید شنیده‌ است‌، و ما چیستیم‌؟ بر ما نی‌، بلكه‌ بر خداوند شكایت‌ نموده‌اید.»
\s5
\v 9 و موسی‌ به‌ هارون‌ گفت‌: «به‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ بگو به‌ حضور خداوند نزدیك‌ بیایید، زیرا كه‌ شكایتهای‌ شما را شنیده‌ است‌.»
\v 10 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ هارون‌ به‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ سخن‌ گفت‌، به‌ سوی‌ صحرا نگریستند و اینك‌ جلال‌ خداوند در ابر ظاهر شد.
\v 11 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 12 «شكایتهای‌ بنی‌اسرائیل‌ را شنیده‌ام‌، پس‌ ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: در عصر گوشت‌خواهید خورد، و بامداد از نان‌ سیر خواهید شد تا بدانید كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.»
\s5
\v 13 و واقع‌ شد كه‌ در عصر، سَلوی‌ برآمده‌، لشكرگاه‌ را پوشانیدند، و بامدادان‌ شبنم‌ گرداگرد اردو نشست‌.
\v 14 و چون‌ شبنمی‌ كه‌ نشسته‌ بود برخاست‌، اینك‌ بر روی‌ صحرا چیزی‌ دقیق‌، مدور و خُرد، مثل‌ ژاله‌ بر زمین‌ بود.
\v 15 و چون‌ بنی‌اسرائیل‌ این‌ را دیدند به‌ یكدیگر گفتند كه‌ این‌ منّ است‌، زیرا كه‌ ندانستند چه‌ بود. موسی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «این‌ آن‌ نان‌ است‌ كه‌ خداوند به‌ شما می‌دهد تا بخورید.
\s5
\v 16 این‌ است‌ امری‌ كه‌ خداوند فرموده‌ است‌، كه‌ هر كس‌ به‌ قدر خوراك‌ خود از این‌ بگیرد، یعنی‌ یك‌ عُومَر برای‌ هر نفر به‌ حسب‌ شمارۀ نفوس‌ خویش‌، هر شخص‌ برای‌ كسانی‌ كه‌ در خیمۀ او باشند بگیرد.»
\v 17 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ كردند، بعضی‌ زیاد و بعضی‌ كم‌ برچیدند.
\v 18 اما چون‌ به‌ عومر پیمودند، آنكه‌ زیاد برچیده‌ بود، زیاده‌ نداشت‌، و آنكه‌ كم‌ برچیده‌ بود، كم‌ نداشت‌، بلكه‌ هر كس‌ به‌ قدر خوراكش‌ برچیده‌ بود.
\s5
\v 19 و موسی‌ بدیشان‌ گفت‌: «زنهار كسی‌ چیزی‌ از این‌ تا صبح‌ نگاه‌ ندارد.»
\v 20 لكن‌ به‌ موسی‌ گوش‌ ندادند، بلكه‌ بعضی‌ چیزی‌ از آن‌ تا صبح‌ نگاه‌ داشتند. و كرمها بهم‌ رسانیده‌، متعفن‌ گردید، و موسی‌ بدیشان‌ خشمناك‌ شد.
\v 21 و هر صبح‌، هر كس‌ به‌ قدر خوراك‌ خود برمی‌چید، و چون‌ آفتاب‌ گرم‌ می‌شد، می‌گداخت‌.
\s5
\v 22 و واقع‌ شد در روز ششم‌ كه‌ نان‌ مضاعف‌، یعنی‌ برای‌ هر نفری‌ دو عومر برچیدند. پس‌ همۀ رؤسای‌ جماعت‌ آمده‌، موسی‌ را خبر دادند.
\v 23 او بدیشان‌ گفت‌: «این‌ است‌ آنچه‌ خداوند گفت‌، كه‌ فردا آرامی‌ است‌، و سَبَّتِ مقدسِ خداوند . پس‌ آنچه‌ بر آتش‌ باید پخت‌ بپزید، و آنچه‌ در آب‌ باید جوشانید بجوشانید، و آنچه‌ باقی‌ باشد، برای‌ خود ذخیره‌ كرده‌، بجهت‌ صبح‌ نگاه‌ دارید.»
\s5
\v 24 پس‌ آن‌ را تا صبح‌ ذخیره‌ كردند، چنانكه‌ موسی‌ فرموده‌ بود، و نه‌ متعفن‌ گردید و نه‌ كرم‌ در آن‌ پیدا شد.
\v 25 و موسی‌ گفت‌: «امروز این‌ را بخورید زیرا كه‌ امروز سَبَّت‌ خداوند است‌، و در این‌ روز آن‌ را در صحرا نخواهید یافت‌.
\s5
\v 26 شش‌ روز آن‌ را برچینید، و روز هفتمین‌، سَبَّت‌ است‌. در آن‌ نخواهد بود.»
\v 27 و واقع‌ شد كه‌ در روز هفتم‌، بعضی‌ از قوم‌ برای‌ برچیدن‌ بیرون‌ رفتند، اما نیافتند.
\s5
\v 28 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «تا به‌ كی‌ از نگاه‌ داشتن‌ وصایا و شریعت‌ من‌ ابا می‌نمایید؟
\v 29 ببینید چونكه‌ خداوند سَبَّت‌ را به‌ شما بخشیده‌ است‌، از این‌ سبب‌ در روز ششم‌، نانِ دو روز را به‌ شما می‌دهد، پس‌ هر كس‌ در جای‌ خود بنشیند و در روز هفتم‌ هیچ‌ كس‌ از مكانش‌ بیرون‌ نرود.»
\v 30 پس‌ قوم‌ در روز هفتمین‌ آرام‌ گرفتند.
\s5
\v 31 و خاندان‌ اسرائیل‌ آن‌ را منّ نامیدند، و آن‌ مثل‌ تخم‌ گشنیز سفید بود، و طعمش‌ مثل‌ قرصهای‌ عسلی‌.
\v 32 و موسی‌ گفت‌: «این‌ امری‌ است‌ كه‌ خداوند فرموده‌ است‌ كه‌ عومری‌ از آن‌ پر كنی‌، تا در نسلهای‌ شما نگاه‌ داشته‌ شود، تا آن‌ نان‌ را ببینند كه‌ در صحرا، وقتی‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌، آن‌ را به‌ شما خورانیدم‌.»
\s5
\v 33 پس‌ موسی‌ به‌ هارون‌ گفت‌: «ظرفی‌ بگیر، و عومری‌ پر از منّ در آن‌ بنه‌ و آن‌ را به‌ حضور خداوند بگذار، تا در نسلهای‌ شما نگاه‌ داشته‌شود.»
\v 34 چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، همچنان‌ هارون‌ آن‌ را پیش‌ (تابوت‌) شهادت‌ گذاشت‌ تا نگاه‌ داشته‌ شود.
\v 35 و بنی‌اسرائیل‌ مدت‌ چهل‌ سال‌ منّ را می‌خوردند، تا به‌ زمین‌ آباد رسیدند، یعنی‌ تا به‌ سرحد زمین‌ كنعان‌ داخل‌ شدند، خوراك‌ ایشان‌ منّ بود.
\v 36 و اما عومر، ده‌ یك‌ ایفه‌ است‌.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ به حكم‌ خداوند طی‌ منازل‌ كرده‌، از صحرای‌ سین‌ كوچ‌ كردند، و در رفیدیم‌ اردو زدند، و آب‌ نوشیدن‌ برای‌ قوم‌ نبود.
\v 2 و قوم‌ با موسی‌ منازعه‌ كرده‌، گفتند: «ما را آب‌ بدهید تا بنوشیم‌.» موسی‌ بدیشان‌ گفت‌: «چرا با من‌ منازعه‌ می‌كنید، و چرا خداوند را امتحان‌ می‌نمایید؟»
\v 3 و در آنجا قوم‌ تشنۀ آب‌ بودند، و قوم‌ بر موسی‌ شكایت‌ كرده‌، گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون‌ آوردی‌، تا ما و فرزندان‌ و مواشی‌ ما را به‌ تشنگی‌ بكشی‌؟»
\s5
\v 4 آنگاه‌ موسی‌ نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «با این‌ قوم‌ چه‌ كنم‌؟ نزدیك‌ است‌ مرا سنگسار كنند.»
\v 5 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «پیش‌ روی‌ قوم‌ برو، و بعضی‌ از مشایخ‌ اسرائیل‌ را با خود بردار، و عصای‌ خود را كه‌ بدان‌ نهر را زدی‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، برو.
\v 6 همانا من‌ در آنجا پیش‌ روی‌ تو بر آن‌ صخره‌ای‌ كه‌ در حوریب‌ است‌، می‌ایستم‌، و صخره‌ را خواهی‌ زد تا آب‌ از آن‌ بیرون‌ آید، و قوم‌ بنوشند.» پس‌ موسی‌ به‌ حضور مشایخ‌ اسرائیل‌ چنین‌ كرد.
\v 7 و آن‌ موضع‌ را مَسَّه‌ و مَریبه‌ نامید، به‌ سبب‌ منازعۀبنی‌اسرائیل‌، و امتحان‌ كردن‌ ایشان‌ خداوند را، زیرا گفته‌ بودند: «آیا خداوند در میان‌ ما هست‌ یا نه‌؟»
\s5
\v 8 پس‌ عمالیق‌ آمده‌، در رفیدیم‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ كردند.
\v 9 و موسی‌ به‌ یوشع‌ گفت‌: «مردان‌ برای‌ ما برگزین‌ و بیرون‌ رفته‌، با عمالیق‌ مقاتله‌ نما، و بامدادان‌ من‌ عصای‌ خدا را به‌ دست‌ گرفته‌، بر قلۀ كوه‌ خواهم‌ ایستاد.»
\v 10 پس‌ یوشع‌ بطوری‌ كه‌ موسی‌ او را امر فرموده‌ بود كرد، تا با عمالیق‌ محاربه‌ كند. و موسی‌ و هارون‌ و حور بر قلۀ كوه‌ برآمدند.
\s5
\v 11 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ موسی‌ دست‌ خود را برمی‌افراشت‌، اسرائیل‌ غلبه‌ می‌یافتند و چون‌ دست‌ خود را فرو می‌گذاشت‌، عمالیق‌ چیره‌ می‌شدند.
\v 12 و دستهای‌ موسی‌ سنگین‌ شد. پس‌ ایشان‌ سنگی‌ گرفته‌، زیرش‌ نهادند كه‌ بر آن‌ بنشیند. و هارون‌ و حور، یكی‌ از این‌ طرف‌ و دیگری‌ از آن‌ طرف‌، دستهای‌ او را بر می‌داشتند، و دستهایش‌ تا غروب‌ آفتاب‌ برقرار ماند.
\v 13 و یوشع‌، عمالیق‌ و قوم‌ او را به‌ دم‌ شمشیر منهزم‌ ساخت‌.
\s5
\v 14 پس‌ خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «این‌ را برای‌ یادگاری‌ در كتاب‌ بنویس‌، و به‌ سمع‌ یوشع‌ برسان‌ كه‌ هرآینه‌ ذكر عمالیق‌ را از زیر آسمان‌ محو خواهم‌ ساخت‌.»
\v 15 و موسی‌ مذبحی‌ بنا كرد و آن‌ را یهوه‌ نِسّی‌ نامید.
\v 16 و گفت‌: «زیرا كه‌ دست‌ بر تخت‌ خداوند است‌، كه‌ خداوند را جنگ‌ با عمالیق‌ نسلاً بعد نسل‌ خواهد بود.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و چون‌ یتْرون‌، كاهن‌ مدیان‌، پدر زن موسی‌، آنچه‌ را كه‌ خدا با موسی‌ و قوم‌ خود، اسرائیل‌ كرده‌ بود شنید كه‌ خداوند چگونه‌ اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آورده‌ بود،
\v 2 آنگاه‌ یترون‌ پدرزن‌ موسی‌، صَفّوره‌، زن‌ موسی‌ را برداشت‌، بعد از آنكه‌ او را پس‌ فرستاده‌ بود.
\v 3 و دو پسر او را كه‌ یكی‌ را جرشون‌ نام‌ بود، زیرا گفت‌: «در زمین‌ بیگانه‌ غریب‌ هستم‌،»
\v 4 و دیگری‌ را الیعازر نام‌ بود، زیرا گفت‌: «كه‌ خدای‌ پدرم‌ مددكار من‌ بوده‌، مرا از شمشیر فرعون‌ رهانید.»
\s5
\v 5 پس‌ یترون‌، پدر زن‌ موسی‌، با پسران‌ و زوجه‌اش‌ نزد موسی‌ به‌ صحرا آمدند، در جایی‌ كه‌ او نزد كوه‌ خدا خیمه‌ زده‌ بود.
\v 6 و به‌ موسی‌ خبر داد كه‌ من‌ یترون‌، پدر زن‌ تو با زن‌ تو و دو پسرش‌ نزد تو آمده‌ایم‌.
\s5
\v 7 پس‌ موسی‌ به‌ استقبال‌ پدر زن‌ خود بیرون‌ آمد و او را تعظیم‌ كرده‌، بوسید و سلامتی‌ یكدیگر را پرسیده‌، به‌ خیمه‌ درآمدند.
\v 8 و موسی‌ پدر زن‌ خود را از آنچه‌ خداوند به‌ فرعون‌ و مصریان‌ به‌ خاطر اسرائیل‌ كرده‌ بود خبر داد، و از تمامی‌ مشقتی‌ كه‌ در راه‌ بدیشان‌ واقع‌ شده‌، خداوند ایشان‌ را از آن‌ رهانیده‌ بود.
\s5
\v 9 و یترون‌ شاد گردید، به‌ سبب‌ تمامی‌ احسانی‌ كه‌ خداوند به‌ اسرائیل‌ كرده‌، و ایشان‌ را از دست‌ مصریان‌ رهانیده‌ بود.
\v 10 و یترون‌ گفت‌: «متبارك‌ است‌ خداوند كه‌ شما را از دست‌ مصریان‌ و از دست‌ فرعون‌ خلاصی‌ داده‌ است‌، و قوم‌ خود را از دست‌ مصریان‌ رهانیده‌.
\v 11 الا´ن‌ دانستم‌ كه‌ یهوه‌ از جمیع‌ خدایان‌ بزرگتر است‌، خصوصاً در همان‌ امری‌ كه‌ بر ایشان‌ تكبر می‌كردند.»
\s5
\v 12 و یترون‌،پدر زن‌ موسی‌، قربانی سوختنی‌ و ذبایح‌ برای‌ خدا گرفت‌، و هارون‌ و جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ آمدند تا با پدر زن‌ موسی‌ به‌ حضور خدا نان‌ بخورند.
\s5
\v 13 بامدادان‌ واقع‌ شد كه‌ موسی‌ برای‌ داوری‌ قوم‌ بنشست‌، و قوم‌ به‌ حضور موسی‌ از صبح‌ تا شام‌ ایستاده‌ بودند.
\v 14 و چون‌ پدر زن‌ موسی‌ آنچه‌ را كه‌ او به‌ قوم‌ می‌كرد دید، گفت‌: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ تو با قوم‌ می‌نمایی‌؟ چرا تو تنها می‌نشینی‌ و تمامی‌ قوم‌ نزد تو از صبح‌ تا شام‌ می‌ایستند؟»
\s5
\v 15 موسی‌ به‌ پدر زن‌ خود گفت‌ كه‌ «قوم‌ نزد من‌ می‌آیند تا از خدا مسألت‌ نمایند.
\v 16 هرگاه‌ ایشان‌ را دعوی‌ شود، نزد من‌ می‌آیند، و میان‌ هر كس‌ و همسایه‌اش‌ داوری‌ می‌كنم‌، و فرایض‌ و شرایع‌ خدا را بدیشان‌ تعلیم‌ می‌دهم‌.»
\s5
\v 17 پدر زن‌ موسی‌ به‌ وی‌ گفت‌: «كاری‌ كه‌ تو می‌كنی‌، خوب‌ نیست‌.
\v 18 هرآینه‌ تو و این‌ قوم‌ نیز كه‌ با تو هستند، خسته‌ خواهید شد، زیرا كه‌ این‌ امر برای‌ تو سنگین‌ است‌. تنها این‌ را نمی‌توانی‌ كرد.
\v 19 اكنون‌ سخن‌ مرا بشنو. تو را پند می‌دهم‌ و خدا با تو باد؛ و تو برای‌ قوم‌ به‌ حضور خدا باش‌، و امور ایشان‌ را نزد خدا عرضه‌ دار.
\v 20 و فرایض‌ و شرایع‌ را بدیشان‌ تعلیم‌ ده‌، و طریقی‌ را كه‌ بدان‌ می‌باید رفتار نمود، و عملی‌ را كه‌ می‌باید كرد، بدیشان‌ اعلام‌ نما.
\s5
\v 21 و از میان‌ تمامی‌ قوم‌، مردان‌ قابل‌ را كه‌ خداترس‌ و مردان‌ امین‌، كه‌ از رشوت‌ نفرت‌ كنند، جستجو كرده‌، بر ایشان‌ بگمار، تا رؤسای‌ هزاره‌ و رؤسای‌ صده‌ و رؤسای‌ پنجاه‌ و رؤسای‌ ده‌ باشند.
\v 22 تا بر قوم‌ پیوسته‌ داوری‌ نمایند، و هر امر بزرگ‌ را نزد تو بیاورند، و هر امركوچك‌ را خود فیصل‌ دهند. بدین‌ طور بار خود را سبك‌ خواهی‌ كرد، و ایشان‌ با تو متحمل‌ آن‌ خواهند شد.
\v 23 اگر این‌ كار را بكنی‌ و خدا تو را چنین‌ امر فرماید، آنگاه‌ یارای‌ استقامت‌ خواهی‌ داشت‌، و جمیع‌ این‌ قوم‌ نیز به‌ مكان‌ خود به‌ سلامتی‌ خواهند رسید.»
\s5
\v 24 پس‌ موسی‌ سخن‌ پدر زن‌ خود را اجابت‌ كرده‌، آنچه‌ او گفته‌ بود به‌ عمل‌ آورد.
\v 25 و موسی‌ مردان‌ قابل‌ از تمامی‌ اسرائیل‌ انتخاب‌ كرده‌، ایشان‌ را رؤسای‌ قوم‌ ساخت‌، رؤسای‌ هزاره‌ و رؤسای‌ صده‌ و رؤسای‌ پنجاه‌ و رؤسای‌ ده‌.
\v 26 و در داوری قوم‌ پیوسته‌ مشغول‌ می‌بودند. هر امر مشكل‌ را نزد موسی‌ می‌آوردند، و هر دعوی‌ كوچك‌ را خود فیصل‌ می‌دادند.
\v 27 و موسی‌ پدر زن‌ خود را رخصت‌ داد و او به‌ ولایت‌ خود رفت‌.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و در ماه‌ سوم‌ از بیرون‌ آمدن‌بنی‌اسرائیل‌ از زمین‌ مصر، در همان‌ روز به‌ صحرای‌ سینا آمدند.
\v 2 و از رَفیدیم‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ صحرای‌ سینا رسیدند، و در بیابان‌ اردو زدند، و اسرائیل‌ در آنجا در مقابل‌ كوه‌ فرود آمدند.
\s5
\v 3 و موسی‌ نزد خدا بالا رفت‌، و خداوند از میان‌ كوه‌ او را ندا درداد و گفت‌: «به‌ خاندان‌ یعقوب‌ چنین‌ بگو، و بنی‌اسرائیل‌ را خبر بده‌:
\v 4 شما آنچه‌ را كه‌ من‌ به‌ مصریان‌ كردم‌، دیده‌اید، و چگونه‌ شما را بر بالهای‌ عقاب‌ برداشته‌، نزد خود آورده‌ام‌.
\v 5 و اكنون‌ اگر آواز مرا فی‌الحقیقه‌ بشنوید، و عهد مرا نگاه‌ دارید، همانا خزانۀ خاص‌ من‌ از جمیع‌ قومها خواهید بود. زیرا كه‌ تمامی‌ جهان‌، از آن‌ من‌ است‌.
\v 6 و شما برای‌ من‌ مملكت‌ كَهَنه‌ و امتِ مقدس‌ خواهید بود. این‌ است‌ آن‌ سخنانی‌ كه‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ می‌باید گفت‌.»
\s5
\v 7 پس‌ موسی‌ آمده‌، مشایخ‌ قوم‌ را خواند، و همۀ این‌ سخنان‌ را كه‌ خداوند او را فرموده‌ بود، بر ایشان‌ اِلقا كرد.
\v 8 و تمامی‌ قوم‌ به‌ یك‌ زبان‌ در جواب‌ گفتند: «آنچه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌، خواهیم‌ كرد.» و موسی‌ سخنان‌ قوم‌ را باز به‌ خداوند عرض‌ كرد.
\v 9 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «اینك‌ من‌ در ابرمُظْلِم‌ نزد تو می‌آیم‌، تا هنگامی‌ كه‌ به‌ تو سخن‌ گویم‌ قوم‌ بشنوند، و بر تو نیز همیشه‌ ایمان‌ داشته‌ باشند.» پس‌ موسی‌ سخنان‌ قوم‌ را به‌ خداوند باز گفت‌.
\s5
\v 10 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد قوم‌ برو و ایشان‌ را امروز و فردا تقدیس‌ نما، و ایشان‌ رخت‌ خود را بشویند.
\v 11 و در روز سوم‌ مهیا باشید، زیرا كه‌ در روز سوم‌ خداوند در نظر تمامی‌ قوم‌ بر كوه‌ سینا نازل‌ شود.
\s5
\v 12 و حدود برای‌ قوم‌ از هر طرف‌ قرار ده‌، و بگو: باحذر باشید از اینكه‌ به‌ فراز كوه‌ برآیید، یا دامنۀ آن‌ را لمس‌ نمایید، زیرا هر كه‌ كوه‌ را لمس‌ كند، هرآینه‌ كشته‌ شود.
\v 13 دست‌ بر آن‌ گذارده‌ نشود بلكه‌ یا سنگسار شود یا به‌ تیر كشته‌ شود، خواه‌ بهایم‌ باشد خواه‌ انسان‌، زنده‌ نماند. اما چون‌ كَرِنّا نواخته‌ شود، ایشان‌ به‌ كوه‌ برآیند.»
\s5
\v 14 پس‌ موسی‌ از كوه‌ نزد قوم‌ فرود آمده‌، قوم‌ را تقدیس‌ نمود و رخت‌ خود را شستند.
\v 15 و به‌ قوم‌ گفت‌: «در روز سوم‌ حاضر باشید، و به‌ زنان‌ نزدیكی‌ منمایید.»
\s5
\v 16 و واقع‌ شد در روز سوم‌ به‌ وقت‌ طلوع‌ صبح‌، كه‌ رعدها و برقها و ابر غلیظ‌ بر كوه‌ پدید آمد، و آواز كَرِنّای‌ بسیار سخت‌،بطوری‌ كه‌ تمامی‌ قوم‌ كه‌ در لشكرگاه‌ بودند، بلرزیدند.
\v 17 و موسی‌ قوم‌ را برای‌ ملاقات‌ خدا از لشكرگاه‌ بیرون‌ آورد، و در پایان‌ كوه‌ ایستادند.
\v 18 و تمامی‌ كوه‌ سینا را دود فرو گرفت‌، زیرا خداوند در آتش‌ بر آن‌ نزول‌ كرد، و دودش‌ مثل‌ دود كوره‌ای‌ بالا می‌شد، و تمامی‌ كوه‌ سخت‌ متزلزل‌ گردید.
\s5
\v 19 و چون‌ آواز كَرِنّا زیاده‌ و زیاده‌ سخت‌ نواخته‌ می‌شد، موسی‌ سخن‌ گفت‌، و خدا او را به‌ زبان‌ جواب‌ داد.
\v 20 و خداوند بر كوه‌ سینا بر قله‌ كوه‌ نازل‌ شد، و خداوند موسی‌ را به‌ قلۀ كوه‌ خواند، و موسی‌ بالا رفت‌.
\v 21 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «پایین‌ برو و قوم‌ را قدغن‌ نما، مبادا نزد خداوند برای‌ نظر كردن‌، از حد تجاوز نمایند، كه‌ بسیاری‌ از ایشان‌ هلاك‌ خواهند شد.
\v 22 و كهنه‌ نیز كه‌ نزد خداوند می‌آیند، خویشتن‌ را تقدیس‌ نمایند، مبادا خداوند بر ایشان‌ هجوم‌ آورد.»
\s5
\v 23 موسی‌ به‌ خداوند گفت‌: «قوم‌ نمی‌توانند به‌ فراز كوه‌ سینا آیند، زیرا كه‌ تو ما را قدغن‌ كرده‌، گفته‌ای‌ كوه‌ را حدود قرار ده‌ و آن‌ را تقدیس‌ نما.»
\v 24 خداوند وی‌ را گفت‌: «پایین‌ برو و تو و هارون‌ همراهت‌ برآیید، اما كَهَنه‌ و قوم‌ از حد تجاوز ننمایند، تا نزد خداوند بالا بیایند، مبادا بر ایشان‌ هجوم‌ آورد.»
\v 25 پس‌ موسی‌ نزد قوم‌ فرود شده‌، بدیشان‌ سخن‌ گفت‌.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و خدا تكلم‌ فرمود و همۀ این‌ كلمات‌را بگفت‌:
\v 2 « من‌ هستم‌ یهوه‌، خدای‌ تو، كه‌ تو را از زمین‌مصر و از خانۀ غلامی‌ بیرون‌ آوردم‌.
\v 3 تو را خدایان‌ دیگر غیر از من‌ نباشد.
\s5
\v 4 « صورتی‌ تراشیده‌ و هیچ‌ تمثالی‌ از آنچه‌ بالا در آسمان‌ است‌، و از آنچه‌ پایین‌ در زمین‌ است‌، و از آنچه‌ در آب‌ زیر زمین‌ است‌، برای‌ خود مساز.
\v 5 نزد آنها سجده‌ مكن‌، و آنها را عبادت‌ منما، زیرا من‌ كه‌ یهوه‌، خدای‌ تو می‌باشم‌، خدای‌ غیور هستم‌، كه‌ انتقام‌ گناه‌ پدران‌ را از پسران‌ تا پشت‌ سوم‌ و چهارم‌ از آنانی‌ كه‌ مرا دشمن‌ دارند می‌گیرم‌.
\v 6 و تا هزار پشت‌ بر آنانی‌ كه‌ مرا دوست‌ دارند و احكام‌ مرا نگاه‌ دارند، رحمت‌ می‌كنم‌.
\s5
\v 7 « نام‌ یهوه‌، خدای‌ خود را به‌ باطل‌ مبر، زیرا خداوند كسی‌ را كه‌ اسم‌ او را به‌ باطل‌ بَرَد، بی‌گناه‌ نخواهد شمرد.
\s5
\v 8 « روز سَبَّت‌ را یاد كن‌ تا آن‌ را تقدیس‌ نمایی‌.
\v 9 شش‌ روز مشغول‌ باش‌ و همۀ كارهای‌ خود را بجا آور.
\v 10 اما روز هفتمین‌، سَبَّتِ یهوه‌، خدای‌ توست‌. در آن‌ هیچ‌ كار مكن‌، تو و پسرت‌ و دخترت‌ و غلامت‌ و كنیزت‌ و بهیمه‌ات‌ و مهمان‌ تو كه‌ درون‌ دروازه‌های‌ تو باشد.
\v 11 زیرا كه‌ در شش‌ روز، خداوند آسمان‌ و زمین‌ و دریا و آنچه‌ را كه‌ در آنهاست‌ بساخت‌، و در روز هفتم‌ آرام‌ فرمود. از این‌ سبب‌ خداوند روز هفتم‌ را مبارك‌ خوانده‌، آن‌ را تقدیس‌ نمود.
\s5
\v 12 پدر و مادر خود را احترام‌ نما، تا روزهای‌تو در زمینی‌ كه‌ یهوه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌بخشد، دراز شود.
\v 13 « قتل‌ مكن‌.
\v 14 « زنا مكن‌.
\s5
\v 15 « دزدی‌ مكن‌.
\v 16 « بر همسایۀ خود شهادت‌ دروغ‌ مده‌.
\v 17 «به‌ خانۀ همسایۀ خود طمع‌ مورز، و به‌ زن‌ همسایه‌ات‌ و غلامش‌ و كنیزش‌ و گاوش‌ و الاغش‌ و به‌ هیچ‌ چیزی‌ كه‌ از آن‌ همسایۀ تو باشد، طمع‌ مكن‌.»
\s5
\v 18 و جمیع‌ قوم‌ رعدها و زبانه‌های‌ آتش‌ و صدای‌ كَرِنّا و كوه‌ را كه‌ پر از دود بود دیدند، و چون‌ قوم‌ این‌ را بدیدند لرزیدند، و از دور بایستادند.
\v 19 و به‌ موسی‌ گفتند: «تو به‌ ما سخن‌ بگو و خواهیم‌ شنید، اما خدا به‌ ما نگوید، مبادا بمیریم‌.»
\v 20 موسی‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «مترسید زیرا خدا برای‌ امتحان‌ شما آمده‌ است‌، تا ترس‌ او پیش‌ روی‌ شما باشد و گناه‌ نكنید.»
\v 21 پس‌ قوم‌ از دور ایستادند و موسی‌ به‌ ظلمت‌ غلیظ كه‌ خدا در آن‌ بود، نزدیك‌ آمد.
\s5
\v 22 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ بگو: شما دیدید كه‌ از آسمان‌ به‌ شما سخن‌ گفتم‌:
\v 23 با من‌ خدایان‌ نقره‌ مسازید و خدایان‌ طلا برای‌ خود مسازید.
\s5
\v 24 مذبحی‌ از خاك‌ برای‌ من‌ بساز، و قربانی‌های‌ سوختنی‌ خود و هدایای‌ سلامتی‌خود را از گله‌ و رمۀ خویش‌ بر آن‌ بگذران‌، در هر جایی‌ كه‌ یادگاری‌ برای‌ نام‌ خود سازم‌، نزد تو خواهم‌ آمد، و تو را بركت‌ خواهم‌ داد.
\v 25 و اگر مذبحی‌ از سنگ‌ برای‌ من‌ سازی‌، آن‌ را از سنگهای‌ تراشیده‌ بنا مكن‌، زیرا اگر افزار خود را بر آن‌ بلند كردی‌، آن‌ را نجس‌ خواهی‌ ساخت‌.
\v 26 و بر مذبح‌ من‌ از پله‌ها بالا مرو، مبادا عورَت‌ تو بر آن‌ مكشوف‌ شود.»
\s5
\c 21
\p
\v 1 و این‌ است‌ احكامی‌ كه‌ پیش‌ ایشان ‌می‌گذاری:
\s5
\v 2 « اگر غلام‌ عبری‌ بخری‌، شش‌ سال‌ خدمت‌ كند، و در هفتمین‌، بی‌قیمت‌، آزاد بیرون‌ رود.
\v 3 اگر تنها آمده‌، تنها بیرون‌ رود و اگر صاحب‌ زن‌ بوده‌، زنش‌ همراه‌ او بیرون‌ رود.
\v 4 اگر آقایش‌ زنی‌ بدو دهد و پسران‌ یا دختران‌ برایش‌ بزاید، آنگاه‌ زن‌ و اولادش‌ از آن‌ آقایش‌ باشند، و آن‌ مرد تنها بیرون‌ رود.
\s5
\v 5 لیكن‌ هرگاه‌ آن‌ غلام‌ بگوید كه‌ هرآینه‌ آقایم‌ و زن‌ و فرزندان‌ خود را دوست‌ می‌دارم‌ و نمی‌خواهم‌ كه‌ آزاد بیرون‌ روم‌،
\v 6 آنگاه‌ آقایش‌ او را به‌ حضور خدا بیاورد، و او را نزدیك‌ در یا قایمۀ در برساند، و آقایش‌ گوش‌ او را با درفشی‌ سوراخ‌ كند، و او وی‌ را همیشه‌ بندگی‌ نماید.
\s5
\v 7 « اما اگر شخصی‌، دختر خود را به‌ كنیزی‌ بفروشد، مثل‌ غلامان‌ بیرون‌ نرود.
\v 8 هر گاه‌ به‌ نظر آقایش‌ كه‌ او را برای‌ خود نامزد كرده‌ است‌ ناپسند آید، بگذارد كه‌ او را فدیه‌ دهند، اما هیچ‌ حق‌ ندارد كه‌ او را به‌ قوم‌ بیگانه‌ بفروشد، زیرا كه‌ بدوخیانت‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 9 و هرگاه‌ او را به‌ پسر خود نامزد كند، موافق‌ رسم‌ دختران‌ با او عمل‌ نماید.
\v 10 اگر زنی‌ دیگر برای‌ خود گیرد، آنگاه‌ خوراك‌ و لباس‌ و مباشرت‌ او را كم‌ نكند.
\v 11 و اگر این‌ سه‌ چیز را برای‌ او نكند، آنگاه‌ بی‌قیمت‌ و رایگان‌ بیرون‌ رود.
\s5
\v 12 « هر كه‌ انسانی‌ را بزند و او بمیرد، هر آینه‌ كشته‌ شود.
\v 13 اما اگر قصد او نداشت‌، بلكه‌ خدا وی‌ را بدستش‌ رسانید، آنگاه‌ مكانی‌ برای‌ تو معین‌ كنم‌ تا بدانجا فرار كند.
\v 14 لیكن‌ اگر شخصی‌ عمداً بر همسایۀ خود آید، تا او را به‌ مكر بكُشد، آنگاه‌ او را از مذبح‌ من‌ كشیده‌، به‌ قتل‌ برسان‌.
\s5
\v 15 « و هر كه‌ پدر یا مادر خود را زند، هرآینه‌ كشته‌ شود.
\v 16 « و هر كه‌ آدمی‌ را بدزدد و او را بفروشد یا در دستش‌ یافت‌ شود، هرآینه‌ كشته‌ شود.
\v 17 « و هر كه‌ پدر یا مادر خود را لعنت‌ كند، هرآینه‌ كشته‌ شود.
\s5
\v 18 « و اگر دو مرد نزاع‌ كنند، و یكی‌ دیگری‌ را به‌ سنگ‌ یا به‌ مشت‌ زند، و او نمیرد لیكن‌ بستری‌ شود،
\v 19 اگر برخیزد و با عصا بیرون‌ رود، آنگاه‌ زنندۀ او بی‌گناه‌ شمرده‌ شود، اما عوض‌ بیكاری‌اش‌ را ادا نماید، و خرج‌ معالجۀ او را بدهد.
\s5
\v 20 « و اگر كسی‌ غلام‌ یا كنیز خود را به‌ عصا بزند، و او زیر دست‌ او بمیرد، هرآینه‌ انتقام‌ او گرفته‌ شود.
\v 21 لیكن‌ اگر یك‌ دو روز زنده‌ بماند، ازاو انتقام‌ كشیده‌ نشود، زیرا كه‌ زرخرید اوست‌.
\s5
\v 22 « و اگر مردم‌ جنگ‌ كنند، و زنی‌ حامله‌ را بزنند، و اولاد او سقط‌ گردد، و ضرری‌ دیگر نشود، البته‌ غرامتی‌ بدهد موافق‌ آنچه‌ شوهر زن‌ بدو گذارد، و به‌ حضور داوران‌ ادا نماید.
\v 23 و اگر اذیتی‌ دیگر حاصل‌ شود، آنگاه‌ جان‌ به‌ عوض‌ جان‌ بده‌،
\v 24 و چشم‌ به‌ عوض‌ چشم‌، و دندان‌ به‌ عوض‌ دندان‌، و دست‌ به‌ عوض‌ دست‌، و پا به‌ عوض‌ پا،
\v 25 و داغ‌ به‌ عوض‌ داغ‌، و زخم‌ به‌ عوض‌ زخم‌، و لطمه‌ به‌ عوض‌ لطمه‌.
\s5
\v 26 « و اگر كسی‌ چشم‌ غلام‌ یا چشم‌ كنیز خود را بزند كه‌ ضایع‌ شود، او را به‌ عوض‌ چشمش‌ آزاد كند.
\v 27 و اگر دندان‌ غلام‌ یا دندان‌ كنیز خود را بیندازد، او را به‌ عوض‌ دندانش‌ آزاد كند.
\s5
\v 28 « و هرگاه‌ گاوی‌ به‌ شاخ‌ خود مردی‌ یا زنی‌ را بزند كه‌ او بمیرد، گاو را البته‌ سنگسار كنند، و گوشتش‌ را نخورند و صاحب‌ گاو بی‌گناه‌ باشد.
\v 29 و لیكن‌ اگر گاو قبل‌ از آن‌ شاخ‌زن‌ می‌بود، و صاحبش‌ آگاه‌ بود، و آن‌ را نگاه‌ نداشت‌، و او مردی‌ یا زنی‌ را كشت‌، گاو را سنگسار كنند، و صاحبش‌ را نیز به‌ قتل‌ رسانند.
\v 30 و اگر دیه‌ بر او گذاشته‌ شود، آنگاه‌ برای‌ فدیۀ جان‌ خود هرآنچه‌ بر او مقرر شود، ادا نماید.
\s5
\v 31 خواه‌ پسر خواه‌ دختر را شاخ‌ زده‌ باشد، به‌ حسب‌ این‌ حكم‌ با او عمل‌ كنند.
\v 32 اگر گاو، غلامی‌ یا كنیزی‌ را بزند، سی‌ مثقال‌ نقره‌ به‌ صاحب‌ او داده‌ شود، و گاو سنگسار شود.
\s5
\v 33 « و اگر كسی‌ چاهی‌ گشاید یا كسی‌ چاهی‌ حفر كند و آن‌ را نپوشاند، و گاوی‌ یا الاغی‌ در آن‌ افتد،
\v 34 صاحب‌ چاه‌ عوض‌ او را بدهد، و قیمتش‌را به‌ صاحبش‌ ادا نماید، و میته‌ از آن‌ او باشد.
\s5
\v 35 « و اگر گاو شخصی‌، گاو همسایۀ او را بزند، و آن‌ بمیرد پس‌ گاو زنده‌ را بفروشند، و قیمت‌ آن‌ را تقسیم‌ كنند، و میته‌ را نیز تقسیم‌ نمایند.
\v 36 اما اگر معلوم‌ بوده‌ باشد كه‌ آن‌ گاو قبل‌ از آن‌ شاخ‌زن‌ می‌بود، و صاحبش‌ آن‌ را نگاه‌ نداشت‌، البته‌ گاو به‌ عوض‌ گاو بدهد و میته‌ از آن‌ او باشد.
\s5
\c 22
\p
\v 1 « اگر كسی‌ گاوی‌ یا گوسفندی‌ بدزدد،و آن‌ را بكشد یا بفروشد، به‌ عوض‌ گاو پنج‌ گاو، و به‌ عوض‌ گوسفند چهار گوسفند بدهد.
\v 2 «اگر دزدی‌ در رخنه‌ كردن‌ گرفته‌ شود، و او را بزنند بطوری‌ كه‌ بمیرد، بازخواستِ خون‌ برای‌ او نباشد.
\v 3 اما اگر آفتاب‌ بر او طلوع‌ كرد، بازخواست‌ خون‌ برای‌ او هست‌. البته‌ مكافات‌ باید داد، و اگر چیزی‌ ندارد، به‌ عوض‌ دزدی‌ كه‌ كرد، فروخته‌ شود.
\v 4 اگر چیزی‌ دزدیده‌ شده‌، از گاو یا الاغ‌ یا گوسفند زنده‌ در دست‌ او یافت‌ شود، دو مقابل‌ آن‌ را رد كند.
\s5
\v 5 « اگر كسی‌ مرتعی‌ یا تاكستانی‌ را بچراند، یعنی‌ مواشی‌ خود را براند تا مرتع‌ دیگری‌ را بچراند، از نیكوترین‌ مرتع‌ و از بهترین‌ تاكستان‌ خود عوض‌ بدهد.
\s5
\v 6 « اگر آتشی‌ بیرون‌ رود، و خارها را فراگیرد و بافه‌های‌ غله‌ یا خوشه‌های‌ نادرویده‌ یا مزرعه‌ای‌ سوخته‌ گردد، هر كه‌ آتش‌ را افروخته‌ است‌، البته‌ عوض‌ بدهد.
\s5
\v 7 « اگر كسی‌ پول‌ یا اسباب‌ نزد همسایۀ خود امانت‌ گذارد، و از خانۀ آن‌ شخص‌ دزدیده‌ شود،هر گاه‌ دزد پیدا شود، دو چندان‌ رد نماید.
\v 8 و اگر دزد گرفته‌ نشود، آنگاه‌ صاحب‌ خانه‌ را به‌ حضور حكام‌ بیاورند، تا حكم‌ شود كه‌ آیا دست‌ خود را بر اموال‌ همسایۀ خویش‌ دراز كرده‌است‌ یا نه‌.
\v 9 در هر خیانتی‌ از گاو و الاغ‌ و گوسفند و رخت‌ و هر چیزِ گم‌ شده‌، كه‌ كسی‌ بر آن‌ ادعا كند، امر هر دو به‌ حضور خدا برده‌ شود، و بر گناه‌ هر كدام‌ كه‌ خدا حكم‌ كند، دو چندان‌ به‌ همسایۀ خود رد نماید.
\s5
\v 10 « اگر كسی‌ الاغی‌ یا گاوی‌ یا گوسفندی‌ یا جانوری‌ دیگر به‌ همسایۀ خود امانت‌ دهد، و آن‌ بمیرد یا پایش‌ شكسته‌ شود یا دزدیده‌ شود، و شاهدی‌ نباشد،
\v 11 قسم‌ خداوند در میان‌ هر دو نهاده‌ شود، كه‌ دست‌ خود را به‌ مال‌ همسایۀ خویش‌ دراز نكرده‌ است‌. پس‌ مالكش‌ قبول‌ بكند و او عوض‌ ندهد.
\v 12 لیكن‌ اگر از او دزدیده‌ شد، به‌ صاحبش‌ عوض‌ باید داد.
\v 13 و اگر دریده‌ شد، آن‌ را برای‌ شهادت‌ بیاورد، و برای‌ دریده‌ شده‌، عوض‌ ندهد.
\s5
\v 14 و اگر كسی‌ حیوانی‌ از همسایۀ خود عاریت‌ گرفت‌، و پای‌ آن‌ شكست‌ یا مرد، و صاحبش‌ همراهش‌ نبود، البته‌ عوض‌ باید داد.
\v 15 اما اگر صاحبش‌ همراهش‌ بود، عوض‌ نباید داد، و اگر كرایه‌ شد، برای‌ كرایه‌ آمده‌ بود.
\s5
\v 16 « اگر كسی‌ دختری‌ را كه‌ نامزد نبود فریب‌ داده‌، با او هم‌ بستر شد، البته‌ می‌باید او را زن‌ منكوحۀ خویش‌ سازد.
\v 17 و هرگاه‌ پدرش‌ راضی‌باشد كه‌ او را بدو دهد، موافق‌ مهر دوشیزگان‌ نقدی‌ بدو باید داد.
\s5
\v 18 « زن‌ جادوگر را زنده‌ مگذار.
\v 19 « هر كه‌ با حیوانی‌ مقاربت‌ كند، هرآینه‌ كشته‌ شود.
\s5
\v 20 « هر كه‌ برای‌ خدایی‌ غیر از یهوه‌ و بس‌ قربانی‌ گذراند، البته‌ هلاك‌ گردد.
\v 21 « غریب‌ را اذیت‌ مرسانید و بر او ظلم‌ مكنید، زیرا كه‌ در زمین‌ مصر غریب‌ بودید.
\s5
\v 22 « بر بیوه‌ زن‌ یا یتیم‌ ظلم‌ مكنید.
\v 23 و هر گاه‌ بر او ظلم‌ كردی‌، و او نزد من‌ فریاد برآورد، البته‌ فریاد او را مستجاب‌ خواهم‌ فرمود
\v 24 و خشم‌ من‌ مشتعل‌ شود، و شما را به‌ شمشیر خواهم‌ كشت‌، و زنان‌ شما بیوه‌ شوند و پسران‌ شما یتیم‌.
\s5
\v 25 « اگر نقدی‌ به‌ فقیری‌ از قوم‌ من‌ كه‌ همسایۀ تو باشد قرض‌ دادی‌، مثل‌ رباخوار با او رفتار مكن‌ و هیچ‌ سود بر او مگذار.
\v 26 « اگر رخت‌ همسایۀ خود را به‌ گرو گرفتی‌، آن‌ را قبل‌ از غروب‌ آفتاب‌ بدو رد كن‌،
\v 27 زیرا كه‌ آن‌ فقط‌ پوشش‌ او و لباس‌ برای‌ بدن‌ اوست‌؛ پس‌ در چه‌ چیز بخوابد؟ و اگر نزد من‌ فریاد برآوَرَد، هرآینه‌ اجابت‌ خواهم‌ فرمود، زیرا كه‌ من‌ كریم‌ هستم‌.
\s5
\v 28 « به‌ خدا ناسزا مگو و رئیس‌ قوم‌ خود را لعنت‌ مكن‌.
\s5
\v 29 « درآوردن‌ نوبر غله‌ و عصیر رز خود تأخیر منما. و نخست‌زادۀ پسران‌ خود را به‌ من‌ بده‌.
\v 30 با گاوان‌ و گوسفندان‌ خود چنین‌ بكن‌. هفت‌ روز نزدمادر خود بماند و در روز هشتمین‌ آن‌ را به‌ من‌ بده‌.
\v 31 « و برای‌ من‌ مردان‌ مقدس‌ باشید، و گوشتی‌ را كه‌ در صحرا دریده‌ شود مخورید؛ آن‌ را نزد سگان‌ بیندازید.
\s5
\c 23
\p
\v 1 « خبر باطل‌ را انتشار مده‌، و با شریران همداستان‌ مشو، كه‌ شهادت‌ دروغ‌ دهی‌.
\v 2 « پیروی‌ بسیاری‌ برای‌ عمل‌ بد مكن‌؛ و در مرافعه‌، محضِ متابعتِ كثیری‌، سخنی‌ برای‌ انحراف‌ حق‌ مگو.
\v 3 و در مرافعۀ فقیر نیز طرفداری او منما.
\s5
\v 4 « اگر گاو یا الاغ‌ دشمن‌ خود را یافتی‌ كه‌ گم‌ شده‌ باشد، البته‌ آن‌ را نزد او باز بیاور.
\v 5 اگر الاغ‌ دشمن‌ خود را زیر بارش‌ خوابیده‌ یافتی‌، و از گشادن‌ او روگردان‌ هستی‌، البته‌ آن‌ را همراه‌ او باید بگشایی‌.
\s5
\v 6 « حق‌ فقیر خود را در دعوی‌ او منحرف‌ مساز.
\v 7 از امر دروغ‌ اجتناب‌ نما و بی‌گناه‌ و صالح‌ را به‌ قتل‌ مرسان‌ زیرا كه‌ ظالم‌ را عادل‌ نخواهم‌ شمرد.
\v 8 « و رشوت‌ مخور زیرا كه‌ رشوت‌ بینایان‌ را كور می‌كند و سخن‌ صدّیقان‌ را كج‌ می‌سازد.
\v 9 « و بر شخص‌ غریب‌ ظلم‌ منما زیرا كه‌ از دل‌ غریبان‌ خبر دارید، چونكه‌ در زمین‌ مصر غریب‌ بودید.
\s5
\v 10 « و شش‌ سال‌ مزرعۀ خود را بكار و محصولش‌ را جمع‌ كن‌،
\v 11 لیكن‌ در هفتمین‌ آن‌ را بگذار و ترك‌ كن‌ تا فقیران‌ قوم‌ تو از آن‌ بخورند و آنچه‌ از ایشان‌ باقی‌ ماند، حیوانات‌ صحرا بخورند. همچنین‌ با تاكستان‌ و درختان‌ زیتون‌ خود عمل‌ نما.
\s5
\v 12 « شش‌ روز به‌ شغل‌ خود بپرداز و در روز هفتمین‌ آرام‌ كن‌ تا گاوت‌ و الاغت‌ آرام‌ گیرند و پسر كنیزت‌ و مهمانت‌ استراحت‌ كنند.
\v 13 « و آنچه‌ را به‌ شما گفته‌ام‌، نگاه‌ دارید و نام‌ خدایان‌ غیر را ذكر مكنید، از زبانت‌ شنیده‌ نشود.
\s5
\v 14 « در هر سال‌ سه‌ مرتبه‌ عید برای‌ من‌ نگاه‌ دار.
\v 15 عید فطیر را نگاه‌ دار، و چنانكه‌ تو را امر فرموده‌ام‌، هفت‌ روز نان‌ فطیر بخور در زمان‌ معین‌ در ماه‌ اَبیب‌، زیرا كه‌ در آن‌ از مصر بیرون‌ آمدی‌. و هیچ‌ كس‌ به‌ حضور من‌ تهی‌ دست‌ حاضر نشود.
\s5
\v 16 و عید حصاد نوبر غلات‌ خود را كه‌ در مزرعه‌ كاشته‌ای‌، و عید جمع‌ را در آخر سال‌ وقتی‌ كه‌ حاصل‌ خود را از صحرا جمع‌ كرده‌ای‌.
\v 17 در هر سال‌ سه‌ مرتبه‌ همۀ ذكورانت‌ به‌ حضور خداوند یهوه‌ حاضر شوند.
\s5
\v 18 « خون‌ قربانی‌ مرا با نان‌ خمیرمایه‌دار مگذران‌ و پیه‌ عید من‌ تا صبح‌ باقی‌ نماند.
\v 19 « نوبر نخستین‌ زمین‌ خود را به‌ خانۀ یهوه‌خدای‌ خود بیاور؛«و بزغاله‌ را در شیر مادرش‌ مپز.
\s5
\v 20 « اینك‌ من‌ فرشته‌ای‌ پیش‌ روی‌ تو می‌فرستم‌ تا تو را در راه‌ محافظت‌ نموده‌، بدان‌ مكانی‌ كه‌ مهیا كرده‌ام‌ برساند.
\v 21 از او با حذر باش‌ و آواز او را بشنو و از او تَمَرُّد منما زیرا گناهان‌ شما را نخواهد آمرزید، چونكه‌ نام‌ من‌ در اوست.
\v 22 و اگر قول‌ او را شنیدی‌ و به‌ آنچه‌ گفته‌ام‌ عمل‌ نمودی‌، هرآینه‌ دشمن‌ دشمنانت‌ و مخالف‌ مخالفانت‌ خواهم‌ بود،
\s5
\v 23 زیرا فرشتۀ من‌ پیش‌ روی‌ تو می‌رود و تو را به‌ اَموریان‌ و حتیان‌ و فرزیان‌ و كنعانیان‌ و حویان‌ و یبوسیان خواهد رسانید و ایشان‌ را هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 24 خدایان‌ ایشان‌ را سجده‌ منما و آنها را عبادت‌ مكن‌ و موافق‌ كارهای‌ ایشان‌ مكن‌، البته‌ آنها را منهدم‌ ساز و بتهای ایشان‌ را بشكن‌.
\v 25 و یهوه‌، خدای‌ خود را عبادت‌ نمایید تا نان‌ و آب‌ تو را بركت‌ دهد و بیماری‌ را از میان‌ تو دور خواهم‌ كرد،
\s5
\v 26 و در زمینت‌ سقط‌ كننده‌ و نازاد نخواهد بود و شمارۀ روزهایت‌ را تمام‌ خواهم‌ كرد.
\v 27 و خوف‌ خود را پیش‌ روی‌ تو خواهم‌ فرستاد و هر قومی‌ را كه‌ بدیشان‌ برسی‌ متحیر خواهم‌ ساخت‌ و جمیع‌ دشمنانت‌ را پیش‌ تو روگردان‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 28 و زنبورها پیش‌ روی‌ تو خواهم‌ فرستاد تا حویان‌ و كنعانیان‌ و حتیان‌ را از حضورت‌ برانند.
\v 29 ایشان‌ را در یك‌ سال‌ از حضور تو نخواهم‌ راند، مبادا زمین‌ ویران‌ گردد و حیوانات‌ صحرا بر تو زیاده‌ شوند.
\s5
\v 30 ایشان‌ را از پیش‌ روی‌ تو به‌ تدریج‌ خواهم‌ راند تا كثیر شوی‌ و زمین‌ را متصرف‌ گردی‌.
\v 31 و حدود تو را از بحر قلزم‌ تا بحر فلسطین‌، و از صحرا تا نهر فرات‌ قرار دهم‌ زیرا ساكنان‌ آن زمین‌ را بدست‌ شما خواهم‌ سپرد و ایشان‌ را از پیش‌ روی‌ خود خواهی‌ راند.
\v 32 با ایشان‌ و با خدایان‌ ایشان‌ عهد مبند.
\v 33 در زمین‌ تو ساكن‌ نشوند، مبادا تو را بر من‌ عاصی‌ گردانند و خدایان‌ ایشان‌ را عبادت‌ كنی‌ و دامی‌ برای‌ تو باشد.»
\s5
\c 24
\p
\v 1 و به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد خداوند بالا بیا، تو و هارون‌ و ناداب‌ و اَبِیهُو و هفتاد نفر از مشایخ‌ اسرائیل‌ و از دور سجده‌ كنید.
\v 2 و موسی‌ تنها نزدیك‌ خداوند بیاید و ایشان‌ نزدیك‌ نیایند و قوم‌ همراه‌ او بالا نیایند.»
\s5
\v 3 پس‌ موسی‌ آمده‌، همۀ سخنان‌ خداوند و همۀ این‌ احكام‌ را به‌ قوم‌ باز گفت‌ و تمامی قوم‌ به‌ یك‌ زبان‌ در جواب‌ گفتند: «همۀ سخنانی‌ كه‌ خداوند گفته‌ است‌، بجا خواهیم‌ آورد.»
\v 4 و موسی‌ تمامی‌ سخنان‌ خداوند را نوشت‌ و بامدادان‌ برخاسته‌، مذبحی‌ در پای‌ كوه‌ و دوازده‌ ستون‌، موافق‌ دوازده‌ سبط‌ اسرائیل بنا نهاد.
\s5
\v 5 و بعضی‌ از جوانان‌ بنی‌اسرائیل را فرستاد و قربانی‌های‌ سوختنی‌ گذرانیدندو قربانی‌های‌ سلامتی‌ از گاوان‌ برای‌ خداوند ذبح‌ كردند.
\v 6 و موسی‌ نصف‌ خون‌ را گرفته‌، در لگنها ریخت‌ و نصف‌ خون‌ را بر مذبح‌ پاشید،
\s5
\v 7 و كتاب‌ عهد را گرفته‌، به‌ سمع‌ قوم‌ خواند. پس‌ گفتند: «هر آنچه‌ خداوند گفته‌ است‌، خواهیم‌ كرد و گوش‌ خواهیم‌ گرفت‌.»
\v 8 و موسی‌ خون‌ را گرفت‌ و بر قوم‌ پاشیده‌، گفت‌: «اینك‌ خون‌ آن‌ عهدی‌ كه‌ خداوند بر جمیع‌ این‌ سخنان‌ با شما بسته‌ است‌.»
\s5
\v 9 و موسی‌ با هارون‌ و ناداب‌ و ابیهو و هفتاد نفر از مشایخ‌ اسرائیل‌ بالا رفت‌.
\v 10 و خدای‌ اسرائیل‌ را دیدند، و زیر پایهایش‌ مثل‌ صنعتی‌ از یاقوت‌ كبود شفاف‌ و مانند ذات‌ آسمان‌ در صفا.
\v 11 و بر سروران‌ بنی‌اسرائیل‌ دست‌ خود را نگذارد، پس‌ خدا را دیدند و خوردند و آشامیدند.
\s5
\v 12 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد من‌ به‌ كوه‌ بالا بیا، و آنجا باش‌ تا لوحهای‌ سنگی‌ و تورات‌ و احكامی‌ را كه‌ نوشته‌ام‌ تا ایشان‌ را تعلیم‌ نمایی‌، به‌ تو دهم‌.»
\v 13 پس‌ موسی‌ با خادم‌ خود یوشع‌ برخاست‌، و موسی‌ به‌ كوه‌ خدا بالا آمد.
\s5
\v 14 و به‌ مشایخ‌ گفت‌: «برای‌ ما در اینجا توقف‌ كنید، تا نزد شما برگردیم‌؛ همانا هارون‌ و حور با شما می‌باشند. پس‌ هر كه‌ امری‌ دارد، نزد ایشان‌ برود.»
\v 15 و چون‌ موسی‌ به‌ فراز كوه‌ برآمد، ابر كوه‌ را فرو گرفت‌.
\s5
\v 16 و جلال‌ خداوند بر كوه‌ سینا قرار گرفت‌، و شش‌ روز ابر آن‌ را پوشانید، و روز هفتمین‌، موسی‌ را از میان‌ ابر ندا درداد.
\v 17 و منظر جلال‌ خداوند ، مثل‌ آتش‌ سوزنده‌ در نظر بنی‌اسرائیل‌ بر قله‌ كوه‌ بود.
\v 18 و موسی‌ به‌ میان‌ ابر داخل‌ شده‌، به‌ فراز كوه‌ برآمد. و موسی‌ چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ در كوه‌ ماند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌،گفت‌:
\v 2 «به‌ بنی‌اسرائیل‌ بگو كه‌ برای‌ من‌هدایا بیاورند؛ از هر كه‌ به‌ میلِ دل‌ بیاورد، هدایای‌ مرا بگیرید.
\s5
\v 3 و این‌ است‌ هدایا كه‌ از ایشان‌ می‌گیرید: طلا و نقره‌ و برنج‌،
\v 4 و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ و پشم‌ بز،
\v 5 و پوست‌ قوچ‌ سرخ‌ شده‌ و پوست‌ خز و چوب‌ شطیم‌،
\v 6 و روغن‌ برای‌ چراغها، و ادویه‌ برای‌ روغن‌ مسح‌، و برای‌ بخور معطر،
\v 7 و سنگهای‌ عقیق‌ و سنگهای‌ مرصعی‌ برای‌ ایفود و سینه‌ بند.
\s5
\v 8 و مقامی‌ و مَقدَسی‌ برای‌ من‌ بسازند تا در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ شوم‌.
\v 9 موافق‌ هر آنچه‌ به‌ تو نشان‌ دهم‌ از نمونۀ مسكن‌ و نمونۀ جمیع‌ اسبابش‌، همچنین‌ بسازید.
\s5
\v 10 « و تابوتی‌ از چوب‌ شطیم‌ بسازند كه‌ طولش‌ دو ذراع‌ و نیم‌، و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌ و بلندیش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌ باشد.
\v 11 و آن‌ را به‌ طلای‌ خالص‌ بپوشان‌. آن‌ را از درون‌ و بیرون‌ بپوشان‌، و بر زبرش‌ به‌ هر طرف‌ تاجی‌ زرین‌ بساز.
\s5
\v 12 و برایش‌ چهار حلقۀ زرین‌ بریز، و آنها را بر چهار قایمه‌اش‌ بگذار، دو حلقه‌ بر یك‌ طرفش‌ و دو حلقه‌ بر طرف‌ دیگر.
\v 13 و دو عصا از چوب‌ شطیم‌ بساز، و آنها را به‌ طلا بپوشان‌.
\v 14 و آن‌ عصاها را در حلقه‌هایی‌ كه‌ بر طرفین‌ تابوت‌ باشد بگذران‌، تا تابوت‌ را به‌ آنها بردارند.
\s5
\v 15 و عصاها در حلقه‌های‌ تابوت‌ بماند و از آنها برداشته‌ نشود.
\v 16 و آن‌ شهادتی‌ را كه‌ به‌ تو می‌دهم‌، در تابوت‌ بگذار.
\v 17 و تخت‌ رحمت‌ را از طلای‌ خالص‌ بساز. طولش‌ دو ذراع‌ و نیم‌، و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌.
\v 18 و دو كروبی‌ از طلا بساز، آنها را ازچرخكاری‌ از هر دو طرف‌ تخت‌ رحمت‌ بساز.
\s5
\v 19 و یك‌ كروبی‌ در این‌ سر و كروبی‌ دیگر در آن‌ سر بساز. كروبیان‌ را از تخت‌ رحمت‌ بر هر دو طرفش‌ بساز.
\v 20 و كروبیان‌ بالهای‌ خود را بر زِبَر آن‌ پهن‌ كنند، و تخت‌ رحمت‌ را به‌ بالهای‌ خود بپوشانند. و رویهای‌ ایشان‌ به‌ سوی‌ یكدیگر باشد، و رویهای‌ كروبیان‌ به‌ طرف‌ تخت‌ رحمت‌ باشد.
\v 21 و تخت‌ رحمت‌ را بر روی‌ تابوت‌ بگذار و شهادتی‌ را كه‌ به‌ تو می‌دهم‌ در تابوت‌ بنه‌.
\s5
\v 22 و در آنجا با تو ملاقات‌ خواهم‌ كرد و از بالای‌ تخت‌ رحمت‌ از میان‌ دو كروبی‌ كه‌ بر تابوت‌ شهادت‌ می‌باشند، با تو سخن‌ خواهم‌ گفت‌، دربارۀ همۀ اموری‌ كه‌ بجهت‌ بنی‌اسرائیل‌ تو را امر خواهم‌ فرمود.
\s5
\v 23 « و خوانی‌ از چوب‌ شطیم‌ بساز كه‌ طولش‌ دو ذراع‌، و عرضش‌ یك‌ ذراع‌، و بلندیش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌ باشد.
\v 24 و آن‌ را به‌ طلای‌ خالص‌ بپوشان‌، و تاجی‌ از طلا به‌ هر طرفش‌ بساز.
\s5
\v 25 و حاشیه‌ای‌ به‌ قدر چهار انگشت‌ به‌ اطرافش‌ بساز، و برای‌ حاشیه‌اش‌ تاجی‌ زرین‌ از هر طرف‌ بساز.
\v 26 و چهار حلقۀ زرین‌ برایش‌ بساز، و حلقه‌ها را بر چهار گوشۀ چهار قایمه‌اش‌ بگذار.
\v 27 و حلقه‌ها در برابر حاشیه‌ باشد، تا خانه‌ها باشد بجهت‌ عصاها برای‌ برداشتن‌ خوان‌.
\s5
\v 28 و عصاها را از چوب‌ شطیم‌ بساز، و آنها را به‌ طلا بپوشان‌ تا خوان‌ را بدانها بردارند.
\v 29 و صحنها و كاسه‌ها و جامها و پیاله‌هایش‌ را كه‌ به‌ آنها هدایای‌ ریختنی‌ می‌ریزند بساز، آنها را از طلای‌ خالص‌ بساز.
\v 30 ونانِ تَقْدِمِه‌ را بر خوان‌، همیشه‌ به‌ حضور من‌ بگذار.
\s5
\v 31 « و چراغدانی‌ از طلای‌ خالص‌ بساز، و از چرخكاری‌ چراغدان‌ ساخته‌ شود؛ قاعده‌اش‌ و پایه‌اش‌ و پیاله‌هایش‌ و سیبهایش‌ و گلهایش‌ از همان‌ باشد.
\v 32 و شش‌ شاخه‌ از طرفینش‌ بیرون‌ آید، یعنی‌ سه‌ شاخۀ چراغدان‌ از یك‌ طرف‌ و سه‌ شاخۀ چراغدان‌ از طرف‌ دیگر.
\s5
\v 33 سه‌ پیالۀ بادامی‌ با سیبی‌ و گلی‌ در یك‌ شاخه‌ و سه‌ پیالۀ بادامی‌ با سیبی‌ و گلی‌ در شاخۀ دیگر و هم‌ چنین‌ در شش‌ شاخه‌ای‌ كه‌ از چراغدان‌ بیرون‌ می‌آید.
\v 34 و در چراغدان‌ چهار پیالۀ بادامی‌ با سیبها و گلهای‌ آنها باشد.
\s5
\v 35 و سیبی‌ زیر دو شاخۀ آن‌ و سیبی‌ زیر دو شاخۀ آن‌ و سیبی‌ زیر دو شاخۀ آن‌ بر شش‌ شاخه‌ای‌ كه‌ از چراغدان‌ بیرون‌ می‌آید.
\v 36 و سیبها و شاخه‌هایش‌ از همان‌ باشد، یعنی‌ از یك‌ چرخكاری‌ طلای‌ خالص‌.
\s5
\v 37 و هفت‌ چراغ‌ برای‌ آن‌ بساز، و چراغهایش‌ را بر بالای‌ آن‌ بگذار تا پیش‌ روی‌ آن‌ را روشنایی‌ دهند.
\v 38 و گُل‌گیرها و سینیهایش‌ از طلای‌ خالص‌ باشد.
\v 39 خودش‌ با همۀ اسبابش‌ از یك‌ وزنۀ طلای‌ خالص‌ ساخته‌ شود.
\v 40 و آگاه‌ باش‌ كه‌ آنها را موافق‌ نمونۀ آنها كه‌ در كوه‌ به‌ تو نشان‌ داده‌ شد بسازی‌.
\s5
\c 26
\p
\v 1 « و مسكن‌ را از ده‌ پردۀ كتان‌ نازك‌تابیده‌، و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز بساز. با كروبیان‌ از صنعت‌ نساج‌ ماهر آنها را ترتیب‌ نما.
\v 2 طول‌ یك‌ پرده‌ بیست‌ و هشت‌ ذراع‌، و عرض‌یك‌ پرده‌ چهار ذراع‌، و همۀ پرده‌ها را یك‌ اندازه‌ باشد.
\v 3 پنج‌ پرده‌ با یكدیگر پیوسته‌ باشد، و پنج‌ پرده‌ با یكدیگر پیوسته‌.
\s5
\v 4 و مادگیهای‌ لاجورد بر كنار هر پرده‌ای‌ بر لب‌ پیوستگی‌اش‌ بساز، و بر كنار پردۀ بیرونی‌ در پیوستگی‌ دوم‌ چنین‌ بساز.
\v 5 پنجاه‌ مادگی‌ در یك‌ پرده‌ بساز، و پنجاه‌ مادگی‌ در كنار پرده‌ای‌ كه‌ در پیوستگی‌ دوم‌ است‌ بساز، به‌ قسمی‌ كه‌ مادگیها مقابل‌ یكدیگر باشد.
\v 6 و پنجاه‌ تكمۀ زرین‌ بساز و پرده‌ها را به‌ تكمه‌ها با یكدیگر پیوسته‌ ساز، تا مسكن‌ یك‌ باشد.
\s5
\v 7 و خیمۀ بالای‌ مسكن‌ را از پرده‌های‌ پشم‌ بز بساز، و برای‌ آن‌ یازده‌ پرده‌ درست‌ كن‌.
\v 8 طول‌ یك‌ پرده‌ سی‌ ذراع‌، و عرض‌ یك‌ پرده‌ چهار ذراع‌، و اندازۀ هر یازده‌ پرده‌ یك‌ باشد.
\v 9 و پنج‌ پرده‌ را جدا و شش‌ پرده‌ را جدا، پیوسته‌ ساز، و پردۀ ششم‌ را پیش‌ روی‌ خیمه‌ دولا كن‌.
\s5
\v 10 و پنجاه‌ مادگی‌ بر كنار پرده‌ای‌ كه‌ در پیوستگی‌ بیرون‌ است‌ بساز، و پنجاه‌ مادگی‌ بر كنار پرده‌ای‌ كه‌ در پیوستگی‌ دوم‌ است‌.
\v 11 و پنجاه‌ تكمۀ برنجین‌ بساز، و تكمه‌ها را در مادگیها بگذران‌، و خیمه‌ را با هم‌ پیوسته‌ ساز تا یك‌ باشد.
\s5
\v 12 و زیادتی پرده‌های‌ خیمه‌ كه‌ باقی‌ باشد، یعنی‌ نصف‌ پرده‌ كه‌ زیاده‌ است‌، از پشت‌ خیمه‌ آویزان‌ شود.
\v 13 و ذراعی‌ از این‌ طرف‌ و ذراعی‌ از آن‌ طرف‌ كه‌ در طول‌ پرده‌های‌ خیمه‌ زیاده‌ باشد، بر طرفین‌ مسكن‌ از هر دو جانب‌ آویزان‌ شود تا آن‌ را بپوشد.
\v 14 و پوششی‌ برای‌ خیمه‌ از پوست‌ قوچ‌ سرخ‌ شده‌ بساز، و پوششی‌ از پوست‌ خز بر زبر آن‌.
\s5
\v 15 « و تخته‌های‌ قایم‌ از چوب‌ شطیم‌ برای‌ مسكن‌ بساز.
\v 16 طول‌ هر تخته‌ ده‌ ذراع‌، و عرض‌ هر تخته‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌.
\v 17 و در هر تخته‌ دو زبانه‌ قرینۀ یكدیگر باشد، و همۀ تخته‌های‌ مسكن‌ راچنین‌ بساز.
\v 18 و تخته‌ها برای‌ مسكن‌ بساز، یعنی‌ بیست‌ تخته‌ از طرف‌ جنوب‌ به‌ سمت‌ یمانی‌.
\s5
\v 19 و چهل‌ پایۀ نقره‌ در زیر آن‌ بیست‌ تخته‌ بساز، یعنی‌ دو پایه‌ زیر یك‌ تخته‌ برای‌ دو زبانه‌اش‌، و دو پایه‌ زیر یك‌ تخته‌ برای‌ دو زبانه‌اش‌.
\v 20 و برای‌ جانب‌ دیگر مسكن‌، از طرف‌ شمال‌ بیست‌ تخته‌ باشد.
\v 21 و چهل‌ پایۀ نقرۀ آنها، یعنی‌ دو پایه‌ زیر یك‌ تخته‌ و دو پایه‌ زیر تختۀ دیگر.
\s5
\v 22 و برای‌ مؤخر مسكن‌ از جانب‌ غربی‌ شش‌ تخته‌ بساز.
\v 23 و برای‌ گوشه‌های‌ مسكن‌ در مؤخرش‌ دو تخته‌ بساز.
\v 24 و از زیر وصل‌ كرده‌ شود، و تا بالا نیز در یك‌ حلقه‌ با هم‌ پیوسته‌ شود، و برای‌ هر دو چنین‌ بشود، در هر دو گوشه‌ باشد.
\v 25 و هشت‌ تخته‌ باشد و پایه‌های‌ آنها از نقره‌ شانزده‌ پایه‌ باشد، یعنی‌ دو پایه‌ زیر یك‌ تخته‌ و دو پایه‌ زیر تختۀ دیگر.
\s5
\v 26 « و پشت‌بندها از چوب‌ شطیم‌ بساز، پنج‌ از برای‌ تخته‌های‌ یك‌ طرف‌ مسكن‌،
\v 27 و پنج‌ پشت‌بند برای‌ تخته‌های‌ طرف‌ دیگر مسكن‌، و پنج‌ پشت‌بند برای‌ تخته‌های‌ طرف‌ مسكن‌ در مؤخرش‌ به‌ سمت‌ مغرب‌.
\v 28 و پشت‌ بند وسطی‌ كه‌ میان‌ تخته‌هاست‌، از این‌ سر تا آن‌ سر بگذرد.
\s5
\v 29 و تخته‌ها را به‌ طلا بپوشان‌ و حلقه‌های‌ آنها را از طلا بساز تا خانه‌های‌ پشت‌بندها باشد و پشت‌بندها را به‌ طلا بپوشان‌.
\v 30 « پس‌ مسكن‌ را برپا كن‌ موافق‌ نمونه‌ای‌ كه‌ در كوه‌ به‌ تو نشان‌ داده‌ شد.
\s5
\v 31 و حجابی‌ از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ بساز، از صنعت‌ نساج‌ ماهر با كروبیان‌ ساخته‌ شود.
\v 32 و آن‌ را بر چهار ستون‌ چوب‌ شطیم‌ پوشیده‌ شدۀ به‌ طلا بگذار، و قلابهای‌ آنها از طلاباشد و بر چهار پایۀ نقره‌ قایم‌ شود.
\v 33 و حجاب‌ را زیر تكمه‌ها آویزان‌ كن‌، و تابوت‌ شهادت‌ را در آنجا به‌ اندرون‌ حجاب‌ بیاور، و حجاب‌، قدس‌ را برای‌ شما از قدس‌الاقداس‌ جدا خواهد كرد.
\s5
\v 34 و تخت‌ رحمت‌ را بر تابوت‌ شهادت‌ در قدس‌الاقداس‌ بگذار.
\v 35 و خوان‌ را بیرون‌ حجاب‌ و چراغدان‌ را برابر خوان‌ به‌ طرف‌ جنوبی‌ مسكن‌ بگذار، و خوان‌ را به‌ طرف‌ شمالی‌ آن‌ برپا كن‌.
\s5
\v 36 و پرده‌ای‌ برای‌ دروازۀ مسكن‌ از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ از صنعت‌ طراز بساز.
\v 37 و برای‌ پرده‌ پنج‌ ستون‌ از چوب‌ شطیم‌ بساز، و آنها را به‌ طلا بپوشان‌، و قلابهای‌ آنها از طلا باشد، و برای‌ آنها پنج‌ پایۀ برنجین‌ بریز.
\s5
\c 27
\p
\v 1 « و مذبح‌ را از چوب‌ شطیم‌ بساز،طولش‌ پنج‌ ذراع‌ و عرضش‌ پنج‌ ذراع‌. و مذبح‌ مربع‌ باشد. و بلندی‌اش‌ سه‌ ذراع‌.
\v 2 و شاخه‌هایش‌ را بر چهار گوشه‌اش‌ بساز و شاخه‌هایش‌ از همان‌ باشد و آن‌ را به‌ برنج‌ بپوشان‌.
\s5
\v 3 و لگنهایش‌ را برای‌ برداشتن‌ خاكسترش‌ بساز. و خاك‌ اندازهایش‌ و جامهایش‌ و چنگالهایش‌ و مِجْمَرهایش‌ و همۀ اسبابش‌ را از برنج‌ بساز.
\v 4 و برایش‌ آتش‌دانی‌ مشبك‌ برنجین‌ بساز و بر آن‌ شبكه‌ چهار حلقۀ برنجین‌ بر چهار گوشه‌اش‌ بساز.
\s5
\v 5 و آن‌ را در زیر، كنار مذبح‌ بگذار تا شبكه‌ به‌ نصف‌ مذبح‌ برسد.
\v 6 و دو عصا برای‌ مذبح‌ بساز. عصاها از چوب‌ شطیم‌ باشد و آنها را به‌ برنج‌ بپوشان‌.
\s5
\v 7 و عصاها را در حلقه‌ها بگذرانند، و عصاها بر هر دو طرف‌ مذبح‌ باشد تا آن‌ را بردارند.
\v 8 و آن‌ را مُجَوَّف‌ از تخته‌ها بساز، همچنانكه‌ در كوه‌ به‌ تو نشان‌ داده‌ شد، به‌ این‌ طور ساخته‌ شود.
\s5
\v 9 « و صحن‌ مسكن‌ را بساز به‌ طرف‌ جنوب‌ به‌ سمت‌ یمانی‌. پرده‌های‌ صحن‌ از كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ باشد، و طولش‌ صد ذراع‌ به‌ یك‌ طرف‌.
\v 10 و ستونهایش‌ بیست‌ و پایه‌های‌ آنها بیست‌، از برنج‌ باشد و قلابهای‌ ستونها و پشت‌بندهای‌ آنها از نقره‌ باشد.
\s5
\v 11 و همچنین‌ به‌ طرف‌ شمال‌، در طولش‌ پرده‌ها باشد كه‌ طول‌ آنها صد ذراع‌ باشد و بیست‌ ستون‌ آن‌ و بیست‌ پایۀ آنها از برنج‌ باشد و قلابهای‌ ستونها و پشت‌ بندهای‌ آنها از نقره‌ باشد.
\v 12 و برای‌ عرض‌ صحن‌ به‌ سمت‌ مغرب‌، پرده‌های‌ پنجاه‌ ذراعی‌ باشد. و ستونهای‌ آنها ده‌ و پایه‌های‌ آنها ده‌.
\v 13 و عرض‌ صحن‌ به‌ جانب‌ مشرق‌ از سمت‌ طلوع‌ پنجاه‌ ذراع‌ باشد.
\s5
\v 14 و پرده‌های‌ یك‌ طرفِ دروازه‌، پانزده‌ ذراع‌ و ستونهای‌ آنها سه‌ و پایه‌های‌ آنها سه‌.
\v 15 و پرده‌های‌ طرف‌ دیگر پانزده‌ ذراعی‌ و ستونهای‌ آنها سه‌ و پایه‌های‌ آنها سه‌.
\v 16 و برای‌ دروازۀ صحن‌، پردۀ بیست‌ ذراعی‌ از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ از صنعت‌ طراز باشد. و ستونهایش‌ چهار و پایه‌هایش‌ چهار.
\s5
\v 17 همۀ ستونهای‌ گرداگرد صحن‌ با پشت‌بندهای‌ نقره‌ پیوسته‌ شود، و قلابهای‌ آنها از نقره‌ و پایه‌های‌ آنها از برنج‌ باشد.
\v 18 طول‌ صحن‌ صد ذراع‌، و عرضش‌ در هر جا پنجاه‌ ذراع‌، و بلندی‌اش‌ پنج‌ ذراع‌ از كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌، و پایه‌هایش‌ از برنج‌ باشد.
\v 19 و همۀ اسباب‌ مسكن‌برای‌ هر خدمتی‌، و همۀ میخهایش‌، و همۀ میخهای‌ صحن‌ از برنج‌ باشد.
\s5
\v 20 « و تو بنی‌اسرائیل‌ را امر فرما كه‌ روغن‌ زیتون‌ مصفی‌ و كوبیده‌ شده‌ برای‌ روشنایی‌ نزد تو بیاورند تا چراغها دائماً روشن‌ شود.
\v 21 در خیمۀ اجتماع‌، بیرون‌ پرده‌ای‌ كه‌ در برابر شهادت‌ است‌، هارون‌ و پسرانش‌ از شام‌ تا صبح‌، به‌ حضور خداوند آن‌ را درست‌ كنند. و این‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ نسلاً بعد نسل‌ فریضۀ ابدی‌ باشد.
\s5
\c 28
\p
\v 1 « و تو برادر خود، هارون‌ و پسرانش‌را با وی‌ از میان‌ بنی‌اسرائیل‌ نزد خود بیاور تا برای‌ من‌ كهانت‌ بكند، یعنی‌ هارون‌ و ناداب‌ و ابیهو و العازار و ایتامار، پسران‌ هارون‌.
\v 2 و رختهای‌ مقدس‌ برای‌ برادرت‌، هارون‌، بجهت‌ عزت‌ و زینت‌ بساز.
\v 3 و تو به‌ جمیع‌ دانادلانی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ روح‌ حكمت‌ پر ساخته‌ام‌، بگو كه‌ رختهای‌ هارون‌ را بسازند برای‌ تقدیس‌ كردن‌ او تا برای‌ من‌ كهانت‌ كند.
\s5
\v 4 و رختهایی‌ كه‌ می‌سازند این‌ است‌: سینه‌بند و ایفود و ردا و پیراهن‌ مُطَرَّز و عمامه‌ و كمربند. این‌ رختهای‌ مقدس‌ را برای‌ برادرت‌ هارون‌ و پسرانش‌ بسازند تا بجهت‌ من‌ كهانت‌ كنند.
\v 5 و ایشان‌ طلا و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ را بگیرند.
\s5
\v 6 « و ایفود را از طلا و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتانِ نازكِ تابیده‌ شده‌، از صنعت‌ نساج‌ ماهر بسازند.
\v 7 و دو كتفش‌ را بر دو كناره‌اش‌ بپیوندند تا پیوسته‌ شود.
\v 8 و زُنّار ایفود كه‌ برآن‌ است‌، از همان‌ صنعت‌ و از همان‌ پارچه‌ باشد، یعنی‌ از طلاو لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌.
\v 9 و دو سنگ‌ جزع‌ بگیر و نامهای‌ بنی‌اسرائیل‌ را بر آنها نقش‌ كن‌.
\s5
\v 10 شش‌ نام‌ ایشان‌ را بر یك‌ سنگ‌ و شش‌ نام‌ باقی‌ ایشان‌ را بر سنگ‌ دیگر موافق‌ تولد ایشان‌.
\v 11 از صنعتِ نقاشِ سنگ‌ مثل‌ نقش‌ خاتم‌ نامهای‌ بنی‌اسرائیل‌ را بر هر دو سنگ‌ نقش‌ نما و آنها را در طوقهای‌ طلا نصب‌ كن‌.
\v 12 و آن‌ دو سنگ‌ را بر كتفهای‌ ایفود بگذار تا سنگهای‌ یادگاری‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ باشد، و هارون‌ نامهای‌ ایشان‌ را بر دو كتف‌ خود، بحضور خداوند برای‌ یادگاری‌ بردارد.
\s5
\v 13 و دو طوق‌ از طلا بساز.
\v 14 و دو زنجیر از طلای‌ خالص‌ بساز مثل‌ طناب‌ بهم‌ پیچیده‌ شده‌، و آن‌ دو زنجیر بهم‌ پیچیده‌ شده‌ را در طوقها بگذار.
\s5
\v 15 « و سینه‌بند عدالت‌ را از صنعت‌ نساج‌ ماهر، موافق‌ كار ایفود بساز و آن‌ را از طلا و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ بساز.
\v 16 و مربع‌ و دولا باشد، طولش‌ یك‌ وجب‌ و عرضش‌ یك‌ وجب‌.
\s5
\v 17 و آن‌ را به‌ ترصیع‌ سنگها، یعنی‌ به‌ چهار رسته‌ از سنگها مرصع‌ كن‌ كه‌ رستۀ اول‌ عقیق‌ احمر و یاقوت‌ اصفر و زمرد باشد،
\v 18 و رستۀ دوم‌ بهرمان‌ و یاقوت‌ كبود و عقیق‌ سفید،
\v 19 و رستۀ سوم‌ عین‌ الهر و یشم‌ و جمشت‌،
\v 20 و رستۀ چهارم‌ زبرجد و جزع‌ و یشب‌. و آنها در رسته‌های‌ خود با طلا نشانده‌ شود.
\s5
\v 21 و سنگها موافق‌ نامهای‌ بنی‌اسرائیل‌ مطابق‌ اسامی‌ ایشان‌، دوازده‌ باشد، مثل‌ نقش‌ خاتم‌، و هر یك‌ برای‌ دوازده‌ سبط‌ موافق‌ اسمش‌ باشد.
\v 22 و بر سینه‌بند، زنجیرهای‌ بهم‌ پیچیده‌ شده‌، مثل‌ طناب‌ از طلای‌ خالص‌ بساز.
\v 23 و بر سینه‌بند، دو حلقه‌ از طلا بساز و آن‌ دو حلقه‌ را بر دو طرف‌ سینه‌بند بگذار.
\v 24 و آن‌ دو زنجیر طلا را بر آن‌ دو حلقه‌ای‌ كه‌ برسر سینه‌بند است‌ بگذار.
\s5
\v 25 و دو سر دیگر آن‌ دو زنجیر را در آن‌ دو طوق‌ ببند و بر دو كتف‌ ایفود بطرف‌ پیش‌ بگذار.
\v 26 و دو حلقۀ زرین‌ بساز و آنها را بر دو سر سینه‌بند، به‌ كنار آن‌ كه‌ بطرف‌ اندرون‌ ایفود است‌، بگذار.
\s5
\v 27 و دو حلقۀ دیگر زرین‌ بساز و آنها را بر دو كتف‌ ایفود از پایین‌ بجانب‌ پیش‌، در برابر پیوستگی‌ آن‌، بر زبر زنار ایفود بگذار.
\v 28 و سینه‌بند را به‌ حلقه‌هایش‌ بر حلقه‌های‌ ایفود به‌ نوار لاجورد ببندند تا بالای‌ زنار ایفود باشد و تا سینه‌بند از ایفود جدا نشود.
\s5
\v 29 و هارون‌ نامهای‌ بنی‌اسرائیل‌ را بر سینه‌بند عدالت‌ بر دل‌ خود، وقتی‌ كه‌ به‌ قدس‌ داخل‌ شود، به‌ حضور خداوند بجهت‌ یادگاری‌ دائماً بردارد.
\v 30 و اوریم‌ و تُمّیم‌ را در سینه‌بند عدالت‌ بگذار تا بر دل‌ هارون‌ باشد، وقتی‌ كه‌ به‌ حضور خداوند بیاید، و عدالت‌ بنی‌اسرائیل‌ را بر دل‌ خود بحضور خداوند دائماً متحمل‌ شود.
\s5
\v 31 « و ردای‌ ایفود را تماماً از لاجورد بساز.
\v 32 و شكافی‌ برای‌ سر، در وسطش‌ باشد. و حاشیۀ گرداگرد شكافش‌ از كار نساج‌ مثل‌ گریبان‌ زره‌، تا دریده‌ نشود.
\s5
\v 33 و در دامنش‌، انارها بساز از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز، گرداگرد دامنش‌، و زنگوله‌های‌ زرین‌ در میان‌ آنها به‌ هر طرف‌.
\v 34 زنگولۀ زرین‌ و اناری‌ و زنگولۀ زرین‌ و اناری‌ گرداگرد دامن‌ ردا.
\v 35 و در بر هارون‌ باشد، هنگامی‌ كه‌ خدمت‌ می‌كند، تا آواز آنها شنیده‌ شود، هنگامی‌ كه‌ در قدس‌ بحضور خداوند داخل‌ می‌شود و هنگامی‌ كه‌ بیرون‌ می‌آید تا نمیرد.
\s5
\v 36 و تُنكه‌ای‌ از طلای‌ خالص‌ بساز و بر آن‌ مثل‌ نقش‌ خاتم‌ قدوسیت‌ برای‌ یهوه‌ نقش‌ كن‌.
\v 37 و آن‌ را به‌نوار لاجوردی‌ ببند تا بر عمامه‌ باشد، بر پیشانی‌ عمامه‌ خواهد بود.
\v 38 و بر پیشانی‌ هارون‌ باشد تا هارون‌ گناه‌ موقوفاتی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ وقف‌ می‌نمایند، در همۀ هدایای‌ مقدس‌ ایشان‌ متحمل‌ شود. و آن‌ دائماً بر پیشانی‌ او باشد تا بحضور خداوند مقبول‌ شوند.
\s5
\v 39 و پیراهن‌ كتان‌ نازك‌ را بباف‌ و عمامه‌ای‌ از كتان‌ نازك‌ بساز و كمربندی‌ از صنعت‌ طراز بساز.
\s5
\v 40 و برای‌ پسران‌ هارون‌ پیراهنها بساز و بجهت‌ ایشان‌ كمربندها بساز و برای‌ ایشان‌ عمامه‌ها بساز بجهت‌ عزت‌ و زینت‌.
\v 41 و برادر خود هارون‌ و پسرانش‌ را همراه‌ او به‌ آنها آراسته‌ كن‌، و ایشان‌ را مسح‌ كن‌ و ایشان‌ را تخصیص‌ و تقدیس‌ نما تا برای‌ من‌ كهانت‌ كنند.
\s5
\v 42 و زیر جامه‌های‌ كتان‌ برای‌ ستر عورت‌ ایشان‌ بساز كه‌ از كمر تا ران‌ برسد،
\v 43 و بر هارون‌ و پسرانش‌ باشد، هنگامی‌كه‌ به‌ خیمۀ اجتماع‌ داخل‌ شوند یا نزد مذبح‌ آیند تا در قدس‌ خدمت‌ نمایند، مبادا متحمل‌ گناه‌ شوند و بمیرند. این‌ برای‌ وی‌ و بعد از او برای‌ ذریتش‌ فریضۀ ابدی‌ است‌.
\s5
\c 29
\p
\v 1 « و این‌ است‌ كاری‌ كه‌ بدیشان‌ می‌كنی‌،برای‌ تقدیس‌ نمودن‌ ایشان‌ تا بجهت‌ من‌ كهانت‌ كنند: یك‌ گوساله‌ و دو قوچ‌ بی‌عیب‌ بگیر،
\v 2 و نان‌ فطیر و قرصهای‌ فطیر سرشته‌ به‌ روغن‌ و رقیقهای‌ فطیر مسح‌ شده‌ به‌ روغن‌. آنها را از آرد نرم‌ گندم‌ بساز.
\s5
\v 3 و آنها را در یك‌ سبد بگذار و آنها را در سبد با گوساله‌ و دو قوچ‌ بگذران‌.
\v 4 و هارون‌ و پسرانش‌ را نزد دروازۀ خیمۀ اجتماع‌ آورده‌، ایشان‌ را به‌ آب‌ غسل‌ ده‌،
\s5
\v 5 و آن‌ رختها را گرفته‌،هارون‌ را به‌ پیراهن‌ و ردای‌ ایفود و ایفود و سینه‌بند آراسته‌ كن‌ و زنار ایفود را بر وی‌ ببند.
\v 6 و عمامه‌ را بر سرش‌ بنه‌ و افسر قدوسیت‌ را بر عمامه‌ بگذار،
\v 7 و روغن‌ مسح‌ را گرفته‌، برسرش‌ بریز و او را مسح‌ كن‌.
\s5
\v 8 و پسرانش‌ را نزدیك‌ آورده‌، ایشان‌ را به‌ پیراهنها بپوشان‌.
\v 9 و بر ایشان‌، یعنی‌ هارون‌ و پسرانش‌ كمربندها ببند و عمامه‌ها را بر ایشان‌ بگذار و كهانت‌ برای‌ ایشان‌ فریضۀ ابدی‌ خواهد بود. پس‌ هارون‌ و پسرانش‌ را تخصیص‌ نما.
\s5
\v 10 و گوساله‌ را پیش‌ خیمۀ اجتماع‌ برسان‌، و هارون‌ و پسرانش‌ دستهای‌ خود را بر سر گوساله‌ بگذارند.
\v 11 و گوساله‌ را به‌ حضور خداوند نزد در خیمۀ اجتماع‌ ذبح‌ كن‌.
\s5
\v 12 و از خون‌ گوساله‌ گرفته‌، بر شاخهای‌ مذبح‌ به‌ انگشت‌ خود بگذار، و باقی‌ خون‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ بریز.
\v 13 و همۀ پیه‌ را كه‌ احشا را می‌پوشاند، و سفیدی‌ كه‌ بر جگر است‌، و دو گُرده‌ را با پیهی‌ كه‌ بر آنهاست‌، گرفته‌، بر مذبح‌ بسوزان‌.
\v 14 اما گوشت‌ گوساله‌ را و پوست‌ و سرگینش‌ را بیرون‌ از اردو به‌ آتش‌ بسوزان‌، زیرا قربانی‌ گناه‌ است‌.
\s5
\v 15 « و یك‌ قوچ‌ بگیر و هارون‌ و پسرانش‌، دستهای‌ خود را بر سر قوچ‌ بگذارند.
\v 16 و قوچ‌ را ذبح‌ كرده‌، خونش‌ را بگیر و گرداگرد مذبح‌ بپاش‌.
\v 17 و قوچ‌ را به‌ قطعه‌هایش‌ ببر، و احشا و پاچه‌هایش‌ را بشوی‌، و آنها را بر قطعه‌ها و سرش‌ بنه‌.
\v 18 و تمام‌ قوچ‌ را بر مذبح‌ بسوزان‌، زیرا برای‌ خداوند قربانی‌ سوختنی‌ است‌، و عطر خوشبو، و قربانی‌ آتشین‌ برای‌ خداوند است‌.
\s5
\v 19 پس‌ قوچ‌ دوم‌ را بگیر و هارون‌ و پسرانش‌ دستهای‌ خود را بر سر قوچ‌ بگذارند.
\v 20 و قوچ‌ را ذبح‌ كرده‌، ازخونش‌ بگیر و به‌ نرمۀ گوش‌ راست‌ هارون‌، و به‌ نرمۀ گوش‌ پسرانش‌، و به‌ شست‌ دست‌ راست‌ ایشان‌، و به‌ شست‌ پای‌ راست‌ ایشان‌، بگذار، و باقی‌ خون‌ را گرداگرد مذبح‌ بپاش‌.
\s5
\v 21 و از خونی‌ كه‌ بر مذبح‌ است‌، و از روغن‌ مسح‌ گرفته‌، آن‌ را بر هارون‌ و رخت‌ وی‌ و بر پسرانش‌ و رخت‌ پسرانش‌ با وی‌ بپاش‌، تا او و رختش‌ و پسرانش‌ و رخت‌ پسرانش‌ با وی‌ تقدیس‌ شوند.
\s5
\v 22 پس‌ پیه‌ قوچ‌ را، و دنبه‌ و پیهی‌ كه‌ احشا را می‌پوشاند، و سفیدی‌ جگر، و دو گُرده‌ و پیهی‌ كه‌ بر آنهاست‌، و ساق‌ راست‌ را بگیر، زیرا كه‌ قوچ‌، قربانی تخصیص‌ است‌.
\v 23 و یك‌ گِردۀ نان‌ و یك‌ قرص‌ نان‌ روغنی‌، و یك‌ رقیق‌ از سبد نان‌ فطیر را كه‌ به‌ حضور خداوند است‌،
\s5
\v 24 و این‌ همه‌ را به‌ دست‌ هارون‌ و به‌ دست‌ پسرانش‌ بنه‌، و آنها را برای‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند بجنبان‌.
\v 25 و آنها را از دست‌ ایشان‌ گرفته‌، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بر مذبح‌ بسوزان‌، تا برای‌ خداوند عطر خوشبو باشد، زیرا كه‌ این‌ قربانی‌ آتشین‌ خداوند است‌.
\s5
\v 26 و سینۀ قوچِ قربانی تخصیص‌ را كه‌ برای‌ هارون‌ است‌ گرفته‌، آن‌ را برای‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند بجنبان‌. و آن‌ حصۀ تو می‌باشد.
\v 27 و سینۀ جنبانیدنی‌ و ساق‌ رفیعه‌ را كه‌ از قوچ‌ قربانی تخصیصِ هارون‌ و پسرانش‌ جنبانیده‌، و برداشته‌ شد، تقدیس‌ نمای‌.
\v 28 و آن‌ از آنِ هارون‌ و پسرانش‌ از جانب‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ فریضۀ ابدی‌ خواهد بود، زیرا كه‌ هدیۀ رفیعه‌ است‌ و هدیۀ رفیعه‌ از جانب‌ بنی‌اسرائیل‌ از قربانی‌های‌ سلامتی‌ ایشان‌ برای‌ خداوند خواهد بود.
\s5
\v 29 و رخت‌ مقدس‌ هارون‌ بعد از او، از آن‌ پسرانش‌خواهد بود، تا در آنها مسح‌ و تخصیص‌ شوند.
\v 30 هفت‌ روز، آن‌ كاهن‌ كه‌ جانشین‌ او می‌باشد از پسرانش‌ و به‌ خیمۀ اجتماع‌ داخل‌ شده‌، خدمت‌ قدس‌ را می‌كند، آنها را بپوشد.
\s5
\v 31 و قوچ‌ قربانی‌ تخصیص‌ را گرفته‌، گوشتش‌ را در قدس‌ آب‌پز كن‌.
\v 32 و هارون‌ و پسرانش‌ گوشت‌ قوچ‌ را با نانی‌ كه‌ در سبد است‌، به‌ در خیمۀ اجتماع‌ بخورند.
\v 33 و آنانی‌ كه‌ برای‌ تخصیص‌ و تقدیس‌ خود بدین‌ چیزها كفاره‌ كرده‌ شدند، آنها را بخورند، لیكن‌ شخص‌ اجنبی‌ نخورد زیرا كه‌ مقدس‌ است‌.
\v 34 و اگر چیزی‌ از گوشت‌ هدیۀ تخصیص‌ و از نان‌، تا صبح‌ باقی‌ ماند، آن‌ باقی‌ را به‌ آتش‌ بسوزان‌، و آن‌ را نخورند، زیرا كه‌ مقدس‌ است‌.
\s5
\v 35 « همچنان‌ به‌ هارون‌ و پسرانش‌ عمل‌ نما، موافق‌ آنچه‌ به‌ تو امر فرموده‌ام‌، هفت‌ روز ایشان‌ را تخصیص‌ نما.
\v 36 و گوسالۀ قربانی‌ گناه‌ را هر روز بجهت‌ كفاره‌ ذبح‌ كن‌. و مذبح‌ را طاهر ساز به‌ كفاره‌ای‌ كه‌ بر آن‌ می‌كنی‌، و آن‌ را مسح‌ كن‌ تا مقدس‌ شود.
\v 37 هفت‌ روز برای‌ مذبح‌ كفاره‌ كن‌، و آن‌ را مقدّس‌ ساز، و مذبح‌، قدس‌اقداس‌ خواهد بود. هر كه‌ مذبح‌ را لمس‌ كند، مقدّس‌ باشد.
\s5
\v 38 و این‌ است‌ قربانی‌هایی‌ كه‌ بر مذبح‌ باید گذرانید: دو برۀ یكساله‌. هر روز پیوسته‌
\v 39 یك‌ بره‌ را در صبح‌ ذبح‌ كن‌، و برۀ دیگر را در عصر ذبح‌ نما.
\s5
\v 40 و ده‌ یك‌ از آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با یك‌ ربع‌ هین‌ روغن‌ كوبیده‌، و برای‌ هدیۀ ریختنی‌، یك‌ ربع‌ هین‌ شراب‌ برای‌ هر بره‌ خواهد بود.
\s5
\v 41 و برۀ دیگر را در عصر ذبح‌ كن‌ و برای‌ آن‌ موافق‌ هدیۀ صبح‌ و موافق‌ هدیۀ ریختنی‌ آن‌ بگذران‌، تا عطر خوشبو و قربانی‌ آتشین‌ برای‌ خداوند باشد.
\v 42 این‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌، در نسلهای‌ شما نزد دروازۀ خیمۀ اجتماع‌ خواهد بود، به‌ حضور خداوند ، درجایی‌ كه‌ با شما ملاقات‌ می‌كنم‌ تا آنجا به‌ تو سخن‌ گویم‌.
\s5
\v 43 و در آنجا با بنی‌اسرائیل‌ ملاقات‌ می‌كنم‌، تا از جلال‌ من‌ مقدس‌ شود.
\v 44 و خیمۀ اجتماع‌ و مذبح‌ را مقدس‌ می‌كنم‌، و هارون‌ و پسرانش‌ را تقدیس‌ می‌كنم‌ تا برای‌ من‌ كهانت‌ كنند.
\s5
\v 45 و در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ ساكن‌ شده‌، خدای‌ ایشان‌ می‌باشم‌.
\v 46 و خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌، خدای‌ ایشان‌ هستم‌، كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ام‌، تا در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ شوم‌. من‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ هستم‌.
\s5
\c 30
\p
\v 1 « و مذبحی‌ برای‌ سوزانیدن‌ بخور بساز. آن‌ را از چوب‌ شطیم‌ بساز.
\v 2 طولش‌ ذراعی‌ باشد، و عرضش‌ ذراعی‌، یعنی‌ مربع‌ باشد، و بلندی‌اش‌ دو ذراع‌، و شاخهایش‌ از خودش‌ باشد.
\s5
\v 3 و آن‌ را به‌ طلای‌ خالص‌ بپوشان‌. سطحش‌ و جانبهایش‌ به‌ هر طرف‌ و شاخهایش‌ را و تاجی‌ از طلا گرداگردش‌ بساز.
\v 4 و دو حلقۀ زرین‌ برایش‌ در زیر تاجش‌ بساز، بر دو گوشه‌اش‌، بر هر دو طرفش‌، آنها را بساز. و آنها خانه‌ها باشد برای‌ عصاها، تا آن‌ را بدانها بردارند.
\s5
\v 5 و عصاها را از چوب‌ شطیم‌ بساز و آنها را به‌ طلا بپوشان‌.
\v 6 و آن‌ را پیش‌ حجابی‌ كه‌ روبروی‌ تابوت‌ شهادت‌ است‌، در مقابل‌ كرسی‌ رحمت‌ كه‌ بر زبر شهادت‌ است‌، در جایی‌ كه‌ با تو ملاقات‌ می‌كنم‌، بگذار.
\s5
\v 7 و هر بامداد هارون‌ بخور معطر بر روی‌ آن‌ بسوزاند، وقتی‌ كه‌ چراغها را می‌آراید، آن‌ را بسوزاند.
\v 8 و در عصر چون‌ هارون‌ چراغها را روشن‌ می‌كند، آن‌ را بسوزاند تا بخور دائمی‌ به‌ حضور خداوند در نسلهای‌ شما باشد.
\v 9 هیچ‌ بخور غریب‌ و قربانی‌ سوختنی‌ و هدیه‌ای‌ بر آن‌مگذرانید، و هدیۀ ریختنی‌ بر آن‌ مریزید.
\s5
\v 10 و هارون‌ سالی‌ یك‌ مرتبه‌ بر شاخهایش‌ كفاره‌ كند، به‌ خون‌ قربانی‌ گناه‌ كه‌ برای‌ كفاره‌ است‌، سالی‌ یك‌ مرتبه‌ بر آن‌ كفاره‌ كند در نسلهای‌ شما، زیرا كه‌ آن‌ برای‌ خداوند قدس‌اقداس‌ است‌.»
\s5
\v 11 و خداوند به‌ موسی‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 12 «وقتی‌ كه‌ شمارۀ بنی‌اسرائیل‌ را برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ می‌گیری‌، آنگاه‌ هركس‌ فدیۀ جان‌ خود را به‌ خداوند دهد، هنگامی‌ كه‌ ایشان‌ را می‌شماری‌، مبادا در حین‌ شمردن‌ ایشان‌، وبایی‌ در ایشان‌ حادث‌ شود.
\v 13 هر كه‌ به‌ سوی‌ شمرده‌شدگان‌ می‌گذرد، این‌ را بدهد، یعنی‌ نیم‌ مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌، كه‌ یك‌ مثقال‌ بیست‌ قیراط‌ است‌، و این‌ نیم‌ مثقال‌ هدیۀ خداوند است‌.
\v 14 هركس‌ از بیست‌ ساله‌ و بالاتر كه‌ بسوی‌ شمرده‌شدگان‌ بگذرد، هدیۀ خداوند را بدهد.
\s5
\v 15 دولتمند از نیم‌ مثقال‌ زیاده‌ ندهد، و فقیر كمتر ندهد، هنگامی‌ كه‌ هدیه‌ای‌ برای‌ كفاره‌ جانهای‌ خود به‌ خداوند می‌دهند.
\v 16 و نقد كفاره‌ را از بنی‌اسرائیل‌ گرفته‌، آن‌ را برای‌ خدمت‌ خیمۀ اجتماع‌ بده‌، تا برای‌ بنی‌اسرائیل‌ یادگاری‌ به‌ حضور خداوند باشد، و بجهت‌ جانهای‌ ایشان‌ كفاره‌ كند.»
\s5
\v 17 و خداوند به‌ موسی‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 18 «حوضی‌ نیز برای‌ شستن‌ از برنج‌ بساز، و پایه‌اش‌ از برنج‌ و آن‌ را در میان‌ خیمۀ اجتماع‌ ومذبح‌ بگذار، و آب‌ در آن‌ بریز.
\s5
\v 19 و هارون‌ و پسرانش‌ دست‌ و پای‌ خود را از آن‌ بشویند.
\v 20 هنگامی‌ كه‌ به‌ خیمۀ اجتماع‌ داخل‌ شوند، به‌ آب‌ بشویند، مبادا بمیرند. و وقتی‌ كه‌ برای‌ خدمت‌ كردن‌ و سوزانیدن‌ قربانی‌های‌ آتشین‌ بجهت‌ خداوند به‌ مذبح‌ نزدیك‌ آیند،
\v 21 آنگاه‌ دست‌ و پای‌ خود را بشویند، مبادا بمیرند. و این‌ برای‌ ایشان‌، یعنی‌ برای‌ او و ذریتش‌، نسلاً بعد نسل‌ فریضۀ ابدی‌ باشد.»
\s5
\v 22 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 23 «و تو عطریات‌ خاص‌ بگیر، از مُرّ چكیده‌ پانصد مثقال‌، و از دارچینی‌ معطر، نصف‌ آن‌، دویست‌ و پنجاه‌ مثقال‌، و از قصب‌الذریره‌، دویست‌ و پنجاه‌ مثقال‌.
\v 24 و از سلیخه‌ پانصد مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌، و از روغن‌ زیتون‌ یك‌ هین‌.
\v 25 و از آنها روغن‌ مسح‌ مقدس‌ را بساز، عطری‌ كه‌ از صنعت‌ عطار ساخته‌ شود، تا روغن‌ مسح‌ مقدس‌ باشد.
\s5
\v 26 و خیمۀ اجتماع‌ و تابوت‌ شهادت‌ را بدان‌ مسح‌ كن‌.
\v 27 و خوان‌ را با تمامی‌ اسبابش‌، و چراغدان‌ را با اسبابش‌، و مذبح‌ بخور را،
\v 28 و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ را با همۀ اسبابش‌، و حوض‌ را با پایه‌اش‌.
\s5
\v 29 و آنها را تقدیس‌ نما، تا قدس‌ اقداس‌ باشد. هر كه‌ آنها را لمس‌ نماید مقدس‌ باشد.
\v 30 و هارون‌ و پسرانش‌ را مسح‌ نموده‌، ایشان‌ را تقدیس‌ نما، تا برای‌ من‌ كهانت‌ كنند.
\v 31 و بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: این‌ است‌ روغن‌ مسح‌ مقدس‌ برای‌ من‌ در نسلهای‌ شما.
\s5
\v 32 و بر بدن‌ انسان‌ ریخته‌ نشود، و مثل‌ آن‌موافق‌ تركیبش‌ مسازید، زیرا كه‌ مقدّس‌ است‌ و نزد شما مقدّس‌ خواهد بود.
\v 33 هر كه‌ مثل‌ آن‌ تركیب‌ نماید، و هر كه‌ چیزی‌ از آن‌ بر شخصی‌ بیگانه‌ بمالد، از قوم‌ خود منقطع‌ شود.»
\s5
\v 34 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «عطریات‌ بگیر، یعنی‌ مَیعه‌ و اظفار و قِنّه‌ و از این‌ عطریات‌ با ندر صاف‌ حصه‌ها مساوی‌ باشد.
\v 35 و از اینها بخور بساز، عطری‌ از صنعت‌ عطار نمكین‌ و مصفی‌ و مقدس‌.
\v 36 و قدری‌ از آن‌ را نرم‌ بكوب‌، و آن‌ را پیش‌ شهادت‌ در خیمۀ اجتماع‌، جایی‌ كه‌ با تو ملاقات‌ می‌كنم‌ بگذار، و نزد شما قدس‌ اقداس‌ باشد.
\s5
\v 37 و موافق‌ تركیب‌ این‌ بخور كه‌ می‌سازی‌، دیگری‌ برای‌ خود مسازید؛ نزد تو برای‌ خداوند مقدس‌ باشد.
\v 38 هر كه‌ مثل‌ آن‌ را برای‌ بوییدن‌ بسازد، از قوم‌ خود منقطع‌ شود.»
\s5
\c 31
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌،گفت‌:
\v 2 «آگاه‌ باش‌ بَصَلْئیل‌ بن‌ اوری‌ بن‌ حور را از سبط‌ یهودا به‌ نام‌ خوانده‌ام‌.
\s5
\v 3 و او را به‌ روح‌ خدا پر ساخته‌ام‌، و به‌ حكمت‌ و فهم‌ و معرفت‌ و هر هنری‌،
\v 4 برای‌ اختراع‌ مُخْتَرَعات‌، تا در طلا و نقره‌ و برنج‌ كار كند.
\v 5 و برای‌ تراشیدن‌ سنگ‌ و ترصیع‌ آن‌ و درودگری‌ چوب‌، تا در هر صنعتی‌ اشتغال‌ نماید.
\s5
\v 6 و اینك‌ من‌، اُهُولیاب‌ بن‌ اخیسامَك‌ را از سبط‌ دان‌، انباز او ساخته‌ام‌، و در دل‌ همۀ دانادلان‌ حكمت‌ بخشیده‌ام‌، تا آنچه‌ را به توامرفرموده‌ام‌،بسازند.
\v 7 خیمۀ اجتماع‌ وتابوت‌ شهادت‌ و كرسی‌ رحمت‌ كه‌ بر آن‌ است‌، و تمامی‌ اسباب‌ خیمه‌،
\v 8 و خوان‌ و اسبابش‌ و چراغدان‌ طاهر و همۀ اسبابش‌ و مذبح‌ بخور،
\v 9 و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ و همۀ اسبابش‌، و حوض‌ و پایه‌اش‌،
\s5
\v 10 و لباس‌ خدمت‌ و لباس‌ مقدّس‌ برای‌ هارون‌ كاهن‌، و لباس‌ پسرانش‌ بجهت‌ كهانت‌،
\v 11 و روغن‌ مسح‌ و بخور معطر بجهت‌ قدس‌، موافق‌ آنچه‌ به‌ تو امر فرموده‌ام‌، بسازند.»
\s5
\v 12 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 13 «و تو بنی‌اسرائیل‌ را مخاطب‌ ساخته‌، بگو: البته‌ سَبَّت‌های‌ مرا نگاه‌ دارید. زیرا كه‌ این‌ در میان‌ من‌ و شما در نسلهای‌ شما آیتی‌ خواهد بود تا بدانید كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ شما را تقدیس‌ می‌كنم‌.
\v 14 پس‌ سَبَّت‌ را نگاه‌ دارید، زیرا كه‌ برای‌ شما مقدس‌ است‌، هر كه‌ آن‌ را بی‌حرمت‌ كند، هرآینه‌ كشته‌ شود، و هر كه‌ در آن‌ كار كند، آن‌ شخص‌ از میان‌ قوم‌ خود منقطع‌ شود.
\v 15 شش‌ روز كار كرده‌ شود، و در روز هفتم‌ سَبَّت‌ آرام‌ و مقدس‌ خداوند است‌. هر كه‌ در روز سَبَّت‌ كار كند، هرآینه كشته‌ شود.
\s5
\v 16 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ سَبَّت‌ را نگاه‌ بدارند، نسلاً بعد نسل‌ سَبَّت‌ را به‌ عهد ابدی‌ مَرعی دارند.
\v 17 این‌ در میان‌ من‌ و بنی‌اسرائیل‌ آیتی‌ ابدی‌ است‌، زیرا كه‌ در شش‌ روز، خداوند آسمان‌ و زمین‌ را ساخت‌ و در روز هفتمین‌ آرام‌ فرموده‌، استراحت‌ یافت‌.»
\s5
\v 18 و چون‌ گفتگو را با موسی‌ در كوه‌ سینا بپایان‌ برد، دو لوح‌ شهادت‌، یعنی‌ دو لوح‌ سنگ‌ مرقوم‌ به‌ انگشت‌ خدا را به‌ وی‌ داد.
\s5
\c 32
\p
\v 1 و چون‌ قوم‌ دیدند كه‌ موسی‌ در فرود آمدن‌ از كوه‌ تأخیر نمود، قوم‌ نزد هارون‌ جمع‌ شده‌، وی‌ را گفتند: «برخیز و برای‌ ما خدایان‌ بساز كه‌ پیش‌ روی‌ ما بخرامند، زیرا این‌ مرد، موسی‌، كه‌ ما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد، نمی‌دانیم‌ او را چه‌ شده‌ است‌.»
\v 2 هارون‌ بدیشان‌ گفت‌: «گوشواره‌های‌ طلا را كه‌ در گوش‌ زنان‌ و پسران‌ و دختران‌ شماست‌، بیرون‌ كرده‌، نزد من‌ بیاورید.»
\s5
\v 3 پس‌ تمامی‌ قومْ گوشواره‌های‌ زرین‌ را كه‌ در گوشهای‌ ایشان‌ بود بیرون‌ كرده‌، نزد هارون‌ آوردند.
\v 4 و آنها را از دست‌ ایشان‌ گرفته‌، آن‌ را با قلم‌ نقش‌ كرد، و از آن‌ گوسالۀ ریخته‌ شده‌ ساخت‌، و ایشان‌ گفتند: «ای‌ اسرائیل‌ این‌ خدایان‌ تو می‌باشند، كه‌ تو را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردند.»
\s5
\v 5 و چون‌ هارون‌ این‌ را بدید، مذبحی‌ پیش‌ آن‌ بنا كرد و هارون‌ ندا درداده‌، گفت‌: «فردا عید یهوه‌ می‌باشد.»
\v 6 و بامدادان‌ برخاسته‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ گذرانیدند، و هدایای‌ سلامتی‌ آوردند، و قوم‌ برای‌ خوردن‌ و نوشیدن‌ نشستند، و بجهت‌ لعب‌ برپا شدند.
\s5
\v 7 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «روانه‌ شده‌، بزیر برو، زیرا كه‌ این‌ قوم‌ تو كه‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ای‌، فاسد شده‌اند.
\v 8 و به‌ زودی‌ از آن‌ طریقی‌ كه‌ بدیشان‌ امر فرموده‌ام‌، انحراف‌ ورزیده‌، گوسالۀ ریخته‌ شده‌ برای‌ خویشتن‌ ساخته‌اند، و نزد آن‌ سجده‌ كرده‌، و قربانی‌ گذرانیده‌، می‌گویند كه‌ ای‌ اسرائیل‌ این‌ خدایان‌ تو می‌باشند كه‌ تو را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌اند.»
\s5
\v 9 و خداوند به‌ موسی‌گفت‌: «این‌ قوم‌ را دیده‌ام‌ و اینك‌ قوم‌ گردنكش‌ می‌باشند.
\v 10 و اكنون‌ مرا بگذار تا خشم‌ من‌ بر ایشان‌ مشتعل‌ شده‌، ایشان‌ را هلاك‌ كنم‌ و تو را قوم‌ عظیم‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\v 11 پس‌ موسی‌ نزد یهوه‌، خدای‌ خود تضرع‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ خداوند چرا خشم‌ تو بر قوم‌ خود كه‌ با قوت‌ عظیم‌ و دست‌ زورآور از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ای‌، مشتعل‌ شده‌ است‌؟
\s5
\v 12 چرا مصریان‌ این‌ سخن‌ گویند كه‌ ایشان‌ را برای‌ بدی‌ بیرون‌ آورد، تا ایشان‌ را در كوهها بكشد، و از روی‌ زمین‌ تلف‌ كند؟ پس‌ از شدت‌ خشم‌ خود برگرد، و از این‌ قصد بدی قوم‌ خویش‌ رجوع‌ فرما.
\v 13 بندگان‌ خود ابراهیم‌ و اسحاق‌ و اسرائیل‌ را بیاد آور كه‌ برای‌ ایشان‌ به‌ ذات‌ خود قسم‌ خورده‌، بدیشان‌ گفتی‌ كه‌ ذریت‌ شما را مثل‌ ستارگان‌ آسمان‌ كثیر گردانم‌، و تمامی‌ این‌ زمین‌ را كه‌ دربارۀ آن‌ سخن‌ گفته‌ام‌ به‌ ذریت‌ شما بخشم‌، تا آن‌ را متصرف‌ شوند تا ابدالا´باد.»
\v 14 پس‌ خداوند از آن‌ بدی‌ كه‌ گفته‌ بود كه‌ به‌ قوم‌ خود برساند، رجوع‌ فرمود.
\s5
\v 15 آنگاه‌ موسی‌ برگشته‌، از كوه‌ به‌ زیر آمد، و دو لوح‌ شهادت‌ به‌ دست‌ وی‌ بود، و لوحها به‌ هر دو طرف‌ نوشته‌ بود، بدین‌ طرف‌ و بدان‌ طرف‌ مرقوم‌ بود.
\v 16 و لوح‌ها صنعت‌ خدا بود، و نوشته‌، نوشتۀ خدا بود، منقوش‌ بر لوح‌ها.
\s5
\v 17 و چون‌ یوشع‌ آواز قوم‌ را كه‌ می‌خروشیدند شنید، به‌ موسی‌ گفت‌: «در اردو صدای‌ جنگ‌ است‌.»
\v 18 گفت‌: «صدای‌ خروش‌ ظفر نیست‌، و صدای‌ خروش‌ شكست‌ نیست‌، بلكه‌ آواز مُغَنّیان‌ را من‌ می‌شنوم‌.»
\s5
\v 19 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ نزدیك‌ به‌ اردو رسید، و گوساله‌ و رقص‌كنندگان‌ را دید، خشم‌ موسی‌ مشتعل‌ شد، و لوحها را از دست‌ خود افكنده‌، آنها را زیر كوه‌ شكست‌.
\v 20 و گوساله‌ای‌ را كه‌ ساخته‌ بودند گرفته‌، به‌ آتش‌ سوزانید، و آن‌ را خرد كرده‌، نرم‌ ساخت‌، و بر روی‌ آب‌ پاشیده‌، بنی‌اسرائیل‌ را نوشانید.
\s5
\v 21 و موسی‌ به‌ هارون‌ گفت‌: «این‌ قوم‌ به‌ تو چه‌ كرده‌ بودند كه‌ گناه‌ عظیمی‌ بر ایشان‌ آوردی‌؟»
\v 22 هارون‌ گفت‌: «خشم‌ آقایم‌ افروخته‌ نشود، تو این‌ قوم‌ را می‌شناسی‌ كه‌ مایل‌ به‌ بدی‌ می‌باشند.
\v 23 و به‌ من‌ گفتند، برای‌ ما خدایان‌ بساز كه‌ پیش‌ روی‌ ما بخرامند، زیرا كه‌ این‌ مَرد، موسی‌، كه‌ ما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ است‌، نمی‌دانیم‌ او را چه‌ شده‌.
\v 24 بدیشان‌ گفتم‌ هر كه‌ را طلا باشد آن‌ را بیرون‌ كند، پس‌ به‌ من‌ دادند، و آن‌ را در آتش‌ انداختم‌ و این‌ گوساله‌ بیرون‌ آمد.»
\s5
\v 25 و چون‌ موسی‌ قوم‌ را دید كه‌ بی‌لگام‌ شده‌اند، زیرا كه‌ هارون‌ ایشان‌ را برای‌ رسوایی‌ ایشان‌ در میان‌ دشمنان‌ ایشان‌ بی‌لگام‌ ساخته‌ بود،
\v 26 آنگاه‌ موسی‌ به‌ دروازۀ اردو ایستاده‌، گفت‌: «هر كه‌ به‌ طرف‌ خداوند باشد، نزد من‌ آید.» پس‌ جمیع‌ بنی‌لاوی‌ نزد وی‌ جمع‌ شدند.
\v 27 او بدیشان‌ گفت‌: «یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، چنین‌ می‌گوید: هر كس‌ شمشیر خود را بر ران‌ خویش‌ بگذارد، و از دروازه‌ تا دروازۀ اردو آمد و رفت‌ كند، و هر كس‌ برادر خود و دوست‌ خویش‌ و همسایۀ خود را بكشد.»
\s5
\v 28 و بنی‌لاوی‌ موافق‌ سخن‌ موسی‌ كردند. و در آن‌ روز قریب‌ سه‌ هزار نفر از قوم‌ افتادند.
\v 29 و موسی‌ گفت‌: «امروز خویشتن‌ را برای‌خداوند تخصیص‌ نمایید حتی‌ هر كس‌ به‌ پسر خود و به‌ برادر خویش‌؛ تا امروز شما را بركت‌ دهد.»
\s5
\v 30 و بامدادان‌ واقع‌ شد كه‌ موسی‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «شما گناهی‌ عظیم‌ كرده‌اید. اكنون‌ نزد خداوند بالا می‌روم‌، شاید گناه‌ شما را كفاره‌ كنم‌.»
\v 31 پس‌ موسی‌ به‌ حضور خداوند برگشت‌ و گفت‌: «آه‌، این‌ قوم‌ گناهی‌ عظیم‌ كرده‌، و خدایان‌ طلا برای‌ خویشتن‌ ساخته‌اند.
\v 32 الا´ن‌ هرگاه‌ گناه‌ ایشان‌ را می‌آمرزی‌ و اگرنه‌ مرا از دفترت‌ كه‌ نوشته‌ای‌، محو ساز.»
\s5
\v 33 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «هر كه‌ گناه‌ كرده‌ است‌، او را از دفتر خود محو سازم‌.
\v 34 و اكنون‌ برو و این‌ قوم‌ را بدانجایی‌ كه‌ به‌ تو گفته‌ام‌، راهنمایی‌ كن‌. اینك‌ فرشتۀ من‌ پیش‌ روی‌ تو خواهد خرامید، لیكن‌ در یوم‌ تفقد من‌، گناه‌ ایشان‌ را از ایشان‌ بازخواست‌ خواهم‌ كرد.»
\v 35 و خداوند قوم‌ را مبتلا ساخت‌ زیرا گوساله‌ای‌ را كه‌ هارون‌ ساخته‌ بود، ساخته‌ بودند.
\s5
\c 33
\p
\v 1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «روانه‌ شده‌،از اینجا كوچ‌ كن‌، تو و این‌ قوم‌ كه‌ از زمین‌ مصر برآورده‌ای‌، بدان‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ ابراهیم‌، اسحاق‌ و یعقوب‌ قسم‌ خورده‌، گفته‌ام‌ آن‌ را به‌ ذریت‌ تو عطا خواهم‌ كرد.
\v 2 و فرشته‌ای‌ پیش‌ روی‌ تو می‌فرستم‌، و كنعانیان‌ و اَموریان‌ و حتیان‌ و فرزیان‌ و حویان‌ و یبوسیان‌ را بیرون‌ خواهم‌ كرد
\v 3 به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌؛ زیرا كه‌ در میان‌ شما نمی‌آیم‌، چونكه‌ قوم‌ گردن‌كش‌ هستی‌، مبادا تو را در بین‌ راه‌ هلاك‌ سازم‌.»
\s5
\v 4 و چون‌ قوم‌ این‌ سخنان‌ بد را شنیدند، ماتم‌ گرفتند، و هیچكس‌ زیور خود را برخود ننهاد.
\v 5 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «بنی‌اسرائیل‌ را بگو: شما قوم‌ گردن‌كش‌ هستید؛ اگر لحظه‌ای‌ در میان‌ تو آیم‌، همانا تو را هلاك‌ سازم‌. پس‌ اكنون‌ زیور خود را از خود بیرون‌ كن‌ تا بدانم‌ با تو چه‌ كنم‌.»
\v 6 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ زیورهای‌ خود را از جَبَل‌ حوریب‌ از خود بیرون‌ كردند.
\s5
\v 7 و موسی‌ خیمۀ خود را برداشته‌، آن‌ را بیرون‌ لشكرگاه‌، دور از اردو زد، و آن‌ را «خیمۀ اجتماع‌» نامید. و واقع‌ شد كه‌ هر كه‌ طالب‌ یهوه‌ می‌بود، به‌ خیمۀ اجتماع‌ كه‌ خارج‌ لشكرگاه‌ بود، بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 8 و هنگامی‌ كه‌ موسی‌ به‌ سوی‌ خیمه‌ بیرون‌ می‌رفت‌، تمامی‌ قوم‌ برخاسته‌، هر یكی‌ به‌ در خیمۀ خود می‌ایستاد، و در عقب‌ موسی‌ می‌نگریست‌ تا داخل‌ خیمه‌ می‌شد.
\v 9 و چون‌ موسی‌ به‌ خیمه‌ داخل‌ می‌شد، ستون‌ ابر نازل‌ شده‌، به‌ در خیمه‌ می‌ایستاد، و خدا با موسی‌ سخن‌ می‌گفت‌.
\s5
\v 10 و چون‌ تمامی‌ قوم‌، ستون‌ ابر را بر در خیمه‌ ایستاده‌ می‌دیدند، همۀ قوم‌ برخاسته‌، هر كس‌ به‌ در خیمۀ خود سجده‌ می‌كرد.
\v 11 و خداوند با موسی‌ روبرو سخن‌ می‌گفت‌، مثل‌ شخصی‌ كه‌ با دوست‌ خود سخن‌ گوید. پس‌ به‌ اردو برمی‌گشت‌. اما خادم او یوشع‌ بن‌ نونِ جوان‌، از میان‌ خیمه‌ بیرون‌ نمی‌آمد.
\s5
\v 12 و موسی‌ به‌ خداوند گفت‌: «اینك‌ تو به‌ من‌ می‌گویی‌: این‌ قوم‌ را ببر. و تو مرا خبر می‌دهی‌ كه‌همراه‌ من‌ كه‌ را می‌فرستی‌. و تو گفته‌ای‌، تو را به‌ نام‌ می‌شناسم‌، و ایضاً در حضور من‌ فیض‌ یافته‌ای‌.
\v 13 الا´ن‌ اگر فی‌الحقیقه‌ منظور نظر تو شده‌ام‌، طریق‌ خود را به‌ من‌ بیاموز تا تو را بشناسم‌، و در حضور تو فیض‌ یابم‌، و ملاحظه‌ بفرما كه‌ این‌ طایفه‌، قوم‌ تو می‌باشند.»
\s5
\v 14 گفت‌: «روی‌ من‌ خواهد آمد و تو را آرامی‌ خواهم‌ بخشید.»
\v 15 به‌ وی‌ عرض‌ كرد: «هر گاه‌ روی‌ تو نیاید، ما را از اینجا مبر.
\v 16 زیرا به‌ چه‌ چیز معلوم‌ می‌شود كه‌ من‌ و قوم‌ تو منظور نظر تو شده‌ایم‌؟ آیا نه‌ از آمدن‌ تو با ما؟ پس‌ من‌ و قوم‌ تو از جمیع‌ قومهایی‌ كه‌ بر روی‌ زمینند، ممتاز خواهیم‌ شد.»
\s5
\v 17 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «این‌ كار را نیز كه‌ گفته‌ای‌ خواهم‌ كرد، زیرا كه‌ در نظر من‌ فیض‌ یافته‌ای‌ و تو را بنام‌ می‌شناسم‌.»
\v 18 عرض‌ كرد: «مستدعی‌ آنكه‌ جلال‌ خود را به‌ من‌ بنمایی‌.»
\s5
\v 19 گفت‌: «من تمامی‌ احسان‌ خود را پیش‌ روی‌ تو می‌گذرانم‌ و نام‌ یهوه‌ را پیش‌ روی‌ تو ندا می‌كنم‌، و رأفت‌ می‌كنم‌ بر هر كه‌ رئوف‌ هستم‌ و رحمت‌ خواهم‌ كرد بر هر كه‌ رحیم‌ هستم‌.»
\v 20 و گفت‌: «روی‌ مرا نمی‌توانی‌ دید، زیرا انسان‌ نمی‌تواند مرا ببیند و زنده‌ بماند.»
\s5
\v 21 و خداوند گفت‌: «اینك‌ مقامی‌ نزد من‌ است‌. پس‌ بر صخره‌ بایست‌.
\v 22 و واقع‌ می‌شود كه‌ چون‌ جلال‌ من‌ می‌گذرد، تو را در شكاف‌ صخره‌ می‌گذارم‌، و تو را به‌ دست‌ خود خواهم‌ پوشانید تا عبور كنم‌.
\v 23 پس‌ دست‌ خود را خواهم‌ برداشت‌ تا قفای‌ مرا ببینی‌، اما روی‌ من‌ دیده‌ نمی‌شود.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دو لوح‌سنگی‌ مثل‌ اولین‌ برای‌ خود بتراش‌، و سخنانی‌ را كه‌ بر لوح‌های‌ اول‌ بود و شكستی‌، بر این‌ لوح‌ها خواهم‌ نوشت‌.
\v 2 و بامدادان‌ حاضر شو و صبحگاهان‌ به‌ كوه‌ سینا بالا بیا، و در آنجا نزد من‌ بر قله‌ كوه‌ بایست‌.
\s5
\v 3 و هیچكس‌ با تو بالا نیاید، و هیچكس‌ نیز در تمامی‌ كوه‌ دیده‌ نشود، و گله‌ و رمه‌ نیز به‌ طرف‌ این‌ كوه‌ چرا نكند.»
\v 4 پس‌ موسی‌ دو لوح‌ سنگی‌ مثل‌ اولین‌ تراشید و بامدادان‌ برخاسته‌، به‌ كوه‌ سینا بالا آمد، چنانكه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود، و دو لوح‌ سنگی‌ را به‌ دست‌ خود برداشت‌.
\s5
\v 5 و خداوند در ابر نازل‌ شده‌، در آنجا با وی‌ بایستاد، و به‌ نام‌ خداوند ندا درداد.
\v 6 و خداوند پیش‌ روی‌ وی‌ عبور كرده‌، ندا درداد كه‌ «یهوه‌، یهوه‌، خدای‌ رحیم‌ و رئوف‌ و دیرخشم‌ و كثیر احسان‌ و وفا؛
\v 7 نگاه‌ دارندۀ رحمت‌ برای‌ هزاران‌، و آمرزندۀ خطا و عصیان‌ و گناه‌؛ لكن‌ گناه‌ را هرگز بی‌سزا نخواهد گذاشت‌، بلكه‌ خطایای‌ پدران‌ را بر پسران‌ و پسران‌ پسران‌ ایشان‌ تا پشت‌ سوم‌ و چهارم‌ خواهد گرفت‌.»
\s5
\v 8 و موسی‌ به‌ زودی‌ رو به‌ زمین‌ نهاده‌، سجده‌ كرد.
\v 9 و گفت‌: «ای‌ خداوند اگر فی‌الحقیقه‌ منظور نظر تو شده‌ام‌، مستدعی‌ آنكه‌ خداوند در میان‌ ما بیاید، زیرا كه‌ این‌ قوم‌ گردن‌كش‌ می‌باشند، پس‌ خطا و گناه‌ ما را بیامرز و ما را میراث‌ خود بساز.»
\s5
\v 10 گفت‌: «اینك‌ عهدی‌ می‌بندم‌ و در نظر تمامی‌ قوم‌ تو كارهای‌ عجیب‌ می‌كنم‌، كه‌ درتمامی‌ جهان‌ و در جمیع‌ امتها كرده‌ نشده‌ باشد، و تمامی‌ این‌ قومی‌ كه‌ تو در میان‌ ایشان‌ هستی‌، كار خداوند را خواهند دید، زیراكه‌ این‌ كاری‌ كه‌ با تو خواهم‌ كرد، كاری‌ هولناك‌ است‌.
\v 11 آنچه‌ را من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌، نگاه‌ دار. اینك‌ من‌ از پیش‌ روی‌ تو اموریان‌ و كنعانیان‌ و حتیان‌ و فرزیان‌ و حویان‌ و یبوسیان‌ را خواهم‌ راند.
\s5
\v 12 با حذر باش‌ كه‌ با ساكنان‌ آن‌ زمین‌ كه‌ تو بدانجا می‌روی‌، عهد نبندی‌، مبادا در میان‌ شما دامی‌ باشد.
\v 13 بلكه‌ مذبحهای‌ ایشان‌ را منهدم‌ سازید، و بتهای‌ ایشان‌ را بشكنید و اشیریم‌ ایشان‌ را قطع‌ نمایید.
\v 14 زنهار خدای‌ غیر را عبادت‌ منما، زیرا یهوه‌ كه‌ نام‌ او غیور است‌، خدای‌ غیور است‌.
\s5
\v 15 زنهار با ساكنان‌ آن‌ زمین‌ عهد مبند، والاّ از عقب‌ خدایان‌ ایشان‌ زنا می‌كنند، و نزد خدایان‌ ایشان‌ قربانی‌ می‌گذرانند، و تو را دعوت‌ می‌نمایند و از قربانی‌های‌ ایشان‌ می‌خوری‌.
\v 16 و از دختران‌ ایشان‌ برای‌ پسران‌ خود می‌گیری‌، و چون‌ دختران‌ ایشان‌ از عقب‌ خدایان‌ خود زنا كنند، آنگاه‌ پسران‌ شما را در پیروی‌ خدایان‌ خود مرتكب‌ زنا خواهند نمود.
\v 17 خدایان‌ ریخته‌ شده‌ برای‌ خویشتن‌ مساز.
\s5
\v 18 عید فطیر را نگاه‌ دار، و هفت‌ روز نان‌ فطیر چنانكه‌ تو را امر فرمودم‌، در وقت‌ معین‌ در ماه‌ اَبیب‌ بخور، زیراكه‌ در ماه‌ ابیب‌ از مصر بیرون‌ آمدی‌.
\s5
\v 19 هر كه‌ رحم‌ را گشاید، از آن‌ من‌ است‌ و هر نخست‌زادۀ ذكور از مواشی‌ تو، چه‌ از گاو چه‌ از گوسفند؛
\v 20 و برای‌ نخست‌زادۀ الاغ‌، بره‌ای‌ فدیه‌ بده‌، و اگر فدیه‌ ندهی‌، گردنش‌ را بشكن‌. و هرنخست‌زاده‌ای‌ از پسرانت‌ را فدیه‌ بده‌. و هیچكس‌ به‌ حضور من‌ تهی‌ دست‌ حاضر نشود.
\s5
\v 21 شش‌ روز مشغول‌ باش‌، و روز هفتمین‌، سَبَّت‌ را نگاه‌ دار. در وقت‌ شیار و در حصاد، سَبَّت‌ را نگاه‌ دار.
\v 22 و عید هفته‌ها را نگاه‌دار، یعنی‌ عید نوبر حصاد گندم‌ و عید جمع‌ در تحویل‌ سال‌.
\s5
\v 23 سالی‌ سه‌ مرتبه‌ همۀ ذكورانت‌ به‌ حضور خداوند یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، حاضر شوند.
\v 24 زیرا كه‌ امتها را از پیش‌ روی‌ تو خواهم‌ راند، و حدود تو را وسیع‌ خواهم‌ گردانید. و هنگامی‌ كه‌ در هر سال‌ سه‌ مرتبه‌ می‌آیی‌ تا به‌ حضور یهوه‌، خدای‌ خود حاضر شوی‌، هیچكس‌ زمین‌ تو را طمع‌ نخواهد كرد.
\s5
\v 25 خون‌ قربانی‌ مرا با خمیرمایه‌ مگذران‌، و قربانی‌ عید فِصَح‌ تا صبح‌ نماند.
\v 26 نخستین‌ نوبر زمین‌ خود را به‌ خانۀ یهوه‌، خدای‌ خود، بیاور. و بزغاله‌ را در شیر مادرش‌ مپز.»
\s5
\v 27 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «این‌ سخنان‌ را تو بنویس‌، زیرا كه‌ به‌ حسب‌ این‌ سخنان‌، عهد با تو و با اسرائیل‌ بسته‌ام‌.»
\v 28 و چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ آنجا نزد خداوند بوده‌، نان‌ نخورد و آب‌ ننوشید و او سخنان‌ عهد، یعنی‌ ده‌ كلام‌ را بر لوحها نوشت‌.
\s5
\v 29 و چون‌ موسی‌ از كوه‌ سینا بزیر می‌آمد، و دو لوح‌ سنگی‌ در دست‌ موسی‌ بود، هنگامی‌ كه‌ از كوه‌ بزیر می‌آمد، واقع‌ شد كه‌ موسی‌ ندانست‌ كه‌ به‌ سبب‌ گفتگوی‌ با او پوست‌ چهرۀ وی‌ می‌درخشید.
\v 30 اما هارون‌ و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ موسی‌ را دیدند كه‌ اینك‌ پوست‌ چهرۀ او می‌درخشد. پس‌ ترسیدند كه‌ نزدیك‌ او بیایند.
\v 31 و موسی‌ ایشان‌ را خواند، و هارون‌ و همۀ سرداران‌ جماعت‌ نزد او برگشتند، و موسی‌ بدیشان‌ سخن‌ گفت‌.
\s5
\v 32 و بعد از آن‌ همۀ بنی‌اسرائیل‌ نزدیك‌ آمدند، و آنچه‌ خداوند در كوه‌ سینا بدو گفته‌ بود، بدیشان‌ امر فرمود.
\v 33 و چون‌ موسی‌ از سخن‌ گفتن‌ با ایشان‌ فارغ‌ شد، نقابی‌ بر روی‌ خود كشید.
\s5
\v 34 و چون‌ موسی‌ به‌ حضور خداوند داخل‌ می‌شد كه‌ با وی‌ گفتگو كند، نقاب‌ را برمی‌داشت‌ تا بیرون‌ آمدن‌ او. پس‌ بیرون‌ آمده‌، آنچه‌ به‌ وی‌ امر شده‌ بود، به‌ بنی‌اسرائیل‌ می‌گفت‌.
\v 35 و بنی‌اسرائیل‌ روی‌ موسی‌ را می‌دیدند كه‌ پوست‌ چهرۀ او می‌درخشد. پس‌ موسی‌ نقاب‌ را به‌ روی‌ خود باز می‌كشید، تا وقتی‌ كه‌ برای‌ گفتگوی‌ او می‌رفت‌.
\s5
\c 35
\p
\v 1 و موسی‌ تمام‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل را جمع‌ كرده‌، بدیشان‌ گفت‌: «این‌ است‌ سخنانی‌ كه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌ كه‌ آنها را بكنی‌:
\v 2 شش‌ روز كار كرده‌ شود، و در روز هفتمین‌، سَبَّتِ آرامی مقدس‌ خداوند برای‌ شماست‌؛ هر كه‌ در آن‌ كاری‌ كند، كشته‌ شود.
\v 3 در روز سَبَّت‌ آتش‌ در همۀ مسكنهای‌ خود میفروزید.»
\s5
\v 4 و موسی‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «این‌ است‌ امری‌ كه‌ خداوندفرموده‌، و گفته‌ است‌:
\v 5 از خودتان‌ هدیه‌ای‌ برای‌ خداوند بگیرید. هر كه‌ از دل‌ راغب‌ است‌، هدیۀ خداوند را از طلا و نقره‌ و برنج‌ بیاورد،
\v 6 و از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ و پشم‌ بز،
\v 7 و پوست‌ قوچ‌ سرخ‌شده‌ و پوست‌ خز و چوب‌ شطیم‌،
\v 8 و روغن‌ برای‌ روشنایی‌، و عطریات‌ برای‌ روغن‌ مسح‌ و برای‌ بخور معطر،
\v 9 و سنگهای‌ جزع‌ و سنگهای‌ ترصیع‌ برای‌ ایفود و سینه‌بند.»
\s5
\v 10 و همۀ دانادلان‌ از شما بیایند و آنچه‌ را خداوند امر فرموده‌ است‌، بسازند.
\v 11 مسكن‌ و خیمه‌اش‌ و پوشش‌ آن‌ و تكمه‌هایش‌ و تخته‌هایش‌ و پشت‌بندهایش‌ و ستونهایش‌ و پایه‌هایش‌،
\v 12 و تابوت‌ و عصاهایش‌ و كرسی‌ رحمت‌ و حجاب‌ ستر،
\s5
\v 13 و خوان‌ و عصاهایش‌ و كل‌ اسبابش‌ و نانِ تَقْدِمِه‌،
\v 14 و چراغدان‌ برای‌ روشنایی‌ و اسبابش‌ و چراغهایش‌ و روغن‌ برای‌ روشنایی‌،
\v 15 و مذبح‌ بخور و عصاهایش‌ و روغن‌ مسح‌ و بخور معطر، و پردۀ دروازه‌ برای‌ درگاه‌ مسكن‌،
\v 16 و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ و شبكۀ برنجین‌ آن‌، و عصاهایش‌ و كل‌ اسبابش‌ و حوض‌ و پایه‌اش‌،
\s5
\v 17 و پرده‌های‌ صحن‌ و ستونهایش‌ و پایه‌های‌ آنها و پردۀ دروازۀ صحن‌،
\v 18 و میخهای‌ مسكن‌ و میخهای‌ صحن‌ و طنابهای‌ آنها،
\v 19 و رختهای‌ بافته‌ شده‌ برای‌ خدمت‌ قدس‌، یعنی‌ رخت‌ مقدس‌ هارون‌ كاهن‌، و رختهای‌ پسرانش‌ را تا كهانت‌ نمایند.»
\s5
\v 20 پس‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ از حضور موسی‌ بیرون‌ شدند.
\v 21 و هر كه‌ دلش‌ او را ترغیب‌ كرد، و هر كه‌ روحش‌ او را با اراده‌ گردانید، آمدند و هدیۀ خداوند را برای‌ كار خیمۀ اجتماع‌، و برای‌ تمام‌ خدمتش‌ و برای‌ رختهای‌ مقدس‌ آوردند.
\v 22 مردان‌ و زنان‌ آمدند، هر كه‌ از دل‌ راغب‌ بود، وحلقه‌های‌ بینی‌ و گوشواره‌ها و انگشتریها و گردن‌بندها و هر قسم‌ آلات‌ طلا آوردند، و هر كه‌ هدیۀ طلا برای‌ خداوند گذرانیده‌ بود.
\s5
\v 23 و هر كسی‌ كه‌ لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ و پشم‌ بز و پوست‌ قوچ‌ سرخ‌شده‌ و پوست‌ خز نزد او یافت‌ شد، آنها را آورد.
\v 24 هر كه‌ خواست‌ هدیۀ نقره‌ و برنج‌ بیاورد، هدیۀ خداوند را آورد، و هر كه‌ چوب‌ شطیم‌ برای‌ هر كار خدمت‌ نزد او یافت‌ شد، آن‌ را آورد.
\s5
\v 25 و همۀ زنان‌ دانادل‌ به‌ دستهای‌ خود می‌رشتند، و رشته‌ شده‌ را از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌، آوردند.
\v 26 و همۀ زنانی‌ كه‌ دل‌ ایشان‌ به‌ حكمت‌ مایل‌ بود، پشم‌ بز را می‌رشتند.
\s5
\v 27 و سروران‌، سنگهای‌ جزع‌ و سنگهای‌ ترصیع‌ برای‌ ایفود و سینه‌بند آوردند.
\v 28 و عطریات‌ و روغن‌ برای‌ روشنایی‌ و برای‌ روغن‌ مسح‌ و برای‌ بخور معطر.
\v 29 و همۀ مردان‌ و زنان‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ دل‌ ایشان‌، ایشان‌ را راغب‌ ساخت‌ كه‌ چیزی‌ برای‌ هر كاری‌ كه‌ خداوند امر فرموده‌ بود كه‌ به‌ وسیلۀ موسی‌ ساخته‌ شود، برای‌ خداوند به‌ ارادۀ دل‌ آوردند.
\s5
\v 30 و موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را گفت‌: «آگاه‌ باشید كه‌ خداوند بَصَلئیل‌ بن‌ اوری‌ بن‌ حور را از سبط‌ یهودا به‌ نام‌ دعوت‌ كرده‌ است‌،
\v 31 و او را به‌ روح‌ خدا از حكمت‌ و فطانت‌ و علم‌ و هر هنری‌ پر ساخته‌،
\v 32 و برای‌ اختراع‌ مخترعات‌ و برای‌ كار كردن‌ در طلا و نقره‌ و برنج‌،
\v 33 و برای‌ تراشیدن‌ و مرصع‌ ساختن‌ سنگها، و برای‌ درودگری‌ چوب‌ تا هر صنعت‌ هنری‌ را بكند.
\s5
\v 34 و در دل‌ او تعلیم‌ دادن‌ را القا نمود، و همچنین‌ اُهُولیاب‌ بن‌ اخیسامك‌ را از سبط‌ دان‌،
\v 35 و ایشان‌ را به‌ حكمت‌ دلی‌ پر ساخت‌، برای‌ هر عمل‌ نقاش‌ و نساج‌ ماهر و طراز در لاجورد و ارغوان‌ و قرمز وكتان‌ نازك‌، و در هر كار نساج‌ تا صانع‌ هر صنعتی‌ و مخترع‌ مخترعات‌ بشوند.
\s5
\c 36
\p
\v 1 « و بصلئیل‌ و اهولیاب‌ و همۀ دانادلانی كه‌ خداوند حكمت‌ و فطانت‌ بدیشان‌ داده‌ است‌، تا برای‌ كردن‌ هر صنعتِ خدمتِ قدس‌، ماهر باشند، موافق‌ آنچه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌، كار بكنند.»
\s5
\v 2 پس‌ موسی‌، بصلئیل‌ و اهولیاب‌ و همۀ دانادلانی‌ را كه‌ خداوند در دل‌ ایشان‌ حكمت‌ داده‌ بود، و آنانی‌ را كه‌ دل‌ ایشان‌، ایشان‌ را راغب‌ ساخته‌ بود كه‌ برای‌ كردن‌ كار نزدیك‌ بیایند، دعوت‌ كرد.
\v 3 و همۀ هدایایی‌ را كه‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ بجا آوردن‌ كار خدمت‌ قدس‌ آورده‌ بودند، از حضور موسی‌ برداشتند، و هر بامداد هدایای‌ تبرعی‌ دیگر نزد وی‌ می‌آوردند.
\v 4 و همۀ دانایانی‌ كه‌ هر گونه‌ كار قدس‌ را می‌ساختند، هر یك‌ از كار خود كه‌ در آن‌ مشغول‌ می‌بود، آمدند.
\s5
\v 5 و موسی‌ را عرض‌ كرده‌، گفتند: «قوم‌ زیاده‌ از آنچه‌ لازم‌ است‌ برای‌ عمل‌ آن‌ كاری‌ كه‌ خداوند فرموده‌است‌ كه‌ ساخته‌ شود، می‌آورند.»
\v 6 و موسی‌ فرمود تا در اردو ندا كرده‌، گویند كه‌ «مردان‌ و زنان‌ هیچ‌ كاری‌ دیگر برای‌ هدایای‌ قدس‌ نكنند.» پس‌ قوم‌ از آوردن‌ باز داشته‌ شدند.
\v 7 و اسباب‌ برای‌ انجام‌ تمام‌ كار، كافی‌، بلكه‌ زیاده‌ بود.
\s5
\v 8 پس‌ همۀ دانادلانی‌ كه‌ در كار اشتغال‌ داشتند، ده‌ پردۀ مسكن‌ را ساختند، از كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز، و آنها را با كروبیان‌ از صنعت‌ نساج‌ ماهر ترتیب‌ دادند.
\v 9 طول‌ هر پرده‌ بیست‌ و هشت‌ ذراع‌، و عرض‌ هر پرده‌ چهار ذراع‌. همۀ پرده‌ها را یك‌ اندازه‌ بود.
\v 10 وپنج‌ پرده‌ را با یكدیگر بپیوست‌، و پنج‌ پرده‌ را با یكدیگر بپیوست‌،
\s5
\v 11 و بر لب‌ یك‌ پرده‌ در كنار پیوستگی‌اش‌ مادگیهای‌ لاجورد ساخت‌، و همچنین‌ در لب‌ پردۀ بیرونی‌ در پیوستگی‌ دوم‌ ساخت‌.
\v 12 و در یك‌ پرده‌، پنجاه‌ مادگی‌ ساخت‌، و در كنار پرده‌ای‌ كه‌ در پیوستگی‌ دومین‌ بود، پنجاه‌ مادگی‌ ساخت‌. و مادگیها مقابل‌ یكدیگر بود.
\v 13 و پنجاه‌ تكمۀ زرین‌ ساخت‌، و پرده‌ها را به‌ تكمه‌ها با یكدیگر بپیوست‌، تا مسكن‌ یك‌ باشد.
\s5
\v 14 و پرده‌ها از پشم‌ بز ساخت‌ بجهت‌ خیمه‌ای‌ كه‌ بالای‌ مسكن‌ بود؛ آنها را پانزده‌ پرده‌ ساخت‌.
\v 15 طول‌ هر پرده‌ سی‌ ذراع‌، و عرض‌ هر پرده‌ چهار ذراع‌؛ و یازده‌ پرده‌ را یك‌ اندازه‌ بود.
\v 16 و پنج‌ پرده‌ را جدا پیوست‌، و شش‌ پرده‌ را جدا.
\v 17 و پنجاه‌ مادگی‌ بر كنار پرده‌ای‌ كه‌ در پیوستگی‌ بیرونی‌ بود ساخت‌، و پنجاه‌ مادگی‌ در كنار پرده‌ در پیوستگی‌ دوم‌.
\s5
\v 18 و پنجاه‌ تكمۀ برنجین‌ برای‌ پیوستن‌ خیمه‌ بساخت‌ تا یك‌ باشد.
\v 19 و پوششی‌ از پوست‌ قوچ‌ سرخ‌شده‌ برای‌ خیمه‌ ساخت‌، و پوششی‌ بر زبر آن‌ از پوست‌ خز.
\s5
\v 20 و تخته‌های‌ قایم‌ از چوب‌ شطیم‌ برای‌ مسكن‌ ساخت‌.
\v 21 طول‌ هر تخته‌ ده‌ ذراع‌، و عرض‌ هر تخته‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌.
\v 22 هر تخته‌ را دو زبانه‌ بود مقرون‌ یكدیگر، و بدین‌ تركیب‌ همۀ تخته‌های‌ مسكن‌ را ساخت‌.
\v 23 و تخته‌های‌ مسكن‌ را ساخت‌، بیست‌ تخته‌ به‌ جانب‌ جنوب‌ به‌ طرف‌ یمانی‌،
\s5
\v 24 و چهل‌ پایۀ نقره‌ زیر بیست‌ تخته‌ ساخت‌، یعنی‌ دو پایه‌ زیر تخته‌ای‌ برای‌ دو زبانه‌اش‌، و دو پایه‌ زیر تختۀ دیگر برای‌ دو زبانه‌اش‌.
\v 25 و برای‌ جانب‌ دیگر مسكن‌ به‌ طرف‌ شمال‌، بیست‌ تخته‌ ساخت‌.
\v 26 و چهل‌ پایۀ نقرۀ آنها را یعنی‌ دو پایه‌ زیر یك‌ تخته‌ای‌ و دو پایه‌ زیرتختۀ دیگر.
\s5
\v 27 و برای‌ مؤخر مسكن‌ به‌ طرف‌ مغرب‌، شش‌ تخته‌ ساخت‌.
\v 28 و دو تخته‌ برای‌ گوشه‌های‌ مسكن‌ در هر دو جانبش‌ ساخت‌.
\s5
\v 29 و از زیر با یكدیگر پیوسته‌ شد، و تا سر آن‌ با هم‌ در یك‌ حلقه‌ تمام‌ شد. و همچنین‌ برای‌ هر دو در هر دو گوشه‌ كرد.
\v 30 پس‌ هشت‌ تخته‌ بود، و پایه‌های‌ آنها از نقره‌ شانزده‌ پایه‌، یعنی‌ دو پایه‌ زیر هر تخته‌.
\s5
\v 31 و پشت‌بندها از چوب‌ شطیم‌ ساخت‌، یعنی‌ پنج‌ برای‌ تخته‌های‌ یك‌ جانب‌ مسكن‌،
\v 32 و پنج‌ پشت‌بند برای‌ تخته‌های‌ جانب‌ دیگر مسكن‌، و پنج‌ پشت‌بند برای‌ تخته‌های‌ مؤخر جانب‌ غربی‌ مسكن‌.
\v 33 و پشت‌بند وسطی‌ را ساخت‌ تا در میان‌ تخته‌ها از سر تا سر بگذرد.
\v 34 تخته‌ها را به‌ طلا پوشانید، و حلقه‌های‌ آنها را از طلا ساخت‌ تا برای‌ پشت‌بندها، خانه‌ها باشد، و پشت‌بندها را به‌ طلا پوشانید.
\s5
\v 35 و حجاب‌ را از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ ساخت‌، و آن‌ را با كروبیان‌ از صنعت‌ نساج‌ ماهر ترتیب‌ داد.
\v 36 و چهار ستون‌ از چوب‌ شطیم‌ برایش‌ ساخت‌، و آنها را به‌ طلا پوشانید و قلابهای‌ آنها از طلا بود، و برای‌ آنها چهار پایۀ نقره‌ ریخت‌.
\s5
\v 37 و پرده‌ای‌ برای‌ دروازۀ خیمه‌ از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ از صنعت‌ طراز بساخت‌.
\v 38 و پنج‌ ستون‌ آن‌ و قلابهای‌ آنها را ساخت‌ و سرها و عصاهای‌ آنها را به‌ طلا پوشانید و پنج‌ پایۀ آنها از برنج‌ بود.
\s5
\c 37
\p
\v 1 و بَصلئِیل‌، تابوت‌ را از چوب‌ شطیم‌ساخت‌، طولش‌ دو ذراع‌ و نیم‌، و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌، و بلندیش‌ یك‌ ذراع‌ ونیم‌.
\v 2 و آن‌ را به‌ طلای‌ خالص‌ از درون‌ و بیرون‌ پوشانید. و برای‌ آن‌ تاجی‌ از طلا بر طرفش‌ ساخت.
\v 3 و چهار حلقۀ زرین‌ برای‌ چهار قایمه‌اش‌ بریخت‌، یعنی‌ دو حلقه‌ بر یك‌ طرفش‌ و دو حلقه‌ بر طرف‌ دیگر.
\s5
\v 4 و دو عصا از چوب‌ شطیم‌ ساخته‌، آنها را به‌ طلا پوشانید.
\v 5 و عصاها را در حلقه‌ها بر دو جانب‌ تابوت‌ گذرانید، برای‌ برداشتن‌ تابوت‌.
\v 6 و كرسی‌ رحمت‌ را از طلای‌ خالص‌ ساخت‌. طولش‌ دو ذراع‌ و نیم‌، و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌.
\s5
\v 7 و دو كروبی‌ از طلا ساخت‌. و آنها را بر هر دو طرف‌ كرسی‌ رحمت‌ از چرخكاری‌ ساخت‌.
\v 8 یك‌ كروبی‌ بر این‌ طرف‌ و كروبی‌ دیگر بر آن‌ طرف‌، و از كرسی‌ رحمت‌، كروبیان‌ را بر هر دو طرفش‌ ساخت‌.
\v 9 و كروبیان‌ بالهای‌ خود را بر زبر آن‌ پهن‌ می‌كردند، و به‌ بالهای‌ خویش‌ كرسی‌ رحمت‌ را می‌پوشانیدند، و رویهای‌ ایشان‌ به‌ سوی‌ یكدیگر می‌بود، یعنی‌ رویهای‌ كروبیان‌ به‌ جانب‌ كرسی‌ رحمت‌ می‌بود.
\s5
\v 10 و خوان‌ را از چوب‌ شطیم‌ ساخت‌. طولش‌ دو ذراع‌، و عرضش‌ یك‌ ذراع‌، و بلندیش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌.
\v 11 و آن‌ را به‌ طلای‌ خالص‌ پوشانید، و تاجی‌ زرین‌ گرداگردش‌ ساخت‌.
\v 12 و حاشیه‌ای‌ به‌ مقدار چهار انگشت‌ گرداگردش‌ ساخت‌، و تاجی‌ زرین‌ گرداگرد حاشیه‌ ساخت‌.
\v 13 و چهار حلقۀ زرین‌ برایش‌ ریخت‌، و حلقه‌ها را بر چهار گوشه‌ای‌ كه‌ بر چهار قایمه‌اش‌ بود گذاشت‌.
\s5
\v 14 و حلقه‌ها مقابل‌ حاشیه‌ بود، تا خانه‌های‌ عصاها باشد، برای‌ برداشتن‌ خوان‌.
\v 15 و دو عصا را از چوب‌ شطیم‌ ساخته‌، آنها را به‌ طلا پوشانید، برای‌ برداشتن‌ خوان‌.
\v 16 و ظروفی‌ را كه‌ بر خوان‌ می‌بوداز صحنها و كاسه‌ها و پیاله‌ها و جامهایش‌ كه‌ بدانها هدایای‌ ریختنی‌ می‌ریختند، از طلای‌ خالص‌ ساخت‌.
\s5
\v 17 و چراغدان‌ را از طلای‌ خالص‌ ساخت‌. از چرخكاری‌، چراغدان‌ را ساخت‌، و پایه‌اش‌ و شاخه‌هایش‌ و پیاله‌هایش‌ و سیبهایش‌ و گلهایش‌ از همین‌ بود.
\v 18 و از دو طرفش‌ شش‌ شاخه‌ بیرون‌ آمد، یعنی‌ سه‌ شاخۀ چراغدان‌ از یك‌ طرف‌، و سه‌ شاخۀ چراغدان‌ از طرف‌ دیگر.
\v 19 و سه‌ پیالۀ بادامی‌ با سیبی‌ و گلی‌ در یك‌ شاخه‌، و سه‌ پیالۀ بادامی‌ و سیبی‌ و گلی‌ بر شاخۀ دیگر، و همچنین‌ برای‌ شش‌ شاخه‌ای‌ كه‌ از چراغدان‌ بیرون‌ می‌آمد.
\s5
\v 20 و بر چراغدان‌ چهار پیالۀ بادامی‌ با سیبها و گلهای‌ آن‌.
\v 21 و سیبی‌ زیر دو شاخۀ آن‌، و سیبی‌ زیر دو شاخۀ آن‌، و سیبی‌ زیر دو شاخۀ آن‌، برای‌ شش‌ شاخه‌ای‌ كه‌ از آن‌ بیرون‌ می‌آمد.
\v 22 سیبهای‌ آنها و شاخه‌های‌ آنها از همین‌ بود، یعنی‌ همه‌ از یك‌ چرخكاری‌ طلای‌ خالص‌.
\s5
\v 23 و هفت‌ چراغش‌ و گلگیرهایش‌ و سینیهایش‌ را از طلای‌ خالص‌ ساخت‌.
\v 24 از یك‌ وزنه‌ طلای‌ خالص‌ آن‌ را با همۀ اسبابش‌ ساخت‌.
\s5
\v 25 و مذبح‌ بخور را از چوب‌ شطیم‌ ساخت‌، طولش‌ یك‌ ذراع‌، و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ مربع‌، و بلندیش‌ دو ذراع‌، و شاخهایش‌ از همان‌ بود.
\v 26 و آن‌ را به‌ طلای‌ خالص‌ پوشانید، یعنی‌ سطحش‌ و طرفهای‌ گرداگردش‌، و شاخهایش‌، و تاجی‌ گرداگردش‌ از طلای‌ خالص‌ ساخت‌.
\s5
\v 27 و دو حلقۀ زرین‌ برایش‌ زیر تاج‌ بر دو گوشه‌اش‌ بر دوطرفش‌ ساخت‌، تا خانه‌های‌ عصاها باشد برای‌ برداشتنش‌ به‌ آنها.
\v 28 و عصاها را از چوب‌ شطیم‌ ساخته‌، آنها را به‌ طلا پوشانید.
\v 29 و روغن‌ مسح‌ مقدس‌ و بخور معطر طاهر را از صنعت‌ عطار ساخت‌.
\s5
\c 38
\p
\v 1 و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ را از چوب شطیم‌ ساخت‌. طولش‌ پنج‌ ذراع‌، و عرضش‌ پنج‌ ذراع‌ مربع‌، و بلندیش‌ سه‌ ذراع‌.
\v 2 و شاخهایش‌ را بر چهار گوشه‌اش‌ ساخت‌. شاخهایش‌ از همان‌ بود و آن‌ را از برنج‌ پوشانید.
\v 3 و همۀ اسباب‌ مذبح‌ را ساخت‌، یعنی‌: دیگها و خاك‌اندازها و كاسه‌ها و چنگالها و مِجْمَرها و همۀ ظروفش‌ را از برنج‌ ساخت‌.
\s5
\v 4 و برای‌ مذبح‌، آتش‌دانی‌ مشبك‌ از برنج‌ ساخت‌، كه‌ زیر حاشیه‌اش‌ بطرف‌ پایین‌ تا نصفش‌ برسد.
\v 5 و چهار حلقه‌ برای‌ چهار سر آتش‌دان‌ برنجین‌ ریخت‌، تا خانه‌های‌ عصاها باشد.
\s5
\v 6 و عصاها را از چوب‌ شطیم‌ ساخته‌، آنها را به‌ برنج‌ بپوشانید.
\v 7 و عصاها را در حلقه‌ها بر دو طرف‌ مذبح‌ گذرانید، برای‌ برداشتنش‌ به‌ آنها، و مذبح‌ را از چوبها مجوف‌ ساخت‌.
\s5
\v 8 و حوض‌ را از برنج‌ ساخت‌، و پایه‌اش‌ را از برنج‌ از آینه‌های‌ زنانی‌ كه‌ نزد دروازۀ خیمۀ اجتماع‌ برای‌ خدمت‌ جمع‌ می‌شدند.
\s5
\v 9 و صحن‌ را ساخت‌ كه‌ برای‌ طرف‌ جنوبی‌ به‌ سمت‌ یمانی‌، پرده‌های‌ صحن‌ از كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ صد ذراعی‌ بود.
\v 10 ستونهای‌ آنها بیست‌ بود، و پایه‌های‌ آنها بیست‌ بود، از برنج‌ و قلابهای‌ آنها و پشت‌بندهای‌ آنها از نقره‌.
\s5
\v 11 و برای‌ طرف‌شمالی‌ صد ذراعی‌ بود، و ستونهای‌ آنها بیست‌ از برنج‌، و قلابهای‌ ستونها و پشت‌بندهای‌ آنها از نقره‌ بود.
\v 12 و برای‌ طرف‌ غربی‌، پرده‌های‌ پنجاه‌ ذراعی‌ بود، و ستونهای‌ آنها ده‌ و پایه‌های‌ آنها ده‌، و قلابها و پشت‌ بندهای‌ ستونها از نقره‌ بود.
\s5
\v 13 و برای‌ طرف‌ شرقی‌ به‌ سمت‌ طلوع‌، پنجاه‌ ذراعی‌ بود.
\v 14 و پرده‌های‌ یك‌ طرف‌ دروازه‌ پانزده‌ ذراعی‌ بود، ستونهای‌ آنها سه‌ و پایه‌های‌ آنها سه‌.
\v 15 و برای‌ طرف‌ دیگر دروازۀ صحن‌ از این‌ طرف‌ و از آن‌ طرف‌ پرده‌ها پانزده‌ ذراعی‌ بود، ستونهای‌ آنها سه‌ و پایه‌های‌ آنها سه‌.
\v 16 همۀ پرده‌های‌ صحن‌ به‌ هر طرف‌ از كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ بود.
\s5
\v 17 و پایه‌های‌ ستونها از برنج‌ بود، و قلابها و پشت‌بندهای‌ ستونها از نقره‌، و پوشش‌ سرهای‌ آنها از نقره‌، و جمیع‌ ستونهای‌ صحن‌ به‌ پشت‌بندهای‌ نقره‌ پیوسته‌ شده‌ بود.
\v 18 و پردۀ دروازۀ صحن‌ از صنعت‌ طراز از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌ بود. طولش‌ بیست‌ ذراع‌، و بلندیش‌ به‌ عرض‌ پنج‌ ذراع‌ موافق‌ پرده‌های‌ صحن‌.
\v 19 و ستونهای‌ آنها چهار، و پایه‌های‌ برنجین‌ آنها چهار، و قلابهای‌ آنها از نقره‌، و پوشش‌ سرهای‌ آنها و پشت‌بندهای‌ آنها از نقره‌ بود.
\v 20 و همۀ میخهای‌ مسكن‌ و صحن‌، به‌ هر طرف‌ از برنج‌ بود.
\s5
\v 21 این‌ است‌ حساب‌ مسكن‌، یعنی‌ مسكن‌ شهادت‌، چنانكه‌ حسب‌ فرمان‌ موسی‌ به‌ خدمت‌ لاویان‌، به‌ توسط‌ ایتاماربن‌ هارون‌ كاهن‌ حساب‌ آن‌ گرفته‌ شد.
\v 22 و بصلئیل‌ بن‌ اوری‌ بن‌ حور از سبط‌یهودا، آنچه‌ را كه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود بساخت‌.
\v 23 و با وی‌ اُهُولِیاب‌ بن‌ اخیسامك‌ از سبط‌ دان‌ بود، نقاش‌ و مخترع‌ و طراز در لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌.
\s5
\v 24 و تمام‌ طلایی‌ كه‌ در كار صرف‌ شد، یعنی‌ در همه‌ كار قدس‌، از طلای‌ هدایا بیست‌ و نه‌ وزنه‌ و هفتصد و سی‌ مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌ بود.
\v 25 و نقرۀ شمرده‌ شدگان‌ جماعت‌ صد وزنه‌ و هزار و هفتصد و هفتاد و پنج‌ مثقال‌ بود، موافق‌ مثقال‌ قدس‌.
\v 26 یك‌ درهم‌ یعنی‌ نیم‌ مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌، برای‌ هر نفری‌ از آنانی‌ كه‌ به‌ سوی‌ شمرده‌شدگان‌ گذشتند، از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، كه‌ ششصد و سه‌ هزار و پانصد و پنجاه‌ نفر بودند.
\s5
\v 27 و اما آن‌ صد وزنۀ نقره‌ برای‌ ریختن‌ پایه‌های‌ قدس‌ و پایه‌های‌ پرده‌ بود. صد پایه‌ از صد وزنه‌ یعنی‌ یك‌ وزنه‌ برای‌ یك‌ پایه‌.
\v 28 و از آن‌ هزار و هفتصد و هفتاد و پنج‌ مثقال‌ قلابها برای‌ ستونها ساخت‌، و سرهای‌ آنها را پوشانید، و پشت‌بندها برای‌ آنها ساخت‌.
\v 29 و برنج‌ هدایا هفتاد وزنه‌ و دو هزار و چهارصد مثقال‌ بود.
\s5
\v 30 و از آن‌ پایه‌های‌ دروازۀ خیمۀ اجتماع‌، و مذبح‌ برنجین‌، و شبكۀ برنجین‌ آن‌ و همۀ اسباب‌ مذبح‌ را ساخت‌.
\v 31 و پایه‌های‌ صحن‌ را به‌ هر طرف‌، و پایه‌های‌ دروازۀ صحن‌ و همۀ میخهای‌ مسكن‌ و همۀ میخهای‌ گرداگرد صحن‌ را.
\s5
\c 39
\p
\v 1 و از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز رختهای‌بافته‌ شده‌ ساختند، برای‌ خدمت‌ كردن‌ در قدس‌، و رختهای‌ مقدس‌ برای‌ هارون‌ ساختند، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر نموده‌ بود.
\s5
\v 2 و ایفود را از طلا و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌، ساخت‌.
\v 3 و تنگه‌های‌ نازك‌ از طلا ساختند و تارها كشیدند تا آنها را در میان‌ لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ به‌ صنعت‌ نساج‌ ماهر ببافند.
\s5
\v 4 و كتفهای‌ پیوسته‌ شده‌ برایش‌ ساختند، كه‌ بر دو كنار پیوسته‌ شد.
\v 5 و زنار بسته‌ شده‌ای‌ كه‌ بر آن‌ بود از همان‌ پارچه‌ و از همان‌ صنعت‌ بود، از طلا و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 6 و سنگهای‌ جزع‌ مرصع‌ در دو طوق‌ طلا، و منقوش‌ به‌ نقش‌ خاتم‌، موافق‌ نامهای‌ بنی‌اسرائیل‌ درست‌ كردند.
\v 7 آنها را بر كتفهای‌ ایفود نصب‌ كرد، تا سنگهای‌ یادگاری‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ باشد، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌بود.
\s5
\v 8 و سینه‌بند را موافق‌ كار ایفود از صنعت‌ نساج‌ ماهر ساخت‌، از طلا و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌.
\v 9 و آن‌ مربع‌ بود و سینه‌بند را دولا ساختند طولش‌ یك‌ وجب‌ و عرضش‌ یك‌ وجب‌ دولا.
\s5
\v 10 و در آن‌ چهار رسته‌ سنگ‌ نصب‌ كردند، رسته‌ای‌ از عقیق‌ سرخ‌ و یاقوت‌ زرد و زمرد. این‌ بود رستۀ اول‌.
\v 11 و رستۀ دوم‌ از بهرمان‌ و یاقوت‌ كبود و عقیق‌ سفید.
\v 12 و رستۀ سوم‌ از عین‌ الهر و یشم‌ و جمست‌.
\v 13 و رستۀ چهارم‌ از زبرجد و جزع‌ و یشب‌ در ترصیعۀ خود كه‌ به‌ دیوارهای‌ طلا احاطه‌ شده‌ بود.
\s5
\v 14 و سنگها موافق‌ نامهای‌ بنی‌اسرائیل‌ دوازده‌ بود، مطابق‌ اسامی‌ ایشان‌، مثل‌ نقش‌ خاتم‌، هر یكی‌ به‌ اسم‌ خود برای‌ دوازده‌ سبط.
\v 15 و بر سینه‌بند زنجیرهای‌ تابیده‌ شده‌، مثل‌ كار طنابها از طلای‌ خالص‌ ساختند.
\v 16 و دو طوق‌ زرین‌ و دو حلقۀ زرین‌ ساختند و دو حلقه‌ را بر دو سر سینه‌بندگذاشتند.
\s5
\v 17 و آن‌ دو زنجیر تابیده‌ شدۀ زرین‌ را در دو حلقه‌ای‌ كه‌ بر سرهای‌ سینه‌بند بود، گذاشتند.
\v 18 و دو سر دیگر آن‌ دو زنجیر را بر دو طوق‌ گذاشتند، و آنها را بر دو كتف‌ ایفود در پیش‌ نصب‌ كردند.
\s5
\v 19 و دو حلقۀ زرین‌ ساختند، آنها را بر دو سر سینه‌بند گذاشتند، بر كناری‌ كه‌ بر طرف‌ اندرونی‌ ایفود بود.
\v 20 و دو حلقۀ زرین‌ دیگر ساختند، و آنها را بر دو كتف‌ ایفود، به‌ طرف‌ پایین‌، از جانب‌ پیش‌، مقابل‌ پیوستگیش‌ بالای‌ زنار ایفود گذاشتند.
\s5
\v 21 و سینه‌بند را به‌ حلقه‌هایش‌ با حلقه‌های‌ ایفود به‌ نوار لاجوردی‌ بستند، تا بالای‌ زنار ایفود باشد. و سینه‌بند از ایفود جدا نشود، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 22 و ردای‌ ایفود را از صنعت‌ نساج‌، تماماً لاجوردی‌ ساخت‌.
\v 23 و دهنه‌ای‌ در وسط‌ ردا بود، مثل‌ دهنۀ زره‌ با حاشیه‌ای‌ گرداگرد دهنه‌ تا دریده‌ نشود.
\v 24 و بر دامن‌ ردا، انارها از لاجورد و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ تابیده‌ شده‌ ساختند.
\s5
\v 25 و زنگوله‌ها از طلای‌ خالص‌ ساختند. و زنگوله‌ها را در میان‌ انارها بر دامن‌ ردا گذاشتند، گرداگردش‌ در میان‌ انارها.
\v 26 و زنگوله‌ای‌ و اناری‌، و زنگوله‌ای‌ و اناری‌ گرداگرد دامن‌ ردا برای‌ خدمت‌ كردن‌، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 27 و پیراهنها را برای‌ هارون‌ و پسرانش‌ از كتان‌ نازك‌ از صنعت‌ نساج‌ ساختند.
\v 28 و عمامه‌ را از كتان‌ نازك‌ و دستارهای‌ زیبا را از كتان‌ نازك‌، و زیرجامه‌های‌ كتانی‌ را از كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌.
\v 29 و كمربند را از كتان‌ نازك‌ تابیده‌ شده‌، و لاجورد و ارغوان‌ و قرمز از صنعت‌ طراز، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 30 و تنگۀ افسر مقدس‌ را از طلای‌ خالص‌ ساختند، و بر آن‌ كتابتی‌ مثل‌ نقش‌خاتم‌ مرقوم‌ داشتند: قدوسیت‌ برای‌ یهوه‌.
\v 31 و بر آن‌ نواری‌ لاجوردی‌ بستند تا آن‌ را بالای‌ عمامه‌ ببندنـد، چنانكه‌ خداوند به‌ موسـی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 32 پس‌ همۀ كار مسكن‌ خیمۀ اجتماع‌ تمام‌ شد، و بنی‌اسرائیل‌ ساختند. موافق‌ آنچه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمودند.
\v 33 و مسكن‌ خیمه‌ را نزد موسی‌ آوردند، با همۀ اسبابش‌ و تكمه‌ها و تخته‌ها و پشت‌بندها و ستونها و پایه‌هایش‌.
\v 34 و پوشش‌ از پوست‌ قوچ‌ سرخ‌شده‌ و پوشش‌ از پوست‌ خز و حجاب‌ ستر.
\v 35 و تابوت‌ شهادت‌ و عصاهایش‌ و كرسی‌ رحمت‌.
\s5
\v 36 و خوان‌ و همۀ اسبابش‌ و نانِ تَقْدِمِه‌.
\v 37 و چراغدان‌ طاهر و چراغهایش‌، چراغهای‌ آراسته‌ شده‌ و همۀ اسبابش‌، و روغن‌ برای‌ روشنایی‌.
\v 38 و مذبح‌ زرین‌ و روغن‌ مسح‌ و بخور معطر و پرده‌ برای‌ دروازۀ خیمه‌.
\v 39 و مذبح‌ برنجین‌ و شبكۀ برنجین‌ آن‌، و عصاهایش‌ و همۀ اسبابش‌ و حوض‌ و پایه‌اش‌.
\s5
\v 40 و پرده‌های‌ صحن‌ و ستونها و پایه‌هایش‌ و پردۀ دروازۀ صحن‌، و طنابهایش‌ و میخهایش‌ و همۀ اسباب‌ خدمت‌ مسكن‌ برای‌ خیمۀ اجتماع‌.
\v 41 و رختهای‌ بافته‌ شده‌ برای‌ خدمت‌ قدس‌، و رخت‌ مقدس‌ برای‌ هارون‌ كاهن‌، و رختها برای‌ پسرانش‌ تا كهانت‌ نمایند.
\s5
\v 42 موافق‌ آنچه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، بنی‌اسرائیل‌ همچنین‌ تمام‌ كار را ساختند.
\v 43 و موسی‌ تمام‌ كارها را ملاحظه‌ كرد، و اینك‌ موافق‌ آنچه‌ خداوند امر فرموده‌ بود ساخته‌ بودند، همچنین‌ كرده‌ بودند. و موسی‌ ایشان‌ را بركت‌ داد.
\s5
\c 40
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «در غُرّۀ ماه‌ اول‌ مسكن‌ خیمۀ اجتماع‌ را برپا نما.
\s5
\v 3 و تابوت‌ شهادت‌ را در آن‌ بگذار. و حجاب‌ را پیش‌ تابوت‌ پهن‌ كن‌.
\v 4 و خوان‌ را درآورده‌، چیزهایی‌ را كه‌ می‌باید، بر آن‌ ترتیب‌ نما. و چراغدان‌ را درآور و چراغهایش‌ را آراسته‌ كن‌.
\s5
\v 5 و مذبح‌ زرین‌ را برای‌ بخور پیش‌ تابوت‌ شهادت‌ بگذار، و پردۀ دروازه‌ را بر مسكن‌ بیاویز.
\v 6 و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ را پیش‌ دروازۀ مسكن‌ خیمۀ اجتماع‌ بگذار.
\v 7 و حوض‌ را در میان‌ خیمۀ اجتماع‌ و مذبح‌ بگذار، و آب‌ در آن‌ بریز.
\s5
\v 8 و صحن‌ را گرداگرد برپا كن‌. و پردۀ دروازۀ صحن‌ را بیاویز.
\v 9 و روغن‌ مسح‌ را گرفته‌، مسكن‌ را با آنچه‌ در آن‌ است‌ مسح‌ كن‌، و آن‌ را با همۀ اسبابش‌ تقدیس‌ نما تا مقدس‌ شود.
\v 10 و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ را با همۀ اسبابش‌ مسح‌ كرده‌، مذبح‌ را تقدیس‌ نما. و مذبح‌، قدس‌ اقداس‌ خواهد بود.
\v 11 و حوض‌ را با پایه‌اش‌ مسح‌ نموده‌، تقدیس‌ كن‌.
\s5
\v 12 و هارون‌ و پسرانش‌ را نزد دروازۀ خیمۀ اجتماع‌ آورده‌، ایشان‌ را به‌ آب‌ غسل‌ ده‌.
\v 13 و هارون‌ را به‌ رخت‌ مقدس‌ بپوشان‌، و او را مسح‌ كرده‌، تقدیس‌ نما، تا برای‌ من‌ كهانت‌ كند.
\s5
\v 14 و پسرانش‌ را نزدیك‌ آورده‌، ایشان‌ را به‌ پیراهنها بپوشان‌.
\v 15 و ایشان‌ را مسح‌ كن‌، چنانكه‌ پدر ایشان‌ را مسح‌ كردی‌ تا برای‌ من‌ كهانت‌ نماید. و مسح‌ ایشان‌ هر آینه‌ برای‌ كهانت‌ ابدی‌ در نسلهای‌ ایشان‌ خواهد بود.»
\v 16 پس‌ موسی‌ موافق‌ آنچه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود كرد، و همچنین‌ به‌ عمل‌ آورد.
\s5
\v 17 و واقع‌ شد در غُرّۀ ماه‌ اول‌ از سال‌ دوم‌ كه‌ مسكن‌ برپا شد،
\v 18 و موسی‌ مسكن‌ را برپا نمود، وپایه‌هایش‌ را بنهاد و تخته‌هایش‌ را قایم‌ كرد، و پشت‌ بندهایش‌ را گذاشت‌، و ستونهایش‌ را برپا نمود،
\v 19 و خیمه‌ را بالای‌ مسكن‌ كشید، و پوشش‌ خیمه‌ را بر زبر آن‌ گسترانید، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر نموده‌ بود.
\v 20 و شهادت‌ را گرفته‌، آن‌ را در تابوت‌ نهاد، و عصاها را بر تابوت‌ گذارد، و كرسی‌ رحمت‌ را بالای‌ تابوت‌ گذاشت‌.
\s5
\v 21 و تابوت‌ را به‌ مسكن‌ درآورد، و حجاب‌ ستر را آویخته‌، آن‌ را پیش‌ تابوت‌ شهادت‌ كشید. چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\v 22 و خوان‌ را در خیمۀ اجتماع‌ به‌ طرف‌ شمالی‌ مسكن‌، بیرون‌ حجاب‌ نهاد.
\v 23 و نان‌ را به‌ حضور خداوند بر آن‌ ترتیب‌ داد، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 24 و چراغدان‌ را در خیمۀ اجتماع‌، مقابل‌ خوان‌ به‌ طرف‌ جنوبی‌ مسكن‌ نهاد.
\v 25 و چراغها را به‌ حضور خداوند گذاشت‌، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 26 و مذبح‌ زرین‌ را در خیمۀ اجتماع‌، پیش‌ حجاب‌ نهاد.
\v 27 و بخور معطر بر آن‌ سوزانید، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 28 و پردۀ دروازۀ مسكن‌ را آویخت‌.
\v 29 و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ را پیش‌ دروازۀ مسكن‌ خیمۀ اجتماع‌ وضع‌ كرد، و قربانی‌ سوختنی‌ و هدیه‌ را بر آن‌ گذرانید، چنانكه‌خداوند به‌ موسـی‌ امر فرمـوده‌ بود.
\v 30 و حوض‌ را در میان‌ خیمۀ اجتماع‌ و مذبـح‌ وضـع‌ كرده‌، آب‌ برای‌ شستن‌ در آن‌ بریخت‌.
\s5
\v 31 و موسی‌ و هارون‌ و پسرانش‌ دست‌ و پای‌ خود را در آن‌ شستند.
\v 32 وقتی‌ كه‌ به‌ خیمۀ اجتماع‌ داخل‌ شدند و نزد مذبح‌ آمدند شست‌ و شو كردند، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\v 33 و صحن‌ را گرداگرد مسكن‌ و مذبح‌ برپا نمود، و پردۀ دروازۀ صحن‌ را آویخت‌. پس‌ موسی‌ كار را به‌ انجام‌ رسانید.
\s5
\v 34 آنگاه‌ ابر، خیمۀ اجتماع‌ را پوشانید و جلال‌ خداوند مسكن‌ را پر ساخت‌.
\v 35 و موسی‌ نتوانست‌ به‌ خیمۀ اجتماع‌ داخل‌ شود، زیراكه‌ ابر بر آن‌ ساكن‌ بود، و جلال‌ خداوند مسكن‌ را پر ساخته‌ بود.
\s5
\v 36 و چون‌ ابر از بالای‌ مسكن‌ برمی‌خاست‌، بنی‌اسرائیل‌ در همۀ مراحل‌ خود كوچ‌ می‌كردند.
\v 37 و هرگاه‌ ابر برنمی‌خاست‌، تا روز برخاستن‌ آن‌، نمی‌كوچیدند.
\v 38 زیرا كه‌ در روز، ابر خداوند بر مسكن‌ و در شب‌، آتش‌ بر آن‌ می‌بود، در نظر تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌، در همۀ منازل‌ ایشان‌.

1294
03-LEV.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1294 @@
\id LEV Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h لاويان
\toc1 لاويان
\toc2 لاويان
\toc3 lev
\mt1 لاويان
\s5
\c 1
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خواند، و او را از خیمۀ اجتماع‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: هرگاه‌ كسی‌ از شما قربانی‌ نزد خداوند بگذراند، پس‌ قربانی‌ خود را از بهایم‌ یعنی‌ از گاو یا از گوسفند بگذرانید.
\s5
\v 3 اگر قربانی‌ او قربانی‌ سوختنی‌ از گاو باشد، آن‌ را نر بی‌عیب‌ بگذارند، و آن‌ را نزد در خیمۀ اجتماع‌ بیاورد تا به‌ حضور خداوند مقبول‌ شود.
\v 4 و دست‌ خود را بر سر قربانی‌ سوختنی‌ بگذارد، و برایش‌ مقبول‌ خواهد شد تا بجهت‌ او كفاره‌ كند.
\s5
\v 5 پس‌ گاو را به‌ حضور خداوند ذبح‌ نماید، و پسران‌ هارون‌ كَهَنه‌ خون‌ را نزدیك‌ بیاورند، و خون‌ را بر اطراف‌ مذبح‌ كه‌ نزد در خیمۀ اجتماع‌ است‌ بپاشند.
\v 6 و پوست‌ قربانی‌ سوختنی‌ را بكَنَد و آن‌ را قطعه‌قطعه‌ كند.
\s5
\v 7 و پسران‌ هارونِ كاهن‌ آتش‌ بر مذبح‌ بگذارند، و هیزم‌ بر آتش‌ بچینند.
\v 8 و پسران‌ هارونِ كَهَنه‌ قطعه‌ها و سر و پیه‌ را بر هیزمی‌ كه‌ بر آتش‌ روی‌ مذبح‌ است‌ بچینند.
\v 9 و احشایش‌ و پاچه‌هایش‌ را به‌ آب‌ بشویند، و كاهن‌ همه‌ را بر مذبح‌ بسوزاند، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو بجهت‌ خداوند .
\s5
\v 10 و اگر قربانی‌ او از گله‌ باشد خواه‌ از گوسفند خواه‌ از بز بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌، آن‌ را نر بی‌عیب‌ بگذراند.
\v 11 و آن‌ را به‌ طرف‌ شمالی‌ مذبح‌ به‌ حضور خداوند ذبح‌ نماید، و پسران‌ هارون‌ كهنه‌ خونش‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ بپاشند.
\s5
\v 12 و آن‌ را با سرش‌ و پیه‌اش‌ قطعه‌قطعه‌ كند، و كاهن‌ آنها را بر هیزمی‌ كه‌ بر آتش‌ روی‌ مذبح‌ است‌ بچیند.
\v 13 و احشایش‌ و پاچه‌هایش‌ را به‌ آب‌ بشوید، و كاهن‌ همه‌ را نزدیك‌ بیاورد و بر مذبح‌ بسوزاند، كه‌ آن‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو بجهت‌ خداوند است‌.
\s5
\v 14 « و اگر قربانی‌ او بجهت‌ خداوند قربانی‌ سوختنی‌ از مرغان‌ باشد، پس‌ قربانی‌ خود را از فاخته‌ها یا از جوجه‌های‌ كبوتر بگذراند.
\v 15 و كاهن‌ آن‌ را نزد مذبح‌ بیاورد و سرش‌ را بپیچد و بر مذبح‌ بسوزاند، و خونش‌ بر پهلوی‌ مذبح‌ افشرده‌ شود.
\s5
\v 16 و چینه‌دانش‌ را با فضلات‌ آن‌ بیرون‌ كرده‌، آن‌ را بر جانب‌ شرقی‌ مذبح‌ در جای‌ خاكستر بیندازد.
\v 17 و آن‌ را از میان‌ بالهایش‌ چاك‌ كند و از هم‌ جدا نكند، و كاهن‌ آن‌ را بر مذبح‌ بر هیزمی‌ كه‌ بر آتش‌ است‌ بسوزاند، كه‌ آن‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو بجهت‌ خداوند است‌.
\s5
\c 2
\p
\v 1 « و هرگاه‌ كسی‌ قربانی‌ هدیۀ آردی‌ بجهت‌ خداوند بگذراند، پس‌ قربانی‌ او از آرد نرم‌ باشد، و روغن‌ بر آن‌ بریزد و كندر بر آن‌ بنهد.
\v 2 و آن‌ را نزد پسران‌ هارون‌ كهنه‌ بیاورد، و یك‌ مشت‌ از آن‌ بگیرد یعنی‌ از آرد نرمش‌ و روغنش‌ با تمامی‌ كندرش‌ و كاهن‌ آن‌ را برای‌ یادگاری‌ بسوزاند، تا هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو بجهت‌ خداوند باشد.
\v 3 و بقیۀ هدیۀ آردی‌ از آن‌ هارون‌ و پسرانش‌ باشد. این‌ از هدایای‌ آتشین‌ خداوندقدس‌اقداس‌ است‌.
\s5
\v 4 و هرگاه‌ قربانی‌ هدیۀ آردی‌ پخته‌ شده‌ای‌ در تنور بگذرانی‌، پس‌ قرصهای‌ فطیر از آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ به‌ روغن‌، یا گِرده‌های‌ فطیر مالیده‌ شده‌ به‌ روغن‌ باشد.
\v 5 و اگر قربانی‌ تو هدیۀ آردی‌ بر ساج‌ باشد، پس‌ از آرد نرم‌ فطیر سرشته‌ شده‌ به‌ روغن‌ باشد.
\s5
\v 6 و آن‌ را پاره‌پاره‌ كرده‌، روغن‌ بر آن‌ بریز. این‌ هدیۀ آردی‌ است‌.
\v 7 و اگر قربانی‌ تو هدیۀ آردی‌ تابه‌ باشد از آرد نرم‌ با روغن‌ ساخته‌ شود.
\s5
\v 8 و هدیۀ آردی‌ را كه‌ از این‌ چیزها ساخته‌ شود نزد خداوند بیاور، و آن‌ را پیش‌ كاهن‌ بگذار، و او آن‌ را نزد مذبح‌ خواهد آورد.
\v 9 و كاهن‌ از هدیۀ آردی‌ یادگاری‌ آن‌ را بردارد و بر مذبح‌ بسوزاند. این‌ هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو بجهت‌ خداوند است‌.
\v 10 و بقیۀ هدیۀ آردی‌ از آن‌ هارون‌ و پسرانش‌ باشد. این‌ از هدایای‌ آتشین‌ خداوند قدس‌اقداس‌ است‌.
\s5
\v 11 « و هیچ‌ هدیۀ آردی‌ كه‌ بجهت‌ خداوند می‌گذرانید با خمیرمایه‌ ساخته‌ نشود، زیرا كه‌ هیچ‌ خمیرمایه‌ و عسل‌ را برای‌ هدیۀ آتشین‌ بجهت‌ خداوند نباید سوزانید.
\v 12 آنها را برای‌ قربانی‌ نوبرها بجهت‌ خداوند بگذرانید، لیكن‌ برای‌ عطر خوشبو به‌ مذبح‌ برنیارند.
\v 13 و هر قربانی‌ هدیۀ آردی‌ خود را به‌ نمك‌ نمكین‌ كن‌، و نمك‌ عهد خدای‌ خود را از هدیۀ آردی‌ خود بازمدار، با هر قربانی‌ خود نمك‌ بگذران‌.
\s5
\v 14 و اگر هدیۀ آردی‌ نوبرها بجهت‌ خداوند بگذرانی‌، پس‌ خوشه‌های‌ برشته‌ شدۀ به‌ آتش‌، یعنی‌ بلغور حاصل‌ نیكو بجهت‌ هدیۀ آردی‌ نوبرهای‌ خود بگذران‌.
\v 15 و روغن‌ بر آن‌ بریز و كندر بر آن‌ بنه‌. این‌ هدیۀ آردی‌ است‌.
\v 16 و كاهن‌ یادگاری‌ آن‌ را یعنی‌ قدری‌ از بلغور آن‌ و از روغنش‌ با تمامی‌ كندرش‌ بسوزاند. این‌ هدیۀ آتشین‌ بجهت‌ خداوند است‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 « و اگر قربانی‌ او ذبیحۀ سلامتی‌ باشد، اگر از رمه‌ بگذراند خواه‌ نر و خواه‌ ماده‌ باشد، آن‌ را بی‌عیب‌ به‌ حضور خداوند بگذراند.
\v 2 و دست‌ خود را بر سر قربانی‌ خویش‌ بنهد، و آن‌ را نزد در خیمۀ اجتماع‌ ذبح‌ نماید، و پسران‌ هارون‌ كَهَنه‌ خون‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ بپاشند.
\s5
\v 3 و از ذبیحۀ سلامتی‌، هدیۀ آتشین‌ بجهت‌ خداوند بگذراند، یعنی‌ پیهی‌ كه‌ احشا را می‌پوشاند و همۀ پیه‌ را كه‌ بر احشاست‌.
\v 4 و دو گُرده‌ و پیه‌ كه‌ بر آنهاست‌ كه‌ بر دو تهیگاه‌ است‌، و سفیدی‌ را كه‌ بر جگر است‌، با گُرده‌ها جدا كند.
\v 5 و پسران‌ هارون‌ آن‌ را بر مذبح‌ با قربانی‌ سوختنی‌ بر هیزمی‌ كه‌ بر آتش‌ است‌ بسوزانند. این‌ هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو بجهت‌ خداوند است‌.
\s5
\v 6 و اگر قربانی‌ او برای‌ ذبیحۀ سلامتی‌ بجهت‌ خداوند از گله‌ باشد، آن‌ را نر یا مادۀ بی‌عیب‌ بگذراند.
\v 7 اگر بره‌ای‌ برای‌ قربانی‌ خود بگذراند، آن‌ را به‌ حضور خداوند نزدیك‌ بیاورد.
\v 8 و دست‌ خود را بر سر قربانی‌ خود بنهد، و آن‌ را نزد در خیمۀ اجتماع‌ ذبح‌ نماید، و پسران‌ هارون‌ خونش‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ بپاشند.
\s5
\v 9 و از ذبیحۀ سلامتی‌ هدیۀ آتشین‌ بجهت‌ خداوند بگذراند، یعنی‌ پیه‌اش‌ و تمامی‌ دنبه‌ را و آن‌ را از نزد عصعص‌ جدا كند، و پیهی‌ كه‌ احشا را می‌پوشاند و همۀ پیه‌ را كه‌ بر احشاست‌.
\v 10 و دو گُرده‌ و پیهی‌ كه‌ بر آنهاست‌ كه‌ بر دو تهیگاه‌ است‌ و سفیدی‌ را كه‌ بر جگر است‌ با گُرده‌ها جدا كند.
\v 11 و كاهن‌ آن‌ را بر مذبح‌ بسوزاند. این‌ طعام‌ هدیۀ آتشین‌ بجهت‌ خداوند است‌.
\s5
\v 12 و اگر قربانی‌ او بز باشد پس‌ آن‌ را به‌ حضور خداوند نزدیك‌ بیاورد.
\v 13 و دست‌ خود را بر سرش‌ بنهد و آن‌ را پیش‌ خیمۀ اجتماع‌ ذبح‌ نماید. و پسران‌ هارون‌ خونش‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ بپاشند.
\v 14 و قربانی‌ خود، یعنی‌ هدیۀ آتشین‌ را، بجهت‌ خداوند از آن‌ بگذراند، پیهی‌ كه‌ احشا را می‌پوشاند و تمامی‌ پیهی‌ كه‌ بر احشاست‌.
\s5
\v 15 و دو گُرده‌ و پیهی‌ كه‌ بر آنهاست‌ كه‌ بر دو تهیگاه‌ است‌ و سفیدی‌ را كه‌ بر جگر است‌ با گُرده‌ها جدا كند.
\v 16 و كاهن‌ آن‌ را بر مذبح‌ بسوزاند. این‌ طعام‌ هدیۀ آتشین‌ برای‌ عطر خوشبوست‌. تمامی‌ پیه‌ از آن‌ خداوند است‌.
\v 17 این‌ قانون‌ ابدی‌ در همۀ پشتهای‌ شما در جمیع‌ مسكنهای‌ شما خواهد بود كه‌ هیچ‌ خون‌ و پیه‌ را نخورید.«
\s5
\c 4
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: اگر كسی‌ سهواً گناه‌ كند، در هر كدام‌ از نواهی‌ خداوند كه‌ نباید كرد، و به‌ خلاف‌ هریك‌ از آنها عمل‌ كند،
\v 3 اگر كاهن‌ كه‌ مسح‌ شده‌ است‌ گناهی‌ ورزد و قوم‌ را مجرم‌ سازد، پس‌ برای‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌، گوساله‌ای‌ بی‌عیب‌ از رمه‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ نزد خداوند بگذراند.
\s5
\v 4 و گوساله‌ را به‌ در خیمۀ اجتماع‌ به‌ حضور خداوند بیاورد، و دست‌ خود را بر سر گوساله‌ بنهد و گوساله‌ را به‌ حضور خداوند ذبح‌ نماید.
\v 5 و كاهن‌ مسح‌ شده‌ از خون‌ گوساله‌ گرفته‌، آن‌ را به‌ خیمۀ اجتماع‌ درآورد.
\s5
\v 6 و كاهن‌ انگشت‌ خود را در خون‌ فرو برد، و به‌ حضور خداوند پیش‌ حجاب‌ قدس‌ قدری‌ از خون‌ را هفت‌ مرتبه‌ بپاشد.
\v 7 و كاهن‌ قدری‌ از خون‌ را بر شاخه‌های‌ مذبح‌ بخور معطر كه‌ در خیمۀ اجتماع‌ است‌، به‌ حضور خداوند بپاشد، وهمۀ خون‌ گوساله‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ كه‌ به‌ در خیمۀ اجتماع‌ است‌ بریزد.
\s5
\v 8 و تمامی‌ پیه‌ گوسالۀ قربانی‌ گناه‌، یعنی‌ پیهی‌ كه‌ احشا را می‌پوشاند و همۀ پیه‌ را كه‌ بر احشاست‌ از آن‌ بردارد.
\v 9 و دو گُرده‌ و پیهی‌ كه‌ بر آنهاست‌ كه‌ بر دو تهیگاه‌ است‌ و سفیدی‌ را كه‌ بر جگر است‌ با گُرده‌ها جدا كند.
\v 10 چنانكه‌ از گاو ذبیحۀ سلامتی‌ برداشته‌ می‌شود و كاهن‌ آنها را بر مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ بسوزاند.
\s5
\v 11 و پوست‌ گوساله‌ و تمامی‌ گوشتش‌ با سرش‌ و پاچه‌هایش‌ و احشایش‌ و سرگینش‌،
\v 12 یعنی‌ تمامی‌ گوساله‌ را بیرون‌ لشكرگاه‌ در مكان‌ پاك‌ جایی‌ كه‌ خاكستر را می‌ریزند ببرد، و آن‌ را بر هیزم‌ به‌ آتش‌ بسوزاند. در جایی‌ كه‌ خاكستر را می‌ریزند سوخته‌ شود.
\s5
\v 13 « و هرگاه‌ تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ سهواً گناه‌ كنند و آن‌ امر از چشمان‌ جماعت‌ مخفی‌ باشد، و كاری‌ را كه‌ نباید كرد از جمیع‌ نواهی‌ خداوند كرده‌، مجرم‌ شده‌ باشند،
\v 14 چون‌ گناهی‌ كه‌ كردند معلوم‌ شود، آنگاه‌ جماعت‌ گوساله‌ای‌ از رمه‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ بگذرانند و آن‌ را پیش‌ خیمۀ اجتماع‌ بیاورند.
\v 15 و مشایخ‌ جماعت‌ دستهای‌ خود را بر سر گوساله‌ به‌ حضور خداوند بنهند، و گوساله‌ به‌ حضور خداوند ذبح‌ شود.
\s5
\v 16 و كاهن‌ مسح‌ شده‌، قدری‌ از خون‌ گوساله‌ را به‌ خیمۀ اجتماع‌ درآورد.
\v 17 و كاهن‌ انگشت‌ خود را در خون‌ فروبرد و آن‌ را به‌ حضور خداوند پیش‌ حجاب‌ هفت‌ مرتبه‌ بپاشد.
\s5
\v 18 و قدری‌ از خون‌ را بر شاخهای‌ مذبح‌ كه‌ به‌ حضور خداوند در خیمۀ اجتماع‌ است‌ بگذارد، و همۀ خون‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ كه‌ نزد در خیمۀ اجتماع‌ است‌ بریزد.
\v 19 و همۀ پیۀ آن‌ را از آن‌ برداشته‌، بر مذبح‌ بسوزاند.
\s5
\v 20 و با گوساله‌ عمل‌ نماید چنانكه‌ با گوسالۀ قربانی‌ گناه‌ عمل‌ كرد، همچنان‌ با این‌ بكند و كاهن‌ برای‌ ایشان‌ كفاره‌ كند، و آمرزیده‌ خواهند شد.
\v 21 و گوساله‌ را بیرون‌ لشكرگاه‌ برده‌، آن‌ را بسوزاند چنانكه‌ گوسالۀ اول‌ را سوزانید. این‌ قربانی‌ گناه‌ جماعت‌ است‌.
\s5
\v 22 « و هرگاه‌ رئیس‌ گناه‌ كند، و كاری‌ را كه‌ نباید كرد از جمیع‌ نواهی‌ یهوه‌ خدای‌ خود سهواً بكند و مجرم‌ شود،
\v 23 چون‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌ بر او معلوم‌ شود، آنگاه‌ بز نر بی‌عیب‌ برای‌ قربانی‌ خود بیاورد.
\s5
\v 24 و دست‌ خود را بر سر بز بنهد و آن‌ را در جایی‌ كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ را ذبح‌ كنند به‌ حضور خداوند ذبح‌ نماید. این‌ قربانی‌ گناه‌ است‌.
\v 25 و كاهن‌ قدری‌ از خون‌ قربانی‌ گناه‌ را به‌ انگشت‌ خود گرفته‌، بر شاخهای‌ مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذارد، و خونش‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ سوختنی‌ بریزد.
\s5
\v 26 و همۀ پیه‌ آن‌ را مثل‌ پیه‌ ذبیحۀ سلامتی‌ بر مذبح‌ بسوزاند، و كاهن‌ برای‌ او گناهش‌ را كفاره‌ خواهد كرد و آمرزیده‌ خواهد شد.
\s5
\v 27 « و هرگاه‌ كسی‌ از اهل‌ زمین‌ سهواً گناه‌ ورزد و كاری‌ را كه‌ نباید كرد از همۀ نواهی‌ خداوند بكند و مجرم‌ شود،
\v 28 چون‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌ بر او معلوم‌ شود، آنگاه‌ برای‌ قربانی‌ خود بز مادۀ بی‌عیب‌ بجهت‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌ بیاورد.
\s5
\v 29 و دست‌ خود را بر سر قربانی‌ گناه‌ بنهد و قربانی‌ گناه‌ را در جای‌ قربانی‌ سوختنی‌ ذبح‌ نماید.
\v 30 و كاهن‌ قدری‌ از خونش‌ را به‌ انگشت‌ خود گرفته‌، آن‌ را بر شاخهای‌ مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذارد، و همۀ خونش‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ بریزد.
\s5
\v 31 و همۀ پیه‌ آن‌ را جدا كند چنانكه‌ پیه‌ از ذبیحۀ سلامتی‌ جدا می‌شود، و كاهن‌ آن‌ را بر مذبح‌ بسوزاند برای‌ عطرخوشبو بجهت‌ خداوند و كاهن‌ برای‌ او كفاره‌ خواهد كرد و آمرزیده‌ خواهد شد.
\s5
\v 32 و اگر برای‌ قربانی‌ خود بره‌ای‌ بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ بیاورد آن‌ را مادۀ بی‌عیب‌ بیاورد.
\v 33 و دست‌ خود را بر سر قربانی‌ گناه‌ بنهد و آن‌ را برای‌ قربانی‌ گناه‌ در جایی‌ كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ ذبح‌ می‌شود ذبح‌ نماید.
\s5
\v 34 و كاهن‌ قدری‌ از خون‌ قربانی‌ گناه‌ را به‌ انگشت‌ خود گرفته‌، بر شاخهای‌ مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذارد و همۀ خونش‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ بریزد.
\v 35 و همۀ پیه‌ آن‌ را جدا كند، چنانكه‌ پیه‌ برۀ ذبیحۀ سلامتی‌ جدا می‌شود، و كاهن‌ آن‌ را بر مذبح‌ بر هدایای‌ آتشین‌ خداوند بسوزاند، و كاهن‌ برای‌ او بجهت‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌ كفاره‌ خواهد كرد و آمرزیده‌ خواهد شد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 « و اگر كسی‌ گناه‌ ورزد و آواز قسم‌ را بشنود و او شاهد باشد خواه‌ دیده‌ و خواه‌ دانسته‌، اگر اطلاع‌ ندهد گناهْ او را متحمل‌ خواهد بود.
\v 2 یا كسی‌ كه‌ هر چیز نجس‌ را لمس‌ كند، خواه‌ لاشِ وحشِ نجس‌، خواه‌ لاشِ بهیمۀ نجس‌، خواه‌ لاشِ حشرات‌ نجس‌، و از او مخفی‌ باشد، پس‌ نجس‌ و مجرم‌ می‌باشد.
\s5
\v 3 یا اگر نجاست‌ آدمی‌ را لمس‌ كند، از هر نجاست‌ او كه‌ به‌ آن‌ نجس‌ می‌شود، و از وی‌ مخفی‌ باشد، چون‌ معلوم‌ شد آنگاه‌ مجرم‌ خواهد بود.
\v 4 و اگر كسی‌ غفلتاً به‌ لبهای‌ خود قسم‌ خورَد برای‌ كردن‌ كار بد یا كار نیك‌، یعنی‌ در هر چیزی‌ كه‌ آدمی‌ غفلتاً قسم‌ خورَد، و از او مخفی‌ باشد، چون‌ بر او معلوم‌ شود آنگاه‌ در هر كدام‌ كه‌ باشد مجرم‌ خواهد بود.
\s5
\v 5 و چون‌ در هر كدام‌ از اینها مجرم‌ شد، آنگاه‌ به‌ آن‌ چیزی‌ كه‌ در آن‌ گناه‌ كرده‌ است‌ اعتراف‌ بنماید
\v 6 و قربانی‌ جرم‌ خود را برای‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌ نزد خداوند بیاورد، یعنی‌ ماده‌ای‌ از گله‌ بره‌ای‌ یا بزی‌ بجهت‌ قربانی‌ گناه‌، و كاهن‌ برای‌ وی‌ گناهش‌ را كفاره‌ خواهد كرد.
\s5
\v 7 و اگر دست‌ او به‌ قیمت‌ بره‌ نرسد، پس‌ قربانی‌ جرم‌ خود را برای‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌ دو فاخته‌ یا دو جوجۀ كبوتر نزد خداوند بیاورد، یكی‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ و دیگری‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 8 و آنها را نزد كاهن‌ بیاورد، و او آن‌ را كه‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ است‌، اول‌ بگذراند و سرش‌ را از گردنش‌ بكند و آن‌ را دو پاره‌ نكند،
\v 9 و قدری‌ از خون‌ قربانی‌ گناه‌ را بر پهلوی‌ مذبح‌ بپاشد، و باقی‌ خون‌ بر بنیان‌ مذبح‌ افشرده‌ شود. این‌ قربانی‌ گناه‌ است‌.
\s5
\v 10 و دیگری‌ را برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ موافق‌ قانون‌ بگذراند، و كاهن‌ برای‌ وی‌ گناهش‌ را كه‌ كرده‌ است‌ كفاره‌ خواهد كرد و آمرزیده‌ خواهدشد.
\s5
\v 11 و اگر دستش‌ به‌ دو فاخته‌ یا دو جوجۀ كبوتر نرسد، آنگاه‌ قربانی‌ خود را برای‌ گناهی‌ كه‌ كرده‌ است‌، ده‌ یك‌ ایفۀ آرد نرم‌ بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ بیاورد، و روغن‌ برآن‌ ننهد و كندر برآن‌ نگذارد زیرا قربانی‌ گناه‌ است‌.
\s5
\v 12 و آن‌ را نزد كاهن‌ بیاورد و كاهن‌ یك‌ مشت‌ از آن‌ را برای‌ یادگاری‌ گرفته‌، بر هدایای‌ آتشین‌ خداوند بر مذبح‌ بسوزاند. این‌ قربانی‌ گناه‌ است‌.
\v 13 و كاهن‌ برای‌ وی‌ گناهش‌ را كه‌ در هركدام‌ از اینها كرده‌ است‌ كفاره‌ خواهد كرد، و آمرزیده‌ خواهد شد، و مثل‌ هدیۀ آردی‌ از آن‌ كاهن‌ خواهد بود.«
\s5
\v 14 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 15 «اگر كسی‌ خیانت‌ ورزد، و دربارۀ چیزهای‌مقدس‌ خداوند سهواً گناه‌ كند، آنگاه‌ قربانی‌ جرم‌ خود را قوچی‌ بی‌عیب‌ از گله‌ نزد خداوند موافقِ برآوُرد و به‌ مثقالهای‌ نقره‌ مطابق‌ مثقال‌ قدس‌ بیاوَرَد، و این‌ قربانی‌ جرم‌ است‌.
\v 16 و به‌ عوض‌ نقصانی‌ كه‌ در چیز مقدس‌ رسانیده‌ است‌، عوض‌ بدهد و پنـج‌ یك‌ بر آن‌ اضافـه‌ كـرده‌، آن‌ را به‌ كاهـن‌ بدهد و كاهن‌ برای‌ وی‌ به‌ قوچ‌ قربانی‌ جرم‌ كفاره‌ خواهد كرد، و آمرزیده‌ خواهد شد.
\s5
\v 17 و اگر كسی‌ گناه‌ كند و كاری‌ از جمیع‌ نواهی خداوند كه‌ نباید كرد بكند، و آن‌ را نداند، پس‌ مجرم‌ است‌ و متحمل‌ گناه‌ خود خواهد بود.
\v 18 و قوچی‌ بی‌عیب‌ از گله‌ موافقِ برآوُرد و نزد كاهن‌ بیاورد، و كاهن‌ برای‌ وی‌ غفلت‌ او را كه‌ كرده‌ است‌ كفاره‌ خواهد كرد، و آمرزیده‌ خواهد شد.
\v 19 این‌ قربانی‌ جرم‌ است‌ البته‌ نزد خداوند مجرم‌ می‌باشد.«
\s5
\c 6
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «اگر كسی‌ گناه‌ كند، و خیانت‌ به‌ خداوند ورزد، و به‌ همسایه‌ خود دروغ‌ گوید، دربارۀ امانت‌ یا رهن‌ یا چیز دزدیده‌ شده‌، یا مال‌ همسایه‌ خود را غصب‌ نماید،
\v 3 یا چیز گمشده‌ را یافته‌، درباره‌ آن‌ دروغ‌ گوید، و قسم‌ دروغ‌ بخورد، در هر كدام‌ از كارهایی‌ كه‌ شخصی‌ در آنها گناه‌ كند.
\v 4 پس‌ چون‌ گناه‌ ورزیده‌، مجرم‌ شود، آنچه‌ را كه‌ دزدیده‌ یا آنچه‌ را غصب‌ نموده‌ یا آنچه‌ نزد او به‌ امانت‌ سپرده‌ شده‌ یا آن‌ چیز گم‌ شده‌ را كه‌ یافته‌ است‌، رد بنماید.
\s5
\v 5 یا هر آنچه‌ را كه‌ درباره‌ آن‌ قسم‌ دروغ‌ خورده‌، هم‌ اصل‌ مال‌ را رد بنماید، و هم‌ پنج‌ یك‌ آن‌ را برآن‌ اضافه‌ كرده‌، آن‌ را به‌ مالكش‌ بدهد، در روزی‌ كه‌ جرم‌ او ثابت‌ شده‌باشد.
\v 6 و قربانی‌ جرم‌ خود را نزد خداوند بیاورد، یعنی‌ قوچ‌ بی‌عیب‌ از گله‌ موافق‌ برآورد تو برای‌ قربانی‌ جرم‌ نزد كاهن‌.
\v 7 و كاهن‌ برای‌ وی‌ به‌ حضور خداوند كفاره‌ خواهد كرد و آمرزیده‌ خواهد شد، از هر كاری‌ كه‌ كرده‌، و در آن‌ مجرم‌ شده‌ است‌.«
\s5
\v 8 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 9 «هارون‌ و پسرانش‌ را امر فرموده‌، بگو: این‌ است‌ قانون‌ قربانی‌ سوختنی‌: كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ تمامی‌ شب‌ تا صبح‌ بر آتشدان‌ مذبح‌ باشد، و آتش‌ مذبح‌ بر آن‌ افروخته‌ بماند.
\s5
\v 10 و كاهن‌ لباس‌ كتان‌ خود را بپوشد، و زیرجامه‌ كتان‌ بر بدن‌ خود بپوشد، و خاكستر قربانی‌ سوختنی‌ را كه‌ بر مذبح‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شده‌، بردارد و آن‌ را به‌ یك‌ طرف‌ مذبح‌ بگذارد.
\v 11 و لباس‌ خود را بیرون‌ كرده‌، لباس‌ دیگر بپوشد، و خاكستر را بیرون‌ لشكرگاه‌ به‌ جای‌ پاك‌ ببرد.
\s5
\v 12 و آتشی‌ كه‌ بر مذبح‌ است‌ افروخته‌ باشد، و خاموش‌ نشود و هر بامداد كاهن‌ هیزم‌ بر آن‌ بسوزاند، و قربانی‌ سوختنی‌ را بر آن‌ مرتب‌ سازد، و پیه‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ را بر آن‌ بسوزاند،
\v 13 و آتش‌ بر مذبح‌ پیوسته‌ افروخته‌ باشد، و خاموش‌ نشود.
\s5
\v 14 « و این‌ است‌ قانون‌ هدیه‌ آردی‌: پسران‌ هارون‌ آن‌ را به‌ حضور خداوند بر مذبح‌ بگذرانند.
\v 15 و از آن‌ یك‌ مشت‌ از آرد نرم‌ هدیۀ آردی‌ و از روغنش‌ با تمامی‌ كندر كه‌ بر هدیۀ آردی‌ است‌ بردارد، و بر مذبح‌ بسوزاند، برای‌ عطر خوشبو و یادگاری‌ آن‌ نزد خداوند .
\s5
\v 16 و باقی‌ آن‌ را هارون‌ وپسرانش‌ بخورند. بی‌خمیرمایه‌ در مكان‌ قدس‌ خورده‌ شود، در صحن‌ خیمه‌ اجتماع‌ آن‌ را بخورند.
\v 17 با خمیرمایه‌ پخته‌ نشود، آن‌ را از هدایای‌ آتشین‌ برای‌ قسمت‌ ایشان‌ داده‌ام‌، این‌ قدس‌اقداس‌ است‌ مثل‌ قربانی‌ گناه‌ و مثل‌ قربانی‌ جرم‌.
\v 18 جمیع‌ ذكوران‌ از پسران‌ هارون‌ آن‌ را بخورند. این‌ فریضۀ ابدی‌ در نسلهای‌ شما از هدایای‌ آتشین‌ خداوند است‌، هر كه‌ آنها را لمس‌ كند مقدس‌ خواهد بود.«
\s5
\v 19 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 20 «این‌ است‌ قربانی‌ هارون‌ و پسرانش‌ كه‌ در روز مسح‌ كردن‌ او نزد خداوند بگذرانند، ده‌ یك‌ ایفۀ آرد نرم‌ برای‌ هدیۀ آردی‌ دائمی‌، نصفش‌ در صبح‌ و نصفش‌ در شام‌،
\s5
\v 21 و بر ساج‌ با روغن‌ ساخته‌ شود و چون‌ آمیخته‌ شد آن‌ را بیاور و آن‌ را به‌ پاره‌های‌ برشته‌ شده‌ برای‌ هدیه‌ آردی‌ بجهت‌ عطر خوشبو نزد خداوند بگذران‌.
\v 22 و كاهن‌ مسح‌ شده‌ كه‌ از پسرانش‌ در جای‌ او خواهد بود آن‌ را بگذراند. این‌ است‌ فریضه‌ ابدی‌ كه‌ تمامش‌ نزد خداوند سوخته‌ شود.
\v 23 و هر هدیه‌ آردی‌ كاهن‌ تماماً سوخته‌ شود و خورده‌ نشود.«
\s5
\v 24 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 25 «هارون‌ و پسرانش‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: این‌ است‌ قانون‌ قربانی‌ گناه‌، در جایی‌ كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ ذبح‌ می‌شود، قربانی‌ گناه‌ نیز به‌ حضور خداوند ذبح‌ شود. این‌ قدس‌اقداس‌ است‌.
\v 26 و كاهنی‌ كه‌ آن‌ را برای‌ گناه‌ می‌گذراند آن‌ را بخورد، در مكان‌ مقدّس‌، در صحن‌ خیمه‌ اجتماع‌ خورده‌ شود.
\s5
\v 27 هر كه‌ گوشتش‌ را لمس‌ كند مقدّس‌ شود، و اگر خونش‌ بر جامه‌ای‌ پاشیده‌ شود آنچه‌ را كه‌بر آن‌ پاشیده‌ شده‌ است‌ در مكان‌ مقدّس‌ بشوی‌.
\v 28 و ظرف‌ سفالین‌ كه‌ در آن‌ پخته‌ شود شكسته‌ شود و اگر در ظرف‌ مسین‌ پخته‌ شود زدوده‌، و به‌ آب‌ شسته‌ شود.
\s5
\v 29 و هر ذكوری‌ از كاهنان‌ آن‌ را بخورد، این‌ قدس‌اقداس‌ است‌.
\v 30 و هیچ‌ قربانی‌ گناه‌ كه‌ از خون‌ آن‌ به‌ خیمه‌ اجتماع‌ درآورده‌ شود تا در قدس‌ كفاره‌ نماید خورده‌ نشود، به‌ آتش‌ سوخته‌ شود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 « و این‌ است‌ قانون‌ قربانی‌ جرم‌؛ این‌قدس‌اقداس‌ است‌.
\v 2 در جایی‌ كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ را ذبح‌ كنند، قربانی‌ جرم‌ را نیز ذبح‌ بكنند، و خونش‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ بپاشند.
\v 3 و از آن‌ همه‌ پیه‌اش‌ را بگذراند، دنبه‌ و پیه‌ كه‌ احشا را می‌پوشاند.
\v 4 و دو گُرده‌ و پیهی‌ كه‌ بر آنهاست‌ كه‌ بر دو تهیگاه‌ است‌، و سفیدی‌ را كه‌ بر جگر است‌، با گُرده‌ها جدا كند.
\s5
\v 5 و كاهن‌ آنها را برای‌ هدیۀ آتشین‌ بجهت‌ خداوند بسوزاند. این‌ قربانی‌ جرم‌ است‌.
\v 6 و هر ذكوری‌ از كاهنان‌ آن‌ را بخورد، در مكان‌ مقدّس‌ خورده‌ شود. این‌ قدس‌اقداس‌ است‌.
\s5
\v 7 « قربانی‌ جرم‌ مانند قربانی‌ گناه‌ است‌. آنها را یك‌ قانون‌ است‌. كاهنی‌ كه‌ به‌ آن‌ كفاره‌ كند از آن‌ او خواهد بود.
\v 8 و كاهنی‌ كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ كسی‌ را گذراند، آن‌ كاهن‌ پوست‌ قربانی‌ سوختنی‌ را كه‌ گذرانیـد برای‌ خـود نگاه‌ دارد.
\s5
\v 9 و هر هدیـۀ آردی‌ كه‌ در تنـور پخته‌ شـود و هـر چه‌ بـر تابـه‌ یـا سـاج‌ ساخته‌ شـود از آن‌ كاهـن‌ كه‌ آن‌ را گذرانیـد خواهـد بـود.
\v 10 و هر هدیـۀ آردی‌، خواه‌ به‌ روغـن‌ سرشتـه‌ شده‌، خواه‌ خشك‌، از آن‌ همـۀ پسـران‌ هـارون‌ بی‌تفـاوت‌ یكدیگـر خواهـد بـود.
\s5
\v 11 « و این‌ است‌ قانون‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ كه‌ كسی‌ نزد خداوند بگذراند.
\v 12 اگر آن‌ را برای‌ تشكر بگذراند پس‌ با ذبیحه‌ تشكر، قرصهای‌ فطیر سرشته‌ شده‌ به‌ روغن‌، و نازكهای‌ فطیر مالیده‌ شده‌ به‌ روغن‌، و از آرد نرم‌ آمیخته‌ شده‌، قرصهای‌ سرشته‌ شدۀ به‌ روغن‌ را بگذراند.
\s5
\v 13 با قرصهای‌ نان‌ خمیر مایه‌دار قربانی‌ خود را همراه‌ ذبیحه‌ تشكر سلامتی‌ خود بگذراند.
\v 14 و از آن‌ از هر قربانی‌ یكی‌ را برای‌ هدیه‌ افراشتنی‌ نزد خداوند بگذراند، و از آنِ آن‌ كاهن‌ كه‌ خون‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ را می‌پاشد خواهد بود.
\s5
\v 15 و گوشت‌ ذبیحه‌ تشكر سلامتی‌ او در روز قربانی‌ وی‌ خورده‌ شود، چیزی‌ از آن‌ را تا صبح‌ نگذارد.
\v 16 و اگر ذبیحه‌ قربانی‌ او نذری‌ یا تبرعی‌ باشد، در روزی‌ كه‌ ذبیحه‌ خود را می‌گذراند خورده‌ شود، و باقی‌ آن‌ در فردای‌ آن‌ روز خورده‌ شود.
\s5
\v 17 و باقی‌ گوشت‌ ذبیحه‌ در روز سوم‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شود.
\v 18 و اگر چیزی‌ از گوشت‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ او در روز سوم‌ خورده‌ شود مقبول‌ نخواهد شد و برای‌ كسی‌ كه‌ آن‌ را گذرانید محسوب‌ نخواهد شد، نجس‌ خواهد بود. و كسی‌ كه‌ آن‌ را بخورد گناه‌ خود را متحمل‌ خواهد شد.
\s5
\v 19 و گوشتی‌ كه‌ به‌ هر چیز نجس‌ برخورد، خورده‌ نشود، به‌ آتش‌ سوخته‌ شود، و هر كه‌ طاهر باشد از آن‌ گوشت‌ بخورد.
\v 20 لیكن‌ كسی‌ كه‌ از گوشت‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ كه‌ برای‌ خداوند است‌ بخورد و نجاست‌ او بر او باشد، آن‌ كس‌ از قوم‌ خود منقطع‌ خواهد شد.
\s5
\v 21 و كسی‌ كه‌ هر چیز نجس‌ را خواه‌ نجاست‌ آدمی‌، خواه‌ بهیمۀ نجس‌، خواه‌ هر چیز مكروه‌ نجس‌ را لمس‌ كند، و از گوشت‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ كه‌ برای‌ خداوند است‌ بخورد، آن‌ كس‌ از قوم‌ خود منقطع‌خواهد شد.«
\s5
\v 22 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 23 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: هیچ‌ پیه‌ گاو و گوسفند و بز را مخورید.
\v 24 اما پیه‌ مردار و پیه‌ حیوان‌ دریده‌ شده‌ برای‌ هر كار استعمال‌ می‌شود، لیكن‌ هرگز خورده‌ نشود.
\s5
\v 25 زیرا هر كه‌ پیه‌ جانوری‌ كه‌ از آن‌ هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند می‌گذرانند بخورد، آن‌ كس‌ كه‌ خورد، از قوم‌ خود منقطع‌ شود.
\v 26 و هیچ‌ خون‌ را خواه‌ از مرغ‌ خواه‌ از بهایم‌ در همۀ مسكنهای‌ خود مخورید.
\v 27 هر كسی‌ كه‌ از هر قسم‌ خون‌ بخورد، آن‌ كس‌ از قوم‌ خود منقطع‌ خواهد شد.«
\s5
\v 28 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 29 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: هر كه‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ خود را برای‌ خداوند بگذراند، قربانی‌ خود را از ذبیحه‌ سلامتی‌ خود نزد خداوند بیاورد.
\v 30 به‌ دستهای‌ خود هدایای‌ آتشین‌ خداوند را بیاورد، پیه‌ را با سینه‌ بیاورد تا سینه‌ بجهت‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند جنبانیده‌ شود.
\s5
\v 31 و كاهن‌ پیه‌ را بر مذبح‌ بسوزاند، و سینه‌ از آن‌ هارون‌ و پسرانش‌ خواهد بود.
\v 32 و ران‌ راست‌ را برای‌ هدیه‌ افراشتنی‌ از ذبایح‌ سلامتی‌ خود به‌ كاهن‌ بدهید.
\s5
\v 33 آن‌ كس‌ از پسران‌ هارون‌ كه‌ خون‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ وپیه‌ را گذرانید، ران‌ راست‌ حِصِّۀ وی‌ خواهد بود.
\v 34 زیرا سینۀ جنبانیدنی‌ و ران‌ افراشتنی‌ را از بنی‌اسرائیل‌ ازذبایح‌ سلامتی‌ ایشان‌ گرفتم‌، و آنها را به‌ هارون‌ كاهن‌ و پسرانش‌ به‌ فریضۀ ابدی‌ از جانب‌ بنی‌اسرائیل‌ دادم‌. »
\s5
\v 35 این‌ است‌ حصۀ مسح‌ هارون‌ و حصّۀ مسح‌ پسرانش‌ از هدایای‌ آتشین‌ خداوند ، در روزی‌ كه‌ ایشان‌ را نزدیك‌ آورد تا برای‌ خداوند كهانت‌ كنند.
\v 36 كه‌ خداوند امر فرمود كه‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شود، در روزی‌ كه‌ ایشان‌ را از میان‌ بنی‌اسرائیل‌ مسح‌ كرد، این‌ فریضۀ ابدی‌ در نسلهای‌ ایشان‌ است‌.
\s5
\v 37 این‌ است‌ قانون‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیه‌ آردی‌ و قربانی‌ گناه‌ و قربانی‌ جرم‌ و قربانی‌ تقدیس‌ و ذبیحه‌ سلامتی‌،
\v 38 كه‌ خداوند به‌ موسی‌ در كوه‌ سینا امر فرموده‌ بود، در روزی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را مأمور فرمود تا قربانی‌های‌ خود را نزد خداوند بگذرانند در صحرای‌ سینا.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «هارون‌ و پسرانش‌ را با او و رختها و روغن‌ مسح‌ و گوسالۀ قربانی‌ گناه‌ و دو قوچ‌ وسبد نان‌ فطیر را بگیر.
\v 3 و تمامی‌ جماعت‌ را به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ جمع‌ كن‌. »
\s5
\v 4 پس‌ موسی‌ چنانكه‌ خداوند به‌ وی‌ امر فرموده‌ بود به‌ عمل‌ آورد، و جماعت‌ به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ جمع‌ شدند.
\v 5 و موسی‌ به‌ جماعت‌ گفت‌: «این‌ است‌ آنچه‌ خداوند فرموده‌ است‌ كه‌ كرده‌ شود. »
\s5
\v 6 پس‌ موسی‌ هارون‌ و پسرانش‌ را نزدیك‌ آورد، و ایشان‌ را به‌ آب‌ غسل‌ داد.
\v 7 و پیراهن‌ را بر او پوشانید و كمربند را بر او بست‌، و او را به‌ ردا ملبس‌ ساخت‌، و ایفود را بر او گذاشت‌ و زنّار ایفود را بر او بسته‌، آن‌ را بروی‌ استوار ساخت‌
\s5
\v 8 و سینه‌بند را بر او گذاشت‌ و اوریم‌ و تُمّیم‌ را در سینه‌بند گذارد.
\v 9 و عمامه‌ را بر سرش‌ نهاد، و بر عمامه‌ در پیش‌ آن‌ تَنْكه‌ زرین‌، یعنی‌ افسر مقدس‌ را نهاد، چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 10 و موسی‌ روغن‌ مسح‌ را گرفته‌، مسكن‌ و آنچه‌ را كه‌ در آن‌ بود مسح‌ كرده‌، آنها را تقدیس‌ نمود.
\v 11 و قدری‌ از آن‌ را بر مذبح‌ هفت‌ مرتبه‌ پاشید، و مذبح‌ و همه‌ اسبابش‌ و حوض‌ و پایه‌اش‌ را مسح‌ كرد، تا آنها را تقدیس‌ نماید.
\s5
\v 12 و قدری‌ از روغن‌ مسح‌ را بر سر هارون‌ ریخته‌، او را مسح‌ كرد تا او را تقدیس‌ نماید.
\v 13 و موسی‌ پسران‌ هارون‌ را نزدیك‌ آورده‌، بر ایشان‌ پیراهنها را پوشانید و كمربندها را بر ایشان‌ بست‌ و كلاهها را بر ایشان‌ نهاد، چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 14 پس‌ گوساله‌ قربانی‌ گناه‌ را آورد، و هارون‌ و پسرانش‌ دستهای‌ خود را بر سر گوسالۀ قربانی‌ گناه‌ نهادند.
\v 15 و آن‌ را ذبح‌ كرد، و موسی‌ خون‌ را گرفته‌، بر شاخهای‌ مذبح‌ به‌ هر طرف‌ به‌ انگشت‌ خود مالید، و مذبح‌ را طاهر ساخت‌، و خون‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ ریخته‌، آن‌ را تقدیس‌ نمود تا برایش‌ كفاره‌ نماید.
\s5
\v 16 و همه‌ پیه‌ را كه‌ بر احشا بود و سفیدی‌ جگر و دو گُرده‌ و پیه‌ آنها را گرفت‌، و موسی‌ آنها را بر مذبح‌ سوزانید
\v 17 و گوساله‌ و پوستش‌ و گوشتش‌ و سرگینش‌ را بیرون‌ از لشكرگاه‌ به‌ آتش‌ سوزانید، چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 18 پس‌ قوچ‌ قربانی‌ سوختنی‌ را نزدیك‌ آورد، و هارون‌ و پسرانش‌ دستهای‌ خود را بر سر قوچ‌ نهادند.
\v 19 و آن‌ را ذبح‌ كرد، و موسی‌ خون‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ پاشید.
\s5
\v 20 و قوچ‌ را قطعه‌ قطعه‌ كرد، و موسی‌ سر و قطعه‌ها وچربی‌ را سوزانید.
\v 21 و احشا و پاچه‌ها را به‌ آب‌ شست‌ و موسی‌ تمامی‌ قوچ‌ را بر مذبح‌ سوزانید. این‌ قربانی‌ سوختنی‌ بجهت‌ عطر خوشبو و هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بود، چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 22 پس‌ قوچ‌ دیگر یعنی‌ قوچ‌ تخصیص‌ را نزدیك‌ آورد، و هارون‌ و پسرانش‌ دستهای‌ خود را بر سر قوچ‌ نهادند.
\v 23 و آن‌ را ذبح‌ كرد، و موسی‌ قدری‌ از خونش‌ را گرفته‌، بر نرمه‌ گوش‌ راست‌ هارون‌ و بر شست‌ دست‌ راست‌ او، و بر شست‌ پای‌ راست‌ او مالید.
\v 24 و پسران‌ هارون‌ را نزدیك‌ آورد، و موسی‌ قدری‌ از خون‌ را بر نرمه‌ گوش‌ راست‌ ایشان‌، و بر شست‌ دست‌ راست‌ ایشان‌، و بر شست‌ پای‌ راست‌ ایشان‌ مالید، و موسی‌ خون‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ پاشید.
\s5
\v 25 و پیه‌ و دنبه‌ و همه‌ پیه‌ را كه‌ بر احشاست‌، و سفیدی‌ جگر و دو گُرده‌ و پیه‌ آنها و ران‌ راست‌ را گرفت‌.
\v 26 و از سبد نان‌ فطیر كه‌ به‌ حضور خداوند بود، یك‌ قرص‌ فطیر و یك‌ قرص‌ نان‌ روغنی‌ و یك‌ نازك‌ گرفت‌، و آنها را بر پیه‌ و بر ران‌ راست‌ نهاد.
\v 27 و همه‌ را بر دست‌ هارون‌ و بر دستهای‌ پسرانش‌ نهاد. و آنها را برای‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند بجنبانید.
\s5
\v 28 و موسی‌ آنها را از دستهای‌ ایشان‌ گرفته‌، بر مذبح‌ بالای‌ قربانی‌ سوختنی‌ سوزانید. این‌ هدیۀ تخصیص‌ برای‌ عطر خوشبو و قربانی‌ آتشین‌ بجهت‌ خداوند بود.
\v 29 و موسی‌ سینه‌ را گرفته‌، آن‌ را به‌ حضور خداوند برای‌ هدیه‌ جنبانیدنی‌ جنبانید، و از قوچ‌ تخصیص‌، این‌ حصۀ موسی‌ بود چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 30 و موسی‌ قدری‌ از روغن‌ مسح‌ و از خونی‌ كه‌ بر مذبح‌ بود گرفته‌، آن‌ را بر هارون‌ و رختهایش‌ و بر پسرانش‌ و رختهای‌ پسرانش‌ با وی‌ پاشید، وهارون‌ و رختهایش‌ و پسرانش‌ و رختهای‌ پسرانش‌ را با وی‌ تقدیس‌ نمود.
\s5
\v 31 و موسی‌ هارون‌ و پسرانش‌ را گفت‌: «گوشت‌ را نزد در خیمۀ اجتماع‌ بپزید و آن‌ را با نانی‌ كه‌ در سبد تخصیص‌ است‌ در آنجا بخورید، چنانكه‌ امر فرموده‌، گفتم‌ كه‌ هارون‌ و پسرانش‌ آن‌ را بخورند.
\v 32 و باقی‌ گوشت‌ و نان‌ را به‌ آتش‌ بسوزانید.
\v 33 و از در خیمه‌ اجتماع‌ هفت‌ روز بیرون‌ مروید تا روزی‌ كه‌ ایام‌ تخصیص‌ شما تمام‌ شود، زیرا كه‌ در هفت‌ روز شما را تخصیص‌ خواهد كرد.
\s5
\v 34 چنانكه‌ امروز كرده‌ شده‌ است‌، همچنان‌ خداوند امر فرمود كه‌ بشود تا برای‌ شما كفاره‌ گردد.
\v 35 پس‌ هفت‌ روز نزد در خیمه‌ اجتماع‌ روز و شب‌ بمانید، و امر خداوند را نگاه‌ دارید مبادا بمیرید، زیرا همچنین‌ مأمور شده‌ام‌. »
\v 36 و هارون‌ و پسرانش‌ همۀ كارهایی‌ را كه‌ خداوند به‌ دست‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود بجا آوردند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ در روز هشتم‌، موسی‌ هارون و پسرانش‌ و مشایخ‌ اسرائیل‌ را خواند.
\v 2 و هارون‌ را گفت‌: «گوساله‌ای‌ نرینه‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌، و قوچی‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌، هر دو را بی‌عیب‌ بگیر، و به‌ حضور خداوند بگذران‌.
\s5
\v 3 و بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: بزغالۀ نرینه‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌، و گوساله‌ و بره‌ای‌ هر دو یك‌ ساله‌ و بی‌عیب‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگیرید.
\v 4 و گاوی‌ و قوچی‌ برای‌ ذبیحۀ سلامتی‌، تا به‌ حضور خداوند ذبح‌ شود، و هدیه‌ آردی‌ سرشته‌ شدۀ به‌ روغن‌ را، زیرا كه‌ امروز خداوند بر شما ظاهرخواهد شد. »
\v 5 پس‌ آنچه‌ را كه‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود پیش‌ خیمه‌ اجتماع‌ آوردند. و تمامی‌ جماعت‌ نزدیك‌ شده‌، به‌ حضور خداوند ایستادند.
\s5
\v 6 و موسی‌ گفت‌: «این‌ است‌ كاری‌ كه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌ كه‌ بكنید، و جلال‌ خداوند بر شما ظاهر خواهد شد. »
\v 7 و موسی‌ هارون‌ را گفت‌: «نزدیك‌ مذبح‌ بیا و قربانی‌ گناه‌ خود و قربانی‌ سوختنی‌ خود را بگذران‌، و برای‌ خود و برای‌ قوم‌ كفاره‌ كن‌، و قربانی‌ قوم‌ را بگذران‌ و بجهت‌ ایشان‌ كفاره‌ كن‌، چنانكه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌.«
\s5
\v 8 و هارون‌ به‌ مذبح‌ نزدیك‌ آمده‌، گوسالۀ قربانی‌ گناه‌ را كه‌ برای‌ خودش‌ بود ذبح‌ كرد.
\v 9 و پسران‌ هارون‌ خون‌ را نزد او آوردند و انگشت‌ خود را به‌ خون‌ فرو برده‌، آن‌ را بر شاخهای‌ مذبح‌ مالید و خون‌ را بر بنیان‌ مذبح‌ ریخت‌.
\s5
\v 10 و پیه‌ و گُرده‌ها و سفیدی‌ جگر از قربانی‌ گناه‌ را بر مذبح‌ سوزانید، چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود.
\v 11 و گوشت‌ و پوست‌ را بیرون‌ لشكرگاه‌ به‌ آتش‌ سوزانید.
\s5
\v 12 و قربانی‌ سوختنی‌ را ذبح‌ كرد، و پسران‌ هارون‌ خون‌ را به‌ او سپردند، و آن‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ پاشید.
\v 13 و قربانی‌ را به‌ قطعه‌هایش‌ و سرش‌ به‌ او سپردند، و آن‌ را بر مذبح‌ سوزانید.
\v 14 و احشا و پاچه‌ها را شست‌ و آنها را بر قربانی‌ سوختنی‌ بر مذبح‌ سوزانید.
\s5
\v 15 و قربانی‌ قوم‌ را نزدیك‌ آورد، و بز قربانی‌ گناه‌ را كه‌ برای‌ قوم‌ بود گرفته‌، آن‌ را ذبح‌ كرد و آن‌ را مثل‌ اولین‌ برای‌ گناه‌ گذرانید.
\v 16 و قربانی‌ سوختنی‌ را نزدیك‌ آورده‌، آن‌ را به‌ حسب‌ قانون‌ گذرانید.
\v 17 و هدیۀ آردی‌ را نزدیك‌ آورده‌، مشتی‌ از آن‌ برداشت‌، و آن‌ راعلاوه‌ بر قربانی‌ سوختنی‌ صبح‌ بر مذبح‌ سوزانید.
\s5
\v 18 و گاو و قوچ‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ را كه‌ برای‌ قوم‌ بود ذبح‌ كرد، و پسران‌ هارون‌ خون‌ را به‌ او سپردند و آن‌ را به‌ اطراف‌ مذبح‌ پاشید.
\v 19 و پیه‌ گاو و دنبه‌ قوچ‌ و آنچه‌ احشا را می‌پوشاند و گُرده‌ها و سفیدی‌ جگر را.
\s5
\v 20 و پیه‌ را بر سینه‌ها نهادند، و پیه‌ را بر مذبح‌ سوزانید.
\v 21 و هارون‌ سینه‌ها و ران‌ راست‌ را برای‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند جنبانید، چنانكه‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 22 پس‌ هارون‌ دستهای‌ خود را به‌ سوی‌ قوم‌ برافراشته‌، ایشان‌ را بركت‌ داد، و از گذرانیدن‌ قربانی‌ گناه‌ و قربانی‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ بزیر آمد.
\v 23 و موسی‌ و هارون‌ به‌ خیمه‌ اجتماع‌ داخل‌ شدند، و بیرون‌ آمده‌، قوم‌ را بركت‌ دادند و جلال‌ خداوند بر جمیع‌ قوم‌ ظاهر شد.
\v 24 و آتش‌ از حضور خداوند بیرون‌ آمده‌، قربانی‌ سوختنی‌ و پیه‌ را بر مذبح‌ بلعید، و چون‌ تمامی‌ قوم‌ این‌ را دیدند، صدای‌ بلند كرده‌، به‌ روی‌ در افتادند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و ناداب‌ و ابیهو پسران‌ هارون‌، هر یكی‌مجمرۀ خود را گرفته‌، آتش‌ بر آنها نهادند. و بخور بر آن‌ گذارده‌، آتش‌ غریبی‌ كه‌ ایشان‌ را نفرموده‌ بود، به‌ حضور خداوند نزدیك‌ آوردند.
\v 2 و آتش‌ از حضور خداوند به‌ در شده‌، ایشان‌ را بلعید، و به‌ حضور خداوند مردند.
\s5
\v 3 پس‌ موسی‌ به‌ هارون‌ گفت‌: «این‌ است‌ آنچه‌ خداوند فرموده‌، و گفته‌ است‌ كه‌ از آنانی‌ كه‌ به‌ من‌ نزدیك‌ آیند تقدیس‌ كرده‌ خواهم‌ شد، و در نظر تمامی‌ قوم‌ جلال‌ خواهم‌ یافت‌.« پس‌ هارون‌ خاموش‌شد.
\v 4 و موسی‌ میشائیل‌ و الصافان‌، پسران‌ عُزّیئیل‌ عموی‌ هارون‌ را خوانده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «نزدیك‌ آمده‌، برادران‌ خود را از پیش‌ قدس‌ بیرون‌ لشكرگاه‌ ببرید. »
\s5
\v 5 پس‌ نزدیك‌ آمده‌، ایشان‌ را در پیراهنهای‌ ایشان‌ بیرون‌ لشكرگاه‌ بردند، چنانكه‌ موسی‌ گفته‌ بود.
\v 6 و موسی‌ هارون‌ و پسرانش‌ العازار و ایتامار را گفت‌: «مویهای‌ سر خود را باز مكنید و گریبان‌ خود را چاك‌ مزنید مبادا بمیرید. و غضب‌ بر تمامی‌ جماعت‌ بشود. اما برادران‌ شما یعنی‌ تمام‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بجهت‌ آتشی‌ كه‌ خداوند افروخته‌ است‌ ماتم‌ خواهند كرد.
\v 7 و از در خیمه‌ اجتماع‌ بیرون‌ مروید مبادا بمیرید، زیرا روغن‌ مسح‌ خداوند بر شماست‌.« پس‌ به‌ حسب‌ آنچه‌ موسی‌ گفت‌، كردند.
\s5
\v 8 و خداوند هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 9 «تو و پسرانت‌ با تو چون‌ به‌ خیمه‌ اجتماع‌ داخل‌ شوید، شراب‌ و مُسْكِری‌ منوشید مبادا بمیرید. این‌ است‌ فریضۀ ابدی‌ در نسلهای‌ شما.
\v 10 و تا در میان‌ مقدّس‌ و غیرمقدّس‌ و نجس‌ و طاهر تمیز دهید،
\v 11 و تا به‌ بنی‌اسرائیل‌ همۀ فرایضی‌ را كه‌ خداوند به‌ دست‌ موسی‌ برای‌ ایشان‌ گفته‌ است‌، تعلیم‌ دهید.«
\s5
\v 12 و موسی‌ به‌ هارون‌ و پسرانش‌ العازار و ایتامار كه‌ باقی‌ بودند گفت‌: «هدیۀ آردی‌ كه‌ از هدایای‌ آتشین‌ خداوند مانده‌ است‌ بگیرید، و آن‌ را بی‌خمیرمایه‌ نزد مذبح‌ بخورید زیرا قدس‌اقداس‌ است‌.
\v 13 و آن‌ را در مكان‌ مقدس‌ بخورید زیرا كه‌ از هدایای‌ آتشین‌ خداوند این‌ حصّۀ تو و حصۀ پسران‌ توست‌ چنانكه‌ مأمورشده‌ام‌.
\s5
\v 14 و سینۀ جنبانیدنی‌ و ران‌ افراشتنی‌ را تو و پسرانت‌ و دخترانت‌ با تو در جای‌ پاك‌ بخورید، زیرا اینها از ذبایح‌ سلامتی‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ حصۀ تو و حصۀ پسرانت‌ داده‌ شده‌ است‌.
\v 15 ران‌ افراشتنی‌ و سینۀ جنبانیدنی‌ را با هدایای‌ آتشین‌ پیه‌ بیاورند، تا هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند جنبانیده‌ شود، و از آن‌ تو و از آن‌ پسرانت‌ خواهد بود، به‌ فریضۀ ابدی‌ چنانكه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌. »
\s5
\v 16 و موسی‌ بز قربانی‌ گناه‌ را طلبید و اینك‌ سوخته‌ شده‌ بود، پس‌ بر العازار و ایتامار پسران‌ هارون‌ كه‌ باقی‌ بودند خشم‌ نموده‌، گفت‌:
\v 17 «چرا قربانی‌ گناه‌ را در مكان‌ مقدس‌ نخوردید؟ زیرا كه‌ آن‌ قدس‌اقداس‌ است‌، و به‌ شما داده‌ شده‌ بود تا گناه‌ جماعت‌ را برداشته‌، برای‌ ایشان‌ به‌ حضور خداوند كفاره‌ كنید.
\v 18 اینك‌ خون‌ آن‌ به‌ اندرون‌ قدس‌ آورده‌ نشد، البته‌ می‌بایست‌ آن‌ را در قدس‌ خورده‌ باشید، چنانكه‌ امر كرده‌ بودم‌. »
\s5
\v 19 هارون‌ به‌ موسی‌ گفت‌: «اینك‌ امروز قربانی‌ گناه‌ خود و قربانی‌ سوختنی‌ خود را به‌ حضور خداوند گذرانیدند، و چنین‌ چیزها بر من‌ واقع‌ شده‌ است‌، پس‌ اگر امروز قربانی‌ گناه‌ را می‌خوردم‌ آیا منظور نظر خداوند می‌شد؟»
\v 20 چون‌ موسی‌ این‌ را شنید، در نظرش‌ پسند آمد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌كرده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگویید: اینها حیواناتی‌ هستند كه‌ می‌باید بخورید، از همه‌ بهایمی‌ كه‌ بر روی‌ زمین‌اند.
\s5
\v 3 هر شكافته‌ سم‌ كه‌ شكاف‌ تمام‌ دارد و نشخوار كننده‌ای‌ از بهایم‌، آن‌ را بخورید.
\v 4 اما از نشخواركنندگان‌ و شكافتگان‌ سم‌ اینها رامخورید، یعنی‌ شتر، زیرا نشخوار می‌كند لیكن‌ شكافته‌ سم‌ نیست‌، آن‌ برای‌ شما نجس‌ است‌.
\s5
\v 5 و وَنَك‌، زیرا نشخوار می‌كند اما شكافته‌ سم‌ نیست‌، این‌ برای‌ شما نجس‌ است‌.
\v 6 و خرگوش‌، زیرا نشخوار می‌كند ولی‌ شكافته‌ سم‌ نیست‌، این‌ برای‌ شما نجس‌ است‌.
\v 7 و خوك‌، زیرا شكافته‌ سم‌ است‌ و شكاف‌ تمام‌ دارد لیكن‌ نشخوار نمی‌كند، این‌ برای‌ شما نجس‌ است‌.
\v 8 از گوشت‌ آنها مخورید و لاش‌ آنها را لمس‌ مكنید، اینها برای‌ شما نجس‌اند.
\s5
\v 9 از همۀ آنچه‌ در آب‌ است‌ اینها را بخورید، هر چه‌ پر و فلس‌ دارد در آب‌ خواه‌ در دریا خواه‌ در نهرها، آنها را بخورید.
\v 10 و هر چه‌ پر و فلس‌ ندارد در دریا یا در نهرها، از همۀ حشرات‌ آب‌ و همۀ جانورانی‌ كه‌ در آب‌ می‌باشند، اینها نزد شما مكروه‌ باشند.
\s5
\v 11 البته‌ نزد شما مكروه‌اند، از گوشت‌ آنها مخورید و لاشهای‌ آنها را مكروه‌ دارید.
\v 12 هر چه‌ در آبها پر و فلس‌ ندارد نزد شما مكروه‌ خواهد بود.
\s5
\v 13 و از مرغان‌ اینها را مكروه‌ دارید، خورده‌ نشوند، زیرا مكروه‌اند، عقاب‌ و استخوان‌خوار و نَسْرِبَحر.
\v 14 و كركس‌ و لاشخوار به‌ اجناس‌ آن‌.
\v 15 و غُراب‌ به‌ اجناس‌ آن‌.
\v 16 و شترمرغ‌ و جغد و مرغ‌ دریایی‌ و باز به‌ اجناس‌ آن‌.
\s5
\v 17 و بوم‌ و غواص‌ و بوتیمار.
\v 18 و قاز و مرغ‌ سقا و رخم‌.
\v 19 و لقلق‌ و كُلنگ‌ به‌ اجناس‌ آن‌ و هدهد و شبپره‌.
\s5
\v 20 و همۀ حشرات‌ بالدار كه‌ بر چهارپا می‌روند برای‌ شما مكروه‌اند.
\v 21 لیكن‌ اینها را بخورید از همۀ حشرات‌ بالدار كه‌ بر چهار پا می‌روند، هر كدام‌ كه‌ بر پایهای‌ خود ساقها برای‌ جستن‌ بر زمین‌ دارند.
\v 22 از آن‌ قسم‌ اینها را بخورید. ملخ‌ به‌ اجناس‌ آن‌ و دُبا به‌ اجناس‌ آن‌ و حَرجَوان‌ به‌ اجناس‌ آن‌ و حَدَب‌ به‌ اجناس‌ آن‌.
\v 23 و سایر حشرات‌ بالدار كه‌ چهار پا دارندبرای‌ شما مكروه‌اند.
\s5
\v 24 از آنها نجس‌ می‌شوید، هركه‌ لاش‌ آنها را لمس‌ كند تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 25 و هر كه‌ چیزی‌ از لاش‌ آنها را بردارد، رخت‌ خود را بشوید و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\s5
\v 26 و هر بهیمه‌ای‌ كه‌ شكافته‌ سم‌ باشد لیكن‌ شكاف‌ تمام‌ ندارد و نشخوار نكند اینها برای‌ شما نجسند، و هر كه‌ آنها را لمس‌ كند نجس‌ است‌.
\v 27 و هر چه‌ بر كف‌ پا رود از همۀ جانورانی‌ كه‌ بر چهار پا می‌روند، اینها برای‌ شما نجس‌اند، هر كه‌ لاش‌ آنها را لمس‌ كند تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 28 و هر كه‌ لاش‌ آنها را بردارد، رخت‌ خود را بشوید و تا شام‌ نجس‌ باشد. اینها برای‌ شما نجس‌اند.
\s5
\v 29 « و از حشراتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند اینها برای‌ شما نجس‌اند: موش‌ كور و موش‌ و سوسمار به‌ اجناس‌ آن‌،
\v 30 و دَله‌ و وَرَل‌ و چلپاسه‌ و كرباسه‌ و بوقلمون‌.
\s5
\v 31 از جمیع‌ حشرات‌ اینها برای‌ شما نجس‌اند: هر كه‌ لاش‌ آنها را لمس‌ كند تا شام‌ نجس‌ باشد،
\v 32 و بر هر چیزی‌ كه‌ یكی‌ از اینها بعد از موتش‌ بیفتد نجس‌ باشد، خواه‌ هر ظرف‌ چوبی‌، خواه‌ رخت‌، خواه‌ چرم‌، خواه‌ جوال‌؛ هر ظرفی‌ كه‌ در آن‌ كار كرده‌ شود در آب‌ گذاشته‌ شود و تا شام‌ نجس‌ باشد، پس‌ طاهر خواهد بود.
\v 33 و هر ظرف‌ سفالین‌ كه‌ یكی‌ از اینها در آن‌ بیفتد آنچه‌ در آن‌ است‌ نجس‌ باشد و آن‌ را بشكنید.
\s5
\v 34 هر خوراك‌ در آن‌ كه‌ خورده‌ شود، اگر آب‌ بر آن‌ ریخته‌ شد نجس‌ باشد، و هر مشروبی‌ كه‌ آشامیده‌ شود كه‌ در چنین‌ ظرف‌ است‌ نجس‌ باشد.
\v 35 و بر هر چیزی‌ كه‌ پاره‌ای‌ از لاش‌ آنها بیفتد نجس‌ باشد، خواه‌ تنور، خواه‌ اجاق‌، شكسته‌ شود؛ اینها نجس‌اند و نزد شما نجس‌خواهند بود.
\s5
\v 36 و چشمه‌ و حوض‌ كه‌ مجمع‌ آب‌ باشد طاهر است‌ لیكن‌ هر كه‌ لاش‌ آنها را لمس‌ كند نجس‌ خواهد بود.
\v 37 و اگر پاره‌ای‌ از لاش‌ آنها بر تخم‌ كاشتنی‌ كه‌ باید كاشته‌ شود بیفتد طاهر است‌.
\v 38 لیكن‌ اگر آب‌ بر تخم‌ ریخته‌ شود و پاره‌ای‌ از لاش‌ آنها بر آن‌ بیفتد، این‌ برای‌ شما نجس‌ باشد.
\s5
\v 39 و اگر یكی‌ از بهایمی‌ كه‌ برای‌ شما خوردنی‌ است‌ بمیرد، هر كه‌ لاش‌ آن‌ را لمس‌ كند تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 40 و هر كه‌ لاش‌ آن‌ را بخورد رخت‌ خود را بشوید و تا شام‌ نجس‌ باشد. و هر كه‌ لاش‌ آن‌ را بردارد، رخت‌ خود را بشوید و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\s5
\v 41 « و هر حشراتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزد مكروه‌ است‌؛ خورده‌ نشود.
\v 42 و هر چه‌ بر شكم‌ راه‌ رود و هر چه‌ بر چهارپا راه‌ رود و هر چه‌ پایهای‌ زیاده‌ دارد، یعنی‌ همۀ حشراتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند، آنها را مخورید زیرا كه‌ مكروه‌اند.
\s5
\v 43 خویشتن‌ را به‌ هر حشراتی‌ كه‌ می‌خزد مكروه‌ مسازید، و خود را به‌ آنها نجس‌ مسازید، مبادا از آنها ناپاك‌ شوید.
\v 44 زیرا من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌، پس‌ خود را تقدیس‌ نمایید و مقدس‌ باشید، زیرا من‌ قدوس‌ هستم‌ پس‌ خویشتن‌ را به‌ همۀ حشراتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند نجس‌ مسازید.
\v 45 زیرا من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ تا خدای‌ شما باشم‌، پس‌ مقدس‌ باشید زیرا من‌ قدوس‌ هستم‌.
\s5
\v 46 این‌ است‌ قانون‌ بهایم‌ و مرغان‌ و هر حیوانی‌ كه‌ در آبها حركت‌ می‌كند و هر حیوانی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزد.
\v 47 تا در میان‌ نجس‌ و طاهر و در میان‌ حیواناتی‌ كه‌ خورده‌ شوند و حیواناتی‌ كه‌ خورده‌ نشوند امتیاز بشود.«
\s5
\c 12
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: چون‌ زنی‌ آبستن‌ شده‌، پسر نرینه‌ای‌ بزاید، آنگاه‌ هفت‌ روز نجس‌ باشد، موافق‌ ایام‌ طَمث‌ حیضش‌ نجس‌ باشد.
\v 3 و در روز هشتم‌ گوشت‌ غُلفۀ او مختون‌ شود.
\s5
\v 4 و سی‌ و سه‌ روز در خون‌ تطهیر خود بماند، و هیچ‌ چیز مقدس‌ را لمس‌ ننماید، و به‌ مكان‌ مقدس‌ داخل‌ نشود، تا ایام‌ طُهرش‌ تمام‌ شود.
\v 5 و اگر دختری‌ بزاید، دو هفته‌ برحسب‌ مدت‌ طَمث‌ خود نجس‌ باشد، و شصت‌ و شش‌ روز در خون‌ تطهیر خود بماند.
\s5
\v 6 و چون‌ ایام‌ طهرش‌ برای‌ پسر یا دختر تمام‌ شود، بره‌ای‌ یك‌ ساله‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ و جوجۀ كبوتر یا فاخته‌ای‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ نزد كاهن‌ بیاورد.
\s5
\v 7 و او آن‌ را به‌ حضور خداوند خواهد گذرانید، و برایش‌ كفاره‌ خواهد كرد، تا از چشمه‌ خون‌ خود طاهر شود. این‌ است‌ قانون‌ آن‌ كه‌ بزاید، خواه‌ پسر خواه‌ دختر.
\v 8 و اگر دست‌ او به‌ قیمت‌ بره‌ نرسد، آنگاه‌ دو فاخته‌ یا دو جوجۀ كبوتر بگیرد، یكی‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ و دیگری‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌. و كاهن‌ برای‌ وی‌ كفاره‌ خواهد كرد، و طاهر خواهد شد.«
\s5
\c 13
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب كرده‌، گفت‌:
\v 2 «چون‌ شخصی‌ را در پوست‌ بدنش‌ آماس‌ یا قوبا یا لكه‌ای‌ براق‌ بشود، و آن‌ در پوست‌ بدنش‌ مانند بلای‌ برص‌ باشد، پس‌ او را نزد هارون‌ كاهن‌ یا نزد یكی‌ از پسرانش‌ كه‌كهنه‌ باشند بیاورند.
\s5
\v 3 و كاهن‌ آن‌ بلا را كه‌ در پوست‌ بدنش‌ باشد ملاحظه‌ نماید. اگر مو در بلا سفید گردیده‌ است‌، و نمایشِ بلا از پوست‌ بدنش‌ گودتر باشد، بلای‌ برص‌ است‌، پس‌ كاهن‌ او را ببیند و حكم‌ به‌ نجاست‌ او بدهد.
\v 4 و اگر آن‌ لكۀ براق‌ در پوست‌ بدنش‌ سفید باشد، و از پوست‌ گودتر ننماید، و موی‌ آن‌ سفید نگردیده‌، آنگاه‌ كاهن‌ آن‌ مبتلا را هفت‌ روز نگاه‌ دارد.
\s5
\v 5 و روز هفتم‌ كاهن‌ او را ملاحظه‌ نماید، و اگر آن‌ بلا در نظرش‌ ایستاده‌ باشد، و بلا در پوست‌ پهن‌ نشده‌، پس‌ كاهن‌ او را هفت‌ روز دیگر نگاه‌ دارد.
\v 6 و در روز هفتم‌ كاهن‌ او را باز ملاحظه‌ كند، و اگر بلا كم‌ رنگ‌ شده‌، و در پوست‌ پهن‌ نگشته‌ است‌، كاهن‌ حكم‌ به‌ طهارتش‌ بدهد. آن‌ قوبا است‌. رخت‌ خود را بشوید و طاهر باشد.
\s5
\v 7 و اگر قوبا در پوست‌ پهن‌ شود بعد از آن‌ كه‌ خود را به‌ كاهن‌ برای‌ تطهیر نمود، پس‌ بار دیگر خود را به‌ كاهن‌ بنماید.
\v 8 و كاهن‌ ملاحظه‌ نماید، و هرگاه‌ قوبا در پوست‌ پهن‌ شده‌ باشد، حكم‌ به‌ نجاست‌ او بدهد. این‌ برص‌ است‌.
\s5
\v 9 « و چون‌ بلای‌ برص‌ در كسی‌ باشد او را نزد كاهن‌ بیاورند.
\v 10 و كاهن‌ ملاحظه‌ نماید اگر آماس‌ سفید در پوست‌ باشد، و موی‌ را سفید كرده‌، و گوشت‌ خام‌ زنده‌ در آماس‌ باشد،
\v 11 این‌ در پوست‌ بدنش‌ برص‌ مزمن‌ است‌. كاهن‌ به‌ نجاستش‌ حكم‌ دهد و او را نگاه‌ ندارد زیرا كه‌ نجس‌ است‌.
\s5
\v 12 و اگر برص‌ در پوست‌ بسیار پهن‌ شده‌ باشد و برص‌، تمامی‌ پوست‌ آن‌ مبتلا را از سر تا پا هر جایی‌ كه‌ كاهن‌ بنگرد، پوشانیده‌ باشد،
\v 13 پس‌ كاهن‌ ملاحظه‌ نماید اگر برص‌ تمام‌ بدن‌ را فروگرفته‌ است‌، به‌ تطهیر آن‌ مبتلا حكم‌ دهد. چونكه‌ همۀ بدنش‌ سفید شده‌ است‌، طاهر است‌.
\v 14 لیكن‌ هر وقتی‌ كه‌ گوشت‌ زنده‌ در او ظاهر شود، نجس‌ خواهد بود.
\s5
\v 15 و كاهن‌ گوشت‌ زنده‌ را ببیند و حكم‌ به‌ نجاست‌ او بدهد. این‌ گوشت‌ زنده‌ نجس‌ است‌ زیرا كه‌ برص‌ است‌.
\v 16 و اگر گوشت‌ زنده‌ به‌ سفیدی‌ برگردد نزد كاهن‌ بیاید.
\v 17 و كاهن‌ او را ملاحظه‌ كند و اگر آن‌ بلا به‌ سفیدی‌ مبدل‌ شده‌ است‌، پس‌ كاهن‌ به‌ طهارت‌ آن‌ مبتلا حكم‌ دهد زیرا طاهر است‌.
\s5
\v 18 « و گوشتی‌ كه‌ در پوست‌ آن‌ دمل‌ باشد و شفا یابد،
\v 19 و در جای‌ دمل‌ آماس‌ سفید یا لكۀ براق‌ سفید مایل‌ به‌ سرخی‌ پدید آید، آن‌ را به‌ كاهن‌ بنماید.
\v 20 و كاهن‌ آن‌ را ملاحظه‌ نماید و اگر از پوست‌ گودتر بنماید و موی‌ آن‌ سفید شده‌، پس‌ كاهن‌ به‌ نجاست‌ او حكم‌ دهد. این‌ بلای‌ برص‌ است‌ كه‌ از دمل‌ درآمده‌ است‌.
\s5
\v 21 و اگر كاهن‌ آن‌ را ببیند و اینك‌ موی‌ سفید در آن‌ نباشد و گودتر از پوست‌ هم‌ نباشد و كم‌ رنگ‌ باشد، پس‌ كاهن‌ او را هفت‌ روز نگاه‌ دارد.
\v 22 و اگر در پوست‌ پهن‌ شده‌، كاهن‌ به‌ نجاست‌ او حكم‌ دهد. این‌ بلا می‌باشد.
\v 23 و اگر آن‌ لكۀ براق‌ در جای‌ خود مانده‌، پهن‌ نشده‌ باشد، این‌ گری‌ دمل‌ است‌. پس‌ كاهن‌ به‌ طهارت‌ وی‌ حكم‌ دهد.
\s5
\v 24 یا گوشتی‌ كه‌ در پوست‌ آن‌ داغ‌ آتش‌ باشد و از گوشت‌ زندۀ آن‌ داغ‌، لكۀ براق‌ سفید مایل‌ به‌ سرخی‌ یا سفید پدید آید،
\v 25 پس‌ كاهن‌ آن‌ را ملاحظه‌ نماید. اگر مو در لكۀ براق‌ سفید گردیده‌، و گودتر از پوست‌ بنماید این‌ برص‌ است‌ كه‌ از داغ‌ درآمده‌ است‌. پس‌ كاهن‌ به‌ نجاست‌ او حكم‌ دهد زیرا بلای‌ برص‌ است‌.
\s5
\v 26 و اگر كاهن‌ آن‌ را ملاحظه‌ نماید و اینك‌ در لكۀ براق‌ موی‌ سفید نباشد و گودتر از پوست‌ نباشد وكم‌رنگ‌ باشد، كاهن‌ او را هفت‌ روز نگه‌ دارد.
\v 27 و در روز هفتم‌ كاهن‌ او را ملاحظه‌ نماید. اگر در پوست‌ پهن‌ شده‌، كاهن‌ به‌ نجاست‌ وی‌ حكم‌ دهد. این‌ بلای‌ برص‌ است‌.
\v 28 و اگر لكۀ براق‌ در جای‌ خود مانده‌، در پوست‌ پهن‌ نشده‌ باشد و كم‌رنگ‌ باشد، این‌ آماس‌ داغ‌ است‌. پس‌ كاهن‌ به‌ طهارت‌ وی‌ حكم‌ دهد. این‌ گری‌ داغ‌ است‌.
\s5
\v 29 « و چون‌ مرد یا زن‌، بلایی‌ در سر یا در زنخ‌ داشته‌ باشد،
\v 30 كاهن‌ آن‌ بلا را ملاحظه‌ نماید. اگر گودتر از پوست‌ بنماید و موی‌ زرد باریك‌ در آن‌ باشد، پس‌ كاهن‌ به‌ نجاست‌ او حكم‌ دهد. این‌ سَعْفَه‌ یعنی‌ برص‌ سر یا زنخ‌ است‌.
\s5
\v 31 و چون‌ كاهن‌ بلای‌ سعفه‌ را ببیند، اگر گودتر از پوست‌ ننماید و موی‌ سیاه‌ در آن‌ نباشد، پس‌ كاهن‌ آن‌ مبتلای‌ سعفه‌ را هفت‌ روز نگاه‌ دارد.
\s5
\v 32 و در روز هفتم‌ كاهن‌ آن‌ بلا را ملاحظه‌ نماید. اگر سعفه‌ پهن‌ نشده‌، و موی‌ زرد در آن‌ نباشد و سعفه‌ گودتر از پوست‌ ننماید،
\v 33 آنگاه‌ موی‌ خود را بتراشد لیكن‌ سعفه‌ را نتراشد و كاهن‌ آن‌ مبتلای‌ سعفه‌ را باز هفت‌ روز نگاه‌ دارد.
\s5
\v 34 و در روز هفتم‌ كاهن‌ سعفه‌ را ملاحظه‌ نماید. اگر سعفه‌ در پوست‌ پهن‌ نشده‌، و از پوست‌ گودتر ننماید، پس‌ كاهن‌ حكم‌ به‌ طهارت‌ وی‌ دهد و او رخت‌ خود را بشوید و طاهر باشد.
\s5
\v 35 لیكن‌ اگر بعد از حكم‌ به‌ طهارتش‌ سعفه‌ در پوست‌ پهن‌ شود،
\v 36 پس‌ كاهن‌ او را ملاحظه‌ نماید. اگر سعفه‌ در پوست‌ پهن‌ شده‌ باشد، كاهن‌ موی‌ زرد را نجوید، او نجس‌ است‌.
\v 37 اما اگر در نظرش‌ سعفه‌ ایستاده‌ باشد، و موی‌ سیاه‌ از آن‌ در آمده‌، پس‌ سعفه‌ شفا یافته‌ است‌. او طاهر است‌ و كاهن‌ حكم‌ به‌ طهارت‌ وی‌ بدهد.
\s5
\v 38 « و چون‌ مرد یا زن‌ در پوست‌ بدن‌ خود لكه‌های‌ براق‌ یعنی‌ لكه‌های‌ براق‌ سفید داشته‌باشد،
\v 39 كاهن‌ ملاحظه‌ نماید. اگر لكه‌ها در پوست‌ بدن‌ ایشان‌ كم‌ رنگ‌ و سفید باشد، این‌ بهق‌ است‌ كه‌ از پوست‌ درآمده‌. او طاهر است‌.
\s5
\v 40 و كسی‌ كه‌ موی‌ سر او ریخته‌ باشد، او اقرع‌ است‌، و طاهر می‌باشد.
\v 41 و كسی‌ كه‌ موی‌ سر او از طرف‌ پیشانی‌ ریخته‌ باشد، او اصلع‌ است‌، و طاهر می‌باشد.
\s5
\v 42 و اگر در سر كل‌ یا پیشانی‌ كل‌ بلای‌ سفید مایل‌ به‌ سرخی‌ باشد، آن‌ برص‌ است‌ كه‌ از سر كل‌ او یا پیشانی‌ كل‌ او در آمده‌ است‌.
\v 43 پس‌ كاهن‌ او را ملاحظه‌ كند. اگر آماس‌ آن‌ بلا در سر كل‌ او یا پیشانی‌ كل‌ او سفید مایل‌ به‌ سرخی‌، مانند برص‌ در پوست‌ بدن‌ باشد،
\v 44 او مبروص‌ است‌، و نجس‌ می‌باشد. كاهن‌ البته‌ حكم‌ به‌ نجاست‌ وی‌ بدهد. بلای‌ وی‌ در سرش‌ است‌.
\s5
\v 45 و اما مبروص‌ كه‌ این‌ بلا را دارد، گریبان‌ او چاك‌ شده‌، و موی‌ سر او گشاده‌، و شاربهای‌ او پوشیده‌ شود، و ندا كند نجس‌ نجس‌.
\v 46 و همۀ روزهایی‌ كه‌ بلا دارد، البته‌ نجس‌ خواهد بود، و تنها بماند و مسكن‌ او بیرون‌ لشكرگاه‌ باشد.
\s5
\v 47 « و رختی‌ كه‌ بلای‌ برص‌ داشته‌ باشد، خواه‌ رخت‌ پشمین‌ خواه‌ رخت‌ پنبه‌ای‌،
\v 48 خواه‌ در تار و خواه‌ در پود، چه‌ از پشم‌ و چه‌ از پنبه‌ و چه‌ از چرم‌، یا از هر چیزی‌ كه‌ از چرم‌ ساخته‌ شود،
\v 49 اگر آن‌ بلا مایل‌ به‌ سبزی‌ یا به‌ سرخی‌ باشد، در رخت‌ یا در چرم‌، خواه‌ در تار خواه‌ در پود یا در هر ظرف‌ چرمی‌، این‌ بلای‌ برص‌ است‌. به‌ كاهن‌ نشان‌ داده‌ شود.
\s5
\v 50 و كاهن‌ آن‌ بلا را ملاحظه‌ نماید و آن‌ چیزی‌ را كه‌ بلا دارد هفت‌ روز نگاه‌ دارد.
\v 51 و آن‌ چیزی‌ را كه‌ بلا دارد، در روز هفتم‌ ملاحظه‌ كند. اگر آن‌ بلا در رخت‌ پهن‌ شده‌ باشد،خواه‌ در تار خواه‌ در پود، یا در چرم‌ در هر كاری كه‌ چرم‌ برای‌ آن‌ استعمال‌ می‌شود، این‌ برص‌ مفسد است‌ و آن‌ چیز نجس‌ می‌باشد.
\v 52 پس‌ آن‌ رخت‌ را بسوزاند، چه‌ تار و چه‌ پود، خواه‌ در پشم‌ خواه‌ در پنبه‌، یا در هر ظرف‌ چرمی‌ كه‌ بلا در آن‌ باشد، زیرا برص‌ مفسد است‌. به‌ آتش‌ سوخته‌ شود.
\s5
\v 53 اما چون‌ كاهن‌ آن‌ را ملاحظه‌ كند، اگر بلا در رخت‌، خواه‌ در تار خواه‌ در پود، یا در هر ظرف‌ چرمی‌ پهن‌ نشده‌ باشد،
\v 54 پس‌ كاهن‌ امر فرماید تا آنچه‌ را كه‌ بلا دارد بشویند، و آن‌ را هفت‌ روز دیگر نگاه‌ دارد.
\v 55 و بعد از شستن‌ آن‌ چیز كه‌ بلا دارد كاهن‌ ملاحظه‌ نماید. اگر رنگ‌ آن‌ بلا تبدیل‌ نشده‌، هر چند بلا هم‌ پهن‌ نشده‌ باشد، این‌ نجس‌ است‌. آن‌ را به‌ آتش‌ بسوزان‌. این‌ خوره‌ است‌، خواه‌ فرسودگی‌ آن‌ در درون‌ باشد یا در بیرون‌.
\s5
\v 56 و چون‌ كاهن‌ ملاحظه‌ نماید، اگر بلا بعد از شستن‌ آن‌ كم‌ رنگ‌ شده‌ باشد، پس‌ آن‌ را از رخت‌ یا از چرم‌ خواه‌ از تار خواه‌ از پود، پاره‌ كند.
\v 57 و اگر باز در آن‌ رخت‌ خواه‌ در تار خواه‌ در پود، یا در هر ظرف‌ چرمی‌ ظاهر شود، این‌ برآمدن‌ برص‌ است‌. آنچه‌ را كه‌ بلا دارد به‌ آتش‌ بسوزان‌.
\v 58 و آن‌ رخت‌ خواه‌ تار و خواه‌ پود، یا هر ظرف‌ چرمی‌ را كه‌ شسته‌ای‌ و بلا از آن‌ رفع‌ شده‌ باشد، دوباره‌ شسته‌ شود و طاهر خواهد بود. «
\s5
\v 59 این‌ است‌ قانون‌ بلای‌ برص‌ در رخت‌ پشمین‌ یا پنبه‌ای‌ خواه‌ در تار خواه‌ در پود، یا در هر ظرف‌ چرمی‌ برای‌ حكم‌ به‌ طهارت‌ یا نجاست‌ آن‌.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «این‌ است‌ قانون‌ مبروص‌: در روز تطهیرش‌ نزد كاهن‌ آورده‌ شود.
\s5
\v 3 و كاهن‌ بیرون‌لشكرگاه‌ برود و كاهن‌ ملاحظه‌ كند. اگر بلای‌ برص‌ از مبروص‌ رفع‌ شده‌ باشد،
\v 4 كاهن‌ حكم‌ بدهد كه‌ برای‌ آن‌ كسی‌ كه‌ باید تطهیر شود، دو گنجشك‌ زندۀ طاهر، و چوب‌ ارز و قرمز و زوفا بگیرند.
\v 5 و كاهن‌ امر كند كه‌ یك‌ گنجشك‌ را در ظرف‌ سفالین‌ بر بالای‌ آب‌ روان‌ بكشند.
\s5
\v 6 و اما گنجشك‌ زنده‌ را با چوب‌ اَرْز و قرمز و زوفا بگیرد و آنها را با گنجشك‌ زنده‌ به‌ خون‌ گنجشكی‌ كه‌ بر آب‌ روان‌ كشته‌ شده‌، فرو برد.
\v 7 و بر كسی‌ كه‌ از برص‌ باید تطهیر شود هفت‌ مرتبه‌ بپاشد، و حكم‌ به‌ طهارتش‌ بدهد. و گنجشك‌ زنده‌ را به‌ سوی‌ صحرا رها كند.
\s5
\v 8 و آن‌ كس‌ كه‌ باید تطهیر شود رخت‌ خود را بشوید، و تمامی‌ موی‌ خود را بتراشد، و به‌ آب‌ غسل‌ كند، و طاهر خواهد شد. و بعد از آن‌ به‌ لشكرگاه‌ داخل‌ شود، لیكن‌ تا هفت‌ روز بیرون‌ خیمۀ خود بماند.
\v 9 و در روز هفتم‌ تمامی‌ موی‌ خود را بتراشد از سر و ریش‌ و آبروی‌ خود، یعنی‌ تمامی‌ موی‌ خود را بتراشد و رخت‌ خود را بشوید و بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ دهد. پس‌ طاهر خواهد بود.
\s5
\v 10 « و در روز هشتم‌ دو برۀ نرینۀ بی‌عیب‌، و یك‌ برۀ مادۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌، و سه‌ عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شدۀ به‌ روغن‌، برای‌ هدیۀ آردی‌، و یك‌ لُج‌ روغن‌ بگیرد.
\v 11 و آن‌ كاهن‌ كه‌ او را تطهیر می‌كند، آن‌ كس‌ را كه‌ باید تطهیر شود، با این‌ چیزها به‌ حضور خداوند نزد در خیمه‌ اجتماع‌ حاضر كند.
\s5
\v 12 و كاهن‌ یكی‌ از بره‌های‌ نرینه‌ را گرفته‌، آن‌ را با آن‌ لج‌ روغن‌ برای‌ قربانی‌ جرم‌ بگذراند. و آنها را برای‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند بجنباند.
\v 13 و بره‌ را در جایی‌ كه‌ قربانی‌ گناه‌ و قربانی‌سوختنی‌ را ذبح‌ می‌كنند، در مكان‌ مقدس‌ ذبح‌ كند، زیرا قربانی‌ جرم‌ مثل‌ قربانی‌ گناه‌ از آن‌ كاهن‌ است‌. این‌ قدس‌اقداس‌ است‌.
\s5
\v 14 و كاهن‌ از خون‌ قربانی‌ جرم‌ بگیرد، و كاهن‌ آن‌ را بر نرمۀ گوش‌ راست‌ كسی‌ كه‌ باید تطهیر شود، و بر شست‌ دست‌ راست‌ و بر شست‌ پای‌ راست‌ وی‌ بمالد.
\v 15 و كاهن‌ قدری‌ از لُج‌ روغن‌ گرفته‌، آن‌ را در كف‌ دست‌ چپ‌ خود بریزد.
\v 16 و كاهن‌ انگشت‌ راست‌ خود را به‌ روغنی‌ كه‌ در كف‌ چپ‌ خود دارد فرو برد، و هفت‌ مرتبه‌ روغن‌ را به‌ حضور خداوند بپاشد.
\s5
\v 17 و كاهن‌ از باقی‌ روغن‌ كه‌ در كف‌ وی‌ است‌ بر نرمۀ گوش‌ راست‌ و بر شست‌ دست‌ راست‌ و بر شست‌ پای‌ راست‌ آن‌ كس‌ كه‌ باید تطهیر شود، بالای‌ خون‌ قربانی‌ جرم‌ بمالد.
\v 18 و بقیۀ روغن‌ را كه‌ در كف‌ كاهن‌ است‌ بر سر آن‌ كس‌ كه‌ باید تطهیر شود بمالد و كاهن‌ برای‌ وی‌ به‌ حضور خداوند كفاره‌ خواهد نمود.
\s5
\v 19 و كاهن‌ قربانی‌ گناه‌ را بگذراند، و برای‌ آن‌ كس‌ كه‌ باید تطهیر شود نجاست‌ او را كفاره‌ نماید. و بعد از آن‌ قربانی‌ سوختنی‌ را ذبح‌ كند.
\v 20 و كاهن‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیه‌ آردی‌ را بر مذبح‌ بگذراند، و برای‌ وی‌ كفاره‌ خواهد كرد، و طاهر خواهد بود.
\s5
\v 21 و اگر او فقیر باشد و دستش‌ به‌ اینها نرسد، پس‌ یك‌ برۀ نرینه‌ برای‌ قربانی‌ جرم‌ تا جنبانیده‌ شود و برای‌ وی‌ كفاره‌ كند، بگیرد و یك‌ عشر از آرد نرم‌ سرشته‌ شدۀ به‌ روغن‌ برای‌ هدیۀ آردی‌ و یك‌ لُج‌ روغن‌،
\v 22 و دو فاخته‌ یا دو جوجۀ كبوتر، آنچه‌ دستش‌ به‌ آن‌ برسد، و یكی‌ قربانی‌ گناه‌ و دیگری‌ قربانی‌ سوختنی‌ بشود.
\v 23 « و در روز هشتم‌ آنها را نزد كاهن‌ به‌ درخیمه‌ اجتماع‌ برای‌ طهارت‌ خود به‌ حضور خداوند بیاورد.
\s5
\v 24 و كاهن‌ برۀ قربانی‌ جرم‌ و لُج‌ روغن‌ را بگیرد و كاهن‌ آنها را برای‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند بجنباند.
\v 25 و قربانی‌ جرم‌ را ذبح‌ نماید و كاهن‌ از خون‌ قربانی‌ جرم‌ گرفته‌، بر نرمۀ گوش‌ راست‌ و شست‌ دست‌ راست‌ و شست‌ پای‌ راست‌ كسی‌ كه‌ تطهیر می‌شود بمالد.
\s5
\v 26 و كاهن‌ قدری‌ از روغن‌ را به‌ كف‌ دست‌ چپ‌ خود بریزد.
\v 27 و كاهن‌ از روغنی‌ كه‌ در دست‌ چپ‌ خود دارد، به‌ انگشت‌ راست‌ خود هفت‌ مرتبه‌ به‌ حضور خداوند بپاشد.
\s5
\v 28 و كاهن‌ از روغنی‌ كه‌ در دست‌ دارد بر نرمۀ گوش‌ راست‌ و بر شست‌ دست‌ راست‌ و بر شست‌ پای‌ راست‌ كسی‌ كه‌ تطهیر می‌شود، بر جای‌ خون‌ قربانی‌ جرم‌ بمالد.
\v 29 و بقیه‌ روغنی‌ كه‌ در دست‌ كاهن‌ است‌ آن‌ را بر سر كسی‌ كه‌ تطهیر می‌شود بمالد تا برای‌ وی‌ به‌ حضور خداوند كفاره‌ كند.
\s5
\v 30 و یكی‌ از دو فاخته‌ یا از دو جوجۀ كبوتر را از آنچه‌ دستش‌ به‌ آن‌ رسیده‌ باشد بگذراند.
\v 31 یعنی‌ هر آنچه‌ دست‌ وی‌ به‌ آن‌ برسد، یكی‌ را برای‌ قربانی‌ گناه‌ و دیگری‌ را برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ با هدیه‌ آردی‌. و كاهن‌ برای‌ كسی‌ كه‌ تطهیر می‌شود به‌ حضور خداوند كفاره‌ خواهد كرد. «
\v 32 این‌ است‌ قانون‌ كسی‌ كه‌ بلای‌ برص‌ دارد، و دست‌ وی‌ به‌ تطهیر خود نمی‌رسد.
\s5
\v 33 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 34 «چون‌ به‌ زمین‌ كنعان‌ كه‌ من‌ آن‌ را به‌ شما به‌ ملكیت‌ می‌دهم‌ داخل‌ شوید، و بلای‌ برص‌ را در خانه‌ای‌ از زمین‌ ملك‌ شما عارض‌ گردانم‌،
\v 35 آنگاه‌ صاحب‌ خانه‌ آمده‌، كاهن‌ را اطلاع‌ داده‌،بگوید كه‌ مرا به‌ نظر می‌آید كه‌ مثل‌ بلا در خانه‌ است‌.
\s5
\v 36 و كاهن‌ امر فرماید تا قبل‌ از داخل‌ شدن‌ كاهن‌ برای‌ دیدن‌ بلا، خانه‌ را خالی‌ كنند، مبادا آنچه‌ در خانه‌ است‌ نجس‌ شود، و بعد از آن‌ كاهن‌ برای‌ دیدن‌ خانه‌ داخل‌ شود،
\v 37 و بلا را ملاحظه‌ نماید. اگر بلا در دیوارهای‌ خانه‌ از خطهای‌ مایل‌ به‌ سبزی‌ یا سرخی‌ باشد، و از سطح‌ دیوار گودتر بنماید،
\v 38 پس‌ كاهن‌ از خانه‌ نزد در بیرون‌ رود و خانه‌ را هفت‌ روز ببندد.
\s5
\v 39 و در روز هفتم‌ كاهن‌ باز بیاید و ملاحظه‌ نماید اگر بلا در دیوارهای‌ خانه‌ پهن‌ شده‌ باشد،
\v 40 آنگاه‌ كاهن‌ امر فرماید تا سنگهایی‌ را كه‌ بلا در آنهاست‌ كنده‌، آنها را به‌ جای‌ ناپاك‌ بیرون‌ شهر بیندازند.
\s5
\v 41 و اندرون‌ خانه‌ را از هر طرف‌ بتراشند و خاكی‌ را كه‌ تراشیده‌ باشند به‌ جای‌ ناپاك‌ بیرون‌ شهر بریزند.
\v 42 و سنگهای‌ دیگر گرفته‌، به‌ جای‌ آن‌ سنگها بگذارند و خاك‌ دیگر گرفته‌، خانه‌ را اندود كنند.
\s5
\v 43 و اگر بلا برگردد و بعد از كندن‌ سنگها و تراشیدن‌ و اندود كردن‌ خانه‌ باز در خانه‌ بروز كند،
\v 44 پس‌ كاهن‌ بیاید و ملاحظه‌ نماید. اگر بلا در خانه‌ پهن‌ شده‌ باشد این‌ برص‌ مفسد در خانه‌ است‌ و آن‌ نجس‌ است‌.
\s5
\v 45 پس‌ خانه‌ را خراب‌ كند با سنگهایش‌ و چوبش‌ و تمامی‌ خاك‌ خانه‌ و به‌ جای‌ ناپاك‌ بیرون‌ شهر بیندازند.
\v 46 و هر كه‌ داخل‌ خانه‌ شود در تمام‌ روزهایی‌ كه‌ بسته‌ باشد تا شام‌ نجس‌ خواهد بود.
\v 47 و هر كه‌ در خانه‌ بخوابد رخت‌ خود را بشوید و هر كه‌ در خانه‌ چیزی‌ خورد، رخت‌ خود را بشوید.
\s5
\v 48 و چون‌ كاهن‌ بیاید و ملاحظه‌ نماید اگر بعد از اندود كردن‌ خانه‌ بلا در خانه‌ پهن‌ نشده‌ باشد، پس‌ كاهن‌ حكم‌ به‌ طهارت‌ خانه‌ بدهد، زیرا بلا رفع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 49 و برای‌ تطهیر خانه‌ دو گنجشك‌ و چوب‌ ارز و قرمزو زوفا بگیرد.
\v 50 و یك‌ گنجشك‌ را در ظرف‌ سفالین‌ بر آب‌ روان‌ ذبح‌ نماید،
\v 51 و چوب‌ ارز و زوفا و قرمز و گنجشك‌ زنده‌ را گرفته‌، آنها را به‌ خون‌ گنجشك‌ ذبح‌ شده‌ و آب‌ روان‌ فرو برد، و هفت‌ مرتبه‌ بر خانه‌ بپاشد.
\s5
\v 52 و خانه‌ را به‌ خون‌ گنجشك‌ و به‌ آب‌ روان‌ و به‌ گنجشك‌ زنده‌ و به‌ چوب‌ ارز و زوفا و قرمز تطهیر نماید.
\v 53 و گنجشك‌ زنده‌ را بیرون‌ شهر به‌ سوی‌ صحرا رها كند، و خانه‌ را كفاره‌ نماید و طاهر خواهد بود. «
\s5
\v 54 این‌ است‌ قانون‌، برای‌ هر بلای‌ برص‌ و برای‌ سعفه‌،
\v 55 و برای‌ برص‌ رخت‌ و خانه‌،
\v 56 و برای‌ آماس‌ و قوبا و لكۀ براق‌.
\v 57 و برای‌ تعلیم‌ دادن‌ كه‌ چه‌ وقت‌ نجس‌ می‌باشد و چه‌ وقت‌ طاهر. این‌ قانون‌ برص‌ است‌.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگویید: مردی‌ كه‌ جریان‌ از بدن‌ خود دارد او به‌ سبب‌ جریانش‌ نجس‌ است‌.
\v 3 و این‌ است‌ نجاستش‌، به‌ سبب‌ جریان‌ او، خواه‌ جریانش‌ از گوشتش‌ روان‌ باشد خواه‌ جریانش‌ از گوشتش‌ بسته‌ باشد. این‌ نجاست‌ اوست‌.
\s5
\v 4 هر بستری‌ كه‌ صاحب‌ جریان‌ بر آن‌ بخوابد نجس‌ است‌، و هر چه‌ بر آن‌ بنشیند نجس‌ است‌.
\v 5 و هر كه‌ بستر او را لمس‌ نماید، رخت‌ خود را بشوید، و به‌ آب‌ غسل‌ كند، و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\s5
\v 6 و هر كه‌ بنشیند بر هر چه‌ صاحب‌ جریان‌ بر آن‌ نشسته‌ بود، رخت‌ خود را بشوید و به‌ آب‌ غسل‌ كند، وتا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 7 و هر كه‌ بدن‌ صاحب‌ جریان‌ را لمس‌ نماید، رخت‌ خود را بشوید و به‌ آب‌ غسل‌ كند و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\s5
\v 8 و اگر صاحب‌ جریان‌،بر شخص‌ طاهر آب‌ دهن‌ اندازد، آن‌ كس‌ رخت‌ خود را بشوید، و به‌ آب‌ غسل‌ كند، و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 9 و هر زینی‌ كه‌ صاحب‌ جریان‌ بر آن‌ سوار شود، نجس‌ باشد.
\s5
\v 10 و هر كه‌ چیزی‌ را كه‌ زیر او بوده‌ باشد لمس‌ نماید تا شام‌ نجس‌ باشد، و هر كه‌ این‌ چیزها را بردارد، رخت‌ خود را بشوید، و به‌ آب‌ غسل‌ كند و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 11 و هر كسی‌ را كه‌ صاحب‌ جریان‌ لمس‌ نماید، و دست‌ خود را به‌ آب‌ نشسته‌ باشد، رخت‌ خود را بشوید، وبه‌ آب‌ غسل‌ كند و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 12 و ظرف‌ سفالین‌ كه‌ صاحب‌ جریان‌ آن‌ را لمس‌ نماید، شكسته‌ شود، و هر ظرف‌ چوبین‌ به‌ آب‌ شسته‌ شود.
\s5
\v 13 « و چون‌ صاحب‌ جریان‌ از جریان‌ خود طاهر شده‌ باشد، آنگاه‌ هفت‌ روز برای‌ تطهیر خود بشمارد، و رخت‌ خود را بشوید و بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ دهد و طاهر باشد.
\v 14 و در روز هشتم‌ دو فاخته‌ یا دو جوجه‌ كبوتر بگیرد، و به‌ حضور خداوند به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ آمده‌، آنها را به‌ كاهن‌ بدهد.
\v 15 و كاهن‌ آنها را بگذراند، یكی‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ و دیگری‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌. و كاهن‌ برای‌ وی‌ به‌ حضور خداوند جریانش‌ را كفاره‌ خواهد كرد.
\s5
\v 16 « و چون‌ منی‌ از كسی‌ درآید تمامی‌ بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ دهد، وتا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 17 و هر رخت‌ و هر چرمی‌ كه‌ منی‌ بر آن‌ باشد به‌ آب‌ شسته‌ شود، و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 18 و هر زنی‌ كه‌ مرد با او بخوابد و انزال‌ كند، به‌ آب‌ غسل‌ كنند و تا شام‌ نجس‌ باشند.
\s5
\v 19 « و اگر زنی‌ جریان‌ دارد، و جریانی‌ كه‌ در بدنش‌ است‌ خون‌ باشد، هفت‌ روز در حیض‌ خود بماند. و هر كه‌ او را لمس‌ نماید، تا شام‌ نجس‌باشد.
\v 20 و بر هر چیزی‌ كه‌ در حیض‌ خود بخوابد نجس‌ باشد، و بر هر چیزی‌ كه‌ بنشیند نجس‌ باشد.
\s5
\v 21 و هر كه‌ بستر او را لمس‌ كند، رخت‌ خود را بشوید، و به‌ آب‌ غسل‌ كند و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 22 و هر كه‌ چیزی‌ را كه‌ او بر آن‌ نشسته‌ بود لمس‌ نماید رخت‌ خود را بشوید، و به‌ آب‌ غسل‌ كند، و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 23 و اگر آن‌ بر بستر باشد یا بر هر چیزی‌ كه‌ او بر آن‌ نشسته‌ بود، چون‌ آن‌ چیز را لمس‌ كند تا شام‌ نجس‌ باشد.
\s5
\v 24 و اگر مردی‌ با او هم‌ بستر شود و حیض‌ او بر وی‌ باشد تا هفت‌ روز نجس‌ خواهد بود. و هر بستری‌ كه‌ بر آن‌ بخوابد نجس‌ خواهد بود.
\s5
\v 25 « و زنی‌ كه‌ روزهای‌ بسیار، غیر از زمان‌ حیض‌ خود جریان‌ خون‌ دارد، یا زیاده‌ از زمان‌ حیض‌ خود جریان‌ دارد، تمامی‌ روزهای‌ جریان‌ نجاستش‌ مثل‌ روزهای‌ حیضش‌ خواهد بود. او نجس‌ است‌.
\v 26 و هر بستری‌ كه‌ در روزهای‌ جریان‌ خود بر آن‌ بخوابد، مثل‌ بستر حیضش‌ برای‌ وی‌ خواهد بود. و هر چیزی‌ كه‌ بر آن‌ بنشیند مثل‌ نجاست‌ حیضش‌ نجس‌ خواهد بود.
\v 27 و هر كه‌ این‌ چیزها را لمس‌ نماید نجس‌ می‌باشد. پس‌ رخت‌ خود را بشوید و به‌ آب‌ غسل‌ كند و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\s5
\v 28 « و اگر از جریان‌ خود طاهر شده‌ باشد، هفت‌ روز برای‌ خود بشمارد، و بعد از آن‌ طاهر خواهد بود.
\v 29 و در روز هشتم‌ دو فاخته‌ یا دو جوجۀ كبوتر بگیرد، و آنها را نزد كاهن‌ به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ بیاورد.
\v 30 و كاهن‌ یكی‌ را برای‌ قربانی‌ گناه‌ و دیگری‌ را برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذراند. و كاهن‌ برای‌ وی‌ نجاست‌ جریانش‌ را به‌ حضور خداوند كفاره‌ كند.
\s5
\v 31 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ را از نجاست‌ ایشان‌ جدا خواهید كرد، مبادا مسكن‌ مرا كه‌ در میان‌ ایشان‌ است‌ نجس‌ سازند و در نجاست‌ خود بمیرند.«
\s5
\v 32 این‌ است‌ قانون‌ كسی‌ كه‌ جریان‌ دارد، و كسی‌ كه‌ منی‌ از وی‌ درآید و از آن‌ نجس‌ شده‌ باشد.
\v 33 و حایض‌ در حیضش‌ و هر كه‌ جریان‌ دارد خواه‌ مرد خواه‌ زن‌، و مردی‌ كه‌ با زن‌ نجس‌ همبستر شود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را بعد از مردن‌ دو پسر هارون‌، وقتی‌ كه‌ نزد خداوند آمدند و مردند خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «پس‌ خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: برادر خود هارون‌ را بگو كه‌ به‌ قدس‌ درون‌ حجاب‌ پیش‌ كرسی‌ رحمت‌ كه‌ بر تابوت‌ است‌ همه‌ وقت‌ داخل‌ نشود، مبادا بمیرد، زیرا كه‌ در ابر بر كرسی‌ رحمت‌ ظاهر خواهم‌ شد.
\s5
\v 3 و با این‌ چیزها هارون‌ داخل‌ قدس‌ بشود، با گوساله‌ای‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌، و قوچی‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 4 و پیراهن‌ كتان‌ مقدس‌ را بپوشد، و زیر جامۀ كتان‌ بر بدنش‌ باشد، و به‌ كمربند كتان‌ بسته‌ شود، و به‌ عمامۀ كتان‌ معمم‌ باشد. اینها رخت‌ مقدس‌ است‌. پس‌ بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ داده‌، آنها را بپوشد.
\v 5 و از جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ دو بز نرینه‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌، و یك‌ قوچ‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگیرد.
\s5
\v 6 و هارون‌ گوسالۀ قربانی‌ گناه‌ را كه‌ برای‌ خود اوست‌ بگذراند، و برای‌ خود و اهل‌ خانۀ خود كفاره‌ نماید.
\v 7 و دو بز را بگیرد و آنها را به‌ حضور خداوند به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ حاضر سازد.
\s5
\v 8 و هارون‌ بر آن‌ دو بز قرعه‌ اندازد، یك‌ قرعه‌ برای‌ خداوند و یك‌ قرعه‌ برای‌ عزازیل‌.
\v 9 و هارون‌ بزی‌ را كه‌ قرعه‌ برای‌ خداوند بر آن‌ برآمد نزدیك‌ بیاورد، و بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ بگذراند.
\v 10 و بزی‌ كه‌ قرعه‌ برای‌ عزازیل‌ بر آن‌ برآمد به‌ حضور خداوند زنده‌ حاضر شود، و بر آن‌ كفاره‌ نماید و آن‌ را برای‌ عزازیل‌ به‌ صحرا بفرستد.
\s5
\v 11 « و هارون‌ گاو قربانی‌ گناه‌ را كه‌ برای‌ خود اوست‌ نزدیك‌ بیاورد، و برای‌ خود و اهل‌ خانه‌ خود كفاره‌ نماید، و گاو قربانی‌ گناه‌ را كه‌ برای‌ خود اوست‌ ذبح‌ كند.
\s5
\v 12 و مجمری‌ پر از زغال‌ آتش‌ از روی‌ مذبح‌ كه‌ به‌ حضور خداوند است‌ و دو مشت‌ پر از بخور معطر كوبیده‌ شده‌ برداشته‌، به‌ اندرون‌ حجاب‌ بیاورد.
\v 13 و بخور را بر آتش‌ به‌ حضور خداوند بنهد تا ابر بخور كرسی‌ رحمت‌ را كه‌ بر تابوت‌ شهادت‌ است‌ بپوشاند، مبادا بمیرد.
\s5
\v 14 و از خون‌ گاو گرفته‌، بر كرسی‌ رحمت‌ به‌ انگشت‌ خود به‌ طرف‌ مشرق‌ بپاشد، و قدری‌ از خون‌ را پیش‌ روی‌ كرسی‌ رحمت‌ هفت‌ مرتبه‌ بپاشد.
\s5
\v 15 پس‌ بز قربانی‌ گناه‌ را كه‌ برای‌ قوم‌ است‌ ذبح‌ نماید، و خونش‌ را به‌ اندرون‌ حجاب‌ بیاورد، وبا خونش‌ چنانكه‌ با خون‌ گاو عمل‌ كرده‌ بود عمل‌ كند، و آن‌ را بر كرسی‌ رحمت‌ و پیش‌ روی‌ كرسی‌ رحمت‌ بپاشد.
\v 16 و برای‌ قدس‌ كفاره‌ نماید به‌ سبب‌ نجاسات‌ بنی‌اسرائیل‌، و به‌ سبب‌ تقصیرهای‌ ایشان‌ با تمامی‌ گناهان‌ ایشان‌، و برای‌ خیمه‌ اجتماع‌ كه‌ با ایشان‌ در میان‌ نجاسات‌ ایشان‌ ساكن‌ است‌، همچنین‌ بكند.
\s5
\v 17 و هیچكس‌ در خیمه‌ اجتماع‌ نباشد، و از وقتی‌ كه‌ برای‌ كردن‌ كفاره‌ داخل‌ قدس‌ بشود تا وقتی‌ كه‌ بیرون‌ آید،پس‌ برای‌ خود و برای‌ اهل‌ خانۀ خود و برای‌ تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ كفاره‌ خواهد كرد.
\v 18 پس‌ نزد مذبح‌ كه‌ به‌ حضور خداوند است‌ بیرون‌ آید، و برای‌ آن‌ كفاره‌ نماید، و از خون‌ گاو و از خون‌ بز گرفته‌، آن‌ را بر شاخه‌های‌ مذبح‌ به‌ هر طرف‌ بپاشد.
\v 19 و قدری‌ از خون‌ را به‌ انگشت‌ خود هفت‌ مرتبه‌ بر آن‌ بپاشد و آن‌ را تطهیر كند، و آن‌ را از نجاسات‌ بنی‌اسرائیل‌ تقدیس‌ نماید.
\s5
\v 20 « و چون‌ از كفاره‌ نمودن‌ برای‌ قدس‌ و برای‌ خیمه‌ اجتماع‌ و برای‌ مذبح‌ فارغ‌ شود، آنگاه‌ بز زنده‌ را نزدیك‌ بیاورد.
\v 21 و هارون‌ دو دست‌ خود را بر سر بز زنده‌ بنهد، و همۀ خطایای‌ بنی‌اسرائیل‌ و همۀ تقصیرهای‌ ایشان‌ را با همۀ گناهان‌ ایشان‌ اعتراف‌ نماید، و آنها را بر سر بز بگذارد و آن‌ را به‌ دست‌ شخص‌ حاضر به‌ صحرا بفرستد.
\v 22 و بز همۀ گناهان‌ ایشان‌ را به‌ زمین‌ ویران‌ بر خود خواهد برد. پس‌ بز را به‌ صحرا رها كند.
\s5
\v 23 و هارون‌ به‌ خیمه‌ اجتماع‌ داخل‌ شود، و رخت‌ كتان‌ را كه‌ در وقت‌ داخل‌ شدن‌ به‌ قدس‌ پوشیده‌ بود بیرون‌ كرده‌، آنها را در آنجا بگذارد.
\v 24 و بدن‌ خود را در جای‌ مقدس‌ به‌ آب‌ غسل‌ دهد، و رخت‌ خود را پوشیده‌، بیرون‌ آید، و قربانی‌ سوختنی‌ خود و قربانی‌ سوختنی‌ قوم‌ را بگذراند، و برای‌ خود و برای‌ قوم‌ كفاره‌ نماید.
\s5
\v 25 و پیه‌ قربانی‌ گناه‌ را بر مذبح‌ بسوزاند.
\v 26 و آنكه‌ بز را برای‌ عزازیل‌ رها كرد رخت‌ خود را بشوید و بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ دهد، و بعد از آن‌ به‌ لشكرگاه‌ داخل‌ شود.
\s5
\v 27 و گاو قربانی‌ گناه‌ و بز قربانی‌ گناه‌ را كه‌ خون‌ آنها به‌ قدس‌ برای‌ كردن‌ كفاره‌ آورده‌ شد، بیرون‌ لشكرگاه‌ برده‌ شود، و پوست‌ و گوشت‌و سِرگین‌ آنها را به‌ آتش‌ بسوزانند.
\v 28 و آنكه‌ آنها را سوزانید رخت‌ خود را بشوید و بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ دهد، و بعد از آن‌ به‌ لشكرگاه‌ داخل‌ شود.
\s5
\v 29 « و این‌ برای‌ شما فریضۀ دائمی‌ باشد، كه‌ در روز دهم‌ از ماه‌ هفتم‌ جانهای‌ خود را ذلیل‌ سازید، و هیچ‌ كار مكنید، خواه‌ متوطن‌ خواه‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزیده‌ باشد.
\v 30 زیرا كه‌ در آن‌ روز كفاره‌ برای‌ تطهیر شما كرده‌ خواهد شد، و از جمیع‌ گناهان‌ خود به‌ حضور خداوند طاهر خواهید شد.
\v 31 این‌ سَبَّت‌ آرامی‌ برای‌ شماست‌، پس‌ جانهای‌ خود را ذلیل‌ سازید. این‌ است‌ فریضۀ دائمی‌.
\s5
\v 32 و كاهنی‌ كه‌ مسح‌ شده‌، و تخصیص‌ شده‌ باشد، تا در جای‌ پدر خود كهانت‌ نماید كفاره‌ را بنماید. و رختهای‌ كتان‌ یعنی‌ رختهای‌ مقدس‌ را بپوشد.
\v 33 و برای‌ قدس‌ مقدس‌ كفاره‌ نماید، و برای‌ خیمۀ اجتماع‌ و مذبح‌ كفاره‌ نماید، و برای‌ كهنه‌ و تمامی‌ جماعت‌ قوم‌ كفاره‌ نماید.
\s5
\v 34 و این‌ برای‌ شما فریضۀ دائمی‌ خواهد بود تا برای‌ بنی‌اسرائیل‌ از تمامی‌ گناهان‌ ایشان‌ یك‌ مرتبه‌ هر سال‌ كفاره‌ شود.« پس‌ چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرمود، همچنان‌ بعمل‌ آورد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «هارون‌ و پسرانش‌ و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: این‌ است‌ كاری‌ كه‌ خداوند می‌فرماید و می‌گوید:
\v 3 هر شخصی‌ از خاندان‌ اسرائیل‌ كه‌ گاو یا گوسفند یا بزدر لشكرگاه‌ ذبح‌ نماید، یا آنكه‌ بیرون‌ لشكرگاه‌ ذبح‌ نماید،
\v 4 و آن‌ را به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ نیاورد، تا قربانی‌ برای‌ خداوند پیش‌ مسكن‌ خداوند بگذراند، بر آن‌ شخص‌ خون‌ محسوب‌ خواهد شد. او خون‌ ریخته‌ است‌ و آن‌ شخص‌ از قوم‌ خود منقطع‌ خواهد شد.
\s5
\v 5 تا آنكه‌ بنی‌اسرائیل‌ ذبایح‌ خود را كه‌ در صحرا ذبح‌ می‌كنند بیاورند، یعنی‌ برای‌ خداوند به‌ در خیمۀ اجتماع‌ نزد كاهن‌ آنها را بیاورند، و آنها را بجهت‌ ذبایح‌ سلامتی‌ برای‌ خداوند ذبح‌ نمایند.
\v 6 و كاهن‌ خون‌ را بر مذبح‌ خداوند نزد در خیمه‌ اجتماع‌ بپاشد، و پیه‌ را بسوزاند تا عطر خوشبو برای‌ خداوند شود.
\s5
\v 7 و بعد از این‌، ذبایح‌ خود را برای‌ دیوهایی‌ كه‌ در عقب‌ آنها زنا می‌كنند دیگر ذبح‌ ننمایند. این‌ برای‌ ایشان‌ در پشتهای‌ ایشان‌ فریضۀ دائمی‌ خواهد بود.
\s5
\v 8 « و ایشان‌ را بگو: هر كس‌ از خاندان‌ اسرائیل‌ و از غریبانی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزینند كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ یا ذبیحه‌ بگذراند،
\v 9 و آن‌ را به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ نیاورد، تا آن‌ را برای‌ خداوند بگذراند. آن‌ شخص‌ از قوم‌ خود منقطع‌ خواهد شد.
\s5
\v 10 و هر كس‌ از خاندان‌ اسرائیل‌ یا از غریبانی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزینند كه‌ هر قسم‌ خون‌ را بخورد، من‌ روی‌ خود را بر آن‌ شخصی‌ كه‌ خون‌ خورده‌ باشد برمی‌گردانم‌، و او را از میان‌ قومش‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 11 زیرا كه‌ جان‌ جسد در خون‌ است‌، و من‌ آن‌ را بر مذبح‌ به‌ شما داده‌ام‌ تا برای‌ جانهای‌ شما كفاره‌ كند، زیرا خون‌ است‌ كه‌ برای‌ جان‌ كفاره‌ می‌كند.
\s5
\v 12 بنابراین‌ بنی‌اسرائیل‌را گفته‌ام‌: هیچكس‌ از شما خون‌ نخورد و غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزیند خون‌ نخورد.
\v 13 و هر شخص‌ از بنی‌اسرائیل‌ یا از غریبانی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزینند، كه‌ هر جانور یا مرغی‌ را كه‌ خورده‌ می‌شود صید كند، پس‌ خون‌ آن‌ را بریزد و به‌ خاك‌ بپوشاند.
\s5
\v 14 زیرا جان‌ هر ذی‌جسد خون‌ آن‌ و جان‌ آن‌ یكی‌ است‌، پس‌ بنی‌اسرائیل‌ را گفته‌ام‌ خون‌ هیچ‌ ذی‌ جسد را مخورید، زیرا جان‌ هر ذی‌ جسد خون‌ آن‌ است‌، هر كه‌ آن‌ را بخورد منقطع‌ خواهد شد.
\s5
\v 15 « و هر كسی‌ از متوطنان‌ یا از غریبانی‌ كه‌ میته‌ یا دریده‌ شده‌ای‌ بخورد، رخت‌ خود را بشوید، و به‌ آب‌ غسل‌ كند و تا شام‌ نجس‌ باشد. پس‌ طاهر خواهد شد.
\v 16 و اگر آن‌ را نشوید و بدن‌ خود را غسل‌ ندهد، متحمل‌ گناه‌ خود خواهد بود.«
\s5
\c 18
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\v 3 مثل‌ اعمال‌ زمین‌ مصر كه‌ در آن‌ ساكن‌ می‌بودید عمل‌ منمایید، و مثل‌ اعمال‌ زمین‌ كنعان‌ كه‌ من‌ شما را به‌ آنجا داخل‌ خواهم‌ كرد عمل‌ منمایید، و برحسب‌ فرایض‌ ایشان‌ رفتار مكنید.
\s5
\v 4 احكام‌ مرا بجا آورید و فرایض‌ مرا نگاه‌ دارید تا در آنها رفتار نمایید، من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\v 5 پس‌ فرایض‌ و احكام‌ مرا نگاه‌ دارید، كه‌ هر آدمی‌ كه‌ آنها را بجاآورد در آنها زیست‌ خواهد كرد، من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 6 « هیچ‌ كس‌ به‌ احدی‌ از اقربای‌ خویش‌ نزدیكی‌ ننماید تا كشف‌ عورت‌ او بكند. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 7 عورت‌ پدر خود یعنی‌ عورت‌ مادر خود را كشف‌ منما؛ او مادر توست‌. كشف‌ عورت‌ او مكن‌.
\v 8 عورت‌ زن‌ پدر خود را كشف‌ مكن‌. آن‌ عورت‌ پدر تو است‌.
\s5
\v 9 عورت‌ خواهر خود، خواه‌ دختر پدرت‌، خواه‌ دختر مادرت‌ چه‌ مولود در خانه‌، چه‌ مولود بیرون‌، عورت‌ ایشان‌ را كشف‌ منما.
\v 10 عورت‌ دختر پسرت‌ و دختر دخترت‌، عورت‌ ایشان‌ را كشف‌ مكن‌، زیرا كه‌ اینها عورت‌ تو است‌.
\v 11 عورت‌ دختر زن‌ پدرت‌ كه‌ از پدر تو زاییده‌ شده‌ باشد، او خواهر تو است‌ كشف‌ عورت‌ او را مكن‌.
\s5
\v 12 عورت‌ خواهر پدر خود را كشف‌ مكن‌، او از اقربای‌ پدر تو است‌.
\v 13 عورت‌ خواهر مادر خود را كشف‌ مكن‌، او از اقربای‌ مادر تو است‌.
\v 14 عورت‌ برادر پدر خود را كشف‌ مكن‌، و به‌ زن‌ او نزدیكی‌ منما. او (به‌ منزلۀ) عمۀ تو است‌.
\s5
\v 15 عورت‌ عروس‌ خود را كشف‌ مكن‌، او زن‌ پسر تو است‌. عورت‌ او را كشف‌ مكن‌.
\v 16 عورت‌ زن‌ برادر خود را كشف‌ مكن‌. آن‌ عورت‌ برادر تو است‌.
\s5
\v 17 عورت‌ زنی‌ را با دخترش‌ كشف‌ مكن‌. و دختر پسر او یا دختر دختر او را مگیر، تا عورت‌ او را كشف‌ كنی‌. اینان‌ از اقربای‌ او می‌باشند و این‌ فجور است‌.
\v 18 و زنی‌ را با خواهرش‌ مگیر، تا هیوی‌ او بشود، و تا عورت‌ او را با وی‌ مادامی‌ كه‌ او زنده‌ است‌، كشف‌ نمایی‌.
\s5
\v 19 و به‌ زنی‌ در نجاست‌ حیضش‌ نزدیكی‌ منما، تاعورت‌ او را كشف‌ كنی‌.
\v 20 و با زن‌ همسایۀ خود همبستر مشو، تا خود را با وی‌ نجس‌ سازی‌.
\s5
\v 21 « و كسی‌ از ذریت‌ خود را برای‌ مولك‌ از آتش‌ مگذران‌ و نام‌ خدای‌ خود را بی‌حرمت‌ مساز. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 22 « و با ذكور مثل‌ زن‌ جماع‌ مكن‌، زیرا كه‌ این‌ فجور است‌.
\v 23 و با هیچ‌ بهیمه‌ای‌ جماع‌ مكن‌، تا خود را به‌ آن‌ نجس‌ سازی‌، و زنی‌ پیش‌ بهیمه‌ای‌ نایستد تا با آن‌ جماع‌ كند، زیرا كه‌ این‌ فجور است‌.
\s5
\v 24 « به‌ هیچ‌ كدام‌ از اینها خویشتن‌ را نجس‌ مسازید، زیرا به‌ همۀ اینها امتهایی‌ كه‌ من‌ پیش‌ روی‌ شما بیرون‌ می‌كنم‌، نجس‌ شده‌اند.
\v 25 و زمین‌ نجس‌ شده‌ است‌، و انتقام‌ گناهش‌ را از آن‌ خواهم‌ كشید، و زمین‌ ساكنان‌ خود را قی‌ خواهد نمود.
\s5
\v 26 پس‌ شما فرایض‌ و احكام‌ مرا نگاه‌ دارید، و هیچ‌ كدام‌ از این‌ فجور را به‌ عمل‌ نیاورید، نه‌ متوطن‌ و نه‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزیند.
\v 27 زیرا مردمان‌ آن‌ زمین‌ كه‌ قبل‌ از شما بودند، جمیع‌ این‌ فجور را كردند، و زمین‌ نجس‌ شده‌ است‌.
\v 28 مبادا زمین‌ شما را نیز قی‌ كند، اگر آن‌ را نجس‌ سازید، چنانكه‌ امتهایی‌ را كه‌ قبل‌ از شما بودند، قی‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 29 زیرا هر كسی‌ كه‌ یكی‌ از این‌ فجور را بكند، همۀ كسانی‌ كه‌ كرده‌ باشند، از میان‌ قوم‌ خود منقطع‌ خواهند شد.
\v 30 پس‌ وصیت‌ مرا نگاه‌ دارید، و از این‌ رسوم‌ زشت‌ كه‌ قبل‌ از شما به‌ عمل‌ آورده‌ شده‌ است‌ عمل‌ منمایید، و خود را به‌ آنها نجس‌ مسازید. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.«
\s5
\c 19
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: مقدس‌ باشید، زیرا كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما قدوس‌ هستم‌.
\v 3 هر یكی‌ از شما مادر و پدر خود را احترام‌ نماید و سَبَّت‌های‌ مرا نگاه‌ دارید، من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\v 4 به‌ سوی‌ بتها میل‌ مكنید، و خدایان‌ ریخته‌ شده‌ برای‌ خود مسازید. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 5 و چون‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ نزد خداوند بگذرانید، آن‌ را بگذرانید تا مقبول‌ شوید،
\v 6 در روزی‌ كه‌ آن‌ را ذبح‌ نمایید. و در فردای‌ آن‌ روز خورده‌ شود، و اگر چیزی‌ از آن‌ تا روز سوم‌ بماند به‌ آتش‌ سوخته‌ شود.
\v 7 و اگر در روز سوم‌ خورده‌ شود، مكروه‌ می‌باشد، مقبول‌ نخواهد شد.
\v 8 و هر كه‌ آن‌ را بخورد، متحمل‌ گناه‌ خود خواهد بود، زیرا چیز مقدس‌ خداوند را بی‌حرمت‌ كرده‌ است‌، آن‌ كس‌ از قوم‌ خود منقطع‌ خواهد شد.
\s5
\v 9 « و چون‌ حاصل‌ زمین‌ خود را درو كنید، گوشه‌های‌ مزرعه‌ خود را تمام‌ نكنید، و محصول‌ خود را خوشه‌چینی‌ مكنید.
\v 10 و تاكستان‌ خود را دانه‌چینی‌ منما، و خوشه‌های‌ ریخته‌ شدۀ تاكستان‌ خود را بر مچین‌، آنها را برای‌ فقیر و غریب‌ بگذار، من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 11 دزدی‌ مكنید، و مكر منمایید، و با یكدیگر دروغ‌ مگویید.
\v 12 و به‌ نام‌ من‌ قسم‌ دروغ‌ مخورید، كه‌ نام‌ خدای‌ خود را بی‌حرمت‌ نموده‌ باشی‌، من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 13 مال‌ همسایه‌ خود را غصب‌ منما، و ستم‌ مكن‌، و مزد مزدور نزد تو تا صبح‌ نماند.
\v 14 كر را لعنت‌ مكن‌، و پیش‌ روی‌ كور سنگ‌ لغزش‌ مگذار، و از خدای‌ خود بترس‌، من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 15 در داوری‌ بی‌انصافی‌ مكن‌، و فقیر را طرفداری‌ منما و بزرگ‌ را محترم‌ مدار، و دربارۀ همسایۀ خود به‌ انصاف‌ داوری‌ بكن‌؛
\v 16 « در میان‌ قوم‌ خود برای‌ سخن‌چینی‌ گردش‌ مكن‌، و بر خون‌ همسایه‌ خود مایست‌. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 17 « برادر خود را در دل‌ خود بغض‌ منما، البته‌ همسایۀ خود را تنبیه‌ كن‌، و به‌ سبب‌ او متحمل‌ گناه‌ مباش‌.
\v 18 از ابنای‌ قوم‌ خود انتقام‌ مگیر، و كینه‌ مورز، و همسایۀ خود را مثل‌ خویشتن‌ محبت‌ نما. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 19 « فرایض‌ مرا نگاه‌ دارید. بهیمۀ خود را با غیر جنس‌ آن‌ به‌ جماع‌ وامدار؛ و مزرعه‌ خود را به‌ دو قسم‌ تخم‌ مكار؛ و رخت‌ از دوقسم‌ بافته‌ شده‌ در بر خود مكن‌.
\s5
\v 20 « و مردی‌ كه‌ با زنی‌ همبستر شود و آن‌ زن‌ كنیز و نامزد كسی‌ باشد، اما فدیه‌ نداده‌ شده‌، و نه‌ آزادی‌ به‌ او بخشیده‌، ایشان‌ را سیاست‌ باید كرد، لیكن‌ كشته‌ نشوند زیرا كه‌ او آزاد نبود.
\v 21 و مرد برای‌ قربانی‌ جرم‌ خود قوچ‌ قربانی‌ جرم‌ را نزد خداوند به‌ در خیمه‌ اجتماع‌ بیاورد.
\v 22 و كاهن‌ برای‌ وی‌ به‌ قوچ‌ قربانی‌ جرم‌ نزد خداوند گناهش‌ را كه‌ كرده‌ است‌ كفاره‌ خواهد كرد، و او از گناهی كه‌ كرده‌ است‌ آمرزیده‌ خواهد شد.
\s5
\v 23 « و چون‌ به‌ آن‌ زمین‌ داخل‌ شدید و هر قسم‌ درخت‌ را برای‌ خوراك‌ نشاندید، پس‌ میوۀ آن‌ را مثل‌ نامختونی‌ آن‌ بشمارید، سه‌ سال‌ برای‌ شما نامختون‌ باشد؛ خورده‌ نشود.
\v 24 و در سال‌ چهارم‌ همۀ میوۀ آن‌ برای‌ تمجید خداوند مقدس‌ خواهد بود.
\v 25 و در سال‌ پنجم‌ میوۀ آن‌ را بخورید تا محصول‌ خود را برای‌ شما زیاده‌ كند. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 26 هیچ‌ چیز را با خون‌ مخورید و تفأل‌ مزنید و شگون‌ مكنید.
\v 27 گوشه‌های‌ سر خود را متراشید، و گوشه‌های‌ ریش‌ خود را مچینید.
\v 28 بدن‌ خود را بجهت‌ مرده‌ مجروح‌ مسازید، و هیچ‌ نشان‌ بر خود داغ‌ مكنید. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 29 « دختر خود را بی‌عصمت‌ مساز، و او را به‌ فاحشگی‌ وامدار، مبادا زمین‌ مرتكب‌ زنا شود و زمین‌ پر از فجور گردد.
\v 30 « سَبَّت‌های‌ مرا نگاه‌ دارید، و مكان‌ مقدس‌ مرا محترم‌ دارید. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 31 « به‌ اصحاب‌ اجنه‌ توجه‌ مكنید، و از جادوگران‌ پرسش‌ منمایید، تا خود را به‌ ایشان‌ نجس‌ سازید. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 32 « در پیش‌ ریش‌ سفید برخیز، و روی‌ مرد پیر را محترم‌ دار، و از خدای‌ خود بترس‌. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 33 « و چون‌ غریبی‌ با تو در زمین‌ شما مأوا گزیند، او را میازارید.
\v 34 غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزیند، مثل‌ متوطن‌ از شما باشد. و او را مثل‌خود محبت‌ نما، زیرا كه‌ شما در زمین‌ مصر غریب‌ بودید. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 35 « در عدل‌ هیچ‌ بی‌انصافی‌ مكنید، یعنی‌ در پیمایش‌ یا در وزن‌ یا در پیمانه‌.
\v 36 ترازوهای‌ راست‌ و سنگهای‌ راست‌ و ایفۀ راست‌ و هین‌ راست‌ بدارید. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌.
\v 37 پس‌ جمیع‌ فرایض‌ مرا و احكام‌ مرا نگاه‌ دارید و آنها را بجا آورید. من‌ یهوه‌ هستم‌.«
\s5
\c 20
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را بگو: هر كسی‌ از بنی‌اسرائیل‌ یا از غریبانی‌ كه‌ در اسرائیل‌ مأوا گزینند، كه‌ از ذریت‌ خود به‌ مولَك‌ بدهد، البته‌ كشته‌ شود؛ قوم‌ زمین‌ او را با سنگ‌ سنگسار كنند.
\s5
\v 3 و من‌ روی‌ خود را به‌ ضد آن‌ شخص‌ خواهم‌ گردانید، و او را از میان‌ قومش‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌، زیرا كه‌ از ذریت‌ خود به‌ مولك‌ داده‌ است‌، تا مكان‌ مقدس‌ مرا نجس‌ سازد، و نام‌ قدوس‌ مرا بی‌حرمت‌ كند.
\v 4 و اگر قوم‌ زمین‌ چشمان‌ خود را از آن‌ شخص‌ بپوشانند، وقتی‌ كه‌ از ذریت‌ خود به‌ مولك‌ داده‌ باشد، و او را نكشند،
\v 5 آنگاه‌ من‌ روی‌ خود را به‌ ضد آن‌ شخص‌ و خاندانش‌ خواهم‌ گردانید، و او را و همۀ كسانی‌ را كه‌ در عقب‌ او زناكار شده‌، در پیروی‌ مولك‌ زنا كرده‌اند، از میان‌ قوم‌ ایشان‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 6 « و كسی‌ كه‌ به‌ سوی‌ صاحبان‌ اجنه‌ و جادوگران‌ توجه‌ نماید، تا در عقب‌ ایشان‌ زنا كند، من‌ روی‌ خود را به‌ ضد آن‌ شخص‌ خواهم‌ گردانید، و او را از میان‌ قومش‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 7 پس‌ خود را تقدیس‌ نمایید و مقدس‌ باشید، زیرا من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 8 و فرایض‌ مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا آورید. من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ شما را تقدیس‌ می‌نمایم‌.
\v 9 « و هر كسی‌ كه‌ پدر یا مادر خود را لعنت‌ كند، البته‌ كشته‌ شود، چونكه‌ پدر و مادر خود را لعنت‌ كرده‌ است‌، خونش‌ بر خود او خواهد بود.
\s5
\v 10 « و كسی‌ كه‌ با زن‌ دیگری‌ زنا كند یعنی‌ هر كه‌ با زن‌ همسایه‌ خود زنا نماید، زانی‌ و زانیه‌ البته‌ كشته‌ شوند.
\v 11 و كسی‌ كه‌ با زن‌ پدر خود بخوابد، و عورت‌ پدر خود را كشف‌ نماید، هر دو البته‌ كشته‌ شوند. خون‌ ایشان‌ بر خود ایشان‌ است‌.
\v 12 و اگر كسی‌ با عروس‌ خود بخوابد، هر دو ایشان‌ البته‌ كشته‌ شوند. فاحشگی‌ كرده‌اند. خون‌ ایشان‌ بر خود ایشان‌ است‌.
\s5
\v 13 و اگر مردی‌ با مردی‌ مثل‌ با زن‌ بخوابد هر دو فجور كرده‌اند. هر دو ایشان‌ البته‌ كشته‌ شوند. خون‌ ایشان‌ بر خود ایشان‌ است‌.
\v 14 و اگر كسی‌ زنی‌ و مادرش‌ را بگیرد، این‌ قباحت‌ است‌. او و ایشان‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شوند، تا در میان‌ شما قباحتی‌ نباشد.
\s5
\v 15 و مردی‌ كه‌ با بهیمه‌ای‌ جماع‌ كند، البته‌ كشته‌ شود و آن‌ بهیمه‌ را نیز بكشید.
\v 16 و زنی‌ كه‌ به‌ بهیمه‌ای‌ نزدیك‌ شود تا با آن‌ جماع‌ كند، آن‌ زن‌ و بهیمه‌ را بكش‌. البته‌ كشته‌ شوند خون‌ آنها بر خود آنهاست‌.
\s5
\v 17 و كسی‌ كه‌خواهر خود را خواه‌ دختر پدرش‌ خواه‌ دختر مادرش‌ باشد بگیرد، و عورت‌ او را ببیند و او عورت‌ وی‌ را ببیند، این‌ رسوایی‌ است‌. در پیش‌ چشمان‌ پسران‌ قوم‌ خود منقطع‌ شوند، چون‌ كه‌ عورت‌ خواهر خود را كشف‌ كرده‌ است‌. متحمل‌ گناه‌ خود خواهد بود.
\v 18 و كسی‌ كه‌ با زن‌ حایض‌ بخوابد و عورت‌ او را كشف‌ نماید، او چشمۀ او را كشف‌ كرده‌ است‌ و او چشمۀ خون‌ خود را كشف‌ نموده‌ است‌، هر دوی‌ ایشان‌ از میان‌ قوم‌ خود منقطع‌ خواهند شد.
\s5
\v 19 و عورت‌ خواهر مادرت‌ یا خواهر پدرت‌ را كشف‌ مكن‌؛ آن‌ كس‌ خویش‌ خود را عریان‌ ساخته‌ است‌. ایشان‌ متحمل‌ گناه‌ خود خواهند بود.
\v 20 و كسی‌ كه‌ با زن‌ عموی‌ خود بخوابد، عورت‌ عموی‌ خود را كشف‌ كرده‌ است‌. متحمل‌ گناه‌ خود خواهند بود. بی‌كس‌ خواهند بود.
\v 21 و كسی‌ كه‌ زن‌ برادر خود را بگیرد، این‌ نجاست‌ است‌. عورت‌ برادر خود را كشف‌ كرده‌ است‌. بی‌كس‌ خواهند بود.
\s5
\v 22 « پس‌ جمیع‌ فرایض‌ مرا و جمیع‌ احكام‌ مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا آورید، تا زمینی‌ كه‌ من‌ شما را به‌ آنجا می‌آورم‌ تا در آن‌ ساكن‌ شوید، شما را قی‌ نكند.
\v 23 و به‌ رسوم‌ قومهایی‌ كه‌ من‌ آنها را از پیش‌ شما بیرون‌ می‌كنم‌ رفتار ننمایید، زیرا كه‌ جمیع‌ این‌ كارها را كردند پس‌ ایشان‌ را مكروه‌ داشتم‌.
\s5
\v 24 و به‌ شما گفتم‌ شما وارث‌ این‌ زمین‌ خواهید بود ومن‌ آن‌ را به‌ شما خواهم‌ داد و وارث‌ آن‌ بشوید، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌ كه‌ شما را از امتها امتیاز كرده‌ام‌.
\v 25 پس‌ در میان‌ بهایم‌ طاهر و نجس‌، و در میان‌ مرغان‌ نجس‌ و طاهر امتیاز كنید، وجانهای‌ خود را به‌ بهیمه‌ یا مرغ‌ یا به‌ هیچ‌ چیزی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزد مكروه‌ مسازید، كه‌ آنها را برای‌ شما جدا كرده‌ام‌ تا نجس‌ باشند.
\s5
\v 26 و برای‌ من‌ مقدس‌ باشید زیرا كه‌ من‌ یهوه‌ قدوس‌ هستم‌، و شما را از امتها امتیاز كرده‌ام‌ تا از آن‌ من‌ باشید.
\s5
\v 27 مرد و زنی‌ كه‌ صاحب‌ اجنه‌ یا جادوگر باشد، البته‌ كشته‌ شوند؛ ایشان‌ را به‌ سنگ‌ سنگسار كنید. خون‌ ایشان‌ بر خود ایشان‌ است‌.«
\s5
\c 21
\p
\v 1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ كاهنان‌یعنی‌ پسران‌ هارون‌ خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: كسی‌ از شما برای‌ مردگان‌، خود را نجس‌ نسازد،
\v 2 جز برای‌ خویشان‌ نزدیك‌ خود، یعنی‌ برای‌ مادرش‌ و پدرش‌ و پسرش‌ و دخترش‌ و برادرش‌.
\v 3 و برای‌ خواهر باكرۀ خود كه‌ قریب‌ او باشد و شوهر ندارد؛ برای‌ او خود را نجس‌ تواند كرد.
\s5
\v 4 چونكه‌ در قوم‌ خود رئیس‌ است‌، خود را نجس‌ نسازد، تا خویشتن‌ را بی‌عصمت‌ نماید.
\v 5 سر خود را بی‌مو نسازند، و گوشه‌های‌ ریش‌ خود را نتراشند، و بدن‌ خود را مجروح‌ ننمایند.
\v 6 برای‌ خدای‌ خود مقدس‌ باشند، و نام‌ خدای‌ خود را بی‌حرمت‌ ننمایند. زیرا كه‌ هدایای‌ آتشین‌ خداوند و طعام‌ خدای‌ خود را ایشان‌ می‌گذرانند. پس‌ مقدس‌ باشند.
\s5
\v 7 زن‌ زانیه‌ یا بی‌عصمت‌ را نكاح‌ ننمایند، و زن‌ مطلقّه‌ از شوهرش‌ را نگیرند، زیرا او برای‌ خدای‌ خود مقدس‌ است‌.
\v 8 پس‌ او را تقدیس‌ نما، زیرا كه‌ او طعام‌ خدای‌ خود را می‌گذراند. پس‌ برای‌ تو مقدس‌ باشد، زیرا من‌ یهوه‌ كه‌ شما را تقدیس‌می‌كنم‌، قدوس‌ هستم‌.
\v 9 و دختر هر كاهنی‌ كه‌ خود را به‌ فاحشگی‌ بی‌عصمت‌ ساخته‌ باشد، پدر خود را بی‌عصمت‌ كرده‌ است‌. به‌ آتش‌ سوخته‌ شود.
\s5
\v 10 « و آن‌ كه‌ از میان‌ برادرانش‌ رئیس‌ كهنه‌ باشد، كه‌ بر سر او روغن‌ مسح‌ ریخته‌ شده‌، و تخصیص‌ گردیده‌ باشد تا لباس‌ را بپوشد، موی‌ سر خود را نگشاید و گریبان‌ خود را چاك‌ نكند،
\v 11 و نزد هیچ‌ شخص‌ مرده‌ نرود، و برای‌ پدر خود و مادر خود خویشتن‌ را نجس‌ نسازد.
\v 12 و از مكان‌ مقدس‌ بیرون‌ نرود، و مكان‌ مقدس‌ خدای‌ خود را بی‌عصمت‌ نسازد، زیرا كه‌ تاج‌ روغن‌ مسح‌ خدای‌ او بر وی‌ می‌باشد. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 13 و او زن‌ باكره‌ای‌ نكاح‌ كند.
\v 14 و بیوه‌ و مطلقه‌ و بی‌عصمت‌ و زانیه‌، اینها را نگیرد. فقط‌ باكره‌ای‌ از قوم‌ خود را به‌ زنی‌ بگیرد.
\v 15 و ذریت‌ خود را در میان‌ قوم‌ خود بی‌عصمت‌ نسازد. من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ او را مقدس‌ می‌سازم‌.«
\s5
\v 16 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 17 «هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: هر كس‌ از اولاد تو در طبقات‌ ایشان‌ كه‌ عیب‌ داشته‌ باشد نزدیك‌ نیاید، تا طعام‌ خدای‌ خود را بگذراند.
\s5
\v 18 پس‌ هر كس‌ كه‌ عیب‌ دارد نزدیك‌ نیاید، نه‌ مرد كور و نه‌ لنگ‌ و نه‌ پهن‌ بینی‌ و نه‌ زایدالاعضا،
\v 19 و نه‌ كسی‌ كه‌ شكسته‌ پا یا شكسته‌ دست‌ باشد،
\v 20 و نه‌ گوژپشت‌ و نه‌ كوتاه‌ قد و نه‌ كسی‌ كه‌ در چشم‌ خود لكه‌ دارد، و نه‌ صاحب‌ جَرَب‌ و نه‌ كسی‌ كه‌ گری‌ دارد و نه‌ شكسته‌ بیضه‌.
\v 21 هر كس‌ از اولاد هارون‌ كاهن‌ كه‌ عیب‌ داشته‌ باشد نزدیك‌ نیاید، تا هدایای‌ آتشین‌ خداوند را بگذراند، چونكه‌ معیوب‌ است‌، برای‌ گذرانیدن‌ طعام‌ خدای‌ خود نزدیك‌ نیاید.
\s5
\v 22 طعام‌ خدای‌ خود را خواه‌ از آنچه‌قدس‌اقداس‌ است‌ و خواه‌ از آنچه‌ مقدس‌ است‌، بخورد.
\v 23 لیكن‌ به‌ حجاب‌ داخل‌ نشود و به‌ مذبح‌ نزدیك‌ نیاید، چونكه‌ معیوب‌ است‌، تا مكان‌ مقدس‌ مرا بی‌حرمت‌ نسازد. من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ ایشان‌ را تقدیس‌ می‌كنم‌. «
\v 24 پس‌ موسی‌ هارون‌ و پسرانش‌ و تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ را چنین‌ گفت‌.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «هارون‌ و پسرانش‌ را بگو كه‌ از موقوفات‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ برای‌ من‌ وقف‌ می‌كنند احتراز نمایند، و نام‌ قدوس‌ مرا بی‌حرمت‌ نسازند. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 3 به‌ ایشان‌ بگو: هر كس‌ از همۀ ذریت‌ شما در نسلهای‌ شما كه‌ به‌ موقوفاتی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ خداوند وقف‌ نمایند نزدیك‌ بیاید، و نجاست‌ او بر وی‌ باشد، آن‌ كس‌ از حضور من‌ منقطع‌ خواهد شد. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 4 هر كس‌ از ذریت‌ هارون‌ كه‌ مبروص‌ یا صاحب‌ جریان‌ باشد تا طاهر نشود، از چیزهای‌ مقدس‌ نخورد، و كسی‌ كه‌ هر چیزی‌ را كه‌ از میت‌ نجس‌ شود لمس‌ نماید، و كسی‌ كه‌ منی‌ از وی‌ درآید،
\v 5 و كسی‌ كه‌ هر حشرات‌ را كه‌ از آن‌ نجس‌ می‌شوند لمس‌ نماید، یا آدمی‌ را كه‌ از او نجس‌ می‌شوند از هر نجاستی‌ كه‌ دارد.
\v 6 پس‌ كسی‌ كه‌ یكی‌ از اینها را لمس‌ نماید تا شام‌ نجس‌ باشد، و تا بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ ندهد از چیزهای‌ مقدس‌ نخورد.
\s5
\v 7 و چون‌ آفتاب‌ غروب‌ كند، آنگاه‌ طاهر خواهد بود، و بعد از آن‌ از چیزهای‌ مقدس‌ بخورد چونكه‌ خوراك‌ وی‌ است‌.
\v 8 مِیته‌ یا دریده‌ شده‌ را نخورد تا از آن‌ نجس‌ شود. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 9 پس‌ وصیت‌ مرا نگاه‌ دارند مبادا به‌ سبب‌ آن‌ متحمل‌ گناه‌ شوند. و اگر آن‌ را بی‌حرمت‌ نمایند بمیرند. من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ ایشان‌ را تقدیس‌ می‌نمایم‌.
\s5
\v 10 هیچ‌ غریبی‌ چیز مقدس‌ نخورد، و مهمان‌ كاهن‌ ومزدور او چیز مقدس‌ نخورد.
\v 11 اما اگر كاهن‌ كسی‌ را بخرد، زرخرید او می‌باشد. او آن‌ را بخورد و خانه‌زاد او نیز. هر دو خوراك‌ او را بخورند.
\s5
\v 12 و دختر كاهن‌ اگر منكوحۀ مرد غریب‌ باشد، از هدایای‌ مقدس‌ نخورد.
\v 13 و دختر كاهن‌ كه‌ بیوه‌ یا مطلقه‌ بشود و اولاد نداشته‌، به‌ خانه‌ پدر خود مثل‌ طفولیتش‌ برگردد، خوراك‌ پدر خود را بخورد، لیكن‌ هیچ‌ غریب‌ از آن‌ نخورد.
\s5
\v 14 و اگر كسی‌ سهواً چیز مقدس‌ را بخورد، پنج‌ یك‌ بر آن‌ اضافه‌ كرده‌، آن‌ چیز مقدس‌ را به‌ كاهن‌ بدهد.
\v 15 و چیزهای‌ مقدس‌ بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ برای‌ خداوند می‌گذرانند، بی‌حرمت‌ نسازند.
\v 16 و به‌ خوردن‌ چیزهای‌ مقدس‌ ایشان‌، ایشان‌ را متحمل‌ جرم‌ گناه‌ نسازند، زیرا من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ ایشان‌ را تقدیس‌ می‌نمایم‌.«
\s5
\v 17 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 18 «هارون‌ و پسرانش‌ و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: هر كس‌ از خاندان‌ اسرائیل‌ و از غریبانی‌ كه‌ در اسرائیل‌ باشند كه‌ قربانی‌ خود را بگذراند، خواه‌ یكی‌ از نذرهای‌ ایشان‌، خواه‌ یكی‌ از نوافل‌ ایشان‌، كه‌ آن‌ را برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ نزد خداوند می‌گذرانند،
\v 19 تا شما مقبول‌ شوید. آن‌ را نر بی‌عیب‌ از گاو یا از گوسفند یا از بز بگذرانید.
\s5
\v 20 هر چه‌ را كه‌ عیب‌ دارد مگذرانید، برای‌ شما مقبول‌ نخواهد شد.
\v 21 و اگر كسی‌ ذبیحه‌ سلامتی‌ برای‌ خداوند بگذراند، خواه‌ برای‌ وفای‌ نذر، خواه‌ برای‌ نافله‌، چه‌ از رمه‌ چه‌ از گله‌، آن‌ بی‌عیب‌ باشد تا مقبول‌بشود، البته‌ هیچ‌ عیب‌ در آن‌ نباشد.
\s5
\v 22 كور یا شكسته‌ یا مجروح‌ یا آبله‌دار یا صاحب‌ جَرَب‌ یا گری‌، اینها را برای‌ خداوند مگذرانید، و از اینها هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بر مذبح‌ مگذارید.
\v 23 اما گاو و گوسفند كه‌ زاید یا ناقص‌ اعضا باشد، آن‌ را برای‌ نوافل‌ بگذران‌، لیكن‌ برای‌ نذر قبول‌ نخواهد شد.
\s5
\v 24 و آنچه‌ را كه‌ بیضۀ آن‌ كوفته‌ یا فشرده‌ یا شكسته‌ یا بریده‌ باشد، برای‌ خداوند نزدیك‌ میاورید، و در زمین‌ خود قربانی‌ مگذرانید.
\v 25 و از دست‌ غریب‌ نیز طعام‌ خدای‌ خود را از هیچ‌ یك‌ از اینها مگذرانید، زیرا فساد آنها در آنهاست‌ چونكه‌ عیب‌ دارند، برای‌ شما مقبول‌ نخواهند شد.«
\s5
\v 26 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 27 «چون‌ گاو یا گوسفند یا بز زاییده‌ شود، هفت‌ روز نزد مادر خود بماند و در روز هشتم‌ و بعد برای‌ قربانی‌ هدیۀ آتشین‌ نزد خداوند مقبول‌ خواهد شد.
\s5
\v 28 اما گاو یا گوسفند آن‌ را با بچه‌اش‌ در یك‌ روز ذبح‌ منمایید.
\v 29 و چون‌ ذبیحه‌ تشكر برای‌ خداوند ذبح‌ نمایید، آن‌ را ذبح‌ كنید تا مقبول‌ شوید.
\v 30 در همان‌ روز خورده‌ شود و چیزی‌ از آن‌ را تا صبح‌ نگاه‌ ندارید. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 31 پس‌ اوامر مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا آورید. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 32 و نام قدوس‌ مرا بی‌حرمت‌ مسازید و در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ تقدیس‌ خواهم‌ شد. من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ شما را تقدیس‌ می‌نمایم‌.
\v 33 و شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ تا خدای‌ شما باشم‌. من‌ یهوه‌ هستم‌.«
\s5
\c 23
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: موسمهای‌ خداوند كه‌ آنها را محفلهای‌ مقدس‌ خواهید خواند، اینها موسمهای‌ من‌ می‌باشند.
\s5
\v 3 « شش‌ روز كار كرده‌ شود و در روز هفتم‌ سَبَّت‌ آرامی‌ و محفل‌ مقدس‌ باشد. هیچ‌ كار مكنید. آن‌ در همۀ مسكنهای‌ شما سَبَّت‌ برای‌ خداوند است‌.
\s5
\v 4 « اینها موسمهای‌ خداوند و محفلهای‌ مقدس‌ می‌باشد، كه‌ آنها را در وقتهای‌ آنها اعلان‌ باید كرد.
\v 5 در ماه‌ اول‌، در روز چهاردهم‌ ماه‌ بین‌العصرین‌، فصح‌ خداوند است‌.
\v 6 و در روز پانزدهم‌ این‌ ماه‌ عید فطیر برای‌ خداوند است‌، هفت‌ روز فطیر بخورید.
\s5
\v 7 در روز اول‌ محفل‌ مقدس‌ برای‌ شما باشد، هیچ‌ كار از شغل‌ مكنید.
\v 8 هفت‌ روز هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بگذرانید، و در روز هفتم‌، محفل‌ مقدس‌ باشد؛ هیچ‌ كار از شغل‌ مكنید.«
\s5
\v 9 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 10 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ به‌ زمینی‌ كه‌ من‌ به‌ شما می‌دهم‌ داخل‌ شوید، و محصول‌ آن‌ را درو كنید، آنگاه‌ بافۀ نوبر خود رانزد كاهن‌ بیاورید.
\v 11 و بافه‌ را به‌ حضور خداوند بجنباند تا شما مقبول‌ شوید، در فردای‌ بعد از سَبَّت‌ كاهن‌ آن‌ را بجنباند.
\s5
\v 12 و در روزی‌ كه‌ شما بافه‌ را می‌جنبانید، برۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ به‌ حضور خداوند بگذرانید.
\v 13 و هدیۀ آردی‌ آن‌ دو عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ به‌ روغن‌ خواهد بود، تا هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو برای‌ خداوند باشد، و هدیۀ ریختنی‌ آن‌ چهار یك‌ هین‌ شراب‌ خواهد بود.
\v 14 و نان‌ و خوشه‌های‌ برشته‌ شده‌ و خوشه‌های‌ تازه‌ مخورید، تا همان‌ روزی‌ كه‌ قربانی‌ خدای‌ خود را بگذرانید. این‌ برای‌ پشتهای‌ شما در همۀ مسكنهای‌ شما فریضه‌ای‌ ابدی‌ خواهد بود.
\s5
\v 15 و از فردای‌ آن‌ سَبَّت‌، از روزی‌ كه‌ بافۀ جنبانیدنی‌ را آورده‌ باشید، برای‌ خود بشمارید تا هفت‌ هفته‌ تمام‌ بشود.
\v 16 تا فردای‌ بعد از سَبَّت‌ هفتم‌، پنجاه‌ روز بشمارید، و هدیۀ آردی‌ تازه‌ برای‌ خداوند بگذرانید.
\s5
\v 17 از مسكنهای‌ خود دو نان‌ جنبانیدنی‌ از دو عشر بیاورید از آرد نرم‌ باشد، و با خمیر مایه‌ پخته‌ شود تا نوبر برای‌ خداوند باشد.
\v 18 و همراه‌ نان‌، هفت‌ برۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌ و یك‌ گوساله‌ و دو قوچ‌، و آنها با هدیۀ آردی‌ و هدیۀ ریختنی‌ آنها قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند خواهدبود، و هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو برای‌ خداوند .
\s5
\v 19 و یك‌ بز نر برای‌ قربانی‌ گناه‌، و دو برۀ نر یك‌ ساله‌ برای‌ ذبیحۀ سلامتی‌ بگذرانید.
\v 20 و كاهن‌ آنها را با نان‌ نوبر بجهت‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند با آن‌ دو بره‌ بجنباند، تا برای‌ خداوند بجهت‌ كاهن‌ مقدس‌ باشد.
\v 21 و در همان‌ روز منادی‌ كنید كه‌ برای‌ شما محفل‌ مقدس‌ باشد؛ و هیچ‌ كار از شغل‌ مكنید. در همۀ مسكنهای‌ شما بر پشتهای‌ شما فریضۀ ابدی‌ باشد.
\s5
\v 22 و چون‌ محصول‌ زمین‌ خود را درو كنید، گوشه‌های‌ مزرعۀ خود را تماماً درو مكن‌، و حصاد خود را خوشه‌چینی‌ منما، آنها را برای‌ فقیر و غریب‌ بگذار. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.«
\s5
\v 23 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 24 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: در ماه‌ هفتم‌ در روز اول‌ ماه‌، آرامی‌ سَبَّت‌ برای‌ شما خواهد بود، یعنی‌ یادگاری‌ نواختن‌ كَرِنّاها و محفل‌ مقدس‌.
\v 25 هیچ‌ كار از شغل‌ مكنید و هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بگذرانید.«
\s5
\v 26 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 27 «در دهم‌ این‌ ماهِ هفتم‌، روز كفاره‌ است‌. این‌ برای‌ شما محفل‌ مقدس‌ باشد. جانهای‌ خود را ذلیل‌ سازید، و هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بگذرانید.
\s5
\v 28 و در همان‌ روز هیچ‌ كار مكنید، زیراكه‌ روز كفاره‌ است‌ تا برای‌ شما به‌ حضور یهوه‌ خدای‌ شما كفاره‌ بشود.
\v 29 و هر كسی‌ كه‌ در همان‌ روز خود را ذلیل‌ نسازد، از قوم‌ خود منقطع‌ خواهد شد.
\s5
\v 30 و هر كسی‌ كه‌ در همان‌ روز هرگونه‌ كاری‌ بكند، آن‌ شخص‌ را از میان‌ قوم‌ او منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 31 هیچ‌ كار مكنید. برای‌ پشتهای‌ شما در همۀ مسكنهای‌ شما فریضه‌ای‌ابدی‌ است‌.
\v 32 این‌ برای‌ شما سَبَّت‌ آرامی‌ خواهدبود، پس‌ جانهای‌ خود را ذلیل‌ سازید، در شام‌ روز نهم‌، از شام‌ تا شام‌، سَبَّت‌ خود را نگاه‌ دارید.«
\s5
\v 33 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 34 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: در روز پانزدهم‌ این‌ ماه‌ هفتم‌، عید خیمه‌ها، هفت‌ روز برای‌ خداوند خواهد بود.
\s5
\v 35 در روز اول‌، محفل‌ مقدس‌ باشد؛ هیچ‌ كار از شغل‌ مكنید.
\v 36 هفت‌ روز هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بگذرانید، و در روز هشتم‌ جشن‌ مقدس‌ برای‌ شما باشد، و هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بگذرانید. این‌ تكمیل‌ عید است‌؛ هیچ‌ كار از شغل‌ مكنید.
\s5
\v 37 این‌ موسمهای‌ خداوند است‌ كه‌ در آنها محفلهای‌ مقدس‌ را اعلان‌ بكنید تا هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بگذرانید، یعنی‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آردی‌ و ذبیحه‌ و هدایای‌ ریختنی‌. مال‌ هر روز را در روزش‌،
\v 38 سوای‌ سَبَّت‌های‌ خداوند و سوای‌ عطایای‌ خود و سوای‌ جمیع‌ نذرهای‌ خود و سوای‌ همۀ نوافل‌ خود كه‌ برای‌ خداوند می‌دهید.
\s5
\v 39 در روز پانزدهم‌ ماه‌ هفتم‌ چون‌ شما محصول‌ زمین‌ را جمع‌ كرده‌ باشید، عید خداوند را هفت‌ روز نگاه‌ دارید، در روز اول‌، آرامی‌ سَبَّت‌ خواهد بود، و در روز هشتم‌ آرامی‌ سَبَّت‌.
\s5
\v 40 و در روز اول‌ میوۀ درختان‌ نیكو برای‌ خود بگیرید، و شاخه‌های‌ خرما و شاخه‌های‌ درختان‌ پربرگ‌، و بیدهای‌ نهر، و به‌ حضور یهوه‌ خدای‌ خود هفت‌ روز شادی‌ نمایید.
\v 41 و آن‌ را هر سال‌ هفت‌ روزبرای‌ خداوند عید نگاه‌ دارید، برای‌ پشتهای‌ شما فریضه‌ای‌ ابدی‌ است‌ كه‌ در ماه‌ هفتم‌ آن‌ را عید نگاه‌ دارید.
\s5
\v 42 هفت‌ روز در خیمه‌ها ساكن‌ باشید؛ همۀ متوطنان‌ در اسرائیل‌ در خیمه‌ها ساكن‌ شوند.
\v 43 تا طبقات‌ شما بدانند كه‌ من‌ بنی‌اسرائیل‌ را وقتی‌ كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ در خیمه‌ها ساكن‌ گردانیدم‌. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌. «
\v 44 پس‌ موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را از موسمهای‌ خداوند خبر داد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت
\v 2 كه‌ «بنی‌اسرائیل‌ را امر بفرما تا روغن‌ زیتون‌ صاف‌ كوبیده‌ شده‌ برای‌ روشنایی‌ بگیرند، تا چراغ‌ را دائماً روشن‌ كنند.
\s5
\v 3 هارون‌ آن‌ را بیرون‌ حجاب‌ شهادت‌ در خیمۀ اجتماع‌ از شام‌ تا صبح‌ به‌ حضور خداوند پیوسته‌ بیاراید. در پشتهای‌ شما فریضۀ ابدی‌ است‌.
\v 4 چراغها را بر چراغدان‌ طاهر، به‌ حضور خداوند پیوسته‌ بیاراید.
\s5
\v 5 و آرد نرم‌ بگیر و از آن‌ دوازده‌ گِرده‌ بپز؛ برای‌ هر گِرده‌ دو عشر باشد.
\v 6 و آنها را به‌ دو صف‌، در هر صف‌ شش‌، بر میز طاهر به‌ حضور خداوند بگذار.
\s5
\v 7 و بر هر صف‌ بُخور صاف‌ بنه‌، تا بجهت‌ یادگاری‌ برای‌ نان‌ و هدیۀ آتشین‌ باشد برای‌ خداوند .
\v 8 در هر روز سَبَّت‌ آن‌ را همیشه‌ به‌ حضور خداوند بیاراید. از جانب‌ بنی‌اسرائیل‌ عهد ابدی‌ خواهد بود.
\v 9 و از آنِ هارون‌ و پسرانش‌ خواهد بود تا آن‌ را در مكان‌ مقدس‌ بخورند، زیرا این‌ از هدایای‌ آتشین‌ خداوند به‌ فریضۀ ابدی‌ برای‌ وی‌ قدس‌اقداس‌خواهد بود.«
\s5
\v 10 و پسر زن‌ اسرائیلی‌ كه‌ پدرش‌ مرد مصری‌ بود در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ بیرون‌ آمد، و پسر زن‌ اسرائیلی‌ با مرد اسرائیلی‌ در لشكرگاه‌ جنگ‌ كردند.
\v 11 و پسر زن‌ اسرائیلی‌ اسم‌ را كفر گفت‌ و لعنت‌ كرد. پس‌ او را نزد موسی‌ آوردند و نام‌ مادر او شلومیت‌ دختر دبری‌ از سبط‌ دان‌ بود.
\v 12 و او را در زندان‌ انداختند تا از دهن‌ خداوند اطلاع‌ یابند.
\s5
\v 13 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 14 «آن‌ كس‌ را كه‌ لعنت‌ كرده‌ است‌، بیرون‌ لشكرگاه‌ ببر، و همۀ آنانی‌ كه‌ شنیدند دستهای‌ خود را بر سر وی‌ بنهند، و تمامی‌ جماعت‌ او را سنگسار كنند.
\s5
\v 15 و بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: هر كسی‌ كه‌ خدای‌ خود را لعنت‌ كند متحمل‌ گناه‌ خود خواهد بود.
\v 16 و هر كه‌ اسم‌ یهوه‌ را كفر گوید هرآینه‌ كشته‌ شود، تمامی‌ جماعت‌ او را البته‌ سنگسار كنند، خواه‌ غریب‌ خواه‌ متوطن‌. چونكه‌ اسم‌ را كفر گفته‌ است‌ كشته‌ شود.
\s5
\v 17 « و كسی‌ كه‌ آدمی‌ را بزند كه‌ بمیرد، البته‌ كشته‌ شود.
\v 18 و كسی‌ كه‌ بهیمه‌ای‌ را بزند كه‌ بمیرد عوض‌ آن‌ را بدهد، جان‌ به‌ عوض‌ جان‌.
\s5
\v 19 و كسی‌ كه‌ همسایۀ خود را عیب‌ رسانیده‌ باشد چنانكه‌ او كرده‌ باشد، به‌ او كرده‌ خواهد شد.
\v 20 شكستگی‌ عوض‌ شكستگی‌، چشم‌ عوض‌ چشم‌، دندان‌ عوض‌ دندان‌، چنانكه‌ به‌ آن‌ شخص‌ عیب‌ رسانیده‌، همچنان‌ به‌ او رسانیده‌ شود.
\v 21 وكسی‌ كه‌ بهیمه‌ای‌ را كشت‌، عوض‌ آن‌ را بدهد، اما كسی‌ كه‌ انسان‌ را كشت‌، كشته‌ شود.
\s5
\v 22 شما را یك‌ حكم‌ خواهد بود، خواه‌ غریب‌ خواه‌ متوطن‌، زیرا كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.«
\v 23 و موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را خبر داد، و آن‌ را كه‌ لعنت‌ كرده‌ بود، بیرون‌ لشكرگاه‌ بردند، و او را به‌ سنگ‌ سنگسار كردند. پس‌ بنی‌اسرائیل‌ چنان‌ كه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود به‌ عمل‌ آوردند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را در كوه‌ سینا خطاب‌كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ شما به‌ زمینی‌ كه‌ من‌ به‌ شما می‌دهم‌، داخل‌ شوید، آنگاه‌ زمین‌، سَبَّت‌ خداوند را نگاه‌ بدارد.
\s5
\v 3 شش‌ سال‌ مزرعۀ خود را بكار، و شش‌ سال‌ تاكستان‌ خود را پازش‌ بكن‌، و محصولش‌ را جمع‌ كن‌.
\v 4 و در سال‌ هفتم‌ سَبَّت‌ آرامی‌ برای‌ زمین‌ باشد، یعنی‌ سَبَّت‌ برای‌ خداوند . مزرعۀ خود را مكار و تاكستان‌ خود را پازش‌ منما.
\s5
\v 5 آنچه‌ از مزرعۀ تو خودرو باشد، درو مكن‌، و انگورهای‌ مو پازش‌ ناكردۀ خود را مچین‌، سال‌ آرامی‌ برای‌ زمین‌ باشد.
\v 6 و سَبَّت‌ زمین‌، خوراك‌ بجهت‌ شما خواهد بود، برای‌ تو و غلامت‌ و كنیزت‌ و مزدورت‌ و غریبی‌ كه‌ نزد تو مأوا گزیند.
\v 7 و برای‌ بهایمت‌ و برای‌ جانورانی‌ كه‌ در زمین‌ تو باشند، همۀ محصولش‌ خوراك‌ خواهد بود.
\s5
\v 8 « و برای‌ خود هفت‌ سَبَّت‌ سالها بشمار، یعنی‌هفت‌ در هفت‌ سال‌ و مدت‌ هفت‌ سَبَّت‌ سالها برای‌ تو چهل‌ و نه‌ سال‌ خواهد بود.
\v 9 و در روز دهم‌ از ماه‌ هفتم‌ در روز كفاره‌، كَرِنّای‌ بلندآواز را بگردان‌؛ در تمامی‌ زمین‌ خود كَرِنّا را بگردان‌.
\s5
\v 10 سال‌ پنجاهم‌ را تقدیس‌ نمایید، و در زمین‌ برای‌ جمیع‌ ساكنانش‌ آزادی‌ را اعلان‌ كنید. این‌ برای‌ شما یوبیل‌ خواهد بود، و هر كس‌ از شما به‌ ملك‌ خود برگردد، و هر كس‌ از شما به‌ قبیلۀ خود برگردد.
\s5
\v 11 این‌ سال‌ پنجاهم‌ برای‌ شما یوبیل‌ خواهد بود. زراعت‌ مكنید و حاصل‌ خودروی‌ آن‌ را مچینید، و انگورهای‌ مو پازش‌ ناكردۀ آن‌ را مچینید.
\v 12 چونكه‌ یوبیل‌ است‌، برای‌ شما مقدس‌ خواهد بود؛ محصول‌ آن‌ را در مزرعه‌ بخورید.
\s5
\v 13 در این‌ سال‌ یوبیل‌ هر كس‌ از شما به‌ ملك‌ خود برگردد.
\v 14 و اگر چیزی‌ به‌ همسایۀ خود بفروشی‌ یا چیزی‌ از دست‌ همسایه‌ات‌ بخری‌ یكدیگر را مغبون‌ مسازید.
\s5
\v 15 برحسب‌ شمارۀ سالهای‌ بعد از یوبیل‌، از همسایۀ خود بخر و برحسب‌ سالهای‌ محصولش‌ به‌ تو بفروشد.
\v 16 برحسب‌ زیادتی‌ سالها قیمت‌ آن‌ را زیاده‌ كن‌، و برحسب‌ كمی‌ سالها قیمتش‌ را كم‌ نما، زیرا كه‌ شمارۀ حاصلها را به‌ تو خواهد فروخت‌.
\v 17 و یكدیگر را مغبون‌ مسازید، و از خدای‌ خود بترس‌. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 18 پس‌ فرایض‌ مرا بجا آورید و احكام‌ مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را به‌ عمل‌ آورید، تا در زمین‌ به‌ امنیت‌ ساكن‌ شوید.
\v 19 « و زمین‌ بار خود را خواهد داد و به‌ سیری‌ خواهید خورد، و به‌ امنیت‌ در آن‌ ساكن‌ خواهید بود.
\s5
\v 20 و اگر گویید در سال‌ هفتم‌ چه‌ بخوریم‌، زیرا اینك‌ نمی‌كاریم‌ و حاصل‌ خود را جمع‌ نمی‌كنیم‌،
\v 21 پس‌ در سال‌ ششم‌ بركت‌ خود را بر شما خواهم‌ فرمود، و محصولِ سه‌ سال‌ خواهد داد.
\v 22 و در سال‌ هشتم‌ بكارید و از محصولِ كهنه‌ تا سال‌ نهم‌ بخورید تا حاصل‌ آن‌ برسد؛ كهنه‌ را بخورید.
\s5
\v 23 و زمین‌ به‌ فروش‌ ابدی‌ نرود زیرا زمین‌ از آن‌ من‌ است‌، و شما نزد من‌ غریب‌ و مهمان‌ هستید.
\v 24 و در تمامی‌ زمین‌ ملك‌ خود برای‌ زمین‌ فكاك‌ بدهید.
\v 25 اگر برادر تو فقیر شده‌، بعضی‌ از ملك‌ خود را بفروشد، آنگاه‌ ولی‌ او كه‌ خویش‌ نزدیك‌ او باشد بیاید، و آنچه‌ را كه‌ برادرت‌ می‌فروشد، انفكاك‌ نماید.
\s5
\v 26 و اگر كسی‌ ولی‌ ندارد و برخوردار شده‌، قدر فكاك‌ آن‌ را پیدا نماید.
\v 27 آنگاه‌ سالهای‌ فروش‌ آن‌ را بشمارد و آنچه‌ را كه‌ زیاده‌ است‌ به‌ آنكس‌ كه‌ فروخته‌ بود، رد نماید، و او به‌ ملك‌ خود برگردد.
\v 28 و اگر نتواند برای‌ خود پس‌ بگیرد، آنگاه‌ آنچه‌ فروخته‌ است‌ به‌ دست‌ خریدار آن‌ تا سال‌ یوبیل‌ بماند، و در یوبیل‌ رها خواهد شد، و او به‌ ملك‌ خود خواهد برگشت‌.
\s5
\v 29 « و اگر كسی‌ خانۀ سكونتی‌ در شهر حصاردار بفروشد، تا یك‌ سال‌ تمام‌ بعد از فروختن‌ آن‌ حق‌ انفكاك‌ آن‌ را خواهد داشت‌، مدت‌ انفكاك‌ آن‌ یك‌ سال‌ خواهد بود.
\v 30 و اگر در مدت‌ یك‌ سال‌ تمام‌ آن‌ را انفكاك‌ ننماید، پس‌ آن‌ خانه‌ای‌ كه‌ در شهر حصاردار است‌، برای‌ خریدار آن‌ نسلاً بعد نسل‌ برقرار باشد، در یوبیل‌ رها نشود.
\s5
\v 31 لیكن‌ خانه‌های‌ دهات‌ كه‌ حصار گرد خود ندارد، با مزرعه‌های‌ آن‌ زمین‌ شمرده‌ شود. برای‌ آنها حق‌ انفكاك‌ هست‌ و در یوبیل‌ رها خواهد شد.
\v 32 و اما شهرهای‌ لاویان‌، خانه‌های‌شهرهای‌ ملك‌ ایشان‌، حق‌ انفكاك‌ آنها همیشه‌ برای‌ لاویان‌ است‌.
\s5
\v 33 و اگر كسی‌ از لاویان‌ بخرد، پس‌ آنچه‌ فروخته‌ شده‌ است‌ از خانه‌ یا از شهرِ ملك‌ او در یوبیل‌ رها خواهد شد، زیرا خانه‌های‌ شهرهای‌ لاویان‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌، ملك‌ ایشان‌ است‌.
\v 34 و مزرعه‌های‌ حوالی‌ شهرهای‌ ایشان‌ فروخته‌ نشود، زیرا كه‌ این‌ برای‌ ایشان‌ ملك‌ ابدی‌ است‌.
\s5
\v 35 « و اگر برادرت‌ فقیر شده‌، نزد تو تهی‌ دست‌ باشد، او را مثل‌ غریب‌ و مهمان‌ دستگیری‌ نما تا با تو زندگی‌ نماید.
\v 36 از او ربا و سود مگیر و از خدای‌ خود بترس‌، تا برادرت‌ با تو زندگی‌ نماید.
\v 37 نقد خود را به‌ او به‌ ربا مده‌ و خوراك‌ خود را به‌ او به‌ سود مده‌.
\v 38 من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ تا زمین‌ كنعان‌ را به‌ شما دهم‌ و خدای‌ شما باشم‌.
\s5
\v 39 و اگر برادرت‌ نزد تو فقیر شده‌، خود را به‌ تو بفروشد، بر او مثل‌ غلام‌ خدمت‌ مگذار.
\v 40 مثل‌ مزدور و مهمان‌ نزد تو باشد و تا سال‌ یوبیل‌ نزد تو خدمت‌ نماید.
\v 41 آنگاه‌ از نزد تو بیرون‌ رود، خود او و پسرانش‌ همراه‌ وی‌، و به‌ خاندان‌ خود برگردد و به‌ ملك‌ پدران‌ خود رجعت‌ نماید.
\s5
\v 42 زیرا كه‌ ایشان‌ بندگان‌ منند كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌؛ مثل‌ غلامان‌ فروخته‌ نشوند.
\v 43 بر او به‌ سختی‌ حكم‌رانی‌ منما و از خدای‌ خود بترس‌.
\v 44 و اما غلامانت‌ و كنیزانت‌ كه‌ برای‌ تو خواهندبود، از امتهایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ تو می‌باشند از ایشان‌ غلامان‌ و كنیزان‌ بخرید.
\s5
\v 45 و هم‌ از پسران‌ مهمانانی‌ كه‌ نزد شما مأوا گزینند، و از قبیله‌های‌ ایشان‌ كه‌ نزد شما باشند، كه‌ ایشان‌ را درزمین‌ شما تولید نمودند، بخرید و مملوك‌ شما خواهندبود.
\v 46 و ایشان‌ را بعد از خود برای‌ پسران‌ خود واگذارید، تا ملك‌ موروثی‌ باشند و ایشان‌ را تا به‌ ابد مملوك‌ سازید. و اما برادران‌ شما از بنی‌اسرائیل‌ هیچكس‌ بر برادر خود به‌ سختی‌ حكمرانی‌ نكند.
\s5
\v 47 « و اگر غریب‌ یا مهمانی‌ نزد شما برخوردار گردد، و برادرت‌ نزد او فقیر شده‌، به‌ آن‌ غریب‌ یا مهمان‌ تو یا به‌ نسل‌ خاندان‌ آن‌ غریب‌، خود را بفروشد،
\v 48 بعد از فروخته‌ شدنش‌ برای‌ وی‌ حق‌ انفكاك‌ می‌باشد. یكی‌ از برادرانش‌ او را انفكاك‌ نماید.
\s5
\v 49 یا عمویش‌ یا پسر عمویش‌ او را انفكاك‌ نماید، یا یكی‌ از خویشان‌ او از خاندانش‌ او را انفكاك‌ نماید، یا خود او اگر برخوردار گردد، خویشتن‌ را انفكاك‌ نماید.
\v 50 و با آن‌ كسی‌ كه‌ او را خرید از سالی‌ كه‌ خود را فروخت‌ تا سال‌ یوبیل‌ حساب‌ كند، و نقد فروش‌ او برحسب‌ شمارۀ سالها باشد، موافق‌ روزهای‌ مزدور نزد او باشد.
\s5
\v 51 اگر سالهای‌ بسیار باقی‌ باشد، برحسب‌ آنها نقد انفكاك‌ خود را از نقد فروش‌ خود، پس‌ بدهد.
\v 52 و اگر تا سال‌ یوبیل‌، سالهای‌ كم‌ باقی‌ باشد با وی‌ حساب‌ بكند، و برحسب‌ سالهایش‌ نقد انفكاك‌ خود را رد نماید.
\s5
\v 53 مثل‌ مزدوری‌ كه‌ سال‌ به‌ سال‌ اجیر باشد نزد او بماند، و در نظر تو به‌ سختی‌ بر وی‌ حكمرانی‌ نكند.
\v 54 و اگر به‌ اینها انفكاك‌ نشود پس‌ در سال‌ یوبیل‌ رهاشود، هم‌ خود او و پسرانش‌ همراه‌ وی‌.
\v 55 زیرا برای‌ من‌ بنی‌اسرائیل‌ غلام‌اند، ایشان‌ غلام‌ من‌ می‌باشند كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\c 26
\p
\v 1 « برای‌ خود بتها مسازید، و تمثال تراشیده‌ و ستونی‌ به‌ جهت‌ خود برپا منمایید، و سنگی‌ مصور در زمین‌ خود مگذارید تا به‌ آن‌ سجده‌ كنید، زیرا كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\v 2 سَبَّت‌های‌ مرا نگاه‌ دارید، و مكان‌ مقدس‌ مرا احترام‌ نمایید. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 3 اگر در فرایض‌ من‌ سلوك‌ نمایید و اوامر مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا آورید،
\v 4 آنگاه‌ بارانهای‌ شما را در موسم‌ آنها خواهم‌ داد، و زمین‌ محصول‌ خود را خواهد آورد، و درختان‌ صحرا میوۀ خود را خواهد داد.
\s5
\v 5 و كوفتن‌ خرمن‌ شما تا چیدن‌ انگور خواهد رسید، و چیدن‌ انگور تا كاشتن‌ تخم‌ خواهد رسید، و نان‌ خود را به‌ سیری‌ خورده‌، در زمین‌ خود به‌ امنیت‌ سكونت‌ خواهید كرد.
\v 6 و به‌ زمین‌، سلامتی‌ خواهم‌ داد و خواهید خوابید و ترساننده‌ای‌ نخواهد بود؛ و حیوانات‌ موذی‌ را از زمین‌ نابود خواهم‌ ساخت‌، و شمشیر از زمین‌ شما گذر نخواهد كرد.
\s5
\v 7 و دشمنان‌ خود را تعاقب‌ خواهید كرد، و ایشان‌ پیش‌ روی‌ شما از شمشیر خواهند افتاد.
\v 8 و پنج‌ نفر از شما صد را تعاقب‌ خواهند كرد، و صد از شما ده‌هزار را خواهند راند، و دشمنان‌ شما پیش‌ روی‌ شما از شمشیر خواهند افتاد.
\s5
\v 9 و بر شما التفات‌ خواهم‌ كرد، و شما را بارور گردانیده‌، شما را كثیر خواهم‌ ساخت‌، و عهد خود را با شما استوار خواهم‌ نمود.
\v 10 و غَلۀ كُهنۀ پارینه‌ را خواهید خورد، و كُهنه‌ را برای‌ نو بیرون‌ خواهید آورد.
\s5
\v 11 و مسكن‌ خود را در میان‌ شما برپا خواهم‌ كرد و جانم‌ شما را مكروه‌ نخواهد داشت‌.
\v 12 و در میان‌ شما خواهم‌ خرامید و خدای‌ شما خواهم‌ بود و شما قوم‌ من‌ خواهید بود.
\v 13 من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ تا ایشان‌ را غلام‌ نباشید، و بندهای‌ یوغ‌ شما را شكستم‌، و شما را راست‌روان‌ ساختم‌.
\s5
\v 14 « و اگر مرا نشنوید و جمیع‌ این‌ اوامر را بجا نیاورید،
\v 15 و اگر فرایض‌ مرا رد نمایید و دل‌ شما احكام‌ مرا مكروه‌ دارد، تا تمامی‌ اوامر مرا بجا نیاورده‌، عهد مرا بشكنید،
\s5
\v 16 من‌ این‌ را به‌ شما خواهم‌كرد كه‌ خوف‌ و سل‌ و تب‌ را كه‌ چشمان‌ را فنا سازد، و جان‌ را تلف‌ كند، بر شما مسلط خواهم‌ ساخت‌، و تخم‌ خود را بی‌فایده‌ خواهید كاشت‌ و دشمنان‌ شما آن‌ را خواهند خورد.
\v 17 و روی‌ خود را به‌ ضد شما خواهم‌ داشت‌، و پیش‌ روی‌ دشمنان‌ خود منهزم‌ خواهید شد، و آنانی‌ كه‌ از شما نفرت‌ دارند، بر شما حكمرانی‌ خواهند كرد، و بدون‌ تعاقب‌ كننده‌ای‌ فرار خواهید نمود.
\s5
\v 18 « و اگر با وجود این‌ همه‌، مرا نشنوید، آنگاه‌ شما را برای‌ گناهان‌ شما هفت‌ مرتبه‌ زیاده‌ سیاست‌ خواهم‌ كرد.
\v 19 و فخر قوت‌ شما را خواهم‌ شكست‌، و آسمان‌ شما را مثل‌ آهن‌ و زمین‌ شما را مثل‌ مس‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 20 و قوت‌ شما در بطالت‌ صرف‌ خواهد شد، زیرا زمین‌ شما حاصل‌ خود را نخواهد داد، و درختان‌ زمین‌ میوۀ خود را نخواهد آورد.
\s5
\v 21 و اگر به‌ خلاف‌ من‌ رفتار نموده‌، از شنیدن‌ من‌ ابا نمایید، آنگاه‌ برحسب‌ گناهانتان‌ هفت‌ چندان‌ بلایای‌ زیاده‌ بر شما عارض‌ گردانم‌.
\v 22 و وحوش‌ صحرا را بر شمافرستم‌ تا شما را بی‌اولاد سازند، و بهایم‌ شما را هلاك‌ كنند، و شما را در شماره‌ كم‌ سازند، و شاهراههای‌ شما ویران‌ خواهد شد.
\s5
\v 23 « و اگر با این‌ همه‌ از من‌ متنبه‌ نشده‌، به‌ خلاف‌ من‌ رفتار كنید،
\v 24 آنگاه‌ من‌ نیز به‌ خلاف‌ شما رفتار خواهم‌ كرد، و شما را برای‌ گناهانتان‌ هفت‌ چندان‌ سزا خواهم‌ داد.
\s5
\v 25 و بر شما شمشیری‌ خواهم‌ آورد كه‌ انتقام‌ عهد مرا بگیرد. و چون‌ به‌ شهرهای‌ خود جمع‌ شوید، وبا در میان‌ شما خواهم‌ فرستاد، و به‌ دست‌ دشمن‌ تسلیم‌ خواهید شد.
\v 26 و چون‌ عصای‌ نان‌ شما را بشكنم‌، ده‌ زن‌ نان‌ شما را در یك‌ تنور خواهند پخت‌، و نان‌ شما را به‌ شما به‌ وزن‌ پس‌ خواهند داد، و چون‌ بخورید سیر نخواهید شد.
\s5
\v 27 « و اگر با وجود این‌، مرا نشنوید و به‌ خلاف‌ من‌ رفتار نمایید،
\v 28 آنگاه‌ به‌ غضب‌ به‌ خلاف‌ شما رفتار خواهم‌ كرد، و من‌ نیز برای‌ گناهانتان‌، شما را هفت‌ چندان‌ سیاست‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 29 و گوشت‌ پسران‌ خود را خواهید خورد، و گوشت‌ دختران‌ خود را خواهید خورد.
\v 30 و مكانهای‌ بلند شما را خراب‌ خواهم‌ ساخت‌، و اصنام‌ شما را قطع‌ خواهم‌ كرد، و لاشه‌های‌ شما را بر لاشه‌های‌ بتهای‌ شما خواهم‌ افكند، و جان‌ من‌ شما را مكروه‌ خواهد داشت‌.
\s5
\v 31 و شهرهای‌ شما را خراب‌ خواهم‌ ساخت‌، و مكانهای‌ مقدس‌ شما را ویران‌ خواهم‌ كرد، و بوی‌ عطرهای‌ خوشبوی‌ شما را نخواهم‌ بویید.
\v 32 و من‌ زمین‌ را ویران‌ خواهم‌ ساخت‌، به‌ حدی‌ كه‌ دشمنان‌ شما كه‌ در آن‌ ساكن‌ باشند، متحیر خواهند شد.
\v 33 و شما را در میان‌ امتها پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌، و شمشیررا در عقب‌ شما خواهم‌ كشید، و زمین‌ شما ویران‌ و شهرهای‌ شما خراب‌ خواهد شد.
\s5
\v 34 آنگاه‌ زمین‌ در تمامی‌ روزهای‌ ویرانی‌اش‌، حینی‌ كه‌ شما در زمین‌ دشمنان‌ خود باشید، از سَبَّت‌های‌ خود تمتع‌ خواهد برد. پس‌ زمین‌ آرامی‌ خواهد یافت‌ و از سَبَّت‌های‌ خود تمتع‌ خواهد برد.
\v 35 تمامی‌ روزهای‌ ویرانی‌اش‌ آرامی‌ خواهد یافت‌، یعنی‌ آن‌ آرامی‌ كه‌ در سَبَّت‌های‌ شما حینی‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ می‌بودید، نیافته‌ بود.
\v 36 « و اما در دلهای‌ بقیۀ شما در زمین‌ دشمنان‌ شما ضعف‌ خواهم‌ فرستاد، و آواز برگِ رانده‌ شده‌، ایشان‌ را خواهد گریزانید، و بدون‌ تعاقب‌ كننده‌ای‌ مثل‌ كسی‌ كه‌ از شمشیر فرار كند، خواهند گریخت‌ و خواهند افتاد.
\s5
\v 37 و به‌ روی‌ یكدیگر مثل‌ از دم‌ شمشیر خواهند ریخت‌، با آنكه‌ كسی‌ تعاقب‌ نكند، و شما را یارای‌ مقاومت‌ با دشمنان‌ خود نخواهد بود.
\v 38 و در میان‌ امتها هلاك‌ خواهید شد و زمینِ دشمنان‌ شما، شما را خواهد خورد.
\v 39 و بقیۀ شما در زمین‌ دشمنان‌ خود در گناهان‌ خود فانی‌ خواهند شد، و در گناهان‌ پدران‌ خود نیز فانی‌ خواهند شد.
\s5
\v 40 « پس‌ به‌ گناهان‌ خود و به‌ گناهان‌ پدران‌ خود در خیانتی‌ كه‌ به‌ من‌ ورزیده‌، و سلوكی‌ كه‌ به‌ خلاف‌ من‌ نموده‌اند، اعتراف‌ خواهند كرد.
\v 41 از این‌ سبب‌ من‌ نیز به‌ خلاف‌ ایشان‌ رفتار نمودم‌، و ایشان‌ را به‌ زمین‌ دشمنان‌ ایشان‌ آوردم‌. پس‌ اگر دل‌ نامختون‌ ایشان‌ متواضع‌ شود و سزای‌ گناهان‌ خود را بپذیرند،
\v 42 آنگاه‌ عهد خود را با یعقوب‌ بیاد خواهم‌ آورد، و عهد خود را با اسحاق‌ نیز و عهد خود را با ابراهیم‌ نیز بیاد خواهم‌ آورد، و آن‌زمین‌ را بیاد خواهم‌ آورد.
\s5
\v 43 و زمین‌ از ایشان‌ ترك‌ خواهد شد و چون‌ از ایشان‌ ویران‌ باشد از سَبَّت‌های‌ خود تمتع‌ خواهد برد، و ایشان‌ سزای‌ گناه‌ خود را خواهند پذیرفت‌، به‌ سبب‌ اینكه‌ احكام‌ مرا رد كردند، و دل‌ ایشان‌ فرایض‌ مرا مكروه‌ داشت‌.
\s5
\v 44 و با وجود این‌ همه‌ نیز چون‌ در زمین‌ دشمنان‌ خود باشند، من‌ ایشان‌ را رد نخواهم‌ كرد، و ایشان‌ را مكروه‌ نخواهم‌ داشت‌ تا ایشان‌ را هلاك‌ كنم‌، و عهد خود را با ایشان‌ بشكنم‌، زیرا كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ هستم‌.
\v 45 بلكه‌ برای‌ ایشان‌ عهد اجداد ایشان‌ را بیاد خواهم‌آورد كه‌ ایشان‌ را در نظر امتها از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌، تا خدای‌ ایشان‌ باشم‌. من‌ یهوه‌ هستم‌.«
\s5
\v 46 این‌ است‌ فرایض‌ و احكام‌ و شرایعی‌ كه‌ خداوند در میان‌ خود و بنی‌اسرائیل‌ در كوه‌ سینا به‌ دست‌ موسی‌ قرار داد.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ كسی‌ نذر مخصوصی‌ نماید، نفوس‌ برحسب‌ برآورد تو، از آن‌ خداوند باشند.
\s5
\v 3 و اگر برآورد تو بجهت‌ ذكور، از بیست‌ ساله‌ تا شصت‌ ساله‌ باشد، برآورد تو پنجاه‌ مثقال‌ نقره‌ برحسب‌ مثقال‌ قدس‌ خواهد بود.
\v 4 و اگر اُناث‌ باشد برآورد تو سی‌ مثقال‌ خواهد بود.
\s5
\v 5 و اگر از پنج‌ ساله‌ تا بیست‌ ساله‌ باشد، برآورد تو بجهت‌ ذكور، بیست‌ مثقال‌ و بجهت‌ اناث‌ ده‌ مثقال‌ خواهد بود.
\v 6 و اگر از یك‌ ماهه‌ تا پنج‌ ساله‌ باشد، برآورد تو بجهت‌ ذكور پنج‌ مثقال‌ نقره‌، و بجهت‌ اناث‌،برآورد تو سه‌ مثقال‌ نقره‌ خواهد بود.
\s5
\v 7 و اگر از شصت‌ ساله‌ و بالاتر باشد، اگر ذكور باشد، آنگاه‌ برآورد تو پانزده‌ مثقال‌، و برای‌ اناث‌ ده‌ مثقال‌ خواهد بود.
\v 8 و اگر از برآورد تو فقیرتر باشد، پس‌ او را به‌ حضور كاهن‌ حاضر كنند، و كاهن‌ برایش‌ برآورد كند و كاهن‌ به‌ مقدار قوۀ آن‌ كه‌ نذر كرده‌، برای‌ وی‌ برآورد نماید.
\s5
\v 9 « و اگر بهیمه‌ای‌ باشد از آنهایی‌ كه‌ برای‌ خداوند قربانی‌ می‌گذرانند، هر آنچه‌ را كه‌ كسی‌ از آنها به‌ خداوند بدهد، مقدس‌ خواهد بود.
\v 10 آن‌ را مبادله‌ ننماید و خوب‌ را به‌ بد یا بد را به‌ خوب‌ عوض‌ نكند. و اگر بهیمه‌ای‌ را به‌ بهیمه‌ای‌ مبادله‌ كند، هم‌ آن‌ و آنچه‌ به‌ عوض‌ آن‌ داده‌ شود، هر دو مقدس‌ خواهد بود.
\s5
\v 11 و اگر هر قسم‌ بهیمۀ نجس‌ باشد كه‌ از آن‌ قربانی‌ برای‌ خداوند نمی‌گذرانند، آن‌ بهیمه‌ را پیش‌ كاهن‌ حاضر كند.
\v 12 و كاهن‌ آن‌ را چه‌ خوب‌ و چه‌ بد، قیمت‌ كند و برحسب‌ برآورد تو ای‌ كاهن‌، چنین‌ باشد.
\v 13 و اگر آن‌ را فدیه‌ دهد، پنج‌ یك‌ بر برآورد تو زیاده‌ دهد.
\s5
\v 14 « و اگر كسی‌ خانۀ خود را وقف‌ نماید تا برای‌ خداوند مقدس‌ شود، كاهن‌ آن‌ را چه‌ خوب‌ و چه‌ بد برآورد كند، و بطوری‌ كه‌ كاهن‌ آن‌ را برآورد كرده‌ باشد، همچنان‌ بماند.
\v 15 و اگر وقف‌ كننده‌ بخواهد خانۀ خود را فدیه‌ دهد، پس‌ پنج‌ یك‌ بر نقد برآورد تو زیاده‌ كند و از آن‌ او خواهد بود.
\s5
\v 16 « و اگر كسی‌ قطعه‌ای‌ از زمین‌ ملك‌ خود را برای‌ خداوند وقف‌ نماید، آنگاه‌ برآورد تو موافق‌ زراعت‌ آن‌ باشد، زراعت‌ یك‌ حومر جو به‌ پنجاه‌ مثقال‌ نقره‌ باشد.
\s5
\v 17 و اگر زمین‌ خود را از سال‌یوبیل‌ وقف‌ نماید، موافق‌ برآورد تو برقرار باشد.
\v 18 و اگر زمین‌ خود را بعد از یوبیل‌ وقف‌ نماید، آنگاه‌ كاهن‌ نقد آن‌ را موافق‌ سالهایی‌ كه‌ تا سال‌ یوبیل‌ باقی‌ می‌باشد برای‌ وی‌ بشمارد، و از برآورد تو تخفیف‌ شود.
\s5
\v 19 و اگر آنكه‌ زمین‌ را وقف‌ كرد بخواهد آن‌ را فدیه‌ دهد، پس‌ پنج‌ یك‌ از نقد برآورد تو را بر آن‌ بیفزاید و برای‌ وی‌ برقرار شود.
\v 20 و اگر نخواهد زمین‌ را فدیه‌ دهد، یا اگر زمین‌ را به‌ دیگری‌ فروخته‌ باشد، بعد از آن‌ فدیه‌ داده‌ نخواهد شد.
\v 21 و آن‌ زمین‌ چون‌ در یوبیل‌ رها شود مثل‌ زمین‌ وقف‌ برای‌ خداوند ، مقدس‌ خواهد بود؛ ملكیت‌ آن‌ برای‌ كاهن‌ است‌.
\s5
\v 22 و اگر زمینی‌ را كه‌ خریده‌ باشد كه‌ از زمین‌ ملك‌ او نبود، برای‌ خداوند وقف‌ نماید،
\v 23 آنگاه‌ كاهن‌ مبلغ‌ برآورد تو را تا سال‌ یوبیل‌ برای‌ وی‌ بشمارد، و در آن‌ روز برآورد تو را مثل‌ وقف‌ خداوند به‌ وی‌ بدهد.
\s5
\v 24 و آن‌ زمین‌ در سال‌ یوبیل‌ به‌ كسی‌ كه‌ از او خریده‌ شده‌ بود خواهد برگشت‌، یعنی‌ به‌ كسی‌ كه‌ آن‌ زمین‌ ملك‌ موروثی‌ وی‌ بود.
\v 25 و هر برآورد تو موافق‌ مثقال‌ قدس‌ باشد كه‌ بیست‌ جیره‌ یك‌ مثقال‌ است‌.
\s5
\v 26 « لیكن‌ نخست‌زاده‌ای‌ از بهایم‌ كه‌ برای‌ خداوند نخست‌زاده‌ شده‌ باشد، هیچكس‌ آن‌ را وقف‌ ننماید، خواه‌ گاو خواه‌ گوسفند، از آن‌ خداوند است‌.
\v 27 و اگر از بهایمِ نجس‌ باشد، آنگاه‌ آن‌ را برحسب‌ برآورد تو فدیه‌ دهد، و پنج‌ یك‌ بر آن‌ بیفزاید، و اگر فدیه‌ داده‌ نشود پس‌ موافق‌ برآورد تو فروخته‌ شود.
\s5
\v 28 اما هر چیزی‌ كه‌ كسی‌ برای‌ خداوند وقف‌ نماید، از كل‌ مایملك‌ خود، چه‌ از انسان‌ چه‌ از بهایم‌ چه‌ از زمین‌ ملك‌ خود، نه‌فروخته‌ شود و نه‌ فدیه‌ داده‌ شود، زیرا هر چه‌ وقف‌ باشد برای‌ خداوند قدس‌اقداس‌ است‌.
\v 29 هر وقفی‌ كه‌ از انسان‌ وقف‌ شده‌ باشد، فدیه‌ داده‌ نشود. البته‌ كشته‌ شود.
\s5
\v 30 « و تمامی‌ ده‌ یك‌ زمین‌ چه‌ از تخم‌ زمین‌ چه‌ از میوۀ درخت‌ از آن‌ خداوند است‌، و برای‌ خداوند مقدس‌ می‌باشد.
\v 31 و اگر كسی‌ از ده‌ یك‌ خود چیزی‌ فدیه‌ دهد پنج‌ یك‌ آن‌ را بر آن‌بیفزاید.
\s5
\v 32 و تمامی‌ ده‌ یك‌ گاو و گوسفند یعنی‌ هر چه‌ زیر عصا بگذرد، دهم‌ آن‌ برای‌ خداوند مقدس‌ خواهد بود.
\v 33 در خوبی‌ و بدی‌ آن‌ تفحص‌ ننماید و آن‌ را مبادله‌ نكند، و اگر آن‌ را مبادله‌ كند هم‌ آن‌ و هم‌ بدل‌ آن‌ مقدس‌ خواهد بود و فدیه‌ داده‌ نشود.«
\s5
\v 34 این‌ است‌ اوامری‌ كه‌ خداوند به‌ موسی‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ در كوه‌ سینا امر فرمود.

1911
04-NUM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1911 @@
\id NUM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اعداد
\toc1 اعداد
\toc2 اعداد
\toc3 num
\mt1 اعداد
\s5
\c 1
\p
\v 1 و در روز اول‌ ماه‌ دوم‌ از سال‌ دوم‌ از بیرون آمدن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر، خداوند در بیابان‌ سینا در خیمۀ اجتماع‌ موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « حساب‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ را برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، به‌ شمارۀ اسم‌های‌ همۀ ذكوران‌ موافق‌ سرهای‌ ایشان‌ بگیرید.
\v 3 از بیست‌ ساله‌ و زیاده‌، هر كه‌ از اسرائیل‌ به‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رود، تو و هارون‌ ایشان‌ را برحسب‌ افواج‌ ایشان‌ بشمارید.
\s5
\v 4 و همراه‌ شما یك‌ نفر از هر سبط‌ باشد كه‌ هر یك‌ رئیس‌ خاندان‌ آبایش‌ باشد.
\v 5 و اسم‌های‌ كسانی‌ كه‌ با شما باید بایستند، این‌ است‌: از رؤبین‌، الیصوربن‌ شَدَیئور.
\v 6 و از شمعون‌، شِلومیئیل‌ بن‌ صوریشَدّای‌.
\s5
\v 7 و از یهودا، نَحشون‌ بن‌ عمیناداب‌.
\v 8 و از یساكار، نَتَنائیل‌ بن‌ صوغَر.
\v 9 و از زَبولون‌، اَلیاب‌ بن‌ حِیلون‌.
\s5
\v 10 و از بنی‌ یوسف‌: از اَفرایم‌، اَلیشَمَع‌ بن‌ عَمّیهود. و از مَنَسّی‌، جَملیئیل‌ بن‌ فَدَهْصور.
\v 11 از بنیامین‌، اَبیدان‌ بن‌ جِدعونی‌.
\s5
\v 12 و از دان‌، اَخیعَزَر بن‌ عَمّیشَدّای‌.
\v 13 و از اشیر، فَجْعیئیل‌ بن‌ عُكْران‌.
\v 14 و از جاد، اَلیاساف‌ بن‌ دَعوئیل‌.
\v 15 و از نَفتالی‌، اَخیرَع‌ بن‌ عینان‌.»
\s5
\v 16 اینانند دعوت‌ شدگان‌ جماعت‌ و سروران‌ اسباط آبای‌ ایشان‌، و رؤسای‌ هزاره‌های‌ اسرائیل‌.
\s5
\v 17 و موسی‌ و هارون‌ این‌ كسان‌ را كه‌ به‌ نام‌، معین‌ شدند، گرفتند.
\v 18 و در روز اول‌ ماه‌ دوم‌، تمامی‌ جماعت‌ را جمع‌ كرده‌، نسب‌ نامه‌های‌ ایشان‌ را برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، به‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر موافق‌ سرهای‌ ایشان‌ خواندند.
\v 19 چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود، ایشان‌ را در بیابان‌ سینا بشمرد.
\s5
\v 20 و اما انساب‌ بنی‌رؤبین‌ نخست‌زادۀ اسرائیل‌، برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ نامها و سرهای‌ ایشان‌ این‌ بود: هر ذكور از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، جمیع‌ كسانی‌ كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفتند.
\v 21 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ رؤبین‌، چهل‌ و شش‌ هزار و پانصد نفر بودند.
\s5
\v 22 و انساب‌ بنی‌شمعون‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، كسانی‌ كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها و سرهای‌ ایشان‌ این‌ بود: هر ذكور از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 23 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ شمعون‌، پنجاه‌ و نه‌ هزار و سیصد نفر بودند.
\s5
\v 24 و انساب‌ بنی‌جاد برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها، از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 25 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ جاد، چهل‌ و پنج‌ هزار و ششصد و پنجاه‌ نفر بودند.
\s5
\v 26 و انساب‌ بنی‌یهودا برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 27 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ یهودا،هفتاد و چهار هزار و شش‌ صد نفر بودند.
\s5
\v 28 و انساب‌ بنی‌یسّاكار برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 29 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ یسّاكار، پنجاه‌ و چهار هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 30 و انساب‌ بنی‌زبولون‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 31 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ زبولون‌ پنجاه‌ و هفت‌ هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 32 و انساب‌ بنی‌یوسف‌ از بنی‌اَفرایم‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 33 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ اَفرایم‌، چهل‌ هزار و پانصد نفر بودند.
\s5
\v 34 و انساب‌ بنی‌مَنَسّی‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها، از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 35 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ منسی‌، سی‌ و دو هزار و دویست‌ نفر بودند.
\s5
\v 36 و انساب‌ بنی‌بنیامین‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها، از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 37 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ بنیامین‌، سی‌ و پنج‌ هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 38 و انساب‌ بنی‌دان‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ می‌رفت‌.
\v 39 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ دان‌، شصت‌ و دوهزار و هفتصد نفر بودند.
\s5
\v 40 و انساب‌ بنی‌اَشیر برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 41 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ اَشیر، چهل‌ و یك‌ هزار و پانصد نفر بودند.
\s5
\v 42 و انساب‌ بنی‌نَفْتالی‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، موافق‌ شمارۀ اسم‌ها از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 43 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از سبط‌ نَفْتالی‌، پنجاه‌ و سه‌ هزار و پانصد نفر بودند.
\s5
\v 44 اینانند شمرده‌شدگانی‌ كه‌ موسی‌ و هارون‌ با دوازده‌ نفر از سروران‌ اسرائیل‌، كه‌ یك‌ نفر برای‌ هر خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ بود، شمردند.
\v 45 و تمامی‌ شمرده‌شدگان‌ بنی‌اسرائیل‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، هر كس‌ از اسرائیل‌ كه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌.
\v 46 همۀ شمرده‌شدگان‌، ششصد و سه‌ هزار و پانصد و پنجاه‌ نفر بودند.
\s5
\v 47 اما لاویان‌ برحسب‌ سبط‌ آبای‌ ایشان‌ در میان‌ آنها شمرده‌ نشدند.
\v 48 زیرا خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 49 « اما سبط‌ لاوی‌ را مشمار و حساب‌ ایشان‌ را در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ مگیر.
\s5
\v 50 لیكن‌ لاویان‌ را بر مسكن‌ شهادت‌ و تمامی‌ اسبابش‌ و بر هرچه‌ علاقه‌ به‌ آن‌ دارد بگمار، و ایشان‌ مسكن‌ و تمامی‌ اسبابش‌ را بردارند، و ایشان‌ آن‌ را خدمت‌ نمایند و به‌ اطراف‌ مسكن‌ خیمه‌ زنند.
\s5
\v 51 و چون‌ مسكن‌ روانه‌ شود لاویان‌ آن‌ را پایین‌ بیاورند، و چون‌ مسكن‌ افراشته‌ شود لاویان‌ آن‌ را برپا نمایند، و غریبی‌ كه‌ نزدیك آن‌ آید، كشته‌ شود.
\v 52 و بنی‌اسرائیل‌ هر كس‌ در محلۀ خود و هر كس‌ نزد عَلَم‌ خویش‌ برحسب‌ افواج‌ خود، خیمه‌ زنند.
\s5
\v 53 و لاویان‌ به‌ اطراف‌ مسكن‌ شهادت‌ خیمه‌ زنند، مبادا غضب‌ بر جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ بشود، و لاویان‌ شعائر مسكن‌ شهادت‌ را نگاه‌ دارند.»
\v 54 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ كردند، و برحسب‌ آنچه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود، به‌ عمل‌ آوردند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌،گفت‌:
\v 2 « هر كس‌ از بنی‌اسرائیل‌ نزد عَلَم‌ و نشان‌ خاندان‌ آبای‌ خویش‌ خیمه‌ زند، در برابر و اطراف‌ خیمۀ اجتماع‌ خیمه‌ زنند.
\s5
\v 3 و به‌ جانب‌ مشرق‌ به‌ سوی‌ طلوع‌ آفتاب‌ اهل‌ عَلَمِ محَلّۀ یهُودا برحسب‌ افواج‌ خود خیمه‌ زنند، و رئیس‌ بنی‌یهودا نَحشُون‌ بن‌ عَمّیناداب‌ باشد.
\v 4 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند هفتاد و چهار هزار و ششصد نفر بودند.
\s5
\v 5 و سبط‌ یسّاكار در پهلوی‌ او خیمه‌ زنند، و رئیس‌ بنی‌یسّاكار نَتنائیل‌ بن‌ صوغر باشد.
\v 6 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند پنجاه‌ و چهار هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 7 و سبط‌ زبولون‌ و رئیس‌ بنی‌زبولون‌ اَلیآب‌ بن‌ حِیلون‌ باشد.
\v 8 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، پنجاه‌ و هفت‌ هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 9 جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ محلۀ یهودا برحسب‌ افواج‌ ایشان‌ صد و هشتاد و شش‌ هزار و چهارصد نفر بودند. و ایشان‌ اول‌ كوچ‌ كنند.
\s5
\v 10 « و بر جانب‌ جنوب‌، عَلَم‌ محلۀ رَؤبین‌ برحسب‌ افواج‌ ایشان‌ باشد، و رئیس‌ بنی‌رؤبین‌ اَلیصور بن‌ شَدَیئُور باشد.
\v 11 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند چهل‌ و شش‌ هزار و پانصد نفربودند.
\s5
\v 12 و در پهلوی‌ او سبط‌ شَمعون‌ خیمه‌ زنند و رئیس‌ بنی‌شَمعون‌ شلومیئیل‌ بن‌ صوریشَدّای‌ باشد.
\v 13 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، پنجاه‌ و نه‌ هزار و سیصد نفر بودند.
\s5
\v 14 و سبط‌ جاد و رئیس‌ بنی‌جاد اَلیاساف‌ بن‌ رَعُوْئیل‌ باشد.
\v 15 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، چهل‌ و پنج‌ هزار و ششصد و پنجاه‌ نفر بودند.
\s5
\v 16 جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ محلۀ رؤبین‌ برحسب‌ افواج‌ ایشان‌ صد و پنجاه‌ و یك‌ هزار و چهارصد و پنجاه‌ نفر بودند و ایشان‌ دوم‌ كوچ‌ كنند.
\s5
\v 17 « و بعد از آن‌ خیمۀ اجتماع‌ با محلۀ لاویان‌ در میان‌ محله‌ها كوچ‌ كند، چنانكه‌ خیمه‌ می‌زنند، همچنان‌ هر كس‌ در جای‌ خود نزد عَلَمهای‌ خویش‌ كوچ‌ كنند.
\s5
\v 18 « و به‌ طرف‌ مغرب‌، عَلَم‌ محلۀ اَفرایم‌ برحسب‌ افواج‌ ایشان‌ و رئیس‌ بنی‌اَفرایم‌، الیشَمَع‌ بن‌ عَمّیهود باشد.
\v 19 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، چهل‌ هزار و پانصد نفر بودند.
\s5
\v 20 و در پهلوی‌ او سبط‌ مَنَسّی‌، و رئیس‌ بنی‌مَنَسّی‌ جَمْلیئیل‌ بن‌ فَدَهْصور باشد.
\v 21 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، سی‌ و دو هزار و دویست‌ نفر بودند.
\s5
\v 22 و سبط‌ بنیامین‌ و رئیس‌ بنی‌بنیامین‌، اَبیدان‌ بن‌ جِدعونی‌ باشد.
\v 23 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، سی‌ و پنج‌ هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 24 جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ محلۀ اَفرایم‌ برحسب‌ افواج‌ ایشان‌، صد و هشت‌ هزار و یكصد نفر بودند، و ایشان‌ سوم‌ كوچ‌ كنند.
\s5
\v 25 « و به‌ طرف‌ شمال‌، عَلَم‌ محلۀ دان‌، برحسب‌ افواج‌ ایشان‌، و رئیس‌ بنی‌دان‌ اَخیعَزَر بن‌ عَمّیشَدّای‌ باشد.
\v 26 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، شصت‌ و دو هزاروهفت‌صد نفر بودند.
\s5
\v 27 و در پهلوی‌ ایشان‌ سبط‌ اَشیر خیمه‌ زنند، و رئیس‌بنی‌اَشیر فَجْعیئیل‌ بن‌ عُكْران‌ باشد.
\v 28 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، چهل‌ و یك‌ هزار و پانصد نفر بودند.
\s5
\v 29 و سبط‌ نَفْتالی‌ و رئیس‌ بنی‌نَفْتالی‌ اَخیرَع‌ بن‌ عِینان‌ باشد.
\v 30 و فوج‌ او كه‌ از ایشان‌ شمرده‌ شدند، پنجاه‌ و سه‌ هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 31 جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ محلۀ دان‌، صد و پنجاه‌ و هفت‌ هزار و ششصد نفر بودند. ایشان‌ نزد عَلَمهای‌ خود در عقب‌ كوچ‌ كنند.»
\s5
\v 32 اینانند شمرده‌شدگان‌ بنی‌اسرائیل‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ محله‌ها موافق‌ افواج‌ ایشان‌ شش‌صد و سه‌ هزار و پانصد و پنجاه‌ نفر بودند.
\v 33 اما لاویان‌ چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ شمرده‌ نشدند.
\s5
\v 34 و بنی‌اسرائیل‌ موافق‌ هرچه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمودند، به‌ اینطور نزد علمهای‌ خود خیمه‌ می‌زدند و به‌ اینطور هر كس‌ برحسب‌ قبایل‌ خود با خاندان‌ آبای‌ خود كوچ‌ می‌كردند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 این‌ است‌ اَنساب‌ هارون‌ و موسی‌ در روزی كه‌ خداوند در كوه‌ سینا با موسی‌ متكلم‌ شد.
\v 2 و نامهای‌ پسران‌ هارون‌ این‌ است‌: نخست‌زاده‌اش‌ ناداب‌ و اَبیهو و اَلْعازار و ایتامار.
\s5
\v 3 این‌ است‌ نامهای‌ پسران‌ هارون‌ كهنه‌ كه‌ مسح‌ شده‌ بودند كه‌ ایشان‌ را برای‌ كهانت‌ تخصیص‌ نمود.
\v 4 اما ناداب‌ و اَبیهو در حضور خداوند مردند، هنگامی‌ كه‌ ایشان‌ در بیابان‌ سینا آتش‌ غریب‌ به‌ حضور خداوند گذرانیدند، و ایشان‌ راپسری‌ نبود و اَلعازار و ایتامار به‌ حضور پدر خود هارون‌، كهانت‌ می‌نمودند.
\s5
\v 5 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 6 « سبط‌ لاوی‌ را نزدیك‌ آورده‌، ایشان‌ را پیش‌ هارون‌ كاهن‌ حاضر كن‌ تا او را خدمت‌ نمایند.
\s5
\v 7 و ایشان‌ شعائر او و شعائر تمامی‌ جماعت‌ را پیش‌ خیمۀ اجتماع‌ نگاه‌ داشته‌، خدمت‌ مسكن‌ را بجا آورند.
\v 8 و جمیع‌ اسباب‌ خیمۀ اجتماع‌ و شعائر بنی‌اسرائیل‌ را نگاه‌ داشته‌، خدمت‌ مسكن‌ را بجا آورند.
\s5
\v 9 و لاویان‌ را به‌ هارون‌ و پسرانش‌ بده‌، زیراكه‌ ایشان‌ از جانب‌ بنی‌اسرائیل‌ بالكل‌ به‌ وی‌ داده‌ شده‌اند.
\v 10 و هارون‌ و پسرانش‌ را تعیین‌ نما تا كهانت‌ خود را بجا بیاورند، و غریبی‌ كه‌ نزدیك‌ آید، كشته‌ شود.»
\s5
\v 11 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌
\v 12 كه‌ « اینك‌ من‌ لاویان‌ را از میان‌ بنی‌اسرائیل‌، به‌ عوض‌ هر نخست‌زاده‌ای‌ از بنی‌اسرائیل‌ كه‌ رَحِم‌ را بگشاید گرفته‌ام‌، پس‌ لاویان‌ از آن‌ من‌ می‌باشند.
\v 13 زیرا جمیع‌ نخست‌زادگان‌ از آنِ منند، و در روزی‌ كه‌ همۀ نخست‌زادگان‌ زمین‌ مصر را كشتم‌، جمیع‌ نخست‌زادگان‌ اسرائیل‌ را خواه‌ از انسان‌ و خواه‌ از بهایم‌ برای‌ خود تقدیس‌ نمودم‌، پس‌ از آن‌ من‌ می‌باشند. من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 14 و خداوند موسی‌ را در بیابان‌ سینا خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 15 « بنی‌لاوی‌ را برحسب‌ خاندان‌ آبا و قبایل‌ ایشان‌ بشمار، هر ذكور ایشان‌ را از یك‌ ماهه‌ و زیاده‌ بشمار.»
\v 16 پس‌ موسی‌ برحسب‌ قول‌ خداوند چنانكه‌ مأمور شد، ایشان‌ را شمرد.
\s5
\v 17 و پسران‌ لاوی‌ موافق‌ نامهای‌ ایشان‌ اینانند: جَرشون‌ و قَهات‌ و مَراری‌.
\v 18 و نامهای‌ بنی‌جَرْشون‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ این‌ است‌: لِبْنی‌ و شِمْعی‌.
\v 19 و پسران‌ قَهات‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: عَمرام‌ و یصْهار و حَبرون‌ و عُزّیئیل‌.
\v 20 و پسران‌ مَراری‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: مَحْلی‌ و موشی‌ بودند. اینانند قبایـل‌ لاویان‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌.
\s5
\v 21 و از جَرشون‌، قبیلۀ لِبْنی‌ و قبیلۀ شِمْعی‌. اینانند قبایل‌ جَرشونیان‌.
\v 22 و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ به‌ شمارۀ همۀ ذكوران‌ از یك‌ ماهه‌ و بالاتر، شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ هفت‌ هزار و پانصد نفر بودند.
\v 23 و قبایل‌ جَرشونیان‌ در عقب‌ مسكن‌، به‌ طرف‌ مغرب‌ خیمه‌ زنند.
\s5
\v 24 و سَروَر خاندان‌ آبای‌ جَرشونیان‌، اَلیاساف‌ بن‌ لایل‌ باشد.
\v 25 و ودیعت‌ بنی‌جَرشون‌ در خیمۀ اجتماع‌، مسكن‌ و خیمه‌ و پوشش‌ آن‌ و پردۀ دروازۀ خیمۀ اجتماع‌ باشد.
\v 26 و تجیرهای‌ صحن‌ و پردۀ دروازۀ صحن‌ كه‌ پیش‌ روی‌ مسكن‌ و به‌ اطراف‌ مذبح‌ است‌ و طنابهایش‌ با هر خدمت‌ آنها.
\s5
\v 27 و از قَهات‌، قبیلۀ عَمرامیان‌ و قبیلۀ یصهاریان‌ و قبیلۀ حَبْرونیان‌ و قبیلۀ عُزّیئیلیان‌، اینانند قبایل‌ قَهاتیان‌.
\v 28 به‌ شمارۀ همۀ ذكوران‌ از یك‌ ماهه‌ و بالاتر، هشت‌ هزار و شش‌صد نفر بودند كه‌ ودیعت‌ قدس‌ را نگاه‌ می‌داشتند.
\v 29 و قبایل‌ بنی‌قَهات‌ به‌ طرف‌ جنوب‌ مسكن‌، خیمه‌ بزنند.
\s5
\v 30 و سَروَر خاندان‌ آبای‌ قبایل‌ قَهاتیان‌، اَلیاصافان‌ بن‌ عُزّیئیل‌ باشد.
\v 31 و ودیعت‌ ایشان‌ تابوت‌ و میز و شمعدان‌ و مذبح‌ها و اسباب‌ قدس‌ كه‌ با آنها خدمت‌ می‌كنند، و حجاب‌ و هر خدمت‌ آن‌ باشد.
\v 32 و سرور سروران‌ لاویان‌، اَلعازار بن‌ هارونِ كاهن‌ باشد، و نظارتِ نگهبانانِ خدمتِ قدس‌، او را خواهد بود.
\s5
\v 33 و از مَراری‌، قبیلۀ مَحَلیان‌ و قبیلۀ موشیان‌؛اینانند قبایل‌ مَراری‌.
\v 34 و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ و شمارۀ همۀ ذكوران‌ از یك‌ ماهه‌ و بالاتر، شش‌ هزار و دویست‌ نفر بودند.
\v 35 و سرور خاندان‌ آبای‌ قبایل‌ مَراری‌، صوریئیل‌ بن‌ ابیحایل‌ باشد و ایشان‌ به‌ طرف‌ شمالی‌ مسكن‌، خیمه‌ بزنند.
\s5
\v 36 و ودیعت‌ معین‌ بنی‌مَراری‌، تختهای‌ مسكن‌ و پشت‌بندهایش‌ و ستونهایش‌ و پایه‌هایش‌ و تمامی‌ اسبابش‌ با تمامی‌ خدمتش‌ باشد.
\v 37 و ستونهای‌ اطراف‌ صحن‌ و پایه‌های‌ آنها و میخها و طنابهای‌ آنها.
\s5
\v 38 و پیش‌ مسكن‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ و پیش‌ روی‌ خیمۀ اجتماع‌ به‌ طرف‌ طلوع‌ شمس‌، موسی‌ و هارون‌ و پسرانش‌ خیمه‌ بزنند و نگاهبانی‌ قدس‌ را و نگاهبانی‌ بنی‌اسرائیل‌ را بدارند. و هر غریبی‌ كه‌ نزدیك‌ آید، كشته‌شود.
\v 39 و جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ لاویان‌ كه‌ موسی‌ و هارون‌ ایشان‌ را برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ و فرمان‌ خداوند شمردند، همۀ ذكوران‌ از یك‌ ماهه‌ و بالاتر، بیست‌ و دو هزار نفر بودند.
\s5
\v 40 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « جمیع‌ نخست‌زادگان‌ نرینۀ بنی‌اسرائیل‌ را از یك‌ ماهه‌ و بالاتر بشمار، و حساب‌ نامهای‌ ایشان‌ را بگیر.
\v 41 و لاویان‌ را به‌ عوض‌ همۀ نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ بگیر، و بهایم‌ لاویان‌ را به‌ عوض‌ همۀ نخست‌زادگان‌ بهایم‌ بنی‌اسرائیل‌.»
\s5
\v 42 پس‌ موسی‌ چنانكه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود، همۀ نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌ را شمرد.
\v 43 و جمیع‌ نخست‌زادگان‌ نرینه‌، برحسب‌ شمارۀ اسم‌های‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ از یك‌ ماهه‌ و بالاتر، بیست‌ و دو هزار و دویست‌ و هفتاد و سه‌ نفر بودند.
\s5
\v 44 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 45 « لاویان‌ را به‌ عوض‌ جمیع‌ نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌، و بهایم‌ لاویان‌ را به‌ عوض‌ بهایم‌ ایشان‌ بگیر، و لاویان‌ از آن‌ من‌ خواهند بود. من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 46 و اما دربارۀ فدیۀ دویست‌ و هفتاد و سه‌ نفر از نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ بر لاویان‌ زیاده‌اند،
\v 47 پنج‌ مثقال‌ برای‌ هر سَری‌ بگیر، آن‌ را موافق‌ مثقال‌ قدس‌ كه‌ بیست‌ جیره‌ یك‌ مثقال‌ باشد، بگیر.
\v 48 و نقد فدیۀ آنانی‌ كه‌ از ایشان‌ زیاده‌اند به‌ هارون‌ و پسرانش‌ بده‌.»
\s5
\v 49 پس‌ موسی‌ نقد فدیه‌ را از آنانی‌ كه‌ زیاده‌ بودند، بر كسانی‌ كه‌ لاویان‌ فدیۀ آنها شده‌ بودند، گرفت‌.
\v 50 و از نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌ نقد را كه‌ هزار و سیصد و شصت‌ و پنج‌ مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌ باشد، گرفت‌.
\v 51 و موسی‌ نقد فدیه‌ را برحسب‌ قول‌ خداوند چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود، به‌ هارون‌ و پسرانش‌ داد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌،گفت‌:
\v 2 « حساب‌ بنی‌قَهات‌ را از میان‌ بنی‌لاوی‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ بگیر.
\v 3 از سی‌ ساله‌ و بالاتر تا پنجاه‌ ساله‌، هر كه‌ داخل‌ خدمت‌ شود تا در خیمۀ اجتماع‌ كار كند.
\v 4 « و خدمت‌ بنی‌قَهات‌ در خیمۀ اجتماع‌، كار قدس‌الاقداس‌ باشد.
\s5
\v 5 « و هنگامی‌ كه‌ اردو كوچ‌ می‌كند هارون‌ و پسرانش‌ داخل‌ شده‌، پوشش‌ حجاب‌ را پایین‌ بیاورند، و تابوت‌ شهادت‌ را به‌ آن‌ بپوشانند.
\v 6 و بر آن‌ پوششِ پوستِ خزِ آبی‌ بگذارند و جامه‌ای‌ كه‌ تمام‌ آن‌ لاجوردی‌ باشد بالای‌ آن‌ پهن‌ نموده‌، چوب‌دستهایش‌ را بگذرانند.
\s5
\v 7 « و بر میز نانِ تَقْدِمِه‌، جامۀ لاجوردی‌بگسترانند و بر آن‌، بشقابها و قاشقها و كاسه‌ها و پیاله‌های‌ ریختنی‌ را بگذارنند و نان‌ دائمی‌ بر آن‌ باشد.
\v 8 و جامۀ قرمز بر آنها گسترانیده‌، آن‌ را به‌ پوشش‌ پوست‌ خز بپوشانند و چوبدستهایش‌ را بگذرانند.
\s5
\v 9 « و جامۀ لاجوردی‌ گرفته‌، شمعدان‌ روشنایی‌ و چراغهایش‌ و گُلگیرهایش‌ و سینی‌هایش‌ و تمامی‌ ظروف‌ روغنش‌ را كه‌ به‌ آنها خدمتش‌ می‌كنند بپوشانند،
\v 10 و آن‌ را و همۀ اسبابش‌ را در پوشش‌ پوست‌ خز گذارده‌، بر چوب‌دستی‌ بگذارند.
\v 11 « و بر مذبح‌ زرین‌، جامۀ لاجوردی‌ گسترانیده‌، آن‌ را به‌ پوشش‌ پوست‌ خز بپوشانند، و چوبدستهایش‌ را بگذرانند.
\s5
\v 12 « و تمامی‌ اسباب‌ خدمت‌ را كه‌ به‌ آنها در قدس‌ خدمت‌ می‌كنند گرفته‌، آنها را در جامۀ لاجوردی‌ بگذارند، و آنها را به‌ پوشش‌ پوست‌ خز پوشانیده‌، بر چوبدست‌ بنهند.
\v 13 « و مذبح‌ را از خاكستر خالی‌ كرده‌، جامۀ ارغوانی‌ بر آن‌ بگسترانند.
\v 14 و جمیع‌ اسبابش‌ را كه‌ به‌ آنها خدمت‌ آن‌ را می‌كنند یعنی‌ مِجْمَرها و چنگالها و خاك‌اندازها و كاسه‌ها، همۀ اسباب‌ مذبح‌ را بر روی‌ آن‌ بنهند، و بر آن‌ پوشش‌، پوست‌ خز گسترانیده‌، چوب‌ دستهایش‌ را بگذرانند.
\s5
\v 15 « و چون‌ هارون‌ و پسرانش‌ در هنگام‌ كوچ‌ كردن‌ اردو، از پوشانیدن‌ قدس‌ و تمامی‌ اسباب‌ قدس‌ فارغ‌ شوند، بعد از آن‌ پسران‌ قَهات‌ برای‌ برداشتن‌ آن‌ بیایند، اما قدس‌ را لمس‌ ننمایند مبادا بمیرند، این‌ چیزها از خیمۀ اجتماع‌ حمل‌ بنی‌قهات‌ می‌باشد.
\v 16 « و ودیعت‌ اَلعازار بن‌ هارون‌ كاهن‌، روغن‌ بجهت‌ روشنایی‌ و بخور خوشبو و هدیۀ آردی‌دائمی‌ و روغن‌ مسح‌ و نظارت‌ تمامی‌ مسكن‌ می‌باشد، با هرآنچه‌ در آن‌ است‌، خواه‌ از قدس‌ و خواه‌ از اسبابش‌.»
\s5
\v 17 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 18 « سبط‌ قبایل‌ قَهاتیان‌ را از میان‌ لاویان‌ منقطع‌ مسازید.
\v 19 بلكه‌ با ایشان‌ چنین‌ رفتار نمایید تا چون‌ به‌ قدس‌الاقداس‌ نزدیك‌ آیند، زنده‌ بمانند و نمیرند. هارون‌ و پسرانش‌ داخل‌ آن‌ بشوند، و هریك‌ از ایشان‌ را به‌ خدمت‌ و حمل‌ خود بگمارند.
\v 20 و اما ایشان‌ بجهت‌ دیدن‌ قدس‌ لحظه‌ای‌ هم‌ داخل‌ نشوند، مبادا بمیرند.»
\s5
\v 21 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 22 « حساب‌ بنی‌جَرشون‌ را نیز برحسب‌ خاندان‌ آبا و قبایل‌ ایشان‌ بگیر.
\v 23 از سی‌ ساله‌ و بالاتر تا پنجاه‌ ساله‌ ایشان‌ را بشمار، هر كه‌ داخل‌ شود تا در خیمۀ اجتماع‌ به‌ شغل‌ بپردازد و خدمت‌ بنماید.
\s5
\v 24 « این‌ است‌ خدمت‌ قبایل‌ بنی‌جرشون‌ در خدمت‌گذاری‌ و حمل‌،
\v 25 كه‌ تجیرهای‌ مسكن‌ و خیمۀ اجتماع‌ را با پوشش‌ آن‌ و پوشش‌ پوست‌ خز كه‌ بر بالای‌ آن‌ است‌، و پردۀ دروازۀ خیمۀ اجتماع‌ را بردارند.
\v 26 و تجیرهای‌ صحن‌ و پردۀ مدخل‌ دروازۀ صحن‌، كه‌ پیش‌ مسكن‌ و به‌ اطراف‌ مذبح‌ است‌، و طنابهای‌ آنها و همۀ اسباب‌ خدمت‌ آنها و هرچه‌ به‌ آنها باید كرده‌ شود، ایشان‌ بكنند.
\s5
\v 27 و تمامی‌ خدمت‌ بنی‌جَرشون‌ در هر حمل‌ و خدمت‌ ایشان‌، به‌ فرمان‌ هارون‌ و پسران‌ او بشود، و جمیع‌ حملهای‌ ایشان‌ را بر ایشان‌ ودیعت‌ گذارید.
\v 28 این‌ است‌ خدمت‌ قبایل‌ بنی‌جَرشون‌ در خیمۀ اجتماع‌. و نظارت‌ ایشان‌ به‌ دست‌ ایتاماربن‌ هارون‌ كاهن‌ باشد.
\s5
\v 29 « و بنی‌مَراری‌ را برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ بشمار.
\v 30 از سی‌ ساله‌ و بالاتر تا پنجاه‌ ساله‌ هركه‌ به‌ خدمت‌ داخل‌ شود، تا كار خیمۀ اجتماع‌ را بنماید. ایشان‌ را بشمار.
\s5
\v 31 این‌ است‌ ودیعت‌ حمل‌ ایشان‌، در تمامی‌ خدمت‌ ایشان‌ در خیمۀ اجتماع‌، تختهای‌ مسكن‌ و پشت‌بندهایش‌ و ستونهایش‌ و پایه‌هایش‌
\v 32 و ستونهای‌ اطراف‌ صحن‌ و پایه‌های‌ آنها و میخهای‌ آنها و طنابهای‌ آنها با همۀ اسباب‌ آنها، و تمامی‌ خدمت‌ آنها، پس‌ اسباب‌ ودیعت‌ حمل‌ ایشان‌ را به‌ نامها حساب‌ كنید.
\s5
\v 33 این‌ است‌ خدمت‌ قبایل‌ بنی‌مَراری‌ در تمامی‌ خدمت‌ ایشان‌ در خیمۀ اجتماع‌، زیردست‌ ایتامار بن‌ هارونِ كاهن‌.»
\s5
\v 34 و موسی‌ و هارون‌ و سروران‌ جماعت‌، بنی‌قهات‌ را برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ شمردند.
\v 35 از سی‌ ساله‌ و بالاتر تا پنجاه‌ ساله‌ هركه‌ به‌ خدمت‌ داخل‌ می‌شد تا در خیمۀ اجتماع‌ مشغول‌ شود.
\v 36 و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌، دو هزار و هفتصد و پنجاه‌ نفر بودند.
\s5
\v 37 اینانند شمرده‌شدگان‌ قبایل‌ قَهاتیان‌، هركه‌ در خیمۀ اجتماع‌ كار می‌كرد كه‌ موسی‌ و هارون‌ ایشان‌ را برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ فرموده‌ بود، شمردند.
\s5
\v 38 و شمرده‌شدگان‌ بنی‌جَرشون‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌،
\v 39 از سی‌ ساله‌ و بالاتر تا پنجاه‌ ساله‌، هركه‌ به‌ خدمت‌ داخل‌ می‌شد تا در خیمۀ اجتماع‌ كار كند.
\v 40 و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، دو هزار و ششصد و سی‌ نفر بودند.
\s5
\v 41 اینانندشمرده‌شدگان‌ قبایل‌ بنی‌جَرشون‌، هركه‌ در خیمۀ اجتماع‌ كار می‌كرد كه‌ موسی‌ و هارون‌ ایشان‌ را برحسب‌ فرمان‌ خداوند شمردند.
\s5
\v 42 و شمرده‌شدگان‌ قبایل‌ بنی‌مَراری‌ برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌،
\v 43 از سی‌ ساله‌ و بالاتر تا پنجاه‌ ساله‌، هركه‌ به‌ خدمت‌ داخل‌ می‌شد تا در خیمۀ اجتماع‌ كار كند.
\v 44 و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ سه‌ هزار و دویست‌ نفر بودند.
\s5
\v 45 اینانند شمرده‌شدگان‌ قبایل‌ بنی‌مراری‌ كه‌ موسی‌ و هارون‌ ایشان‌ را برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ فرموده‌ بود، شمردند.
\s5
\v 46 جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ لاویان‌ كه‌ موسی‌ و هارون‌ و سروران‌ اسرائیل‌ ایشان‌ را برحسب‌ قبایل‌ و خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ شمردند،
\v 47 از سی‌ ساله‌ و بالاتر تا پنجاه‌ ساله‌ هركه‌ داخل‌ می‌شد تا كار خدمت‌ و كار حملها را در خیمۀ اجتماع‌ بكند.
\v 48 شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ هشت‌ هزار و پانصد و هشتاد نفر بودند،
\s5
\v 49 برحسب‌ فرمان‌ خداوند به‌ توسط‌ موسی‌، هركس‌ موافق‌ خدمتش‌ و حملش‌ شمرده‌ شد. و چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود، او ایشان‌ را شمرد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ را امر فرما كه‌ مبروص‌ را و هركه‌ جریان‌ دارد و هركه‌ از مَیتَه‌ نجس‌ شود، از اردو اخراج‌ كنند.
\v 3 خواه‌ مرد و خواه‌ زن‌، ایشان‌ را اخراج‌ نمایید؛ بیرون‌ از اردو ایشان‌ را اخراج‌نمایید، تا اردوی‌ خود را جایی‌ كه‌ من‌ در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ هستم‌، نجس‌ نسازند.»
\v 4 و بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ كردند، و آن‌ كسان‌ را بیرون‌ از اردو اخراج‌ كردند. چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ گفته‌ بود، بنی‌اسرائیل‌ به‌ آن‌ طور عمل‌ نمودند.
\s5
\v 5 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 6 « بنی‌اسرائیل‌ را بگو: هرگاه‌ مردی‌ یا زنی‌ به‌ هركدام‌ از جمیع‌ گناهان‌ انسان‌ مرتكب‌ شده‌، به‌ خداوند خیانت‌ ورزد، و آن‌ شخص‌ مجرم‌ شود،
\v 7 آنگاه‌ گناهی‌ را كه‌ كرده‌ است‌ اعتراف‌ بنماید، و اصل‌ جرم‌ خود را رد نماید، و خمس‌ آن‌ را برآن‌ مزید كرده‌، به‌ كسی‌ كه‌ بر او جرم‌ نموده‌ است‌، بدهد.
\s5
\v 8 و اگر آن‌ كس‌ را ولیای‌ نباشد كه‌ دیۀ جرم‌ به‌ او داده‌ شود، آنگاه‌ دیۀ جرمی‌ كه‌ برای‌ خداوند داده‌ می‌شود، از آن‌ كاهن‌ خواهد بود، علاوه‌ بر قوچ‌ كفاره‌ كه‌ به‌ آن‌ دربارۀ وی‌ كفاره‌ می‌شود.
\v 9 و هر هدیۀ افراشتنی‌ از همۀ موقوفات‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ نزد كاهن‌ می‌آورند، از آن‌ او باشد.
\v 10 و موقوفات‌ هر كس‌ از آن‌ او خواهد بود، و هرچه‌ كه‌ كسی‌ به‌ كاهن‌ بدهد، از آن‌ او باشد.»
\s5
\v 11 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 12 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: هرگاه‌ زن‌ كسی‌ از او برگشته‌، به‌ وی‌ خیانت‌ ورزد،
\s5
\v 13 و مردی‌ دیگر با او همبستر شود، و این‌ از چشمان‌ شوهرش‌ پوشیده‌ و مستور باشد، آن‌ زن‌ نجس‌ می‌باشد. و اگر بر او شاهدی‌ نباشد و درعین‌ فعل‌ گرفتار نشود،
\v 14 و روح‌ غیرت‌ بر او بیاید و به‌ زن‌ خود غیور شود، و آن‌ زن‌ نجس‌ شده‌ باشد، یا روح‌ غیرت‌ بر او بیاید و به‌ زن‌ خود غیور شود، و آن‌ زن‌ نجس‌ نشده‌ باشد،
\s5
\v 15 پس‌ آن‌ مرد زن‌ خود را نزد كاهن‌ بیاورد، و بجهت‌ او برای‌ هدیه‌، یك‌ عشر ایفۀ آرد جوین‌ بیاورد، و روغن‌ بر آن‌ نریزد، و كندر بر آن‌ ننهد، زیرا كه‌ هدیۀ غیرت‌ است‌ و هدیۀ یادگار، كه‌ گناه‌ را بیاد می‌آورد.
\s5
\v 16 « و كاهن‌ او را نزدیك‌ آورده‌، به‌ حضور خداوند برپا دارد.
\v 17 و كاهن‌ آب‌ مقدس‌ در ظرف‌ سفالین‌ بگیرد، و كاهن‌ قدری‌ از غباری‌ كه‌ بر زمین‌ مسكن‌ باشد گرفته‌، بر آب‌ بپاشد.
\s5
\v 18 و كاهن‌ زن‌ را به‌ حضور خداوند برپا داشته‌، موی‌ سر او را باز كند و هدیۀ یادگار را كه‌ هدیۀ غیرت‌ باشد بر دست‌ آن‌ زن‌ بگذارد، و آب‌ تلخ‌ لعنت‌ بر دست‌ كاهن‌ باشد.
\v 19 و كاهن‌ به‌ زن‌ قسم‌ داده‌، به‌ وی‌ بگوید: اگر كسی‌ با تو همبستر نشده‌، و اگر بسوی‌ نجاست‌ به‌ كسی‌ غیر از شوهر خود برنگشته‌ای‌، پس‌ از این‌ آب‌ تلخ‌ لعنت‌ مبرا شوی‌.
\s5
\v 20 و لیكن‌ اگر به‌ غیر از شوهر خود برگشته‌، نجس‌ شده‌ای‌، و كسی‌ غیر از شوهرت‌ با تو همبستر شده‌است‌،
\v 21 آنگاه‌ كاهن‌ زن‌ را قسم‌ لعنت‌ بدهد و كاهن‌ به‌ زن‌ بگوید: خداوند تو را در میان‌ قومت‌ مورد لعنت‌ و قسم‌ بسازد به‌ اینكه‌ خداوند ران‌ تو را ساقط و شكم‌ تو را مُنْتَفَخ‌ گرداند.
\v 22 و این‌ آب‌ لعنت‌ در احشای‌ تو داخل‌ شده‌، شكم‌ تو را منتفخ‌ و ران‌ تو را ساقط بسازد. و آن‌ زن‌ بگوید: آمین‌ آمین‌.
\s5
\v 23 « و كاهن‌ این‌ لعنتها را در طوماری‌ بنویسد، و آنها را در آب‌ تلخ‌ محو كند.
\s5
\v 24 و آن‌ آب‌ لعنت‌تلخ‌ را به‌ زن‌ بنوشاند، و آن‌ آب‌ لعنت‌ در او داخل‌ شده‌، تلخ‌ خواهد شد.
\v 25 و كاهن‌ هدیۀ غیرت‌ را از دست‌ زن‌ گرفته‌، آن‌ هدیه‌ را به‌ حضور خداوند بجنباند، و آن‌ را نزد مذبح‌ بیاورد.
\v 26 و كاهن‌ مشتی‌ از هدیه‌ برای‌ یادگاری‌ آن‌ گرفته‌، آن‌ را بر مذبح‌ بسوزاند و بعد از آن‌، آن‌ آب‌ را به‌ زن‌ بنوشاند.
\s5
\v 27 و چون‌ آب‌ را به‌ او نوشانید، اگر نجس‌ شده‌ و به‌ شوهر خود خیانت‌ ورزیده‌ باشد، آن‌ آب‌ لعنت‌ داخل‌ او شده‌، تلخ‌ خواهد شد، و شكم‌ او مُنْتَفَخ‌ و ران‌ او ساقط خواهد گردید، و آن‌ زن‌ در میان‌ قوم‌ خود مورد لعنت‌ خواهدبود.
\v 28 و اگر آن‌ زن‌ نجس‌ نشده‌، طاهر باشد، آنگاه‌ مبرا شده‌، اولاد خواهد زایید.
\s5
\v 29 « این‌ است‌ قانون‌ غیرت‌، هنگامی‌ كه‌ زن‌ از شوهر خود برگشته‌، نجس‌ شده‌ باشد.
\v 30 یا هنگامی‌ كه‌ روح‌ غیرت‌ بر مرد بیاید، و بر زنش‌ غیور شود، آنگاه‌ زن‌ را به‌ حضور خداوند برپا بدارد، و كاهن‌ تمامی‌ این‌ قانون‌ را دربارۀ او اجرا دارد.
\s5
\v 31 پس‌ آن‌ مرد از گناه‌ مبرا شود، و زن‌ گناه‌ خود را متحمل‌ خواهد بود.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ مرد یا زن‌ نذر خاص‌، یعنی‌ نذر نذیره‌ بكند، و خود را برای‌ خداوند تخصیص‌ نماید،
\v 3 آنگاه‌ از شراب‌ و مسكرات‌ بپرهیزد و سركۀ شراب‌ و سركۀ مسكرات‌ را ننوشد، و هیچ‌ عصیر انگور ننوشد، و انگور تازه‌ یا خشك‌ نخورد.
\v 4 و تمام‌ ایام‌ تخصیصش‌ از هر چیزی‌ كه‌ از تاك‌ انگورساخته‌ شود، از هسته‌ تا پوست‌ نخورد.
\s5
\v 5 « و تمام‌ ایام‌ نذر تخصیص‌ او، اُستُره‌ بر سر او نیاید، و تا انقضای‌ روزهایی‌ كه‌ خود را برای‌ خداوند تخصیص‌ نموده‌ است‌، مقدس‌ شده‌، گیسهای‌ موی‌ سر خود را بلند دارد.
\s5
\v 6 « و تمام‌ روزهایی‌ كه‌ خود را برای‌ خداوند تخصیص‌ نموده‌ است‌، نزدیك‌ بدن‌ میت‌ نیاید.
\v 7 برای‌ پدر و مادر و برادر و خواهر خود، هنگامی‌ كه‌ بمیرند خویشتن‌ را نجس‌ نسازد، زیرا كه‌ تخصیص‌ خدایش‌ بر سر وی‌ می‌باشد.
\v 8 تمامی‌ روزهای‌ تخصیصش‌ برای‌ خداوند مقدس‌ خواهد بود.
\s5
\v 9 « و اگر كسی‌ دفعتاً ناگهان‌ نزد او بمیرد، پس‌ سر خود را در روز طهارت‌ خویش‌ بتراشد، یعنی‌ در روز هفتم‌ آن‌ را بتراشد.
\s5
\v 10 و در روز هشتم‌ دو فاخته‌ یا دو جوجۀ كبوتر نزد كاهن‌ به‌ در خیمۀ اجتماع‌ بیاورد.
\v 11 و كاهن‌ یكی‌ را برای‌ قربانی‌ گناه‌ و دیگری‌ را برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ گذرانیده‌، برای‌ وی‌ كفاره‌ نماید، از آنچه‌ به‌ سبب‌ میت‌، گناه‌ كرده‌ است‌؛ و سر او را در آن‌ روز تقدیس‌ نمایـد.
\s5
\v 12 و روزهای‌ تخصیص‌ خود را برای‌ خداوند (از نو) تخصیص‌ نماید، و برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ برای‌ قربانی‌ جرم‌ بیاورد. لیكن‌ روزهای‌ اول‌ ساقط خواهد بود، چونكه‌ تخصیصش‌ نجس‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 13 « این‌ است‌ قانون‌ نذیره‌، چون‌ روزهای‌ تخصیص‌ او تمام‌ شود، آنگاه‌ او را نزد دروازه‌ خیمۀ اجتماع‌ بیاورند.
\v 14 و قربانی‌ خود را برای‌ خداوند بگذراند، یعنی‌ یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌، و یك‌ برۀ ماده‌ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌، بجهت‌ قربانی‌ گناه‌، و یك‌ قوچ‌بی‌عیب‌ بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌.
\v 15 و یك‌ سبد نان‌ فطیر یعنی‌ گِرده‌های‌ آرد نرم‌ سرشته‌شدۀ با روغن‌، و قرصهای‌ فطیر مسح‌ شده‌ با روغن‌، و هدیۀ آردی‌ آنها و هدیۀ ریختنی‌ آنها.
\s5
\v 16 « و كاهن‌ آنها را به‌ حضور خداوند نزدیك‌ آورده‌، قربانی‌ گناه‌ و قربانی‌ سوختنی او را بگذراند.
\v 17 و قوچ‌ را با سبد نان‌ فطیر بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌ برای‌ خداوند بگذراند، و كاهن‌ هدیۀ آردی‌ و هدیۀ ریختنی‌ او را بگذراند.
\s5
\v 18 « و آن‌ نذیره‌ سر تخصیص‌ خود را نزد در خیمۀ اجتماع‌ بتراشد، و موی‌ سر تخصیص‌ خود را گرفته‌، آن‌ را بر آتشی‌ كه‌ زیر ذبیحۀ سلامتی‌ است‌ بگذراند.
\s5
\v 19 « و كاهن‌ سرْدست‌ بریان‌ شدۀ قوچ‌ را با یك‌ گِرده‌ فطیر از سبد و یك‌ قرص‌ فطیر گرفته‌، آن‌ را بر دست‌ نذیره‌، بعد از تراشیدن‌ سر تخصیصش‌ بگذارد.
\v 20 و كاهن‌ آنها را بجهت‌ هدیۀ جنبانیدنی‌ به‌ حضور خداوند بجنباند، این‌ با سینۀ جنبانیدنی‌ و ران‌ افراشتنی‌ برای‌ كاهن‌، مقدس‌ است‌. و بعد از آن‌ نذیره‌ شراب‌ بنوشد.
\s5
\v 21 « این‌ است‌ قانون‌ نذیره‌ای‌ كه‌ نذر بكند و قانون‌ قربانی‌ كه‌ بجهت‌ تخصیص‌ خود برای‌ خداوند باید بگذراند، علاوه‌ بر آنچه‌ دستش‌ به‌ آن‌ می‌رسد موافق‌ نذری‌ كه‌ كرده‌ باشد، همچنین‌ برحسب‌ قانون‌ تخصیص‌ خود، باید بكند.»
\s5
\v 22 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 23 « هارون‌ و پسرانش‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: به‌ اینطور بنی‌اسرائیل‌ را بركت‌ دهید و به‌ ایشان‌بگویید:
\v 24 « یهوه‌ تو را بركت‌ دهد و تو را محافظت‌ نماید.
\s5
\v 25 یهوه‌ روی‌ خود را بر تو تابان‌ سازد و بر تو رحمت‌ كند.
\v 26 یهوه‌ روی‌ خود را بر تو برافرازد و تو را سلامتی‌ بخشد.
\v 27 و نام‌ مرا بر بنی‌اسرائیل‌ بگذارند، و من‌ ایشان‌ را بركت‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و در روزی‌ كه‌ موسی‌ از برپا داشتن‌ مسكن فارغ‌ شده‌ و آن‌ را مسح‌ نموده‌ و تقدیس‌ كرده‌ و تمامی‌ اسبابش‌ را و مذبح‌ را با تمامی‌ اسبابش‌ مسح‌ كرده‌ و تقدیس‌ نموده‌ بود،
\v 2 سروران‌ اسرائیل‌ و رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ هدیه‌ گذرانیدند. و اینها رؤسای‌ اسباط بودند كه‌ بر شمرده‌شدگان‌ گماشته‌ شدند.
\v 3 پس‌ ایشان‌ بجهت‌ هدیۀ خود، به‌ حضور خداوند شش‌ ارابۀ سرپوشیده‌ و دوازده‌ گاو آوردند، یعنی‌ یك‌ ارابه‌ برای‌ دو سرور، و برای‌ هر نفری‌ یك‌ گاو، و آنها را پیش‌ روی‌ مسكن‌ آوردند.
\s5
\v 4 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 5 « اینها را از ایشان‌ بگیر تا برای‌ بجا آوردن‌ خدمت‌ خیمۀ اجتماع‌ به‌ كار آید، و به‌ لاویان‌ به‌ هر كس‌ به‌ اندازۀ خدمتش‌ تسلیم‌ نما.»
\s5
\v 6 پس‌ موسی‌ ارابه‌ها و گاوها را گرفته‌، آنها را به‌ لاویان‌ تسلیم‌ نمود.
\v 7 دو ارابه‌ و چهار گاو به‌ بنی‌جَرشون‌، به‌ اندازۀ خدمت‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمود.
\v 8 و چهار ارابه‌ و هشت‌ گاو به‌ بنی‌مَراری‌، به‌ اندازۀ خدمت‌ ایشان‌، به‌ دست‌ ایتامار بن‌ هارون‌ كاهن‌ تسلیم‌ نمود.
\s5
\v 9 اما به‌ بنی‌قَهات‌ هیچ‌ نداد، زیرا خدمت‌ قدس‌ متعلق‌ به‌ ایشان‌ بود و آن‌ را بر دوش‌ خود برمی‌داشتند.
\s5
\v 10 و سروران‌ بجهت‌ تبرك‌ مذبح‌، در روز مسح‌ كردن‌ آن‌، هدیه‌ گذرانیدند. و سروران‌ هدیۀ خود را پیش‌ مذبح‌ آوردند.
\v 11 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌ كه‌ هر سرور در روز نوبۀ خود هدیۀ خویش‌ را بجهت‌ تبرك‌ مذبح‌ بگذراند.
\s5
\v 12 و در روز اول‌، نَحشون‌ بن‌ عَمّیناداب‌ از سبط‌ یهودا هدیۀ خود را گذرانید.
\v 13 و هدیۀ او یك‌ طَبَقِ نقره‌ بود كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌، هفتاد مثقال‌ به‌ مثقال‌ قدس‌ كه‌ هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط شده‌ با روغن‌ بود بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 14 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 15 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 16 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی گناه‌.
\v 17 و بجهت‌ ذبیحه‌ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌، این‌ بود هدیۀ نَحشون‌ بن‌ عَمّیناداب‌.
\s5
\v 18 و در روز دوم‌، نتنائیل‌ بن‌ صوغر، سَروَرِ یسّاكار هدیه‌ گذرانید.
\v 19 و هدیه‌ای‌ كه‌ او گذرانید یك‌ طبق‌ نقره‌ بود كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌، موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\s5
\v 20 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\v 21 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌، بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 22 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 23 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌، این‌ بود هدیۀ نَتَنائیل‌ بن‌ صوغر.
\s5
\v 24 و در روز سوم‌، اَلیآب‌ بن‌ حیلون‌ سرور بنی‌زبولون‌،
\v 25 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌، موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌مخلوط با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 26 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور،
\s5
\v 27 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 28 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 29 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ اَلیآب‌ بن‌ حیلون‌.
\s5
\v 30 و در روز چهارم‌، اَلیصور بن‌ شَدَیئور سرور بنی‌رؤبین‌.
\v 31 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌، موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 32 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 33 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 34 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 35 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ اَلیصوربن‌ شَدَیئور.
\s5
\v 36 و در روز پنجم‌، شَلومیئیل‌ بن‌ صوریشدّای‌ سرور بنی‌شمعون‌.
\v 37 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌، موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌ بجهت‌ هدیه‌ آردی‌.
\v 38 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 39 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 40 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 41 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ شَلومیئیل‌ بن‌ صوریشَدّای‌.
\s5
\v 42 و در روز ششم‌، اَلیاساف‌ بن‌ دَعوئیل‌ سرور بنی‌جاد.
\v 43 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌،موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط‌ با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 44 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 45 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 46 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 47 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ اَلیاساف‌ بن‌ دَعوئیل‌.
\s5
\v 48 و در روز هفتم‌، اَلیشَمَع‌ بن‌ عَمّیهود سرور بنی‌افرایم‌.
\v 49 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌، موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 50 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 51 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 52 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 53 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ اَلیشَمَع‌ بن‌ عَمّیهود.
\s5
\v 54 و در روز هشتم‌، جَمْلیئیل‌ بن‌ فَدَهْصور سرور بنی‌مَنَسّی‌.
\v 55 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌، موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط‌ با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 56 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 57 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 58 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 59 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ جملیئیل‌ بن‌ فَدَهصور.
\s5
\v 60 و در روز نهم‌، اَبیدان‌ بن‌ جِدعونی‌ سرور بنی‌بنیامین‌.
\v 61 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌صد و سی‌ مثقال‌ بود و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌، بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 62 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 63 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 64 و یك‌ بز نر به‌ جهت‌ قربانی‌ گناه‌
\v 65 و به‌ جهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌ دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ اَبیدان‌ بن‌ جِدعونی‌.
\s5
\v 66 و در روز دهم‌، اَخیعَزَربن‌ عَمّیشدّای‌ سرور بنی‌دان‌.
\v 67 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌، هفتاد مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هر دوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط‌ با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 68 و یك‌ قاشق‌ طلا، ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 69 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی سوختنی‌.
\v 70 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 71 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ اَخیعَزَر بن‌ عَمّیشدای‌.
\s5
\v 72 و در روز یازدهم‌، فَجْعیئیل‌ بن‌ عُكران‌ سرور بنی‌اشیر.
\v 73 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌، هفتاد مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌؛ هردوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 74 و یك‌ قاشق‌ طلا ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 75 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 76 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 77 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود هدیۀ فَجْعیئیل‌ بن‌ عُكران‌.
\s5
\v 78 و در روز دوازدهم‌، اَخیرَع‌ بن‌ عینان‌، سَروَربنی‌نفتالی‌.
\v 79 هدیۀ او یك‌ طبق‌ نقره‌ كه‌ وزنش‌ صد و سی‌ مثقال‌ بود، و یك‌ لگن‌ نقره‌ هفتاد مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌، هردوی‌ آنها پر از آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌.
\v 80 و یك‌ قاشق‌ طلا، ده‌ مثقال‌ پر از بخور.
\s5
\v 81 و یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و یك‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌.
\v 82 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 83 و بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، دو گاو و پنج‌ قوچ‌ و پنج‌ بز نر و پنج‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بـود هدیـۀ اَخیرَع‌ بن‌ عینان‌.
\s5
\v 84 این‌ بود تبرك‌ مذبح‌ در روزی‌ كه‌ مسح‌ شده‌بود، از جانب‌ سروران‌ اسرائیل‌ دوازده طبق‌ نقره‌ و دوازده‌ لگن‌ نقره‌ و دوازده‌ قاشق‌ طلا.
\v 85 هر طبق‌ نقره‌ صد و سی‌ مثقال‌ و هر لگن‌ هفتاد، كه‌ تمامی‌ نقرۀ ظروف‌، دوهزار و چهارصد مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌ بود.
\v 86 و دوازده‌ قاشق‌ طلا پُر از بخور هر كدام‌ ده‌ مثقال‌ موافق‌ مثقال‌ قدس‌، كه‌ تمامی‌ طلای‌ قاشقها صد و بیست‌ مثقال‌ بود.
\s5
\v 87 تمامی‌ گاوان‌ بجهت‌ قربانی سوختنی‌، دوازده‌ گاو و دوازده‌ قوچ‌ و دوازده‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌. با هدیۀ آردی‌ آنها و دوازده‌ بزِ نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\v 88 و تمامی گاوان‌ بجهت‌ ذبیحۀ سلامتی‌، بیست‌ و چهار گاو و شصت‌ قوچ‌ و شصت‌ بز نر و شصت‌ بره‌ نرینۀ یك‌ ساله‌. این‌ بود تبرك‌ مذبح‌ بعد از آنكه‌ مسح‌ شده‌ بود.
\s5
\v 89 و چون‌ موسی‌ به‌ خیمۀ اجتماع‌ داخل‌ شد تا با وی‌ سخن‌ گوید، آنگاه‌ قول‌ را می‌شنید كه‌ از بالای‌ كرسی‌ رحمت‌ كه‌ بر تابوت‌ شهادت‌ بود، از میان‌ دو كروبی‌ به‌ وی‌ سخن‌ می‌گفت‌، پس‌ با او تكلم‌ می‌نمود.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ وی‌ بگو: هنگامی‌ كه‌ چراغها را برافرازی‌، هفت‌ چراغ‌ پیش‌ شمعدان‌ روشنایی‌ بدهد.»
\s5
\v 3 پس‌ هارون‌ چنین‌ كرد، و چراغها را برافراشت‌ تا پیش‌ شمعدان‌ روشنایی‌ بدهد، چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود.
\v 4 و صنعت‌ شمعدان‌ این‌ بود: از چرخكاری‌ طلا از ساق‌ تا گُلهایش‌ چرخكاری‌ بود، موافق‌ نمونه‌ای‌ كه‌ خداوند به‌ موسی‌ نشان‌ داده‌ بود، به‌ همین‌ طور شمعدان‌ را ساخت‌.
\s5
\v 5 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 6 « لاویان‌ را از میان‌ بنی‌اسرائیل‌ گرفته‌، ایشان‌ را تطهیر نما.
\s5
\v 7 و بجهت‌ تطهیر ایشان‌، به‌ ایشان‌ چنین‌ عمل‌ نما: آن‌ كفاره‌ گناه‌ را بر ایشان‌ بپاش‌ و بر تمام‌ بدن‌ خود اُستُره‌ بگذرانند، و رخت‌ خود را شسته‌، خود را تطهیر نمایند.
\v 8 و گاوی‌ جوان‌ و هدیۀ آردی‌ آن‌، یعنی‌ آرد نرم‌ مخلوط با روغن‌ بگیرند، و گاو جوان‌ دیگر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ بگیر.
\s5
\v 9 و لاویان‌ را پیش‌ خیمۀ اجتماع‌ نزدیك‌ بیاور، و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ را جمع‌ كن‌.
\v 10 و لاویان‌ را به‌ حضور خداوند نزدیك‌ بیاور، و بنی‌اسرائیل‌ دستهای‌ خود را بر لاویان‌ بگذارند.
\v 11 و هارون‌ لاویان‌ را از جانب‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ حضور خداوند هدیه‌ بگذراند، تا خدمت‌ خداوند را بجا بیاورند.
\s5
\v 12 و لاویان‌ دستهای‌ خود را بر سر گاوان‌ بنهند، و تو یكی‌ را بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ و دیگری‌ را بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوندبگذران‌، تا بجهت‌ لاویان‌ كفاره‌ شود.
\v 13 و لاویان‌ را پیش‌ هارون‌ و پسرانش‌ برپا بدار، و ایشان‌ را برای‌ خداوند هدیه‌ بگذران‌.
\s5
\v 14 و لاویان‌ را از میان‌ بنی‌اسرائیل‌ جدا نما و لاویان‌ از آن‌ من‌ خواهند بود.
\v 15 « و بعد از آن‌ لاویان‌ داخل‌ شوند تا خدمت‌ خیمۀ اجتماع‌ را بجا آورند، و تو ایشان‌ را تطهیر كرده‌، ایشان‌ را هدیه‌ بگذران‌.
\s5
\v 16 زیراكه‌ ایشان‌ از میان‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ من‌ بالكل‌ داده‌ شده‌اند، و به‌ عوض‌ هر گشایندۀ رحم‌، یعنی‌ به‌ عوض‌ همۀ نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌، ایشان‌ را برای‌ خود گرفته‌ام‌.
\v 17 زیرا كه‌ جمیع‌ نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌ خواه‌ از انسان‌ و خواه‌ از بهایم‌، از آن‌ من‌اند. در روزی‌ كه‌ جمیع‌ نخست‌زادگان‌ را در زمین‌ مصر زدم‌، ایشان‌ را برای‌ خود تقدیس‌ نمودم‌.
\s5
\v 18 پس‌ لاویان‌ را به‌ عوض‌ همۀ نخست‌زادگان‌ بنی‌اسرائیل‌ گرفتم‌.
\v 19 و لاویان‌ را از میان‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ هارون‌ و پسرانش‌ پیشكش‌ دادم‌ تا خدمت‌ بنی‌اسرائیل‌ را در خیمۀ اجتماع‌ بجا آورند، و بجهت‌ بنی‌اسرائیل‌ كفاره‌ نمایند، و چون‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ قدس‌ نزدیك‌ آیند، وبا به‌ بنی‌اسرائیل‌ عارض‌ نشود.»
\s5
\v 20 پس‌ موسی‌ و هارون‌ و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ لاویان‌ چنین‌ كردند، برحسب‌ هرآنچه‌ خداوند موسی‌ را دربارۀ لاویان‌ امر فرمود، همچنان‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ ایشان‌ عمل‌ نمودند.
\v 21 و لاویان‌ برای‌ گناه‌ خود كفاره‌ كرده‌، رخت‌ خود را شستند، و هارون‌ ایشان‌ را به‌ حضور خداوند هدیه‌ گذرانید، و هارون‌ برای‌ ایشان‌ كفاره‌ نموده‌، ایشان‌ را تطهیر كرد.
\s5
\v 22 و بعداز آن‌ لاویان‌ داخل‌ شدند تا در خیمۀ اجتماع‌ به‌ حضور هارون‌ و پسرانش‌ به‌ خدمت‌ خود بپردازند، و چنانكه‌ خداوند موسی‌ را دربارۀ لاویان‌ امرفرمود، همچنان‌ به‌ ایشان‌ عمل‌ نمودند.
\s5
\v 23 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 24 « این‌ است‌ قانون‌ لاویان‌ كه‌ از بیست‌ و پنج‌ ساله‌ و بالاتر داخل‌ شوند تا در كار خیمۀ اجتماع‌ مشغول‌ خدمت‌ بشوند.
\s5
\v 25 و از پنجاه‌ ساله‌ از كار خدمت‌ بازایستند، و بعد از آن‌ خدمت‌ نكنند.
\v 26 لیكن‌ با برادران‌ خود در خیمۀ اجتماع‌ به‌ نگاهبانی‌ نمودن‌ مشغول‌ شوند، و خدمتی‌ دیگر نكنند. بدین‌ طور با لاویان‌ دربارۀ ودیعت‌ ایشان‌ عمل‌ نما.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 و در ماه‌ اول‌ سال‌ دوم‌ بعد از بیرون‌ آمدن ایشان‌ از زمین‌ مصر، خداوند موسی‌ را در صحرای‌ سینا خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ عید فصح‌ را در موسمش‌ بجا آورند.
\v 3 در روز چهاردهم‌ این‌ ماه‌ آن‌ را در وقت‌ عصر در موسمش‌ بجا آورید، برحسب‌ همۀ فرایضش‌ و همۀ احكامش‌ آن‌ را معمول‌ دارید.»
\s5
\v 4 پس‌ موسی‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ گفت‌ كه‌ فصح‌ را بجا آورند.
\v 5 و فصح‌ را در روز چهاردهم‌ ماه‌ اول‌، در وقت‌ عصر در صحرای‌ سینا بجا آوردند؛ برحسب‌ هرچه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود بنی‌اسرائیل‌ چنان‌ عمل‌ نمودند.
\s5
\v 6 اما بعضی‌ اشخاص‌ بودند كه‌ از مِیت‌ آدمی‌ نجس‌ شده‌، فصح‌ را در آن‌ روز نتوانستند بجا آورند، پس‌ در آن‌ روز نزد موسی‌ و هارون‌ آمدند،
\v 7 و آن‌اشخاص‌ وی‌ را گفتند كه‌ « ما از میت‌ آدمی‌ نجس‌ هستیم‌؛ پس‌ چرا از گذرانیدن‌ قربانی‌ خداوند در موسمش‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ ممنوع‌ شویم‌؟»
\v 8 موسی‌ ایشان‌ را گفت‌: « بایستید تا آنچه‌ خداوند در حق‌ شما امر فرماید، بشنوم‌.»
\s5
\v 9 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 10 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: اگر كسی‌ از شما یا از اعقاب‌ شما از میت‌ نجس‌ شود، یا در سَفَرِ دور باشد، مع‌هذا فصح‌ را برای‌ خداوند بجا آورد.
\s5
\v 11 در روز چهاردهم‌ ماه‌ دوم‌، آن‌ را در وقت‌ عصر بجا آورند، و آن‌ را با نان‌ فطیر و سبزی‌ تلخ‌ بخورند.
\v 12 چیزی‌ از آن‌ تا صبح‌ نگذارند و از آن‌ استخوانی‌ نشكنند؛ برحسب‌ جمیع‌ فرایض‌ فصح‌ آن‌ را معمول‌ دارند.
\s5
\v 13 اما كسی‌ كه‌ طاهر باشد و در سفر نباشد و از بجا آوردن‌ فصح‌ بازایستد، آن‌ كس‌ از قوم‌ خود منقطع‌ شود، چونكه‌ قربانی‌ خداوند را در موسمش‌ نگذرانیده‌ است‌، آن‌ شخص‌ گناه‌ خود را متحمل‌ خواهد شد.
\v 14 و اگر غریبی‌ در میان‌ شما مأوا گزیند و بخواهد كه‌ فصح‌ را برای‌ خداوند بجا آورد، برحسب‌ فریضه‌ و حكم‌ فصح‌ عمل‌ نماید، برای‌ شما یك‌ فریضه‌ می‌باشد خواه‌ برای‌ غریب‌ و خواه‌ برای‌ متوطن‌.»
\s5
\v 15 و در روزی‌ كه‌ مسكن‌ برپا شد، ابر مسكن‌ خیمۀ شهادت‌ را پوشانید، و از شب‌ تا صبح‌ مثل‌ منظر آتش‌ بر مسكن‌ می‌بود.
\v 16 همیشه‌ چنین‌ بود كه‌ ابر آن‌ را می‌پوشانید و منظر آتش‌ در شب‌.
\v 17 و هرگاه‌ ابر از خیمه‌ برمی‌خاست‌، بعد از آن‌بنی‌اسرائیل‌ كوچ‌ می‌كردند و در هر جایی‌ كه‌ ابر ساكن‌ می‌شد، آنجا بنی‌اسرائیل‌ اردو می‌زدند.
\s5
\v 18 به‌ فرمان‌ خداوند بنی‌اسرائیل‌ كوچ‌ می‌كردند و به‌ فرمان‌ خداوند اردو می‌زدند، همۀ روزهایی‌ كه‌ ابر بر مسكن‌ ساكن‌ می‌بود، در اردو می‌ماندند.
\v 19 و چون‌ ابر، روزهای‌ بسیار برمسكن‌ توقف‌ می‌نمود، بنی‌اسرائیل‌ ودیعت‌ خداوند را نگاه‌ می‌داشتند و كوچ‌ نمی‌كردند.
\s5
\v 20 و بعضی‌ اوقات‌ ابر ایام‌ قلیلی‌ بر مسكن‌ می‌ماند، آنگاه‌ به‌ فرمان‌ خداوند در اردو می‌ماندند و به‌ فرمان‌ خداوند كوچ‌ می‌كردند.
\v 21 و بعضی‌ اوقات‌، ابر از شام‌ تا صبح‌ می‌ماند و در وقت‌ صبح‌ ابر برمی‌خاست‌، آنگاه‌ كوچ‌ می‌كردند، یا اگر روز و شب‌ می‌ماند چون‌ ابر برمی‌خاست‌، می‌كوچیدند.
\s5
\v 22 خواه‌ دو روز و خواه‌ یك‌ ماه‌ و خواه‌ یك‌ سال‌، هر قدر ابر بر مسكن‌ توقف‌ نموده‌، بر آن‌ ساكن‌ می‌بود، بنی‌اسرائیل‌ در اردو می‌ماندند، و كوچ‌ نمی‌كردند و چون‌ برمی‌خاست‌، می‌كوچیدند.
\v 23 به‌ فرمان‌ خداوند اردو می‌زدند، و به‌ فرمان‌ خداوند كوچ‌ می‌كردند، و ودیعت‌ خداوند را برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ فرموده‌ بود، نگاه‌ می‌داشتند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « برای‌ خود دو كَرِنّای‌ نقره‌ بساز، آنها را از چرخكاری‌ درست‌ كن‌، و آنها را بجهت‌ خواندن‌ جماعت‌ و كوچیدن‌ اردو بكار ببر.
\s5
\v 3 و چون‌ آنها را بنوازند تمامی‌ جماعت‌ نزد تو به‌ در خیمۀ اجتماع‌ جمع‌ شوند.
\v 4 و چون‌ یكی‌ را بنوازند، سروران‌ و رؤسای‌ هزاره‌های‌ اسرائیل‌ نزد تو جمع‌ شوند.
\v 5 و چون‌ تیز آهنگ‌ بنوازید محله‌هایی‌ كه‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ جا دارند، كوچ‌بكنند.
\s5
\v 6 و چون‌ مرتبۀ دوم‌ تیز آهنگ‌ بنوازید، محله‌هایی‌ كه‌ به‌ طرف‌ جنوب‌ جا دارند كوچ‌ كنند؛ بجهت‌ كوچ‌ دادن‌ ایشان‌ تیز آهنگ‌ بنوازند.
\v 7 و بجهت‌ جمع‌ كردن‌ جماعت‌ بنوازید، لیكن‌ تیز آهنگ‌ منوازید.
\v 8 « و بنی‌هارون‌ كَهَنه‌، كَرِنّاها را بنوازند. این‌ برای‌ شما در نسلهای‌ شما فریضۀ ابدی‌ باشد.
\s5
\v 9 و چون‌ در زمین‌ خود برای‌ مقاتله‌ با دشمنی‌ كه‌ بر شما تعدی‌ می‌نماید می‌روید، كَرِنّاها را تیز آهنگ‌ بنوازید، پس‌ به‌ حضور یهوه‌ خدای‌ خود بیاد آورده‌ خواهید شد، و از دشمنان‌ خود نجات‌ خواهید یافت‌.
\s5
\v 10 و در روز شادی‌ خود و در عیدها و در اول‌ ماه‌های‌ خود كَرِنّاها را بر قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ خود بنوازید، تا برای‌ شما به‌ حضور خدای‌ شما یادگاری‌ باشد. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.»
\s5
\v 11 و واقع‌ شد در روز بیستم‌ ماه‌ دوم‌ سال‌ دوم‌ كه‌ ابر از بالای‌ خیمۀ شهادت‌ برداشته‌ شد،
\v 12 و بنی‌اسرائیل‌ به‌ مراحل‌ خود از صحرای‌ سینا كوچ‌ كردند، و ابر در صحرای‌ فاران‌ ساكن‌ شد،
\v 13 و ایشان‌ اول‌ به‌ فرمان‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ كوچ‌ كردند.
\s5
\v 14 و عَلَم‌ محلۀ بنی‌یهودا، اول‌ با افواج‌ ایشان‌ روانه‌ شد، و بر فوج‌ او نَحْشون‌ بن‌ عَمّیناداب‌ بود.
\v 15 و بر فوج‌ سبط‌ بنی‌ یسّاكار، نَتَنائیل‌ بن‌ صوغر.
\v 16 و بر فوج‌ سبط‌ بنی‌زَبولون‌، اَلیآب‌ بن‌ حیلون‌.
\s5
\v 17 پس‌ مسكن‌ را پایین‌ آوردند و بنی‌جَرشون‌ و بنی‌مَراری‌ كه‌ حاملان‌ مسكن‌ بودند، كوچ‌ كردند.
\v 18 و عَلَم‌ محلۀ رؤبین‌ با افواج‌ ایشان‌ روانه‌ شد، و بر فوج‌ او اَلیصور بن‌ شَدَیئور بود.
\v 19 و بر فوج‌سبط‌ بنی‌شمعون‌، شَلومیئیل‌ بن‌ صورِیشَدّای‌.
\v 20 و بر فوج‌ سبط‌ بنی‌جاد، اَلیاساف‌ بن‌ دَعوئیل‌.
\s5
\v 21 پس‌ قَهاتیان‌ كه‌ حاملان‌ قدس‌ بودند، كوچ‌ كردند و پیش‌ از رسیدن‌ ایشان‌، آنها مسكن‌ را برپا داشتند.
\v 22 پس‌ عَلَم‌ محلۀ بنی‌افرایم‌ با افواج‌ ایشان‌ روانه‌ شد، و بر فوج‌ او اَلیشَمَع‌ بن‌ عَمّیهود بود.
\v 23 و بر فوج‌ سبط‌ بنی‌مَنَسّی‌، جَمْلیئیل‌ بن‌ فَدَهصور.
\v 24 و بر فوج‌ سبط‌ بنی‌بنیامین‌، اَبیدان‌ بن‌ جِدعونی‌.
\s5
\v 25 پس‌ علم‌ محلۀ بنی‌دان‌ كه‌ مؤخر همۀ محله‌ها بود با افواج‌ ایشان‌ روانه‌ شد، و بر فوج‌ او اَخیعَزَر بن‌ عَمیشَدّای‌ بود.
\v 26 و بر فوج‌ سبط‌ بنی‌اشیر، فَجعیئیل‌ بن‌ عُكران‌.
\v 27 و بر فوج‌ سبط‌ بنی‌نفتالی‌، اَخیرَع‌ بن‌ عینان‌.
\v 28 این‌ بود مراحل‌ بنی‌اسرائیل‌ با افواج‌ ایشان‌. پس‌ كوچ‌ كردند.
\s5
\v 29 و موسی‌ به‌ حوباب‌ بن‌ رعوئیل‌ مدیانی‌ كه‌ برادرزن‌ موسی‌ بود، گفت‌: « ما به‌ مكانی‌ كه‌ خداوند دربارۀ آن‌ گفته‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ شما خواهم‌ بخشید كوچ‌ می‌كنیم‌، همراه‌ ما بیا و بتو احسان‌ خواهیم‌ نمود، چونكه‌ خداوند دربارۀ اسرائیل‌ نیكو گفته‌است‌.»
\v 30 او وی‌ را گفت‌: « نمی‌آیم‌، بلكه‌ به‌ زمین‌ و به‌ خاندان‌ خود خواهم‌ رفت‌.»
\s5
\v 31 گفت‌: « ما را ترك‌ مكن‌ زیرا چونكه‌ تو منازل‌ ما را در صحرا می‌دانی‌، بجهت‌ ما مثل‌ چشم‌ خواهی‌ بود.
\v 32 و اگر همراه‌ ما بیایی‌، هر احسانی‌ كه‌ خداوند بر ما بنماید، همان‌ را بر تو خواهیم‌ نمود.»
\s5
\v 33 و از كوه‌ خداوند سفر سه‌ روزه‌ كوچ‌ كردند، و تابوت‌ عهد خداوند سفر سه‌ روزه‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ رفت‌ تا آرامگاهی‌ برای‌ ایشان‌ بطلبد.
\v 34 وابر خداوند در روز بالای‌ سر ایشان‌ بود، وقتی‌ كه‌ از لشكرگاه‌ روانه‌ می‌شدند.
\s5
\v 35 و چون‌ تابوت‌ روانه‌ می‌شد، موسی‌ می‌گفت‌: « ای‌ خداوند برخیز و دشمنانت‌ پراكنده‌ شوند و مُبغِضانت‌ از حضور تو منهزم‌ گردند.»
\v 36 و چون‌ فرود می‌آمد، می‌گفت‌: « ای‌ خداوند نزد هزاران‌ هزارِ اسرائیل‌ رجوع‌ نما.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 و قوم‌ شكایت‌ كنان‌ در گوش‌ خداوند بد گفتند، و خداوند این‌ را شنیده‌، غضبش‌ افروخته‌ شد، و آتش‌ خداوند در میان‌ ایشان‌ مشتعل‌ شده‌، در اطراف‌ اردو بسوخت‌.
\v 2 و قوم‌ نزد موسی‌ فریاد برآورده‌، موسی‌ نزد خداوند دعا نمود و آتش‌ خاموش‌ شد.
\v 3 پس‌ آن‌ مكان‌ را تَبعیرَه‌ نام‌ نهادند، زیرا كه‌ آتش‌ خداوند در میان‌ ایشان‌ مشتعل‌ شد.
\s5
\v 4 و گروه‌ مختلف‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ بودند، شهوت‌ پرست‌ شدند، و بنی‌اسرائیل‌ باز گریان‌ شده‌، گفتند: « كیست‌ كه‌ ما را گوشت‌ بخوراند!
\v 5 ماهی‌ای‌ را كه‌ در مصر مفت‌ می‌خوردیم‌ و خیار و خربوزه‌ و تره‌ و پیاز و سیر را بیاد می‌آوریم‌.
\v 6 و الا´ن‌ جان‌ ما خشك‌ شده‌، و چیزی‌ نیست‌ و غیر از این‌ مَنّ، در نظر ما هیچ‌ نمی‌آید!»
\s5
\v 7 و مَنّ مثل‌ تخم‌ گشنیز بود و شكل‌ آن‌ مثل‌ شكل‌ مُقُل‌.
\v 8 و قوم‌ گردش‌ كرده‌، آن‌ را جمع‌ می‌نمودند، و آن‌ را در آسیا خرد می‌كردند یا در هاون‌ می‌كوبیدند، و در دیگها پخته‌، گِرْده‌ها از آن‌ می‌ساختند. و طعم‌ آن‌ مثل‌ طعم‌ قرصهای‌ روغنی‌ بود.
\s5
\v 9 و چون‌ شبنم‌ در وقت‌ شب‌ بر اردومی‌بارید، منّ نیز بر آن‌ می‌ریخت‌.
\v 10 و موسی‌ قوم‌ را شنید كه‌ با اهل‌ خانۀ خود هر یك‌ به‌ در خیمۀ خویش‌ می‌گریستند، و خشم‌ خداوند به‌ شدت‌ افروخته‌شد، و در نظر موسی‌ نیز قبیح‌ آمد.
\s5
\v 11 و موسی‌ به‌ خداوند گفت‌: « چرا به‌ بندۀ خود بدی‌ نمودی‌؟ و چرا در نظر تو التفات‌ نیافتم‌ كه‌ بار جمیع‌ این‌ قوم‌ را بر من‌ نهادی‌؟
\v 12 آیا من‌ به‌ تمامی‌ این‌ قوم‌ حامله‌ شده‌، یا من‌ ایشان‌ را زاییده‌ام‌ كه‌ به‌ من‌ می‌گویی‌ ایشان‌ را در آغوش‌ خود بردار، به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خوردی‌ مثل‌ لالا كه‌ طفل‌ شیرخواره‌ را برمی‌دارد؟
\s5
\v 13 گوشت‌ از كجا پیدا كنم‌ تا به‌ همۀ این‌ قوم‌ بدهم‌؟ زیرا نزد من‌ گریان‌ شده‌، می‌گویند ما را گوشت‌ بده‌ تا بخوریم‌.
\v 14 من‌ به‌ تنهایی‌ نمی‌توانم‌ تحمل‌ تمامی‌ این‌ قوم‌ را بنمایم‌ زیرا بر من‌ زیاد سنگین‌ است‌.
\v 15 و اگر با من‌ چنین‌ رفتار نمایی‌، پس‌ هرگاه‌ در نظر تو التفات‌ یافتم‌ مرا كشته‌، نابود ساز تا بدبختی‌ خود را نبینم‌.»
\s5
\v 16 پس‌ خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: « هفتاد نفر از مشایخ‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ ایشان‌ را می‌دانی‌ كه‌ مشایخ‌ قوم‌ و سروران‌ آنها می‌باشند نزد من‌ جمع‌ كن‌، و ایشان‌ را به‌ خیمۀ اجتماع‌ بیاور تا در آنجا با تو بایستند.
\v 17 و من‌ نازل‌ شده‌، در آنجا با تو سخن‌ خواهم‌ گفت‌، و از روحی‌ كه‌ بر توست‌ گرفته‌، بر ایشان‌ خواهم‌ نهاد تا با تو متحمل‌ بار این‌ قوم‌ باشند و تو به‌ تنهایی‌ متحمل‌ آن‌ نباشی‌.
\s5
\v 18 « و قوم‌ را بگو كه‌ برای‌ فردا خود را تقدیس‌ نمایید تا گوشت‌ بخورید، چونكه‌ در گوش‌ خداوند گریان‌ شده‌، گفتید، كیست‌ كه‌ ما را گوشت‌ بخوراند! زیرا كه‌ در مصر ما را خوش‌ می‌گذشت‌! پس‌ خداوند شما را گوشت‌ خواهد داد تابخورید.
\v 19 نه‌ یك‌ روز و نه‌ دو روز خواهید خورد، و نه‌ پنج‌ روز و نه‌ ده‌ روز و نه‌ بیست‌ روز،
\v 20 بلكه‌ یك‌ ماه‌ تمام‌ تا از بینی‌ شما بیرون‌ آید و نزد شما مكروه‌ شود، چونكه‌ خداوند را كه‌ در میان‌ شماست‌ رد نمودید، و به‌ حضور وی‌ گریان‌ شده‌، گفتید، چرا از مصر بیرون‌ آمدیم‌.»
\s5
\v 21 موسی‌ گفت‌: « قومی‌ كه‌ من‌ در میان‌ ایشانم‌، ششصد هزار پیاده‌اند و تو گفتی‌ ایشان‌ را گوشت‌ خواهم‌ داد تا یك‌ ماه‌ تمام‌ بخورند.
\v 22 آیا گله‌ها و رمه‌ها برای‌ ایشان‌ كشته‌ شود تا برای‌ ایشان‌ كفایت‌ كند؟ یا همۀ ماهیان‌ دریا برای‌ ایشان‌ جمع‌ شوند تا برای‌ ایشان‌ كفایت‌ كند؟»
\v 23 خداوند موسی‌ را گفت‌: « آیا دست‌ خداوند كوتاه‌ شده‌ است‌؟ الا´ن‌ خواهی‌ دید كه‌ كلام‌ من‌ بر تو واقع‌ می‌شود یا نه‌.»
\s5
\v 24 پس‌ موسی‌ بیرون‌ آمده‌، سخنان‌ خداوند را به‌ قوم‌ گفت‌، و هفتاد نفر از مشایخ‌ قوم‌ را جمع‌ كرده‌، ایشان‌ را به‌ اطراف‌ خیمه‌ برپا داشت‌.
\v 25 و خداوند در ابر نازل‌ شده‌، با وی‌ تكلم‌ نمود، و از روحی‌ كه‌ بر وی‌ بود، گرفته‌، بر آن‌ هفتاد نفر مشایخ‌ نهاد و چون‌ روح‌ بر ایشان‌ قرار گرفت‌، نبوت‌ كردند، لیكن‌ مزید نكردند.
\s5
\v 26 اما دو نفر در لشكرگاه‌ باقی‌ ماندند كه‌ نام‌ یكی‌ اَلْداد بود و نام‌ دیگری‌ میداد، و روح‌ بر ایشان‌ نازل‌ شد و نامهای‌ ایشان‌ در ثبت‌ بود، لیكن‌ نزد خیمه‌ نیامده‌، در لشكرگاه‌ نبوت‌ كردند.
\v 27 آنگاه‌ جوانی‌ دوید و به‌ موسی‌ خبر داده‌، گفت‌: « الداد و میداد در لشكرگاه‌ نبوت‌ می‌كنند.»
\s5
\v 28 و یوشع‌ بن‌ نون‌ خادم‌ موسی‌ كه‌ از برگزیدگان‌ او بود، در جواب‌ گفت‌: « ای‌ آقایم‌ موسی‌ ایشان‌ را منع‌ نما!»
\v 29 موسی‌ وی‌ را گفت‌: « آیا تو برای‌ من‌ حسدمی‌بری‌؟ كاشكه‌ تمامی‌ قوم‌ خداوند نبی‌ می‌بودند و خداوند روح‌ خود را بر ایشان‌ افاضه‌ می‌نمود!»
\v 30 پس‌ موسی‌ با مشایخ‌ اسرائیل‌ به‌ لشكرگاه‌ آمدند.
\s5
\v 31 و بادی‌ از جانب‌ خداوند وزیده‌، سَلوی‌ را از دریا برآورد و آنها را به‌ اطراف‌ لشكرگاه‌ تخمیناً یك‌ روز راه‌ به‌ این‌ طرف‌ و یك‌ روز راه‌ به‌ آن‌ طرف‌ پراكنده‌ ساخت‌، و قریب‌ به‌ دو ذراع‌ از روی‌ زمین‌ بالا بودند.
\v 32 و قوم‌ برخاسته‌ تمام‌ آن‌ روز و تمام‌ آن‌ شب‌ و تمام‌ روز دیگر سَلوی‌ را جمع‌ كردند و آنكه‌ كمتر یافته‌ بود، ده‌ حومر جمع‌ كرده‌ بود، و آنها را به‌ اطراف‌ اردو برای‌ خود پهن‌ كردند.
\s5
\v 33 و گوشت‌ هنوز در میان‌ دندان‌ ایشان‌ می‌بود پیش‌ از آنكه‌ خاییده‌ شود، كه‌ غضب‌ خداوند بر ایشان‌ افروخته‌ شده‌، خداوند قوم‌ را به‌ بلای‌ بسیار سخت‌ مبتلا ساخت‌.
\v 34 و آن‌ مكان‌ را قِبْروت‌ هَتّاوَه‌ نامیدند، زیرا قومی‌ را كه‌ شهوت‌پرست‌ شدند، در آنجا دفن‌ كردند.
\v 35 و قوم‌ از قِبْروت‌ هَتّاوَه‌ به‌ حضیروت‌ كوچ‌ كرده‌، در حضیروت‌ توقف‌ نمودند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و مریم‌ و هارون‌ دربارۀ زن‌ حبشی‌ كه موسی‌ گرفته‌ بود، بر او شكایت‌ آوردند، زیرا زن‌ حبشی‌ گرفته‌ بود.
\v 2 و گفتند: « آیا خداوند با موسی‌ به‌ تنهایی‌ تكلم‌ نموده‌ است‌، مگر به‌ ما نیز تكلم‌ ننموده‌؟» و خداوند این‌ را شنید.
\v 3 و موسی‌ مرد بسیار حلیم‌ بود، بیشتر از جمیع‌ مردمانی‌ كه‌ بر روی‌ زمین‌اند.
\s5
\v 4 در ساعت‌ خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ و مریم‌گفت‌: « شما هر سه‌ نزد خیمۀ اجتماع‌ بیرون‌ آیید.» و هر سه‌ بیرون‌ آمدند.
\v 5 و خداوند در ستون‌ ابر نازل‌ شده‌، به‌ در خیمه‌ ایستاد، و هارون‌ و مریم‌ را خوانده‌، ایشان‌ هر دو بیرون‌ آمدند.
\s5
\v 6 و او گفت‌: « الا´ن‌ سخنان‌ مرا بشنوید: اگر در میان‌ شما نبیای‌ باشد، من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌، خود را در رؤیا بر او ظاهر می‌كنم‌ و در خواب‌ به‌ او سخن‌ می‌گویم‌.
\v 7 اما بندۀ من‌ موسی‌ چنین‌ نیست‌. او در تمامی‌ خانۀ من‌ امین‌ است‌.
\v 8 با وی‌ روبرو و آشكارا و نه‌ در رمزها سخن‌ می‌گویم‌، و شبیه‌ خداوند را معاینه‌ می‌بیند. پس‌ چرا نترسیدید كه‌ بر بندۀ من‌ موسی‌ شكایت‌ آوردید؟»
\s5
\v 9 و غضب‌ خداوند بر ایشان‌ افروخته‌ شده‌، برفت‌.
\v 10 و چون‌ ابر از روی‌ خیمه‌ برخاست‌، اینك‌ مریم‌ مثل‌ برف‌ مبروص‌ بود، و هارون‌ بر مریم‌ نگاه‌ كرد و اینك‌ مبروص‌ بود.
\s5
\v 11 و هارون‌ به‌ موسی‌ گفت‌: « وای‌ ای‌ آقایم‌، بار این‌ گناه‌ را بر ما مگذار زیرا كه‌ حماقت‌ كرده‌، گناه‌ ورزیده‌ایم‌.
\v 12 و او مثل‌ میته‌ای‌ نباشد كه‌ چون‌ از رحم‌ مادرش‌ بیرون‌ آید، نصف‌ بدنش‌ پوسیده‌ باشد.»
\s5
\v 13 پس‌ موسی‌ نزد خداوند استغاثه‌ كرده‌، گفت‌: « ای‌ خدا او را شفا بده‌!»
\v 14 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « اگر پدرش‌ به‌ روی‌ وی‌ فقط‌ آب‌ دهان‌ می‌انداخت‌، آیا هفت‌ روز خجل‌ نمی‌شد؟ پس‌ هفت‌ روز بیرون‌ لشكرگاه‌ محبوس‌ بشود، و بعد از آن‌ داخل‌ شود.»
\v 15 پس‌ مریم‌ هفت‌ روز بیرون‌ لشكرگاه‌ محبوس‌ ماند، و تا داخل‌ شدن‌ مریم‌، قوم‌ كوچ‌ نكردند.
\s5
\v 16 و بعد از آن‌، قوم‌ از حضیروت‌ كوچ‌ كرده‌، در صحرای‌ فاران‌ اردو زدند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « كسان‌ بفرست‌ تا زمین‌ كنعان‌ را كه‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ دادم‌، جاسوسی‌ كنند؛ یك‌ نفر را از هر سبط‌ آبای‌ ایشان‌ كه‌ هركدام‌ در میان‌ ایشان‌ سرور باشد، بفرستید.»
\s5
\v 3 پس‌ موسی‌ به‌ فرمان‌ خداوند ، ایشان‌ را از صحرای‌ فاران‌ فرستاد، و همۀ ایشان‌ رؤسای‌ بنی‌اسرائیل‌ بودند.
\v 4 و نامهای‌ ایشان‌ اینهاست‌: از سبط‌ رؤبین‌، شَمّوع‌ بن‌ زَكّور.
\s5
\v 5 از سبط‌ شمعون‌، شافاط‌ بن‌ حوری‌.
\v 6 از سبط‌ یهودا، كالیب‌ بن‌ یفُنَّه‌.
\v 7 از سبط‌ یسّاكار، یجْآل‌ بن‌ یوسف‌.
\v 8 از سبط‌ افرایم‌، هوشَع‌ بن‌ نون‌.
\s5
\v 9 از سبط‌ بنیامین‌، فَلطی‌ بن‌ رافو.
\v 10 از سبط‌ زبولون‌، جَدّیئیل‌ بن‌ سودی‌.
\v 11 از سبط‌ یوسف‌ از سبط‌ مَنَسّی‌، جَدّی‌ بن‌ سوسی‌.
\v 12 از سبط‌ دان‌، عَمّیئیل‌ بن‌ جَمَلّی‌.
\s5
\v 13 از سبط‌ اشیر، سَتور بن‌ میكائیل‌.
\v 14 از سبط‌ نفتالی‌، نَحبی‌ بن‌ وَفْسی‌.
\v 15 از سبط‌ جاد، جاؤئیل‌ بن‌ ماكی‌.
\v 16 این‌ است‌ نامهای‌ كسانی‌ كه‌ موسی‌ برای‌ جاسوسی‌ زمین‌ فرستاد، و موسی‌ هوشع‌ بن‌ نون‌ را یهوشوع‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 17 و موسی‌ ایشان‌ را برای‌ جاسوسی‌ زمین‌ كنعان‌ فرستاده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: « از اینجا به‌ جنوب‌ رفته‌، به‌ كوهستان‌ برآیید.
\v 18 و زمین‌ را ببینید كه‌ چگونه‌ است‌ و مردم‌ را كه‌ در آن‌ ساكنند كه‌ قوی‌اند یا ضعیف‌، قلیل‌اند یا كثیر.
\v 19 و زمینی‌ كه‌ در آن‌ ساكنند چگونه‌ است‌، نیك‌ یا بد؟ و در چه‌ قسم‌ شهرها ساكنند، در چادرها یا در قلعه‌ها؟
\v 20 و چگونه‌است‌ زمین‌، چرب‌ یا لاغر؟ درخت‌ دارد یا نه‌؟ پس‌ قوی‌ دل‌ شده‌، از میوۀ زمین‌ بیاورید.» و آن‌ وقت‌ موسم‌ نوبر انگور بود.
\s5
\v 21 پس‌ رفته‌، زمین‌ را از بیابان‌ سین‌ تا رَحوب‌نزد مدخل‌ حَمات‌ جاسوسی‌ كردند.
\v 22 و به‌ جنوب‌ رفته‌، به‌ حبرون‌ رسیدند، و اَخیمان‌ و شیشای‌ و تلمای‌ بنی‌عناق‌ در آنجا بودند، اما حبرون‌ هفت‌ سال‌ قبل‌ از صوعنِ مصر بنا شده‌ بود.
\s5
\v 23 و به‌ وادی‌ اَشْكول‌ آمدند، و شاخه‌ای‌ با یك‌ خوشۀ انگور بریده‌، آن‌ را بر چوب‌دستی‌، میان‌ دو نفر با قدری‌ از انار و انجیر برداشته‌، آوردند.
\v 24 و آن‌ مكان‌ به‌ سبب‌ خوشۀ انگور كه‌ بنی‌اسرائیل‌ از آنجا بریده‌ بودند، به‌ وادی‌ اَشكول‌ نامیده‌ شد.
\s5
\v 25 و بعد از چهل‌ روز، از جاسوسی زمین‌ برگشتند.
\v 26 و روانه‌ شده‌، نزد موسی‌ و هارون‌ و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ قادش‌ در بیابان‌ فاران‌ رسیدند، و برای‌ ایشان‌ و برای‌ تمامی‌ جماعت‌ خبر آوردند، و میوۀ زمین‌ را به‌ ایشان‌ نشان‌ دادند.
\s5
\v 27 و برای‌ او حكایت‌ كرده‌، گفتند: « به‌ زمینی‌ كه‌ ما را فرستادی‌ رفتیم‌، و به‌ درستی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، و میوه‌اش‌ این‌ است‌.
\v 28 لیكن‌ مردمانی‌ كه‌ در زمین‌ ساكنند زورآورند، و شهرهایش‌ حصاردار و بسیار عظیم‌، و بنی‌عناق‌ را نیز در آنجا دیدیم‌.
\v 29 و عمالقه‌ در زمین‌ جنوب‌ ساكنند، و حِتّیان‌ و یبوسیان‌ و اموریان‌ در كوهستان‌ سكونت‌ دارند. و كنعانیان‌ نزد دریا و بر كنارۀ اردن‌ ساكنند.»
\s5
\v 30 و كالیب‌ قوم‌ را پیش‌ موسی‌ خاموش‌ ساخته‌، گفت‌: « فی‌الفور برویم‌ و آن‌ را در تصرف‌ آریم‌، زیرا كه‌ می‌توانیم‌ بر آن‌ غالب‌ شویم‌.»
\v 31 اما آن‌ كسانی‌ كه‌ با وی‌ رفته‌ بودند، گفتند: « نمی‌توانیم‌ با این‌ قوم‌ مقابله‌ نماییم‌ زیرا كه‌ ایشان‌ از ما قوی‌ترند.»
\s5
\v 32 و دربارۀ زمینی‌ كه‌ آن‌ را جاسوسی‌ كرده‌ بودند، خبر بد نزد بنی‌اسرائیل‌ آورده‌، گفتند: « زمینی‌ كه‌ برای‌ جاسوسی‌ آن‌ از آن‌ گذشتیم‌ زمینی‌ است‌ كه‌ ساكنان‌ خود را می‌خورد،و تمامی‌ قومی‌ كه‌ در آن‌ دیدیم‌، مردان‌ بلند قد بودند.
\v 33 و در آنجا جباران‌ بنی‌عناق‌ را دیدیم‌ كه‌ اولاد جبّارانند، و ما در نظر خود مثل‌ ملخ‌ بودیم‌ و همچنین‌ در نظر ایشان‌ می‌نمودیم‌.»
\s5
\c 14
\p
\v 1 و تمامی‌ جماعت‌ آواز خود را بلند كرده‌، فریاد نمودند. و قوم‌ در آن‌ شب‌ می‌گریستند.
\v 2 و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ بر موسی‌ و هارون‌ همهمه‌ كردند، و تمامی‌ جماعت‌ به‌ ایشان‌ گفتند: « كاش‌ كه‌ در زمین‌ مصر می‌مردیم‌ یا در این‌ صحرا وفات‌ می‌یافتیم‌!
\v 3 و چرا خداوند ما را به‌ این‌ زمین‌ می‌آورد تا به‌ دم‌ شمشیر بیفتیم‌، و زنان‌ و اطفال‌ ما به‌ یغما برده‌ شوند؟ آیا برگشتن‌ به‌ مصر برای‌ ما بهتر نیست‌؟»
\s5
\v 4 و به‌ یكدیگر گفتند: « سرداری‌ برای‌ خود مقرر كرده‌، به‌ مصر برگردیم‌.»
\v 5 پس‌ موسی‌ و هارون‌ به‌ حضور تمامی‌ گروه‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ رو افتادند.
\s5
\v 6 و یوشع‌ بن‌ نون‌ و كالیب‌ بن‌ یفُنَّه‌ كه‌ از جاسوسان‌ زمین‌ بودند، رخت‌ خود را دریدند.
\v 7 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتند: « زمینی‌ كه‌ برای‌ جاسوسی‌ آن‌ از آن‌ عبور نمودیم‌، زمین‌ بسیار بسیار خوبی‌ است‌.
\v 8 اگر خداوند از ما راضی‌ است‌ ما را به‌ این‌ زمین‌ آورده‌، آن‌ را به‌ ما خواهد بخشید، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌.
\s5
\v 9 زنهار از خداوند متمرد مشوید، و از اهل‌ زمین‌ ترسان‌ مباشید، زیراكه‌ ایشان‌ خوراك‌ ما هستند، سایۀ ایشان‌ از ایشان‌ گذشته‌ است‌، و خداوند با ماست‌، از ایشان‌ مترسید.»
\v 10 لیكن‌ تمامی‌ جماعت‌ گفتند كه‌ باید ایشان‌ را سنگسار كنند.آنگاه‌ جلال‌ خداوند در خیمۀ اجتماع‌ بر تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ ظاهر شد.
\s5
\v 11 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « تا به‌ كی‌ این‌ قوم‌ مرا اهانت‌ نمایند؟ و تا به‌ كی‌ با وجود همۀ آیاتی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ نمودم‌، به‌ من‌ ایمان‌ نیاورند؟
\v 12 ایشان‌ را به‌ وبا مبتلا ساخته‌، هلاك‌ می‌كنم‌ و از تو قومی‌ بزرگ‌ و عظیم‌تر از ایشان‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\v 13 موسی‌ به‌ خداوند گفت‌: « آنگاه‌ مصریان‌ خواهند شنید، زیراكه‌ این‌ قوم‌ را به‌ قدرت‌ خود از میان‌ ایشان‌ بیرون‌ آوردی‌.
\v 14 و به‌ ساكنان‌ این‌ زمین‌ خبر خواهند داد و ایشان‌ شنیده‌اند كه‌ تو ای‌ خداوند ، در میان‌ این‌ قوم‌ هستی‌، زیراكه‌ تو ای‌ خداوند ، معاینه‌ دیده‌ می‌شوی‌، و ابر تو بر ایشان‌ قایم‌ است‌، و تو پیش‌ روی‌ ایشان‌ روز در ستون‌ ابر و شب‌ در ستون‌ آتش‌ می‌خرامی‌.
\s5
\v 15 پس‌ اگر این‌ قوم‌ را مثل‌ شخص‌ واحد بكُشی‌، طوایفی‌ كه‌ آوازۀ تو را شنیده‌اند، خواهند گفت‌:
\v 16 چون‌ كه‌ خداوند نتوانست‌ این‌ قوم‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بود درآورد، از این‌ سبب‌ ایشان‌ را در صحرا كشت‌.
\s5
\v 17 پس‌ الا´ن‌ قدرت‌ خداوند عظیم‌ بشود، چنانكه‌ گفته‌ بودی‌
\v 18 كه‌ یهوه‌ دیرخشم‌ و بسیار رحیم‌ و آمرزندۀ گناه‌ و عصیان‌ است‌، لیكن‌ مجرم‌ را هرگز بی‌سزا نخواهد گذاشت‌ بلكه‌ عقوبت‌ گناه‌ پدران‌ را بر پسران‌ تا پشت‌ سوم‌ و چهارم‌ می‌رساند.
\v 19 پس‌ گناه‌ این‌ قوم‌ را برحسب‌ عظمتِ رحمت‌ خود بیامرز،چنانكه‌ این‌ قوم‌ را از مصر تا اینجا آمرزیده‌ای‌.»
\s5
\v 20 خداوند گفت‌: « برحسب‌ كلام‌ تو آمرزیدم‌.
\v 21 لیكن‌ به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ تمامی‌ زمین‌ از جلال‌ یهوه‌ پر خواهد شد.
\v 22 چونكه‌ جمیع‌ مردانی‌ كه‌ جلال‌ و آیات‌ مرا كه‌ در مصر و بیابان‌ نمودم‌ دیدند، مرا ده‌ مرتبه‌ امتحان‌ كرده‌، آواز مرا نشنیدند.
\s5
\v 23 به‌ درستی‌ كه‌ ایشان‌ زمینی‌ را كه‌ برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خوردم‌، نخواهند دید، و هركه‌ مرا اهانت‌ كرده‌ باشد، آن‌ را نخواهد دید.
\v 24 لیكن‌ بندۀ من‌ كالیب‌ چونكه‌ روح‌ دیگر داشت‌ و مرا تماماً اطاعت‌ نمود، او را به‌ زمینی‌ كه‌ رفته‌ بود داخل‌ خواهم‌ ساخت‌، و ذریت‌ او وارث‌ آن‌ خواهند شد.
\v 25 و چونكه‌ عمالیقیان‌ و كنعانیان‌ در وادی‌ ساكنند، فردا رو گردانیده‌، از راه‌ بحر قلزم‌ به‌ صحرا كوچ‌ كنید.»
\s5
\v 26 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 27 « تا به‌ كی‌ این‌ جماعت‌ شریر را كه‌ بر من‌ همهمه‌ می‌كنند متحمل‌ بشوم‌؟ همهمۀ بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ بر من‌ همهمه‌ می‌كنند، شنیدم‌.
\s5
\v 28 به‌ ایشان‌ بگو خداوند می‌گوید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ چنانكه‌ شما در گوش‌ من‌ گفتید، همچنان‌ با شما عمل‌ خواهم‌ نمود.
\v 29 لاشه‌های‌ شما در این‌ صحرا خواهد افتاد، و جمیع‌ شمرده‌شدگان‌ شما برحسب‌ تمامی‌ عدد شما، از بیست‌ ساله‌ و بالاتر كه‌ بر من‌ همهمه‌ كرده‌اید.
\v 30 شما به‌ زمینی‌ كه‌ دربارۀ آن‌ دست‌ خود را بلند كردم‌ كه‌ شما را در آن‌ ساكن‌ گردانم‌، هرگز داخل‌ نخواهید شد، مگر كالیب‌ بن‌ یفُنَّه‌ و یوشع‌ بن‌ نون‌.
\s5
\v 31 اما اطفال‌ شما كه‌ دربارۀ آنها گفتید كه‌ به‌ یغما برده‌ خواهند شد، ایشان‌ را داخل‌ خواهم‌ كرد و ایشان‌ زمینی‌ را كه‌شما رد كردید، خواهند دانست‌.
\v 32 لیكن‌ لاشه‌های‌ شما در این‌ صحرا خواهد افتاد.
\v 33 و پسران‌ شما در این‌ صحرا چهل‌ سال‌ آواره‌ بوده‌، بار زناكاری‌ شما را متحمل‌ خواهند شد، تا لاشه‌های‌ شما در صحرا تلف‌ شود.
\s5
\v 34 برحسب‌ شمارۀ روزهایی‌ كه‌ زمین‌ را جاسوسی‌ می‌كردید، یعنی‌ چهل‌ روز. یك‌ سال‌ به‌ عوض‌ هر روز، بار گناهان‌ خود را چهل‌ سال‌ متحمل‌ خواهید شد، و مخالفت‌ مرا خواهید دانست‌.
\v 35 من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌، گفتم‌ كه‌ البته‌ این‌ را به‌ تمامی‌ این‌ جماعت‌ شریر كه‌ به‌ ضد من‌ جمع‌ شده‌اند خواهم‌ كرد، و در این‌ صحرا تلف‌ شده‌، در اینجا خواهند مرد.»
\s5
\v 36 و اما آن‌ كسانی‌ كه‌ موسی‌ برای‌ جاسوسی‌ زمین‌ فرستاده‌ بود، و ایشان‌ چون‌ برگشتند خبر بد دربارۀ زمین‌ آورده‌، تمام‌ جماعت‌ را از او گله‌مند ساختند،
\v 37 آن‌ كسانی‌ كه‌ این‌ خبر بد را دربارۀ زمین‌ آورده‌ بودند، به‌ حضور خداوند از وبا مردند.
\v 38 اما یوشع‌ بن‌ نون‌ و كالیب‌ بن‌ یفُنَّه‌ از جملۀ آنانی‌ كه‌ برای‌ جاسوسی‌ زمین‌ رفته‌ بودند، زنده‌ ماندند.
\s5
\v 39 و چون‌ موسی‌ این‌ سخنان‌ را به‌ جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ گفت‌، قوم‌ بسیار گریستند.
\v 40 و بامدادان‌ به‌ زودی‌ برخاسته‌، به‌ سر كوه‌ برآمده‌، گفتند: « اینك‌ حاضریم‌ و به‌ مكانی‌ كه‌ خداوند وعده‌ داده‌ است‌ می‌رویم‌، زیرا گناه‌ كرده‌ایم‌.»
\s5
\v 41 موسی‌ گفت‌: « چرا از فرمان‌ خداوند تجاوز می‌نمایید؟ لیكن‌ این‌ كار به‌ كام‌ نخواهد شد!
\v 42 مروید زیرا خداوند در میان‌ شما نیست‌، مبادا از پیش‌ دشمنان‌ خود منهزم‌ شوید.
\v 43 زیرا عمالیقیان‌ و كنعانیان‌ آنجا پیش‌ روی‌ شما هستند،پس‌ به‌ شمشیر خواهید افتاد؛ و چونكه‌ از پیروی‌ خداوند روگردانیده‌اید، لهذا خداوند با شما نخواهد بود.»
\s5
\v 44 لیكن‌ ایشان‌ از راه‌ تكبر به‌ سر كوه‌ رفتند، اما تابوت‌ عهد خداوند و موسی‌ از میان‌ لشكرگاه‌ بیرون‌ نرفتند.
\v 45 آنگاه‌ عمالیقیان‌ و كنعانیان‌ كه‌ در آن‌ كوهستان‌ ساكن‌ بودند فرودآمده‌، ایشان‌ را زدند و تا حُرما منهزم‌ ساختند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ به‌ زمین‌ سكونت‌ خود كه‌ من‌ آن‌ را به‌ شما می‌دهم‌ داخل‌ شوید،
\v 3 و می‌خواهید هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند بگذرانید، چه‌ قربانی‌ سوختنی‌ و چه‌ ذبیحۀ وفای‌ نذر، یا برای‌ نافله‌ یا در عیدهای‌ خود، برای‌ گذرانیدن‌ هدیۀ خوشبو بجهت‌ خداوند ، خواه‌ از رمه‌ و خواه‌ از گله‌،
\s5
\v 4 آنگاه‌ كسی‌ كه‌ هدیۀ خود را می‌گذراند، برای‌ هدیۀ آردی‌ یك‌ عشر ایفۀ آرد نرم‌ مخلوط شده‌ با یك‌ ربع‌ هین‌ روغن‌ بجهت‌ خداوند بگذراند.
\v 5 و برای‌ هدیۀ ریختنی‌ یك‌ ربع‌ هین‌ شراب‌ با قربانی‌ سوختنی‌ یا برای‌ ذبیحه‌ بجهت‌ هر بره‌ حاضركن‌.
\s5
\v 6 « یا بجهت‌ قوچ‌ برای‌ هدیۀ آردی‌ دو عشر ایفۀ آرد نرم‌ مخلوط شده‌ با یك‌ ثلث‌ هینِ روغن‌ حاضركن‌.
\v 7 و بجهت‌ هدیۀ ریختنی‌ یك‌ ثلث‌ هین‌ شراب‌ برای‌ خوشبویی‌ بجهت‌ خداوند حاضركن‌.
\s5
\v 8 « و چون‌ گاوی‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ یا ذبیحه‌ای‌ برای‌ ادای‌ نذر یا برای‌ ذبیحۀ سلامتی بجهت‌ خداوند حاضر می‌كنی‌،
\v 9 آنگاه‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌، سه‌ عشر آرد نرم‌ مخلوط شده‌ با نصف‌ هین‌ روغن‌ با گاو بگذراند.
\v 10 و برای‌ هدیۀ ریختنی‌ نصف‌ هین‌ شراب‌ بگذران‌ تا هدیۀ آتشین‌ خوشبو برای‌ خداوند بشود.
\s5
\v 11 « همچنین‌ برای‌ هر گاو و برای‌ هر قوچ‌ و برای‌ هر برۀ نرینه‌ و هر بزغاله‌ كرده‌ شود.
\v 12 برحسب‌ شماره‌ای‌ كه‌ حاضر كنید بدین‌ قسم‌ برای‌ هریك‌، موافق‌ شمارۀ آنها عمل‌ نمایید.
\v 13 « هر متوطن‌ چون‌ هدیۀ آتشین‌ خوشبو برای‌ خداوند می‌گذراند، این‌ اوامر را به‌ اینطور بجا بیاورد.
\s5
\v 14 و اگر غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزیند، هركه‌ در قرنهای‌ شما در میان‌ شما باشد، می‌خواهد هدیۀ آتشین‌ خوشبو برای‌ خداوند بگذراند، به‌ نوعی‌ كه‌ شما عمل‌ می‌نمایید، او نیز عمل‌ نماید.
\v 15 برای‌ شما كه‌ اهل‌ جماعت‌ هستید و برای‌ غریبی‌ كه‌ نزد شما مأوا گزیند یك‌ فریضه‌ باشد، فریضۀ ابدی‌ در نسلهای‌ شما؛ مَثَل‌ شما به‌ حضور خداوند مَثَل‌ غریب‌ است‌.
\v 16 یك‌ قانون‌ و یك‌ حكم‌ برای‌ شما و برای‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزیند، خواهد بود.»
\s5
\v 17 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 18 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ به‌ زمینی‌ كه‌ من‌ شما را در آن‌ درمی‌آورم‌ داخل‌ شوید،
\v 19 و از محصول‌ زمین‌ بخورید، آنگاه‌ هدیۀ افراشتنی‌ برای‌ خداوند بگذرانید.
\s5
\v 20 از خمیر اول‌ خود گِرده‌ای‌ بجهت‌ هدیۀ افراشتنی‌ بگذرانید؛ مثل‌ هدیۀ افراشتنی‌ خرمن‌، همچنان‌ آن‌ را بگذرانید.
\v 21 از خمیر اول‌ خود، هدیۀ افراشتنی‌ در قرنهای‌ خود برای‌ خداوندبگذرانید.
\s5
\v 22 « و هرگاه‌ سهواً خطا كرده‌، جمیع‌ این‌ اوامر را كه‌ خداوند به‌ موسی‌ گفته‌ است‌، بجا نیاورده‌ باشید،
\v 23 یعنی‌ هرچه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ شما را امر فرمود، از روزی‌ كه‌ خداوند امر فرمود و از آن‌ به‌ بعد در قرنهای‌ شما.
\v 24 پس‌ اگر این‌ كار سهواً و بدون‌ اطلاع‌ جماعت‌ كرده‌ شد، آنگاه‌ تمامی‌ جماعت‌ یك‌ گاو جوان‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ و خوشبویی‌ بجهت‌ خداوند با هدیۀ آردی‌ و هدیۀ ریختنی‌ آن‌، موافق‌ رسم‌ بگذرانند، و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌.
\s5
\v 25 و كاهن‌ برای‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ كفاره‌ نماید، و ایشان‌ آمرزیده‌ خواهندشد، زیراكه‌ آن‌ كار سهواً شده‌ است‌؛ و ایشان‌ قربانی‌ خود را بجهت‌ هدیۀ آتشین‌ خداوند و قربانی‌ گناه‌ خود را بجهت‌ سهو خویش‌، به‌ حضور خداوند گذرانیده‌اند.
\v 26 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ و غریبی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ باشد، آمرزیده‌ خواهند شد، زیراكه‌ به‌ تمامی‌ جماعت‌ سهواً شده‌ بود.
\s5
\v 27 « و اگر یك‌ نفر سهواً خطا كرده‌ باشد، آنگاه‌ بز مادۀ یك‌ ساله‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ بگذراند.
\v 28 و كاهن‌ بجهت‌ آن‌ كسی‌ كه‌ سهو كرده‌ است‌ چونكه‌ خطای‌ او از نادانستگی‌ بود، به‌ حضور خداوند كفاره‌ كند تا بجهت‌ وی‌ كفاره‌ بشود و آمرزیده‌ خواهد شد.
\v 29 بجهت‌ كسی‌ كه‌ سهواً خطا كند، خواه‌ متوطنـی‌ از بنی‌اسرائیل‌ و خواه‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ باشـد، یك‌ قانـون‌ خواهد بود.
\s5
\v 30 « و اما كسی‌ كه‌ به‌ دست‌ بلند عمل‌ نماید،چه‌ متوطن‌ و چه‌ غریب‌، او به‌ خداوند كفر كرده‌ باشد. پس‌ آن‌ شخص‌ از میان‌ قوم‌ خود منقطع‌ خواهد شد.
\v 31 چونكه‌ كلام‌ خداوند را حقیر شمرده‌، حكم‌ او را شكسته‌ است‌، آن‌ كس‌ البته‌ منقطع‌ شود و گناهش‌ بر وی‌ خواهد بود.»
\s5
\v 32 و چون‌ بنی‌اسرائیل‌ در صحرا بودند، كسی‌ را یافتند كه‌ در روز سَبَّت‌ هیزم‌ جمع‌ می‌كرد.
\v 33 و كسانی‌ كه‌ او را یافتند كه‌ هیزم‌ جمع‌ می‌كرد، او را نزد موسی‌ و هارون‌ و تمامی‌ جماعت‌ آوردند.
\v 34 و او را در حبس‌ نگاه‌ داشتند، زیراكه‌ اعلام‌ نشده‌ بود كه‌ با وی‌ چه‌ باید كرد.
\s5
\v 35 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « این‌ شخص‌ البته‌ كشته‌ شود، تمامی‌ جماعت‌ او را بیرون‌ از لشكرگاه‌ با سنگها سنگسار كنند.»
\v 36 پس‌ تمامی‌ جماعت‌ او را بیرون‌ از لشكرگاه‌ آورده‌، او را سنگسار كردند و بمرد، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر كرده‌ بود.
\s5
\v 37 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 38 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو كه‌ برای‌ خود بر گوشه‌های‌ رخت‌ خویش‌ در قرنهای‌ خود صیصیت‌ بسازند و رشتۀ لاجوردی‌ بر هر گوشۀ صیصیت‌ بگذارند.
\v 39 و بجهت‌ شما صیصیت‌ خواهد بود تا برآن‌ بنگرید و تمام‌ اوامر خداوند را بیاد آورده‌، بجا آورید، و در پی‌ دلها و چشمان‌ خود كه‌ شما در پی‌ آنها زنا می‌كنید، منحرف‌ نشوید.
\s5
\v 40 تا تمامی‌ اوامر مرا بیاد آورده‌، بجا آورید، و بجهت‌ خدای‌ خود مقدس‌ باشید.
\v 41 من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ تا خدای‌ شما باشم‌. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 و قورح‌ بن‌ یصهار بن‌ قَهات‌ بن‌ لاوی‌ و داتان‌ و اَبیرام‌ پسران‌ اَلیآب‌ و اُوْن‌ بن‌ فالِت‌ پسران‌ رؤبین‌ (كسان‌) گرفته‌،
\v 2 با بعضی‌ از بنی‌اسرائیل‌، یعنی‌ دویست‌ و پنجاه‌ نفر از سروران‌ جماعت‌ كه‌ برگزیدگان‌ شورا و مردان‌ معروف‌ بودند، به‌ حضور موسی‌ برخاستند.
\v 3 و به‌ مقابل‌ موسی‌ و هارون‌ جمع‌ شده‌، به‌ ایشان‌ گفتند: « شما از حد خود تجاوز می‌نمایید، زیرا تمامی‌ جماعت‌ هریك‌ از ایشان‌ مقدس‌اند، و خداوند در میان‌ ایشان‌ است‌. پس‌ چرا خویشتن‌ را بر جماعتِ خداوند برمی‌افرازید؟»
\s5
\v 4 و چون‌ موسی‌ این‌ را شنید، به‌ روی‌ خود درافتاد
\v 5 و قورح‌ و تمامی‌ جمعیت‌ او را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: « بامدادان‌ خداوند نشان‌ خواهد داد كه‌ چه‌ كس‌ از آن‌ وی‌ و چه‌ كس‌ مقدس‌ است‌، و او را نزد خود خواهد آورد؛ و هركه‌ را برای‌ خود برگزیده‌ است‌، او را نزد خود خواهد آورد.
\s5
\v 6 این‌ را بكنید كه‌ مِجْمَرها برای‌ خود بگیرید، ای‌ قورح‌ و تمامی‌ جمعیت‌ تو.
\v 7 و آتش‌ در آنها گذارده‌، فردا به‌ حضور خداوند بخور در آنها بریزید، و آن‌ كس‌ كه‌ خداوند برگزیده‌ است‌، مقدس‌ خواهد شد. ای‌ پسران‌ لاوی‌ شما از حد خود تجاوز می‌نمایید!»
\s5
\v 8 و موسی‌ به‌ قورح‌ گفت‌: « ای‌ بنی‌لاوی‌ بشنوید!
\v 9 آیا نزد شما كم‌ است‌ كه‌ خدای‌ اسرائیل‌ شما را از جماعت‌ اسرائیل‌ ممتاز كرده‌ است‌، تا شما را نزد خود بیاورد تا در مسكن‌ خداوند خدمت‌ نمایید، و به‌ حضور جماعت‌ برای‌ خدمت‌ ایشان‌ بایستید؟
\v 10 و تو را و جمیع‌ برادرانت‌ بنی‌لاوی‌ را با تو نزدیك‌ آورد، و آیا كهانت‌ را نیز می‌طلبید؟
\v 11 از این‌ جهت‌ تو و تمامی‌ جمعیت‌ تو به‌ ضد خداوند جمع‌ شده‌اید. و اما هارون‌ چیست‌ كه‌ بر او همهمه‌ می‌كنید؟»
\s5
\v 12 و موسی‌ فرستاد تا داتان‌ و ابیرام‌ پسران‌ الیاب‌ را بخواند، و ایشان‌ گفتند: « نمی‌آییم‌!
\v 13 آیا كم‌ است‌ كه‌ ما را از زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، بیرون‌ آوردی‌ تا ما را در صحرا نیز هلاك‌ سازی‌ كه‌ می‌خواهی‌ خود را بر ما حكمران‌ سازی‌؟
\v 14 و ما را هم‌ به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌ درنیاوردی‌ و ملكیتی‌ از مزرعه‌ها و تاكستانها به‌ ما ندادی‌. آیا چشمان‌ این‌ مردمان‌ را می‌كنی‌؟ نخواهیم‌آمد!»
\s5
\v 15 و موسی‌ بسیار خشمناك‌ شده‌، به‌ خداوند گفت‌: « هدیۀ ایشان‌ را منظور منما، یك‌ خر از ایشان‌ نگرفتم‌، و به‌ یكی‌ از ایشان‌ زیان‌ نرساندم‌.»
\v 16 و موسی‌ به‌ قورح‌ گفت‌: « تو با تمامی‌ جمعیت‌ خود فردا به‌ حضور خداوند حاضر شوید، تو و ایشان‌ و هارون‌.
\v 17 و هر كس‌ مِجْمَر خود را گرفته‌، بخور بر آنها بگذارد؛ و شما هر كس‌ مِجْمَر خود، یعنی‌ دویست‌ و پنجاه‌ مِجْمَر به‌ حضور خداوند بیاورید، تو نیز و هارون‌ هر یك‌ مِجْمَر خود را بیاورید.»
\s5
\v 18 پس‌ هر كس‌ مِجْمَر خود را گرفته‌، و آتش‌ در آنها نهاده‌، و بخور بر آنها گذارده‌، نزد دروازۀ خیمۀ اجتماع‌، با موسی‌ و هارون‌ ایستادند.
\v 19 و قورح‌ تمامی‌ جماعت‌ را به‌ مقابل‌ ایشان‌ نزد در خیمۀ اجتماع‌ جمع‌ كرد، و جلال‌ خداوند بر تمامی‌ جماعت‌ ظاهرشد.
\s5
\v 20 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 21 « خود را از این‌ جماعت‌ دور كنید تا ایشان‌ را در لحظه‌ای‌ هلاك‌ كنم‌.»
\v 22 پس‌ ایشان‌ به‌روی‌ در افتاده‌، گفتند: « ای‌ خدا كه‌ خدای‌ روحهای‌ تمام‌ بشر هستی‌، آیا یك‌ نفر گناه‌ ورزد و بر تمام‌ جماعت‌ غضبناك‌ شوی‌؟»
\s5
\v 23 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 24 « جماعت‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو از اطراف‌ مسكن‌ قورح‌ و داتان‌ و ابیرام‌ دور شوید.»
\s5
\v 25 پس‌ موسی‌ برخاسته‌، نزد داتان‌ و ابیرام‌ رفت‌ و مشایخ‌ اسرائیل‌ در عقب‌ وی‌ رفتند.
\v 26 و جماعت‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: « از نزد خیمه‌های‌ این‌ مردمان‌ شریر دور شوید، و چیزی‌ را كه‌ از آن‌ ایشان‌ است‌ لمس‌ منمایید، مبادا در همۀ گناهان‌ ایشان‌ هلاك‌ شوید.»
\v 27 پس‌ از اطراف‌ مسكن‌ قورح‌ و داتان‌ و ابیرام‌ دور شدند، و داتان‌ و ابیرام‌ بیرون‌ آمده‌، با زنان‌ و پسران‌ و اطفال‌ خود به‌ در خیمه‌های‌ خود ایستادند.
\s5
\v 28 و موسی‌ گفت‌: « از این‌ خواهید دانست‌ كه‌ خداوند مرا فرستاده‌ است‌ تا همۀ این‌ كارها را بكنم‌ و به‌ ارادۀ من‌ نبوده‌ است‌.
\v 29 اگر این‌ كسان‌ مثل‌ موت‌ سایر بنی‌آدم‌ بمیرند و اگر مثل‌ وقایع‌ جمیع‌ بنی‌آدم‌ بر ایشان‌ واقع‌ شود، خداوند مرا نفرستاده‌ است‌.
\v 30 و اما اگر خداوند چیز تازه‌ای‌ بنماید و زمین‌ دهان‌ خود را گشاده‌، ایشان‌ را با جمیع‌ مایملك‌ ایشان‌ ببلعد كه‌ به‌ گور زنده‌ فرود روند، آنگاه‌ بدانید كه‌ این‌ مردمان‌ خداوند را اهانت‌ نموده‌اند.»
\s5
\v 31 و چون‌ از گفتن‌ همۀ این‌ سخنان‌ فارغ‌ شد، زمینی‌ كه‌ زیر ایشان‌ بود، شكافته‌ شد.
\v 32 و زمین‌ دهان‌ خود را گشوده‌، ایشان‌ را و خانه‌های‌ ایشان‌ و همۀ كسان‌ را كه‌ تعلق‌ به‌ قورح‌ داشتند، با تمامی‌ اموال‌ ایشان‌ بلعید.
\s5
\v 33 و ایشان‌ با هرچه‌ به‌ ایشان‌ تعلق‌ داشت‌، زنده‌ به‌ گور فرورفتند، و زمین‌ بر ایشان‌ به‌ هم‌ آمد كه‌ از میان‌ جماعت‌ هلاك‌ شدند.
\v 34 و جمیع‌ اسرائیلیان‌ كه‌ به‌ اطراف‌ ایشان‌ بودند،از نعرۀ ایشان‌ گریختند، زیرا گفتند مبادا زمین‌ ما را نیز ببلعد.
\v 35 و آتش‌ از حضور خداوند بدر آمده‌، دویست‌ و پنجاه‌ نفر را كه‌ بخور می‌گذرانیدند، سوزانید.
\s5
\v 36 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 37 « به‌ العازار بن‌ هارون‌ كاهن‌ بگو كه‌ مِجْمَرها را از میان‌ آتش‌ بردار، و آتش‌ را به‌ آن‌ طرف‌ بپاش‌ زیراكه‌ آنها مقدس‌ است‌،
\v 38 یعنی‌ مِجْمَرهای‌ این‌ گناهكاران‌ را به‌ ضد جان‌ ایشان‌؛ و از آنها تختهای‌ پهن‌ برای‌ پوشش‌ مذبح‌ بسازند، زیرا چونكه‌ آنها را به‌ حضور خداوند گذرانیده‌اند، مقدس‌ شده‌ است‌، تا برای‌ بنی‌اسرائیل‌ آیتی‌ باشد.»
\s5
\v 39 پس‌ العازار كاهن‌ مِجْمَرهای‌ برنجین‌ را كه‌ سوخته‌ شدگان‌ گذرانیده‌ بودند گرفته‌، از آنها پوشش‌ مذبح‌ ساختند.
\v 40 تا برای‌ بنی‌اسرائیل‌ یادگار باشد تا هیچ‌ غریبی‌ كه‌ از اولاد هارون‌ نباشد بجهت‌ سوزانیدن‌ بخور به‌ حضور خداوند نزدیك‌ نیاید، مبادا مثل‌ قورح‌ و جمعیتش‌ بشود، چنانكه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ او را امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 41 و در فردای‌ آن‌ روز تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ بر موسی‌ و هارون‌ همهمه‌ كرده‌، گفتند كه‌ شما قوم‌ خداوند را كشتید.
\v 42 و چون‌ جماعت‌ بر موسی‌ و هارون‌ جمع‌ شدند، به‌ سوی‌ خیمۀ اجتماع‌ نگریستند، و اینك‌ ابر آن‌ را پوشانید و جلال‌ خداوند ظاهر شد.
\v 43 و موسی‌ و هارون‌ پیش‌ خیمۀ اجتماع‌ آمدند.
\s5
\v 44 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 45 « از میان‌ این‌ جماعت‌ دور شوید تا ایشان‌ را ناگهان‌ هلاك‌ سازم‌.» و ایشان‌ به‌ روی‌ خود درافتادند.
\v 46 و موسی‌ به‌ هارون‌ گفت‌: « مِجْمَر خود را گرفته‌، آتش‌ از روی‌ مذبح‌ در آن‌ بگذار، و بخور بر آن‌ بریز، و به‌ زودی‌ به‌ سوی‌ جماعت‌ رفته‌، برای‌ایشان‌ كفاره‌ كن‌، زیرا غضب‌ از حضور خداوند برآمده‌، و وبا شروع‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 47 پس‌ هارون‌ به‌ نحوی‌ كه‌ موسی‌ گفته‌ بود آن‌ را گرفته‌، در میان‌ جماعت‌ دوید و اینك‌ وبا در میان‌ قوم‌ شروع‌ شده‌ بود. پس‌ بخور را بریخت‌ و بجهت‌ قوم‌ كفاره‌ نمود.
\v 48 و او در میان‌ مردگان‌ و زندگان‌ ایستاد و وبا بازداشته‌ شد.
\s5
\v 49 و عدد كسانی‌ كه‌ از وبا مردند چهارده‌ هزار و هفتصد بود، سوای‌ آنانی‌ كه‌ در حادثۀ قورح‌ هلاك‌ شدند.
\v 50 پس‌ هارون‌ نزد موسی‌ به‌ در خیمۀ اجتماع‌ برگشت‌ و وبا رفع‌ شد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « به‌ بنی‌اسرائیل‌ سخن‌ بگو و از ایشان‌ عصاها بگیر، یك‌ عصا از هر خاندان‌ آبا، از جمیع‌ سروران‌ ایشان‌ دوازده‌ عصا برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، و نام‌ هركس‌ را بر عصای‌ او بنویس‌.
\s5
\v 3 و اسم‌ هارون‌ را بر عصای‌ لاوی‌ بنویس‌، زیراكه‌ برای‌ هر سرور خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ یك‌ عصا خواهد بود.
\v 4 و آنها را در خیمۀ اجتماع‌ پیش‌ شهادت‌، جایی‌ كه‌ من‌ با شما ملاقات‌ می‌كنم‌ بگذار.
\v 5 و شخصی‌ را كه‌ من‌ اختیار می‌كنم‌، عصای‌ او شكوفه‌ خواهد آورد. پس‌ همهمۀ بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ بر شما می‌كنند از خود ساكت‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 6 و موسی‌ این‌ را به‌ بنی‌اسرائیل‌ گفت‌، پس‌ جمیع‌ سروران‌ ایشان‌ او را عصاها دادند، یك‌ عصا برای‌ هر سرور، یعنی‌ دوازده‌ عصا برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، و عصای‌ هارون‌ در میان‌ عصاهای‌ آنها بود.
\v 7 و موسی‌ عصاها را به‌ حضور خداوند در خیمۀ شهادت‌ گذارد.
\s5
\v 8 و در فردای‌ آن‌ روز چون‌ موسی‌ به‌ خیمۀ شهادت‌ داخل‌ شد، اینك‌ عصای‌ هارون‌ كه‌ بجهت‌ خاندان‌ لاوی‌ بود شكفته‌ بود، و شكوفه‌ آورده‌ و گل‌ داده‌، و بادام‌ رسانیده‌ بود.
\v 9 و موسی‌ همۀ عصاها را از حضور خداوند نزد جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ بیرون‌ آورده‌، هر یك‌ نگاه‌ كرده‌، عصای‌ خود را گرفتند.
\s5
\v 10 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « عصای‌ هارون‌ را پیش‌ روی‌ شهادت‌ باز بگذار تا بجهت‌ علامت‌ برای‌ ابنای‌ تمرد نگاه‌ داشته‌ شود، و همهمۀ ایشان‌ را از من‌ رفع‌ نمایی‌ تا نمیرند.»
\v 11 پس‌ موسی‌ چنان‌ كرد، و به‌ نحوی‌ كه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمود.
\s5
\v 12 و بنی‌اسرائیل‌ به‌ موسی‌ عرض‌ كرده‌، گفتند: « اینك‌ فانی‌ و هلاك‌ می‌شویم‌. جمیع‌ ما هلاك‌ شده‌ایم‌!
\v 13 هركه‌ نزدیك‌ می‌آید كه‌ به‌ مسكن‌ خداوند نزدیك‌ می‌آید می‌میرد. آیا تماماً فانی‌ شویم‌؟»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و خداوند به‌ هارون‌ گفت‌: « تو و پسرانت‌و خاندان‌ آبایت‌ با تو، گناه‌ مَقدَس‌ را متحمل‌ شوید، و تو و پسرانت‌ با تو، گناه‌ كهانت‌ خود را متحمل‌ شوید.
\v 2 و هم‌ برادران‌ خود یعنی‌ سبط‌ لاوی‌ راكه‌ سبط‌ آبای‌ توباشند باخود نزدیك‌ بیاور تا با تو متفق‌ شده‌، تو را خدمت‌ نمایند، و اما تو با پسرانت‌ پیش‌ خیمۀ شهادت‌ باشید.
\s5
\v 3 و ایشان‌ ودیعت‌ تو را و ودیعت‌ تمامی‌ مسكن‌ را نگاه‌ دارند؛ لیكن‌ به‌ اسباب‌ قدس‌ و به‌ مذبح‌ نزدیك‌ نیایند مبادا بمیرند، ایشان‌ و شما نیز.
\v 4 و ایشان‌ با تو متفق‌ شده‌، ودیعت‌ خیمۀ اجتماع‌ را با تمامی‌خدمت‌ خیمه‌ بجا آورند و غریبی‌ به‌ شما نزدیك‌ نیاید.
\v 5 و ودیعت‌ قدس‌ و ودیعت‌ مذبح‌ را نگاه‌ دارید تا غضب‌ بر بنی‌اسرائیل‌ دیگر مستولی‌ نشود.
\s5
\v 6 و اما من‌ اینك‌ برادران‌ شما لاویان‌ را از میان‌ بنی‌اسرائیل‌ گرفتم‌، و برای‌ شما پیشكش‌ می‌باشند كه‌ به‌ خداوند داده‌ شده‌اند، تا خدمت‌ خیمۀ اجتماع‌ را بجا آورند.
\v 7 و اما تو با پسرانت‌، كهانت‌ خود را بجهت‌ هر كار مذبح‌ و برای‌ آنچه‌ اندرون‌ حجاب‌ است‌ نگاه‌ دارید، و خدمت‌ بكنید. كهانت‌ را به‌ شما دادم‌ تا خدمت‌ از راه‌ بخشش‌ باشد، و غریبی‌ كه‌ نزدیك‌ آید، كشته‌ شود.»
\s5
\v 8 و خداوند به‌ هارون‌ گفت‌: « اینك‌ من‌ ودیعت‌ هدایای‌ افراشتنی‌ خود را با همۀ چیزهای‌ مقدس‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ تو بخشیدم‌. آنها را به‌ تو و پسرانت‌ به‌ سبب‌ مسح‌ شدن‌ به‌ فریضۀ ابدی‌ دادم‌.
\v 9 از قدس‌ اقداس‌ كه‌ از آتش‌ نگاه‌ داشته‌ شود، این‌ از آن‌ تو خواهد بود، هر هدیۀ ایشان‌ یعنی‌ هر هدیۀ آردی‌ و هر قربانی‌ گناه‌ و هر قربانی‌ جرم‌ ایشان‌ كه‌ نزد من‌ بگذرانند، اینها برای‌ تو و پسرانت‌ قدس‌ اقداس‌ باشد.
\s5
\v 10 مثل‌ قدس‌ اقداس‌ آنها را بخور. هر ذكور از آن‌ بخورد، برای‌ تو مقدس‌ باشد.
\v 11 و این‌ هم‌ از آن‌ تو باشد، هدیۀ افراشتنی‌ از عطایای‌ ایشان‌ با هر هدیۀ جنبانیدنی‌ بنی‌اسرائیل‌ را به‌ تو و به‌ پسرانت‌ و دخترانت‌ به‌ فریضۀ ابدی‌ دادم‌، هركه‌ در خانۀ تو طاهر باشد، از آن‌ بخورد.
\s5
\v 12 تمامی‌ بهترین‌ روغن‌ و تمامی‌ بهترین‌ حاصل‌ مو و غله‌ یعنی‌ نوبرهای‌ آنها را كه‌ به‌ خداوند می‌دهند، به‌ تو بخشیدم‌.
\v 13 نوبرهای‌ هرچه‌ در زمین‌ ایشان‌ است‌ كه‌ نزد خداوند می‌آورند از آن‌ تو باشد، هركه‌ در خانۀ تو طاهر باشد، از آن‌ بخورد.
\s5
\v 14 وهرچه‌ در اسرائیل‌ وقف‌ بشود، از آن‌ تو باشد.
\v 15 و هرچه‌ رحم‌ را گشاید از هر ذی‌جسدی‌ كه‌ برای‌ خداوند می‌گذرانند چه‌ از انسان‌ و چه‌ از بهایم‌ از آن‌ تو باشد؛ اما نخست‌زادۀ انسان‌ را البته‌ فدیه‌ دهی‌، و نخست‌زادۀ بهایم‌ ناپاك‌ را فدیه‌ای‌ بده‌.
\v 16 « و اما دربارۀ فدیۀ آنها، آنها را از یك‌ ماهه‌ به‌ حساب‌ خود به‌ پنج‌ مثقال‌ نقره‌، موافق‌ مثقال‌ قدس‌ كه‌ بیست‌ جیره‌ باشد فدیه‌ بده‌.
\s5
\v 17 ولی‌ نخست‌زادۀ گاو یا نخست‌زادۀ گوسفند یا نخست‌زادۀ بز را فدیه‌ ندهی‌؛ آنها مقدسند؛ خون‌ آنها را بر مذبح‌ بپاش‌ و پیه‌ آنها را بجهت‌ هدیۀ آتشین‌ و عطر خوشبو برای‌ خداوند بسوزان‌.
\v 18 و گوشت‌ آنها مثل‌ سینۀ جنبانیدنی‌، از آن‌ تو باشد و ران‌ راست‌، از آن‌ تو باشد.
\s5
\v 19 جمیع‌ هدایای‌ افراشتنی‌ را از چیزهای‌ مقدس‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ خداوند می‌گذرانند به‌ تو و پسرانت‌ و دخترانت‌ با تو به‌ فریضۀ ابدی‌ دادم‌. این‌ به‌ حضور خداوند برای‌ تو و ذریت‌ تو با تو عهد نمك‌ تا به‌ ابد خواهد بود.»
\v 20 و خداوند به‌ هارون‌ گفت‌: « تو در زمین‌ ایشان‌ هیچ‌ ملك‌ نخواهی‌ یافت‌، و در میان‌ ایشان‌ برای‌ تو نصیبی‌ نخواهد بود، نصیب‌ تو و ملك‌ تو در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ من‌ هستم‌.
\s5
\v 21 « و به‌ بنی‌لاوی‌ اینك‌ تمامی‌ عشر اسرائیل‌ را برای‌ ملكیت‌ دادم‌، به‌ عوض‌ خدمتی‌ كه‌ می‌كنند، یعنی‌ خدمت‌ خیمۀ اجتماع‌.
\v 22 و بعد از این‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ خیمۀ اجتماع‌ نزدیك‌ نیایند، مبادا گناه‌ را متحمل‌ شده‌، بمیرند.
\s5
\v 23 اما لاویان‌ خدمت‌ خیمۀ اجتماع‌ را بكنند و متحمل‌ گناه‌ ایشان‌ بشوند، این‌ در قرنهای‌ شما فریضه‌ای‌ ابدی‌خواهد بود، و ایشان‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ ملك‌ نخواهندیافت‌.
\v 24 زیراكه‌ عشر بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ آن‌ را نزد خداوند برای‌ هدیۀ افراشتنی‌ بگذرانند به‌ لاویان‌ بجهت‌ ملك‌ بخشیدم‌. بنابراین‌ به‌ ایشان‌ گفتم‌ كه‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ ملك‌ نخواهند یافت‌.»
\s5
\v 25 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 26 « كه‌ لاویان‌ را نیز خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ عشری‌ را كه‌ از بنی‌اسرائیل‌ به‌ شما برای‌ ملكیت‌ دادم‌ از ایشان‌ بگیرید، آنگاه‌ هدیۀ افراشتنی‌ خداوند را از آن‌، یعنی‌ عشری‌ از عشر بگذرانید.
\v 27 و هدیۀ افراشتنی‌ شما برای‌ شما، مثل‌ غلۀ خرمن‌ و پری‌ چرخشت‌ حساب‌ می‌شود.
\s5
\v 28 بدینطور شما نیز از همۀ عشرهایی‌ كه‌ از بنی‌اسرائیل‌ می‌گیرید، هدیۀ افراشتنی‌ برای‌ خداوند بگذرانید، و از آنها هدیۀ افراشتنی‌ خداوند را به‌ هارون‌ كاهن‌ بدهید.
\v 29 از جمیع‌ هدایای‌ خود، هر هدیۀ خداوند را از تمامی‌ پیه‌ آنها و از قسمت‌ مقدس‌ آنها بگذرانید.
\s5
\v 30 و ایشان‌ را بگو هنگامی‌ كه‌ پیه‌ آنها را از آنها گذرانیده‌ باشید، آنگاه‌ برای‌ لاویان‌ مثل‌ محصول‌ خرمن‌ و حاصل‌ چرخشت‌ حساب‌ خواهد شد.
\v 31 و شما و خاندان‌ شما آن‌ را در هرجا بخورید زیراكه‌ این‌ مزد شما است‌، به‌ عوض‌ خدمتی‌ كه‌ در خیمۀ اجتماع‌ می‌كنید.
\v 32 و چون‌ پیه‌ آنها را از آنها گذرانیده‌ باشید، پس‌ به‌ سبب‌ آنها متحمل‌ گناه‌ نخواهید بود، و چیزهای‌ مقدس‌ بنی‌اسرائیل‌ را ناپاك‌ نكنید، مبادا بمیرند.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 و خداوند موسی و هارون را خطاب كرده‌، گفت‌:
\v 2 « این‌ است‌ فریضۀشریعتی‌ كه‌ خداوند آن‌ را امر فرموده‌، گفت‌: به‌ بنی‌اسرائیل‌ بگو كه‌ گاو سرخ‌ پاك‌ كه‌ در آن‌ عیب‌ نباشد و یوغ‌ بر گردنش‌ نیامده‌ باشد، نزد تو بیاورند.
\s5
\v 3 و آن‌ را به‌ العازار كاهن‌ بدهید، و آن‌ را بیرون‌ از لشكرگاه‌ برده‌، پیش‌ روی‌ وی‌ كشته‌ شود.
\v 4 و العازار كاهن‌ به‌ انگشت‌ خود از خون‌ آن‌ بگیرد، و به‌ سوی‌ پیشگاه‌ خیمۀ اجتماع‌ آن‌ خون‌ را هفت‌ مرتبه‌ بپاشد.
\v 5 و گاو در نظر او سوخته‌ شود، پوست‌ و گوشت‌ و خون‌ با سرگین‌ آن‌ سوخته‌ شود.
\v 6 و كاهن‌ چوب‌ سرو با زوفا و قرمز گرفته‌، آنها را در میان‌ آتشِ گاو بیندازد.
\s5
\v 7 پس‌ كاهن‌ رخت‌ خود را بشوید و بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ دهد، و بعد از آن‌ در لشكرگاه‌ داخل‌ شود و كاهن‌ تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 8 و كسی‌ كه‌ آن‌ را سوزانید، رخت‌ خود را به‌ آب‌ بشوید و بدن‌ خود را به‌ آب‌ غسل‌ دهد، و تا شام‌ نجس‌ باشد.
\s5
\v 9 « و شخص‌ طاهر، خاكستر گاو را جمع‌ كرده‌، بیرون‌ از لشكرگاه‌ در جای‌ پاك‌ بگذارد. و آن‌ بجهت‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ آب‌ تنزیه‌ نگاه‌ داشته‌ شود. آن‌ قربانی‌ گناه‌ است‌.
\v 10 و كسی‌ كه‌ خاكستر گاو را جمع‌ كند، رخت‌ خود را بشوید و تا شام‌ نجس‌ باشد. این‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ و غریبی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ باشد، فریضه‌ای‌ ابدی‌ خواهد بود.
\s5
\v 11 « هركه‌ میتۀ هر آدمی‌ را لمس‌ نماید، هفت‌ روز نجس‌ باشد.
\v 12 و آن‌ شخص‌ در روز سوم‌ خویشتن‌ را به‌ آن‌ پاك‌ كند، و در روز هفتم‌ طاهر باشد، و اگر خویشتن‌ را در روز سوم‌ پاك‌ نكرده‌ باشد، در روز هفتم‌ طاهر نخواهد بود.
\v 13 و هركه‌ میتۀ هر آدمی‌ را كه‌ مرده‌ باشد لمس‌ نموده‌، وخود را به‌ آن‌ پاك‌ نكرده‌ باشد، او مسكن‌ خداوند را ملوث‌ كرده‌ است‌. و آن‌ شخص‌ از اسرائیل‌ منقطع‌ شود، چونكه‌ آب‌ تنزیه‌ بر او پاشیده‌ نشده‌ است‌، نجس‌ خواهد بود، و نجاستش‌ بر وی‌ باقی‌ است‌.
\s5
\v 14 « این‌ است‌ قانون‌ برای‌ كسی‌ كه‌ در خیمه‌ای‌ بمیرد، هركه‌ داخل‌ آن‌ خیمه‌ شود و هركه‌ در آن‌ خیمه‌ باشد هفت‌ روز نجس‌ خواهد بود.
\v 15 و هر ظرف‌ گشاده‌ كه‌ سرپوش‌ برآن‌ بسته‌ نباشد، نجس‌ خواهد بود.
\v 16 و هركه‌ در بیابان‌ كشتۀ شمشیر یا میته‌ یا استخوان‌ آدمی‌ یا قبری‌ را لمس‌ نماید، هفت‌ روز نجس‌ باشد.
\s5
\v 17 و برای‌ شخص‌ نجس‌ از خاكستر آتش‌ آن‌ قربانی‌ گناه‌ بگیرند و آب‌ روان‌ برآن‌ در ظرفی‌ بریزند.
\v 18 و شخص‌ طاهر زوفا گرفته‌، درآن‌ آب‌ فرو برد و بر خیمه‌ بر همۀ اسباب‌ و كسانی‌ كه‌ در آن‌ بودند و بر شخصی‌ كه‌ استخوان‌ یا مقتول‌ یا میته‌ یا قبر را لمس‌ كرده‌ باشد، بپاشد.
\v 19 و آن‌ شخصِ طاهر، آب‌ را بر آن‌ شخص‌ نجس‌ در روز سـوم‌ و در روز هفتـم‌ بپاشد، و در روز هفتم‌ خویشتن‌ را تطهیر كرده‌، رخت‌ خود را بشوید و به‌ آب‌ غسل‌ كند و در شـام‌ طاهـر خواهد بود.
\s5
\v 20 و اما كسی‌ كه‌ نجس‌ شده‌، خویشتن‌ را تطهیر نكند. آن‌ شخص‌ از میان‌ جماعت‌ منقطع‌ شود، چونكه‌ مَقْدَس‌ خداوند را ملوث‌ نموده‌، و آب‌ تنزیه‌ بر او پاشیده‌ نشده‌ است‌. او نجس‌ است‌.
\v 21 « و برای‌ ایشان‌ فریضۀ ابدی‌ خواهد بود. و كسی‌ كه‌ آب‌ تنزیه‌ را بپاشد، رخت‌ خود را بشوید و كسی‌ كه‌ آب‌ تنزیه‌ را لمس‌ كند، تا شام‌ نجس‌ باشد.
\v 22 و هر چیزی‌ را كه‌ شخص‌ نجس‌ لمس‌ نماید نجس‌ خواهد بود، و هر كسی‌ كه‌ آن‌ را لمس‌ نماید تا شام‌ نجس‌ خواهد بود.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ در ماه‌اول‌ به‌ بیابان‌ صین‌ رسیدند، و قوم‌ در قادش‌ اقامت‌ كردند، و مریم‌ در آنجا وفات‌ یافته‌، دفن‌ شد.
\s5
\v 2 و برای‌ جماعت‌ آب‌ نبود. پس‌ بر موسی‌ و هارون‌ جمع‌ شدند.
\v 3 و قوم‌ با موسی‌ منازعت‌ كرده‌، گفتند: « كاش‌ كه‌ می‌مردیم‌ وقتی‌ كه‌ برادران‌ ما در حضور خداوند مردند!
\s5
\v 4 و چرا جماعت‌ خداوند را به‌ این‌ بیابان‌ آوردید تا ما و بهایم‌ ما، در اینجا بمیریم‌؟
\v 5 و ما را از مصر چرا برآوردید تا ما را به‌ این‌ جای‌ بد بیاورید كه‌ جای‌ زراعت‌ و انجیر و مو و انار نیست‌؟ و آب‌ هم‌ نیست‌ كه‌ بنوشیم‌!»
\s5
\v 6 و موسی‌ و هارون‌ از حضور جماعت‌ نزد در خیمۀ اجتماع‌ آمدند، و به‌ روی‌ خود درافتادند، و جلال‌ خداوند بر ایشان‌ ظاهر شد.
\s5
\v 7 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 8 « عصا را بگیر و تو و برادرت‌ هارون‌ جماعت‌ را جمع‌ كرده‌، در نظر ایشان‌ به‌ این‌ صخره‌ بگویید كه‌ آب‌ خود را بدهد. پس‌ آب‌ را برای‌ ایشان‌ از صخره‌ بیرون‌ آورده‌، جماعت‌ و بهایم‌ ایشان‌ را خواهی‌ نوشانید.»
\v 9 پس‌ موسی‌ عصا را از حضور خداوند ، چنانكه‌ او را فرموده‌ بود، گرفت‌.
\s5
\v 10 و موسی‌ و هارون‌، جماعت‌ را پیش‌ صخره‌ جمع‌ كردند، و به‌ ایشان‌ گفت‌: « ای‌ مفسدان‌ بشنوید، آیا از این‌ صخره‌ آب‌ برای‌ شما بیرون‌ آوریم‌؟»
\v 11 و موسی‌ دست‌ خود را بلند كرده‌، صخره‌ را دو مرتبه‌ با عصای‌ خود زد و آب‌ بسیار بیرون‌ آمد كه‌ جماعت‌ و بهایم‌ ایشان‌ نوشیدند.
\s5
\v 12 و خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ گفت‌: « چونكه‌ مرا تصدیق‌ ننمودید تا مرا در نظر بنی‌اسرائیل‌ تقدیس‌ نمایید، لهذا شما این‌ جماعت‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ایشان‌ داده‌ام‌، داخل‌ نخواهید ساخت‌.»
\v 13 این‌ است‌ آب‌ مریبه‌ جایی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ با خداوند مخاصمه‌ كردند، و او خود را در میان‌ ایشان‌ تقدیس‌ نمود.
\s5
\v 14 و موسی‌، رسولان‌ از قادش‌ نزد مَلك‌ اَدوم‌ فرستاد كه‌ « برادر تو اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: كه‌ تمامی‌ مشقتی‌ را كه‌ بر ما واقع‌ شده‌ است‌، تو می‌دانی‌.
\v 15 كه‌ پدران‌ ما به‌ مصر فرود آمدند و مدت‌ مدیدی‌ در مصر ساكن‌ می‌بودیم‌، و مصریان‌ با ما و با پدران‌ ما، بد سلوكی‌ نمودند.
\v 16 و چون‌ نزد خداوند فریاد برآوردیم‌، او آواز ما را شنیده‌، فرشته‌ای‌ فرستاد و ما را از مصر بیرون‌ آورد. و اینك‌ ما در قادش‌ هستیم‌، شهری‌ كه‌ در آخر حدود توست‌.
\s5
\v 17 تمنا اینكه‌ از زمین‌ تو بگذریم‌، از مزرعه‌ و تاكستان‌ نخواهیم‌ گذشت‌، و آب‌ از چاهها نخواهیم‌ نوشید، بلكه‌ از شاهراه‌ها خواهیم‌ رفت‌، و تا از حدود تو نگذشته‌ باشیم‌، به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ انحراف‌ نخواهیم‌ كرد.»
\s5
\v 18 ادوم‌ وی‌ را گفت‌: « از من‌ نخواهی‌ گذشت‌ والاّ به‌ مقابلۀ تو با شمشیر بیرون‌ خواهم‌آمد.»
\v 19 بنی‌اسرائیل‌ در جواب‌ وی‌ گفتند: « از راههای‌ عام‌ خواهیم‌ رفت‌ و هرگاه‌ من‌ و مواشیم‌ از آب‌ تو بنوشیم‌، قیمت‌ آن‌ را خواهم‌ داد، فقط بر پایهای‌ خود می‌گذرم‌ و بس‌.»
\s5
\v 20 گفت‌: « نخواهی‌ گذشت‌.» و ادوم‌ با خلق‌ بسیار و دست‌ قوی‌ به‌ مقابلۀ ایشان‌ بیرون‌ آمد.
\v 21 بدینطور ادوم‌ راضی‌ نشد كه‌ اسرائیل‌ را از حدود خود راه‌ دهد. پس‌ اسرائیل‌ از طرف‌ او رو گردانید.
\s5
\v 22 پس‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ از قادش‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ كوه‌ هور رسیدند.
\v 23 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را در كوه‌ هور نزد سرحد زمین‌ ادوم‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 24 « هارون‌ به‌ قوم‌ خود خواهد پیوست‌، زیرا چونكه‌ شما نزد آب‌ مریبه‌ از قول‌ من‌ عصیان‌ ورزیدید، از این‌ جهت‌ او به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ دادم‌، داخل‌ نخواهد شد.
\s5
\v 25 پس‌ هارون‌ و پسرش‌ العازار را برداشته‌، ایشان‌ را به‌ فراز كوه‌ هور بیاور.
\v 26 و لباس‌ هارون‌ را بیرون‌ كرده‌، بر پسرش‌ العازار بپوشان‌، و هارون‌ در آنجا وفات‌ یافته‌، به‌ قوم‌ خود خواهد پیوست‌.»
\s5
\v 27 پس‌ موسی‌ به‌ طوری‌ كه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود، عمل‌ نموده‌، ایشان‌ درنظر تمامی‌ جماعت‌ به‌ فراز كوه‌ هور برآمدند.
\v 28 و موسی‌ لباس‌ هارون‌ را بیرون‌ كرده‌، به‌ پسرش‌ العازار پوشانید. و هارون‌ در آنجا بر قلۀ كوه‌ وفات‌ یافت‌، و موسی‌ و العازار از كوه‌ فرود آمدند.
\v 29 و چون‌ تمامی‌ جماعت‌ دیدند كه‌ هارون‌ مرد، جمیع‌ خاندان‌ اسرائیل‌ برای‌ هارون‌ سی‌ روز ماتم‌ گرفتند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و چون‌ كنعانی‌ كه‌ ملك‌ عَراد و در جنوب‌ ساكن‌ بود، شنید كه‌ اسرائیل‌ از راه‌ اَتاریم‌ می‌آید، با اسرائیل‌ جنگ‌ كرد و بعضی‌ از ایشان‌ را به‌ اسیری‌ برد.
\v 2 و اسرائیل‌ برای‌ خداوند نذر كرده‌، گفت‌: « اگر این‌ قوم‌ را به‌ دست‌ من‌ تسلیم‌ نمایی‌، شهرهای‌ ایشان‌ را بالكلّ هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\v 3 پس‌ خداوند دعای‌ اسرائیل‌ رامستجاب‌ فرموده‌، كنعانیان‌ را تسلیم‌ كرد، و ایشان‌ و شهرهای‌ ایشان‌ را بالكلّ هلاك‌ ساختند. و آن‌ مكان‌ حُرمه‌ نامیده‌ شد.
\s5
\v 4 و از كوه‌ هور به‌ راه‌ بحر قُلزم‌ كوچ‌ كردند تا زمین‌ ادوم‌ را دور زنند. و دل‌ قوم‌ به‌ سبب‌ راه‌، تنگ‌ شد.
\v 5 و قوم‌ بر خدا و موسی‌ شكایت‌ آورده‌، گفتند: « كه‌ ما را از مصر چرا برآوردید تا در بیابان‌ بمیریم‌؟ زیرا كه‌ نان‌ نیست‌ و آب‌ هم‌ نیست‌! و دل‌ ما از این‌ خوراكِ سخیف‌ كراهت‌ دارد!»
\s5
\v 6 پس‌ خداوند ، مارهای‌ آتشی‌ در میان‌ قوم‌ فرستاده‌، قوم‌ را گزیدند، و گروهی‌ كثیر از اسرائیل‌ مردند.
\v 7 و قوم‌ نزد موسی‌ آمده‌، گفتند: « گناه‌ كرده‌ایم‌ زیرا كه‌ بر خداوند و بر تو شكایت‌ آورده‌ایم‌، پس‌ نزد خداوند دعا كن‌ تا مارها را از ما دور كند.» و موسی‌ بجهت‌ قوم‌ استغاثه‌ نمود.
\s5
\v 8 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « مار آتشینی‌ بساز و آن‌ را بر نیزه‌ای‌ بردار، و هر گزیده‌ شده‌ای‌ كه‌ بر آن‌ نظر كند، خواهد زیست‌.»
\v 9 پس‌ موسی‌ مار برنجینی‌ ساخته‌، بر سر نیزه‌ای‌ بلند كرد، و چنین‌ شد كه‌ اگر مار كسی‌ را گزیده‌ بود، به‌ مجرد نگاه‌ كردن‌ بر آن‌ مار برنجین‌، زنده‌ می‌شد.
\s5
\v 10 و بنی‌اسرائیل‌ كوچ‌ كرده‌، در اوبوت‌ اردو زدند.
\v 11 و از اوبوت‌ كوچ‌ كرده‌، در عَیی عَباریم‌، در بیابانی‌ كه‌ در مقابل‌ موآب‌ به‌ طرف‌ طلوع‌ آفتاب‌ است‌، اردو زدند.
\s5
\v 12 و از آنجا كوچ‌ كرده‌، به‌ وادی‌ زارَد اردو زدند.
\v 13 و از آنجا كوچ‌ كرده‌،به‌ آن‌ طرف‌ اَرْنون‌ كه‌ در بیابان‌ خارج‌ از حدود اموریان‌ می‌باشد اردو زدند، زیرا كه‌ اَرْنون‌ حد موآب‌ در میان‌ موآب‌ و اموریان‌ است‌.
\s5
\v 14 از این‌ جهت‌، در كتاب‌ جنگهای‌ خداوند گفته‌ می‌شود: « واهیب‌ در سوفه‌ و وادیهای‌ ارنون‌،
\v 15 و رودخانه‌ وادیهایی‌ كه‌ بسوی‌ مسكن‌ عار متوجه‌ است‌، و بر حدود موآب‌ تكیه‌ می‌زند.»
\s5
\v 16 و از آنجا به‌ بئر كوچ‌ كردند. این‌ آن‌ چاهی‌ است‌ كه‌ خداوند درباره‌اش‌ به‌ موسی‌ گفت‌: « قوم‌ را جمع‌ كن‌ تا به‌ ایشان‌ آب‌ دهم‌.»
\s5
\v 17 آنگاه‌ اسرائیل‌ این‌ سرود را سراییدند: « ای‌ چاه‌ بجوش‌ آی‌! شما برایش‌ سرود بخوانید؛
\v 18 « چاهی‌ كه‌ سروران‌ حفره‌ زدند، و نجبای‌ قوم‌ آن‌ را كندند. به‌ صولجان‌ حاكم‌، به‌ عصاهای‌ خود آن‌ را كندند.» و ایشان‌ از بیابان‌ تا مَتّانه‌ كوچ‌ كردند.
\s5
\v 19 و از مَتّانه‌ به‌ نَحْلیئیل‌ و از نَحْلیئیل‌ به‌ باموت‌.
\v 20 و از باموت‌ به‌ دره‌ای‌ كه‌ در صحرای‌ موآب‌ نزد قلۀ فِسجه‌ كه‌ به‌ سوی‌ بیابان‌ متوجه‌ است‌.
\s5
\v 21 و اسرائیل‌، رسولان‌ نزد سیحون‌ ملك‌ اموریان‌ فرستاده‌، گفت‌:
\v 22 « مرا اجازت‌ بده‌ تا از زمین‌ تو بگذرم‌. به‌ سوی‌ مزرعه‌ یا تاكستان‌ انحراف‌ نخواهیم‌ ورزید، و از آب‌ چاه‌ نخواهیم‌ نوشید، و به‌ شاهراه‌ خواهیم‌ رفت‌ تا از سرحد تو بگذریم‌.»
\v 23 اما سیحون‌، اسرائیل‌ را از حدود خود راه‌ نداد. و سیحون‌ تمامی‌ قوم‌ خود را جمع‌ نموده‌، به‌ مقابله‌ اسرائیل‌ به‌ بیابان‌ بیرون‌ آمد. وچون‌ به‌ یاهَص‌ رسید، با اسرائیل‌ جنگ‌ كرد.
\s5
\v 24 و اسرائیل‌ او را به‌ دم‌ شمشیر زده‌، زمینش‌ را از اَرْنون‌ تا یبّوق‌ و تا حد بنی‌عَمّون‌ به‌ تصرف‌ آورد، زیرا كه‌ حد بنی‌عَمّون‌ مستحكم‌ بود.
\v 25 و اسرائیل‌ تمامی‌ آن‌ شهرها را گرفت‌ و اسرائیل‌ در تمامی‌ شهرهای‌ اموریان‌ در حَشبون‌ و در تمامی‌ دهاتش‌ ساكن‌ شد.
\v 26 زیرا كه‌ حَشبون‌، شهر سیحون‌، ملك‌ اموریان‌ بود، و او با ملك‌ سابق‌ موآب‌ جنگ‌ كرده‌، تمامی‌ زمینش‌ را تا ارنون‌ از دستش‌ گرفته‌ بود.
\s5
\v 27 بنابراین‌ مَثَل‌ آورندگان‌ می‌گویند: « به‌ حشبون‌ بیایید تا شهر سیحون‌ بنا كرده‌، و استوار شود.
\v 28 زیرا آتشی‌ از حشبون‌ برآمد و شعله‌ای‌ از قریه‌ سیحون‌. و عارِ موآب‌ را سوزانید و صاحبان‌ بلندیهای‌ ارنون‌ را.
\s5
\v 29 وای‌ بر تو ای‌ موآب‌! ای‌ قوم‌ كموش‌، هلاك‌ شدید! پسران‌ خود را مثل‌ گریزندگان‌ تسلیم‌ نمود، و دختران‌ خود را به‌ سیحون‌ ملك‌ اموریان‌ به‌ اسیری‌ داد.
\v 30 به‌ ایشان‌ تیر انداختیم‌. حشبون‌ تا به‌ دیبون‌ هلاك‌ شد. و آن‌ را تا نوفَح‌ كه‌ نزد میدَباست‌ ویران‌ ساختیم‌.»
\s5
\v 31 و اسرائیل‌ در زمین‌ اموریان‌ اقامت‌ كردند.
\v 32 و موسی‌ برای‌ جاسوسی‌ یعزیر فرستاد و دهات‌ آن‌ را گرفته‌، اموریان‌ را كه‌ در آنجا بودند، بیرون‌ كردند.
\s5
\v 33 پس‌ برگشته‌، از راه‌ باشان‌ برآمدند. و عوج‌ ملك‌ باشان‌ با تمامی‌ قوم‌ خود به‌ مقابله‌ ایشان‌ از برای‌ جنگ‌ به‌ اَدْرَعی‌ بیرون‌ آمد.
\v 34 و خداوند به‌موسی‌ گفت‌: « از او مترس‌ زیرا كه‌ او را با تمامی‌ قومش‌ و زمینش‌ به‌ دست‌ تو تسلیم‌ نموده‌ام‌، و به‌ نحوی‌ كه‌ با سیحون‌ ملك‌ اموریان‌ كه‌ در حشبون‌ ساكن‌ بود، عمل‌ نمودی‌، با او نیز عمل‌ خواهی‌ نمود.»
\v 35 پس‌ او را با پسرانش‌ و تمامی‌ قومش‌ زدند، به‌ حدی‌ كه‌ كسی‌ از برایش‌ باقی‌ نماند و زمینش‌ را به‌ تصرف‌ آوردند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و بنی‌اسرائیل‌ كوچ‌ كرده‌، در عَرَبات موآب‌ به‌ آنطرف‌ اردن‌، در مقابل‌ اریحا اردو زدند.
\s5
\v 2 و چون‌ بالاق‌بن‌صِفّور هر چه‌ اسرائیل‌ به‌ اموریان‌ كرده‌ بودند دید،
\v 3 موآب‌ از قوم‌ بسیار ترسید، زیرا كه‌ كثیر بودند. و موآب‌ از بنی‌اسرائیل‌ مضطرب‌ گردیدند.
\v 4 و موآب‌ به‌ مشایخ‌ مدیان‌ گفتند: « الا´ن‌ این‌ گروه‌ هر چه‌ به‌ اطراف‌ ما هست‌ خواهند لیسید، به‌ نوعی‌ كه‌ گاو سبزۀ صحرا را می‌لیسد.» و در آن‌ زمان‌ بالاق‌بن‌ صَفّور، ملك‌ موآب‌ بود.
\s5
\v 5 پس‌ رسولان‌ به‌ فَتور كه‌ بركنار وادی‌ است‌، نزد بلعام‌بن‌ بَعور، به‌ زمین‌ پسران‌ قوم‌ او فرستاد تا او را طلبیده‌، بگویند: « اینك‌ قومی‌ از مصر بیرون‌ آمده‌اند و هان‌ روی‌ زمین‌ را مستور می‌سازند، و در مقابل‌ من‌ مقیم‌ می‌باشند.
\v 6 پس‌ الا´ن‌ بیا و این‌ قوم‌ را برای‌ من‌ لعنت‌ كن‌، زیرا كه‌ از من‌ قوی‌ترند، شاید توانایی‌ یابم‌ تا بر ایشان‌ غالب‌ آییم‌، و ایشان‌ را از زمین‌ خود بیرون‌ كنم‌، زیرا می‌دانم‌ هر كه‌ را تو بركت‌ دهی‌ مبارك‌ است‌ و هر كه‌ را لعنت‌ نمایی‌، ملعون‌ است‌.»
\s5
\v 7 پس‌ مشایخ‌ موآب‌ و مشایخ‌ مدیان‌، مزدفالگیری‌ را به‌ دست‌ گرفته‌، روانه‌ شدند، و نزد بلعام‌ رسیده‌، سخنان‌ بالاق‌ را به‌ وی‌ گفتند.
\v 8 او به‌ ایشان‌ گفت‌: « این‌ شب‌ را در اینجا بمانید، تا چنانكه‌ خداوند به‌ من‌ گوید، به‌ شما باز گویم‌.» و سروران‌ موآب‌ نزد بلعام‌ ماندند.
\s5
\v 9 و خدا نزد بلعام‌ آمده‌، گفت‌: « این‌ كسانی‌ كه‌ نزد تو هستند، كیستند؟»
\v 10 بلعام‌ به‌ خدا گفت‌: « بالاق‌بن‌صَفّور ملك‌ موآب‌ نزد من‌ فرستاده‌ است‌،
\v 11 كه‌ اینك‌ این‌ قومی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمده‌اند، روی‌ زمین‌ را پوشانیده‌اند. الا´ن‌ آمده‌، ایشان‌ را برای‌ من‌ لعنت‌ كن‌ شاید كه‌ توانایی‌ یابم‌ تا با ایشان‌ جنگ‌ نموده‌، ایشان‌ را دور سازم‌.»
\s5
\v 12 خدا به‌ بلعام‌ گفت‌: « با ایشان‌ مرو و قوم‌ را لعنت‌ مكن‌ زیرا مبارك‌ هستند.»
\v 13 پس‌ بلعام‌ بامدادان‌ برخاسته‌، به‌ سروران‌ بالاق‌ گفت‌: « به‌ زمین‌ خود بروید، زیرا خداوند مرا اجازت‌ نمی‌دهد كه‌ با شما بیایم‌.»
\v 14 و سروران‌ موآب‌ برخاسته‌، نزد بالاق‌ برگشته‌، گفتند كه‌ « بلعام‌ از آمدن‌ با ما انكار نمود.»
\s5
\v 15 و بالاق‌ بار دیگر سروران‌ زیاده‌ و بزرگتر از آنان‌ فرستاد.
\v 16 و ایشان‌ نزد بلعام‌ آمده‌، وی‌ را گفتند: « بالاق‌بن‌صِفّور چنین‌ می‌گوید: تمنا اینكه‌ از آمدن‌ نزد من‌ انكار نكنی‌.
\v 17 زیرا كه‌ البته‌ تو را بسیار تكریم‌ خواهم‌ نمود، و هر آنچه‌ به‌ من‌ بگویی‌ بجا خواهم‌ آورد، پس‌ بیا و این‌ قوم‌ را برای‌ من‌ لعنت‌ كن‌.»
\s5
\v 18 بلعام‌ در جواب‌ نوكران‌ بالاق‌ گفت‌: « اگر بالاق‌ خانه‌ خود را پر از نقره‌ و طلا به‌ من‌ بخشد، نمی‌توانم‌ از فرمان‌ یهوه‌ خدای‌ خود تجاوز نموده‌، كم‌ یا زیاد به‌ عمل‌ آورم‌.
\v 19 پس‌ الا´ن‌ شما نیز امشب‌ در اینجا بمانید تا بدانم‌ كه‌ خداوند به‌ من‌ دیگر چه‌ خواهد گفت‌.»
\v 20 و خدا در شب‌ نزد بلعام‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: « اگر این‌ مردمان‌ برای‌ طلبیدن‌ تو بیایند برخاسته‌، همراه‌ایشان‌ برو، اما كلامی‌ را كه‌ من‌ به‌ تو گویم‌ به‌ همان‌ عمل‌ نما.»
\s5
\v 21 پس‌ بلعام‌ بامدادان‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بیاراست‌ و همراه‌ سروران‌ موآب‌ روانه‌ شد.
\v 22 و غضب‌ خدا به‌ سبب‌ رفتن‌ او افروخته‌ شده‌، فرشتۀ خداوند در راه‌ به‌ مقاومت‌ وی‌ ایستاد، و او بر الاغ‌ خود سوار بود، و دو نوكرش‌ همراهش‌ بودند.
\v 23 و الاغ‌، فرشته‌ خداوند را با شمشیر برهنه‌ به‌ دستش‌، بر سر راه‌ ایستاده‌ دید. پس‌ الاغ‌ از راه‌ به‌ یك‌ سو شده‌، به‌ مزرعه‌ای‌ رفت‌ و بلعام‌ الاغ‌ را زد تا او را به‌ راه‌ برگرداند.
\s5
\v 24 پس‌ فرشته‌ خداوند در جای‌ گود در میان‌ تاكستان‌ بایستاد، و به‌ هر دو طرفش‌ دیوار بود.
\v 25 و الاغ‌ فرشتۀ خداوند را دیده‌، خود را به‌ دیوار چسبانید، و پای‌ بلعام‌ را به‌ دیوار فشرد. پس‌ او را بار دیگر زد.
\s5
\v 26 و فرشتۀ خداوند پیش‌ رفته‌، در مكانی‌ تنگ‌ بایستاد، كه‌ جایی‌ بجهت‌ برگشتن‌ به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ نبود.
\v 27 و چون‌ الاغ‌، فرشته‌ خداوند را دید، در زیر بلعام‌ خوابید. و خشم‌ بلعام‌ افروخته‌ شده‌، الاغ‌ را به‌ عصای‌ خود زد.
\s5
\v 28 آنگاه‌ خداوند دهان‌ الاغ‌ را باز كرد كه‌ بلعام‌ را گفت‌: « به‌ تو چه‌ كرده‌ام‌ كه‌ مرا این‌ سه‌ مرتبه‌ زدی‌.
\v 29 بلعام‌ به‌ الاغ‌ گفت‌: « از این‌ جهت‌ كه‌ تو مرا استهزا نمودی‌! كاش‌ كه‌ شمشیر در دست‌ من‌ می‌بود كه‌ الا´ن‌ تو را می‌كشتم‌.»
\v 30 الاغ‌ به‌ بلعام‌ گفت‌: « آیا من‌ الاغ‌ تو نیستم‌ كه‌ از وقتی‌ كه‌ مال‌ تو شده‌ام‌ تا امروز بر من‌ سوار شده‌ای‌؟ آیا هرگز عادت‌ می‌داشتم‌ كه‌ به‌ اینطور با تو رفتار نمایم‌؟» او گفت‌: « نی‌»
\s5
\v 31 و خداوند چشمان‌ بلعام‌ را باز كرد تا فرشته‌ خداوند را دید كه‌ با شمشیر برهنه‌ در دستش‌، به‌ سر راه‌ ایستاده‌ است‌. پس‌ خم‌ شده‌، به‌ روی‌ درافتاد.
\v 32 و فرشته‌ خداوند وی‌ را گفت‌: « الاغ‌خود را این‌ سه‌ مرتبه‌ چرا زدی‌؟ اینك‌ من‌ به‌ مقاومت‌ تو بیرون‌ آمدم‌، زیرا كه‌ این‌ سفر تو در نظر من‌ از روی‌ تمرد است‌.
\v 33 و الاغ‌ مرا دیده‌، این‌ سه‌ مرتبه‌ از من‌ كناره‌ جست‌. و اگر از من‌ كناره‌ نمی‌جست‌، یقیناً الا´ن‌ تو را می‌كشتم‌ و او را زنده‌ نگاه‌ می‌داشتم‌.»
\s5
\v 34 بلعام‌ به‌ فرشته‌ خداوند گفت‌: « گناه‌ كردم‌ زیرا ندانستم‌ كه‌ تو به‌ مقابل‌ من‌ در راه‌ ایستاده‌ای‌. پس‌ الا´ن‌ اگر در نظر تو ناپسند است‌ برمی‌گردم‌.»
\v 35 فرشته‌ خداوند به‌ بلعام‌ گفت‌: « همراه‌ این‌ اشخاص‌ برو لیكن‌ سخنی‌ را كه‌ من‌ به‌ تو گویم‌، همان‌ را فقط‌ بگو». پس‌ بلعام‌ همراه‌ سروران‌ بالاق‌ رفت‌.
\s5
\v 36 و چون‌ بالاق‌ شنید كه‌ بلعام‌ آمده‌ است‌، به‌ استقبال‌ وی‌ تا شهر موآب‌ كه‌ برحد اَرْنون‌ و بر اقصای‌ حدود وی‌ بود، بیرون‌ آمد.
\v 37 و بالاق‌ به‌ بلعام‌ گفت‌: « آیا برای‌ طلبیدن‌ تو نزد تو نفرستادم‌؟ پس‌ چرا نزد من‌ نیامدی‌، آیا حقیقتاً قادر نیستم‌ كه‌ تو را به‌ عزت‌ رسانم‌؟»
\s5
\v 38 بلعام‌ به‌ بالاق‌ گفت‌: « اینك‌ نزد تو آمده‌ام‌. آیا الا´ن‌ هیچ‌ قدرتی‌ دارم‌ كه‌ چیزی‌ بگویم‌؟ آنچه‌ خدا به‌ دهانم‌ می‌گذارد، همان‌ را خواهم‌ گفت‌.»
\v 39 پس‌ بلعام‌ همراه‌ بالاق‌ رفته‌، به‌ قریت‌ حصوت‌ رسیدند.
\v 40 و بالاق‌ گاوان‌ و گوسفندان‌ ذبح‌ كرده‌، نزد بلعام‌ و سرورانی‌ كه‌ با وی‌ بودند، فرستاد.
\s5
\v 41 و بامدادان‌ بالاق‌ بلعام‌ را برداشته‌، او را به‌ بلندیهای‌ بعل‌ آورد، تا از آنجا اقصای‌ قوم‌ خود را ملاحظه‌ كند.
\s5
\c 23
\p
\v 1 و بلعام‌ به‌ بالاق‌ گفت‌: « در اینجا برای‌ من‌هفت‌ مذبح‌ بساز، و هفت‌ گاو و هفت‌ قوچ‌ در اینجا برایم‌ حاضر كن‌.»
\v 2 و بالاق‌ به‌ نحوی‌ كه‌ بلعام‌ گفته‌ بود به‌ عمل‌ آورد، و بالاق‌ و بلعام‌، گاوی‌ و قوچی‌ بر هر مذبح‌ گذرانیدند.
\v 3 و بلعام‌ به‌ بالاق‌ گفت‌: « نزد قربانی‌ سوختنی‌ خود بایست‌، تامن‌ بروم‌؛ شاید خداوند برای‌ ملاقات‌ من‌ بیاید، و هر چه‌ او به‌ من‌ نشان‌ دهد آن‌ را به‌ تو باز خواهم‌ گفت‌.» پس‌ به‌ تلی‌ برآمد.
\s5
\v 4 و خدا بلعام‌ را ملاقات‌ كرد؛ و او وی‌ را گفت‌: « هفت‌ مذبح‌ برپا داشتم‌ و گاوی‌ و قوچی‌ بر هر مذبح‌ قربانی‌ كردم‌.»
\v 5 خداوند سخنی‌ به‌ دهان‌ بلعام‌ گذاشته‌، گفت‌: « نزد بالاق‌ برگشته‌ چنین‌ بگو.»
\v 6 پس‌ نزد او برگشت‌، و اینك‌ او با جمیع‌ سروران‌ موآب‌ نزد قربانی‌ سوختنی‌ خود ایستاده‌ بود.
\s5
\v 7 و مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌: « بالاق‌ ملك‌ موآب‌ مرا از ارام‌ از كوههای‌ مشرق‌ آورد، كه‌ بیا یعقوب‌ را برای‌ من‌ لعنت‌ كن‌، و بیا اسرائیل‌ را نفرین‌ نما.
\v 8 چگونه‌ لعنت‌ كنم‌ آن‌ را كه‌ خدا لعنت‌ نكرده‌ است‌؟ و چگونه‌ نفرین‌ نمایم‌ آن‌ را كه‌ خداوند نفرین‌ ننموده‌ است‌؟
\s5
\v 9 زیرا از سر صخره‌ها او را می‌بینم‌. و از كوهها او را مشاهده‌ می‌نمایم‌. اینك‌ قومی‌ است‌ كه‌ به‌ تنهایی‌ ساكن‌ می‌شود، و در میان‌ امت‌ها حساب‌ نخواهد شد.
\s5
\v 10 كیست‌ كه‌ غبار یعقوب‌ را تواند شمرد یا ربع‌ اسرائیل‌ را حساب‌ نماید؟ كاش‌ كه‌ من‌ به‌ وفات‌ عادلان‌ بمیرم‌ و عاقبت‌ من‌ مثل‌ عاقبت‌ ایشان‌ باشد.»
\s5
\v 11 پس‌ بالاق‌ به‌ بلعام‌ گفت‌: « به‌ من‌ چه‌ كردی‌؟ تو را آوردم‌ تا دشمنانم‌ را لعنت‌ كنی‌، و هان‌ بركت‌ تمام‌ دادی‌!»
\v 12 او در جواب‌ گفت‌: « آیا نمی‌باید باحذر باشم‌ تا آنچه‌ را كه‌ خداوند به‌ دهانم‌ گذارد بگویم‌؟»
\s5
\v 13 بالاق‌ وی‌ را گفت‌: « بیا الا´ن‌ همراه‌ من‌ به‌ جای‌ دیگر كه‌ از آنجا ایشان‌ را توانی‌ دید. فقط‌ اقصای‌ ایشان‌ را خواهی‌ دید، و جمیع‌ ایشان‌ را نخواهی‌ دید؛ و از آنجا ایشان‌ را برای‌ من‌ لعنت‌ كن‌.»
\v 14 پس‌ او را به‌ صحرای‌ صوفیم‌، نزد قلۀفِسجَه‌ برد و هفت‌ مذبح‌ بنا نموده‌، گاوی‌ و قوچی‌ بر هر مذبح‌ قربانی‌ كرد.
\v 15 و او به‌ بالاق‌ گفت‌: « نزد قربانی‌ سوختنی‌ خود، اینجا بایست‌ تا من‌ در آنجا ( خداوند را) ملاقات‌ نمایم‌.»
\s5
\v 16 و خداوند بلعام‌ را ملاقات‌ نموده‌، و سخنی‌ در زبانش‌ گذاشته‌، گفت‌: « نزد بالاق‌ برگشته‌، چنین‌ بگو.»
\v 17 پس‌ نزد وی‌ آمد، و اینك‌ نزد قربانی‌ سوختنی‌ خود با سروران‌ موآب‌ ایستاده‌ بود. و بالاق‌ از او پرسید كه‌ « خداوند چه‌ گفت‌؟»
\v 18 آنگاه‌ مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌: « ای‌ بالاق‌ برخیز و بشنو، و ای‌ پسر صِفّور مرا گوش‌ بگیر.
\s5
\v 19 خدا انسان‌ نیست‌ كه‌ دروغ‌ بگوید. و از بنی‌آدم‌ نیست‌ كه‌ به‌ اراده‌ خود تغییر بدهد. آیا او سخنی‌ گفته‌ باشد و نكند؟ یا چیزی‌ فرموده‌ باشد و استوار ننماید؟
\v 20 اینك‌ مأمور شده‌ام‌ كه‌ بركت‌ بدهم‌. و او بركت‌ داده‌ است‌ و آن‌ را رد نمی‌توانم‌ نمود.
\s5
\v 21 او گناهی‌ در یعقوب‌ ندیده‌، و خطایی‌ در اسرائیل‌ مشاهده‌ ننموده‌ است‌. یهوه‌ خدای‌ او با وی‌ است‌. و نعرۀ پادشاه‌ در میان‌ ایشان‌ است‌.
\v 22 خدا ایشان‌ را از مصر بیرون‌ آورد. او را شاخها مثل‌ گاو وحشی‌ است‌.
\s5
\v 23 به‌ درستی‌ كه‌ بر یعقوب‌ افسون‌ نیست‌ و بر اسرائیل‌ فالگیری‌ نی‌. دربارۀ یعقوب‌ و دربارۀ اسرائیل‌ در وقتش‌ گفته‌ خواهد شد، كه‌ خدا چه‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 24 اینك‌ قوم‌ مثل‌ شیر ماده‌ خواهند برخاست‌. و مثل‌ شیر نر خویشتن‌ را خواهند برانگیخت‌، و تا شكار را نخورد، و خون‌ كشتگان‌ را ننوشد، نخواهد خوابید.»
\s5
\v 25 بالاق‌ به‌ بلعام‌ گفت‌: « نه‌ ایشان‌ را لعنت‌ كن‌ و نه‌ بركت‌ ده‌.»
\v 26 بلعام‌ در جواب‌ بالاق‌ گفت‌: « آیا تو را نگفتم‌ كه‌ هر آنچه‌ خداوند به‌ من‌ گوید، آن‌ راباید بكنم‌؟»
\v 27 بالاق‌ به‌ بلعام‌ گفت‌: « بیا تا تو را به‌ جای‌ دیگر ببرم‌، شاید در نظر خدا پسند آید كه‌ ایشان‌ را برای‌ من‌ از آنجا لعنت‌ نمایی‌.»
\s5
\v 28 پس‌ بالاق‌ بلعام‌ را بر قلۀ فغور كه‌ مشرف‌ بر بیابان‌ است‌، برد.
\v 29 بلعام‌ به‌ بالاق‌ گفت‌: « در اینجا برای‌ من‌ هفت‌ مذبح‌ بساز و هفت‌ گاو و هفت‌ قوچ‌ از برایم‌ در اینجا حاضر كن‌.»
\v 30 و بالاق‌ به‌ طوری‌ كه‌ بلعام‌ گفته‌ بود، عمل‌ نموده‌، گاوی‌ و قوچی‌ بر هر مذبح‌ قربانی‌ كرد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و چون‌ بلعام‌ دید كه‌ اسرائیل‌ را بركت دادن‌ به‌ نظر خداوند پسند می‌آید، مثل‌ دفعه‌های‌ پیش‌ برای‌ طلبیدن‌ افسون‌ نرفت‌، بلكه‌ به‌ سوی‌ صحرا توجه‌ نمود.
\s5
\v 2 و بلعام‌ چشمان‌ خود را بلند كرده‌، اسرائیل‌ را دید كه‌ موافق‌ اسباط‌ خود ساكن‌ می‌بودند. و روح‌ خدا بر او نازل‌ شد.
\v 3 پس‌ مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌: « وحی‌ بلعام‌بن‌ بعور. وحی‌ آن‌ مردی‌ كه‌ چشمانش‌ باز شد.
\s5
\v 4 وحی‌ آن‌ كسی‌ كه‌ سخنان‌ خدا را شنید و رؤیای‌ قادر مطلق‌ را مشاهده‌ نمود. آنكه‌ بیفتاد و چشمان‌ او گشاده‌ گردید.
\v 5 چه‌ زیباست‌ خیمه‌های‌ تو ای‌ یعقوب‌! و مسكنهای‌ تو ای‌ اسرائیل‌!
\s5
\v 6 مثل‌ وادیهای‌ كشیده‌ شده‌، مثل‌ باغها بر كنار رودخانه‌، مثل‌ درختان‌ عود كه‌ خداوند غرس‌ نموده‌ باشد، و مثل‌ سروهای‌ آزاد نزد جویهای‌ آب‌.
\s5
\v 7 آب‌ از دلوهایش‌ ریخته‌ خواهد شد. و بذر او در آبهای‌ بسیار خواهد بود. و پادشاه‌ او از اَجاج‌ بلندتر، و مملكت‌ او برافراشته‌ خواهد شد.
\s5
\v 8 خدا او را از مصر بیرون‌ آورد. او را شاخها مثل‌ گاو وحشی‌ است‌. امت‌های‌ دشمنان‌ خود را خواهد بلعید واستخوانهای‌ ایشان‌ را خواهد شكست‌ و ایشان‌ را به‌ تیرهای‌ خود خواهد دوخت‌.
\s5
\v 9 مثل‌ شیر نر خود را جمع‌ كرده‌، خوابید. و مثل‌ شیر ماده‌ كیست‌ كه‌ او را برانگیزاند؟ مبارك‌ باد هر كه‌ تو را بركت‌ دهد. و ملعون‌ باد هر كه‌ تو را لعنت‌ نماید!»
\s5
\v 10 پس‌ خشم‌ بالاق‌ بر بلعام‌ افروخته‌ شده‌، هر دو دست‌ خود را بر هم‌ زد و بالاق‌ به‌ بلعام‌ گفت‌: « تو را خواندم‌ تا دشمنانم‌ را لعنت‌ كنی‌ و اینك‌ این‌ سه‌ مرتبه‌ ایشان‌ را بركت‌ تمام‌ دادی‌.
\v 11 پس‌ الا´ن‌ به‌ جای‌ خود فرار كن‌! گفتم‌ كه‌ تو را احترام‌ تمام‌ نمایم‌. همانا خداوند تو را از احترام‌ باز داشته‌ است‌.»
\s5
\v 12 بلعام‌ به‌ بالاق‌ گفت‌: « آیا به‌ رسولانی‌ كه‌ نزد من‌ فرستاده‌ بودی‌ نیز نگفتم‌
\v 13 كه‌ اگر بالاق‌ خانۀ خود را پر از نقره‌ و طلا به‌ من‌ بدهد، نمی‌توانم‌ از فرمان‌ خداوند تجاوز نموده‌، از دل‌ خود نیك‌ یا بد بكنم‌ بلكه‌ آنچه‌ خداوند به‌ من‌ گوید آن‌ را خواهم‌ گفت‌؟
\v 14 و الا´ن‌ اینك‌ نزد قوم‌ خود می‌روم‌. بیا تا تو را اعلام‌ نمایم‌ كه‌ این‌ قوم‌ با قوم‌ تو در ایام‌ آخر چه‌ خواهند كرد.»
\s5
\v 15 پس‌ مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌: « وحی‌ بلعام‌بن‌ بعور. وحی‌ آن‌ مردی‌ كه‌ چشمانش‌ باز شد.
\v 16 وحی‌ آن‌ كسی‌ كه‌ سخنان‌ خدا را شنید و معرفت‌ حضرت‌ اعلی‌ را دانست‌ و رؤیای‌ قادر مطلق‌ را مشاهده‌ نمود. آنكه‌ بیفتاد و چشمان‌ او گشوده‌ گردید.
\s5
\v 17 او را خواهم‌ دید لیكن‌ نه‌ الا´ن‌. او را مشاهده‌ خواهم‌ نمود اما نزدیك‌ نی‌. ستاره‌ای‌ از یعقوب‌ طلوع‌ خواهد كرد و عصایی‌ از اسرائیل‌ خواهد برخاست‌ و اطراف‌ موآب‌ را خواهد شكست‌. و جمیع‌ ابنای‌ فتنه‌ را هلاك‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 18 و ادوم‌ مُلك‌ او خواهد شد و دشمنانش‌ (اهل‌) سعیر، مملوك‌ او خواهند گردید. و اسرائیل‌ به‌ شجاعت‌ عمل‌ خواهد نمود.
\v 19 و كسی‌ كه‌ از یعقوب‌ ظاهر می‌شود، سلطنت‌ خواهد نمود. و بقیه‌ اهل‌ شهر را هلاك‌ خواهد ساخت‌.»
\s5
\v 20 و به‌ عمالقه‌ نظر انداخته‌، مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌: « عمالیق‌ اولِ امت‌ها بود، اما آخر او منتهی‌ به‌ هلاكت‌ است‌.»
\s5
\v 21 و بر قینیان‌ نظر انداخته‌، مَثَل‌ خود را آورد و گفت‌: « مسكن‌ تو مستحكم‌ و آشیانه‌ تو بر صخره‌ نهاده‌ (شده‌ است‌).
\v 22 لیكن‌ قاین‌ تباه‌ خواهد شد، تا وقتی‌ كه‌ آشور تو را به‌ اسیری‌ ببرد.»
\s5
\v 23 پس‌ مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌: « وای‌! چون‌ خدا این‌ را می‌كند، كیست‌ كه‌ زنده‌ بماند؟
\v 24 و كشتیها از جانب‌ كِتّیم‌ آمده‌، آشور را ذلیل‌ خواهند ساخت‌، و عابر را ذلیل‌ خواهند گردانید، و او نیز به‌ هلاكت‌ خواهد رسید.»
\s5
\v 25 و بلعام‌ برخاسته‌، روانه‌ شده‌، به‌ جای‌ خود رفت‌ و بالاق‌ نیز راه‌ خود را پیش‌ گرفت‌.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و اسرائیل‌ در شِطّیم‌ اقامت‌ نمودند، و قوم‌ با دختران‌ موآب‌ زنا كردن‌ گرفتند
\v 2 زیرا كه‌ ایشان‌ قوم‌ را به‌ قربانی‌های‌ خدایان‌ خود دعوت‌ نمودند. پس‌ قوم‌ می‌خوردند و به‌ خدایان‌ ایشان‌ سجده‌ می‌نمودند.
\v 3 و اسرائیل‌ به‌ بعل‌ فغور ملحق‌ شدند، و غضب‌ خداوند بر اسرائیل‌ افروخته‌ شد.
\s5
\v 4 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌ كه‌: « تمامی‌ رؤسای‌ قوم‌ را گرفته‌، ایشان‌ را برای‌ خداوند پیش‌ آفتاب‌ به‌ دار بكش‌، تا شدت‌ خشم‌ خداوند از اسرائیل‌ برگردد.»
\v 5 و موسی‌ به‌ داوران‌ اسرائیل‌ گفت‌ كه‌ « هر یكی‌ از شما كسان‌ خود را كه‌ به‌ بعل‌ فغور ملحق‌ شدند، بكشید.»
\s5
\v 6 و اینك‌ مردی‌ از بنی‌اسرائیل‌ آمده‌، زن‌مدیانی‌ای‌ را در نظر موسی‌ و در نظر تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ نزد برادران‌ خود آورد، و ایشان‌ به‌ دروازۀ خیمه‌ اجتماع‌ گریه‌ می‌كردند.
\v 7 و چون‌ فینحاس‌ بن‌العازار بن‌هارون‌ كاهن‌، این‌ را دید، از میان‌ جماعت‌ برخاسته‌، نیزه‌ای‌ به‌ دست‌ خود گرفت‌،
\s5
\v 8 و از عقب‌ آن‌ مرد اسرائیلی‌ به‌ قُبّه‌ داخل‌ شده‌، هر دوی‌ ایشان‌ را یعنی‌ آن‌ مرد اسرائیلی‌ و زن‌ را به‌ شكمش‌ فرو برد، و وبا از بنی‌اسرائیل‌ رفع‌ شد.
\v 9 و آنانی‌ كه‌ از وبا مردند، بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\s5
\v 10 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 11 « فینحاس‌ بن‌العازار بن‌هارون‌ كاهن‌، غضب‌ مرا از بنی‌اسرائیل‌ برگردانید، چونكه‌ باغیرت‌ من‌ در میان‌ ایشان‌ غیور شد، تا بنی‌اسرائیل‌ را در غیرت‌ خود هلاك‌ نسازم‌.
\s5
\v 12 لهذا بگو اینك‌ عهد سلامتی‌ خود را به‌ او می‌بخشم‌.
\v 13 و برای‌ او و برای‌ ذُریتش‌ بعد از او این‌ عهد كهانت‌ جاودانی‌ خواهد بود، زیرا كه‌ برای‌ خدای‌ خود غیور شد، و بجهت‌ بنی‌اسرائیل‌ كفاره‌ نمود.»
\s5
\v 14 و اسم‌ آن‌ مرد اسرائیلی‌ مقتول‌ كه‌ با زن‌ مدیانی‌ كشته‌ گردید، زِمری‌ ابن‌سالو رئیس‌ خاندان‌ آبای‌ سبط‌ شمعون‌ بود.
\v 15 و اسم‌ زن‌ مدیانی‌ كه‌ كشته‌ شد، كُزبی‌ دختر صور بود و او رئیس‌ قوم‌ خاندان‌ آبا در مدیان‌ بود.
\s5
\v 16 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 17 « مدیانیان‌ را ذلیل‌ ساخته‌، مغلوب‌ سازید.
\v 18 زیرا كه‌ ایشان‌ شما را به‌ مكاید خود ذلیل‌ ساختند، چونكه‌ شما را در واقعه‌ فغور و در امر خواهر خود كُزبی‌، دختر رئیس‌ مدیان‌، كه‌ در روز وبا در واقعه‌ فغور كشته‌ شد، فریب‌ دادند.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 و بعد از وبا، خداوند موسی‌ و العازار بن‌هارون‌ كاهن‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « شمارۀ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ را برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌، از بیست‌ ساله‌ و بالاتر، یعنی‌ جمیع‌ كسانی‌ را كه‌ از اسرائیل‌ به‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌روند، بگیرید.»
\s5
\v 3 پس‌ موسی‌ و العازارِ كاهن‌ ایشان‌ را در عَرَباتِ موآب‌، نزد اردن‌ در مقابل‌ اریحا خطاب‌ كرده‌، گفتند:
\v 4 « قوم‌ را از بیست‌ ساله‌ و بالاتر بشمارید، چنانكه‌ خداوند موسی‌ و بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آمدند، امر فرموده‌ بود.»
\s5
\v 5 رؤبین‌ نخست‌زاده‌ اسرائیل‌: بنی‌رؤبین‌: از حَنوك‌، قبیله‌ حَنوكیان‌. و از فَلّو، قبیله‌ فَلّوئیان‌.
\v 6 و از حصرون‌، قبیله‌ حصرونیان‌. و از كَرَمی‌، قبیله‌ كَرَمیان‌.
\v 7 اینانند قبایل‌ رؤبینیان‌ و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، چهل‌ و سه‌ هزار و هفتصد و سی‌ نفر بودند.
\s5
\v 8 و بنی‌فَلّو: اَلیآب‌.
\v 9 و بنی‌اَلیآب‌: نموئیل‌ و داتان‌ و ابیرام‌. اینانند داتان‌ و ابیرام‌ كه‌ خوانده‌شدگان‌ جماعت‌ بوده‌، با موسی‌ و هارون‌ در جمعیت‌ قورح‌ مخاصمه‌ كردند، چون‌ با خداوند مخاصمه‌ نمودند،
\s5
\v 10 و زمین‌ دهان‌ خود را گشوده‌، ایشان‌ را با قورح‌ فرو برد، هنگامی‌ كه‌ آن‌ گروه‌ مردند و آتش‌، آن‌ دویست‌ و پنجاه‌ نفر را سوزانیده‌، عبرت‌ گشتند.
\v 11 لكن‌ پسران‌ قورح‌ نمردند.
\s5
\v 12 و بنی‌شمعون‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از نَمُوئیل‌، قبیله‌ نموئیلیان‌ و از یامین‌، قبیلۀ یامینیان‌ و از یاكین‌، قبیلۀ یاكینیان‌.
\v 13 و از زارَح‌ قبیلۀ زارَحیان‌ و از شاؤل‌ قبیلۀ شاؤلیان‌.
\v 14 اینانند قبایل‌ شمعونیان‌: بیست‌ و دو هزار و دویست‌ نفر.
\s5
\v 15 و بنی‌جاد برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از صَفون قبیلۀ صفونیان‌ و از حَجّی‌ قبیلۀ حَجّیان‌ و از شونی‌ قبیلۀ شونیان‌.
\v 16 و از اُزنی‌ قبیله‌ ازنیان‌ و از عیری‌، قبیله‌ عیریان‌.
\v 17 و از اَرود قبیله‌ اَرودیان‌ و از اَرْئیلی‌ قبیله‌ اَرئیلیان‌.
\v 18 اینانند قبایل‌ بنی‌جاد برحسب‌ شمارۀ ایشان‌، چهل‌ هزار و پانصد نفر.
\s5
\v 19 و بنی‌یهودا عیر و اونان‌. و عیر و اونان‌ در زمین‌ كنعان‌ مردند.
\v 20 و بنی‌یهودا برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ اینانند: از شِیلَه‌ قبیلۀ شِیلَئیان‌ و از فارَص‌ قبیلۀ فارصیان‌ و از زارَح‌ قبیلۀ زارَحیان‌.
\v 21 و بنی‌فارص‌ اینانند: از حصرون‌ قبیله‌ حصرونیان‌ و از حامول‌ قبیلۀ حامولیان‌.
\v 22 اینانند قبایل‌ یهودا برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، هفتاد و شش‌ هزار و پانصد نفر.
\s5
\v 23 و بنی‌یسّاكار برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از تولَع‌ قبیلۀ تولعیان‌ و از فُوَّه‌ قبیله‌ فُوَّئیان‌.
\v 24 و از یاشوب‌ قبیلۀ یاشوبیان‌ و از شِمرون‌ قبیلۀ شمرونیان‌.
\v 25 اینانند قبایل‌ یسّاكار برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، شصت‌ و چهار هزار و سیصد نفر.
\s5
\v 26 و بنی‌زبولون‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از سارَد قبیلۀ سارَدیان‌ و از ایلون‌ قبیلۀ ایلونیان‌ و از یحلیئیل‌ قبیلۀ یحلیئیلیان‌.
\v 27 اینانند قبایل‌ زبولونیان‌ برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، شصت‌ هزار و پانصد نفر.
\s5
\v 28 و بنی‌یوسف‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: مَنَسّی‌ و افرایم‌.
\v 29 و بنی‌مَنَسّی‌: از ماكیر قبیلۀ ماكیریان‌ و ماكیر جلعاد را آورد و از جلعاد قبیلۀ جلعادیان‌.
\s5
\v 30 اینانند بنی‌جلعاد: از ایعَزَر قبیلۀ ایعزریان‌، از حالَق‌ قبیلۀ حالقیان‌.
\v 31 از اَسْرِیئیل‌ قبیلۀ اَسْرِیئیلیان‌، از شكیم‌ قبیلۀ شكیمیان‌.
\v 32 از شَمیداع‌ قبیلۀ شمیداعیان‌ و از حافَر قبیلۀ حافریان‌.
\s5
\v 33 و صَلُفحاد بن‌حافر را پسری‌ نبود لیكن‌ دختران‌ داشت‌ و نامهای‌ دختران‌ صلحفادمَحلَه‌ و نوعه‌ و حُجلَه‌ و ملكه‌ و تِرصَه‌.
\v 34 اینانند قبایل‌ مَنَسّی‌ و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، پنجاه‌ و دوهزار و هفتصد نفر بودند.
\s5
\v 35 و اینانند بنی‌ افرایم‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از شوتالح‌ قبیله‌ شوتالحیان‌ و از باكَر قبیلۀ باكریان‌ و از تاحَن‌ قبیلۀ تاحنیان‌.
\v 36 و بنی‌شوتالح‌ اینانند: از عیران‌ قبیلۀ عیرانیان‌.
\v 37 اینانند قبایل‌ بنی‌افرایم‌ برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، سی‌ و دو هزار و پانصد نفر. و بنی‌یوسف‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ اینانند.
\s5
\v 38 و بنی‌بنیامین‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از بالع‌ قبیلۀ بالعیان‌ از اَشبیل‌ قبیلۀ اَشبیلیان‌ و از اَحیرام‌ قبیلۀ اَحیرامیان‌.
\v 39 از شَفوفام‌ قبیلۀ شفوفامیان‌ از حوفام‌ قبیلۀ حوفامیان‌.
\v 40 و بنی‌بالع‌: اَرْد و نعمان‌. از اَرْدْ قبیله‌ اَردیان‌ و از نعمان‌ قبیلۀ نعمانیان‌.
\v 41 اینانند بنی‌بنیامین‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، چهل‌ و پنج‌هزار و ششصد نفر بودند.
\s5
\v 42 اینانند بنی‌دان‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از شوحام‌ قبیلۀ شوحامیان‌. اینانند قبایل‌ دان‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\v 43 جمیع‌ قبایل‌ شوحامیان‌ برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، شصت‌ و چهارهزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 44 اینانند بنی‌اشیر برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از یمنه‌ قبیلۀ یمنَئیان‌، از یشْوِی‌ قبیلۀ یشویان‌، از بَرِیعَه‌ قبیلۀ بَرِیعئیان‌،
\v 45 از بنی‌بَریعَه‌، از حابر قبیله‌ حابریان‌، از ملكیئیل‌ قبیلۀ ملكیئیلیان‌.
\v 46 و نام‌ دختر اَشیر، ساره‌ بود.
\v 47 اینانند قبایل‌ بنی‌اشیر برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، پنجاه‌ و سه‌هزار و چهارصد نفر.
\s5
\v 48 اینانند بنی‌نفتالی‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از یاحَصْئیل‌، قبیله‌ یاحَصْئیلیان‌، از جونی‌ قبیلۀجونیان‌.
\v 49 از یصَر قبیلۀ یصریان‌ از شِلّیم‌ قبیلۀ شلیمیان‌.
\v 50 اینانند قبایل‌ نفتالی‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌، چهل‌ و پنج‌هزار و چهارصد نفر بودند.
\s5
\v 51 اینانند شمرده‌شدگان‌ بنی‌اسرائیل‌: ششصد و یكهزار و هفتصد و سی‌ نفر.
\s5
\v 52 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 53 « برای‌ اینان‌ برحسب‌ شمارۀ نامها، زمین‌ برای‌ ملكیت‌ تقسیم‌ بشود.
\s5
\v 54 برای‌ كثیر، نصیب‌ او را زیاده‌ كن‌ و برای‌ قلیل‌، نصیب‌ او را كم‌ نما، به‌ هر كس‌ برحسب‌ شمرده‌شدگان‌ او نصیبش‌ داده‌ شود.
\v 55 لیكن‌ زمین‌ به‌ قرعه‌ تقسیم‌ شود، و برحسب‌ نامهای‌ اسباط‌ آبای‌ خود در آن‌ تصرف‌ نمایند.
\v 56 موافق‌ قرعه‌، ملك‌ ایشان‌ در میان‌ كثیر و قلیل‌ تقسیم‌ شود.»
\s5
\v 57 و اینانند شمرده‌شدگان‌ لاوی‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: از جرشون‌ قبیلۀ جرشونیان‌، از قهات‌ قبیلۀ قهاتیان‌، از مَراری‌ قبیلۀ مراریان‌.
\v 58 اینانند قبایل‌ لاویان‌: قبیلۀ لِبنیان‌ و قبیلۀ حبرونیان‌ و قبیلۀ مَحلیان‌ و قبیلۀ موشیان‌ و قبیلۀ قورَحیان‌. اما قَهات‌، عمرام‌ را آورد.
\v 59 و نام‌ زن‌ عمرام‌، یوكابد بود، دختر لاوی‌ كه‌ برای‌ لاوی‌ در مصر زاییده‌ شد و او برای‌ عمرام‌، هارون‌ و موسی‌ و خواهر ایشان‌ مریم‌ را زایید.
\s5
\v 60 و برای‌ هارون‌ ناداب‌ و ابیهو و العازار و ایتامار زاییده‌ شدند.
\v 61 و ناداب‌ و ابیهو چون‌ آتش‌ غریبی‌ به‌ حضور خداوند گذرانیده‌ بودند، مردند.
\v 62 و شمرده‌شدگان‌ ایشان‌ یعنی‌ همۀ ذكوران‌ از یك‌ ماهه‌ و بالاتر، بیست‌ و سه‌هزار نفر بودند زیرا كه‌ایشان‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ شمرده‌ نشدند، چونكه‌ نصیبی‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ ایشان‌ داده‌ نشد.
\s5
\v 63 اینانند آنانی‌ كه‌ موسی‌ و العازارِ كاهن‌ شمردند، وقتی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را در عَرَبات‌ موآب‌ نزد اردن‌ در مقابل‌ اریحا شمردند.
\v 64 و در میان‌ ایشان‌ كسی‌ نبود از آنانی‌ كه‌ موسی‌ و هارون‌ كاهن‌، شمرده‌ بودند وقتی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را در بیابان‌ سینا شمردند.
\s5
\v 65 زیرا خداوند دربارۀ ایشان‌ گفته‌ بود كه‌ البته‌ در بیابان‌ خواهند مرد، پس‌ از آنها یك‌ مرد سوای‌ كالیب‌ بن‌یفُنّه‌ و یوشع‌ بن‌ نون‌ باقی‌ نماند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و دختران‌ صَلُفْحاد بن‌حافر بن‌جلعاد بن‌ماكیر بن‌ مَنَسّی‌، كه‌ از قبایل‌ مَنَسّی‌ ابن‌یوسف‌ بود نزدیك‌ آمدند، و اینهاست‌ نامهای‌ دخترانش‌: مَحَله‌ و نوعه‌ و حجله‌ و مِلكَه‌ و تِرصَه‌.
\s5
\v 2 و به‌ حضور موسی‌ و العازار كاهن‌، و به‌ حضور سروران‌ و تمامی‌ جماعت‌ نزد در خیمه‌ اجتماع‌ ایستاده‌، گفتند:
\v 3 « پدر ما در بیابان‌ مرد و او از آن‌ گروه‌ نبود كه‌ در جمعیت‌ قورح‌ به‌ ضد خداوند همداستان‌ شدند، بلكه‌ در گناه‌ خود مرد و پسری‌ نداشت‌.
\s5
\v 4 پس‌ چرا نام‌ پدر ما از این‌ جهت‌ كه‌ پسری‌ ندارد از میان‌ قبیله‌اش‌ محو شود؟ لهذا ما را در میان‌ برادران‌ پدر ما نصیبی‌ بده‌.»
\v 5 پس‌ موسی‌ دعوی‌ ایشان‌ را به‌ حضور خداوند آورد.
\s5
\v 6 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 7 « دختران‌ صَلُفْحاد راست‌ می‌گویند. البته‌ در میان‌ برادران‌ پدر ایشان‌ ملك‌موروثی‌ به‌ ایشان‌ بده‌، و نصیب‌ پدر ایشان‌ را به‌ ایشان‌ انتقال‌ نما.
\v 8 و بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: اگر كسی‌ بمیرد و پسری‌ نداشته‌ باشد، ملك‌ او را به‌ دخترش‌ انتقال‌ نمایید.
\s5
\v 9 و اگر او را دختری‌ نباشد، ملك‌ او را به‌ برادرانش‌ بدهید.
\v 10 و اگر او را برادری‌ نباشد، ملك‌ او را به‌ برادران‌ پدرش‌ بدهید.
\v 11 و اگر پدر او را برادری‌ نباشد، ملك‌ او را به‌ هر كس‌ از قبیله‌اش‌ كه‌ خویش‌ نزدیكتر او باشد بدهید، تا مالك‌ آن‌ بشود. پس‌ این‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ فریضۀ شرعی‌ باشد، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.»
\s5
\v 12 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « به‌ این‌ كوه‌ عَباریم‌ برآی‌ و زمینی‌ را كه‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ داده‌ام‌، ببین‌.
\v 13 و چون‌ آن‌ را دیدی‌ تو نیز به‌ قوم‌ خود ملحق‌ خواهی‌ شد، چنانكه‌ برادرت‌ هارون‌ ملحق‌ شد.
\v 14 زیرا كه‌ در بیابان‌ صین‌ وقتی‌ كه‌ جماعت‌ مخاصمه‌ نمودند، شما از قول‌ من‌ عصیان‌ ورزیدید، و مرا نزد آب‌ در نظر ایشان‌ تقدیس‌ ننمودید.» این‌ است‌ آب‌ مریبۀ قادش‌، در بیابان‌ صین‌.
\s5
\v 15 و موسی‌ به‌ خداوند عرض‌ كرده‌، گفت‌:
\v 16 « ملتمس‌ اینكه‌ یهوه‌ خدای‌ ارواح‌ تمامی‌ بشر، كسی‌ را بر این‌ جماعت‌ بگمارد
\v 17 كه‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ بیرون‌ رود، و پیش‌ روی‌ ایشان‌ داخل‌ شود، و ایشان‌ را بیرون‌ بَرَد و ایشان‌ را درآورد، تا جماعت‌ خداوند مثل‌ گوسفندان‌ بی‌شبان‌ نباشند.»
\s5
\v 18 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: « یوشع‌ بن‌نون‌ را كه‌ مردی‌ صاحب‌ روح‌ است‌ گرفته‌،دست‌ خود را بر او بگذار.
\v 19 و او را به‌ حضور العازار كاهن‌ و به‌ حضور تمامی‌ جماعت‌ برپا داشته‌، در نظر ایشان‌ به‌ وی‌ وصیت‌ نما.
\s5
\v 20 و از عزت‌ خود بر او بگذار تا تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ او را اطاعت‌ نمایند.
\v 21 و او به‌ حضور العازار كاهن‌ بایستد تا از برای‌ او به‌ حكم‌ اوریم‌ به‌ حضور خداوند سؤال‌ نماید، و به‌ فرمان‌ وی‌، او و تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ با وی‌ و تمامی‌ جماعت‌ بیرون‌ روند، و به‌ فرمان‌ وی‌ داخل‌ شوند.»
\s5
\v 22 پس‌ موسی‌ به‌ نوعی‌ كه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود عمل‌ نموده‌، یوشع‌ را گرفت‌ و او را به‌ حضور العازار كاهن‌ و به‌ حضور تمامی‌ جماعت‌ برپا داشت‌.
\v 23 و دستهای‌ خود را بر او گذاشته‌، او را به‌ طوری‌ كه‌ خداوند به‌ واسطه‌ موسی‌ گفته‌ بود، وصیت‌ نمود.
\s5
\c 28
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ را امر فرموده‌، به‌ ایشان‌ بگو: مراقب‌ باشید تا هدیۀ طعام‌ مرا از قربانی‌های‌ آتشین‌ عطر خوشبوی‌ من‌ در موسمش‌ نزد من‌ بگذرانید.
\s5
\v 3 و ایشان‌ را بگو قربانی‌ آتشین‌ را كه‌ نزد خداوند بگذرانید، این‌ است‌: دو برۀ نرینه‌ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌، هر روز بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌.
\v 4 یك‌ بره‌ را در صبح‌ قربانی‌ كن‌ و برۀ دیگر را در عصر قربانی‌ كن‌.
\v 5 و یك‌ عشر ایفۀ آرد نرم‌ مخلوط‌ شده‌ با یك‌ ربع‌ هین‌ روغن‌ زلال‌ برای‌ هدیۀ آردی‌.
\s5
\v 6 این‌ است‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ كه‌ در كوه‌ سینا بجهت‌ عطر خوشبو و قربانی‌آتشین‌ خداوند معین‌ شد.
\v 7 و هدیۀ ریختنی‌ آن‌ یك‌ ربع‌ هین‌ بجهت‌ هر بره‌ای‌ باشد، این‌ هدیۀ ریختنی‌ مسكرات‌ را برای‌ خداوند در قدس‌ بریز.
\v 8 و برۀ دیگر را در عصر قربانی‌ كن‌، مثل‌ هدیۀ آردی‌ صبح‌ و مثل‌ هدیۀ ریختنی‌ آن‌ بگذران‌ تا قربانی‌ آتشین‌ و عطر خوشبو برای‌ خداوند باشد.
\s5
\v 9 « و در روز سَبَّت‌ دو برۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌، و دو عشر ایفۀ آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌، بجهت‌ هدیۀ آردی‌ با هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\v 10 این‌ است‌ قربانی‌ سوختنی‌ هر روز سَبَّت‌ سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ با هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 11 « و در اول‌ ماههای‌ خود قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند بگذرانید، دو گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و هفت‌ برۀ نرینه‌ یك‌ ساله‌ بی‌عیب‌.
\v 12 و سه‌ عشر ایفۀ آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌ بجهت‌ هدیۀ آردی‌ برای‌ هر گاو، و دو عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌، بجهت‌ هدیه‌ آردی‌ برای‌ هر قوچ‌.
\v 13 و یك‌ عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌، بجهت‌ هدیۀ آردی‌ برای‌ هر بره‌، تا قربانی‌ سوختنی‌، عطر خوشبو و هدیۀ آتشین‌ برای‌ خداوند باشد.
\s5
\v 14 و هدایای‌ ریختنی‌ آنها نصف‌ هین‌ شراب‌ برای‌ هر گاو، و ثلث‌ هین‌ برای‌ هر قوچ‌، و ربع‌ هین‌ برای‌ هر بره‌ باشد. این‌ است‌ قربانی‌ سوختنی‌ هر ماه‌ از ماههای‌ سال‌.
\v 15 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌، با هدیۀ ریختنی‌ آن‌ برای‌ خداوند قربانی‌ بشود.
\s5
\v 16 « و در روز چهاردهم‌ ماه‌ اول‌، فِصَح‌ خداونداست‌.
\v 17 و در روز پانزدهم‌ این‌ ماه‌، عید است‌ كه‌ هفت‌ روز نان‌ فطیر خورده‌ شود.
\v 18 در روز اول‌، مَحفِل‌ مقدس‌ است‌ كه‌ هیچ‌ كار خدمت‌ در آن‌ نكنید.
\s5
\v 19 و بجهت‌ هدیۀ آتشین‌ و قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند ، دو گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و هفت‌ برۀ نرینه‌ یك‌ ساله‌ قربانی‌ كنید، اینها برای‌ شما بی‌عیب‌ باشد.
\v 20 و بجهت‌ هدیۀ آردی‌ آنها سه‌ عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شدۀ با روغن‌ برای‌ هر گاو، و دو عشر برای‌ هر قوچ‌ بگذرانید.
\v 21 و یك‌ عشر برای‌ هر بره‌، از آن‌ هفت‌ بره‌ بگذران‌.
\v 22 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ تا برای‌ شما كفاره‌ شود.
\s5
\v 23 اینها را سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ صبح‌ كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ است‌، بگذرانید.
\v 24 به‌ اینطور هر روز از آن‌ هفت‌ روز، طعامِ هدیۀ آتشین‌، عطر خوشبو برای‌ خداوند بگذرانید، و این‌ سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ گذرانیده‌ شود، با هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\v 25 و در روز هفتم‌، برای‌ شما محفل‌ مقدس‌ باشد. هیچ‌ كار خدمت‌ در آن‌ نكنید.
\s5
\v 26 « و در روز نوبرها چون‌ هدیۀ آردی‌ تازه‌ در عید هفته‌های‌ خود برای‌ خداوند بگذرانید، محفل‌ مقدس‌ برای‌ شما باشد و هیچ‌ كار خدمت‌ در آن‌ مكنید.
\v 27 و بجهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ عطر خوشبوی‌ خداوند دو گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و هفت‌ برۀ نرینه‌ یك‌ ساله‌ قربانی‌ كنید.
\v 28 و هدیه‌ آردی‌ آنها سه‌ عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌ برای‌ هر گاو، و دو عشر برای‌ هر قوچ‌.
\s5
\v 29 و یك‌ عشر برای‌ هر بره‌، از آن‌ هفت‌ بره‌.
\v 30 و یك‌ بز نر تابرای‌ شما كفاره‌ شود.
\v 31 اینها را با هدیه‌ آردی‌ آنها و هدایای‌ ریختنی‌ آنها سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ بگذرانید و برای‌ شما بی‌عیب‌ باشد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 « و در روز اول‌ ماه‌ هفتم‌، محفل‌ مقدس برای‌ شما باشد؛ در آن‌ هیچ‌ كار خدمت‌ مكنید و برای‌ شما روز نواختن‌ كَرِنّا باشد.
\s5
\v 2 و قربانی‌ سوختنی‌ بجهت‌ عطر خوشبوی‌ خداوند بگذرانید، یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌، و هفت‌ برۀ نرینۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌.
\s5
\v 3 و هدیۀ آردی‌ آنها، سه‌ عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌ برای‌ هر گاو، و دو عشر برای‌ هر قوچ‌.
\v 4 و یك‌ عشر برای‌ هر بره‌، از آن‌ هفت‌ بره‌.
\v 5 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ تا برای‌ شما كفاره‌ شود.
\s5
\v 6 سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ اول‌ ماه‌ و هدیۀ آردی‌اش‌، و قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ با هدیۀ آردی‌اش‌، با هدایای‌ ریختنی‌ آنها برحسب‌ قانون‌ آنها تا عطر خوشبو و هدیۀ آتشین‌ خداوند باشد.
\s5
\v 7 « و در روز دهم‌ این‌ ماه‌ هفتم‌، محفل‌ مقدس‌ برای‌ شما باشد. جانهای‌ خود را ذلیل‌ سازید و هیچ‌ كار مكنید.
\v 8 و قربانی‌ سوختنی‌ عطر خوشبو برای‌ خداوند بگذرانید، یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و هفت‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ كه‌ برای‌ شما بی‌عیب‌ باشند.
\s5
\v 9 و هدیۀ آردی‌ آنها سه‌ عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌ برای‌ هر گاو، و دو عشر برای‌ هر قوچ‌.
\v 10 و یك‌ عشر برای‌ هر بره‌، از آن‌ هفت‌بره‌.
\v 11 و یك‌ بز نر برای‌ قربانی‌ گناه‌ سوای‌ قربانی‌ گناه‌ كفاره‌ای‌ و قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ با هدیۀ آردی‌اش‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها.
\s5
\v 12 « و در روز پانزدهم‌ ماه‌ هفتم‌، محفل‌ مقدس‌ برای‌ شما باشد، هیچ‌ كار خدمت‌ مكنید و هفت‌ روز برای‌ خداوند عید نگاه‌ دارید.
\v 13 و قربانی‌ سوختنی‌ هدیۀ آتشین‌ عطر خوشبو برای‌ خداوند بگذرانید. سیزده‌ گاو جوان‌ و دو قوچ‌ و چهارده‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ كه‌ برای‌ شما بی‌عیب‌ باشند.
\s5
\v 14 و بجهت‌ هدیۀ آردی‌ آنها سه‌ عشر آرد نرم‌ سرشته‌ شده‌ با روغن‌ برای‌ هر گاو از آن‌ سیزده‌ گاو، و دو عشر برای‌ هر قوچ‌ از آن‌ دو قوچ‌.
\v 15 و یك‌ عشر برای‌ هر بره‌ از آن‌ چهارده‌ بره‌.
\v 16 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌، سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌، با هدیۀ آردی‌ و هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 17 « و در روز دوم‌، دوازده‌ گاو جوان‌ و دو قوچ‌ و چهارده‌ برۀ نرینۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌.
\v 18 و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها برای‌ گاوها و قوچها و بره‌ها به‌ شمارۀ آنها برحسب‌ قانون‌.
\v 19 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌، سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ با هدیۀ آردی‌اش‌، و هدایای‌ ریختنی‌ آنها.
\s5
\v 20 « و در روز سوم‌، یازده‌ گاو جوان‌ و دو قوچ‌ و چهارده‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بی‌عیب‌.
\v 21 و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها برای‌ گاوها و قوچها و بره‌ها به‌ شماره‌ آنها برحسب‌ قانون‌.
\v 22 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ با هدیۀ آردی‌اش‌ و هدیۀریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 23 « و در روز چهارم‌ ده‌ گاو جوان‌ و دو قوچ‌ و چهارده‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بی‌عیب‌.
\v 24 و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها برای‌ گاوها و قوچها و بره‌ها به‌ شماره‌ آنها برحسب‌ قانون‌.
\v 25 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌، سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌، و هدیۀ آردی‌اش‌ و هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 26 « و در روز پنجم‌، نه‌ گاو جوان‌ و دو قوچ‌ و چهارده‌ برۀ نرینه‌ یك‌ ساله‌ بی‌عیب‌.
\v 27 و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها برای‌ گاوها و قوچها و بره‌ها به‌ شمارۀ آنها برحسب‌ قانون‌.
\v 28 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌، سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ و هدیۀ آردی‌اش‌ و هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 29 « و در روز ششم‌، هشت‌ گاو جوان‌ و دو قوچ‌ و چهارده‌ برۀ نرینۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌.
\v 30 و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها برای‌ گاوها و قوچها و بره‌ها به‌ شماره‌ آنها برحسب‌ قانون‌.
\v 31 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌ سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ و هدیۀ آردی‌اش‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 32 « و در روز هفتم‌، هفت‌ گاو جوان‌ و دو قوچ‌ و چهارده‌ برۀ نرینۀ یك‌ ساله‌ بی‌عیب‌.
\v 33 و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها برای‌ گاوها و قوچها و بره‌ها به‌ شمارۀ آنها برحسب‌ قانون‌.
\v 34 و یك‌ بز نر بجهت‌ قربانی‌ گناه‌، سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌ و هدیۀ آردی‌اش‌ و هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 35 « و در روز هشتم‌، برای‌ شما جشن‌ مقدس‌باشد؛ هیچ‌ كار خدمت‌ مكنید.
\v 36 و قربانی‌ سوختنی‌ هدیۀ آتشین‌ عطر خوشبو برای‌ خداوند بگذرانید، یك‌ گاو جوان‌ و یك‌ قوچ‌ و هفت‌ برۀ نرینۀ یك‌ سالۀ بی‌عیب‌.
\s5
\v 37 و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها برای‌ گاو و قوچ‌ و بره‌ها به‌ شماره‌ آنها برحسب‌ قانون‌.
\v 38 و یك‌ بز نر برای‌ قربانی‌ گناه‌ سوای‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائمی‌، با هدیۀ آردی‌اش‌ و هدیۀ ریختنی‌ آن‌.
\s5
\v 39 « اینها را شما در موسمهای‌ خود برای‌ خداوند بگذرانید، سوای‌ نذرها و نوافل‌ خود برای‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ خود.»
\v 40 پس‌ برحسب‌ هر آنچه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را اعلام‌ نمود.
\s5
\c 30
\p
\v 1 و موسی‌ سروران‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: « این‌ است‌ كاری‌ كه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌:
\v 2 چون‌ شخصی‌ برای‌ خداوند نذر كند یا قَسَم‌ خورد تا جان‌ خود را به‌ تكلیفی‌ الزام‌ نماید، پس‌ كلام‌ خود را باطل‌ نسازد، بلكه‌ برحسب‌ هر آنچه‌ از دهانش‌ برآمد، عمل‌ نماید.
\s5
\v 3 « و اما چون‌ زن‌ برای‌ خداوند نذر كرده‌، خود را در خانۀ پدرش‌ در جوانی‌اش‌ به‌ تكلیفی‌ الزام‌ نماید،
\v 4 و پدرش‌ نذر او و تكلیفی‌ كه‌ خود را بر آن‌ الزام‌ نموده‌، شنیده‌ باشد، و پدرش‌ دربارۀ او ساكت‌ باشد، آنگاه‌ تمامی‌ نذرهایش‌ استوار، و هر تكلیفی‌ كه‌ خود را به‌ آن‌ الزام‌ نموده‌ باشد، قایم‌خواهد بود.
\s5
\v 5 اما اگر پدرش‌ در روزی‌ كه‌ شنید او را منع‌ كرد، آنگاه‌ هیچ‌ كدام‌ از نذرهایش‌ و از تكالیفش‌ كه‌ خود را به‌ آن‌ الزام‌ نموده‌ باشد، استوار نخواهد بود و از این‌ جهت‌ كه‌ پدرش‌ او را منع‌ نموده‌ است‌، خداوند او را خواهد آمرزید.
\s5
\v 6 « و اگر به‌ شوهری‌ داده‌ شود، و نذرهای‌ او یا سخنی‌ كه‌ از لبهایش‌ جسته‌، و جان‌ خود را به‌ آن‌ الزام‌ نموده‌، بر او باشد،
\v 7 و شوهرش‌ شنید و در روز شنیدنش‌ به‌ وی‌ هیچ‌ نگفت‌، آنگاه‌ نذرهایش‌ استوار خواهد ماند. و تكلیفهایی‌ كه‌ خویشتن‌ را به‌ آنها الزام‌ نموده‌ است‌، قایم‌ خواهند ماند.
\s5
\v 8 لیكن‌ اگر شوهرش‌ در روزی‌ كه‌ آن‌ را شنید، او را منع‌ نماید، و نذری‌ را كه‌ بر او است‌ یا سخنی‌ را كه‌ از لبهایش‌ جسته‌، و خویشتن‌ را به‌ آن‌ الزام‌ نموده‌ باشد، باطل‌ سازد، پس‌ خداوند او را خواهد آمرزید.
\s5
\v 9 اما نذر زن‌ بیوه‌ یا مطلقه‌، در هر چه‌ خود را به‌ آن‌ الزام‌ نموده‌ باشد، بر وی‌ استوار خواهد ماند.
\v 10 و اما اگر زنی‌ در خانۀ شوهرش‌ نذر كند، یا خویشتن‌ را با قسم‌ به‌ تكلیفی‌ الزام‌ نماید،
\v 11 و شوهرش‌ بشنود و او را هیچ‌ نگوید و منع‌ ننماید، پس‌ تمامی‌ نذرهایش‌ استوار، و هر تكلیفی‌ كه‌ خویشتن‌ را به‌ آن‌ الزام‌ نموده‌ باشد، قایم‌ خواهد بود.
\s5
\v 12 و اما اگر شوهرش‌ در روزی‌ كه‌ بشنود، آنها را باطل‌ سازد، پس‌ هر چه‌ از لبهایش‌ درآمده‌ باشد دربارۀ نذرهایش‌ یا تكالیف‌ خود، استوار نخواهد ماند. و چونكه‌ شوهرش‌ آن‌ را باطل‌ نموده‌ است‌، خداوند او را خواهد آمرزید.
\s5
\v 13 هر نذری‌ و هر قسم‌ الزامی‌ را برای‌ ذلیل‌ ساختن‌ جان‌ خود، شوهرش‌ آن‌ را استوار نماید، و شوهرش‌ آن‌ را باطل‌ سازد.
\v 14 اما اگر شوهرش‌ روز به‌ روز به‌ او هیچ‌ نگوید، پس‌ همۀ نذرهایش‌ و همۀ تكالیفش‌ را كه‌ بر وی‌ باشداستوار نموده‌ باشد، چونكه‌ در روزی‌ كه‌ شنید به‌ وی‌ هیچ‌ نگفت‌، پس‌ آنها را استوار نموده‌ است‌.
\s5
\v 15 و اگر بعد از شنیدن‌، آنها را باطل‌ نمود، پس‌ او گناه‌ وی‌ را متحمل‌ خواهد بود.»
\v 16 این‌ است‌ فرایضی‌ كه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرمود، در میان‌ مرد و زنش‌ و در میان‌ پدر و دخترش‌، در زمان‌ جوانی‌ او در خانه‌ پدر وی‌.
\s5
\c 31
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « انتقام‌ بنی‌اسرائیل‌ را از مدیانیان‌ بگیر، و بعد از آن‌ به‌ قوم‌ خود ملحق‌ خواهی‌ شد.»
\s5
\v 3 پس‌ موسی‌ قوم‌ را مخاطب‌ ساخته‌، گفت‌: « از میان‌ خود مردان‌ برای‌ جنگ‌ مهیا سازید تا به‌ مقابلۀ مدیان‌ برآیند، و انتقام‌ خداوند را از مدیان‌ بكشند.
\v 4 هزار نفر از هر سبط‌ از جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برای‌ جنگ‌ بفرستید.»
\v 5 پس‌ از هزاره‌های‌ اسرائیل‌، از هر سبط‌ یك‌ هزار، یعنی‌ دوازده‌ هزار نفر مهیا شدۀ برای‌ جنگ‌ منتخب‌ شدند.
\s5
\v 6 و موسی‌ ایشان‌ را هزار نفر از هر سبط‌ به‌ جنگ‌ فرستاد، ایشان‌ را با فینحاس‌ بن‌ العازار كاهن‌ و اسباب‌ قدس‌ و كَرِنّاها برای‌ نواختن‌ در دستش‌ به‌ جنگ‌ فرستاد.
\v 7 و با مدیان‌ به‌ طوری‌ كه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود، جنگ‌ كرده‌، همۀ ذكوران‌ را كشتند.
\v 8 و در میان‌ كشتگان‌ ملوك‌ مدیان‌ یعنی‌ اِوی‌ و راقَم‌ و صور و حور و رابَع‌، پنج‌ پادشاه‌ مدیان‌ را كشتند، و بلعام‌ بن‌ بَعُوْر را به‌ شمشیر كشتند.
\s5
\v 9 و بنی‌اسرائیل‌ زنان‌ مدیان‌ و اطفال‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ بردند، و جمیع‌ بهایم‌ و جمیع‌ مواشی‌ ایشان‌ و همۀ املاك‌ ایشان‌ را غارت‌ كردند.
\v 10 و تمامی‌ شهرها و مساكن‌ و قلعه‌های‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ سوزانیدند.
\s5
\v 11 و تمامی‌ غنیمت‌و جمیع‌ غارت‌ را از انسان‌ و بهایم‌ گرفتند.
\v 12 و اسیران‌ و غارت‌ و غنیمت‌ را نزد موسی‌ و العازار كاهن‌ و جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ در لشكرگاه‌ در عَرَبات‌ موآب‌، كه‌ نزد اردن‌ در مقابل‌ اریحاست‌، آوردند.
\s5
\v 13 و موسی‌ و العازار كاهن‌ و تمامی‌ سروران‌ جماعت‌ بیرون‌ از لشكرگاه‌ به‌ استقبال‌ ایشان‌ آمدند.
\v 14 و موسی‌ بر رؤسای‌ لشكر یعنی‌ سرداران‌ هزاره‌ها و سرداران‌ صدْها كه‌ از خدمت‌ جنگ‌ باز آمده‌ بودند، غضبناك‌ شد.
\v 15 و موسی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: « آیا همۀ زنان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشتید؟
\s5
\v 16 اینك‌ اینانند كه‌ برحسب‌ مشورت‌ بلعام‌، بنی‌اسرائیل‌ را واداشتند تا در امر فغور به‌ خداوند خیانت‌ ورزیدند و در جماعت‌ خداوند وبا عارض‌ شد.
\v 17 پس‌ الا´ن‌ هر ذكوری‌ از اطفال‌ را بكشید، و هر زنی‌ را كه‌ مرد را شناخته‌، با او همبستر شده‌ باشد، بكشید.
\s5
\v 18 و از زنان‌ هر دختری‌ را كه‌ مرد را نشناخته‌، و با او همبستر نشده‌ برای‌ خود زنده‌ نگاه‌ دارید.
\v 19 و شما هفت‌ روز بیرون‌ از لشكرگاه‌ خیمه‌ زنید، و هر كه‌ شخصی‌ را كشته‌ و هر كه‌ كشته‌ای‌ را لمس‌ نموده‌ باشد از شما و اسیران‌ شما در روز سوم‌ و در روز هفتم‌، خود را تطهیر نماید.
\v 20 و هر جامه‌ و هرظرف‌ چرمی‌ و هر چه‌ از پشم‌ بز ساخته‌ شده‌ باشد و هر ظرف‌ چوبین‌ را تطهیر نمایید.»
\s5
\v 21 و العازار كاهن‌ به‌ مردان‌ جنگی‌ كه‌ به‌ مقاتله‌ رفته‌ بودند، گفت‌: « این‌ است‌ قانون‌ شریعتی‌ كه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ است‌:
\v 22 طلا و نقره‌ و برنج‌ و آهن‌ و روی‌ و سرب‌،
\v 23 یعنی‌ هر چه‌ متحمل‌ آتش‌ بشود، آن‌ را از آتش‌ بگذرانید وطاهر خواهد شد، و به‌ آب‌ تنزیه‌ نیز آن‌ را طاهر سازند و هر چه‌ متحمل‌ آتش‌ نشود، آن‌ را از آب‌ بگذرانید.
\v 24 و در روز هفتم‌ رخت‌ خود را بشویید تا طاهر شوید، و بعد از آن‌ به‌ لشكرگاه‌ داخل‌ شوید.»
\s5
\v 25 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 26 « تو و العازار كاهن‌ و سروران‌ خاندان‌ آبای‌ جماعت‌، حساب‌ غنایمی‌ كه‌ گرفته‌ شده‌ است‌، چه‌ از انسان‌ و چه‌ از بهایم‌ بگیرید.
\v 27 و غنیمت‌ را در میان‌ مردان‌ جنگی‌ كه‌ به‌ مقاتله‌ بیرون‌ رفته‌اند، و تمامی‌ جماعت‌ نصف‌ نما.
\s5
\v 28 و از مردان‌ جنگی‌ كه‌ به‌ مقاتله‌ بیرون‌ رفته‌اند زكات‌ برای‌ خداوند بگیر، یعنی‌ یك‌ نفر از پانصد چه‌ از انسان‌ و چه‌ از گاو و چه‌ از الاغ‌ و چه‌ از گوسفند.
\v 29 از قسمت‌ ایشان‌ بگیر و به‌ العازار كاهن‌ بده‌ تا هدیۀ افراشتنی‌ برای‌ خداوند باشد.
\s5
\v 30 و از قسمت‌ بنی‌اسرائیل‌ یكی‌ كه‌ از هر پنجاه‌ نفر گرفته‌ شده‌ باشد چه‌ از انسان‌ و چه‌ از گاو و چه‌ از الاغ‌ و چه‌ از گوسفند و چه‌ از جمیع‌ بهایم‌ بگیر، و آنها را به‌ لاویانی‌ كه‌ ودیعت‌ مسكن‌ خداوند را نگاه‌ می‌دارند، بده‌.»
\v 31 پس‌ موسی‌ و العازار كاهن‌ برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ كردند.
\s5
\v 32 و غنیمت‌ سوای‌ آن‌ غنیمتی‌ كه‌ مردان‌ جنگی‌ گرفته‌ بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج‌ هزار رأس‌ بود.
\v 33 و از گاو هفتاد و دو هزار رأس‌.
\v 34 و از الاغ‌ شصت‌ و یك‌ هزار رأس‌.
\v 35 و از انسان‌ از زنانی‌ كه‌ مرد را نشناخته‌ بودند، سی‌ و دو هزار نفر بودند.
\s5
\v 36 و نصفه‌ای‌ كه‌ قسمت‌ كسانی‌ بود كه‌ به‌ جنگ‌ رفته‌ بودند، سیصد و سی‌ و هفت‌ هزار وپانصد گوسفند بود.
\v 37 و زكات‌ خداوند از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج‌ رأس‌ بود.
\v 38 و گاوان‌ سی‌ و شش‌ هزار بود و از آنها زكات‌ خداوند هفتاد و دو رأس‌ بود.
\s5
\v 39 و الاغها سی‌ هزار و پانصد و از آنها زكات‌ خداوند شصت‌ و یك‌ رأس‌ بود.
\v 40 و مردمان‌ شانزده‌ هزار و از ایشان‌ زكات‌ خداوند سی‌ و دو نفر بودند.
\v 41 و موسی‌ زكات‌ را كه‌ هدیۀ افراشتنی‌ خداوند بود به‌ العازار كاهن‌ داد، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 42 و از قسمت‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ موسی‌ آن‌ را از مردان‌ جنگی‌ جدا كرده‌ بود،
\v 43 و قسمت‌ جماعت‌ از گوسفندان‌، سیصد و سی‌ و هفت‌ هزار و پانصد راس‌ بود.
\v 44 و از گاوان‌ سی‌ و شش‌ هزار راس‌.
\v 45 و از الاغها، سی‌ هزار و پانصد راس‌.
\v 46 و از انسان‌، شانزده‌ هزار نفر.
\s5
\v 47 و موسی‌ از قسمت‌ بنی‌اسرائیل‌ یكی‌ را كه‌ از هر پنجاه‌ گرفته‌ شده‌ بود، چه‌ از انسان‌ و چه‌ از بهایم‌ گرفت‌، و آنها را به‌ لاویانی‌ كه‌ ودیعت‌ مسكن‌ خداوند را نگاه‌ می‌داشتند، داد، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 48 و رؤسایی‌ كه‌ بر هزاره‌های‌ لشكر بودند، سرداران‌ هزاره‌ها با سرداران‌ صدها نزد موسی‌ آمدند.
\v 49 و به‌ موسی‌ گفتند: « بندگانت‌ حساب‌ مردان‌ جنگی‌ را كه‌ زیردست‌ ما می‌باشند گرفتیم‌، و از ما یك‌ نفر مفقود نشده‌ است‌.
\s5
\v 50 پس‌ ما از آنچه‌ هر كس‌ یافته‌ است‌، هدیه‌ای‌ برای‌ خداوند آورده‌ایم‌، از زیورهای‌ طلا و خلخالها و دست‌بندها و انگشترها و گوشواره‌ها و گردن‌بندها تا برای‌ جانهای‌ ما به‌ حضور خداوندكفاره‌ شود.»
\v 51 و موسی‌ و العازار كاهن‌، طلا و همۀ زیورهای‌ مصنوعه‌ را از ایشان‌ گرفتند.
\s5
\v 52 و تمامی‌ طلای‌ هدیه‌ای‌ كه‌ از سرداران‌ هزاره‌ها و سرداران‌ صدْها برای‌ خداوند گذرانیدند، شانزده‌ هزار و هفتصد و پنجاه‌ مثقال‌ بود.
\v 53 زیرا كه‌ هر یكی‌ از مردان‌ جنگی‌ غنیمتی‌ برای‌ خود برده‌ بودند.
\v 54 و موسی‌ و العازار كاهن‌، طلا را از سرداران‌ هزاره‌ها و صدها گرفته‌، به‌ خیمه‌ اجتماع‌ آوردند تا بجهت‌ بنی‌اسرائیل‌، به‌ حضور خداوند یادگار باشد.
\s5
\c 32
\p
\v 1 و بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد را مواشی بی‌نهایت‌ بسیار و كثیر بود. پس‌ چون‌ زمین‌ یعْزیر و زمین‌ جلعاد را دیدند كه‌ اینك‌ این‌ مكان‌، مكان‌ مواشی‌ است‌،
\v 2 بنی‌جاد و بنی‌رؤبین‌ نزد موسی‌ و العازار كاهن‌ و سروران‌ جماعت‌ آمده‌، گفتند:
\v 3 « عطاروت‌ و دیبون‌ و یعْزیر و نِمرَه‌ و حَشبون‌ و اَلِعالَه‌ و شَبام‌ و نبو و بَعون‌،
\s5
\v 4 زمینی‌ كه‌ خداوند پیش‌ روی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ مفتوح‌ ساخته‌ است‌، زمین‌ مواشی‌ است‌، و بندگانت‌ صاحب‌ مواشی‌ می‌باشیم‌.»
\v 5 پس‌ گفتند: « اگر در نظر تو التفات‌ یافته‌ایم‌، این‌ زمین‌ به‌ بندگانت‌ به‌ ملكیت‌ داده‌ شود، و ما را از اردن‌ عبور مده‌.»
\s5
\v 6 موسی‌ به‌ بنی‌جاد و بنی‌رؤبین‌ گفت‌: « آیا برادران‌ شما به‌ جنگ‌ روند و شما اینجا بنشینید؟
\v 7 چرا دل‌ بنی‌اسرائیل‌ را افسرده‌ می‌كنید تا به‌ زمینی‌ كه‌ خداوند به‌ ایشان‌ داده‌ است‌، عبور نكنند؟
\s5
\v 8 به‌ همین‌طور پدران‌ شما عمل‌ نمودند، وقتی‌ كه‌ ایشان‌ را از قادِش‌بَرنیع‌ برای‌ دیدن‌ زمین‌فرستادم‌.
\v 9 به‌ وادی‌ اشكول‌ رفته‌، زمین‌ را دیدند و دل‌ بنی‌اسرائیل‌ را افسرده‌ ساختند تا به‌ زمینی‌ كه‌ خداوند به‌ ایشان‌ داده‌ بود، داخل‌ نشوند.
\s5
\v 10 پس‌ غضب‌ خداوند در آن‌ روز افروخته‌ شد به‌ حدی‌ كه‌ قسم‌ خورده‌، گفت‌:
\v 11 البته‌ هیچكدام‌ از مردانی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمدند از بیست‌ ساله‌ و بالاتر آن‌ زمین‌ را كه‌ برای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ قسم‌ خوردم‌، نخواهند دید، چونكه‌ ایشان‌ مرا پیروی‌ كامل‌ ننمودند،
\v 12 سوای‌ كالیب‌ بن‌یفُنَّۀ قِنِزّی‌ و یوشَع‌ بن‌نُون‌، چونكه‌ ایشان‌ خداوند را پیروی‌ كامل‌ نمودند.
\s5
\v 13 پس‌ غضب‌ خداوند بر اسرائیل‌ افروخته‌ شده‌، ایشان‌ را چهل‌ سال‌ در بیابان‌ آواره‌ گردانید، تا تمامی‌ آن‌ گروهی‌ كه‌ این‌ شرارت‌ را در نظر خداوند ورزیده‌ بودند، هلاك‌ شدند.
\v 14 و اینك‌ شما به‌ جای‌ پدران‌ خود انبوهی‌ از مردان‌ خطاكار برپا شده‌اید تا شدت‌ غضب‌ خداوند را بر اسرائیل‌ باز زیاده‌ كنید؟
\v 15 زیرا اگر از پیروی‌ او روبگردانید بار دیگر ایشان‌ را در بیابان‌ ترك‌ خواهد كرد و شما تمامی‌ این‌ قوم‌ را هلاك‌ خواهید ساخت‌.»
\s5
\v 16 پس‌ ایشان‌ نزد وی‌ آمده‌، گفتند: « آغلها را اینجا برای‌ مواشی‌ خود و شهرها بجهت‌ اطفال‌ خویش‌ خواهیم‌ ساخت‌.
\v 17 و خود مسلح‌ شده‌، حاضر می‌شویم‌ و پیش‌ روی‌ بنی‌اسرائیل‌ خواهیم‌ رفت‌ تا آنها را به‌ مكان‌ ایشان‌ برسانیم‌. و اطفال‌ ما از ترس‌ ساكنان‌ زمین‌ در شهرهای‌ حصاردار خواهند ماند.
\s5
\v 18 و تا هر یكی‌ از بنی‌اسرائیل‌ ملك‌ خود را نگرفته‌ باشد، به‌ خانه‌های‌ خود مراجعت‌ نخواهیم‌ كرد.
\v 19 زیرا كه‌ ما با ایشان‌ در آن‌ طرف‌ اردن‌ و ماورای‌ آن‌ ملك‌نخواهیم‌ گرفت‌، چونكه‌ نصیب‌ ما به‌ این‌ طرف‌ اردن‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ به‌ ما رسیده‌ است‌.»
\s5
\v 20 و موسی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: « اگر این‌ كار را بكنید و خویشتن‌ را به‌ حضور خداوند برای‌ جنگ‌ مهیا سازید،
\v 21 و هر مرد جنگی‌ از شما به‌ حضور خداوند از اردن‌ عبور كند تا او دشمنان‌ خود را از پیش‌ روی‌ خود اخراج‌ نماید،
\v 22 و زمین‌ به‌ حضور خداوند مغلوب‌ شود، پس‌ بعد از آن‌ برگردیده‌، به‌ حضور خداوند و به‌ حضور اسرائیل‌ بی‌گناه‌ خواهید شد، و این‌ زمین‌ از جانب‌ خداوند ملك‌ شما خواهد بود.
\s5
\v 23 و اگر چنین‌ نكنید، اینك‌ به‌ خداوند گناه‌ ورزیده‌اید، و بدانید كه‌ گناه‌ شما، شما را درخواهد گرفت‌.
\v 24 پس‌ شهرها برای‌ اطفال‌ و آغلها برای‌ گله‌های‌ خود بنا كنید، و به‌ آنچه‌ از دهان‌ شما درآمد، عمل‌ نمایید.»
\v 25 پس‌ بنی‌جاد و بنی‌رؤبین‌ موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتند: « بندگانت‌ به‌ طوری‌ كه‌ آقای‌ ما فرموده‌ است‌، خواهیم‌ كرد.
\s5
\v 26 اطفال‌ و زنان‌ و مواشی‌ و همۀ بهایم‌ ما اینجا در شهرهای‌ جلعاد خواهند ماند.
\v 27 و جمیع‌ بندگانت‌ مهیای‌ جنگ‌ شده‌، چنانكه‌ آقای‌ ما گفته‌ است‌ به‌ حضور خداوند برای‌ مقاتله‌ عبور خواهیم‌ نمود.»
\s5
\v 28 پس‌ موسی‌ العازار كاهن‌، و یوشع‌ بن‌نون‌، و رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ را دربارۀ ایشان‌ وصیت‌ نمود.
\v 29 و موسی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: « اگر جمیع‌ بنی‌جاد و بنی‌رؤبین‌ مهیای‌ جنگ‌ شده‌، همراه‌ شما به‌ حضور خداوند از اردن‌ عبور كنند، و زمین‌ پیش‌ روی‌ شما مغلوب‌ شود، آنگاه‌ زمین‌ جلعاد را برای‌ ملكیت‌ به‌ ایشان‌ بدهید.
\v 30 و اگر ایشان‌ مهیا نشوند و همراه‌ شما عبور ننمایند،پس‌ در میان‌ شما در زمین‌ كنعان‌ ملك‌ بگیرند.»
\s5
\v 31 بنی‌جاد و بنی‌رؤبین‌ در جواب‌ وی‌ گفتند: « چنانكه‌ خداوند به‌ بندگانت‌ گفته‌ است‌، همچنین‌ خواهیم‌ كرد.
\v 32 ما مهیای‌ جنگ‌ شده‌، پیش‌ روی‌ خداوند به‌ زمین‌ كنعان‌ عبور خواهیم‌ كرد، و ملك‌ نصیب‌ ما به‌ این‌ طرف‌ اردن‌ داده‌ شود.»
\s5
\v 33 پس‌ موسی‌ به‌ ایشان‌ یعنی‌ به‌ بنی‌جاد و بنی‌رؤبین‌ و نصف‌ سبط‌ منسی‌ ابن‌یوسف‌، مملكت‌ سیحون‌، مَلِك‌ اموریان‌ و مملكت‌ عوج‌ ملك‌ باشان‌ را داد، یعنی‌ زمین‌ را با شهرهایش‌ و حدود شهرهایش‌، زمین‌ را از هر طرف‌.
\s5
\v 34 و بنی‌جاد، دیبون‌ و عطاروت‌ و عَروُعیر
\v 35 و عَطْروت‌، شوفان‌ و یعزیر و یجبَهَه‌
\v 36 و بیت‌ نِمرَه‌ و بیت‌ هاران‌ را بنا كردند یعنی‌ شهرهای‌ حصاردار را با آغلهای‌ گله‌ها.
\s5
\v 37 و بنی‌رؤبین‌، حشبون‌ و اَلِیعالَه‌ و قِرْیتایم‌
\v 38 و نَبو و بَعْل‌مَعون‌ كه‌ نام‌ این‌ دو را تغییر دادند و سِبْمَه‌ را بنا كردند و شهرهایی‌ را كه‌ بنا كردند به‌ نامها مسمّی‌ ساختند.
\v 39 و بنی‌ماكیر بن‌منسی‌ به‌ جلعاد رفته‌، آن‌ را گرفتند و اموریان‌ را كه‌ در آن‌ بودند، اخراج‌ نمودند.
\s5
\v 40 و موسی‌ جلعاد را به‌ ماكیر بن‌منسی‌ داد و او در آن‌ ساكن‌ شد.
\v 41 و یائیر بن‌منسی‌ رفته‌، قصبه‌هایش‌ را گرفت‌، و آنها را حوُّوت‌ یائیر نامید.
\v 42 و نُوْبَح‌ رفته‌، قنات‌ و دهاتش‌ را گرفته‌، آنها را به‌ اسم‌ خود نوبَح‌ نامید.
\s5
\c 33
\p
\v 1 این‌ است‌ منازل‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ از زمین مصر با افواج‌ خود زیردست‌ موسی‌ و هارون‌ كوچ‌ كردند.
\v 2 و موسی‌ به‌ فرمان‌ خداوند سفرهای‌ ایشان‌ را برحسب‌ منازل‌ ایشان‌ نوشت‌. و این‌ است‌ منازل‌ و مراحل‌ ایشان‌:
\s5
\v 3 پس‌ در ماه‌اول‌ از رعمسیس‌، در روز پانزدهم‌ از ماه‌ اول‌ كوچ‌ كردند، و در فردای‌ بعد از فصح‌ بنی‌اسرائیل‌ در نظر تمامی‌ مصریان‌ با دست‌ بلند بیرون‌ رفتند.
\v 4 و مصریان‌ همۀ نخست‌زادگان‌ خود را كه‌ خداوند از ایشان‌ كشته‌ بود دفن‌ می‌كردند، و یهوه‌ بر خدایان‌ ایشان‌ قصاص‌ نموده‌ بود.
\s5
\v 5 و بنی‌اسرائیل‌ از رعمسیس‌ كوچ‌ كرده‌، در سُكّوت‌ فرود آمدند.
\v 6 و از سكوت‌ كوچ‌ كرده‌، در ایتام‌ كه‌ به‌ كنار بیابان‌ است‌، فرود آمدند.
\v 7 و از ایتام‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ سوی‌ فَمُالحِیروت‌ كه‌ در مقابل‌ بَعْل‌ صَفون‌ است‌، برگشتند، و پیش‌ مَجَدل‌ فرود آمدند.
\s5
\v 8 و از مقابل‌ حِیروت‌ كوچ‌ كرده‌، از میان‌ دریا به‌ بیابان‌ عبور كردند و در بیابان‌ ایتام‌ سفر سه‌ روزه‌ كرده‌، در مارّه‌ فرود آمدند.
\v 9 و از مارّه‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ ایلیم‌ رسیدند و در ایلیم‌ دوازده‌ چشمه‌ آب‌ و هفتاد درخت‌ خرما بود، و در آنجا فرود آمدند.
\v 10 و از ایلیم‌ كوچ‌ كرده‌، نزد بحر قلزم‌ فرود آمدند.
\s5
\v 11 و از بحر قلزم‌ كوچ‌ كرده‌، در بیابان‌ سین‌ فرود آمدند.
\v 12 و از بیابان‌ سین‌ كوچ‌ كرده‌، در دُفقَه‌ فرود آمدند.
\v 13 و از دفقه‌ كوچ‌ كرده‌، در اَلوش‌ فرود آمدند.
\v 14 و از الوش‌ كوچ‌ كرده‌، در رفیدیم‌ فرود آمدند و در آنجا آب‌ نبود كه‌ قوم‌ بنوشند.
\s5
\v 15 و از رفیدیم‌ كوچ‌ كرده‌، در بیابان‌ سینا فرود آمدند.
\v 16 و از بیابان‌ سینا كوچ‌ كرده‌، در قِبروت‌ هَتّاوه‌ فرود آمدند.
\v 17 و از قبروت‌ هتاوه‌ كوچ‌ كرده‌، در حصیروت‌ فرود آمدند.
\v 18 و از حصیروت‌ كوچ‌ كرده‌، در رِتمَه‌ فرود آمدند.
\s5
\v 19 و از رتمه‌ كوچ‌ كرده‌، و در رِمّون‌ فارَص‌ فرود آمدند.
\v 20 و از رمون‌ فارص‌ كوچ‌ كرده‌، در لبنه‌ فرود آمدند.
\v 21 و از لبنه‌ كوچ‌ كرده‌، در رِسّه‌ فرود آمدند.
\v 22 و از رسه‌ كوچ‌ كرده‌، در قُهَیلاتَه‌ فرود آمدند.
\s5
\v 23 و از قهیلاته‌ كوچ‌ كرده‌، در جبل‌ شافَرفرود آمدند.
\v 24 و از جبل‌ شافر كوچ‌ كرده‌، در حَراده‌ فرود آمدند.
\v 25 و از حراده‌ كوچ‌ كرده‌، در مَقْهیلوت‌ فرود آمدند.
\v 26 و از مقهیلوت‌ كوچ‌ كرده‌، در تاحَت‌ فرود آمدند.
\s5
\v 27 و از تاحت‌ كوچ‌ كرده‌، در تارح‌ فرود آمدند.
\v 28 و از تارح‌ كوچ‌ كرده‌، در مِتْقَه‌ فرود آمدند.
\v 29 و از متقه‌ كوچ‌ كرده‌، در حَشمونَه‌ فرود آمدند.
\v 30 و از حشمونه‌ كوچ‌ كرده‌، در مُسیروت‌ فرود آمدند.
\s5
\v 31 و از مسیروت‌ كوچ‌ كرده‌، در بنی‌یعْقان‌ فرود آمدند.
\v 32 و از بنی‌یعقان‌ كوچ‌ كرده‌، در حورالجِدجاد فرود آمدند.
\v 33 و از حورالجدجاد كوچ‌ كرده‌، در یطْبات‌ فرود آمدند.
\v 34 و از یطبات‌ كوچ‌ كرده‌، در عَبْرونَه‌ فرود آمدند.
\s5
\v 35 و از عبرونه‌ كوچ‌ كرده‌، در عِصیون‌جابَر فرود آمدند.
\v 36 و از عصیون‌جابر كوچ‌ كرده‌، در بیابان‌ صین‌ كه‌ قادش‌ باشد، فرود آمدند.
\v 37 و از قادش‌ كوچ‌ كرده‌، در جبل‌ هور در سرحد زمین‌ ادوم‌ فرود آمدند.
\s5
\v 38 و هارون‌ كاهن‌ برحسب‌ فرمان‌ خداوند به‌ جبل‌ هور برآمده‌، در سال‌ چهلم‌ خروج‌ بنی‌اسرائیل‌ از زمین‌ مصر، در روز اول‌ ماه‌ پنجم‌ وفات‌ یافت‌.
\v 39 و هارون‌ صد و بیست‌ و سه‌ ساله‌ بود كه‌ در جبل‌ هور مرد.
\s5
\v 40 و مَلك‌ عِراد كنعانی‌ كه‌ در جنوب‌ زمین‌ كنعان‌ ساكن‌ بـود از آمدن‌ بنی‌اسرائیل‌ اطلاع‌ یافت‌.
\s5
\v 41 پس‌ از جبل‌ هور كوچ‌ كرده‌، در صَلمونَه‌ فرود آمدند.
\v 42 و از صلمونه‌ كوچ‌ كرده‌ در فونون‌ فرود آمدند
\v 43 و از فونون‌ كوچ‌ كرده‌، در اوبوت‌ فرود آمدند.
\s5
\v 44 و از اوبوت‌ كوچ‌ كرده‌، در عَیی‌عَباریم‌ در حدود موآب‌ فرود آمدند.
\v 45 و ازعییم‌ كوچ‌ كرده‌، در دیبون‌جاد فرود آمدند.
\v 46 و از دیبون‌جاد كوچ‌ كرده‌، در عَلْمون‌دِبْلاتایم‌ فرود آمدند.
\s5
\v 47 و از علمون‌دبلاتایم‌ كوچ‌ كرده‌، در كوههای‌ عَباریم‌ در مقابل‌ نبو فرود آمدند.
\v 48 و از كوههای‌ عباریم‌ كوچ‌ كرده‌، در عَرَبات‌ موآب‌ نزد اردن‌ در مقابل‌ اریحا فرود آمدند.
\v 49 پس‌ نزد اردن‌ از بیت‌ یشیموت‌ تا آبل‌ شِطیم‌ در عَرَبات‌ موآب‌ اُرْدُو زدند.
\s5
\v 50 و خداوند موسی‌ را در عربات‌ موآب‌ نزد اردن‌، در مقابل‌ اریحا خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 51 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ شما از اردن‌ به‌ زمین‌ كنعان‌ عبور كنید،
\v 52 جمیع‌ ساكنان‌ زمین‌ را از پیش‌ روی‌ خود اخراج‌ نمایید، و تمامی‌ صورتهای‌ ایشان‌ را خراب‌ كنید، و تمامی‌ بتهای‌ ریخته‌ شدۀ ایشان‌ را بشكنید، و همۀ مكانهای‌ بلند ایشان‌ را منهدم‌ سازید.
\s5
\v 53 و زمین‌ را به‌ تصرف‌ آورده‌، در آن‌ ساكن‌ شوید، زیرا كه‌ آن‌ زمین‌ را به‌ شما دادم‌ تا مالك‌ آن‌ باشید.
\v 54 و زمین‌ را به‌ حسب‌ قبایل‌ خود به‌ قرعه‌ تقسیم‌ كنید، برای‌ كثیر، نصیب‌ او را كثیر بدهید، و برای‌ قلیل‌، نصیب‌ او را قلیل‌ بدهید؛ جایی‌ كه‌ قرعه‌ برای‌ هر كس‌ برآید از آن‌ او باشد؛ برحسب‌ اسباط‌ آبای‌ شما آن‌ را تقسیم‌ نمایید.
\s5
\v 55 و اگر ساكنان‌ زمین‌ را از پیش‌ روی‌ خود اخراج‌ ننمایید، كسانی‌ را كه‌ از ایشان‌ باقی‌ می‌گذارید در چشمان‌ شما خار خواهند بود، و در پهلوهای‌ شما تیغ‌ و شما را در زمینی‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ شوید، خواهند رنجانید.
\v 56 و به‌ همـان‌ طوری‌ كه‌ قصد نمودم‌ كه‌ با ایشان‌ رفتـار نمایم‌، با شمـا رفتار خواهم‌ نمـود.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ را امر فرموده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ شما به‌ زمین‌ كنعان‌ داخل‌ شوید، این‌ است‌ زمینی‌ كه‌ به‌ شما به‌ ملكیت‌ خواهد رسید، یعنی‌ زمین‌ كنعان‌ با حدودش‌.
\v 3 آنگاه‌ حد جنوبی‌ شما از بیابان‌ سین‌ بر جانب‌ ادوم‌ خواهد بود، و سرحد جنوبی‌ شما از آخر بحرالملح‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ خواهد بود.
\s5
\v 4 و حد شما از جانب‌ جنوب‌ گردنه‌ عَقْرَبیم‌ دور خواهد زد و به‌ سوی‌ سین‌ خواهد گذشت‌، و انتهای‌ آن‌ به‌ طرف‌ جنوب‌ قادش‌برنیع‌ خواهد بود، و نزد حَصَراَدّار بیرون‌ رفته‌، تا عَصمون‌ خواهد گذشت‌.
\v 5 و این‌ حد از عصمون‌ تا وادی‌ مصر دور زده‌، انتهایش‌ نزد دریا خواهد بود.
\s5
\v 6 « و اما حد غربی‌. دریای‌ بزرگ‌ حد شما خواهد بود. این‌ است‌ حد غربی‌ شما.
\s5
\v 7 « و حد شمالی‌ شما این‌ باشد: از دریای‌ بزرگ‌ برای‌ خود جبل‌ هور را نشان‌ گیرید.
\v 8 و از جبل‌ هور تا مدخل‌ حمات‌ را نشان‌ گیرید. و انتهای‌ این‌ حد نزد صَدَد باشد.
\v 9 و این‌ حد نزد زفرون‌ بیرون‌ رود و انتهایش‌ نزد حَصَر عینان‌ باشد، این‌ حد شمالی‌ شما خواهد بود.
\s5
\v 10 « و برای‌ حد مشرقی‌ خود از حصر عینان‌ تا شفام‌ را نشان‌ گیرید.
\v 11 و این‌ حد از شفام‌ تا ربله‌ به‌ طرف‌ شرقی‌ عین‌ برود، پس‌ این‌ حد كشیده‌ شده‌ به‌ جانب‌ دریای‌ كِنِرَّت‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ برسد.
\v 12 و این‌ حد تا به‌ اردن‌ برسد و انتهایش‌ نزد بحرالملح‌ باشد. این‌ زمین‌ برحسب‌ حدودش‌ به‌ هر طرف‌ زمین‌ شما خواهد بود.»
\s5
\v 13 و موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را امر كرده‌، گفت‌: « این‌ است‌ زمینی‌ كه‌ شما آن‌ را به‌ قرعه‌ تقسیم‌ خواهید كرد كه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌ تا به‌ نه‌ سبط‌ و نصف‌ داده‌ شود.
\v 14 زیرا كه‌ سبط‌ بنی‌رؤبین‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ خود و سبط‌ بنی‌جاد برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ خود، و نصف‌ سبط‌ منسی‌، نصیب‌ خود را گرفته‌اند.
\v 15 این‌ دو سبط‌ و نصف‌ به‌ آن‌ طرف‌ اردن‌ در مقابل‌ اریحا به‌ جانب‌ مشرق‌ به‌ سوی‌ طلوع‌ آفتاب‌ نصیب‌ خود را گرفته‌اند.»
\s5
\v 16 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 17 « این‌ است‌ نامهای‌ كسانی‌ كه‌ زمین‌ را برای‌ شما تقسیم‌ خواهند نمود. العازار كاهن‌ و یوشع‌ بن‌نون‌.
\v 18 و یك‌ سرور را از هر سبط‌ برای‌ تقسیم‌ نمودن‌ زمین‌ بگیرید.
\s5
\v 19 و این‌ است‌ نامهای‌ ایشان‌: از سبط‌ یهودا كالیب‌ بن‌یفنه‌؛
\v 20 و از سبط‌ بنی‌شمعون‌ شموئیل‌ بن‌عمیهود؛
\s5
\v 21 و از سبط‌ بنیامین‌الیداد بن‌كسلون‌؛
\v 22 و از سبط‌ بنی‌دان‌ رئیس‌ بُقی‌ ابن‌یجلی‌؛
\v 23 و از بنی‌یوسف‌ از سبط‌ بنی‌منسی‌ رئیس‌ حنیئیل‌ بن‌ایفود؛
\s5
\v 24 و از سبط‌ بنی‌افرایم‌ رئیس‌ قموئیل‌ بن‌شِفطان‌؛
\v 25 و از سبط‌ بنی‌زبولون‌ رئیس‌ الیصافان‌ بن‌فَرْناك‌؛
\v 26 و از سبط‌ بنی‌یساكار رئیس‌ فلطیئیل‌ بن‌عَزّان‌؛
\s5
\v 27 و از سبط‌ بنی‌اشیر رئیس‌ اخیهود بن‌شلومی‌؛
\v 28 و از سبط‌ بنی‌نفتالی‌ رئیس‌ فدهئیل‌ بن‌عمّیهود.»
\v 29 اینانند كه‌ خداوند مأمور فرمود كه‌ ملك‌ را در زمین‌ كنعان‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ تقسیم‌ نمایند.
\s5
\c 35
\p
\v 1 و خداوند موسی‌ را در عربات‌ موآب نزد اردن‌ در مقابل‌ اریحا خطاب‌ كرده‌،گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ را امر فرما كه‌ از نصیب‌ ملك‌ خود شهرها برای‌ سكونت‌ به‌ لاویان‌ بدهند، و نواحی‌ شهرها را از اطراف‌ آنها به‌ لاویان‌ بدهید.
\s5
\v 3 و شهرها بجهت‌ سكونت‌ ایشان‌ باشد، و نواحی‌ آنها برای‌ بهایم‌ و اموال‌ و سایر حیوانات‌ ایشان‌ باشد.
\v 4 و نواحی‌ شهرها كه‌ به‌ لاویان‌ بدهید از دیوار شهر بیرون‌ از هر طرف‌ هزار ذراع‌ باشد.
\s5
\v 5 و از بیرون‌ شهر به‌ طرف‌ مشرق‌ دو هزار ذراع‌، و به‌ طرف‌ جنوب‌ دو هزار ذراع‌، و به‌ طرف‌ مغرب‌ دو هزار ذراع‌، و به‌ طرف‌ شمال‌ دو هزار ذراع‌ بپیمایید. و شهر در وسط‌ باشد و این‌ نواحی‌ شهرها برای‌ ایشان‌ خواهد بود.
\s5
\v 6 « و از شهرها كه‌ به‌ لاویان‌ بدهید شش‌ شهر ملجأ خواهد بود، و آنها را برای‌ قاتل‌ بدهید تا به‌ آنجا فرار كند و سوای‌ آنها چهل‌ و دو شهر بدهید.
\v 7 پس‌ جمیع‌ شهرها كه‌ به‌ لاویان‌ خواهید داد، چهل‌ و هشت‌ شهر با نواحی‌ آنها خواهد بود.
\s5
\v 8 و اما شهرهایی‌ كه‌ از ملك‌ بنی‌اسرائیل‌ می‌دهید از كثیر، كثیر و از قلیل‌، قلیل‌ بگیرید. هر كس‌ به‌ اندازۀ نصیب‌ خود كه‌ یافته‌ باشد از شهرهای‌ خود به‌ لاویان‌ بدهد.»
\s5
\v 9 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 10 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: چون‌ شما از اردن‌ به‌ زمین‌ كنعان‌ عبور كنید،
\v 11 آنگاه‌ شهرها برای‌ خود تعیین‌ كنید تا شهرهای‌ ملجأ برای‌ شما باشد، تا هر قاتلی‌ كه‌ شخصی‌ را سهواً كشته‌ باشد، به‌ آنجا فرار كند.
\s5
\v 12 و این‌ شهرها برای‌ شما بجهت‌ ملجأ از ولّی مقتول‌ خواهد بود، تا قاتل‌ پیش‌ از آنكه‌ به‌ حضور جماعت‌ برای‌ داوری‌ بایستد، نمیرد.
\v 13 « و از شهرهایی‌ كه‌ می‌دهید، شش‌ شهر ملجأ برای‌ شما باشد.
\s5
\v 14 سه‌ شهر از آنطرف‌ اردن‌ بدهید، و سه‌ شهر در زمین‌ كنعان‌ بدهید تا شهرهای‌ ملجأ باشد.
\v 15 بجهت‌ بنی‌اسرائیل‌ و غریب‌ و كسی‌ كه‌ در میان‌ شما وطن‌ گزیند، این‌ شش‌ شهر برای‌ ملجأ باشد تا هر كه‌ شخصی‌ را سهواً كشته‌ باشد به‌ آنجا فرار كند.
\s5
\v 16 « و اگر او را به‌ آلت‌ آهنین‌ زد كه‌ مرد، او قاتل‌ است‌ و قاتل‌ البته‌ كشته‌ شود.
\v 17 و اگر او را با دست‌ خود به‌ سنگی‌ كه‌ از آن‌ كسی‌ كشته‌ شود، بزند تا بمیرد، او قاتل‌ است‌ و قاتل‌ البته‌ كشته‌ شود.
\v 18 و اگر او را به‌ چوب‌ دستی‌ كه‌ به‌ آن‌ كسی‌ كشته‌ شود، بزند تا بمیرد، او قاتل‌ است‌ و قاتل‌ البته‌ كشته‌ شود.
\s5
\v 19 ولّی خون‌، خود، قاتل‌ را بكشد. هرگاه‌ به‌ او برخورَد، او را بكشد.
\v 20 و اگر از روی‌ بغض‌ او را با تیغ‌ زد یا قصداً چیزی‌ بر او انداخت‌ كه‌ مرد،
\v 21 یا از روی‌ عداوت‌ او را با دست‌ خود زد كه‌ مرد، آن‌ زننده‌ چون‌ كه‌ قاتل‌ است‌ البته‌ كشته‌ شود؛ ولّی‌ خون‌ هرگاه‌ به‌ قاتل‌ برخورَد، او را بكشد.
\s5
\v 22 « لیكن‌ اگر او را بدون‌ عداوت‌ سهواً تیغ‌ زند یا چیزی‌ بدون‌ قصد بر او اندازد،
\v 23 و اگر سنگی‌ را كه‌ كسی‌ به‌ آن‌ كشته‌ شود نادیده‌ بر او بیندازد كه‌ بمیرد و با وی‌ دشمنی‌ نداشته‌، و بداندیش‌ او نبوده‌ باشد،
\s5
\v 24 پس‌ جماعت‌ در میان‌ قاتل‌ و ولّی خون‌ برحسب‌ این‌ احكام‌ داوری‌ نمایند.
\v 25 و جماعت‌، قاتل‌ را از دست‌ ولّی خون‌ رهایی‌ دهند، و جماعت‌، وی‌ را به‌ شهر ملجای‌ او كه‌ به‌ آن‌ فرار كرده‌ بود برگردانند، و او در آنجا تا موت‌ رئیس‌ كهنه‌ كه‌ به‌ روغن‌ مقدس‌ مسح‌ شده‌ است‌، ساكن‌ باشد.
\s5
\v 26 و اگر قاتل‌ وقتی‌ از حدود شهر ملجای‌ خود كه‌ به‌ آن‌ فرار كرده‌ بود بیرون‌ آید،
\v 27 و ولّی خون‌، او را بیرون‌ حدود شهر ملجایش‌ بیابد، پس‌ ولّی‌ خون‌ قاتل‌ را بكشد؛ قصاص‌ خون‌ برای‌ او نشود.
\v 28 زیـرا كه‌ می‌بایست‌ تا وفات‌ رئیس‌ كهنه‌ در شهر ملجـای‌ خـود مانـده‌ باشد، و بعـد از وفات‌ رئیس‌ كهنه‌، قاتل‌ به‌ زمین‌ ملك‌ خود برگردد.
\s5
\v 29 « و این‌ احكام‌ برای‌ شما در قرنهای‌ شما در جمیع‌ مسكنهای‌ شما فریضۀ عدالتی‌ خواهد بود.
\v 30 « هر كه‌ شخصی‌ را بكشد پس‌ قاتل‌ به‌ گواهی‌ شاهدان‌ كشته‌ شود، و یك‌ شاهد برای‌ كشته‌ شدن‌ كسی‌ شهادت‌ ندهد.
\s5
\v 31 و هیچ‌ فدیه‌ به‌ عوض‌ جان‌ قاتلی‌ كه‌ مستوجب‌ قتل‌ است‌، مگیرید بلكه‌ او البته‌ كشته‌ شود.
\v 32 و از كسی‌ كه‌ به‌ شهر ملجای‌ خود فرار كرده‌ باشد فدیه‌ مگیرید، كه‌ پیش‌ از وفات‌ كاهن‌ برگردد و به‌ زمین‌ خود ساكن‌ شود.
\s5
\v 33 و زمینی‌ را كه‌ در آن‌ ساكنید ملوث‌ مسازید، زیرا كه‌ خون‌، زمین‌ را ملوث‌ می‌كند، و زمین‌ را برای‌ خونی‌ كه‌ در آن‌ ریخته‌ شود، كفاره‌ نمی‌توان‌ كرد مگر به‌ خون‌ كسی‌ كه‌ آن‌ را ریخته‌ باشد.
\v 34 پس‌ زمینی‌ را كه‌ شمـا در آن‌ ساكنید و من‌ در میان‌ آن‌ ساكن‌ هستم‌ نجس‌ مسازید، زیرا من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ ساكن‌ می‌باشم‌.»
\s5
\c 36
\p
\v 1 و رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ قبیلۀ بنی‌جلعاد بن‌ ماكیربن‌ منسی‌ كه‌ از قبایل‌ بنی‌یوسف‌ بودند نزدیك‌ آمده‌ به‌ حضور موسی‌ و به‌ حضور سروران‌ و رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ بنی‌اسرائیل‌ عرض‌ كرده‌،
\v 2 گفتند: « خداوند ،آقای‌ ما را امر فرمود كه‌ زمین‌ را به‌ قرعه‌ تقسیم‌ كرده‌، به‌ بنی‌اسرائیل‌ بدهد، و آقای‌ ما از جانب‌ خداوند مأمور شده‌ است‌ كه‌ نصیب‌ برادر ما صَلفُحاد را به‌ دخترانش‌ بدهد.
\s5
\v 3 پس‌ اگر ایشان‌ به‌ یكی‌ از پسران‌ سایر اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ منكوحه‌ شوند، ارث‌ ما از میراث‌ پدران‌ ما قطع‌ شده‌، به‌ میراث‌ سبطی‌ كه‌ ایشان‌ به‌ آن‌ داخل‌ شوند، اضافه‌ خواهد شد، و از بهرۀ میراث‌ ما قطع‌ خواهد شد.
\v 4 و چون‌ یوبیل‌ بنی‌اسرائیل‌ بشود ملك‌ ایشان‌ به‌ ملك‌ سبطی‌ كه‌ به‌ آن‌ داخل‌ شوند اضافه‌ خواهد شد، و ملك‌ ایشان‌ از ملك‌ پدران‌ ما قطع‌ خواهد شد.»
\s5
\v 5 پس‌ موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را برحسب‌ قول‌ خداوند امر فرموده‌، گفت‌: « سبط‌ بنی‌یوسف‌ راست‌ گفتند.
\v 6 این‌ است‌ آنچه‌ خداوند دربارۀ دختران‌ صَلُفْحاد امر فرموده‌، گفته‌ است‌: به‌ هر كه‌ در نظر ایشان‌ پسند آید، به‌ زنی‌ داده‌ شوند، لیكن‌ در قبیلۀ سبط‌ پدران‌ خود فقط‌ به‌ نكاح‌ داده‌ شوند.
\s5
\v 7 پس‌ میراث‌ بنی‌اسرائیل‌ از سبط‌ به‌ سبط‌ منتقل‌ نشود، بلكه‌ هر یكی‌ از بنی‌اسرائیل‌ به‌ میراث‌ سبط‌ پدران‌ خود ملصق‌ باشند.
\s5
\v 8 و هر دختری‌ كه‌ وارث‌ ملكی‌ از اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ بشود، به‌ كسی‌ از قبیلۀ سبط‌ پدر خود به‌ زنی‌ داده‌ شود، تا هر یكی‌ از بنی‌اسرائیل‌ وارث‌ ملك‌ آبای‌ خود گردند.
\v 9 و ملك‌ از یك‌ سبط‌ به‌ سبط‌ دیگر منتقل‌ نشود، بلكه‌ هركس‌ از اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ میراث‌ خود ملصق‌ باشند.»
\s5
\v 10 پس‌ چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرمود، دختران‌ صلفحاد چنان‌ كردند.
\v 11 و دختران‌ صلفحاد، محله‌ و ترصه‌ و حجله‌ و ملكه‌ و نوعه‌ به‌پسران‌ عموهای‌ خود به‌ زنی‌ داده‌ شدند.
\v 12 در قبایل‌ بنی‌منسی‌ابن‌ یوسف‌ منكوحـه‌ شدند و ملك‌ ایشان‌ در سبط‌ قبیلۀ پدر ایشان‌ باقی‌ ماند.
\s5
\v 13 این‌ است‌ اوامر و احكامی‌ كه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ در عربات‌ موآب‌ نزد اردن‌ در مقابل‌ اریحا به‌ بنی‌اسرائیل‌ امر فرمود.

1516
05-DEU.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1516 @@
\id DEU Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h تثنييه
\toc1 تثنييه
\toc2 تثنييه
\toc3 deu
\mt1 تثنييه
\s5
\c 1
\p
\v 1 این‌ است‌ سخنانی‌ كه‌ موسی‌ به‌ آنطرف اردنّ، در بیابان‌ عَرَبه‌ مقابل‌ سوف‌، در میان‌ فاران‌ و توفَل‌ و لابان‌ و حَضیروت‌ و دی‌ذَهَب‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ گفت.
\v 2 از حوریب‌ به‌ راه‌ جبل‌ سعیر تا قادِش‌ برنیع‌، سفر یازده‌ روزه‌ است‌.
\s5
\v 3 پس‌ در روز اول‌ ماه‌ یازدهم‌ سال‌ چهلم‌، موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را برحسب‌ هرآنچه‌ خداوند او را برای‌ ایشان‌ امر فرموده‌ بود تكلم‌ نمود،
\v 4 بعد از آنكه‌ سیحون‌ ملك‌ اموریان‌ را كه‌ در حَشْبون‌ ساكن‌ بود و عوج‌ ملك‌ باشان‌ را كه‌ در عَشتاروت‌ در اَدْرَعِی‌ ساكن‌ بود، كشته‌ بود.
\s5
\v 5 به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ در زمین‌ موآب‌، موسی‌ به‌ بیان‌ كردنِ این‌ شریعت‌ شروع‌ كرده‌، گفت‌:
\v 6 یهُوَه‌ خدای‌ ما، ما را در حوریب‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «توقف‌ شما در این‌ كوه‌ بس‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 7 پس‌ توجه‌ نموده‌، كوچ‌ كنید و به‌ كوهستان‌ اموریان‌، و جمیع‌ حوالی‌ آن‌ از عربه‌ و كوهستان‌ و هامون‌ و جنوب‌ و كناره‌ دریا، یعنی‌ زمین‌ كنعانیان‌ و لُبْنان‌ تا نهر بزرگ‌ كه‌ نهر فرات‌ باشد، داخل‌ شوید.
\v 8 اینك‌ زمین‌ را پیش‌ روی‌ شما گذاشتم‌. پس‌ داخل‌ شده‌، زمینی‌ را كه‌ خداوند برای‌ پدران‌ شما، ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌، قسم‌ خورد كه‌ به‌ ایشان‌ و بعد از آنها به‌ ذریت‌ ایشان‌ بدهد، به‌تصرف‌ آورید.»
\s5
\v 9 و در آن‌ وقت‌ به‌ شما متكلم‌ شده‌، گفتم‌: «من‌ به‌ تنهایی‌ نمی‌توانم‌ متحمل‌ شما باشم‌.
\v 10 یهُوَه‌ خدای‌ شما، شما را افزوده‌ است‌ و اینك‌ شما امروز مثل‌ ستارگان‌ آسمان‌ كثیر هستید.
\v 11 یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ شما، شما را هزار چندان‌ كه‌ هستید بیفزاید و شما را برحسب‌ آنچه‌ به‌ شما گفته‌ است‌، بركت‌ دهد.
\s5
\v 12 لیكن‌ من‌ چگونه‌ به‌ تنهایی‌ متحمل‌ محنت‌ و بار و منازعت‌ شما بشوم‌.
\v 13 پس‌ مردان‌ حكیم‌ و عاقل‌ و معروف‌ از اسباط‌ خود بیاورید، تا ایشان‌ را بر شما رؤسا سازم‌.»
\v 14 و شما در جواب‌ من‌ گفتید: «سخنی‌ كه‌ گفتی‌ نیكو است‌ كه‌ بكنیم‌.»
\s5
\v 15 پس‌ رؤسای‌ اسباط‌ شما را كه‌ مردان‌ حكیم‌ و معروف‌ بودند گرفته‌، ایشان‌ را بر شما رؤسا ساختم‌، تا سروران‌ هزاره‌ها و سروران‌ صدها و سروران‌ پنجاهها و سروران‌ دهها و ناظران‌ اسباط‌ شما باشند.
\v 16 و در آنوقت‌ داوران‌ شما را امر كرده‌، گفتم‌: دعوای‌ برادران‌ خود را بشنوید، و در میان‌ هركس‌ و برادرش‌ و غریبی‌ كه‌ نزد وی‌ باشد به‌ انصاف‌ داوری‌ نمایید.
\s5
\v 17 و در داوری‌ طرف‌داری‌ مكنید، كوچك‌ را مثل‌ بزرگ‌ بشنوید و از روی‌ انسان‌ مترسید، زیرا كه‌ داوری‌ از آن‌ خداست‌، و هر دعوایی‌ كه‌ برای‌ شما مشكل‌ است‌، نزد من‌ بیاورید تا آن‌ را بشنوم‌.
\v 18 و آن‌ وقت‌ همه‌ چیزهایی‌ را كه‌ باید بكنید، برای‌ شماامر فرمودم‌.
\s5
\v 19 پس‌ از حوریب‌ كوچ‌ كرده‌، از تمامی‌ این‌ بیابان‌ بزرگ‌ و ترسناك‌ كه‌ شما دیدید به‌ راه‌ كوهستان‌ اموریان‌ رفتیم‌، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما به‌ ما امر فرمود و به‌ قادِش‌ برنیع‌ رسیدیم‌.
\s5
\v 20 و به‌ شما گفتم‌: «به‌ كوهستان‌ اموریانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما به‌ ما می‌دهد، رسیده‌اید.
\v 21 اینك‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو، این‌ زمین‌ را پیش‌ روی‌ تو گذاشته‌ است‌، پس‌ برآی‌ و چنانكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدرانت‌ به‌ تو گفته‌ است‌، آن‌ را به‌ تصرف‌ آور و ترسان‌ و هراسان‌ مباش‌.»
\s5
\v 22 آنگاه‌ جمیع‌ شما نزد من‌ آمده‌، گفتید: «مردانِ چند، پیش‌ روی‌ خود بفرستیم‌ تا زمین‌ را برای‌ ما جاسوسی‌ نمایند، و ما را از راهی‌ كه‌ باید برویم‌ و از شهرهایی‌ كه‌ به‌ آنها می‌رویم‌، خبر بیاورند.»
\v 23 و این‌ سخن‌ مرا پسند آمد، پس‌ دوازده‌ نفر از شما، یعنی‌ یكی‌ را از هر سبط‌ گرفتم‌،
\v 24 و ایشان‌ متوجه‌ راه‌ شده‌، به‌ كوه‌ برآمدند و به‌ وادی‌ اَشْكُول‌ رسیده‌، آن‌ را جاسوسی‌ نمودند.
\s5
\v 25 و از میوه‌ زمین‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، آن‌ را نزد ما آوردند، و ما را مخبر ساخته‌، گفتند: «زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما، به‌ ما می‌دهد، نیكوست‌.»
\s5
\v 26 لیكن‌ شما نخواستید كه‌ بروید، بلكه‌ از فرمان‌ خداوند عصیان‌ ورزیدید.
\v 27 و در خیمه‌های‌ خود همهمه‌ كرده‌، گفتید: «چونكه‌ خداوند ما را دشمن‌ داشت‌، ما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد، تا ما را به‌ دست‌ اموریان‌ تسلیم‌ كرده‌، هلاك‌ سازد.
\v 28 و حال‌ كجا برویم‌ چونكه‌ برادران‌ ما دل‌ ما را گداخته‌، گفتند كه‌ این‌ قوم‌ از ما بزرگتر و بلندترند و شهرهای‌ ایشان‌ بزرگ‌ و تا آسمان‌ حصاردار است‌، و نیز بنی‌عناق‌ را در آنجا دیده‌ایم‌.»
\s5
\v 29 پس‌ من‌ به‌ شما گفتم‌: «مترسید و از ایشان‌ هراسان‌ مباشید.
\v 30 یهُوَه‌ خدای‌ شما كه‌ پیش‌ روی‌ شما می‌رود برای‌ شما جنگ‌ خواهد كرد، برحسب‌ هرآنچه‌ به‌ نظر شما در مصر برای‌ شما كرده‌ است‌.»
\v 31 و هم‌ در بیابان‌ كه‌ در آنجا دیدید چگونه‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو مثل‌ كسی‌ كه‌ پسر خود را می‌برد تو را در تمامی‌ راه‌ كه‌ می‌رفتید برمی‌داشت‌ تا به‌ اینجا رسیدید.
\s5
\v 32 لیكن‌ با وجود این‌، همۀ شما به‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود ایمان‌ نیاوردید.
\v 33 كه‌ پیش‌ روی‌ شما در راه‌ می‌رفت‌ تا جایی‌ برای‌ نزول‌ شما بطلبد، وقت‌ شب‌ در آتش‌ تا راهی‌ را كه‌ به‌ آن‌ بروید به‌ شما بنماید و وقت‌ روز در ابر.
\s5
\v 34 و خداوند آواز سخنان‌ شما را شنیده‌، غضبناك‌ شد، و قسم‌ خورده‌، گفت‌:
\v 35 « هیچكدام‌ از این‌ مردمان‌ و از این‌ طبقه‌ شریر، آن‌ زمین‌ نیكو را كه‌ قسم‌ خوردم‌ كه‌ به‌ پدران‌ شما بدهم‌، هرگز نخواهند دید.
\v 36 سوای‌ كالیب‌ بن‌ یفُنَّه‌ كه‌ آن‌ را خواهد دید و زمینی‌ را كه‌ در آن‌ رفته‌ بود، به‌ وی‌ و به‌ پسرانش‌ خواهم‌ داد، چونكه‌ خداوند را پیروی‌ كامل‌ نمود.»
\s5
\v 37 و خداوند بخاطر شما برمن‌ نیز خشم‌ نموده‌، گفت‌ كه‌ «تو هم‌ داخل‌ آنجا نخواهی‌ شد.
\v 38 یوشع‌ بن‌ نون‌ كه‌ بحضور تو می‌ایستد داخل‌ آنجا خواهد شد. پس‌ او را قوی‌گردان‌ زیرا اوست‌ كه‌ آن‌ را برای‌ بنی‌اسرائیل‌ تقسیم‌ خواهد نمود.
\s5
\v 39 و اطفال‌ شما كه‌ درباره‌ آنها گفتید كه‌ به‌ یغما خواهند رفت‌، و پسران‌ شما كه‌ امروز نیك‌ و بد را تمیز نمی‌دهند، داخل‌ آنجا خواهند شد، و آن‌ را به‌ ایشان‌ خواهم‌ داد تا مالك‌ آن‌ بشوند.
\v 40 و اما شما روگردانیده‌، از راه‌ بحرقلزم‌ به‌ بیابان‌ كوچ‌ كنید.»
\s5
\v 41 و شما در جواب‌ من‌ گفتید كه‌ «به‌ خداوند گناه‌ ورزیده‌ایم‌؛ پس‌ رفته‌، جنگ‌ خواهیم‌ كرد، موافق‌ هرآنچه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما به‌ ما امر فرموده‌ است‌. و همه‌ شما اسلحه‌ جنگ‌ خود را بسته‌، عزیمت‌ كردید كه‌ به‌ كوه‌ برآیید.
\v 42 آنگاه‌ خداوند به‌ من‌ گفت‌: «به‌ ایشان‌ بگو كه‌ نروند و جنگ‌ منمایند زیرا كه‌ من‌ در میان‌ شما نیستم‌، مبادا از حضور دشمنان‌ خود مغلوب‌ شوید.»
\s5
\v 43 پس‌ به‌ شما گفتم‌، لیكن‌ نشنیدید، بلكه‌ از فرمان‌ خداوند عصیان‌ ورزیدید، و مغرور شده‌، به‌ فراز كوه‌ برآمدید.
\v 44 و اموریانی‌ كه‌ در آن‌ كوه‌ ساكن‌ بودند به‌ مقابله‌ شما بیرون‌ آمده‌، شما را تعاقب‌ نمودند، بطوری‌ كه‌ زنبورها می‌كنند و شما را از سعیر تا حُرْما شكست‌ دادند.
\s5
\v 45 پس‌ برگشته‌، به‌ حضور خداوند گریه‌ نمودید، اما خداوند آواز شما را نشنید و به‌ شما گوش‌ نداد.
\v 46 و در قادِش‌ برحسب‌ ایام‌ توقّفِ خود، روزهای‌ بسیار ماندید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس‌ برگشته‌، چنانكه‌ خداوند به‌ من‌ گفته بود، از راه‌ بحرقلزم‌ در بیابان‌ كوچ‌ كردیم‌ و روزهای‌ بسیار كوه‌ سَعیر را دور زدیم‌.
\v 2 پس‌ خداوند مرا خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 3 « دور زدن‌ شما به‌ این‌ كوه‌ بس‌ است‌؛ بسوی‌ شمال‌ برگردید.
\s5
\v 4 و قوم‌ را امر فرموده‌، بگو كه‌ شما از حدود برادران‌ خود بنی‌عیسو كه‌ در سَعیر ساكنند باید بگذرید، و ایشان‌ از شما خواهند ترسید، پس‌ بسیار احتیاط‌ كنید.
\v 5 و با ایشان‌ منازعه‌ مكنید، زیرا كه‌ از زمین‌ ایشان‌ بقدر كف‌ پایی‌ هم‌ به‌ شما نخواهم‌ داد، چونكه‌ كوه‌ سَعیر را به‌ عیسو به‌ ملكیت‌ داده‌ام‌.
\s5
\v 6 خوراك‌ را از ایشان‌ به‌ نقره‌ خریده‌، بخورید و آب‌ را نیز از ایشان‌ به‌ نقره‌ خریده‌، بنوشید.»
\v 7 زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو، تو را در همه‌ كارهای‌ دستت‌ بركت‌ داده‌ است‌، او راه‌ رفتنت‌ را در این‌ بیابان‌ بزرگ‌ می‌داند، الا´ن‌ چهل‌ سال‌ است‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ با تو بوده‌ است‌ و به‌ هیچ‌ چیز محتاج‌ نشده‌ای‌.
\s5
\v 8 پس‌ از برادران‌ خود بنی‌عیسو كه‌ در سَعیر ساكنند، از راه‌ عربه‌ از اِیلَتْ و عَصْیون‌ جابَر عبور نمودیم‌.
\s5
\v 9 پس‌ برگشته‌، از راه‌ بیابان‌ موآب‌ گذشتیم‌، و خداوند مرا گفت‌: «موآب‌ را اذیت‌ مرسان‌ و با ایشان‌ منازعت‌ و جنگ‌ منما، زیرا كه‌ از زمین‌ ایشان‌ هیچ‌ نصیبی‌ به‌ شما نخواهم‌ داد، چونكه‌ عار را به‌ بنی‌لوط‌ برای‌ ملكیت‌ داده‌ام‌.»
\s5
\v 10 ایمیان‌ كه‌ قوم‌ عظیم‌ و كثیر و بلند قد مثل‌ عناقیان‌ بودند، پیش‌ در آنجا سكونت‌ داشتند.
\v 11 ایشان‌ نیز مثل‌ عناقیان‌ از رفائیان‌ محسوب‌ بودند، لیكن‌ موآبیان‌ ایشان‌ را ایمیان‌ می‌خوانند.
\s5
\v 12 و حوریان‌ در سعیر پیشتر ساكن‌ بودند، و بنی‌عیسو ایشان‌ را اخراج‌ نموده‌، ایشان‌ را از پیش‌ روی‌ خود هلاك‌ ساختند، و در جای‌ ایشان‌ ساكن‌ شدند، چنانكه‌ اسرائیل‌ به‌ زمین‌ میراث‌ خود كه‌ خداوند به‌ ایشان‌داده‌ بود، كردند.
\s5
\v 13 الا´ن‌ برخیزید و از وادی‌ زارَد عبور نمایید. پس‌ از وادی زارَد عبور نمودیم‌.
\v 14 و ایامی‌ كه‌ از قادش‌ برنیع‌ راه‌ می‌رفتیم‌ تا از وادی‌ زارَد عبور نمودیم‌ سی‌ و هشت‌ سال‌ بود، تا تمامی‌ آن‌ طبقه‌ مردان‌ جنگی‌ از میان‌ اردو تمام‌ شدند، چنانكه‌ خداوند برای‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بود.
\v 15 و دست‌ خداوند نیز بر ایشان‌ می‌بود تا ایشان‌ را از میان‌ اردو بالكلّ هلاك‌ كند.
\s5
\v 16 پس‌ چون‌ جمیع‌ مردان‌ جنگی‌ از میان‌ قوم‌ بالكل‌ مردند،
\v 17 آنگاه‌ خداوند مرا خطاب‌ كرده‌، گفت:
\v 18 « تو امروز از عار كه‌ سرحد موآب‌ باشد، باید بگذری‌.
\v 19 و چون‌ به‌ مقابل‌ بنی‌عّمون‌ برسی‌ ایشان‌ را مرنجان‌ و با ایشان‌ منازعه‌ مكن‌، زیرا كه‌ از زمین‌ بنی‌عّمون‌ نصیبی‌ به‌ تو نخواهم‌ داد چونكه‌ آن‌ را به‌ بنی‌لوط‌ به‌ ملكیت‌ داده‌ام‌.
\s5
\v 20 (آن‌ نیز زمین‌ رفائیان‌ شمرده‌ می‌شود و رفائیان‌ پیشتر ساكن‌ آنجا بودند، لیكن‌ عَمُّونیان‌ ایشان‌ را زَمْزُمّیان‌ می‌خوانند.
\v 21 ایشان‌ قومی‌ عظیم‌ و كثیر و بلند قد مثل‌ عَناقیان‌ بودند، و خداوند آنها را از پیش‌ روی‌ ایشان‌ هلاك‌ كرد، پس‌ ایشان‌ را اخراج‌ نموده‌، در جای‌ ایشان‌ ساكن‌ شدند.
\v 22 چنانكه‌ برای‌ بنی‌عیسو كه‌ در سَعیر ساكنند عمل‌ نموده‌، حوریان‌ را از حضور ایشان‌ هلاك‌ ساخته‌، آنها را اخراج‌ نمودند، و تا امروز در جای‌ ایشان‌ ساكنند.
\s5
\v 23 و عِوّیان‌ را كه‌ در دهات‌ تا به‌ غَزّا ساكن‌ بودند كَفْتُوریان‌ كه‌ از كَفْتُور بیرون‌ آمدند هلاك‌ ساخته‌، در جای‌ ایشان‌ ساكن‌ شدند.)
\s5
\v 24 پس‌ برخیزید و كوچ‌ كرده‌، از وادی‌ اَرْنون‌ عبور كنید، اینك‌ سیحونِ اَمُوْری‌ ملك‌ حَشبون‌ و زمین‌ او را به‌ دست‌ تو دادم‌، به‌ تصرف‌ آن‌ شروع‌ كن‌ و با ایشان‌جنگ‌ نما.
\v 25 امروز شروع‌ كرده‌، خوف‌ و ترس‌ تو را بر قومهای‌ زیر تمام‌ آسمان‌ مستولی‌ می‌گردانم‌؛ و ایشان‌ آوازه‌ تو را شنیده‌، خواهند لرزید، و از ترس‌ تو مضطرب‌ خواهند شد.»
\s5
\v 26 پس‌ قاصدان‌ با سخنان‌ صلح‌آمیز از بیابان‌ قَدِیموت‌ نزد سیحون‌ ملك‌ حشبون‌ فرستاده‌، گفتم‌:
\v 27 « اجازت‌ بده‌ كه‌ از زمین‌ تو بگذرم‌، به‌ شاهراه‌ خواهم‌ رفت‌ و به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ میل‌ نخواهم‌ كرد.
\s5
\v 28 خوراك‌ را به‌ نقره‌ به‌ من‌ بفروش‌ تا بخورم‌، و آب‌ را به‌ نقره‌ به‌ من‌ بده‌ تا بنوشم‌، فقط‌ اجازت‌ بده‌ تا بر پایهای‌ خود بگذرم‌.
\v 29 چنانكه‌ بنی‌عیسو كه‌ در سعیر ساكنند و موآبیان‌ كه‌ در عار ساكنند به‌ من‌ رفتار نمودند، تا از اُرْدُن‌ به‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما به‌ ما می‌دهد، عبور نمایم‌.»
\s5
\v 30 اما سیحون‌ ملك‌ حشبون‌ نخواست‌ كه‌ ما را از سرحد خود راه‌ بدهد، زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو روح‌ او را به‌ قساوت‌ و دل‌ او را به‌ سختی‌ واگذاشت‌، تا او را چنانكه‌ امروز شده‌ است‌، به‌ دست‌ تو تسلیم‌ نماید.
\v 31 و خداوند مرا گفت‌: «اینك‌ به‌ تسلیم‌ نمودن‌ سیحون‌ و زمین‌ او به‌ دست‌ تو شروع‌ كردم‌، پس‌ بنا به‌ تصرف‌ آن‌ بنما تا زمین‌ او را مالك‌ شوی‌.»
\s5
\v 32 آنگاه‌ سیحون‌ با تمامی‌ قوم‌ خود به‌ مقابله‌ ما برای‌ جنگ‌ كردن‌ در یاهَص‌ بیرون‌ آمدند.
\v 33 و یهُوَه‌ خدای‌ ما او را به‌ دست‌ ما تسلیم‌ نموده‌، او را با پسرانش‌ و جمیع‌ قومش‌ زدیم‌.
\s5
\v 34 و تمامی‌ شهرهای‌ او را در آنوقت‌ گرفته‌، مردان‌ و زنان‌ و اطفال‌ هر شهر را هلاك‌ كردیم‌ كه‌ یكی‌ را باقی‌نگذاشتیم‌.
\v 35 لیكن‌ بهایم‌ را با غنیمت‌ شهرهایی‌ كه‌ گرفته‌ بودیم‌، برای‌ خود به‌ غارت‌ بردیم‌.
\s5
\v 36 از عروعیر كه‌ بركناره‌ وادی‌ اَرْنون‌ است‌، و شهری‌ كه‌ در وادی‌ است‌، تا جِلْعاد قریه‌ای‌ نبود كه‌ به‌ ما ممتنع‌ باشد، یهُوَه‌ خدای‌ ما همه‌ را به‌ ما تسلیم‌ نمود.
\v 37 لیكن‌ به‌ زمین‌ بنی‌عّمون‌ و به‌ تمامی‌ كناره‌ وادی‌ یبُّوق‌ و شهرهای‌ كوهستان‌، و به‌ هر جایی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما نهی‌ فرموده‌ بود، نزدیك‌ نشدیم‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس‌ برگشته‌، به‌ راه‌ باشان‌ رفتیم‌، و عوج‌مَلك‌ باشان‌ با تمامی‌ قوم‌ خود به‌ مقابله‌ ما بیرون‌ آمده‌، در اَدْرَعِی‌ جنگ‌ كرد.
\v 2 و خداوند مرا گفت‌: «از او مترس‌ زیرا كه‌ او و تمامی‌ قومش‌ و زمینش‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ نموده‌ام‌، تا بطوری‌ كه‌ با سیحون‌ مَلك‌ اموریان‌ كه‌ در حشبون‌ ساكن‌ بود، عمل‌ نمودی‌، با وی‌ نیز عمل‌ نمایی‌.»
\s5
\v 3 پس‌ یهُوَه‌، خدای‌ ما، عوج‌ ملك‌ باشان‌ را نیز و تمامی‌ قومش‌ را به‌ دست‌ ما تسلیم‌ نموده‌، او را به‌ حدی‌ شكست‌ دادیم‌ كه‌ احدی‌ از برای‌ وی‌ باقی‌ نماند.
\v 4 و در آنوقت‌ همه‌ شهرهایش‌ را گرفتیم‌، و شهری‌ نماند كه‌ از ایشان‌ نگرفتیم‌، یعنی‌ شصت‌ شهر و تمامی‌ مرزبوم‌ اَرْجوب‌ كه‌ مملكت‌ عوج‌ در باشان‌ بود.
\s5
\v 5 جمیع‌ اینها شهرهای‌ حصاردار با دیوارهای‌ بلند و دروازه‌ها و پشت‌بندها بود، سوای‌ قُرای‌ بی‌حصارِ بسیار كثیر.
\v 6 و آنها را بالكلّ هلاك‌ كردیم‌، چنانكه‌ با سیحون‌، ملك‌ حَشبون‌ كرده‌ بودیم‌؛ هر شهر را با مردان‌ و زنان‌ و اطفال‌ هلاك‌ ساختیم‌.
\v 7 و تمامی‌ بهایم‌ و غنیمت‌ شهرها را برای‌ خود به‌ غارت‌ بردیم‌.
\s5
\v 8 و در آن‌ وقت‌ زمین‌ را از دست‌ دو مَلِك‌اَموریان‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ بودند، از وادی‌ اَرْنُون‌ تا جبل‌ حرمون‌، گرفتیم‌.
\v 9 (و این‌ حرمون‌ را صیدونیان‌ سِرْیون‌ می‌خوانند و اموریان‌ آن‌ را سِنیرْ می‌خوانند.)
\v 10 تمام‌ شهرهای‌ هامون‌ و تمامی‌ جلعاد و تمامی‌ باشان‌ تا سَلخَه‌ و اَدْرَعِی‌ كه‌ شهرهای‌ مملكت‌ عوج‌ در باشان‌ بود.
\s5
\v 11 زیرا كه‌ عوج‌ ملك‌ باشان‌ از بقیه‌ رفائیان‌ تنها باقی‌ مانده‌ بود. اینك‌ تخت‌ خواب‌ او تخت‌ آهنین‌ است‌ آیا آن‌ در رَبَت‌ بنی‌عمّون‌ نیست‌. و طولش‌ نه‌ ذراع‌ و عرضش‌ چهار ذراع‌ برحسب‌ ذراع‌ آدمی‌ می‌باشد.
\s5
\v 12 و این‌ زمین‌ را در آن‌ وقت‌ به‌ تصرف‌ آوردیم‌، و آن‌ را از عَروعیر كه‌ بركنار وادی‌ ارنون‌ است‌ و نصف‌ كوهستان‌ جلعاد و شهرهایش‌ را به‌ رؤبینیان‌ و جادیان‌ دادم‌.
\v 13 و بقیه‌ جلعاد و تمامی‌ باشان‌ را كه‌ مملكت‌ عوج‌ باشد، به‌ نصف‌ سبط‌ منسّی‌ دادم‌، یعنی‌ تمامی‌ مرزبوم‌ ارجوب‌ را با تمامی‌ باشان‌ كه‌ زمین‌ رفائیان‌ نامیده‌ می‌شود.
\s5
\v 14 یائیر بن‌ منسّی‌ تمامی‌ مرزبوم‌ ارجوب‌ را تا حدِّ جَشوریان‌ و مَعْكِیان‌ گرفت‌، و آنها را تا امروز به‌ اسم‌ خود باشان‌، حَوُّوت‌ یائیر نامید.
\s5
\v 15 و جلعاد را به‌ ماكیر دادم‌.
\v 16 و به‌ رؤبینیان‌ و جادیان‌، از جلعاد تا وادی‌ اِرنون‌، هم‌ وسط‌ وادی‌ و هم‌ كناره‌اش‌ تا وادی‌ یبُّوق‌ را كه‌ حد بنی‌عمّون‌ باشد، دادم‌.
\s5
\v 17 و عَرَبَه‌ را نیز و اُرْدُن‌ و كناره‌اش‌ را از كِنِّرِتْ تا دریای‌ عربه‌ كه‌ بحرالملح‌ باشد، زیر دامنه‌های‌ فِسْجَه‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ دادم‌.
\s5
\v 18 و در آن‌ وقت‌ به‌ شما امر فرموده‌، گفتم‌: «یهُوَه‌ خدای‌ شما این‌ زمین‌ را به‌ شما داده‌ است‌ تا آن‌ را به‌ تصرف‌ آورید؛ پس‌ جمیع‌ مردان‌ جنگی‌شما مهیا شده‌، پیش‌ روی‌ برادران‌ خود، بنی‌اسرائیل‌، عبور كنید.
\s5
\v 19 لیكن‌ زنان‌ و اطفال‌ و مواشی‌ شما، چونكه‌ می‌دانم‌ مواشی‌ بسیار دارید، در شهرهای‌ شما كه‌ به‌ شما دادم‌، بمانند،
\v 20 تا خداوند به‌ برادران‌ شما مثل‌ شما آرامی‌ دهد، و ایشان‌ نیز زمینی‌ را كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما به‌ آنطرف‌ اُرْدُن‌ به‌ ایشان‌ می‌دهد، به‌ تصرف‌ آورند؛ آنگاه‌ هریكی‌ از شما به‌ ملك‌ خود كه‌ به‌ شما دادم‌، برگردید.»
\s5
\v 21 و در آن‌ وقت‌ یوشع‌ را امر فرموده‌، گفتم‌: «هرآنچه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما، به‌ این‌ دو پادشاه‌ كرده‌ است‌، چشمان‌ تو دید. پس‌ خداوند با تمامی‌ ممالكی‌ كه‌ بسوی‌ آنها عبور می‌كنی‌، چنین‌ خواهد كرد.
\v 22 از ایشان‌ مترسید زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شماست‌ كه‌ برای‌ شما جنگ‌ می‌كند.»
\s5
\v 23 و در آنوقت‌ نزد خداوند استغاثه‌ كرده‌، گفتم‌:
\v 24 « ای‌ خداوند یهُوَه‌ تو به‌ نشان‌ دادن‌ عظمت‌ و دست‌ قوی‌ خود به‌ بنده‌ات‌ شروع‌ كرده‌ای‌، زیرا كدام‌ خداست‌ در آسمان‌ یا در زمین‌ كه‌ مثل‌ اعمال‌ و جبروت‌ تو می‌تواند عمل‌ نماید.
\v 25 تمنّا اینكه‌ عبور نمایم‌ و زمین‌ نیكو را كه‌ به‌ آنطرف‌ اُرْدُن‌ است‌ و این‌ كوه‌ نیكو و لُبْنان‌ را ببینم‌.»
\s5
\v 26 لیكن‌ خداوند بخاطر شما با من‌ غضبناك‌ شده‌، مرا اجابت‌ ننمود و خداوند مرا گفت‌: «تو را كافی‌ است‌. بار دیگر درباره‌ این‌ امر با من‌ سخن‌ مگو.
\v 27 به‌ قله‌ فِسْجه‌ برآی‌ و چشمان‌ خود را به‌ طرف‌ مغرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ و مشرق‌ بلند كرده‌، به‌ چشمان‌ خود ببین‌، زیرا كه‌ از این‌ اُرْدُن‌ نخواهی‌گذشت‌.
\s5
\v 28 اما یوشع‌ را امر فرموده‌، او را دلیر و قوی‌ گردان‌، زیرا كه‌ او پیش‌ این‌ قوم‌ عبور نموده‌، زمینی‌ را كه‌ تو خواهی‌ دید، برای‌ ایشان‌ تقسیم‌ خواهد نمود.»
\v 29 پس‌ در درّه‌، در برابر بیت‌فَغُور توقف‌ نمودیم‌.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس‌ الا´ن‌ ای‌ اسرائیل‌، فرایض‌ و احكامی‌ را كه‌ من‌ به‌ شما تعلیم‌ می‌دهم‌ تا آنها را بجا آورید بشنوید، تا زنده‌ بمانید و داخل‌ شده‌، زمینی‌ را كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ پدران‌ شما، به‌ شما می‌دهد به‌ تصرّف‌ آورید.
\v 2 بر كلامی‌ كه‌ من‌ به‌ شما امر می‌فرمایم‌ چیزی‌ میفزایید و چیزی‌ از آن‌ كم‌ منمایید، تا اوامر یهُوَه‌ خدای‌ خود را كه‌ به‌ شما امر می‌فرمایم‌، نگاه‌ دارید.
\s5
\v 3 چشمان‌ شما آنچه‌ را خداوند در بَعل‌فغور كرد دید، زیرا هركه‌ پیروی‌ بَعل‌فغور كرد، یهُوَه‌ خدای‌ تو، او را از میان‌ تو هلاك‌ ساخت‌.
\v 4 اما جمیع‌ شما كه‌ به‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود مُلصق‌ شدید، امروز زنده‌ ماندید.
\s5
\v 5 اینك‌ چنانكه‌ یهُوَه‌، خدایم‌، مرا امر فرموده‌ است‌، فرایض‌ و احكام‌ به‌ شما تعلیم‌ نمودم‌، تا در زمینی‌ كه‌ شما داخل‌ آن‌ شده‌، به‌ تصرف‌ می‌آورید، چنان‌ عمل‌ نمایید.
\v 6 پس‌ آنها را نگاه‌ داشته‌، بجا آورید زیرا كه‌ این‌ حكمت‌ و فطانت‌ شماست‌، در نظر قومهایی‌ كه‌ چون‌ این‌ فرایض‌ را بشنوند، خواهند گفت‌: «هرآینه‌ این‌ طایفه‌ای‌ بزرگْ، قوم‌ حكیم‌، و فطانت‌ پیشه‌اند.»
\s5
\v 7 زیرا كدام‌ قوم‌ بزرگ‌ است‌ كه‌ خدا نزدیك‌ ایشان‌ باشد چنانكه‌ یهُوَه‌، خدای‌ ما است‌، در هروقت‌ كه‌ نزد او دعا می‌كنیم‌؟
\v 8 و كدام‌ طایفۀ بزرگ‌ است‌ كه‌فرایض‌ و احكام‌ عادله‌ای‌ مثل‌ تمام‌ این‌ شریعتی‌ كه‌ من‌ امروز پیش‌ شما می‌گذارم‌، دارند؟
\s5
\v 9 لیكن‌ احتراز نما و خویشتن‌ را بسیار متوجه‌ باش‌، مبادا این‌ چیزهایی‌ را كه‌ چشمانت‌ دیده‌ است‌ فراموش‌ كنی‌ و مبادا اینها در تمامی‌ ایام‌ عمرت‌ از دل‌ تو محو شود، بلكه‌ آنها را به‌ پسرانت‌ و پسران‌ پسرانت‌ تعلیم‌ ده‌.
\v 10 در روزی‌ كه‌ در حضور یهُوَه‌ خدای‌ خود در حوریب‌ ایستاده‌ بودی‌ و خداوند به‌ من‌ گفت‌: «قوم‌ را نزد من‌ جمع‌ كن‌ تا كلمات‌ خود را به‌ ایشان‌ بشنوانم‌، تا بیاموزند كه‌ در تمامی‌ روزهایی‌ كه‌ برروی‌ زمین‌ زنده‌ باشند از من‌ بترسند، و پسران‌ خود را تعلیم‌ دهند.»
\s5
\v 11 و شما نزدیك‌ آمده‌، زیر كوه‌ ایستادید؛ و كوه‌ تا به‌ وسط‌ آسمان‌ به‌ آتش‌ و تاریكی‌ و ابرها و ظلمت‌ غلیظ‌ می‌سوخت‌.
\v 12 و خداوند با شما از میان‌ آتش‌ متكلّم‌ شد، و شما آواز كلمات‌ را شنیدید، لیكن‌ صورتی‌ ندیدید، بلكه‌ فقط‌ آواز را شنیدید.
\s5
\v 13 و عهد خود را كه‌ شما را به‌ نگاه‌ داشتن‌ آن‌ مأمور فرمود، برای‌ شما بیان‌ كرد، یعنی‌ ده‌ كلمه‌ را و آنها را بر دو لوح‌ سنگ‌ نوشت‌.
\v 14 و خداوند مرا در آنوقت‌ امر فرمود كه‌ فرایض‌ و احكام‌ را به‌ شما تعلیم‌ دهم‌، تا آنها را در زمینی‌ كه‌ برای‌ تصرّفش‌ به‌ آن‌ عبور می‌كنید، بجا آورید.
\s5
\v 15 پس‌ خویشتن‌ را بسیار متوجه‌ باشید، زیرا در روزی‌ كه‌ خداوند با شما در حوریب‌ از میان‌ آتش‌ تكلّم‌ می‌نمود، هیچ‌ صورتی‌ ندیدید.
\v 16 مبادا فاسد شوید و برای‌ خود صورت‌تراشیده‌، یا تمثال‌ هر شكلی‌ از شبیه‌ ذكور یا اُناث‌ بسازید،
\v 17 یا شبیه‌ هر بهیمه‌ای‌ كه‌ بر روی‌ زمین‌ است‌، یا شبیه‌ هر مرغ‌ بالدار كه‌ در آسمان‌ می‌پرد،
\v 18 یا شبیه‌ هر خزنده‌ای‌ بر زمین‌ یا شبیه‌ هر ماهی‌ای‌ كه‌ در آبهای‌ زیر زمین‌ است‌.
\s5
\v 19 و مبادا چشمان‌ خود را بسوی‌ آسمان‌ بلند كنی‌، و آفتاب‌ و ماه‌ و ستارگان‌ و جمیع‌ جنود آسمان‌ را دیده‌، فریفته‌ شوی‌ و سجده‌ كرده‌، آنها را كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برای‌ تمامی‌ قومهایی‌ كه‌ زیر تمام‌ آسمانند، تقسیم‌ كرده‌ است‌، عبادت‌ نمایی.
\v 20 لیكن‌ خداوند شما را گرفته‌، از كوره‌ آهن‌ از مصر بیرون‌ آورد تا برای‌ او قوم‌ میراث‌ باشید، چنانكه‌ امروز هستید.
\s5
\v 21 و خداوند بخاطر شما بر من‌ غضبناك‌ شده‌، قسم‌ خورد كه‌ از اُرْدُنّ عبور نكنم‌ و به‌ آن‌ زمین‌ نیكو كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو برای‌ ملكیت‌ می‌دهد، داخل‌ نشوم‌.
\v 22 بلكه‌ من‌ در این‌ زمین‌ خواهم‌ مرد و از اُرْدُن‌ عبور نخواهم‌ كرد؛ لیكن‌ شما عبور خواهید كرد، و آن‌ زمین‌ نیكو را به‌ تصرّف‌ خواهید آورد.
\s5
\v 23 پس‌ احتیاط‌ نمایید، مبادا عهد یهُوَه‌، خدای‌ خود را كه‌ با شما بسته‌ است‌ فراموش‌ نمایید، و صورت‌ تراشیده‌ یا شبیه‌ هر چیزی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو نهی‌ كرده‌ است‌، برای‌ خود بسازی‌.
\v 24 زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ آتش‌ سوزنده‌ و خدای‌ غیور است‌.
\s5
\v 25 چون‌ پسران‌ و پسرانِ پسران‌ را تولید نموده‌، و در زمین‌ مدتی‌ ساكن‌ باشید، اگر فاسد شده‌، صورت‌ تراشیده‌، و شبیه‌ هرچیزی‌ را بسازید و آنچه‌ در نظر یهُوَه‌ خدای‌ شما بد است‌بجا آورده‌، او را غضبناك‌ سازید،
\v 26 آسمان‌ و زمین‌ را امروز بر شما شاهد می‌آورم‌ كه‌ از آن‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ تصرّف‌ آن‌ از اُرْدُنّ بسوی‌ آن‌ عبور می‌كنید، البته‌ هلاك‌ خواهید شد و روزهای‌ خود را در آن‌ طویل‌ نخواهید ساخت‌، بلكه‌ بالكل‌ هلاك‌ خواهید شد.
\s5
\v 27 و خداوند شما را در میان‌ قومها پراكنده‌ خواهد نمود، و شما در میان‌ طوایفی‌ كه‌ خداوند شما را به‌ آنجا می‌برد، قلیل‌العدد خواهید ماند.
\v 28 و در آنجا خدایان‌ ساخته‌ شده‌ دست‌ انسان‌ از چوب‌ و سنگ‌ را عبادت‌ خواهید كرد، كه‌ نمی‌بینند و نمی‌شنوند و نمی‌خورند و نمی‌بویند.
\s5
\v 29 لیكن‌ اگر از آنجا یهُوَه‌ خدای‌ خود را بطلبی‌، او را خواهی‌ یافت‌، بشرطی‌ كه‌ او را به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود تفحص‌ نمایی‌.
\s5
\v 30 چون‌ در تنگی‌ گرفتار شوی‌، و جمیع‌ این‌ وقایع‌ برتو عارض‌ شود، در ایام‌ آخر بسوی‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود برگشته‌، آواز او را خواهی‌ شنید.
\v 31 زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو خدای‌ رحیم‌ است‌؛ تو را ترك‌ نخواهد كرد و تو را هلاك‌ نخواهد نمود، و عهد پدرانت‌ را كه‌ برای‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بود، فراموش‌ نخواهد كرد.
\s5
\v 32 زیرا كه‌ از ایام‌ پیشین‌ كه‌ قبل‌ از تو بوده‌ است‌، از روزی‌ كه‌ خدا آدم‌ را برزمین‌ آفرید، و از یك‌ كناره‌ آسمان‌ تا به‌ كناره‌ دیگر بپرس‌ كه‌ آیا مثل‌ این‌ امر عظیم‌ واقع‌ شده‌ یا مثل‌ این‌ شنیده‌ شده‌ است‌؟
\v 33 آیا قومی‌ هرگز آواز خدا را كه‌ از میان‌ آتش‌ متكلم‌ شود، شنیده‌ باشند و زنده‌ بمانند، چنانكه‌ تو شنیدی‌؟
\s5
\v 34 و آیا خدا عزیمت‌ كرد كه‌ برود و قومی‌ برای‌ خود از میان‌ قوم‌ دیگر بگیرد با تجربه‌ها و آیات‌ و معجزات‌ و جنگ‌ و دست‌قوی‌ و بازوی‌ دراز شده‌ و ترسهای‌ عظیم‌، موافق‌ هرآنچه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما برای‌ شما در مصر در نظر شما بعمل‌ آورد؟
\s5
\v 35 این‌ برتو ظاهر شد تا بدانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خداست‌ و غیر از او دیگری‌ نیست‌.
\v 36 از آسمان‌ آواز خود را به‌ تو شنوانید تا تو را تأدیب‌ نماید، و برزمین‌ آتش‌ عظیم‌ خود را به‌ تو نشان‌ داد و كلام‌ او را از میان‌ آتش‌ شنیدی‌.
\s5
\v 37 و از این‌ جهت‌ كه‌ پدران‌ تو را دوست‌ داشته‌، ذریت‌ ایشان‌ را بعد از ایشان‌ برگزیده‌ بود، تو را به‌ حضرت‌ خود با قوّت‌ عظیم‌ از مصر بیرون‌ آورد.
\v 38 تا امت‌های‌ بزرگتر و عظیم‌تر از تو را پیش‌ روی‌ تو بیرون‌ نماید و تو را درآورده‌، زمین‌ ایشان‌ را برای‌ ملكیت‌ به‌ تو دهد، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\s5
\v 39 لهذا امروز بدان‌ و در دل‌ خود نگاه‌ دار كه‌ یهُوَه‌ خداست‌، بالا در آسمان‌ و پایین‌ برروی‌ زمین‌ و دیگری‌ نیست‌.
\v 40 و فرایض‌ و اوامر او را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌ نگاهدار، تا تو را و بعد از تو فرزندان‌ تو را نیكو باشد و تا روزهای‌ خود را بر زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد تا به‌ ابد طویل‌ نمایی‌.
\s5
\v 41 آنگاه‌ موسی‌ سه‌ شهر به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُنّ بسوی‌ مشرق‌ آفتاب‌ جدا كرد.
\v 42 تا قاتلی‌ كه‌ همسایه‌ خود را نادانسته‌ كشته‌ باشد و پیشتر با وی‌ بغض‌ نداشته‌ به‌ آنها فرار كند، و به‌ یكی‌ از این‌ شهرها فرار كرده‌، زنده‌ ماند.
\v 43 یعنی‌ باصَر در بیابان‌، در زمین‌ همواری‌ به‌ جهت‌ رؤبینیان‌، و راموت‌ در جلعاد به‌ جهت‌ جادیان‌، و جُولان‌ در باشان‌ به‌ جهت‌ مَنَسّیان‌.
\s5
\v 44 و این‌ است‌ شریعتی‌ كه‌ موسی‌ پیش‌ روی‌ بنی‌اسرائیل‌ نهاد.
\v 45 این‌ است‌ شهادات‌ و فرایض‌ و احكامی‌ كه‌ موسی‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ گفت‌، وقتی‌ كه‌ ایشان‌ از مصر بیرون‌ آمدند،
\v 46 به‌ آنطرف‌ اُرْدُنّ در درّه‌ مقابل‌ بیت‌فغور در زمین‌ سیحون‌، ملك‌ اموریان‌ كه‌ در حشبون‌ ساكن‌ بود، و موسی‌ و بنی‌اسرائیل‌ چون‌ از مصر بیرون‌ آمده‌ بودند او را مغلوب‌ ساختند،
\s5
\v 47 و زمین‌ او را و زمین‌ عوج‌ ملك‌ باشان‌ را، دو ملك‌ اموریانی‌ كه‌ به‌ آنطرف‌ اُرْدُنّ بسوی‌ مشرق‌ آفتاب‌ بودند، به‌ تصرف‌ آوردند،
\v 48 از عَروعیر كه‌ بر كناره‌ وادی‌ اَرْنون‌ است‌ تا جبل‌ سیئون‌ كه‌ حرمون‌ باشد،
\v 49 و تمامی‌ عَرَبَه‌ به‌ آنطرف‌ اُرْدُنّ بسوی‌ مشرق‌ تا دریای‌ عربه‌ زیر دامنه‌های‌ فِسْجَه‌.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و موسی‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ را خوانده‌، به ایشان‌ گفت‌: ای‌ اسرائیل‌ فرایض‌ و احكامی‌ را كه‌ من‌ امروز به‌ گوش‌ شما می‌گویم‌ بشنوید، تا آنها را یاد گرفته‌، متوجه‌ باشید كه‌ آنها را بجا آورید.
\v 2 یهُوَه‌ خدای‌ ما با ما در حوریب‌ عهد بست‌.
\v 3 خداوند این‌ عهد را با پدران‌ ما نبست‌، بلكه‌ با ما كه‌ جمیعاً امروز در اینجا زنده‌ هستیم‌.
\s5
\v 4 خداوند در كوه‌ از میان‌ آتش‌ با شما روبرو متكلم‌ شد.
\v 5 (من‌ در آن‌ وقت‌ میان‌ خداوند و شما ایستاده‌ بودم‌، تا كلام‌ خداوند را برای‌ شما بیان‌ كنم‌، زیرا كه‌ شما به‌ سبب‌ آتش‌ می‌ترسیدید و به‌ فراز كوه‌ برنیامدید) و گفت‌:
\v 6 « من‌ هستم‌ یهُوَه‌، خدای‌ تو، كه‌ تو را از زمین‌ مصر از خانه‌ بندگی‌ بیرون‌ آوردم‌.
\s5
\v 7 تو را به‌ حضور من‌ خدایان‌ دیگر نباشند.
\v 8 « به‌ جهت‌ خود صورت‌ تراشیده‌ یا هیچ‌ تمثالی‌ از آنچه‌ بالا در آسمان‌، یا از آنچه‌ پایین‌ در زمین‌، یا از آنچه‌ در آبهای‌ زیر زمین‌ است‌ مساز.
\s5
\v 9 آنها را سجده‌ و عبادت‌ منما. زیرا من‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو هستم‌، خدای‌ غیورم‌، و گناه‌ پدران‌ را بر پسران‌ تا پشت‌ سوم‌ و چهارم‌ از آنانی‌ كه‌ مرا دشمن‌ دارند، می‌رسانم‌.
\v 10 و رحمت‌ می‌كنم‌ تا هزار پشت‌ برآنانی‌ كه‌ مرا دوست‌ دارند و احكام‌ مرا نگاه‌ دارند.
\s5
\v 11 « نام‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را به‌ باطل‌ مبر، زیرا خداوند كسی‌ را كه‌ نام‌ او را به‌ باطل‌ بَرَد، بی‌گناه‌ نخواهد شمرد.
\s5
\v 12 « روز سَبَّت‌ را نگاه‌ دار و آن‌ را تقدیس‌ نما، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو امر فرموده‌ است‌.
\v 13 شش‌ روز مشغول‌ باش‌ و هركار خود را بكن‌.
\v 14 اما روز هفتمین‌ سَبَّت‌ یهُوَه‌ خدای‌ توست‌. در آن‌ هیچكاری‌ مكن‌، تو و پسرت‌ و دخترت‌ و غلامت‌ و كنیزت‌ و گاوت‌ و الاغت‌ و همه‌ بهایمت‌ و مهمانت‌ كه‌ در اندرون‌ دروازه‌های‌ تو باشد، تا غلامت‌ و كنیزت‌ مثل‌ تو آرام‌ گیرند.
\s5
\v 15 و بیاد آور كه‌ در زمین‌ مصر غلام‌ بودی‌، و یهُوَه‌ خدایت‌ تو را به‌ دست‌ قوی‌ و بازوی‌ دراز از آنجا بیرون‌ آورد. بنابراین‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را امر فرموده‌ است‌ كه‌ روز سَبَّت‌ را نگاه‌ داری‌.
\s5
\v 16 « پدر و مادر خود را حرمت‌ دار، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ تو را امر فرموده‌ است‌، تا روزهایت‌دراز شود و تو را در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌بخشد، نیكویی‌ باشد.
\s5
\v 17 « قتل‌ مكن‌.
\v 18 و زنا مكن‌.
\v 19 و دزدی‌ مكن.
\v 20 و بر همسایه‌ خود شهادت‌ دروغ‌ مده‌.
\s5
\v 21 و بر زن‌ همسایه‌ات‌ طمع‌ مورز، و به‌ خانه‌ همسایه‌ات‌ و به‌ مزرعه‌ او و به‌ غلامش‌ و كنیزش‌ و گاوش‌ و الاغش‌ و به‌ هرچه‌ از آنِ همسایه‌ تو باشد، طمع‌ مكن‌.»
\s5
\v 22 این‌ سخنان‌ را خداوند به‌ تمامی‌ جماعت‌ شما در كوه‌ از میان‌ آتش‌ و ابر و ظلمت‌ غلیظ‌ به‌ آواز بلند گفت‌، و بر آنها چیزی‌ نیفزود و آنها را بر دو لوح‌ سنگ‌ نوشته‌، به‌ من‌ داد.
\s5
\v 23 و چون‌ شما آن‌ آواز را از میان‌ تاریكی‌ شنیدید، و كوه‌ به‌ آتش‌ می‌سوخت‌، شما با جمیع‌ رؤسای‌ اسباط‌ و مشایخ‌ خود نزد من‌ آمده‌،
\v 24 گفتید: اینك‌ یهُوَه‌، خدای‌ ما، جلال‌ و عظمت‌ خود را بر ما ظاهر كرده‌ است‌، و آواز او را از میان‌ آتش‌ شنیدیم‌؛ پس‌ امروز دیدیم‌ كه‌ خدا با انسان‌ سخن‌ می‌گوید و زنده‌ است‌.
\s5
\v 25 و اما الا´ن‌ چرا بمیریم‌ زیرا كه‌ این‌ آتشِ عظیمْ ما را خواهد سوخت‌؛ اگر آواز یهُوَه‌ خدای‌ خود را دیگر بشنویم‌، خواهیم‌ مُرد.
\v 26 زیرا از تمامی‌ بشر كیست‌ كه‌ مثل‌ ما آواز خدای‌ حی را كه‌ از میان‌ آتش‌ سخن‌ گوید، بشنود و زنده‌ ماند؟
\v 27 تو نزدیك‌ برو و هرآنچه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما بگوید، بشنو و هرآنچه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما به‌ تو بگوید برای‌ ما بیان‌ كن‌، پس‌ خواهیم‌ شنید و به‌ عمل‌ خواهیم‌ آورد.
\s5
\v 28 و خداوند آواز سخنان‌ شما را كه‌ به‌ من‌گفتید شنید، و خداوند مرا گفت‌: «آواز سخنان‌ این‌ قوم‌ را كه‌ به‌ تو گفتند، شنیدم‌؛ هرچه‌ گفتند نیكو گفتند.
\v 29 كاش‌ كه‌ دلی‌ را مثل‌ این‌ داشتند تا از من‌ می‌ترسیدند، و تمامی‌ اوامر مرا در هر وقت‌ بجا می‌آوردند، تا ایشان‌ را و فرزندان‌ ایشان‌ را تا به‌ ابد نیكو باشد.
\v 30 برو و ایشان‌ را بگو به‌ خیمه‌های‌ خود برگردید.
\s5
\v 31 و اما تو در اینجا پیش‌ من‌ بایست‌، تا جمیع‌ اوامر و فرایض‌ و احكامی‌ را كه‌ می‌باید به‌ ایشان‌ تعلیم‌ دهی‌ به‌ تو بگویم‌، و آنها را در زمینی‌ كه‌ من‌ به‌ ایشان‌ می‌دهم‌ تا در آن‌ تصرّف‌ نمایند، بجا آورند.»
\s5
\v 32 پس‌ توجه‌ نمایید تا آنچه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما، به‌ شما امر فرموده‌ است‌، به‌ عمل‌ آورید، و به‌ راست‌ و چپ‌ انحراف‌ منمایید.
\v 33 در تمامی‌ آن‌ طریقی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما، به‌ شما امر فرموده‌ است‌، سلوك‌ نمایید، تا برای‌ شما نیكو باشد و ایام‌ خود را در زمینی‌ كه‌ به‌ تصرف‌ خواهید آورد، طویل‌ نمایید.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و این‌ است‌ اوامر و فرایض‌ و احكامی‌ كه یهُوَه‌، خدای‌ شما، امر فرمود كه‌ به‌ شما تعلیم‌ داده‌ شود، تا آنها را در زمینی‌ كه‌ شما بسوی‌ آن‌ برای‌ تصرفش‌ عبور می‌كنید، بجا آورید.
\v 2 و تا از یهُوَه‌ خدای‌ خود ترسان‌ شده‌، جمیع‌ فرایض‌ و اوامر او را كه‌ من‌ به‌ شما امر می‌فرمایم‌ نگاه‌ داری‌، تو و پسرت‌ و پسر پسرت‌، در تمامی‌ ایام‌ عمرت‌ و تا عمر تو دراز شود.
\s5
\v 3 پس‌ ای‌ اسرائیل‌ بشنو، وبه‌ عمل‌ نمودنِ آن‌ متوجه‌ باش‌، تا برای‌ تو نیكو باشد، و بسیار افزوده‌ شوی‌ در زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدرانت‌ تو را وعده‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 4 ای‌ اسرائیل‌ بشنو، یهُوَه‌، خدای‌ ما، یهُوَه‌ واحد است‌.
\v 5 پس‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را به‌ تمامی‌ جان‌ و تمامی‌ قوت‌ خود محبت‌ نما.
\s5
\v 6 و این‌ سخنانی‌ كه‌ من‌ امروز تو را امر می‌فرمایم‌، بر دل‌ تو باشد.
\v 7 و آنها را به‌ پسرانت‌ به‌ دقت‌ تعلیم‌ نما، و حین‌ نشستنت‌ در خانه‌، و رفتنت‌ به‌ راه‌، و وقت‌ خوابیدن‌ و برخاستنت‌ از آنها گفتگو نما.
\s5
\v 8 و آنها را بردست‌ خود برای‌ علامت‌ ببند، و در میان‌ چشمانت‌ عصابه‌ باشد.
\v 9 و آنها را بر باهوهای‌ در خانه‌ات‌ و بر دروازه‌هایت‌ بنویس‌.
\s5
\v 10 و چون‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ پدرانت‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ قسم‌ خُوْرد كه‌ به‌ تو بدهد، درآوَرَد، به‌ شهرهای‌ بزرگ‌ و خوشنمایی‌ كه‌ تو بنا نكرده‌ای‌،
\v 11 و به‌ خانه‌های‌ پر از هر چیز نیكو كه‌ پر نكرده‌ای‌، و حوضهای‌ كنده‌ شده‌ای‌ كه‌ نكنده‌ای‌، و تاكستانها و باغهای‌ زیتونی‌ كه‌ غرس‌ ننموده‌ای‌، و از آنها خورده‌، سیر شدی‌،
\v 12 آنگاه‌ با حذر باش‌ مبادا خداوند را كه‌ تو را از زمین‌ مصر، از خانه‌ بندگی‌ بیرون‌ آورْد، فراموش‌ كنی‌.
\s5
\v 13 از یهُوَه‌ خدای‌ خود بترس‌ و او را عبادت‌ نما و به‌ نام‌ او قسم‌ بخور.
\v 14 خدایان‌ دیگر را از خدایان‌ طوایفی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ تو می‌باشند، پیروی‌ منمایید.
\v 15 زیرا یهُوَه‌ خدای‌ تو در میان‌ تو خدای‌ غیور است‌، مبادا غضب‌ یهُوَه‌،خدایت‌، برتو افروخته‌ شود، و تو را از روی‌ زمین‌ هلاك‌ سازد.
\s5
\v 16 یهُوَه‌ خدای‌ خود را میازمایید، چنانكه‌ او را در مسّا آزمودید.
\v 17 توجه‌ نمایید تا اوامر یهُوَه‌ خدای‌ خود را و شهادات‌ و فرایض‌ او را كه‌ به‌ شما امر فرموده‌ است‌، نگاه‌ دارید.
\s5
\v 18 و آنچه‌ در نظر خداوند راست‌ و نیكوست‌، به‌ عمل‌ آور تا برای‌ تو نیكو شود، و داخل‌ شده‌ آن‌ زمین‌ نیكو را كه‌ خداوند برای‌ پدرانت‌ قسم‌ خورد به‌ تصرف‌ آوری‌.
\v 19 و تا جمیع‌ دشمنانت‌ را از حضورت‌ اخراج‌ نماید، چنانكه‌ خداوند گفته‌ است‌.
\s5
\v 20 چون‌ پسر تو در ایام‌ آینده‌ از تو سؤال‌ نموده‌، گوید كه‌ مراد از این‌ شهادات‌ و فرایض‌ و احكامی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما به‌ شما امر فرموده‌ است‌، چیست‌؟
\v 21 پس‌ به‌ پسر خود بگو: ما در مصر غلام‌ فرعون‌ بودیم‌، و خداوند ما را از مصر با دست‌ قوی‌ بیرون‌ آورد.
\v 22 و خداوند آیات‌ و معجزات‌ عظیم‌ و ردی‌ بر مصر و فرعون‌ و تمامی‌ اهل‌ خانه‌ او در نظر ما ظاهر ساخت‌.
\v 23 و ما را از آنجا بیرون‌ آورد تا ما را به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ پدران‌ ما قسم‌ خورد كه‌ به‌ ما بدهد، درآورد.
\s5
\v 24 و خداوند ما را مأمور داشت‌ كه‌ تمام‌ این‌ فرایض‌ را بجا آورده‌، از یهُوَه‌ خدای‌ خود بترسیم‌، تا برای‌ ما همیشه‌ نیكو باشد و ما را زنده‌ نگاه‌ دارد، چنانكه‌ تا امروز شده‌ است‌.
\v 25 و برای‌ ما عدالت‌ خواهد بود كه‌ متوجه‌ شویم‌ كه‌ جمیع‌ این‌ اوامر را به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ خود بجا آوریم‌، چنانكه‌ ما را امر فرموده‌ است‌.
\s5
\c 7
\p
\v 1 چون‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ زمینی‌ كه‌ برای تصرفش‌ به‌ آنجا می‌روی‌ درآورد، و امت‌های‌ بسیار را كه‌ حِتیان‌ و جِرْجاشیان‌ و اموریان‌ و كنعانیان‌ و فِرِزِّیان‌ و حِوِّیان‌ و یبُوْسِیان‌، هفت‌ امت‌ بزرگتر و عظیم‌تر از تو باشند، از پیش‌ تو اخراج‌ نماید.
\s5
\v 2 و چون‌ یهُوَه‌ خدایت‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ نماید، و تو ایشان‌ را مغلوب‌ سازی‌، آنگاه‌ ایشان‌ را بالكلّ هلاك‌ كن‌، و با ایشان‌ عهد مبند و بر ایشان‌ ترحم‌ منما.
\v 3 و با ایشان‌ مصاهرت‌ منما؛ دختر خود را به‌ پسر ایشان‌ مده‌، و دختر ایشان‌ را برای‌ پسر خود مگیر.
\s5
\v 4 زیراكه‌ اولاد تو را از متابعت‌ من‌ برخواهند گردانید، تا خدایان‌ غیر را عبادت‌ نمایند، و غضب‌ خداوند برشما افروخته‌ شده‌، شما را بزودی‌ هلاك‌ خواهد ساخت‌.
\v 5 بلكه‌ با ایشان‌ چنین‌ عمل‌ نمایید؛ مذبحهای‌ ایشان‌ را منهدم‌ سازید، و تمثالهای‌ ایشان‌ را بشكنید و اشیریم‌ ایشان‌ را قطع‌ نمایید، و بُتهای‌ تراشیده‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ بسوزانید.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ تو برای‌ یهُوَه‌، خدایت‌، قوم‌ مقدس‌ هستی‌. یهُوَه‌ خدایت‌ تو را برگزیده‌ است‌ تا از جمیع‌ قومهایی‌ كه‌ بر روی‌ زمین‌اند، قوم‌ مخصوص‌ برای‌ خود او باشی‌.
\s5
\v 7 خداوند دل‌ خود را با شما نبست‌ و شما را برنگزید از این‌ سبب‌ كه‌ از سایر قومها كثیرتر بودید، زیرا كه‌ شما از همه‌ قومها قلیلتر بودید.
\v 8 لیكن‌ از این‌ جهت‌ كه‌ خداوند شما را دوست‌ می‌داشت‌، و می‌خواست‌ قسم‌ خود را كه‌ برای‌ پدران‌ شما خورده‌ بود، بجا آورد. پس‌ خداوندشما را با دست‌ قوی‌ بیرون‌ آورد، و از خانه‌ بندگی‌ از دست‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر، فدیه‌ داد.
\s5
\v 9 پس‌ بدان‌ كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ تو، اوست‌ خدا، خدای‌ امین‌ كه‌ عهد و رحمت‌ خود را با آنانی‌ كه‌ او را دوست‌ می‌دارند و اوامر او را بجا می‌آورند تا هزار پشت‌ نگاه‌ می‌دارد.
\v 10 و آنانی‌ را كه‌ او را دشمن‌ دارند، بر روی‌ ایشان‌ مكافات‌ رسانیده‌، ایشان‌ را هلاك‌ می‌سازد. و به‌ هركه‌ او را دشمن‌ دارد، تأخیر ننموده‌، او را بر رویش‌ مكافات‌ خواهد رسانید.
\v 11 پس‌ اوامر و فرایض‌ و احكامی‌ را كه‌ من‌ امروز به‌ جهت‌ عمل‌ نمودن‌ به‌ تو امر می‌فرمایم‌، نگاه‌ دار.
\s5
\v 12 پس‌ اگر این‌ احكام‌ را بشنوید و آنها را نگاه‌ داشته‌، بجا آورید، آنگاه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ عهد و رحمت‌ را كه‌ برای‌ پدرانت‌ قسم‌ خورده‌ است‌، با تو نگاه‌ خواهد داشت‌.
\v 13 و تو را دوست‌ داشته‌، بركت‌ خواهد داد، و خواهد افزود، و میوه‌ بطن‌ تو و میوه‌ زمین‌ تو را و غله‌ و شیره‌ و روغن‌ تو را و نتایج‌ رمه‌ تو را و بچه‌های‌ گله‌ تو را، در زمینی‌ كه‌ برای‌ پدرانت‌ قسم‌ خورد كه‌ به‌ تو بدهد، بركت‌ خواهد داد.
\s5
\v 14 از همه‌ قومها مبارك‌تر خواهی‌ شد، و در میان‌ شما و بهایم‌ شما، نر یا ماده‌، نازاد نخواهد بود.
\v 15 و خداوند هر بیماری‌ را از تو دور خواهد كرد، و هیچكدام‌ از مرضهای‌ بد مصر را كه‌ می‌دانی‌، برتو عارض‌ نخواهد گردانید، بلكه‌ برتمامی‌ دشمنانت‌ آنها را خواهد آورد.
\s5
\v 16 و تمامی‌ قومها را كه‌ یهُوَه‌ بدست‌ تو تسلیم‌ می‌كند هلاك‌ ساخته‌، چشم‌ تو برآنها ترحم‌ ننماید، و خدایان‌ ایشان‌ را عبادت‌ منما، مبادا برای‌ تو دام‌ باشد.
\s5
\v 17 و اگر در دلت‌ گویی‌ كه‌ این‌ قومها از من‌ زیاده‌اند، چگونه‌ توانم‌ ایشان‌ را اخراج‌ نمایم‌؟
\v 18 از ایشان‌ مترس‌ بلكه‌ آنچه‌ را یهُوَه‌ خدایت‌ با فرعون‌ و جمیع‌ مصریان‌ كرد، نیكو بیاد آور.
\v 19 یعنی‌ تجربه‌های‌ عظیمی‌ را كه‌ چشمانت‌ دیده‌ است‌، و آیات‌ و معجزات‌ و دست‌ قوی‌ و بازوی‌ دراز را كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ آنها بیرون‌ آورد. پس‌ یهُوَه‌، خدایت‌، با همه‌ قومهایی‌ كه‌ از آنها می‌ترسی‌، چنین‌ خواهد كرد.
\s5
\v 20 و یهُوَه‌ خدایت‌ نیز زنبورها در میان‌ ایشان‌ خواهد فرستاد، تا باقی‌ماندگان‌ و پنهان‌شدگان‌ ایشان‌ از حضور تو هلاك‌ شوند.
\v 21 از ایشان‌ مترس‌ زیرا یهُوَه‌ خدایت‌ كه‌ در میان‌ توست‌، خدای‌ عظیم‌ و مُهیب‌ است‌.
\v 22 و یهُوَه‌، خدایت‌، این‌ قومها را از حضور تو به‌ تدریج‌ اخراج‌ خواهد نمود، ایشان‌ را بزودی‌ نمی‌توانی‌ تلف‌ نمایی‌ مبادا وحوش‌ صحرا برتو زیاد شوند.
\s5
\v 23 لیكن‌ یهُوَه‌ خدایت‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهد كرد، و ایشان‌ را به‌ اضطراب‌ عظیمی‌ پریشان‌ خواهد نمود تا هلاك‌ شوند.
\v 24 و ملوك‌ ایشان‌ را بدست‌ تو تسلیم‌ خواهد نمود، تا نام‌ ایشان‌ را از زیر آسمان‌ محو سازی‌، و كسی‌ یارای‌ مقاومت‌ با تو نخواهد داشت‌ تا ایشان‌ را هلاك‌ سازی‌.
\s5
\v 25 و تمثالهای‌ خدایان‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ بسوزانید، به‌ نقره‌ و طلایی‌ كه‌ بر آنهاست‌، طمع‌ مورز، و برای‌ خود مگیـر، مبادا از آنها به‌ دام‌ گرفتار شوی‌، چونكه‌ نزد یهُوَه‌، خدای‌ تو، مكروه‌ است‌.
\v 26 و چیز مكروه‌ را به‌ خانه‌ خود میاور، مبادا مثل‌ آن‌ حرام‌ شوی‌، از آن‌ نهایت‌ نفرت‌ و كراهت‌ دار چونكه‌ حرام‌ است‌.
\s5
\c 8
\p
\v 1 تمامی‌ اوامری‌ را كه‌ من‌ امروز به‌ شما امر می‌فرمایم‌، حفظ‌ داشته‌، بجا آورید، تا زنده‌ مانده‌، زیاد شوید، و به‌ زمینی‌ كه‌ خداوند برای‌ پدران‌ شما قسم‌ خورده‌ بود، داخل‌ شده‌، در آن‌ تصرف‌ نمایید.
\v 2 و بیاد آور تمامی‌ راه‌ را كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را این‌ چهل‌ سال‌ در بیابان‌ رهبری‌ نمود تا تو را ذلیل‌ ساخته‌، بیازماید، و آنچه‌ را كه‌ در دل‌ تو است‌ بداند، كه‌ آیا اوامر او را نگاه‌ خواهی‌ داشت‌ یا نه‌.
\s5
\v 3 و او تو را ذلیل‌ و گرسنه‌ ساخت‌ و مَنّ را به‌ تو خورانید كه‌ نه‌ تو آن‌ را می‌دانستی‌ و نه‌ پدرانت‌ می‌دانستند، تا تو را بیاموزاند كه‌ انسان‌ نه‌ به‌ نان‌ تنها زیست‌ می‌كند بلكه‌ به‌ هر كلمه‌ای‌ كه‌ از دهان‌ خداوند صادر شود، انسان‌ زنده‌ می‌شود.
\s5
\v 4 در این‌ چهل‌ سال‌ لباس‌ تو در برت‌ مُندرس‌ نشد، و پای‌ تو آماس‌ نكرد.
\v 5 پس‌ در دل‌ خود فكر كن‌ كه‌ بطوری‌ كه‌ پدر، پسر خود را تأدیب‌ می‌نماید، یهُوَه‌ خدایت‌ تو را تأدیب‌ كرده‌ است‌.
\v 6 و اوامر یهُوَه‌ خدای‌ خود را نگاه‌ داشته‌، در طریقهای‌ او سلوك‌ نما و از او بترس‌.
\s5
\v 7 زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ تو را به‌ زمین‌ نیكو درمی‌آورد؛ زمین‌ پر از نهرهای‌ آب‌ و از چشمه‌ها و دریاچه‌ها كه‌ از دره‌ها و كوهها جاری‌ می‌شود.
\v 8 زمینی‌ كه‌ پر از گندم‌ و جو و مَوْ و انجیر و انار باشد، زمینی‌ كه‌ پر از زیتونِ زیت‌ و عسل‌ است‌.
\s5
\v 9 زمینی‌ كه‌ در آن‌ نان‌ را به‌ تنگی‌ نخواهی‌ خورد، و در آن‌ محتاج‌ به‌ هیچ‌ چیز نخواهی‌ شد؛ زمینی‌ كه‌ سنگهایش‌ آهن‌ است‌، و از كوههایش‌ مس‌ خواهی‌ كند.
\v 10 و خورده‌، سیر خواهی‌ شد، و یهُوَه‌ خدای‌ خود را به‌ جهت‌ زمین‌ نیكو كه‌ به‌ تو داده‌ است‌، متبارك‌ خواهی‌ خواند.
\s5
\v 11 پس‌ باحذر باش‌، مبادا یهُوَه‌ خدای‌ خود را فراموش‌ كنی‌ و اوامر و احكام‌ و فرایض‌ او را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌، نگاه‌ نداری‌.
\v 12 مبادا خورده‌، سیر شوی‌، و خانه‌های‌ نیكو بنا كرده‌، در آن‌ ساكن‌ شوی‌،
\s5
\v 13 و رمه‌ و گله‌ تو زیاد شود، و نقره‌ و طلا برای‌ تو افزون‌ شود، و مایملك‌ تو افزوده‌ گردد،
\v 14 و دل‌ تو مغرور شده‌، یهُوَه‌ ، خدای‌ خود را كه‌ تو را از زمین‌ مصر از خانه‌ بندگی‌ بیرون‌ آورد، فراموش‌ كنی‌،
\s5
\v 15 كه‌ تو را در بیابان‌ بزرگ‌ و خوفناك‌ كه‌ در آن‌ مارهای‌ آتشین‌ و عقربها و زمین‌ تشنه‌ بی‌آب‌ بود، رهبری‌ نمود، كه‌ برای‌ تو آب‌ از سنگ‌ خارا بیرون‌ آورد،
\v 16 كه‌ تو را در بیابان‌ مَنّ را خورانید كه‌ پدرانت‌ آن‌ را ندانسته‌ بودند، تا تو را ذلیل‌ سازد و تو را بیازماید و بر تو در آخرت‌ احسان‌ نماید.
\v 17 مبادا در دل‌ خود بگویی‌ كه‌ قوت‌ من‌ و توانایی‌ دست‌ من‌، این‌ توانگری‌ را از برایم‌ پیدا كرده‌ است‌.
\s5
\v 18 بلكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را بیاد آور، زیرا اوست‌ كه‌ به‌ تو قوت‌ می‌دهد تا توانگری‌ پیدا نمایی‌، تا عهد خود را كه‌ برای‌ پدرانت‌ قسم‌ خورده‌ بود، استوار بدارد، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\v 19 و اگر یهُوَه‌ خدای‌ خود را فراموش‌ كنی‌ و پیروی خدایان‌ دیگر نموده‌، آنها را عبادت‌ و سجده‌ نمایی‌، امروز برشما شهادت‌ می‌دهم‌ كه‌ البته‌ هلاك‌ خواهید شد.
\v 20 مثل‌ قومهایی‌ كه‌ خداوند پیش‌ روی‌ تو هلاك‌ می‌سازد، شما همچنین‌ هلاك‌ خواهید شد از این‌ جهت‌ كه‌ قول‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را نشنیدید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 ای‌ اسرائیل‌ بشنو. تو امروز از اُرْدُنّ عبور می‌كنی‌، تا داخل‌ شده‌، قومهایی‌ را كه‌ از تو عظیم‌تر و قوی‌تراند، و شهرهای‌ بزرگ‌ را كه‌ تا به‌ فلك‌ حصاردار است‌، به‌ تصرف‌ آوری‌،
\v 2 یعنی‌ قوم‌ عظیم‌ و بلند قدِّ بنی‌عَناق‌ را كه‌ می‌شناسی‌ و شنیده‌ای‌ كه‌ گفته‌اند كیست‌ كه‌ یارای‌ مقاومت‌ با بنی‌عَناق‌ داشته‌ باشد.
\s5
\v 3 پس‌ امروز بدان‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، اوست‌ كه‌ پیش‌ روی‌ تو مثل‌ آتش‌ سوزنده‌ عبور می‌كند، و او ایشان‌ را هلاك‌ خواهد كرد، و پیش‌ روی‌ تو ذلیل‌ خواهد ساخت‌. پس‌ ایشان‌ را اخراج‌ نموده‌، بزودی‌ هلاك‌ خواهی‌ نمود، چنانكه‌ خداوند به‌ تو گفته‌ است‌.
\s5
\v 4 پس‌ چون‌ یهُوَه‌، خدایت‌، ایشان‌ را از حضور تو اخراج‌ نماید، در دل‌ خود فكر مكن‌ و مگو كه‌ به‌ سبب‌ عدالت‌ من‌، خداوند مرا به‌ این‌ زمین‌ درآورد تا آن‌ را به‌ تصرّف‌ آورم‌، بلكه‌ به‌ سبب‌ شرارت‌ این‌ امت‌ها، خداوند ایشان‌ را از حضور تو اخراج‌ می‌نماید.
\s5
\v 5 نه‌ به‌ سبب‌ عدالت‌ خود و نه‌ به‌ سبب‌ راستی دل‌ خویش‌ داخل‌ زمین‌ ایشان‌ برای‌ تصرّفش‌ می‌شوی‌، بلكه‌ به‌ سبب‌ شرارت‌ این‌ امت‌ها، یهُوَه‌، خدایت‌، ایشان‌ را از حضور تو اخراج‌ می‌نماید، و تا آنكه‌ كلامی‌ را كه‌ خداوند برای‌ پدرانت‌، ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌، قسم‌ خورده‌ بود، استوار نماید.
\s5
\v 6 پس‌ بدان‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، این‌ زمین‌ نیكو را به‌ سبب‌ عدالت‌ تو به‌ تو نمی‌دهد تا در آن‌ تصرف‌ نمایی‌، زیرا كه‌ قومی‌ گردن‌كش‌ هستی‌.
\s5
\v 7 پس‌ بیادآور و فراموش‌ مكن‌ كه‌ چگونه‌ خشم‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را در بیابان‌ جنبش‌ دادی‌ و از روزی‌ كه‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آمدی‌ تا به‌ اینجا رسیدی‌،به‌ خداوند عاصی‌ می‌شدید.
\v 8 و در حوریب‌ خشم‌ خداوند را جنبش‌ دادید، و خداوند بر شما غضبناك‌ شد تا شما را هلاك‌ نماید.
\s5
\v 9 هنگامی‌ كه‌ من‌ به‌ كوه‌ برآمدم‌ تا لوحهای‌ سنگ‌ یعنی‌ لوحهای‌ عهدی‌ را كه‌ خداوند با شما بست‌، بگیرم‌، آنگاه‌ چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ در كوه‌ ماندم‌؛ نه‌ نان‌ خوردم‌ و نه‌ آب‌ نوشیدم‌.
\v 10 و خداوند دو لوح‌ سنگ‌ مكتوب‌ شده‌ به‌ انگشت‌ خدا را به‌ من‌ داد و بر آنها موافق‌ تمامی‌ سخنانی‌ كه‌ خداوند در كوه‌ از میان‌ آتش‌ در روز اجتماع‌ به‌ شما گفته‌ بود، نوشته‌ شد.
\s5
\v 11 و واقع‌ شد بعد از انقضای‌ چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ كه‌ خداوند این‌ دو لوح‌ سنگ‌ یعنی‌ لوحهای‌ عهد را به‌ من‌ داد،
\v 12 و خداوند مرا گفت‌: «برخاسته‌، از اینجا به‌ زودی‌ فرود شو زیرا قوم‌ تو كه‌ از مصر بیرون‌ آوردی‌ فاسد شده‌اند، و از طریقی‌ كه‌ ایشان‌ را امر فرمودم‌ به‌ زودی‌ انحراف‌ ورزیده‌، بتی‌ ریخته‌ شده‌ برای‌ خود ساختند.»
\s5
\v 13 و خداوند مرا خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «این‌ قوم‌ را دیدم‌ و اینك‌ قوم‌ گردن‌كش‌ هستند.
\v 14 مرا واگذار تا ایشان‌ را هلاك‌ سازم‌ و نام‌ ایشان‌ را از زیر آسمان‌ محو كنم‌ و از تو قومی‌ قوی‌تر و كثیرتر از ایشان‌ بوجود آورم‌.»
\s5
\v 15 پس‌ برگشته‌، از كوه‌ فرود آمدم‌ و كوه‌ به‌ آتش‌ می‌سوخت‌ و دو لوح‌ عهد در دو دست‌ من‌ بود.
\v 16 و نگاه‌ كرده‌، دیدم‌ كه‌ به‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود گناه‌ ورزیده‌، گوساله‌ای‌ ریخته‌ شده‌ برای‌ خود ساخته‌ و از طریقی‌ كه‌ خداوند به‌ شما امر فرموده‌ بود، به‌ زودی‌ برگشته‌ بودید.
\s5
\v 17 پس‌ دو لوح‌ را گرفتم‌ و آنها را از دو دست‌ خود انداخته‌، در نظرشما شكستم‌.
\v 18 و مثل‌ دفعه‌ اول‌، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ به‌ حضور خداوند به‌ روی‌ درافتادم‌؛ نه‌ نان‌ خوردم‌ و نه‌ آب‌ نوشیدم‌، به‌ سبب‌ همه‌ گناهان‌ شما كه‌ كرده‌ و كار ناشایسته‌ كه‌ در نظر خداوند عمل‌ نموده‌، خشم‌ او را به‌ هیجان‌ آوردید.
\s5
\v 19 زیرا كه‌ از غضب‌ و حدّت‌ خشمی‌ كه‌ خداوند بر شما نموده‌ بود تا شما را هلاك‌ سازد، می‌ترسیدم‌، و خداوند آن‌ مرتبه‌ نیز مرا اجابت‌ نمود.
\v 20 و خداوند بر هارون‌ بسیار غضبناك‌ شده‌ بود تا او را هلاك‌ سازد، و برای‌ هارون‌ نیز در آن‌ وقت‌ دعا كردم‌.
\s5
\v 21 و اما گناه‌ شما یعنی‌ گوساله‌ای‌ را كه‌ ساخته‌ بودید، گرفتم‌ و آن‌ را به‌ آتش‌ سوزانیدم‌ و آن‌ را خرد كرده‌، نیكو ساییدم‌ تا مثل‌ غبار نرم‌ شد، و غبارش‌ را به‌ نهری‌ كه‌ از كوه‌ جاری‌ بود، پاشیدم‌.
\s5
\v 22 و در تَبْعیره‌ و مَسَّا و كِبْرُوْت‌ هَتّاوَه‌ خشم‌ خداوند را به‌ هیجان‌ آوردید.
\v 23 و وقتی‌ كه‌ خداوند شما را از قادش‌ برنیع‌ فرستاده‌، گفت‌ بروید و در زمینی‌ كه‌ به‌ شما داده‌ام‌ تصرف‌ نمایید، از قول‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود عاصی‌ شدید و به‌ او ایمان‌ نیاورده‌، آواز او را نشنیدید.
\v 24 از روزی‌ كه‌ شما را شناخته‌ام‌ به‌ خداوند عصیان‌ ورزیده‌اید.
\s5
\v 25 پس‌ به‌ حضور خداوند به‌ روی‌ درافتادم‌ در آن‌ چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ كه‌ افتاده‌ بودم‌، از این‌ جهت‌ كه‌ خداوند گفته‌ بود كه‌ شما را هلاك‌ سازد.
\v 26 و نزد خداوند استدعا نموده‌، گفتم‌: «ای‌ خداوند یهُوَه‌، قوم‌ خود و میراث‌ خود را كه‌ به‌ عظمت‌ خود فدیه‌ دادی‌ و به‌ دست‌ قوی‌ از مصر بیرون‌ آوردی‌، هلاك‌ مساز.
\s5
\v 27 بندگان‌ خودابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ را بیاد آور، و بر سخت‌دلی‌ این‌ قوم‌ و شرارت‌ و گناه‌ ایشان‌ نظر منما.
\v 28 مبادا اهل‌ زمینی‌ كه‌ ما را از آن‌ بیرون‌ آوردی‌، بگویند چونكه‌ خداوند نتوانست‌ ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ وعده‌ داده‌ بود درآورد، و چونكه‌ ایشان‌ را دشمن‌ می‌داشت‌، از این‌ جهت‌ ایشان‌ را بیرون‌ آورد تا در بیابان‌ هلاك‌ سازد.
\v 29 لیكن‌ ایشان‌ قوم‌ تو و میراث‌ تو هستند كه‌ به‌ قوّت‌ عظیم‌ خود و به‌ بازوی‌ افراشته‌ خویش‌ بیرون‌ آوردی‌.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 و در آن‌ وقت‌ خداوند به‌ من‌ گفت‌: «دو لوح‌ سنگ‌ موافق‌ اولین‌ برای‌ خود بتراش‌، و نزد من‌ به‌ كوه‌ برآی‌، و تابوتی‌ از چوب‌ برای‌ خود بساز.
\v 2 و بر این‌ لوحها كلماتی‌ را كه‌ بر لوحهای‌ اولین‌ كه‌ شكستی‌ بود، خواهم‌ نوشت‌، و آنها را در تابوت‌ بگذار.»
\s5
\v 3 پس‌ تابوتی‌ از چوب‌ سِنْط‌ ساختم‌، و دو لوح‌ سنگ‌ موافق‌ اولین‌ تراشیدم‌، و آن‌ دو لوح‌ را در دست‌ داشته‌، به‌ كوه‌ برآمدم‌.
\v 4 و بر آن‌ دو لوح‌ موافق‌ كتابت‌ اولین‌، آن‌ ده‌ كلمه‌ را كه‌ خداوند در كوه‌ از میان‌ آتش‌، در روز اجتماع‌ به‌ شما گفته‌ بود نوشت‌، و خداوند آنها را به‌ من‌ داد.
\s5
\v 5 پس‌ برگشته‌، از كوه‌ فرود آمدم‌، و لوحها را در تابوتی‌ كه‌ ساخته‌ بودم‌ گذاشتم‌، و در آنجا هست‌، چنانكه‌ خداوند مرا امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 6 ( و بنی‌اسرائیل‌ از بیروتِ بنی‌یعقان‌ به‌ موسیره‌ كوچ‌ كردند، و در آنجا هارون‌ مرد و در آنجا دفن‌ شد. و پسرش‌ العازار در جایش‌ به‌ كهانت‌ پرداخت‌.
\v 7 و از آنجا به‌ جُدْجوده‌ كوچ‌كردند، و از جُدْجوده‌ به‌ یطبات‌ كه‌ زمین‌ نهرهای‌ آب‌ است‌.
\s5
\v 8 در آنوقت‌ خداوند سبط‌ لاوی‌ را جدا كرد، تا تابوت‌ عهد خداوند را بردارند، و به‌ حضور خداوند ایستاده‌، او را خدمت‌ نمایند، و به‌ نام‌ او بركت‌ دهند، چنانكه‌ تا امروز است‌.
\v 9 بنابراین‌ لاوی‌ را در میان‌ برادرانش‌ نصیب‌ و میراثی‌ نیست‌؛ خداوند میراث‌ وی‌ است‌، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ وی‌ گفته‌ بود).
\s5
\v 10 و من‌ در كوه‌ مثل‌ روزهای‌ اولین‌، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ توقف‌ نمودم‌، و در آن‌ دفعه‌ نیز خداوند مرا اجابت‌ نمود، و خداوند نخواست‌ تو را هلاك‌ سازد.
\v 11 و خداوند مرا گفت‌: «برخیز و پیش‌ روی‌ این‌ قوم‌ روانه‌ شو تا به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خوردم‌ كه‌ به‌ ایشان‌ بدهم‌ داخل‌ شده‌، آن‌ را به‌ تصرّف‌ آورند.»
\s5
\v 12 پس‌ الا´ن‌ ای‌ اسرائیل‌، یهُوَه‌ خدایت‌ از تو چه‌ می‌خواهد، جز اینكه‌ از یهُوَه‌ خدایت‌ بترسی‌ و در همه‌ طریقهایش‌ سلوك‌ نمایی‌، و او را دوست‌ بداری‌ و یهُوَه‌ خدای‌ خود را به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود عبادت‌ نمایی‌.
\v 13 و اوامر خداوند و فرایض‌ او را كه‌ من‌ امروز تو را برای‌ خیریتت‌ امر می‌فرمایم‌، نگاه‌ داری‌.
\s5
\v 14 اینك‌ فلك‌ و فلك‌الافلاك‌ از آن‌ یهُوَه‌ خدای‌ توست‌، و زمین‌ و هرآنچه‌ در آن‌ است‌.
\v 15 لیكن‌ خداوند به‌ پدران‌ تو رغبت‌ داشته‌، ایشان‌ را محبت‌ می‌نمود، و بعد از ایشان‌ ذریت‌ ایشان‌، یعنی‌ شما را از همه‌ قومها برگزید، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\s5
\v 16 پس‌ غلفه‌ دلهای‌ خود را مختون‌ سازید، و دیگر گردن‌كشی‌منمایید.
\v 17 زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما خدای‌ خدایان‌ و ربّالارباب‌، و خدای‌ عظیم‌ و جبّار و مهیب‌ است‌، كه‌ طرفداری‌ ندارد و رشوه‌ نمی‌گیرد.
\s5
\v 18 یتیمان‌ و بیوه‌زنان‌ را دادرسی‌ می‌كند، و غریبان‌ را دوست‌ داشته‌، خوراك‌ و پوشاك‌ به‌ ایشان‌ می‌دهد.
\v 19 پس‌ غریبان‌ را دوست‌ دارید، زیرا كه‌ در زمین‌ مصر غریب‌ بودید.
\s5
\v 20 از یهُوَه‌ خدای‌ خود بترس‌، و او را عبادت‌ نما و به‌ او مُلصق‌ شو و به‌ نام‌ او قسم‌ بخور.
\v 21 او فخر توست‌ و او خدای‌ توست‌ كه‌ برای‌ تو این‌ اعمال‌ عظیم‌ و مُهیبی‌ كه‌ چشمانت‌ دیده‌ بجا آورده‌ است‌.
\s5
\v 22 پدران‌ تو با هفتاد نفر به‌ مصر فرود شدند و الا´ن‌ یهُوَه‌ خدایت‌، تو را مثل‌ ستارگان‌ آسمان‌ كثیر ساخته‌ است‌.
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را دوست‌ بدار، و ودیعت‌ و فرایض‌ و احكام‌ و اوامر او را در همه‌ وقت‌ نگاهدار.
\s5
\v 2 و امروز بدانید، زیرا كه‌ به‌ پسران‌ شما سخن‌ نمی‌گویم‌ كه‌ ندانسته‌اند، و تأدیب‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما را ندیده‌اند، و نه‌ عظمت‌ و دست‌ قوی‌ و بازوی‌ افراشته‌ او را،
\v 3 و آیات‌ و اعمال‌ او را كه‌ در میان‌ مصر، به‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر، و به‌ تمامی‌ زمین‌ او بظهور آورد،
\s5
\v 4 و آنچه‌ را كه‌ به‌ لشكر مصریان‌، به‌ اسبها و به‌ ارابه‌های‌ ایشان‌ كرد، كه‌ چگونه‌ آب‌ بحر قلزم‌ را برایشان‌ جاری‌ ساخت‌، وقتی‌ كه‌ شما را تعاقب‌ می‌نمودند، و چگونه‌ خداوند ، ایشان‌ را تا به‌ امروز هلاك‌ ساخت‌،
\v 5 و آنچه‌ را كه‌ برای‌ شما در بیابان‌ كرد تاشما به‌ اینجا رسیدید،
\s5
\v 6 و آنچه‌ را كه‌ به‌ داتان‌ و ابیرام‌ پسران‌ الیآب‌ بن‌ رؤبین‌ كرد، كه‌ چگونه‌ زمین‌ دهان‌ خود را گشوده‌، ایشان‌ را و خاندان‌ و خیمه‌های‌ ایشان‌ را، و هر ذی‌حیات‌ را كه‌ همراه‌ ایشان‌ بود در میان‌ تمامی‌ اسرائیل‌ بلعید.
\v 7 لیكن‌ چشمان‌ شما تمامی‌ اعمال‌ عظیمه‌ خداوند را كه‌ كرده‌ بود، دیدند.
\s5
\v 8 پس‌ جمیع‌ اوامری‌ را كه‌ من‌ امروز برای‌ شما امر می‌فرمایم‌ نگاه‌ دارید، تا قوی‌ شوید و داخل‌ شده‌، زمینی‌ را كه‌ برای‌ گرفتن‌ آن‌ عبور می‌كنید، به‌ تصرف‌ آورید.
\v 9 و تا در آن‌ زمینی‌ كه‌ خداوند برای‌ پدران‌ شما قَسَم‌ خورد كه‌ آن‌ را به‌ ایشان‌ و ذریت‌ ایشان‌ بدهد، عمر دراز داشته‌ باشید، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌.
\s5
\v 10 زیرا زمینی‌ كه‌ تو برای‌ گرفتن‌ آن‌ داخل‌ می‌شوی‌، مثل‌ زمین‌ مصر كه‌ از آن‌ بیرون‌ آمدی‌ نیست‌، كه‌ در آن‌ تخم‌ خود را می‌كاشتی‌ و آن‌ را مثل‌ باغ‌ بُقُول‌ به‌ پای‌ خود سیراب‌ می‌كردی‌.
\v 11 لیكن‌ زمینی‌ كه‌ شما برای‌ گرفتنش‌ به‌ آن‌ عبور می‌كنید، زمین‌ كوهها و درّه‌هاست‌ كه‌ از بارش‌ آسمان‌ آب‌ می‌نوشد،
\v 12 زمینی‌ است‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برآن‌ التفات‌ دارد و چشمان‌ یهُوَه‌ خدایت‌ از اول‌ سال‌ تا آخر سال‌ پیوسته‌ بر آن‌ است‌.
\s5
\v 13 و چنین‌ خواهد شد كه‌ اگر اوامری‌ را كه‌ من‌ امروز برای‌ شما امر می‌فرمایم‌، بشنوید، و یهُوَه‌ خدای‌ خود را دوست‌ بدارید، و او را به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود عبادت‌ نمایید،
\v 14 آنگاه‌ باران‌ زمین‌ شما یعنی‌ باران‌ اولین‌ و آخرین‌ را در موسمش‌ خواهم‌ بخشید، تا غلّه‌ و شیره‌ و روغن‌خود را جمع‌ نمایی‌.
\v 15 و در صحرای‌ تو برای‌بهایمت‌ علف‌ خواهم‌ داد تا بخوری‌ و سیر شوی‌.
\s5
\v 16 باحذر باشید مبادا دل‌ شما فریفته‌ شود و برگشته‌، خدایان‌ دیگر را عبادت‌ و سجده‌ نمایید.
\v 17 و خشم‌ خداوند برشما افروخته‌ شود، تا آسمان‌ را مسدود سازد، و باران‌ نبارد، و زمین‌ محصول‌ خود را ندهد و شما از زمین‌ نیكویی‌ كه‌ خداوند به‌ شما می‌دهد، بزودی‌ هلاك‌ شوید.
\s5
\v 18 پس‌ این‌ سخنان‌ مرا در دل‌ و جان‌ خود جا دهید، و آنها را بر دستهای‌ خود برای‌ علامت‌ ببندید، و در میان‌ چشمان‌ شما عصابه‌ باشد.
\v 19 و آنها را به‌ پسران‌ خود تعلیم‌ دهید، و حین‌ نشستنت‌ در خانه‌ خود، و رفتنت‌ به‌ راه‌، و وقت‌ خوابیدن‌ و برخاستنت‌ از آنها گفتگو نمایید.
\s5
\v 20 و آنها را بر باهوهای‌ در خانه‌ خود و بر دروازه‌های‌ خود بنویسید،
\v 21 تا ایام‌ شما و ایام‌ پسران‌ شما بر زمینی‌ كه‌ خداوند برای‌ پدران‌ شما قَسَم‌ خورد كه‌ به‌ ایشان‌ بدهد، كثیر شود، مثل‌ ایام‌ افلاك‌ بر بالای‌ زمین‌.
\s5
\v 22 زیرا اگر تمامی‌ این‌ اوامر را كه‌ من‌ به‌ جهت‌ عمل‌ نمودن‌ به‌ شما امر می‌فرمایم‌، نیكو نگاه‌ دارید، تا یهُوَه‌ خدای‌ خود را دوست‌ دارید، و در تمامی‌ طریقهای‌ او رفتار نموده‌، به‌ او مُلصق‌ شوید،
\v 23 آنگاه‌ خداوند جمیع‌ این‌ امت‌ها را از حضور شما اخراج‌ خواهد نمود، و شما امت‌های‌ بزرگتر و قویتر از خود را تسخیر خواهید نمود.
\s5
\v 24 هرجایی‌ كه‌ كف‌ پای‌ شما برآن‌ گذارده‌ شود، از آن‌ شما خواهد بود، از بیابان‌ و لبنان‌ و از نهر، یعنی‌ نهر فرات‌ تا دریای‌ غربی‌، حدود شما خواهد بود.
\v 25 و هیچكس‌ یارای‌ مقاومت‌ با شمانخواهد داشت‌، زیرا یهُوَه‌ خدای‌ شما ترس‌ و خوف‌ شما را بر تمامی‌ زمین‌ كه‌ به‌ آن‌ قدم‌ می‌زنید مستولی‌ خواهد ساخت‌، چنانكه‌ به‌ شما گفته‌ است‌.
\s5
\v 26 اینك‌ من‌ امروز بركت‌ و لعنت‌ پیش‌ شما می‌گذارم‌.
\v 27 اما بركت‌، اگر اوامر یهُوَه‌ خدای‌ خود را كه‌ من‌ امروز به‌ شما امر می‌فرمایم‌، اطاعت‌ نمایید.
\v 28 و اما لعنت‌، اگر اوامر یهُوَه‌ خدای‌ خود را اطاعت‌ ننموده‌، از طریقی‌ كه‌ من‌ امروز به‌ شما امر می‌فرمایم‌ برگردید، و خدایان‌ غیر را كه‌ نشناخته‌اید، پیروی‌ نمایید.
\s5
\v 29 و واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ جهت‌ گرفتنش‌ به‌ آن‌ می‌روی‌ داخل‌ سازد، آنگاه‌ بركت‌ را بر كوه‌ جَرِزّیم‌ و لعنت‌ را بر كوه‌ اِیبال‌ خواهی‌ گذاشت‌.
\v 30 آیا آنها به‌ آنطرف‌ اُرْدُنّ نیستند پُشت‌ راه‌ غروب‌ آفتاب‌، در زمین‌ كنعانیانی‌ كه‌ در عَرَبه‌ ساكنند مقابل‌ جِلْجال‌ نزد بلوطهای‌ مُورَه‌.
\s5
\v 31 زیرا كه‌ شما از اُرْدُنّ عبور می‌كنید تا داخل‌ شده‌، زمینی‌ را كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌بخشد به‌ تصرف‌ آورید، و آن‌ را خواهید گرفت‌ و در آن‌ ساكن‌ خواهید شد.
\v 32 پس‌ متوجه‌ باشید تا جمیع‌ این‌ فرایض‌ و احكامی‌ را كه‌ من‌ امروز پیش‌ شما می‌گذارم‌، به‌ عمل‌ آورید.
\s5
\c 12
\p
\v 1 اینهاست‌ فرایض‌ و احكامی‌ كه‌ شما در تمامی‌ روزهایی‌ كه‌ بر زمین‌ زنده‌ خواهید ماند، می‌باید متوجه‌ شده‌، به‌ عمل‌ آرید، در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدرانت‌ به‌ تو داده‌ است‌، تا در آن‌ تصرف‌ نمایی‌.
\v 2 جمیع‌ اماكن‌ امت‌هایی‌ را كه‌ در آنها خدایان‌خود را عبادت‌ می‌كنند و شما آنها را اخراج‌ می‌نمایید خراب‌ نمایید، خواه‌ بر كوههای‌ بلند خواه‌ بر تلّها و خواه‌ زیر هر درخت‌ سبز.
\s5
\v 3 مذبحهای‌ ایشان‌ را بشكنید و ستونهای‌ ایشان‌ را خرد كنید، و اشیره‌های‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ بسوزانید، و بتهای‌ تراشیده‌ شده‌ خدایان‌ ایشان‌ را قطع‌ نمایید، و نامهای‌ ایشان‌ را از آنجا محو سازید.
\v 4 با یهُوَه‌ خدای‌ خود چنین‌ عمل‌ منمایید.
\s5
\v 5 بلكه‌ به‌ مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما از جمیع‌ اسباط‌ شما برگزیند تا نام‌ خود را در آنجا بگذارد، یعنی‌ مسكن‌ او را بطلبید و به‌ آنجا بروید.
\v 6 و به‌ آنجا قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ و عُشرهای‌ خود، و هدایای‌ افراشتنی دستهای‌ خویش‌، و نذرها و نوافل‌ خود و نخست‌زاده‌های‌ رمه‌ و گله‌ خویش‌ را ببرید.
\s5
\v 7 و در آنجا بحضور یهُوَه‌ خدای‌ خود بخورید، و شما و اهل‌ خانه‌ شما در هر شغل‌ دست‌ خود كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما، شما را در آن‌ بركت‌ دهد، شادی‌ نمایید.
\s5
\v 8 موافق‌ هرآنچه‌ ما امروز در اینجا می‌كنیم‌، یعنی‌ آنچه‌ در نظر هركس‌ پسند آید، نكنید.
\v 9 زیرا كه‌ هنوز به‌ آرامگاه‌ و نصیبی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما، به‌ شما می‌دهد داخل‌ نشده‌اید.
\s5
\v 10 اما چون‌ از اُرْدُنّ عبور كرده‌، در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما، برای‌ شما تقسیم‌ می‌كند، ساكن‌ شوید، و او شما را از جمیع‌ دشمنان‌ شما از هرطرف‌ آرامی‌ دهد تا در امنیت‌ سكونت‌ نمایید،
\v 11 آنگاه‌ به‌ مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما برگزیند تا نام‌ خود را در آن‌ ساكن‌ سازد، به‌ آنجا هرچه‌ را كه‌ من‌ به‌ شما امر فرمایم‌ بیاورید، از قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ و عُشرهای‌ خود، و هدایای‌ افراشتنی دستهای‌ خویش‌، و همه‌ نذرهای‌ بهترین‌ خود كه‌ برای‌ خداوند نذر نمایید.
\s5
\v 12 و به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ خود شادی‌ نمایید، شما با پسران‌ و دختران‌ و غلامان‌ و كنیزان‌ خود، و لاویانی‌ كه‌ درون‌ دروازه‌های‌ شما باشند، چونكه‌ ایشان‌ را با شما حصّه‌ای‌ و نصیبی‌ نیست‌.
\s5
\v 13 با حذر باش‌ كه‌ در هر جایی‌ كه‌ می‌بینی‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ خود را نگذرانی‌،
\v 14 بلكه‌ در مكانی‌ كه‌ خداوند در یكی‌ از اسباط‌ تو برگزیند در آنجا قربانی‌های‌ سوختنی‌ خود را بگذرانی‌، و در آنجا هرچه‌ من‌ به‌ تو امر فرمایم‌، به‌ عمل‌ آوری‌.
\s5
\v 15 لیكن‌ گوشت‌ را برحسب‌ تمامی‌ آرزوی‌ دلت‌، موافق‌ بركتی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو دهد، در همه‌ دروازه‌هایت‌ ذبح‌ كرده‌، بخور؛ اشخاص‌ نجس‌ و طاهر از آن‌ بخورند چنانكه‌ از غزال‌ و آهو می‌خورند.
\v 16 ولی‌ خون‌ را نخور؛ آن‌ را مثل‌ آب‌ بر زمین‌ بریز.
\s5
\v 17 عُشر غلّه‌ و شیره‌ و روغن‌ و نخست‌زاده‌ رمه‌ و گله‌ خود را در دروازه‌های‌ خود مخور، و نه‌ هیچ‌ یك‌ از نذرهای‌ خود را كه‌ نذر می‌كنی‌ و از نوافل‌ خود و هدایای‌ افراشتنی‌ دست‌ خود را.
\s5
\v 18 بلكه‌ آنها را به‌ حضور یهُوَه‌ خدایت‌ در مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برگزیند، بخور، تو و پسرت‌ و دخترت‌ و غلامت‌ و كنیزت‌ و لاویانی‌ كه‌ درون‌ دروازه‌های‌ تو باشند، و به‌ هرچه‌ دست‌ خود را برآن‌ بگذاری‌ به‌ حضور یهُوَه‌ خدایت‌ شادی‌ نما.
\v 19 با حذر باش‌ كه‌ لاویان‌ را در تمامی‌ روزهایی‌ كه‌ در زمین‌ خود باشی‌، ترك‌ ننمایی‌.
\s5
\v 20 چون‌ یهُوَه‌، خدایت‌، حدود تو را بطوری‌ كه‌ تو را وعده‌ داده‌ است‌، وسیع‌ گرداند، و بگویی‌ كه‌ گوشت‌ خواهم‌ خورد، زیرا كه‌ دل‌ تو به‌ گوشت‌خوردن‌ مایل‌ است‌، پس‌ موافق‌ همه‌ آرزوی‌ دلت‌ گوشت‌ را بخور.
\s5
\v 21 و اگر مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، برگزیند تا اسم‌ خود را در آن‌ بگذارد از تو دور باشد، آنگاه‌ از رمه‌ و گله‌ خود كه‌ خداوند به‌ تو دهد ذبح‌ كن‌، چنانكه‌ به‌ تو امر فرموده‌ام‌ و از هرچه‌ دلت‌ بخواهد در دروازه‌هایت‌ بخور.
\v 22 چنانكه‌ غزال‌ و آهو خورده‌ شود، آنها را چنین‌ بخور؛ شخص‌ نجس‌ و شخص‌ طاهر از آن‌ برابر بخورند.
\s5
\v 23 لیكن‌ هوشیار باش‌ كه‌ خون‌ را نخوری‌ زیرا خون‌ جان‌ است‌ و جان‌ را با گوشت‌ نخوری‌.
\v 24 آن‌ را مخور، بلكه‌ مثل‌ آب‌ برزمینش‌ بریز.
\v 25 آن‌ را مخور تا برای‌ تو و بعد از تو برای‌ پسرانت‌ نیكو باشد هنگامی‌ كه‌ آنچه‌ در نظر خداوند راست‌ است‌، بجا آوری‌.
\s5
\v 26 لیكن‌ موقوفات‌ خود را كه‌ داری‌ و نذرهای‌ خود را برداشته‌، به‌ مكانی‌ كه‌ خداوند برگزیند، برو.
\v 27 و گوشت‌ و خون‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ خود را بر مذبح‌ یهُوَه‌ خدایت‌ بگذران‌ و خون‌ ذبایح‌ تو برمذبح‌ یهُوَه‌ خدایت‌ ریخته‌ شود و گوشت‌ را بخور.
\s5
\v 28 متوجه‌ باش‌ كه‌ همه‌ این‌ سخنانی‌ را كه‌ من‌ به‌ تو امر می‌فرمایم‌ بشنوی‌ تا برای‌ تو و بعد از تو برای‌ پسرانت‌ هنگامی‌ كه‌ آنچه‌ در نظر یهُوَه‌، خدایت‌، نیكو و راست‌ است‌ بجا آوری‌ تا به‌ ابد نیكو باشد.
\s5
\v 29 وقتی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، امت‌هایی‌ را كه‌ به‌ جهت‌ گرفتن‌ آنها به‌ آنجا می‌روی‌، از حضور تو منقطع‌ سازد، و ایشان‌ را اخراج‌ نموده‌، در زمین‌ ایشان‌ ساكن‌ شوی‌.
\v 30 آنگاه‌ باحذر باش‌، مبادا بعد از آنكه‌ از حضور تو هلاك‌ شده‌ باشند به‌ دام‌ گرفته‌شده‌، ایشان‌ را پیروی‌ نمایی‌ و درباره‌ خدایان‌ ایشان‌ دریافت‌ كرده‌، بگویی‌ كه‌ این‌ امت‌ها خدایان‌ خود را چگونه‌ عبادت‌ كردند تا من‌ نیز چنین‌ كنم.
\s5
\v 31 با یهُوَه‌، خدای‌ خود، چنین‌ عمل‌ منما، زیرا هرچه‌ را كه‌ نزد خداوند مكروه‌ است‌ و از آن‌ نفرت‌ دارد، ایشان‌ برای‌ خدایان‌ خود می‌كردند، حتی‌ اینكه‌ پسران‌ و دختران‌ خود را نیز برای‌ خدایان‌ خود به‌ آتش‌ می‌سوزانیدند.
\v 32 هر آنچه‌ من‌ به‌ شما امر می‌فرمایم‌ متوجه‌ شوید، تا آن‌ را به‌ عمل‌ آورید، چیزی‌ برآن‌ میفزایید و چیزی‌ از آن‌ كم‌ نكنید.
\s5
\c 13
\p
\v 1 اگر در میان‌ تو نبیای‌ یا بیننده‌ خواب‌ از میان‌ شما برخیزد، و آیت‌ یا معجزه‌ای‌ برای‌ شما ظاهر سازد،
\v 2 و آن‌ آیت‌ یا معجزه‌ واقع‌ شود كه‌ از آن‌ تو را خبر داده‌، گفت‌ خدایان‌ غیر را كه‌ نمی‌شناسی‌ پیروی‌ نماییم‌، و آنها را عبادت‌ كنیم‌،
\v 3 سخنان‌ آن‌ نبی‌ یا بیننده‌ خواب‌ را مشنو، زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما، شما را امتحان‌ می‌كند، تا بداند كه‌ آیا یهُوَه‌، خدای‌ خود را به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود محبت‌ می‌نمایید؟
\s5
\v 4 یهُوَه‌ خدای‌ خود را پیروی‌ نمایید و از او بترسید، و اوامر او را نگاه‌ دارید، و قول‌ او را بشنوید و او را عبادت‌ نموده‌، به‌ او ملحق‌ شوید.
\v 5 و آن‌ نبی‌ یا بینندۀ خواب‌ كشته‌ شود، زیرا كه‌ سخنان‌ فتنه‌انگیز بر یهُوَه‌ خدای‌ شما كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد، و تو را از خانه‌ بندگی‌ فدیه‌ داد، گفته‌ است‌ تا تو را از طریقی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو امر فرمود تا با آن‌ سلوك‌ نمایی‌، منحرف‌ سازد.پس‌ به‌ این‌ طور بدی‌ را از میان‌ خود دور خواهی‌ كرد.
\s5
\v 6 و اگر برادرت‌ كه‌ پسر مادرت‌ باشد یا پسر یا دختر تو یا زن‌ هم‌آغوش‌ تو یا رفیقت‌ كه‌ مثل‌ جان‌ تو باشد، تو را در خفا اغوا كند، و گوید كه‌ برویم‌ و خدایان‌ غیر را كه‌ تو و پدران‌ تو نشناختید عبادت‌ نماییم‌،
\v 7 از خدایان‌ امت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ شما می‌باشند، خواه‌ به‌ تو نزدیك‌ و خواه‌ از تو دور باشند، از اقصای‌ زمین‌ تا اقصای‌ دیگر آن‌،
\s5
\v 8 او را قبول‌ مكن‌ و او را گوش‌ مده‌، و چشم‌ تو بر وی‌ رحم‌ نكند و بر او شفقت‌ منما و او را پنهان‌ مكن‌.
\v 9 البته‌ او را به‌ قتل‌ رسان‌، دست‌ تو اول‌ به‌ قتل‌ او دراز شود و بعد دست‌ تمامی‌ قوم‌.
\s5
\v 10 و او را به‌ سنگ‌ سنگسار نما تا بمیرد، چونكه‌ می‌خواست‌ تو را از یهُوَه‌، خدایت‌، كه‌ تو را از زمین‌ مصر از خانه‌ بندگی‌ بیرون‌ آورد، منحرف‌ سازد.
\v 11 و جمیع‌ اسرائیلیان‌ چون‌ بشنوند، خواهند ترسید و بار دیگر چنین‌ امر زشت‌ را در میان‌ شما مرتكب‌ نخواهند شد.
\s5
\v 12 اگر درباره‌ یكی‌ از شهرهایی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو به‌ جهت‌ سكونت‌ می‌دهد خبر یابی‌،
\v 13 كه‌ بعضی‌ پسران‌ بلّیعال‌ از میان‌ تو بیرون‌ رفته‌، ساكنان‌ شهر خود را منحرف‌ ساخته‌، گفته‌اند برویم‌ و خدایان‌ غیر را كه‌ نشناخته‌اید، عبادت‌ نماییم‌،
\v 14 آنگاه‌ تفحص‌ و تجسس‌ نموده‌، نیكو استفسار نما. و اینك‌ اگر این‌ امر، صحیح‌ و یقین‌ باشد كه‌ این‌ رجاست‌ در میان‌ تو معمول‌ شده‌ است‌،
\s5
\v 15 البته‌ ساكنان‌ آن‌ شهر را به‌ دم‌ شمشیر بكُش‌ و آن‌ را با هرچه‌ در آن‌ است‌ و بهایمش‌ را به‌ دم‌ شمشیر هلاك‌ نما.
\v 16 و همه‌ غنیمت‌ آن‌ را درمیان‌ كوچه‌اش‌ جمع‌ كن‌ و شهر را با تمامی‌ غنیمتش‌ برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ آتش‌ بالكلّ بسوزان‌، و آن‌ تا به‌ ابد تلّی‌ خواهد بود و بار دیگر بنا نخواهد شد.
\s5
\v 17 و از چیزهای‌ حرام‌ شده‌ چیزی‌ به‌ دستت‌ نچسبد تا خداوند از شدت‌ خشم‌ خود برگشته‌، برتو رحمت‌ و رأفت‌ بنماید، و تو را بیفزاید بطوری‌ كه‌ برای‌ پدرانت‌ قَسَم‌ خورده‌ بود،
\v 18 هنگامی‌ كه‌ قول‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را شنیده‌، و همه‌ اوامرش‌ را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌ نگاه‌ داشته‌، آنچه‌ در نظر یهُوَه‌ خدایت‌ راست‌ است‌، بعمل‌ آورده‌ باشی‌.
\s5
\c 14
\p
\v 1 شما پسران‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود هستید،پس‌ برای‌ مردگان‌، خویشتن‌ را مجروح‌ منمایید، و مابین‌ چشمان‌ خود را متراشید.
\v 2 زیرا تو برای‌ یهُوَه‌، خدایت‌، قوم‌ مقدس‌ هستی‌، و خداوند تو را برای‌ خود برگزیده‌ است‌ تا از جمیع‌ امت‌هایی‌ كه‌ برروی‌ زمین‌اند به‌ جهت‌ او قوم‌ خاصّ باشی‌.
\s5
\v 3 هیچ‌ چیز مكروه‌ مخور.
\v 4 این‌ است‌ حیواناتی‌ كه‌ بخورید: گاو و گوسفند و بُز،
\v 5 و آهو و غزال‌ و گور و بزكوهی‌ و ریم‌ و گاوِ دشتی‌ و مَهات‌.
\s5
\v 6 و هر حیوان‌ شكافته‌ سُم‌ كه‌ سُم‌ را به‌ دو حصّه‌ شكافته‌ دارد و نشخوار كند، آن‌ را از بهایم‌ بخورید.
\v 7 لیكن‌ از نشخواركنندگان‌ و شكافتگان‌سُم‌ اینها را مخورید: یعنی‌ شتر و خرگوش‌ و وَنك‌، زیرا كه‌ نشخوار می‌كنند اما شكافته‌سم‌ نیستند. اینها برای‌ شما نجس‌اند.
\s5
\v 8 و خوك‌ زیرا شكافته‌ سُم‌ است‌، لیكن‌ نشخوار نمی‌كند، این‌ برای‌ شما نجس‌است‌. از گوشت‌ آنها مخورید و لاش‌ آنها را لمس‌ مكنید.
\s5
\v 9 از همه‌ آنچه‌ در آب‌ است‌ اینها را بخورید: هرچه‌ پر و فلس‌ دارد، آنها را بخورید.
\v 10 و هرچه‌ پر و فلس‌ ندارد مخورید، برای‌ شما نجس‌ است‌.
\s5
\v 11 از همه‌ مرغان‌ طاهر بخورید.
\v 12 و این‌ است‌ آنهایی‌ كه‌ نخورید: عقاب‌ و استخوان‌خوار و نسرِ بحر،
\v 13 و لاشخوار و شاهین‌ و كركس‌ به‌ اجناس‌ آن‌؛
\s5
\v 14 و هر غُراب‌ به‌ اجناس‌ آن‌؛
\v 15 و شترمرغ‌ و جُغد و مرغ‌ دریایی‌ و باز، به‌ اجناس‌ آن‌؛
\v 16 و بوم‌ و بوتیمار و قاز؛
\v 17 و قائت‌ و رَخَم‌ و غوّاص‌؛
\s5
\v 18 و لَقْلَقْ و كُلنك‌، به‌ اجناس‌ آن‌؛ و هُدْهُد و شبپره‌.
\v 19 و همه‌ حشرات‌ بالدار برای‌ شما نجس‌اند؛ خورده‌ نشوند.
\v 20 اما از همه‌ مرغان‌ طاهر بخورید.
\s5
\v 21 هیچ‌ میته‌ مخورید؛ به‌ غریبی‌ كه‌ درون‌ دروازه‌های‌ تو باشد بده‌ تا بخورد، یا به‌ اجنبی‌ بفروش‌، زیرا كه‌ تو برای‌ یهُوَه‌، خدایت‌، قوم‌ مقدس‌ هستی‌. و بزغاله‌ را در شیر مادرش‌ مپز.
\s5
\v 22 عُشر تمامی‌ محصولات‌ مزرعه‌ خود را كه‌ سال‌ به‌ سال‌ از زمین‌ برآید، البته‌ بده‌.
\v 23 و به‌ حضور یهُوَه‌ خدایت‌ در مكانی‌ كه‌ برگزیند تا نام‌ خود را در آنجا ساكن‌ سازد، عشر غله‌ و شیره‌ و روغن‌ خود را و نخست‌زادگان‌ رمه‌ و گله‌ خویش‌ را بخور، تا بیاموزی‌ كه‌ از یهُوَه‌ خدایت‌ همه‌ اوقات‌ بترسی‌.
\s5
\v 24 و اگر راه‌ از برایت‌ دور باشد كه‌ آن‌ را نمی‌توانی‌ برد، و آن‌ مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، خواهد برگزید تا نام‌ خود را در آن‌بگذارد، وقتی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را بركت‌ دهد، از تو دور باشد،
\v 25 پس‌ آن‌ را به‌ نقره‌ بفروش‌ و نقره‌ را بدست‌ خود گرفته‌، به‌ مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برگزیند، برو.
\s5
\v 26 و نقره‌ را برای‌ هرچه‌ دلت‌ می‌خواهد از گاو و گوسفند و شراب‌ و مسكرات‌ و هرچه‌ دلت‌ از تو بطلبد، بده‌، و در آنجا بحضور یهُوَه‌، خدایت‌، بخور و خودت‌ با خاندانت‌ شادی‌ نما.
\v 27 و لاوی‌ای‌ را كه‌ اندرون‌ دروازه‌هایت‌ باشد، ترك‌ منما چونكه‌ او را با تو حصّه‌ و نصیبی‌ نیست‌.
\s5
\v 28 و در آخر هر سه‌ سال‌ تمام‌ عُشر محصول‌ خود را در همان‌ سال‌ بیرون‌ آورده‌، در اندرون‌ دروازه‌هایت‌ ذخیره‌ نما.
\v 29 و لاوی‌ چونكه‌ با تو حصّه‌ و نصیبی‌ ندارد و غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌زنی‌ كه‌ درون‌ دروازه‌هایت‌ باشند، بیایند و بخورند و سیر شوند، تا یهُوَه‌، خدایت‌، تو را در همه‌ اعمال‌ دستت‌ كه‌ می‌كنی‌، بركت‌ دهد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و در آخر هر هفت‌ سال‌، انفكاك‌ نمایی‌.
\v 2 و قانون‌ انفكاك‌ این‌ باشد: هر طلبكاری‌ قرضی‌ را كه‌ به‌ همسایه‌ خود داده‌ باشد منفكّ سازد، و از همسایه‌ و برادر خود مطالبه‌ نكند، چونكه‌ انفكاك‌ خداوند اعلان‌ شده‌ است‌.
\v 3 از غریب‌ مطالبه‌ توانی‌ كرد، اما هرآنچه‌ از مال‌ تو نزد برادرت‌ باشد، دست‌ تو آن‌ را منفكّ سازد،
\s5
\v 4 تا نزد تو هیچ‌ فقیر نباشد، زیرا كه‌ خداوند تو را در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، برای‌ نصیب‌ و ملك‌ به‌ تو می‌دهد، البته‌ بركت‌ خواهد داد،
\v 5 اگر قول‌ یهُوه‌، خدایت‌، را به‌ دقت‌ بشنوی‌ تا متوجه‌ شده‌،جمیع‌ این‌ اوامر را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌ بجا آوری.
\v 6 زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را چنانكه‌ گفته‌ است‌ بركت‌ خواهد داد، و به‌ امت‌های‌ بسیار قرض‌ خواهی‌ داد، لیكن‌ تو مدیون‌ نخواهی‌ شد، و بر امت‌های‌ بسیار تسلط‌ خواهی‌ نمود، و ایشان‌ بر تو مسلط‌ نخواهند شد.
\s5
\v 7 اگر نزد تو در یكی‌ از دروازه‌هایت‌، در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو می‌بخشد، یكی‌ از برادرانت‌ فقیر باشد، دل‌ خود را سخت‌ مساز، و دستت‌ را بر برادر فقیر خود مبند.
\v 8 بلكه‌ البته‌ دست‌ خود را بر او گشاده‌ دار، و به‌ قدر كفایت‌، موافق‌ احتیاج‌ او به‌ او قرض‌ بده‌.
\s5
\v 9 و باحذر باش‌ مبادا در دل‌ تو فكر زشت‌ باشد، و بگویی‌ سال‌ هفتم‌ یعنی‌ سال‌ انفكاك‌ نزدیك‌ است‌، و چشم‌ تو بر برادر فقیر خود بد شده‌، چیزی‌ به‌ او ندهی‌ و او از تو نزد خداوند فریاد برآورده‌، برایت‌ گناه‌ باشد.
\v 10 البته‌ به‌ او بدهی‌ و دلت‌ از دادنش‌ آزرده‌ نشود، زیرا كه‌ به‌ عوض‌ این‌ كار یهُوَه‌، خدایت‌، تو را در تمامی‌ كارهایت‌ و هرچه‌ دست‌ خود را بر آن‌ دراز می‌كنی‌، بركت‌ خواهد داد.
\s5
\v 11 چونكه‌ فقیر از زمینت‌ معدوم‌ نخواهد شد، بنابراین‌ من‌ تو را امر فرموده‌، می‌گویم‌ البته‌ دست‌ خود را برای‌ برادر مسكین‌ و فقیر خود كه‌ در زمین‌ تو باشند، گشاده‌ دار.
\s5
\v 12 اگر مرد یا زن‌ عبرانی‌ از برادرانت‌ به‌ تو فروخته‌ شود، و او تو را شش‌ سال‌ خدمت‌ نماید، پس‌ در سال‌ هفتم‌ او را از نزد خود آزاد كرده‌، رهاكن‌.
\v 13 و چون‌ او را از نزد خود آزاد كرده‌، رها می‌كنی‌، او را تُهی‌دست‌ روانه‌ مساز.
\v 14 او را از گله‌ و خرمن‌ و چرخُشت‌ خود البته‌ زاد بده‌؛ به‌ اندازه‌ای‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را بركت‌ داده‌ باشد به‌ او بده‌.
\s5
\v 15 و بیادآور كه‌ تو در زمین‌ مصر غلام‌ بودی‌ و یهُوَه‌، خدایت‌، تو را فدیه‌ داد، بنابراین‌ من‌ امروز این‌ را به‌ تو امر می‌فرمایم‌،
\v 16 و اگر به‌ تو گوید از نزد تو بیرون‌ نمی‌روم‌ چونكه‌ تو را و خاندان‌ تو را دوست‌ دارد و او را نزد تو خوش‌ گذشته‌ باشد،
\v 17 آنگاه‌ درفشی‌ گرفته‌، گوشش‌ را با آن‌ به‌ دربدوز تا تو را غلام‌ ابدی‌ باشد، و با كنیز خود نیز چنین‌ عمل‌ نما.
\s5
\v 18 و چون‌ او را از نزد خود آزاد كرده‌، رها می‌كنی‌، بنظرت‌ بد نیاید، زیرا كه‌ دو برابر اُجرتِ اجیرْ، تو را شش‌ سال‌ خدمت‌ كرده‌ است‌. و یهُوَه‌ خدایت‌ در هرچه‌ می‌كنی‌ تو را بركت‌ خواهد داد.
\s5
\v 19 همه‌ نخست‌زادگان‌ نرینه‌ را كه‌ از رمه‌ و گله‌ تو زاییده‌ شوند برای‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود، تقدیس‌ نما، و با نخست‌زاده‌ گاو خود كار مكن‌ و نخست‌زاده‌ گوسفند خود را پشم‌ مبُر.
\v 20 آنها را به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ خود در مكانی‌ كه‌ خداوند برگزیند، تو و اهل‌ خانه‌ات‌ سال‌ به‌ سال‌ بخورید.
\v 21 لیكن‌ اگر عیبی‌ داشته‌ باشد، مثلاً لنگ‌ یا كور یا هر عیب‌ دیگر، آن‌ را برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ ذبح‌ مكن‌.
\s5
\v 22 آن‌ را در اندرون‌ دروازه‌هایت‌ بخور، شخص‌ نجس‌ و شخص‌ طاهر، آن‌ را برابر مثل‌ غزال‌ و آهو بخورند.
\v 23 اما خونش‌ را مخور. آن‌ را مثل‌ آب‌ برزمین‌ بریز.
\s5
\c 16
\p
\v 1 ماه‌ ابیب‌ را نگاهدار و فصح‌ را به‌ جهت یهُوَه‌، خدایت‌، بجا آور، زیرا كه‌ در ماه‌ ابیب‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را از مصر در شب‌ بیرون‌ آورد.
\v 2 پس‌ فصح‌ را از رمه‌ و گله‌ برای‌ یهُوَه‌، خدایت‌، ذبح‌ كن‌، در مكانی‌ كه‌ خداوند برگزیند، تا نام‌ خود را در آن‌ ساكن‌ سازد.
\s5
\v 3 با آن‌، خمیرمایه‌ مخور، هفت‌ روز نان‌ فطیر یعنی‌ نان‌ مشقّت‌ را با آن‌ بخور، زیرا كه‌ به‌ تعجیل‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آمدی‌، تا روز خروج‌ خود را از زمین‌ مصر در تمامی روزهای‌ عُمرت‌ بیاد آوری‌.
\v 4 پس‌ هفت‌ روز هیچ‌ خمیرمایه‌ در تمامی حدودت‌ دیده‌ نشود؛ و از گوشتی‌ كه‌ در شام‌ روز اول‌، ذبح‌ می‌كنی‌ چیزی‌ تا صبح‌ باقی‌ نماند.
\s5
\v 5 فصح‌ را در هر یكی‌ از دروازه‌هایت‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد، ذبح‌ نتوانی‌ كرد،
\v 6 بلكه‌ در مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، برگزیند تا نام‌ خود را در آن‌ ساكن‌ سازد، در آنجا فصح‌ را در شام‌، وقت‌ غروب‌ آفتاب‌، هنگام‌ بیرون‌ آمدنت‌ از مصر ذبح‌ كن‌.
\s5
\v 7 و آن‌ را در مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، برگزیند بپز و بخور و بامدادان‌ برخاسته‌، به‌ خیمه‌هایت‌ برو.
\v 8 شش‌ روز نان‌ فطیر بخور، و در روز هفتم‌، جشن‌ مقدس‌ برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ باشد؛ در آن‌ هیچ‌ كار مكن‌.
\s5
\v 9 هفت‌ هفته‌ برای‌ خود بشمار. از ابتدای‌ نهادن‌ داس‌ در زرع‌ خود، شمردن‌ هفت‌ هفته‌ را شروع‌كن‌.
\v 10 و عید هفته‌ها را با هدیۀ نوافل‌ دست‌ خود نگاهدار و آن‌ را به‌ اندازه‌ بركتی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو دهد، بده‌.
\s5
\v 11 و به‌ حضور یهُوَه‌، خدایت‌، شادی‌ نما تو و پسرت‌ و دخترت‌ و غلامت‌ و كنیزت‌ و لاوی‌ كه‌ درون‌ دروازه‌هایت‌ باشد و غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌زنی‌ كه‌ در میان‌ تو باشند، در مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برگزیند تا نام‌ خود را در آن‌ ساكن‌ گرداند.
\v 12 و بیاد آور كه‌ در مصر غلام‌ بودی‌، پس‌ متوجه‌ شده‌، این‌ فرایض‌ را بجا آور.
\s5
\v 13 عید خیمه‌ها را بعد از جمع‌ كردن‌ حاصل‌ از خرمن‌، و چرخشت‌ خود هفت‌ روز نگاهدار.
\v 14 و در عید خود شادی‌ نما، تو و پسرت‌ و دخترت‌ و غلامت‌ و كنیزت‌ و لاوی‌ و غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌زنی‌ كه‌ درون‌ دروازه‌هایت‌ باشند.
\s5
\v 15 هفت‌ روز در مكانی‌ كه‌ خداوند برگزیند، برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ عید نگاه‌ دار، زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ تو را در همۀ محصولت‌ و در تمامی‌ اعمال‌ دستت‌ بركت‌ خواهد داد، و بسیار شادمان‌ خواهی‌ بود.
\s5
\v 16 سه‌ مرتبه‌ در سال‌ جمیع‌ ذكورانت‌ به‌ حضور یهُوَه‌ خدایت‌ در مكانی‌ كه‌ او برگزیند حاضر شوند، یعنی‌ در عید فطیر و عید هفته‌ها و عید خیمه‌ها؛ و به‌ حضور خداوند تهی‌دست‌ حاضر نشوند.
\v 17 هر كس‌ به‌ قدر قوّه‌ خود به‌ اندازه‌ بركتی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو عطا فرماید، بدهد.
\s5
\v 18 داوران‌ و سروران‌ در جمیع‌ دروازه‌هایی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو می‌دهد برحسب‌ اسباط‌ خودبرایت‌ تعیین‌ نما، تا قوم‌ را به‌ حكم‌ عدل‌، داوری‌ نمایند.
\v 19 داوری‌ را منحرف‌ مساز و طرفداری‌ منما و رشوه‌ مگیر، زیرا كه‌ رشوه‌ چشمان‌ حكما را كور می‌سازد و سخنان‌ عادلان‌ را كج‌ می‌نماید.
\v 20 انصاف‌ كامل‌ را پیروی‌ نما تا زنده‌ مانی‌ و زمینی‌ را كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد، مالك‌ شوی‌.
\s5
\v 21 اشیره‌ای‌ از هیچ‌ نوع‌ درخت‌ نزد مذبح‌ یهُوَه‌، خدایت‌، كه‌ برای‌ خود خواهی‌ ساخت‌ غرس‌ منما.
\v 22 و ستونی‌ برای‌ خود نصب‌ مكن‌ زیرا یهُوَه‌ خدایت‌ آن‌ را مكروه‌ می‌دارد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 گاو یا گوسفندی‌ كه‌ در آن‌ عیب‌ یا هیچ‌چیز بد باشد، برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود ذبح‌ منما، چونكه‌ آن‌، نزد یهُوَه‌ خدایت‌ مكروه‌ است‌.
\s5
\v 2 اگر در میان‌ تو، در یكی‌ از دروازه‌هایت‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد، مرد یا زنی‌ پیدا شود كه‌ در نظر یهُوَه‌، خدایت‌، كار ناشایسته‌ نموده‌، از عهد او تجاوز كند،
\v 3 و رفته‌ خدایان‌ غیر را عبادت‌ كرده‌، سجده‌ نماید، خواه‌ آفتاب‌ یا ماه‌ یا هر یك‌ از جنود آسمان‌ كه‌ من‌ امر نفرموده‌ام‌،
\v 4 و از آن‌ اطلاع‌ یافته‌، بشنوی‌، پس‌ نیكو تفحص‌ كن‌؛ و اینك‌ اگر راست‌ و یقین‌ باشد كه‌ این‌ رجاست‌ در اسرائیل‌ واقع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 5 آنگاه‌ آن‌ مرد یا زن‌ را كه‌ این‌ كار بد را در دروازه‌هایت‌ كرده‌ است‌، بیرون‌ آور، و آن‌ مرد یا زن‌ را با سنگها سنگسار كن‌ تا بمیرند.
\v 6 از گواهی‌ دو یا سه‌ شاهد، آن‌ شخصی‌كه‌ مستوجب‌ مرگ‌ است‌ كشته‌ شود؛ از گواهی‌ یك‌ نفـر كشته‌ نشود.
\v 7 اولاً دست‌ شاهدان‌ به‌ جهت‌ كشتنش‌ بر او افراشته‌ شود، و بعد از آن‌، دست‌ تمامی‌ قوم‌؛ پس‌ بدی‌ را از میان‌ خود دور كرده‌ای‌.
\s5
\v 8 اگر در میان‌ تو امری‌ كه‌ حكم‌ بر آن‌ مشكل‌ شود به‌ ظهور آید، در میان‌ خون‌ و خون‌، و در میان‌ دعوی‌ و دعوی‌، و در میان‌ ضرب‌ و ضرب‌، از مرافعه‌هایی‌ كه‌ در دروازه‌هایت‌ واقع‌ شود، آنگاه‌ برخاسته‌، به‌ مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، برگزیند، برو.
\v 9 و نزد لاویان‌ كهنه‌ و نزد داوری‌ كه‌ در آن‌ روزها باشد رفته‌، مسألت‌ نما و ایشان‌ تو را از فتوای‌ قضا مخبر خواهند ساخت‌.
\s5
\v 10 و برحسب‌ فتوایی‌ كه‌ ایشان‌ از مكانی‌ كه‌ خداوند برگزیند، برای‌ تو بیان‌ می‌كنند، عمل‌ نما. و هوشیار باش‌ تا موافق‌ هر آنچه‌ به‌ تو تعلیم‌ دهند، عمل‌ نمایی‌.
\v 11 موافق‌ مضمون‌ شریعتی‌ كه‌ به‌ تو تعلیم‌ دهند، و مطابق‌ حكمی‌ كه‌ به‌ تو گویند، عمل‌ نما، و از فتوایی‌ كه‌ برای‌ تو بیان‌ می‌كنند به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ تجاوز مكن‌.
\s5
\v 12 و شخصی‌ كه‌ از روی‌ تكبر رفتار نماید، و كاهنی‌ را كه‌ به‌ حضور یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ جهت‌ خدمت‌ در آنجا می‌ایستد یا داور را گوش‌ نگیرد، آن‌ شخص‌ كشته‌ شود. پس‌ بدی‌ را از میان‌ اسرائیل‌ دور كرده‌ای‌.
\v 13 و تمامی‌ قوم‌ چون‌ این‌ را بشنوند، خواهند ترسید و بار دیگر از روی‌ تكبر رفتار نخواهند نمود.
\s5
\v 14 چون‌ به‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو می‌دهد، داخل‌ شوی‌ و در آن‌ تصرف‌ نموده‌، ساكن‌ شوی‌ و بگویی‌ مثل‌ جمیع‌ امت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ منند پادشاهی‌ بر خود نصب‌ نمایم‌،
\v 15 البته‌ پادشاهی‌ را كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برگزیند بر خود نصب‌ نما. یكی‌ از برادرانت‌ را بر خود پادشاه‌ بساز، و مرد بیگانه‌ای‌ را كه‌ از برادرانت‌ نباشد، نمی‌توانی‌ بر خود مسلط‌ نمایی‌.
\s5
\v 16 لكن‌ او برای‌ خود اسبهای‌ بسیار نگیرد، و قوم‌ را به‌ مصر پس‌ نفرستد، تا اسبهای‌ بسیار برای‌ خود بگیرد، چونكه‌ خداوند به‌ شما گفته‌ است‌ بار دیگر به‌ آن‌ راه‌ برنگردید.
\v 17 و برای‌ خود زنان‌ بسیار نگیرد، مبادا دلش‌ منحرف‌ شود، و نقره‌ و طلا برای‌ خود بسیار زیاده‌ نیندوزد.
\s5
\v 18 و چون‌ بر تخت‌ مملكت‌ خود بنشیند، نسخۀ این‌ شریعت‌ را از آنچه‌ از آن‌، نزد لاویان‌ كهنه‌ است‌ برای‌ خود در طوماری‌ بنویسد.
\v 19 و آن‌ نزد او باشد و همۀ روزهای‌ عمرش‌ آن‌ را بخواند، تا بیاموزد كه‌ از یهُوَه‌ خدای‌ خود بترسد، و همۀ كلمات‌ این‌ شریعت‌ و این‌ فرایض‌ را نگاه‌ داشته‌، به‌ عمل‌ آورد.
\s5
\v 20 مبادا دل‌ او بر برادرانش‌ افراشته‌ شود، و از این‌ اوامر به‌ طرف‌ چپ‌ یا راست‌ منحرف‌ شود، تا آنكه‌ او و پسرانش‌ در مملكت‌ او در میان‌ اسرائیل‌ روزهای‌ طویل‌ داشته‌ باشند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 لاویان‌ كهنه‌ و تمامی‌ سبط‌ لاوی‌ راحصّه‌ و نصیبی‌ با اسرائیل‌ نباشد.هدایای‌ آتشین‌ خداوند و نصیب‌ او را بخورند.
\v 2 پس‌ ایشان‌ در میان‌ برادران‌ خود نصیب‌ نخواهند داشت‌. خداوند نصیب‌ ایشان‌ است‌، چنانكه‌ به‌ ایشان‌ گفته‌ است‌.
\s5
\v 3 و حق‌ كاهنان‌ از قوم‌، یعنی‌ از آنانی‌ كه‌ قربانی‌، خواه‌ از گاو و خواه‌ از گوسفند می‌گذرانند، این‌ است‌ كه‌ دوش‌ و دو بنا گوش‌ و شكنبه‌ را به‌ كاهن‌ بدهند.
\v 4 و نوبر غله‌ و شیره‌ و روغن‌ خود و اولْ چین‌ پشم‌ گوسفند خود را به‌ او بده‌،
\v 5 زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، او را از همۀ اسباطت‌ برگزیده‌ است‌، تا او و پسرانش‌ همیشه‌ بایستند و به‌ نام‌ خداوند خدمت‌ نمایند.
\s5
\v 6 و اگر احدی‌ از لاویان‌ از یكی‌ از دروازه‌هایت‌ از هر جایی‌ در اسرائیل‌ كه‌ در آنجا ساكن‌ باشد آمده‌، به‌ تمامی‌ آرزوی‌ دل‌ خود به‌ مكانی‌ كه‌ خداوند برگزیند، برسد،
\v 7 پس‌ به‌ نام‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود، مثل‌ سایر برادرانش‌ از لاویانی‌ كه‌ در آنجا به‌ حضور خداوند می‌ایستند، خدمت‌ نماید.
\v 8 حصّه‌های‌ برابر بخورند، سوای‌ آنچه‌ از ارثیت‌ خود بفروشد.
\s5
\v 9 چون‌ به‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو می‌دهد داخل‌ شوی‌، یاد مگیر كه‌موافق‌ رجاسات‌ آن‌ امت‌ها عمل‌ نمایی‌.
\v 10 و در میان‌ تو كسی‌ یافت‌ نشود كه‌ پسر یا دختر خود را از آتش‌ بگذرانند، و نه‌ فالگیر و نه‌ غیب‌گو و نه‌ افسونگر و نه‌ جادوگر،
\v 11 و نه‌ ساحر و نه‌ سؤال‌كنندۀ از اجنّه‌ و نه‌ رَمّال‌ و نه‌ كسی‌ كه‌ از مردگان‌ مشورت‌ می‌كند.
\s5
\v 12 زیرا هركه‌ این‌ كارها را كند، نزد خداوند مكروه‌ است‌ و به‌ سبب‌ این‌ رجاسات‌، یهُوَه‌، خدایت‌، آنها را از حضور تو اخراج‌ می‌كند.
\v 13 نزد یهُوَه‌، خدایت‌، كامل‌ باش‌.
\v 14 زیرا این‌ امت‌هایی‌ كه‌ تو آنها را بیرون‌ می‌كنی‌ به‌ غیب‌گویان‌ و فالگیران‌ گوش‌ می‌گیرند، و اما یهُوَه‌، خدایت‌، تو را نمی‌گذارد كه‌ چنین‌ بكنی‌.
\s5
\v 15 یهُوَه‌، خدایت‌، نبیای‌ را از میان‌ تو از برادرانت‌، مثل‌ من‌ برای‌ تو مبعوث‌ خواهد گردانید، او را بشنوید.
\v 16 موافق‌ هر آنچه‌ در حوریب‌ در روز اجتماع‌ از یهُوَه‌ خدای‌ خود مسألت‌ نموده‌، گفتی‌: «آواز یهُوَه‌ خدای‌ خود را دیگر نشنوم‌، و این‌ آتش‌ عظیم‌ را دیگر نبینم‌، مبادا بمیرم‌.»
\s5
\v 17 و خداوند به‌ من‌ گفت‌: «آنچه‌ گفتند نیكو گفتند.
\v 18 نبیای‌ را برای‌ ایشان‌ از میان‌ برادران‌ ایشان‌ مثل‌ تو مبعوث‌ خواهم‌ كرد، و كلام‌ خود را به‌ دهانش‌ خواهم‌ گذاشت‌ و هر آنچه‌ به‌ او امر فرمایم‌ به‌ ایشان‌ خواهد گفت‌.
\v 19 و هر كسی‌ كه‌ سخنان‌ مرا كه‌ او به‌ اسم‌ من‌ گوید نشنود، من‌ از او مطالبه‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 20 و اما نبیای‌ كه‌ جسارت‌ نموده‌، به‌ اسم‌ من‌ سخن‌ گوید كه‌ به‌ گفتنش‌ امر نفرمودم‌، یا به‌ اسم‌ خدایان‌ غیر سخن‌ گوید، آن‌ نبی‌ البته‌ كشته‌ شود.»
\v 21 و اگر در دل‌ خود گویی‌: «سخنی‌ را كه‌ خداوند نگفته‌ است‌، چگونه‌ تشخیص‌ نماییم‌.»
\s5
\v 22 هنگامی‌ كه‌ نبی‌ به‌ اسم‌ خداوند سخن‌ گوید، اگر آن‌ چیز واقع‌ نشود و به‌ انجام‌ نرسد، این‌ امری‌ است‌ كه‌ خداوند نگفته‌ است‌، بلكه‌ آن‌ نبی‌ آن‌ را از روی‌ تكبر گفته‌ است‌.پس‌ از او نترس‌.
\s5
\c 19
\p
\v 1 وقتی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ این‌ امت‌ها را كه‌یهُوَه‌، خدایت‌، زمین‌ ایشان‌ را به‌ تو می‌دهد منقطع‌ سازد، و تو وارث‌ ایشان‌ شده‌، در شهرها و خانه‌های‌ ایشان‌ ساكن‌ شوی‌،
\v 2 پس‌ سه‌ شهر را برای‌ خود در میان‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ جهت‌ ملكیت‌ به‌ تو می‌دهد، جدا كن‌.
\v 3 شاهراه‌ را برای‌ خود درست‌ كن‌، و حدود زمین‌ خود را كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برای‌ تو تقسیم‌ می‌كند، سه‌ قسمت‌ كن‌، تا هر قاتلی‌ در آنجا فرار كند.
\s5
\v 4 و این‌ است‌ حكم‌ قاتلی‌ كه‌ به‌ آنجا فرار كرده‌، زنده‌ ماند: هر كه‌ همسایۀ خود را نادانسته‌ بكشد، و قبل‌ از آن‌ از او بغض‌ نداشت‌.
\v 5 مثل‌ كسی‌ كه‌ با همسایۀ خود برای‌ بریدن‌ درخت‌ در جنگل‌ برود، و دستش‌ برای‌ قطع‌ نمودن‌ درخت‌ تبر را بلند كند، و آهن‌ از دسته‌ بیرون‌ رفته‌، به‌ همسایه‌اش‌ بخورد تا بمیرد، پس‌ به‌ یكی‌ از آن‌ شهرها فرار كرده‌، زنده‌ ماند.
\s5
\v 6 مبادا ولّی خون‌ وقتی‌ كه‌ دلش‌ گرم‌ است‌ قاتل‌ را تعاقب‌ كند، و به‌ سبب‌ مسافت‌ راه‌ به‌ وی‌ رسیده‌، او را بكشد، و او مستوجب‌ موت‌ نباشد، چونكه‌ او را پیشتر بغض‌ نداشت‌.
\v 7 از این‌ جهت‌ من‌ تو را امر فرموده‌، گفتم‌ برای‌ خود سه‌ شهر جدا كن‌.
\s5
\v 8 و اگر یهُوَه‌، خدایت‌، حدود تو را به‌ طوری‌ كه‌ به‌ پدرانت‌ قسم‌ خورده‌ است‌ وسیع‌ گرداند، و تمامی‌ زمین‌ را به‌ تو عطا فرماید، كه‌ به‌ دادن‌ آن‌ به‌ پدرانت‌ وعده‌ داده‌ است‌،
\v 9 و اگر تمامی‌ این‌ اوامر را كه‌ من‌ امروز به‌ تو می‌فرمایم‌ نگاه‌ داشته‌، بجاآوری‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را دوست‌ داشته‌، به‌ طریقهای‌ او دائماً سلوك‌ نمایی‌، آنگاه‌ سه‌ شهر دیگر بر این‌ سه‌ برای‌ خود مزید كن‌.
\v 10 تا خون‌ بی‌گناه‌ در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برای‌ ملكیت‌ به‌ تو می‌دهد، ریخته‌ نشود، و خون‌ بر گردن‌ تو نباشد.
\s5
\v 11 لیكن‌ اگر كسی‌ همسایۀ خود را بغض‌ داشته‌، در كمین‌ او باشد و بر او برخاسته‌، او را ضرب‌ مهلك‌ بزند كه‌ بمیرد، و به‌ یكی‌ از این‌ شهرها فرار كند،
\v 12 آنگاه‌ مشایخ‌ شهرش‌ فرستاده‌، او را از آنجا بگیرند، و او را به‌ دست‌ ولّی خون‌ تسلیم‌ كنند، تا كشته‌ شود.
\v 13 چشم‌ تو بر او ترحم‌ نكند، تا خون‌ بی‌گناهی‌ را از اسرائیل‌ دور كنی‌، و برای‌ تو نیكو باشد.
\s5
\v 14 حد همسایۀ خود را كه‌ پیشینیان‌ گذاشته‌اند، در مِلك‌ تو كه‌ به‌ دست‌ تو خواهد آمد، در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برای‌ تصرفش‌ به‌ تو می‌دهد، منتقل‌ مساز.
\s5
\v 15 یك‌ شاهد بر كسی‌ برنخیزد، به‌ هر تقصیر و هر گناه‌ از جمیع‌ گناهانی‌ كه‌ كرده‌ باشد، به‌ گواهی‌ دو شاهد یا به‌ گواهی‌ سه‌ شاهد هر امری‌ ثابت‌ شود.
\v 16 اگر شاهد كاذبی‌ بر كسی‌ برخاسته‌، به‌ معصیتش‌ شهادت‌ دهد،
\s5
\v 17 آنگاه‌ هر دو شخصی‌ كه‌ منازعه‌ در میان‌ ایشان‌ است‌، به‌ حضور خداوند و به‌ حضور كاهنان‌ و داورانی‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ باشند، حاضر شوند.
\v 18 و داوران‌، نیكو تفحص‌ نمایند، و اینك‌ اگر شاهد، شاهد كاذب‌ است‌ و بر برادر خود شهادت‌ دروغ‌ داده‌ باشد،
\v 19 پس‌ به‌ طوری‌ كه‌ او خواست‌ با برادر خود عمل‌ نماید، بااو همان‌ طور رفتار نمایند، تا بدی‌ را از میان‌ خود دور نمایی‌.
\s5
\v 20 و چون‌ بقیۀ مردمان‌ بشنوند، خواهند ترسید، و بعد از آن‌ مثل‌ این‌ كار زشت‌ در میان‌ شما نخواهند كرد.
\v 21 و چشم‌ تو ترحم‌ نكند، جان‌ به‌ عوض‌ جان‌، و چشم‌ به‌ عوض‌ چشم‌، و دندان‌ به‌ عوض‌ دندان‌، و دست‌ به‌ عوض‌ دست‌ و پا به‌ عوض‌ پا.
\s5
\c 20
\p
\v 1 چون‌ برای‌ مقاتله‌ با دشمن‌ خود بیرون‌روی‌، و اسبها و ارابه‌ها و قومی‌ را زیاده‌ از خود بینی‌، از ایشان‌ مترس‌ زیرا یهُوَه‌ خدایت‌ كه‌ تو را از زمین‌ مصر برآورده‌ است‌، با توست‌.
\s5
\v 2 و چون‌ به‌ جنگ‌ نزدیك‌ شوید، آنگاه‌ كاهن‌ پیش‌ آمده‌، قوم‌ را مخاطب‌ سازد
\v 3 و ایشان‌ را گوید: «ای‌ اسرائیل‌ بشنوید! شما امروز برای‌ مقاتلۀ با دشمنان‌ خود پیش‌ می‌روید؛ دل‌ شما ضعیف‌ نشود، و از ایشان‌ ترسان‌ و لرزان‌ و هراسان‌ مباشید.
\v 4 زیرا یهُوَه‌، خدای‌ شما، با شما می‌رود، تا برای‌ شما با دشمنان‌ شما جنگ‌ كرده‌ شما را نجات‌ دهد.»
\s5
\v 5 و سروران‌، قوم‌ را خطاب‌ كرده‌، گویند: «كیست‌ كه‌ خانه‌ نو بنا كرده‌، آن‌ را تخصیص‌ نكرده‌ است‌؛ او روانه‌ شده‌، به‌ خانه‌ خود برگردد، مبادا در جنگ‌ بمیرد و دیگری‌ آن‌ را تخصیص‌ نماید.
\s5
\v 6 و كیست‌ كه‌ تاكستانی‌ غرس‌ نموده‌، آن‌ را حلال‌ نكرده‌ است‌؛ او روانه‌ شده‌، به‌ خانۀ خود برگردد، مبادا در جنگ‌ بمیرد، و دیگری‌ آن‌ را حلال‌ كند.
\v 7 و كیست‌ كه‌ دختری‌ نامزد كرده‌، به‌ نكاح‌ در نیاورده‌ است‌، او روانه‌شده‌، به‌ خانۀ خود برگردد، مبادا در جنگ‌ بمیرد و دیگری‌ او را به‌ نكاح‌ درآورد.»
\s5
\v 8 و سروران‌ نیز قوم‌ را خطاب‌ كرده‌، گویند: «كیست‌ كه‌ ترسان‌ و ضعیف‌دل‌ است‌؛ او روانه‌ شده‌، به‌ خانه‌اش‌ برگردد، مبادا دل‌ برادرانش‌ مثل‌ دل‌ او گداخته‌ شود.»
\v 9 و چون‌ سروران‌ از تكلم‌نمودن‌ به‌ قوم‌ فارغ‌ شوند، بر سر قوم‌، سرداران‌ لشكر مقرر سازند.
\s5
\v 10 چون‌ به‌ شهری‌ نزدیك‌ آیی‌ تا با آن‌ جنگ‌ نمایی‌، آن‌ را برای‌ صلح‌ ندا بكن‌.
\v 11 و اگر تو را جواب‌ صلح‌ بدهد، و دروازه‌ها را برای‌ تو بگشاید، آنگاه‌ تمامی‌ قومی‌ كه‌ در آن‌ یافت‌ شوند، به‌ تو جزیه‌ دهند و تو را خدمت‌ نمایند.
\s5
\v 12 و اگر با تو صلح‌ نكرده‌، با تو جنگ‌ نمایند، پس‌ آن‌ را محاصره‌ كن‌.
\v 13 و چون‌ یهُوَه‌، خدایت‌، آن‌ را به‌ دست‌ تو بسپارد، جمیع‌ ذكورانش‌ را به‌ دم‌ شمشیر بكش‌.
\s5
\v 14 لیكن‌ زنان‌ و اطفال‌ و بهایم‌ و آنچه‌ در شهر باشد، یعنی‌ تمامی‌ غنیمتش‌ را برای‌ خود به‌ تاراج‌ ببر، و غنایم‌ دشمنان‌ خود را كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو دهد، بخور.
\v 15 به‌ همۀ شهرهایی‌ كه‌ از تو بسیار دورند كه‌ از شهرهای‌ این‌ امت‌ها نباشند، چنین‌ رفتار نما.
\s5
\v 16 اما از شهرهای‌ این‌ امت‌هایی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ ملكیت‌ می‌دهد، هیچ‌ ذی‌نفس‌ را زنده‌ مگذار.
\v 17 بلكه‌ ایشان‌ را، یعنی‌ حتیان‌ و اموریان‌ و كنعانیان‌ و فَرِزّیان‌ و حِوّیان‌ و یبوسیان‌ را، چنانكه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را امر فرموده‌ است‌، بالكل‌ هلاك‌ ساز.
\v 18 تا شما را تعلیم‌ ندهند كه‌ موافق‌ همۀ رجاساتی‌ كه‌ ایشان‌ با خدایان‌ خود عمل‌ می‌نمودند، عمل‌ نمایید. و به‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود، گناه‌ كنید.
\s5
\v 19 چون‌ برای‌ گرفتن‌ شهری‌ با آن‌ جنگ‌ كنی‌، و آن‌ را روزهای‌ بسیار محاصره‌ نمایی‌، تبر بردرختهایش‌ مزن‌ و آنها را تلف‌ مساز. چونكه‌ از آنها می‌خوری‌ پس‌ آنها را قطع‌ منما، زیرا آیا درخت‌ صحرا انسان‌ است‌ تا آن‌ را محاصره‌ نمایی‌؟
\v 20 و اما درختی‌ كه‌ می‌دانی‌ درختی‌ نیست‌ كه‌ از آن‌ خورده‌ شود آن‌ را تلف‌ ساخته‌، قطع‌ نما و سنگری‌ بر شهری‌ كه‌ با تو جنگ‌ می‌كند، بنا كن‌ تا منهدم‌ شود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 اگر در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، برای‌تصرّفش‌ به‌ تو می‌دهد، مقتولی‌ در صحرا افتاده‌، پیدا شود و معلوم‌ نباشد كه‌ قاتل‌ او كیست‌،
\v 2 آنگاه‌ مشایخ‌ و داوران‌ تو بیرون‌ آمده‌، مسافت‌ شهرهایی‌ را كه‌ در اطراف‌ مقتول‌ است‌، بپیمایند.
\s5
\v 3 و اما شهری‌ كه‌ نزدیك‌تر به‌ مقتول‌ است‌، مشایخ‌ آن‌ شهر گوسالۀ رمه‌ را كه‌ با آن‌ خیش‌ نزده‌، و یوغ‌ به‌ آن‌ نبسته‌اند، بگیرند.
\v 4 و مشایخ‌ آن‌ شهر آن‌ گوساله‌ را در وادی‌ای‌ كه‌ آب‌ در آن‌ همیشه‌ جاری‌ باشد و در آن‌ خیش‌ نزده‌، و شخم‌ نكرده‌ باشند، فرود آورند، و آنجا در وادی‌، گردن‌ گوساله‌ را بشكنند.
\s5
\v 5 و بنی‌لاوی‌ كهنه‌ نزدیك‌ بیایند، چونكه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ ایشان‌ را برگزیده‌ است‌ تا او را خدمت‌ نمایند، و به‌ نام‌ خداوند بركت‌ دهند، و برحسب‌ قول‌ ایشان‌ هر منازعه‌ و هر آزاری‌ فیصل‌ پذیرد.
\s5
\v 6 و جمیع‌ مشایخ‌ آن‌ شهری‌ كه‌ نزدیك‌تر به‌ مقتول‌ است‌، دستهای‌ خود را بر گوساله‌ای‌ كه‌ گردنش‌ در وادی‌ شكسته‌ شده‌ است‌، بشویند.
\v 7 و جواب‌ داده‌، بگویند: «دستهای‌ ما این‌ خون‌ را نریخته‌، و چشمان‌ ما ندیده‌ است‌.
\s5
\v 8 ای‌ خداوند قوم‌ خود اسرائیل‌ را كه‌ فدیه‌ داده‌ای‌ بیامرز، و مگذار كه‌ خون‌ بی‌گناه‌ در میان‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ بماند.» پس‌خون‌ برای‌ ایشان‌ عفو خواهد شد.
\v 9 پس‌ خون‌ بی‌گناه‌ را از میان‌ خود رفع‌ كرده‌ای‌ هنگامی‌ كه‌ آنچه‌ در نظر خداوند راست‌ است‌ به‌ عمل‌ آورده‌ای‌.
\s5
\v 10 چون‌ بیرون‌ روی‌ تا با دشمنان‌ خود جنگ‌ كنی‌، و یهُوَه‌ خدایت‌ ایشان‌ را به‌ دستت‌ تسلیم‌ نماید و ایشان‌ را اسیر كنی‌،
\v 11 و در میان‌ اسیران‌ زن‌ خوب‌ صورتی‌ دیده‌، عاشق‌ او بشوی‌ و بخواهی‌ او را به‌ زنی‌ خود بگیری‌،
\v 12 پس‌ او را به‌ خانۀ خود ببر و او سر خود را بتراشد و ناخن‌ خود را بگیرد.
\s5
\v 13 و رخت‌ اسیری‌ خود را بیرون‌ كرده‌، در خانۀ تو بماند، و برای‌ پدر و مادر خود یك‌ ماه‌ ماتم‌ گیرد، و بعد از آن‌ به‌ او درآمده‌، شوهر او بشو و او زن‌ تو خواهد بود.
\v 14 و اگر از وی‌ راضی‌ نباشی‌، او را به‌ خواهش‌ دلش‌ رها كن‌، لیكن‌ او را به‌ نقره‌ هرگز مفروش‌ و به‌ او سختی‌ مكن‌ چونكه‌ او را ذلیل‌ كرده‌ای‌.
\s5
\v 15 و اگر مردی‌ را دو زن‌ باشد، یكی‌ محبوبه‌ و یكی‌ مكروهه‌، و محبوبه‌ و مكروهه‌ هر دو برایش‌ پسران‌ بزایند، و پسر مكروهه‌ نخست‌زاده‌ باشد،
\v 16 پس‌ در روزی‌ كه‌ اموال‌ خود را به‌ پسران‌ خویش‌ تقسیم‌ نماید، نمی‌تواند پسر محبوبه‌ را بر پسر مكروهه‌ كه‌ نخست‌زاده‌ است‌، حق‌ نخست‌زادگی‌ دهد.
\v 17 بلكه‌ حصّه‌ای‌ مضاعف‌ از جمیع‌ اموال‌ خود را به‌ پسر مكروهه‌ داده‌، او را نخست‌زادۀ خویش‌ اقرار نماید، زیرا كه‌ او ابتدای‌قوت‌ اوست‌ و حق‌ نخست‌زادگی‌ از آن‌ او می‌باشد.
\s5
\v 18 اگر كسی‌ را پسری‌ سركش‌ و فتنه‌انگیز باشد، كه‌ سخن‌ پدر و سخن‌ مادر خود را گوش‌ ندهد، و هر چند او را تأدیب‌ نمایند ایشان‌ را نشنود،
\v 19 پدر و مادرش‌ او را گرفته‌، نزد مشایخ‌ شهرش‌ به‌ دروازۀ محله‌اش‌ بیاورند.
\s5
\v 20 و به‌ مشایخ‌ شهرش‌ گویند: «این‌ پسر ما سركش‌ و فتنه‌انگیز است‌، سخن‌ ما را نمی‌شنود و مسرف‌ و میگسار است‌.»
\v 21 پس‌ جمیع‌ اهل‌ شهرش‌ او را به‌ سنگ‌ سنگسار كنند تا بمیرد، پس‌ بدی‌ را از میان‌ خود دور كرده‌ای‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ چون‌ بشنوند، خواهند ترسید.
\s5
\v 22 و اگر كسی‌ گناهی‌ را كه‌ مستلزم‌ موت‌ است‌، كرده‌ باشد و كشته‌ شود، و او را به‌ دار كشیده‌ باشی‌،
\v 23 بدنش‌ در شب‌ بر دار نماند. او را البته‌ در همان‌ روز دفن‌ كن‌، زیرا آنكه‌ بر دار آویخته‌ شود ملعون‌ خدا است‌ تا زمینی‌ را كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ ملكیت‌ می‌دهد، نجس‌ نسازی‌.
\s5
\c 22
\p
\v 1 اگر گاو یا گوسفند برادر خود را گم‌ شده‌ بینی‌، از او رومگردان‌. آن‌ را البته‌ نزد برادر خود برگردان‌.
\v 2 و اگر برادرت‌ نزدیك‌ تو نباشد یا او را نشناسی‌، آن‌ را به‌ خانۀ خود بیاور و نزد تو بماند، تا برادرت‌ آن‌ را طلب‌ نماید، آنگاه‌ آن‌ را به‌ او رد نما.
\s5
\v 3 و به‌ الاغ‌ او چنین‌ كن‌ و به‌لباسش‌ چنین‌ عمل‌ نما و به‌ هر چیز گمشدۀ برادرت‌ كه‌ از او گم‌ شود و یافته‌ باشی‌ چنین‌ عمل‌ نما، نمی‌توانی‌ از او روگردانی‌.
\v 4 اگر الاغ‌ یا گاو برادرت‌ را در راه‌ افتاده‌ بینی‌، از آن‌ رومگردان‌، البته‌ آن‌ را با او برخیزان‌.
\s5
\v 5 متاع‌ مرد بر زن‌ نباشد، و مرد لباس‌ زن‌ را نپوشد، زیرا هر كه‌ این‌ را كند مكروه‌ یهُوَه‌ خدای‌ توست‌.
\s5
\v 6 اگر اتفاقاً آشیانۀ مرغی‌ در راه‌ به‌ نظر تو آید، خواه‌ بر درخت‌ یا بر زمین‌، و در آن‌ بچه‌ها یا تخمها باشد، و مادر بر بچه‌ها یا تخمها نشسته‌، مادر را با بچه‌ها مگیر.
\v 7 مادر را البته‌ رها كن‌ و بچه‌ها را برای‌ خود بگیر، تا برای‌ تو نیكو شود و عمر دراز كنی‌.
\s5
\v 8 چون‌ خانۀ نو بنا كنی‌، بر پشت‌بام‌ خود دیواری‌ بساز، مبادا كسی‌ از آن‌ بیفتد و خون‌ بر خانۀ خود بیاوری‌.
\s5
\v 9 در تاكستان‌ خود دو قسم‌ تخم‌ مكار، مبادا تمامی‌ آن‌، یعنی‌ هم‌ تخمی‌ كه‌ كاشته‌ای‌ و هم‌ محصول‌ تاكستان‌، وقف‌ شود.
\v 10 گاو و الاغ‌ را با هم‌ جفت‌ كرده‌، شیار منما.
\v 11 پارچۀ مختلط‌ از پشم‌ و كتان‌ با هم‌ مپوش‌.
\s5
\v 12 بر چهار گوشۀ رخت‌ خود كه‌ خود را به‌ آن‌ می‌پوشانی‌، رشته‌ها بساز.
\s5
\v 13 اگر كسی‌ برای‌ خود زنی‌ گیرد و چون‌ بدو درآید، او را مكروه‌ دارد،
\v 14 و اسباب‌ حرف‌ بدو نسبت‌ داده‌، از او اسم‌ بد شهرت‌ دهد و گوید این‌ زن‌ را گرفتم‌ و چون‌ به‌ او نزدیكی‌ نمودم‌، او راباكره‌ نیافتم‌،
\s5
\v 15 آنگاه‌ پدر و مادر آن‌ دختر علامت‌ بكارت‌ دختر را برداشته‌، نزد مشایخ‌ شهر نزد دروازه‌ بیاورند.
\s5
\v 16 و پدر دختر به‌ مشایخ‌ بگوید: «دختر خود را به‌ این‌ مرد به‌ زنی‌ داده‌ام‌، و از او كراهت‌ دارد،
\v 17 و اینك‌ اسباب‌ حرف‌ بدو نسبت‌ داده‌، می‌گوید دختر تو را باكره‌ نیافتم‌، و علامت‌ بكارت‌ دختر من‌ این‌ است‌.» پس‌ جامه‌ را پیش‌ مشایخ‌ شهر بگسترانند.
\s5
\v 18 پس‌ مشایخ‌ آن‌ شهر آن‌ مرد را گرفته‌، تنبیه‌ كنند.
\v 19 و او را صد مثقال‌ نقره‌ جریمه‌ نموده‌، به‌ پدر دختر بدهند چونكه‌ بر باكره‌ اسرائیل‌ بدنامی‌ آورده‌ است‌. و او زن‌ وی‌ خواهد بود و در تمامی‌ عمرش‌ نمی‌تواند او را رها كند.
\s5
\v 20 لیكن‌ اگر این‌ سخن‌ راست‌ باشد، و علامت‌ بكارت‌ آن‌ دختر پیدا نشود،
\v 21 آنگاه‌ دختر را نزد در خانۀ پدرش‌ بیرون‌ آورند، و اهل‌ شهرش‌ او را با سنگ‌ سنگسار نمایند تا بمیرد، چونكه‌ در خانۀ پدر خود زنا كرده‌، در اسرائیل‌ قباحتی‌ نموده‌ است‌. پس‌ بدی‌ را از میان‌ خود دور كرده‌ای‌.
\s5
\v 22 اگر مردی‌ یافت‌ شود كه‌ با زن‌ شوهرداری‌ همبستر شده‌ باشد، پس‌ هر دو یعنی‌ مردی‌ كه‌ با زن‌ خوابیده‌ است‌ و زن‌، كشته‌ شوند. پس‌ بدی‌ را از اسرائیل‌ دور كرده‌ای‌.
\s5
\v 23 اگر دختر باكره‌ای‌ به‌ مردی‌ نامزد شود و دیگری‌ او را در شهر یافته‌، با او همبستر شود،
\v 24 پس‌ هر دو ایشان‌ را نزد دروازه‌ شهر بیرون‌ آورده‌، ایشان‌ را با سنگها سنگسار كنند تا بمیرند؛ اما دختر را چونكه‌ در شهر بود و فریاد نكرد، و مرد را چونكه‌ زن‌ همسایۀ خود را ذلیل‌ ساخت‌، پس‌ بدی‌ را از میان‌ خود دور كرده‌ای‌.
\s5
\v 25 اما اگر آن‌ مرد دختری‌ نامزد را در صحرا یابد و آن‌ مرد به‌ او زور آورده‌، با او بخوابد، پس‌ آن‌ مرد كه‌ با او خوابید، تنها كشته‌ شود.
\v 26 و اما با دختر هیچ‌ مكن‌ زیرا بر دختر، گناهِ مستلزم‌ موت‌ نیست‌، بلكه‌ این‌ مثل‌ آن‌ است‌ كه‌ كسی‌ بر همسایۀ خود برخاسته‌، او را بكشد،
\v 27 چونكه‌ او را در صحرا یافت‌ و دختر نامزد فریاد برآورد و برایش‌ رهاننده‌ای‌ نبود.
\s5
\v 28 و اگر مردی‌ دختر باكره‌ای‌ را كه‌ نامزد نباشد بیابد و او را گرفته‌، با او همبستر شود و گرفتار شوند،
\v 29 آنكه‌ آن‌ مرد كه‌ با او خوابیده‌ است‌ پنجاه‌ مثقال‌ نقره‌ به‌ پدر دختر بدهد و آن‌ دختر زن‌ او باشد، چونكه‌ او را ذلیل‌ ساخته‌ است‌ و در تمامی‌ عمرش‌ نمی‌تواند او را رها كند.
\s5
\v 30 هیچ‌ كس‌ زن‌ پدر خود را نگیرد و دامن‌ پدر خود را منكشف‌ نسازد.
\s5
\c 23
\p
\v 1 شخصی‌ كه‌ كوبیده‌ بیضه‌ و آلت‌ بریده باشد، داخل‌ جماعت‌ خداوند نشود.
\v 2 حرام‌زاده‌ای‌ داخل‌ جماعت‌ خداوند نشود، حتی‌ تا پشت‌ دهم‌ احدی‌ از او داخل‌ جماعت‌ خداوند نشود.
\s5
\v 3 عمّونی‌ و موآبی‌ داخل‌ جماعت‌ خداوند نشوند. حتی‌ تا پشت‌ دهم‌، احدی‌ از ایشان‌ هرگز داخل‌ جماعت‌ خداوند نشود.
\v 4 زیرا وقتی‌ كه‌ شما از مصر بیرون‌ آمدید، شما را در راه‌ به‌ نان‌ و آب‌ استقبال‌ نكردند، و از این‌ جهت‌ كه‌ بَلْعام‌ بن‌ بعور را از فتورِ ارام‌ نهرین‌ اجیر كردند تاتو را لعنت‌ كند.
\s5
\v 5 لیكن‌ یهُوَه‌ خدایت‌ نخواست‌ بلعام‌ را بشنود، پس‌ یهُوَه‌ خدایت‌ لعنت‌ را به‌ جهت‌ تو، به‌ بركت‌ تبدیل‌ نمود، چونكه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ تو را دوست‌ می‌داشت‌.
\v 6 ابداً در تمامی‌ عمرت‌ جویای‌ خیریت‌ و سعادت‌ ایشان‌ مباش‌.
\s5
\v 7 ادومی‌ را دشمن‌ مدار چونكه‌ برادر توست‌، و مصری‌ را دشمن‌ مدار چونكه‌ در زمین‌ وی‌ غریب‌ بودی‌.
\v 8 اولادی‌ كه‌ از ایشان‌ زاییده‌ شوند، در پشت‌ سوم‌ داخل‌ جماعت‌ خداوند شوند.
\s5
\v 9 چون‌ در اردو به‌ مقابله‌ دشمنانت‌ بیرون‌ روی‌، خویشتن‌ را از هر چیز بد نگاه‌ دار.
\v 10 اگر در میان‌ شما كسی‌ باشد كه‌ از احتلام‌ شب‌ نجس‌ شود، از اردو بیرون‌ رود و داخل‌ اردو نشود.
\v 11 چون‌ شب‌ نزدیك‌ شود، با آب‌ غسل‌ كند، و چون‌ آفتاب‌ غروب‌ كند، داخل‌ اردو شود.
\s5
\v 12 و تو را مكانی‌ بیرون‌ از اردو باشد تا به‌ آنجا بیرون‌ روی‌.
\v 13 و در میان‌ اسباب‌ تو میخی‌ باشد، و چون‌ بیرون‌ می‌نشینی‌ با آن‌ بكَن‌ و برگشته‌، فضلۀ خود را از آن‌ بپوشان‌.
\v 14 زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ در میان‌ اردوی‌ تو می‌خرامد تا تو را رهایی‌ داده‌، دشمنانت‌ را به‌ تو تسلیم‌ نماید؛ پس‌ اردوی‌ تو مقدس‌ باشد، مبادا چیز پلید را در میان‌ تو دیده‌، از تو روگرداند.
\s5
\v 15 غلامی‌ را كه‌ از آقای‌ خود نزد تو بگریزد، به‌ آقایش‌ مسپار.
\v 16 با تو در میان‌ تو در مكانی‌ كه‌برگزینـد در یكــی‌ از شهرهـای‌ تـو كـه‌ بـه‌ نظـرش‌ پسنـد آیـد، ساكـن‌ شـود، و بر او جفا منما.
\s5
\v 17 از دختران‌ اسرائیل‌ فاحشه‌ای‌ نباشد و از پسران‌ اسرائیل‌ لواطی‌ نباشد.
\v 18 اجرت‌ فاحشه‌ و قیمت‌ سگ‌ را برای‌ هیچ‌ نذری‌ به‌ خانۀ یهُوَه‌ خدایت‌ میاور، زیرا كه‌ این‌ هر دو نزد یهُوَه‌ خدایت‌ مكروه‌ است‌.
\s5
\v 19 برادر خود را به‌ سود قرض‌ مده‌ نه‌ به‌ سود نقره‌ و نه‌ به‌ سود آذوقه‌ و نه‌ به‌ سود هر چیزی‌ كه‌ به‌ سود داده‌ می‌شود.
\v 20 غریب‌ را می‌توانی‌ به‌ سود قرض‌ بدهی‌، اما برادر خود را به‌ سود قرض‌ مده‌ تا یهُوَه‌ خدایت‌ در زمینی‌ كه‌ برای‌ تصرفش‌ داخل‌ آن‌ می‌شوی‌، تو را به‌ هر چه‌ دستت‌ را بر آن‌ دراز می‌كنی‌، بركت‌ دهد.
\s5
\v 21 چون‌ نذری‌ برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ می‌كنی‌ در وفای‌ آن‌ تأخیر منما، زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ البته‌ آن‌ را از تو مطالبه‌ خواهد نمود، و برای‌ تو گناه‌ خواهد بود.
\v 22 اما اگر از نذر كردن‌ ابا نمایی‌، تو را گناه‌ نخواهد بود.
\v 23 آنچه‌ را كه‌ از دهانت‌ بیرون‌ آید، هوشیار باش‌ كه‌ بجا آوری‌، موافق‌ آنچه‌ برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ از ارادۀ خود نذر كرده‌ای‌ و به‌ زبان‌ خود گفته‌ای‌.
\s5
\v 24 چون‌ به‌ تاكستان‌ همسایۀ خود درآیی‌، از انگور، هر چه‌ می‌خواهی‌ به‌ سیری‌ بخور، اما در ظرف‌ خود هیچ‌ مگذار.
\v 25 چون‌ به‌ كشتزار همسایۀ خود داخل‌ شوی‌، خوشه‌ها را به‌ دست‌ خود بچین‌، اما داس‌ بر كشت‌ همسایۀ خود مگذار.
\s5
\c 24
\p
\v 1 چون‌ كسی‌ زنی‌ گرفته‌، به‌ نكاح‌ خود درآورد، اگر در نظر او پسند نیاید از این‌ كه‌ چیزی‌ ناشایسته‌ در او بیابد، آنگاه‌ طلاق‌نامه‌ای‌ نوشته‌، بدستش‌ دهد، و او را از خانه‌اش‌ رها كند.
\v 2 و از خانه‌ او روانه‌ شده‌، برود و زن‌ دیگری‌ شود.
\s5
\v 3 و اگر شوهر دیگر نیز او را مكروه‌ دارد و طلاق‌نامه‌ای‌ نوشته‌، به‌ دستش‌ بدهد و او را از خانه‌اش‌ رها كند، یا اگر شوهری‌ دیگر كه‌ او را به‌ زنی‌ گرفت‌، بمیرد،
\v 4 شوهر اول‌ كه‌ او را رها كرده‌ بود، نمی‌تواند دوباره‌ او را به‌ نكاح‌ خود درآورد. بعد از آن‌ كه‌ ناپاك‌ شده‌ است‌، زیرا كه‌ این‌ به‌ نظر خداوند مكروه‌ است‌. پس‌ بر زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ ملكیت‌ می‌دهد، گناه‌ میاور.
\s5
\v 5 چون‌ كسی‌ زن‌ تازه‌ای‌ بگیرد، در لشكر بیرون‌ نرود، و هیچ‌ كار به‌ او تكلیف‌ نشود، تا یك‌ سال‌ در خانۀ خود آزاد بماند، و زنی‌ را كه‌ گرفته‌ است‌، مسرور سازد.
\s5
\v 6 هیچكس‌ آسیا یا سنگ‌ بالایی‌ آن‌ را به‌ گرو نگیرد، زیرا كه‌ جان‌ را به‌ گرو گرفته‌ است‌.
\s5
\v 7 اگر كسی‌ یافت‌ شود كه‌ یكی‌ از برادران‌ خود از بنی‌اسرائیل‌ را دزدیده‌، بر او ظلم‌ كند یا بفروشد، آن‌ دزد كشته‌ شود، پس‌ بدی‌ را از میان‌ خود دور كرده‌ای‌.
\s5
\v 8 دربارۀ بلای‌ برص‌ هوشیار باش‌ كه‌ به‌ هر آنچه‌ لاویان‌ كهنه‌ شما را تعلیم‌ دهند، به‌ دقت‌ توجه‌ نموده‌، عمل‌ نمایید و موافق‌ آنچه‌ به‌ ایشان‌ امر فرمودم‌، هوشیار باشید كه‌ عمل‌ نمایید.
\v 9 بیاد آور كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ در راه‌ با مریم‌ چه‌ كرد، وقتی‌ كه‌ شما از مصر بیرون‌ آمدید.
\s5
\v 10 چون‌ به‌ همسایۀ خود هر قسم‌ قرض‌ دهی‌، برای‌ گرفتن‌ گرو به‌ خانه‌اش‌ داخل‌ مشو.
\v 11 بلكه‌ بیرون‌ بایست‌ تا شخصی‌ كه‌ به‌ او قرض‌ می‌دهی‌ گرو را نزد تو بیرون‌ آورد.
\s5
\v 12 و اگر مرد فقیر باشد در گرو او مخواب‌.
\v 13 البته‌ به‌ وقت‌ غروب‌ آفتاب‌، گرو را به‌ او پس‌ بده‌، تا در رخت‌ خود بخوابد و تو را بركت‌ دهد و به‌ حضور یهُوَه‌ خدایت‌، عدالت‌ شمرده‌ خواهد شد.
\s5
\v 14 بر مزدوری‌ كه‌ فقیر و مسكین‌ باشد، خواه‌ از برادرانت‌ و خواه‌ از غریبانی‌ كه‌ در زمینت‌ در اندرون‌ دروازه‌های‌ تو باشند ظلم‌ منما.
\v 15 در همان‌ روز مزدش‌ را بده‌، و آفتاب‌ بر آن‌ غروب‌ نكند، چونكه‌ او فقیر است‌ و دل‌ خود را به‌ آن‌ بسته‌ است‌، مبادا بر تو نزد خداوند فریاد برآورد و برای‌ تو گناه‌ باشد.
\s5
\v 16 پدران‌ به‌ عوض‌ پسران‌ كشته‌ نشوند، و نه‌ پسران‌ به‌ عوض‌ پدران‌ كشته‌ شوند. هر كس‌ برای‌ گناه‌ خود كشته‌ شود.
\s5
\v 17 داوری‌ غریب‌ و یتیم‌ را منحرف‌ مساز، و جامۀ بیوه‌ را به‌ گرو مگیر.
\v 18 و بیاد آور كه‌ در مصر غلام‌ بودی‌ و یهُوَه‌، خدایت‌، تو را از آنجا فدیه‌ داد. بنابراین‌ من‌ تو را امر می‌فرمایم‌ كه‌ این‌ كار را معمول‌ داری‌.
\s5
\v 19 چون‌ محصول‌ خود را در مزرعۀ خویش‌ درو كنی‌، و در مزرعه‌، بافه‌ای‌ فراموش‌ كنی‌، برای‌ برداشتن‌ آن‌ برمگرد؛ برای‌ غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌زن‌ باشد تا یهُوَه‌ خدایت‌ تو را در همۀ كارهای‌ دستت‌ بركت‌ دهد.
\v 20 چون‌ زیتون‌ خود را بتكانی‌، بار دیگر شاخه‌ها را متكان‌؛ برای‌ غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌باشد.
\s5
\v 21 چون‌ انگور تاكستان‌ خود را بچینی‌ بار دیگر آن‌ را مچین‌ ، برای‌ غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌ باشد.
\v 22 و بیاد آور كه‌ در زمین‌ مصر غلام‌ بودی‌. بنابراین‌ تو را امر می‌فرمایم‌ كه‌ این‌ كار را معمول‌ داری‌.
\s5
\c 25
\p
\v 1 اگر در میان‌ مردم‌ مرافعه‌ای‌ باشد و به محاكمه‌ آیند و در میان‌ ایشان‌ داوری‌ نمایند، آنگاه‌ عادل‌ را عادل‌ شمارند، و شریر را ملزم‌ سازند.
\v 2 و اگر شریر مستوجب‌ تازیانه‌ باشد، آنگاه‌ داورْ او را بخواباند و حكم‌ دهد تا او را موافق‌ شرارتش‌ به‌ حضور خود به‌ شماره‌ بزنند.
\s5
\v 3 چهل‌ تازیانه‌ او را بزند و زیاد نكند، مبادا اگر از این‌ زیاده‌ كرده‌، تازیانۀ بسیار زند، برادرت‌ در نظر تو خوار شود.
\s5
\v 4 دهن‌ گاو را هنگامی‌ كه‌ خرمن‌ را خرد می‌كند، مبند.
\s5
\v 5 اگر برادران‌ با هم‌ ساكن‌ باشند و یكی‌ از آنها بی‌اولاد بمیرد، پس‌ زنِ آن‌ متوفی‌، خارج‌ به‌ شخص‌ بیگانه‌ داده‌ نشود، بلكه‌ برادر شوهرش‌ به‌ او درآمده‌، او را برای‌ خود به‌ زنی‌ بگیرد، و حق‌ برادر شوهری‌ را با او بجا آورد.
\v 6 و نخست‌زاده‌ای‌ كه‌ بزاید به‌ اسم‌ برادر متوفای‌ او وارث‌ گردد، تا اسمش‌ از اسرائیل‌ محو نشود.
\s5
\v 7 و اگر آن‌ مرد به‌ گرفتن‌ زن‌ برادرش‌ راضی‌ نشود، آنگاه‌ زن‌ برادرش‌ به‌ دروازه‌ نزد مشایخ‌ برود و گوید: «برادر شوهر من‌ از برپا داشتن‌ اسم‌ برادر خود در اسرائیل‌ انكار می‌كند، و از بجا آوردن‌ حق‌ برادر شوهری‌ با من‌ ابا می‌نماید.»
\v 8 پس‌ مشایخ‌ شهرش‌ او را طلبیده‌، با وی‌ گفتگو كنند، واگر اصرار كرده‌، بگوید نمی‌خواهم‌ او را بگیرم‌،
\s5
\v 9 آنگاه‌ زن‌ برادرش‌ نزد وی‌ آمده‌، به‌ حضور مشایخ‌ كفش‌ او را از پایش‌ بكند، و به‌ رویش‌ آب‌ دهن‌ اندازد، و در جواب‌ گوید: «با كسی‌ كه‌ خانۀ برادر خـود را بنا نكنـد، چنین‌ كـرده‌ شود.»
\v 10 و نام‌ او در اسرائیل‌، خانۀ كفش‌ كنـده‌ خوانـده‌ شـود.
\s5
\v 11 و اگر دو شخص‌ با یكدیگر منازعه‌ نمایند، و زن‌ یكی‌ پیش‌ آید تا شوهر خود را از دست‌ زننده‌اش‌ رها كند و دست‌ خود را دراز كرده‌، عورت‌ او را بگیرد،
\v 12 پس‌ دست‌ او را قطع‌ كن‌ و چشم‌ تو بر او ترحم‌ نكند.
\s5
\v 13 در كیسۀ تو وزنه‌های‌ مختلف‌، بزرگ‌ و كوچك‌ نباشد.
\v 14 در خانۀ تو كیلهای‌ مختلفْ، بزرگ‌ و كوچك‌، نباشد.
\s5
\v 15 تو را وزن‌ صحیح‌ و راست‌ باشد و تو را كیل‌ صحیح‌ و راست‌ باشد، تا عمـرت‌ در زمینـی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو می‌دهد دراز شود.
\v 16 زیرا هر كه‌ این‌ كار كند یعنی‌ هر كه‌ بی‌انصافی‌ نماید، نزد یهُوَه‌ خدایت‌ مكروه‌ است‌.
\s5
\v 17 بیاد آور آنچه‌ عمالیق‌ وقت‌ بیرون‌ آمدنت‌ از مصـر در راه‌ به‌ تـو نمودند.
\v 18 كه‌ چگونه‌ تو را در راه‌، مقابله‌ كـرده‌، همۀ واماندگان‌ را در عقب‌ تـو از مؤخرت‌ قطع‌ نمودنـد، در حالـی‌ كه‌ تو ضعیف‌ و وامانده‌ بودی‌ و از خـدا نترسیدنـد.
\v 19 پس‌ چـون‌ یهُـوَه‌ خدایت‌ تـو را در زمینی‌ كه‌ یهُـوَه‌، خدایت‌، تو را برای‌ تصرفش‌ نصیب‌ می‌دهد، از جمیع‌ دشمنانت‌ آرامی‌ بخشد، آنگاه‌ ذكر عمالیـق‌ را از زیر آسمان‌ محو ساز و فراموش‌ مكن‌.
\s5
\c 26
\p
\v 1 و چون‌ به‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ تو را نصیب‌ می‌دهد داخل‌ شدی‌، و در آن‌ تصرف‌ نموده‌، ساكن‌ گردیدی‌،
\v 2 آنگاه‌ نوبر تمامی‌ حاصل‌ زمین‌ را كه‌ از زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد، جمع‌ كرده‌ باشی‌ بگیر، و آن‌ را در سبد گذاشته‌، به‌ مكانی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ برگزیند تا نام‌ خود را در آن‌ ساكن‌ گرداند، برو.
\s5
\v 3 و نزد كاهنی‌ كه‌ در آن‌ روزها باشد رفته‌، وی‌ را بگو: «امروز برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ اقرار می‌كنم‌ كه‌ به‌ زمینی‌ كه‌ خداوند برای‌ پدران‌ ما قسم‌ خورد كه‌ به‌ ما بدهد، داخل‌ شده‌ام‌.»
\v 4 و كاهن‌ سبد را از دستت‌ گرفته‌، پیش‌ مذبح‌ یهُوَه‌ خدایت‌ بگذارد.
\s5
\v 5 پس‌ تو به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ خود اقرار كرده‌، بگو: «پدر من‌ اَرامی آواره‌ بود، و با عددی‌ قلیل‌ به‌ مصر فرود شده‌، در آنجا غربت‌ پذیرفت‌، و در آنجا امتی‌ بزرگ‌ و عظیم‌ و كثیر شد.
\s5
\v 6 و مصریان‌ با ما بدرفتاری‌ نموده‌، ما را ذلیل‌ ساختند، و بندگی‌ سخت‌ بر ما نهادند.
\v 7 و چون‌ نزد یهُوَه‌، خدای‌ پدران‌ خود، فریاد برآوردیم‌، خداوند آواز ما را شنید و مشقت‌ و محنت‌ و تنگی‌ ما را دید.
\s5
\v 8 و خداوند ما را از مصر به‌ دست‌ قوی‌ و بازوی‌ افراشته‌ و خوف‌ عظیم‌، و با آیات‌ و معجزات‌ بیرون‌ آورد.
\v 9 و ما را به‌ این‌ مكان‌ درآورده‌، این‌ زمین‌ را زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌ به‌ ما بخشید.
\s5
\v 10 و الا´ن‌ اینك‌ نوبر حاصل‌ زمینی‌ را كه‌ تو ای‌ خداوند به‌ من‌ دادی‌، آورده‌ام‌.» پس‌ آن‌ را به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ خود بگذار، و به‌ حضور یهُوَه‌، خدایت‌، عبادت‌ نما.
\v 11 و تو با لاوی‌ و غریبی‌ كه‌ در میان‌ تو باشد از تمامی‌ نیكویی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو و به‌خاندانت‌ بخشیده‌ است‌، شادی‌ خواهی‌ نمود.
\s5
\v 12 و در سال‌ سوم‌ كه‌ سال‌ عشر است‌، چون‌ از گرفتن‌ تمامی‌ عشر محصول‌ خود فارغ‌ شدی‌، آن‌ را به‌ لاوی‌ و غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌زن‌ بده‌، تا در اندرون‌ دروازه‌های‌ تو بخورند و سیر شوند.
\v 13 و به‌ حضور یهُوَه‌ خدایت‌ بگو: «موقوفات‌ را از خانۀ خود بیرون‌ كردم‌، و آنها را نیز به‌ لاوی‌ و غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌زن‌، موافق‌ تمامی اوامری‌ كه‌ به‌ من‌ امر فرمودی‌، دادم‌، و از اوامر تو تجاوز ننموده‌، فراموش‌ نكردم‌.
\s5
\v 14 در ماتم‌ خود از آنها نخوردم‌ و در نجاستی‌ از آنها صرف‌ ننمودم‌، و برای‌ اموات‌ از آنها ندادم‌، بلكه‌ به‌ قول‌ یهُوَه‌، خدایم‌، گوش‌ داده‌، موافق‌ هر آنچه‌ به‌ من‌ امر فرمودی‌، رفتار نمودم‌.
\v 15 از مسكن‌ مقدس‌ خود از آسمان‌ بنگر، و قوم‌ خود اسرائیل‌ و زمینی‌ را كه‌ به‌ ما دادی‌ چنانكه‌ برای‌ پدران‌ ما قسم‌ خوردی‌، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، بركت‌ بده‌،.»
\s5
\v 16 امروز یهُوَه‌، خدایت‌، تو را امر می‌فرماید كه‌ این‌ فرایض‌ و احكام‌ را بجا آوری‌، پس‌ آنها را به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ خود نگاه‌ داشته‌، بجا آور.
\v 17 امروز به‌ یهُوَه‌ اقرار نمودی‌ كه‌ خدای‌ توست‌، و اینكه‌ به‌ طریقهای‌ او سلوك‌ خواهی‌ نمود، و فرایض‌ و اوامر و احكام‌ او را نگاه‌ داشته‌، آواز او را خواهی‌ شنید.
\s5
\v 18 و خداوند امروز به‌ تو اقرار كرده‌ است‌ كه‌ تو قوم‌ خاص‌ او هستی‌، چنانكه‌ به‌ تو وعده‌ داده‌ است‌، و تا تمامی‌ اوامر او را نگاه‌ داری‌.
\v 19 و تا تو را در ستایش‌ و نام‌ و اكرام‌از جمیع‌ امت‌هایی‌ كه‌ ساخته‌ است‌، بلند گرداند، و تا برای‌ یهُوَه‌، خدایت‌، قوم‌ مقدس‌ باشی‌، چنانكه‌ وعده‌ داده‌ است‌.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و موسی‌ و مشایخ‌ اسرائیل‌، قوم‌ را امر فرموده‌، گفتند: «تمامی‌ اوامری‌ را كه‌ من‌ امروز به‌ شما امر می‌فرمایم‌، نگاه‌ دارید.
\v 2 و در روزی‌ كه‌ از اردن‌ به‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو می‌دهد عبور كنید، برای‌ خود سنگهای‌ بزرگ‌ برپا كرده‌، آنها را با گچ‌ بمال‌.
\v 3 و بر آنها تمامی‌ كلمات‌ این‌ شریعت‌ را بنویس‌، هنگامی‌ كه‌ عبور نمایی‌ تا به‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، به‌ تو می‌دهد، داخل‌ شوی‌، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدرانت‌ به‌ تو وعده‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 4 و چون‌ از اردن‌ عبور نمودی‌ این‌ سنگها را كه‌ امروز به‌ شما امر می‌فرمایم‌ در كوه‌ عیبال‌ برپا كرده‌، آنها را با گچ‌ بمال‌.
\v 5 و در آنجا مذبحی‌ برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ بنا كن‌، و مذبح‌ از سنگها باشد و آلت‌ آهنین‌ بر آنها بكار مبر.
\s5
\v 6 مذبح‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را از سنگهای‌ ناتراشیده‌ بنا كن‌، و قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌، بر آن‌ بگذران‌.
\v 7 و ذبایح‌ سلامتی‌ ذبح‌ كرده‌، در آنجا بخور و به‌ حضور یهُوَه‌ خدایت‌ شادی‌ نما.
\v 8 و تمامی‌ كلمات‌ این‌ شریعت‌ را بر آن‌ به‌ خط‌ روشن‌ بنویس‌.»
\s5
\v 9 پس‌ موسی‌ و لاویان‌ كهنه‌ تمامی‌ اسرائیل‌ راخطاب‌ كرده‌، گفتند:
\v 10 « ای‌ اسرائیل‌ خاموش‌ باش‌ و بشنو. امروز قوم‌ یهُوَه‌ خدایت‌ شدی‌.
\s5
\v 11 پس‌ آواز یهُوَه‌ خدایت‌ را بشنو و اوامر و فرایض‌ او را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌، بجا آر.» و در آن‌ روز موسی‌ قوم‌ را امر فرموده‌، گفت‌:
\v 12 « چون‌ از اردن‌ عبور كردید، اینان‌ یعنی‌ شمعون‌ و لاوی‌ و یهودا و یسّاكار و یوسف‌ و بنیامین‌ بر كوه‌ جَرِزّیم‌ بایستند تا قوم‌ را بركت‌ دهند.
\s5
\v 13 و اینان‌ یعنی‌ رؤبین‌ و جاد و اشیر و زبولون‌ و دان‌ و نفتالی‌ بر كوه‌ عیبال‌ بایستند تا نفرین‌ كنند.
\v 14 و لاویان‌ جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ را به‌ آواز بلند خطاب‌ كرده‌، گویند:
\s5
\v 15 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ صورت‌ تراشیده‌ یا ریخته‌ شده‌ از صنعت‌ دست‌ كارگر كه‌ نزد خداوند مكروه‌ است‌، بسازد، و مخفی‌ نگاه‌ دارد.» و تمامی‌ قوم‌ در جواب‌ بگویند: «آمین‌!»
\s5
\v 16 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ با پدر و مادر خود به‌ خِفَّت‌ رفتار نماید.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\v 17 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ حد همسایۀ خود را تغییر دهد.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\s5
\v 18 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ نابینا را از راه‌ منحرف‌ سازد.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند : «آمین‌!»
\v 19 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ داوری‌ غریب‌ و یتیم‌ و بیوه‌ را منحرف‌ سازد.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\s5
\v 20 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ با زن‌ پدر خود همبستر شود، چونكه‌ دامن‌ پدر خود را كشف‌ نموده‌است‌.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\v 21 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ با هر قسم‌ بهایمی‌ بخوابد.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\s5
\v 22 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ با خواهر خویش‌ چه‌ دختر پدر و چه‌ دختر مادر خویش‌ بخوابد.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\v 23 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ با مادر زن‌ خود بخوابد.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\s5
\v 24 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ همسایۀ خود را در پنهانی‌ بزند.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\v 25 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ رشوه‌ گیرد تا خون‌ بی‌گناهی‌ ریخته‌ شود.» و تمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\s5
\v 26 « ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ كلمات‌ این‌ شریعت‌ را اثبات‌ ننماید تا آنها را بجا نیاورد.» وتمامی‌ قوم‌ بگویند: «آمین‌!»
\s5
\c 28
\p
\v 1 « و اگر آواز یهُوَه‌ خدای‌ خود را به‌ دقت بشنوی‌ تا هوشیار شده‌، تمامی‌ اوامر او را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌ بجا آوری‌، آنگاه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ تو را بر جمیع‌ امت‌های‌ جهان‌ بلند خواهد گردانید.
\v 2 و تمامی‌ این‌ بركتها به‌ تو خواهد رسید و تو را خواهد دریافت‌، اگر آواز یهُوَه‌ خدای‌ خود را بشنوی‌.
\s5
\v 3 در شهر، مبارك‌ و در صحرا، مبارك‌ خواهی‌ بود.
\v 4 میوۀ بطن‌ تو و میوۀ زمین‌ تو و میوۀ بهایمت‌ و بچه‌های‌ گاو و بره‌های‌ گلۀ تو مبارك‌ خواهند بود.
\s5
\v 5 سبد و ظرف‌خمیر تو مبارك‌ خواهد بود.
\v 6 وقت‌ درآمدنت‌ مبارك‌، و وقت‌ بیـرون‌ رفتنت‌ مبـارك‌ خواهـی‌ بود.
\s5
\v 7 « و خداوند دشمنانت‌ را كه‌ با تو مقاومت‌ نمایند، از حضور تو منهزم‌ خواهد ساخت‌؛ از یك‌ راه‌ بر تو خواهند آمد، و از هفت‌ راه‌ پیش‌ تو خواهند گریخت‌.
\v 8 خداوند در انبارهای‌ تو و به‌ هر چه‌ دست‌ خود را به‌ آن‌ دراز می‌كنی‌ بر تو بركت‌ خواهد فرمود، و تو را در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد، مبارك‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 9 و اگر اوامر یهُوَه‌ خدای‌ خود را نگاهداری‌، و در طریقهای‌ او سلوك‌ نمایی‌، خداوند تو را برای‌ خود قوم‌ مقدس‌ خواهد گردانید، چنانكه‌ برای‌ تـو قَسَم‌ خورده‌ است‌.
\v 10 و جمیع‌ امت‌های‌ زمیـن‌ خواهنـد دیـد كه‌ نـام‌ خداوند بر تـو خوانـده‌ شـده‌ است‌، و از تو خواهند ترسید.
\s5
\v 11 و خداوند تـو را در میـوۀ بطنت‌ و ثمـرۀ بهایمـت‌ و محصـول‌ زمینت‌، در زمینی‌ كه‌ خداوند برای‌ پدرانت‌ قسم‌ خورد كه‌ به‌ تو بدهد، به‌ نیكویی‌ خواهد افزود.
\v 12 و خداوند خزینۀ نیكوی‌ خود، یعنی‌ آسمان‌ را برای‌ تو خواهد گشود، تا بارانِ زمیـن‌ تـو را در موسمش‌ ببارانـد، و تـو را در جمیع‌ اعمال‌ دستت‌ مبارك‌ سازد؛ و به‌ امت‌های‌ بسیار قرض‌ خواهی‌ داد، و تو قرض‌ نخواهی‌ گرفت‌.
\s5
\v 13 و خداوند تو را سر خواهد ساخت‌ نه‌ دم‌، و بلند خواهی‌ بود فقط‌ نه‌ پست‌، اگر اوامر یهُوَه‌ خدای‌ خود را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌ بشنوی‌، و آنها را نگاه‌ داشته‌، بجا آوری‌.
\v 14 و از همۀ سخنانی‌ كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌كنم‌ به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ میل‌ نكنی‌، تا خدایان‌ غیر را پیروی‌ نموده‌، آنهـا را عبادت‌ كنـی‌.
\s5
\v 15 « و اما اگر آواز یهُوَه‌ خدای‌ خود را نشنوی‌ تا هوشیار شده‌، همۀ اوامر و فرایض‌ او را كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌ بجا آوری‌، آنگاه‌ جمیع‌ این‌ لعنتها به‌ تو خواهد رسید، و تو را خواهد دریافت‌.
\s5
\v 16 در شهر ملعون‌، و در صحرا ملعون‌ خواهی‌ بود.
\v 17 سبد و ظرف‌ خمیر تو ملعون‌ خواهد بود.
\s5
\v 18 میوۀ بطن‌ تو و میوۀ زمین‌ تو و بچه‌های‌ گاو و بره‌های‌ گلۀ تو ملعون‌ خواهد بود.
\v 19 وقت‌ درآمدنت‌ ملعون‌، و وقت‌ بیرون‌ رفتنت‌ ملعون‌ خواهی‌ بود.
\s5
\v 20 و به‌ هر چه‌ دست‌ خود را برای‌ عمل‌ نمودن‌ دراز می‌كنی‌، خداوند بر تو لعنت‌ و اضطراب‌ و سرزنش‌ خواهد فرستاد تا به‌ زودی‌ هلاك‌ و نابود شوی‌، به‌ سبب‌ بدی‌ كارهایت‌ كه‌ به‌ آنها مرا ترك‌ كرده‌ای‌.
\v 21 خداوند وبا را بر تو مُلْصَق‌ خواهد ساخت‌، تا تو را از زمینی‌ كه‌ برای‌ تصرفش‌ به‌ آن‌ داخل‌ می‌شوی‌، هلاك‌ سازد.
\s5
\v 22 و خداوند تو را با سل‌ و تب‌ و التهاب‌ و حرارت‌ و شمشیر و باد سموم‌ و یرقان‌ خواهد زد، و تو را تعاقب‌ خواهند نمود تا هلاك‌ شوی‌.
\s5
\v 23 و فلك‌ تو كه‌ بالای‌ سر تو است‌ مس‌ خواهد شد، و زمینی‌ كه‌ زیر تو است‌ آهن‌.
\v 24 و خداوند باران‌ زمینت‌ را گرد و غبار خواهد ساخت‌، كه‌ از آسمان‌ بر تو نازل‌ شود تا هلاك‌ شوی‌.
\s5
\v 25 « و خداوند تو را پیش‌ روی‌ دشمنانت‌ منهزم‌ خواهد ساخت‌. از یك‌ راه‌ بر ایشان‌ بیرون‌ خواهی‌ رفت‌، و از هفت‌ راه‌ از حضور ایشان‌ خواهی‌ گریخت‌، و در تمامی‌ ممالك‌ جهان‌ به‌ تلاطم‌ خواهی‌ افتاد.
\v 26 و بدن‌ شما برای‌ همۀ پرندگان‌ هوا و بهایم‌ زمین‌ خوراك‌ خواهد بود، و هیچ‌كس‌ آنها را دور نخواهد كرد.
\s5
\v 27 خداوند تورا به‌ دُنبل‌ مصر و خُراج‌ و جَرَب‌ و خارشی‌ كه‌ تو از آن‌ شفا نتوانی‌ یافت‌، مبتلا خواهد ساخت‌.
\v 28 خداوند تو را به‌ دیوانگی‌ و نابینایی‌ و پریشانی‌ دل‌ مبتلا خواهد ساخت‌.
\v 29 و در وقت‌ ظهر مثل‌ كوری‌ كه‌ در تاریكی‌ لمس‌ نماید كورانه‌ راه‌ خواهی‌ رفت‌، و در راههای‌ خود كامیاب‌ نخواهی‌ شد، بلكه‌ در تمامی‌ روزهایت‌ مظلوم‌ و غارت‌شده‌ خواهی‌ بود، و نجات‌دهنده‌ای‌ نخواهد بود.
\s5
\v 30 زنی‌ را نامزد خواهی‌ كرد و دیگری‌ با او خواهد خوابید. خانه‌ای‌ بنا خواهی‌ كرد و در آن‌ ساكن‌ نخواهی‌ شد. تاكستانی‌ غرس‌ خواهی‌ نمود و میوه‌اش‌ را نخواهی‌ خورد.
\v 31 گاوت‌ در نظرت‌ كشته‌ شود و از آن‌ نخواهی‌ خورد. الاغت‌ پیش‌ روی‌ تو به‌ غارت‌ برده‌ شود و باز به‌ دست‌ تو نخواهد آمد. گوسفند تو به‌ دشمنت‌ داده‌ می‌شود و برای‌ تو رهاننده‌ای‌ نخواهد بود.
\s5
\v 32 پسران‌ و دخترانت‌ به‌ امت‌ دیگر داده‌ می‌شوند، و چشمانت‌ نگریسته‌ از آرزوی‌ ایشان‌ تمامی‌ روز كاهیده‌ خواهد شد، و در دست‌ تو هیچ‌ قوه‌ای‌ نخواهد بود.
\s5
\v 33 میوۀ زمینت‌ و مشقت‌ تو را امتی‌ كه‌ نشناخته‌ای‌، خواهند خورد، و همیشه‌ فقط‌ مظلوم‌ و كوفته‌شده‌ خواهی‌ بود.
\v 34 به‌ حدی‌ كه‌ از چیزهایی‌ كه‌ چشمت‌ می‌بیند، دیوانه‌ خواهی‌ شد.
\v 35 خداوند زانوها و ساقها و از كف‌ پا تا فرق‌ سر تو را به‌ دنبل‌ بد كه‌ از آن‌ شفا نتوانی‌ یافت‌، مبتلا خواهد ساخت‌.
\s5
\v 36 خداوند تو را و پادشاهی‌ را كه‌ بر خود نصب‌ می‌نمایی‌، بسوی‌ امتی‌ كه‌ تو و پدرانت‌ نشناخته‌اید، خواهد برد، و در آنجا خدایان‌ غیر را از چوب‌ و سنگ‌ عبادت‌ خواهی‌ كرد.
\v 37 و در میان‌ تمامی‌ امت‌هایی‌ كه‌ خداوند شما را به‌ آنجا خواهد برد، عبرت‌ و مثل‌ و سُخریه‌ خواهی‌ شد.
\s5
\v 38 « تخم‌ بسیار به‌ مزرعه‌ خواهی‌ برد، و اندكی‌ جمع‌ خواهی‌ كرد چونكه‌ ملخ‌ آن‌ را خواهد خورد.
\v 39 تاكستانها غرس‌ نموده‌، خدمت‌ آنها را خواهی‌ كرد، اما شراب‌ را نخواهی‌ نوشید و انگور را نخواهی‌ چید، زیرا كرم‌ آن‌ را خواهد خورد.
\s5
\v 40 تو را در تمامی‌ حدودت‌ درختان‌ زیتون‌ خواهد بود، لكن‌ خویشتن‌ را به‌ زیت‌ تدهین‌ نخواهی‌ كرد، زیرا زیتون‌ تو نارس‌ ریخته‌ خواهد شد.
\v 41 پسران‌ و دختران‌ خواهی‌ آورد، لیكن‌ از آنِ تو نخواهند بود، چونكه‌ به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌.
\s5
\v 42 تمامی‌ درختانت‌ و محصول‌ زمینت‌ را ملخ‌ به‌ تصرف‌ خواهد آورد.
\v 43 غریبی‌ كه‌ در میان‌ تو است‌ بر تو به‌ نهایت‌ رفیع‌ و برافراشته‌ خواهد شد، و تو به‌ نهایت‌ پست‌ و متنزّل‌ خواهی‌ گردید.
\v 44 او به‌ تو قرض‌ خواهد داد و تو به‌ او قرض‌ نخواهی‌ داد؛ او سر خواهد بود و تو دم‌ خواهی‌ بود.
\s5
\v 45 « و جمیع‌ این‌ لعنتها به‌ تو خواهد رسید، و تو را تعاقب‌ نموده‌، خواهد دریافت‌ تا هلاك‌ شوی‌، از این‌ جهت‌ كه‌ قول‌ یهُوَه‌ خدایت‌ را گوش‌ ندادی‌ تا اوامر و فرایضی‌ را كه‌ به‌ تو امر فرموده‌ بود، نگاه‌ داری‌.
\v 46 و تو را و ذریت‌ تو را تا به‌ ابد آیت‌ و شگفت‌ خواهد بود.
\s5
\v 47 « از این‌ جهت‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را به‌ شادمانی‌ و خوشی‌ دل‌ برای‌ فراوانی‌ همه‌ چیز عبادت‌ ننمودی‌.
\v 48 پس‌ دشمنانت‌ را كه‌ خداوند بر تو خواهد فرستاد در گرسنگی‌ و تشنگی‌ و برهنگی‌ و احتیاج‌ همه‌ چیز خدمت‌ خواهی‌ نمود، و یوغ‌ آهنین‌ بر گردنت‌ خواهد گذاشت‌ تا تو را هلاك‌ سازد.
\s5
\v 49 و خداوند از دور، یعنی‌ از اقصای‌ زمین‌، امتی‌ را كه‌ مثل‌ عقاب‌ می‌پرد بر تو خواهد آورد، امتی‌ كه‌ زبانش‌ را نخواهی‌ فهمید.
\v 50 امتی‌ مهیب‌ صورت‌ كه‌ طرف‌ پیران‌ را نگاه‌ ندارد و بر جوانان‌ ترحم‌ ننماید.
\v 51 و نتایج‌ بهایم‌ و محصول‌ زمینت‌ را بخورد تا هلاك‌ شوی‌. و برای‌ تو نیز غله‌ و شیره‌ و روغن‌ و بچه‌های‌ گاو و بره‌های‌ گوسفند را باقی‌ نگذارد تا تو را هلاك‌ سازد.
\s5
\v 52 و تو را در تمامی‌ دروازه‌هایت‌ محاصره‌ كند تا دیواره‌های‌ بلند و حصین‌ كه‌ بر آنها توكل‌ داری‌، در تمامی‌ زمینت‌ منهدم‌ شود؛ و تو را در تمامی‌ دروازه‌هایت‌، در تمامی‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد، محاصره‌ خواهد نمود.
\v 53 و میوۀ بطن‌ خود، یعنی‌ گوشت‌ پسران‌ و دخترانت‌ را كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌دهد در محاصره‌ و تنگی‌ كه‌ دشمنانت‌ تو را به‌ آن‌ زبون‌ خواهند ساخت‌، خواهی‌ خورد.
\s5
\v 54 مردی‌ كه‌ در میان‌ شما نرم‌ و بسیار متنعم‌ است‌، چشمش‌ بر برادر خود و زن‌ هم‌آغوش‌ خویش‌ و بقیۀ فرزندانش‌ كه‌ باقی‌ می‌مانند بد خواهد بود.
\v 55 به‌ حدی‌ كه‌ به‌ احدی‌ از ایشان‌ از گوشت‌ پسران‌ خود كه‌ می‌خورد نخواهد داد زیرا كه‌ در محاصره‌ و تنگی‌ كه‌ دشمنانت‌ تو را در تمامی‌ دروازه‌هایت‌ به‌ آن‌ زبون‌ سازند، چیزی‌ برای‌ او باقی‌ نخواهد ماند.
\s5
\v 56 و زنی‌ كه‌ در میان‌ شما نازك‌ و متنعم‌ است‌ كه‌ به‌ سبب‌ تنعم‌ و نازكی‌ خود جرأت‌ نمی‌كرد كه‌ كف‌ پای‌ خود را به‌ زمین‌ بگذارد، چشم‌ او بر شوهر هم‌آغوش‌ خود و پسر و دخترخویش‌ بد خواهد بود.
\v 57 و بر مَشیمِه‌ای‌ كه‌ از میان‌ پایهای‌ او درآید و بر اولادی‌ كه‌ بزاید زیرا كه‌ آنها را به‌ سبب‌ احتیاج‌ همه‌ چیز در محاصره‌ و تنگی‌ كه‌ دشمنانت‌ در دروازه‌هایت‌ به‌ آن‌ تو را زبون‌ سازند، به‌ پنهانی‌ خواهد خورد.»
\s5
\v 58 اگر به‌ عمل‌ نمودن‌ تمامی‌ كلمات‌ این‌ شریعت‌ كه‌ در این‌ كتاب‌ مكتوب‌ است‌، هوشیار نشوی‌ و از این‌ نام‌ مجید و مهیب‌، یعنی‌ یهُوَه‌، خدایت‌، نترسی‌،
\v 59 آنگاه‌ خداوند بلایای‌ تو و بلایای‌ اولاد تو را عجیب‌ خواهد ساخت‌، یعنی‌ بلایای‌ عظیم‌ و مزمن‌ و مرضهای‌ سخت‌ و مزمن‌.
\s5
\v 60 و تمامی‌ بیماریهای‌ مصر را كه‌ از آنها می‌ترسیدی‌ بر تو باز خواهد آورد و به‌ تو خواهد چسبید.
\v 61 و نیز همۀ مرضها و همۀ بلایایی‌ كه‌ در طومار این‌ شریعت‌ مكتوب‌ نیست‌، آنها را خداوند بر تو مستولی‌ خواهد گردانید تا هلاك‌ شوی‌.
\v 62 و گروه‌ قلیل‌ خواهید ماند، برعكس‌ آن‌ كه‌ مثل‌ ستارگان‌ آسمان‌ كثیر بودید، زیرا كه‌ آواز یهُوَه‌ خدای‌ خود را نشنیدید.
\s5
\v 63 و واقع‌ می‌شود چنانكه‌ خداوند بر شما شادی‌ نمود تا به‌ شما احسان‌ كرده‌، شما را بیفزاید همچنین‌ خداوند بر شما شادی‌ خواهد نمود تا شما را هلاك‌ و نابود گرداند، و ریشه‌ شما از زمینی‌ كه‌ برای‌ تصرفش‌ در آن‌ داخل‌ می‌شوید كنده‌ خواهد شد.
\v 64 و خداوند تو را در میان‌ جمیع‌ امت‌ها از كران‌ زمین‌ تا كران‌ دیگرش‌ پراكنده‌ سازد و در آنجا خدایان‌ غیر را از چوب‌ و سنگ‌ كه‌ تو و پدرانت‌ نشناخته‌اید، عبادت‌ خواهی‌ كرد.
\s5
\v 65 و در میان‌ این‌ امت‌ها استراحت‌ نخواهی‌ یافت‌ و برای‌ كف‌ پایت‌ آرامی‌ نخواهد بود، و در آنجا یهُوَه‌ تو را دل‌ لرزان‌ و كاهیدگی‌ چشم‌ و پژمردگی‌ جان‌ خواهد داد.
\v 66 و جان‌ تو پیش‌ رویت‌ معلق‌ خواهد بود، و شب‌ و روز ترسناك‌ شده‌، به‌ جان‌ خود اطمینان‌ نخواهی‌ داشت‌.
\s5
\v 67 بامدادان‌ خواهی‌ گفت‌: كاش‌ كه‌ شام‌ می‌بود، و شامگاهان‌ خواهی‌ گفت‌: كاش‌كه‌ صبح‌ می‌بود، به‌ سبب‌ ترس‌ دلت‌ كه‌ به‌ آن‌ خواهی‌ ترسید، و به‌ سبب‌ رؤیت‌ چشمت‌ كه‌ خواهی‌ دید.
\v 68 و خداوند تو را در كشتیها از راهی‌ كه‌ به‌ تو گفتم‌ آن‌ را دیگر نخواهی‌ دید به‌ مصر باز خواهد آورد، و خود را در آنجا به‌ دشمنان‌ خویش‌ برای‌ غلامی‌ و كنیزی‌ خواهید فروخت‌ و مشتری‌ نخواهد بود.»
\s5
\c 29
\p
\v 1 این‌ است‌ كلمات‌ عهدی‌ كه‌ خداوند در زمین‌ موآب‌ به‌ موسی‌ امر فرمود كه‌ با بنی‌اسرائیل‌ ببندد، سوای‌ آن‌ عهد كه‌ با ایشان‌ در حوریب‌ بسته‌ بود.
\s5
\v 2 و موسی‌ تمامی‌ اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «هر آنچه‌ خداوند در زمین‌ مصر با فرعون‌ و جمیع‌ بندگانش‌ و تمامی‌ زمینش‌ عمل‌ نمود، شما دیده‌اید.
\v 3 تجربه‌های‌ عظیم‌ كه‌ چشمان‌ تو دید و آیات‌ و آن‌ معجزات‌ عظیم‌.
\v 4 اما خداوند دلی‌ را كه‌ بدانید و چشمانی‌ را كه‌ ببینید و گوشهایی‌ را كه‌ بشنوید تا امروز به‌ شما نداده‌ است‌.
\s5
\v 5 و شما را چهل‌ سال‌ در بیابان‌ رهبری‌ نمودم‌ كه‌ لباس‌ شما مندرس‌ نگردید، و كفشها در پای‌ شما پاره‌ نشد.
\v 6 نان‌ نخورده‌ و شراب‌ و مسكرت‌ ننوشیده‌اید، تا بدانید كه‌ من‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 7 و چون‌ به‌ اینجا رسیدید، سیحون‌، ملك‌ حشبون‌، و عوج‌، ملك‌ باشان‌، به‌ مقابلۀ شما برای‌ جنگ‌ بیرون‌ آمدند و آنها را مغلوب‌ ساختیم‌.
\v 8 و زمین‌ ایشان‌ را گرفته‌، به‌ رؤبینیان‌ و جادیان‌ و نصف‌ سبط‌ منسی‌ به‌ ملكیت‌ دادیم‌.
\v 9 پس‌ كلمات‌ این‌ عهد را نگاه‌ داشته‌، بجا آورید تادر هر چه‌ كنید كامیاب‌ شوید.
\s5
\v 10 « امروز جمیع‌ شما به‌ حضور یهُوَه‌، خدای‌ خود حاضرید، یعنی‌ رؤسای‌ شما و اسباط‌ شما و مشایخ‌ شما و سروران‌ شما و جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌،
\v 11 و اطفال‌ و زنان‌ شما و غریبی‌ كه‌ در میان‌ اردوی‌ شماست‌ از هیزم‌شكنان‌ تا آب‌كشان‌ شما،
\s5
\v 12 تا در عهد یهُوَه‌ خدایت‌ و سوگند او كه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ امروز با تو استوار می‌سازد، داخل‌ شوی‌.
\v 13 تا تو را امروز برای‌ خود قومی‌ برقرار دارد، و او خدای‌ تو باشد چنانكه‌ به‌ تو گفته‌ است‌، و چنانكه‌ برای‌ پدرانت‌، ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌، قسم‌ خورده‌ است‌.
\s5
\v 14 و من‌ این‌ عهد و این‌ قسم‌ را با شما تنها استوار نمی‌نمایم‌،
\v 15 بلكه‌ با آنانی‌ كه‌ امروز با ما به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ ما در اینجا حاضرند، و هم‌ با آنانی‌ كه‌ امروز در اینجا با ما حاضر نیستند.
\v 16 زیرا شما می‌دانید كه‌ چگونه‌ در زمین‌ مصر سكونت‌ داشتیم‌، و چگونه‌ از میان‌ امت‌هایی‌ كه‌ عبور نمودید، گذشتیم‌.
\s5
\v 17 و رجاسات‌ و بتهای‌ ایشان‌ را از چوب‌ و سنگ‌ و نقره‌ و طلا كه‌ در میان‌ ایشان‌ بود، دیدید.
\v 18 تا در میان‌ شما مرد یا زن‌ یا قبیله‌ یا سبطی‌ نباشد كه‌ دلش‌ امروز از یهُوَه‌ خدای‌ ما منحرف‌ گشته‌، برود و خدایان‌ این‌ طوایف‌ را عبادت‌ نماید، مبادا در میان‌ شما ریشه‌ای‌ باشد كه‌ حنظل‌ و افسنتین‌ بار آورد.
\v 19 « و مبادا چون‌ سخنان‌ این‌ لعنت‌ را بشنود در دلش‌ خویشتن‌ را بركت‌ داده‌، گوید: هر چند در سختی‌ دل‌ خود سلوك‌ می‌نمایم‌ تا سیراب‌ و تشنه‌ را با هم‌ هلاك‌ سازم‌، مرا سلامتی‌ خواهد بود.
\s5
\v 20 خداوند او را نخواهد آمرزید، بلكه‌ در آن‌وقت‌ خشم‌ و غیرت‌ خداوند بر آن‌ شخص‌ دودافشان‌ خواهد شد، و تمامی‌ لعنتی‌ كه‌ در این‌ كتاب‌ مكتوب‌ است‌، بر آن‌ كس‌ نازل‌ خواهد شد، و خداوند نام‌ او را از زیر آسمان‌ محو خواهد ساخت‌.
\v 21 و خداوند او را از جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برای‌ بدی‌ جدا خواهد ساخت‌، موافق‌ جمیع‌ لعنتهای‌ عهدی‌ كه‌ در این‌ طومار شریعت‌ مكتوب‌ است‌.
\s5
\v 22 و طبقۀ آینده‌ یعنی‌ فرزندان‌ شما كه‌ بعد از شما خواهند برخاست‌، و غریبانی‌ كه‌ از زمین‌ دور می‌آیند، خواهند گفت‌، هنگامی‌ كه‌ بلایای‌ این‌ زمین‌ و بیماریهایی‌ را كه‌ خداوند به‌ آن‌ می‌رساند ببینند،
\v 23 و تمامی‌ زمین‌ آن‌ را كه‌ كبریت‌ و شوره‌ و آتش‌ شده‌، نه‌ كاشته‌ می‌شود و نه‌ حاصل‌ می‌روید و هیچ‌ علف‌ در آن‌ نمو نمی‌كند و مثل‌ انقلاب‌ سدوم‌ و عموره‌ و اَدمَه‌ و صبوئیم‌ كه‌ خداوند در غضب‌ و خشم‌ خود آنها را واژگون‌ ساخت‌، گشته‌ است‌؛
\v 24 پس‌ جمیع‌ امت‌ها خواهند گفت‌: چرا خداوند با این‌ زمین‌ چنین‌ كرده‌ است‌ و شدت‌ این‌ خشم‌ عظیم‌ از چه‌ سبب‌ است‌؟
\s5
\v 25 آنگاه‌ خواهند گفت‌: از این‌ جهت‌ كه‌ عهد یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را كه‌ به‌ وقت‌ بیرون‌ آوردن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر با ایشان‌ بسته‌ بود، ترك‌ كردند،
\v 26 و رفته‌، خدایان‌ غیر را عبادت‌ نموده‌، به‌ آنها سجده‌ كردند، خدایانی‌ را كه‌ نشناخته‌ بودند و قسمت‌ ایشان‌ نساخته‌ بود.
\s5
\v 27 پس‌ خشم‌ خداوند بر این‌ زمین‌ افروخته‌ شده‌، تمامی‌ لعنت‌ را كه‌ در این‌ كتاب‌ مكتوب‌ است‌، بر آن‌ آورد.
\v 28 و خداوند ریشۀ ایشان‌ را به‌ غضب‌ و خشم‌ و غیض‌ عظیم‌، از زمین‌ ایشان‌ كند و به‌ زمین‌ دیگر انداخت‌، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\s5
\v 29 چیزهای‌ مخفی‌ از آن‌ یهُوَه‌خدای‌ ماست‌ و اما چیزهای‌ مكشوف‌ تا به‌ ابد از آن‌ ما و فرزندان‌ ما است‌، تا جمیع‌ كلمات‌ این‌ شریعت‌ را به‌ عمل‌ آوریم‌.
\s5
\c 30
\p
\v 1 و چون‌ جمیع‌ این‌ چیزها، یعنی‌ بركت‌ و لعنتی‌ كه‌ پیش‌ روی‌ تو گذاشتم‌ بر تو عارض‌ شود، و آنها را در میان‌ جمیع‌ امت‌هایی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ آنجا خواهد راند، بیاد آوری‌،
\v 2 و تو با فرزندانت‌ با تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ خود به‌ سوی‌ یهُوَه‌ خدایت‌ بازگشت‌ نموده‌، قول‌ او را موافق‌ هر آنچه‌ كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌، اطاعت‌ نمایی‌،
\v 3 آنگاه‌ یهُوَه‌ خدایت‌ اسیری‌ تو را برگردانیده‌، بر تو ترحم‌ خواهد كرد، و رجوع‌ كرده‌، تو را از میان‌ جمیع‌ امت‌هایی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ آنجا پراكنده‌ كرده‌ است‌، جمع‌ خواهد نمود.
\s5
\v 4 اگر آوارگی‌ تو تا كران‌ آسمان‌ بشود، یهُوَه‌، خدایت‌، تو را از آنجا جمع‌ خواهد كرد و تو را از آنجا خواهد آورد.
\v 5 و یهُوَه‌، خدایت‌، تو را به‌ زمینی‌ كه‌ پدرانت‌ مالك‌ آن‌ بودند خواهد آورد، و مالك‌ آن‌ خواهی‌ شد، و بر تو احسان‌ نموده‌، تو را بیشتر از پدرانت‌ خواهد افزود.
\s5
\v 6 « و یهُوَه‌ خدایت‌ دل‌ تو و دل‌ ذریت‌ تو را مختون‌ خواهد ساخت‌ تا یهُوَه‌ خدایت‌ را به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ خود دوست‌ داشته‌، زنده‌ بمانی.
\v 7 و یهُوَه‌ خدایت‌ جمیع‌ این‌ لعنتها را بر دشمنان‌ و بر خصمانت‌ كه‌ تو را آزردند، نازل‌ خواهد گردانید.
\v 8 و تو بازگشت‌ نموده‌، قول‌ خداوند را اطاعت‌ خواهی‌ كرد، و جمیع‌ اوامر اورا كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌، بجا خواهی‌ آورد.
\s5
\v 9 و یهُوَه‌، خدایت‌، تو را در تمامی‌ اعمال‌ دستت‌ و در میوۀ بطنت‌ و نتایج‌ بهایمت‌ و محصول‌ زمینت‌ به‌ نیكویی‌ خواهد افزود، زیرا خداوند بار دیگر بر تو برای‌ نیكویی‌ شادی‌ خواهد كرد، چنانكه‌ بر پدران‌ تو شادی‌ نمود،
\v 10 اگر آواز یهُوَه‌ خدای‌ خود را اطاعت‌ نموده‌، اوامر و فرایض‌ او را كه‌ در طومار این‌ شریعت‌ مكتوب‌ است‌، نگاه‌ داری‌، و به‌ سوی‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود، با تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ بازگشت‌ نمایی‌.
\s5
\v 11 « زیرا این‌ حكمی‌ كه‌ من‌ امروز به‌ تو امر می‌فرمایم‌، برای‌ تو مشكل‌ نیست‌ و از تو دور نیست‌.
\v 12 نه‌ در آسمان‌ است‌ تا بگویی‌ كیست‌ كه‌ به‌ آسمان‌ برای‌ ما صعود كرده‌، آن‌ را نزد ما بیاورد و آن‌ را به‌ ما بشنواند تا به‌ عمل‌ آوریم‌؛
\s5
\v 13 و نه‌ آن‌ طرف‌ دریا كه‌ بگویی‌ كیست‌ كه‌ برای‌ ما به‌ آنطرف‌ دریا عبور كرده‌، آن‌ را نزد ما بیاورد و به‌ ما بشنواند تا به‌ عمل‌ آوریم‌.
\v 14 بلكه‌ این‌ كلام‌، بسیار نزدیك‌ توست‌ و در دهان‌ و دل‌ توست‌ تا آن‌ را بجا آوری‌.
\s5
\v 15 « ببین‌ امروز حیات‌ و نیكویی‌ و موت‌ و بدی‌ را پیش‌ روی‌ تو گذاشتم‌.
\v 16 چونكه‌ من‌ امروز تو را امر می‌فرمایم‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را دوست‌ بداری‌ و در طریقهای‌ او رفتار نمایی‌، و اوامر و فرایض‌ و احكام‌ او را نگاه‌ داری‌ تا زنده‌ مانده‌، افزوده‌ شوی‌، و تا یهُوَه‌، خدایت‌، تو را در زمینی‌ كه‌ برای‌ تصرفش‌ به‌ آن‌ داخل‌ می‌شوی‌، بركت‌ دهد.
\s5
\v 17 لیكن‌ اگر دل‌ تو برگردد و اطاعت‌ ننمایی‌ و فریفته‌ شده‌، خدایان‌ غیر را سجده‌ و عبادت‌نمایی‌،
\v 18 پس‌ امروز به‌ شما اطلاع‌ می‌دهم‌ كه‌ البته‌ هلاك‌ خواهید شد، و در زمینی‌ كه‌ از اردن‌ عبور می‌كنید تا در آن‌ داخل‌ شده‌، تصرف‌ نمایید، عمر طویل‌ نخواهید داشت‌.
\s5
\v 19 امروز آسمان‌ و زمین‌ را بر شما شاهد می‌آورم‌ كه‌ حیات‌ و موت‌ و بركت‌ و لعنت‌ را پیش‌ روی‌ تو گذاشتم‌؛ پس‌ حیات‌ را برگزین‌ تا تو با ذریتت‌ زنده‌ بمانی‌.
\v 20 و تا یهُوَه‌ خدای‌ خود را دوست‌ بداری‌ و آواز او را بشنوی‌ و به‌ او ملصق‌ شوی‌، زیرا كه‌ او حیات‌ تو و درازی‌ عمر توست‌ تا در زمینی‌ كه‌ خداوند برای‌ پدرانت‌، ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌، قسم‌ خورد كه‌ آن‌ را به‌ ایشان‌ بدهد، ساكن‌ شوی‌.»
\s5
\c 31
\p
\v 1 و موسی‌ رفته‌، این‌ سخنان‌ را به‌ تمامی اسرائیل‌ بیان‌ كرد،
\v 2 و به‌ ایشان‌ گفت‌: «من‌ امروز صد و بیست‌ ساله‌ هستم‌ و دیگر طاقت‌ خروج‌ و دخول‌ ندارم‌، و خداوند به‌ من‌ گفته‌ است‌ كه‌ از این‌ اردن‌ عبور نخواهی‌ كرد.
\v 3 یهُوَه‌ خدای‌ تو، خود به‌ حضور تو عبور خواهد كرد، و او این‌ امت‌ها را از حضور تو هلاك‌ خواهد ساخت‌، تا آنها را به‌ تصرف‌ آوری‌، و یوشع‌ نیز پیش‌ روی‌ تو عبور خواهد نمود چنانكه‌ خداوند گفته‌ است‌.
\s5
\v 4 و خداوند چنانكه‌ به‌ سیحون‌ و عوج‌، دو پادشاه‌ اموریان‌، كه‌ هلاك‌ ساخت‌ و به‌ زمین‌ ایشان‌ عمل‌ نمود، به‌ اینها نیز رفتار خواهد كرد.
\v 5 پس‌ چون‌ خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ شما تسلیم‌ كند، شما با ایشان‌ موافق‌ تمامی‌ حكمی‌ كه‌ به‌ شما امر فرمودم‌، رفتار نمایید.
\v 6 قوی‌ و دلیر باشید و از ایشان‌ ترسان‌ و هراسان‌ مباشید، زیرا یهُوَه‌،خدایت‌، خود با تو می‌رود و تو را وا نخواهد گذاشت‌ و ترك‌ نخواهد نمود.»
\s5
\v 7 و موسی‌ یوشع‌ را خوانده‌، در نظـر تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ او گفت‌: «قوی‌ و دلیر بـاش‌ زیرا كه‌ تو با این‌ قوم‌ به‌ زمینـی‌ كه‌ خداوند برای‌ پـدران‌ ایشـان‌ قسم‌ خورد كه‌ به‌ ایشان‌ بدهد داخل‌ خواهی‌ شد، و تو آن‌ را برای‌ ایشـان‌ تقسیم‌ خواهی‌ نمود.
\v 8 و خداوند خود پیش‌ روی‌ تو می‌رود. او با تو خواهد بود و تو را وانخواهد گذاشت‌ و ترك‌ نخواهد نمود. پس‌ ترسان‌ و هراسان‌ مباش‌.»
\s5
\v 9 و موسی‌ این‌ تورات‌ را نوشته‌، آن‌ را به‌ بنی‌لاوی‌ كَهَنه‌ كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را برمی‌داشتند و به‌ جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ سپرد.
\v 10 و موسی‌ ایشان‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «كه‌ در آخر هر هفت‌ سال‌، در وقتِ معینِ سالِ انفكاك‌ در عید خیمه‌ها،
\v 11 چون‌ جمیع‌ اسرائیل‌ بیایند تا به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ تو در مكانی‌ كه‌ او برگزیند حاضر شوند، آنگاه‌ این‌ تورات‌ را پیش‌ جمیع‌ اسرائیل‌ در سمع‌ ایشان‌ بخوان‌.
\s5
\v 12 قوم‌ را از مردان‌ و زنان‌ و اطفال‌ و غریبانی‌ كه‌ در دروازه‌های‌ تو باشند جمع‌ كن‌ تا بشنوند، و تعلیم‌ یافته‌، از یهُوَه‌ خدای‌ شما بترسند و به‌ عمل‌ نمودن‌ جمیع‌ سخنان‌ این‌ تورات‌ هوشیار باشند.
\v 13 و تا پسران‌ ایشان‌ كه‌ ندانسته‌اند، بشنوند، و تعلیم‌ یابند، تا مادامی‌ كه‌ شما بر زمینی‌ كه‌ برای‌ تصرفش‌ از اردن‌ عبور می‌كنید زنده‌ باشید، از یهُوَه‌ خدای‌ شما بترسند.»
\s5
\v 14 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «اینك‌ ایام‌ مردن‌ تو نزدیك‌ است‌؛ یوشع‌ را طلب‌ نما و در خیمۀ اجتماع‌ حاضر شوید تا او را وصیت‌ نمایم‌.» پس‌ موسی‌ و یوشع‌ رفته‌، در خیمۀ اجتماع‌ حاضر شدند.
\v 15 و خداوند در ستون‌ ابر در خیمه‌ ظاهر شد و ستون‌ ابر، بر در خیمه‌ ایستاد.
\s5
\v 16 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «اینك‌ با پدران‌ خود می‌خوابی‌؛ و این‌ قوم‌ برخاسته‌، در پی‌ خدایان‌ بیگانۀ زمینی‌ كه‌ ایشان‌ به‌ آنجا در میان‌ آنها می‌روند، زنا خواهند كرد و مرا ترك‌ كرده‌، عهدی‌ را كه‌ با ایشان‌ بستم‌، خواهند شكست‌.
\s5
\v 17 و در آن‌ روز، خشم‌ من‌ بر ایشان‌ مشتعل‌ شده‌، ایشان‌ را ترك‌ خواهم‌ نمود، و روی‌ خود را از ایشان‌ پنهان‌ كرده‌، تلف‌ خواهند شد، و بدیها و تنگیهای‌ بسیار به‌ ایشان‌ خواهد رسید، به‌ حدی‌ كه‌ در آن‌ روز خواهند گفت‌: آیا این‌ بدیها به‌ ما نرسید از این‌ جهت‌ كه‌ خدای‌ ما در میان‌ ما نیست‌؟
\v 18 و به‌ سبب‌ تمامی‌ بدی‌ كه‌ كرده‌اند كه‌ به‌ سوی‌ خدایان‌ غیر برگشته‌اند، من‌ در آن‌ روز البته‌ روی‌ خود را پنهان‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 19 پس‌ الا´ن‌ این‌ سرود را برای‌ خود بنویسید و تو آن‌ را به‌ بنی‌اسرائیل‌ تعلیم‌ داده‌، آن‌ را در دهان‌ ایشان‌ بگذار تا این‌ سرود برای‌ من‌ بر بنی‌اسرائیل‌ شاهد باشد.
\v 20 زیرا چون‌ ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بودم‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، درآورده‌ باشم‌، و چون‌ ایشان‌ خورده‌، و سیر شده‌، و فربه‌ گشته‌ باشند، آنگاه‌ ایشان‌ به‌ سوی‌ خدایان‌ غیر برگشته‌، آنها را عبادت‌ خواهند نمود، و مرا اهانت‌ كرده‌، عهد مرا خواهند شكست‌.
\s5
\v 21 و چون‌بدیها و تنگیهای‌ بسیار بر ایشان‌ عارض‌ شده‌ باشد، آنگاه‌ این‌ سرود مثل‌ شاهد پیش‌ روی‌ ایشان‌ شهادت‌ خواهد داد، زیرا كه‌ از دهان‌ ذریت‌ ایشان‌ فراموش‌ نخواهد شد، زیرا خیالات‌ ایشان‌ را نیز كه‌ امروز دارند می‌دانم‌، قبل‌ از آن‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ دربارۀ آن‌ قسم‌ خوردم‌، درآورم‌.»
\s5
\v 22 پس‌ موسی‌ این‌ سرود را در همان‌ روز نوشته‌، به‌ بنی‌اسرائیل‌ تعلیم‌ داد.
\v 23 و یوشع‌ بن‌نون‌ را وصیت‌ نموده‌، گفت‌: «قوی‌ و دلیر باش‌ زیرا كه‌ تو بنی‌اسرائیل‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ قسم‌ خوردم‌ داخل‌ خواهی‌ ساخت‌، و من‌ با تو خواهم‌ بود.»
\s5
\v 24 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ موسی‌ نوشتن‌ كلمات‌ این‌ تورات‌ را در كتاب‌، تماماً به‌ انجام‌ رسانید،
\v 25 موسی‌ به‌ لاویانی‌ كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را برمی‌داشتند وصیت‌ كرده‌، گفت‌:
\v 26 « این‌ كتاب‌ تورات‌ را بگیرید و آن‌ را در پهلوی‌ تابوت‌ عهد یهُوَه‌، خدای‌ خود، بگذارید تا در آنجا برای‌ شما شاهد باشد.
\s5
\v 27 زیرا كه‌ من‌ تمرد و گردن‌كشی‌ شما را می‌دانم‌. اینك‌ امروز كه‌ من‌ هنوز با شما زنده‌ هستم‌ بر خداوند فتنه‌ انگیخته‌اید، پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ بعد از وفات‌ من‌.
\v 28 جمیع‌ مشایخ‌ اسباط‌ و سروران‌ خود را نزد من‌ جمع‌ كنید تا این‌ سخنان‌ را در گوش‌ ایشان‌ بگویم‌، و آسمان‌ و زمین‌ را بر ایشان‌ شاهد بگیرم‌.
\v 29 زیرا می‌دانم‌ كه‌ بعد از وفات‌ من‌، خویشتن‌ را بالكلّ فاسد گردانیده‌، از طریقی‌ كه‌ به‌ شما امر فرمودم‌ خواهید برگشت‌، و در روزهای‌ آخر بدی‌ بر شما عارض‌ خواهد شد، زیرا كه‌ آنچه‌ در نظر خداوند بد است‌ خواهید كرد، و از اعمال‌ دست‌ خود، خشم‌ خداوند را به‌هیجان‌ خواهید آورد.»
\s5
\v 30 پس‌ موسی‌ كلمات‌ این‌ سرود را در گوش‌ تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ تماماً گفت‌:
\s5
\c 32
\p
\v 1 ای‌ آسمان‌ گوش‌ بگیر تا بگویم‌.و زمین‌ سخنان‌ دهانم‌ را بشنود.
\v 2 تعلیم‌ من‌ مثل‌ باران‌ خواهد بارید، و كلام‌ من‌ مثل‌ شبنم‌ خواهد ریخت‌. مثل‌ قطره‌های‌ باران‌ بر سبزۀ تازه‌، و مثل‌ بارشها بر نباتات‌.
\s5
\v 3 زیرا كه‌ نام‌ یهُوَه‌ را ندا خواهم‌ كرد. خدای‌ ما را به‌ عظمت‌ وصف‌ نمایید.
\v 4 او صخره‌ است‌ و اعمال‌ او كامل‌. زیرا همۀ طریقهای‌او انصاف‌ است‌. خدای‌ امین‌ و از ظلم‌ مبرا. عادل‌ و راست‌ است‌ او.
\s5
\v 5 ایشان‌ خود را فاسد نموده‌، فرزندان‌ او نیستند بلكه‌ عیب‌ ایشانند. طبقۀ كج‌ و متمردند.
\v 6 آیا خداوند را چنین‌ مكافات‌ می‌دهید، ای‌ قوم‌ احمق‌ و غیر حكیم‌؟ آیا او پدر و مالك‌ تو نیست‌؟ او تو را آفرید و استوار نمود.
\s5
\v 7 ایام‌ قدیم‌ را بیاد آور؛ در سالهای‌ دهر به‌ دهر تأمل‌ نما. از پدر خود بپرس‌ تا تو را آگاه‌ سازد، و از مشایخ‌ خویش‌ تا تو را اطلاع‌ دهند.
\v 8 چون‌ حضرت‌ اعلی‌ به‌ امت‌ها نصیب‌ ایشان‌ را داد و بنی‌آدم‌ را منتشر ساخت‌، آنگاه‌ حدود امت‌ها را قرار داد، برحسب‌ شمارۀ بنی‌اسرائیل‌.
\s5
\v 9 زیرا كه‌ نصیب‌ یهُوَه‌ قوم‌ وی‌ است‌، و یعقوب‌ قرعۀ میراث‌ اوست‌.
\v 10 او را در زمین‌ ویران‌ یافت‌، و در بیابان‌ خراب‌ و هولناك‌. او را احاطه‌ كرده‌، منظور داشت‌ و او رامثل‌ مردمك‌ چشم‌ خود محافظت‌ نمود.
\s5
\v 11 مثل‌ عقابی‌ كه‌ آشیانۀ خود را حركت‌ دهد و بچه‌های‌ خود را فرو گیرد و بالهای‌ خود را پهن‌ كرده‌، آنها را بردارد و آنها را بر پرهای‌ خود ببرد.
\v 12 همچنین‌ خداوند تنها او را رهبری‌ نمود و هیچ‌ خدای‌ بیگانه‌ با وی‌ نبود.
\s5
\v 13 او را بر بلندیهای‌ زمین‌ سوار كرد تا از محصولات‌ زمین‌ بخورد و شهد را از صخره‌ به‌ او داد تا مكید و روغن‌ را از سنگ‌ خارا.
\s5
\v 14 كرۀ گاوان‌ و شیر گوسفندان‌ را با پیه‌ بره‌ها و قوچها را از جنس‌ باشان‌ و بزها و پیه‌ گُرده‌های‌ گندم‌ را؛ و شراب‌ از عصیر انگور نوشیدی‌.
\s5
\v 15 لیكن‌ یشُّورون‌ فربه‌ شده‌، لگد زد. تو فربه‌ و تنومند و چاق‌شده‌ای‌. پس‌ خدایی‌ را كه‌ او را آفریده‌ بود، ترك‌ كرد. و صخرۀ نجات‌ خود را حقیر شمرد.
\v 16 او را به‌ خدایان‌ غریب‌ به‌ غیرت‌ آوردند و خشم‌ او را به‌ رجاسات‌ جنبش‌ دادند.
\s5
\v 17 برای‌ دیوهایی‌ كه‌ خدایان‌ نبودند، قربانی‌ گذرانیدند، برای‌ خدایانی‌ كه‌ نشناخته‌ بودند، برای‌ خدایان‌ جدید كه‌ تازه‌ به‌ وجود آمده‌، و پدران‌ ایشان‌ از آنها نترسیده‌ بودند.
\v 18 و به‌ صخره‌ای‌ كه‌ تو را تولید نمود، اعتنا ننمودی‌، و خدای‌ آفرینندۀ خود را فراموش‌ كردی‌.
\s5
\v 19 چون‌ یهُوَه‌ این‌ را دید ایشان‌ را مكروه‌ داشت‌. چونكه‌ پسران‌ و دخترانش‌ خشم‌ او را به‌ هیجان‌ آوردند.
\v 20 پس‌ گفت‌ روی‌ خود را از ایشان‌ خواهم‌ پوشید تا ببینم‌ كه‌ عاقبت‌ ایشان‌ چه‌ خواهد بود.زیرا طبقۀ بسیار گردن‌كشند و فرزندانی‌ كه‌ امانتی‌ در ایشان‌ نیست‌.
\s5
\v 21 ایشان‌ مرا به‌ آنچه‌ خدا نیست‌ به‌ غیرت‌ آوردند و به‌ اباطیل‌ خود مرا خشمناك‌ گردانیدند. و من‌ ایشان‌ را به‌ آنچه‌ قوم‌ نیست‌ به‌ غیرت‌ خواهم‌ آورد و به‌ امت‌ باطل‌، ایشان‌ را خشمناك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 22 زیرا آتشی‌ در غضب‌ من‌ افروخته‌ شده‌ و تا هاویۀ پایین‌ترین‌ شعله‌ور شده‌ است‌ و زمین‌ را با حاصلش‌ می‌سوزاند و اساس‌ كوهها را آتش‌ خواهد زد.
\s5
\v 23 بر ایشان‌ بلایا را جمع‌ خواهم‌ كرد و تیرهای‌ خود را تماماً بر ایشان‌ صرف‌ خواهم‌ نمود.
\v 24 از گرسنگی‌ كاهیده‌، و از آتش‌ تب‌، و از وبای‌ تلخ‌ تلف‌ می‌شوند و دندانهای‌ وحوش‌ را به‌ ایشان‌ خواهم‌ فرستاد، با زهر خزندگان‌ زمین‌.
\s5
\v 25 شمشیر از بیرون‌ و دهشت‌ از اندرون‌، ایشان‌ را بی‌اولاد خواهد ساخت‌. هم‌ جوان‌ و هم‌ دوشیزه‌ را. شیرخواره‌ را با ریش‌سفید هلاك‌ خواهد كرد.
\v 26 می‌گفتم‌ ایشان‌ را پراكنده‌ كنم‌ و ذكر ایشان‌ را از میان‌ مردم‌، باطل‌ سازم‌.
\s5
\v 27 اگر از كینۀ دشمن‌ نمی‌ترسیدم‌ كه‌ مبادا مخالفان‌ ایشان‌ برعكس‌ آن‌ فكر كنند، و بگویند دست‌ ما بلند شده‌، و یهُوَه‌ همۀ این‌ را نكرده‌ است‌.
\s5
\v 28 زیرا كه‌ ایشان‌ قومِ گمْ كرده‌ تدبیر هستند، و در ایشان‌ بصیرتی‌ نیست‌.
\v 29 كاش‌ كه‌ حكیم‌ بوده‌، این‌ را می‌فهمیدید و در عاقبت‌ خود تأمل‌ می‌نمودند.
\s5
\v 30 چگونه‌ یك‌ نفر هزار را تعاقب‌ می‌كرد و دو نفر ده‌هزار را منهزم‌ می‌ساختند. اگر صخرۀ ایشان‌،ایشان‌ را نفروخته‌. و خداوند ، ایشان‌ را تسلیم‌ ننموده‌ بود.
\v 31 زیرا كه‌ صخرۀ ایشان‌ مثل‌ صخرۀ ما نیست‌. اگرچه‌ هم‌ دشمنان‌ ما خود، حَكَم‌ باشند.
\s5
\v 32 زیرا كه‌ مُوِ ایشان‌ از موهای‌ سدوم‌ است‌، و از تاكستانهای‌ عموره‌. انگورهای‌ ایشان‌ انگورهای‌ حنظل‌ است‌، و خوشه‌های‌ ایشان‌ تلخ‌ است‌.
\s5
\v 33 شراب‌ ایشان‌ زهر اژدرهاست‌ و سم‌ قاتل‌ افعی.
\v 34 آیا این‌ نزد من‌ مكنون‌ نیست‌ و در خزانه‌های‌ من‌ مختوم‌ نی‌؟
\s5
\v 35 انتقام‌ و جزا از آن‌ من‌ است‌، هنگامی‌ كه‌ پایهای‌ ایشان‌ بلغزد، زیرا كه‌ روز هلاكت‌ ایشان‌ نزدیك‌ است‌ و قضای‌ ایشان‌ می‌شتابد.
\s5
\v 36 زیرا خداوند ، قوم‌ خود را داوری‌ خواهد نمود و بر بندگان‌ خویش‌ شفقت‌ خواهد كرد. چون‌ می‌بیند كه‌ قوت‌ ایشان‌ نابود شده‌، و هیچكس‌ چه‌ غلام‌ و چه‌ آزاد باقی‌ نیست‌.
\s5
\v 37 و خواهد گفت‌: خدایان‌ ایشان‌ كجایند، و صخره‌ای‌ كه‌ بر آن‌ اعتماد می‌داشتند؟
\v 38 كه‌ پیه‌ قربانی‌های‌ ایشان‌ را می‌خوردند و شراب‌ هدایای‌ ریختنی‌ ایشان‌ را می‌نوشیدند؟ آنها برخاسته‌، شما را امداد كنند و برای‌ شما ملجأ باشند!
\s5
\v 39 الا´ن‌ ببینید كه‌ من‌ خود، او هستم‌. و با من‌ خدای‌ دیگری‌ نیست‌. من‌ می‌میرانم‌ و زنده‌ می‌كنم‌. مجروح‌ می‌كنم‌ و شفا می‌دهم‌. و از دست‌ من‌ رهاننده‌ای‌ نیست‌.
\v 40 زیرا كه‌ دست‌ خود را به‌ آسمان‌ برمی‌افرازم‌، و می‌گویم‌ كه‌ من‌ تا ابدالا´باد زنده‌ هستم‌.
\s5
\v 41 اگر شمشیرِ براق‌ خود را تیز كنم‌ و قصاص‌ را به‌ دست‌ خود گیرم‌. آنگاه‌ از دشمنان‌ خود انتقام‌ خواهم‌ كشید. و به‌ خصمان‌ خود مكافات‌ خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 42 تیرهای‌ خود را از خون‌ مست‌ خواهم‌ ساخت‌. و شمشیر من‌ گوشت‌ را خواهد خورد. از خون‌ كشتگان‌ و اسیران‌، با رؤسای‌ سروران‌ دشمن‌.
\s5
\v 43 ای‌ امت‌ها با قوم‌ او آواز شادمانی‌ دهید. زیرا انتقام‌ خون‌ بندگان‌ خود را گرفته‌ است‌ و از دشمنان‌ خود انتقام‌ كشیده‌ و برای‌ زمین‌ خود و قوم‌ خویش‌ كفاره‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 44 و موسی‌ آمده‌، تمامی‌ سخنان‌ این‌ سرود را به‌ سمع‌ قوم‌ رسانید، او و یوشع‌ بن‌نون‌.
\v 45 و چون‌ موسی‌ از گفتن‌ همۀ این‌ سخنان‌ به‌ تمامی‌ اسرائیل‌ فارغ‌ شد،
\s5
\v 46 به‌ ایشان‌ گفت‌: «دل‌ خود را به‌ همۀ سخنانی‌ كه‌ من‌ امروز به‌ شما شهادت‌ می‌دهم‌، مشغول‌ سازید، تا فرزندان‌ خود را حكم‌ دهید كه‌ متوجه‌ شده‌، تمامی‌ كلمات‌ این‌ تورات‌ را به‌ عمل‌ آورند.
\v 47 زیرا كه‌ این‌ برای‌ شما امر باطل‌ نیست‌، بلكه‌ حیات‌ شماست‌، و به‌ واسطۀ این‌ امر، عمر خود را در زمینی‌ كه‌ شما برای‌ تصرفش‌ از اردن‌ به‌ آنجا عبور می‌كنید، طویل‌ خواهید ساخت‌.»
\s5
\v 48 و خداوند در همان‌ روز، موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 49 « به‌ این‌ كوه‌ عباریم‌ یعنی‌ جبل‌نبو كه‌ در زمین‌ موآب‌ در مقابل‌ اریحاست‌ برآی‌، و زمین‌ كنعان‌ را كه‌ من‌ آن‌ را به‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ ملكیت‌ می‌دهم‌، ملاحظه‌ كن‌.
\s5
\v 50 و تو در كوهی‌ كه‌به‌ آن‌ برمی‌آیی‌ وفات‌ كرده‌، به‌ قوم‌ خود ملحق‌ شو، چنانكه‌ برادرت‌ هارون‌ در كوه‌ هور مرد و به‌ قوم‌ خود ملحق‌ شد.
\v 51 زیرا كه‌ شما در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ نزد آب‌ مریبا قادش‌ در بیابان‌ سین‌ به‌ من‌ تقصیر نمودید، چون‌ كه‌ مرا در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ تقدیس‌ نكردید.
\v 52 پس‌ زمین‌ را پیش‌ روی‌ خود خواهی‌ دید، لیكن‌ به‌ آنجا به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ می‌دهم‌، داخل‌ نخواهی‌ شد.»
\s5
\c 33
\p
\v 1 و این‌ است‌ بركتی‌ كه‌ موسی‌، مرد خدا،قبل‌ از وفاتش‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ بركت‌ داده‌،
\v 2 گفت‌: «یهُوَه‌ از سینا آمد، و از سعیر بر ایشان‌ طلوع‌ نمود و از جَبَل‌ فاران‌ درخشان‌ گردید و با كرورهای‌ مقدسین‌ آمد، و از دست‌ راست‌ او برای‌ ایشان‌ شریعت‌ آتشین‌ پدید آمد.
\s5
\v 3 به‌ درستی‌ كه‌ قوم‌ خود را دوست‌ می‌دارد و جمیع‌ مقدسانش‌ در دست‌ تو هستند و نزد پایهای‌ تو نشسته‌، هر یكی‌ از كلام‌ تو بهره‌مند می‌شوند.
\v 4 موسی‌ برای‌ ما شریعتی‌ امر فرمود كه‌ میراث‌ جماعت‌ یعقوب‌ است‌.
\s5
\v 5 و او در یشّورون‌ پادشاه‌ بود، هنگامی‌ كه‌ رؤسای‌ قوم‌ اسباط‌ اسرائیل‌ با هم‌ جمع‌ شدند.
\v 6 رؤبین‌ زنده‌ بماند و نمیرد و مردان‌ او در شماره‌ كم‌ نباشند.»
\s5
\v 7 و این‌ است‌ دربارۀ یهودا كه‌ گفت‌: «ای‌ خداوند آواز یهودا را بشنو، و او را به‌ قوم‌ خودش‌ برسان‌. به‌ دستهای‌ خود برای‌ خویشتن‌ جنگ‌ می‌كند و تو از دشمنانش‌ معاون‌ می‌باشی‌.»
\s5
\v 8 و دربارۀ لاوی‌ گفت‌: «تمیم‌ و اوریم‌ تو نزد مرد مقدس‌ توست‌ كه‌ او را در مسّا امتحان‌نمودی‌. و با او نزد آب‌ مریبا منازعت‌ كردی‌.
\s5
\v 9 كه‌ دربارۀ پدر و مادر خود گفت‌ كه‌ ایشان‌ را ندیده‌ام‌ و برادران‌ خود را نشناخت‌. و پسران‌ خود را ندانست‌. زیرا كه‌ كلام‌ تو را نگاه‌ می‌داشتند و عهد تو را محافظت‌ می‌نمودند.
\s5
\v 10 احكام‌ تو را به‌ یعقوب‌ تعلیم‌ خواهند داد و شریعت‌ تو را به‌ اسرائیل‌. بخور به‌ حضور تو خواهند آورد و قربانی‌های‌ سوختنی‌ بر مذبح‌ تو.
\s5
\v 11 ای‌ خداوند اموال‌ او را بركت‌ بده‌، و اعمال‌ دستهای‌ او را قبول‌ فرما. كمرهای‌ مقاومت‌كنندگانش‌ را بشكن‌. كمرهای‌ خصمان‌ او را كه‌ دیگر برنخیزند.»
\s5
\v 12 و دربارۀ بنیامین‌ گفت‌: «حبیب‌ خداوند نزد وی‌ ایمن‌ ساكن‌ می‌شود. تمامی‌ روز او را مستور می‌سازد و در میان‌ كتفهایش‌ ساكن‌ می‌شود.»
\s5
\v 13 و دربارۀ یوسف‌ گفت‌: «زمینش‌ از خداوند مبارك‌ باد، از نفایس‌ آسمان‌ و از شبنم‌، و از لجه‌ها كه‌ در زیرش‌ مقیم‌ است‌؛
\s5
\v 14 از نفایس‌ محصولات‌ آفتاب‌ و از نفایس‌ نباتات‌ ماه‌؛
\v 15 از فخرهای‌ كوههای‌ قدیم‌، و از نفایس‌ تلهای‌ جاودانی‌.
\s5
\v 16 از نفایس‌ زمین‌ و پری‌ آن‌، و از رضامندی‌ او كه‌ در بوته‌ ساكن‌ بود. بركت‌ بر سر یوسف‌ برسد و بر فرق‌ سر آنكه‌ از برادران‌ خود ممتاز گردید.
\s5
\v 17 جاه‌ او مثل‌ نخست‌زادۀ گاوش‌ باشد و شاخهایش‌ مثل‌ شاخهای‌ گاو وحشی‌. با آنها امت‌ها را جمیعاً تا به‌ اقصای‌ زمین‌ خواهد زد. و اینانند ده‌هزارهای‌ افرایم‌ و هزارهای‌ مَنَسّی‌.»
\s5
\v 18 و دربارۀ زبولون‌ گفت‌: «ای‌ زبولون‌ در بیرون‌ رفتنت‌ شاد باش‌، و تو ای‌ یسّاكار در خیمه‌های‌ خویش‌.
\v 19 قومها را به‌ كوه‌ دعوت‌ خواهند نمود. در آنجا قربانی‌های‌ عدالت‌ را خواهند گذرانید.زیرا كه‌ فراوانی‌ دریا را خواهند مكید و خزانه‌های‌ مخفی‌ ریگ‌ را.»
\s5
\v 20 و دربـارۀ جـاد گفت‌: «متبـارك‌ باد آنكه‌ جـاد را وسیع‌ گرداند. مثل‌ شیرماده‌ ساكن‌ باشد، و بازو و فرق‌ را نیز می‌درد،
\s5
\v 21 و حصّه‌ بهترین‌ را برای‌ خـود نگاه‌ دارد، زیرا كه‌ در آنجا نصیب‌ حاكم‌ محفوظ‌ است‌ و با رؤسای‌ قوم‌ می‌آید و عدالت‌ خداوند و احكامش‌ را با اسرائیل‌ بجا می‌آورد.»
\s5
\v 22 و دربارۀ دان‌ گفت‌: «دان‌ بچۀ شیر است‌ كه‌ از باشان‌ می‌جهد.»
\s5
\v 23 و دربارۀ نفتالی‌ گفت‌: «ای‌ نفتالی‌ از رضامندی‌ خداوند سیر شو. و از بركت‌ او مملو گردیده‌، مغرب‌ و جنوب‌ را به‌ تصرف‌ آور.»
\s5
\v 24 و دربارۀ اشیر گفت‌: «اشیر از فرزندان‌ مبارك‌ شود، و نزد برادران‌ خود مقبول‌ شده‌، پای‌ خود را به‌ روغن‌ فرو برد.
\v 25 نعلین‌ تو از آهن‌ و برنج‌ است‌، و مثل‌ روزهایت‌ همچنان‌ قوّت‌ تو خواهد بود.
\s5
\v 26 ای‌ یشورون‌ مثل‌ خدا كسی‌ نیست‌، كه‌ برای‌ مدد تو بر آسمانها سوار شود و در كبریای‌ خود برافلاك‌.
\s5
\v 27 « خدای‌ ازلی‌ مسكن‌ توست‌ و در زیر تو بازوهای‌ جاودانی‌ است‌؛ و دشمن‌ را از حضور تو اخراج‌ كرده‌، می‌گوید هلاك‌ كن‌.
\s5
\v 28 پس‌ اسرائیل‌ در امنیت‌ ساكن‌ خواهد شد، و چشمۀ یعقوب‌ به‌ تنهایی‌، در زمینی‌ كه‌ پر از غله‌ و شیره‌ باشد و آسمان‌ آن‌ شبنم‌ می‌ریزد.
\s5
\v 29 خوشابه‌ حال‌ تو ای‌ اسرائیـل‌! كیست‌ ماننـد تو، ای‌ قومی‌ كه‌ از خداوند نجات‌ یافته‌اید! كه‌ او سپر نصرت‌ تو و شمشیر جاه‌ توست‌؛ و دشمنانت‌ مطیع‌ توخواهند شد. و تو بلندیهای‌ ایشان‌ را پایمال‌ خواهی‌ نمود.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 و موسی‌ از عربات‌ موآب‌، به‌ كوه‌ نبو، بر قلۀ فسجه‌ كه‌ در مقابل‌ اریحاست‌ برآمد، و خداوند تمامی‌ زمین‌ را، از جلعاد تا دان‌، به‌ او نشان‌ داد.
\v 2 و تمامی‌ نفتالی‌ و زمین‌ افرایم‌ و منسی‌ و تمامی‌ زمین‌ یهودا را تا دریای‌ مغربی‌.
\v 3 و جنوب‌ را و میدان‌ درۀ اریحا را كه‌ شهر نخلستان‌ است‌ تا صوغر.
\s5
\v 4 و خداوند وی‌ را گفت‌: «این‌ است‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ قسم‌ خورده‌، گفتم‌ كه‌ این‌ را به‌ ذریت‌ تو خواهم‌ داد، تو را اجازت‌ دادم‌ كه‌ به‌ چشم‌ خود آن‌ را ببینی‌ لیكن‌ به‌ آنجا عبور نخواهی‌ كرد.»
\v 5 پس‌ موسی‌ بندۀ خداوند در آنجا به‌ زمین‌ موآب‌ برحسب‌ قول‌ خداوند مرد.
\v 6 و او را در زمین‌ موآب‌ در مقابل‌ بیت‌فعور، در دره‌ دفن‌ كرد، و احدی‌ قبر او را تا امروز ندانسته‌ است‌.
\s5
\v 7 و موسی‌ چون‌ وفات‌ یافت‌، صد و بیست‌ سال‌ داشت‌، و نه‌ چشمش‌ تار، و نه‌ قوتش‌ كم‌ شده‌ بود.
\v 8 و بنی‌اسرائیل‌ برای‌ موسی‌ در عربات‌ موآب‌ سی‌ روز ماتم‌ گرفتند. پس‌ روزهای‌ ماتم‌ و نوحه‌گری‌ برای‌ موسی‌ سپری‌ گشت‌.
\s5
\v 9 و یوشع‌ بن‌نون‌ از روح‌ حكمت‌ مملو بود، چونكه‌ موسی‌ دستهای‌ خود را بر او نهاده‌ بود. و بنی‌اسرائیل‌ او را اطاعت‌ نمودند، و برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ كردند.
\s5
\v 10 و نبـی‌ای‌ مثـل‌ موسی‌ تا بحـال‌ در اسرائیل‌برنخاسته‌ است‌ كه‌ خداوند او را روبرو شناخته‌ باشد،
\v 11 در جمیع‌ آیات‌ و معجزاتی‌ كه‌ خداوند او را فرستاد تا آنها را در زمین‌ مصر به‌ فرعون‌ وجمیع‌ بندگانش‌ و تمامی‌ زمینش‌ بنماید،
\v 12 و در تمامی‌ دست‌ قوی‌، و جمیع‌ آن‌ هیبت‌ عظیم‌ كه‌ موسی‌ در نظر همۀ اسرائیل‌ نمود.

1023
06-JOS.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1023 @@
\id JOS Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h يشوع
\toc1 يشوع
\toc2 يشوع
\toc3 jos
\mt1 يشوع
\s5
\c 1
\p
\v 1 و واقع‌ شد بعد از وفات‌ موسی‌، بندۀ خداوند ، كه‌ خداوند یوشع‌ بن‌ نون‌، خادم‌ موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « موسی‌ بندۀ من‌ وفات‌ یافته‌ است‌. پس‌ الا´ن‌ برخیز و از این‌ اُرْدُن‌ عبور كن‌، تو و تمامی‌ این‌ قوم‌، به‌ زمینی‌ كه‌ من‌ به‌ ایشان‌، یعنی‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ می‌دهم‌.
\v 3 هر جایی‌ كه‌ كف‌ پای‌ شما گذارده‌ شود به‌ شما داده‌ام‌، چنانكه‌ به‌ موسی‌ گفتم‌.
\s5
\v 4 از صحرا و این‌ لبنان‌ تا نهر بزرگ‌ یعنی‌ نهر فرات‌، تمامی‌ زمین‌ حِتّیان‌ و تا دریای‌ بزرگ‌ به‌ طرف‌ مغرب‌ آفتاب‌، حدود شما خواهد بود.
\v 5 هیچكس‌ را در تمامی‌ ایام‌ عمرت‌ یارای‌ مقاومت‌ با تو نخواهد بود. چنانكه‌ با موسی‌ بودم‌ با تو خواهم‌ بود؛ تو را مهمل‌ نخواهم‌ گذاشت‌ و ترك‌ نخواهم‌ نمود.
\s5
\v 6 قوی‌ و دلیر باش‌، زیرا كه‌ تو این‌ قوم‌ را متصرف‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خوردم‌ كه‌ به‌ ایشان‌ بدهم‌، خواهی‌ ساخت‌.
\v 7 فقط‌ قوی‌ و بسیار دلیر باش‌ تا برحسب‌ تمامی‌ شریعتی‌ كه‌ بندۀ من‌، موسی‌ تو را امر كرده‌ است‌ متوجه‌ شده‌، عمل‌ نمایی‌. زنهار از آن‌ به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ تجاوز منما تا هر جایی‌ كه‌ روی‌، كامیاب‌ شوی‌.
\s5
\v 8 این‌ كتاب‌ تورات‌ از دهان‌ تو دور نشود، بلكه‌ روز و شب‌ در آن‌ تفكر كن‌ تا برحسب‌ هر آنچه‌ در آن‌ مكتوب‌ است‌ متوجه‌ شده‌، عمل‌ نمایی‌ زیرا همچنین‌ راه‌ خودرا فیروز خواهی‌ ساخت‌، و همچنین‌ كامیاب‌ خواهی‌ شد.
\v 9 آیا تو را امر نكردم‌؟ پس‌ قوی‌ و دلیر باش‌؛ مترس‌ و هراسان‌ مباش‌ زیرا در هر جا كه‌ بروی‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو، با توست‌.»
\s5
\v 10 پس‌ یوشع‌ رؤسای‌ قوم‌ را امر فرموده‌، گفت‌:
\v 11 « در میان‌ لشكرگاه‌ بگذرید و قوم‌ را امر فرموده‌، بگویید: برای‌ خود توشه‌ حاضر كنید، زیرا كه‌ بعد از سه‌ روز، شما از این‌ اُرْدُن‌ عبور كرده‌، داخل‌ خواهید شد تا تصرف‌ كنید در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما، به‌ شما برای‌ ملكّیت‌ می‌دهد.»
\s5
\v 12 و یوشع‌ رؤبینیان‌ و جادیان‌ و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 13 « بیاد آورید آن‌ سخن‌ را كه‌ موسی‌، بندۀ خداوند ، به‌ شما امر فرموده‌، گفت‌: یهُوَه‌، خدای‌ شما به‌ شما آرامی‌ می‌دهد و این‌ زمین‌ را به‌ شما می‌بخشد.
\s5
\v 14 زنان‌ و اطفال‌ و مواشی‌ شما در زمینی‌ كه‌ موسی‌ در آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ شما داد خواهند ماند، و اما شما مسلح‌ شده‌، یعنی‌ جمیع‌ مردان‌ جنگی‌ پیش‌ روی‌ برادران‌ خود عبور كنید، و ایشان‌ را اعانت‌ نمایید.
\v 15 تا خداوند برادران‌ شما را مثل‌ شما آرامی‌ داده‌ باشد، و ایشان‌ نیز در زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما به‌ ایشان‌ می‌دهد تصرف‌ كرده‌ باشند؛ آنگاه‌ به‌ زمین‌ ملكّیت‌ خود خواهید برگشت‌ و متصرف‌ خواهید شد، در آن‌ كه‌ موسی‌، بندۀ خداوند به‌آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ آفتاب‌ به‌ شما داد.»
\s5
\v 16 ایشان‌ در جواب‌ یوشع‌ گفتند: «هر آنچه‌ به‌ ما فرمودی‌ خواهیم‌ كرد، و هر جا ما را بفرستی‌، خواهیم‌ رفت‌.
\v 17 چنانكه‌ موسی‌ را در هر چیز اطاعت‌ نمودیم‌، تو را نیز اطاعت‌ خواهیم‌ نمود، فقط‌ یهُوَه‌، خدای‌ تو، با تو باشد چنانكه‌ با موسی‌ بود.
\v 18 هر كسی‌ كه‌ از حكم‌ تو رو گرداند و كلام‌ تو را در هر چیزی‌ كه‌ او را امر فرمایی‌ اطاعت‌ نكند، كشته‌ خواهد شد؛ فقط‌ قوی‌ و دلیر باش‌.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و یوشع‌ بن‌نون‌ دو مرد جاسوس‌ از شِطّیم‌ به پنهانی‌ فرستاده‌، گفت‌: «روانه‌ شده‌، زمین‌ و اریحا را ببینید.» پس‌ رفته‌، به‌ خانۀ زن‌ زانیه‌ای‌ كه‌ راحاب‌ نام‌ داشت‌ داخل‌ شده‌، در آنجا خوابیدند.
\v 2 و ملك‌ اریحا را خبر دادند كه‌ «اینك‌ مردمان‌ از بنی‌اسرائیل‌ امشب‌ داخل‌ این‌ جا شدند تا زمین‌ را جاسوسی‌ كنند.»
\v 3 و ملك‌ اریحا نزد راحاب‌ فرستاده‌، گفت‌: «مردانی‌ را كه‌ نزد تو آمده‌، به‌ خانۀ تو داخل‌ شده‌اند، بیرون‌ بیاور زیرا برای‌ جاسوسی‌ تمامی‌ زمین‌ آمده‌اند.»
\s5
\v 4 و زن‌ آن‌ دو مرد را گرفته‌، ایشان‌ را پنهان‌ كرد و گفت‌: «بلی‌ آن‌ مردان‌ نزد من‌ آمدند، اما ندانستم‌ از كجا بودند.
\v 5 و نزدیك‌ به‌ وقت‌ بستن‌ دروازه‌، آن‌ مردان‌ در تاریكی‌ بیرون‌ رفتند و نمی‌دانم‌ كه‌ ایشان‌ كجا رفتند. به‌ زودی‌ ایشان‌ را تعاقب‌ نمایید كه‌ به‌ ایشان‌ خواهید رسید.»
\s5
\v 6 لیكن‌ او ایشان‌ را به‌ پشت‌بام‌ برده‌، در شاخه‌های‌ كتان‌ كه‌ برای‌ خود بر پُشت‌بام‌ چیده‌ بود، پنهان‌ كرده‌ بود.
\v 7 پس‌ آن‌ كسان‌، ایشان‌ را به‌ راه‌ اُرْدُن‌ تا گدارها تعاقب‌ نمودند، و چون‌تعاقب‌كنندگان‌ ایشان‌ بیرون‌ رفتند، دروازه‌ را بستند.
\s5
\v 8 و قبل‌ از آنكه‌ بخوابند، او نزد ایشان‌ به‌ پشت‌بام‌ برآمد.
\v 9 و به‌ آن‌ مردان‌ گفت‌: «می‌دانم‌ كه‌ یهُوَه‌ این‌ زمین‌ را به‌ شما داده‌، و ترس‌ شما بر ما مستولی‌ شده‌ است‌، و تمام‌ ساكنان‌ زمین‌ به‌ سبب‌ شما گداخته‌ شده‌اند.
\s5
\v 10 زیرا شنیده‌ایم‌ كه‌ خداوند چگونه‌ آب‌ دریای‌ قلزم‌ را پیش‌ روی‌ شما خشكانید، وقتی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمدید، و آنچه‌ به‌ دو پادشاه‌ اَموریان‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ بودند كردید، یعنی‌ سَیحُون‌ و عوج‌ كه‌ ایشان‌ را هلاك‌ ساختید.
\v 11 و چون‌ شنیدیم‌ دلهای‌ ما گداخته‌ شد، و به‌ سبب‌ شما دیگر در كسی‌ جان‌ نماند، زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما، بالا در آسمان‌ و پایین‌ بر زمین‌ خداست‌.
\s5
\v 12 پس‌ الا´ن‌ برای‌ من‌ به‌ خداوند قسم‌ بخورید كه‌ چنانكه‌ به‌ شما احسان‌ كردم‌، شما نیز به‌ خاندان‌ پدرم‌ احسان‌ خواهید نمود، و نشانۀ امانت‌ به‌ من‌ بدهید
\v 13 كه‌ پدرم‌ و مادرم‌ و برادرانم‌ و خواهرانم‌ و هر چه‌ دارند زنده‌ خواهید گذارد، و جانهای‌ ما را از موت‌ رستگار خواهید ساخت‌.»
\s5
\v 14 آن‌ مردان‌ به‌ وی‌ گفتند: «جانهای‌ ما به‌ عوض‌ شما بمیرند كه‌ چون‌ خداوند این‌ زمین‌ را به‌ ما بدهد، اگر این‌ كار ما را بروز ندهید، البته‌ به‌ شما احسان‌ و امانت‌ خواهیم‌ كرد.»
\s5
\v 15 پس‌ ایشان‌ را با طناب‌ از دریچه‌ پایین‌ كرد، زیرا خانۀ او بر حصار شهر بود و او بر حصار ساكن‌ بود.
\v 16 و ایشان‌ را گفت‌: «به‌ كوه‌ بروید مبادا تعاقب‌كنندگان‌ به‌ شما برسند و در آنجا سه‌ روز خود را پنهان‌ كنید، تا تعاقب‌كنندگان‌ برگردند.بعد از آن‌ به‌ راه‌ خود بروید.»
\v 17 آن‌ مردان‌ به‌ وی‌ گفتند: «ما از این‌ قسم‌ تو كه‌ به‌ ما دادی‌ مبرا خواهیم‌ شد.
\s5
\v 18 اینك‌ چون‌ ما به‌ زمین‌ داخل‌ شویم‌، این‌ طناب‌ ریسمان‌ قرمز را به‌ دریچه‌ای‌ كه‌ ما را به‌ آن‌ پایین‌ كردی‌ ببند، و پدرت‌ و مادرت‌ و برادرانت‌ و تمامی‌ خاندان‌ پدرت‌ را نزد خود به‌ خانه‌ جمع‌ كن‌.
\v 19 و چنین‌ خواهد شد كه‌ هر كسی‌ كه‌ از در خانۀ تو به‌ كوچه‌ بیرون‌ رود، خونش‌ بر سرش‌ خواهد بود و ما مبرا خواهیم‌ بود؛ و هر كه‌ نزد تو در خانه‌ باشد، اگر كسی‌ بر او دست‌ بگذارد، خونش‌ بر سر ما خواهد بود.
\s5
\v 20 و اگر این‌ كار ما را بروز دهی‌، از قسم‌ تو كه‌ به‌ ما داده‌ای‌ مبرا خواهیم‌ بود.»
\v 21 او گفت‌: «موافق‌ كلام‌ شما باشد.» پس‌ ایشان‌ را روانه‌ كرده‌، رفتند، و طناب‌ قرمز را به‌ دریچه‌ بست‌.
\s5
\v 22 پس‌ ایشان‌ روانه‌ شده‌، به‌ كوه‌ آمدند و در آنجا سه‌ روز ماندند تا تعاقب‌كنندگان‌ برگشتند، و تعاقب‌كنندگان‌ تمامی‌ راه‌ را جستجو كردند ولی‌ ایشان‌ را نیافتند.
\s5
\v 23 پس‌ آن‌ دو مرد برگشته‌، از كوه‌ به‌ زیر آمدند و از نهر عبور نموده‌، نزد یوشع‌ بن‌نون‌ رسیدند، و هر آنچه‌ به‌ ایشان‌ واقع‌ شده‌ بود، برای‌ وی‌ بیان‌ كردند.
\v 24 و به‌ یوشع‌ گفتند: «هر آینه‌ خداوند تمامی‌ زمین‌ را به‌ دست‌ ما داده‌ است‌ و جمیع‌ ساكنان‌ زمین‌ به‌ سبب‌ ما گداخته‌ شده‌اند.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 بامدادان‌ یوشع‌ بزودی‌ برخاسته‌، او و تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ از شِطّیم‌ روانه‌ شده‌، به‌ اُرْدُن‌ آمدند، و قبل‌ از عبور كردن‌ در آنجا منزل‌ گرفتند.
\s5
\v 2 و بعد از سه‌ روز رؤسای‌ ایشان‌ از میان‌ لشكرگاه‌ گذشتند.
\v 3 و قوم‌ را امر كرده‌، گفتند: «چون‌ تابوت‌ عهد یهُوَه‌، خدای‌ خود را ببینید كه‌لاویان‌ كهنه‌ آن‌ را می‌برند، آنگاه‌ شما از جای‌ خود روانه‌ شده‌، در عقب‌ آن‌ بروید.
\v 4 و در میان‌ شما و آن‌، به‌ مقدار دوهزار ذراع‌ مسافت‌ باشد، و نزدیك‌ آن‌ مَیایید تا راهی‌ كه‌ باید رفت‌ بدانید، زیرا كه‌ از این‌ راه‌ قبل‌ از این‌ عبور نكرده‌اید.»
\s5
\v 5 و یوشع‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «خود را تقدیس‌ نمایید زیرا فردا خداوند در میان‌ شما كارهای‌ عجیب‌ خواهد كرد.»
\v 6 و یوشع‌ كاهنان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «تابوت‌ عهد را برداشته‌، پیش‌ روی‌ قوم‌ بروید.» پس‌ تابوت‌ عهد را برداشته‌، پیش‌ روی‌ قوم‌ روانه‌ شدند.
\s5
\v 7 و خداوند یوشع‌ را گفت‌: «امروز به‌ بزرگ‌ ساختن‌ تو در نظر تمام‌ اسرائیل‌ شروع‌ می‌كنم‌ تا بدانند كه‌ چنانكه‌ با موسی‌ بودم‌ با تو نیز خواهم‌ بود.
\v 8 پس‌ تو كاهنان‌ را كه‌ تابوت‌ عهد را برمی‌دارند امر فرموده‌، بگو: چون‌ شما به‌ كنار آب‌ اُرْدُن‌ برسید در اُرْدُن‌ بایستید.»
\s5
\v 9 و یوشع‌ بنی‌اسرائیل‌ را گفت‌: «اینجا نزدیك‌ آمده‌، سخنان‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را بشنوید.»
\v 10 و یوشع‌ گفت‌: «به‌ این‌ خواهید دانست‌ كه‌ خدای‌ زنده‌ در میان‌ شماست‌، و او كنعانیان‌ و حِتّیان‌ و حِوّیان‌ و فَرِزّیان‌ و جَرْجاشیان‌ و اَموریان‌ و یبوسیان‌ را از پیش‌ روی‌ شما البته‌ بیرون‌ خواهد كرد
\v 11 اینك‌ تابوت‌ عهد خداوند تمامی‌ زمین‌، پیش‌ روی‌ شما به‌ اُرْدُن‌ عبور می‌كند.
\s5
\v 12 پس‌ الا´ن‌ دوازده‌ نفر از اسباط‌ اسرائیل‌، یعنی‌ از هر سبط‌ یك‌ نفر را انتخاب‌ كنید.
\v 13 و واقع‌ خواهد شد چون‌ كف‌ پایهای‌ كاهنانی‌ كه‌ تابوت‌ یهُوَه‌، خداوند تمامی‌ زمین‌ را برمی‌دارند در آبهای‌ اُرْدُن‌ قرار گیرد كه‌ آبهای‌ اُرْدُن‌، یعنی‌ آبهایی‌ كه‌ از بالا می‌آید شكافته‌ شده‌ مثل‌ توده‌ بر روی‌ هم‌ خواهد ایستاد.»
\s5
\v 14 و چون‌ قوم‌ از خیمه‌های‌ خود روانه‌ شدندتا از اُرْدُن‌ عبور كنند و كاهنان‌ تابوت‌ عهد را پیش‌ روی‌ قوم‌ می‌بردند.
\v 15 و بردارندگان‌ تابوت‌ به‌ اُرْدُن‌ رسیدند، و پایهای‌ كاهنانی‌ كه‌ تابوت‌ را برداشته‌ بودند، به‌ كنار آب‌ فرو رفت‌ (و اُرْدُن‌، تمام‌ موسم‌ حصاد، بر همۀ كناره‌هایش‌ سیلاب‌ می‌شود).
\v 16 واقع‌ شد كه‌ آبهایی‌ كه‌ از بالا می‌آمد، بایستاد و به‌ مسافتی‌ بسیار دور تا شهر آدم‌ كه‌ به‌ جانب‌ صَرْتان‌ است‌، بلند شد، و آبی‌ كه‌ به‌ سوی‌ دریای‌ عربه‌، یعنی‌ بحرالملح‌ می‌رفت‌ تماماً قطع‌ شد، و قوم‌ در مقابل‌ اریحا عبور كردند.
\s5
\v 17 و كاهنانی‌ كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را برمی‌داشتند، در میان‌ اُرْدُن‌ بر خشكی‌ قایم‌ ایستادند، و جمیع‌ اسرائیل‌ به‌ خشكی‌ عبور كردند تا تمامی‌ قوم‌ از اُرْدُن‌، بالكلیه‌ گذشتند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ تمامی‌ قوم‌ از اُرْدُن‌بالكلیه‌ گذشتند، خداوند یوشع‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « دوازده‌ نفر از قوم‌، یعنی‌ از هر سبط‌ یك‌ نفر را بگیرید.
\v 3 و ایشان‌ را امر فرموده‌، بگویید: از اینجا از میان‌ اُرْدُن‌ از جایی‌ كه‌ پایهای‌ كاهنان‌ قایم‌ ایستاده‌ بود، دوازده‌ سنگ‌ بردارید، و آنها را با خود برده‌، در منزلی‌ كه‌ امشب‌ در آن‌ فرود می‌آیید بنهید.»
\s5
\v 4 پس‌ یوشع‌ آن‌ دوازده‌ مرد را كه‌ از بنی‌اسرائیل‌ انتخاب‌ كرده‌ بود، یعنی‌ از هر سبط‌ یك‌ نفر طلبید.
\v 5 و یوشع‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «پیش‌ تابوت‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود به‌ میان‌ اُرْدُن‌ بروید، و هر كسی‌ از شما یك‌ سنگ‌ موافق‌ شمارۀ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ بر دوش‌ خود بردارد.
\s5
\v 6 تا این‌ در میان‌ شما علامتی‌ باشد. هنگامی‌ كه‌ پسران‌ شما در زمان‌ آینده‌ پرسیده‌، گویند كه‌ مقصود شما از این‌ سنگها چیست‌،
\v 7 آنگاه‌ به‌ ایشان‌ بگویید كه‌ آبهای‌ اُرْدُن‌ از حضور تابوت‌ عهد خداوند شكافته‌ شد، یعنی‌ هنگامی‌ كه‌ آن‌ از اُرْدُن‌می‌گذشت‌، آبهای‌ اُرْدُن‌ شكافته‌ شد، پس‌ این‌ سنگها به‌ جهت‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ یادگاری‌ ابدی‌ خواهد بود.»
\s5
\v 8 و بنی‌اسرائیل‌ موافق‌ آنچه‌ یوشع‌ امر فرموده‌ بود كردند، و دوازده‌ سنگ‌ از میان‌ اُرْدُن‌ به‌ طوری‌ كه‌ خداوند به‌ یوشع‌ گفته‌ بود، موافق‌ شمارۀ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ برداشتند، و آنها را با خود به‌ جایی‌ كه‌ در آن‌ منزل‌ گرفتند برده‌، آنها را در آنجا نهادند.
\v 9 و یوشع‌ در وسط‌ اُرْدُن‌، در جایی‌ كه‌ پایهای‌ كاهنانی‌ كه‌ تابوت‌ عهد را برداشته‌ بودند، ایستاده‌ بود، دوازده‌ سنگ‌ نصب‌ كرد و در آنجا تا امروز هست‌.
\s5
\v 10 و كاهنانی‌ كه‌ تابوت‌ را برمی‌داشتند، در وسط‌ اُرْدُن‌ ایستادند تا هر آنچه‌ خداوند یوشع‌ را امر فرموده‌ بود كه‌ به‌ قوم‌ بگوید تمام‌ شد، به‌ حسب‌ آنچه‌ موسی‌ به‌ یوشع‌ امر كرده‌ بود. و قوم‌ به‌ تعجیل‌ عبور كردند.
\v 11 و بعد از آنكه‌ تمامی‌ قوم‌ بالكل‌ گذشتند، واقع‌ شد كه‌ تابوت‌ خداوند و كاهنان‌ به‌ حضور قوم‌ عبور كردند.
\s5
\v 12 و بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ مسلح‌ شده‌، پیش‌ روی‌ بنی‌اسرائیل‌ عبور كردند، چنانكه‌ موسی‌ به‌ ایشان‌ گفته‌ بود.
\v 13 قریب‌ به‌ چهل‌هزار نفر مهیا شدۀ كارزار به‌ حضور خداوند به‌ صحرای‌ اریحا برای‌ جنگ‌ عبور كردند.
\v 14 و در آن‌ روز خداوند ، یوشع‌ را در نظر تمامی‌ اسرائیل‌ بزرگ‌ ساخت‌، و از او در تمام‌ ایام‌ عمرش‌ می‌ترسیدند، چنانكه‌ از موسی‌ ترسیده‌ بودند.
\s5
\v 15 و خداوند یوشع‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 16 «كاهنانی‌ را كه‌ تابوت‌ شهادت‌ را برمی‌دارند، بفرما كه‌ از اُرْدُن‌ برآیند.»
\s5
\v 17 پس‌ یوشع‌ كاهنان‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «از اُرْدُن‌ برآیید.»
\v 18 و چون‌كاهنانی‌ كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را برمی‌داشتند، از میان‌ اُرْدُن‌ برآمدند و كف‌ پایهای‌ كاهنان‌ بر خشكی‌ گذارده‌ شد، آنگاه‌ آب‌ اُرْدُن‌ بجای‌ خود برگشت‌ و مثل‌ پیش‌ بر تمامی‌ كناره‌هایش‌ جاری‌ شد.
\s5
\v 19 و در روز دهم‌ از ماه‌ اول‌، قوم‌ از اُرْدُن‌ برآمدند و در جِلْجال‌ به‌ جانب‌ شرقی‌ اریحا اردو زدند.
\v 20 و یوشع‌ آن‌ دوازده‌ سنگ‌ را كه‌ از اُرْدُن‌ گرفته‌ بودند، در جِلْجال‌ نصب‌ كرد.
\v 21 و بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «چون‌ پسران‌ شما در زمان‌ آینده‌ از پدران‌ خود پرسیده‌، گویند كه‌ این‌ سنگها چیست‌،
\s5
\v 22 آنگاه‌ پسران‌ خود را تعلیم‌ داده‌، گویید كه‌ اسرائیل‌ از این‌ اُرْدُن‌ به‌ خشكی‌ عبور كردند.
\v 23 زیرا یهُوَه‌، خدای‌ شما، آب‌ اُرْدُن‌ را از پیش‌ روی‌ شما خشكانید تا شما عبور كردید، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما به‌ بحر قلزم‌ كرد كه‌ آن‌ را پیش‌ روی‌ ما خشكانید تا ما عبور كردیم‌.
\v 24 تا تمامی‌ قومهای‌ زمین‌ دست‌ خداوند را بدانند كه‌ آن‌ زورآور است‌، و از یهُوَه‌، خدای‌ شما، همۀ اوقات‌ بترسند.»
\s5
\c 5
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ تمامی‌ ملوك‌ اَموریانی كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ بودند، و تمامی‌ ملوك‌ كنعانیانی‌ كه‌ به‌ كناره‌ دریا بودند، شنیدند كه‌ خداوند آب‌ اُرْدُن‌ را پیش‌ روی‌ بنی‌اسرائیل‌ خشكانیده‌ بود تا ما عبور كردیم‌، دلهای‌ ایشان‌ گداخته‌ شد و از ترس‌ بنی‌اسرائیل‌، دیگر جان‌ در ایشان‌ نماند.
\s5
\v 2 در آن‌ وقت‌، خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌: «كاردهااز سنگ‌ چخماق‌ برای‌ خود بساز، و بنی‌اسرائیل‌ را بار دیگر مختون‌ ساز.»
\v 3 و یوشع‌ كاردها از سنگ‌ چخماق‌ ساخته‌، بنی‌اسرائیل‌ را بر تل‌ غلفه‌ ختنه‌ كرد.
\s5
\v 4 و سبب‌ ختنه‌ كردن‌ یوشع‌ این‌ بود كه‌ تمام‌ ذكوران‌ قوم‌، یعنی‌ تمام‌ مردان‌ جنگی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمدند، به‌ سر راه‌ در صحرا مردند.
\v 5 اما تمامی‌ قوم‌ كه‌ بیرون‌ آمدند مختون‌ بودند، و تمامی‌ قوم‌ كه‌ در صحرا بعد از بیرون‌ آمدن‌ ایشان‌ از مصر به‌ سر راه‌ مولود شدند، مختون‌ نگشتند.
\s5
\v 6 زیرا بنی‌اسرائیل‌ چهل‌ سال‌ در بیابان‌ راه‌ می‌رفتند، تا تمامی‌ آن‌ طایفه‌، یعنی‌ آن‌ مردان‌ جنگی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمده‌ بودند، تمام‌ شدند. زانرو كه‌ آواز خداوند را نشنیدند و خداوند به‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌، گفت‌: «شما را نمی‌گذارم‌ كه‌ آن‌ زمین‌ را ببینید كه‌ خداوند برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بود كه‌ آن‌ را به‌ ما بدهد، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌.»
\v 7 و اما پسران‌ ایشان‌ كه‌ در جای‌ آنها برخیزانیده‌ بود، یوشع‌ ایشان‌ را مختون‌ ساخت‌، زیرا نامختون‌ بودند چونكه‌ ایشان‌ را در راه‌ ختنه‌ نكرده‌ بودند.
\s5
\v 8 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ از ختنه‌ كردن‌ تمام‌ قوم‌ فارغ‌ شدند، در جایهای‌ خود در لشكرگاه‌ ماندند تا شفا یافتند.
\v 9 و خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌: «امروز عار مصر را از روی‌ شما غلطانیدم‌. از این‌ سبب‌ نام‌ آن‌ مكان‌ تا امروز جِلْجال‌ خوانده‌ می‌شود.»
\s5
\v 10 و بنی‌اسرائیل‌ در جِلْجال‌ اردو زدند و عید فصح‌ را در شب‌ روز چهاردهم‌ ماه‌، در صحرای‌ اریحا نگاه‌ داشتند.
\v 11 و در فردای‌ بعد از فصح‌ در همان‌ روز، از حاصل‌ كُهنۀ زمین‌، نازكهای‌ فطیر و خوشه‌های‌ برشته‌ شده‌ خوردند.
\s5
\v 12 و در فردای‌آن‌ روزی‌ كه‌ از حاصل‌ زمین‌ خوردند، مَنّ موقوف‌ شد و بنی‌اسرائیل‌ دیگر مَنّ نداشتند، و در آن‌ سال‌ از محصول‌ زمین‌ كنعان‌ می‌خوردند.
\s5
\v 13 و واقع‌ شد چون‌ یوشع‌ نزد اریحا بود كه‌ چشمان‌ خود را بالا انداخته‌، دید كه‌ اینك‌ مردی‌ با شمشیر برهنه‌ در دست‌ خود پیش‌ وی‌ ایستاده‌ بود. و یوشع‌ نزد وی‌ آمده‌، او را گفت‌: «آیا تو از ما هستی‌ یا از دشمنان‌ ما؟»
\s5
\v 14 گفت‌: «نی‌، بلكه‌ من‌ سردار لشكر خداوند هستم‌ كه‌ الا´ن‌ آمدم‌.» پس‌ یوشع‌ روی‌ به‌ زمین‌ افتاده‌، سجده‌ كرد و به‌ وی‌ گفت‌: «آقایم‌ به‌ بندۀ خود چه‌ می‌گوید؟»
\v 15 سردار لشكر خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌ كه‌ «نعلین‌ خود را از پایت‌ بیرون‌ كن‌ زیرا جایی‌ كه‌ تو ایستاده‌ای‌ مقدس‌ است‌.» و یوشع‌ چنین‌ كرد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 (و اریحا به‌ سبب‌ بنی‌اسرائیل‌ سخت‌ بسته‌شد، به‌ طوری‌ كه‌ كسی‌ به‌ آن‌ رفت‌ و آمد نمی‌كرد.)
\v 2 و یهُوَه‌ به‌ یوشع‌ گفت‌: «ببین‌ اریحا و مَلِكَش‌ و مردان‌ جنگی‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ كردم‌.
\s5
\v 3 پس‌ شما یعنی‌ همۀ مردان‌ جنگی‌، شهر را طواف‌ كنید، و یك‌ مرتبه‌ دور شهر بگردید، و شش‌ روز چنین‌ كن‌.
\v 4 و هفت‌ كاهن‌ پیش‌ تابوت‌، هفت‌ كَرِنّای‌ یوبیل‌ بردارند، و در روز هفتم‌ شهر را هفت‌ مرتبه‌ طواف‌ كنید، و كاهنان‌ كَرِنّاها را بنوازند.
\s5
\v 5 و چون‌ بوق‌ یوبیل‌ كشیده‌ شود و شما آواز كَرِنّا را بشنوید، تمامی‌ قوم‌ به‌ آواز بلند صدا كنند، و حصار شهر به‌ زمین‌ خواهد افتاد، و هر كس‌ از قوم‌ پیش‌ روی‌ خود برآید.»
\s5
\v 6 پس‌ یوشع‌ بن‌نون‌ كاهنان‌ را خوانده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «تابوت‌ عهد را بردارید و هفت‌ كاهن‌ هفت‌ كَرِنّای‌ یوبیل‌ را پیش‌ تابوت‌ خداوند بردارند.»
\v 7 و به‌ قوم‌ گفتند:«پیش‌ بروید و شهر را طواف‌ كنید، و مردان‌ مسلح‌ پیش‌ تابوت‌ خداوند بروند.»
\s5
\v 8 و چون‌ یوشع‌ این‌ را به‌ قوم‌ گفت‌، هفت‌ كاهن‌ هفت‌ كَرِنّای‌ یوبیل‌ را برداشته‌، پیش‌ خداوند رفتند و كَرِنّاها را نواختند و تابوت‌ عهد خداوند از عقب‌ ایشان‌ روانه‌ شد.
\v 9 و مردان‌ مسلح‌ پیش‌ كاهنانی‌ كه‌ كَرِنّاها را می‌نواختند رفتند، و ساقه‌ لشكر از عقب‌ تابوت‌ روانه‌ شدند؛ و چون‌ می‌رفتند، كاهنان‌ كَرِنّاها را می‌نواختند.
\s5
\v 10 و یوشع‌ قوم‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «صدا نزنید و آواز شما شنیده‌ نشود، بلكه‌ سخنی‌ از دهان‌ شما بیرون‌ نیاید تا روزی‌ كه‌ به‌ شما بگویم‌ كه‌ صدا كنید. آن‌ وقت‌ صدا زنید.»
\v 11 پس‌ تابوت‌ خداوند را به‌ شهر طواف‌ داد و یك‌ مرتبه‌ دور شهر گردش‌ كرد. و ایشان‌ به‌ لشكرگاه‌ برگشتند و شب‌ را در لشكرگاه‌ به‌ سر بردند.
\s5
\v 12 بامدادان‌ یوشع‌ به‌ زودی‌ برخاست‌ و كاهنان‌ تابوت‌ خداوند را برداشتند.
\v 13 و هفت‌ كاهن‌ هفت‌ كَرِنّای‌ یوبیل‌ را برداشته‌، پیش‌ تابوت‌ خداوند می‌رفتند، و كَرِنّاها را می‌نواختند، و مردان‌ مسلح‌ پیش‌ ایشان‌ می‌رفتند، و ساقه‌ لشكر از عقب‌ تابوت‌ خداوند رفتند، و چون‌ می‌رفتند (كاهنان‌) كَرِنّاها را می‌نواختند.
\v 14 پس‌ روز دوم‌، شهر را یك‌ مرتبه‌ طواف‌ كرده‌، به‌ لشكرگاه‌ برگشتند، و شش‌ روز چنین‌ كردند.
\s5
\v 15 و در روز هفتم‌، وقت‌ طلوع‌ فجر، به‌ زودی‌ برخاسته‌، شهر را به‌ همین‌ طور هفت‌ مرتبه‌ طواف‌ كردند، جز اینكه‌ در آن‌ روز شهر را هفت‌ مرتبه‌ طواف‌ كردند.
\v 16 و چنین‌ شد در مرتبۀ هفتم‌، چون‌ كاهنان‌ كَرِنّاها را نواختند كه‌ یوشع‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «صدا زنید زیرا خداوند شهر را به‌ شما داده‌ است‌.
\s5
\v 17 و خود شهر و هر چه‌ در آن‌ است‌ برای‌ خداوندحرام‌ خواهد شد، و راحاب‌ فاحشه‌ فقط‌، با هر چه‌ با وی‌ در خانه‌ باشد زنده‌ خواهند ماند، زیرا رسولانی‌ را كه‌ فرستادیم‌ پنهان‌ كرد.
\v 18 و اما شما زنهار خویشتن‌ را از چیز حرام‌ نگاه‌ دارید، مبادا بعد از آنكه‌ آن‌ را حرام‌ كرده‌ باشید، از آن‌ چیز حرام‌ بگیرید و لشكرگاه‌ اسرائیل‌ را حرام‌ كرده‌، آن‌ را مضطرب‌ سازید.
\v 19 و تمامی‌ نقره‌ و طلا و ظروف‌ مسین‌ و آهنین‌، وقف‌ خداوند می‌باشد و به‌ خزانۀ خداوند گذارده‌ شود.»
\s5
\v 20 آنگاه‌ قوم‌ صدا زدند و كَرِنّاها را نواختند. و چون‌ قوم‌ آواز كَرِنّا را شنیدند و قوم‌ به‌ آواز بلند صدا زدند، حصار شهر به‌ زمین‌ افتاد. و قوم‌ یعنی‌ هر كس‌ پیش‌ روی‌ خود به‌ شهر برآمد و شهر را گرفتند.
\v 21 و هر آنچه‌ در شهر بود از مرد و زن‌ و جوان‌ و پیر و حتی‌ گاو و گوسفند و الاغ‌ را به‌ دم‌ شمشیر هلاك‌ كردند.
\s5
\v 22 و یوشع‌ به‌ آن‌ دو مرد كه‌ به‌ جاسوسی‌ زمین‌ رفته‌ بودند، گفت‌: «به‌ خانۀ زن‌ فاحشه‌ بروید، و زن‌ را با هر چه‌ دارد از آنجا بیرون‌ آرید چنانكه‌ برای‌ وی‌ قسم‌ خوردید.»
\s5
\v 23 پس‌ آن‌ دو جوان‌ جاسوس‌ داخل‌ شده‌، راحاب‌ و پدرش‌ و مادرش‌ و برادرانش‌ را با هر چه‌ داشت‌ بیرون‌ آوردند، بلكه‌ تمام‌ خویشانش‌ را آورده‌، ایشان‌ را بیرون‌ لشكرگاه‌ اسرائیل‌ جا دادند.
\v 24 و شهر را با آنچه‌ در آن‌ بود، به‌ آتش‌ سوزانیدند. لیكن‌ نقره‌ و طلا و ظروف‌ مسین‌ و آهنین‌ را به‌ خزانۀ خانه‌ خداوند گذاردند.
\s5
\v 25 و یوشع‌، راحاب‌ فاحشه‌ و خاندان‌ پدرش‌ را با هر چه‌ از آن‌ او بود زنده‌ نگاه‌ داشت‌، و او تا امروز در میان‌ اسرائیل‌ ساكن‌ است‌، زیرا رسولان‌ را كه‌ یوشع‌ برای‌ جاسوسی‌ اریحا فرستاده‌ بود پنهان‌ كرد.
\s5
\v 26 و در آنوقت‌ یوشع‌ ایشان‌ را قسم‌ داده‌، گفت‌: «ملعون‌ باد به‌ حضور خداوند كسی‌ كه‌ برخاسته‌، این‌ شهر اریحا را بنا كند؛ به‌ نخست‌زادۀ خود بنیادش‌ خواهد نهاد، و به‌ پسر كوچك‌ خود دروازه‌هایش‌ را برپا خواهد نمود.»
\v 27 و خداوند با یوشع‌ می‌بود و اسم‌ او درتمامی‌ آن‌ زمین‌ شهرت‌ یافت‌.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و بنی‌اسرائیل‌ در آنچه‌ حرام‌ شده‌ بود خیانت‌ ورزیدند، زیرا عَخان‌ ابن‌ كَرْمی‌ ابن‌ زَبْدی‌ ابن‌ زارَح‌ از سبط‌ یهودا، از آنچه‌ حرام‌ شده‌ بود گرفت‌، و غضب‌ خداوند بر بنی‌اسرائیل‌ افروخته‌ شد.
\s5
\v 2 و یوشع‌ از اریحا تا عای‌ كه‌ نزد بیت‌ آون‌ به‌ طرف‌ شرقی‌ بیت‌ئیل‌ واقع‌ است‌، مردان‌ فرستاد و ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «بروید و زمین‌ را جاسوسی‌ كنید.» پس‌ آن‌ مردان‌ رفته‌، عای‌ را جاسوسی‌ كردند.
\v 3 و نزد یوشع‌ برگشته‌، او را گفتند: «تمامی‌ قوم‌ برنیایند؛ به‌ قدر دو یا سه‌ هزار نفر برآیند و عای‌ را بزنند و تمامی‌ قوم‌ را به‌ آنجا زحمت‌ ندهی‌ زیرا كه‌ ایشان‌ كم‌اند.»
\s5
\v 4 پس‌ قریب‌ به‌ سه‌ هزار نفر از قوم‌ به‌ آنجا رفتند و از حضور مردان‌ عای‌ فرار كردند.
\v 5 و مردان‌ عای‌ از آنها به‌ قدر سی‌ و شش‌ نفر كشتند و از پیش‌ دروازه‌ تا شباریم‌ ایشان‌ را تعاقب‌ نموده‌، ایشان‌ را در نشیب‌ زدند. و دل‌ قوم‌ گداخته‌ شده‌، مثل‌ آب‌ گردید.
\s5
\v 6 و یوشع‌ و مشایخ‌ اسرائیل‌ جامۀ خود را چاك‌ زده‌، پیش‌ تابوت‌ خداوند تا شام‌ رو به‌ زمین‌ افتادند، و خاك‌ به‌ سرهای‌ خود پاشیدند.
\v 7 ویوشع‌ گفت‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهُوَه‌ برای‌ چه‌ این‌ قوم‌ را از اُرْدُن‌ عبور دادی‌ تا ما را به‌ دست‌ اَموریان‌ تسلیم‌ كرده‌، ما را هلاك‌ كنی‌. كاش‌ راضی‌ شده‌ بودیم‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ بمانیم‌.
\s5
\v 8 آه‌ ای‌ خداوند چه‌ بگویم‌ بعد از آنكه‌ اسرائیل‌ از حضور دشمنان‌ خود پشت‌ داده‌اند.
\v 9 زیرا چون‌ كنعانیان‌ و تمامی‌ ساكنان‌ زمین‌ این‌ را بشنوند، دور ما را خواهند گرفت‌ و نام‌ ما را از این‌ زمین‌ منقطع‌ خواهند كرد. و تو به‌ اسم‌ بزرگ‌ خود چه‌ خواهی‌ كرد؟»
\s5
\v 10 خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌: «برخیز! چرا تو به‌ این‌ طور به‌ روی‌ خود افتاده‌ای‌؟
\v 11 اسرائیل‌ گناه‌ كرده‌، و از عهدی‌ نیز كه‌ به‌ ایشان‌ امر فرمودم‌ تجاوز نموده‌اند و از چیز حرام‌ هم‌ گرفته‌، دزدیده‌اند، بلكه‌ انكار كرده‌، آن‌ را در اسباب‌ خود گذاشته‌اند.
\v 12 از این‌ سبب‌ بنی‌اسرائیل‌ نمی‌توانند به‌ حضور دشمنان‌ خود بایستند و از حضور دشمنان‌ خود پشت‌ داده‌اند، زیرا كه‌ ملعون‌ شده‌اند. و اگر چیز حرام‌ را از میان‌ خود تباه‌ نسازید، من‌ دیگر با شما نخواهم‌ بود.
\s5
\v 13 برخیز قوم‌ را تقدیس‌ نما و بگو برای‌ فردا خویشتن‌ را تقدیس‌ نمایید، زیرا یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: ای‌ اسرائیل‌ چیزی‌ حرام‌ در میان‌ توست‌ و تا این‌ چیز حرام‌ را از میان‌ خود دور نكنی‌، پیش‌ روی‌ دشمنان‌ خود نمی‌توانی‌ ایستاد.
\s5
\v 14 پس‌ بامدادان‌، شما موافق‌ اسباط‌ خود نزدیك‌ بیایید، و چنین‌ شود كه‌ سبطی‌ را كه‌ خداوند انتخاب‌ كند به‌ قبیله‌های‌ خود نزدیك‌ آیند؛ و قبیله‌ای‌ را كه‌ خداوند انتخاب‌ كند، به‌ خاندانهای‌ خود نزدیك‌ بیایند؛ و خاندانی‌ را كه‌ خداوند انتخاب‌ كند به‌ مردان‌ خود نزدیك‌ آیند.
\v 15 و هر كه‌ آن‌ چیز حرام‌ نزد او یافت‌ شود، با هر چه‌ دارد به‌ آتش‌ سوخته‌ شود، زیرا كه‌ از عهد خداوند تجاوز نموده‌،قباحتی‌ در میان‌ اسرائیل‌ به‌ عمل‌ آورده‌ است‌.»
\s5
\v 16 پس‌ یوشع‌ بامدادان‌ بزودی‌ برخاسته‌، اسرائیل‌ را به‌ اسباط‌ ایشان‌ نزدیك‌ آورد و سبط‌ یهودا گرفته‌ شد.
\v 17 و قبیلۀ یهودا را نزدیك‌ آورد و قبیلۀ زارَحیان‌ گرفته‌ شد. پس‌ قبیلۀ زارَحیان‌ را به‌ مردان‌ ایشان‌ نزدیك‌ آورد و زَبْدی‌ گرفته‌ شد.
\v 18 و خاندان‌ او را به‌ مردان‌ ایشان‌ نزدیك‌ آورد و عَخان‌ بن‌كَرْمی‌ ابن‌زَبْدی‌ بن‌زارَح‌ از سبط‌ یهودا گرفته‌ شد.
\s5
\v 19 و یوشع‌ به‌ عَخان‌ گفت‌: «ای‌ پسر من‌، الا´ن‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را جلال‌ بده‌ و نزد او اعتراف‌ نما و مرا خبر بده‌ كه‌ چه‌ كردی‌ و از ما مخفی‌ مدار.»
\v 20 عَخان‌ در جواب‌ یوشع‌ گفت‌: «فی‌الواقع‌ به‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ گناه‌ كرده‌، و چنین‌ و چنان‌ به‌ عمل‌ آورده‌ام‌.
\v 21 چون‌ در میان‌ غنیمت‌ ردایی‌ فاخر شِنعاری‌ و دویست‌ مثقال‌ نقره‌ و یك‌ شمش‌ طلا كه‌ وزنش‌ پنجاه‌ مثقال‌ بود دیدم‌، آنها را طمع‌ ورزیده‌، گرفتم‌، و اینك‌ در میان‌ خیمۀ من‌ در زمین‌ است‌ و نقره‌ زیر آن‌ می‌باشد.»
\s5
\v 22 آنگاه‌ یوشع‌ رسولان‌ فرستاد و به‌ خیمه‌ دویدند، و اینك‌ در خیمه‌ او پنهان‌ بود و نقره‌ زیر آن‌.
\v 23 و آنها را از میان‌ خیمه‌ گرفته‌، نزد یوشع‌ و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ آوردند و آنها را به‌ حضور خداوند نهادند.
\s5
\v 24 و یوشع‌ و تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ با وی‌، عَخان‌ پسر زارَح‌ و نقره‌ و ردا و شمش‌ طلا و پسرانش‌ و دخترانش‌ و گاوانش‌ و حمارانش‌ و گوسفندانش‌ و خیمه‌اش‌ و تمامی‌ مایملكش‌ را گرفته‌، آنها را به‌ وادی‌ عَخور بردند.
\s5
\v 25 و یوشع‌ گفت‌: «برای‌ چه‌ ما را مضطرب‌ ساختی‌؟ خداوند امروز تو را مضطرب‌ خواهد ساخت‌.» پس‌ تمامی‌ اسرائیل‌ او را سنگسار كردند و آنها را به‌ آتش‌ سوزانیدند و ایشان‌ را به‌ سنگها سنگسار كردند.
\v 26 و تودۀ بزرگ‌ از سنگها بر او برپا داشتند كه‌ تا به‌ امروز هست‌. و خداوند از شدت‌ غضب‌ خود برگشت‌؛ بنابراین‌ اسم‌ آن‌ مكان‌ تا امروز وادی‌ عَخور نامیده‌ شده‌ است‌.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌: «مترس‌ و هراسان مباش‌. تمامی‌ مردان‌ جنگی‌ را با خود بردار و برخاسته‌، به‌ عای‌ برو. اینك‌ مَلِك‌ عای‌ و قوم‌ او و شهرش‌ و زمینش‌ را به‌ دست‌ تو دادم‌.
\v 2 و به‌ عای‌ و ملكش‌ به‌ طوری‌ كه‌ به‌ اریحا و ملكش‌ عمل‌ نمودی‌ بكن‌، لیكن‌ غنیمتش‌ را با بهایمش‌ برای‌ خود به‌ تاراج‌ گیرید و در پشت‌ شهر كمین‌ ساز.»
\s5
\v 3 پس‌ یوشع‌ و جمیع‌ مردان‌ جنگی‌ برخاستند تا به‌ عای‌ بروند. و یوشع‌ سی‌ هزار نفر از مردان‌ دلاور انتخاب‌ كرده‌، ایشان‌ را در شب‌ فرستاد.
\v 4 و ایشان‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «اینك‌ شما برای‌ شهر در كمین‌ باشید، یعنی‌ از پشت‌ شهر و از شهر بسیار دور مروید، و همۀ شما مستعد باشید.
\s5
\v 5 و من‌ و تمام‌ قومی‌ كه‌ با منند، نزدیك‌ شهر خواهیم‌ آمد، و چون‌ مثل‌ دفعۀ اول‌ به‌ مقابله‌ ما بیرون‌ آیند، از پیش‌ ایشان‌ فرار خواهیم‌ كرد.
\v 6 و ما را تعاقب‌ خواهند كرد تا ایشان‌ را از شهر دور سازیم‌، زیرا خواهند گفت‌ كه‌ مثل‌ دفعۀ اول‌ از حضور ما فرار می‌كنند؛ پس‌ از پیش‌ ایشان‌ خواهیم‌ گریخت‌.
\v 7 آنگاه‌ از كمین‌گاه‌ برخاسته‌، شهر را به‌ تصرف‌ آورید، زیرا یهُوَه‌، خدای‌ شما آن‌ را به‌ دست‌ شما خواهد داد.
\s5
\v 8 و چون‌ شهر را گرفته‌ باشید، پس‌ شهر را به‌ آتش‌ بسوزانید و موافق‌ سخن‌ خداوند به‌ عمل‌ آورید. اینك‌ شما را امر نمودم‌.»
\v 9 پس‌ یوشع‌ ایشان‌ را فرستاد و به‌ كمین‌گاه‌ رفته‌، در میان‌ بیت‌ئیل‌ و عای‌ به‌ طرف‌ غربی‌ عای‌ ماندند و یوشع‌آن‌ شب‌ را در میان‌ قوم‌ بسر برد.
\s5
\v 10 و یوشع‌ بامدادان‌ بزودی‌ برخاسته‌، قوم‌ را صف‌آرایی‌ نمود، و او با مشایخ‌ اسرائیل‌ پیش‌ روی‌ قوم‌ بسوی‌ عای‌ روانه‌ شدند.
\v 11 و تمامی‌ مردان‌ جنگی‌ كه‌ با وی‌ بودند روانه‌ شده‌، نزدیك‌ آمدند و در مقابل‌ شهر رسیده‌، به‌ طرف‌ شمال‌ عای‌ فرود آمدند. و در میان‌ او و عای‌ وادی‌ای‌ بود.
\v 12 و قریب‌ به‌ پنج‌ هزار نفر گرفته‌، ایشان‌ را در میان‌ بیت‌ئیل‌ و عای‌ به‌ طرف‌ غربی‌ شهر در كمین‌ نهاد.
\s5
\v 13 پس‌ قوم‌، یعنی‌ تمامی‌ لشكر كه‌ به‌ طرف‌ شمالی‌ شهر بودند و آنانی‌ را كه‌ به‌ طرف‌ غربی‌ شهر در كمین‌ بودند قرار دادند؛ و یوشع‌ آن‌ شب‌ در میان‌ وادی‌ رفت‌.
\v 14 و چون‌ ملك‌ عای‌ این‌ را دید او و تمامی‌ قومش‌ تعجیل‌ نموده‌، به‌ زودی‌ برخاستند، و مردان‌ شهر به‌ مقابلۀ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ جنگ‌ به‌ جای‌ معین‌ پیش‌ عربه‌ بیرون‌ رفتند؛ و او ندانست‌ كه‌ در پشت‌ شهر برای‌ وی‌ در كمین‌ هستند.
\s5
\v 15 و یوشع‌ و همۀ اسرائیل‌ خود را از حضور ایشان‌ منهزم‌ ساخته‌، به‌ راه‌ بیابان‌ فرار كردند.
\v 16 و تمامی‌ قومی‌ را كه‌ در شهر بودند ندا در دادند تا ایشان‌ را تعاقب‌ كنند. پس‌ یوشع‌ را تعاقب‌ نموده‌، از شهر دور شدند.
\v 17 و هیچكس‌ در عای‌ و بیت‌ئیل‌ باقی‌ نماند كه‌ از عقب‌ بنی‌اسرائیل‌ بیرون‌ نرفت‌، و دروازه‌های‌ شهر را باز گذاشته‌، اسرائیل‌ را تعاقب‌ نمودند.
\s5
\v 18 و خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌: «مزراقی‌ كه‌ در دست‌ توست‌، بسوی‌ عای‌ دراز كن‌، زیرا آن‌ را به‌ دست‌ تو دادم‌؛ و یوشع‌، مزراقی‌ را كه‌ به‌ دست‌ خود داشت‌ به‌ سوی‌ شهر دراز كرد.
\v 19 و آنانی‌ كه‌ در كمین‌ بودند، بزودی‌ از جای‌ خود برخاستند و چون‌ او دست‌ خود را دراز كرد، دویدند و داخل‌ شهر شده‌، آن‌ را گرفتند و تعجیل‌ نموده‌، شهر رابه‌ آتش‌ سوزانیدند.
\s5
\v 20 و مردان‌ عای‌ بر عقب‌ نگریسته‌، دیدند كه‌ اینك‌ دود شهر بسوی‌ آسمان‌ بالا می‌رود. پس‌ برای‌ ایشان‌ طاقت‌ نماند كه‌ به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ بگریزند. و قومی‌ كه‌ به‌ سوی‌ صحرا می‌گریختند بر تعاقب‌كنندگان‌ خود برگشتند.
\v 21 و چون‌ یوشع‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ دیدند كه‌ آنانی‌ كه‌ در كمین‌ بودند، شهر را گرفته‌اند و دود شهر بالا می‌رود، ایشان‌ برگشته‌، مردان‌ عای‌ را شكست‌ دادند.
\s5
\v 22 و دیگران‌ به‌ مقابلۀ ایشان‌ از شهر بیرون‌ آمدند، و ایشان‌ در میان‌ اسرائیل‌ بودند. آنان‌ از یك‌ طرف‌ و اینان‌ از طرف‌ دیگر و ایشان‌ را می‌كشتند به‌ حدی‌ كه‌ كسی‌ از آنها باقی‌ نماند و نجات‌ نیافت‌.
\v 23 و ملك‌ عای‌ را زنده‌ گرفته‌، او را نزد یوشع‌ آوردند.
\s5
\v 24 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ اسرائیل‌ از كشتن‌ همۀ ساكنان‌ عای‌ در صحرا و در بیابانی‌ كه‌ ایشان‌ را در آن‌ تعاقب‌ می‌نمودند فارغ‌ شدند، و همۀ آنها از دم‌ شمشیر افتاده‌، هلاك‌ گشتند، تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ عای‌ برگشته‌، آن‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشتند.
\v 25 و همۀ آنانی‌ كه‌ در آن‌ روز از مرد و زن‌ افتادند، دوازده‌ هزار نفر بودند یعنی‌ تمامی‌ مردمان‌ عای.
\v 26 زیرا یوشع‌ دست‌ خود را كه‌ با مزراق‌ دراز كرده‌ بود، پس‌ نكشید تا تمامی‌ ساكنان‌ عای‌ را هلاك‌ كرد.
\s5
\v 27 لیكن‌ بهایم‌ و غنیمت‌ آن‌ شهر را اسرائیل‌ برای‌ خود به‌ تاراج‌ بردند موافق‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ یوشع‌ امر فرموده‌ بود.
\v 28 پس‌ یوشع‌ عای‌ را سوزانید و آن‌ را تودۀ ابدی‌ و خرابه‌ ساخت‌ كه‌ تا امروز باقی‌ است‌.
\s5
\v 29 و ملك‌ عای‌ را تا وقت‌ شام‌ به‌ دار كشید، و در وقت‌ غروب‌ آفتاب‌، یوشع‌ فرمود تا لاش‌ او را از دار پایین‌ آورده‌، او را نزد دهنۀدروازۀ شهر انداختند و تودۀ بزرگ‌ از سنگها بر آن‌ برپا كردند كه‌ تا امروز باقی‌ است‌.
\s5
\v 30 آنگاه‌ یوشع‌ مذبحی‌ برای‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ در كوه‌ عیبال‌ بنا كرد.
\v 31 چنانكه‌ موسی‌، بندۀ خداوند ، بنی‌اسرائیل‌ را امر فرموده‌ بود، به‌ طوری‌ كه‌ در كتاب‌ تورات‌ موسی‌ مكتوب‌ است‌، یعنی‌ مذبحی‌ از سنگهای‌ ناتراشیده‌ كه‌ كسی‌ بر آنها آلات‌ آهنین‌ بلند نكرده‌ بود و بر آن‌ قربانی‌های‌ سلامتی‌ برای‌ خداوند گذرانیدند و ذبایح‌ سلامتی‌ ذبح‌ كردند.
\v 32 و در آنجا بر آن‌ سنگها نسخۀ تورات‌ موسی‌ را كه‌ نوشته‌ بود به‌ حضور بنی‌اسرائیل‌ مرقوم‌ ساخت‌.
\s5
\v 33 و تمامی‌ اسرائیل‌ و مشایخ‌ و رؤسا و داوران‌ ایشان‌ به‌ هر دو طرف‌ تابوت‌ پیش‌ لاویان‌ كَهَنه‌ كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را برمی‌داشتند ایستادند، هم‌ غریبان‌ و هم‌ متوطنان‌؛ نصف‌ ایشان‌ به‌ طرف‌ كوه‌ جَرِزیم‌ و نصف‌ ایشان‌ به‌ طرف‌ كوه‌ عیبال‌ چنانكه‌ موسی‌ بندۀ خداوند امر فرموده‌ بود، تا قوم‌ اسرائیل‌ را اول‌ بركت‌ دهند.
\s5
\v 34 و بعد از آن‌ تمامی‌ سخنان‌ شریعت‌، هم‌ بركت‌ها و هم‌ لعنت‌ها را به‌ طوری‌ كه‌ در كتاب‌ تورات‌ مرقوم‌ است‌، خواند.
\v 35 از هر چه‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، حرفی‌ نبود كه‌ یوشع‌ به‌ حضور تمام‌ جماعت‌ اسرائیل‌ با زنان‌ و اطفال‌ و غریبانی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ می‌رفتند، نخواند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ تمامی‌ ملوك‌ حِتّیان‌ و اَموریان‌ و كنعانیان‌ و فَرِزّیان‌ و حِوّیان‌ یبوسیان‌، كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ در كوه‌ و هامون‌ و در تمامی‌ كنارۀ دریای‌ بزرگ‌ تا مقابل‌ لبنان‌ بودند، چون‌ این‌ را شنیدند،
\v 2 با هم‌ جمع‌ شدند، تا با یوشع‌ و اسرائیل‌ متفقاً جنگ‌ كنند.
\s5
\v 3 و اما ساكنان‌ جَبَعُون‌ چون‌ آنچه‌ را كه‌ یوشع‌ به‌ اریحا و عای‌ كرده‌ بود شنیدند،
\v 4 ایشان‌ نیز به‌ حیله‌ رفتار نمودند و روانه‌ شده‌، خویشتن‌ را مثل‌ ایلچیان‌ ظاهر كرده‌، جوالهای‌ كُهنه‌ بر الاغهای‌ خود و مشكهای‌ شراب‌ كه‌ كهنه‌ و پاره‌ و بسته‌ شده‌ بود، گرفتند.
\v 5 و بر پایهای‌ خود كفشهای‌ مندرس‌ و پینه‌زده‌ و بر بدن‌ خود رخت‌ كهنه‌ و تمامی‌ نان‌ توشۀ ایشان‌ خشك‌ و كفه‌ زده‌ بود.
\s5
\v 6 و نزد یوشع‌ به‌ اردو در جِلْجال‌ آمده‌، به‌ او و به‌ مردان‌ اسرائیل‌ گفتند كه‌ «از زمین‌ دور آمده‌ایم‌ پس‌ الا´ن‌ با ما عهد ببندید.»
\v 7 و مردان‌ اسرائیل‌ به‌ حِوّیان‌ گفتند: «شاید در میان‌ ما ساكن‌ باشید. پس‌ چگونه‌ با شما عهد ببندیم‌؟»
\v 8 ایشان‌ به‌ یوشع‌ گفتند: «ما بندگان‌ تو هستیم‌.» یوشع‌ به‌ ایشان‌ گفت‌ كه‌ « شما كیانید و از كجا می‌آیید؟»
\s5
\v 9 به‌ وی‌ گفتند: «بندگانت‌ به‌ سبب‌ اسم‌ یهُوَه‌ خدای‌ تو از زمین‌ بسیار دور آمده‌ایم‌ زیرا كه‌ آوازۀ او و هر چه‌ را كه‌ در مصر كرد، شنیدیم‌.
\v 10 و نیز آنچه‌ را به‌ دو ملك‌ اَموریان‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ بودند یعنی‌ به‌ سَیحُون‌، ملك‌ حَشْبُون‌، و عوج‌، ملك‌ باشان‌، كه‌ در عَشْتارُوت‌ بود، كرد.
\s5
\v 11 پس‌ مشایخ‌ ما و تمامی‌ ساكنان‌ زمین‌ ما به‌ ما گفتند كه‌ توشه‌ای‌ به‌ جهت‌ راه‌ به‌ دست‌ خود بگیرید و به‌ استقبال‌ ایشان‌ رفته‌، ایشان‌ را بگویید كه‌ ما بندگان‌ شما هستیم‌. پس‌ الا´ن‌ با ما عهد ببندید.
\v 12 این‌ نان‌ ما در روزی‌ كه‌ روانه‌ شدیم‌ تا نزد شما بیاییم‌ ازخانه‌های‌ خود آن‌ را برای‌ توشۀ راه‌ گرم‌ گرفتیم‌، و الا´ن‌ اینك‌ خشك‌ و كفه‌زده‌ شده‌ است‌.
\v 13 و این‌ مشكهای‌ شراب‌ كه‌ پر كردیم‌ تازه‌ بود واینك‌ پاره‌ شده‌، و این‌ رخت‌ و كفشهای‌ ما از كثرت‌ طول‌ راه‌ كهنه‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 14 آنگاه‌ آن‌ مردمان‌ از توشۀ ایشان‌ گرفتند و از دهان‌ خداوند مشورت‌ نكردند.
\v 15 و یوشع‌ با ایشان‌ صلح‌ كرده‌، عهد بست‌ كه‌ ایشان‌ را زنده‌ نگهدارد و رؤسای‌ جماعت‌ با ایشان‌ قسم‌ خوردند.
\s5
\v 16 اما بعد از انقضای‌ سه‌ روز كه‌ با ایشان‌ عهد بسته‌ بودند، شنیدند كه‌ آنها نزدیك‌ ایشانند و در میان‌ ایشان‌ ساكنند.
\v 17 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ كوچ‌ كرده‌، در روز سوم‌ به‌ شهرهای‌ ایشان‌ رسیدند و شهرهای‌ ایشان‌، جَبَعُون‌ و كفیره‌ و بئیروت‌ و قریۀ یعاریم‌ بود.
\s5
\v 18 و بنی‌اسرائیل‌ ایشان‌ را نكشتند زیرا رؤسای‌ جماعت‌ برای‌ ایشان‌ به‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، قسم‌ خورده‌ بودند، و تمامی‌ جماعت‌ بر رؤسا همهمه‌ كردند.
\v 19 و جمیع‌ رؤسا به‌ تمامی‌ جماعت‌ گفتند كه‌ برای‌ ایشان‌ به‌ یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، قسم‌ خوردیم‌ پس‌ الا´ن‌ نمی‌توانیم‌ به‌ ایشان‌ ضرر برسانیم‌.
\s5
\v 20 این‌ را به‌ ایشان‌ خواهیم‌ كرد و ایشان‌ را زنده‌ نگاه‌ خواهیم‌ داشت‌ مبادا به‌ سبب‌ قسمی‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ خوردیم‌، غضب‌ بر ما بشود.
\v 21 و رؤسا به‌ ایشان‌ گفتند: «بگذارید كه‌ زنده‌ بمانند.» پس‌ برای‌ تمامی‌ جماعت‌ هیزم‌شكنان‌ و سقایان‌ آب‌ شدند، چنانكه‌ رؤسا به‌ ایشان‌ گفته‌ بودند.
\s5
\v 22 و یوشع‌ ایشان‌ را خواند و بدیشان‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «چرا ما را فریب‌ دادید و گفتید كه‌ ما از شما بسیار دور هستیم‌ و حال‌ آنكه‌ در میان‌ ماساكنید.
\v 23 پس‌ حال‌ شما ملعونید و از شما غلامان‌ و هیزم‌شكنان‌ و سقایان‌ آب‌ همیشه‌ برای‌ خانۀ خدای‌ ما خواهند بود.»
\s5
\v 24 ایشان‌ در جواب‌ یوشع‌ گفتند: «زیرا كه‌ بندگان‌ تو را یقیناً خبر دادند كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ تو، بندۀ خود موسی‌ را امر كرده‌ بود كه‌ تمامی‌ این‌ زمین‌ را به‌ شما بدهد، و همۀ ساكنان‌ زمین‌ را از پیش‌ روی‌ شما هلاك‌ كند، و برای‌ جانهای‌ خود به‌ سبب‌ شما بسیار ترسیدیم‌، پس‌ این‌ كار را كردیم‌.
\v 25 و الا´ن‌، اینك‌ ما در دست‌ تو هستیم‌؛ به‌ هر طوری‌ كه‌ در نظر تو نیكو و صواب‌ است‌ كه‌ به‌ ما رفتار نمایی‌، عمل‌ نما.»
\s5
\v 26 پس‌ او با ایشان‌ به‌ همین‌ طور عمل‌ نموده‌، ایشان‌ را از دست‌ بنی‌اسرائیل‌ رهایی‌ داد كه‌ ایشان‌ را نكشتند.
\v 27 و یوشع‌ در آن‌ روز ایشان‌ را مقرر كرد تا هیزم‌شكنان‌ و سقایان‌ آب‌ برای‌ جماعت‌ و برای‌ مذبح‌ خداوند باشند، در مقامی‌ كه‌ او اختیار كند و تا به‌ امروز چنین‌ هستند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و چون‌ اَدُونِی‌ صَدَق‌، ملك‌ اورشلیم‌شنید كه‌ یوشع‌ عای‌ را گرفته‌ و آن‌ را تباه‌ كرده‌، و به‌ طوری‌ كه‌ به‌ اریحا و ملكش‌ عمل‌ نموده‌ بود به‌ عای‌ و ملكش‌ نیز عمل‌ نموده‌ است‌، و ساكنان‌ جَبَعُون‌ با اسرائیل‌ صلح‌ كرده‌، در میان‌ ایشان‌ می‌باشند،
\v 2 ایشان‌ بسیار ترسیدند زیرا جَبَعُون‌، شهر بزرگ‌، مثل‌ یكی‌ از شهرهای‌ پادشاه‌نشین‌ بود، و مردانش‌ شجاع‌ بودند.
\s5
\v 3 پس‌ اَدُونِی‌ صَدَق‌، ملك‌ اورشلیم‌ نزد هوهام‌، ملك‌ حَبْرُون‌، و فِرْآم‌، ملك‌ یرْموت‌، و یافیع‌، ملك‌ لاخیش‌، و دَبیرْ، ملك‌ عَجْلُون‌، فرستاده‌، گفت‌:
\v 4 « نزد من‌ آمده‌، مرا اعانت‌ كنید، تا جَبَعُون‌ را بزنیم‌ زیرا كه‌ با یوشع‌ و بنی‌اسرائیل‌ صلح‌ كرده‌اند.»
\s5
\v 5 پس‌ پنج‌ ملك‌ اَموریان‌ یعنی‌ ملك‌ اورشلیم‌ و ملك‌ حَبْرُون‌ و ملك‌ یرْمُوت‌ و ملك‌ لاخیش‌ و ملك‌ عَجْلُون‌ جمع‌ شدند، و با تمام‌ لشكر خود برآمدند، و در مقابل‌ جَبَعُون‌ اردو زده‌، با آن‌ جنگ‌ كردند.
\s5
\v 6 پس‌ مردان‌ جَبَعُون‌ نزد یوشع‌ به‌ اردو در جِلْجال‌ فرستاده‌، گفتند: «دست‌ خود را از بندگانت‌ بازمدار. بزودی‌ نزد ما بیا و ما را نجات‌ بده‌، و مدد كن‌ زیرا تمامی‌ ملوك‌ اَموریانی‌ كه‌ در كوهستان‌ ساكنند، بر ما جمع‌ شده‌اند.»
\v 7 پس‌ یوشع‌ با جمیع‌ مردان‌ جنگی‌ و همۀ مردان‌ شجاع‌ از جِلْجال‌ آمد.
\s5
\v 8 و خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌: «از آنها مترس‌ زیرا ایشان‌ را به‌ دست‌ تو دادم‌ و كسی‌ از ایشان‌ پیش‌ تو نخواهد ایستاد.»
\s5
\v 9 پس‌ یوشع‌ تمامی‌ شب‌ از جِلْجال‌ كوچ‌ كرده‌، ناگهان‌ به‌ ایشان‌ برآمد.
\v 10 و خداوند ایشان‌ را پیش‌ اسرائیل‌ منهزم‌ ساخت‌، و ایشان‌ را در جَبَعُون‌ به‌ كشتار عظیمی‌ كشت‌. و ایشان‌ را به‌ راه‌ گردنۀ بیت‌حورون‌ گریزانید، و تا عَزِیقَه‌ و مَقِّیدَه‌ ایشان‌ را كشت‌.
\s5
\v 11 و چون‌ از پیش‌ اسرائیل‌ فرار می‌ كردند و ایشان‌ در سرازیری‌ بیت‌ حورون‌ می‌بودند، آنگاه‌ خداوند تا عَزِیقَه‌ بر ایشان‌ از آسمان‌ سنگهای‌ بزرگ‌ بارانید و مردند. و آنانی‌ كه‌ از سنگهای‌ تگرگ‌ مردند، بیشتر بودند از كسانی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ شمشیر كشتند.
\s5
\v 12 آنگاه‌ یوشع‌ در روزی‌ كه‌ خداوند اَموریان‌ را پیش‌ بنی‌اسرائیل‌ تسلیم‌ كرد، به‌ خداوند در حضور بنی‌اسرائیل‌ تكلم‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ آفتاب‌ بر جَبَعُون‌ بایست‌ و تو ای‌ ماه‌ بر وادی‌ اَیلُون‌.»
\s5
\v 13 پس‌ آفتاب‌ ایستاد و ماه‌ توقف‌ نمود تا قوم‌ از دشمنان‌ خود انتقام‌ گرفتند. مگر این‌ در كتاب‌ یاشِر مكتوب‌ نیست‌ كه‌ آفتاب‌ در میان‌ آسمان‌ایستاد و قریب‌ به‌ تمامی‌ روز به‌ فرو رفتن‌ تعجیل‌ نكرد.
\v 14 و قبل‌ از آن‌ و بعد از آن‌ روزی‌ مثل‌ آن‌ واقع‌ نشده‌ بود كه‌ خداوند آواز انسان‌ را بشنود زیرا خداوند برای‌ اسرائیل‌ جنگ‌ می‌كرد.
\s5
\v 15 پس‌ یوشع‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ اردو به‌ جِلْجال‌ برگشتند.
\v 16 اما آن‌ پنج‌ ملك‌ فرار كرده‌، خود را در مغارۀ مَقِّیدَه‌ پنهان‌ ساختند.
\v 17 و به‌ یوشع‌ خبر داده‌، گفتند: «كه‌ آن‌ پنج‌ ملك‌ پیدا شده‌اند و در مغاره‌ مَقِّیدَه‌ پنهانند.»
\s5
\v 18 یوشع‌ گفت‌: «سنگهایی‌ بزرگ‌ به‌ دهنۀ مغاره‌ بغلطانید و بر آن‌ مردمان‌ بگمارید تا ایشان‌ را نگاهبانی‌ كنند.
\v 19 و اما شما توقف‌ منمایید بلكه‌ دشمنان‌ خود را تعاقب‌ كنید و مؤخر ایشان‌ را بكشید و مگذارید كه‌ به‌ شهرهای‌ خود داخل‌ شوند، زیرا یهُوَه‌ خدای‌ شما ایشان‌ را به‌ دست‌ شما تسلیم‌ نموده‌ است‌.»
\s5
\v 20 و چون‌ یوشع‌ و بنی‌اسرائیل‌ از كشتن‌ ایشان‌ به‌ كشتار بسیار عظیمی‌ تا نابود شدن‌ ایشان‌ فارغ‌ شدند، و بقیه‌ای‌ كه‌ از ایشان‌ نجات‌ یافتند، به‌ شهرهای‌ حصاردار درآمدند.
\v 21 آنگاه‌ تمامی‌ قوم‌ نزد یوشع‌ به‌ اردو در مَقِّیدَه‌ به‌ سلامتی‌ برگشتند، و كسی‌ زبان‌ خود را بر احدی‌ از بنی‌اسرائیل‌ تیز نساخت‌.
\s5
\v 22 پس‌ یوشع‌ گفت‌: «دهنۀ مغاره‌ را بگشایید و آن‌ پنج‌ ملك‌ را از مغاره‌، نزد من‌ بیرون‌ آورید.»
\v 23 پس‌ چنین‌ كردند، و آن‌ پنج‌ ملك‌، یعنی‌ ملك‌ اورشلیم‌ و ملك‌ حَبْرُون‌ و ملك‌ یرْمُوت‌ و ملك‌ لاخیش‌ و ملك‌ عَجْلون‌ را از مغاره‌ نزد وی‌ بیرون‌آوردند.
\s5
\v 24 و چون‌ ملوك‌ را نزد یوشع‌ بیرون‌ آوردند، یوشع‌ تمامی‌ مردان‌ اسرائیل‌ را خواند و به‌ سرداران‌ مردان‌ جنگی‌ كه‌ همراه‌ وی‌ می‌رفتند، گفت‌: «نزدیك‌ بیایید و پایهای‌ خود را بر گردن‌ این‌ ملوك‌ بگذارید.» پس‌ نزدیك‌ آمده‌، پایهای‌ خود را بر گردن‌ ایشان‌ گذاردند.
\v 25 و یوشع‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «مترسید و هراسان‌ مباشید. قوی‌ و دلیر باشید زیرا خداوند با همۀ دشمنان‌ شما كه‌ با ایشان‌ جنگ‌ می‌كنید، چنین‌ خواهد كرد.»
\s5
\v 26 و بعد از آن‌ یوشع‌ ایشان‌ را زد و كشت‌ و بر پنج‌ دار كشید كه‌ تا شام‌ بر دارها آویخته‌ بودند.
\v 27 و در وقت‌ غروب‌ آفتاب‌، یوشع‌ فرمود تا ایشان‌ را از دارها پایین‌ آوردند، و ایشان‌ را به‌ مغاره‌ای‌ كه‌ در آن‌ پنهان‌ بودند انداختند، و به‌ دهنۀ مغاره‌ سنگهای‌ بزرگ‌ كه‌ تا امروز باقی‌ است‌، گذاشتند.
\s5
\v 28 و در آن‌ روز یوشع‌ مَقِّیدَه‌ را گرفت‌، و آن‌ و ملكش‌ را به‌ دم‌ شمشیر زده‌، ایشان‌ و همۀ نفوسی‌ را كه‌ در آن‌ بودند، هلاك‌ كرد، و كسی‌ را باقی‌ نگذاشت‌؛ و به‌ طوری‌ كه‌ با ملك‌ اریحا رفتار نموده‌ بود، با ملك‌ مَقِّیدَه‌ نیز رفتار كرد.
\s5
\v 29 و یوشع‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ از مَقِّیدَه‌ به‌ لِبْنَه‌ گذشت‌ و با لِبْنَه‌ جنگ‌ كرد.
\v 30 و خداوند آن‌ را نیز با ملكش‌ به‌ دست‌ اسرائیل‌ تسلیم‌ نمود، پس‌ آن‌ و همۀ كسانی‌ را كه‌ در آن‌ بودند به‌ دم‌ شمشیر كشت‌ و كسی‌ را باقی‌ نگذاشت‌، و به‌ طوری‌ كه‌ با ملك‌ اریحا رفتار نموده‌ بود با ملك‌ آن‌ نیز رفتار كرد.
\s5
\v 31 و یوشع‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ از لِبْنَه‌ به‌ لاخیش‌ گذشت‌ و به‌ مقابلش‌ اردو زده‌، با آن‌ جنگ‌ كرد.
\v 32 و خداوند لاخیش‌ را به‌ دست‌ اسرائیل‌ تسلیم‌ نمود كه‌ آن‌ را در روز دوم‌ تسخیر نمود. و آن‌ و همۀ كسانی‌ را كه‌ در آن‌ بودند به‌ دم‌ شمشیر كشت‌ چنانكه‌ به‌ لِبْنَه‌ كرده‌ بود.
\s5
\v 33 آنگاه‌ هورام‌ ملك‌ جازر برای‌ اعانت‌ لاخیش‌ آمد، و یوشع‌ او و قومش‌ را شكست‌ داد، به‌ حدی‌ كه‌ كسی‌ را برای‌ او باقی‌ نگذاشت‌.
\s5
\v 34 و یوشع‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ از لاخیش‌ به‌ عَجْلون‌ گذشتند و به‌ مقابلش‌ اردو زده‌، با آن‌ جنگ‌ كردند.
\v 35 و در همان‌ روز آن‌ را گرفته‌، به‌ دم‌ شمشیر زدند و همۀ كسانی‌ را كه‌ در آن‌ بودند در آن‌ روز هلاك‌ كرد چنانكه‌ به‌ لاخیش‌ كرده‌ بود.
\s5
\v 36 و یوشع‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ از عَجْلون‌ به‌ حَبْرُون‌ برآمده‌، با آن‌ جنگ‌ كردند.
\v 37 و آن‌ را گرفته‌، آن‌ را با ملكش‌ و همۀ شهرهایش‌ و همۀ كسانی‌ كه‌ در آن‌ بودند به‌ دم‌ ششیر زدند، و موافق‌ هر آنچه‌ كه‌ به‌ عَجْلون‌ كرده‌ بود كسی‌ را باقی‌ نگذاشت‌، بلكه‌ آن‌ را با همۀ كسانی‌ كه‌ در آن‌ بودند، هلاك‌ ساخت‌.
\s5
\v 38 و یوشع‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ دَبیرْ برگشت‌ و با آن‌ جنگ‌ كرد.
\v 39 و آن‌ را با ملكش‌ و همۀ شهرهایش‌ گرفت‌ و ایشان‌ را به‌ دم‌ شمشیر زدند، و همۀ كسانی‌ را كه‌ در آن‌ بودند، هلاك‌ ساختند و او كسی‌ را باقی‌ نگذاشت‌؛ و به‌ طوری‌ كه‌ به‌ حبرون‌ رفتار نموده‌ بود به‌ دَبیرْ و ملكش‌ نیز رفتار كرد، چنانكه‌ به‌ لِبْنَه‌ و ملكش‌ نیز رفتار نموده‌ بود.
\s5
\v 40 پس‌ یوشع‌ تمامی‌ آن‌ زمین‌ یعنی‌ كوهستان‌ و جنوب‌ و هامون‌ و وادیها و جمیع‌ ملوك‌ آنها را زده‌، كسی‌ را باقی‌ نگذاشت‌ و هر ذی‌نفس‌ را هلاك‌ كرده‌، چنانكه‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، امر فرموده‌ بود.
\v 41 و یوشع‌ ایشان‌ را از قادش‌ بَرْنیع‌ تا غَزّه‌ و تمامی‌ زمین‌ جوشَن‌ را تا جَبَعُون‌ زد.
\s5
\v 42 ویوشع‌ جمیع‌ این‌ ملوك‌ و زمین‌ ایشان‌ را در یك‌ وقت‌ گرفت‌، زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، برای‌ اسرائیل‌ جنگ‌ می‌كرد.
\v 43 و یوشع‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ اردو در جِلْجال‌ مراجعت‌ كردند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ یابین‌ ملك‌ حاصُور این را شنید، نزد یوباب‌ ملك‌ مادون‌ و نزد ملك‌ شِمْرُون‌ و نزد ملك‌ اَخْشاف‌ فرستاد،
\v 2 و نزد ملوكی‌ كه‌ به‌ طرف‌ شمال‌ در كوهستان‌، و در عربه‌، جنوب‌ كِنَّرُوت‌، و در هامون‌ و در نافوتْ دورْ، به‌ طرف‌ مغرب‌ بودند،
\v 3 و نزد كنعانیان‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ و مغرب‌ و اَموریان‌ و حِتّیان‌ و فَرِزّیان‌ و یبوسیان‌ در كوهستان‌، و حِوّیان‌ زیر حَرْمون‌ در زمین‌ مِصْفَه‌.
\s5
\v 4 و آنها با تمامی‌ لشكرهای‌ خود كه‌ قوم‌ بسیاری‌ بودند و عدد ایشان‌ مثل‌ ریگ‌ كنارۀ دریا بود با اسبان‌ و ارابه‌های‌ بسیار بیرون‌ آمدند.
\v 5 و تمامی‌ این‌ ملوك‌ جمع‌ شده‌، آمدند و نزد آبهای‌ میرُوم‌ در یك‌ جا اردو زدند تا با اسرائیل‌ جنگ‌ كنند.
\s5
\v 6 و خداوند به‌ یوشع‌ گفت‌: «از ایشان‌ مترس‌ زیرا كه‌ فردا چنین‌ وقتی‌ جمیع‌ ایشان‌ را كشته‌ شده‌، به‌ حضور اسرائیل‌ تسلیم‌ خواهم‌ كرد، و اسبان‌ ایشان‌ را پی‌ خواهی‌ كرد، و ارابه‌های‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ خواهی‌ سوزانید.»
\v 7 پس‌ یوشع‌ با تمامی‌ مردان‌ جنگی‌ به‌ مقابله‌ ایشان‌ نزد آبهای‌ میرُوم‌ ناگهان‌ آمده‌، بر ایشان‌ حمله‌ كردند.
\s5
\v 8 و خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ اسرائیل‌ تسلیم‌ نمود، كه‌ ایشان‌ را زدند و تا صیدون‌ بزرگ‌ و مِسرَفوت‌ مایم‌ و تا وادی‌ مِصْفَه‌ به‌ طرف‌ شرقی‌ تعاقب‌ كرده‌، كشتند، به‌ حدی‌ كه‌ كسی‌ را از ایشان‌ باقی‌ نگذاشتند.
\v 9 و یوشع‌ به‌ طوری‌ كه‌ خداوند به‌ وی‌گفته‌ بود، با ایشان‌ رفتار نموده‌، اسبان‌ ایشان‌ را پی‌ كرد و ارابه‌های‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ سوزانید.
\s5
\v 10 و یوشع‌ در آن‌ وقت‌ برگشت‌، و حاصور را گرفته‌، ملكش‌ را با شمشیر كشت‌، زیرا حاصور قبل‌ از آن‌ سر جمیع‌ آن‌ ممالك‌ بود.
\v 11 و همۀ كسانی‌ را كه‌ در آن‌ بودند به‌ دم‌ شمشیر كشته‌، ایشان‌ را بالكل‌ هلاك‌ كرد، و هیچ‌ ذی‌حیات‌ باقی‌ نماند، و حاصور را به‌ آتش‌ سوزانید.
\s5
\v 12 و یوشع‌ تمامی‌ شهرهای‌ آن‌ ملوك‌ و جمیع‌ ملوك‌ آنها را گرفت‌ و ایشان‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشته‌، بالكل‌ هلاك‌ كرد به‌ طوری‌ كه‌ موسی‌ بندۀ خداوند امر فرموده‌ بود.
\v 13 لكن‌ همۀ شهرهایی‌ كه‌ بر تلهای‌ خود استوار بودند، اسرائیل‌ آنها را نسوزانید، سوای‌ حاصور كه‌ یوشع‌ آن‌ را فقط‌ سوزانید.
\s5
\v 14 و بنی‌اسرائیل‌ تمامی‌ غنیمت‌ آن‌ شهرها و بهایم‌ آنها را برای‌ خود به‌ غارت‌ بردند، اما همۀ مردم‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشتند، به‌ حدی‌ كه‌ ایشان‌ را هلاك‌ كرده‌، هیچ‌ ذی‌حیات‌ را باقی‌ نگذاشتند.
\v 15 چنانكه‌ خداوند بندۀ خود موسی‌ را امر فرموده‌ بود، همچنین‌ موسی‌ به‌ یوشع‌ امر فرمود و به‌ همین‌طور یوشع‌ عمل‌ نمود، و چیزی‌ از جمیع‌ احكامی‌ كه‌ خداوند به‌ موسی‌ فرموده‌ بود، باقی‌ نگذاشت‌.
\s5
\v 16 پس‌ یوشع‌ تمامی‌ آن‌ زمین‌ كوهستان‌ و تمامی‌ جنوب‌ و تمامی‌ زمین‌ جوشَن‌ و هامون‌ و عربه‌ و كوهستان‌ اسرائیل‌ و هامون‌ آن‌ را گرفت‌.
\v 17 از كوه‌ حالَق‌ كه‌ به‌ سوی‌ سَعیر بالا می‌رود تا بعل‌ جاد كه‌ در وادی‌ لبنان‌ زیر كوه‌ حَرْمان‌ است‌، و جمیع‌ ملوك‌ آنها را گرفته‌، ایشان‌ را زد و كشت‌.
\s5
\v 18 و یوشع‌ روزهای‌ بسیار با این‌ ملوك‌ جنگ‌ كرد.
\v 19 و شهری‌ نبود كه‌ با بنی‌اسرائیل‌ صلح‌ كرده‌ باشد، جز حِوّیانی‌ كه‌ در جَبَعُون‌ ساكن‌ بودند و همۀ دیگران‌ را در جنگ‌ گرفتند.
\v 20 زیرا از جانب‌ خداوند بود كه‌ دل‌ ایشان‌ را سخت‌ كند تا به‌ مقابلۀ اسرائیل‌ درآیند و او ایشان‌ را بالكل‌ هلاك‌ سازد، و بر ایشان‌ رحمت‌ نشود بلكه‌ ایشان‌ را نابود سازد چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\s5
\v 21 و در آن‌ زمان‌ یوشع‌ آمده‌، عناقیان‌ را از كوهستان‌ از جبرون‌ و دَبیرْ و عناب‌ و همۀ كوههای‌ یهودا و همۀ كوههای‌ اسرائیل‌ منقطع‌ ساخت‌، و یوشع‌ ایشان‌ را با شهرهای‌ ایشان‌ بالكل‌ هلاك‌ كرد.
\v 22 كسی‌ از عناقیان‌ در زمین‌ بنی‌اسرائیل‌ باقی‌ نماند، لیكن‌ در غزا و جَتْ و اَشْدُود بعضی‌ باقی‌ ماندند.
\s5
\v 23 پس‌ یوشع‌ تمامی‌ زمین‌ را برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ موسی‌ گفته‌ بود، گرفت‌، و یوشع‌ آن‌ را به‌ بنی‌اسرائیل‌ برحسب‌ فرقه‌ها و اسباط‌ ایشان‌ به‌ ملكّیت‌ بخشید و زمین‌ از جنگ‌ آرام‌ گرفت‌.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و اینانند ملوك‌ آن‌ زمین‌ كه‌ بنی‌اسرائیل كشتند، و زمین‌ ایشان‌ را به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سوی‌ مطلع‌ آفتاب‌ از وادی‌ اَرْنُون‌ تا كوه‌ حَرْمون‌، و تمامی‌ عربه‌ شرقی‌ را متصرف‌ شدند.
\v 2 سَیحُون‌ ملك‌ اَموریان‌ كه‌ در حَشْبُون‌ ساكن‌ بود، و از عَرُوعِیر كه‌ به‌ كناره‌ وادی‌ اَرْنُون‌ است‌، و از وسط‌ وادی‌ و نصف‌ جِلْعاد تا وادی‌ یبُوق‌ كه‌ سرحد بنی‌عَمّون‌ است‌، حكمرانی‌ می‌كرد.
\s5
\v 3 و از عربه‌ تا دریای‌ كِنَّرُوت‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ و تا دریای‌ عربه‌، یعنی‌ بحرالملح‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ به‌ راه‌ بیت‌یشیموت‌ و به‌ طرف‌ جنوب‌ زیر دامن‌ فِسجه‌.
\v 4 و سر حد عوج‌، ملك‌ باشان‌، كه‌ از بقیۀ رفائیان‌ بود و در عَشْتارُوت‌ و اَدْرَعی‌ سكونت‌ داشت‌.
\v 5 و در كوه‌ حَرْمون‌ و سَلْخَه‌ و تمامی‌ باشان‌ تا سر حد جَشُوریان‌ و مَعَكیان‌ و بر نصف‌ جِلْعاد تا سرحد سَیحُون‌، ملك‌ حَشْبُون‌ حكمرانی‌ می‌كرد.
\s5
\v 6 اینها را موسی‌ بندۀ خداوند و بنی‌اسرائیل‌ زدند، و موسی‌ بندۀ خداوند آن‌ را به‌ رؤبینیان‌ و جادیان‌ و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ به‌ ملكّیت‌ داد.
\s5
\v 7 و اینانند ملوك‌ آن‌ زمین‌ كه‌ یوشع‌ و بنی‌اسرائیل‌ ایشان‌ را در آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ كشت‌، از بعل‌ جاد در وادی‌ لبنان‌، تا كوه‌ حالَق‌ كه‌ به‌ سَعیر بالا می‌رود، و یوشع‌ آن‌ را به‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برحسب‌ فرقه‌های‌ ایشان‌ به‌ ملكّیت‌ داد.
\v 8 در كوهستان‌ و هامون‌ و عربه‌ و دشتها و صحرا و در جنوب‌ از حِتّیان‌ و اَموریان‌ و كنعانیان‌ و فَرِزّیان‌ و حِوّیان‌ و یبوسیان‌.
\s5
\v 9 یكی‌ ملك‌ اریحا و یكی‌ ملك‌ عای‌ كه‌ در پهلوی‌ بیت‌ئیل‌ است‌.
\v 10 و یكی‌ ملك‌ اورشلیم‌ و یكی‌ ملك‌ حَبْرُون‌.
\v 11 و یكی‌ ملك‌ یرْموت‌ و یكی‌ ملك‌ لاخیش‌.
\v 12 و یكی‌ ملك‌ عَجْلون‌ و یكی‌ ملك‌ جازَر.
\s5
\v 13 و یكی‌ ملك‌ دَبیرْ و یكی‌ ملك‌ جادَر.
\v 14 و یكی‌ ملك‌ حُرْما و یكی‌ ملك‌ عَراد.
\v 15 و یكی‌ ملك‌ لِبْنَه‌ و یكی‌ ملك‌ عَدُلاّم‌.
\v 16 و یكی‌ ملك‌ مَقِّیدَه‌ و یكی‌ ملك‌ بیت‌ئیل‌.
\s5
\v 17 و یكی‌ ملك‌ تَفّوح‌ و یكی‌ ملك‌ حافَر.
\v 18 و یكی‌ ملك‌ عَفیق‌ و یكی‌ ملك‌ لَشّارُون‌.
\v 19 و یكی‌ ملك‌ مادُون‌ و یكی‌ ملك‌ حاصُور.
\v 20 و یكی‌ ملك‌ شِمْرُون‌ مرؤن‌ و یكی‌ ملك‌ اَكْشاف‌.
\s5
\v 21 و یكی‌ ملك‌ تَعَناك‌ و یكی‌ ملك‌ مَجِدُّو.
\v 22 و یكی‌ ملك‌ قادِش‌ و یكی‌ ملك‌ یقْنُعام‌در كَرْمَل‌.
\v 23 و یكی‌ ملك‌ دُور در نافَتْ دُور و یكی‌ ملك‌ امتها در جِلْجال.
\v 24 پس‌ یكی‌ ملك‌ تِرْصه‌ و جمیع‌ ملوكْ سی‌ و یك‌ نفر بودند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و یوشع‌ پیر و سالخورده‌ شد، و خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «تو پیر و سالخورده‌ شده‌ای‌ و هنوز زمین‌ بسیار برای‌ تصرف‌ باقی‌ می‌ماند.
\s5
\v 2 و این‌ است‌ زمینی‌ كه‌ باقی‌ می‌ماند، تمامی‌ بلوك‌ فلسطینیان‌ و جمیع‌ جَشُوریان‌.
\v 3 از شِیحُورْ كه‌ در مقابل‌ مصر است‌ تا سرحد عَقْرُون‌ به‌ سمت‌ شمال‌ كه‌ از كنعانیان‌ شمرده‌ می‌شود، یعنی‌ پنج‌ سردار فلسطینیان‌ از غَزّیان‌ و اَشْدُودیان‌ و اَشْقَلُونیان‌ و جَتْیان‌ و عَقْرُونیان‌ و عَوّیان.
\s5
\v 4 و از جنوب‌ تمامی‌ زمین‌ كنعانیان‌ و مغاره‌ای‌ كه‌ از صیدونیان‌ است‌ تا اَفیقْ و تا سرحد اَموریان‌.
\v 5 و زمین‌ جِبْلیان‌ و تمامی‌ لُبْنان‌ به‌ سمت‌ مطلع‌ آفتاب‌ از بَعْلْ جاد كه‌ زیر كوه‌ حَرْمون‌ است‌ تا مدخل‌ حَمات‌.
\s5
\v 6 تمامی‌ ساكنان‌ كوهستان‌ از لبنان‌ تا مِصْرَفُوت‌ مایمْ كه‌ جمیع‌ صِیدُونیان‌ باشند، من‌ ایشان‌ را از پیش‌ بنی‌اسرائیل‌ بیرون‌ خواهم‌ كرد. لیكن‌ تو آنها را به‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ ملكّیت‌ به‌ قرعه‌ تقسیم‌ نما چنانكه‌ تو را امر فرموده‌ام‌.
\v 7 پس‌ الا´ن‌ این‌ زمین‌ را به‌ نه‌ سبط‌ و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ برای‌ ملكّیت‌ تقسیم‌ نما.»
\s5
\v 8 با او رؤبینیان‌ و جادیان‌ ملك‌ خود را گرفتند كه‌ موسی‌ در آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ به‌ ایشان‌ داد، چنانكه‌ موسی‌ بندۀ خداوند به‌ ایشان‌بخشیده‌ بود.
\v 9 از عَرُوعِیر كه‌ بر كنارۀ وادی‌ اَرْنُون‌ است‌، و شهری‌ كه‌ در وسط‌ وادی‌ است‌، و تمامی‌ بیابان‌ مِیدَبا تا دِیبُون‌.
\s5
\v 10 و جمیع‌ شهرهای‌ سَیحُون‌ ملك‌ اَموریان‌ كه‌ در حَشْبُون‌ تا سرحد بنی‌عَمّون‌ حكمرانی‌ می‌كرد.
\v 11 و جِلْعاد و سرحد جَشُوریان‌ و مَعَكیان‌ و تمامی‌ كوه‌ حَرْمون‌ و تمامی‌ باشان‌ تا سَلْخَه‌.
\v 12 و تمامی‌ ممالك‌ عوج‌ در باشان‌ كه‌ در اَشْتارُوت‌ و اَدْرَعی‌ حكمرانی‌ می‌كرد، و او از بقیۀ رفائیان‌ بود. پس‌ موسی‌ ایشان‌ را شكست‌ داد و بیرون‌ كرد.
\s5
\v 13 اما بنی‌اسرائیل‌ جَشُوریان‌ و مَعَكیـان‌ را بیرون‌ نكردند؛ پس‌ جَشُور و مَعَكی‌ تا امروز در میـان‌ اسرائیل‌ ساكنند.
\s5
\v 14 لیكن‌ به‌ سبط‌ لاوی‌ هیچ‌ ملكّیت‌ نداد، زیرا هدایای‌ آتشین‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ ملكّیت‌ وی‌ است‌ چنانكه‌ به‌ او گفته‌ بود.
\s5
\v 15 و موسی‌ به‌ سبط‌ بنی‌رؤبین‌ برحسب‌ قبیله‌های‌ ایشان‌ داد.
\v 16 و حدود ایشان‌ از عَرُوعِیر بود كه‌ به‌ كنار وادی‌ اَرْنُون‌ است‌ و شهری‌ كه‌ در وسط‌ وادی‌ است‌ و تمامی‌ بیابان‌ كه‌ پهلوی‌ مِیدَبا است‌؛
\s5
\v 17 حَشْبُون‌ و تمامی‌ شهرهایش‌ كه‌ در بیابان‌ است‌ و دِیبُون‌ و باموتْبَعَل‌ و بیتْبَعَل‌ مَعُون‌؛
\v 18 و یهْصَه‌ و قَدِیموتْ و میفاعت‌؛
\v 19 و قِریتایم‌ و سِبْمَه‌ و سارَتْ شَحَرْ كه‌ در كوه‌ دَره‌ بود؛
\s5
\v 20 و بیت‌ فَغُور و دامن‌ فِسْجَه‌ و بیت‌ یشیمُوت‌؛
\v 21 و تمامی‌ شهرهای‌ بیابان‌ و تمامی‌ ممالك‌ سَیحُون‌، ملك‌ اَموریان‌، كه‌ در حَشْبُون‌ حكمرانی‌ می‌كرد، و موسی‌ او را با سرداران‌ مِدیان‌ یعنی‌ اَوِی‌ و راقَم‌ و صوُر و حور و رابَع‌، امرای‌ سَیحُون‌، كه‌ در آن‌ زمین‌ ساكن‌ بودند، شكست‌ داد.
\s5
\v 22 و بَلْعام‌ بن‌بَعُورفالگیر را بنی‌اسرائیل‌ در میان‌ كشتگان‌ به‌ شمشیر كشتند.
\v 23 و سرحد بنی‌رؤبین‌ اُرْدُن‌ و كناره‌اش‌ بود. این‌ ملكّیت‌ بنی‌رؤبین‌ برحسب‌ قبیله‌های‌ ایشان‌ بود یعنی‌ شهرها و دهات‌ آنها.
\s5
\v 24 و موسی‌ به‌ سبط‌ جاد یعنی‌ به‌ بنی‌جاد برحسب‌ قبیله‌های‌ ایشان‌ داد.
\v 25 و سرحد ایشان‌ یعزیر بود و تمامی‌ شهرهای‌ جِلْعاد و نصف‌ زمین‌ بنی‌عَمّون‌ تا عَرُوعِیر كه‌ در مقابل‌ رَبّه‌ است‌.
\v 26 و از حَشْبُون‌ تا رامتْ مِصْفَه‌ و بَطونیم‌ و از مَحَنایم‌ تا سرحد دَبیرْ.
\s5
\v 27 و در دره‌ بیت‌ هارام‌ و بیت‌ نِمْرَه‌ و سُكّوت‌ و صافُون‌ و بقیه‌ مملكت‌ سَیحُون‌، ملك‌ حَشْبُون‌، و اُرْدُن‌ و كنارۀ آن‌ تا انتهای‌ دریای‌ كِنَّرِت‌ در آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ مشرق‌.
\v 28 این‌ است‌ ملكّیت‌ بنی‌جاد برحسب‌ قبیله‌های‌ ایشان‌ یعنی‌ شهرها و دهات‌ آنها.
\s5
\v 29 و موسی‌ به‌ نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ داد و برای‌ نصف‌ سبط‌ بنی‌مَنَسَّی‌ برحسب‌ قبیله‌های‌ ایشان‌ برقرار شد.
\v 30 و حدود ایشان‌ از مَحَنایم‌ تمامی‌ باشان‌ یعنی‌ تمامی‌ ممالك‌ عوج‌، مَلِك‌ باشان‌ و تمامی‌ قریه‌های‌ یائیر كه‌ در باشان‌ است‌، شصت‌ شهر بود.
\v 31 و نصف‌ جِلْعاد و عَشْتارُوت‌ و اَدْرَعی‌ شهرهای‌ مملكت‌ عوج‌ در باشان‌ برای‌ پسران‌ ماكیر بن‌مَنَسَّی‌ یعنی‌ برای‌ نصف‌ پسران‌ ماكیر برحسب‌ قبیله‌های‌ ایشان‌ بود.
\s5
\v 32 اینهاست‌ آنچه‌ موسی‌ در عَرَباتِ موآب‌ در آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ در مقابل‌ اَریحا به‌ سمت‌ مشرق‌ برای‌ ملكّیت‌ تقسیم‌ كرد.
\v 33 لیكن‌ به‌ سبط‌ لاوی‌، موسی‌ هیچ‌ نصیب‌ نداد زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، نصیب‌ ایشان‌ است‌ چنانكه‌ به‌ ایشان‌ گفته‌ بود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و اینهاست‌ ملكهایی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ در زمین‌ كنعان‌ گرفتند، كه‌ العازار كاهن‌ و یوشع‌ بن‌نون‌ و رؤسای‌ آبای‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ برای‌ ایشان‌ تقسیم‌ كردند.
\s5
\v 2 برحسب‌ قرعه‌، ملكّیت‌ ایشان‌ شد، برای‌ نه‌ سبط‌ و نصف‌ سبط‌، چنانكه‌ خداوند به‌ دست‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\v 3 زیرا كه‌ موسی‌ ملكّیت‌ دو سبط‌ و نصف‌ سبط‌ را به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ داده‌ بود، امابه‌ لاویان‌ هیچ‌ ملكّیت‌ در میان‌ ایشان‌ نداد.
\v 4 زیرا پسران‌ یوسف‌ دو سبط‌ بودند، یعنی‌ مَنَسَّی‌ و افرایم‌، و به‌ لاویان‌ هیچ‌ قسمت‌ در زمین‌ ندادند، غیر از شهرها به‌ جهت‌ سكونت‌ و اطراف‌ آنها به‌ جهت‌ مواشی‌ و اموال‌ ایشان‌.
\v 5 چنانكه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود، همچنان‌ بنی‌اسرائیل‌ عمل‌ نموده‌، زمین‌ را تسلیم‌ كردند.
\s5
\v 6 آنگاه‌ بنی‌یهودا در جِلْجال‌ نزد یوشع‌ آمدند، و كالیب‌ بن‌یفُنَّه‌قَنِزّی‌ وی‌ را گفت‌: «سخنی‌ را كه‌ خداوند به‌ موسی‌، مرد خدا، دربارۀ من‌ و تو و قادش‌ بَرْنیع‌ گفت‌ می‌دانی‌.
\v 7 من‌ چهل‌ ساله‌ بودم‌ وقتی‌ كه‌ موسی‌، بندۀ خداوند ، مرا از قادش‌ بَرْنیع‌ برای‌ جاسوسی‌ زمین‌ فرستاد، و برای‌ او خبر باز آوردم‌ چنانكه‌ در دل‌ من‌ بود.
\s5
\v 8 لیكن‌ برادرانم‌ كه‌ همراه‌ من‌ رفته‌ بودند، دل‌ قوم‌ را گداختند. و اما من‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را به‌ تمامی‌ دل‌ پیروی‌ كردم‌.
\v 9 و در آن‌ روز موسی‌ قسم‌ خورد و گفت‌: البته‌ زمینی‌ كه‌ پای‌ تو بر آن‌ گذارده‌ شد، برای‌ تو واولادت ملكّیت‌ ابدی‌ خواهد بود، زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ مرا به‌ تمامی‌ دل‌ پیروی‌ نمودی‌.
\s5
\v 10 و الا´ن‌ اینك‌ خداوند چنانكه‌ گفته‌ بود، این‌ چهل‌ و پنج‌ سال‌ مرا زنده‌ نگاه‌ داشته‌ است‌، از وقتی‌ كه‌ خداوند این‌ سخن‌ را به‌ موسی‌ گفت‌، هنگامی‌ كه‌ اسرائیل‌ در بیابان‌ راه‌ می‌رفتند. و الا´ن‌، اینك‌ من‌ امروز هشتاد و پنج‌ ساله‌ هستم‌.
\v 11 و حال‌ امروز قوّت‌ من‌ باقی‌ است‌ مثل‌ روزی‌ كه‌ موسی‌ مرا فرستاد، چنانكه‌ قوّت‌ من‌ در آن‌ وقت‌ بود، همچنان‌ قوّت‌ من‌ الا´ن‌ است‌، خواه‌ برای‌ جنگ‌ كردن‌ و خواه‌ برای‌ رفتن‌ و آمدن‌.
\s5
\v 12 پس‌ الا´ن‌ این‌ كوه‌ را به‌ من‌ بده‌ كه‌ در آن‌ روز خداوند درباره‌اش‌ گفت‌، زیرا تو در آن‌ روز شنیدی‌ كه‌ عناقیان‌ در آنجا بودند، و شهرهایش‌ بزرگ‌ و حصاردار است‌. شاید خداوند با من‌ خواهد بود تا ایشان‌ را بیرون‌ كنم‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ است‌.»
\s5
\v 13 پس‌ یوشع‌ او را بركت‌ داد و حَبْرُون‌ را به‌ كالیب‌ بن‌یفُنَّه‌ به‌ ملكّیت‌ بخشید.
\v 14 بنابراین‌ حَبْرُون‌ تا امروز ملكّیت‌ كالیب‌ بن‌یفُنَّۀ قَنِزّی‌ شد، زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ تمامی‌ دل‌ پیروی‌ نموده‌ بود.
\v 15 و قبل‌ از آن‌ نام‌ حَبْرُون‌، قریۀ اَرْبع‌ بود كه‌ او در میان‌ عناقیان‌ مرد بزرگ‌ترین‌ بود. پس‌ زمین‌ از جنگ‌ آرام‌ گرفت‌.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و قرعه‌ به‌ جهت‌ سبط‌ بنی‌یهودا، به‌حسب‌ قبایل‌ ایشان‌، به‌ طرف‌ جنوب‌ به‌ سر حد اَدُوم‌، یعنی‌ صحرای‌ صین‌ به‌ اقصای‌ تیمان‌ رسید.
\v 2 و حد جنوبی‌ ایشان‌ از آخربحرالملح‌، از خلیجی‌ كه‌ متوجه‌ به‌ سمت‌ جنوب‌ است‌، بود.
\s5
\v 3 و به‌ طرف‌ جنوب‌، فراز عَكْرَبِّیم‌ بیرون‌ آمده‌، به‌ صین‌ گذشت‌، و به‌ جنوب‌ قادِش‌ بَرْنیع‌ برآمده‌، به‌ حَصْرون‌ گذشت‌، و به‌ اَدّار برآمده‌، به‌ سوی‌ قَرْقَع‌ برگشت‌.
\v 4 و از عَصمون‌ گذشته‌، به‌ وادی‌ مصر بیرون‌ آمد، و انتهای‌ این‌ حد تا به‌ دریا بود. این‌ حد جنوبی‌ شما خواهد بود.
\s5
\v 5 و حد شرقی‌، بحرالملح‌ تا آخر اُرْدُن‌ بود، و حد طرف‌ شمال‌، از خلیج‌ دریا تا آخر اُرْدُن‌ بود.
\v 6 و این‌ حد تا بیت‌ حُجلَه‌ برآمده‌، به‌ طرف‌ شمالی‌ بیت‌ عَرَبَه‌ گذشت‌، و این‌ حد نزد سنگ‌ بُهُنْ پسر رؤبین‌ برآمد.
\s5
\v 7 و این‌ حد از وادی‌ عَخور نزد دَبیرْ برآمد، و به‌ طرف‌ شمال‌ به‌ سوی‌ جِلْجال‌ كه‌ مقابل‌ فراز اَدُمّیم‌ است‌، كه‌ در جنوب‌ وادی‌ است‌، متوجه‌ می‌شود، و این‌ حد نزد آبهای‌ عَین‌ شمس‌ گذشت‌، و انتهایش‌ نزد عین‌ رُوجِل‌ بود.
\v 8 و این‌ حد از وادی‌ پسر هَنُّوم‌ به‌ جانب‌ یبُوسی‌، به‌ طرف‌ جنوب‌ كه‌ همان‌ اورشلیم‌ باشد، برآمد. پس‌ این‌ حد به‌ سوی‌ قلۀ كوهی‌ كه‌ به‌ طرف‌ مغرب‌ مقابل‌ وادی‌ هَنُّوم‌، و به‌ طرف‌ شمال‌ به‌ آخر وادی‌ رفائیم‌ است‌، گذشت‌.
\s5
\v 9 و این‌ حد از قلۀ كوه‌ به‌ چشمه‌ آبهای‌ نَفْتُوح‌ كشیده‌ شد، و نزد شهرهای‌ كوه‌ عَفْرون‌ بیرون‌ آمد، و تا بَعْلَه‌ كه‌ قریه‌ یعاریم‌ باشد، كشیده‌ شد.
\v 10 و این‌ حد از بَعْلَه‌ به‌ طرف‌ مغرب‌ به‌ كوه‌ سَعیر برگشت‌، و به‌ طرف‌ شمال‌ از جانب‌ كوه‌ یعاریم‌ كه‌ كسالون‌ باشد گذشت‌، و نزد بیت‌شمس‌ بزیر آمده‌، از تِمْنَه‌ گذشت‌.
\s5
\v 11 و این‌ حد به‌ سوی‌ شمال‌ از جانب‌ عَقْرون‌ بیرون‌ آمد، و تا شِكْرون‌ كشیده‌ شد، و از كوه‌ بَعْلَه‌ گذشته‌، نزد یبْنَئیل‌ بیرون‌ آمد، و انتهای‌ این‌ حد دریا بود.
\v 12 و حد غربی‌دریای‌ بزرگ‌ و كناره‌ آن‌ بود، این‌ است‌ حدود بنی‌یهودا از هر طرف‌ به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\s5
\v 13 و به‌ كالیب‌ بن‌یفُنَّه‌ به‌ حسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ یوشع‌ فرموده‌ بود، در میان‌ بنی‌یهودا قسمتی‌ داد، یعنی‌ قریۀ اَرْبَع‌ پدر عَناق‌ كه‌ حَبْرُون‌ باشد.
\v 14 و كالیب‌ سه‌ پسر عَناق‌ یعنی‌ شِیشَی‌ و اَخیمان‌ و تَلمَی‌ اولاد عَناق‌ را از آنجا بیرون‌ كرد.
\v 15 و از آنجا به‌ ساكنان‌ دَبیرْ برآمد. و اسم‌ دَبیرْ قبل‌ از آن‌ قریه‌ سِفْر بود.
\s5
\v 16 و كالیب‌ گفت‌: «هر كه‌ قریه‌ سِفْر را بزند و آن‌ را بگیرد، دختر خود عَكْسَه‌ را به‌ زنی‌ به‌ او خواهم‌ داد.»
\v 17 و عتنئیل‌ پسر قناز برادر كالیب‌ آن‌ را گرفت‌، و دختر خود عَكْسَه‌ را به‌ او به‌ زنی‌ داد.
\s5
\v 18 و چون‌ او نزد وی‌ آمد، او را ترغیب‌ كرد كه‌ از پدر خود زمینی‌ طلب‌ نماید. و دختر از الاغ‌ خود پایین‌ آمد، و كالیب‌ وی‌ را گفت‌: «چه‌ می‌خواهی‌؟»
\s5
\v 19 گفت‌: «مرا بركت‌ ده‌. چونكه‌ زمین‌ جنوبی‌ را به‌ من‌ داده‌ای‌، چشمه‌های‌ آب‌ نیز به‌ من‌ بده‌.» پس‌ چشمه‌های‌ بالا و چشمه‌های‌ پایین‌ را به‌ او بخشید.
\s5
\v 20 این‌ است‌ مِلك‌ سبط‌ بنی‌یهودا به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\s5
\v 21 و شهرهای‌ انتهایی‌ سبط‌ بنی‌یهودا به‌ سمت‌ جنوب‌ بر سرحد اَدُوم‌ قَبْصَئیل‌ و عِیدَر و یاجُور بود،
\v 22 و قِینَه‌ و دِیمُونَه‌ و عَدْعَدَه‌،
\v 23 و قادِش‌ و حاصور و یتْنان‌،
\v 24 و زیف‌ و طالَم‌ و بَعْلوت‌،
\s5
\v 25 و حاصور حَدَتَّه‌ و قِریوت‌ حَصْرُون‌ كه‌ حاصور باشد.
\v 26 اَمام‌ و شَماع‌ و مولادَه‌،
\v 27 و حَصَرْجَدَّه‌ و حَشْمون‌ و بیت‌ فالَط‌،
\v 28 و حَصَر شوعال‌ و بیرشَبَع‌ و بِزْیوتِیه‌،
\s5
\v 29 و بَعالَه‌ و عِییم‌ و عاصَم‌،
\v 30 و اَلْتُولَدْ و كسِیل‌ و حُرْمَه‌،
\v 31 و صِقلج‌ و مَدْمَنَّه‌ و سَنْسَنَّه‌،
\v 32 و لَباوُت‌ و سِلْخِیم‌ و عَین‌ و رِمُّون‌، جمیع‌ این‌ شهرها با دهات‌ آنها بیست‌ و نه‌ می‌ باشد.
\s5
\v 33 و در هامُون‌ اَشْتاوُل‌ و صَرْعَه‌ و اَشْنَه‌،
\v 34 و زانوح‌ و عَین‌ جِنِّیم‌ و تَفُّوح‌ و عَینام‌،
\v 35 و یرْمُوت‌ و عَدُّلام‌ و سوكوه‌ و عَزِیقَه‌،
\v 36 و شَعْراِیم‌ و عَدیتایم‌ و اَلْجَدِیرَه‌ و جُدَیرُتایم‌، چهارده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 37 صَنان‌ و حَداشاه‌ و مِجْدَل‌ جاد.
\v 38 و دِلْعان‌ و المِصْفَه‌ و یقْتَئِیل‌.
\v 39 و لاخیش‌ و بُصْقَه‌ و عَجْلون‌.
\s5
\v 40 و كَبُّون‌ و لَحمان‌ و كِتلِیش‌.
\v 41 و جَدیروت‌ و بیت‌داجون‌ و نَعَمه‌ و مَقِّیدَه‌. شانزده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 42 و لِبْنَه‌ و عاتَر و عاشان‌.
\v 43 و یفْتاح‌ و اَشْنَه‌ و نَصیب‌.
\v 44 و قَعِیلَه‌ و اَكْزیب‌ و مَریشَه‌. نه‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 45 و عَقْرُون‌ و قصبه‌ها و دهات‌ آن‌.
\v 46 از عَقْرُون‌ تا دریا، همه‌ كه‌ به‌ اطراف‌ اَشْدُود بود با دهات‌ آنها.
\v 47 و اَشْدُود و قصبه‌ها و دهات‌ آن‌. و غَزا و قصبه‌ها و دهات‌ آن‌ تا وادی‌ مصر، و تا دریای‌ بزرگ‌ و كنار آن‌.
\s5
\v 48 و در كوهستان‌ شامیر و یتّیر و سُوكوه‌.
\v 49 و دَنَّه‌ و قریه‌ سَنَّه‌ كه‌ دَبیرْ باشد.
\v 50 و عَناب‌ و اَشْتَمُوه‌ و عانیم‌.
\v 51 و جَوشَن‌ و حُولون‌ و جیلوه‌، یازده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 52 و اَراب‌ و دُومَه‌ و اَشعان‌.
\v 53 و یانوم‌ و بیت‌ تفَّوُح‌ و افَیقَه‌.
\v 54 و حُمْطَه‌ و قریه‌ اَربَع‌ كه‌ حَبْرُون‌ باشد، و صیعور، نه‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 55 و مَعُون‌ و كَرْمَل‌ و زیف‌ و یوطَه‌.
\v 56 و یزْرَعِیل‌ و یقْدَعام‌ و زانوح‌.
\v 57 و القاین‌ و جِبْعَه‌ و تِمْنَه‌، ده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 58 و حَلْحول‌ و بیت‌ صور و جَدُور.
\v 59 و معارات‌ و بیت‌عَنُوت‌ و الْتَقُون‌، شش‌ شهر با دهات‌آنها.
\s5
\v 60 و قریه‌ بَعل‌ كه‌ قریه‌ یعاریم‌ باشد و اَلْرَبَّه‌، دو شهر با دهات‌ آنها.
\v 61 و در بیابان‌ بیت‌عَرَبَه‌ و مِدّین‌ و سكاكَه‌.
\v 62 و اَلْنِبشان‌ و مَدینَةُالملح‌ و عین‌ جدی‌، شش‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 63 و اما یبوسیان‌ كه‌ ساكن‌ اورشلیم‌ بودند، بنی‌یهودا نتوانستند ایشان‌ را بیرون‌ كنند. پس‌ یبوسیان‌ با بنی‌یهودا تا امروز در اورشلیم‌ ساكنند.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و قرعه‌ برای‌ بنی‌یوسف‌ به‌ سمت مشرق‌، از اُرْدُن‌ اریحا به‌ طرف‌ آبهای‌ اریحا تا صحرایی‌ كه‌ از اریحا به‌ سوی‌ كوه‌ بیت‌ئیل‌ بر می‌آید، بیرون‌ آمد.
\v 2 و از بیت‌ئیل‌ تا لوز برآمده‌، به‌ سرحد اَرْكیان‌ تا عَطاروت‌ گذشت‌.
\s5
\v 3 و به‌ سمت‌ مغرب‌ به‌ سرحد یفلیطیان‌ تا كنار بیت‌حورون‌ پایین‌ و تا جازَرِ پایین‌ آمد، و انتهایش‌ تا دریا بود.
\v 4 پس‌ پسران‌ یوسف‌، مَنَسَّی‌ و افرایم‌، ملك‌ خود را گرفتند.
\s5
\v 5 و حدود بنی‌افرایم‌ به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌ چنین‌ بود كه‌ حد شرقی‌ ملك‌ ایشان‌ عطاروت‌ اَدّار تا بیت‌حورونِ بالا بود.
\v 6 و حد غربی‌ ایشان‌ به‌ طرف‌ شمال‌ نزد مَكْمِیت‌ برآمد و حد ایشان‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ به‌تأنه‌ شیلوه‌ برگشته‌، به‌ طرف‌ مشرقِ یانُوحَه‌ از آن‌ گذشت‌.
\v 7 و از یانوحه‌ به‌ عطاروت‌ و نَعْرَه‌ پایین‌ آمده‌، به‌ اریحا رسید و به‌ اُرْدُن‌ منتهی‌ شد.
\s5
\v 8 و سرحد غربی‌ آن‌ از تَفّوُح‌ تا وادی قانَه‌ رفت‌ و آخر آن‌ به‌ دریا بود. این‌ است‌مِلك‌ سبط‌ بنی‌افرایم‌ به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\v 9 علاوه‌ بر شهرهایی‌ كه‌ از میان‌ ملك‌ بن‌مَنَسَّی‌ برای‌ بنی‌افرایم‌ جدا شده‌ بود، جمیع‌ شهرها با دهات‌ آنها بود.
\s5
\v 10 و كنعانیان‌ را كه‌ در جازَر ساكن‌ بودند، بیرون‌ نكردند. پس‌ كنعانیان‌ تا امروز در میان‌ افرایم‌ ساكنند، و برای‌ جزیه‌، بندگان‌ شدند.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و قسمت‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ این‌ شد، زیرا كه‌او نخست‌زادۀ یوسف‌ بود. و اما ماكیر نخست‌زادۀ مَنَسَّی‌ كه‌ پدر جِلْعاد باشد، چونكه‌ مرد جنگی‌ بود، جِلْعاد و باشان‌ به‌ او رسید.
\v 2 و برای‌ پسران‌ دیگر مَنَسَّی‌ به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌ قسمتی‌ شد، یعنی‌ برای‌ پسران‌ اَبیعَزَر، و برای‌ پسران‌ هالَك‌، و برای‌ پسران‌ اَسْرِئیل‌، و برای‌ پسران‌ شَكیم‌، و برای‌ پسران‌ حافَرْ، و برای‌ پسران‌ شَمیداع‌. اینان‌ اولاد ذكور مَنَسَّی‌ بن‌یوسف‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ می‌باشند.
\s5
\v 3 و اما صَلُفْحاد بن‌حافَر بن‌جِلْعاد بن‌ماكیر بن‌مَنَسَّی‌ را پسران‌ نبود، بلكه‌ دختران‌. و اینهاست‌ نامهای‌ دخترانش‌: مَحْلَه‌ و نُوْعَه‌ و حُجْلَه‌ و مِلْكَه‌ و تِرْصَه‌.
\v 4 پس‌ ایشان‌ نزد العازار كاهن‌ و نزد یوشع‌ بن‌نون‌ و نزد رؤسا آمده‌، گفتند كه‌ « خداوند موسی‌ را امر فرمود كه‌ ملكی‌ در میان‌ برادران‌ ما به‌ ما بدهد.» پس‌ برحسب‌ فرمان‌ خداوند ، ملكی‌ در میان‌ برادران‌ پدرشان‌ به‌ ایشان‌ داد.
\s5
\v 5 و به‌ مَنَسَّی‌ سوای‌ زمین‌ جِلعاد و باشان‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ واقع‌ است‌، ده‌ حصّه‌ رسید.
\v 6 زیرا كه‌ دختران‌ مَنَسَّی‌، ملكی‌ در میان‌ پسرانش‌ یافتند، و پسران‌ دیگر مَنَسَّی‌، جِلْعاد را یافتند.
\s5
\v 7 و حد مَنَسَّی‌ از اشیر تا مَكْمَتَه‌ كه‌ مقابل‌ شَكیم‌ است‌، بود، و حدش‌ به‌ طرف‌ راست‌ تا ساكنان‌ عین‌ تَفُّوح‌ رسید.
\v 8 و زمین‌ تَفُّوح‌ از آن‌ مَنَسَّی‌ بود، اما تَفُّوح‌ كه‌ به‌ سرحد مَنَسَّی‌ واقع‌ است‌، از آن‌ بنی‌افرایم‌ بود.
\s5
\v 9 و حدش‌ به‌ وادی‌ قانه‌ یعنی‌ به‌ طرف‌ جنوب‌ وادی‌ برآمد، و این‌ شهرها از میان‌ شهرهای‌ مَنَسَّی‌، ملك‌ افرایم‌ بود؛ و حد مَنَسَّی‌ به‌ طرف‌ شمال‌ وادی‌ و انتهایش‌ به‌ دریا بود.
\v 10 جنوب‌ آن‌ از آنِ افرایم‌، و شمال‌ آن‌ از آن‌ مَنَسَّی‌ و دریا حد او بود، و ایشان‌ به‌ سوی‌ شمال‌ تا اَشیر و به‌ سوی‌ مشرق‌ تا یسّاكار رسیدند.
\s5
\v 11 و مَنَسَّی‌ در یسّاكار و در اَشیر بیت‌شان‌ و قصبه‌هایش‌، و یبْلَعام‌ و قصبه‌هایش‌، و ساكنان‌ دُور و قصبه‌هایش‌، و ساكنان‌ عین‌ دور و قصبه‌هایش‌، و ساكنان‌ تَعْناك‌ و قصبه‌هایش‌، و ساكنان‌ مَجِدُّو و قصبه‌هایش‌، یعنی‌ سه‌ محال‌ كوهستانی‌ داشت‌.
\v 12 لیكن‌ بنی‌مَنَسَّی‌ ساكنان‌ آن‌ شهرها را نتوانستند بیرون‌ كنند، و كنعانیان‌ جازم‌ بودند كه‌ در آن‌ زمین‌ ساكن‌ باشند.
\s5
\v 13 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ بنی‌اسرائیل‌ قوت‌ یافتند، از كنعانیان‌ جزیه‌ گرفتند، لیكن‌ ایشان‌ را بالكل‌ بیرون‌ نكردند.
\s5
\v 14 و بنی‌یوسف‌ یوشع‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «چرا یك‌ قرعه‌ و یك‌ حصه‌ فقط‌ به‌ من‌ برای‌ ملكّیت‌ دادی‌؟ و حال‌ آنكه‌ من‌ قوم‌ بزرگ‌ هستم‌، چونكه‌ خداوند تا الا´ن‌ مرا بركت‌ داده‌ است‌.»
\v 15 یوشع‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «اگر تو قوم‌ بزرگ‌ هستی‌ به‌ جنگل‌ برآی‌ و در آنجا در زمین‌ فَرِزّیان‌ و رفائیان‌ برای‌ خود مكانی‌ صاف‌ كن‌، چونكه‌ كوهستان‌ افرایم‌ برای‌ تو تنگ‌ است‌.»
\s5
\v 16 بنی‌یوسف‌ گفتند: «كوهستان‌ برای‌ ما كفایت‌نمی‌كند، و جمیع‌ كنعانیان‌ كه‌ در زمین‌ وادی‌ ساكنند، ارابه‌های‌ آهنین‌ دارند، چه‌ آنانی‌ كه‌ در بیت‌شان‌ و قصبه‌هایش‌، و چه‌ آنانی‌ كه‌ در وادی‌ یزْرَعِیل‌ هستند.»
\v 17 پس‌ یوشع‌ به‌ خاندان‌ یوسف‌ یعنی‌ به‌ افرایم‌ و مَنَسَّی‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «تو قوم‌ بزرگ‌ هستی‌ و قوت‌ بسیار داری‌، برای‌ تو یك‌ قرعه‌ نخواهد بود.
\v 18 بلكه‌ كوهستان‌ نیز از آن‌ تو خواهد بود، و اگر چه‌ آن‌ جنگل‌ است‌ آن‌ را خواهی‌ برید، و تمامی‌ حدودش‌ مال‌ تو خواهد بود زیرا كه‌ كنعانیان‌ را بیرون‌ خواهی‌ كرد، اگر چه‌ ارابه‌های‌ آهنین‌ داشته‌، و زورآور باشند.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ در شیلوه‌ جمع‌ شده‌، خیمۀ اجتماع‌ را در آنجا برپا داشتند، و زمین‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ مغلوب‌ بود.
\v 2 و از بنی‌اسرائیل‌ هفت‌ سبط‌ باقی‌ ماندند، كه‌ هنوز ملك‌ خود را تقسیم‌ نكرده‌ بودند.
\s5
\v 3 و یوشع‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ گفت‌: «شما تا به‌ كی‌ كاهلی‌ می‌ورزید و داخل‌ نمی‌شوید تا در آن‌ زمینی‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ شما، به‌ شما داده‌ است‌، تصرف‌ نمایید؟
\v 4 سه‌ نفر برای‌ خود از هر سبط‌ انتخاب‌ كنید، تا ایشان‌ را روانه‌ نمایم‌، و برخاسته‌، از میان‌ زمین‌ گردش‌ كرده‌، آن‌ را برحسب‌ ملكهای‌ خود ثبت‌ كنند، و نزد من‌ خواهند برگشت‌.
\s5
\v 5 و آن‌ را به‌ هفت‌ حصّه‌ تقسیم‌ كنند؛ و یهودا به‌ سمت‌ جنوب‌ به‌ حدود خود خواهد ماند، و خاندان‌ یوسف‌ به‌ سمت‌ شمال‌ به‌ حدود خود خواهد ماند.
\v 6 و شما زمین‌ را به‌ هفت‌ حصّه‌ ثبت‌ كرده‌، آن‌ را نزد من‌ اینجا بیاورید، و من‌ برای‌ شما در اینجا در حضور یهُوَه‌، خدای‌ ما، قرعه‌ خواهم‌ انداخت‌.
\s5
\v 7 زیرا كه‌ لاویان‌ در میان‌ شما هیچ‌ نصیب‌ ندارند، چونكه‌ كهانت‌ خداوند نصیب‌ ایشان‌ است‌. و جاد و رؤبین‌ و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ ملك‌ خود را كه‌ موسی‌، بندۀ خداوند ، به‌ ایشان‌ داده‌ بود در آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ شرقی‌ گرفته‌اند.»
\s5
\v 8 پس‌ آن‌ مردان‌ برخاسته‌، رفتند و یوشع‌ آنانی‌ را كه‌ برای‌ ثبت‌ كردن‌ زمین‌ می‌رفتند امر فرموده‌، گفت‌: «بروید و در زمین‌ گردش‌ كرده‌، آن‌ را ثبت‌ نمایید و نزد من‌ برگردید، تا در اینجا در حضور خداوند در شیلوه‌ برای‌ شما قرعه‌ اندازم‌.»
\v 9 پس‌ آن‌ مردان‌ رفته‌، از میان‌ زمین‌ گذشتند و آن‌ را به‌ هفت‌ حصه‌ به‌ حسب‌ شهرهایش‌ در طوماری‌ ثبت‌ نموده‌، نزد یوشع‌ به‌ اردو در شیلوه‌ برگشتند.
\s5
\v 10 و یوشع‌ به‌ حضور خداوند در شیلوه‌ برای‌ ایشان‌ قرعه‌ انداخت‌، و در آنجا یوشع‌ زمین‌ را برای‌ بنی‌اسرائیل‌ برحسب‌ فرقه‌های‌ ایشان‌ تقسیم‌ نمود.
\s5
\v 11 و قرعه‌ سبط‌ بنی‌بنیامین‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ برآمد، و حدود حصۀ ایشان‌ در میان‌ بنی‌یهودا و بنی‌یوسف‌ افتاد.
\v 12 و حد ایشان‌ به‌ سمت‌ شمال‌ از اُرْدُن‌ بود، و حد ایشان‌ به‌ طرف‌ اریحا به‌ سوی‌ شمال‌ برآمد، و از میان‌ كوهستان‌ به‌ سوی‌ مغرب‌ بالا رفت‌، و انتهایش‌ به‌ صحرای‌ بیت‌آون‌ بود.
\s5
\v 13 و حد ایشان‌ از آنجا تا لوز گذشت‌، یعنی‌ به‌ جانب‌ لوز جنوبی‌ كه‌ بیت‌ئیل‌ باشد، و حد ایشان‌ به‌ سوی‌ عطاروت‌ ادار بر جانب‌ كوهی‌ كه‌ به‌ جنوب‌ بیت‌ حورون‌ پایین‌ است‌، رفت‌.
\v 14 و حدش‌ كشیده‌ شد و به‌ جانب‌ مغرب‌ به‌ سوی‌ جنوب‌ از كوهی‌ كه‌ در مقابل‌ بیت‌ حورون‌ جنوبی‌ است‌ گذشت‌، و انتهایش‌ نزد قریه‌بعل‌ بود كه‌ آن‌ را قریت‌ یعاریم‌ می‌گویند و یكی‌ از شهرهای‌ بنی‌یهوداست‌. این‌ جانب‌ غربی‌ است‌.
\s5
\v 15 و جانب‌ جنوبی‌ از انتهای‌ قریت‌ یعاریم‌ بود، و این‌ حد به‌ طرف‌ مغرب‌ می‌رفت‌ و به‌ سوی‌ چشمۀ آبهای‌ نَفْتُوح‌ برآمد.
\v 16 و این‌ حد به‌ انتهای‌ كوهی‌ كه‌ در مقابل‌ درۀ ابن‌هَنُّوم‌ است‌ كه‌ در جنوب‌ وادی‌ رفائیم‌ باشد، برآمد، و به‌ سوی‌ درۀ هَنُّوم‌ به‌ جانب‌ جنوبی‌ یبوسیان‌ رفته‌، تا عَین‌ رَوجَل‌ رسید.
\s5
\v 17 و از طرف‌ شمال‌ كشیده‌ شده‌، به‌ سوی‌ عین‌ شمس‌ رفت‌، و به‌ جلیلوت‌ كه‌ در مقابل‌ سر بالای‌ اَدُمّیم‌ است‌ برآمد، و به‌ سنگ‌ بُوهَن‌ بن‌رؤبین‌ به‌ زیر آمد.
\v 18 و به‌ جانب‌ شمالی‌ در مقابل‌ عربه‌ گذشته‌، به‌ عَرَبَه‌ به‌ زیـر آمـد.
\s5
\v 19 و این‌ حد به‌ جانب‌ بیت‌حُجْلَه‌ به‌ سوی‌ شمال‌ گذشت‌، و آخر این‌ حد به‌ خلیج‌ شمالی‌ بحرالملح‌ نزد انتهای‌ جنوبی‌ اُرْدُن‌ بود. این‌ حد جنوبی‌ است‌.
\v 20 و به‌ طرف‌ مشرق‌، حد آن‌ اُرْدُن‌ بود و ملك‌ بنی‌بنیامین‌ به‌ حسب‌ حدودش‌ به‌ هر طرف‌ و برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ این‌ بود.
\s5
\v 21 و این‌ است‌ شهرهای‌ سبط‌ بنی‌بنیامین‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌: اریحا و بیت‌حُجْلَه‌ و عیمق‌ قصیص‌.
\v 22 و بیت‌عربه‌ و صَمارایم‌ و بیت‌ئیل‌.
\v 23 و عَوّیم‌ و فارَه‌ و عُفْرَت‌.
\v 24 و كَفَر عَمّونی‌ و عُفْنی‌ و جابَع‌، دوازده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 25 و جَبَعُون‌ و رامَه‌ و بئیروت‌.
\v 26 و مِصْفَه‌ و كَفِیرَه‌ و موصَه‌.
\v 27 و راقَم‌ و یرْفَئیل‌ و تَرالَه‌.
\v 28 و صَیلَه‌ و آلَف‌ و یبوسی‌ كه‌ اورشلیم‌ باشد و جِبْعَه‌ و قِرْیت‌، چهارده‌ شهر با دهات‌ آنها. این‌ ملك‌ بنی‌بنیامین‌ به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌ بود.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و قرعه‌ دومین‌ برای‌ شَمَعون‌ برآمد،یعنی‌ برای‌ سبط‌ بنی‌شمعون‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌، و ملك‌ ایشان‌ در میان‌ ملك‌ بنی‌یهودا بود.
\s5
\v 2 و اینها نصیب‌ ایشان‌ شد یعنی‌ بئیر شَبَع‌ و شَبَع‌ و مولادا.
\v 3 و حَصَر شوعال‌ و بالَح‌ و عاصَم‌.
\v 4 و اَلْتولَد و بَتُول‌ و حُرْمَه‌.
\s5
\v 5 صِقْلَغْ و بیت‌ مَرْكَبوت‌ و حَصَرْ سُوسَه‌.
\v 6 و بیت‌ لَباعُوت‌ و شاروحَن‌. سیزده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\v 7 و عین‌ و رِمّون‌ و عاتَر و عاشان‌، چهار شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 8 و تمامی‌ دهاتی‌ كه‌ در اطراف‌ این‌ شهرها تا بَعْلَت‌ بئیر رامۀ جنوبی‌ بود. ملك‌ سبط‌ بنی‌شَمَعون‌ بر حسب‌ قبایل‌ ایشان‌ این‌ بود.
\v 9 و ملك‌ بنی‌شمعون‌ از میان‌ قسمت‌ بنی‌یهودا بود، زیرا قسمت‌ بنی‌یهودا برای‌ ایشان‌ زیاد بود، پس‌ بنی‌شمعون‌ ملك‌ خود را از میان‌ ملك‌ ایشان‌ گرفتند.
\s5
\v 10 و قرعه‌ سوم‌ برای‌ بنی‌زَبُولُون‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ برآمد، و حد ملك‌ ایشان‌ تا سارید رسید.
\v 11 و حد ایشان‌ به‌ طرف‌ مغرب‌ تا مَرْعَلَه‌ رفت‌ و تا دبّاشَه‌ رسید و تا وادی‌ كه‌ در مقابل‌ یقْنَعام‌ است‌، رسید.
\s5
\v 12 و از سارِید به‌ سمت‌ مشرق‌ به‌ سوی‌ مطلع‌ آفتاب‌ تا سرحد كِسْلُوت‌ تابور پیچید، و نزد دابَرَه‌ بیرون‌ آمده‌، به‌ یافِیع‌ رسید.
\v 13 و از آنجا به‌ طرف‌ مشرق‌ تا جَتْ حافَر و تا عِتّ قاصِین‌ گذشته‌، نزد رِمّون‌ بیرون‌ آمد و تا نَیعَه‌ كشیده‌ شد.
\s5
\v 14 و این‌ حد به‌ طرف‌ شمال‌ تا حَنّاتُون‌ آن‌ را احاطه‌ كرد، و آخرش‌ نزد وادی یفْتَحْئیل‌ بود.
\v 15 و قَّطَه‌ و نَهْلال‌ و شِمْرُون‌ و یدالَه‌ و بیت‌لَحَم‌، دوازده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\v 16 این‌ ملك‌ بنی‌زَبُولُون‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ بود، یعنی‌ این‌ شهرها با دهات‌ آنها.
\s5
\v 17 و قرعه‌ چهارم‌ برای‌ یساكار برآمد یعنی‌ برای‌ بنی‌یسّاكار برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\v 18 و حد ایشان‌ تا یزْرَعِیل‌ و كِسْلُوت‌ و شُوْنَم‌ بود.
\v 19 و حَفارایم‌ و شَیئُون‌ و اَناحَره‌.
\s5
\v 20 و رَبِّیت‌ و قِشْیون‌ و آبَص‌.
\v 21 و رَمَه‌ و عَین‌ جَنّیم‌ و عین‌ حَدّه‌ و بیت‌ فَصّیص‌.
\v 22 و این‌ حد به‌ تابُور و شَحْصیمَه‌ و بیت‌شَمْس‌ رسید، و آخر حد ایشان‌ نزد اُرْدُن‌ بود. یعنی‌ شانزده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 23 این‌ ملك‌ سبط‌ بنی‌یساكار برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ بود، یعنی‌ شهرها با دهات‌ آنها.
\s5
\v 24 و قرعه‌ پنجم‌ برای‌ سبط‌ بنی‌اَشیر برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ بیرون‌ آمد.
\v 25 و حد ایشان‌ حلْقَه‌ و حَلِی‌ و باطَن‌ و اَكْشاف‌.
\v 26 و اَلَّمَّلَك‌ و عَمْعاد و مِشْآل‌ و به‌ طرف‌ مغرب‌ به‌ كَرْمَل‌ و شِیحُورْ لِبْنَه‌ رسید.
\s5
\v 27 و به‌ سوی‌ مشرق‌ آفتاب‌ به‌ بیت‌ داجُون‌ پیچیده‌، تا زَبُولُون‌ رسید، و به‌ طرف‌ شمال‌ تا وادی‌ یفْتَحْئِیل‌ و بیت‌ عامَق‌ و نَعِیئِیل‌ وبه‌ طرف‌ چپ‌ نزد كابول‌ بیرون‌ آمد.
\v 28 و به‌ حَبْرُون‌ و رحوُب‌ و حَمُّون‌ و قانَه‌ تا صیدونِ بزرگ‌.
\s5
\v 29 واین‌ حد به‌ سوی‌ رامَه‌ به‌ شهر حصاردار صور پیچید و این‌ حد به‌ سوی‌ حُوْصَه‌ برگشت‌، و انتهایش‌ نزد دریا در دیار اكْزیبْ بود.
\v 30 و عَمّهَ و عَفیق‌ و رَحُوْب‌، و بیست‌ و دو شهر با دهات‌ آنها.
\s5
\v 31 ملك‌ سبط‌ بنی‌اشیر برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ این‌ بود،یعنی‌ این‌ شهرها با دهات‌ آنها.
\s5
\v 32 و قرعه‌ ششم‌ برای‌ بنی‌نَفْتالی‌ بیرون‌ آمد، یعنی‌ برای‌ بنی‌نَفْتالی‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌.
\v 33 و حد ایشان‌ از حالَف‌ از بلوطی‌ كه‌ در صَعَنَیم‌ است‌ و اَدامی‌ و ناقَب‌ و یبْنَئیل‌ تا لَقُّوم‌ بود و آخرش‌ نزد اُرْدُن‌ بود؛
\v 34 و حدش‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ به‌ سوی‌ ازنوت‌ تا بور پیچید، و از آنجا تا حقوق‌ بیرون‌ آمد، و به‌ سمت‌ جنوب‌ به‌ زَبُولُون‌ رسید و به‌ سمت‌ مغرب‌ به‌ اَشیر رسید، و به‌ سمت‌ مشرق‌ به‌ یهودا نزد اُرْدُن‌.
\s5
\v 35 و شهرهای‌ حصاردار صِدّیم‌ و صَیر و حَمَّۀ و رَقَّۀ و كِنّارَۀ.
\v 36 و ادَامَه‌ و رامَه‌ و حاصُور.
\v 37 و قادِش‌ و اذْرَعَی‌ و عَین‌ حاصُور.
\s5
\v 38 و یرْون‌ و مَجْدَلْئِیل‌ و حُورِیم‌ و بیت‌ عَناه‌ و بیت‌ شَمْس‌، نوزده‌ شهر با دهات‌ آنها.
\v 39 ملك‌ سبط‌ بنی‌نَفْتالی‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ این‌ بود، یعنی‌ شهرها با دهات‌ آنها.
\s5
\v 40 و قرعه‌ هفتم‌ برای‌ سبط‌ بنی‌دان‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ بیرون‌ آمد.
\v 41 و حد ملك‌ ایشان‌ صَرْعَه‌ و اَشْتَئول‌ و عِیر شَمْس‌ بود.
\v 42 و شَعَلَبِّین‌ و اَیلُون‌ و یتْلَه‌.
\s5
\v 43 و اَیلُون‌ و تِمْنَه‌ و عَقْرُون.
\v 44 و اَلْتَقِیه‌ و جِبَّتُون‌ و بَعْلَه‌.
\v 45 و یهود و بنی‌بَرق‌ و جَتْ رِمّون‌.
\v 46 و میاه‌ یرْقُون‌ و رَقُّون‌ با سر حدی‌ كه‌ در مقابل‌ یافا است.
\s5
\v 47 و حد بنی‌دان‌ از طرف‌ ایشان‌ بیرون‌ رفت‌، زیر كه‌ بنی‌دان‌ برآمده‌، با لَشَم‌ جنگ‌ كردند و آن‌ را گرفته‌، به‌ دم‌ شمشیر زدند. و متصرف‌ شده‌، در آن‌ سكونت‌ گرفتند. پس‌ لَشَم‌ را دان‌ نامیدند، موافق‌ اسم‌ دان‌ كه‌ پدر ایشان‌ بود.
\v 48 این‌ است‌ ملك‌ سبط‌ بنی‌دان‌ برحسب‌ قبایل‌ایشان‌، یعنی‌ این‌ شهرها با دهات‌ آنها.
\s5
\v 49 و چون‌ از تقسیم‌ كردن‌ زمین‌ برحسب‌ حدودش‌ فارغ‌ شدند، بنی‌اسرائیل‌ ملكی‌ را در میان‌ خود به‌ یوشع‌ بن‌نون‌ دادند.
\v 50 برحسب‌ فرمان‌ خداوند شهری‌ كه‌ او خواست‌، یعنی‌ تِمْنَه‌ سارَح‌ را در كوهستان‌ افرایم‌ به‌ او دادند، پس‌ شهر را بنا كرده‌، در آن‌ ساكن‌ شد.
\s5
\v 51 این‌ است‌ ملكهایی‌ كه‌ العازار كاهن‌ با یوشع‌ بن‌نون‌ و رؤسای‌ آبای‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ در شیلوه‌ به‌ حضور خداوند نزد در خیمۀ اجتماع‌ به‌ قرعه‌ تقسیم‌ كردند. پس‌ از تقسیم‌ نمودن‌ زمین‌ فارغ‌ شدند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و خداوند یوشع‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 « بنی‌اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: شهرهای‌ ملجایی‌ را كه‌ دربارۀ آنها به‌ واسطه‌ موسی‌ به‌ شما سخن‌ گفتم‌، برای‌ خود معین‌ سازید
\v 3 تا قاتلی‌ كه‌ كسی‌ را سهواً و ندانسته‌ كشته‌ باشد به‌ آنها فرار كند، و آنها برای‌ شما از ولی‌ مقتول‌ ملجا باشد.
\s5
\v 4 و او به‌ یكی‌ از این‌ شهرها فرار كرده‌، و به‌ مدخل‌ دروازۀ شهر ایستاده‌، به‌ گوش‌ مشایخ‌ شهر ماجرای‌ خود را بیان‌ كند، و ایشان‌ او را نزد خود به‌ شهر درآورده‌، مكانی‌ به‌ او بدهند تا با ایشان‌ ساكن‌ شود.
\s5
\v 5 و اگر ولّی مقتول‌ او را تعاقب‌ كند، قاتل‌ را به‌ دست‌ او نسپارند، زیرا كه‌ همسایۀ خود را از نادانستگی‌ كشته‌، و او را پیش‌ از آن‌ دشمن‌ نداشته‌ بود.
\v 6 و در آن‌ شهر تا وقتی‌ كه‌ به‌جهت‌ محاكمه‌ به‌ حضور جماعت‌ حاضر شود تا وفات‌ رئیس‌ كهنه‌ كه‌ در آن‌ ایام‌ می‌باشد توقف‌ نماید، و بعد از آن‌ قاتل‌ برگشته‌، به‌ شهر و به‌ خانه‌ خود یعنی‌ به‌ شهری‌ كه‌ از آن‌ فرار كرده‌ بود، داخل‌ شود.
\s5
\v 7 پس‌ قادش‌ را در جلیل‌ در كوهستان‌ نَفْتالی‌ و شكیم‌ را در كوهستان‌ افرایم‌ و قریه‌ اربع‌ را كه‌ حَبْرُون‌ باشد در كوهستان‌ یهودا، تقدیس‌ نمودند.
\v 8 و از آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ اریحا باصر را در صحرا در بیابان‌ از سبط‌ رؤبین‌ و راموت‌ را در جِلْعاد از سبط‌ جاد و جولان‌ را در باشان‌ از سبط‌ مَنَسَّی‌ تعیین‌ نمودند.
\s5
\v 9 اینهاست‌ شهرهایی‌ كه‌ برای‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ و برای‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ مأوا گزیند معین‌ شده‌ بود، تا هر كه‌ كسی‌ را سهواً كشته‌ باشد به‌ آنجا فرار كند، و به‌ دست‌ ولی‌ مقتول‌ كشته‌ نشود تا وقتی‌ كه‌ به‌ حضور جماعت‌ حاضر شود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 آنگاه‌ رؤسای‌ آبای‌ لاویان‌ نزد اَلِعازَر كاهن‌ و نزد یوشع‌ بن‌نون‌ و نزد رؤسای‌ آبای‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ آمدند.
\v 2 و ایشان‌ را در شیلوه‌ در زمین‌ كنعان‌ مخاطب‌ ساخته‌، گفتند كه‌ « خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ امر فرموده‌ است‌ كه‌ شهرها برای‌ سكونت‌ و حوالی‌ آنها به‌ جهت‌ بهایم‌ ما، به‌ ما داده‌ شود.»
\s5
\v 3 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ برحسب‌ فرمان‌ خداوند این‌ شهرها را با حوالی‌ آنها از ملك‌ خود به‌ لاویان‌ دادند.
\s5
\v 4 و قرعه‌ برای‌ قبایل‌ قَهاتیان‌ بیرون‌ آمد، و برای‌ پسران‌ هارون‌ كاهن‌ كه‌ از جملۀ لاویان‌ بودندسیزده‌ شهر از سبط‌ یهودا، و از سبط‌ شَمْعون‌ و از سبط‌ بنیامین‌ به‌ قرعه‌ رسید.
\v 5 و برای‌ بقیۀ پسران‌ قهات‌، ده‌ شهر از قبایل‌ سبط‌ افرایم‌ و از سبط‌ دان‌ و از نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ به‌ قرعه‌ رسید.
\s5
\v 6 و برای‌ پسران‌ جَرْشون‌ سیزده‌ شهر از قبایل‌ سبط‌ یسّاكار و از سبط‌ اَشیر و از سبط‌ نَفْتالی‌ و از نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ در باشان‌ به‌ قرعه‌ رسید.
\v 7 و برای‌ پسران‌ مراری‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ دوازده‌ شهر از سبط‌ رؤبین‌ و از سبط‌ جاد و از سبط‌ زَبُولُون‌ رسید.
\s5
\v 8 و بنی‌اسرائیل‌، این‌ شهرها و حوالی‌ آنها را به‌ لاویان‌ به‌ قرعه‌ دادند، چنانكه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ امر فرموده‌ بود.
\v 9 و از سبط‌ بنی‌یهودا و از سبط‌ بنی‌شمعون‌ این‌ شهرها را كه‌ به‌ نامها ذكر می‌شود، دادند.
\v 10 و اینها به‌ پسران‌ هارون‌ كه‌ از قبایل‌ قهاتیان‌ از بنی‌لاوی‌ بودند رسید، زیرا كه‌ قرعۀ اول‌ از ایشان‌ بود.
\s5
\v 11 پس‌ قریه‌ اَرْبَع‌ پدر عَناق‌ كه‌ حَبْرُون‌ باشد در كوهستان‌ یهودا با حوالی‌ كه‌ در اطراف‌ آن‌ بود، به‌ ایشان‌ دادند.
\v 12 لیكن‌ مزرعه‌های‌ شهر و دهات‌ آن‌ را به‌ كالیب‌ بن‌یفُنَّه‌برای‌ ملكّیت‌ دادند.
\s5
\v 13 و به‌ پسران‌ هارون‌ كاهن‌، حَبْرُون‌ را كه‌ شهر ملجای‌ قاتلان‌ است‌ با حوالی‌ آن‌، و لِبْنَه‌ را با حوالی‌ آن‌ دادند.
\v 14 و یتّیر را با نواحی‌ آن‌ و اشتموع‌ را با نواحی‌ آن‌.
\v 15 و حولون‌ را با نواحی‌ آن‌ و دَبیرْ را با نواحی‌ آن‌.
\v 16 و عَین‌ را با نواحی‌ آن‌ و یطَّه‌ را با نواحی‌ آن‌ و بیت‌شمس‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ از این‌ دو سبط‌ نه‌ شهر را.
\s5
\v 17 و از سبط‌ بنیامین‌ جِبَعُون‌ را با نواحی‌ آن‌ و جِبَع‌ را با نواحی‌ آن‌.
\v 18 و عناتوت‌ را با نواحی‌ آن‌ و عَلْمون‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ چهار شهر دادند.
\v 19 تمامی‌شهرهای‌ پسران‌ هارون‌ كهنه‌ سیزده‌ شهر با نواحی‌ آنها بود.
\s5
\v 20 و اما قبایل‌ بنی‌قَهاتِ لاویان‌، یعنی‌ بقیه‌ بنی‌قَهات‌ شهرهای‌ قرعۀ ایشان‌ از سبط‌ افرایم‌ بود.
\v 21 پس‌ شكیم‌ را در كوهستان‌ افرایم‌ كه‌ شهر ملجای‌ قاتلان‌ است‌ با نواحی‌ آن‌ و جازَر را با نواحی‌ آن‌ به‌ ایشان‌ دادند.
\v 22 و قِبْصایم‌ را با نواحی‌ آن‌ و بیت‌حُورُون‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ چهار شهر.
\s5
\v 23 و از سبط‌ دان‌ اِلْتَقی‌ را با نواحی‌ آن‌ و جِبَّتون‌ را با نواحی‌ آن‌.
\v 24 و اَیلُون‌ را با نواحی‌ آن‌ و جِتّْ رِمّون‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ چهار شهر.
\s5
\v 25 و از نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ تَعْنَك‌ را با نواحی‌ آن‌ و جَتّْ رِمّون‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ دو شهر دادند.
\v 26 تمامی‌ شهرهای‌ قبایل‌ بقیۀ بنی‌قهات‌ با نواحی‌ آنها ده‌ بود.
\s5
\v 27 و به‌ بنی‌جَرْشون‌ كه‌ از قبایل‌ لاویان‌ بودند از نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ جولان‌ را در باشان‌ كه‌ شهر ملجای‌ قاتلان‌ است‌ با نواحی‌ آن‌ و بَعَشْتَرَه‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ دو شهر دادند.
\s5
\v 28 و از سبط‌ یساكار قِشْیون‌ را با نواحی‌ آن‌ و دابَره‌ را با نواحی‌ آن‌.
\v 29 و یرْمُوت‌ را با نواحی‌ آن‌ و عین‌جَنّیم‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ چهار شهر.
\v 30 و از سبط‌ اشیر، مِشْآل‌ را با نواحی‌ آن‌ و عَبْدون‌ را با نواحی‌ آن‌.
\v 31 و حَلْقات‌ را با نواحی‌ آن‌ و رَحوب‌ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ چهار شهر.
\s5
\v 32 و از سبط‌ نَفْتالی‌ قادش‌ را در جلیل‌ كه‌ شهر ملجای‌ قاتلان‌ است‌ با نواحی‌ آن‌ و حَمّوت‌ دور را با نواحی‌ آن‌ و قَرْتان‌ را، یعنی‌ سه‌ شهر دادند.
\v 33 و تمامی‌ شهرهای‌ جَرْشونیان‌ بر حسب‌ قبایل‌ ایشان‌ سیزده‌ شهر بود با نواحی‌ آنها.
\s5
\v 34 و به‌ قبایل‌ بنی‌مراری‌ كه‌ از لاویان‌ باقی‌ مانده‌ بودند، از سبط‌ زَبُولُون‌ یقْنَعام‌ را با نواحی‌ آن‌ و قَرته‌ را با نواحی‌ آن‌.
\v 35 و دِمنه‌ را با نواحی‌ آن‌ ونَحَلال‌ را با نواحی‌، یعنی‌ چهار شهر.
\s5
\v 36 و از سبط‌ رؤبین‌، باصَر را با نواحی‌ آن‌ و یهْصَه‌ را با نواحی‌ آن‌.
\v 37 و قَدیموت‌ را با نواحی‌ آن‌ و مَیفَعَۀ را با نواحی‌ آن‌، یعنی‌ چهار شهر.
\v 38 و از سبط‌ جاد راموت‌ را در جِلْعاد كه‌ شهر ملجای‌ قاتلان‌ است‌ با نواحی‌ آن‌ و مَحَنایم‌ را با نواحی‌ آن‌.
\s5
\v 39 و حَشْبُون‌ را با نواحی‌ آن‌ و یعْزیر را با نواحی‌ آن‌؛ همۀ این‌ شهرها چهار می‌باشد.
\v 40 همۀ اینها شهرهای‌ بنی‌مراری‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ بود، یعنی‌ بقیۀ قبایل‌ لاویان‌ و قرعۀ ایشان‌ دوازده‌ شهر بود.
\s5
\v 41 و جمیع‌ شهرهای‌ لاویان‌ در میان‌ ملك‌ بنی‌اسرائیل‌ چهل‌ و هشت‌ شهر با نواحی‌ آنها بود.
\v 42 این‌ شهرها هر یكی‌ با نواحی‌ آن‌ به‌ هر طرفش‌ بود، و برای‌ همۀ این‌ شهرها چنین‌ بود.
\s5
\v 43 پس‌ خداوند تمامی‌ زمین‌ را كه‌ برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بود كه‌ به‌ ایشان‌ بدهد به‌ اسرائیل‌ داد، و آن‌ را به‌ تصرف‌ آورده‌، در آن‌ ساكن‌ شدند.
\v 44 و خداوند ایشان‌ را از هر طرف‌ آرامی‌ داد چنانكه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بود، و احدی‌ از دشمنان‌ ایشان‌ نتوانست‌ با ایشان‌ مقاومت‌ نماید، زیرا كه‌ خداوند جمیع‌ دشمنان‌ ایشان‌ را به‌ دست‌ ایشان‌ سپرده‌ بود.
\v 45 و از جمیع‌ سخنان‌ نیكویی‌ كه‌ خداوند به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ گفته‌ بود، سخنی‌ به‌ زمین‌ نیفتاد بلكه‌ همه‌ واقع‌ شد.
\s5
\c 22
\p
\v 1 آنگاه‌ یوشع‌ رؤبینیان‌ و جادیان‌ و نصف سبط‌ مَنَسَّی‌ را خوانده‌،
\v 2 به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما هر چه‌ موسی‌ بندۀ خداوند به‌ شما امر فرموده‌ بود، نگاه‌ داشتید، و كلام‌ مرا از هر چه‌ به‌شما امر فرموده‌ام‌، اطاعت‌ نمودید.
\v 3 و برادران‌ خود را در این‌ ایام‌ طویل‌ تا امروز ترك‌ نكرده‌، وصیتی‌ را كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما، امر فرموده‌ بود، نگاه‌ داشته‌اید.
\s5
\v 4 و الا´ن‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما به‌ برادران‌ شما آرامی‌ داده‌ است‌، چنانكه‌ به‌ ایشان‌ گفته‌ بود. پس‌ حال‌ به‌ خیمه‌های‌ خود و به‌ زمین‌ ملكّیت‌ خود كه‌ موسی‌ بندۀ خداوند از آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ شما داده‌ است‌ بازگشته‌، بروید.
\v 5 اما بدقت‌ متوجه‌ شده‌، امر و شریعتی‌ را كه‌ موسی‌ بندۀ خداوند به‌ شما امر فرموده‌ است‌ به‌ جا آورید، تا یهُوَه‌، خدای‌ خود، را محبت‌ نموده‌، به‌ تمامی‌ طریقهای‌ او سلوك‌ نمایید، و اوامر او را نگاه‌ داشته‌، به‌ او بچسبید و او را به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ خود عبادت‌ نمایید.»
\v 6 پس‌ یوشع‌ ایشان‌ را بركت‌ داده‌، روانه‌ نمود و به‌ خیمه‌های‌ خود رفتند.
\s5
\v 7 و به‌ نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌، موسی‌ مِلك‌ در باشان‌ داده‌ بود، و به‌ نصف‌ دیگر، یوشع‌ در این‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ در میان‌ برادران‌ ایشان‌ مِلك‌ داد. و هنگامی‌ كه‌ یوشع‌ ایشان‌ را به‌ خیمه‌های‌ ایشان‌ روانه‌ می‌كرد، ایشان‌ را بركت‌ داد.
\v 8 و ایشان‌ را مخاطب‌ ساخته‌، گفت‌: «با دولت‌ بسیار و با مواشی‌ بی‌شمار، با نقره‌ و طلا و مس‌ و آهن‌ و لباس‌ فراوان‌ به‌ خیمه‌های‌ خود برگردید، و غنیمت‌ دشمنان‌ خود را با برادران‌ خویش‌ تقسیم‌ نمایید.»
\s5
\v 9 پس‌ بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ از نزد بنی‌اسرائیل‌ از شیلوه‌ كه‌ در زمین‌ كنعان‌ است‌ برگشته‌، روانه‌ شدند تا به‌ زمین‌ جِلْعاد، و به‌ زمین‌ ملك‌ خود كه‌ آن‌ را به‌ واسطۀ موسی‌ برحسب‌ فرمان‌ خداوند به‌ تصرف‌ آورده‌ بودند، بروند.
\s5
\v 10 و چون‌ به‌ حوالی‌ اُرْدُن‌ كه‌ در زمین‌ كنعان‌ است‌ رسیدند، بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ در آنجا به‌ كنار اُرْدُن‌ مذبحی‌ بنا نمودند، یعنی‌ مذبح‌ عظیم‌المنظری‌.
\v 11 و بنی‌اسرائیل‌ خبر این‌ را شنیدند كه‌ اینك‌ بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌، به‌ مقابل‌ زمین‌ كنعان‌، در حوالی‌ اُرْدُن‌، بر كناری‌ كه‌ از آن‌ بنی‌اسرائیل‌ است‌، مذبحی‌ بنا كرده‌اند.
\s5
\v 12 پس‌ چون‌ بنی‌اسرائیل‌ این‌ را شنیدند، تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ در شیلوه‌ جمع‌ شدند تا برای‌ مقاتلۀ ایشان‌ برآیند.
\s5
\v 13 و بنی‌اسرائیل‌ فینحاس‌ بن‌العازار كاهن‌ را نزد بنی‌رؤبین‌ و بنی‌ جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ به‌ زمین‌ جِلْعاد فرستادند.
\v 14 و با او ده‌ رئیس‌، یعنی‌ یك‌ رئیس‌ از هر خاندان‌ آبای‌ از جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ را كه‌ هر یكی‌ از ایشان‌ رئیس‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ از قبایل‌ بنی‌اسرائیل‌ بودند.
\s5
\v 15 پس‌ ایشان‌ نزد بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ به‌ زمین‌ جِلْعاد آمدند و ایشان‌ را مخاطب‌ ساخته‌، گفتند:
\v 16 « تمامی‌ جماعت‌ خداوند چنین‌ می‌گویند: این‌ چه‌ فتنه‌ است‌ كه‌ بر خدای‌ اسرائیل‌ انگیخته‌اید كه‌ امروز از متابعت‌ خداوند برگشته‌اید و برای‌ خود مذبحی‌ ساخته‌، امروز از خداوند متمرد شده‌اید؟
\s5
\v 17 آیا گناه‌ فغور برای‌ ما كم‌ است‌ كه‌ تا امروز خود را از آن‌ طاهر نساخته‌ایم‌، اگر چه‌ وبا در جماعت‌ خداوند عارض‌ شد.
\v 18 شما امروز از متابعت‌ خداوند برگشته‌اید. و واقع‌ خواهد شد چون‌ شما امروز از خداوند متمرد شده‌اید كه‌ او فردا بر تمامی‌جماعت‌ اسرائیل‌ غضب‌ خواهد نمود.
\s5
\v 19 و لیكن‌ اگر زمین‌ ملكّیت‌ شما نجس‌ است‌، پس‌ به‌ زمین‌ ملكّیت‌ خداوند كه‌ مسكن‌ خداوند در آن‌ ساكن‌ است‌ عبور نمایید، و در میان‌ ما ملك‌ بگیرید و از خداوند متمرد نشوید، و از ما نیز متمرد نشوید، در این‌ كه‌ مذبحی‌ برای‌ خود سوای‌ مذبح‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما بنا كنید.
\v 20 آیا عَخان‌ بن‌زارَح‌ دربارۀ چیز حرام‌ خیانت‌ نورزید؟ پس‌ بر تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ غضب‌ آمد، و آن‌ شخص‌ در گناه‌ خود تنها هلاك‌ نشد.»
\s5
\v 21 آنگه‌ بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَسَّی‌ در جواب‌ رؤسای‌ قبایل‌ اسرائیل‌ گفتند:
\v 22 « یهُوَه‌ خدای‌ خدایان‌! یهُوَه‌ خدای‌ خدایان‌! او می‌داند و اسرائیل‌ خواهند دانست‌ اگر این‌ كار از راه‌ تمرد یا از راه‌ خیانت‌ بر خداوند بوده‌ باشد، امروز ما را خلاصی‌ مده‌،
\v 23 كه‌ برای‌ خود مذبحی‌ ساخته‌ایم‌ تا از متابعت‌ خداوند برگشته‌، قربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آردی‌ بر آن‌ بگذرانیم‌، و ذبایح‌ سلامتی‌ بر آن‌ بنماییم‌؛ خود خداوند بازخواست‌ بنماید.
\s5
\v 24 بلكه‌ این‌ كار را از راه‌ احتیاط‌ و هوشیاری‌ كرده‌ایم‌، زیرا گفتیم‌ شاید در وقت‌ آینده‌ پسران‌ شما به‌ پسران‌ ما بگویند شما را با یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چه‌ علاقه‌ است‌؟
\s5
\v 25 چونكه‌ خداوند اُرْدُن‌ را در میان‌ ما و شما ای‌ بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد حد گذارده‌ است‌. پس‌ شما را در خداوند بهره‌ای‌ نیست‌ و پسران‌ شما پسران‌ ما را از ترس‌ خداوند باز خواهند داشت‌.
\s5
\v 26 پس‌ گفتیم‌ برای‌ ساختن‌ مذبحی‌ به‌ جهت‌ خود تدارك‌ ببینیم‌، نه‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ و نه‌ برای‌ ذبیحه‌،
\v 27 بلكه‌ تا در میان‌ ما و شما و در میان‌ نسلهای‌ مابعد از ما شاهد باشد تا عبادت‌ خداوند را به‌ حضور او با قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ خود به‌ جا آوریم‌، تا در زمان‌ آینده‌ پسران‌ شما به‌ پسران‌ ما نگویند كه‌ شما را در خداوند هیچ‌ بهره‌ای‌ نیست‌.
\s5
\v 28 پس‌ گفتیم‌ اگر در زمان‌ آینده‌ به‌ ما و به‌ نسلهای‌ ما چنین‌ بگویند، آنگاه‌ ما خواهیم‌ گفت‌، نمونه‌ مذبح‌ خداوند را ببینید كه‌ پدران‌ ما ساختند نه‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ و نه‌ برای‌ ذبیحه‌، بلكه‌ تا در میان‌ ما و شما شاهد باشد.
\v 29 حاشا از ما كه‌ از خداوند متمرد شده‌، امروز از متابعت‌ خداوند برگردیم‌، و مذبحی‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آردی‌ و ذبیحه‌ سوای‌ مذبح‌ یهُوَه‌، خدای‌ ما كه‌ پیش‌ روی‌ مسكن‌ اوست‌، بسازیم‌.»
\s5
\v 30 و چون‌ فینحاس‌ كاهن‌ و سروران‌ جماعت‌ و رؤسای‌ قبایل‌ اسرائیل‌ كه‌ با وی‌ بودند، سخنی‌ را كه‌ بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و بنی‌مَنَسّی‌ گفته‌ بودند، شنیدند، در نظر ایشان‌ پسند آمد.
\v 31 و فینحاس‌ بن‌العازار كاهن‌ به‌ بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و بنی‌مَنَسَّی‌ گفت‌: «امروز دانستیم‌ كه‌ خداوند در میان‌ ماست‌، چونكه‌ این‌ خیانت‌ را بر خداوند نورزیده‌اید؛ پس‌ الا´ن‌ بنی‌اسرائیل‌ را از دست‌ خداوند خلاصی‌ دادید.»
\s5
\v 32 پس‌ فینحاس‌ بن‌العازار كاهن‌ و سروران‌ از نزد بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد از زمین‌ جِلْعاد به‌ زمین‌ كنعان‌، نزد بنی‌اسرائیل‌ برگشته‌، این‌ خبر را به‌ ایشان‌ رسانیدند.
\v 33 و این‌ كار به‌ نظر بنی‌اسرائیل‌ پسند آمد و بنی‌اسرائیل‌ خدا را متبارك‌ خواندند، و دربارۀ برآمدن‌ برای‌ مقاتلۀ ایشان‌ تا زمینی‌ را كه‌ بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد در آن‌ ساكن‌ بودند خراب‌ نمایند، دیگر سخن‌ نگفتند.
\s5
\v 34 و بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد آن‌ مذبح‌ را عید نامیدند، زیرا كه‌ آن‌ درمیان‌ ما شاهد است‌ كه‌ یهُوَه‌ خداست‌.
\s5
\c 23
\p
\v 1 و واقع‌ شد بعد از روزهای‌ بسیار چون‌ خداوند اسرائیل‌ را از جمیع‌ دشمنان‌ ایشان‌ از هر طرف‌ آرامی‌ داده‌ بود، و یوشع‌ پیر و سالخورده‌ شده‌ بود.
\v 2 كه‌ یوشع‌ جمیع‌ اسرائیل‌ را با مشایخ‌ و رؤسا و داوران‌ و ناظران‌ ایشان‌ طلبیده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «من‌ پیر و سالخورده‌ شده‌ام‌.
\v 3 و شما هرآنچه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما به‌ همۀ این‌ طوایف‌ به‌ خاطر شما كرده‌ است‌، دیده‌اید، زیرا یهُوَه‌، خدای‌ شما اوست‌ كه‌ برای‌ شما جنگ‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 4 اینك‌ این‌ طوایف‌ را كه‌ باقی‌ مانده‌اند از اُرْدُن‌ و جمیع‌ طوایف‌ را كه‌ مغلوب‌ ساخته‌ام‌ تا دریای‌ بزرگ‌، به‌ سمت‌ مغرب‌ آفتاب‌ برای‌ شما به‌ قرعه‌ تقسیم‌ كرده‌ام‌ تا میراث‌ اسباط‌ شما باشند.
\v 5 و یهُوَه‌، خدای‌ شما اوست‌ كه‌ ایشان‌ را از حضور شما رانده‌، ایشان‌ را از پیش‌ روی‌ شما بیرون‌ می‌كند، و شما زمین‌ ایشان‌ را در تصرف‌ خواهید آورد، چنانكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما به‌ شما گفته‌ است‌.
\s5
\v 6 پس‌ بسیار قوی‌ باشید و متوجه‌ شده‌، هر چه‌ در سفر تورات‌ موسی‌ مكتوب‌ است‌، نگاه‌ دارید و به‌ طرف‌ چپ‌ یا راست‌ از آن‌ تجاوز منمایید.
\v 7 تا به‌ این‌ طوایفی‌ كه‌ در میان‌ شما باقی‌ مانده‌اند داخل‌ نشوید، و نامهای‌ خدایان‌ ایشان‌ را ذكر ننمایید، و قسم‌ نخورید و آنها را عبادت‌ منمایید و سجده‌ نكنید.
\v 8 بلكه‌ به‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود بچسبید چنانكه‌ تا امروز كرده‌اید.
\s5
\v 9 زیرا خداوند طوایف‌ بزرگ‌ و زورآور را از پیش‌ روی‌ شما بیرون‌ كرده‌ است‌، و اما با شما كسی‌ را تا امروز یارای‌ مقاومت‌ نبوده‌ است.
\v 10 یك‌ نفر از شما هزار را تعاقب‌ خواهد نمود زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما، اوست‌ كه برای‌ شما جنگ‌ می‌كند، چنانكه‌ به‌ شما گفته‌ است‌.
\v 11 پس‌ بسیار متوجه‌ شده‌، یهُوَه‌ خدای‌ خود را محبت‌ نمایید.
\s5
\v 12 و اما اگر برگشته‌، با بقیۀ این‌ طوایفی‌ كه‌ در میان‌ شما مانده‌اند بچسبید و با ایشان‌ مصاهرت‌ نمایید، و به‌ ایشان‌ درآیید و ایشان‌ به‌ شما درآیند،
\v 13 یقیناً بدانید كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما این‌ طوایف‌ را از حضور شما دیگر بیرون‌ نخواهد كرد، بلكه‌ برای‌ شما دام‌ و تله‌ و برای‌ پهلوهای‌ شما تازیانه‌ و در چشمان‌ شما خار خواهنـد بود، تا وقتـی‌ كه‌ از این‌ زمیـن‌ نیكو كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما، به‌ شما داده‌ است‌، هلاك‌ شویـد.
\s5
\v 14 « و اینك‌ من‌ امروز به‌ طریق‌ اهل‌ تمامی‌ زمین‌ می‌روم‌. و به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود می‌دانید كه‌ یك‌ چیز از تمام‌ چیزهای‌ نیكو كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما دربارۀ شما گفته‌ است‌ به‌ زمین‌ نیفتاده‌، بلكه‌ همه‌اش‌ واقع‌ شده‌ است‌، و یك‌ حرف‌ از آن‌ به‌ زمین‌ نیفتاده‌.
\v 15 و چنین‌ واقع‌ خواهد شد كه‌ چنانكه‌ همه‌ چیزهای‌ نیكو كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما به‌ شما گفته‌ بود برای‌ شما واقع‌ شده‌ است‌، همچنان‌ خداوند همه‌ چیزهای‌ بد را بر شما عارض‌ خواهد گردانید، تا شما را از این‌ زمین‌ نیكو كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ شما به‌ شما داده‌ است‌، هلاك‌ سازد.
\s5
\v 16 اگر از عهد یهُوَه‌، خدای‌ خود، كه‌ به‌ شما امر فرموده‌ است‌، تجاوز نمایید، و رفته‌، خدایان‌ دیگر را عبادت‌ نمایید، و آنها را سجده‌ كنید، آنگاه‌ غضب‌ خداوند بر شما افروخته‌ خواهد شد، و از این‌ زمین‌ نیكو كه‌ به‌ شما داده‌ است‌ به‌ زودی‌ هلاك‌ خواهید شد.»
\s5
\c 24
\p
\v 1 و یوشع‌ تمامی‌ اسباط‌ اسرائیل‌ را در شكیم‌ جمع‌ كرد، و مشایخ‌ اسرائیل‌ و رؤسا و داوران‌ و ناظران‌ ایشان‌ را طلبیده‌، به‌ حضور خدا حاضر شدند.
\v 2 و یوشع‌ به‌ تمامی‌ قوم‌ گفت‌ كه‌ «یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید كه‌ پدران‌ شما، یعنی‌ طارح‌ پدر ابراهیم‌ و پدر ناحور، در زمان‌ قدیم‌ به‌ آن‌ طرف‌ نهر ساكن‌ بودند، و خدایان‌ غیر را عبادت‌ می‌نمودند.
\s5
\v 3 و پدر شما ابراهیم‌ را از آن‌ طرف‌ نهر گرفته‌، در تمامی‌ زمین‌ كنعان‌ گردانیدم‌، و ذریت‌ او را زیاد كردم‌ و اسحاق‌ را به‌ او دادم‌.
\v 4 و یعقوب‌ و عیسو را به‌ اسحاق‌ دادم‌، و كوه‌ سَعیر را به‌ عیسو دادم‌ تا ملكّیت‌ او بشود، و یعقوب‌ و پسرانش‌ به‌ مصر فرود شدند.
\s5
\v 5 و موسی‌ و هارون‌ را فرستاده‌، مصر را به‌ آنچه‌ در وسط‌ آن‌ كردم‌، مبتلا ساختم‌؛ پس‌ شما را از آن‌ بیرون‌ آوردم‌.
\v 6 « و چون‌ پدران‌ شما را از مصر بیرون‌ آوردم‌ و به‌ دریا رسیدید، مصریان‌ با ارابه‌ها و سواران‌، پدران‌ شما را تا بحر قلزم‌ تعاقب‌ نمودند.
\s5
\v 7 و چون‌ نزد خداوند فریاد كردند، او در میان‌ شما و مصریان‌ تاریكی‌ گذارد، و دریا را بر ایشان‌ آورده‌، ایشان‌ را پوشانید، و چشمان‌ شما آنچه‌ را در مصر كردم‌ دید. پس‌ روزهای‌ بسیار در بیابان‌ ساكن‌ می‌بودید.
\s5
\v 8 پس‌ شما را در زمین‌ اَموریانی‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ ساكن‌ بودند آوردم‌، و با شما جنگ‌ كردند، و ایشان‌ را به‌ دست‌ شما تسلیم‌ نمودم‌، و زمین‌ ایشان‌ را در تصرف‌ آوردید، و ایشان‌ را از حضور شما هلاك‌ ساختم‌.
\s5
\v 9 و بالاق‌ بن‌صفورملك‌ موآب‌ برخاسته‌، با اسرائیل‌ جنگ‌ كرد و فرستاده‌، بلعام‌ بن‌بعور را طلبید تا شما را لعنت‌ كند.
\v 10 و نخواستم‌ كه‌ بلعام‌ را بشنوم‌؛ لهذا شما را بركت‌ همی‌ داد و شما را از دست‌ او رهانیدم‌.
\s5
\v 11 و از اُرْدُن‌ عبور كرده‌، به‌ اریحا رسیدید، و مردان‌ اریحا یعنی‌ اموریان‌ و فَرِزّیان‌ و كنعانیان‌ و حِتّیان‌ و جَرْجاشیان‌ و حِوّیان‌ و یبوسیان‌ با شما جنگ‌ كردند، و ایشان‌ را به‌ دست‌ شما تسلیم‌ نمودم‌.
\v 12 و زنبور را پیش‌ شما فرستاده‌، ایشان‌، یعنی‌ دو پادشاه‌ اَموریان‌ را از حضور شما براندم‌، نه‌ به‌ شمشیر و نه‌ به‌ كمان‌ شما.
\s5
\v 13 و زمینی‌ كه‌ در آن‌ زحمت‌ نكشیدید، و شهرهایی‌ را كه‌ بنا ننمودید، به‌ شما دادم‌ كه‌ در آنها ساكن‌ می‌باشید و از تاكستانها و باغات‌ زیتون‌ كه‌ نكاشتید، می‌خورید.
\s5
\v 14 پس‌ الا´ن‌ از یهُوَه‌ بترسید، و او را به‌ خلوص‌ و راستی‌ عبادت‌ نمایید، و خدایانی‌ را كه‌ پدران‌ شما به‌ آن‌ طرف‌ نهر و در مصر عبادت‌ نمودند از خود دور كرده‌، یهُوَه‌ را عبادت‌ نمایید.
\v 15 و اگر در نظر شما پسند نیاید كه‌ یهُوَه‌ را عبادت‌ نمایید، پس‌ امروز برای‌ خود اختیار كنید كه‌ را عبادت‌ خواهید نمود، خواه‌ خدایانی‌ را كه‌ پدران‌ شما كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ نهر بودند عبادت‌ نمودند، خواه‌ خدایان‌ اَموریانی‌ را كه‌ شما در زمین‌ ایشان‌ ساكنید، و اما من‌ و خاندان‌ من‌، یهُوَه‌ را عبادت‌ خواهیم‌ نمود.»
\s5
\v 16 آنگاه‌ قوم‌ در جواب‌ گفتند: «حاشا از ما كه‌ یهُوَه‌ را ترك‌ كرده‌، خدایان‌ غیر را عبادت‌ نماییم‌.
\v 17 زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ ما، اوست‌ كه‌ ما و پدران‌ ما را از زمین‌ مصر از خانۀ بندگی‌ بیرون‌ آورد، و این‌آیات‌ بزرگ‌ را در نظر ما نمود، و ما را در تمام‌ راه‌ كه‌ رفتیم‌ و در تمامی‌ طوایفی‌ كه‌ از میان‌ ایشان‌ گذشتیم‌، نگاه‌ داشت‌.
\v 18 و یهُوَه‌ تمامی‌ طوایف‌، یعنی‌ اَموریانی‌ را كه‌ در این‌ زمین‌ ساكن‌ بودند از پیش‌ روی‌ ما بیرون‌ كرد، پس‌ ما نیز یهُوَه‌ را عبادت‌ خواهیم‌ نمود، زیرا كه‌ او خدای‌ ماست‌.»
\s5
\v 19 پس‌ یوشع‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «نمی‌توانید یهُوَه‌ را عبادت‌ كنید زیرا كه‌ او خدای‌ قدوس‌ است‌ و او خدای‌ غیور است‌ كه‌ عصیان‌ و گناهان‌ شما را نخواهد آمرزید.
\v 20 اگر یهُوَه‌ را ترك‌ كرده‌، خدایان‌ غیر را عبادت‌ نمایید، آنگاه‌ او خواهد برگشت‌ و به‌ شما ضرر رسانیده‌، بعد از آنكه‌ به‌ شما احسان‌ نموده‌ است‌، شما را هلاك‌ خواهد كرد.»
\s5
\v 21 قوم‌ به‌ یوشع‌ گفتند: «نی‌ بلكه‌ یهُوَه‌ را عبادت‌ خواهیم‌ نمود.»
\v 22 یوشع‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «شما برخود شاهد هستید كه‌ یهُوَه‌ را برای‌ خود اختیار نموده‌اید تا او را عبادت‌ كنید.» گفتند: «شاهد هستیم‌.»
\v 23 (گفت‌): «پس‌ الا´ن‌ خدایان‌ غیر را كه‌ در میان‌ شما هستند دور كنید، و دلهای‌ خود را به‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، مایل‌ سازید.»
\s5
\v 24 قوم‌ به‌ یوشع‌ گفتند: «یهُوَه‌ خدای‌ خود را عبادت‌ خواهیم‌ نمود و آواز او را اطاعت‌ خواهیم‌ كرد.»
\v 25 پس‌ در آن‌ روز یوشع‌ با قوم‌ عهد بست‌ و برای‌ ایشان‌ فریضه‌ و شریعتی‌ در شكیم‌ قرار داد.
\v 26 و یوشع‌ این‌ سخنان‌ را در كتاب‌ تورات‌ خدا نوشت‌ و سنگی‌ بزرگ‌ گرفته‌، آن‌ را در آنجا زیر درخت‌ بلوطی‌ كه‌ نزد قدس‌ خداوند بود برپا داشت‌.
\s5
\v 27 و یوشع‌ به‌ تمامی‌ قوم‌ گفت‌: «اینك‌ این‌سنگ‌ برای‌ ما شاهد است‌، زیرا كه‌ تمامی‌ سخنان‌ خداوند را كه‌ به‌ ما گفت‌، شنیده‌ است‌؛ پس‌ برای‌ شما شاهد خواهد بود، مبادا خدای‌ خود را انكار نمایید.»
\v 28 پس‌ یوشع‌، قوم‌ یعنی‌ هر كس‌ را به‌ ملك‌ خود روانه‌ نمود.
\s5
\v 29 و بعد از این‌ امور واقع‌ شد كه‌ یوشع‌ بن‌نون‌، بندۀ خداوند ، چون‌ صد و ده‌ ساله‌ بود، مرد.
\v 30 و او را در حدود ملك‌ خودش‌ در تِمْنَه‌ سارح‌ كه‌ در كوهستان‌ افرایم‌ به‌ طرف‌ شمال‌ كوه‌ جاعش‌ است‌، دفن‌ كردند.
\s5
\v 31 و اسرائیل‌ در همۀ ایام‌ یوشع‌ و همۀ روزهای‌ مشایخی‌ كه‌ بعد از یوشع‌ زنده‌ ماندند و تمام‌ عملی‌ كه‌ خداوند برای‌ اسرائیل‌ كرده‌ بود دانستند، خداوند را عبادت‌ نمودند.
\s5
\v 32 و استخوانهای‌ یوسف‌ را كه‌ بنی‌اسرائیل‌ از مصر آورده‌ بودنـد در شكیم‌، در حصۀ زمینی‌ كه‌ یعقوب‌ از بنی‌حمور، پدر شكیم‌ به‌ صد قسیطه‌ خریده‌ بود، دفن‌ كردند، و آن‌ ملك‌ بنی‌یوسف‌ شد.
\v 33 و العازار بن‌هارون‌ مرد، و او را در تل‌ پسرش‌ فینحاس‌ كه‌ در كوهستان‌ افرایم‌ به‌ او داده‌ شد، دفن‌ كردند.

971
07-JDG.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,971 @@
\id JDG Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h داوران
\toc1 داوران
\toc2 داوران
\toc3 jdg
\mt1 داوران
\s5
\c 1
\p
\v 1 و بعد از وفات‌ یوشع‌، واقع‌ شد كه‌بنی‌اسرائیل‌ از خداوند سؤال‌ كرده‌، گفتند: «كیست‌ كه‌ برای‌ ما بر كنعانیان‌، اول‌ برآید و با ایشان‌ جنگ‌ نماید؟»
\v 2 خداوند گفت‌: «یهودا برآید، اینك‌ زمین‌ را به‌ دست‌ او تسلیم‌ كرده‌ام‌.»
\v 3 و یهودا به‌ برادر خود شَمْعُون‌ گفت‌: «به‌ قرعۀ من‌ همراه‌ من‌ برآی‌، و با كنعانیان‌ جنگ‌ كنیم‌، و من‌ نیز همراه‌ تو به‌ قرعۀ تو خواهم‌ آمد.» پس‌ شَمْعُون‌ همراه‌ او رفت‌.
\s5
\v 4 و یهودا برآمد، و خداوند كنعانیان‌ و فَرِزّیان‌ را به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمود، و ده‌هزار نفر از ایشان‌ را در بازَق‌ كشتند.
\v 5 و اَدُونی‌ بازَق‌ را در بازَق‌ یافته‌، با او جنگ‌ كردند، و كنعانیان‌ و فَرِزّیان‌ را شكست‌ دادند.
\s5
\v 6 و اَدُونی‌ بازَق‌ فرار كرد و او را تعاقب‌ نموده‌، گرفتندش‌، و شستهای‌ دست‌ و پایش‌ را بریدند.
\v 7 و اَدُونی‌ بازَق‌ گفت‌: «هفتاد مَلِك‌ با شستهای‌ دست‌ و پا بریده‌ زیر سفرۀ من‌ خورده‌هـا برمی‌چیدنـد. موافـق‌ آنچه‌ مـن‌ كردم‌ خـدا به‌ من‌ مكافات‌ رسانیـده‌ است‌.» پس‌ او را به‌ اورشلیم‌ آوردند و در آنجـا مـرد.
\s5
\v 8 و بنی‌یهودا با اورشلیم‌ جنگ‌ كرده‌، آن‌ را گرفتند، و آن‌ را به‌ دم‌ شمشیر زده‌، شهر را به‌ آتش‌ سوزانیدند.
\v 9 و بعد از آن‌ بنی‌یهودا فرود شدند تا با كنعانیانی‌ كه‌ در كوهستان‌ و جنوب‌ و بیابان‌ ساكن‌ بودند، جنگ‌ كنند.
\v 10 و یهودا بر كنعانیانی‌ كه‌ در حَبْرون‌ ساكن‌ بودند برآمد، و اسم‌ حَبْرون‌ قبل‌ از آن‌ قریه‌ اَرْبَع‌ بود. و شیشای‌ و اَخیمان‌ و تَلْمای‌ را كشتند.
\s5
\v 11 و از آنجا بر ساكنان‌ دَبیر برآمد و اسم‌ دَبیر قبل‌ از آن‌، قریه‌ سَفیر بود.
\v 12 و كالیب‌ گفت‌: «آنكه‌ قریه‌ سَفیر را زده‌، فتح‌ نماید، دختر خود عَكْسَه‌ را به‌ او به‌ زنی‌ خواهم‌ داد.»
\v 13 و عُتْنیئیل‌ بن‌قناز برادر كوچك‌ كالیب‌ آن‌ را گرفت‌؛ پس‌ دختر خود عَكْسَه‌ را به‌ او به‌ زنی‌ داد.
\s5
\v 14 و چون‌ دختر نزد وی‌ آمد، او را ترغیب‌ كرد كه‌ از پدرش‌ زمینی‌ طلب‌ كند. و آن‌ دختر از الاغ‌ خود پیاده‌ شده‌، كالیب‌ وی‌ را گفت‌: «چه‌ می‌خواهی‌؟»
\v 15 به‌ وی‌ گفت‌: «مرا بركت‌ ده‌ زیرا كه‌ مرا در زمین‌ جنوب‌ ساكن‌ گردانیدی‌، پس‌ مرا چشمه‌هـای‌ آب‌ بده‌.» و كالیب‌ چشمه‌های‌ بالا و چشمه‌های‌ پایین‌ را به‌ او داد.
\s5
\v 16 و پسران‌ قِینِی‌ پدر زن‌ موسی‌ از شهر نخلستان‌ همراه‌ بنی‌یهودا به‌ صحرای‌ یهودا كه‌ به‌ جنوب‌ عَراد است‌ برآمده‌، رفتند و با قوم‌ ساكن‌ شدند.
\v 17 و یهودا همراه‌ برادر خود شَمْعُون‌ رفت‌، و كنعانیانی‌ را كه‌ در صَفَت‌ ساكن‌ بودند، شكست‌ دادند، و آن‌ را خراب‌ كرده‌، اسم‌ شهر را حُرما نامیدند.
\s5
\v 18 و یهودا غَزَّه‌ و نواحی‌اش‌ و اَشْقَلون‌ و نواحی‌اش‌ و عَقْرُون‌ و نواحی‌اش‌ را گرفت‌.
\v 19 و خداوند با یهودا می‌بود، و او اهل‌ كوهستان‌ را بیرون‌ كرد، لیكن‌ ساكنان‌ وادی‌ را نتوانست‌ بیرون‌ كند، زیرا كه‌ ارابه‌های‌ آهنین‌ داشتند.
\s5
\v 20 و حَبْرون‌ را برحسب‌ قول‌ موسی‌ به‌ كالیب‌ دادند، و او سه‌ پسر عناق‌ را از آنجا بیرون‌ كرد.
\v 21 و بنی‌بنیامین‌ یبُوسیان‌ را كه‌ در اورشلیم‌ساكن‌ بودند بیرون‌ نكردند، و یبوسیان‌ با بنی‌بنیامین‌ تا امروز در اورشلیم‌ ساكنند.
\s5
\v 22 و خاندان‌ یوسف‌ نیز به‌ بیت‌ئیل‌ برآمدند، و خداوند با ایشان‌ بود.
\v 23 و خاندان‌ یوسف‌ بیت‌ئیل‌ را جاسوسی‌ كردند، و نام‌ آن‌ شهر قبل‌ از آن‌ لُوز بود.
\v 24 و كشیكچیان‌ مردی‌ را كه‌ از شهر بیرون‌ می‌آمد دیده‌، به‌ وی‌ گفتند: «مدخل‌ شهر را به‌ ما نشان‌ بده‌ كه‌ با تو احسان‌ خواهیم‌ نمود.»
\s5
\v 25 پس‌ مدخل‌ شهر را به‌ ایشان‌ نشان‌ داده‌، پس‌ شهر را به‌ دم‌ شمشیر زدند، و آن‌ مرد را با تمامی‌ خاندانش‌ رها كردند.
\v 26 و آن‌ مرد به‌ زمین‌ حِتّیان‌ رفته‌، شهری‌ بنا نمود و آن‌ را لوز نامید كه‌ تا امروز اسمش‌ همان‌ است‌.
\s5
\v 27 و مَنَسّی‌ اهل‌ بیت‌شان‌ و دهات‌ آن‌ را و اهل‌ تَعَنَك‌ و دهات‌ آن‌ و ساكنان‌ دُوْر و دهات‌ آن‌ و ساكنان‌ یبْلَعام‌ و دهات‌ آن‌ و ساكنان‌ مَجِدّو و دهات‌ آن‌ را بیرون‌ نكرد، و كنعانیان‌ عزیمت‌ داشتند كه‌ در آن‌ زمین‌ ساكن‌ باشند.
\v 28 و چون‌ اسرائیل‌ قوی‌ شدند، بر كنعانیان‌ جزیه‌ نهادند، لیكن‌ ایشان‌ را تماماً بیرون‌ نكردند.
\s5
\v 29 و افرایم‌ كنعانیانی‌ را كه‌ در جازَر ساكن‌ بودند، بیرون‌ نكرد، پس‌ كنعانیان‌ در میان‌ ایشان‌ در جازَر ساكن‌ ماندند.
\s5
\v 30 و زَبُولون‌ ساكنان‌ فِطرون‌ و ساكنان‌ نَهْلول‌ را بیرون‌ نكرد، پس‌ كنعانیان‌ در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ ماندند، و جزیه‌ بر آنها گذارده‌ شد.
\s5
\v 31 و اَشیر ساكنان‌ عَكّو و ساكنان‌ صِیدون‌ و اَحْلَب‌ و اَكْزِیب‌ و حَلْبَه‌ و عَفیق‌ و رَحُوب‌ را بیرون‌ نكرد.
\v 32 پس‌ اَشیریان‌ در میان‌ كنعانیانی‌ كه‌ ساكن‌ آن‌ زمین‌ بودند سكونت‌ گرفتند، زیرا كه‌ ایشان‌ رابیرون‌ نكردند.
\s5
\v 33 و نفتالی‌ ساكنان‌ بیت‌ شمس‌ و ساكنان‌ بیت‌عنات‌ را بیرون‌ نكرد، پس‌ در میان‌ كنعانیانی‌ كه‌ ساكن‌ آن‌ زمین‌ بودند، سكونت‌ گرفت‌. لیكن‌ ساكنان‌ بیت‌شمس‌ و بیت‌عَنات‌ به‌ ایشان‌ جزیه‌ می‌دادند.
\s5
\v 34 و اَموریان‌ بنی‌دان‌ را به‌ كوهستان‌ مسدود ساختند زیرا كه‌ نگذاشتند كه‌ به‌ بیابان‌ فرود آیند.
\v 35 پس‌ اموریان‌ عزیمت‌ داشتند كه‌ در اَیلُون‌ و شَعَلُبّیم‌ در كوه‌ حارَس‌ ساكن‌ باشند، و لیكن‌ چون‌ دست‌ خاندان‌ یوسف‌ قوت‌ گرفت‌، جزیه‌ برایشان‌ گذارده‌ شد.
\v 36 و حد اموریان‌ از سر بالای‌ عَقْرَبّیم‌ و از سالَع‌ تا بالاتر بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و فرشتۀ خداوند از جِلْجال‌ به‌ بُوكیم‌ آمده‌،گفت‌: «شما را از مصر برآوردم‌ و به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ شما قسم‌ خوردم‌ داخل‌ كردم‌، و گفتم‌ عهد خود را با شما تا به‌ ابد نخواهم‌ شكست‌.
\v 2 پس‌ شما با ساكنان‌ این‌ زمین‌ عهد مبندید و مذبح‌های‌ ایشان‌ را بشكنید. لیكن‌ شما سخن‌ مرا نشنیدید. این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ كرده‌اید؟
\s5
\v 3 لهذا من‌ نیز گفتم‌ ایشان‌ را از حضور شما بیرون‌ نخواهم‌ كرد، و ایشان‌ در كمرهای‌ شما خارها خواهند بود، و خدایان‌ ایشان‌ برای‌ شما دام‌ خواهند بود.»
\v 4 و چون‌ فرشتۀ خداوند این‌ سخنان‌ را به‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ گفت‌، قوم‌ آواز خود را بلند كرده‌، گریستند.
\v 5 و آن‌ مكان‌ را بُوكیم‌ نام‌ نهادند، و در آنجا برای‌ خداوند قربانی‌ گذرانیدند.
\s5
\v 6 و چون‌ یوشع‌ قوم‌ را روانه‌ نموده‌ بود، بنی‌اسرائیل‌ هر یكی‌ به‌ ملك‌ خود رفتند تا زمین‌ را به‌ تصرف‌ آورند.
\v 7 و در تمام‌ ایام‌ یوشع‌ و تمامی‌ ایام‌ مشایخی‌ كه‌ بعد از یوشع‌ زنده‌ ماندند، و همۀ كارهای‌ بزرگ‌ خداوند را كه‌ برای‌ اسرائیل‌ كرده‌ بود، دیدند، قومْ خداوند را عبادت‌ نمودند.
\v 8 و یوشع‌ بن‌نون‌، بندۀ خداوند ، چون‌ صد و ده‌ ساله‌ بود، مرد.
\s5
\v 9 و او را در حدود ملكش‌ در تِمْنَه‌ حارس‌ در كوهستان‌ افرایم‌ به‌ طرف‌ شمال‌ كوه‌ جاعش‌ دفن‌ كردند.
\v 10 و تمامی‌ آن‌ طبقه‌ نیز به‌ پدران‌ خود پیوستند، و بعد از ایشان‌ طبقۀ دیگر برخاستند كه‌ خداوند و اعمالی‌ را كه‌ برای‌ اسرائیل‌ كرده‌ بود، ندانستند.
\s5
\v 11 و بنی‌اسرائیل‌ در نظر خداوند شرارت‌ ورزیدند، و بَعْلها را عبادت‌ نمودند.
\v 12 و یهوه‌ خدای‌ پدران‌ خود را كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ بود، ترك‌ كردند، و خدایان‌ غیر را از خدایان‌ طوایفی‌ كه‌ در اطراف‌ ایشان‌ بودند پیروی‌ نموده‌، آنها را سجده‌ كردند. و خشم‌ خداوند را برانگیختند.
\v 13 و یهوه‌ را ترك‌ كرده‌، بعل‌ و عشتاروت‌ را عبادت‌ نمودند.
\s5
\v 14 پس‌ خشم‌ خداوند بر اسرائیل‌ افروخته‌ شده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ تاراج‌كنندگان‌ سپرد تا ایشان‌ را غارت‌ نمایند، و ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنانی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ ایشان‌ بودند، فروخت‌، به‌ حدی‌ كه‌ دیگر نتوانستند با دشمنان‌ خود مقاومت‌ نمایند.
\v 15 و به‌ هرجا كه‌ بیرون‌ می‌رفتند، دست‌ خداوند برای‌ بدی‌ بر ایشان‌ می‌بود، چنانكه‌ خداوند گفته‌، وچنانكه‌ خداوند برای‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بود و به‌ نهایت‌ تنگی‌ گرفتار شدند.
\s5
\v 16 و خداوند داوران‌ برانگیزانید كه‌ ایشان‌ را از دست‌ تاراج‌كنندگان‌ نجات‌ دادند.
\v 17 و باز داوران‌ خود را اطاعت‌ ننمودند، زیرا كه‌ در عقب‌ خدایان‌ غیر زناكار شده‌، آنها را سجده‌ كردند، و از راهی‌ كه‌ پدران‌ ایشان‌ سلوك‌ می‌نمودند، و اوامر خداوند را اطاعت‌ می‌كردند، به‌ زودی‌ برگشتند، و مثل‌ ایشان‌ عمل‌ ننمودند.
\s5
\v 18 و چون‌ خداوند برای‌ ایشان‌ داوران‌ برمی‌انگیخت‌، خداوند با داور می‌بود، و ایشان‌ را در تمام‌ ایام‌ آن‌ داور از دست‌ دشمنان‌ ایشان‌ نجات‌ می‌داد، زیرا كه‌ خداوند به‌ خاطر ناله‌ای‌ كه‌ ایشان‌ از دست‌ ظالمان‌ و ستم‌كنندگان‌ خود برمی‌آوردند، پشیمان‌ می‌شد.
\v 19 و واقع‌ می‌شد چون‌ داور وفات‌ یافت‌ كه‌ ایشان‌ برمی‌گشتند و از پدران‌ خود بیشتر فتنه‌انگیز شده‌، خدایان‌ غیر را پیروی‌ می‌كردند، و آنها را عبادت‌ نموده‌، سجده‌ می‌كردند، و از اعمال‌ بد و راههای‌ سركشی‌ خود چیزی‌ باقی‌ نمی‌گذاشتند.
\s5
\v 20 لهذا خشم‌ خداوند بر اسرائیل‌ افروخته‌ شد و گفت‌: «چونكه‌ این‌ قوم‌ از عهدی‌ كه‌ با پدران‌ ایشان‌ امر فرمودم‌، تجاوز نموده‌، آواز مرا نشنیدند،
\v 21 من‌ نیز هیچ‌ یك‌ از امتها را كه‌ یوشع‌ وقت‌ وفاتش‌ واگذاشت‌، از حضور ایشان‌ دیگر بیرون‌ نخواهم‌ نمود.
\v 22 تا اسرائیل‌ را به‌ آنها بیازمایم‌ كه‌ آیا طریق‌ خداوند را نگهداشته‌، چنانكه‌ پدران‌ ایشان‌ نگهداشتند، در آن‌ سلوك‌ خواهند نمود یا نه‌.»
\v 23 پس‌ خداوند آن‌ طوایف‌ را واگذاشته‌، به‌ سرعت‌ بیرون‌ نكرد و آنها را به‌ دست‌ یوشع‌ تسلیم‌ ننمود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس‌ اینانند طوایفی‌ كه‌ خداوند واگذاشت تا به‌ واسطۀ آنها اسرائیل‌ را بیازماید، یعنی‌ جمیع‌ آنانی‌ كه‌ همۀ جنگهای‌ كنعان‌ را ندانسته‌ بودند،
\v 2 تا طبقات‌ بنی‌اسرائیل‌ دانشمند شوند و جنگ‌ را به‌ ایشان‌ تعلیم‌ دهد، یعنی‌ آنانی‌ كه‌ آن‌ را پیشتر به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌دانستند.
\v 3 پنج‌ سردار فلسطینیان‌ و جمیع‌ كنعانیان‌ و صیدونیان‌ و حِوّیان‌ كه‌ در كوهستان‌ لبنان‌ از كوه‌ بَعْل‌ حَرْمون‌ تا مدخل‌ حمات‌ ساكن‌ بودند.
\s5
\v 4 و اینها برای‌ آزمایش‌ بنی‌اسرائیل‌ بودند، تا معلوم‌ شود كه‌ آیا احكام‌ خداوند را كه‌ به‌ واسطۀ موسی‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ امر فرموده‌ بود، اطاعت‌ خواهند كرد یا نه‌.
\v 5 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ در میان‌ كنعانیان‌ و حتیان‌ و اموریان‌ و فَرِزّیان‌ و حویان‌ و یبوسیان‌ ساكن‌ می‌بودند.
\v 6 دختران‌ ایشان‌ را برای‌ خود به‌ زنی‌ می‌گرفتند، و دختران‌ خود را به‌ پسران‌ ایشان‌ می‌دادند، و خدایان‌ آنها را عبادت‌ می‌نمودند.
\s5
\v 7 و بنی‌اسرائیل‌ آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، كردند، و یهوه‌ خدای‌ خود را فراموش‌ نموده‌، بعلها و بتها را عبادت‌ كردند.
\v 8 و غضب‌ خداوند بر اسرائیل‌ افروخته‌ شده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ كوشان‌ رِشْعَتایم‌، پادشاه‌ ارام‌ نهرین‌، فروخت‌، و بنی‌اسرائیل‌ كوشان‌ رِشْعَتایم‌ را هشت‌ سال‌ بندگی‌ كردند.
\s5
\v 9 و چون‌ بنی‌اسرائیل‌ نزد خداوند فریاد كردند، خداوند برای‌ بنی‌اسرائیل‌ نجات‌دهنده‌ای‌ یعنی‌ عُتْنَئیل‌ بن‌قناز برادر كوچك‌ كالیب‌ را برپا داشت‌، و او ایشان‌ را نجات‌ داد.
\v 10 و روح‌ خداوند بر او نازل‌ شد، پس‌ بنی‌اسرائیل‌ را داوری‌ كرد، و برای‌ جنگ‌ بیرون‌ رفت‌، و خداوند كوشان‌ رِشْعَتایم‌، پادشاه‌ ارام‌ را به‌ دست‌ او تسلیم‌كرد، و دستش‌ بر كوشان‌ رِشْعَتایم‌ مستولی‌ گشت‌.
\v 11 و زمین‌ چهل‌ سال‌ آرامی‌ یافت‌. پس‌ عتنئیل‌ بن‌قناز مرد.
\s5
\v 12 و بنی‌اسرائیل‌ بار دیگر در نظر خداوند بدی‌ كردند، و خداوند عجلون‌، پادشاه‌ موآب‌ را بر اسرائیل‌ مستولی‌ ساخت‌، زیرا كه‌ در نظر خداوند شرارت‌ ورزیده‌ بودند.
\v 13 و او بنی‌عَمّون‌ و عَمالیق‌ را نزد خود جمع‌ كرده‌، آمد، و بنی‌اسرائیل‌ را شكست‌ داد، و ایشان‌ شهر نخلستان‌ را گرفتند.
\v 14 و بنی‌اسرائیل‌ عَجلون‌، پادشاه‌ موآب‌ را هجده‌ سال‌ بندگی‌ كردند.
\s5
\v 15 و چون‌ بنی‌اسرائیل‌ نزد خداوند فریاد برآوردند، خداوند برای‌ ایشان‌ نجات‌دهنده‌ای‌ یعنی‌ ایهود بن‌جیرای‌ بنیامینی‌ را كه‌ مرد چپ‌دستی‌ بود، برپا داشت‌، و بنی‌اسرائیل‌ به‌ دست‌ او برای‌ عجلون‌، پادشاه‌ موآب‌، ارمغانی‌ فرستادند.
\s5
\v 16 و اِیهود خنجر دودمی‌ كه‌ طولش‌ یك‌ ذراع‌ بود، برای‌ خود ساخت‌ و آن‌ را در زیرِ جامه‌ بر ران‌ راست‌ خود بست.
\v 17 و ارمغان‌ را نزد عجلون‌، پادشاه‌ موآب‌ عرضه‌ داشت‌. و عجلون‌ مرد بسیار فربهی‌ بود.
\v 18 و چون‌ از عرضه‌داشتن‌ ارمغان‌ فارغ‌ شد، آنانی‌ را كه‌ ارمغان‌ را آورده‌ بودند، روانه‌ نمود.
\s5
\v 19 و خودش‌ از معدنهای‌ سنگ‌ كه‌ نزد جلجال‌ بود، برگشته‌، گفت‌: «ای‌ پادشاه‌ سخنی‌ مخفی‌ برای‌ تو دارم‌.» گفت‌: «ساكت‌ باش‌.» و جمیع‌ حاضران‌ از پیش‌ او بیرون‌ رفتند.
\v 20 و ایهود نزد وی‌ داخل‌ شد و او بتنهایی‌ در بالاخانۀ تابستانی‌ خود می‌نشست‌. ایهود گفت‌: «كلامی‌ از خدا برای‌ تو دارم‌.» پس‌ از كرسی‌ خود برخاست‌.
\s5
\v 21 و ایهود دست‌ چپ‌ خود را درازكرده‌، خنجر را از ران‌ راست‌ خویش‌ كشید و آن‌ را در شكمش‌ فرو برد.
\v 22 و دستۀ آن‌ با تیغه‌اش‌ نیز فرو رفت‌ و پیه‌، تیغه‌ را پوشانید زیرا كه‌ خنجر را از شكمش‌ بیرون‌ نكشید و به‌ فضلات‌ رسید.
\v 23 و ایهود به‌ دهلیز بیرون‌ رفته‌، درهای‌ بالاخانه‌ را بر وی‌ بسته‌، قفل‌ كرد.
\s5
\v 24 و چون‌ او رفته‌ بود، نوكرانش‌ آمده‌، دیدند كه‌ اینك‌ درهای‌ بالاخانه‌ قفل‌ است‌. گفتند، یقیناً پایهای‌ خود را در غرفۀ تابستانی‌ می‌پوشاند.
\v 25 و انتظار كشیدند تا خجل‌ شدند، و چون‌ او درهای‌ بالاخانه‌ را نگشود پس‌ كلید را گرفته‌، آن‌ را باز كردند، و اینك‌ آقای‌ ایشان‌ بر زمین‌ مرده‌ افتاده‌ بود.
\s5
\v 26 و چون‌ ایشان‌ معطل‌ می‌شدند، اِیهود به‌ در رفت‌ و از معدنهای‌ سنگ‌ گذشته‌، به‌ سِعیرَت‌ به‌ سلامت‌ رسید.
\v 27 و چون‌ داخل‌ آنجا شد، كَرِنّا را در كوهستان‌ افرایم‌ نواخت‌ و بنی‌اسرائیل‌ همراهش‌ از كوه‌ به‌ زیر آمدند، و او پیش‌ روی‌ ایشان‌ بود.
\s5
\v 28 و به‌ ایشان‌ گفت‌: «از عقب‌ من‌ بیایید زیرا خداوند ، موآبیان‌، دشمنان‌ شما را به‌ دست‌ شما تسلیم‌ كرده‌ است‌.» پس‌ از عقب‌ او فرود شده‌، معبرهای‌ اُرْدُنّ را پیش‌ روی‌ موآبیان‌ گرفتند، و نگذاشتند كه‌ احدی‌ عبور كند.
\v 29 و در آن‌ وقت‌ به‌ قدر ده‌هزار نفر از موآبیان‌ را، یعنی‌ هر زورآور و مرد جنگی‌ را كشتند و كسی‌ رهایی‌ نیافت‌.
\v 30 و در آن‌ روز موآبیان‌ زیر دست‌ اسرائیل‌ ذلیل‌ شدند، و زمین‌ هشتاد سال‌ آرامی‌ یافت‌.
\s5
\v 31 و بعد از او شَمْجَر بن‌ عَنات‌ بود كه‌ ششصد نفر از فلسطینیان‌ را با چوب‌ گاورانی‌ كشت‌، و او نیز اسرائیل‌ را نجات‌ داد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و بنی‌اسرائیل‌ بعد از وفات‌ اِیهود، بار دیگر در نظر خداوند شرارت‌ ورزیدند.
\v 2 و خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ یابین‌، پادشاه‌ كنعان‌، كه‌ در حاصور سلطنت‌ می‌كرد، فروخت‌؛ و سردار لشكرش‌ سِیسَرا بود كه‌ در حَروشَت‌ امتها سكونت‌ داشت‌.
\v 3 و بنی‌اسرائیل‌ نزد خداوند فریاد كردند، زیرا كه‌ او را نهصد ارابۀ آهنین‌ بود و بر بنی‌اسرائیل‌ بیست‌ سال‌ بسیار ظلم‌ می‌كرد.
\s5
\v 4 و در آن‌ زمان‌ دَبورَۀ نبیه‌، زن‌ لَفِیدُوت‌، اسرائیل‌ را داوری‌ می‌نمود.
\v 5 و او زیر نخل‌ دَبورَه‌ كه‌ در میان‌ رامه‌ و بیت‌ئیل‌ در كوهستان‌ افرایم‌ بود، می‌نشست‌، و بنی‌اسرائیل‌ به‌ جهت‌ داوری‌ نزد وی‌ می‌آمدند.
\s5
\v 6 پس‌ او فرستاده‌، باراق‌ بن‌ اَبینوعَم‌ را از قادش‌ نفتالی‌ طلبید و به‌ وی‌ گفت‌: «آیا یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، امر نفرموده‌ است‌ كه‌ برو و به‌ كوه‌ تابور رهنمایی‌ كن‌، و ده‌ هزار نفر از بنی‌نفتالی‌ و بنی‌زبولون‌ را همراه‌ خود بگیر؟
\v 7 و سِیسَرا، سردار لشكر یابین‌ را با ارابه‌ها و لشكرش‌ به‌ نهر قیشون‌ نزد تو كشیده‌، او را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهم‌ كرد.»
\s5
\v 8 باراق‌ وی‌ را گفت‌: «اگر همراه‌ من‌ بیایی‌ می‌روم‌ و اگر همراه‌ من‌ نیایی‌ نمی‌روم‌.»
\v 9 گفت‌: «البته‌ همراه‌ تو می‌آیم‌، لیكن‌ این‌ سفر كه‌ می‌روی‌ برای‌ تو اكرام‌ نخواهد بود، زیرا خداوند سِیسَرا را به‌ دست‌ زنی‌ خواهد فروخت‌.» پس‌ دَبورَه‌ برخاسته‌، همراه‌ باراق‌ به‌ قادش‌ رفت‌.
\s5
\v 10 و باراق‌، زبولون‌ و نفتالی‌ را به‌ قادش‌ جمع‌ كرد و ده‌هزار نفر در ركاب‌ او رفتند، و دَبورَه‌ همراهش‌ برآمد.
\s5
\v 11 و حابَر قینی‌ خود را از قینیان‌ یعنی‌ از بنی‌حوباب‌ برادر زن‌ موسی‌ جدا كرده‌، خیمۀ خویش‌ را نزد درخت‌ بلوط‌ در صَعَنایم‌ كه‌ نزدقادش‌ است‌، برپا داشت‌.
\s5
\v 12 و به‌ سِیسَرا خبر دادند كه‌ باراق‌ بن‌اَبینوعَم‌ به‌ كوه‌ تابور برآمده‌ است.
\v 13 پس‌ سِیسَرا همۀ ارابه‌هایش‌، یعنی‌ نهصد ارابۀ آهنین‌ و جمیع‌ مردانی‌ را كه‌ همراه‌ وی‌ بودند، از حَروشَت‌ امتها تا نهر قیشون‌ جمع‌ كرد.
\s5
\v 14 و دَبورَه‌ به‌ باراق‌ گفت‌: «برخیز، این‌ است‌ روزی‌ كه‌ خداوند سِیسَرا را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهد نمود؛ آیا خداوند پیش‌ روی‌ تو بیرون‌ نرفته‌ است‌؟» پس‌ باراق‌ از كوه‌ تابور به‌ زیر آمد و ده‌هزار نفر از عقب‌ وی‌.
\s5
\v 15 و خداوند سِیسَرا و تمامی‌ ارابه‌ها و تمامی‌ لشكرش‌ را به‌ دم‌ شمشیر پیش‌ باراق‌ منهزم‌ ساخت‌، و سِیسَرا از ارابۀ خود به‌ زیر آمده‌، پیاده‌ فرار كرد.
\v 16 و باراق‌ ارابه‌ها و لشكر را تا حَروشَتِ امتها تعاقب‌ نمود، و جمیع‌ لشكر سِیسَرا به‌ دم‌ شمشیر افتادند، به‌ حدی‌ كه‌ كسی‌ باقی‌ نماند.
\s5
\v 17 و سِیسَرا به‌ چادر یاعیل‌، زن‌ حابَر قینی‌، پیاده‌ فرار كرد، زیرا كه‌ در میان‌ یابین‌، پادشاه‌ حاصور، و خاندان‌ حابرقینی‌ صلح‌ بود.
\v 18 و یاعیل‌ به‌ استقبال‌ سِیسَرا بیرون‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «برگرد ای‌ آقای‌ من‌؛ به‌ سوی‌ من‌ برگرد، و مترس‌.» پس‌ به‌ سوی‌ وی‌ به‌ چادر برگشت‌ و او را به‌ لحافی‌ پوشانید.
\s5
\v 19 و او وی‌ را گفت‌: «جرعه‌ای‌ آب‌ به‌ من‌ بنوشان‌، زیرا كه‌ تشنه‌ هستم‌.» پس‌ مشك‌ شیر را باز كرده‌، به‌ وی‌ نوشانیـد و او را پوشانید.
\v 20 او وی‌ را گفت‌: «به‌ در چادر بایست‌ و اگر كسی‌ بیاید و از تو سؤال‌ كرده‌، بگوید كه‌ آیا كسی‌ در اینجاست‌، بگو نی‌.»
\s5
\v 21 و یاعیل‌ زن‌ حابر میخ‌ چادر را برداشت‌، و چكشی‌ به‌ دست‌ گرفته‌، نزد وی‌ به‌ آهستگی‌ آمده‌، میخ‌ را به‌ شقیقه‌اش‌كوبید، چنانكه‌ به‌ زمین‌ فرو رفت‌، زیرا كه‌ او از خستگی‌ در خواب‌ سنگین‌ بود و بمرد.
\v 22 و اینك‌ باراق‌ سِیسَرا را تعاقب‌ نمود و یاعیل‌ به‌ استقبالش‌ بیرون‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «بیا تا كسی‌ را كه‌ می‌جویی‌ تو را نشان‌ بدهم‌.» پس‌ نزد وی‌ داخل‌ شد و اینك‌ سِیسَرا مرده‌ افتاده‌، و میخ‌ در شقیقه‌اش‌ بود.
\s5
\v 23 پس‌ در آن‌ روز خدا یابین‌، پادشاه‌ كنعان‌ را پیش‌ بنی‌اسرائیل‌ ذلیل‌ ساخت‌.
\v 24 و دست‌ بنی‌اسرائیل‌ بر یابین‌ پادشاه‌ كنعان‌ زیاده‌ و زیاده‌ استیلا می‌یافت‌ تا یابین‌، پادشاه‌ كنعان‌ را هلاك‌ ساختند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و در آن‌ روز دَبورَه‌ و باراق‌ بن‌ اَبینوعَم‌ سرود خوانده‌، گفتند:
\v 2 « چونكه‌ پیشروان‌ در اسرائیل‌ پیشروی‌ كردند، چونكه‌ قوم‌ نفوس‌ خود را به‌ ارادت‌ تسلیم‌ نمودند، خداوند را متبارك‌ بخوانید.
\s5
\v 3 ای‌ پادشاهان‌ بشنوید! ای‌ زورآوران‌ گوش‌ دهید! من‌ خود برای‌ خداوند خواهم‌ سرایید. برای‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ سرود خواهم‌ خواند.
\v 4 ای‌ خداوند وقتی‌ كه‌ از سعیر بیرون‌ آمدی‌، وقتی‌ كه‌ از صحرای‌ اَدُوم‌ خرامیدی‌، زمین‌ متزلزل‌ شد و آسمان‌ نیز قطره‌ها ریخت‌، و ابرها هم‌ آبها بارانید.
\s5
\v 5 كوهها از حضور خداوند لرزان‌ شد و این‌ سینا از حضور یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌.
\v 6 در ایام‌ شَمْجَر بن‌عَنات‌، در ایام‌ یاعیل‌ شاهراهها ترك‌ شده‌ بود، و مسافران‌ از راههای‌ غیر متعارف‌ می‌رفتند.
\s5
\v 7 حاكمان‌ در اسرائیل‌ نایاب‌ و نابود شدند، تا من‌، دَبورَه‌، برخاستم‌، در اسرائیل‌، مادر برخاستم‌.
\v 8 خدایان‌ جدید را اختیار كردند. پس‌ جنگ‌ در دروازه‌ها رسید. در میان‌ چهل‌هزار نفر در اسرائیل‌، سپری‌ و نیزه‌ای‌ پیدا نشد.
\s5
\v 9 قلب‌ من‌ به‌ حاكمان‌ اسرائیل‌ مایل‌ است‌، كه‌ خود را در میان‌ قوم‌ به‌ ارادت‌ تسلیم‌ نمودند. خداوند را متبارك‌ بخوانید.
\v 10 ای‌ شما كه‌ بر الاغهای‌ سفید سوارید و بر مسندها می‌نشینید، و بر طریق‌ سالك‌ هستید، این‌ را بیان‌ كنید.
\s5
\v 11 دور از آواز تیراندازان‌، نزد حوضهای‌ آب‌ در آنجا اعمال‌ عادلۀ خداوند را بیان‌ می‌كنند، یعنی‌ احكام‌ عادلۀ او را در حكومت‌ اسرائیل‌. آنگاه‌ قوم‌ خداوند به‌ دروازه‌ها فرود می‌آیند.
\s5
\v 12 بیدار شو، بیدار شو ای‌ دَبورَه‌. بیدار شو بیدار شو و سرود بخوان‌. برخیز ای‌ باراق‌ و ای‌ پسر اَبینوعَم‌، اسیران‌ خود را به‌ اسیری‌ ببر.
\v 13 آنگاه‌ جماعت‌ قلیل‌ بر بزرگان‌ قوم‌ تسلط‌ یافتند و خداوند مرا بر جباران‌ مسلط‌ ساخت‌.
\s5
\v 14 از افرایم‌ آمدند، آنانی‌ كه‌ مقر ایشان‌ در عمالیق‌ است‌. در عقب‌ تو بنیامین‌ با قومهای‌ تو، و از ماكیر داوران‌ آمدند. و از زبولون‌ آنانی‌ كه‌ عصای‌ صف‌آرا را به‌ دست‌ می‌گیرند.
\s5
\v 15 و سروران‌ یساكار همراه‌ دَبورَه‌ بودند؛ چنانكه‌ باراق‌ بود همچنان‌ یساكار نیز بود. در عقب‌ او به‌ وادی‌ هجوم‌ آوردند. فكرهای‌ دل‌ نزد شعوب‌ رؤبین‌ عظیم‌ بود.
\s5
\v 16 چرا در میان‌ آغلها نشستی‌؟ آیا تا نی‌ گله‌ها را بشنوی‌؟ مباحثات‌ دل‌، نزد شعوب‌ رؤبین‌ عظیم‌ بود.
\s5
\v 17 جِلْعاد به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُنّ ساكن‌ ماند. و دان‌ چرا نزد كشتیها درنگ‌ نمود؟ اشیر به‌ كنارۀ دریا نشست‌، و نزد خلیجهای‌ خود ساكن‌ ماند.
\v 18 و زبولون‌ قومی‌ بودند كه‌ جان‌ خود را به‌ خطر موت‌ تسلیم‌ نمودند، و نفتالی‌ نیز در بلندیهای‌ میدان‌.
\s5
\v 19 پادشاهان‌ آمده‌، جنگ‌ كردند. آنگاه‌ پادشاهان‌ كنعان‌ مقاتله‌ نمودند. در تَعَنَك‌ نزد آبهای‌ مَجِدّو. و هیچ‌ منفعت‌ نقره‌ نبردند.
\v 20 از آسمان‌ جنگ‌ كردند. ستارگان‌ از منازل‌ خود با سِیسَرا جنگ‌ كردند.
\s5
\v 21 نهر قیشون‌ ایشان‌ را در ربود. آن‌ نهر قدیم‌ یعنی‌ نهر قیشون‌. ای‌ جان‌ من‌ قوت‌ را پایمال‌ نمودی‌.
\v 22 آنگاه‌ اسبان‌، زمین‌ را پازدن‌ گرفتند، به‌ سبب‌ تاختن‌ یعنی‌ تاختن‌ زورآوران‌ ایشان‌.
\s5
\v 23 فرشتۀ خداوند می‌گوید میروز را لعنت‌ كنید، ساكنانش‌ را به‌ سختی‌ لعنت‌ كنید، زیرا كه‌ به‌ امداد خداوند نیامدند تا خداوند را در میان‌ جباران‌ اعانت‌ نمایند.
\s5
\v 24 یاعیل‌، زن‌ حابرقینی‌، از سایر زنان‌ مبارك‌ باد! از زنان‌ چادرنشین‌ مبارك‌ باد!
\v 25 او آب‌ خواست‌ و شیر به‌ وی‌ داد، و سرشیر را در ظرف‌ ملوكانه‌ پیش‌ آورد.
\s5
\v 26 دست‌ خود را به‌ میخ‌ دراز كرد، و دست‌ راست‌ خود را به‌ چكش‌ عمله‌. و به‌ چكش‌ سِیسَرا را زده‌، سرش‌ را سفت‌، و شقیقۀ او را شكافت‌ و فرو دوخت‌.
\v 27 نزد پایهایش‌ خم‌ شده‌، افتاد و دراز شد.نزد پایهایش‌ خم‌ شده‌، افتاد. جایی‌ كه‌ خم‌ شد در آنجا كشته‌ افتاد.
\s5
\v 28 از دریچه‌ نگریست‌ و نعره‌ زد، مادر سِیسَرا ازشبكه‌ (نعره‌ زد): چرا ارابه‌اش‌ در آمدن‌ تأخیر می‌كند؟ و چرا چرخهای‌ ارابه‌هایش‌ توقف‌ می‌نماید؟
\s5
\v 29 خاتونهای‌ دانشمندش‌ در جواب‌ وی‌ گفتند. لیكن‌ او سخنان‌ خود را به‌ خود تكرار كرد.
\v 30 آیا غنیمت‌ را نیافته‌، و تقسیم‌ نمی‌كنند؟ یك‌ دختر، دو دختر برای‌ هر مرد. و برای‌ سِیسَرا غنیمت‌ رختهای‌ رنگارنگ‌، غنیمت‌ رختهای‌ رنگارنگ‌ قلابدوزی‌، رخت‌ رنگارنگ‌ قلابدوزی‌ دورو. بر گردنهای‌ اسیران‌.
\s5
\v 31 همچنین‌ ای‌ خداوند جمیع‌ دشمنانت‌ هلاك‌ شوند. و اما محبان‌ او مثل‌ آفتاب‌ باشند، وقتی‌ كه‌ در قوتش‌ طلوع‌ می‌كند.» و زمین‌ چهل‌ سال‌ آرامی‌ یافت‌.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و بنی‌اسرائیل‌ در نظر خداوند شرارت‌ورزیدند. پس‌ خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ مدیان‌ هفت‌ سال‌ تسلیم‌ نمود.
\v 2 و دست‌ مدیان‌ بر اسرائیل‌ استیلا یافت‌، و به‌ سبب‌ مدیان‌ بنی‌اسرائیل‌ شكافها و مغاره‌ها و ملاذها را كه‌ در كوهها می‌باشند، برای‌ خود ساختند.
\s5
\v 3 و چون‌ اسرائیل‌ زراعت‌ می‌كردند، مدیان‌ و عمالیق‌ و بنی‌مشرق‌ آمده‌، بر ایشان‌ هجوم‌ می‌آوردند.
\v 4 و بر ایشان‌ اردو زده‌، محصول‌ زمین‌ را تا به‌ غَزَّه‌ خراب‌ كردند، و در اسرائیل‌ آذوقه‌ و گوسفند و گاو و الاغ‌ باقی‌ نگذاشتند.
\s5
\v 5 زیرا كه‌ ایشان‌ با مواشی‌ و خیمه‌های‌ خود برآمده‌، مثل‌ ملخ‌ بی‌شمار بودند، و ایشان‌ و شتران‌ ایشان‌ را حسابی‌ نبود و به‌ جهت‌ خراب‌ ساختن‌ زمین‌ داخل‌ شدند.
\v 6 و چون‌ اسرائیل‌ به‌ سبب‌ مدیان‌ بسیار ذلیل‌شدند، بنی‌اسرائیل‌ نزد خداوند فریاد برآوردند.
\s5
\v 7 و واقع‌ شد چون‌ بنی‌اسرائیل‌ از دست‌ مدیان‌ نزد خداوند استغاثه‌ نمودند،
\v 8 كه‌ خداوند نبی‌ای‌ برای‌ بنی‌اسرائیل‌ فرستاد، و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ شما را از مصر برآوردم‌ و شما را از خانۀ بندگی‌ بیرون‌ آوردم‌،
\s5
\v 9 و شما را از دست‌ مصریان‌ و از دست‌ جمیع‌ ستمكاران‌ شما رهایی‌ دادم‌، و اینان‌ را از حضور شما بیرون‌ كرده‌، زمین‌ ایشان‌ را به‌ شما دادم‌.
\v 10 و به‌ شما گفتم‌، من‌، یهوه‌، خدای‌ شما هستم‌، از خدایان‌ اموریانی‌ كه‌ در زمین‌ ایشان‌ ساكنید، مترسید. لیكن‌ آواز مرا نشنیدید.»
\s5
\v 11 و فرشته‌ خداوند آمده‌، زیر درخت‌ بلوطی‌ كه‌ در عُفْرَه‌ است‌ كه‌ مال‌ یوآش‌ اَبیعَزَری‌ بود، نشست‌؛ و پسرش‌ جِدْعُون‌ گندم‌ رادر چرخشت‌ می‌كوبید تا آن‌ را از مدیان‌ پنهان‌ كند.
\v 12 پس‌ فرشتۀ خداوند بر او ظاهر شده‌، وی‌ را گفت‌: «ای‌ مرد زورآور، یهوه‌ با تو است‌.»
\s5
\v 13 جِدْعُون‌ وی‌ را گفت‌: «آه‌ ای‌ خداوند من‌، اگر یهوه‌ با ماست‌، پس‌ چرا این‌ همه‌ بر ما واقع‌ شده‌ است‌، و كجاست‌ جمیع‌ اعمال‌ عجیب‌ او كه‌ پدران‌ ما برای‌ ما ذكر كرده‌، و گفته‌اند كه‌ آیا خداوند ما را از مصر بیرون‌ نیاورد؟ لیكن‌ الا´ن‌ خداوند ما را ترك‌ كرده‌، و به‌ دست‌ مدیان‌ تسلیم‌ نموده‌ است‌.»
\s5
\v 14 آنگاه‌ یهوه‌ بر وی‌ نظر كرده‌، گفت‌: «به‌ این‌ قوت‌ خود برو و اسرائیل‌ را از دست‌ مدیان‌ رهایی‌ ده‌! آیا من‌ تو را نفرستادم‌؟»
\v 15 او در جواب‌ وی‌ گفت‌: «آه‌ ای‌ خداوند ، چگونه‌ اسرائیل‌ را رهایی‌ دهم‌؟ اینك‌ خاندان‌ من‌ در منسی‌ ذلیل‌تر از همه‌ است‌ و من‌ در خانه‌ پدرم‌ كوچكترین‌ هستم‌.»
\s5
\v 16 خداوند وی‌ را گفت‌: «یقیناً من‌ با تو خواهم‌ بود و مدیان‌ را مثل‌ یك‌ نفر شكست‌ خواهی‌ داد.»
\v 17 او وی‌ را گفت‌:«اگر الا´ن‌ در نظر تو فیض‌ یافتم‌، پس‌ آیتی‌ به‌ من‌ بنما كه‌ تو هستی‌ آنكه‌ با من‌ حرف‌ می‌زنی‌.
\v 18 پس‌ خواهش‌ دارم‌ كه‌ از اینجا نروی‌ تا نزد تو برگردم‌، و هدیۀ خود را آورده‌ ، به‌ حضور تو بگذرانم‌.» گفت‌: «من‌ می‌مانم‌ تا برگردی‌.»
\s5
\v 19 پس‌ جِدْعُون‌ رفت‌ و بزغاله‌ای‌ را با قرصهای‌ نان‌ فطیر از یك‌ ایفۀ آرد نرم‌ حاضر ساخت‌، و گوشت‌ را در سبدی‌ و آب‌ گوشت‌ را در كاسه‌ای‌ گذاشته‌، آن‌ را نزد وی‌، زیر درخت‌ بلوط‌ آورد و پیش‌ وی‌ نهاد.
\v 20 و فرشته‌ خدا او را گفت‌: «گوشت‌ و قرصهای‌ فطیر را بردار و بر روی‌ این‌ صخره‌ بگذار، و آب‌ گوشت‌ را بریز.» پس‌ چنان‌ كرد.
\s5
\v 21 آنگاه‌ فرشتۀ خداوند نوك‌ عصا را كه‌ در دستش‌ بود، دراز كرده‌، گوشت‌ و قرصهای‌ فطیر را لمس‌ نمود كه‌ آتش‌ از صخره‌ برآمده‌، گوشت‌ و قرصهای‌ فطیر را بلعید، و فرشتۀ خداوند از نظرش‌ غایب‌ شد.
\s5
\v 22 پس‌ جِدْعُون‌ دانست‌ كه‌ او فرشتۀ خداوند است‌. و جِدْعُون‌ گفت‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌، چونكه‌ فرشتۀ خداوند را روبرو دیدم‌.»
\v 23 خداوند وی‌ را گفت‌: «سلامتی‌ برتو باد! مترس‌، نخواهی‌ مرد.»
\v 24 پس‌ جِدْعُون‌ در آنجا برای‌ خداوند مذبحی‌ بنا كرد و آن‌ را یهوه‌ شالوم‌ نامید كه‌ تا امروز در عُفْرَه‌ اَبیعَزَرِیان‌ باقی‌ است‌.
\s5
\v 25 و در آن‌ شب‌، خداوند او را گفت‌: «گاو پدر خود، یعنی‌ گاو دومین‌ را كه‌ هفت‌ ساله‌ است‌ بگیر، و مذبح‌ بعل‌ را كه‌ از آن‌ پدرت‌ است‌ منهدم‌ كن‌، و تمثال‌ اشیره‌ را كه‌ نزد آن‌ است‌، قطع‌ نما.
\v 26 و برای‌ یهوه‌، خدای‌ خود، بر سر این‌ قلعه‌ مذبحی‌ موافق‌ رسم‌ بنا كن‌، و گاو دومین‌ را گرفته‌، با چوب‌ اشیره‌ كه‌ قطع‌ كردی‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذران‌.»
\s5
\v 27 پس‌ جِدْعُون‌ ده‌ نفر از نوكران‌ خود را برداشت‌ و به‌ نوعی‌ كه‌ خداوند وی‌ را گفته‌ بود،عمل‌ نمود؛ اما چونكه‌ از خاندان‌ پدر خود و مردان‌ شهر می‌ترسید، این‌ كار را در روز نتوانست‌ كرد، پس‌ آن‌ را در شب‌ كرد.
\s5
\v 28 و چون‌ مردمان‌ شهر در صبح‌ برخاستند، اینك‌ مذبح‌ بعل‌ منهدم‌ شده‌، و اشیره‌ كه‌ نزد آن‌ بود، بریده‌، و گاو دومین‌ بر مذبحی‌ كه‌ ساخته‌ شده‌ بود، قربانی‌ گشته‌.
\v 29 پس‌ به‌ یكدیگر گفتند: «كیست‌ كه‌ این‌ كار را كرده‌ است‌؟» و چون‌ دریافت‌ و تفحص‌ كردند، گفتند: «جِدْعُون‌ بن‌یوآش‌ این‌ كار را كرده‌ است‌.»
\s5
\v 30 پس‌ مردان‌ شهر به‌ یوآش‌ گفتند: «پسر خود را بیرون‌ بیاور تا بمیرد زیرا كه‌ مذبح‌ بعل‌ را منهدم‌ ساخته‌، و اشیره‌ را كه‌ نزد آن‌ بود، بریده‌ است‌.»
\s5
\v 31 اما یوآش‌ به‌ همۀ كسانی‌ كه‌ بر ضد او برخاسته‌ بودند، گفت‌: «آیا شما برای‌ بعل‌ محاجه‌ می‌كنید؟ و آیا شما او را می‌رهانید؟ هر كه‌ برای‌ او محاجه‌ نماید، همین‌ صبح‌ كشته‌ شود؛ و اگر او خداست‌، برای‌ خود محاجه‌ نماید چونكه‌ كسی‌ مذبح‌ او را منهدم‌ ساخته‌ است‌.»
\v 32 پس‌ در آن‌ روز او را یرُبَّعْل‌ نامید و گفت‌: «بگذارید تا بعل‌ با او محاجه‌ نماید زیرا كه‌ مذبح‌ او را منهدم‌ ساخته‌ است‌.»
\s5
\v 33 آنگاه‌ جمیع‌ اهل‌ مدیان‌ و عمالیق‌ و بنی‌مشرق‌ با هم‌ جمع‌ شدند و عبور كرده‌، در وادی‌ یزرعیل‌ اردو زدند.
\s5
\v 34 و روح‌ خداوند جِدْعُون‌ را ملبس‌ ساخت‌. پس‌ كَرِنّا را نواخت‌ و اهل‌ اَبیعَزَر در عقب‌ وی‌ جمع‌ شدند.
\v 35 و رسولان‌ در تمامی‌ مَنَسی‌ فرستاد كه‌ ایشان‌ نیز در عقب‌ وی‌ جمع‌ شدند و در اشیر و زبولون‌ و نفتالی‌ رسولان‌ فرستاد و به‌ استقبال‌ ایشان‌ برآمدند.
\s5
\v 36 و جِدْعُون‌ به‌ خدا گفت‌: «اگر اسرائیل‌ را برحسب‌ سخن‌ خود به‌ دست‌ من‌ نجات‌ خواهی‌ داد،
\v 37 اینك‌ من‌ در خرمنگاه‌، پوست‌ پشمینی‌می‌گذارم‌ و اگر شبنم‌ فقط‌ بر پوست‌ باشد و بر تمامی‌ زمین‌ خشكی‌ بُوَد، خواهم‌ دانست‌ كه‌ اسرائیل‌ را برحسب‌ قول‌ خود به‌ دست‌ من‌ نجات‌ خواهی‌ داد.»
\s5
\v 38 و همچنین‌ شد و بامدادان‌ به‌ زودی‌ برخاسته‌، پوست‌ را فشرد و كاسه‌ای‌ پر از آب‌ شبنم‌ از پوست‌ بیفشرد.
\s5
\v 39 و جِدْعُون‌ به‌ خدا گفت‌: «غضب‌ تو بر من‌ افروخته‌ نشود و همین‌ یك‌ مرتبه‌ خواهم‌ گفت‌، یك‌ دفعۀ دیگر فقط‌ با پوست‌ تجربه‌ نمایم‌؛ این‌ مرتبه‌ پوست‌ به‌ تنهایی‌ خشك‌ باشد و بر تمامی‌ زمین‌ شبنم‌.»
\v 40 و خدا در آن‌ شب‌ چنان‌ كرد كه‌ بر پوست‌ فقط‌، خشكی‌ بود و بر تمامی‌ زمین‌ شبنم‌.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و یرُبَّعْل‌ كه‌ جِدْعُون‌ باشد با تمامی‌ قوم‌ كه‌ با وی‌ بودند، صبح‌ زود برخاسته‌، نزد چشمۀ حرود اردو زدند، و اردوی‌ مدیان‌ به‌ شمال‌ ایشان‌ نزد كوه‌ موره‌ در وادی‌ بود.
\s5
\v 2 و خداوند به‌ جِدْعُون‌ گفت‌: «قومی‌ كه‌ با تو هستند، زیاده‌ از آنند كه‌ مدیان‌ را به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمایم‌، مبادا اسرائیل‌ بر من‌ فخر نموده‌، بگویند كه‌ دست‌ ما، ما را نجات‌ داد.
\v 3 پس‌ الا´ن‌ به‌ گوش‌ قوم‌ ندا كرده‌، بگو: هر كس‌ كه‌ ترسان‌ و هراسان‌ باشد از كوه‌ جِلْعاد برگشته‌، روانه‌ شود.» و بیست‌ و دو هزار نفر از قوم‌ برگشتند و ده‌ هزار باقی‌ ماندند.
\s5
\v 4 و خداوند به‌ جِدْعُون‌ گفت‌: «باز هم‌ قوم‌ زیاده‌اند؛ ایشان‌ را نزد آب‌ بیاور تا ایشان‌ را آنجا برای‌ تو بیازمایم‌، و هر كه‌ را به‌ تو گویم‌ این‌ با تو برود، او همراه‌ تو خواهد رفت‌، و هر كه‌ را به‌ توگویم‌ این‌ با تو نرود، او نخواهد رفت‌.»
\s5
\v 5 و چون‌ قوم‌ را نزد آب‌ آورده‌ بود، خداوند به‌ جِدْعُون‌ گفت‌: «هر كه‌ آب‌ را به‌ زبان‌ خود بنوشد، چنانكه‌ سگ‌ می‌نوشد، او را تنها بگذار، و همچنین‌ هر كه‌ بر زانوی‌ خود خم‌ شده‌، بنوشد.»
\v 6 و عدد آنانی‌ كه‌ دست‌ به‌ دهان‌ آورده‌، نوشیدند، سیصد نفر بود؛ و جمیع‌ بقیۀ قوم‌ بر زانوی‌ خود خم‌ شده‌، آب‌ نوشیدند.
\s5
\v 7 و خداوند به‌ جِدْعُون‌ گفت‌: «به‌ این‌ سیصد نفر كه‌ به‌ كف‌ نوشیدند، شما را نجات‌ می‌دهم‌، و مدیان‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهم‌ نمود. پس‌ سایر قوم‌ هر كس‌ به‌ جای‌ خود بروند.»
\v 8 پس‌ آن‌ گروه‌ توشه‌ و كَرِنّاهای‌ خود را به‌ دست‌ گرفتند و هر كس‌ را از سایر مردان‌ اسرائیل‌ به‌ خیمۀ خود فرستاد؛ ولی‌ آن‌ سیصد نفر را نگاه‌ داشت‌. و اردوی‌ مدیان‌ در وادی پایینْ دست‌ او بود.
\s5
\v 9 و در همان‌ شب‌ خداوند وی‌ را گفت‌: «برخیز و به‌ اردو فرود بیا زیرا كه‌ آن‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ نموده‌ام‌.
\v 10 لیكن‌ اگر از رفتن‌ می‌ترسی‌، با خادم‌ خود فُورَهْ به‌ اردو برو.
\v 11 و چون‌ آنچه‌ ایشان‌ بگویند بشنوی‌، بعد از آن‌ دست‌ تو قوی‌ خواهد شد، و به‌ اردو فرود خواهی‌ آمد.» پس‌ او و خادمش‌، فُورَه‌ به‌ كنارۀ سلاح‌دارانی‌ كه‌ در اردو بودند، فرود آمدند.
\s5
\v 12 و اهل‌ مِدْیان‌ و عَمالیق‌ و جمیع‌ بنی‌مشرق‌ مثل‌ ملخ‌، بی‌شمار در وادی‌ ریخته‌ بودند؛ و شتران‌ ایشان‌ را مثل‌ ریگ‌ كه‌ بر كنارۀ دریا بی‌حساب‌ است‌، شماره‌ای‌ نبود.
\s5
\v 13 پس‌ چون‌ جِدْعُون‌ رسید، دید كه‌ مردی‌ به‌ رفیقش‌ خوابی‌ بیان‌ كرده‌، می‌گفت‌ كه‌ «اینك‌ خوابی‌ دیدم‌، و هان‌ گِرده‌ای‌ نان‌ جوین‌ در میان‌اردوی‌ مدیان‌ غلطانیده‌ شده‌، به‌ خیمه‌ای‌ برخورد و آن‌ را چنان‌ زد كه‌ افتاد و آن‌ را واژگون‌ ساخت‌، چنانكه‌ خیمه‌ بر زمین‌ پهن‌ شد.»
\v 14 رفیقش‌ در جواب‌ وی‌ گفت‌ كه‌ «این‌ نیست‌ جز شمشیر جِدْعُون‌ بن‌یوآش‌ ، مرد اسرائیلی‌، زیرا خدا مدیان‌ و تمام‌ اردو را به‌ دست‌ او تسلیم‌ كرده‌ است‌.»
\s5
\v 15 و چون‌ جِدْعُون‌ نقل‌ خواب‌ و تعبیرش‌ را شنید، سجده‌ نمود، و به‌ لشكرگاه‌ اسرائیل‌ برگشته‌، گفت‌: «برخیزید زیرا كه‌ خداوند اردوی‌ مدیان‌ را به‌ دست‌ شما تسلیم‌ كرده‌ است‌.»
\v 16 و آن‌ سیصد نفر را به‌ سه‌ فرقه‌ منقسم‌ ساخت‌، و به‌ دست‌ هر یكی‌ از ایشان‌ كَرِنّاها و سبوهای‌ خالی‌ داد و مشعلها در سبوها گذاشت‌.
\s5
\v 17 و به‌ ایشان‌ گفت‌: «بر من‌ نگاه‌ كرده‌، چنان‌ بكنید. پس‌ چون‌ به‌ كنار اردو برسم‌، هر چه‌ من‌ می‌كنم‌، شما هم‌ چنان‌ بكنید.
\v 18 و چون‌ من‌ و آنانی‌ كه‌ با من‌ هستند كَرِنّاها را بنوازیم‌، شما نیز از همۀ اطراف‌ اردو كَرِنّاها را بنوازید و بگویید (شمشیر) خداوند و جِدْعُون‌.»
\s5
\v 19 پس‌ جِدْعُون‌ و صد نفر كه‌ با وی‌ بودند، در ابتدای‌ پاس‌ دوم‌ شب‌ به‌ كنار اردو رسیدند و در همان‌ حین‌ كشیكچی‌ای‌ تازه‌ گذارده‌ بودند، پس‌ كَرِنّاها را نواختند و سبوها را كه‌ در دست‌ ایشان‌ بود، شكستند.
\s5
\v 20 و هر سه‌ فرقه‌ كَرِنّاها را نواختند و سبوها را شكستند و مشعلها را به‌ دست‌ چپ‌ و كَرِنّاها را به‌ دست‌ راست‌ خود گرفته‌، نواختند، و صدا زدند: «شمشیر خداوند و جِدْعُون‌.»
\v 21 و هر كس‌ به‌ جای‌ خود به‌ اطراف‌ اردو ایستادند و تمامی‌ لشكر فرار كردند و ایشان‌ نعره‌ زده‌، آنها را منهزم‌ ساختند.
\s5
\v 22 و چون‌ آن‌ سیصد نفر كَرِنّاها رانواختند، خداوند شمشیر هر كس‌ را بر رفیقش‌ و بر تمامی‌ لشكر گردانید، و لشكر ایشان‌ تا بیت‌شِطَّه‌ به‌ سوی‌ صَرِیرت‌ و تا سر حد آبَل‌ مَحُولَه‌ كه‌ نزد طَبات‌ است‌، فرار كردند.
\v 23 و مردان‌ اسرائیل‌ از نفتالی‌ و اشیر و تمامی‌ منسی‌ جمع‌ شده‌، مدیان‌ را تعاقب‌ نمودند.
\s5
\v 24 و جِدْعُون‌ به‌ تمامی‌ كوهستان‌ افرایم‌، رسولان‌ فرستاده‌، گفت‌: «به‌ جهت‌ مقابلۀ با مدیان‌ به‌ زیر آیید و آبها را تا بیت‌ باره‌ و اُرْدُنّ پیش‌ ایشان‌ بگیرید.» پس‌ تمامی‌ مردان‌ افرایم‌ جمع‌ شده‌، آبها را تا بیت‌بارَه‌ و اُرْدُنّ گرفتند.
\v 25 و غُراب‌ و ذِئب‌، دو سردار مدیان‌ را گرفته‌، غُراب‌ را بر صخرۀ غراب‌ و ذِئب‌ را در چرخشت‌ ذِئب‌ كشتند، و مدیان‌ را تعاقب‌ نمودند، و سرهای‌ غُراب‌ و ذِئب‌ را به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُنّ، نزد جِدْعُون‌ آوردند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و مردان‌ افرایم‌ او را گفتند: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ به‌ ما كرده‌ای‌ كه‌ چون‌ برای‌ جنگ‌ مدیان‌ می‌رفتی‌ ما را نخواندی‌؟» و به‌ سختی‌ با وی‌ منازعت‌ كردند.
\s5
\v 2 او به‌ ایشان‌ گفت‌: «الا´ن‌ من‌ بالنسبه‌ به‌ كار شما چه‌ كردم‌؟ مگر خوشه‌چینی‌ افرایم‌ از میوه‌چینی‌ اَبیعَزَر بهتر نیست‌؟
\v 3 به‌ دست‌ شما خدا دو سردار مدیان‌، یعنی‌ غُراب‌ و ذِئب‌ را تسلیم‌ نمود و من‌ مثل‌ شما قادر بر چه‌ كار بودم‌؟» پس‌ چون‌ این‌ سخن‌ را گفت‌، خشم‌ ایشان‌ بر وی‌ فرو نشست‌.
\s5
\v 4 و جِدْعُون‌ با آن‌ سیصد نفر كه‌ همراه‌ او بودند به‌ اُرْدُنّ رسیده‌، عبور كردند، و اگر چه‌ خسته‌ بودند، لیكن‌ تعاقب‌ می‌كردند.
\v 5 و به‌ اهل‌ سُكُّوت‌گفت‌: «تمنا این‌ كه‌ چند نان‌ به‌ رفقایم‌ بدهید زیرا خسته‌اند، و من‌ زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌، ملوك‌ مدیان‌ را تعاقب‌ می‌كنم‌.»
\s5
\v 6 سرداران‌ سُكُّوت‌ به‌ وی‌ گفتند: «مگر دستهای‌ زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ الا´ن‌ در دست‌ تو می‌باشد تا به‌ لشكر تو نان‌ بدهیم‌؟»
\v 7 جِدْعُون‌ گفت‌: «پس‌ چون‌ خداوند زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ را به‌ دست‌ من‌ تسلیم‌ كرده‌ باشد، آنگاه‌ گوشت‌ شما را با شوك‌ و خار صحرا خواهم‌ درید.»
\s5
\v 8 و از آنجا به‌ فَنُوعِیل‌ برآمده‌، به‌ ایشان‌ همچنین‌ گفت‌، و اهل‌ فَنُوعِیل‌ مثل‌ جواب‌ اهل‌ سكّوت‌ او را جواب‌ دادند.
\v 9 و به‌ اهل‌ فَنُوعِیل‌ نیز گفت‌: «وقتی‌ كه‌ به‌ سلامت‌ برگردم‌، این‌ برج‌ را منهدم‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\v 10 و زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ در قَرْقُورْ با لشكر خود به‌ قدر پانزده‌ هزار نفر بودند. تمامی‌ بقیه‌ لشكر بنی‌مشرق‌ این‌ بود، زیرا صد و بیست‌ هزار مرد جنگی‌ افتاده‌ بودند.
\s5
\v 11 و جِدْعُون‌ به‌ راه‌ چادرنشینان‌ به‌ طرف‌ شرقی‌ نُوبَح‌ و یجْبَهاه‌ برآمده‌، لشكر ایشان‌ را شكست‌ داد، زیرا كه‌ لشكر مطمئن‌ بودند.
\v 12 و زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ فرار كردند و ایشان‌ را تعاقب‌ نموده‌، آن‌ دو ملك‌ مدیان‌ یعنی‌ زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ را گرفت‌ و تمامی‌ لشكر ایشان‌ را منهزم‌ ساخت‌.
\s5
\v 13 و جِدْعُون‌ بن‌یوآش‌ از بالای‌ حارَس‌ از جنگ‌ برگشت‌.
\v 14 و جوانی‌ از اهل‌ سكوت‌ را گرفته‌، از او تفتیش‌ كرد و او برای‌ وی‌ نامهای‌ سرداران‌ سكوت‌ و مشایخ‌ آن‌ را كه‌ هفتاد و هفت‌ نفر بودند، نوشت‌.
\s5
\v 15 پس‌ نزد اهل‌ سكوت‌ آمده‌، گفت‌: «اینك‌ زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ كه‌ دربارۀ ایشان‌ مرا طعنه‌ زده‌، گفتید مگر دست‌ زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ الا´ن‌ در دست‌ تو است‌ تا به‌ مردان‌ خستۀ تو نان‌ بدهیم‌.»
\v 16 پس‌ مشایخ‌ شهر و شوك‌ و خارهای‌ صحرارا گرفته‌، اهل‌ سُكُّوت‌ را به‌ آنها تأدیب‌ نمود.
\v 17 و برج‌ فَنُوعِیل‌ را منهدم‌ ساخته‌، مردان‌ شهر را كشت‌.
\s5
\v 18 و به‌ زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ گفت‌: «چگونه‌ مردمانی‌ بودند كه‌ در تابور كشتید.» گفتند: «ایشان‌ مثل‌ تو بودند؛ هر یكی‌ شبیه‌ شاهزادگان‌.»
\v 19 گفت‌: «ایشان‌ برادرانم‌ و پسران‌ مادر من‌ بودند؛ به‌ خداوند حی‌ قسم‌ اگر ایشان‌ را زنده‌ نگاه‌ می‌داشتید، شما را نمی‌كشتم‌.»
\s5
\v 20 و به‌ نخست‌زادۀ خود، یتَر، گفت‌: «برخیز و ایشان‌ را بكش‌.» لیكن‌ آن‌ جوان‌ شمشیر خود را از ترس‌ نكشید چونكه‌ هنوز جوان‌ بود.
\v 21 پس‌ زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ گفتند: «تو برخیز و ما را بكش‌ زیرا شجاعت‌ مرد مثل‌ خود اوست‌.» پس‌ جِدْعُون‌ برخاسته‌، زَبَح‌ و صَلْمُونَّع‌ را بكشت‌ و هلالهایی‌ كه‌ بر گردن‌ شتران‌ ایشان‌ بود، گرفت‌.
\s5
\v 22 پس‌ مردان‌ اسرائیل‌ به‌ جِدْعُون‌ گفتند: «بر ما سلطنت‌ نما، هم‌ پسر تو و پسر پسر تو نیز چونكه‌ ما را از دست‌ مدیان‌ رهانیدی‌.»
\v 23 جِدْعُون‌ در جواب‌ ایشان‌ گفت‌: «من‌ بر شما سلطنت‌ نخواهم‌ كرد، و پسر من‌ بر شما سلطنت‌ نخواهد كرد، خداوند بر شما سلطنت‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 24 و جِدْعُون‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «یك‌ چیز از شما خواهش‌ دارم‌ كه‌ هر یكی‌ از شما گوشواره‌های‌ غنیمت‌ خود را به‌ من‌ بدهد.» زیرا كه‌ گوشواره‌های‌ طلا داشتند، چونكه‌ اسمعیلیان‌ بودند.
\v 25 در جواب‌ گفتند: «البته‌ می‌دهیم‌». پس‌ ردایی‌ پهن‌ كرده‌، هر یكی‌ گوشواره‌های‌ غنیمت‌ خود را در آن‌ انداختند.
\s5
\v 26 و وزن‌ گوشواره‌های‌ طلایی‌ كه‌ طلبیده‌ بود، هزار و هفتصد مثقال‌ طلا بود، سوای‌آن‌ هلالها و حلقه‌ها و جامه‌های‌ ارغوانی‌ كه‌ بر ملوك‌ مدیان‌ بود، و سوای‌ گردنبندهایی‌ كه‌ بر گردن‌ شتران‌ ایشان‌ بود.
\s5
\v 27 و جِدْعُون‌ از آنها ایفودی‌ ساخت‌ و آن‌ را در شهر خود عُفْرَه‌ برپا داشت‌، و تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ آنجا در عقب‌ آن‌ زنا كردند، و آن‌ برای‌ جِدْعُون‌ و خاندان‌ او دام‌ شد.
\v 28 پس‌ مدیان‌ در حضور بنی‌اسرائیل‌ مغلوب‌ شدند و دیگر سر خود را بلند نكردند، و زمین‌ در ایام‌ جِدْعُون‌ چهل‌ سال‌ آرامی‌ یافت‌.
\s5
\v 29 و یرُبَّعْل‌ بن‌یوآش‌ رفته‌، در خانۀ خود ساكن‌ شد.
\v 30 و جِدْعُون‌ را هفتاد پسر بود كه‌ از صلبش‌ بیرون‌ آمده‌ بودند، زیرا زنان‌ بسیار داشت‌.
\v 31 و كنیز او كه‌ در شكیم‌ بود او نیز برای‌ وی‌ پسری‌ آورد، و او را اَبیمَلِك‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 32 و جِدْعُون‌ بن‌یوآش‌ پیر و سالخورده‌ شده‌، مرد، و در قبر پدرش‌ یوآش‌ در عُفْرَه‌ اَبیعَزَری‌ دفن‌ شد.
\v 33 و واقع‌ شد بعد از وفات‌ جِدْعُون‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ برگشته‌، در پیروی‌ بعلها زنا كردند، و بعل‌ بَرِیت‌ را خدای‌ خود ساختند.
\s5
\v 34 و بنی‌اسرائیل‌ یهوه‌، خدای‌ خود را كه‌ ایشان‌ را از دست‌ جمیع‌ دشمنان‌ ایشان‌ از هر طرف‌ رهایی‌ داده‌ بود، به‌ یاد نیاوردند.
\v 35 و با خاندان‌ یرُبَّعْل‌ جِدْعُون‌ موافق‌ همۀ احسانی‌ كه‌ با بنی‌اسرائیل‌ نموده‌ بود، نیكویی‌ نكردند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و اَبیمَلِك‌ بن‌یرُبَّعْل‌ نزد برادران‌ مادر خود به‌شَكیم‌ رفته‌، ایشان‌ و تمامی‌ قبیلۀ خاندان‌ پدر مادرش‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «الا´ن‌ در گوشهای‌ جمیع‌ اهل‌ شكیم‌ بگویید: برای‌ شما كدام‌ بهتر است‌؟ كه‌ هفتاد نفر یعنی‌ همۀ پسران‌ یرُبَّعْل‌ بر شما حكمرانی‌ كنند؟ یا اینكه‌ یك‌شخص‌ بر شما حاكم‌ باشد؟ و بیاد آورید كه‌ من‌ استخوان‌ و گوشت‌ شما هستم‌.»
\s5
\v 3 و برادران‌ مادرش‌ دربارۀ او در گوشهای‌ جمیع‌ اهل‌ شكیم‌ همۀ این‌ سخنان‌ را گفتند، و دل‌ ایشان‌ به‌ پیروی‌ اَبیمَلِك‌ مایل‌ شد، زیرا گفتند او برادر ماست‌.
\v 4 و هفتاد مثقال‌ نقره‌ از خانۀ بعل‌ بَرِیت‌ به‌ او دادند، و اَبیمَلِك‌ مردان‌ مهمل‌ و باطل‌ را به‌ آن‌ اجیر كرد كه‌ او را پیروی‌ نمودند.
\s5
\v 5 پس‌ به‌ خانۀ پدرش‌ به‌ عُفْرَه‌ رفته‌، برادران‌ خود پسران‌ یرُبَّعْل‌ را كه‌ هفتاد نفر بودند بر یك‌ سنگ‌ بكشت‌؛ لیكن‌ یوتام‌ پسر كوچك‌ یرُبَّعْل‌ زنده‌ ماند، زیرا خود را پنهان‌ كرده‌ بود.
\v 6 و تمامی‌ اهل‌ شكیم‌ و تمامی‌ خاندان‌ مِلّو جمع‌ شده‌، رفتند، و اَبیمَلِك‌ را نزد بلوط‌ ستون‌ كه‌ در شكیم‌ است‌، پادشاه‌ ساختند.
\s5
\v 7 و چون‌ یوتام‌ را از این‌ خبر دادند، او رفته‌، به‌ سر كوه‌ جَرِزِّیم‌ ایستاد و آواز خود را بلند كرده‌، ندا در داد و به‌ ایشان‌ گفت‌: «ای‌ مردان‌ شكیم‌ مرا بشنوید تا خدا شما را بشنود.
\v 8 وقتی‌ درختان‌ رفتند تا بر خود پادشاهی‌ نصب‌ كنند؛ و به‌ درخت‌ زیتون‌ گفتند بر ما سلطنت‌ نما.
\s5
\v 9 درخت‌ زیتون‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: آیا روغن‌ خود را كه‌ به‌ سبب‌ آن‌ خدا و انسان‌ مرا محترم‌ می‌دارند ترك‌ كنم‌ و رفته‌، بر درختان‌ حكمرانی‌ نمایم‌؟
\v 10 و درختان‌ به‌ انجیر گفتند كه‌ تو بیا و بر ما سلطنت‌ نما.
\v 11 انجیر به‌ ایشان‌ گفت‌: آیا شیرینی‌ و میوۀ نیكوی‌ خود را ترك‌ بكنم‌ و رفته‌، بر درختان‌ حكمرانی‌ نمایم‌؟
\s5
\v 12 و درختان‌ به‌ مو گفتند كه‌ بیا و بر ما سلطنت‌ نما.
\v 13 مو به‌ ایشان‌ گفت‌: آیا شیرۀ خود را كه‌ خدا و انسان‌ را خوش‌ می‌سازد، ترك‌ بكنم‌ و رفته‌، بر درختان‌ حكمرانی‌ نمایم‌؟
\v 14 و جمیع‌ درختان‌ به‌ خار گفتند كه‌ تو بیا و بر ما سلطنت‌ نما.
\s5
\v 15 خار به‌ درختان‌ گفت‌: اگر به‌ حقیقت‌ شما مرا بر خودپادشاه‌ نصب‌ می‌كنید، پس‌ بیایید و در سایۀ من‌ پناه‌ گیرید، و اگر نه‌ آتش‌ از خار بیرون‌ بیاید و سروهای‌ آزاد لبنان‌ را بسوزاند.
\v 16 و الا´ن‌ اگر براستی‌ و صداقت‌ عمل‌ نمودید در اینكه‌ اَبیمَلِك‌ را پادشاه‌ ساختید، و اگر به‌ یرُبَّعْل‌ و خاندانش‌ نیكویی‌ كردید و برحسب‌ عمل‌ دستهایش‌ رفتار نمودید.
\s5
\v 17 زیرا كه‌ پدر من‌ به‌ جهت‌ شما جنگ‌ كرده‌، جان‌ خود را به‌ خطر انداخت‌ و شما را از دست‌ مدیان‌ رهانید.
\v 18 و شما امروز بر خاندان‌ پدرم‌ برخاسته‌، پسرانش‌، یعنی‌ هفتاد نفر را بر یك‌ سنگ‌ كشتید، و پسر كنیز او اَبیمَلِك‌ را چون‌ برادر شما بود، بر اهل‌ شكیم‌ پادشاه‌ ساختید.
\s5
\v 19 پس‌ اگر امروز به‌ راستی‌ و صداقت‌ با یرُبَّعْل‌ و خاندانش‌ عمل‌ نمودید، از اَبیمَلِك‌ شاد باشید و او از شما شاد باشد.
\v 20 و اگرنه‌ آتش‌ از اَبیمَلِك‌ بیرون‌ بیاید، و اهل‌ شكیم‌ و خاندان‌ مِلّو را بسوزاند، و آتش‌ از اهل‌ شكیم‌ و خاندان‌ ملو بیرون‌ بیاید و اَبیمَلِك‌ را بسوزاند.»
\v 21 پس‌ یوتام‌ فرار كرده‌، گریخت‌ و به‌ بَئِیر آمده‌، در آنجا از ترس‌ برادرش‌، اَبیمَلِك‌، ساكن‌ شد.
\s5
\v 22 و اَبیمَلِك‌ بر اسرائیل‌ سه‌ سال‌ حكمرانی‌ كرد.
\v 23 و خدا روحی‌ خبیث‌ در میان‌ اَبیمَلِك‌ و اهل‌ شكیم‌ فرستاد، و اهل‌ شكیم‌ با اَبیمَلِك‌ خیانت‌ ورزیدند،
\v 24 تا انتقام‌ ظلمی‌ كه‌ بر هفتاد پسر یرُبَّعْل‌ شده‌ بود، بشود، و خون‌ آنها از برادر ایشان‌ اَبیمَلِك‌ كه‌ ایشان‌ را كشته‌ بود، و از اهل‌ شكیم‌ كه‌ دستهایشان‌ را برای‌ كشتن‌ برادران‌ خود قوی‌ ساخته‌ بودند، رفته‌ شود.
\s5
\v 25 پس‌ اهل‌ شكیم‌ بر قله‌های‌ كوهها برای‌ او كمین‌ گذاشتند، و هر كس‌ را كه‌ از طرف‌ ایشان‌ در راه‌ می‌گذشت‌، تاراج‌ می‌كردند. پس‌ اَبیمَلِك‌ را خبر دادند.
\s5
\v 26 و جَعْل‌ بن‌عابد با برادرانش‌ آمده‌، به‌ شكیم‌رسیدند و اهل‌ شكیم‌ بر او اعتماد نمودند.
\v 27 و به‌ مزرعه‌ها بیرون‌ رفته‌، موها را چیدند و انگور را فشرده‌، بزم‌ نمودند، و به‌ خانه‌ خدای‌ خود داخل‌ شده‌، اَكل‌ و شُرب‌ كردند و اَبیمَلِك‌ را لعنت‌ نمودند.
\s5
\v 28 و جَعْل‌ بن‌عابد گفت‌: «اَبیمَلِك‌ كیست‌ و شكیم‌ كیست‌ كه‌ او را بندگی‌ نماییم‌؟ آیا او پسر یرُبَّعْل‌ و زبول‌، وكیل‌ او نیست‌؟ مردان‌ حامور پدر شكیم‌ را بندگی‌ نمایید. ما چرا باید او را بندگی‌ كنیم‌؟
\v 29 كاش‌ كه‌ این‌ قوم‌ زیر دست‌ من‌ می‌بودند تا اَبیمَلِك‌ را رفع‌ می‌كردم‌.» و به‌ اَبیمَلِك‌ گفت‌: لشكر خود را زیاد كن‌ و بیرون‌ بیا.»
\s5
\v 30 و چون‌ زَبُول‌، رئیس‌ شهر، سخن‌ جَعْل‌ بن‌عابد را شنید، خشم‌ او افروخته‌ شد.
\v 31 پس‌ به‌ حیله‌ قاصدان‌ نزد اَبیمَلِك‌ فرستاده‌، گفت‌: «اینك‌ جَعْل‌ بن‌عابد با برادرانش‌ به‌ شكیم‌ آمده‌اند و ایشان‌ شهر را به‌ ضد تو تحریك‌ می‌كنند.
\s5
\v 32 پس‌ الا´ن‌ در شب‌ برخیز، تو و قومی‌ كه‌ همراه‌ توست‌، و در صحرا كمین‌ كن‌.
\v 33 و بامدادان‌ در وقت‌ طلوع‌ آفتاب‌ برخاسته‌، به‌ شهر هجوم‌ آور، و اینك‌ چون‌ او و كسانی‌ كه‌ همراهش‌ هستند بر تو بیرون‌ آیند، آنچه‌ در قوّت‌ توست‌، با او خواهی‌ كرد.»
\s5
\v 34 پس‌ اَبیمَلِك‌ و همۀ كسانی‌ كه‌ با وی‌ بودند، در شب‌ برخاسته‌، چهار دسته‌ شده‌، در مقابل‌ شكیم‌ در كمین‌ نشستند.
\v 35 و جَعْل‌ بن‌عابد بیرون‌ آمده‌، به‌ دهنۀ دروازۀ شهر ایستاد، و اَبیمَلِك‌ و كسانی‌ كه‌ با وی‌ بودند از كمینگاه‌ برخاستند.
\s5
\v 36 و چون‌ جَعْل‌ آن‌ گروه‌ را دید به‌ زَبُول‌ گفت‌: «اینك‌ گروهی‌ از سر كوهها به‌ زیر می‌آیند.» زَبُول‌ وی‌ را گفت‌: «سایۀ كوهها را مثل‌ مردم‌ می‌بینی‌.»
\v 37 بار دیگر جَعْل‌ متكلم‌ شده‌، گفت‌: «اینك‌ گروهی‌ از بلندی‌ زمین‌ به‌ زیر می‌آیند و جمعی‌ دیگر از راه‌ بلوط‌ مَعُونِیم‌ می‌آیند.»
\s5
\v 38 زَبُول‌ وی‌ را گفت‌:«الا´ن‌ زبان‌ تو كجاست‌ كه‌ گفتی‌ اَبیمَلِك‌ كیست‌ كه‌ او را بندگی‌ نماییم‌؟ آیا این‌ آن‌ قوم‌ نیست‌ كه‌ حقیر شمردی‌؟ پس‌ حال‌ بیرون‌ رفته‌، با ایشان‌ جنگ‌ كن‌.»
\v 39 و جَعْل‌ پیش‌ روی‌ اهل‌ شكیم‌ بیرون‌ شده‌، با اَبیمَلِك‌ جنگ‌ كرد.
\v 40 و اَبیمَلِك‌ او را منهزم‌ ساخت‌ كه‌ از حضور وی‌ فرار كرد و بسیاری‌ تا دهنۀ دروازه‌ مجروح‌ افتادند.
\s5
\v 41 و اَبیمَلِك‌ در اَرُوْمَه‌ ساكن‌ شد، و زَبُول‌، جَعْل‌ و برادرانش‌ را بیرون‌ كرد تا در شكیم‌ ساكن‌ نباشند.
\v 42 و در فردای‌ آن‌ روز واقع‌ شد كه‌ مردم‌ به‌ صحرا بیرون‌ رفتند، و اَبیمَلِك‌ را خبر دادند.
\v 43 پس‌ مردان‌ خود را گرفته‌، ایشان‌ را به‌ سه‌ فرقه‌ تقسیم‌ نمود، و در صحرا در كمین‌ نشست‌؛ و نگاه‌ كرد و اینك‌ مردم‌ از شهر بیرون‌ می‌آیند، پس‌ بر ایشان‌ برخاسته‌، ایشان‌ را شكست‌ داد.
\s5
\v 44 و اَبیمَلِك‌ با فرقه‌ای‌ كه‌ با وی‌ بودند حمله‌ برده‌، در دهنۀ دروازۀ شهر ایستادند؛ و آن‌ دو فرقه‌ بر كسانی‌ كه‌ در صحرا بودند هجوم‌ آوردند، و ایشان‌ را شكست‌ دادند.
\v 45 و اَبیمَلِك‌ در تمامی‌ آن‌ روز با شهر جنگ‌ كرده‌، شهر را گرفت‌ و مردم‌ را كه‌ در آن‌ بودند، كشت‌، و شهر را منهدم‌ ساخته‌، نمك‌ در آن‌ كاشت‌.
\s5
\v 46 و چون‌ همۀ مردان‌ برجِ شكیم‌ این‌ را شنیدند، به‌ قلعۀ بیت‌ئیل‌ بَرِیت‌ داخل‌ شدند.
\v 47 و به‌ اَبیمَلِك‌ خبر دادند كه‌ همۀ مردان‌ برج‌ شكیم‌ جمع‌ شده‌اند.
\s5
\v 48 آنگاه‌ اَبیمَلِك‌ با همۀ كسانی‌ كه‌ با وی‌ بودند به‌ كوه‌ صلمون‌ برآمدند، و اَبیمَلِك‌ تبری‌ به‌ دست‌ گرفته‌، شاخه‌ای‌ از درخت‌ بریده‌، آن‌ را گرفت‌ و بر دوش‌ خود نهاده‌، به‌ كسانی‌ كه‌ با وی‌ بودند، گفت‌: «آنچه‌ مرا دیدید كه‌ كردم‌تعجیل‌ نموده‌، مثل‌ من‌ بكنید.»
\v 49 و تمامی‌ قوم‌، هر كس‌ شاخۀ خود را بریده‌، در عقب‌ اَبیمَلِك‌ افتادند و آنها را به‌ اطراف‌ قلعه‌ نهاده‌، قلعه‌ را بر سر ایشان‌ به‌ آتش‌ سوزانیدند، به‌ طوری‌ كه‌ همۀ مردمان‌ برج‌ شكیم‌ كه‌ تخمیناً هزار مرد و زن‌ بودند، بمردند.
\s5
\v 50 و اَبیمَلِك‌ به‌ تاباص‌ رفت‌ و بر تاباص‌ اردو زده‌، آن‌ را گرفت‌.
\v 51 و در میان‌ شهر برج‌ محكمی‌ بود و همۀ مردان‌ و زنان‌ و تمامی‌ اهل‌ شهر در آنجا فرار كردند، و درها را بر خود بسته‌، به‌ پشت‌بام‌ برج‌ برآمدند.
\s5
\v 52 و اَبیمَلِك‌ نزد برج‌ آمده‌، با آن‌ جنگ‌ كرد، و به‌ دروازۀ برج‌ نزدیك‌ شد تا آن‌ را به‌ آتش‌ بسوزاند.
\v 53 آنگاه‌ زنی‌ سنگ‌ بالائین‌ آسیایی‌ گرفته‌، بر سر اَبیمَلِك‌ انداخت‌ و كاسۀ سرش‌ را شكست‌.
\v 54 پس‌ جوانی‌ را كه‌ سلاحدارش‌ بود به‌ زودی‌ صدا زده‌، وی‌ را گفت‌: «شمشیر خود را كشیده‌، مرا بكش‌، مبادا دربارۀ من‌ بگویند زنی‌ او را كشت‌.» پس‌ غلامش‌ شمشیر را به‌ او فرو برد كه‌ مرد.
\s5
\v 55 و چون‌ مردان‌ اسرائیل‌ دیدند كه‌ اَبیمَلِك‌ مرده‌ است‌، هر كس‌ به‌ مكان‌ خود رفت‌.
\v 56 پس‌ خدا شر اَبیمَلِك‌ را كه‌ به‌ پدر خود به‌ كشتن‌ هفتاد برادر خویش‌ رسانیده‌ بود، مكافات‌ كرد.
\v 57 و خدا تمامی‌ شر مردم‌ شكیم‌ را بر سر ایشان‌ برگردانید، و لعنت‌ یوتام‌ بن‌یرُبَّعْل‌ بر ایشان‌ رسید.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و بعد از اَبیمَلِك‌، تُولَع‌ بن‌فُوْاه‌ بن‌ دُودا،مردی‌ از سبط‌ یساكار، برخاست‌ تا اسرائیل‌ را رهایی‌ دهد، و او در شامیر دركوهستان‌ افرایم‌ ساكن‌ بود.
\v 2 و او بر اسرائیل‌ بیست‌ و سه‌ سال‌ داوری‌ نمود، پس‌ وفات‌ یافته‌، در شامیر مدفون‌ شد.
\s5
\v 3 و بعد از او یائیر جِلْعادی‌ برخاسته‌، بر اسرائیل‌ بیست‌ و دو سال‌ داوری‌ نمود.
\v 4 و او را سی‌ پسر بود كه‌ بر سی‌ كرۀ الاغ‌ سوار می‌شدند؛ و ایشان‌ را سی‌ شهر بود كه‌ تا امروز به‌ حَوُّوت‌ یائیر نامیده‌ است‌، و در زمین‌ جِلْعاد می‌باشد.
\v 5 و یائیر وفات‌ یافته‌، در قامُون‌ دفن‌ شد.
\s5
\v 6 و بنی‌اسرائیل‌ باز در نظر خداوند شرارت‌ ورزیده‌، بَعْلِیم‌ و عَشْتارُوْت‌ و خدایان‌ ارام‌ و خدایان‌ صیدون‌ و خدایان‌ موآب‌ و خدایان‌ بنی‌عَمّون‌ و خدایان‌ فلسطینیان‌ را عبادت‌ نمودند، و یهوه‌ را ترك‌ كرده‌، او را عبادت‌ نكردند.
\v 7 و غضب‌ خداوند بر اسرائیل‌ افروخته‌ شده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ فلسطینیان‌ و به‌ دست‌ بنی‌عَمّون‌ فروخت‌.
\s5
\v 8 و ایشان‌ در آن‌ سال‌ بر بنی‌اسرائیل‌ ستم‌ و ظلم‌ نمودند، و بر جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُنّ در زمین‌ اموریان‌ كه‌ در جِلْعاد باشد، بودند، هجده‌ سال‌ ظلم‌ كردند.
\v 9 و بنی‌عَمّون‌ از اُرْدُنّ عبور كردند، تا با یهودا و بنیامین‌ و خاندان‌ افرایم‌ نیز جنگ‌ كنند. و اسرائیل‌ در نهایت‌ تنگی‌ بودند.
\s5
\v 10 و بنی‌اسرائیل‌ نزد خداوند فریاد برآورده‌، گفتند: «به‌ تو گناه‌ كرده‌ایم‌، چونكه‌ خدای‌ خود را تر ك‌ كرده‌، بعلیم‌ را عبادت‌ نمودیم‌.»
\v 11 خداوند به‌ بنی‌اسرائیل‌ گفت‌: «آیا شما را از مصریان‌ و اموریان‌ و بنی‌عَمّون‌ و فلسطینیان‌ رهایی‌ ندادم‌؟
\v 12 و چون‌ صیدونیان‌ و عمالیقیان‌ و معونیان‌ بر شما ظلم‌ كردند، نزد من‌ فریاد برآوردید و شما رااز دست‌ ایشان‌ رهایی‌ دادم‌.
\s5
\v 13 لیكن‌ شما مرا ترك‌ كرده‌، خدایان‌ غیر را عبادت‌ نمودید، پس‌ دیگر شما را رهایی‌ نخواهم‌ داد.
\v 14 بروید و نزد خدایانی‌ كه‌ اختیار كرده‌اید، فریاد برآورید، و آنها شما را در وقت‌ تنگی‌ شما رهایی‌ دهند.»
\s5
\v 15 بنی‌اسرائیل‌ به‌ خداوند گفتند: «گناه‌ كرده‌ایم‌؛ پس‌ برحسب‌ آنچه‌ درنظر تو پسند آید به‌ ما عمل‌ نما؛ فقط‌ امروز ما را رهایی‌ ده‌.»
\v 16 پس‌ ایشان‌ خدایان‌ غیر را از میان‌ خود دور كرده‌، یهوه‌ را عبادت‌ نمودند، و دل‌ او به‌ سبب‌ تنگی‌ اسرائیل‌ محزون‌ شد.
\s5
\v 17 پس‌ بنی‌عَمّون‌ جمع‌ شده‌، در جِلْعاد اردو زدند، و بنی‌اسرائیل‌ جمع‌ شده‌، در مِصْفَه‌ اردو زدند.
\v 18 و قوم‌ یعنی‌ سروران‌ جِلْعاد به‌ یكدیگر گفتند: «كیست‌ آن‌ كه‌ جنگ‌ را با بنی‌عَمّون‌ شروع‌ كند؟ پس‌ وی‌ سردار جمیع‌ ساكنان‌ جِلْعاد خواهد بود.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 و یفْتاح‌ جِلْعادی‌ مردی‌ زورآور، شجاع‌، و پسر فاحشه‌ای‌ بود؛ و جِلْعاد یفْتاح‌ را تولید نمود.
\v 2 و زن‌ جِلْعاد پسران‌ برای‌ وی‌ زایید، و چون‌ پسران‌ زنش‌ بزرگ‌ شدند، یفْتاح‌ را بیرون‌ كرده‌، به‌ وی‌ گفتند: «تو در خانه‌ پدر ما میراث‌ نخواهی‌ یافت‌، زیرا كه‌ تو پسر زن‌ دیگر هستی‌.»
\v 3 پس‌ یفْتاح‌ از حضور برادران‌ خود فرار كرده‌، در زمین‌ طوب‌ ساكن‌ شد؛ و مردان‌ باطل‌ نزد یفْتاح‌ جمع‌ شده‌، همراه‌ وی‌ بیرون‌ می‌رفتند.
\s5
\v 4 و واقع‌ شد بعد از مرور ایام‌ كه‌ بنی‌عَمّون‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ كردند.
\v 5 و چون‌ بنی‌عَمّون‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ كردند، مشایخ‌ جِلْعاد رفتند تا یفْتاح‌ را از زمین‌ طوب‌ بیاورند.
\v 6 و به‌ یفْتاح گفتند: «بیا سردار ما باش‌ تا با بنی‌عَمّون‌ جنگ‌ نماییم‌.»
\s5
\v 7 یفْتاح‌ به‌ مشایخ‌ جِلْعاد گفت‌: «آیا شما به‌ من‌ بغض‌ ننمودید؟ و مرا از خانۀ پدرم‌ بیرون‌ نكردید؟ و الا´ن‌ چونكه‌ در تنگی‌ هستید چرا نزد من‌ آمده‌اید؟»
\v 8 مشایخ‌ جِلْعاد به‌ یفْتاح‌ گفتند: «از این‌ سبب‌ الا´ن‌ نزد تو برگشته‌ایم‌ تا همراه‌ ما آمده‌، با بنی‌عَمّون‌ جنگ‌ نمایی‌، و بر ما و بر تمامی‌ ساكنان‌ جِلْعاد سردار باشی‌.»
\s5
\v 9 یفْتاح‌ به‌ مشایخ‌ جِلْعاد گفت‌: «اگر مرا برای‌ جنگ‌ كردن‌ با بنی‌عَمّون‌ باز آورید و خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ من‌ بسپارد، آیا من‌ سردار شما خواهم‌ بود؟»
\v 10 و مشایخ‌ جِلْعاد به‌ یفْتاح‌ گفتند: « خداوند در میان‌ ما شاهد باشد كه‌ البته‌ برحسب‌ سخن‌ تو عمل‌ خواهیم‌ نمود.
\v 11 پس‌ یفْتاح‌ با مشایخ‌ جِلْعاد رفت‌ و قوم‌ او را بر خود رئیس‌ و سردار ساختند، و یفْتاح‌ تمام‌ سخنان‌ خود را به‌ حضور خداوند در مِصْفَه‌ گفت‌.
\s5
\v 12 و یفْتاح‌ قاصدان‌ نزد ملك‌ بنی‌عَمّون‌ فرستاده‌، گفت‌: «تو را با من‌ چه‌ كار است‌ كه‌ نزد من‌ آمده‌ای‌ تا با زمین‌ من‌ جنگ‌ نمایی‌؟»
\v 13 ملك‌ بنی‌عَمّون‌ به‌ قاصدان‌ یفْتاح‌ گفت‌: «از این‌ سبب‌ كه‌ اسرائیل‌ چون‌ از مصر بیرون‌ آمدند، زمین‌ مرا از اَرْنُون‌ تا یبوق‌ و اُرْدُنّ گرفتند. پس‌ الا´ن‌ آن‌ زمینها را به‌ سلامتی‌ به‌ من‌ رد نما.»
\s5
\v 14 و یفْتاح‌ بار دیگر قاصدان‌ نزد ملك‌ بنی‌عَمّون‌ فرستاد،
\v 15 و او را گفت‌ كه‌ «یفْتاح‌ چنین‌ می‌گوید: اسرائیل‌ زمین‌ موآب‌ و زمین‌ بنی‌عَمّون‌ را نگرفت‌.
\v 16 زیرا كه‌ چون‌ اسرائیل‌ از مصر بیرون‌ آمدند، در بیابان‌ تا بحر قلزم‌ سفر كرده‌، به‌ قادش‌رسیدند.
\s5
\v 17 و اسرائیل‌ رسولان‌ نزد ملك‌ ادوم‌ فرستاده‌، گفتند: تمنا اینكه‌ از زمین‌ تو بگذریم‌. اما ملك‌ ادوم‌ قبول‌ نكرد، و نزد ملك‌ موآب‌ نیز فرستادند و او راضی‌ نشد. پس‌ اسرائیل‌ در قادش‌ ماندند.
\v 18 پس‌ در بیابان‌ سیر كرده‌، زمین‌ ادوم‌ و زمین‌ موآب‌ را دور زدند و به‌ جانب‌ شرقی‌ زمین‌ موآب‌ آمده‌، به‌ آن‌ طرف‌ اَرْنُون‌ اردو زدند، و به‌ حدود موآب‌ داخل‌ نشدند، زیرا كه‌ اَرْنُون‌ حد موآب‌ بود.
\s5
\v 19 و اسرائیل‌ رسولان‌ نزد سیحون‌، ملك‌ اموریان‌، ملك‌ حشبون‌، فرستادند، و اسرائیل‌ به‌ وی‌ گفتند: تمنا اینكه‌ از زمین‌ تو به‌ مكان‌ خود عبور نماییم‌.
\v 20 اما سیحون‌ بر اسرائیل‌ اعتماد ننمود تا از حدود او بگذرند، بلكه‌ سیحون‌ تمامی‌ قوم‌ خود را جمع‌ كرده‌، در یاهَص‌ اردو زدند و با اسرائیل‌ جنگ‌ نمودند.
\s5
\v 21 و یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌، سیحون‌ و تمامی‌ قومش‌ را به‌ دست‌ اسرائیل‌ تسلیم‌ نمود كه‌ ایشان‌ را شكست‌ دادند. پس‌ اسرائیل‌ تمامی‌ زمین‌ اموریانی‌ كه‌ ساكن‌ آن‌ ولایت‌ بودند، در تصرف‌ آوردند.
\v 22 و تمامی‌ حدود اموریان‌ را از اَرْنُون‌ تا بیوق‌ و از بیابان‌ تا اُرْدُنّ به‌ تصرف‌ آوردند.
\s5
\v 23 پس‌ حال‌ یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، اموریان‌ را از حضور قوم‌ خود اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ است‌؛ و آیا تو آنها را به‌ تصرف‌ خواهی‌ آورد؟
\v 24 آیا آنچه‌ خدای‌ تو، كموش‌ به‌ تصرف‌ تو بیاورد، مالك‌ آن‌ نخواهی‌ شد؟ و همچنین‌ هركه‌ را یهوه‌، خدای‌ ما از حضور ما اخراج‌ نماید، آنها را مالك‌ خواهیم‌ بود.
\v 25 و حال‌ آیا تو از بالاق‌ بن‌صفور، ملك‌ موآب‌ بهتر هستی‌؟ و آیا او با اسرائیل‌ هرگز مقاتله‌ كرد یا با ایشان‌ جنگ‌ نمود؟
\s5
\v 26 هنگامی‌ كه‌ اسرائیل‌ در حشبون‌ ودهاتش‌ و عروعیر و دهاتش‌ و در همۀ شهرهایی‌ كه‌ بر كنارۀ اَرْنُون‌ است‌، سیصد سال‌ ساكن‌ بودند، پس‌ در آن‌ مدت‌ چرا آنها را باز نگرفتید؟
\v 27 من‌ به‌ تو گناه‌ نكردم‌ بلكه‌ تو به‌ من‌ بدی‌ كردی‌ كه‌ با من‌ جنگ‌ می‌نمایی‌. پس‌ یهوه‌ كه‌ داور مطلق‌ است‌، امروز در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ و بنی‌عَمّون‌ داوری‌ نماید.»
\v 28 اما ملك‌ بنی‌عَمّون‌ سخن‌ یفْتاح‌ را كه‌ به‌ او فرستاده‌ بود، گوش‌ نگرفت‌.
\s5
\v 29 و روح‌ خداوند بر یفْتاح‌ آمد و او از جِلْعاد و منسی‌ گذشت‌ و از مِصْفَهِ جِلْعاد عبور كرد و از مِصْفَهِ جِلْعاد به‌ سوی‌ بنی‌عَمّون‌ گذشت‌.
\v 30 و یفْتاح‌ برای‌ خداوند نذر كرده‌، گفت‌: «اگر بنی‌عَمّون‌ را به‌ دست‌ من‌ تسلیم‌ نمایی‌،
\v 31 آنگاه‌ وقتی‌ كه‌ به‌ سلامتی‌ از بنی‌عَمّون‌ برگردم‌، هر چه‌ به‌ استقبال‌ من‌ از در خانه‌ام‌ بیرون‌ آید، از آن‌ خداوند خواهد بود، و آن‌ را برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ خواهم‌ گذرانید.»
\s5
\v 32 پس‌ یفْتاح‌ به‌ سوی‌ بنی‌عَمّون‌ گذشت‌ تا با ایشان‌ جنگ‌ نماید، و خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ او تسلیم‌ كرد.
\v 33 و ایشان‌ را از عروعیر تا مِنِّیت‌ كه‌ بیست‌ شهر بود و تا آبیل‌ كرامیم‌ به‌ صدمۀ بسیار عظیم‌ شكست‌ داد، و بنی‌عَمّون‌ از حضور بنی‌اسرائیل‌ مغلوب‌ شدند.
\s5
\v 34 و یفْتاح‌ به‌ مِصْفَه‌ به‌ خانۀ خود آمد و اینك‌ دخترش‌ به‌ استقبال‌ وی‌ با دف‌ و رقص‌ بیرون‌ آمد و او دختر یگانۀ او بود و غیر از او پسری‌ یا دختری‌ نداشت‌.
\v 35 و چون‌ او را دید، لباس‌ خود را دریده‌، گفت‌: «آه‌ ای‌ دختر من‌، مرا بسیار ذلیل‌ كردی‌ و تو یكی‌ از آزارندگان‌ من‌ شدی‌، زیرا دهان‌ خود را به‌ خداوند باز نموده‌ام‌ و نمی‌توانم‌ برگردم‌.»
\s5
\v 36 و او وی‌ را گفت‌: «ای‌ پدر من‌، دهان‌ خود را نزد خداوند باز كردی‌. پس‌ با من‌ چنانكه‌ از دهانت‌ بیرون‌ آمد عمل‌ نما، چونكه‌ خداوند انتقام‌تو را از دشمنانت‌ بنی‌عَمّون‌ كشیده‌ است‌.»
\v 37 و به‌ پدر خود گفت‌: «این‌ كار به‌ من‌ معمول‌ شود. دو ماه‌ مرا مهلت‌ بده‌ تا رفته‌ بر كوهها گردش‌ نمایم‌ و برای‌ بكریت‌ خود با رفقایم‌ ماتم‌ گیرم‌.»
\s5
\v 38 او گفت‌: «برو». و او را دو ماه‌ روانه‌ نمود. پس‌ او با رفقای‌ خود رفته‌، برای‌ بكریتش‌ بر كوهها ماتم‌ گرفت‌.
\v 39 و واقع‌ شد كه‌ بعد از انقضای‌ دو ماه‌ نزد پدر خود برگشت‌ و او موافق‌ نذری‌ كه‌ كرده‌ بود به‌ او عمل‌ نمود. و آن‌ دختر مردی‌ را نشناخت‌. پس‌ در اسرائیل‌ عادت‌ شد،
\v 40 كه‌ دختران‌ اسرائیل‌ سال‌ به‌ سال‌ می‌رفتند تا برای‌ دختر یفْتاح‌ جِلْعادی‌ چهار روز در هر سال‌ ماتم‌ گیرند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و مردان‌ افرایم‌ جمع‌ شده‌، به‌ طرف‌شمال‌ گذشتند، و به‌ یفْتاح‌ گفتند: «چرا برای‌ جنگ‌ كردن‌ با بنی‌عَمّون‌ رفتی‌ و ما را نطلبیدی‌ تا همراه‌ تو بیاییم‌؟ پس‌ خانۀ تو را بر سر تو خواهیم‌ سوزانید.»
\v 2 و یفْتاح‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «مرا و قوم‌ مرا با بنی‌عَمّون‌ جنگ‌ سخت‌ می‌بود، و چون‌ شما را خواندم‌ مرا از دست‌ ایشان‌ رهایی‌ ندادید.
\s5
\v 3 پس‌ چون‌ دیدم‌ كه‌ شما مرا رهایی‌ نمی‌دهید، جان‌ خود را به‌ دست‌ خود گرفته‌، به‌ سوی‌ بنی‌عَمّون‌ رفتم‌ و خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ من‌ تسلیم‌ نمود. پس‌ چرا امروز نزد من‌ برآمدید تا با من‌ جنگ‌ نمایید؟»
\v 4 پس‌ یفْتاح‌ تمامی‌ مردان‌ جِلْعاد را جمع‌ كرده‌، با افرایم‌ جنگ‌ نمود و مردان‌ جِلْعاد افرایم‌ را شكست‌ دادند، چونكه‌ گفته‌ بودند: «ای‌ اهل‌ جِلْعاد، شما فراریان‌ افرایم‌ در میان‌ افرایم‌ و در میان‌ منسی‌ هستید.»
\s5
\v 5 و اهل‌ جِلْعاد معبرهای‌ اُرْدُن‌ را پیش‌ روی‌ افرایم‌ گرفتند و واقع‌ شد كه‌ چون‌ یكی‌ از گریزندگان‌ افرایم‌ می‌گفت‌: «بگذارید عبور نمایم‌.» اهل‌ جِلْعاد می‌گفتند: «آیا تو افرایمی‌ هستی‌؟» و اگر می‌گفت‌نی‌،
\v 6 پس‌ او را می‌گفتند: «بگو شِبُّولِت‌»، و او می‌گفت‌: «سِبُّولِت‌»، چونكه‌ نمی‌توانست‌ به‌ درستی‌ تلفظ‌ نماید. پس‌ او را گرفته‌، نزد معبرهای‌ اُرْدُنّ می‌كشتند. و در آن‌ وقت‌ چهل‌ و دو هزار نفر از افرایم‌ كشته‌ شدند.
\s5
\v 7 و یفْتاح‌ بر اسرائیل‌ شش‌ سال‌ داوری‌ نمود. پس‌ یفْتاح‌ جِلْعادی‌ وفات‌ یافته‌، در یكی‌ از شهرهای‌ جِلْعاد دفن‌ شد.
\s5
\v 8 و بعد از او اِبْصانِ بیت‌لحمی‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ نمود.
\v 9 و او را سی‌ پسر بود و سی‌ دختر كه‌ بیرون‌ فرستاده‌ بود و از بیرون‌ سی‌ دختر برای‌ پسران‌ خود آورد؛ و هفت‌ سال‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ نمود.
\s5
\v 10 و اِبْصان‌ مُرد و در بیت‌لحم‌ دفن‌ شد.
\v 11 و بعد از او اَیلُون‌ زبولونی‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ نمود و داوری‌ او بر اسرائیل‌ ده‌ سال‌ بود.
\v 12 و اَیلُون‌ زبولونی‌ مُرد و در اَیلُون‌ در زمین‌ زبولون‌ دفن‌ شد.
\s5
\v 13 و بعد از او عَبْدون‌ بن‌هِلّیل‌ فِرْعَتُونی‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ نمود.
\v 14 و او را چهل‌ پسر و سی‌ نواده‌ بود، كه‌ بر هفتاد كره‌ الاغ‌ سوار می‌شدند و هشت‌ سال‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ نمود.
\v 15 و عَبْدون‌ بن‌ هِلِّیل‌ فِرْعَتُونی‌ مُرد و در فِرْعَتُون‌ در زمین‌ افرایم‌ در كوهستان‌ عَمالیقیان‌ دفن‌ شد.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و بنی‌ اسرائیل‌ بار دیگر در نظر خداوند شرارت‌ ورزیدند، و خداوند ایشان‌ را به‌ دست‌ فلسطینیان‌ چهل‌ سال‌ تسلیم‌ كرد.
\v 2 و شخصی‌ از صُرعَه‌ از قبیلۀ دان‌، مانوح‌ نام‌بود، و زنش‌ نازاد بوده‌، نمی‌زایید.
\s5
\v 3 و فرشتۀ خداوند به‌ آن‌ زن‌ ظاهر شده‌، او را گفت‌: «اینك‌ تو حال‌ نازاد هستی‌ و نزاییده‌ای‌. لیكن‌ حامله‌ شده‌، پسری‌ خواهی‌ زایید.
\v 4 و الا´ن‌ باحذر باش‌ و هیچ‌ شراب‌ و مسكری‌ منوش‌ و هیچ‌ چیز نجس‌ مخور.
\v 5 زیرا یقیناً حامله‌ شده‌، پسری‌ خواهی‌ زایید، و استره‌ بر سرش‌ نخواهد آمد، زیرا آن‌ ولد از رحم‌ مادر خود برای‌ خدا نذیره‌ خواهد بود؛ و او به‌ رهانیدن‌ اسرائیل‌ از دست‌ فلسطینیان‌ شروع‌ خواهد كرد.»
\s5
\v 6 پس‌ آن‌ زن‌ آمده‌، شوهر خود را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «مرد خدایی‌ نزد من‌ آمد، و منظر او مثل‌ منظر فرشتۀ خدا بسیار مهیب‌ بود. و نپرسیدم‌ كه‌ از كجاست‌ و از اسم‌ خود مرا خبر نداد.
\v 7 و به‌ من‌ گفت‌ اینك‌ حامله‌ شده‌، پسری‌ خواهی‌ زایید، و الا´ن‌ هیچ‌ شراب‌ و مسكری‌ منوش‌، و هیچ‌ چیز نجس‌ مخور زیرا كه‌ آن‌ ولد از رحم‌ مادر تا روز وفاتش‌ برای‌ خدا نذیره‌ خواهد بود.»
\s5
\v 8 و مانوح‌ از خداوند استدعا نموده‌، گفت‌: «آه‌ ای‌ خداوند، تمنا اینكه‌ آن‌ مرد خدا كه‌ فرستادی‌، بار دیگر نزد ما بیاید و ما را تعلیم‌ دهد كه‌ با ولدی‌ كه‌ مولود خواهد شد، چگونه‌ رفتار نماییم‌.»
\v 9 و خدا آواز مانوح‌ را شنید و فرشتۀ خدا بار دیگر نزد آن‌ زن‌ آمد و او در صحرا نشسته‌ بود، اما شوهرش‌ مانوح‌ نزد وی‌ نبود.
\s5
\v 10 و آن‌ زن‌ به‌ زودی‌ دویده‌، شوهر خود را خبر داده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «اینك‌ آن‌ مرد كه‌ در آن‌ روز نزد من‌ آمد، بار دیگر ظاهر شده‌ است‌.»
\v 11 و مانوح‌ برخاسته‌، در عقب‌ زن‌ خود روانه‌ شد، و نزد آن‌ شخص‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «آیا توآن‌ مرد هستی‌ كه‌ با این‌ زن‌ سخن‌ گفتی‌؟» او گفت‌: «من‌ هستم‌.»
\s5
\v 12 مانوح‌ گفت‌: «كلام‌ تو واقع‌ بشود. اما حكم‌ آن‌ ولد و معاملۀ با وی‌ چه‌ خواهد بود؟»
\v 13 و فرشتۀ خداوند به‌ مانوح‌ گفت‌: «از هر آنچه‌ به‌ زن‌ گفتم‌ اجتناب‌ نماید.
\v 14 از هر حاصل‌ مو زنهار نخورد و هیچ‌ شراب‌ و مسكری‌ ننوشد، و هیچ‌ چیز نجس‌ نخورد و هر آنچه‌ به‌ او امر فرمودم‌، نگاه‌دارد.»
\s5
\v 15 و مانوح‌ به‌ فرشتۀ خداوند گفت‌: «تو را تعویق‌ بیندازیم‌ و برایت‌ گوساله‌ای‌ تهیه‌ بینیم‌.»
\v 16 فرشتۀ خداوند به‌ مانوح‌ گفت‌: «اگر چه‌ مرا تعویق‌ اندازی‌، از نان‌ تو نخواهم‌ خورد، و اگر قربانی‌ سوختنی‌ بگذرانی‌ آن‌ را برای‌ یهوه‌ بگذران‌.» زیرا مانوح‌ نمی‌دانست‌ كه‌ فرشتۀ خداوند است‌.
\s5
\v 17 و مانوح‌ به‌ فرشتۀ خداوند گفت‌: «نام‌ تو چیست‌ تا چون‌ كلام‌ تو واقع‌ شود، تو را اكرام‌ نماییم‌.»
\v 18 فرشتۀ خداوند وی‌ را گفت‌: «چرا دربارۀ اسم‌ من‌ سؤال‌ می‌كنی‌؟ چونكه‌ آن‌ عجیب‌ است‌.»
\s5
\v 19 پس‌ مانوح‌ گوساله‌ و هدیۀ آردی‌ را گرفته‌، بر آن‌ سنگ‌ برای‌ خداوند گذرانید، و فرشته‌ كاری‌ عجیب‌ كرد و مانوح‌ و زنش‌ می‌دیدند.
\v 20 زیرا واقع‌ شد كه‌ چون‌ شعلۀ آتش‌ از مذبح‌ به‌ سوی‌ آسمان‌ بالا می‌رفت‌، فرشتۀ خداوند در شعلۀ مذبح‌ صعود نمود، و مانوح‌ و زنش‌ چون‌ دیدند، رو به‌ زمین‌ افتادند.
\s5
\v 21 و فرشتۀ خداوند بر مانوح‌ و زنش‌ دیگر ظاهر نشد. پس‌ مانوح‌ دانست‌ كه‌ فرشتۀ خداوند بود.
\v 22 و مانوح‌ به‌ زنش‌ گفت‌: «البته‌ خواهیم‌ مرد، زیرا خدا را دیدیم‌.»
\s5
\v 23 اما زنش‌ گفت‌: «اگر خداوند می‌خواست‌ ما را بكشدقربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آردی‌ را از دست‌ ما قبول‌ نمی‌كرد، و همۀ این‌ چیزها را به‌ ما نشان‌ نمی‌داد، و در این‌ وقت‌ مثل‌ این‌ امور را به‌ سمع‌ ما نمی‌رسانید.»
\s5
\v 24 و آن‌ زن‌ پسری‌ زاییده‌، او را شَمْشُون‌ نام‌ نهاد. و پسر نمو كرد و خداوند او را بركت‌ داد.
\v 25 و روح‌ خداوند در لشكرگاه‌ دان‌ در میان‌ صُرْعَه‌ و اَشْتَأوُل‌ به‌ برانگیختن‌ او شروع‌ نمود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و شَمْشُون‌ به‌ تِمْنَه‌ فرود آمده‌، زنی‌ از دختران‌ فلسطینیان‌ در تِمْنَه‌ دید.
\v 2 و آمده‌، به‌ پدر و مادر خود بیان‌ كرده‌، گفت‌: «زنی‌ از دختران‌ فلسطینیان‌ در تِمْنَه‌ دیدم‌. پس‌ الا´ن‌ او را برای‌ من‌ به‌ زنی‌ بگیرید.»
\s5
\v 3 پدر و مادرش‌ وی‌ را گفتند: «آیا از دختران‌ برادرانت‌ و در تمامی‌ قوم‌ من‌ دختری‌ نیست‌ كه‌ تو باید بروی‌ و از فلسطینیان‌ نامختون‌ زن‌ بگیری‌؟» شَمْشُون‌ به‌ پدر خود گفت‌: «او را برای‌ من‌ بگیر زیرا در نظر من‌ پسند آمد.»
\v 4 اما پدر و مادرش‌ نمی‌دانستند كه‌ این‌ از جانب‌ خداوند است‌، زیرا كه‌ بر فلسطینیان‌ علتی‌ می‌خواست‌، چونكه‌ در آن‌ وقت‌ فلسطینیان‌ بر اسرائیل‌ تسلط‌ می‌داشتند.
\s5
\v 5 پس‌ شَمْشُون‌ با پدر و مادر خود به‌ تِمْنَه‌ فرود آمد؛ و چون‌ به‌ تاكستانهای‌ تِمْنَه‌ رسیدند، اینك‌ شیری‌ جوان‌ بر او بغرید.
\v 6 و روح‌ خداوند بر او مستقر شده‌، آن‌ را درید به‌ طوری‌ كه‌ بزغاله‌ای‌ دریده‌ شود، و چیزی‌ در دستش‌ نبود؛ و پدر و مادر خود را از آنچه‌ كرده‌ بود، اطلاع‌ نداد.
\s5
\v 7 و رفته‌، با آن‌ زن‌ سخن‌ گفت‌ وبه‌ نظر شَمْشُون‌ پسند آمد.
\v 8 و چون‌ بعد از چندی‌ برای‌ گرفتنش‌ برمی‌گشت‌، ازراه‌ به‌ كنار رفت‌ تا لاشۀ شیر را ببیند؛ و اینك‌ انبوه‌ زنبور ، و عسل‌ در لاشۀ شیر بود.
\v 9 و آن‌ را به‌ دست‌ خود گرفته‌، روان‌ شد و در رفتن‌ می‌خورد تا به‌ پدر و مادر خود رسیده‌، به‌ ایشان‌ داد و خوردند. اما به‌ ایشان‌ نگفت‌ كه‌ عسل‌ را از لاشۀ شیر گرفته‌ بود.
\s5
\v 10 و پدرش‌ نزد آن‌ زن‌ آمد و شَمْشُون‌ در آنجا مهمانی‌ كرد، زیرا كه‌ جوانان‌ چنین‌ عادت‌ داشتند.
\v 11 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ او را دیدند، سی‌ رفیق‌ انتخاب‌ كردند تا همراه‌ او باشند.
\s5
\v 12 و شَمْشُون‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «معمایی‌ برای‌ شما می‌گویم‌، اگر آن‌ را برای‌ من‌ در هفت‌ روز مهمانی‌ حل‌ كنید و آن‌ را دریافت‌ نمایید، به‌ شما سی‌ جامۀ كتان‌ و سی‌ دست‌ رخت‌ می‌دهم‌.
\v 13 و اگر آن‌ را برای‌ من‌ نتوانید حل‌ كنید، آنگاه‌ شما سی‌ جامۀ كتان‌ و سی‌ دست‌ رخت‌ به‌ من‌ بدهید.» ایشان‌ به‌ وی‌ گفتند: «معمای‌ خود را بگو تا آن‌ را بشنویم‌.»
\s5
\v 14 به‌ ایشان‌ گفت‌: «از خورنده‌ خوراك‌ بیرون‌ آمد، و از زورآور شیرینی‌ بیرون‌ آمد.» و ایشان‌ تا سه‌ روز معما را نتوانستند حل‌ كنند.
\s5
\v 15 و واقع‌ شد كه‌ در روز هفتم‌ به‌ زن‌ شَمْشون‌ گفتند: «شوهر خود را ترغیب‌ نما تا معمای‌ خود را برای‌ ما بیان‌ كند، مبادا تو را و خانۀ پدر تو را به‌ آتش‌ بسوزانیم‌. آیا ما را دعوت‌ كرده‌اید تا ما را تاراج‌ نمایید یا نه‌؟»
\s5
\v 16 پس‌ زن‌ شَمْشُون‌ پیش‌ او گریسته‌، گفت‌: «به‌ درستی‌ كه‌ مرا بغض‌ می‌نمایی‌ و دوست‌ نمی‌داری‌ زیرا معمایی‌ به‌ پسران‌ قوم‌ من‌ گفته‌ای‌ و آن‌ را برای‌ من‌ بیان‌ نكردی‌.» او وی‌ را گفت‌: «اینك‌ برای‌ پدر و مادر خود بیان‌ نكردم‌؛ آیا برای‌ تو بیان‌ كنم‌؟»
\v 17 و در هفت‌ روزی‌ كه‌ ضیافت‌ ایشان‌ می‌بود پیش‌ او می‌گریست‌، و واقع‌ شد كه‌ در روز هفتم‌ چونكه‌ او را بسیار الحاح‌می‌نمود، برایش‌ بیان‌ كرد و او معما را به‌ پسران‌ قوم‌ خود گفت‌.
\s5
\v 18 و در روز هفتم‌ مردان‌ شهر پیش‌ از غروب‌ آفتاب‌ به‌ وی‌ گفتند كه‌ «چیست‌ شیرین‌تر از عسل‌ و چیست‌ زورآورتر از شیر.» او به‌ ایشان‌ گفت‌: «اگر با گاو من‌ خیش‌ نمی‌كردید، معمای‌ مرا دریافت‌ نمی‌نمودید.»
\s5
\v 19 و روح‌ خداوند بر وی‌ مستقر شده‌، به‌ اَشْقَلون‌ رفت‌ و از اهل‌ آنجا سی‌ نفر را كشت‌، و اسباب‌ آنها را گرفته‌، دسته‌های‌ رخت‌ را به‌ آنانی‌ كه‌ معما را بیان‌ كرده‌ بودند، داد و خشمش‌ افروخته‌ شده‌، به‌ خانۀ پدر خود برگشت‌.
\v 20 و زن‌ شَمْشُون‌ به‌ رفیقش‌ كه‌ او را دوست‌ خود می‌شمرد، داده‌ شد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و بعد از چندی‌، واقع‌ شد كه‌ شَمْشُون در روزهای‌ درو گندم‌ برای‌ دیدن‌ زن‌ خود با بزغاله‌ای‌ آمد و گفت‌: «نزد زن‌ خود به‌ حجره‌ خواهم‌ درآمد.» لیكن‌ پدرش‌ نگذاشت‌ كه‌ داخل‌ شود.
\v 2 و پدرزنش‌ گفت‌: «گمان‌ می‌كردم‌ كه‌ او را بغض‌ می‌نمودی‌، پس‌ او را به‌ رفیق‌ تو دادم‌؛ آیا خواهر كوچكش‌ از او بهتر نیست‌؟ او را به‌ عوض‌ وی‌ برای‌ خود بگیر.»
\s5
\v 3 شَمْشُون‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «این‌ دفعه‌ از فلسطینیان‌ بی‌گناه‌ خواهم‌ بود اگر ایشان‌ را اذیتی‌ برسانم‌.»
\v 4 و شَمْشُون‌ روانه‌ شده‌، سیصد شغال‌ گرفت‌، و مشعلها برداشته‌، دم‌ بر دم‌ گذاشت‌، و در میان‌ هر دو دم‌ مشعلی‌ گذارد.
\s5
\v 5 و مشعلها را آتش‌ زده‌، آنها را در كشتزارهای‌ فلسطینیان‌ فرستاد، و بافه‌ها و زرعها و باغهای‌ زیتون‌ را سوزانید.
\v 6 و فلسطینیان‌ گفتند: «كیست‌ كه‌ این‌ را كرده‌ است‌؟» گفتند: «شَمْشُون‌ داماد تِمنی‌، زیرا كه‌ زنش‌ را گرفته‌، او را به‌ رفیقش‌ داده‌ است‌.» پس‌ فلسطینیان‌ آمده‌، زن‌ و پدرش‌ را به‌آتش‌ سوزانیدند.
\s5
\v 7 و شَمْشُون‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «اگر به‌ اینطور عمل‌ كنید، البته‌ از شما انتقام‌ خواهم‌ كشید و بعد از آن‌ آرامی‌ خواهم‌ یافت‌.»
\v 8 و ایشان‌ را از ساق‌ تا ران‌ به‌ صدمه‌ای‌ عظیم‌ كشت‌. پس‌ رفته‌، در مغارۀ صخرۀ عِیطام‌ ساكن‌ شد.
\s5
\v 9 و فلسطینیان‌ برآمده‌، در یهودا اردو زدند و در لَحی‌ متفرق‌ شدند.
\v 10 و مردان‌ یهودا گفتند: «چرا بر ما برآمدید؟» گفتند: «آمده‌ایم‌ تا شَمْشُون‌ را ببندیم‌ و برحسب‌ آنچه‌ به‌ ما كرده‌است‌ به‌ او عمل‌ نماییم‌.»
\s5
\v 11 پس‌ سه‌ هزار نفر از یهودا به‌ مغارۀ صخرۀ عِیطام‌ رفته‌، به‌ شَمْشُون‌ گفتند: «آیا ندانسته‌ای‌ كه‌ فلسطینیان‌ بر ما تسلط دارند، پس‌ این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ به‌ ما كرده‌ای‌؟» در جواب‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ نحوی‌ كه‌ ایشان‌ به‌ من‌ كردند، من‌ به‌ ایشان‌ عمل‌ نمودم‌.»
\s5
\v 12 ایشان‌ وی‌ را گفتند: «ما آمده‌ایم‌ تا تو را ببندیم‌ و به‌ دست‌ فلسطینیان‌ بسپاریم‌.» شَمْشُون‌ در جواب‌ ایشان‌ گفت‌: «برای‌ من‌ قسم‌ بخورید كه‌ خود بر من‌ هجوم‌ نیاورید.»
\v 13 ایشان‌ در جواب‌ وی‌ گفتند: «حاشا! بلكه‌ تو را بسته‌، به‌ دست‌ ایشان‌ خواهیم‌ سپرد، و یقیناً تو را نخواهیم‌ كشت‌.» پس‌ او را به‌ دو طناب‌ نو بسته‌، از صخره‌ برآوردند.
\s5
\v 14 و چون‌ او به‌ لَحی‌ رسید، فلسطینیان‌ از دیدن‌ او نعره‌ زدند؛ و روح‌ خداوند بر وی‌ مستقر شده‌، طنابهایی‌ كه‌ بر بازوهایش‌ بود، مثل‌ كتانی‌ كه‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شود گردید، و بندها از دستهایش‌ فروریخت‌.
\s5
\v 15 و چانۀ تازۀ الاغی‌ یافته‌، دست‌ خود را دراز كرد و آن‌ را گرفته‌، هزار مرد با آن‌ كشت‌.
\v 16 و شَمْشُون‌ گفت‌: «با چانۀ الاغ‌ توده‌ بر توده‌، با چانۀ الاغ‌ هزار مرد كشتم‌.»
\s5
\v 17 و چون‌ از گفتن‌ فارغ‌ شد، چانه‌ را از دست‌ خود انداخت‌ و آن‌ مكان‌ را رَمَتْلَحی‌ نامید.
\v 18 پس‌ بسیار تشنه‌ شده‌، نزد خداوند دعا كرده‌، گفت‌ كه‌ «به‌ دست‌ بنده‌ات‌ این‌ نجات‌ عظیم‌ را دادی‌ و آیا الا´ن‌ از تشنگی‌ بمیرم‌ و به‌ دست‌ نامختونان‌ بیفتم‌؟»
\s5
\v 19 پس‌ خدا كفه‌ای‌ را كه‌ در لَحی‌ بود، شكافت‌ كه‌ آب‌ از آن‌ جاری‌ شد؛ و چون‌ بنوشید جانش‌ برگشته‌، تازه‌ روح‌ شد. از این‌ سبب‌ اسمش‌ عین‌ حَقوری‌ خوانده‌ شد كه‌ تا امروز در لَحی‌ است‌.
\v 20 و او در روزهای‌ فلسطینیان‌، بیست‌ سال‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ نمود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و شَمْشُون‌ به‌ غَزَّه‌ رفت‌ و در آنجا فاحشه‌ای‌ دیده‌، نزد او داخل‌ شد.
\v 2 و به‌ اهل‌ غَزَّه‌ گفته‌ شد كه‌ شَمْشُون‌ به‌ اینجا آمده‌است‌. پس‌ او را احاطه‌ نموده‌، تمام‌ شب‌ برایش‌ نزد دروازۀ شهر كمین‌ گذاردند، و تمام‌ شب‌ خاموش‌ مانده‌، گفتند: «چون‌ صبح‌ روشن‌ شود او را می‌كشیم‌.»
\s5
\v 3 و شَمْشُون‌ تا نصف‌ شب‌ خوابید. و نصف‌ شب‌ برخاسته‌، لنگه‌های‌ دروازۀ شهر و دو باهو را گرفته‌، آنها را با پشت‌ بند كَند و بر دوش‌ خود گذاشته‌، بر قلۀ كوهی‌ كه‌ در مقابل‌ حبرون‌ است‌، برد.
\s5
\v 4 و بعد از آن‌ واقع‌ شد كه‌ زنی‌ را در وادی‌ سورَق‌ كه‌ اسمش‌ دلیله‌ بود، دوست‌ می‌داشت‌.
\v 5 و سروران‌ فلسطینیان‌ نزد او برآمده‌، وی‌ را گفتند: «او را فریفته‌، دریافت‌ كن‌ كه‌ قوت‌ عظیمش‌ در چه‌ چیز است‌، و چگونه‌ بر او غالب‌ آییم‌ تا او را بسته‌، ذلیل‌ نماییم‌؛ و هریكی‌ از ما هزار و صد مثقال‌ نقره‌ به‌ تو خواهیم‌ داد.»
\s5
\v 6 پس‌ دلیله‌ به‌ شَمْشُون‌ گفت‌: «تمنا اینكه‌ به‌ من‌ بگویی‌ كه‌ قوت‌ عظیم‌ تو در چه‌ چیز است‌ و چگونه‌ می‌توان‌ تو را بست‌ و ذلیل‌ نمود.»
\v 7 شَمْشُون‌ وی‌ را گفت‌: «اگر مرا به‌ هفت‌ریسمان‌ تر و تازه‌ كه‌ خشك‌ نباشد ببندند، من‌ ضعیف‌ و مثل‌ سایر مردم‌ خواهم‌ شد.»
\s5
\v 8 و سروران‌ فلسطینیان‌ هفت‌ ریسمان‌ تر و تازه‌ كه‌ خشك‌ نشده‌ بود، نزد او آوردند و او وی‌ را به‌ آنها بست‌.
\v 9 و كسان‌ نزد وی‌ در حجره‌ در كمین‌ می‌بودند. و او وی‌ را گفت‌: «ای‌ شَمْشُون‌ فلسطینیان‌ بر تو آمدند.» آنگاه‌ ریسمانها را بگسیخت‌ چنانكه‌ ریسمان‌ كتان‌ كه‌ به‌ آتش‌ برخورد گسیخته‌ شود، لهذا قوتش‌ دریافت‌ نشد.
\s5
\v 10 و دلیله‌ به‌ شَمْشُون‌ گفت‌: «اینك‌ استهزا كرده‌، به‌ من‌ دروغ‌ گفتی‌. پس‌ الا´ن‌ مرا خبر بده‌ كه‌ به‌ چه‌ چیز تو را توان‌ بست‌.»
\v 11 او وی‌ را گفت‌: «اگر مرا با طنابهای‌ تازه‌ كه‌ با آنها هیچ‌ كار كرده‌ نشده‌ است‌، ببندند، ضعیف‌ و مثل‌ سایر مردان‌ خواهم‌ شد.»
\v 12 و دلیله‌ طنابهای‌ تازه‌ گرفته‌، او را با آنها بست‌ و به‌ وی‌ گفت‌: «ای‌ شَمْشُون‌ فلسطینیان‌ بر تو آمدند.» و كسان‌ در حجره‌ در كمین‌ می‌بودند. آنگاه‌ آنها را از بازوهای‌ خود مثل‌ نخ‌ بگسیخت‌.
\s5
\v 13 و دلیله‌ به‌ شَمْشُون‌ گفت‌: «تابحال‌ مرا استهزا نموده‌، دروغ‌ گفتی‌. مرا بگو كه‌ به‌ چه‌ چیز بسته‌ می‌شوی‌.» او وی‌ را گفت‌: «اگر هفت‌ گیسوی‌ سر مرا با تار ببافی‌.»
\v 14 پس‌ آنها را به‌ میخ‌ قایم‌ بست‌ و وی‌ را گفت‌: «ای‌ شَمْشُون‌ فلسطینیان‌ بر تو آمدند.» آنگاه‌ از خواب‌ بیدار شده‌، هم‌ میخِ نَوردِ نساج‌ و هم‌ تار را بركند.
\s5
\v 15 و او وی‌ را گفت‌: «چگونه‌ می‌گویی‌ كه‌ مرا دوست‌ می‌داری‌ و حال‌ آنكه‌ دل‌ تو با من‌ نیست‌. این‌ سه‌ مرتبه‌ مرا استهزا نموده‌، مرا خبر ندادی‌ كه‌ قوت‌ عظیم‌ تو در چه‌ چیز است‌.»
\v 16 و چون‌ او وی‌ را هر روز به‌ سخنان‌ خود عاجز می‌ساخت‌ و او را الحاح‌ می‌نمود و جانش‌ تا به‌ موت‌ تنگ‌ می‌شد،
\s5
\v 17 هر چه‌ در دل‌ خود داشت‌ برای‌ او بیان‌كرده‌، گفت‌ كه‌ «اُسْتُرَه‌ بر سر من‌ نیامده‌ است‌، زیرا كه‌ از رحم‌ مادرم‌ برای‌ خداوند نذیره‌ شده‌ام‌؛ و اگر تراشیده‌ شوم‌، قوتم‌ از من‌ خواهد رفت‌ و ضعیف‌ و مثل‌ سایر مردمان‌ خواهم‌ شد.»
\s5
\v 18 پس‌ چون‌ دلیله‌ دید كه‌ هرآنچه‌ در دلش‌ بود، برای‌ او بیان‌ كرده‌ است‌، فرستاد و سروران‌ فلسطینیان‌ را طلبیده‌، گفت‌: «این‌ دفعه‌ بیایید زیرا هرچه‌ در دل‌ داشت‌ مرا گفته‌ است‌.» آنگاه‌ سروران‌ فلسطینیان‌ نزد او آمدند و نقد را به‌ دست‌ خود آوردند.
\v 19 و او را بر زانوهای‌ خود خوابانیده‌، كسی‌ را طلبید و هفت‌ گیسوی‌ سرش‌ را تراشید. پس‌ به‌ ذلیل‌ نمودن‌ او شروع‌ كرد و قوتش‌ از او برفت‌.
\s5
\v 20 و گفت‌: «ای‌ شَمْشُون‌ فلسطینیان‌ بر تو آمدند.» آنگاه‌ از خواب‌ بیدار شده‌، گفت‌: «مثل‌ پیشتر بیرون‌ رفته‌، خود را می‌افشانم‌.» اما او ندانست‌ كه‌ خداوند از او دور شده‌ است‌.
\v 21 پس‌ فلسطینیان‌ او را گرفته‌، چشمانش‌ را كندند و او را به‌ غَزَّه‌ آورده‌، به‌ زنجیرهای‌ برنجین‌ بستند و در زندان‌ دستاس‌ می‌كرد.
\v 22 و موی‌ سرش‌ بعد از تراشیدن‌ باز به‌ بلند شدن‌ شروع‌ نمود.
\s5
\v 23 و سروران‌ فلسطینیان‌ جمع‌ شدند تا قربانی‌ عظیمی‌ برای‌ خدای‌ خود، داجون‌ بگذرانند و بزم‌ نمایند زیرا گفتند خدای‌ ما دشمن‌ ما شَمْشُون‌ را به‌ دست‌ ما تسلیم‌ نموده‌است‌.
\v 24 و چون‌ خلق‌ او را دیدند خدای‌ خود را تمجید نمودند، زیرا گفتند خدای‌ ما دشمن‌ ما را كه‌ زمین‌ ما را خراب‌ كرد و بسیاری‌ از ما را كشت‌، به‌ دست‌ ما تسلیم‌ نموده‌است‌.
\s5
\v 25 و چون‌ دل‌ ایشان‌ شاد شد، گفتند: «شَمْشُون‌ را بخوانید تا برای‌ ما بازی‌ كند.» پس شَمْشُون‌ را از زندان‌ آورده‌، برای‌ ایشان‌ بازی‌ می‌كرد، و او را در میان‌ ستونها برپا داشتند.
\v 26 و شَمْشُون‌ به‌ پسری‌ كه‌ دست‌ او را می‌گرفت‌، گفت‌: «مرا واگذار تا ستونهایی‌ كه‌ خانه‌ بر آنها قایم‌ است‌، لمس‌ نموده‌، بر آنها تكیه‌ نمایم‌.»
\s5
\v 27 و خانه‌ از مردان‌ و زنان‌ پر بود و جمیع‌ سروران‌ فلسطینیان‌ در آن‌ بودند و قریب‌ به‌ سه‌ هزار مرد و زن‌ بر پشت‌بام‌، بازی‌ شَمْشُون‌ را تماشا می‌كردند.
\s5
\v 28 و شَمْشُون‌ از خداوند استدعا نموده‌، گفت‌: «ای‌ خداوند یهوه‌، مرا بیاد آور و ای‌ خدا این‌ مرتبه‌ فقط مرا قوت‌ بده‌ تا یك‌ انتقام‌ برای‌ دو چشم‌ خود از فلسطینیان‌ بكشم‌.»
\v 29 و شَمْشُون‌ دو ستونِ میان‌ را كه‌ خانه‌ بر آنها قایم‌ بود، یكی‌ را به‌ دست‌ راست‌ و دیگری‌ را به‌ دست‌ چپ‌ خود گرفته‌، بر آنها تكیه‌ نمود.
\s5
\v 30 و شَمْشُون‌ گفت‌: «همراه‌ فلسطینیان‌ بمیرم‌.» و با زور خم‌ شده‌، خانه‌ بر سروران‌ و بر تمامی‌ خلقی‌ كه‌ در آن‌ بودند، افتاد. پس‌ مردگانی‌ كه‌ در موت‌ خود كشت‌ از مردگانی‌ كه‌ در زندگی‌اش‌ كشته‌ بود، زیادتر بودند.
\v 31 آنگاه‌ برادرانش‌ و تمامی‌ خاندان‌ پدرش‌ آمده‌، او را برداشتند و او را آورده‌، در قبر پدرش‌ مانوح‌ در میان‌ صُرعَه‌ و اَشتاؤل‌ دفن‌ كردند. و او بیست‌ سال‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ كرد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و از كوهستان‌ افرایم‌، شخصی‌ بود كه‌میخا نام‌ داشت‌.
\v 2 و به‌ مادر خود گفت‌: «آن‌ هزار و یكصد مثقال‌ نقره‌ای‌ كه‌ از تو گرفته‌شد، و دربارۀ آن‌ لعنت‌ كردی‌ و در گوشهای‌ من‌ نیز سخن‌ گفتی‌، اینك‌ آن‌ نقره‌ نزد من‌ است‌، من‌ آن‌ را گرفتم‌.» مادرش‌ گفت‌: « خداوند پسر مرا بركت‌ دهد.»
\s5
\v 3 پس‌ آن‌ هزار و یكصد مثقال‌ نقره‌ را به‌ مادرش‌ رد نمود و مادرش‌ گفت‌: «این‌ نقره‌ را برای‌ خداوند از دست‌ خود به‌ جهت‌ پسرم‌ بالكل‌ وقف‌ می‌كنم‌ تا تمثال‌ تراشیده‌ و تمثال‌ ریخته‌ شده‌ای‌ ساخته‌ شود؛ پس‌ الا´ن‌ آن‌ را به‌ تو باز می‌دهم‌.»
\v 4 و چون‌ نقره‌ را به‌ مادر خود رد نمود، مادرش‌ دویست‌ مثقال‌ نقره‌ گرفته‌، آن‌ را به‌ زرگری‌ داد كه‌ او تمثال‌ تراشیده‌، و تمثال‌ ریخته‌ شده‌ای‌ ساخت‌ و آنها در خانۀ میخا بود.
\s5
\v 5 و میخا خانۀ خدایان‌ داشت‌، و ایفود و ترافیم‌ ساخت‌، و یكی‌ از پسران‌ خود را تخصیص‌ نمود تا كاهن‌ او بشود.
\v 6 و در آن‌ ایام‌ در اسرائیل‌ پادشاهی‌ نبود و هر كس‌ آنچه‌ در نظرش‌ پسند می‌آمد، می‌كرد.
\s5
\v 7 و جوانی‌ از بیت‌لحم‌ یهودا از قبیلۀ یهودا و از لاویان‌ بود كه‌ در آنجا مأوا گزید.
\v 8 و آن‌ شخص‌ از شهر خود، یعنی‌ از بیت‌لحم‌ یهودا روانه‌ شد، تا هر جایی‌ كه‌ بیابد مأوا گزیند. و چون‌ سیر می‌كرد به‌ كوهستان‌ افرایم‌ به‌ خانۀ میخا رسید.
\v 9 و میخا او را گفت‌: «از كجا آمده‌ای‌؟» او در جواب‌ وی‌ گفت‌: «من‌ لاوی‌ هستم‌ از بیت‌لحم‌ یهودا، و می‌روم‌ تا هر جایی‌ كه‌ بیابم‌ مأوا گزینم‌.»
\s5
\v 10 میخا او را گفت‌: «نزد من‌ ساكن‌ شو و برایم‌ پدر و كاهن‌ باش‌، و من‌ تو را هر سال‌ ده‌ مثقال‌ نقره‌ و یك‌ دست‌ لباس‌ و معاش‌ می‌دهم‌.» پس‌ آن‌ لاوی‌ داخل‌ شد.
\v 11 و آن‌ لاوی‌ راضی‌ شد كه‌ با او ساكن‌ شود، و آن‌ جوان‌ نزد او مثل‌ یكی‌ از پسرانش‌ بود.
\s5
\v 12 و میخا آن‌ لاوی‌ را تخصیص‌ نمود و آن‌ جوان‌ كاهن‌ اوشد، و در خانۀ میخا می‌بود.
\v 13 و میخا گفت‌: «الا´ن‌ دانستم‌ كه‌ خداوند به‌ من‌ احسان‌ خواهد نمود زیرا لاوی‌ای‌ را كاهن‌ خود دارم‌.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و در آن‌ ایام‌ در اسرائیل‌ پادشاهی‌ نبود.و در آن‌ روزها سبط دان‌، مُلكی‌ برای‌ سكونت‌ خود طلب‌ می‌كردند، زیرا تا در آن‌ روز مُلك‌ ایشان‌ در میان‌ اسباط اسرائیل‌ به‌ ایشان‌ نرسیده‌ بود.
\v 2 و پسران‌ دان‌ از قبیلۀ خویش‌ پنج‌ نفر از جماعت‌ خود كه‌ مردان‌ جنگی‌ بودند، از صُرعه‌ و اَشتاؤل‌ فرستادند تا زمین‌ را جاسوسی‌ و تفحص‌ نمایند، و به‌ ایشان‌ گفتند: «بروید و زمین‌ را تفحص‌ كنید.» پس‌ ایشان‌ به‌ كوهستان‌ افرایم‌ به‌ خانۀ میخا آمده‌، در آنجا منزل‌ گرفتند.
\s5
\v 3 و چون‌ ایشان‌ نزد خانۀ میخا رسیدند، آواز جوان‌ لاوی‌ را شناختند و به‌ آنجا برگشته‌، او را گفتند: «كیست‌ كه‌ تو را به‌ اینجا آورده‌است‌ و در این‌ مكان‌ چه‌ می‌كنی‌ و در اینجا چه‌ داری‌؟»
\v 4 او به‌ ایشان‌ گفت‌: «میخا با من‌ چنین‌ و چنان‌ رفتار نموده‌است‌، و مرا اجیر گرفته‌، كاهن‌ او شده‌ام‌.»
\s5
\v 5 وی‌ را گفتند: «از خدا سؤال‌ كن‌ تا بدانیم‌ آیا راهی‌ كه‌ در آن‌ می‌رویم‌ خیر خواهد بود.»
\v 6 كاهن‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ سلامتی‌ بروید. راهی‌ كه‌ شما می‌روید منظور خداوند است‌.»
\s5
\v 7 پس‌ آن‌ پنج‌ مرد روانه‌ شده‌، به‌ لایش‌ رسیدند. و خلقی‌ را كه‌ در آن‌ بودند، دیدند كه‌ در امنیت‌ و به‌ رسم‌ صیدونیان‌ در اطمینان‌ و امنیت‌ ساكن‌ بودند. و در آن‌ زمین‌ صاحب‌ اقتداری‌ نبود كه‌ اذیت‌ رساند و از صیدونیان‌ دور بوده‌، با كسی‌ كار نداشتند.
\v 8 پس‌ نزد برادران‌ خود به‌ صُرْعَه‌ و اَشْتاؤل‌ آمدند. و برادران‌ ایشان‌ به‌ ایشان‌ گفتند: « چه‌ خبر دارید؟»
\s5
\v 9 گفتند: «برخیزیم‌ و بر ایشان‌ هجوم‌ آوریم‌، زیرا كه‌ زمین‌ را دیده‌ایم‌ كه‌ اینك‌ بسیار خوب‌ است‌، و شما خاموش‌ هستید. پس‌ كاهلی‌ مورزید بلكه‌ رفته‌، داخل‌ شوید و زمین‌ را در تصرف‌ آورید.
\v 10 و چون‌ داخل‌ شوید، به‌ قوم‌ مطمئن‌ خواهید رسید، و زمین‌ بسیار وسیع‌ است‌، و خدا آن‌ را به‌ دست‌ شما داده‌ است‌؛ و آن‌ جایی‌ است‌ كه‌ از هرچه‌ در جهان‌ است‌، باقی‌ ندارد.»
\s5
\v 11 پس‌ ششصد نفر از قبیلۀ دان‌ مسلح‌ شده‌، به‌ آلات‌ جنگ‌ از آنجا یعنی‌ از صُرْعَه‌ و اَشْتاؤل‌ روانه‌ شدند.
\v 12 و برآمده‌، در قریۀ یعاریم‌ در یهودا اردو زدند. لهذا تا امروز آن‌ مكان‌ را مِحنَه‌ دان‌ می‌خوانند و اینك‌ در پشت‌ قریۀ یعاریم‌ است‌.
\s5
\v 13 و از آنجا به‌ كوهستان‌ افرایم‌ گذشته‌، به‌ خانۀ میخا رسیدند.
\v 14 و آن‌ پنج‌ نفر كه‌ برای‌ جاسوسی‌ زمین‌ لایش‌ رفته‌ بودند، برادران‌ خود را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «آیا می‌دانید كه‌ در این‌ خانه‌ها ایفود و ترافیم‌ و تمثال‌ تراشیده‌ و تمثال‌ ریخته‌ شده‌ای‌ هست‌؟ پس‌ الا´ن‌ فكر كنید كه‌ چه‌ باید بكنید.»
\s5
\v 15 پس‌ به‌ آنسو برگشته‌، به‌ خانۀ جوان‌ لاوی‌، یعنی‌ به‌ خانۀ میخا آمده‌، سلامتی‌ او را پرسیدند.
\v 16 و آن‌ ششصد مرد مسلح‌ شده‌، به‌ آلات‌ جنگ‌ كه‌ از پسران‌ دان‌ بودند، در دهنۀ دروازه‌ ایستاده‌ بودند.
\s5
\v 17 و آن‌ پنج‌ نفر كه‌ برای‌ جاسوسی‌ زمین‌ رفته‌ بودند برآمده‌، به‌ آنجا داخل‌ شدند، و تمثال‌ تراشیده‌ و ایفود و ترافیم‌ و تمثال‌ ریخته‌ شده‌ را گرفتند، و كاهن‌ با آن‌ ششصد مرد مسلح‌ شده‌، به‌ آلات‌ جنگ‌ به‌ دهنۀ دروازه‌ ایستاده‌ بود.
\v 18 و چون‌ آنها به‌ خانۀ میخا داخل‌ شده‌، تمثال‌ تراشیده‌ و ایفود و ترافیم‌ و تمثال‌ ریخته‌ شده‌ را گرفتند، كاهن‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «چه‌ می‌كنید؟»
\s5
\v 19 ایشان‌ به‌ وی‌ گفتند: «خاموش‌ شده‌، دست‌ را بر دهانت‌ بگذار و همراه‌ ما آمده‌، برای‌ ما پدر و كاهن‌ باش‌. كدام‌ برایت‌ بهتر است‌ كه‌ كاهن‌ خانۀ یك‌ شخص‌ باشی‌ یا كاهن‌ سبطی‌ و قبیله‌ای‌ در اسرائیل‌ شوی‌؟»
\v 20 پس‌ دل‌ كاهن‌ شاد گشت‌. و ایفود و ترافیم‌ و تمثال‌ تراشیده‌ را گرفته‌، در میان‌ قوم‌ داخل‌ شد.
\s5
\v 21 پس‌ متوجه‌ شده‌، روانه‌ شدند، و اطفال‌ و مواشی‌ و اسباب‌ را پیش‌ روی‌ خود قرار دادند.
\v 22 و چون‌ ایشان‌ از خانۀ میخا دور شدند، مردانی‌ كه‌ در خانه‌های‌ اطراف‌ خانۀ میخا بودند جمع‌ شده‌، بنی‌دان‌ را تعاقب‌ نمودند.
\v 23 و بنی‌دان‌ را صدا زدند؛ و ایشان‌ رو برگردانیده‌، به‌ میخا گفتند: «تو را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ با این‌ جمعیت‌ آمده‌ای‌؟»
\s5
\v 24 او گفت‌: «خدایان‌ مرا كه‌ ساختم‌ با كاهن‌ گرفته‌، رفته‌اید؛ و مرا دیگر چه‌ چیز باقی‌ است‌؟ پس‌ چگونه‌ به‌ من‌ می‌گویید كه‌ تو را چه‌ شده‌ است‌؟»
\v 25 و پسران‌ دان‌ او را گفتند: «آواز تو در میان‌ ما شنیده‌ نشود مبادا مردان‌ تند خو بر شما هجوم‌ آورند، و جان‌ خود را با جانهای‌ اهل‌ خانه‌ات‌ هلاك‌ سازی‌.»
\v 26 و بنی‌دان‌ راه‌ خود را پیش‌ گرفتند. و چون‌ میخا دید كه‌ ایشان‌ از او قوی‌ترند، رو گردانیده‌، به‌ خانۀ خود برگشت‌.
\s5
\v 27 و ایشان‌ آنچه‌ میخا ساخته‌بود و كاهنی‌ را كه‌ داشت‌ برداشته‌، به‌ لایش‌ بر قومی‌ كه‌ آرام‌ و مطمئن‌ بودند، برآمدند، و ایشان‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشته‌، شهر را به‌ آتش‌ سوزانیدند.
\v 28 و رهاننده‌ای‌ نبود زیرا كه‌ از صیدون‌ دور بود و ایشان‌ را با كسی‌ معامله‌ای‌ نبود و آن‌ شهر در وادی‌ای‌ كه‌ نزد بیت‌رَحُوب‌ است‌، واقع‌ بود. پس‌ شهر را بنا كرده‌، در آن‌ ساكن‌ شدند.
\v 29 و شهر را به‌ اسم‌ پدر خود، دان‌ كه‌ برای‌ اسرائیل‌ زاییده‌ شد، دان‌ نامیدند. امااسم‌ شهر قبل‌ از آن‌ لایش‌ بود.
\s5
\v 30 و بنی‌دان‌ آن‌ تمثال‌ تراشیده‌ را برای‌ خود نصب‌ كردند و یهوناتان‌ بن‌ جَرشُوم‌ بن‌ موسی‌ و پسرانش‌ تا روز اسیر شدن‌ اهل‌ زمین‌، كهنۀ بنی‌دان‌ می‌بودند.
\v 31 پس‌ تمثال‌ تراشیدۀ میخا را كه‌ ساخته‌ بود تمامی‌ روزهایی‌ كه‌ خانۀ خدا در شیلوه‌ بود، برای‌ خود نصب‌ نمودند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و در آن‌ ایام‌ كه‌ پادشاهی‌ در اسرائیل‌نبود، مرد لاوی‌ در پشت‌ كوهستان‌ افرایم‌ ساكن‌ بود، و كنیزی‌ از بیت‌لحم‌ یهودا از برای‌ خود گرفته‌ بود.
\v 2 و كنیزش‌ بر او زنا كرده‌، از نزد او به‌ خانۀ پدرش‌ در بیت‌لحم‌ یهودا رفت‌، و در آنجا مدت‌ چهار ماه‌ بماند.
\s5
\v 3 و شوهرش‌ برخاسته‌، از عقب‌ او رفت‌ تا دلش‌ را برگردانیده‌، پیش‌ خود باز آورد. و غلامی‌ با دو الاغ‌ همراه‌ او بود، و آن‌ زن‌ او را به‌ خانۀ پدر خود برد. و چون‌ پدر كنیز او را دید، از ملاقاتش‌ شاد شد.
\v 4 و پدر زنش‌، یعنی‌ پدر كنیز او را نگاه‌ داشت‌. پس‌ سه‌ روز نزد وی‌ توقف‌ نمود و اكل‌ و شرب‌ نموده‌، آنجا بسر بردند.
\s5
\v 5 و در روز چهارم‌، چون‌ صبح‌ زود بیدار شدند، او برخاست‌ تا روانه‌ شود؛ اما پدر كنیز به‌ داماد خود گفت‌ كه‌ «دل‌ خود را به‌ لقمه‌ای‌ نان‌ تقویت‌ ده‌، و بعد از آن‌ روانه‌ شوید.»
\v 6 پس‌ هر دو با هم‌ نشسته‌، خوردند و نوشیدند. و پدر كنیز به‌ آن‌ مرد گفت‌: «موافقت‌ كرده‌، امشب‌ را بمان‌ و دلت‌ شاد باشد.»
\s5
\v 7 و چون‌ آن‌ مرد برخاست‌ تا روانه‌ شود، پدر زنش‌ او را الحاح‌ نمود و شب‌ دیگر در آنجا ماند.
\v 8 و در روز پنجم‌ صبح‌ زود برخاست‌ تا روانه‌ شود، پدر كنیز گفت‌: «دل‌ خود را تقویت‌ نما و تازوال‌ روز تأخیر نمایید.» و ایشان‌ هردو خوردند.
\s5
\v 9 و چون‌ آن‌ شخص‌ با كنیز و غلام‌ خود برخاست‌ تا روانه‌ شود، پدر زنش‌ یعنی‌ پدر كنیز او را گفت‌: «الا´ن‌ روز نزدیك‌ به‌ غروب‌ می‌شود، شب‌ را بمانید؛ اینك‌ روز تمام‌ می‌شود. در اینجا شب‌ را بمان‌ و دلت‌ شاد باشد و فردا بامدادان‌ روانه‌ خواهید شد و به‌ خیمۀ خود خواهی‌ رسید.»
\s5
\v 10 اما آن‌ مرد قبول‌ نكرد كه‌ شب‌ را بماند، پس‌ برخاسته‌، روانه‌ شد و به‌ مقابل‌ یبوس‌ كه‌ اورشلیم‌ باشد، رسید؛ و دو الاغ‌ پالان‌ شده‌ و كنیزش‌ همراه‌ وی‌ بود.
\v 11 و چون‌ ایشان‌ نزد یبوس‌ رسیدند، نزدیك‌ به‌ غروب‌ بود. غلام‌ به‌ آقای‌ خود گفت‌: «بیا و به‌ این‌ شهر یبوسیان‌ برگشته‌، شب‌ را در آن‌ بسر بریم‌.»
\s5
\v 12 آقایش‌ وی‌ را گفت‌: «به‌ شهر غریب‌ كه‌ احدی‌ از بنی‌اسرائیل‌ در آن‌ نباشد برنمی‌گردیم‌، بلكه‌ به‌ جِبْعَه‌ بگذریم‌.»
\v 13 و به‌ غلام‌ خود گفت‌: «بیا و به‌ یكی‌ از این‌ جاها، یعنی‌ به‌ جِبْعَه‌ یا رامه‌ نزدیك‌ بشویم‌ و در آن‌ شب‌ را بمانیم‌.»
\s5
\v 14 پس‌ از آنجا گذشته‌، برفتند و نزد جِبْعَه‌ كه‌ از آن‌ بنیامین‌ است‌، آفتاب‌ بر ایشان‌ غروب‌ كرد.
\v 15 پس‌ به‌ آن‌ طرف‌ برگشتند تا به‌ جِبْعَه‌ داخل‌ شده‌، شب‌ را در آن‌ بسر برند. و او درآمد در كوچۀ شهر نشست‌؛ اما كسی‌ نبود كه‌ ایشان‌ را به‌ خانۀ خود ببرد و منزل‌ دهد.
\s5
\v 16 و اینك‌ مردی‌ پیر در شب‌ از كار خود از مزرعه‌ می‌آمد. و این‌ شخص‌ از كوهستان‌ افرایم‌ بوده‌، در جِبْعَه‌ مأوا گزیده‌ بود؛ اما مردمان‌ آن‌ مكان‌ بنیامینی‌ بودند.
\v 17 و او نظر انداخته‌، شخص‌ مسافری‌ را در كوچۀ شهر دید؛ و آن‌ مرد پیر گفت‌:«كجا می‌روی‌ و از كجا می‌آیی‌؟»
\s5
\v 18 او وی‌ را گفت‌: «ما از بیت‌لحم‌ یهودا به‌ آن‌ طرف‌ كوهستان‌ افرایم‌ می‌رویم‌، زیرا از آنجا هستم‌ و به‌ بیت‌لحم‌ یهودا رفته‌ بودم‌، و الا´ن‌ عازم‌ خانۀ خداوند هستم‌، و هیچ‌ كس‌ مرا به‌ خانۀ خود نمی‌پذیرد؛
\v 19 و نیز كاه‌ و علف‌ به‌ جهت‌ الاغهای‌ ما هست‌، و نان‌ و شراب‌ هم‌ برای‌ من‌ و كنیز تو و غلامی‌ كه‌ همراه‌ بندگانت‌ است‌، می‌باشد و احتیاج‌ به‌ چیزی‌ نیست‌.»
\s5
\v 20 آن‌ مرد پیر گفت‌: «سلامتی‌ بر تو باد؛ تمامی‌ حاجات‌ تو بر من‌ است‌؛ اما شب‌ را در كوچه‌ بسر مبر.»
\v 21 پس‌ او را به‌ خانۀ خود برده‌، به‌ الاغها خوراك‌ داد و پایهای‌ خود را شسته‌، خوردند و نوشیدند.
\s5
\v 22 و چون‌ دلهای‌ خود را شاد می‌كردند، اینك‌ مردمان‌ شهر، یعنی‌ بعضی‌ اشخاص‌ بنی‌بلیعال‌ خانه‌ را احاطه‌ كردند، و در را زده‌، به‌ آن‌ مرد پیر صاحب‌خانه‌ خطاب‌ كرده‌، گفتند: «آن‌ مرد را كه‌ به‌ خانۀ تو داخل‌ شده‌ است‌ بیرون‌ بیاور تا او را بشناسیم‌.»
\v 23 و آن‌ مرد صاحب‌خانه‌ نزد ایشان‌ بیرون‌ آمده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «نی‌ ای‌ برادرانم‌ شرارت‌ مورزید، چونكه‌ این‌ مرد به‌ خانۀ من‌ داخل‌ شده‌ است‌؛ این‌ عمل‌ زشت‌ را منمایید.
\s5
\v 24 اینك‌ دختر باكرۀ من‌ و كنیز این‌ مرد، ایشان‌ را نزد شما بیرون‌ می‌آورم‌ و ایشان‌ را ذلیل‌ ساخته‌، آنچه‌ در نظر شما پسند آید به‌ ایشان‌ بكنید. لیكن‌ با این‌ مرد این‌ كار زشت‌ را مكنید.»
\v 25 اما آن‌ مردمان‌ نخواستند كه‌ او را بشنوند. پس‌ آن‌ شخص‌ كنیز خود را گرفته‌، نزد ایشان‌ بیرون‌ آورد و او را شناختند و تمامی‌ شب‌ تا صبح‌ او را بی‌عصمت‌ می‌كردند، و در طلوع‌ فجر او را رها كردند.
\v 26 وآن‌ زن‌ در سپیدۀ صبح‌ آمده‌، به‌ در خانۀ آن‌ شخص‌ كه‌ آقایش‌ در آن‌ بود، افتاد تا روشن‌ شد.
\s5
\v 27 و در وقت‌ صبح‌ آقایش‌ برخاسته‌، بیرون‌ آمد تا به‌ راه‌ خود برود و اینك‌ كنیزش‌ نزد در خانه‌ افتاده‌، و دستهایش‌ بر آستانه‌ بود.
\v 28 و او وی‌ را گفت‌: «برخیز تا برویم‌.» اما كسی‌ جواب‌ نداد، پس‌ آن‌ مرد او را بر الاغ‌ خود گذاشت‌ و برخاسته‌، به‌ مكان‌ خود رفت‌.
\s5
\v 29 و چون‌ به‌ خانۀ خود رسید، كاردی‌ برداشت‌ و كنیز خود را گرفته‌، اعضای‌ او را به‌ دوازده‌ قطعه‌ تقسیم‌ كرد، و آنها را در تمامی‌ حدود اسرائیل‌ فرستاد.
\v 30 و هر كه‌ این‌ را دید گفت‌: «از روزی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ از مصر بیرون‌ آمده‌اند تا امروز عملی‌ مثل‌ این‌ كرده‌ و دیده‌ نشده‌ است‌. پس‌ در آن‌ تأمل‌ كنید و مشورت‌ كرده‌، حكم‌ نمایید.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ بیرون‌ آمدند و جماعت‌ مثل‌ شخص‌ واحد از دان‌ تا بئرشبع‌ با اهل‌ زمین‌ جِلْعاد نزد خداوند در مِصْفَه‌ جمع‌ شدند.
\v 2 و سروران‌ تمام‌ قوم‌ و جمیع‌ اسباط اسرائیل‌ یعنی‌ چهارصد هزار مرد شمشیر زن‌ پیاده‌ در جماعت‌ قوم‌ خدا حاضر بودند.
\s5
\v 3 و بنی‌بنیامین‌ شنیدند كه‌ بنی‌اسرائیل‌ در مِصْفَه‌ برآمده‌اند. و بنی‌اسرائیل‌ گفتند: «بگویید كه‌ این‌ عمل‌ زشت‌ چگونه‌ شده‌ است‌.»
\v 4 آن‌ مرد لاوی‌ كه‌ شوهر زن‌ مقتوله‌ بود، در جواب‌ گفت‌: «من‌ با كنیز خود به‌ جِبْعَه‌ كه‌ از آن‌ بنیامین‌ باشد، آمدیم‌ تا شب‌ را بسر بریم‌.
\s5
\v 5 و اهل‌ جِبْعَه‌ بر من‌ برخاسته‌، خانه‌ را در شب‌، گرد من‌ احاطه‌ كردند، و مرا خواستندبكشند و كنیز مرا ذلیل‌ نمودند كه‌ بمرد.
\v 6 و كنیز خود را گرفته‌، او را قطعه‌ قطعه‌ كردم‌ و او را در تمامی‌ ولایت‌ ملك‌ اسرائیل‌ فرستادم‌، زیرا كه‌ كار قبیح‌ و زشت‌ در اسرائیل‌ نمودند.
\v 7 هان‌ جمیع‌ شما، ای‌ بنی‌اسرائیل‌ حكم‌ و مشورت‌ خود را اینجا بیاورید.»
\s5
\v 8 آنگاه‌ تمام‌ قوم‌ مثل‌ شخص‌ واحد برخاسته‌، گفتند: «هیچ‌ كدام‌ از ما به‌ خیمۀ خود نخواهیم‌ رفت‌، و هیچ‌ كدام‌ از ما به‌ خانۀ خود بر نخواهیم‌ گشت‌.
\v 9 و حال‌ كاری‌ كه‌ به‌ جِبْعَه‌ خواهیم‌ كرد، این‌ است‌ كه‌ به‌ حسب‌ قرعه‌ بر آن‌ برآییم‌.
\s5
\v 10 و ده‌ نفر از صد و صد از هزار و هزار از ده‌ هزار از تمامی‌ اسباط اسرائیل‌ بگیریم‌ تا آذوقه‌ برای‌ قوم‌ بیاورند، و تا چون‌ به‌ جِبْعَه‌ بنیامینی‌ برسند، با ایشان‌ موافق‌ همۀ قباحتی‌ كه‌ در اسرائیل‌ نموده‌اند، رفتار نمایند.»
\v 11 پس‌ جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ بر شهر جمع‌ شده‌، مثل‌ شخص‌ واحد متحد شدند.
\s5
\v 12 و اسباط اسرائیل‌ اشخاصی‌ چند در تمامی‌ سبط بنیامین‌ فرستاده‌، گفتند: «این‌ چه‌ شرارتی‌ است‌ كه‌ در میان‌ شما واقع‌ شده‌است‌؟
\v 13 پس‌ الا´ن‌ آن‌ مردان‌ بنی‌بلیعال‌ را كه‌ در جِبْعَه‌ هستند، تسلیم‌ نمایید تا آنها را به‌ قتل‌ رسانیم‌، و بدی‌ را از اسرائیل‌ دور كنیم‌.» اما بنیامینیان‌ نخواستند كه‌ سخن‌ برادران‌ خود بنی‌اسرائیل‌ را بشنوند.
\v 14 و بنی‌بنیامین‌ از شهرهای‌ خود به‌ جِبْعَه‌ جمع‌ شدند تا بیرون‌ رفته‌، با بنی‌اسرائیل‌ جنگ‌ نمایند.
\s5
\v 15 و از بنی‌بنیامین‌ در آن‌ روز بیست‌ و ششهزار مرد شمشیرزن‌ از شهرها سان‌ دیده‌ شد، غیر از ساكنان‌ جِبْعَه‌ كه‌ هفتصد نفر برگزیده‌، سان‌ دیده‌ شد.
\v 16 و از تمام‌این‌ گروه‌ هفتصد نفر چپ‌ دست‌ برگزیده‌ شدند كه‌ هر یكی‌ از آنها مویی‌ را به‌ سنگ‌ فلاخن‌ می‌زدند و خطا نمی‌كردند.
\s5
\v 17 و از مردان‌ اسرائیل‌ سوای‌ بنیامینیان‌ چهارصد هزار مرد شمشیرزن‌ سان‌ دیده‌ شد كه‌ جمیع‌ اینها مردان‌ جنگی‌ بودند.
\v 18 و بنی‌اسرائیل‌ برخاسته‌، به‌ بیت‌ئیل‌ رفتند و از خدا مشورت‌ خواسته‌، گفتند: «كیست‌ كه‌ اولاً از ما برای‌ جنگ‌ نمودن‌ با بنی‌بنیامین‌ برآید؟» خداوند گفت‌: «یهودا اول‌ برآید.»
\s5
\v 19 و بنی‌اسرائیل‌ بامدادان‌ برخاسته‌، در برابر جِبْعَه‌ اردو زدند.
\v 20 و مردان‌ اسرائیل‌ بیرون‌ رفتند تا با بنیامینیان‌ جنگ‌ نمایند، و مردان‌ اسرائیل‌ برابر ایشان‌ در جِبْعَه‌ صف‌آرایی‌ كردند.
\v 21 و بنی‌بنیامین‌ از جِبْعَه‌ بیرون‌ آمده‌، در آن‌ روز بیست‌ و دو هزار نفر از اسرائیل‌ را بر زمین‌ هلاك‌ كردند.
\s5
\v 22 و قوم‌، یعنی‌ مردان‌ اسرائیل‌ خود را قوی‌ دل‌ ساخته‌، بار دیگر صف‌آرایی‌ نمودند، در مكانی‌ كه‌ روز اول‌ صف‌آرایی‌ كرده‌بودند.
\v 23 و بنی‌اسرائیل‌ برآمده‌، به‌ حضور خداوند تا شام‌ گریه‌ كردند، و از خداوند مشورت‌ خواسته‌، گفتند: «آیا بار دیگر نزدیك‌ بشوم‌ تا با برادران‌ خود بنی‌بنیامین‌ جنگ‌ نمایم‌؟» خداوند گفت‌: «به‌ مقابلۀ ایشان‌ برآیید.»
\s5
\v 24 و بنی‌اسرائیل‌ در روز دوم‌ به‌ مقابلۀ بنی‌بنیامین‌ پیش‌ آمدند.
\v 25 و بنیامینیان‌ در روز دوم‌ به‌ مقابلۀ ایشان‌ از جِبْعَه‌ بیرون‌ شده‌، بار دیگر هجده‌ هزار نفر از بنی‌اسرائیل‌ را بر زمین‌ هلاك‌ ساختند كه‌ جمیع‌ اینها شمشیرزن‌ بودند.
\s5
\v 26 آنگاه‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌، یعنی‌ تمامی‌ قوم‌ برآمده‌، به‌ بیت‌ئیل‌ رفتند و گریه‌ كرده‌، در آنجا به‌ حضور خداوند توقف‌ نمودند، و آن‌ روز را تا شام‌ روزه‌ داشته‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌سلامتی‌ به‌ حضور خداوند گذرانیدند.
\s5
\v 27 و بنی‌اسرائیل‌ از خداوند مشورت‌ خواستند. و تابوت‌ عهد خدا آن‌ روزها در آنجا بود.
\v 28 و فینحاس‌ بن‌ العازار بن‌ هارون‌ در آن‌ روزها پیش‌ آن‌ ایستاده‌ بود، و گفتند: «آیا بار دیگر بیرون‌ روم‌ و با برادران‌ خود بنی‌بنیامین‌ جنگ‌ كنم‌ یا دست‌ بردارم‌؟» خداوند گفت‌: «برآی‌ زیرا كه‌ فردا او را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 29 پس‌ اسرائیل‌ در هر طرف‌ جِبْعَه‌ كمین‌ ساختند.
\v 30 و بنی‌اسرائیل‌ در روز سوم‌ به‌ مقابلۀ بنی‌بنیامین‌ برآمدند، و مثل‌ سابق‌ در برابر جِبْعَه‌ صف‌آرایی‌ نمودند.
\s5
\v 31 و بنی‌بنیامین‌ به‌ مقابلۀ قوم‌ بیرون‌ آمده‌، از شهر كشیده‌ شدند و به‌ زدن‌ و كشتن‌ قوم‌ در راهها كه‌ یكی‌ از آنها به‌ سوی‌ بیت‌ئیل‌ و دیگری‌ به‌ سوی‌ جِبْعَه‌ می‌رود مثل‌ سابق‌ شروع‌ كردند، و به‌ قدر سی‌ نفر از اسرائیل‌ در صحرا كشته‌ شدند.
\s5
\v 32 و بنی‌بنیامین‌ گفتند كه‌ «ایشان‌ مثل‌ سابق‌ پیش‌ ما منهزم‌ شدند.» اما بنی‌اسرائیل‌ گفتند: «بگریزیم‌ تا ایشان‌ را از شهر به‌ راهها بكشیم‌.»
\v 33 و تمامی‌ مردان‌ اسرائیل‌ از مكان‌ خود برخاسته‌، در بعل‌ تامار صف‌آرایی‌ نمودند، و كمین‌ كنندگان‌ اسرائیل‌ از مكان‌ خود یعنی‌ از معره‌ جِبْعَه‌ به‌ در جستند.
\s5
\v 34 و ده‌هزار مرد برگزیده‌ از تمام‌ اسرائیل‌ در برابر جِبْعَه‌ آمدند و جنگ‌ سخت‌ شد، و ایشان‌ نمی‌دانستند كه‌ بلا بر ایشان‌ رسیده‌ است‌.
\v 35 و خداوند بنیامین‌ را به‌ حضور اسرائیل‌ مغلوب‌ ساخت‌ و بنی‌اسرائیل‌ در آن‌ روز بیست‌ و پنجهزار و یكصد نفر را از بنیامین‌ هلاك‌ ساختند كه‌ جمیع‌ ایشان‌ شمشیرزن‌ بودند.
\s5
\v 36 و بنی‌بنیامین‌ دیدند كه‌ شكست‌ یافته‌اند زیرا كه‌ مردان‌ اسرائیل‌ به‌ بنیامینیان‌ جا داده‌ بودند،چونكه‌ اعتماد داشتند بر كمینی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ جِبْعَه‌ نشانده‌ بودند.
\v 37 و كمین‌كنندگان‌ تعجیل‌ نموده‌، بر جِبْعَه‌ هجوم‌ آوردند و كمین‌كنندگان‌ خود را پراكنده‌ ساخته‌، تمام‌ شهر را به‌ دم‌ شمشیر زدند.
\v 38 و در میان‌ مردان‌ اسرائیل‌ و كمین‌كنندگان‌ علامتی‌ قرار داده‌ شد كه‌ تراكم‌ دود بسیار بلند از شهر برافرازند.
\s5
\v 39 پس‌ چون‌ مردان‌ اسرائیل‌ در جنگ‌ رو گردانیدند، بنیامینیان‌ شروع‌ كردند به‌ زدن‌ و كشتنِ قریب‌ سی‌ نفر از مردان‌ اسرائیل‌ زیرا گفتند یقیناً ایشان‌ مثل‌ جنگ‌ اول‌ از حضور ما شكست‌ یافته‌اند.
\s5
\v 40 و چون‌ آن‌ تراكم‌ ستون‌ دود از شهر بلند شدن‌ گرفت‌، بنیامینیان‌ از عقب‌ خود نگریستند و اینك‌ تمام‌ شهر به‌ سوی‌ آسمان‌ به‌ دود بالا می‌رود.
\v 41 و بنی‌اسرائیل‌ برگشتند و بنیامینیان‌ پریشان‌ شدند، زیرا دیدند كه‌ بلا بر ایشان‌ رسیده‌ است‌.
\s5
\v 42 پس‌ از حضور مردان‌ اسرائیل‌ به‌ راه‌ صحرا روگردانیدند. اما جنگ‌، ایشان‌ را در گرفت‌ و آنانی‌ كه‌ از شهر بیرون‌ آمدند، ایشان‌ را در میان‌ هلاك‌ ساختند.
\s5
\v 43 پس‌ بنیامینیان‌ را احاطه‌ كرده‌، ایشان‌ را تعاقب‌ نمودند، و در مَنُوحَه‌ در مقابل‌ جِبْعَه‌ به‌ سوی‌ طلوع‌ آفتاب‌ ایشان‌ را پایمال‌ كردند.
\v 44 و هجده‌ هزار نفر از بنیامین‌ كه‌ جمیع‌ ایشان‌ مردان‌ جنگی‌ بودند، افتادند.
\s5
\v 45 و ایشان‌ برگشته‌، به‌ سوی‌ صحرا تا صخرۀ رمون‌ بگریختند. و پنج‌ هزار نفر از ایشان‌ را به‌ سر راهها هلاك‌ كردند، و ایشان‌ را تا جدعوم‌ تعاقب‌ كرده‌، دو هزار نفر از ایشان‌ را كشتند.
\v 46 پس‌ جمیع‌ كسانی‌ كه‌ در آن‌ روز از بنیامین‌ افتادند، بیست‌ و پنج‌ هزار مرد شمشیرزن‌ بودند كه‌ جمیع‌ آنها مردان‌ جنگی‌ بودند.
\s5
\v 47 اما ششصد نفر برگشته‌، به‌ سوی‌ بیابان‌ به‌ صخرۀ رمون‌ فرار كردند، و در صخرۀ رمون‌ چهار ماه‌ بماندند.
\v 48 ومردان‌ اسرائیل‌ بر بنیامینیان‌ برگشته‌، ایشان‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشتند، یعنی‌ تمام‌ اهل‌ شهر و بهایم‌ و هرچه‌ را كه‌ یافتند؛ و همچنین‌ همۀ شهرهایی‌ را كه‌ به‌ آنها رسیدند، به‌ آتش‌ سوزانیدند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و مردان‌ اسرائیل‌ در مِصْفَه‌ قسم‌ خورده‌،گفتند كه‌ «احدی‌ از ما دختر خود را به‌ بنیامینیان‌ به‌ زنی‌ ندهند.»
\v 2 و قوم‌ به‌ بیت‌ئیل‌ آمده‌، در آنجا به‌ حضور خدا تا شام‌ نشستند و آواز خود را بلند كرده‌، زار زار بگریستند.
\v 3 و گفتند: «ای‌ یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، این‌ چرا در اسرائیل‌ واقع‌ شده‌ است‌ كه‌ امروز یك‌ سبط از اسرائیل‌ كم‌ شود؟»
\s5
\v 4 و در فردای‌ آن‌ روز قوم‌ به‌ زودی‌ برخاسته‌، مذبحی‌ در آنجا بنا كردند، و قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ گذرانیدند.
\v 5 و بنی‌اسرائیل‌ گفتند: «كیست‌ از تمامی‌ اسباط اسرائیل‌ كه‌ در جماعت‌ نزد خداوند بر نیامده‌ است‌؟» زیرا قسم‌ سخت‌ خورده‌، گفته‌ بودند كه‌ هر كه‌ به‌ حضور خداوند به‌ مِصْفَه‌ نیاید، البته‌ كشته‌ شود.
\s5
\v 6 و بنی‌اسرائیل‌ دربارۀ برادر خود بنیامین‌ پشیمان‌ شده‌، گفتند: «امروز یك‌ سبط از اسرائیل‌ منقطع‌ شده‌ است‌.
\v 7 برای‌ بقیۀ ایشان‌ دربارۀ زنان‌ چه‌ كنیم‌؟ زیرا كه‌ ما به‌ خداوند قسم‌ خورده‌ایم‌ كه‌ از دختران‌ خود به‌ ایشان‌ به‌ زنی‌ ندهیم‌.»
\s5
\v 8 و گفتند: «كدام‌ یك‌ از اسباط اسرائیل‌ است‌ كه‌ به‌ حضور خداوند به‌ مِصْفَه‌ نیامده‌است‌؟» و اینك‌ از یابیش‌ جِلْعاد كسی‌ به‌ اردو و جماعت‌ نیامده‌ بود.
\v 9 زیرا چون‌ قوم‌ شمرده‌ شدند، اینك‌ از ساكنان‌ یابیش‌ جِلْعاد احدی‌ در آنجا نبود.
\v 10 پس‌ جماعت‌ دوازده‌ هزار نفر از شجاع‌ترین‌ قوم‌ را به آنجا فرستاده‌، و ایشان‌ را امر كرده‌، گفتند: «بروید و ساكنان‌ یابیش‌ جِلْعاد را با زنان‌ و اطفال‌ به‌ دم‌ شمشیر بكشید.
\s5
\v 11 و آنچه‌ باید بكنید این‌ است‌ كه‌ هر مردی‌ را و هر زنی‌ را كه‌ با مرد خوابیده‌ باشد، هلاك‌ كنید.»
\v 12 و در میان‌ ساكنان‌ یابیش‌ جِلْعاد چهارصد دختر باكره‌ كه‌ با ذكوری‌ نخوابیده‌ و مردی‌ را نشناخته‌ بودند یافتند، و ایشان‌ را به‌ اردو در شیلوه‌ كه‌ در زمین‌ كنعان‌ است‌، آوردند.
\s5
\v 13 و تمامی‌ جماعت‌ نزد بنی‌بنیامین‌ كه‌ در صخرۀ رمون‌ بودند فرستاده‌، ایشان‌ را به‌ صلح‌ دعوت‌ كردند.
\v 14 و در آن‌ وقت‌ بنیامینیان‌ برگشتند و دخترانی‌ را كه‌ از زنان‌ یابیش‌ جِلْعاد زنده‌ نگاه‌ داشته‌ بودند به‌ ایشان‌ دادند، و باز ایشان‌ را كفایت‌ نكرد.
\v 15 و قوم‌ برای‌ بنیامین‌ پشیمان‌ شدند، زیرا خداوند در اسباط اسرائیل‌ شقاق‌ پیدا كرده‌بود.
\s5
\v 16 و مشایخ‌ جماعت‌ گفتند: «دربارۀ زنان‌ به‌ جهت‌ باقی‌ ماندگان‌ چه‌ كنیم‌، چونكه‌ زنان‌ از بنیامین‌ منقطع‌ شده‌اند؟»
\v 17 و گفتند: «میراثی‌ به‌ جهت‌ نجات‌یافتگان‌ بنیامین‌ باید باشد تا سبطی‌ از اسرائیل‌ محو نشود.
\s5
\v 18 اما ما دختران‌ خود را به‌ ایشان‌ به‌ زنی‌ نمی‌توانیم‌ داد زیرا بنی‌اسرائیل‌ قسم‌ خورده‌، گفته‌اند ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ زنی‌ به‌ بنیامین‌دهد.»
\v 19 و گفتند: «اینك‌ هر سال‌ در شیلوه‌ كه‌ به‌ طرف‌ شمال‌ بیت‌ئیل‌ و به‌ طرف‌ مشرق‌ راهی‌ كه‌ از بیت‌ئیل‌ به‌ شكیم‌ می‌رود، و به‌ سمت‌ جنوبی‌ لبونه‌ است‌، عیدی‌ برای‌ خداوند می‌باشد.»
\s5
\v 20 پس‌ بنی‌بنیامین‌ را امر فرموده‌، گفتند: «بروید در تاكستانها در كمین‌ باشید،
\v 21 و نگاه‌ كنید و اینك‌ اگر دختران‌ شیلوه‌ بیرون‌ آیند تا با رقص‌كنندگان‌ رقص‌ كنند، آنگاه‌ از تاكستانها درآیید، و از دختران‌ شیلوه‌ هركس‌ زن‌ خود را ربوده‌، به‌ زمین‌ بنیامین‌ برود.
\s5
\v 22 و چون‌ پدران‌ و برادران‌ ایشان‌ آمده‌، نزد ما شكایت‌ كنند، به‌ ایشان‌ خواهیم‌ گفت‌ ایشان‌ را به‌ خاطر ما ببخشید، چونكه‌ ما برای‌ هر كس‌ زنش‌ را در جنگ‌ نگاه‌ نداشتیم‌، و شما آنها را به‌ ایشان‌ ندادید، الا´ن‌ مجرم‌ می‌باشید.»
\s5
\v 23 پس‌ بنی‌بنیامین‌ چنین‌ كردند، و از رقص‌كنندگان‌، زنان‌ را برحسب‌ شمارۀ خود گرفتند، و ایشان‌ را به‌ یغما برده‌، رفتند، و به‌ ملك‌ خود برگشته‌، شهرها را بنا كردند و در آنها ساكن‌ شدند.
\v 24 و در آن‌ وقت‌ بنی‌اسرائیل‌ هر كس‌ به‌ سبط خود و به‌ قبیلۀ خود روانه‌ شدند، و از آنجا هركس‌ به‌ ملك‌ خود بیرون‌ رفتند.
\s5
\v 25 و در آن‌ ایام‌ در اسرائیل‌ پادشاهی‌ نبود و هركس‌ آنچه‌ در نظرش‌ پسند می‌آمد، می‌كرد.

140
08-RUT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,140 @@
\id RUT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h روت
\toc1 روت
\toc2 روت
\toc3 rut
\mt1 روت
\s5
\c 1
\p
\v 1 و واقع‌ شد در ایام‌ حكومت‌ داوران‌ كه قحطی‌ در زمین‌ پیدا شد، و مردی‌ از بیت‌لحم‌ یهودا رفت‌ تا در بلاد موآب‌ ساكن‌ شود، او و زنش‌ و دو پسرش‌.
\v 2 و اسم‌ آن‌ مرد اَلیمَلَك‌ بود، و اسم‌ زنش‌ نَعُومی‌، و پسرانش‌ به‌ مَحْلُون‌ و كِلْیون‌ مسمّی‌ و اَفْراتیانِ بیت‌لحم‌ یهودا بودند. پس‌ به‌ بلاد موآب‌ رسیده‌، در آنجا ماندند.
\s5
\v 3 و اَلیمَلَك‌ شوهر نعومی‌، مرد و او با دو پسرش‌ باقی‌ ماند.
\v 4 و ایشان‌ از زنان‌ موآب‌ برای‌ خود زن‌ گرفتند كه‌ نام‌ یكی‌ عُرْفَه‌ و نام‌ دیگری‌ روت‌ بود، و در آنجا قریب‌ به‌ ده‌ سال‌ توقف‌ نمودند.
\v 5 و هر دو ایشان‌ مَحْلُون‌ و كِلْیون‌ نیز مردند، و آن‌ زن‌ از دو پسر و شوهر خود محروم‌ ماند.
\s5
\v 6 پس‌ او با دو عروس‌ خود برخاست‌ تا از بلاد موآب‌ برگردد، زیرا كه‌ در بلاد موآب‌ شنیده‌ بود كه‌ خداوند از قوم‌ خود تفقّد نموده‌، نان‌ به‌ ایشان‌ داده‌ است‌.
\v 7 و از مكانی‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ بود بیرون‌ آمد، و دو عروسش‌ همراه‌ وی‌ بودند، و به‌ راه‌ روانه‌ شدند تا به‌ زمین‌ یهودا مراجعت‌ كنند.
\s5
\v 8 و نعومی‌ به‌ دو عروس‌ خود گفت‌: «بروید و هر یكی‌ از شما به‌ خانۀ مادر خود برگردید، و خداوند بر شما احسان‌ كناد، چنانكه‌ شما به‌ مردگان‌ و به‌ من‌ كردید.
\v 9 و خداوند به‌ شما عطا كناد كه‌ هر یكی‌ از شما در خانۀ شوهر خود راحت‌ یابید.» پس‌ ایشان‌ را بوسید و آواز خود را بلند كرده‌، گریستند.
\v 10 و به‌ او گفتند: «نی‌ بلكه‌ همراه‌ تو نزد قوم‌ تو خواهیم‌ برگشت‌.»
\s5
\v 11 نعومی‌ گفت‌: «ای‌ دخترانم‌ برگردید، چرا همراه‌ من‌ بیایید؟ آیا در رحم‌ من‌ هنوز پسران‌ هستند كه‌ برای‌ شما شوهر باشند؟
\v 12 ای‌ دخترانم‌ برگشته‌، راه‌ خود را پیش‌ گیرید زیرا كه‌ برای‌ شوهر گرفتن‌ زیاده‌ پیر هستم‌، و اگر گویم‌ كه‌ امید دارم‌ و امشب‌ نیز به‌ شوهر داده‌ شوم‌ وپسران‌ هم‌ بزایم‌،
\v 13 آیا تا بالغ‌ شدن‌ ایشان‌ صبر خواهید كرد، و به‌ خاطر ایشان‌، خود را از شوهر گرفتن‌ محروم‌ خواهید داشت‌؟ نی‌ ای‌ دخترانم‌ زیرا كه‌ جانم‌ برای‌ شما بسیار تلخ‌ شده‌ است‌ چونكه‌ دست‌ خداوند بر من‌ دراز شده‌ است‌.»
\s5
\v 14 پس‌ بار دیگر آواز خود را بلند كرده‌، گریستند و عرفه‌ مادر شوهر خود را بوسید، اما روت‌ به‌ وی‌ چسبید.
\v 15 و او گفت‌: «اینك‌ زن‌ برادر شوهرت‌ نزد قوم‌ خود و خدایان‌ خویش‌ برگشته‌ است‌ تو نیز در عقب‌ زن‌ برادر شوهرت‌ برگرد.»
\s5
\v 16 روت‌ گفت‌: «بر من‌ اصرار مكن‌ كه‌ تو را ترك‌ كنم‌ و از نزد تو برگردم‌، زیرا هر جایی‌ كه‌ رَوْی‌ می‌آیم‌ و هر جایی‌ كه‌ منزل‌ كنی‌، منزل‌ می‌كنم‌، قوم‌ تو قوم‌ من‌ و خدای‌ تو خدای‌ من‌ خواهد بود.
\v 17 جایی‌ كه‌ بمیری‌، می‌میرم‌ و در آنجا دفن‌ خواهم‌ شد. خداوند به‌ من‌ چنین‌ بلكه‌ زیاده‌ بر این‌ كند اگر چیزی‌ غیر از موت‌، مرا از تو جدا نماید.»
\v 18 پس‌ چون‌ دید كه‌ او برای‌ رفتن‌ همراهش‌ مصمم‌ شده‌ است‌، از سخن‌ گفتن‌ با وی‌ باز ایستاد.
\s5
\v 19 و ایشان‌ هر دو روانه‌ شدند تا به‌ بیت‌لحم‌ رسیدند. و چون‌ وارد بیت‌لحم‌ گردیدند، تمامی‌ شهر بر ایشان‌ به‌ حركت‌ آمده‌، زنان‌ گفتند كه‌ «آیااین‌ نعومی‌ است‌؟»
\v 20 او به‌ ایشان‌ گفت‌: «مرا نعومی‌ مخوانید بلكه‌ مرا مُرَّه‌ بخوانید زیرا قادر مطلق‌ به‌ من‌ مرارت‌ سخت‌ رسانیده‌ است‌.
\v 21 من‌ پُر بیرون‌ رفتم‌ و خداوند مرا خالی‌ برگردانید. پس‌ برای‌ چه‌ مرا نعومی‌ می‌خوانید چونكه‌ خداوند مرا ذلیل‌ ساخته‌ است‌ و قادرمطلق‌ به‌ من‌ بدی‌ رسانیده‌ است‌.»
\s5
\v 22 و نعومی‌ مراجعت‌ كرد و عروسش‌ روتِ موآبیه‌ كه‌ از بلاد موآب‌ برگشته‌ بود، همراه‌ وی‌ آمد؛ و در ابتدای‌ درویدن‌ جو وارد بیت‌لحم‌ شدند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و نعومی‌ خویشِ شوهری‌ داشت‌ كه‌ مردی‌دولتمند، بوعَزْ نام‌ از خاندان‌ اَلیمَلَك‌ بود.
\v 2 و روت‌ موآبیه‌ به‌ نعومی‌ گفت‌: «مرا اجازت‌ ده‌ كه‌ به‌ كشتزارها بروم‌ و در عقب‌ هر كسی‌ كه‌ در نظرش‌ التفات‌ یابم‌، خوشه‌چینی‌ نمایم‌.» او وی‌ را گفت‌: «برو ای‌ دخترم‌.»
\s5
\v 3 پس‌ روانه‌ شده‌، به‌ كشتزار درآمد و در عقب‌ دروندگان‌ خوشه‌چینی‌ می‌نمود، و اتفاق‌ او به‌ قطعۀ زمین‌ بوعَزْ كه‌ از خاندان‌ اَلیمَلَك‌ بود، افتاد.
\v 4 و اینك‌ بوعَزْ از بیت‌لحم‌ آمده‌، به‌ دروندگان‌ گفت‌: « خداوند با شما باد.» ایشان‌ وی‌ را گفتند: « خداوند تو را بركت‌ دهد.»
\s5
\v 5 و بوعَزْ به‌ نوكر خود كه‌ بر دروندگان‌ گماشته‌ بود، گفت‌: «این‌ دختر از آن‌ كیست‌؟»
\v 6 نوكر كه‌ بر دروندگان‌ گماشته‌ شده‌ بود، در جواب‌ گفت‌: «این‌ است‌ دختر موآبیه‌ كه‌ با نعومی‌ از بلاد موآب‌ برگشته‌ است‌،
\v 7 و به‌ من‌ گفت‌: تمنّا اینكه‌خوشه‌چینی‌ نمایم‌ و در عقب‌ دروندگان‌ در میان‌ بافه‌ها جمع‌ كنم‌؛ پس‌ آمده‌، از صبح‌ تا به‌ حال‌ مانده‌ است‌، سوای‌ آنكه‌ اندكی‌ در خانه‌ توقّف‌ كرده‌ است‌.»
\s5
\v 8 و بوعَزْ به‌ روت‌ گفت‌: «ای‌ دخترم‌ مگر نمی‌شنوی‌؟ به‌ هیچ‌ كشت‌زار دیگر برای‌ خوشه‌چینی‌ مرو و از اینجا هم‌ مگذر بلكه‌ با كنیزان‌ من‌ در اینجا باش‌.
\v 9 و چشمانت‌ به‌ زمینی‌ كه‌ می‌دروند نگران‌ باشد و در عقب‌ ایشان‌ برو؛ آیا جوانان‌ را حكم‌ نكردم‌ كه‌ تو را لمس‌ نكنند؟ و اگر تشنه‌ باشی‌، نزد ظروف‌ ایشان‌ برو و از آنچه‌ جوانان‌ می‌كشند، بنوش‌.»
\s5
\v 10 پس‌ به‌ روی‌ در افتاده‌، او را تا به‌ زمین‌ تعظیم‌ كرد و به‌ او گفت‌: «برای‌ چه‌ در نظر تو التفات‌ یافتم‌ كه‌ به‌ من‌ توجه‌ نمودی‌ و حال‌ آنكه‌ غریب‌ هستم‌؟»
\v 11 بوعَزْ در جواب‌ او گفت‌: «از هر آنچه‌ بعد از مردن‌ شوهرت‌ به‌ مادر شوهر خود كردی‌، اطلاع‌ تمام‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌، و چگونه‌ پدر و مادر و زمین‌ ولادت‌ خود را ترك‌ كرده‌، نزد قومی‌ كه‌ پیشتر ندانسته‌ بودی‌، آمدی‌.
\v 12 خداوند عمل‌ تو را جزا دهد و از جانب‌ یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، كه‌ در زیر بالهایش‌ پناه‌ بردی‌، اجر كامل‌ به‌ تو برسد.»
\s5
\v 13 گفت‌: «ای‌ آقایم‌، در نظر تو التفات‌ بیابم‌ زیرا كه‌ مرا تسلی‌ دادی‌ و به‌ كنیز خود سخنان‌ دل‌آویز گفتی‌، اگر چه‌ من‌ مثل‌ یكی‌ از كنیزان‌ تو نیستم‌.»
\s5
\v 14 بوعَزْ وی‌ را گفت‌: «در وقت‌ چاشت‌ اینجا بیا و از نان‌ بخور و لقمۀ خود را در شیره‌ فرو بر.» پس‌ نزد دروندگان‌ نشست‌ و غلۀ برشته‌ به‌ او دادند و خورد و سیر شده‌، باقی‌ مانده‌ را واگذاشت‌.
\s5
\v 15 و چون‌ برای‌ خوشه‌چینی‌ برخاست‌، بوعَزْ جوانان‌خود را امر كرده‌، گفت‌: «بگذارید كه‌ در میان‌ بافه‌ها هم‌ خوشه ‌چینی‌ نماید و او را زجر منمایید.
\v 16 و نیز از دسته‌ها كشیده‌، برایش‌ بگذارید تا برچیند و او را عتاب‌ مكنید.»
\s5
\v 17 پس‌ تا شام‌ در آن‌ كشتزار خوشه‌چینی‌ نموده‌، آنچه‌ را كه‌ برچیده‌ بود، كوبید و به‌ قدر یك‌ ایفۀ جو بود.
\v 18 پس‌ آن‌ را برداشته‌، به‌ شهر درآمد، و مادر شوهرش‌ آنچه‌ را كه‌ برچیده‌ بود، دید، و آنچه‌ بعد از سیرشدنش‌ باقی‌ مانده‌ بود، بیرون‌ آورده‌، به‌ وی‌ داد.
\s5
\v 19 و مادر شوهرش‌ وی‌ را گفت‌: «امروز كجا خوشه‌چینی‌ نمودی‌ و كجا كار كردی‌؟ مبارك‌ باد آنكه‌ بر تو توجه‌ نموده‌ است‌.» پس‌ مادر شوهر خود را از كسی‌ كه‌ نزد وی‌ كار كرده‌ بود، خبر داده‌، گفت‌: «نام‌ آن‌ شخص‌ كه‌ امروز نزد او كار كردم‌، بوعَزْ است‌.»
\v 20 و نعومی‌ به‌ عروس‌ خود گفت‌: «او از جانب‌ خداوند مبارك‌ باد زیرا كه‌ احسان‌ را بر زندگان‌ و مردگان‌ ترك‌ ننموده‌ است‌.» و نعومی‌ وی‌ را گفت‌: «این‌ شخص‌، خویش‌ ما و از ولی‌های‌ ماست‌.»
\s5
\v 21 و روت‌ موآبیه‌ گفت‌ كه‌ «او نیز مرا گفت‌ با جوانان‌ من‌ باش‌ تا همۀ درو مرا تمام‌ كنند.»
\v 22 نعومی‌ به‌ عروس‌ خود روت‌ گفت‌ كه‌ «ای‌ دخترم‌ خوب‌ است‌ كه‌ با كنیزان‌ او بیرون‌ روی‌ و تو را در كشتزار دیگر نیابند.»
\s5
\v 23 پس‌ با كنیزان‌ بوعَزْ برای‌ خوشه‌چینی‌ می‌ماند تا درو جو و درو گندم‌ تمام‌ شد، و با مادرشوهرش‌ سكونت‌ داشت‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و مادر شوهرش‌، نعومی‌ وی‌ را گفت‌: «ای دختر من‌، آیا برای‌ تو راحت‌ نجویم‌ تابرایت‌ نیكو باشد.
\v 2 و الا´ن‌ آیا بوعَزْ كه‌ تو با كنیزانش‌ بودی‌ خویش‌ ما نیست‌؟ و اینك‌ او امشب‌ در خرمن‌ خود، جو پاك‌ می‌كند.
\s5
\v 3 پس‌ خویشتن‌ را غسل‌ كرده‌، تدهین‌ كن‌ و رخت‌ خود را پوشیده‌، به‌ خرمن‌ برو، اما خود را به‌ آن‌ مرد نشناسان‌ تا از خوردن‌ و نوشیدن‌ فارغ‌ شود.
\v 4 و چون‌ او بخوابد، جای‌ خوابیدنش‌ را نشان‌ كن‌ و رفته‌، پایهای‌ او را بگشا و بخواب‌، و او تو را خواهد گفت‌ كه‌ چه‌ باید بكنی‌.»
\v 5 او وی‌ را گفت‌: «هر چه‌ به‌ من‌ گفتی‌، خواهم‌ كرد.»
\s5
\v 6 پس‌ به‌ خرمن‌ رفته‌، موافق‌ هر چه‌ مادرشوهرش‌ او را امر فرموده‌ بود، رفتار نمود.
\v 7 پس‌ چون‌ بوعَزْ خورد و نوشید و دلش‌ شاد شد و رفته‌، به‌ كنار بافه‌های‌ جو خوابید، آنگاه‌ او آهسته‌ آهسته‌ آمده‌، پایهای‌ او را گشود و خوابید.
\s5
\v 8 و در نصف‌ شب‌ آن‌ مرد مضطرب‌ گردید و به‌ آن‌ سمت‌ متوجه‌ شد كه‌ اینك‌ زنی‌ نزد پایهایش‌ خوابیده‌ است‌.
\v 9 و گفت‌: «تو كیستی‌»؟ او گفت‌: «من‌ كنیز تو، روت‌ هستم‌؛ پس‌ دامن‌ خود را بر كنیز خویش‌ بگستران‌ زیرا كه‌ تو ولّی‌ هستی‌.»
\s5
\v 10 او گفت‌: «ای‌ دختر من‌! از جانب‌ خداوند مبارك‌ باش‌! زیرا كه‌ در آخر بیشتر احسان‌ نمودی‌ از اول‌، چونكه‌ در عقب‌ جوانان‌، چه‌ فقیر و چه‌ غنی‌، نرفتی‌.
\v 11 و حال‌ ای‌ دختر من‌، مترس‌! هر آنچه‌ به‌ من‌ گفتی‌ برایت‌ خواهم‌ كرد، زیرا كه‌ تمام‌ شهرِ قوم‌ من‌ تو را زن‌ نیكو می‌دانند.
\s5
\v 12 و الا´ن‌ راست‌ است‌ كه‌ من‌ ولی‌ هستم‌، لیكن‌ ولّی‌ای‌ نزدیكتر از من‌ هست‌.
\v 13 امشب‌ در اینجا بمان‌ و بامدادان‌ اگر او حق‌ ولّی‌ را برای‌ تو ادا نماید، خوب‌ ادا نماید، و اگر نخواهد كه‌ برای‌ تو حق‌ولّی‌ را ادا نماید، پس‌ قسم‌ به‌ حیات‌ خداوند كه‌ من‌ آن‌ را برای‌ تو ادا خواهم‌ نمود؛ الا´ن‌ تا صبح‌ بخواب‌.»
\s5
\v 14 پس‌ نزد پایش‌ تا صبح‌ خوابیده‌، پیش‌ از آنكه‌ كسی‌ همسایه‌اش‌ را تشخیص‌ دهد، برخاست‌، و بوعَزْ گفت‌: «زنهار كسی‌ نفهمد كه‌ این‌ زن‌ به‌ خرمن‌ آمده‌ است‌.
\v 15 و گفت‌ چادری‌ كه‌ بر توست‌، بیاور و بگیر.» پس‌ آن‌ را بگرفت‌ و او شش‌ كیل‌ جو پیموده‌، بر وی‌ گذارد و به‌ شهر رفت‌.
\s5
\v 16 و چون‌ نزد مادر شوهر خود رسید، او وی‌ را گفت‌: «ای‌ دختر من‌، بر تو چه‌ گذشت‌؟» پس‌ او را از هر آنچه‌ آن‌ مرد با وی‌ كرده‌ بود، خبر داد.
\v 17 و گفت‌: «این‌ شش‌ كیل‌ جو را به‌ من‌ داد زیرا گفت‌، نزد مادرشوهرت‌ تهیدست‌ مرو.»
\v 18 او وی‌ را گفت‌: «ای‌ دخترم‌ آرام‌ بنشین‌ تا بدانی‌ كه‌ این‌ امر چگونه‌ خواهد شد، زیرا كه‌ آن‌ مرد تا این‌ كار را امروز تمام‌ نكند، آرام‌ نخواهد گرفت‌.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 و بوعَزْ به‌ دروازه‌ آمده‌، آنجا نشست‌. و اینك‌ آن‌ ولّی‌ كه‌ بوعز دربارۀ او سخن‌ گفته‌ بود می‌گذشت‌، و به‌ او گفت‌: «ای‌ فلان‌! به‌ اینجا برگشته‌، بنشین‌.» و او برگشته‌، نشست‌.
\v 2 و ده‌ نفر از مشایخ‌ شهر را برداشته‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «اینجا بنشینید.» و ایشان‌ نشستند.
\s5
\v 3 و به‌ آن‌ ولّی‌ گفت‌: «نعومی‌ كه‌ از بلاد موآب‌ برگشته‌ است‌، قطعۀ زمینی‌ را كه‌ از برادر ما اَلیمَلَك‌ بود، می‌فروشد.
\v 4 و من‌ مصلحت‌ دیدم‌ كه‌ تو را اطلاع‌ داده‌، بگویم‌ كه‌ آن‌ را به‌ حضور این‌ مجلس‌ و مشایخ‌ قوم‌ من‌ بخر. پس‌ اگر انفكاك‌ می‌كنی‌، بكن‌؛ و اگر انفكاك‌نمی‌كنی‌ مرا خبر بده‌ تا بدانم‌، زیرا غیر از تو كسی‌ نیست‌ كه‌ انفكاك‌ كند، و من‌ بعد از تو هستم‌.» او گفت‌: «من‌ انفكاك‌ می‌كنم‌.»
\s5
\v 5 بوعَزْ گفت‌: «در روزی‌ كه‌ زمین‌ را از دست‌ نعومی‌ می‌خری‌، از روت‌ موآبیه‌، زن‌ متوفی‌ نیز باید خرید، تا نام‌ متوفی‌ را بر میراثش‌ برانگیزانی‌.»
\v 6 آن‌ ولّی‌ گفت‌: «نمی‌توانم‌ برای‌ خود انفكاك‌ كنم‌، مبادا میراث‌ خود را فاسد كنم‌. پس‌ تو حق‌ انفكاك‌ مرا بر ذمّه‌ خود بگیر زیرا نمی‌توانم‌ انفكاك‌ نمایم‌.»
\s5
\v 7 و رسم‌ انفكاك‌ و مبادلت‌ در ایام‌ قدیم‌ در اسرائیل‌ به‌ جهت‌ اثبات‌ هر امر این‌ بود كه‌ شخص‌ كفش‌ خود را بیرون‌ كرده‌، به‌ همسایۀ خود می‌داد. و این‌ در اسرائیل‌ قانون‌ شده‌ است‌.
\v 8 پس‌ آن‌ ولّی‌ به‌ بوعَزْ گفت‌: «آن‌ را برای‌ خود بخر.» و كفش‌ خود را بیرون‌ كرد.
\s5
\v 9 و بوعَزْ به‌ مشایخ‌ و به‌ تمامی‌ قوم‌ گفت‌: «شما امروز شاهد باشید كه‌ تمامی‌ مایملك‌ اَلیمَلَك‌ و تمامی‌ مایملك‌ كِلیون‌ و مَحْلون‌ را از دست‌ نعومی‌ خریدم‌.
\v 10 و هم‌ روت‌ موآبیه‌ زن‌ مَحْلون‌ را به‌ زنی‌ خود خریدم‌ تا نام‌ متوفی‌ را بر میراثش‌ برانگیزانم‌، و نام‌ متوفی‌ از میان‌ برادرانش‌ و از دروازۀ محله‌اش‌ منقطع‌ نشود؛ شما امروز شاهد باشید.»
\s5
\v 11 و تمامی‌ قوم‌ كه‌ نزد دروازه‌ بودند و مشایخ‌ گفتند: «شاهد هستیم‌ و خداوند این‌ زن‌ را كه‌ به‌ خانۀ تو درآمد، مثل‌ راحیل‌ و لیه‌ گرداند كه‌ خانۀ اسرائیل‌ را بنا كردند؛ و تو در افراته‌ كامیاب‌ شو، و در بیت‌لحم‌ ناموَر باش.
\v 12 و خانۀ تو مثل‌ خانۀ فارص‌ باشد كه‌ تامار برای‌ یهـودا زاییـد، از اولادی‌ كه‌ خداوند تو را از این‌ دختر، خواهد بخشید.»
\s5
\v 13 پس‌ بوعَزْ روت‌ را گرفت‌ و او زن‌ وی‌ شد و به‌ او درآمـد و خداوند او را حمـل‌ داد كه‌ پسـری‌ زاییـد.
\v 14 و زنـان‌ به‌ نعومـی‌ گفتنـد: «متبارك‌ بـاد خداوند كه‌ تو را امروز بی‌ولّی‌ نگذاشته‌ است‌؛ و نام‌ او در اسرائیل‌ بلند شود.
\v 15 و او برایت‌ تازه‌كنندۀ جان‌ و پرورندۀ پیری‌ تو باشد، زیرا كه‌ عروست‌ كه‌ تو را دوست‌ می‌دارد و برایت‌ از هفت‌ پسر بهتـر است‌، او را زاییـد.»
\s5
\v 16 و نعومـی‌ پسـر را گرفته‌، در آغوش‌ خـود گذاشـت‌ و دایـۀ اوشـد.
\v 17 و زنان‌ همسایـه‌اش‌، او را نام‌ نهـاده‌، گفتند بـرای‌ نعومی‌ پسـری‌ زاییـده‌ شـد، و نام‌ او را عُوبیـد خواندنـد و او پدر یسی‌ پـدر داود اسـت‌.
\s5
\v 18 این‌ است‌ پیدایش‌ فارَص‌: فارَص‌ حَصرون‌ را آورد؛
\v 19 و حَصرون‌، رام‌ را آورد؛ و رام‌، عَمّیناداب‌ را آورد؛
\v 20 و عَمّیناداب‌ نَحْشون‌ را آورد؛ و نَحْشون‌ سَلْمون‌ را آورد؛
\v 21 و سَلْمون‌ بُوعَز را آورد؛ و بُوعَز عُوبید را آورد؛
\v 22 و عُوبید یسّی‌ را آورد؛ و یسّی‌ داود را آورد.

1277
09-1SA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1277 @@
\id 1SA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول سموئيل
\toc1 اول سموئيل
\toc2 اول سموئيل
\toc3 1sa
\mt1 اول سموئيل
\s5
\c 1
\p
\v 1 و مردی بود از رامَه تایم صُوفیم ازكوهستان افرایم، مسمّی به اَلْقانَه بن یرُوحام بن اَلِیهُو بن تُوحُو بن صُوف. و او افرایمی بود.
\v 2 و او دو زن داشت. اسم یكی حَنّا و اسم دیگری فَنِنَّه بود. و فَنِنَّه اولاد داشت لیكن حَنّا را اولاد نبود.
\s5
\v 3 و آن مرد هر سال برای عبادت نمودن و قربانی گذرانیدن برای یهُوَه صبایوت از شهر خود به شیلُوه میآمد، و حُفْنِی و فینَحاس دو پسر عِیلِی، كاهنان خداوند در آنجا بودند.
\v 4 و چون روزی میآمد كه اَلْقانَه قربانی میگذرانید، به زن خود فَنِنَّه و همۀ پسران و دختران خود قسمتها میداد.
\s5
\v 5 و اما به حَنّا قسمت مضاعف میداد زیرا كه حَنّا را دوست میداشت، اگر چه خداوند رَحِم او را بسته بود.
\v 6 و هئوی وی او را نیز سخت میرنجانید به حدی كه وی را خشمناك میساخت، چونكه خداوند رحم او را بسته بود.
\s5
\v 7 و همچنین سال به سال واقع میشد كه چون حَنّا به خانۀ خدا میآمد، فَنِنَّه همچنین او را میرنجانید و او گریه نموده، چیزی نمیخورد.
\v 8 و شوهرش، اَلْقانَه، وی را میگفت: «ای حَنّا، چرا گریانی و چرا نمیخوری و دلت چرا غمگین است؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟»
\s5
\v 9 و بعد از اكل و شرب نمودنِ ایشان در شیلوه، حَنّا برخاست و عیلی كاهن بر كرسی خود نزدستونی در هیكل خدا نشسته بود.
\v 10 و او به تلخی جان نزد خداوند دعا كرد، و زارزار بگریست.
\s5
\v 11 و نذر كرده، گفت: «ای یهُوَه صبایوت اگر فی الواقع به مصیبت كنیز خود نظر كرده، مرا بیاد آوری و كنیزك خود را فراموش نكرده، اولاد ذكوری به كنیز خود عطا فرمایی، او را تمامی ایام عُمْرش به خداوند خواهم داد، و اُسْتُرَه بر سرش نخواهد آمد.»
\s5
\v 12 و چون دعای خود را به حضور خداوند طول داد، عیلی دهن او را ملاحظه كرد.
\v 13 و حَنّا در دل خود سخن میگفت، و لبهایش فقط، متحرك بود و آوازش مسموع نمیشد، و عیلی گمان برد كه مست است.
\v 14 پس عیلی وی را گفت: «تا به كی مست میشوی؟ شرابت را از خود دور كن.»
\s5
\v 15 و حَنّا در جواب گفت: «نی آقایم، بلكه زن شكسته روح هستم، و شراب و مسكرات ننوشیده ام، بلكه جان خود را به حضور خداوند ریخته ام.
\v 16 كنیز خود را از دختران بَلِیعال مشمار، زیرا كه از كثرت غم و رنجیدگی خود تا بحال میگفتم.»
\s5
\v 17 عیلی در جواب گفت: «به سلامتی برو و خدای اسرائیل مسألتی را كه از او طلب نمودی، تو را عطا فرماید.»
\v 18 گفت: «كنیزت در نظرت التفات یابد.» پس آن زن راه خود را پیش گرفت و میخورد و دیگر ترشرو نبود.
\s5
\v 19 و ایشان بامدادان برخاسته، به حضور خداوند عبادت كردند و برگشته، به خانۀ خویش به رامه آمدند.و اَلْقانَه زن خود حَنّا را بشناخت و خداوند او را به یاد آورد.
\v 20 و بعد از مرور ایام حَنّا حامله شده، پسری زایید و او را سموئیل نام نهاد، زیرا گفت: «او را از خداوند سؤال نمودم.»
\s5
\v 21 و شوهرش اَلْقانَه با تمامی اهل خانه اش رفت تا قربانی سالیانه و نذر خود را نزد خداوند بگذراند.
\v 22 و حَنّا نرفت زیرا كه به شوهر خود گفته بود تا پسر از شیر باز داشته نشود، نمی آیم، آنگاه او را خواهم آورد و به حضور خداوند حاضر شده، آنجا دائماً خواهد ماند.
\v 23 شوهرش اَلْقانَه وی را گفت: «آنچه در نظرت پسند آید، بكن، تا وقت باز داشتنش از شیر بمان؛ لیكن خداوند كلام خود را استوار نماید.» پس آن زن ماند و تا وقت بازداشتن پسر خود از شیر، او را شیر میداد.
\s5
\v 24 و چون او را از شیر باز داشته بود، وی را با سه گاو و یك ایفۀ آرد و یك مشك شراب با خود آورده، به خانۀ خداوند در شیلوه رسانید و آن پسر كوچك بود.
\v 25 و گاو را ذبح نمودند، و پسر را نزد عیلی آوردند.
\s5
\v 26 و حَنّا گفت: «عرض میكنم ای آقایم! جانت زنده باد ای آقایم! من آن زن هستم كه در اینجا نزد تو ایستاده، از خداوند مسألت نمودم.
\v 27 برای این پسر مسألت نمودم و خداوند مسألت مرا كه از او طلب نموده بودم، به من عطا فرموده است.
\v 28 و من نیز او را برای خداوند وقف نمودم؛ تمام ایامی كه زنده باشد وقف خداوند خواهد بود.» پس در آنجا خداوندرا عبادت نمودند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و حَنّا دعا نموده، گفت: « دل من در خداوند وجد مینماید، و شاخ من در خداوند برافراشته شده، و دهانم بر دشمنانم وسیع گردیده است، زیرا كه در نجات تو شادمان هستم.
\s5
\v 2 مثل یهُوَه قدوسی نیست، زیرا غیر از تو كسی نیست، و مثل خدای ما صخره ای نیست.
\s5
\v 3 سخنان تكبرآمیز دیگر مگویید، و غرور از دهان شما صادر نشود، زیرا یهُوَه خدای عَلاّم است و به او اعمال، سنجیده میشود.
\v 4 كمان جبّاران را شكسته است، و آنانی كه میلغزیدند، كمر آنها به قوّت بسته شد.
\s5
\v 5 سیرشدگان، خویشتن را برای نان اجیر ساختند و كسانی كه گرسنه بودند، استراحت یافتند؛ بلكه زن نازا هفت فرزند زاییده است، و آنكه اولاد بسیار داشت، زبون گردیده.
\s5
\v 6 خداوند می میراند و زنده میكند؛ به قبر فرود می آورد و برمیخیزاند.
\v 7 خداوند فقیر میسازد و غنی میگرداند؛ پست میكند و بلند میسازد.
\s5
\v 8 فقیر را از خاك برمیافرازد و مسكین را از مزبله برمیدارد تا ایشان را با امیران بنشاند و ایشان را وارث كرسی جلال گرداند، زیرا كه ستونهای زمین از آن خداوند است و ربع مسكون را بر آنها استوار نموده است.
\s5
\v 9 پایهای مقدسین خود را محفوظ میدارد، اما شریران در ظلمت خاموش خواهند شد، زیرا كه انسان به قوت خود غالب نخواهد آمد.
\s5
\v 10 آنانی كه با خداوند مخاصمه كنند، شكسته خواهند شد. او بر ایشان از آسمان صاعقه خواهد فرستاد. خداوند ، اقصای زمین را داوری خواهد نمود، و به پادشاه خود قوت خواهد بخشید و شاخ مسیح خود را بلند خواهد گردانید.»
\s5
\v 11 پس اَلْقانَه به خانۀ خود به رامَه رفت و آن پسر به حضور عیلی كاهنْ، خداوند را خدمت مینمود.
\s5
\v 12 و پسران عیلی از بنیبَلِیعال بودند و خداوند را نشناختند.
\v 13 و عادت كاهنان با قوم این بود كه چون كسی قربانی میگذرانید، هنگامی كه گوشت پخته میشد، خادم كاهن با چنگال سه دندانه در دست خود می آمد
\v 14 و آن را به تاوه یا مرجل یا دیگ یا پاتیل فرو برده، هر چه چنگال برمی آورد، كاهن آن را برای خود میگرفت. و همچنین با تمامی اسرائیل كه در آنجا به شیلوه می آمدند، رفتار مینمودند.
\s5
\v 15 و نیز قبل از سوزانیدن پیه، خادم كاهن آمده، به كسی كه قربانی میگذرانید، میگفت: «گوشت به جهت كباب برای كاهن بده، زیرا گوشت پخته از تو نمیگیرد، بلكه خام.»
\v 16 و آن مرد به وی میگفت: «پیه را اول بسوزانند و بعد هر چه دلت میخواهد برای خود بگیر.» او میگفت: «نی، بلكه الا´ن بده، والا به زور میگیرم.»
\v 17 پس گناه آن جوانان به حضور خداوند بسیار عظیم بود، زیرا كه مردمان هدایای خداوند را مكروه میداشتند.
\s5
\v 18 و اما سموئیل به حضور خداوند خدمت میكرد، و او پسر كوچك بود و بر كمرش ایفود كتان بسته بود.
\v 19 و مادرش برای وی جُبّه كوچك میساخت، و آن را سال به سال همراه خود میآورد، هنگامی كه با شوهر خود برمی آمد تا قربانی سالیانه را بگذرانند.
\s5
\v 20 و عیلی اَلْقانَه و زنش را بركت داده، گفت: « خداوند تو را از این زن به عوض عاریتی كه به خداوند داده ای، اولاد بدهد.» پس به مكان خود رفتند.
\v 21 و خداوند از حَنّا تفقد نمود و او حامله شده، سه پسر و دو دختر زایید، و آن پسر، سموئیل به حضور خداوند نمو میكرد.
\s5
\v 22 و عیلی بسیار سالخورده شده بود، و هر چه پسرانش با تمامی اسرائیل عمل مینمودند، می شنید، و اینكه چگونه با زنانی كه نزد در خیمۀ اجتماع خدمت میكردند، میخوابیدند.
\v 23 پس به ایشان گفت: «چرا چنین كارها میكنید زیرا كه اعمال بد شما را از تمامی این قوم میشنوم.
\v 24 چنین مكنید ای پسرانم، زیرا خبری كه میشنوم خوب نیست. شما باعث عصیان قوم خداوند میباشید.
\s5
\v 25 اگر شخصی بر شخصی گناه ورزد، خدا او را داوری خواهد كرد؛ اما اگر شخصی بر خداوند گناه ورزد، كیست كه برای وی شفاعت نماید؟» اما ایشان سخن پدر خود را نشنیدند، زیرا خداوند خواست كه ایشان را هلاك سازد.
\v 26 و آن پسر، سموئیل، نمو می یافت و هم نـزد خداوند و هم نـزد مردمـان پسندیـده میشـد.
\s5
\v 27 و مرد خدایی نزد عیلی آمده، به وی گفت: « خداوند چنین میگوید: آیا خود را بر خاندان پدرت هنگامی كه ایشان در مصر در خانۀ فرعون بودند، ظاهر نساختم؟
\v 28 و آیا او را از جمیع اسباط اسرائیل برنگزیدم تا كاهن من بوده، نزد مذبح من بیاید و بخور بسوزاند و به حضور من ایفود بپوشد؛ وآیا جمیع هدایای آتشین بنی اسرائیل را به خاندان پدرت نبخشیدم؟
\s5
\v 29 پس چرا قربانیها و هدایای مرا كه در مسكن خود امر فرمودم، پایمال میكنید و پسران خود را زیاده از من محترم میداری، تا خویشتن را از نیكوترین جمیع هدایای قوم من، اسرائیل فربه سازی؟
\v 30 بنابراین یهُوَه، خدای اسرائیل میگوید: البته گفتم كه خاندان تو و خاندان پدرت به حضور من تا به ابد سلوك خواهند نمود. لیكن الا´ن خداوند میگوید: حاشا از من! زیرا آنانی را كه مرا تكریم نمایند، تكریم خواهم نمود و كسانی كه مرا حقیر شمارند، خوار خواهند شد.
\s5
\v 31 اینك ایامی میآید كه بازوی تو را و بازوی خاندان پدر تو را قطع خواهم نمود كه مردی پیر در خانۀ تو یافت نشود.
\v 32 و تنگی مسكن مرا خواهی دید، در هر احسانی كه به اسرائیل خواهد شد، و مردی پیر در خانۀ تو ابداً نخواهد بود.
\v 33 و شخصی را از كسان تو كه از مذبح خود قطع نمینمایم، برای كاهیدن چشم تو و رنجانیدن دلت خواهد بود، و جمیع ذریت خانۀ تو در جوانی خواهند مرد.
\s5
\v 34 و این برای تو علامت باشد كه بر دو پسرت حُفْنی و فینَحاس واقع میشود كه هر دو ایشان در یك روز خواهند مرد.
\v 35 و كاهن امینی به جهت خود برپا خواهم داشت كه موافق دل و جان من رفتار خواهد نمود، و برای او خانۀ مستحكمی بنا خواهم كرد، و به حضور مسیح من پیوسته سلوك خواهد نمود.
\s5
\v 36 و واقع خواهد شد كه هر كه در خانۀ تو باقی ماند، آمده، نزد او به جهت پارهای نقره و قرص نانی تعظیم خواهد نمود و خواهد گفت: تمنّا اینكه مرا به یكی از وظایف كهانت بگذار تا لقمه ای نان بخورم.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 و آن پسر، سموئیل، به حضور عیلی، خداوند را خدمت مینمود، و در آن روزها كلام خداوند نادر بود و رؤیا مكشوف نمی شد.
\v 2 و در آن زمان واقع شد كه چون عیلی در جایش خوابیده بود و چشمانش آغاز تار شدن نموده، نمیتوانست دید،
\v 3 و چراغ خدا هنوز خاموش نشده، و سموئیل در هیكل خداوند ، جایی كه تابوت خدا بود، میخوابید،
\v 4 خداوند سموئیل را خواند و او گفت: «لبیك.»
\s5
\v 5 پس نزد عیلی شتافته، گفت: «اینك حاضرم زیرا مرا خواندی.» او گفت: «نخواندم؛ برگشته، بخواب.» و او برگشته، خوابید.
\v 6 و خداوند بار دیگر خواند: «ای سموئیل!» و سموئیل برخاسته، نزد عیلی آمده، گفت: «اینك حاضرم زیرا مرا خواندی.» او گفت: «ای پسرم تو را نخواندم؛ برگشته، بخواب.»
\s5
\v 7 و سموئیل، خداوند را هنوز نمیشناخت و كلام خداوند تا حال بر او منكشف نشده بود.
\v 8 و خداوند باز سموئیل را بار سوم خواند و او برخاسته، نزد عیلی آمده، گفت: «اینك حاضرم زیرا مرا خواندی.» آنگاه عیلی فهمید كه یهُوَه، پسر را خوانده است.
\s5
\v 9 و عیلی به سموئیل گفت: «برو و بخواب و اگر تو را بخوانَد، بگو ای خداوند بفرما زیرا كه بندۀ تو می شنود.» پس سموئیل رفته، در جای خود خوابید.
\s5
\v 10 و خداوند آمده، بایستاد و مثل دفعه های پیش خواند: «ای سموئیل! ای سموئیل!» سموئیل گفت: «بفرما زیرا كه بندۀ تو می شنود.»
\v 11 و خداوند به سموئیل گفت: «اینك من كاری در اسرائیل میكنم كه گوشهای هر كه بشنود، صدا خواهد داد.
\s5
\v 12 در آن روز هر چه دربارۀ خانۀ عیلی گفتم بر او اجرا خواهم داشت، و شروع نموده، به انجام خواهم رسانید.
\v 13 زیرا به او خبر دادم كه من بر خانۀ او تا به ابد داوری خواهم نمود به سبب گناهی كه میداند، چونكه پسرانش بر خود لعنت آوردند و او ایشان را منع ننمود.
\v 14 بنابراین برای خاندان عیلی قسم خوردم كه گناه خاندان عیلی به قربانی و هدیه، تا به ابد كفاره نخواهد شد.»
\s5
\v 15 و سموئیل تا صبح خوابید و درهای خانۀ خداوند را باز كرد، و سموئیل ترسید كه عیلی را از رؤیا اطلاع دهد.
\v 16 اما عیلی سموئیل را خوانده، گفت: «ای پسرم سموئیل!» او گفت: «لبیك»
\s5
\v 17 گفت: «چه سخنی است كه به تو گفته است؟ آن را از من مخفی مدار. خدا با تو چنین بلكه زیاده از این عمل نماید، اگر از هر آنچه به تو گفته است چیزی از من مخفی داری.»
\v 18 پس سموئیل همه چیز را برای او بیان كرد و چیزی از آن مخفی نداشت. و او گفت « خداوند است. آنچه در نظر او پسند آید بكند.»
\s5
\v 19 و سموئیل بزرگ می شد و خداوند با وی می بود و نمی گذاشت كه یكی از سخنانش بر زمین بیفتد.
\v 20 و تمامی اسرائیل از دان تا بئرشبع دانستند كه سموئیل برقرار شده است تا نبی خداوند باشد.
\v 21 و خداوند بار دیگر در شیلوه ظاهر شد، زیرا كه خداوند در شیلوه خود را بر سموئیل به كلام خداوند ظاهر ساخت.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و كلام سموئیل به تمامی اسرائیل رسید. و اسرائیل به مقابلۀ فلسطینیان در جنگ بیرون آمده، نزد اَبَنْعَزَر اردو زدند، و فلسطینیان در اَفیق فرود آمدند.
\v 2 و فلسطینیان در مقابل اسرائیل صف آرایی كردند، و چون جنگ در پیوستند، اسرائیل از حضور فلسطینیان شكست خوردند، و در معركه به قدر چهار هزار نفر را در میدان كشتند.
\s5
\v 3 و چون قوم به لشكرگاه رسیدند، مشایخ اسرائیل گفتند: «چرا امروز خداوند ما را از حضور فلسطینیان شكست داد؟ پس تابوت عهد خداوند را از شیلوه نزد خود بیاوریم تا در میان ما آمده، ما را از دست دشمنان ما نجات دهد.»
\v 4 و قوم به شیلوه فرستاده، تابوت عهد یهُوَه صبایوت را كه در میان كروبیان ساكن است از آنجا آوردند، و دو پسر عیلی حُفْنی و فینَحاس در آنجا با تابوت عهد خدا بودند.
\s5
\v 5 و چون تابوت عهد خداوند به لشكرگاه داخل شد، جمیع اسرائیل صدای بلند زدند به حدی كه زمین متزلزل شد.
\v 6 و چون فلسطینیان آواز صدا را شنیدند، گفتند: «این آواز صدای بلند در اردوی عبرانیان چیست؟» پس فهمیدند كه تابوت خداوند به اردو آمده است.
\s5
\v 7 و فلسطینیان ترسیدند زیرا گفتند: «خدا به اردو آمده است» و گفتند: «وای بر ما، زیرا قبل از این چنین چیزی واقع نشده است!
\v 8 وای بر ما، كیست كه ما را از دست این خدایان زورآور رهایی دهد؟ همین خدایانند كه مصریان را در بیابان به همۀ بلایا مبتلا ساختند.
\v 9 ای فلسطینیان خویشتن را تقویت داده، مردان باشید مبادا عبرانیان را بندگی كنید، چنانكه ایشان شما را بندگی نمودند. پس مردان شوید و جنگ كنید.»
\s5
\v 10 پس فلسطینیان جنگ كردند و اسرائیل شكست خورده، هر یك به خیمۀ خود فرار كردند و كشتار بسیار عظیمی شد، و از اسرائیل سی هزار پیاده كشته شدند.
\v 11 و تابوت خدا گرفته شد، و دو پسر عیلی حُفْنی و فینَحاس كشته شدند.
\s5
\v 12 و مردی بنیامینی از لشكر دویده، در همان روز با جامۀ دریده و خاك بر سر ریخته، به شیلوه آمد.
\v 13 و چون وارد شد، اینك عیلی به كنار راه بر كرسی خود مراقب نشسته، زیرا كه دلش دربارۀ تابوت خدا مضطرب می بود. و چون آن مرد به شهر داخل شده، خبر داد، تمامی شهر نعره زدند.
\s5
\v 14 و چون عیلی آواز نعره را شنید، گفت: «این آواز هنگامه چیست؟» پس آن مرد شتافته، عیلی را خبر داد.
\v 15 و عیلی نود و هشت ساله بود و چشمانش تار شده، نمی توانست دید.
\s5
\v 16 پس آن مرد به عیلی گفت: «منم كه از لشكر آمده، و من امروز از لشكر فرار كرده ام.» گفت: «ای پسرم كار چگونه گذشت؟»
\v 17 و آن خبر آورنده در جواب گفت: «اسرائیل از حضور فلسطینیان فرار كردند، و شكست عظیمی هم درقوم واقع شد، و نیز دو پسرت حُفْنی و فینَحاس مردند و تابوت عهد خدا گرفته شد.»
\s5
\v 18 و چون از تابوت خدا خبر داد، عیلی از كرسی خود به پهلوی دروازه به پشت افتاده، گردنش بشكست و بمرد، زیرا كه مردی پیر و سنگین بود و چهل سال بر اسرائیل داوری كرده بود.
\s5
\v 19 و عروس او، زن فینَحاس كه حامله و نزدیك به زاییدن بود، چون خبر گرفتن تابوت خدا و مرگ پدر شوهرش و شوهرش را شنید، خم شده، زایید زیرا كه درد زه او را بگرفت.
\v 20 و در وقت مردنش زنانی كه نزد وی ایستاده بودند، گفتند: «مترس زیرا كه پسر زاییدی». اما او جواب نداد و اعتنا ننمود.
\s5
\v 21 و پسر را ایخابُود نام نهاده، گفت: «جلال از اسرائیل زایل شد»، چونكه تابوت خدا گرفته شده بود و به سبب پدر شوهرش و شوهرش.
\v 22 پس گفت: «جلال از اسرائیل زایل شد زیرا كه تابوت خدا گرفته شده است.»
\s5
\c 5
\p
\v 1 و فلسطینیان تابوت خدا را گرفته، آن را از اَبَنْعَزَر به اَشْدُود آوردند.
\v 2 و فلسطینیان تابوت خدا را گرفته، آن را به خانۀ داجون درآورده، نزدیك داجون گذاشتند.
\v 3 و بامدادان چون اَشْدُودیان برخاستند، اینك داجون به حضور تابوت خداوند رو به زمین افتاده بود. و داجون را برداشته، باز در جایش برپا داشتند.
\s5
\v 4 و در فردای آن روز چون صبح برخاستند، اینك داجون به حضور تابوت خداوند رو به زمین افتاده، و سر داجون و دو دستش بر آستانه قطع شده، و تنِ داجون فقط از او باقی مانده بود.
\v 5 از این جهت كاهنان داجون و هر كه داخل خانۀ داجون میشود، تا امروز بر آستانۀ داجون دراَشْدُود پا نمی گذارد.
\s5
\v 6 و دست خداوند بر اهل اَشْدُود سنگین شده، ایشان را تباه ساخت و ایشان را، هم اَشْدُود و هم نواحی آن را به خراجها مبتلا ساخت.
\v 7 و چون مردان اَشْدُود دیدند كه چنین است گفتند: «تابوت خدای اسرائیل با ما نخواهد ماند، زیرا كه دست او بر ما و بر خدای ما، داجون سنگین است.»
\s5
\v 8 پس فرستاده، جمیع سروران فلسطینیان را نزد خود جمع كرده، گفتند: «با تابوت خدای اسرائیل چه كنیم؟» گفتند: «تابوت خدای اسرائیل به جَتّ منتقل شود.» پس تابوت خدای اسرائیل را به آنجا بردند.
\v 9 و واقع شد بعد از نقل كردن آن كه دست خداوند بر آن شهر به اضطراب بسیار عظیمی دراز شده، مردمان شهر را از خرد و بزرگ مبتلا ساخته، خُراجها بر ایشان مُنْتَفَخْ شد.
\s5
\v 10 پس تابوت خدا را به عَقْرُون بردند و به مجرد ورود تابوت خدا به عَقْرُون، اهل عَقْرُون فریاد كرده، گفتند: «تابوت خدای اسرائیل را نزد ما آوردند تا ما را و قوم ما را بكشند.»
\s5
\v 11 پس فرستاده، جمیع سروران فلسطینیان را جمع كرده، گفتند: «تابوت خدای اسرائیل را روانه كنید تا به جای خود برگردد و ما را و قوم ما را نكشد»، زیرا كه در تمام شهر هنگامۀ مهلك بود، و دست خدا در آنجا بسیار سنگین شده بود.
\v 12 و آنانی كه نمردند، به خُراجها مبتلا شدند. و فریاد شهر تا به آسمان بالا رفت.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و تابوت خداوند در ولایت فلسطینیان هفت ماه ماند.
\v 2 و فلسطینیان، كاهنان و فالگیران خود را خوانده، گفتند: «با تابوت خداوند چه كنیم؟ ما را اعلام نمایید كه آن را به جایش با چه چیز بفرستیم.»
\s5
\v 3 گفتند: «اگر تابوت خدای اسرائیل را بفرستید، آن را خالی مفرستید، بلكه قربانی جُرم البته برای او بفرستید. آنگاه شفا خواهید یافت، و بر شما معلوم خواهد شد كه از چه سبب دست او از شما برداشته نشده است.»
\v 4 ایشان گفتند: «چه قربانی جرم برای او بفرستیم؟» گفتند: «بر حسب شمارۀ سروران فلسطینیان، پنج خراج طلا و پنج موش طلا، زیرا كه بر جمیع شما و بر جمیع سرداران شما بلا یكی است.
\s5
\v 5 پس تماثیل خُراجهای خود و تماثیل موشهای خود را كه زمین را خراب میكنند بسازید، و خدای اسرائیل را جلال دهید كه شاید دست خود را از شما و از خدایان شما و از زمین شما بردارد.
\v 6 و چرا دل خود را سخت سازید، چنانكه مصریان و فرعون دل خود را سخت ساختند؟ آیا بعد از آنكه در میان ایشان كارهای عجیب كرده بود، ایشان را رها نكردند كه رفتند؟
\s5
\v 7 پس الا´ن ارابۀ تازه بسازید و دو گاو شیرده را كه یوغ بر گردن ایشان نهاده نشده باشد بگیرید، و دو گاو را به ارابه ببندید و گوساله های آنها را از عقب آنها به خانه برگردانید.
\v 8 و تابوت خداوند را گرفته، آن را بر ارابه بنهید و اسباب طلا را كه به جهت قربانی جرم برای او میفرستید، در صندوقچه ای به پهلوی آن بگذارید، و آن را رها كنید تا برود.
\v 9 و نظر كنید اگر به راه سرحد خود به سوی بیت شَمْس برود، بدانید اوست كه این بلای عظیم را بر ما وارد گردانیده است؛ و اگرنه، پس خواهید دانست كه دست او ما را لمس نكرده است، بلكه آنچه بر ما واقع شده است، اتفاقی است.»
\s5
\v 10 پس آن مردمان چنین كردند و دو گاو شیرده را گرفته، آنها را به ارابه بستند، و گوساله های آنها را در خانه نگاه داشتند.
\v 11 و تابوت خداوند و صندوقچه را با موشهای طلا و تماثیل خُراجهای خود بر ارابه گذاشتند.
\v 12 و گاوان راه خود را راست گرفته، به راه بیت شمس روانه شدند و به شاهراه رفته، بانگ میزدند و به سوی چپ یا راست میل نمی نمودند؛ و سروران فلسطینیان در عقب آنها تا حد بیت شمس رفتند.
\s5
\v 13 و اهل بیت شَمْس در درّه، گندم را درو میكردند؛ و چشمان خود را بلند كرده، تابوت را دیدند و از دیدنش خوشحال شدند.
\s5
\v 14 و ارابه به مزرعۀ یهُوشَع بیت شمسی درآمده، در آنجا بایستاد و سنگ بزرگی در آنجا بود. پس چوب ارابه را شكسته، گاوان را برای قربانی سوختنی به جهت خداوند گذرانیدند.
\v 15 و لاویان تابوت خداوند و صندوقچهای را كه با آن بود و اسباب طلا داشت، پایین آورده، آنها را بر آن سنگ بزرگ نهادند و مردان بیت شمس در همان روز برای خداوند قربانیهای سوختنی گذرانیدند و ذبایح ذبح نمودند.
\s5
\v 16 و چون آن پنج سرور فلسطینیان این را دیدند، در همان روز به عَقْرُون برگشتند.
\s5
\v 17 و این است خُراجهای طلایی كه فلسطینیان به جهت قربانی جرم نزد خداوند فرستادند: برای اَشْدُود یك، و برای غَزَّه یك، و برای اَشْقَلون یك، و برای جَتّ یك، و برای عَقْرُون یك.
\v 18 و موشهای طلا بر حسب شمارۀ جمیع شهرهای فلسطینیان كه از املاك آن پنج سرور بود، چه از شهرهای حصاردار و چه از دهات بیرون تا آن سنگ بزرگی كه تابوت خداوند را بر آن گذاشتند كه تا امروز در مزرعۀ یهُوشَع بیت شمسی باقی است.
\s5
\v 19 و مردمان بیت شمس را زد، زیرا كه به تابوت خداوند نگریستند؛ پس پنجاه هزار و هفتاد نفر از قوم را زد و قوم ماتم گرفتند، چونكه خداوند خلق را به بلای عظیم مبتلا ساخته بود.
\v 20 و مردمان بیت شمس گفتند: «كیست كه به حضور این خدای قدوس یعنی یهُوَه میتواند بایستد و از ما نزد كِه خواهد رفت؟»
\s5
\v 21 پس رسولان نزد ساكنان قریه یعاریم فرستاده، گفتند: «فلسطینیان تابوت خداوند را پس فرستاده اند؛ بیایید و آن را نزد خود ببرید.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و مردمان قریه یعاریم آمده، تابوت خداوند را آوردند، و آن را به خانۀ ابیناداب در جِبْعه داخل كرده، پسرش اَلِعازار را تقدیس نمودند تا تابوت خداوند را نگاهبانی كند.
\v 2 و از روزی كه تابوت در قریه یعاریم ساكن شد، وقت طول كشید تا بیست سال گذشت. و بعد از آن خاندان اسرائیل برای پیروی خداوند جمع شدند.
\s5
\v 3 و سموئیل تمامی خاندان اسرائیل را خطاب كرده، گفت: «اگر به تمامی دل به سوی خداوند بازگشت نمایید، و خدایان غیر و عَشْتاروت را از میان خود دور كنید، و دلهای خود را برای خداوند حاضر ساخته، او را تنها عبادت نمایید، پس او شما را از دست فلسطینیان خواهد رهانید.»
\v 4 آنگاه بنی اسرائیل بَعْلیم و عَشْتاروت را دور كرده، خداوند را تنها عبادت نمودند.
\s5
\v 5 و سموئیل گفت: «تمامی اسرائیل را در مِصْفَه جمع كنید تا دربارۀ شما نزد خداوند دعانمایم.»
\v 6 و در مِصْفَه جمع شدند و آب كشیده، آن را به حضور خداوند ریختند، و آن روز را روزه داشته، در آنجا گفتند كه «بر خداوند گناه كرده ایم.» و سموئیل بنی اسرائیل را در مِصْفَه داوری نمود.
\s5
\v 7 و چون فلسطینیان شنیدند كه بنیاسرائیل در مِصْفَه جمع شده اند، سروران فلسطینیان بر اسرائیل برآمدند، و بنی اسرائیل چون این را شنیدند، از فلسطینیان ترسیدند.
\v 8 و بنی اسرائیل به سموئیل گفتند: «از تضرع نمودن برای ما نزد یهُوَه خدای ما ساكت مباش تا ما را از دست فلسطینیان برهاند.»
\s5
\v 9 و سموئیل برۀ شیرخواره گرفته، آن را به جهت قربانی سوختنی تمام برای خداوند گذرانید، و سموئیل دربارۀ اسرائیل نزد خداوند تضرع نموده، خداوند او را اجابت نمود.
\s5
\v 10 و چون سموئیل قربانی سوختنی را میگذرانید، فلسطینیان برای مقاتلۀ اسرائیل نزدیك آمدند. و در آن روز خداوند به صدای عظیم بر فلسطینیان رعد كرده، ایشان را منهزم ساخت، و از حضور اسرائیل شكست یافتند.
\v 11 و مردان اسرائیل از مِصْفَه بیرون آمدند و فلسطینیان را تعاقب نموده، ایشان را تا زیر بیت كار شكست دادند.
\s5
\v 12 و سموئیل سنگی گرفته، آن را میان مِصْفَه و سِنّ برپا داشت و آن را اَبَنْعَزَر نامیده، گفت: «تا بحال خداوند ما را اعانت نموده است.»
\s5
\v 13 پس فلسطینیان مغلوب شدند، و دیگر به حدود اسرائیل داخل نشدند، و دست خداوند در تمامی روزهای سموئیل بر فلسطینیان سخت بود.
\v 14 و شهرهایی كه فلسطینیان از اسرائیل گرفته بودند، از عَقْرُون تا جَتّ، به اسرائیل پس دادند، واسرائیل حدود آنها را از دست فلسطینیان رهانیدند، و در میان اسرائیل و اَموریان صلح شد.
\s5
\v 15 و سموئیل در تمام روزهای عمر خود بر اسرائیل داوری مینمود.
\v 16 و هر سال رفته، به بیت ئیل و جِلْجال و مِصْفَه گردش میكرد، و در تمامی این جاها بر اسرائیل داوری مینمود.
\v 17 و به رامه بر می گشت زیرا خانه اش در آنجا بود و در آنجا بر اسرائیل داوری می نمود، و مذبحی در آنجا برای خداوند بنا كرد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و واقع شد كه چون سموئیل پیر شد،پسران خود را بر اسرائیل داوران ساخت.
\v 2 و نام پسر نخستزاده اش یوئیل بود و نام دومینش اَبیاه؛ و در بئرشَبَع داور بودند.
\v 3 اما پسرانش به راه او رفتار نمینمودند بلكه در پی سود رفته، رشوه میگرفتند و داوری را منحرف می ساختند.
\s5
\v 4 پس جمیع مشایخ اسرائیل جمع شده، نزد سموئیل به رامه آمدند.
\v 5 و او را گفتند: «اینك تو پیر شده ای و پسرانت به راه تو رفتار نمی نمایند. پس الا´ن برای ما پادشاهی نصب نما تا مثل سایر امّتها بر ما حكومت نماید.»
\s5
\v 6 و این امر در نظر سموئیل ناپسند آمد، چونكه گفتند: «ما را پادشاهی بده تا بر ما حكومت نماید.» و سموئیل نزد خداوند دعا كرد.
\v 7 و خداوند به سموئیل گفت: «آواز قوم را در هر چه به تو گفتند بشنو، زیرا كه تو را ترك نكردند بلكه مرا ترك كردند تا بر ایشان پادشاهی ننمایم.
\s5
\v 8 بر حسب همۀ اعمالی كه از روزی كه ایشان را از مصر بیرون آوردم، بجاآوردند و مرا ترك نموده، خدایان غیر را عبادت نمودند، پس با تو نیز همچنین رفتار می نمایند.
\v 9 پس الا´ن آواز ایشان را بشنو لكن بر ایشان به تأكید شهادت بده، و ایشان را از رسم پادشاهی كه بر ایشان حكومت خواهد نمود، مطلع ساز.»
\s5
\v 10 و سموئیل تمامی سخنان خداوند را به قوم كه از او پادشاه خواسته بودند، بیان كرد.
\v 11 و گفت: «رسم پادشاهی كه بر شما حكم خواهد نمود این است كه پسران شما را گرفته، ایشان را بر ارابه ها و سواران خود خواهد گماشت و پیش ارابه هایش خواهند دوید.
\v 12 و ایشان را سرداران هزاره و سرداران پنجاهه برای خود خواهدساخت، و بعضی را برای شیار كردن زمینش و درویدن محصولش و ساختن آلات جنگش و اسباب ارابه هایش تعیین خواهد نمود.
\s5
\v 13 و دختران شما را برای عطركشی و طباخی و خبازی خواهد گرفت.
\v 14 و بهترین مزرعه ها و تاكستانها و باغات زیتون شما را گرفته، به خادمان خود خواهد داد.
\v 15 و عشر زراعات و تاكستانهای شما را گرفته، به خواجه سرایان و خادمان خود خواهد داد.
\s5
\v 16 و غلامان و كنیزان و نیكوترین جوانان شما را و الاغهای شما را گرفته، برای كار خود خواهد گماشت.
\v 17 و عشر گله های شما را خواهد گرفت و شما غلام او خواهید بود.
\v 18 و در آن روز از دست پادشاه خود كه برای خویشتن برگزیده اید فریاد خواهید كرد و خداوند در آن روز شما را اجابت نخواهد نمود.»
\s5
\v 19 اما قوم از شنیدن قول سموئیل ابا نمودند و گفتند: «نی بلكه می باید بر ما پادشاهی باشد.
\v 20 تا ما نیز مثل سایر امّتها باشیم و پادشاه ما بر ما داوری كند، و پیش روی ما بیرون رفته، در جنگهای ما برای ما بجنگد.»
\s5
\v 21 و سموئیل تمامی سخنان قوم را شنیده، آنها را به سمع خداوند رسانید.
\v 22 و خداوند به سموئیل گفت: «آواز ایشان را بشنو و پادشاهی بر ایشان نصب نما.» پس سموئیل به مردمان اسرائیل گفت: «شما هركس به شهر خود بروید.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 و مردی بود از بنیامین كه اسمش قَیس بن اَبیئیل بن صرور بن بَكُورَت بن افیح بود؛ و او پسر مرد بنیامینی و مردی زورآور مقتدر بود.
\v 2 و او را پسری شاؤل نام، جوانی خوش اندام بود كه در میان بنیاسرائیل كسی از او خوش اندامتر نبود كه از كتفش تا به بالا از تمامی قوم بلندتر بود.
\s5
\v 3 و الاغهای قَیس پدر شاؤل گُم شد. پس قَیس به پسر خود شاؤل گفت: «الا´ن یكی از جوانان خود را با خود گرفته، برخیز و رفته، الاغها را جستجو نما.»
\v 4 پس از كوهستان افرایم گذشته، و از زمین شَلِیشَه عبور نموده، آنها را نیافتند. و از زمین شَعْلیم گذشتند و نبود و از زمین بنیامین گذشته، آنها را نیافتند.
\s5
\v 5 و چون به زمین صُوف رسیدند، شاؤل به خادمی كه همراهش بود، گفت: «بیا برگردیم، مبادا پدرم از فكر الاغها گذشته، به فكر ما افتد.»
\v 6 او در جواب وی گفت: «اینك مرد خدایی در این شهر است و او مردی مكرّم است و هر چه میگوید البته واقع میشود. الا´ن آنجا برویم؛ شاید از راهی كه باید برویم ما را اطلاع بدهد.»
\s5
\v 7 شاؤل به خادمش گفت: «اینك اگر برویم، چه چیز برای آن مرد ببریم؟ زیرا نان از ظروف ما تمام شده، و هدیه ای نیست كه به آن مرد خدا بدهیم. پس چه چیز داریم؟»
\v 8 و آن خادم باز در جواب شاؤل گفت كه «اینك در دستم ربع مثقال نقره است. آن را به مرد خدا میدهم تا راه ما را به ما نشان دهد.»
\s5
\v 9 در زمان سابق چون كسی در اسرائیل برای درخواست كردن از خدا می رفت، چنین میگفت: «بیایید تا نزد رائی برویم.» زیرا نبی امروز را سابق رائی می گفتند.
\v 10 و شاؤل به خادم خود گفت: «سخن تو نیكوست. بیا برویم.» پس به شهری كه مرد خدا در آن بود، رفتند.
\v 11 و چون ایشان به فراز شهر بالا می رفتند، دختران چند یافتند كه برای آب كشیدن بیرون می آمدند و به ایشان گفتند: «آیا رائی در اینجاست؟»
\s5
\v 12 در جواب ایشان گفتند: «بلی اینك پیش روی شماست. حال بشتابید زیرا امروز به شهر آمده است چونكه امروز قوم را در مكان بلند قربانی هست.
\v 13 به مجرد ورود شما به شهر، قبل از آنكه به مكان بلند برای خوردن بیایید، به او خواهید برخورد زیرا كه تا او نیاید قوم غذا نخواهند خورد، چونكه او میباید اول قربانی را بركت دهد و بعد از آن دعوت شدگان بخورند. پس اینك بروید زیرا كه الا´ن او را خواهید یافت.»
\s5
\v 14 پس به شهر رفتند و چون داخل شهر می شدند، اینك سموئیل به مقابل ایشان بیرون آمد تا به مكان بلند برود.
\s5
\v 15 و یك روز قبل از آمدنِ شاؤل، خداوند بر سموئیل كشف نموده، گفت:
\v 16 «فردا مثل این وقت شخصی را از زمین بنیامین نزد تو میفرستم؛ او را مسح نما تا بر قوم من اسرائیل رئیس باشد، و قوم مرا از دست فلسطینیان رهایی دهد. زیرا كه بر قوم خود نظر كردم چونكه تضرع ایشان نزد من رسید.»
\s5
\v 17 و چون سموئیل شاؤل را دید، خداوند او را گفت: «اینك این است شخصی كه دربارهاش به تو گفتم كه بر قوم من حكومت خواهد نمود.»
\v 18 و شاؤل در میان دروازه به سموئیل نزدیك آمده، گفت: «مرا بگو كه خانۀ رائی كجاست؟»
\v 19 سموئیل در جواب شاؤل گفت: «من رائی هستم. پیش من به مكان بلند برو زیرا كه شما امروز با من خواهید خورد، و بامدادان تو را رها كرده، هرچه در دل خود داری برای تو بیان خواهم كرد.
\s5
\v 20 و اما الاغهایت كه سه روز قبل از این گم شده است، دربارۀ آنها فكر مكن زیرا پیدا شده است؛ و آرزوی تمامی اسرائیل بر كیست؟ آیا بر تو و بر تمامی خاندان پدر تو نیست؟»
\v 21 شاؤل در جواب گفت: «آیا من بنیامینی و از كوچكترین اسباط بنی اسرائیل نیستم؟ و آیا قبیلۀ من از جمیع قبایل سبط بنیامین كوچكتر نیست؟ پس چرا مثل این سخنان به من می گویی؟»
\s5
\v 22 و سموئیل شاؤل و خادمش را گرفته، ایشان را به مهمانخانه آورد و بر صدر دعوت شدگان كه قریب به سی نفر بودند، جا داد.
\s5
\v 23 و سموئیل به طباخ گفت: «قسمتی را كه به تو دادم و درباره اش به تو گفتم كه پیش خود نگاهدار، بیاور.»
\v 24 پس طباخ ران را با هرچه بر آن بود، گرفته، پیش شاؤل گذاشت و سموئیل گفت: «اینك آنچه نگاهداشته شده است، پیش خود بگذار و بخور زیرا كه تا زمان معین برای تو نگاه داشته شده است، از وقتی كه گفتم از قوم وعده بخواهم.» و شاؤل در آن روز با سموئیل غذا خورد.
\s5
\v 25 و چون ایشان از مكان بلند به شهر آمدند، او با شاؤل بر پشت بام گفتگو كرد.
\v 26 و صبح زود برخاستند و نزد طلوع فجر، سموئیل شاؤل را به پشت بام خوانده، گفت: «برخیز تا تو را روانه نمایم.» پس شاؤل برخاست و هر دو ایشان، او و سموئیل بیرون رفتند.
\s5
\v 27 و چون ایشان به كنار شهر رسیدند، سموئیل به شاؤل گفت: «خادم را بگو كه پیش ما برود.» (و او پیش رفت.) «و اما تو الا´ن بایست تا كلام خدا را به تو بشنوانم.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 پس سموئیل ظرف روغن را گرفته، بر سر وی ریخت و او را بوسیده، گفت: «آیا این نیست كه خداوند تو را مسح كرد تا بر میراث او حاكم شوی؟
\v 2 امروز بعد از رفتنت از نزد من دو مرد، نزد قبر راحیل به سرحد بنیامین در صَلْصَح خواهی یافت، و تو را خواهند گفت: الاغهایی كه برای جستن آنها رفته بودی، پیدا شده است و اینك پدرت فكر الاغها را ترك كرده، به فكر شما افتاده است، و میگوید به جهت پسرم چه كنم.
\s5
\v 3 چون از آنجا پیش رفتی و نزد بلوط تابور رسیدی، در آنجا سه مرد خواهی یافت كه به حضور خدا به بیت ئیل میروند كه یكی از آنها سه بزغاله دارد، و دیگری سه قرص نان، و سومی یك مشگ شراب.
\v 4 و سلامتی تو را خواهند پرسید و دو نان به تو خواهندداد كه از دست ایشان خواهی گرفت.
\s5
\v 5 بعد از آن به جِبْعۀ خدا كه در آنجا قراول فلسطینیان است خواهی آمد؛ و چون در آنجا نزدیك شهر برسی، گروهی از انبیا كه از مكان بلند به زیر می آیند و در پیش ایشان چنگ و دف و نای و بربط بوده، نبوت میكنند، به تو خواهند برخورد.
\v 6 و روح خداوند بر تو مستولی شده، با ایشان نبوت خواهی نمود، و به مرد دیگر متبدل خواهی شد.
\s5
\v 7 و هنگامی كه این علامات به تو رونماید، هرچه دستت یابد بكن زیرا خدا با توست.
\v 8 و پیش من به جِلْجال برو و اینك من برای گذرانیدن قربانیهای سوختنی و ذبح نمودن ذبایح سلامتی نزد تو می آیم، و هفت روز منتظر باش تا نزد تو بیایم و تو را اعلام نمایم كه چه باید كرد.»
\s5
\v 9 و چون رو گردانید تا از نزد سموئیل برود، خدا او را قلب دیگر داد. و در آن روز جمیع این علامات واقع شد.
\v 10 و چون آنجا به جِبْعَه رسیدند، اینك گروهی از انبیا به وی برخوردند، و روح خدا بر او مستولی شده، در میان ایشان نبوت میكرد.
\s5
\v 11 و چون همه كسانی كه او را پیشتر می شناختند، دیدند كه اینك با انبیا نبوت میكند، مردم به یكدیگر گفتند: «این چیست كه با پسر قَیس واقع شده است؟ آیا شاؤل نیز از جملۀ انبیا است؟»
\v 12 و یكی از حاضرین در جواب گفت: «اما پدر ایشان كیست؟» از این جهت مَثَل شد كه «آیا شاؤل نیز از جملۀ انبیا است؟»
\v 13 و چون از نبوت كردن فارغ شد، به مكان بلند آمد.
\s5
\v 14 و عموی شاؤل به او و به خادمش گفت: «كجا رفته بودید؟» او در جواب گفت: «برای جستن الاغها؛ و چون دیدیم كه نیستند، نزد سموئیل رفتیم.»
\v 15 عموی شاؤل گفت: «مرا بگو كه سموئیل به شما چه گفت؟»
\v 16 شاؤل به عموی خود گفت: «ما را واضحاً خبر داد كه الاغها پیدا شده است.» لیكن دربارۀ امر سلطنت كه سموئیل به او گفته بود، او را مخبر نساخت.
\s5
\v 17 و سموئیل قوم را در مِصْفَه به حضور خداوند خواند
\v 18 و به بنی اسرائیل گفت: «یهُوَه، خدای اسرائیل، چنین میگوید: من اسرائیل را از مصر برآوردم، و شما را از دست مصریان و از دست جمیع ممالكی كه بر شما ظلم نمودند،رهایی دادم.
\v 19 و شما امروز خدای خود را كه شما را از تمامی بدیها و مصیبتهای شما رهانید، اهانت كرده، او را گفتید: پادشاهی بر ما نصب نما. پس الا´ن با اسباط و هزارههای خود به حضور خداوند حاضر شوید.»
\s5
\v 20 و چون سموئیل جمیع اسباط اسرائیل را حاضر كرد، سبط بنیامین گرفته شد.
\v 21 و سبط بنیامین را با قبایل ایشان نزدیك آورد، و قبیلۀ مَطْرِی گرفته شد. و شاؤُل پسر قَیس گرفته شد، و چون او را طلبیدند، نیافتند.
\s5
\v 22 پس بار دیگر از خداوند سؤال كردند كه «آیا آن مرد به اینجا دیگر خواهد آمد؟» خداوند در جواب گفت: «اینك او خود را در میان اسبابها پنهان كرده است.»
\v 23 و دویده، او را از آنجا آوردند، و چون در میان قوم بایستاد، از تمامی قوم از كتف به بالا بلندتر بود.
\s5
\v 24 و سموئیل به تمامی قوم گفت: «آیا شخصی را كه خداوند برگزیده است، ملاحظه نمودید كه در تمامی قوم مثل او كسی نیست؟» و تمامی قوم صدا زده، گفتند: «پادشاه زنده بماند!»
\s5
\v 25 پس سموئیل رسوم سلطنت را به قوم بیان كرده، در كتاب نوشت، و آن را به حضور خداوند گذاشت. و سموئیل هركس از تمامی قوم را به خانه اش روانه نمود.
\s5
\v 26 و سموئیل نیز به خانۀ خود به جِبْعه رفت و فوجی از كسانی كه خدا دل ایشان را برانگیخت، همراه وی رفتند.
\v 27 امّا بعضی پسران بلیعال گفتند: «این شخص چگونه ما را برهاند؟» و او را حقیر شمرده، هدیه برایش نیاوردند. امّا او هیچ نگفت.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و ناحاش عَمّونی برآمده، در برابر یابیش جِلْعاد اُردو زد؛ و جمیع اهل یابیش به ناحاش گفتند: «با ما عهد ببند و تو را بندگی خواهیم نمود.»
\v 2 ناحاش عَمّونی به ایشان گفت: «به این شرط با شما عهد خواهم بست كه چشمان راست جمیع شما كنده شود، و این را بر تمامی اسرائیل عار خواهم ساخت.»
\s5
\v 3 و مشایخ یابیش به وی گفتند: «ما را هفت روز مهلت بده تا رسولان به تمامی حدود اسرائیل بفرستیم، و اگر برای ما رهاننده ای نباشد، نزد تو بیرون خواهیم آمد.»
\s5
\v 4 پس رسولان به جِبْعَه شاؤل آمده، این سخنان را به گوش قوم رسانیدند، و تمامی قوم آواز خود را بلند كرده، گریستند.
\v 5 و اینك شاؤل در عقب گاوان از صحرا می آمد، و شاؤل گفت: «قوم را چه شده است كه میگریند؟» پس سخنان مردان یابیش را به او باز گفتند.
\s5
\v 6 و چون شاؤل این سخنان را شنید روح خدا بر وی مستولی گشته، خشمش به شدت افروخته شد.
\v 7 پس یك جفت گاو را گرفته، آنها را پاره پاره نمود و به دست قاصدان به تمامی حدود اسرائیل فرستاده، گفت: «هر كه در عقب شاؤل و سموئیل بیرون نیاید، به گاوان او چنین كرده شود.» آنگاه ترس خداوند بر قوم افتاد كه مثل مرد واحد بیرون آمدند.
\v 8 و ایشان را در بازَق شمرد و بنی اسرائیل سیصد هزار نفر و مردان یهودا سی هزار بودند.
\s5
\v 9 پس به رسولانی كه آمده بودند گفتند: «به مردمان یابیش جِلْعاد چنین گویید: فردا وقتی كه آفتاب گرم شود، برای شما خلاصی خواهد شد.» و رسولان آمده، به اهل یابیش خبر دادند، پس ایشان شاد شدند.
\v 10 و مردان یابیش گفتند: «فردا نزد شما بیرون خواهیم آمد تا هرچه در نظرتان پسند آید به ما بكنید.»
\s5
\v 11 و در فردای آن روز شاؤل قوم را به سه فرقه تقسیم نمود و ایشان در پاس صبح به میان لشكرگاه آمده، عمونیان را تا گرم شدن آفتاب میزدند، و باقیماندگان پراكنده شدند به حدی كه دو نفر از ایشان در یك جا نماندند.
\s5
\v 12 و قوم به سموئیل گفتند: «كیست كه گفته است آیا شاؤل بر ما سلطنت نماید؟ آن كسان را بیاورید تا ایشان را بكشیم.»
\v 13 اما شاؤل گفت: «كسی امروز كشته نخواهد شد زیرا كه خداوند امروز در اسرائیل نجات به عمل آوردهاست.»
\s5
\v 14 و سموئیل به قوم گفت: «بیایید تا به جِلْجال برویم و سلطنت را در آنجا از سر نو برقرار كنیم.»
\v 15 پس تمامی قوم به جِلْجال رفتند، و آنجا در جِلْجال، شاؤل را به حضور خداوند پادشاه ساختند، و در آنجا ذبایح سلامتی به حضور خداوند ذبح نموده، شاؤل و تمامی مردمان اسرائیل در آنجا شادی عظیم نمودند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و سموئیل به تمامی اسرائیل گفت: «اینك قول شما را در هرآنچه به من گفتید، شنیدم و پادشاهی بر شما نصب نمودم.
\v 2 و حال اینك پادشاه پیش روی شما راه میرود و من پیر و مو سفید شده ام؛ و اینك پسران من با شما میباشند، و من از جوانی ام تا امروز پیش روی شما سلوك نموده ام.
\s5
\v 3 اینك من حاضرم؛ پس به حضور خداوند و مسیح او بر من شهادت دهید كه گاو كه را گرفتم و الاغ كه را گرفتم و بر كه ظلم نموده، كه را ستم كردم و از دست كه رشوه گرفتم تا چشمان خود را به آن كور سازم و آن را به شما رد نمایم.»
\s5
\v 4 گفتند: «بر ما ظلم نكرده ای و بر ماستم ننموده ای و چیزی از دست كسی نگرفته ای.»
\v 5 به ایشان گفت: « خداوند بر شما شاهد است و مسیح او امروز شاهد است كه چیزی در دست من نیافته اید.» گفتند: «او شاهد است.»
\s5
\v 6 و سموئیل به قوم گفت: « خداوند است كه موسی و هارون را مقیم ساخت و پدران شما را از زمین مصر برآورد.
\v 7 پس الا´ن حاضر شوید تا به حضور خداوند با شما دربارۀ همۀ اعمال عادلۀ خداوند كه با شما و با پدران شما عمل نمود، محاجه نمایم.
\s5
\v 8 چون یعقوب به مصر آمد و پدران شما نزد خداوند استغاثه نمودند، خداوند موسی و هارون را فرستاد كه پدران شما را از مصر بیرون آورده، ایشان را در این مكان ساكن گردانیدند.
\v 9 و چون یهُوَه خدای خود را فراموش كردند ایشان را به دست سِیسَرا، سردار لشكر حاصور، و به دست فلسطینیان و به دست پادشاه موآب فروخت كه با آنها جنگ كردند.
\s5
\v 10 پس نزد خداوند فریاد برآورده، گفتند گناه كرده ایم زیرا خداوند را ترك كرده، بَعْلیم و عَشْتاروت را عبادت نمودهایم؛ و حال ما را از دست دشمنان ما رهایی ده و تو را عبادت خواهیم نمود.
\v 11 پس خداوند یرُبَّعْل و بَدان و یفْتاح و سموئیل را فرستاده، شما را از دست دشمنان شما كه در اطراف شما بودند، رهانید و در اطمینان ساكن شدید.
\s5
\v 12 و چون دیدید كه ناحاش، پادشاه بنیعَمّون، بر شما می آید به من گفتید: نی بلكه پادشاهی بر ما سلطنت نماید، و حال آنكه یهُوَه، خدای شما، پادشاه شما بود.
\v 13 و الا´ن اینك پادشاهی كه برگزیدید و او را طلبیدید. و همانا خداوند بر شما پادشاهی نصب نموده است.
\s5
\v 14 اگر از خداوند ترسیده، او را عبادت نمایید و قول او را بشنوید و از فرمان خداوند عصیان نورزید، و هم شما و هم پادشاهی كه بر شما سلطنت میكند، یهُوَه، خدای خود را پیروی نمایید، خوب.
\v 15 و اما اگر قول خداوند را نشنوید و از فرمان خداوند عصیان ورزید، آنگاه دست خداوند چنانكه به ضد پدران شما بود، به ضد شما نیز خواهدبود.
\s5
\v 16 پس الا´ن بایستید و این كار عظیم را كه خداوند به نظر شما بجا می آورد، ببینید.
\v 17 آیا امروز وقت درو گندم نیست؟ از خداوند استدعا خواهم نمود و او رعدها و باران خواهد فرستاد تا بدانید و ببینید كه شرارتی كه از طلبیدن پادشاه برای خود نمودید در نظر خداوند عظیم است.»
\v 18 پس سموئیل از خداوند استدعا نمود و خداوند در همان روز رعدها و باران فرستاد، و تمامی قوم از خداوند و سموئیل بسیار ترسیدند.
\s5
\v 19 و تمامی قوم به سموئیل گفتند: «برای بندگانت از یهُوَه، خدای خود استدعا نما تا نمیریم، زیرا كه بر تمامی گناهان خود این بدی را افزودیم كه برای خود پادشاهی طلبیدیم.»
\v 20 و سموئیل به قوم گفت: «مترسید! شما تمامی این بدی را كرده اید، لیكن از پیروی خداوند برنگردید، بلكه خداوند را به تمامی دل خود عبادت نمایید.
\v 21 و در عقب اباطیلی كه منفعت ندارد و رهایی نتواند داد، چونكه باطل است، برنگردید.
\s5
\v 22 زیرا خداوند به خاطر نام عظیم خود قوم خود را ترك نخواهد نمود، چونكه خداوند را پسند آمد كه شما را برای خود قومی سازد.
\v 23 و اما من، حاشا از من كه به خداوند گناه ورزیده، ترك دعا كردن برای شما نمایم، بلكه راه نیكو و راست را به شما تعلیم خواهم داد.
\s5
\v 24 لیكن از خداوند بترسید و او را به راستی به تمامی دل خود عبادت نمایید و در كارهای عظیمی كه برای شما كرده است، تفكر كنید.
\v 25 و اما اگر شرارت ورزید، هم شما و هم پادشاه شما، هلاك خواهید شد.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 و شاؤل (سی) ساله بود كه پادشاه شد.و چون دو سال بر اسرائیل سلطنت نموده بود،
\v 2 شاؤل به جهت خود سه هزار نفر از اسرائیل برگزید، و از ایشان دو هزار با شاؤل در مِخْماس و در كوه بیت ئیل بودند، و یك هزار با یوناتان در جِبْعه بنیامین. و اما هركس از بقیۀ قوم را به خیمه اش فرستاد.
\s5
\v 3 و یوناتان قراول فلسطینیان را كه در جِبْعه بودند، شكست داد. و فلسطینیان این را شنیدند. و شاؤل در تمامی زمین كَرِنّا نواخته، گفت كه «ای عبرانیان بشنوید!»
\v 4 و چون تمامی اسرائیل شنیدند كه شاؤل قراول فلسطینیان را شكست داده است، و اینكه اسرائیل نزد فلسطینیان مكروه شده اند، قوم نزد شاؤل در جِلْجال جمع شدند.
\s5
\v 5 و فلسطینیان سی هزار ارابه و شش هزار سوار و خلقی را كه مثل ریگ كنارۀ دریا بیشمار بودند، جمع كردند تا با اسرائیل جنگ نمایند، و برآمده، در مِخْماس به طرف شرقی بیتآوَن اُردو زدند.
\s5
\v 6 و چون اسرائیلیان را دیدند كه در تنگی هستند زیرا كه قوم مضطرب بودند، پس ایشان خود را در مغاره ها و بیشه ها و گَریوه ها و حفره ها و صخره ها پنهان كردند.
\v 7 و بعضی از عبرانیان از اردن به زمین جاد و جِلْعاد عبور كردند. و شاؤل هنوز در جِلْجال بود و تمامی قوم در عقب اولرزان بودند.
\s5
\v 8 پس هفت روز موافق وقتی كه سموئیل تعیین نموده بود، درنگ كرد. اما سموئیل به جِلْجال نیامد و قوم از او پراكنده می شدند.
\v 9 و شاؤل گفت: «قربانی سوختنی و ذبایح سلامتی را نزد من بیاورید.» و قربانی سوختنی را گذرانید.
\v 10 و چون از گذرانیدن قربانی سوختنی فارغ شد، اینك سموئیل برسید و شاؤل به جهت تحیتش، به استقبال وی بیرون آمد.
\s5
\v 11 و سموئیل گفت: «چه كردی؟» شاؤل گفت: «چون دیدم كه قوم از نزد من پراكنده می شوند و تو در روزهای معین نیامدی و فلسطینیان در مِخْماس جمع شده اند،
\v 12 پس گفتم: الا´ن فلسطینیان بر من در جِلْجال فرود خواهند آمد، و من رضامندی خداوند را نطلبیدم. پس خویشتن را مجبور ساخته، قربانی سوختنی را گذرانیدم.»
\s5
\v 13 و سموئیل به شاؤل گفت: «احمقانه عمل نمودی و امری كه یهُوَه خدایت به تو امر فرموده است، بجا نیاوردی، زیرا كه حال خداوند سلطنت تو را بر اسرائیل تا به ابد برقرار میداشت.
\v 14 لیكن الا´ن سلطنت تو استوار نخواهد ماند و خداوند به جهت خویش مردی موافق دل خود طلب نموده است، و خداوند او را مأمور كرده است كه پیشوای قوم وی باشد، چونكه تو فرمان خداوند را نگاه نداشتی.»
\s5
\v 15 و سموئیل برخاسته، از جِلْجال به جِبْعَه بنیامین آمد. و شاؤل قومی را كه همراهش بودند به قدر ششصد نفر سان دید.
\v 16 و شاؤل و پسرش یوناتان و قومی كه با ایشان حاضر بودند در جِبْعه بنیامین ماندند، و فلسطینیان در مِخْماس اردو زدند.
\s5
\v 17 وتاراج كنندگان از اُردوی فلسطینیان در سه فرقه بیرون آمدند كه یك فرقه از ایشان به راه عُفْرَه به زمین شُوعال توجه نمودند.
\v 18 و فرقۀ دیگر به راه بیت حُورون میل كردند. و فرقۀ سوم به راه حدی كه مشرف بر درّۀ صَبُوعیم به جانب بیابان است، توجه نمودند.
\s5
\v 19 و در تمام زمین اسرائیل آهنگری یافت نمی شد، زیرا كه فلسطینیان میگفتند: «مبادا عبرانیان برای خود شمشیر یا نیزه بسازند.»
\v 20 و جمیع اسرائیلیان نزد فلسطینیان فرود میآمدند تا هر كس بیل و گاوآهن و تبر و داس خود را تیز كند.
\v 21 اما به جهت بیل و گاوآهن و چنگال سه دندانه و تبر و برای تیز كردن آهن گاوران سوهان داشتند.
\s5
\v 22 و در روز جنگ، شمشیر و نیزه در دست تمامی قومی كه با شاؤل و یوناتان بودند یافت نشد، اما نزد شاؤل و پسرش یوناتان بود.
\v 23 و قراول فلسطینیان به معبر مِخْماس بیرون آمدند.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و روزی واقع شد كه یوناتان پسر شاؤل به جوان سلاحدار خود گفت: «بیا تا به قراول فلسطینیان كه به آن طرفند بگذریم.» اما پدر خود را خبر نداد.
\s5
\v 2 و شاؤل در كنارۀ جِبْعَه زیر درخت اناری كه در مِغْرُون است، ساكن بود و قومی كه همراهش بودند، تخمیناً ششصد نفر بودند.
\v 3 و اِخَیا ابن اَخیطوب برادر اِیخابُود بنفینَحاس بن عیلی، كاهن خداوند ، در شیلوه با ایفود ملبس شده بود، و قوم از رفتن یوناتان خبر نداشتند.
\s5
\v 4 و در میان معبرهایی كه یوناتان میخواست از آنها نزد قراول فلسطینیان بگذرد، یك صخرۀ تیز به این طرف و یك صخرۀ تیز به آن طرف بود، كه اسم یكی بوصیص و اسم دیگری سِنَه بود.
\v 5 و یكی از این صخره ها به طرف شمال در برابر مِخْماس ایستاده بود، و دیگری به طرف جنوب در برابر جِبْعه.
\s5
\v 6 و یوناتان به جوان سلاحدار خود گفت: «بیا نزد قراول این نامختونان بگذریم؛ شاید خداوند برای ما عمل كند، زیرا كه خداوند را از رهانیدن با كثیر یا با قلیل مانعی نیست.»
\v 7 و سلاحدارش به وی گفت: «هر چه در دلت باشد، عمل نما. پیش برو؛ اینك من موافق رأی تو با تو هستم.»
\s5
\v 8 و یوناتان گفت: «اینك ما به طرف این مردمان گذر نماییم و خود را به آنها ظاهر سازیم،
\v 9 اگر به ما چنین گویند: بایستید تا نزد شما برسیم، آنگاه در جای خود خواهیم ایستاد و نزد ایشان نخواهیم رفت.
\v 10 اما اگر چنین گویند كه نزد ما برآیید، آنگاه خواهیم رفت زیرا خداوند ایشان را به دست ما تسلیم نموده است؛ و به جهت ما، این علامت خواهد بود.»
\s5
\v 11 پس هر دو ایشان خویشتن را به قراول فلسطینیان ظاهر ساختند و فلسطینیان گفتند: «اینك عبرانیان از حفره هایی كه خود را در آنها پنهان ساخته اند، بیرون می آیند.»
\v 12 و قراولان، یوناتان و سلاحدارش را خطاب كرده، گفتند: «نزد ما برآیید تا چیزی به شما نشان دهیم.» و یوناتان به سلاحدار خود گفت كه «در عقب من بیا زیرا خداوند ایشان را به دست اسرائیل تسلیم نموده است.»
\s5
\v 13 و یوناتان به دست و پای خود نزد ایشان بالا رفت و سلاحدارش در عقب وی، و ایشان پیش روی یوناتان افتادند و سلاحدارش در عقب اومی كُشت.
\v 14 و این كشتار اول كه یوناتان و سلاحدارش كردند به قدر بیست نفر بود در قریب نصف شیار یك جفت گاو زمین.
\s5
\v 15 و در اردو و صحرا و تمامی قوم تزلزل در افتاد و قراولان و تاراجكنندگان نیز لرزان شدند و زمین متزلزل شد، پس تزلزل عظیمی واقع گردید.
\s5
\v 16 و دیده بانان شاؤل در جِبْعه بنیامین نگاه كردند و اینك آن انبوه گداخته شده، به هر طرف پراكنده می شدند.
\v 17 و شاؤل به قومی كه همراهش بودند، گفت: «الا´ن تفحّص كنید و ببینید از ما كه بیرون رفته است؟» پس تفحّص كردند كه اینك یوناتان و سلاحدارش حاضر نبودند.
\s5
\v 18 و شاؤل به اَخِیا گفت: «تابوت خدا را نزدیك بیاور.» زیرا تابوت خدا در آن وقت همراه بنی اسرائیل بود.
\v 19 و واقع شد چون شاؤل با كاهن سخن میگفت كه اغتشاش در اُردوی فلسطینیان زیاده و زیاده میشد، و شاؤل به كاهن گفت: «دست خود را نگاهدار.»
\s5
\v 20 و شاؤل و تمامی قومی كه با وی بودند جمع شده، به جنگ آمدند، و اینك شمشیر هر كس به ضد رفیقش بود و قتال بسیار عظیمی بود.
\v 21 و عبرانیانی كه قبل از آن با فلسطینیان بودند و همراه ایشان از اطراف به اُردو آمده بودند، ایشان نیز نزد اسرائیلیانی كه با شاؤل و یوناتان بودند، برگشتند.
\s5
\v 22 و تمامی مردان اسرائیل نیز كه خود را در كوهستان افرایم پنهان كرده بودند، چون شنیدند كه فلسطینیان منهزم شده اند، ایشان را در جنگ تعاقب نمودند.
\v 23 پس خداوند در آن روز اسرائیل را نجات داد و جنگ تا بیتآوَن رسید.
\s5
\v 24 و مردان اسرائیل آن روز در تنگی بودند زیرا كه شاؤل قوم را قسم داده، گفته بود: «تا من از دشمنان خود انتقام نكشیده باشم، ملعون باد كسی كه تا شام طعام بخورد.» و تمامی قوم طعام نچشیدند.
\v 25 و تمامی قوم به جنگلی رسیدند كه در آنجا عسل بر روی زمین بود.
\v 26 و چون قوم به جنگل داخل شدند، اینك عسل می چكید اما احدی دست خود را به دهانش نبرد زیرا قوم از قَسَم ترسیدند.
\s5
\v 27 لیكن یوناتان هنگامی كه پدرش به قوم قسم میداد، نشنیده بود؛ پس نوك عصایی را كه در دست داشت دراز كرده، آن را به شان عسل فرو برد، و دست خود را به دهانش برده، چشمان او روشن گردید.
\v 28 و شخصی از قوم به او توجه نموده، گفت: «پدرت قوم را قسم سخت داده، گفت: ملعون باد كسی كه امروز طعام خورد.» و قوم بیتاب شده بودند.
\s5
\v 29 و یوناتان گفت: «پدرم زمین را مضطرب ساخته است؛ الا´ن ببینید كه چشمانم چه قدر روشن شده است كه اندكی از این عسل چشیده ام.
\v 30 و چه قدر زیاده اگر امروز قوم از غارت دشمنان خود كه یافته اند بی ممانعت میخوردند، آیا قتال فلسطینیان بسیار زیاده نمیشد؟»
\s5
\v 31 و در آن روز فلسطینیان را از مخماس تا اَیلُون منهزم ساختند و قوم بسیار بیتاب شدند.
\v 32 و قوم بر غنیمت حمله كرده، از گوسفندان و گاوان و گوساله ها گرفته، بر زمین كشتند و قوم آنها را با خون خوردند.
\s5
\v 33 و شاؤل را خبر داده، گفتند: «اینك قوم به خداوند گناه ورزیده، با خون میخورند.» گفت: «شما خیانت ورزیده اید. امروز سنگی بزرگ نزد من بغلطانید.»
\v 34 و شاؤل گفت: «خود را در میان قوم منتشر ساخته، به ایشان بگویید: هر كس گاو خود و هر كس گوسفند خود را نزد من بیاورد و در اینجا ذبح نموده، بخورید و به خدا گناه نورزیده، با خون مخورید.» و تمامی قوم در آن شب هر كس گاوش را با خود آورده، در آنجا ذبح كردند.
\s5
\v 35 و شاؤل مذبحی برای خداوند بنا كرد و این مذبح اول بود كه برای خداوند بنا نمود.
\s5
\v 36 و شاؤل گفت: «امشب در عقب فلسطینیان برویم و آنها را تا روشنایی صبح غارت كرده، از ایشان احدی را باقی نگذاریم.» ایشان گفتند: «هر چه در نظرت پسند آید بكن.» و كاهن گفت: «در اینجا به خدا تقرب بجوییم.»
\v 37 و شاؤل از خدا سؤال نمود كه آیا از عقب فلسطینیان برویم و آیا ایشان را به دست اسرائیل خواهی داد، اما در آن روز او را جواب نداد.
\s5
\v 38 آنگاه شاؤل گفت: «ای تمامی رؤسای قوم به اینجا نزدیك شوید و بدانید و ببینید كه امروز این گناه در چه چیز است.
\v 39 زیرا قسم به حیات خداوند رهانندۀ اسرائیل كه اگر در پسرم یوناتان هم باشد، البته خواهد مـرد.» لیكن از تمامی قوم احدی به او جواب نداد.
\s5
\v 40 پس به تمامی اسرائیل گفت: «شما به یك طرف باشید و من با پسر خود یوناتان به یك طرف باشیم.» و قوم به شاؤل گفتند: «هر چه در نظرت پسند آید، بكن.»
\v 41 و شاؤل به یهُوَه، خدای اسرائیل گفت: «قرعه ای راست بده.» پس یوناتان و شاؤل گرفته شدند و قوم رها گشتند.
\v 42 و شاؤل گفت: «در میان من و پسرم یوناتان قرعه بیندازید.» و یوناتان گرفته شد.
\s5
\v 43 و شاؤل به یوناتان گفت: «مرا خبر ده كه چه كرده ای؟» و یوناتان به او خبر داده، گفت: «به نوك عصایی كه در دست دارم اندكی عسل چشیدم. و اینك باید بمیرم؟»
\v 44 و شاؤل گفت: «خدا چنین بلكه زیاده از این بكند ای یوناتان! زیرا البته خواهی مُرد.»
\s5
\v 45 اما قوم به شاؤل گفتند: «آیا یوناتان كه نجات عظیم را در اسرائیل كرده است، باید بمیرد؟ حاشا! قسم به حیات خداوند كه مویی از سرش به زمین نخواهد افتاد زیرا كه امروز با خدا عمل نموده است.» پس قوم یوناتان را خلاص نمودند كه نمُرد.
\v 46 و شاؤل از تعاقب فلسطینیان باز آمد و فلسطینیان به جای خود رفتند.
\s5
\v 47 و شاؤل عنانِ سلطنت اسرائیل را به دست گرفت و با جمیع دشمنان اطراف خود، یعنی با موآب و بنیعَمّون و اَدوم و مُلوك صُوبَه و فلسطینیان جنگ كرد و به هر طرف كه توجه مینمود، غالب میشد.
\v 48 و به دلیری عمل مینمود و عمالیقیان را شكست داده، اسرائیل را از دست تاراج كنندگان ایشان رهانید.
\s5
\v 49 و پسران شاؤل، یوناتان و یشوِی و مَلْكیشو بودند. و اسمهای دخترانش این است: اسم نخستزادهاش میرَب و اسم كوچك میكال.
\v 50 و اسم زن شاؤل اَخینوعام، دختر اَخیمَعاص، بود و اسم سردار لشكرش اَبْنِیر بن نِیر، عموی شاؤل بود.
\v 51 و قَیس پدر شاؤل بود و نِیر پدر اَبْنِیر و پسر اَبیئیل بود.
\s5
\v 52 و در تمامی روزهای شاؤل با فلسطینیان جنگ سخت بود و هر صاحب قوت و صاحب شجاعت كه شاؤل میدید، او را نزد خود می آورد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و سموئیل به شاؤل گفت: « خداوند مرا فرستاد كه ترا مسح نمایم تا بر قوم او اسرائیل پادشاه شوی. پس الا´ن آواز كلام خداوند را بشنو.
\v 2 یهُوَه صبایوت چنین میگوید: آنچه عمالیق به اسرائیل كرد، بخاطر داشته ام كه چگونه هنگامی كه از مصر برمیآمد، با او در راه مقاومت كرد.
\v 3 پس الا´ن برو و عمالیق را شكست داده، جمیع مایملك ایشان را بالكل نابود ساز، و بر ایشان شفقت مفرما بلكه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بكُش.»
\s5
\v 4 پس شاؤل قوم را طلبید و از ایشان دویست هزار پیاده و ده هزار مرد از یهودا در طَلایم سان دید.
\v 5 و شاؤل به شهر عمالیق آمده، در وادی كمین گذاشت.
\s5
\v 6 و شاؤل به قینیان گفت: «بروید و برگشته، از میان عَمالَقَه دور شوید، مبادا شما را با ایشان هلاك سازم و حال آنكه شما با همۀ بنی اسرائیل هنگامی كه از مصر برآمدند، احسان نمودید.» پس قینیان از میان عَمالَقَه دور شدند.
\v 7 و شاؤل عَمالَقَه را از حَوِیلَه تا شور كه در برابر مصر است، شكست داد.
\s5
\v 8 و اَجاج پادشاه عَمالیق را زنده گرفت و تمامی خلق را به دم شمشیر، بالكل هلاك ساخت.
\v 9 و اما شاؤل و قومْ اجاج را و بهترین گوسفندان و گاوان و پرواریها و بره ها و هر چیز خوب را دریغ نموده، نخواستند آنها را هلاك سازند. لیكن هر چیز خوار و بی قیمت را بالكل نابود ساختند.
\s5
\v 10 و كلام خداوند بر سموئیل نازل شده، گفت:
\v 11 «پشیمان شدم كه شاؤل را پادشاه ساختم زیرا از پیروی من برگشته، كلام مرا بجانیاورده است.» و سموئیل خشمناك شده، تمامی شب نزد خداوند فریاد برآورد.
\s5
\v 12 و بامدادان سموئیل برخاست تا شاؤل را ملاقات نماید و سموئیل را خبر داده، گفتند كه «شاؤل به كَرْمَل آمد و اینك به جهت خویشتن ستونی نصب نمود و دور زده، گذشت و در جِلْجال فرود آمده است.»
\v 13 و چون سموئیل نزد شاؤل رسید، شاؤل به او گفت: «بركت خداوند بر تو باد! من فرمان خداوند را بجا آوردم.»
\s5
\v 14 سموئیل گفت: «پس این صدای گوسفندان در گوش من و بانگ گاوان كه من میشنوم چیست؟»
\v 15 شاؤل گفت: «اینها را از عَمالَقَه آورده اند زیرا قوم بهترین گوسفندان و گاوان را دریغ داشتند تا برای یهُوَه خدایت قربانی نمایند، و بقیه را بالكل هلاك ساختیم.»
\v 16 سموئیل به شاؤل گفت: «تأمل نما تا آنچه خداوند دیشب به من گفت به تو بگویم.» او وی را گفت: «بگو.»
\s5
\v 17 و سموئیل گفت: «هنگامی كه تو در نظر خود كوچك بودی، آیا رئیس اسباط اسرائیل نشدی و آیا خداوند تو را مسح نكرد تا بر اسرائیل پادشاه شوی؟
\v 18 و خداوند تو را به راهی فرستاده، گفت: این عَمالَقَه گناهكار را بالكل هلاك ساز و با ایشان جنگ كن تا نابود شوند.
\v 19 پس چرا قول خداوند را نشنیدی بلكه بر غنیمت هجوم آورده، آنچه را كه در نظر خداوند بد است عمل نمودی؟»
\s5
\v 20 شاؤل به سموئیل گفت: «قول خداوند را استماع نمودم و به راهی كه خداوند مرا فرستاد، رفتم و اَجاج، پادشاه عَمالَقَه را آوردم و عَمالَقَه را بالكل هلاك ساختم.
\v 21 اما قوم از غنیمت، گوسفندان و گاوان، یعنی بهترین آنچه حرام شده بود، گرفتند تا برای یهُوَه خدایت در جِلْجال قربانی بگذرانند.»
\s5
\v 22 سموئیل گفت: «آیا خداوند به قربانیهای سوختنی و ذبایح خوشنود است یا به اطاعت فرمان خداوند ؟ اینك اطاعت از قربانیها و گوش گرفتن از پیه قوچها نیكوتر است.
\v 23 زیرا كه تمرّد مثل گناه جادوگری است و گردنكشی مثل بت پرستی و ترافیم است. چونكه كلام خداوند را ترك كردی، او نیز تو را از سلطنت رد نمود.»
\s5
\v 24 و شاؤل به سموئیل گفت: «گناه كردم زیرا از فرمان خداوند و سخن تو تجاوز نمودم چونكه از قوم ترسیده، قول ایشان را شنیدم.
\v 25 پس حال تمنا اینكه گناه مرا عفو نمایی و با من برگردی تا خداوند را عبادت نمایم.»
\s5
\v 26 سموئیل به شاؤل گفت: «با تو برنمی گردم. چونكه كلام خداوند را ترك نموده ای، خداوند نیز تو را از پادشاه بودن بر اسرائیل رد نموده است.»
\v 27 و چون سموئیل برگشت تا روانه شود، او دامـن جامۀ او را بگرفت كه پاره شد.
\s5
\v 28 و سموئیل وی را گفت: «امروز خداوند سلطنت اسرائیل را از تو پاره كرده، آن را به همسایه ات كه از تو بهتر است، داده است.
\v 29 و نیز جلال اسرائیل دروغ نمی گوید، و تغییر به ارادۀ خود نمی دهد زیرا او انسان نیست كه به ارادۀ خود تغییر دهد.»
\s5
\v 30 گفت: «گناه كرده ام، حال تمنا اینكه مرا به حضور مشایخ قومم و به حضور اسرائیل محترم داری و همراه من برگردی تا یهُوَه خدایت را عبادت نمایم.»
\v 31 پس سموئیل در عقب شاؤل برگشت، و شاؤل خداوند را عبادت نمود.
\s5
\v 32 و سموئیل گفت: «اجاج پادشاه عمالیق را نزد من بیاورید.» و اجاج به خرمی نزد او آمد و اَجاج گفت: «به درستی كه تلخی موت گذشته است.»
\v 33 و سموئیل گفت: «چنانكه شمشیر تو زنان را بی اولاد كرده است، همچنین مادر تو از میان زنان، بی اولاد خواهد شد.» و سموئیل اجاج را به حضور خداوند در جِلْجال پاره پاره كرد.
\s5
\v 34 و سموئیل به رامَه رفت و شاؤل به خانۀ خود به جِبْعه شاؤل برآمد.
\v 35 و سموئیل برای دیدن شاؤل تا روز وفاتش دیگر نیامد. اما سموئیل برای شاؤل ماتم می گرفت، و خداوند پشیمان شده بود كه شاؤل را بر اسرائیل پادشاه ساخته بود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و خداوند به سموئیل گفت: «تا به كی تو برای شاؤل ماتم می گیری چونكه من او را از سلطنت نمودن بر اسرائیل رد نمودم. پس حقّۀ خود را از روغن پر كرده، بیا تا تو را نزد یسّای بیت لحمی بفرستم، زیرا كه از پسرانش پادشاهی برای خود تعیین نموده ام.»
\s5
\v 2 سموئیل گفت: «چگونه بروم؟ اگر شاؤل بشنود مرا خواهد كُشت.» خداوند گفت: «گوساله ای همراه خود ببر و بگو كه به جهت گذرانیدن قربانی برای خداوند آمده ام.
\v 3 و یسّا را به قربانی دعوت نما، و من تو را اعلام می نمایم كه چه باید بكنی، و كسی را كه به تو امر نمایم برای من مسح نما.»
\s5
\v 4 و سموئیل آنچه را كه خداوند به او گفته بود بجا آورده، به بیت لحم آمد، و مشایخ شهر لرزان شده، به استقبال او آمدند، و گفتند: «آیا با سلامتی می آیی؟»
\v 5 گفت: «با سلامتی به جهت قربانی گذرانیدن برای خداوند آمده ام. پس خود راتقدیس نموده، همراه من به قربانی بیایید.» و او یسّا و پسرانش را تقدیس نموده، ایشان را به قربانی دعوت نمود.
\s5
\v 6 و واقع شد كه چون آمدند، بر الیآب نظر انداخته، گفت: «یقیناً مسیح خداوند به حضور وی است.»
\v 7 اما خداوند به سموئیل گفت: «به چهره اش و بلندی قامتش نظر منما زیرا او را رد كرده ام، چونكه خداوند مثل انسان نمی نگرد، زیرا كه انسان به ظاهر می نگرد و خداوند به دل می نگرد.»
\s5
\v 8 و یسّا ابیناداب را خوانده، او را از حضور سموئیل گذرانید، و او گفت: « خداوند این را نیز برنگزیده است.»
\v 9 و یسّا شَمّاه را گذرانید و او گفت: « خداوند این را نیز برنگزیده است.»
\v 10 و یسّا هفت پسر خود را از حضور سموئیل گذرانید و سموئیل به یسّا گفت: « خداوند اینها را برنگزیده است.»
\s5
\v 11 و سموئیل به یسّا گفت: «آیا پسرانت تمام شدند.» گفت: «كوچكتر هنوز باقی است و اینك او گله را می چراند.» و سموئیل به یسّا گفت: «بفرست و او را بیاور، زیرا كه تا او به اینجا نیاید نخواهیم نشست.»
\v 12 پس فرستاده، او را آورد، و او سرخرو و نیكوچشم و خوش منظر بود. و خداوند گفت: «برخاسته، او را مسح كن زیرا كه همین است.»
\s5
\v 13 پس سموئیل حُقّۀ روغن را گرفته، او را در میان برادرانش مسح نمود. و از آن روز به بعد روح خداوند بر داود مستولی شد. و سموئیل برخاسته، به رامه رفت.
\s5
\v 14 و روح خداوند از شاؤل دور شد، و روح بد از جانب خداوند او را مضطرب می ساخت.
\v 15 و بندگان شاؤل وی را گفتند: «اینك روح بد ازجانب خدا تو را مضطرب می سازد.
\v 16 پس آقای ما بندگان خود را كه به حضورت هستند امر فرماید تا كسی را كه بر بربط نواختن ماهر باشد بجویند، و چون روح بد از جانب خدا بر تو بیاید به دست خود بنوازد، و تو را نیكو خواهد شد.»
\s5
\v 17 و شاؤل به بندگان خود گفت: «الا´ن كسی را كه به نواختن ماهر باشد برای من پیدا كرده، نزد من بیاورید.»
\v 18 و یكی از خادمانش در جواب وی گفت: «اینك پسر یسّای بیت لحمی را دیدم كه به نواختن ماهر و صاحب شجاعت و مرد جنگ آزموده و فصیح زبان و شخص نیكو صورت است و خداوند با وی می باشد.»
\v 19 پس شاؤل قاصدان نزد یسّا فرستاده، گفت: «پسرت داود را كه با گوسفندان است، نزد من بفرست.»
\s5
\v 20 آنگاه یسّا یك بار الاغ از نان و یك مشگ شراب و یك بزغاله گرفته، به دست پسر خود داود نزد شاؤل فرستاد.
\v 21 و داود نزد شاؤل آمده، به حضور وی ایستاد و او وی را بسیار دوست داشت و سلاحدار او شد.
\s5
\v 22 و شاؤل نزد یسّا فرستاده، گفت: «داود نزد من بماند زیرا كه به نظرم پسند آمد.»
\v 23 و واقع میشد هنگامی كه روح بد از جانب خدا بر شاؤل می آمد كه داود بربط گرفته، به دست خود می نواخت، و شاؤل را راحت و صحت حاصل می شد و روح بد از او میرفت.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و فلسطینیان لشكر خود را برای جنگ جمع نموده، در سُوكُوه كه در یهودیه است، جمع شدند، و در میان سُوكُوه و عَزیقَه در اَفَسْدمّیم اردو زدند.
\s5
\v 2 و شاؤل و مردان اسرائیل جمع شده، در درّه ایلاه اُردو زده، به مقابلۀفلسطینیان صف آرایی كردند.
\v 3 و فلسطینیان بر كوه از یك طرف ایستادند، و اسرائیلیان بر كوه به طرف دیگر ایستادند، و درّه در میان ایشان بود.
\s5
\v 4 و از اُردوی فلسطینیان مرد مبارزی مسمّی به جُلْیات كه از شهر جَتّ بود بیرون آمد، و قدش شش ذراع و یك وجب بود.
\v 5 و بر سر خود، خود برنجینی داشت و به زرۀ فلسی ملبس بود، و وزن زرهاش پنج هزار مثقال برنج بود.
\s5
\v 6 و بر ساقهایش ساقبندهای برنجین و در میان كتفهایش مزراق برنجین بود.
\v 7 و چوب نیزهاش مثل نورد جولاهگان و سرنیزهاش ششصد مثقال آهن بود، و سپردارش پیش او میرفت.
\s5
\v 8 و او ایستاده، افواج اسرائیل را صدا زد و به ایشان گفت: «چرا بیرون آمده، صف آرایی نمودید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما بندگان شاؤل؟ برای خود شخصی برگزینید تا نزد من درآید.
\v 9 اگر او بتواند با من جنگ كرده، مرا بكشد، ما بندگان شما خواهیم شد، و اگر من بر او غالب آمده، او را بكشم شما بندگان ما شده، ما را بندگی خواهید نمود.»
\s5
\v 10 و فلسطینی گفت: «من امروز فوجهای اسرائیل را به ننگ می آورم. شخصی به من بدهید تا با هم جنگ نماییم.»
\v 11 و چون شاؤل و جمیع اسرائیلیان این سخنان فلسطینی را شنیدند، هراسان شده، بسیار بترسیدند.
\s5
\v 12 و داود پسر آن مرد افراتی بیت لحم یهودا بود كه یسّا نام داشت، و او را هشت پسر بود، و آن مرد در ایام شاؤل در میان مردمان پیر و سالخورده بود.
\v 13 و سه پسر بزرگ یسّا روانه شده، در عقب شاؤل به جنگ رفتند. و اسم سه پسرش كه به جنگ رفته بودند: نخستزاده اش اَلِیآب و دومش اَبِیناداب و سوم شَمّاه بود.
\s5
\v 14 و داود كوچكتر بود و آن سه بزرگ در عقب شاؤل رفته بودند.
\v 15 وداود از نزد شاؤل آمد و رفت میكرد تا گوسفندان پدر خود را در بیت لحم بچراند.
\v 16 و آن فلسطینی صبح و شام می آمد و چهل روز خود را ظاهر میساخت.
\s5
\v 17 و یسّا به پسر خود داود گفت: «الا´ن به جهت برادرانت یك اِیفَه از این غلۀ برشته و این ده قرص نان را بگیر و به اردو نزد برادرانت بشتاب.
\v 18 و این ده قطعۀ پنیر را برای سردار هزارۀ ایشان ببر و از سلامتی برادرانت بپرس و از ایشان نشانی ای بگیر.»
\s5
\v 19 و شاؤل و آنها و جمیع مردان اسرائیل در درۀ ایلاه بودند و با فلسطینیان جنگ میكردند.
\v 20 پس داود بامدادان برخاسته، گله را به دست چوپان واگذاشت و برداشته، چنانكه یسّا او را امر فرموده بود برفت، و به سنگر اردو رسید وقتی كه لشكر به میدان بیرون رفته، برای جنگ نعره میزدند.
\v 21 و اسرائیلیان و فلسطینیان لشكر به مقابل لشكر صف آرایی كردند.
\s5
\v 22 و داود اسبابی را كه داشت به دست نگاهبان اسباب سپرد و به سوی لشكر دویده، آمد و سلامتی برادران خود را بپرسید.
\v 23 و چون با ایشان گفتگو میكرد، اینك آن مرد مبارز فلسطینی جَتّی كه اسمش جُلْیات بود، از لشكر فلسطینیان برآمده، مثل پیش سخن گفت و داود شنید.
\v 24 و جمیع مردان اسرائیل چون آن مرد را دیدند، از حضورش فرار كرده، بسیار ترسیدند.
\s5
\v 25 و مردان اسرائیل گفتند: «آیا این مرد را كه برمی آید، دیدید؟ یقیناً برای به ننگ آوردن اسرائیل برمی آید و هر كه او را بكشد، پادشاه او را از مال فراوان دولتمند سازد، و دختر خود را به او دهد، و خانۀ پدرش را در اسرائیل آزاد خواهد ساخت.»
\s5
\v 26 و داود كسانی را كه نزد او ایستاده بودند خطاب كرده، گفت: «به شخصی كه این فلسطینی را بكُشد و این ننگ را از اسرائیل بردارد چه خواهد شد؟ زیرا كه این فلسطینی نامختون كیست كه لشكرهای خدای حی را به ننگ آورد؟»
\v 27 و قوم او را به همین سخنان خطاب كرده، گفتند: «به شخصی كه او را بكشد، چنین خواهد شد.»
\s5
\v 28 و چون با مردمان سخن می گفتند، برادر بزرگش اَلِیآب شنید و خشم اَلِیآب بر داود افروخته شده، گفت: «برای چه اینجا آمدی و آن گلۀ قلیل را در بیابان نزد كه گذاشتی؟ من تكبر و شرارت دل تو را میدانم زیرا برای دیدن جنگ آمده ای.»
\v 29 داود گفت: «الا´ن چه كردم؟ آیا سببی نیست؟»
\v 30 پس از وی به طرف دیگری رو گردانیده، به همین طور گفت و مردمان او را مثل پیشتر جواب دادند.
\s5
\v 31 و چون سخنانی كه داود گفت، مسموع شد، شاؤل را مخبر ساختند و او وی را طلبید.
\v 32 و داود به شاؤل گفت: «دل كسی به سبب او نیفتد. بنده ات میرود و با این فلسطینی جنگ می كند.»
\v 33 شاؤل به داود گفت: «تو نمی توانی به مقابل این فلسطینی بروی تا با وی جنگ نمایی زیرا كه تو جوان هستی و او از جوانی اش مرد جنگی بوده است.»
\s5
\v 34 داود به شاؤل گفت: «بنده ات گلۀ پدر خود را می چرانید كه شیر و خرسی آمده، بره ای از گله ربودند.
\v 35 و من آن را تعاقب نموده، كشتم و از دهانش رهانیدم و چون به طرف من بلند شد، ریش او را گرفته، او را زدم و كشتم.
\s5
\v 36 بنده ات هم شیر و هم خرس را كشت؛ و این فلسطینی نامختون مثل یكی از آنها خواهد بود، چونكه لشكرهای خدای حی را به ننگ آورده است.»
\s5
\v 37 و داود گفت: « خداوند كه مرا ازچنگ شیر و از چنگ خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی خواهد رهانید.» و شاؤل به داود گفت: «برو و خداوند با تو باد.»
\v 38 و شاؤل لباس خود را به داود پوشانید و خود برنجینی بر سرش نهاد و زره ای به او پوشانید.
\s5
\v 39 و داود شمشیرش را بر لباس خود بست و می خواست كه برود زیرا كه آنها را نیازموده بود. و داود به شاؤل گفت: «با اینها نمیتوانم رفت چونكه نیازموده ام.» پس داود آنها را از بر خود بیرون آورد.
\v 40 و چوبدستی خود را به دست گرفته، پنج سنگ مالیده، از نهر سوا كرد، و آنها را در كیسۀ شبانی كه داشت، یعنی در انبان خود گذاشت و فلاخنش را به دست گرفته، به آن فلسطینی نزدیك شد.
\s5
\v 41 و آن فلسطینی همی آمد تا به داود نزدیك شد و مردی كه سپرش را برمیداشت پیش رویش می آمد.
\v 42 و فلسطینی نظر افكنده، داود را دید و او را حقیر شمرد زیرا جوانی خوشرو و نیكومنظر بود.
\v 43 و فلسطینی به داود گفت: «آیا من سگ هستم كه با چوبدستی نزد من می آیی؟» و فلسطینی داود را به خدایان خود لعنت كرد.
\s5
\v 44 و فلسطینی به داود گفت: «نزد من بیا تا گوشت تو را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم.»
\v 45 داود به فلسطینی گفت: «تو با شمشیر و نیزه و مزراق نزد من می آیی، اما من به اسم یهُوَه صبایوت، خدای لشكرهای اسرائیل كه او را به ننگ آورده ای نزد تو می آیم.
\s5
\v 46 و خداوند امروز تو را به دست من تسلیم خواهد كرد و تو را زده، سر تو را از تنت جدا خواهم كرد، و لاشه های لشكر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و درندگان زمین خواهم داد تا تمامی زمین بدانند كه در اسرائیل خدایی هست.
\v 47 و تمامی این جماعت خواهند دانست كه خداوند به شمشیر و نیزه خلاصی نمی دهد زیرا كه جنگ از آن خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.»
\s5
\v 48 و چون فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به مقابلۀ داود نزدیك شد، داود شتافته، به مقابلۀ فلسطینی به سوی لشكر دوید.
\v 49 و داود دست خود را به كیسه اش برد و سنگی از آن گرفته، از فلاخن انداخت و به پیشانی فلسطینی زد، و سنگ به پیشانی او فرو رفت كه بر روی خود بر زمین افتاد.
\s5
\v 50 پس داود بر فلسطینی با فلاخن و سنگ غالب آمده، فلسطینی را زد و كشت و در دست داود شمشیری نبود.
\v 51 و داود دویده، بر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیر او را گرفته، از غلافش كشید و او را كشته، سرش را با آن از تنش جدا كرد. و چون فلسطینیان، مبارز خود را كشته دیدند، گریختند.
\s5
\v 52 و مردان اسرائیل و یهودا برخاستند و نعره زده، فلسطینیان را تا جَتّ و تا دروازههای عَقْرُون تعاقب نمودند و مجروحان فلسطینیان به راه شَعَرَیم تا به جَتّ و عَقْرُون افتادند.
\v 53 و بنی اسرائیل از تعاقب نمودن فلسطینیان برگشتند و اُردوی ایشان را غارت نمودند.
\v 54 و داود سر فلسطینی را گرفته، به اورشلیم آورد اما اسلحۀ او را در خیمۀ خود گذاشت.
\s5
\v 55 و چون شاؤلْ داود را دید كه به مقابلۀ فلسطینی بیرون می رود، به سردار لشكرش اَبْنیر گفت: «ای اَبْنیر، این جوان پسر كیست؟» اَبْنیرگفت: «ای پادشاه به جان تو قَسَم كه نمی دانم.»
\v 56 پادشاه گفت: «بپرس كه این جوان پسر كیست.»
\s5
\v 57 و چون داود از كشتن فلسطینی برگشت، اَبْنیر او را گرفته، به حضور شاؤل آورد، و سر آن فلسطینی در دستش بود.
\v 58 و شاؤل وی را گفت: «ای جوان تو پسر كیستی؟» داود گفت: «پسر بنده ات، یسّای بیت لحمی هستم.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و واقع شد كه چون از سخن گفتن با شاؤل فارغ شد، دل یوناتان بر دل داود چسبید، و یوناتان او را مثل جان خویش دوست داشت.
\v 2 و در آن روز شاؤل وی را گرفته، نگذاشت كه به خانۀ پدرش برگردد.
\s5
\v 3 و یوناتان با داود عهد بست چونكه او را مثل جان خود دوست داشته بود.
\v 4 و یوناتان ردایی را كه در برش بود، بیرون كرده، آن را به داود داد و رخت خود حتی شمشیر و كمان و كمربند خویش را نیز.
\s5
\v 5 و داود به هر جایی كه شاؤل او را می فرستاد بیرون میرفت، و عاقلانه حركت میكرد؛ و شاؤل او را بر مردان جنگی خود گماشت، و به نظر تمامی قوم و به نظر خادمان شاؤل نیز مقبول افتاد.
\s5
\v 6 و واقع شد هنگامی كه داود از كشتن فلسطینی برمی گشت، چون ایشان می آمدند كه زنان از جمیع شهرهای اسرائیل با دفّها و شادی و با آلات موسیقی سرود و رقص كنان به استقبال شاؤل پادشاه بیرون آمدند.
\v 7 و زنان لهو و لعب كرده، به یكدیگر می سراییدند و میگفتند: «شاؤل هزاران خود را و داود ده هزاران خود را كشته است.»
\s5
\v 8 و شاؤل بسیار غضبناك شد، و این سخن در نظرش ناپسند آمده، گفت: «به داود ده هزاران دادند و به من هزاران دادند. پس غیر از سلطنت برایش چه باقی است؟»
\v 9 و از آن روز به بعد شاؤل بر داود به چشم بد می نگریست.
\s5
\v 10 و در فردای آن روز، روح بد از جانب خدا بر شاؤل آمده، در میان خانه شوریده احوال گردید. و داود مثل هر روز به دست خود می نواخت و مزراقی در دست شاؤل بود.
\v 11 و شاؤل مزراق را انداخته، گفت: «داود را تا به دیوار خواهم زد». اما داود دو مرتبه از حضورش خویشتن را به كنار كشید.
\v 12 و شاؤل از داود میترسید زیرا خداوند با او بود و از شاؤل دور شده.
\s5
\v 13 پس شاؤل وی را از نزد خود دور كرد و او را سردار هزارۀ خود نصب نمود، و به حضور قوم خروج و دخول میكرد.
\v 14 و داود در همۀ رفتار خود عاقلانه حركت مینمود، و خداوند با وی می بود.
\s5
\v 15 و چون شاؤل دید كه او بسیار عاقلانه حركت میكند، به سبب او هراسان می بود.
\v 16 اما تمامی اسرائیل و یهودا داود را دوست میداشتند، زیرا كه به حضور ایشان خروج و دخول میكرد.
\s5
\v 17 و شاؤل به داود گفت: «اینك دختر بزرگ خود میرَب را به تو به زنی میدهم. فقط برایم شجاع باش و در جنگهای خداوند بكوش»؛ زیرا شاؤل میگفت: «دست من بر او دراز نشود بلكه دست فلسطینیان.»
\v 18 و داود به شاؤل گفت: «من كیستم و جان من و خاندان پدرم در اسرائیل چیست تا داماد پادشاه بشوم.»
\s5
\v 19 و در وقتی كه میرَب دختر شاؤل میبایست به داود داده شود، او به عَدْرِیئیلِ مَحولاتی به زنی داده شد.
\s5
\v 20 و میكال، دختر شاؤل، داود را دوست میداشت؛ و چون شاؤل را خبر دادند این امر وی را پسند آمد.
\v 21 و شاؤل گفت: «او را به وی میدهم تا برایش دام شود و دست فلسطینیان بر او دراز شود.» پس شاؤل به داود بار دوم گفت: «امروز داماد من خواهی شد.»
\s5
\v 22 و شاؤل خادمان خود را فرمود كه در خفا با داود متكلم شده، بگویید: «اینك پادشاه از تو راضی است و خادمانش تو را دوست میدارند؛ پس الا´ن داماد پادشاه بشو.»
\s5
\v 23 پس خادمان شاؤل این سخنان را به سمع داود رسانیدند و داود گفت: «آیا در نظر شما داماد پادشاه شدن آسان است؟ و حال آنكه من مرد مسكین و حقیرم.»
\v 24 و خادمان شاؤل او را خبر داده، گفتند كه داود به این طور سخن گفته است.
\s5
\v 25 و شاؤل گفت: «به داود چنین بگویید كه پادشاه مِهر نمی خواهد جز صد قلفۀ فلسطینیان تا از دشمنان پادشاه انتقام كشیده شود.» و شاؤل فكر كرد كه داود را به دست فلسطینیان به قتل رساند.
\v 26 پس خادمانش داود را از این امر خبر دادند، و این سخن به نظر داود پسند آمد كه داماد پادشاه بشود، و روزهای معین هنوز تمام نشده بود.
\s5
\v 27 پس داود برخاسته، با مردان خود رفت و دویست نفر از فلسطینیان را كشته، داود قلفه های ایشان را آورد و آنها را تماماً نزد پادشاه گذاشتند، تا داماد پادشاه بشود. و شاؤل دختر خود میكال را به وی به زنی داد.
\v 28 و شاؤل دید و فهمید كه خداوند با داود است. و میكال دختر شاؤل او را دوست میداشت.
\v 29 و شاؤل از داود باز بیشتر ترسید، و شاؤل همۀ اوقات دشمن داود بود.
\s5
\v 30 و بعد از آن سرداران فلسطینیان بیرون آمدند؛ و هر دفعه كه بیرون می آمدند داود ازجمیع خادمان شاؤل زیاده عاقلانه حركت میكرد، و از این جهت اسمش بسیار شهرت یافت.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و شاؤل به پسر خود یوناتان و به جمیع خادمان خویش فرمود تا داود را بكشند.
\v 2 اما یوناتان پسر شاؤل به داود بسیار میل داشت، و یوناتان داود را خبر داده، گفت: «پدرم شاؤل قصد قتل تو دارد. پس الا´ن تا بامدادان خویشتن را نگاهدار و در جایی مخفی مانده، خود را پنهان كن.
\v 3 و من بیرون آمده، به پهلوی پدرم در صحرایی كه تو در آن می باشی خواهم ایستاد، و دربارۀ تو با پدرم گفتگو خواهم كرد و اگر چیزی ببینم، تو را اطلاع خواهم داد.»
\s5
\v 4 و یوناتان دربارۀ داود نزد پدر خود شاؤل به نیكویی سخن رانده، وی را گفت: «پادشاه بر بندۀ خود داود گناه نكند زیرا كه او به تو گناه نكرده است، بلكه اعمال وی برای تو بسیار نیكو بوده است.
\v 5 و جان خویش را به دست خود نهاده، آن فلسطینی را كشت و خداوند نجات عظیمی به جهت تمامی اسرائیل نمود و تو آن را دیده، شادمان شدی؛ پس چرا به خون بی تقصیری گناه كرده، داود را بی سبب بكشی.»
\s5
\v 6 و شاؤل به سخن یوناتان گوش گرفت، و شاؤل قسم خورد كه به حیات خداوند او كشته نخواهد شد.
\v 7 آنگاه یوناتان داود را خواند و یوناتان او را از همۀ این سخنان خبر داد و یوناتان داود را نزد شاؤل آورده، او مثل ایام سابق در حضور وی می بود.
\s5
\v 8 و باز جنگ واقع شده، داود بیرون رفت و با فلسطینیان جنگ كرده، ایشان را به كشتار عظیمی شكست داد و از حضور وی فرار كردند.
\v 9 و روح بد از جانب خداوند بر شاؤل آمد و او در خانه خود نشسته، مزراق خویش را در دست داشت و داود به دست خود می نواخت.
\s5
\v 10 و شاؤل خواست كه داود را با مزراق خود تا به دیوار بزند. اما او از حضور شاؤل بگریخت و مزراق را به دیوار زد و داود فرار كرده، آن شب نجات یافت.
\v 11 و شاؤل قاصدان به خانۀ داود فرستاد تا آن را نگاهبانی نمایند و در صبح او را بكشند. اما میكال، زن داود، او را خبر داده، گفت: «اگر امشب جان خود را خلاص نكنی، فردا كشته خواهی شد.»
\s5
\v 12 پس میكال داود را از پنجره فرو هشته، او روانه شد و فرار كرده، نجات یافت.
\v 13 اما میكال ترافیم را گرفته، آن را در بستر نهاد و بالینی از پشم بز زیر سرش نهاده، آن را با رخت پوشانید.
\s5
\v 14 و چون شاؤل قاصدان فرستاده تا داود را بگیرند، گفت بیمار است.
\v 15 پس شاؤل قاصدان را فرستاد تا داود را ببینند و گفت: «او را بر بسترش نزد من بیاورید تا او را بكشم.»
\s5
\v 16 و چون قاصدان داخل شدند، اینك ترافیم در بستر و بالین پشم بز زیر سرش بود.
\v 17 و شاؤل به میكال گفت: «برای چه مرا چنین فریب دادی و دشمنم را رها كردی تا نجات یابد؟» و میكال شاؤل را جواب داد كه او به من گفت: «مرا رها كن؛ برای چه تو را بكشم؟»
\s5
\v 18 و داود فرار كرده، رهایی یافت و نزد سموئیل به رامه آمده، از هر آنچه شاؤل با وی كرده بود، او را مخبر ساخت، و او و سموئیل رفته، در نایوت ساكن شدند.
\v 19 پس شاؤل را خبر داده، گفتند: «اینك داود در نایوت رامَه است.»
\v 20 و شاؤل قاصدان برای گرفتن داود فرستاد، و چون جماعت انبیا را دیدند كه نبوت میكنند وسموئیل را كه به پیشوایی ایشان ایستاده است، روح خدا بر قاصدان شاؤل آمده، ایشان نیز نبوت كردند.
\s5
\v 21 و چون شاؤل را خبر دادند، قاصدان دیگر فرستاده، ایشان نیز نبوت كردند. و شاؤل باز قاصدان سوم فرستاده، ایشان نیز نبوت كردند.
\v 22 پس خود او نیز به رامَه رفت، و چون به چاه بزرگ كه نزد سیخُوه است رسید، سؤال كرده، گفت: «سموئیل و داود كجا می باشند؟» و كسی گفت: «اینك در نایوت رامَه هستند.»
\s5
\v 23 و به آنجا به نایوت رامه روانه شد و روح خدا بر او نیز آمد و در حینی كه میرفت نبوت میكرد تا به نایوُت رامَه رسید.
\v 24 و او نیز جامه خود را كنده، به حضور سموئیل نبوت میكرد و تمامی آن روز و تمامی آن شب برهنه افتاد، بنابراین گفتند: «آیا شاؤل نیز از جملۀ انبیاست؟»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و داود از نایوت رامَه فرار كرده، آمد و به حضور یوناتان گفت: «چه كرده ام و عصیانم چیست و در نظر پدرت چه گناهی كرده ام كه قصد جان من دارد؟»
\v 2 او وی را گفت: «حاشا! تو نخواهی مرد. اینك پدر من امری بزرگ و كوچك نخواهد كرد جز آنكه مرا اطلاع خواهد داد. پس چگونه پدرم این امر را از من مخفی بدارد؟ چنین نیست.»
\s5
\v 3 و داود نیز قسم خورده، گفت: «پدرت نیكو می داند كه در نظر تو التفات یافته ام، و میگوید مبادا یوناتان این را بداند و غمگین شود. و لكن به حیات خداوند و به حیات تو كه در میان من و موت، یك قدم بیش نیست.»
\s5
\v 4 یوناتان به داودگفت: «هر چه دلت بخواهد آن را برای تو خواهم نمود.»
\v 5 داود به یوناتان گفت: «اینك فردا اول ماه است و من می باید با پادشاه به غذا بنشینم. پس مرا رخصت بده كه تا شام سوم، خود را در صحرا پنهان كنم.
\s5
\v 6 اگر پدرت مرا مفقود بیند، بگو داود از من بسیار التماس نمود كه به شهر خود به بیت لحم بشتابد، زیرا كه تمامی قبیلۀ او را آنجا قربانی سالیانه است.
\v 7 اگر گوید كه خوب، آنگاه بنده ات را سلامتی خواهد بود؛ و اما اگر بسیار غضبناك شود بدانكه او به بدی جازم شده است.
\s5
\v 8 پس با بندۀ خود احسان نما چونكه بندۀ خویش را با خودت به عهد خداوند در آوردی. و اگر عصیان در من باشد، خودت مرا بكش زیرا برای چه مرا نزد پدرت ببری.»
\v 9 یوناتان گفت: «حاشا از تو! زیرا اگر میدانستم بدی از جانب پدرم جزم شده است كه بر تو بیاید، آیا تو را از آن اطلاع نمی دادم؟»
\s5
\v 10 داود به یوناتان گفت: «اگر پدرت تو را به درشتی جواب دهد، كیست كه مرا مخبر سازد؟»
\v 11 یوناتان به داود گفت: «بیا تا به صحرا برویم.» و هر دو ایشان به صحرا رفتند.
\s5
\v 12 و یوناتان به داود گفت: «ای یهُوَه، خدای اسرائیل، چون فردا یا روز سوم پدر خود را مثل این وقت آزمودم و اینك اگر برای داود خیر باشد، اگر من نزد او نفرستم و وی را اطلاع ندهم،
\v 13 خداوند به یوناتان مثل این بلكه زیاده از این عمل نماید. و اما اگر پدرم ضرر تو را صواب بیند، پس تو را اطلاع داده، رها خواهم نمود تا به سلامتی بروی و خداوند همراه تو باشد چنانكه همراه پدر من بود.
\s5
\v 14 و نه تنها مادام حیاتم، لطف خداوند را با من بجا آوری تا نمیرم،
\v 15 بلكه لطف خود را از خاندانم تا به ابد قطع ننمایی، هم در وقتی كه خداوند دشمنان داود را جمیعاً از روی زمین منقطع ساخته باشد.»
\v 16 پس یوناتان با خاندان داود عهد بست و گفت خداوند این را از دشمنان داود مطالبه نماید.
\s5
\v 17 و یوناتان بار دیگر به سبب محبتی كه با او داشت، داود را قسم داد زیرا كه او را دوست می داشت، چنانكه جان خود را دوست میداشت.
\v 18 و یوناتان او را گفت: «فردا اول ماه است و چونكه جای تو خالی می باشد، تو را مفقود خواهند یافت.
\v 19 و در روز سوم به زودی فرود شده، به جایی كه خود را در آن در روز شغل پنهان كردی بیا و در جانب سنگ آزَل بنشین.
\s5
\v 20 و من سه تیر به طرف آن خواهم انداخت كه گویا به هدف می اندازم.
\v 21 و اینك خادم خود را فرستاده، خواهم گفت برو و تیرها را پیدا كن. و اگر به خادم گویم: اینك تیرها از این طرف تو است، آنها را بگیر. آنگاه بیا زیرا كه برای تو سلامتی است و به حیات خداوند تو را هیچ ضرری نخواهد بود.
\s5
\v 22 اما اگر به خادم چنین بگویم كه: اینك تیرها از آن طرف توست، آنگاه برو زیرا خداوند تو را رها كرده است.
\v 23 و اما آن كاری كه من و تو دربارۀ آن گفتگو كردیم، اینك خداوند در میان من و تو تا به ابد خواهد بود.»
\s5
\v 24 پس داود خود را در صحرا پنهان كرد. و چون اول ماه رسید، پادشاه برای غذا خوردن نشست.
\v 25 و پادشاه در جای خود بر حسب عادتش بر مسند، نزد دیوار نشسته، و یوناتان ایستاده بود واَبنیر به پهلوی شاؤل نشسته، و جای داود خالی بود.
\s5
\v 26 و شاؤل در آن روز هیچ نگفت زیرا گمان میبرد: «چیزی بر او واقع شده، طاهر نیست. البته طاهر نیست!»
\v 27 و در فردای اول ماه كه روز دوم بود، جای داود نیز خالی بود. پس شاؤل به پسر خود یوناتان گفت: «چرا پسر یسّا، هم دیروز و هم امروز به غذا نیامد؟»
\s5
\v 28 یوناتان در جواب شاؤل گفت: «داود از من بسیار التماس نمود تا به بیت لحم برود.
\v 29 و گفت: تمنّا اینكه مرا رخصت بدهی زیرا خاندان ما را در شهر قربانی است و برادرم مرا امر فرموده است؛ پس اگر الا´ن در نظر تو التفات یافتم، مرخص بشوم تا برادران خود راببینم. از این جهت به سفرۀ پادشاه نیامده است.»
\s5
\v 30 آنگاه خشم شاؤل بر یوناتان افروخته شده، او را گفت: «ای پسر زنِ كردنكشِ فتنه انگیز، آیا نمیدانم كه تو پسر یسّا را به جهت افتضاح خود و افتضاح عورت مادرت اختیار كرده ای؟
\v 31 زیرا مادامی كه پسر یسّا بر روی زمین زنده باشد، تو و سلطنت تو پایدار نخواهید ماند. پس الا´ن بفرست و او را نزد من بیاور زیرا كه البته خواهد مرد.»
\s5
\v 32 یوناتان پدر خود شاؤل را جواب داده، وی را گفت: «چرا بمیرد؟ چه كرده است؟»
\v 33 آنگاه شاؤل مزراق خود را به او انداخت تا او را بزند. پس یوناتان دانست كه پدرش بر كشتن داود جازم است.
\v 34 و یوناتان به شدتِ خشم، از سفره برخاست و در روز دوم ماه، طعام نخورد چونكه برای داود غمگین بود زیرا پدرش او را خجل ساخته بود.
\s5
\v 35 و بامدادان یوناتان در وقتی كه با داود تعیین كرده بود، به صحرا بیرون رفت. و یك پسر كوچك همراهش بود.
\v 36 و به خادم خود گفت: «بدو و تیرها را كه می اندازم پیدا كن.» و چون پسر می دوید، تیر را چنان انداخت كه از او رد شد.
\v 37 و چون پسر به مكان تیری كه یوناتان انداخته بود، میرفت، یوناتان در عقب پسر آواز داده، گفت كه: «آیا تیر به آن طرف تو نیست؟»
\s5
\v 38 و یوناتان در عقب پسر آواز داد كه بشتاب و تعجیل كن و درنگ منما. پس خادم یوناتان تیرها را برداشته، نزد آقای خود برگشت.
\v 39 و پسر چیزی نفهمید. اما یوناتان و داود این امر را میدانستند.
\v 40 و یوناتان اسلحۀ خود را به خادم خود داده، وی را گفت: «برو و آن را به شهر ببر.»
\s5
\v 41 و چون پسر رفته بود، داود از جانب جنوبی برخاست و بر روی خود بر زمین افتاده، سه مرتبه سجده كرد و یكدیگر را بوسیده، با هم گریه كردند تا داود از حد گذرانید.
\v 42 و یوناتان به داود گفت: «به سلامتی برو چونكه ما هر دو به نام خداوند قسم خورده، گفتیم كه خداوند در میان من و تو و در میان ذریۀ من و ذریۀ تو تا به ابد باشد.» پس برخاسته، برفت و یوناتان به شهر برگشت.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و داود به نُوب نزد اَخِیمَلَك كاهن رفت. و اَخِیمَلَك لرزان شده، به استقبال داود آمده، گفت: «چرا تنها آمدی و كسی با تو نیست؟»
\v 2 داود به اَخِیمَلَك كاهن گفت: «پادشاه مرا به كاری مأمور فرمود و مرا گفت: از این كاری كه تو را میفرستم و از آنچه به تو امر فرمودم كسی اطلاع نیابد، و خادمان را به فلان و فلان جاتعیین نمودم.
\s5
\v 3 پس الا´ن چه در دست داری؟ پنج قرص نان یا هر چه حاضر است به من بده.»
\v 4 كاهن در جواب داود گفت: «هیچ نان عام در دست من نیست، لیكن نان مقدس هست، اگر خصوصاً خادمان، خویشتن را از زنان بازداشته باشند.»
\s5
\v 5 داود در جواب كاهن گفت: «به درستی كه در این سه روز زنان از ما دور بودهاند و چون بیرون آمدم ظروف جوانان مقدس بود، و آن بطوری عام است خصوصاً چونكه امروز دیگری در ظرف مقدس شده است.»
\v 6 پس كاهن، نان مقدس را به او داد زیرا كه در آنجا نانی نبود غیر از نانِ تَقْدِمِه كه از حضور خداوند برداشته شده بود، تا در روز برداشتنش نان گرم بگذارند.
\s5
\v 7 و در آن روز یكی از خادمان شاؤل كه مسمّی به دوآغ ادومی بود، به حضور خداوند اعتكاف داشت، و بزرگترین شبانان شاؤل بود.
\s5
\v 8 و داود به اَخِیمَلَك گفت: «آیا اینجا در دستت نیزه یا شمشیر نیست، زیرا كه شمشیر و سلاح خویش را با خود نیاورده ام چونكه كار پادشاه به تعجیل بود.»
\v 9 كاهن گفت: «اینك شمشیر جُلیات فلسطینی كه در درّۀ ایلاه كُشتی، در پشت ایفود به جامۀ ملفوف است. اگر می خواهی آن را بگیری بگیر، زیرا غیر از آن در اینجا نیست.» داود گفت: «مثل آن، دیگری نیست. آن را به من بده.»
\s5
\v 10 پس داود آن روز برخاسته، از حضور شاؤل فرار كرده، نزد اَخیش، ملِك جَت آمد.
\v 11 وخادمان اخیش او را گفتند: «آیا این داود، پادشاه زمین نیست؟ و آیا در بارۀ او رقص كنان سرود خوانده، نگفتند كه شاؤل هزاران خود را و داود ده هزاران خود را كشت؟»
\s5
\v 12 و داود این سخنان را در دل خود جا داده، از اَخیش، ملك جَتّ بسیار بترسید.
\v 13 و در نظر ایشان رفتار خود راتغییر داده، به حضور ایشان خویشتن را دیوانه نمود، و بر لنگه های در خط میكشید و آب دهنش را بر ریش خود میریخت.
\s5
\v 14 و اَخیش به خادمان خود گفت: «اینك این شخص را می بینید كه دیوانه است. او را چرا نزد من آوردید؟
\v 15 آیا محتاج به دیوانگان هستم كه این شخص را آوردید تا نزد من دیوانگی كند؟ و آیا این شخص داخل خانۀ من بشود؟»
\s5
\c 22
\p
\v 1 و داود از آنجا رفته، به مغاره عَدُلاّم فرار كرد. و چون برادرانش و تمامی خاندان پدرش شنیدند، آنجا نزد او فرود آمدند.
\v 2 و هر كه در تنگی بود و هر قرضدار و هر كه تلخی جان داشت، نزد او جمع آمدند، و بر ایشان سردار شد و تخمیناً چهار صد نفر با او بودند.
\s5
\v 3 و داود از آنجا به مِصْفَه موآب رفته، به پادشاه موآب گفت: «تمنّا اینكه پدرم و مادرم نزد شما بیایند تا بدانم خدا برای من چه خواهد كرد.»
\v 4 پس ایشان را نزد پادشاه موآب برد و تمامی روزهایی كه داود در آن ملاذ بود، نزد او ساكن بودند.
\v 5 و جاد نبی به داود گفت كه «در این ملاذ دیگر توقف منما بلكه روانه شده، به زمین یهودابرو.» پس داود رفت و به جنگل حارث درآمد.
\s5
\v 6 و شاؤل شنید كه داود و مردمانی كه با وی بودند پیدا شده اند. و شاؤل در جِبْعه، زیر درخت بلوط در رامَه نشسته بود، و نیزهاش در دستش، و جمیع خادمانش در اطراف او ایستاده بودند.
\s5
\v 7 و شاؤل به خادمانی كه در اطرافش ایستاده بودند، گفت: «حال ای بنیامینیان بشنوید! آیا پسر یسّا به جمیع شما كشتزارها و تاكستانها خواهد داد و آیا همگی شما را سردار هزاره ها و سردار صده ها خواهد ساخت؟
\v 8 كه جمیع شما بر من فتنه انگیز شده، كسی مرا اطلاع ندهد كه پسر من با پسر یسّا عهد بسته است؟ و از شما كسی برای من غمگین نمیشود تا مرا خبر دهد كه پسر من بندۀ مرا برانگیخته است تا در كمین بنشیند چنانكه امروز هست؟»
\s5
\v 9 و دوآغ اَدومی كه با خادمان شاؤل ایستاده بود، در جواب گفت: «پسر یسّا را دیدم كه به نُوب نزد اَخِیمَلَك بناَخیتُوب درآمد.
\v 10 و او از برای وی از خداوند سؤال نمود و توشه ای به او داد و شمشیر جُلْیات فلسطینی را نیز به او داد.»
\s5
\v 11 پس پادشاه فرستاده، اَخِیمَلَك بناَخیتُوب كاهن و جمیع كاهنان خاندان پدرش را كه در نُوب بودند طلبید، و تمامی ایشان نزد پادشاه آمدند.
\v 12 و شاؤل گفت: «ای پسر اَخیتُوب بشنو.» او گفت: «لبیك ای آقایم!»
\v 13 شاؤل به او گفت: «تو و پسر یسّا چرا بر من فتنه انگیختید به اینكه به وی نان و شمشیر دادی و برای وی از خدا سؤال نمودی تا به ضد من برخاسته، در كمین بنشیند چنانكه امروز شده است؟»
\s5
\v 14 اَخِیمَلَك در جواب پادشاه گفت: «كیست از جمیع بندگانت كه مثل داود امین باشد و او داماد پادشاه است و در مشورت شریك تو و در خانۀ تو مكرم است.
\v 15 آیا امروز به سؤال نمودن از خدا برای او شروع كردم؟ حاشا از من. پادشاه این كار را به بندۀ خود و به جمیع خاندان پدرم اسناد ندهد زیرا كه بندهات از این چیزها كم یا زیاد ندانسته بود.»
\s5
\v 16 پادشاه گفت: «ای اَخِیمَلَك تو و تمامی خاندان پدرت البته خواهید مُرد.»
\v 17 آنگاه پادشاه به شاطرانی كه به حضورش ایستاده بودند، گفت: «برخاسته، كاهنان خداوند را بكشید زیرا كه دست ایشان نیز با داود است و با اینكه دانستند كه او فرار میكند، مرا اطلاع ندادند.» اما خادمان پادشاه نخواستند كه دست خود را دراز كرده، بر كاهنان خداوند هجوم آورند.
\s5
\v 18 پس پادشاه به دُوآغ گفت: «تو برگرد و بر كاهنان حمله آور.» و دوآغ ادومی برخاسته، بر كاهنان حمله آورد و هشتاد و پنج نفر را كه ایفود كتان می پوشیدند، در آن روز كشت.
\v 19 و نوب را نیز كه شهر كاهنان است به دم شمشیر زد و مردان و زنان و اطفال و شیرخوارگان و گاوان و الاغان و گوسفندان را به دم شمشیر كُشت.
\s5
\v 20 اما یكی از پسران اَخِیمَلَك بناَخیتُوب كه ابیاتار نام داشت، رهایی یافته، در عقب داود فرار كرد.
\v 21 و ابیاتار داود را مخبر ساخت كه شاؤل كاهنان خداوند را كشت.
\s5
\v 22 داود به ابیاتار گفت: «روزی كه دوآغ ادومی در آنجا بود، دانستم كه او شاؤل را البته مخبر خواهد ساخت. پس من باعث كشته شدن تمامی اهل خاندان پدرت شدم.
\v 23 نزد من بمان و مترس زیرا هر كه قصد جان من دارد، قصد جان تو نیز خواهد داشت. و لكن نزد من محفوظ خواهی بود.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 و به داود خبر داده، گفتند: «اینك فلسطینیان با قَعِیلَه جنگ میكنند و خرمنها را غارت مینماید.»
\v 2 و داود از خداوند سؤال كرده، گفت: «آیا بروم و این فلسطینیان را شكست دهم؟» خداوند به داود گفت: «برو و فلسطینیان را شكست داده، قَعِیلَه را خلاص كن.»
\s5
\v 3 و مردمان داود وی را گفتند: «اینك اینجا در یهودا می ترسیم. پس چند مرتبه زیاده اگر به مقابلۀ لشكرهای فلسطینیان به قَعِیلَه برویم.»
\v 4 و داود بار دیگر از خداوند سؤال نمود و خداوند او را جواب داده، گفت: «برخیز به قَعِیلَه برو زیرا كه من فلسطینیان را به دست تو خواهم داد.»
\s5
\v 5 و داود با مردانش به قَعِیلَه رفتند و با فلسطینیان جنگ كرده، مواشی ایشان را بردند، و ایشان را به كشتار عظیمی كشتند. پس داود ساكنان قَعِیلَه را نجات داد.
\v 6 و هنگامی كه ابیاتار بن اَخِیمَلَك نزد داود به قَعِیلَه فرار كرد، ایفود را در دست خود آورد.
\s5
\v 7 و به شاؤل خبر دادند كه داود به قَعِیلَه آمده است و شاؤل گفت: «خدا او را به دست من سپرده است، زیرا به شهری كه دروازه ها و پشتبندها دارد داخل شده، محبوس گشته است.»
\v 8 و شاؤل جمیع قوم را برای جنگ طلبید تا به قَعِیلَه فرود شده، داود و مردانش را محاصره نماید.
\v 9 و چون داود دانست كه شاؤل شرارت را برای او اندیشیده است، به ابیاتار كاهن گفت: «ایفود را نزدیك بیاور.»
\s5
\v 10 و داود گفت: «ای یهُوَه، خدای اسرائیل، بنده ات شنیده است كه شاؤل عزیمت دارد كه به قَعِیلَه بیاید تا به خاطر من شهر را خراب كند.
\v 11 آیا اهل قَعِیلَه مرا به دست او تسلیم خواهند نمود؟ و آیا شاؤل چنانكه بنده ات شنیده است، خواهد آمد؟ ای یهُوَه، خدای اسرائیل، مسألت آنكه بندۀ خود را خبر دهی.» خداوند گفت كه «او خواهد آمد.»
\s5
\v 12 داود گفت: «آیا اهل قَعِیلَه مرا و كسان مرا به دست شاؤل تسلیم خواهند نمود؟» خداوند گفت كه «تسلیم خواهند نمود.»
\s5
\v 13 پس داود و مردانش كه تخمیناً ششصد نفر بودند، برخاسته، از قَعِیلَه بیرون رفتند و هر جایی كه توانستند بروند، رفتند. و چون به شاؤل خبر دادند كه داود از قَعِیلَه فرار كرده است، از بیرون رفتن بازایستاد.
\v 14 و داود در بیابان در ملاذها نشست و در كوهی در بیابان زیف توقف نمود. و شاؤل همه روزه او را می طلبید، لیكن خداوند او را به دستش تسلیم ننمود.
\s5
\v 15 و داود دید كه شاؤل به قصد جان او بیرون آمده است. و داود در بیابان زیف در جنگل ساكن بود.
\v 16 و یوناتان، پسر شاؤل، به جنگل آمده، دست او را به خدا تقویت نمود.
\s5
\v 17 و او را گفت: «مترس زیرا كه دست پدر من، شاؤل تو را نخواهد جست، و تو بر اسرائیل پادشاه خواهی شد، و من دومین تو خواهم بود و پدرم شاؤل نیز این را میداند.»
\v 18 و هر دو ایشان به حضور خداوند عهد بستند و داود به جنگل برگشت و یوناتان به خانۀ خود رفت.
\s5
\v 19 و زیفیان نزد شاؤل به جِبْعه آمده، گفتند: «آیا داود در ملاذهای جنگل در كوه حَخیلَه كه به طرف جنوب بیابان است، خود را نزد ما پنهان نكرده است؟
\v 20 پس ای پادشاه چنانكه دلت كمال آرزو برای آمدن دارد بیا و تكلیف ما این است كه او را به دست پادشاه تسلیم نماییم.»
\s5
\v 21 شاؤل گفت: «شما از جانب خداوند مبارك باشید چونكه بر من دلسوزی نمودید.
\v 22 پس بروید و بیشتر تحقیق نموده، جایی را كه آمد و رفت میكند ببینید و بفهمید، و دیگر اینكه كیست كه او را در آنجا دیده است، زیرا به من گفته شد كه بسیار با مكر رفتار میكند.
\v 23 پس ببینید و جمیع مكانهای مخفی را كه خود را در آنها پنهان میكند، بدانید و حقیقت حال را به من باز رسانید تا با شما بیایم. و اگر در این زمین باشد او را از جمیع هزاره های یهودا پیدا خواهم كرد.»
\s5
\v 24 پس برخاسته، پیش روی شاؤل به زیف رفتند. و داود و مردانش در بیابان مَعُون در عَرَبَه به طرف جنوب صحرا بودند.
\v 25 و شاؤل و مردان او به تفحص او رفتند. و چون داود را خبر دادند، او نزد صخره فرود آمده، در بیابان مَعُون ساكن شد. و شاؤل چون این را شنید، داود را در بیابان مَعُون تعاقب نمود.
\s5
\v 26 و شاؤل به یك طرف كوه میرفت و داود و كسانش به طرف دیگر كوه. و داود می شتافت كه از حضور شاؤل بگریزد. و شاؤل و مردانش داود و كسانش را احاطه نمودند تا ایشان را بگیرند.
\v 27 اما قاصدی نزد شاؤل آمده، گفت: «بشتاب و بیا زیرا كه فلسطینیان به زمین حمله آورده اند.»
\s5
\v 28 پس شاؤل از تعاقب نمودن داودبرگشته، به مقابلۀ فلسطینیان رفت. بنابراین آن مكان را صخرۀ مَحْلَقُوت نامیدند.
\v 29 و داود از آنجا برآمده، در ملاذهای عَین جَدی ساكن شد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و واقع شد بعد از برگشتن شاؤل از عقب فلسطینیان كه او را خبر داده، گفتند: «اینك داود در بیابان عَین جَدی است.»
\v 2 و شاؤل سه هزار نفر برگزیده را از تمامی اسرائیل گرفته، برای جستجوی داود و كسانش بر صخره های بزهای كوهی رفت.
\s5
\v 3 و به سر راه به آغلهای گوسفندان كه در آنجا مغارهای بود، رسید. و شاؤل داخل آن شد تا پایهای خود را بپوشاند. و داود و كسان او در جانبهای مغاره نشسته بودند.
\v 4 و كسان داود وی را گفتند: «اینك روزی كه خداوند به تو وعده داده است كه همانا دشمن تو را به دستت تسلیم خواهم نمود تا هر چه در نظرت پسند آید به او عمل نمایی.» و داود برخاسته، دامن ردای شاؤل را آهسته برید.
\s5
\v 5 و بعد از آن دل داود مضطرب شد از این جهت كه دامن شاؤل را بریده بود.
\v 6 و به كسان خود گفت: «حاشا بر من از جانب خداوند كه این امر را به آقای خود مسیح خداوند بكنم، و دست خود را بر او دراز نمایم چونكه او مسیح خداوند است.»
\v 7 پس داود كسان خود را به این سخنان توبیخ نموده، ایشان را نگذاشت كه بر شاؤل برخیزند، و شاؤل از مغاره برخاسته، راه خود را پیش گرفت.
\s5
\v 8 و بعد از آن، داود برخاسته، از مغاره بیرون رفت و در عقب شاؤل صدا زده، گفت: «ای آقایم پادشاه.» و چون شاؤل به عقب خود نگریست،داود رو به زمین خم شده، تعظیم كرد.
\v 9 و داود به شاؤل گفت: «چرا سخنان مردم را می شنوی كه میگویند اینك داود قصد اذیت تو دارد.
\s5
\v 10 اینك امروز چشمانت دیده است كه چگونه خداوند تو را در مغاره امروز به دست من تسلیم نمود، و بعضی گفتند كه تو را بكشم، اما چشمم بر تو شفقت نموده، گفتم دست خود را بر آقای خویش دراز نكنم، زیرا كه مسیح خداوند است.
\v 11 و ای پدرم ملاحظه كن و دامن ردای خود را در دست من ببین، زیرا از اینكه جامۀ تو را بریدم و تو را نكشتم، بدان و ببین كه بدی و خیانت در دست من نیست، و به تو گناه نكرده ام. اما تو جان مرا شكار میكنی تا آن را گرفتار سازی.
\s5
\v 12 خداوند در میان من و تو حكم نماید، و خداوند انتقام مرا از تو بكشد. اما دست من بر تو نخواهد شد.
\v 13 چنانكه مَثَل قدیمان میگوید كه شرارت از شریران صادر میشود، اما دست من بر تو نخواهد شد.
\s5
\v 14 و در عقب كیست كه پادشاه اسرائیل بیرون می آید و كیست كه او را تعاقب می نمایی، در عقب سگ مُرده ای بلكه در عقب یك كَیك!
\v 15 پس خداوند داور باشد و میان من و تو حكم نماید و ملاحظه كرده، دعوی مرا با تو فیصل كند و مرا از دست تو برهاند.»
\s5
\v 16 و چون داود از گفتن این سخنان به شاؤل فارغ شد، شاؤل گفت: «آیا این آواز توست ای پسر من داود؟» و شاؤل آواز خود را بلند كرده، گریست.
\s5
\v 17 و به داود گفت: «تو از من نیكوتر هستی زیرا كه تو جزای نیكو به من رسانیدی و من جزای بد به تو رسانیدم.
\v 18 و تو امروز ظاهر كردی كه چگونه به من احسان نمودی چونكه خداوند مرا به دست تو تسلیم كرده، و مرا نكشتی.
\s5
\v 19 و اگر كسی دشمن خویش را بیابد، آیااو را به نیكویی رها نماید؟ پس خداوند تو را به نیكویی جزا دهد به سبب آنچه امروز به من كردی.
\v 20 و حال اینك میدانم كه البته پادشاه خواهی شد و سلطنت اسرائیل در دست تو ثابت خواهد گردید.
\s5
\v 21 پس الا´ن برای من قسم به خداوند بخور كه بعد از من ذریۀ مرا منقطع نسازی، و اسم مرا از خاندان پدرم محو نكنی.»
\v 22 و داود برای شاؤل قسم خورد، و شاؤل به خانۀ خود رفت و داود و كسانش به مأمن خویش آمدند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و سموئیل وفات نمود، و تمامی اسرائیل جمع شده، از برایش نوحه گری نمودند، و او را در خانه اش در رامه دفن نمودند. و داود برخاسته، به بیابان فاران فرود شد.
\s5
\v 2 و در مَعُون كسی بود كه املاكش در كَرْمَل بود و آن مرد بسیار بزرگ بود و سه هزار گوسفند و هزار بز داشت، و گوسفندان خود را در كَرْمَل پشم می برید.
\v 3 و اسم آن شخص نابال بود و اسم زنش اَبِیجایل. و آن زن نیك فهم و خوش منظر بود. اما آن مرد سختدل و بدرفتار و از خاندان كالیب بود.
\s5
\v 4 و داود در بیابان شنید كه نابال گلۀ خود را پشم میبُرَد.
\v 5 پس داود ده خادم فرستاد و داود به خادمان خود گفت كه «به كَرْمَل برآیید و نزد نابال رفته، از زبان من سلامتی او را بپرسید.
\v 6 و چنین گویید: زنده باش و سلامتی بر تو باد و بر خاندان تو و بر هرچه داری سلامتی باشد.
\s5
\v 7 و الا´ن شنیده ام كه پشم بُرندگان داری و به شبانان تو كه در این اوقات نزد ما بودند، اذیت نرسانیدیم. همۀ روزهایی كه در كَرْمَل بودند، چیزی از ایشان گُم نشد.
\v 8 ازخادمان خود بپرس و تو را خواهند گفت. پس خادمان در نظر تو التفات یابند زیرا كه در روز سعادتمندی آمده ایم. تمنّا اینكه آنچه دستت بیابد به بندگانت و پسرت داود بدهی.»
\s5
\v 9 پس خادمان داود آمدند و جمیع این سخنان را از زبان داود به نابال گفته، ساكت شدند.
\v 10 و نابال به خادمان داود جواب داده، گفت: «داود كیست و پسر یسّا كیست؟ امروز بسا بندگان هر یكی از آقای خویش می گریزند.
\v 11 آیا نان و آب خود را و گوشت را كه برای پشم برندگان خود ذبح نمودهام، بگیرم و به كسانی كه نمیدانم از كجا هستند بدهم؟»
\s5
\v 12 پس خادمان داود برگشته، مراجعت نمودند و آمده، داود را از جمیع این سخنان مخبر ساختند.
\v 13 و داود به مردان خود گفت: «هر یك از شما شمشیر خود را ببندد.» و هریك شمشیر خود را بستند، و داود نیز شمشیر خود را بست و تخمیناً چهارصد نفر از عقب داود رفتند، و دویست نفر نزد اسباب ماندند.
\s5
\v 14 و خادمی از خادمانش به اَبِیجایل، زن نابال، خبر داده، گفت: «اینك داود، قاصدان از بیابان فرستاد تا آقای مرا تحیت گویند و او ایشان را اهانت نمود.
\v 15 و آن مردمان احسان بسیار به ما نمودند و همۀ روزهایی كه در صحرا بودیم و با ایشان معاشرت داشتیم، اذیتی به ما نرسید و چیزی از ما گُم نشد.
\s5
\v 16 و تمام روزهایی كه با ایشان گوسفندان را می چرانیدیم، هم در شب و هم در روز برای ما مثل حصار بودند.
\v 17 پس الا´ن بدان و ببین كه چه باید بكنی زیرا كه بدی برای آقای ما و تمامی خاندانش مهیاست، چونكه او به حدی پسر بَلِیعال است كه احدی با وی سخن نتواند گفت.»
\s5
\v 18 آنگاه اَبِیجایل تعجیل نموده، دویست گِردۀنان و دو مَشگ شراب و پنج گوسفند مهیا شده، و پنج كیل خوشۀ برشته و صد قرص كشمش و دویست قرص انجیر گرفته، آنها را بر الاغها گذاشت.
\v 19 و به خادمان خود گفت: «پیش من بروید و اینك من از عقب شما می آیم.» اما به شوهر خود نابال هیچ خبر نداد.
\s5
\v 20 و چون بر الاغ خود سوار شده، از سایۀ كوه به زیر می آمد، اینك داود و كسانش به مقابل او رسیدند و به ایشان برخورد.
\s5
\v 21 و داود گفته بود: «به تحقیق كه تمامی مایملك این شخص را در بیابان عبث نگاه داشتم كه از جمیع اموالش چیزی گم نشد، و او بدی را به عوض نیكویی به من پاداش داده است.
\v 22 خدا به دشمنان داود چنین بلكه زیاده از این عمل نماید اگر از همۀ متعلقان او تا طلوع صبح ذكوری واگذارم.»
\s5
\v 23 و چون اَبِیجایل، داود را دید، تعجیل نموده، از الاغ پیاده شد و پیش داود به روی خود به زمین افتاده، تعظیم نمود.
\v 24 و نزد پایهایش افتاده، گفت: «ای آقایم، این تقصیر بر من باشد و كنیزت در گوش تو سخن بگوید، و سخنان كنیز خود را بشنو.
\s5
\v 25 و آقایم دل خود را بر این مرد بَلِیعال، یعنی نابال مشغول نسازد، زیرا كه اسمش مثل خودش است؛ اسمش نابال است و حماقت با اوست. لیكن من كنیز تو خادمانی را كه آقایم فرستاده بود، ندیدم.
\v 26 و الا´ن ای آقایم به حیات خداوند و به حیات جان تو چونكه خداوند تو را از ریختن خون و از انتقام كشیدن به دست خود منع نموده است، پس الا´ن دشمنانت و جویندگان ضرر آقایم مثل نابال بشوند.
\s5
\v 27 و الا´ن این هدیهای كه كنیزت برای آقای خود آورده است، به غلامانی كه همراه آقایم میروند، داده شود.
\v 28 و تقصیر كنیز خود را عفو نما زیرا به درستی كهخداوند برای آقایم خانۀ استوار بنا خواهد نمود، چونكه آقایم در جنگهای خداوند می كوشد و بدی در تمام روزهایت به تو نخواهد رسید.
\s5
\v 29 و اگر چه كسی برای تعاقب تو و به قصد جانت برخیزد، اما جان آقایم در دستۀ حیات، نزد یهُوَه، خدایت، بسته خواهد شد. و اما جان دشمنانت را گویا از میان كفۀ فلاخن خواهد انداخت.
\s5
\v 30 و هنگامی كه خداوند بر حسب همۀ احسانی كه برای آقایم وعده داده است، عمل آورد، و تو را پیشوا بر اسرائیل نصب نماید،
\v 31 آنگاه این برای تو سنگ مصادم و به جهت آقایم لغزش دل نخواهد بود كه خون بی جهت ریخته ای و آقایم انتقام خود را كشیده باشد؛ و چون خداوند به آقایم احسان نماید، آنگاه كنیز خود را بیاد آور.»
\s5
\v 32 داود به اَبِیجایل گفت: «یهُوَه، خدای اسرائیل، متبارك باد كه تو را امروز به استقبال من فرستاد.
\v 33 و حكمت تو مبارك و تو نیز مبارك باشی كه امروز مرا از ریختن خون و از كشیدن انتقام خویش به دست خود منع نمودی.
\s5
\v 34 و لیكن به حیات یهُوَه، خدای اسرائیل، كه مرا از رسانیدن اذیت به تو منع نمود، اگر تعجیل ننموده، به استقبال من نمی آمدی، البته تا طلوع صبح برای نابال ذكوری باقی نمی ماند.»
\v 35 پس داود آنچه را كه به جهت او آورده بود، از دستش پذیرفته، به او گفت: «به سلامتی به خانه ات برو و ببین كه سخنت را شنیده، تو را مقبول داشتم.»
\s5
\v 36 پس ابیجایل نزد نابال برگشت. و اینك او ضیافتی مثل ضیافت ملوكانه در خانۀ خود میداشت. و دل نابال در اندرونش شادمان بود چونكه بسیار مست بود و تا طلوع صبح چیزی كم یا زیاد به او خبر نداد.
\s5
\v 37 و بامدادان چون شراب از نابال بیرون رفت، زنش این چیزها را به او بیان كرد و دلش در اندرونش مرده گردید و خود مثل سنگ شد.
\v 38 و واقع شد كه بعد از ده روز خداوند نابال را مبتلا ساخت كه بمرد.
\s5
\v 39 و چون داود شنید كه نابال مرده است، گفت: «مبارك باد خداوند كه انتقام عار مرا از دست نابال كشیده، و بندۀ خود را از بدی نگاه داشته است، زیرا خداوند شرارت نابال را به سرش رد نموده است.» و داود فرستاده، با اَبِیجایل سخن گفت تا او را به زنی خود بگیرد.
\v 40 و خادمان داود نزد اَبِیجایل به كَرْمَل آمده، با وی مكالمه كرده، گفتند: «داود ما را نزد تو فرستاده است تا تو را برای خویش به زنی بگیرد.»
\s5
\v 41 و او برخاسته، رو به زمین خم شد و گفت: «اینك كنیزت بنده است تا پایهای خادمان آقای خود را بشوید.»
\v 42 و اَبِیجایل تعجیل نموده، برخاست و بر الاغ خود سوار شد و پنج كنیزش همراهش روانه شدند و از عقب قاصدان داود رفته، زن او شد.
\s5
\v 43 و داود اَخینُوعَمِ یزْرَعیلیه را نیز گرفت و هردو ایشان زن او شدند.
\v 44 و شاؤل دختر خود، میكال، زن داود را به فَلْطی ابن لایش كه از جَلِّیم بود، داد.
\s5
\c 26
\p
\v 1 پس زیفیان نزد شاؤل به جِبْعه آمده،گفتند: «آیا داود خویشتن را در تلّ حَخِیله كه در مقابل بیابان است، پنهان نكرده است؟»
\v 2 آنگاه شاؤل برخاسته، به بیابان زیف فرود شد و سه هزار مرد از برگزیدگان اسرائیل همراهش رفتند تا داود را در بیابان زیف جستجو نماید.
\s5
\v 3 و شاؤل در تل حَخیله كه در مقابل بیابان به سر راه است اردو زد، و داود در بیابان ساكن بود. و چون دید كه شاؤل در عقبش در بیابان آمده است،
\v 4 داود جاسوسان فرستاده، دریافت كرد كه شاؤل به تحقیق آمده است.
\s5
\v 5 و داود برخاسته، به جایی كه شاؤل در آن اردو زده بود، آمد. و داود مكانی را كه شاؤل و اَبْنیر، پسر نیر، سردار لشكرش خوابیده بودند، ملاحظه كرد. و شاؤل در اندرون سنگر می خوابید و قوم در اطراف او فرود آمده بودند.
\s5
\v 6 و داود به اَخِیمَلَك حِتّی و اَبِیشای ابن صَرُویه برادر یوآب خطاب كرده، گفت: «كیست كه همراه من نزد شاؤل به اردو بیاید؟» ابیشای گفت: «من همراه تو می آیم.»
\v 7 پس داود و ابیشای در شب به میان قوم آمدند و اینك شاؤل در اندرون سنگر دراز شده، خوابیده بود، و نیزه اش نزد سرش در زمین كوبیده، و اَبنیر و قوم در اطرافش خوابیده بودند.
\v 8 و ابیشای به داود گفت: «امروز خدا، دشمن تو را به دستت تسلیم نموده. پس الا´ن اذن بده تا او را با نیزه یك دفعه به زمین بدوزم و او را دوباره نخواهم زد.»
\s5
\v 9 و داود به ابیشای گفت: «او را هلاك مكن، زیرا كیست كه به مسیح خداوند دست خود را دراز كرده، بیگناه باشد؟»
\v 10 و داود گفت: «به حیات یهُوَه قسم كه یا خداوند او را خواهد زد یا اجلش رسیده، خواهد مرد یا به جنگ فرود شده، هلاك خواهد گردید.
\s5
\v 11 حاشا بر من از خداوند كه دست خود را بر مسیح خداوند دراز كنم. اما الا´ن نیزه ای را كه نزد سرش است و سبوی آب را بگیر و برویم.»
\v 12 پس داود نیزه و سبوی آب را از نزد سر شاؤل گرفت و روانه شدند، و كسی نبود كه ببیند و بداند یا بیدار شود زیرا جمیع ایشان در خواب بودند، چونكه خواب سنگین از خداوند بر ایشان مستولی شده بود.
\s5
\v 13 و داود به طرف دیگر گذشته، از دور به سر كوه بایستاد و مسافت عظیمی در میان ایشان بود.
\v 14 و داود قوم و ابنیر پسر نیر را صدا زده، گفت: «ای ابنیر جواب نمی دهی؟» و ابنیر جواب داده، گفت: «تو كیستی كه پادشاه را میخوانی؟»
\s5
\v 15 داود به ابنیر گفت: «آیا تو مرد نیستی و در اسرائیل مثل تو كیست؟ پس چرا آقای خود پادشاه را نگاهبانی نمی كنی؟ زیرا یكی از قوم آمد تا آقایت پادشاه را هلاك كند.
\v 16 این كار كه كردی خوب نیست. به حیات یهُوَه، شما مستوجب قتل هستید، چونكه آقای خود مسیح خداوند را نگاهبانی نكردید. پس الا´ن ببین كه نیزۀ پادشاه و سبوی آب كه نزد سرش بود، كجاست؟»
\s5
\v 17 و شاؤل آواز داود را شناخته، گفت: «آیا این آواز توست ای پسر من داود؟» و داود گفت: «ای آقایم پادشاه آواز من است.»
\v 18 و گفت: «این از چه سبب است كه آقایم بندۀ خود را تعاقب میكند؟ زیرا چه كردم و چه بدی در دست من است؟
\s5
\v 19 پس الا´ن آقایم پادشاه سخنان بندۀ خود را بشنود. اگر خداوند تو را بر من تحریك نموده است، پس هدیه ای قبول نماید، و اگر بنی آدم باشند پس ایشان به حضور خداوند ملعون باشند. زیرا كه امروز مرا از التصاق به نصیب خداوند میرانند و میگویند برو و خدایان غیر را عبادت نما.
\v 20 و الا´ن خون من از حضور خداوند به زمین ریخته نشود، زیرا كه پادشاه اسرائیل مثل كسی كه كبك را بر كوهها تعاقب میكند، به جستجوی یك كَیك بیرون آمده است.»
\s5
\v 21 شاؤل گفت: «گناه ورزیدم ای پسرم داود! برگرد و تو را دیگر اذیت نخواهم كرد، چونكه امروز جان من در نظر تو عزیز آمد. اینك احمقانه رفتار نمودم و بسیار گمراه شدم.»
\s5
\v 22 داود در جواب گفت: «اینك نیزۀ پادشاه! پس یكی از غلامان به اینجا گذشته، آن را بگیرد.
\v 23 و خداوند هر كس را بر حسب عدالت و امانتش پاداش دهد، چونكه امروز خداوند تو را به دست من سپرده بود. اما نخواستم دست خود را بر مسیح خداوند دراز كنم.
\s5
\v 24 و اینك چنانكه جان تو امروز در نظر من عظیم آمد، جان من در نظر خداوند عظیم باشد و مرا از هر تنگی برهاند.»
\v 25 شاؤل به داود گفت: «مبارك باش ای پسرم داود؛ البته كارهای عظیم خواهی كرد و غالب خواهی شد.» پس داود راه خود را پیش گرفت و شاؤل به جای خود مراجعت كرد.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و داود در دل خود گفت: «الحال روزی به دست شاؤل هلاك خواهم شد. چیزی برای من از این بهتر نیست كه به زمین فلسطینیان فرار كنم، و شاؤل از جستجوی من در تمامی حدود اسرائیل مأیوس شود. پس از دست او نجات خواهم یافت.»
\s5
\v 2 پس داود برخاسته، با آن ششصد نفر كه همراهش بودند، نزد اخیش بن مَعُوك، پادشاه جَتّ گذشت.
\v 3 و داود نزد اخیش در جَتّ ساكن شد، او و مردمانش هركس با اهل خانه اش، و داود با دو زنش اَخینُوعَمِ یزْرَعیلیه و اَبِیجایل كَرْمَلیه زن نابال.
\v 4 و به شاؤل گفته شد كه داود به جَتّ فرار كرده است، پس او را دیگر جستجو نكرد.
\s5
\v 5 و داود به اخیش گفت: «الا´ن اگر من در نظر تو التفات یافتم، مكانی به من در یكی از شهرهای صحرا بدهند تا در آنجا ساكن شوم. زیرا كه بندۀ تو چرا در شهر دارالسلطنه با تو ساكن شود؟»
\v 6 پس اخیش در آن روز صِقْلَغ را به او داد، لهذا صِقْلَغ تا امروز از آن پادشاهان یهوداست.
\v 7 و عدد روزهایی كه داود در بلاد فلسطینیان ساكن بود، یك سال و چهار ماه بود.
\s5
\v 8 و داود و مردانش برآمده، بر جَشُوریان و جَرِزّیان و عَمالَقَه هجوم آوردند زیرا كه این طوایف در ایام قدیم در آن زمین از شور تا به زمین مصر ساكن می بودند.
\v 9 و داود اهل آن زمین را شكست داده، مرد یا زنی زنده نگذاشت و گوسفندان و گاوان و الاغها و شتران و رخوت گرفته، برگشت و نزد اخیش آمد.
\s5
\v 10 و اخیش گفت: «امروز به كجا تاخت آوردید؟» داود گفت: «بر جنوبی یهودا و جنوب یرْحَمْئیلیان و به جنوب قینیان.»
\s5
\v 11 و داود مرد یا زنی را زنده نگذاشت كه به جَتّ بیایند، زیرا گفت: «مبادا دربارۀ ما خبر آورده، بگویند كه داود چنین كرده است.» و تمامی روزهایی كه در بلاد فلسطینیان بماند، عادتش چنین خواهد بود.»
\v 12 و اخیش داود را تصدیق نموده، گفت: «خویشتن را نزد قوم خود اسرائیل بالكل مكروه نموده است، پس تا به ابد بندۀ من خواهد بود.»
\s5
\c 28
\p
\v 1 و واقع شد در آن ایام كه فلسطینیان لشكرهای خود را برای جنگ فراهم آوردند تا با اسرائیل مقاتله نمایند، و اخیش به داود گفت: «یقیناً بدان كه تو و كسانت همراه من به اردو بیرون خواهید آمد.»
\v 2 داود به اخیش گفت: «به تحقیق خواهی دانست كه بندۀ تو چه خواهد كرد.» اخیش به داود گفت: «از این جهت تو را همیشه اوقات نگاهبان سرم خواهم ساخت.»
\s5
\v 3 و سموئیل وفات نموده بود، و جمیع اسرائیل به جهت او نوحه گری نموده، او را در شهرش رامه دفن كرده بودند، و شاؤل تمامی اصحاب اجنّه و فالگیران را از زمین بیرون كرده بود.
\v 4 و فلسطینیان جمع شده، آمدند و در شُونیم اردو زدند؛ و شاؤل تمامی اسرائیل را جمع كرده، در جِلْبُوع اردو زدند.
\s5
\v 5 و چون شاؤل لشكر فلسطینیان را دید، بترسید و دلش بسیار مضطرب شد.
\v 6 و شاؤل از خداوند سؤال نمود و خداوند او را جواب نداد، نه به خوابها و نه به اوریم و نه به انبیا.
\v 7 و شاؤل به خادمان خود گفت: «زنی را كه صاحب اجنه باشد، برای من بطلبید تا نزد او رفته، از او مسألت نمایم.» خادمانش وی را گفتند: «اینك زنی صاحب اجنّه در عَین دور میباشد.»
\s5
\v 8 و شاؤل صورت خویش را تبدیل نموده، لباس دیگر پوشید و دو نفر همراه خود برداشته، رفت و شبانگاه نزد آن زن آمده، گفت: «تمنّا اینكه به واسطۀ جنّ برای من فالگیری نمایی و كسی را كه به تو بگویم از برایم برآوری.»
\v 9 آن زن وی را گفت: «اینك آنچه شاؤل كرده است میدانی كه چگونه اصحاب اجنّه و فالگیران را از زمین منقطع نموده است. پس تو چرا برای جانم دام می گذاری تا مرا به قتل رسانی؟»
\v 10 و شاؤل برای وی به یهُوَه قسم خورده، گفت: «به حیات یهُوَه قسم كه از این امر به تو هیچ بدی نخواهد رسید.»
\s5
\v 11 آن زن گفت: «از برایت كه را برآورم؟» او گفت: «سموئیل را برای من برآور.»
\v 12 و چون آن زن سموئیل را دید به آواز بلند صدا زد و زن، شاؤل را خطاب كرده، گفت: «برای چه مرا فریب دادی، زیرا تو شاؤل هستی؟»
\s5
\v 13 پادشاه وی را گفت: «مترس! چه دیدی؟» آن زن در جواب شاؤل گفت: «خدایی را می بینم كه از زمین بر می آید.»
\v 14 او وی را گفت: «صورت او چگونه است؟» زن گفت: «مردی پیر بر می آید و به ردایی ملبّس است.» پس شاؤل دانست كه سموئیل است و رو به زمین خم شده، تعظیم كرد.
\s5
\v 15 و سموئیل به شاؤل گفت: «چرا مرا برآورده، مضطرب ساختی؟» شاؤل گفت: «در شدت تنگی هستم چونكه فلسطینیان با من جنگ می نمایند و خدا از من دور شده، مرا نه به واسطۀ انبیا و نه به خوابها دیگر جواب میدهد. لهذا تو را خواندم تا مرا اعلام نمایی كه چه باید بكنم.»
\s5
\v 16 سموئیل گفت: «پس چرا از من سؤال مینمایی؟ و حال آنكه خداوند از تو دور شده، دشمنت گردیده است.
\v 17 و خداوند به نحوی كه به زبان من گفته بود، برای خود عمل نموده است، زیرا خداوند سلطنت را از دست تو دریده، آن را به همسایه ات داود داده است.
\s5
\v 18 چونكه آواز خداوند را نشنیدی و شدت غضب او را بر عَمالیق به عمل نیاوردی، بنابراین خداوند امروز این عمل را به تو نموده است.
\v 19 و خداوند اسرائیل را نیز با تو به دست فلسطینیان خواهد داد، و تو و پسرانت فردا نزد من خواهید بود، وخداوند اردوی اسرائیل را نیز به دست فلسطینیان خواهد داد.»
\s5
\v 20 و شاؤل فوراً به تمامی قامتش بر زمین افتاد، و از سخنان سموئیل بسیار بترسید. و چونكه تمامی روز و تمامی شب نان نخورده بود، هیچ قوت نداشت.
\v 21 و چون آن زن نزد شاؤل آمده، دید كه بسیار پریشان حال است، وی را گفت: «اینك كنیزت آواز تو را شنید و جانم را به دست خود گذاشتم و سخنانی را كه به من گفتی اطاعت نمودم.
\s5
\v 22 پس حال تمنا اینكه تو نیز آواز كنیز خود را بشنوی تا لقمه ای نان به حضورت بگذارم و بخوری تا قوت یافته، به راه خود بروی.»
\v 23 اما او انكار نموده، گفت: «نمی خورم.» لیكن چون خادمانش و آن زن نیز اصرار نمودند، آواز ایشان را بشنید و از زمین برخاسته، بر بستر نشست.
\s5
\v 24 و آن زن گوساله ای پرواری در خانه داشت. پس تعجیل نموده، آن را ذبح كرد و آرد گرفته، خمیر ساخت و قرصهای نان فطیر پخت.
\v 25 و آنها را نزد شاؤل و خادمانش گذاشت كه خوردند. پس برخاسته، در آن شب روانه شدند.
\s5
\c 29
\p
\v 1 و فلسطینیان همه لشكرهای خود را در اَفیق جمع كردند، و اسرائیلیان نزد چشمهای كه در یزْرَعِیل است، فرود آمدند.
\v 2 و سرداران فلسطینیان صدها و هزارها میگذشتند، و داود و مردانش با اخیش در دنبالۀ ایشان می گذشتند.
\s5
\v 3 و سرداران فلسطینیان گفتند كه «این عبرانیان كیستند؟» و اخیش به جواب سرداران فلسطینیان گفت: «مگر این داود، بندۀشاؤل، پادشاه اسرائیل نیست كه نزد من این روزها یا این سالها بوده است؟ و از روزی كه نزد من آمد تا امروز در او عیبی نیافتم.»
\s5
\v 4 اما سرداران فلسطینیان بر وی غضبناك شدند، و سرداران فلسطینیان او را گفتند: «این مرد را باز گردان تا به جایی كه برایش تعیین كرده ای برگردد، و با ما به جنگ نیاید، مبادا در جنگ دشمن ما بشود؛ زیرا این كس با چه چیز با آقای خود صلح كند؟ آیا نه با سرهای این مردمان؟
\s5
\v 5 آیا این داود نیست كه دربارۀ او با یكدیگر رقص كرده، می سراییدند و میگفتند شاؤل هزارهای خود و داود ده هزارهای خویش را كشته است.»
\s5
\v 6 آنگاه اخیش داود را خوانده، او را گفت: «به حیات یهُوَه قسم كه تو مرد راست هستی و خروج و دخول تو با من در اردو به نظر من پسند آمد؛ زیرا از روز آمدنت نزد من تا امروز از تو بدی ندیده ام. لیكن در نظر سرداران پسند نیستی.
\v 7 پس الا´ن برگشته، به سلامتی برو مبادا مرتكب عملی شوی كه در نظر سرداران فلسطینیان ناپسند آید.»
\s5
\v 8 و داود به اخیش گفت: «چه كرده ام و از روزی كه به حضور تو بوده ام تا امروز در بنده ات چه یافته ای تا آنكه به جنگ نیایم و با دشمنان آقایم پادشاه جنگ ننمایم؟»
\v 9 اخیش در جواب داود گفت: «میدانم كه تو در نظر من مثل فرشتۀ خدا نیكو هستی. لیكن سرداران فلسطینیان گفتند كه با ما به جنگ نیاید.
\s5
\v 10 پس الحال بامدادان با بندگان آقایت كه همراه تو آمده اند، برخیز و چون بامدادان برخاسته باشید و روشنایی برای شما بشود، روانه شوید.»
\v 11 پس داود با كسان خود صبح زود برخاستند تاروانه شده، به زمین فلسطینیان برگردند. و فلسطینیان به یزْرَعیل برآمدند.
\s5
\c 30
\p
\v 1 و واقع شد چون داود و كسانش در روز سوم به صِقْلَغ رسیدند كه عَمالَقَه بر جنوب و بر صِقْلَغ هجوم آورده بودند، و صِقْلَغ را زده آن را به آتش سوزانیده بودند.
\v 2 و زنان و همۀ كسانی را كه در آن بودند، از خرد و بزرگ اسیر كرده، هیچ كس را نكشته، بلكه همه را به اسیری برده، به راه خود رفته بودند.
\s5
\v 3 و چون داود و كسانش به شهر رسیدند، اینك به آتش سوخته، و زنان و پسران و دختران ایشان اسیر شده بودند.
\v 4 پس داود و قومی كه همراهش بودند، آواز خود را بلند كرده، گریستند تا طاقت گریه كردن دیگر نداشتند.
\s5
\v 5 و دو زن داود اَخینوعَمِ یزْرَعِیلیه و اَبِیجایل، زن نابال كَرْمَلی، اسیر شده بودند.
\v 6 و داود بسیار مضطرب شد زیرا كه قوم می گفتند كه او را سنگسار كنند، چون جان تمامی قوم هر یك برای پسران و دختران خویش بسیار تلخ شده بود. اما داود خویشتن را از یهُوَه، خدای خود، تقویت نمود.
\s5
\v 7 و داود به اَبْیاتارِ كاهن، پسر اَخِیمَلَك گفت: «ایفود را نزد من بیاور.» و ابیاتار ایفود را نزد داود آورد.
\v 8 و داود از خداوند سؤال نموده، گفت: «اگر این فوج را تعاقب نمایم، آیا به آنها خواهم رسید؟» او وی را گفت: «تعاقب نما زیرا كه به تحقیق خواهی رسید و رها خواهی كرد.»
\s5
\v 9 پس داود و ششصد نفر كه همراهش بودند روانه شده، به وادی بَسور آمدند و واماندگان در آنجا توقف نمودند.
\v 10 و داود با چهارصد نفر تعاقب نمود و دویست نفر توقف نمودند زیرا به حدی خسته شده بودند كه از وادی بَسور نتوانستند گذشت.
\s5
\v 11 پس شخصی مصری در صحرا یافته، او را نزد داود آوردند و به او نان دادند كه خورد و او را آب نوشانیدند.
\v 12 و پارهای از قرص انجیر و دو قرص كشمش به او دادند؛ و چون خورد روحش به وی بازگشت، زیرا كه سه روز و سه شب نه نان خورده، و نه آب نوشیده بود؛
\s5
\v 13 و داود او را گفت: «از آنِ كه هستی و از كجا می باشی؟» او گفت: «من جوان مصری و بندۀ شخص عمالیقی هستم، و آقایم مرا ترك كرده است زیرا سه روز است كه بیمار شده ام.
\v 14 ما به جنوب كَرِیتیان و بر ملك یهودا و بر جنوب كالیب تاخت آوردیم . صِقْلَغ را به آتش سوزانیدیم.»
\s5
\v 15 داود وی را گفت: «آیا مرا به آن گروه خواهی رسانید؟» او گفت: «برای من به خدا قسم بخور كه نه مرا بكشی و نه مرا به دست آقایم تسلیم كنی؛ پس تو را نزد آن گروه خواهم رسانید.»
\s5
\v 16 و چون او را به آنجا رسانید اینك بر روی تمامی زمین منتشر شده، میخوردند و می نوشیدند و بزم میكردند، به سبب تمامی غنیمت عظیمی كه از زمین فلسطینیان و از زمین یهودا آورده بودند.
\v 17 و داود ایشان را از وقت شام تا عصر روز دیگر میزد كه از ایشان احدی رهایی نیافت جز چهارصد مرد جوان كه بر شتران سوار شده، گریختند.
\s5
\v 18 و داود هرچه عَمالَقَه گرفته بودند، بازگرفت و داود دو زن خود را باز گرفت.
\v 19 و چیزی از ایشان مفقود نشد از خرد و بزرگ و از پسران و دختران و غنیمت و از همۀچیزهایی كه برای خود گرفته بودند، بلكه داود همه را باز آورد.
\v 20 و داود همۀ گوسفندان و گاوان خود را گرفت و آنها را پیش مواشی دیگر راندند و گفتند این است غنیمت داود.
\s5
\v 21 و داود نزد آن دویست نفر كه از شدت خستگی نتوانسته بودند در عقب داود بروند و ایشان را نزد وادی بَسور واگذاشته بودند آمد، و ایشان به استقبال داود و به استقبال قومی كه همراهش بودند بیرون آمدند. و چون داود نزد قوم رسید از سلامتی ایشان پرسید.
\v 22 اما جمیع كسان شریر و مردان بَلِیعال از اشخاصی كه با داود رفته بودند متكلم شده، گفتند: «چونكه همراه ما نیامدند، از غنیمتی كه باز آورده ایم چیزی به ایشان نخواهیم داد مگر به هر كس زن و فرزندان او را. پس آنها را برداشته، بروند.»
\s5
\v 23 لیكن داود گفت: «ای برادرانم چنین مكنید، چونكه خداوند اینها را به ما داده است و ما را حفظ نموده، آن فوج را كه بر ما تاخت آورده بودند به دست ما تسلیم نموده است.
\v 24 و كیست كه در این امر به شما گوش دهد؟ زیرا قسمت آنانی كه نزد اسباب می مانند، مثل قسمت آنانی كه به جنگ میروند، خواهد بود و هر دو قسمت مساوی خواهند برد.»
\v 25 و از آن روز به بعد چنین شد كه این را قاعده و قانون در اسرائیل تا امروز قرار داد.
\s5
\v 26 و چون داود به صِقْلَغ رسید، بعضی از غنیمت را برای مشایخ یهودا و دوستان خود فرستاده، گفت: «اینك هدیه ای از غنیمت دشمنان خداوند برای شماست.»
\v 27 برای اهل بیتئیل و اهل راموت جنوبی و اهل یتّیر؛
\v 28 و برای اهل عَرُوعیر و اهل سِفْموت و اهل اَشْتَموع؛
\s5
\v 29 و برای اهل راكال و اهل شهرهای یرْحَمْئیلیان و اهل شهرهای قینیان؛
\v 30 و برای اهل حُرْما واهل كورعاشان و اهل عَتاق؛
\v 31 و برای اهل حَبْرون و جمیع مكانهایی كه داود و كسانش در آنها آمد و رفت میكردند.
\s5
\c 31
\p
\v 1 و فلسطینیان با اسرائیل جنگ كردند و مردان اسرائیل از حضور فلسطینیان فرار كردند، و در كوه جلبوع كشته شده، افتادند.
\v 2 و فلسطینیان، شاؤل و پسرانش را به سختی تعاقب نمودند، و فلسطینیان یوناتان و ابیناداب و مَلْكیشُوع پسران شاؤل را كشتند.
\v 3 و جنگ بر شاؤل سخت شد، و تیراندازان دور او را گرفتند و به سبب تیراندازان به غایت دلتنگ گردید.
\s5
\v 4 و شاؤل به سلاحدار خود گفت: «شمشیر خود را كشیده، آن را به من فرو بر، مبادا این نامختونان آمده، مرا مجروح سازند و مرا افتضاح نمایند.» اما سلاحدارش نخواست زیرا كه بسیار در ترس بود. پس شاؤل شمشیر خود را گرفته، بر آن افتاد.
\v 5 و هنگامی كه سلاحدارش شاؤل را دید كه مرده است، او نیز بر شمشیر خود افتاده، با او بمرد.
\v 6 پس شاؤل و سه پسرش و سلاحدارش و جمیع كسانش نیز در آن روز با هم مردند.
\s5
\v 7 و چون مردان اسرائیل كه به آن طرف دره و به آن طرف اردن بودند، دیدند كه مردان اسرائیل فرار كرده اند و شاؤل و پسرانش مرده اند، شهرهای خود را ترك كرده، گریختند و فلسطینیان آمده، در آنها ساكن شدند.
\v 8 و در فردای آن روز، چون فلسطینیان برای برهنه كردن كشتگان آمدند، شاؤل و سه پسرش را یافتند كه در كوه جلبوع افتاده بودند.
\s5
\v 9 پس سر او را بریدند و اسلحه اش را بیرون كرده، به زمین فلسطینیان، به هر طرف فرستادند تا به بتخانه های خود و به قوم مژده برسانند.
\v 10 و اسلحۀ او را در خانۀ عَشْتاروت نهادند و جسدش را بر حصار بیت شان آویختند.
\s5
\v 11 و چون ساكنان یابیش جِلْعاد، آنچه را كه فلسطینیان به شاؤل كرده بودند شنیدند،
\v 12 جمیع مردان شجاع برخاسته، وتمامی شب سفر كرده، جسد شاؤل و اجساد پسرانش را از حصار بیت شان گرفتند، و به یابیش برگشته، آنها را در آنجا سوزانیدند.
\v 13 و استخوانهای ایشان را گرفته، آنها را زیر درخت بلوطی كه در یابیش است، دفن كردند و هفت روز روزه گرفتند.

1059
10-2SA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1059 @@
\id 2SA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم سموئيل
\toc1 دوم سموئيل
\toc2 دوم سموئيل
\toc3 2sa
\mt1 دوم سموئيل
\s5
\c 1
\p
\v 1 و بعد از وفات‌ شاؤل‌ و مراجعت‌ داود از مقاتلۀ عَمالَقَه‌، واقع‌ شد كه‌ داود دو روز در صِقْلَغ‌ توقف‌ نمود.
\v 2 و در روز سوم‌ ناگاه‌ شخصی‌ از نزد شاؤل‌ با لباس‌ دریده‌ و خاك‌ بر سرش‌ ریخته‌ از لشكر آمد، و چون‌ نزد داود رسید، به‌ زمین‌ افتاده‌، تعظیم‌ نمود.
\s5
\v 3 و داود وی‌ را گفت‌: «از كجا آمدی‌؟» او در جواب‌ وی‌ گفت‌: «از لشكر اسرائیل‌ فرار كرده‌ام‌.»
\v 4 داود وی‌ را گفت‌: «مرا خبر بده‌ كه‌ كار چگونه‌ شده‌ است‌.» او گفت‌: «قوم‌ از جنگ‌ فرار كردند و بسیاری‌ از قوم‌ نیز افتادند و مُردند، و هم‌ شاؤل‌ و پسرش‌، یوناتان‌، مُردند.»
\v 5 پس‌ داود به‌ جوانی‌ كه‌ او را مخبر ساخته‌ بود، گفت‌: «چگونه‌ دانستی‌ كه‌ شاؤل‌ و پسرش‌ یوناتان‌ مرده‌اند.»
\s5
\v 6 و جوانی‌ كه‌ او را مخبر ساخته‌ بود، گفت‌: «اتفاقاً مرا در كوه‌ جِلْبُوع‌ گذر افتاد و اینك‌ شاؤل‌ بر نیزه‌ خود تكیه‌ می‌نمود، و اینك‌ ارابه‌ها و سوارانْ او را به‌ سختی‌ تعاقب‌ می‌كردند.
\v 7 و به‌ عقب‌ نگریسته‌، مرا دید و مرا خواند و جواب‌ دادم‌، لبّیك‌.
\s5
\v 8 او مرا گفت‌: تو كیستی‌؟ وی‌ را گفتم‌: عمالیقی‌ هستم‌.
\v 9 او به‌ من‌ گفت‌: تمنّا اینكه‌ بر من‌ بایستی‌ و مرا بكشی‌ زیرا كه‌ پریشانی‌ مرا در گرفته‌ است‌ چونكه‌ تمام‌ جانم‌ تا بحال‌ در من‌ است‌.
\v 10 پس‌ بر او ایستاده‌، او را كُشتم‌ زیرا دانستم‌ كه‌ بعد از افتادنش‌ زنده‌ نخواهد ماند و تاجی‌ كه‌ بر سرش‌ و بازوبندی‌ كه‌ بر بازویش‌ بود، گرفته‌، آنهارا اینجا نزد آقایم‌ آوردم‌.»
\s5
\v 11 آنگاه‌ داود جامۀ خود را گرفته‌، آن‌ را درید و تمامی‌ كسانی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، چنین‌ كردند.
\v 12 و برای‌ شاؤل‌ و پسرش‌، یوناتان‌، و برای‌ قوم‌ خداوند و خاندان‌ اسرائیل‌ ماتم‌ گرفتند و گریه‌ كردند، و تا شام‌ روزه‌ داشتند، زیرا كه‌ به‌ دم‌ شمشیر افتاده‌ بودند.
\v 13 و داود به‌ جوانی‌ كه‌ او را مخبر ساخت‌، گفت‌: «تو از كجا هستی‌؟» او گفت‌: «من‌ پسر مرد غریب‌ عمالیقی‌ هستم‌.»
\s5
\v 14 داود وی‌ را گفت‌: «چگونه‌ نترسیدی‌ كه‌ دست‌ خود را بلند كرده‌، مسیح‌ خداوند را هلاك‌ ساختی‌؟»
\v 15 آنگاه‌ داود یكی‌ از خادمان‌ خود را طلبیده‌، گفت‌: «نزدیك‌ آمده‌، او را بكش‌.» پس‌ او را زد كه‌ مرد.
\v 16 و داود او راگفت‌: «خونت‌ بر سر خودت‌ باشد زیرا كه‌ دهانت‌ بر تو شهادت‌ داده‌، گفت‌ كه‌ من‌ مسیح‌ خداوند را كشتم‌.»
\s5
\v 17 و داود این‌ مرثیه‌ را دربارۀ شاؤل‌ و پسرش‌ یوناتان‌ انشا كرد.
\v 18 و امر فرمود كه‌ نشید قوس‌ را به‌ بنی‌یهودا تعلیم‌ دهند. اینك‌ در سِفْر یاشَر مكتوب‌ است‌:
\v 19 « زیبایی‌ تو ای‌ اسرائیل‌ در مكانهای‌ بلندت‌ كشته‌ شد. جباران‌ چگونه‌ افتادند!
\v 20 در جَتّ اطلاع‌ ندهید و در كوچه‌های‌ اَشْقَلُون‌ خبر مرسانید، مبادا دختران‌ فلسطینیان‌ شادی كنند. و مبادا دختران‌ نامختونان‌ وجد نمایند.
\s5
\v 21 ای‌ كوههای‌ جِلْبُوع‌، شبنم‌ و باران‌ بر شما نبارد، و نه‌ از كشتزارهایت‌ هدایا بشود، زیرا در آنجا سپر جباران‌ دور انداخته‌ شد، سپر شاؤل‌ كه‌ گویا به‌ روغن‌ مسح‌ نشده‌ بود.
\v 22 از خون‌ كشتگان‌ و از پیه‌ جباران‌، كَمان‌ یوناتان‌ برنگردید و شمشیر شاؤل‌ تهی‌ برنگشت‌.
\s5
\v 23 شاؤل‌ و یوناتان‌ در حیات‌ خویش‌ محبوب‌ نازنین‌ بودند، و در موت‌ خود از یكدیگر جدا نشدند. از عقابها تیزپرتر و از شیران‌ تواناتر بودند.
\v 24 ای‌ دختران‌ اسرائیل‌ برای‌ شاؤل‌ گریه‌ كنید كه‌ شما را به‌ قرمز و نفایس‌ ملبس‌ می‌ساخت‌ و زیورهای‌ طلا بر لباس‌ شما می‌گذاشت‌.
\s5
\v 25 شجاعان‌ در معرض‌ جنگ‌ چگونه‌ افتادند! ای‌ یوناتان‌ بر مكان‌های‌ بلند خود كُشته‌ شدی‌.
\v 26 ای‌ برادر من‌ یوناتان‌ برای‌ تو دلتنگ‌ شده‌ام‌. برای‌ من‌ بسیار نازنین‌ بودی‌. محبت‌ تو با من‌ عجیب‌تر از محبت‌ زنان‌ بود.
\v 27 جبّاران‌ چگونه‌ افتادند و چگونه‌ اسلحۀ جنگ‌ تلف‌ شد!»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و بعد از آن‌ واقع‌ شد كه‌ داود از خداوند سؤال‌ نموده‌، گفت‌: «آیا به‌ یكی‌ از شهرهای‌ یهودا برآیم‌؟» خداوند وی‌ را گفت‌: «برآی‌.» داود گفت‌: «كجا برآیم‌؟» گفت‌: «به‌ حَبْرُون‌.»
\v 2 پس‌ داود به‌ آنجا برآمد و دو زنش‌ نیز اَخینوعَمِ یزْرَعیلیه‌ و اَبِیجایل‌ زن‌ نابال‌ كَرْمَلی‌.
\v 3 و داود كسانی‌ را كه‌ با او بودند با خاندان‌ هر یكی‌بُرد، و در شهرهای‌ حَبْرُون‌ ساكن‌ شدند.
\s5
\v 4 و مردان‌ یهودا آمده‌، داود را در آنجا مسح‌ كردند، تا بر خاندان‌ یهودا پادشاه‌ شود. و به‌ داود خبر داده‌، گفتند كه‌ «اهل‌ یابیش‌ جِلْعاد بودند كه‌ شاؤل‌ را دفن‌ كردند.»
\v 5 پس‌ داود قاصدان‌ نزد اهل‌ یابیش‌ جِلْعاد فرستاده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما از جانب‌ خداوند مبارك‌ باشید زیرا كه‌ این‌ احسان‌ را به‌ آقای‌ خود شاؤل‌ نمودید و او را دفن‌ كردید.
\s5
\v 6 و الا´ن‌ خداوند به‌ شما احسان‌ و راستی‌ بنماید و من‌ نیز جزای‌ این‌ نیكویی‌ را به‌ شما خواهم‌ نمود چونكه‌ این‌ كار را كردید.
\v 7 و حال‌ دستهای‌ شما قوّی‌ باشد و شما شجاع‌ باشید زیرا آقای‌ شما شاؤل‌ مرده‌ است‌ و خاندان‌ یهودا نیز مرا بر خود به‌ پادشاهی‌ مسح‌ نمودند.»
\s5
\v 8 اما اَبْنیر بن‌ نیر سردار لشكر شاؤل‌، اِیشْبُوشَت‌ بن‌شاؤل‌ را گرفته‌، او را به‌ مَحْنایم‌ بُرد.
\v 9 و او را بر جِلْعاد و بر آشوریان‌ و بر یزْرَعِیل‌ و بر افرایم‌ و بر بنیامین‌ و بر تمامی‌ اسرائیل‌ پادشاه‌ ساخت‌.
\s5
\v 10 و اِیشْبُوشَت‌ بن‌شاؤل‌ هنگامی‌ كه‌ بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد چهل‌ ساله‌ بود، و دو سال‌ سلطنت‌ نمود، اما خاندان‌ یهودا، داود را متابعت‌ كردند.
\v 11 و عدد ایامی‌ كه‌ داود در حَبْرُون‌ بر خاندان‌ یهودا سلطنت‌ نمود، هفت‌ سال‌ و شش‌ ماه‌ بود.
\s5
\v 12 و اَبْنیر بن‌ نیر و بندگان‌ اِیشْبُوشَت‌ بن‌شاؤل‌ از مَحْنایم‌ به‌ جِبْعُون‌ بیرون‌ آمدند.
\v 13 و یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ و بندگان‌ داود بیرون‌ آمده‌، نزد بركه‌ جِبْعُون‌ با آنها ملتقی‌ شدند، و اینان‌ به‌ این‌ طرف‌ بركه‌ و آنان‌ بر آن‌ طرف‌ بركه‌ نشستند.
\s5
\v 14 و اَبْنیر به‌ یوآب‌ گفت‌: «الا´ن‌ جوانان‌ برخیزند و در حضور ما بازی‌ كنند.» یوآب‌ گفت‌: «برخیزید.»
\v 15 پس‌ برخاسته‌، به‌ شماره‌ عبور كردند، دوازده‌ نفر برای‌ بنیامین‌ و برای‌ اِیشْبُوشَت‌ بن‌شاؤل‌ و دوازده‌ نفر از بندگان‌ داود.
\s5
\v 16 و هر یك‌ از ایشان‌ سر حریف‌ خود را گرفته‌، شمشیر خود را در پهلویش‌ زد، پس‌ با هم‌ افتادند. پس‌ آن‌ مكان‌ را كه‌ در جِبْعُون‌ است‌، حَلْقَت‌ هَصّوُریم‌ نامیدند.
\v 17 و آن‌ روز جنگ‌ بسیار سخت‌ بود و اَبْنیر و مردان‌ اسرائیل‌ از حضور بندگان‌ داود منهزم‌ شدند.
\s5
\v 18 و سه‌ پسر صَرُویه‌، یوآب‌ و اَبیشای‌ و عَسائیل‌، در آنجا بودند، و عسائیل‌ مثل‌ غزال‌ برّی‌ سبك‌ پا بود.
\v 19 و عسائیل‌، اَبْنیر را تعاقب‌ كرد و در رفتن‌ به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ از تعاقب‌ اَبْنیر انحراف‌ نورزید.
\s5
\v 20 و اَبْنیر به‌ عقب‌ نگریسته‌، گفت‌: «آیا تو عَسائیل‌ هستی‌؟» گفت‌: «من‌ هستم‌.»
\v 21 اَبْنیر وی‌ را گفت‌: «به‌ طرف‌ راست‌ یا به‌ طرف‌ چپ‌ خود برگرد و یكی‌ از جوانان‌ را گرفته‌، اسلحۀ او را بردار.» اما عَسائیل‌ نخواست‌ كه‌ از عقب‌ او انحراف‌ ورزد.
\s5
\v 22 پس‌ اَبْنیر بار دیگر به‌ عسائیل‌ گفت‌: «از عقب‌ من‌ برگرد. چرا تو را به‌ زمین‌ بزنم‌؟ پس‌ چگونه‌ روی‌ خود را نزد برادرت‌ یوآب‌ برافرازم‌؟»
\v 23 و چون‌ نخواست‌ كه‌ برگردد، اَبْنیر او را به‌ مُؤَخَّر نیزۀ خود به‌ شكمش‌ زد كه‌ سر نیزه‌ از عقبش‌ بیرون‌ آمد و در آنجا افتاده‌، در جایش‌ مُرد. و هر كس‌ كه‌ به‌ مكان‌ افتادن‌ و مُردن‌ عَسائیل‌ رسید، ایستاد.
\s5
\v 24 اما یوآب‌ و ابیشای‌، اَبْنیر را تعاقب‌ كردند و چون‌ ایشان‌ به‌ تَلّ اَمَّه‌ كه‌ به‌ مقابل‌ جیح‌ در راه‌ بیابان‌ جِبْعُون‌ است‌ رسیدند، آفتاب‌ فرو رفت‌.
\v 25 و بنی‌بنیامین‌ بر عقب‌ اَبْنیر جمع‌ شده‌، یك‌ گروه‌شدند و بر سر یك‌ تل‌ ایستادند.
\s5
\v 26 و اَبْنیر یوآب‌ را صدا زده‌، گفت‌ كه‌ «آیا شمشیر تا به‌ ابد هلاك‌ سازد؟ آیا نمی‌دانی‌ كه‌ آخر به‌ تلخی‌ خواهد انجامید؟ پس‌ تا به‌ كی‌ قوم‌ را امر نمی‌كنی‌ كه‌ از تعاقب‌ برادران‌ خویش‌ برگردند.»
\v 27 یوآب‌ در جواب‌ گفت‌: «به‌ خدای‌ حی قَسَم‌ اگر سخن‌ نگفته‌ بودی‌، هر آینه‌ قوم‌ در صبح‌ از تعاقب‌ برادران‌ خود برمی‌گشتند.»
\s5
\v 28 پس‌ یوآب‌ كَرِنّا نواخته‌، تمامی‌ قوم‌ ایستادند و اسرائیل‌ را باز تعاقب‌ ننمودند و دیگر جنگ‌ نكردند.
\v 29 و اَبْنیر و كسانش‌، تمامی‌ آن‌ شب‌ را از راه‌ عَرَبَه‌ رفته‌، از اُرْدُن‌ عبور كردند و از تمامی‌ یتْرون‌ گذشته‌، به‌ مَحْنایم‌ رسیدند.
\s5
\v 30 و یوآب‌ از عقب‌ اَبْنیر برگشته‌، تمامی‌ قوم‌ را جمع‌ كرد. و از بندگان‌ داود سوای‌ عسائیل‌ نوزده‌ نفر مفقود بودند.
\v 31 اما بندگان‌ داود، بنیامین‌ و مردمان‌ اَبْنیر را زدند كه‌ از ایشان‌ سیصد و شصت‌ نفر مردند.
\v 32 و عسائیل‌ را برداشته‌، او را در قبر پدرش‌ كه‌ در بیت‌لحم‌ است‌، دفن‌ كردند و یوآب‌ و كسانش‌، تمامی‌ شب‌ كوچ‌ كرده‌، هنگام‌ طلوع‌ فجر به‌ حَبْرُون‌ رسیدند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و جنگ‌ در میان‌ خاندان‌ شاؤل‌ و خاندان داود به‌ طول‌ انجامید و داود روز به‌ روز قوّت‌ می‌گرفت‌ و خاندان‌ شاؤل‌ روز به‌ روز ضعیف‌ می‌شدند.
\s5
\v 2 و برای‌ داود در حَبْرُون‌ پسران‌ زاییده‌ شدند، و نخست‌زاده‌اش‌، عَمّون‌، از اَخینوعَمِ یزْرَعیلیه‌ بود.
\v 3 و دومش‌، كیلاب‌، از اَبِیجایل‌، زن‌ نابال‌ كَرْمَلی‌، و سوم‌، اَبْشالُوم‌، پسر مَعْكَه‌، دختر تَلْمای‌ پادشاه‌ جَشُور.
\s5
\v 4 و چهارم‌ اَدُونیا، پسر حَجِّیت‌، و پنجم‌ شَفَطْیا پسر اَبیطال‌،
\v 5 و ششم‌، یتْرَعام‌ از عَجْلَه‌، زن‌ داود. اینان‌ برای‌ داود در حَبْرُون‌ زاییده‌ شدند.
\s5
\v 6 و هنگامی‌ كه‌ جنگ‌ در میان‌ خاندان‌ شاؤل‌ و خاندان‌ داود می‌بود، اَبْنیر، خاندان‌ شاؤل‌ را تقویت‌ می‌نمود.
\v 7 و شاؤل‌ را كنیزی‌ مسمّی‌ به‌ رِصْفَه‌ دختر اَیه‌ بود. و اِیشْبُوشَت‌ به‌ اَبْنیر گفت‌: «چرا به‌ كنیز پدرم‌ درآمدی‌؟»
\s5
\v 8 و خشم‌ اَبْنیر به‌ سبب‌ سخن‌ اِیشْبُوشَت‌ بسیار افروخته‌ شده‌، گفت‌: «آیا من‌ سر سگ‌ برای‌ یهودا هستم‌؟ و حال‌ آنكه‌ امروز به‌ خاندان‌ پدرت‌، شاؤل‌، و برادرانش‌ و اصحابش‌ احسان‌ نموده‌ام‌ و تو را به‌ دست‌ داود تسلیم‌ نكرده‌ام‌ كه‌ به‌ سبب‌ این‌ زن‌ امروز گناه‌ بر من‌ اسناد می‌دهی‌؟
\s5
\v 9 خدا مثل‌ این‌ و زیاده‌ از این‌ به‌ اَبْنیر بكند اگر من‌ به‌ طوری‌ كه‌ خداوند برای‌ داود قسم‌ خورده‌ است‌، برایش‌ چنین‌ عمل‌ ننمایم‌
\v 10 تا سلطنت‌ را از خاندان‌ شاؤل‌ نقل‌ نموده‌، كرسی‌ داود را بر اسرائیل‌ و یهودا از دان‌ تا بئرشبع‌ پایدار گردانم‌.»
\v 11 و او دیگر نتوانست‌ در جواب‌ اَبْنیر سخنی‌ گوید زیرا كه‌ از او می‌ترسید.
\s5
\v 12 پس‌ اَبْنیر در آن‌ حین‌ قاصدان‌ نزد داود فرستاده‌، گفت‌: «این‌ زمین‌ مال‌ كیست‌؟ و گفت‌ تو با من‌ عهد ببند و اینك‌ دست‌ من‌ با تو خواهد بود تا تمامی‌ اسرائیل‌ را به‌ سوی‌ تو برگردانم‌.»
\v 13 او گفت‌: «خوب‌، من‌ با تو عهد خواهم‌ بست‌ ولیكن‌ یك‌ چیز از تو می‌طلبم‌ و آن‌ این‌ است‌ كه‌ روی‌ مرا نخواهی‌ دید، جز اینكه‌ اول‌ چون‌ برای‌ دیدن‌ روی‌ من‌ بیایی‌ میكال‌، دختر شاؤل‌ را بیاوری‌.»
\s5
\v 14 پس‌ داود رسولان‌ نزد اِیشْبُوشَت‌ بن‌ شاؤل‌ فرستاده‌، گفت‌: «زن‌ من‌، میكال‌ را كه‌ برای‌ خود به‌ صد قلفۀ فلسطینیان‌ نامزد ساختم‌، نزد من‌ بفرست‌.»
\v 15 پس‌ اِیشْبُوشَت‌ فرستاده‌، او را از نزدشوهرش‌ فَلْطِئیل‌ بن‌ لایش‌ گرفت‌.
\v 16 و شوهرش‌ همراهش‌ رفت‌ و در عقبش‌ تا حوریم‌ گریه‌ می‌كرد. پس‌ اَبْنیر وی‌ را گفت‌: «برگشته‌، برو.» و او برگشت‌.
\s5
\v 17 و اَبْنیر با مشایخ‌ اسرائیل‌ تكلّم‌ نموده‌، گفت‌: «قبل‌ از این‌ داود را می‌طلبیدید تا بر شما پادشاهی‌ كند.
\v 18 پس‌ الا´ن‌ این‌ را به‌ انجام‌ برسانید زیرا خداوند دربارۀ داود گفته‌ است‌ كه‌ به‌ وسیلۀ بندۀ خود، داود، قوم‌ خویش‌، اسرائیل‌ را از دست‌ فلسطینیان‌ و از دست‌ جمیع‌ دشمنان‌ ایشان‌ نجات‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 19 و اَبْنیر به‌ گوش‌ بنیامینیان‌ نیز سخن‌ گفت‌. و اَبْنیر هم‌ به‌ حَبْرُون‌ رفت‌ تا آنچه‌ را كه‌ در نظر اسرائیل‌ و در نظر تمامی‌ خاندان‌ بنیامین‌ پسند آمده‌ بود، به‌ گوش‌ داود بگوید.
\v 20 پس‌ اَبْنیر بیست‌ نفر با خود برداشته‌، نزد داود به‌ حَبْرُون‌ آمد و داود به‌ جهت‌ اَبْنیر و رفقایش‌ ضیافتی‌ برپا كرد.
\s5
\v 21 و اَبْنیر به‌ داود گفت‌: «من‌ برخاسته‌، خواهم‌ رفت‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ را نزد آقای‌ خود، پادشاه‌، جمع‌ خواهم‌ آورد تا با تو عهد ببندند و به‌ هر آنچه‌ دلت‌ می‌خواهد، سلطنت‌ نمایی‌.» پس‌ داود اَبْنیر را مرخص‌ نموده‌، او به‌ سلامتی‌ برفت‌.
\s5
\v 22 و ناگاه‌ بندگان‌ داود و یوآب‌ از غارتی‌ باز آمده‌، غنیمت‌ بسیار با خود آوردند. و اَبْنیر با داود در حَبْرُون‌ نبود زیرا وی‌ را رخصت‌ داده‌، و او به‌ سلامتی‌ رفته‌ بود.
\v 23 و چون‌ یوآب‌ و تمامی‌ لشكری‌ كه‌ همراهش‌ بودند، برگشتند، یوآب‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اَبْنیر بن‌ نیر نزد پادشاه‌ آمد و او را رخصت‌ داده‌ و به‌ سلامتی‌ رفت‌.»
\s5
\v 24 پس‌ یوآب‌ نزد پادشاه‌ آمده‌، گفت‌: «چه‌ كردی‌! اینك‌اَبْنیر نزد تو آمد. چرا او را رخصت‌ دادی‌ و رفت‌؟
\v 25 اَبْنیر بن‌ نیر را می‌دانی‌ كه‌ او آمد تا تو را فریب‌ دهد و خروج‌ و دخول‌ تو را بداند و هر كاری‌ را كه‌ می‌كنی‌، دریافت‌ كند.»
\v 26 و یوآب‌ از حضور داود بیرون‌ رفته‌، قاصدان‌ در عقب‌ اَبْنیر فرستاد كه‌ او را از چشمۀ سِیرَه‌ بازآوردند. اما داود ندانست‌.
\s5
\v 27 و چون‌ اَبْنیر به‌ حَبْرُون‌ برگشت‌، یوآب‌ او را در میان‌ دروازه‌ به‌ كنار كشید تا با او خُفیةً سخن‌ گوید و به‌ سبب‌ خون‌ برادرش‌ عَسائیل‌ به‌ شكم‌ او زد كه‌ مرد.
\s5
\v 28 و بعد از آن‌ چون‌ داود این‌ را شنید، گفت‌: «من‌ و سلطنت‌ من‌ به‌ حضور خداوند از خون‌ اَبْنیر بن‌نیر تا به‌ ابد برّی‌ هستیم‌.
\v 29 پس‌ بر سر یوآب‌ و تمامی‌ خاندان‌ پدرش‌ قرار گیرد و كسی‌ كه‌ جَرَیان‌ و برص‌ داشته‌ باشد و بر عصا تكیه‌ كند و به‌ شمشیر بیفتد و محتاج‌ نان‌ باشد، از خاندان‌ یوآب‌ منقطع‌ نشود.»
\v 30 و یوآب‌ و برادرش‌ ابیشای‌، اَبْنیر را كشتند، به‌ سبب‌ این‌ كه‌ برادر ایشان‌، عَسائیل‌ را در جِبْعُون‌ در جنگ‌ كشته‌ بود.
\s5
\v 31 و داود به‌ یوآب‌ و تمامی‌ قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، گفت‌: «جامۀ خود را بدرید و پلاس‌ بپوشید و برای‌ اَبْنیر نوحه‌ كنید.» و داود پادشاه‌ در عقب‌ جنازه‌ رفت‌.
\v 32 و اَبْنیر را در حَبْرُون‌ دفن‌ كردند و پادشاه‌ آواز خود را بلند كرده‌، نزد قبر اَبْنیر گریست‌ و تمامی‌ قوم‌ گریه‌ كردند.
\s5
\v 33 و پادشاه‌ برای‌ اَبْنیر مرثیه‌ خوانده‌، گفت‌: «آیا باید اَبْنیر بمیرد به‌ طوری‌ كه‌ شخص‌ احمق‌ می‌میرد؟
\v 34 دستهای‌ تو بسته‌ نشد و پایهایت‌ در زنجیر گذاشته‌ نشد. مثل‌ كسی‌ كه‌ پیش‌ شریران‌ افتاده‌ باشد، افتادی‌.» پس‌ تمامی قوم‌ بار دیگر برای‌ او گریه‌ كردند.
\s5
\v 35 و تمامی‌ قوم‌ چون‌ هنوز روز بود، آمدند تا داود را نان‌ بخورانند اما داود قسم‌ خورده‌، گفت‌: «خدا به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ بكند اگر نان‌ یا چیز دیگر پیش‌ از غروب‌ آفتاب‌ بچَشَم‌.»
\v 36 و تمامی‌ قوم‌ ملتفت‌ شدند و به‌ نظر ایشان‌ پسند آمد. چنانكه‌ هر چه‌ پادشاه‌ می‌كرد، در نظر تمامی‌ قوم‌ پسند می‌آمد.
\s5
\v 37 و جمیع‌ قوم‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ در آن‌ روز دانستند كه‌ كشتن‌ اَبْنیر بن‌ نیر از پادشاه‌ نبود.
\v 38 و پادشاه‌ به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «آیا نمی‌دانید كه‌ سَروری‌ و مردِ بزرگی‌ امروز در اسرائیل‌ افتاد؟
\v 39 و من‌ امروز با آنكه‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ شده‌ام‌، ضعیف‌ هستم‌ و این‌ مردان‌، یعنی‌ پسران‌ صَرُویه‌ از من‌ تواناترند. خداوند عامل‌ شرارت‌ را بر حسب‌ شرارتش‌ جزا دهد.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 و چون‌ پسر شاؤل‌ شنید كه‌ اَبْنیر در حَبْرُون‌مرده‌ است‌، دستهایش‌ ضعیف‌ شد، و تمامی‌ اسرائیل‌ پریشان‌ گردیدند.
\v 2 و پسر شاؤل‌ دو مرد داشت‌ كه‌ سردار فوج‌ بودند؛ اسم‌ یكی‌ بَعْنَه‌ و اسم‌ دیگری‌ ریكاب‌ بود، پسران‌ رِمُّون‌ بَئِیرُوتی‌ از بنی‌بنیامین‌، زیرا كه‌ بَئیرُوت‌ با بنیامین‌ محسوب‌ بود.
\v 3 و بَئِیرُوتیان‌ به‌ جِتّایم‌ فرار كرده‌، در آنجا تا امروز غربت‌ پذیرفتند.
\s5
\v 4 و یوناتان‌ پسر شاؤل‌ را پسری‌ لنگ‌ بود كه‌ هنگام‌ رسیدن‌ خبر شاؤل‌ و یوناتان‌ از یزْرَعیل‌، پنج‌ ساله‌ بود، و دایه‌اش‌ او را برداشته‌، فرار كرد. و چون‌ به‌ فرار كردن‌ تعجیل‌ می‌نمود، او افتاد و لنگ‌ شد و اسمش‌ مَفِیبوشَت‌ بود.
\s5
\v 5 و ریكاب‌ و بَعْنَه‌، پسران‌ رمّون‌ بَئِیروتی‌ روانه‌ شده‌، در وقت‌ گرمای‌ روز به‌ خانۀ اِیشْبُوشَت‌ داخل‌ شدند و او به‌ خواب‌ ظهر بود.
\v 6 پس‌ به‌ بهانه‌ای‌ كه‌ گندم‌ بگیرند، در میان‌ خانه‌ داخل‌ شده‌، به‌ شكم‌ او زدند و ریكاب‌ و برادرش‌ بَعْنَه‌ فرار كردند.
\v 7 و چون‌ به‌ خانه‌ داخل‌ شدند و او بر بسترش‌ در خوابگاه‌ خود می‌خوابید، او را زدند و كشتند و سرش‌ را از تن‌ جدا كردند و سرش‌ را گرفته‌، از راه‌ عَرَبَه‌ تمامی‌ شب‌ كوچ‌ كردند.
\s5
\v 8 و سر اِیشْبُوشَت‌ را نزد داود به‌ حَبْرُون‌ آورده‌، به‌ پادشاه‌ گفتند: «اینك‌ سر دشمنت‌، اِیشْبُوشَت‌، پسر شاؤل‌، كه‌ قصد جان‌ تو می‌داشت‌. و خداوند امروز انتقام‌ آقای‌ ما پادشاه‌ را از شاؤل‌ و ذریه‌اش‌ كشیده‌ است‌.»
\v 9 و داود ریكاب‌ و برادرش‌ بَعْنَه‌، پسران‌ رَمّون‌ بَئِیرُوتی‌ را جواب‌ داده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «قسم‌ به‌ حیات‌ خداوند كه‌ جان‌ مرا از هر تنگی‌ فدیه‌ داده‌ است‌،
\v 10 وقتی‌ كه‌ كسی‌ مرا خبر داده‌، گفت‌ كه‌ اینك‌ شاؤل‌ مرده‌ است‌ و گمان‌ می‌برد كه‌ بشارت‌ می‌آورد، او را گرفتـه‌، در صِقْلَغ‌ كشتم‌، و این‌ اجرت‌ بشارت‌ بود كه‌ به‌ او دادم‌.
\s5
\v 11 پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ چون‌ مردان‌ شریر، شخص‌ صالح‌ را در خانه‌اش‌ بر بسترش‌ بكشند، آیا خون‌ او را از دست‌ شما مطالبه‌ نكنم‌ و شما را از زمین‌ هلاك‌ نسازم‌؟»
\v 12 پس‌ داود خادمان‌ خود را امر فرمود كه‌ ایشان‌ را كشتند و دست‌ و پای‌ ایشان‌ را قطع‌ نموده‌، بر بِرْكه‌ حَبْرُون‌ آویختند. اما سر اِیشْبُوشَت‌ را گرفته‌ در قبر اَبْنیر در حَبْرُون‌ دفن‌ كردند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ نزد داود به‌ حَبْرُون‌آمدند و متكلم‌ شده‌، گفتند: «اینك‌ ما استخوان‌ و گوشت‌ تو هستیم‌.
\v 2 و قبل‌ از این‌ نیز چون‌ شاؤل‌ بر ما سلطنت‌ می‌نمود، تو بودی‌ كه‌ اسرائیل‌ را بیرون‌ می‌بردی‌ و اندرون‌ می‌آوردی‌. و خداوند تو را گفت‌ كه‌ تو قوم‌ من‌، اسرائیل‌ را رعایت‌ خواهی‌ كرد و بر اسرائیل‌ پیشوا خواهی‌ بود.»
\s5
\v 3 و جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ نزد پادشاه‌ به‌ حَبْرُون‌ آمدند، و داود پادشاه‌ در حَبْرُون‌ به‌ حضور خداوند با ایشان‌ عهد بست‌ و داود را بر اسرائیل‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ نمودند.
\v 4 و داود هنگامی‌ كه‌ پادشاه‌ شد سی‌ ساله‌ بود، و چهل‌ سال‌ سلطنت‌ نمود؛
\v 5 هفت‌ سال‌ و شش‌ ماه‌ در حَبْرُون‌ بر یهودا سلطنت‌ نمود، و سی‌ و سه‌ سال‌ در اورشلیم‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ و یهودا سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 6 و پادشاه‌ با مردانش‌ به‌ اورشلیم‌ به‌ مقابلۀ یبوسیان‌ كه‌ ساكنان‌ زمین‌ بودند، رفت‌. و ایشان‌ به‌ داود متكلّم‌ شده‌، گفتند: «به‌ اینجا داخل‌ نخواهی‌ شد جز اینكه‌ كوران‌ و لنگان‌ را بیرون‌ كنی‌.» زیرا گمان‌ بردند كه‌ داود به‌ اینجا داخل‌ نخواهد شد.
\v 7 و داود قلعۀ صهیون‌ را گرفت‌ كه‌ همان‌ شهر داود است‌.
\s5
\v 8 و در آن‌ روز داود گفت‌: «هر كه‌ یبوسیان‌ را بزند و به‌ قنات‌ رسیده‌، لنگان‌ و كوران‌ را كه‌ مبغوض‌ جان‌ داود هستند (بزند).» بنابرین‌ می‌گویند كور و لنگ‌، به‌ خانه‌ داخل‌ نخواهند شد.
\v 9 و داود در قلعه‌ ساكن‌ شد و آن‌ را شهر داود نامید، و داود به‌ اطراف‌ مِلُّو و اندرونش‌ عمارت‌ ساخت‌.
\v 10 و داود ترقّی‌ كرده‌، بزرگ‌ می‌شد ویهُوَه‌، خدای‌ صبایوت‌، با وی‌ می‌بود.
\s5
\v 11 و حیرام‌، پادشاه‌ صور، قاصدان‌ و درخت‌ سرو آزاد و نجاران‌ و سنگ‌تراشان‌ نزد داود فرستاده‌، برای‌ داود خانه‌ای‌ بنا نمودند.
\v 12 پس‌ داود فهمید كه‌ خداوند او را بر اسرائیل‌ به‌ پادشاهی‌ استوار نموده‌، و سلطنت‌ او را به‌ خاطر قوم‌ خویش‌ اسرائیل‌ برافراشته‌ است‌.
\s5
\v 13 و بعد از آمدن‌ داود از حَبْرُون‌، كنیزان‌ و زنان‌ دیگر از اورشلیم‌ گرفت‌، و باز برای‌ داود پسران‌ و دختران‌ زاییده‌ شدند.
\v 14 و نامهای‌ آنانی‌ كه‌ برای‌ او در اورشلیم‌ زاییده‌ شدند، این‌ است‌: شَمُّوع‌ و شُوباب‌ و ناتان‌ و سلیمان‌،
\v 15 و یبْجار و اَلیشُوع‌ و نافَج‌ و یافیع‌،
\v 16 و اَلیشَمَع‌ و اَلیداع‌ و اَلیفَلَط‌.
\s5
\v 17 و چون‌ فلسطینیان‌ شنیدند كه‌ داود را به‌ پادشاهی اسرائیل‌ مسح‌ نموده‌اند، جمیع‌ فلسطینیان‌ برآمدند تا داود را بطلبند. و چون‌ داود این‌ را شنید به‌ قلعه‌ فرود آمد.
\v 18 و فلسطینیان‌ آمده‌، در وادی‌ رفائیان‌ منتشر شدند.
\s5
\v 19 و داود از خداوند سؤال‌ نموده‌، گفت‌: «آیا به‌ مقابلۀ فلسطینیان‌ برآیم‌ و ایشان‌ را به‌ دست‌ من‌ تسلیم‌ خواهی‌ نمود؟» خداوند به‌ داود گفت‌: «برو زیرا كه‌ فلسطینیان‌ را البته‌ به‌ دست‌ تو خواهم‌ داد.»
\v 20 و داود به‌ بَعْل‌ فَراصیم‌ آمد و داود ایشان‌ را در آنجا شكست‌ داده‌، گفت‌: « خداوند دشمنانم‌ را از حضور من‌ رخنه‌ كرد مثل‌ رخنۀ آبها.» بنابرین‌ آن‌ مكان‌ را بَعْل‌ فَراصیم‌ نام‌ نهادند.
\v 21 و بتهای‌ خود را در آنجا ترك‌ كردند و داود و كسانش‌ آنها را برداشتند.
\s5
\v 22 و فلسطینیان‌ بار دیگر برآمده‌، در وادی‌ رفائیان‌ منتشر شدند.
\v 23 و چون‌ داود از خداوند سؤال‌ نمود، گفت‌: «برمیا، بلكه‌ از عقب‌ ایشان‌ دور زده‌، پیش‌ درختان‌ توت‌ بر ایشان‌ حمله‌ آور.
\s5
\v 24 و چون‌ آواز صدای‌ قدمها در سر درختان‌ توت‌ بشنوی‌، آنگاه‌ تعجیل‌ كن‌ زیرا كه‌ در آن‌ وقت‌ خداوند پیش‌ روی‌ تو بیرون‌ خواهد آمد تا لشكر فلسطینیان‌ را شكست‌ دهد.»
\v 25 پس‌ داود چنانكه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود، كرد، و فلسطینیان‌ را از جِبْعَه‌ تا جازر شكست‌ داد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و داود بار دیگر جمیع‌ برگزیدگان‌ اسرائیل‌،یعنی‌ سی‌ هزار نفر را جمع‌ كرد.
\v 2 و داود با تمامی‌ قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند برخاسته‌، از بَعْلی‌ یهودا روانه‌ شدند تا تابوت‌ خدا را كه‌ به‌ اسم‌، یعنی‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌ صبایوت‌ كه‌ بر كروبیان‌ نشسته‌ است‌، مسمّی‌ می‌باشد، از آنجا بیاورند.
\s5
\v 3 و تابوت‌ خدا را بر ارابه‌ای‌ نو گذاشتند و آن‌ را از خانۀ ابیناداب‌ كه‌ در جِبْعَه‌ است‌، برداشتند، و عُزَّه‌ و اَخِیو، پسران‌ اَبیناداب‌، ارابۀ نو را راندند.
\v 4 و آن‌ را از خانۀ ابیناداب‌ كه‌ در جِبْعَه‌ است‌، با تابوت‌ خدا آوردند و اخیو پیش‌ تابوت‌ می‌رفت‌.
\v 5 و داود و تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ با انواع‌ آلات‌ چوب‌ سرو و بربط‌ و رُباب‌ و دفّ و دُهُل‌ و سنجها به‌ حضور خداوند بازی‌ می‌كردند.
\s5
\v 6 و چون‌ به‌ خرمنگاه‌ ناكون‌ رسیدند، عُزَّه‌ دست‌ خود را به‌ تابوت‌ خداوند دراز كرده‌، آن‌ را گرفت‌ زیرا گاوان‌ می‌لغزیدند.
\v 7 پس‌ غضب‌ خداوند بر عُزَّه‌ افروخته‌ شده‌، خدا او را در آنجا به‌ سبب‌تقصیرش‌ زد، و در آنجا نزد تابوت‌ خدا مرد.
\s5
\v 8 و داود غمگین‌ شد زیرا خداوند بر عُزَّه‌ رخنه‌ كرده‌ بود، و آن‌ مكان‌ را تا به‌ امروز فارَص‌ عُزَّه‌ نام‌ نهاد.
\v 9 و در آن‌ روز، داود از خداوند ترسیده‌، گفت‌ كه‌ «تابوت‌ خداوند نزد من‌ چگونه‌ بیاید؟»
\s5
\v 10 و داود نخواست‌ كه‌ تابوت‌ خداوند را نزد خود به‌ شهر داود بیاورد. پس‌ داود آن‌ را به‌ خانۀ عُوْبید اَدُوم‌ جَتّی‌ برگردانید.
\v 11 و تابوت‌ خداوند در خانۀ عُوبید اَدوم‌ جَتّی‌ سه‌ ماه‌ ماند؛ و خداوند عوبید اَدوم‌ و تمامی‌ خاندانش‌ را بركت‌ داد.
\s5
\v 12 و داود پادشاه‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ « خداوند خانۀ عوبید اَدوم‌ و جمیع‌ مایملك‌ او را به‌ سبب‌ تابوت‌ خدا بركت‌ داده‌ است‌» پس‌ داود رفت‌ و تابوت‌ خدا را از خانۀ عوبید ادوم‌ به‌ شهر داود به‌ شادمانی‌ آورد.
\v 13 و چون‌ بردارندگان‌ تابوت‌ خداوند شش‌ قدم‌ رفته‌ بودند، گاوان‌ و پرواریها ذبح‌ نمود.
\s5
\v 14 و داود با تمامی‌ قوّت‌ خود به‌ حضور خداوند رقص‌ می‌كرد، و داود به‌ ایفود كتان‌ ملبس‌ بود.
\v 15 پس‌ داود و تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌، تابوت‌ خداوند را به‌ آواز شادمانی‌ و آواز كَرِنّا آوردند.
\s5
\v 16 و چون‌ تابوت‌ خداوند داخل‌ شهر داود می‌شد، میكال‌ دختر شاؤل‌ از پنجره‌ نگریسته‌، داود پادشاه‌ را دید كه‌ به‌ حضور خداوند جست‌وخیز و رقص‌ می‌كند؛ پس‌ او را در دل‌ خود حقیر شمرد.
\v 17 و تابوت‌ خداوند را درآورده‌، آن‌ را در مكانش‌ در میان‌ خیمه‌ای‌ كه‌ داود برایش‌ برپا داشته‌ بود، گذاشتند، و داود به‌ حضور خداوند قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ گذرانید.
\s5
\v 18 و چون‌ داود از گذرانیدن‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌و ذبایح‌ سلامتی‌ فارغ‌ شد، قوم‌ را به‌ اسم‌ یهُوَه‌ صبایوت‌ بركت‌ داد.
\v 19 و به‌ تمامی‌ قوم‌، یعنی‌ به‌ جمیع‌ گروه‌ اسرائیل‌، مردان‌ و زنان‌ به‌ هر یكی‌ یك‌ گِردۀ نان‌ و یك‌ پارۀ گوشت‌ و یك‌ قرص‌ كشمش‌ بخشید. پس‌ تمامی‌ قوم‌ هر یكی‌ به‌ خانۀ خود رفتند.
\s5
\v 20 اما داود برگشت‌ تا اهل‌ خانۀ خود را بركت‌ دهد. و میكال‌ دختر شاؤل‌ به‌ استقبال‌ داود بیرون‌ آمده‌، گفت‌: «پادشاه‌ اسرائیل‌ امروز چه‌ قدر خویشتن‌ را عظمت‌ داد كه‌ خود را در نظر كنیزانِ بندگان‌ خود برهنه‌ ساخت‌، به‌ طوری‌ كه‌ یكی‌ از سُفَها خود را برهنه‌ می‌كند.»
\s5
\v 21 و داود به‌ میكال‌ گفت‌: «به‌ حضور خداوند بود كه‌ مرا بر پدرت‌ و بر تمامی‌ خاندانش‌ برتری‌ داد تا مرا بر قوم‌ خداوند ، یعنی‌ بر اسرائیل‌ پیشوا سازد؛ از این‌ جهت‌ به‌ حضور خداوند بازی‌ كردم‌.
\v 22 و از این‌ نیز خود را زیاده‌ حقیر خواهم‌ نمود و در نظر خود پست‌ خواهم‌ شد؛ لیكن‌ در نظر كنیزانی‌ كه‌ دربارۀ آنها سخن‌ گفتی‌، معظّم‌ خواهم‌ بود.»
\v 23 و میكال‌ دختر شاؤل‌ را تا روز وفاتش‌ اولاد نشد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و واقع‌ شد چون‌ پادشاه‌ در خانۀ خود نشسته‌، و خداوند او را از جمیع‌ دشمنانش‌ از هر طرف‌ آرامی‌ داده‌ بود،
\v 2 كه‌ پادشاه‌ به‌ ناتان‌ نبی‌ گفت‌: «الا´ن‌ مرا می‌بینی‌ كه‌ در خانۀ سرو آزاد ساكن‌ می‌باشم‌، و تابوت‌ خدا در میان‌ پرده‌ها ساكن‌ است‌.»
\s5
\v 3 ناتان‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «بیا و هر آنچه‌ در دلت‌ باشد معمول‌ دار زیرا خداوند با توست‌.»
\v 4 و در آن‌ شب‌ واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خداوند به‌ناتان‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 5 « برو و به‌ بندۀ من‌ داود بگو، خداوند چنین‌ می‌گوید: آیا تو خانه‌ای‌ برای‌ سكونت‌ من‌ بنا می‌كنی‌؟
\s5
\v 6 زیرا از روزی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آوردم‌ تا امروز، در خانه‌ای‌ ساكن‌ نشده‌ام‌ بلكه‌ در خیمه‌ و مسكن‌ گردش‌ كرده‌ام‌.
\v 7 و به‌ هر جایی‌ كه‌ با جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ گردش‌ كردم‌، آیا به‌ احدی‌ از داوران‌ اسرائیل‌ كه‌ برای‌ رعایت‌ قوم‌ خود، اسرائیل‌، مأمور داشتم‌، سخنی‌ گفتم‌ كه‌ چرا خانه‌ای‌ از سرو آزاد برای‌ من‌ بنا نكردید؟
\s5
\v 8 و حال‌ به‌ بندۀ من‌، داود چنین‌ بگو كه‌ یهُوَه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ تو را از چراگاه‌ از عقب‌ گوسفندان‌ گرفتم‌ تا پیشوای‌ قوم‌ من‌، اسرائیل‌، باشی‌.
\v 9 و هر جایی‌ كه‌ می‌رفتی‌ من‌ با تو می‌بودم‌ و جمیع‌ دشمنانت‌ را از حضور تو منقطع‌ ساختم‌، و برای‌ تو اسم‌ بزرگ‌ مثل‌ اسم‌ بزرگانی‌ كه‌ بر زمینند، پیدا كردم‌.
\s5
\v 10 و به‌ جهت‌ قوم‌ خود، اسرائیل‌، مكانی‌ تعیین‌ كردم‌ و ایشان‌ را غرس‌ نمودم‌ تا در مكان‌ خویش‌ ساكن‌ شده‌، باز متحرك‌ نشوند، و شریران‌، دیگر ایشان‌ را مثل‌ سابق‌ ذلیل‌ نسازند.
\v 11 و مثل‌ روزهایی‌ كه‌ داوران‌ را بر قوم‌ خود، اسرائیل‌، تعیین‌ نموده‌ بودم‌. و تو را از جمیع‌ دشمنانت‌ آرامی‌ دادم‌؛ و خداوند تو را خبر می‌دهد كه‌ خداوند برای‌ تو خانه‌ای‌ بنا خواهد نمود.
\s5
\v 12 زیرا روزهای‌ تو تمام‌ خواهد شد و با پدران‌ خود خواهی‌ خوابید و ذریت‌ تو را كه‌ از صُلب‌ تو بیرون‌ آید، بعد از تو استوار خواهم‌ ساخت‌، و سلطنت‌ او را پایدار خواهم‌ نمود.
\v 13 او برای‌ اسم‌ من‌ خانه‌ای‌ بنا خواهد نمود و كرسی‌ سلطنت‌ او را تا به‌ ابد پایدارخواهم‌ ساخت‌.
\v 14 من‌ او را پدر خواهم‌ بود و او مرا پسر خواهد بود، و اگر او گناه‌ ورزد، او را با عصای‌ مردمان‌ و به‌ تازیانه‌های‌ بنی‌آدم‌ تأدیب‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 15 ولیكن‌ رحمت‌ من‌ از او دور نخواهد شد، به‌ طوری‌ كه‌ آن‌ را از شاؤل‌ دور كردم‌ كه‌ او را از حضور تو رد ساختم‌.
\v 16 و خانه‌ و سلطنت‌ تو، به‌ حضورت‌ تا به‌ ابد پایدار خواهد شد، و كرسی‌ تو تا به‌ ابد استوار خواهد ماند.»
\v 17 بر حسب‌ تمامی‌ این‌ كلمات‌ و مطابق‌ تمامی‌ این‌ رؤیا ناتان‌ به‌ داود تكلم‌ نمود.
\s5
\v 18 18 و داود پادشاه‌ داخل‌ شده‌، به‌ حضور خداوند نشست‌ و گفت‌: «ای‌ خداوند یهُوَه‌، من‌ كیستم‌ و خاندان‌ من‌ چیست‌ كه‌ مرا به‌ این‌ مقام‌ رسانیدی‌؟
\v 19 و این‌ نیز در نظر تو ای‌ خداوند یهُوَه‌ امر قلیل‌ نمود زیرا كه‌ دربارۀ خانۀ بنده‌ات‌ نیز برای‌ زمان‌ طویل‌ تكلم‌ فرمودی‌. و آیا این‌ ای‌ خداوند یهُوَه‌ عادت‌ بنی‌آدم‌ است‌؟
\v 20 و داود دیگر به‌ تو چه‌ تواند گفت‌ زیرا كه‌ تو ای‌ خداوند یهُوَه‌، بندۀ خود را می‌شناسی‌،
\s5
\v 21 و بر حسب‌ كلام‌ خود و موافق‌ دل‌ خود تمامی‌ این‌ كارهای‌ عظیم‌ را بجا آوردی‌ تا بندۀ خود را تعلیم‌ دهی‌.
\v 22 بنابرین‌ ای‌ یهُوَه‌ خدا، تو بزرگ‌ هستی‌ زیرا چنانكه‌ به‌ گوشهای‌ خود شنیده‌ایم‌، مثل‌ تو كسی‌ نیست‌ و غیر از تو خدایی‌ نیست‌.
\v 23 و مثل‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ كدام‌ یك‌ اُمّت‌ بر روی‌ زمین‌ است‌ كه‌ خدا بیاید تا ایشان‌ را فدیه‌ داده‌، برای‌ خویش‌ قوم‌ بسازد، و اسمی‌ برای‌ خود پیدا نماید، و چیزهای‌عظیم‌ و مهیب‌ برای‌ شما و برای‌ زمین‌ خود بجا آورد به‌ حضور قوم‌ خویش‌ كه‌ برای‌ خود از مصر و از امتها و خدایان‌ ایشان‌ فدیه‌ دادی‌.
\s5
\v 24 و قوم‌ خود اسرائیل‌ را برای‌ خود استوار ساختی‌، تا ایشان‌ تا به‌ ابد قوم‌ تو باشند، و تو ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ ایشان‌ شدی‌.
\v 25 و الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌ خدا، كلامی‌ را كه‌ دربارۀ بندۀ خود و خانه‌اش‌ گفتی‌ تا به‌ ابد استوار كن‌، و بر حسب‌ آنچه‌ گفتی‌، عمل‌ نما.
\v 26 و اسم‌ تو تا به‌ ابد معظّم‌ بماند، تا گفته‌ شود كه‌ یهُوَه‌ صبایوت‌، خدای‌ اسرائیل‌ است‌، و خاندان‌ بنده‌ات‌ داود به‌ حضور تو پایدار بماند.
\s5
\v 27 زیرا تو ای‌ یهُوَه‌ صبایوت‌، خدای‌ اسرائیل‌، به‌ بندۀ خود اعلان‌ نموده‌، گفتی‌ كه‌ برای‌ تو خانه‌ای‌ بنا خواهم‌ نمود. بنابرین‌ بندۀ تو جرأت‌ كرده‌ است‌ كه‌ این‌ دعا را نزد تو بگوید.
\v 28 و الا´ن‌ ای‌ خداوند یهُوَه‌، تو خدا هستی‌ و كلام‌ تو صدق‌ است‌ و این‌ نیكویی‌ را به‌ بندۀ خود وعده‌ داده‌ای‌.
\v 29 و الا´ن‌ احسان‌ فرموده‌، خاندان‌ بندۀ خود را بركت‌ بده‌ تا آنكه‌ در حضورت‌ تا به‌ ابد بماند، زیرا كه‌ تو ای‌ خداوند یهُوَه‌ گفته‌ای‌ و خاندان‌ بنده‌ات‌ از بركت‌ تو تا به‌ ابد مبارك‌ خواهد بود.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 و بعد از این‌ واقع‌ شد كه‌ داود فلسطینیان‌ را شكست‌ داده‌، ایشان‌ را ذلیل‌ ساخت‌. و داود زمام‌ اُمّالبلاد را از دست‌ فلسطینیان‌ گرفت‌.
\s5
\v 2 و موآب‌ را شكست‌ داده‌، ایشان‌ را به‌ زمین‌ خوابانیده‌، با ریسمانی‌ پیمود و دو ریسمان‌ برای‌ كشتن‌ پیمود، و یك‌ ریسمان‌ تمام‌ برای‌ زنده‌ نگاه‌ داشتن‌. و موآبیان‌ بندگان‌ داود شده‌، هدایا آوردند.
\s5
\v 3 و داود، هَدَدعَزَر بن‌ رَحُوب‌، پادشاه‌ صُوبَه‌ را هنگامی‌ كه‌ می‌رفت‌ تا استیلای‌ خود را نزد نهر باز به‌ دست‌ آورد، شكست‌ داد.
\v 4 و داود هزار و هفتصد سوار و بیست‌ هزار پیاده‌ از او گرفت‌، و داود جمیع‌ اسبهای‌ ارابه‌هایش‌ را پی‌ كرد، اما از آنها برای‌ صد ارابه‌ نگاه‌ داشت‌.
\s5
\v 5 و چون‌ اَرامیان‌ دمشق‌ به‌ مدد هَدَدعَزَر، پادشاه‌ صوبه‌، آمدند، داود بیست‌ و دو هزار نفر از اَرامیان‌ را بكُشت‌.
\v 6 و داود در اَرام‌ دمشق‌ قراولان‌ گذاشت‌، و اَرامیان‌، بندگان‌ داود شده‌، هدایا می‌آوردند، و خداوند ، داود را در هر جا كه‌ می‌رفت‌، نصرت‌ می‌داد.
\s5
\v 7 و داود سپرهای‌ طلا را كه‌ بر خادمان‌ هَدَدعَزَر بود گرفته‌، آنها را به‌ اورشلیم‌ آورد.
\v 8 و از باتَه‌ و بیروتای‌ شهرهای‌ هَدَدعَزَر داود پادشاه‌، برنج‌ از حد افزون‌ گرفت‌.
\s5
\v 9 و چون‌ تُوعِی‌، پادشاه‌ حمات‌ شنید كه‌ داود تمامی‌ لشكر هَدَدعَزَر را شكست‌ داده‌ است‌،
\v 10 تُوعِی‌، یورام‌، پسر خود را نزد داود پادشاه‌ فرستاد تا از سلامتی‌ او بپرسد، و او را تهنیت‌ گوید، از آن‌ جهت‌ كه‌ با هَدَدعَزَر جنگ‌ نموده‌، او را شكست‌ داده‌ بود، زیرا كه‌ هَدَدعَزَر با تُوعِی‌ مقاتله‌ می‌نمود و یورام‌ ظروف‌ نقره‌ و ظروف‌ طلا و ظروف‌ برنجین‌ با خود آورد.
\s5
\v 11 و داود پادشاه‌ آنها را نیز برای‌ خداوند وقف‌ نمود با نقره‌ و طلایی‌ كه‌ از جمیع‌ امت‌هایی‌ كه‌ شكست‌ داده‌ بود، وقف‌ نموده‌ بود،
\v 12 یعنی‌ از اَرام‌ و موآب‌ و بنی‌عَمّون‌ و فلسطینیان‌ و عَمالَقَه‌ و از غنیمت‌ هَدَدعَزَر بن‌رَحُوب‌ پادشاه‌ صوبه‌.
\s5
\v 13 و داود برای‌ خویشتن‌ تذكره‌ای‌ برپا نمود هنگامی‌ كه‌ از شكست‌ دادن‌ هجده‌ هزار نفر ازاَرامیان‌ در وادی‌ ملح‌ مراجعت‌ نمود.
\v 14 و در اَدوم‌ قراولان‌ گذاشت‌، بلكه‌ در تمامی‌ اَدوم‌ قراولان‌ گذاشته‌، جمیع‌ ادومیان‌ بندگان‌ داود شدند. و خداوند ، داود را هر جا كه‌ می‌رفت‌، نصرت‌ می‌داد.
\s5
\v 15 و داود بر تمامی‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ می‌نمود، و داود بر تمامی‌ قوم‌ خود داوری‌ و انصاف‌ را اجرا می‌داشت‌.
\v 16 و یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ سردار لشكر بود و یهُوشافات‌ بن‌ اَخِیلُود وقایع‌نگار.
\v 17 و صادوق‌ بن‌ اَخیطوب‌ و اَخیملك‌ بن‌ اَبِیاتار، كاهن‌ بودند و سرایا كاتب‌ بود.
\v 18 و بنایاهو بن‌ یهُویاداع‌ بر كریتیان‌ و فلیتیان‌ بود و پسران‌ داود كاهن‌ بودند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و داود گفت‌: «آیا از خاندان‌ شاؤل‌ كسی‌ تا به‌ حال‌ باقی‌ است‌ تا به‌ خاطر یوناتان‌ او را احسان‌ نمایم‌؟»
\v 2 و از خاندان‌ شاؤل‌ خادمی‌ مسمّی‌ به‌ صیبا بود؛ پس‌ او را نزد داود خواندند و پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «آیا تو صیبا هستی‌؟» گفت‌: «بندۀ تو هستم‌.»
\s5
\v 3 پادشاه‌ گفت‌: «آیا تا به‌ حال‌ از خاندان‌ شاؤل‌ كسی‌ هست‌ تا او را احسان‌ خدایی‌ نمایم‌؟» صیبا در جواب‌ پادشاه‌ گفت‌: «یوناتان‌ را تا به‌ حال‌ پسری‌ لنگ‌ باقی‌ است‌.»
\v 4 پادشاه‌ از وی‌ پرسید كه‌ «او كجاست‌؟» صیبا به‌ پادشاه‌ گفت‌: «اینك‌ او در خانۀ ماكیر بن‌ عَمّیئیل‌ در لُودَبار است‌.»
\s5
\v 5 و داود پادشاه‌ فرستاده‌، او را از خانۀ ماكیر بن‌ عَمیئیل‌ از لُودَبار گرفت‌.
\v 6 پس‌ مَفیبوشت‌ بن‌یوناتان‌ بن‌ شاؤل‌ نزد داود آمده‌، به‌ روی‌ در افتاده‌، تعظیم‌ نمود. و داود گفت‌: «ای‌ مفیبوشت‌!» گفت‌: «اینك‌ بندۀ تو.»
\s5
\v 7 داود وی‌را گفت‌: «مترس‌! زیرا به‌ خاطر پدرت‌ یوناتان‌ بر تو البتّه‌ احسان‌ خواهم‌ نمود و تمامی‌ زمین‌ پدرت‌ شاؤل‌ را به‌ تو رد خواهم‌ كرد، و تو دائماً بر سفرۀ من‌ نان‌ خواهی‌ خورد.»
\v 8 پس‌ او تعظیم‌ كرده‌، گفت‌ كه‌ «بندۀ تو چیست‌ كه‌ بر سگِ مرده‌ای‌ مثلِ من‌ التفات‌ نمایی‌؟»
\s5
\v 9 و پادشاه‌، صیبا، بندۀ شاؤل‌ را خوانده‌، گفت‌: «آنچه‌ را كه‌ مال‌ شاؤل‌ و تمام‌ خاندانش‌ بود به‌ پسر آقای‌ تو دادم‌.
\v 10 و تو و پسرانت‌ و بندگانت‌ به‌ جهت‌ او زمین‌ را زرع‌ نموده‌، محصول‌ آن‌ را بیاورید تا برای‌ پسر آقایت‌ به‌ جهت‌ خوردنش‌ نان‌ باشد. اما مفیبوشت‌، پسر آقایت‌ همیشه‌ بر سفرۀ من‌ نان‌ خواهد خورد.» و صیبا پانزده‌ پسر و بیست‌ خادم‌ داشت‌.
\s5
\v 11 و صیبا به‌ پادشاه‌ گفت‌: «موافق‌ هر آنچه‌ آقایم‌ پادشاه‌ به‌ بنده‌اش‌ فرموده‌ است‌ بهمین‌ طور بنده‌ات‌ عمل‌ خواهد نمود.» و پادشاه‌ گفت‌ كه‌ مفیبوشت‌ بر سفرۀ من‌ مثل‌ یكی‌ از پسران‌ پادشاه‌ خواهد خورد.
\v 12 و مفیبوشت‌ را پسری‌ كوچك‌ بود كه‌ میكا نام‌ داشت‌، و تمامی‌ ساكنان‌ خانۀ صیبا بندۀ مفیبوشت‌ بودند.
\v 13 پس‌ مفیبوشت‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ شد زیرا كه‌ همیشه‌ بر سفرۀ پادشاه‌ می‌خورد و از هر دو پا لنگ‌ بود.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و بعد از آن‌ واقع‌ شد كه‌ پادشاه‌ بنی‌عَمّون‌، مُرد و پسرش‌، حانون‌، در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\v 2 و داود گفت‌: «به‌ حانون‌ بن‌ناحاش‌ احسان‌ نمایم‌ چنانكه‌ پدرش‌ به‌ من‌ احسان‌ كرد.» پس‌ داود فرستاد تا او را به‌ واسطۀ خادمانش‌ دربارۀ پدرش‌ تعزیت‌ گوید، و خادمان‌داود به‌ زمین‌ بنی‌عَمّون‌ آمدند.
\v 3 و سروران‌ بنی‌عَمّون‌ به‌ آقای‌ خود حانون‌ گفتند: «آیا گمان‌ می‌بری‌ كه‌ برای‌ تكریم‌ پدر توست‌ كه‌ داود، رسولان‌ به‌ جهت‌ تعزیت‌ تو فرستاده‌ است‌؟ آیا داود خادمان‌ خود را نزد تو نفرستاده‌ است‌ تا شهر را تفحّص‌ و تجسّس‌ نموده‌، آن‌ را منهدم‌ سازد؟»
\s5
\v 4 پس‌ حانون‌، خادمان‌ داود را گرفت‌ و نصف‌ ریش‌ ایشان‌ را تراشید و لباسهای‌ ایشان‌ را از میان‌ تا جای‌ نشستن‌ بدرید و ایشان‌ را رها كرد.
\v 5 و چون‌ داود را خبر دادند، به‌ استقبال‌ ایشان‌ فرستاد زیرا كه‌ ایشان‌ بسیار خجل‌ بودند، و پادشاه‌ گفت‌: «در اریحا بمانید تا ریشهای‌ شما درآید و بعد از آن‌ برگردید.»
\s5
\v 6 و چون‌ بنی‌عَمّون‌ دیدند كه‌ نزد داود مكروه‌ شدند، بنی‌عَمّون‌ فرستاده‌، بیست‌ هزار پیاده‌ از اَرامیان‌ بیت‌ رَحُوب‌ و اَرامیان‌ صُوبَه‌ و پادشاه‌ مَعْكه‌ را با هزار نفر و دوازده‌ هزار نفر از مردان‌ طوب‌ اجیر كردند.
\v 7 و چون‌ داود شنید، یوآب‌ و تمامی‌ لشكر شجاعان‌ را فرستاد.
\v 8 و بنی‌عَمّون‌ بیرون‌ آمده‌، نزد دهنۀ دروازه‌ برای‌ جنگ‌ صف‌آرایی‌ نمودند؛ و اَرامیان‌ صُوبَه‌ و رَحُوب‌ و مردان‌ طوب‌ و مَعْكه‌ در صحرا علیحده‌ بودند.
\s5
\v 9 و چون‌ یوآب‌ دید كه‌ روی‌ صفوف‌ جنگ‌، هم‌ از پیش‌ و هم‌ از عقبش‌ بود، از تمام‌ برگزیدگان‌ اسرائیل‌ گروهی‌ را انتخاب‌ كرده‌، در مقابل‌ اَرامیان‌ صف‌آرایی‌ نمود.
\v 10 و بقیۀ قوم‌ را به‌ دست‌ برادرش‌ ابیشای‌ سپرد تا ایشان‌ را به‌ مقابل‌ بنی‌عَمّون‌ صف‌آرایی‌ كند.
\s5
\v 11 و گفت‌: «اگر اَرامیان‌ بر من‌ غالب‌ آیند، به‌ مدد من‌ بیا، و اگر بنی‌عَمُّون‌ بر تو غالب‌ آیند، به‌ جهت‌ امداد توخواهم‌ آمد.
\v 12 دلیر باش‌ و به‌ جهت‌ قوم‌ خویش‌ و به‌ جهت‌ شهرهای‌ خدای‌ خود مردانه‌ بكوشیم‌، و خداوند آنچه‌ را كه‌ در نظرش‌ پسند آید بكند.»
\s5
\v 13 پس‌ یوآب‌ و قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، نزدیك‌ شدند تا با اَرامیان‌ جنگ‌ كنند و ایشان‌ از حضور وی‌ فرار كردند.
\v 14 و چون‌ بنی‌عَمّون‌ دیدند كه‌ اَرامیان‌ فرار كردند، ایشان‌ نیز از حضور ابیشای‌ گریخته‌، داخل‌ شهر شدند و یوآب‌ از مقابلۀ بنی‌عَمّون‌ برگشته‌، به‌ اورشلیم‌ آمد.
\s5
\v 15 و چون‌ اَرامیان‌ دیدند كه‌ از حضور اسرائیل‌ شكست‌ یافته‌اند، با هم‌ جمع‌ شدند.
\v 16 و هَدَدعَزَر فرستاده‌، اَرامیان‌ را كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ نهر بودند، آورد و ایشان‌ به‌ حیلام‌ آمدند، و شوبَك‌، سردار لشكر هَدَدعَزَر، پیشوای‌ ایشان‌ بود.
\s5
\v 17 و چون‌ به‌ داود خبر رسید، جمیع‌ اسرائیل‌ را جمع‌ كرده‌، از اُرْدُن‌ عبور كرد و به‌ حیلام‌ آمد، و اَرامیان‌ به‌ مقابل‌ داود صف‌آرایی‌ نموده‌، با او جنگ‌ كردند.
\v 18 و اَرامیان‌ از حضور اسرائیل‌ فرار كردند، و داود از اَرامیان‌، مردانِ هفتصد ارابه‌ و چهل‌ هزار سوار را كشت‌ و شُوبَكْ سردار لشكرش‌ را زد كه‌ در آنجا مرد.
\v 19 و چون‌ جمیع‌ پادشاهانی‌ كه‌ بنده‌ هَدَدعَزَر بودند، دیدند كه‌ از حضور اسرائیل‌ شكست‌ خوردند، با اسرائیل‌ صلح‌ نموده‌، بنده‌ ایشان‌ شدند. و اَرامیان‌ پس‌ از آن‌ از امداد بنی‌عَمّون‌ ترسیدند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 بیرون‌ رفتن‌ پادشاهان‌، كه‌ داودْ یوآب‌ را با بندگان‌ خویش‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ فرستاد، و ایشان‌ بنی‌عَمّون‌ را خراب‌ كرده‌، رَبَّه‌ را محاصره‌نمودند، اما داود در اورشلیم‌ ماند.
\s5
\v 2 و واقع‌ شد در وقت‌ عصر كه‌ داود از بسترش‌ برخاسته‌، بر پشت‌بام‌ خانۀ پادشاه‌ گردش‌ كرد و از پشت‌ بام‌ زنی‌ را دید كه‌ خویشتن‌ را شستشو می‌كند؛ و آن‌ زن‌ بسیار نیكومنظر بود.
\v 3 پس‌ داود فرستاده‌، دربارۀ زن‌ استفسار نمود و او را گفتند كه‌ «آیا این‌ بَتْشَبَع‌، دختر اَلِیعام‌، زن‌ اُوریای‌ حِتِّی‌ نیست‌؟»
\s5
\v 4 و داود قاصدان‌ فرستاده‌، او را گرفت‌ و او نزد وی‌ آمده‌، داود با او همبستر شد و او از نجاست‌ خود طاهر شده‌، به‌ خانۀ خود برگشت‌.
\v 5 و آن‌ زن‌ حامله‌ شد و فرستاده‌، داود را مخبر ساخت‌ و گفت‌ كه‌ «من‌ حامله‌ هستم‌.»
\s5
\v 6 پس‌ داود نزد یوآب‌ فرستاد كه‌ اوریای‌ حتّی‌ را نزد من‌ بفرست‌ و یوآب‌، اُوریا را نزد داود فرستاد.
\v 7 و چون‌ اوریا نزد وی‌ رسید، داود از سلامتی‌ یوآب‌ و از سلامتی‌ قوم‌ و از سلامتی‌ جنگ‌ پرسید.
\v 8 و داود به‌ اوریا گفت‌: «به‌ خانه‌ات‌ برو و پایهای‌ خود را بشو.» پس‌ اوریا از خانۀ پادشاه‌ بیرون‌ رفت‌ و از عقبش‌، خوانی‌ از پادشاه‌ فرستاده‌ شد.
\s5
\v 9 اما اُوریا نزد در خانۀ پادشاه‌ با سایر بندگان‌ آقایش‌ خوابیده‌، به‌ خانۀ خود نرفت‌.
\v 10 و داود را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اوریا به‌ خانۀ خود نرفته‌ است‌.» پس‌ داود به‌ اوریا گفت‌: «آیا تو از سفر نیامده‌ای‌؟ پس‌ چرا به‌ خانۀ خود نرفته‌ای‌؟»
\v 11 اوریا به‌ داود عرض‌ كرد كه‌ «تابوت‌ و اسرائیل‌ و یهودا در خیمه‌ها ساكنند و آقایم‌، یوآب‌، و بندگان‌ آقایم‌ بر روی‌ بیابان‌ خیمه‌نشینند. و آیا من‌ به‌ خانۀ خود بروم‌ تا اكل‌ و شرب‌ بنمایم‌ و با زن‌ خود بخوابم‌؟ به‌ حیات‌ تو و به‌ حیات‌ جان‌ تو قَسَم‌ كه‌ این‌ كار را نخواهم‌ كرد.»
\s5
\v 12 و داود به‌ اوریاگفت‌: «امروز نیز اینجا باش‌ و فردا تو را روانه‌ می‌كنم‌.» پس‌ اوریا آن‌ روز و فردایش‌ را در اورشلیم‌ ماند.
\v 13 و داود او را دعوت‌ نمود كه‌ در حضورش‌ خورد و نوشید و او را مست‌ كرد، و وقت‌ شام‌ بیرون‌ رفته‌، بر بسترش‌ با بندگان‌ آقایش‌ خوابید و به‌ خانۀ خود نرفت‌.
\s5
\v 14 و بامدادان‌ داود مكتوبی‌ برای‌ یوآب‌ نوشته‌، به‌ دست‌ اوریا فرستاد.
\v 15 و در مكتوب‌ به‌ این‌ مضمون‌ نوشت‌ كه‌ «اوریا را در مقدمۀ جنگِ سخت‌ بگذارید، و از عقبش‌ پس‌ بروید تا زده‌ شده‌، بمیرد.»
\s5
\v 16 و چون‌ یوآب‌ شهر را محاصره‌ می‌كرد، اوریا را در مكانی‌ كه‌ می‌دانست‌ كه‌ مردان‌ شجاع‌ در آنجا می‌باشند، گذاشت‌.
\v 17 و مردان‌ شهر بیرون‌ آمده‌، با یوآب‌ جنگ‌ كردند و بعضی‌ از قوم‌، از بندگان‌ داود، افتادند و اُوریای‌ حَتِّی‌ نیز بمرد.
\s5
\v 18 پس‌ یوآب‌ فرستاده‌، داود را از جمیع‌ وقایع‌ جنگ‌ خبر داد.
\v 19 و قاصد را امر فرموده‌، گفت‌: «چون‌ از تمامی‌ وقایع‌ جنگ‌ به‌ پادشاه‌ خبر داده‌ باشی‌،
\v 20 اگر خشم‌ پادشاه‌ افروخته‌ شود و تو را گوید چرا برای‌ جنگ‌ به‌ شهر نزدیك‌ شدید، آیا نمی‌دانستید كه‌ از سر حصار، تیر خواهند انداخت‌؟
\s5
\v 21 كیست‌ كه‌ اَبیمَلَك‌ بن‌ یرُبُوشت‌ را كُشت‌؟ آیا زنی‌ سنگ‌ بالایین‌ آسیایی‌ را از روی‌ حصار بر او نینداخت‌ كه‌ در تاباص‌ مرد؟ پس‌ چرا به‌ حصار نزدیك‌ شدید؟ آنگاه‌ بگو كه‌ بنده‌ات‌، اوریای‌ حِتِّی‌ نیز مرده‌ است‌.»
\s5
\v 22 پس‌ قاصد روانه‌ شده‌، آمد و داود را از هر آنچه‌ یوآب‌ او را پیغام‌ داده‌ بود، مخبر ساخت‌.
\v 23 و قاصد به‌ داود گفت‌ كه‌ «مردان‌ بر ما غالب‌ شده‌، در عقب‌ ما به‌ صحرا بیرون‌ آمدند، و ما برایشان‌ تا دهنۀ دروازه‌ تاختیم‌.
\s5
\v 24 و تیراندازان‌ بر بندگان‌ تو از روی‌ حصار تیر انداختند، و بعضی‌ از بندگان‌ پادشاه‌ مردند و بندۀ تو اوریای‌ حِتِّی‌ نیز مرده‌ است‌.»
\v 25 داود به‌ قاصد گفت‌: «به‌ یوآب‌ چنین‌ بگو: این‌ واقعه‌ در نظر تو بد نیاید زیرا كه‌ شمشیر، این‌ و آن‌ را بی‌ تفاوت‌ هلاك‌ می‌كند. پس‌ در مقاتله‌ با شهر به‌ سختی‌ كوشیده‌، آن‌ را منهدم‌ بساز. پس‌ او را خاطر جمعی‌ بده‌.»
\s5
\v 26 و چون‌ زن‌ اوریا شنید كه‌ شوهرش‌ اوریا مرده‌ است‌، برای‌ شوهر خود ماتم‌ گرفت‌.
\v 27 و چون‌ ایام‌ ماتم‌ گذشت‌، داود فرستاده‌، او را به‌ خانۀ خود آورد و او زن‌ وی‌ شد، و برایش‌ پسری‌ زایید. اما كاری‌ كه‌ داود كرده‌ بود، در نظر خداوند ناپسند آمد.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و خداوند ناتان‌ را نزد داود فرستاد و نزد وی‌ آمده‌، او را گفت‌ كه‌ «در شهری‌ دو مرد بودند، یكی‌ دولتمند و دیگری‌ فقیر.
\v 2 و دولتمند را گوسفند و گاو، بی‌نهایت‌ بسیار بود.
\v 3 و فقیر را جز یك‌ ماده‌ برۀ كوچك‌ نبود كه‌ آن‌ را خریده‌، و پرورش‌ داده‌، همراه‌ وی‌ و پسرانش‌ بزرگ‌ می‌شد؛ از خوراك‌ وی‌ می‌خورد و از كاسۀ او می‌نوشید و در آغوشش‌ می‌خوابید و برایش‌ مثل‌ دختر می‌بود.
\s5
\v 4 و مسافری‌ نزد آن‌ مرد دولتمند آمد و او را حیف‌ آمد كه‌ از گوسفندان‌ و گاوان‌ خود بگیرد تا به‌ جهت‌ مسافری‌ كه‌ نزد وی‌ آمده‌ بود مهیا سازد؛ و برۀ آن‌ مرد فقیر را گرفته‌، برای‌ آن‌ مرد كه‌ نزد وی‌ آمده‌ بود، مهیا ساخت‌.»
\v 5 آنگاه‌ خشم‌ داود بر آن‌ شخص‌ افروخته‌ شده‌، به‌ناتان‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ خداوند قسم‌، كسی‌ كه‌ این‌ كار را كرده‌ است‌، مستوجب‌ قتل‌ است‌.
\v 6 و چونكه‌ این‌ كار را كرده‌ است‌ و هیچ‌ ترحم‌ ننموده‌، بره‌ را چهار چندان‌ باید رد كند.»
\s5
\v 7 ناتان‌ به‌ داود گفت‌: «آن‌ مرد تو هستی‌، و یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، چنین‌ می‌گوید: من‌ تو را بر اسرائیل‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ نمودم‌ و من‌ تو را از دست‌ شاؤل‌ رهایی‌ دادم‌.
\v 8 و خانۀ آقایت‌ را به‌ تو دادم‌ و زنان‌ آقای‌ تو را به‌ آغوش‌ تو، و خاندان‌ اسرائیل‌ و یهودا را به‌ تو عطا كردم‌. و اگر این‌ كم‌ می‌بود، چنین‌ و چنان‌ برای‌ تو مزید می‌كردم‌.
\s5
\v 9 پس‌ چرا كلام‌ خداوند را خوار نموده‌، در نظر وی‌ عمل‌ بد بجا آوردی‌ و اوریای‌ حِتّی‌ را به‌ شمشیر زده‌، زن‌ او را برای‌ خود به‌ زنی‌ گرفتی‌، و او را با شمشیر بنی‌عَمّون‌ به‌ قتل‌ رسانیدی‌؟
\v 10 پس‌ حال‌ شمشیر از خانۀ تو هرگز دور نخواهد شد به‌ علت‌ اینكه‌ مرا تحقیر نموده‌، زن‌ اوریای‌ حِتِّی‌ را گرفتی‌ تا زن‌ تو باشد.
\s5
\v 11 خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ از خانۀ خودت‌ بدی‌ را بر تو عارض‌ خواهم‌ گردانید و زنان‌ تو را پیش‌ چشم‌ تو گرفته‌، به‌ همسایه‌ات‌ خواهم‌ داد، و او در نظر این‌ آفتاب‌، با زنان‌ تو خواهد خوابید.
\v 12 زیرا كه‌ تو این‌ كار را به‌ پنهانی‌ كردی‌، اما من‌ این‌ كار را پیش‌ تمام‌ اسرائیل‌ و در نظر آفتاب‌ خواهم‌ نمود.»
\v 13 و داود با ناتان‌ گفت‌: «به‌ خداوند گناه‌ كرده‌ام‌.» ناتان‌ به‌ داود گفت‌: « خداوند نیز گناه‌ تو را عفو نموده‌ است‌ كه‌ نخواهی‌ مرد.
\s5
\v 14 لیكن‌ چون‌ از این‌ امر باعث‌ كفر گفتن‌ دشمنان‌ خداوند شده‌ای‌، پسری‌ نیز كه‌ برای‌ تو زاییده‌ شده‌ است‌، البته‌ خواهد مرد.»
\v 15 پس‌ ناتان‌ به‌ خانۀ خود رفت‌.و خداوند پسری‌ را كه‌ زن‌ اوریا برای‌ داود زاییده‌ بود، مبتلا ساخت‌ كه‌ سخت‌ بیمار شد.
\s5
\v 16 پس‌ داود از خدا برای‌ طفل‌ استدعا نمود و داود روزه‌ گرفت‌ و داخل‌ شده‌، تمامی‌ شب‌ بر روی‌ زمین‌ خوابید.
\v 17 و مشایخ‌ خانه‌اش‌ بر او برخاستند تا او را از زمین‌ برخیزانند، اما قبول‌ نكرد و با ایشان‌ نان‌ نخورد.
\v 18 و در روز هفتم‌ طفل‌ بمرد و خادمان‌ داود ترسیدند كه‌ از مردن‌ طفل‌ او را اطلاع‌ دهند، زیرا گفتند: «اینك‌ چون‌ طفل‌ زنده‌ بود، با وی‌ سخن‌ گفتیم‌ و قول‌ ما را نشنید؛ پس‌ اگر به‌ او خبر دهیم‌ كه‌ طفل‌ مرده‌ است‌، چه‌ قدر زیاده‌ رنجیده‌ می‌شود.»
\s5
\v 19 و چون‌ داود دید كه‌ بندگانش‌ با یكدیگر نجوی‌ می‌كنند، داود فهمید كه‌ طفل‌ مرده‌ است‌، و داود به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «آیا طفل‌ مرده‌ است‌؟» گفتند: «مرده‌ است‌.»
\v 20 آنگاه‌ داود از زمین‌ برخاسته‌، خویشتن‌ را شست‌ و شو داده‌، تدهین‌ كرد و لباس‌ خود را عوض‌ نموده‌، به‌ خانۀ خداوند رفت‌ و عبادت‌ نمود و به‌ خانۀ خود آمده‌، خوراك‌ خواست‌ كه‌ پیشش‌ گذاشتند و خورد.
\s5
\v 21 و خادمانش‌ به‌ وی‌ گفتند: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ كردی‌؟ وقتی‌ كه‌ طفل‌ زنده‌ بود روزه‌ گرفته‌، گریه‌ نمودی‌؛ و چون‌ طفل‌ مرد، برخاسته‌، خوراك‌ خوردی‌؟»
\v 22 او گفت‌: «وقتی‌ كه‌ طفل‌ زنده‌ بود، روزه‌ گرفتم‌ و گریه‌ نمودم‌ زیرا فكر كردم‌ كیست‌ كه‌ بداند كه‌ شاید خداوند بر من‌ ترحم‌ فرماید تا طفل‌ زنده‌ بماند،
\v 23 اما الا´ن‌ كه‌ مرده‌ است‌، پس‌ چرا من‌ روزه‌ بدارم‌؛ آیا می‌توانم‌ دیگر او را باز بیاورم‌؟! من‌ نزد او خواهم‌ رفت‌ لیكن‌ او نزد من‌ باز نخواهد آمد.»
\s5
\v 24 و داود زن‌ خود بَتْشَبَع‌ را تسلی‌ داد و نزد وی‌ درآمده‌، با او خوابید و او پسری‌ زاییده‌، او را سلیمان‌ نام‌ نهاد. و خداوند او را دوست‌ داشت‌.
\v 25 و به‌ دست‌ ناتان‌ نبی‌ فرستاد و او را به‌ خاطر خداوند یدیدیا نام‌ نهاد.
\s5
\v 26 و یوآب‌ با ربّۀ بنی‌عَمّون‌ جنگ‌ كرده‌، شهر پادشاه‌ نشین‌ را گرفت‌.
\v 27 و یوآب‌ قاصدان‌ نزد داود فرستاده‌، گفت‌ كه‌ «با ربّه‌ جنگ‌ كردم‌ و شهر آبها را گرفتم‌.
\v 28 پس‌ الان‌´ بقیۀ قوم‌ را جمع‌ كن‌ و در برابر شهر اردو زده‌، آن‌ را بگیر، مبادا من‌ شهر را بگیرم‌ و به‌ اسم‌ من‌ نامیده‌ شود.»
\s5
\v 29 پس‌ داود تمامی‌ قوم‌ را جمع‌ كرده‌، به‌ ربّه‌ رفت‌ و با آن‌ جنگ‌ كرده‌، آن‌ را گرفت‌.
\v 30 و تاج‌ پادشاه‌ ایشان‌ را از سرش‌ گرفت‌ كه‌ وزنش‌ یك‌ وزنۀ طلا بود و سنگهای‌ گرانبها داشت‌ و آن‌ را بر سر داود گذاشتند، و غنیمت‌ از حد زیاده‌ از شهر بردند.
\s5
\v 31 و خلق‌ آنجا را بیرون‌ آورده‌، ایشان‌ را زیر ارّه‌ها و چومهای‌ آهنین‌ و تیشه‌های‌ آهنین‌ گذاشت‌ و ایشان‌ را از كورۀ آجرپزی‌ گذرانید، و به‌ همین‌ طور با جمیع‌ شهرهای‌ بنی‌عَمّون‌ رفتار نمود. پس‌ داود و تمامی‌ قوم‌ به‌ اورشلیم‌ برگشتند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و بعد از این‌، واقع‌ شد كه‌ اَبْشالوم‌ بن داود را خواهری‌ نیكو صورت‌ مسمّی‌ به‌ تامار بود؛ و اَمْنُون‌، پسر داود، او را دوست‌ می‌داشت‌.
\v 2 و اَمْنُون‌ به‌ سبب‌ خواهر خود تامار چنان‌ گرفتار شد كه‌ بیمار گشت‌، زیرا كه‌ او باكره‌ بود و به‌ نظر اَمْنُون‌ دشوار آمد كه‌ با وی‌ كاری‌ كند.
\s5
\v 3 و اَمْنُون‌ رفیقی‌ داشت‌ كه‌ مسمّی‌ به‌ یوناداب‌ بن‌ شَمْعی‌، برادر داود، بود؛ و یوناداب‌ مردی‌ بسیار زیرك‌ بود.
\v 4 و او وی‌ را گفت‌: «ای‌ پسر پادشاه‌ چرا روز به‌ روز چنین‌ لاغر می‌شوی‌ و مرا خبر نمی‌دهی‌؟» اَمْنُون‌ وی‌ را گفت‌ كه‌ «من‌ تامار، خواهر برادر خود، اَبْشالوم‌ را دوست‌ می‌دارم‌.»
\s5
\v 5 و یوناداب‌ وی‌ را گفت‌: «بر بستر خود خوابیده‌، تمارض‌ نما و چون‌ پدرت‌ برای‌ عیادت‌ تو بیاید، وی‌ را بگو: تمنّا این‌ كه‌ خواهر من‌ تامار بیاید و مرا خوراك‌ بخوراند و خوراك‌ را در نظر من‌ حاضر سازد تا ببینم‌ و از دست‌ وی‌ بخورم‌.»
\v 6 پس‌ اَمْنُون‌ خوابید و تمارض‌ نمود و چون‌ پادشاه‌ به‌ عیادتش‌ آمد، اَمْنُون‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «تمنّا اینكه‌ خواهرم‌ تامار بیاید و دو قرص‌ طعام‌ پیش‌ من‌ بپزد تا از دست‌ او بخورم‌.»
\s5
\v 7 و داود نزد تامار به‌ خانه‌اش‌ فرستاده‌، گفت‌: «الا´ن‌ به‌ خانۀ برادرت‌ اَمْنُون‌ برو و برایش‌ طعام‌ بساز.»
\v 8 و تامار به‌ خانۀ برادر خود، اَمْنُون‌، رفت‌. و او خوابیده‌ بود. و آرد گرفته‌، خمیر كرد، و پیش‌ او قرصها ساخته‌، آنها را پخت‌.
\v 9 و تابه‌ را گرفته‌، آنها را پیش‌ او ریخت‌. اما از خوردنْ ابا نمود و گفت‌: «همه‌ كس‌ را از نزد من‌ بیرون‌ كنید.» و همگان‌ از نزد او بیرون‌ رفتند.
\s5
\v 10 و اَمْنُون‌ به‌ تامار گفت‌: «خوراك‌ را به‌ اطاق‌ بیاور تا از دست‌ تو بخورم‌.» و تامار قرصها را كه‌ ساخته‌ بود، گرفته‌، نزد برادر خود، اَمْنُون‌، به‌ اطاق‌ آورد.
\v 11 و چون‌ پیش‌ او گذاشت‌ تا بخورد، او وی‌ را گرفته‌، به‌ او گفت‌: «ای‌ خواهرم‌ بیا با من‌ بخواب‌.»
\v 12 او وی‌ را گفت‌: «نی‌ ای‌ برادرم‌، مرا ذلیل‌ نساز زیرا كه‌ چنین‌ كار در اسرائیل‌ كرده‌ نشود؛ این‌ قباحت‌ را به‌ عمل‌ میاور.
\s5
\v 13 اما من‌ كجا ننگ‌ خود را ببرم‌؟ و اما تو مثل‌ یكی‌ از سفها در اسرائیل‌ خواهی‌ شد. پس‌ حال‌ تمنّا اینكه‌ به‌ پادشاه‌ بگویی‌، زیرا كه‌ مرا از تو دریغ‌ نخواهد نمود.»
\v 14 لیكن‌ او نخواست‌ سخن‌ وی‌ را بشنود، و بر او زورآور شده‌، او را مجبور ساخت‌ و با او خوابید.
\s5
\v 15 آنگاه‌ اَمْنُون‌ با شدت‌ بر وی‌ بغض‌ نمود، و بغضی‌ كه‌ با او ورزید از محبتی‌ كه‌ با وی‌می‌داشت‌، زیاده‌ بود؛ پس‌ اَمْنُون‌ وی‌ را گفت‌: «برخیز و برو.»
\v 16 او وی‌ را گفت‌: «چنین‌ مكن‌. زیرا این‌ ظلم‌ عظیم‌ كه‌ در بیرون‌ كردن‌ من‌ می‌كنی‌، بدتر است‌ از آن‌ دیگری‌ كه‌ با من‌ كردی‌.» لیكن‌ او نخواست‌ كه‌ وی‌ را بشنود.
\v 17 پس‌ خادمی‌ را كه‌ او را خدمت‌ می‌كرد خوانده‌، گفت‌: «این‌ دختر را از نزد من‌ بیرون‌ كن‌ و در را از عقبش‌ ببند.»
\s5
\v 18 و او جامۀ رنگارنگ‌ دربر داشت‌ زیرا كه‌ دختران‌ باكرۀ پادشاه‌ به‌ این‌ گونه‌ لباس‌، ملبس‌ می‌شدند. و خادمش‌ او را بیرون‌ كرده‌، در را از عقبش‌ بست‌.
\v 19 و تامار خاكستر بر سر خود ریخته‌، و جامۀ رنگارنگ‌ كه‌ در بَرَش‌ بود، دریده‌، و دست‌ خود را بر سر گذارده‌، روانه‌ شد. و چون‌ می‌رفت‌، فریاد می‌نمود.
\s5
\v 20 و برادرش‌، اَبْشالوم‌، وی‌ را گفت‌: «كه‌ آیا برادرت‌، اَمْنُون‌، با تو بوده‌ است‌؟ پس‌ ای‌ خواهرم‌ اكنون‌ خاموش‌ باش‌. او برادر توست‌ و از این‌ كار متفكر مباش‌.» پس‌ تامار در خانۀ برادر خود، اَبْشالوم‌، در پریشان‌حالی‌ ماند.
\v 21 و چون‌ داود پادشاه‌ تمامی‌ این‌ وقایع‌ را شنید، بسیار غضبناك‌ شد.
\v 22 و اَبْشالوم‌ به‌ اَمْنُون‌ سخنی‌ نیك‌ یا بد نگفت‌، زیرا كه‌ اَبْشالوم‌ اَمْنُون‌ را بغض‌ می‌داشت‌، به‌ علت‌ اینكه‌ خواهرش‌ تامار را ذلیل‌ ساخته‌ بود.
\s5
\v 23 و بعد از دو سال‌ تمام‌، واقع‌ شد كه‌ اَبْشالوم‌ در بَعْل‌ حاصور كه‌ نزد افرایم‌ است‌، پشم‌برندگان‌ داشت‌. و اَبْشالوم‌ تمامی‌ پسران‌ پادشاه‌ را دعوت‌ نمود.
\v 24 و اَبْشالوم‌ نزد پادشاه‌ آمده‌، گفت‌: «اینك‌ حال‌، بندۀ تو، پشم‌برندگان‌ دارد. تمنّا اینكه‌ پادشاه‌ با خادمان‌ خود همراه‌ بنده‌ات‌ بیایند.»
\s5
\v 25 پادشاه‌ به‌ ابشالوم‌ گفت‌: «نی‌ ای‌ پسرم‌، همۀ مانخواهیم‌ آمد مبادا برای‌ تو بار سنگین‌ باشیم‌.» و هر چند او را الحاح‌ نمود لیكن‌ نخواست‌ كه‌ بیاید و او را بركت‌ داد.
\v 26 و اَبْشالوم‌ گفت‌: «پس‌ تمنّا اینكه‌ برادرم‌، اَمْنُون‌، با ما بیاید.» پادشاه‌ او را گفت‌: «چرا با تو بیاید؟»
\s5
\v 27 اما چون‌ اَبْشالوم‌ او را الحاح‌ نمود، اَمْنُون‌ و تمامی‌ پسران‌ پادشاه‌ را با او روانه‌ كرد.
\v 28 و اَبْشالوم‌ خادمان‌ خود را امر فرموده‌، گفت‌: «ملاحظه‌ كنید كه‌ چون‌ دل‌ اَمْنون‌ از شراب‌ خوش‌ شود، و به‌ شما بگویم‌ كه‌ اَمْنُون‌ را بزنید، آنگاه‌ او را بكشید، و مترسید. آیا من‌ شما را امر نفرمودم‌؟ پس‌ دلیر و شجاع‌ باشید.»
\v 29 و خادمان‌ اَبْشالوم‌ با اَمْنُون‌ به‌ طوری‌ كه‌ اَبْشالوم‌ امر فرموده‌ بود، به‌ عمل‌ آوردند، و جمیع‌ پسران‌ پادشاه‌ برخاسته‌، هر كس‌ به‌ قاطر خود سوار شده‌، گریختند.
\s5
\v 30 و چون‌ ایشان‌ در راه‌ می‌بودند، خبر به‌ داود رسانیده‌، گفتند كه‌ «اَبْشالوم‌ همۀ پسران‌ پادشاه‌ را كشته‌ و یكی‌ از ایشان‌ باقی‌ نمانده‌ است‌.»
\v 31 پس‌ پادشاه‌ برخاسته‌، جامۀ خود را درید و به‌ روی‌ زمین‌ دراز شد و جمیع‌ بندگانش‌ با جامۀ دریده‌ در اطرافش‌ ایستاده‌ بودند.
\s5
\v 32 اما یوناداب‌ بن‌ شَمْعی‌ برادر داود متوجه‌ شده‌، گفت‌: «آقایم‌ گمان‌ نبرد كه‌ جمیع‌ جوانان‌، یعنی‌ پسران‌ پادشاه‌ كشته‌ شده‌اند، زیرا كه‌ اَمْنُون‌ تنها مرده‌ است‌ چونكه‌ این‌، نزد اَبْشالوم‌ مقرر شده‌ بود از روزی‌ كه‌ خواهرش‌ تامار را ذلیل‌ ساخته‌ بود.
\v 33 و الا´ن‌ آقایم‌، پادشاه‌ از این‌ امر متفكر نشود، و خیال‌ نكند كه‌ تمامی‌ پسران‌ پادشاه‌ مرده‌اند زیرا كه‌ اَمْنُون‌ تنها مرده‌ است‌.»
\s5
\v 34 و اَبْشالوم‌ گریخت‌، و جوانی‌ كه‌ دیده‌بانی‌ می‌كرد، چشمان‌ خود را بلند كرده‌، نگاه‌ كرد واینك‌ خلق‌ بسیاری‌ از پهلوی‌ كوه‌ كه‌ در عقبش‌ بود، می‌آمدند.
\v 35 و یوناداب‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «اینك‌ پسران‌ پادشاه‌ می‌آیند. پس‌ به‌ طوری‌ كه‌ بنده‌ات‌ گفت‌، چنان‌ شد.»
\v 36 و چون‌ از سخن‌ گفتن‌ فارغ‌ شد، اینك‌ پسران‌ پادشاه‌ رسیدند و آواز خود را بلند كرده‌، گریستند، و پادشاه‌ نیز و جمیع‌ خادمانش‌ به‌ آواز بسیار بلند گریه‌ كردند.
\s5
\v 37 و اَبْشالوم‌ فرار كرده‌، نزد تَلْمای‌ ابن‌ عَمیهود، پادشاه‌ جشور رفت‌، و داود برای‌ پسر خود هر روز نوحه‌گری‌ می‌نمود.
\v 38 و اَبْشالوم‌ فرار كرده‌، به‌ جَشُور رفت‌ و سه‌ سال‌ در آنجا ماند.
\v 39 و داود آرزو می‌داشت‌ كه‌ نزد اَبْشالوم‌ بیرون‌ رود، زیرا دربارۀ اَمْنُون‌ تسلی‌ یافته‌ بود، چونكه‌ مرده‌ بود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ فهمید كه‌ دل‌ پادشاه به‌ اَبْشالوم‌ مایل‌ است‌.
\v 2 پس‌ یوآب‌ به‌ تقُوع‌ فرستاده‌، زنی‌ دانشمند از آنجا آورد و به‌ وی‌ گفت‌: «تمنّا اینكه‌ خویشتن‌ را مثل‌ ماتم‌ كننده‌ ظاهر سازی‌، و لباس‌ تعزیت‌ پوشی‌ و خود را به‌ روغن‌ تدهین‌ نكنی‌ و مثل‌ زنی‌ كه‌ روزهای‌ بسیار به‌ جهت‌ مرده‌ ماتم‌ گرفته‌ باشد، بشوی‌.
\v 3 و نزد پادشاه‌ داخل‌ شده‌، او را بدین‌ مضمون‌ بگویی‌.» پس‌ یوآب‌ سخنان‌ را به‌ دهانش‌ گذاشت‌.
\s5
\v 4 و چون‌ زن‌ تَقُوعیه‌ با پادشاه‌ سخن‌ گفت‌، به‌ روی‌ خود به‌ زمین‌ افتاده‌، تعظیم‌ نمود و گفت‌: «ای‌ پادشاه‌، اعانت‌ فرما.»
\v 5 و پادشاه‌ به‌ او گفت‌: «تو را چه‌ شده‌ است‌؟» عرض‌ كرد: «اینك‌ من‌ زن‌ بیوه‌ هستم‌ و شوهرم‌ مرده‌ است‌.
\v 6 و كنیز تو را دو پسربود و ایشان‌ با یكدیگر در صحرا مخاصمه‌ نمودند و كسی‌ نبود كه‌ ایشان‌ را از یكدیگر جدا كند. پس‌ یكی‌ از ایشان‌ دیگری‌ را زد و كشت‌.
\s5
\v 7 و اینك‌ تمامی‌ قبیله‌ بر كنیز تو برخاسته‌، و می‌گویند قاتل‌ برادر خود را بسپار تا او را به‌ عوض‌ جان‌ برادرش‌ كه‌ كشته‌ است‌، به‌ قتل‌ برسانیم‌، و وارث‌ را نیز هلاك‌ كنیم‌. و به‌ اینطور اخگر مرا كه‌ باقی‌ مانده‌ است‌، خاموش‌ خواهند كرد، و برای‌ شوهرم‌ نه‌ اسم‌ و نه‌ اعقاب‌ بر روی‌ زمین‌ واخواهند گذاشت‌.»
\s5
\v 8 پادشاه‌ به‌ زن‌ فرمود: «به‌ خانه‌ات‌ برو و من‌ درباره‌ات‌ حكم‌ خواهم‌ نمود.»
\v 9 و زن‌ تَقُوعیه‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرد: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، تقصیر بر من‌ و بر خاندان‌ من‌ باشد و پادشاه‌ و كرسی‌ او بی‌تقصیر باشند.»
\s5
\v 10 و پادشاه‌ گفت‌: «هر كه‌ با تو سخن‌ گوید، او را نزد من‌ بیاور، و دیگر به‌ تو ضرر نخواهد رسانید.»
\v 11 پس‌ زن‌ گفت‌: «ای‌ پادشاه‌، یهُوَه‌، خدای‌ خود را به‌ یاد آور تا ولی‌ مقتول‌، دیگر هلاك‌ نكند، مبادا پسر مرا تلف‌ سازند.» پادشاه‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ خداوند قسم‌ كه‌ مویی‌ از سر پسرت‌ به‌ زمین‌ نخواهد افتاد.»
\s5
\v 12 پس‌ زن‌ گفت‌: «مستدعی‌ آنكه‌ كنیزت‌ با آقای‌ خود پادشاه‌ سخنی‌ گوید.» گفت‌: «بگو.»
\v 13 زن‌ گفت‌: «پس‌ چرا دربارۀ قوم‌ خدا مثل‌ این‌ تدبیر كرده‌ای‌ و پادشاه‌ در گفتن‌ این‌ سخن‌ مثل‌ تقصیركار است‌، چونكه‌ پادشاه‌ آواره‌ شدۀ خود را باز نیاورده‌ است‌.
\v 14 زیرا ما باید البته‌ بمیریم‌ و مثل‌ آب‌ هستیم‌ كه‌ به‌ زمین‌ ریخته‌ شود، و آن‌ را نتوان‌ جمع‌ كرد؛ و خدا جان‌ را نمی‌گیرد بلكه‌ تدبیرها می‌كند تا آواره‌ شده‌ای‌ از او آواره‌ نشود.
\s5
\v 15 و حال‌ كه‌ به‌ قصد عرض‌ كردن‌ این‌ سخن‌، نزد آقای‌ خود پادشاه‌ آمدم‌، سبب‌ این‌ بود كه‌ خلقْ مرا ترسانیدند، و كنیزت‌ فكر كرد كه‌ چون‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كنم‌، احتمال‌ دارد كه‌ پادشاه‌ عرض‌ كنیز خود را به‌ انجام‌ خواهد رسانید.
\v 16 زیرا پادشاه‌ اجابت‌ خواهد نمود كه‌ كنیز خود را از دست‌ كسی‌ كه‌ می‌خواهد مرا و پسرم‌ را با هم‌ از میراث‌ خدا هلاك‌ سازد، برهاند.
\v 17 و كنیز تو فكر كرد كه‌ كلام‌ آقایم‌، پادشاه‌، باعث‌ تسلی‌ خواهد بود، زیرا كه‌ آقایم‌، پادشاه‌، مثل‌ فرشتۀ خداست‌ تا نیك‌ و بد را تشخیص‌ كند، و یهُوَه‌، خدای‌ تو همراه‌ تو باشد.»
\s5
\v 18 پس‌ پادشاه‌ در جواب‌ زن‌ فرمود: «چیزی‌ را كه‌ از تو سؤال‌ می‌كنم‌، از من‌ مخفی‌ مدار.» زن‌ عرض‌ كرد «آقایم‌ پادشاه‌، بفرماید.»
\v 19 پادشاه‌ گفت‌: «آیا دست‌ یوآب‌ در همۀ این‌ كار با تو نیست‌؟» زن‌ در جواب‌ عرض‌ كرد: «به‌ حیات‌ جان‌ تو، ای‌ آقایم‌ پادشاه‌ كه‌ هیچ‌ كس‌ از هرچه‌ آقایم‌ پادشاه‌ بفرماید به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ نمی‌تواند انحراف‌ ورزد، زیرا كه‌ بندۀ تو یوآب‌، اوست‌ كه‌ مرا امر فرموده‌ است‌، و اوست‌ كه‌ تمامی‌ این‌ سخنان‌ را به‌ دهان‌ كنیزت‌ گذاشته‌ است‌.
\v 20 برای‌ تبدیل‌ صورت‌ این‌ امر، بندۀ تو، یوآب‌، این‌ كار را كرده‌ است‌. اما حكمت‌ آقایم‌، مثل‌ حكمت‌ فرشتۀ خدا می‌باشـد تا هر چه‌ بر روی‌ زمین‌ است‌، بداند.»
\s5
\v 21 پس‌ پادشاه‌ به‌ یوآب‌ گفت‌: «اینك‌ این‌ كار را كرده‌ام‌. حال‌ برو و اَبْشالوم‌ جوان‌ را باز آور.»
\v 22 آنگاه‌ یوآب‌ به‌ روی‌ خود به‌ زمین‌ افتاده‌، تعظیم‌ نمود، و پادشاه‌ را تحسین‌ كرد و یوآب‌گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌ امروز بنده‌ات‌ می‌داند كه‌ در نظر تو التفات‌ یافته‌ام‌ چونكه‌ پادشاه‌ كار بندۀ خود را به‌ انجام‌ رسانیده‌ است‌.»
\s5
\v 23 پس‌ یوآب‌ برخاسته‌، به‌ جشور رفت‌ و اَبْشالوم‌ را به‌ اورشلیم‌ بازآورد.
\v 24 و پادشاه‌ فرمود كه‌ به‌ خانۀ خود برگردد و روی‌ مرا نبیند. پس‌ اَبْشالوم‌ به‌ خانۀ خود رفت‌ و روی‌ پادشاه‌ را ندید.
\s5
\v 25 و در تمامی‌ اسرائیل‌ كسی‌ نیكو منظر و بسیار مَمدوح‌ مثل‌ اَبْشالوم‌ نبود كه‌ از كف‌ پا تا فَرْقِ سرش‌ در او عیبی‌ نبود.
\v 26 و هنگامی‌ كه‌ موی‌ سر خود را می‌چید (زیرا آن‌ را در آخر هر سال‌ می‌چید، چونكه‌ بر او سنگین‌ می‌شد و از آن‌ سبب‌ آن‌ را می‌چید)، موی‌ سر خود را وزن‌ نموده‌، دویست‌ مثقال‌ به‌ وزن‌ شاه‌ می‌یافت‌.
\v 27 و برای‌ اَبْشالوم‌ سه‌ پسر و یك‌ دختر مسمّی‌ به‌ تامار زاییده‌ شدند. و او دختری‌ نیكو صورت‌ بود.
\s5
\v 28 و اَبْشالوم‌ دو سال‌ تمام‌ در اورشلیم‌ مانده‌، روی‌ پادشاه‌ را ندید.
\v 29 پس‌ اَبْشالوم‌، یوآب‌ را طلبید تا او را نزد پادشاه‌ بفرستد. اما نخواست‌ كه‌ نزد وی‌ بیاید. و باز بار دیگر فرستاد و نخواست‌ كه‌ بیاید.
\s5
\v 30 پس‌ به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «ببینید، مزرعۀ یوآب‌ نزد مزرعۀ من‌ است‌ و در آنجا جو دارد. بروید و آن‌ را به‌ آتش‌ بسوزانید.» پس‌ خادمان‌ اَبْشالوم‌ مزرعه‌ را به‌ آتش‌ سوزانیدند.
\v 31 آنگاه‌ یوآب‌ برخاسته‌، نزد اَبْشالوم‌ به‌ خانه‌اش‌ رفته‌، وی‌ را گفت‌ كه‌ «چرا خادمان‌ تو مزرعۀ مرا آتش‌ زده‌اند؟»
\s5
\v 32 اَبْشالوم‌ به‌ یوآب‌ گفت‌: «اینك‌ نزد تو فرستاده‌، گفتم‌: اینجا بیا تا تو را نزد پادشاه‌ بفرستم‌ تا بگویی‌ برای‌ چه‌ از جشور آمده‌ام‌؟ مرا بهتر می‌بود كه‌ تابحال‌ در آنجا مانده‌ باشم‌، پس‌ حال‌ روی‌ پادشاه‌ را ببینم‌ و اگر گناهی‌ در من‌ باشد، مرا بكشد.»
\v 33 پس‌ یوآب‌ نزد پادشاه‌ رفته‌،او را مخبر ساخت‌. و او اَبْشالوم‌ را طلبید كه‌ پیش‌ پادشاه‌ آمد و به‌ حضور پادشاه‌ رو به‌ زمین‌ افتاده‌، تعظیم‌ كرده‌ و پادشاه‌، اَبْشالوم‌ را بوسید.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و بعد از آن‌، واقع‌ شد كه‌ اَبْشالوم‌ ارابه‌ای‌ و اسبان‌ و پنجاه‌ مرد كه‌ پیش‌ او بدوند، مهیا نمود.
\v 2 و اَبْشالوم‌ صبح‌ زود برخاسته‌، به‌ كناره‌ راه‌ دروازه‌ می‌ایستاد، و هر كسی‌ كه‌ دعوایی‌ می‌داشت‌ و نزد پادشاه‌ به‌ محاكمه‌ می‌آمد، اَبْشالوم‌ او را خوانده‌، می‌گفت‌: «تو از كدام‌ شهر هستی‌؟» و او می‌گفت‌: «بنده‌ات‌ از فلان‌ سبط‌ از اسباط‌ اسرائیل‌ هستم‌.»
\s5
\v 3 و اَبْشالوم‌ او را می‌گفت‌: «ببین‌، كارهای‌ تو نیكو و راست‌ است‌ لیكن‌ از جانب‌ پادشاه‌ كسی‌ نیست‌ كه‌ تو را بشنود.»
\v 4 و اَبْشالوم‌ می‌گفت‌: «كاش‌ كه‌ در زمین‌ داور می‌شدم‌ و هر كس‌ كه‌ دعوایی‌ یا مرافعه‌ای‌ می‌داشت‌، نزد من‌ می‌آمد و برای‌ او انصاف‌ می‌نمودم‌.»
\s5
\v 5 و هنگامی‌ كه‌ كسی‌ نزدیك‌ آمده‌، او را تعظیم‌ می‌نمود، دست‌ خود را دراز كرده‌، او را می‌گرفت‌ و می‌بوسید.
\v 6 و اَبْشالوم‌ با همۀ اسرائیل‌ كه‌ نزد پادشاه‌ برای‌ داوری‌ می‌آمدند، بدین‌ منوال‌ عمل‌ می‌نمود. پس‌ اَبْشالوم‌ دل‌ مردان‌ اسرائیل‌ را فریفت‌.
\s5
\v 7 و بعد از انقضای‌ چهار سال‌، اَبْشالوم‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «مستدعی‌ اینكه‌ بروم‌ تا نذری‌ را كه‌ برای‌ خداوند در حَبْرُون‌ كرده‌ام‌، وفا نمایم‌،
\v 8 زیرا كه‌ بنده‌ات‌ وقتی‌ كه‌ در جشور اَرام‌ ساكن‌ بودم‌، نذر كرده‌، گفتم‌ كه‌ اگر خداوند مرا به‌ اورشلیم‌ باز آورد، خداوند را عبادت‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 9 پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «به‌ سلامتی‌ برو.» پس‌ او برخاسته‌، به‌ حَبْرُون‌ رفت‌.
\v 10 و اَبْشالوم‌، جاسوسان‌ به‌ تمامی‌اسباط‌ اسرائیل‌ فرستاده‌، گفت‌: «به‌ مجرد شنیدن‌ آواز كَرِنّا بگویید كه‌ اَبْشالوم‌ در حَبْرُون‌ پادشاه‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 11 و دویست‌ نفر كه‌ دعوت‌ شده‌ بودند، همراه‌ اَبْشالوم‌ از اورشلیم‌ رفتند، و اینان‌ به‌ صافدلی‌ رفته‌، چیزی‌ ندانستند.
\v 12 و اَبْشالومْ اَخِیتُوفَلِ جیلونی‌ را كه‌ مُشیر داود بود، از شهرش‌، جیلوه‌، وقتی‌ كه‌ قربانی‌ها می‌گذرانید، طلبید و فتنه‌ سخت‌ شد. و قوم‌ با اَبْشالوم‌ روزبه‌روز زیاده‌ می‌شدند.
\s5
\v 13 و كسی‌ نزد داود آمده‌، او را خبر داده‌، گفت‌ كه‌ «دلهای‌ مردان‌ اسرائیل‌ در عقب‌ اَبْشالوم‌ گرویده‌ است‌.»
\v 14 و داود به‌ تمامی‌ خادمانی‌ كه‌ با او در اورشلیم‌ بودند، گفت‌: «برخاسته‌، فرار كنیم‌ والاّ ما را از اَبْشالوم‌ نجات‌ نخواهد بود. پس‌ به‌ تعجیل‌ روانه‌ شویم‌ مبادا او ناگهان‌ به‌ ما برسد و بدی‌ بر ما عارض‌ شود و شهر را به‌ دم‌ شمشیر بزند.»
\v 15 و خادمان‌ پادشاه‌، به‌ پادشاه‌ عرض‌ كردند: «اینك‌ بندگانت‌ حاضرند برای‌ هرچه‌ آقای‌ ما پادشاه‌ اختیار كند.»
\s5
\v 16 پس‌ پادشاه‌ و تمامی‌ اهل‌ خانه‌اش‌ با وی‌ بیرون‌ رفتند، و پادشاه‌ ده‌ زن‌ را كه‌ مُتعۀ او بودند، برای‌ نگاه‌ داشتن‌ خانه‌ واگذاشت‌.
\v 17 و پادشاه‌ و تمامی‌ قوم‌ با وی‌ بیرون‌ رفته‌، در بیت‌ مَرْحَق‌ توقف‌ نمودند.
\v 18 و تمامی‌ خادمانش‌ پیش‌ او گذشتند و جمیع‌ كریتیان‌ و جمیع‌ فلیتیان‌ و جمیع‌ جَتّیان‌، یعنی‌ ششصد نفر كه‌ از جَتّ در عقب‌ او آمده‌ بودند، پیش‌ روی‌ پادشاه‌ گذشتند.
\s5
\v 19 و پادشاه‌ به‌ اِتّای‌ جَتّی‌ گفت‌: «تو نیز همراه‌ ما چرا می‌آیی‌؟ برگرد و همراه‌ پادشاه‌ بمان‌ زیرا كه‌ تو غریب‌ هستی‌ و از مكان‌ خود نیز جلای‌ وطن‌ كرده‌ای‌.
\v 20 دیروز آمدی‌. پس‌ آیا امروز تو راهمراه‌ ما آواره‌ گردانم‌ و حال‌ آنكه‌ من‌ می‌روم‌ به‌ جایی‌ كه‌ می‌روم‌. پس‌ برگرد و برادران‌ خود را برگردان‌ و رحمت‌ و راستی‌ همراه‌ تو باد.»
\s5
\v 21 و اِتّای‌ در جواب‌ پادشاه‌ عرض‌ كرد: «به‌ حیات‌ خداوند و به‌ حیات‌ آقایم‌ پادشاه‌، قسم‌ كه‌ هرجایی‌ كه‌ آقایم‌ پادشاه‌ خواه‌ در موت‌ و خواه‌ در زندگی‌، باشد، بندۀ تو در آنجا خواهد بود.»
\v 22 و داود به‌ اِتّای‌ گفت‌: «بیا و پیش‌ برو.» پس‌ اِتّای‌ جَتّی‌ با همه‌ مردمانش‌ و جمیع‌ اطفالی‌ كه‌ با او بودند، پیش‌ رفتند.
\v 23 و تمامی‌ اهل‌ زمین‌ به‌ آواز بلند گریه‌ كردند، و جمیع‌ قوم‌ عبور كردند. و پادشاه‌ از نهر قِدْرُون‌ عبور كرد و تمامی‌ قوم‌ به‌ راه‌ بیابان‌ گذشتند.
\s5
\v 24 و اینك‌ صادوق‌ نیز و جمیع‌ لاویان‌ با وی‌ تابوت‌ عهد خدا را برداشتند، و تابوت‌ خدا را نهادند و تا تمامی‌ قوم‌ از شهر بیرون‌ آمدند، ابیاتار قربانی‌ می‌گذرانید.
\v 25 و پادشاه‌ به‌ صادوق‌ گفت‌: «تابوت‌ خدا را به‌ شهر برگردان‌. پس‌ اگر در نظر خداوند التفات‌ یابم‌ مرا باز خواهد آورد، و آن‌ را و مسكن‌ خود را به‌ من‌ نشان‌ خواهد داد.
\v 26 و اگر چنین‌ گوید كه‌ از تو راضی‌ نیستم‌، اینك‌ حاضرم‌ هرچه‌ در نظرش‌ پسند آید، به‌ من‌ عمل‌ نماید.»
\s5
\v 27 و پادشاه‌ به‌ صادوق‌ كاهن‌ گفت‌: «آیا تو رایی‌ نیستی‌؟ پس‌ به‌ شهر به‌ سلامتی‌ برگرد و هر دو پسر شما، یعنی‌ اَخیمَعَص‌، پسر تو، و یوناتان‌، پسر ابیاتار، همراه‌ شما باشند.
\v 28 بدانید كه‌ من‌ در كناره‌های‌ بیابان‌ درنگ‌ خواهم‌ نمود تا پیغامی‌ از شما رسیده‌، مرا مخبر سازد.»
\v 29 پس‌ صادوق‌ و ابیاتار تابوت‌ خدا را به‌ اورشلیم‌ برگردانیده‌، در آنجا ماندند.
\s5
\v 30 و اما داود به‌ فراز كوه‌ زیتون‌ برآمد و چون‌ می‌رفت‌، گریه‌ می‌كرد و با سر پوشیده‌ و پای‌برهنه‌ می‌رفت‌ و تمامی‌ قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، هریك‌ سر خود را پوشانیدند و گریه‌كنان‌ می‌رفتند.
\v 31 و داود را خبر داده‌، گفتند: «كه‌ اَخیتُوفَل‌، یكی‌ از فتنه‌انگیزان‌، با اَبْشالوم‌ شده‌ است‌.» و داود گفت‌: «ای‌ خداوند ، مشورت‌ اَخیتُوفَل‌ را حماقت‌ گردان‌.»
\s5
\v 32 و چون‌ داود به‌ فراز كوه‌، جایی‌ كه‌ خدا را سجده‌ می‌كنند رسید، اینك‌ حُوشای‌ اَرْكی‌ با جامه‌ دریده‌ و خاك‌ بر سر ریخته‌ او را استقبال‌ كرد.
\v 33 و داود وی‌ را گفت‌: «اگر همراه‌ من‌ بیایی‌ برای‌ من‌ بار خواهی‌ شد.
\v 34 اما اگر به‌ شهر برگردی‌ و به‌ اَبْشالوم‌ بگویی‌: ای‌ پادشاه‌، من‌ بندۀ تو خواهم‌ بود، چنانكه‌ پیشتر بندۀ پدر تو بودم‌، الا´ن‌ بندۀ تو خواهم‌ بود. آنگاه‌ مشورت‌ اَخیتُوفَل‌ را برای‌ من‌ باطل‌ خواهی‌ گردانید.
\s5
\v 35 و آیا صادوق‌ و ابیاتار كَهَنَه‌ در آنجا همراه‌ تو نیستند؟ پس‌ هرچیزی‌ را كه‌ از خانۀ پادشاه‌ بشنوی‌، آن‌ را به‌ صادوق‌ و ابیاتار كهنه‌ اعلام‌ نما.
\v 36 و اینك‌ دو پسر ایشان‌ اَخیمَعَص‌، پسر صادوق‌، و یوناتان‌، پسر ابیاتار، در آنجا با ایشانند و هر خبری‌ را كه‌ می‌شنوید، به‌ دست‌ ایشان‌، نزد من‌ خواهید فرستاد.»
\v 37 پس‌ حُوشای‌، دوست‌ داود، به‌ شهر رفت‌ و اَبْشالوم‌ وارد اورشلیم‌ شد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و چون‌ داود از سر كوه‌ اندكی‌ گذشته بود، اینك‌ صیبا، خادم‌ مَفِیبوشَت‌، با یك‌ جفت‌ الاغ‌ آراسته‌ كه‌ دویست‌ قرص‌ نان‌ و صد قرص‌ كشمش‌ و صد قرص‌ انجیر و یك‌ مشك‌ شراب‌ بر آنها بود، به‌ استقبال‌ وی‌ آمد.
\v 2 وپادشاه‌ به‌ صیبا گفت‌: «از این‌ چیزها چه‌ مقصود داری‌؟» صیبا گفت‌: «الاغها به‌ جهت‌ سوار شدن‌ اهل‌ خانۀ پادشاه‌، و نان‌ و انجیر برای‌ خوراك‌ خادمان‌، و شراب‌ به‌ جهت‌ نوشیدن‌ خسته‌ شدگان‌ در بیابان‌ است‌.»
\s5
\v 3 پادشاه‌ گفت‌: «اما پسر آقایت‌ كجا است‌؟» صیبا به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرد: «اینك‌ در اورشلیم‌ مانده‌ است‌، زیرا فكر می‌كند كه‌ امروز خاندان‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ پدر مرا به‌ من‌ رد خواهند كرد.»
\v 4 پادشاه‌ به‌ صیبا گفت‌: «اینك‌ كل‌ مایملك‌ مفیبوشت‌ از مال‌ توست‌.» پس‌ صیبا گفت‌: «اظهار بندگی‌ می‌نمایم‌ ای‌ آقایم‌ پادشاه‌. تمنّا اینكه‌ در نظر تو التفات‌ یابم‌.»
\s5
\v 5 و چون‌ داود پادشاه‌ به‌ بَحُوریم‌ رسید، اینك‌ شخصی‌ از قبیلۀ خاندان‌ شاؤل‌ مسمی‌ به‌ شِمْعی‌ بن‌ جیرا از آنجا بیرون‌ آمد و چون‌ می‌آمد، دشنام‌ می‌داد.
\v 6 و به‌ داود و به‌ جمیع‌ خادمان‌ داود پادشاه‌ سنگها می‌انداخت‌، و تمامی‌ قوم‌ و جمیع‌ شجاعان‌ به‌ طرف‌ راست‌ و چپ‌ او بودند.
\s5
\v 7 و شَمْعی‌ دشنام‌ داده‌، چنین‌ می‌گفت‌: «دور شو، دور شو، ای‌ مرد خون‌ ریز و ای‌ مرد بلّیعال‌!
\v 8 خداوند تمامی‌ خون‌ خاندان‌ شاؤل‌ را كه‌ در جایش‌ سلطنت‌ نمودی‌ بر تو رد كرده‌، و خداوند سلطنت‌ را به‌ دست‌ پسر تو اَبْشالوم‌، تسلیم‌ نموده‌ است‌؛ و اینك‌ چونكه‌ مردی‌ خون‌ریز هستی‌، به‌ شرارت‌ خود گرفتار شده‌ای‌.»
\s5
\v 9 و ابیشای‌ ابن‌ صَرُویه‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌ كه‌ «چرا این‌ سگ‌ مرده‌، آقایم‌ پادشاه‌ را دشنام‌ دهد؟ مستدعی‌ آنكه‌ بروم‌ و سرش‌ را از تن‌ جدا كنم‌.»
\v 10 پادشاه‌ گفت‌: «ای‌ پسران‌ صَرُویه‌ مرا با شما چه‌ كار است‌؟ بگذارید كه‌ دشنام‌ دهد، زیرا خداوند او را گفته‌ است‌ كه‌ داود را دشنام‌ بده‌. پس‌ كیست‌ كه‌ بگوید چرا این‌ كار را می‌كنی‌؟»
\s5
\v 11 و داود به‌ ابیشای‌ و به‌ تمامی‌ خادمان‌ خود گفت‌: «اینك‌ پسر من‌ كه‌ از صلب‌ من‌ بیرون‌ آمد، قصد جان‌ من‌ دارد؛ پس‌ حال‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ این‌ بنیامینی‌؟ پس‌ او را بگذارید كه‌ دشنام‌ دهد زیرا خداوند او را امر فرموده‌ است‌.
\v 12 شاید خداوند بر مصیبت‌ من‌ نگاه‌ كند و خداوند به‌ عوض‌ دشنامی‌ كه‌ او امروز به‌ من‌ می‌دهد، به‌ من‌ جزای‌ نیكو دهد.»
\s5
\v 13 پس‌ داود و مردانش‌ راه‌ خود را پیش‌ گرفتند. و اما شَمْعی‌ در برابر ایشان‌ به‌ جانب‌ كوه‌ می‌رفت‌ و چون‌ می‌رفت‌، دشنام‌ داده‌، سنگها به‌ سوی‌ او می‌انداخت‌ و خاك‌ به‌ هوا می‌پاشید.
\v 14 و پادشاه‌ با تمامی قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، خسته‌ شده‌، آمدند و در آنجا استراحت‌ كردند.
\s5
\v 15 و اما اَبْشالوم‌ و تمامی‌ گروه‌ مردان‌ اسرائیل‌ به‌ اورشلیم‌ آمدند، و اَخیتُوفَل‌ همراهش‌ بود.
\v 16 و چون‌ حوشای‌ اَرْكی‌، دوست‌ داود، نزد اَبْشالوم‌ رسید، حوشای‌ به‌ اَبْشالوم‌ گفت‌: «پادشاه‌ زنده‌ بماند! پادشاه‌ زنده‌ بماند!»
\s5
\v 17 و اَبْشالوم‌ به‌ حوشای‌ گفت‌: «آیا مهربانی‌ تو با دوست‌ خود این‌ است‌؟ چرا با دوست‌ خود نرفتی‌؟»
\v 18 و حوشای‌ به‌ اَبْشالوم‌ گفت‌: «نی‌، بلكه‌ هركس‌ را كه‌ خداوند و این‌ قوم‌ و جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ برگزیده‌ باشند، بندۀ او خواهم‌ بود و نزد او خواهم‌ ماند.
\s5
\v 19 و ثانیاً كه‌ را می‌باید خدمت‌ نمایم‌؟ آیا نه‌ نزد پسر او؟ پس‌ چنانكه‌ به‌ حضور پدر تو خدمت‌ نموده‌ام‌، به‌ همان‌ طور در حضور تو خواهم‌ بود.»
\s5
\v 20 و اَبْشالوم‌ به‌ اَخیتُوفَل‌ گفت‌: «شما مشورت‌ كنید كه‌ چه‌ بكنیم‌.»
\v 21 و اَخیتُوفَل‌ به‌ اَبْشالوم‌ گفت‌ كه‌ «نزد مُتعه‌های‌ پدر خود كه‌ به‌ جهت‌ نگاهبانی‌ خانه‌ گذاشته‌ است‌، درآی‌؛ و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ بشنوند كه‌ نزد پدرت‌ مكروه‌ شده‌ای‌، آنگاه‌ دست‌ تمامی‌ همراهانت‌ قوی‌ خواهد شد.»
\s5
\v 22 پس‌ خیمه‌ای‌ بر پشت‌ بام‌ برای‌ اَبْشالوم‌ برپا كردند و اَبْشالوم‌ در نظر تمامی بنی‌اسرائیل‌ نزد مُتعه‌های‌ پدرش‌ درآمد.
\v 23 و مشورتی‌ كه‌ اَخیتُوفَل‌ در آن‌ روزها می‌داد، مثل‌ آن‌ بود كه‌ كسی‌ از كلام‌ خدا سؤال‌ كند. و هر مشورتی‌ كه‌ اَخیتُوفَل‌ هم‌ به‌ داود و هم‌ به‌ اَبْشالوم‌ می‌داد، چنین‌ می‌بود.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و اَخیتُوفَل‌ به‌ اَبْشالوم‌ گفت‌: «مرا اذن‌ بده كه‌ دوازده‌ هزار نفر را برگزیده‌، برخیزم‌ و شبانگاه‌ داود را تعاقب‌ نمایم‌.
\v 2 پس‌ در حالتی‌ كه‌ او خسته‌ و دستهایش‌ سست‌ است‌، بر او رسیده‌، او را مضطرب‌ خواهم‌ ساخت‌ و تمامی‌ قومی‌ كه‌ همراهش‌ هستند، خواهند گریخت‌، و پادشاه‌ را به‌ تنهایی‌ خواهم‌ كشت‌.
\v 3 و تمامی‌ قوم‌ را نزد تو خواهم‌ برگردانید زیرا شخصی‌ كه‌ او را می‌طلبی‌، مثل‌ برگشتن‌ همه‌ است‌؛ پس‌ تمامی‌ قوم‌ در سلامتی‌ خواهند بود.»
\v 4 و این‌ سخن‌ در نظر ابشالوم‌ و درنظر جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ پسند آمد.
\s5
\v 5 و اَبْشالوم‌ گفت‌: «حوشای‌ اَرْكی‌ را نیز بخوانید تا بشنویم‌ كه‌ او چه‌ خواهد گفت‌.»
\v 6 و چون‌ حوشای‌ نزد اَبْشالوم‌ آمد، اَبْشالوم‌ وی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اَخیتُوفَل‌ بدین‌ مضمون‌ گفته‌ است‌؛ پس‌ تو بگو كه‌ بر حسب‌ رای‌ او عمل‌ نماییم‌ یا نه‌.»
\v 7 حوشای‌ به‌ اَبْشالوم‌ گفت‌:«مشورتی‌ كه‌ اَخیتُوفَل‌ این‌ مرتبه‌ داده‌ است‌، خوب‌ نیست‌.»
\s5
\v 8 و حوشای‌ گفت‌: «می‌دانی‌ كه‌ پدرت‌ و مردانش‌ شجاع‌ هستند و مثل‌ خرسی‌ كه‌ بچه‌هایش‌ را در بیابان‌ گرفته‌ باشند، در تلخی‌ جانند؛ و پدرت‌ مرد جنگ‌ آزموده‌ است‌، و شب‌ را در میان‌ قوم‌ نمی‌ماند.
\v 9 اینك‌ او الا´ن‌ در حفره‌ای‌ یا جای‌ دیگر مخفی‌ است‌. و واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ بعضی‌ از ایشان‌ در ابتدا بیفتند، هر كس‌ كه‌ بشنود خواهد گفت‌: در میان‌ قومی‌ كه‌ تابع‌ اَبْشالوم‌ هستند، شكستی‌ واقع‌ شده‌ است‌.
\v 10 و نیز شجاعی‌ كه‌ دلش‌ مثل‌ دل‌ شیر باشد، بالكل‌ گداخته‌ خواهد شد، زیرا جمیع‌ اسرائیل‌ می‌دانند كه‌ پدر تو جباری‌ است‌ و رفیقانش‌ شجاع‌ هستند.
\s5
\v 11 لهذا رأی‌ من‌ این‌ است‌ كه‌ تمامی‌ اسرائیل‌ از دان‌ تا بئرشبع‌ كه‌ مثل‌ ریگ‌ كنارۀ دریا بی‌شمارند، نزد تو جمع‌ شوند، و حضرت‌ تو همراه‌ ایشان‌ برود.
\v 12 پس‌ در مكانی‌ كه‌ یافت‌ می‌شود بر او خواهیم‌ رسید، و مثل‌ شبنمی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌ریزد بر او فرود خواهیم‌ آمد، و از او و تمامی‌ مردانی‌ كه‌ همراه‌ وی‌ می‌باشند، یكی‌ هم‌ باقی‌ نخواهد ماند.
\s5
\v 13 و اگر به‌ شهری‌ داخل‌ شود، آنگاه‌ تمامی‌ اسرائیل‌ طنابها به‌ آن‌ شهر خواهند آورد و آن‌ شهر را به‌ نهر خواهند كشید تا یك‌ سنگْ ریزه‌ای‌ هم‌ در آن‌ پیدا نشود.»
\v 14 پس‌ اَبْشالوم‌ و جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ گفتند: «مشورت‌ حوشای‌ اَرْكی‌ از مشورت‌ اَخیتُوفَل‌ بهتر است‌.» زیرا خداوند مقدر فرموده‌ بود كه‌ مشورت‌ نیكوی‌ اَخیتُوفَل‌ را باطل‌ گرداند تا آنكه‌ خداوند بدی‌ را بر اَبْشالوم‌ برساند.
\s5
\v 15 و حوشای‌ به‌ صادوق‌ و ابیاتار كَهَنَه‌ گفت‌: «اَخیتُوفَل‌ به‌ اَبْشالوم‌ و مشایخ‌ اسرائیل‌ چنین‌ وچنان‌ مشورت‌ داده‌، و من‌ چنین‌ و چنان‌ مشورت‌ داده‌ام‌.
\v 16 پس‌ حال‌ به‌ زودی‌ بفرستید و داود را اطلاع‌ داده‌، گویید: امشب‌ در كناره‌های‌ بیابان‌ توقف‌ منما بلكه‌ به‌ هر طوری‌ كه‌ توانی‌ عبور كن‌، مبادا پادشاه‌ و همۀ كسانی‌ كه‌ همراه‌ وی‌ می‌باشند، بلعیده‌ شوند.»
\s5
\v 17 و یوناتان‌ و اَخیمَعَص‌ نزد عَین‌ رُوجَل‌ توقف‌ می‌نمودند و كنیزی‌ رفته‌، برای‌ ایشان‌ خبر می‌آورد. و ایشان‌ رفته‌، به‌ داود پادشاه‌ خبر می‌رسانیدند، زیرا نمی‌توانستند به‌ شهر داخل‌ شوند كه‌ مبادا خویشتن‌ را ظاهر سازند.
\v 18 اما غلامی‌ ایشان‌ را دیده‌، به‌ اَبْشالوم‌ خبر داد. و هر دو ایشان‌ به‌ زودی‌ رفته‌، به‌ خانۀ شخصی‌ در بَحُوریم‌ داخل‌ شدند و در حیاط‌ او چاهی‌ بود كه‌ در آن‌ فرود شدند.
\s5
\v 19 و زن‌، سرپوش‌ چاه‌ را گرفته‌، بر دهنه‌اش‌ گسترانید و بلغور بر آن‌ ریخت‌. پس‌ چیزی‌ معلوم‌ نشد.
\v 20 و خادمان‌ اَبْشالوم‌ نزد آن‌ زن‌ به‌ خانه‌ درآمده‌، گفتند: «اَخیمَعَص‌ و یوناتان‌ كجایند؟» زن‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «از نهر آب‌ عبور كردند.» پس‌ چون‌ جستجو كرده‌، نیافتند، به‌ اورشلیم‌ برگشتند.
\s5
\v 21 و بعد از رفتن‌ آنها، ایشان‌ از چاه‌ برآمدند و رفته‌، داود پادشاه‌ را خبر دادند و به‌ داود گفتند: «برخیزید و به‌ زودی‌ از آب‌ عبور كنید، زیرا كه‌ اَخیتُوفَل‌ دربارۀ شما چنین‌ مشورت‌ داده‌ است‌.»
\v 22 پس‌ داود و تمامی‌ قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، برخاستند و از اُرْدُن‌ عبور كردند و تا طلوع‌ فجر یكی‌ باقی‌ نماند كه‌ از اُرْدُن‌ عبور نكرده‌ باشد.
\s5
\v 23 اما چون‌ اَخیتُوفَل‌ دید كه‌ مشورت‌ او بجا آورده‌ نشد، الاغ‌ خود را بیاراست‌ و برخاسته‌، به‌ شهر خود به‌ خانه‌اش‌ رفت‌ و برای‌ خانۀ خود تدارك‌ دیده‌، خویشتن‌ را خفه‌ كرد و مرد و او را درقبر پدرش‌ دفن‌ كردند.
\s5
\v 24 اما داود به‌ مَحْنایم‌ آمد و اَبْشالوم‌ از اُرْدُن‌ گذشت‌ و تمامی‌ مردان‌ اسرائیل‌ همراهش‌ بودند.
\v 25 و اَبْشالوم‌، عَماسا را به‌ جای‌ یوآب‌ به‌ سرداری‌ لشكر نصب‌ كرد. و عَماسا پسر شخصی‌ مسمّی‌ به‌ یترای‌ اسرائیلی‌ بود كه‌ نزد اَبِیجایل‌، دختر ناحاش‌، خواهر صَرُویه‌، مادر یوآب‌ درآمده‌ بود.
\v 26 پس‌ اسرائیل‌ و اَبْشالوم‌ در زمین‌ جِلْعاد اردو زدند.
\s5
\v 27 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ داود به‌ مَحْنایم‌ رسید، شُوبی ابن‌ ناحاش‌ از رَبَّتِ بنی‌عَمّون‌ و ماكیر بن‌ عَمِّیئیل‌ از لُودَبار و بَرْزِلاّئی‌ جِلْعادی‌ از رُوجَلیم‌،
\v 28 بسترها و كاسه‌ها و ظروف‌ سفالین‌ و گندم‌ و جو و آرد و خوشه‌های‌ برشته‌ و باقلا و عدس‌ و نخود برشته‌،
\v 29 و عَسَل‌ و كَره‌ و گوسفندان‌ و پنیر گاو برای‌ خوراك‌ داود و قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند آوردند، زیرا گفتند كه‌ قوم‌ در بیابان‌ گرسنه‌ و خسته‌ و تشنه‌ می‌باشند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 و داود قومی‌ را كه‌ همراهش‌ بودند،سان‌ دید، و سرداران‌ هزاره‌ و سرداران‌ صده‌ برایشان‌ تعیین‌ نمود.
\v 2 و داود قوم‌ را روانه‌ نمود، ثلثی‌ به‌ دست‌ یوآب‌ و ثلثی‌ به‌ دست‌ ابیشای‌ ابن‌ صَرُویه‌، برادر یوآب‌، و ثلثی‌ به‌ دست‌ اِتّای‌ جَتّی‌. و پادشاه‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «من‌ نیز البته‌ همراه‌ شما می‌آیم‌.»
\s5
\v 3 اما قوم‌ گفتند: «تو همراه‌ ما نخواهی‌ آمد زیرا اگر ما فرار كنیم‌، دربارۀ ما فكر نخواهند كرد؛ و اگر نصف‌ ما بمیریم‌، برای‌ ما فكر نخواهند كرد؛ و حال‌ تو مثل‌ ده‌ هزار ما هستی‌. پس‌ الا´ن‌ بهتر این‌ است‌ كه‌ ما را از شهر امداد كنی‌.»
\v 4 پادشاه‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «آنچه‌ در نظر شما پسندآید، خواهم‌ كرد.» و پادشاه‌ به‌ جانب‌ دروازه‌ ایستاده‌ بود، و تمامی‌ قوم‌ با صده‌ها و هزاره‌ها بیرون‌ رفتند.
\s5
\v 5 و پادشاه‌ یوآب‌ و ابیشای‌ و اِتّای‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «به‌ خاطر من‌ بر اَبْشالوم‌ جوان‌ به‌ رفق‌ رفتار نمایید.» و چون‌ پادشاه‌ جمیع‌ سرداران‌ را دربارۀ اَبْشالوم‌ فرمان‌ داد، تمامی‌ قوم‌ شنیدند.
\s5
\v 6 پس‌ قوم‌ به‌ مقابلۀ اسرائیل‌ به‌ صحرا بیرون‌ رفتند و جنگ‌ در جنگل‌ افرایم‌ بود.
\v 7 و قوم‌ اسرائیل‌ در آنجا از حضور بندگان‌ داود شكست‌ یافتند، و در آن‌ روز كشتار عظیمی‌ در آنجا شد و بیست‌ هزار نفر كشته‌ شدند.
\v 8 و جنگ‌ در آنجا بر روی‌ تمامی‌ زمین‌ منتشر شد؛ و در آن‌ روز آنانی‌ كه‌ از جنگل‌ هلاك‌ گشتند، بیشتر بودند از آنانی‌ كه‌ به‌ شمشیر كشته‌ شدند.
\s5
\v 9 و اَبْشالوم‌ به‌ بندگان‌ داود برخورد؛ و اَبْشالوم‌ بر قاطر سوار بود و قاطر زیر شاخه‌های‌ پیچیده‌ شدۀ بلوط‌ بزرگی‌ درآمد، و سر او در میان‌ بلوط‌ گرفتار شد، به‌ طوری‌ كه‌ در میان‌ آسمان‌ و زمین‌ آویزان‌ گشت‌ و قاطری‌ كه‌ زیرش‌ بود، بگذشت‌.
\v 10 و شخصی‌ آن‌ را دیده‌، به‌ یوآب‌ خبر رسانید و گفت‌: «اینك‌ اَبْشالوم‌ را دیدم‌ كه‌ در میان‌ درخت‌ بلوط‌ آویزان‌ است‌.»
\v 11 و یوآب‌ به‌ آن‌ شخصی‌ كه‌ او را خبر داد، گفت‌: «هان‌ تو دیده‌ای‌؟ پس‌ چرا او را در آنجا به‌ زمین‌ نزدی‌؟ و من‌ ده‌ مثقال‌ نقره‌ و كمربندی‌ به‌ تو می‌دادم‌.»
\s5
\v 12 آن‌ شخص‌ به‌ یوآب‌ گفت‌: «اگر هزار مثقال‌ نقره‌ به‌ دست‌ من‌ می‌رسید، دست‌ خود را بر پسر پادشاه‌ دراز نمی‌كردم‌، زیرا كه‌ پادشاه‌ تو را و ابیشای‌ و اِتّای‌ را به‌ سمع‌ ما امر فرموده‌، گفت‌ زنهار هر یكی‌ از شما دربارۀ اَبْشالوم‌ جوان‌ باحذر باشید.
\v 13 والا بر جان‌ خود ظلم‌ می‌كردم‌ چونكه‌ هیچ‌ امری‌ از پادشاه‌ مخفی‌ نمی‌ماند، و خودت‌ به‌ ضد من‌ بر می‌خاستی‌.»
\s5
\v 14 آنگاه‌ یوآب‌ گفت‌: «نمی‌توانم‌ با تو به‌ اینطور تأخیر نمایم‌.» پس‌ سه‌ تیر به‌ دست‌ خود گرفته‌، آنها را به‌ دل‌ اَبْشالوم‌ زد حینی‌ كه‌ او هنوز در میان‌ بلوط‌ زنده‌ بود.
\v 15 و ده‌ جوان‌ كه‌ سلاحداران‌ یوآب‌ بودند دور اَبْشالوم‌ را گرفته‌، او را زدند و كُشتند.
\s5
\v 16 و چون‌ یوآب‌ كَرِنّا را نواخت‌، قوم‌ از تعاقب‌ نمودن‌ اسرائیل‌ برگشتند، زیرا كه‌ یوآب‌ قوم‌ را منع‌ نمود.
\v 17 و اَبْشالوم‌ را گرفته‌، او را در حفرۀ بزرگ‌ كه‌ در جنگل‌ بود، انداختند، و بر او تودۀ بسیار بزرگ‌ از سنگها افراشتند، و جمیع‌ اسرائیل‌ هر یك‌ به‌ خیمۀ خود فرار كردند.
\s5
\v 18 اما اَبْشالوم‌ در حین‌ حیات‌ خود، بنایی‌ را كه‌ در وادی مَلِك‌ است‌ برای‌ خود برپا كرد، زیرا گفت‌ پسری‌ ندارم‌ كه‌ از او اسم‌ من‌ مذكور بماند، و آن‌ بنا را به‌ اسم‌ خود مسمی‌ ساخت‌. پس‌ تا امروز یدِ اَبْشالوم‌ خوانده‌ می‌شود.
\s5
\v 19 و اَخِیمَعَص‌ بن‌ صادوق‌ گفت‌: «حال‌ بروم‌ و مژده‌ به‌ پادشاه‌ برسانم‌ كه‌ خداوند انتقام‌ او را از دشمنانش‌ كشیده‌ است‌.»
\v 20 یوآب‌ او را گفت‌: «تو امروز صاحب‌ بشارت‌ نیستی‌، اما روز دیگر بشارت‌ خواهی‌ برد و امروز مژده‌ نخواهی‌ داد چونكه‌ پسر پادشاه‌ مرده‌ است‌.»
\s5
\v 21 و یوآب‌ به‌ كُوشَی‌ گفت‌: «برو و از آنچه‌ دیده‌ای‌ به‌ پادشاه‌ خبر برسان‌.» و كوشی‌ یوآب‌ را تعظیم‌ نموده‌، دوید.
\v 22 و اخیمعص‌ بن‌ صادوق‌، بار دیگر به‌ یوآب‌ گفت‌: «هرچه‌ بشود، ملتمس‌ اینكه‌ من‌ نیز در عقب‌ كوشی‌ بدوم‌.» یوآب‌ گفت‌: «ای‌ پسرم‌ چرا باید بدوی‌ چونكه‌ بشارت‌ نداری‌ كه‌ ببری‌؟»
\v 23 گفت‌: «هرچه‌ بشود، بدوم‌.» او وی‌ را گفت‌:«بدو.» پس‌ اَخیمَعَص‌ به‌ راه‌ وادی‌ دویده‌، از كُوشَی‌ سبقت‌ جست‌.
\s5
\v 24 و داود در میان‌ دو دروازه‌ نشسته‌ بود و دیده‌بان‌ بر پشت‌بام‌ دروازه‌ به‌ حصار برآمد و چشمان‌ خود را بلند كرده‌، مردی‌ را دید كه‌ اینك‌ به‌ تنهایی‌ می‌دود.
\v 25 و دیده‌بان‌ آواز كرده‌، پادشاه‌ را خبر داد و پادشاه‌ گفت‌: «اگر تنهاست‌، بشارت‌ می‌آورد.» و او می‌آمد و نزدیك‌ می‌شد.
\s5
\v 26 و دیده‌بان‌، شخص‌ دیگر را دید كه‌ می‌دود و دیده‌بان‌ به‌ دربان‌ آواز داده‌، گفت‌: «شخصی‌ به‌ تنهایی‌ می‌دود.» و پادشاه‌ گفت‌: «او نیز بشارت‌ می‌آورد.»
\v 27 و دیده‌بان‌ گفت‌: «دویدن‌ اولی‌ را می‌بینم‌ كه‌ مثل‌ دویدن‌ اَخیمَعَص‌ بن‌ صادوق‌ است‌.» پادشاه‌ گفت‌: «او مرد خوبی‌ است‌ و خبر خوب‌ می‌آورد.»
\s5
\v 28 و اَخیمَعَص‌ ندا كرده‌، به‌ پادشاه‌ گفت‌: «سلامتی‌ است‌.» و پیش‌ پادشاه‌ رو به‌ زمین‌ افتاده‌، گفت‌: «یهُوَه‌ خدای‌ تو متبارك‌ باد كه‌ مردمانی‌ كه‌ دست‌ خود را بر آقایم‌ پادشاه‌ بلند كرده‌ بودند، تسلیم‌ كرده‌ است‌.»
\v 29 پادشاه‌ گفت‌: «آیا اَبْشالوم‌ جوان‌ به‌ سلامت‌ است‌؟» و اَخیمَعَص‌ در جواب‌ گفت‌: «چون‌ یوآب‌، بندۀ پادشاه‌ و بندۀ تو را فرستاد، هنگامۀ عظیمی‌ دیدم‌ اما ندانستم‌ كه‌ چه‌ بود.»
\v 30 و پادشاه‌ گفت‌: «بگرد و اینجا بایست‌.» و او به‌ آن‌ طرف‌ شده‌، بایستاد.
\s5
\v 31 و اینك‌ كوشی‌ رسید و كوشی‌ گفت‌: «برای‌ آقایم‌، پادشاه‌، بشارت‌ است‌، زیرا خداوند امروز انتقام‌ تو را از هر كه‌ با تو مقاومت‌ می‌نمود، كشیده‌ است‌.»
\v 32 و پادشاه‌ به‌ كوشی‌ گفت‌: «آیا اَبْشالوم‌ جوان‌ به‌ سلامت‌ است‌؟» كوشی‌ گفت‌: «دشمنان‌ آقایم‌، پادشاه‌، و هر كه‌ برای‌ ضرر تو برخیزد، مثل‌ آن‌ جوان‌ باشد.»
\v 33 پس‌ پادشاه‌، بسیار مضطرب‌ شده‌، به‌ بالاخانۀ دروازه‌ برآمد و می‌گریست‌ و چون‌ می‌رفت‌، چنین‌ می‌گفت‌: «ای‌ پسرم‌ اَبْشالوم‌! ای‌ پسرم‌، پسرم‌، ابشالوم‌! كاش‌ كه‌ به‌ جای‌ تو می‌مردم‌، ای‌ اَبْشالوم‌، پسرم‌، ای‌ پسر من‌!»
\s5
\c 19
\p
\v 1 و به‌ یوآب‌ خبر دادند كه‌ اینك‌ پادشاه گریه‌ می‌كند و برای‌ اَبْشالوم‌ ماتم‌ گرفته‌ است‌.
\v 2 و در آن‌ روز برای‌ تمامی‌ قوم‌ ظفر به‌ ماتم‌ مبدل‌ گشت‌، زیرا قوم‌ در آن‌ روز شنیدند كه‌ پادشاه‌ برای‌ پسرش‌ غمگین‌ است‌.
\s5
\v 3 و قوم‌ در آن‌ روز دزدانه‌ به‌ شهر داخل‌ شدند، مثل‌ كسانی‌ كه‌ از جنگ‌ فرار كرده‌، از روی‌ خجالت‌ دزدانه‌ می‌آیند.
\v 4 و پادشاه‌ روی‌ خود را پوشانید و پادشاه‌ به‌ آواز بلند صدا زد كه‌ «ای‌ پسرم‌ اَبْشالوم‌! ای‌ اَبْشالوم‌! پسرم‌! ای‌ پسر من‌!»
\s5
\v 5 پس‌ یوآب‌ نزد پادشاه‌ به‌ خانه‌ درآمده‌، گفت‌: «امروز روی‌ تمامی‌ بندگان‌ خود را شرمنده‌ ساختی‌ كه‌ جان‌ تو و جان‌ پسرانت‌ و دخترانت‌ و جان‌ زنانت‌ و جان‌ متعه‌هایت‌ را امروز نجات‌ دادند.
\v 6 چونكه‌ دشمنان‌ خود را دوست‌ داشتی‌ و محبّان‌ خویش‌ را بغض‌ نمودی‌، زیرا كه‌ امروز ظاهر ساختی‌ كه‌ سرداران‌ و خادمان‌ نزد تو هیچند و امروز فهمیدم‌ كه‌ اگر اَبْشالوم‌ زنده‌ می‌ماند و جمیع‌ ما امروز می‌مردیم‌، آنگاه‌ در نظر تو پسند می‌آمد.
\s5
\v 7 و الا´ن‌ برخاسته‌، بیرون‌ بیا و به‌ بندگان‌ خود سخنان‌ دل‌آویز بگو، زیرا به‌ خداوند قسم‌ می‌خورم‌ كه‌ اگر بیرون‌ نیایی‌، امشب‌ برای‌ تو كسی‌ نخواهد ماند، و این‌ بلا برای‌ تو بدتر خواهد بود از همۀ بلایایی‌ كه‌ از طفولیتت‌ تا این‌ وقت‌ به‌ تو رسیده‌ است‌.»
\v 8 پس‌ پادشاه‌ برخاست‌ و نزد دروازه‌ بنشست‌ و تمامی‌ قوم‌ را خبر داده‌، گفتندكه‌ «اینك‌ پادشاه‌ نزد دروازه‌ نشسته‌ است‌.» و تمامی‌ قوم‌ به‌ حضور پادشاه‌ آمدند. و اسرائیلیان‌، هر كس‌ به‌ خیمۀ خود فرار كرده‌ بودند.
\s5
\v 9 و جمیع‌ قوم‌ در تمامی‌ اسباط‌ اسرائیل‌ منازعه‌ كرده‌، می‌گفتند كه‌ «پادشاه‌ ما را از دست‌ دشمنان‌ ما رهانیده‌ است‌، و اوست‌ كه‌ ما را از دست‌ فلسطینیان‌ رهایی‌ داده‌، و حال‌ به‌ سبب‌ اَبْشالوم‌ از زمین‌ فرار كرده‌ است.
\v 10 و اَبْشالوم‌ كه‌ او را برای‌ خود مسح‌ نموده‌ بودیم‌، در جنگ‌ مرده‌ است‌. پس‌ الا´ن‌ شما چرا در بازآوردن‌ پادشاه‌ تأخیر می‌نمایید؟»
\s5
\v 11 و داود پادشاه‌ نزد صادوق‌ و ابیاتار كَهَنَه‌ فرستاده‌، گفت‌: «به‌ مشایخ‌ یهودا بگویید: شما چرا در بازآوردن‌ پادشاه‌ به‌ خانه‌اش‌، آخر همه‌ هستید، و حال‌ آنكه‌ سخن‌ جمیع‌ اسرائیل‌ نزد پادشاه‌ به‌ خانه‌اش‌ رسیده‌ است‌.
\v 12 شما برادران‌ من‌ هستید و شما استخوانها و گوشت‌ منید. پس‌ چرا در بازآوردن‌ پادشاه‌، آخر همه‌ می‌باشید؟
\s5
\v 13 و به‌ عماسا بگویید: آیا تو استخوان‌ و گوشت‌ من‌ نیستی‌؟ خدا به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ به‌ عمل‌ آورد اگر تو در حضور من‌ در همۀ اوقات‌ به‌ جای‌ یوآب‌، سردار لشكر، نباشی‌.»
\v 14 پس‌ دل‌ جمیع‌ مردان‌ یهودا را مثل‌ یك‌ شخص‌ مایل‌ گردانید كه‌ ایشان‌ نزد پادشاه‌ پیغام‌ فرستادند كه‌ «تو و تمامی‌ بندگانت‌ برگردید.»
\v 15 پس‌ پادشاه‌ برگشته‌، به‌ اُرْدُن‌ رسید و یهودا به‌ استقبال‌ پادشاه‌ به‌ جلجال‌ آمدند تا پادشاه‌ را از اُرْدُن‌ عبور دهند.
\s5
\v 16 و شَمْعی‌ بن‌ جیرای‌ بنیامینی‌ كه‌ از بَحوریم‌بود، تعجیل‌ نموده‌، همراه‌ مردان‌ یهودا به‌ استقبال‌ داود پادشاه‌ فرودآمد.
\v 17 و هزار نفر از بنیامینیان‌ و صیبا، خادم‌ خاندان‌ شاؤل‌، با پانزده‌ پسرش‌ و بیست‌ خادمش‌ همراهش‌ بودند، و ایشان‌ پیش‌ پادشاه‌ از اُرْدُن‌ عبور كردند.
\v 18 و معبر را عبور دادند تا خاندان‌ پادشاه‌ عبور كنند، و هر چه‌ در نظرش‌ پسند آید بجا آورند. و چون‌ پادشاه‌ از اُرْدُن‌ عبور كرد، شَمْعی‌ ابن‌ جیرا به‌ حضور وی‌ افتاد.
\s5
\v 19 و به‌ پادشاه‌ گفت‌: «آقایم‌ گناهی‌ بر من‌ اسناد ندهد و خطایی‌ را كه‌ بنده‌ات‌ در روزی‌ كه‌ آقایم‌ پادشاه‌ از اورشلیم‌ بیرون‌ می‌آمد ورزید بیاد نیاورد و پادشاه‌ آن‌ را به‌ دل‌ خود راه‌ ندهد.
\v 20 زیرا كه‌ بندۀ تو می‌داند كه‌ گناه‌ كرده‌ام‌ و اینك‌ امروز من‌ از تمامی‌ خاندان‌ یوسف‌، اول‌ آمده‌ام‌ و به‌ استقبال‌ آقایم‌، پادشاه‌، فرود شده‌ام‌.»
\s5
\v 21 و ابیشای‌ ابن‌ صَرُویه‌ متوجه‌ شده‌، گفت‌: «آیا شَمْعی‌ به‌ سبب‌ اینكه‌ مسیح‌ خداوند را دشنام‌ داده‌ است‌، كشته‌ نشود؟»
\v 22 اما داود گفت‌: «ای‌ پسران‌ صَرُویه‌، مرا با شما چه‌ كار است‌ كه‌ امروز دشمن‌ من‌ باشید؟ و آیا امروز كسی‌ در اسرائیل‌ كشته‌ شود؟ و آیا نمی‌دانم‌ كه‌ من‌ امروز بر اسرائیل‌ پادشاه‌ هستم‌؟»
\v 23 پس‌ پادشاه‌ به‌ شَمْعی‌ گفت‌: «نخواهی‌ مرد.» و پادشاه‌ برای‌ وی‌ قسم‌ خورد.
\s5
\v 24 و مفیبوشت‌، پسر شاؤل‌، به‌ استقبال‌ پادشاه‌ آمد و از روزی‌ كه‌ پادشاه‌ رفت‌ تا روزی‌ كه‌ به‌ سلامتی‌ برگشت‌ نه‌ پایهای‌ خود را ساز داده‌، و نه‌ ریش‌ خویش‌ را طراز نموده‌، و نه‌ جامۀ خود را شسته‌ بود.
\v 25 و چون‌ برای‌ ملاقات‌ پادشاه‌ به‌ اورشلیم‌ رسید، پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «ای‌مفیبوشت‌ چرا با من‌ نیامدی‌؟»
\s5
\v 26 او عرض‌ كرد: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، خادم‌ من‌ مرا فریب‌ داد زیرا بنده‌ات‌ گفت‌ كه‌ الاغ‌ خود را خواهم‌ آراست‌ تا بر آن‌ سوار شده‌، نزد پادشاه‌ بروم‌، چونكه‌ بندۀ تو لنگ‌ است‌.
\v 27 و او بندۀ تو را نزد آقایم‌، پادشاه‌، متّهم‌ كرده‌ است‌. لیكن‌ آقایم‌، پادشاه‌، مثل‌ فرشتۀ خداست‌، پس‌ هر چه‌ در نظرت‌ پسند آید، به‌ عمل‌ آور.
\v 28 زیرا تمامی‌ خاندان‌ پدرم‌ به‌ حضور آقایم‌، پادشاه‌، مثل‌ مردمان‌ مرده‌ بودند، و بندۀ خود را در میان‌ خورندگان‌ سفره‌ات‌ ممتاز گردانیدی‌. پس‌ من‌ دیگر چه‌ حق‌ دارم‌ كه‌ باز نزد پادشاه‌ فریاد نمایم‌؟»
\s5
\v 29 پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «چرا دیگر از كارهای‌ خود سخن‌ می‌گویی‌؟ گفتم‌ كه‌ تو و صیبا، زمین‌ را تقسیم‌ نمایید.»
\v 30 مفیبوشت‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرد: «نی‌، بلكه‌ او همه‌ را بگیرد چونكه‌ آقایم‌، پادشاه‌، به‌ خانۀ خود به‌ سلامتی‌ برگشته‌ است‌.»
\s5
\v 31 و بَرْزِلاّئی‌ جِلْعادی‌ از رُوْجَلیم‌ فرود آمد و با پادشاه‌ از اُرْدُن‌ عبور كرد تا او را به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ مشایعت‌ نماید.
\v 32 و بَرْزِلاّی‌ مرد بسیار پیر هشتاد ساله‌ بود؛ و هنگامی‌ كه‌ پادشاه‌ در مَحَنایم‌ توقف‌ می‌نمود، او را پرورش‌ می‌داد زیرا مردی‌ بسیار بزرگ‌ بود.
\v 33 و پادشاه‌ به‌ بَرْزِلاّی‌ گفت‌: «تو همراه‌ من‌ بیا و تو را در اورشلیم‌ پرورش‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 34 بَرْزِلاّی‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرد: «ایام‌ سالهای‌ زندگی‌ من‌ چند است‌ كه‌ با پادشاه‌ به‌ اورشلیم‌ بیایم‌؟
\v 35 من‌ امروز هشتاد ساله‌ هستم‌ و آیا می‌توانم‌ در میان‌ نیك‌ و بد تمیز بدهم‌ و آیا بندۀ تو طعم‌ آنچه‌ را كه‌ می‌خورم‌ و می‌نوشم‌، توانم‌ دریافت‌؟ یا دیگر آواز مُغَنّیان‌ و مُغَنّیات‌ را توانم‌شنید؟ پس‌ چرا بنده‌ات‌ دیگر برای‌ آقایم‌ پادشاه‌ بار باشد؟
\v 36 لهذا بندۀ تو همراه‌ پادشاه‌ اندكی‌ از اُرْدُن‌ عبور خواهد نمود. و چرا پادشاه‌ مرا چنین‌ مكافات‌ بدهد؟
\s5
\v 37 بگذار كه‌ بنده‌ات‌ برگردد تا در شهر خود نزد قبر پدر و مادر خویش‌ بمیرم‌، و اینك‌ بندۀ تو، كِمْهام‌، همراه‌ آقایم‌ پادشاه‌ برود و آنچه‌ در نظرت‌ پسند آید با او به‌ عمل‌ آور.»
\s5
\v 38 پادشاه‌ گفت‌: «كِمْهام‌ همراه‌ من‌ خواهد آمد و آنچه‌ در نظر تو پسند آید، با وی‌ به‌ عمل‌ خواهم‌ آورد؛ و هر چه‌ از من‌ خواهش‌ كنی‌، برای‌ تو به‌ انجام‌ خواهم‌ رسانید.»
\v 39 پس‌ تمامی‌ قوم‌ از اُرْدُن‌ عبور كردند و چون‌ پادشاه‌ عبور كرد، پادشاه‌ بَرْزِلاّئی‌ را بوسید و وی‌ را بركت‌ داد و او به‌ مكان‌ خود برگشت‌.
\s5
\v 40 و پادشاه‌ به‌ جلجال‌ رفت‌ و كِمهام‌ همراهش‌ آمد و تمامی‌ قوم‌ یهودا و نصف‌ قوم‌ اسرائیل‌ نیز پادشاه‌ را عبور دادند.
\v 41 و اینك‌ جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ نزد پادشاه آمدند و به‌ پادشاه‌ گفتند: «چرا برادران‌ ما، یعنی‌ مردان‌ یهودا، تو را دزدیدند و پادشاه‌ و خاندانش‌ را و جمیع‌ كسان‌ داود را همراهش‌ از اُرْدُن‌ عبور دادند؟»
\s5
\v 42 و جمیع‌ مردان‌ یهودا به‌ مردان‌ اسرائیل‌ جواب‌ دادند: «از این‌ سبب‌ كه‌ پادشاه‌ از خویشان‌ ماست‌؛ پس‌ چرا از این‌ امر حسد می‌برید؟ آیا چیزی‌ از پادشاه‌ خورده‌ایم‌ یا انعامی‌ به‌ ما داده‌ است‌؟»
\v 43 و مردان‌ اسرائیل‌ در جواب‌ مردان‌ یهودا گفتند: «ما را در پادشاه‌ ده‌ حصّه‌ است‌ و حقّ ما در داود از شما بیشتر است‌. پس‌ چرا ما را حقیر شمردید؟ و آیا ما برای‌ بازآوردن‌ پادشاه‌ خود، اول‌ سخن‌ نگفتیم‌؟» اما گفتگوی‌ مردان‌ یهودا از گفتگوی‌ مردان‌ اسرائیل‌ سختتر بود.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و اتفاقاً مرد بلّیعال‌، مسمّی‌ به‌ شَبَع‌ بن بِكْری‌ بنیامینی‌ در آنجا بود و كَرِنّا را نواخته‌، گفت‌ كه‌ «ما را در داود حصه‌ای‌ نیست‌، و برای‌ ما در پسر یسّا نصیبی‌ نی‌، ای‌ اسرائیل‌! هركس‌ به‌ خیمۀ خود برود.»
\v 2 و تمامی‌ مردان‌ اسرائیل‌ از متابعت‌ داود به‌ متابعت‌ شَبَع‌ ابن‌ بِكْری‌ برگشتند، اما مردان‌ یهودا از اُرْدُن‌ تا اورشلیم‌، پادشاه‌ را ملازمت‌ نمودند.
\s5
\v 3 و داود به‌ خانۀ خود در اورشلیم‌ آمد، و پادشاه‌ ده‌ زن‌ متعه‌ را كه‌ برای‌ نگاهبانی‌ خانۀ خود گذاشته‌ بود، گرفت‌ و ایشان‌ را در خانۀ محروس‌ نگاه‌ داشته‌، پرورش‌ داد، اما نزد ایشان‌ داخل‌ نشد و ایشان‌ تا روز مردن‌ در حالت‌ بیوگی‌ محبوس‌ بودند.
\s5
\v 4 و پادشاه‌ به‌ عماسا گفت‌: «مردان‌ یهودا را در سه‌ روز نزد من‌ جمع‌ كن‌ و تو در اینجا حاضر شو.»
\v 5 پس‌ عَماسا رفت‌ تا یهودا را جمع‌ كند، اما از زمانی‌ كه‌ برایش‌ تعیین‌ نموده‌ بود تأخیر كرد.
\s5
\v 6 و داود به‌ اَبیشای‌ گفت‌: «الا´ن‌ شَبَع‌ بن‌ بِكْری‌ بیشتر از اَبْشالوم‌ به‌ ما ضرر خواهد رسانید؛ پس‌ بندگان‌ آقایت‌ را برداشته‌، او را تعاقب‌ نما مبادا شهرهای‌ حصاردار برای‌ خود پیدا كند و از نظر ما رهایی‌ یابد.»
\v 7 و كسان‌ یوآب‌ و كِریتیان‌ و فلیتیان‌ و جمیع‌ شجاعان‌ از عقب‌ او بیرون‌ رفتند، و به‌ جهت‌ تعاقب‌ نمودن‌ شَبَع‌ بن‌ بِكْری‌ از اورشلیم‌ روانه‌ شدند.
\s5
\v 8 و چون‌ ایشان‌ نزد سنگ‌ بزرگی‌ كه‌ در جِبْعُون‌ است‌ رسیدند، عماسا به‌ استقبال‌ ایشان‌ آمد. و یوآب‌ ردای‌ جنگی‌ دربرداشت‌ و بر آن‌ بند شمشیری‌ كه‌ در غلافش‌ بود، بر كمرش‌ بسته‌، وچون‌ می‌رفت‌ شمشیر از غلاف‌ افتاد.
\s5
\v 9 و یوآب‌ به‌ عماسا گفت‌: «ای‌ برادرم‌ آیا به‌ سلامت‌ هستی‌؟» و یوآب‌ ریش‌ عَماسا را به‌ دست‌ راست‌ خود گرفت‌ تا او را ببوسد.
\v 10 و عَماسا به‌ شمشیری‌ كه‌ در دست‌ یوآب‌ بود، اعتنا ننمود. پس‌ او آن‌ را به‌ شكمش‌ فرو برد كه‌ احشایش‌ به‌ زمین‌ ریخت‌ و او را دوباره‌ نزد و مرد. و یوآب‌ و برادرش‌ ابیشای‌ شَبَع‌ بن‌ بِكْری‌ را تعاقب‌ نمودند.
\s5
\v 11 و یكی‌ از خادمان‌ یوآب‌ نزد وی‌ ایستاده‌، گفت‌: «هركه‌ یوآب‌ را می‌خواهد و هركه‌ به‌ طرف‌ داود است‌، در عقب‌ یوآب‌ بیاید.»
\v 12 و عَماسا در میان‌ راه‌ در خونش‌ می‌غلطید، و چون‌ آن‌ شخص‌ دید كه‌ تمامی‌ قوم‌ می‌ایستند، عَماسا را از میان‌ راه‌ در صحرا كشید و لباسی‌ بر او انداخت‌ زیرا دید كه‌ هر كه‌ نزدش‌ می‌آید، می‌ایستد.
\v 13 پس‌ چون‌ از میان‌ راه‌ برداشته‌ شد، جمیع‌ مردان‌ در عقب‌ یوآب‌ رفتند تا شَبَع‌ بن‌ بِكْری‌ را تعاقب‌ نمایند.
\s5
\v 14 و او از جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ تا آبَل‌ و تا بیت‌ مَعْكَه‌ و تمامی‌ بیریان‌ عبور كرد، و ایشان‌ نیز جمع‌ شده‌، او را متابعت‌ كردند.
\v 15 و ایشان‌ آمده‌، او را در آبل‌ بیت‌ مَعْكَه‌ محاصره‌ نمودند و پشته‌ای‌ در برابر شهر ساختند كه‌ در برابر حصار برپا شد، و تمامی‌ قوم‌ كه‌ با یوآب‌ بودند، حصار را می‌زدند تا آن‌ را منهدم‌ سازند.
\v 16 و زنی‌ حكیم‌ از شهر صدا درداد كه‌ «بشنوید! به‌ یوآب‌ بگویید: اینجا نزدیك‌ بیا تا با تو سخن‌ گویم‌.»
\s5
\v 17 و چون‌ نزدیك‌ وی‌ شد، زن‌ گفت‌ كه‌ «آیا تو یوآب‌ هستی‌؟» او گفت‌: «من‌ هستم‌.» وی‌ را گفت‌: «سخنان‌ كنیز خود را بشنو.» او گفت‌: «می‌شنوم‌.»
\v 18 پس‌ زن‌ متكلّم‌ شده‌،گفت‌: «در زمان‌ قدیم‌ چنین‌ می‌گفتند كه‌ هرآینه‌ در آبَل‌ می‌باید مشورت‌ بجویند و همچنین‌ هر امری‌ را ختم‌ می‌كردند.
\v 19 من‌ در اسرائیل‌ سالم‌ و امین‌ هستم‌ و تو می‌خواهی‌ شهری‌ و مادری‌ را در اسرائیل‌ خراب‌ كنی‌. چرا نصیب‌ خداوند را بالكل‌ هلاك‌ می‌كنی‌؟»
\s5
\v 20 پس‌ یوآب‌ در جواب‌ گفت‌: «حاشا از من‌، حاشا از من‌ كه‌ هلاك‌ یا خراب‌ نمایم‌.
\v 21 كار چنین‌ نیست‌، بلكه‌ شخصی‌ مسمّی‌ به‌ شَبَع‌ بن‌ بِكْری‌ از كوهستان‌ افرایم‌ دست‌ خود را بر داود پادشاه‌ بلند كرده‌ است‌. او را تنها بسپارید و از نزد شهر خواهم‌ رفت‌.» زن‌ در جواب‌ یوآب‌ گفت‌: «اینك‌ سر او را از روی‌ حصار نزد تو خواهند انداخت‌.»
\v 22 پس‌ آن‌ زن‌ به‌ حكمت‌ خود نزد تمامی‌ قوم‌ رفت‌ و ایشان‌ سر شَبَع‌ بن‌ بِكْری‌ را از تن‌ جدا كرده‌، نزد یوآب‌ انداختند و او كَرِنّا را نواخته‌، ایشان‌ از نزد شهر، هر كس‌ به‌ خیمۀ خود متفرّق‌ شدند. و یوآب‌ به‌ اورشلیم‌ نزد پادشاه‌ برگشت‌.
\s5
\v 23 و یوآب‌، سردار تمامی‌ لشكر اسرائیل‌ بود، و بنایاهو ابن‌ یهویاداع‌ سردار كریتیان‌ و فلیتیان‌ بود.
\v 24 و اَدُورام‌ سردار باجگیران‌ و یهُوشافاط‌ بن‌ اَخِیلُود وقایع‌ نگار،
\v 25 و شیوا كاتب‌ و صادوق‌ و ابیاتار، كاهن‌ بودند،
\v 26 و عیرای‌ یائیری‌ نیز كاهن‌ داود بود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و در ایام‌ داود، سه‌ سال‌ علی‌الاتّصال‌ قحطی‌ شد، و داود به‌ حضور خداوند سؤال‌ كرد و خداوند گفت‌: «به‌ سبب‌ شاؤل‌ و خاندان‌ خون‌ ریز او شده‌ است‌ زیرا كه‌ جِبْعُونیان‌را كشت‌.»
\s5
\v 2 و پادشاه‌ جِبْعُونیان‌ را خوانده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌ (اما جِبْعُونیان‌ از بنی‌اسرائیل‌ نبودند بلكه‌ از بقیۀ اموریان‌، و بنی‌اسرائیل‌ برای‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌ بودند؛ لیكن‌ شاؤل‌ از غیرتی‌ كه‌ برای‌ اسرائیل‌ و یهودا داشت‌، قصد قتل‌ ایشان‌ می‌نمود).
\v 3 و داود به‌ جِبْعُونیان‌ گفت‌: «برای‌ شما چه‌ بكنم‌ و با چه‌ چیز كفاره‌ نمایم‌ تا نصیب‌ خداوند را بركت‌ دهید.»
\s5
\v 4 جِبْعُونیان‌ وی‌ را گفتند: «از شاؤل‌ و خاندانش‌، نقره‌ و طلا نمی‌خواهیم‌ و نه‌ آنكه‌ كسی‌ در اسرائیل‌ برای‌ ما كشته‌ شود.» او گفت‌: «هر چه‌ شما بگویید، برای‌ شما خواهم‌ كرد.»
\s5
\v 5 ایشان‌ به‌ پادشاه‌ گفتند: «آن‌ شخص‌ كه‌ ما را تباه‌ می‌ساخت‌ و برای‌ ما تدبیر می‌كرد كه‌ ما را هلاك‌ سازد تا در هیچ‌ كدام‌ از حدود اسرائیل‌ باقی‌ نمانیم‌،
\v 6 هفت‌ نفر از پسران‌ او به‌ ما تسلیم‌ شوند تا ایشان‌ را در حضور خداوند در جِبْعَه‌ شاؤل‌ كه‌ برگزیدۀ خداوند بود به‌ دار كشیم‌.» پادشاه‌ گفت‌: «ایشان‌ را به‌ شما تسلیم‌ خواهم‌ كرد.»
\s5
\v 7 اما پادشاه‌، مفیبوشت‌ بن‌ یوناتان‌ بن‌ شاؤل‌ را دریغ‌ داشت‌، به‌ سبب‌ قَسَم‌ خداوند كه‌ در میان‌ ایشان‌، یعنی‌ در میان‌ داود و یوناتان‌ بن‌ شاؤل‌ بود.
\v 8 و پادشاه‌ اَرْمُونی‌ و مفیبوشت‌، دو پسر رِصْفَه‌، دختر اَیه‌ كه‌ ایشان‌ را برای‌ شاؤل‌ زاییده‌ بود، و پنج‌ پسر میكال‌، دختر شاؤل‌ را كه‌ برای‌ عَدْرِئیل‌ بن‌ بَرْزِلاّی‌ مَحُولاتی‌ زاییده‌ بود، گرفت‌،
\v 9 و ایشان‌ را به‌ دست‌ جِبْعُونیان‌ تسلیم‌ نموده‌، آنها را در آن‌ كوه‌ به‌ حضور خداوند به‌ دار كشیدند و این‌ هفت‌ نفر با هم‌ افتادند. و ایشان‌ در ابتدای‌ ایام‌ حصاد در اول‌ درویدن‌ جو كشته‌ شدند.
\s5
\v 10 و رِصْفَه‌، دختر اَیه‌، پلاسی‌ گرفته‌، آن‌ را برای‌ خود از ابتدای‌ درو تا باران‌ از آسمان‌ برایشان‌ بارانیده‌ شد، بر صخره‌ای‌ گسترانید، و نگذاشت‌ كه‌ پرندگان‌ هوا در روز، یا بهایم‌ صحرا در شب‌ بر ایشان‌ بیایند.
\v 11 و داود را از آنچه‌ رِصْفَه‌، دختر اَیه‌، متعه‌ شاؤل‌ كرده‌ بود، خبر دادند.
\s5
\v 12 پس‌ داود رفته‌، استخوانهای‌ شاؤل‌ و استخوانهای‌ پسرش‌، یوناتان‌ را از اهل‌ یابیش‌ جِلْعاد گرفت‌ كه‌ ایشان‌ آنها را از شارع‌ عام‌ بَیتْشان‌ دزدیده‌ بودند، جایی‌ كه‌ فلسطینیان‌ آنها را آویخته‌ بودند در روزی‌ كه‌ فلسطینیان‌ شاؤل‌ را در جِلْبُوع‌ كشته‌ بودند.
\v 13 و استخوانهای‌ شاؤل‌ و استخوانهای‌ پسرش‌، یوناتان‌ را از آنجا آورد و استخوانهای‌ آنانی‌ را كه‌ بر دار بودند نیز، جمع‌ كردند.
\s5
\v 14 و استخوانهای‌ شاؤل‌ و پسرش‌ یوناتان‌ را در صیلَع‌، در زمین‌ بنیامین‌، در قبر پدرش‌ قیس‌، دفن‌ كردند و هرچه‌ پادشاه‌ امر فرموده‌ بود، بجا آوردند. و بعد از آن‌، خدا به‌ جهت‌ زمین‌ اجابت‌ فرمود.
\s5
\v 15 و باز فلسطینیان‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ كردند و داود با بندگانش‌ فرود آمده‌، با فلسطینیان‌ مقاتله‌ نمودند و داود وامانده‌ شد.
\v 16 و یشْبی‌ بَنُوب‌ كه‌ از اولاد رافا بود و وزن‌ نیزه‌ او سیصد مثقال‌ برنج‌ بود و شمشیری‌ نو بر كمر داشت‌، قصد كشتن‌ داود نمود.
\v 17 اما ابیشای‌ ابن‌ صَرُویه‌ او را مدد كرده‌، آن‌ فلسطینی‌ را زد و كُشت‌. آنگاه‌ كسان‌ داود قسم‌ خورده‌، به‌ وی‌ گفتند: «بار دیگر همراه‌ ما به‌ جنگ‌نخواهی‌ آمد مبادا چراغ‌ اسرائیل‌ را خاموش‌ گردانی‌.»
\s5
\v 18 و بعد از آن‌ نیز، جنگی‌ با فلسطینیان‌ در جُوب‌ واقع‌ شد كه‌ در آن‌ سِبَّكای‌ حوشاتی‌، صاف‌ را كه‌ او نیز از اولاد رافا بود، كشت‌.
\v 19 و باز جنگ‌ با فلسطینیان‌ در جُوب‌ واقع‌ شد و اَلحانان‌ بن‌ یعْری‌ اُرجیم‌ بیت‌لحمی‌، جُلیات‌ جَتّی‌ را كشت‌ كه‌ چوب‌ نیزه‌اش‌ مثل‌ نورد جولاهكان‌ بود.
\s5
\v 20 و دیگر جنگی‌ در جَتّ واقع‌ شد كه‌ در آنجا مردی‌ بلند قد بود كه‌ دست‌ و پای‌ او هریك‌ شش‌ انگشت‌ داشت‌ كه‌ جملۀ آنها بیست‌ و چهار باشد و او نیز برای‌ رافا زاییده‌ شده‌ بود.
\v 21 و چون‌ اسرائیل‌ را به‌ ننگ‌ آورد، یوناتان‌ بن‌ شَمْعی‌، برادر داود، او را كشت‌.
\v 22 این‌ چهار نفر برای‌ رافا در جَتّ زاییده‌ شده‌ بودند و به‌ دست‌ داود و به‌ دست‌ بندگانش‌ افتادند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و داود در روزی‌ كه‌ خداوند او را از دست‌ جمیع‌ دشمنانش‌ و از دست‌ شاؤل‌ رهایی‌ داد، كلمات‌ این‌ سرود را برای‌ خداوند انشا نمود.
\v 2 و گفت‌: « خداوند صخرۀ من‌ و قلعۀ من‌ و رهانندۀ من‌ است‌.
\s5
\v 3 خدای‌ صخرۀ من‌ كه‌ بر او توكّل‌ خواهم‌ نمود، سپر من‌ و شاخ‌ نجاتم‌، برج‌ بلند و ملجای‌ من‌، ای‌ نجات‌ دهندۀ من‌، مرا از ظلم‌ خواهی‌ رهانید.
\v 4 خداوند را كه‌ سزاوار كلِّ حمد است‌، خواهم‌ خواند. پس‌ از دشمنان‌ خود خلاصی‌ خواهم‌ یافت‌.
\s5
\v 5 زیرا كه‌ موجهای‌ موت‌ مرا احاطه‌ نموده‌، و سیلهای‌ عصیان‌ مرا ترسانیده‌ بود.
\v 6 رَسَنهای‌ گور مرا احاطه‌ نمودند. دامهای‌ موت‌مرا دریافتند.
\s5
\v 7 در تنگی خود خداوند را خواندم‌ و نزد خدای‌ خویش‌ دعا نمودم‌، و او آواز مرا از هیكل‌ خود شنید و استغاثۀ من‌ به‌ گوش‌ وی‌ رسید.
\s5
\v 8 آنگاه‌ زمین‌ متزلزل‌ و مرتعش‌ گردید و اساسهای‌ آسمان‌ بلرزیدند و از حدّت‌ خشم‌ او متحرك‌ گردیدند.
\v 9 از بینی‌ وی‌ دود متصاعد شد و از دهان‌ او آتش‌ سوزان‌ درآمد و اخگرها از آن‌ افروخته‌ گردید.
\s5
\v 10 و او آسمانها را خم‌ كرده‌، نزول‌ فرمود و تاریكی‌ غلیظ‌ زیر پایهایش‌ بود.
\v 11 بر كروبین‌ سوار شده‌، پرواز نمود، و بر بالهای‌ باد نمایان‌ گردید.
\v 12 ظلمت‌ را به‌ اطراف‌ خود سایبانها ساخت‌، و اجتماع‌ آبها و ابرهای‌ متراكم‌ افلاك‌ را.
\s5
\v 13 از درخشندگی‌ای‌ كه‌ پیش‌ روی‌ وی‌ بود، اخگرهای‌ آتش‌ افروخته‌ گردید.
\v 14 خداوند از آسمان‌ رعد نمود و حضرت‌ اعلی‌ آواز خویش‌ را مسموع‌ گردانید.
\v 15 تیرها فرستاده‌، ایشان‌ را پراكنده‌ ساخت‌ و برق‌ را جهانیده‌، ایشان‌ را سراسیمه‌ گردانید.
\s5
\v 16 پس‌ عمق‌های‌ دریا ظاهر شد و اساسهای‌ ربع‌ مسكون‌ منكشف‌ گردید، از توبیخ‌ خداوند و از نفخۀ باد بینی‌ وی‌.
\s5
\v 17 از اعلی‌ علّیین‌ فرستاده‌، مرا گرفت‌ و از آبهای‌ بسیار مرا بیرون‌ كشید.
\v 18 مرا از دشمنان‌ زورآورم‌ رهایی‌ داد، و از مبغضانم‌، چونكه‌ از من‌ قویتر بودند.
\s5
\v 19 در روز شقاوت‌ من‌، ایشان‌ مرا دریافته‌ بودند، لیكن‌ خداوند تكیه‌گاه‌ من‌ بود.
\v 20 مرا به‌ مكان‌ وسیع‌ بیرون‌ آورد و مرا خلاصی‌ داد چونكه‌ به‌ من‌ رغبت‌ می‌داشت‌.
\v 21 پس‌ خداوند مرا به‌ حسب‌ عدالتم‌ جزا خواهد داد، و به‌ حسب‌ پاكیزگی دستم‌ مرا مكافات‌ خواهد رسانید.
\s5
\v 22 زیرا كه‌ طریق‌های‌ خداوند را حفظ‌ نمودم‌ و از خدای‌ خویش‌ عصیان‌ نورزیدم‌.
\v 23 چونكه‌ جمیع‌ احكام‌ او در مدّ نظر من‌ است‌ و از فرایض‌ او انحراف‌ نورزیدم‌.
\s5
\v 24 و به‌ حضور او كامل‌ شدم‌ و از عصیان‌ ورزیدن‌، خویشتن‌ را بازداشتم‌.
\v 25 بنابراین‌ خداوند مرا به‌ حسب‌ عدالتم‌ جزا داد و بر حسب‌ صداقتی‌ كه‌ در نظر وی‌ داشتم‌.
\s5
\v 26 با شخص‌ رحیم‌، خویشتن‌ را رحیم‌ خواهی‌ نمود و با مرد كامل‌ با كاملیت‌ رفتار خواهی‌ كرد.
\v 27 با شخص‌ طاهر به‌ طهارت‌ عمل‌ خواهی‌ نمود و با كج‌ خُلقان‌ مخالفت‌ خواهی‌ كرد.
\s5
\v 28 و قوم‌ مستمند را نجات‌ خواهی‌ داد. اما چشمان‌ تو بر متكبران‌ است‌ تا ایشان‌ را پَست‌ گردانی‌.
\v 29 زیرا كه‌ تو ای‌ خداوند ، نور من‌ هستی‌ و خداوند ، تاریكی‌ مرا به‌ روشنایی‌ مبدل‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 30 زیرا كه‌ به‌ استعانت‌ تو بر لشكری‌ تاخت‌ آوردم‌ و به‌ مدد خدای‌ خود بر حصارها جست‌ و خیز نمودم‌.
\v 31 و اما خدا، طریق‌ وی‌ كامل‌ است‌؛ و كلام‌ خداوند مُصفّا؛ و او برای‌ جمیع‌ متوكلانش‌ سپر می‌باشد.
\s5
\v 32 زیرا كیست‌ خدا غیر از یهُوَه‌؟ و كیست‌ صخره‌ غیر از خدای‌ ما؟
\v 33 خدا قلعۀ استوار من‌ است‌. و طریق‌ مرا كامل‌می‌سازد.
\s5
\v 34 و پایهایم‌ را مثل‌ پای‌ غزال‌ می‌گرداند، و مرا بر مكانهای‌ بلندم‌ برپا می‌دارد.
\v 35 دستهای‌ مرا به‌ جنگ‌ تعلیم‌ می‌دهد، و به‌ بازوی‌ خود كمان‌ برنجین‌ را می‌كشم‌.
\s5
\v 36 و سپر نجات‌ خود را به‌ من‌ خواهی‌ داد، و لطف‌ تو مرا بزرگ‌ خواهد ساخت‌.
\v 37 قدمهای‌ مرا در زیر من‌ وسعت‌ دادی‌ كه‌ پایهایم‌ نلغزید.
\s5
\v 38 دشمنان‌ خود را تعاقب‌ نموده‌، ایشان‌ را هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌، و تا نابود نشوند بر نخواهم‌ گشت‌.
\v 39 ایشان‌ را خراب‌ كرده‌، خُرد خواهم‌ ساخت‌ تا دیگر برنخیزند، و زیر پایهایم‌ خواهند افتاد.
\s5
\v 40 زیرا كمر مرا برای‌ جنگ‌ به‌ قوّت‌ خواهی‌ بست‌، و آنانی‌ را كه‌ به‌ ضدّ من‌ برخیزند در زیر من‌ خم‌ خواهی‌ ساخت‌.
\v 41 و دشمنانم‌ را پیش‌ من‌ منهزم‌ خواهی‌ كرد تا خصمان‌ خود را منقطع‌ سازم‌.
\s5
\v 42 فریاد برمی‌آورند، اما رهاننده‌ای‌ نیست‌؛ و به‌ سوی‌ خداوند ، لیكن‌ ایشان‌ را اجابت‌ نخواهد كرد.
\v 43 پس‌ ایشان‌ را مثل‌ غبار زمین‌ نرم‌ می‌كنم‌ و مثل‌ گل‌ كوچه‌ها كوبیده‌، پایمال‌ می‌سازم‌.
\s5
\v 44 و تو مرا از مخاصمات‌ قوم‌ من‌ خواهی‌ رهانید، و مرا برای‌ سرداری‌ امت‌ها حفظ‌ خواهی‌ كرد، و قومی‌ را كه‌ نشناخته‌ بودم‌، مرا بندگی‌ خواهند نمود.
\v 45 غریبان‌ نزد من‌ تذلّل‌ خواهند كرد و به‌ مجرد شنیدن‌ من‌، مرا اطاعت‌ خواهند نمود.
\v 46 غریبان‌ پژمرده‌ خواهند گردید و از مكان‌های‌ مخفی‌ خود با ترس‌ بیرون‌ خواهند آمد.
\s5
\v 47 خداوند زنده‌ است‌ و صخرۀ من‌ متبارك‌ و خدای‌ صخرۀ نجات‌ من‌ متعال‌ باد.
\v 48 ای‌ خدایی‌ كه‌ برای‌ من‌ انتقام‌ می‌كشی‌ و قومها را زیر من‌ پست‌ می‌سازی‌،
\v 49 و مرا از دست‌ دشمنانم‌ بیرون‌ می‌آوری‌ و بر مقاومت‌كنندگانم‌ مرا بلند می‌گردانی‌. تو مرا از مرد ظالم‌ خلاصی‌ خواهی‌ داد.
\s5
\v 50 بنابراین‌ ای‌ خداوند ، تو را در میان‌ امت‌ها حمد خواهم‌ گفت‌، و به‌ نام‌ تو ترنّم‌ خواهم‌ نمود.
\v 51 نجات‌ عظیمی‌ برای‌ پادشاه‌ خود می‌نماید. و برای‌ مسیح‌ خویش‌ رحمت‌ را پدید می‌آورد. به‌ جهت‌ داود و ذریت‌ وی‌ تا ابدالا´باد.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 و این‌ است‌ سخنان‌ آخر داود: «وحی‌داود بن‌ یسّا. و وحی‌ مردی‌ كه‌ بر مقام‌ بلند ممتاز گردید، مسیحِ خدای‌ یعقوب‌، و مغنّی شیرینِ اسرائیل‌.
\v 2 روح‌ خداوند به‌ وسیلۀ من‌ متكلّم‌ شد و كلام‌ او بر زبانم‌ جاری‌ گردید.
\s5
\v 3 خدای‌ اسرائیل‌ متكلم‌ شد و صخرۀ اسرائیل‌ مرا گفت‌: آنكه‌ بر مردمان‌ حكمرانی‌ كند، عادل‌ باشد و با خدا ترسی‌ سلطنت‌ نماید.
\v 4 و او خواهد بود مثل‌ روشنایی‌ صبح‌، وقتی‌ كه‌ آفتاب‌ طلوع‌ نماید، یعنی‌ صبح‌ بی‌ابر، هنگامی‌ كه‌ علف‌ سبز از زمین‌ می‌روید، به‌ سبب‌ درخشندگی‌ بعد از باران‌.
\s5
\v 5 یقیناً خانۀ من‌ با خدا چنین‌ نیست‌. لیكن‌ عهد جاودانی‌ با من‌ بسته‌ است‌، كه‌ در همه‌ چیز آراسته‌ و مستحكم‌ است‌. و تمامی‌ نجات‌ و تمامی‌مسرّت‌ من‌ این‌ است‌، هرچند آن‌ را نمو نمی‌دهد.
\s5
\v 6 لیكن‌ جمیع‌ مردان‌ بلیعّال‌ مثل‌ خارهایند كه‌ دور انداخته‌ می‌شوند. چونكه‌ آنها را به‌ دست‌ نتوان‌ گرفت‌.
\v 7 و كسی‌ كه‌ ایشان‌ را لمس‌ نماید، می‌باید با آهن‌ و نی‌ نیزه‌ مُسلّح‌ شود. و ایشان‌ در مسكن‌ خود با آتش‌ سوخته‌ خواهند شد.»
\s5
\v 8 و نامهای‌ شجاعانی‌ كه‌ داود داشت‌ این‌ است‌: یوشَیب‌ بَشَّبَتِ تَحَكْمُونی‌ كه‌ سردار شالیشیم‌ بود كه‌ همان‌ عَدِینُو عِصْنِی‌ باشد كه‌ بر هشتصد نفر تاخت‌ آورد و ایشان‌ را در یك‌ وقت‌ كشت‌.
\s5
\v 9 و بعد از او اَلِعازار بن‌ دُودُو ابن‌ اَخُوخِی‌، یكی‌ از آن‌ سه‌ مرد شجاع‌ كه‌ با داود بودند، هنگامی‌ كه‌ فلسطینیان‌ را كه‌ در آنجا برای‌ جنگ‌ جمع‌ شده‌، و مردان‌ اسرائیل‌ رفته‌ بودند، به‌ مقاتله‌ طلبیدند.
\v 10 و اما او برخاسته‌، با فلسطینیان‌ جنگ‌ كرد تا دستش‌ خسته‌ شد و دستش‌ به‌ شمشیر چسبید و خداوند در آن‌ روز، ظفر عظیمی‌ داد، و قوم‌ در عقب‌ او فقط‌ برای‌ غارت‌ كردن‌ برگشتند.
\s5
\v 11 و بعد از او شَمَّه‌ بن‌ آجی‌ هَرارِی‌ بود و فلسطینیان‌، لشكری‌ فراهم‌ آوردند، در جایی‌ كه‌ قطعه‌ زمینی‌ پر از عدس‌ بود، و قوم‌ از حضور فلسطینیان‌ فرار می‌كردند.
\v 12 آنگاه‌ او در میان‌ آن‌ قطعۀ زمین‌ ایستاد و آن‌ را نگاه‌ داشته‌، فلسطینیان‌ را شكست‌ داد و خداوند ظفر عظیمی‌ داد.
\s5
\v 13 و سه‌ نفر از آن‌ سی‌ سردار فرود شده‌، نزد داود در وقت‌ حصاد به‌ مغارۀ عَدُلاّم‌ آمدند، و لشكر فلسطینیان‌ در وادی‌ رفائیم‌ اردو زده‌ بودند.
\v 14 و داود در آن‌ وقت‌ در ملاذ خویش‌ بود وقراول‌ فلسطینیان‌ در بیت‌لحم‌.
\s5
\v 15 و داود خواهش‌ نموده‌، گفت‌: «كاش‌ كسی‌ مرا از چاهی‌ كه‌ نزد دروازۀ بیت‌لحم‌ است‌ آب‌ بنوشاند.»
\v 16 پس‌ آن‌ سه‌ مرد شجاع‌، لشكر فلسطینیان‌ را از میان‌ شكافته‌، آب‌ را از چاهی‌ كه‌ نزد دروازۀ بیت‌لحم‌ است‌ كشیده‌، برداشتند و آن‌ را نزد داود آوردند، اما نخواست‌ كه‌ آن‌ را بنوشد و آن‌ را به‌ جهت‌ خداوند ریخت‌.
\v 17 و گفت‌: «ای‌ خداوند حاشا از من‌ كه‌ این‌ كار را بكنم‌. مگر این‌ خون‌ آن‌ كسان‌ نیست‌ كه‌ به‌ خطر جان‌ خود رفتند؟» از این‌ جهت‌ نخواست‌ كه‌ بنوشد. كاری‌ كه‌ این‌ سه‌ مرد كردند، این‌ است‌.
\s5
\v 18 و ابیشای‌، برادر یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌، سردار سه‌ نفر بود و نیزۀ خود را بر سیصد نفر حركت‌ داده‌، ایشان‌ را كشت‌ و در میان‌ آن‌ سه‌ نفر اسم‌ یافت‌.
\v 19 آیا از آن‌ سه‌ نفر مكرّم‌تر نبود؟ پس‌ سردار ایشان‌ شد لیكن‌ به‌ سه‌ نفر اول‌ نرسید.
\s5
\v 20 و بَنایاهو ابن‌ یهویاداع‌، پسر مردی‌ شجاع‌ قَبصئیلی‌، كه‌ كارهای‌ عظیم‌ كرده‌ بود، دو پسر اریئیل‌ موآبی‌ را كشت‌ و در روز برف‌ به‌ حفره‌ای‌ فرود شده‌، شیری‌ را بكشت‌.
\v 21 و مرد خوش‌ اندام‌ مصری‌ای‌ را كشت‌ و آن‌ مصری‌ در دست‌ خود نیزه‌ای‌ داشت‌ اما نزد وی‌ با چوب‌ دستی‌ رفت‌ و نیزه‌ را از دست‌ مصری‌ ربود و وی‌ را با نیزۀ خودش‌ كشت‌.
\s5
\v 22 و بَنایاهو ابن‌ یهویاداع‌ این‌ كارها را كرد و در میان‌ آن‌ سه‌ مرد شجاع‌ اسم‌ یافت‌.
\v 23 و از آن‌ سی‌ نفر مكرم‌تر شد لیكن‌ به‌ آن‌ سه‌ نفر اول‌ نرسید و داود او را بر اهل‌ مشورت‌ خود گماشت‌.
\s5
\v 24 و عَسائیل‌ برادر یوآب‌ یكی‌ از آن‌ سی‌ نفر بود و اَلحانان‌ بن‌ دودوی‌ بیت‌لحمی‌،
\v 25 و شَمَّه‌ حَرُودی‌ و اَلیقای‌ حَرُودی‌،
\v 26 و حالَص‌ فَلْطِی وعیرا ابن‌ عِقّیش‌ تَقّوعی‌،
\v 27 و ابیعَزَرِ عَناتوتی‌ و مَبونای‌ حوشاتی‌،
\v 28 و صَلْمونِ اَخوخی‌ و مَهْرای‌ نطوفاتی‌،
\s5
\v 29 و حالَب‌ بن‌ بَعْنَه‌ نطوفاتی‌ و اِتّای‌ بن‌ ریبای از جِبْعَه‌ بنی‌بِنْیامین‌،
\v 30 و بنایای‌ فِرْعاتونی‌ و هِدّای از وادیهای‌ جاعَش‌،
\v 31 و اَبُوعَلْبونِ عَرْباتی‌ و عَزْموت‌ بَرْحُومی‌،
\v 32 و اَلْیحْبای‌ شَعْلْبُونی‌ و از بنی‌یاشَنْ یوناتان‌،
\s5
\v 33 و شَمَّۀ حَراری‌ و اَخِیآم‌ بن‌ شارَرِ اَراری‌،
\v 34 و اَلْیفَلَط‌ بن‌ اَحْسَبای‌ ابن‌ مَعْكاتی‌ و اَلیعام‌ بن‌ اَخیتُوفَل‌ جیلونی‌،
\v 35 و حَصْرای‌ كَرْمَلی‌ و فَعْرای‌ اَرَبی‌،
\v 36 و یجْآل‌ بن‌ ناتان‌ از صُوْبَه‌ و بانی‌ جادی‌،
\s5
\v 37 و صالَقِ عَمّونی‌ و نَحْرای‌ بَئِیرُوتی‌ كه‌ سلاحداران‌ یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ بودند،
\v 38 و عیرای‌ یتْری‌ و جارَبِ یتْری‌،
\v 39 و اوریای‌ حِتّی‌، كه‌ جمیع‌ اینها سی‌ و هفت‌ نفر بودند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و خشم‌ خداوند بار دیگر بر اسرائیل افروخته‌ شد. پس‌ داود را بر ایشان‌ برانگیزانیده‌، گفت‌: «برو و اسرائیل‌ و یهودا را بشمار.»
\v 2 و پادشاه‌ به‌ سردار لشكر خود یوآب‌ كه‌ همراهش‌ بود، گفت‌: «الا´ن‌ در تمامی‌ اسباط‌ اسرائیل‌ از دان‌ تا بئرشبع‌ گردش‌ كرده‌، قوم‌ را بشمار تا عدد قوم‌ را بدانم‌.»
\s5
\v 3 و یوآب‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «حال‌ یهُوَه‌، خدای‌ تو، عدد قوم‌ را هر چه‌ باشد، صد چندان‌ زیاده‌ كند، و چشمان‌ آقایم‌، پادشاه‌، این‌ را ببیند. لیكن‌ چرا آقایم‌، پادشاه‌، خواهش‌ این‌ عمل‌ دارد؟»
\v 4 اما كلام‌ پادشاه‌ بر یوآب‌ و سرداران‌ لشكر غالب‌ آمد و یوآب‌ و سرداران‌ لشكر از حضور پادشاه‌ برای‌ شمردن‌ قوم‌ اسرائیل‌ بیرون‌ رفتند.
\s5
\v 5 و از اُرْدُن‌ عبور كرده‌، در عَرُوعِیر به‌ طرف‌ راست‌ شهری‌ كه‌ در وسط‌وادی‌ جاد در مقابل‌ یعزیر است‌، اردو زدند.
\v 6 و به‌ جِلْعاد و زمین‌ تَحْتیم‌ حُدْشـی‌ آمدنـد و به‌ دان‌ یعَـنْ رسیده‌، به‌ سوی‌ صیدون‌ دور زدند.
\v 7 و به‌ قلعۀ صور و تمامی‌ شهرهای‌ حِوّیان‌ و كنعانیان‌ آمدند و به‌ جنوب‌ یهودا تا بئرشبع‌ گذشتند.
\s5
\v 8 و چـون‌ در تمامـی‌ زمین‌ گشته‌ بودنـد، بعد از انقضای‌ نه‌ ماه‌ و بیست‌ روز به‌ اورشلیم‌ مراجعت‌ كردند.
\v 9 و یوآب‌ عدد شمرده‌شدگان‌ قوم‌ را به‌ پادشاه‌ داد: از اسرائیل‌ هشتصـد هزار مـرد جنگـی‌ شمشیرزن‌ و از یهودا پانصد هزار مرد بودند.
\s5
\v 10 و داود بعد از آنكه‌ قوم‌ را شمرده‌ بود، در دل‌ خود پشیمان‌ گشت‌. پس‌ داود به‌ خداوند گفت‌: «در این‌ كاری‌ كه‌ كردم‌، گناه‌ عظیمی‌ ورزیدم‌ و حال‌ ای‌ خداوند گناه‌ بنده‌ خود را عفو فرما زیرا كه‌ بسیار احمقانه‌ رفتار نمودم‌.»
\s5
\v 11 و بامدادان‌ چون‌ داود برخاست‌، كلام‌ خداوند به‌ جاد نبی‌ كه‌ رایی‌ داود بود، نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 12 «برو داود را بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: سه‌ چیز پیش‌ تو می‌گذارم‌ پس‌ یكی‌ از آنها را برای‌ خود اختیار كن‌ تا برایت‌ به‌ عمل‌ آورم‌.»
\s5
\v 13 پس‌ جاد نزد داود آمده‌، او را مخبر ساخت‌ و گفت‌: «آیا هفت‌ سال‌ قحط‌ در زمینت‌ برتو عارض‌ شود، یا سه‌ ماه‌ از حضور دشمنان‌ خود فرار نمایی‌ و ایشان‌ تو را تعاقب‌ كنند، یا وبا سه‌ روز در زمین‌ تو واقع‌ شود. پس‌ الا´ن‌ تشخیص‌ نموده‌، ببین‌ كه‌ نزد فرستنده‌ خود چه‌ جواب‌ ببرم‌.»
\v 14 داود به‌ جاد گفت‌: «در شدّت‌ تنگی‌ هستم‌. تمنّا اینكه‌ به‌ دست‌ خداوند بیفتیم‌ زیرا كه‌ رحمتهای‌ او عظیم‌ است‌ و به‌ دست‌ انسان‌ نیفتم‌.»
\s5
\v 15 پس‌ خداوند وبا براسرائیل‌ از آن‌ صبح‌ تا وقت‌ معین‌ فرستاد و هفتاد هزار نفر از قوم‌، ازدان تا بئرشَبَع‌ مُردند.
\v 16 و چون‌ فرشته‌، دست‌ خود را بر اورشلیم‌ دراز كرد تا آن‌ را هلاك‌ سازد، خداوند از آن‌ بلا پشیمان‌ شد و به‌ فرشته‌ای‌ كه‌ قوم‌ را هلاك‌ می‌ساخت‌ گفت‌: «كافی‌ است‌! حال‌ دست‌ خود را باز دار.» و فرشته‌ خداوند نزد خرمنگاه‌ اَرُونه‌ یبُوسی‌ بود.
\s5
\v 17 و چون‌ داود، فرشته‌ای‌ را كه‌ قوم‌ را هلاك‌ می‌ساخت‌ دید، به‌ خداوند عرض‌ كرده‌، گفت‌: «اینك‌ من‌ گناه‌ كرده‌ام‌ و من‌ عصیان‌ ورزیده‌ام‌. امّا این‌ گوسفندان‌ چه‌ كرده‌اند؟ تمنّا اینكه‌ دست‌ تو بر من‌ و برخاندان‌ پدرم‌ باشد.»
\s5
\v 18 و در آن‌ روز جاد نزد داود آمده‌، گفت‌: «برو و مذبحی‌ در خرمنگاه‌ اَرُونه‌ یبوسی‌ برای‌ خداوند برپا كن‌.»
\v 19 پس‌ داود موافق‌ كلام‌ جاد چنانكه‌ خداوند امر فرموده‌ بود، رفت‌.
\v 20 و چون‌ اَرُونه‌ نظر انداخته‌، پادشاه‌ و بندگانش‌ را دید كه‌ نزد وی‌ می‌آیند، اَرُونه‌ بیرون‌ آمده‌، به‌ حضور پادشاه‌ به‌ روی‌ خود به‌ زمین‌ افتاده‌، تعظیم‌ نمود.
\s5
\v 21 و اَرُونه‌ گفت‌: «آقایم‌، پادشاه‌، چرا نزد بنده‌ خود آمده‌ است‌؟» داود گفت‌: «تا خرمنگاه‌ را از تو بخرم‌ و مذبحی‌ برای‌ خداوند بنا نمایم‌ و تا وبـا از قـوم‌ رفـع‌ شـود.»
\v 22 و اَرُونـه‌ به‌ داود عرض‌ كرد: «آقایم‌ پادشاه‌ آنچه‌ را كه‌ در نظرش‌ پسند آید گرفته‌، قربانـی‌ كنـد و اینك‌ گاوان‌ به‌ جهـت‌ قربانـی سوختنی‌ و چومها و اسباب‌ گاوان‌ به‌ جهت‌ هیزم‌.
\v 23 ایـن‌ همه‌ را ای‌ پادشاه‌، اَرُونه‌ به‌ پادشاه‌ می‌دهد.» و اَرُونه‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «یهوه‌، خدایت‌، تو را قبول‌ فرماید.»
\s5
\v 24 اما پادشاه‌ به‌ اَرُونه‌ گفت‌: «نـی‌، بلكه‌ البتـه‌ به‌ قیمت‌ از تو خواهـم‌ گرفت‌، و برای‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود، قربانی‌های‌ سوختنی‌ بی‌قیمت‌ نخواهم‌ گذرانید.» پس‌ داود خرمنگاه‌ و گاوان‌ را به‌ پنجاه‌ مثقال‌ نقره‌ خرید.
\v 25 و داود در آنجا مذبحی‌ برای‌ خداوند بنا نموده‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌گذرانید. پس‌ خداوند به‌ جهت‌ زمین‌ اجابت‌ فرمود و وبا از اسرائیل‌ رفع‌ شد.

1227
11-1KI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1227 @@
\id 1KI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول پادشاهان
\toc1 اول پادشاهان
\toc2 اول پادشاهان
\toc3 1ki
\mt1 اول پادشاهان
\s5
\c 1
\p
\v 1 و داود پادشاه‌ پیر و سالخورده‌ شده‌، هر چند او را به‌ لباس‌ می‌پوشانیدند، لیكن‌ گرم‌ نمی‌شد.
\v 2 و خادمانش‌ وی‌ را گفتند: «به‌ جهت‌ آقای‌ ما، پادشاه‌، باكره‌ای‌ جوان‌ بطلبند تا به‌ حضور پادشاه‌ بایستد و او را پرستاری‌ نماید، و در آغوش‌ تو بخوابد تا آقای‌ ما، پادشاه‌، گرم‌ بشود.»
\s5
\v 3 پس‌ در تمامی‌ حدود اسرائیل‌ دختری‌ نیكو منظر طلبیدند و اَبیشَكِ شونمیه‌ را یافته‌، او را نزد پادشاه‌ آوردند.
\v 4 و آن‌ دختر بسیار نیكو منظر بود و پادشاه‌ را پرستاری‌ نموده‌، او را خدمت‌ می‌كرد. امّا پادشاه‌ او را نشناخت‌.
\s5
\v 5 آنگاه‌ اَدُنیا پسر حَجِّیت‌، خویشتن‌ را برافراشته‌، گفت‌: «من‌ سلطنت‌ خواهم‌ نمود.» و برای‌ خود ارابه‌ها و سواران‌ و پنجاه‌ نفر را كه‌ پیش‌ روی‌ وی‌ بدوند، مهیا ساخت‌.
\v 6 و پدرش‌ او را در تمامی‌ ایام‌ عمرش‌ نرنجانیده‌، و نگفته‌ بود چرا چنین‌ و چنان‌ می‌كنی‌، و او نیز بسیار خوش‌اندام‌ بود و مادرش‌ او را بعد از اَبْشالوم‌ زاییده‌ بود.
\s5
\v 7 و با یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ و ابیاتار كاهن‌ مشورت‌ كرد و ایشان‌ اَدُنیا را اعانت‌ نمودند.
\v 8 و اما صادوق‌ كاهن‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و ناتان‌ نبی‌ و شِمْعِی‌ و رِیعی‌ و شجاعانی‌ كه‌ از آن‌ داود بودند، با اَدُنیا نرفتند.
\s5
\v 9 و اَدُنیا گوسفندان‌ و گاوان‌ و پرواریها نزد سنگ‌ زُوحَلَت‌ كه‌ به‌ جانب‌ عین‌ روجَل‌ است‌، ذبح‌نمود، و تمامی‌ برادرانش‌، پسران‌ پادشاه‌ را با جمیع‌ مردان‌ یهودا كه‌ خادمان‌ پادشاه‌ بودند، دعوت‌ نمود.
\v 10 اما ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو و شجاعان‌ و برادر خود، سلیمان‌ را دعوت‌ نكرد.
\s5
\v 11 و ناتان‌ به‌ بَتْشَبَع‌، مادر سلیمان‌، عرض‌ كرده‌، گفت‌: «آیا نشنیدی‌ كه‌ اَدُنیا، پسر حَجِّیت‌، سلطنت‌ می‌كند و آقای‌ ما داود نمی‌داند.
\v 12 پس‌ حال‌ بیا تو را مشورت‌ دهم‌ تا جان‌ خود و جان‌ پسرت‌، سلیمان‌ را برهانی‌.
\s5
\v 13 برو ونزد داود پادشاه‌ داخل‌ شده‌، وی‌ را بگو كه‌ ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، آیا تو برای‌ كنیز خود قسم‌ خورده‌، نگفتی‌ كه‌ پسر تو سلیمان‌، بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد؟ و او بر كرسی من‌ خواهد نشست‌؟ پس‌ چرا اَدُنیا پادشاه‌ شده‌ است‌؟
\v 14 اینك‌ وقتی‌ كه‌ تو هنوز در آنجا با پادشاه‌ سخن‌ گویی‌، من‌ نیز بعد از تو خواهم‌ آمد و كلام‌ تو را ثابت‌ خواهم‌ كرد.»
\s5
\v 15 پس‌ بَتْشَبَع‌ نزد پادشاه‌ به‌ اطاق‌ درآمد و پادشاه‌ بسیار پیر بود و اَبیشَك‌ شونمیه‌، پادشاه‌ را خدمت‌ می‌نمود.
\v 16 و بَتْشَبَع‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود و پادشاه‌ گفت‌: «تو را چه‌ شده‌ است‌؟»
\v 17 او وی‌ را گفت‌: «ای‌ آقایم‌ تو برای‌ كنیز خود به‌ یهُوَه‌ خدای‌ خویش‌ قسم‌ خوردی‌ كه‌ پسر تو، سلیمان‌ بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد و او بر كرسی‌ من‌ خواهد نشست‌.
\s5
\v 18 و حال‌ اینك‌ اَدُنیا پادشاه‌ شده‌ است‌ و آقایم‌ پادشاه‌ اطلاع‌ ندارد.
\v 19 و گاوان‌ و پرواریها و گوسفندان‌ بسیار ذبح‌كرده‌، همۀ پسران‌ پادشاه‌ و ابیاتار كاهن‌ و یوآب‌، سردار لشكر را دعوت‌ كرده‌، اما بنده‌ات‌ سلیمان‌ را دعوت‌ ننموده‌ است‌.
\s5
\v 20 و اما ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، چشمان‌ تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ سوی‌ توست‌ تا ایشان‌ را خبر دهی‌ كه‌ بعد از آقایم‌، پادشاه‌، كیست‌ كه‌ بر كرسی‌ وی‌ خواهد نشست‌.
\v 21 والاّ واقع‌ خواهد شد هنگامی‌ كه‌ آقایم‌ پادشاه‌ با پدران‌ خویش‌ بخوابد كه‌ من‌ و پسرم‌ سلیمان‌ مقصّر خواهیم‌ بود.»
\s5
\v 22 و اینك‌ چون‌ او هنوز با پادشاه‌ سخن‌ می‌گفت‌، ناتان‌ نبی‌ نیز داخل‌ شد.
\v 23 و پادشاه‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اینك‌ ناتان‌ نبی‌ است‌.» و او به‌ حضور پادشاه‌ درآمده‌، رو به‌ زمین‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود.
\s5
\v 24 و ناتان‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، آیا تو گفته‌ای‌ كه‌ اَدُنیا بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد و او بر كرسی‌ من‌ خواهد نشست‌؟
\v 25 زیرا كه‌ امروز او روانه‌ شده‌، گاوان‌ و پرواریها و گوسفندان‌ بسیار ذبح‌ نموده‌، و همۀ پسران‌ پادشاه‌ و سرداران‌ لشكر و ابیاتار كاهن‌ را دعوت‌ كرده‌ است‌، و اینك‌ ایشان‌ به‌ حضورش‌ به‌ اكل‌ و شرب‌ مشغولند و می‌گویند اَدُنیای‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند.
\s5
\v 26 لیكن‌ بنده‌ات‌ مرا و صادوق‌ كاهن‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و بنده‌ات‌، سلیمان‌ را دعوت‌ نكرده‌ است‌.
\v 27 آیا این‌ كار از جانب‌ آقایم‌، پادشاه‌ شده‌ و آیا به‌ بنده‌ات‌ خبر ندادی‌ كه‌ بعد از آقایم‌، پادشاه‌ كیست‌ كه‌ بر كرسی‌ وی‌ بنشیند؟»
\s5
\v 28 و داود پادشاه‌ در جواب‌ گفت‌: «بَتْشَبَع‌ را نزد من‌ بخوانید.» پس‌ او به‌ حضور پادشاه‌ درآمد و به‌ حضور پادشاه‌ ایستاد.
\v 29 و پادشاه‌ سوگند خورده‌، گفت‌: «قسم‌ به‌ حیات‌ خداوند كه‌ جان‌ مرااز تمام‌ تنگیها رهانیده‌ است‌،
\v 30 چنانكه‌ برای‌ تو، به‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌، قسم‌ خورده‌، گفتم‌ كه‌ پسر تو، سلیمان‌ بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد، و او به‌ جای‌ من‌ بر كرسی‌ من‌ خواهد نشست‌، به‌ همان‌ طور امروز به‌ عمل‌ خواهم‌ آورد.»
\v 31 و بَتْشَبَع‌ رو به‌ زمین‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود و گفت‌: «آقایم‌، داودِ پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ بماند!»
\s5
\v 32 و داود پادشاه‌ گفت‌: «صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو بن‌ یهُویاداع‌ را نزد من‌ بخوانید.» پس‌ ایشان‌ به‌ حضور پادشاه‌ داخل‌ شدند.
\v 33 و پادشاه‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «بندگان‌ آقای‌ خویش‌ را همراه‌ خود بردارید و پسرم‌، سلیمان‌ را بر قاطر من‌ سوار نموده‌، او را به‌ جِیحُون‌ ببرید.
\v 34 و صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ او را در آنجا به‌ پادشاهی‌ اسرائیل‌ مسح‌ نمایند و كَرِنّا را نواخته‌، بگویید: سلیمان‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند!
\s5
\v 35 و شما در عقب‌ وی‌ برآیید تا او داخل‌ شده‌، بر كرسی‌ من‌ بنشیند و او به‌ جای‌ من‌ پادشاه‌ خواهد شد، و او را مأمور فرمودم‌ كه‌ بر اسرائیل‌ و بر یهودا پیشوا باشد.»
\v 36 و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ در جواب‌ پادشاه‌ گفت‌: «آمین‌! یهُوَه‌، خدای‌ آقایم‌، پادشاه‌ نیز چنین‌ بگوید.
\v 37 چنانكه‌ خداوند با آقایم‌، پادشاه‌ بوده‌ است‌، همچنین‌ با سلیمان‌ نیز باشد، و كرسی‌ وی‌ را از كرسی‌ آقایم‌ داودِ پادشاه‌ عظیم‌تر گرداند.»
\s5
\v 38 و صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و كریتیان‌ و فلیتیان‌ رفته‌، سلیمان‌ را بر قاطرِ داودِ پادشاه‌ سوار كردند و او را به‌ جِیحُون‌ آوردند.
\v 39 و صادوق‌ كاهن‌، حُقّه‌ روغن‌ را از خیمه‌ گرفته‌، سلیمان‌ را مسح‌ كرد و چون‌ كَرِنّا را نواختند تمامی‌ قوم‌ گفتند: «سلیمان‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند.»
\v 40 و تمامی‌ قوم‌ در عقب‌ وی‌ برآمدند و قوم‌ نای‌ نواختند و به‌ فرح‌ عظیم‌ شادی‌ نمودند، به‌حدی‌ كه‌ زمین‌ از آواز ایشان‌ منشق‌ می‌شد.
\s5
\v 41 و اَدُنیا و تمامی‌ دعوت‌ شدگانی‌ كه‌ با او بودند، چون‌ از خوردن‌ فراغت‌ یافتند، این‌ را شنیدند و چون‌ یوآب‌ آواز كَرِنّا را شنید، گفت‌: «چیست‌ این‌ صدای‌ اضطراب‌ در شهر؟»
\v 42 و چون‌ او هنوز سخن‌ می‌گفت‌، اینك‌ یوناتان‌ بن‌ ابیاتارِ كاهن‌ رسید و اَدُنیا گفت‌: «بیا زیرا كه‌ تو مرد شجاع‌ هستی‌ و خبر نیكو می‌آوری‌.»
\s5
\v 43 یوناتان‌ در جواب‌ اَدُنیا گفت‌: «به‌ درستی‌ كه‌ آقای‌ ما، داودِ پادشاه‌، سلیمان‌ را پادشاه‌ ساخته‌ است‌.
\v 44 و پادشاه‌، صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و كَرِیتیان‌ و فِلِیتیان‌ را با او فرستاده‌، او را بر قاطر پادشاه‌ سوار كرده‌اند.
\v 45 و صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبی‌، او را در جِیحُون‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ كرده‌اند و از آنجا شادی‌ كنان‌ برآمدند، چنانكه‌ شهر به‌ آشوب‌ درآمد. و این‌ است‌ صدایی‌ كه‌ شنیدید.
\s5
\v 46 و سلیمان‌ نیز بر كرسی‌ سلطنت‌ جلوس‌ نموده‌ است‌.
\v 47 و ایضاً بندگان‌ پادشاه‌ به‌ جهت‌ تهنیت‌ آقای‌ ما، داودِ پادشاه‌ آمده‌، گفتند: خدای‌ تو اسم‌ سلیمان‌ را از اسم‌ تو افضل‌ و كرسی‌ او را از كرسی‌ تو اعظم‌ گرداند. و پادشاه‌ بر بستر خود سجده‌ نمود.
\v 48 و پادشاه‌ نیز چنین‌ گفت‌: متبارك‌ باد یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، كه‌ امروز كسی‌ را كه‌ بر كرسی‌ من‌ بنشیند، به‌ من‌ داده‌ است‌ و چشمان‌ من‌، این‌ را می‌بیند.»
\s5
\v 49 آنگاه‌ تمامی‌ مهمانان‌ اَدُنیا ترسان‌ شده‌، برخاستند و هركس‌ به‌ راه‌ خود رفت‌.
\v 50 و اَدُنیا از سلیمان‌ ترسان‌ شده‌، برخاست‌ و روانه‌ شده‌، شاخهای‌ مذبح‌ را گرفت‌.
\v 51 و سلیمان‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اینك‌ اَدُنیا از سلیمان‌ پادشاه‌می‌ترسد و شاخهای‌ مذبح‌ را گرفته‌، می‌گوید كه‌ سلیمان‌ پادشاه‌ امروز برای‌ من‌ قسم‌ بخورد كه‌ بندۀ خود را به‌ شمشیر نخواهد كُشت‌.»
\s5
\v 52 و سلیمان‌ گفت‌: «اگر مرد صالح‌ باشد، یكی‌ از مویهایش‌ بر زمین‌ نخواهد افتاد، اما اگر بدی‌ در او یافت‌ شود، خواهد مُرد.»
\v 53 و سلیمان‌ پادشاه‌ فرستاد تا او را از نزد مذبح‌ آوردند و او آمده‌، سلیمان‌ پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود و سلیمان‌ گفت‌: «به‌ خانۀ خود برو.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و چون‌ ایام‌ وفات‌ داود نزدیك‌ شد، پسر خود سلیمان‌ را وصیت‌ فرموده‌، گفت‌:
\v 2 «من‌ به‌ راه‌ تمامی‌ اهل‌ زمین‌ می‌روم‌. پس‌ تو قوی‌ و دلیر باش‌.
\v 3 وصایای‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود را نگاه‌ داشته‌، به‌ طریق‌های‌ وی‌ سلوك‌ نما، و فرایض‌ و اوامر و احكام‌ و شهادات‌ وی‌ را به‌ نوعی‌ كه‌ در تورات‌ موسی‌ مكتوب‌ است‌، محافظت‌ نما تا در هر كاری‌ كه‌ كنی‌ و به‌ هر جایی‌ كه‌ توجه‌ نمایی‌، برخوردار باشی‌.
\v 4 و تا آنكه‌ خداوند ، كلامی‌ را كه‌ دربارۀ من‌ فرموده‌ و گفته‌ است‌، برقرار دارد كه‌ اگر پسران‌ تو راه‌ خویش‌ را حفظ‌ نموده‌، به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود در حضور من‌ به‌ راستی‌ سلوك‌ نمایند، یقین‌ كه‌ از تو كسی‌ كه‌ بر كرسی‌ اسرائیل‌ بنشیند، مفقود نخواهد شد.
\s5
\v 5 « و دیگر تو آنچه‌ را كه‌ یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ به‌ من‌ كرد می‌دانی‌، یعنی‌ آنچه‌ را با دو سردار لشكر اسرائیل‌ اَبْنِیر بن‌ نیر و عماسا ابن‌ یتَر كرد و ایشان‌ را كشت‌ و خون‌ جنگ‌ را در حین‌ صلح‌ ریخته‌، خون‌ جنگ‌ را بر كمربندی‌ كه‌ به‌ كمر خود داشت و بر نعلینی‌ كه‌ به‌ پایهایش‌ بود، پاشید.
\v 6 پس‌ موافق‌ حكمت‌ خود عمل‌ نما و مباد كه‌ موی‌ سفید او به‌ سلامتی‌ به‌ قبر فرو رود.
\s5
\v 7 و اما با پسران‌ بَرْزِلاّی‌ جِلْعادی‌ احسان‌ نما و ایشان‌ از جملۀ خورندگان‌ بر سفرۀ تو باشند، زیرا كه‌ ایشان‌ هنگامی‌ كه‌ از برادر تو اَبْشالوم‌ فرار می‌كردم‌، نزد من‌ چنین‌ آمدند.
\s5
\v 8 و اینك‌ شِمْعِی‌ ابن‌ جیرای‌ بنیامینی‌ از بَحُوریم‌ نزد توست‌ و او مرا در روزی‌ كه‌ به‌ مَحَنایم‌ رسیدم‌ به‌ لعنت‌ سخت‌ لعن‌ كرد، لیكن‌ چون‌ به‌ استقبال‌ من‌ به‌ اردن‌ آمد برای‌ او به‌ خداوند قسم‌ خورده‌، گفتم‌ كه‌ تو را با شمشیر نخواهم‌ كشت‌.
\v 9 پس‌ الا´ن‌ او را بی‌گناه‌ مشمار زیرا كه‌ مرد حكیم‌ هستی‌ و آنچه‌ را كه‌ با او باید كرد، می‌دانی‌. پس‌ مویهای‌ سفید او را به‌ قبر با خون‌ فرود آور.»
\s5
\v 10 پس‌ داود با پدران‌ خود خوابید و در شهر داود دفن‌ شد.
\v 11 و ایامی‌ كه‌ داود بر اسرائیل‌ سلطنت‌ می‌نمود، چهل‌ سال‌ بود. هفت‌ سال‌ در حِبرون‌ سلطنت‌ كرد و در اورشلیم‌ سی‌ و سه‌ سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 12 و سلیمان‌ بر كرسی‌ پدر خود داود نشست‌ و سلطنت‌ او بسیار استوار گردید.
\s5
\v 13 و اَدُنیا پسر حَجِّیت‌ نزد بَتْشَبَع‌، مادر سلیمان‌ آمد و او گفت‌: «آیا به‌ سلامتی‌ آمدی‌؟» او جواب‌ داد: «به‌ سلامتی‌.»
\v 14 پس‌ گفت‌: «با تو حرفی‌ دارم‌.» او گفت‌: «بگو.»
\v 15 گفت‌: «تو می‌دانی‌ كه‌ سلطنت‌ با من‌ شده‌ بود و تمامی‌ اسرائیل‌ روی‌ خود را به‌ من‌ مایل‌ كرده‌ بودند تا سلطنت‌ نمایم‌.اما سلطنت‌ منتقل‌ شده‌، از آنِ برادرم‌ گردید زیرا كه‌ از جانب‌ خداوند از آن‌ او بود.
\s5
\v 16 و الا´ن‌ خواهشی‌ از تو دارم‌؛ مسألت‌ مرا رد مكن‌.» او وی‌ را گفت‌: «بگو.»
\v 17 گفت‌: «تمنّا این‌ كه‌ به‌ سلیمان‌ پادشاه‌ بگویی‌ زیرا خواهش‌ تو را رد نخواهد كرد تا اَبیشَكِ شونمیه‌ را به‌ من‌ به‌ زنی‌ بدهد.»
\v 18 بَتْشَبَع‌ گفت‌: «خوب‌، من‌ نزد پادشاه‌ برای‌ تو خواهم‌ گفت‌.»
\s5
\v 19 پس‌ بَتْشَبَع‌ نزد سلیمان‌ پادشاه‌ داخل‌ شد تا با او دربارۀ اَدُنیا سخن‌ گوید. و پادشاه‌ به‌ استقبالش‌ برخاسته‌، او را تعظیم‌ نمود و بر كرسی‌ خود نشست‌ و فرمود تا به‌ جهت‌ مادر پادشاه‌ كرسی‌ بیاورند و او به‌ دست‌ راستش‌ بنشست‌.
\v 20 و او عرض‌ كرد: «یك‌ مطلب‌ جزئی‌ دارم‌ كه‌ از تو سؤال‌ نمایم‌. مسألت‌ مرا رد منما.» پادشاه‌ گفت‌: «ای‌ مادرم‌ بگو زیرا كه‌ مسألت‌ تو را رد نخواهم‌ كرد.»
\v 21 و او گفت‌: «اَبیشَكِ شونمیه‌ به‌ برادرت‌ اَدُنیا به‌ زنی‌ داده‌ شود.»
\s5
\v 22 سلیمان‌ پادشاه‌، مادر خود را جواب‌ داده‌، گفت‌: «چرا اَبیشَكِ شونَمیه‌ را به‌ جهت‌ اَدُنیا طلبیدی‌؟ سلطنت‌ را نیز برای‌ وی‌ طلب‌ كن‌ چونكه‌ او برادر بزرگ‌ من‌ است‌، هم‌ به‌ جهت‌ او و هم‌ به‌ جهت‌ ابیاتار كاهن‌ و هم‌ به‌ جهت‌ یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌.»
\v 23 و سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ خداوند قسم‌ خورده‌، گفت‌: «خدا به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ عمل‌ نماید اگر اَدُنیا این‌ سخن‌ را به‌ ضرر جان‌ خود نگفته‌ باشد.
\s5
\v 24 و الا´ن‌ قسم‌ به‌ حیات‌ خداوند كه‌ مرا استوار نموده‌، و مرا بر كرسی‌ پدرم‌، داود نشانیده‌، و خانه‌ای‌ برایم‌ به‌ طوری‌ كه‌ وعده‌ نموده‌ بود، برپا كرده‌ است‌ كه‌ اَدُنیاامروز خواهد مرد.»
\v 25 پس‌ سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ دست‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ فرستاد و او وی‌ را زد كه‌ مرد.
\s5
\v 26 و پادشاه‌ به‌ ابیاتار كاهن‌ گفت‌: «به‌ مزرعۀ خود به‌ عناتوت‌ برو زیرا كه‌ تو مستوجب‌ قتل‌ هستی‌، لیكن‌ امروز تو را نخواهم‌ كشت‌، چونكه‌ تابوت‌ خداوند، یهُوَه‌ را در حضور پدرم‌ داود برمی‌داشتی‌، و در تمامی‌ مصیبت‌های‌ پدرم‌ مصیبت‌ كشیدی‌.»
\v 27 پس‌ سلیمان‌، ابیاتار را از كهانت‌ خداوند اخراج‌ نمود تا كلام‌ خداوند را كه‌ دربارۀ خاندان‌ عیلی‌ در شیلوه‌ گفته‌ بود، كامل‌ گرداند.
\s5
\v 28 و چون‌ خبر به‌ یوآب‌ رسید، یوآب‌ به‌ خیمۀ خداوند فرار كرده‌، شاخهای‌ مذبح‌ را گرفت‌ زیرا كه‌ یوآب‌، اَدُنیا را متابعت‌ كرده‌، هرچند اَبْشالوم‌ را متابعت‌ ننموده‌ بود.
\v 29 و سلیمان‌ پادشاه‌ را خبر دادند كه‌ یوآب‌ به‌ خیمۀ خداوند فرار كرده‌، و اینك‌ به‌ پهلوی‌ مذبح‌ است‌. پس‌ سلیمان‌، بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ را فرستاده‌، گفت‌: «برو و او را بكش‌.»
\s5
\v 30 و بَنایاهُو به‌ خیمۀ خداوند داخل‌ شده‌، او را گفت‌: «پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ بیرون‌ بیا.» او گفت‌: «نی‌، بلكه‌ اینجا می‌میرم‌.» و بَنایاهُو به‌ پادشاه‌ خبر رسانیده‌، گفت‌ كه‌ «یوآب‌ چنین‌ گفته‌، و چنین‌ به‌ من‌ جواب‌ داده‌ است‌.»
\v 31 پادشاه‌ وی‌ را فرمود: «موافق‌ سخنش‌ عمل‌ نما و او را كشته‌، دفن‌ كن‌ تا خون‌ بی‌گناهی‌ را كه‌ یوآب‌ ریخته‌ بود از من‌ و از خاندان‌ پدرم‌ دور نمایی‌.
\s5
\v 32 و خداوند خونش‌ را بر سر خودش‌ رد خواهد گردانید به‌ سبب‌ اینكه‌ بر دو مرد كه‌ از او عادل‌تر و نیكوتر بودند هجوم‌ آورده‌، ایشان‌ را باشمشیر كشت‌ و پدرم‌، داود اطلاع‌ نداشت‌، یعنی‌ اَبْنِیر بن‌ نیر، سردار لشكر اسرائیل‌ و عماسا ابن‌ یتَر، سردار لشكر یهودا.
\v 33 پس‌ خون‌ ایشان‌ بر سر یوآب‌ و بر سر ذُریتش‌ تا به‌ ابد برخواهد گشت‌ و برای‌ داود و ذریتش‌ و خاندانش‌ و كرسی‌اش‌ سلامتی‌ از جانب‌ خداوند تا ابدالا´باد خواهد بود.»
\s5
\v 34 پس‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ رفته‌، او را زد و كشت‌ و او را در خانه‌اش‌ كه‌ در صحرا بود، دفن‌ كردند.
\v 35 و پادشاه‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ را به‌ جایش‌ به‌ سرداری‌ لشكر نصب‌ كرد و پادشاه‌، صادوق‌ كاهن‌ را در جای‌ ابیاتار گماشت‌.
\s5
\v 36 و پادشاه‌ فرستاده‌، شِمْعِی‌ را خوانده‌، وی‌ را گفت‌: «به‌ جهت‌ خود خانه‌ای‌ در اورشلیم‌ بنا كرده‌، در آنجا ساكن‌ شو و از آنجا به‌ هیچ‌ طرف‌ بیرون‌ مرو.
\v 37 زیرا یقیناً در روزی‌ كه‌ بیرون‌ روی‌ و از نهر قِدرون‌ عبور نمایی‌، بدان‌ كه‌ البته‌ خواهی‌ مرد و خونت‌ بر سر خودت‌ خواهد بود.»
\v 38 و شِمْعِی‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «آنچه‌ گفتی‌ نیكوست‌. به‌ طوری‌ كه‌ آقایم‌ پادشاه‌ فرموده‌ است‌، بنده‌ات‌ چنین‌ عمل‌ خواهد نمود.» پس‌ شِمْعِی‌ روزهای‌ بسیار در اورشلیم‌ ساكن‌ بود.
\s5
\v 39 اما بعد از انقضای‌ سه‌ سال‌ واقع‌ شد كه‌ دو غلام‌ شِمْعِی‌ نزد اَخِیش‌ بن‌ مَعْكَه‌، پادشاه‌ جَتّ فرار كردند و شِمْعِی‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اینك‌ غلامانت‌ در جَتّ هستند.»
\v 40 و شِمْعی‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بیاراست‌ و به‌ جستجوی‌ غلامانش‌، نزد اَخِیش‌ به‌ جَتّ روانه‌ شد، و شِمْعِی‌ رفته‌، غلامان‌ خود را از جَتّ بازآورد.
\s5
\v 41 و به‌ سلیمان‌ خبر دادند كه‌ شِمْعِی‌ از اورشلیم‌ به‌ جَتّ رفته‌ و برگشته‌ است‌.
\v 42 و پادشاه‌ فرستاده‌، شِمْعِی‌ راخواند و وی‌ را گفت‌: «آیا تو را به‌ خداوند قسم‌ ندادم‌ و تو را به‌ تأكید نگفتم‌ در روزی‌ كه‌ بیرون‌ شوی‌ و به‌ هر جا بروی‌ یقین‌ بدان‌ كه‌ خواهی‌ مرد، و تو مرا گفتی‌ سخنی‌ كه‌ شنیدم‌ نیكوست‌؟
\s5
\v 43 پس‌ قسم‌ خداوند و حكمی‌ را كه‌ به‌ تو امر فرمودم‌، چرا نگاه‌ نداشتی‌؟»
\v 44 و پادشاه‌ به‌ شِمْعِی‌ گفت‌: «تمامی‌ بدی‌ را كه‌ دلت‌ از آن‌ آگاهی‌ دارد كه‌ به‌ پدر من‌ داود كرده‌ای‌، می‌دانی‌ و خداوند شرارت‌ تو را به‌ سرت‌ برگردانیده‌ است‌.
\s5
\v 45 و سلیمان‌ پادشاه‌، مبارك‌ خواهد بود و كرسی‌ داود در حضور خداوند تا به‌ ابد پایدار خواهد ماند.»
\v 46 پس‌ پادشاه‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ را امر فرمود و او بیرون‌ رفته‌، او را زد كه‌ مرد. و سلطنت‌ در دست‌ سلیمان‌ برقرار گردید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و سلیمان‌ با فرعون‌، پادشاه‌ مصر،مصاهرت‌ نموده‌، دختر فرعون‌ را گرفت‌، و او را به‌ شهر داود آورد تا بنای‌ خانۀ خود و خانۀ خداوند و حصار اورشلیم‌ را به‌ هر طرفش‌ تمام‌ كند.
\v 2 لیكن‌ قوم‌ در مكانهای‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانیدند زیرا خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ خداوند تا آن‌ زمان‌ بنا نشده‌ بود.
\v 3 و سلیمان‌ خداوند را دوست‌ داشته‌، به‌ فرایض‌ پدر خود، داود رفتار می‌نمود، جز اینكه‌ در مكانهای‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانید و بخور می‌سوزانید.
\s5
\v 4 و پادشاه‌ به‌ جِبْعُون‌ رفت‌ تا در آنجا قربانی‌ بگذراند زیرا كه‌ مكانِ بلندِ عظیم‌، آن‌ بود و سلیمان‌ بر آن‌ مذبح‌ هزار قربانی‌ سوختنی‌ گذرانید.
\v 5 و خداوند به‌ سلیمان‌ در جِبْعُون‌ در خواب‌ شب‌ ظاهر شد. و خدا گفت‌: «آنچه‌ را كه‌ به‌ تو بدهم‌، طلب‌ نما.»
\s5
\v 6 سلیمان‌ گفت‌: «تو بابنده‌ات‌، پدرم‌ داود، هرگاه‌ در حضور تو با راستی‌ و عدالت‌ و قلب‌ سلیم‌ با تو رفتار می‌نمود، احسان‌ عظیم‌ می‌نمودی‌، و این‌ احسان‌ عظیم‌ را برای‌ او نگاه‌ داشتی‌ كه‌ پسری‌ به‌ او دادی‌ تا بر كرسی‌ وی‌ بنشیند، چنانكه‌ امروز واقع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 7 و الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، تو بندۀ خود را به‌ جای‌ پدرم‌ داود، پادشاه‌ ساختی‌ و من‌ طفل‌ صغیر هستم‌ كه‌ خروج‌ و دخول‌ را نمی‌دانم‌.
\v 8 و بنده‌ات‌ در میان‌ قوم‌ تو كه‌ برگزیده‌ای‌ هستم‌، قوم‌ عظیمی‌ كه‌ كثیرند به‌ حدی‌ كه‌ ایشان‌ را نتوان‌ شمرد و حساب‌ كرد.
\v 9 پس‌ به‌ بندۀ خود دل‌ فهیم‌ عطا فرما تا قوم‌ تو را داوری‌ نمایم‌ و در میان‌ نیك‌ و بد تمیز كنم‌؛ زیرا كیست‌ كه‌ این‌ قوم‌ عظیم‌ تو را داوری‌ تواند نمود؟»
\s5
\v 10 و این‌ امر به‌ نظر خداوند پسند آمد كه‌ سلیمان‌ این‌ چیز را خواسته‌ بود.
\v 11 پس‌ خدا وی‌ را گفت‌: «چونكه‌ این‌ چیز را خواستی‌ و طول‌ ایام‌ برای‌ خویشتن‌ نطلبیدی‌، و دولت‌ برای‌ خود سؤال‌ ننمودی‌، و جان‌ دشمنانت‌ را نطلبیدی‌، بلكه‌ به‌ جهت‌ خود حكمت‌ خواستی‌ تا انصاف‌ را بفهمی‌،
\v 12 اینك‌ بر حسب‌ كلام‌ تو كردم‌ و اینك‌ دل‌ حكیم‌ و فهیم‌ به‌ تو دادم‌ به‌ طوری‌ كه‌ پیش‌ از تو مثل‌ تویی‌ نبوده‌ است‌ و بعد از تو كسی‌ مثل‌ تو نخواهد برخاست‌.
\s5
\v 13 و نیز آنچه‌ را نطلبیدی‌، یعنی‌ هم‌ دولت‌ و هم‌ جلال‌ را به‌ تو عطا فرمودم‌ به‌ حدی‌ كه‌ در تمامی‌ روزهایت‌ كسی‌ مثل‌ تو در میان‌ پادشاهان‌ نخواهد بود.
\v 14 و اگر در راههای‌ من‌ سلوك‌ نموده‌، فرایض‌ و اوامر مرا نگاه‌ داری‌ به‌ طوری‌ كه‌ پدر تو داود سلوك‌ نمود، آنگاه‌ روزهایت‌ را طویل‌ خواهم‌ گردانید.»
\s5
\v 15 پس‌ سلیمان‌ بیدار شد و اینك‌ خواب‌ بود. و به‌ اورشلیم‌ آمده‌، پیش‌ تابوت‌ عهد خداوند ایستاد، و قربانی‌های‌ سوختنی‌ گذرانید و ذبایح‌ سلامتی‌ ذبح‌ كرده‌، برای‌ تمامی‌ بندگانش‌ ضیافت‌ نمود.
\s5
\v 16 آنگاه‌ دو زن‌ زانیه‌ نزد پادشاه‌ آمده‌، در حضورش‌ ایستادند.
\v 17 و یكی‌ از آن‌ زنان‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌، من‌ و این‌ زن‌ در یك‌ خانه‌ ساكنیم‌ و در آن‌ خانه‌ با او زاییدم‌.
\s5
\v 18 و روز سوم‌ بعد از زاییدنم‌ واقع‌ شد كه‌ این‌ زن‌ نیز زایید و ما با یكدیگر بودیم‌ و كسی‌ دیگر با ما در خانه‌ نبود و ما هر دو در خانه‌ تنها بودیم‌.
\v 19 و در شب‌، پسر این‌ زن‌ مرد زیرا كه‌ بر او خوابیده‌ بود.
\v 20 و او در نصف‌ شب‌ برخاسته‌، پسر مرا وقتی‌ كه‌ كنیزت‌ در خواب‌ بود از پهلوی‌ من‌ گرفت‌ و در بغل‌ خود گذاشت‌ و پسر مردۀ خود را در بغل‌ من‌ نهاد.
\s5
\v 21 و بامدادان‌ چون‌ برخاستم‌ تا پسر خود را شیر دهم‌، اینك‌ مرده‌ بود؛ اما چون‌ در وقت‌ صبح‌ بر او نگاه‌ كردم‌، دیدم‌ كه‌ پسری‌ كه‌ من‌ زاییده‌ بودم‌، نیست‌.»
\v 22 زن‌ دیگر گفت‌: «نی‌، بلكه‌ پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌ و پسر مرده‌ از آن‌ توست‌.» و آن‌ دیگر گفت‌: «نی‌، بلكه‌ پسر مرده‌ از آن‌ توست‌ و پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌.» و به‌ حضور پادشاه‌ مكالمه‌ می‌كردند.
\s5
\v 23 پس‌ پادشاه‌ گفت‌: «این‌ می‌گوید كه‌ این‌ پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌ و پسر مرده‌ از آن‌ توست‌ و آن‌ می‌گوید نی‌، بلكه‌ پسر مرده‌ از آن‌ توست‌ و پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌.»
\v 24 و پادشاه‌ گفت‌: «شمشیری‌ نزد من‌ بیاورید.» پس‌ شمشیری‌ به‌ حضور پادشاه‌ آوردند.
\v 25 و پادشاه‌ گفت‌: «پسر زنده‌ را به‌ دو حصّه‌ تقسیم‌ نمایید و نصفش‌ را به‌ این‌ و نصفش‌ را به‌ آن‌ بدهید.»
\s5
\v 26 و زنی‌ كه‌ پسر زنده‌ از آن‌ او بود، چونكه‌ دلش‌ بر پسرش‌می‌سوخت‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ آقایم‌! پسر زنده‌ را به‌ او بدهید و او را هرگز مكشید.» اما آن‌ دیگری‌ گفت‌: «نه‌ از آن‌ من‌ و نه‌ از آن‌ تو باشد؛ او را تقسیم‌ نمایید.»
\v 27 آنگاه‌ پادشاه‌ امر فرموده‌، گفت‌: «پسر زنده‌ را به‌ او بدهید و او را البته‌ مكشید زیرا كه‌ مادرش‌ این‌ است‌.»
\v 28 و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ حُكمی‌ را كه‌ پادشاه‌ كرده‌ بود، شنیدند از پادشاه‌ بترسیدند زیرا دیدند كه‌ حكمت‌ خدایی‌ به‌ جهت‌ داوری‌ كردن‌ در دل‌ اوست‌.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و سلیمان‌ پادشاه‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ پادشاه‌بود.
\v 2 و سردارانی‌ كه‌ داشت‌ اینانند: عَزَرْیاهو ابن‌ صادوق‌ كاهن‌،
\v 3 و اَلِیحُوْرَف‌ و اَخِیا پسران‌ شِیشَه‌ كاتبان‌ و یهُوْشافاط‌ بن‌ اَخِیلُود وقایع‌ نگار،
\v 4 و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌، سردار لشكر، و صادوق‌ و ابیاتار كاهنان‌،
\s5
\v 5 و عَزَرْیاهو بن‌ ناتان‌، سردار وكلاء و زابود بن‌ ناتان‌ كاهن‌ و دوست‌ خالص‌ پادشاه‌،
\v 6 و اَخیشار ناظر خانه‌ و اَدُونیرام‌ بن‌ عَبْدا، رئیس‌ باجگیران‌.
\s5
\v 7 و سلیمان‌ دوازده‌ وكیل‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ داشت‌ كه‌ به‌ جهت‌ خوراك‌ پادشاه‌ و خاندانش‌ تدارك‌ می‌دیدند، كه‌ هریك‌ از ایشان‌ یك‌ ماه‌ در سال‌ تدارك‌ می‌دید.
\v 8 و نامهای‌ ایشان‌ این‌ است‌: بِنْحُور در كوهستان‌ افرایم‌،
\v 9 و بِنْدَقَر در ماقص‌ و شَعَلْبِیم‌ و بیت‌شمس‌ و ایلون‌ بیت‌ حانان‌،
\v 10 و بِنْحَسَد در اَرُبُّوت‌ كه‌ سوكوه‌ و تمامی‌ زمین‌ حافَر به‌ او تعلق‌ داشت‌،
\s5
\v 11 و بِنْئَبِینَداب‌ در تمامی‌ نافَت‌ دُور كه‌ تافَت‌ دختر سلیمان‌ زن‌ او بود،
\v 12 و بَعْنا ابن‌ اَخِیلُود در تَعْنَك‌ و مَجِدُّو و تمامی‌ بیتشان‌ كه‌ به‌ جانب‌ صُرْتان‌ زیر یزْرَعِیل‌ است‌ از بیتشان‌ تاآبَل‌ مَحُولَه‌ تا آن‌ طرف‌ یقْمَعام‌،
\v 13 و بِنْجابَر در رامُوت‌ جِلْعاد كه‌ قُرای‌ یاعیر بن‌ مَنَسّی‌ كه‌ در جِلْعاد می‌باشد و بلوكِ اَرْجُوب‌ كه‌ در باشان‌ است‌ به‌ او تعلق‌ داشت‌، یعنی‌ شصت‌ شهر بزرگ‌ حصاردار با پشت‌بندهای‌ برنجین‌،
\v 14 و اَخیناداب‌ بن‌ عِدُّو در مَحَنایم‌،
\s5
\v 15 و اَخِیمَعْص‌ در نفتالی‌ كه‌ او نیز باسْمَت‌، دختر سلیمان‌ را به‌ زنی‌ گرفته‌ بود،
\v 16 و بَعْنا ابن‌ حوشای‌ در اَشیر و بَعْلُوت‌،
\v 17 و یهُوْشافاط‌ بن‌ فاروح‌ در یسَّاكار،
\s5
\v 18 و شِمْعِی‌ ابن‌ ایلا در بنیامین‌،
\v 19 و جابَر بن‌ اُوری‌ در زمین‌ جِلْعاد كه‌ ولایت‌ سیحون‌ پادشاه‌ اموریان‌ و عوج‌ پادشاه‌ باشان‌ بود و او به‌ تنهایی‌ در آن‌ زمین‌ وكیل‌ بود.
\s5
\v 20 و یهودا و اسرائیل‌ مثل‌ ریگ‌ كنارۀ دریا بیشماره‌ بودند و اكل‌ و شرب‌ نموده‌، شادی‌ می‌كردند.
\v 21 و سُلیمان‌ بر تمامی‌ ممالك‌، از نهر (فرات‌) تا زمین‌ فلسطینیان‌ و تا سرحدّ مصر سلطنت‌ می‌نمود، و هدایا آورده‌، سلیمان‌ را در تمامی‌ ایام‌ عمرش‌ خدمت‌ می‌كردند.
\v 22 و آذوقۀ سلیمان‌ برای‌ هر روز سی‌ كُّر آرد نرم‌ و شصت‌ كُّر بُلغُور بود.
\v 23 و ده‌ گاو پرواری‌ و بیست‌ گاو از چراگاه‌ و صد گوسفند سوای‌ غزالها و آهوها و گوزنها و مرغهای‌ فربه‌.
\s5
\v 24 زیرا كه‌ بر تمامی‌ ماورای‌ نهر از تِفْسَح‌ تا غَزَّه‌ بر جمیع‌ ملوك‌ ماورای‌ نهر حكمرانی‌ می‌نمود و او را از هر جانب‌ به‌ همۀ اطرافش‌ صلح‌ بود.
\v 25 و یهودا و اسرائیل‌، هركس‌ زیر مو و انجیر خود از دان‌ تا بئرشَبَع‌ در تمامی‌ ایام‌ سلیمان‌ ایمن‌ می‌نشستند.
\s5
\v 26 و سلیمان‌ را چهل‌ هزار آخور اسب‌ به‌ جهت‌ ارابه‌هایش‌ و دوازده‌ هزار سوار بود.
\v 27 و آن‌ وكلااز برای‌ خوراك‌ سلیمان‌ پادشاه‌ و همۀ كسانی‌ كه‌ بر سفرۀ سلیمان‌ پادشاه‌ حاضر می‌بودند، هر یك‌ در ماه‌ خود تدارك‌ می‌دیدند و نمی‌گذاشتند كه‌ به‌ هیچ‌ چیز احتیاج‌ باشد.
\v 28 و جو و كاه‌ به‌ جهت‌ اسبان‌ و اسبان‌ تازی‌ به‌ مكانی‌ كه‌ هر كس‌ بر حسب‌ وظیفه‌اش‌ مقرّر بود، می‌آوردند.
\s5
\v 29 و خدا به‌ سلیمان‌ حكمت‌ و فطانت‌ از حد زیاده‌ و وسعت‌ دل‌ مثل‌ ریگ‌ كنارۀ دریا عطا فرمود.
\v 30 و حكمت‌ سلیمان‌ از حكمت‌ تمامی‌ بنی‌مشرق‌ و از حكمت‌ جمیع‌ مصریان‌ زیاده‌ بود.
\v 31 و از جمیع‌ آدمیان‌ از اِیتانِ ازراحی‌ و از پسران‌ ماحُول‌، یعنی‌ حِیمان‌ و كَلْكُول‌ و دَرْدَع‌ حكیم‌تر بود و اسم‌ او در میان‌ تمامی‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطرافش‌ بودند، شهرت‌ یافت‌.
\s5
\v 32 و سه‌ هزار مَثَل‌ گفت‌ و سرودهایش‌ هزار و پنج‌ بود.
\v 33 و دربارۀ درختان‌ سخن‌ گفت‌، از سرو آزاد لُبنان‌ تا زوفائی‌ كه‌ بر دیوارها می‌روید و دربارۀ بهایم‌ و مرغان‌ و حشرات‌ و ماهیان‌ نیز سخن‌ گفت‌.
\v 34 و از جمیع‌ طوایف‌ و از تمام‌ پادشاهان‌ زمین‌ كه‌ آوازۀ حكمت‌ او را شنیده‌ بودند، می‌آمدند تا حكمت‌ سلیمان‌ را استماع‌ نمایند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و حیرام‌، پادشاه‌ صور، خادمان‌ خود را نزد سلیمان‌ فرستاد، چونكه‌ شنیده‌ بود كه‌ او را به‌ جای‌ پدرش‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ كرده‌اند، زیرا كه‌ حیرام‌ همیشه‌ دوست‌ داود بود.
\v 2 و سلیمان‌ نزدحیرام‌ فرستاده‌، گفت‌
\v 3 كه‌ «تو پدر من‌ داود را می‌دانی‌ كه‌ نتوانست‌ خانه‌ای‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود بنا نماید به‌ سبب‌ جنگهایی‌ كه‌ او را احاطه‌ می‌نمود تا خداوند ایشان‌ را زیر كف‌ پایهای‌ او نهاد.
\s5
\v 4 اما الا´ن‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، مرا از هر طرف‌ آرامی‌ داده‌ است‌ كه‌ هیچ‌ دشمنی‌ و هیچ‌ واقعۀ بدی‌ وجود ندارد.
\v 5 و اینك‌ مراد من‌ این‌ است‌ كه‌ خانه‌ای‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود، بنا نمایم‌ چنانكه‌ خداوند به‌ پدرم‌ داود وعده‌ داد و گفت‌ كه‌ پسرت‌ كه‌ او را به‌ جای‌ تو بر كرسی‌ خواهم‌ نشانید، خانه‌ را به‌ اسم‌ من‌ بنا خواهد كرد.
\s5
\v 6 و حال‌ امر فرما كه‌ سروهای‌ آزاد از لبنان‌ برای‌ من‌ قطع‌ نمایند و خادمان‌ من‌ همراه‌ خادمان‌ تو خواهند بود، و مزد خادمانت‌ را موافق‌ هرآنچه‌ بفرمایی‌ به‌ تو خواهم‌ داد، زیرا تو می‌دانی‌ كه‌ در میان‌ ما كسی‌ نیست‌ كه‌ مثل‌ صیدونیان‌ در قطع‌ نمودن‌ درختان‌ ماهر باشد.»
\s5
\v 7 پس‌ چون‌ حیرام‌ سخنان‌ سلیمان‌ را شنید، به‌ غایت‌ شادمان‌ شده‌، گفت‌: «امروز خداوند متبارك‌ باد كه‌ به‌ داود پسری‌ حكیم‌ بر این‌ قوم‌ عظیم‌ عطا نموده‌ است‌.»
\v 8 و حیرام‌ نزد سلیمان‌ فرستاده‌، گفت‌: «پیغامی‌ كه‌ نزد من‌ فرستادی‌ اجابت‌ نمودم‌ و من‌ خواهش‌ تو را دربارۀ چوب‌ سرو آزاد و چوب‌ صنوبر بجا خواهم‌ آورد.
\s5
\v 9 خادمان‌ من‌ آنها را از لبنان‌ به‌ دریا فرود خواهند آورد و من‌ آنها را بَسْتَنه‌ خواهم‌ ساخت‌ در دریا، تا مكانی‌ كه‌ برای‌ من‌ معین‌ كنی‌ و آنها را در آنجا از هم‌ باز خواهم‌ كرد تا آنها را بِبَری‌ و اما تو دربارۀ دادن‌ آذوقه‌ به‌ خانۀ من‌ ارادۀ مرا به‌ جا خواهی‌ آورد.»
\s5
\v 10 پس‌ حیرام‌ چوبهای‌ سرو آزاد و چوبهای‌ صنوبر راموافق‌ تمامی‌ اراده‌اش‌ به‌ سلیمان‌ داد.
\v 11 و سلیمان‌ بیست‌ هزار كُرّ گندم‌ و بیست‌ هزار كُرّ روغن‌ صاف‌ به‌ حیرام‌ به‌ جهت‌ قوّت‌ خانه‌اش‌ داد، و سلیمان‌ هرساله‌ اینقدر به‌ حیرام‌ می‌داد.
\v 12 و خداوند سلیمان‌ را به‌ نوعی‌ كه‌ به‌ او وعده‌ داده‌ بود، حكمت‌ بخشید و در میان‌ حیرام‌ و سلیمان‌ صلح‌ بود و با یكدیگر عهد بستند.
\s5
\v 13 و سلیمان‌ پادشاه‌ از تمامی‌ اسرائیل‌ سُخْرَه‌ گرفت‌ و آن‌ سُخْرَه‌ سی‌ هزار نفر بود.
\v 14 و از ایشان‌ ده‌ هزار نفر، هر ماهی‌ به‌ نوبت‌ به‌ لبنان‌ می‌فرستاد. یك‌ ماه‌ در لبنان‌ و دو ماه‌ در خانۀ خویش‌ می‌ماندند. و اَدُونیرام‌ رئیس‌ سُخْرَه‌ بود.
\s5
\v 15 و سلیمان‌ را هفتاد هزار مرد باربردار و هشتاد هزار نفر چوبْبُر در كوه‌ بود.
\v 16 سوای‌ سروران‌ گماشتگان‌ سلیمان‌ كه‌ ناظر كار بودند، یعنی‌ سه‌هزار و سیصد نفر كه‌ بر عاملان‌ كار ضابط‌ بودند.
\s5
\v 17 و پادشاه‌ امر فرمود تا سنگهای‌ بزرگ‌ و سنگهای‌ گرانبها و سنگهای‌ تراشیده‌ شده‌ به‌ جهت‌ بنای‌ خانه‌ كَندند.
\v 18 و بنایان‌ سلیمان‌ و بنایان‌ حیرام‌ و جِبْلیان‌ آنها را تراشیدند، پس‌ چوبها و سنگها را به‌ جهت‌ بنای‌ خانه‌ مهیا ساختند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و واقع‌ شد در سال‌ چهارصد و هشتاد از خروج‌ بنی‌اسرائیل‌ از زمین‌ مصر در ماه‌ زِیو كه‌ ماه‌ دوم‌ از سال‌ چهارم‌ سلطنت‌ سلیمان‌ بر اسرائیل‌ بود كه‌ بنای‌ خانۀ خداوند را شروع‌ كرد.
\v 2 و خانۀ خداوند كه‌ سلیمان‌ پادشاه‌ بنا نمود طولش‌ شصت‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ و بلندیش‌ سی‌ ذراع‌ بود.
\s5
\v 3 و رواق‌ پیش‌ هیكل‌ خانه‌ موافق‌عرض‌ خانه‌، طولش‌ بیست‌ ذراع‌ و عرضش‌ روبروی‌ خانه‌ ده‌ ذراع‌ بود.
\v 4 و برای‌ خانه‌ پنجره‌های‌ مُشَبّكْ ساخت.
\s5
\v 5 و بر دیوار خانه‌ به‌ هر طرفش‌ طبقه‌ها بنا كرد، یعنی‌ به‌ هر طرف‌ دیوارهای‌ خانه‌ هم‌ بر هیكل‌ و هم‌ بر محراب‌ و به‌ هر طرفش‌ غرفه‌ها ساخت‌.
\v 6 و طبقۀ تحتانی‌ عرضش‌ پنج‌ ذراع‌ و طبقۀ وسطی‌ عرضش‌ شش‌ ذراع‌ و طبقۀ سومی‌ عرضش‌ هفت‌ ذراع‌ بود زیرا كه‌ به‌ هر طرف‌ خانه‌ از خارجْ پشته‌ها گذاشت‌ تا تیرها در دیوار خانه‌ متمكّن‌ نشود.
\s5
\v 7 و چون‌ خانه‌ بنا می‌شد از سنگهایی‌ كه‌ در معدن‌ مهیا شده‌ بود، بنا شد به‌ طوری‌ كه‌ در وقت‌ بنا نمودن‌ خانه‌ نه‌ چكّش‌ و نه‌ تبر و نه‌ هیچ‌ آلات‌ آهنی‌ مسموع‌ شد.
\v 8 و درِ غُرفه‌های‌ وسطی‌ در جانب‌ راست‌ خانه‌ بود و به‌ طبقۀ وسطی‌ و از طبقه‌ وسطی‌ تا طبقۀ سومی‌ از پلّه‌های‌ پیچاپیچ‌ بالا می‌رفتند.
\s5
\v 9 و خانه‌ را بنا كرده‌، آن‌ را به‌ اتمام‌ رسانید و خانه‌ را با تیرها و تخته‌های‌ چوب‌ سرو آزاد پوشانید.
\v 10 و بر تمامی‌ خانه‌ طبقه‌ها را بنا نمود كه‌ بلندی‌ هر یك‌ از آنها پنج‌ ذراع‌ بود و با تیرهای‌ سرو آزاد در خانه‌ مُتِمَكِّن‌ شد.
\s5
\v 11 و كلام‌ خداوند بر سلیمان‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 12 « این‌ خانه‌ای‌ كه‌ تو بنا می‌كنی‌، اگر در فرایض‌ من‌ سلوك‌ نموده‌، احكام‌ مرا به‌ جا آوری‌ و جمیع‌ اوامر مرا نگاه‌ داشته‌، در آنها رفتار نمایی‌، آنگاه‌ سخنان‌ خود را كه‌ با پدرت‌، داود، گفته‌ام‌ با تو استوار خواهم‌ گردانید.
\v 13 و در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ ساكن‌ شده‌، قوم‌ خود اسرائیل‌ را ترك‌ نخواهم‌ نمود.»
\s5
\v 14 پس‌ سلیمان‌ خانه‌ را بنا نموده‌، آن‌ را به‌اتمام‌ رسانید.
\v 15 و اندرون‌ دیوارهای‌ خانه‌ را به‌ تخته‌های‌ سرو آزاد بنا كرد، یعنی‌ از زمین‌ خانه‌ تا دیوار متصل‌ به‌ سقف‌ را از اندرون‌ با چوب‌ پوشانید و زمین‌ خانه‌ را به‌ تخته‌های‌ صنوبر فرش‌ كرد.
\s5
\v 16 و از پشت‌ خانه‌ بیست‌ ذراع‌ با تخته‌های‌ سرو آزاد از زمین‌ تا سر دیوارها بنا كرد و آنها را در اندرون‌ به‌ جهت‌ محراب‌، یعنی‌ به‌ جهت‌ قدس‌الاقداس‌ بنا نمود.
\v 17 و خانه‌، یعنی‌ هیكل‌ پیش‌ روی‌ محراب‌ چهل‌ ذراع‌ بود.
\v 18 و در اندرون‌ خانه‌ چوب‌ سرو آزاد منبّت‌ به‌ شكل‌ كدوها و بسته‌های‌ گُل‌ بود چنانكه‌ همه‌اش‌ سرو آزاد بود و هیچ‌ سنگ‌ پیدا نشد.
\s5
\v 19 و در اندرون‌ خانه‌، محراب‌ را ساخت‌ تا تابوت‌ عهد خداوند را در آن‌ بگذارد.
\v 20 و اما داخل‌ محراب‌ طولش‌ بیست‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ ذراع‌ و بلندیش‌ بیست‌ ذراع‌ بود و آن‌ را به‌ زر خالص‌ پوشانید و مذبح‌ را با چوب‌ سرو آزاد پوشانید.
\s5
\v 21 پس‌ سلیمان‌ داخل‌ خانه‌ را به‌ زر خالص‌ پوشانید و پیش‌ روی‌ محراب‌ زنجیرهای‌ طلا كشید و آن‌ را به‌ طلا پوشانید.
\v 22 و تمامی‌ خانه‌ را به‌ طلا پوشانید تا همگی‌ خانه‌ تمام‌ شد و تمامی‌ مذبح‌ را كه‌ پیش‌ روی‌ محراب‌ بود، به‌ طلا پوشانید.
\s5
\v 23 و در محراب‌ دو كروبی‌ از چوب‌ زیتون‌ ساخت‌ كه‌ قد هر یك‌ از آنها ده‌ ذراع‌ بود.
\v 24 و بال‌ یك‌ كروبی‌ پنج‌ ذراع‌ و بال‌ كروبی‌ دیگر پنج‌ ذراع‌ بود و از سر یك‌ بال‌ تا به‌ سر بال‌ دیگر ده‌ ذراع‌ بود.
\v 25 و كروبی‌ دوم‌ ده‌ ذراع‌ بود كه‌ هر دو كروبی‌ را یك‌ اندازه‌ و یك‌ شكل‌ بود.
\v 26 بلندی‌ كروبی‌ اول‌ ده‌ ذراع‌ بود و همچنین‌ كروبی‌ دیگر.
\s5
\v 27 و كروبیان‌ را در اندرون‌ خانه‌ گذاشت‌ و بالهای‌ كروبیان‌ پهن‌شد به‌ طوری‌ كه‌ بال‌ یك‌ كروبی‌ به‌ دیوار می‌رسید و بال‌ كروبی‌ دیگر به‌ دیوار دیگر می‌رسید و در میان‌ خانه‌ بالهای‌ آنها با یكدیگر برمی‌خورد.
\v 28 و كروبیان‌ را به‌ طلا پوشانید.
\s5
\v 29 و بر تمامی‌ دیوارهای‌ خانه‌، به‌ هر طرف‌ نقشهای‌ تراشیده‌ شدۀ كروبیان‌ و درختان‌ خرما و بسته‌هـای‌ گُـل‌ در انـدرون‌ و بیـرون‌ كَند.
\v 30 و زمین‌ خانـه‌ را از انـدرون‌ و بیـرون‌ به‌ طـلا پوشانیـد.
\s5
\v 31 و به‌ جهت‌ درِ محراب‌ دو لنگه‌ از چـوب‌ زیتـون‌، و آستانـه‌ و باهوهـای‌ آن‌ را به‌ انـدازۀ پنـج‌ یك‌ دیوار ساخت‌.
\v 32 پس‌ آن‌ دو لنگه‌ از چوب‌ زیتـون‌ بود و بر آنها نقشهـای‌ كروبیـان‌ و درختـان‌ خرمـا و بسته‌هـای‌ گل‌ كنـد و به‌ طلا پوشانید. و كروبیان‌ و درختان‌ خرما را به‌ طلا پوشانیـد.
\s5
\v 33 و همچنین‌ به‌ جهت‌ درِ هیكل‌ باهوهای‌ چوب‌ زیتون‌ به‌ اندازۀ چهار یك‌ دیوار ساخت‌.
\v 34 و دو لنگۀ این‌ در از چوب‌ صنوبر بود و دو تختۀ لنگۀ اول‌ تا می‌شد و دو تختۀ لنگۀ دوم‌ تا می‌شد.
\v 35 و بر آنها كروبیان‌ و درختان‌ خرما و بسته‌های‌ گل‌ كند و آنها را به‌ طلایی‌ كه‌ موافق‌ نقشها ساخته‌ بود، پوشانید.
\s5
\v 36 و صحن‌ اندرون‌ را از سه‌ صف‌ سنگهای‌ تراشیده‌، و یك‌ صف‌ تیرهای‌ سرو آزاد بنا نمود.
\s5
\v 37 و بنیاد خانۀ خداوند در ماه‌ زیو از سال‌ چهارم‌ نهاده‌ شد.
\v 38 و در سال‌ یازدهم‌ در ماه‌ بُول‌ كه‌ ماه‌ هشتم‌ باشد، خانه‌ با تمامی‌ متعلقاتش‌ بر وفق‌ تمامی‌ قانون‌هایش‌ تمام‌ شد. پس‌ آن‌ را در هفت‌ سال‌ بنا نمود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 اما خانۀ خودش‌ را سلیمان‌ در مدت‌ سیزده‌سال‌ بنا نموده‌، تمامی‌ خانۀ خویش‌ را به‌ اتمام‌ رسانید.
\v 2 و خانۀ جنگل‌ لِبنان‌ را بنا نمود كه‌ طولش‌ صد ذراع‌ و عرضش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و بلندیش‌ سی‌ ذراع‌ بود و آن‌ را بر چهار صف‌ تیرهای‌ سرو آزاد بنا كرد و بر آن‌ ستونها، تیرهای‌ سرو آزاد گذاشت‌.
\s5
\v 3 و آن‌ بر زَبَرِ چهل‌ و پنج‌ غرفه‌ كه‌ بالای‌ ستونها بود به‌ سرو آزاد پوشانیده‌ شد كه‌ در هر صف‌ پانزده‌ بود.
\v 4 و سه‌ صف‌ تخته‌ پوش‌ بود و پنجره‌ مقابل‌ پنجره‌ در سه‌ طبقه‌ بود.
\v 5 و جمیع‌ درها و باهوها مربع‌ و تخته‌پوش‌ بود و پنجره‌ مقابل‌ پنجره‌ در سه‌ طبقه‌ بود.
\s5
\v 6 و رواقی‌ از ستونها ساخت‌ كه‌ طولش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و عرضش‌ سی‌ ذراع‌ بود و رواقی‌ پیش‌ آنها.
\s5
\v 7 و ستونها و آستانۀ پیش‌ آنها و رواقی‌ به‌ جهت‌ كرسی‌ خود، یعنی‌ رواق‌ داوری‌ كه‌ در آن‌ حكم‌ نماید، ساخت‌ و آن‌ را به‌ سرو آزاد از زمین‌ تا سقف‌ پوشانید.
\s5
\v 8 و خانه‌اش‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ شود در صحن‌ دیگر در اندرون‌ رواق‌ به‌ همین‌ تركیب‌ ساخته‌ شد. و برای‌ دختر فرعون‌ كه‌ سلیمان‌ او را به‌ زنی‌ گرفته‌ بود، خانه‌ای‌ مثل‌ این‌ رواق‌ ساخت‌.
\s5
\v 9 همۀ این‌ عمارات‌ از سنگهای‌ گرانبهایی‌ كه‌ به‌ اندازه‌ تراشیده‌ و از اندرون‌ و بیرون‌ با ارّه‌ها بریده‌ شده‌ بود از بنیاد تا به‌ سر دیوار و از بیرون‌ تا صحن‌ بزرگ‌ بود.
\v 10 و بنیاد از سنگهای‌ گرانبها و سنگهای‌ بزرگ‌، یعنی‌ سنگهای‌ ده‌ ذراعی‌ وسنگهای‌ هشت‌ ذراعی‌ بود.
\s5
\v 11 و بالای‌ آنها سنگهای‌ گرانبها كه‌ به‌ اندازه‌ تراشیده‌ شده‌، و چوبهای‌ سرو آزاد بود.
\v 12 و گرداگرد صحن‌ بزرگ‌ سه‌ صف‌ سنگهای‌ تراشیده‌ و یك‌ صف‌ تیرهای‌ سرو آزاد بود و صحن‌ اندرون‌ خانۀ خداوند و رواق‌ خانه‌ همچنین‌ بود.
\s5
\v 13 و سلیمان‌ پادشاه‌ فرستاده‌، حیرام‌ را از صور آورد.
\v 14 و او پسر بیوه‌زنی‌ از سبط‌ نفتالی‌ بود و پدرش‌ مردی‌ از اهل‌ صور و مِسْگَر بود و او پر از حكمت‌ و مهارت‌ و فهم‌ برای‌ كردن‌ هر صنعت‌ مسگری‌ بود. پس‌ نزد سلیمان‌ پادشاه‌ آمده‌، تمامی‌ كارهایش‌ را به‌ انجام‌ رسانید.
\s5
\v 15 و دو ستون‌ برنج‌ ریخت‌ كه‌ طول‌ هر ستون‌ هجده‌ ذراع‌ بود و ریسمانی‌ دوازده‌ ذراع‌ ستون‌ دوم‌ را احاطه‌ داشت‌.
\v 16 و دو تاج‌ از برنج‌ ریخته‌ شده‌ ساخت‌ تا آنها را بر سر ستونها بگذارد كه‌ طول‌ یك‌ تاج‌ پنج‌ ذراع‌ و طول‌ تاج‌ دیگر پنج‌ ذراع‌ بود.
\v 17 و شبكه‌های‌ شبكه‌ كاری‌ و رشته‌های‌ زنجیر كاری‌ بود به‌ جهت‌ تاجهایی‌ كه‌ بر سر ستونها بود، یعنی‌ هفت‌ برای‌ تاج‌ اول‌ و هفت‌ برای‌ تاج‌ دوم‌.
\s5
\v 18 پس‌ ستونها را ساخت‌ و گرداگرد یك‌ شبكه‌ كاری‌ دو صف‌ بود تا تاجهایی‌ را كه‌ بر سر انارها بود بپوشاند. و به‌ جهت‌ تاج‌ دیگر همچنین‌ ساخت‌.
\v 19 و تاجهایی‌ كه‌ بر سر ستونهایی‌ كه‌ در رواق‌ بود، از سوسنكاری‌ به‌ مقدار چهار ذراع‌ بود.
\s5
\v 20 و تاجها از طرف‌ بالا نیز بر سر آن‌ دو ستون‌ بود نزد بطنی‌ كه‌ به‌ جانب‌ شبكه‌ بود، و انارها در صفها گرداگرد تاج‌ دیگر دویست‌ بود.
\v 21 و ستونها را در رواق‌ هیكل‌ برپا نمود و ستون‌ راست‌ را برپا نموده‌، آن‌ را یاكین‌ نام‌ نهاد. پس‌ ستون‌ چپ‌ را برپانموده‌، آن‌ را بوعز نامید.
\v 22 و بر سر ستونها سوسنكاری‌ بود. پس‌ كار ستونها تمام‌ شد.
\s5
\v 23 و دریاچۀ ریخته‌ شده‌ را ساخت‌ كه‌ از لب‌ تا لبش‌ ده‌ ذراع‌ بود و از هر طرف‌ مدور بود، و بلندیش‌ پنج‌ ذراع‌ و ریسمانی‌ سی‌ ذراعی‌ آن‌ را گرداگرد احاطه‌ داشت‌.
\v 24 و زیر لبِ آن‌ از هر طرف‌ كدوها بود كه‌ آن‌ را احاطه‌ می‌داشت‌ برای‌ هر ذراع‌ ده‌، و آنها دریاچه‌ را از هر جانب‌ احاطه‌ داشت‌ و آن‌ كدوها در دو صف‌ بود و در حین‌ ریخته‌ شدنِ آنْ، ریخته‌ شده‌ بود.
\s5
\v 25 و آن‌ بر دوازده‌ گاو قایم‌ بود كه‌ روی‌ سه‌ از آنها به‌ سوی‌ شمال‌ بود و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ مغرب‌ و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ جنوب‌ و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ بود، و دریاچه‌ بر فوق‌ آنها بود و همۀ مؤخرهای‌ آنها به‌ طرف‌ اندرون‌ بود.
\v 26 و حجم‌ آن‌ یك‌ وجب‌ بود و لبش‌ مثل‌ لب‌ كاسه‌ مانند گُل‌ سوسن‌ ساخته‌ شده‌ بود كه‌ گنجایش‌ آن‌ دو هزار بَتْ می‌داشت‌.
\s5
\v 27 و ده‌ پایه‌اش‌ را از برنج‌ ساخت‌ كه‌ طول‌ هر پایه‌ چهار ذراع‌ بود و عرضش‌ چهار ذراع‌ و بلندیش‌ سه‌ ذراع‌ بود.
\v 28 و صنعت‌ پایه‌ها اینطور بود كه‌ حاشیه‌ها داشت‌ و حاشیه‌ها در میان‌ زبانه‌ها بود.
\v 29 و بر آن‌ حاشیه‌ها كه‌ درون‌ زبانه‌ها بود شیران‌ و گاوان‌ و كروبیان‌ بودند و همچنین‌ بر زبانه‌ها به‌ طرف‌ بالا بود. و زیر شیران‌ و گاوان‌ بسته‌های‌ گل‌كاری‌ آویزان‌ بود.
\s5
\v 30 و هر پایه‌ چهار چرخ‌ برنجین‌ با میله‌های‌ برنجین‌ داشت‌ و چهار پایۀ آن‌ را دوشها بود و آن‌ دوشها زیر حوض‌ ریخته‌ شده‌ بود و بسته‌ها به‌ جانب‌ هریك‌ طرف‌ از آنها بود.
\v 31 و دهنش‌ در میان‌ تاج‌ و فوق‌ آن‌ یك‌ ذراع‌ بود و دهنش‌ مثل‌ كار پایه‌ مُدَوّر و یك‌ ذراع‌ و نیم‌ بود. و بر دهنش‌ نیز نقشها بود و حاشیه‌های‌ آنها مربع‌ بود نه‌ مدوّر.
\s5
\v 32 و چهار چرخ‌ زیرحاشیه‌ها بود و تیره‌های‌ چرخها در پایه‌ بود و بلندی‌ هر چرخ‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌ بود.
\v 33 و كار چرخها مثل‌ كار چرخهای‌ ارابه‌ بود و تیره‌ها و فَلَكه‌ها و پره‌ها و قبه‌های‌ آنها همه‌ ریخته‌ شده‌ بود.
\s5
\v 34 و چهار دوش‌ بر چهار گوشۀ هر پایه‌ بود و دوشهای‌ پایه‌ از خودش‌ بود.
\v 35 و در سر پایه‌، دایره‌ای‌ مدوّر به‌ بلندی‌ نیم‌ ذراع‌ بود و بر سر پایه‌، تیرهایش‌ و حاشیه‌هایش‌ از خودش‌ بود.
\s5
\v 36 و بر لوحه‌های‌ تیره‌ها و بر حاشیه‌هایش‌، كروبیان‌ و شیران‌ و درختان‌ خرما را به‌ مقدار هریك‌ نقش‌ كرد و بسته‌ها گرداگردش‌ بود.
\v 37 به‌ این‌ طور آن‌ ده‌ پایه‌ را ساخت‌ كه‌ همۀ آنها را یك‌ ریخت‌ و یك‌ پیمایش‌ و یك‌ شكل‌ بود.
\s5
\v 38 و ده‌ حوض‌ برنجین‌ ساخت‌ كه‌ هر حوض‌ گنجایش‌ چهل‌ بت‌ داشت‌. و هر حوض‌ چهار ذراعی‌ بود و بر هر پایه‌ای‌ از آن‌ ده‌ پایه‌، یك‌ حوض‌ بود.
\v 39 و پنج‌ پایه‌ را به‌ جانب‌ راست‌ خانه‌ و پنج‌ را به‌ جانب‌ چپ‌ خانه‌ گذاشت‌ و دریاچه‌ را به‌ جانب‌ راست‌ خانه‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ از طرف‌ جنوب‌ گذاشت‌.
\s5
\v 40 و حیرام‌، حوض‌ها و خاك‌ اندازها و كاسه‌ها را ساخت‌. پس‌ حیرام‌ تمام‌ كاری‌ كه‌ برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ جهت‌ خانۀ خداوند می‌كرد به‌ انجام‌ رسانید.
\v 41 دو ستون‌ و دو پیاله‌ تاجهایی‌ كه‌ بر سر دو ستون‌ بود و دو شبكه‌ به‌ جهت‌ پوشانیدن‌ دو پیالۀ تاجهایی‌ كه‌ بر سر ستونها بود.
\s5
\v 42 و چهارصد انار برای‌ دو شبكه‌ كه‌ دو صف‌ انار برای‌ هر شبكه‌ بود به‌ جهت‌ پوشانیدن‌ دو پیالۀ تاجهایی‌ كه‌ بالای‌ ستونها بود،
\v 43 و ده‌ پایه‌ و ده‌ حوضی‌ كه‌بر پایه‌ها بود،
\s5
\v 44 و یك‌ دریاچه‌ و دوازده‌ گاو زیر دریاچه‌.
\v 45 و دیگها و خاك‌اندازها و كاسه‌ها، یعنی‌همۀ این‌ ظروفی‌ كه‌ حیرام‌ برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ در خانۀ خداوند ساخت‌ از برنج‌ صیقلی‌ بود.
\s5
\v 46 آنها را پادشاه‌ در صحرای‌ اردن‌ در كِلِ رُسْت‌ كه‌ در میان‌ سُكّوت‌ و صَرَطان‌ است‌، ریخت‌.
\v 47 و سلیمان‌ تمامی‌ این‌ ظروف‌ را بی‌وزن‌ واگذاشت‌ زیرا چونكه‌ از حد زیاده‌ بود، وزن‌ برنج‌ دریافت‌ نشد.
\s5
\v 48 و سلیمان‌ تمامی‌ آلاتی‌ كه‌ در خانۀ خداوند بود ساخت‌، مذبح‌ را از طلا و میز را كه‌ نانِ تَقْدِمِه‌ بر آن‌ بود از طلا.
\v 49 و شمعدانها را كه‌ پنج‌ از آنها به‌ طرف‌ راست‌ و پنج‌ به‌ طرف‌ چپ‌ روبروی‌ محراب‌ بود، از طلای‌ خالص‌ و گُلها و چراغها و انبرها را از طلا،
\s5
\v 50 و طاسها و گُلْگیرها و كاسه‌ها و قاشقها و مجمرها را از طلای‌ خالص‌ و پاشنه‌ها را هم‌ به‌ جهت‌ درهای‌ خانۀ اندرونی‌، یعنی‌ به‌ جهت‌ قدس‌الاقداس‌ و هم‌ به‌ جهت‌ درهای‌ خانه‌، یعنی‌ هیكل‌، از طلا ساخت‌.
\s5
\v 51 پس‌ تمامی‌ كاری‌ كه‌ سلیمان‌ پادشاه‌ برای‌ خانۀ خداوند ساخت‌ تمام‌ شد و سلیمان‌ چیزهایی‌ را كه‌ پدرش‌ داود وقف‌ كرده‌ بود، از نقره‌ و طلا و آلات‌ درآورده‌، در خزینه‌های‌ خانۀ خداوند گذاشت‌.
\s5
\c 8
\p
\v 1 آنگاه‌ سلیمان‌، مشایخ‌ اسرائیل‌ و جمیع رؤسای‌ اسباط‌ و سروران‌ خانه‌های‌ آبای‌بنی‌اسرائیل‌ را نزد سلیمان‌ پادشاه‌ در اورشلیم‌ جمع‌ كرد تا تابوت‌ عهد خداوند را از شهر داود كه‌ صهیون‌ باشد، برآورند.
\v 2 و جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ در ماه‌ ایتانیم‌ كه‌ ماه‌ هفتم‌ است‌ در عید نزد سلیمان‌ پادشاه‌ جمع‌ شدند.
\s5
\v 3 و جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ آمدند و كاهنان‌ تابوت‌ را برداشتند.
\v 4 و تابوت‌ خداوند و خیمۀ اجتماع‌ و همۀ آلات‌ مقدّس‌ را كه‌ در خیمه‌ بود آوردند و كاهنان‌ و لاویان‌ آنها را برآوردند.
\v 5 و سلیمان‌ پادشاه‌ و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ كه‌ نزد وی‌ جمع‌ شده‌ بودند، پیش‌ روی‌ تابوت‌ همراه‌ وی‌ ایستادند، و اینقدر گوسفند و گاو را ذبح‌ كردند كه‌ به‌ شمار و حساب‌ نمی‌آمد.
\s5
\v 6 و كاهنان‌ تابوت‌ عهد خداوند را به‌ مكانش‌ در محراب‌ خانه‌، یعنی‌ در قدس‌الاقداس‌ زیر بالهای‌ كروبیان‌ درآوردند.
\v 7 زیرا كروبیان‌ بالهای‌ خود را بر مكان‌ تابوت‌ پهن‌ می‌كردند و كروبیان‌ تابوت‌ و عصاهایش‌ را از بالا می‌پوشانیدند.
\v 8 و عصاها اینقدر دراز بود كه‌ سرهای‌ عصاها از قدسی‌ كه‌ پیش‌ محراب‌ بود، دیده‌ می‌شد اما از بیرون‌ دیده‌ نمی‌شد و تا امروز در آنجا هست‌.
\s5
\v 9 و در تابوت‌ چیزی‌ نبود سوای‌ آن‌ دو لوح‌ سنگ‌ كه‌ موسی‌ در حوریب‌ در آن‌ گذاشت‌، وقتی‌ كه‌ خداوند با بنی‌اسرائیل‌ در حین‌ بیرون‌ آمدن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر عهد بست‌.
\v 10 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ كاهنان‌ از قدس‌ بیرون‌ آمدند ابر، خانۀ خداوند را پر ساخت‌.
\v 11 و كاهنان‌ به‌ سبب‌ ابر نتوانستند به‌ جهت‌ خدمت‌ بایستند، زیرا كه‌ جلال‌ یهُوَه‌، خانۀ خداوند را پر كرده‌ بود.
\s5
\v 12 آنگاه‌ سلیمان‌ گفت‌: « خداوند گفته‌ است‌ كه‌ در تاریكی‌ غلیظ‌ ساكن‌ می‌شوم‌.
\v 13 فی‌الواقع‌ خانه‌ای‌ برای‌ سكونت‌ تو و مكانی‌ را كه‌ در آن‌ تا به‌ ابد ساكن‌ شوی‌ بنا نموده‌ام‌.»
\s5
\v 14 و پادشاه‌ روی‌ خود را برگردانیده‌، تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ را بركت‌ داد و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ بایستادند.
\v 15 پس‌ گفت‌: «یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ متبارك‌ باد كه‌ به‌ دهان‌ خود به‌ پدر من‌ داود وعده‌ داده‌، و به‌ دست‌ خود آن‌ را به‌ جا آورده‌، گفت‌:
\v 16 از روزی‌ كه‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ را از مصر برآوردم‌، شهری‌ از جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برنگزیدم‌ تا خانه‌ای‌ بنا نمایم‌ كه‌ اسم‌ من‌ در آن‌ باشد، اما داود را برگزیدم‌ تا پیشوای‌ قوم‌ من‌ اسرائیل‌ بشود.
\s5
\v 17 و در دل‌ پدرم‌، داود بود كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، بنا نماید.
\v 18 اما خداوند به‌ پدرم‌ داود گفت‌: چون‌ در دل‌ تو بود كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ من‌ بنا نمایی‌، نیكو كردی‌ كه‌ این‌ را در دل‌ خود نهادی‌.
\v 19 لیكن‌ تو خانه‌ را بنا نخواهی‌ نمود بلكه‌ پسر تو كه‌ از صُلب‌ تو بیرون‌ آید، او خانه‌ را برای‌ اسم‌ من‌ بنا خواهد كرد.
\s5
\v 20 پس‌ خداوند كلامی‌ را كه‌ گفته‌ بود ثابت‌ گردانید، و من‌ به‌ جای‌ پدر خود داود برخاسته‌، و بر وفق‌ آنچه‌ خداوند گفته‌ بود بر كرسی‌ اسرائیل‌ نشسته‌ام‌، و خانه‌ را به‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، بنا كرده‌ام.
\v 21 و در آن‌، مكانی‌ مقرّر كرده‌ام‌ برای‌ تابوتی‌ كه‌ عهد خداوند در آن‌ است‌ كه‌ آن‌ را با پدران‌ ما حین‌ بیرون‌ آوردن‌ ایشان‌ از مصر بسته‌ بود.»
\s5
\v 22 و سلیمان‌ پیش‌ مذبح‌ خداوند به‌ حضور تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ ایستاده‌، دستهای‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ برافراشت‌
\v 23 و گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، خدایی‌ مثل‌ تو نه‌ بالا در آسمان‌ و نه‌ پایین‌ بر زمین‌ هست‌ كه‌ با بندگان‌ خود كه‌ به‌ حضور تو به‌ تمامی‌ دل‌ خویش‌ سلوك‌ می‌نمایند، عهد و رحمت‌ را نگاه‌ می‌داری‌.
\v 24 و آن‌ وعده‌ای‌ كه‌ به‌ بندۀ خود، پدرم‌ داود داده‌ای‌، نگاه‌ داشته‌ای‌ زیرا به‌ دهان‌ خود وعده‌ دادی‌ و به‌ دست‌ خود آن‌ را وفا نمودی‌ چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\s5
\v 25 پس‌ الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، با بندۀ خود، پدرم‌ داود، آن‌ وعده‌ای‌ را نگاه‌ دار كه‌ به‌ او داده‌ و گفته‌ای‌ كسی‌ كه‌ بر كرسی‌ اسرائیل‌ بنشیند برای‌ تو به‌ حضور من‌ منقطع‌ نخواهد شد، به‌ شرطی‌ كه‌ پسرانت‌ طریق‌های‌ خود را نگاه‌ داشته‌، به‌ حضور من‌ سلوك‌ نمایند چنانكه‌ تو به‌ حضورم‌ رفتار نمودی‌.
\v 26 و الا´ن‌ ای‌ خدای‌ اسرائیل‌ تمنّا اینكه‌ كلامی‌ كه‌ به‌ بندۀ خود، پدرم‌ داود گفته‌ای‌، ثابت‌ بشود.
\s5
\v 27 « اما آیا خدا فی‌الحقیقۀ بر زمین‌ ساكن‌ خواهد شد؟ اینك‌ فلك‌ و فلك‌الافلاك‌ تو را گنجایش‌ ندارد تا چه‌ رسد به‌ این‌ خانه‌ای‌ كه‌ من‌ بنا كرده‌ام‌.
\v 28 لیكن‌ ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، به‌ دعا و تضرّع‌ بندۀ خود توجه‌ نما و استغاثه‌ و دعایی‌ را كه‌ بنده‌ات‌ امروز به‌ حضور تو می‌كند، بشنو،
\s5
\v 29 تا آنكه‌ شب‌ و روز چشمان‌ تو بر این‌ خانه‌ باز شود و بر مكانی‌ كه‌ درباره‌اش‌ گفتی‌ كه‌ اسم‌ من‌ در آنجا خواهد بود و تا دعایی‌ را كه‌ بنده‌ات‌ به‌ سوی‌ این‌ مكان‌ بنماید، اجابت‌ كنی‌.
\v 30 و تضرّع‌ بنده‌ات‌ وقوم‌ خود اسرائیل‌ را كه‌ به‌ سوی‌ این‌ مكان‌ دعا می‌نمایند، بشنو و از مكان‌ سكونت‌ خود، یعنی‌ از آسمان‌ بشنو و چون‌ شنیدی‌ عفو نما.
\s5
\v 31 « اگر كسی‌ به‌ همسایۀ خود گناه‌ ورزد و قسم‌ بر او عرضه‌ شود كه‌ بخورد و او آمده‌ پیش‌ مذبح‌ تو در این‌ خانه‌ قسم‌ خورد،
\v 32 آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و عمل‌ نموده‌، به‌ جهت‌ بندگانت‌ حكم‌ نما و شریران‌ را ملزم‌ ساخته‌، راه‌ ایشان‌ را به‌ سر ایشان‌ برسان‌ و عادلان‌ را عادل‌ شمرده‌، ایشان‌ را بر حسب‌ عدالت‌ ایشان‌ جزا ده‌.
\s5
\v 33 « و هنگامی‌ كه‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ به‌ سبب‌ گناهی‌ كه‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند به‌ حضور دشمنان‌ خود مغلوب‌ شوند، اگر به‌ سوی‌ تو بازگشت‌ نموده‌، اسم‌ تو را اعتراف‌ نمایند و نزد تو در این‌ خانه‌ دعا و تضرّع‌ نمایند،
\v 34 آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و گناه‌ قوم‌ خود، اسرائیل‌ را بیامرز و ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ای‌ بازآور.
\s5
\v 35 « هنگامی‌ كه‌ آسمان‌ بسته‌ شود و به‌ سبب‌ گناهی‌ كه‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند باران‌ نبارد، اگر به‌ سوی‌ این‌ مكان‌ دعا كنند و اسم‌ تو را اعتراف‌ نمایند و به‌ سبب‌ مصیبتی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ رسانیده‌ باشی‌ از گناه‌ خویش‌ بازگشت‌ كنند،
\v 36 آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و گناه‌ بندگانت‌ و قوم‌ خود اسرائیل‌ را بیامرز و ایشان‌ را به‌ راه‌ نیكو كه‌ در آن‌ باید رفت‌، تعلیم‌ ده‌ و به‌ زمین‌ خود كه‌ آن‌ را به‌ قوم‌ خویش‌ برای‌ میراث‌ بخشیده‌ای‌، باران‌ بفرست‌.
\s5
\v 37 « اگر در زمین‌ قحطی‌ باشد و اگر وبا یا باد سموم‌ یا یرقان‌ باشد و اگر ملخ‌ یا كِرْم‌ باشد و اگر دشمنان‌ ایشان‌، ایشان‌ را در شهرهای‌ زمین‌ ایشان‌ محاصره‌ نمایند، هر بلایی‌ یا هر مرضی‌ كه‌ بوده‌باشد،
\v 38 آنگاه‌ هر دعا و هر استغاثه‌ای‌ كه‌ از هر مرد یا از تمامی‌ قوم‌ تو، اسرائیل‌، كرده‌ شود كه‌ هریك‌ از ایشان‌ بلای‌ دل‌ خود را خواهند دانست‌، و دستهای‌ خود را به‌ سوی‌ این‌ خانه‌ دراز نمایند،
\s5
\v 39 آنگاه‌ از آسمان‌ كه‌ مكان‌ سكونت‌ تو باشد، بشنو و بیامُرز و عمل‌ نموده‌، به‌ هر كس‌ كه‌ دل‌ او را می‌دانی‌ به‌ حسب‌ راههایش‌ جزا بده‌، زیرا كه‌ تو به‌ تنهایی‌ عارف‌ قلوب‌ جمیع‌ بنی‌آدم‌ هستی‌.
\v 40 تا آنكه‌ ایشان‌ در تمام‌ روزهایی‌ كه‌ به‌ روی‌ زمینـی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ما داده‌ای‌ زنـده‌ باشنـد، از تـو بترسنـد.
\s5
\v 41 « و نیز غریبی‌ كه‌ از قوم‌ تو، اسرائیل‌، نباشد و به‌ خاطر اسم‌ تو از زمین‌ بعید آمده‌ باشد،
\v 42 زیرا كه‌ آوازۀ اسم‌ عظیمت‌ و دست‌ قویت‌ و بازوی‌ دراز تو را خواهند شنید، پس‌ چون‌ بیاید و به‌ سوی‌ این‌ خانه‌ دعا نماید،
\v 43 آنگاه‌ از آسمان‌ كه‌ مكان‌ سكونت‌ توست‌ بشنو و موافق‌ هر چه‌ آن‌ غریب‌ از تو استدعا نماید به‌ عمل‌ آور تا جمیع‌ قومهای‌ جهان‌ اسم‌ تو را بشناسند و مثل‌ قوم‌ تو، اسرائیل‌، از تو بترسند و بدانند كه‌ اسم‌ تو بر این‌ خانه‌ای‌ كه‌ بنا كرده‌ام‌، نهاده‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 44 « اگر قوم‌ تو برای‌ مقاتله‌ با دشمنان‌ خود به‌ راهی‌ كه‌ ایشان‌ را فرستاده‌ باشی‌ بیرون‌ روند و ایشان‌ به‌ سوی‌ شهری‌ كه‌ تو برگزیده‌ای‌ و خانه‌ای‌ كه‌ به‌ جهت‌ اسم‌ تو بنا كرده‌ام‌، نزد خداوند دعا نمایند،
\v 45 آنگاه‌ دعا و تضرع‌ ایشان‌ را از آسمان‌ بشنو و حق‌ ایشان‌ را بجا آور.
\s5
\v 46 « و اگر به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ باشند، زیرا انسانی‌ نیست‌ كه‌ گناه‌ نكند و تو بر ایشان‌ غضبناك‌ شده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ تسلیم‌ كرده‌ باشی‌ و اسیركنندگان‌ ایشان‌، ایشان‌ را به‌ زمین‌ دشمنان‌ خواه‌ دور و خواه‌ نزدیك‌ به‌ اسیری‌ ببرند،
\v 47 پس‌اگر ایشان‌ در زمینی‌ كه‌ در آن‌ اسیر باشند به‌ خود آمده‌، بازگشت‌ نمایند و در زمین‌ اسیری‌ خود نزد تو تضرّع‌ نموده‌، گویند كه‌ گناه‌ كرده‌، و عصیان‌ ورزیده‌، و شریرانه‌ رفتار نموده‌ایم‌،
\s5
\v 48 و در زمینِ دشمنانی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ برده‌ باشند به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود به‌ تو بازگشت‌ نمایند، و به‌ سوی‌ زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ای‌ و شهری‌ كه‌ برگزیده‌ و خانه‌ای‌ كه‌ برای‌ اسم‌ تو بنا كرده‌ام‌، نزد تو دعا نمایند،
\s5
\v 49 آنگاه‌ از آسمان‌ كه‌ مكان‌ سكونت‌ توست‌، دعا و تضرع‌ ایشان‌ را بشنو و حق‌ ایشان‌ را بجا آور.
\v 50 و قوم‌ خود را كه‌ به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ باشند، عفو نما و تمامی‌ تقصیرهای‌ ایشان‌ را كه‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند بیامـرز و ایشان‌ را در دل‌ اسیركنندگان‌ ایشان‌ ترحم‌ عطا فرما تا بر ایشان‌ ترحم‌ نمایند.
\s5
\v 51 زیرا كه‌ ایشان‌ قـوم‌ تـو و میراث‌ تو می‌باشند كه‌ از مصـر از میان‌ كورۀ آهن‌ بیرون‌ آوردی‌.
\v 52 تا چشمان‌ تو به‌ تضرع‌ بنده‌ات‌ و به‌ تضرع‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ گشاده‌ شود و ایشـان‌ را در هـر چه‌ نـزد تـو دعا نماینـد، اجابت‌ نمایی‌.
\v 53 زیرا كه‌ تو ایشان‌ را از جمیع‌ قومهای‌ جهان‌ برای‌ ارثیت‌ خویش‌ ممتاز نموده‌ای‌ چنانكه‌ به‌ واسطۀ بندۀ خود موسی‌ وعده‌ دادی‌ هنگامی‌ كه‌ تو ای‌ خداوند یهُوَه‌ پـدران‌ ما را از مصـر بیرون‌ آوردی‌.»
\s5
\v 54 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ سلیمان‌ از گفتن‌ تمامی‌ این‌ دعا و تضرع‌ نزد خداوند فارغ‌ شد، از پیش‌ مذبح‌ خداوند از زانو زدن‌ و دراز نمودن‌ دستهای‌ خود به‌ سوی‌ آسمان‌ برخاست‌،
\v 55 و ایستاده‌، تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ را به‌ آواز بلند بركت‌ داد و گفت‌:
\v 56 « متبارك‌ باد خداوند كه‌ قوم‌ خود، اسرائیل‌را موافق‌ هر چه‌ وعده‌ كرده‌ بود، آرامی‌ داده‌ است‌ زیرا كه‌ از تمامی‌ وعده‌های‌ نیكو كه‌ به‌ واسطۀ بندۀ خود، موسی‌ داده‌ بود، یك‌ سخن‌ به‌ زمین‌ نیفتاد.
\s5
\v 57 یهُوَه‌ خدای‌ ما با ما باشد چنانكه‌ با پدران‌ ما می‌بود و ما را ترك‌ نكند و رد ننماید.
\v 58 و دلهای‌ ما را به‌ سوی‌ خود مایل‌ بگرداند تا در تمامی‌ طریق‌هایش‌ سلوك‌ نموده‌، اوامر و فرایض‌ و احكام‌ او را كه‌ به‌ پدران‌ ما امر فرموده‌ بود، نگاه‌ داریم‌.
\s5
\v 59 و كلمات‌ این‌ دعایی‌ كه‌ نزد خداوند گفته‌ام‌، شب‌ و روز نزدیك‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما باشد تا حق‌ بندۀ خود و حق‌ قوم‌ خویش‌ اسرائیل‌ را بر حسب‌ اقتضای‌ هر روز بجا آورد.
\v 60 تا تمامی‌ قوم‌های‌ جهان‌ بدانند كه‌ یهُوَه‌ خداست‌ و دیگری‌ نیست‌.
\v 61 پس‌ دل‌ شما با یهُوَه‌ خدای‌ ما كامل‌ باشد تا در فرایض‌ او سلوك‌ نموده‌، اوامر او را مثل‌ امروز نگاه‌ دارید.»
\s5
\v 62 پس‌ پادشاه‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ با وی‌ به‌ حضور خداوند قربانی‌ها گذرانیدند.
\v 63 و سلیمان‌ به‌ جهت‌ ذبایح‌ سلامتی‌ كه‌ برای‌ خداوند گذارنید، بیست‌ و دو هزار گاو و صد و بیست‌ هزار گوسفند ذبح‌ نمود و پادشاه‌ و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌، خانۀ خداوند را تبریك‌ نمودند.
\s5
\v 64 و در آن‌ روز پادشاه‌ وسط‌ صحن‌ را كه‌ پیش‌ خانۀ خداوند است‌، تقدیس‌ نمود زیرا چونكه‌ مذبح‌ برنجینی‌ كه‌ به‌ حضور خداوند بود به‌ جهت‌ گنجایش‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایای‌ آردی‌ و پیه‌ قربانی‌های‌ سلامتی‌ كوچك‌ بود، از آن‌ جهت‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایای‌ آردی‌ و پیه‌ ذبایح‌سلامتی‌ را در آنجا گذرانید.
\s5
\v 65 و در آن‌ وقت‌ سلیمان‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ با وی‌ عید را نگاه‌ داشتند و آن‌ انجمن‌ بزرگ‌ از مَدخَلِ حَمات‌ تا وادی‌ مصر هفت‌ روز و هفت‌ روز یعنی‌ چهارده‌ روز به‌ حضور یهُوَه‌، خدای‌ ما بودند.
\v 66 و در روز هشتم‌، قوم‌ را مرخص‌ فرمود و ایشان‌ برای‌ پادشاه‌ بركت‌ خواسته‌، و با شادمانی‌ و خوشدلی‌ به‌ سبب‌ تمامی‌ احسانی‌ كه‌ خداوند به‌ بندۀ خود، داود و به‌ قوم‌ خویش‌ اسرائیل‌ نموده‌ بود، به‌ خیمه‌های‌ خود رفتند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ سلیمان‌ از بنا نمودن خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه‌ و از بجا آوردن‌ هر مقصودی‌ كه‌ سلیمان‌ خواسته‌ بود، فارغ‌ شد،
\v 2 خداوند بار دیگر به‌ سلیمان‌ ظاهر شد، چنانكه‌ در جِبْعُون‌ بر وی‌ ظاهر شده‌ بود.
\s5
\v 3 و خداوند وی‌ را گفت‌: «دعا و تضرع‌ تو را كه‌ به‌ حضور من‌ كردی‌، اجابت‌ نمودم‌، و این‌ خانه‌ای‌ را كه‌ بنا نمودی‌ تا نام‌ من‌ در آن‌ تا به‌ ابد نهاده‌ شود تقدیس‌ نمودم‌، و چشمان‌ و دل‌ من‌ همیشۀ اوقات‌ در آن‌ خواهد بود.
\s5
\v 4 پس‌ اگر تو با دل‌ كامل‌ و استقامت‌ به‌ طوری‌ كه‌ پدرت‌ داود رفتار نمود به‌ حضور من‌ سلوك‌ نمایی‌، و هر چه‌ تو را امر فرمایم‌ بجا آوری‌ و فرایض‌ و احكام‌ مرا نگاه‌ داری‌،
\v 5 آنگاه‌ كرسی‌ سلطنت‌ تو را بر اسرائیل‌ تا به‌ ابد برقرار خواهم‌ گردانید، چنانكه‌ به‌ پدر تو داود وعده‌ دادم‌ و گفتم‌ كه‌ از تو كسی‌ كه‌ بر كرسی‌ اسرائیل‌ بنشیند، مفقود نخواهد شد.
\s5
\v 6 « اما اگر شما و پسران‌ شما از متابعت‌ من‌روگردانیده‌، اوامر و فرایضی‌ را كه‌ به‌ پدران‌ شما دادم‌ نگاه‌ ندارید و رفته‌، خدایان‌ دیگر را عبادت‌ نموده‌، آنها را سجده‌ كنید،
\v 7 آنگاه‌ اسرائیل‌ را از روی‌ زمینی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ دادم‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌، و این‌ خانه‌ را كه‌ به‌ جهت‌ اسم‌ خود تقدیس‌ نمودم‌ از حضور خویش‌ دور خواهم‌ انداخت‌، و اسرائیل‌ در میان‌ جمیع‌ قومها ضرب‌المثل‌ و مضحكه‌ خواهد شد.
\s5
\v 8 و این‌ خانه‌ عبرتی‌ خواهد گردید به‌ طوری‌ كه‌ هر كه‌ نزد آن‌ بگذرد، متحیر شده‌، صفیر خواهد زد و خواهند گفت‌: خداوند به‌ این‌ زمین‌ و به‌ این‌ خانه‌ چرا چنین‌ عمل‌ نموده‌ است‌؟
\v 9 و خواهند گفت‌: از این‌ جهت‌ كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود را كه‌ پدران‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ بود، ترك‌ كردند و به‌ خدایان‌ دیگر متمسك‌ شده‌، آنها را سجده‌ و عبادت‌ نمودند. لهذا خداوند تمامی‌ این‌ بلا را بر ایشان‌ آورده‌ است‌.»
\s5
\v 10 و واقع‌ شد بعد از انقضای‌ بیست‌ سالی‌ كه‌ سلیمان‌ این‌ دو خانه‌، یعنی‌ خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه‌ را بنا می‌كرد،
\v 11 و حیرام‌، پادشاه‌ صور، سلیمان‌ را به‌ چوب‌ سرو آزاد و چوب‌ صنوبر و طلا موافق‌ هر چه‌ خواسته‌ بود اعانت‌ كرده‌ بود، آنگاه‌ سلیمان‌ پادشاه‌ بیست‌ شهر در زمین‌ جلیل‌ به‌ حیرام‌ داد.
\s5
\v 12 و حیرام‌ به‌ جهت‌ دیدن‌ شهرهایی‌ كه‌ سلیمان‌ به‌ او داده‌ بود، از صور بیرون‌ آمد، اما آنها به‌ نظرش‌ پسند نیامد.
\v 13 و گفت‌: «ای‌ برادرم‌ این‌ شهرهایی‌ كه‌ به‌ من‌ بخشیده‌ای‌ چیست‌؟» و آنها را تا امروز زمین‌ كابول‌ نامید.
\v 14 و حیرام‌ صدو بیست‌ وزنۀ طلا برای‌ پادشاه‌ فرستاد.
\s5
\v 15 و این‌ است‌ حساب‌ سُخْره‌ای‌ كه‌ سلیمان‌ پادشاه‌ گرفته‌ بود به‌ جهت‌ بنای‌ خانۀ خداوند و خانۀ خود و مِلّوُ و حصارهای‌ اورشلیم‌ و حاصور و مَجِدُّو و جازر.
\v 16 زیرا كه‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر برآمده‌، جازَر را تسخیر نموده‌، و آن‌ را به‌ آتش‌ سوزانیده‌، و كنعانیان‌ را كه‌ در شهر ساكن‌ بودند كشته‌ بود، و آن‌ را به‌ دختر خود كه‌ زنِ سلیمان‌ بود به‌ جهت‌ مِهر داده‌ بود.
\s5
\v 17 و سلیمان‌، جازَر و بیت‌حُوْرُونِ تحتانی‌ را بنا كرد.
\v 18 و بَعْلَت‌ و تَدْمُر را در صحرای‌ زمین‌،
\v 19 و جمیع‌ شهرهای‌ مخزنی‌ كه‌ سلیمان‌ داشت‌ و شهرهای‌ ارابه‌ها و شهرهای‌ سواران‌ را و هر آنچه‌ را كه‌ سلیمان‌ میل‌ داشت‌ كه‌ در اورشلیم‌ و لُبنان‌ و تمامی‌ زمین‌ مملكت‌ خود بنا نماید (بنا نمود).
\s5
\v 20 و تمامی‌ مردمانی‌ كه‌ از اَمُوریان‌ و حِتِّیان‌ و فَرِزِّیان‌ و حِوِّیان‌ و یبُوسیان‌ باقی‌ مانده‌، و از بنی‌اسرائیل‌ نبودند،
\v 21 یعنی‌ پسران‌ ایشان‌ كه‌ در زمین‌ باقی‌ ماندند بعد از آنانی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ نتوانستند ایشان‌ را بالكل‌ هلاك‌ سازند، سلیمان‌ ایشان‌ را تا امروز خراج‌گذار و غلامان‌ ساخت‌.
\s5
\v 22 اما از بنی‌اسرائیل‌، سلیمان‌ احدی‌ را به‌ غلامی‌ نگرفت‌، بلكه‌ ایشان‌ مردان‌ جنگی‌ و خدام‌ و سروران‌ و سرداران‌ و رؤسای‌ ارابه‌ها و سواران‌ او بودند.
\s5
\v 23 و اینانند ناظران‌ خاصه‌ كه‌ بر كارهای‌ سلیمان‌ بودند، پانصد و پنجاه‌ نفر كه‌ بر اشخاصی‌ كه‌ در كار مشغول‌ می‌بودند، سركاری‌ داشتند.
\s5
\v 24 پس‌ دختر فرعون‌ از شهر داود به‌ خانۀ خود كه‌ برایش‌ بنا كرده‌ بود، برآمد، و در آن‌ زمان‌ مِلّوُ را بنا می‌كرد.
\s5
\v 25 و سلیمان‌ هر سال‌ سه‌ مرتبه‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ بر مذبحی‌ كه‌ به‌ جهت‌ خداوند بنا كرده‌ بود می‌گذرانید، و بر مذبحی‌ كه‌ پیش‌ خداوند بود، بخور می‌گذرانید. پس‌ خانه‌ را به‌ اتمام‌ رسانید.
\s5
\v 26 و سلیمان‌ پادشاه‌ در عَصْیون‌ جابَر كه‌ به‌ جانب‌ اِیلُوت‌ بر كنارۀ بحر قُلزُم‌ در زمین‌ ادوم‌ است‌، كشتیها ساخت‌.
\v 27 و حیرام‌، بندگان‌ خود را كه‌ مَلاح‌ بودند و در دریا مهارت‌ داشتند، در كشتیها همراه‌ بندگان‌ سلیمان‌ فرستاد.
\v 28 پس‌ به‌ اُوفیر رفتند و چهارصد و بیست‌ وزنۀ طلا از آنجا گرفته‌، برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ آوردند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و چون‌ ملكه‌ سَبا آوازۀ سلیمان‌ را دربارۀ اسم‌ خداوند شنید، آمد تا او را به‌ مسائل‌ امتحان‌ كند.
\v 2 پس‌ با موكب‌ بسیار عظیم‌ و با شترانی‌ كه‌ به‌ عطریات‌ و طلای‌ بسیار و سنگهای‌ گرانبها بار شده‌ بود، به‌ اورشلیم‌ وارد شده‌، به‌ حضور سلیمان‌ آمد و با وی‌ از هر چه‌ در دلش‌ بود، گفتگو كرد.
\s5
\v 3 و سلیمان‌ تمامی‌ مسائلش‌ را برایش‌ بیان‌ نمود و چیزی‌ از پادشاه‌ مخفی‌ نماند كه‌ برایش‌ بیان‌ نكرد.
\v 4 و چون‌ ملكه‌ سَبَا تمامی‌ حكمت‌ سلیمان‌ را دید و خانه‌ای‌ را كه‌ بنا كرده‌ بود،
\v 5 و طعام‌ سفرۀ او و مجلس‌ بندگانش‌ را و نظام‌ و لباس‌ خادمانش‌ را و ساقیانش‌ و زینه‌ای‌ را كه‌ به‌ آن‌ به‌ خانۀ خداوند برمی‌آمد، روح‌ در او دیگر نماند.
\s5
\v 6 و به‌ پادشاه‌ گفت‌: «آوازه‌ای‌ كه‌ دربارۀ كارها و حكمت‌ تو در ولایت‌ خود شنیدم‌، راست‌ بود.
\v 7 اما تا نیامدم‌ و به‌ چشمان‌ خود ندیدم‌، اخبار را باور نكردم‌، و اینك‌ نصفش‌ به‌ من‌ اعلام‌ نشده‌ بود؛ حكمت‌ و سعادتمندی‌ تو از خبری‌ كه‌ شنیده‌ بودم‌، زیاده‌ است.
\s5
\v 8 خوشابه‌حال‌ مردان‌ تو و خوشابه‌حال‌ این‌ بندگانت‌ كه‌ به‌ حضور تو همیشه‌ می‌ایستند و حكمت‌ تو را می‌شنوند.
\v 9 متبارك‌ باد یهُوَه‌، خدای‌ تو، كه‌ بر تو رغبت‌ داشته‌، تو را بر كرسی‌ اسرائیل‌ نشانید.
\s5
\v 10 از این‌ سبب‌ كه‌ خداوند ، اسرائیل‌ را تا به‌ ابد دوست‌ می‌دارد، تو را بر پادشاهی‌ نصب‌ نموده‌ است‌ تا داوری‌ و عدالت‌ را بجا آوری‌.»
\s5
\v 11 و به‌ پادشاه‌ صد و بیست‌ وزنۀ طلا و عطریات‌ از حد زیاده‌ و سنگهای‌ گرانبها داد، و مثل‌ این‌ عطریات‌ كه‌ ملكۀ سَبَا به‌ سلیمان‌ پادشاه‌ داد، هرگز به‌ آن‌ فراوانی‌ دیگر نیامد.
\v 12 و كشتیهای‌ حیرام‌ نیز كه‌ طلا از اُوفیر آوردند، چوب‌ صندل‌ از حدّ زیاده‌، و سنگهای‌ گرانبها از اوفیر آوردند.
\s5
\v 13 و پادشاه‌ از این‌ چوب‌ صندل‌، ستونها به‌ جهت‌ خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه‌ و عودها و بربطها برای‌ مُغَنیان‌ ساخت‌، و مثل‌ این‌ چوب‌ صندل‌ تا امروز نیامده‌ و دیده‌ نشده‌ است‌.
\s5
\v 14 و سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ ملكه‌ سَبَا، تمامی‌ ارادۀ او را كه‌ خواسته‌ بود داد، سوای‌ آنچه‌ سلیمان‌ از كَرَم‌ ملوكانۀ خویش‌ به‌ وی‌ بخشید. پس‌ او با بندگانش‌ به‌ ولایت‌ خود توجه‌ نموده‌، رفت‌.
\v 15 و وزن‌ طلایی‌ كه‌ در یك‌ سال‌ نزد سلیمان‌ رسید، ششصد و شصت‌ و شش‌ وزنه‌ طلا بود،
\s5
\v 16 سوای‌ آنچه‌ از تاجران‌ و تجارت‌ بازرگانان‌ و جمیع‌ پادشاهان‌ عَرَب‌ و حاكمان‌ مملكت‌ می‌رسید.
\v 17 و سلیمان‌ پادشاه‌ دویست‌ سپر طلای‌ چكّشی‌ ساخت‌ كه‌ برای‌ هر سپر ششصد مثقال‌ طلا به‌ كار بُرده‌ شد، و سیصد سپر كوچك‌ طلای‌ چكشی‌ ساخت‌ كه‌ برای‌ هر سپر سه‌ منّای‌ طلا به‌ كار برده‌ شد؛ و پادشاه‌ آنها را در خانۀ جنگل‌ لبنان‌ گذاشت‌.
\s5
\v 18 و پادشاه‌ تخت‌ بزرگی‌ از عاج‌ ساخت‌ و آن‌ را به‌ زر خالص‌ پوشانید.
\v 19 و تخت‌ را شش‌ پله‌ بود و سر تخت‌ از عقبش‌ مدوّر بود، و به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ كرسی‌اش‌ دسته‌ها بود و دو شیر به‌ پهلوی‌ دستها ایستاده‌ بودند.
\v 20 و آنجا دوازده‌ شیر از این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ بر آن‌ شش‌ پله‌ ایستاده‌ بودند كه‌ در هیچ‌ مملكت‌ مثل‌ این‌ ساخته‌ نشده‌ بود.
\s5
\v 21 و تمامی‌ ظروف‌ نوشیدنی‌ سلیمان‌ پادشاه‌ از طلا و تمامی‌ ظروف‌ خانۀ جنگل‌ لبنان‌ از زر خالص‌ بود و هیچ‌ یكی‌ از آنها از نقره‌ نبود زیرا كه‌ آن‌ در ایام‌ سلیمان‌ هیچ‌ به‌ حساب‌ نمی‌آمد.
\v 22 زیرا پادشاه‌ كشتیهای‌ ترشیشی‌ با كشتیهای‌ حیرام‌ به‌ روی‌ دریا داشت‌ و كشتیهای‌ ترشیشی‌ هر سه‌ سال‌ یك‌ مرتبه‌ می‌آمدند و طلا و نقره‌ و عاج‌ و میمونها و طاووسها می‌آوردند.
\s5
\v 23 پس‌ سلیمان‌ پادشاه‌ در دولت‌ و حكمت‌ از جمیع‌ پادشاهان‌ جهان‌ بزرگتر شد.
\v 24 و تمامی‌ اهل‌ جهان‌، حضور سلیمان‌ را می‌طلبیدند تا حكمتی‌ را كه‌ خداوند در دلش‌ نهاده‌ بود، بشنوند.
\v 25 و هر یكی‌ از ایشان‌ هدیۀ خود را از آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رُخوت‌ و اسلحه‌ و عطریات‌ و اسبان‌ و قاطرها، سال‌ به‌ سال‌ می‌آوردند.
\s5
\v 26 و سلیمان‌ ارابه‌ها و سواران‌ جمع‌ كرده‌، هزار و چهارصد ارابه‌ و دوازده‌ هزار سوار داشت‌ و آنها را در شهرهای‌ ارابه‌ها و نزد پادشاه‌ در اورشلیم‌ گذاشت‌.
\v 27 و پادشاه‌ نقره‌ را در اورشلیم‌ مثل‌ سنگها و چوب‌ سرو آزاد را مثل‌ چوب‌ افراغ‌ كه‌ در صحراست‌، فراوان‌ ساخت‌.
\s5
\v 28 و اسبهای‌ سلیمان‌ از مصر آورده‌ می‌شد، و تاجران‌ پادشاه‌ دسته‌های‌ آنها را می‌خریدند هر دسته‌ را به‌ قیمت‌ معین‌.
\v 29 و یك‌ ارابه‌ را به‌ قیمت‌ ششصد مثقال‌ نقره‌ از مصر بیرون‌ آوردند، و می‌رسانیدند و یك‌ اسب‌ را به‌ قیمت‌ صد و پنجاه‌، و همچنین‌ برای‌ جمیع‌ پادشاهان‌ حِتّیان‌ و پادشاهان‌ اَرام‌ به‌ توسط‌ آنها بیرون‌ می‌آوردند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و سلیمان‌ پادشاه‌ سوای‌ دختر فرعون‌، زنان غریب‌ بسیاری‌ را از موآبیان‌ و عَمّونیان‌ و ادومیان‌ و صیدونیان‌ و حِتِّیان‌ دوست‌ می‌داشت‌.
\v 2 از امتهایی‌ كه‌ خداوند درباره‌ ایشان‌ بنی‌اسرائیل‌ را فرموده‌ بود كه‌ شما به‌ ایشان‌ درنیایید و ایشان‌ به‌ شما درنیایند، مبادا دل‌ شما را به‌ پیروی‌ خدایان‌ خود مایل‌ گردانند. و سلیمان‌ با اینها به‌ محبت‌ مُلْصَق‌ شد.
\s5
\v 3 و او را هفتصد زن‌ بانو و سیصد مُتعه‌ بود و زنانش‌ دل‌ او را برگردانیدند.
\v 4 و در وقت‌ پیری‌ سلیمان‌ واقع‌ شد كه‌ زنانش‌ دل‌ او را به‌ پیروی‌ خدایان‌ غریب‌ مایل‌ ساختند، و دل‌ او مثل‌ دل‌ پدرش‌ داود با یهُوَه‌، خدایش‌ كامل‌ نبود.
\s5
\v 5 پس‌ سلیمان‌ در عقب‌ عَشْتُورَت‌، خدای‌ صیدونیان‌، و در عقب‌ مِلْكُوم‌ رِجْسِ عمونیان‌ رفت‌.
\v 6 و سلیمان‌ در نظر خداوند شرارت‌ ورزیده‌، مثل‌ پدر خودداود، خداوند را پیروی‌ كامل‌ ننمود.
\s5
\v 7 آنگاه‌ سلیمان‌ در كوهی‌ كه‌ روبروی‌ اورشلیم‌ است‌ مكانی‌ بلند به‌ جهت‌ كَمُوش‌ كه‌ رِجْسِ موآبیان‌ است‌، و به‌ جهت‌ مُولَك‌، رِجْسِ بنی‌عمون‌ بنا كرد.
\v 8 و همچنین‌ به‌ جهت‌ همۀ زنان‌ غریب‌ خود كه‌ برای‌ خدایان‌ خویش‌ بخور می‌سوزانیدند و قربانی‌ها می‌گذرانیدند، عمل‌ نمود.
\s5
\v 9 پس‌ خشم‌ خداوند بر سلیمان‌ افروخته‌ شد از آن‌ جهت‌ كه‌ دلش‌ از یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ منحرف‌ گشت‌ كه‌ دو مرتبه‌ بر او ظاهر شده‌،
\v 10 او را در همین‌ باب‌ امر فرموده‌ بود كه‌ پیروی‌ خدایان‌ غیر را ننماید. اما آنچه‌ خداوند به‌ او امر فرموده‌ بود، به‌ جا نیاورد.
\s5
\v 11 پس‌ خداوند به‌ سلیمان‌ گفت‌: «چونكه‌ این‌ عمل‌ را نمودی‌ و عهد و فرایض‌ مرا كه‌ به‌ تو امر فرمودم‌ نگاه‌ نداشتی‌، البته‌ سلطنت‌ را از تو پاره‌ كرده‌، آن‌ را به‌ بنده‌ات‌ خواهم‌ داد.
\v 12 لیكن‌ در ایام‌ تو این‌ را به‌ خاطر پدرت‌، داود نخواهم‌ كرد، اما از دست‌ پسرت‌ آن‌ را پاره‌ خواهم‌ كرد.
\v 13 ولی‌ تمامی‌ مملكت‌ را پاره‌ نخواهم‌ كرد بلكه‌ یك‌ سبط‌ را به‌ خاطر بنده‌ام‌ داود و به‌ خاطر اورشلیم‌ كه‌ برگزیده‌ام‌ به‌ پسر تو خواهم‌ داد.»
\s5
\v 14 و خداوند دشمنی‌ برای‌ سلیمان‌ برانگیزانید، یعنی‌ هَدَد اَدومی‌ را كه‌ از ذریت‌ پادشاهان‌ اَدُوم‌ بود.
\v 15 زیرا هنگامی‌ كه‌ داود در اَدوم‌ بود و یوآب‌ كه‌ سردار لشكر بود، برای‌ دفن‌ كردن‌ كشتگان‌ رفته‌ بود و تمامی‌ ذكوران‌ اَدوم‌ را كشته‌ بود.
\v 16 (زیرا یوآب‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ شش‌ ماه‌ در آنجا ماندند تا تمامی‌ ذكوران‌ اَدُوم‌ را منقطع‌ ساختند).
\v 17 آنگاه‌ هَدَد با بعضی‌ اَدُومیان‌ كه‌ از بندگان‌ پدرش‌ بودند، فرار كردند تا به‌ مصر بروند،و هَدَد طفلی‌ كوچك‌ بود.
\s5
\v 18 پس‌، از مدیان‌ روانه‌ شده‌، به‌ فاران‌ آمدند، و چند نفر از فاران‌ با خود برداشته‌، به‌ مصر نزد فرعون‌، پادشاه‌ مصر آمدند، و او وی‌ را خانه‌ای‌ داد و معیشتی‌ برایش‌ تعیین‌ نمود و زمینی‌ به‌ او ارزانی‌ داشت‌.
\v 19 و هَدَد در نظر فرعون‌ التفات‌ بسیار یافت‌ و خواهر زن‌ خود، یعنی‌ خواهر تَحْفَنِیسِ مَلِكَه‌ را به‌ وی‌ به‌ زنی‌ داد.
\s5
\v 20 و خواهر تَحْفَنِیس‌ پسری‌ جَنُوْبَت‌ نام‌ برای‌ وی‌ زایید و تَحْفَنِیس‌ او را در خانۀ فرعون‌ از شیر بازداشت‌ و جَنُوْبَت‌ در خانۀ فرعون‌ در میان‌ پسران‌ فرعون‌ می‌بود.
\v 21 و چون‌ هَدَد در مصر شنید كه‌ داود با پدران‌ خویش‌ خوابیده‌، و یوآب‌، سردار لشكر مُرده‌ است‌، هَدَد به‌ فرعون‌ گفت‌: «مرا رخصت‌ بده‌ تا به‌ ولایت‌ خود بروم‌.»
\v 22 فرعون‌ وی‌ را گفت‌: «اما تو را نزد من‌ چه‌ چیز كم‌ است‌ كه‌ اینك‌ می‌خواهی‌ به‌ ولایت‌ خود بروی‌؟» گفت‌: «هیچ‌، لیكن‌ مرا البتّه‌ مرخص‌ نما.»
\s5
\v 23 و خدا دشمنی‌ دیگر برای‌ وی‌ برانگیزانید، یعنی‌ رَزُون‌ بن‌اَلیداع‌ را كه‌ از نزد آقای‌ خویش‌، هَدَدعَزَر، پادشاه‌ صُوْبَه‌ فرار كرده‌ بود.
\v 24 و مردان‌ چندی‌ نزد خود جمع‌ كرده‌، سردار فوجی‌ شد هنگامی‌ كه‌ داود بعضی‌ ایشان‌ را كشت‌. پس‌ به‌ دمشق‌ رفتند و در آنجا ساكن‌ شده‌، در دمشق‌ حكمرانی‌ نمودند.
\v 25 و او در تمامی‌ روزهای‌ سلیمان‌، دشمن‌ اسرائیل‌ می‌بود، علاوه‌ بر ضرری‌ كه‌ هَدَد می‌رسانید و از اسرائیل‌ نفرت‌ داشته‌، بر اَرام‌ سلطنت‌ می‌نمود.
\s5
\v 26 و یرُبْعام‌ بن‌نَباط‌ افرایمی‌ از صَرَدَه‌ كه‌ بندۀ سلیمان‌ و مادرش‌ مسمّی‌ به‌ صَرُوْعَه‌ و بیوه‌ زنی‌ بود، دست‌ خود را نیز به‌ ضد پادشاه‌ بلند كرد.
\v 27 وسبب‌ آنكه‌ دست‌ خود را به‌ ضد پادشاه‌ بلند كرد، این‌ بود كه‌ سلیمان‌ مِلّوُ را بنا می‌كرد، و رخنۀ شهر پدر خود داود را تعمیر می‌نمود.
\s5
\v 28 و یرُبْعام‌ مرد شجاع‌ جنگی‌ بود. پس‌ چون‌ سلیمان‌ آن‌ جوان‌ را دید كه‌ در كار مردی‌ زرنگ‌ بود او را بر تمامی‌ امور خاندان‌ یوسف‌ بگماشت‌.
\v 29 و در آن‌ زمان‌ واقع‌ شد كه‌ یرُبْعام‌ از اورشلیم‌ بیرون‌ می‌آمد و اَخِیای‌ شیلونی‌ نبی‌ در راه‌ به‌ او برخورد، و جامه‌ تازه‌ای‌ در برداشت‌ و ایشان‌ هر دو در صحرا تنها بودند.
\v 30 پس‌ اَخِیا جامۀ تازه‌ای‌ كه‌ در برداشت‌ گرفته‌، آن‌ را به‌ دوازده‌ قسمت‌ پاره‌ كرد.
\s5
\v 31 و به‌ یرُبْعام‌ گفت‌: «ده‌ قسمت‌ برای‌ خود بگیر زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید، اینك‌ من‌ مملكت‌ را از دست‌ سلیمان‌ پاره‌ می‌كنم‌ و ده‌ سبط‌ به‌ تو می‌دهم‌.
\v 32 و به‌ خاطر بندۀ من‌، داود و به‌ خاطر اورشلیم‌، شهری‌ كه‌ از تمامی‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ برگزیده‌ام‌، یك‌ سبط‌ از آن‌ او خواهد بود.
\v 33 چونكه‌ ایشان‌ مرا ترك‌ كردند و عَشْتُورَت‌، خدای‌ صیدونیان‌، و كَمُوش‌، خدای‌ موآب‌، و ملكوم‌، خدای‌ بنی‌عمّون‌ را سجده‌ كردند، و در طریقهای‌ من‌ سلوك‌ ننمودند و آنچه‌ در نظر من‌ راست‌ است‌، بجا نیاوردند و فرایض‌ و احكام‌ مرا مثل‌ پدرش‌، داود نگاه‌ نداشتند.
\s5
\v 34 لیكن‌ تمام‌ مملكت‌ را از دست‌ او نخواهم‌ گرفت‌ بلكه‌ به‌ خاطر بندۀ خود داود كه‌ او را برگزیدم‌، از آنرو كه‌ اوامر و فرایض‌ مرا نگاه‌ داشته‌ بود، او را در تمامی‌ ایام‌ روزهایش‌ سرور خواهم‌ ساخت‌.
\v 35 اما سلطنت‌ را از دست‌ پسرش‌ گرفته‌، آن‌ را یعنی‌ ده‌ سبط‌ به‌ تو خواهم‌ داد.
\v 36 و یك‌ سبط‌ به‌ پسرش‌ خواهم‌ بخشید تا بندۀ من‌، داود در اورشلیم‌، شهری‌ كه‌ برای‌ خود برگزیده‌ام‌ تا اسم‌ خود را در آن‌ بگذارم‌، نوری‌ در حضور من‌ همیشه‌ داشته باشد.
\s5
\v 37 و تو را خواهم‌ گرفت‌ تا موافق‌ هر چه‌ دلت‌ آرزو دارد، سلطنت‌ نمایی‌ و بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شوی‌.
\v 38 و واقع‌ خواهد شد كه‌ اگر هر چه‌ تو را امر فرمایم‌، بشنوی‌ و به‌ طریق‌هایم‌ سلوك‌ نموده‌، آنچه‌ در نظرم‌ راست‌ است‌ بجا آوری‌ و فرایض‌ و اوامر مرا نگاه‌ داری‌ چنانكه‌ بندۀ من‌، داود آنها را نگاه‌ داشت‌، آنگاه‌ با تو خواهم‌ بود و خانه‌ای‌ مستحكم‌ برای‌ تو بنا خواهم‌ نمود، چنانكه‌ برای‌ داود بنا كردم‌ و اسرائیل‌ را به‌ تو خواهم‌ بخشید.
\v 39 و ذریت‌ داود را به‌ سبب‌ این‌ امر ذلیل‌ خواهم‌ ساخت‌ اما نه‌ تا به‌ ابد.»
\s5
\v 40 پس‌ سلیمان‌ قصد كشتن‌ یرُبْعام‌ داشت‌ و یرُبْعام‌ برخاسته‌، به‌ مصر نزد شِیشَق‌، پادشاه‌ مصر فرار كرد و تا وفات‌ سلیمان‌ در مصر ماند.
\s5
\v 41 و بقیۀ امور سلیمان‌ و هر چه‌ كرد و حكمت‌ او، آیا آنها در كتاب‌ وقایعِ سلیمان‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 42 و ایامی‌ كه‌ سلیمان‌ در اورشلیم‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ كرد، چهل‌ سال‌ بود.
\v 43 پس‌ سلیمان‌ با پدران‌ خود خوابید و در شهر پدر خود داود دفن‌ شد و پسرش‌ رَحُبْعام‌ در جای‌ او سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و رَحُبْعام‌ به‌ شكیم‌ رفت‌ زیرا كه‌ تمامی اسرائیل‌ به‌ شكیم‌ آمدند تا او را پادشاه‌ بسازند.
\v 2 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ یرُبْعام‌ بن‌نباط‌ شنید (و او هنوز در مصر بود كه‌ از حضور سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ آنجا فرار كرده‌، و یرُبْعام‌ در مصر ساكن‌ می‌بود،
\s5
\v 3 و ایشان‌ فرستاده‌، او را خواندند)، آنگاه‌ یرُبْعام‌ و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ آمدند و به‌رَحُبْعام‌ عرض‌ كرده‌، گفتند:
\v 4 « پدر تو یوغ‌ ما را سخت‌ ساخت‌، اما تو الا´ن‌ بندگی‌ سخت‌ و یوغ‌ سنگینی‌ را كه‌ پدرت‌ بر ما نهاد سبك‌ ساز، و تو را خدمت‌ خواهیم‌ نمود.»
\v 5 به‌ ایشان‌ گفت‌: «تا سه‌ روز دیگر بروید و بعد از آن‌ نزد من‌ برگردید.» پس‌ قوم‌ رفتند.
\s5
\v 6 و رَحُبْعامِ پادشاه‌ با مشایخی‌ كه‌ در حین‌ حیات‌ پدرش‌، سلیمان‌ به‌ حضورش‌ می‌ایستادند مشورت‌ كرده‌، گفت‌: «كه‌ شما چه‌ صلاح‌ می‌بینید تا به‌ این‌ قوم‌ جواب‌ دهم‌؟»
\v 7 ایشان‌ او را عرض‌ كرده‌، گفتند: «اگر امروز این‌ قوم‌ را بنده‌ شوی‌ و ایشان‌ را خدمت‌ نموده‌، جواب‌ دهی‌ و سخنان‌ نیكو به‌ ایشان‌ گویی‌، همانا همیشۀ اوقات‌ بندۀ تو خواهند بود.»
\s5
\v 8 اما مشورت‌ مشایخ‌ را كه‌ به‌ او دادند ترك‌ كرد، و با جوانانی‌ كه‌ با او تربیت‌ یافته‌ بودند و به‌ حضورش‌ می‌ایستادند، مشورت‌ كرد.
\v 9 و به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما چه‌ صلاح‌ می‌بینید كه‌ به‌ این‌ قوم‌ جواب‌ دهیم‌؟ كه‌ به‌ من‌ عرض‌ كرده‌، گفته‌اند یوغی‌ را كه‌ پدرت‌ بر ما نهاده‌ است‌، سبك‌ ساز.»
\s5
\v 10 و جوانانی‌ كه‌ با او تربیت‌ یافته‌ بودند او را خطاب‌ كرده‌، گفتند كه‌ به‌ این‌ قوم‌ كه‌ به‌ تو عرض‌ كرده‌، گفته‌اند كه‌ پدرت‌ یوغ‌ ما را سنگین‌ ساخته‌ است‌ و تو آن‌ را برای‌ ما سبك‌ ساز، به‌ ایشان‌ چنین‌ بگو: انگشت‌ كوچك‌ من‌ از كمر پدرم‌ كلفت‌تر است‌.
\v 11 و حال‌ پدرم‌ یوغ‌ سنگین‌ بر شما نهاده‌ است‌، اما من‌ یوغ‌ شما را زیاده‌ خواهم‌ گردانید. پدرم‌ شما را به‌ تازیانه‌ها تنبیه‌ می‌نمود، اما من‌ شما را به‌ عقربها تنبیه‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 12 و در روز سوم‌، یرُبْعام‌ و تمامی‌ قوم‌ به‌ نزد رَحُبْعام‌ باز آمدند، به‌ نحوی‌ كه‌ پادشاه‌ فرموده‌ وگفته‌ بود كه‌ در روز سوم‌ نزد من‌ باز آیید.
\v 13 و پادشاه‌، قوم‌ را به‌ سختی‌ جواب‌ داد، و مشورت‌ مشایخ‌ را كه‌ به‌ وی‌ داده‌ بودند، ترك‌ كرد.
\v 14 و موافق‌ مشورت‌ جوانان‌ ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «پدرم‌ یوغ‌ شما را سنگین‌ ساخت‌، اما من‌ یوغ‌ شما را زیاده‌ خواهم‌ گردانید. پدرم‌ شما را به‌ تازیانه‌ها تنبیه‌ می‌نمود اما من‌ شما را به‌ عقربها تنبیه‌ خواهم‌ كرد.»
\s5
\v 15 و پادشاه‌، قوم‌ را اجابت‌ نكرد زیرا كه‌ این‌ امر از جانب‌ خداوند شده‌ بود تا كلامی‌ را كه‌ خداوند به‌ واسطۀ اَخِیای‌ شیلونی‌ به‌ یرُبْعام‌ بن‌نباط‌ گفته‌ بود، ثابت‌ گرداند.
\s5
\v 16 و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ دیدند كه‌ پادشاه‌، ایشان‌ را اجابت‌ نكرد آنگاه‌ قوم‌، پادشاه‌ را جواب‌ داده‌، گفتند: «ما را در داود چه‌ حصّه‌ است‌؟ و در پسر یسَّا چه‌ نصیب‌؟ ای‌ اسرائیل‌ به‌ خیمه‌های‌ خود بروید! و اینك‌ ای‌ داود به‌ خانۀ خود متوجه‌ باش‌!» پس‌ اسرائیل‌ به‌ خیمه‌های‌ خویش‌ رفتند.
\v 17 اما رَحُبْعام‌ بر بنی‌اسرائیل‌ كه‌ در شهرهای‌ یهودا ساكن‌ بودند، سلطنت‌ می‌نمود.
\s5
\v 18 و رَحُبْعام‌ پادشاه‌، اَدُورام‌ را كه‌ سردار باج‌گیران‌ بود، فرستاد و تمامی‌ اسرائیل‌، او را سنگسار كردند كه‌ مرد و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ تعجیل‌ نموده‌، بر ارابۀ خود سوار شد و به‌ اورشلیم‌ فرار كرد.
\v 19 پس‌ اسرائیل‌ تا به‌ امروز بر خاندان‌ داود عاصی‌ شدند.
\s5
\v 20 و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ شنیدند كه‌ یرُبْعام‌ مراجعت‌ كرده‌ است‌، ایشان‌ فرستاده‌، او را نزد جماعت‌ طلبیدند و او را بر تمام‌ اسرائیل‌ پادشاه‌ ساختند، و غیر از سبط‌ یهودا فقط‌، كسی‌ خاندان‌ داود را پیروی‌ نكرد.
\s5
\v 21 و چون‌ رَحُبعام‌ به‌ اورشلیم‌ رسید، تمامی‌ خاندان‌ یهودا و سبط‌ بنیامین‌، یعنی‌ صد و هشتاد هزار نفر برگزیدۀ جنگ‌آزموده‌ را جمع‌ كرد تا با خاندان‌ اسرائیل‌ مقاتله‌ نموده‌، سلطنت‌ را به‌ رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌ برگرداند.
\s5
\v 22 اما كلام‌ خدا بر شَمَعْیا، مرد خدا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 23 « به‌ رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌، پادشاه‌ یهودا و به‌ تمامی‌ خاندان‌ یهودا و بنیامین‌ و به‌ بقیۀ قوم‌ خطاب‌ كرده‌، بگو:
\v 24 خداوند چنین‌ می‌گوید: مروید و با برادران‌ خود بنی‌اسرائیل‌ جنگ‌ منمایید، هر كس‌ به‌ خانۀ خود برگردد زیرا كه‌ این‌ امر از جانب‌ من‌ شده‌ است‌.» و ایشان‌ كلام‌ خداوند را شنیدند و برگشته‌، موافق‌ فرمان‌ خداوند رفتار نمودند.
\s5
\v 25 و یرُبْعام‌ شكیم‌ را در كوهستان‌ افرایم‌ بنا كرده‌، در آن‌ ساكن‌ شد و از آنجا بیرون‌ رفته‌، فَنُوئیل‌ را بنا نمود.
\v 26 و یرُبْعام‌ در دل‌ خود فكر كرد كه‌ «حال‌ سلطنت‌ به‌ خاندان‌ داود خواهد برگشت‌،
\v 27 اگر این‌ قوم‌ به‌ جهت‌ گذرانیدن‌ قربانی‌ها به‌ خانۀ خداوند به‌ اورشلیم‌ بروند، همانا دل‌ این‌ قوم‌ به‌ آقای‌ خویش‌، رَحُبْعام‌، پادشاه‌ یهودا خواهد برگشت‌ و مرا به‌ قتل‌ رسانیده‌، نزد رَحُبْعام‌، پادشاه‌ یهودا خواهند برگشت‌.»
\s5
\v 28 پس‌ پادشاه‌ مشورت‌ نموده‌، دو گوسالۀ طلا ساخت‌ و به‌ ایشان‌ گفت‌: «برای‌ شما رفتن‌ تا به‌ اورشلیم‌ زحمت‌ است‌؛ هان‌ ای‌ اسرائیل‌ خدایان‌ تو كه‌ تو را از زمین‌ مصر برآوردند!»
\v 29 و یكی‌ را در بیت‌ئیل‌ گذاشت‌ و دیگری‌ را در دان‌ قرار داد.
\v 30 و این‌ امر باعث‌ گناه‌ شد و قوم‌ پیش‌ آن‌ یك‌ تا دان‌ می‌رفتند.
\s5
\v 31 و خانه‌ها در مكانهای‌ بلند ساخت‌ و از تمامی‌ قوم‌ كه‌ از بنی‌لاوی‌ نبودند، كاهنان‌ تعیین‌ نمود.
\v 32 و یرُبْعام‌ عیدی‌ در ماه‌ هشتم‌ در روز پانزدهم‌ ماه‌ مثل‌ عیدی‌ كه‌ در یهوداست‌ برپا كرد و نزد آن‌ مذبح‌ می‌رفت‌ و در بیت‌ئیل‌ به‌ همان‌ طور عمل‌ نموده‌، برای‌ گوساله‌هایی‌ كه‌ ساخته‌ بود، قربانی‌ می‌گذرانید. و كاهنانِ مكانهای‌ بلند را كه‌ ساخته‌ بود، در بیت‌ئیل‌ قرار داد.
\s5
\v 33 و در روز پانزدهم‌ ماه‌ هشتم‌، یعنی‌ در ماهی‌ كه‌ از دل‌ خود ابداع‌ نموده‌ بود، نزد مذبح‌ كه‌ در بیت‌ئیل‌ ساخته‌ بود می‌رفت‌، و برای‌ بنی‌اسرائیل‌ عید برپا نموده‌، نزد مذبح‌ برآمده‌، بخور می‌سوزانید.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و اینك‌ مرد خدایی‌ به‌ فرمان‌ خداوند از یهودا به‌ بیت‌ئیل‌ آمد و یرُبْعام‌ به‌ جهت‌ سوزانیدن‌ بخور نزد مذبح‌ ایستاده‌ بود.
\v 2 پس‌ به‌ فرمان‌ خداوند مذبح‌ را ندا كرده‌، گفت‌: «ای‌ مذبح‌! ای‌ مذبح‌! خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ پسری‌ كه‌ یوشیا نام‌ دارد به‌ جهت‌ خاندان‌ داود زاییده‌ می‌شود و كاهنان‌ مكانهای‌ بلند را كه‌ بر تو بخور می‌سوزانند، بر تو ذبح‌ خواهد نمود و استخوانهای‌ مردم‌ را بر تو خواهند سوزانید.»
\v 3 و در آن‌ روز علامتی‌ نشان‌ داده‌، گفت‌: «این‌ است‌ علامتی‌ كه‌ خداوند فرموده‌ است‌؛ اینك‌ این‌ مذبح‌ چاك‌ خواهد شد و خاكستری‌ كه‌ بر آن‌ است‌، ریخته‌ خواهد گشت‌.»
\s5
\v 4 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ پادشاه‌، سخن‌ مرد خدا را كه‌ مذبح‌ را كه‌ در بیت‌ئیل‌ بود، ندا كرده‌ بود، شنید، یرُبْعام‌ دست‌ خود را از جانب‌ مذبح‌ دراز كرده‌، گفت‌: «او رابگیرید.» و دستش‌ كه‌ به‌ سوی‌ او دراز كرده‌ بود، خشك‌ شد به‌ طوری‌ كه‌ نتوانست‌ آن‌ را نزد خود باز بكشد.
\v 5 و مذبح‌ چاك‌ شد و خاكستر از روی‌ مذبح‌ ریخته‌ گشت‌ بر حسب‌ علامتی‌ كه‌ آن‌ مرد خدا به‌ فرمان‌ خداوند نشان‌ داده‌ بود.
\s5
\v 6 و پادشاه‌، مرد خدا را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «تمنّا اینكه‌ نزد یهُوَه‌، خدای‌ خود تضرع‌ نمایی‌ و برای‌ من‌ دعا كنی‌ تا دست‌ من‌ به‌ من‌ باز داده‌ شود.» پس‌ مرد خدا نزد خداوند تضرع‌ نمود، و دست‌ پادشاه‌ به‌ او باز داده‌ شده‌، مثل‌ اول‌ گردید.
\v 7 و پادشاه‌ به‌ آن‌ مرد خدا گفت‌: «همراه‌ من‌ به‌ خانه‌ بیا و استراحت‌ نما و تو را اجرت‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 8 اما مرد خدا به‌ پادشاه‌ گفت‌: «اگر نصف‌ خانۀ خود را به‌ من‌ بدهی‌، همراه‌ تو نمی‌آیم‌، و در اینجا نه‌ نان‌ می‌خورم‌ و نه‌ آب‌ می‌نوشم‌.
\v 9 زیرا خداوند مرا به‌ كلام‌ خود چنین‌ امر فرموده‌ و گفته‌ است‌ نان‌ مخور و آب‌ منوش‌ و به‌ راهی‌ كه‌ آمده‌ای‌ بر مگرد.»
\v 10 پس‌ به‌ راه‌ دیگر برفت‌ و از راهی‌ كه‌ به‌ بیت‌ئیل‌ آمده‌ بود، مراجعت‌ ننمود.
\s5
\v 11 و نبی‌ سالخورده‌ای‌ در بیت‌ئیل‌ ساكن‌ می‌بود و پسرانش‌ آمده‌، او را از هر كاری‌ كه‌ آن‌ مرد خدا آن‌ روز در بیت‌ئیل‌ كرده‌ بود، مخبر ساختند، و نیز سخنانی‌ را كه‌ به‌ پادشاه‌ گفته‌ بود، برای‌ پدر خود بیان‌ كردند.
\v 12 و پدر ایشان‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ كدام‌ راه‌ رفته‌ است‌؟» و پسرانش‌ دیده‌ بودند كه‌ آن‌ مرد خدا كه‌ از یهودا آمده‌ بود به‌ كدام‌ راه‌ رفت‌.
\v 13 پس‌ به‌ پسران‌ خود گفت‌: «الاغ‌ را برای‌ من‌ بیارایید.» و الاغ‌ را برایش‌ آراستند و بر آن‌ سوار شد.
\s5
\v 14 و از عقب‌ مرد خدا رفته‌، او را زیر درخت‌ بلوط‌ نشسته‌ یافت‌. پس‌ او را گفت‌: «آیا تو آن‌ مرد خدا هستی‌ كه‌ از یهودا آمده‌ای‌؟» گفت‌: «من‌ هستم‌.»
\v 15 وی‌ را گفت‌: «همراه‌ من‌ به‌ خانه‌ بیاو غذا بخور.»
\v 16 او در جواب‌ گفت‌ كه‌ «همراه‌ تو نمی‌توانم‌ برگردم‌ و با تو داخل‌ شوم‌، و در اینجا با تو نه‌ نان‌ می‌خورم‌ و نه‌ آب‌ می‌نوشم‌.
\v 17 زیرا كه‌ به‌ فرمان‌ خداوند به‌ من‌ گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در آنجا نان‌ مخور و آب‌ منوش‌ و از راهی‌ كه‌ آمده‌ای‌ مراجعت‌ منما.»
\s5
\v 18 او وی‌ را گفت‌: «من‌ نیز مثل‌ تو نبی‌ هستم‌ و فرشته‌ای‌ به‌ فرمان‌ خداوند با من‌ متكلم‌ شده‌، گفت‌ او را با خود به‌ خانه‌ات‌ برگردان‌ تا نان‌ بخورد و آب‌ بنوشد.» اما وی‌ را دروغ‌ گفت‌.
\v 19 پس‌ همراه‌ وی‌ در خانه‌اش‌ برگشته‌، غذا خورد و آب‌ نوشید.
\s5
\v 20 و هنگامی‌ كه‌ ایشان‌ بر سفره‌ نشسته‌ بودند، كلام‌ خداوند به‌ آن‌ نبی‌ كه‌ او را برگردانیده‌ بود آمد،
\v 21 و به‌ آن‌ مرد خدا كه‌ از یهودا آمده‌ بود، ندا كرده‌، گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ از فرمان‌ خداوند تمرد نموده‌، حكمی‌ را كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌ به‌ تو امر فرموده‌ بود نگاه‌ نداشتی‌،
\v 22 و برگشته‌، در جایی‌ كه‌ به‌ تو گفته‌ شده‌ بود غذا مخور و آب‌ منوش‌، غذا خوردی‌ و آب‌ نوشیدی‌، لهذا جسد تو به‌ قبر پدرانت‌ داخل‌ نخواهد شد.»
\s5
\v 23 پس‌ بعد از اینكه‌ او غذا خورد و آب‌ نوشید الاغ‌ را برایش‌ بیاراست‌، یعنی‌ به‌ جهت‌ نبی‌ كه‌ برگردانیده‌ بود.
\v 24 و چون‌ رفت‌، شیری‌ او را در راه‌ یافته‌، كُشت‌ و جسد او در راه‌ انداخته‌ شد، و الاغ‌ به‌ پهلویش‌ ایستاده‌، و شیر نیز نزد لاش‌ ایستاده‌ بود.
\v 25 و اینك‌ بعضی‌ راه‌ گذران‌ جسد را در راه‌ انداخته‌ شده‌، و شیر را نزد جسد ایستاده‌ دیدند؛ پس‌ آمدند و در شهری‌ كه‌ آن‌ نبی‌ پیر در آن‌ ساكن‌ می‌بود، خبر دادند.
\s5
\v 26 و چون‌ نبی‌ كه‌ او را از راه‌ برگردانیده‌ بود شنید، گفت‌: «این‌ آن‌ مرد خداست‌ كه‌ از حكم‌ خداوند تمرّد نمود؛ لهذا خداوند او را به‌ شیرداده‌ كه‌ او را دریده‌ و كشته‌ است‌، موافق‌ كلامی‌ كه‌ خداوند به‌ او گفته‌ بود.»
\v 27 پس‌ پسران‌ خود را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «الاغ‌ را برای‌ من‌ بیارایید.» و ایشان‌ آن‌ را آراستند.
\v 28 و او روانه‌ شده‌، جسد او را در راه‌ انداخته‌، و الاغ‌ و شیر را نزد جسد ایستاده‌ یافت‌؛ و شیر جسد را نخورده‌ و الاغ‌ را ندریده‌ بود.
\s5
\v 29 و آن‌ نبی‌ جسد مرد خدا را برداشت‌ و بر الاغ‌ گذارده‌، آن‌ را بازآورد و آن‌ نبی‌ پیر به‌ شهر آمد تا ماتم‌ گیرد و او را دفن‌ نماید.
\v 30 و جسد او را در قبر خویش‌ گذارد و برای‌ او ماتم‌ گرفته‌، گفتند: «وای‌ ای‌ برادر من‌!»
\s5
\v 31 و بعد از آنكه‌ او را دفن‌ كرد به‌ پسران‌ خود خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «چون‌ من‌ بمیرم‌ مرا در قبری‌ كه‌ مرد خدا در آن‌ مدفون‌ است‌، دفن‌ كنید، و استخوانهایم‌ را به‌ پهلوی‌ استخوانهای‌ وی‌ بگذارید.
\v 32 زیرا كلامی‌ را كه‌ دربارۀ مذبحی‌ كه‌ در بیت‌ئیل‌ است‌ و دربارۀ همۀ خانه‌های‌ مكانهای‌ بلند كه‌ در شهرهای‌ سامره‌ می‌باشد، به‌ فرمان‌ خداوند گفته‌ بود، البته‌ واقع‌ خواهد شد.»
\s5
\v 33 و بعد از این‌ امر، یرُبْعام‌ از طریق‌ ردی‌ خود بازگشت‌ ننمود، بلكه‌ كاهنان‌ برای‌ مكانهای‌ بلند از جمیع‌ قوم‌ تعیین‌ نمود، و هركه‌ می‌خواست‌، او را تخصیص‌ می‌كرد تا از كاهنان‌ مكانهای‌ بلند بشود.
\v 34 و این‌ كار باعث‌ گناه‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ گردید تا آن‌ را از روی‌ زمین‌ منقطع‌ و هلاك‌ ساخت‌.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در آن‌ زمان‌ ابیا پسر یرُبْعام‌ بیمار شد.
\v 2 و یرُبْعام‌ به‌ زن‌ خود گفت‌ كه‌ «الا´ن‌ برخیز و صورت‌ خود را تبدیل‌ نما تا نشناسند كه‌تو زن‌ یرُبْعام‌ هستی‌، و به‌ شیلوه‌ برو. اینك‌ اَخِیای‌ نبی‌ كه‌ دربارۀ من‌ گفت‌ كه‌ براین‌ قوم‌ پادشاه‌ خواهم‌ شد در آنجاست‌.
\v 3 و در دست‌ خود ده‌ قرص‌ نان‌ و كلیچه‌ها و كوزۀ عسل‌ گرفته‌، نزد وی‌ برو و او تو را از آنچه‌ بر طفل‌ واقع‌ می‌شود، خبر خواهد داد.»
\s5
\v 4 پس‌ زن‌ یرُبْعام‌ چنین‌ كرده‌، برخاست‌ و به‌ شیلوه‌ رفته‌، به‌ خانۀ اَخِیا رسید و اَخِیا نمی‌توانست‌ ببیند زیرا كه‌ چشمانش‌ از پیری‌ تار شده‌ بود.
\v 5 و خداوند به‌ اَخِیا گفت‌: «اینك‌ زن‌ یرُبْعام‌ می‌آید تا دربارۀ پسرش‌ كه‌ بیمار است‌، چیزی‌ از تو بپرسد. پس‌ به‌ او چنین‌ و چنان‌ بگو و چون‌ داخل‌ می‌شود به‌ هیأت‌، متنكّره‌ خواهد بود.»
\s5
\v 6 و هنگامی‌ كه‌ اَخِیا صدای‌ پایهای‌ او را كه‌ به‌ در داخل‌ می‌شد شنید، گفت‌: «ای‌ زن‌ یرُبْعام‌ داخل‌ شو. چرا هیأت‌ خود را متنكّر ساخته‌ای‌؟ زیرا كه‌ من‌ باخبر سخت‌ نزد تو فرستاده‌ شده‌ام‌.
\v 7 برو و به‌ یرُبْعام‌ بگو: یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ تو را از میان‌ قوم‌ ممتاز نمودم‌، و تو را بر قوم‌ خود، اسرائیل‌ رئیس‌ ساختم‌،
\v 8 و سلطنت‌ را از خاندان‌ داود دریده‌، آن‌ را به‌ تو دادم‌، و تو مثل‌ بندۀ من‌، داود نبودی‌ كه‌ اوامر مرا نگاه‌ داشته‌، با تمامی‌ دل‌ خود مرا پیروی‌ می‌نمود، و آنچه‌ در نظر من‌ راست‌ است‌، معمول‌ می‌داشت‌ و بس‌.
\s5
\v 9 اما تو از همۀ كسانی‌ كه‌ قبل‌ از تو بودند زیاده‌ شرارت‌ ورزیدی‌ و رفته‌، خدایان‌ غیر و بتهای‌ ریخته‌ شده‌ به‌ جهت‌ خود ساختی‌ و غضب‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردی‌ و مرا پشت‌ سر خود انداختی‌.
\v 10 بنابراین‌ اینك‌ من‌ بر خاندان‌ یرُبْعام‌ بلا عارض‌ می‌گردانم‌ و از یرُبْعام‌ هر مرد را و هرمحبوس‌ و آزاد را كه‌ در اسرائیل‌ باشد، منقطع‌ می‌سازم‌، و تمامی‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ را دور می‌اندازم‌ چنانكه‌ سرگین‌ را بالكل‌ دور می‌اندازند.
\s5
\v 11 هركه‌ از یرُبْعام‌ در شهر بمیرد، سگان‌ بخورند و هركه‌ در صحرا بمیرد، مرغان‌ هوا بخورند، زیرا خداوند این‌ را گفته‌ است‌.
\v 12 پس‌ تو برخاسته‌ به‌ خانۀ خود برو و به‌ مجرد رسیدن‌ پایهایت‌ به‌ شهر، پسر خواهد مرد.
\v 13 و تمامی‌ اسرائیل‌ برای‌ او نوحه‌ نموده‌، او را دفن‌ خواهند كرد زیرا كه‌ او تنها از نسل‌ یرُبْعام‌ به‌ قبر داخل‌ خواهد شد، به‌ علت‌ اینكه‌ با او چیز نیكو نسبت‌ به‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ در خاندان‌ یرُبْعام‌ یافت‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 14 و خداوند امروز پادشاهی‌ بر اسرائیل‌ خواهد برانگیخت‌ كه‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ را منقطع‌ خواهد ساخت‌ و چه‌ (بگویم‌) الا´ن‌ نیز (واقع‌ شده‌ است‌).
\v 15 و خداوند اسرائیل‌ را خواهد زد مثل‌ نی‌ای‌ كه‌ در آب‌ متحرك‌ شود، و ریشۀ اسرائیل‌ را از این‌ زمین‌ نیكو كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ بود، خواهد كند و ایشان‌ را به‌ آن‌ طرف‌ نهر پراكنده‌ خواهد ساخت‌، زیرا كه‌ اشیریم‌ خود را ساخته‌، خشم‌ خداوند را به‌ هیجان‌ آوردند.
\v 16 و اسرائیل‌ را به‌ سبب‌ گناهانی‌ كه‌ یرُبْعام‌ ورزیده‌، و اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ است‌، تسلیم‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 17 پس‌ زن‌ یرُبْعام‌ برخاسته‌، و روانه‌ شده‌، به‌ تِرْصَه‌ آمد و به‌ مجرد رسیدنش‌ به‌ آستانۀ خانه‌، پسر مرد.
\v 18 و تمامی‌ اسرائیل‌ او را دفن‌ كردند و برایش‌ ماتم‌ گرفتند، موافق‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ واسطۀ بندۀ خود، اَخِیای‌ نبی‌ گفته‌ بود.
\s5
\v 19 و بقیۀ وقایع‌ یرُبْعام‌ كه‌ چگونه‌ جنگ‌ كرد وچگونه‌ سلطنت‌ نمود، اینك‌ در كتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\v 20 و ایامی‌ كه‌ یرُبْعام‌ سلطنت‌ نمود، بیست‌ و دو سال‌ بود. پس‌ با پدران‌ خود خوابید و پسرش‌ ناداب‌ به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 21 و رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌ در یهودا سلطنت‌ می‌كرد. و رَحُبْعام‌ چون‌ پادشاه‌ شد چهل‌ و یك‌ ساله‌ بود و در اورشلیم‌، شهری‌ كه‌ خداوند از تمام‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برگزید تا اسم‌ خود را در آن‌ بگذارد، هفده‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد. و اسم‌ مادرش‌ نَعْمَۀ عَمُّونَیه‌ بود.
\v 22 و یهودا در نظر خداوند شرارت‌ ورزیدند، و به‌ گناهانی‌ كه‌ كردند، بیشتر از هر آنچه‌ پدران‌ ایشان‌ كرده‌ بودند، غیرت‌ او را به‌ هیجان‌ آوردند.
\s5
\v 23 و ایشان‌ نیز مكانهای‌ بلند و ستونها و اشیریم‌ بر هر تل‌ بلند و زیر هر درخت‌ سبز بنا نمودند.
\v 24 و الواط‌ نیز در زمین‌ بودند و موافق‌ رجاسات‌ امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ بود، عمل‌ می‌نمودند.
\s5
\v 25 و در سال‌ پنجم‌ رَحُبْعام‌ پادشاه‌ واقع‌ شد كه‌ شِیشَق‌ پادشاه‌ مصر به‌ اورشلیم‌ برآمد.
\v 26 و خزانه‌های‌ خانۀ خداوند و خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ را گرفت‌ و همه‌ چیز را برداشت‌ و جمیع‌ سپرهای‌ طلایی‌ كه‌ سلیمان‌ ساخته‌ بود، برد.
\s5
\v 27 و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ به‌ عوض‌ آنها سپرهای‌ برنجین‌ ساخت‌ و آنها را به‌ دست‌ سرداران‌ شاطرانی‌ كه‌ درِ خانۀ پادشاه‌ را نگاهبانی‌ می‌كردند، سپرد.
\v 28 و هر وقتی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ خانۀ خداوند داخل‌ می‌شد، شاطران‌ آنها را برمی‌داشتند و آنها را به‌ حجرۀ شاطران‌ بازمی‌آوردند.
\s5
\v 29 و بقیۀ وقایع‌ رَحُبْعام‌ و هرچه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 30 و در میـان‌ رَحُبْعـام‌ و یرُبْعـام‌ در تمامـی‌ روزهای‌ ایشان‌ جنگ‌ می‌بود.
\v 31 و رَحُبْعام‌ با پدران‌ خویش‌ خوابید و در شهر داود با پـدران‌ خود دفـن‌ شد، و اسم‌ مادرش‌ نَعْمَۀ عَمّوُنیه‌ بود و پسرش‌ اَبِیام‌ در جایش‌ پادشاهی‌ نمود.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و در سال‌ هجدهم‌ پادشاهی‌ یرُبْعام‌ بن نباط‌، اَبِیام‌ بر یهودا پادشاه‌ شد.
\v 2 سه‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ مَعْكَه‌ دختر اَبْشالوم‌ بود.
\v 3 و در تمامی‌ گناهانی‌ كه‌ پدرش‌ قبل‌ از او كرده‌ بود، سلوك‌ می‌نمود، و دلش‌ با یهُوَه‌، خدایش‌ مثل‌ دل‌ پدرش‌ داود كامل‌ نبود.
\s5
\v 4 اما یهُوَه‌، خدایش‌ به‌ خاطر داود وی‌ را نوری‌ در اورشلیـم‌ داد تا پسرش‌ را بعد از او برقرار گرداند، و اورشلیم‌ را استوار نماید.
\v 5 چونكه‌ داود آنچه‌ در نظر خداوند راست‌ بود، بجا می‌آورد و از هرچه‌ او را امر فرموده‌، تمام‌ روزهای‌ عمرش‌ تجاوز ننموده‌ بود، مگر در امرِ اُوریای‌ حتّی‌.
\v 6 و در میان‌ رَحُبْعام‌ و یرُبْعام‌ تمام‌ روزهای‌ عمرش‌ جنگ‌ بود.
\s5
\v 7 و بقیۀ وقایع‌ اَبِیام‌ و هرچه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟ و در میان‌ اَبِیام‌ و یرُبْعام‌ جنگ‌ بود.
\v 8 و اَبِیام‌ با پدران‌ خویش‌ خوابید و او را در شهر داود دفن‌ كردند و پسرش‌ آسا در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 9 و در سال‌ بیستم‌ یرُبْعام‌ پادشاه‌ اسرائیل‌، آسا بر یهودا پادشاه‌ شد.
\v 10 و در اورشلیم‌ چهل‌ و یك‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ مَعْكَه‌ دختر اَبْشالوم‌ بود.
\v 11 و آسا آنچه‌ در نظر خداوند راست‌ بود، مثل‌ پدرش‌، داود عمل‌ نمود.
\s5
\v 12 و الواط‌ را از ولایت‌ بیرون‌ كرد و بت‌هایی‌ را كه‌ پدرانش‌ ساخته‌ بودند، دور نمود.
\v 13 و مادر خود، مَعْكَه‌ را نیز از ملكه‌ بودن‌ معزول‌ كرد، زیرا كه‌ او تمثالی‌ به‌ جهت‌ اشیره‌ ساخته‌ بود. و آسا تمثال‌ او را قطع‌ نموده‌، آن‌ را در وادی‌ قِدْرُون‌ سوزانید.
\s5
\v 14 اما مكان‌های‌ بلند برداشته‌ نشد، لیكن‌ دل‌ آسا در تمام‌ ایامش‌ با خداوند كامل‌ می‌بود.
\v 15 و چیزهایی‌ را كه‌ پـدرش‌ وقف‌ كرده‌ و آنچه‌ خودش‌ وقف‌ نموده‌ بود، از نقره‌ و طلا و ظروف‌، در خانۀ خداوند درآورد.
\s5
\v 16 و در میان‌ آسا و بَعْشا، پادشاه‌ اسرائیل‌، تمام‌ روزهای‌ ایشان‌ جنگ‌ می‌بود.
\v 17 و بَعْشا پادشاه‌ اسرائیل‌ بر یهودا برآمده‌، رامَه‌ را بنا كرد تا نگذارد كه‌ كسی‌ نزد آسا، پادشاه‌ یهودا رفت‌ و آمد نماید.
\s5
\v 18 آنگاه‌ آسا تمام‌ نقره‌ و طلا را كه‌ در خزانه‌های‌ خانۀ خداوند و خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ باقی‌ مانده‌ بود گرفته‌، آن‌ را به‌ دست‌ بندگان‌ خود سپرد و آسا پادشاه‌ ایشان‌ را نزد بَنْهَدَد بن‌ طَبْرِمُّون‌ بن‌ حَزْیون‌، پادشاه‌ ارام‌ كه‌ در دمشق‌ ساكن‌ بود فرستاده‌، گفت‌:
\v 19 « در میان‌ من‌ و تو و در میان‌ پدر من‌ و پدر تو عهد بوده‌ است‌؛ اینك‌ هدیه‌ای‌ از نقره‌ و طلا نزد تو فرستادم‌؛ پس‌ بیا و عهد خود را با بَعْشا، پادشاه‌ اسرائیل‌ بشكن‌ تا او از نزد من‌ برود.»
\s5
\v 20 و بَنْهَدَد، آسا پادشاه‌ را اجابت‌ نموده‌، سرداران‌افواج‌ خود را بر شهرهای‌ اسرائیل‌ فرستاد و عِیون‌ ودان‌ و آبَلْبیت‌ مَعْكَه‌ و تمامی‌ كِنَّروت‌ را با تمامی‌ زمین‌ نفتالی‌ مغلوب‌ ساخت‌.
\v 21 و چون‌ بَعْشا این‌ را شنید بنا نمودن‌ رامه‌ را ترك‌ كرده‌، در تِرْصَه‌ اقامت‌ نمود.
\v 22 و آسا پادشاه‌ در تمام‌ یهودا ندا درداد كه‌ احدی‌ از آن‌ مستثنی‌ نبود تا ایشان‌ سنگهای‌ رامه‌ و چوب‌ آن‌ را كه‌ بَعْشا بنا می‌كرد برداشتند، و آسا پادشاه‌ جَبَع‌ بنیامین‌ و مِصْفَه‌ را با آنها بنا نمود.
\s5
\v 23 و بقیۀ تمامی‌ وقایع‌ آسا و تهّور او و هرچه‌ كرد و شهرهایی‌ كه‌ بنا نمود، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مذكور نیست‌؟ اما در زمان‌ پیری‌اش‌ درد پا داشت‌.
\v 24 و آسا با پدران‌ خویش‌ خوابید و او را در شهر داود با پدرانش‌ دفن‌ كردند، و پسرش‌ یهُوشافاط‌ در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 25 و در سال‌ دومِ آسا، پادشاهِ یهودا، ناداب‌ بن‌ یرُبْعام‌ بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد، و دو سال‌ بر اسرائیل‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 26 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، بجا می‌آورد و به‌ راه‌ پدر خود و به‌ گناه‌ او كه‌ اسرائیل‌ را به‌ آن‌ مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، سلوك‌ می‌نمود.
\s5
\v 27 و بَعْشا ابن‌ اَخِیا كه‌ از خاندان‌ یسَّاكار بود، بر وی‌ فتنه‌ انگیخت‌ و بَعْشا او را در جِبَّتُون‌ كه‌ از آن‌ فلسطینیان‌ بود، كشت‌ و ناداب‌ و تمامی‌ اسرائیل‌، جِبَّتون‌ را محاصره‌ نموده‌ بودند.
\v 28 و در سال‌ سومِ آسا، پادشاه‌ یهودا، بَعْشا او را كشت‌ و در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 29 و چون‌ او پادشاه‌ شد، تمام‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ را كشت‌ و كسی‌ را برای‌یرُبْعام‌ زنده‌ نگذاشت‌ تا همه‌ را هلاك‌ كرد موافق‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ واسطۀ بندۀ خود اَخِیای‌ شیلونی‌ گفته‌ بود.
\v 30 و این‌ به‌ سبب‌ گناهانی‌ شد كه‌ یرُبْعام‌ ورزیده‌، و اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌، و خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ آنها به‌ هیجان‌ آورده‌ بود.
\s5
\v 31 و بقیۀ وقایع‌ ناداب‌ و هرچه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 32 و در میان‌ آسا و بَعْشا، پادشاه‌ اسرائیل‌، در تمام‌ روزهای‌ ایشان‌ جنگ‌ می‌بود.
\s5
\v 33 در سال‌ سوم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، بَعْشا ابن‌ اَخِیا بر تمامی‌ اسرائیل‌ در تِرْصَه‌ پادشاه‌ شد و بیست‌ و چهار سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 34 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، می‌كرد و به‌ راه‌ یرُبْعام‌ و به‌ گناهی‌ كه‌ اسرائیل‌ را به‌ آن‌ مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، سلوك‌ می‌نمود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر ییهُو ابن‌ حَنانی‌ دربارۀ بَعْشا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 « چونكه‌ تو را از خاك‌ برافراشتم‌ و تو را بر قوم‌ خود، اسرائیل‌ پیشوا ساختم‌، اما تو به‌ راه‌ یرُبْعام‌ سلوك‌ نموده‌، قوم‌ من‌، اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌، تا ایشان‌ خشم‌ مرا از گناهان‌ خود به‌ هیجان‌ آوردند،
\s5
\v 3 اینك‌ من‌ بَعْشا و خانۀ او را بالكل‌ تلف‌ خواهم‌ نمود و خانۀ تو را مثل‌ خانۀ یرُبْعام‌ بن‌ نباط‌ خواهم‌ گردانید.
\v 4 آن‌ را كه‌ از بَعْشا در شهر بمیرد، سگان‌ بخورند و آن‌ را كه‌ در صحرا بمیرد، مرغان‌ هوا بخورند.»
\s5
\v 5 و بقیه‌ وقایع‌ بَعْشا و آنچه‌ كرد و تهّور او، آیادر كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 6 پس‌ بَعْشا با پدران‌ خود خوابید و در تِرْصَّه‌ مدفون‌ شد و پسرش‌ اِیلَه‌ در جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 7 و نیز كلام‌ خداوند بر ییهُوابن‌ حنانی‌ نبی‌ نازل‌ شد، دربارۀ بَعْشا و خاندانش‌ هم‌ به‌ سبب‌ تمام‌ شرارتی‌ كه‌ در نظر خداوند بجا آورده‌، خشم‌ او را به‌ اعمال‌ دستهای‌ خود به‌ هیجان‌ آورد و مثل‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ گردید و هم‌ از این‌ سبب‌ كه‌ او را كشت‌.
\s5
\v 8 و در سال‌ بیست‌ و ششم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، اِیلَه‌ بن‌ بَعْشا در تِرْصَه‌ بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد و دو سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 9 و بندۀ او، زِمْرِی‌ كه‌ سردار نصف‌ ارابه‌های‌ او بود، بر او فتنه‌ انگیخت‌. و او در تِرْصَه‌ در خانۀ اَرْصا كه‌ ناظر خانۀ او در تِرْصَـه‌ بود، می‌نوشید و مستی‌ می‌نمود.
\v 10 و زِمْرِی‌ داخل‌ شده‌، او را در سال‌ بیست‌ و هفتم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا زد و كشت‌ و در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 11 و چون‌ پادشاه‌ شد و بر كرسی‌ وی‌ بنشست‌، تمـام‌ خاندان‌ بَعْشا را زد چنانكه‌ یك‌ مرد از اقربا و اصحاب‌ او را برایش‌ باقی‌ نگذاشت‌.
\v 12 پس‌ زِمْـرِی‌ تمامـی‌ خانـدان‌ بَعْشـا را موافق‌ كلامـی‌ كه‌ خداوند به‌ واسطـۀ ییهُـوی‌ نبـی‌ دربـارۀ بَعْشا گفته‌ بود، هلاك‌ كرد.
\v 13 به‌ سبب‌ تمامی‌ گناهانـی‌ كه‌ بَعْشـا و گناهانـی‌ كه‌ پسرش‌ اِیلَه‌ كرده‌، و اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتكب‌ گنـاه‌ ساخته‌ بودند، به‌ طوری‌ كه‌ ایشان‌ به‌ اباطیل‌ خویش‌ خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ رابه‌ هیجان‌ آوردند.
\s5
\v 14 و بقیۀ وقایع‌ اِیلَه‌ و هرچه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\s5
\v 15 در سال‌ بیست‌ و هفتم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، زِمْرِی‌ در تِرْصَه‌ هفت‌ روز سلطنت‌ نمود. و قوم‌ در برابر جِبَّتُون‌ كه‌ از آن‌ فلسطینیان‌ بود، اردو زده‌ بودند.
\v 16 و قومی‌ كه‌ در اردو بودند، شنیدند كه‌ زِمْرِی‌ فتنه‌ برانگیخته‌ و پادشاه‌ را نیز كشته‌ است‌. پس‌ تمامی‌ اسرائیل‌، عُمْری‌ را كه‌ سردار لشكر بود، در همان‌ روز بر تمامی‌ اسرائیل‌ در اردو پادشاه‌ ساختند.
\v 17 آنگاه‌ عُمْری‌ و تمام‌ اسرائیل‌ با وی‌ از جبتون‌ برآمده‌، تِرْصَه‌ را محاصره‌ نمودند.
\s5
\v 18 و چون‌ زِمْرِی‌ دید كه‌ شهر گرفته‌ شد، به‌ قصر خانۀ پادشاه‌ داخل‌ شده‌، خانۀ پادشاه‌ را بر سر خویش‌ به‌ آتش‌ سوزانید و مرد.
\v 19 و این‌ به‌ سبب‌ گناهانی‌ بود كه‌ ورزید و آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند ناپسند بود بجا آورد، و به‌ راه‌ یرُبْعام‌ و به‌ گناهی‌ كه‌ او ورزیده‌ بود، سلوك‌ نموده‌، اسرائیل‌ را نیز مرتكب‌ گناه‌ ساخت‌.
\v 20 و بقیۀ وقایع‌ زِمْرِی‌ و فتنه‌ای‌ كه‌ او برانگیخته‌ بود، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\s5
\v 21 آنگاه‌ قوم‌ اسرائیل‌ به‌ دو فرقه‌ تقسیم‌ شدند و نصف‌ قوم‌ تابع‌ تِبْنی‌ پسر جِینَت‌ گشتند تا او را پادشاه‌ سازند و نصف‌ دیگر تابع‌ عُمْری‌.
\v 22 اما قومی‌ كه‌ تابع‌ عُمْری‌ بودند، بر قومی‌ كه‌ تابع‌ تِبْنی‌ پسر جِینَت‌ بودند، غالب‌ آمدند پس‌ تِبْنی‌ مرد و عُمْری‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 23 در سال‌ سی‌ و یكم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، عُمْری‌ بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد و دوازده‌ سال‌ سلطنت‌ نمود؛ شش‌ سال‌ در تِرْصَه‌ سلطنت‌ كرد.
\v 24 پس‌ كوه‌ سامره‌ را از سامَر به‌ دو وزنۀ نقره‌ خرید و در آن‌ كوه‌ بنایی‌ ساخت‌ و شهری‌ را كه‌ بناكرد به‌ نام‌ سامَر كه‌ مالك‌ كوه‌ بود، سامره‌ نامید.
\s5
\v 25 و عُمْری‌ آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد و از همۀ آنانی‌ كه‌ پیش‌ از او بودند، بدتر كرد،
\v 26 زیرا كه‌ به‌ تمامی‌ راههای‌ یرُبْعام‌ بن‌ نباط‌ و به‌ گناهانی‌ كه‌ اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود به‌ طوری‌ كه‌ ایشان‌ به‌ اباطیل‌ خویش‌ خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ هیجان‌ آورد، سلوك‌ می‌نمود.
\s5
\v 27 و بقیۀ اعمال‌ عُمْری‌ كه‌ كرد و تهوّری‌ كه‌ نمود، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 28 پس‌ عُمْری‌ با پدران‌ خویش‌ خوابید و در سامره‌ مدفون‌ شد و پسرش‌ اَخاب‌ در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 29 و اَخاب‌ بن‌ عُمْری‌ در سال‌ سی‌ و هشتم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد، و اَخاب‌ بن‌ عُمْری‌ بر اسرائیل‌ در سامره‌ بیست‌ و دو سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 30 و اَخاب‌ بن‌ عُمْری‌ از همۀ آنانی‌ كه‌ قبل‌ از او بودند در نظر خداوند بدتر كرد.
\s5
\v 31 و گویا سلوك‌ نمودن‌ او به‌ گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نباط‌ سهل‌ می‌بود كه‌ اِیزابَل‌، دختر اَتْبَعْل‌، پادشاه‌ صیدونیان‌ را نیز به‌ زنی‌ گرفت‌ و رفته‌، بَعل‌ را عبادت‌ نمود و او را سجده‌ كرد.
\v 32 و مذبحی‌ به‌ جهت‌ بعل‌ در خانۀ بَعل‌ كه‌ در سامره‌ ساخته‌ بود، برپا نمود.
\v 33 و اَخاب‌ اشیره‌ را ساخت‌ و اَخاب‌ در اعمال‌ خود افراط‌ نموده‌، خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ را بیشتر از جمیع‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ كه‌ قبل‌ از او بودند، به‌ هیجان‌ آورد.
\s5
\v 34 و در ایام‌ او، حیئیلِ بیت‌ئیلی‌، اریحا را بنا كرد و بنیادش‌ را بر نخست‌زادۀ خود ابیرام‌ نهاد و دروازه‌هایش‌ را برپسر كوچك‌ خود سُجُوب‌ برپا كرد، موافق‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ واسطۀ یوشع‌ بن‌ نون‌ گفته‌ بود.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و ایلیای‌ تِشْبی‌ كه‌ از ساكنان‌ جِلْعاد بود،به‌ اَخاب‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قَسَم‌ كه‌ در این‌ سالها شبنم‌ و باران‌ جز به‌ كلام‌ من‌ نخواهد بود.»
\s5
\v 2 و كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 3 « از اینجا برو و به‌ طرف‌ مشرق‌ توجه‌ نما و خویشتن‌ را نزد نهر كَرِیت‌ كه‌ در مقابل‌ اُرْدُنّ است‌، پنهان‌ كن.
\v 4 و از نهر خواهی‌ نوشید و غرابها را امر فرموده‌ام‌ كه‌ تو را در آنجا بپرورند.»
\s5
\v 5 پس‌ روانه‌ شده‌، موافق‌ كلام‌ خداوند عمل‌ نموده‌، و رفته‌ نزد نهر كَرِیت‌ كه‌ در مقابل‌ اُرْدُنّ است‌، ساكن‌ شد.
\v 6 و غرابها در صبح‌، نان‌ و گوشت‌ برای‌ وی‌ و در شام‌، نان‌ و گوشت‌ می‌آوردند و از نهر می‌نوشید.
\v 7 و بعد از انقضای‌ روزهای‌ چند، واقع‌ شد كه‌ نهر خشكید زیرا كه‌ باران‌ در زمین‌ نبود.
\s5
\v 8 و كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 9 «برخاسته‌، به‌ صَرَفَه‌ كه‌ نزد صیدون‌ است‌ برو و در آنجا ساكن‌ بشو. اینك‌ به‌ بیوه‌زنی‌ در آنجا امر فرموده‌ام‌ كه‌ تو را بپرورد.»
\v 10 پس‌ برخاسته‌، به‌ صَرَفَه‌ رفت‌ و چون‌ نزد دروازۀ شهر رسید، اینك‌ بیوه‌ زنی‌ در آنجا هیزم‌ برمی‌چید؛ پس‌ او را صدا زده‌، گفت‌: «تمنّا اینكه‌ جرعه‌ای‌ آب‌ در ظرفی‌ برای‌ من‌ بیاوری‌ تا بنوشم‌.»
\s5
\v 11 و چون‌ به‌ جهت‌آوردن‌ آن‌ می‌رفت‌، وی‌ را صدا زده‌، گفت‌: «لقمه‌ای‌ نان‌ برای‌ من‌ در دست‌ خود بیاور.»
\v 12 او گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدایت‌ قسم‌ كه‌ قرص‌ نانی‌ ندارم‌، بلكه‌ فقط‌ یك‌ مشت‌ آرد در تاپو و قدری‌ روغن‌ در كوزه‌، و اینك‌ دو چوبی‌ برمی‌چینم‌ تا رفته‌، آن‌ را برای‌ خود و پسرم‌ بپزم‌ كه‌ بخوریم‌ و بمیریم‌.»
\v 13 ایلیا وی‌ را گفت‌: «مترس‌، برو و به‌ طوری‌ كه‌ گفتی‌ بكن‌. لیكن‌ اول‌ گِرده‌ای‌ كوچك‌ از آن‌ برای‌ من‌ بپز و نزد من‌ بیاور، و بعد از آن‌ برای‌ خود و پسرت‌ بپز.
\s5
\v 14 زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، چنین‌ می‌گوید كه‌ تا روزی‌ كه‌ خداوند باران‌ بر زمین‌ نباراند، تاپوی‌ آرد تمام‌ نخواهد شد، و كوزۀ روغن‌ كم‌ نخواهد گردید.»
\v 15 پس‌ رفته‌، موافق‌ كلام‌ ایلیا عمل‌ نمود. و زن‌ و او و خاندان‌ زن‌، روزهای‌ بسیار خوردند،
\v 16 و تاپوی‌ آرد تمام‌ نشد و كوزۀ روغن‌ كم‌ نگردید، موافق‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ واسطۀ ایلیا گفته‌ بود.
\s5
\v 17 و بعد از این‌ امور، واقع‌ شد كه‌ پسر آن‌ زن‌ كه‌ صاحب‌ خانه‌ بود، بیمار شد. و مرض‌ او چنان‌ سخت‌ شد كه‌ نفسی‌ در او باقی‌ نماند.
\v 18 و به‌ ایلیا گفت‌: «ای‌ مرد خدا مرا با تو چه‌ كار است‌؟ آیا نزد من‌ آمدی‌ تا گناه‌ مرا بیاد آوری‌ و پسر مرا بكشی‌؟»
\s5
\v 19 او وی‌ را گفت‌: «پسرت‌ را به‌ من‌ بده‌.» پس‌ او را از آغوش‌ وی‌ گرفته‌، به‌ بالاخانه‌ای‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ بود، برد و او را بر بستر خود خوابانید.
\v 20 و نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، آیا به‌ بیوه‌زنی‌ نیز كه‌ من‌ نزد او مأوا گزیده‌ام‌ بلا رسانیدی‌ و پسر او را كشتی‌؟»
\v 21 آنگاه‌ خویشتن‌ را سه‌ مرتبه‌ بر پسر دراز كرده‌، نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌،خدای‌ من‌، مسألت‌ اینكه‌ جان‌ این‌ پسر به‌ وی‌ برگردد.»
\s5
\v 22 و خداوند آواز ایلیا را اجابت‌ نمود و جان‌ پسر به‌ وی‌ برگشت‌ كه‌ زنده‌ شد.
\v 23 و ایلیا پسر را گرفته‌، او را از بالاخانه‌ به‌ خانه‌ به‌ زیر آورد و به‌ مادرش‌ سپرد و ایلیا گفت‌: «ببین‌ كه‌ پسرت‌ زنده‌ است‌!»
\v 24 پس‌ آن‌ زن‌ به‌ ایلیا گفت‌: «الا´ن‌ از این‌ دانستم‌ كه‌ تو مرد خدا هستی‌ و كلام‌ خداوند در دهان‌ تو راست‌ است‌.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و بعد از روزهای‌ بسیار، كلام‌ خداوند در سال‌ سوم‌، به‌ ایلیا نازل‌ شده‌، گفت‌: «برو و خود را به‌ اَخاب‌ بنما و من‌ بر زمین‌ باران‌ خواهم‌ بارانید.»
\v 2 پس‌ ایلیا روانه‌ شد تا خود را به‌ اَخاب‌ بنماید و قحط‌ در سامره‌ سخت‌ بود.
\s5
\v 3 و اَخاب‌ عوبدیا را كه‌ ناظر خانۀ او بود، احضار نمود و عوبدیا از خداوند بسیار می‌ترسید.
\v 4 و هنگامی‌ كه‌ ایزابل‌ انبیای‌ خداوند را هلاك‌ می‌ساخت‌، عوبدیا صد نفر از انبیا را گرفته‌، ایشان‌ را پنجاه‌ پنجاه‌ در مغاره‌ پنهان‌ كرد و ایشان‌ را به‌ نان‌ و آب‌ پرورد.
\s5
\v 5 و اَخاب‌ به‌ عوبدیا گفت‌: «در زمین‌ نزد تمامی‌ چشمه‌های‌ آب‌ و همۀ نهرها برو كه‌ شاید علف‌ پیدا كرده‌، اسبان‌ و قاطران‌ را زنده‌ نگاه‌ داریم‌ و همۀ بهایم‌ از ما تلف‌ نشوند.»
\v 6 پس‌ زمین‌ را در میان‌ خود تقسیم‌ كردند تا در آن‌ عبور نمایند؛ اَخاب‌ به‌ یك‌ راه‌ تنها رفت‌، و عوبدیا به‌ راه‌ دیگر، تنها رفت‌.
\s5
\v 7 و چون‌ عوبدیا در راه‌ بود، اینك‌ ایلیا بدو برخورد؛ و او وی‌ را شناخته‌، به‌ روی‌ خود در افتاده‌، گفت‌: «آیا آقای‌ من‌ ایلیا، تو هستی‌؟»
\v 8 اورا جواب‌ داد كه‌ «من‌ هستم‌؛ برو و به‌ آقای‌ خود بگو كه‌ اینك‌ ایلیاست‌.»
\s5
\v 9 گفت‌: «چه‌ گناه‌ كرده‌ام‌ كه‌ بندۀ خود را به‌ دست‌ اَخاب‌ تسلیم‌ می‌كنی‌ تا مرا بكشد.
\v 10 به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدای‌ تو قسم‌ كه‌ قومی‌ و مملكتی‌ نیست‌، كه‌ آقایم‌ به‌ جهت‌ طلب‌ تو آنجا نفرستاده‌ باشد و چون‌ می‌گفتند كه‌ اینجا نیست‌ به‌ آن‌ مملكت‌ و قوم‌ قَسَم‌ می‌داد كه‌ تو را نیافته‌اند.
\v 11 و حال‌ می‌گویی‌ برو به‌ آقای‌ خود بگو كه‌ اینك‌ ایلیاست‌؟
\s5
\v 12 و واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ از نزد تو رفته‌ باشم‌، روح‌ خداوند تو را به‌ جایی‌ كه‌ نمی‌دانم‌، بردارد و وقتی‌ كه‌ بروم‌ و به‌ اَخاب‌ خبر دهم‌ و او تو را نیابد، مرا خواهد كشت‌. و بنده‌ات‌ از طفولیت‌ خود از خداوند می‌ترسد.
\v 13 مگر آقایم‌ اطلاّع‌ ندارد از آنچه‌ من‌ هنگامی‌ كه‌ ایزابل‌ انبیای‌ خداوند را می‌كشت‌ كردم‌، كه‌ چگونه‌ صد نفر از انبیای‌ خداوند را پنجاه‌ پنجاه‌ در مغاره‌ای‌ پنهان‌ كرده‌، ایشان‌ را به‌ نان‌ و آب‌ پروردم‌؟
\s5
\v 14 و حال‌ تو می‌گویی‌ برو و آقای‌ خود را بگو كه‌ اینك‌ ایلیاست‌؟ و مرا خواهد كشت‌.»
\v 15 ایلیا گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، صبایوت‌ كه‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قسم‌ كه‌ خود را امروز به‌ وی‌ ظاهر خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 16 پس‌ عوبدیا برای‌ ملاقات‌ اَخاب‌ رفته‌، او را خبر داد؛ و اَخاب‌ به‌ جهت‌ ملاقات‌ ایلیا آمد.
\v 17 و چون‌ اَخاب‌ ایلیا را دید، اَخاب‌ وی‌ را گفت‌: «آیا تو هستی‌ كه‌ اسرائیل‌ را مضطرب‌ می‌سازی‌؟»
\s5
\v 18 گفت‌: «من‌ اسرائیل‌ را مضطرب‌ نمی‌سازم‌، بلكه‌ تو و خاندان‌ پدرت‌؛ چونكه‌ اوامر خداوند را ترك‌ كردید و تو پیروی‌ بعلیم‌ را نمودی‌.
\v 19 پس‌ الا´ن‌ بفرست‌ و تمام‌ اسرائیل‌ رانزد من‌ بر كوه‌ كرمل‌ جمع‌ كن‌ و انبیای‌ بعل‌ را نیز چهارصد و پنجاه‌ نفر، و انبیای‌ اشیریم‌ را چهارصد نفر كه‌ بر سفرۀ ایزابل‌ می‌خورند.»
\s5
\v 20 پس‌ اَخاب‌ نزد جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ فرستاده‌، انبیا را بر كوه‌ كرمل‌ جمع‌ كرد.
\v 21 و ایلیا به‌ تمامی‌ قوم‌ نزدیك‌ آمده‌، گفت‌: «تا به‌ كی‌ در میان‌ دو فرقه‌ می‌لنگید؟ اگر یهُوَه‌ خداست‌، او را پیروی‌ نمایید! و اگر بَعْل‌ است‌، وی‌ را پیروی‌ نمایید!» اما قوم‌ در جواب‌ او هیچ‌ نگفتند.
\s5
\v 22 پس‌ ایلیا به‌ قوم‌ گفت‌: «من‌ تنها نبی یهُوَه‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و انبیای‌ بَعل‌ چهارصد و پنجاه‌ نفرند.
\v 23 پس‌ به‌ ما دو گاو بدهند و یك‌ گاو به‌ جهت‌ خود انتخاب‌ كرده‌، و آن‌ را قطعه‌ قطعه‌ نموده‌، آن‌ را بر هیزم‌ بگذارند و آتش‌ ننهند؛ و من‌ گاو دیگر را حاضر ساخته‌، بر هیزم‌ می‌گذارم‌ و آتش‌ نمی‌نهم‌.
\v 24 و شما اسم‌ خدای‌ خود را بخوانید و من‌ نام‌ یهُوَه‌ را خواهم‌ خواند؛ و آن‌ خدایی‌ كه‌ به‌ آتش‌ جواب‌ دهد، او خدا باشد.» و تمامی‌ قوم‌ در جواب‌ گفتند: «نیكو گفتی‌.»
\s5
\v 25 پس‌ ایلیا به‌ انبیای‌ بَعْل‌ گفت‌: «یك‌ گاو برای‌ خود انتخاب‌ كرده‌، شما اول‌ آن‌ را حاضر سازید زیرا كه‌ بسیار هستید و به‌ نام‌ خدای‌ خود بخوانید، اما آتش‌ نگذارید.»
\v 26 پس‌ گاو را كه‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شده‌ بود، گرفتند و آن‌ را حاضر ساخته‌، نام‌ بعل‌ را از صبح‌ تا ظهر خوانده‌، می‌گفتند: «ای‌ بعل‌ ما را جواب‌ بده‌.» لیكن‌ هیچ‌ صدا یا جوابی‌ نبود و ایشان‌ بر مذبحی‌ كه‌ ساخته‌ بودند، جست‌ و خیز می‌نمودند.
\s5
\v 27 و به‌ وقت‌ ظهر، ایلیا ایشان‌ را مسخره‌ نموده‌، گفت‌: «به‌ آواز بلند بخوانید زیرا كه‌ او خداست‌! شاید متفكّر است‌ یا به‌ خلوت‌ رفته‌، یا در سفر می‌باشد، یا شاید كه‌ در خواب‌ است‌ و باید او را بیدار كرد!»
\v 28 و ایشان‌ به‌ آوازبلند می‌خواندند و موافق‌ عادت‌ خود، خویشتن‌ را به‌ تیغها و نیزه‌ها مجروح‌ می‌ساختند، به‌ حدی‌ كه‌ خون‌ بر ایشان‌ جاری‌ می‌شد.
\v 29 و بعد از گذشتن‌ ظهر تا وقت‌ گذرانیدن‌ هدیۀ عصری‌، ایشان‌ نبوت‌ می‌كردند؛ لیكن‌ نه‌ آوازی‌ بود و نه‌ كسی‌ كه‌ جواب‌ دهد یا توجه‌ نماید.
\s5
\v 30 آنگاه‌ ایلیا به‌ تمامی‌ قوم‌ گفت‌: «نزد من‌ بیایید.» و تمامی‌ قوم‌ نزد وی‌ آمدند و مذبح‌ یهُوَه‌ را كه‌ خراب‌ شده‌ بود، تعمیر نمود.
\v 31 و ایلیا موافق‌ شمارۀ اسباط‌ بنی‌یعقوب‌ كه‌ كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفته‌ بود كه‌ نام‌ تو اسرائیل‌ خواهد بود، دوازده‌ سنگ‌ گرفت‌.
\v 32 و به‌ آن‌ سنگها مذبحی‌ به‌ نام‌ یهُوَه‌ بنا كرد و گرداگرد مذبح‌ خندقی‌ كه‌ گنجایش‌ دو پیمانه‌ بَزر داشت‌، ساخت‌.
\s5
\v 33 و هیزم‌ را ترتیب‌ داد و گاو را قطعه‌ قطعه‌ نموده‌، آن‌ را بر هیزم‌ گذاشت‌. پس‌ گفت‌: «چهار خُمْ از آب‌ پر كرده‌، آن‌ را بر قربانی‌ سوختنی‌ و هیزم‌ بریزید.»
\v 34 پس‌ گفت‌: «بار دیگر بكنید»؛ و گفت‌: «بار سوم‌ بكنید.» و بار سوم‌ كردند.
\v 35 و آب‌ گرداگرد مذبح‌ جاری‌ شد و خندق‌ نیز از آب‌ پر گشت‌.
\s5
\v 36 و در وقت‌ گذرانیدن‌ هدیۀ عصری‌، ایلیای‌ نبی‌ نزدیك‌ آمده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و اسرائیل‌، امروز معلوم‌ بشود كه‌ تو در اسرائیل‌ خدا هستی‌ و من‌ بندۀ تو هستم‌ و تمام‌ این‌ كارها را به‌ فرمان‌ تو كرده‌ام‌.
\v 37 مرا اجابت‌ فرما ای‌ خداوند ! مرا اجابت‌ فرما تا این‌ قوم‌ بدانند كه‌ تو یهُوَه‌ خدا هستی‌ و اینكه‌ دل‌ ایشان‌ را باز پس‌ گردانیدی‌.»
\s5
\v 38 آنگاه‌ آتشِ یهُوَه‌ افتاده‌، قربانی‌ سوختنی‌ و هیزم‌ و سنگها و خاك‌ را بلعید و آب‌را كه‌ در خندق‌ بود، لیسید.
\v 39 و تمامی‌ قوم‌ چون‌ این‌ را دیدند، به‌ روی‌ خود افتاده‌، گفتند: «یهُوَه‌، او خداست‌! یهُوَه‌ او خداست‌!»
\v 40 و ایلیا به‌ ایشان‌ گفت‌: «انبیای‌ بَعْل‌ را بگیرید و یكی‌ از ایشان‌ رهایی‌ نیابد.» پس‌ ایشان‌ را گرفتند و ایلیا ایشان‌ را نزد نهر قیشون‌ فرود آورده‌، ایشان‌ را در آنجا كشت‌.
\s5
\v 41 و ایلیا به‌ اَخاب‌ گفت‌: «برآمده‌، اكل‌ و شرب‌ نما زیرا كه‌ صدای‌ بارانِ بسیار می‌آید.»
\v 42 پس‌ اَخاب‌ برآمده‌، اكل‌ و شرب‌ نمود. و ایلیا بر قلۀ كَرْمَل‌ برآمد و به‌ زمین‌ خم‌ شده‌، روی‌ خود را به‌ میان‌ زانوهایش‌ گذاشت‌.
\s5
\v 43 و به‌ خادم‌ خود گفت‌: «بالا رفته‌، به‌ سوی‌ دریا نگاه‌ كن‌.» و او بالا رفته‌، نگریست‌ و گفت‌ كه‌ چیزی‌ نیست‌ و او گفت‌: «هفت‌ مرتبه‌ دیگر برو.»
\v 44 و در مرتبه‌ هفتم‌ گفت‌ كه‌ «اینك‌ ابری‌ كوچك‌ به‌ قدر كف‌ دست‌ آدمی‌ از دریا برمی‌آید.» او گفت‌: «برو و به‌ اَخاب‌ بگو كه‌ ارابۀ خود را ببند و فرود شو مبادا باران‌ تو را مانع‌ شود.»
\s5
\v 45 و واقع‌ شد كه‌ در اندك‌ زمانی‌، آسمان‌ از ابرِ غلیظ‌ و باد، سیاه‌ فام‌ شد، و باران‌ سخت‌ بارید و اَخاب‌ سوار شده‌، به‌ یزْرَعِیل‌ آمد.
\v 46 و دست‌ خداوند بر ایلیا نهاده‌ شده‌، كمر خود را بست‌ و پیش‌ روی‌ اَخاب‌ دوید تا به‌ یزْرَعِیل‌ رسید.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و اَخاب‌ ، ایزابل‌ را از آنچه‌ ایلیا كرده‌، و چگونه‌ جمیع‌ انبیا را به‌ شمشیر كشته‌ بود، خبر داد.
\v 2 و ایزابل‌ رسولی‌ نزد ایلیا فرستاده‌، گفت‌: «خدایان‌ به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ عمل‌ نمایند اگر فردا قریب‌ به‌ این‌ وقت‌، جان‌ تو رامثل‌ جان‌ یكی‌ از ایشان‌ نسازم‌.»
\v 3 و چون‌ این‌ را فهمید، برخاست‌ و به‌ جهت‌ جان‌ خود روانه‌ شده‌، به‌ بئرشَبَع‌ كه‌ در یهوداست‌ آمد و خادم‌ خود را در آنجا واگذاشت‌.
\s5
\v 4 و خودش‌ سفر یك‌ روزه‌ به‌ بیابان‌ كرده‌، رفت‌ و زیر درخت‌ اَرْدَجی‌ نشست‌ و برای‌ خویشتن‌ مرگ‌ را خواسته‌، گفت‌: «ای‌ خداوند بس‌ است‌! جان‌ مرا بگیر زیرا كه‌ از پدرانم‌ بهتر نیستم‌.»
\v 5 و زیر درخت‌ اَرْدَج‌ دراز شده‌، خوابید. و اینك‌ فرشته‌ای‌ او را لمس‌ كرده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «برخیز و بخور.»
\v 6 و چون‌ نگاه‌ كرد، اینك‌ نزد سرش‌ قرصی‌ نان‌ بر ریگهای‌ داغ‌ و كوزه‌ای‌ از آب‌ بود. پس‌ خورد و آشامید و بار دیگر خوابید.
\s5
\v 7 و فرشتۀ خداوند بار دیگر برگشته‌، او را لمس‌ كرد و گفت‌: «برخیز و بخور زیرا كه‌ راه‌ برای‌ تو زیاده‌ است‌.»
\v 8 پس‌ برخاسته‌، خورد و نوشید و به‌ قوت‌ آن‌ خوراك‌، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ تا حوریب‌ كه‌ كوه‌ خدا باشد، رفت‌.
\s5
\v 9 و در آنجا به‌ مَغاره‌ای‌ داخل‌ شده‌، شب‌ را در آن‌ بسر برد. و اینك‌ كلام‌ خداوند به‌ وی‌ نازل‌ شده‌، او را گفت‌: «ای‌ ایلیا تو را در اینجا چه‌ كار است‌؟»
\v 10 او در جواب‌ گفت‌: «به‌ جهت‌ یهُوَه‌، خدای‌ لشكرها، غیرت‌ عظیمی‌ دارم‌ زیرا كه‌ بنی‌اسرائیل‌ عهد تو را ترك‌ نموده‌، مذبح‌های‌ تو را منهدم‌ ساخته‌، و انبیای‌ تو را به‌ شمشیر كشته‌اند، و من‌ به‌ تنهایی‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و قصد هلاكت‌ جان‌ من‌ نیز دارند.»
\s5
\v 11 او گفت‌: «بیرون‌ آی‌ و به‌ حضور خداوند در كوه‌ بایست‌.» و اینك‌ خداوند عبور نمود و بادعظیم‌ سخت‌ كوهها را مُنْشَق‌ ساخت‌ و صخره‌ها را به‌ حضور خداوند خرد كرد؛ اما خداوند در باد نبود. و بعد از باد، زلزله‌ شد اما خداوند در زلزله‌ نبود.
\v 12 و بعد از زلزله‌، آتشی‌، اما خداوند در آتش‌ نبود. و بعد از آتش‌، آوازی‌ ملایم‌ و آهسته‌.
\s5
\v 13 و چون‌ ایلیا این‌ را شنید، روی‌ خود را به‌ ردای‌ خویش‌ پوشانیده‌، بیرون‌ آمد و در دهنۀ مَغاره‌ ایستاد. و اینك‌ هاتفی‌ به‌ او گفت‌: «ای‌ ایلیا، تو را در اینجا چه‌ كار است‌؟»
\v 14 او در جواب‌ گفت‌: «به‌ جهت‌ یهُوَه‌، خدای‌ لشكرها، غیرت‌ عظیمی‌ دارم‌ زیرا كه‌ بنی‌اسرائیل‌ عهد تو را ترك‌ كرده‌، مذبح‌های‌ تو را منهدم‌ ساخته‌اند و انبیای‌ تو را به‌ شمشیر كشته‌اند و من‌ به‌ تنهایی‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و قصد هلاكت‌ جان‌ من‌ نیز دارند.»
\s5
\v 15 پس‌ خداوند به‌ او گفت‌: «روانه‌ شده‌، به‌ راه‌ خود به‌ بیابان‌ دمشق‌ برگرد. و چون‌ برسی‌، حَزائیل‌ را به‌ پادشاهی‌ اَرام‌ مسح‌ كن‌،
\v 16 و ییهُو ابن‌ نِمْشی‌ را به‌ پادشاهی اسرائیل‌ مسح‌ نما، و اَلِیشَع‌ بن‌ شافاط‌ را كه‌ از آبَل‌ مَحُولَه‌ است‌، مسح‌ كن‌ تا به‌ جای‌ تو نبی‌ بشود.
\s5
\v 17 و واقع‌ خواهد شد هر كه‌ از شمشیر حَزائیل‌ رهایی‌ یابد، ییهُو او را به‌ قتل‌ خواهد رسانید و هر كه‌ از شمشیر ییهُو رهایی‌ یابد، اَلِیشَع‌ او رابه‌ قتل‌ خواهد رسانید.
\v 18 اما در اسرائیل‌ هفت‌ هزار نفر را باقی‌ خواهم‌ گذاشت‌ كه‌ تمامی‌ زانوهای‌ ایشان‌ نزد بَعْل‌ خم‌ نشده‌، و تمامی‌ دهنهای‌ ایشان‌ او را نبوسیده‌ است‌.»
\s5
\v 19 پس‌ از آنجا روانه‌ شده‌، الیشع‌ بن‌ شافاط‌ رایافت‌ كه‌ شیار می‌كرد و دوازده‌ جفت‌ گاو پیش‌ وی‌ و خودش‌ با جفت‌ دوازدهم‌ بود. و چون‌ ایلیا از او می‌گذشت‌، ردای‌ خود را بر وی‌ انداخت‌.
\v 20 و او گاوها را ترك‌ كرده‌، از عقب‌ ایلیا دوید و گفت‌: «بگذار كه‌ پدر و مادر خود را ببوسم‌ و بعد از آن‌ در عقب‌ تو آیم‌.» او وی‌ را گفت‌: «برو و برگرد زیرا به‌ تو چه‌ كرده‌ام‌!»
\s5
\v 21 پس‌ از عقب‌ او برگشته‌، یك‌ جفت‌ گاو را گرفت‌ و آنها را ذبح‌ كرده‌، گوشت‌ را با آلات‌ گاوان‌ پخت‌، و به‌ كسان‌ خود داد كه‌ خوردند و برخاسته‌، از عقب‌ ایلیا رفت‌ و به‌ خدمت‌ او مشغول‌ شد.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌، تمامی‌ لشكر خود را جمع‌ كرد، و سی‌ و دو پادشاه‌ و اسبان‌ و ارابه‌ها همراهش‌ بودند. پس‌ برآمده‌، سامره‌ را محاصره‌ كرد و با آن‌ جنگ‌ نمود.
\v 2 و رسولان‌ نزد اَخاب‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ شهر فرستاده‌، وی‌ را گفت‌: «بَنْهَدَد چنین‌ می‌گوید:
\v 3 نقرۀ تو و طلای‌ تو از آن‌ من‌ است‌ و زنان‌ و پسران‌ مقبول‌ تو از آن‌ منند.»
\s5
\v 4 و پادشاه‌ اسرائیل‌ در جواب‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌! موافق‌ كلام‌ تو، من‌ و هر چه‌ دارم‌ از آن‌ تو هستیم‌.»
\v 5 و رسولان‌ بار دیگر آمده‌، گفتند: «بَنْهَدَد چنین‌ امر فرموده‌، می‌گوید: به‌ درستی‌ كه‌ من‌ نزد تو فرستاده‌، گفتم‌ كه‌ نقره‌ و طلا و زنان‌ و پسران‌ خود را به‌ من‌ بدهی‌.
\v 6 پس‌ فردا قریب‌ به‌ این‌ وقت‌، بندگان‌ خود را نزد تو می‌فرستم‌ تا خانۀ تو را و خانۀ بندگانت‌ را جستجو نمایند و هر چه‌ در نظر تو پسندیده‌ است‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، خواهند بُرد.»
\s5
\v 7 آنگاه‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ تمامی‌ مشایخ‌ زمین‌ را خوانده‌، گفت‌: «بفهمید و ببینید كه‌ این‌ مرد چگونه‌بدی‌ را می‌اندیشد، زیرا كه‌ چون‌ به‌ جهت‌ زنان‌ و پسرانم‌ و نقره‌ و طلایم‌ فرستاده‌ بود، او را انكار نكردم‌.»
\v 8 آنگاه‌ جمیع‌ مشایخ‌ و تمامی‌ قوم‌ وی‌ را گفتند: «او را مشنو و قبول‌ منما.»
\s5
\v 9 پس‌ به‌ رسولان‌ بَنْهَدَد گفت‌: «به‌ آقایم‌، پادشاه‌ بگویید: هر چه‌ بار اول‌ به‌ بندۀ خود فرستادی‌ بجا خواهم‌ آورد؛ اما این‌ كار را نمی‌توانم‌ كرد.» پس‌ رسولان‌ مراجعت‌ كرده‌، جواب‌ را به‌ او رسانیدند.
\v 10 آنگاه‌ بَنْهَدَد نزد وی‌ فرستاده‌، گفت‌: «خدایان‌، مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ به‌ من‌ عمل‌ نمایند اگر گَردِ سامره‌ كفایت‌ مشتهای‌ همۀ مخلوقی‌ را كه‌ همراه‌ من‌ باشند بكند.»
\s5
\v 11 و پادشاه‌ اسرائیل‌ در جواب‌ گفت‌: «وی‌ را بگویید: آنكه‌ اسلحه‌ می‌پوشد، مثل‌ آنكه‌ می‌گشاید فخر نكند.»
\v 12 و چون‌ این‌ جواب‌ را شنید در حالی‌ كه‌ او و پادشاهان‌ در خیمه‌ها میگساری‌ می‌نمودند، به‌ بندگان‌ خود گفت‌: «صف‌آرایی‌ بنمایید.» پس‌ در برابر شهر صف‌آرایی‌ نمودند.
\s5
\v 13 و اینك‌ نبی‌ای‌ نزد اَخاب‌ ، پادشاه‌ اسرائیل‌ آمده‌، گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: آیا این‌ گروه‌ عظیم‌ را می‌بینی‌؟ همانا من‌ امروز آن‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ می‌نمایم‌ تا بدانی‌ كه‌ من‌ یهُوَه‌ هستم‌.»
\v 14 اَخاب‌ گفت‌: «به‌ واسطۀ كه‌؟» او در جواب‌ گفت‌: « خداوند می‌گوید به‌ واسطۀ خادمانِ سرورانِ كشورها.» گفت‌: «كیست‌ كه‌ جنگ‌ را شروع‌ كند؟» جواب‌ داد: «تو.»
\v 15 پس‌ خادمانِ سرورانِ كشورها را سان‌ دید كه‌ ایشان‌ دویست‌ و سی‌ و دو نفر بودند و بعد از ایشان‌، تمامی‌ قوم‌، یعنی‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ را سان‌ دید كه‌ هفت‌ هزار نفر بودند.
\s5
\v 16 و در وقت‌ ظهر بیرون‌ رفتند و بَنْهَدَد با آن‌ پادشاهان‌ یعنی‌ آن‌ سی‌ و سه‌ پادشاه‌ كه‌ مددكار او می‌بودند، در خیمه‌ها به‌ میگساری‌ مشغول‌ بودند.
\v 17 و خادمان‌ سروران‌ كشورها اول‌ بیرون‌ رفتند و بَنْهَدَد كسان‌ فرستاد و ایشان‌ او را خبر داده‌، گفتند كه‌ «مردمان‌ از سامره‌ بیرون‌ می‌آیند.»
\s5
\v 18 او گفت‌: «خواه‌ برای‌ صلح‌ بیرون‌ آمده‌ باشند، ایشان‌ را زنده‌ بگیرید، و خواه‌ به‌ جهت‌ جنگ‌ بیرون‌ آمده‌ باشند، ایشان‌ را زنده‌ بگیرید.»
\v 19 پس‌ ایشان‌ از شهر بیرون‌ آمدند، یعنی‌ خادمان‌ سروران‌ كشورها و لشكری‌ كه‌ در عقب‌ ایشان‌ بود.
\s5
\v 20 هر كس‌ از ایشان‌ حریف‌ خود را كشت‌ و اَرامیان‌ فرار كردند و اسرائیلیان‌ ایشان‌ را تعاقب‌ نمودند و بَنْهَدَد پادشاه‌ اَرام‌ بر اسب‌ سوار شده‌، با چند سوار رهایی‌ یافتند.
\v 21 و پادشاه‌ اسرائیل‌ بیرون‌ رفته‌، سواران‌ و ارابه‌ها را شكست‌ داد، و اَرامیان‌ را به‌ كشتار عظیمی‌ كشت‌.
\s5
\v 22 و آن‌ نبی‌ نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «برو و خویشتن‌ را قوی‌ ساز و متوجه‌ شده‌، ببین‌ كه‌ چه‌ می‌كنی‌ زیرا كه‌ در وقت‌ تحویل‌ سال‌، پادشاه‌ اَرام‌ بر تو خواهد برآمد.»
\v 23 و بندگان‌ پادشاه‌ اَرام‌، وی‌ را گفتند: «خدایانِ ایشان‌ خدایانِ كوهها می‌باشند و از این‌ سبب‌ بر ما غالب‌ آمدند؛ اما اگر با ایشان‌ در همواری‌ جنگ‌ نماییم‌، هر آینه‌ بر ایشان‌ غالب‌ خواهیم‌ آمد.
\s5
\v 24 پس‌ به‌ اینطور عمل‌ نما كه‌ هر یك‌ از پادشاهان‌ را ازجای‌ خود عزل‌ كرده‌، به‌ جای‌ ایشان‌ سرداران‌ بگذار.
\v 25 و تو لشكری‌ را مثل‌ لشكری‌ كه‌ از تو تلف‌ شده‌ است‌، اسب‌ به‌ جای‌ اسب‌ و ارابه‌ به‌ جای‌ ارابه‌ برای‌ خود بشمار تا با ایشان‌ در همواری‌ جنگ‌ نماییم‌ و البته‌ بر ایشان‌ غالب‌ خواهیم‌ آمد.» پس‌ سخن‌ ایشان‌ رااجابت‌ نموده‌، به‌ همین‌ طور عمل‌ نمود.
\s5
\v 26 و در وقت‌ تحویل‌ سال‌، بَنْهَدَد اَرامیان‌ را سان‌ دیده‌، به‌ اَفیق‌ برآمد تا با اسرائیل‌ جنگ‌ نماید.
\v 27 و بنی‌اسرائیل‌ را سان‌ دیده‌، زاد دادند و به‌ مقابلۀ ایشان‌ رفتند و بنی‌اسرائیل‌ در برابر ایشان‌ مثل‌ دو گلۀ كوچكِ بزغاله‌ اُردو زدند، اما اَرامیان‌ زمین‌ را پر كردند.
\s5
\v 28 و آن‌ مرد خدا نزدیك‌ آمده‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ اَرامیان‌ می‌گویند كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ كوههاست‌ و خدای‌ وادیها نیست‌، لهذا تمام‌ این‌ گروه‌ عظیم‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهم‌ نمود تا بدانید كه‌ من‌ یهُوَه‌ هستم‌.»
\s5
\v 29 و اینان‌ در مقابل‌ آنان‌، هفت‌ روز اردو زدند و در روز هفتم‌ جنگ‌ با هم‌ پیوستند و بنی‌اسرائیل‌ صد هزار پیادۀ اَرامیان‌ را در یك‌ روز كشتند.
\v 30 و باقی‌ ماندگان‌ به‌ شهر اَفیق‌ فرار كردند و حصار بر بیست‌ و هفت‌ هزار نفر از باقی‌ماندگان‌ افتاد.و بَنْهَدَد فرار كرده‌، در شهر به‌ اطاق‌ اندرونی‌ درآمد.
\s5
\v 31 و بندگانش‌ وی‌ را گفتند: «همانا شنیده‌ایم‌ كه‌ پادشاهانِ خاندانِ اسرائیل‌، پادشاهان‌ حلیم‌ می‌باشند، پس‌ بر كمر خود پلاس‌ و بر سر خود ریسمانها ببندیم‌ و نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ بیرون‌ رویم‌ شاید كه‌ جان‌ تو را زنده‌ نگاه‌ دارد.»
\v 32 و پلاس‌ بر كمرهای‌ خود و ریسمانها بر سر خود بسته‌، نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ آمده‌، گفتند: «بندۀ تو، بَنْهَدَد می‌گوید: تمنّا اینكه‌ جانم‌ زنده‌ بماند.» او جواب‌ داد: «آیا او تا حال‌ زنده‌ است‌؟ او برادر من‌ می‌باشد.»
\s5
\v 33 پس‌ آن‌ مردان‌ تَفَأُل‌ نموده‌، آن‌ را به‌ زودی‌ از دهان‌ وی‌ گرفتند و گفتند: «برادر تو بَنْهَدَد!» پس‌ او گفت‌: «بروید و او را بیاورید.» و چون‌ بَنْهَدَد نزد او بیرون‌ آمد، او را بر ارابۀ خود سوار كرد.
\v 34 و (بَنْهَدَد) وی‌ را گفت‌:«شهرهایی‌ را كه‌ پدر من‌ از پدر تو گرفت‌، پس‌ می‌دهم‌ و برای‌ خود در دمشق‌ كوچه‌ها بساز، چنانكه‌ پدر من‌ در سامره‌ ساخت‌.» (در جواب‌ گفت‌): «من‌ تو را به‌ این‌ عهد رها می‌كنم‌.» پس‌ با او عهد بست‌ و او را رها كرد.
\s5
\v 35 و مردی‌ از پسران‌ انبیا به‌ فرمان‌ خداوند به‌ رفیق‌ خود گفت‌: «مرا بزن‌.» اما آن‌ مرد از زدنش‌ ابا نمود.
\v 36 و او وی‌ را گفت‌: «چونكه‌ آواز خداوند را نشنیدی‌، همانا چون‌ از نزد من‌ بروی‌ شیری‌ تو را خواهد كشت‌.» پس‌ چون‌ از نزد وی‌ رفته‌ بود، شیری‌ او را یافته‌، كشت‌.
\s5
\v 37 و او شخصی‌ دیگر را پیدا كرده‌، گفت‌: «مرا بزن‌.» و آن‌ مرد او را ضربتی‌ زده‌، مجروح‌ ساخت‌.
\v 38 پس‌ آن‌ نبی‌ رفته‌، به‌ سر راه‌ منتظر پادشاه‌ ایستاد، و عصابه‌ خود را بر چشمان‌ خود كشیده‌، خویشتن‌ را متنكّر نمود.
\s5
\v 39 و چون‌ پادشاه‌ درگذر می‌بود، او به‌ پادشاه‌ ندا در داد و گفت‌ كه‌ «بندۀ تو به‌ میان‌ جنگ‌ رفت‌ و اینك‌ شخصی‌ میل‌ كرده‌، كسی‌ را نزد من‌ آورد و گفت‌: این‌ مرد را نگاه‌ دار و اگر مفقود شود جان‌ تو به‌ عوض‌ جان‌ او خواهد بود یا یك‌ وزنۀ نقره‌ خواهی‌ داد.
\v 40 و چون‌ بندۀ تو اینجا و آنجا مشغول‌ می‌بود، او غایب‌ شد.» پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ وی‌ را گفت‌: «حكم‌ تو چنین‌ است‌. خودت‌ فتوی‌ دادی‌.»
\s5
\v 41 پس‌ به‌ زودی‌ عصابه‌ را از چشمان‌ خود برداشت‌ و پادشاه‌ اسرائیل‌ او را شناخت‌ كه‌ یكی‌ از انبیاست‌.
\v 42 او وی‌ را گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: چون‌ تو مردی‌ را كه‌ من‌ به‌ هلاكت‌ سپرده‌ بودم‌ از دست‌ خود رها كردی‌، جان‌ تو به‌ عوض‌جان‌ او و قوم‌ تو به‌ عوض‌ قوم‌ او خواهند بود.»
\v 43 پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ پریشان‌ حال‌ و مغموم‌ شده‌، به‌ خانۀ خود رفت‌ و به‌ سامره‌ داخل‌ شد.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و بعد از این‌ امور، واقع‌ شد كه‌ نابوت‌یزْرَعِیلی‌، تاكستانی‌ در یزْرَعِیل‌ به‌ پهلوی‌ قصر اَخاب‌ ، پادشاه‌ سامره‌، داشت‌.
\v 2 و اَخاب‌ ، نابوت‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «تاكستان‌ خود را به‌ من‌ بده‌ تا باغِ سبزی‌ كاری‌، برای‌ من‌ بشود زیرا نزدیك‌ خانۀ من‌ است‌، و به‌ عوض‌ آن‌ تاكستانی‌ نیكوتر از آن‌ به‌ تو خواهم‌ داد، یا اگر در نظرت‌ پسند آید قیمتش‌ را نقره‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 3 نابوت‌ به‌ اَخاب‌ گفت‌: «حاشا بر من‌ از خداوند كه‌ ارث‌ اجداد خود را به‌ تو بدهم‌.»
\v 4 پس‌ اَخاب‌ به‌ سبب‌ سخنی‌ كه‌ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ به‌ او گفته‌ بود، پریشان‌ حال‌ و مغموم‌ شده‌، به‌ خانۀ خود رفت‌ زیرا گفته‌ بود: «ارث‌ اجداد خود را به‌ تو نخواهم‌ داد.» و بر بستر خود دراز شده‌، رویش‌ را برگردانید و طعام‌ نخورد.
\s5
\v 5 و زنش‌، ایزابل‌ نزد وی‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «روح‌ تو چرا پریشان‌ است‌ كه‌ طعام‌ نمی‌خوری‌؟»
\v 6 او وی‌ را گفت‌: «از این‌ جهت‌ كه‌ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتم‌: تاكستان‌ خود را به‌ نقره‌ به‌ من‌ بده‌ یا اگر بخواهی‌ به‌ عوض‌ آن‌، تاكستان‌ دیگری‌ به‌ تو خواهم‌ داد، و او جواب‌ داد كه‌ تاكستان‌ خود را به‌ تو نمی‌دهم‌.»
\v 7 زنش‌ ایزابل‌ به‌ او گفت‌: «آیا تو الا´ن‌ بر اسرائیل‌ سلطنت‌ می‌كنی‌؟ برخیز و غذا بخور و دلت‌ خوش‌ باشد. من‌ تاكستان‌ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ را به‌ تو خواهم‌ داد.»
\s5
\v 8 آنگاه‌ مكتوبی‌ به‌ اسم‌ اَخاب‌ نوشته‌، آن‌ را به‌ مهر او مختوم‌ ساخت‌ و مكتوب‌ را نزد مشایخ‌ و نجبایی‌ كه‌ با نابوت‌ در شهرش‌ ساكن‌ بودند، فرستاد.
\v 9 و در مكتوب‌ بدین‌ مضمون‌ نوشت‌: «به‌ روزه‌ اعلان‌ كنید و نابوت‌ را به‌ صدر قوم‌ بنشانید.
\v 10 و دو نفر از بنی‌بلّیعال‌ را پیش‌ او وا دارید كه‌ بر او شهادت‌ داده‌، بگویند كه‌ تو خدا و پادشاه‌ را كفر گفته‌ای‌. پس‌ او را بیرون‌ كشیده‌، سنگسار كنید تا بمیرد.»
\s5
\v 11 پس‌ اهل‌ شهرش‌، یعنی‌ مشایخ‌ و نجبایی‌ كه‌ در شهر وی‌ ساكن‌ بودند، موافق‌ پیغامی‌ كه‌ ایزابل‌ نزد ایشان‌ فرستاده‌، و بر حسب‌ مضمون‌ مكتوبی‌ كه‌ نزد ایشان‌ ارسال‌ كرده‌ بود، به‌ عمل‌ آوردند.
\v 12 و به‌ روزه‌ اعلان‌ كرده‌، نابوت‌ را در صدر قوم‌ نشانیدند.
\v 13 و دو نفر از بنی‌بلّیعال‌ درآمده‌، پیش‌ وی‌ نشستند و آن‌ مردان‌ بلّیعال‌ به‌ حضور قوم‌ بر نابوت‌ شهادت‌ داده‌، گفتند كه‌ «نابوت‌ بر خدا و پادشاه‌ كفر گفته‌ است‌»، و او را از شهر بیرون‌ كشیده‌، وی‌ را سنگسار كردند تا بمُرد.
\v 14 و نزد ایزابل‌ فرستاده‌، گفتند كه‌ نابوت‌ سنگسار شده‌ و مرده‌ است‌.
\s5
\v 15 و چون‌ ایزابل‌ شنید كه‌ نابوت‌ سنگسار شده‌، و مرده‌ است‌، ایزابل‌ به‌ اَخاب‌ گفت‌: «برخیز و تاكستان‌ نابوت‌ یزْرَعِیل‌ را كه‌ او نخواست‌ آن‌ را به‌ تو به‌ نقره‌ بدهد، متصرّف‌ شو، زیرا كه‌ نابوت‌ زنده‌ نیست‌ بلكه‌ مرده‌ است‌.»
\v 16 و چون‌ اَخاب‌ شنید كه‌ نابوت‌ مرده‌ است‌، اَخاب‌ برخاسته‌، به‌ جهت‌ تصرّف‌ تاكستانِ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ فرود آمد.
\s5
\v 17 و كلام‌ خداوند نزد ایلیای‌ تِشْبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 18 « برخیز و برای‌ ملاقات‌ اَخاب‌ ، پادشاه‌ اسرائیل‌ كه‌ در سامره‌ است‌، فرود شو. اینك‌ او درتاكستان‌ نابوت‌ است‌ كه‌ به‌ آنجا فرود شد تا آن‌ را متصرّف‌ شود.
\s5
\v 19 و او را خطاب‌ كرده‌، بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: آیا هم‌ قتل‌ نمودی‌ و هم‌ متصرّف‌ شدی‌؟ و باز او را خطاب‌ كرده‌، بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: در جایی‌ كه‌ سگان‌ خون‌ نابوت‌ را لیسیدند، سگان‌ خون‌ تو را نیز خواهند لیسید.»
\v 20 اَخاب‌ به‌ ایلیا گفت‌: «ای‌ دشمن‌ من‌، آیا مرا یافتی‌؟» او جواب‌ داد: «بلی‌ تو را یافتم‌ زیرا تو خود را فروخته‌ای‌ تا آنچه‌ در نظر خداوند بد است‌، بجا آوری‌.
\s5
\v 21 اینك‌ من‌ بر تو بلا آورده‌، تو را بالكلّ هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌، و از اَخاب‌ هر مرد را خواه‌ محبوس‌ و خواه‌ آزاد در اسرائیل‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 22 و خاندان‌ تو را مثل‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ بن‌نباط‌ و مانند خاندان‌ بَعْشا ابن‌ اَخِیا خواهم‌ ساخت‌ به‌ سبب‌ اینكه‌ خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آورده‌، و اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ای‌.»
\s5
\v 23 و دربارۀ ایزابل‌ نیز خداوند تكلم‌ نموده‌، گفت‌: «سگانْ ایزابل‌ را نزد حصار یزْرَعِیل‌ خواهند خورد.
\v 24 هر كه‌ را از كسان‌ اَخاب‌ در شهر بمیرد، سگان‌ بخورند و هر كه‌ را در صحرا بمیرد، مرغان‌ هوا بخورند.»
\s5
\v 25 و كسی‌ نبود مثل‌ اَخاب‌ كه‌ خویشتن‌ را برای‌ بجا آوردن‌ آنچه‌ در نظر خداوند بد است‌ فروخت‌، و زنش‌ ایزابل‌ او را اغوا نمود.
\v 26 و در پیروی‌ بتها رجاسات‌ بسیار می‌نمود، برحسب‌ آنچه‌ اموریانی‌ كه‌ خداوند ایشان‌ را از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ بود، می‌كردند.
\s5
\v 27 و چون‌ اَخاب‌ این‌ سخنان‌ را شنید، جامۀ خود را چاك‌ زده‌، پلاس‌ در بر كرد و روزه‌ گرفته‌،بر پلاس‌ خوابید و به‌ سكوت‌ راه‌ می‌رفت‌.
\v 28 آنگاه‌ كلام‌ خداوند بر ایلیای‌ تِشْبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 29 « آیا اَخاب‌ را دیدی‌ چگونه‌ به‌ حضور من‌ متواضع‌ شده‌ است‌؟ پس‌ از این‌ جهت‌ كه‌ در حضور من‌ تواضع‌ می‌نماید، این‌ بلا را در ایام‌ وی‌ نمی‌آورم‌، لیكن‌ در ایام‌ پسرش‌، این‌ بلا را بر خاندانش‌ عارض‌ خواهم‌ گردانید.»
\s5
\c 22
\p
\v 1 و سه‌ سال‌ گذشت‌ كه‌ در میان‌ اَرام‌ و اسرائیل‌ جنگ‌ نبود.
\v 2 و در سال‌ سوم‌، یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ فرود آمد.
\s5
\v 3 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «آیا نمی‌دانید كه‌ راموت‌ جِلْعاد از آن‌ ماست‌ و ما از گرفتنش‌ از دست‌ پادشاه‌ اَرام‌ غافل‌ می‌باشیم‌؟»
\v 4 پس‌ به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «آیا همراه‌ من‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ خواهی‌ آمد؟» و یهُوْشافاط‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ را جواب‌ داد كه‌ «من‌، چون‌ تو و قوم‌ من‌، چون‌ قوم‌ تو و سواران‌ من‌، چون‌ سواران‌ تو می‌باشند.»
\s5
\v 5 و یهُوْشافاط‌ به‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «تمنّا اینكه‌ امروز از كلام‌ خداوند مسألت‌ نمایی‌.»
\v 6 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ قدر چهارصد نفر از انبیا جمع‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ بروم‌ یا باز ایستم‌؟» ایشان‌ گفتند: «برآی‌ و خداوند آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 7 اما یهُوْشافاط‌ گفت‌: «آیا در اینجا غیر از اینها نبی‌ خداوند نیست‌ تا از او سؤال‌ نماییم‌؟»
\v 8 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «یك‌ مرد دیگر، یعنی‌ مْیكایا ابن‌ یمْلَه‌ هست‌ كه‌ به‌ واسطه‌ اواز خداوند مسألت‌ توان‌ كرد. لیكن‌ من‌ از او نفرت‌ دارم‌ زیرا كه‌ دربارۀ من‌ به‌ نیكویی‌ نبوت‌ نمی‌كند، بلكه‌ به‌ بدی‌.» و یهُوْشافاط‌ گفت‌: «پادشاه‌ چنین‌ نگوید.»
\v 9 پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ یكی‌ از خواجه‌ سرایان‌ خود را خوانده‌، گفت‌: «مْیكایا ابن‌ یمْلَه‌ را به‌ زودی‌ حاضر كن‌.»
\s5
\v 10 و پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا، هر یكی‌ لباس‌ خود را پوشیده‌، بر كرسی‌ خود در جای‌ وسیع‌، نزد دهنۀ دروازۀ سامره‌ نشسته‌ بودند، و جمیع‌ انبیا به‌ حضور ایشان‌ نبوّت‌ می‌كردند.
\v 11 و صِدْقیا ابن‌ كَنَعْنَه‌ شاخهای‌ آهنین‌ برای‌ خود ساخته‌، گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: اَرامیان‌ را به‌ اینها خواهی‌ زد تا تلف‌ شوند.»
\v 12 و جمیع‌ انبیا نبوت‌ كرده‌، چنین‌ می‌گفتند: «به‌ راموت‌ جِلْعاد برآی‌ و فیروز شو زیرا خداوند آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 13 و قاصدی‌ كه‌ برای‌ طلبیدن‌ میكایا رفته‌ بود، او را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اینك‌ انبیا به‌ یك‌ زبان‌ دربارۀ پادشاه‌ نیكو می‌گویند. پس‌ كلام‌ تو مثل‌ كلام‌ یكی‌ از ایشان‌ باشد و سخنی‌ نیكو بگو.»
\v 14 میكایا گفت‌: «به‌ حیات‌ خداوند قسم‌ كه‌ هر آنچه‌ خداوند به‌ من‌ بگوید همان‌ را خواهم‌ گفت‌.»
\v 15 پس‌ چون‌ نزد پادشاه‌ رسید، پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «ای‌ میكایا، آیا به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ برویم‌ یا باز ایستیم‌.» او در جواب‌ وی‌ گفت‌: «برآی‌ و فیروز شو. و خداوند آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد كرد.»
\s5
\v 16 پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «چند مرتبه‌ تو را قسم‌ بدهم‌ كه‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌، غیر از آنچه‌ راست‌ است‌ به‌ من‌ نگویی‌؟»
\v 17 او گفت‌: «تمامی‌ اسرائیل‌ را مثل‌ گله‌ای‌ كه‌ شبان‌ ندارد بر كوهها پراكنده‌ دیدم‌ و خداوند گفت‌: اینها صاحب‌ ندارند، پس‌ هر كس‌ به‌ سلامتی‌ به‌ خانۀ خود برگردد.»
\s5
\v 18 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «آیا تو را نگفتم‌ كه‌ دربارۀ من‌ به‌ نیكویی‌ نبوت‌ نمی‌كند بلكه‌ به‌ بدی‌؟»
\v 19 او گفت‌: «پس‌ كلام‌ خداوند را بشنو: من‌ خداوند را بر كرسی‌ خود نشسته‌ دیدم‌ و تمامی‌ لشكر آسمان‌ نزد وی‌ به‌ طرف‌ راست‌ و چپ‌ ایستاده‌ بودند.
\v 20 و خداوند گفت‌: كیست‌ كه‌ اَخاب‌ را اغوا نماید تا به‌ راموت‌ جِلْعاد برآمده‌، بیفتد. و یكی‌ به‌ اینطور سخن‌ راند و دیگری‌ به‌ آنطور تكلم‌ نمود.
\s5
\v 21 و آن‌ روح‌ (پلید) بیرون‌ آمده‌، به‌ حضور خداوند بایستاد و گفت‌: من‌ او را اغوا می‌كنم‌.
\v 22 و خداوند وی‌ را گفت‌: به‌ چه‌ چیز؟ او جواب‌ داد كه‌ من‌ بیرون‌ می‌روم‌ و در دهان‌ جمیع‌ انبیایش‌ روح‌ كاذب‌ خواهم‌ بود. او گفت‌: وی‌ را اغوا خواهی‌ كرد و خواهی‌ توانست‌. پس‌ برو و چنین‌ بكن‌.
\v 23 پس‌ الا´ن‌ خداوند روحی‌ كاذب‌ در دهان‌ جمیع‌ این‌ انبیای‌ تو گذاشته‌ است‌ و خداوند دربارۀ تو سخن‌ بد گفته‌ است‌.»
\s5
\v 24 آنگاه‌ صدقیا ابن‌ كَنَعْنَه‌ نزدیك‌ آمده‌، به‌ رخسار میكایا زد و گفت‌: «روح‌ خداوند به‌ كدام‌ راه‌ از نزد من‌ به‌ سوی‌ تو رفت‌ تا به‌ تو سخن‌ گوید؟»
\v 25 میكایا جواب‌ داد: «اینك‌ در روزی‌ كه‌ به‌ حُجره‌ اندرونی‌ داخل‌ شده‌، خود را پنهان‌ كنی‌، آن‌ را خواهی‌ دید.»
\s5
\v 26 و پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «میكایا را بگیر و او را نزد آمون‌، حاكم‌ شهر و یوآش‌، پسر پادشاه‌ ببر.
\v 27 و بگو پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید: این‌ شخص‌ را در زندان‌ بیندازید و او را به‌ نان‌ تنگی‌ و آب‌ تنگی‌ بپرورید تا من‌ به‌سلامتی‌ برگردم‌.»
\v 28 میكایا گفت‌: «اگر فی‌الواقع‌ به‌ سلامتی‌ مراجعت‌ كنی‌، خداوند به‌ من‌ تكلم‌ ننموده‌ است‌.» و گفت‌: «ای‌ قوم‌ جمیعاً بشنوید.»
\s5
\v 29 و پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا به‌ راموت‌ جِلْعاد برآمدند.
\v 30 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوشافاط‌ گفت‌: «من‌ خود را مُتِنَكِّر ساخته‌، به‌ جنگ‌ می‌روم‌ و تو لباس‌ خود را بپوش‌.» پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ خود را مُتِنَكِر ساخته‌، به‌ جنگ‌ رفت‌.
\s5
\v 31 و پادشاه‌ اَرام‌ سی‌ و دو سردار ارابه‌های‌ خود را امر كرده‌، گفت‌: «نه‌ با كوچك‌ و نه‌ با بزرگ‌، بلكه‌ با پادشاه‌ اسرائیل‌ فقط‌ جنگ‌ نمایید.»
\v 32 و چون‌ سرداران‌ ارابه‌ها یهُوْشافاط‌ را دیدند، گفتند: «یقیناً این‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ است‌.» پس‌ برگشتند تا با او جنگ‌ نمایند و یهُوْشافاط‌ فریاد برآورد.
\v 33 و چون‌ سرداران‌ ارابه‌ها دیدند كه‌ او پادشاه‌ اسرائیل‌ نیست‌، از تعاقب‌ او برگشتند.
\s5
\v 34 اما كسی‌ كمان‌ خود را بدون‌ غرض‌ كشیده‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ را میان‌ وصله‌های‌ زره‌ زد، و او به‌ ارابه‌ران‌ خود گفت‌: «دست‌ خود را بگردان‌ و مرا از لشكر بیرون‌ ببر زیرا كه‌ مجروح‌ شدم‌.»
\s5
\v 35 و در آن‌ روز جنگ‌ سخت‌ شد و پادشاه‌ را در ارابه‌اش‌ به‌ مقابل‌ اَرامیان‌ برپا می‌داشتند؛ و وقت‌ غروب‌ مرد و خون‌ زخمش‌ به‌ میان‌ ارابه‌ ریخت‌.
\v 36 و هنگام‌ غروب‌ آفتاب‌ در لشكر ندا در داده‌، گفتند: «هر كس‌ به‌ شهر خود و هر كس‌ به‌ ولایت‌ خویش‌ برگردد.»
\s5
\v 37 و پادشاه‌ مرد و او را به‌ سامره‌ آوردند و پادشاه‌ را در سامره‌ دفن‌ كردند.
\v 38 و ارابه‌ را در بركۀ سامره‌ شستند و سگان‌ خونش‌ را لیسیدند و اسلحۀ او را شستند، برحسب‌ كلامی‌ كه‌ خداوند گفته‌ بود.
\s5
\v 39 و بقیۀ وقایع‌ اَخاب‌ و هر چه‌ او كرد و خانۀ عاجی‌ كه‌ ساخت‌ و تمامی‌ شهرهایی‌ كه‌ بنا كـرد، آیا در كتاب‌ تواریـخ‌ ایام‌ پادشاهـان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌.
\v 40 پس‌ اَخاب‌ با اجداد خود خوابید و پسرش‌، اخزیا به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 41 و یهُوْشافاط‌ بن‌ آسا در سال‌ چهارم‌ اَخاب‌ ، پادشاه‌ اسرائیل‌ بر یهودا پادشاه‌ شد.
\v 42 و یهُوْشافاط‌ سی‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ آغاز سلطنت‌ نمود و بیست‌ و پنج‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ عَزُوبَه‌ دختر شِلْحی‌، بود.
\s5
\v 43 و در تمامی‌ طریقهای‌ پدرش‌، آسا سلوك‌ نموده‌، از آنها تجاوز نمی‌نمود و آنچه‌ در نظر خداوند راست‌ بود، بجا می‌آورد، مگر اینكه‌ مكانهای‌ بلند برداشته‌ نشد و قوم‌ در مكانهای‌ بلند قربانی‌ همی‌ گذرانیدند و بخور همی‌ سوزانیدند.
\v 44 و یهُوْشافاط‌ با پادشاه‌ اسرائیل‌ صلح‌ كرد.
\s5
\v 45 و بقیۀ وقایع‌ یهُوْشافاط‌ و تهوّری‌ كه‌ نمود و جنگهایی‌ كه‌ كرد، آیا در كتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 46 و بقیۀ الواطی‌كه‌ از ایام‌ پدرش‌، آسا باقی‌ مانده‌ بودند، آنها را از زمین‌ نابود ساخت‌.
\v 47 و در اَدُوم‌، پادشاهی‌ نبود، لیكن‌ وكیلی‌ پادشاهی‌ می‌كرد.
\s5
\v 48 و یهُوْشافاط‌ كشتیهای‌ ترشیشی‌ ساخت‌ تا به‌ جهت‌ آوردن‌ طلا به‌ اُوفیر بروند، اما نرفتند زیرا كشتیها در عِصْیون‌ جابَر شكست‌.
\v 49 آنگاه‌ اَخَزْیا ابن‌ اَخاب‌ به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «بگذار كه‌ بندگان‌ من‌ با بندگان‌ تو در كشتیها بروند.» اما یهُوْشافاط‌ قبول‌ نكرد.
\v 50 و یهُوْشافاط‌ با اجداد خود خوابید و با اجدادش‌ در شهر پدرش‌، داود دفن‌ شد و پسرش‌، یهُورام‌ در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 51 و اَخَزْیا ابن‌ اَخاب‌ در سال‌ هفدهمِ یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا بر اسرائیل‌ در سامره‌ پادشاه‌ شد، و دو سال‌ بر اسرائیل‌ پادشاهی‌ نمود.
\v 52 و آنچه‌ درنظر خداوند ناپسند بود، بجا می‌آورد و به‌ طریق‌ پدرش‌ و طریق‌ مادرش‌ و طریق‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، سلوك‌ می‌نمود.
\v 53 و بعل‌ را خدمت‌ نموده‌، او را عبادت‌ كرد و بر حسب‌ هر چه‌ پدرش‌ عمل‌ نموده‌ بود، خشم‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ هیجان‌ آورد.

1089
12-2KI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1089 @@
\id 2KI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم پادشاهان
\toc1 دوم پادشاهان
\toc2 دوم پادشاهان
\toc3 2ki
\mt1 دوم پادشاهان
\s5
\c 1
\p
\v 1 و بعد از وفات‌ اَخاب‌، موآب‌ بر اسرائیل‌عاصی‌ شدند.
\v 2 و اَخَزْیا از پنجرۀ بالاخانۀ خود كه‌ در سامره‌ بود افتاده‌، بیمار شد. پس‌ رسولان‌ را روانه‌ نموده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «نزد بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ رفته‌، بپرسید كه‌ آیا از این‌ مرض‌ شفا خواهم‌ یافت‌؟»
\s5
\v 3 و فرشتۀ خداوند به‌ ایلیای‌ تِشْبی‌ گفت‌: «برخیز و به‌ ملاقاتِ رسولانِ پادشاهِ سامره‌ برآمده‌، به‌ ایشان‌ بگو كه‌ آیا از این‌ جهت‌ كه‌ خدایی‌ در اسرائیل‌ نیست‌، شما برای‌ سؤال‌ نمودن‌ از بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ می‌روید؟
\v 4 پس‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: از بستری‌ كه‌ بر آن‌ برآمدی‌، فرود نخواهی‌ شد بلكه‌ البته‌ خواهی‌ مرد.»
\s5
\v 5 و ایلیا رفت‌ و رسولان‌ نزد وی‌ برگشتند و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «چرا برگشتید؟»
\v 6 ایشان‌ در جواب‌ وی‌ گفتند: «شخصی‌ به‌ ملاقات‌ ما برآمده‌، ما را گفت‌: بروید و نزد پادشاهی‌ كه‌ شما را فرستاده‌ است‌، مراجعت‌ كرده‌، او را گویید: خداوند چنین‌ می‌فرماید: آیا از این‌ جهت‌ كه‌ خدایی‌ در اسرائیل‌ نیست‌، تو برای‌ سؤال‌ نمودن‌ از بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ می‌فرستی‌؟ بنابراین‌ از بستری‌ كه‌ به‌ آن‌ برآمدی‌، فرود نخواهی‌ شد بلكه‌ البته‌ خواهی‌ مُرد.»
\s5
\v 7 او به‌ ایشان‌ گفت‌: «هیأت‌ شخصی‌ كه‌ به‌ ملاقات‌ شما برآمد و این‌سخنان‌ را به‌ شما گفت‌ چگونه‌ بود؟»
\v 8 ایشان‌ او را جواب‌ دادند: «مرد موی‌دار بود و كمربند چرمی‌ بر كمرش‌ بسته‌ بود.» او گفت‌: «ایلیای‌ تِشْبی‌ است‌.»
\s5
\v 9 آنگاه‌ سردار پنجاهه‌ را با پنجاه‌ نفرش‌ نزد وی‌ فرستاد و او نزد وی‌ آمد در حالتی‌ كه‌ او بر قلۀ كوه‌ نشسته‌ بود و به‌ وی‌ عرض‌ كرد كه‌ «ای‌ مرد خدا، پادشاه‌ می‌گوید به‌ زیر آی‌؟»
\v 10 ایلیا در جواب‌ سردار پنجاهه‌ گفت‌: «اگر من‌ مرد خدا هستم‌، آتش‌ از آسمان‌ نازل‌ شده‌، تو را و پنجاه‌ نفرت‌ را بسوزاند.» پس‌ آتش‌ از آسمان‌ نازل‌ شده‌، او را و پنجاه‌ نفرش‌ را بسوخت‌.
\s5
\v 11 و باز سردار پنجاهۀ دیگر را با پنجاه‌ نفرش‌ نزد وی‌ فرستاد و او وی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ مرد خدا، پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ به‌ زودی‌ به‌ زیر آی‌؟»
\v 12 ایلیا در جواب‌ ایشان‌ گفت‌: «اگر من‌ مرد خدا هستم‌، آتش‌ از آسمان‌ نازل‌ شده‌، تو را و پنجاه‌ نفرت‌ را بسوزاند.» پس‌ آتش‌ خدا از آسمان‌ نازل‌ شده‌، او را و پنجاه‌ نفرش‌ را بسوخت‌.
\s5
\v 13 پس‌ سردار پنجاهۀ سوم‌ را با پنجاه‌ نفرش‌ فرستاد و سردار پنجاهۀ سوم‌ آمده‌، نزد ایلیا به‌ زانو درآمد و از او التماس‌ نموده‌، گفت‌ كه‌ «ای‌ مرد خدا، تمنّا اینكه‌ جان‌ من‌ و جان‌ این‌ پنجاه‌ نفر بندگانت‌ در نظر تو عزیز باشد.
\v 14 اینك‌ آتش‌ از آسمان‌ نازل‌ شده‌، آن‌ دو سردار پنجاهۀ اول‌ را باپنجاهه‌های‌ ایشان‌ سوزانید؛ اما الا´ن‌ جان‌ من‌ در نظر تو عزیز باشد.»
\s5
\v 15 و فرشتۀ خداوند به‌ ایلیا گفت‌: «همراه‌ او به‌ زیر آی‌ و از او مترس‌.» پس‌ برخاسته‌، همراه‌ وی‌ نزد پادشاه‌ فرود شد.
\v 16 و وی‌ را گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ رسولان‌ فرستادی‌ تا از بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ سؤال‌ نمایند، آیا از این‌ سبب‌ بود كه‌ در اسرائیل‌ خدایی‌ نبود كه‌ از كلام‌ او سؤال‌ نمایی‌؟ بنابراین‌ از بستری‌ كه‌ به‌ آن‌ برآمدی‌، فرود نخواهی‌ شد البته‌ خواهی‌ مرد.»
\s5
\v 17 پس‌ او موافق‌ كلامی‌ كه‌ خداوند به‌ ایلیا گفته‌ بود، مرد و یهُورام‌ در سال‌ دوم‌ یهُورام‌ بن‌ یهُوشافاط‌، پادشاه‌ یهودا در جایش‌ پادشاه‌ شد، زیرا كه‌ او را پسری‌ نبود.
\v 18 و بقیۀ اعمال‌ اَخَزْیا كه‌ كرد، آیا در كتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\s5
\c 2
\p
\v 1 و چون‌ خداوند اراده‌ نمود كه‌ ایلیا را درگردباد به‌ آسمان‌ بالا برد، واقع‌ شد كه‌ ایلیا و اَلِیشَع‌ از جلجال‌ روانه‌ شدند.
\v 2 و ایلیا به‌ اَلِیشَع‌ گفت‌: «در اینجا بمان‌، زیرا خداوند مرا به‌ بیت‌ئیل‌ فرستاده‌ است‌.» اَلِیشَع‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌ و حیات‌ خودت‌ قسم‌ كه‌ تو را ترك‌ نكنم‌.» پس‌ به‌ بیت‌ئیل‌ رفتند.
\s5
\v 3 و پسران‌ انبیایی‌ كه‌ در بیت‌ئیل‌ بودند، نزد اَلِیشَع‌ بیرون‌ آمده‌، وی‌ را گفتند: «آیا می‌دانی‌ كه‌ امروز خداوند آقای‌ تو را از فوق‌ سر تو خواهد برداشت‌؟» او گفت‌: «من‌ هم‌ می‌دانم‌؛ خاموش‌ باشید.»
\v 4 و ایلیا به‌ او گفت‌: «ای‌ اَلِیشَع‌ در اینجا بمان‌زیرا خداوند مرا به‌ اریحا فرستاده‌ است‌.» او گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌ و به‌ حیات‌ خودت‌ قسم‌ كه‌ تو را ترك‌ نكنم‌.» پس‌ به‌ اریحا آمدند.
\s5
\v 5 و پسران‌ انبیایی‌ كه‌ در اریحا بودند، نزد اَلِیشَع‌ آمده‌، وی‌ را گفتند: «آیا می‌دانی‌ كه‌ امروز خداوند ، آقای‌ تو را از فوق‌ سر تو برمی‌دارد؟» او گفت‌: «من‌ هم‌ می‌دانم‌؛ خاموش‌ باشید.»
\v 6 و ایلیا وی‌ را گفت‌: «در اینجا بمان‌ زیرا خداوند مرا به‌ اُرْدّن‌ فرستاده‌ است‌.» او گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌ و به‌ حیات‌ خودت‌ قسم‌ كه‌ تو را ترك‌ نكنم‌.» پس‌ هردوی‌ ایشان‌ روانه‌ شدند.
\s5
\v 7 و پنجاه‌ نفر از پسران‌ انبیا رفته‌، در مقابل‌ ایشان‌ از دور ایستادند و ایشان‌ نزد اُرْدّن‌ ایستاده‌ بودند.
\v 8 پس‌ ایلیا ردای‌ خویش‌ را گرفت‌ و آن‌ را پیچیده‌، آب‌ را زد كه‌ به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ شكافته‌ شد و هردوی‌ ایشان‌ بر خشكی‌ عبور نمودند.
\s5
\v 9 و بعد از گذشتن‌ ایشان‌، ایلیا به‌ اَلِیشَع‌ گفت‌: «آنچه‌ را كه‌ می‌خواهی‌ برای‌ تو بكنم‌، پیش‌ از آنكه‌ از نزد تو برداشته‌ شوم‌، بخواه‌.» اَلِیشَع‌ گفت‌: «نصیب‌ مضاعف‌ روح‌ تو بر من‌ بشود.»
\v 10 او گفت‌: «چیز دشواری‌ خواستی‌! اما اگر حینی‌ كه‌ از نزد تو برداشته‌ شوم‌ مرا ببینی‌، از برایت‌ چنین‌ خواهد شد والاّ نخواهد شد.»
\s5
\v 11 و چون‌ ایشان‌ می‌رفتند و گفتگو می‌كردند، اینك‌ ارابۀ آتشین‌ و اسبان‌ آتشینْ ایشان‌ را از یكدیگر جدا كرد و ایلیا در گردباد به‌ آسمان‌ صعود نمود.
\v 12 و چون‌ اَلِیشَع‌ این‌ را بدید، فریاد برآورد كه‌ «ای‌ پدرم‌! ای‌ پدرم‌! ارابۀ اسرائیـل‌ و سوارانش‌!» پـس‌ او را دیگـر ندید و جامۀ خـود را گرفتـه‌، آن‌ را به‌ دو حصّـه‌ چاك‌ زد.
\s5
\v 13 و ردای‌ ایلیا را كه‌ از او افتاده‌ بود، برداشت‌ و برگشته‌ به‌ كنارۀ اُرْدّن‌ ایستاد.
\v 14 پس‌ ردای‌ ایلیا را كه‌ از او افتاده‌ بود، گرفت‌ و آب‌ را زده‌، گفت‌: «یهُوَه‌ خدای‌ ایلیا كجاست‌؟» و چون‌ او نیز آب‌ را زد، به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ شكافته‌ شد و اَلِیشَع‌ عبور نمود.
\s5
\v 15 و چون‌ پسران‌ انبیا كه‌ روبروی‌ او در اریحا بودند او را دیدند، گفتند: «روح‌ ایلیا بر اَلِیشَع‌ می‌باشد.» و برای‌ ملاقات‌ وی‌ آمده‌، او را رو به‌ زمین‌ تعظیم‌ نمودند.
\v 16 و او را گفتند: «اینك‌ حال‌ با بندگانت‌ پنجاه‌ مرد قوی‌ هستند؛ تمنّا اینكه‌ ایشان‌ بروند و آقای‌ تو را جستجو نمایند؛ شاید روح‌ خداوند او را برداشته‌، به‌ یكی‌ از كوهها یا در یكی‌ از دره‌ها انداخته‌ باشد.» او گفت‌: «مفرستید.»
\s5
\v 17 اما به‌ حدی‌ بر وی‌ ابرام‌ نمودند كه‌ خجل‌ شده‌، گفت‌: «بفرستید.» پس‌ پنجاه‌ نفر فرستادند و ایشان‌ سه‌ روز جستجو نمودند، اما او را نیافتند.
\v 18 و چون‌ او در اریحا توقف‌ می‌نمود، ایشان‌ نزد وی‌ برگشتند و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا شما را نگفتم‌ كه‌ نروید؟»
\s5
\v 19 و اهل‌ شهر به‌ اَلِیشَع‌ گفتند: «اینك‌ موضع‌ شهر نیكوست‌ چنانكه‌ آقای‌ ما می‌بیند؛ لیكن‌ آبش‌ ناگوار و زمینش‌ بی‌حاصل‌ است‌.»
\v 20 او گفت‌: «نزد من‌ طشت‌ نوی‌ آورده‌، نمك‌ در آن‌ بگذارید.» پس‌ برایش‌ آوردند.
\s5
\v 21 و او نزد چشمه‌ آب‌ بیرون‌ رفته‌، نمك‌ را در آن‌ انداخت‌ و گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: این‌ آب‌ را شفا دادم‌ كه‌ بار دیگر مرگ‌ یا بی‌حاصلی‌ از آن‌ پدید نیاید.»
\v 22 پس‌ آب‌ تا به‌ امروز برحسب‌ سخنی‌ كه‌ اَلِیشَع‌ گفته‌ بود، شفا یافت‌.
\s5
\v 23 و از آنجا به‌ بیت‌ئیل‌ برآمد. و چون‌ او به‌ راه‌ برمی‌آمد، اطفال‌ كوچك‌ از شهر بیرون‌ آمده‌، او را سُخریه‌ نموده‌، گفتند: «ای‌ كچل‌ برآی‌! ای‌ كچل‌ برآی‌!»
\v 24 و او به‌ عقب‌ برگشته‌، ایشان‌ را دید و ایشان‌ را به‌ اسم‌ یهُوَه‌ لعنت‌ كرد؛ و دو خرس‌ از جنگل‌ بیرون‌ آمده‌، چهل‌ و دو پسر از ایشان‌ بدرید.
\v 25 و از آنجا به‌ كوه‌ كَرْمَل‌ رفت‌ و از آنجا به‌ سامره‌ مراجعت‌ نمود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و یهُورام‌ بن‌ اَخاب‌ در سال‌ هجدهم‌یهُوشافاط‌، پادشاه‌ یهودا در سامره‌ بر اسرائیل‌ آغاز سلطنت‌ نمود و دوازده‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود به‌ عمل‌ می‌آورد، اما نه‌ مثل‌ پدر و مادرش‌ زیرا كه‌ تمثال‌ بَعْل‌ را كه‌ پدرش‌ ساخته‌ بود، دور كرد.
\v 3 لیكن‌ به‌ گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، چسبیده‌، از آن‌ دوری‌ نورزید.
\s5
\v 4 و مِیشَعْ، پادشاه‌ موآب‌، صاحب‌ مواشی‌ بود و به‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ صدهزار بره‌ و صدهزار قوچ‌ با پشم‌ آنها ادا می‌نمود.
\v 5 و بعد از وفات‌ اَخاب‌، پادشاه‌ موآب‌ بر پادشاه‌ اسرائیل‌ عاصی‌ شد.
\v 6 و در آن‌ وقت‌ یهُورام‌ پادشاه‌ از سامره‌ بیرون‌ شده‌، تمامی‌ اسرائیل‌ را سان‌ دید.
\s5
\v 7 و رفت‌ و نزد یهُوشافاط‌، پادشاه‌ یهودا فرستاده‌، گفت‌: «پادشاه‌ موآب‌ بر من‌ عاصی‌ شده‌ است‌. آیا همراه‌ من‌ برای‌ مقاتله‌ با موآب‌ خواهی‌ آمد؟» او گفت‌: «خواهم‌ آمد، من‌ چون‌ تو هستم‌ و قوم‌ من‌ چون‌ قوم‌ تو و اسبان‌ من‌ چون‌ اسبان‌ تو.»
\v 8 او گفت‌: «به‌ كدام‌ راه‌ برویم‌؟» گفت‌: «به‌ راه‌ بیابان‌ اَدوم‌.»
\s5
\v 9 پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ و پادشاه‌ یهودا و پادشاه‌ اَدوم‌ روانه‌ شده‌، سفر هفت‌ روزه‌ دور زدند و به‌ جهت‌ لشكر و چارپایانی‌ كه‌ همراه‌ ایشان‌ بود، آب‌ نبود.
\v 10 و پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «افسوس‌ كه‌ خداوند این‌ سه‌ پادشاه‌ را خوانده‌ است‌ تا ایشان‌ را به‌ دست‌ موآب‌ تسلیم‌ كند.»
\s5
\v 11 و یهُوشافاط‌ گفت‌: «آیا نبی‌ خداوند در اینجا نیست‌ تا به‌ واسطۀ او از خداوند مسألت‌ نماییم‌؟» و یكی‌ از خادمان‌ پادشـاه‌ اسرائیـل‌ در جـواب‌ گفت‌: «اَلِیشَع‌ بن‌ شافاط‌ كه‌ آب‌ بر دستهای‌ ایلیا می‌ریخت‌، اینجاست‌.»
\v 12 و یهُوشافاط‌ گفت‌: «كـلام‌ خداوند با اوسـت‌.» پس‌ پادشـاه‌ اسرائیـل‌ و یهُوشافـاط‌ و پادشـاه‌ اَدوم‌ نـزد وی‌ فـرود آمدنـد.
\s5
\v 13 و اَلِیشَع‌ به‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «مرا با تو چه‌ كار است‌؟ نزد انبیای‌ پدرت‌ و انبیای‌ مادرت‌ برو.» اما پادشاه‌ اسرائیل‌ وی‌ را گفت‌: «نی‌، زیرا خداوند این‌ سه‌ پادشاه‌ را خوانده‌ است‌ تا ایشان‌ را به‌ دست‌ موآب‌ تسلیم‌ نماید.»
\v 14 اَلِیشَع‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌ صبایوت‌ كه‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قسم‌ كه‌ اگر من‌ احترام‌ یهُوشافاط‌، پادشاه‌ یهُودا را نگاه‌ نمی‌داشتم‌، به‌ سوی‌ تو نظر نمی‌كردم‌ و تو را نمی‌دیدم‌.
\s5
\v 15 اما الا´ن‌ برای‌ من‌ مطربی‌ بیاورید.» و واقع‌ شد كه‌ چون‌ مطرب‌ ساز زد، دست‌ خداوند بر وی‌ آمد.
\v 16 و او گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: این‌ وادی‌ را پر از خندقها بساز.
\v 17 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: باد نخواهید دید و باران‌ نخواهید دید، اما این‌ وادی‌ از آب‌ پر خواهد شد تا شما و مواشی‌ شما و بهایم‌ شما بنوشید.
\s5
\v 18 و این‌ در نظر خداوند قلیل‌ است‌، بلكه‌ موآب‌ را نیز به‌ دست‌ شما تسلیم‌ خواهد كرد.
\v 19 و تمامی‌ شهرهای‌ حصاردار و همۀ شهرهای‌ بهترین‌ رامنهدم‌ خواهید ساخت‌ و همۀ درختان‌ نیكو را قطع‌ خواهید نمود و جمیع‌ چشمه‌های‌ آب‌ را خواهید بست‌ و هر قطعه‌ زمین‌ نیكو را با سنگها خراب‌ خواهید كرد.»
\s5
\v 20 و بامدادان‌ در وقت‌ گذرانیدن‌ هدیه‌، اینك‌ آب‌ از راه‌ اَدوم‌ آمد و آن‌ زمین‌ را از آب‌ پر ساخت‌.
\s5
\v 21 و چون‌ تمامی‌ موآبیان‌ شنیده‌ بودند كه‌ پادشاهان‌ برای‌ مقاتلۀ ایشان‌ برمی‌آیند، هر كه‌ به‌ اَسلاح‌ جنگ‌ مسلّح‌ می‌شد و هركه‌ بالاتر از آن‌ بود، جمع‌ شدند و به‌ سرحدّ خود اقامت‌ كردند.
\v 22 پس‌ بامدادان‌ چون‌ برخاستند و آفتاب‌ بر آن‌ آب‌ تابید، موآبیان‌ از آن‌ طرف‌، آب‌ را مثل‌ خون‌ سرخ‌ دیدند،
\v 23 و گفتند: «این‌ خون‌ است‌، پادشاهان‌ البته‌ مقاتله‌ كرده‌، یكدیگر را كشته‌اند؛ پس‌ حال‌ ای‌ موآبیان‌ به‌ غنیمت‌ بشتابید.»
\s5
\v 24 اما چون‌ به‌ لشكرگاه‌ اسرائیل‌ رسیدند، اسرائیلیان‌ برخاسته‌، موآبیان‌ را شكست‌ دادند كه‌ از حضور ایشان‌ منهزم‌ شدند، و به‌ زمین‌ ایشان‌ داخل‌ شده‌، موآبیان‌ را می‌كشتند.
\v 25 و شهرها را منهدم‌ ساختند و بر هر قطعۀ زمین‌ هركس‌ سنگ‌ خود را انداخته‌، آن‌ را پر كردند و تمام‌ چشمه‌های‌ آب‌ را مسدود ساختند، و تمامی‌ درختان‌ خوب‌ را قطع‌ نمودند. لكن‌ سنگهای‌ قیرحارَسَت‌ را در آن‌ واگذاشتند و فلاخن‌اندازان‌ آن‌ را احاطه‌ كرده‌، زدند.
\s5
\v 26 و چون‌ پادشاه‌ موآب‌ دید كه‌ جنگ‌ بر او سخت‌ شد، هفتصد نفر شمشیرزن‌ گرفت‌ كه‌ تا نزد پادشاه‌ اَدوم‌ را بشكافند، اما نتوانستند.
\v 27 پس‌ پسر نخست‌زادۀ خود را كه‌ به‌ جایش‌ می‌بایست‌ سلطنت‌ نماید، گرفته‌، او را بر حصار به‌ جهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ گذرانید. و غیظ‌ عظیمی‌ بر اسرائیل‌ پدید آمد. پس‌ از نزد وی‌ روانه‌ شده‌، به‌ زمین‌ خود مراجعت‌ كردند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و زنی‌ از زنان‌ پسران‌ انبیا نزد اَلِیشَع‌ تضرّع نموده‌، گفت‌: «بنده‌ات‌، شوهرم‌ مرد و تو می‌دانی‌ كه‌ بنده‌ات‌ از خداوند می‌ترسید، و طلبكار او آمده‌ است‌ تا دو پسر مرا برای‌ بندگی‌ خود ببرد.»
\v 2 اَلِیشَع‌ وی‌ را گفت‌: «بگو برای‌ تو چه‌ كنم‌؟ و در خانه‌ چه‌ داری‌؟» او گفت‌: «كنیزت‌ را در خانه‌ چیزی‌ سوای‌ ظرفی‌ از روغن‌ نیست‌.»
\s5
\v 3 او گفت‌: «برو و ظرفها از بیرون‌ از تمامی‌ همسایگان‌ خود طلب‌ كن‌، ظرفهای‌ خالی‌ و بسیار بخواه‌.
\v 4 و داخل‌ شده‌، در را بر خودت‌ و پسرانت‌ ببند و در تمامی‌ آن‌ ظرفها بریز و هرچه‌ پر شود به‌ كنار بگذار.»
\s5
\v 5 پس‌ از نزد وی‌ رفته‌، در را بر خود و پسرانش‌ بست‌ و ایشان‌ ظرفها نزد وی‌ آورده‌، او می‌ریخت‌.
\v 6 و چون‌ ظرفها را پر كرده‌ بود به‌ یكی‌ از پسران‌ خود گفت‌: «ظرفی‌ دیگر نزد من‌ بیاور.» او وی‌ را گفت‌: «ظرفی‌ دیگر نیست‌.» و روغن‌ بازایستاد.
\s5
\v 7 پس‌ رفته‌، آن‌ مرد خدا را خبر داد. و او وی‌ را گفت‌: «برو و روغن‌ را بفروش‌ و قرض‌ خود را ادا كرده‌، تو و پسرانت‌ از باقی‌ مانده‌ گذران‌ كنید.»
\s5
\v 8 و روزی‌ واقع‌ شد كه‌ اَلِیشَع‌ به‌ شونیم‌ رفت‌ و در آنجا زنی‌ بزرگ‌ بود كه‌ بر او ابرام‌ نمود كه‌ طعام‌ بخورد؛ و هرگاه‌ عبور می‌نمود، به‌ آنجا به‌ جهت‌ نان‌ خوردن‌ میل‌ می‌كرد.
\v 9 پس‌ آن‌ زن‌ به‌ شوهر خود گفت‌: «اینك‌ فهمیده‌ام‌ كه‌ این‌ مردِ مقدسِ خداست‌ كه‌ همیشه‌ از نزد ما می‌گذرد.
\s5
\v 10 پس‌ برای‌ وی‌ بالاخانه‌ای‌ كوچك‌ بر دیوار بسازیم‌ وبستر و خوان‌ و كرسی‌ و شمعدانی‌ درآن‌ برای‌ وی‌ بگذرانیم‌ كه‌ چون‌ نزد ما آید، در آنجا فرودآید.»
\v 11 پس‌ روزی‌ آنجا آمد و به‌ آن‌ بالاخانه‌ فرود آمده‌، در آنجا خوابید.
\s5
\v 12 و به‌ خادم‌ خود، جِیحَزی‌ گفت‌: «این‌ زنِ شونمی‌ را بخوان‌.» و چون‌ او را خواند، او به‌ حضور وی‌ ایستاد.
\v 13 و او به‌ خادم‌ گفت‌: «به‌ او بگو كه‌ اینك‌ تمامی‌ این‌ زحمت‌ را برای‌ ما كشیده‌ای‌؛ پس‌ برای‌ تو چه‌ شود؟ آیا با پادشاه‌ یا سردار لشكر كاری‌ داری‌؟» او گفت‌: «نی‌، من‌ در میان‌ قوم‌ خود ساكن‌ هستم‌.»
\s5
\v 14 و او گفت‌: «پس‌ برای‌ این‌ زن‌ چه‌ باید كرد؟» جِیحَزی‌ عرض‌ كرد: «یقین‌ كه‌ پسری‌ ندارد و شوهرش‌ سالخورده‌ است‌.»
\v 15 آنگاه‌ اَلِیشَع‌ گفت‌: «او را بخوان‌.» پس‌ وی‌ را خوانده‌، او نزد در ایستاد.
\v 16 و گفت‌: «در این‌ وقت‌ موافق‌ زمان‌ حیات‌، پسری‌ در آغوش‌ خواهی‌ گرفت‌.» و او گفت‌: «نی‌ ای‌ آقایم‌؛ ای‌ مرد خدا به‌ كنیز خود دروغ‌ مگو.»
\s5
\v 17 پس‌ آن‌ زن‌ حامله‌ شده‌، در آن‌ وقت‌ موافق‌ زمان‌ حیات‌ به‌ موجب‌ كلامی‌ كه‌ اَلِیشَع‌ به‌ او گفته‌ بود، پسری‌ زایید.
\v 18 و چون‌ آن‌ پسر بزرگ‌ شد روزی‌ اتفاق‌ افتاد كه‌ نزد پدر خود نزد دروگران‌ رفت‌.
\v 19 و به‌ پدرش‌ گفت‌: «آه‌ سر من‌! آه‌ سر من‌!» و او به‌ خادم‌ خود گفت‌: «وی‌ را نزد مادرش‌ ببر.»
\v 20 پس‌ او را برداشته‌، نزد مادرش‌ برد و او به‌ زانوهایش‌ تا ظهر نشست‌ و مرد.
\s5
\v 21 پس‌ مادرش‌ بالا رفته‌، او را بر بستر مرد خدا خوابانید و در را بر او بسته‌، بیرون‌ رفت‌.
\v 22 و شوهر خود را آواز داده‌، گفت‌: «تمنّا اینكه‌ یكی‌ از جوانان‌ و الاغی‌ از الاغها بفرستی‌ تا نزد مرد خدا بشتابم‌ و برگردم‌.»
\s5
\v 23 او گفت‌: «امروزچرا نزد او بروی‌، نه‌ غُرّۀ ماه‌ و نه‌ سَبَّت‌ است‌.» گفت‌: «سلامتی‌ است‌.»
\v 24 پس‌ الاغ‌ را آراسته‌، به‌ خادم‌ خود گفت‌: «بران‌ و برو و تا تو را نگویم‌ در راندن‌ كوتاهی‌ منما.»
\s5
\v 25 پس‌ رفته‌، نزد مرد خدا به‌ كوه‌ كَرْمَل‌ رسید. و چون‌ مرد خدا او را از دور دید، به‌ خادم‌ خود جِیحَزی‌ گفت‌: «كه‌ اینك‌ زن‌ شونمی‌ می‌آید.
\v 26 پس‌ حال‌ به‌ استقبال‌ وی‌ بشتاب‌ و وی‌ را بگو: آیا تو را سلامتی‌ است‌ و آیا شوهرت‌ سالم‌ و پسرت‌ سالم‌ است‌؟» او گفت‌: «سلامتی‌ است‌.»
\s5
\v 27 و چون‌ نزد مرد خدا به‌ كوه‌ رسید، به‌ پایهایش‌ چسبید. و جِیحَزی‌ نزدیك‌ آمد تا او را دور كند اما مرد خدا گفت‌: «او را واگذار زیرا كه‌ جانش‌ در وی‌ تلخ‌ است‌ و خداوند این‌ را از من‌ مخفی‌ داشته‌، مرا خبر نداده‌ است‌.»
\s5
\v 28 و زن‌ گفت‌: «آیا پسری‌ از آقایم‌ درخواست‌ نمودم‌، مگر نگفتم‌ مرا فریب‌ مده‌؟»
\v 29 پس‌ او به‌ جِیحَزی‌ گفت‌: «كمر خود را ببند و عصای‌ مرا به‌ دستت‌ گرفته‌، برو و اگر كسی‌ را ملاقات‌ كنی‌، او را تحیت‌ مگو و اگر كسی‌ تو را تحیت‌ گوید، جوابش‌ مده‌ و عصای‌ مرا بر روی‌ طفل‌ بگذار.»
\s5
\v 30 اما مادرِ طفل‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌ و به‌ حیات‌ خودت‌ قسم‌ كه‌ تو را ترك‌ نكنم‌.» پس‌ او برخاسته‌، در عقب‌ زن‌ روانه‌ شد.
\v 31 و جِیحَزی‌ از ایشان‌ پیش‌ رفته‌، عصا را بر روی‌ طفل‌ نهاد؛ اما نه‌ آواز داد و نه‌ اعتنا نمود. پس‌ به‌ استقبال‌ وی‌ برگشته‌، او را خبر داد و گفت‌ كه‌ «طفل‌ بیدار نشد.»
\s5
\v 32 پس‌ اَلِیشَع‌ به‌ خانه‌ داخل‌ شده‌، دید كه‌ طفل‌ مرده‌ و بر بستر او خوابیده‌ است‌.
\v 33 و چون‌ داخل‌ شد، در را بر هر دو بست‌ و نزد خداوند دعا نمود.
\v 34 و برآمده‌ بر طفل‌ دراز شد و دهان‌ خود را بر دهان‌ وی‌ و چشم‌ خود را بر چشم‌ او و دست‌ خود را بر دست‌ او گذاشته‌، بر وی‌ خم‌ گشت‌ و گوشت‌ پسر گرم‌ شد.
\s5
\v 35 و برگشته‌، درخانه‌ یك‌ مرتبه‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ بخرامید و برآمده‌، بر وی‌ خم‌ شد كه‌ طفل‌ هفت‌ مرتبه‌ عطسه‌ كرد؛ پس‌ طفل‌ چشمان‌ خود را باز كرد.
\v 36 و جِیحَزی‌ را آواز داده‌، گفت‌: «این‌ زن‌ شونمی‌ را بخوان‌.» پس‌ او را خواند و چون‌ نزد او داخل‌ شد، او وی‌ را گفت‌: «پسر خود را بردار.»
\v 37 پس‌ آن‌ زن‌ داخل‌ شده‌، نزد پایهایش‌ افتاد و رو به‌ زمین‌ خم‌ شد و پسر خود را برداشته‌، بیرون‌ رفت‌.
\s5
\v 38 و اَلِیشَع‌ به‌ جلجال‌ برگشت‌. و قحطی‌ در زمین‌ بود و پسران‌ انبیا به‌ حضور وی‌ نشسته‌ بودند. و او به‌ خادم‌ خود گفت‌: «دیگ‌ بزرگ‌ را بگذار و آش‌ به‌ جهت‌ پسران‌ انبیا بپز.»
\v 39 و كسی‌ به‌ صحرا رفت‌ تا سبزیها بچیند و بوتۀ بری‌ یافت‌ و خیارهای‌ بری‌ از آن‌ چیده‌، دامن‌ خود را پر ساخت‌ و آمده‌، آنها را در دیگ‌ آش‌ خُرد كرد زیرا كه‌ آنها را نشناختند.
\s5
\v 40 پس‌ برای‌ آن‌ مردمان‌ ریختند تا بخورند و چون‌ قدری‌ آش‌ خوردند، صدا زده‌، گفتند: «ای‌ مرد خدا، مرگ‌ در دیگ‌ است‌!» و نتوانستند بخورند.
\v 41 او گفت‌: «آرد بیاورید.» پس‌ آن‌ را در دیگ‌ انداخت‌ و گفت‌: «برای‌ مردم‌ بریز تا بخورند.» پس‌ هیچ‌ چیز مضّر در دیگ‌ نبود.
\s5
\v 42 و كسی‌ از بَعْل‌ شَلِیشَه‌ آمده‌، برای‌ مرد خدا خوراك‌ نوبر، یعنی‌ بیست‌ قرص‌ نان‌ جو وخوشه‌ها در كیسۀ خود آورد. پس‌ او گفت‌: «به‌ مردم‌ بده‌ تا بخورند.»
\v 43 خادمش‌ گفت‌: «اینقدر را چگونه‌ پیش‌ صد نفر بگذارم‌؟» او گفت‌: «به‌ مردمان‌ بده‌ تا بخورند، زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید كه‌ خواهند خورد و از ایشان‌ باقی‌ خواهد ماند.»
\v 44 پس‌ پیش‌ ایشان‌ گذاشت‌ و به‌ موجب‌ كلام‌ خداوند خوردند و از ایشان‌ باقی‌ ماند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و نُعْمان‌، سردار لشكر پادشاه‌ اَرام‌، در حضور آقایش‌ مردی‌ بزرگ‌ و بلند جاه‌ بود، زیرا خداوند به‌ وسیلۀ او اَرام‌ را نجات‌ داده‌ بود، و آن‌ مرد جبّار، شجاع‌ ولی‌ ابرص‌ بود.
\v 2 و فوجهای‌ اَرامیان‌ بیرون‌ رفته‌، كنیزكی‌ كوچك‌ از زمین‌ اسرائیل‌ به‌ اسیری‌ آوردند و او در حضور زن‌ نُعْمان‌ خدمت‌ می‌كرد.
\s5
\v 3 و به‌ خاتون‌ خود گفت‌: «كاش‌ كه‌ آقایم‌ در حضور نبی‌ای‌ كه‌ در سامره‌ است‌، می‌بود كه‌ او را از برصش‌ شفا می‌داد.»
\v 4 پس‌ كسی‌ درآمده‌، آقای‌ خود را خبر داده‌، گفت‌: «كنیزی‌ كه‌ از ولایت‌ اسرائیل‌ است‌، چنین‌ و چنان‌ می‌گوید.»
\s5
\v 5 پس‌ پادشاه‌ اَرام‌ گفت‌: «بیا برو و مكتوبی‌ برای‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ می‌فرستم‌.» پس‌ روانه‌ شد و ده‌ وزنۀ نقره‌ و ششهزار مثقال‌ طلا و ده‌ دست‌ لباس‌ به‌ دست‌ خود گرفت‌.
\v 6 و مكتوب‌ را نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ آورد و در آن‌ نوشته‌ بود كه‌ «الا´ن‌ چون‌ این‌ مكتوب‌ به‌ حضورت‌ برسد، اینك‌ بندۀ خود نُعْمان‌ را نزد تو فرستادم‌ تا او را از برصش‌ شفا دهی‌.»
\s5
\v 7 اما چون‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ را خواند لباس‌ خود را دریده‌،گفت‌: «آیا من‌ خدا هستم‌ كه‌ بمیرانم‌ و زنده‌ كنم‌ كه‌ این‌ شخص‌ نزد من‌ فرستاده‌ است‌ تا كسی‌ را از برصش‌ شفا بخشم‌. پس‌ بدانید و ببینید كه‌ او بهانه‌جویی‌ از من‌ می‌كند.»
\s5
\v 8 اما چون‌ اَلِیشَع‌، مرد خدا شنید كه‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ لباس‌ خود را دریده‌ است‌، نزد پادشاه‌ فرستاده‌، گفت‌: «لباس‌ خود را چرا دریدی‌؟ او نزد من‌ بیایـد تا بداند كه‌ در اسرائیل‌ نبی‌ای‌ هست‌.»
\v 9 پس‌ نُعْمان‌ با اسبان‌ و ارابه‌های‌ خود آمده‌، نزد درِ خانۀ اَلِیشَع‌ ایستاد.
\v 10 و اَلِیشَع‌ رسولی‌ نزد وی‌ فرستاده‌، گفت‌: «برو و در اُرْدنّ هفت‌ مرتبه‌ شست‌ و شو نما و گوشتت‌ به‌ تو برگشته‌، طاهر خواهی‌ شد.»
\s5
\v 11 اما نُعْمان‌ غضبناك‌ شده‌، رفت‌ و گفت‌: «اینك‌ گفتم‌ البته‌ نزد من‌ بیرون‌ آمده‌، خواهد ایستاد و اسم‌ خدای‌ خود، یهُوَه‌ را خوانده‌، و دست‌ خود را بر جای‌ برص‌ حركت‌ داده‌، ابرص‌ را شفا خواهد داد.
\v 12 آیا اَبانَه‌ و فَرْفَرْ، نهرهای‌ دمشق‌، از جمیع‌ آبهای‌ اسرائیل‌ بهتر نیست‌؟ آیا در آنها شست‌ و شو نكنم‌ تا طاهر شوم‌؟» پس‌ برگشته‌، با خشم‌ رفت‌.
\s5
\v 13 اما بندگانش‌ نزدیك‌ آمده‌، او را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «ای‌ پدر ما، اگر نبی‌ تو را امری‌ بزرگ‌ گفته‌ بود، آیا آن‌ را بجا نمی‌آوردی‌؟ پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ چون‌ تو را گفته‌ است‌ شست‌ و شو كن‌ و طاهر شو.»
\v 14 پس‌ فرود شده‌، هفت‌ مرتبه‌ در اُرْدنّ به‌ موجب‌ كلام‌ مرد خدا غوطه‌ خورد و گوشت‌ او مثل‌ گوشت‌ طفل‌ كوچك‌ برگشته‌، طاهر شد.
\s5
\v 15 پس‌ او با تمامی‌ جمعیت‌ خود نزد مرد خدا مراجعت‌ كرده‌، داخل‌ شد و به‌ حضور وی‌ایستاده‌، گفت‌: «اینك‌ الا´ن‌ دانسته‌ام‌ كه‌ در تمامی‌ زمین‌ جُز در اسرائیل‌ خدایی‌ نیست‌. و حال‌ تمنّا اینكه‌ هدیه‌ای‌ از بنده‌ات‌ قبول‌ فرمایی‌.»
\v 16 او گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌ كه‌ در حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قسم‌ كه‌ قبول‌ نخواهم‌ كرد.» و هرچند او را ابرام‌ نمود كه‌ بپذیرد ابا نمود.
\s5
\v 17 و نُعْمان‌ گفت‌: «اگرنه‌، تمنّا این‌ كه‌ دو بارِ قاطر از خاك‌، به‌ بنده‌ات‌ داده‌ شود زیرا كه‌ بعد از این‌، بنده‌ات‌ قربانی‌ سوختنی‌ و ذبیحه‌ نزد خدایان‌ غیر نخواهد گذرانید الاّ نزد یهُوَه‌.
\v 18 اما در این‌ امر، خداوند بندۀ تو را عفو فرماید كه‌ چون‌ آقایم‌ به‌ خانۀ رِمُّون‌ داخل‌ شده‌، در آنجا سجده‌ نماید و بر دست‌ من‌ تكیه‌ كند و من‌ در خانۀ رِمُّون‌ سجده‌ نمایم‌، یعنی‌ چون‌ در خانۀ رِمُّون‌ سجده‌ كنم‌، خداوند بندۀ تو را در این‌ امر عفو فرماید.»
\v 19 او وی‌ را گفت‌: «به‌ سلامتی‌ برو.» و از نزد وی‌ اندك‌ مسافتی‌ برفت‌.
\s5
\v 20 اما جِیحَزی‌ كه‌ خادم‌ اَلِیشَع‌ مرد خدا بود گفت‌: «اینك‌ آقایم‌ از گرفتن‌ از دست‌ این‌ نُعْمان‌ اَرامی‌ آنچه‌ را كه‌ آورده‌ بود، امتناع‌ نمود. به‌ حیات‌ یهُوَه‌ قسم‌ كه‌ من‌ از عقب‌ او دویده‌، چیزی‌ از او خواهم‌ گرفت‌.»
\v 21 پس‌ جِیحَزی‌ از عقب‌ نُعْمان‌ شتافت‌ و چون‌ نُعْمان‌ او را دید كه‌ از عقبش‌ می‌دود، از ارابۀ خود به‌ استقبالش‌ فرود آمد و گفت‌: «آیا سلامتی‌ است‌؟»
\v 22 او گفت‌: «سلامتی‌ است‌. آقایم‌ مرا فرستاده‌، می‌گوید: اینك‌ الا´ن‌ دو جوان‌ از پسران‌ انبیا از كوهستان‌ افرایم‌ نزد من‌ آمده‌اند؛ تمنّا اینكه‌ یك‌ وزنۀ نقره‌ و دو دست‌ لباس‌ به‌ ایشان‌ بدهی‌.»
\s5
\v 23 نُعْمان‌ گفت‌: «مرحمت‌ فرموده‌، دو وزنه‌ بگیر.» پس‌ بر او ابرام‌ نمود تا او دو وزنۀ نقره‌ را در دو كیسه‌ با دو دست‌ لباس‌ بست‌ و بر دو خادم‌ خود نهاد تا پیش‌ او بردند.
\v 24 و چون‌ به‌ عُوفَل‌ رسید، آنها را از دست‌ ایشان‌ گرفته‌، در خانه‌ گذاشت‌ وآن‌ اشخاص‌ را مرخص‌ كرده‌، رفتند.
\v 25 و او داخل‌ شده‌، به‌ حضور آقای‌ خود ایستاد و اَلِیشَع‌ وی‌ را گفت‌: «ای‌ جِیحَزی‌ از كجا می‌آیی‌؟» گفت‌: «بنده‌ات‌ جایی‌ نرفته‌ بود.»
\s5
\v 26 اَلِیشَع‌ وی‌ را گفت‌: «آیا دل‌ من‌ همراه‌ تو نرفت‌ هنگامی‌ كه‌ آن‌ مرد از ارابۀ خود به‌ استقبال‌ تو برگشت‌؟ آیا این‌ وقت‌، وقت‌ گرفتن‌ نقره‌ و گرفتن‌ لباس‌ و باغات‌ زیتون‌ و تاكستانها و گله‌هاو رمه‌ها و غلامان‌ و كنیزان‌ است‌؟
\v 27 پس‌ بَرَصِ نُعْمان‌ به‌ تو و به‌ ذریت‌ تو تا به‌ ابد خواهد چسبید.» و از حضور وی‌ مبروص‌ مثل‌ برف‌ بیرون‌ رفت‌.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و پسران‌ انبیا به‌ اَلِیشَع‌ گفتند كه‌ «اینك‌مكانی‌ كه‌ در حضور تو در آن‌ ساكنیم‌، برای‌ ما تنگ‌ است‌.
\v 2 پس‌ به‌ اُرْدّن‌ برویم‌ و هریك‌ چوبی‌ از آنجا بگیریم‌ و مكانی‌ برای‌ خود در آنجا بسازیم‌ تا در آن‌ ساكن‌ باشیم‌.» او گفت‌: «بروید.»
\v 3 و یكی‌ از ایشان‌ گفت‌: «مرحمت‌ فرموده‌، همراه‌ بندگانت‌ بیا.» او جواب‌ داد كه‌ «می‌آیم‌.»
\s5
\v 4 پس‌ همراه‌ ایشان‌ روانه‌ شد و چون‌ به‌ اُرْدّن‌ رسیدند، چوبها را قطع‌ نمودند.
\v 5 و هنگامی‌ كه‌ یكی‌ از ایشان‌ تیر را می‌برید، آهن‌ تبر در آب‌ افتاد و او فریاد كرده‌، گفت‌: «آه‌ ای‌ آقایم‌، زیرا كه‌ عاریه‌ بود.»
\s5
\v 6 پس‌ مرد خدا گفت‌: «كجا افتاد؟» و چون‌ جا را به‌ وی‌ نشان‌ داد، او چوبی‌ بریده‌، در آنجا انداخت‌ و آهن‌ را روی‌ آب‌ آورد.
\v 7 پس‌ گفت‌: «برای‌ خود بردار.» پس‌ دست‌ خود را دراز كرده‌، آن‌ را گرفت‌.
\s5
\v 8 و پادشاه‌ اَرام‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ می‌كرد و بابندگان‌ خود مشورت‌ كرده‌، گفت‌: «در فلان‌ جا اردوی‌ من‌ خواهد بود.»
\v 9 اما مرد خدا نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ فرستاده‌، گفت‌: «با حذر باش‌ كه‌ از فلان‌ جا گذر نكنی‌ زیرا كه‌ اَرامیان‌ به‌ آنجا نزول‌ كرده‌اند.»
\s5
\v 10 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ مكانی‌ كه‌ مرد خدا او را خبر داد و وی‌ را از آن‌ انذار نمود، فرستاده‌، خود را از آنجا نه‌ یكبار و نه‌ دو بار محافظت‌ كرد.
\v 11 و دل‌ پادشاه‌ اَرام‌ از این‌ امر مضطرب‌ شد و خادمان‌ خود را خوانده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا مرا خبر نمی‌دهید كه‌ كدام‌ از ما به‌ طرف‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ است‌؟»
\s5
\v 12 و یكی‌ از خادمانش‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ چنین‌ نیست‌، بلكه‌ الیشع‌ نبی‌ كه‌ در اسرائیل‌ است‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ را از سخنانی‌ كه‌ در خوابگاه‌ خود می‌گویی‌، مخبر می‌سازد.»
\v 13 او گفت‌: «بروید و ببینید كه‌ او كجاست‌، تا بفرستم‌ و او را بگیرم‌.» پس‌ او را خبر دادند كه‌ اینك‌ در دوتان‌ است‌.
\s5
\v 14 پس‌ سواران‌ و ارابه‌ها و لشكر عظیمی‌ بدانجا فرستاد و ایشان‌ وقت‌ شب‌ آمده‌، شهر را احاطه‌ نمودند.
\v 15 و چون‌ خادمِ مردِ خدا صبح‌ زود برخاسته‌، بیرون‌ رفت‌، اینك‌ لشكری‌ با سواران‌ و ارابه‌ها شهر را احاطه‌ نموده‌ بودند. پس‌ خادمش‌ وی‌ را گفت‌: «آه‌ ای‌ آقایم‌ چه‌ بكنیم‌؟»
\v 16 او گفت‌: «مترس‌ زیرا آنانی‌ كه‌ با مایند از آنانی‌ كه‌ با ایشانند بیشترند.»
\s5
\v 17 و اَلِیشَع‌ دعا كرده‌، گفت‌: «ای‌ خداوند چشمان‌ او را بگشا تا ببیند.» پس‌ خداوند چشمان‌ خادم‌ را گشود و او دید كه‌ اینك‌ كوههای‌ اطراف‌ اَلِیشَع‌ از سواران‌ و ارابه‌های‌ آتشین‌ پر است‌.
\v 18 و چون‌ ایشان‌ نزد وی‌ فرود شدند، اَلِیشَع‌ نزد خداوند دعا كرده‌، گفت‌: «تمنّا اینكه‌ این‌ گروه‌ را به‌ كوری‌ مبتلا سازی‌.» پس‌ ایشان‌ را به‌ موجب‌ كلام‌ اَلِیشَع‌ به‌كوری‌ مبتلا ساخت‌.
\v 19 و اَلِیشَع‌، ایشان‌ را گفت‌: «راه‌ این‌ نیست‌ و شهر این‌ نیست‌. از عقب‌ من‌ بیایید و شما را به‌ كسی‌ كه‌ می‌طلبید، خواهم‌ رسانید.» پس‌ ایشان‌ را به‌ سامره‌ آورد.
\s5
\v 20 و هنگامی‌ كه‌ وارد سامره‌ شدند، اَلِیشَع‌ گفت‌: «ای‌ خداوند چشمان‌ ایشان‌ را بگشا تا ببینند.» پس‌ خداوند چشمان‌ ایشان‌ را گشود و دیدند كه‌ اینك‌ در سامره‌ هستند.
\v 21 آنگاه‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ چون‌ ایشان‌ را دید، به‌ اَلِیشَع‌ گفت‌: «ای‌ پدرم‌ آیا بزنم‌؟ آیا بزنم‌؟»
\s5
\v 22 او گفت‌: «مزن‌؛ آیا كسانی‌ را كه‌ به‌ شمشیر و كمان‌ خود اسیر كرده‌ای‌، خواهی‌ زد؟ نان‌ و آب‌ پیش‌ ایشان‌ بگذار تا بخورند و بنوشند و نزد آقای‌ خود بروند.»
\v 23 پس‌ ضیافتی‌ بزرگ‌ برای‌ ایشان‌ برپا كرد و چون‌ خوردند و نوشیدند، ایشان‌ را مرخص‌ كرد كه‌ نزد آقای‌ خویش‌ رفتند. و بعد از آن‌، فوجهای‌ اَرام‌ دیگر به‌ زمین‌ اسرائیل‌ نیامدند.
\s5
\v 24 و بعد از این‌، واقع‌ شد كه‌ بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌، تمام‌ لشكر خود را جمع‌ كرد و برآمده‌، سامره‌ را محاصره‌ نمود.
\v 25 و قحطی‌ سخت‌ در سامره‌ بود و اینك‌ آن‌ را محاصره‌ نموده‌ بودند، به‌ حدی‌ كه‌ سر الاغی‌ به‌ هشتاد پارۀ نقره‌ و یك‌ ربع‌ قاب‌ جلغوزه‌، به‌ پنج‌ پارۀ نقره‌ فروخته‌ می‌شد.
\v 26 و چون‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ بر باره‌ گذر می‌نمود، زنی‌ نزد وی‌ فریاد برآورده‌، گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، مدد كن‌.»
\s5
\v 27 او گفت‌: «اگر خداوند تو را مدد نكند، من‌ از كجا تو را مدد كنم‌؟ آیا از خَرْمَن‌ یا از چرخُشْت‌؟»
\v 28 پس‌ پادشاه‌ او را گفت‌: «تو را چه‌ شد؟» او عرض‌ كرد: «این‌ زن‌ به‌ من‌ گفت‌: پسر خود را بده‌ تا امروز او را بخوریم‌ و پسر مرا فرداخواهیم‌ خورد.
\v 29 پس‌ پسر مرا پختیم‌ و خوردیم‌ و روز دیگر وی‌ را گفتم‌: پسرت‌ را بده‌ تا او را بخوریم‌. اما او پسر خود را پنهان‌ كرد.»
\s5
\v 30 و چون‌ پادشاه‌ سخن‌ زن‌ را شنید، رخت‌ خود را بدرید و او بر باره‌ می‌گذشت‌ و قوم‌ دیدند كه‌ اینك‌ در زیر لباس‌ خود پلاس‌ دربر داشت‌.
\v 31 و گفت‌: «خدا به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ بكند اگر سر اَلِیشَع‌ بن‌ شافاط‌ امروز بر تنش‌ بماند.»
\s5
\v 32 و اَلِیشَع‌ در خانۀ خود نشسته‌ بود و مشایخ‌، همراهش‌ نشسته‌ بودند و پادشاه‌، كسی‌ را از نزد خود فرستاد و قبل‌ از رسیدن‌ قاصد نزد وی‌، اَلِیشَع‌ به‌ مشایخ‌ گفت‌: «آیا می‌بینید كه‌ این‌ پسر قاتل‌ فرستاده‌ است‌ تا سر مرا از تن‌ جدا كند؟ متوجه‌ باشید وقتی‌ كه‌ قاصد برسد، در را ببندید و او را از در برانید؛ آیا صدای‌ پایهای‌ آقایش‌ در عقبش‌ نیست‌؟»
\v 33 و چون‌ او هنوز به‌ ایشان‌ سخن‌ می‌گفت‌، اینك‌ قاصد نزد وی‌ رسید و او گفت‌: «اینك‌ این‌ بلا از جانب‌ خداوند است‌؛ چرا دیگر برای‌ خداوند انتظار بكشم‌؟»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و اَلِیشَع‌ گفت‌: «كلام‌ خداوند را بشنوید. خداوند چنین‌ می‌گوید كه‌ فردا مثل‌ این‌ وقت‌ یك‌ كیل‌ آرد نرم‌ به‌ یك‌ مثقال‌ و دو كیل‌ جو به‌ یك‌ مثقال‌ نزد دروازۀ سامره‌ فروخته‌ می‌شود.»
\v 2 و سرداری‌ كه‌ پادشاه‌ بر دست‌ وی‌ تكیه‌ می‌نمود در جواب‌ مرد خدا گفت‌: «اینك‌ اگر خداوند پنجره‌ها هم‌ در آسمان‌ بسازد، آیا این‌ چیز واقع‌ تواند شد؟» او گفت‌: «همانا تو به‌ چشم‌ خود خواهی‌ دید اما از آن‌ نخواهی‌ خورد.»
\s5
\v 3 و چهار مرد مبروص‌ نزد دهنۀ دروازه‌ بودندو به‌ یكدیگر گفتند: «چرا ما اینجا بنشینیم‌ تا بمیریم‌؟
\v 4 اگر گوییم‌ به‌ شهر داخل‌ شویم‌، همانا قحطی‌ در شهر است‌ و در آنجا خواهیم‌ مرد و اگر در اینجا بمانیم‌، خواهیم‌ مرد. پس‌ حال‌ برویم‌ و خود را به‌ اردوی‌ اَرامیان‌ بیندازیم‌. اگر ما را زنده‌ نگاه‌ دارند، زنده‌ خواهیم‌ ماند و اگر ما را بكشند، خواهیم‌ مرد.»
\s5
\v 5 پس‌ وقت‌ شام‌ برخاستند تا به‌ اردوی‌ اَرامیان‌ بروند، اما چون‌ به‌ كنار اردوی‌ اَرامیان‌ رسیدند اینك‌ كسی‌ در آنجا نبود.
\v 6 زیرا خداوند صدای‌ ارابه‌ها و صدای‌ اسبان‌ و صدای‌ لشكر عظیمی‌ را در اردوی‌ اَرامیان‌ شنوانید و به‌ یكدیگر گفتند: «اینك‌ پادشاه‌ اسرائیل‌، پادشاهان‌ حِتّیان‌ و پادشاهان‌ مصریان‌ را به‌ ضد ما اجیر كرده‌ است‌ تا بر ما بیایند.»
\s5
\v 7 پس‌ برخاسته‌، به‌ وقت‌ شام‌ فرار كردند و خیمه‌ها و اسبان‌ و الاغها و اردوی‌ خود را به‌ طوری‌ كه‌ بود ترك‌ كرده‌، از ترس‌ جان‌ خود گریختند.
\v 8 و آن‌ مبروصان‌ به‌ كنار اردو آمده‌، به‌ خیمه‌ای‌ داخل‌ شدند و اكل‌ و شرب‌ نموده‌، از آنجا نقره‌ و طلا و لباس‌ گرفته‌، رفتند و آنها را پنهان‌ كردند و برگشته‌، به‌ خیمه‌ای‌ دیگر داخل‌ شده‌، از آن‌ نیز بردند؛ و رفته‌، پنهان‌ كردند.
\s5
\v 9 پس‌ به‌ یكدیگر گفتند: «ما خوب‌ نمی‌كنیم‌؛ امروز روز بشارت‌ است‌ و ما خاموش‌ می‌مانیم‌ و اگر تا روشنایی‌ صبح‌ به‌ تأخیر اندازیم‌، بلایی‌ به‌ ما خواهد رسید؛ پس‌ الا´ن‌ بیایید برویم‌ و به‌ خانۀ پادشاه‌ خبر دهیم‌.»
\v 10 پس‌ رفته‌، دربانان‌ شهر را صدا زدند و ایشان‌ را مخبر ساخته‌، گفتند: «به‌ اردوی‌ اَرامیان‌ درآمدیم‌ و اینك‌ در آنجا نه‌ كسی‌ و نه‌ صدای‌ انسانی‌ بود مگر اسبان‌ بسته‌ شده‌، و الاغها بسته‌ شده‌ و خیمه‌ها به‌ حالت‌ خود.»
\v 11 پس‌ دربانان‌ صدا زده‌، خاندان‌ پادشاه‌ را در اندرون‌ اطلاع‌ دادند.
\s5
\v 12 و پادشاه‌ در شب‌ برخاست‌ و به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «به‌ تحقیق‌ شما را خبر می‌دهم‌ كه‌ اَرامیان‌ به‌ ما چه‌ خواهند كرد: می‌دانند كه‌ ما گرسنه‌ هستیم‌. پس‌ از اردو بیرون‌ رفته‌، خود را در صحرا پنهان‌ كرده‌اند و می‌گویند چون‌ از شهر بیرون‌ آیند، ایشان‌ را زنده‌ خواهیم‌ گرفت‌ و به‌ شهر داخل‌ خواهیم‌ شد.»
\v 13 و یكی‌ از خادمانش‌ در جواب‌ وی‌ گفت‌: «پنج‌ رأس‌ از اسبان‌ باقی‌ مانده‌ كه‌ در شهر باقی‌اند، بگیرند (اینك‌ آنها مثل‌ تمامی‌ گروه‌ اسرائیل‌ كه‌ در آن‌ باقی‌اند یا مانند تمامی‌ گروه‌ اسرائیل‌ كه‌ هلاك‌ شده‌اند، می‌باشند) و بفرستیم‌ تا دریافت‌ نماییم‌.»
\s5
\v 14 پس‌ دو ارابه‌ با اسبها گرفتند و پادشاه‌ از عقب‌ لشكر اَرام‌ فرستاده‌، گفت‌: «بروید و تحقیق‌ كنید.»
\v 15 پس‌ از عقب‌ ایشان‌ تا اُرْدّن‌ رفتند و اینك‌ تمامی‌ راه‌ از لباس‌ و ظروفی‌ كه‌ اَرامیان‌ از تعجیل‌ خود انداخته‌ بودند، پر بود. پس‌ رسولان‌ برگشته‌، پادشاه‌ را مخبر ساختند.
\s5
\v 16 و قوم‌ بیرون‌ رفته‌، اردوی‌ اَرامیان‌ را غارت‌ كردند و یك‌ كیل‌ آرد نرم‌ به‌ یك‌ مثقال‌ و دو كیل‌ جو به‌ یك‌ مثقال‌ به‌ موجب‌ كلام‌ خداوند به‌ فروش‌ رفت‌.
\v 17 و پادشاه‌ آن‌ سردار را كه‌ بر دست‌ وی‌ تكیه‌ می‌نمود بر دروازه‌ گماشت‌ و خلق‌، او را نزد دروازه‌ پایمال‌ كردند كه‌ مُرد بر حسب‌ كلامی‌ كه‌ مرد خدا گفت‌ هنگامی‌ كه‌ پادشاه‌ نزد وی‌ فرودآمد.
\s5
\v 18 و واقع‌ شد به‌ نهجی‌ كه‌ مرد خدا، پادشاه‌ را خطاب‌ كرده‌، گفته‌ بود كه‌ فردا مثل‌ این‌ وقت‌ دو كیل‌ جو به‌ یك‌ مثقال‌ و یك‌ كیل‌ آرد نرم‌ به‌ یك‌ مثقال‌ نزد دروازۀ سامره‌ فروخته‌ خواهدشد،
\v 19 و آن‌ سردار در جواب‌ مرد خدا گفته‌ بود: اگر خداوند پنجره‌ها هم‌ در آسمان‌ بگشاید، آیا مثل‌ این‌ امر واقع‌ تواند شد؟ و او گفت‌ اینك‌ به‌ چشمان‌ خود خواهی‌ دید اما از آن‌ نخواهی‌ خورد،
\v 20 پس‌ او را همچنین‌ واقع‌ شد زیرا خلق‌ او را نزد دروازه‌ پایمال‌ كردند كه‌ مُرد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و اَلِیشَع‌ به‌ زنی‌ كه‌ پسرش‌ را زنده‌ كرده‌ بود،خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «تو و خاندانت‌ برخاسته‌، بروید و در جایی‌ كه‌ می‌توانی‌ ساكن‌ شوی‌، ساكن‌ شو، زیرا خداوند قحطی‌ خوانده‌ است‌ و هم‌ بر زمین‌ هفت‌ سال‌ واقع‌ خواهد شد.»
\v 2 و آن‌ زن‌ برخاسته‌، موافق‌ كلام‌ مرد خدا، عمل‌ نمود و با خاندان‌ خود رفته‌، در زمین‌ فلسطینیان‌ هفت‌ سال‌ مأوا گزید.
\s5
\v 3 و واقع‌ شد بعد از انقضای‌ هفت‌ سال‌ كه‌ آن‌ زن‌ از زمین‌ فلسطینیان‌ مراجعت‌ كرده‌، بیرون‌ آمد تا نزد پادشاه‌ برای‌ خانه‌ و زمین‌ خود استغاثه‌ نماید.
\v 4 و پادشاه‌ با جِیحَزی‌، خادم‌ مرد خدا گفتگو می‌نمود و می‌گفت‌: «حال‌ تمام‌ اعمال‌ عظیمی‌ را كه‌ اَلِیشَع‌ بجا آورده‌ است‌، به‌ من‌ بگو.»
\s5
\v 5 و هنگامی‌ كه‌ او برای‌ پادشاه‌ بیان‌ می‌كرد كه‌ چگونه‌ مرده‌ای‌ را زنده‌ نمود، اینك‌ زنی‌ كه‌ پسرش‌ را زنده‌ كرده‌ بود، نزد پادشاه‌ به‌ جهت‌ خانه‌ و زمین‌ خود استغاثه‌ نمود. و جِیحَزی‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌! این‌ همان‌ زن‌ است‌ و پسری‌ كه‌ اَلِیشَع‌ زنده‌ كرد، این‌ است‌.»
\v 6 و چون‌ پادشاه‌ از زن‌ پرسید، او وی‌ را خبر داد؛ پس‌ پادشاه‌ یكی‌ از خواجگان‌ خود را برایش‌ تعیین‌ نموده‌، گفت‌: «تمامی‌ مایملك‌ او وتمامی‌ حاصل‌ ملك‌ او را ازروزی‌ كه‌ زمین‌ را ترك‌ كرده‌ است‌ تا الا´ن‌ به‌ او رد نما.»
\s5
\v 7 و اَلِیشَع‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌،بیمار بود. و به‌ او خبر داده‌، گفتند كه‌ مرد خدا اینجا آمده‌ است‌.
\v 8 پس‌ پادشاه‌ به‌ حَزائیل‌ گفت‌: «هدیه‌ای‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، برای‌ ملاقات‌ مرد خدا برو و به‌ واسطۀ او از خداوند سؤال‌ نما كه‌ آیا از این‌ مرض‌ خود شفا خواهم‌ یافت‌؟»
\v 9 و حَزائیل‌ برای‌ ملاقات‌ وی‌ رفته‌، هدیه‌ای‌ به‌ دست‌ خود گرفت‌، یعنی‌ بار چهل‌ شتر از تمامی‌ نفایس‌ دمشق‌. و آمده‌، به‌ حضور وی‌ ایستاد و گفت‌: «پسرت‌، بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌ مرا نزد تو فرستاده‌، می‌گوید: آیا از این‌ مرض‌ خود شفا خواهم‌ یافت‌؟»
\s5
\v 10 و اَلِیشَع‌ وی‌ را گفت‌: «برو و او را بگو: البته‌ شفا توانی‌ یافت‌ لیكن‌ خداوند مرا اعلام‌ نموده‌ است‌ كه‌ هرآینه‌ او خواهد مُرد.»
\v 11 و چشم‌ خود را خیره‌ ساخته‌، بر وی‌ نگریست‌ تا خجل‌ گردید. پس‌ مرد خدا بگریست‌.
\v 12 و حَزائیل‌ گفت‌: «آقایم‌ چرا گریه‌ می‌كند؟» او جواب‌ داد: «چونكه‌ ضرری‌ را كه‌ تو به‌ بنی‌اسرائیل‌ خواهی‌ رسانید، می‌دانم‌؛ قلعه‌های‌ ایشان‌ را آتش‌ خواهی‌ زد و جوانان‌ ایشان‌ را به‌ شمشیر خواهی‌ كشت‌، و اطفال‌ ایشان‌ را خُرد خواهی‌ نمود و حامله‌های‌ ایشان‌ را شكم‌ پاره‌ خواهی‌ كرد.»
\s5
\v 13 و حَزائیل‌ گفت‌: «بندۀ تو كه‌ سگ‌ است‌، كیست‌ كه‌ چنین‌ عمل‌ عظیمی‌ بكند؟» اَلِیشَع‌ گفت‌: « خداوند بر من‌ نموده‌ است‌ كه‌ تو پادشاه‌ اَرام‌ خواهی‌ شد.»
\v 14 پس‌ از نزد اَلِیشَع‌ روانه‌ شده‌، نزد آقای‌ خودآمد و او وی‌ را گفت‌: «اَلِیشَع‌ تو را چه‌ گفت‌؟» او جواب‌ داد: «به‌ من‌ گفت‌ كه‌ البته‌ شفا خواهی‌ یافت‌.»
\v 15 و در فردای‌ آن‌ روز، لحاف‌ را گرفته‌ آن‌ را در آب‌ فرو برد و بر رویش‌ گسترد كه‌ مُرد و حَزائیل‌ در جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 16 و در سال‌ پنجمِ یورام‌ بن‌ اَخاب‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، وقتی‌ كه‌ یهُوشافاط‌ هنوز پادشاه‌ یهودا بود، یهُورام‌ بن‌ یهُوشافاط‌، پادشاه‌ یهودا آغاز سلطنت‌ نمود.
\v 17 و چون‌ پادشاه‌ شد، سی‌ و دو ساله‌ بود و هشت‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد.
\s5
\v 18 و به‌ طریق‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ به‌ نحوی‌ كه‌ خاندان‌ اَخاب‌ عمل‌ می‌نمودند سلوك‌ نمود، زیرا كه‌ دختر اَخاب‌، زن‌ او بود و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ می‌آورد.
\v 19 اما خداوند به‌ خاطر بندۀ داود نخواست‌ كه‌ یهودا را هلاك‌ سازد چونكه‌ وی‌ را وعده‌ داده‌ بود كه‌ او را و پسرانش‌ را همیشۀ اوقات‌، چراغی‌ بدهد.
\s5
\v 20 و در ایام‌ وی‌ اَدوم‌ از زیر دست‌ یهُودا عاصی‌ شده‌، پادشاهی‌ بر خود نصب‌ كردند.
\v 21 و یورام‌ با تمامی‌ ارابه‌های‌ خود به‌ صعیر رفتند و در شب‌ برخاسته‌، اَدومیان‌ را كه‌ او را احاطه‌ نموده‌ بودند و سرداران‌ ارابه‌ها را شكست‌ داد و قوم‌ به‌ خیمه‌های‌ خود فرار كردند.
\s5
\v 22 و اَدوم‌ از زیر دست‌ یهُودا تا امروز عاصی‌ شده‌اند و لِبْنَه‌ نیز در آن‌ وقت‌ عاصی‌ شد.
\v 23 و بقیۀ وقایع‌ یورام‌ و آنچه‌ كـرد، آیا در كتاب‌ تـواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 24 و یورام‌ با پدران‌ خود خوابید و در شهر داود با پدران‌ خود دفن‌ شد. و پسرش‌ اَخَزْیا به‌ جایش‌ پادشاهی‌ كرد.
\s5
\v 25 و در سال‌ دوازدهمِ یورام‌ بن‌ اَخاب‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، اَخَزْیا ابن‌ یهُورام‌، پادشاه‌ یهودا، آغاز سلطنت‌ نمود.
\v 26 و اَخَزْیا چون‌ پادشاه‌ شد، بیست‌ و دو ساله‌ بود و یك‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ عَتَلْیا، دختر عُمری‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ بود.
\v 27 و به‌ طریق‌ خاندان‌ اَخاب‌ سلوك‌ نموده‌، آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، مثل‌ خاندان‌ اَخاب‌ به‌ عمل‌ می‌آورد زیرا كه‌ داماد خاندان‌ اَخاب‌ بود.
\s5
\v 28 و با یورام‌ بن‌ اَخاب‌ برای‌ مقاتله‌ با حَزائیل‌ پادشاه‌ اَرام‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد رفت‌ و اَرامیان‌، یورام‌ را مجروح‌ ساختند.
\v 29 و یورام‌ پادشاه‌ به‌ یزرعیل‌ مراجعت‌ كرد تا از جراحتهایی‌ كه‌ اَرامیان‌ به‌ وی‌ رسانیده‌ بودند هنگامی‌ كه‌ با حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌ جنگ‌ می‌نمود، شفا یابد. و اَخَزْیا ابن‌ یهُورام‌، پادشاه‌ یهودا، به‌ یزرئیل‌ فرود آمد تا یورام‌ بن‌ اخاب‌ را عیادت‌ نماید چونكه‌ مریض‌ بود.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و اَلِیشَع‌ نبی‌ یكی‌ از پسران‌ انبیا را خوانده‌،به‌ او گفت‌: «كمر خود را ببند و این‌ حقّه‌ روغن‌ را به‌ دست‌ خود گرفته‌، به‌ راموت‌ جِلْعاد برو.
\v 2 و چون‌ به‌ آنجا رسیدی‌، ییهُو ابن‌ یهُوشافاط‌ بن‌ نِمْشِی‌ را پیدا كن‌ و داخل‌ شده‌، او را از میان‌ برادرانش‌ برخیزان‌ و او را به‌ اطاق‌ خلوت‌ ببر.
\v 3 و حقّه‌ روغن‌ را گرفته‌، به‌ سرش‌ بریز و بگو خداوند چنین‌ می‌گوید كه‌ تو را به‌ پادشاهی‌ اسرائیـل‌ مسـح‌ كردم‌. پس‌ در را باز كرده‌، فرار كن‌ و درنگ‌ منما.»
\s5
\v 4 پس‌ آن‌ جوان‌، یعنی‌ آن‌ نبی‌ جوان‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد آمد.
\v 5 و چون‌ بدانجا رسید، اینك‌ سرداران‌ لشكر نشسته‌ بودند و او گفت‌: «ای‌ سردار با تو سخنی‌ دارم‌.» ییهُو گفت‌: «به‌ كدام‌ یك‌ از جمیع‌ ما؟» گفت‌: «به‌ تو ای‌ سردار!»
\v 6 پس‌ او برخاسته‌، به‌ خانه‌ داخل‌ شد و روغن‌ را به‌ سرش‌ ریخته‌، وی‌ را گفت‌: «یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید كه‌ تو را بر قوم‌ خداوند ، یعنی‌ بر اسرائیل‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ كردم‌.
\s5
\v 7 و خاندان‌ آقای‌ خود، اَخاب‌ را خواهی‌ زد تا من‌ انتقام‌ خون‌ بندگان‌ خود، انبیا را و خون‌ جمیع‌ بندگان‌ خداوند را از دست‌ ایزابل‌ بكشم‌.
\v 8 و تمامی‌ خاندان‌ اَخاب‌ هلاك‌ خواهند شد. و از اَخاب‌ هر مرد را و هر بسته‌ و رهاشده‌ای‌ در اسرائیل‌ را منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 9 و خاندان‌ اَخاب‌ را مثل‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ و مانند خاندان‌ بعشا ابن‌ اخیا خواهم‌ ساخت‌.
\v 10 و سگان‌، ایزابل‌ را در مِلك‌ یزْرَعیل‌ خواهند خورد و دفن‌كننده‌ای‌ نخواهند بود.» پس‌ در را باز كرده‌، بگریخت‌.
\s5
\v 11 و ییهُو نزد بندگان‌ آقای‌ خویش‌ بیرون‌ آمد و كسی‌ وی‌ را گفت‌: «آیا سلامتی‌ است‌؟ و این‌ دیوانه‌ برای‌ چه‌ نزد تو آمد؟» به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما این‌ مرد و كلامش‌ را می‌دانید.»
\v 12 گفتند: «چنین‌ نیست‌. ما را اطلاع‌ بده‌.» پس‌ او گفت‌: «چنین‌ و چنان‌ به‌ من‌ تكلم‌ نموده‌، گفت‌ كه‌ خداوند چنین‌ می‌فرماید: تو را به‌ پادشاهی‌ اسرائیل‌ مسح‌ كردم‌.»
\v 13 آنگاه‌ ایشان‌ تعجیل‌ نموده‌، هر كدام‌ رخت‌ خود را گرفته‌، آن‌ را زیر او به‌ روی‌ زینه‌ نهادند، و كَرِنّا را نواخته‌، گفتند كه‌ «ییهُو پادشاه‌ است‌.»
\s5
\v 14 لهذا ییهُو ابن‌ یهُوشافاط‌ بن‌ نِمْشِی‌ بر یورام‌ بشورید و یورام‌ خود و تمامی‌ اسرائیل‌، راموت‌ جِلْعاد را از حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌ نگاه‌ می‌ داشتند.
\v 15 اما یهُورام‌ پادشاه‌ به‌ یزْرَعیل‌ مراجعت‌ كرده‌ بود تا از جراحتهایی‌ كه‌ اَرامیان‌ به‌ او رسانیده‌ بودند وقتی‌ كه‌ با حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌، جنگ‌ می‌نمود، شفا یابد. پس‌ ییهُو گفت‌: «اگر رأی‌ شما این‌ است‌، مگذارید كه‌ كسی‌ رها شده‌، از شهر بیرون‌ رود مبادا رفته‌، به‌ یزْرَعیل‌ خبر برساند.»
\v 16 پس‌ ییهُو به‌ ارابه‌ سوار شده‌، به‌ یزْرَعیل‌ رفت‌ زیرا كه‌ یورام‌ در آنجا بستری‌ بود و اَخَزْیا، پادشاه‌ یهودا برای‌ عیادت‌ یورام‌ فرود آمده‌ بود.
\s5
\v 17 پس‌ دیده‌یانی‌ بر برج‌ یزْرَعیل‌ ایستاده‌ بود، و جمعیتِ ییهُو را وقتی‌ كه‌ می‌آمد، دید و گفت‌: «جمعیتی‌ می‌بینم‌.» و یهُورام‌ گفت‌: «سواری‌ گرفته‌، به‌ استقبال‌ ایشان‌ بفرست‌ تا بپرسد كه‌ آیا سلامتی‌ است‌؟»
\v 18 پس‌ سواری‌ به‌ استقبال‌ وی‌ رفت‌ و گفت‌: «پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ آیا سلامتی‌ است‌؟» ییهُو جواب‌ داد كه‌ «تو را با سلامتی‌ چه‌ كار است‌؟ به‌ عقب‌ من‌ برگرد.» و دیده‌بان‌ خبر داده‌ گفت‌ كه‌ «قاصد نزد ایشان‌ رسید، اما برنمی‌گردد.»
\s5
\v 19 پس‌ سوار دیگری‌ فرستاد و او نزد ایشان‌ آمد و گفت‌: «پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ آیا سلامتی‌ است‌؟» ییهُو جواب‌ داد: «تو را با سلامتی‌ چه‌ كار است‌؟ به‌ عقب‌ من‌ برگرد.»
\v 20 و دیده‌بان‌ خبر داده‌، گفت‌ كه‌ «نزد ایشان‌ رسید، اما برنمی‌گردد و راندن‌ مثل‌ راندن‌ ییهُو ابن‌نِمْشِی‌ است‌ زیرا كه‌ به‌ دیوانگی‌ می‌راند.»
\s5
\v 21 و یهُورام‌ گفت‌: «حاضر كنید.» پس‌ ارابۀ اورا حاضر كردند و یهُورام‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ و اَخَزْیا، پادشاه‌ یهودا، هر یك‌ بر ارابۀ خود بیرون‌ رفتند و به‌ استقبال‌ ییهُو بیرون‌ شده‌، او را در مِلك‌ نابوتِ یزْرَعیلی‌ یافتند.
\v 22 و چون‌ یهُورام‌، ییهُو را دید گفت‌: «ای‌ ییهُو آیا سلامتی‌ است‌؟» او جواب‌ داد: «چه‌ سلامتی‌ مادامی‌ كه‌ زناكاری‌ مادرت‌ ایزابل‌ و جادوگری‌ وی‌ اینقدر زیاد است‌؟»
\s5
\v 23 آنگاه‌ یهُورام‌، دست‌ خود را برگردانیده‌، فرار كرد و به‌ اَخَزْیا گفت‌: «ای‌ اَخَزْیا خیانت‌ است‌.»
\v 24 و ییهُو كمان‌ خود را به‌ قوت‌ تمام‌ كشیده‌، در میان‌ بازوهای‌ یهُورام‌ زد كه‌ تیر از دلش‌ بیرون‌ آمد و در ارابۀ خود افتاد.
\s5
\v 25 و ییهُو به‌ بِدْقَر، سردار خود گفت‌: «او را برداشته‌، در حصّۀ ملك‌ نابوت‌ یزْرَعیلی‌ بینداز و بیادآور كه‌ چگونه‌ وقتی‌ كه‌ من‌ و تو با هم‌ از عقب‌ پدرش‌ اَخاب‌، سوار می‌بودیم‌، خداوند این‌ وحی‌ را دربارۀ او فرمود.
\v 26 خداوند می‌گوید: هرآینه‌ خون‌ نابوت‌ و خون‌ پسرانش‌ را دیروز دیدم‌ و خداوند می‌گوید: كه‌ در این‌ مِلك‌ به‌ تو مكافات‌ خواهـم‌ رسانیـد. پـس‌ الا´ن‌ او را بردار و به‌ موجب‌ كلام‌ خداوند او را در این‌ مِلْك‌ بینداز.»
\s5
\v 27 اما چون‌ اَخَزْیا، پادشاه‌ یهودا این‌ را دید، به‌ راه‌ خانۀ بوستان‌ فرار كرد و ییهُو او را تعاقب‌ نموده‌، فرمود كه‌ او را بزنید و او را نیز در ارابه‌اش‌ به‌ فرازِ جُوْر كه‌ نزد یبْلَعام‌ است‌ (زدند) و او تا مَجِدُّو فرار كرده‌، در آنجا مُرد.
\v 28 و خادمانش‌ او را در ارابه‌ به‌ اورشلیم‌ بردند و او را در مزار خودش‌ در شهر داود با پدرانش‌ دفن‌ كردند.
\s5
\v 29 و در سال‌ یازدهمِ یورام‌ بن‌اَخاب‌، اَخَزْیا بر یهودا پادشاه‌ شد.
\s5
\v 30 و چون‌ ییهُو به‌ یزْرَعیل‌ آمد، ایزابل‌ این‌ را شنیده‌، سرمه‌ به‌ چشمان‌ خود كشید و سر خود را زینت‌ داده‌، از پنجره‌ نگریست‌.
\v 31 و چون‌ ییهُو به‌ دروازه‌ داخل‌ شد، او گفت‌: «آیا زِمْری‌ را كه‌ آقای‌ خود را كشت‌، سلامتی‌ بود؟»
\v 32 و او به‌ سوی‌ پنجره‌ نظر افكنده‌، گفت‌: «كیست‌ كه‌ به‌ طرف‌ من‌ باشد؟ كیست‌؟» پس‌ دو سه‌ نفر از خواجگان‌ به‌ سوی‌ او نظر كردند.
\s5
\v 33 و او گفت‌: «او را بیندازید.» پس‌ او را به‌ زیر انداختند و قدری‌ از خونش‌ بر دیوار و اسبان‌ پاشیده‌ شد و او را پایمال‌ كرد.
\v 34 و داخل‌ شده‌، به‌ اكل‌ و شرب‌ مشغول‌ گشت‌. پس‌ گفت‌: «این‌ زن‌ ملعون‌ را نظر كنید، و او را دفن‌ نمایید زیرا كه‌ دختر پادشاه‌ است‌.»
\s5
\v 35 اما چون‌ برای‌ دفن‌ كردنش‌ رفتند، جز كاسۀ سر و پایها و كفهای‌ دست‌، چیزی‌ از او نیافتند.
\v 36 پس‌ برگشته‌، وی‌ را خبر دادند. و او گفت‌: «این‌ كلام‌ خداوند است‌ كه‌ به‌ واسطۀ بندۀ خود، ایلیای‌ تِشْبی‌ تكلّم‌ نموده‌، گفت‌ كه‌ سگان‌ گوشت‌ ایزابل‌ را در مِلك‌ یزْرَعیل‌ خواهند خورد.
\v 37 و لاش‌ ایزابل‌ مثل‌ سرگین‌ به‌ روی‌ زمین‌، در مِلك‌ یزْرَعیل‌ خواهد بود، به‌ طوری‌ كه‌ نخواهند گفت‌ كه‌ این‌ ایزابل‌ است‌.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 و هفتاد پسر اَخاب‌ در سامره‌ بودند. پس ییهُو مكتوبی‌ نوشته‌، به‌ سامره‌ نزد سروران‌ یزْرَعیل‌ كه‌ مشایخ‌ و مربیانِ پسران‌ اَخاب‌ بودند فرستاده‌، گفت‌:
\v 2 « الا´ن‌ چون‌ این‌ مكتوب‌ به‌ شما برسد چونكه‌ پسران‌ آقای‌ شما و ارابه‌ها واسبان‌ و شهر حصاردار و اسلحه‌ با شما است‌،
\v 3 پس‌ بهترین‌ و نیكوترین‌ پسران‌ آقای‌ خود را انتخاب‌ كرده‌، او را بر كرسی‌ پدرش‌ بنشانید و به‌ جهت‌ خانۀ آقای‌ خود جنگ‌ نمایید.»
\s5
\v 4 اما ایشان‌ به‌ شدت‌ ترسان‌ شدند و گفتند: «اینك‌ دو پادشاه‌ نتوانستند با او مقاومت‌ نمایند، پس‌ ما چگونه‌ مقاومت‌ خواهیم‌ كرد؟»
\v 5 پس‌ ناظر خانه‌ و رئیس‌ شهر و مشایخ‌ و مربیان‌ را نزد ییهُو فرستاده‌، گفتند: «ما بندگان‌ تو هستیم‌ و هر چه‌ به‌ ما بفرمایی‌ بجا خواهیم‌ آورد؛ كسی‌ را پادشاه‌ نخواهیم‌ ساخت‌. آنچه‌ در نظر تو پسند آید، به‌ عمل‌ آور.»
\s5
\v 6 پس‌ مكتوبی‌ دیگر به‌ ایشان‌ نوشت‌ و گفت‌: «اگر شما با من‌ هستید و سخن‌ مرا خواهید شنید، سرهای‌ پسران‌ آقای‌ خود را بگیرید و فردا مثل‌ این‌ وقت‌ نزد من‌ به‌ یزْرَعیل‌ بیایید.» و آن‌ پادشاه ‌زادگان‌ كه‌ هفتاد نفر بودند، نزد بزرگان‌ شهر كه‌ ایشان‌ را تربیت‌ می‌كردند، می‌بودند.
\v 7 و چون‌ آن‌ مكتوب‌ نزد ایشان‌ رسید، پادشاه‌زادگان‌ را گرفته‌، هر هفتاد نفر را كشتند و سرهای‌ ایشان‌ را در سبدها گذاشته‌، به‌ یزْرَعیل‌، نزد وی‌ فرستادند.
\s5
\v 8 و قاصدی‌ آمده‌، او را خبر داد و گفت‌: «سرهای‌ پسران‌ پادشاه‌ را آوردند.» او گفت‌: «آنها را به‌ دو توده‌ نزد دهنۀ دروازه‌ تا صبح‌ بگذارید.»
\v 9 و بامدادان‌ چون‌ بیرون‌ رفت‌، بایستاد و به‌ تمامی‌ قوم‌ گفت‌: «شما عادل‌ هستید. اینك‌ من‌ بر آقای‌ خود شوریده‌، او را كشتم‌. اما كیست‌ كه‌ جمیع‌ اینها را كشته‌ است‌؟
\s5
\v 10 پس‌ بدانید كه‌ از كلام‌ خداوند كه‌ خداوند دربارۀ خاندان‌ اَخاب‌ گفته‌ است‌، حرفی‌ به‌ زمین‌ نخواهد افتاد و خداوند آنچه‌ را كه‌ به‌ واسطۀ بندۀ خود ایلیا گفته‌، بجاورده‌ است‌.»
\v 11 و ییهُو جمیع‌ باقی‌ماندگان‌ خاندان‌ اَخاب‌ را كه‌ در یزْرَعیل‌ بودند، كشت‌، و تمامی‌ بزرگانش‌ و اَصْدَقایش‌ و كاهنانش‌ را تا از برایش‌ كسی‌ باقی‌ نماند.
\s5
\v 12 پس‌ برخاسته‌، و روانه‌ شده‌، به‌ سامره‌ آمد و چون‌ در راه‌ به‌ بیت‌عَقْدِ شبانان‌ رسید،
\v 13 ییهُو به‌ برادران‌ اَخَزْیا، پادشاه‌ یهودا دچار شده‌، گفت‌: «شما كیستید؟» گفتند: «برادران‌ اَخَزْیا هستیم‌ و می‌آییم‌ تا پسران‌ پادشاه‌ و پسران‌ مَلَكه‌ را تحیت‌ گوییم‌.»
\v 14 او گفت‌: «اینها را زنده‌ بگیرید.» پس‌ ایشان‌ را زنده‌ گرفتند و ایشان‌ را كه‌ چهل‌ و دو نفر بودند، نزد چاه‌ بیت‌عَقد كشتند كه‌ از ایشان‌ احدی‌ رهایی‌ نیافت‌.
\s5
\v 15 و چون‌ از آنجا روانه‌ شد، به‌ یهُوناداب‌ بن‌ رَكاب‌ كه‌ به‌ استقبال‌ او می‌آمد، برخورد و او را تحیت‌ نموده‌، گفت‌ كه‌ «آیا دل‌ تو راست‌ است‌، مثل‌ دل‌ من‌ با دل‌ تو؟» یهُوناداب‌ جواب‌ داد كه‌ «راست‌ است‌.» گفت‌: «اگر هست‌، دست‌ خود را به‌ من‌ بده‌.» پس‌ دست‌ خود را به‌ او داد و او وی‌ را نزد خود به‌ ارابه‌ بركشید.
\v 16 و گفت‌: «همراه‌ من‌ بیا، و غیرتی‌ كه‌ برای‌ خداوند دارم‌، ببین‌.» و او را بر ارابۀ وی‌ سوار كردند.
\v 17 و چون‌ به‌ سامره‌ رسید، تمامی‌ باقی‌ماندگان‌ اَخاب‌ را كه‌ در سامره‌ بودند، كُشت‌ به‌ حدی‌ كه‌ اثر او را نابود ساخت‌ بر حسب‌ كلامی‌ كه‌ خداوند به‌ ایلیا گفته‌ بود.
\s5
\v 18 پس‌ ییهُو تمامی‌ قوم‌ را جمع‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «اَخاب‌ بَعْل‌ را پرستش‌ قلیل‌ كرد، اما ییهُو او را پرستش‌ كثیر خواهد نمود.
\v 19 پس‌ الا´ن‌جمیع‌ انبیای‌ بَعْل‌ و جمیع‌ پرستندگانش‌ و جمیع‌ كَهَنه‌ او را نزد من‌ بخوانید و احدی‌ از ایشان‌ غایب‌ نباشد زیرا قصد ذبح‌ عظیمی‌ برای‌ بَعْل‌ دارم‌. هر كه‌ حاضر نباشد زنده‌ نخواهد ماند.» اما ییهُو این‌ را از راه‌ حیله‌ كرد تا پرستندگان‌ بَعْل‌ را هلاك‌ سازد.
\v 20 و ییهُو گفت‌: «محفلی‌ مقدس‌ برای‌ بَعْل‌ تقدیس‌ نمایید.» و آن‌ را اعلان‌ كردند.
\s5
\v 21 و ییهُو نزد تمامی‌ اسرائیل‌ فرستاد و تمامی‌ پرستندگان‌ بَعْل‌ آمدند و احدی‌ باقی‌ نماند كه‌ نیامد و به‌ خانۀ بَعْل‌ داخل‌ شدند و خانۀ بَعْل‌ سرتاسر پر شد.
\v 22 و به‌ ناظر مخزن‌ لباس‌ گفت‌ كه‌ «برای‌ جمیع‌ پرستندگان‌ بَعْل‌ لباس‌ بیرون‌ آور.» و او برای‌ ایشان‌ لباس‌ بیرون‌ آورد.
\s5
\v 23 و ییهُو و یهوناداب‌ بن‌ركاب‌ به‌ خانۀ بَعْل‌ داخل‌ شدند و به‌ پرستندگان‌ بَعْل‌ گفت‌: «تفتیش‌ كرده‌، دریافت‌ كنید كه‌ كسی‌ از بندگان‌ یهُوَه‌ در اینجا با شما نباشد، مگر بندگان‌ بَعْل‌ و بس‌.»
\v 24 پس‌ داخل‌ شدند تا ذبایح‌ و قربانی‌های‌ سوختنی‌ بگذرانند. و ییهُو هشتاد نفر برای‌ خود بیرون‌ در گماشته‌ بود و گفت‌: «اگر یكنفر از اینانی‌ كه‌ به‌ دست‌ شما سپردم‌ رهایی‌ یابد، خون‌ شما به‌ عوض‌ جان‌ او خواهد بود.»
\s5
\v 25 و چون‌ از گذرانیدن‌ قربانی‌ سوختنی‌ فارغ‌ شدند، ییهُو به‌ شاطران‌ و سرداران‌ گفت‌: «داخل‌ شده‌، ایشان‌ را بكُشید و كسی‌ بیرون‌ نیاید.» پس‌ ایشان‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشتند و شاطران‌ و سردارانْ ایشان‌ را بیرون‌ انداختند. پس‌ به‌ شهر بیت‌بَعْل‌ رفتند
\v 26 و تماثیل‌ را كه‌ در خانه‌ بَعْل‌ بود، بیرون‌ آورده‌، آنها را سوزانیدند
\v 27 و تمثال‌ بَعْل‌ را شكستند و خانۀ بَعْل‌ را منهدم‌ ساخته‌، آن‌ را تا امروز مزبله‌ ساختند.
\v 28 پس‌ ییهُو، اثر بَعْل‌ را ازاسرائیل‌ نابود ساخت‌.
\s5
\v 29 اما ییهُو از پیروی‌ گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود برنگشت‌، یعنی‌ از گوساله‌های‌ طلا كه‌ در بیت‌ئیل‌ و دان‌ بود.
\v 30 و خداوند به‌ ییهُو گفت‌: «چونكه‌ نیكویی‌ كردی‌ و آنچه‌ در نظر من‌ پسند بود، بجا آوردی‌ و موافق‌ هر چه‌ در دل‌ من‌ بود با خانۀ اَخاب‌ عمل‌ نمودی‌، از این‌ جهت‌ پسران‌ تو تا پشت‌ چهارم‌ بر كرسی‌ اسرائیل‌ خواهند نشست‌.»
\v 31 اما ییهُو توجه‌ ننمود تا به‌ تمامی‌ دل‌ خود در شریعت‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، سلوك‌ نماید، و از گناهان‌ یرُبْعام‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌بود، اجتناب‌ ننمود.
\s5
\v 32 و در آن‌ ایام‌، خداوند به‌ منقطع‌ ساختن‌ اسرائیل‌ شروع‌ نمود؛ و حَزائیل‌، ایشان‌ را در تمامی‌ حدود اسرائیل‌ می‌زد،
\v 33 یعنی‌ از اُرْدّن‌ به‌ طرف‌ طلوع‌ آفتاب‌، تمامی‌ زمین‌ جِلْعاد و جادیان‌ و رؤبینیان‌ و مَنَّسیان‌ را از عَرُوعیر كه‌ بر وادی‌ اَرْنون‌ است‌ و جِلْعاد و باشان‌.
\s5
\v 34 و بقیۀ وقایع‌ ییهُو و هر چه‌ كرد و تمامی‌ تَهَوُّر او، آیا در كتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 35 پس‌ ییهُو با پدران‌ خود خوابید و او را در سامره‌ دفن‌ كردند و پسرش‌ یهُواَخاز به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\v 36 و ایامی‌ كه‌ ییهُو در سامره‌ بر اسرائیل‌ سلطنت‌ نمود، بیست‌ و هشت‌ سال‌ بود.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و چون‌ عَتَلْیا، مادر اَخَزْیا دید كه‌ پسرش مرده‌ است‌، او برخاست‌ و تمامی‌ خانوادۀ سلطنت‌ را هلاك‌ ساخت‌.
\v 2 اما یهُوشَبَع‌ دختر یورام‌ پادشاه‌ كه‌ خواهر اَخَزْیا بود، یوآش‌ پسراَخَزْیا را گرفت‌، و او را از میان‌ پسران‌ پادشاه‌ كه‌ كشته‌ شدند، دزدیده‌، او را با دایه‌اش‌ در اطاق‌ خوابگاه‌ از عَتَلْیا پنهان‌ كرد و او كشته‌ نشد.
\v 3 و او نزد وی‌ در خانۀ خداوند شش‌ سال‌ مخفی‌ ماند و عَتَلْیا بر زمین‌ سلطنت‌ می‌نمود.
\s5
\v 4 و در سال‌ هفتم‌، یهُویاداع‌ فرستاده‌، یوزباشیهای‌ كریتیان‌ و شاطران‌ را طلبید و ایشان‌ را نزد خود به‌ خانۀ خداوند آورده‌، با ایشان‌ عهد بست‌ و به‌ ایشان‌ در خانۀ خداوند قسم‌ داد و پسر پادشاه‌ را به‌ ایشان‌ نشان‌ داد.
\v 5 و ایشان‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «كاری‌ كه‌ باید بكنید، این‌ است‌: یك‌ ثلث‌ شما كه‌ در سَبَّت‌ داخل‌ می‌شوید به‌ دیده‌بانی‌ خانۀ پادشاه‌ مشغول‌ باشید.
\v 6 و ثلث‌ دیگر به‌ دروازۀ سُوْر و ثلثی‌ به‌ دروازه‌ای‌ كه‌ پشت‌ شاطران‌ است‌، حاضر باشید، و خانه‌ را دیده‌بانی‌ نمایید كه‌ كسی‌ داخل‌ نشود.
\s5
\v 7 و دو دستۀ شما، یعنی‌ جمیع‌ آنانی‌ كه‌ در روز سَبَّت‌ بیرون‌ می‌روید، خانۀ خداوند را نزد پادشاه‌ دیده‌بانی‌ نمایید.
\v 8 و هر كدام‌ سلاح‌ خود را به‌ دست‌ گرفته‌، به‌ اطراف‌ پادشاه‌ احاطه‌ نمایید و هر كه‌ از میان‌ صف‌ها درآید، كشته‌ گردد. و چون‌ پادشاه‌ بیرون‌ رود یا داخل‌ شود، نزد او بمانید.»
\s5
\v 9 پس‌ یوزباشیها موافق‌ هر چه‌ یهُویاداع‌ كاهن‌ امر فرمود، عمل‌ نمودند، و هر كدام‌ كسان‌ خود را خواه‌ از آنانی‌ كه‌ در روز سَبَّت‌ داخل‌ می‌شدند و خواه‌ از آنانی‌ كه‌ در روز سَبَّت‌ بیرون‌ می‌رفتند، برداشته‌، نزد یهُویاداع‌ كاهن‌ آمدند.
\v 10 و كاهن‌ نیزه‌ها و سپرها را كه‌ از آن‌ داود پادشاه‌ و در خانۀ خداوند بود، به‌ یوزباشیها داد.
\s5
\v 11 و هر یكی‌ از شاطران‌، سلاح‌ خود را به‌ دست‌ گرفته‌، از طرف‌راست‌ خانه‌ تا طرف‌ چپ‌ خانه‌ به‌ پهلوی‌ مذبح‌ و به‌ پهلوی‌ خانه‌، به‌ اطراف‌ پادشاه‌ ایستادند.
\v 12 و او پسر پادشاه‌ را بیرون‌ آورده‌، تاج‌ بر سرش‌ گذاشت‌، و شهادت‌ را به‌ او داد و او را به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كرده‌، مسح‌ نمودند و دستك‌ زده‌، گفتند: «پادشاه‌ زنده‌ بماند.»
\s5
\v 13 و چون‌ عَتَلْیا آواز شاطران‌ و قوم‌ را شنید، نزد قوم‌ به‌ خانۀ خداوند داخل‌ شد.
\v 14 و دید كه‌ اینك‌ پادشاه‌ بر حسب‌ عادت‌، نزد ستون‌ ایستاده‌. و سروران‌ و كَرِنّانوازان‌ نزد پادشاه‌ بودند و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ شادی‌ می‌كردند و كَرِنّاها را می‌نواختند. پس‌ عَتَلْیا لباس‌ خود را دریده‌، صدا زد كه‌ خیانت‌! خیانت‌!
\s5
\v 15 و یهُویاداعِ كاهن‌، یوزباشیها را كه‌ سرداران‌ فوج‌ بودند، امر فرموده‌، ایشان‌ را گفت‌: «او را از میان‌ صفها بیرون‌ كنید و هر كه‌ از عقب‌ او برود، به‌ شمشیر كشته‌ شود.» زیرا كاهن‌ فرموده‌ بود كه‌ در خانۀ خداوند كشته‌ نگردد.
\v 16 پس‌ او را راه‌ دادند و از راهی‌ كه‌ اسبان‌ به‌ خانۀ پادشاه‌ می‌آمدند، رفت‌ و در آنجا كشته‌ شد.
\s5
\v 17 و یهُویادع‌ در میان‌ خداوند و پادشاه‌ و قوم‌ عهد بست‌ تا قوم‌ خداوند باشند و همچنین‌ در میان‌ پادشاه‌ و قوم‌.
\v 18 و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ به‌ خانۀ بَعْل‌ رفته‌، آن‌ را منهدم‌ ساختند و مذبح‌هایش‌ و تماثیلش‌ را خرد درهم‌ شكستند. و كاهن‌ بَعْل‌، مَتّان‌ را روبروی‌ مذبح‌ها كشتند و كاهن‌ ناظران‌ بر خانۀ خداوند گماشت‌.
\s5
\v 19 و یوزباشیها و كریتیان‌ و شاطران‌ و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ را برداشته‌، ایشان‌ پادشاه‌ را از خانۀ خداوند به‌ زیر آوردند و به‌ راه‌ دروازۀ شاطران‌ به‌ خانۀ پادشاه‌ آمدند و او بر كرسی‌ پادشاهان‌ بنشست‌.
\v 20 و تمامی‌ قوم‌ زمین‌شادی‌ كردند و شهر آرامی‌ یافت‌ و عَتَلْیا را نزد خانۀ پادشاه‌ به‌ شمشیر كشتند.
\s5
\v 21 و چون‌ یوآش‌ پادشاه‌ شد، هفت‌ ساله‌ بود.
\s5
\c 12
\p
\v 1 در سال‌ هفتمِ ییهُو، یهُوآش‌ پادشاه‌ شد و چهل‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد. و اسم‌ مادرش‌ ظبّیه‌ از بَئرشَبَع‌ بود.
\v 2 و یهُوآش‌ آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند پسند بود، در تمام‌ روزهایی‌ كه‌ یهُویاداع‌ كاهن‌ او را تعلیم‌ می‌داد، بجا می‌آورد.
\v 3 مگر این‌ كه‌ مكان‌های‌ بلند برداشته‌ نشد و قوم‌ هنوز در مكان‌های‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانیدند و بخور می‌سوزانیدند.
\s5
\v 4 و یهُوآش‌ به‌ كاهنان‌ گفت‌: «تمام‌ نقرۀ موقوفاتی‌ كه‌ به‌ خانۀ خداوند آورده‌ شود، یعنی‌ نقرۀ رایج‌ و نقرۀ هر كس‌ بر حسب‌ نفوسی‌ كه‌ برای‌ او تقویم‌ شده‌ است‌، و هر نقره‌ای‌ كه‌ در دل‌ كسی‌ بگذرد كه‌ آن‌ را به‌ خانه‌ خداوند بیاورد،
\v 5 كاهنان‌ آن‌ را نزد خود بگیرند، هر كس‌ از آشنای‌ خود؛ و ایشان‌ خرابیهای‌ خانه‌ را هر جا كه‌ در آن‌ خرابی‌ پیدا كنند، تعمیر نمایند.»
\s5
\v 6 اما چنان‌ واقع‌ شد كه‌ در سال‌ بیست‌ و سوم‌ یهُوآشِ پادشاه‌، كاهنان‌، خرابیهای‌ خانه‌ را تعمیر نكرده‌ بودند.
\v 7 و یهُوآش‌ پادشاه‌، یهُویاداع‌ كاهن‌ و سایر كاهنان‌ را خوانده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌ كه‌ «خرابیهای‌ خانه‌ را چرا تعمیر نكرده‌اید؟ پس‌ الا´ن‌ نقره‌ای‌ دیگر از آشنایان‌ خود مگیرید بلكه‌ آن‌ را به‌ جهت‌ خرابیهای‌ خانه‌ بدهید.»
\v 8 و كاهنان‌ راضی‌ شدند كه‌ نه‌ نقره‌ از قوم‌ بگیرند و نه‌ خرابیهای‌ خانه‌ را تعمیر نمایند.
\s5
\v 9 و یهُویاداعِ كاهن‌ صندوقی‌ گرفته‌ و سوراخی‌در سرپوش‌ آن‌ كرده‌، آن‌ را به‌ پهلوی‌ مذبح‌ به‌ طرف‌ راست‌ راهی‌ كه‌ مردم‌ داخل‌ خانۀ خداوند می‌شدند، گذاشت‌. و كاهنانی‌ كه‌ مستحفظان‌ در بودند، تمامی‌ نقره‌ای‌ را كه‌ به‌ خانۀ خداوند می‌آوردند، در آن‌ گذاشتند.
\v 10 و چون‌ دیدند كه‌ نقرۀ بسیار در صندوق‌ بود، كاتب‌ پادشاه‌ و رئیس‌ كهنه‌ برآمده‌، نقره‌ای‌ را كه‌ در خانۀ خداوند یافت‌ می‌شد، در كیسه‌ها بسته‌، حساب‌ آن‌ را می‌دادند.
\s5
\v 11 و نقره‌ای‌ را كه‌ حساب‌ آن‌ داده‌ می‌شد، به‌ دست‌ كارگذارانی‌ كه‌ بر خانۀ خداوند گماشته‌ بودند، می‌سپردند. و ایشان‌ آن‌ را به‌ نجّاران‌ و بنّایان‌ كه‌ در خانۀ خداوند كار می‌كردند، صرف‌ می‌نمودند،
\v 12 و به‌ معماران‌ و سنگ‌تراشان‌ و به‌ جهت‌ خریدن‌ چوب‌ و سنگهای‌ تراشیده‌ برای‌ تعمیر خرابیهای‌ خانۀ خداوند ، و به‌ جهت‌ هر خرجی‌ كه‌ برای‌ تعمیر خانه‌ لازم‌ می‌بود.
\s5
\v 13 اما برای‌ خانۀ خداوند طاسهای‌ نقره‌ و گُلگیرها و كاسه‌ها و كَرِنّاها و هیچ‌ ظرفی‌ از طلا و نقره‌ از نقدی‌ كه‌ به‌ خانۀ خداوند می‌آوردند، ساخته‌ نشد.
\v 14 زیرا كه‌ آن‌ را به‌ كارگذاران‌ دادند تا خانه‌ خداوند را به‌ آن‌، تعمیر نمایند.
\s5
\v 15 و از كسانی‌ كه‌ نقره‌ را به‌ دست‌ ایشان‌ می‌دادند تا به‌ كارگذاران‌ بسپارند، حساب‌ نمی‌گرفتند، زیرا كه‌ ایشان‌ به‌ امانت‌ رفتار می‌نمودند.
\v 16 اما نقرۀ قربانی‌های‌ جرم‌ و نقرۀ قربانی‌های‌ گناه‌ را به‌ خانۀ خداوند نمی‌آوردند، چونكه‌ از آن‌ كاهنان‌ می‌بود.
\s5
\v 17 آنگاه‌ حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌ برآمده‌، با جَتّ جنگ‌ نمود و آن‌ را تسخیر كرد. پس‌ حَزائیل‌ توجه‌ نموده‌، به‌ سوی‌ اورشلیم‌ برآمد.
\v 18 ویهُوآش‌، پادشاه‌ یهودا تمامی‌ موقوفاتی‌ را كه‌ پدرانش‌، یهُوشافاط‌ و یهُورام‌ و اَخَزْیا، پادشاهان‌ یهودا وقف‌ نموده‌ بودند و موقوفات‌ خود و تمامی‌ طلا را كه‌ در خزانه‌های‌ خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه‌ یافت‌ شد، گرفته‌، آن‌ را نزد حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌ فرستاد و او از اورشلیم‌ برفت‌.
\s5
\v 19 و بقیۀ وقایع‌ یوآش‌ و هر چه‌ كرد، آیا در كتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ یهُودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 20 و خادمانش‌ برخاسته‌، فتنه‌ انگیختند و یوآش‌ را در خانه‌ مِلُّو به‌ راهی‌ كه‌ به‌ سوی‌ سِلّی‌ فرود می‌رود، كشتند.
\v 21 زیرا خادمانش‌، یوزاكار بن‌ شِمْعَت‌ و یهُوزاباد بن‌شومیر، او را زدند كه‌ مرد و او را با پدرانش‌ در شهر داود دفن‌ كردند و پسرش‌ اَمَصیا در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در سال‌ بیست‌ و سومِ یوآش‌ بن‌اَخَزْیا،پادشاه‌ یهودا، یهُواخاز بن‌ ییهُو، بر اسرائیل‌ در سامره‌ پادشاه‌ شده‌، هفده‌ سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود به‌ عمل‌ آورد، و در پی‌ گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، سلوك‌ نموده‌، از آن‌ اجتناب‌ نكرد.
\s5
\v 3 پس‌ غضب‌ خداوند بر اسرائیل‌ افروخته‌ شده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌ و به‌ دست‌ بَنْهَدَد، پسر حَزائیل‌، همۀ روزها تسلیم‌ نمود.
\v 4 و یهُواَخاز نزد خداوند تضرع‌ نمود و خداوند او را اجابت‌ فرمود زیرا كه‌ تنگی‌ اسرائیل‌ را دید كه‌ چگونه‌ پادشاه‌ اَرام‌، ایشان‌ را به‌ تنگ‌ می‌آورد.
\v 5 و خداوند نجات‌دهنده‌ای‌ به‌ اسرائیل‌ داد كه‌ ایشان‌ از زیردست‌ اَرامیان‌ بیرون‌ آمدند و بنی‌اسرائیل‌ مثل‌ ایام‌ سابق‌ در خیمه‌های‌ خود ساكن‌ شدند.
\s5
\v 6 اما از گناهان‌ خانۀ یرُبْعام‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، اجتناب‌ ننموده‌، در آن‌ سلوك‌ كردند، و اشیره‌ نیز در سامره‌ ماند.
\v 7 و برای‌ یهُواَخاز، از قوم‌ به‌ جز پنجاه‌ سوار و ده‌ ارابه‌ و ده‌ هزار پیاده‌ وانگذاشت‌ زیرا كه‌ پادشاه‌ اَرام‌ ایشان‌ را تلف‌ ساخته‌، و ایشان‌ را پایمال‌ كرده‌، مثل‌ غبار گردانیده‌ بود.
\s5
\v 8 و بقیۀ وقایع‌ یهُواَخاز و هر چه‌ كرد و تهوّر او، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 9 پس‌ یهُواَخاز با پدران‌ خود خوابید و او را در سامره‌ دفن‌ كردند و پسرش‌، یوآش‌، در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 10 و در سال‌ سی‌ و هفتم‌ یوآش‌، پادشاه‌ یهودا، یهُوآش‌ بن‌ یهُواَخاز بر اسرائیل‌ در سامره‌ پادشاه‌ شد و شانزده‌ سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 11 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد و از تمامی‌ گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود اجتناب‌ نكرده‌، در آنها سلوك‌ می‌نمود.
\s5
\v 12 و بقیۀ وقایع‌ یوآش‌ و هر چه‌ كرد و تهور او كه‌ چگونه‌ با اَمَصیا، پادشاه‌ یهودا جنگ‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 13 و یوآش‌ با پدران‌ خود خوابید و یرُبْعام‌ بر كرسی‌ وی‌ نشست‌ و یوآش‌ با پادشاهان‌ اسرائیل‌ در سامره‌ دفن‌ شد.
\s5
\v 14 و اَلِیشَع‌ به‌ بیماری‌ای‌ كه‌ از آن‌ مرد، مریض‌ شد. و یوآش‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، نزد وی‌ فرود شده‌، بر او بگریست‌ و گفت‌: «ای‌ پدر من‌! ای‌ پدرمن‌! ای‌ ارابۀ اسرائیل‌ و سوارانش‌!»
\v 15 و اَلِیشَع‌ وی‌ را گفت‌: «كمان‌ و تیرها را بگیر.» و برای‌ خود كمان‌ و تیرها گرفت‌.
\v 16 و به‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «كمان‌ را به‌ دست‌ خود بگیر.» پس‌ آن‌ را به‌ دست‌ خود گرفت‌ و اَلِیشَع‌ دست‌ خود را بر دست‌ پادشاه‌ نهاد.
\s5
\v 17 و گفت‌: «پنجره‌ را به‌ سوی‌ مشرق‌ باز كن‌.» پس‌ آن‌ را باز كرد و اَلِیشَع‌ گفت‌: «بینداز.» پس‌ انداخت‌. و او گفت‌: «تیر ظفر خداوند ، یعنی‌ تیر ظفر بر اَرام‌ زیرا كه‌ اَرامیان‌ را در اَفیق‌ شكست‌ خواهید داد تا تلف‌ شوند.»
\v 18 و گفت‌: «تیرها را بگیر.» پس‌ گرفت‌ و به‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «زمین‌ را بزن‌.» پس‌ سه‌ مرتبه‌ آن‌ را زده‌، باز ایستاد.
\v 19 و مرد خدا به‌ او خشم‌ نموده‌، گفت‌: «می‌بایست‌ پنج‌ شش‌ مرتبه‌ زده‌ باشی‌؛ آنگاه‌ اَرامیان‌ را شكست‌ می‌دادی‌ تا تلف‌ می‌شدند، اما حال‌ اَرامیان‌ را فقط‌ سه‌ مرتبه‌ شكست‌ خواهی‌ داد.»
\s5
\v 20 و اَلِیشَع‌ وفات‌ كرد و او را دفن‌ نمودند. و در وقت‌ تحویل‌ سال‌ لشكرهای‌ موآب‌ به‌ زمین‌ درآمدند.
\v 21 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ مردی‌ را دفن‌ می‌كردند، آن‌ لشكر را دیدند و آن‌ مرده‌ را در قبر اَلِیشَع‌ انداختند؛ و چون‌ آن‌ میت‌ به‌ استخوانهای‌ اَلِیشَع‌ برخورد، زنده‌ گشت‌ و به‌ پایهای‌ خود ایستاد.
\s5
\v 22 و حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌، اسرائیل‌ را در تمامی‌ ایام‌ یهُواخاز به‌ تنگ‌ آورد.
\v 23 اما خداوند بر ایشان‌ رأفت‌ و ترحم‌ نموده‌، به‌ خاطر عهد خود كه‌ با ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ بسته‌ بود به‌ ایشان‌ التفات‌ كرد و نخواست‌ ایشان‌ را هلاك‌ سازد، و ایشان‌ را از حضور خود هنوز دور نینداخت‌.
\s5
\v 24 پس‌ حَزائیل‌، پادشاه‌ اَرام‌ مرد و پسرش‌،بَنْهَدَد به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\v 25 و یهُوآش‌ بن‌ یهُواَخاز، شهرهایی‌ را كه‌ حَزائیل‌ از دست‌ پدرش‌، یهُواَخاز به‌ جنگ‌ گرفته‌ بود، از دست‌ بَنْهَدَد بن‌ حَزائیل‌ باز پس‌ گرفت‌، و یهُوآش‌ سه‌ مرتبه‌ او را شكست‌ داده‌، شهرهای‌ اسرائیل‌ را استرداد نمود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در سال‌ دومِ یوآش‌ بن‌ یهُواخاز پادشاه اسرائیل‌، اَمَصْیا بن‌ یوآش‌، پادشاه‌ یهودا آغاز سلطنت‌ نمود.
\v 2 و بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد. و بیست‌ و نه‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ یهُوْعَدّان‌ اورشلیمی‌ بود.
\v 3 و آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، به‌ عمل‌ آورد اما نه‌ مثل‌ پدرش‌ داود بلكه‌ موافق‌ هر چه‌ پدرش‌ یوآش‌ كرده‌ بود، رفتار می‌نمود.
\s5
\v 4 لیكن‌ مكان‌های‌ بلند برداشته‌ نشد، و قوم‌ هنوز در مكان‌های‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانیدند و بخور می‌سوزانیدند.
\v 5 و هنگامی‌ كه‌ سلطنت‌ در دستش‌ مستحكم‌ شد، خادمان‌ خود را كه‌ پدرش‌، پادشاه‌ را كشته‌ بودند، به‌ قتل‌ رسانید.
\s5
\v 6 اما پسران‌ قاتلان‌ را نكشت‌ به‌ موجب‌ نوشتۀ كتاب‌ تورات‌ موسی‌ كه‌ خداوند امر فرموده‌ و گفته‌ بود پدران‌ به‌ جهت‌ پسران‌ كشته‌ نشوند و پسران‌ به‌ جهت‌ پدران‌ مقتول‌ نگردند، بلكه‌ هر كس‌ به‌ جهت‌ گناه‌ خود كشته‌ شود.
\v 7 و او ده‌ هزار نفر از اَدومیان‌ را در وادی‌ ملح‌ كشت‌ و سالع‌ را در جنگ‌ گرفت‌ و آن‌ را تا به‌ امروز یقْتَئِیل‌ نامید.
\s5
\v 8 آنگاه‌ اَمَصْیا رسولان‌ نزد یهوآش‌ بن‌ یهُواَخاز بن‌ ییهُو، پادشاه‌ اسرائیل‌، فرستاده‌، گفت‌: «بیا تا بایكدیگر مقابله‌ نماییم‌.»
\v 9 و یهُوآش‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ نزد اَمَصْیا، پادشاه‌ یهودا فرستاده‌، گفت‌: «شترخار لبنان‌ نزد سرو آزاد لبنان‌ فرستاده‌، گفت‌: دختر خود را به‌ پسر من‌ به‌ زنی‌ بده‌؛ اما حیوان‌ وحشی‌ای‌ كه‌ در لبنان‌ بود، گذر كرده‌، شترخار را پایمال‌ نمود.
\v 10 اَدوم‌ را البته‌ شكست‌ دادی‌ و دلت‌ تو را مغرور ساخته‌ است‌؛ پس‌ فخر نموده‌، در خانۀ خود بمان‌ زیرا برای‌ چه‌ بلا را برای‌ خود برمی‌انگیزانی‌ تا خودت‌ و یهودا همراهت‌ بیفتید.»
\s5
\v 11 اما اَمَصْیا گوش‌ نداد. پس‌ یهُوآش‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ برآمد و او و اَمَصْیا، پادشاه‌ یهودا در بیت‌شمس‌ كه‌ در یهوداست‌، با یكدیگر مقابله‌ نمودند.
\v 12 و یهودا از حضور اسرائیل‌ منهزم‌ شده‌، هر كس‌ به‌ خیمۀ خود فرار كرد.
\s5
\v 13 و یهُوآش‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، اَمَصْیا ابن‌ یهُوآش‌ بن‌ اَخَزْیا پادشاه‌ یهودا را در بیت‌شمس‌ گرفت‌ و به‌ اورشلیم‌ آمده‌، حصار اورشلیم‌ را از دروازۀ افرایم‌ تا دروازۀ زاویه‌، یعنی‌ چهار صد ذراع‌ منهدم‌ ساخت‌.
\v 14 و تمامی‌ طلا و نقره‌ و تمامی‌ ظروفی‌ را كه‌ در خانۀ خداوند و در خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ یافت‌ شد، و یرغمالان‌ گرفته‌، به‌ سامره‌ مراجعت‌ كرد.
\s5
\v 15 و بقیۀ اعمالی‌ را كه‌ یهُوآش‌ كرد و تهور او و چگونه‌ با اَمَصْیا پادشاه‌ یهودا جنگ‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 16 و یهُوآش‌ با پدران‌ خود خوابید و با پادشاهان‌ اسرائیل‌ در سامره‌ دفن‌ شد و پسرش‌ یرُبْعام‌ در جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 17 و اَمَصْیا ابن‌ یوآش‌، پادشاه‌ یهودا، بعد از وفات‌ یهُوآش‌ بن‌ یهُواَخاز، پادشاه‌ اسرائیل‌،پانزده‌ سال‌ زندگانی‌ نمود.
\v 18 و بقیۀ وقایع‌ اَمَصْیا، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 19 و در اورشلیم‌ بر وی‌ فتنه‌ انگیختند. پس‌ او به‌ لاكیش‌ فرار كرد و از عقبش‌ به‌ لاكیش‌ فرستاده‌، او را در آنجا كشتند.
\s5
\v 20 و او را بر اسبان‌ آوردند و با پدران‌ خود در اورشلیم‌ در شهر داود، دفن‌ شد.
\v 21 و تمامی‌ قوم‌ یهودا، عزریا را كه‌ شانزده‌ ساله‌ بود گرفته‌، او را به‌ جای‌ پدرش‌، اَمَصْیا، پادشاه‌ ساختند.
\v 22 او اِیلَت‌ را بنا كرد و بعد از آنكه‌ پادشاه‌ با پدران‌ خود خوابیده‌ بود، آن‌ را برای‌ یهودا استرداد ساخت‌.
\s5
\v 23 و در سال‌ پانزدهمِ اَمَصْیا بن‌یوآش‌، پادشاه‌ یهودا، یرُبْعام‌ بن‌ یهُوآش‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، در سامره‌ آغاز سلطنت‌ نمود، و چهل‌ و یك‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 24 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورده‌، از تمامی‌ گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، اجتناب‌ ننمود.
\v 25 او حدود اسرائیل‌ را از مدخل‌ حَمات‌ تا دریای‌ عَرَبَه‌ استرداد نمود، موافق‌ كلامی‌ كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، به‌ واسطۀ بندۀ خود یونسْ بن‌ اَمِتّای‌ نبی‌ كه‌ از جَتّ حافَر بود، گفته‌ بود.
\s5
\v 26 زیرا خداوند دید كه‌ مصیبت‌ اسرائیل‌ بسیار تلخ‌ بود چونكه‌ نه‌ محبوس‌ و نه‌ آزادی‌ باقی‌ ماند و معاونی‌ به‌ جهت‌ اسرائیل‌ وجود نداشت‌.
\v 27 اما خداوند به‌ محو ساختن‌ نام‌ اسرائیل‌ از زیر آسمان‌ تكلم‌ ننمود؛ لهذا ایشان‌ را به‌ دست‌ یرُبْعام‌ بن‌یوآش‌ نجات‌ داد.
\s5
\v 28 و بقیۀ وقایع‌ یرُبْعام‌ و آنچه‌ كرد و تهوّر او كه‌چگونه‌ جنگ‌ نمود و چگونه‌ دمشق‌ و حمات‌ را كه‌ از آن‌ یهودا بود، برای‌ اسرائیل‌ استرداد ساخت‌، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 29 پس‌ یرُبْعام‌ با پدران‌ خود، یعنی‌ با پادشاهان‌ اسرائیل‌ خوابید و پسرش‌ زكریا در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و در سال‌ بیست‌ و هفتمِ یرُبْعام‌، پادشاه‌اسرائیل‌، عَزَرْیا ابن‌ اَمَصْیا، پادشاه‌ یهودا آغاز سلطنت‌ نمود.
\v 2 و شانزده‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و پنجاه‌ و دو سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ یكُلْیای‌ اورشلیمی‌ بود.
\v 3 و آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، موافق‌ هر چه‌ پدرش‌ اَمَصْیا كرده‌ بود، بجا آورد.
\s5
\v 4 لیكن‌ مكانهای‌ بلند برداشته‌ نشد و قوم‌ هنوز در مكانهای‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانیدند و بخور می‌سوزانیدند.
\v 5 و خداوند ، پادشاه‌ را مبتلا ساخت‌ كه‌ تا روز وفاتش‌ ابرص‌ بود و در مریض‌خانه‌ای‌ ساكن‌ ماند و یوتام‌ پسر پادشاه‌ بر خانۀ او بود و بر قوم‌ زمین‌ داوری‌ می‌نمود.
\s5
\v 6 و بقیۀ وقایع‌ عَزَرْیا و هر چه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 7 پس‌ عَزَرْیا با پدران‌ خود خوابید و او را با پدرانش‌ در شهر داود دفن‌ كردند و پسرش‌، یوتام‌ در جایش‌ پادشاه‌ بود.
\s5
\v 8 در سال‌ سی‌ و هشتم‌ عَزَرْیا، پادشاه‌ یهودا، زكریا ابن‌ یرُبْعام‌ بر اسرائیل‌ در سامره‌ پادشاه‌ شد و شش‌ ماه‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 9 و آنچه‌ در نظر خداوندناپسند بود، به‌ نحوی‌ كه‌ پدرانش‌ می‌كردند، به‌ عمل‌ آورد و از گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، اجتناب‌ ننمود.
\s5
\v 10 پس‌ شَلّوُم‌ بن‌ یابیش‌ بر او شوریده‌، او را در حضور قوم‌ زد و كشت‌ و به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\v 11 و بقیۀ وقایع‌ زكریا اینك‌ در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\v 12 این‌ كلام‌ خداوند بود كه‌ آن‌ را به‌ ییهُو خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «پسران‌ تو تا پشت‌ چهارم‌ بركرسی‌ اسرائیل‌ خواهند نشست‌.» پس‌ همچنین‌ به‌ وقوع‌ پیوست‌.
\s5
\v 13 در سال‌ سی‌ و نهمِ عُّزِیا، پادشاه‌ یهودا، شلّوم‌ بن‌ یابیش‌ پادشاه‌ شد و یك‌ ماه‌ در سامره‌ سلطنت‌ نمود.
\v 14 و مَنَحیم‌ بن‌ جادی‌ از تِرْصَه‌ برآمده‌، به‌ سامره‌ داخل‌ شد. و شلّوم‌ بن‌ یابیش‌ را در سامره‌ زده‌، او را كشت‌ و به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 15 و بقیۀ وقایع‌ شلّوم‌ و فتنه‌ای‌ كه‌ كرد، اینك‌ در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\v 16 آنگاه‌ مَنَحیم‌ تِفْصَح‌ را با هر چه‌ كه‌ در آن‌ بود و حدودش‌ را از تِرْصَه‌ زد، از این‌ جهت‌ كه‌ برای‌ او باز نكردند، آن‌ را زد، و تمامی‌ زنان‌ حامله‌اش‌ را شكم‌پاره‌ كرد.
\s5
\v 17 در سال‌ سی‌ و نهمِ عَزَرْیا، پادشاه‌ یهودا، مَنَحیم‌ بن‌ جادی‌، بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد و ده‌ سال‌ در سامره‌ سلطنت‌ نمود.
\v 18 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد و از گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌بود، اجتناب‌ ننمود.
\s5
\v 19 پس‌ فول‌، پادشاه‌ آشور، بر زمین‌ هجوم‌ آورد و مَنَحیم‌، هزار وزنۀ نقره‌ به‌ فول‌ داد تا دست‌ او با وی‌ باشد و سلطنت‌ را در دستش‌ استوار سازد.
\v 20 و مَنَحیم‌ این‌ نقد را بر اسرائیل‌، یعنی‌ بر جمیع‌ متموّلان‌ گذاشت‌ تا هر یك‌ از ایشان‌ پنجاه‌ مثقال‌ نقره‌ به‌ پادشاه‌ آشور بدهند. پس‌ پادشاه‌ آشور مراجعت‌ نموده‌، در زمین‌ اقامت‌ ننمود.
\s5
\v 21 و بقیۀ وقایع‌ مَنَحیم‌ و هر چه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 22 پس‌ مَنَحیم‌ با پدران‌ خود خوابید و پسرش‌ فَقَحْیا به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 23 و در سال‌ پنجاهمِ عَزَرْیا، پادشاه‌ یهُودا، فَقَحیا ابن‌ مَنَحیم‌ بر اسرائیل‌ در سامره‌ پادشاه‌ شد و دو سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 24 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد و از گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، اجتناب‌ ننمود.
\s5
\v 25 و یكی‌ از سردارانش‌، فَقَـح‌ بـن‌ رَمَلْیا بر او شوریده‌، او را با اَرْجُوب‌ واَرْیـه‌ در سامره‌ در قصر خانۀ پادشاه‌ زد و با وی‌ پنجاه‌ نفر از بنی‌جِلْعاد بودند. پس‌ او را كشته‌، به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\v 26 و بقیه‌ وقایع‌ فَقَحیا و هر چه‌ كرد، اینك‌ در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\s5
\v 27 و در سال‌ پنجاه‌ و دومِ عَزَرْیا، پادشاه‌ یهودا، فَقَح‌ بن‌ رَمَلْیا بر اسرائیل‌، در سامره‌ پادشاه‌ شد و بیست‌ سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 28 و آنچه‌ در نظرخداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد و از گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، اجتناب‌ ننمود.
\s5
\v 29 در ایام‌ فَقَح‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، تِغْلَتْفَلاسَر، پادشاه‌ آشور آمـده‌، عُیون‌ و آبل‌ بیت‌مَعْكه‌ و یانوح‌ و قادِش‌ و حاصور و جِلْعاد و جلیل‌ و تمامی‌ زمین‌ نفتالی‌ را گرفته‌، ایشان‌ را به‌ آشور به‌ اسیری‌ برد.
\v 30 و در سال‌ بیستمِ یوتام‌ بن‌ عُزِّیا، هُوشَع‌ بن‌ ایله‌، بر فَقَـح‌ بن‌ رَمَلْیا بشورید و او را زده‌، كشت‌ و در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\v 31 و بقیۀ وقایع‌ فَقَح‌ و هر چه‌ كرد، اینك‌ در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\s5
\v 32 در سال‌ دومِ فَقَح‌ بن‌ رَمَلْیا، پادشاه‌ اسرائیل‌، یوتام‌ بن‌ عُّزِیا، پادشاه‌ یهودا، آغاز سلطنت‌ نمود.
\v 33 او بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و شانزده‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ یرُوشا، دختر صادوق‌ بود.
\s5
\v 34 و آنچه‌ در نظر خداوند شایسته‌ بود، موافق‌ هر آنچه‌ پدرش‌ عُزِّیا كرد، به‌ عمل‌ آورد.
\v 35 لیكن‌ مكان‌های‌ بلند برداشته‌ نشد و قوم‌ در مكان‌های‌ بلند هنوز قربانی‌ می‌گذرانیدند و بخور می‌سوزانیدند. و او باب‌ عالی‌ خانۀ خداوند را بنا نمود.
\v 36 و بقیۀ وقایع‌ یوتام‌ و هر چه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\s5
\v 37 در آن‌ ایام‌ خداوند شروع‌ نموده‌، رَصِینْ، پادشاه‌ اَرام‌ و فَقَح‌ بن‌ رَمَلْیا را بر یهودا فرستاد.
\v 38 پس‌ یوتام‌ با پدران‌ خود خوابید و در شهر پدرش‌ داود با پدران‌ خود دفن‌ شد و پسرش‌، آحاز به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 در سال‌ هفدهمِ فَقَح‌ بن‌ رَمَلْیا، آحاز بن یوتام‌، پادشاه‌ یهودا آغاز سلطنت‌ نمود.
\v 2 و آحاز بیست‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و شانزده‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و آنچه‌ در نظر یهُوَه‌ خدایش‌ شایسته‌ بود، موافق‌ پدرش‌ داود عمل‌ ننمود.
\s5
\v 3 و نه‌ فقط‌ به‌ راه‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ سلوك‌ نمود، بلكه‌ پسر خود را نیز از آتش‌ گذرانید، موافق‌ رِجاسات‌ امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند ، ایشان‌ را از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ بود.
\v 4 و در مكان‌های‌ بلند و تلها و زیر هر درخت‌ سبز قربانی‌ می‌گذرانید و بخور می‌سوزانید.
\s5
\v 5 آنگاه‌ رَصِینْ، پادشاه‌ اَرام‌، و فَقَح‌ بن‌ رَمَلْیا، پادشاه‌ اسرائیل‌، به‌ اورشلیم‌ برای‌ جنگ‌ برآمده‌، آحاز را محاصره‌ نمودند، اما نتوانستند غالب‌ آیند.
\v 6 در آن‌ وقت‌ رَصِینْ، پادشاه‌ اَرام‌، ایلت‌ را برای‌ اَرامیان‌ استرداد نمود و یهود را از اِیلَتْ اخراج‌ نمود و اَرامیان‌ به‌ اِیلَت‌ داخل‌ شده‌، تا امروز در آن‌ ساكن‌ شدند.
\s5
\v 7 و آحاز رسولان‌ نزد تِغْلَتْ فَلاسَر، پادشاه‌ آشور، فرستاده‌، گفت‌: «من‌ بندۀ تو و پسر تو هستم‌. پس‌ برآمده‌، مرا از دست‌ پادشاه‌ اَرام‌ و از دست‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌ ضد من‌ برخاسته‌اند، رهایی‌ ده‌.»
\v 8 و آحاز، نقره‌ و طلایی‌ را كه‌ در خانۀ خداوند و در خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ یافت‌ شد، گرفته‌، آن‌ را نزد پادشاه‌ آشور پیشكش‌ فرستاد.
\v 9 پس‌ پادشاه‌ آشور، وی‌ را اجابت‌ نمود و پادشاه‌ آشور به‌ دمشق‌ برآمده‌، آن‌ را گرفت‌ و اهل‌ آن‌ را به‌ قیر به‌ اسیری‌ برد و رَصِینْ را به‌ قتل‌ رسانید.
\s5
\v 10 و آحاز پادشاه‌ برای‌ ملاقات‌ تِغْلَتْفَلاسَر،پادشاه‌ آشور، به‌ دمشق‌ رفت‌ و مذبحی‌ را كه‌ در دمشق‌ بود، دید و آحاز پادشاه‌ شبیه‌ مذبح‌ و شكل‌ آن‌ را بر حسب‌ تمامی‌ صنعتش‌ نزد اُوریای‌ كاهن‌ فرستاد.
\v 11 و اُوریای‌ كاهن‌ مذبحی‌ موافق‌ آنچه‌ آحاز پادشاه‌ از دمشق‌ فرستاده‌ بود، بنا كرد، و اُوریای‌ كاهن‌ تا وقت‌ آمدن‌ آحاز پادشاه‌ از دمشق‌، آن‌ را همچنان‌ ساخت‌.
\v 12 و چون‌ پادشاه‌ از دمشق‌ آمد، پادشاه‌ مذبح‌ را دید. و پادشاه‌ به‌ مذبح‌ نزدیك‌ آمده‌، برآن‌ قربانی‌ گذرانید.
\s5
\v 13 و قربانی‌ سوختنی‌ و هدیۀ آردی‌ خود را سوزانید و هدیۀ ریختنی‌ خویش‌ را ریخت‌ و خون‌ ذبایح‌ سلامتی‌ خود را بر مذبح‌ پاشید.
\v 14 و مذبح‌ برنجین‌ را كه‌ پیش‌ خداوند بود، آن‌ را از روبروی‌ خانه‌، از میان‌ مذبح‌ خود و خانۀ خداوند آورده‌، آن‌ را به‌ طرف‌ شمالی‌ آن‌ مذبح‌ گذاشت‌.
\s5
\v 15 و آحاز پادشاه‌، اُوریای‌ كاهن‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «قربانی‌ سوختنی‌ صبح‌ و هدیۀ آردی‌ شام‌ و قربانی‌ سوختنی‌ پادشاه‌ و هدیۀ آردی‌ او را با قربانی‌ سوختنی‌ تمامی‌ قوم‌ زمین‌ و هدیۀ آردی‌ ایشان‌ و هدایای‌ ریختنی‌ ایشان‌ بر مذبح‌ بزرگ‌ بگذران‌، و تمامی‌ خون‌ قربانی‌ سوختنی‌ و تمامی‌ خون‌ ذبایح‌ را بر آن‌ بپاش‌؛ اما مذبح‌ برنجین‌ برای‌ من‌ باشد تا مسألت‌ نمایم‌.»
\v 16 پس‌ اُوریای‌ كاهن‌ بر وفق‌ آنچه‌ آحاز پادشاه‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمود.
\s5
\v 17 و آحاز پادشاه‌، حاشیه‌ پایه‌ها را بریده‌، حوض‌ را از آنها برداشت‌ و دریاچه‌ را از بالای‌ گاوان‌ برنجینی‌ كه‌ زیر آن‌ بودند، فرود آورد و آن‌ را بر سنگ‌فرشی‌ گذاشت‌.
\v 18 و رواق‌ سَبَّت‌ را كه‌ در خانه‌ بنا كرده‌ بودند و راهی‌ را كه‌ پادشاه‌ از بیرون‌ به‌ آن‌ داخل‌ می‌شد، در خانه‌ خداوند به‌خاطر پادشاه‌ آشور تغییر داد.
\s5
\v 19 و بقیۀ اعمال‌ آحاز كه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 20 پس‌ آحاز با پدران‌ خود خوابید و با پدران‌ خویش‌ در شهر داود دفن‌ شد و پسرش‌ حِزْقیا در جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 در سال‌ دوازدهمِ آحاز، پادشاه‌ یهودا، هُوشَع‌ بن‌ ایلا بر اسرائیل‌ در سامره‌ پادشاه‌ شد و نه‌ سال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد، اما نه‌ مثل‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ كه‌ قبل‌ از او بودند.
\v 3 و شَلْمَناسَر، پادشاه‌ آشور، به‌ ضد وی‌ برآمده‌، هُوشَع‌، بندۀ او شد و برای‌ او پیشكش‌ آورد.
\s5
\v 4 اما پادشاه‌ آشور در هُوشَع‌ خیانت‌ یافت‌ زیرا كه‌ رسولان‌ نزد سَوء، پادشاه‌ مصر فرستاده‌ بود و پیشكش‌ مثل‌ هر سال‌ نزد پادشاه‌ آشور نفرستاده‌. پس‌ پادشاه‌ آشور او را بند نهاده‌، در زندان‌ انداخت‌.
\v 5 و پادشاه‌ آشور بر تمامی‌ زمین‌ هجوم‌ آورده‌، به‌ سامره‌ برآمد و آن‌ را سه‌ سال‌ محاصره‌ نمود.
\v 6 و در سال‌ نهمِ هُوشَع‌، پادشاه‌ آشور، سامره‌ را گرفت‌ و اسرائیل‌ را به‌ آشور به‌ اسیری‌ برد و ایشان‌ را در حَلَحْ و خابور بر نهر جُوزان‌ و در شهرهای‌ مادیان‌ سكونت‌ داد.
\s5
\v 7 و از این‌ جهت‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر از زیردست‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر بیرون‌ آورده‌ بود، گناه‌ورزیدند و از خدایان‌ دیگر ترسیدند،
\v 8 و در فرایض‌ امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ بود و در فرایضی‌ كه‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ ساخته‌ بودند، سلوك‌ نمودند،
\s5
\v 9 و بنی‌اسرائیل‌ به‌ خلاف‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود كارهایی‌ را كه‌ درست‌ نبود، سِرّاً به‌ عمل‌ آوردند، و در جمیع‌ شهرهای‌ خود، از برجهای‌ دیدبانان‌ تا شهرهای‌ حصاردار، مكان‌های‌ بلند برای‌ خود ساختند،
\v 10 و تماثیل‌ و اشیریم‌ بر هر تل‌ بلند و زیر هر درخت‌ سبز برای‌ خویشتن‌ ساختند،
\s5
\v 11 و در آن‌ جایها مثل‌ امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند از حضور ایشان‌ رانده‌ بود، در مكان‌های‌ بلند بخور سوزانیدند واعمال‌ زشت‌ به‌ جا آورده‌، خشم‌ خداوند را به‌ هیجان‌ آوردند،
\v 12 و بتها را عبادت‌ نمودند كه‌ دربارۀ آنها خداوند به‌ ایشان‌ گفته‌ بود، این‌ كار را مكنید،
\s5
\v 13 و خداوند به‌ واسطۀ جمیع‌ انبیا و جمیع‌ رائیان‌ بر اسرائیل‌ و بر یهودا شهادت‌ می‌داد و می‌گفت‌: «از طریقهای‌ زشت‌ خود بازگشت‌ نمایید و اوامر و فرایض‌ مرا موافق‌ تمامی‌ شریعتی‌ كه‌ به‌ پدران‌ شما امر فرمودم‌ و به‌ واسطۀ بندگان‌ خود، انبیا نزد شما فرستادم‌، نگاه‌ دارید،»
\s5
\v 14 اما ایشان‌ اطاعت‌ ننموده‌، گردنهای‌ خود را مثل‌ گردنهای‌ پدران‌ ایشان‌ كه‌ به‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود ایمان‌ نیاوردند، سخت‌ گردانیدند،
\v 15 و فرایض‌ او و عهدی‌ كه‌ با پدران‌ ایشان‌ بسته‌، و شهادات‌ را كه‌ به‌ ایشان‌ داده‌ بود، ترك‌ نمودند، و پیروی‌ اباطیل‌ نموده‌، باطل‌ گردیدند و امّت‌هایی‌ را كه‌ به‌ اطراف‌ ایشان‌ بودند و خداوند ، ایشان‌ را دربارۀ آنها امر فرموده‌ بود كه‌ مثل‌ آنها عمل‌ منمایید، پیروی‌ كردند،
\s5
\v 16 و تمامی‌ اوامر یهُوَه‌خدای‌ خود را ترك‌ كرده‌، بتهای‌ ریخته‌ شده‌، یعنی‌ دو گوساله‌ برای‌ خود ساختند و اشیره‌ را ساخته‌، به‌ تمامی‌ لشكر آسمان‌ سجده‌ كردند و بَعْل‌ را عبادت‌ نمودند،
\v 17 و پسران‌ و دختران‌ خود را از آتش‌ گذرانیدند و فالگیری‌ و جادوگری‌ نموده‌، خویشتن‌ را فروختند تا آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورده‌، خشم‌ او را به‌ هیجان‌ بیاوردند،
\v 18 پس‌ از این‌ جهت‌ غضب‌ خداوند بر اسرائیل‌ به‌ شدت‌ افروخته‌ شده‌، ایشان‌ را از حضور خود دور انداخت‌ كه‌ جز سبط‌ یهودا فقط‌ باقی‌ نماند.
\s5
\v 19 اما یهودا نیز اوامر یهُوَه‌، خدای‌ خود را نگاه‌ نداشتند بلكه‌ به‌ فرایضی‌ كه‌ اسرائیلیان‌ ساخته‌ بودند، سلوك‌ نمودند.
\v 20 پس‌ خداوند تمامی‌ ذریت‌ اسرائیل‌ را ترك‌ نموده‌، ایشان‌ را ذلیل‌ ساخت‌ و ایشان‌ را به‌ دست‌ تاراج‌كنندگان‌ تسلیم‌ نمود، حتی‌ اینكه‌ ایشان‌ را از حضور خود دور انداخت‌.
\s5
\v 21 زیرا كه‌ او اسرائیل‌ را از خاندان‌ داود منشق‌ ساخت‌ و ایشان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ را به‌ پادشاهی‌ نصب‌ نمودند و یرُبْعام‌، اسرائیل‌ را از پیروی‌ خداوند برگردانیده‌، ایشان‌ را مرتكب‌ گناه‌ عظیم‌ ساخت‌.
\v 22 و بنی‌اسرائیل‌ به‌ تمامی‌ گناهانی‌ كه‌ یرُبْعام‌ ورزیده‌ بود سلوك‌ نموده‌، از آنها اجتناب‌ نكردند.
\v 23 تا آنكه‌ خداوند اسرائیل‌ را موافق‌ آنچه‌ به‌ واسطۀ جمیع‌ بندگان‌ خود، انبیا گفته‌ بود، از حضور خود دور انداخت‌. پس‌ اسرائیل‌ از زمین‌ خود تا امروز به‌ آشور جلای‌ وطن‌ شدند.
\s5
\v 24 و پادشاه‌ آشور، مردمان‌ از بابل‌ و كوت‌ و عِوّا و حَمات‌ و سَفَروایم‌ آورده‌، ایشان‌ را به‌ جای‌بنی‌اسرائیل‌ در شهرهای‌ سامره‌ سكونت‌ داد و ایشان‌ سامره‌ را به‌ تصرف‌ آورده‌، در شهرهایش‌ ساكن‌ شدند.
\v 25 و واقع‌ شد كه‌ در ابتدای‌ سكونت‌ ایشان‌ در آنجا از خداوند نترسیدند. لهذا خداوند شیران‌ در میان‌ ایشان‌ فرستاد كه‌ بعضی‌ از ایشان‌ را كشتند.
\v 26 پس‌ به‌ پادشاه‌ آشور خبر داده‌، گفتند: «طوایفی‌ كه‌ كوچانیدی‌ و ساكن‌ شهرهای‌ سامره‌ گردانیدی‌، قاعدۀ خدای‌ آن‌ زمین‌ را نمی‌دانند و او شیران‌ در میان‌ ایشان‌ فرستاده‌ است‌؛ و اینك‌ ایشان‌ را می‌كشند از این‌ جهت‌ كه‌ قاعدۀ خدای‌ آن‌ زمین‌ را نمی‌دانند.»
\s5
\v 27 و پادشاه‌ آشور امر فرموده‌، گفت‌: «یكی‌ از كاهنانی‌ را كه‌ از آنجا كوچانیدید، بفرست‌ تا برود و در آنجا ساكن‌ شود و ایشان‌ را موافق‌ قاعدۀ خدای‌ زمین‌ تعلیم‌ دهد.»
\v 28 پس‌ یكی‌ از كاهنانی‌ كه‌ از سامره‌ كوچانیده‌ بودند، آمد و در بیت‌ئیل‌ ساكن‌ شده‌، ایشان‌ را تعلیم‌ داد كه‌ چگونه‌ خداوند را باید بپرستند.
\s5
\v 29 اما هر امت‌، خدایان‌ خود را ساختند و در خانه‌های‌ مكان‌های‌ بلند كه‌ سامریان‌ ساخته‌ بودند گذاشتند، یعنی‌ هر امتی‌ در شهر خود كه‌ در آن‌ ساكن‌ بودند.
\v 30 پس‌ اهل‌ بابل‌، سُكّوت‌ بَنُوتْ را و اهل‌ كُوت‌، نَرْجَل‌ را و اهل‌ حمات‌، اَشیما را ساختند.
\v 31 و عِوِّیان‌، نِبْحَز و ترتاك‌ را ساختند و اهل‌ سَفَروایمْ، پسران‌ خود را برای‌ ادْرَمَّلَك‌ و عَنَمَّلَك‌ كه‌ خدایان‌ سَفَروایمْ بودند، به‌ آتش‌ می‌سوزانیدند.
\s5
\v 32 پس‌ یهُوَه‌ را می‌پرستیدند و كاهنان‌ برای‌ مكان‌های‌ بلند از میان‌ خود ساختند كه‌ برای‌ ایشان‌ در خانه‌های‌ مكان‌های‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانیدند.
\v 33 پس‌ یهُوَه‌ را می‌پرستیدند و خدایان‌ خود را نیز بر وفق‌ رسوم‌ امّت‌هایی‌ كه‌ایشان‌ را از میان‌ آنها كوچانیده‌ بودند، عبادت‌ می‌نمودند.
\s5
\v 34 ایشان‌ تا امروز بر حسب‌ عادت‌ نخستین‌ خود رفتار می‌نمایند و نه‌ از یهُوَه‌ می‌ترسند و نه‌ موافق‌ فرایض‌ و احكام‌ او و نه‌ مطابق‌ شریعت‌ و اوامری‌ كه‌ خداوند به‌ پسران‌ یعقوب‌ كه‌ او را اسرائیل‌ نام‌ نهاد، امر نمود، رفتار می‌كنند،
\v 35 با آنكه‌ خداوند با ایشان‌ عهد بسته‌ بود و ایشان‌ را امر فرموده‌، گفته‌ بود: «از خدایان‌ غیر مترسید و آنها را سجده‌ منمایید و عبادت‌ مكنید و برای‌ آنها قربانی‌ مگذرانید.
\s5
\v 36 بلكه‌ از یهُوَه‌ فقط‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر به‌ قوت‌ عظیم‌ و بازوی‌ افراشته‌ بیرون‌ آورد، بترسید و او را سجده‌ نمایید و برای‌ او قربانی‌ بگذرانید.
\v 37 و فرایض‌ و احكام‌ و شریعت‌ و اوامری‌ را كه‌ برای‌ شما نوشته‌ است‌، همیشه‌ اوقات‌ متوجه‌ شده‌، به‌ جا آورید و از خدایان‌ غیر مترسید.
\v 38 و عهدی‌ را كه‌ با شما بستم‌، فراموش‌ مكنید و از خدایان‌ غیر مترسید.
\s5
\v 39 زیرا اگر از یهُوَه‌، خدای‌ خود بترسید، او شما را از دست‌ جمیع‌ دشمنان‌ شما خواهد رهانید.»
\v 40 اما ایشان‌ نشنیدند بلكه‌ موافق‌ عادت‌ نخستین‌ خود رفتار نمودند.
\v 41 پس‌ آن‌ امّت‌ها، یهُوَه‌ را می‌پرستیدند و بتهای‌ خود را نیز عبادت‌ می‌كردند و همچنین‌ پسران‌ ایشان‌ و پسران‌ پسران‌ ایشان‌ به‌ نحوی‌ كه‌ پدران‌ ایشان‌ رفتار نموده‌ بودند، تا امروز رفتار می‌نمایند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 و در سال‌ سوم‌ هُوشَع‌ بن‌ اِیلَه‌، پادشاه اسرائیل‌، حِزْقیا ابن‌ آحاز، پادشاه‌ یهوداآغاز سلطنت‌ نمود.
\v 2 او بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و بیست‌ و نه‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ اَبی‌، دختر زَكَرِیا بود.
\v 3 و آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، موافق‌ هر چه‌ پدرش‌ داود كرده‌ بود، به‌ عمل‌ آورد.
\s5
\v 4 او مكان‌های‌ بلند را برداشت‌ و تماثیل‌ را شكست‌ و اشیره‌ را قطع‌ نمود و مار برنجین‌ را كه‌ موسی‌ ساخته‌ بود، خُرد كرد زیرا كه‌ بنی‌اسرائیل‌ تا آن‌ زمان‌ برایش‌ بخور می‌سوزانیدند. و او آن‌ را نَحُشْتان‌ نامید.
\v 5 او بر یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ توكل‌ نمود و بعد از او از جمیع‌ پادشاهان‌ یهودا كسی‌ مثل‌ او نبود و نه‌ از آنانی‌ كه‌ قبل‌ از او بودند.
\s5
\v 6 و به‌ خداوند چسبیده‌، از پیروی‌ او انحراف‌ نورزید و اوامری‌ را كه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، نگاه‌ داشت‌.
\v 7 و خداوند با او می‌بود و به‌ هر طرفی‌ كه‌ رو می‌نمود، فیروز می‌شد؛ و بر پادشاه‌ آشور عاصی‌ شده‌، او را خدمت‌ ننمود.
\v 8 او فلسطینیان‌ را تا غزّه‌ و حدودش‌ و از برجهای‌ دیده‌بانان‌ تا شهرهای‌ حصاردار شكست‌ داد.
\s5
\v 9 و در سال‌ چهارمِ حِزْقیا پادشاه‌ كه‌ سال‌ هفتمِ هُوشَع‌ بن‌ اِیلَه‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ بود، شَلْمَناسَر، پادشاه‌ آشور به‌ سامره‌ برآمده‌، آن‌ را محاصره‌ كرد.
\v 10 و در آخر سال‌ سوم‌ در سال‌ ششمِ حِزْقیا، آن‌ را گرفتند، یعنی‌ در سال‌ نهمِ هُوشَع‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، سامره‌ گرفته‌ شد.
\s5
\v 11 و پادشاه‌ آشور، اسرائیل‌ را به‌ آشور كوچانیده‌، ایشان‌ را در حَلَحْ و خابور، نَهر جوزان‌، و در شهرهای‌ مادیان‌ برده‌، سكونت‌ داد.
\v 12 از این‌ جهت‌ كه‌ آواز یهُوَه‌، خدای‌ خود را نشنیده‌ بودند و از عهد او و هر چه‌ موسی‌، بندۀ خداوند ، امر فرموده‌ بود، تجاوز نمودند و آن‌ را اطاعت‌ نكردند و به‌ عمل‌ نیاوردند.
\s5
\v 13 و در سال‌ چهاردهمِ حِزْقیا پادشاه‌،سَنْحاریبْ، پادشاهِ آشور بر تمامی‌ شهرهای‌ حصاردار یهُودا برآمده‌، آنها را تسخیر نمود.
\v 14 و حِزْقیا پادشاه‌ یهودا نزد پادشاه‌ آشور به‌ لاكیش‌ فرستاده‌، گفت‌: «خطا كردم‌. از من‌ برگرد و آنچه‌ را كه‌ بر من‌ بگذاری‌، ادا خواهم‌ كرد.» پس‌ پادشاه‌ آشور سیصد وزنۀ نقره‌ و سی‌ وزنۀ طلا بر حِزْقیا پادشاه‌ یهودا گذاشت‌.
\v 15 و حِزْقیا تمامی‌ نقره‌ای‌ را كه‌ در خانۀ خداوند و در خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ یافت‌ شد، داد.
\s5
\v 16 در آن‌ وقت‌، حِزْقیا طلا را از درهای‌ هیكل‌ خداوند و از ستونهایی‌ كه‌ حِزْقیا، پادشاه‌ یهودا آنها را به‌ طلا پوشانیده‌ بود كنده‌، آن‌ را به‌ پادشاه‌ آشور داد.
\v 17 و پادشاه‌ آشور، تَرْتان‌ و رَبْساریس‌ و رَبْشاقی‌ را از لاكیش‌ نزد حِزْقیای‌ پادشاه‌ به‌ اورشلیم‌ با موكب‌ عظیم‌ فرستاد. و ایشان‌ برآمده‌، به‌ اورشلیم‌ رسیدند؛ و چون‌ برآمدند، رفتند و نزد قنات‌ بركۀ فوقانی‌ كه‌ به‌ سر راه‌ مزرعۀ گازُر است‌، ایستادند.
\v 18 و چون‌ پادشاه‌ را خواندند، اِلْیاقیم‌ بن‌ حِلْقیا كه‌ ناظر خانه‌ بود و شِبْنای‌ كاتب‌ و یوآخ‌ بن‌ آساف‌ وقایع‌نگار، نزد ایشان‌ بیرون‌ آمدند.
\s5
\v 19 و رَبْشاقی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ حِزْقیا بگویید: سلطان‌ عظیم‌، پادشاه‌ آشور چنین‌ می‌گوید: این‌ اعتماد شما كه‌ بر آن‌ توكل‌ می‌نمایی‌، چیست‌؟
\v 20 تو سخن‌ می‌گویی‌، اما مشورت‌ و قوتِ جنگِ تو، محض‌ سخن‌ باطل‌ است‌. الا´ن‌ كیست‌ كه‌ بر او توكّل‌ نموده‌ای‌ كه‌ بر من‌ عاصی‌ شده‌ای‌؟
\v 21 اینك‌ حال‌ بر عصای‌ این‌ نی‌ خرد شده‌، یعنی‌ بر مصر توكل‌ می‌نمایی‌ كه‌ اگر كسی‌ بر آن‌ تكیه‌ كند، به‌ دستش‌ فرو رفته‌، آن‌ را مجروح‌ می‌سازد. همچنان‌ است‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر برای‌ همگانی‌كه‌ بر وی‌ توكل‌ می‌نمایند.
\s5
\v 22 و اگر مرا گویید كه‌ بر یهُوَه‌، خدای‌ خود توكل‌ داریم‌، آیا او آن‌ نیست‌ كه‌ حِزْقیا مكان‌های‌ بلند و مذبح‌های‌ او را برداشته‌ است‌ و به‌ یهودا و اورشلیم‌ گفته‌ كه‌ پیش‌ این‌ مذبح‌ در اورشلیم‌ سجده‌ نمایید؟
\v 23 پس‌ حال‌ با آقایم‌، پادشاه‌ آشور شرط‌ ببند و من‌ دو هزار اسب‌ به‌ تو می‌دهم‌. اگر از جانب‌ خود سواران‌ بر آنها توانی‌ گذاشت‌!
\s5
\v 24 پس‌ چگونه‌ روی‌ یك‌ پاشا از كوچكترین‌ بندگان‌ آقایم‌ را خواهی‌ برگردانید و بر مصر به‌ جهت‌ ارابه‌ها و سواران‌ توكل‌ داری‌؟
\v 25 و آیا من‌ الا´ن‌ بی‌اذن‌ خداوند بر این‌ مكان‌ به‌ جهت‌ خرابی‌ آن‌ برآمده‌ام‌؟ خداوند مرا گفته‌ است‌ بر این‌ زمین‌ برآی‌ و آن‌ را خراب‌ كن‌.»
\s5
\v 26 آنگاه‌ الیاقیم‌ بن‌ حِلقیا و شِبنا و یوآخ‌ به‌ رَبْشاقی‌ گفتند: «تمنّا اینكه‌ با بندگانت‌ به‌ زبان‌ اَرامی‌ گفتگو نمایی‌ كه‌ آن‌ را می‌فهمیم‌ و با ما به‌ زبان‌ یهود در گوش‌ مردمی‌ كه‌ بر حصارند، گفتگو منمای‌.»
\v 27 رَبْشاقی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا آقایم‌ مرا نزد آقایت‌ و تو فرستاده‌ است‌ تا این‌ سخنان‌ را بگویم‌؟ مگر مرا نزد مردانی‌ كه‌ بر حصار نشسته‌اند، نفرستاده‌، تا ایشان‌ با شما نجاست‌ خود را بخورند و بول‌ خود را بنوشند؟»
\s5
\v 28 پس‌ رَبْشاقی‌ ایستاد و به‌ آواز بلند به‌ زبان‌ یهود صدا زد و خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «كلام‌ سلطان‌ عظیم‌، پادشاه‌ آشور را بشنوید.
\v 29 پادشاه‌ چنین‌ می‌گوید: حِزْقیا شما را فریب‌ ندهد زیرا كه‌ او شما را نمی‌تواند از دست‌ وی‌ برهاند.
\v 30 و حِزْقیا شما را بر یهُوَه‌ مطمئن‌ نسازد و نگوید كه‌ یهُوَه‌، البته‌ ما را خواهد رهانید و این‌ شهر به‌ دست‌ پادشاه‌ آشور تسلیم‌ نخواهد شد.
\s5
\v 31 به‌ حِزْقیا گوش‌ مدهید زیرا كه‌ پادشاه‌ آشور چنین‌ می‌گوید: با من‌ صلح‌ كنید و نزد من‌ بیرون‌ آیید تا هركس‌ ازمو خود و هركس‌ از انجیر خویش‌ بخورد و هركس‌ از آب‌ چشمه‌ خود بنوشد.
\v 32 تا بیایم‌ و شما را به‌ زمین‌ مانند زمین‌ خودتان‌ بیاورم‌، یعنی‌ به‌ زمین‌ غله‌ و شیره‌ و زمین‌ نان‌ و تاكستانها و زمین‌ زیتونهای‌ نیكو و عسل‌ تا زنده‌ بمانید و نمیرید. پس‌ به‌ حِزْقیا گوش‌ مدهید زیرا كه‌ شما را فریب‌ می‌دهد و می‌گوید: یهُوَه‌ ما را خواهد رهانید.
\s5
\v 33 آیا هیچكدام‌ از خدایان‌ امّت‌ها، هیچ‌ وقت‌ زمین‌ خود را از دست‌ پادشاه‌ آشور رهانیده‌ است‌؟
\v 34 خدایان‌ حَمات‌ و اَرْفاد كجایند؟ و خدایان‌ سَفَروایم‌ و هِینَع‌ و عِوّا كجا؟ و آیا سامره‌ را از دست‌ من‌ رهانیده‌اند؟
\v 35 از جمیع‌ خدایان‌ این‌ زمینها كدامند كه‌ زمین‌ خویش‌ را از دست‌ من‌ نجات‌ داده‌اند تا یهُوَه‌، اورشلیم‌ را از دست‌ من‌ نجات‌ دهد؟»
\s5
\v 36 اما قوم‌ سكوت‌ نموده‌، به‌ او هیچ‌ جواب‌ ندادند زیرا كه‌ پادشاه‌ امر فرموده‌ بود و گفته‌ بود كه‌ او را جواب‌ ندهید.
\v 37 پس‌ الیاقیم‌ بن‌ حِلْقِیا كه‌ ناظر خانه‌ بود و شْبِنَۀ كاتب‌ و یوآخ‌ بن‌ آسافِ وقایع‌نگار با جامۀ دریده‌ نزد حِزْقیا آمدند و سخنان‌ رَبْشاقی‌ را به‌ او باز گفتند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ حِزْقیای‌ پادشاه‌ این را شنید، لباس‌ خود را چاك‌ زده‌، و پلاس‌ پوشیده‌، به‌ خانۀ خداوند داخل‌ شد.
\v 2 و الیاقیم‌، ناظر خانه‌ و شْبِنَۀ كاتب‌ و مشایخِ كَهَنه‌ را ملبّس‌ به‌ پلاس‌ نزد اشعیا ابن‌ آموص‌ نبی‌ فرستاده‌،
\s5
\v 3 به‌ وی‌ گفتند: «حِزْقیا چنین‌ می‌گوید كه‌ امروز روز تنگی‌ و تأدیب‌ و اهانت‌ است‌ زیرا كه‌ پسران‌ به‌ فمِ رحم‌ رسیده‌اند و قوت‌ زاییدن‌ نیست‌.
\v 4 شاید یهُوَه‌ خدایت‌ تمامی‌ سخنان‌ رَبْشاقی‌ را كه‌آقایش‌، پادشاه‌ آشور، او را برای‌ اهانت‌ نمودن‌ خدای‌ حی‌ فرستاده‌ است‌، بشنود و سخنانی‌ را كه‌ یهُوَه‌، خدایت‌ شنیده‌ است‌، توبیخ‌ نماید. پس‌ برای‌ بقیه‌ای‌ كه‌ یافت‌ می‌شوند، تضرع‌ نما.»
\s5
\v 5 و بندگان‌ حِزْقیای‌ پادشاه‌ نزد اشعیا آمدند.
\v 6 و اشعیا به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ آقای‌ خود چنین‌ گویید كه‌ خداوند چنین‌ می‌فرماید: از سخنانی‌ كه‌ شنیدی‌ كه‌ بندگانِ پادشـاه‌ آشور به‌ آنهـا به‌ مـن‌ كفر گفته‌اند، مترس‌.
\v 7 همانا روحی‌ بر او می‌فرستم‌ كه‌ خبری‌ شنیده‌، به‌ ولایت‌ خود خواهد برگشت‌ و او را در ولایت‌ خودش‌ به‌ شمشیر هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\v 8 پس‌ رَبْشاقی‌ مراجعت‌ كرده‌، پادشاه‌ آشور را یافت‌ كه‌ با لِبْنَه‌ جنگ‌ می‌كرد، زیرا شنیده‌ بود كه‌ از لاكیش‌ كوچ‌ كرده‌ است‌.
\v 9 و دربارۀ تِرْهاقْه‌، پادشاه‌ حَبَش‌، خبری‌ شنیده‌ بود كه‌ به‌ جهت‌ مقاتله‌ با تو بیرون‌ آمده‌ است‌. (پس‌ چون‌ شنید) بار دیگر ایلچیان‌ نزد حِزْقیا فرستاده‌، گفت‌:
\s5
\v 10 « به‌ حِزْقیا، پادشاه‌ یهودا چنین‌ گویید: خدای‌ تو كه‌ به‌ او توكل‌ می‌نمایی‌، تو را فریب‌ ندهد و نگوید كه‌ اورشلیم‌ به‌ دست‌ پادشاه‌ آشور تسلیم‌ نخواهد شد.
\v 11 اینك‌ تو شنیده‌ای‌ كه‌ پادشاهان‌ آشور با همۀ ولایتها چه‌ كرده‌ و چگونه‌ آنها را بالكل‌ هلاك‌ ساخته‌اند، و آیا تو رهایی‌ خواهی‌ یافت‌؟
\s5
\v 12 آیا خدایان‌ امّت‌هایـی‌ كه‌ پـدران‌ من‌، ایشـان‌ را هـلاك‌ ساختند، مثل‌ جوزان‌ و حاران‌ و رَصَف‌ و بنی‌عـدن‌ كه‌ در تَلَسّار می‌باشنـد، ایشـان‌ را نجـات‌ دادنـد؟
\v 13 پادشاه‌ حَمات‌ كجاست‌؟ و پادشاه‌ اَرْفاد و پادشاه‌ شهر سَفَروایم‌ و هِینَع‌ و عِوّا؟»
\s5
\v 14 و حِزْقیا مكتوب‌ را از دست‌ ایلچیان‌ گرفته‌، آن‌ را خواند و حِزْقیا به‌ خانۀ خداوند درآمده‌، آن‌ را به‌ حضور خداوند پهن‌ كرد.
\v 15 و حِزْقیا نزد خداوند دعا نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ بر كروبیان‌ جلوس‌ می‌نمایی‌، تویی‌ كه‌ به‌ تنهایی‌ بر تمامی‌ ممالك‌ جهان‌ خدا هستی‌ و تو آسمان‌ و زمین‌ را آفریده‌ای‌.
\s5
\v 16 ای‌ خداوند گوش‌ خود را فرا گرفته‌، بشنو. ای‌ خداوند چشمان‌ خود را گشوده‌، ببین‌ و سخنان‌ سَنْحاریب‌ را كه‌ به‌ جهت‌ اهانت‌ نمودن‌ خدای‌ حی فرستاده‌ است‌، استماع‌ نما.
\v 17 ای‌ خداوند ، راست‌ است‌ كه‌ پادشاهان‌ آشور امت‌ها و زمین‌ ایشان‌ را خراب‌ كرده‌ است‌،
\v 18 و خدایان‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ انداخته‌، زیرا كه‌ خدا نبودند، بلكه‌ ساخته‌ دست‌ انسان‌ از چوب‌ و سنگ‌. پس‌ به‌ این‌ سبب‌ آنها را تباه‌ ساختند.
\s5
\v 19 پس‌ حال‌ ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ ما، ما را از دست‌ او رهایی‌ ده‌ تا جمیع‌ ممالك‌ جهان‌ بدانند كه‌ تو تنها ای‌ یهُوَه‌، خدا هستی‌.»
\s5
\v 20 پس‌ اشعیا ابن‌ آموص‌ نزد حِزْقیا فرستاده‌، گفت‌: «یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، چنین‌ می‌گوید: آنچه‌ را كه‌ دربارۀ سَنْحاریب‌، پادشاه‌ آشور، نزد من‌ دعا نمودی‌ اجابت‌ كردم‌.
\v 21 كلامی‌ كه‌ خداوند درباره‌اش‌ گفته‌، این‌ است‌: آن‌ باكره‌، دختر صهیون‌، تو را حقیر شمرده‌، استهزا نموده‌ است‌ و دختر اورشلیم‌ سر خود را به‌ تو جنبانیده‌ است‌.
\v 22 كیست‌ كه‌ او را اهانت‌ كرده‌، كفر گفته‌ای‌ و كیست‌ كه‌ بر وی‌ آواز بلند كرده‌، چشمان‌ خودرا به‌ علیین‌ افراشته‌ای‌؟ مگر قدوس‌ اسرائیل‌ نیست‌؟
\s5
\v 23 به‌ واسطۀ رسولانت‌، خداوند را اهانت‌ كرده‌، گفته‌ای‌: به‌ كثرت‌ ارابه‌های‌ خود بر بلندی‌ كوهها و به‌ اطراف‌ لبنان‌ برآمده‌ام‌ و بلندترین‌ سروهای‌ آزادش‌ و بهترین‌ صنوبرهایش‌ را قطع‌ نموده‌، به‌ بلندی‌ اقصایش‌ و به‌ درختستان‌ بوستانش‌ داخل‌ شده‌ام‌.
\v 24 و من‌، حفره‌ كنده‌، آب‌ غریب‌ نوشیدم‌ و به‌ كف‌ پای‌ خود تمامی‌ نهرهای‌ مصر را خشك‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 25 آیا نشنیده‌ای‌ كه‌ من‌ این‌ را از زمان‌ سلف‌ كرده‌ام‌ و از ایام‌ قدیم‌ صورت‌ داده‌ام‌ و الا´ن‌، آن‌ را به‌ وقوع‌ آورده‌ام‌ تا تو به‌ ظهور آمده‌ و شهرهایی‌ حصاردار را خراب‌ نموده‌، به‌ توده‌های‌ ویران‌ مبدل‌ سازی‌؟
\v 26 از این‌ جهت‌، ساكنان‌ آنها كم‌قوّت‌ بوده‌، ترسان‌ و خجل‌ شدند، مثل‌ علف‌ صحرا و گیاه‌ سبز و علف‌ پشت‌ بام‌ و مثل‌ غلّه‌ای‌ كه‌ پیش‌ از رسیدنش‌ پژمرده‌ شود، گردیدند.
\s5
\v 27 « اما من‌ نشستن‌ تو را و خروج‌ و دخولت‌ و خشمی‌ را كه‌ بر من‌ داری‌، می‌دانم‌.
\v 28 چونكه‌ خشمی‌ كه‌ بر من‌ داری‌ و غرور تو، به‌ گوش‌ من‌ برآمده‌ است‌. بنابراین‌ مهار خود را به‌ بینی تو و لِگام‌ خود را به‌ لبهایت‌ گذاشته‌، تو را به‌ راهی‌ كه‌ آمده‌ای‌، برخواهم‌ گردانید.
\s5
\v 29 « و علامت‌، برای‌ تو این‌ خواهد بود كه‌ امسال‌ غلّه‌ خودرو خواهید خورد و سال‌ دوم‌ آنچه‌ از آن‌ بروید؛ و در سال‌ سوم‌ بكارید و بدروید و تاكستانها غرس‌ نموده‌، میوۀ آنها را بخورید.
\v 30 و بقیه‌ای‌ كه‌ از خاندان‌ یهودا رستگار شوند، بار دیگر به‌ پایین‌ ریشه‌ خواهند زد و به‌ بالا میوه‌ خواهند آورد.
\v 31 زیرا كه‌ بقیه‌ای‌ از اورشلیم‌ و رستگاران‌ از كوه‌ صهیون‌ بیرون‌ خواهند آمد. غیرت‌ یهُوَه‌ این‌ را بجا خواهد آورد.
\s5
\v 32 « بنابراین‌ خداوند دربارۀ پادشاه‌ آشور چنین‌ می‌گوید كه‌ به‌ این‌ شهر داخل‌ نخواهد شد و به‌ اینجا تیر نخواهد انداخت‌ و در مقابلش‌ با سپر نخواهد آمد و منجنیق‌ را در پیش‌ آن‌ بر نخواهد افراشت‌.
\v 33 به‌ راهی‌ كه‌ آمده‌ است‌ به‌ همان‌ برخواهد گشت‌ و به‌ این‌ شهر داخل‌ نخواهد شد. خداوند این‌ را می‌گوید.
\v 34 زیرا كه‌ این‌ شهر را حمایت‌ كرده‌، به‌ خاطر خود و به‌ خاطر بندۀ خویش‌ داود، آن‌ را نجات‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 35 پس‌ فرشتۀ خداوند در آن‌ شب‌ بیرون‌ آمده‌، صد و هشتاد و پنج‌ هزار نفر از اردوی‌ آشور را زد. و بامدادان‌ چون‌ برخاستند، اینك‌ جمیع‌ آنها لاشه‌های‌ مرده‌ بودند.
\v 36 و سَنْحاریب‌، پادشاه‌ آشور كوچ‌ كرده‌، روانه‌ گردید و برگشته‌، در نینوی‌ ساكن‌ شد.
\v 37 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ او در خانۀ خدای‌ خویش‌، نِسْروك‌ عبادت‌ می‌كرد، پسرانش‌ اَدْرَمَّلَك‌ و شَرْآصَر او را به‌ شمشیر زدند؛ و ایشان‌ به‌ زمین‌ آرارات‌ فرار كردند و پسرش‌ آسَرْ حَدُّون‌ به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 20
\p
\v 1 در آن‌ ایام‌، حِزْقیا بیمار و مشرف‌ به موت‌ شد. و اشعیا ابن‌ آموص‌ نبی‌ نزد وی‌ آمده‌، او را گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: تدارك‌ خانۀ خود را ببین‌ زیرا كه‌ می‌میری‌ و زنده‌ نخواهی‌ ماند.»
\v 2 آنگاه‌ او روی‌ خود را به‌ سوی‌ دیوار برگردانید و نزد خداوند دعا نموده‌، گفت‌:
\v 3 ای‌ خداوند مسألت‌ اینكه‌ بیاد آوری‌ كه‌ چگونه‌ به‌ حضور تو به‌ امانت‌ و به‌ دل‌ كامل‌ سلوك‌ نموده‌ام‌ و آنچه‌ در نظر تو پسند بوده‌ است‌، بجا آورده‌ام‌.» پس‌ حِزْقیا زارزار بگریست‌.
\s5
\v 4 و واقع‌ شد قبل‌ از آنكه‌ اشعیا از وسط‌ شهربیرون‌ رود، كه‌ كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 5 « برگرد و به‌ پیشوای‌ قوم‌ من‌ حِزْقیا بگو: خدای‌ پدرت‌، داود چنین‌ می‌گوید: دعای‌ تو را شنیدم‌ و اشكهای‌ تو را دیدم‌. اینك‌ تو را شفا خواهم‌ داد و در روز سوم‌ به‌ خانۀ خداوند داخل‌ خواهی‌ شد.
\s5
\v 6 و من‌ بر روزهای‌ تو پانزده‌ سال‌ خواهم‌ افزود، و تو را و این‌ شهر را از دست‌ پادشاه‌ آشور خواهم‌ رهانید، و این‌ شهر را به‌ خاطر خود و به‌ خاطر بندۀ خود، داود حمایت‌ خواهم‌ كرد.»
\v 7 و اشعیا گفت‌ كه‌ «قرصی‌ از انجیر بگیرید.» و ایشان‌ آن‌ را گرفته‌، بر دمل‌ گذاشتند كه‌ شفا یافت‌.
\s5
\v 8 و حِزْقیا به‌ اشعیا گفت‌: «علامتی‌ كه‌ خداوند مرا شفا خواهد بخشید و در روز سوم‌ به‌ خانۀ خداوند خواهم‌ برآمد، چیست‌؟»
\v 9 و اشعیا گفت‌: «علامت‌ از جانب‌ خداوند كه‌ خداوند این‌ كلام‌ را كه‌ گفته‌ است‌، بجا خواهد آورد، این‌ است‌: آیا سایه‌ ده‌ درجه‌ پیش‌ برود یا ده‌ درجه‌ برگردد؟»
\s5
\v 10 حِزْقیا گفت‌: «سهل‌ است‌ كه‌ سایه‌ ده‌ درجه‌ پیش‌ برود. نی‌، بلكه‌ سایه‌ ده‌ درجه‌ به‌ عقب‌ برگردد.»
\v 11 پس‌ اشعیای‌ نبی‌ از خداوند استدعا نمود و سایه‌ را از درجاتی‌ كه‌ بر ساعت‌ آفتابی‌ آحاز پایین‌ رفته‌ بود، ده‌ درجه‌ برگردانید.
\s5
\v 12 و در آن‌ زمان‌، مَرودَك‌ بَلَدان‌ بن‌ بَلَدان‌، پادشاه‌ بابل‌، رسایل‌ و هدیه‌ نزد حِزْقیا فرستاد زیرا شنیده‌ بود كه‌ حِزْقیا بیمار شده‌ است‌.
\v 13 و حِزْقیا ایشان‌ را اجابت‌ نمود و تمامی‌ خانۀ خزانه‌های‌ خود را از نقره‌ و طلا و عطریات‌ و روغن‌ معطر وخانۀ اسلحۀ خویش‌ و هرچه‌ را كه‌ در خزاین‌ او یافت‌ می‌شد، به‌ ایشان‌ نشان‌ داد، و در خانه‌اش‌ و در تمامی‌ مملكتش‌ چیزی‌ نبود كه‌ حِزْقیا آن‌ را به‌ ایشان‌ نشان‌ نداد.
\s5
\v 14 پس‌ اشعیای‌ نبی‌ نزد حِزْقیای‌ پادشاه‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «این‌ مردمان‌ چه‌ گفتند؟ و نزد تو از كجا آمدند؟» حِزْقیا جواب‌ داد: «از جای‌ دور، یعنی‌ از بابل‌ آمده‌اند.»
\v 15 او گفت‌: «در خانۀ تو چه‌ دیدند؟» حِزْقیا جواب‌ داد: «هرچه‌ در خانۀ من‌ است‌، دیدند و چیزی‌ در خزاین‌ من‌ نیست‌ كه‌ به‌ ایشان‌ نشان‌ ندادم‌.»
\s5
\v 16 پس‌ اشعیا به‌ حِزْقیا گفت‌: «كلام‌ خداوند را بشنو
\v 17 اینك‌ روزها می‌آید كه‌ هرچه‌ در خانۀ توست‌ و آنچه‌ پدرانت‌ تا امروز ذخیره‌ كرده‌اند، به‌ بابل‌ برده‌ خواهد شد. و خداوند می‌گوید كه‌ چیزی‌ باقی‌ نخواهد ماند.
\v 18 و بعضی‌ از پسرانت‌ را كه‌ از تو پدید آیند و ایشان‌ را تولید نمایی‌، خواهند گرفت‌ و در قصر پادشاه‌ بابل‌، خواجه‌ خواهند شد.»
\s5
\v 19 حِزْقیا به‌ اشعیا گفت‌: «كلام‌ خداوند كه‌ گفتی‌ نیكوست‌.» و دیگر گفت‌: «هرآینه‌ در ایام‌ من‌ سلامتی‌ و امان‌ خواهد بود.»
\v 20 و بقیۀ وقایع‌ حِزْقیا و تمامی‌ تهوّر او و حكایت‌ حوض‌ و قناتی‌ كه‌ ساخت‌ و آب‌ را به‌ شهر آورد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 21 پس‌ حِزْقیا با پدران‌ خود خوابید و پسرش‌، مَنَسّی‌ به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 منسی‌ دوازده‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و پنجاه‌ و پنج‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود. و اسم‌ مادرش‌ حِفْصِیبَه‌ بود.
\v 2 و آنچه‌ درنظر خداوند ناپسند بود، موافق‌ رجاسات‌ امت‌هایی‌ كه‌ خداوند ، آنها را از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ كرده‌ بود، عمل‌ نمود.
\v 3 زیرا مكانهای‌ بلند را كه‌ پدرش‌، حِزْقیا خراب‌ كرده‌ بود، بار دیگر بنا كرد و مذبح‌ ها برای‌ بَعْل‌ بنا نمود و اَشیره‌ را به‌ نوعی‌ كه‌ اَخاب‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ ساخته‌ بود، ساخت‌ و به‌ تمامی‌ لشكر آسمان‌ سجده‌ نموده‌، آنها را عبادت‌ كرد.
\s5
\v 4 و مذبح‌ ها در خانۀ خداوند بنا نمود كه‌ درباره‌اش‌ خداوند گفته‌ بود: «اسم‌ خود را در اورشلیم‌ خواهم‌ گذاشت‌.»
\v 5 و مذبح‌ها برای‌ تمامی‌ لشكر آسمان‌ در هر دو صحن‌ خانۀ خداوند بنا نمود.
\v 6 و پسر خود را از آتش‌ گذرانید و فالگیری‌ و افسونگری‌ می‌كرد و با اصحاب‌ اجنّه‌ و جادوگران‌ مراوده‌ می‌نمود. و در نظر خداوند شرارت‌ بسیار ورزیده‌، خشم‌ او را به‌ هیجان‌ آورد.
\s5
\v 7 و تمثال‌ اَشیره‌ را كه‌ ساخته‌ بود، در خانه‌ای‌ كه‌ خداوند درباره‌اش‌ به‌ داود و پسرش‌، سلیمان‌ گفته‌ بود كه‌ «در این‌ خانه‌ و در اورشلیم‌ كه‌ آن‌ را از تمامی‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برگزیده‌ام‌، اسم‌ خود را تا به‌ ابد خواهم‌ گذاشت‌ برپا نمود.
\v 8 و پایهای‌ اسرائیل‌ را از زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ام‌ بار دیگر آواره‌ نخواهم‌ گردانید، به‌ شرطی‌ كه‌ توجه‌ نمایند تا بر حسب‌ هرآنچه‌ به‌ ایشان‌ امر فرمودم‌ و بر حسب‌ تمامی‌ شریعتی‌ كه‌ بندۀ من‌، موسی‌ به‌ ایشان‌ امر فرموده‌ بود، رفتار نمایند.»
\v 9 اما ایشان‌ اطاعت‌ ننمودند زیرا كه‌ مَنَسّی‌، ایشان‌ را اغوا نمود تا از امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند پیش‌ بنی‌اسرائیل‌ هلاك‌ كرده‌ بود، بدتر رفتار نمودند.
\s5
\v 10 و خداوند به‌ واسطۀ بندگان‌ خود، انبیا تكلّم‌ نموده‌، گفت‌:
\v 11 « چونكه‌ منسی‌، پادشاه‌ یهودا،این‌ رجاسات‌ را بجا آورد و بدتر از جمیع‌ اعمال‌ اَموریانی‌ كه‌ قبل‌ از او بودند عمل‌ نمود، و به‌ بتهای‌ خود، یهودا را نیز مرتكب‌ گناه‌ ساخت‌،
\v 12 بنابراین‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ بر اورشلیم‌ و یهودا بلا خواهم‌ رسانید كه‌ گوشهای‌ هركه‌ آن‌ را بشنود، صدا خواهد كرد.
\s5
\v 13 و بر اورشلیم‌، ریسمانِ سامره‌ و ترازوی‌ خانۀ اَخاب‌ را خواهم‌ كشید و اورشلیم‌ را پاك‌ خواهم‌ كرد، به‌ طوری‌ كه‌ كسی‌ بشقاب‌ را زدوده‌ و واژگون‌ ساخته‌، آن‌ را پاك‌ می‌كند.
\v 14 و بقیۀ میراث‌ خود را پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ و ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ ایشان‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود، و برای‌ جمیع‌ دشمنانشان‌ یغما و غارت‌ خواهند شد،
\v 15 چونكه‌ آنچه‌ در نظر من‌ ناپسند است‌، به‌ عمل‌ آوردند و از روزی‌ كه‌ پدران‌ ایشان‌ از مصر بیرون‌ آمدند تا امروز، خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردند.»
\s5
\v 16 و علاوه‌ براین‌، مَنَسّی‌ خون‌ بی‌گناهان‌ را از حد زیاده‌ ریخت‌ تا اورشلیم‌ را سراسر پر كرد، سوای‌ گناه‌ او كه‌ یهودا را به‌ آن‌ مرتكب‌ گناه‌ ساخت‌ تا آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند است‌ بجا آورند.
\v 17 و بقیۀ وقایع‌ مَنَسّی‌ و هرچه‌ كرد و گناهی‌ كه‌ مرتكب‌ آن‌ شد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 18 پس‌ مَنَسّی‌ با پدران‌ خود خوابید و در باغ‌ خانۀ خود، یعنی‌ در باغِ عُزّا دفن‌ شد و پسرش‌، آمون‌، به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 19 آمون‌ بیست‌ و دو ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد ودو سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ مِشُلَّمَت‌، دختر حارُوص‌، از یطْبَه‌ بود.
\v 20 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، موافق‌ آنچه‌ پدرش‌ منسی‌ كرد، عمل‌ نمود.
\s5
\v 21 و به‌ تمامی‌ طریقی‌ كه‌ پدرش‌ به‌ آن‌ سلوك‌ نموده‌ بود، رفتار كرد، و بت‌هایی‌ را كه‌ پدرش‌ پرستید، عبادت‌ كرد و آنها را سجده‌ نمود.
\v 22 و یهُوَه‌، خدای‌ پدران‌ خود را ترك‌ كرده‌، به‌ طریق‌ خداوند سلوك‌ ننمود.
\v 23 پس‌ خادمان‌ آمون‌ بر او شوریدند و پادشاه‌ را در خانه‌اش‌ كشتند.
\s5
\v 24 اما اهل‌ زمین‌ همۀ آنانی‌ را كه‌ بر آمونِ پادشاه‌، شوریده‌ بودند به‌ قتل‌ رسانیدند، و اهل‌ زمین‌ پسرش‌، یوشیا را در جایش‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كردند.
\v 25 و بقیۀ اعمالی‌ كه‌ آمون‌ بجا آورد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 26 و در قبر خود در باغ‌ عُزّا دفن‌ شد و پسرش‌ یوشیا به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 22
\p
\v 1 یوشیا هشت‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و در اورشلیم‌ سی‌ و یك‌ سال‌ سلطنت‌ نمود. و اسم‌ مادرش‌ یدیده‌، دختر عَدایه‌، از بُصْقَت‌ بود.
\v 2 و آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند پسند بود، به‌ عمل‌ آورد، و به‌ تمامی‌ طریق‌ پدر خود، داود سلوك‌ نموده‌، به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ انحراف‌ نورزید.
\s5
\v 3 و در سال‌ هجدهمِ یوشیا پادشاه‌ واقع‌ شد كه‌ پادشاه‌، شافان‌ بن‌ اَصَلْیا بن‌ مَشُلاّمِ كاتب‌ را به‌ خانۀ خداوند فرستاده‌، گفت‌:
\v 4 « نزد حِلْقیا رئیس‌ كهنه‌ برو و او نقره‌ای‌ را كه‌ به‌ خانۀ خداوند آورده‌ می‌شود و مستحفظانِ در، آن‌ را از قوم‌ جمع‌می‌كنند، بشمارد.
\v 5 و آن‌ را به‌ دست‌ سركارانی‌ كه‌ بر خانۀ خداوند گماشته‌ شده‌اند، بسپارند تا ایشان‌ آن‌ را به‌ كسانی‌ كه‌ در خانۀ خداوند كار می‌كنند، به‌ جهت‌ تعمیر خرابیهای‌ خانه‌ بدهند،
\s5
\v 6 یعنی‌ به‌ نجاران‌ و بنایان‌ و معماران‌، و تا چوبها و سنگهای‌ تراشیده‌ به‌ جهت‌ تعمیر خانه‌ بخرند.»
\v 7 اما نقره‌ای‌ را كه‌ به‌ دست‌ ایشان‌ سپردند، حساب‌ نكردند زیرا كه‌ به‌ امانت‌ رفتار نمودند.
\s5
\v 8 و حِلْقیا، رئیس‌ كهنه‌، به‌ شافانِ كاتب‌ گفت‌: «كتاب‌ تورات‌ را در خانۀ خداوند یافته‌ام‌.» و حِلْقیا آن‌ كتاب‌ را به‌ شافان‌ داد كه‌ آن‌ را خواند.
\v 9 و شافانِ كاتب‌ نزد پادشاه‌ برگشت‌ و به‌ پادشاه‌ خبر داده‌، گفت‌: «بندگانت‌، نقره‌ای‌ را كه‌ در خانۀ خداوند یافت‌ شد، بیرون‌ آوردند و آن‌ را به‌ دست‌ سركارانی‌ كه‌ بر خانۀ خداوند گماشته‌ بودند، سپردند.»
\v 10 و شافان‌ كاتب‌، پادشاه‌ را خبر داده‌، گفت‌: «حِلْقیا، كاهن‌، كتابی‌ به‌ من‌ داده‌ است‌.» پس‌ شافان‌ آن‌ را به‌ حضور پادشاه‌ خواند.
\s5
\v 11 پس‌ چون‌ پادشاه‌ سخنان‌ سفر تورات‌ را شنید، لباس‌ خود را درید.
\v 12 و پادشاه‌، حِلْقیای‌ كاهن‌ و اخیقام‌ بن‌ شافان‌ و عَكْبُور بن‌ میكایا و شافانِ كاتب‌ و عَسایا، خادم‌ پادشاه‌ را امر فرموده‌، گفت‌:
\v 13 « بروید و از خداوند برای‌ من‌ و برای‌ قوم‌ و برای‌ تمامی‌ یهودا دربارۀ سخنانی‌ كه‌ در این‌ كتاب‌ یافت‌ می‌شود، مسألت‌ نمایید، زیرا غضب‌ خداوند كه‌ بر ما افروخته‌ شده‌ است‌، عظیم‌ می‌باشد، از این‌ جهت‌ كه‌ پدران‌ ما به‌ سخنان‌ این‌ كتاب‌ گوش‌ ندادند تا موافق‌ هرآنچه‌ دربارۀ ما مكتوب‌ است‌، عمل‌ نمایند.»
\s5
\v 14 پس‌ حِلْقیای‌ كاهن‌ و اَخیقام‌ و عَكْبُور وشافان‌ و عَسایا نزد حُلْدَۀ نبیه‌، زن‌ شُلاّم‌ بن‌ تِقْوَه‌ بن‌ حَرْحَسِ لباس‌دار، رفتند و او در محلۀ دوم‌ اورشلیم‌ ساكن‌ بود؛ و با وی‌ سخن‌ گفتند.
\v 15 و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: به‌ كسی‌ كه‌ شما را نزد من‌ فرستاده‌ است‌، بگویید:
\v 16 خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ بلایی‌ بر این‌ مكان‌ و ساكنانش‌ خواهم‌ رسانید، یعنی‌ تمامی‌ سخنان‌ كتاب‌ را كه‌ پادشاه‌ یهودا خوانده‌ است‌،
\s5
\v 17 چونكه‌ مرا ترك‌ كرده‌، برای‌ خدایان‌ دیگر بخور سوزانیدند تا به‌ تمامی‌ اعمال‌ دستهای‌ خود، خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ بیاورند. پس‌ غضب‌ من‌ بر این‌ مكان‌ مشتعل‌ شده‌، خاموش‌ نخواهد شد.
\v 18 لیكن‌ به‌ پادشاه‌ یهودا كه‌ شما را به‌ جهت‌ مسألت‌ نمودن‌ از خداوند فرستاده‌ است‌، چنین‌ بگویید: یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: دربارۀ سخنانی‌ كه‌ شنیده‌ای‌
\v 19 چونكه‌ دل‌ تو نرم‌ بود و هنگامی‌ كه‌ كلام‌ مرا دربارۀ این‌ مكان‌ و ساكنانش‌ شنیدی‌ كه‌ ویران‌ و مورد لعنت‌ خواهند شد، به‌ حضور خداوند متواضع‌ شده‌، لباس‌ خود را دریدی‌، و به‌ حضور من‌ گریستی‌، بنابراین‌ خداوند می‌گوید، من‌ نیز تو را اجابت‌ فرمودم‌.
\s5
\v 20 لهذا اینك‌ من‌، تو را نزد پدرانت‌ جمع‌ خواهم‌ كرد و در قبر خود به‌ سلامتی‌ گذارده‌ خواهی‌ شد و تمامی‌ بلا را كه‌ من‌ بر این‌ مكان‌ می‌رسانم‌، چشمانت‌ نخواهد دید.» پس‌ ایشان‌ نزد پادشاه‌ جواب‌ آوردند.
\s5
\c 23
\p
\v 1 و پادشاه‌ فرستاد كه‌ تمامی‌ مشایخِ یهودا و اورشلیم‌ را نزد وی‌ جمع‌كردند.
\v 2 و پادشاه‌ و تمامی‌ مردان‌ یهودا و جمیع‌ سكنۀ اورشلیم‌ با وی‌ و كاهنان‌ و انبیا و تمامی‌ قوم‌، چه‌ كوچك‌ و چه‌ بزرگ‌، به‌ خانۀ خداوند برآمدند. و او تمامی‌ سخنان‌ كتاب‌ عهدی‌ را كه‌ در خانۀ خداوند یافت‌ شد، در گوش‌ ایشان‌ خواند.
\s5
\v 3 و پادشاه‌ نزد ستون‌ ایستاد و به‌ حضور خداوند عهد بست‌ كه‌ خداوند را پیروی‌ نموده‌، اوامر و شهادات‌ و فرایض‌ او را به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ نگاه‌ دارند و سخنان‌ این‌ عهد را كه‌ در این‌ كتاب‌ مكتوب‌ است‌، استوار نمایند. پس‌ تمامی‌ قوم‌ این‌ عهد را برپا داشتند.
\s5
\v 4 و پادشاه‌، حِلْقیا، رئیس‌ كهنه‌ و كاهنانِ دستۀ دوم‌ و مستحفظانِ در را امر فرمود كه‌ تمامی‌ ظروف‌ را كه‌ برای‌ بَعْل‌ و اَشِیرَه‌ و تمامی‌ لشكر آسمان‌ ساخته‌ شده‌ بود، از هیكل‌ خداوند بیرون‌ آورند. و آنها را در بیرون‌ اورشلیم‌ در مزرعه‌های‌ قِدْرُون‌ سوزانید و خاكستر آنها را به‌ بیت‌ئیل‌ برد.
\v 5 و كاهنانِ بتها را كه‌ پادشاهان‌ یهودا تعیین‌ نموده‌ بودند تا در مكان‌های‌ بلندِ شهرهای‌ یهودا و نواحی‌ اورشلیم‌ بخور بسوزانند، و آنانی‌ را كه‌ برای‌ بَعْل‌ و آفتاب‌ و ماه‌ و بروج‌ و تمامی‌ لشكر آسمان‌ بخور می‌سوزانیدند، معزول‌ كرد.
\s5
\v 6 و اَشیرَه‌ را از خانۀ خداوند ، بیرون‌ از اورشلیم‌ به‌ وادی‌ قدرون‌ برد و آن‌ را به‌ كنار نهر قدرون‌ سوزانید، و آن‌ را مثل‌ غبار، نرم‌ ساخت‌ و گَرد آن‌ را بر قبرهای‌ عوام‌الناس‌ پاشید.
\v 7 و خانه‌های‌ لوّاط‌ را كه‌ نزد خانۀ خداوند بود كه‌ زنان‌ در آنها خیمه‌ها به‌ جهت‌ اَشیرَه‌ می‌بافتند، خراب‌ كرد.
\s5
\v 8 و تمامی‌ كاهنان‌ را از شهرهای‌ یهودا آورد و مكانهای‌ بلند را كه‌ كاهنان‌ در آنها بخورمی‌سوزانیدند، از جَبَع‌ تا بئرشِبَع‌ نجس‌ ساخت‌، و مكان‌های‌ بلند دروازه‌ها را كه‌ نزد دهنۀ دروازۀ یهُوشَع‌، رئیس‌ شهر، و به‌ طرف‌ چپ‌ دروازۀ شهر بود، منهدم‌ ساخت‌.
\v 9 لیكن‌ كاهنانِ مكانهای‌ بلند، به‌ مذبح‌ خداوند در اورشلیم‌ برنیامدند اما نان‌ فطیر در میان‌ برادران‌ خود خوردند.
\s5
\v 10 و تُوفَتْ را كه‌ در وادی‌ بنی‌هِنُّوم‌ بود، نجس‌ ساخت‌ تا كسی‌ پسر یا دختر خود را برای‌ مُولَك‌ از آتش‌ نگذراند.
\v 11 و اسبهایی‌ را كه‌ پادشاهان‌ یهودا به‌ آفتاب‌ داده‌ بودند كه‌ نزد حُجرۀ نَتَنْمَلَكِ خواجه‌سرا در پیرامون‌ خانه‌ بودند، از مدخلِ خانۀ خداوند دور كرد و ارابه‌های‌ آفتاب‌ را به‌ آتش‌ سوزانید.
\s5
\v 12 و مذبح‌هایی‌ را كه‌ بر پشت‌بامِ بالاخانۀ آحاز بود و پادشاهان‌ یهودا آنها را ساخته‌ بودند، و مذبح‌هایی‌ را كه‌ مَنَسّی‌ در دو صحنِ خانۀ خداوند ساخته‌ بود، پادشاه‌ منهدم‌ ساخت‌ و از آنجا خراب‌ كرده‌، گَرد آنها را در نهر قدرون‌ پاشید.
\v 13 و مكانهای‌ بلند را كه‌ مقابل‌ اورشلیم‌ به‌ طرف‌ راست‌ كوه‌ فِساد بود و سلیمان‌، پادشاه‌ اسرائیل‌، آنها را برای‌ اَشْتُورَت‌، رجاست‌ صیدونیان‌ و برای‌ كَمُوش‌، رجاست‌ موآبیان‌، و برای‌ ملكوم‌، رجاست‌ بنی‌عَمُّون‌، ساخته‌ بود، پادشاه‌، آنها را نجس‌ ساخت‌.
\v 14 و تماثیل‌ را خرد كرد و اشیریم‌ را قطع‌ نمود و جایهای‌ آنها را از استخوانهای‌ مردم‌ پر ساخت‌.
\s5
\v 15 و نیز مذبحی‌ كه‌ در بیت‌ئیل‌ بود و مكان‌ بلندی‌ كه‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ كه‌ اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌، آن‌ را بنا نموده‌ بود، هم‌ مذبح‌ و هم‌ مكان‌ بلند را منهدم‌ ساخت‌ و مكان‌ بلند راسوزانیده‌، آن‌ را مثل‌ غبار، نرم‌ كرد و اشیره‌ را سوزانید.
\v 16 و یوشیا ملتفت‌ شده‌، قبرها را كه‌ آنجا در كوه‌ بود، دید. پس‌ فرستاده‌، استخوانها را از آن‌ قبرها برداشت‌ و آنها را بر آن‌ مذبح‌ سوزانیده‌، آن‌ را نجس‌ ساخت‌، به‌ موجب‌ كلام‌ خداوند كه‌ آن‌ مرد خدایی‌ كه‌ از این‌ امور اخبار نموده‌ بود، به‌ آن‌ ندا درداد.
\s5
\v 17 و پرسید: «این‌ مجسمه‌ای‌ كه‌ می‌بینم‌، چیست‌؟» مردان‌ شهر وی‌ را گفتند: «قبر مرد خدایی‌ است‌ كه‌ از یهودا آمده‌، به‌ این‌ كارهایی‌ كه‌ تو بر مذبح‌ بیت‌ئیل‌ كرده‌ای‌، ندا كرده‌ بود.»
\v 18 او گفت‌: «آن‌ را واگذارید و كسی‌ استخوانهای‌ او را حركت‌ ندهد.» پس‌ استخوانهای‌ او را با استخوانهای‌ آن‌ نبی‌ كه‌ از سامره‌ آمده‌ بود، واگذاشتند.
\s5
\v 19 و یوشیا تمامی‌ خانه‌های‌ مكان‌های‌ بلند را نیز كه‌ در شهرهای‌ سامره‌ بود و پادشاهان‌ اسرائیل‌ آنها را ساخته‌، خشم ( خداوند ) را به‌ هیجان‌ آورده‌ بودند، برداشت‌ و با آنها موافق‌ تمامی‌ كارهایی‌ كه‌ به‌ بیت‌ئیل‌ كرده‌ بود، عمل‌ نمود.
\v 20 و جمیع‌ كاهنانِ مكان‌های‌ بلند را كه‌ در آنجا بودند، بر مذبح‌ها كُشت‌ و استخوانهای‌ مردم‌ را بر آنها سوزانیده‌، به‌ اورشلیم‌ مراجعت‌ كرد.
\s5
\v 21 و پادشاه‌ تمامی‌ قوم‌ را امر فرموده‌، گفت‌ كه‌ «عید فصح‌ را به‌ نحوی‌ كه‌ در این‌ كتابِ عهد مكتوب‌ است‌، برای‌ خدای‌ خود نگاه‌ دارید.»
\v 22 به‌ تحقیق‌ فِصَحی‌ مثل‌ این‌ فِصَح‌ از ایام‌ داورانی‌ كه‌ بر اسرائیل‌ داوری‌ نمودند و در تمامی‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ و پادشاهان‌ یهُودا نگاه‌ داشته‌ نشد.
\v 23 اما در سال‌ هجدهم‌، یوشیا پادشاه‌، این‌فصـح‌ را بـرای‌ خداوند در اورشلیـم‌ نگاه‌ داشتنـد.
\s5
\v 24 و نیز یوشیا اصحاب‌ اجنّه‌ و جادوگران‌ و ترافیم‌ و بتها و تمام‌ رجاسات‌ را كه‌ در زمین‌ یهودا و در اورشلیم‌ پیدا شد، نابود ساخت‌ تا سخنان‌ تورات‌ را كه‌ در كتابی‌ كه‌ حِلْقیای‌ كاهن‌ در خانۀ خداوند یافته‌ بود، به‌ جا آورد.
\v 25 و قبل‌ از او پادشاهی‌ نبود كه‌ به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ و تمامی‌ قوّت‌ خود موافق‌ تمامی‌ تورات‌ موسی‌ به‌ خداوند رجوع‌ نماید، و بعد از او نیز مثل‌ او ظاهر نشد.
\s5
\v 26 اما خداوند از حدّت‌ خشم‌ عظیم‌ خود برنگشت‌ زیرا كه‌ غضب‌ او به‌ سبب‌ همۀ كارهایی‌ كه‌ مَنَسّی‌ خشم‌ او را از آنها به‌ هیجان‌ آورده‌ بود، بر یهودا مشتعل‌ شد.
\v 27 و خداوند گفت‌: «یهودا را نیز از نظر خود دور خواهم‌ كرد چنانكه‌ اسرائیل‌ را دور كردم‌ و این‌ شهرِ اورشلیم‌ را كه‌ برگزیدم‌ و خانه‌ای‌ را كه‌ گفتم‌ اسم‌ من‌ در آنجا خواهد بود، ترك‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 28 و بقیۀ وقایع‌ یوشیا و هرچه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 29 و در ایام‌ او، فرعونْ نكوه‌، پادشاه‌ مصر، بر پادشاه‌ آشور به‌ نهر فرات‌ برآمد و یوشیای‌ پادشاه‌ به‌ مقابل‌ او برآمد و چون‌ (فرعون‌) او را دید، وی‌ را در مَجِدُّو كشت‌.
\v 30 و خادمانش‌ او را در ارابه‌ نهاده‌، از مَجِدُّو به‌ اورشلیم‌، مرده‌ آوردند و او را در قبرش‌ دفن‌ كردند. و اهل‌ زمین‌، یهُوآحاز بن‌ یوشیا را گرفتند و او را مسح‌ نموده‌، به‌ جای‌ پدرش‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كردند.
\s5
\v 31 و یهُوآحاز بیست‌ و سه‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و سه‌ ماه‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ حَمُوطَل‌، دختر ارمیا از لِبْنَه‌ بود.
\v 32 و او آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، موافق‌ هرآنچه‌ پدرانش‌ كرده‌ بودند، به‌ عمل‌ آورد.
\v 33 و فرعونْ نكوه‌، او را در رِبْلَه‌، در زمین‌ حمات‌، در بند نهاد تا در اورشلیم‌ سلطنت‌ ننماید و صد وزنۀ نقره‌ و یك‌ وزنه‌ طلا بر زمین‌ گذارد.
\s5
\v 34 و فرعونْ نكوه‌، الیاقیم‌ بن‌ یوشیا را به‌ جای‌ پدرش‌، یوشیا، به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كرد و اسمش‌ را به‌ یهُویاقیم‌ تبدیل‌ نمود و یهُوآحاز را گرفته‌، به‌ مصر آمد. و او در آنجا مرد.
\v 35 و یهُویاقیم‌، آن‌ نقره‌ و طلا را به‌ فرعون‌ داد اما زمین‌ را تقویم‌ كرد تا آن‌ مبلغ‌ را موافق‌ فرمان‌ فرعون‌ بدهند و آن‌ نقره‌ و طلا را از اهل‌ زمین‌، از هركس‌ موافق‌ تقویم‌ او به‌ زور گرفت‌ تا آن‌ را به‌ فرعونْ نكوه‌ بدهد.
\s5
\v 36 یهُویاقیم‌ بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و یازده‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ زَبیدَه‌، دختر فِدایه‌، از رُومَه‌ بود.
\v 37 و آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند ناپسند بود موافق‌ هرآنچه‌ پدرانش‌ كرده‌ بودند، به‌ عمل‌ آورد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و در ایام‌ او، نَبُوكَدْنَصَّر، پادشاه‌ بابل آمد، و یهُوَیاقیم‌ سه‌ سال‌ بندۀ او بود. پس‌ برگشته‌، از او عاصی‌ شد.
\v 2 و خداوند فوجهای‌ كلدانیان‌ و فوجهای‌ اَرامیان‌ و فوجهای‌ موآبیان‌ و فوجهای‌ بنی‌عَمُّون‌ را بر او فرستاد وایشان‌ را بر یهودا فرستاد تا آن‌ را هلاك‌ سازد، به‌ موجب‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ واسطۀ بندگان‌ خود انبیا گفته‌ بود.
\s5
\v 3 به‌ تحقیق‌، این‌ از فرمان‌ خداوند بر یهودا واقع‌ شد تا ایشان‌ را به‌ سبب‌ گناهان‌ منسی‌ و هرچه‌ او كرد، از نظر خود دور اندازد.
\v 4 و نیز به‌ سبب‌ خون‌ بی‌گناهانی‌ كه‌ او ریخته‌ بود، زیرا كه‌ اورشلیم‌ را از خون‌ بی‌گناهان‌ پر كرده‌ بود و خداوند نخواست‌ كه‌ او را عفو نماید.
\s5
\v 5 و بقیۀ وقایع‌ یهُویاقیم‌ و هرچه‌ كرد، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مكتوب‌ نیست‌؟
\v 6 پس‌ یهُویاقیم‌ با پدران‌ خود خوابید و پسرش‌ یهُویاكین‌ به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 7 و پادشاه‌ مصر، بار دیگر از ولایت‌ خود بیرون‌ نیامد زیرا كه‌ پادشاه‌ بابل‌ هرچه‌ را كه‌ متعلق‌ به‌ پادشاه‌ مصر بود، از نهر مصر تا نهر فرات‌، به‌ تصرف‌ آورده‌ بود.
\s5
\v 8 و یهُویاكین‌ هجده‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و سه‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ نَحُوشْطا دختر اَلْناتان‌ اورشلیمی‌ بود.
\v 9 و آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، موافق‌ هرآنچه‌ پدرش‌ كرده‌ بود، به‌ عمل‌ آورد.
\s5
\v 10 در آن‌ زمان‌ بندگان‌ نَبُوكَدْنَصَّر، پادشاه‌ بابل‌، بر اورشلیم‌ برآمدند؛ و شهر محاصره‌ شد.
\v 11 و نَبُوكَدْنَصَّر، پادشاه‌ بابل‌، در حینی‌ كه‌ بندگانش‌ آن‌ را محاصره‌ نموده‌ بودند، به‌ شهر برآمد.
\v 12 و یهُویاكین‌، پادشاه‌ یهودا با مادر خود و بندگانش‌ و سردارانش‌ و خواجه‌ سرایانش‌ نزد پادشاه‌ بابل‌ بیرون‌ آمد؛ و پادشاه‌ بابل‌ در سال‌ هشتم‌ سلطنت‌خود، او را گرفت‌.
\s5
\v 13 و تمامی‌ خزانه‌های‌ خانۀ خداوند و خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ را از آنجا بیرون‌ آورد و تمام‌ ظروف‌ طلایی‌ را كه‌ سلیمان‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ برای‌ خانۀ خداوند ساخته‌ بود، به‌ موجب‌ كلام‌ خداوند ، شكست‌.
\v 14 و جمیع‌ ساكنان‌ اورشلیم‌ و جمیع‌ سرداران‌ و جمیع‌ مردان‌ جنگی‌ را كه‌ ده‌هزار نفر بودند، اسیر ساخته‌، برد و جمیع‌ صنعت‌گران‌ و آهنگران‌ را نیز، چنانكه‌ سوای‌ مسكینان‌، اهل‌ زمین‌ كسی‌ باقی‌ نماند.
\s5
\v 15 و یهُویاكین‌ را به‌ بابل‌ برد و مادر پادشاه‌ و زنان‌ پادشاه‌ و خواجه‌ سرایانش‌ و بزرگان‌ زمین‌ را اسیر ساخت‌ و ایشان‌ را از اورشلیم‌ به‌ بابل‌ برد.
\v 16 و تمامی‌ مردان‌ جنگی‌، یعنی‌ هفت‌ هزار نفر و یك‌ هزار نفر از صنعت‌گران‌ و آهنگران‌ را كه‌ جمیع‌ ایشان‌، قوی‌ و جنگ‌آزموده‌ بودند، پادشاه‌ بابل‌، ایشان‌ را به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برد.
\v 17 و پادشاه‌ بابل‌، عَموی‌ وی‌، مَتَّنَّیا را در جای‌ او به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كرد و اسمش‌ را به‌ صِدْقیا مبدل‌ ساخت‌.
\s5
\v 18 صِدْقیا بیست‌ و یكساله‌ بود كه‌ آغاز سلطنت‌ نمود و یازده‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد؛ و اسم‌ مادرش‌ حَمِیطَل‌، دختر ارمیا از لِبْنَه‌ بود.
\v 19 و آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، موافق‌ هرآنچه‌ یهُویاقیم‌ كرده‌ بود، به‌ عمل‌ آورد.
\v 20 زیرا به‌ سبب‌ غضبی‌ كه‌ خداوند بر اورشلیم‌ و یهودا داشت‌، به‌ حدی‌ كه‌ آنها را از نظر خود انداخت‌، واقع‌ شد كه‌ صِدْقیا بر پادشاه‌ بابل‌ عاصی‌شد.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ نَبُوكَدْنَصَّر، پادشاه‌ بابل‌، با تمامی‌ لشكر خود در روز دهمِ ماه‌ دهم‌ از سال‌ نهم‌ سلطنت‌ خویش‌ بر اورشلیم‌ برآمد، و در مقابل‌ آن‌ اردو زده‌، سنگری‌ گرداگردش‌ بنا نمود.
\v 2 و شهر تا سال‌ یازدهم‌ صِدْقیای‌ پادشاه‌، محاصره‌ شد.
\v 3 و در روز نهم‌ آن‌ ماه‌، قحطی‌ در شهر چنان‌ سخت‌ شد كه‌ برای‌ اهل‌ زمین‌ نان‌ نبود.
\s5
\v 4 پس‌ در شهر رخنه‌ای‌ ساختند و تمامی‌ مردان‌ جنگی‌ در شب‌ از راه‌ دروازه‌ای‌ كه‌ در میان‌ دو حصار، نزد باغ‌ پادشاه‌ بود، فرار كردند. و كلدانیان‌ به‌ هر طرف‌ در مقابل‌ شهر بودند (و پادشاه‌) به‌ راه‌ عَرَبه‌ رفت‌.
\v 5 و لشكر كلدانیان‌، پادشاه‌ را تعاقب‌ نموده‌، در بیابان‌ اریحا به‌ او رسیدند و تمامی‌ لشكرش‌ از او پراكنده‌ شدند.
\s5
\v 6 پس‌ پادشاه‌ را گرفته‌، او را نزد پادشاه‌ بابل‌ به‌ رِبْلَه‌ آوردند و بر او فتوی‌ دادند.
\v 7 و پسران‌ صِدْقیا را پیش‌ رویش‌ به‌ قتل‌ رسانیدند و چشمان‌ صِدْقیا را كندند و او را به‌ دو زنجیر بسته‌، به‌ بابل‌ آوردند.
\s5
\v 8 و در روز هفتمِ ماه‌ پنجم‌ از سال‌ نوزدهمِ نَبُوكَدْنَصَّرِ پادشاه‌، سلطان‌ بابل‌، نَبُوزَرادان‌، رئیس‌ جلادان‌، خادم‌ پادشاه‌ بابل‌، به‌ اورشلیم‌ آمد،
\v 9 و خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه‌ را سوزانید و همۀ خانه‌های‌ اورشلیم‌ و هر خانۀ بزرگ‌ را به‌ آتش‌ سوزانید.
\v 10 و تمامی‌ لشكر كلدانیان‌ كه‌ همراه‌ رئیس‌ جلادان‌ بودند، حصارهای‌ اورشلیم‌ را به‌ هر طرف‌ منهدم‌ ساختند.
\s5
\v 11 و نبوزرادان‌، رئیس‌جلادان‌، بقیۀ قوم‌ را كه‌ در شهر باقی‌ مانده‌ بودند و خارجین‌ را كه‌ به‌ طرف‌ پادشاه‌ بابل‌ شده‌ بودند و بقیۀ جمعیت‌ را به‌ اسیری‌ برد.
\v 12 اما رئیس‌ جلادان‌ بعضی‌ از مسكینان‌ زمین‌ را برای‌ باغبانی‌ و فلاحی‌ واگذاشت‌.
\s5
\v 13 و كلدانیان‌ ستونهای‌ برنجینی‌ كه‌ در خانۀ خداوند بود و پایه‌ها و دریاچه‌ برنجینی‌ را كه‌ در خانه‌ خداوند بود، شكستند و برنج‌ آنها را به‌ بابل‌ بردند.
\v 14 و دیگها و خاك‌ اندازها و گُلگیرها و قاشقها و تمامی‌ اسباب‌ برنجینی‌ را كه‌ با آنها خدمت‌ می‌كردند، بردند.
\v 15 و مجمرها و كاسه‌ها یعنی‌ طلای‌ آنچه‌ را كه‌ از طلا بود و نقره‌ آنچه‌ را كه‌ از نقره‌ بود، رئیس‌ جلادان‌ برد.
\s5
\v 16 اما دو ستون‌ و یك‌ دریاچه‌ و پایه‌هایی‌ كه‌ سلیمان‌ آنها را برای‌ خانۀ خداوند ساخته‌ بود، وزن‌ برنج‌ همۀ این‌ اسباب‌ بی‌اندازه‌ بود.
\v 17 بلندی‌ یك‌ ستون‌ هجده‌ ذراع‌ و تاج‌ برنجین‌ بر سرش‌ و بلندی‌ تاج‌ سه‌ ذراع‌ بود و شبكه‌ و انارهای‌ گرداگرد روی‌ تاج‌، همه‌ از برنج‌ بود و مثل‌ اینها برای‌ ستون‌ دوم‌ بر شبكه‌اش‌ بود.
\s5
\v 18 و رئیس‌ جلادان‌، سرایا، رئیس‌ كَهَنه‌، و صَفَنْیای‌ كاهن‌ دوم‌ و سه‌ مستحفظِ در را گرفت‌.
\v 19 و سرداری‌ كه‌ بر مردان‌ جنگی‌ گماشته‌ شده‌ بود و پنج‌ نفر را از آنانی‌ كه‌ روی‌ پادشاه‌ را می‌دیدند و در شهر یافت‌ شدند، و كاتب‌ سردار لشكر را كه‌ اهل‌ ولایت‌ را سان‌ می‌دید، و شصت‌ نفر از اهل‌ زمین‌ را كه‌ در شهر یافت‌ شدند، از شهر گرفت‌.
\s5
\v 20 و نبوزرادان‌ رئیس‌ جلادان‌، ایشان‌ را برداشته‌، به‌ ربله‌، نزد پادشاه‌ بابل‌ برد.
\v 21 و پادشاه‌ بابل‌،ایشان‌ را در ربله‌ در زمین‌ حمات‌ زده‌، به‌ قتل‌ رسانید. پس‌ یهودا از ولایت‌ خود به‌ اسیری‌ رفتند.
\s5
\v 22 و اما قومی‌ كه‌ در زمین‌ یهودا باقی‌ ماندند و نَبُوكَدْنَصَّر، پادشاه‌ بابل‌ ایشان‌ را رها كرده‌ بود، پس‌ جَدَلْیا ابن‌ اخیقام‌ بن‌ شافان‌ را بر ایشان‌ گماشت‌.
\v 23 و چون‌ تمامی‌ سرداران‌ لشكر با مردان‌ ایشان‌ شنیدند كه‌ پادشاه‌ بابل‌، جدلیا را حاكم‌ قرار داده‌ است‌، ایشان‌ نزد جَدَلیا به‌ مِصفَه‌ آمدند، یعنی‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنیا و یوحَنَان‌ بن‌ قاری‌ و سرایا ابن‌ تَنْحُومَتِ نَطُوْفاتی‌ و یازَنْیا ابن‌ مَعْكاتی‌ با كسان‌ ایشان‌.
\v 24 و جَدَلْیا برای‌ ایشان‌ و برای‌ كسان‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «از بندگان‌ كلدانیان‌ مترسید. در زمین‌ ساكن‌ شوید و پادشاه‌ بابل‌ را بندگی‌ نمایید و برای‌ شما نیكو خواهد بود.»
\s5
\v 25 اما در ماه‌ هفتم‌ واقع‌ شد كه‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا ابن‌ اَلِیشَمَع‌ كه‌ از ذریت‌ پادشاه‌ بود، به‌ اتفاق‌ ده‌ نفر آمدند و جَدَلْیا را زدند كه‌ بمردو یهودیان‌ و كلدانیان‌ را نیز كه‌ با او در مِصْفَه‌ بودند (كشتند).
\v 26 و تمامی‌ قوم‌، چه‌ خرد و چه‌ بزرگ‌، و سرداران‌ لشكرها برخاسته‌، به‌ مصر رفتند زیرا كه‌ از كلدانیان‌ ترسیدند.
\s5
\v 27 و در روز بیست‌ و هفتمِ ماه‌ دوازدهم‌ از سال‌ سی‌ و هفتمِ اسیری‌ یهُویاكین‌، پادشاه‌ یهودا، واقع‌ شد كه‌ اَوِیلْ مَرُودَكْ، پادشاه‌ بابل‌، در سالی‌ كه‌ پادشاه‌ شد، سر یهُویاكین‌، پادشاه‌ یهودا را از زندان‌ برافراشت‌.
\s5
\v 28 و با او سخنان‌ دلاویز گفت‌ و كرسی‌ او را بالاتر از كرسیهای‌ سایر پادشاهانی‌ كه‌ با او در بابل‌ بودند، گذاشت‌.
\v 29 و لباس‌ زندانی‌ او را تبدیل‌ نمود و او در تمامی‌ روزهای‌ عمرش‌ همیشه‌ در حضور وی‌ نان‌ می‌خورد.
\v 30 و برای‌ معیشت‌ او وظیفۀ دائمی‌، یعنی‌ قسمت‌ هر روز در روزش‌، در تمامی‌ ایام‌ عمرش‌ از جانب‌ پادشاه‌ به‌ او داده‌ می‌شد.

1365
13-1CH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1365 @@
\id 1CH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول تواريخ
\toc1 اول تواريخ
\toc2 اول تواريخ
\toc3 1ch
\mt1 اول تواريخ
\s5
\c 1
\p
\v 1 آدم‌، شِیث‌ اَنُوش‌،
\v 2 قِینان‌ مهْلَلْئِیلْ یارَدْ،
\v 3 خَنُوخْ مَتُوشالَحْ لَمَكْ،
\v 4 نُوحْ سامْ حامْ یافَثْ.
\s5
\v 5 پسران‌ یافَثْ: جُومَر و ماجُوج‌ و مادای‌ و یاوان‌ و تُوبال‌ و ماشَكْ و تیراس‌.
\v 6 و پسران‌ جُومَر: اَشْكَناز و ریفات‌ و تُجَرْمَه‌.
\v 7 و پسران‌ یاوان‌: اَلِیشَه‌ و تَرْشِیش‌ و كتیم‌ و دُودانِیم‌.
\s5
\v 8 و پسران‌ حامْ: كوش‌ و مِصْرایم‌ و فُوت‌ و كَنْعان‌.
\v 9 و پسران‌ كوش‌: سَبا و حَویلَه‌ و سبتا و رَعْما و سَبْتَكا. و پسران‌ رَعْما: شَبا و دَدان‌.
\v 10 و كوش‌، نِمْرود را آورد، و او به‌ جبار شدن‌ در جهان‌ شروع‌ نمود.
\s5
\v 11 و مِصْرایم‌، لُودیم‌ و عَنَامیم‌ و لَهابیم‌ و نَفْتُوحیم‌ را آورد،
\v 12 و فَتْروسیم‌ و كَسْلُوحیم‌ را كه‌ فَلَسْتیم‌ و كَفْتوریم‌ از ایشان‌ پدید آمدند.
\s5
\v 13 و كَنْعان‌ نخست‌زادۀ خود، صیدون‌ و حِتّ را آورد،
\v 14 و یبُوسی‌ و اَمُوری‌ و جَرْجاشی‌،
\v 15 و حِوّی‌ و عِرْقی‌ و سِینی‌،
\v 16 و اروادی‌ و صَماری‌ و حَماتی‌ را.
\s5
\v 17 پسران‌ سامْ: عیلام‌ و آَشُّور و اَرْفَكْشاد و لُود و اَرام‌ و عُوص‌ و حُول‌ و جاتَر و ماشَكْ.
\v 18 و اَرْفَكْشاد، شالَح‌ را آورد و شالَح‌، عابَر را آورد.
\v 19 و برای‌ عابَر، دو پسر متولد شدند كه‌ یكی‌ را فالَج‌ نام‌ بود زیرا در ایام‌ وی‌ زمین‌ منقسم‌ شد و اسم‌ برادرش‌ یقْطان‌ بود.
\s5
\v 20 و یقْطان‌، اَلْمُوداد و شالَف‌ و حَضَرْموت‌ و یارَح‌ را آورد؛
\v 21 و هَدُورام‌ و اُوزال‌ و دِقْلَه‌،
\v 22 و اِیبال‌ و اَبیمایل‌ و شَبا،
\v 23 و اُوفیر و حَویلَه‌ و یوباب‌ را كه‌ جمیع‌ اینها پسران‌ یقْطان‌ بودند.
\s5
\v 24 سامْ، اَرْفَكْشاد سالَحْ،
\v 25 عابَرْ فالَجْ رَعُو،
\v 26 سَروج‌ ناحُور تارَح‌،
\v 27 اَبْرام‌ كه‌ همان‌ ابراهیم‌ باشد.
\s5
\v 28 پسران‌ ابراهیم‌: اسحاق‌ و اسماعیل‌.
\v 29 این‌ است‌ پیدایش‌ ایشان‌: نخستزاده‌ اسماعیل‌: نَبایوت‌ و قیدار و اَدَبْئیل‌ و مِبْسام‌،
\v 30 و مِشْماع‌ و دُوْمَه‌ و مَسّا و حَدَد و تیما،
\v 31 و یطُور و نافیش‌ و قِدْمَه‌ كه‌ اینان‌ پسران‌ اسماعیل‌ بودند.
\s5
\v 32 و پسران‌ قَطُورَه‌ كه‌ مُتعه‌ ابراهیم‌ بود، پس‌ او زِمْران‌ و یقْشان‌ و مَدان‌ و مِدْیان‌ و یشْباق‌ و شُوحا را زایید و پسران‌ یقْشان‌: شَبا و دَدان‌ بودند.
\v 33 و پسران‌ مِدْیان‌ عِیفَه‌ و عِیفَر و خَنُوح‌ و اَبیداع‌ و اَلْدَعَه‌ بودند. پس‌ جمیع‌ اینها پسران‌ قَطُورَه‌ بودند.
\s5
\v 34 و ابراهیم‌ اسحاق‌ را آورد؛ و پسران‌ اسحاق‌ عِیسُو و اسرائیل‌ بودند.
\v 35 و پسران‌ عِیسُو: اَلیفاز و رَعُوئیل‌ و یعُوش‌ و یعْلام‌ و قُوْرَح‌.
\v 36 پسران‌ اَلیفاز: تیمان‌ و اُومار و صَفی‌ و جَعْتام‌ و قَناز و تِمْناع‌ و عَمالیق‌.
\v 37 پسران‌ رَعُوئیل‌: نَحَت‌ و زارَح‌ و شَمَّه‌ و مِزَّه‌.
\s5
\v 38 و پسران‌ سَعِیر: لُوطان‌ و شُوبال‌ و صِبْعُون‌ و عَنَه‌ و دِیشُون‌ و اِیصر و دِیشان‌.
\v 39 و پسران‌ لُوطان‌: حوری‌ و هُومام‌ و خواهر لُوطانْ تِمْناع‌.
\v 40 پسران‌ شُوْبالْ: عَلْیان‌ و مَنَاحَت‌ و عِیبال‌ و شَفی‌ و اُوْنام‌ و پسران‌ صِبْعُون‌: اَیه‌ و عَنَه‌.
\s5
\v 41 و پسران‌ عَنَه‌: دیشون‌ و پسران‌ دیشون‌: حَمْران‌ و اِشْبان‌ و یتْران‌ و كَران‌.
\v 42 پسران‌ ایصْر: بِلْهان‌ و زَعْوان‌ ویعْقان‌ و پسران‌ دیشان‌: عوُص‌ و اَران‌.
\s5
\v 43 و پادشاهانی‌ كه‌ در زمین‌ اَدُوم‌ سلطنت‌ نمودند، پیش‌ از آنكه‌ پادشاهی‌ بر بنی‌اسرائیل‌ سلطنت‌ كند، اینانند: بالَع‌ بن‌ بَعُور و اسم‌ شهر او دِنْهابَه‌ بود.
\v 44 و بالَع‌ مُرد و یوباب‌ بن‌ زارَح‌ از بُصْرَه‌ به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\v 45 و یوباب‌ مرد و حوشام‌ از زمین‌ تیمانی‌ به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 46 و حُوْشام‌ مُرد و هَدَد بن‌ بَدَد كه‌ مِدْیان‌ را در زمین‌ موآب‌ شكست‌ داد در جایش‌ پادشاه‌ شد و اسم‌ شهرش‌ عَوِیت‌ بود.
\v 47 و هَدَد مُرد و سَمْلَه‌ از مَسْریقَه‌ به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\v 48 و سَمْلَه‌ مُرد و شاؤل‌ از رَحُوبوت‌ نهر به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 49 و شاؤل‌ مُرد و بَعْل‌ حانان‌ بن‌ عَكْبور به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\v 50 و بَعْل‌ حانان‌ مُرد و هَدَد به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد؛ و اسم‌ شهرش‌ فاعی‌ و اسم‌ زنش‌ مَهِیطَبئیل‌ دختر مَطْرِد دختر مَی‌ذَهَب‌ بود.
\s5
\v 51 و هَدَد مُرد و امیرانِ اَدُوم‌ امیر تِمْناع‌ و امیر اَلْیه‌ و امیر یتِیت‌ بودند؛
\v 52 و اَمیرْ اَهُولِیبَامَه‌ و امیر اِیلَه‌ و امیر فِینُون‌؛
\v 53 و امیر قَناز و امیرِ تیمان‌ و امیر مِبْصار؛
\v 54 وامیر مَجْدِیئیل‌ و امیر عیرام‌؛ اینان‌ امیران‌ اَدُوم‌ بودند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پسران‌ اسرائیل‌ اینانند: رؤبین‌ و شَمْعون‌ و لاوی‌ و یهودا و یسّاكار و زبولون‌
\v 2 و دان‌ و یوسف‌ و بنیامین‌ و نَفْتالی‌ و جاد و اَشِیر.
\s5
\v 3 پسران‌ یهودا: عِیر و اُونان‌ و شیلَه‌؛ این‌ سه‌ نفر از بَتْشُوعِ كَنْعانیه‌ برای‌ او زاییده‌ شدند؛ و عیرْ نخست‌زادۀ یهودا به‌ نظر خداوند شریر بود؛ پس‌ او را كُشت‌.
\v 4 و عروس‌ وی‌ تامار فارَص‌ و زارَح‌ را برای‌ وی‌ زایید، و همۀ پسران‌ یهودا پنج‌ نفربودند.
\s5
\v 5 و پسران‌ فارَص‌: حَصْرُون‌ و حامول‌.
\v 6 و پسران‌ زارَح‌: زِمْری‌ و اِیتان‌ و هِیمان‌ و كَلْكُول‌ و دارَع‌ كه‌ همگی‌ ایشان‌ پنج‌ نفر بودند.
\v 7 و از پسران‌ كَرْمِی‌، عاكار مضطرب‌كنندۀ اسرائیل‌ بود كه‌ دربارۀ چیز حرام‌ خیانت‌ ورزید.
\v 8 و پسر اِیتان‌: عَزَرْیا بود.
\s5
\v 9 و پسران‌ حَصْرُون‌ كه‌ برای‌ وی‌ زاییده‌ شدند، یرْحَمْئیل‌ و رام‌ و كَلُوبای‌.
\v 10 و رام‌ عَمیناداب‌ را آورد و عَمیناداب‌ نَحْشُون‌ را آورد كه‌ رئیس‌ بنی‌یهودا بود.
\v 11 و نَحْشُون‌ سَلْما را آورد و سَلْما بُوعَز را آورد.
\v 12 و بُوعَز عوبید را آورد و عُوبید یسی‌ را آورد.
\s5
\v 13 و یسی‌ نخست‌زادۀ خویش‌ اَلِیآب‌ را آورد، و دومین‌ ابیناداب‌ را، و سومین‌ شِمْعی‌ را،
\v 14 و چهارمین‌ نَتَنْئیل‌ را و پنجمین‌ رَدّای‌ را،
\v 15 و ششمین‌ اُوْصَم‌ را و هفتمین‌ داود را آورد.
\s5
\v 16 و خواهران‌ ایشان‌ صَرُوْیه‌ و اَبیحایل‌ بودند. و پسران‌ صَرُوْیه‌، اَبْشای‌ و یوآب‌ و عَسائیل‌، سه‌ نفر بودند.
\v 17 و اَبیحایل‌ عَماسا را زایید و پدر عَماسا یتَرِ اِسْماعیلی‌ بود.
\s5
\v 18 و كالیب‌ بن‌ حَصْرُون‌ از زن‌ خود عَزُوبَه‌ و از یرِیعُوت‌ اولاد به‌هم‌ رسانید و پسران‌ وی‌ اینانند: یاشَر و شُوباب‌ و اَرْدُون‌.
\v 19 و عَزُوبَه‌ مُرد و كالیب‌ اَفرات‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌ و او حور را برای‌ وی‌ زایید.
\v 20 و حُور، اُوری‌ را آورد و اُوری‌ بَصَلْئیل‌ را آورد.
\s5
\v 21 و بعد از آن‌، حَصْرُون‌ به‌ دختر ماكیر پدر جِلْعاد درآمده‌، او را به‌ زنی‌ گرفت‌ حینی‌ كه‌ شصت‌ ساله‌ بود و او سَجُوب‌ را برای‌ وی‌ زایید.
\v 22 و سَجُوب‌ یائیر را آورد و او بیست‌ و سه‌ شهردر زمین‌ جِلْعاد داشت‌.
\s5
\v 23 و او جَشور و اَرام‌ را كه‌ حَوُّوب‌ یائیر باشد، با قنات‌ و دهات‌ آنها كه‌ شصت‌ شهر بود، از ایشان‌ گرفت‌ و جمیع‌ اینها از آن‌ بنی‌ماكیر پدر جِلْعاد بودند.
\v 24 و بعد از آنكه‌ حَصْرُون‌ در كالیب‌ اَفْراته‌ وفات‌ یافت‌، اَبِیه‌ زن‌ حَصْرُون‌ اَشْحُور پدر تَقُوع‌ را برای‌ وی‌ زایید.
\s5
\v 25 و پسران‌ یرْحَمْئیل‌ نخست‌زاده‌ حَصْرُون‌ نخست‌زاده‌اش‌: رام‌ و بُونَه‌ و اُوْرَن‌ و اُوصَمْ و اَخیا بودند.
\v 26 و یرْحَمْئیل‌ را زن‌ دیگر مسمّاۀ به‌ عطارَه‌ بود كه‌ مادرِ اُوْنام‌ باشد.
\v 27 و پسران‌ رام‌ نخست‌زادۀ یرْحَمْئیل‌ مَعْص‌ و یامِین‌ و عاقَر بودند.
\v 28 و پسران‌ اُوْنام‌: شَمّای‌ و یاداع‌ بودند، و پسران‌ شَمّای‌ ناداب‌ و اَبیشور.
\s5
\v 29 و اسم‌ زن‌ ابیشور اَبِیحایل‌ بود و او اَحْبان‌ و مُولید را برای‌ وی‌ زایید.
\v 30 و پسران‌ ناداب‌ سَلَد و اَفّایم‌ بودند و سَلَد بی‌اولاد مُرد.
\v 31 و بنی‌اَفّایم‌ یشْعی‌ و بنی‌یشْعی‌ شیشان‌ و بنی‌شیشان‌ اَحْلای‌.
\v 32 و پسران‌ یاداع‌ برادر شَمّای‌ یتَر و یوناتان‌؛ و یتَر بی‌اولاد مُرد.
\v 33 و پسران‌ یوناتان‌: فالَت‌ و زازا. اینها پسران‌ یرْحَمْئیل‌ بودند.
\s5
\v 34 و شیشان‌ را پسری‌ نبود لیكن‌ دختران‌ داشت‌ و شیشان‌ را غلامی‌ مصری‌ بود كه‌ یرْحاع‌ نام‌ داشت.
\v 35 و شیشان‌ دختر خود را به‌ غلام‌ خویش‌ یرْحاع‌ به‌ زنی‌ داد و او عَتّای‌ را برای‌ وی‌ زایید.
\s5
\v 36 و عتای‌ ناتان‌ را آورد و ناتان‌ زاباد را آورد.
\v 37 و زاباد اَفْلال‌ را آورد و اَفْلال‌ عوبید را آورد.
\v 38 و عوبید ییهُو راآورد، و ییهو عَزَرْیا را آورد.
\s5
\v 39 و عَزَرْیا حالَص‌ را آورد و حالص‌ اَلْعاسَه‌ را آورد.
\v 40 و اَلْعاسَه‌ سَسْمای‌ را آورد و سِسْمای‌ شَلُّوم‌ را آورد.
\v 41 و شَلـوم‌ یقَمْیـا را آورد و یقَمْیـا اَلِیشَمَـع‌ را آورد.
\s5
\v 42 و بنی‌كالیب‌ برادر یرْحَمْئیل‌نخست‌زاده‌اش‌ میشاع‌ كه‌ پدر زِیف‌ باشد و بنی‌ماریشَه‌ كه‌ پدر حَبْرُون‌ باشد بودند.
\v 43 و پسران‌ حَبْرُون‌: قُوْرَح‌ و تَفُّوح‌ و راقَم‌ و شامَع‌.
\v 44 و شامَع‌ راحَم‌ پدر یرْقَعام‌ را آورد و راقَم‌ شَمّای‌ را آورد.
\s5
\v 45 و پسر شَمّای‌ ماعئون‌ و ماعون‌ پدر بَیت‌صُور بود.
\v 46 و عِیفَه‌ مُتعه‌ كالیب‌ حاران‌ و موصا و جازیز را زایید و حاران‌ جازیز را آورد.
\v 47 و پسران‌ یهْدای‌ راجَم‌ و یوتام‌ و جیشان‌ و فالَت‌ و عِیفَه‌ و شاعَف‌.
\s5
\v 48 و مَعْكه‌ مُتعه‌ كالیب‌، شابَر و تِرْحَنَه‌ را زایید.
\v 49 و او نیز شاعَف‌، پدر مَدْمَنَه‌ و شوا، پدر مَكْبینا و پدر جِبْعا را زایید؛ و دختر كالیب‌ عَكْسَه‌ بود.
\s5
\v 50 و پسران‌ كالیب‌ بن‌حُور نخست‌زادۀ اَفْراته‌ اینانند: شُوبال‌ پدر قریه‌ یعاریم‌،
\v 51 و سَلْما پدر بیت‌لحم‌ و حاریف‌ پدر بیت‌ جادَر.
\s5
\v 52 و پسران‌ شوبال‌ پدر قریه‌ یعاریم‌ اینانند: هَرُواه‌ و نصف‌ مَنُوحُوت‌.
\v 53 و قبایل‌ قریه‌ یعاریم‌ اینانند: یتْرِیان‌ و فُوتیان‌ و شُوماتیان‌ و مِشْراعیان‌ كه‌ از ایشان‌ صارْعاتیان‌ و اِشْطاوُلیان‌ پیدا شدند.
\s5
\v 54 و بنی‌سَلْما بیت‌لحم‌ و نطوفاتیان‌ و عَطْروت‌ بیت‌یوآب‌ و نصف‌ مانَحْتیان‌ و صُرْعیان‌ بودند.
\v 55 و قبایل‌ كاتبانی‌ كه‌ در یعْبیص‌ ساكن‌ بودند، تِرْعاتیان‌ و شِمْعاتیان‌ و سُوكاتیان‌ بودند. اینان‌ قینیان‌اند كه‌ از حَمَّتْ پدرِ بَیت‌ ریكاب‌ بیرون‌ آمدند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و پسران‌ داود كه‌ برای‌ او در حَبْرُون‌ زاییده شدند، اینانند: نخست‌زاده‌اش‌ اَمْنون‌ از اَخْینُوْعِم‌ یزْرَعِیلیه‌؛ و دومین‌ دانیال‌ از اَبِیجایلِ كَرْمَلِیه‌؛
\v 2 و سومین‌ ابشالوم‌ پسر مَعْكَه‌ دختر تَلْمای‌ پادشاه‌ جَشور؛ و چهارمین‌ اُدُونیا پسر حَجّیت‌.
\v 3 و پنجمین‌ شَفَطْیا از اَبیطال‌ و ششمین‌یتَرْعام‌ از زن‌ او عجْلَه‌.
\s5
\v 4 این‌ شش‌ برای‌ او در حَبْرُون‌ زاییده‌ شدند كه‌ در آنجا هفت‌ سال‌ و شش‌ ماه‌ سلطنت‌ نمود و در اورشلیم‌ سی‌ و سه‌ سال‌ سلطنت‌ كرد.
\v 5 و اینها برای‌ وی‌ در اورشلیم‌ زاییده‌ شدند: شِمْعی‌ و شوباب‌ و ناتان‌ و سُلیمان‌. این‌ چهار از بَتْشُوع‌ دختر عَمّیئیل‌ بودند.
\s5
\v 6 و یبِحار و الیشامَع‌ و اَلیفالَط‌.
\v 7 و نُوجَه‌ و نافَج‌ و یافیع‌.
\v 8 و اَلِیشَمَع‌ و اَلْیاداع‌ و اَلِیفَلَط‌ كه‌ نه‌ نفر باشند.
\v 9 همۀ اینها پسران‌ داود بودند سوای‌ پسران‌ مُتعه‌ها. و خواهر ایشان‌ تامار بود.
\s5
\v 10 و پسر سُلیمان‌، رَحَبْعام‌ و پسر او ابیا و پسر او آسا و پسر او یهُوشافاط‌.
\v 11 و پسر او یورام‌ و پسر او اَخَزْیا و پسر او یوآش‌.
\v 12 و پسر او اَمَصْیا و پسر او عَزَرْیا و پسر او یوتام‌.
\s5
\v 13 و پسر او آحاز و پسر او حِزْقیا و پسر او مَنَّسی‌.
\v 14 و پسر او آمون‌ و پسر او یوشیا.
\s5
\v 15 و پسران‌ یوشیا نخست‌زاده‌اش‌ یوحانان‌ و دومین‌ یهُویاقیم‌ و سومین‌ صِدْقَیا و چهارمین‌ شَلّوم‌.
\v 16 و پسران‌ یهُویاقیم‌ پسر او یكُنْیا و پسر او صِدْقَیا.
\s5
\v 17 و پسران‌ یكُنْیا اَشّیر و پسر او شَأَلتِیئیل‌.
\v 18 و مَلْكیرام‌ و فَدایا و شَنْأَصَّر و یقَمْیا و هوشاماع‌ و نَدَبْیا.
\s5
\v 19 و پسران‌ فَدایا زَرُبّابِل‌ و شِمْعِی‌ و پسران‌ زَرُبّابِل‌ مَشُلاّم‌ و حَنَنْیا و خواهر ایشان‌ شَلُومیت‌ بود.
\v 20 و حَشُوْبَه‌ و اُوهَل‌ و بَرَخِیا و حَسَدْیا و یوْشَب‌حَسَد كه‌ پنج‌ نفر باشند.
\v 21 و پسران‌ حَنَنْیا فَلَطْیا و اِشَعْیا، بنی‌رفایا و بنی‌اَرْنان‌ و بنی‌عُوبَدْیا و بنی‌شَكُنْیا.
\s5
\v 22 و پسر شَكُنْیا شَمَعْیا و پسران‌ شَمَعْیا، حَطّوش‌ و یبْحآل‌ و باریح‌ و نَعَرْیا و شافاط‌كه‌ شش‌ باشند.
\v 23 و پسران‌ نَعَرْیا اَلْیوعینای‌ و حِزْقیا و عَزْریقام‌ كه‌ سه‌ باشند.
\v 24 و بنی‌اَلْیوعینای‌ هُوْدایا و اَلْیاشیب‌ و فَلایا و عَقُّوب‌ و یوحانان‌ و دَلایاع‌ و عَنانی‌ كه‌ هفت‌ باشند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 بنی‌یهودا: فارَص‌ و حَصْرُون‌ و كَرْمی‌ و حور و شوبال‌.
\v 2 و رَآیا ابن‌ شوبال‌ یحَت‌ را آورد و یحَت‌ اَخُومای‌ و لاهَد را آورد. اینانند قبایل‌ صَرْعاتیان‌.
\s5
\v 3 و اینان‌ پسران‌ پدر عیطام‌اند: یزْرَعیل‌ و یشْما و یدْباش‌ و اسم‌ خواهر ایشان‌ هَصْلَلْفُونی‌ بود.
\v 4 و فَنُوئیل‌ پدر جَدُور و عازَر پدر خُوْشَه‌ اینها پسران‌ حور نخست‌زادۀ اَفْراته‌ پدر بیت‌لحم‌ بودند.
\s5
\v 5 و اَشْحُور پدر تَقّوع‌ دو زن‌ داشت‌: حَلا و نَعْرَه‌.
\v 6 و نَعْرَه‌، اَخُزّام‌ و حافَر و تَیمانی‌ و اَخَشْطاری‌ را برای‌ او زایید؛ اینان‌ پسران‌ نَعْرَه‌اند.
\v 7 و پسران‌ حَلا: صَرَت‌ و صُوحَر و اَتْنان‌.
\v 8 و قُوس‌ عانوب‌ و صُوبِیبَه‌ و قبایل‌ اَخَرْحیل‌ بن‌هارُم‌ را آورد.
\s5
\v 9 و یعْبِیص‌ از برادران‌ خود شریف‌تر بود و مادرش‌ او را یعْبِیص‌ نام‌ نهاد و گفت‌: «از این‌ جهت‌ كه‌ او را با حُزن‌ زاییدم‌.»
\v 10 و یعْبِیص‌ از خدای‌ اسرائیل‌ استدعا نموده‌، گفت‌: «كاش‌ كه‌ مرا بركت‌ می‌دادی‌ و حدود مرا وسیع‌ می‌گردانیدی‌ و دست‌ تو با من‌ می‌بود و مرا از بلا نگاه‌ می‌داشتی‌ تا محزون‌ نشوم‌.» و خدا آنچه‌ را كه‌ خواست‌ به‌ او بخشید.
\s5
\v 11 و كَلُوب‌ برادر شُوحَه‌ مَحِیر را كه‌ پدر اَشْتون‌ باشد آورد.
\v 12 و اَشْتون‌ بیت‌رافا و فاسیح‌ و تَحِنّه‌ پدر عِیر ناحاش‌ را آورد. اینان‌ اهل‌ ریقَه‌می‌باشند.
\s5
\v 13 و پسران‌ قَناز و عُتْنِیئِیل‌ و سَرایا بودند؛ و پسر عُتْنیئیل‌ حَتَات‌.
\v 14 و مَعُونُوتای‌ عُفْرَه‌ را آورد و سَرایا، یوْآب‌ پدر جیحَراشیم‌ را آورد، زیرا كه‌ صنعتگر بودند.
\v 15 و پسران‌ كالیب‌ بن‌ یفُنَّه‌، عیرُو و ایلَه‌ و ناعَم‌ بودند؛ و پسر اِیلَه‌ قَناز بود.
\v 16 و پسران‌ یهْلَلْئیل‌، زیف‌ و زیفَه‌ و تِیرِیا و اَسَرْئیل‌.
\s5
\v 17 و پسران‌ عَزْرَه‌ یتَر و مَرَد و عافَر و یالون‌ (و زنِ مَرَد) مَرْیم‌ و شَمای‌ و یشْبَحْ پدر اَشْتَمُوْع‌ را زایید.
\v 18 و زن‌ یهودیه‌ او یارَدْ، پدر جَدُور، و جابَر پدر سُوكُو و یقوتیئیل‌ پدر زانوح‌ را زایید. اما آنان‌ پسران‌ بِتْیه‌ دختر فرعون‌ كه‌ مَرَد او را به‌ زنی‌ گرفته‌ بود می‌باشند.
\s5
\v 19 و پسران‌ زن‌ یهودیه‌ او كه‌ خواهر نَحَم‌ بود پدر قَعیلَۀ جَرْمی‌ و اَشْتَمُوْعِ مَعْكاتی‌ بودند.
\v 20 و پسران‌ شیمون‌: اَمْنون‌ وَرِنَّه‌ و بِنْحانان‌ و تیلون‌ و پسران‌ یشْعِی‌ زُوحیت‌ و بِنْزُوحیت‌.
\s5
\v 21 و بنی‌شیلَه‌ بن‌ یهودا، عیر پدر لیكَه‌، و لَعْدَه‌ پدر مَریشَه‌ و قبایل‌ خاندان‌ عاملان‌ كتان‌ نازك‌ از خانوادۀ اَشْبیع‌ بودند.
\v 22 و یوقیم‌ و اهل‌ كُوزِیبا و یوآش‌ و ساراف‌ كه‌ در موآب‌ مِلْك‌ داشتند، و یشُوبی‌لَحْمَ؛ و این‌ وقایع‌ قدیم‌ است‌.
\v 23 و اینان‌ كوزه‌گر بودند با ساكنان‌ نتاعیم‌ و جَدیره‌ كه‌ در آنجاها نزد پادشاه‌ به‌ جهت‌ كار او سكونت‌ داشتند.
\s5
\v 24 پسران‌ شَمْعون‌: نمُوئیل‌ و یامین‌ و یاریب‌ و زارَح‌ و شاؤل‌.
\v 25 و پسرش‌ شَلّوُم‌ و پسرش‌ مِبْسام‌ و پسرش‌ مِشْماع‌.
\v 26 و بنی‌مِشْماع‌ پسرش‌ حموُئیل‌ و پسرش‌ زَكُّور و پسرش‌ شِمْعی‌.
\s5
\v 27 و شِمْعی‌ را شانزده‌ پسر و شش‌ دختر بود ولكن‌برادرانش‌ را پسران‌ بسیار نبود و همۀ قبایل‌ ایشان‌ مثل‌ بنی‌یهودا زیاد نشدند.
\v 28 و ایشان‌ در بئرشَبَعْ و مُولادَه‌ و حَصَر شُوآل‌،
\s5
\v 29 و در بِلْهَه‌ و عاصَمْ و تولاد،
\v 30 و در بَتُوئیل‌ و حُرْمُه‌ و صِقْلَغ‌،
\v 31 و در بیت‌ مرْكَبُوت‌ و حَصرسُوسیم‌ و بیت‌بِرْئِی‌ و شَعَرایم‌ ساكن‌ بودند. اینها شهرهای‌ ایشان‌ تا زمان‌ سلطنت‌ داود بود.
\s5
\v 32 و قریه‌های‌ ایشان‌ عیطام‌ و عین‌ و رِمُّون‌ و تُوكَن‌ و عاشان‌، یعنی‌ پنج‌ قریه‌ بود،
\v 33 و جمیع‌ قریه‌های‌ ایشان‌ كه‌ در پیرامون‌ آن‌ شهرها تا بَعْل‌ بود. پس‌ مسكنهای‌ ایشان‌ این‌ است‌ و نسب‌نامه‌های‌ خود را داشتند.
\s5
\v 34 و مَشوبات‌ و یمْلیك‌ و یوْشَه‌ بن‌ اَمَصْیا،
\v 35 و یوئیل‌ و ییهُو ابن‌ یوشِبْیا ابن‌ سَرایا ابن‌ عَسِیئیل‌،
\v 36 و اَلْیوعینای‌ و یعْكوبَه‌ و یشوحایا و عَسایا و عِدیئیل‌ و یسیمیئیل‌ و بنایا،
\v 37 و زیزا ابن‌ شِفْعِی‌ ابن‌ اِلّوُن‌ بن‌ یدایا ابن‌ شِمْری‌ ابن‌ شَمَعْیا،
\v 38 اینانی‌ كه‌ اسم‌ ایشان‌ مذكور شد، در قبایل‌ خود رؤسا بودند و خانه‌های‌ آبای‌ ایشان‌ بسیار زیاد شد.
\s5
\v 39 و به‌ مدخل‌ جَدُور تا طرف‌ شرقی وادی‌ رفتند تا برای‌ گله‌های‌ خویش‌ چراگاه‌ بجویند.
\v 40 پس‌ مرتعی‌ برومند نیكو یافتند و آن‌ زمینْ وسیع‌ و آرام‌ و ایمن‌ بود، زیرا كه‌ آلِ حامْ در زمان‌ قدیم‌ در آنجا ساكن‌ بودند.
\v 41 و اینانی‌ كه‌ اسم‌ ایشان‌ مذكور شد، در ایام‌ حِزْقیا پادشاه‌ یهودا آمدند و خیمه‌های‌ ایشان‌ و معونیان‌ را كه‌ در آنجا یافت‌ شدند، شكست‌ دادند و ایشان‌ را تا به‌ امروز تباه‌ ساخته‌، در جای‌ ایشان‌ ساكن‌ شده‌اند زیرا كه‌ مرتع‌ برای‌ گله‌های‌ ایشان‌ در آنجا بود.
\s5
\v 42 و بعضی‌ از ایشان‌، یعنی‌ پانصد نفر از بنی‌شَمْعُون‌ به‌ كوه‌ سَعیر رفتند؛ و فَلْطِیا و نَعْرِیا و رَفایا و عُرِّیئیل‌ پسران‌ یشیع‌ رؤسای‌ ایشان‌ بودند.
\v 43 و بقیۀ عَمالَقَه‌ را كه‌ فرار كرده‌ بودند، شكست‌ داده‌، تا امروز در آنجا ساكن‌ شده‌اند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و پسران‌ رؤبین‌ نخست‌زادۀ اسرائیل‌اینانند: (زیرا كه‌ او نخست‌زاده‌ بود و اما به‌ سبب‌ بی‌عصمت‌ ساختن‌ بستر پدر خویش‌، حق‌ نخست‌زادگی‌ او به‌ پسران‌ یوسف‌ بن‌ اسرائیل‌ داده‌ شد. از این‌ جهت‌ نسب‌نامۀ او برحسب‌ نخست‌زادگی‌ ثبت‌ نشده‌ بود.
\v 2 زیرا یهُودا بر برادران‌ خود برتری‌ یافت‌ و پادشاه‌ از او بود؛ اما نخست‌زادگی‌ از آن‌ یوسف‌ بود).
\v 3 پس‌ پسران‌ رؤبین‌ نخست‌زادۀ اسرائیل‌: حَنُوك‌ و فَلُّو و حَصْرُون‌ و كَرْمی‌.
\s5
\v 4 و پسران‌ یوئیل‌: پسرش‌ شَمَعْیا و پسرش‌ جوج‌ و پسرش‌ شِمْعِی‌؛
\v 5 و پسرش‌ میكا و پسرش‌ رَآیا و پسرش‌ بَعْل‌؛
\v 6 و پسرش‌ بَئیرَه‌ كه‌ تِلْغَتْ فِلْناسَر پادشاه‌ اَشُّور او را به‌ اسیری‌ بُرد و او رئیس‌ رؤبینیان‌ بود.
\s5
\v 7 و برادرانش‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ وقتی‌ كه‌ نسب‌نامۀ موالید ایشان‌ ثبت‌ گردید، مقدم‌ ایشان‌ یعِیئِیل‌ بود و زَكریا،
\v 8 و بالَع‌ بن‌ عَزاز بن‌ شامع‌ بن‌ یوئیل‌ كه‌ در عَرُوعیر تا نَبُو و بَعْل‌ مَعُون‌ ساكن‌ بود،
\v 9 و به‌ طرف‌ مشرق‌ تا مدخل‌ بیابان‌ از نهر فرات‌ سكنا گرفت‌، زیرا كه‌ مواشی‌ ایشان‌ در زمین‌ جِلْعاد زیاده‌ شد.
\s5
\v 10 و در ایام‌ شاؤل‌ ایشان‌ با حاجریان‌ جنگ‌ كردند و آنها به‌ دست‌ ایشان‌ افتادند و در خیمه‌های‌ آنها در تمامی‌ اطراف‌ شرقی‌ جِلْعاد ساكن‌ شدند.
\s5
\v 11 و بنی‌جاد در مقابل‌ ایشان‌ در زمین‌ باشان‌ تاسَلْخَه‌ ساكن‌ بودند.
\v 12 و مقدّم‌ ایشان‌ یوئیل‌ بود و دومین‌ شافام‌ و یعْنای‌ و شافاط‌ در باشان‌ (ساكن‌ بود).
\v 13 و برادران‌ ایشان‌ برحسب‌ خانه‌های‌ آبای‌ ایشان‌، میكائیل‌ و مَشُلام‌ و شَبَع‌ و یورای‌ و یعْكان‌ و زِیع‌ و عابَر كه‌ هفت‌ نفر باشند.
\s5
\v 14 اینانند پسران‌ اَبیحایل‌ بن‌ حوری‌ ابن‌ یاروح‌ بن‌ جِلْعاد بن‌ میكائیل‌ بن‌ یشِیشای‌ بن‌ یحْدُو ابن‌ بوز.
\v 15 اَخی‌ ابن‌ عَبْدیئیل‌ بن‌ جونی‌ رئیس‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌.
\s5
\v 16 و ایشان‌ در جِلْعادِ باشان‌ و قریه‌هایش‌ و در تمامی‌ نواحی‌ شارون‌ تا حدود آنها ساكن‌ بودند.
\v 17 و نسب‌نامۀ جمیع‌ اینها در ایام‌ یوتام‌ پادشاه‌ یهودا و در ایام‌ یرُبْعام‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ ثبت‌ گردید.
\s5
\v 18 از بنی‌رؤبین‌ و جادیان‌ و نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ شجاعان‌ و مردانی‌ كه‌ سپر و شمشیر برمی‌داشتند و تیراندازان‌ و جنگ‌آزمودگان‌ كه‌ به‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفتند، چهل‌ و چهار هزار و هفت‌ صد و شصت‌ نفر بودند.
\v 19 و ایشان‌ با حاجریان‌ و یطُور و نافیش‌ و نوداب‌ مقاتله‌ نمودند.
\s5
\v 20 و بر ایشان‌ نصرت‌ یافتند و حاجریان‌ و جمیع‌ رفقای‌ آنها به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ شدند زیرا كه‌ در حین‌ جنگ‌ نزد خدا استغاثه‌ نمودند و او ایشان‌ را چونكه‌ بر او توكل‌ نمودند، اجابت‌ فرمود.
\v 21 پس‌ از مواشی ایشان‌، پنجاه‌ هزار شتر و دویست‌ و پنجاه‌ هزار گوسفند و دو هزار الاغ‌ و صد هزار مرد به‌ تاراج‌ بردند.
\v 22 زیرا چونكه‌ جنگ‌ از جانب‌ خدا بود، بسیاری‌ مقتول‌ گردیدند. پس‌ ایشان‌ به‌ جای‌ آنها تا زمان‌ اسیری‌ ساكن‌ شدند.
\s5
\v 23 و پسران‌ نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ در آن‌ زمین‌ ساكن‌ شده‌، از باشان‌ تا بَعْل‌ حَرْمون‌ و سَنیر و جَبَل‌ حَرْمون‌ زیاد شدند.
\v 24 و اینانند رؤسای‌ خاندان‌آبای‌ ایشان‌ عافَر و یشْعِی‌ و اَلیئیل‌ و عَزْریئیل‌ و اِرْمیا و هُوْدَوْیا و یحْدیئیل‌ كه‌ مردان‌ تنومند شجاع‌ و ناموران‌ و رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ بودند.
\s5
\v 25 اما به‌ خدای‌ پدران‌ خود خیانت‌ ورزیده‌، در پی‌ خدایان‌ قومهای‌ آن‌ زمین‌ كه‌ خدا آنها را به‌ حضور ایشان‌ هلاك‌ كرده‌ بود، زنا كردند.
\v 26 پس‌ خدای‌ اسرائیل‌ روح‌ فُول‌ پادشاه‌ اَشُّور و روح‌ تِلْغَتْ فِلْناسَر پادشاه‌ اَشُّور را برانگیخت‌ كه‌ او رؤبینیان‌ و جادیان‌ و نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ را اسیر كرده‌، ایشان‌ را به‌ حَلَح‌ و خابور و هارا و نَهْر جوزان‌ تا امروز بُرد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 بنی‌لاوی‌: جَرْشون‌ و قَهات‌ و مَراری‌.
\v 2 و بنی‌قَهات‌: عَمْرام‌ و یصْهار و حَبْرُون‌ و عُزّیئیل‌.
\v 3 و بنی‌عَمْرام‌: هارون‌ و موسی‌ و مریم‌. و بنی‌هارون‌: ناداب‌ و اَبِیهُو و اَلیعازار و ایتامار.
\s5
\v 4 و اَلیعازار فینَحاس‌ را آورد و فینَحاس‌ ابیشوع‌ را آورد.
\v 5 و ابیشوع‌ بُقِّی‌ را آورد و بُقِّی‌ عُزّی‌ را آورد.
\v 6 و عُزّی‌ زَرَحْیا را آورد و زَرَحْیا مَرایوتْ را آورد.
\s5
\v 7 و مَرایوت‌ اَمَرْیا را آورد و اَمَرْیا اخیطوب‌ را آورد.
\v 8 و اخیطوب‌ صادوق‌ را آورد و صادوق‌ اَخِیمَعْص‌ را آورد.
\v 9 و اَخِیمَعْص‌ عَزَرْیا را آورد و عَزَرْیا یوحانان‌ را آورد.
\s5
\v 10 و یوحانان‌ عَزَرْیا را آورد و او در خانه‌ای‌ كه‌ سلیمان‌ در اورشلیم‌ بنا كرد، كاهن‌ بود.
\v 11 و عَزَرْیا اَمَرْیا را آورد واَمَرْیا اخیطوب‌ را آورد.
\v 12 و اَخیطوب‌ صادوق‌ را آورد و صادوق‌ شَلّوم‌ را آورد.
\s5
\v 13 و شَلّوم‌ حِلْقیا را آورد و حِلْقیا عَزَرْیا را آورد.
\v 14 و عَزَرْیا سَرایا را آورد و سرایا یهُوصاداق‌ را آورد.
\v 15 و یهُوصاداق‌ به اسیری‌ رفت‌ هنگامی‌ كه‌ خداوند یهودا و اورشلیم‌ را به‌ دست‌ نَبُوكَدْنَصَّر اسیر ساخت‌.
\s5
\v 16 پسران‌ لاوی‌: جرْشوم‌ و قَهات‌ و مَراری‌.
\v 17 و اینها است‌ اسمهای‌ پسران‌ جَرْشُوم‌: لِبْنِی‌ و شِمْعی‌.
\v 18 و پسران‌ قَهات‌: عَمْرام‌ و یصْهار و حبْرون‌ و عُزّیئیل‌.
\s5
\v 19 و پسران‌ مَراری‌: مَحْلی‌ و موشی‌ پس‌ اینها قبایل‌ لاویان‌ برحسب‌ اجداد ایشان‌ است‌.
\v 20 از جَرْشُوم‌ پسرش‌ لِبْنِی‌، پسرش‌ یحَت‌، پسرش‌ زِمَّه‌.
\v 21 پسرش‌ یوآخ‌ پسرش‌ عِدُّو پسرش‌ زارَح‌ پسرش‌ یاتْرای‌.
\s5
\v 22 پسران‌ قَهات‌، پسرش‌ عَمِّیناداب‌ پسرش‌ قُوْرَح‌ پسرش‌ اَسّیر.
\v 23 پسرش‌ اَلْقانَه‌ پسرش‌ اَبیآساف‌ پسرش‌ اَسّیر.
\v 24 و پسرش‌ تَحَت‌ پسرش‌ اُوریئیل‌ پسرش‌ عُزّیا، پسرش‌ شاؤل‌.
\s5
\v 25 و پسران‌ اَلْقانَه‌ عماسای‌ و اَخیمُوت‌.
\v 26 و امّا اَلْقانَه‌. پسران‌ اَلْقانَه‌ پسرش‌ صوفای‌ پسرش‌ نَحَت‌.
\v 27 پسرش‌ اَلِیآب‌ پسرش‌ یرُوحام‌ پسرش‌ اَلْقانَه‌.
\s5
\v 28 و پسران‌ سموئیل‌ نخست‌زاده‌اش‌ وَشْنِی‌ و دومش‌ اَبِیا.
\v 29 پسران‌ مَراری‌ مَحْلی‌ و پسرش‌ لِبْنِی‌ پسرش‌ شِمْعی‌ پسرش‌ عُزَّه‌.
\v 30 پسرش‌ شِمْعِی‌ پسرش‌ هَجیا پسرش‌ عَسایا.
\s5
\v 31 و اینانند كه‌ داود ایشان‌ را بر خدمت‌ سرود در خانۀ خداوند تعیین‌ نمود بعد از آنكه‌ تابوت‌ مستقر شد.
\v 32 و ایشان‌ پیش‌ مسكن‌ خیمۀ اجتماع‌ مشغول‌ سراییدن‌ می‌شدند تا حینی‌ كه‌ سلیمان‌ خانۀ خداوند را در اورشلیم‌ بنا كرد. پس‌ برحسب‌ قانون‌ خویش‌ بر خدمت‌ خود مواظب‌ شدند.
\s5
\v 33 پس‌ آنهایی‌ كه‌ با پسران‌ خود معین‌ شدند،اینانند: از بنی‌قَهاتیان‌ هِمانِ مغنّی‌ ابن‌ یوئیل‌ بن‌ سموئیل‌.
\v 34 بن‌ اَلْقانَه‌ بن‌ یرُوحام‌ بن‌ اَلیئیل‌ بن‌ نُوحْ،
\v 35 ابن‌ صوف‌ بن‌ اَلْقانَه‌ بن‌ مَهت‌ بن‌ عماسای‌،
\s5
\v 36 ابن‌اَلْقانَه‌ بن‌ یوئیل‌ بن‌ عَزَرْیاء بن‌ صَفَنْیا،
\v 37 ابن‌ تَحَت‌ بن‌ اَسّیر بن‌ اَبیآساف‌ بن‌ قُوْرَح‌،
\v 38 ابن‌ یصْهار بن‌ قَهات‌ بن‌ لاوی‌ بن‌ اسرائیل‌.
\s5
\v 39 و برادرش‌ آساف‌ كه‌ به‌ دست‌ راست‌ وی‌ می‌ایستاد. آساف‌ بن‌ بَرَكْیا ابن‌ شِمْعِی‌،
\v 40 ابن‌ میكائیل‌ بن‌ بَعْسِیا ابن‌ مَلْكِیا،
\v 41 ابن‌ اَتْنِی‌ ابن‌ زارَح‌ بن‌ عَدایا،
\v 42 ابن‌ اِیتان‌ بن‌ زِمَّه‌ بن‌ شِمْعِی‌،
\v 43 ابن‌ یحت‌ بن‌ جَرْشُوم‌ بن‌ لاوی‌.
\s5
\v 44 و به‌ طرف‌ چپ‌ برادران‌ ایشان‌ كه‌ پسران‌ مَراری‌ بودند: اِیتان‌ بن‌ قیشی‌ ابن‌ عَبْدِی‌ ابن‌ مَلّوك‌،
\v 45 ابن‌ حَشَبْیا ابن‌ اَمَصْیا ابن‌ حِلْقِیا،
\v 46 ابن‌ اَمْصِی‌ ابن‌ بانی‌ ابن‌ شامَر،
\v 47 ابن‌ مَحْلِی‌ ابن‌ موشی‌ ابن‌ مَراری‌ ابن‌ لاوی‌.
\s5
\v 48 و لاویانی‌ كه‌ برادران‌ ایشان‌ بودند، به‌ تمامی‌ خدمت‌ مسكن‌ خانۀ خدا گماشته‌ شدند.
\s5
\v 49 و اما هارون‌ و پسرانش‌ بر مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ و بر مذبح‌ بخور به‌ جهت‌ تمامی‌ عمل‌ قدس‌الاقداس‌ قربانی‌ می‌گذرانیدند تا به‌ جهت‌ اسرائیل‌ موافق‌ هر آنچه‌ موسی‌ بندۀ خدا امر فرموده‌ بود، كفاره‌ نمایند.
\s5
\v 50 و اینانند پسران‌ هارون‌: پسرش‌ اَلعازار، پسرش‌ فینَحاس‌، پسرش‌ اَبِیشُوع‌.
\v 51 پسرش‌ بُقی‌، پسرش‌ عُزّی‌، پسرش‌ زَرَحْیا،
\v 52 پسرش‌ مَرایوت‌ پسرش‌ اَمَرْیا پسرش‌ اَخیطوب‌،
\v 53 پسرش‌ صادوق‌، پسرش‌ اَخِیمَعْص‌.
\s5
\v 54 و مسكن‌های‌ ایشان‌ برحسب‌ موضع‌ها و حدود ایشان‌ اینها است‌: از پسران‌ هارون‌ به‌ جهت‌ قبایل‌ قَهاتیان‌ زیرا قرعۀ اوّل‌ از آنِ ایشان‌ بود.
\v 55 پس‌ حَبْرُون‌ در زمین‌ یهودا با حوالی‌ آن‌ به‌ هر طرفش‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شد.
\v 56 و اما زمینهای‌ آن‌ شهر و دهاتش‌ را به‌ كالیب‌ بن‌ یفُنَّه‌ دادند.
\s5
\v 57 به‌ پسران‌ هارون‌ به‌ جهت‌ شهرهای‌ ملجا حَبْرُون‌ ولِبْنَه‌ و حوالی‌ آن‌، و یتّیر و اَشْتَموع‌ و حوالی‌ آن‌ را دادند.
\v 58 و حِیلین‌ و حوالی‌ آن‌ را و دَبیر و حوالی‌ آن‌ را،
\s5
\v 59 و عاشان‌ و حوالی‌ آن‌ را و بیت‌ شمس‌ و حوالی‌ آن‌ را،
\v 60 و از سبط‌ بنیامین‌ جَبَع‌ و حوالی‌ آن‌ را و عَلَّمَت‌ و حوالی‌ آن‌ را و عَناتوت‌ و حوالی‌ آن‌ را. پس‌ جمیع‌ شهرهای‌ ایشان‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ سیزده‌ شهر بود.
\s5
\v 61 و به‌ پسران‌ قَهات‌ كه‌ از قبایل‌ آن‌ سبط‌ باقی‌ ماندند، ده‌ شهر از نصف‌ سبط‌ یعنی‌ از نصف‌ مَنَّسی‌ به‌ قرعه‌ داده‌ شد.
\v 62 و به‌ بنی‌جَرْشُوم‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ از سبط‌ یسّاكار و از سبط‌ اَشیر و از سبط‌ نَفْتالی‌ و از سبط‌ مَنَّسی‌ در باشان‌ سیزده‌ شهر.
\s5
\v 63 و به‌ پسران‌ مَراری‌ برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌ از سبط‌ رؤبین‌ و از سبط‌ جاد و از سبط‌ زبولون‌ دوازده‌ شهر به‌ قرعه‌ داده‌ شد.
\v 64 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ این‌ شهرها را با حوالی‌ آنها به‌ لاویان‌ دادند.
\v 65 و از سبط‌ بنی‌یهودا و از سبط‌ بنی‌ شَمْعون‌ و از سبط‌ بنی‌بنیامین‌ این‌ شهرها را كه‌ اسم‌ آنها مذكور است‌ به‌ قرعه‌ دادند.
\s5
\v 66 و بعضی‌ از قبایل‌ بنی‌قَهات‌ شهرهای‌ حدود خود را از سبط‌ افرایم‌ داشتند.
\v 67 پس‌ شكیم‌ را با حوالی‌ آن‌ در كوهستان‌ افرایم‌ و جازَر را با حوالی‌ آن‌ به‌ جهت‌ شهرهای‌ ملجا به‌ ایشان‌ دادند.
\v 68 و یقْمَعام‌ را با حوالی‌ آن‌ و بیت‌ حُورُون‌ را با حوالی‌ آن‌.
\v 69 و اَیلُون‌ را با حوالی‌ آن‌ و جَتّ رِمُّون‌ را با حوالی‌ آن‌.
\s5
\v 70 و از نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌، عانیر را با حوالی‌ آن‌، و بِلعام‌ را با حوالی‌ آن‌، به‌ قبایل‌ باقی‌ماندۀ بنی‌قَهات‌ دادند.
\s5
\v 71 و به‌ پسران‌ جَرْشُوم‌ از قبایل‌ نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌، جُوْلان‌ را در باشان‌ با حوالی‌ آن‌ و عَشْتارُوتْ را با حوالی‌ آن‌.
\v 72 و از سبط‌ یسّاكار قادِشْ را با حوالی‌ آن‌ و دَبَرَه‌ را با حوالی‌ آن‌.
\v 73 وراموت‌ را با حوالی‌ آن‌ و عانیم‌ را با حوالی‌ آن‌.
\s5
\v 74 و از سبط‌ اَشیر مَشْآل‌ را با حوالی‌ آن‌ و عَبْدُون‌ را با حوالی‌ آن‌.
\v 75 و حُقُوق‌ را با حوالی‌ آن‌ و رَحُوب‌ را با حوالی‌ آن‌.
\v 76 و از سبط‌ نَفْتالی‌ قادِش‌ را در جَلِیل‌ با حوالی‌ آن‌ و حَمّون‌ را با حوالی‌ آن‌ و قِریتایم‌ را با حوالی‌ آن‌.
\s5
\v 77 و به‌ پسران‌ مَراری‌ كه‌ از لاویان‌ باقی‌ مانده‌ بودند، از سبط‌ زبولون‌ رِمّون‌ را با حوالی‌ آن‌ و تابور را با حوالی‌ آن‌.
\v 78 و از آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ در برابر اریحا به‌ جانب‌ شرقی‌ اُرْدُن‌ از سبط‌ رؤبین‌، باصَر را در بیابان‌ با حوالی‌ آن‌ و یهْصَه‌ را با حوالی‌ آن‌.
\v 79 و قدیموت‌ را با حوالی‌ آن‌ و مَیفَعَه‌ را با حوالی‌ آن‌.
\s5
\v 80 و از سبط‌ جاد راموت‌ را در جِلْعاد با حوالـی‌ آن‌ و مَحَنایمْ را با حوالـی‌ آن‌.
\v 81 و حَشْبون‌ را با حوالی‌ آن‌ و یعْزیر را با حوالی‌ آن‌.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و اما پسران‌ یسّاكار: تولاع‌ و فُوَه‌ و یاشوب و شِمْرُون‌ چهار نفر بودند.
\v 2 و پسران‌ تولاع‌: عُزِّی‌ و رفایا و یربیئیل‌ و یحْمای‌ و یبْسام‌ و سموئیل‌؛ ایشان‌ رؤسای‌ خاندان‌ پدر خود تولاع‌ و مردان‌ قوی شجاع‌ در انساب‌ خود بودند، و عدد ایشان‌ در ایام‌ داود بیست‌ و دو هزار و ششصد بود.
\v 3 و پسـر عُزّی‌، یزْرَحْیـا و پسران‌ یزْرَحْیا، میكائیل‌ و عُوبَدْیا و یوئیل‌ و یشِیا كه‌ پنج‌ نفر و جمیع‌ آنهـا رؤسـا بودند.
\s5
\v 4 و بـا ایشـان‌ برحسب‌ انساب‌ ایشان‌ و خاندان‌ آبـای‌ ایشـان‌، فوجهای‌ لشكر جنگی‌ سی‌ و شش‌ هزرا نفر بودند، زیرا كه‌ زنان‌ و پسـران‌ بسیـار داشتنـد.
\v 5 و بـرادران‌ ایشـان‌ از جمیـع‌ قبایل‌ یسّاكار مردان‌ قوی‌ شجاع‌ هشتاد و هفت‌ هزار نفـر جمیعـاً در نسب‌نامـه‌ ثبت‌ شدند.
\s5
\v 6 و پسران‌ بنیامین‌: بالَع‌ و باكَر و یدِیعَئیل‌، سه‌ نفر بودند.
\v 7 و پسران‌ بالَع‌: اَصْبُون‌ و عُزّی‌ و عُزّیئیل‌ و یریموت‌ و عِیرِی‌، پنج‌ نفر رؤسای‌ خاندان‌ آبا و مردان‌ قوی‌ شجاع‌ كه‌ بیست‌ و دو هزار و سی‌ و چهار نفر از ایشان‌ در نسب‌نامه‌ ثبت‌ گردیدند.
\s5
\v 8 و پسران‌ باكَر: زَمِیرَه‌ و یوعاش‌ و اَلِیعازار و اَلْیوعِینای‌ و عُمْرِی‌ و یریموت‌ و اَبِیا و عَناتُوت‌ و عَلامَت‌. جمیع‌ اینها پسران‌ باكَر بودند.
\v 9 و بیست‌ هزار و دویست‌ نفر از ایشان‌ برحسب‌ انساب‌ ایشان‌، رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ مردان‌ قوی شجاع‌ در نسب‌نامه‌ ثبت‌ شدند.
\v 10 و پسر یدِیعَئیل‌: بِلْهان‌ و پسران‌ بِلْهان‌: یعِیش‌ و بنیامین‌ و اِیهُود و كَنَعْنَه‌ و زِیتان‌ و تَرْشِیش‌ و اَخِیشاحَر.
\s5
\v 11 جمیع‌ اینها پسران‌ یدِیعَئیل‌ برحسب‌ رؤسای‌ آبا و مردان‌ جنگی شجاع‌ هفده‌ هزار و دویست‌ نفر بودند كه‌ در لشكر برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفتند.
\v 12 و پسران‌ عِیر: شُفّیم‌ و حُفّیم‌ و پسر اَحِیر حُوشیم‌.
\s5
\v 13 و پسران‌ نَفْتالی‌: یحْصیئیل‌ و جُوْنی‌ و یصَر و شَلُّوم‌ از پسران‌ بِلْهَه‌ بودند.
\s5
\v 14 پسران‌ مَنَّسی‌ اَسْریئیل‌ كه‌ زوجه‌اش‌ او را زایید، و ماكیر پدر جِلْعاد كه‌ مُتعه‌ اَرامیۀ وی‌ او را زایید.
\v 15 و ماكیر خواهر حُفّیم‌ و شُفّیم‌ را كه‌ به‌ مَعْكَه‌ مسماۀ بود، به‌ زنی‌ گرفت‌؛ و اسم‌ پسر دوم‌ او صَلُفْحاد بود؛ و صَلُفْحاد دختران‌ داشت‌.
\v 16 و مَعْكَه‌ زن‌ ماكیر پسری‌ زاییده‌، او را فارَش‌ نام‌ نهاد و اسم‌ برادرش‌ شارَش‌ بود و پسرانش‌، اُوْلام‌ وراقَم‌ بودند.
\s5
\v 17 و پسر اُوْلام‌ بِدان‌ بود. اینانند پسران‌ جِلْعاد بن‌ ماكیر بن‌ مَنَّسی‌.
\v 18 و خواهر او هَمُولَكَه‌ اِیشهُود و ابَیعَزَر و مَحْلَه‌ را زایید.
\v 19 و پسران‌ شَمیداع‌ اَخْیان‌ و شَكیم‌ و لَقْحِی‌ و اَنْیعام‌.
\s5
\v 20 و پسران‌ افرایم‌ شُوتالَح‌ و پسرش‌ بارَد و پسرش‌ تَحَت‌ و پسرش‌ اَلِعادا و پسرش‌ تَحَت‌.
\v 21 و پسرش‌ زاباد و پسرش‌ شُوتالَح‌ و عازَر و اَلِعاد كه‌ مردان‌ جَتّ كه‌ در آن‌ زمین‌ مولود شدند، ایشان‌ را كشتند زیرا كه‌ برای‌ گرفتن‌ مواشی‌ ایشان‌ فرود آمده‌ بودند.
\v 22 و پدر ایشان‌ افرایم‌ به‌ جهت‌ ایشان‌ روزهای‌ بسیار ماتم‌ گرفت‌ و برادرانش‌ برای‌ تعزیت‌ وی‌ آمدند.
\s5
\v 23 پس‌ نزد زن‌ خود درآمد و او حامله‌ شده‌، پسری‌ زایید و او را بَرِیعَه‌ نام‌ نهاد، از این‌ جهت‌ كه‌ در خاندان‌ او بلایی‌ عارض‌ شده‌ بود.
\v 24 و دخترش‌ شیره‌ بود كه‌ بیت‌ حورون‌ پایین‌ و بالا را و اُزِّین‌ شِیرَه‌ را بنا كرد.
\s5
\v 25 و پسرش‌ رافَح‌ و راشَف‌، و پسرش‌ تالَح‌، و پسرش‌ تاحَن‌،
\v 26 پسرش‌ لَعَدان‌، و پسرش‌ عَمیهُود، و پسرش‌ اَلِیشَمَع‌،
\v 27 و پسرش‌ نون‌، و پسرش‌ یهُوشوع‌،
\s5
\v 28 و املاك‌ و مسكن‌های‌ ایشان‌ بیت‌ئیل‌ و دهات‌ آن‌ بود و به‌ طرف‌ مشرقْ نَعْران‌ و به‌ طرف‌ مغربْ جازَر و دهات‌ آن‌ و شكیم‌ و دهات‌ آن‌ تا غَزَّه‌ و دهات‌ آن‌.
\v 29 و نزد حدود بنی‌مَنَّسی‌ بیت‌شان‌ و دهات‌ آن‌ و تَعْناك‌ و دهات‌ آن‌ و مَجِدّو و دهات‌ آن‌ و دُور و دهات‌ آن‌ كه‌ در اینها پسران‌ یوسف‌ بن‌اسرائیل‌ ساكن‌ بودند.
\s5
\v 30 پسران‌ اَشِیر، یمْنَه‌ و یشْوَه‌ و یشْوی‌ و بَرْیعه‌ بودند، و خواهر ایشان‌ سارَح‌ بود.
\v 31 و پسران‌بَریعَه‌، حابَر و مَلْكیئیل‌ كه‌ همان‌ پدر بِرْزاوَت‌ باشد.
\v 32 و حابَر، یفْلِیط‌ و شومیر و حُوتام‌ و خواهر ایشان‌ شوعا را آورد.
\s5
\v 33 و پسران‌ یفْلِیط‌ فاسَك‌ و بِمْهال‌ و عَشْوَت‌ بودند. اینانند بنی‌ یفْلیط‌.
\v 34 و پسران‌ شامَراَخی‌ و رُهْجَه‌ و یحُبَّه‌ و اَرام‌.
\v 35 و پسران‌ هیلام‌ برادر وی‌ صُوفَح‌ و یمْناع‌ و شالَش‌ و عامال‌ بودند.
\s5
\v 36 و پسران‌ صُوفَح‌، سُوح‌ و حَرْنَفَر و شُوعال‌ و بِیرِی‌ و یمْرَه‌.
\v 37 و باصَر و هُود و شَمَّا و شَلَشَه‌ و یتْران‌ و بَئِیرا.
\v 38 و پسران‌ یتَرْ، یفُنَّه‌ و فِسْفا و اَرا.
\s5
\v 39 و پسران‌ عُلاّ، آرَح‌ و حَنِّیئیل‌ و رَصِیا.
\v 40 جمیع‌ اینها پسران‌ اَشِیر و رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ و برگزیدگان‌ مردان‌ جنگی‌ و رؤسای‌ سرداران‌ بودند. و شمارۀ ایشان‌ كه‌ در لشكر برای‌ جنگ‌ برحسب‌ نسب‌نامه‌ ثبت‌ گردید، بیست‌ و شش‌ هزار نفر بود.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و بنیامین‌ نخست‌زادۀ خود بالَع‌ را آورد و دومین‌ اَشْبیل‌ و سومش‌ اَخْرَخ‌،
\v 2 و چهارم‌ نُوحَه‌ و پنجم‌ را فارا.
\v 3 و پسران‌ بالَع‌: اَدّار و جِیرا و اَبِیهُود.
\v 4 و اَبْیشُوع‌ و نُعْمان‌ و اَخُوخ‌.
\v 5 و جیرا و شَفُوفان‌ و حُورام‌ بودند.
\s5
\v 6 و اینانند پسران‌ اَحُود كه‌ رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ ساكنان‌ جَبَع‌ بودند و ایشان‌ را به‌ مناحت‌ كوچانیدند.
\v 7 و او نُعمان‌ و اَخِیا و جیرا را كوچانید و او عُزّا و اَخِیحُود را تولید نمود.
\s5
\v 8 و شَحْرایم‌ در بلاد موآب‌ بعد از طلاق‌ دادن‌ زنان‌ خود حُوشیم‌ و بَعَرا فرزندان‌ تولید نمود.
\v 9 پس‌ از زن‌ خویش‌ كه‌ خُوداش‌ نام‌ داشت‌ یوباب‌ و ظبیا و میشا و مَلْكام‌ را آورد.
\v 10 و یعُوص‌ و شَكِیا و مِرْمَه‌ را كه‌ اینها پسران‌ او و رؤسای‌ خاندانهای‌ آبا بودند.
\v 11 و از حوشیم‌ ابیطوب‌ و اَلْفَعْل‌ را آورد.
\s5
\v 12 و پسران‌ اَلْفَعْل‌ عابَر ومِشْعام‌ و شامَر كه‌ اُوْنُو و لُود و دهاتش‌ را بنا نهاد بودند.
\v 13 و بَرِیعه‌ و شامع‌ كه‌ ایشان‌ رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ ساكنان‌ اَیلُون‌ بودند و ایشان‌ ساكنان‌ جَّت‌ را اخراج‌ نمودند.
\s5
\v 14 و اَخِیو و شاشَق‌ و یرِیمُوت‌.
\v 15 و زَبَدْیا و عارَد و عادَر.
\v 16 و میكائیل‌ و یشْفَه‌ و یوْخا پسران‌ بَریعه‌ بودند.
\v 17 و زَبَدْیا و مَشُلاّم‌ و جِزْقِی‌ و حابَر،
\v 18 و یشْمَرای‌ و یزْلِیآه‌ و یوباب‌ پسران‌ اَلْفَعْل‌ بودند.
\s5
\v 19 و یعْقیم‌ و زِكْرِی‌ و زَبْدِی‌،
\v 20 و اَلِیعینای‌ و صِلَّتای‌ و ایلیئیل‌،
\v 21 و اَدایا و بریا و شِمْرَت‌ پسران‌ شِمْعی‌،
\s5
\v 22 و یشْفان‌ و عابَر و ایلیئیل‌.
\v 23 و عَبْدون‌ و زِكرِی‌ و حانان‌،
\v 24 و حَنَنْیا و عیلام‌ و عَنْتُوتِیا،
\v 25 و یفَدْیا و فَنُوئیل‌ پسران‌ شاشَق‌ بودند.
\s5
\v 26 و شِمْشَرای‌ و شَحَرْیا و عَتَلْیا.
\v 27 و یعْرَشیا و ایلیا و زِكْرِی‌ پسران‌ یرُحام‌ بودند.
\v 28 اینان‌ رؤسای‌ خاندان‌ آبا برحسب‌ انساب‌ خود و سرداران‌ بودند و ایشان‌ در اورشلیم‌ سكونت‌ داشتند.
\s5
\v 29 و در جِبْعُون‌ پدر جِبْعُون‌ سكونت‌ داشت‌ و اسم‌ زنش‌ مَعْكَه‌ بود.
\v 30 و نخست‌زاده‌اش‌ عَبْدُون‌ بود، پس‌ صور و قَیس‌ و بَعْل‌ و ناداب‌،
\v 31 و جَدُور و اَخِیو و زاكَر؛
\s5
\v 32 و مِقْلُوت‌ شِمْآه‌ را آورد و ایشان‌ نیز با برادران‌ خود در اورشلیم‌ در مقابل‌ برادران‌ ایشان‌ ساكن‌ بودند.
\v 33 و نیر قَیس‌ را آورد و قَیس‌ شاؤل‌ را آورد و شاؤل‌ یهُوناتان‌ و مَلْكیشوع‌ و ابیناداب‌ و اَشْبَعْل‌ را آورد.
\v 34 و پسر یهُوناتان‌ مَرِیب‌ بَعْل‌ بود و مَرِیب‌ بَعْل‌ میكا را آورد.
\s5
\v 35 و پسران‌ میكا، فیتون‌ و مالَك‌ و تاریع‌ و آحاز بودند.
\v 36 و آحاز یهُوعَدَه‌ را آورد، یهُوعَدَه‌ عَلْمَت‌ و عَزْمُوت‌ و زِمْری‌ را آورد و زِمْری‌ موصا را آورد.
\v 37 و موصا بِنْعا را آورد و پسرش‌ رافَه‌ بود وپسرش‌ اَلْعاسَه‌ و پسرش‌ آصیل‌ بود.
\s5
\v 38 و آصیل‌ را شش‌ پسر بود و نامهای‌ ایشان‌ اینها است‌: عَزْرِیقام‌ و بُكْرُو و اِسْمَعِیل‌ و شَعرْیا و عُوبَدْیا و حانان‌. و جمیع‌ اینها پسران‌ آصیل‌اند.
\v 39 و پسران‌ عِیشَق‌ برادر او نخست‌زاده‌اش‌ اُولام‌ و دومین‌ یعُوش‌ و سومین‌ اَلِیفَلَط‌.
\v 40 و پسران‌ اُوْلام‌، مردان‌ زورآورِ شجاع‌ و تیرانداز بودند؛ و پسران‌ و پسرانِ پسران‌ ایشان‌ بسیار یعنی‌ صد و پنجاه‌ نفر بودند. جمیع‌ اینها از بنی‌بنیامین‌ می‌باشند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و تمامی‌ اسرائیل‌ برحسب‌ نسب‌نامه‌های خود شمرده‌ شدند، و اینك‌ در كتاب‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌اند و یهودا به‌ سبب‌ خیانت‌ خود به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ رفتند.
\v 2 و كسانی‌ كه‌ اول‌ در مُلكها و شهرهای‌ ایشان‌ سكونت‌ داشتند، اسرائیلیان‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ و نَتینیم‌ بودند.
\v 3 و در اورشلیم‌ بعضی‌ از بنی‌یهودا و از بنی‌بنیامین‌ و از بنی‌افرایم‌ و مَنَّسی‌ ساكن‌ بودند.
\s5
\v 4 عوتای‌ ابن‌ عمَّیهُود بن‌ عُمْرِی‌ ابن‌ اِمْرِی‌ ابن‌ بانی‌ از بنی‌فارَص‌ بن‌ یهودا.
\v 5 و از شیلونیان‌ نخست‌زاده‌اش‌ عسایا و پسران‌ او.
\v 6 و از بنی‌زارَح‌ یعُوئیل‌ و برادران‌ ایشان‌ ششصد و نود نفر.
\s5
\v 7 و از بنی‌بنیامین‌ سَلُّو ابن‌ مَشُلاّم‌ بن‌ هُودُویا ابن‌ هَسْنُوآه‌.
\v 8 و یبْنِیا ابن‌ یرُوحام‌ و اِیلَۀ بن‌ عُزِّی‌ ابن‌ مِكْرِی‌ و مَشُلاّم‌ بن‌ شَفَطْیا بن‌ رَاؤئیل‌ بن‌ یبْنِیا.
\v 9 و برادران‌ ایشان‌ برحسب‌ انساب‌ ایشان‌ نه‌ صد و پنجاه‌ و شش‌ نفر. جمیع‌ اینها رؤسای‌ اجداد برحسب‌ خاندانهای‌ آبای‌ ایشان‌ بودند.
\s5
\v 10 و از كاهنان‌، یدَعْیا و یهُویاریب‌ و یاكین‌،
\v 11 و عَزَرْیا ابن‌حِلْقیا ابن‌ مَشُلاّم‌ بن‌ صادوق‌ بن‌ مَرایوت‌ بن‌ اَخیطُوب‌ رئیس‌ خانۀ خدا،
\s5
\v 12 و عَدایا ابن‌ یرُوحام‌ بن‌ فَشْحُور بن‌ مَلْكیا و مَعَسای‌ ابن‌ عَدیئیل‌ بن‌ یحْزیره‌ بن‌ مَشُلاّم‌ بن‌ مَشِلیمِیت‌ بن‌ اِمّیر.
\v 13 و برادران‌ ایشان‌ كه‌ رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ بودند، هزار و هفتصد و شصت‌ نفر كه‌ مردان‌ رشید به‌ جهت‌ عمل‌ خدمت‌ خانۀ خدا بودند.
\s5
\v 14 و از لاویان‌ شَمَعْیا ابن‌حَشُّوب‌ بن‌ عَزْریقام‌ بن‌ حَشَبْیا از بنی‌مَراری‌.
\v 15 و بَقْبَقَّر و حارَش‌ و جَلال‌ و مَتَنْیا ابن‌ میكا ابن‌ زِكْرِی‌ ابن‌آساف‌.
\v 16 و عُوبَدْیا ابن‌ شَمَعْیا ابن‌ جَلال‌ و بن‌ یدُوتُون‌ و بَرْخِیا ابن‌ آسا ابن‌ اَلْقانَه‌ كه‌ در دهات‌ نَطُوفاتیان‌ ساكن‌ بود.
\s5
\v 17 و در بانانْ، شَلُّوم‌ و عَقُّوب‌ و طَلْمُون‌ و اَخِیمان‌ و برادران‌ ایشان‌. و شَلُّوم‌ رئیس‌ بود.
\v 18 و ایشان‌ تا الا´ن‌ بر دروازه‌ شرقی پادشاه‌ (می‌باشند) و دربانانِ فرقۀ بنی‌لاوی‌ بودند.
\v 19 و شَلُّوم‌ بن‌ قُورِی‌ ابن‌ اَبْیآساف‌ بن‌ قُوْرَح‌ و برادرانش‌ از خاندان‌ پدرش‌ یعنی‌ از بنی‌قُوْرَح‌ كه‌ ناظران‌ عمل‌ خدمت‌ و مستحفظان‌ دروازه‌های‌ خیمه‌ بودند و پدران‌ ایشان‌ ناظران‌ اُردوی‌ خداوند و مستحفظان‌ مدخل‌ آن‌ بودند.
\s5
\v 20 و فینَحاس‌ بن‌ اَلْعازار، سابق‌ رئیس‌ ایشان‌ بود. و خداوند با وی‌ می‌بود.
\v 21 و زكریا ابن‌ مَشَلَمِیا دربان‌ دروازه‌ خیمۀ اجتماع‌ بود.
\s5
\v 22 و جمیع‌ اینانی‌ كه‌ برای‌ دربانی دروازه‌ها منتخب‌ شدند، دویست‌ و دوازده‌ نفر بودند و ایشان‌ در دهات‌ خود برحسب‌ نسب‌نامه‌های‌ خود شمرده‌ شدند كه‌ داود و سموئیلِ رائی ایشان‌ را بر وظیفه‌های‌ ایشان‌ گماشته‌ بودند.
\v 23 پس‌ ایشان‌ و پسران‌ ایشان‌ بر دروازه‌های‌ خانۀ خداوند و خانۀ خیمه‌ برای‌ نگاهبانی آن‌ گماشته‌ شدند.
\v 24 و دربانان‌ به‌ هر چهار طرف‌ یعنی‌ به‌ مشرق‌ و مغرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ بودند.
\s5
\v 25 وبرادران‌ ایشان‌ كه‌ در دهات‌ خود بودند، هر هفت‌ روز نوبت‌ به‌ نوبت‌ با ایشان‌ می‌آمدند.
\v 26 زیرا چهار رئیس‌ دربانان‌ كه‌ لاویان‌ بودند، منصب‌ خاصّ داشتند و ناظرانِ حجره‌ها و خزانه‌های‌ خانۀ خدا بودند.
\v 27 و به‌ اطراف‌ خانۀ خدا منزل‌ داشتند زیرا كه‌ نگاه‌بانیش‌ بر ایشان‌ بود، و باز كردن‌ آن‌ هر صبح‌ بر ایشان‌ بود.
\s5
\v 28 و بعضی‌ از ایشان‌ بر آلات‌ خدمت‌ مأمور بودند، چونكه‌ آنها را به‌ شماره‌ می‌آوردند و به‌ شماره‌ بیرون‌ می‌بردند.
\v 29 از ایشان‌ بر اسباب‌ و جمیع‌ آلات‌ قدس‌ و آرْدِ نرم‌ و شراب‌ و روغن‌ و بخور و عطریات‌ مأمور بودند.
\s5
\v 30 و بعضی‌ از پسران‌ كاهنان‌، عطریات‌ خوشبو را تركیب‌ می‌كردند.
\v 31 و مَتَّتْیا كه‌ از جمله‌ لاویان‌ و نخست‌زادۀ شَلُّوم‌ قُوْرَحی‌ بود، بر عمل‌ مطبوخات‌ گماشته‌ شده‌ بود.
\v 32 و بعضی‌ از برادران‌ ایشان‌ از پسران‌ قَهاتیان‌، بر نان‌ تَقْدِمه‌ مأمور بودند تا آن‌ را در هر روز سبت‌ مهیا سازند.
\s5
\v 33 و مغنیان‌ از رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ لاویان‌ در حجره‌ها سكونت‌ داشتند و از كار دیگر فارغ‌ بودند زیرا كه‌ روز و شب‌ در كار خود مشغول‌ می‌بودند.
\v 34 اینان‌ رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ لاویان‌ و برحسب‌ انساب‌ خود رئیس‌ بودند و در اورشلیم‌ سكونت‌ داشتند.
\s5
\v 35 و در جِبْعُون‌، پدر جِبْعُون‌، یعُوئیل‌ سكونت‌ داشت‌ و اسم‌ زنش‌ مَعْكَه‌ بود.
\v 36 و نخست‌زاده‌اش‌ عَبْدون‌ بود، پس‌ صور و قَیس‌ و بَعْل‌ و نیر و ناداب‌،
\v 37 و جَدُور و اَخِیوْ و زَكریا و مِقْلُوت‌؛
\s5
\v 38 و مِقْلُوت‌ شِمْآم‌ را آورد و ایشان‌ نیز با برادران‌ خود در اورشلیم‌ در مقابل‌ برادران‌ ایشان‌ ساكن‌ بودند.
\v 39 و نیر قَیس‌ را آورد و قَیس‌ شاؤل‌ را آورد و شاؤل‌ یهُوناتان‌ و مَلْكیشوع‌ و ابیناداب‌ واَشْبَعْل‌ را آورد.
\v 40 و پسر یهُوناتان‌، مَریب‌بَعْل‌ بود و مَریب‌بَعْل‌ میكا را آورد.
\s5
\v 41 و پسر میكا، فیتون‌ و مالَك‌ و تَحْریع‌ و آحاز بودند.
\v 42 و آحاز یعْرَه‌ را آورد و یعْرَه‌ عَلْمَت‌ و عَزْمُوت‌ و زِمْرِی‌ را آورد و زِمْرِی‌ موصا را آورد.
\v 43 و موصا بِنْعا را آورد و پسرش‌ رفایا و پسرش‌ اَلْعاسَه‌ و پسرش‌ آصیل‌.
\v 44 و آصیل‌ را شش‌ پسر بود و این‌ است‌ نامهای‌ ایشان‌: عَزْرِیقام‌ و بُكْرُو و اسْمَعیل‌ و شَعَریا و عُوبَدْیا و حانان‌ اینها پسران‌ آصیل‌ می‌باشند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و فلسطینیان‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ كردند، و مردان‌ اسرائیل‌ از حضور فلسطینیان‌ فرار كردند و در كوه‌ جِلْبُوع‌ كشته‌ شده‌، افتادند.
\v 2 و فلسطینیان‌ شاؤل‌ و پسرانش‌ را به‌ سختی‌ تعاقب‌ نمودند، و فلسطینیان‌ پسران‌ شاؤل‌ یوناتان‌ و ابیناداب‌ و مَلْكیشوع‌ را كشتند.
\v 3 و جنگ‌ بر شاؤل‌ سخت‌ شد و تیراندازان‌ او را دریافتند و از تیراندازان‌ مجروح‌ شد.
\s5
\v 4 و شاؤل‌ به‌ سلاحدار خود گفت‌: «شمشیر را بكش‌ و به‌ من‌ فرو بر، مبادا این‌ نامختونان‌ بیایند و مرا افتضاح‌ كنند.» اما سلاحدارش‌ نخواست‌ زیرا كه‌ بسیار می‌ترسید؛ پس‌ شاؤل‌ شمشیر را گرفته‌ بر آن‌ افتاد.
\s5
\v 5 و سلاحدارش‌ چون‌ شاؤل‌ را مرده‌ دید، او نیز بر شمشیر افتاده‌، بمُرد.
\v 6 و شاؤل‌ مُرد و سه‌ پسرش‌ و تمامی‌ اهل‌ خانه‌اش‌ همراه‌ وی‌ مردند.
\s5
\v 7 و چون‌ جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ كه‌ در وادی‌ بودند، این‌ را دیدند كه‌ لشكر منهزم‌ شده‌، و شاؤل‌ و پسرانش‌ مرده‌اند، ایشان‌ نیز شهرهای‌ خود را ترك‌ كرده‌، گریختند و فلسطینیان‌ آمده‌، در آنها قرار گرفتند.
\v 8 و روز دیگر واقع‌ شد كه‌ چون‌ فلسطینیان‌ آمدند تا كشتگان‌ را برهنه‌ نمایند، شاؤل‌ و پسرانش‌ را در كوه‌ جِلْبُوع‌ افتاده‌ یافتند.
\s5
\v 9 پس‌ او را برهنه‌ ساخته‌، سَر و اسلحه‌اش‌ را گرفتند و آنها را به‌ زمین‌ فلسطینیان‌ به‌ هر طرف‌ فرستادند تا به‌ بتها و قوم‌ خود مژده‌ برسانند.
\v 10 و اسلحه‌اش‌ را در خانۀ خدایان‌ خود گذاشتند و سرش‌ را در خانۀ داجون‌ به‌ دیوار كوبیدند.
\s5
\v 11 و چون‌ تمامی‌ اهل‌ یابیش‌ جِلْعاد آنچه‌ را كه‌ فلسطینیان‌ به‌ شاؤل‌ كرده‌ بودند شنیدند،
\v 12 جمیع‌ شجاعان‌ برخاسته‌، جسد شاؤل‌ و جسدهای‌ پسرانش‌ را برداشته‌، آنها را به‌ یابیش‌ آورده‌، استخوانهای‌ ایشان‌ را زیر درخت‌ بلوط‌ كه‌ در یابیش‌ است‌، دفن‌ كردند و هفت‌ روز روزه‌ داشتند.
\s5
\v 13 پس‌ شاؤل‌ به‌ سبب‌ خیانتی‌ كه‌ به‌ خداوند ورزیده‌ بود مُرد، به‌ جهت‌ كلام‌ خداوند كه‌ آن‌ را نگاه‌ نداشته‌ بود، و از این‌ جهت‌ نیز كه‌ از صاحبۀ اجنّه‌ سؤال‌ نموده‌ بود.
\v 14 و چونكه‌ خداوند را نطلبیده‌ بود، او را كُشت‌ و سلطنت‌ او را به‌ داود بن‌ یسَّی‌ برگردانید.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و تمامی‌ اسرائیل‌ نزد داود در حَبْرُون‌ جمع شده‌، گفتند: «اینك‌ ما استخوانها و گوشت‌ تو می‌باشیم‌.
\v 2 و قبل‌ از این‌ نیز هنگامی‌ كه‌ شاؤل‌ پادشاه‌ می‌بود، تو اسرائیل‌ را بیرون‌ می‌بردی‌ و درون‌ می‌آوردی‌؛ و یهُوَه‌ خدایت‌ تو را گفت‌ كه‌: تو قوم‌ من‌ اسرائیل‌ را شبانی‌ خواهی‌ نمود و تو بر قوم‌ من‌ اسرائیل‌ پیشوا خواهی‌ شد.»
\v 3 و جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ نزد پادشاه‌ به‌ حَبْرُون‌ آمدند وداود با ایشان‌ به‌ حضور خداوند در حَبْرُون‌ عهد بست‌، و داود را برحسب‌ كلامی‌ كه‌ خداوند به‌ واسطۀ سموئیل‌ گفته‌ بود به‌ پادشاهی اسرائیل‌ مسح‌ نمودند.
\s5
\v 4 و داود و تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ اورشلیم‌ كه‌ یبُوس‌ باشد، آمدند و یبُوسیان‌ در آن‌ زمین‌ ساكن‌ بودند.
\v 5 و اهل‌ یبُوس‌ به‌ داود گفتند: «به‌ اینجا داخل‌ نخواهی‌ شد.» اما داود قلعۀ صَهْیون‌ را كه‌ شهر داود باشد بگرفت‌.
\v 6 و داود گفت‌: «هر كه‌ یبُوسیان‌ را اول‌ مغلوب‌ سازد، رئیس‌ و سردار خواهد شد.» پس‌ یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ اول‌ بر آمد و رئیس‌ شد.
\s5
\v 7 و داود در آن‌ قلعه‌ ساكن‌ شد، از آن‌ جهت‌ آن‌ را شهر داود نامیدند.
\v 8 و شهر را به‌ اطراف‌ آن‌ و گرداگرد مِلُّوه‌ بنا كرد و یوآب‌ باقی‌ شهر را تعمیر نمود.
\v 9 و داود ترقی‌ كرده‌، بزرگ‌ می‌شد و یهُوَه‌ صبایوت‌ با وی‌ می‌بود.
\s5
\v 10 و اینانند رؤسای‌ شجاعانی‌ كه‌ داود داشت‌ كه‌ با تمامی اسرائیل‌ او را در سلطنتش‌ تقویت‌ دادند تا او را برحسب‌ كلامی‌ كه‌ خداوند دربارۀ اسرائیل‌ گفته‌ بود پادشاه‌ سازد.
\v 11 و عدد شجاعانی‌ كه‌ داود داشت‌ این‌ است‌: یشُبْعام‌ بن‌ حَكْوُنی‌ كه‌ سردار شلیشیم‌ بود كه‌ بر سیصد نفر نیزۀ خود را حركت‌ داد و ایشان‌ را در یك‌ وقت‌ كشت‌.
\s5
\v 12 و بعد از او اَلِعازار بن‌دُودُوی‌ اَخُوخی كه‌ یكی‌ از آن‌ سه‌ شجاع‌ بود.
\v 13 او با داود در فَسْدَمِیم‌ بود وقتی‌ كه‌ فلسطینیان‌ در آنجا برای‌ جنگ‌ جمع‌ شده‌ بودند، و قطعۀ زمین‌ پُر از جو بود، و قوم‌ ازحضور فلسطینیان‌ فرار می‌كردند.
\v 14 و ایشان‌ در میان‌ آن‌ قطعۀ زمین‌ ایستاده‌، آن‌ را محافظت‌ نمودند، و فلسطینیان‌ را شكست‌ دادند و خداوند نصرت‌ عظیمی‌ به‌ ایشان‌ داد.
\s5
\v 15 و سه‌ نفر از آن‌ سی‌ سردار به‌ صخره‌ نزد داود به‌ مغارۀ عَدُلاّم‌ فرود شدند و لشكر فلسطینیان‌ در وادی‌ رفائیم‌ اردو زده‌ بودند.
\v 16 و داود در آن‌ وقت‌ در ملاذ خویش‌ بود، و قراول‌ فلسطینیان‌ آن‌ وقت‌ در بیت‌لحم‌ بودند.
\v 17 و داود خواهش‌ نموده‌، گفت‌: «كاش‌ كسی‌ مرا از آب‌ چاهی‌ كه‌ نزد دروازۀ بیت‌لحم‌ است‌ بنوشاند.»
\s5
\v 18 پس‌ آن‌ سه‌ مرد، لشكر فلسطینیان‌ را از میان‌ شكافته‌، آب‌ را از چاهی‌ كه‌ نزد دروازۀ بیت‌لحم‌ است‌ كشیده‌، برداشتند و آن‌ را نزد داود آوردند؛ اما داود نخواست‌ كه‌ آن‌ را بنوشد و آن‌ را به‌ جهت‌ خداوند بریخت‌،
\v 19 و گفت‌: «ای‌ خدای‌ من‌ حاشا از من‌ كه‌ این‌ كار را بكنم‌! آیا خون‌ این‌ مردان‌ را بنوشم‌ كه‌ جان‌ خود را به‌ خطر انداختند زیرا به‌ خطر جان‌ خود آن‌ را آوردند؟» پس‌ نخواست‌ كه‌ آن‌ را بنوشد؛ كاری‌ كه‌ این‌ سه‌ مرد شجاع‌ كردند این‌ است‌.
\s5
\v 20 و اَبِیشای‌ برادر یوآب‌ سردار آن‌ سه‌ نفر بود و او نیز نیزۀ خود را بر سیصد نفر حركت‌ داده‌، ایشان‌ را كشت‌ و در میان‌ آن‌ سه‌ نفر اسم‌ یافت‌.
\v 21 در میان‌ آن‌ سه‌ از دو مكرّم‌تر بود؛ پس‌ سردار ایشان‌ شد، لیكن‌ به‌ سه‌ نفر اول‌ نرسید.
\s5
\v 22 و بنایا ابن‌ یهُویاداع‌ پسر مردی‌ شجاع‌ قَبْصیئیلی‌ بود كه‌ كارهای‌ عظیم‌ كرده‌ بود، و پسر اَرِیئیل‌ موآبی‌ را كشت‌ و در روز برف‌ به‌ حفره‌ای‌ فرود شده‌، شیری‌ را كشت‌.
\v 23 و مرد مصری‌ بلندقد را كه‌ قامت‌ او پنج‌ ذراع‌ بود كشت‌، و آن‌ مصری‌ در دست‌ خود نیزه‌ای‌ مثل‌ نورد نساجان‌ داشت‌؛ اما او نزد وی‌ با چوب‌دستی‌ رفت‌ و نیزه‌ را از دست‌ مصری‌ ربوده‌، وی‌ را با نیزۀ خودش‌ كشت‌.
\s5
\v 24 بنایا ابن‌ یهُویاداع‌ این‌ كارها را كرد و در میان‌ آن‌ سه‌ مرد شجاع‌ اسم‌ یافت‌.
\v 25 اینك‌ او از آن‌ سی‌ نفر مكرّم‌تر شد، لیكن‌ به‌ آن‌ سه‌ نفر اول‌ نرسید و داود او را بر اهل‌ مشورت‌ خود برگماشت‌.
\s5
\v 26 و نیز از شجاعان‌ لشكر، عسائیل‌ برادر یوآب‌ و اَلْحانان‌ بن‌ دُودُوی‌ بیت‌لحمی‌،
\v 27 و شَمُّوتِ هَرُورِی‌ و حالَصِ فَلُونی‌،
\v 28 و عیرا ابن‌ عِقّیشِ تَقُوعی‌ و اَبیعَزَر عَناتُوتی‌،
\v 29 و سِبْكای حُوشاتی‌ و عیلای اَخُوخی‌،
\s5
\v 30 و مَهْرای‌ نَطُوفاتِی‌ و خالَد بن‌ بَعَنَه‌ نَطُوفاتِی‌،
\v 31 و اِتّای‌ ابن‌ ریبای‌ از جِبْعۀ بنی‌بنیامین‌ و بنایای‌ فَرْعاتُونی،
\v 32 و حُورای‌ از وادیهای‌ جاعَش‌ و اَبیئیلِ عَرُباتِی‌،
\v 33 و عَزْموتِ بَحْرُومی‌ و اَیحَبای‌ شَعَلْبُونی.
\s5
\v 34 و از بنی‌هاشَمِ جِزُونی‌ یوناتان‌ بن‌ شاجای‌ هَراری‌،
\v 35 و اَخیام‌ بن‌ ساكارِ هَراری‌ و الیفال‌ بن‌ اُور،
\v 36 و حافَر مَكیراتی‌ و اَخِیای‌ فَلونی‌،
\v 37 و حَصْرُوی‌ كَرْمَلی‌ و نَعْرای‌ ابن‌ اَزْبای‌.
\s5
\v 38 و یوئیل‌ برادر ناتان‌ و مِبْحار بن‌ هَجْرِی‌،
\v 39 و صالَقِ عَمُّونی‌ و نحرای‌ بِیرُوتی‌ كه‌ سلاحدار یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ بود.
\v 40 و عیرای‌ یتْرِی‌ و جارَبِ یتْرِی‌،
\v 41 و اُوریای‌ حِتِّی‌ و زاباد بن‌اَحْلای‌،
\s5
\v 42 و عَدینا ابن‌ شیزای‌ رؤبینی‌ كه‌ سردار رؤبینیان‌ بود و سی‌ نفر همراهش‌ بودند.
\v 43 و حانان‌ بن‌ مَعْكَه‌ و یوشافاط‌ مِتْنِی‌،
\v 44 و عُزّیای‌ عَشْتَرُوتِی‌ و شاماع‌ و یعُوئیل‌ پسران‌ حُوتامِ عَرُوعِیرِی‌،
\s5
\v 45 و یدِیعیئیل‌ بن‌ شِمْرِی‌ و برادرش‌ یوخای‌ تِیصی‌،
\v 46 و اَلِیئیل‌ ازمَحُویم‌ و یربیای‌ یوشُویا پسران‌ اَلْناعَم‌ و یتْمَه‌ موآبی‌،
\v 47 و اَلیئیل‌ و عَوبید و یعْسِیئیلِ مَصُوباتی‌.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و اینانند كه‌ نزد داود به‌ صِقْلَغ‌ آمدند،هنگامی‌ كه‌ او هنوز از ترس‌ شاؤل‌ بن‌ قَیس‌ گرفتار بود، و ایشان‌ از آن‌ شجاعان‌ بودند كه‌ در جنگ‌ معاون‌ او بودند.
\v 2 و به‌ كمان‌ مسلح‌ بودند و سنگها و تیرها از كمانها از دست‌ راست‌ و دست‌ چپ‌ می‌انداختند و از برادران‌ شاؤل‌ بنیامینی‌ بودند.
\s5
\v 3 سردار ایشان‌ اَخیعَزَر بود، و بعد از او یوآش‌ پسران‌ شَماعَه‌ جِبْعاتی‌ و یزیئیل‌ و فالَط‌ پسران‌ عَزْمُوت‌ و بَراكَه‌ و ییهُوی‌ عناتوتی‌،
\v 4 و یشْمَعْیای‌ جِبْعُونی‌ كه‌ در میان‌ آن‌ سی‌ نفر شجاع‌ بود، و بر آن‌ سی‌ نفر برتری‌ داشت‌ و اِرْمیا و یحزیئیل‌ و یوحانان‌ و یوزابادِ جَدیراتی‌،
\s5
\v 5 و اَلْعُوزای‌ و یریمُوت‌ و بَعْلِیا و شَمَرْیا و شَفَطْیای‌ حَرُوفی‌،
\v 6 و اَلْقانَه‌ و یشَیا و عَزَرْئیل‌ و یوعَزَر و یشُبْعام‌ كه‌ از قُوْرَحیان‌ بودند،
\v 7 و یوْعیلَه‌ و زَبَدْیا پسران‌ یرُوحام‌ جَدوری‌.
\s5
\v 8 و بعضی‌ از جادیان‌ كه‌ مردان‌ قوی شجاع‌ و مردان‌ جنگ‌ آزموده‌ و مسلح‌ به‌ سپر و تیراندازان‌ كه‌ روی‌ ایشان‌ مثل‌ روی‌ شیر و مانند غزال‌ كوهی‌ تیزرو بودند، خویشتن‌ را نزد داود در ملاذ بیابان‌ جدا ساختند،
\s5
\v 9 كه‌ رئیس‌ ایشان‌ عازَر و دومین‌ عُوبَدْیا و سومین‌ اَلِیآب‌ بود،
\v 10 و چهارمین‌ مِشْمَنَّه‌ و پنجمین‌ اِرْمیا،
\v 11 و ششم‌ عَتّای‌ و هفتم‌ اَلِیئیل‌،
\v 12 و هشتم‌ یوحانان‌ و نهم‌ اَلْزاباد،
\v 13 و دهم‌ اِرْمیا و یازدهم‌ مَكْبَنَّای‌.
\s5
\v 14 اینان‌ از بنی‌جاد رؤسای‌ لشكر بودند كه‌ كوچكتر ایشان‌ برابر صد نفر و بزرگتر برابر هزار نفر می‌بود.
\v 15 اینانند كه‌ در ماه‌ اول‌ از اُرْدُن‌ عبور نمودند هنگامی‌ كه‌ آن‌ از تمامی‌ حدودش‌ سیلان‌ كرده‌ بود و جمیع‌ ساكنان‌ وادیها را هم‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ و هم‌ به‌ طرف‌ مغرب‌ منهزم‌ ساختند.
\s5
\v 16 و بعضی‌ از بنی‌بنیامین‌ و یهودا نزد داود به‌آن‌ ملاذ آمدند.
\v 17 و داود به‌ استقبال‌ ایشان‌ بیرون‌ آمده‌، ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اگر با سلامتی‌ برای‌ اعانت‌ من‌ نزد من‌ آمدید، دل‌ من‌ با شما ملصق‌ خواهد شد؛ و اگر برای‌ تسلیم‌ نمودن‌ من‌ به‌ دست‌ دشمنانم‌ آمدید، با آنكه‌ ظلمی‌ در دست‌ من‌ نیست‌، پس‌ خدای‌ پدران‌ ما این‌ را ببیند و انصاف‌ نماید.»
\s5
\v 18 آنگاه‌ روح‌ بر عماسای‌ كه‌ رئیس‌ شلاشیم‌ بود نازل‌ شد (و او گفت‌): «ای‌ داود ما از آن‌ تو و ای‌ پسر یسی‌ ما با تو هستیم‌؛ سلامتی‌، سلامتی‌ بر تو باد، و سلامتی‌ بر انصار تو باد زیرا خدای‌ تو نصرت‌دهندۀ تو است‌.» پس‌ داود ایشان‌ را پذیرفته‌، سرداران‌ لشكر ساخت‌.
\s5
\v 19 و بعضی‌ از مَنَّسی‌ به‌ داود ملحق‌ شدند هنگامی‌ كه‌ او همراه‌ فلسطینیان‌ برای‌ مقاتله‌ با شاؤل‌ می‌رفت‌؛ اما ایشان‌ را مدد نكردند زیرا كه‌ سرداران‌ فلسطینیان‌ بعد از مشورت‌ نمودن‌، او را پس‌ فرستاده‌، گفتند كه‌: «او با سرهای‌ ما به‌ آقای‌ خود شاؤل‌ ملحق‌ خواهد شد.»
\v 20 و هنگامی‌ كه‌ به‌ صِقْلَغ‌ می‌رفت‌، بعضی‌ از مَنَّسی‌ به‌ او پیوستند یعنی‌ عَدْناح‌ و یوزاباد و یدِیعَئیل‌ و میكائیل‌ و یوزاباد و اَلِیهُو و صِلْتای‌ كه‌ سرداران‌ هزارهای‌ مَنَّسی‌ بودند.
\s5
\v 21 ایشان‌ داود را به‌ مقاومت‌ فوجهای‌ (عَمالَقه‌) مدد كردند، زیرا جمیع‌ ایشان‌ مردان‌ قوی شجاع‌ و سردار لشكر بودند.
\v 22 زیرا در آن‌ وقت‌، روز به‌ روز برای‌ اعانت‌ داود نزد وی‌ می‌آمدند تا لشكرِ بزرگ‌، مثل‌ لشكر خدا شد.
\s5
\v 23 و این‌ است‌ شمارۀ افراد آنانی‌ كه‌ برای‌ جنگ‌ مسلح‌ شده‌، نزد داود به‌ حَبْرُون‌ آمدند تا سلطنت‌ شاؤل‌ را برحسب‌ فرمان‌ خداوند به‌ وی‌ تحویل‌ نمایند.
\v 24 از بنی‌یهودا شش‌ هزار و هشتصد نفر كه‌ سپر و نیزه‌ داشتند و مسلح‌ جنگ‌ بودند.
\v 25 از بنی‌شَمْعون‌ هفت‌ هزار و یكصد نفركه‌ مردان‌ قوی شجاع‌ برای‌ جنگ‌ بودند.
\s5
\v 26 از بنی‌لاوی‌ چهار هزار و ششصد نفر.
\v 27 و یهُویاداع‌ رئیس‌ بنی‌هارون‌ و سه‌ هزار و هفتصد نفر همراه‌ وی‌.
\v 28 و صادوق‌ كه‌ جوان‌ قوی‌ و شجاع‌ بود با بیست‌ و دو سردار از خاندان‌ پدرش‌.
\s5
\v 29 و از بنی‌بنیامین‌ سه‌ هزار نفر از برادران‌ شاؤل‌ و تا آن‌ وقت‌ اكثر ایشان‌ وفای‌ خاندان‌ شاؤل‌ را نگاه‌ می‌داشتند.
\v 30 و از بنی‌افرایم‌ بیست‌ هزار و هشتصد نفر كه‌ مردان‌ قوی‌ و شجاع‌ و در خاندان‌ پدران‌ خویش‌ نامور بودند.
\v 31 و از نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ هجده‌ هزار نفر كه‌ به‌ نامهای‌ خود تعیین‌ شده‌ بودند كه‌ بیایند و داود را به‌ پادشاهی‌ نصب‌ نمایند.
\s5
\v 32 و از بنی‌یسّاكار كسانی‌ كه‌ از زمانها مخبر شده‌، می‌فهمیدند كه‌ اسرائیلیان‌ چه‌ باید بكنند، سرداران‌ ایشان‌ دویست‌ نفر و جمیع‌ برادران‌ ایشان‌ فرمان‌بردار ایشان‌ بودند.
\v 33 و از زبولون‌ پنجاه‌ هزار نفر كه‌ با لشكر بیرون‌ رفته‌، می‌توانستند جنگ‌ را با همۀ آلات‌ حرب‌ بیارایند و صف‌آرایی‌ كنند و دو دل‌ نبودند.
\s5
\v 34 و از نَفْتالی‌ هزار سردار و با ایشان‌ سی‌ و هفت‌ هزار نفر با سپر و نیزه‌.
\v 35 و از بنی‌دان‌ بیست‌ و هشت‌ هزار و ششصد نفر كه‌ برای‌ جنگ‌ مهیا شدند.
\s5
\v 36 و از اَشِیر چهل‌ هزار نفر كه‌ با لشكر بیرون‌ رفته‌، می‌توانستند جنگ‌ را مهیا سازند.
\v 37 و از آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ از بنی‌رؤبین‌ و بنی‌جاد و نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ صد و بیست‌ هزار نفر كه‌ با جمیع‌ آلات‌ لشكر برای‌ جنگ‌ (مهیا شدند.(
\s5
\v 38 جمیع‌ اینها مردان‌ جنگی‌ بودند كه‌ بر صف‌آرایی‌ قادر بودند با دل‌ كامل‌ به‌ حَبْرُون‌ آمدند تا داود را بر تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ نمایند، و تمامی‌ بقیۀ اسرائیل‌ نیز برای‌ پادشاه‌ ساختن‌ داود یك‌ دل‌ بودند.
\v 39 و در آنجا باداود سه‌ روز اكل‌ و شرب‌ نمودند زیرا كه‌ برادران‌ ایشان‌ به‌ جهت‌ ایشان‌ تدارك‌ دیده‌ بودند.
\v 40 و مجاوران‌ ایشان‌ نیز تا یسّاكار و زبولون‌ و نَفْتالی‌ نان‌ بر الاغها و شتران‌ و قاطران‌ و گاوان‌ آوردند و مأكولات‌ از آرد و قرصهای‌ انجیر و كشمش‌ و شراب‌ و روغن‌ و گاوان‌ و گوسفندان‌ به‌ فراوانی‌ آوردند چونكه‌ در اسرائیل‌ شادمانی‌ بود.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و داود با سرداران‌ هزاره‌ و صده‌ و با جمیع‌ رؤسا مشورت‌ كرد.
\v 2 و داود به‌ تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ گفت‌: «اگر شما مصلحت‌ می‌دانید و اگر این‌ از جانب‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما باشد، نزد برادران‌ خود كه‌ در همۀ زمینهای‌ اسرائیل‌ باقی‌ مانده‌اند، به‌ هر طرف‌ بفرستیم‌ و با ایشان‌ كاهنان‌ و لاویانی‌ كه‌ در شهرهای‌ خود و حوالی‌ آنها می‌باشند، نزد ما جمع‌ شوند،
\v 3 و تابوت‌ خدای‌ خویش‌ را باز نزد خود بیاوریم‌ چونكه‌ در ایام‌ شاؤل‌ نزد آن‌ مسألت‌ ننمودیم‌.»
\v 4 و تمامی‌ جماعت‌ گفتند كه‌: «چنین‌ بكنیم‌.» زیرا كه‌ این‌ امر به‌ نظر تمامی‌ قوم‌ پسند آمد.
\s5
\v 5 پس‌ داود تمامی‌ اسرائیل‌ را از شیحُورِ مصر تا مدخل‌ حَمات‌ جمع‌ كرد تا تابوت‌ خدا را از قریت‌ یعاریم‌ بیاورند.
\v 6 و داود و تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ بَعْلَه‌ كه‌ همان‌ قریت‌ یعاریم‌ است‌ و از آنِ یهودا بود، برآمدند تا تابوت‌ خدا یهُوَه‌ را كه‌ در میان‌ كروبیان‌ در جایی‌ كه‌ اسم‌ او خوانده‌ می‌شود ساكن‌ است‌، از آنجا بیاورند.
\s5
\v 7 وتابوت‌ خدا را بر ارابه‌ای‌ تازه‌ از خانۀ اَبِیناداب‌ آوردند و عُزّا و اَخِیو ارابه‌ را می‌راندند.
\v 8 و داود و تمامی‌ اسرائیل‌ با سرود وبربط‌ و عود و دف‌ و سنج‌ و كرنا به‌ قوت‌ تمام‌ به‌ حضور خدا وجد می‌نمودند.
\s5
\v 9 و چون‌ به‌ خرمنگاه‌ كیدون‌ رسیدند عُزّا دست‌ خود را دراز كرد تا تابوت‌ را بگیرد زیرا گاوان‌ می‌لغزیدند.
\v 10 و خشم‌ خداوند بر عُزّا افروخته‌ شده‌، او را زد از آن‌ جهت‌ كه‌ دست‌ خود را به‌ تابوت‌ دراز كرد و در آنجا به‌ حضور خدا مرد.
\v 11 و داود محزون‌ شد چونكه‌ خداوند بر عُزّا رخنه‌ نمود و آن‌ مكان‌ را تا امروز فارَص‌ عُزّا نامید.
\s5
\v 12 و در آن‌ روز داود از خدا ترسان‌ شده‌، گفت‌: «تابوت‌ خدا را نزد خود چگونه‌ بیاورم‌؟»
\v 13 پس‌ داود تابوت‌ را نزد خود به‌ شهر داود نیاورد بلكه‌ آن‌ را به‌ خانۀ عُوبید اَدُوم‌ جَتِّی‌ برگردانید.
\v 14 و تابوت‌ خدا نزد خاندان‌ عُوبید اَدُوم‌ در خانه‌اش‌ سه‌ ماه‌ ماند و خداوند خانۀ عُوبید اَدُوم‌ و تمامی‌ مایملك‌ او را بركت‌ داد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و حیرام‌ پادشاه‌ صور، قاصدان‌ با چوب سرو آزاد و بنایان‌ و نجاران‌ نزد داود فرستاد تا خانه‌ای‌ برای‌ او بسازند.
\v 2 و داود دانست‌ كه‌ خداوند او را به‌ پادشاهی‌ اسرائیل‌ استوار داشته‌ است‌، زیرا كه‌ سلطنتش‌ به‌خاطر قوم‌ او اسرائیل‌ به‌ درجۀ بلند برافراشته‌ شده‌ بود.
\s5
\v 3 و داود در اورشلیم‌ باز زنان‌ گرفت‌، و داود پسران‌ و دختران‌ دیگر تولید نمود.
\v 4 و این‌ است‌ نامهای‌ فرزندانی‌ كه‌ در اورشلیم‌ برای‌ وی‌ به‌هم‌ رسیدند: شَمُّوع‌ و شُوباب‌ و ناتان‌ و سُلیمان‌،
\v 5 و یبْحار و اَلِیشُوع‌ و اَلِیفالَط‌،
\v 6 و نُوجَه‌ و نافَج‌ و یافِیع‌،
\v 7 و اَلِیشامَع‌ و بَعْلیاداع‌ و اَلِیفَلَط‌.
\s5
\v 8 و چون‌ فلسطینیان‌ شنیدند كه‌ داود به‌ پادشاهی‌ تمام‌ اسرائیل‌ مسح‌ شده‌ است‌، پس‌ فلسطینیان‌ برآمدند تا داود را (برای‌ جنگ‌) بطلبند؛ و چون‌ داود شنید، به‌ مقابله‌ ایشان‌ برآمد.
\v 9 و فلسطینیان‌ آمده‌، در وادی‌ رفائیم‌ منتشر شدند.
\s5
\v 10 و داود از خدا مسألت‌نموده‌، گفت‌: «آیا به‌ مقابلۀ فلسطینیان‌ برآیم‌ و آیا ایشان‌ را به دست‌ من‌ تسلیم‌ خواهی‌ نمود؟» خداوند او را گفت‌: «برآی‌ و ایشان‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهم‌ كرد.»
\v 11 پس‌ به‌ بَعْل‌ فَراصِیم‌ برآمدند و داود ایشان‌ را در آنجا شكست‌ داد و داود گفت‌: «خدا بر دشمنان‌ من‌ به‌ دست‌ من‌ مثل‌ رخنۀ آب‌ رخنه‌ كرده‌ است‌.» بنابراین‌ آن‌ مكان‌ را بَعْل‌ فَراصِیم‌ نام‌ نهادند.
\v 12 و خدایان‌ خود را در آنجا ترك‌ كردند و داود امر فرمود كه‌ آنها را به‌ آتش‌ بسوزانند.
\s5
\v 13 و فلسطینیان‌ بار دیگر در آن‌ وادی‌ منتشر شدند.
\v 14 و داود باز از خدا سؤال‌ نمود و خدا او را گفت‌: «از عقب‌ ایشان‌ مرو بلكه‌ از ایشان‌ رو گردانیده‌، در مقابل‌ درختان‌ توت‌ به‌ ایشان‌ نزدیك‌ شو.
\s5
\v 15 و چون‌ در سر درختان‌ توت‌ آواز قدمها بشنوی‌، آنگاه‌ برای‌ جنگ‌ بیرون‌ شو، زیرا خدا پیش‌ روی‌ تو بیرون‌ رفته‌ است‌ تا لشكر فلسطینیان‌ را مغلوب‌ سازد.»
\v 16 پس‌ داود بر وفق‌ آنچه‌ خدا او را امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمود و لشكر فلسطینیان‌ را از جِبْعُون‌ تا جارز شكست‌ دادند.
\v 17 و اسم‌ داود در جمیع‌ اراضی‌ شیوع‌ یافت‌ و خداوند ترس‌ او را بر تمامی‌ امّت‌ها مستولی‌ ساخت‌.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و داود در شهر خود خانه‌ها بنا كرد و مكانی‌ برای‌ تابوت‌ خدا مهیا ساخته‌، خیمه‌ای‌ به‌ جهت‌ آن‌ برپا نمود.
\v 2 آنگاه‌ داود فرمود كه‌ غیر از لاویان‌ كسی‌ تابوت‌ خدا را برندارد زیرا خداوند ایشان‌ را برگزیده‌ بود تا تابوت‌ خدا را بردارند و او را همیشه‌ خدمت‌ نمایند.
\v 3 و داود تمامی‌ اسرائیل‌ را در اورشلیم‌ جمع‌ كرد تا تابوت‌ خداوند را به‌ مكانی‌ كه‌ برایش‌ مهیا ساخته‌ بود، بیاورند.
\s5
\v 4 و داود پسران‌ هارون‌ و لاویان‌ را جمع‌ كرد.
\v 5 از بنی‌قَهات‌ اُوریئیلِ رئیس‌ و صد و بیست‌ نفر برادرانش‌ را.
\v 6 از بنی‌مَراری‌، عَسایای‌ رئیس‌ و دویست‌ و بیست‌ نفر برادرانش‌ را.
\s5
\v 7 از بنی‌جَرْشُوم‌، یوئیل‌ رئیس‌ و صد و سی‌ نفر برادرانش‌ را.
\v 8 از بنی‌الیصافان‌، شَمَعْیای‌ رئیس‌ و دویست‌ نفر برادرانش‌ را.
\v 9 از بنی‌حَبْرُون‌، اِیلِیئیل‌ رئیس‌ و هشتاد نفر برادرانش‌ را.
\v 10 از بنی‌عُزّیئیل‌، عَمِّیناداب‌ رئیس‌ و صد و دوازده‌ نفر برادرانش‌ را.
\s5
\v 11 و داود صادوق‌ و ابیاتارِ كَهَنَه‌ و لاویان‌ یعنی‌ اُرِیئیل‌ و عَسایا و یوئیل‌ و شَمَعْیا و اِیلیئیل‌ و عَمِّیناداب‌ را خوانده‌،
\v 12 به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما رؤسای‌ خاندانهای‌ آبای‌ لاویان‌ هستید؛ پس‌ شما و برادران‌ شما خویشتن‌ را تقدیس‌ نمایید تا تابوت‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ مكانی‌ كه‌ برایش‌ مهیا ساخته‌ام‌ بیاورید.
\s5
\v 13 زیرا از این‌ سبب‌ كه‌ شما دفعۀ اول‌ آن‌ را نیاوردید، یهُوَه‌ خدای‌ ما بر ما رخنه‌ كرد، چونكه‌ او را به‌ حسب‌ قانون‌ نطلبیدیم‌.»
\v 14 پس‌ كاهنان‌ و لاویان‌ خویشتن‌ را تقدیس‌ نمودند تا تابوت‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را بیاورند.
\v 15 و پسران‌ لاویان‌ بر وفق‌ آنچه‌ موسی‌برحسب‌ كلام‌ خداوند امر فرموده‌ بود، چوب‌دستیهای‌ تابوت‌ خدا را بر كتفهای‌ خود گذاشته‌، آن‌ را برداشتند.
\s5
\v 16 و داود رؤسای‌ لاویان‌ را فرمود تا برادران‌ خود مغنیان‌ را با آلات‌ موسیقی‌ از عودها و بربطها و سنجها تعیین‌ نمایند، تا به‌ آواز بلند و شادمانی‌ صدا زنند.
\v 17 پس‌ لاویان‌ هِیمان‌ بن‌ یوْئیل‌ و از برادران‌ او آساف‌ بن‌ بَرَكْیا و از برادران‌ ایشان‌ بنی‌مَراری‌ ایتان‌ بن‌ قُوشیا را تعیین‌ نمودند.
\v 18 و با ایشان‌ از برادران‌ درجۀ دوم‌ خود: زكریا و بَین‌ و یعْزیئیل‌ و شَمیراموت‌ و یحیئیل‌ و عُنِّی‌ و اَلِیآب‌ و بنایا و مَعَسْیا و مَتَّتْیا و اَلیفَلْیا و مَقَنْیا و عُوبید اَدُوم‌ و یعِیئِیل‌ دربانان‌ را.
\s5
\v 19 و از مغنیان‌: هِیمان‌ و آساف‌ و ایتان‌ را با سنجهای‌ برنجین‌ تا بنوازند.
\v 20 و زَكرّیا و عَزِیئیل‌ و شَمیراموت‌ و یحیئیل‌ و عُنِّی‌ و اَلیآب‌ و مَعَسْیا و بنایا را با عودها بر آلاموت‌.
\v 21 و مَتَّتْیا و اَلیفَلْیا و مَقَنْیا و عُوبید اَدُوم‌ و یعِیئیل‌ و عَزَرْیا را با بربطهای‌ بر ثَمانِی‌ تا پیشرَوِی‌ نمایند.
\s5
\v 22 و كَنَنْیا رئیس‌ لاویان‌ برنغمات‌ بود و مغنّیان‌ را تعلیم‌ می‌داد زیرا كه‌ ماهر بود.
\v 23 و بَرَكْیا و اَلْقانَه‌ دربانان‌ تابوت‌ بودند.
\v 24 و شَبَنْیا و یوشافاط‌ و نَتَنْئیل‌ و عَماسای‌ و زَكریا و بَنایا و اَلَیعَزَر كَهَنَه‌ پیش‌ تابوت‌ خدا كرنا می‌نواختند، و عوبید اَدُوم‌ و یحْیی‌ دربانانِ تابوت‌ بودند.
\s5
\v 25 و داود و مشایخ‌ اسرائیل‌ و سرداران‌ هزاره‌ رفتند تا تابوت‌ عهد خداوند را از خانۀ عوبید اَدُوم‌ با شادمانی‌ بیاورند.
\v 26 و چون‌ خدا لاویان‌ را كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را برمی‌داشتند اعانت‌ كرد، ایشان‌ هفت‌ گاو و هفت‌ قوچ‌ ذبح‌ كردند.
\s5
\v 27 و داود و جمیع‌ لاویانی‌ كه‌ تابوت‌ را برمی‌داشتند و مغنیان‌ و كَنَنْیا كه‌ رئیس‌ نغمات‌ مغنیان‌ بود به‌ كتان‌ نازك‌ ملبس‌ بودند، و داود ایفود كتان‌ دربرداشت‌.
\v 28 و تمامی‌ اسرائیل‌ تابوت‌ عهد خداوند را به‌ آواز شادمانی‌ و آواز بوق‌ و كرّنا و سنج‌ و عود و بربط‌ می‌نواختند.
\s5
\v 29 و چون‌ تابوت‌ عهد خداوند وارد شهر داود می‌شد، میكال‌ دختر شاؤل‌ از پنجره‌ نگریست‌ و داود پادشاه‌ را دید كه‌ رقص‌ و وجد می‌نماید، او را در دل‌ خود خوار شمرد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و تابوت‌ خدا را آورده‌، آن‌ را در خیمه‌ای‌ كه‌ داود برایش‌ برپا كرده‌ بود، گذاشتند؛ و قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ به‌ حضور خدا گذرانیدند.
\v 2 و چون‌ داود از گذرانیدن‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ فارغ‌ شد، قوم‌ را به‌ اسم‌ خداوند بركت‌ داد.
\v 3 و به‌ جمیع‌ اسرائیلیان‌ به‌ مردان‌ و زنان‌ به‌ هر یكی‌ یك‌ گردۀ نان‌ و یك‌ پارۀ گوشت‌ و یك‌ قرص‌ كشمش‌ بخشید.
\s5
\v 4 و بعضی‌ از لاویان‌ را برای‌ خدمتگزاری‌ پیش‌ تابوت‌ خداوند تعیین‌ نمود تا یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را ذكر نمایند و شكر گویند و تسبیح‌ خوانند،
\v 5 یعنی‌ آساف‌ رئیس‌ و بعد از او زكریا و یعْیئیل‌ و شَمِیرامُوت‌ و یحیئیل‌ و مَتَّتیا و اَلِیآب‌ و بنایا و عُوبید اَدُوم‌ و یعْیئیل‌ را با عودها و بربطها و آساف‌ با سنجها می‌نواخت‌.
\v 6 و بنایا و یحْزِیئِیل‌ كهنه‌ پیش‌ تابوت‌ عهد خدا با كرّناها دائماً (حاضر می‌بودند.)
\s5
\v 7 پس‌ در همان‌ روز داود اولاً (این‌ سرود را) به‌ دست‌ آساف‌ و برادرانش‌ داد تا خداوند را تسبیح‌ بخوانند:
\v 8 یهُوَه‌ را حمد گویید و نام‌ او را بخوانید. اعمال‌ او را در میان‌ قومها اعلام‌ نمایید.
\v 9 او را بسرایید برای‌ او تسبیح‌ بخوانید. در تمامی‌ كارهای‌ عجیب‌ او تفكر نمایید.
\s5
\v 10 در نام‌ قدّوس‌ او فخر كنید. دل‌ طالبان‌ خداوند شادمان‌ باشد.
\v 11 خداوند و قوت‌ او را بطلبید. روی‌ او را پیوسته‌ طالب‌ باشید.
\s5
\v 12 كارهای‌ عجیب‌ را كه‌ او كرده‌ است‌، بیاد آورید، آیات‌ او و داوریهای‌ دهان‌ وی‌ را،
\v 13 ای‌ ذریت‌ بندۀ او اسرائیل‌! ای‌ فرزندان‌ یعقوب‌ برگزیده‌ او!
\v 14 یهُوَه‌ خدای‌ ما است‌. داوریهای‌ او در تمامی‌ جهان‌ است‌.
\s5
\v 15 عهد او را بیاد آورید تا ابدالا´باد، و كلامی‌ را كه‌ به‌ هزاران‌ پشت‌ فرموده‌ است‌،
\v 16 آن‌ عهدی‌ را كه‌ با ابراهیم‌ بسته‌، و قَسَمی‌ را كه‌ برای‌ اسحاق‌ خورده‌ است‌،
\v 17 و آن‌ را برای‌ یعقوب‌ فریضه‌ قرار داد و برای‌ اسرائیل‌ عهد جاودانی‌؛
\v 18 و گفت‌ زمین‌ كَنْعان‌ را به‌ تو خواهم‌ داد، تا حصۀ میراث‌ شما شود،
\s5
\v 19 هنگامی‌ كه‌ عددی‌ معدود بودید، قلیل‌العدد و غربا در آنجا،
\v 20 و از اُمّتی‌ تا اُمّتی‌ سرگردان‌ می‌بودند، و از یك‌ مملكت‌ تا قوم‌ دیگر.
\v 21 او نگذاشت‌ كه‌ كسی‌ بر ایشان‌ ظلم‌ كند، بلكه‌ پادشاهان‌ را به‌ خاطر ایشان‌ توبیخ‌ نمود،
\v 22 كه‌ بر مسیحان‌ من‌ دست‌ مگذارید، و انبیای‌ مرا ضرر مرسانید.
\s5
\v 23 ای‌ تمامی‌ زمین‌ یهُوَه‌ را بسرایید. نجات‌ او را روز به‌ روز بشارت‌ دهید.
\v 24 در میان‌ امّت‌ها جلال‌ او را ذكر كنید، و كارهای‌ عجیب‌ او را در جمیع‌ قوم‌ها.
\s5
\v 25 زیرا خداوند عظیم‌ است‌ و بی‌نهایت‌ محمود؛ و او مُهیب‌ است‌ بر جمیع‌ خدایان‌.
\v 26 زیرا جمیع‌ خدایان‌ امّت‌ها بتهایند. اما یهُوَه‌ آسمانها را آفرید.
\v 27 مجد و جلال‌ به‌ حضور وی‌ است‌؛ قوت‌ و شادمانی‌ در مكان‌ او است‌.
\s5
\v 28 ای‌ قبایل‌ قوم‌ها خداوند را توصیف‌ نمایید. خداوند را به‌ جلال‌ و قوت‌ توصیف‌ نمایید.
\v 29 خداوند را به‌ جلال‌ اسم‌ او توصیف‌ نمایید. هدایا بیاورید و به‌ حضور وی‌ بیایید. خداوند را در زینت‌ قدوسیت‌ بپرستید.
\s5
\v 30 ای‌ تمامی‌ زمین‌ از حضور وی‌ بلرزید. ربع‌ مسكون‌ نیز پایدار شد و جنبش‌ نخواهد خورد.
\v 31 آسمان‌ شادی‌ كند و زمین‌ سرور نماید، و در میان‌ امّت‌ها بگویند كه‌ یهُوَه‌ سلطنت‌ می‌كند.
\s5
\v 32 دریا و پری‌ آن‌ غرش‌ نماید؛ و صحرا و هر چه‌ در آن‌ است‌ به‌ وجد آید.
\v 33 آنگاه‌ درختان‌ جنگل‌ ترنم‌ خواهند نمود، به‌ حضور خداوند زیرا كه‌ برای‌ داوری‌ جهان‌ می‌آید.
\s5
\v 34 یهُوَه‌ را حمد بگویید زیرا كه‌ نیكو است‌. زیرا كه‌ رحمت‌ او تا ابدالا´باد است‌.
\v 35 و بگویید ای‌ خدای‌ نجات‌ ما ما را نجات‌ بده‌. و ما را جمع‌ كرده‌، از میان‌ امّت‌ها رهایی‌ بخش‌. تا نام‌ قدوس‌ تو را حمد گوییم‌، و در تسبیح‌ تو فخر نماییم‌.
\s5
\v 36 یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ متبارك‌ باد. از ازل‌ تا ابدالا´باد و تمامی‌ قوم‌ آمین‌ گفتند و خداوند را تسبیح‌ خواندند.
\s5
\v 37 پس‌ آساف‌ و برادرانش‌ را آنجا پیش‌ تابوت‌ عهد خداوند گذاشت‌ تا همیشه‌ پیش‌ تابوت‌ به‌ خدمت‌ هر روز در روزش‌ مشغول‌ باشند.
\v 38 و عُوبید اَدُوم‌ و شصت‌ و هشت‌ نفر برادران‌ ایشان‌ و عُوبید اَدُوم‌ بن‌ یدِیتُون‌ و حُوسَه‌ دربانان‌ را.
\v 39 و صادوقِ كاهن‌ و كاهنان‌ برادرانش‌ را پیش‌ مسكن‌ خداوند در مكان‌ بلندی‌ كه‌ در جِبْعُون‌ بود،
\s5
\v 40 تا قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند بر مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ دائماً صبح‌ و شام‌ بگذرانند برحسب‌ آنچه‌ در شریعت‌ خداوند كه‌ آن‌ را به‌ اسرائیل‌ امر فرموده‌ بود مكتوب‌ است.
\v 41 و با ایشان‌ هِیمان‌ و یدُوتُون‌ و سایر برگزیدگانی‌ را كه‌ اسم‌ ایشان‌ ذكر شده‌ بود تا خداوند را حمد گویند زیرا كه‌ رحمت‌ او تا ابدالا´باد است‌.
\s5
\v 42 و همراه‌ ایشان‌ هِیمان‌ و یدُوتُون‌ را با كرّناها و سنجها و آلات‌ نغمات‌ خدا به‌جهت‌ نوازندگان‌ و پسران‌ یدُوتُون‌ را تا نزد دروازه‌ باشند.
\v 43 پس‌ تمامی‌ قوم‌ هر یكی‌ به‌ خانۀ خود رفتند، اما داود برگشت‌ تا خانۀ خود را تبرك‌ نماید.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و واقع‌ شد چون‌ داود در خانۀ خود نشسته‌ بود كه‌ داود به‌ ناتان‌ نبی‌ گفت‌: «اینك‌ من‌ در خانۀ سرو آزاد ساكن‌ می‌باشم‌ و تابوت‌ عهد خداوند زیر پرده‌ها است‌.»
\v 2 ناتان‌ به‌ داود گفت‌: «هر آنچه‌ در دلت‌ باشد به‌ عمل‌ آورزیرا خدا با تو است‌.»
\s5
\v 3 و در آن‌ شب‌ واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خدا به‌ ناتان‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 4 « برو و به‌ بندۀ من‌ داود بگو خداوند چنین‌ می‌فرماید: تو خانه‌ای‌ برای‌ سكونت‌ من‌ بنا نخواهی‌ كرد.
\v 5 زیرا از روزی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را بیرون‌ آوردم‌ تا امروز در خانه‌ ساكن‌ نشده‌ام‌ بلكه‌ از خیمه‌ به‌ خیمه‌ و مسكن‌ به‌ مسكن‌ گردش‌ كرده‌ام‌.
\v 6 و به‌ هر جایی‌ كه‌ با تمامی‌ اسرائیل‌ گردش‌ كرده‌ام‌، آیا به‌ احدی‌ از داوران‌ اسرائیل‌ كه‌ برای‌ رعایت‌ قوم‌ خود مأمور داشتم‌، سخنی‌ گفتم‌ كه‌ چرا خانه‌ای‌ از سرو آزاد برای‌ من‌ بنا نكردید؟
\s5
\v 7 و حال‌ به‌ بندۀ من‌ داود چنین‌ بگو: یهُوَه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌فرماید: من‌ تو را از چراگاه‌ از عقب‌ گوسفندان‌ گرفتم‌ تا پیشوای‌ قوم‌ من‌ اسرائیل‌ باشی‌.
\v 8 و هر جایی‌ كه‌ می‌رفتی‌، من‌ با تو می‌بودم‌ و جمیع‌ دشمنانت‌ را از حضور تو منقطع‌ ساختم‌ و برای‌ تو اسمی‌ مثل‌ اسم‌ بزرگانی‌ كه‌ بر زمین‌اند پیدا كردم‌.
\s5
\v 9 و به‌ جهت‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ مكانی‌ تعیین‌ نمودم‌ و ایشان‌ را غرس‌ كردم‌ تا در مكان‌ خویش‌ ساكن‌ شده‌، باز متحرك‌ نشوند، و شریران‌ ایشان‌ را دیگر مثل‌ سابق‌ ذلیل‌ نسازند.
\v 10 و از ایامی‌ كه‌ داوران‌ را بر قوم‌ خود اسرائیل‌ تعیین‌ نمودم‌ و تمامی‌ دشمنانت‌ را مغلوب‌ ساختم‌، تو را خبر می‌دادم‌ كه‌ خداوند خانه‌ای‌ برای‌ تو بنا خواهد نمود.
\s5
\v 11 و چون‌ روزهای‌ عمر تو تمام‌ شود كه‌ نزد پدران‌ خود رحلت‌ كنی‌، آنگاه‌ ذریت‌ تو را كه‌ از پسران‌ تو خواهد بود، بعد از تو خواهم‌ برانگیخت‌ و سلطنت‌ او را پایدار خواهم‌ نمود.
\v 12 او خانه‌ای‌ برای‌ من‌ بنا خواهد كرد و من‌ كرسی‌ او را تا به‌ ابداستوار خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 13 من‌ او را پدر خواهم‌ بود و او مرا پسر خواهد بود و رحمت‌ خود را از او دور نخواهم‌ كرد چنانكه‌ آن‌ را از كسی‌ كه‌ قبل‌ از تو بود دور كردم‌.
\v 14 و او را در خانه‌ و سلطنت‌ خودم‌ تا به‌ ابد پایدار خواهم‌ ساخت‌ و كرسی‌ او استوار خواهد ماند تا ابدالا´باد.»
\v 15 برحسب‌ تمامی‌ این‌ كلمات‌ و مطابق‌ تمامی‌ این‌ رؤیا ناتان‌ به‌ داود تكلم‌ نمود.
\s5
\v 16 و داود پادشاه‌ داخل‌ شده‌، به‌ حضور خداوند نشست‌ و گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌ خدا، من‌ كیستم‌ و خاندان‌ من‌ چیست‌ كه‌ مرا به‌ این‌ مقام‌ رسانیدی‌؟
\v 17 و این‌ نیز در نظر تو ای‌ خدا امر قلیل‌ نمود زیرا كه‌ دربارۀ خانه‌ بنده‌ات‌ نیز برای‌ زمان‌ طویل‌ تكلم‌ نمودی‌ و مرا ای‌ یهُوَه‌ خدا، مثل‌ مرد بلندمرتبه‌ منظور داشتی‌.
\v 18 و داود دیگر دربارۀ اكرامی‌ كه‌ به‌ بندۀ خود كردی‌، نزد تو چه‌ تواند افزود زیرا كه‌ تو بندۀ خود را می‌شناسی‌.
\s5
\v 19 ای‌ خداوند ، به‌ خاطر بندۀ خود و موافق‌ دل‌ خویش‌ جمیع‌ این‌ كارهای‌ عظیم‌ را به‌ جا آوردی‌ تا تمامی‌ این‌ عظمت‌ را ظاهر سازی.
\v 20 ای‌ یهُوَه‌ مثل‌ تو كسی‌ نیست‌ و غیر از تو خدایی‌ نی‌. موافق‌ هر آنچه‌ به‌ گوشهای‌ خود شنیدیم‌،
\v 21 و مثل‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ كدام‌ امتی‌ بر روی‌ زمین‌ است‌ كه‌ خدا بیاید تا ایشان‌ را فدیه‌ داده‌، برای‌ خویش‌ قوم‌ بسازد، و به‌ كارهای‌ عظیم‌ و مهیب‌ اسمی‌ برای‌ خود پیدا نمایی‌ و امّت‌ها را از حضور قوم‌ خود كه‌ ایشان‌ را از مصر فدیه‌ دادی‌، اخراج‌ نمایی‌.
\s5
\v 22 و قوم‌ خود اسرائیل‌ را برای‌ خویش‌ تا به‌ ابد قوم‌ ساختی‌ و توای‌ یهُوَه‌ خدای‌ ایشان‌ شدی‌.
\v 23 « و الا´ن‌ ای‌ خداوند كلامی‌ كه‌ دربارۀ بنده‌ات‌ و خانه‌اش‌ گفتی‌ تا به‌ ابد استوار شود و برحسب‌ آنچه‌ گفتی‌ عمل‌ نما.
\v 24 و اسم‌ تو تا به‌ ابد استوار و معظم‌ بماند تا گفته‌ شود كه‌ یهُوَه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ خدای‌ اسرائیل‌ است‌ و خاندان‌ بنده‌ات‌ داود به‌ حضور تو پایدار بماند.
\s5
\v 25 زیرا تو ای‌ خدای‌ من‌ بر بندۀ خود كشف‌ نمودی‌ كه‌ خانه‌ای‌ برایش‌ بنا خواهی‌ نمود؛ بنابرین‌ بنده‌ات‌ جرأت‌ كرده‌ است‌ كه‌ این‌ دعا را نزد تو بگوید.
\v 26 و الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌، تو خدا هستی‌ و این‌ احسان‌ را به‌ بندۀ خود وعده‌ داده‌ای‌.
\v 27 و الا´ن‌ تو را پسند آمد كه‌ خانۀ بندۀ خود را بركت‌ دهی‌ تا در حضور تو تا به‌ ابد بماند زیرا كه‌ تو ای‌ خداوند بركت‌ داده‌ای‌ و مبارك‌ خواهد بود تا ابدالا´باد.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و بعد از این‌ واقع‌ شد كه‌ داود فلسطینیان را شكست‌ داده‌، مغلوب‌ ساخت‌ و جَتّ و قریه‌هایش‌ را از دست‌ فلسطینیان‌ گرفت‌.
\v 2 و موآب‌ را شكست‌ داد و موآبیان‌ بندگان‌ داود شده‌، هدایا آوردند.
\s5
\v 3 و داود هَدَرْعَزَر پادشاه‌ صُوبَه‌ را در حَمات‌ هنگامی‌ كه‌ می‌رفت‌ تا سلطنت‌ خود را نزد نهر فرات‌ استوار سازد، شكست‌ داد.
\v 4 و داود هزار ارابه‌ و هفت‌ هزار سوار و بیست‌ هزار پیاده‌ از او گرفت‌، و داود تمامی‌ اسبان‌ ارابه‌ را پی‌ كرد، اما از آنها برای‌ صد ارابه‌ نگاه‌ داشت‌.
\s5
\v 5 و چون‌ اَرامیانِ دمشق‌ به‌ مدد هَدَرْعَزَر پادشاه‌ صُوبَه‌ آمدند، داود بیست‌ و دو هزار نفر از اَرامیان‌ را كشت‌.
\v 6 و داوددر اَرامِ دمشق‌ (قراولان‌) گذاشت‌ و اَرامیان‌ بندگان‌ داود شده‌، هدایا آوردند. و خداوند داود را در هر جا كه‌ می‌رفت‌ نصرت‌ می‌داد.
\s5
\v 7 و داود سپرهای‌ طلا را كه‌ بر خادمان‌ هَدَرْعَزَر بود گرفته‌، آنها را به‌ اورشلیم‌ آورد.
\v 8 و داود از طِبْحَت‌ و كُون‌ شهرهای‌ هَدَرْعَزَر برنج‌ از حد زیاده‌ گرفت‌ كه‌ از آنْ سُلیمانْ دریاچه‌ و ستونها و ظروف‌ برنجین‌ ساخت‌.
\s5
\v 9 و چون‌ تُوعُو پادشاه‌ حَمات‌ شنید كه‌ داود تمامی‌ لشكر هَدَرْعَزَر پادشاه‌ صُوبَه‌ را شكست‌ داده‌ است‌،
\v 10 پسر خود هَدُورام‌ را نزد داود پادشاه‌ فرستاد تا از سلامتی‌ او بپرسد و او را تَهْنِیت‌ گوید از آن‌ جهت‌ كه‌ با هَدَرْعَزَر جنگ‌ نموده‌ او را شكست‌ داده‌ بود، زیرا هَدَرْعَزَر با تُوعُو مقاتله‌ می‌نمود؛ و هر قِسم‌ ظروف‌ طلا و نقره‌ و برنج‌ (با خود آورد).
\v 11 و داود پادشاه‌ آنها را نیز برای‌ خداوند وقف‌ نمود، با نقره‌ و طلایی‌ كه‌ از جمیع‌ امّت‌ها یعنی‌ از اَدُوم‌ و موآب‌ و بنی‌عَمُّون‌ و فلسطینیان‌ و عَمالَقَه‌ آورده‌ بود.
\s5
\v 12 و اَبِشای‌ ابن‌ صَرُویه‌ هجده‌ هزار نفر از اَدُومیان‌ را در وادی‌ مِلْح‌ كشت‌.
\v 13 و در اَدُوم‌ قراولان‌ قرار داد و جمیع‌ اَدُومیان‌ بندگان‌ داود شدند و خداوند داود را در هر جایی‌ كه‌ می‌رفت‌ نصرت‌ می‌داد.
\s5
\v 14 و داود بر تمامی‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ نموده‌، انصاف‌ و عدالت‌ را بر تمامی‌ قوم‌ خود مجرا می‌داشت‌.
\v 15 و یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ سردار لشكر بود و یهوشافاط‌ بن‌ اَخِیلُود وقایع‌ نگار.
\v 16 و صادوق‌ بن‌ اَخِیطُوب‌ و ابیمَلِك‌ بن‌ اَبْیاتار كاهن‌ بودند و شوشا كاتب‌ بود.
\v 17 و بنایا ابن‌ یهُویاداع‌ رئیس‌كَرِیتیان‌ و فَلِیتیان‌ و پسران‌ داود نزد پادشاه‌ مقدم‌ بودند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و بعد از این‌ واقع‌ شد كه‌ ناحاش‌، پادشاه بنی‌عَمُّون‌ مرد و پسرش‌ در جای‌ او سلطنت‌ نمود.
\v 2 و داود گفت‌: «با حانُون‌ بن‌ ناحاش‌ احسان‌ نمایم‌ چنانكه‌ پدرش‌ به‌ من‌ احسان‌ كرد.» پس‌ داود قاصدان‌ فرستاد تا او را دربارۀ پدرش‌ تعزیت‌ گویند. و خادمان‌ داود به‌ زمین‌ بنی‌عَمُّون‌ نزد حانُون‌ برای‌ تعزیت‌ وی‌ آمدند.
\v 3 و سروران‌ بنی‌عَمُّون‌ به‌ حانُون‌ گفتند: «آیا گمان‌ می‌بری‌ كه‌ به‌ جهت‌ تكریم‌ پدر تو است‌ كه‌ داود تعزیت‌كنندگان‌ نزد تو فرستاده‌ است‌؟ نی‌ بلكه‌ بندگانش‌ به‌ جهت‌ تفحص‌ و انقلاب‌ و جاسوسی‌ زمین‌ نزد تو آمده‌اند.»
\s5
\v 4 پس‌ حانُون‌ خادمان‌ داود را گرفته‌، ریش‌ ایشان‌ را تراشید و لباسهای‌ ایشان‌ را از میان‌ تا جای‌ نشستن‌ دریده‌، ایشان‌ را رها كرد.
\v 5 و چون‌ بعضی‌ آمده‌، داود را از حالت‌ آن‌ كسان‌ خبر دادند، به‌ استقبال‌ ایشان‌ فرستاد زیرا كه‌ ایشان‌ بسیار خجل‌ بودند، و پادشاه‌ گفت‌: «در اَریحا بمانید تا ریشهای‌ شما درآید و بعد از آن‌ برگردید.»
\s5
\v 6 و چون‌ بنی‌عَمُّون‌ دیدند كه‌ نزد داود مكروه‌ شده‌اند، حانُون‌ و بنی‌عَمُّون‌ هزار وزنۀ نقره‌ فرستادند تا ارابه‌ها و سواران‌ از اَرام‌ نَهْرَین‌ و اَرام‌ مَعْكَه‌ و صُوبَه‌ برای‌ خود اجیر سازند.
\v 7 پس‌ سی‌ و دو هزار ارابه‌ و پادشاه‌ مَعْكَه‌ و جمعیت‌ او را برای‌ خود اجیر كردند، و ایشان‌ بیرون‌ آمده‌، در مقابل‌ مِیدَبا اُردو زدند، و بنی‌عَمُّون‌ از شهرهای‌ خودجمع‌ شده‌، برای‌ مقاتله‌ آمدند.
\s5
\v 8 و چون‌ داود این‌ را شنید، یوآب‌ و تمامی‌ لشكر شجاعان‌ را فرستاد.
\v 9 و بنی‌عَمُّون‌ بیرون‌ آمده‌، نزد دروازۀ شهر برای‌ جنگ‌ صف‌آرایی‌ نمودند. و پادشاهانی‌ كه‌ آمده‌ بودند، در صحرا علیحده‌ بودند.
\s5
\v 10 و چون‌ یوآب‌ دید كه‌ روی‌ صفوف‌ جنگ‌، هم‌ از پیش‌ و هم‌ از عقبش‌ بود، از تمامی‌ برگزیدگان‌ اسرائیل‌ گروهی‌ را انتخاب‌ كرده‌، در مقابل‌ اَرامیان‌ صف‌آرایی‌ نمود.
\v 11 و بقیه‌ قوم‌ را به‌ دست‌ برادر خود اَبِشای‌ سپرد و به‌ مقابل‌ بنی‌عَمُّون‌ صف‌ كشیدند.
\s5
\v 12 و گفت‌: «اگر اَرامیان‌ بر من‌ غالب‌ آیند، به‌ مدد من‌ بیا؛ و اگر بنی‌عَمُّون‌ بر تو غالب‌ آیند، به‌ جهت‌ امداد تو خواهم‌ آمد.
\v 13 دلیر باش‌ كه‌ به‌ جهت‌ قوم‌ خویش‌ و به‌ جهت‌ شهرهای‌ خدای‌ خود مردانه‌ بكوشیم‌ و خداوند آنچه‌ را در نظرش‌ پسند آید بكند.»
\s5
\v 14 پس‌ یوآب‌ و گروهی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، نزدیك‌ شدند تا با اَرامیان‌ جنگ‌ كنند و ایشان‌ از حضور وی‌ فرار كردند.
\v 15 و چون‌ بنی‌عَمُّون‌ دیدند كه‌ اَرامیان‌ فرار كردند، ایشان‌ نیز از حضور برادرش‌ اَبِشای‌ گریخته‌، داخل‌ شهر شدند؛ و یوآب‌ به‌ اورشلیم‌ برگشت‌.
\s5
\v 16 و چون‌ اَرامیان‌ دیدند كه‌ از حضور اسرائیل‌ شكست‌ یافتند، ایشان‌ قاصدان‌ فرستاده‌، اَرامیان‌ را كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ نهر بودند آوردند، و شُوْفَك‌ سردار لشكر هَدَرْعَزَر پیشوای‌ ایشان‌ بود.
\v 17 و چون‌ خبر به‌ داود رسید، تمامی‌ اسرائیل‌ را جمع‌ كرده‌، از اُرْدُن‌ عبور نمود و به‌ ایشان‌ رسیده‌، مقابل‌ ایشان‌ صف‌آرایی‌ نمود. و چون‌ داود جنگ‌ را بااَرامیان‌ آراسته‌ بود، ایشان‌ با وی‌ جنگ‌ كردند.
\s5
\v 18 و اَرامیان‌ از حضور اسرائیل‌ فرار كردند و داود مردان‌ هفت‌ هزار ارابه‌ و چهل‌ هزار پیاده‌ از اَرامیان‌ را كشت‌، و شُوفَك‌ سردار لشكر را به‌ قتل‌ رسانید.
\v 19 و چون‌ بندگان‌ هَدَرْعَزَر دیدند كه‌ از حضور اسرائیل‌ شكست‌ خوردند، با داود صلح‌ نموده‌، بندۀ او شدند، و اَرامیان‌ بعد از آن‌ در اعانت‌ بنی‌عَمُّون‌ اقدام‌ ننمودند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و واقع‌ شد در وقت‌ تحویل‌ سال‌، هنگام بیرون‌ رفتن‌ پادشاهان‌، كه‌ یوآب‌ قوت‌ لشكر را بیرون‌ آورد، و زمین‌ بنی‌عَمُّون‌ را ویران‌ ساخت‌ و آمده‌، رَبَّه‌ را محاصره‌ نمود. اما داود در اورشلیم‌ ماند و یوآب‌ رَبَّه‌ را تسخیر نموده‌، آن‌ را منهدم‌ ساخت‌.
\s5
\v 2 و داود تاج‌ پادشاه‌ ایشان‌ را از سرش‌ گرفت‌ كه‌ وزنش‌ یك‌ وزنۀ طلا بود و سنگهای‌ گرانبها داشت‌ و آن‌ را بر سر داود گذاشتند و غنیمت‌ از حد زیاده‌ از شهر بردند.
\v 3 و خلق‌ آنجا را بیرون‌ آورده‌، ایشان‌ را به‌ ارّه‌ها و چومهای‌ آهنین‌ و تیشه‌ها پاره‌پاره‌ كرد؛ و داود به‌ همین‌ طور با جمیع‌ شهرهای‌ بنی‌عَمُّون‌ رفتار نمود. پس‌ داود و تمامی‌ قوم‌ به‌ اورشلیم‌ برگشتند.
\s5
\v 4 و بعد از آن‌ جنگی‌ با فلسطینیان‌ در جازَر، واقع‌ شد كه‌ در آن‌ سِبْكای‌ حُوشاتی‌ سِفّای‌ را كه‌ از اولاد رافا بود كشت‌ و ایشان‌ مغلوب‌ شدند.
\v 5 و باز جنگ‌ با فلسطینیان‌ واقع‌ شد و اَلْحانان‌ بن‌ یاعیر لحمیرا كه‌ برادر جُلیات‌ جَتِّی‌ بود كُشت‌ كه‌ چوب‌ نیزه‌اش‌ مثل‌ نورد جولاهكان‌ بود.
\s5
\v 6 و باز جنگ‌ در جَتّ واقع‌ شد كه‌ در آنجا مردی‌ بلند قد بود كه بیست‌ و چهار انگشت‌، شش‌ بر هر دست‌ و شش‌ بر هر پا داشت‌ و او نیز برای‌ رافا زاییده‌ شده‌ بود.
\v 7 و چون‌ او اسرائیل‌ را به‌ تنگ‌ آورد، یهُوناتان‌ بن‌ شِمْعا برادر داود او را كُشت‌.
\v 8 اینان‌ برای‌ رافا در جَتّ زاییده‌ شدند و به‌ دست‌ داود و به‌ دست‌ بندگانش‌ افتادند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و شیطان‌ به‌ ضد اسرائیل‌ برخاسته‌، داود را اغوا نمود كه‌ اسرائیل‌ را بشمارد.
\v 2 و داود به‌ یوآب‌ و سروران‌ قوم‌ گفت‌: «بروید و عدد اسرائیل‌ را از بئرشَبَعْ تا دان‌ گرفته‌، نزد من‌ بیاورید تا آن‌ را بدانم‌.»
\v 3 یوآب‌ گفت‌: « خداوند بر قوم‌ خود هر قدر كه‌ باشند صد چندان‌ مزید كند؛ و ای‌ آقایم‌ پادشاه‌ آیا جمیع‌ ایشان‌ بندگان‌ آقایم‌ نیستند؟ لیكن‌ چرا آقایم‌ خواهش‌ این‌ عمل‌ دارد و چرا باید باعث‌ گناه‌ اسرائیل‌ بشود؟»
\s5
\v 4 اما كلام‌ پادشاه‌ بر یوآب‌ غالب‌ آمد و یوآب‌ در میان‌ تمامی‌ اسرائیل‌ گردش‌ كرده‌، باز به‌ اورشلیم‌ مراجعت‌ نمود.
\v 5 و یوآب‌ عدد شمرده‌شدگان‌ قوم‌ را به‌ داود داد و جملۀ اسرائیلیان‌ هزار هزار و یكصد هزار مرد شمشیرزن‌ و از یهودا چهارصد و هفتاد و چهار هزار مرد شمشیرزن‌ بودند.
\s5
\v 6 لیكن‌ لاویان‌ و بنیامینیان‌ را در میان‌ ایشان‌ نشمرد زیرا كه‌ فرمان‌ پادشاه‌ نزد یوآب‌ مكروه‌ بود.
\v 7 و این‌ امر به‌ نظر خدا ناپسند آمد، پس‌ اسرائیل‌ را مبتلا ساخت‌.
\v 8 و داود به‌ خدا گفت‌: «در این‌ كاری‌ كه‌ كردم‌، گناه‌ عظیمی‌ ورزیدم‌. و حال‌ گناه‌ بندۀ خود را عفو فرما زیرا كه‌ بسیار احمقانه‌ رفتار نمودم‌.»
\s5
\v 9 و خداوند جاد را كه‌ رایی‌ داود بود خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 10 « برو و داود را اعلام‌ كرده‌، بگو خداوند چنین‌ می‌فرماید: من‌سه‌ چیز پیش‌ تو می‌گذارم‌؛ پس‌ یكی‌ از آنها را برای‌ خود اختیار كن‌ تا برایت‌ به‌ عمل‌ آورم‌.»
\s5
\v 11 پس‌ جاد نزد داود آمده‌، وی‌ را گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌فرماید برای‌ خود اختیار كن‌:
\v 12 یا سه‌ سال‌ قحط‌ بشود، یا سه‌ ماه‌ پیش‌ روی‌ خصمانت‌ تلف‌ شوی‌ و شمشیر دشمنانت‌ تو را در گیرد، یا سه‌ روز شمشیر خداوند و وبا در زمین‌ تو واقع‌ شود، و فرشتۀ خداوند تمامی‌ حدود اسرائیل‌ را ویران‌ سازد. پس‌ الا´ن‌ ببین‌ كه‌ نزد فرستندۀ خود چه‌ جواب‌ برم‌.»
\s5
\v 13 داود به‌ جاد گفت‌: «در شدت‌ تنگی‌ هستم‌. تمنا اینكه‌ به‌ دست‌ خداوند بیفتم‌ زیرا كه‌ رحمت‌های‌ او بسیار عظیم‌ است‌ و به‌ دست‌ انسان‌ نیفتم‌.»
\v 14 پس‌ خداوند وبا بر اسرائیل‌ فرستاد و هفتاد هزار نفر از اسرائیل‌ مردند.
\v 15 و خدا فرشته‌ای‌ به‌ اورشلیم‌ فرستاد تا آن‌ را هلاك‌ سازد. و چون‌ می‌خواست‌ آن‌ را هلاك‌ كند، خداوند ملاحظه‌ نمود و از آن‌ بلا پشیمان‌ شد و به‌ فرشته‌ای‌ كه‌ (قوم‌ را) هلاك‌ می‌ساخت‌ گفت‌: «كافی‌ است‌، حال‌ دست‌ خود را بازدار.» و فرشتۀ خداوند نزد خرمنگاه‌ اَرْنانِ یبُوسی‌ ایستاده‌ بود.
\s5
\v 16 و داود چشمان‌ خود را بالا انداخته‌، فرشتۀ خداوند را دید كه‌ در میان‌ زمین‌ و آسمان‌ ایستاده‌ است‌ و شمشیری‌ برهنه‌ در دستش‌ بر اورشلیم‌ برافراشته‌؛ پس‌ داود و مشایخ‌ به‌ پلاس‌ ملبس‌ شده‌، به‌ روی‌ خود در افتادند.
\v 17 و داود به‌ خدا گفت‌: «آیا من‌ برای‌ شمردن‌ قوم‌ امر نفرمودم‌ و آیا من‌ آن‌ نیستم‌ كه‌ گناه‌ ورزیده‌، مرتكب‌ شرارت‌ زشت‌ شدم‌؟ اما این‌ گوسفندان‌ چه‌ كرده‌اند؟ پس‌ ای‌ یهُوَه‌ خدایم‌، مستدعی‌ این‌ كه‌ دست‌ تو بر من‌ و خاندان‌ پدرم‌ باشد و به‌ قوم‌ خود بلا مرسانی‌.»
\s5
\v 18 و فرشتۀ خداوند جاد را امر فرمود كه‌ به‌داود بگوید كه‌ داود برود و مذبحی‌ به‌ جهت‌ خداوند در خرمنگاه‌ اُرْنان‌ یبُوسی‌ برپا كند.
\v 19 پس‌ داود برحسب‌ كلامی‌ كه‌ جاد به‌ اسم‌ خداوند گفت‌ برفت‌.
\v 20 و اُرْنان‌ روگردانیده‌، فرشته‌ را دید و چهار پسرش‌ كه‌ همراهش‌ بودند، خویشتن‌ را پنهان‌ كردند؛ و اُرْنان‌ گندم‌ می‌كوبید.
\s5
\v 21 و چون‌ داود نزد اُرْنان‌ آمد، اُرْنان‌ نگریسته‌، داود را دید و از خرمنگاه‌ بیرون‌ آمده‌، به‌ حضور داود رو به‌ زمین‌ افتاد.
\v 22 و داود به‌ اُرْنان‌ گفت‌: «جای‌ خرمنگاه‌ را به‌ من‌ بده‌ تا مذبحی‌ به‌ جهت‌ خداوند برپا نمایم‌؛ آن‌ را به‌ قیمت‌ تمام‌ به‌ من‌ بده‌ تا وبا از قوم‌ رفع‌ شود.»
\s5
\v 23 اُرْنان‌ به‌ داود عرض‌ كرد: «آن‌ را برای‌ خود بگیر و آقایم‌ پادشاه‌ آنچه‌ كه‌ در نظرش‌ پسند آید به‌ عمل‌ آورد؛ ببین‌ گاوان‌ را به‌ جهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ و چومها را برای‌ هیزم‌ و گندم‌ را به‌ جهت‌ هدیۀ آردی‌ دادم‌ و همه‌ را به‌ تو بخشیدم‌.»
\v 24 اما داود پادشاه‌ به‌ اُرْنان‌ گفت‌: «نی‌، بلكه‌ آن‌ را البته‌ به‌ قیمت‌ تمام‌ از تو خواهم‌ خرید، زیرا كه‌ از اموال‌ تو برای‌ خداوند نخواهم‌ گرفت‌ و قربانی‌ سوختنی‌ مجاناً نخواهم‌ گذرانید.»
\s5
\v 25 پس‌ داود برای‌ آن‌ موضع‌ ششصد مثقال‌ طلا به‌ وزن‌، به‌ اُرْنان‌ داد.
\v 26 و داود در آنجا مذبحی‌ به‌ جهت‌ خداوند بنا نموده‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ گذرانید و نزد خداوند استدعا نمود؛ و او آتشی‌ از آسمان‌ بر مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ (نازل‌ كرده‌،) او را مستجاب‌ فرمود.
\v 27 و خداوند فرشته‌ را حكم‌ داد تا شمشیر خود را در غلافش‌ برگردانید.
\s5
\v 28 در آن‌ زمان‌ چون‌ داود دید كه‌ خداوند او را در خرمنگاه‌ اُرْنان‌ یبُوسی‌ مستجاب‌ فرموده‌ است‌،در آنجا قربانی‌ها گذرانید.
\v 29 اما مسكن‌ خداوند كه‌ موسی‌ در بیابان‌ ساخته‌ بود و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌، در آن‌ ایام‌ در مكان‌ بلند جِبْعُون‌ بود.
\v 30 لیكن‌ داود نتوانست‌ نزد آن‌ برود تا از خدا مسألت‌ نماید، چونكه‌ از شمشیر فرشتۀ خداوند می‌ترسید.
\s5
\c 22
\p
\v 1 پس‌ داود گفت‌: «این‌ است‌ خانۀ یهُوَه‌ خدا، و این‌ مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ اسرائیل‌ می‌باشد.»
\v 2 و داود فرمود تا غریبان‌ را كه‌ در زمین‌ اسرائیل‌اند جمع‌ كنند، و سنگ‌تراشان‌ معین‌ كرد تا سنگهای‌ مربع‌ برای‌ بنای‌ خانه‌ خدا بتراشند.
\s5
\v 3 و داود آهن‌ بسیاری‌ به‌ جهت‌ میخها برای‌ لنگه‌های‌ دروازه‌ها و برای‌ وصلها حاضر ساخت‌ و برنج‌ بسیار كه‌ نتوان‌ وزن‌ نمود.
\v 4 و چوب‌ سرو آزاد بیشمار زیرا كه‌ اهل‌ صَیدون‌ و صور چوب‌ سرو آزاد بسیار برای‌ داود آوردند.
\v 5 و داود گفت‌: «پسر من‌ سلیمان‌ صغیر و نازك‌ است‌ و خانه‌ای‌ كه‌ برای‌ یهُوَه‌ باید بنا نمود، می‌بایست‌ بسیار عظیم‌ و نامی‌ و جلیل‌ در تمامی‌ زمینها بشود؛ لهذا حال‌ برایش‌ تهیه‌ می‌بینم‌.» پس‌ داود قبل‌ از وفاتش‌ تهیه‌ بسیار دید.
\s5
\v 6 پس‌ پسر خود سلیمان‌ را خوانده‌، او را وصیت‌ نمود كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ بنا نماید.
\v 7 و داود به‌ سلیمان‌ گفت‌ كه‌: «ای‌ پسرم‌! من‌ اراده‌ داشتم‌ كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود بنا نمایم‌.
\v 8 لیكن‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: چونكه‌ بسیار خون‌ ریخته‌ای‌ و جنگهای‌ عظیم‌ كرده‌ای‌، پس‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ من‌ بنا نخواهی‌ كرد، چونكه‌ به‌ حضور من‌ بسیار خون‌ بر زمین‌ ریخته‌ای‌.
\s5
\v 9 اینك‌ پسری‌ برای‌ تو متولد خواهد شد كه‌ مرد آرامی‌ خواهد بود زیرا كه‌ من‌ او را از جمیع‌ دشمنانش‌ از هر طرف‌ آرامی‌ خواهم‌ بخشید، چونكه‌ اسم‌ او سلیمان‌ خواهد بود و در ایام‌ او اسرائیل‌ را سلامتی‌ و راحت‌ عطا خواهم‌ فرمود.
\v 10 او خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ من‌ بنا خواهد كرد و او پسر من‌ خواهد بود و من‌ پدر او خواهم‌ بود. و كُرسی سلطنت‌ او را بر اسرائیل‌ تا ابدالا´باد پایدار خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 11 پس‌ حال‌ ای‌ پسر من‌ خداوند همراه‌ تو باد تا كامیاب‌ شوی‌ و خانۀ یهُوَه‌ خدای‌ خود را چنانكه‌ درباره‌ تو فرموده‌ است‌ بنا نمایی‌.
\v 12 اما خداوند تو را فطانت‌ و فهم‌ عطا فرماید و تو را دربارۀ اسرائیل‌ وصیت‌ نماید تا شریعت‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را نگاه‌ داری‌.
\v 13 آنگاه‌ اگر متوجه‌ شده‌، فرایض‌ و احكامی‌ را كه‌ خداوند به‌ موسی‌ دربارۀ اسرائیل‌ امر فرموده‌ است‌، به‌ عمل‌ آوری‌ كامیاب‌ خواهی‌ شد. پس‌ قوی‌ و دلیر باش‌ و ترسان‌ و هراسان‌ مشو.
\s5
\v 14 و اینك‌ من‌ در تنگی‌ خود صد هزار وزنۀ طلا و صد هزار وزنۀ نقره‌ و برنج‌ و آهن‌ اینقدر زیاده‌ كه‌ به‌ وزن‌ نیاید، برای‌ خانۀ خداوند حاضر كرده‌ام‌؛ و چوب‌ و سنگ‌ نیز مهیا ساخته‌ام‌ و تو بر آنها مزید كن‌.
\s5
\v 15 و نزد تو عملۀ بسیارند، از سنگ‌بران‌ و سنگتراشان‌ و نجاران‌ و اشخاص‌ هنرمند برای‌ هر صنعتی‌.
\v 16 طلا و نقره‌ و برنج‌ و آهن‌ بیشمار است‌ پس‌ برخیز و مشغول‌ باش‌ و خداوند همراه‌ تو باد.»
\s5
\v 17 و داود تمامی‌ سروران‌ اسرائیل‌ را امرفرمود كه‌ پسرش‌ سلیمان‌ را اعانت‌ نمایند.
\v 18 (و گفت‌): «آیا یهُوَه‌ خدای‌ شما با شما نیست‌ و آیا شما را از هر طرف‌ آرامی‌ نداده‌ است‌؟ زیرا ساكنان‌ زمین‌ را به‌ دست‌ من‌ تسلیم‌ كرده‌ است‌ و زمین‌ به‌ حضور خداوند و به‌ حضور قوم‌ او مغلوب‌ شده‌ است‌.
\v 19 پس‌ حال‌ دلها و جانهای‌ خود را متوجه‌ سازید تا یهُوَه‌ خدای‌ خویش‌ را بطلبید و برخاسته‌، مَقْدس‌ یهُوَه‌ خدای‌ خویش‌ را بنا نمایید تا تابوت‌ عهد خداوند و آلات‌ مقدس‌ خدا را به‌ خانه‌ای‌ كه‌ به‌ جهت‌ اسم‌ یهُوَه‌ بنا می‌شود درآورید.
\s5
\c 23
\p
\v 1 و چون‌ داود پیر و سالخورده‌ شد، پسر خود سُلیمان‌ را به‌ پادشاهی‌ اسرائیل‌ نصب‌ نمود.
\v 2 و تمامی‌ سروران‌ اسرائیل‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ را جمع‌ كرد.
\v 3 و لاویان‌ از سی‌ ساله‌ و بالاتر شمرده‌ شدند و عدد ایشان‌ برحسب‌ سرهای‌ مردان‌ ایشان‌، سی‌ و هشت‌ هزار بود.
\s5
\v 4 از ایشان‌ بیست‌ و چهار هزار به‌ جهت‌ نظارت‌ عمل‌ خانۀ خداوند و شش‌ هزار سروران‌ و داوران‌ بودند.
\v 5 و چهار هزار دربانان‌ و چهار هزار نفر بودند كه‌ خداوند را به‌ آلاتی‌ كه‌ به‌ جهت‌ تسبیح‌ ساخته‌ شد، تسبیح‌ خواندند.
\v 6 و داود ایشان‌ را برحسب‌ پسران‌ لاوی‌ یعنی‌ جَرْشون‌ و قَهات‌ و مَراری‌ به‌ فرقه‌ها تقسیم‌ نمود.
\s5
\v 7 از جَرْشونیان‌ لَعْدان‌ و شِمْعی‌.
\v 8 پسران‌ لَعْدان‌ اول‌ یحیئیل‌ و زیتام‌ و سومین‌ یوئیل‌.
\v 9 پسران‌ شِمْعی‌ شَلُومِیت‌ و حَزِیئِیل‌ و هاران‌ سه‌ نفر. اینان‌رؤسای‌ خاندانهای‌ آبای‌ لَعْدان‌ بودند.
\s5
\v 10 و پسران‌ شِمْعی‌ یحَت‌ و زینا و یعُوش‌ و بَریعَه‌. اینان‌ چهار پسر شِمْعی‌ بودند.
\v 11 و یحَت‌ اولین‌ و زیزا دومین‌ و یعُوش‌ و بَرِیعَه‌ پسران‌ بسیار نداشتند؛ از این‌ سبب‌ یك‌ خاندان‌ آبا از ایشان‌ شمرده‌ شد.
\s5
\v 12 پسران‌ قَهات‌ عَمْرام‌ و یصْهار و حَبْرُون‌ و عُزّیئیل‌ چهار نفر.
\v 13 پسران‌ عَمْرام‌ هارون‌ و موسی‌ و هارون‌ ممتاز شد تا او و پسرانش‌ قدس‌الاقداس‌ را پیوسته‌ تقدیس‌ نمایند و به‌ حضور خداوند بخور بسوزانند و او را خدمت‌ نمایند و به‌ اسم‌ او همیشۀ اوقات‌ بركت‌ دهند.
\v 14 و پسران‌ موسی‌ مرد خدا با سبط‌ لاوی‌ نامیده‌ شدند.
\s5
\v 15 پسران‌ موسی‌ جَرْشُوم‌ و اَلِعازار.
\v 16 از پسران‌ جَرْشُوم‌ شَبُوئیل‌ رئیس‌ بود.
\v 17 و از پسران‌ اَلِعازار رَحَبْیا رئیس‌ بود و اَلِعازار را پسر دیگر نبود؛ اما پسران‌ رَحَبْیا بسیار زیاد بودند.
\v 18 از پسران‌ یصْهار شَلُومیت‌ رئیس‌ بود.
\s5
\v 19 پسران‌ حَبْرُون‌، اولین‌ یرِیا و دومین‌ اَمَرْیا و سومین‌ یحزِیئیل‌ و چهارمین‌ یقْمَعام‌.
\v 20 پسران‌ عُزّیئیل‌ اولین‌ میكا و دومین‌ یشِّیا.
\s5
\v 21 پسران‌ مَراری‌ مَحْلی‌ و مُوشِی‌ و پسران‌ مَحْلِی‌ اَلِعازار و قَیس‌.
\v 22 و اَلِعازار مُرد و او را پسری‌ نبود؛ لیكن‌ دختران‌ داشت‌ و برادران‌ ایشان‌ پسرانِ قَیس‌ ایشان‌ را به‌ زنی‌ گرفتند.
\v 23 پسران‌ مُوشِی‌ مَحْلی‌ و عادَر و یرْیمُوت‌ سه‌ نفر بودند.
\s5
\v 24 اینان‌ پسران‌ لاوی‌ موافق‌ خاندانهای‌ آبای‌ خود و رؤسای‌ خاندانهای‌ آبا از آنانی‌ كه‌ شمرده‌ شدند برحسب‌ شمارۀ اسمای‌ سرهای‌ خود بودند كه‌ از بیست‌ ساله‌ و بالاتر در عمل‌ خدمت‌ خانۀ خداوند می‌پرداختند.
\v 25 زیرا كه‌ داود گفت‌:«یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ قوم‌ خویش‌ را آرامی‌ داده‌ است‌ و او در اورشلیم‌ تا به‌ ابد ساكن‌ می‌باشد.
\v 26 و نیز لاویان‌ را دیگر لازم‌ نیست‌ كه‌ مسكن‌ و همۀ اسباب‌ خدمت‌ را بردارند.»
\s5
\v 27 لهذا برحسب‌ فرمان‌ آخر داود پسران‌ لاوی‌ از بیست‌ ساله‌ و بالاتر شمرده‌ شدند.
\v 28 زیرا كه‌ منصب‌ ایشان‌ به‌ طرف‌ بنی‌هارون‌ بود تا خانۀ خداوند را خدمت‌ نمایند، در صحن‌ها و حجره‌ها و برای‌ تطهیر همۀ چیزهای‌ مقدس‌ و عمل‌ خدمت‌ خانۀ خدا.
\v 29 و بر نان‌ تَقْدِمه‌ و آرد نرم‌ به‌ جهت‌ هدیۀ آردی‌ و قرصهای‌ فطیر و آنچه‌ بر ساج‌ پخته‌ می‌شود و رَبیكه‌ها و بر همۀ كیلها و وزنها.
\s5
\v 30 و تا هر صبح‌ برای‌ تسبیح‌ و حمد خداوند حاضر شوند و همچنین‌ هر شام‌.
\v 31 و به‌ جهت‌ گذرانیدن‌ همۀ قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند در هر روز سبت‌ و غرّه‌ها و عیدها برحسب‌ شماره‌ و بر وفق‌ قانون‌ آنها دائماً به‌ حضور خداوند.
\s5
\v 32 و برای‌ نگاه‌ داشتن‌ وظیفه‌ خیمۀ اجتماع‌ و وظیفۀ قدس‌ و وظیفۀ برادران‌ خود بنی‌هارون‌ در خدمت‌ خانۀ خداوند .
\s5
\c 24
\p
\v 1 و این‌ است‌ فرقه‌های‌ بنی‌هارون‌: پسران هارون‌، ناداب‌ و اَبِیهُو و اَلِعازار و ایتامار.
\v 2 و ناداب‌ و اَبِیهُو قبل‌ از پدر خود مُردند و پسری‌ نداشتند، پس‌ اَلِعازار و ایتامار به‌ كهانت‌ پرداختند.
\v 3 و داود با صادوق‌ كه‌ از بنی‌اَلِعازار بود و اَخِیمَلَك‌ كه‌ از بنی‌ایتامار بود، ایشان‌ را برحسب‌ وكالت‌ ایشان‌ بر خدمت‌ ایشان‌ تقسیم‌ كردند.
\s5
\v 4 و از پسران‌ اَلِعازار مردانی‌ كه‌ قابل‌ ریاست‌ بودند،زیاده‌ از بنی‌ایتامار یافت‌ شدند. پس‌ شانزده‌ رئیس‌ خاندان‌ آبا از بنی‌اَلِعازار و هشت‌ رئیس‌ خاندان‌ آبا از بنی‌ایتامار معین‌ كردند.
\v 5 پس‌ اینان‌ با آنان‌ به‌ حسب‌ قرعه‌ معین‌ شدند زیرا كه‌ رؤسای‌ قدس‌ و رؤسای‌ خانۀ خدا هم‌ از بنی‌اَلِعازار و هم‌ از بنی‌ایتامار بودند.
\s5
\v 6 و شَمَعْیا ابن‌ نَتَنْئیل‌ كاتب‌ كه‌ از بنی‌لاوی‌ بود، اسمهای‌ ایشان‌ را به‌ حضور پادشاه‌ و سروران‌ و صادوق‌ كاهن‌ و اَخِیمَلَك‌ بن‌ ابیاتار و رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ كاهنان‌ و لاویان‌ نوشت‌ و یك‌ خاندان‌ آبا به‌ جهت‌ اَلِعازار گرفته‌ شد و یك‌ به‌ جهت‌ ایتامار گرفته‌ شد.
\s5
\v 7 و قرعه‌ اول‌ برای‌ یهُویاریب‌ بیرون‌ آمد و دوم‌ برای‌ یدَعْیا،
\v 8 و سوم‌ برای‌ حاریم‌ و چهارم‌ برای‌ سعُوریم‌،
\v 9 و پنجم‌ برای‌ مَلْكیه‌ و ششم‌ برای‌ مَیامین‌،
\v 10 و هفتم‌ برای‌ هَقُّوص‌ و هشتم‌ برای‌ اَبِیا،
\s5
\v 11 و نهم‌ برای‌ یشُوع‌ و دهم‌ برای‌ شَكُنْیا،
\v 12 و یازدهم‌ برای‌ اَلْیاشیب‌ و دوازدهم‌ برای‌ یاقیم‌،
\v 13 و سیزدهم‌ برای‌ حُفَّه‌ و چهاردهم‌ برای‌ یشَبْآب‌،
\v 14 و پانزدهم‌ برای‌ بِلْجَه‌ و شانزدهم‌ برای‌ اِمیر،
\s5
\v 15 و هفدهم‌ برای‌ حیزیر و هجدهم‌ برای‌ هِفْصیص‌،
\v 16 و نوزدهم‌ برای‌ فَتَحْیا و بیستم‌ برای‌ یحَزْقیئیل‌،
\v 17 و بیست‌ و یكم‌ برای‌ یاكین‌ و بیست‌ و دوم‌ برای‌ جامُول‌،
\v 18 و بیست‌ و سوم‌ برای‌ دَلایا و بیست‌ و چهارم‌ برای‌ مَعَزْیا.
\s5
\v 19 پس‌ این‌ است‌ وظیفه‌ها و خدمت‌های‌ ایشان‌ به‌ جهت‌ داخل‌ شدن‌ در خانۀ خداوند برحسب‌ قانونی‌ كه‌ به‌ واسطۀ پدر ایشان‌ هارون‌ موافق‌ فرمان‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شد.
\s5
\v 20 و اما دربارۀ بقیۀ بنی‌لاوی‌، از بنی‌عَمْرام‌ شُوبائیل‌ و از بنی‌شوبائیل‌ یحَدْیا.
\v 21 و اما رَحَبْیا.از بنی‌رَحَبْیا یشِیای‌ رئیس‌،
\v 22 و از بنی‌یصْهار شَلُومُوت‌ و از بنی‌شَلُومُوت‌ یحَت‌.
\s5
\v 23 و از بنی‌حَبْرُون‌ یریا و دومین‌ اَمَرْیا و سومین‌ یحْزیئیل‌ و چهارمین‌ یقْمَعام‌.
\v 24 از بنی‌عُزّیئیل‌ میكا و از بنی‌میكا شامیر.
\v 25 و برادر میكا یشِیا و از بنی‌یشِیا زكریا.
\s5
\v 26 و از بنی‌مَراری‌ مَحْلی‌ و مُوشِی‌ و پسرِ یعْزیا بَنُو.
\v 27 و از بنی‌مَراری‌ پسران‌ یعْزیا بَنُو و شُوهَمْ و زَكُّور و عِبْری‌.
\v 28 و پسر مَحْلی‌ اَلِعازار و او را فرزندی‌ نَبُود.
\s5
\v 29 و اما قَیس‌، از بنی‌قَیس‌ یرَحْمیئیل‌،
\v 30 و از بنی‌مُوشِی‌ مَحْلی‌ و عادَر و یریمُوت‌. اینان‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ بنی‌لاوی‌ می‌باشند.
\v 31 ایشان‌ نیز مثل‌ برادران‌ خود بنی‌هارون‌ به‌ حضور داود پادشاه‌ و صادوق‌ و اَخِیمَلَك‌ و رؤسای‌ آبای‌ كَهَنَه‌ و لاویان‌ قرعه‌ انداختند یعنی‌ خاندانهای‌ آبای‌ برادر بزرگتر برابر خاندانهای‌ كوچكتر او بودند.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و داود و سرداران‌ لشكر بعضی‌ از پسران‌ آساف‌ و هِیمان‌ و یدُوتُون‌ را به‌ جهت‌ خدمت‌ جدا ساختند تا با بربط‌ و عود و سنج‌ نبوت‌ نمایند؛ و شمارۀ آنانی‌ كه‌ برحسب‌ خدمت‌ خود به‌ كار می‌پرداختند این‌ است‌:
\v 2 و اما از بنی‌آساف‌، زَكُّور و یوسف‌ و نَتَنْیا و اَشْرَئیلَه‌ پسران‌ آساف‌ زیر حكم‌ آساف‌ بودند كه‌ برحسب‌ فرمان‌ پادشاه‌ نبوت‌ می‌نمود.
\v 3 و از یدُوتُون‌، پسران‌ یدُوتُون‌ جَدَلْیا و صَرِی‌ و اَشْعیا و حَشَبْیا و مَتَّتْیا شش‌ نفر زیر حكم‌ پدر خویش‌ یدُوتُون‌ با بربطها بودند كه‌ با حمد و تسبیح‌ خداوند نبوت‌ می‌نمود.
\s5
\v 4 و از هَیمان‌، پسران‌ هَیمان‌ بُقِّیا و مَتَنْیا و عُزّیئیل‌ و شَبُوئیل‌ و یریموت‌ و حَنَنْیا و حَنانی‌ و اَلِیآتَه‌ و جدَّلْتِی‌ و رُومَمْتِی‌عَزَر و یشْبِقاشَه‌ ومَلُّوتِی‌ و هُوتیر و مَحْزِیوت‌.
\v 5 جمیع‌ اینها پسران‌ هِیمان‌ بودند كه‌ در كلام‌ خدا به‌ جهت‌ برافراشتن‌ بوق‌ رایی پادشاه‌ بود. و خدا به‌ هِیمان‌ چهارده‌ پسر و سه‌ دختر داد.
\s5
\v 6 جمیع‌ اینها زیر فرمان‌ پدران‌ خویش‌ بودند تا در خانۀ خداوند با سنج‌ و عود و بربط‌ بسرایند و زیر دست‌ پادشاه‌ و آساف‌ و یدُوتُون‌ و هِیمان‌ به‌ خدمت‌ خانۀ خدا بپردازند.
\v 7 و شمارۀ ایشان‌ با برادران‌ ایشان‌ كه‌ سراییدن‌ را به‌ جهت‌ خداوند آموخته‌ بودند، یعنی‌ همۀ كسان‌ ماهر دویست‌ و هشتاد و هشت‌ نفر بودند.
\v 8 و برای‌ وظیفه‌های‌ خود كوچك‌ با بزرگ‌ و معلم‌ با تلمیذ علی‌السویه‌ قرعه‌ انداختند.
\s5
\v 9 پس‌ قرعه‌ اولِ بنی‌آساف‌ برای‌ یوسف‌ بیرون‌ آمد. و قرعه‌ دوم‌ برای‌ جَدَلْیا و او و برادرانش‌ و پسرانش‌ دوازده‌ نفر بودند.
\v 10 و سوم‌ برای‌ زَكّور و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 11 و چهارم‌ برای‌ یصْرِی‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 12 و پنجم‌ برای‌ نَتَنْیا و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\s5
\v 13 و ششم‌ برای‌ بُقِّیا و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 14 و هفتم‌ برای‌ یشَرْئیله‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 15 و هشتم‌ برای‌ اِشَعْیا و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 16 و نهم‌ برای‌ مَتَنْیا و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\s5
\v 17 و دهم‌ برای‌ شِمْعی‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 18 و یازدهم‌ برای‌ عَزَرْئیل‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 19 و دوازدهم‌ برای‌ حَشَبْیا و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 20 و سیزدهم‌ برای‌ شُوبائیل‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\s5
\v 21 و چهاردهم‌ برای‌ مَتَّتْیا و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 22 و پانزدهم‌ برای‌ یریموت‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 23 و شانزدهم‌ برای‌ حَنَنْیا و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 24 و هفدهم‌ برای‌ یشْبَقاشه‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\s5
\v 25 و هجدهم‌ برای‌ حَنانِی‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 26 و نوزدهم‌ برای‌ مَلوتی‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 27 و بیستم‌ برای‌ اِیلِیآتَه‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 28 و بیست‌ و یكم‌ برای‌ هُوتیر و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\s5
\v 29 و بیست‌ و دوم‌ برای‌ جِدَّلْتِی‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 30 و بیست‌ و سوم‌ برای‌ مَحْزِیوت‌ و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\v 31 و بیست‌ و چهارم‌ برای‌ رُومَمْتِی‌عَزَر و پسران‌ و برادران‌ او دوازده‌ نفر.
\s5
\c 26
\p
\v 1 و اما فرقه‌های‌ دربانان‌: پس‌ از قُوْرَحیان‌مَشَلَمْیا ابن‌ قُورِی‌ كه‌ از بنی‌آساف‌ بود.
\v 2 و مَشَلَمْیا را پسران‌ بود. نخست‌زاده‌اش‌ زكریا و دوم‌ یدیعْیئیل‌ و سوم‌ زَبَدْیا و چهارم‌ یتْنِیئیل‌.
\v 3 و پنجم‌ عِیلام‌ و ششم‌ یهُوحانان‌ و هفتم‌ اَلِیهُوعِینای‌.
\s5
\v 4 و عُوبِید اَدُوم‌ را پسران‌ بود: نخست‌زاده‌اش‌، شَمَعْیا و دوم‌ یهُوزاباد و سوم‌ یوآخ‌ و چهارم‌ ساكار و پنجم‌ نَتَنْئیل‌.
\v 5 و ششم‌ عَمّیئیل‌ و هفتم‌ یسّاكار و هشتم‌ فَعَلْتای‌ زیرا خدا او را بركت‌ داده‌ بود.
\v 6 و برای‌ پسرش‌ شَمَعْیا پسرانی‌ كه‌ بر خاندان‌ آبای‌ خویش‌ تسلط‌ یافتند، زاییده‌ شدند زیرا كه‌ ایشان‌ مردان‌ قوی‌ شجاع‌ بودند.
\s5
\v 7 پسران‌ شَمَعْیا عُتْنِی‌ و رَفائیل‌ و عُوبید و اَلْزاباد كه‌ برادران‌ او مردان‌ شجاع‌ بودند و اَلِیهُو و سَمَكْیا.
\v 8 جمیع‌ اینها از بنی‌عُوبید اَدُوم‌ بودند و ایشان‌ با پسران‌ و برادران‌ ایشان‌ در قوتِ خدمت‌مردان‌ قابل‌ بودند یعنی‌ شصت‌ و دو نفر (از اولاد) عوبید اَدُوم‌.
\v 9 و مَشَلَمْیا هجده‌ نفر مردان‌ قابل‌ از پسران‌ و برادران‌ خود داشت‌.
\s5
\v 10 و حُوسَه‌ كه‌ از بنی‌مَراری‌ بود پسران‌ داشت‌ كه‌ شِمْرِی‌ رئیس‌ ایشان‌ بود زیرا اگر چه‌ نخست‌زاده‌ نبود، پدرش‌ او را رئیس‌ ساخت‌.
\v 11 و دوم‌ حِلْقیا و سوم‌ طَبَلْیا و چهارم‌ زكریا و جمیع‌ پسران‌ و برادران‌ حُوسَه‌ سیزده‌ نفر بودند.
\s5
\v 12 و به‌ اینان‌ یعنی‌ به‌ رؤسای‌ ایشان‌ فرقه‌های‌ دربانان‌ داده‌ شد و وظیفه‌های‌ ایشان‌ مثل‌ برادران‌ ایشان‌ بود تا در خانۀ خداوند خدمت‌ نمایند.
\v 13 و ایشان‌ از كوچك‌ و بزرگ‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ خویش‌ برای‌ هر دروازه‌ قرعه‌ انداختند.
\v 14 و قرعۀ شرقی‌ به‌ شَلَمْیا افتاد و بعد از او برای‌ پسرش‌ زكریا كه‌ مُشیرِ دانا بود، قرعه‌ انداختند و قرعۀ او به‌ سمت‌ شمال‌ بیرون‌ آمد.
\s5
\v 15 و برای‌ عُوبید اَدُوم‌ (قرعه‌) جنوبی‌ و برای‌ پسرانش‌ (قرعۀ) بیت‌المـال‌.
\v 16 و برای‌ شُفّیـم‌ و حُوسَه‌ قرعه‌ مغربـی‌ نـزد دروازه‌ شَلَكَتْ در جـاده‌ای‌ كه‌ سـر بالا می‌رفت‌ و محرس‌ این‌ مقابل‌ محرس‌ آن‌ بود.
\s5
\v 17 و به‌ طرف‌ شرقی‌ شش‌ نفر از لاویان‌ بودند و به‌ طرف‌ شمال‌ هر روزه‌ چهار نفر و به‌ طرف‌ جنوب‌ هر روزه‌ چهار نفر و نزد بیت‌المال‌ جفت‌جفت‌.
\v 18 و به‌ طرف‌ غربی‌ فَرْوار برای‌ جادۀ سربالا چهارنفـر و برای‌ فَرْوار دو نفـر.
\v 19 اینهـا فرقه‌هـای‌ دربانان‌ از بنی‌قُوْرَح‌ و از بنی‌مَراری‌ بودند
\s5
\v 20 و اما از لاویان‌ اَخِیا بر خزانۀ خانۀ خدا و بر خزانۀ موقوفات‌ بود.
\v 21 و اما بنی‌لادان‌: از پسران‌لادان‌ جَرْشونی‌ رؤسای‌ خاندان‌ آبای‌ لادان‌ یحیئیلی‌ جَرْشونی‌.
\v 22 پسران‌ یحْیئیلی‌ زیتام‌ و برادرش‌ یوئیل‌ بر خزانۀ خانۀ خداوند بودند.
\s5
\v 23 از عَمْرامیان‌ و از یصْهاریان‌ و از حَبْرُونیان‌ و از عُزّیئیلیان‌.
\v 24 و شَبُوئیل‌ بن‌ جَرْشُوم‌ بن‌ موسی‌ ناظر خزانه‌ها بود.
\v 25 و از برادرانش‌ بنی‌اَلِعازار، پسرش‌ رَحَبْیا و پسرش‌ اَشْعَیا و پسرش‌ یورام‌ و پسرش‌ زِكْرِی‌ و پسرش‌ شَلُومیت‌.
\s5
\v 26 این‌ شَلُومیت‌ و برادرانش‌ بر جمیع‌ خزائن‌ موقوفاتی‌ كه‌ داود پادشاه‌ وقف‌ كرده‌ بود و رؤسای‌ آبا و رؤسای‌ هزاره‌ها و صده‌ها و سرداران‌ لشكر بودند.
\v 27 از جنگها و غنیمت‌ها وقف‌ كردند تا خانۀ خداوند را تعمیر نمایند.
\v 28 و هر آنچه‌ سموئیل‌ رایی‌ و شاؤل‌ بن‌ قَیس‌ و اَبْنیر بن‌ نیر و یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ وقف‌ كرده‌ بودند و هر چه‌ هركس‌ وقف‌ كرده‌ بود زیر دست‌ شَلُومیت‌ و برادرانش‌ بود.
\s5
\v 29 و از یصْهاریان‌ كَنَنْیا و پسرانش‌ برای‌ اعمال‌ خارجۀ اسرائیل‌ صاحبان‌ منصب‌ و داوران‌ بودند.
\v 30 و از حَبْرُونیان‌ حَشَبْیا و برادرانش‌ هزار و هفتصد نفر مردان‌ شجاع‌ به‌ آن‌ طرف‌ اُرْدُن‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ به‌ جهت‌ هر كار خداوند و به‌ جهت‌ خدمت‌ پادشاه‌ بر اسرائیل‌ گماشته‌ شده‌ بودند.
\s5
\v 31 از حَبْرُونیان‌: برحسب‌ انساب‌ آبای‌ ایشان‌ یریا رئیس‌ حَبْرُونیان‌ بود و در سال‌ چهلم‌ سلطنت‌ داود طلبیده‌ شدند و در میان‌ ایشان‌ مردان‌ شجاع‌ در یعْزیر جِلْعاد یافت‌ شدند.
\v 32 و از برادرانش‌ دو هزار و هفتصد مرد شجاع‌ و رئیس‌ آبا بودند. پس‌ داود پادشاه‌ ایشان‌ را بر رؤبینیان‌ و جادیان‌ و نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ برای‌ همۀ امور خدا و امور پادشاه‌ گماشت‌.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و از بنی‌اسرائیل‌ برحسب‌ شماره‌ ایشان‌از رؤسای‌ آبا و رؤسای‌ هزاره‌ و صده‌ و صاحبان‌ منصب‌ كه‌ پادشاه‌ را در همۀ امور فرقه‌های‌ داخله‌ و خارجه‌ ماه‌ به‌ ماه‌ در همۀ ماههای‌ سال‌ خدمت‌ می‌كردند، هر فرقه‌ بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 2 و بر فرقۀ اول‌ برای‌ ماه‌ اول‌ یشُبْعام‌ بن‌ زَبْدِیئیل‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 3 او از پسران‌ فارَص‌ رئیس‌ جمیع‌ رؤسای‌ لشكر، به‌ جهت‌ ماه‌ اول‌ بود.
\s5
\v 4 و بر فرقۀ ماه‌ دوم‌ دُودای‌ اَخُوخِی‌ و از فرقۀ او مَقْلُوت‌ رئیس‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 5 و رئیس‌ لشكر سوم‌ برای‌ ماه‌ سوم‌ بنایا ابن‌ یهُویاداع‌ كاهن‌ بزرگ‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 6 این‌ همان‌ بنایا است‌ كه‌ در میان‌ آن‌ سی‌ نفر بزرگ‌ بود و بر آن‌ سی‌ نفر برتری‌ داشت‌ و از فرقۀ او پسرش‌ عَمّیزاباد بود.
\s5
\v 7 و رئیس‌ چهارم‌ برای‌ ماه‌ چهارم‌ عَسائیل‌ برادر یوآب‌ و بعد از او برادرش‌ زَبَدْیا بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 8 و رئیس‌ پنجم‌ برای‌ ماه‌ پنجم‌ شَمْهُوتِ یزْراحی‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 9 و رئیس‌ ششم‌ برای‌ ماه‌ ششم‌ عیرا ابن‌ عِقّیش‌ تَقُّوعِی‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\s5
\v 10 و رئیس‌ هفتم‌ برای‌ ماه‌ هفتم‌ حالَصِ فَلُونِی‌ از بنی‌افرایم‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 11 و رئیس‌ هشتم‌ برای‌ ماه‌ هشتم‌ سِبْكای‌ حُوشاتِی‌ از زارَحیان‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 12 و رئیس‌ نهم‌ برای‌ ماه‌ نهم‌ اَبیعَزَرِ عَناتوتِی‌ ازبنی‌بنیامین‌ بود و در فرقه‌ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\s5
\v 13 و رئیس‌ دهم‌ برای‌ ماه‌ دهم‌ مَهْرای‌ نَطُوفاتی‌ از زارَحیان‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 14 و رئیس‌ یازدهم‌ برای‌ ماه‌ یازدهم‌ بنایای‌ فِرعاتونی‌ از بنی‌افرایم‌ بود و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\v 15 و رئیس‌ دوازدهم‌ برای‌ ماه‌ دوازدهم‌ خَلْدای‌ نَطُوفاتی‌ از بنی‌عُتْنِیئیل‌ و در فرقۀ او بیست‌ و چهار هزار نفر بودند.
\s5
\v 16 و اما رؤسای‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌: رئیس‌ رؤبینیان‌ اَلِعازار بن‌ زِكْرِی‌، و رئیس‌ شَمْعونیان‌ شَفَطْیا ابن‌ مَعْكَه‌.
\v 17 و رئیس‌ لاویان‌ عَشَبْیا ابن‌ قَمُوئیل‌ و رئیس‌ بنی‌هارون‌ صادوق‌.
\v 18 و رئیس‌ یهودا اَلِیهُو از برادران‌ داود و رئیس‌ یسّاكار عُمْرِی‌ ابن‌ میكائیل‌.
\s5
\v 19 و رئیس‌ زبولون‌ یشْمَعْیا ابن‌ عُوبَدْیا و رئیس‌ نَفْتالی‌ یریموت‌ بن‌ عَزْریئیل‌.
\v 20 و رئیس‌ بنی‌افرایم‌ هُوشَع‌ بن‌ عَزَرْیا و رئیس‌ نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ یوئیل‌ بن‌ فَدایا.
\v 21 و رئیس‌ نصف‌ سبط‌ مَنَّسی‌ در جِلْعاد یدُّو ابن‌ زكریا و رئیس‌ بنیامین‌ یعْسیئیل‌ بن‌ اَبْنیر.
\v 22 و رئیس‌ دان‌ عَزَرْئیل‌ بن‌ یرُوحام‌. اینها رؤسای‌ اسباط‌ اسرائبل‌ بودند.
\s5
\v 23 و داود شمارۀ كسانی‌ كه‌ بیست‌ ساله‌ و كمتر بودند، نگرفت‌ زیرا خداوند وعده‌ داده‌ بود كه‌ اسرائیل‌ را مثل‌ ستارگان‌ آسمان‌ كثیر گرداند.
\v 24 و یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ آغاز شمردن‌ نمود، اما به‌ اتمام‌ نرسانید و از این‌ جهت‌ غضب‌ بر اسرائیل‌ وارد شد و شماره‌ آنها در دفتر اخبار ایام‌ پادشاه‌ ثبت‌ نشد.
\s5
\v 25 و ناظر انبارهای‌ پادشاه‌ عَزْمُوت‌ بن‌ عَدِیئیل‌ بود و ناظر انبارهای‌ مزرعه‌ها كه‌ در شهرها و در دهات‌ و در قلعه‌ها بود، یهوناتان‌ بن‌عُزّیا بود.
\v 26 و ناظر عملجات‌ مزرعه‌ها كه‌ كار زمین‌ می‌كردند، عَزْرِی‌ ابن‌ كَلُوب‌ بود.
\v 27 وناظر تاكستانها شِمْعی‌ راماتی‌ بود و ناظر محصول‌ تاكستانها و انبارهای‌ شراب‌ زَبْدِی‌ شِفْماتی‌ بود.
\s5
\v 28 و ناظر درختان‌ زیتون‌ و افراغ‌ كه‌ در همواری‌ بود بَعْل‌ حانانِ جدِیری‌ بود و ناظر انبارهای‌ روغن‌ یوآش‌ بود.
\v 29 و ناظر رمه‌هایی‌ كه‌ در شارون‌ می‌چریدند شِطْرای‌ شارونی‌ بود. و ناظر رمه‌هایی‌ كه‌ در وادیها بودند شافاط‌ بن‌ عَدْلائی‌ بود.
\s5
\v 30 و ناظر شتران‌ عُوبیلِ اسمعیلی‌ بود و ناظر الاغها یحَدْیای‌ میرونوتی‌ بود.
\v 31 و ناظر گله‌ها یازیز هاجری‌ بود. جمیع‌ اینان‌ ناظران‌ اندوخته‌های‌ داود پادشاه‌ بودند.
\s5
\v 32 و یهُوناتان‌ عموی‌ داود مشیر و مرد دانا و فقیه‌ بود و یحیئیل‌ بن‌ حَكْمُونی‌ همراه‌ پسران‌ پادشاه‌ بود.
\v 33 اَخْیتُوفَلْ مشیر پادشاه‌ و حوشای‌ اَرْكِی‌ دوست‌ پادشاه‌ بود.
\v 34 و بعد از اَخِیتُوفَل‌ یهُویاداع‌ بن‌ بنایا و اَبْیاتار بودند و سردار لشكر پادشاه‌ یوآب‌ بود.
\s5
\c 28
\p
\v 1 و داود جمیع روسای اسرائیل را از روسای اسباط و روسای فرقه هایی که پادشاه را خدمت می کردند و روسای هزاره و روسای صده و ناظران همه اندوخته ها و اموال پادشاه و پسرانش را با خواجه سرایان و شجاعان و جمیع مردان جنگی در اورشلیم جمع کرد.
\s5
\v 2 پس داود پادشاه بر پا ایستاده، گفت: ای برادرانم و ای قوم من! مرا بشنوید! من اراده داشتم خانه ای که آرامگاه تابوت عهد خداوند و پای انداز پایهای خدای ما باشد بنا نمایم، و برای بنای آن تدارک دیده بودم.
\v 3 لیکن خدا مرا گفت: تو خانه ای به جهت اسم من بنا نخواهی نمود، زیرا مرد جنگی هستی و خون ریخته ای.
\s5
\v 4 لیکن یهوه خدای اسرائیل مرا از تمامی خاندان پدرم برگزیده است که بر اسرائیل تا به ابد پادشاه بشوم، زیرا که یهودا را برای ریاست اختیار کرد و از خاندان یهودا خاندان پدر مرا و از فرزندان پدرم مرا پسند کرد تا مرا بر تمامی اسرائیل به پادشاهی نصب نماید.
\v 5 و از جمیع پسران من ( زیرا خداوند پسران زیاد به من داده است)، پسرم سلیمان را برگزیده است تا بر کرسی سلطنت خداوند بر اسرائیل بنشیند.
\s5
\v 6 و به من گفت: پسر تو سلیمان، او است که خانه مرا و صحن های مرا بنا خواهد نمود، زیرا که او را برگزیده ام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود.
\v 7 و اگر او به جهت بجا آوردن فرایض و احکام من مثل امروز ثابت بماند، آنگاه سلطنت او را تا به ابد استوار خواهم گردانید.
\s5
\v 8 پس الان در نظر تمامی اسرائیل که جماعت خداوند هستند و به سمع خدای ما متوجه شده، تمامی اوامر یهوه خدای خود را بطلبید تا این زمین نیکو را به تصرف آورده، آن را بعد از خودتان به پسران خویش تا به ابد به ارثیت واگذارید.
\s5
\v 9 و تو ای پسر من سلیمان خدای پدر خود را بشناس و او را به دل کامل و به ارادت تمام عبادت نما زیرا خداوند همه دلها را تفتیش می نماید و هر تصور فکرها را ادراک می کند، و اگر او را طلب نمایی ، او را خواهی یافت، اما اگر او را ترک کنی، تو را تا به ابد دور خواهد انداخت.
\v 10 حال با حذر باش زیرا خداوند تو را برگزیده است تا خانه ای به جهت مقدس او بنا نمایی، پس قوی شده، مشغول باش.
\s5
\v 11 و داود به پسر خود سلیمان نمونه رواق و خانه ها و خزاین و بالا خانه ها و حجره های اندرونی آن و خانه کرسی رحمت،
\v 12 و نمونه هر آنچه را که از روح به او داده شده بود، برای صحن های خانه خداوند و برای همه حجره های گرداگردش و برای خزاین خانه خدا و خزاین موقوفات داد.
\s5
\v 13 و برای فرقه های کاهنان و لاویان و برای تمامی کار خدمت خانه خداوند و برای همه اسباب خدمت خانه خداوند .
\v 14 و از طلا به وزن برای همه آلات طلا به جهت هر نوع خدمتی و از نقره به وزن برای همه آلات نقره به جهت هر نوع خدمتی.
\v 15 و طلا را به وزن به جهت شمعدانهای طلا و چراغهای آنها به جهت هر سمعدان و چراغهایش، آن را به وزن داد و برای شمعدانهای نقره نیز نقره را به وزن به جهت هر چراغدان موافق کار هر شمعدان و چراغهای آن.
\s5
\v 16 و طلا را به وزن به جهت میزهای نان تقدمه برای هر میز علیحده و نقره را برای میزهای نقره.
\v 17 و زر خالص را برای چنگالها و کاسه ها و پیاله ها و به جهت طاسهای طلا موافق وزن هر طاس و به جهت طاسهای نقره موافق وزن هر طاس.
\s5
\v 18 و طلای مصفی را به وزن به جهت مذبح بخور و طلا را به جهت نمونه مرکب کروبیان که بالهای خود را پهن کرده، تابوت عهد خداوند را می پوشانیدند.
\v 19 (و داود گفت): خداوند این همه را یعنی تمامی کارهای این نمونه را از نوشته دست خود که بر من بود به من فهمانید.
\s5
\v 20 و داود به پسر خود سلیمان گفت: قوی و دلیر باش و مشغول شو و ترسان و هراسان مباش، زیرا یهوه خدا که خدای من می باشد، با تو است و تا همه کار خدمت خانه خداوند تمام نشود، تو را وا نخواهد گذاشت و تو را ترک نخواهد نمود.
\v 21 اینک فرقه های کاهنان و لاریان برای تمام خدمت خانه خدا (حاضرند) و برای هر گونه عمل همه کسان دلگرم که برای هر صنعتی مهارت دارند، با تو هستند و سروران و تمامی قوم مطیع کل اوامر تو می باشند.
\s5
\c 29
\p
\v 1 و داود پادشاه‌ به‌ تمامی‌ جماعت‌ گفت‌:«پسرم‌ سلیمان‌ كه‌ خدا او را به‌تنهایی‌ برای‌ خود برگزیده‌، جوان‌ و لطیف‌ است‌ و این‌ مُهِمّ عظیمی‌ است‌ زیرا كه‌ هیكلْ به‌ جهت‌ انسان‌ نیست‌ بلكه‌ برای‌ یهُوَه‌ خدا است.
\v 2 و من‌ به‌ جهت‌ خانه‌ خدای‌ خود به‌ تمامی‌ قوتم‌ تدارك‌ دیده‌ام‌، طلا را به‌ جهت‌ چیزهای‌ طلایی‌ و نقره‌ را برای‌ چیزهای‌ نقره‌ای‌ و برنج‌ را به‌ جهت‌ چیزهای‌ برنجین‌ و آهن‌ را برای‌ چیزهای‌ آهنین‌ و چوب‌ را به‌ جهت‌ چیزهای‌ چوبین‌ و سنگ‌ جزع‌ و سنگهای‌ ترصیع‌ و سنگهای‌ سیاه‌ و سنگهای‌ رنگارنگ‌ و هر قسم‌ سنگ‌ گرانبها و سنگ‌ مَرْمَرِ فراوان‌.
\s5
\v 3 و نیز چونكه‌ به‌ خانۀ خدای‌ خود رغبت‌داشتم‌ و طلا و نقره‌ از اموال‌ خاص‌ خود داشتم‌، آن‌ را علاوه‌ بر هر آنچه‌ به‌ جهت‌ خانۀ قُدس‌ تدارك‌ دیدم‌ برای‌ خانۀ خدای‌ خود دادم‌.
\v 4 یعنی‌ سه‌ هزار وزنه‌ طلا از طلای‌ اُوفیر و هفت‌ هزار وزنۀ نقرۀ خالص‌ به‌ جهت‌ پوشانیدن‌ دیوارهای‌ خانه‌ها.
\v 5 طلا را به‌ جهت‌ چیزهای‌ طلا و نقره‌ را به‌ جهت‌ چیزهای‌ نقره‌ و به‌ جهت‌ تمامی‌ كاری‌ كه‌ به‌ دست‌ صنعتگران‌ ساخته‌ می‌شود. پس‌ كیست‌ كه‌ به‌ خوشی‌ دل‌ خویشتن‌ را امروز برای‌ خداوند وقف‌ نماید؟»
\s5
\v 6 آنگاه‌ رؤسای‌ خاندانهای‌ آبا و رؤسای‌ اسباط‌ اسرائیل‌ و سرداران‌ هزاره‌ و صده‌ با ناظرانِ كارهای‌ پادشاه‌ به‌ خوشی‌ دل‌ هدایا آوردند.
\v 7 و به‌ جهت‌ خدمت‌ خانۀ خدا پنج‌ هزار وزنه‌ و ده‌ هزار درهم‌ طلا و ده‌ هزار وزنۀ نقره‌ و هجده‌ هزار وزنۀ برنج‌ و صد هزار وزنۀ آهن‌ دادند.
\s5
\v 8 و هر كس‌ كه‌ سنگهای‌ گرانبها نزد او یافت‌ شد، آنها را به‌ خزانۀ خانۀ خداوند به‌ دست‌ یحیئیلِ جَرْشونی‌ داد.
\v 9 آنگاه‌ قوم‌ از آن‌ رو كه‌ به‌ خوشی‌ دل‌ هدیه‌ آورده‌ بودند شاد شدند زیرا به‌ دل‌ كامل‌ هدایای‌ تبرّعی‌ برای‌ خداوند آوردند و داود پادشاه‌ نیز بسیار شاد و مسرور شد.
\s5
\v 10 و داود به‌ حضور تمامی‌ جماعت‌ خداوند را متبارك‌ خواند و داود گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدر ما اسرائیل‌ تو از ازل‌ تا به‌ ابد متبارك‌ هستی‌.
\v 11 و ای‌ خداوند عظمت‌ و جبروت‌ و جلال‌ و قوت‌ و كبریا از آن‌ تو است‌ زیرا هر چه‌ در آسمان‌ و زمین‌ است‌ از آنِ تو می‌باشد. و ای‌ خداوند ملكوت‌ از آنِ تو است‌ و تو بر همه‌ سرْ و متعال‌ هستی‌.
\s5
\v 12 و دولت‌ و جلال‌ از تو می‌آید و تو برهمه‌ حاكمی‌، و كبریا و جبروت‌ در دست‌ تو است‌ و عظمت‌ دادن‌ و قوت‌ بخشیدن‌ به‌ همه‌ كس‌ در دست‌ تو است‌.
\v 13 و الا´ن‌ ای‌ خدای‌ ما تو را حمد می‌گوییم‌ و اسم‌ مجید تو را تسبیح‌ می‌خوانیم‌.
\s5
\v 14 لیكن‌ من‌ كیستم‌ و قوم‌ من‌ كیستند كه‌ قابلیت‌ داشته‌ باشیم‌ كه‌ به‌ خوشی‌ دل‌ اینطور هدایا بیاوریم‌؟ زیرا كه‌ همۀ این‌ چیزها از آن‌ تو است‌ و از دست‌ تو به‌ تو داده‌ایم‌.
\v 15 زیرا كه‌ ما مثل‌ همۀ اجداد خود به‌ حضور تو غریب‌ و نزیل‌ می‌باشیم‌ و ایام‌ ما بر زمین‌ مثل‌ سایه‌ است‌ و هیچ‌ دوام‌ ندارد.
\s5
\v 16 ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما تمامی‌ این‌ اموال‌ كه‌ به‌ جهت‌ ساختن‌ خانه‌ برای‌ اسم‌ قدوس‌ تو مهیا ساخته‌ایم‌، از دست‌ تو و تمامی‌ آن‌ از آن‌ تو می‌باشد.
\v 17 و می‌دانم‌ ای‌ خدایم‌ كه‌ تو دلها را می‌آزمایی‌ و استقامت‌ را دوست‌ می‌داری‌ و من‌ به‌ استقامت‌ دل‌ خود همۀ این‌ چیزها را به‌ خوشی‌ دادم‌ و الا´ن‌ قوم‌ تو را كه‌ اینجا حاضرند دیدم‌ كه‌ به‌ شادمانی‌ و خوشی‌ دل‌ هدایا برای‌ تو آوردند.
\s5
\v 18 ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ ما ابراهیم‌ و اسحاق‌ و اسرائیل‌ این‌ را همیشه‌ در تصور فكرهای‌ دل‌ قوم‌ خود نگاه‌ دار و دلهای‌ ایشان‌ را به‌ سوی‌ خود ثابت‌ گردان‌.
\v 19 و به‌ پسر من‌ سلیمان‌ دل‌ كامل‌ عطا فرما تا اوامر و شهادات‌ و فرایض‌ تو را نگاه‌ دارد، و جمیع‌ این‌ كارها را به‌ عمل‌ آورد و هیكل‌ را كه‌ من‌ برای‌ آن‌ تدارك‌ دیدم‌ بنا نماید.»
\s5
\v 20 پس‌ داود به‌ تمامی‌ جماعت‌ گفت‌: «یهُوَه‌ خدای‌ خود را متبارك‌ خوانید.» و تمامی‌ جماعتْ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خویش‌ را متبارك‌خوانده‌، به‌ رو افتاده‌، خداوند را سجده‌ كردند و پادشاه‌ را تعظیم‌ نمودند.
\v 21 و در فردای‌ آن‌ روز برای‌ خداوند ذبایح‌ ذبح‌ كردند و قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند گذرانیدند یعنی‌ هزار گاو و هزار قوچ‌ و هزار بره‌ با هدایای‌ ریختنی‌ و ذبایح‌ بسیار به‌ جهت‌ تمامی‌ اسرائیل‌.
\s5
\v 22 و در آن‌ روز به‌ حضور خداوند به‌ شادی‌ عظیم‌ اكل‌ و شرب‌ نمودند، و سلیمان‌ پسر داود را دوباره‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ نموده‌، او را به‌ حضور خداوند به‌ ریاست‌ و صادوق‌ را به‌ كهانت‌ مسح‌ نمودند.
\v 23 پس‌ سلیمان‌ بر كرسی‌ خداوند نشسته‌، به‌ جای‌ پدرش‌ داود پادشاهی‌ كرد و كامیاب‌ شد و تمامی‌ اسرائیل‌ او را اطاعت‌ كردند.
\s5
\v 24 و جمیع‌ سروران‌ و شجاعان‌ و همۀ پسران‌ داود پادشاه‌ نیز مطیع‌ سلیمان‌ پادشاه‌ شدند.
\v 25 و خداوند سلیمان‌ را در نظر تمام‌اسرائیل‌ بسیار بزرگ‌ گردانید و او را جلالی‌ شاهانه‌ داد كه‌ به‌ هیچ‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ قبل‌ از او داده‌ نشده‌ بود.
\s5
\v 26 پس‌ داود بن‌یسی‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ نمود.
\v 27 و مدت‌ سلطنت‌ او بر اسرائیل‌ چهل‌ سال‌ بود، اما در حَبْرُون‌ هفت‌ سال‌ سلطنت‌ كرد و در اورشلیم‌ سی‌ و سه‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 28 و در پیری نیكو از عمر و دولت‌ و حشمت‌ سیر شده‌، وفات‌ نمود و پسرش‌ سلیمان‌ به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 29 و اینك‌ امور اول‌ و آخر داود پادشـاه‌ در سِفْرِ اخبـار سموئیل‌ رایی‌ و اخبار ناتان‌ نبی‌ و اخبار جاد رایی‌،
\v 30 با تمامی‌ سلطنت‌ و جبروت‌ او و روزگاری‌ كه‌ بر وی‌ و بر اسرائیل‌ و بر جمیع‌ ممالك‌ آن‌ اراضی‌ گذشت‌، مكتوب‌ است‌.

1277
14-2CH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1277 @@
\id 2CH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم تواريخ
\toc1 دوم تواريخ
\toc2 دوم تواريخ
\toc3 2ch
\mt1 دوم تواريخ
\s5
\c 1
\p
\v 1 و سلیمان‌ پسر داود در سلطنت‌ خود قوی شد و یهُوَه‌ خدایش‌ با وی‌ می‌بود و او را عظمت‌ بسیار بخشید.
\s5
\v 2 و سلیمان‌ تمامی اسرائیل‌ و سرداران‌ هزاره‌ و صده‌ و داوران‌ و هر رئیسی‌ را كه‌ در تمامی اسرائیل‌ بود، از رؤسای‌ خاندانهای‌ آبا خواند،
\v 3 و سلیمان‌ با تمامی جماعت‌ به‌ مكان‌ بلندی‌ كه‌ در جبعون‌ بود رفتند، زیرا خیمۀ اجتماع‌ خدا كه‌ موسی‌ بندۀ خداوند آن‌ را در بیابان‌ ساخته‌ بود، در آنجا بود.
\v 4 لیكن‌ داود تابوت‌ خدا را از قریه‌ یعاریم‌ به‌ جایی‌ كه‌ داود برایش‌ مهیا كرده‌ بود، بالا آورد و خیمه‌ای‌ برایش‌ در اورشلیم‌ برپا نمود.
\v 5 و مذبح‌ برنجینی‌ كه‌ بصلئیل‌ بن‌اوری‌ ابن‌ حور ساخته‌ بود، در آنجا پیش‌ مسكن‌ خداوند ماند و سلیمان‌ و جماعت‌ نزد آن‌ مسألت‌ نمودند.
\s5
\v 6 پس‌ سلیمان‌ به‌ آنجا نزد مذبح‌ برنجینی‌ كه‌ در خیمۀ اجتماع‌ بود، به‌ حضور خداوند برآمده‌، هزار قربانی سوختنی‌ بر آن‌ گذرانید.
\v 7 در همان‌ شب‌ خدا به‌ سلیمان‌ ظاهر شد و او را گفت‌: «آنچه‌ را كه‌ به‌ تو بدهم‌ طلب‌ نما.»
\s5
\v 8 سلیمان‌ به‌ خدا گفت‌: «تو به‌ پدرم‌ داود احسان‌ عظیم‌ نمودی‌ و مرا به‌ جای‌ او پادشاه‌ ساختی‌.
\v 9 حال‌ ای‌ یهُوَه‌ خدا به‌ وعدۀ خود كه‌ به‌ پدرم‌ داود دادی‌ وفا نما زیرا كه‌ تو مرا بر قومی‌ كه‌ مثل‌ غبارزمین‌ كثیرند پادشاه‌ ساختی‌.
\v 10 الا´ن‌ حكمت‌ و معرفت‌ را به‌ من‌ عطا فرما تا به‌ حضور این‌ قوم‌ خروج‌ و دخول‌ نمایم‌ زیرا كیست‌ كه‌ این‌ قوم‌ عظیم‌ تو را داوری‌ تواند نمود؟»
\v 11 خدا به‌ سلیمان‌ گفت‌: «چونكه‌ این‌ در خاطر تو بود و دولت‌ و توانگری‌ و حشمت‌ و جان‌ دشمنانت‌ را نطلبیدی‌ و نیز طول‌ ایام‌ را نخواستی‌، بلكه‌ به‌ جهت‌ خود حكمت‌ و معرفت‌ را درخواست‌ كردی‌ تا بر قوم‌ من‌ كه‌ تو را بر سلطنت‌ ایشان‌ نصب‌ نموده‌ام‌ داوری‌ نمایی‌،
\s5
\v 12 لهذا حكمت‌ و معرفت‌ به‌ تو بخشیده‌ شد و دولت‌ و توانگری‌ و حشمت‌ را نیز به‌ تو خواهم‌ داد كه‌ پادشاهانی‌ كه‌ قبل‌ از تو بودند مثل‌ آن‌ را نداشتند و بعد از تو نیز مثل‌ آن‌ را نخواهند داشت‌.»
\v 13 پس‌ سلیمان‌ از مكان‌ بلندی‌ كه‌ در جبعون‌ بود، از حضور خیمه‌ اجتماع‌ به‌ اورشلیم‌ مراجعت‌ كرد و بر اسرائیل‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 14 و سلیمان‌ ارابه‌ها و سواران‌ جمع‌ كرده‌، هزار و چهارصد ارابه‌ و دوازده‌ هزار سوار داشت‌، و آنها را در شهرهای‌ ارابه‌ها و نزد پادشاه‌ در اورشلیم‌ گذاشت‌.
\v 15 و پادشاه‌ نقره‌ و طلا را در اورشلیم‌ مثل‌ سنگها و چوب‌ سرو آزاد را مثل‌ چوب‌ افراغ‌ كه‌ در همواری‌ است‌ فراوان‌ ساخت‌.
\s5
\v 16 و اسبهای‌ سلیمان‌ از مصر آورده‌ می‌شد، وتاجران‌ پادشاه‌ دسته‌های‌ آنها را می‌خریدند هر دسته‌ را به‌ قیمت‌ معین‌.
\v 17 و یك‌ ارابه‌ را به‌ قیمت‌ ششصد مثقال‌ نقره‌ از مصر بیرون‌ می‌آوردند و می‌رسانیدند و یك‌ اسب‌ را به‌ قیمت‌ صد و پنجاه‌؛ و همچنین‌ برای‌ جمیع‌ پادشاهان‌ حتّیان‌ و پادشاهان‌ ارام‌ به‌ توسط‌ آنها بیرون‌ می‌آوردند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و سلیمان‌ قصد نمود كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ یهُوَه‌ و خانه‌ای‌ به‌ جهت‌ سلطنت‌ خودش‌ بنا نماید.
\v 2 و سلیمان‌ هفتاد هزار نفر برای‌ حمل‌ بارها، و هشتاد هزار نفر برای‌ بریدن‌ چوب‌ در كوهها، و سه‌ هزار و ششصد نفر برای‌ نظارت‌ آنها شمرد.
\v 3 و سلیمان‌ نزد حورام‌، پادشاه‌ صور فرستاده‌، گفت‌: «چنانكه‌ با پدرم‌ داود رفتار نمودی‌ و چوب‌ سرو آزاد برایش‌ فرستادی‌ تا خانه‌ای‌ به‌ جهت‌ سكونت‌ خویش‌ بنا نماید، (همچنین‌ با من‌ رفتار نما).
\s5
\v 4 اینك‌ من‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود بنا می‌نمایم‌ تا آن‌ را برای‌ او تقدیس‌ كنم‌ و بخور معطر در حضور وی‌ بسوزانم‌، و به‌ جهت‌ نانِ تَقْدِمِه‌ دائمی‌ و قربانی‌های‌ سوختنی صبح‌ و شام‌، و به‌ جهت‌ سَبَّت‌ها و غرّه‌ها و عیدهای‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما زیرا كه‌ این‌ برای‌ اسرائیل‌ فریضه‌ای‌ ابدی‌ است‌.
\v 5 و خانه‌ای‌ كه‌ من‌ بنا می‌كنم‌ عظیم‌ است‌، زیرا كه‌ خدای‌ ما از جمیع‌ خدایان‌ عظیم‌تر می‌باشد.
\s5
\v 6 و كیست‌ كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ او تواند ساخت‌؟ زیرا فلك‌ و فلك‌الافلاك‌ گنجایش‌ او را ندارد؛ و من‌ كیستم‌ كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ وی‌ بنا نمایم‌؟ نی‌ بلكه‌ برای‌ سوزانیدن‌ بخور در حضور وی‌.
\v 7 وحال‌ كسی‌ را برای‌ من‌ بفرست‌ كه‌ در كار طلا و نقره‌ و برنج‌ و آهن‌ و ارغوان‌ و قرمز و آسمانجونی‌ ماهر و در صنعت‌ نقاشی‌ دانا باشد، تا با صنعتگرانی‌ كه‌ نزد من‌ در یهودا و اورشلیم‌ هستند كه‌ پدر من‌ داود ایشان‌ را حاضر ساخت‌، باشد.
\s5
\v 8 و چوب‌ سرو آزاد و صنوبر و چوب‌ صندل‌ برای‌ من‌ از لبنان‌ بفرست‌، زیرا بندگان‌ تو را می‌دانم‌ كه‌ در بریدن‌ چوب‌ لبنان‌ ماهرند و اینك‌ بندگان‌ من‌ با بندگان‌ تو خواهند بود.
\v 9 تا چوب‌ فراوان‌ برای‌ من‌ مهیا سازند زیرا خانه‌ای‌ كه‌ من‌ بنا می‌كنم‌ عظیم‌ و عجیب‌ خواهد بود.
\v 10 و اینك‌ به‌ چوب‌بران‌ كه‌ این‌ چوب‌ را می‌برند، من‌ بیست‌ هزار كُرّ گندم‌ كوبیده‌ شده‌، و بیست‌ هزار كُرّ جو و بیست‌ هزار بَتِّ شراب‌ و بیست‌ هزار بَتِّ روغن‌ برای‌ بندگانت‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 11 و حورام‌ پادشاه‌ صور مكتوباً جواب‌ داده‌، آن‌ را نزد سلیمان‌ فرستاد كه‌ «چون‌ خداوند قوم‌ خود را دوست‌ می‌دارد، از این‌ جهت‌ تو را به‌ پادشاهی ایشان‌ نصب‌ نموده‌ است‌.»
\v 12 و حورام‌ گفت‌: «متبارك‌ باد یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ آفرینندۀ آسمان‌ و زمین‌ می‌باشد، زیرا كه‌ به‌ داود پادشاه‌ پسری‌ حكیم‌ و صاحب‌ معرفت‌ و فهم‌ بخشیده‌ است‌ تا خانه‌ای‌ برای‌ خداوند و خانه‌ای‌ برای‌ سلطنت‌ خودش‌ بنا نماید.
\s5
\v 13 و الا´ن‌ حورام‌ را كه‌ مردی‌ حكیم‌ و صاحب‌ فهم‌ از كسان‌ پدر من‌ است‌ فرستادم‌.
\v 14 و او پسر زنی‌ از دختران‌ دان‌ است‌، و پدرش‌ مرد صوری‌ بود و به‌ كار طلا و نقره‌ و برنج‌ و آهن‌ و سنگ‌ و چوب‌ و ارغوان‌ و آسمانجونی‌ و كتان‌ نازك‌ و قرمز و هر صنعت‌ نقاشی‌ و اختراع‌ همۀ ‌اختراعات‌ ماهر است‌، تا برای‌ او با صنعتگران‌ تو و صنعتگران‌ آقایم‌ پدرت‌ داود كاری‌ معین‌ بشود.
\s5
\v 15 پس‌ حال‌ آقایم‌ گندم‌ و جو و روغن‌ و شراب‌ را كه‌ ذكر نموده‌ بود، برای‌ بندگان‌ خود بفرستد.
\v 16 و ما چوب‌ از لبنان‌ به‌ قدر احتیاج‌ تو خواهیم‌ برید، و آنها را بستنه‌ ساخته‌، بروی‌ دریا به‌ یافا خواهیم‌ آورد و تو آن‌ را به‌ اورشلیم‌ خواهی‌ برد.»
\s5
\v 17 پس‌ سلیمان‌ تمامی مردان‌ غریب‌ را كه‌ در زمین‌ اسرائیل‌ بودند، بعد از شماره‌ ای‌ كه‌ پدرش‌ داود آنها را شمرده‌ بود شمرد، و صد و پنجاه‌ و سه‌ هزار و ششصد نفر از آنها یافت‌ شدند.
\v 18 و از ایشان‌ هفتاد هزار نفر برای‌ حمل‌ بارها و هشتاد هزار نفر برای‌ بریدن‌ چوب‌ در كوهها و سه‌ هزار و شش‌ صد نفر برای‌ نظارت‌ تا از مردم‌ كار بگیرند، تعیین‌ نمود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و سلیمان‌ شروع‌ كرد به‌ بنا نمودن‌ خانۀ ‌خداوند در اورشلیم‌ بر كوه‌ موریا، جایی‌ كه‌ ( خداوند ) بر پدرش‌ داود ظاهر شده‌ بود، جایی‌ كه‌ داود در خرمنگاه‌ ارنون‌ یبوسی‌ تعیین‌ كرده‌ بود.
\v 2 و در روز دوم‌ ماه‌ دوم‌ از سال‌ چهارم‌ سلطنت‌ خود به‌ بنا كردن‌ شروع‌ نمود.
\v 3 و این‌ است‌ اساس‌هایی‌ كه‌ سلیمان‌ برای‌ بنا نمودن‌ خانۀ خدا نهاد: طولش‌ به‌ ذراعها برحسب‌ پیمایش‌ اول‌ شصت‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ ذراع‌،
\s5
\v 4 و طول‌ رواقی‌ كه‌ پیش‌ خانه‌ بود مطابق‌ عرض‌ خانه‌ بیست‌ ذراع‌، و بلندیش‌ صد و بیست‌ ذراع‌ و اندرونش‌ را به‌ طلای‌ خالص‌ پوشانید.
\v 5 و خانۀ بزرگ‌ را به‌ چوب‌ صنوبر پوشانید و آن‌ را به‌ زر خالص‌پوشانید، و بر آن‌ درختان‌ خرما و رشته‌ها نقش‌ نمود.
\s5
\v 6 و خانه‌ را به‌ سنگهای‌ گرانبها برای‌ زیبایی‌ مُرَصَّع‌ ساخت‌، و طلای‌ آن‌ طلای‌ فروایم‌ بود.
\v 7 و تیرها و آستانه‌ها و دیوارها و درهای‌ خانه‌ را به‌ طلا پوشانید و بر دیوارها كروبیان‌ نقش‌ نمود.
\s5
\v 8 و خانۀ قدس‌الاقداس‌ را ساخت‌ كه‌ طولش‌ موافق‌ عرض‌ خانه‌ بیست‌ ذراع‌، و عرضش‌ بیست‌ ذراع‌ بود، و آن‌ را به‌ زر خالص‌ به‌ مقدار ششصد وزنه‌ پوشانید.
\v 9 و وزن‌ میخها پنجاه‌ مثقال‌ طلا بود، و بالاخانه‌ها را به‌ طلا پوشانید.
\s5
\v 10 و در خانۀ قدس‌الاقداس‌ دو كروبی‌ مجسمه‌كاری‌ ساخت‌ و آنها را به‌ طلا پوشانید.
\v 11 و طول‌ بالهای‌ كروبیان‌ بیست‌ ذراع‌ بود كه‌ بال‌ یكی‌ پنج‌ ذراع‌ بوده‌، به‌ دیوار خانه‌ می‌رسید و بال‌ دیگرش‌ پنج‌ ذراع‌ بوده‌، به‌ بال‌ كروبی دیگر برمی‌خورد.
\v 12 و بال‌ كروبی دیگر پنج‌ ذراع‌ بوده‌، به‌ دیوار خانه‌ می‌رسید وبال‌ دیگرش‌ پنج‌ ذراع‌ بوده‌، به‌ بال‌ كروبی دیگر ملصق‌ می‌شد.
\s5
\v 13 و بالهای‌ این‌ كروبیان‌ به‌ قدر بیست‌ ذراع‌ پهن‌ می‌بود و آنها بر پایهای‌ خود ایستاده‌ بودند، و رویهای‌ آنها به‌ سوی‌ اندرون‌ خانه‌ می‌بود.
\v 14 و حجاب‌ را از آسمانجونی‌ و ارغوان‌ و قرمز و كتان‌ نازك‌ ساخت‌، و كروبیان‌ بر آن‌ نقش‌ نمود.
\s5
\v 15 و پیش‌ خانه‌ دو ستون‌ ساخت‌ كه‌ ط‌ول‌ آنها سی‌ و پنج‌ ذراع‌ بود و تاجی‌ كه‌ بر سر هر یكی‌ از آنها بود پنج‌ ذراع‌ بود.
\v 16 و رشته‌ها مثل‌ آنهایی‌ كه‌ در محراب‌ بود ساخته‌، آنها را بر سر ستونها نهاد و صد انار ساخته‌، بر رشته‌ها گذاشت‌.
\v 17 و ستونها را پیش‌ هیكل‌ یكی‌ به‌ دست‌ راست‌، و دیگری‌ به‌ طرف‌ چپ‌ برپا نمود، و آن‌ را كه‌ به‌ طرف‌ راست‌بود یاكین‌ و آن‌ را كه‌ به‌ طرف‌ چپ‌ بود بوعز نام‌ نهاد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و مذبح‌ برنجینی‌ ساخت‌ كه‌ طولش‌ بیست‌ذراع‌، و عرضش‌ بیست‌ ذراع‌، و بلندیش‌ ده‌ ذراع‌ بود.
\v 2 و دریاچۀ ریخته‌ شده‌ را ساخت‌ كه‌ از لب‌ تا لبش‌ ده‌ ذراع‌ بود، و از هر طرف‌ مُدَوَّر بود، و بلندیش‌ پنج‌ ذراع‌، و ریسمانی‌ سی‌ ذراعی‌ آن‌ را گرداگرد احاطه‌ می‌داشت‌.
\v 3 و زیر آن‌ از هر طرف‌ صورت‌ گاوان‌ بود كه‌ آن‌ را گرداگرد احاطه‌ می‌داشتند، یعنی‌ برای‌ هر ذراع‌ ده‌ از آنها دریاچه‌ را از هرجانب‌ احاطه‌ می‌داشتند؛ و آن‌ گاوان‌ در دو صف‌ بودند و در حین‌ ریخته‌ شدن‌ آن‌ ریخته‌ شدند.
\s5
\v 4 و آن‌ بر دوازده‌ گاو قایم‌ بود كه‌ روی‌ سه‌ از آنها به‌ سوی‌ شمال‌ و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ مغرب‌ و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ جنوب‌ و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ بود، و دریاچه‌ بر فوق‌ آنها و همۀ مؤخرهای‌ آنها به‌ طرف‌ اندرون‌ بود.
\v 5 و حجم‌ آن‌ یك‌ وجب‌ بود و لبش‌ مثل‌ لب‌ كاسه‌ مانند گل‌ سوسن‌ ساخته‌ شده‌ بود كه‌ گنجایش‌ سه‌ هزار بَتّ به‌ پیمایش‌ داشت‌.
\v 6 و ده‌ حوض‌ ساخت‌ و از آنها پنج‌ را به‌ طرف‌ راست‌ و پنج‌ را به‌ طرف‌ چپ‌ گذاشت‌ تا در آنها شست‌ و شو نمایند، و آنچه‌ را كه‌ به‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ تعلق‌ داشت‌ در آنها می‌شستند، اما دریاچه‌ برای‌ شست‌ و شوی‌ كاهنان‌ بود.
\s5
\v 7 و ده‌ شمعدان‌ طلا موافق‌ قانون‌ آنها ساخته‌، پنج‌ را به‌ طرف‌ راست‌ و پنج‌ را به‌ طرف‌ چپ‌ در هیكل‌ گذاشت‌.
\v 8 و ده‌ میز ساخته‌، پنج‌ را به‌ طرف‌راست‌ و پنج‌ را به‌ طرف‌ چپ‌ در هیكل‌ گذاشت‌، و صد كاسه‌ طلا ساخت‌.
\s5
\v 9 و صحن‌ كاهنان‌ و صحن‌ بزرگ‌ و دروازه‌های‌ صحن‌ (بزرگ‌ را) ساخت‌، و درهای‌ آنها را به‌ برنج‌ پوشانید.
\v 10 و دریاچه‌ را به‌ جانب‌ راست‌ خانه‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ از طرف‌ جنوب‌ گذاشت‌.
\s5
\v 11 و حورام‌ دیگها و خاكندازها و كاسه‌ها را ساخت‌ پس‌ حورام‌ تمام‌ كاری‌ كه‌ برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ جهت‌ خانۀ خدا می‌كرد به‌ انجام‌ رسانید.
\v 12 دو ستون‌ و پیاله‌های‌ تاجهایی‌ كه‌ بر سر دو ستون‌ بود و دو شبكه‌ به‌ جهت‌ پوشانیدن‌ دو پیاله‌ تاجهایی‌ كه‌ بر ستونها بود
\v 13 و چهارصد انار برای‌ دو شبكه‌ و دو صف‌ انار برای‌ هر شبكه‌ بود تا دو پیاله‌ تاجهایی‌ را كه‌ بالای‌ ستونها بود بپوشاند.
\s5
\v 14 و پایه‌ها را ساخت‌ و حوضها را بر پایه‌ها ساخت‌.
\v 15 و یك‌ دریاچه‌ و دوازده‌ گاو را زیر دریاچه‌ (ساخت‌).
\v 16 و دیگها و خاكندازها و چنگالها و تمامی‌ اسباب‌ آنها را پدرش‌ حورام‌ برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ جهت‌ خانۀ خداوند از برنج‌ صیقلی‌ ساخت‌.
\s5
\v 17 آنها را پادشاه‌ در صحرای‌ اردن‌ در گِلِ رُسْت‌ كه‌ در میان‌ سُكُّوت‌ و صَرَدَه‌ بود ریخت‌.
\v 18 و سلیمان‌ تمام‌ این‌ آلات‌ را از حدّ زیاده‌ ساخت‌، چونكه‌ وزن‌ برنج‌ دریافت‌ نمی‌شد.
\s5
\v 19 و سلیمان‌ تمامی‌ آلات‌ را كه‌ در خانۀ خدا بود و مذبح‌ طلا و میزها را كه‌ نانِ تَقْدِمِه‌ بر آنها بود ساخت‌.
\v 20 و شمعدانها و چراغهای‌ آنها را از طلای‌ خالص‌ تا برحسب‌ معمول‌ در مقابل‌ محراب‌ افروخته‌ شود.
\v 21 و گلها و چراغها و انبرها را از طلا یعنی‌ از زر خالص‌ ساخت‌.
\s5
\v 22 وگُلگیرها و كاسه‌ها و قاشقها و مجمرها را از طلای‌ خالص (ساخت‌)، و دروازه‌ خانه‌ و درهای‌ اندرونی آن‌ به‌ جهت‌ قدس‌الاقداس‌ و درهای‌ خانۀ هیكل‌ از طلا بود.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس‌ تمامی‌ كاری‌ كه‌ سلیمان‌ به‌ جهت‌ خانۀ خداوند كرد تمام‌ شد، و سلیمان‌ موقوفات‌ پدرش‌ داود را داخل‌ ساخت‌، و نقره‌ و طلا و سایر آلات‌ آنها را در خزاین‌ خانۀ خدا گذاشت‌.
\s5
\v 2 آنگاه‌ سلیمان‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ و جمیع‌ رؤسای‌ اسباط‌ و سروران‌ آبای‌ بنی‌اسرائیل‌ را در اورشلیم‌ جمع‌ كرد تا تابوت‌ عهد خداوند را از شهر داود كه‌ صهیون‌ باشد، برآورند.
\v 3 و جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ در عید ماه‌ هفتم‌ نزد پادشاه‌ جمع‌ شدند.
\s5
\v 4 پس‌ جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ آمدند و لاویان‌ تابوت‌ را برداشتند.
\v 5 و تابوت‌ و خیمۀ اجتماع‌ و همۀ آلات‌ مقدّس‌ را كه‌ در خیمه‌ بود برآوردند، و لاویانِ كَهَنَه‌ آنها را برداشتند.
\v 6 و سلیمان‌ پادشاه‌ و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ كه‌ نزد وی‌ جمع‌ شده‌ بودند پیش‌ تابوت‌ ایستادند، و آنقدر گوسفند و گاو ذبح‌ كردند كه‌ به‌ شماره‌ و حساب‌ نمی‌آمد.
\s5
\v 7 و كاهنان‌ تابوت‌ عهد خداوند را به‌ مكانش‌ در محراب‌ خانه‌، یعنی‌ در قدس‌الاقداس‌ زیر بالهای‌ كروبیان‌ درآوردند.
\v 8 و كروبیان‌ بالهای‌ خود را بر مكان‌ تابوت‌ پهن‌ می‌كردند و كروبیان‌ تابوت‌ و عصاهایش‌ را از بالا می‌پوشانیدند.
\s5
\v 9 و عصاها اینقدر دراز بود كه‌ سرهای‌ عصاها از تابوت‌ پیش‌ محراب‌ دیده‌می‌شد، اما از بیرون‌ دیده‌ نمی‌شد، و تا امروز در آنجا است‌.
\v 10 و در تابوت‌ چیزی‌ نبود سوای‌ آن‌ دو لوح‌ كه‌ موسی‌ در حوریب‌ در آن‌ گذاشت‌ وقتی‌ كه‌ خداوند با بنی‌اسرائیل‌ در حین‌ بیرون‌ آمدن‌ ایشان‌ از مصر عهد بست‌.
\s5
\v 11 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ كاهنان‌ از قدس‌ بیرون‌ آمدند (زیرا همۀ كاهنانی‌ كه‌ حاضر بودند بدون‌ ملاحظه‌ نوبتهای‌ خود خویشتن‌ را تقدیس‌ كردند.
\v 12 و جمیع‌ لاویانی‌ كه‌ مُغَنّی‌ بودند یعنی‌ آساف‌ و هیمان‌ و یدُوتُون‌ و پسران‌ و برادران‌ ایشان‌ به‌ كتان‌ نازك‌ ملبس‌ شده‌، با سنجها و بربطها و عودها به‌ طرف‌ مشرق‌ مذبح‌ ایستاده‌ بودند، و با ایشان‌ صد و بیست‌ كاهن‌ بودند كه‌ كَرِنّا می‌نواختند).
\s5
\v 13 پس‌ واقع‌ شد كه‌ چون‌ كَرِنّانوازان‌ و مغنّیان‌ مثل‌ یك‌ نفر به‌ یك‌ آواز در حمد و تسبیح‌ خداوند به‌ صدا آمدند، و چون‌ با كَرِنّاها و سنجها و سایر آلات‌ موسیقی‌ به‌ آواز بلند خواندند و خداوند را حمد گفتند كه‌ او نیكو است‌ زیرا كه‌ رحمت‌ او تا ابدالا´باد است‌، آنگاه‌ خانه‌ یعنی‌ خانۀ خداوند از ابر پر شد.
\v 14 و كاهنان‌ به‌ سبب‌ ابر نتوانستند برای‌ خدمت‌ بایستند زیرا كه‌ جلال‌ یهُوَه‌ خانۀ خدا را پر كرده‌ بود.
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنگاه‌ سلیمان‌ گفت‌: « خداوند فرموده‌ است‌ كه‌ در تاریكی‌ غلیظ‌ ساكن‌ می‌شوم‌.
\v 2 اما من‌ خانه‌ای‌ برای‌ سكونت‌ تو و مكانی‌ را كه‌ تا به‌ ابد ساكن‌ شوی‌ بنا نموده‌ام‌.»
\v 3 و پادشاه‌ روی‌ خود را برگردانیده‌، تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ را بركت‌ داد، و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ بایستادند.
\s5
\v 4 پس‌ گفت‌: «یهُوَه‌ خدای‌اسرائیل‌ متبارك‌ باد كه‌ به‌ دهان‌ خود به‌ پدرم‌ داود وعده‌ داده‌، و به‌ دست‌ خود آن‌ را به‌ جا آورده‌، گفت‌:
\v 5 از روزی‌ كه‌ قوم‌ خود را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ شهری‌ از جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برنگزیدم‌ تا خانه‌ای‌ بنا نمایم‌ كه‌ اسم‌ من‌ در آن‌ باشد، و كسی‌ را برنگزیدم‌ تا پیشوای‌ قوم‌ من‌ اسرائیل‌ بشود.
\v 6 اما اورشلیم‌ را برگزیدم‌ تا اسم‌ من‌ در آنجا باشد و داود را انتخاب‌ نمودم‌ تا پیشوای‌ قوم‌ من‌ اسرائیل‌ بشود.
\s5
\v 7 و در دل‌ پدرم‌ داود بود كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ بنا نماید.
\v 8 اما خداوند به‌ پدرم‌ داود گفت‌: چون‌ در دل‌ تو بود كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ من‌ بنا نمایی‌ نیكو كردی‌ كه‌ این‌ را در دل‌ خود نهادی‌.
\v 9 لیكن‌ تو خانه‌ را بنا نخواهی‌ نمود، بلكه‌ پسر تو كه‌ از صُلب‌ تو بیرون‌ آید او خانه‌ را برای‌ اسم‌ من‌ بنا خواهد كرد.
\s5
\v 10 پس‌ خداوند كلامی‌ را كه‌ گفته‌ بود ثابت‌ گردانید و من‌ به‌ جای‌ پدرم‌ داود برخاسته‌، و بر وفق‌ آنچه‌ خداوند گفته‌ بود بر كرسی‌ اسرائیل‌ نشسته‌ام‌ و خانه‌ را به‌ اسم‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ بنا نمودم‌.
\v 11 و تابوت‌ را كه‌ عهد خداوند كه‌ آن‌ را با بنی‌اسرائیل‌ بسته‌ بود در آن‌ می‌باشد در آنجا گذاشته‌ام‌.»
\s5
\v 12 و او پیش‌ مذبح‌ خداوند به‌ حضور تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ ایستاده‌، دستهای‌ خود را برافراشت‌.
\v 13 زیرا كه‌ سلیمان‌ منبر برنجینی‌ را كه‌ طولش‌ پنج‌ ذراع‌، و عرضش‌ پنج‌ ذراع‌، و بلندی‌اش‌ سه‌ ذراع‌ بود ساخته‌، آن‌ را در میان‌ صحن‌ گذاشت‌ و بر آن‌ ایستاده‌، به‌ حضور تمامی‌جماعت‌ اسرائیل‌ زانو زد و دستهای‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ برافراشته‌،
\s5
\v 14 گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌! خدایی‌ مثل‌ تو نه‌ در آسمان‌ و نه‌ در زمین‌ می‌باشد كه‌ با بندگان‌ خود كه‌ به‌ حضور تو به‌ تمامی‌ دل‌ خویش‌ سلوك‌ می‌نمایند، عهد و رحمت‌ را نگاه‌ می‌داری‌.
\v 15 و آن‌ وعده‌ای‌ را كه‌ به‌ بندۀ خود پدرم‌ داود داده‌ای‌، نگاه‌ داشته‌ای‌ زیرا به‌ دهان‌ خود وعده‌ دادی‌ و به‌ دست‌ خود آن‌ را وفا نمودی‌ چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\s5
\v 16 پس‌ الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ با بندۀ خود پدرم‌ داود آن‌ وعده‌ را نگاه‌ دار كه‌ به‌ او داده‌ و گفته‌ای‌ كه‌ به‌ حضور من‌ كسی‌ كه‌ بر كرسی‌ اسرائیل‌ بنشیند برای‌ تو منقطع‌ نخواهد شد، به‌ شرطی‌ كه‌ پسرانت‌ طریقهای‌ خود را نگاه‌ داشته‌، به‌ شریعت‌ من‌ سلوك‌ نمایند چنانكه‌ تو به‌ حضور من‌ رفتار نمودی‌.
\v 17 و الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ كلامی‌ كه‌ به‌ بندۀ خود داود گفته‌ای‌ ثابت‌ بشود.
\s5
\v 18 « اما آیا خدا فی‌الحقیقۀ در میان‌ آدمیان‌ بر زمین‌ ساكن‌ خواهد شد؟ اینك‌ فلك‌ و فلك‌الافلاك‌ تو را گنجایش‌ ندارد تا چه‌ رسد به‌ این‌ خانه‌ای‌ كه‌ بنا كردم‌.
\v 19 لیكن‌ ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ من‌ به‌ دعا و تضرع‌ بندۀ خود توجه‌ نما و استغاثه‌ و دعایی‌ را كه‌ بنده‌ات‌ به‌ حضور تو می‌كند اجابت‌ فرما،
\v 20 تا آنكه‌ شب‌ و روز چشمان‌ تو بر این‌ خانه‌ باز شود و بر مكانی‌ كه‌ درباره‌اش‌ وعده‌ داده‌ای‌ كه‌ اسم‌ خود را در آنجا قرار خواهی‌ داد تا دعایی‌ را كه‌ بنده‌ات‌ به‌ سوی‌ این‌ مكان‌ بنماید اجابت‌ كنی‌،
\s5
\v 21 و تضرع‌ بنده‌ات‌ و قوم‌ خود اسرائیل‌ را كه‌ به‌ سوی‌ این‌ مكان‌ دعا می‌نمایند، استماع‌ نما و از آسمان‌ مكان‌ سكونت‌ خود بشنو؛ و چون‌ شنیدی‌ عفو فرما.
\s5
\v 22 « اگر كسی‌ با همسایۀ خود گناه‌ ورزد و قسم‌ بر او عرضه‌ شود كه‌ بخورد و او آمده‌، پیش‌ مذبح‌ تو در این‌ خانه‌ قسم‌ خورد،
\v 23 آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و عمل‌ نموده‌، به‌ جهت‌ بندگانت‌ داوری‌ كن‌ و شریران‌ را جزا داده‌، طریق‌ ایشان‌ را بسر ایشان‌ برسان‌ ، و عادلان‌ را عادل‌ شمرده‌، ایشان‌ را به‌ حسب‌ عدالت‌ ایشان‌ جزا بده‌.
\s5
\v 24 « و هنگامی‌ كه‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ به‌ سبب‌ گناهانی‌ كه‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند، به‌ حضور دشمنان‌ خود مغلوب‌ شوند، اگر به‌ سوی‌ تو بازگشت‌ نموده‌، به‌ اسم‌ تو اعتراف‌ نمایند و نزد تو در این‌ خانه‌ دعا و تضرع‌ كنند،
\v 25 آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و گناه‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ را بیامرز و ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ و به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ای‌ بازآور.
\s5
\v 26 « هنگامی‌ كه‌ آسمان‌ بسته‌ شود و به‌ سبب‌ گناهانی‌ كه‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند باران‌ نبارد، اگر به‌ سوی‌ این‌ مكان‌ دعا كنند و به‌ اسم‌ تو اعتراف‌ نمایند و به‌ سبب‌ مصیبتی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ رسانیده‌ باشی‌ از گناه‌ خویش‌ بازگشت‌ كنند،
\v 27 آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و گناه‌ بندگانت‌ و قوم‌ خود اسرائیل‌ را بیامرز و راه‌ نیكو را كه‌ در آن‌ باید رفت‌ به‌ ایشان‌ تعلیم‌ بده‌، و به‌ زمین‌ خود كه‌ آن‌ را به‌ قوم‌ خویش‌ برای‌ میراث‌ بخشیده‌ای‌ باران‌ بفرست‌.
\s5
\v 28 « اگر در زمین‌ قحطی‌ باشد و اگر وبا یا باد سموم‌ یا یرقان‌ باشد یا اگر ملخ‌ یا كرم‌ باشد و اگر دشمنان‌ ایشان‌، ایشان‌ را در شهرهای‌ زمین‌ ایشان‌ محاصره‌ نمایند هر بلایی‌ یا هر مرضی‌ كه‌ بوده‌ باشد،
\v 29 آنگاه‌ هر دعا و هر استغاثه‌ای‌ كه‌ از هر مرد یا از تمامی‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ كرده‌ شود كه‌ هر یك‌ از ایشان‌ بلا و غم‌ دل‌ خود را خواهد دانست‌، و دستهای‌ خود را به‌ سوی‌ این‌ خانه‌ دراز خواهدكرد،
\v 30 آنگاه‌ از آسمان‌ كه‌ مكان‌ سكونت‌ تو باشد بشنو و بیامرز و به‌ هر كس‌ كه‌ دل‌ او را می‌دانی‌ به‌ حسب‌ راههایش‌ جزا بده‌، زیرا كه‌ تو به‌ تنهایی‌ عارف‌ قلوب‌ جمیع‌ بنی‌آدم‌ هستی‌.
\v 31 تا آن‌ كه‌ ایشان‌ در تمامی‌ روزهایی‌ كه‌ بروی‌ زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ما داده‌ای‌ زنده‌ باشند از تو بترسند.
\s5
\v 32 « و نیز غریبی‌ كه‌ از قوم‌ تو اسرائیل‌ نباشد و به‌ خاطر اسم‌ عظیم‌ تو و دست‌ قوی‌ و بازوی‌ برافراشتۀ تو از زمین‌ بعید آمده‌ باشد، پس‌ چون‌ بیاید و به‌ سوی‌ این‌ خانه‌ دعا نماید،
\v 33 آنگاه‌ از آسمان‌، مكان‌ سكونت‌ خود، بشنو و موافق‌ هر آنچه‌ آن‌ غریب‌ نزد تو استغاثه‌ نماید به‌ عمل‌ آور تا جمیع‌ قومهای‌ جهان‌ اسم‌ تو را بشناسند و مثل‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ از تو بترسند و بدانند كه‌ اسم‌ تو بر این‌ خانه‌ای‌ كه‌ بنا كرده‌ام‌ نهاده‌ شده‌ است‌
\s5
\v 34 « اگر قوم‌ تو برای‌ مقاتله‌ با دشمنان‌ خود به‌ راهی‌ كه‌ ایشان‌ را فرستاده‌ باشی‌، بیرون‌ روند و به‌ سوی‌ شهری‌ كه‌ برگزیده‌ای‌ و خانه‌ای‌ كه‌ به‌ جهت‌ اسم‌ تو بنا كرده‌ام‌، نزد تو دعا نمایند،
\v 35 آنگاه‌ دعا و تضرع‌ ایشان‌ را از آسمان‌ بشنو و حق‌ ایشان‌ را به‌ جا آور.
\s5
\v 36 « و اگر به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ باشند زیرا انسانی‌ نیست‌ كه‌ گناه‌ نكند، و بر ایشان‌ غضبناك‌ شده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ تسلیم‌ كرده‌ باشی‌ و اسیركنندگان‌ ایشان‌، ایشان‌ را به‌ زمین‌ دور یا نزدیك‌ ببرند،
\v 37 پس‌ اگر در زمینی‌ كه‌ در آن‌ اسیر باشند به‌ خود آمده‌، بازگشت‌ نمایند و در زمین‌ اسیری‌ خود نزد تو تضرع‌ نموده‌، گویند كه‌ گناه‌ كرده‌ و عصیان‌ ورزیده‌، و شریرانه‌ رفتار نموده‌ایم‌،
\v 38 و در زمین‌ اسیری‌ خویش‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ آن‌ به‌ اسیری‌ برده‌ باشند، به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ خود به‌ تو بازگشت‌ نمایند، و به‌ سوی‌زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ای و شهری‌ كه‌ برگزیده‌ای‌ و خانه‌ای‌ كه‌ برای‌ اسم‌ تو بنا كرده‌ام‌ دعا نمایند،
\v 39 آنگاه‌ از آسمان‌، مكان‌ سكونت‌ خود، دعا و تضرع‌ ایشان‌ را بشنو و حق‌ ایشان‌ را بجا آور، و قوم‌ خود را كه‌ به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ باشند بیامرز.
\s5
\v 40 پس‌ الا´ن‌ ای‌ خدای‌ من‌ چشمان‌ تو باز شود و گوشهای‌ تو به‌ دعاهایی‌ كه‌ در این‌ مكان‌ كرده‌ شود شنوا باشد.
\v 41 و حال‌ تو ای‌ یهُوَه‌ خدا، با تابوت‌ قوت‌ خود به‌ سوی‌ آرامگاه‌ خویش‌ برخیز. ای‌ یهُوَه‌ خدا كاهنان‌ تو به‌ نجات‌ ملبس‌ گردند و مقدسانت‌ به‌ نیكویی‌ شادمان‌ بشوند.
\v 42 ای‌ یهُوَه‌ خدا روی‌ مسیح‌ خود را برنگردان‌ و رحمتهای‌ بندۀ خود داود را بیاد آور.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و چون‌ سلیمان‌ از دعا كردن‌ فارغ‌ شد، آتش‌ از آسمان‌ فرود آمده‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ را سوزانید و جلال‌ خداوند خانه‌ را مملو ساخت‌.
\v 2 و كاهنان‌ به‌ خانۀ خداوند نتوانستند داخل‌ شوند، زیرا جلال‌ یهُوَه‌ خانۀ خداوند را پر كرده‌ بود.
\v 3 و چون‌ تمامی بنی‌اسرائیل‌ آتش‌ را كه‌ فرود می‌آمد و جلال‌ خداوند را كه‌ بر خانه‌ می‌بود دیدند، روی‌ خود را به‌ زمین‌ بر سنگفرش‌ نهادند و سجده‌ نموده‌، خداوند را حمد گفتند كه‌ او نیكو است‌، زیرا كه‌ رحمت‌ او تا ابدالا´باد است‌.
\s5
\v 4 و پادشاه‌ و تمامی قوم‌ قربانی‌ها در حضور خداوند گذرانیدند.
\v 5 و سلیمان‌ پادشاه‌ بیست‌ و دو هزار گاو و صد و بیست‌ هزار گوسفند برای‌ قربانی‌ گذرانید و پادشاه‌ و تمامی‌ قوم‌، خانۀ خدارا تبریك‌ نمودند.
\v 6 و كاهنان‌ بر سر شغلهای‌ مخصوص‌ خود ایستاده‌ بودند و لاویان‌، آلا´ت‌ نغمۀ خداوند را (به‌ دست‌ گرفتند) كه‌ داود پادشاه‌ آنها را ساخته‌ بود، تا خداوند را به‌ آنها حمد گویند، زیرا كه‌ رحمت‌ او تا ابدالا´باد است‌؛ و داود به‌ وساطت‌ آنها تسبیح‌ می‌خواند و كاهنان‌ پیش‌ ایشان‌ كَرِنّا می‌نواختند و تمام‌ اسرائیل‌ ایستاده‌ بودند.
\s5
\v 7 و سلیمان‌ وسط‌ صحنی‌ را كه‌ پیش‌ خانۀ خداوند بود، تقدیـس‌ نمـود زیرا كـه‌ در آنجا قربانی‌های‌ سوختنی‌ و پیه‌ ذبایح‌ سلامتی‌ را می‌گذرانیـد، چونكـه‌ مذبـح‌ برنجینـی‌ كـه‌ سلیمـان‌ ساخته‌ بود، قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایـای‌ آردی‌ و پیـه‌ ذبایـح‌ را گنجایـش‌ نداشـت‌.
\s5
\v 8 و در آنوقت‌ سلیمان‌ و تمامی اسرائیل‌ با وی‌ هفت‌ روز را عید نگاه‌ داشتند و آن‌ انجمن‌ بسیار بزرگ‌ از مدخل‌ حمات‌ تا نهر مصر بود.
\v 9 و در روز هشتم‌ محفلی‌ مقدّس‌ برپا داشتند، زیرا كه‌ برای‌ تبریك‌ مذبح‌ هفت‌ روز و برای‌ عید هفت‌ روز نگاه‌ داشتند.
\v 10 و در روز بیست‌ و سوم‌ ماه‌ هفتم‌، قوم‌ را به‌ خیمه‌های‌ ایشان‌ مرخص‌ فرمود و ایشان‌ به‌ سبب‌ احسانی‌ كه‌ خداوند به‌ داود و سلیمان‌ و قوم‌ خود اسرائیل‌ كرده‌ بود، شادمان‌ و خوشدل‌ بودند.
\s5
\v 11 پس‌ سلیمان‌ خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه‌ را تمام‌ كرد و هرآنچه‌ سلیمان‌ قصد نموده‌ بود كه‌ در خانۀ خداوند و در خانۀ خود بسازد، آن‌ را نیكو به‌ انجام‌ رسانید.
\v 12 و خداوند بر سلیمان‌ در شب‌ ظاهر شده‌، او را گفت‌: «دعای‌ تو را اجابت‌ نمودم‌ و این‌ مكان‌ را برای‌ خود برگزیدم‌ تا خانۀ قربانی‌ها شود.
\s5
\v 13 اگر آسمان‌ را ببندم‌ تا باران‌ نبارد و اگر امر كنم‌ كه‌ ملخ‌، حاصل‌ زمین‌ را بخورد و اگر وبا در میان‌ قوم‌ خود بفرستم‌،
\v 14 و قوم‌ من‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ نامیده‌ شده‌اند متواضع‌ شوند، و دعا كرده‌، طالب‌ حضور من‌ باشند، و از راههای‌ بد خویش‌ بازگشت‌ نمایند، آنگاه‌ من‌ از آسمان‌ اجابت‌ خواهم‌ فرمود، و گناهان‌ ایشان‌ را خواهم‌ آمرزید و زمین‌ ایشان‌ را شفا خواهم‌ داد.
\v 15 و از این‌ به‌ بعد، چشمان‌ من‌ گشاده‌، و گوشهای‌ من‌ به‌ دعایی‌ كه‌ در این‌ مكان‌ كرده‌ شود شنوا خواهد بود.
\s5
\v 16 و حال‌ این‌ خانه‌ را اختیار كرده‌، و تقدیس‌ نموده‌ام‌ كه‌ اسم‌ من‌ تا به‌ ابد در آن‌ قرار گیرد و چشم‌ و دل‌ من‌ همیشه‌ بر آن‌ باشد.
\v 17 و اگر تو به‌ حضور من‌ سلوك‌ نمایی‌، چنانكه‌ پدرت‌ داود سلوك‌ نمود و برحسب‌ هرآنچه‌ تو را امر فرمایم‌ عمل‌ نمایی‌ و فرایض‌ و احكام‌ مرا نگاه‌ داری‌،
\v 18 آنگاه‌ كرسی‌ سلطنت‌ تو را استوار خواهم‌ ساخت‌ چنانكه‌ با پدرت‌ داود عهد بسته‌، گفتم‌ كسی‌ كه‌ بر اسرائیل‌ سلطنت‌ نماید از تو منقطع‌ نخواهد شد.
\s5
\v 19 « لیكن‌ اگر شما برگردید و فرایض‌ و احكام‌ مرا كه‌ پیش‌ روی‌ شما نهاده‌ام‌ ترك‌ نمایید و رفته‌، خدایان‌ غیر را عبادت‌ كنید، و آنها را سجده‌ نمایید،
\v 20 آنگاه‌ ایشان‌ را از زمینی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ داده‌ام‌ خواهم‌ كند و این‌ خانه‌ را كه‌ برای‌ اسم‌ خود تقدیس‌ نموده‌ام‌، از حضور خود خواهم‌ افكند و آن‌ را در میان‌ جمیع‌ قوم‌ها ضرب‌المثل‌ و مسخره‌خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 21 و این‌ خانه‌ كه‌ اینقدر رفیع‌ است‌، هركه‌ از آن‌ بگذرد متحیر شده‌، خواهد گفت‌: برای‌ چه‌ خداوند به‌ این‌ زمین‌ و به‌ این‌ خانه‌ چنین‌ عمل‌ نموده‌ است‌؟
\v 22 و جواب‌ خواهند داد: چونكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد ترك‌ كردند و به‌ خدایان‌ غیر متمسّك‌ شده‌، آنها را سجده‌ و عبادت‌ نمودند از این‌ جهت‌ تمامی این‌ بلا را بر ایشان‌ وارد آورده‌ است‌.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 و بعد از انقضای‌ بیست‌ سالی‌ كه‌ سلیمان خانۀ خداوند و خانۀ خود را بنا می‌كرد،
\v 2 سلیمان‌ شهرهایی‌ را كه‌ حورام‌ به‌ سلیمان‌ داده‌ بود تعمیر نمود، و بنی‌اسرائیل‌ را در آنها ساكن‌ گردانید.
\s5
\v 3 و سلیمان‌ به‌ حمات‌ صوبَه‌ رفته‌، آن‌ را تسخیر نمود.
\v 4 و تَدمور را در بیابان‌ و همۀ شهرهای‌ خزینه‌ را كه‌ در حمات‌ بنا كرده‌ بود به‌ اتمام‌ رسانید.
\s5
\v 5 و بیت‌ حورون‌ بالا و بیت‌ حورون‌ پایین‌ را بنا نمود كه‌ شهرهای‌ حصاردار با دیوارها و دروازه‌ها و پشت‌بندها بود.
\v 6 و بعلۀ و همۀ شهرهای‌ خزانه‌ را كه‌ سلیمان‌ داشت‌، و جمیع‌ شهرهای‌ ارابه‌ها و شهرهای‌ سواران‌ را و هرآنچه‌ را كه‌ سلیمان‌ می‌خواست‌ در اورشلیم‌ و لبنان‌ و تمامی‌ زمین‌ مملكت‌ خویش‌ بنا نماید، (بنا نمود).
\s5
\v 7 و تمامی كسانی‌ كه‌ از حِتّیان‌ و اموریان‌ و فَرِزّیان‌ و حِویان‌ و یبُوسیان‌ باقی‌ مانده‌، و از بنی‌اسرائیل‌ نبودند،
\v 8 یعنی‌ از پسران‌ ایشان‌ كه‌ در زمین‌ بعد از ایشان‌ باقی‌ مانده‌ بودند، و بنی‌اسرائیل‌ ایشان‌ را هلاك‌ نكرده‌ بودند، سلیمان‌ از ایشان‌ تا امروز سُخْره‌ گرفت‌.
\s5
\v 9 اما از بنی‌اسرائیل‌ سلیمان‌ احدی‌ را برای‌ كار خود به‌ غلامی‌ نگرفت‌، بلكه‌ ایشان‌ مردان‌ جنگی‌ و سرداران‌ ابطال‌ و سرداران‌ ارابه‌ها و سواران‌ او بودند.
\v 10 و سروران‌ مقدّم‌ سلیمان‌ پادشاه‌ كه‌ برقوم‌ حكمرانی‌ می‌كردند، دویست‌ و پنجاه‌ نفر بودند.
\s5
\v 11 و سلیمان‌ دختر فرعون‌ را از شهر داود به‌ خانه‌ای‌ كه‌ برایش‌ بنا كرده‌ بود آورد، زیرا گفت‌: «زن‌ من‌ در خانۀ داود پادشاه‌ اسرائیل‌ ساكن‌ نخواهد شد، چونكه‌ همۀ جایهایی‌ كه‌ تابوت‌ خداوند داخل‌ آنها شده‌است‌، مقدس‌ می‌باشد.»
\s5
\v 12 آنگاه‌ سلیمان‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ بر مذبح‌ خداوند كه‌ آن‌ را پیش‌ رواق‌ بنا كرده‌ بود، برای‌ خداوند گذرانید.
\v 13 یعنی‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌، قسمت‌ هر روز در روزش‌ برحسب‌ فرمان‌ موسی‌ در روزهای‌ سَبَّت‌، و غُرّه‌ها و سه‌ مرتبه‌ در هر سال‌ در مواسم‌ یعنی‌ در عید فطیر و عید هفته‌ها و عید خیمه‌ها.
\s5
\v 14 و فرقه‌های‌ كاهنان‌ را برحسب‌ امر پدر خود داود بر سر خدمت‌ ایشان‌ معین‌ كرد و لاویان‌ را بر سر شغلهای‌ ایشان‌ تا تسبیح‌ بخوانند و به‌ حضور كاهنان‌ لوازم‌ خدمت‌ هر روز را در روزش‌ بجا آورند و دربانان‌ را برحسب‌ فرقه‌های‌ ایشان‌ بر هر دروازه‌ (قرار داد)، زیرا كه‌ داود مرد خدا چنین‌ امر فرموده‌ بود.
\v 15 و ایشان‌ از حكمی‌ كه‌ پادشاه‌ دربارۀ هر امری‌ و دربارۀ خزانه‌ها به‌ كاهنان‌ و لاویان‌ داده‌ بود تجاوز ننمودند.
\s5
\v 16 پس‌ تمامی كار سلیمان‌ از روزی‌ كه‌ بنیاد خانۀ خداوند نهاده‌ شد تا روزی‌ كه‌ تمام‌ گشت‌،نیكو آراسته‌ شد، و خانۀ خداوند به‌ اتمام‌ رسید.
\s5
\v 17 آنگاه‌ سلیمان‌ به‌ عَصْیون‌ جابَر و به‌ اِیلُوت‌ كه‌ بر كنار دریا در زمین‌ اَدُوم‌ است‌، رفت‌.
\v 18 و حُورام‌ كشتیها و نوكرانی‌ را كه‌ در دریا مهارت‌ داشتند، به‌ دست‌ خادمان‌ خود برای‌ وی‌ فرستاد و ایشان‌ با بندگان‌ سلیمان‌ به‌ اُوفیر رفتند، و چهارصد و پنجاه‌ وزنۀ طلا از آنجا گرفته‌، برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ آوردند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و چون‌ ملكۀ سبا آوازۀ سلیمان‌ را شنید با موكب‌ بسیار عظیم‌ و شترانی‌ كه‌ به‌ عطریات‌ و طلای‌ بسیار و سنگهای‌ گرانبها بار شده‌ بود به‌ اورشلیم‌ آمد، تا سلیمان‌ را به‌ مسائل‌ امتحان‌ كند. و چون‌ نزد سلیمان‌ رسید، با وی‌ از هرچه‌ در دلش‌ بود گفتگو كرد.
\v 2 و سلیمان‌ تمامی مسائلش‌ را برای‌ وی‌ بیان‌ نمود و چیزی‌ از سلیمان‌ مخفی‌ نماند كه‌ برایش‌ بیان‌ نكرد.
\s5
\v 3 و چون‌ ملكۀ سبا حكمت‌ سلیمان‌ و خانه‌ای‌ را كه‌ بنا كرده‌ بود،
\v 4 و طعام‌ سفرۀ او و مجلس‌ بندگانش‌ و نظم‌ و لباس‌ خادمانش‌ را و ساقیانش‌ و لباس‌ ایشان‌ و زینه‌ای‌ را كه‌ به‌ آن‌ به‌ خانۀ خداوند برمی‌آمد دید، روح‌ دیگر در او نماند.
\s5
\v 5 پس‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «آوازه‌ای‌ را كه‌ در ولایت‌ خود دربارۀ كارها و حكمت‌ تو شنیدم‌ راست‌ بود.
\v 6 اما تا نیامدم‌ و به‌ چشمان‌ خود ندیدم‌، اخبار آنها را باور نكردم‌؛ و همانا نصف‌ عظمت‌ حكمت‌ تو به‌ من‌ اعلام‌ نشده‌ بود، و از خبری‌ كه‌ شنیده‌ بودم‌ افزوده‌ای‌.
\s5
\v 7 خوشابه‌حال‌ مردان‌ تو و خوشابه‌حال‌ این‌ خادمانت‌ كه‌ به‌ حضور تو همیشه‌می‌ایستند و حكمت‌ تو را می‌شنوند.
\v 8 متبارك‌ باد یهُوَه‌ خدای‌ تو كه‌ بر تو رغبت‌ داشته‌، تو را بر كرسی‌ خود نشانید تا برای‌ یهُوَه‌ خدایت‌ پادشاه‌ بشوی‌. چونكه‌ خدای‌ تو اسرائیل‌ را دوست‌ می‌دارد تا ایشان‌ را تا به‌ ابد استوار نماید؛ از این‌ جهت‌ تو را بر پادشاهی ایشان‌ نصب‌ نموده‌ است‌ تا داوری‌ و عدالت‌ را بجا آوری‌.»
\s5
\v 9 و به‌ پادشاه‌ صد و بیست‌ وزنۀ طلا و عطریات‌ از حد زیاده‌، و سنگهای‌ گرانبها داد و مثل‌ این‌ عطریات‌ كه‌ ملكۀ سبا به‌ سلیمان‌ پادشاه‌ داد هرگز دیده‌ نشد.
\s5
\v 10 و نیز بندگان‌ حورام‌ و بندگان‌ سلیمان‌ كه‌ طلا از اوفیر می‌آوردند، چوب‌ صندل‌ و سنگهای‌ گرانبها آوردند.
\v 11 و پادشاه‌ از این‌ چوب‌ صندل‌ زینه‌ها به‌ جهت‌ خانه‌ خداوند و خانۀ پادشاه‌ و عودها و بربطها برای‌ مغنّیان‌ ساخت‌، و مثل‌ آنها قبل‌ از آن‌ در زمین‌ یهودا دیده‌ نشده‌ بود.
\v 12 و سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ ملكۀ سبا تمامی آرزوی‌ او را كه‌ خواسته‌ بود داد، سوای‌ آنچه‌ كه‌ او برای‌ پادشاه‌ آورده‌ بود؛ پس‌ با بندگانش‌ به‌ ولایت‌ خود توجه‌ نموده‌، برفت‌.
\s5
\v 13 و وزن‌ طلایی‌ كه‌ در یك‌ سال‌ به‌ سلیمان‌ رسید ششصد و شصت‌ و شش‌ وزنه‌ طلا بود،
\v 14 سوای‌ آنچه‌ تاجران‌ و بازرگانان‌ آوردند و جمیع‌ پادشاهان‌ عرب‌ و حاكمان‌ كشورها طلا و نقره‌ برای‌ سلیمان‌ می‌آوردند.
\s5
\v 15 و سلیمان‌ پادشاه‌ دویست‌ سپر طلای‌ چكشی‌ ساخت‌ كه‌ برای‌ هر سپر ششصد مثقال‌ طلا بكار برده‌ شد.
\v 16 و سیصد سپر كوچك‌ طلای‌ چكشی‌ ساخت‌كه‌ برای‌ هر سپر سیصد مثقال‌ طلا بكار برده‌ شد، و پادشاه‌ آنها را در خانۀ جنگل‌ لبنان‌ گذاشت‌.
\s5
\v 17 و پادشاه‌ تخت‌ بزرگی‌ از عاج‌ ساخت‌ و آن‌ را به‌ زر خالص‌ پوشانید.
\v 18 و تخت‌ را شش‌ پله‌ و پایندازی‌ زرین‌ بود كه‌ به‌ تخت‌ پیوسته‌ بود و به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ نزد جای‌ كُرسیش‌ دستها بود، و دو شیر به‌ پهلوی‌ دستها ایستاده‌ بودند.
\s5
\v 19 و دوازده‌ شیر از این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌، بر آن‌ شش‌ پله‌ ایستاده‌ بودند كه‌ در هیچ‌ مملكت‌ مثل‌ این‌ ساخته‌ نشده‌ بود.
\v 20 و تمامی ظروف‌ نوشیدنی سلیمان‌ پادشاه‌ از طلا و تمامی ظروف‌ خانۀ جنگل‌ لبنان‌ از زر خالص‌ بود، و نقره‌ در ایام‌ سلیمان‌ هیچ‌ به‌ حساب‌ نمی‌آمد،
\v 21 زیرا كه‌ پادشاه‌ را كشتیها بود كه‌ با بندگان‌ حُورام‌ به‌ ترشیش‌ می‌رفت‌، و كشتیهای‌ ترشیشی‌ هر سه‌ سال‌ یك‌ مرتبه‌ می‌آمد، و طلا و نقره‌ و عاج‌ و میمونها و طاوسها می‌آورد.
\s5
\v 22 پس‌ سلیمان‌ پادشاه‌ در دولت‌ و حكمت‌ از جمیع‌ پادشاهان‌ كشورها بزرگتر شد.
\v 23 و تمامی‌ پادشاهان‌ كشورها حضور سلیمان‌ را می‌طلبیدند تا حكمتی‌ را كه‌ خدا در دلش‌ نهاده‌ بود بشنوند.
\v 24 و هریكی‌ از ایشان‌ هدیۀ خود را از آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رخوت‌ و اسلحه‌ و عطریات‌ و اسبها و قاطرها یعنی‌ قسمت‌ هر سال‌ را در سالش‌ می‌آوردند.
\s5
\v 25 و سلیمان‌ چهار هزار آخور به‌ جهت‌ اسبان‌ و ارابه‌ها و دوازده‌ هزار سوار داشت‌. و آنها را در شهرهای‌ ارابه‌ها و نزد پادشاه‌ در اورشلیم‌ گذاشت‌.
\v 26 و بر جمیع‌ پادشاهان‌ از نهر (فرات‌) تا زمین‌ فلسطینیان‌ و سرحد مصر حكمرانی‌ می‌كرد.
\s5
\v 27 و پادشاه‌ نقره‌ را در اورشلیم‌مثل‌ سنگها و چوب‌ سرو آزاد را مثل‌ چوب‌ افراغ‌ كه‌ در صحراست‌ فراوان‌ ساخت‌.
\v 28 و اسبها برای‌ سلیمان‌ از مصر و از جمیع‌ ممالك‌ می‌آوردند.
\s5
\v 29 و اما بقیۀ وقایع‌ سلیمان‌ از اول‌ تا آخر آیا آنها در تواریخ‌ ناتان‌ نبی‌ و در نبوت‌ اَخِیای‌ شیلونی‌ و در رؤیای‌ یعْدُوی‌ رایی‌ دربارۀ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\v 30 پس‌ سلیمان‌ چهل‌ سال‌ در اورشلیم‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ كرد.
\v 31 و سلیمان‌ با پدران‌ خود خوابید و او را در شهر پدرش‌ داود دفن‌ كردند و پسرش‌ رَحُبْعام‌ در جای‌ او پادشاه‌ شد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و رَحُبْعام‌ به‌ شكیم‌ رفت‌، زیرا كه‌ تمامی اسرائیل‌ به‌ شكیم‌ آمدند تا او را پادشاه‌ سازند.
\v 2 و چون‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ این‌ را شنید، (و او هنوز در مصر بود كه‌ از حضور سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ آنجا فرار كرده‌ بود)، یرُبْعام‌ از مصر مراجعت‌ نمود.
\s5
\v 3 و ایشان‌ فرستاده‌، او را خواندند؛ آنگاه‌ یرُبْعام‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ آمدند و به‌ رَحُبْعام‌ عرض‌ كرده‌، گفتند:
\v 4 « پدر تو یوغ‌ ما را سخت‌ ساخت‌؛ اما تو الا´ن‌ بندگی‌ سخت‌ پدر خود را و یوغ‌ سنگین‌ او را كه‌ بر ما نهاد سبك‌ ساز و تو را خدمت‌ خواهیم‌ نمود.»
\v 5 او به‌ ایشان‌ گفت‌: «بعد از سه‌ روز باز نزد من‌ بیایید.» و ایشان‌ رفتند.
\s5
\v 6 و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ با مشایخی‌ كه‌ در حین‌ حیات‌ پدرش‌ سلیمان‌ به‌ حضور وی‌ می‌ایستادند مشورت‌ كرده‌، گفت‌: «شما چه‌ صلاح‌ می‌بینید كه‌به‌ این‌ قوم‌ جواب‌ دهم‌؟»
\v 7 ایشان‌ به‌ او عرض‌ كرده‌، گفتند: «اگر با این‌ قوم‌ مهربانی‌ نمایی‌ و ایشان‌ را راضی‌ كنی‌ و با ایشان‌ سخنان‌ دلاویز گویی‌، همانا همیشۀ اوقات‌ بندۀ تو خواهند بود.»
\s5
\v 8 اما او مشورت‌ مشایخ‌ را كه‌ به‌ وی‌ دادند ترك‌ كرد و با جوانانی‌ كه‌ با او تربیت‌ یافته‌ بودند و به‌ حضورش‌ می‌ایستادند مشورت‌ كرد.
\v 9 و به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما چه‌ صلاح‌ می‌بینید كه‌ به‌ این‌ قوم‌ جواب‌ دهیم‌ كه‌ به‌ من‌ عرض‌ كرده‌، گفته‌اند: یوغی‌ را كه‌ پدرت‌ بر ما نهاده‌ است‌ سبك‌ ساز.»
\s5
\v 10 و جوانانی‌ كه‌ با او تربیت‌ یافته‌ بودند، او را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «به‌ این‌ قوم‌ كه‌ به‌ تو عرض‌ كرده‌، گفته‌اند پدرت‌ یوغ‌ ما را سنگین‌ ساخته‌ است‌ و تو آن‌ را برای‌ ما سبك‌ ساز چنین‌ بگو: انگشت‌ كوچك‌ من‌ از كمر پدرم‌ كلفت‌ تر است‌.
\v 11 و حال‌ پدرم‌ یوغ‌ سنگینی‌ بر شما نهاده‌ است‌، اما من‌ یوغ‌ شما را زیاده‌ خواهم‌ گردانید، پدرم‌ شما را با تازیانه‌ها تنبیه‌ می‌نمود، اما من‌ شما را با عقربها.»
\s5
\v 12 و در روز سوم‌، یرُبْعام‌ و تمامی‌ قوم‌ به‌ نزد رَحُبْعام‌ بازآمدند، به‌ نحوی‌ كه‌ پادشاه‌ گفته‌ و فرموده‌ بود كه‌ در روز سوم‌ نزد من‌ بازآیید.
\v 13 و پادشاه‌ قوم‌ را به‌ سختی‌ جواب‌ داد؛ و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ مشورت‌ مشایخ‌ را ترك‌ كرد،
\v 14 و موافق‌ مشورت‌ جوانانْ ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «پدرم‌ یوغ‌ شما را سنگین‌ ساخت‌، اما من‌ آن‌ را زیاده‌ خواهم‌ گردانید؛ پدرم‌ شما را با تازیانه‌ها تنبیه‌ می‌نمود، اما من‌ با عقربها.»
\s5
\v 15 پس‌ پادشاه‌ قوم‌ را اجابت‌ نكرد زیرا كه‌ این‌ امر از جانب‌ خدا شده‌ بود تا خداوند كلامی‌ را كه‌ به‌ واسطۀ اَخِیای‌ شیلونی‌ به‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ گفته‌ بود ثابت‌ گرداند.
\s5
\v 16 و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ دیدند كه‌ پادشاه‌ ایشان‌ را اجابت‌ نكرد، آنگاه‌ قومْ پادشاه‌ را جواب‌ داده‌، گفتند: «ما را در داود چه‌ حصه‌ است‌؟ در پسر یسّی‌ نصیبی‌ نداریم‌. ای‌ اسرائیل‌، به‌ خیمه‌های‌ خود بروید! حال‌ ای‌ داود به‌ خانۀ خود متوجه‌ باش‌!» پس‌ تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ خیمه‌های‌ خویش‌ رفتند.
\s5
\v 17 اما بنی‌اسرائیلی‌ كه‌ در شهرهای‌ یهودا ساكن‌ بودند، رَحُبْعام‌ بر ایشان‌ سلطنت‌ می‌نمود.
\v 18 پس‌ رَحُبْعام‌ پادشاه‌ هَدُرام‌ را كه‌ رئیس‌ باجگیران‌ بود فرستاد، و بنی‌اسرائیل‌ او را سنگسار كردند كه‌ مُرد و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ تعجیل‌ نموده‌، بر ارابۀ خود سوار شد و به‌ اورشلیم‌ فرار كرد.
\v 19 پس‌ اسرائیل‌ تا به‌ امروز بر خاندان‌ داود عاصی‌ شده‌اند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و چون‌ رَحُبْعام‌ وارد اورشلیم‌ شد، صد و هشتاد هزار نفر برگزیدۀ جنگ‌ آزموده‌ را از خاندان‌ یهودا و بنیامین‌ جمع‌ كرد تا با اسرائیل‌ مقاتله‌ نموده‌، سلطنت‌ را به‌ رحبعام‌ برگرداند.
\s5
\v 2 اما كلام‌ خداوند بر شَمَعْیا مرد خدا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 3 « به‌ رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌ پادشاه‌ یهودا و به‌ تمامی‌ اسرائیلیان‌ كه‌ در یهودا و بنیامین‌ می‌باشند خطاب‌ كرده‌، بگو:
\v 4 خداوند چنین‌ می‌گوید: برمیایید و با برادران‌ خود جنگ‌ منمایید. هركس‌ به‌ خانۀ خود برگردد زیرا كه‌ این‌ امر از جانب‌ من‌ شده‌ است‌.» و ایشان‌ كلام‌ خداوند را شنیدند و از رفتن‌ به‌ ضدّ یرُبْعام‌ برگشتند.
\s5
\v 5 و رَحُبْعام‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ شد و شهرهای‌ حصاردار در یهودا ساخت.
\v 6 پس‌ بیت‌لحم‌ وعِیتام‌ و تَقُّوع‌
\v 7 و بیت‌ صُور و سُوكُو و عَدُلاّم‌،
\v 8 و جَتّ و مَرِیشَه‌ و زِیف‌،
\v 9 و اَدورایم‌ و لاكِیش‌ و عَزیقَه‌،
\v 10 و صُرْعَه‌ و ایلُون‌ و حَبْرُون‌ را بنا كرد كه‌ شهرهای‌ حصاردار در یهودا و بنیامین‌ می‌باشند.
\s5
\v 11 و حصارها را محكم‌ ساخت‌ و در آنها سرداران‌ و انبارهای‌ مأكولات‌ و روغن‌ و شراب‌ گذاشت‌.
\v 12 و در هر شهری‌ سپرها و نیزه‌ها گذاشته‌، آنها را بسیار محكم‌ گردانید؛ پس‌ یهودا و بنیامین‌ با او ماندند.
\s5
\v 13 و كاهنان‌ و لاویانی‌ كه‌ در تمامی اسرائیل‌ بودند، از همۀ حدود خود نزد او جمع‌ شدند.
\v 14 زیراكه‌ لاویان‌ اراضی‌ شهرها و املاك‌ خود را ترك‌ كرده‌، به‌ یهودا و اورشلیم‌ آمدند چونكه‌ یرُبْعام‌ و پسرانش‌ ایشان‌ را از كهانت‌ یهُوَه‌ اخراج‌ كرده‌ بودند.
\v 15 و او برای‌ خود به‌ جهت‌ مكان‌های‌ بلند و دیوها و گوساله‌هایی‌ كه‌ ساخته‌ بود كاهنان‌ معین‌ كرد.
\s5
\v 16 و بعد از ایشان‌ آنانی‌ كه‌ دلهای‌ خود را به‌ طلب‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ مشغول‌ ساخته‌ بودند از تمامی‌ اسباط‌ اسرائیل‌ به‌ اورشلیم‌ آمدند تا برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود قربانی‌ بگذرانند.
\v 17 پس‌ سلطنت‌ یهودا را مستحكم‌ ساختند و رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌ را سه‌ سال‌ تقویت‌ كردند، زیراكه‌ سه‌ سال‌ به‌ طریق‌ داود و سلیمان‌ سلوك‌ نمودند.
\s5
\v 18 و رَحُبْعام‌ مَحَلَۀ دختر یریمُوت‌ بن‌ داود و اَبِیحایل‌ دختر اَلِیآب‌ بن‌ یسَّی‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌.
\v 19 و او برای‌ وی‌ پسران‌ یعنی‌ یعُوش‌ و شَمَرْیا و زَهم‌ را زایید.
\s5
\v 20 و بعد از او مَعْكَه‌ دختر اَبْشالوم‌ را گرفت‌ و او برای‌ وی‌ اَبِیا و عَتّای‌ و زِبزا و شَلُومیت‌ را زایید.
\v 21 و رَحُبْعام‌، مَعْكَه‌ دختر ابشالوم‌ را ازجمیع‌ زنان‌ و مُتعه‌های‌ خود زیاده‌ دوست‌ می‌داشت‌، زیرا كه‌ هجده‌ زن‌ و شصت‌ مُتعه‌ گرفته‌ بود و بیست‌ و هشت‌ پسر و شصت‌ دختر تولید نمود.
\s5
\v 22 و رَحُبْعام‌ اَبیا پسر معكه‌ را در میان‌ برادرانش‌ سرور و رئیس‌ ساخت‌، زیراكه‌ می‌خواست‌ او را به‌ پادشاهی‌ نصب‌ نماید.
\v 23 و عاقلانه‌ رفتار نموده‌، همۀ پسران‌ خود را در تمامی‌ بلاد یهودا و بنیامین‌ در جمیع‌ شهرهای‌ حصاردار متفرق‌ ساخت‌، و برای‌ ایشان‌ آذوقۀ بسیار قرار داد و زنان‌ بسیار خواست‌.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و چون‌ سلطنت‌ رَحُبْعام‌ استوار گردید و خودش‌ تقویت‌ یافت‌، او با تمامی اسرائیل‌ شریعت‌ خداوند را ترك‌ نمودند.
\s5
\v 2 و در سال‌ پنجم‌ سلطنت‌ رَحُبْعام‌، شِیشَق‌ پادشاه‌ مصر به‌ اورشلیم‌ برآمد زیراكه‌ ایشان‌ بر خداوند عاصی‌ شده‌ بودند.
\v 3 با هزار و دویست‌ ارابه‌ و شصت‌ هزار سوار و خلقی‌ كه‌ از مصریان‌ و لُوبیان‌ و سُكیان‌ و حَبَشیان‌ همراهش‌ آمدند، بیشمار بودند.
\v 4 پس‌ شهرهای‌ حصاردار یهودا را گرفت‌ و به‌ اورشلیم‌ آمد.
\s5
\v 5 و شَمَعْیای‌ نبی‌ نزد رَحُبْعام‌ و سروران‌ یهودا كه‌ از ترس‌ شِیشَق‌ در اورشلیم‌ جمع‌ بودند آمده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: شما مرا ترك‌ كردید پس‌ من‌ نیز شما را به‌ دست‌ شِیشَق‌ ترك‌ خواهم‌ نمود.»
\v 6 آنگاه‌ سروران‌ اسرائیل‌ و پادشاه‌ تواضع‌ نموده‌، گفتند: « خداوند عادل‌ است‌.»
\s5
\v 7 و چون‌ خداوند دید كه‌ ایشان‌ متواضع‌ شده‌اند، كلام‌ خداوند بر شَمَعْیا نازل‌ شده‌، گفت‌: «چونكه‌ ایشان‌ تواضع‌ نموده‌اندایشان‌ را هلاك‌ نخواهم‌ كرد بلكه‌ ایشان‌ را اندك‌ زمانی‌ خلاصی‌ خواهم‌ داد و غضب‌ من‌ به‌ دست‌ شِیشَق‌ بر اورشلیم‌ ریخته‌ نخواهد شد.
\v 8 لیكن‌ ایشان‌ بندۀ او خواهند شد تا بندگی‌ من‌ و بندگی‌ ممالك‌ جهان‌ را بدانند.»
\s5
\v 9 پس‌ شِیشَق‌ پادشاه‌ مصر به‌ اورشلیم‌ برآمده‌، خزانه‌های‌ خانۀ خداوند و خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ را گرفت‌ و همه‌ چیز را برداشت‌ و سپرهای‌ طلا را كه‌ سلیمان‌ ساخته‌ بود برد.
\v 10 و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ به‌ عوض‌ آنها سپرهای‌ برنجین‌ ساخت‌ و آنها را به‌ دست‌ سردارانِ شاطرانی‌ كه‌ دَرِ خانۀ پادشاه‌ را نگاهبانی‌ می‌كردند سپرد.
\s5
\v 11 و هر وقتی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ خانۀ خداوند داخل‌ می‌شد شاطران‌ آمده‌، آنها را برمی‌داشتند و آنها را به‌ حجرۀ شاطران‌ باز می‌آوردند.
\v 12 و چون‌ او متواضع‌ شد، خشم‌ خداوند از او برگشت‌ تا او را بالكل‌ هلاك‌ نسازد؛ و در یهودا نیز اعمال‌ نیكو پیدا شد.
\s5
\v 13 و رَحُبْعام‌ پادشاه‌، خویشتن‌ را در اورشلیم‌ قوی‌ ساخته‌، سلطنت‌ نمود. و رَحُبْعام‌ چون‌ پادشاه‌ شد چهل‌ و یك‌ ساله‌ بود، و در شهر اورشلیم‌ كه‌ خداوند آن‌ را از تمام‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برگزید تا اسم‌ خود را در آن‌ بگذارد، هفده‌ سال‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ نعْمَه‌ عَمُّونیه‌ بود.
\v 14 و او شرارت‌ ورزید زیرا كه‌ خداوند را به‌ تصمیم‌ قلب‌ طلب‌ ننمود.
\s5
\v 15 و اما وقایع‌ اول‌ و آخر رَحُبْعام‌ آیا آنها در تواریخ‌ شَمَعْیای‌ نبی‌ و تواریخ‌ انساب‌ عَدُّوی‌ رایی‌ مكتوب‌ نیست‌؟ و در میان‌ رَحُبْعام‌ و یرُبْعام‌ پیوسته‌ جنگ‌ می‌بود.
\v 16 پس‌ رَحُبْعام‌ با پدران‌ خود خوابید و در شهر داود دفن‌ شد و پسرش‌ اَبِیابه‌ جایش‌ سلطنت‌ كرد.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در سال‌ هجدهم‌ سلطنت‌ یرُبْعام‌، اَبیا بر یهودا پادشاه‌ شد.
\v 2 سه‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ میكایا دختر اوریئیل‌ از جبعه‌ بود. و در میان‌ اَبیا و یرُبْعام‌ جنگ‌ بود.
\v 3 و اَبِیا با فوجی‌ از شجاعان‌ جنگ‌ آزموده‌ یعنی‌ چهارصد هزار مرد برگزیده‌ تدارك‌ جنگ‌ دید، و یرُبْعام‌ با هشتصد هزار مرد برگزیده‌ كه‌ شجاعان‌ قوی‌ بودند با وی‌ جنگ‌ را صف‌ آرایی‌ نمود.
\s5
\v 4 و اَبِیا بر كوه‌ صَمارایم‌ كه‌ در كوهستان‌ افرایم‌ است‌ برپا شده‌، گفت‌: «ای‌ یرُبْعام‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ مرا گوش‌ گیرید!
\v 5 آیا شما نمی‌دانید كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ اسرائیل‌ را به‌ داود و پسرانش‌ با عهد نمكین‌ تا به‌ ابد داده‌ است‌؟
\s5
\v 6 و یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ بندۀ سلیمان‌ بن‌ داود برخاست‌ و بر مولای‌ خود عصیان‌ ورزید.
\v 7 و مردان‌ بیهوده‌ كه‌ پسران‌ بلّیعال‌ بودند نزد وی‌ جمع‌ شده‌، خویشتن‌ را به‌ ضد رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌ تقویت‌ دادند، هنگامی‌ كه‌ رَحُبْعام‌ جوان‌ و رقیق‌ القلب‌ بود و با ایشان‌ مقاومت‌ نمی‌توانست‌ نمود.
\s5
\v 8 و شما الا´ن‌ گمان‌ می‌برید كه‌ با سلطنت‌ خداوند كه‌ در دست‌ پسران‌ داود است‌ مقابله‌ توانید نمود؟ و شما گروه‌ عظیمی‌ می‌باشید و گوساله‌های‌ طلا كه‌ یرُبْعام‌ برای‌ شما به‌ جای‌ خدایان‌ ساخته‌ است‌ با شما می‌باشد.
\v 9 آیا شما كَهَنَه‌ خداوند را از بنی‌هارون‌ و لاویان‌ را نیز اخراج‌ ننمودید و مثل‌ قومهای‌ كشورها برای‌ خود كاهنان‌ نساختید؟ و هركه‌ بیاید و خویشتن‌ را با گوساله‌ای‌ و هفت‌ قوچ‌ تقدیس‌ نماید، برای‌ آنهایی‌ كه‌ خدایان‌ نیستندكاهن‌ می‌شود.
\s5
\v 10 و اما ما یهُوَه‌ خدای‌ ماست‌ و او را ترك‌ نكرده‌ایم‌ و كاهنان‌ از پسران‌ هارون‌ خداوند را خدمت‌ می‌كنند و لاویان‌ در كار خود مشغولند.
\v 11 و هر صبح‌ و هر شام‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و بخور معطر برای‌ خداوند می‌سوزانند و نانِ تَقْدِمِه‌ بر میز طاهر می‌نهند و شمعدان‌ طلا و چراغهایش‌ را هر شب‌ روشن‌ می‌كنند زیرا كه‌ ما وصایای‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را نگاه‌ می‌داریم‌؛ اما شما او را ترك‌ كرده‌اید.
\s5
\v 12 و اینك‌ با ما خدا رئیس‌ است‌ و كاهنان‌ او با كَرِنّاهای‌ بلند آواز هستند تا به‌ ضد شما بنوازند. پس‌ ای‌ بنی‌اسرائیل‌ با یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود جنگ‌ مكنید زیرا كامیاب‌ نخواهید شد.»
\s5
\v 13 اما یرُبْعام‌ كمین‌ گذاشت‌ كه‌ از عقب‌ ایشان‌ بیایند و خود پیش‌ روی‌ یهودا بودند و كمین‌ در عقب‌ ایشان‌ بود.
\v 14 و چون‌ یهودا نگریستند، اینك‌ جنگ‌ هم‌ از پیش‌ و هم‌ از عقب‌ ایشان‌ بود. پس‌ نزد خداوند استغاثه‌ نمودند و كاهنان‌ كَرِنّاها را نواختند.
\v 15 و مردان‌ یهودا بانگ‌ بلند برآوردند، و واقع‌ شد كه‌ چون‌ مردان‌ یهودا بانگ‌ برآوردند، خدا یرُبْعام‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ را به‌ حضور اَبِیا و یهودا شكست‌ داد.
\s5
\v 16 و بنی‌اسرائیل‌ از حضور یهودا فرار كردند و خدا آنها را به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمود.
\v 17 و اَبِیا و قوم‌ او آنها را به‌ صدمۀ عظیمی‌ شكست‌ دادند، چنانكه‌ پانصد هزار مرد برگزیده‌ از اسرائیل‌ مقتول‌ افتادند.
\v 18 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ در آن‌ وقت‌ ذلیل‌ شدند و بنی‌یهودا چونكه‌ بر یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود توكل‌ نمودند، قوی‌ گردیدند.
\s5
\v 19 و اَبِیا یرُبْعام‌ را تعاقب‌ نموده‌، شهرهای‌ بیت‌ئیل‌ را با دهاتش‌ و یشانَه‌ را با دهاتش‌ و اَفْرون‌ را با دهاتش‌ از او گرفت‌.
\v 20 و یرُبْعام‌ در ایام‌ اَبِیا دیگر قوت‌ بهم‌ نرسانید وخداوند او را زد كه‌ مرد.
\v 21 و اَبِیا قوی‌ می‌شد و چهارده‌ زن‌ برای‌ خود گرفت‌ و بیست‌ و دو پسر و شانزده‌ دختر به‌ وجود آورد.
\v 22 پس‌ بقیۀ وقایع‌ اَبِیا از رفتار و اعمال‌ او در مِدْرَسِ عِدُّوی‌ نبی‌ مكتوب‌ است‌.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و اَبِیا با پدران‌ خود خوابید و او را در شهر داود دفن‌ كردند و پسرش‌ آسا در جایش‌ پادشاه‌ شد؛ و در ایام‌ او زمین‌ ده‌ سال‌ آرامی‌ یافت‌.
\v 2 و آسا آنچه‌ را كه‌ در نظر یهُوَه‌ خدایش‌ نیكو و راست‌ بود به‌ جا می‌آورد،
\v 3 و مذبح‌های‌ غریب‌ و مكانهای‌ بلند را برداشت‌ و بتها را بشكست‌ و اَشُوریم‌ را قطع‌ نمود؛
\v 4 و یهودا را امر فرمود كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را بطلبند و شریعت‌ و اوامر او را نگاه‌ دارند.
\s5
\v 5 و مكانهای‌ بلند و تماثیل‌ شمس‌ را از جمیع‌ شهرهای‌ یهودا دور كرد؛ پس‌ مملكت‌ به‌ سبب‌ او آرامی‌ یافت‌.
\v 6 و شهرهای‌ حصاردار در یهودا بنا نمود زیرا كه‌ زمین‌ آرام‌ بود و در آن‌ سالها كسی‌ با او جنگ‌ نكرد چونكه‌ خداوند او را راحت‌ بخشید.
\s5
\v 7 و به‌ یهودا گفت‌: «این‌ شهرها را بنا نماییم‌ و دیوارها و برجها با دروازه‌ها و پشت‌بندها به‌ اطراف‌ آنها بسازیم‌.
\v 8 زیرا چونكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را طلبیده‌ایم‌ زمین‌ پیش‌ روی‌ ما است‌. او را طلب‌ نمودیم‌ و او ما را از هر طرف‌ راحت‌ بخشیده‌ است‌.» پس‌ بنا نمودند و كامیاب‌ شدند.
\s5
\v 9 و آسا لشكری‌ از یهودا یعنی‌ سیصد هزار سپردار و نیزه‌دار داشت‌ و از بنیامین‌ دویست‌ و هشتاد هزار سپردار و تیرانداز كه‌ جمیع‌ اینها مردان‌ قوی‌ جنگی‌ بودند.
\v 10 پس‌ زارَح‌ حَبشی‌ با هزار هزار سپاه‌ و سیصد ارابه‌ به‌ ضد ایشان‌ بیرون‌آمده‌، به‌ مَرِیشَه‌ رسید.
\v 11 و آسا به‌ مقابله‌ ایشان‌ بیرون‌ رفت‌؛ پس‌ ایشان‌ در وادی‌ صَفاتَه‌ نزد مَرِیشَه‌ جنگ‌ را صف‌آرایی‌ نمودند. و آسا یهُوَه‌ خدای‌ خود را خوانده‌، گفت‌: «ای‌ خداوند نصرت‌ دادن‌ به‌ زورآوران‌ یا به‌ بیچارگان‌ نزد تو یكسان‌ است‌؛ پس‌ ای‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما، ما را اعانت‌ فرما زیرا كه‌ بر تو توكل‌ می‌داریم‌ و به‌ اسم‌ تو به‌ مقابله‌ این‌ گروه‌ عظیم‌ آمده‌ایم‌، ای‌ یهُوَه‌ تو خدای‌ ما هستی‌ پس‌ مگذار كه‌ انسان‌ بر تو غالب‌ آید.»
\s5
\v 12 آنگاه‌ خداوند حَبَشیان‌ را به‌ حضور آسا و یهودا شكست‌ داد و حَبَشیان‌ فرار كردند.
\v 13 و آسا با خلقی‌ كه‌ همراه‌ او بودند، آنها را تا جَرار تعاقب‌ نمودند و از حَبَشیان‌ آنقدر افتادند كه‌ از ایشان‌ كسی‌ زنده‌ نماند، زیرا كه‌ به‌ حضور خداوند و به‌ حضور لشكر او شكست‌ یافتند و ایشان‌ غنیمت‌ از حد زیاده‌ بردند.
\s5
\v 14 و تمام‌ شهرها را كه‌ به‌ اطراف‌ جرار بود، تسخیر نمودند زیرا ترس‌ خداوند بر ایشان‌ مستولی‌ شده‌ بود و شهرها را تاراج‌ نمودند، زیرا كه‌ غنیمتِ بسیار در آنها بود.
\v 15 و خیمه‌های‌ مواشی‌ را نیز زدند و گوسفندان‌ فراوان‌ و شتران‌ را برداشته‌، به‌ اورشلیم‌ مراجعت‌ كردند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و روح‌ خدا به‌ عَزَرْیا ابن‌ عودید نازل شد.
\v 2 و او برای‌ ملاقات‌ آسا بیرون‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «ای‌ آسا و تمامی‌ یهودا و بنیامین‌ از من‌ بشنوید! خداوند با شما خواهد بود هر گاه‌ شما با او باشید؛ و اگر او را بطلبید او را خواهید یافت‌؛ اما اگر او را ترك‌ كنید او شما را ترك‌ خواهد نمود.
\s5
\v 3 و اسرائیل‌ مدت‌ مدیدی‌ بی‌خدای‌ حق‌ و بی‌كاهن‌ معلم‌ و بی‌شریعت‌ بودند.
\v 4 اما چون‌ در تنگیهای‌ خود به‌ سوی‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ بازگشت‌ نموده‌، او را طلبیدند او را یافتند.
\v 5 و در آن‌ زمان‌ به‌ جهت‌ هر كه‌ خروج‌ و دخول‌ می‌كرد، هیچ‌ امنیت‌ نبود بلكه‌ اضطراب‌ سخت‌ بر جمیع‌ سكنه‌ كشورها می‌بود.
\s5
\v 6 و قومی‌ از قومی‌ و شهری‌ از شهری‌ هلاك‌ می‌شدند، چونكه‌ خدا آنها را به‌ هر قسم‌ بلا مضطرب‌ می‌ساخت‌.
\v 7 اما شما قوی‌ باشید و دستهای‌ شما سست‌ نشود زیرا كه‌ اجرت‌ اعمال‌ خود را خواهید یافت‌.»
\s5
\v 8 پس‌ چون‌ آسا این‌ سخنان‌ و نبوت‌ (پسر) عودید نبی‌ را شنید، خویشتن‌ را تقویت‌ نموده‌، رجاسات‌ را از تمامی‌ زمین‌ یهودا و بنیامین‌ و از شهرهایی‌ كه‌ در كوهستان‌ افرایم‌ گرفته‌ بود دور كرد، و مذبح‌ خداوند را كه‌ پیش‌ روی‌ رواق‌ خداوند بود تعمیر نمود.
\v 9 و تمامی‌ یهودا و بنیامین‌ و غریبان‌ را كه‌ از افرایم‌ و مَنَسَّی‌ و شمعون‌ در میان‌ ایشان‌ ساكن‌ بودند، جمع‌ كرد زیرا گروه‌ عظیمی‌ از اسرائیل‌ چون‌ دیدند كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ ایشان‌ با او می‌بود به‌ او پیوستند.
\s5
\v 10 پس‌ در ماه‌ سوم‌ از سال‌ پانزدهم‌ سلطنت‌ آسا در اورشلیم‌ جمع‌ شدند.
\v 11 و در آن‌ روز هفتصد گاو و هفت‌ هزار گوسفند از غنیمتی‌ كه‌ آورده‌ بودند، برای‌ خداوند ذبح‌ نمودند.
\s5
\v 12 و به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ خود عهد بستند كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را طلب‌ نمایند.
\v 13 و هر كسی‌ كه‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را طلب‌ ننماید، خواه‌ كوچك‌ و خواه‌ بزرگ‌، خواه‌ مرد و خواه‌ زن‌، كشته‌ شود.
\s5
\v 14 و به‌ صدای‌ بلند و آواز شادمانی‌ و كَرِنّاها و بوقها برای‌ خداوند قسم‌ خوردند.
\v 15 و تمامی‌ یهودا به‌ سبب‌ این‌ قسم‌ شادمان‌ شدند زیرا كه‌ به‌ تمامی‌ دل‌ خود قسم‌ خورده‌ بودند، و چونكه‌ او را به‌ رضامندی‌تمام‌ طلبیدند وی‌ را یافتند و خداوند ایشان‌ را از هر طرف‌ امنیت‌ داد.
\s5
\v 16 و نیز آسا پادشاهْ مادر خود معكه‌ را از ملكه‌ بودن‌ معزول‌ كرد زیرا كه‌ او تمثالی‌ به‌ جهت‌ اَشیره‌ ساخته‌ بود. و آسا تمثال‌ او را قطع‌ نمود و آن‌ را خرد كرده‌، در وادی‌ قدرون‌ سوزانید.
\v 17 اما مكانهای‌ بلند از میان‌ اسرائیل‌ برداشته‌ نشد. لیكن‌ دل‌ آسا در تمامی‌ ایامش‌ كامل‌ می‌بود.
\s5
\v 18 و چیزهایی‌ را كه‌ پدرش‌ وقف‌ كرده‌، و آنچه‌ را كه‌ خودش‌ وقف‌ نموده‌ بود از نقره‌ و طلا و ظروف‌ به‌ خانۀ خداوند درآورد،
\v 19 و تا سال‌ سی‌ و پنجم‌ سلطنت‌ آسا جنگ‌ نبود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 اما در سال‌ سی‌ و ششم‌ سلطنت‌ آسا، بَعْشا پادشاه‌ اسرائیل‌ بر یهودا برآمد، و رامَه‌ را بنـا كـرد تا نگـذارد كه‌ كسـی‌ نزد آسا پادشاه‌ یهودا رفت‌ و آمد نماید.
\s5
\v 2 آنگاه‌ آسا نقره‌ و طلا را از خزانه‌های‌ خانۀ خداوند و خانۀ پادشـاه‌ گرفتـه‌، آن‌ را نـزد بَنْهَـدَد پادشـاه‌ ارام‌ كه‌ در دمشـق‌ ساكن‌ بود فرستاده‌، گفت‌:
\v 3 « در میان‌ من‌ و تو و در میان‌ پدر من‌ و پدر تو عهد بوده‌ است‌. اینك‌ نقره‌ و طلا نزد تو فرستادم‌. پس‌ عهدی‌ را كه‌ با بَعْشا پادشاه‌ اسرائیل‌ داری‌، بشكن‌ تا او از نزد من‌ برود.»
\s5
\v 4 و بَنْهَدَد آسا پادشاه‌ را اجابت‌ نموده‌، سرداران‌ افواج‌ خود را بر شهرهای‌ اسرائیل‌ فرستاد و ایشان‌ عُیون‌ و دان‌ و آبَل‌مایم‌ و جمیع‌ شهرهای‌ خزانۀ نفتالی‌ را تسخیر نمودند.
\v 5 و چون‌ بَعْشا این‌ را شنید، بنا نمودن‌ رامه‌ را ترك‌ كرده‌، از كاری‌ كه‌ می‌كرد باز ایستاد.
\v 6 و آسا پادشاه‌، تمامی‌ یهودا را جمع‌ نموده‌، ایشان‌ سنگهـای‌ رامه‌ و چوبهـای‌ آن‌ را كه‌ بَعْشا بنامی‌كرد برداشتنـد و او جَبَع‌ و مِصْفَه‌ را با آنها بنـا نمـود.
\s5
\v 7 و در آن‌ زمـان‌ حَنانـی‌ رایـی‌ نـزد آسـا پادشـاه‌ یهودا آمده‌، وی‌ را گفت‌: «چونكه‌ تو بر پادشاه‌ ارام‌ توكل‌ نمـودی‌ و بر یهُـوَه‌ خـدای‌ خـود توكل‌ ننمودی‌، از این‌ جهت‌ لشكر پادشاه‌ ارام‌ از دست‌ تو رهایی‌ یافت‌.
\v 8 آیا حَبَشیان‌ و لُوبیان‌ لشكر بسیار بزرگ‌ نبودند؟ و ارابه‌ها و سواران‌ از حد زیاده‌ نداشتند؟ اما چونكه‌ بر خداوند توكل‌ نمـودی‌ آنهـا را به‌ دسـت‌ تـو تسلیم‌ نمـود.
\s5
\v 9 زیـرا كه‌ چشمـان‌ خداوند در تمـام‌ جهان‌ تردد می‌كند تا قوت‌ خویش‌ را بر آنانـی‌ كه‌ دل‌ ایشان‌ با او كامل‌ است‌ نمایان‌ سازد. تو در اینكار احمقانـه‌ رفتـار نمـودی‌، لهـذا از ایـن‌ ببعد در جنگها گرفتار خواهی‌ شد.»
\v 10 اما آسا بر آن‌ رایی‌ غضب‌ نموده‌، او را در زندان‌ انداخت‌ زیرا كه‌ از این‌ امر خشم‌ او بر وی‌ افروخته‌ شد. و در همان‌ وقت‌ آسا بر بعضی‌ از قوم‌ ظلم‌ نمود.
\s5
\v 11 و اینك‌ وقایع‌ اول‌ و آخر آسا در تواریخ‌ پادشاهان‌ یهودا و اسرائیل‌ مكتـوب‌ است‌.
\v 12 و در سال‌ سی‌ و نهم‌ سلطنت‌ آسـا مرضـی‌ در پایهای‌ او عارض‌ شد و مرض‌ او بسیار سخت‌ گردید؛ و نیز در بیماری‌ خود از خداوند مدد نخواست‌ بلكه‌ از طبیبان‌.
\s5
\v 13 پس‌ آسا با پدران‌ خود خوابید و در سال‌ چهل‌ و یكم‌ از سلطنت‌ خود وفات‌ یافـت‌.
\v 14 و او را در مقبـره‌ای‌ كه‌ بـرای‌ خـود در شهـر داود كنـده‌ بـود دفن‌ كردنـد؛ و او را در دخمـه‌ای‌ كه‌ از عطریات‌ و انواع‌ حنوط‌ كه‌ به‌ صنعت‌ عطــاران‌ ساختـه‌ شـده‌ بـود گذاشتنـد، و بـرای‌ وی‌ آتشی‌ بی‌نهایت‌ عظیم‌ برافروختند.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و پسرش‌ یهُوشافاط‌ در جای‌ او پادشاه شد و خود را به‌ ضد اسرائیل‌ تقویت‌ داد.
\v 2 و سپاهیان‌ در تمامی‌ شهرهای‌ حصاردار یهودا گذاشت‌ و قراولان‌ در زمین‌ یهودا و در شهرهای‌ افرایم‌ كه‌ پدرش‌ آسا گرفته‌ بود، قرار داد.
\s5
\v 3 و خداوند با یهُوشافاط‌ می‌بود زیرا كه‌ در طریقهای‌ اول‌ پدر خود داود سلوك‌ می‌كرد و از بَعْلیم‌ طلب‌ نمی‌نمود.
\v 4 بلكه‌ خدای‌ پدر خویش‌ را طلبیده‌، در اوامر وی‌ سلوك‌ می‌نمود و نه‌ موافق‌ اعمال‌ اسرائیل‌.
\s5
\v 5 پس‌ خداوند سلطنت‌ را در دستش‌ استوار ساخت‌. و تمامی‌ یهودا هدایا برای‌ یهُوشافاط‌ آوردند و دولت‌ و حشمت‌ عظیمی‌ پیدا كرد.
\v 6 و دلش‌ به‌ طریقهای‌ خداوند رفیع‌ شد، و نیز مكانهای‌ بلند و اَشَیره‌ها را از یهودا دور كرد.
\s5
\v 7 و در سال‌ سوم‌ از سلطنت‌ خود، سروران‌ خویش‌ را یعنی‌ بِنْحایل‌ و عُوبَدْیا و زكریا و نَتَنْئِیل‌ و میكایا را فرستاد تا در شهرهای‌ یهودا تعلیم‌ دهند.
\v 8 و با ایشان‌ بعضی‌ از لاویان‌ یعنی‌ شَمَعْیا و نَتَنْیا و زَبَدْیا و عَسائیل‌ و شَمیراموت‌ و یهُوناتان‌ و اَدُنیا و طوبیا و توب‌ اَدُنیا را كه‌ لاویان‌ بودند، فرستاد و با ایشان‌ اَلیشَمَع‌ و یهُورامِ كَهَنه‌ را.
\v 9 پس‌ ایشان‌ در یهودا تعلیم‌ دادند و سفر تورات‌ خداوند را با خود داشتند، و در همۀ شهرهای‌ یهودا گردش‌ كرده‌، قوم‌ را تعلیم‌ می‌دادند.
\s5
\v 10 و ترس‌ خداوند بر همۀ ممالك‌ كشورها كه‌ در اطراف‌ یهودا بودند، مستولی‌ گردید تا با یهُوشافاط‌ جنگ‌ نكردند.
\v 11 و بعضی‌ از فلسطینیان‌، هدایا و نقرۀ جزیه‌ را برای‌ یهُوشافاط‌ آوردند، و عربها نیز از مواشی‌ هفت‌هزار و هفتصد قوچ‌ و هفت‌ هزار و هفتصد بز نر برای‌ او آوردند.
\s5
\v 12 پس‌ یهُوشافاط‌ ترقی‌ نموده‌، بسیار بزرگ‌ شد وقلعه‌ها و شهرهای‌ خزانه‌ در یهودا بنا نمود.
\v 13 و در شهرهای‌ یهودا كارهای‌ بسیار كرد و مردان‌ جنگ‌ آزموده‌ و شجاعان‌ قوی‌ در اورشلیم‌ داشت‌.
\s5
\v 14 و شمارۀ ایشان‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ این‌ است‌: یعنی‌ از یهودا سرداران‌ هزاره‌ كه‌ رئیس‌ ایشان‌ اَدْنَه‌ بود و با او سیصد هزار شجاع‌ قوی‌ بودند.
\v 15 و بعد از او یهُوحانان‌ رئیس‌ بود و با او دویست‌ و هشتاد هزار نفر بودند.
\v 16 و بعد از او، عَمَسْیا ابن‌ زِكْرِی‌ بود كه‌ خویشتن‌ را برای‌ خداوند نذر كرده‌ بود و با او دویست‌ هزار شجاع‌ قوی‌ بودند.
\s5
\v 17 و از بنیامین‌، اَلِیاداع‌ كه‌ شجاع‌ قوی‌ بود و با او دویست‌ هزار نفر مسلح‌ به‌ كمان‌ و سپر بودند.
\v 18 و بعد از او یهُوزاباد بود و با او صد و هشتاد هزار مردِ مهیای‌ جنگ‌ بودند.
\v 19 اینان‌ خدام‌ پادشاه‌ بودند، سوای‌ آنانی‌ كه‌ پادشاه‌ در تمامی‌ یهودا در شهرهای‌ حصاردار قرار داده‌ بود.
\s5
\c 18
\p
\v 1 و یهُوشافاط‌ دولت‌ و حشمت‌ عظیمی داشت‌، و با اَخاب‌ مصاهرت‌ نمود.
\v 2 و بعد از چند سال‌ نزد اَخاب‌ به‌ سامره‌ رفت‌ و اَخاب‌ برای‌ او و قومی‌ كه‌ همراهش‌ بودند گوسفندان‌ و گاوان‌ بسیار ذبح‌ نمود و او را تحریض‌ نمود كه‌ همراه‌ خودش‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد برآید.
\v 3 پس‌ اَخاب‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوشافاط‌ پادشاه‌ یهودا گفت‌: «آیا همراه‌ من‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد خواهی‌ آمد؟» او جواب‌ داد كه‌ «من‌ چون‌ تو و قوم‌ من‌ چون‌ قوم‌ تو هستیم‌ و همراه‌ تو به‌ جنگ‌ خواهیم‌ رفت‌.»
\s5
\v 4 و یهُوشافاط‌ به‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «تمنا آنكه‌ امروز از كلام‌ خداوند مسألت‌ نمایی‌.»
\v 5 و پادشاه‌ اسرائیل‌ چهارصد نفر از انبیا جمع‌ كرده‌،به‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ برویم‌ یا من‌ از آن‌ باز ایستم‌؟» ایشان‌ جواب‌ دادند: «برآی‌ و خدا آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 6 اما یهُوشافاط‌ گفت‌: «آیا در اینجا غیر از اینها، نبی‌ای‌ از جانب‌ یهُوَه‌ نیست‌ تا از او سؤال‌ نماییم‌؟»
\v 7 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوشافاط‌ گفت‌: «یك‌ مرد دیگر هست‌ كه‌ به‌ واسطۀ او از خداوند مسألت‌ توان‌ كرد؛ لیكن‌ من‌ از او نفرت‌ دارم‌ زیرا كه‌ دربارۀ من‌ به‌ نیكویی‌ هرگز نبوت‌ نمی‌كند، بلكه‌ همیشه‌ اوقات‌ به‌ بدی‌؛ و او میكایا ابن‌ یمْلا می‌باشد.» و یهُوشافاط‌ گفت‌: «پادشاه‌ چنین‌ نگوید.»
\v 8 پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ یكی‌ از خواجه‌ سرایان‌ خود را خوانده‌، گفت‌: «میكایا ابن‌ یمْلا را به‌ زودی‌ حاضر كن‌.»
\s5
\v 9 و پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهُوشافاط‌ پادشاه‌ یهودا هر یكی‌ لباس‌ خود را پوشیده‌، بر كرسی‌ خویش‌ در جای‌ وسیع‌ نزد دهنۀ دروازه‌ سامره‌ نشسته‌ بودند و جمیع‌ انبیا به‌ حضور ایشان‌ نبوت‌ می‌كردند.
\v 10 و صِدْقیا ابن‌ كَنَعْنَه‌ شاخهای‌ آهنین‌ برای‌ خود ساخته‌، گفت‌: «یهُوَه‌ چنین‌ می‌گوید: اَرامیان‌ را با اینها خواهی‌ زد تا تلف‌ شوند.»
\v 11 و جمیع‌ انبیا نبوت‌ كرده‌، می‌گفتند: «به‌ راموت‌ جِلْعاد برآی‌ و فیروز شو زیرا كه‌ خداوند آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 12 و قاصدی‌ كه‌ برای‌ طلبیدن‌ میكایا رفته‌ بود او را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اینك‌ انبیا به‌ یك‌ زبان‌ دربارۀ پادشاه‌ نیكو می‌گویند؛ پس‌ كلام‌ تو مثل‌ كلام‌ یكی‌ از ایشان‌ باشد و سخن‌ نیكو بگو.»
\v 13 میكایا جـواب‌ داد: «به‌ حیـات‌ یهُوَه‌ قَسَـم‌ كه‌ هر آنچه‌ خدای‌ من‌ مرا گوید همان‌ را خواهم‌ گفت‌.»
\v 14 پس‌ چون‌ نزد پادشاه‌ رسید، پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «ای‌ میكایا، آیا به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ برویم‌ یا من‌ از آن‌ بازایستم‌.» او گفت‌: «برآیید و فیروز شوید، و به‌ دست‌ شما تسلیم‌ خواهند شد.»
\s5
\v 15 پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «من‌ چند مرتبه‌ تو را قسم‌ بدهم‌ كه‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌ غیر از آنچه‌ راست‌ است‌ به‌ من‌ نگویی‌؟»
\v 16 او گفت‌: «تمامی‌ اسرائیل‌ را مثل‌ گوسفندانی‌ كه‌ شبان‌ ندارند بر كوهها پراكنده‌ دیدم‌؛ و خداوند گفت‌ اینها صاحب‌ ندارند. پس‌ هر كس‌ به‌ سلامتی‌ به‌ خانۀ خود برگردد.»
\s5
\v 17 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوشافاط‌ گفت‌: «آیا تو را نگفتم‌ كه‌ دربارۀ من‌ به‌ نیكویی‌ نبوت‌ نمی‌كند بلكه‌ به‌ بدی‌.»
\v 18 او گفت‌: «پس‌ كلام‌ یهُوَه‌ را بشنوید: من‌ یهُوَه‌ را بر كرسی‌ خود نشسته‌ دیدم‌، و تمامی‌ لشكر آسمان‌ را كه‌ به‌ طرف‌ راست‌ و چپ‌ وی‌ ایستاده‌ بودند.
\s5
\v 19 و خداوند گفت‌: كیست‌ كه‌ اَخاب‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ را اغوا نماید تا برود و در راموت‌ جِلْعاد بیفتد؟ یكی‌ جواب‌ داده‌ به‌ اینطور سخن‌ راند و دیگری‌ به‌ آنطور تكلم‌ نمود.
\s5
\v 20 و آن‌ روح‌ (پلید) بیرون‌ آمده‌، به‌ حضور خداوند بایستاد و گفت‌: من‌ او را اغوا می‌كنم‌ و خداوند وی‌ را گفت‌: به‌ چه‌ چیز؟
\v 21 او جواب‌ داد كه‌ من‌ بیرون‌ می‌روم‌ و در دهان‌ جمیع‌ انبیایش‌ روح‌ كاذب‌ خواهم‌ بود. او فرمود: وی‌ را اغوا خواهی‌ كرد و خواهی‌ توانست‌، پس‌ برو و چنین‌ بكن‌.
\s5
\v 22 پس‌ الا´ن‌ هان‌، یهُوَه‌ روحی‌ كاذب‌ در دهان‌ این‌ انبیای‌ تو گذاشته‌ است‌ و خداوند دربارۀ تو سخن‌ بد گفته‌ است‌.»
\s5
\v 23 آنگاه‌ صدقیا ابن‌كَنَعنَه‌ نزدیك‌ آمده‌، به‌رخسار میكایا زد و گفت‌: «به‌ كدام‌ راه‌ روح‌ خداوند از نزد من‌ به‌ سوی‌ تو رفت‌ تا با تو سخن‌ گوید؟»
\v 24 میكایا جواب‌ داد: «اینك‌ در روزی‌ كه‌ به‌ حجرۀ اندرونی‌ داخل‌ شده‌، خود را پنهان‌ كنی‌ آن‌ را خواهی‌ دید.»
\s5
\v 25 و پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «میكایا را بگیرید و او را نزد آمون‌، حاكم‌ شهر و یوآش‌، پسر پادشاه‌ ببرید.
\v 26 و بگویید پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید: این‌ شخص‌ را در زندان‌ بیندازید و او را به‌ نان‌ تنگی‌ و آب‌ تنگی‌ بپرورانید تا من‌ به‌ سلامتی‌ برگردم‌.»
\v 27 میكایا گفت‌: «اگر فی‌الواقع‌ به‌ سلامتی‌ مراجعت‌ كنی‌، یهُوَه‌ با من‌ تكلّم‌ ننموده‌ است‌؛ و گفت‌ ای‌ قوم‌ همگی‌ شما بشنوید.»
\s5
\v 28 پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهُوشافاط‌ پادشاه‌ یهودا به‌ راموت‌ جِلْعاد برآمدند.
\v 29 و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوشافاط‌ گفت‌: «من‌ خود را مُتِنَكّر ساخته‌، به‌ جنگ‌ می‌روم‌. اما تو لباس‌ خود را بپوش‌.» پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ خویشتن‌ را متنكر ساخت‌ و ایشان‌ به‌ جنگ‌ رفتند.
\v 30 و پادشاه‌ ارام‌ سرداران‌ ارابه‌های‌ خویش‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «نه‌ با كوچك‌ و نه‌ با بزرگ‌ بلكه‌ با پادشاه‌ اسرائیل‌ فقط‌ جنگ‌ نمایید.»
\s5
\v 31 و چون‌ سرداران‌ ارابه‌ها یهُوشافاط‌ را دیدند، گمان‌ بردند كه‌ این‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ است‌؛ پس‌ مایل‌ شدند تا با او جنگ‌ نمایند و یهُوشافاط‌ فریاد برآورد و خداوند او را اعانت‌ نمود و خدا ایشان‌ را از او برگردانید.
\v 32 و چون‌ سرداران‌ ارابه‌ها را دیدند كه‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ نیست‌، از تعاقب‌ او برگشتند.
\s5
\v 33 اما كسی‌ كمان‌ خود را بدون‌ غرض‌ كشیده‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ رامیان‌ وصله‌های‌ زره‌ زد، و او به‌ ارابه‌ران‌ خود گفت‌: «دست‌ خود را بگردان‌ و مرا از لشكر بیرون‌ ببر زیرا كه‌ مجروح‌ شدم‌.»
\v 34 و در آن‌ روز جنگ‌ سخت‌ شد و پادشاه‌ اسرائیل‌ را در ارابه‌اش‌ به‌ مقابل‌ ارامیان‌ تا وقت‌ عصر برپا داشتند؛ و در وقت‌ غروب‌ آفتاب‌ مرد.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و یهُوشافاط‌ پادشاه‌ یهودا به‌ خانۀ خود به‌ اورشلیم‌ به‌ سلامتی‌ برگشت‌.
\v 2 و ییهُو ابن‌ حنانی‌ رایی‌ برای‌ ملاقات‌ وی‌ بیرون‌ آمده‌، به‌ یهُوشافاط‌ پادشاه‌ گفت‌: «آیا شریران‌ را می‌بایست‌ اعانت‌ نمایی‌ و دشمنان‌ خداوند را دوست‌ داری‌؟ پس‌ از این‌ جهت‌ غضب‌ از جانب‌ خداوند بر تو آمده‌ است.
\v 3 لیكن‌ در تو اعمال‌ نیكو یافت‌ شده‌ است‌، چونكه‌ اَشَیره‌ها را از زمین‌ دور كرده‌، و دل‌ خود را به‌ طلب‌ خدا تصمیم‌ نموده‌ای‌.»
\s5
\v 4 و چون‌ یهُوشافاط‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ شد، بار دیگر به‌ میان‌ قوم‌ از بئرشبع‌ تا كوهستان‌ افرایم‌ بیرون‌ رفته‌، ایشان‌ را به‌ سوی‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ ایشان‌ برگردانید.
\v 5 و داوران‌ در ولایت‌ یعنی‌ در تمام‌ شهرهای‌ حصاردار یهودا شهر به‌ شهر قرار داد.
\s5
\v 6 و به‌ داوران‌ گفت‌: «باحذر باشید كه‌ به‌ چه‌ طور رفتار می‌نمایید زیرا كه‌ برای‌ انسان‌ داوری‌ نمی‌نمایید بلكه‌ برای‌ خداوند ، و او در حكم‌ نمودن‌ با شما خواهد بود.
\v 7 و حال‌ خوف‌ خداوند بر شما باشد و این‌ را با احتیاط‌ به‌ عمل‌ آورید زیرا كه‌ با یهُوَه‌ خدای‌ ما بی‌انصافی‌ و طرفداری‌ و رشوه‌خواری‌ نیست‌.»
\s5
\v 8 و در اورشلیم‌ نیز یهُوشافاط‌ بعضی‌ از لاویان‌ و كاهنان‌ را و بعضی‌ از رؤسای‌ آبای‌ اسرائیل‌ را به‌ جهت‌ داوری‌ خداوند و مرافعه‌ها قرار داد. پس‌ به‌اورشلیم‌ برگشتند.
\v 9 و ایشان‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «شما بدینطور با امانت‌ و دل‌ كامل‌ در ترس‌ خداوند رفتار نمایید.
\s5
\v 10 و در هر دعوی‌ای‌ كه‌ از برادران‌ شما كه‌ ساكن‌ شهرهای‌ خود می‌باشند، میان‌ خون‌ و خون‌ و میان‌ شرایع‌ و اوامر و فرایض‌ و احكام‌ پیش‌ شما آید، ایشان‌ را اِنذار نمایید تا نزد خداوند مجرم‌ نشوند، مبادا غضب‌ بر شما و بر برادران‌ شما بیاید. اگر به‌ این‌ طور رفتار نمایید، مجرم‌ نخواهید شد.
\s5
\v 11 و اینك‌ اَمَرْیا، رئیس‌ كهنه‌، برای‌ همۀ امور خداوند و زَبَدْیا ابن‌ اسْمَعْئیل‌ كه‌ رئیس‌ خاندان‌ یهودا می‌باشد، برای‌ همۀ امور پادشاه‌ بر سر شما هستند؛ و لاویان‌ همراه‌ شما در خدمت‌ مشغولند. پس‌ به‌ دلیری‌ عمل‌ نمایید و خداوند با نیكان‌ باشد.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و بعد از این‌، بنی‌موآب‌ و بنی‌عَمُّون‌ و با ایشان‌ بعضی‌ از عَمّونیان‌، برای‌ مقاتله‌ با یهُوشافاط‌ آمدند.
\v 2 و بعضی‌ آمده‌، یهُوشافاط‌ را خبر دادند و گفتند: «گروه‌ عظیمی‌ از آن‌ طرف‌ دریا از ارام‌ به‌ ضد تو می‌آیند؛ و اینك‌ ایشان‌ در حَصُّون‌ تامار كه‌ همان‌ عَین‌ جَدِی‌ باشد، هستند.»
\s5
\v 3 پس‌ یهُوشافاط‌ بترسید و در طلب‌ خداوند جزم‌ نمود و در تمامی‌ یهودا به‌ روزه‌ اعلان‌ كرد.
\v 4 و یهودا جمع‌ شدند تا از خداوند مسألت‌ نمایند و از تمامی‌ شهرهای‌ یهودا آمدند تا خداوند را طلب‌ نمایند.
\s5
\v 5 و یهُوشافاط‌ در میان‌ جماعت‌ یهودا و اورشلیم‌، در خانۀ خداوند ، پیش‌ روی‌ صحن‌ جدید بایستاد،
\v 6 و گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ پدران‌ ما، آیا تو در آسمان‌ خدا نیستی‌ و آیا تو بر جمیع‌ ممالكِ امّت‌ها سلطنت‌ نمی‌نمایی‌؟ و در دست‌ توقوت‌ و جبروت‌ است‌ و كسی‌ نیست‌ كه‌ با تو مقاومت‌ تواند نمود.
\v 7 آیا تو خدای‌ ما نیستی‌ كه‌ سكنه‌ این‌ زمین‌ را از حضور قوم‌ خود اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌، آن‌ را به‌ ذریت‌ دوست‌ خویش‌ ابراهیم‌ تا ابدالا´باد داده‌ای‌؟
\s5
\v 8 و ایشان‌ در آن‌ ساكن‌ شده‌، مَقْدَسی‌ برای‌ اسم‌ تو در آن‌ بنا نموده‌، گفتند:
\v 9 حینی‌ كه‌ بلا یا شمشیر یا قصاص‌ یا وبا یا قحطی‌ بر ما عارض‌ شود و ما پیش‌ روی‌ این‌ خانه‌ و پیش‌ روی‌ تو (زیرا كه‌ اسم‌ تو در این‌ خانه‌ مقیم‌ است‌) بایستیم‌، و در وقت‌ تنگی‌ خود نزد تو استغاثه‌ نماییم‌، آنگاه‌ اجابت‌ فرموده‌، نجات‌ بده‌.
\s5
\v 10 و الا´ن‌ اینك‌ بنی‌عَمُّون‌ و موآب‌ و اهل‌ كوه‌ سَعِیر، كه‌ اسرائیل‌ را وقتی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمدند اجازت‌ ندادی‌ كه‌ به‌ آنها داخل‌ شوند، بلكه‌ از ایشان‌ اجتناب‌ نمودند و ایشان‌ را هلاك‌ نساختند،
\v 11 اینك‌ ایشان‌ مكافات‌ آن‌ را به‌ ما می‌رسانند، به‌ اینكه‌ می‌آیند تا ما را از ملك‌ تو كه‌ آن‌ را به‌ تصرف‌ ما داده‌ای‌، اخراج‌ نمایند.
\s5
\v 12 ای‌ خدای‌ ما آیا تو بر ایشان‌ حكم‌ نخواهی‌ كرد؟ زیرا كه‌ ما را به‌ مقابل‌ این‌ گروه‌ عظیمی‌ كه‌ بر ما می‌آیند، هیچ‌ قوتی‌ نیست‌ و ما نمی‌دانیم‌ چه‌ بكنیم‌. اما چشمان‌ ما به‌ سوی‌ تو است‌.»
\v 13 و تمامی‌ یهودا با اطفال‌ و زنان‌ و پسران‌ خود به‌ حضور خداوند ایستاده‌ بودند.
\s5
\v 14 آنگاه‌ روح‌ خداوند بر یحَزْئیل‌ بن‌زكریا ابن‌ بنایا ابن‌ یعِیئِیل‌ بن‌ مَتَّنْیای‌ لاوی‌ كه‌ از بنی‌آساف‌ بود، در میان‌ جماعت‌ نازل‌ شد.
\v 15 و او گفت‌: «ای‌ تمامی‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌! و ای‌ یهُوشافاط‌ پادشاه‌ گوش‌ گیرید! خداوند به‌ شما چنین‌ می‌گوید: از این‌ گروه‌ عظیم‌ ترسان‌ و هراسان‌ مباشید زیرا كه‌جنگ‌ از آن‌ شما نیست‌ بلكه‌ از آن‌ خداست‌.
\s5
\v 16 فردا به‌ نزد ایشان‌ فرود آیید. اینك‌ ایشان‌ به‌ فراز صِیص‌ برخواهند آمد و ایشان‌ را در انتهای‌ وادی‌ در برابر بیابانِ یروئیل‌ خواهید یافت‌.
\v 17 در این‌ وقت‌ بر شما نخواهد بود كه‌ جنگ‌ نمایید. بایستید و نجات‌ خداوند را كه‌ با شما خواهد بود مشاهده‌ نمایید. ای‌ یهودا و اورشلیم‌ ترسان‌ و هراسان‌ مباشید و فردا به‌ مقابل‌ ایشان‌ بیرون‌ روید و خداوند همراه‌ شما خواهد بود.»
\s5
\v 18 پس‌ یهُوشافاط‌ رو به‌ زمین‌ افتاد و تمامی‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ به‌ حضور خداوند افتادند و خداوند را سجده‌ نمودند.
\v 19 و لاویان‌ از بنی‌قَهاتیان‌ و از بنی‌قورَحیان‌ برخاسته‌، یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ آواز بسیار بلند تسبیح‌ خواندند.
\s5
\v 20 و بامدادان‌ برخاسته‌، به‌ بیابان‌ تَقُوع‌ بیرون‌ رفتند و چون‌ بیرون‌ می‌رفتند، یهُوشافاط‌ بایستاد و گفت‌: «مرا بشنوید ای‌ یهودا و سكنۀ اورشلیم‌! بر یهُوَه‌ خدای‌ خود ایمان‌ آورید و استوار خواهید شد، و به‌ انبیای‌ او ایمان‌ آورید كه‌ كامیاب‌ خواهید شد.»
\v 21 و بعد از مشورت‌ كردن‌ با قوم‌، بعضی‌ را معین‌ كرد تا پیش‌ روی‌ مُسَلّحان‌ رفته‌، برای‌ خداوند بسرایند و زینت‌ قدوسیت‌ را تسبیح‌ خوانند و گویند: « خداوند را حمد گویید زیرا كه‌ رحمت‌ او تا ابدالا´باد است‌.»
\s5
\v 22 و چون‌ ایشان‌ به‌ سراییدن‌ و حمد گفتن‌ شروع‌ نمودند، خداوند به‌ ضد بنی‌عَمُّون‌ و موآب‌ و سكنه‌ جبل‌ سَعِیر كه‌ بر یهودا هجوم‌ آورده‌ بودند، كمین‌ گذاشت‌ و ایشان‌ مُنْكَسِر شدند.
\v 23 زیرا كه‌ بنی‌عَمُّون‌ و موآب‌ بر سكنه‌ جبل‌ سَعِیر برخاسته‌،یشان‌ را نابود و هلاك‌ ساختند، و چون‌ از ساكنان‌ سَعِیر فارغ‌ شدند، یكدیگر را به‌ كار هلاكت‌ امداد كردند.
\s5
\v 24 و چون‌ یهودا به‌ دیده‌بانگاه‌ بیابان‌ رسیدند و به‌ سوی‌ آن‌ گروه‌ نظر انداختند، اینك‌ لاشه‌ها بر زمین‌ افتاده‌، و احدی‌ رهایی‌ نیافته‌ بود.
\s5
\v 25 و یهُوشافاط‌ با قوم‌ خود به‌ جهت‌ گرفتن‌ غنیمت‌ ایشان‌ آمدند و در میان‌ آنها اموال‌ و رخوت‌ و چیزهای‌ گرانبها بسیار یافتند، و برای‌ خود آنقدر گرفتند كه‌ نتوانستند ببرند، و غنیمت‌ اینقدر زیاد بود كه‌ سه‌ روز مشغول‌ غارت‌ می‌بودند.
\v 26 و در روز چهارم‌ در وادی‌ بَرَكَۀ جمع‌ شدند زیرا كه‌ در آنجا خداوند را متبارك‌ خواندند، و از این‌ جهت‌ آن‌ مكان‌ را تا امروز وادی‌ بَرَكَۀ می‌نامند.
\s5
\v 27 پس‌ جمیع‌ مردان‌ یهودا و اورشلیم‌ و یهُوشافاط‌ مقدم‌ ایشان‌ با شادمانی‌ برگشته‌، به‌ اورشلیم‌ مراجعت‌ كردند زیرا خداوند ایشان‌ را بر دشمنانشان‌ شادمان‌ ساخته‌ بود.
\v 28 و با بربطها و عودها و كَرِنّاها به‌ اورشلیم‌ به‌ خانۀ خداوند آمدند.
\s5
\v 29 و ترس‌ خدا بر جمیع‌ ممالك‌ كشورها مستولی‌ شد چونكه‌ شنیدند كه‌ خداوند با دشمنان‌ اسرائیل‌ جنگ‌ كرده‌ است‌.
\v 30 و مملكت‌ یهُوشافاط‌ آرام‌ شد، زیرا خدایش‌ او را از هر طرف‌ رفاهیت‌ بخشید.
\s5
\v 31 پس‌ یهُوشافاط‌ بر یهودا سلطنت‌ نمود و سی‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و بیست‌ و پنج‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ عَزُوْبَه‌ دختر شِلْحِی‌ بود.
\v 32 و موافق‌ رفتار پدرش‌ آسا سلوك‌ نموده‌، از آن‌ انحراف‌ نورزید و آنچه‌ در نظر خداوند راست‌ بود بجا می‌آورد.
\v 33 لیكن‌مكان‌های‌ بلند برداشته‌ نشد و قوم‌ هنوز دلهای‌ خود را به‌ سوی‌ خدای‌ پدران‌ خویش‌ مصمم‌ نساخته‌ بودند.
\s5
\v 34 و بقیۀ وقایع‌ یهُوشافاط‌ از اول‌ تا آخر در اخبار ییهُو ابن‌ حنانی‌ كه‌ در تواریخ‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مندرج‌ می‌باشد، مكتوب‌ است‌.
\s5
\v 35 و بعد از این‌، یهُوشافاط‌ پادشاه‌ یهُودا با اَخَزْیا پادشاه‌ اسرائیل‌ كه‌ شریرانه‌ رفتار می‌نمود، طرح‌ آمیزش‌ انداخت‌.
\v 36 و در ساختن‌ كشتیها برای‌ رفتن‌ به‌ ترشیش‌ با وی‌ مشاركت‌ نمود و كشتیها را در عَصْیون‌ جابَر ساختند.
\v 37 آنگاه‌ اَلِعازَر بن‌ دوُداواهُوی‌ مَریشاتی‌ به‌ ضد یهُوشافاط‌ نبوت‌ كرده‌، گفت‌: «چونكه‌ تو با اَخَزْیا متحد شدی‌، خداوند كارهای‌ تو را تباه‌ ساخته‌ است‌.» پس‌ آن‌ كشتیها شكسته‌ شدند و نتوانستند به‌ ترشیش‌ بروند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و یهُوشافاط‌ با پدران‌ خود خوابید و در شهر داود با پدرانش‌ دفن‌ شد، و پسرش‌ یهُورام‌ به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\v 2 و پسران‌ یهُوشافاط‌ عَزَرْیا و یحیئیل‌ و زكریا و عَزَرْیاهُو و میكائیل‌ و شَفَطْیا برادران‌ او بودند. این‌ همۀ پسران‌ یهُوشافاط‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ بودند.
\v 3 و پدر ایشان‌ عطایای‌ بسیار از نقره‌ و طلا و نفایس‌ با شهرهای‌ حصاردار در یهودا به‌ ایشان‌ داد؛ و اما سلطنت‌ را به‌ یهُورام‌ عطا فرمود زیرا كه‌ نخست‌زاده‌ بود.
\s5
\v 4 و چون‌ یهُورام‌ بر سلطنت‌ پدرش‌ مستقر شد، خویشتن‌ را تقویت‌ نموده‌، همۀ برادران‌ خود و بعضی‌ از سروران‌ اسرائیل‌ را نیز به‌ شمشیر كشت‌.
\v 5 یهُورام‌ سی‌ و دو ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و هشت‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ كرد.
\s5
\v 6 و موافق‌ رفتارپادشاهان‌ اسرائیل‌ به‌ طوری‌ كه‌ خاندان‌ اَخاب‌ رفتار می‌كردند، سلوك‌ نمود زیرا كه‌ دختر اَخاب‌ زن‌ او بود و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد.
\v 7 لیكن‌ خداوند به‌ سبب‌ آن‌ عهدی‌ كه‌ با داود بسته‌ بود و چونكه‌ وعده‌ داده‌ بود كه‌ چراغی‌ به‌ وی‌ و به‌ پسرانش‌ همیشۀ اوقات‌ ببخشد، نخواست‌ كه‌ خاندان‌ داود را هلاك‌ سازد.
\s5
\v 8 و در ایام‌ او ادوم‌ از زیردست‌ یهودا عاصی‌ شده‌، پادشاهی‌ برای‌ خود نصب‌ نمودند.
\v 9 و یهُورام‌ با سرداران‌ خود و تمامی‌ ارابه‌هایش‌ رفت‌، و شبانگاه‌ برخاسته‌، اَدُومیان‌ را كه‌ او را احاطه‌ كرده‌ بودند، با سرداران‌ ارابه‌های‌ ایشان‌ شكست‌ داد.
\v 10 اما اَدُوم‌ تا امروز از زیر دست‌ یهودا عاصی‌ شده‌اند، و در همان‌ وقت‌ لِبْنَه‌ نیز از زیر دست‌ او عاصی‌ شد، زیرا كه‌ او یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را ترك‌ كرد.
\s5
\v 11 و او نیز مكان‌های‌ بلند در كوههای‌ یهودا ساخت‌ و ساكنان‌ اورشلیم‌ را به‌ زنا كردن‌ تحریض‌ نموده‌، یهودا را گمراه‌ ساخت‌.
\s5
\v 12 و مكتوبی‌ از ایلیای‌ نبی‌ بدو رسیده‌، گفت‌ كه‌ «یهُوَه‌، خدای‌ پدرت‌ داود، چنین‌ می‌فرماید: چونكه‌ به‌ راههای‌ پدرت‌ یهُوشافاط‌ و به‌ طریقهای‌ آسا پادشاه‌ یهودا سلوك‌ ننمودی‌،
\v 13 بلكه‌ به‌ طریق‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ رفتار نموده‌، یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ را اغوا نمودی‌ كه‌ موافق‌ زناكاری‌ خاندان‌ اَخاب‌ مرتكب‌ زنا بشوند و برادران‌ خویش‌ را نیز از خاندان‌ پدرت‌ كه‌ از تو نیكوتر بودند به‌ قتل‌ رسانیدی‌،
\v 14 همانا خداوند قومت‌ و پسرانت‌ و زنانت‌ و تمامی‌ اموالت‌ را به‌ بلای‌ عظیم‌ مبتلا خواهد ساخت‌.
\v 15 و تو به‌ مرض‌ سخت‌ گرفتارشده‌، در احشایت‌ چنان‌ بیماری‌ای‌ عارض‌ خواهد شد كه‌ احشایت‌ از آن‌ مرض‌ روزبه‌روز بیرون‌ خواهد آمد.»
\s5
\v 16 پس‌ خداوند دل‌ فلسطینیان‌ و عَرَبانی‌ را كه‌ مجاور حَبَشیان‌ بودند، به‌ ضد یهُورام‌ برانگیزانید.
\v 17 و بر یهودا هجوم‌ آورده‌، در آن‌ ثَلْمه‌ انداختند و تمامی‌ اموالی‌ كه‌ در خانۀ پادشاه‌ یافت‌ شد و پسران‌ و زنان‌ او را نیز به‌ اسیری‌ بردند. و برای‌ او پسری‌ سوای‌ پسر كهترش‌ یهُواَخاز باقی‌ نماند.
\s5
\v 18 و بعد از اینهمه‌ خداوند احشایش‌ را به‌ مرض‌ علاجْناپذیر مبتلا ساخت.
\v 19 و به‌ مرور ایام‌ بعد از انقضای‌ مدت‌ دو سال‌، احشایش‌ از شدت‌ مرض‌ بیرون‌ آمد و با دردهای‌ سخت‌ مرد، و قومش‌ برای‌ وی‌ (عطریات‌) نسوزانیدند، چنانكه‌ برای‌ پدرش‌ می‌سوزانیدند.
\v 20 و او سی‌ و دو ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و هشت‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود، و بدون‌ آنكه‌ بر او رقّتی‌ شود، رحلت‌ كرد، و او را در شهر داود، اما نه‌ در مقبرۀ پادشاهان‌، دفن‌ كردند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و ساكنان‌ اورشلیم‌ پسر كهترش‌ اَخَزْیا را در جایش‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كردند، زیرا گروهی‌ كه‌ با عَرَبان‌ بر اردو هجوم‌ آورده‌ بودند، همۀ پسران‌ بزرگش‌ را كشته‌ بودند. پس‌ اَخَزْیا ابن‌ یهُورام‌ پادشاه‌ یهودا سلطنت‌ كرد.
\v 2 و اَخَزْیا چهل‌ و دو ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و یك‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ عَتَلْیا دختر عُمْری‌ بود.
\v 3 و او نیز به‌ طریق‌های‌ خاندان‌ اَخاب‌ سلوك‌ نمود زیرا كه‌ مادرش‌ ناصح‌ او بود تااعمال‌ زشت‌ بكند.
\s5
\v 4 و مثل‌ خاندان‌ اَخاب‌ آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، بجا آورد زیرا كه‌ ایشان‌ بعد از وفات‌ پدرش‌، برای‌ هلاكتش‌ ناصح‌ او بودند.
\v 5 پس‌ برحسب‌ مشورت‌ ایشان‌ رفتار نموده‌، با یهُورام‌ بن‌ اَخاب‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ نیز برای‌ جنگ‌ با حزائیل‌ پادشاه‌ اَرام‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد رفت‌ و ارامیان‌ یورام‌ را مجروح‌ نمودند.
\s5
\v 6 پس‌ به‌ یزرعیل‌ مراجعت‌ كرد تا از جراحاتی‌ كه‌ در محاربه‌ با حَزائیل‌ پادشاه‌ ارام‌ در رامَه‌ یافته‌ بود، شفا یابد. و عَزَرْیا ابن‌ یهُورام‌ پادشاه‌ یهودا برای‌ عیادت‌ یهُورام‌ بن‌ اَخاب‌ به‌ یزرعیل‌ فرود آمد زیرا كه‌ بیمار بود.
\s5
\v 7 و هلاكت‌ اَخَزْیا در اینكه‌ نزد یورام‌ رفت‌، از جانب‌ خدا بود زیرا چون‌ به‌ آنجا رسید، با یهُورام‌ به‌ مقابلۀ ییهو ابن‌ نِمْشِی‌ كه‌ خداوند او را برای‌ هلاك‌ ساختن‌ خاندان‌ اَخاب‌ مسح‌ كرده‌ بود، بیرون‌ رفت‌.
\v 8 و چون‌ ییهو قصاص‌ بر خاندان‌ اَخاب‌ می‌رسانید، بعضی‌ از سروران‌ یهودا و پسران‌ برادران‌ اَخَزْیا را كه‌ ملازمان‌ اَخَزْیا بودند یافته‌، ایشان‌ را كشت‌.
\s5
\v 9 و اَخَزْیا را طلبید و او را در حالتی‌ كه‌ در سامره‌ پنهان‌ شده‌ بود، دستگیر نموده‌، نزد ییهو آوردند و او را به‌ قتل‌ رسانیده‌، دفن‌ كردند زیرا گفتند: «پسر یهُوشافاط‌ است‌ كه‌ خداوند را به‌ تمامی‌ دل‌ خود طلبید.» پس‌، از خاندان‌ اَخَزْیا، كسی‌ كه‌ قادر بر سلطنت‌ باشد، نماند.
\s5
\v 10 پس‌ چون‌ عَتَلْیا مادر اَخَزْیا دید كه‌ پسرش‌ كشته‌ شده‌ است‌، برخاست‌ و تمامی‌ اولاد پادشاهان‌ از خاندان‌ یهودا را هلاك‌ كرد.
\v 11 لیكن‌ یهُوْشَبْعَه‌، دختر پادشاه‌، یوآش‌ پسر اَخَزْیا راگرفت‌ و او را از میان‌ پسران‌ پادشاه‌ كه‌ مقتول‌ شدند دزدیده‌، او را با دایه‌اش‌ در اطاق‌ خوابگاه‌ گذاشت‌ و یهُوْشَبْعَه‌، دختر یهُورام‌ پادشاه‌، زن‌ یهُویاداعِ كاهن‌ كه‌ خواهر اَخَزْیا بود، او را از عَتَلْیا پنهان‌ كرد كه‌ او را نكشت‌.
\v 12 و او نزد ایشان‌ در خانۀ خدا مدت‌ شش‌ سال‌ پنهان‌ ماند. و عَتَلْیا بر زمین‌ سلطنت‌ می‌كرد.
\s5
\c 23
\p
\v 1 و در سال‌ هفتم‌، یهُویاداع‌ خویشتن‌ را تقویت‌ داده‌، بعضی‌ از سرداران‌ صده‌ یعنی‌ عَزَرْیا ابن‌ یهُورام‌ و اسماعیل‌ بن‌ یهوحانان‌ و عَزَرْیا ابن‌ عُوبید و مَعَسِیا ابن‌ عدایا و الیشافاط‌ بن‌ زِكْرِی‌ را با خود همداستان‌ ساخت‌.
\v 2 و ایشان‌ در یهودا گردش‌ كردند و لاویان‌ را از جمیع‌ شهرهای‌ یهودا و رؤسای‌ آبای‌ اسرائیل‌ را جمع‌ كرده‌، به‌ اورشلیم‌ آمدند.
\v 3 و تمامی جماعت‌ با پادشاه‌ در خانۀ خدا عهد بستند. و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «همانا پسر پادشاه‌ سلطنت‌ خواهد كرد، چنانكه‌ خداوند دربارۀ پسران‌ داود گفته‌ است‌.
\s5
\v 4 و كاری‌ كه‌ باید بكنید این‌ است‌: یك‌ ثلث‌ از شما كه‌ از كاهنان‌ و لاویان‌ در سَبَّت‌ داخل‌ می‌شوید دربانهای‌ آستانه‌ها باشید.
\v 5 و ثُلث‌ دیگر به‌ خانۀ پادشاه‌ و ثلثی‌ به‌ دروازۀ اساس‌ و تمامی‌ قوم‌ در صحنهای‌ خانۀ خداوند حاضر باشند.
\s5
\v 6 و كسی‌ غیر از كاهنان‌ و لاویانی‌ كه‌ به‌ خدمت‌ مشغول‌ می‌باشند، داخل‌ خانۀ خداوند نشود، اما ایشان‌ داخل‌ بشوند زیرا كه‌ مقدسند و تمامی‌ قوم‌) خانۀ ( خداوند را حراست‌ نمایند.
\v 7 و لاویان‌ هر كس‌ سلاح‌ خود را به‌ دست‌ گرفته‌، پادشاه‌ را از هر طرف‌ احاطه‌ نمایند و هر كه‌ به‌ خانه‌ درآید، كشته‌ شود؛ و چون‌ پادشاه‌ داخل‌ شود یا بیرون‌ رود،شما نزد او بمانید.»
\s5
\v 8 پس‌ لاویان‌ و تمامی یهودا موافق‌ هر چه‌ یهُویاداع‌ كاهن‌ امر فرمود عمل‌ نمودند، و هر كدام‌ كسان‌ خود را خواه‌ از آنانی‌ كه‌ در روز سَبَّت‌ داخل‌ می‌شدند و خواه‌ از آنانی‌ كه‌ در روز سَبَّت‌ بیرون‌ می‌رفتند، برداشتند زیرا كه‌ یهُویاداع‌ كاهن‌ فرقه‌ها را مرخص‌ نفرمود.
\v 9 و یهُویاداع‌ كاهن‌ نیزه‌ها و مِجَنها و سپرها را كه‌ از آن‌ داود پادشاه‌ و در خانۀ خدا بود، به‌ یوزباشیها داد.
\s5
\v 10 و تمامی‌ قوم‌ را كه‌ هر یك‌ از ایشان‌ سلاح‌ خود را به‌ دست‌ گرفته‌ بودند، از طرف‌ راست‌ خانه‌ تا طرف‌ چپ‌ خانه‌ به‌ پهلوی‌ مذبح‌ و خانه‌، به‌ اطراف‌ پادشاه‌ قرار داد.
\v 11 و پسر پادشاه‌ را بیرون‌ آورده‌، تاج‌ را بر سرش‌ گذاشتند و شهادت‌ نامه‌ را به‌ او داده‌، او را به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كردند، و یهُویاداع‌ و پسرانش‌، او را مسح‌ نموده‌، گفتند: «پادشاه‌ زنده‌ بماند.»
\s5
\v 12 اما چون‌ عَتَلْیا آواز قوم‌ را كه‌ می‌دویدند و پادشاه‌ را مدح‌ می‌كردند شنید، نزد قوم‌ به‌ خانۀ خداوند داخل‌ شد.
\v 13 و دید كه‌ اینك‌ پادشاه‌ به‌ پهلوی‌ ستون‌ خود نزد مدخل‌ ایستاده‌ است‌، و سروران‌ و كَرِنّانوازان‌ نزد پادشاه‌ می‌باشند و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ شادی‌ می‌كنند و كَرِنّاها را می‌نوازند و مُغَنّیان‌ با آلات‌ موسیقی‌ و پیشوایان‌ تسبیح‌. آنگاه‌ عَتَلْیا لباس‌ خود را دریده‌، صدا زد كه‌ «خیانت‌، خیانت‌!»
\s5
\v 14 و یهُویاداع‌ كاهن‌، یوزباشیها را كه‌ سرداران‌ فوج‌ بودند امر فرموده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «او را از میان‌ صفها بیرون‌ كنید، و هر كه‌ از عقب‌ او برود، به‌ شمشیر كشته‌ شود.» زیرا كاهن‌ فرموده‌ بود كه‌ او را در خانۀ خداوند مكشید.
\v 15 پس‌ او را راه‌ دادند و چون‌ به‌ دهنۀ دروازۀ اسبان‌، نزد خانۀ پادشاه‌ رسید، او را در آنجا كشتند.
\s5
\v 16 و یهُویاداع‌ در میان‌ خود و تمامی‌ قوم‌ و پادشاه‌، عهد بست‌ تا قوم‌ خداوند باشند.
\v 17 و تمامی‌ قوم‌ به‌ خانۀ بعل‌ رفته‌، آن‌ را منهدم‌ ساختند و مذبح‌هایش‌ و تماثیلش‌ را شكستند و كاهن‌ بَعْل‌ متّان‌ را روبه‌روی‌ مذبحها كشتند.
\s5
\v 18 و یهُویاداع‌ با شادمانی‌ و نغمه‌سرایی‌ برحسب‌ امر داود، وظیفه‌های‌ خانۀ خداوند را به‌ دست‌ كاهنان‌ و لاویان‌ سپرد، چنانكه‌ داود ایشان‌ را بر خانۀ خداوند تقسیم‌ كرده‌ بود تا موافق‌ آنچه‌ در توارۀ موسی‌ مكتوب‌ است‌، قربانی‌های‌ سوختنی خداوند را بگذرانند.
\v 19 و دربانان‌ را به‌ دروازه‌های‌ خانۀ خداوند قرار داد تا كسی‌ كه‌ به‌ هر جهتی‌ نجس‌ باشد، داخل‌ نشود.
\s5
\v 20 و یوزباشیها و نُجَبا و حاكمان‌ قوم‌ و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ را برداشت‌ و پادشاه‌ را از خانۀ خداوند به‌ زیر آورد و او را از دروازۀ اعلی‌ به‌ خانۀ پادشاه‌ درآورده‌، او را بر كرسی‌ سلطنت‌ نشانید.
\v 21 و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ شادی‌ كردند و شهر آرامی‌ یافت‌ و عَتَلْیا را به‌ شمشیر كشتند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و یوآش‌ هفت‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و چهل‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ ظَبِیۀ بئرشَبَعی‌ بود.
\v 2 و یوآش‌ در تمامی‌ روزهای‌ یهُویاداع‌ كاهن‌، آنچه‌ را كه‌ در نظر خداوند راست‌ بود، به‌ عمل‌ می‌آورد.
\v 3 و یهُویاداع‌ دو زن‌ برایش‌ گرفت‌ و او پسران‌ و دختران‌ تولید نمود.
\s5
\v 4 و بعد از آن‌، یوآش‌ اراده‌ كرد كه‌ خانۀ خداوند را تعمیر نماید.
\v 5 و كاهنان‌ و لاویان‌ را جمع‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ شهرهای‌ یهودا بیرون‌ روید و از تمامی‌ اسرائیل‌ نقره‌ برای‌ تعمیرخانۀ خدای‌ خود، سال‌ به‌ سال‌ جمع‌ كنید، و در این‌ كار تعجیل‌ نمایید.» اما لاویان‌ تعجیل‌ ننمودند.
\s5
\v 6 پس‌ پادشاه‌، یهُویاداع‌ رئیس‌ (كهنه‌) را خوانده‌، وی‌ را گفت‌: «چرا از لاویان‌ بازخواست‌ نكردی‌ كه‌ جزیه‌ای‌ را كه‌ موسی‌ بندۀ خداوند و جماعت‌ اسرائیل‌ به‌ جهت‌ خیمۀ شهادت‌ قرار داده‌اند، از یهودا و اورشلیم‌ بیاورند؟»
\v 7 زیرا كه‌ پسران‌ عَتَلْیای‌ خبیثه‌، خانۀ خدا را خراب‌ كرده‌، و تمامی‌ موقوفات‌ خانۀ خداوند را صرف‌ بَعْلیم‌ كرده‌ بودند.
\s5
\v 8 و پادشاه‌ امر فرمود كه‌ صندوقی‌ بسازند و آن‌ را بیرون‌ دروازۀ خانۀ خداوند بگذارند.
\v 9 و در یهودا و اورشلیم‌ ندا دردادند كه‌ جزیه‌ای‌ را كه‌ موسی‌ بندۀ خدا در بیابان‌ بر اسرائیل‌ قرار داده‌ بود، برای‌ خداوند بیاورند.
\v 10 و جمیع‌ سروران‌ و تمامی‌ قوم‌ آن‌ را به‌ شادمانی‌ آورده‌، در صندوق‌ انداختند تا پر شد.
\s5
\v 11 و چون‌ صندوق‌ به‌ دست‌ لاویان‌، نزد وكلای‌ پادشاه‌ آورده‌ می‌شد و ایشان‌ می‌دیدند كه‌ نقره‌ بسیار هست‌. آنگاه‌ كاتبِ پادشاه‌ و وكیلِ رئیس‌ كَهَنه‌ آمده‌، صندوق‌ را خالی‌ می‌كردند و آن‌ را برداشته‌، باز به‌ جایش‌ می‌گذاشتند. و روز به‌ روز چنین‌ كرده‌، نقرۀ بسیار جمع‌ كردند.
\v 12 و پادشاه‌ و یهُویاداع‌ آن‌ را به‌ آنانی‌ كه‌ در كار خدمت‌ خانۀ خداوند مشغول‌ بودند دادند، و ایشان‌ بنّایان‌ و نجّاران‌ به‌ جهت‌ تعمیر خانۀ خداوند و آهنگران‌ و مسگران‌ برای‌ مَرِمَّت‌ خانۀ خداوند اجیر نمودند.
\s5
\v 13 پس‌ عمله‌ها به‌ كار پرداختند و كار از دست‌ ایشان‌ به‌ انجام‌ رسید و خانۀ خدا را به‌ حالت‌ اولش‌ برپا داشته‌، آن‌ را محكم‌ ساختند.
\v 14 و چون‌ آن‌ را تمام‌ كرده‌ بودند،بقیۀ نقره‌ را نزد پادشاه‌ و یهُویاداع‌ آوردند و از آن‌ برای‌ خانۀ خداوند اسباب‌ یعنی‌ آلات‌ خدمت‌ و آلات‌ قربانی‌ها و قاشقها و ظروف‌ طلا و نقره‌ ساختند، و در تمامی‌ روزهای‌ یهُویاداع‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ دائماً در خانۀ خداوند می‌گذرانیدند.
\s5
\v 15 اما یهُویاداع‌ پیر و سالخورده‌ شده‌، بمرد و حین‌ وفاتش‌ صد و سی‌ ساله‌ بود.
\v 16 و او را در شهر داود با پادشاهان‌ دفن‌ كردند، زیرا كه‌ در اسرائیل‌ هم‌ برای‌ خدا و هم‌ برای‌ خانۀ او نیكویی‌ كرده‌ بود.
\s5
\v 17 و بعد از وفات‌ یهُویاداع‌، سروران‌ یهودا آمدند و پادشاه‌ را تعظیم‌ نمودند و پادشاه‌ در آن‌ وقت‌ به‌ ایشان‌ گوش‌ گرفت‌.
\v 18 و ایشان‌ خانۀ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را ترك‌ كرده‌، اَشَیریم‌ و بتها را عبادت‌ نمودند، و به‌ سبب‌ این‌ عصیان‌ ایشان‌، خشم‌ بر یهودا و اورشلیم‌ افروخته‌ شد.
\v 19 و او انبیاء نزد ایشان‌ فرستاد تا ایشان‌ را به‌ سوی‌ یهُوَه‌ برگردانند و ایشان‌ آنها را شهادت‌ دادند، اما ایشان‌ گوش‌ نگرفتند.
\s5
\v 20 پس‌ روح‌ خدا زكریا ابن‌ یهُویاداع‌ كاهن‌ را ملبّس‌ ساخت‌ و او بالای‌ قوم‌ ایستاده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «خدا چنین‌ می‌فرماید: شما چرا از اوامر یهُوَه‌ تجاوز می‌نمایید؟ پس‌ كامیاب‌ نخواهید شد. چونكه‌ خداوند را ترك‌ نموده‌اید، او شما را ترك‌ نموده‌ است‌.»
\v 21 و ایشان‌ بر او توطئه‌ نموده‌، او را به‌ حكم‌ پادشاه‌ در صحن‌ خانۀ خداوند سنگسار كردند.
\v 22 پس‌ یوآشِ پادشاه‌ احسانی‌ راكه‌ پدرش‌ یهُویاداع‌، به‌ وی‌ نموده‌ بود، بیاد نیاورد، بلكه‌ پسرش‌ را به‌ قتل‌ رسانید. و چون‌ او می‌مرد، گفت‌: « خداوند این‌ را ببیند و بازخواست‌ نماید.»
\s5
\v 23 و در وقت‌ تحویل‌ سال‌، لشكر اَرامیان‌ به‌ ضد وی‌ برآمده‌، به‌ یهودا و اورشلیم‌ داخل‌ شده‌، جمیع‌ سروران‌ قوم‌ را از میان‌ قوم‌ هلاك‌ ساختند، و تمامی‌ غنیمت‌ ایشان‌ را نزد پادشاه‌ دمشق‌ فرستادند.
\v 24 زیرا كه‌ لشكر اَرام‌ با جمعیت‌ كمی‌ آمدند و خداوند لشكر بسیار عظیمی‌ به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمود، چونكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را ترك‌ كرده‌ بودند؛ پس‌ بر یوآش‌ قصاص‌ نمودند.
\s5
\v 25 و چون‌ از نزد او رفتند (زیرا كه‌ او را در مرضهای‌ سخت‌ واگذاشتند)، بندگانش‌ به‌ سبب‌ خون‌ پسران‌ یهُویاداعِ كاهن‌، براو فتنه‌ انگیخته‌، او را بر بسترش‌ كشتند. و چون‌ مرد، او را در شهر داود دفن‌ كردند، اما او را در مقبرۀ پادشاهان‌ دفن‌ نكردند.
\v 26 و آنانی‌ كه‌ بر او فتنه‌ انگیختند، اینانند: زاباد، پسر شِمْعَه‌ عَمُّونیه‌ و یهُوزاباد، پسر شِمْریتِ موآبیه‌.
\s5
\v 27 و اما حكایت‌ پسرانش‌ و عظمت‌ وَحی‌ كه‌ بر او نازل‌ شد و تعمیر خانۀ خدا، اینك‌ در مِدْرَسِ تواریخ‌ پادشاهان‌ مكتوب‌ است‌، و پسرش‌ اَمَصْیا در جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\c 25
\p
\v 1 اَمَصْیا بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه شد و بیست‌ و نه‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ یهُوعَدّانِ اورشلیمی‌ بود.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، به‌ عمل‌ آورد، اما نه‌ به‌ دل‌ كامل‌.
\s5
\v 3 و چون‌ سلطنت‌ دردستش‌ مستحكم‌ شد، خادمان‌ خود را كه‌ پدرش‌ پادشاه‌ را كشته‌ بودند، به‌ قتل‌ رسانید.
\v 4 اما پسران‌ ایشان‌ را نكشت‌ به‌ موجب‌ نوشتۀ كتاب‌ تورات‌ موسی‌ كه‌ خداوند امر فرموده‌ و گفته‌ بود: «پدران‌ به‌ جهت‌ پسران‌ كشته‌ نشوند و پسران‌ به‌ جهت‌ پدران‌ مقتول‌ نگردند، بلكه‌ هر كس‌ به‌ جهت‌ گناه‌ خود كشته‌ شود.»
\s5
\v 5 و اَمَصْیا یهودا را جمع‌ كرده‌، سرداران‌ هزاره‌ و سرداران‌ صده‌ از ایشان‌ در تمامی‌ یهودا و بنیامین‌ مقرر فرمود و ایشان‌ را از بیست‌ ساله‌ بالاتر شمرده‌، سیصد هزار مرد برگزیدۀ نیزه‌ و سپردار را كه‌ به‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفتند، یافت‌.
\v 6 و صد هزار مرد شجاع‌ جنگ‌ آزموده‌ به‌ صد وزنه‌ نقره‌ از اسرائیل‌ اجیر ساخت‌.
\s5
\v 7 اما مرد خدایی‌ نزد وی‌ آمده‌، گفت‌: «ای‌ پادشاه‌، لشكر اسرائیل‌ با تو نروند زیرا خداوند با اسرائیل‌ یعنی‌ با تمامی‌ بنی‌افرایم‌ نیست‌.
\v 8 و اگر می‌خواهی‌ بروی‌ برو و به‌ جهت‌ جنگ‌ قوی‌ شو؛ لیكن‌ خدا تو را پیش‌ دشمنان‌ مغلوب‌ خواهد ساخت‌ زیرا قدرت‌ نصرت‌ دادن‌ و مغلوب‌ ساختن‌ با خدا است‌.»
\s5
\v 9 اَمَصْیا به‌ مرد خدا گفت‌: «برای‌ صد وزنۀ نقره‌ كه‌ به‌ لشكر اسرائیل‌ داده‌ام‌، چه‌ كنم‌؟» مرد خدا جواب‌ داد: « خداوند قادر است‌ كه‌ تو را بیشتر از این‌ بدهد.»
\v 10 پس‌ اَمَصْیا لشكری‌ را كه‌ از افرایم‌ نزد او آمده‌ بودند، جدا كرد كه‌ به‌ جای‌ خود برگردند و از این‌ سبب‌ خشم‌ ایشان‌ بر یهودا به‌ شدت‌ افروخته‌ شد و بسیار غضبناك‌ گردیده‌، به‌ جای‌ خود رفتند.
\s5
\v 11 و اَمَصْیا خویشتن‌ را تقویت‌ نموده‌، قوم‌ خود را بیرون‌ برد و به‌ وادی‌ الملح‌ رسیده‌، ده‌هزار نفر از بنی‌سَعِیر را كشت.
\v 12 و بنی‌یهودا ده‌ هزار نفر دیگر را زنده‌ اسیر كرد، و ایشان‌ را به‌ قلۀ سالَع‌ برده‌، از قله‌ سالَع‌ به‌ زیر انداختند كه‌ جمیعاً خرد شدند.
\s5
\v 13 و اما مردان‌ آن‌ فوج‌ كه‌ اَمَصْیا باز فرستاده‌ بود تا همراهش‌ به‌ جنگ‌ نروند، بر شهرهای‌ یهودا از سامره‌ تا بیت‌ حورون‌ تاختند و سه‌ هزار نفر را كشته‌، غنیمت‌ بسیار بردند.
\s5
\v 14 و بعد از مراجعتِ اَمَصْیا از شكست‌ دادن‌ ادومیان‌، او خدایان‌ بنی‌سَعِیر را آورده‌، آنها را خدایان‌ خود ساخت‌ و آنها را سجده‌ نموده‌، بخور برای‌ آنها سوزانید.
\v 15 پس‌ خشم‌ خداوند بر اَمَصْیا افروخته‌ شد و نبی‌ نزد وی‌ فرستاد كه‌ او را بگوید: «چرا خدایان‌ آن‌ قوم‌ را كه‌ قوم‌ خود را از دست‌ تو نتوانستند رهانید، طلبیدی‌؟»
\s5
\v 16 و چون‌ این‌ سخن‌ را به‌ وی‌ گفت‌، او را جواب‌ داد: «آیا تو را مشیر پادشاه‌ ساخته‌اند؟ ساكت‌ شو! چرا تو را بكشند؟» پس‌ نبی‌ ساكت‌ شده‌، گفت‌: «می‌دانم‌ كه‌ خدا قصد نموده‌ است‌ كه‌ تو را هلاك‌ كند، چونكه‌ این‌ كار را كردی‌ و نصیحت‌ مرا نشنیدی‌.»
\s5
\v 17 پس‌ اَمَصْیا، پادشاه‌ یهودا، مشورت‌ كرده‌، نزد یوآش‌ بن‌ یهُوآحاز بن‌ ییهو پادشاه‌ اسرائیل‌ فرستاده‌، گفت‌: «بیا تا با یكدیگر مقابله‌ نماییم‌.»
\s5
\v 18 و یوآش‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ نزد اَمَصْیا پادشاه‌ یهودا فرستاده‌، گفت‌: «شترخار لبنان‌ نزد سرو آزاد لبنان‌ فرستاده‌، گفت‌: دختر خود را به‌ پسر من‌ به‌ زنی‌ بده‌. اما حیوان‌ وحشی‌ كه‌ در لبنان‌ بود گذر كرده‌، شترخار را پایمال‌ نمود.
\v 19 می‌گویی‌، هان‌ ادوم‌ را شكست‌ دادم‌ و دلت‌ تو را مغرور ساخته‌ است‌ كه‌ افتخار نمایی‌؟ حال‌ به‌ خانۀ خود برگرد. چرا بلا را برای‌ خود برمی‌انگیزانی‌ تا خودت‌ و یهودا همراهت‌ بیفتید؟»
\s5
\v 20 اما اَمَصْیا گوش‌ نداد زیرا كه‌ این‌ امر ازجانب‌ خدا بود تا ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ تسلیم‌ نماید، چونكه‌ خدایان‌ ادوم‌ را طلبیدند.
\v 21 پس‌ یوآش‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ برآمد و او و اَمَصْیا پادشاه‌ یهودا در بیت‌شمس‌ كه‌ در یهودا است‌، با یكدیگر مقابله‌ نمودند.
\v 22 و یهودا از حضور اسرائیل‌ منهزم‌ شده‌، هر كس‌ به‌ خیمۀ خود فرار كرد.
\s5
\v 23 و یوآش‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ اَمَصْیا ابن‌یوآش‌ بن‌یهوآحاز پادشاه‌ یهودا را در بیت‌ شمس‌ گرفت‌ و او را به‌ اورشلیم‌ آورده‌، چهارصد ذراع‌ حصار اورشلیم‌ را از دروازۀ افرایم‌ تا دروازۀ زاویه‌ منهدم‌ ساخت‌.
\v 24 و تمامی‌ طلا و نقره‌ و تمامی‌ ظروفی‌ را كه‌ در خانۀ خدا نزد (بنی‌) عُوْبیدْ اَدُوم‌ و در خزانه‌های‌ خانۀ پادشاه‌ یافت‌ شد و یرْغمالان‌ را گرفته‌، به‌ سامره‌ مراجعت‌ كرد.
\s5
\v 25 و اَمَصْیا ابن‌یوآش‌ پادشاه‌ یهودا، بعد از وفات‌ یوآش‌ بن‌ یهُوآحاز پادشاه‌ اسرائیل‌، پانزده‌ سال‌ زندگانی‌ نمود.
\v 26 و بقیۀ وقایع‌ اول‌ و آخر اَمَصْیا، آیا در تواریخ‌ پادشاهان‌ یهودا و اسرائیل‌ مكتوب‌ نیست‌؟
\s5
\v 27 و از زمانی‌ كه‌ اَمَصْیا از پیروی‌ خداوند انحراف‌ ورزید، بعضی‌ در اورشلیم‌ فتنه‌ بر وی‌ انگیختند. پس‌ به‌ لاكیش‌ فرار كرد و از عقبش‌ به‌ لاكیش‌ فرستادند و او را در آنجا كشتند.
\v 28 و او را بر اسبان‌ آوردند و با پدرانش‌ در شهر یهودا دفن‌ كردند.
\s5
\c 26
\p
\v 1 و تمامی‌ قوم‌ یهودا عُزّیا را كه‌ شانزده ساله‌ بود گرفته‌، در جای‌ پدرش‌ اَمَصْیا پادشاه‌ ساختند.
\v 2 و او بعد از آنكه‌ پادشاه‌ با پدرانش‌ خوابیده‌ بود، ایلُوت‌ را بنا كرد و آن‌ را برای‌ یهودا استرداد نمود.
\v 3 و عُزّیا شانزده‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و پنجاه‌ و دو سال‌ در اورشلیم‌پادشاهی‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ یكُلْیای‌ اورشلیمی‌ بود.
\s5
\v 4 و آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، موافق‌ هر چه‌ پدرش‌ اَمَصْیا كرده‌ بود، بجا آورد.
\v 5 و در روزهای‌ زكریا كه‌ در رؤیاهای‌ خدا بصیر بود، خدا را می‌طلبید و مادامی‌ كه‌ خداوند را می‌طلبید، خدا او را كامیاب‌ می‌ساخت‌.
\s5
\v 6 و او بیرون‌ رفته‌، با فلسطینیان‌ جنگ‌ كرد و حصار جَتّ و حصار یبْنَه‌ و حصار اَشْدود را منهدم‌ ساخت‌ و شهرها در زمین‌ اشدود و فلسطینیان‌ بنا نمود.
\v 7 و خدا او را بر فلسطینیان‌ و عَرَبانی‌ كه‌ در جُوْربَعْل‌ ساكن‌ بودند و بر مَعُونیان‌ نصرت‌ داد.
\v 8 و عَمُّونیان‌ به‌ عُزّیا هدایا دادند و اسم‌ او تا مدخل‌ مصر شایع‌ گردید، زیرا كه‌ بی‌نهایت‌ قوی‌ گشت‌.
\s5
\v 9 و عُزّیا برجها در اورشلیم‌ نزد دروازۀ زاویه‌ و نزد دروازۀ وادی‌ و نزد گوشۀ حصار بنا كرده‌، آنها را مستحكم‌ گردانید.
\v 10 و برجها در بیابان‌ بنا نمود و چاههای‌ بسیار كند زیرا كه‌ مواشی‌ كثیر در همواری‌ و در هامون‌ داشت‌ و فلاحان‌ و باغبانان‌ در كوهستان‌ و در بوستانها داشت‌، چونكه‌ فلاحت‌ را دوست‌ می‌داشت‌.
\s5
\v 11 و عُزّیا سپاهیان‌ جنگ‌ آزموده‌ داشت‌ كه‌ برای‌ محاربه‌ دسته‌ دسته‌ بیرون‌ می‌رفتند؛ برحسب‌ تعداد ایشان‌ كه‌ یعْیئیل‌ كاتب‌ و مَعَسیای‌ رئیس‌ زیردست‌ حَنَنْیا كه‌ یكی‌ از سرداران‌ پادشاه‌ بود، آنها را سان‌ می‌دیدند.
\v 12 و عدد تمامی‌ سردارانِ آبا كه‌ شجاعان‌ جنگ‌ آزموده‌ بودند، دو هزار و ششصد بود.
\v 13 و زیر دست‌ ایشان‌، سیصد و هفت‌ هزار و پانصد سپاه‌ جنگ‌ آزموده‌ بودند كه‌ پادشاه‌ را به‌ ضد دشمنانش‌ مساعدت‌ نموده‌، با قوت‌ تمام‌ مقاتله‌ می‌كردند.
\s5
\v 14 و عُزّیا برای‌ ایشان‌ یعنی‌برای‌ تمامی‌ لشكر سپرها و نیزه‌ها و خودها و زره‌ها و كمانها و فلاخنها مهیا ساخت‌.
\v 15 و منجنیقهایی‌ را كه‌ مخترع‌ صنعتگران‌ ماهر بود در اورشلیم‌ ساخت‌ تا آنها را بر برجها و گوشه‌های‌ حصار برای‌ انداختن‌ تیرها و سنگهای‌ بزرگ‌ بگذارند. پس‌ آوازۀ او تا جایهای‌ دور شایع‌ شد زیرا كه‌ نصرت‌ عظیمی‌ یافته‌، بسیار قوی‌ گردید.
\s5
\v 16 لیكن‌ چون‌ زورآور شد، دل‌ او برای‌ هلاكتش‌ متكبر گردید و به‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود خیانت‌ ورزیده‌، به‌ هیكل‌ خداوند درآمد تا بخور بر مذبح‌ بخور بسوزاند.
\v 17 و عَزَرْیای‌ كاهن‌ از عقب‌ او داخل‌ شد و همراه‌ او هشتاد مرد رشید از كاهنان‌ خداوند درآمدند.
\v 18 و ایشان‌ با عُزّیا پادشاه‌ مقاومت‌ نموده‌، او را گفتند: «ای‌ عُزّیا سوزانیدن‌ بخور برای‌ خداوند كار تو نیست‌ بلكه‌ كار كاهنان‌ پسران‌ هارون‌ است‌ كه‌ برای‌ سوزانیدن‌ بخور تقدیس‌ شده‌اند. پس‌ از مقدس‌ بیرون‌ شو زیرا خطا كردی‌، و این‌ كار از جانب‌ یهُوَه‌ خدا موجب‌ عزت‌ تو نخواهد بود.»
\s5
\v 19 آنگاه‌ عُزّیا كه‌ مِجْمَری‌ برای‌ سوزانیدن‌ بخور در دست‌ خود داشت‌، غضبناك‌ شد و چون‌ خشمش‌ بر كاهنان‌ افروخته‌ گردید، برص‌ به‌ حضور كاهنان‌ در خانۀ خداوند به‌ پهلوی‌ مذبح‌ بخور بر پیشانی‌اش‌ پدید آمد.
\v 20 و عَزَرْیای‌ رئیس‌ كهنه‌ و سایر كاهنان‌ بر او نگریستند و اینك‌ برص‌ بر پیشانی‌اش‌ ظاهر شده‌ بود. پس‌ او را از آنجا به‌ شتاب‌ بیرون‌ كردند و خودش‌ نیز به‌ تعجیل‌ بیرون‌ رفت‌، چونكه‌ خداوند او را مبتلا ساخته‌ بود.
\s5
\v 21 و عُزّیا پادشاه‌ تا روز وفاتش‌ ابرص‌ بود و در مریضخانه‌ مبروص‌ ماند، زیرا از خانۀ ‌خداوند ممنوع‌ بود؛ و پسرش‌ یوتام‌، ناظر خانۀ پادشاه‌ و حاكم‌ قوم‌ زمین‌ می‌بود.
\s5
\v 22 و اِشَعْیا ابن‌ آموص‌ نبی‌ بقیۀ وقایع‌ اول‌ و آخر عُزّیا را نوشت‌.
\v 23 پس‌ عُزّیا با پدران‌ خود خوابید و او را با پدرانش‌ در زمین‌ مقبرۀ پادشاهان‌ دفن‌ كردند، زیرا گفتند كه‌ ابرص‌ است‌ و پسرش‌ یوتام‌ در جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و یوتام‌ بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه شد و شانزده‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ یرُوْشَه‌ دختر صادوق‌ بود.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، موافق‌ هرآنچه‌ پدرش‌ عُزّیا كرده‌ بود، به‌ عمل‌ آورد، اما به‌ هیكل‌ خداوند داخل‌ نشد لیكن‌ قوم‌ هنوز فساد می‌كردند.
\s5
\v 3 و او دروازۀ اعلای خانۀ خداوند را بنا نمود و بر حصار عُوفَل‌ عمارت‌ بسیار ساخت‌.
\v 4 و شهرها در كوهستان‌ یهودا بنا نمود و قلعه‌ها و برجها در جنگلها ساخت‌.
\s5
\v 5 و با پادشاه‌ بنی‌عَمُّون‌ جنگ‌ نموده‌، بر ایشان‌ غالب‌ آمد. پس‌ بنی‌عَمُّون‌ در آن‌ سال‌، صد وزنۀ نقره‌ و ده‌ هزار كُّر گندم‌ و ده‌ هزار كّر جو به‌ او دادند؛ و بنی‌عَمُّون‌ در سال‌ دوم‌ و سوم‌ به‌ همان‌ مقدار به‌ او دادند.
\s5
\v 6 پس‌ یوتام‌ زورآور گردید زیرا رفتار خود را به‌ حضور یهُوَه‌ خدای‌ خویش‌ راست‌ ساخت‌.
\v 7 و بقیۀ وقایع‌ یوتام‌ و همۀ جنگهایش‌ و رفتارش‌، اینك‌ در تواریخ‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ و یهودا مكتوب‌ است‌.
\s5
\v 8 و او بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و شانزده‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ كرد.
\v 9 پس‌ یوتام‌ با پدران‌ خود خوابید و او را در شهر داود دفن‌كردند، و پسرش‌ آحاز در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 28
\p
\v 1 و آحاز بیست‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و شانزده‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد. اما آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، موافق‌ پدرش‌ داود به‌ عمل‌ نیاورد.
\v 2 بلكه‌ به‌ طریق‌های‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ سلوك‌ نموده‌، تمثالها نیز برای‌ بَعْلیم‌ ریخت‌.
\s5
\v 3 و در وادی‌ ابن‌ هِنُّوم‌ بخور سوزانید، و پسران‌ خود را برحسب‌ رجاسات‌ امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ بود، سوزانید.
\v 4 و بر مكان‌های‌ بلند و تلها و زیر هر درخت‌ سبز قربانی‌ها گذرانید و بخور سوزانید.
\s5
\v 5 بنابراین‌، یهُوَه‌ خدایش‌ او را به‌ دست‌ پادشاه‌ ارام‌ تسلیم‌ نمود كه‌ ایشان‌ او را شكست‌ داده‌، اسیران‌ بسیاری‌ از او گرفته‌، به‌ دمشق‌ بردند. و به‌ دست‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ نیز تسلیم‌ شد كه‌ او را شكست‌ عظیمی‌ داد.
\v 6 و فَقَح‌ بن‌ رَمَلْیا صد و بیست‌ هزار نفر را كه‌ جمیع‌ ایشان‌ مردان‌ جنگی‌ بودند، در یك‌ روز در یهودا كشت‌، چونكه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را ترك‌ نموده‌ بودند.
\s5
\v 7 و زِكْرِی‌ كه‌ مرد شجاع‌ افرایمی‌ بود، مَعَسِیا پسر پادشاه‌، عَزْریقام‌ ناظرِ خانه‌، و اَلْقانَه‌ را كه‌ شخص‌ اول‌ بعد از پادشاه‌ بود، كشت‌.
\v 8 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ دویست‌ هزار نفر زنان‌ و پسران‌ و دختران‌ از برادران‌ خود به‌ اسیری‌ بردند و نیز غنیمت‌ بسیاری‌ از ایشان‌ گرفتند و غنیمت‌ را به‌ سامره‌ بردند.
\s5
\v 9 و در آنجا نبی‌ از جانب‌ خداوند عُوْدید نام‌ بود كه‌ به‌ استقبال‌ لشكری‌ كه‌ به‌ سامره‌برمی‌گشتند آمده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «اینك‌ از این‌ جهت‌ كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ شما بر یهودا غضبناك‌ می‌باشد، ایشان‌ را به‌ دست‌ شما تسلیم‌ نمود و شما ایشان‌ را با غضبی‌ كه‌ به‌ آسمان‌ رسیده‌ است‌، كشتید.
\v 10 و حال‌ شما خیال‌ می‌كنید كه‌ پسران‌ یهودا و اورشلیم‌ را به‌ عُنف‌ غلامان‌ و كنیزان‌ خود سازید. و آیا با خود شما نیز تقصیرها به‌ ضد یهُوَه‌ خدای‌ شما نیست‌؟
\v 11 پس‌ الا´ن‌ مرا بشنوید و اسیرانی‌ را كه‌ از برادران‌ خود آورده‌اید، برگردانید زیرا كه‌ حدّت‌ خشم‌ خداوند بر شما می‌باشد.»
\s5
\v 12 آنگاه‌ بعضی‌ از رؤسای‌ بنی‌افرایم‌ یعنی‌ عَزَرْیا ابن‌ یهُوحانان‌ و بَركَیا ابن‌ مَشُلّیموت‌ و یحِزْقیا ابن‌ شَلُّوم‌ و عماسا ابن‌ حَدْلای‌ با آنانی‌ كه‌ از جنگ‌ می‌آمدند، مقاومت‌ نمودند.
\v 13 و به‌ ایشان‌ گفتند كه‌ «اسیران‌ را به‌ اینجا نخواهید آورد زیرا كه‌ تقصیری‌ به‌ ضد خداوند بر ما هست‌؛ و شما می‌خواهید كه‌ گناهان‌ و تقصیرهای‌ ما را مزید كنید زیرا كه‌ تقصیر ما عظیم‌ است‌ و حدت‌ خشم‌ بر اسرائیل‌ وارد شده‌ است‌.»
\s5
\v 14 پس‌ لشكریان‌، اسیران‌ و غنیمت‌ را پیش‌ رؤسا و تمامی‌ جماعت‌ واگذاشتند.
\v 15 و آنانی‌ كه‌ اسم‌ ایشان‌ مذكور شد برخاسته‌، اسیران‌ را گرفتند و همۀ برهنگان‌ ایشان‌ را از غنیمت‌ پوشانیده‌، ملبس‌ ساختند و كفش‌ به‌ پای‌ ایشان‌ كرده‌، ایشان‌ را خورانیدند و نوشانیدند و تدهین‌ كرده‌، تمامی‌ ضعیفان‌ را بر الاغها سوار نموده‌، ایشان‌ را به‌ اریحا كه‌ شهر نخل‌ باشد نزد برادرانشان‌ رسانیده‌، خود به‌ سامره‌ مراجعت‌ كردند.
\s5
\v 16 و در آن‌ زمان‌، آحازِ پادشاه‌ نزد پادشاهان‌آشور فرستاد تا او را اعانت‌ كنند.
\v 17 زیرا كه‌ اَدُوْمیان‌ هنوز می‌آمدند و یهودا را شكست‌ داده‌، اسیران‌ می‌بردند.
\v 18 و فلسطینیان‌ بر شهرهای‌ هامون‌ و جنوبی‌ یهودا هجوم‌ آوردند و بیت‌ شمس‌ و اَیلُون‌ و جَدیروت‌ و سُوكُو را با دهاتش‌ و تِمْنَه‌ را با دهاتش‌ و جِمْزُو را با دهاتش‌ گرفته‌، در آنها ساكن‌ شدند.
\s5
\v 19 زیرا خداوند یهودا را به‌ سبب‌ آحاز، پادشاه‌ اسرائیل‌ ذلیل‌ ساخت‌، چونكه‌ او یهودا را به‌ سركشی‌ واداشت‌ و به‌ خداوند خیانت‌ عظیمی‌ ورزید.
\v 20 پس‌ تِلْغَت‌ فِلْناسَر، پادشاه‌ آشور بر او برآمد و او را به‌ تنگ‌ آورد و وی‌ را تقویت‌ نداد.
\v 21 زیرا كه‌ آحاز خانۀ خداوند و خانه‌های‌ پادشاه‌ و سروران‌ را تاراج‌ كرده‌، به‌ پادشاه‌ آشور داد، اما او را اعانت‌ ننمود.
\s5
\v 22 و چون‌ او را به‌ تنگ‌ آورده‌ بود، همین‌ آحازِ پادشاه‌ به‌ خداوند بیشتر خیانت‌ ورزید.
\v 23 زیرا كه‌ برای‌ خدایان‌ دمشق‌ كه‌ او را شكست‌ داده‌ بودند، قربانی‌ گذرانید و گفت‌: «چونكه‌ خدایانِ پادشاهانِ ارام‌، ایشان‌ را نصرت‌ داده‌اند، پس‌ من‌ برای‌ آنها قربانی‌ خواهم‌ گذرانید تا مرا اعانت‌ نمایند.» اما آنها سبب‌ هلاكت‌ وی‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ شدند.
\s5
\v 24 و آحاز اسباب‌ خانۀ خدا را جمع‌ كرد و آلات‌ خانۀ خدا را خرد كرد و درهای‌ خانۀ خداوند را بسته‌، مذبح‌ها برای‌ خود در هر گوشه‌ اورشلیم‌ ساخت‌.
\v 25 و در هر شهری‌ از شهرهای‌ یهودا، مكان‌های‌ بلند ساخت‌ تا برای‌ خدایان‌ غریب‌ بخور سوزانند. پس‌ خشم‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را به‌ هیجان‌ آورد.
\s5
\v 26 و بقیۀ وقایع‌ وی‌ و همۀ طریق‌های‌ اول‌ و آخر او، اینك‌ در تواریخ‌ پادشاهان‌ یهودا و اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\v 27 پس‌آحاز با پدران‌ خود خوابید و او را در شهر اورشلیم‌ دفن‌ كردند، اما او را به‌ مقبرۀ پادشاهان‌ اسرائیل‌ نیاوردند. و پسرش‌ حِزْقیا به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 حِزْقیا بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه شد و بیست‌ و نه‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود، و اسم‌ مادرش‌ اَبِیه‌ دختر زكریا بود.
\v 2 و او آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، موافق‌ هر آنچه‌ پدرش‌ داود كرده‌ بود، به‌ عمل‌ آورد.
\s5
\v 3 و در ماه‌ اول‌ از سال‌ اول‌ سلطنت‌ خود، درهای‌ خانۀ خداوند را گشوده‌، آنها را تعمیر نمود.
\v 4 و كاهنان‌ و لاویان‌ را آورده‌، ایشان‌ را در میدان‌ شرقی‌ جمع‌ كرد.
\v 5 و به‌ ایشان‌ گفت‌: «ای‌ لاویان‌ مرا بشنوید! الا´ن‌ خویشتن‌ را تقدیس‌ نمایید و خانۀ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را تقدیس‌ كرده‌، نجاسات‌ را از قدس‌ بیرون‌ برید.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ پدران‌ ما خیانت‌ ورزیده‌، آنچه‌ در نظر یهُوَه‌ خدای‌ ما ناپسند بود به‌ عمل‌ آوردند و او را ترك‌ كرده‌، روی‌ خود را از مسكن‌ خداوند تافتند و پشت‌ به‌ آن‌ دادند.
\v 7 و درهای‌ رواق‌ را بسته‌، چراغها را خاموش‌ كردند و بخور نسوزانیدند و قربانی‌های‌ سوختنی‌ در قدس‌ خدای‌ اسرائیل‌ نگذرانیدند.
\s5
\v 8 پس‌ خشم‌ خداوند بر یهودا و اورشلیم‌ افروخته‌ شد و ایشان‌ را محل‌ تشویش‌ و دهشت‌ و سخریه‌ ساخت‌، چنانكه‌ شما به‌ چشمان‌ خود می‌بینید.
\v 9 و اینك‌ پدران‌ ما به‌ شمشیر افتادند و پسران‌ و دختران‌ و زنان‌ ما از این‌ سبب‌ به‌ اسیری‌ رفتند.
\s5
\v 10 الا´ن‌ اراده‌ دارم‌ كه‌ با یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ عهد ببندم‌ تا حدت‌ خشم‌ او از ما برگردد.
\v 11 پس‌ حال‌، ای‌ پسران‌ من‌، كاهلی‌مورزید زیرا خداوند شما را برگزیده‌ است‌ تا به‌ حضور وی‌ ایستاده‌، او را خدمت‌ نمایید و خادمان‌ او شده‌، بخور سوزانید.»
\s5
\v 12 آنگاه‌ بعضی‌ از لاویان‌ برخاستند، یعنی‌ از بنی‌قَهاتیان‌ مَحَت‌ بن‌ عَماسای‌ و یوئیل‌ بن‌ عَزَرْیا و از بنی‌مراری‌ قیس‌ بن‌ عبْدی‌ و عَزَرْیا ابن‌ یهْلَلْئیل‌ و از جَرْشونیان‌ یوآخ‌ بن‌ زِمَّه‌ و عِیدَن‌ بن‌ یوآخ‌.
\v 13 و از بنی‌ اَلِیصافان‌ شِمْری‌ و یعْیئیل‌ و از بنی‌آساف‌ زَكَریا و مَتَّنْیا.
\v 14 و از بنی‌ هِیمان‌ یحیئیل‌ و شِمْعِی‌ و از بنی‌یدُوْتُون‌ شَمَعْیا و عُزیئیل‌.
\s5
\v 15 و برادران‌ خود را جمع‌ كرده‌، خویشتن‌ را تقدیس‌ نمودند و موافق‌ فرمان‌ پادشاه‌، برحسب‌ كلام‌ خداوند برای‌ تطهیر خانۀ خداوند داخل‌ شدند.
\v 16 و كاهنان‌ به‌ اندرون‌ خانۀ خداوند رفته‌، آن‌ را طاهر ساختند و همۀ نجاسات‌ را كه‌ در هیكل‌ خداوند یافتند، به‌ صحن‌ خانۀ خداوند بیرون‌ آوردند و لاویان‌ آن‌ را گرفته‌، خارج‌ شهر به‌ وادی‌ قدرون‌ بیرون‌ بردند.
\v 17 و در غُرّۀ ماه‌ اول‌ به‌ تقدیس‌ نمودنش‌ شروع‌ كردند، و در روز هشتم‌ ماه‌ به‌ رواق‌ خداوند رسیدند، و در هشت‌ روز خانۀ خداوند را تقدیس‌ نموده‌، در روز شانزدهم‌ ماه‌ اول‌ آن‌ را به‌ اتمام‌ رسانیدند.
\s5
\v 18 پس‌ نزد حِزْقیا پادشاه‌ به‌ اندرون‌ قصر داخل‌ شده‌، گفتند: «تمامی‌ خانۀ خداوند و مذبح‌ قربانی‌ سوختنی‌ و همۀ اسبابش‌ و میز نانِ تَقْدِمِه‌ را با همۀ آلاتش‌ طاهر ساختیم‌.
\v 19 و تمامی‌ اسبابی‌ كه‌ آحاز پادشاه‌ در ایام‌ سلطنتش‌ حینی‌ كه‌ خیانت‌ ورزید دور انداخت‌ ما آنها را مهیا ساخته‌، تقدیس‌ نمودیم‌ و اینك‌ پیش‌ مذبح‌ خداوند حاضر است‌.»
\s5
\v 20 پس‌ حِزْقیا پادشاه‌ صبح‌ زود برخاست‌ و رؤسای‌ شهر را جمع‌ كرده‌، به‌ خانۀ خداوند برآمد.
\v 21 و ایشان‌ هفت‌ گاو و هفت‌ قوچ‌ و هفت‌بره‌ و هفت‌ بز نر آوردند تا برای‌ مملكت‌ و قدس‌ و یهودا قربانی‌ گناه‌ بشود. و او پسران‌ هارون‌ كهنه‌ را فرمود تا آنها را بر مذبح‌ خداوند بگذرانند.
\s5
\v 22 پس‌ گاوان‌ را كشتند و كاهنان‌، خون‌ را گرفته‌ بر مذبح‌ پاشیدند و قوچها را كشته‌ خون‌ را بر مذبح‌ پاشیدند و بره‌ها را كشته‌ خون‌ را بر مذبح‌ پاشیدند.
\v 23 پس‌ بزهای‌ قربانی‌ گناه‌ را به‌ حضور پادشاه‌ و جماعت‌ نزدیك‌ آورده‌، دستهای‌ خود را بر آنها نهادند.
\v 24 و كاهنان‌ آنها را كشته‌، خون‌ را بر مذبح‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ گذرانیدند تا به‌ جهت‌ تمامی‌ اسرائیل‌ كفاره‌ بشود زیرا كه‌ پادشاه‌ فرموده‌ بود كه‌ قربانی‌ سوختنی‌ و قربانی‌ گناه‌ به‌ جهت‌ تمامی‌ اسرائیل‌ بشود.
\s5
\v 25 و او لاویان‌ را با سنجها و بربطها و عودها برحسب‌ فرمان‌ داود و جاد، رایی پادشاه‌ و ناتان‌ نبی‌ در خانۀ خداوند قرار داد زیرا كه‌ این‌ حكم‌ از جانب‌ خداوند به‌ دست‌ انبیای‌ او شده‌ بود.
\v 26 پس‌ لاویان‌ با آلات‌ داود و كاهنان‌ با كَرِنّاها ایستادند.
\s5
\v 27 و حِزْقیا امر فرمود كه‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ رابر مذبح‌ بگذرانند و چون‌ به‌ گذرانیدن‌ قربانی‌ سوختنی‌ شروع‌ نمودند، سرودهای‌ خداوند را بنا كردند و كَرِنّاها در عقب‌ آلات‌ داود، پادشاه‌ اسرائیل‌، نواخته‌ شد.
\v 28 و تمامی‌ جماعت‌ سجده‌ كردند و مُغَنیان‌ سراییدند و كَرِنّانوازان‌ نواختند و همۀ این‌ كارها می‌شد تا قربانی‌ سوختنی‌ تمام‌ گردید.
\s5
\v 29 و چون‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ تمام‌ شد، پادشاه‌ و جمیع‌ حاضرین‌ با وی‌ ركوع‌ كرده‌، سجده‌ نمودند.
\v 30 و حِزْقیا پادشاه‌ و رؤسا لاویان‌ را امر فرمودند كه‌ به‌ كلمات‌ داود و آساف‌ رایی‌ برای‌ خداوند تسبیح‌ بخوانند. پس‌ با شادمانی‌تسبیح‌ خواندند و ركوع‌ نموده‌، سجده‌ كردند.
\s5
\v 31 پس‌ حِزْقیا جواب‌ داده‌، گفت‌: «حال‌ خویشتن‌ را برای‌ خداوند تقدیس‌ نمودید. پس‌ نزدیك‌ آمده‌، قربانی‌ها و ذبایح‌ تشكر به‌ خانۀ خداوند بیاورید.» آنگاه‌ جماعت‌ قربانی‌ها و ذبایح‌ تشكر آوردند و هر كه‌ از دلْ راغب‌ بود قربانی‌های‌ سوختنی‌ آورد.
\s5
\v 32 و عدد قربانی‌های‌ سوختنی‌ كه‌ جماعت‌ آوردند، هفتاد گاو و صد قوچ‌ و دویست‌ بره‌ بود. همۀ اینها قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند بود.
\v 33 و عدد موقوفات‌ ششصد گاو و سه‌هزار گوسفند بود.
\s5
\v 34 و چون‌ كاهنان‌ كم‌ بودند و به‌ پوست‌ كندن‌ همۀ قربانی‌های‌ سوختنی‌ قادر نبودند، برادران‌ ایشان‌ لاویان‌، ایشان‌ را مدد كردند تا كار تمام‌ شد و تا كاهنانْ خود را تقدیس‌ نمودند زیرا كه‌ دل‌ لاویان‌ از كاهنان‌ برای‌ تقدیس‌ نمودن‌ خود مستقیم‌تر بود.
\s5
\v 35 و قربانی‌های‌ سوختنی‌ نیز با پیه‌ ذبایح‌ سلامتی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ برای‌ هر قربانی‌ سوختنی‌، بسیار بود. پس‌ خدمت‌ خانۀ خداوند آراسته‌ شد.
\v 36 و حِزْقیا و تمامی‌ قوم‌ شادی‌ كردند چونكه‌ خدا قوم‌ را مستعد ساخته‌ بود زیرا این‌ امر ناگهان‌ واقع‌ شد.
\s5
\c 30
\p
\v 1 و حِزْقیا نزد تمامی‌ اسرائیل‌ و یهودا فرستاد و مكتوبات‌ نیز به‌ افرایم‌ و مَنَسَّی‌ نوشت‌ تا به‌ خانۀ خداوند به‌ اورشلیم‌ بیایند و عید فِصَح‌ را برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ نگاه‌ دارند.
\v 2 زیرا كه‌ پادشاه‌ و سرورانش‌ و تمامی‌ جماعت‌ در اورشلیم‌ مشورت‌ كرده‌ بودند كه‌ عید فِصَح‌ رادر ماه‌ دوم‌ نگاه‌ دارند.
\v 3 چونكه‌ در آنوقت‌ نتوانستند آن‌ را نگاه‌ دارند زیرا كاهنان‌ خود را تقدیس‌ كافی‌ ننموده‌ و قوم‌ در اورشلیم‌ جمع‌ نشده‌ بودند.
\s5
\v 4 و این‌ امر به‌ نظر پادشاه‌ و تمامی‌ جماعت‌ پسند آمد.
\v 5 پس‌ قرار دادند كه‌ در تمامی‌ اسرائیل‌ از بئرشبع‌ تا دان‌ ندا نمایند كه‌ بیایند و فِصَح‌ را برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ در اورشلیم‌ برپا نمایند، زیرا مدت‌ مدیدی‌ بود كه‌ آن‌ را به‌ طوری‌ كه‌ مكتوب‌ است‌، نگاه‌ نداشته‌ بودند.
\s5
\v 6 پس‌ شاطران‌ با مكتوبات‌ از جانب‌ پادشاه‌ و سرورانش‌، برحسب‌ فرمان‌ پادشاه‌ به‌ تمامی‌ اسرائیل‌ و یهودا رفته‌، گفتند: «ای‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ سوی‌ یهُوَه‌، خدای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و اسرائیل‌ باز گشت‌ نمایید تا او به‌ بقیۀ شما كه‌ از دست‌ پادشاهان‌ آشور رسته‌اید، رجوع‌ نماید.
\s5
\v 7 و مثل‌ پدران‌ و برادران‌ خود كه‌ به‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خویش‌ خیانت‌ ورزیدند، مباشید كه‌ ایشان‌ را محل‌ دهشت‌ چنانكه‌ می‌بینید گردانیده‌ است‌.
\v 8 پس‌ مثل‌ پدران‌ خود گردن‌ خود را سخت‌ مسازید بلكه‌ نزد خداوند تواضع‌ نمایید و به‌ قدس‌ او كه‌ آن‌ را تا ابدالا´باد تقدیس‌ نموده‌ است‌ داخل‌ شده‌، یهُوَه‌ خدای‌ خود را عبادت‌ نمایید تا حدت‌ خشم‌ او از شما برگردد.
\v 9 زیرا اگر به‌ سوی‌ خداوند بازگشت‌ نمایید، برادران‌ و پسران‌ شما به‌ نظر آنانی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ برده‌اند، التفات‌ خواهند یافت‌ و به‌ این‌ زمین‌ مراجعت‌ خواهند نمود، زیرا كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما مهربان‌ و رحیم‌ است‌ و اگر به‌ سوی‌ او بازگشت‌ نمایید روی‌ خود را از شما بر نخواهد گردانید.»
\s5
\v 10 پس‌ شاطران‌ شهر به‌ شهر از زمین‌ افرایم‌ و مَنَسَّی‌ تا زبولون‌ گذشتند، لیكن‌ بر ایشان‌ استهزا و سُخریه‌ می‌نمودند.
\v 11 اما بعضی‌ از اَشَیر و مَنَسَّی‌و زَبُولُون‌ تواضع‌ نموده‌، به‌ اورشلیم‌ آمدند.
\v 12 و دست‌ خدا بر یهودا بود كه‌ ایشان‌ را یك‌ دل‌ بخشد تا فرمان‌ پادشاه‌ و سرورانش‌ را موافق‌ كلام‌ خداوند بجا آورند.
\s5
\v 13 پس‌ گروه‌ عظیمی‌ در اورشلیم‌ برای‌ نگاه‌ داشتن‌ عید فطیر در ماه‌ دوم‌ جمع‌ شدند و جماعت‌، بسیار بزرگ‌ شد.
\v 14 و برخاسته‌، مذبح‌هایی‌ را كه‌ در اورشلیم‌ بود خراب‌ كردند و همۀ مذبح‌های‌ بخور را خراب‌ كرده‌، به‌ وادی‌ قِدْرُون‌ انداختند.
\v 15 و در چهاردهم‌ ماه‌ دوم‌ فِصَح‌ را ذبح‌ كردند و كاهنان‌ و لاویان‌ خجالت‌ كشیده‌، خود را تقدیس‌ نمودند و قربانی‌های‌ سوختنی‌ به‌ خانۀ خداوند آوردند.
\s5
\v 16 پس‌ در جایهای‌ خود به‌ ترتیب‌ خویش‌ برحسب‌ تورات‌ موسی‌ مرد خدا ایستادند و كاهنان‌ خون‌ را از دست‌ لاویان‌ گرفته‌، پاشیدند.
\v 17 زیرا چونكه‌ بسیاری‌ از جماعت‌ بودند كه‌ خود را تقدیس‌ ننموده‌ بودند، لاویان‌ مأمور شدند كه‌ قربانی‌های‌ فِصَح‌ را به‌ جهت‌ هر كه‌ طاهر نشده‌ بود، ذبح‌ نمایند و ایشان‌ را برای‌ خداوند تقدیس‌ كنند.
\s5
\v 18 زیرا گروهی‌ عظیم‌ از قوم‌ یعنی‌ بسیار از افرایم‌ و مَنَسَّی‌ و یسَّاكار و زَبُولُون‌ طاهر نشده‌ بودند؛ و معهذا فِصَح‌ را خوردند لكن‌ نه‌ موافق‌ آنچه‌ نوشته‌ شده‌ بود، زیرا حِزْقیا برای‌ ایشان‌ دعا كرده‌، گفت‌:
\v 19 « خداوندِ مهربان‌، هر كس‌ را كه‌ دل‌ خود را مهیا سازد تا خدا یعنی‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خویش‌ را طلب‌ نماید بیامرزد، اگرچه‌ موافق‌ طهارت‌ قدس‌ نباشد.»
\v 20 و خداوند حِزْقیا را اجابت‌ نموده‌، قوم‌ را شفا داد.
\s5
\v 21 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ در اورشلیم‌ حاضر بودند، عید فطیر را هفت‌ روز به‌ شادی‌ عظیم‌ نگاه‌ داشتند. و لاویان‌ و كاهنان‌ خداوند را روز به‌ روز به‌ آلات‌ تسبیح‌ خداوند حمد می‌گفتند.
\v 22 وحِزْقیا به‌ جمیع‌ لاویانی‌ كه‌ در خدمت‌ خداوند نیكو ماهر بودند، سخنان‌ دلا´ویز گفت‌. پس‌ هفت‌ روز مرسوم‌ عید را خوردند و ذبایح‌ سلامتی‌ گذرانیده‌، یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود را تسبیح‌ خواندند.
\s5
\v 23 و تمامی‌ جماعت‌ مشورت‌ كردند كه‌ عید را هفت‌ روز دیگر نگاه‌ دارند. پس‌ هفت‌ روز دیگر را با شادمانی‌ نگاه‌ داشتند.
\v 24 زیرا حِزْقیا، پادشاه‌ یهودا هزار گاو و هفت‌ هزار گوسفند به‌ جماعت‌ بخشید و سروران‌ هزار گاو و ده‌ هزار گوسفند به‌ جماعت‌ بخشیدند و بسیاری‌ از كاهنان‌ خویشتن‌ را تقدیس‌ نمودند.
\s5
\v 25 و تمامی‌ جماعت‌ یهودا و كاهنان‌ و لاویان‌ و تمامی‌ گروهی‌ كه‌ از اسرائیل‌ آمدند و غریبانی‌ كه‌ از زمین‌ اسرائیل‌ آمدند و (غریبانی‌كه‌) در یهودا ساكن‌ بودند، شادی‌ كردند.
\v 26 و شادی‌ عظیمی‌ در اورشلیم‌ رخ‌ نمود زیرا كه‌ از ایام‌ سلیمان‌ بن‌ داود، پادشاه‌ اسرائیل‌ مثل‌ این‌ در اورشلیم‌ واقع‌ نشده‌ بود.
\v 27 پس‌ لاویان‌ كهنه‌ برخاسته‌، قوم‌ را بركت‌ دادند و آواز ایشان‌ مستجاب‌ گردید و دعای‌ ایشان‌ به‌ مسكن‌ قدس‌ او به‌ آسمان‌ رسید.
\s5
\c 31
\p
\v 1 و چون‌ این‌ همه‌ تمام‌ شد، جمیع اسرائیلیانی‌ كه‌ در شهرهای‌ یهودا حاضر بودند بیرون‌ رفته‌، تمثالها را شكستند و اَشَیریم‌ را قطع‌ نمودند و مكانهای‌ بلند و مذبحها را از تمامی‌ یهودا و بنیامین‌ و افرایم‌ و مَنَسَّی‌ بالكل‌ منهدم‌ ساختند. پس‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ هر كس‌ به‌ ملك‌ خویش‌ به‌ شهرهای‌ خود برگشتند.
\s5
\v 2 و حِزْقیا فرقه‌های‌ كاهنان‌ و لاویان‌ را برحسب‌ اقسام‌ ایشان‌ قرار داد كه‌ هر كس‌ از كاهنان‌ و لاویان‌ موافق‌ خدمت‌ خود برای‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ و خدمت‌ و تشكر و تسبیح‌ به‌ دروازه‌های‌ اردوی‌ خداوند حاضر شوند.
\v 3 و حصّۀ پادشاه‌ را از اموال‌ خاصش‌ برای‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ معین‌ كرد، یعنی‌ برای‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ صبح‌ و شام‌ و قربانی‌های‌ سوختنی‌ سَبَّت‌ها و هِلالها و موسمها برحسب‌ آنچه‌ در تورات‌ خداوند مكتوب‌ بود.
\s5
\v 4 و به‌ قومی‌ كه‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ بودند، امر فرمود كه‌ حصّۀ كاهنان‌ و لاویان‌ را بدهند تا به‌ شریعت‌ خداوند مواظب‌ باشند.
\v 5 و چون‌ این‌ امر شایع‌ شد، بنی‌اسرائیل‌ نوبر گندم‌ و شیره‌ و روغن‌ و عسل‌ و تمامی‌ محصول‌ زمین‌ را به‌ فراوانی‌ دادند و عُشر همه‌ چیز را به‌ كثرت‌ آوردند.
\s5
\v 6 و بنی‌اسرائیل‌ و یهودا كه‌ در شهرهای‌ یهودا ساكن‌ بودند نیز عشر گاوان‌ و گوسفندان‌ و عشر موقوفاتی‌ كه‌ برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ ایشان‌ وقف‌ شده‌ بود آورده‌، آنها را توده‌ توده‌ نمودند.
\v 7 و در ماه‌ سوم‌ به‌ ساختن‌ توده‌ها شروع‌ نمودند، و در ماه‌ هفتم‌ آنها را تمام‌ كردند.
\v 8 و چون‌ حِزْقیا و سروران‌ آمدند و توده‌ها را دیدند، خداوند را متبارك‌ خواندند و قوم‌ او اسرائیل‌ را مبارك‌ خواندند.
\s5
\v 9 و حِزْقیا دربارۀ توده‌ها از كاهنان‌ و لاویان‌ سؤآل‌ نمود.
\v 10 و عَزَرْیا رئیس‌ كهنه‌ كه‌ از خاندان‌ صادوق‌ بود او را جواب‌ داد و گفت‌: «از وقتی‌ كه‌ قوم‌ به‌ آوردن‌ هدایا برای‌ خانۀ خداوند شروع‌ كردند، خوردیم‌ و سیر شدیم‌ و بسیاری‌ باقی‌ گذاشتیم‌، زیرا خداوند قوم‌ خود رابركت‌ داده‌ است‌ و آنچه‌ باقی‌ مانده‌ است‌، این‌ مقدار عظیم‌ است‌.»
\s5
\v 11 پس‌ حِزْقیا امر فرمود كه‌ انبارها در خانۀ خداوند مهیا سازند و مهیا ساختند.
\v 12 و هدایا و عُشرها و موقوفات‌ را در آنها در مكان‌ امانت‌ گذاشتند و كونَنْیای‌ لاوی‌ بر آنها رئیس‌ بود و برادرش‌ شِمْعِی‌ ثانی‌ اثنین‌.
\v 13 و یحِیئیل‌ و عَزَرْیا و نَحَت‌ و عَسائیل‌ و یرِیمْوت‌ و یوزاباد و ایللئیل‌ و یسْمَخْیا و مَحَتْ و بَنایا برحسب‌ تعیین‌ حِزْقیا پادشاه‌ و عَزَرْیا رئیس‌ خانۀ خدا زیر دست‌ كُونَنْیا و برادرش‌ شِمْعِی‌ وكلاء شدند.
\s5
\v 14 و قُوری‌ ابن‌ یمْنَه‌ لاوی‌ كه‌ دربان‌ دروازه‌ شرقی‌ بود ناظر نوافل‌ خدا شد تا هدایای‌ خداوند و موقوفات‌ مقدس‌ را تقسیم‌ نماید.
\v 15 و زیردست‌ او عِیدَن‌ و مِنیامین‌ و یشُوع‌ و شَمَعْیا و اَمَرْیا و شَكَنْیا در شهرهای‌ كاهنان‌ به‌ وظیفه‌های‌ امانتی‌ مقرر شدند تا به‌ برادران‌ خود، خواه‌ بزرگ‌ و خواه‌ كوچك‌، برحسب‌ فرقه‌های‌ ایشان‌ برسانند،
\s5
\v 16 علاوه‌ بر حصۀ یومیه‌ ذكوری‌ كه‌ در نسب‌نامه‌ها شمرده‌ شده‌ بودند، از سه‌ ساله‌ و بالاتر یعنی‌ همۀ آنانی‌ كه‌ به‌ خانۀ خداوند داخل‌ می‌شدند، برای‌ خدمت‌های‌ ایشان‌ در وظیفه‌های‌ ایشان‌ برحسب‌ فرقه‌های‌ ایشان‌،
\s5
\v 17 (و حصّه‌) آنانی‌ كه‌ در نسب‌ نامه‌ها شمرده‌ شده‌ بود، از كاهنان‌ برحسب‌ خاندان‌ آبای‌ ایشان‌ و از لاویان‌ از بیست‌ ساله‌ و بالاتر در وظیفه‌های‌ ایشان‌ برحسب‌ فرقه‌های‌ ایشان‌،
\v 18 و (حصّه‌) جمیع‌ اطفال‌ و زنان‌ و پسران‌ و دختران‌ ایشان‌ كه‌ در تمامی‌ جماعت‌ در نسب‌نامه‌ها شمرده‌ شده‌ بودند، پس‌ در وظیفه‌های‌ امانتی‌ خود خویشتن‌ را تقدیس‌ نمودند.
\v 19 و نیز برای‌ پسران‌ هارون‌ كهنه‌ كه‌ در زمینهای‌ حوالی‌ شهرهای‌ خود ساكن‌ بودند،كسان‌، شهر به‌ شهر به‌ نامهای‌ خود معین‌ شدند تا به‌ همۀ ذكوران‌ كهنه‌ و به‌ همۀ لاویانی‌ كه‌ در نسب‌نامه‌ها شمرده‌ شده‌ بودند، حصه‌ها بدهند.
\s5
\v 20 پس‌ حِزْقیا در تمامی‌ یهودا به‌ اینطور عمل‌ نمود و آنچه‌ در نظر یهُوَه‌ خدایش‌ نیكو و پسند و امین‌ بود بجا آورد.
\v 21 و در هر كاری‌ كه‌ در خدمت‌ خانۀ خدا و در شرایع‌ و اوامر برای‌ طلبیدن‌ خدای‌ خود اقدام‌ نمود، آن‌ را به‌ تمامی‌ دل‌ خود به‌ عمل‌ آورد و كامیاب‌ گردید.
\s5
\c 32
\p
\v 1 و بعد از این‌ امور و این‌ امانت‌، سَنْخاریب‌، پادشاه‌ آشور آمده‌، به‌ یهودا داخل‌ شد، و به‌ ضد شهرهای‌ حصاردار اردو زده‌، خواست‌ كه‌ آنها را برای‌ خود مفتوح‌ نماید.
\s5
\v 2 و چون‌ حِزْقیا دید كه‌ سنخاریب‌ آمده‌ است‌ و قصد مقاتله‌ با اورشلیم‌ دارد،
\v 3 آنگاه‌ با سرداران‌ و شجاعان‌ خود مشورت‌ كرد كه‌ آب‌ چشمه‌های‌ بیرون‌ شهر را مسدود نماید. پس‌ اورا اعانت‌ كردند.
\v 4 و خلق‌ بسیاری‌ جمع‌ شده‌، همۀ چشمه‌ها و نهری‌ را كه‌ از میان‌ زمین‌ جاری‌ بود مسدود كردند، و گفتند: «چرا باید پادشاهان‌ آشور بیایند و آب‌ فراوان‌ بیابند؟»
\s5
\v 5 پس‌ خویشتن‌ را تقویت‌ داده‌، تمامی‌ حصار را كه‌ شكسته‌ بود، تعمیر نمود و آن‌ را تا برجها بلند نمود و حصار دیگری‌ بیرون‌ آن‌ بنا كرد و مِلُّو را در شهر داود مستحكم‌ نمود و اسلحه‌ها و سپرهای‌ بسیاری‌ ساخت‌.
\s5
\v 6 و سرداران‌ جنگی‌ بر قوم‌ گماشت‌ و ایشان‌ را در جای‌ وسیع‌ نزد دروازه‌ شهر جمع‌ كرده‌، سخنان‌ دلا´ویز به‌ ایشان‌ گفت‌
\v 7 كه‌ «دلیر و قوی‌ باشید! و از پادشاه‌ آشور و تمامی‌ جمعیتی‌ كه‌ با وی‌ هستند، ترسان‌ و هراسان‌ مشوید! زیراآنكه‌ با ماست‌ از آنكه‌ با وی‌ است‌ قوی‌تر می‌باشد.
\v 8 با او بازوی‌ بشری‌ است‌ و با ما یهُوَه‌ خدای‌ ما است‌ تا ما را نصرت‌ دهد و در جنگهای‌ ما جنگ‌ كند.» پس‌ قوم‌ بر سخنان‌ حِزْقیا پادشاه‌ یهودا اعتماد نمودند.
\s5
\v 9 و بعد از آن‌ سنخاریب‌، پادشاه‌ آشور، بندگان‌ خود را به‌ اورشلیم‌ فرستاد و خودش‌ با تمامی‌ حشمتش‌ در برابر لاكیش‌ بودند كه‌ به‌ حِزْقیا پادشاه‌ یهودا و تمامی‌ یهودا كه‌ در اورشلیم‌ بودند، بگویند:
\v 10 « سنخاریب‌ پادشاه‌ آشور چنین‌ می‌فرماید: بر چه‌ چیز اعتماد دارید كه‌ در محاصره‌ در اورشلیم‌ می‌مانید؟
\s5
\v 11 آیا حِزْقیا شما را اغوا نمی‌كند تا شما را با قحط‌ و تشنگی‌ به‌ موت‌ تسلیم‌ نماید كه‌ می‌گوید: یهُوَه‌ خدای‌ ما، ما را از دست‌ پادشاه‌ آشور رهایی‌ خواهد داد؟
\v 12 آیا همین‌ حِزْقیا مكانهای‌ بلند و مذبحهای‌ او را منهدم‌ نساخته‌، و به‌ یهودا و اورشلیم‌ امر نفرموده‌ و نگفته‌ است‌ كه‌ پیش‌ یك‌ مذبح‌ سجده‌ نمایید و بر آن‌ بخور بسوزانید؟
\s5
\v 13 آیا نمی‌دانید كه‌ من‌ و پدرانم‌ به‌ همۀ طوایف‌ كشورها چه‌ كرده‌ایم‌؟ مگر خدایان‌ امّت‌های‌ آن‌ كشورها هیچ‌ قدرتی‌ داشتند كه‌ زمین‌ خود را از دست‌ من‌ برهانند؟
\v 14 كدام‌ یك‌ از همۀ خدایان‌ این‌ امّت‌هایی‌ كه‌ پدران‌ من‌ آنها را هلاك‌ ساخته‌اند، قادر بر رهانیدن‌ قوم‌ خود از دست‌ من‌ بود تا خدای‌ شما قادر باشد كه‌ شما را از دست‌ من‌ رهایی‌ دهد؟
\v 15 پس‌ حال‌، حِزْقیا شما را فریب‌ ندهد و شما را به‌ اینطور اغوا ننماید و بر او اعتماد منمایید، زیرا هیچ‌ خدا از خدایان‌ جمیع‌ امّت‌ها و ممالك‌ قادر نبوده‌ است‌ كه‌ قوم‌ خود را از دست‌ من‌ و از دست‌ پدرانم‌ رهایی‌ دهد، پس‌ به‌ طریق‌ اولی‌ خدای‌ شما شما را از دست‌ من‌نخواهد رهانید.»
\s5
\v 16 و بندگانش‌ سخنان‌ زیاده‌ به‌ ضد یهُوَه‌ خدا و به‌ ضد بنده‌اش‌ حزقیا گفتند.
\v 17 و مكتوبی‌ نیز نوشته‌، یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را اهانت‌ نمود و به‌ ضد وی‌ حرف‌ زده‌، گفت‌: «چنانكه‌ خدایان‌ امّت‌های‌ كشورها قوم‌ خود را از دست‌ من‌ رهایی‌ ندادند، همچنین‌ خدای‌ حِزْقیا قوم‌ خویش‌ را از دست‌ من‌ نخواهد رهانید.»
\s5
\v 18 و به‌ آواز بلند به‌ زبان‌ یهود به‌ اهل‌ اورشلیم‌ كه‌ بر دیوار بودند، ندا در دادند تا ایشان‌ را ترسان‌ و مشوش‌ ساخته‌، شهر را بگیرند.
\v 19 و دربارۀ خدای‌ اورشلیم‌ مثل‌ خدایان‌ امّت‌های‌ جهان‌ كه‌ مصنوع‌ دست‌ آدمیان‌ می‌باشند، سخن‌ گفتند.
\s5
\v 20 پس‌ حِزْقیا پادشاه‌ و اشعیاء ابن‌ آموص‌ نبی‌ دربارۀ اینْ دعا كردند و به‌ سوی‌ آسمان‌ فریاد برآوردند.
\v 21 و خداوند فرشته‌ای‌ فرستاده‌، همۀ شجاعان‌ جنگی‌ و رؤسا و سرداران‌ را كه‌ در اردوی‌ پادشاه‌ آشور بودند، هلاك‌ ساخت‌ و او با روی‌ شرمنده‌ به‌ زمین‌ خود مراجعت‌ نمود. و چون‌ به‌ خانۀ خدای‌ خویش‌ داخل‌ شد، آنانی‌ كه‌ از صُلبش‌ بیرون‌ آمده‌ بودند، او را در آنجا به‌ شمشیر كشتند.
\s5
\v 22 پس‌ خداوند حِزْقیا و سَكَنۀ اورشلیم‌ را از دست‌ سَنْحاریب‌ پادشاه‌ آشور و از دست‌ همه‌ رهایی‌ داده‌، ایشان‌ را از هر طرف‌ نگاهداری‌ نمود.
\v 23 و بسیاری‌ هدایا به‌ اورشلیم‌ برای‌ خداوند و پیشكشها برای‌ حِزْقیا پادشاه‌ یهودا آوردند و او بعد از آن‌ به‌ نظر همۀ امّت‌ها محترم‌ شد.
\s5
\v 24 و در آن‌ ایام‌ حِزْقیا بیمار و مشرف‌ به‌ موت‌ شد. اما چون‌ نزد خداوند دعا نمود، او با وی‌ تكلم‌كرد و وی‌ را علامتی‌ داد.
\v 25 لیكن‌ حِزْقیا موافق‌ احسانی‌ كه‌ به‌ وی‌ داده‌ شده‌ بود، عمل‌ ننمود زیرا دلش‌ مغرور شد و غضب‌ بر او و یهودا و اورشلیم‌ افروخته‌ گردید.
\v 26 اما حِزْقیا با ساكنان‌ اورشلیم‌، از غرور دلش‌ تواضع‌ نمود، لهذا غضب‌ خداوند در ایام‌ حِزْقیا بر ایشان‌ نازل‌ نشد.
\s5
\v 27 و حِزْقیا دولت‌ و حشمت‌ بسیار عظیمی‌ داشت‌ و به‌ جهت‌ خود مخزنها برای‌ نقره‌ و طلا و سنگهای‌ گرانبها و عطریات‌ و سپرها و هر گونه‌ اسباب‌ نفیسه‌ ساخت‌.
\v 28 و انبارها برای‌ محصولات‌ از گندم‌ و شیره‌ و روغن‌ و آخُرها برای‌ انواع‌ بهایم‌ و آغلها به‌ جهت‌ گله‌ها.
\v 29 و به‌ جهت‌ خود شهرها ساخت‌ و مواشی‌ گله‌ها و رمه‌های‌ بسیار تحصیل‌ نمود زیرا خدا اندوخته‌های‌ بسیار فراوان‌ به‌ او عطا فرمود.
\s5
\v 30 و همین‌ حِزْقیا منبع‌ عالی‌ آب‌ جیحون‌ را مسدود ساخته‌، آن‌ را به‌ راه‌ راست‌ به‌ طرف‌ غربی‌ شهر داود فرود آورد. پس‌ حِزْقیا در تمامی‌ اعمالش‌ كامیاب‌ شد.
\v 31 اما در امر ایلچیانِ سرداران‌ بابل‌ كه‌ نزد وی‌ فرستاده‌ شده‌ بودند تا دربارۀ آیتی‌ كه‌ در زمین‌ ظاهر شده‌ بود پرسش‌ نمایند، خدا او را واگذاشت‌ تا او را امتحان‌ نماید و هر چه‌ در دلش‌ بود بداند.
\s5
\v 32 و بقیۀ وقایع‌ حِزْقیا و حسنات‌ او اینك‌ در رؤیای‌ اشعیا ابن‌آموص‌ نبی‌ و در تواریخ‌ پادشاهان‌ یهودا و اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\v 33 پس‌ حِزْقیا با پدران‌ خود خوابید و او را در بلندی‌ مقبرۀ پسران‌ داود دفن‌ كردند؛ و تمامی‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ او را در حین‌ وفاتش‌ اكرام‌نمودند؛ و پسرش‌ مَنَسَّی‌ در جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 33
\p
\v 1 مَنَسَّی‌ دوازده‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و پنجاه‌ و پنج‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، موافق‌ رجاسات‌ امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند آنها را از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ كرده‌ بود، عمل‌ نمود.
\v 3 زیرا مكانهای‌ بلند را كه‌ پدرش‌ حِزْقیا خراب‌ كرده‌ بود، بار دیگر بنا نمود و مذبحها برای‌ بَعْلیم‌ برپا كرد و اَشَیره‌ها بساخت‌ و به‌ تمامی‌ لشكر آسمان‌ سجده‌ نموده‌، آنها را عبادت‌ كرد.
\s5
\v 4 و مذبح‌ها در خانۀ خداوند بنا نمود كه‌ درباره‌اش‌ خداوند گفته‌ بود: «اسم‌ من‌ در اورشلیم‌ تا به‌ ابد خواهد بود.»
\v 5 و مذبح‌ها برای‌ تمامی‌ لشكر آسمان‌ در هر دو صحن‌ خانۀ خداوند بنا نمود.
\v 6 و پسران‌ خود را در وادی‌ ابن‌ هِنُّوم‌ از آتش‌ گذرانید و فالگیری‌ و افسونگری‌ و جادوگری‌ می‌كرد و با اصحاب‌ اجنه‌ و جادوگران‌ مراوده‌ می‌نمود و در نظر خداوند شرارت‌ بسیار ورزیده‌، خشم‌ او را به‌ هیجان‌ آورد.
\s5
\v 7 و تمثال‌ ریخته‌ شده‌ بت‌ را كه‌ ساخته‌ بود، در خانۀ خداوند برپا داشت‌ كه‌ درباره‌اش‌ خدا به‌ داود و به‌ پسرش‌ سلیمان‌ گفته‌ بود: «در این‌ خانه‌ و در اورشلیم‌ كه‌ آن‌ را از تمامی‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ برگزیده‌ام‌، اسم‌ خود را تا به‌ ابد قرار خواهم‌ داد.
\v 8 و پایهای‌ اسرائیل‌ را از زمینی‌ كه‌ مقرّ پدران‌ شما ساخته‌ام‌، بار دیگر آواره‌ نخواهم‌ گردانید، به‌ شرطی‌ كه‌ توجه‌ نمایند تا برحسب‌ هر آنچه‌ به‌ ایشان‌ امر فرموده‌ام‌ وبرحسب‌ تمامی‌ شریعت‌ و فرایض‌ و احكامی‌ كه‌ به‌ دست‌ موسی‌ داده‌ام‌، عمل‌ نمایند.»
\v 9 اما مَنَسَّی‌، یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ را اغوا نمود تا از امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند پیش‌ بنی‌اسرائیل‌ هلاك‌ كرده‌ بود، بدتر رفتار نمودند.
\s5
\v 10 و خداوند به‌ مَنَسَّی‌ و به‌ قوم‌ او تكلم‌ نمود، اما ایشان‌ گوش‌ نگرفتند.
\v 11 پس‌ خداوند سرداران‌ لشكر آشور را بر ایشان‌ آورد و مَنَسَّی‌ را با غُلّها گرفته‌، او را به‌ زنجیرها بستند و به‌ بابل‌ بردند.
\s5
\v 12 و چون‌ در تنگی‌ بود، یهُوَه‌ خدای‌ خود را طلب‌ نمود و به‌ حضور خدای‌ پدران‌ خویش‌ بسیار تواضع‌ نمود.
\v 13 و چون‌ از او مسألت‌ نمود وی‌ را اجابت‌ نموده‌، تضرع‌ او را شنید و به‌ مملكتش‌ به‌ اورشلیم‌ باز آورد؛ آنگاه‌ مَنَسَّی‌ دانست‌ كه‌ یهُوَه‌ خدا است‌.
\s5
\v 14 و بعد از این‌ حصار بیرونی‌ شهر داود را به‌ طرف‌ غربی‌ جیحون‌ در وادی‌ تا دهنه‌ دروازۀ ماهی‌ بنا نمود و دیواری‌ گرداگرد عوفل‌ كشیده‌، آن‌ را بسیار بلند ساخت‌ و سرداران‌ جنگی‌ بر همۀ شهرهای‌ حصاردار یهودا قرار داد.
\v 15 و خدایان‌ بیگانه‌ و بت‌ را از خانۀ خداوند و تمامی‌ مذبحها را كه‌ در كوه‌ خانۀ خداوند و در اورشلیم‌ ساخته‌ بود برداشته‌، آنها را از شهر بیرون‌ ریخت‌.
\s5
\v 16 و مذبح‌ خداوند را تعمیر نموده‌، ذبایح‌ سلامتی‌ و تشكر بر آن‌ گذرانیدند و یهودا را امر فرمود كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را عبادت‌ نمایند.
\v 17 اما قوم‌ هنوز در مكانهای‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانیدند لیكن‌ فقط‌ برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود.
\s5
\v 18 و بقیۀ وقایع‌ مَنَسَّی‌ و دعایی‌ كه‌ نزد خدای‌ خود كرد و سخنان‌ رائیانی‌ كه‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌ خدای‌اسرائیل‌ به‌ او گفتند، اینك‌ در تواریخ‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مكتوب‌ است‌.
\v 19 و دعای‌ او و مستجاب‌شدنش‌ و تمامی‌ گناه‌ و خیانتش‌ و جایهایی‌ كه‌ مكانهای‌ بلند در آنها ساخت‌ و اَشَیره‌ها و بتهایی‌ كه‌ قبل‌ از متواضع‌شدنش‌ برپا نمود، اینك‌ در اخبار حُوزای‌ مكتوب‌ است‌.
\v 20 پس‌ مَنَسَّی‌ با پدران‌ خود خوابید و او را در خانۀ خودش‌ دفن‌ كردند و پسرش‌ آمون‌ در جایش‌ پادشاه‌ شد.
\s5
\v 21 آمون‌ بیست‌ و دو ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و دو سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد.
\v 22 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، موافق‌ آنچه‌ پدرش‌ مَنَسَّی‌ كرده‌ بود، به‌ عمل‌ آورد؛ و آمون‌ برای‌ جمیع‌ بتهایی‌ كه‌ پدرش‌ مَنَسَّی‌ ساخته‌ بود، قربانی‌ گذرانیده‌، آنها را پرستش‌ كرد.
\v 23 و به‌ حضور خداوند تواضع‌ ننمود، چنانكه‌ پدرش‌ مَنَسَّی‌ تواضع‌ نموده‌ بود، بلكه‌ این‌ آمون‌ زیاده‌ و زیاده‌ عصیان‌ ورزید.
\s5
\v 24 پس‌ خادمانش‌ بر او شوریده‌، او را در خانۀ خودش‌ كشتند.
\v 25 و اهل‌ زمین‌ همۀ كسانی‌ را كه‌ بر آمون‌ پادشاه‌ شوریده‌ بودند، به‌ قتل‌ رسانیدند و اهل‌ زمین‌ پسرش‌ یوشیا را در جایش‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كردند.
\s5
\c 34
\p
\v 1 یوشیا هشت‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و در اورشلیم‌ سی‌ و یكسال‌ سلطنت‌ نمود.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند پسند بود، به‌ عمل‌ آورد و به‌ طریق‌های‌ پدر خود داود سلوك‌ نموده‌،به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ انحراف‌ نورزید.
\v 3 و در سال‌ هشتم‌ سلطنت‌ خود، حینی‌ كه‌ هنوز جوان‌ بود، به‌ طلبیدن‌ خدای‌ پدر خود داود شروع‌ كرد و در سال‌ دوازدهم‌ به‌ طاهر ساختن‌ یهودا و اورشلیم‌ از مكان‌های‌ بلند و اَشَیره‌ها و تمثالها و بتها آغاز نمود.
\s5
\v 4 و مذبح‌های‌ بَعْلیم‌ را به‌ حضور وی‌ منهدم‌ ساختند، و تماثیل‌ شمس‌ را كه‌ بر آنها بود قطع‌ نمود، و اَشَیره‌ها و تمثالها و بتهای‌ ریخته‌شده‌ را شكست‌، و آنها را خرد كرده‌، بر روی‌ قبرهای‌ آنانی‌ كه‌ برای‌ آنها قربانی‌ می‌گذرانیدند، پاشید.
\v 5 و استخوانهای‌ كاهنان‌ را بر مذبح‌های‌ خودشان‌ سوزانید. پس‌ یهودا و اورشلیم‌ را طاهر نمود.
\s5
\v 6 و در شهرهای‌ مَنَسَّی‌ و افرایم‌ و شمعون‌ حتی‌ نفتالی‌ نیز در خرابه‌هایی‌ كه‌ به‌ هر طرف‌ آنها بود (همچنین‌ كرد).
\v 7 و مذبح‌ها را منهدم‌ ساخت‌ و اَشَیره‌ها و تمثالها را كوبیده‌، نرم‌ كرد و همۀ تمثالهای‌ شمس‌ را در تمامی‌ زمین‌ اسرائیل‌ قطع‌ نموده‌، به‌ اورشلیم‌ مراجعت‌ كرد.
\s5
\v 8 و در سال‌ هجدهم‌ سلطنت‌ خود، بعد از آنكه‌ زمین‌ و خانه‌ را طاهر ساخته‌ بود، شافان‌ بن‌ اَصَلْیا و مَعَسیا رئیس‌ شهر و یوْآخ‌ بن‌ یوآحازِ وقایع‌ نگار را برای‌ تعمیر خانۀ یهُوَه‌ خدای‌ خود فرستاد.
\v 9 و نزد حِلْقِیای‌ رئیس‌ كهنه‌ آمدند و نقره‌ای‌ را كه‌ به‌ خانۀ خدا درآورده‌ شده‌، و لاویان‌ مستحفظانِ آستانه‌، آن‌ را از دست‌ مَنَسَّی‌ و افرایم‌ و تمامی‌ بقیۀ اسرائیل‌ و تمامی‌ یهودا و بنیامین‌ و ساكنان‌ اورشلیم‌ جمع‌ كرده‌ بودند، به‌ او تسلیم‌ نمودند.
\s5
\v 10 و آن‌ را به‌ دست‌ سركارانی‌ كه‌ بر خانۀ خداوند گماشته‌ شده‌ بودند، سپردند تا آن‌ را به‌ عمله‌هایی‌ كه‌ در خانۀ خداوند كار می‌كردند، به‌ جهت‌اصلاح‌ و تعمیر خانه‌ بدهند.
\v 11 پس‌ آن‌ را به‌ نجاران‌ و بنایان‌ دادند تا سنگهای‌ تراشیده‌ و چوب‌ به‌ جهت‌ اردیها و تیرها برای‌ خانه‌هایی‌ كه‌ پادشاهان‌ یهودا آنها را خراب‌ كرده‌ بودند، بخرند.
\s5
\v 12 و آن‌ مردان‌، كار را به‌ امانت‌ بجا می‌آوردند. و سركاران‌ ایشان‌ كه‌ نظارت‌ می‌كردند، یحَت‌ و عُوبَدْیای‌ لاویان‌ از بنی‌مراری‌ و زكریا و مَشُلام‌ از بنی‌قهاتیان‌ بودند، و نیز از لاویان‌ هر كه‌ به‌ آلات‌ موسیقی‌ ماهر بود.
\v 13 و ایشان‌ ناظران‌ حمالان‌ و وكلاء بر همۀ آنانی‌ كه‌ در هر گونه‌ای‌ خدمت‌، اشتغال‌ داشتند بودند، و از لاویان‌ كاتبان‌ و سرداران‌ و دربانان‌ بودند.
\s5
\v 14 و چون‌ نقره‌ای‌ را كه‌ به‌ خانۀ خداوند آورده‌ شده‌ بود، بیرون‌ می‌بردند، حلقیای‌ كاهن‌، كتاب‌ تورات‌ خداوند را كه‌ به‌ واسطۀ موسی‌ (نازل‌ شده‌) بود، پیدا كرد.
\v 15 و حلقیا شافان‌ كاتب‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «كتاب‌ تورات‌ را در خانۀ خداوند یافته‌ام‌.» و حلقیا آن‌ كتاب‌ را به‌ شافان‌ داد.
\v 16 و شافان‌ آن‌ كتاب‌ را نزد پادشاه‌ برد و نیز به‌ پادشاه‌ خبر رسانیده‌، گفت‌: «هر آنچه‌ به‌ دست‌ بندگانت‌ سپرده‌ شده‌ است‌ آن‌ را بجا می‌آورند.»
\s5
\v 17 و نقره‌ای‌ را كه‌ در خانۀ خداوند یافت‌ شد، بیرون‌ آوردند و آن‌ را به‌ دست‌ سركاران‌ و به‌ دست‌ عمله‌ها دادند.
\v 18 و شافان‌ كاتبْ پادشاه‌ را خبر داده‌، گفت‌: «حلقیای‌ كاهن‌ كتابی‌ به‌ من‌ داده‌ است‌.» پس‌ شافان‌ آن‌ را به‌ حضور پادشاه‌ خواند.
\v 19 و چون‌ پادشاه‌ سخنان‌ تورات‌ را شنید، لباس‌ خود را درید.
\s5
\v 20 و پادشاه‌، حلقیای‌ كاهن‌ و اخیقام‌ بن‌ شافان‌ و عَبْدون‌ بن‌ میكا و شافان‌ كاتب‌ و عسایا خادم‌ پادشاه‌ را امر فرموده‌، گفت‌:
\v 21 « بروید و از خداوند برای‌ من‌ و برای‌ بقیۀ اسرائیل‌ و یهودا دربارۀ سخنانی‌ كه‌ در این‌ كتاب‌ یافت‌ می‌شود، مسألت‌ نمایید زیرا غضب‌ خداوند كه‌ بر ما ریخته‌ شده‌ است‌، عظیم‌ می‌باشد چونكه‌ پدران‌ ما كلام‌ خداوند را نگاه‌ نداشتند و به‌ هر آنچه‌ در این‌ كتاب‌ مكتوب‌ است‌ عمل‌ ننمودند.»
\s5
\v 22 پس‌ حِلْقِیا و آنانی‌ كه‌ پادشاه‌ ایشان‌ را امر فرمود، نزد حُلْدَه‌ نبیه‌ زن‌ شَلُّوم‌ بن‌ تُوقَهَۀ بن‌ حَسْرَه‌ لباس‌دار رفتند، و او در محله‌ دوم‌ اورشلیم‌ ساكن‌ بود و او را بدین‌ مضمون‌ سخن‌ گفتند.
\s5
\v 23 و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: به‌ كسی‌ كه‌ شما را نزد من‌ فرستاده‌ است‌ بگویید:
\v 24 خداوند چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ بلایی‌ بر این‌ مكان‌ و ساكنانش‌ خواهم‌ رسانید، یعنی‌ همۀ لعنتهایی‌ كه‌ در این‌ كتاب‌ كه‌ آن‌ را به‌ حضور پادشاه‌ یهودا خواندند، مكتوب‌ است‌.
\v 25 چونكه‌ مرا ترك‌ كرده‌، برای‌ خدایان‌ دیگر بخور سوزانیدند تا به‌ تمامی‌ اعمال‌ دستهای‌ خود خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ بیاورند؛ پس‌ غضب‌ من‌ بر این‌ مكان‌ افروخته‌ شده‌، خاموشی‌ نخواهد پذیرفت‌.
\s5
\v 26 لیكن‌ به‌ پادشاه‌ یهودا كه‌ شما را به‌ جهت‌ مسألت‌ نمودن‌ از خداوند فرستاده‌ است‌، بگویید: یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: دربارۀ سخنانی‌ كه‌ شنیده‌ای‌،
\v 27 چونكه‌ دل‌ تو نرم‌ بود و هنگامی‌ كه‌ كلام‌ خداوند را دربارۀ این‌ مكان‌ و ساكنانش‌ شنیدی‌، در حضور وی‌ تواضع‌ نمودی‌ و به‌ حضور من‌ متواضع‌ شده‌، لباس‌ خود را دریدی‌ و به‌ حضور من‌ گریستی‌، بنابراین‌ خداوند می‌گوید: من‌ نیز تو را اجابت‌ فرمودم‌.
\v 28 اینك‌ من‌ تو را نزد پدرانت‌ جمع‌ خواهم‌ كرد و در قبر خود به‌ سلامتی‌ گذارده‌ خواهی‌ شد، و چشمان‌ تو تمامی‌ بلا را كه‌ من‌ بر این‌ مكان‌ و ساكنانش‌می‌رسانم‌ نخواهد دید.» پس‌ ایشان‌ نزد پادشاه‌ جواب‌ آوردند.
\s5
\v 29 و پادشاه‌ فرستاد كه‌ تمامی‌ مشایخ‌ یهودا و اورشلیم‌ را جمع‌ كردند.
\v 30 و پادشاه‌ و تمامی‌ مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ و تمامی‌ قوم‌، چه‌ كوچك‌ و چه‌ بزرگ‌، به‌ خانۀ خداوند برآمدند و او همۀ سخنان‌ كتاب‌ عهدی‌ را كه‌ در خانۀ خداوند یافت‌ شد، در گوش‌ ایشان‌ خواند.
\s5
\v 31 و پادشاه‌ بر منبر خود ایستاد و به‌ حضور خداوند عهد بست‌ كه‌ خداوند را پیروی‌ نموده‌، اوامر و شهادات‌ و فرایض‌ او را به‌ تمامی‌ دل‌ و تمامی‌ جان‌ نگاه‌ دارند و سخنان‌ این‌ عهد را كه‌ در این‌ كتاب‌ مكتوب‌ است‌، بجا آورند.
\v 32 و همۀ آنانی‌ را كه‌ در اورشلیم‌ و بنیامین‌ حاضر بودند، بر این‌ مُتِمَكِن‌ ساخت‌ و ساكنان‌ اورشلیم‌، برحسب‌ عهد خدا یعنی‌ خدای‌ پدران‌ خود، عمل‌ نمودند.
\s5
\v 33 و یوشیا همۀ رجاسات‌ را از تمامی‌ زمینهایی‌ كه‌ از آن‌ بنی‌اسرائیل‌ بود برداشت‌، و همۀ كسانی‌ را كه‌ در اسرائیل‌ یافت‌ شدند، تحریض‌ نمود كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود را عبادت‌ نمایند و ایشان‌ در تمامی‌ ایام‌ او از متابعت‌ یهُوَه‌ خدای‌ پدران‌ خود انحراف‌ نورزیدند.
\s5
\c 35
\p
\v 1 و یوشیا عید فِصَحی‌ در اورشلیم‌ برای خداوند نگاه‌ داشت‌، و فِصَح‌ را در چهاردهم‌ ماه‌ اول‌ در اورشلیم‌ ذبح‌ نمودند.
\v 2 و كاهنان‌ را بر وظایف‌ ایشان‌ قرار داده‌، ایشان‌ را برای‌ خدمت‌ خانۀ خداوند قوی‌ دل‌ ساخت‌.
\s5
\v 3 و به‌ لاویانی‌ كه‌ تمامی‌ اسرائیل‌ را تعلیم‌ می‌دادند و برای‌ خداوند تقدیس‌ شده‌ بودند، گفت‌: «تابوت‌ مقدس‌ را در خانه‌ای‌ كه‌ سلیمان‌ بن‌ داود، پادشاه‌اسرائیل‌ بنا كرده‌ است‌ بگذارید. و دیگر بر دوش‌ شما بار نباشد. الا´ن‌ به‌ خدمت‌ یهُوَه‌ خدای‌ خود و به‌ قوم‌ او اسرائیل‌ بپردازید.
\v 4 و خویشتن‌ را برحسب‌ خاندانهای‌ آبای‌ خود و فرقه‌های‌ خویش‌ بر وفق‌ نوشتۀ داود، پادشاه‌ اسرائیل‌ و نوشتۀ پسرش‌ سلیمان‌ مستعد سازید.
\s5
\v 5 و برحسب‌ فرقه‌های‌ خاندانهای‌ آبای‌ برادران‌ خویش‌ یعنی‌ بنی‌قوم‌ و موافق‌ فرقه‌های‌ خاندانهای‌ آبای‌ لاویان‌ در قدس‌ بایستید.
\v 6 و فِصَح‌ را ذبح‌ نمایید و خویشتن‌ را تقدیس‌ نموده‌، برای‌ برادران‌ خود تدارك‌ بینید تا برحسب‌ كلامی‌ كه‌ خداوند به‌ واسطۀ موسی‌ گفته‌ است‌ عمل‌ نمایند.»
\s5
\v 7 پس‌ یوشیا به‌ بنی‌قوم‌ یعنی‌ به‌ همۀ آنانی‌ كه‌ حاضر بودند، از گله‌ بره‌ها و بزغاله‌ها به‌ قدر سی‌ هزار رأس‌، همۀ آنها را به‌ جهت‌ قربانی‌های‌ فِصَح‌ داد و از گاوان‌ سه‌ هزار رأس‌ كه‌ همۀ اینها از اموال‌ خاص‌ پادشاه‌ بود.
\v 8 و سروران‌ او به‌ قوم‌ و به‌ كاهنان‌ و به‌ لاویان‌ هدایای‌ تَبَرُّعی‌ دادند. و حلقیا و زكریا و یحیئیل‌ كه‌ رؤسای‌ خانۀ خدا بودند، دو هزار و ششصد بره‌ و سیصد گاو به‌ جهت‌ قربانی‌های‌ فِصَح‌ دادند.
\v 9 و كوننیا و شَمَعْیا و نَتَنْیئیل‌ برادرانش‌ و حَشبا و یعْیئیل‌ و یوزاباد كه‌ رؤسای‌ لاویان‌ بودند، پنج‌ هزار بره‌ و پانصد گاو به‌ لاویان‌ به‌ جهت‌ قربانی‌های‌ فِصَح‌ دادند.
\s5
\v 10 پس‌ آن‌ خدمت‌ مهیا شد و كاهنان‌ در جایهای‌ خود و لاویان‌ در فرقه‌های‌ خویش‌، برحسب‌ فرمان‌ پادشاه‌ ایستادند.
\v 11 و فِصَح‌ را ذبح‌ كردند و كاهنان‌ خون‌ را از دست‌ ایشان‌ (گرفته‌) پاشیدند و لاویان‌ پوست‌ آنها را كندند.
\v 12 وقربانی‌های‌ سوختنی‌ را برداشتند تا آنها را برحسب‌ فرقه‌های‌ خاندانهای‌ آبا به‌ پسران‌ قوم‌ بدهند تا ایشان‌ آنها را برحسب‌ آنچه‌ در كتاب‌ موسی‌ نوشته‌ بود، برای‌ خداوند بگذرانند و با گاوان‌ نیز چنین‌ عمل‌ نمودند.
\s5
\v 13 و فِصَح‌ را موافق‌ رسم‌ به‌ آتش‌ پختند و هدایای‌ مقدس‌ را در دیگها و پاتیلها و تابه‌ها پخته‌، آنها را به‌ تمامی‌ پسران‌ قوم‌ به‌ زودی‌ دادند.
\v 14 و بعد از آن‌ برای‌ خودشان‌ و برای‌ كاهنان‌ مهیا ساختند زیرا كه‌ پسران‌ هارون‌ كهنه‌ در گذرانیدن‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و پیه‌ تا شام‌ مشغول‌ بودند. لهذا لاویان‌ برای‌ خودشان‌ و برای‌ پسران‌ هارون‌ كهنه‌ مهیا ساختند.
\s5
\v 15 و مغنیان‌ از بنی‌آساف‌ برحسب‌ فرمان‌ داود و آساف‌ و هیمان‌ و یدوتون‌ كه‌ رایی پادشاه‌ بود، به‌ جای‌ خود ایستادند و دربانان‌ نزد هر دروازه‌؛ و برای‌ ایشان‌ لازم‌ نبود كه‌ از خدمت‌ خود دور شوند زیرا كه‌ برادران‌ ایشان‌ لاویان‌ به‌ جهت‌ ایشان‌ مهیا ساختند.
\s5
\v 16 پس‌ تمامی‌ خدمت‌ خداوند در همان‌ روز آماده‌ شد تا فِصَح‌ را نگاه‌ دارند و قربانی‌های‌ سوختنی‌ را بر مذبح‌ خداوند برحسب‌ فرمان‌ یوشیا پادشاه‌ بگذرانند.
\v 17 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ حاضر بودند، در همان‌ وقت‌، فِصَح‌ و عید فطیر را هفت‌ روز نگاه‌ داشتند.
\s5
\v 18 و هیچ‌ عید فِصَح‌ مثل‌ این‌ از ایام‌ سموئیل‌ نبی‌ در اسرائیل‌ نگاه‌ داشته‌ نشده‌ بود، و هیچ‌ كدام‌ از پادشاهان‌ اسرائیل‌ مثل‌ این‌ عید فِصَحی‌ كه‌ یوشیا و كاهنان‌ و لاویان‌ و تمامی‌ حاضران‌ یهودا و اسرائیل‌ و سكنه‌ اورشلیـم‌ نگاه‌ داشتنـد، نگاه‌ نداشتـه‌ بـود.
\v 19 و این‌ فِصَح‌ در سال‌ هجدهم‌ سلطنت‌ یوشیا واقع‌ شد.
\s5
\v 20 بعد از همۀ این‌ امور چون‌ یوشیا هیكل‌ را آماده‌ كرده‌ بود، نَكُو پادشاه‌ مصر برآمد تا با كَرْكَمیش‌ نزد نهر فرات‌ جنگ‌ كند. و یوشیا به‌ مقابلۀ او بیرون‌ رفت‌.
\v 21 و (نَكُو) قاصدان‌ نزد او فرستاده‌، گفت‌: «ای‌ پادشاه‌ یهودا مـرا با تو چـه‌ كار است‌؟ من‌ امروز به‌ ضد تو نیامـده‌ام‌ بلكه‌ به‌ ضد خاندانـی‌ كه‌ با آن‌ محاربه‌ می‌نمایـم‌. و خـدا مرا امر فرموده‌ است‌ كه‌ بشتابم‌. پس‌ از آن‌ خدایی‌ كه‌ با من‌ است‌، دست‌ بردار مبادا تو را هلاك‌ سازد.»
\s5
\v 22 لیكن‌ یوشیا روی‌ خود را از او برنگردانید، بلكه‌ خویشتن‌ را مُتِنَكِّر ساخت‌ تا با وی‌ جنگ‌ كند؛ و به‌ كلام‌ نكو كه‌ از جانب‌ خدا بود گوش‌ نگرفته‌، به‌ قصد مقاتله‌ به‌ میدان‌ مَجِدُّو درآمد.
\s5
\v 23 و تیراندازان‌ بر یوشیا پادشاه‌ تیر انداختند و پادشاه‌ به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «مرا بیرون‌ برید زیرا كه‌ سخت‌ مجروح‌ شده‌ام‌.»
\v 24 پس‌ خادمانش‌ او را از ارابه‌اش‌ گرفتند و بر ارابۀ دومین‌ كه‌ داشت‌ سوار كرده‌، به‌ اورشلیم‌ آوردند. پس‌ وفات‌ یافته‌، در مقبرۀ پدران‌ خود دفن‌ شد، و تمامی‌ یهودا و اورشلیم‌ برای‌ یوشیا ماتم‌ گرفتند.
\s5
\v 25 و ارمیا به‌ جهت‌ یوشیا مرثیه‌ خواند و تمامی‌ مغنیان‌ و مغنیات‌ یوشیا را در مراثی‌ خویش‌ تا امروز ذكر می‌كنند و آن‌ را فریضه‌ای‌ در اسرائیل‌ قرار دادند، چنانكه‌ در سِفر مراثی‌ مكتوب‌ است‌.
\s5
\v 26 و بقیۀ وقایع‌ یوشیا و اعمال‌ حسنه‌ای‌ كه‌ مطابق‌ نوشتۀ تورات‌ خداوند به‌ عمل‌ آورد،
\v 27 و امور اول‌ و آخر او اینك‌ در تواریخ‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ و یهودا مكتوب‌ است‌.
\s5
\c 36
\p
\v 1 و قوم‌ زمین‌، یهُوآحاز بن‌ یوشیا را گرفته‌، او را در جای‌ پدرش‌ در اورشلیم‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ نمودند.
\v 2 یهوآحاز بیست‌ و سه‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و در اورشلیم‌ سه‌ ماه‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\v 3 و پادشاه‌ مصر، او را در اورشلیم‌ معزول‌ نمود و زمین‌ را به‌ صد وزنۀ نقره‌ و یك‌ وزنۀ طلا جریمه‌ كرد.
\v 4 و پادشاه‌ مصر، برادرش‌ الیاقیم‌ را بر یهودا و اورشلیم‌ پادشاه‌ ساخت‌، و اسم‌ او را به‌ یهُویاقیم‌ تبدیل‌ نمود، و نَكُو برادرش‌ یهُوآحاز را گرفته‌، به‌ مصر برد.
\s5
\v 5 یهُویاقیم‌ بیست‌ و پنج‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و یازده‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود، و در نظر یهُوَه‌ خدای‌ خود شرارت‌ ورزید.
\v 6 و نَبُوكَدْنَصَّر پادشاه‌ بابل‌ به‌ ضد او برآمد و او را به‌ زنجیرها بست‌ تا او را به‌ بابل‌ بِبَرد.
\v 7 و نَبُوكَدْنَصَّر بعضی‌ از ظروف‌ خانۀ خداوند را به‌ بابل‌ آورده‌، آنها را در قصر خود در بابل‌ گذاشت‌.
\s5
\v 8 و بقیۀ وقایع‌ یهُویاقیم‌ و رجاساتی‌ كه‌ به‌ عمل‌ آورد و آنچه‌ در او یافت‌ شد، اینك‌ در تواریخ‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ و یهودا مكتوب‌ است‌. و پسرش‌ یهُویاكین‌ در جایش‌ پادشاهی‌ كرد.
\s5
\v 9 یهُویاكین‌ هشت‌ ساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و سه‌ ماه‌ و ده‌ روز در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد.
\v 10 و دروقت‌ تحویل‌ سال‌، نَبُوكَدْنَصَّر پادشاه‌ فرستاد و او را با ظروف‌ گرانبهای‌ خانۀ خداوند به‌ بابل‌ آورد، و برادرش‌ صدقیا را بر یهودا و اورشلیم‌ پادشاه‌ ساخت‌.
\s5
\v 11 صدقیا بیست‌ و یكساله‌ بود كه‌ پادشاه‌ شد و یازده‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود.
\v 12 و در نظر یهُوَه‌ خدای‌ خود شرارت‌ ورزیده‌، در حضور ارمیای‌ نبی‌ كه‌ از زبان‌ خداوند به‌ او سخن‌ گفت‌، تواضع‌ ننمود.
\s5
\v 13 و نیز بر نَبُوكَدْنَصَّر پادشاه‌ كه‌ او را به‌ خدا قسم‌ داده‌ بود عاصی‌ شد و گردن‌ خود را قوی‌ و دل‌ خویش‌ را سخت‌ ساخته‌، به‌ سوی‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ بازگشت‌ ننمود.
\v 14 و تمامی‌ رؤسای‌ كهنه‌ و قوم‌، خیانتِ بسیاری‌ موافق‌ همۀ رجاسات‌ امّت‌ها ورزیدند و خانۀ خداوند را كه‌ آن‌ را در اورشلیم‌ تقدیس‌ نموده‌ بود، نجس‌ ساختند.
\s5
\v 15 و یهُوَه‌ خدای‌ پدر ایشان‌ به‌ دست‌ رسولان‌ خویش‌ نزد ایشان‌ فرستاد، بلكه‌ صبح‌ زود برخاسته‌، ایشان‌ را ارسال‌ نمود زیرا كه‌ بر قوم‌ خود و بر مسكن‌ خویش‌ شفقت‌ نمود.
\v 16 اما ایشان‌ رسولان‌ خدا را اهانت‌ نمودند و كلام‌ او را خوار شمرده‌، انبیایش‌ را استهزا نمودند، چنانكه‌ غضب‌ خداوند بر قوم‌ او افروخته‌ شد، به‌ حدی‌ كه‌ علاجی‌ نبود.
\s5
\v 17 پس‌ پادشاه‌ كلدانیان‌ را كه‌ جوانان‌ ایشان‌ را در خانۀ مقدسِ ایشان‌ به‌ شمشیر كشت‌ و بر جوانان‌ و دوشیزگان‌ و پیران‌ و ریش‌سفیدان‌ ترحم‌ ننمود، بر ایشان‌ آورد و همه‌ را به‌ دست‌ او تسلیم‌ كرد.
\s5
\v 18 و او سایر ظروف‌ خانۀ خدا را از بزرگ‌ و كوچك‌ و خزانه‌های‌ خانۀ خداوند و گنجهای‌ پادشاه‌ و سرورانش‌ را تماماً به‌ بابل‌ برد.
\v 19 و خانۀ خدا را سوزانیدند و حصار اورشلیم‌ را منهدم‌ ساختند و همۀ قصرهایش‌ را به‌ آتش‌ سوزانیدند و جمیع‌ آلات‌ نفیسۀ آنها را ضایع‌ كردند.
\s5
\v 20 و بقیۀالسیف‌ را به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برد كه‌ ایشان‌ تا زمان‌ سلطنت‌ پادشاهان‌ فارس‌ او را و پسرانش‌ را بنده‌ بودند.
\v 21 تا كلام‌ خداوند به‌ زبان‌ اِرْمیا كامل‌ شود و زمین‌ از سَبَّت‌های‌ خود تمتّع‌ بَرَد زیرا در تمامی‌ ایامی‌ كه‌ ویران‌ ماند آرامی‌ یافت‌، تا هفتاد سال‌ سپری‌ شد.
\s5
\v 22 و در سال‌ اولِ كورش‌، پادشاه‌ فارس‌، تا كلام‌ خداوند به‌ زبان‌ ارمیا كامل‌ شود، خداوند روح‌ كورش‌، پادشاه‌ فارس‌ را برانگیخت‌ تا در تمامی‌ ممالك‌ خود فرمانی‌ نافذ كرد و آن‌ را نیز مرقوم‌ داشت‌ و گفت‌:
\v 23 « كورش‌، پادشاه‌ فارس‌ چنین‌ می‌فرماید: یهُوَه‌ خدای‌ آسمانها، تمامی‌ ممالك‌ زمین‌ را به‌ من‌ داده‌ است‌ و او مرا امر فرمود كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ وی‌ در اورشلیم‌ كه‌ در یهودا است‌ بنا نمایم‌. پس‌ كیست‌ از شما از تمامی‌ قوم‌ او؟ یهُوَه‌ خدایش‌ همراهش‌ باشد و برود.»

421
15-EZR.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,421 @@
\id EZR Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h عزرا
\toc1 عزرا
\toc2 عزرا
\toc3 ezr
\mt1 عزرا
\s5
\c 1
\p
\v 1 و در سال‌ اوّل‌ كورش‌، پادشاه‌ فارس‌ تا كلام خداوند به‌ زبان‌ ارمیا كامل‌ شود، خداوند روح‌ كورش‌ پادشاه‌ فارس‌ را برانگیخت‌ تا در تمامی‌ ممالك‌ خود فرمانی‌ نافذ كرد و آن‌ را نیز مرقوم‌ داشت‌ و گفت‌:
\v 2 «كورش‌ پادشاه‌ فارس‌ چنین‌ می‌فرماید: یهوه‌ خدای‌ آسمانها جمیع‌ ممالك‌ زمین‌ را به‌ من‌ داده‌ و مرا امر فرموده‌ است‌ كه‌ خانه‌ای‌ برای‌ وی‌ در اورشلیم‌ كه‌ در یهودا است‌ بنا نمایم‌.
\s5
\v 3 پس‌ كیست‌ از شما از تمامی‌ قوم‌ او كه‌ خدایش‌ با وی‌ باشد؟ او به‌ اورشلیم‌ كه‌ در یهودا است‌، برود و خانه‌ یهوه‌ را كه‌ خدای‌ اسرائیل‌ و خدای‌ حقیقی‌ است‌، در اورشلیم‌ بنا نماید.
\v 4 و هر كه‌ باقی‌ مانده‌ باشد، در هر مكانی‌ از مكان‌هایی‌ كه‌ در آنها غریب‌ می‌باشد، اهل‌ آن‌ مكان‌ او را به‌ نقره‌ و طلا و اموال‌ و چهارپایان‌ علاوه‌ بر هدایای‌ تبرّعی‌ به‌ جهت‌ خانه‌ خدا كه‌ در اورشلیم‌ است‌ اعانت‌ نمایند.»
\s5
\v 5 پس‌ رؤسای‌ آبای‌ یهودا و بنیامین‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ با همه‌ كسانی‌ كه‌ خدا روح‌ ایشان‌ را برانگیزانیده‌ بود برخاسته‌، روانه‌ شدند تا خانه‌ خداوند را كه‌ در اورشلیم‌ است‌ بنا نمایند.
\v 6 و جمیع‌ همسایگان‌ ایشان‌، ایشان‌ را به‌ آلات‌ نقره‌ و طلا و اموال‌ و چهارپایان‌ و تحفه‌ها، علاوه‌ بر همه‌ هدایای‌ تَبَرُّعی‌ اعانت‌ كردند.
\s5
\v 7 و كورش‌ پادشاه‌ ظروف‌ خانه‌ خداوند را كه‌ نبوكدنصّر آنها را ازاورشلیم‌ آورده‌ و در خانه‌ خدایان‌ خود گذاشته‌ بود، بیرون‌ آورد.
\v 8 و كورش‌ پادشاه‌ فارس‌، آنها را از دست‌ مِتْرَدات‌، خزانه‌دار خود بیرون‌ آورده‌، به‌ شیشَبصَّر رئیس‌ یهودیان‌ شمرد.
\s5
\v 9 و عدد آنها این‌ است‌: سی‌ طاس‌ طلا و هزار طاس‌ نقره‌ و بیست‌ و نه‌ كارد،
\v 10 و سی‌ جام‌ طلا و چهارصد و ده‌ جام‌ نقره‌ از قسم‌ دوّم‌ و هزار ظرف‌ دیگر.
\v 11 تمامی‌ ظروف‌ طلا و نقره‌ پنجهزار و چهارصد بود و شیشبصّر همه‌ آنها را با اسیرانی‌ كه‌ از بابل‌ به‌ اورشلیم‌ می‌رفتند برد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و اینانند اهل‌ ولایتها كه‌ از اسیری آن‌اشخاصی‌ كه‌ نبوكدنصّر، پادشاه‌ بابل‌، به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برده‌ بود، برآمدند و هر كدام‌ از ایشان‌ به‌ اورشلیم‌ و یهودا و شهر خود برگشتند.
\v 2 اما آنانی‌ كه‌ همراه‌ زرُّبابل‌ آمدند، یشوع‌ و نَحَمیا و سَرایا و رَعِیلایا و مُردَخای‌ و بِلْشان‌ و مِسْفار و بِغْوای‌ و رَحُوم‌ و بَعْنَه‌. و شماره‌ مردان‌ قوم‌ اسرائیل‌:
\s5
\v 3 بنی‌فرعُوش‌ دو هزار و یكصد و هفتاد و دو.
\v 4 بنی‌شَفَطْیا سیصد و هفتاد و دو.
\v 5 بنی‌آرَح‌ هفتصد و هفتاد و پنج‌.
\v 6 بنی‌فَحَت‌ مُوآب‌ از بنی‌یشُوع‌ و یوآب‌ دو هزار و هشتصد و دوازده‌.
\s5
\v 7 بنی‌عیلام‌ هزار و دویست‌ و پنجاه‌ و چهار.
\v 8 بنی‌زَتُّونَه‌ صد و چهل‌ و پنج‌.
\v 9 بنی‌زَكّای‌ هفتصدو شصت‌.
\v 10 بنی‌بانی‌ ششصد و چهل‌ و دو.
\s5
\v 11 بنی‌بابای‌ ششصد و بیست‌ و سه‌.
\v 12 بنی‌اَزْجَد هزار و دویست‌ و بیست‌ و دو.
\v 13 بنی‌اَدُونیقام‌ ششصد و شصت‌ و شش‌.
\v 14 بنی‌بِغْوای‌ دو هزار و پنجاه‌ و شش‌.
\s5
\v 15 بنی‌عادین‌ چهارصد و پنجاه‌ و چهار.
\v 16 بنی‌آطیر (از خاندان‌) یحِزْقیا نود و هشت‌.
\v 17 بنی‌بیصای‌ سیصد و بیست‌ و سه‌.
\v 18 بنی‌یورَه‌ صد و دوازده‌.
\s5
\v 19 بنی‌حاشوم‌ دویست‌ و بیست‌ و سه‌.
\v 20 بنی‌جَبّار نود و پنج‌.
\v 21 بنی‌بیت‌لحم‌ صد و بیست‌ و سه‌.
\v 22 مردان‌ نَطُوفَه‌ پنجاه‌ و شش‌.
\s5
\v 23 مردان‌ عَناتُوت‌ صد و بیست‌ و هشت‌.
\v 24 بنی‌عَزْمُوت‌ چهل‌ و دو.
\v 25 بنی‌قریه‌ عاریم‌ و كَفِیرَه‌ و بَئِیرُوت‌ هفتصد و چهل‌ و سه‌.
\v 26 بنی‌رامَه‌ و جِبَع‌ ششصد و بیست‌ و یك‌.
\s5
\v 27 مردان‌ مِكْماس‌ صد و بیست‌ و دو.
\v 28 مردان‌ بیت‌ئیل‌ و عای‌ دویست‌ و بیست‌ و سه‌.
\v 29 بنی‌نَبُو پنجاه‌ و دو.
\v 30 بنی‌مَغبیش‌ صد و پنجاه‌ و شش‌.
\s5
\v 31 بنی‌عیلام‌ دیگر، هزار و دویست‌ و پنجاه‌ چهار.
\v 32 بنی‌حاریم‌ سیصد و بیست‌.
\v 33 بنی‌لُود و حادِید و اُرْنُو هفتصد و بیست‌ و پنج‌.
\s5
\v 34 بنی‌اَریحا سیصد و چهل‌ و پنج‌.
\v 35 بنی‌سَنائۀ سه‌ هزار و ششصد و سی‌.
\s5
\v 36 و اما كاهنان‌: بنی‌یدَعْیا از خاندان‌ یشُوع‌ نُه‌ صد و هفتاد و سه‌.
\v 37 بنی‌اِمّیر هزار و پنجاه‌ و دو.
\v 38 بنی‌فَشْحُور هزار و دویست‌ و چهل‌ و هفت‌.
\v 39 بنی‌حاریم‌ هزار و هفده‌.
\s5
\v 40 و اما لاویان‌: بنی‌یشُوع‌ و قَدْمیئیل‌ از نسل‌ هُودُویا هفتاد و چهار.
\v 41 و مغنّیان‌: بنی‌آساف‌ صد و بیست‌ و هشت‌.
\v 42 و پسرانِ دربانان‌: بنی‌شَلُّوم‌ و بنی‌آطیر وبنی‌طَلْمون‌ و بنی‌عَقُّوب‌ و بنی‌حَطیطا و بنی‌شوبای‌ جمیع‌ اینها صد و سی‌ و نُه‌.
\s5
\v 43 و اما نتینیم‌: بنی‌صیحا و بنی‌حَسُوفا و بنی‌طَبّاعُوت‌،
\v 44 و بنی‌قیروس‌ و بنی‌سیعَها و بنی‌فادُوم‌،
\v 45 و بنی‌لَبانَه‌ و بنی‌حَجابَه‌ و بنی‌عَقُّوب‌،
\v 46 و بنی‌حاجاب‌ و بنی‌شَمْلای‌ و بنی‌حانان‌،
\s5
\v 47 و بنی‌جِدّیل‌ و بنی‌جَحَر و بنی‌رَآیا،
\v 48 و بنی‌رَصین‌ و بنی‌نَقُودا و بنی‌جَزّام‌،
\v 49 و بنی‌عُزَّه‌ و بنی‌فاسیح‌ و بنی‌بیسای‌،
\v 50 و بنی‌اَسْنَه‌ و بنی‌مَعُونیم‌ و بنی‌نَفُوسیم‌،
\s5
\v 51 و بنی‌بَقْبُوق‌ و بنی‌حَقُوفا و بنی‌حَرْحُور،
\v 52 و بنی‌بَصْلُوت‌ و بنی‌محیدا و بنی‌حَرْشا،
\v 53 و بنی‌بَرْقُوس‌ و بنی‌سِیسَرا و بنی‌تامَح‌،
\v 54 و بنی‌نَصیح‌ و بنی‌حَطیفا.
\s5
\v 55 و پسران‌ خادمان‌ سُلیمان‌: بنی‌سُوطای‌ و بنی‌هَصُوفَرَت‌ و بنی‌فَرُودا،
\v 56 و بنی‌یعْلَه‌ و بنی‌دَرْقون‌ و بنی‌جِدّیل‌،
\v 57 و بنی‌شَفَطْیا و بنی‌حَطّیل‌ و بنی‌فُوخَرَةِ ظبائیم‌ و بنی‌آمی‌.
\v 58 جمیع‌ نَتینیم‌ و پسران‌ خادمان‌ سُلیمان‌ سیصد و نود و دو.
\s5
\v 59 و اینانند آنانی‌ كه‌ از تَلّ مِلْح‌ و تَلّ حَرْشا برآمدند یعنی‌ كِرُوب‌ و اَدّان‌ و اِمّیر؛ اما خاندان‌ پدران‌ و عشیره‌ خود را نشان‌ نتوانستند داد كه‌ آیا از اسرائیلیان‌ بودند یا نه‌.
\v 60 بنی‌دَلایا و بنی‌طوبیا و بنی‌نَقُودا ششصد و پنجاه‌ و دو.
\s5
\v 61 و از پسران‌ كاهنان‌، بنی‌حَبایا و بنی‌هَقُّوص‌ و بنی‌بَرْزِلاّی‌ كه‌ یكی‌ از دختران‌ بَرْزِلاّیی جلعادی‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌، پس‌ به‌ نام‌ ایشان‌ مسمّی‌ شدند.
\v 62 اینان‌ انساب‌ خود را در میان‌ آنانی‌ كه‌ در نسب‌نامه‌ها ثبت‌ شده‌ بودند طلبیدند، اما نیافتند، پس‌ از كهانت‌ اخراج‌ شدند.
\v 63 پس‌ تِرْشاتا به‌ ایشان‌ امرفرمود كه‌ تا كاهنی‌ با اُوریم‌ و تُمّیم‌ برقرار نشود، ایشان‌ از قدس‌اقداس‌ نخورند.
\s5
\v 64 تمامی جماعت‌، با هم‌ چهل‌ و دو هزار و سیصد و شصت‌ نفر بودند.
\v 65 سوای‌ غلامان‌ و كنیزان‌ ایشان‌، كه‌ هفتهزار و سیصد و سی‌ و هفت‌ نفر بودند، و مغنّیان‌ و مغنیاۀ ایشان‌ دویست‌ نفر بودند.
\s5
\v 66 و اسبان‌ ایشان‌ هفتصد و سی‌ و شش‌، و قاطران‌ ایشان‌ دویست‌ و چهل‌ و پنج‌.
\v 67 و شتران‌ ایشان‌ چهارصد و سی‌ و پنج‌ و حماران‌ ایشان‌ ششهزار و هفتصد و بیست‌.
\s5
\v 68 و چون‌ ایشان‌ به‌ خانه‌ خداوند كه‌ در اورشلیم‌ است‌ رسیدند، بعضی‌ از رؤسای‌ آبا، هدایای‌ تَبَرُّعی‌ به‌ جهت‌ خانه‌ خدا آوردند تا آن‌ را در جایش‌ برپا نمایند.
\v 69 برحسب‌ قوّه‌ خود، شصت‌ و یك‌ هزار درهم‌ طلا و پنج‌ هزار مَنای‌ نقره‌ و صد (دست‌) لباس‌ كهانت‌ به‌ خزانه‌ به‌ جهت‌ كار دادند.
\s5
\v 70 پس‌ كاهنان‌ و لاویان‌ و بعضی‌ از قوم‌ و مغنّیان‌ و دربانان‌ و نتینیم‌ در شهرهای‌ خود ساكن‌ شدند و تمامی‌ اسرائیل‌ در شهرهای‌ خود مسكن‌ گرفتند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و چون‌ ماه‌ هفتم‌ رسید، بنی‌اسرائیل‌ در شهرهای‌ خود مقیم‌ بودند و تمامی قوم‌ مثل‌ یك‌ مرد در اورشلیم‌ جمع‌ شدند.
\v 2 و یشوع‌ بن‌ یوصاداق‌ و برادرانش‌ كه‌ كاهنان‌ بودند و زَرُبّابل‌ بن‌ شألتیئیل‌ با برادران‌ خود برخاستند و مذبح‌ خدای‌ اسرائیل‌ را برپا كردند تا قربانی‌های‌ سوختنی‌ برحسب‌ آنچه‌ در توراتِ موسی‌، مردخدا مكتوب‌ است‌ بر آن‌ بگذرانند.
\s5
\v 3 پس‌ مذبح‌ را برجایش‌ برپا كردند زیرا كه‌ به‌ سبب‌ قوم‌ زمین‌، ترس‌ بر ایشان‌ مستولی‌ می‌بود و قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند یعنی‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌، صبح‌ و شام‌ را بر آن‌ گذرانیدند.
\v 4 و عید خیمه‌ها را به‌ نحوی‌ كه‌ مكتوب‌ است‌ نگاه‌ داشتند و قربانی‌های‌ سوختنی روز به‌ روز، معتادِ هر روز را در روزش‌، برحسب‌ رسم‌ و قانون‌ گذرانیدند.
\v 5 و بعد از آن‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ دائمی‌ را در غُرّه‌های‌ ماه‌ و در همه‌ مواسم‌ مقدّس‌ خداوند و برای‌ هر كس‌ كه‌ هدایای‌ تبرّعی‌ به‌ جهت‌ خداوند می‌آورد، می‌گذرانیدند.
\s5
\v 6 از روز اوّل‌ ماه‌ هفتم‌، حینی‌ كه‌ بنیاد هیكل‌ خداوند هنوز نهاده‌ نشده‌ بود، به‌ گذرانیدن‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند شروع‌ كردند.
\v 7 و به‌ حَجّاران‌ و نجّاران‌ نقره‌ دادند و به‌ اهل‌ صیدون‌ و صور مأكولات‌ و مشروبات‌ و روغن‌ (دادند) تا چوب‌ سرو آزاد از لُبْنان‌ از دریا به‌ یافا، برحسب‌ امری‌ كه‌ كورش‌ پادشاه‌ فارس‌، به‌ ایشان‌ داده‌ بود بیاورند.
\s5
\v 8 و در ماه‌ دوّم‌ از سال‌ دوّم‌، بعد از رسیدن‌ ایشان‌ به‌ خانه‌ خدا در اورشلیم‌، زربّابل‌ بن‌ شألتیئیل‌ و یشوع‌ بن‌ یوصاداق‌ و سایر برادران‌ ایشان‌ از كاهنان‌ و لاویان‌ و همه‌ كسانی‌ كه‌ از اسیری‌ به‌ اورشلیم‌ برگشته‌ بودند، به‌ نصب‌ نمودن‌ لاویان‌ از بیست‌ ساله‌ و بالاتر بر نظارت‌ عمل‌ خانه‌ خداوند شروع‌ كردند.
\v 9 و یشوع‌ با پسران‌ و برادران‌ خود و قدمیئیل‌ با پسرانش‌ از بنی‌یهودا با هم‌ ایستادند تا بر بنی‌حیناداد و پسران‌ و برادران‌ایشان‌ كه‌ از لاویان‌ در كار خانه‌ خدا مشغول‌ می‌بودند، نظارت‌ نمایند.
\s5
\v 10 و چون‌ بنّایان‌ بنیاد هیكل‌ خداوند را نهادند، كاهنان‌ را با لباس‌ خودشان‌ با كَرِنّاها و لاویان‌ بنی‌آساف‌ را با سنجها قرار دادند تا خداوند را برحسب‌ رسم‌ داود پادشاه‌ اسرائیل‌، تسبیح‌ بخوانند.
\v 11 و بر یكدیگر می‌سراییدند و خداوند را تسبیح‌ و حمد می‌گفتند، كه‌ «او نیكوست‌ زیرا كه‌ رحمت‌ او بر اسرائیل‌ تا ابدالا´باد است‌» و تمامی‌ قوم‌ به‌ آواز بلند صدا زده‌، خداوند را به‌ سبب‌ بنیاد نهادن‌ خانه‌ خداوند ، تسبیح‌ می‌خواندند.
\s5
\v 12 و بسیاری‌ از كاهنان‌ و لاویان‌ و رؤسای‌ آبا كه‌ پیر بودند و خانه‌ اوّلین‌ را دیده‌ بودند، حینی‌ كه‌ بنیاد این‌ خانه‌ در نظر ایشان‌ نهاده‌ شد، به‌ آواز بلند گریستند و بسیاری‌ با آواز شادمانی‌ صداهای‌ خود را بلند كردند.
\v 13 چنانكه‌ مردم‌ نتوانستند در میان‌ صدای‌ آواز شادمانی‌ و آواز گریستنِ قوم‌ تشخیص‌ نمایند زیرا كه‌ خلق‌، صدای‌ بسیار بلند می‌دادند چنانكه‌ آواز ایشان‌ از دور شنیده‌ می‌شد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و چون‌ دشمنان‌ یهودا و بنیامین‌ شنیدند كه‌اسیران‌، هیكل‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را بنا می‌كنند،
\v 2 آنگاه‌ نزد زَرُبّابل‌ و رؤسای‌ آبا آمده‌، به‌ ایشان‌ گفتند كه‌ «ما همراه‌ شما بنا خواهیم‌ كرد زیرا كه‌ ما مثل‌ شما از زمان‌ اَسَرْحَدّون‌، پادشاه‌ آشور كه‌ ما را به‌ اینجا آورد، خدای‌ شما را می‌طلبیم‌ و برای‌ او قربانی‌ می‌گذرانیم‌.»
\s5
\v 3 اما زربّابل‌ و یشوع‌ و سایر رؤسای‌ آبای‌ اسرائیل‌ به‌ ایشان‌ گفتند: «شما را با ما در بنا كردن‌ خانه‌ خدای‌ ما كاری‌ نیست‌، بلكه‌ ما تنها آن‌ را برای‌ یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنانكه‌ كورش‌ پادشاه‌، سلطان‌ فارس‌ به‌ ما امر فرموده‌ است‌، آن‌ را بنا خواهیم‌ نمود.»
\s5
\v 4 آنگاه‌ اهل‌ زمین‌ دستهای‌ قوم‌ یهودا را سست‌ كردند و ایشان‌ را در بنا نمودن‌ به‌ تنگ‌ می‌آوردند،
\v 5 و به‌ ضدّ ایشان‌ مدبّران‌ اجیر ساختند كه‌ در تمام‌ ایام‌ كورش‌ پادشاه‌ فارس‌، تا سلطنت‌ داریوش‌، پادشاه‌ فارس‌ قصد ایشان‌ را باطل‌ ساختند.
\v 6 و چون‌ اَخْشُوُرش‌ پادشاه‌ شد، در ابتدای‌ سلطنتش‌ بر ساكنان‌ یهودا و اورشلیم‌ شكایت‌ نوشتند.
\s5
\v 7 و در ایام‌ اَرْتَحْشَستا، بشلام‌ و مِتَردات‌ و طبئیل‌ و سایر رفقای‌ ایشان‌ به‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌ فارس‌ نوشتند؛ و مكتوب‌ به‌ خطّ آرامی‌ نوشته‌ شد و معنی‌اش‌ در زبان‌ ارامی‌.
\v 8 رحوم‌ فرمان‌فرما و شمشائی‌ كاتب‌ رساله‌ به‌ ضدّ اورشلیم‌، به‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌، بدین‌ مضمون‌ نوشتند:
\s5
\v 9 «پس‌ رحوم‌ فرمان‌فرما و شمشائی‌ كاتب‌ و سائر رفقای‌ ایشان‌ از دینیان‌ و اَفَرسَتكیان‌ و طَرفِلیان‌ و اَفَرسیان‌ و اَرْكِیان‌ و بابلیان‌ و شوشنكیان‌ و دهائیان‌ و عیلامیان‌،
\v 10 و سایر امّت‌هایی‌ كه‌ اُسْنَفَّر عظیم‌ و شریف‌ ایشان‌ را كوچانیده‌، در شهر سامره‌ ساكن‌ گردانیده‌ است‌ و سایر ساكنان‌ ماورای‌ نهر و اما بعد.
\s5
\v 11 (این‌ است‌ سواد مكتوبی‌ كه‌ ایشان‌ نزد اَرتَحشَستا پادشاه‌ فرستادند. بندگانت‌ كه‌ ساكنان‌ ماورای‌ نهر می‌باشیم‌ و اما بعد.)
\v 12 پادشاه‌ را معلوم‌ باد كه‌ یهودیانی‌ كه‌ ازجانب‌ تو به‌ نزد ما آمدند، به‌ اورشلیم‌ رسیده‌اند و آن‌ شهر فتنه‌انگیز و بد را بنا می‌نمایند و حصارها را برپا می‌كنند و بنیادها را مرمّت‌ می‌نمایند.
\s5
\v 13 الا´ن‌ پادشاه‌ را معلوم‌ باد كه‌ اگر این‌ شهر بنا شود و حصارهایش‌ تمام‌ گردد، جزیه‌ و خَراج‌ و باج‌ نخواهند داد و بالاخره‌ به‌ پادشاهان‌ ضرر خواهد رسید.
\s5
\v 14 پس‌ چونكه‌ ما نمك‌ خانه‌ پادشاه‌ را می‌خوریم‌، ما را نشاید كه‌ ضرر پادشاه‌ را ببینیم‌. لهذا فرستادیم‌ تا پادشاه‌ را اطلاّع‌ دهیم‌،
\v 15 تا در كتاب‌ تواریخ‌ پدرانت‌ تفتیش‌ كرده‌ شود و از كتاب‌ تواریخ‌ دریافت‌ نموده‌، بفهمی‌ كه‌ این‌ شهر، شهر فتنه‌انگیز است‌ و ضرررساننده‌ به‌ پادشاهان‌ و كشورها؛ و در ایام‌ قدیم‌ در میانش‌ فتنه‌ می‌انگیختند. و از همین‌ سبب‌ این‌ شهر خراب‌ شد.
\v 16 بنابراین‌ پادشاه‌ را اطّلاع‌ می‌دهیم‌ كه‌ اگر این‌ شهر بنا شود و حصارهایش‌ تمام‌ گردد، تو را به‌ این‌ طرف‌ نهر نصیبی‌ نخواهد بود.»
\s5
\v 17 پس‌ پادشاه‌ به‌ رحوم‌ فرمان‌فرما و شمشائی‌ كاتب‌ و سایر رفقای‌ ایشان‌ كه‌ در سامره‌ ساكن‌ بودند و سایر ساكنان‌ ماورای‌ نهر، جواب‌ فرستاد كه‌ «سلامتی‌ و اما بعد.
\v 18 مكتوبی‌ كه‌ نزد ما فرستادید، در حضور من‌ واضح‌ خوانده‌ شد.
\v 19 و فرمانی‌ از من‌ صادر گشت‌ و تفحّص‌ كرده‌، دریافت‌ كردند كه‌ این‌ شهر از ایام‌ قدیم‌ با پادشاهان‌ مقاومت‌ می‌نموده‌ و فتنه‌ و فساد در آن‌ واقع‌ می‌شده‌ است‌.
\s5
\v 20 و پادشاهان‌ قوی در اورشلیم‌ بوده‌اند كه‌ بر تمامی‌ ماورای‌ نهر سلطنت‌ می‌كردند و جزیه‌ و خراج‌ و باج‌ به‌ ایشان‌ می‌دادند.
\v 21 پس‌ فرمانی‌ صادر كنید كه‌ آن‌ مردان‌ را از كار باز دارند و تا حكمی‌ از من‌ صادر نگردداین‌ شهر بنا نشود.
\v 22 پس‌ باحذر باشید كه‌ در این‌ كار كوتاهی‌ ننمایید زیرا كه‌ چرا این‌ فساد برای‌ ضرر پادشاهان‌ پیش‌ رود؟»
\s5
\v 23 پس‌ چون‌ نامه‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌ به‌ حضور رحوم‌ و شمشایی‌ كاتب‌ و رفقای‌ ایشان‌ خوانده‌ شد، ایشان‌ به‌ تعجیل‌ نزد یهودیان‌ به‌ اورشلیم‌ رفتند و ایشان‌ را با زور و جفا از كار باز داشتند.
\v 24 آنگاه‌ كار خانه‌ خدا كه‌ در اورشلیم‌ است‌، تعویق‌ افتاد و تا سال‌ دوّم‌ سلطنت‌ داریوش‌، پادشاه‌ فارس‌ معطّل‌ ماند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 آنگاه‌ دو نبی‌، یعنی‌ حجّی‌ نبی‌ و زكریا ابن عدّو، برای‌ یهودیانی‌ كه‌ در یهودا و اورشلیم‌ بودند، به‌ نام‌ خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ با ایشان‌ می‌بود نبوّت‌ كردند.
\v 2 و در آن‌ زمان‌ زربّابل‌ بن‌ شألتیئیل‌ و یشوع‌ بن‌ یوصاداق‌ برخاسته‌، به‌ بنا نمودن‌ خانه‌ خدا كه‌ در اورشلیم‌ است‌ شروع‌ كردند و انبیای‌ خدا همراه‌ ایشان‌ بوده‌، ایشان‌ را مساعدت‌ می‌نمودند.
\s5
\v 3 در آن‌ وقت‌ تتنایی‌، والی‌ ماورای‌ نهر و شَتَربوزنای‌ و رفقای‌ ایشان‌ آمده‌، به‌ ایشان‌ چنین‌ گفتند: «كیست‌ كه‌ شما را امر فرموده‌ است‌ كه‌ این‌ خانه‌ را بنا نمایید و این‌ حصار را برپا كنید؟»
\v 4 پس‌ ایشان‌ را بدین‌ منوال‌ از نامهای‌ كسانی‌ كه‌ این‌ عمارت‌ را بنا می‌كردند اطّلاع‌ دادیم‌.
\v 5 اما چشم‌ خدای‌ ایشان‌ بر مشایخ‌ یهودا بود كه‌ ایشان‌ را نتوانستند از كار بازدارند تا این‌ امر به‌ سمع‌ داریوش‌ برسد و جواب‌ مكتوب‌ درباره‌اش‌ داده‌ شود.
\s5
\v 6 سواد مكتوبی‌ كه‌ تتنایی‌، والی‌ ماورای‌نهر و شَتَربوزنای‌ و رفقای‌ او اَفَرسَكیان‌ كه‌ در ماورای‌ نهر ساكن‌ بودند، نزد داریوش‌ پادشاه‌ فرستادند.
\v 7 مكتوب‌ را نزد او فرستادند و در آن‌ بدین‌ مضمون‌ مرقوم‌ بود كه‌ «بر داریوش‌ پادشاه‌ سلامتی تمام‌ باد.
\s5
\v 8 بر پادشاه‌ معلوم‌ باد كه‌ ما به‌ بلاد یهودیان‌، به‌ خانه‌ خدای‌ عظیم‌ رفتیم‌ و آن‌ را از سنگهای‌ بزرگ‌ بنا می‌كنند و چوبها در دیوارش‌ می‌گذارند و این‌ كار در دست‌ ایشان‌ به‌ تعجیل‌، معمول‌ و به‌ انجام‌ رسانیده‌ می‌شود.
\v 9 آنگاه‌ از مشایخ‌ ایشان‌ پرسیده‌، چنین‌ به‌ ایشان‌ گفتیم‌: كیست‌ كه‌ شما را امر فرموده‌ است‌ كه‌ این‌ خانه‌ را بنا كنید و دیوارهایش‌ را برپا نمایید؟
\v 10 و نیز نامهای‌ ایشان‌ را از ایشان‌ پرسیدیم‌ تا تو را اعلام‌ نماییم‌ و نامهای‌ كسانی‌ كه‌ رؤسای‌ ایشانند نوشته‌ایم‌.
\s5
\v 11 و ایشان‌ در جواب‌ ما چنین‌ گفتند كه‌ ما بندگان‌ خدای‌ آسمان‌ و زمین‌ هستیم‌ و خانه‌ای‌ را تعمیر می‌نماییم‌ كه‌ چندین‌ سال‌ قبل‌ از این‌ بنا شده‌ و پادشاه‌ بزرگ‌ اسرائیل‌ آن‌ را ساخته‌ و به‌ انجام‌ رسانیده‌ بود.
\s5
\v 12 لیكن‌ بعد از آن‌، پدران‌ ما خشم‌ خدای‌ آسمان‌ را به‌ هیجان‌ آوردند. پس‌ او ایشان‌ را به‌ دست‌ نبوكدنصّر كلدانی‌، پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ نمود كه‌ این‌ خانه‌ را خراب‌ كرد و قوم‌ را به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برد.
\v 13 اما در سال‌ اوّل‌ كورش‌ پادشاه‌ بابل‌، همین‌ كورش‌ پادشاه‌ امر فرمود كه‌ این‌ خانه‌ خدا را بنا نمایند.
\s5
\v 14 و نیز ظروف‌ طلا و نقره‌ خانه‌ خدا كه‌ نبوكدنصّر آنها را از هیكل‌ اورشلیم‌ گرفته‌ وبه‌ هیكل‌ بابل‌ آورده‌ بود، كورش‌ پادشاه‌ آنها را از هیكل‌ بابل‌ بیرون‌ آورد و به‌ شیشبصّر نامی‌ كه‌ او را والی‌ ساخته‌ بود، تسلیم‌ نمود.
\v 15 و او را گفت‌ كه‌ این‌ ظروف‌ را برداشته‌، برو و آنها رابه‌ هیكلی‌ كه‌ در اورشلیم‌ است‌ ببر و خانه‌ خدا در جایش‌ بنا كرده‌ شود.
\s5
\v 16 آنگاه‌ این‌ شیشبصّر آمد و بنیاد خانه‌ خدا را كه‌ در اورشلیم‌ است‌ نهاد و از آن‌ زمان‌ تا بحال‌ بنا می‌شود و هنوز تمام‌ نشده‌ است‌.
\s5
\v 17 پس‌ الا´ن‌ اگر پادشاه‌ مصلحت‌ داند، در خزانه‌ پادشاه‌ كه‌ در بابل‌ است‌ تفحّص‌ كنند كه‌ آیا چنین‌ است‌ یا نه‌ كه‌ فرمانی‌ از كورش‌ پادشاه‌ صادر شده‌ بود كه‌ این‌ خانه‌ خدا در اورشلیم‌ بنا شود و پادشاه‌ مَرضی خود را در این‌ امر نزد ما بفرستد.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنگاه‌ داریوش‌ پادشاه‌، فرمان‌ داد تا در كتابخانه‌ بابل‌ كه‌ خزانه‌ها در آن‌ موضوع‌ بود تفحّص‌ كردند.
\v 2 و در قصر اَحمِتا كه‌ در ولایت‌ مادیان‌ است‌، طوماری‌ یافت‌ شد و تذكره‌ای‌ در آن‌ بدین‌ مضمون‌ مكتوب‌ بود:
\s5
\v 3 «در سال‌ اوّل‌ كورش‌ پادشاه‌، همین‌ كورش‌ پادشاه‌ درباره‌ خانه‌ خدا در اورشلیم‌ فرمان‌ داد كه‌ آن‌ خانه‌ای‌ كه‌ قربانی‌ها در آن‌ می‌گذرانیدند، بنا شود و بنیادش‌ تعمیر گردد و بلندی‌اش‌ شصت‌ ذراع‌ و عرضش‌ شصت‌ ذراع‌ باشد.
\v 4 با سه‌ صف‌ سنگهای‌ بزرگ‌ و یك‌ صف‌ چوب‌ نو. و خرجش‌ از خانه‌ پادشاه‌ داده‌ شود.
\v 5 و نیز ظروف‌ طلا و نقره‌ خانه‌ خدا را كه‌ نبوكدنصّر آنها را از هیكل‌ اورشلیم‌ گرفته‌، به‌ بابل‌ آورده‌ بود پس‌ بدهند و آنها را به‌ جای‌ خود در هیكل‌ اورشلیم‌ باز برند و آنها را در خانه‌ خدا بگذارند.
\s5
\v 6 «پس‌ حال‌ ای‌ تتنایی‌، والی‌ ماورای‌ نهر و شَتَربوزنای‌ و رفقای‌ شما و اَفَرسَكیانی‌ كه‌ به‌ آنطرف‌ نهر می‌باشید، از آنجا دور شوید.
\v 7 و به‌كار این‌ خانه‌ خدا متعرّض‌ نباشید. اما حاكم‌ یهود و مشایخ‌ یهودیان‌ این‌ خانه‌ خدا را در جایش‌ بنا نمایند.
\s5
\v 8 و فرمانی‌ نیز از من‌ صادر شده‌ است‌ كه‌ شما با این‌ مشایخ‌ یهود به‌ جهت‌ بنا نمودن‌ این‌ خانه‌ خدا چگونه‌ رفتار نمایید. از مال‌ خاصّ پادشاه‌، یعنی‌ از مالیات‌ ماورای‌ نهر، خرج‌ به‌ این‌ مردمان‌، بِلا تأخیر داده‌ شود تا معطّل‌ نباشند.
\v 9 و مایحتاج‌ ایشان‌ را از گاوان‌ و قوچها و بره‌ها به‌ جهت‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خدای‌ آسمان‌ و گندم‌ و نمك‌ و شراب‌ و روغن‌، برحسب‌ قول‌ كاهنانی‌ كه‌ در اورشلیم‌ هستند، روز به‌ روز به‌ ایشان‌ بی‌كم‌ و زیاد داده‌ شود.
\v 10 تا آنكه‌ هدایای‌ خوشبو برای‌ خدای‌ آسمان‌ بگذرانند و به‌ جهت‌ عمر پادشاه‌ و پسرانش‌ دعا نمایند.
\s5
\v 11 و دیگر فرمانی‌ از من‌ صادر شد كه‌ هركس‌ كه‌ این‌ حكم‌ را تبدیل‌ نماید، از خانه‌ او تیری‌ گرفته‌ شود و او بر آن‌ آویخته‌ و مصلوب‌ گردد و خانه‌ او به‌ سبب‌ این‌ عمل‌ مزبله‌ بشود.
\v 12 و آن‌ خدا كه‌ نام‌ خود را در آنجا ساكن‌ گردانیده‌ است‌، هر پادشاه‌ یا قوم‌ را كه‌ دست‌ خود را برای‌ تبدیل‌ این‌ امر و خرابی‌ این‌ خانه‌ خدا كه‌ در اورشلیم‌ است‌ دراز نماید، هلاك‌ سازد. من‌ داریوش‌ این‌ حكم‌ را صادر فرمودم‌، پس‌ این‌ عمل‌ بلا تأخیر كرده‌ شود.»
\s5
\v 13 آنگاه‌ تتنایی‌، والی‌ ماورای‌ نهر و شَتَربوزنای‌ و رفقای‌ ایشان‌ بروفق‌ فرمانی‌ كه‌ داریوش‌ پادشاه‌ فرستاده‌ بود، بِلاتأخیر عمل‌ نمودند.
\v 14 و مشایخ‌ یهود به‌ بنا نمودن‌ مشغول‌ شدند و برحسب‌ نبوّت‌ حجّی‌ نبی و زكریا ابن‌ عدّو كار را پیش‌ بردند و برحسب‌ حكم‌ خدای‌ اسرائیل‌ و فرمان‌ كورش‌ و داریوش‌ و اَرتَحشَستا،پادشاهان‌ فارس‌ آن‌ را بنا نموده‌، به‌ انجام‌ رسانیدند.
\v 15 و این‌ خانه‌، در روز سوّم‌ ماه‌ اذار در سال‌ ششم‌ داریوش‌ پادشاه‌، تمام‌ شد.
\s5
\v 16 و بنی‌اسرائیل‌، یعنی‌ كاهنان‌ و لاویان‌ و سایر آنانی‌ كه‌ از اسیری‌ برگشته‌ بودند، این‌ خانه‌ خدا را با شادمانی‌ تبریك‌ نمودند.
\v 17 و برای‌ تبریك‌ این‌ خانه‌ خدا صد گاو و دویست‌ قوچ‌ و چهارصد بره‌ و به‌ جهت‌ قربانی‌ گناه‌ برای‌ تمامی اسرائیل‌، دوازده‌ بز نر موافق‌ شماره‌ اسباط‌ اسرائیل‌ گذرانیدند.
\v 18 و كاهنان‌ را در فرقه‌های‌ ایشان‌ و لاویان‌ را در قسمتهای‌ ایشان‌، بر خدمت‌ خدایی‌ كه‌ در اورشلیم‌ است‌ برحسب‌ آنچه‌ در كتاب‌ موسی‌ مكتوب‌ است‌ قرار دادند.
\s5
\v 19 و آنانی‌ كه‌ از اسیری‌ برگشته‌ بودند، عید فِصَح‌ را در روز چهاردهـم‌ مـاه‌ اوّل‌ نگاه‌ داشتنـد،
\v 20 زیرا كه‌ كاهنان‌ و لاویان‌، جمیعاً خویشتن‌ را طاهر ساختند؛ و چون‌ همه‌ ایشان‌ طاهر شدند، فِصَـح‌ را بـرای‌ همـه‌ آنانـی‌ كه‌ از اسیـری‌ برگشتـه‌ بودند و برای‌ برادران‌ خود كاهنان‌ و برای‌ خودشان‌ ذبح‌ كردند.
\s5
\v 21 و بنی‌اسرائیل‌ كه‌ از اسیری‌ برگشته‌ بودند، با همـه‌ آنانـی‌ كه‌ خویشتـن‌ را از رجاسات‌ امّت‌های‌ زمین‌ جدا ساخته‌، به‌ ایشـان‌ پیوستـه‌ بودنـد تا یهـوه‌ خـدای‌ اسرائیـل‌ را بطلبنـد، آن‌ را خوردنـد.
\v 22 و عیـد فطیـر را هفـت‌ روز با شادمانی‌ نگاه‌ داشتند، چونكه‌ خداوند ایشان‌ را مسرور ساخت‌ از اینكه‌ دل‌ پادشـاه‌ آشـور را به‌ ایشان‌ مایل‌ گردانیده‌، دستهای‌ ایشان‌ را برای‌ ساختن‌ خانه‌ خدای‌ حقیقی‌ كه‌ خـدای‌ اسرائیـل‌ باشـد، قـوّی‌ گردانیـد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و بعد از این‌ امور، در سلطنت‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌ فارس‌، عَزْرا ابن‌ سرایا ابن‌ عزریا ابن‌ حلقیا،
\v 2 ابن‌ شلّوم‌ بن‌ صادوق‌ بن‌ اخیطوب‌،
\v 3 بن‌ امریا ابن‌ عزریا ابن‌ مرایوت‌،
\v 4 بن‌ زرحیا ابن‌ عزّی‌ ابن‌ بقّی‌،
\v 5 ابن‌ ابیشوع‌ بن‌ فینحاس‌ بن‌ العازار بن‌ هارون‌ رئیس‌ كَهَنه‌،
\s5
\v 6 این‌ عَزْرا از بابل‌ برآمد و او در شریعت‌ موسی‌ كه‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ آن‌ را داده‌ بود، كاتب‌ ماهر بود و پادشاه‌ بروفق‌ دست‌ یهوه‌ خدایش‌ كه‌ با وی‌ می‌بود، هر چه‌ را كه‌ او می‌خواست‌ به‌ وی‌ می‌داد.
\v 7 و بعضی‌ از بنی‌اسرائیل‌ و از كاهنان‌ و لاویان‌ و مغنّیان‌ و دربانان‌ و نتینیم‌ نیز در سال‌ هفتم‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌ به‌ اورشلیم‌ برآمدند.
\s5
\v 8 و او در ماه‌ پنجم‌ سال‌ هفتم‌ پادشاه‌، به‌ اورشلیم‌ رسید.
\v 9 زیرا كه‌ در روز اوّل‌ ماه‌ اوّل‌، به‌ بیرون‌ رفتن‌ از بابل‌ شروع‌ نمود و در روز اوّل‌ ماه‌ پنجم‌، بروفق‌ دست‌ نیكوی‌ خدایش‌ كه‌ با وی‌ می‌بود، به‌ اورشلیم‌ رسید.
\v 10 چونكه‌ عَزْرا دل‌ خود را به‌ طلب‌ نمودن‌ شریعت‌ خداوند و به‌ عمل‌ آوردن‌ آن‌ و به‌ تعلیم‌ دادن‌ فرایض‌ و احكام‌ به‌ اسرائیل‌ مهیا ساخته‌ بود.
\s5
\v 11 و این‌ است‌ صورت‌ مكتوبی‌ كه‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌، به‌ عَزْرای‌ كاهن‌ و كاتب‌ داد كه‌ كاتب‌ كلمات‌ وصایای‌ خداوند و فرایض‌ او بر اسرائیل‌ بود:
\v 12 «از جانب‌ اَرتَحشَستا شاهنشاه‌، به‌ عَزْرای‌ كاهن‌ و كاتب‌ كامل‌ شریعت‌ خدای‌ آسمان‌، اما بعد.
\v 13 فرمانی‌ از من‌ صادر شد كه‌ هر كدام‌ از قوم‌ اسرائیل‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ ایشان‌ كه‌ در سلطنت‌ من‌ هستند و به‌ رفتن‌ همراه‌ تو به‌ اورشلیم‌ راضی‌ باشند، بروند.
\s5
\v 14 چونكه‌ تو از جانب‌ پادشاه‌ وهفت‌ مشیر او، فرستاده‌ شده‌ای‌ تا درباره‌ یهودا و اورشلیم‌ بروفق‌ شریعت‌ خدایت‌ كه‌ در دست‌ تو است‌، تفحّص‌ نمایی‌.
\v 15 و نقره‌ و طلایی‌ را كه‌ پادشاه‌ و مشیرانش‌ برای‌ خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ مسكن‌ او در اورشلیم‌ می‌باشد بذل‌ كرده‌اند، ببری‌.
\v 16 و نیز تمامی‌ نقره‌ و طلایی‌ را كه‌ در تمامی‌ ولایت‌ بابل‌ بیابی‌، با هدایای‌ تبرّعی‌ كه‌ قوم‌ و كاهنان‌ برای‌ خانه‌ خدای‌ خود كه‌ در اورشلیم‌ است‌ داده‌اند، (ببری‌).
\s5
\v 17 لهذا با این‌ نقره‌، گاوان‌ و قوچها و بره‌ها و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ آنها رابه‌ اهتمام‌ بخر و آنها را بر مذبح‌ خانه‌ خدای‌ خودتان‌ كه‌ در اورشلیم‌ است‌، بگذران‌.
\v 18 و هر چه‌ به‌ نظر تو و برادرانت‌ پسند آید كه‌ با بقیه‌ نقره‌ و طلا بكنید، برحسب‌ اراده‌ خدای‌ خود به‌ عمل‌ آورید.
\s5
\v 19 و ظروفی‌ كه‌ به‌ جهت‌ خدمت‌ خانه‌ خدایت‌ به‌ تو داده‌ شده‌ است‌، آنها را به‌ حضور خدای‌ اورشلیم‌ تسلیم‌ نما.
\v 20 و اما چیزهای‌ دیگر كه‌ برای‌ خانه‌ خدایت‌ لازم‌ باشد، هر چه‌ برای‌ تو اتّفاق‌ افتد كه‌ بدهی‌، آن‌ را از خزانه‌ پادشاه‌ بده‌.
\s5
\v 21 و از من‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌ فرمانی‌ به‌ تمامی خزانه‌داران‌ ماورای‌ نهر صادر شده‌ است‌ كه‌ هر چه‌ عَزْرای‌ كاهن‌ و كاتب‌ شریعت‌ خدای‌ آسمان‌ از شما بخواهد، به‌ تعجیل‌ كرده‌ شود.
\v 22 تا صد وزنه‌ نقره‌ و تا صد كرّ گندم‌ و تا صد بتّ شراب‌ و تا صد بتّ روغن‌ و از نمك‌، هر چه‌ بخواهد.
\v 23 هر چه‌ خدای‌ آسمان‌ فرموده‌ باشد، برای‌ خانه‌ خدای‌ آسمان‌ بلاتأخیر كرده‌ شود، زیرا چرا غضب‌ بر مُلك‌ پادشاه‌ و پسرانش‌ وارد آید.
\s5
\v 24 و شما را اطّلاع‌ می‌دهیم‌ كه‌ بر همه‌ كاهنان‌ و لاویان‌ و مغنّیان‌ و دربانان‌ و نتینیم‌ و خادمان‌ این‌ خانه‌ خدا جزیه‌ و خراج‌ و باج‌ نهادن‌ جایز نیست‌.
\s5
\v 25 و تو ای‌ عزرا، موافق‌ حكمت‌خدایت‌ كه‌ در دست‌ تو می‌باشد، قاضیان‌ و داوران‌ از همه‌ آنانی‌ كه‌ شرایع‌ خدایت‌ را می‌دانند نصب‌ نما تا بر جمیع‌ اهل‌ ماورای‌ نهر داوری‌ نمایند و آنانی‌ را كه‌ نمی‌دانند تعلیم‌ دهید.
\v 26 و هر كه‌ به‌ شریعت‌ خدایت‌ و به‌ فرمان‌ پادشاه‌ عمل‌ ننماید، بر او بی‌محابا حكم‌ شود، خواه‌ به‌ قتل‌ یا به‌ جلای‌ وطن‌ یا به‌ ضبط‌ اموال‌ یا به‌ حبس‌.»
\s5
\v 27 متبارك‌ باد یهوه‌ خدای‌ پدران‌ ما كه‌ مثل‌ این‌ را در دل‌ پادشاه‌ نهاده‌ است‌ كه‌ خانه‌ خداوند را كه‌ در اورشلیم‌ است‌ زینت‌ دهد.
\v 28 و مرا در حضور پادشاه‌ و مشیرانش‌ و جمیع‌ رؤسای‌ مقتدر پادشاه‌ منظور ساخت‌، پس‌ من‌ موافق‌ دست‌ یهوه‌ خدایم‌ كه‌ بر من‌ می‌بود، تقویت‌ یافتم‌ و رؤسای‌ اسرائیل‌ را جمع‌ كردم‌ تا با من‌ برآیند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و اینانند رؤسای‌ آبای‌ ایشان‌ و این‌ است نسب‌نامه‌ آنانی‌ كه‌ در سلطنت‌ اَرتَحشَستا پادشاه‌، با من‌ از بابل‌ برآمدند:
\v 2 از بنی‌فینحاس‌، جرشوم‌ و از بنی‌ایتامار، دانیال‌ و از بنی‌داود، حطوش‌.
\v 3 و از بنی‌شكنیا از بنی‌فروش‌، زكریا و با او صد و پنجاه‌ نفر از ذكوران‌ به‌ نسب‌نامه‌ شمرده‌ شدند.
\s5
\v 4 از بنی‌فحت‌، موآب‌ الیهو عینای‌ ابن‌ زرحیا و با او دویست‌ نفر از ذكور.
\v 5 از بنی‌شكنیا، ابن‌ یحزیئیل‌ و با او سیصد نفر از ذكور.
\v 6 از بنی‌عادین‌، عابد بن‌ یوناتان‌ و با او پنجاه‌ نفر از ذكور.
\v 7 از بنی‌عیلام‌، اشعیا ابن‌ عتلیا و با او هفتاد نفر از ذكور.
\s5
\v 8 از بنی‌شفطیا، زبدیا ابن‌ میكائیل‌ و با او هشتاد نفر از ذكور.
\v 9 از بنی‌یوآب‌، عوبدیا ابن‌ یحئیل‌ و با او دویست‌ و هجده‌ نفر از ذكور.
\v 10 و از بنی‌شلومیت‌ بن‌ یوسفیا و با او صد وشصت‌ نفر از ذكور.
\v 11 و از بنی‌بابای‌، زكریا ابن‌ بابای‌ و با اوبیست‌ و هشت‌ نفر از ذكور.
\s5
\v 12 و از بنی‌عزجد، یوحانان‌ بن‌ هقّاطان‌ و با او صد و ده‌ نفر از ذكور.
\v 13 و مؤخّران‌ از بنی‌ادونیقام‌ بودند و این‌ است‌ نامهای‌ ایشان‌: الیفلط‌ ویعیئیل‌ و شمعیا و با ایشان‌ شصت‌ نفر از ذكور.
\v 14 و از بنی‌بغوای‌، عوتای‌ و زبّود و با ایشان‌ هفتاد نفر از ذكور.
\s5
\v 15 پس‌ ایشان‌ را نزد نهری‌ كه‌ به‌ اَهوا می‌رود جمع‌ كردم‌ و در آنجا سه‌ روز اردو زدیم‌. و چون‌ قوم‌ و كاهنان‌ را بازدید كردم‌، از بنی‌لاوی‌ كسی‌ را در آنجا نیافتم‌.
\v 16 پس‌ نزد الیعزر و اریئیل‌ و شمعیا و الناتان‌ و یاریب‌ و الناتان‌ و ناتان‌ و زكریا و مشلاّم‌ كه‌ رؤسا بودند و نزد یویاریب‌ و الناتان‌ كه‌ علما بودند، فرستادم‌.
\s5
\v 17 و پیغامی‌ برای‌ عِدّوی‌ رئیس‌، در مكان‌ كاسِفیا به‌ دست‌ ایشان‌ فرستادم‌ و سخنانی‌ كه‌ باید به‌ عدّو و برادرانش‌ نتینیم‌ كه‌ در مكان‌ كاسقیا بودند بگویند، به‌ ایشان‌ القا كردم‌ تا خادمان‌ به‌ جهت‌ خانه‌ خدای‌ ما نزد ما بیاورند.
\s5
\v 18 و از دست‌ نیكوی‌ خدای‌ ما كه‌ با ما می‌بود، شخصی‌ دانشمند از پسران‌ مَحلی‌ ابن‌ لاوی‌ ابن‌ اسرائیل‌ برای‌ ما آوردند، یعنی‌ شَرَبْیا را با پسران‌ و برادرانش‌ كه‌ هجده‌ نفر بودند.
\v 19 و حشبیا را نیز و با او از بنی‌مراری‌ اشعیا را. و برادران‌ او و پسران‌ ایشان‌ را كه‌ بیست‌ نفر بودند.
\v 20 و از نتینیم‌ كه‌ داود و سروران‌، ایشان‌ را برای‌ خدمت‌ لاویان‌ تعیین‌ نموده‌ بودند. از نتینیم‌ دویست‌ و بیست‌ نفر كه‌ جمیع‌ به‌ نام‌ ثبت‌ شده‌ بودند.
\s5
\v 21 پس‌ من‌ در آنجا نزد نهر اهوا به‌ روزه‌ داشتن‌ اعلان‌ نمودم‌ تا خویشتن‌ را در حضور خدای‌ خود متواضع‌ نموده‌، راهی‌ راست‌ برای‌ خود و عیال‌ خویش‌ و همه‌ اموال‌ خود از او بطلبیم‌.
\v 22 زیرا خجالت‌داشتم‌ كه‌ سپاهیان‌ و سواران‌ از پادشاه‌ بخواهیم‌ تا ما را از دشمنان‌ در راه‌ اعانت‌ كنند، چونكه‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرده‌، گفته‌ بودیم‌ كه‌ دست‌ خدای‌ ما بر هر كه‌ او را می‌طلبد، به‌ نیكویی‌ می‌باشد، اما قدرت‌ و غضب‌ او به‌ ضدّ آنانی‌ كه‌ او را ترك‌ می‌كنند.
\v 23 پس‌ روزه‌ گرفته‌، خدای‌ خود را برای‌ این‌ طلب‌ نمودیم‌ و ما را مستجاب‌ فرمود.
\s5
\v 24 و دوازده‌ نفر از رؤسای‌ كهنه‌، یعنی‌ شَرَبیا و حَشَبیا و ده‌ نفر از برادران‌ ایشان‌ را با ایشان‌ جدا كردم‌.
\v 25 و نقره‌ و طلا و ظروف‌ هدیه‌ خدای‌ ما را كه‌ پادشاه‌ و مشیران‌ و سرورانش‌ و تمامی اسرائیلیانی‌ كه‌ حضور داشتند داده‌ بودند، به‌ ایشان‌ وزن‌ نمودم‌.
\s5
\v 26 پس‌ ششصد و پنجاه‌ وزنه‌ نقره‌ و صد وزنه‌ ظروف‌ نقره‌ و صد وزنه‌ طلا به‌ دست‌ ایشان‌ وزن‌ نمودم‌.
\v 27 و بیست‌ طاس‌ طلا هزار درهم‌ و دو ظرف‌ برنج‌ صیقلی‌ خالص‌ كه‌ مثل‌ طلا گرانبها بود.
\s5
\v 28 و به‌ ایشان‌ گفتم‌: «شما برای‌ خداوند مقدّس‌ می‌باشید و ظروف‌ نیز مقدّس‌ است‌ و نقره‌ و طلا به‌ جهت‌ یهوه‌ خدای‌ پدران‌ شما هدیه‌ تبرّعی‌ است‌.
\v 29 پس‌ بیدار باشید و اینها را حفظ‌ نمایید تا به‌ حضور رؤسای‌ كهنه‌ و لاویان‌ و سروران‌ آبای‌ اسرائیل‌ در اورشلیم‌، به‌ حجره‌های‌ خانه‌ خداوند به‌ وزن‌ بسپارید.»
\v 30 آنگاه‌ كاهنان‌ و لاویان‌ وزن‌ طلا و نقره‌ و ظروف‌ را گرفتند تا آنها را به‌ خانه‌ خدای‌ ما به‌ اورشلیم‌ برسانند.
\s5
\v 31 پس‌ در روز دوازدهم‌ ماه‌ اول‌ از نهر اهوا كوچ‌ كرده‌، متوجّه‌ اورشلیم‌ شدیم‌. و دست‌ خدای‌ ما با ما بود و ما را از دست‌ دشمنان‌ و كمین‌نشینندگان‌ سر راه‌ خلاصی‌ داد.
\v 32 و چون‌ به‌ اورشلیم‌ رسیدیم‌ سه‌ روز درآنجا توقّف‌ نمودیم‌.
\s5
\v 33 و در روز چهارم‌، نقره‌ و طلا وظروف‌ را در خانه‌ خدای‌ ما به‌ دست‌ مریموت‌ بن‌ اوریای‌ كاهن‌ وزن‌ كردند؛ و العازار بن‌ فینحاس‌ با او بود؛ و یوزاباد بن‌ یشوع‌ و نوعدیا ابن‌ بنّوی‌ لاویان‌ با ایشان‌ بودند.
\v 34 همه‌ را به‌ شماره‌ و به‌ وزن‌ (حساب‌ كردند) و وزن‌ همه‌ در آن‌ وقت‌ نوشته‌ شد.
\s5
\v 35 و اسیرانی‌ كه‌ از اسیری‌ برگشته‌ بودند، قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ خدای‌ اسرائیل‌ گذرانیدند، یعنی‌ دوازده‌ گاو و نود و شش‌ قوچ‌ و هفتاد و هفت‌ بره‌ و دوازده‌ بز نر، به‌ جهت‌ قربانی‌ گناه‌، برای‌ تمامی‌ اسرائیل‌ كه‌ همه‌ اینها قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند بود.
\v 36 و چون‌ فرمانهای‌ پادشاه‌ را به‌ امرای‌ پادشاه‌ و والیان‌ ماورای‌ نهر دادند، ایشان‌ قوم‌ و خانه‌ خدا را اعانت‌ نمودند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و بعد از تمام‌ شدن‌ این‌ وقایع‌، سروران‌ نزد من‌ آمده‌، گفتند: «قوم‌ اسرائیل‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ خویشتن‌ را از امّت‌های‌ كشورها جدا نكرده‌اند بلكه‌ موافق‌ رجاسات‌ ایشان‌، یعنی‌ كنعانیان‌ و حتّیان‌ و فرزّیان‌ و یبوسیان‌ و عمّونیان‌ و موآبیان‌ و مصریان‌ و اموریان‌ (رفتار نموده‌اند).
\v 2 زیرا كه‌ از دختران‌ ایشان‌ برای‌ خود و پسران‌ خویش‌ زنان‌ گرفته‌ و ذریت‌ مقدّس‌ را با امّت‌های‌ كشورها مخلوط‌ كرده‌اند و دست‌ رؤسا و حاكمان‌ در این‌ خیانت‌ مقدّم‌ بوده‌ است‌.»
\s5
\v 3 پس‌ چون‌ این‌ سخن‌ را شنیدم‌، جامه‌ و ردای‌ خود را چاك‌ زدم‌ و موی‌ سر و ریش‌ خود را كندم‌ و متحّیر نشستم‌.
\v 4 آنگاه‌، همه‌ آنانی‌ كه‌ به‌ سبب‌ این‌ عصیانِ اسیران‌، از كلام‌ خدای‌ اسرائیل‌ می‌ترسیدند، نزد من‌ جمع‌ شدند و من‌ تا وقت‌ هدیه‌ شام‌، متحّیر نشستم‌.
\s5
\v 5 و در وقت‌ هدیه‌ شام‌، از تذلّل‌ خود برخاستم‌ وبا لباس‌ و ردای‌ دریده‌، به‌زانو درآمدم‌ و دست‌ خود را بسوی‌ یهوه‌ خدای‌ خویش‌ برافراشتم‌.
\v 6 و گفتم‌: «ای‌ خدای‌ من‌، خجالت‌ دارم‌ و از بلند كردن‌ روی‌ خود بسوی‌ تو ای‌ خدایم‌ شرم‌ دارم‌، زیرا گناهان‌ ما بالای‌ سر ما زیاده‌ شده‌، و تقصیرهای‌ ما تا به‌ آسمان‌ عظیم‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 7 ما از ایام‌ پدران‌ خود تا امروز مرتكب‌ تقصیرهای‌ عظیم‌ شده‌ایم‌ و ما و پادشاهان‌ و كاهنان‌ ما به‌ سبب‌ گناهان‌ خویش‌، به‌ دست‌ پادشاهان‌ كشورها به‌ شمشیر و اسیری‌ و تاراج‌ و رسوایی‌ تسلیم‌ گردیده‌ایم‌، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\s5
\v 8 و حال‌ اندك‌ زمانی‌ لطف‌ از جانب‌ یهوه‌ خدای‌ ما بر ما ظاهر شده‌، مَفَرّی‌ برای‌ ما واگذاشته‌ است‌ و ما را در مكان‌ مقدّس‌ خود میخی‌ عطا فرموده‌ است‌ و خدای‌ ما چشمان‌ ما را روشن‌ ساخته‌، اندك‌ حیات‌ تازه‌ای‌ در حین‌ بندگی‌ ما به‌ ما بخشیده‌ است‌.
\v 9 زیرا كه‌ ما بندگانیم‌، لیكن‌ خدای‌ ما، ما را در حالت‌ بندگی‌ ترك‌ نكرده‌ است‌، بلكه‌ ما را منظور پادشاهان‌ فارس‌ گردانیده‌، حیات‌ تازه‌ به‌ ما بخشیده‌ است‌ تا خانه‌ خدای‌ خود را بنا نماییم‌ و خرابیهای‌ آن‌ را تعمیر كنیم‌ و ما را در یهودا و اورشلیم‌ قلعه‌ای‌ بخشیده‌ است‌.
\s5
\v 10 و حال‌ ای‌ خدای‌ ما بعد از این‌ چه‌ گوییم‌، زیرا كه‌ اوامر تو را ترك‌ نموده‌ایم‌.
\v 11 كه‌ آنها را به‌ دست‌ بندگان‌ خود انبیا امر فرموده‌ و گفته‌ای‌ كه‌ آن‌ زمینی‌ كه‌ شما برای‌ تصرّف‌ آن‌ می‌روید، زمینی‌ است‌ كه‌ از نجاسات‌ امّت‌های‌ كشورها نجس‌ شده‌ است‌ و آن‌ را به‌ رجاسات‌ و نجاسات‌ خویش‌، از سر تا سر مملوّ ساخته‌اند.
\v 12 پس‌ الا´ن‌، دختران‌ خود را به‌ پسران‌ ایشان‌ مدهید و دختران‌ ایشان‌ را برای‌ پسران‌ خود مگیرید وسلامتی‌ و سعادتمندی‌ ایشان‌ را تا به‌ ابد مطلبید تا قوی شوید و نیكویی‌ آن‌ زمین‌ را بخورید و آن‌ را برای‌ پسران‌ خود به‌ ارثیت‌ ابدی‌ واگذارید.
\s5
\v 13 و بعد از همه‌ این‌ بلایایی‌ كه‌ به‌ سبب‌ اعمال‌ زشت‌ و تقصیرهای‌ عظیم‌ ما بر ما وارد شده‌ است‌، با آنكه‌ تو ای‌ خدای‌ ما، ما را كمتر از گناهان‌ ما عقوبت‌ رسانیده‌ای‌ و چنین‌ خلاصی‌ای‌ به‌ ما داده‌ای‌،
\v 14 آیا می‌شود كه‌ ما بار دیگر اوامر تو را بشكنیم‌ و با امّت‌هایی‌ كه‌ مرتكب‌ این‌ رجاسات‌ شده‌اند، مصاهرت‌ نماییم‌؟ و آیا تو بر ما غضب‌ نخواهی‌ نمود و ما را چنان‌ هلاك‌ نخواهی‌ ساخت‌ كه‌ بقیتی‌ و نجاتی‌ باقی‌ نماند؟
\s5
\v 15 ای‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ تو عادل‌ هستی‌ چونكه‌ بقیتی‌ از ما مثل‌ امروز ناجی‌ شده‌اند، اینك‌ ما به‌ حضور تو در تقصیرهای‌ خویش‌ حاضریم‌، زیرا كسی‌ نیست‌ كه‌ به‌ سبب‌ این‌ كارها، در حضور تو تواند ایستاد.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 پس‌ چون‌ عَزْرا دعا و اعتراف‌ می‌نمود و گریه‌كنان‌ پیش‌ خانه‌ خدا رو به‌ زمین‌ نهاده‌ بود، گروه‌ بسیار عظیمی‌ از مردان‌ و زنان‌ و اطفال‌ اسرائیل‌ نزد وی‌ جمع‌ شدند، زیرا قوم‌ زارزار می‌گریستند.
\v 2 و شَكَنْیا ابن‌ یحئیل‌ كه‌ از بنی‌عیلام‌ بود جواب‌ داد و به‌ عَزْرا گفت‌: «ما به‌ خدای‌ خویش‌ خیانت‌ ورزیده‌، زنان‌ غریب‌ از قومهای‌ زمین‌ گرفته‌ایم‌؛ لیكن‌ الا´ن‌ امیدی‌ برای‌ اسرائیل‌ در این‌ باب‌ باقی‌ است‌.
\s5
\v 3 پس‌ حال‌ با خدای‌ خویش‌ عهد ببندیم‌ كه‌ آن‌ زنان‌ و اولاد ایشان‌ را برحسب‌ مشورت‌ آقایم‌ و آنانی‌ كه‌ از امر خدای‌ ما می‌ترسند دور كنیم‌ و موافق‌ شریعت‌عمل‌ نماییم‌.
\v 4 برخیز زیرا كه‌ این‌ كار تو است‌ و ما با تو می‌باشیم‌. پس‌ قویدل‌ باش‌ و به‌ كار بپرداز.»
\s5
\v 5 آنگاه‌ عَزْرا برخاسته‌، رؤسای‌ كَهَنَه‌ و لاویان‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ را قَسَم‌ داد كه‌ برحسب‌ این‌ سخن‌ عمل‌ نمایند، پس‌ قسم‌ خوردند.
\v 6 و عَزْرا از پیش‌ روی‌ خانه‌ خدا برخاسته‌، به‌ حُجْره‌ یهُوحانان‌ بن‌ الیاشیب‌ رفت‌ و نان‌ نخورده‌ و آب‌ ننوشیده‌، به‌ آنجا رفت‌، زیرا كه‌ به‌ سبب‌ تقصیر اسیران‌ ماتم‌ گرفته‌ بود.
\s5
\v 7 و به‌ همه‌ اسیرانْ در یهودا و اورشلیم‌ ندا دردادند كه‌ به‌ اورشلیم‌ جمع‌ شوند.
\v 8 و هر كسی‌ كه‌ تا روز سوّم‌، برحسب‌ مشورت‌ سروران‌ و مشایخ‌ حاضر نشود، اموال‌ او ضبط‌ گردد و خودش‌ از جماعت‌ اسیران‌ جدا شود.
\s5
\v 9 پس‌ در روز سوّم‌ كه‌ روز بیستم‌ ماه‌ نهم‌ بود، همه‌ مردان‌ یهودا و بنیامین‌ در اورشلیم‌ جمع‌ شدند و تمامی‌ قوم‌ در سِعَه‌ خانه‌ خدا نشستند. و به‌ سبب‌ این‌ امر و به‌ سبب‌ باران‌، سخت‌ می‌لرزیدند.
\v 10 آنگاه‌ عَزْرای‌ كاهن‌ برخاسته‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما خیانت‌ ورزیده‌ و زنان‌ غریب‌ گرفته‌، جرم‌ اسرائیل‌ را افزوده‌اید.
\s5
\v 11 پس‌ الا´ن‌ یهُوه‌ خدای‌ پدران‌ خود را تمجید نمایید و به‌ اراده‌ او عمل‌ كنید و خویشتن‌ را از قومهای‌ زمین‌ و از زنان‌ غریب‌ جدا سازید.»
\s5
\v 12 تمامی‌ جماعت‌ به‌ آواز بلند جواب‌ دادند و گفتند: «چنانكه‌ به‌ ما گفته‌ای‌ همچنان‌ عمل‌ خواهیم‌ نمود.
\v 13 اما خلق‌ بسیارند و وقت‌ باران‌ است‌ و طاقت‌ نداریم‌ كه‌ بیرون‌ بایستیم‌ و این‌ امر كار یك‌ یا دو روز نیست‌، زیرا كه‌ در این‌ باب‌ گناه‌ عظیمی‌ كرده‌ایم‌.
\s5
\v 14 پس‌ سروران‌ ما برای‌ تمامی‌ جماعت‌ تعیین‌ بشوند و جمیع‌ كسانی‌ كه‌ در شهرهای‌ ما زنان‌ غریب‌ گرفته‌اند، در وقت‌های‌ معین‌ بیایند و مشایخ‌ و داوران‌ هر شهر همراه‌ایشان‌ بیایند، تا حدّت‌ خشم‌ خدای‌ ما درباره‌ این‌ امر از ما رفع‌ گردد.»
\v 15 لهذا یوناتان‌ بن‌ عَسائیل‌ و یحْزِیا ابن‌ تِقْوَه‌ بر این‌ امر معین‌ شدند و مَشُلاّم‌ و شَبْتائی‌ لاوی‌، ایشان‌ را اعانت‌ نمودند.
\s5
\v 16 و اسیران‌ چنین‌ كردند و عَزْرای‌ كاهن‌ و بعضی‌ از رؤسای‌ آبا، برحسب‌ خاندانهای‌ آبای‌ خود منتخب‌ شدند و نامهای‌ همه‌ ایشان‌ ثبت‌ گردید. پس‌ در روز اول‌ ماه‌ دهم‌، برای‌ تفتیش‌ این‌ امر نشستند.
\v 17 و تا روز اول‌ ماه‌ اول‌، كار همه‌ مردانی‌ را كه‌ زنان‌ غریب‌ گرفته‌ بودند، به‌ اتمام‌ رسانیدند.
\s5
\v 18 و بعضی‌ از پسران‌ كاهنان‌ پیدا شدند كه‌ زنان‌ غریب‌ گرفته‌ بودند. از بنی‌یشُوع‌ بن‌ یوصاداق‌ و برادرانش‌ مَعَسْیا و اَلِیعَزْر و یاریب‌ و جَدَلْیا.
\v 19 و ایشان‌ دست‌ دادند كه‌ زنان‌ خود را بیرون‌ نمایند و قوچی‌ به‌ جهت‌ قربانی‌ جرم‌ خود گذرانیدند.
\s5
\v 20 و از بنی‌اِمّیر، حَنانی‌ و زَبَدْیا.
\v 21 و از بنی‌حاریم‌، مَعَسْیا و ایلیا و شَمَعْیا و یحیئیل‌ و عُزّیا.
\v 22 و از بنی‌فَشْحُور، اَلْیوعینای‌ و مَعَسْیا و اسمعیل‌ و نَتَنْئیل‌ و یوزاباد و اَلْعاسَه‌.
\s5
\v 23 و از لاویان‌، یوزاباد و شِمْعی‌ و قَلایا كه‌ قَلیطا باشد. و فَتَحْیا و یهودا و اَلِیعَزْر.
\v 24 و از مغنّیان‌، اَلْیاشیب‌ و از دربانان‌، شَلُّوم‌ و طالَم‌ و اُوری‌.
\v 25 و اما از اسرائیلیان‌: از بنی‌فَرْعُوش‌، رَمْیا و یزِّیا و مَلْكِیا و مِیامین‌ و اَلِعازار و مَلْكِیا و بَنایا.
\s5
\v 26 و از بنی‌عیلام‌، مَتَّنْیا و زَكَریا و یحیئیل‌ و عَبْدی‌ و یریموت‌ و ایلّیا.
\v 27 و از بنی‌زَتُّو، اَلْیوعینای‌ و اَلْیاشیب‌ و مَتَّنْیا و یریمُوت‌ و زاباد و عَزیزا.
\v 28 و از بنی‌بابای‌، یهُوحانان‌ و حَنَنْیا و زَبّای‌ و عَتْلای‌.
\v 29 و از بنی‌بانی‌، مَشُلاّم‌ و مَلُّوك‌ و عَدایا و یاشوب‌ و شَآل‌ و راموت‌.
\s5
\v 30 و از بنی‌فَحَتْ، موآب‌ عَدْنا و كَلال‌ و بَنایا و مَعَسِیا و متَّنْیا و بَصَلْئیل‌ و بِنُّوی‌ و مَنَسّی‌.
\v 31 و از بنی‌حاریم‌، اَلِیعَزْر و اِشِّیا و مَلْكیا و شَمَعْیا و شِمْعُون‌.
\v 32 و بنیامین‌ و مَلُّوك‌ و شَمَرْیا.
\s5
\v 33 از بنی‌حاشوم‌، متّنای‌ و متّاته‌ و زاباد و اَلیفَلَط‌ و یریمای‌ و مَنَسّی‌ و شِمْعی‌.
\v 34 از بنی‌بانـی‌، مَعَدای‌ و عَمْرام‌ و اوئیل‌.
\v 35 و بَنایا و بِیدِیا و كَلُوهی.
\v 36 و وَنْیا و مَریموت‌ و اَلْیاشیب‌.
\s5
\v 37 و مَتَّنْیـا و مَتَّنای‌ و یعْسوُ.
\v 38 و بانی‌ و بِنُّوی‌ وشِمْعی‌.
\v 39 و شَلَمْیـا و ناتان‌ و عَدایا.
\v 40 و مَكْنَدْبای‌ و شاشای‌ و شارای‌.
\s5
\v 41 و عَزْرئیـل‌ و شَلَمْیا و شَمَرْیـا.
\v 42 و شلُّوم‌ و اَمَرْیـا و یوسـف‌.
\v 43 از بنی‌نَبُــو، یعیئیل‌ و مَتَّتْیا و زاباد و زَبینا و یدُّو و یوئیل‌ و بَنایا.
\v 44 جمیـع‌ اینهـا زنان‌ غریب‌ گرفته‌ بودند و بعضی‌ از ایشان‌ زنانی‌ داشتند كه‌ از آنها پسران‌ تولید نموده‌ بودند.

606
16-NEH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,606 @@
\id NEH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h نحيميا
\toc1 نحيميا
\toc2 نحيميا
\toc3 neh
\mt1 نحيميا
\s5
\c 1
\p
\v 1 كلام‌ نَحَمِیا ابن‌ حَكَلْیا: در ماهِ كِسلوُ در سال‌بیستم‌، هنگامی‌ كه‌ من‌ در دارالّسلطنه‌ شوشان‌ بودم‌، واقع‌ شد
\v 2 كه‌ حنانی‌، یكی‌ از برادرانم‌ با كسانی‌ چند از یهودا آمدند و از ایشان‌ درباره‌ بقیه‌ یهودی‌ كه‌ از اسیری‌ باقی‌ مانده‌ بودند و درباره‌ اورشلیم‌ سؤال‌ نمودم‌.
\s5
\v 3 ایشان‌ مرا جواب‌ دادند: «آنانی‌ كه‌ آنجا در بلوك‌ از اسیری‌ باقی‌ مانده‌اند، در مصیبت‌ سخت‌ و افتضاح‌ می‌باشند و حصار اورشلیم‌ خراب‌ و دروازه‌هایش‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 4 و چون‌ این‌ سخنان‌ را شنیدم‌، نشستم‌ و گریه‌ كرده‌، ایامی‌ چند ماتم‌ داشتم‌ و به‌ حضور خدای‌ آسمانها روزه‌ گرفته‌، دعا نمودم‌.
\v 5 و گفتم‌: «آه‌ ای‌ یهوه‌، خدای‌ آسمانها، ای‌ خدای‌ عظیم‌ و مَهیب‌ كه‌ عهد و رحمت‌ را بر آنانی‌ كه‌ تو را دوست‌ می‌دارند و اوامر تو را حفظ‌ می‌نمایند، نگاه‌ می‌داری‌،
\s5
\v 6 گوشهای‌ تو متوجّه‌ و چشمانت‌ گشاده‌ شود و دعای‌ بنده‌ خود را كه‌ من‌ در این‌ وقت‌ نزد تو روز و شب‌ درباره‌ بندگانت‌ بنی‌اسرائیل‌ می‌نمایم‌، اجابت‌ فرمایی‌ و به‌ گناهان‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ به‌ تو ورزیده‌ایم‌، اعتراف‌ می‌نمایم‌، زیرا كه‌ هم‌ من‌ و هم‌ خاندان‌ پدرم‌ گناه‌ كرده‌ایم‌.
\v 7 به‌ درستی‌ كه‌ به‌ تو مخالفت‌ عظیمی‌ ورزیده‌ایم‌ و اوامر و فرایض‌ و احكامی‌ را كه‌ به‌ بنده‌ خود موسی‌ فرموده‌ بودی‌، نگاه‌ نداشته‌ایم‌.
\s5
\v 8 پس‌ حال‌، كلامی‌ را كه‌ به‌ بنده‌ خود موسی‌ امر فرمودی‌، بیاد آور كه‌ گفتی‌ شما خیانت‌ خواهید ورزید و من‌ شما را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 9 اما چون‌ بسوی‌ من‌ بازگشت‌ نمایید و اوامر مرا نگاه‌ داشته‌، به‌ آنها عمل‌ نمایید، اگر چه‌ پراكندگان‌ شما در اقصای‌ آسمانها باشند، من‌ ایشان‌ را از آنجا جمع‌ خواهم‌ كرد و به‌ مكانی‌ كه‌ آن‌ را برگزیده‌ام‌ تا نام‌ خود را در آن‌ ساكن‌ سازم‌ درخواهم‌ آورد.
\s5
\v 10 و ایشان‌ بندگان‌ و قوم‌ تو می‌باشند كه‌ ایشان‌ را به‌ قوّت‌ عظیم‌ خود و به‌ دست‌ قوی خویش‌ فدیه‌ داده‌ای‌.
\v 11 ای‌ خداوند، گوش‌ تو بسوی‌ دعای‌ بنده‌ات‌ و دعای‌ بندگانت‌ كه‌ به‌ رغبت‌ تمام‌ از اسم‌ تو ترسان‌ می‌باشند، متوجّه‌ بشود و بنده‌ خود را امروز كامیاب‌ فرمایی‌ و او را به‌ حضور این‌ مرد مرحمت‌ عطا كنی‌.» زیرا كه‌ من‌ ساقی پادشاه‌ بودم‌.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و در ماه‌ نیسان‌، در سال‌ بیستم‌ اَرْتَحْشَسْتا پادشاه‌، واقع‌ شد كه‌ شراب‌ پیش‌ وی‌ بود و من‌ شراب‌ را گرفته‌، به‌ پادشاه‌ دادم‌ و قبل‌ از آن‌ من‌ در حضورش‌ ملول‌ نبودم‌.
\v 2 و پادشاه‌ مرا گفت‌: «روی‌ تو چرا ملول‌ است‌ با آنكه‌ بیمار نیستی‌؟ این‌ غیر از ملالت‌ دل‌، چیزی‌ نیست‌.» پس‌ من‌ بی‌نهایت‌ ترسان‌ شدم‌.
\s5
\v 3 و به‌ پادشاه‌ گفتم‌: «پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ بماند؛ رویم‌ چگونه‌ ملول‌ نباشد وحال‌ آنكه‌ شهری‌ كه‌ موضع‌ قبرهای‌ پدرانم‌ باشد، خراب‌ است‌ و دروازه‌هایش‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شده‌؟»
\s5
\v 4 پادشاه‌ مرا گفت‌: «چه‌ چیز می‌طلبی‌؟» آنگاه‌ نزد خدای‌ آسمانها دعا نمودم‌
\v 5 و به‌ پادشاه‌ گفتم‌: «اگر پادشاه‌ را پسند آید و اگر بنده‌ات‌ در حضورش‌ التفات‌ یابد، مرا به‌ یهودا و شهر مقبره‌های‌ پدرانم‌ بفرستی‌ تا آن‌ را تعمیر نمایم‌.»
\v 6 پادشاه‌ مرا گفت‌ و مَلِكه‌ به‌ پهلوی‌ او نشسته‌ بود: «طول‌ سفرت‌ چه‌ قدر خواهد بود و كی‌ مراجعت‌ خواهی‌ نمود؟» پس‌ پادشاه‌ صواب‌ دید كه‌ مرا بفرستد و زمانی‌ برایش‌ تعیین‌ نمودم‌.
\s5
\v 7 و به‌ پادشاه‌ عرض‌ كردم‌: «اگر پادشاه‌ مصلحت‌ بیند، مكتوبات‌ برای‌ والیان‌ ماورای‌ نهر به‌ من‌ عطا شود تا مرا بدرقه‌ نمایند و به‌ یهودا برسانند.
\v 8 و مكتوبی‌ نیز به‌ آساف‌ كه‌ ناظر درختستانهای‌ پادشاه‌ است‌ تا چوب‌ برای‌ سقف‌ دروازه‌های‌ قصر كه‌ متعلّق‌ به‌ خانه‌ است‌، به‌ من‌ داده‌ شود و هم‌ برای‌ حصار شهر و خانه‌ای‌ كه‌ من‌ در آن‌ ساكن‌ شوم‌.» پس‌ پادشاه‌ برحسب‌ دست‌ مهربان‌ خدایم‌ كه‌ بر من‌ بود، اینها را به‌ من‌ عطا فرمود.
\s5
\v 9 پس‌ چون‌ نزد والیان‌ ماورای‌ نهر رسیدم‌، مكتوبات‌ پادشاه‌ را به‌ ایشان‌ دادم‌ و پادشاه‌، سرداران‌ سپاه‌ و سواران‌ نیز همراه‌ من‌ فرستاده‌ بود.
\v 10 اما چون‌ سَنْبَلَّطِ حَرُونی‌ و طُوبِیای‌ غلام‌ عَمُّونی‌ این‌ را شنیدند، ایشان‌ را بسیار ناپسند آمد كه‌ كسی‌ به‌ جهت‌ طلبیدن‌ نیكویی‌ بنی‌اسرائیل‌ آمده‌ است‌.
\s5
\v 11 پس‌ به‌ اورشلیم‌ رسیدم‌ و در آنجا سه‌ روز ماندم‌.
\v 12 و شبگاهان‌ به‌ اتّفاق‌ چند نفری‌ كه‌ همراه‌ من‌ بودند، برخاستم‌ و به‌ كسی‌ نگفته‌ بودم‌ كه‌ خدایم‌ در دل‌ من‌ چه‌ نهاده‌ بود كه‌ برای‌ اورشلیم‌بكنم‌؛ و چهارپایی‌ به‌ غیر از آن‌ چهارپایی‌ كه‌ بر آن‌ سوار بودم‌ با من‌ نبود.
\s5
\v 13 پس‌ شبگاهان‌ از دروازه‌ وادی‌ در مقابل‌ چشمه‌ اژدها تا دروازه‌ خاكروبه‌ بیرون‌ رفتم‌ و حصار اورشلیم‌ را كه‌ خراب‌ شده‌ بود و دروازه‌هایش‌ را كه‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شده‌ بود، ملاحظه‌ نمودم‌.
\v 14 و از دروازه‌ چشمه‌، نزد بَرَكه‌ پادشاه‌ گذشتم‌ و برای‌ عبور چهارپایی‌ كه‌ زیر من‌ بود، راهی‌ نبود.
\s5
\v 15 و در آن‌ شب‌ به‌ كنار نهر برآمده‌، حصار را ملاحظه‌ نمودم‌ و برگشته‌، از دروازه‌ وادی‌ داخل‌ شده‌، مراجعت‌ نمودم‌.
\v 16 و سروران‌ ندانستند كه‌ كجا رفته‌ یا چه‌ كرده‌ بودم‌، زیرا به‌ یهُودیان‌ و به‌ كاهنان‌ و به‌ شرفا و سروران‌ و به‌ دیگر كسانی‌ كه‌ در كار مشغول‌ می‌بودند، هنوز خبر نداده‌ بودم‌.
\s5
\v 17 پس‌ به‌ ایشان‌ گفتم‌: «شما بلایی‌ را كه‌ در آن‌ هستیم‌ كه‌ اورشلیم‌ چگونه‌ خراب‌ و دروازه‌هایش‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ شده‌ است‌، می‌بینید. بیایید و حصار اورشلیم‌ را تعمیر نماییم‌ تا دیگر رسوا نباشیم‌.»
\v 18 و ایشان‌ را از دست‌ خدای‌ خود كه‌ بر من‌ مهربان‌ می‌بود و نیز از سخنانی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ من‌ گفته‌ بود خبر دادم‌. آنگاه‌ گفتند: «برخیزیم‌ و تعمیر نماییم‌.» پس‌ دستهای‌ خود را برای‌ كارِ خوب‌ قوی ساختند.
\s5
\v 19 اما چون‌ سَنْبَلَّطِ حَرُونی‌ و طُوبیای‌ غلام‌ عَمّونی‌ و جَشَمِ عَرَبی‌ این‌ را شنیدند، ما را استهزا نمودند و ما را حقیر شمرده‌، گفتند: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ شما می‌كنید؟ آیا بر پادشاه‌ فتنه‌ می‌انگیزید؟»
\v 20 من‌ ایشان‌ را جواب‌ داده‌، گفتم‌: «خدای‌ آسمانها ما را كامیاب‌ خواهد ساخت‌. پس‌ ما كه‌ بندگان‌ او هستیم‌ برخاسته‌، تعمیر خواهیم‌ نمود. اما شما را در اورشلیم‌، نه‌ نصیبی‌ و نه‌ حقّی‌ و نه‌ ذكری‌ می‌باشد.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 و اَلْیاشیب‌، رئیس‌ كَهَنَه‌ و برادرانش‌ از كاهنان‌ برخاسته‌، دروازه‌ گوسفند را بنا كردند. ایشان‌ آن‌ را تقدیس‌ نموده‌، دروازه‌هایش‌ را برپا نمودند و آن‌ را تا برج‌ میا و برج‌ حَنَنْئیل‌ تقدیس‌ نمودند.
\v 2 و به‌ پهلوی‌ او، مردان‌ اریحا بنا كردند و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، زكّور بن‌ امری‌ بنا نمود.
\s5
\v 3 و پسران‌ هَسْنَاۀ، دروازه‌ ماهی‌ را بنا كردند. ایشان‌ سقف‌ آن‌ را ساختند و درهایش‌ را با قفلها و پشت‌بندهایش‌ برپا نمودند.
\v 4 و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، مَریمُوت‌ بن‌ اُوریا ابن‌ حَقُّوص‌ تعمیر نمود و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، مَشُلاّم‌ بن‌ بَرَكِیا ابن‌ مَشِیزَبْئیل‌ تعمیر نمود و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، صادوق‌ بن‌ بَعْنا تعمیر نمود.
\v 5 و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، تَقُوعیان‌ تعمیر كردند، اما بزرگان‌ ایشان‌ گردن‌ خود را به‌ خدمت‌ خداوند خویش‌ ننهادند.
\s5
\v 6 و یویاداع‌ بن‌ فاسیح‌ و مَشُلاّم‌ بن‌ بَسُودِیا، دروازه‌ كُهْنه‌ را تعمیر نمودند. ایشان‌ سقف‌ آن‌ را ساختند و درهایش‌ را با قفلها و پشت‌بندهایش‌ برپا نمودند.
\v 7 و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، مَلَتِیای‌ جَبَعُونی‌ و یادُونِ میرُونُوتی‌ و مردان‌ جَبَعُون‌ و مِصْفَه‌ آنچه‌ را كه‌ متعلّق‌ به‌ كُرسی‌ والی‌ ماورای‌ نهر بود، تعمیر نمودند.
\s5
\v 8 و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، عُزّیئیل‌ بن‌ حَرْهایا كه‌ از زرگران‌ بود، تعمیر نمود و به‌ پهلوی‌ او حَنَنْیا كه‌ از عطّاران‌ بود تعمیر نمود، پس‌ اینان‌ اورشلیم‌ را تا حصار عریض‌، مستحكم‌ ساختند.
\v 9 و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، رَفایا ابن‌ حُور كه‌ رئیسِ نصفِ بلدِ اورشلیم‌ بود، تعمیر نمود.
\v 10 و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، یدایا ابن‌ حَرُوماف‌ در برابر خانه‌ خود تعمیر نمود و به‌ پهلوی‌ او حَطُّوش‌ بن‌ حَشَبْنِیا، تعمیر نمود.
\s5
\v 11 و مَلْكِیا ابن‌ حاریم‌ و حَشُّوب‌ بن‌ فَحَتْ موآب‌، قسمت‌ دیگر و بُرج‌ تنورها را تعمیر نمودند.
\v 12 و به‌ پهلوی‌ او،شَلُّوم‌ بن‌ هَلُّوحیش‌ رئیسِ نصفِ بلدِ اورشلیم‌، او و دخترانش‌ تعمیر نمودند.
\s5
\v 13 و حانُون‌ و ساكنان‌ زانوح‌، دروازه‌ وادی‌ را تعمیر نمودند. ایشان‌ آن‌ را بنا كردند و درهایش‌ را با قفلها و پشتبندهایش‌ برپا نمودند و هزار ذراع‌ حصار را تا دروازه‌ خاكروبه‌.
\s5
\v 14 و مَلْكیا اَبن‌ رَكاب‌ رئیس‌ بلدِ بیت‌هَكّارِیم‌، دروازه‌ خاكروبه‌ را تعمیر نمود. او آن‌ را بنا كرد و درهایش‌ را با قفلها و پشتبندهایش‌ برپا نمود.
\v 15 و شَلُّون‌ بن‌ كُلْخُوْزه‌ رئیس‌ بلد مِصْفَه‌، دروازه‌ چشمه‌ را تعمیر نمود. او آن‌ را بنا كرده‌، سقف‌ آن‌ را ساخت‌ و درهایش‌ را با قفلها و پشت‌بندهایش‌ برپا نمود و حصار بَرْكَه‌ شَلَحْ را نزد باغ‌ پادشاه‌ نیز تا زینه‌ای‌ كه‌ از شهر داود فرود می‌آمد.
\s5
\v 16 و بعد از او نَحَمِیا ابن‌ عَزْبُوق‌ رئیسِ نصفِ بلدِ بیت‌صور، تا برابر مقبره‌ داود و تا بِرْكَه‌ مصنوعه‌ و تا بیت‌ جبّاران‌ را تعمیر نمود.
\v 17 و بعد از او لاویان‌، رَحُوْم‌ بن‌ بانی‌ تعمیر نمود و به‌ پهلوی‌ او حَشَبْیا رئیسِ نصفِ بلدِ قَعیلَه‌ در حصّه‌ خود تعمیر نمود.
\s5
\v 18 و بعد از او برادران‌ ایشان‌، بَوّای‌ ابن‌ حیناداد، رئیسِ نصفِ بلدِ قَعیلَه‌ تعمیر نمود.
\v 19 و به‌ پهلوی‌ او، عازَرْ بن‌ یشُوع‌ رئیس‌ مِصْفَه‌ قسمت‌ دیگر را در برابر فراز سلاح‌خانه‌ نزد زاویه‌، تعمیر نمود.
\s5
\v 20 و بعد از او باروك‌ بن‌ زَبّای‌، به‌ صمیم‌ قلب‌ قسمت‌ دیگر را از زاویه‌ تا دروازه‌ اَلْیاشیب‌، رئیس‌ كَهَنَه‌ تعمیر نمود.
\v 21 و بعد از او مَریمُوت‌ بن‌ اوریا ابن‌ هَقُّوص‌ قسمت‌ دیگر را از در خانه‌ الیاشیب‌ تا آخر خانه‌ اَلْیاشیب‌، تعمیر نمود.
\s5
\v 22 و بعد از او كاهنان‌، از اهل‌ غُوْر تعمیر نمودند.
\v 23 و بعد از ایشان‌، بنیامین‌ و حَشُّوب‌ در برابر خانه‌ خود تعمیر نمودند. و بعد از ایشان‌، عَزریا ابن‌ مَعَسْیا ابن‌ عَنَنْیا به‌ جانب‌ خانه‌ خود تعمیر نمود.
\v 24 و بعد از او، بنّوی‌ ابن‌ حینادادقسمت‌ دیگر را از خانه‌ عَزَرْیا تا زاویه‌ و تا برجش‌ تعمیر نمود.
\s5
\v 25 و فالال‌ بن‌ اوزای‌ از برابر زاویه‌ و برجی‌ كه‌ از خانه‌ فوقانی‌ پادشاه‌ خارج‌ و نزد زندانخانه‌ است‌، تعمیر نمود. و بعد از او فدایا ابن‌ فَرْعُوش‌،
\v 26 و نَتِینیم‌، در عُوفَل‌ تا برابر دروازه‌ آب‌ بسوی‌ مشرق‌ و برج‌ خارجی‌، ساكن‌ بودند.
\v 27 و بعد از او، تَقُّوعیان‌ قسمت‌ دیگر را از برابر برج‌ خارجی‌ بزرگ‌ تا حصار عُوفَل‌ تعمیر نمودند.
\s5
\v 28 و كاهنان‌، هر كدام‌ در برابر خانه‌ خود از بالای‌ دروازه‌ اسبان‌ تعمیر نمودند.
\v 29 و بعد از ایشان‌ صادوق‌ بن‌ اِمّیر در برابر خانه‌ خود تعمیر نمود و بعد از او شَمَعْیا ابن‌ شَكَنْیا كه‌ مستحفظ‌ دروازه‌ شرقی‌ بود، تعمیر نمود.
\v 30 و بعد از او حَنَنْیا ابن‌ شَلَمْیا و حانُون‌ پسر ششم‌ صالاف‌، قسمت‌ دیگر را تعمیر نمودند و بعد از ایشان‌ مَشُلاّم‌ بن‌ بَرَكِیا در برابر مسكن‌ خود، تعمیر نمود.
\s5
\v 31 و بعد او از مَلْكِیا كه‌ یكی‌ از زرگران‌ بود، تا خانه‌های‌ نَتِینْیم‌ و تجّار را در برابر دروازه‌ مفقاد تا بالاخانه‌ برج‌، تعمیر نمود.
\v 32 و میان‌ بالاخانه‌ برج‌ و دروازه‌ گوسفند را زرگران‌ و تاجران‌، تعمیر نمودند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و هنگامی‌ كه‌ سَنْبَلَّط‌ شنید كه‌ ما به‌ بنای حصار مشغول‌ هستیم‌، خشمش‌ افروخته‌ شده‌، بسیار غضبناك‌ گردید و یهودیان‌ را استهزا نمود.
\v 2 و در حضور برادرانش‌ و لشكر سامره‌ متكلّم‌ شده‌، گفت‌: «این‌ یهودیانِ ضعیف‌ چه‌ می‌كنند؟ آیا (شهر را) برای‌ خود مستحكم‌ خواهند ساخت‌ و قربانی‌ خواهند گذرانید و در یك‌ روز كار را به‌ انجام‌ خواهند رسانید؟ و سنگها از توده‌های‌ خاكروبه‌، زنده‌ خواهند ساخت‌؟ و حال‌ آنكه‌ سوخته‌ شده‌ است‌.»
\v 3 و طُوبیای‌عَمُّونی‌ كه‌ نزد او بود گفت‌: «اگر شغالی‌ نیز بر آنچه‌ ایشان‌ بنا می‌كنند بالا رود، حصار سنگی‌ ایشان‌ را منهدم‌ خواهد ساخت‌!»
\s5
\v 4 ای‌ خدای‌ ما بشنو، زیرا كه‌ خوار شده‌ایم‌ و ملامت‌ ایشان‌ را بسر ایشان‌ برگردان‌ و ایشان‌ را در زمین‌ اسیری‌، به‌ تاراج‌ تسلیم‌ كن‌.
\v 5 و عصیان‌ ایشان‌ را مستور منما و گناه‌ ایشان‌ را از حضور خود محو مساز زیرا كه‌ خشم‌ تو را پیش‌ روی‌ بنّایان‌ به‌ هیجان‌ آورده‌اند.
\v 6 پس‌ حصار را بنا نمودیم‌ و تمامی‌ حصار تا نصف‌ بلندی‌اش‌ بهم‌ پیوست‌، زیرا كه‌ دل‌ قوم‌ در كار بود.
\s5
\v 7 و چون‌ سَنْبَلَّط‌ و طُوبیا و اعراب‌ و عَمُّونیان‌ و اَشْدُوْدیان‌ شنیدند كه‌ مرمّت‌ حصار اورشلیم‌ پیش‌ رفته‌ است‌ و شكافهایش‌ بسته‌ می‌شود، آنگاه‌ خشم‌ ایشان‌ به‌ شدّت‌ افروخته‌ شد.
\v 8 و جمیع‌ ایشان‌ توطئه‌ نمودند كه‌ بیایند و با اورشلیم‌ جنگ‌ نمایند و به‌ آن‌ ضرر برسانند.
\v 9 پس‌ نزد خدای‌ خود دعا نمودیم‌ و از ترس‌ ایشان‌ روز و شب‌ پاسبانان‌ در مقابل‌ ایشان‌ قرار دادیم‌.
\s5
\v 10 و یهودیان‌ گفتند كه‌ «قوّت‌ حمّالان‌ تلف‌ شده‌ است‌ و هوار بسیار است‌ كه‌ نمی‌توانیم‌ حصار را بنا نماییم‌.»
\v 11 و دشمنان‌ ما می‌گفتند: «آگاه‌ نخواهند شد و نخواهند فهمید، تا ما در میان‌ ایشان‌ داخل‌ شده‌، ایشان‌ را بكشیم‌ و كار را تمام‌ نماییم‌.»
\s5
\v 12 و واقع‌ شد كه‌ یهودیانی‌ كه‌ نزد ایشان‌ ساكن‌ بودند آمده‌، ده‌ مرتبه‌ به‌ ما گفتند: «چون‌ شما برگردید، ایشان‌ از هر طرف‌ بر ما (حمله‌ خواهند آورد).»
\v 13 پس‌ قوم‌ را در جایهای‌ پست‌، در عقب‌ حصار و بر مكانهای‌ خالی‌ تعیین‌ نمودم‌ و ایشان‌ را برحسب‌ قبایل‌ ایشان‌، با شمشیرها و نیزه‌ها و كمانهای‌ ایشان‌ قرار دادم‌.
\v 14 پس‌ نظر كرده‌،برخاستم‌ و به‌ بزرگان‌ و سروران‌ و بقیه‌ قوم‌ گفتم‌: «از ایشان‌ مترسید، بلكه‌ خداوند عظیم‌ و مَهیب‌ را بیاد آورید و به‌ جهت‌ برادران‌ و پسران‌ و دختران‌ و زنان‌ و خانه‌های‌ خود جنگ‌ نمایید.»
\s5
\v 15 و چون‌ دشمنان‌ ما شنیدند كه‌ ما آگاه‌ شده‌ایم‌ و خدا مشورت‌ ایشان‌ را باطل‌ كرده‌ است‌، آنگاه‌ جمیع‌ ما هر كس‌ به‌ كار خود به‌ حصار برگشتیم‌.
\v 16 و از آن‌ روز به‌ بعد، نصف‌ بندگان‌ من‌ به‌ كار مشغول‌ می‌بودند و نصف‌ دیگر ایشان‌، نیزه‌ها و سپرها و كمانها و زره‌ها را می‌گرفتند و سروران‌ در عقب‌ تمام‌ خاندان‌ یهودا می‌بودند.
\s5
\v 17 و آنانی‌ كه‌ حصار را بنا می‌كردند و آنانی‌ كه‌ بار می‌بردند و عمله‌ها، هر كدام‌ به‌ یك‌ دست‌ كار می‌كردند و به‌ دست‌ دیگر اسلحه‌ می‌گرفتند.
\v 18 و بنّایان‌ هر كدام‌ شمشیر بر كمر خود بسته‌، بنّایی‌ می‌كردند و كَرِنّانواز نزد من‌ ایستاده‌ بود.
\s5
\v 19 و به‌ بزرگان‌ و سروران‌ و بقیه‌ قوم‌ گفتم‌: «كارْ بسیار وسیع‌ است‌ و ما بر حصار متفّرق‌ و از یكدیگر دور می‌باشیم‌.
\v 20 پس‌ هر جا كه‌ آواز كَرِنّا را بشنوید در آنجا نزد ما جمع‌ شوید و خدای‌ ما برای‌ ما جنگ‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 21 پس‌ به‌ كار مشغول‌ شدیم‌ و نصف‌ ایشان‌ از طلوع‌ فجر تا بیرون‌ آمدن‌ ستارگان‌، نیزه‌ها را می‌گرفتند.
\v 22 و هم‌ در آن‌ وقت‌ به‌ قوم‌ گفتم‌: «هر كس‌ با بندگانش‌ در اورشلیم‌ منزل‌ كند تا در شب‌ برای‌ ما پاسبانی‌ نماید و در روز به‌ كار بپردازد.»
\v 23 و من‌ و برادران‌ و خادمان‌ من‌ و پاسبانی‌ كه‌ در عقب‌ من‌ می‌بودند، هیچكدام‌ رخت‌ خود را نكندیم‌ و هر كس‌ با اسلحه‌ خود به‌ آب‌ می‌رفت‌.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و قوم‌ و زنان‌ ایشان‌، بر برادران‌ یهود خود فریاد عظیمی‌ برآوردند.
\v 2 و بعضی‌ از ایشان‌ گفتند كه‌ «ما و پسران‌ و دختران‌ ما بسیاریم‌. پس‌ گندم‌ بگیریم‌ تا بخوریم‌ و زنده‌ بمانیم‌.»
\v 3 و بعضی‌ گفتند: «مزرعه‌ها و تاكستانها و خانه‌های‌ خود را گرو می‌دهیم‌ تا به‌ سبب‌ قحط‌، گندم‌ بگیریم‌.»
\s5
\v 4 و بعضی‌ گفتند كه‌ «نقره‌ را به‌ عوض‌ مزرعه‌ها و تاكستانهای‌ خود برای‌ جزیه‌ پادشاه‌ قرض‌ گرفتیم‌.
\v 5 و حال‌ جسد ما مثل‌ جسدهای‌ برادران‌ ماست‌ و پسران‌ ما مثل‌ پسران‌ ایشان‌؛ و اینك‌ ما پسران‌ و دختران‌ خود را به‌ بندگی‌ می‌سپاریم‌ و بعضی‌ از دختران‌ ما كنیز شده‌اند؛ و در دست‌ ما هیچ‌ استطاعتی‌ نیست‌ زیرا كه‌ مزرعه‌ها و تاكستانهای‌ ما از آن‌ دیگران‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 6 پس‌ چون‌ فریاد ایشان‌ و این‌ سخنان‌ را شنیدم‌ بسیار غضبناك‌ شدم‌.
\v 7 و با دل‌ خود مشورت‌ كرده‌، بزرگان‌ و سروران‌ را عَتاب‌ نمودم‌ و به‌ ایشان‌ گفتم‌: «شما هر كس‌ از برادر خود ربا می‌گیرید!» و جماعتی‌ عظیم‌ به‌ ضّد ایشان‌ جمع‌ نمودم‌.
\v 8 و به‌ ایشان‌ گفتم‌: «ما برادران‌ یهود خود را كه‌ به‌ امّت‌ها فروخته‌ شده‌اند، حتّی‌المقدور فدیه‌ كرده‌ایم‌. و آیا شما برادران‌ خود را می‌فروشید و آیا می‌شود كه‌ ایشان‌ به‌ ما فروخته‌ شوند؟» پس‌ خاموش‌ شده‌، جوابی‌ نیافتند.
\s5
\v 9 و گفتم‌: «كاری‌ كه‌ شما می‌كنید، خوب‌ نیست‌. آیا نمی‌باید شما به‌ سبب‌ ملامت‌ امّت‌هایی‌ كه‌ دشمن‌ ما می‌باشند، در ترس‌ خدای‌ما سلوك‌ نمایید؟
\v 10 و نیز من‌ و برادران‌ و بندگانم‌ نقره‌ و غلّه‌ به‌ ایشان‌ قرض‌ داده‌ایم‌. پس‌ سزاوار است‌ كه‌ این‌ ربا را ترك‌ نماییم‌.
\v 11 و الا´ن‌ امروز مزرعه‌ها و تاكستانها و باغات‌ زیتون‌ و خانه‌های‌ ایشان‌ و صد یك‌ از نقره‌ و غلّه‌ و عصیر انگور و روغن‌ كه‌ بر ایشان‌ نهاده‌اید، به‌ ایشان‌ ردّ كنید.»
\s5
\v 12 پس‌ جواب‌ دادند كه‌ «ردّ خواهیم‌ كرد و از ایشان‌ مطالبه‌ نخواهیم‌ نمود و چنانكه‌ تو فرمودی‌ به‌ عمل‌ خواهیم‌ آورد.» آنگاه‌ كاهنان‌ را خوانده‌، به‌ ایشان‌ قَسَم‌ دادم‌ كه‌ بروفق‌ این‌ كلام‌ رفتار نمایند.
\v 13 پس‌ دامن‌ خود را تكانیده‌ گفتم‌: «خدا هر كس‌ را كه‌ این‌ كلام‌ را ثابت‌ ننماید، از خانه‌ و كسبش‌ چنین‌ بتكاند و به‌ این‌ قَسَم‌ تكانیده‌ و خالی‌ بشود.» پس‌ تمامی‌ جماعت‌ گفتند آمین‌ و خداوند را تسبیح‌ خواندند و قوم‌ برحسب‌ این‌ كلام‌ عمل‌ نمودند.
\s5
\v 14 و نیز از روزی‌ كه‌ به‌ والی‌ بودن‌ زمین‌ یهوه‌ مأمور شدم‌، یعنی‌ از سال‌ بیستم‌ تا سال‌ سی‌ و دوّمِ اَرْتَحْشَسْتا پادشاه‌، كه‌ دوازده‌ سال‌ بود من‌ و برادرانم‌ وظیفه‌ والیگری‌ را نخوردیم‌.
\v 15 اما والیان‌ اوّل‌ كه‌ قبل‌ از من‌ بودند، بر قوم‌ بار سنگین‌ نهاده‌، علاوه‌ بر چهل‌ مثقال‌ نقره‌، نان‌ و شراب‌ نیز از ایشان‌ می‌گرفتند و خادمان‌ ایشان‌ بر قوم‌ حكمرانی‌ می‌كردند. لیكن‌ من‌ به‌ سبب‌ ترس‌ خدا چنین‌ نكردم‌.
\s5
\v 16 و من‌ نیز در ساختن‌ حصار مشغول‌ می‌بودم‌ و هیچ‌ مزرعه‌ نخریدیم‌ و همه‌ بندگان‌ من‌ در آنجا به‌ كار جمع‌ بودند.
\v 17 و صد و پنجاه‌ نفر از یهودیان‌ و سروران‌، سوای‌ آنانی‌ كه‌ از امّت‌های‌ مجاور ما نزد ما می‌آمدند، بر سفره‌ من‌ خوراك‌ می‌خوردند.
\s5
\v 18 و آنچه‌ برای‌ هر روز مهیا می‌شد، یك‌ گاو و شش‌ گوسفند پرواری‌ می‌بود و مرغها نیز برای‌ من‌ حاضر می‌كردند؛ و هر ده‌ روزمقداری‌ كثیر از هر گونه‌ شراب‌. اما معهذا وظیفه‌ والیگری‌ را نطلبیدم‌ زیرا كه‌ بندگی‌ سخت‌ بر این‌ قوم‌ می‌بود.
\v 19 ای‌ خدایم‌ موافق‌ هر آنچه‌ به‌ این‌ قوم‌ عمل‌ نمودم‌، مرا به‌ نیكویی‌ یاد آور.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و چون‌ سَنْبَلَّط‌ و طُوبیا و جَشَم‌ عربی‌ و سایر دشمنان‌ ما شنیدند كه‌ حصار را بنا كرده‌ام‌ و هیچ‌ رخنه‌ای‌ در آن‌ باقی‌ نمانده‌ است‌، با آنكه‌ درهای‌ دروازه‌هایش‌ را هنوز برپا ننموده‌ بودم‌،
\v 2 سَنْبَلَّط‌ و جَشَم‌ نزد من‌ فرستاده‌، گفتند: «بیا تا در یكی‌ از دهات‌ بیابان‌ اونو ملاقات‌ كنیم‌.» اما ایشان‌ قصد ضرر من‌ داشتند.
\s5
\v 3 پس‌ قاصدان‌ نزد ایشان‌ فرستاده‌ گفتم‌: «من‌ در مهمّ عظیمی‌ مشغولم‌ و نمی‌توانم‌ فرود آیم‌، چرا كار حینی‌ كه‌ من‌ آن‌ را ترك‌ كرده‌، نزد شما فرود آیم‌ به‌ تعویق‌ افتد.»
\v 4 و ایشان‌ چهار دفعه‌ مثل‌ این‌ پیغام‌ به‌ من‌ فرستادند و من‌ مثل‌ این‌ جواب‌ به‌ ایشان‌ پس‌ فرستادم‌.
\s5
\v 5 پس‌ سَنْبَلَّط‌ دفعه‌ پنجم‌ خادم‌ خود را به‌ همین‌ طور نزد من‌ فرستاد و مكتوبی‌ گشوده‌ در دستش‌ بود،
\v 6 كه‌ در آن‌ مرقوم‌ بود: «در میان‌ امّت‌ها شهرت‌ یافته‌ است‌ و جَشَم‌ این‌ را می‌گوید كه‌ تو و یهود قصد فتنه‌انگیزی‌ دارید و برای‌ همین‌ حصار را بنا می‌كنی‌ و تو بروفق‌ این‌ كلام‌، می‌خواهی‌ كه‌ پادشاه‌ ایشان‌ بشوی‌.
\s5
\v 7 و انبیا نیز تعیین‌ نموده‌ تا درباره‌ تو در اورشلیم‌ ندا كرده‌ گویند كه‌ در یهودا پادشاهی‌ است‌. و حال‌ بروفق‌ این‌ كلام‌، خبر به‌ پادشاه‌ خواهد رسید. پس‌ بیا تا با هم‌ مشورت‌ نماییم‌.»
\s5
\v 8 آنگاه‌ نزد او فرستاده‌ گفتم‌: «مثل‌ این‌ كلام‌ كه‌ تو می‌گویی‌ واقع‌ نشده‌ است‌، بلكه‌ آن‌ را از دل‌ خود ابداع‌ نموده‌ای‌.»
\v 9 زیرا جمیع‌ ایشان‌ خواستند ما را بترسانند، به‌ این‌ قصد كه‌ دستهای‌ ما را از كار باز دارند تا كرده‌ نشود. پس‌ حال‌ ای‌ خدا دستهای‌ مرا قوّی‌ ساز.
\s5
\v 10 و به‌ خانه‌ شَمَعْیا ابن‌ دَلایا ابن‌ مَهِیطَبْئیل‌ رفتم‌ و او در را بر خود بسته‌ بود، پس‌ گفت‌: «در خانه‌ خدا در هیكل‌ جمع‌ شویم‌ و درهای‌ هیكل‌ را ببندیم‌ زیرا كه‌ به‌ قصد كشتن‌ تو خواهند آمد. شبانگاه‌ برای‌ كشتن‌ تو خواهند آمد.»
\v 11 من‌ گفتم‌: «آیا مردی‌ چون‌ من‌ فرار بكند؟ و كیست‌ مثل‌ من‌ كه‌ داخل‌ هیكل‌ بشود تا جان‌ خود را زنده‌ نگاه‌ دارد؟ من‌ نخواهم‌ آمد.»
\s5
\v 12 زیرا درك‌ كردم‌ كه‌ خدا او را هرگز نفرستاده‌ است‌، بلكه‌ خودش‌ به‌ ضدّ من‌ نبوّت‌ می‌كند و طُوبیا و سَنْبَلَّط‌ او را اجیر ساخته‌اند.
\v 13 و از این‌ جهت‌ او را اجیر كرده‌اند تا من‌ بترسم‌ و به‌ اینطور عمل‌ نموده‌، گناه‌ ورزم‌ و ایشان‌ خبر بد پیدا نمایند كه‌ مرا مفتضح‌ سازند.
\v 14 ای‌ خدایم‌، طُوبیا و سَنْبَلَّط‌ را موافق‌ این‌ اعمال‌ ایشان‌ و همچنین‌ نُوعَدْیه‌ نبیه‌ و سایر انبیا را كه‌ می‌خواهند مرا بترسانند، به‌ یاد آور.
\s5
\v 15 پس‌ حصار در بیست‌ و پنجم‌ ماه‌ اِیلُول‌ در پنجاه‌ و دو روز به‌ اتمام‌ رسید.
\v 16 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ جمیع‌ دشمنان‌ ما این‌ را شنیدند و همه‌ امّت‌هایی‌ كه‌ مجاور ما بودند این‌ را دیدند، در نظر خود بسیار پست‌ شدند و دانستند كه‌ این‌ كار از جانب‌ خدای‌ ما معمول‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 17 و در آن‌ روزها نیز بسیاری‌ از بزرگان‌ یهودا مكتوبات‌ نزدطُوبیا می‌فرستادند و مكتوبات‌ طُوبیا نزد ایشان‌ می‌رسید،
\v 18 زیرا كه‌ بسا از اهل‌ یهودا با او همداستان‌ شده‌ بودند، چونكه‌ او داماد شَكَنْیا ابن‌ آرَه‌ بود و پسرش‌ یهُوحانان‌، دختر مَشُلاّم‌ بن‌ بَرَكِیا را به‌ زنی‌ گرفته‌ بود،
\v 19 و درباره‌ حَسَنات‌ او به‌ حضور من‌ نیز گفتگو می‌كردند و سخنان‌ مرا به‌ او می‌رسانیدند. و طُوبیا مكتوبات‌ می‌فرستاد تا مرا بترساند.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و چون‌ حصار بنا شد و درهایش‌ را برپا نمودم‌ و دربانان‌ و مغنّیان‌ و لاویان‌ ترتیب‌ داده‌ شدند،
\v 2 آنگاه‌ برادر خود حنانی‌ و حَنَنْیا رئیس‌ قصر را، زیرا كه‌ او مردی‌ امین‌ و بیشتر از اكثر مردمان‌ خداترس‌ بود، بر اورشلیم‌ فرمان‌ دادم‌.
\s5
\v 3 و ایشان‌ را گفتم‌ دروازه‌های‌ اورشلیم‌ را تا آفتاب‌ گرم‌ نشود باز نكنند و مادامی‌ كه‌ حاضر باشند، درها را ببندند و قفل‌ كنند. و از ساكنان‌ اورشلیم‌ پاسبانان‌ قرار دهید كه‌ هر كس‌ به‌ پاسبانی‌ خود و هر كدام‌ به‌ مقابل‌ خانه‌ خویش‌ حاضر باشند.
\v 4 و شهر وسیع‌ و عظیم‌ بود و قوم‌ در اندرونش‌ كم‌ و هنوز خانه‌ها بنا نشده‌ بود.
\s5
\v 5 و خدای‌ من‌ در دلم‌ نهاد كه‌ بزرگان‌ و سروران‌ و قوم‌ را جمع‌ نمایم‌ تا برحسب‌ نسب‌نامه‌ها ثبت‌ كردند و نسب‌نامه‌ آنانی‌ را كه‌ مرتبه‌اول‌ برآمده‌ بودند یافتم‌ و در آن‌ بدین‌ مضمون‌ نوشته‌ دیدم‌:
\s5
\v 6 اینانند اهل‌ ولایتها كه‌ از اسیری‌ آن‌ اشخاصی‌ كه‌ نَبُوكَدْنَصَّر پادشاه‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برده‌ بود، برآمده‌ بودند و هر كدام‌ از ایشان‌ به‌ اورشلیم‌ و یهودا به‌ شهر خود برگشته‌ بودند.
\v 7 اما آنانی‌ كه‌ همراه‌ زربّابل‌ آمده‌ بودند: یسُوع‌ و نَحَمِیا و عَزْرَیاو رَعَمْیا و نَحَمانی‌ و مُرْدِخای‌ و بِلْشان‌ و مِسْفارِت‌ و بِغْوای‌ و نَحُوم‌ و بَعْنَه‌. و شماره‌ مردان‌ قوم‌ اسرائیل‌:
\s5
\v 8 بنی‌فَرْعُوش‌، دوهزار و یك‌ صد و هفتاد و دو.
\v 9 بنی‌شَفَطْیا، سیصد و هفتاد و دو.
\v 10 بنی‌آرَح‌، ششصد و پنجاه‌ و دو.
\s5
\v 11 بنی‌فَحَت‌ مُوآب‌ از بنی‌یشُوع‌ و یوآب‌، دو هزار و هشتصد و هجده‌.
\v 12 بنی‌عیلام‌، هزار و دویست‌ و پنجاه‌ و چهار.
\v 13 بنی‌زَتُّو، هشتصد و چهل‌ و پنج‌.
\v 14 بنی‌زَكّای‌، هفتصد و شصت‌.
\s5
\v 15 بنی‌بِنُوّی‌، ششصد و چهل‌ و هشت‌.
\v 16 بنی‌بابای‌، ششصد و بیست‌ و هشت‌.
\v 17 بنی‌عَزْجَد، دو هزار و سیصد و بیست‌ و دو.
\v 18 بنی‌اَدُونیقام‌، ششصد و شصت‌ و هفت‌.
\s5
\v 19 بنی‌بِغْوای‌، دو هزار و شصت‌ و هفت‌.
\v 20 بنی‌عادین‌، ششصد و پنجاه‌ و پنج‌.
\v 21 بنی‌آطیر از (خاندان‌) حِزْقِیا، نود و هشت‌.
\v 22 بنی‌حاشُوم‌، سیصد و بیست‌ و هشت‌.
\s5
\v 23 بنی‌بیصای‌، سیصد و بیست‌ و چهار.
\v 24 بنی‌حاریف‌، صد و دوازده‌.
\v 25 بنی‌جَبَعُون‌، نود و پنج‌.
\v 26 مردمان‌ بیت‌لحم‌ و نَطُوْفَه‌، صد و هشتاد و هشت‌.
\s5
\v 27 مردمان‌ عَناتُوت‌، صد و بیست‌ و هشت‌.
\v 28 مردمان‌ بیت‌عَزْمُوت‌، چهل‌ و دو.
\v 29 مردمان‌ قریه‌ یعاریم‌ و كَفَیره‌ و بَئِیرُوت‌، هفتصد و چهل‌ و سه‌.
\v 30 مردمان‌ رامَه‌ و جَبَع‌، ششصد و بیست‌ و یك‌.
\s5
\v 31 مردمان‌ مِكْماس‌، صد و بیست‌ و دو.
\v 32 مردمان‌ بیت‌ایل‌ و عای‌، صد و بیست‌ و سه‌.
\v 33 مردمان‌ نَبُوی‌ دیگر، پنجاه‌ و دو.
\v 34 بنی‌عیلام‌ دیگر، هزار و دویست‌ و پنجاه‌ و چهار.
\s5
\v 35 بنی‌حاریم‌، سیصد و بیست‌.
\v 36 بنی‌اَریحا، سیصد و چهل‌ و پنج‌.
\v 37 بنی‌لُود و حادید و اُونُو، هفتصد و بیست‌ و یك‌.
\v 38 بنی‌سَنائَۀ، سه‌ هزار و نه‌ صد و سی‌.
\s5
\v 39 و اما كاهنان‌: بنی‌یدَعْیا از خاندان‌ یشُوع‌، نه‌ صد و هفتاد و سه‌.
\v 40 بنی‌اِمیر، هزار و پنجاه‌ و دو.
\v 41 بنی‌فَشْحُور، هزار و دویست‌ و چهل‌ و هفت‌.
\v 42 بنی‌حاریم‌، هزار و هفده‌.
\s5
\v 43 و اما لاویان‌: بنی‌یشُوع‌ از (خاندان‌) قَدْمیئیل‌ و از بنی‌هُودُوْیا، هفتاد و چهار.
\v 44 و مغنیان‌: بنی‌آساف‌، صد و چهل‌ و هشت‌.
\v 45 و دربانان‌: بنی‌شَلُّوم‌ و بنی‌آطیر و بنی‌طَلْمُون‌ و بنی‌عَقُّوب‌ و بنی‌حَطِیطَه‌ و بنی‌سُوبای‌، صد و سی‌ و هشت‌.
\s5
\v 46 و اما نَتِینْیم‌: بنی‌صِیحَه‌، بنی‌حَسُوفا، بنی‌طَبایوت‌.
\v 47 بنی‌فیرُوس‌، بنی‌سیعا، بنی‌فادُون‌.
\v 48 بنی‌لَبانَه‌، بنی‌حَجابَه‌، بنی‌سَلْمای‌.
\v 49 بنی‌حانان‌، بنی‌جِدّیل‌، بنی‌جاحَر.
\s5
\v 50 بنی‌رَآیا، بنی‌رَصین‌، بنی‌نَقُودا.
\v 51 بنی‌جَزّام‌، بنی‌عُزّا، بنی‌فاسیح‌.
\v 52 بنی‌بیسای‌، بنی‌مَعُونیم‌، بنی‌نَفِیشَسِیم‌.
\s5
\v 53 بنی‌بَقْبُوق‌، بنی‌حَقُوفا،بنی‌حَرْحُور.
\v 54 بنی‌بَصَلیت‌، بنی‌مَحیده‌، بنی‌حَرْشا.
\v 55 بنی‌بَرْقُوس‌، بنی‌سیسَرا، بنی‌تامَح‌.
\v 56 بنی‌نَصیح‌، بنی‌حَطیفا.
\s5
\v 57 و پسران‌ خادمانِ سُلیمان‌: بنی‌سُوطای‌، بنی‌سُوفَرَت‌، بنی‌فَریدا.
\v 58 بنی‌یعْلا، بنی‌دَرْقون‌،بنی‌جَدّیل‌.
\v 59 بنی‌شَفَطْیا، بنی‌حَطّیل‌، بنی‌فُوْخَرَه‌ حَظَّبائیم‌، بنی‌آمون‌.
\v 60 جمیع‌ نَتِینْیم‌ و پسران‌ خادمانِ سلیمان‌، سیصد و نود و دو.
\s5
\v 61 و اینانند آنانی‌ كه‌ از تلّ مِلْح‌ و تلّ حَرْشاكَرُوب‌ و اَدُّون‌ و اِمیر برآمده‌ بودند، اما خاندان‌ پدران‌ و عشیره‌ خود را نشان‌ نتوانستند داد كه‌ آیا از اسرائیلیان‌ بودند یا نه‌.
\v 62 بنی‌دَلایا، بنی‌طُوبیا، بنی‌نَقُوْدَه‌، ششصد و چهل‌ و دو.
\v 63 و از كاهنان‌: بنی‌حَبایا، بنی‌هَقّوص‌، بنی‌بَرْزِلاّی‌ كه‌ یكی‌ از دختران‌ بَرْزِلاّیی‌ جِلْعادی‌ را به‌ زنی‌ گرفته‌ بود، پس‌ به‌ نام‌ ایشان‌ مسمی شدند.
\s5
\v 64 اینان‌ انساب‌ خود را در میان‌ آنانی‌ كه‌ در نسب‌نامه‌ها ثبت‌ شده‌ بودند طلبیدند، اما نیافتند، پس‌ از كهانت‌ اخراج‌ شدند.
\v 65 پس‌ تِرْشاتا به‌ ایشان‌ امر فرمود كه‌ تا كاهنی‌ با اوریم‌ و تُمّیم‌ برقرار نشود، از قدسِاقداس‌ نخورند.
\s5
\v 66 تمامی‌ جماعت‌ با هم‌ چهل‌ و دو هزار و سیصد و شصت‌ نفر بودند.
\v 67 سوای‌ غلامان‌ و كنیزان‌ ایشان‌ كه‌ هفت‌ هزار و سیصد و سی‌ و هفت‌ نفر بودند و مغنیان‌ و مغنیات‌ ایشان‌ دویست‌ و چهل‌ و پنج‌ نفر بودند.
\s5
\v 68 و اسبان‌ ایشان‌، هفتصد و سی‌ و شش‌ و قاطران‌ ایشان‌، دویست‌ و چهل‌ و پنج‌.
\v 69 و شتران‌، چهار صد و سی‌ و پنج‌ و حماران‌، ششهزار و هفتصد و بیست‌ بود.
\s5
\v 70 و بعضی‌ از رؤسای‌ آبا هدایا به‌ جهت‌ كار دادند. اما تِرْشاتا هزار درم‌ طلا و پنجاه‌ قاب‌ و پانصد و سی‌ دست‌ لباس‌ كهانت‌ به‌ خزانه‌ داد.
\v 71 و بعضی‌ از رؤسای‌ آبا، بیست‌ هزار درم‌ طلا و دو هزار و دویست‌ منای‌ نقره‌ به‌ خزینه‌ به‌ جهت‌ كار دادند.
\v 72 و آنچه‌ سایر قوم‌ دادند این‌ بود: بیست‌ هزار درم‌ طلا و دو هزار مَنای‌ نقره‌ و شصت‌ و هفت‌ دست‌ لباس‌ كهانت‌.
\s5
\v 73 پس‌ كاهنان‌ و لاویان‌ و دربانان‌ و مغنیان‌ و بعضی‌ از قوم‌ و نَتِینْیم‌ و جمیع‌ اسرائیل‌، در شهرهای‌ خود ساكن‌ شدند و چون‌ ماه‌ هفتم‌ رسید، بنی‌اسرائیل‌ در شهرهای‌ خود مقیم‌ بودند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و تمامی‌، قوم‌ مثل‌ یك‌ مرد در سِعَه‌پیش دروازه‌ آب‌ جمع‌ شدند و به‌ عَزْرای‌ كاتب‌ گفتند كه‌ كتاب‌ تورات‌ موسی‌ را كه‌ خداوند به‌ اسرائیل‌ امر فرموده‌ بود، بیاورد.
\v 2 و عَزْرای‌ كاهن‌، تورات‌ را در روز اول‌ ماه‌ هفتم‌ به‌ حضور جماعت‌ از مردان‌ و زنان‌ و همه‌ آنانی‌ كه‌ می‌توانستندبشنوند و بفهمند، آورد.
\v 3 و آن‌ را در سِعَۀ پیش‌ دروازه‌ آب‌ از روشنایی‌ صبح‌ تا نصف‌ روز، در حضور مردان‌ و زنان‌ و هر كه‌ می‌توانست‌ بفهمد خواند و تمامی‌ قوم‌ به‌ كتاب‌ تورات‌ گوش‌ فراگرفتند.
\s5
\v 4 و عَزْرای‌ كاتب‌ بر منبر چوبی‌ كه‌ به‌ جهت‌ اینكار ساخته‌ بودند، ایستاد و به‌ پهلویش‌ از دست‌ راستش‌ مَتَّتْیا و شَمَع‌ و عَنایا و اُوریا و حِلْقیا و مَعَسْیا ایستادند و از دست‌ چپش‌، فدایا و مِیشائیل‌ و مَلْكِیا و حاشُوم‌ و حَشْبَدّانَه‌ و زَكَریا و مَشُلاّم‌.
\v 5 و عَزْرا كتاب‌ را در نظر تمامی‌ قوم‌ گشود زیرا كه‌ او بالای‌ تمامی‌ قوم‌ بود و چون‌ آن‌ را گشود، تمامی‌ قوم‌ ایستادند.
\s5
\v 6 و عَزْرا، یهُوَه‌ خدای‌ عظیم‌ را متبارك‌ خواند و تمامی‌ قوم‌ دستهای‌ خود را برافراشته‌، در جواب‌ گفتند: «آمین‌، آمین‌!» و ركوع‌ نموده‌، و رو به‌ زمین‌ نهاده‌، خداوند را سجده‌ نمودند.
\v 7 و یشُوع‌ و بانی‌ و شَرَبْیا و یامین‌ و عَقُّوب‌ و شَبْتای‌ و هُودیا و مَعَسْیا و قَلیطا و عَزَرْیا و یوزاباد و حَنان‌ و فلایا و لاویان‌، تورات‌ را برای‌ قوم‌ بیان‌ می‌كردند و قوم‌، در جای‌ خود ایستاده‌ بودند.
\v 8 پس‌ كتاب‌ تورات‌ خدا را به‌ صدای‌ روشن‌ خواندند و تفسیر كردند تا آنچه‌ را كه‌ می‌خواندند، بفهمند.
\s5
\v 9 و نَحَمْیا كه‌ تِرْشاتا باشد و عَزْرای‌ كاهن‌ و كاتب‌ و لاویانی‌ كه‌ قوم‌ را می‌فهمانیدند، به‌ تمامی‌ قوم‌ گفتند: «امروز برای‌ یهُوَه‌ خدای‌ شما روز مقدّس‌ است‌. پس‌ نوحه‌گری‌ منمایید و گریه‌ مكنید.» زیرا تمامی‌ قوم‌، چون‌ كلام‌ تورات‌ را شنیدند گریستند.
\v 10 پس‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «بروید و خوراكهای‌ لطیف‌ بخورید و شربتها بنوشید و نزد هر كه‌چیزی‌ برای‌ او مهیا نیست‌ حصّه‌ها بفرستید، زیرا كه‌ امروز، برای‌ خداوند ما روز مقدّس‌ است‌؛ پس‌ محزون‌ نباشید زیرا كه‌ سُرور خداوند ، قوّت‌ شما است‌.»
\s5
\v 11 و لاویان‌ تمامی‌ قوم‌ را ساكت‌ ساختند و گفتند: «ساكت‌ باشید زیرا كه‌ امروز روز مقدّس‌ است‌. پس‌ محزون‌ نباشید.»
\v 12 پس‌ تمامی‌ قوم‌ رفته‌، اكل‌ و شرب‌ نمودند و حصّه‌ها فرستادند و شادی‌ عظیم‌ نمودند زیرا كلامی‌ را كه‌ به‌ ایشان‌ تعلیم‌ داده‌ بودند فهمیدند.
\s5
\v 13 و در روز دوّم‌ رؤسای‌ آبای‌ تمامی‌ قوم‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ نزد عزرای‌ كاتب‌ جمع‌ شدند تا كلام‌ تورات‌ را اصغا نمایند.
\v 14 و در تورات‌ چنین‌ نوشته‌ یافتند كه‌ خداوند به‌ واسطه‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود كه‌ بنی‌اسرائیل‌ در عید ماه‌ هفتم‌، در سایبانها ساكن‌ بشوند.
\v 15 و در تمامی‌ شهرهای‌ خود و در اورشلیم‌ اعلان‌ نمایند و ندا دهند كه‌ به‌ كوهها بیرون‌ رفته‌، شاخه‌های‌ زیتون‌ و شاخه‌های‌ زیتون‌ برّی‌ و شاخه‌های‌ آس‌ و شاخه‌های‌ نخل‌ و شاخه‌های‌ درختان‌ كَشَن‌ بیاورند و سایبانها، به‌ نهجی‌ كه‌ مكتوب‌ است‌ بسازند.
\s5
\v 16 پس‌ قوم‌ بیرون‌ رفتند و هر كدام‌ بر پشت‌بام‌ خانه‌ خود و در حیاط‌ خود و در صحنهای‌ خانه‌ خدا و در سِعَۀ دروازه‌ آب‌ و در سِعَۀ دروازه‌ افرایم‌، سایبانها برای‌ خود ساختند.
\v 17 و تمامی جماعتی‌ كه‌ از اسیری‌ برگشته‌ بودند، سایبانها ساختند و در سایبانها ساكن‌ شدند، زیرا كه‌ از ایام‌ یوشع‌ بن‌ نون‌ تا آن‌ روز بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ نكرده‌ بودند. پس‌ شادی‌ بسیار عظیمی‌ رخ‌ نمود.
\s5
\v 18 و هر روز از روز اول‌ تا روز آخر، كتاب‌ تورات‌ خدا را می‌خواند و هفت‌ روز عید را نگاه‌ داشتند. و درروز هشتم‌، محفل‌ مقدّس‌ برحسب‌ قانون‌ برپا شد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و در روز بیست‌ و چهارم‌ این‌ ماه‌،بنی‌اسرائیل‌ روزه‌دار و پلاس‌ دربر و خاك‌ برسر جمع‌ شدند.
\v 2 و ذریت‌ اسرائیل‌ خویشتن‌ را از جمیع‌ غربا جدا نموده‌، ایستادند و به‌ گناهان‌ خود و تقصیرهای‌ پدران‌ خویش‌ اعتراف‌ كردند.
\s5
\v 3 و در جای‌ خود ایستاده‌، یك‌ ربع‌ روز كتاب‌ توراتِ یهوه‌ خدای‌ خود را خواندند و ربع‌ دیگر اعتراف‌ نموده‌، یهُوَه‌ خدای‌ خود را عبادت‌ نمودند.
\v 4 و یشُوع‌ و بانی‌ و قَدْمیئیل‌ و شَبَنْیا و بُنی و شَرَبْیا و بانی‌ و كنانی‌ بر زینه‌ لاویان‌ ایستادند و به‌ آواز بلند، نزد یهوه‌ خدای‌ خویش‌ استغاثه‌ نمودند.
\s5
\v 5 آنگاه‌ لاویان‌، یعنی‌ یشُوع‌ و قَدْمیئیل‌ و بانی‌ و حَشَبْنِیا و شَرَبْیا و هُودیا و شَبَنْیا و فَتَحْیا گفتند: «برخیزید و یهُوَه‌ خدای‌ خود را از ازل‌ تا به‌ ابد متبارك‌ بخوانید. و اسم‌ جلیل‌ تو كه‌ از تمام‌ بركات‌ و تسبیحات‌ اعلی‌تر است‌ متبارك‌ باد.
\v 6 تو به‌ تنهایی‌ یهوه‌ هستی‌. تو فلك‌ و فلك‌الافلاك‌ و تمامی‌ جنود آنها را و زمین‌ را و هر چه‌ بر آن‌ است‌ و دریاها را و هر چه‌ در آنها است‌، ساخته‌ای‌ و تو همه‌ اینها را حیات‌ می‌بخشی‌ و جنود آسمان‌ تو را سجده‌ می‌كنند.
\s5
\v 7 تو ای‌ یهوه‌، آن‌ خدا هستی‌ كه‌ ابرام‌ را برگزیدی‌ و او را از اور كلدانیان‌ بیرون‌ آوردی‌ واسم‌ او را به‌ ابراهیم‌ تبدیل‌ نمودی‌.
\v 8 و دل‌ او را به‌ حضور خود امین‌ یافته‌، با وی‌ عهد بستی‌ كه‌ زمین‌ كنعانیان‌ و حِتّیان‌ و اَمُوریان‌ و فَرِزِّیان‌ و یبُوسیان‌ و جِرْجاشیان‌ را به‌ او ارزانی‌ داشته‌، به‌ ذریت‌ او بدهی‌ و وعده‌ خود را وفانمودی‌، زیرا كه‌ عادل‌ هستی‌.
\s5
\v 9 و مصیبت‌ پدران‌ ما را در مصر دیدی‌ و فریاد ایشان‌ را نزد بحر قلزم‌ شنیدی‌.
\v 10 و آیات‌ و معجزات‌ بر فرعون‌ و جمیع‌ بندگانش‌ و تمامی‌ قوم‌ زمینش‌ ظاهر ساختی‌، چونكه‌ می‌دانستی‌ كه‌ بر ایشان‌ ستم‌ می‌نمودند. پس‌ به‌ جهت‌ خود اسمی‌ پیدا كردی‌، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\s5
\v 11 و دریا را به‌ حضور ایشان‌ مُنْشَقّ ساختی‌ تا از میان‌ دریا به‌ خشكی‌ عبور نمودند و تعاقب‌كنندگان‌ ایشان‌ را به‌ عمقهای‌ دریا مثل‌ سنگ‌ در آب‌ عمیق‌ انداختی‌.
\s5
\v 12 و ایشان‌ را در روز، به‌ ستون‌ ابر و در شب‌، به‌ ستون‌ آتش‌ رهبری‌ نمودی‌ تا راه‌ را كه‌ در آن‌ باید رفت‌، برای‌ ایشان‌ روشن‌ سازی‌.
\v 13 و بر كوه‌ سینا نازل‌ شده‌، با ایشان‌ از آسمان‌ تكلّم‌ نموده‌ و احكام‌ راست‌ و شرایع‌ حقّ و اوامر و فرایض‌ نیكو را به‌ ایشان‌ دادی.
\s5
\v 14 و سَبَّت‌ مقدّس‌ خود را به‌ ایشان‌ شناسانیدی‌ و اوامر و فرایض‌ و شرایع‌ به‌ واسطه‌ بنده‌خویش‌ موسی‌ به‌ ایشان‌ امر فرمودی‌.
\v 15 و نان‌ از آسمان‌ برای‌ گرسنگی‌ ایشان‌ دادی‌ و آب‌ از صخره‌ برای‌ تشنگی‌ ایشان‌ جاری‌ ساختی‌ و به‌ ایشان‌ وعده‌ دادی‌ كه‌ به‌ زمینی‌ كه‌ دست‌ خود را برافراشتی‌ كه‌ آن‌ را به‌ ایشان‌ بدهی‌ داخل‌ شده‌، آن‌ را به‌ تصرّف‌ آورند.
\s5
\v 16 «لیكن‌ ایشان‌ و پدران‌ ما متكبّرانه‌ رفتار نموده‌، گردن‌ خویش‌ را سخت‌ ساختند و اوامر تو را اطاعت‌ ننمودند.
\v 17 و از شنیدن‌ ابا نمودند و اعمال‌ عجیبه‌ای‌ را كه‌ در میان‌ ایشان‌ نمودی‌ بیاد نیاوردند، بلكه‌ گردن‌ خویش‌ را سخت‌ ساختند وفتنه‌ انگیخته‌، سرداری‌ تعیین‌ نمودند تا (به‌ زمین‌) بندگی‌ خود مراجعت‌ كنند. اما تو خدای‌ غفّار و كریم‌ و رحیم‌ و دیرغضب‌ و كثیراحسان‌ بوده‌، ایشان‌ را ترك‌ نكردی‌.
\s5
\v 18 بلكه‌ چون‌ گوساله‌ ریخته‌ شده‌ای‌ برای‌ خود ساختند و گفتند: (ای‌ اسرائیل‌)! این‌ خدای‌ تو است‌ كه‌ تو را از مصر بیرون‌ آورد، و اهانت‌ عظیمی‌ نمودند،
\v 19 آنگاه‌ تو نیز برحسب‌ رحمت‌ عظیم‌ خود، ایشان‌ را در بیابان‌ ترك‌ ننمودی‌، و ستون‌ ابر در روز كه‌ ایشان‌ را در راه‌ رهبری‌ می‌نمود از ایشان‌ دور نشد و نه‌ ستون‌ آتش‌ در شب‌ كه‌ راه‌ را كه‌ در آن‌ باید بروند برای‌ ایشان‌ روشن‌ می‌ساخت‌.
\s5
\v 20 و روح‌ نیكوی‌ خود را به‌ جهت‌ تعلیم‌ ایشان‌ دادی‌ و مَنِّ خویش‌ را از دهان‌ ایشان‌ باز نداشتی‌ و آب‌ برای‌ تشنگی‌ ایشان‌، به‌ ایشان‌ عطا فرمودی‌.
\v 21 و ایشان‌ را در بیابان‌ چهل‌ سال‌ پرورش‌ دادی‌ كه‌ به‌ هیچ‌ چیز محتاج‌ نشدند. لباس‌ ایشان‌ مندرس‌ نگردید و پایهای‌ ایشان‌ ورم‌ نكرد.
\s5
\v 22 و ممالك‌ و قومها به‌ ایشان‌ ارزانی‌ داشته‌، آنها را تا حدود تقسیم‌ نمودی‌ و زمین‌ سیحون‌ و زمین‌ پادشاه‌ حَشْبُون‌ و زمین‌ عوج‌ پادشاه‌ باشان‌ را به‌ تصرّف‌ آوردند.
\s5
\v 23 و پسران‌ ایشان‌ را مثل‌ ستارگان‌ آسمان‌ افزوده‌، ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ وعده‌ داده‌ بودی‌ كه‌ داخل‌ شده‌، آن‌ را به‌ تصرّف‌ آورند، درآوردی‌.
\v 24 «پس‌، پسران‌ ایشان‌ داخل‌ شده‌، زمین‌ را به‌ تصرّف‌ آوردند و كنعانیان‌ را كه‌ سكنه‌ زمین‌ بودند، به‌ حضور ایشان‌ مغلوب‌ ساختی‌ و آنها را باپادشاهان‌ آنها و قومهای‌ زمین‌، به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمودی‌، تا موافق‌ اراده‌ خود با آنها رفتار نمایند.
\s5
\v 25 پس‌ شهرهای‌ حصاردار و زمینهای‌ برومند گرفتند و خانه‌های‌ پر از نفایس‌ و چشمه‌های‌ كَنْده‌ شده‌ و تاكستانها و باغات‌ زیتون‌ و درختان‌ میوه‌دار بیشمار به‌ تصرّف‌ آوردند و خورده‌ و سیر شده‌ و فربه‌ گشته‌، از نعمت‌های‌ عظیم‌ تو متلذّذ گردیدند.
\s5
\v 26 و بر تو فتنه‌ انگیخته‌ و تمرّد نموده‌، شریعت‌ تو را پشت‌ سر خود انداختند و انبیای‌ تو را كه‌ برای‌ ایشان‌ شهادت‌ می‌آوردند تا بسوی‌ تو بازگشت‌ نمایند، كُشْتند و اهانت‌ عظیمی‌ به‌ عمل‌ آوردند.
\v 27 آنگاه‌ تو ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنانشان‌ تسلیم‌ نمودی‌ تا ایشان‌ را به‌ تنگ‌ آورند و در حین‌ تنگی‌ خویش‌، نزد تو استغاثه‌ نمودند و ایشان‌ را از آسمان‌ اجابت‌ نمودی‌ و برحسب‌ رحمت‌های‌ عظیم‌ خود، نجات‌دهندگان‌ به‌ ایشان‌ دادی‌ كه‌ ایشان‌ را از دست‌ دشمنانشان‌ رهانیدند.
\s5
\v 28 «اما چون‌ استراحت‌ یافتند، بار دیگر به‌ حضور تو شرارت‌ ورزیدند و ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنانشان‌ واگذاشتی‌ كه‌ بر ایشان‌ تسلّط‌ نمودند. و چون‌ باز نزد تو استغاثه‌ نمودند، ایشان‌ را از آسمان‌ اجابت‌ نمودی‌ و برحسب‌ رحمت‌های‌ عظیمت‌، بارهای‌ بسیار ایشان‌ را رهایی‌ دادی‌.
\v 29 و برای‌ ایشان‌ شهادت‌ فرستادی‌ تا ایشان‌ را به‌ شریعت‌ خود برگردانی‌. اما ایشان‌ متكبرّانه‌ رفتار نموده‌، اوامر تو را اطاعت‌ نكردند و به‌ احكام‌ تو كه‌ هر كه‌ آنها را بجا آورد از آنها زنده‌ میماند، خطا ورزیدند و دوشهای‌ خود را مُعانِد و گردنهای‌خویش‌ را سخت‌ نموده‌، اطاعت‌ نكردند.
\s5
\v 30 «معهذا سالهای‌ بسیار با ایشان‌ مدارا نمودی‌ و به‌ روح‌ خویش‌ به‌ واسطه‌ انبیای‌ خود برای‌ ایشان‌ شهادت‌ فرستادی‌، اما گوش‌ نگرفتند. لهذا ایشان‌ را به‌ دست‌ قوم‌های‌ كشورهاتسلیم‌ نمودی‌.
\v 31 اما برحسب‌ رحمت‌های‌ عظیمت‌، ایشان‌ را بالكلّ فانی‌ نساختی‌ و ترك‌ ننمودی‌، زیرا خدای‌ كریم‌ و رحیم‌ هستی‌.
\s5
\v 32 و الا´ن‌ ای‌ خدای‌ ما، ای‌ خدای‌ عظیم‌ و جبّار و مهیب‌ كه‌ عهد و رحمت‌ را نگاه‌ می‌داری‌، زنهار تمامی‌ این‌ مصیبتی‌ كه‌ بر ما و بر پادشاهان‌ و سروران‌ و كاهنان‌ و انبیا و پدران‌ ما و بر تمامی‌ قوم‌ تو از ایام‌ پادشاهان‌ اَشُّور تا امروز مستولی‌ شده‌ است‌، در نظر تو قلیل‌ ننماید.
\v 33 و تو در تمامی‌ این‌ چیزهایی‌ كه‌ بر ما وارد شده‌ است‌ عادل‌ هستی‌، زیرا كه‌ تو به‌ راستی‌ عمل‌ نموده‌ای‌، اما ما شرارت‌ ورزیده‌ایم‌.
\v 34 و پادشاهان‌ و سروران‌ و كاهنان‌ و پدران‌ ما به‌ شریعت‌ تو عمل‌ ننمودند و به‌ اوامر و شهادات‌ تو كه‌ به‌ ایشان‌ امر فرمودی‌، گوش‌ ندادند.
\s5
\v 35 و در مملكت‌ خودشان‌ و در احسان‌ عظیمی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ نمودی‌ و در زمین‌ وسیع‌ و برومند كه‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ نهادی‌، تو را عبادت‌ ننمودند و از اعمال‌ شنیع‌ خویش‌ بازگشت‌ نكردند.
\s5
\v 36 «اینك‌ ما امروز غلامان‌ هستیم‌ و در زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ما دادی‌ تا میوه‌ و نفایس‌ آن‌ را بخوریم‌، اینك‌ در آن‌ غلامان‌ هستیم‌.
\v 37 و آن‌، محصول‌ فراوان‌ خود را برای‌ پادشاهانی‌ كه‌ به‌ سبب‌ گناهان‌ ما، بر ما مسلّط‌ ساخته‌ای‌ می‌آوَرَد وایشان‌ بر جسدهای‌ ما و چهارپایان‌ ما برحسب‌ اراده‌ خود حكمرانی‌ می‌كنند؛ و ما در شدّت‌ تنگی‌ گرفتار هستیم‌.»
\s5
\v 38 و به‌ سبب‌ همه‌ این‌ امور، ما عهد محكم‌ بسته‌، آن‌ را نوشتیم‌ و سروران‌ و لاویان‌ و كاهنان‌ ما آن‌ را مُهر كردند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و كسانی‌ كه‌ آن‌ را مهر كردند اینانند: نَحَمِیای‌ تِرْشاتا ابن‌ حَكَلْیا و صِدْقیا.
\v 2 و سَرایا و عَزَرْیا و اِرْمیا.
\v 3 و فَشحُور و اَمَرْیا و مَلْكِیا.
\s5
\v 4 و حَطُّوش‌ و شَبَنْیا و مَلُّوك‌.
\v 5 و حاریم‌ و مَریمُوت‌ و عُوْبَدْیا.
\v 6 و دانیال‌ و جِنْتُون‌ و باروك‌.
\v 7 و مَشُلاّم‌ و اَبِیا و مِیامین‌.
\v 8 و مَعَزْیا و بِلجای‌ و شَمَعْیا، اینها كاهنان‌ بودند.
\s5
\v 9 و اما لاویان‌: یشُوع‌ بن‌ اَزَنْیا و بنُّوی‌ از پسران‌ حیناداد و قَدْمیئیل‌.
\v 10 و برادران‌ ایشان‌ شَبَنْیا و هُودیا و قَلیطا و فَلایا و حانان‌.
\v 11 و میخا و رَحُوْب‌ و حشَبْیا.
\v 12 و زَكُّور و شَرَبْیا و شَبَنْیا.
\v 13 و هُودیا و بانی‌ و بَنینُو.
\v 14 و سروران‌ قوم‌ فَرْعُوْش‌ و فَحَت‌ مُوآب‌ و عِیلام‌ و زَتُّو و بانی‌.
\s5
\v 15 و بُنّی‌ و عَزْجَد و بابای‌.
\v 16 و اَدُونیا و بِغْوای‌ و عودین.
\v 17 و عاطیر و حِزْقِیا و عَزُّور.
\v 18 و هُودیا و حاشُوم‌ و بیصای‌.
\v 19 و حاریف‌ و عَناتُوت‌ و نِیبای‌.
\v 20 و مَجْفیعاش‌ و مَشُلاّم‌ و حَزیر.
\v 21 و مشِیزَبئیل‌ و صادوق‌ و یدُّوع‌.
\s5
\v 22 و فَلَطْیا و حانان‌ و عَنایا.
\v 23 و هُوْشَع‌ و حَنَنْیا و حشُّوب‌.
\v 24 و هَلُّوحیش‌ و فِلْحا و شُوْبیق‌.
\v 25 و رَحُوْم‌ و حَشَبْنا و مَعَسِیا.
\v 26 و اَخِیا و حانان‌ و عانان‌.
\v 27 و مَلُّوك‌ و حارِیم‌ و بَعْنَه‌.
\s5
\v 28 و سایر قوم‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ و دربانان‌ و مغنّیان‌ و نَتِینْیم‌ و همه‌ كسانی‌ كه‌ خویشتن‌ را از اهالی‌ كشورها به‌ تورات‌ خدا جدا ساخته‌ بودند بازنان‌ و پسران‌ و دختران‌ خود و همه‌ صاحبان‌ معرفت‌ و فطانت‌،
\v 29 به‌ برادران‌ و بزرگان‌ خویش‌ ملصق‌ شدند و لعنت‌ و قَسَم‌ بر خود نهادند كه‌ به‌ تورات‌ خدا كه‌ به‌ واسطه‌ موسی‌ بنده‌ خدا داده‌ شده‌ بود، سلوك‌ نمایند و تمامی‌ اوامر یهوه‌ خداوند ما و احكام‌ و فرایض‌ او را نگاه‌ دارند و به‌ عمل‌ آورند،
\s5
\v 30 و اینكه‌ دختران‌ خود را به‌ اهل‌ زمین‌ ندهیم‌ و دختران‌ ایشان‌ را برای‌ پسران‌ خود نگیریم‌.
\v 31 و اگر اهل‌ زمین‌ در روز سَبَّت‌، متاع‌ یا هر گونه‌ آذوقه‌ به‌ جهت‌ فروختن‌ بیاورند، آنها را از ایشان‌ در روزهای‌ سَبَّت‌ و روزهای‌ مقدّس‌ نخریم‌ و (حاصل‌) سال‌ هفتمین‌ و مطالبه‌ هر قرض‌ را ترك‌ نماییم‌.
\s5
\v 32 و بر خود فرایض‌ قرار دادیم‌ كه‌ یك‌ ثلث‌ مثقال‌ در هر سال‌، بر خویشتن‌ لازم‌ دانیم‌ به‌ جهت‌ خدمت‌ خانه‌ خدای‌ ما.
\v 33 برای‌ نان‌ تَقْدِمِه‌ و هدیه‌ آردی‌ دایمی‌ و قربانی‌ سوختنی‌ دایمی‌ در سَبَّت‌ها و هلالها و مواسم‌ و به‌ جهت‌ موقوفات‌ و قربانی‌های‌ گناه‌ تا كفّاره‌ به‌ جهت‌ اسرائیل‌ بشود و برای‌ تمامی‌ كارهای‌ خانه‌ خدای‌ ما.
\s5
\v 34 و ما كاهنان‌ و لاویان‌ و قوم‌، قرعه‌ برای‌ هدیه‌ هیزم‌ انداختیم‌، تا آن‌ را به‌ خانه‌ خدای‌ خود برحسب‌ خاندانهای‌ آبای‌ خویش‌، هر سال‌ به‌ وقتهای‌ معین‌ بیاوریم‌ تا بر مذبح‌ یهوه‌ خدای‌ ما موافق‌ آنچه‌ در تورات‌ نوشته‌ است‌ سوخته‌ شود؛
\v 35 و تا آنكه‌ نوبرهای‌ زمین‌ خود و نوبرهای‌ همه‌ میوه‌ هر گونه‌ درخت‌ را سال‌ به‌ سال‌ به‌ خانه‌ خداوند بیاوریم‌؛
\v 36 و تا اینكه‌ نخست‌زاده‌های‌ پسران‌ و حیوانات‌ خود را موافق‌ آنچه‌ در تورات‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و نخست‌زاده‌های‌ گاوان‌ وگوسفندان‌ خود را به‌ خانه‌ خدای‌ خویش‌، برای‌ كاهنانی‌ كه‌ در خانه‌ خدای‌ ما خدمت‌ می‌كنند بیاوریم.
\s5
\v 37 و نیز نوبر خمیر خود را و هدایای‌ افراشتنی‌ خویش‌ را و میوه‌ هر گونه‌ درخت‌ و عصیر انگور و روغن‌ زیتون‌ را برای‌ كاهنان‌ به‌ حجره‌های‌ خانه‌ خدای‌ خود و عُشر زمین‌ خویش‌ را به‌ جهت‌ لاویان‌ بیاوریم‌، زیرا كه‌ لاویان‌ عشر را در جمیع‌ شهرهای‌ زراعتی‌ ما می‌گیرند.
\v 38 و هنگامی‌ كه‌ لاویان‌ عشر می‌گیرند، كاهنی‌ از پسران‌ هارون‌ همراه‌ ایشان‌ باشد و لاویان‌ عشر عشرها را به‌ خانه‌ خدای‌ ما به‌ حجره‌های‌ بیت‌المال‌ بیاورند.
\s5
\v 39 زیرا كه‌ بنی‌اسرائیل‌ و بنی‌لاوی‌ هدایای‌ افراشتنی‌ غلّه‌ و عصیر انگور و روغن‌ زیتون‌ را به‌ حجره‌ها می‌بایست‌ بیاورند، جایی‌ كه‌ آلات‌ قدس‌ و كاهنانی‌ كه‌ خدمت‌ می‌كنند و دربانان‌ و مغنیان‌ حاضر می‌باشند. پس‌ خانه‌ خدای‌ خود را ترك‌ نخواهیم‌ كرد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و سروران‌ قوم‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ شدند و سایر قوم‌ قرعه‌ انداختند تا از هر ده‌ نفر یكنفر را به‌ شهر مقدّس‌ اورشلیم‌، برای‌ سكونت‌ بیاورند و نُه‌ نفر باقی‌، در شهرهای‌ دیگر ساكن‌ شوند.
\v 2 و قوم‌، همه‌ كسانی‌ را كه‌ به‌ خوشی‌ دل‌ برای‌ سكونت‌ در اورشلیم‌ حاضر شدند، مبارك‌ خواندند.
\s5
\v 3 و اینانند سروران‌ بُلدانی‌ كه‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ شدند، (و سایر اسرائیلیان‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ و نَتِینْیم‌ و پسران‌ بندگان‌ سلیمان‌، هر كس‌ در ملك‌ شهر خود، در شهرهای‌ یهودا ساكن‌ شدند).
\v 4 پس‌ در اورشلیم‌، بعضی‌ از بنی‌یهودا و بنی‌بنیامین‌ سُكنی‌ گرفتند. و اما از بنی‌یهودا، عَنایا ابن‌ عُزّیا ابن‌ زَكریا ابن‌ اَمَرْیا ابن‌ شَفَطْیا ابن‌ مَهْلَلْئیل‌ از بنی‌فارَص‌.
\s5
\v 5 و مَعَسْیا ابن‌ باروك‌ بن‌ كُلْحُوزَه‌ ابن‌ حَزیا ابن‌ عَدایا ابن‌ یویاریب‌ بن‌ زَكَریا ابن‌ شیلونی‌.
\v 6 جمیع‌ بنی‌فارَص‌ كه‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ شدند، چهار صد و شصت‌ و هشت‌ مرد شجاع‌ بودند.
\s5
\v 7 و اینانند پسران‌ بنیامین‌: سَلُّو ابن‌ مَشُلاّم‌ بن‌ یوعید بن‌ فَدایا ابن‌ قولایا ابن‌ مَعَسْیا ابن‌ ایتئیل‌ بن‌ اِشَعْیا.
\v 8 و بعد از او جَبّای‌ و سَلاّی‌، نه‌ صد و بیست‌ و هشت‌ نفر.
\v 9 و یوْئیل‌ بن‌ زِكْری‌، رئیس‌ ایشان‌ بود و یهودا ابن‌ هَسْنُوآه‌، رئیس‌ دوم‌ شهر بود.
\s5
\v 10 و از كاهنان‌، یدَعْیا ابن‌ یویاریب‌ و یاكین‌.
\v 11 و سَرایا ابن‌ حِلْقیا ابن‌ مَشُلاّم‌ بن‌ صادوق‌ بن‌ مرایوت‌ بن‌ اَخیطوب‌ رئیس‌ خانه‌ خدا.
\v 12 و برادران‌ ایشان‌ كه‌ در كارهای‌ خانه‌ مشغول‌ می‌بودند هشتصد و بیست‌ و دو نفر. و عَدایا ابن‌ یرُوْحام‌ بن‌ فَلَلْیا ابن‌ اَمْصی‌ ابن‌ زَكریا ابن‌ فَشْحُور بن‌ مَلْكیا.
\s5
\v 13 و برادران‌ او كه‌ رؤسای‌ آبا بودند، دویست‌ و چهل‌ و دو نفر. و عَمْشیسای‌ بن‌ عَزَرْئیل‌ بن‌ اَخْزای‌ بن‌ مَشِلّیمُوت‌ بن‌ اِمیر.
\v 14 و برادرانش‌ كه‌ مردان‌ جنگی‌ بودند، صد و بیست‌ و هشت‌ نفر. و زَبْدیئیل‌ بن‌ هَجْدُولیم‌ رئیس‌ ایشان‌ بود.
\s5
\v 15 و از لاویان‌ شَمَعْیا ابن‌ حَشَّوب‌ بن‌ عَزْریقام‌ بن‌ حَشَبْیا ابن‌ بُوْنی‌.
\v 16 و شَبْتای‌ و یوزاباد بر كارهای‌ خارج‌ خانه‌ خدا از رؤسای‌ لاویان‌ بودند.
\s5
\v 17 و مَتَّنْیا ابن‌ میكا ابن‌ زَبْدی‌ بن‌ آساف‌ پیشوای‌ تسبیح‌ كه‌ در نماز، حمد بگوید و بَقْبُقْیا كه‌ از میان‌ برادرانش‌ رئیس‌ دوم‌ بود و عَبْدا ابن‌ شَمُّوع‌ بن‌ جِلال‌ بن‌ یدُوتون‌.
\v 18 جمیع‌ لاویان‌ در شهر مقدّس‌ دویست‌ و هشتاد و چهار نفر بودند.
\s5
\v 19 و دربانان‌ عَقُّوب‌ و طَلْمُوْن‌ و برادران‌ ایشان‌ كه‌ درها را نگاهبانی‌ می‌كردند، صد و هفتاد و دو نفر.
\v 20 و سایر اسرائیلیان‌ و كاهنان‌ و لاویان‌ هر كدام‌ در مِلك‌ خویش‌ در جمیع‌ شهرهای‌ یهودا (ساكن‌ شدند).
\v 21 و نَتِینْیم‌ در عُوفَل‌ سُكنی‌ گرفتند و صیحا و جِشْفا رؤسای‌ نَتِینْیم‌
\s5
\v 22 و رئیس‌ لاویان‌ در اورشلیم‌ بر كارهای‌ خانه‌ خدا عُزّی‌ ابن‌ بانی‌ ابن‌ حَشَبْیا ابن‌ مَتَّنْیا ابن‌ میكا از پسران‌ آساف‌ كه‌ مغنیان‌ بودند، می‌بود.
\v 23 زیرا كه‌ درباره‌ ایشان‌ حكمی‌ از پادشاه‌ بود و فریضه‌ای‌ به‌ جهت‌ مغنّیان‌ برای‌ امر هر روز در روزش‌.
\v 24 و فَتَحْیا ابن‌ مَشیزَبْئیل‌ از بنی‌زارَح‌ بن‌ یهودا از جانب‌ پادشاه‌ برای‌ جمیع‌ امور قوم‌ بود.
\s5
\v 25 و بعضی‌ از بنی‌یهودا در قصبه‌ها و نواحی‌ آنها ساكن‌ شدند. در قریه‌ اربع‌ و دهات‌ آن‌ و دیبون‌ و دهات‌ آن‌ و یقَبْصیئیل‌ و دهات‌ آن‌.
\v 26 و در یشُوع‌ و مُولادَه‌ و بیت‌فالَط‌.
\v 27 و در حَصَر شوعال‌ و بئرشَبَع‌ و دهات‌ آن‌.
\s5
\v 28 و در صِقْلَغ‌ و مَكُونَه‌ و دهات‌ آن‌.
\v 29 و در عین‌رِمُّون‌ و صُرْعَه‌ و یرْمُوت‌.
\v 30 و زانُوح‌ و عَدُلاّم‌ و دهات‌ آنها و لاكیش‌ و نواحی‌ آن‌ و عَزیقَه‌ و دهات‌ آن‌. پس‌ از بئرشبع‌ تا وادی‌ هِنُّوم‌ ساكن‌ شدند.
\s5
\v 31 و بنی‌بنیامین‌ از جِبَع‌ تا مِكْماش‌ ساكن‌ شدند. در عَیا و بیت‌یل‌ و دهات‌ آن.
\v 32 و عناتُوت‌ و نُوب‌ و عَنَنْیه‌،
\v 33 و حاصور و رامَه‌ و جِتّایم‌،
\v 34 و حادید و صَبُوعیم‌ و نَبَلاّط‌،
\v 35 و لُود و اوُنُو و وادی‌ حَراشیم‌.
\v 36 و بعضی‌ فرقه‌های‌ لاویان‌ در یهودا و بنیامین‌ ساكن‌ شدند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و اینانند كاهنان‌ و لاویانی‌ كه‌ با زَرُبّابِل بن‌ شَئَلْتیئیل‌ و یشُوع‌ برآمدند. سَرایا و اِرْمیا و عَزْرا.
\v 2 اَمَرْیا و مَلُّوك‌ و حَطُّوش‌.
\v 3 و شَكَنْیا و رَحُوم‌ و مَریمُوت‌.
\s5
\v 4 و عِدُّو و جِنْتُوی‌ و اَبِیا.
\v 5 و مِیامین‌ و مَعَدْیا و بِلْجَه‌.
\v 6 و شَمَعْیا و یویاریب‌ ویدَعْیا.
\v 7 و سَلُّو و عامُوق‌ و حِلْقیا و یدَعْیا. اینان‌ رؤسای‌ كاهنان‌ و برادران‌ ایشان‌ در ایام‌ یشُوع‌ بودند.
\s5
\v 8 و لاویان‌: یشُوع‌ و بِنُّوی‌ و قَدْمیئیل‌ و شَرَبْیا و یهودا و مَتَّنْیا كه‌ او و برادرانش‌ پیشوایانِ تسبیح‌خوانان‌ بودند.
\v 9 و برادران‌ ایشان‌ بَقْبُقْیه‌ و عُنی‌ در مقابل‌ ایشان‌ در جای‌ خدمت‌ خود بودند.
\s5
\v 10 و یشُوع‌ یویاقیم‌ را تولید نمود و یویاقیم‌ اَلِیاشیب‌ را آورد و اَلِیاشیب‌ یویاداع‌ را آورد.
\v 11 و یویاداع‌ یوناتان‌ را آورد و یوناتان‌ یدُّوع‌ را آورد.
\s5
\v 12 و در ایام‌ یویاقیم‌ رؤسای‌ خاندانهای‌ آبای‌ كاهنان‌ اینان‌ بودند. از سَرایا مرایا و از اِرْمیا حَنَنْیا.
\v 13 و از عَزْرا، مَشُلاّم‌ و از اَمَرْیا، یهُوحانان‌.
\v 14 و از مَلیكُو، یوناتان‌ و از شَبَنْیا، یوسف‌.
\s5
\v 15 و از حاریم‌، عَدْنا و از مَرایوت‌، حِلْقای‌.
\v 16 و از عِدُّو، زكریا و از جِنْتُون‌، مَشُلاّم‌.
\v 17 و از اَبِیا، زِكْری‌ و از مِنْیامین‌ و مُوعَدْیا، فِلْطای‌.
\v 18 و از بِلْجَه‌، شَمُّوع‌ و از شَمَعْیا، یهُوِناتان‌.
\v 19 و از یویاریب‌، مَتْنای‌ و از یدَعْیا، عُزّی‌.
\v 20 و از سَلاّی‌، قَلاّی‌ و از عاموق‌، عابر.
\v 21 و از حِلْقِیا، حَشَبْیا و از یدَعْیا، نَتَنْئیل‌.
\s5
\v 22 و رؤسای‌ آبای‌ لاویان‌، در ایام‌ اَلِیاشیب‌ و یهُویاداع‌ و یوحانان‌ و یدُّوع‌ ثبت‌ شدند و كاهنان‌ نیز در سلطنت‌ داریوش‌ فارسی‌.
\v 23 و رؤسای‌ آبای‌ بنی‌لاوی‌ در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ تا ایام‌ یوحانان‌ بن‌ اَلْیاشیب‌ ثبت‌ گردیدند.
\s5
\v 24 و رؤسای‌ لاویان‌، حَشَبْیا و شَرَبْیا و یشُوع‌ بن‌ قَدْمیئیل‌ و برادرانشان‌ در مقابل‌ ایشان‌، تا موافق‌ فرمان‌ داود مرد خدا، فرقه‌ برابر فرقه‌، حمد و تسبیح‌ بخوانند.
\v 25 و مَتَّنْیا و بَقْبُقْیا و عُوْبَدْیا و مَشُلاّم‌ و طَلْمون‌ و عَقُّوب‌ دربانان‌ بودند كه‌ نزد خزانه‌های‌ دروازه‌ها پاسبانی‌ می‌نمودند.
\v 26 اینان‌ در ایام‌ یوْیاقیم‌ بن‌ یشُوع‌ بن‌ یوصاداق‌ و در ایام‌ نَحَمْیای‌ والی‌ و عَزْرای‌ كاهن‌ كاتب‌ بودند.
\s5
\v 27 و هنگام‌ تبریك‌ نمودن‌ حصار اورشلیم‌، لاویان‌ را از همه‌ مكان‌های‌ ایشان‌ طلبیدند تا ایشان‌ را به‌ اورشلیم‌ بیاورند كه‌ با شادمانی‌ و حمد و سرود با دفّ و بربط‌ و عود آن‌ را تبریك‌ نمایند.
\v 28 پس‌ پسران‌ مغنیان‌، از دایره‌ گِرداگِرد اورشلیم‌ و از دهات‌ نَطُوفاتیان‌ جمع‌ شدند.
\s5
\v 29 و از بیت‌جِلْجال‌ و از مزرعه‌های‌ جِبَع‌ و عَزْمُوت‌، زیرا كه‌ مغنیان‌ به‌ اطراف‌ اورشلیم‌ به‌ جهت‌ خود دهات‌ بنا كرده‌ بودند.
\v 30 و كاهنان‌ و لاویان‌ خویشتن‌ را تطهیر نمودند و قوم‌ و دروازه‌ها و حصار را نیز تطهیر كردند.
\s5
\v 31 و من‌ رؤسای‌ یهودا را بر سر حصار آوردم‌ و دو فرقه‌ بزرگ‌ از تسبیح‌خوانان‌ معین‌ كردم‌ كه‌ یكی‌ از آنها به‌ طرف‌ راست‌ بر سر حصار تا دروازه‌ خاكروبه‌ به‌ هیئت‌ اجماعی‌ رفتند.
\s5
\v 32 و در عقب‌ ایشان‌، هُوشَعْیا و نصف‌ رؤسای‌ یهُودا.
\v 33 و عَزَرْیا و عَزْرا و مَشُلاّم‌.
\v 34 و یهُودا و بنیامین‌ شَمَعْیا و اِرْمیا.
\v 35 و بعضی‌ از پسران‌ كاهنان‌ با كَرِنّاها یعنی‌ زَكریا ابن‌ یوناتان‌ بن‌ شَمَعْیا ابن‌ مَتَّنْیا ابن‌ میكایا ابن‌ زَكّور بن‌ آصاف‌.
\s5
\v 36 و برادران‌ او شَمَعْیا و عَزَرْیئیل‌ و مِلَلای‌ و جِلَلای‌ و ماعای‌ و نَتَنْئیل‌ و یهودا و حَنانی‌ با آلات‌ موسیقی‌ داود مرد خدا، و عَزْرای‌ كاتب‌ پیش‌ ایشان‌ بود.
\v 37 پس‌ ایشان‌ نزد دروازه‌ چشمه‌ كه‌ برابر ایشان‌ بود، بر زینه‌ شهر داود بر فراز حصار بالای‌ خانه‌ داود، تا دروازه‌ آب‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ رفتند.
\s5
\v 38 و فرقه‌ دوم‌، تسبیح‌خوانان‌ در مقابل‌ ایشان‌ به‌ هیئت‌ اجماعی‌ رفتند و من‌ و نصف‌ قوم‌ بر سر حصار، از نزد برج‌ تنور تا حصار عریض‌ در عقب‌ ایشان‌ رفتیم‌.
\v 39 و ایشان‌ از بالای‌ دروازه‌ افرایم‌ و بالای‌دروازه‌ كُهْنَه‌ و بالای‌ دروازه‌ ماهی‌ و بُرج‌ حَنَنْئیل‌ و بُرج‌ مِئَه‌ تا دروازه‌ گوسفندان‌ (رفته‌)، نزد دروازه‌ سِجْن‌ توقف‌ نمودند.
\s5
\v 40 پس‌ هر دو فرقه‌ تسبیح‌خوانان‌ در خانه‌ خدا ایستادند و من‌ و نصف‌ سـروران‌ ایستادیـم‌.
\v 41 و اِلْیاقیم‌ و مَعَسْیا و مِنْیامین‌ و میكایـا و اَلْیوعِینـای‌ و زَكَریـا و حَنَنْیـای‌ كَهَنَه‌ با كَرِنّاها،
\v 42 و مَعَسْیا و شَمَعْیا و اِلعازار و عُزّی‌ و یوحانان‌ و مَلْكِیا و عیلام‌ و عازَر، و مغنیان‌ و یزْرَحْیای‌ وكیـل‌ به‌ آواز بلند سراییدند.
\s5
\v 43 و در آن‌ روز، قربانی‌های‌ عظیم‌ گذرانیده‌، شادی‌ نمودند، زیرا خدا ایشان‌ را بسیار شادمان‌ گردانیده‌ بود و زنان‌ و اطفال‌ نیز شادی‌ نمودند. پس‌ شادمانی‌ اورشلیم‌ از جایهای‌ دور مسموع‌ شد.
\s5
\v 44 و در آن‌ روز، كسانی‌ چند بر حجره‌ها به‌ جهت‌ خزانه‌ها و هدایا و نوبرها و عشرها تعیین‌ شدند تا حصّه‌های‌ كاهنان‌ و لاویان‌ را از مزرعه‌های‌ شهرها برحسب‌ تورات‌ در آنها جمع‌ كنند، زیرا كه‌ یهودا درباره‌ كاهنان‌ و لاویانی‌ كه‌ به‌ خدمت‌ می‌ایستادند، شادی‌ می‌نمودند.
\v 45 و ایشان‌ با مغنیان‌ و دربانان‌، موافق‌ حكم‌ داود و پسرش‌ سلیمان‌، ودیعت‌ خدای‌ خود و لوازم‌ تطهیر را نگاه‌ داشتند.
\s5
\v 46 زیرا كه‌ در ایام‌ داود و آساف‌ از قدیم‌، رؤسای‌ مغنیان‌ بودند و سرودهای‌ حمد و تسبیح‌ برای‌ خدا (می‌خواندند).
\v 47 و تمامی‌ اسرائیل‌ در ایام‌ زَرُبّابِل‌ و در ایام‌ نَحَمْیا، حصّه‌های‌ مغنیان‌ و دربانان‌ را روز به‌ روز می‌دادند و ایشان‌ وقف‌ به‌ لاویان‌ می‌دادند و لاویان‌ وقف‌ به‌ بنی‌هارون‌ می‌دادند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در آن‌ روز، كتاب‌ موسی‌ را به‌ سمع‌ قوم‌خواندند و در آن‌ نوشته‌ای‌ یافت‌ شد كه‌ عَمُّونیان‌ و مُوْآبیان‌ تا به‌ ابد به‌ جماعت‌ خدا داخل‌ نشوند.
\v 2 چونكه‌ ایشان‌ بنی‌اسرائیل‌ را به‌ نان‌ و آب‌ استقبال‌ نكردند، بلكه‌ بَلْعام‌ را به‌ ضدّ ایشان‌ اجیر نمودند تا ایشان‌ را لعنت‌ نماید، اما خدای‌ ما لعنت‌ را به‌ بركت‌ تبدیل‌ نمود.
\v 3 پس‌ چون‌ تورات‌ را شنیدند، تمامی‌ گروه‌ مختلف‌ را از میان‌ اسرائیل‌ جدا كردند.
\s5
\v 4 و قبل‌ از این‌ الیاشیب‌ كاهن‌ كه‌ بر حجره‌های‌ خانه‌ خدای‌ ما تعیین‌ شده‌ بود، با طُوبیا قرابتی‌ داشت‌.
\v 5 و برای‌ او حجره‌ بزرگ‌ ترتیب‌ داده‌ بود كه‌ در آن‌ قبل‌ از آن‌ هدایای‌ آردی‌ و بخور و ظروف‌ را و عشر گندم‌ و شراب‌ و روغن‌ را كه‌ فریضه‌ لاویان‌ و مغنیان‌ و دربانان‌ بود و هدایای‌ افراشتنی‌ كاهنان‌ را می‌گذاشتند.
\s5
\v 6 و در همه‌ آن‌ وقت‌، من‌ در اورشلیم‌ نبودم‌ زیرا در سال‌ سی‌ و دوم‌ اَرْتَحْشَسْتا پادشاه‌ بابل‌، نزد پادشاه‌ رفتم‌ و بعد از ایامی‌ چند از پادشاه‌ رخصت‌ خواستم‌.
\v 7 و چون‌ به‌ اورشلیم‌ رسیدم‌، از عمل‌ زشتی‌ كه‌ الیاشیب‌ درباره‌ طُوبیا كرده‌ بود، از اینكه‌ حجره‌ای‌ برایش‌ در صحن‌ خانه‌ خدا ترتیب‌ نموده‌ بود، آگاه‌ شدم‌.
\s5
\v 8 و این‌ امر به‌ نظر من‌ بسیار ناپسند آمده‌، پس‌ تمامی‌ اسباب‌ خانه‌ طُوبیا را از حجره‌ بیرون‌ ریختم‌.
\v 9 و امر فرمودم‌ كه‌ حجره‌ را تطهیر نمایند و ظروف‌ خانه‌ خدا و هدایا و بخور را در آن‌ باز آوردم‌.
\s5
\v 10 و فهمیدم‌ كه‌ حصّه‌های‌ لاویان‌ را به‌ ایشان‌نمی‌دادند و از این‌ جهت‌، هر كدام‌ از لاویان‌ و مغنیانی‌ كه‌ مشغول‌ خدمت‌ می‌بودند، به‌ مزرعه‌های‌ خویش‌ فرار كرده‌ بودند.
\v 11 پس‌ با سروران‌ مشاجره‌ نموده‌، گفتم‌ چرا درباره‌ خانه‌ خدا غفلت‌ می‌نمایند. و ایشان‌ را جمع‌ كرده‌، در جایهای‌ ایشان‌ برقرار نمودم‌.
\s5
\v 12 و جمیع‌ یهودیان‌، عُشر گندم‌ و عصیر انگور و روغن‌ را در خزانه‌ها آوردند.
\v 13 و شَلَمْیای‌ كاهن‌ و صادوق‌ كاتب‌ و فدایا را كه‌ از لاویان‌ بود، بر خزانه‌ها گماشتم‌ و به‌ پهلوی‌ ایشان‌، حانان‌ بن‌ زكّور بن‌ مَتَّنْیا را، زیرا كه‌ مردم‌ ایشان‌ را امین‌ می‌پنداشتند و كار ایشان‌ این‌ بود كه‌ حصّه‌های‌ برادران‌ خود را به‌ ایشان‌ بدهند.
\v 14 ای‌ خدایم‌ مرا درباره‌ این‌ كار بیاد آور و حسناتی‌ را كه‌ برای‌ خانه‌ خدای‌ خود و وظایف‌ آن‌ كرده‌ام‌ محو مساز.
\s5
\v 15 در آن‌ روزها، در یهودا بعضی‌ را دیدم‌ كه‌ چَرخُشتها را در روز سَبَّت‌ می‌فشردند و بافه‌ها می‌آوردند و الاغها را بار می‌كردند و شراب‌ و انگور و انجیر و هر گونه‌ حمل‌ را نیز در روز سَبَّت‌ به‌ اورشلیم‌ می‌آوردند. پس‌ ایشان‌ را به‌ سبب‌ فروختن‌ مأكولات‌ در آن‌ روز تهدید نمودم‌.
\s5
\v 16 و بعضی‌ از اهل‌ صور كه‌ در آنجا ساكن‌ بودند، ماهی‌ و هرگونه‌ بضاعت‌ می‌آوردند و در روز سَبَّت‌، به‌ بنی‌یهودا و اهل‌ اورشلیم‌ می‌فروختند.
\v 17 پس‌ با بزرگان‌ یهودا مشاجره‌ نمودم‌ و به‌ ایشان‌ گفتم‌: «این‌ چه‌ عمل‌ زشت‌ است‌ كه‌ شما می‌كنید و روز سَبَّت‌ را بی‌حرمت‌ می‌نمایید؟
\v 18 آیا پدران‌ شما چنین‌ نكردند و آیا خدای‌ ماتمامی‌ این‌ بلا را بر ما و بر این‌ شهر وارد نیاورد؟ و شما سَبَّت‌ را بی‌حرمت‌ نموده‌، غضب‌ را بر اسرائیل‌ زیاد می‌كنید.»
\s5
\v 19 و هنگامی‌ كه‌ دروازه‌های‌ اورشلیم‌ قبل‌ از سَبَّت‌ سایه‌ می‌افكند، امر فرمودم‌ كه‌ دروازه‌ها را ببندند و قدغن‌ كردم‌ كه‌ آنها را تا بعد از سَبَّت‌ نگشایند و بعضی‌ از خادمان‌ خود را بر دروازه‌ها قرار دادم‌ كه‌ هیچ‌ بار در روز سَبَّت‌ آورده‌ نشود.
\v 20 پس‌ سوداگران‌ و فروشندگان‌ هرگونه‌ بضاعت‌، یك‌ دو دفعه‌ بیرون‌ از اورشلیم‌ شب‌ را بسر بردند.
\s5
\v 21 اما من‌ ایشان‌ را تهدید كرده‌، گفتم‌: «شما چرا نزد دیوار شب‌ را بسر می‌برید؟ اگر بار دیگر چنین‌ كنید، دست‌ بر شما می‌اندازم‌.» پس‌ از آنوقت‌ دیگر در روز سَبَّت‌ نیامدند.
\v 22 و لاویان‌ را امر فرمودم‌ كه‌ خویشتن‌ را تطهیر نمایند و آمده‌، دروازه‌ها را نگاهبانی‌ كنند تا روز سَبَّت‌ تقدیس‌ شود. ای‌ خدایم‌ این‌ را نیز برای‌ من‌ بیاد آور و برحسب‌ كثرت‌ رحمت‌ خود، بر من‌ ترحّم‌ فرما.
\s5
\v 23 در آن‌ روزها نیز بعضی‌ یهودیان‌ را دیدم‌، كه‌ زنان‌ از اَشْدُوْدیان‌ و عَمُّونیان‌ و مُوْآبیان‌ گرفته‌ بودند.
\v 24 و نصف‌ كلام‌ پسران‌ ایشان‌، در زبان‌ اَشْدُوْد می‌بود و به‌ زبان‌ یهود نمی‌توانستند به‌ خوبی‌ تكلّم‌ نمایند، بلكه‌ به‌ زبان‌ این‌ قوم‌ و آن‌ قوم‌.
\s5
\v 25 بنابراین‌ با ایشان‌ مشاجره‌ نموده‌، ایشان‌ راملامت‌ كردم‌ و بعضی‌ از ایشان‌ را زدم‌ و موی‌ ایشان‌ را كندم‌ و ایشان‌ را به‌ خدا قَسَم‌ داده‌، گفتم‌: «دختران‌ خود را به‌ پسران‌ آنها مدهید و دختران‌ آنها را به‌ جهت‌ پسران‌ خود و به‌ جهت‌ خویشتن‌ مگیرید.
\v 26 آیا سلیمان‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ در همین‌ امر گناه‌ نورزید با آنكه‌ در امّت‌های‌ بسیار پادشاهی‌ مثل‌ او نبود؟ و اگر چه‌ او محبوب‌ خدای‌ خود می‌بود و خدا او را به‌ پادشاهی تمامی اسرائیل‌ نصب‌ كرده‌ بود، زنان‌ بیگانه‌ او را نیز مرتكب‌ گناه‌ ساختند.
\v 27 پس‌ آیا ما به‌ شما گوش‌ خواهیم‌ گرفت‌ كه‌ مرتكب‌ این‌ شرارت‌ عظیم‌ بشویم‌ و زنان‌ بیگانه‌ گرفته‌، به‌ خدای‌ خویش‌ خیانت‌ ورزیم‌؟»
\s5
\v 28 و یكی‌ از پسران‌ یهُوْیاداع‌ بن‌ اَلْیاشیبِ رئیس‌ كَهَنَه‌، داماد سَنْبَلَّط‌ حُورُونی‌ بود. پس‌ او را از نزد خود راندم‌.
\v 29 ای‌ خدای‌ من‌ ایشان‌ را بیاد آور، زیرا كه‌ كهانت‌ و عهد كهانت‌ و لاویان‌ را بی‌عصمت‌ كرده‌اند.
\s5
\v 30 پس‌ من‌ ایشان‌ را از هر چیز بیگانه‌ طاهر ساختم‌ و وظایف‌ كاهنان‌ و لاویـان‌ را برقرار نمودم‌ كه‌ هر كس‌ بر خدمت‌ خود حاضر شود.
\v 31 و هدایـای‌ هیـزم‌، در زمان‌ معیـن‌ و نوبرهـا را نیز. ای‌ خدای‌ من‌، مرا به‌ نیكویی‌ بیاد آور.

271
17-EST.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,271 @@
\id EST Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h استر
\toc1 استر
\toc2 استر
\toc3 est
\mt1 استر
\s5
\c 1
\p
\v 1 در ایام‌ اَخْشُورُش‌ (این‌ امور واقع‌ شد). این‌همان‌ اَخْشُورُش‌ است‌ كه‌ از هند تا حَبَش‌، بر صد و بیست‌ و هفت‌ ولایت‌ سلطنت‌ می‌كرد.
\v 2 در آن‌ ایام‌ حینی‌ كه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، بر كرسی‌ سلطنت‌ خویش‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ نشسته‌ بود.
\s5
\v 3 در سال‌ سوّم‌ از سلطنت‌ خویش‌، ضیافتی‌ برای‌ جمیع‌ سروران‌ و خادمان‌ خود برپا نمود و حشمت‌ فارس‌ و مادی‌ از اُمرا و سرورانِ ولایتها، به‌ حضور او بودند.
\v 4 پس‌ مدّت‌ مدیدِ صد و هشتاد روز، توانگری‌ جلال‌ سلطنت‌ خویش‌ و حشمت‌ مجد عظمت‌ خود را جلوه‌ می‌داد.
\s5
\v 5 پس‌ بعد از انقضای‌ آنروزها، پادشاه‌ برای‌ همه‌ كسانی‌ كه‌ دردارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ از خرد و بزرگ‌ یافت‌ شدند، ضیافت‌ هفت‌ روزه‌ در عمارت‌ باغ‌ قصر پادشاه‌ برپا نمود.
\v 6 پرده‌ها از كتان‌ سفید و لاجورد، با ریسمانهای‌ سفید و ارغوان‌ در حلقه‌های‌ نقره‌ بر ستونهای‌ مَرمَرِ سفید آویخته‌ و تختهای‌ طلا و نقره‌ بر سنگفرشی‌ از سنگ‌ سماق‌ و مَرمَرِ سفید و دُرّ و مَرمَرِ سیاه‌ بود.
\s5
\v 7 و آشامیدن‌، از ظرفهای‌ طلا بود و ظرفها را اشكال‌ مختلفه‌ بود و شرابهای‌ ملوكانه‌ برحسب‌ كرم‌ پادشاه‌ فراوان‌ بود.
\v 8 و آشامیدن‌ برحسب‌ قانون‌ بود كه‌ كسی‌ بر كسی‌ تكلّف‌ نمی‌نمود، زیرا پادشاه‌ درباره‌ همه‌ بزرگان‌ خانه‌اش‌ چنین‌ امر فرموده‌ بود كه‌ هر كس‌موافق‌ میل‌ خود رفتار نماید.
\s5
\v 9 و وَشْتی مَلِكه‌ نیز ضیافتی‌ برای‌ زنان‌ خانه‌ خسروی‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ برپا نمود.
\v 10 در روز هفتم‌، چون‌ دل‌ پادشاه‌ از شراب‌ خوش‌ شد، هفت‌ خواجه‌سرا یعنی‌ مَهُومان‌ و بِزْتا و حَرْبُونا و بِغْتا و اَبَغْتا و زاتَر و كَرْكَس‌ را كه‌ در حضور اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ خدمت‌ می‌كردند، امر فرمود
\v 11 كه‌ وَشْتی مَلِكه‌ را با تاج‌ ملوكانه‌ به‌ حضور پادشاه‌ بیاورند تا زیبایی‌ او را به‌ خلایق‌ و سروران‌ نشان‌ دهد، زیرا كه‌ نیكو منظر بود.
\s5
\v 12 امّا وَشْتی مَلِكه‌ نخواست‌ كه‌ برحسب‌ فرمانی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ دست‌ خواجه‌سرایان‌ فرستاده‌ بود بیاید. پس‌ پادشاه‌ بسیار خشمناك‌ شده‌، غضبش‌ در دلش‌ مشتعل‌ گردید.
\s5
\v 13 آنگاه‌ پادشاه‌ به‌ حكیمانی‌ كه‌ از زمانها مخبر بودند تكلّم‌ نموده‌، (زیرا كه‌ عادت‌ پادشاه‌ با همه‌ كسانی‌ كه‌ به‌ شریعت‌ و احكام‌ عارف‌ بودند چنین‌ بود.
\v 14 و مقرّبان‌ او كَرْشَنا و شیتار و اَدْماتا و تَرْشیش‌ و مَرَس‌ و مَرْسَنا و مَمُوكان‌، هفت‌ رئیس‌ فارس‌ و مادی‌ بودند كه‌ روی‌ پادشاه‌ را می‌دیدند و در مملكت‌ به‌ درجه‌ اوّل‌ می‌نشستند)
\v 15 گفت‌: «موافق‌ شریعت‌، به‌ وَشْتی مَلِكه‌ چه‌ باید كرد، چونكه‌ به‌ فرمانی‌ كه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ به‌ دست‌ خواجه‌سرایان‌ فرستاده‌ است‌، عمل‌ ننموده‌؟»
\s5
\v 16 آنگاه‌ مَموكان‌ به‌ حضور پادشاه‌ و سروران‌عرض‌ كرد كه‌ «وَشْتی مَلِكه‌، نه‌ تنها به‌ پادشاه‌ تقصیر نموده‌، بلكه‌ به‌ همه‌ رؤسا و جمیع‌ طوایفی‌ كه‌ در تمامی‌ ولایتهای‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ می‌باشند،
\v 17 زیرا چون‌ این‌ عمل‌ ملكه‌ نزد تمامی‌ زنان‌ شایع‌ شود، آنگاه‌ شوهرانشان‌ در نظر ایشان‌ خوار خواهند شد، حینی‌ كه‌ مخبر شوند كه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ امر فرموده‌ است‌ كه‌ وَشْتی ملكه‌ را به‌ حضورش‌ بیاورند و نیامده‌ است‌.
\v 18 و در آنوقت‌، خانمهای‌ فارس‌ و مادی‌ كه‌ این‌ عمل‌ ملكه‌ را بشنوند، به‌ جمیع‌ روسای‌ پادشاه‌ چنین‌ خواهند گفت‌ و این‌ مورد بسیار احتقار و غضب‌ خواهد شد.
\s5
\v 19 پس‌ اگر پادشاه‌ این‌ را مصلحت‌ داند، فرمان‌ ملوكانه‌ای‌ از حضور وی‌ صادر شود و در شرایع‌ فارس‌ و مادی‌ ثبت‌ گردد، تا تبدیل‌ نپذیرد، كه‌ وَشْتی‌ به‌ حضور اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ دیگر نیاید و پادشاه‌ رتبه‌ ملوكانه‌ او را به‌ دیگری‌ كه‌ بهتر از او باشد بدهد.
\v 20 و چون‌ فرمانی‌ كه‌ پادشاه‌ صادر گرداند در تمامی‌ مملكت‌ عظیم‌ او مسموع‌ شود، آنگاه‌ همه‌ زنان‌ شوهران‌ خود را از بزرگ‌ و كوچك‌، احترام‌ خواهند نمود.»
\s5
\v 21 و این‌ سخن‌ در نظر پادشاه‌ و رؤسا پسند آمد و پادشاه‌ موافق‌ سخن‌ مموكان‌ عمل‌ نمود.
\v 22 و مكتوبات‌ به‌ همه‌ ولایتهای‌ پادشاه‌ به‌ هر ولایت‌، موافق‌ خطّ آن‌ و به‌ هر قوم‌، موافق‌ زبانش‌ فرستاد تا هر مرد در خانه‌ خود مسلّط‌ شود و در زبان‌ قوم‌ خود آن‌ را بخواند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 بعد از این‌ وقایع‌، چون‌ غضب‌ اَخْشُورُش پادشاه‌ فرو نشست‌، وَشْتی‌ و آنچه‌ را كه‌ اوكرده‌ بود و حكمی‌ كه‌ درباره‌ او صادر شده‌ بود، به‌ یاد آورد.
\v 2 و ملازمان‌ پادشاه‌ كه‌ او را خدمت‌ می‌كردند، گفتند كه‌ «دختران‌ باكره‌ نیكو منظر برای‌ پادشاه‌ بطلبند.
\s5
\v 3 و پادشاه‌ در همه‌ ولایتهای‌ مملكت‌ خود وكلا بگمارد كه‌ همه‌ دختران‌ باكره‌ نیكو منظر را به‌ دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ در خانه‌ زنان‌ زیر دست‌ هیجای‌ كه‌ خواجه‌سرای‌ پادشاه‌ و مستحفظ‌ زنان‌ می‌باشد، جمع‌ كنند و به‌ ایشان‌ اسباب‌ طهارت‌ داده‌ شود.
\v 4 و دختری‌ كه‌ به‌ نظر پادشاه‌ پسند آید، در جای‌ وَشْتی ملكه‌ بشود.» پس‌ این‌ سخن‌ در نظر پادشاه‌ پسند آمد و همچنین‌ عمل‌ نمود.
\s5
\v 5 شخصی‌ یهودی‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ بود كه‌ به‌ مُرْدِخای‌ بن‌ یائیر ابن‌ شِمْعی‌ ابن‌ قَیس‌ بنیامینی‌ مسمّی‌ بود.
\v 6 و او از اورشلیم‌ جلای‌ وطن‌ شده‌ بود، با اسیرانی‌ كه‌ همراه‌ یكُنیا پادشاه‌ یهودا جلای‌ وطن‌ شده‌ بودند كه‌ نَبُوكَدْنَصَّر پادشاه‌ بابل‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ آورده‌ بود.
\s5
\v 7 و او هَدَسَّه‌، یعنی‌ اِسْتَر، دختر عموی‌ خود را تربیت‌ می‌نمود چونكه‌ وی‌ را پدر و مادر نبود و آن‌ دختر، خوب‌ صورت‌ و نیكومنظر بود و بعد از وفات‌ پدر و مادرش‌، مُرْدِخای‌ وی‌ را به‌ جای‌ دختر خود گرفت‌.
\s5
\v 8 پس‌ چون‌ امر و فرمان‌ پادشاه‌ شایع‌ گردید و دختران‌ بسیار در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ زیر دست‌ هیجای‌ جمع‌ شدند، اِسْتَر را نیز به‌ خانه‌ پادشاه‌، زیر دست‌ هیجای‌ كه‌ مستحفظ‌ زنان‌ بود آوردند.
\v 9 و آن‌ دختر به‌ نظر او پسند آمده‌، در حضورش‌ التفات‌ یافت‌. پس‌ به‌ زودی‌، اسباب‌ طهارت‌ و تحفه‌هایش‌ را به‌ وی‌ داد و نیز هفت‌ كنیز را كه‌ ازخانه‌ پادشاه‌ برگزیده‌ شده‌ بودند كه‌ به‌ وی‌ داده‌ شوند و او را با كنیزانش‌ به‌ بهترین‌ خانه‌ زنان‌ نقل‌ كرد.
\s5
\v 10 و اِسْتَر، قومی‌ و خویشاوندی خود را فاش‌ نكرد، زیرا كه‌ مُرْدِخای‌ او را امر فرموده‌ بود كه‌ نكند.
\v 11 و مُرْدِخای‌ روز به‌ روز پیش‌ صحن‌ خانه‌ زنان‌ گردش‌ می‌كرد تا از احوال‌ اِسْتَر و از آنچه‌ به‌ وی‌ واقع‌ شود، اطّلاع‌ یابد.
\s5
\v 12 و چون‌ نوبه‌ هر دختر می‌رسید كه‌ نزد اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ داخل‌ شود، یعنی‌ بعد از آنكه‌ آنچه‌ را كه‌ برای‌ زنان‌ مرسوم‌ بود كه‌ در مدّت‌ دوازده‌ ماه‌ كرده‌ شود، چونكه‌ ایام‌ تطهیر ایشان‌ بدین‌ منوال‌ تمام‌ می‌شد، یعنی‌ شش‌ ماه‌ به‌ روغن‌ مرّ و شش‌ ماه‌ به‌ عطریات‌ و اسباب‌ تطهیر زنان‌،
\v 13 آنگاه‌ آن‌ دختر بدین‌ طور نزد پادشاه‌ داخل‌ می‌شد كه‌ هر چه‌ را می‌خواست‌ به‌ وی‌ می‌دادند تا آن‌ را از خانه‌ زنان‌ به‌ خانه‌ پادشاه‌ با خود ببرد.
\s5
\v 14 در وقت‌ شام‌ داخل‌ می‌شد و صبحگاهان‌ به‌ خانه‌ دوّم‌ زنان‌، زیر دست‌ شَعَشْغاز كه‌ خواجه‌سرای‌ پادشاه‌ و مستحفظ‌ مُتعه‌ها بود، برمی‌گشت‌ و بار دیگر، نزد پادشاه‌ داخل‌ نمی‌شد، مگر اینكه‌ پادشاه‌ در او رغبت‌ كرده‌، او را بنام‌ بخواند.
\s5
\v 15 و چون‌ نوبه‌ اِسْتَر، دختر ابیحایل‌، عموی‌ مُرْدِخای‌ كه‌ او را بجای‌ دختر خود گرفته‌ بود رسید كه‌ نزد پادشاه‌ داخل‌ شود، چیزی‌ سوای‌ آنچه‌ هیجای‌، خواجه‌سرای‌ پادشاه‌ و مستحفظ‌ زنان‌ گفته‌ بود نخواست‌ و اِسْتَر در نظر هر كه‌ او را می‌دید، التفات‌ می‌یافت‌.
\v 16 پس‌ اِسْتَر را نزد اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، به‌ قصر ملوكانه‌اش‌ در ماه‌ دهم‌ كه‌ ماه‌ طیبیت‌ باشد، در سال‌ هفتم‌ سلطنت‌ او آوردند.
\s5
\v 17 و پادشاه‌، اِسْتَر را از همه‌ زنان‌ زیاده‌ دوست‌ داشت‌ و از همه‌ دوشیزگان‌، در حضوروی‌ نعمت‌ و التفات‌ زیاده‌ یافت‌. لهذا تاج‌ ملوكانه‌ را بر سرش‌ گذاشت‌ و او را در جای‌ وَشْتی ملكه‌ ساخت‌.
\v 18 و پادشاه‌ ضیافت‌ عظیمی‌ یعنی‌ ضیافت‌ اِسْتَر را برای‌ همه‌ رؤسا و خادمان‌ خود برپا نمود و به‌ ولایتها راحت‌ بخشیده‌، برحسب‌ كرم‌ ملوكانه‌ خود، عطایا ارزانی‌ داشت‌.
\s5
\v 19 و چون‌ دوشیزگان‌، بار دیگر جمع‌ شدند، مُرْدِخای‌ بر دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ بود.
\v 20 و اِسْتَر هنوز خویشاوندی‌ و قومی خود را بر وفق‌ آنچه‌ مُردخای‌ به‌ وی‌ امر فرموده‌ بود فاش‌ نكرده‌ بود، زیرا كه‌ اِسْتَر حكم‌ مُرْدِخای‌ را مثل‌ زمانی‌ كه‌ نزد وی‌ تربیت‌ می‌یافت‌ بجا می‌آورد.
\v 21 در آن‌ ایام‌، حینی‌ كه‌ مُردخای‌ در دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ بود، دونفر از خواجه‌سرایان‌ پادشاه‌ و حافظان‌ آستانه‌ یعنی‌ بِغْتان‌ و تارَش‌ غضبناك‌ شده‌، خواستند كه‌ بر اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ دست‌ بیندازند.
\s5
\v 22 و چون‌ مُرْدِخای‌ از این‌ امر اطّلاع‌ یافت‌، اِسْتَر ملكه‌ را خبر داد و اِسْتَر، پادشاه‌ را از زبان‌ مُرْدِخای‌ مخبر ساخت‌.
\v 23 پس‌ این‌ امر را تفحّص‌ نموده‌، صحیح‌ یافتند و هر دو ایشان‌ را بر دار كشیدند. و این‌ قصّه‌ در حضور پادشاه‌، در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ مرقوم‌ شد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 بعد از این‌ وقایع‌، اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، هامان‌بن‌ هَمَداتای‌ اَجاجی‌ را عظمت‌ داده‌، به‌ درجه‌ بلند رسانید و كرسی‌ او را از تمامی‌ رؤسایی‌ كه‌ با او بودند بالاتر گذاشت‌.
\v 2 و جمیع‌ خادمان‌ پادشاه‌ كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ می‌بودند، به‌ هامان‌ سر فرود آورده‌، وی‌ را سجده‌ می‌كردند،زیرا كه‌ پادشاه‌ درباره‌اش‌ چنین‌ امر فرموده‌ بود. لكن‌ مُرْدِخای‌ سر فرود نمی‌آورد و او را سجده‌ نمی‌كرد.
\s5
\v 3 و خادمان‌ پادشاه‌ كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ بودند، از مُردخای‌ پرسیدند كه‌ «تو چرا از امر پادشاه‌ تجاوز می‌نمایی‌؟»
\v 4 امّا هر چند، روز به‌ روز این‌ سخن‌ را به‌ وی‌ می‌گفتند، به‌ ایشان‌ گوش‌ نمی‌داد. پس‌ هامان‌ را خبر دادند تا ببینند كه‌ آیا كلام‌ مُرْدِخای‌ ثابت‌ می‌شود یا نه‌، زیرا كه‌ ایشان‌ را خبر داده‌ بود كه‌ من‌ یهودی‌ هستم‌.
\s5
\v 5 و چون‌ هامان‌ دید كه‌ مُرْدِخای‌ سر فرود نمی‌آورد و او را سجده‌ نمی‌نماید، هامان‌ از غضب‌ مملّو گردید.
\v 6 و چونكه‌ دست‌ انداختن‌ بر مُردخای‌، تنها به‌ نظر وی‌ سهل‌ آمد و او را از قوم‌ مُردخای‌ اطلاّع‌ داده‌ بودند، پس‌ هامان‌ قصد هلاك‌ نمودن‌ جمیع‌ یهودیانی‌ كه‌ در تمامی‌ مملكت‌ اَخْشُورُش‌ بودند كرد، زانرو كه‌ قوم‌ مردخای‌ بودند.
\s5
\v 7 در ماه‌ اوّل‌ از سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ اَخْشُورُش‌ كه‌ ماه‌ نیسان‌ باشد، هر روز در حضور هامان‌ و هر ماه‌ تا ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ اذار باشد، فُور یعنی‌ قرعه‌ می‌انداختند.
\s5
\v 8 پس‌ هامان‌ به‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ گفت‌: «قومی‌ هستند كه‌ در میان‌ قوم‌ها در جمیع‌ ولایتهای‌ مملكت‌ تو پراكنده‌ و متفرّق‌ می‌باشند و شرایع‌ ایشان‌، مخالف‌ همه‌ قومها است‌ و شرایع‌ پادشاه‌ را به‌ جا نمی‌آورند. لهذا ایشان‌ را چنین‌ واگذاشتن‌ برای‌ پادشاه‌ مفید نیست‌.
\v 9 اگر پادشاه‌ را پسند آید، حكمی‌ نوشته‌ شود كه‌ ایشان‌ را هلاك‌ سازند. و من‌ ده‌ هزار وزنه‌ نقره‌ به‌ دست‌ عاملان‌ خواهم‌ داد تا آن‌ را به‌ خزانه‌پادشاه‌ بیاورند.»
\s5
\v 10 آنگاه‌ پادشاه‌ انگشتر خود را از دستش‌ بیرون‌ كرده‌، آن‌ را به‌ هامان‌ بن‌ هَمَداتای‌ اجاجی‌ كه‌ دشمن‌ یهود بود داد.
\v 11 وپادشاه‌ به‌ هامان‌ گفت‌: «هم‌ نقره‌ و هم‌ قوم‌ را به‌ تو دادم‌ تا هرچه‌ در نظرت‌ پسند آید به‌ ایشان‌ بكنی‌.»
\s5
\v 12 پس‌ كاتبانِ پادشاه‌ را در روز سیزدهم‌ ماه‌ اوّل‌ احضار نمودند و بر وفق‌ آنچه‌ هامان‌ امر فرمود، به‌ امیران‌ پادشاه‌ و به‌ والیانی‌ كه‌ بر هر ولایت‌ بودند و بر سروران‌ هر قوم‌ مرقوم‌ شد، به‌ هر ولایت‌، موافق‌ خطّ آن‌ و به‌ هر قوم‌ موافق‌ زبانش‌، به‌ اسم‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ مكتوب‌ گردید و به‌ مُهر پادشاه‌ مختوم‌ شد.
\v 13 و مكتوبات‌ به‌ دست‌ چاپاران‌ به‌ همه‌ ولایتهای‌ پادشاه‌ فرستاده‌ شد تا همه‌ یهودیان‌ را از جوان‌ و پیر و طفل‌ و زن‌ در یك‌ روز، یعنی‌ سیزدهم‌ ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ آذار باشد، هلاك‌ كنند و بكُشند و تلف‌ سازند و اموال‌ ایشان‌ را غارت‌ كنند.
\s5
\v 14 و تا این‌ حكم‌ در همه‌ ولایتها رسانیده‌ شود، سوادهای‌ مكتوب‌ به‌ همه‌ قومها اعلان‌ شد كه‌ در همان‌ روز مستعّد باشند.
\v 15 پس‌ چاپاران‌ بیرون‌ رفتند و ایشان‌ را برحسب‌ فرمان‌ پادشاه‌ شتابانیدند و این‌ حكم‌ دردارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ نافذ شد و پادشاه‌ و هامان‌ به‌ نوشیدن‌ نشستند. امّا شهر شُوشَن‌ مشوّش‌ بود.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و چون‌ مُرْدِخای‌ از هرآنچه‌ شده‌ بود اطّلاع‌یافت‌، مُرْدِخای‌ جامه‌ خود را دریده‌، پلاس‌ با خاكستر در بر كرد و به‌ میان‌ شهر بیرون‌ رفته‌، به‌ آواز بلند فریاد تلخ‌ برآورد.
\v 2 و تا روبروی‌ دروازه‌ پادشاه‌ آمد، زیرا كه‌ جایز نبود كه‌ كسی‌ با لباس‌ پلاس‌ داخل‌ دروازه‌ پادشاه‌ بشود.
\v 3 و در هر ولایتی‌ كه‌ امر و فرمان‌ پادشاه‌ به‌ آن‌ رسید، یهودیان‌ را ماتم‌ عظیمی‌ و روزه‌ و گریه‌ و نوحه‌گری‌ بود و بسیاری‌ در پلاس‌ و خاكستر خوابیدند.
\s5
\v 4 پس‌ كنیزان‌ و خواجه‌ سرایان‌ اِسْتَر آمده‌، او را خبر دادند و ملكه‌ بسیار محزون‌ شد و لباس‌ فرستاد تا مُرْدِخای‌ را بپوشانند و پلاس‌ او را از وی‌ بگیرند، امّا او قبول‌ نكرد.
\v 5 آنگاه‌ اِسْتَر، هَتاك‌ را كه‌ یكی‌ از خواجه‌ سرایان‌ پادشاه‌ بود و او را به‌ جهت‌ خدمت‌ وی‌ تعیین‌ نموده‌ بود، خواند و او را امر فرمود كه‌ از مُرْدِخای‌ بپرسد كه‌ این‌ چه‌ امر است‌ و سببش‌ چیست‌.
\s5
\v 6 پس‌ هَتاك‌ به‌ سِعَه‌ شهر كه‌ پیش‌ دروازه‌ پادشاه‌ بود، نزد مُرْدِخای‌ بیرون‌ رفت‌.
\v 7 و مُردخای‌ او را از هرچه‌ به‌ او واقع‌ شده‌ و از مبلغ‌ نقره‌ای‌ كه‌ هامان‌ به‌ جهت‌ هلاك‌ ساختن‌ یهودیان‌ وعده‌ داده‌ بود كه‌ آن‌ را به‌ خزانه‌ پادشاه‌ بدهد، خبر داد.
\v 8 و سواد نوشته‌ فرمان‌ را كه‌ در شُوشَن‌ به‌ جهت‌ هلاكت‌ ایشان‌ صادر شده‌ بود، به‌ او داد تا آن‌ را به‌ اِسْتَر نشان‌ دهد و وی‌ را مخبر سازد و وصیت‌ نماید كه‌ نزد پادشاه‌ داخل‌ شده‌، از او التماس‌ نماید و به‌ جهت‌ قوم‌ خویش‌ از وی‌ درخواست‌ كند.
\s5
\v 9 پس‌ هتاك‌ داخل‌ شده‌، سخنان‌ مُرْدِخای‌ را به‌ اِسْتَر بازگفت‌.
\v 10 و اِسْتَر هتاك‌ را جواب‌ داده‌، او را امر فرمود كه‌ به‌ مُردخای‌ بگوید
\v 11 كه‌ «جمیع‌ خادمان‌ پادشاه‌ و ساكنان‌ ولایتهای‌ پادشاه‌ می‌دانند كه‌ به‌ جهت‌ هركس‌، خواه‌ مرد و خواه‌ زن‌ كه‌ نزد پادشاه‌ به‌ صحن‌ اندرونی‌ بی‌اذن‌ داخل‌ شود، فقط‌ یك‌ حكم‌ است‌ كه‌ كشته‌ شود، مگر آنكه‌ پادشاه‌ چوگان‌ زرّین‌ را بسوی‌ او دراز كند تا زنده‌ بماند. و سی‌ روز است‌ كه‌ من‌ خوانده‌ نشده‌ام‌ كه‌ به‌ حضور پادشاه‌ داخل‌ شوم‌.»
\v 12 پس‌ سخنان‌ اِسْتَر را به‌ مُرْدِخای‌ باز گفتند.
\s5
\v 13 و مردخای‌ گفت‌ به‌ اِسْتَر جواب‌ دهید: «در دل‌ خود فكر مكن‌ كه‌ تو در خانه‌ پادشاه‌ به‌ خلاف‌ سایر یهود، رهایی‌ خواهی‌ یافت‌.
\v 14 بلكه‌ اگر دراین‌ وقت‌ تو ساكت‌ بمانی‌، راحت‌ و نجات‌ برای‌ یهود از جای‌ دیگر پدید خواهد شد. امّا تو و خاندان‌ پدرت‌ هلاك‌ خواهید گشت‌. و كیست‌ بداند كه‌ به‌ جهت‌ چنین‌ وقت‌ به‌ سلطنت‌ نرسیده‌ای‌.»
\s5
\v 15 پس‌ اِسْتَر فرمود به‌ مُرْدِخای‌ جواب‌ دهید
\v 16 كه‌ «برو و تمامی‌ یهود را كه‌ در شُوشَن‌ یافت‌ می‌شوند جمع‌ كن‌ و برای‌ من‌ روزه‌ گرفته‌، سه‌ شبانه‌ روز چیزی‌ مخورید و میاشامید و من‌ نیز با كنیزانم‌ همچنین‌ روزه‌ خواهیم‌ داشت‌. و به‌ همین‌ طور، نزد پادشاه‌ داخل‌ خواهم‌ شد، اگر چه‌ خلاف‌ حكم‌ است‌. و اگر هلاك‌ شدم‌، هلاك‌ شدم‌.»
\v 17 پس‌ مُرْدِخای‌ رفته‌، موافق‌ هرچه‌ اِسْتَر وی‌ را وصیت‌ كرده‌ بود، عمل‌ نمود.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و در روز سوّم‌، اِسْتَر لباس‌ ملوكانه‌ پوشیده‌،به‌ صحن‌ دروازه‌ اندرونی‌ پادشاه‌، در مقابل‌ خانه‌ پادشاه‌ بایستاد و پادشاه‌، بر كرسی‌ خسروی‌ خود در قصر سلطنت‌، روبروی‌ دروازه‌ خانه‌ نشسته‌ بود.
\v 2 و چون‌ پادشاه‌، اِسْتَر ملكه‌ را دید كه‌ در صحن‌ ایستاده‌ است‌، او در نظر وی‌ التفات‌ یافت‌. و پادشاه‌ چوگان‌ طلا را كه‌ در دست‌ داشت‌، به‌ سوی‌ اِسْتَر دراز كرد و اِسْتَر نزدیك‌ آمده‌، نوك‌ عصا را لمس‌ كرد.
\s5
\v 3 و پادشاه‌ او را گفت‌: «ای‌ اِسْتَر ملكه‌، تو را چه‌ شده‌ است‌ و درخواست‌ تو چیست‌؟ اگر چه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، به‌ تو داده‌ خواهد شد.»
\v 4 اِسْتَر جواب‌ داد كه‌ «اگر به‌ نظر پادشاه‌ پسند آید، پادشاه‌ با هامان‌ امروز به‌ ضیافتی‌ كه‌ برای‌ او مهیا كرده‌ام‌ بیاید.»
\s5
\v 5 آنگاه‌ پادشاه‌ فرمود كه‌ «هامان‌ را بشتابانید، تا برحسب‌ كلام‌ اِسْتَر كرده‌ شود.» پس‌ پادشاه‌ و هامان‌، به‌ ضیافتی‌ كه‌ اِسْتَر برپا نموده‌ بود آمدند.
\v 6 و پادشاه‌ در مجلس‌ شراب‌ به‌ اِسْتَر گفت‌: «مسؤول‌ تو چیست‌ كه‌ به‌ تو داده‌ خواهد شد و درخواست‌ تو كدام‌؟ اگرچه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، برآورده‌ خواهد شد.»
\s5
\v 7 اِسْتَر در جواب‌ گفت‌: «مسؤول‌ و درخواست‌ من‌ این‌ است‌،
\v 8 كه‌ اگر در نظر پادشاه‌ التفات‌ یافتم‌ و اگر پادشاه‌ مصلحت‌ داند كه‌ مسؤول‌ مرا عطا فرماید و درخواست‌ مرا بجا آورد، پادشاه‌ و هامان‌ به‌ ضیافتی‌ كه‌ به‌ جهت‌ ایشان‌ مهیا می‌كنم‌ بیایند و فردا امر پادشاه‌ را بجا خواهم‌ آورد.»
\s5
\v 9 پس‌ در آن‌ روز هامان‌ شادمان‌ و مسرور شده‌، بیرون‌ رفت‌. لیكن‌ چون‌ هامان‌، مردخای‌ را نزد دروازه‌ پادشاه‌ دید كه‌ به‌ حضور او برنمی‌خیزد و حركت‌ نمی‌كند، آنگاه‌ هامان‌ بر مردخای‌ به‌ شدّت‌ غضبناك‌ شد.
\v 10 امّا هامان‌ خودداری‌ نموده‌، به‌ خانه‌ خود رفت‌ و فرستاده‌، دوستان‌ خویش‌ و زن‌ خود زَرَش‌ را خواند.
\v 11 و هامان‌ برای‌ ایشان‌، فراوانی توانگری خود و كثرت‌ پسران‌ خویش‌ را و تمامی عظمتی‌ را كه‌ پادشاه‌ به‌ او داده‌ و او را بر سایر رؤسا و خدّام‌ پادشاه‌ برتری‌ داده‌ بود، بیان‌ كرد.
\s5
\v 12 و هامان‌ گفت‌: «اِسْتَر ملكه‌ نیز كسی‌ را سوای‌ من‌ به‌ ضیافتی‌ كه‌ برپا كرده‌ بود، همراه‌ پادشاه‌ دعوت‌ نفرمود و فردا نیز او مرا همراه‌ پادشاه‌ دعوت‌ كرده‌ است‌.
\v 13 لیكن‌ همه‌ این‌ چیزها نزد من‌ هیچ‌ است‌، مادامی‌ كه‌ مُرْدِخای‌ یهود را می‌بینم‌ كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ است‌.»
\s5
\v 14 آنگاه‌ زوجه‌اش‌ زرش‌ و همه‌ دوستانش‌ او را گفتند: «داری‌ به‌ بلندی پنجاه‌ ذراع‌ بسازند و بامدادان‌، به‌ پادشاه‌ عرض‌ كن‌ كه‌ مُردخای‌ را بر آن‌ مصلوب‌ سازند. پس‌ با پادشاه‌ با شادمانی‌ به‌ ضیافت‌ برو.» و این‌ سخن‌ به‌ نظر هامان‌ پسند آمده‌، امر كرد تا دار را حاضر كردند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 در آن‌ شب‌، خواب‌ از پادشاه‌ برفت‌ و امر فرمود كه‌ كتاب‌ تذكره‌ تواریخ‌ ایام‌ را بیاورند تا آن‌ را در حضور پادشاه‌ بخوانند.
\v 2 و در آن‌، نوشته‌ای‌ یافتند كه‌ مُرْدِخای‌ درباره‌ بِغْتان‌ وتَرَش‌ خواجه‌سرایان‌ پادشاه‌ و حافظان‌ آستانه‌ وی‌ كه‌ قصد دست‌ درازی‌ بر اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ كرده‌ بودند، خبر داده‌ بود.
\v 3 و پادشاه‌ پرسید كه‌ «چه‌ حرمت‌ و عزّت‌ به‌ عوض‌ این‌ (خدمت‌) به‌ مُرْدِخای‌ عطا شد؟»بندگان‌ پادشاه‌ كه‌ او را خدمت‌ می‌كردند جواب‌ دادند كه‌ «برای‌ او چیزی‌ نشد.»
\s5
\v 4 پادشاه‌ گفت‌: «كیست‌ در حیاط‌؟» (و هامان‌ به‌ حیاط‌ بیرونی‌ خانه‌ پادشاه‌ آمده‌ بود تا به‌ پادشاه‌ عرض‌ كند كه‌ مُردخای‌ را برداری‌ كه‌ برایش‌ حاضر ساخته‌ بود مصلوب‌ كنند.)
\v 5 و خادمان‌ پادشاه‌ وی‌ را گفتند: «اینك‌ هامان‌ در حیاط‌ ایستاده‌ است‌.» پادشاه‌ فرمود تا داخل‌ شود.
\v 6 و چون‌ هامان‌ داخل‌ شد، پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «با كسی‌ كه‌ پادشاه‌ رغبت‌ دارد كه‌ او را تكریم‌ نماید، چه‌ باید كرد؟» و هامان‌ در دل‌ خود فكر كرد: «كیست‌ غیر از من‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكریم‌ نمودن‌او رغبت‌ داشته‌ باشد؟»
\s5
\v 7 پس‌ هامان‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «برای‌ شخصی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكریم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد،
\v 8 لباس‌ ملوكانه‌ را كه‌ پادشاه‌ می‌پوشد و اسبی‌ را كه‌ پادشاه‌ بر آن‌ سوار می‌شود و تاج‌ ملوكانه‌ای‌ را كه‌ بر سر او نهاده‌ می‌شود، بیاورند.
\v 9 و لباس‌ و اسب‌ را به‌ دست‌ یكی‌ از امرای‌ مقرّب‌ترین‌ پادشاه‌ بدهند و آن‌ را به‌ شخصی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكریم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد بپوشانند و بر اسب‌ سوار كرده‌، و در كوچه‌های‌ شهر بگردانند و پیش‌ روی‌ او ندا كنند كه‌ با كسی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكریم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد، چنین‌ كرده‌ خواهد شد.»
\s5
\v 10 آنگاه‌ پادشاه‌ به‌ هامان‌ فرمود: «آن‌ لباس‌ و اسب‌ را چنانكه‌ گفتی‌ به‌ تعجیل‌ بگیر و با مُرْدِخای‌ یهود كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ است‌، چنین‌ معمول‌ دار و از هرچه‌ گفتی‌ چیزی‌ كم‌ نشود.»
\v 11 پس‌ هامان‌ آن‌ لباس‌ و اسب‌ را گرفت‌ و مُرْدِخای‌ را پوشانیده‌ و او را سوار كرده‌، در كوچه‌های‌ شهر گردانید و پیش‌ روی‌ او ندا می‌كرد كه‌ «با كسی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكریم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد چنین‌ كرده‌ خواهد شد.»
\s5
\v 12 و مردخای‌ به‌ دروازه‌ پادشاه‌ مراجعت‌ كرد. اما هامان‌ ماتم‌كنان‌ و سرپوشیده‌، به‌ خانه‌ خود بشتافت‌.
\v 13 و هامان‌ به‌ زوجه‌ خود زَرَش‌ و همه‌ دوستان‌ خویش‌، ماجرای‌ خود را حكایت‌ نمود و حكیمانش‌ و زنش‌ زَرَش‌ او را گفتند: «اگر این‌ مردخای‌ كه‌ پیش‌ وی‌ آغاز افتادن‌ نمودی‌ از نسل‌ یهود باشد، بر او غالب‌ نخواهی‌ آمد، بلكه‌ البتّه‌ پیش‌ او خواهی‌ افتاد.»
\v 14 و ایشان‌ هنوز با او گفتگو می‌كردند كه‌ خواجه‌سرایان‌ پادشاه‌ رسیدند تا هامان‌ را به‌ ضیافتی‌ كه‌ اِسْتَر مهیا ساخته‌ بود، به‌ تعجیل‌ ببرند.
\s5
\c 7
\p
\v 1 پس‌ پادشاه‌ و هامان‌ نزد اِسْتَر ملكه‌ به‌ضیافت‌ حاضر شدند.
\v 2 و پادشاه‌ در روز دوّم‌ نیز در مجلس‌ شراب‌ به‌ اِسْتَر گفت‌: «ای‌ استر ملكه‌، مسؤول‌ تو چیست‌ كه‌ به‌ تو داده‌ خواهد شد و درخواست‌ تو كدام‌؟ اگر چه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، بجا آورده‌ خواهد شد.»
\s5
\v 3 اِسْتَر ملكه‌ جواب‌ داد و گفت‌: «ای‌ پادشاه‌، اگر در نظر تو التفات‌ یافته‌ باشم‌ و اگر پادشاه‌ را پسند آید، جان‌ من‌ به‌ مسؤول‌ من‌ و قوم‌ من‌ به‌ درخواست‌ من‌، به‌ من‌ بخشیده‌ شود.
\v 4 زیرا كه‌ من‌ و قومم‌ فروخته‌ شده‌ایم‌ كه‌ هلاك‌ و نابود و تلف‌ شویم‌. و اگر به‌ غلامی‌ و كنیزی‌ فروخته‌ می‌شدیم‌، سكوت‌ می‌نمودم‌، با آنكه‌ مصیبت‌ ما نسبت‌ به‌ ضرر پادشاه‌ هیچ‌ است‌.»
\v 5 آنگاه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، اِسْتَر ملكه‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «آن‌ كیست‌ و كجا است‌ كه‌ جسارت‌ نموده‌ است‌ تا چنین‌ عمل‌ نماید؟»
\s5
\v 6 اِسْتَر گفت‌: « عدو و دشمن‌، همین‌ هامان‌ شریر است‌.» آنگاه‌ هامان‌ در حضور پادشاه‌ و ملكه‌ به‌ لرزه‌ درآمد.
\v 7 و پادشاه‌ غضبناك‌ شده‌، از مجلس‌ شراب‌ برخاسته‌، به‌ باغ‌ قصر رفت‌. و چون‌ هامان‌ دید كه‌ بلا از جانب‌ پادشاه‌ برایش‌ مهیا است‌، برپا شد تا نزد اِسْتَر ملكه‌ برای‌ جان‌ خود تضرّع‌ نماید.
\s5
\v 8 و چون‌ پادشاه‌ از باغ‌ قصر به‌ جای‌ مجلس‌ شراب‌ برگشت‌، هامان‌ بر بستری‌ كه‌ اِسْتَر بر آن‌ می‌بود افتاده‌ بود؛ پس‌ پادشاه‌ گفت‌: «آیا ملكه‌ را نیز به‌ حضور من‌ در خانه‌ بی‌عصمت‌ می‌كند؟» سخن‌ هنوز بر زبان‌ پادشاه‌ می‌بود كه‌ روی‌ هامان‌ را پوشانیدند.
\s5
\v 9 آنگاه‌ حَرْبُونا، یكی‌ از خواجه‌سرایانی‌ كه‌ در حضور پادشاه‌ می‌بودند،گفت‌: «اینك‌ دار پنجاه‌ ذراعی‌ نیز كه‌ هامان‌ آن‌ را به‌ جهت‌ مُرْدِخای‌ كه‌ آن‌ سخن‌ نیكو را برای‌ پادشاه‌ گفته‌ است‌ مهیا نموده‌، در خانه‌ هامان‌ حاضر است‌.» پادشاه‌ فرمود كه‌ «او را بر آن‌ مصلوب‌ سازید.»
\v 10 پس‌ هامان‌ را بر داری‌ كه‌ برای‌ مردخای‌ مهیا كرده‌ بود، مصلوب‌ ساختند و غضب‌ پادشاه‌ فرو نشست‌.
\s5
\c 8
\p
\v 1 در آنروز اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، خانه‌ هامان‌،دشمن‌ یهود را به‌ اِسْتَر ملكه‌ ارزانی‌ داشت‌. و مُرْدِخای‌ در حضور پادشاه‌ داخل‌ شد، زیرا كه‌ استر او را از نسبتی‌ كه‌ با وی‌ داشت‌ خبر داده‌ بود.
\v 2 و پادشاه‌ انگشتر خود را كه‌ از هامان‌ گرفته‌ بود بیرون‌ كرده‌، به‌ مُرْدِخای‌ داد و اِسْتَر مُردخای‌ را بر خانه‌ هامان‌ گماشت‌.
\s5
\v 3 و استر بار دیگر به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرد و نزد پایهای‌ او افتاده‌، بگریست‌ و از او التماس‌ نمود كه‌ شرّ هامان‌ اجاجی‌ و تدبیری‌ را كه‌ برای‌ یهودیان‌ كرده‌ بود، باطل‌ سازد.
\v 4 پس‌ پادشاه‌ چوگان‌ طلا را بسوی‌ اِسْتَر دراز كرد و استر برخاسته‌، به‌ حضور پادشاه‌ ایستاد
\s5
\v 5 و گفت‌: «اگر پادشاه‌ را پسند آید و من‌ در حضور او التفات‌ یافته‌ باشم‌ و پادشاه‌ این‌ امر را صواب‌ بیند و اگر من‌ منظور نظر او باشم‌، مكتوبی‌ نوشته‌ شود كه‌ آن‌ مراسله‌ را كه‌ هامان‌ بن‌ همداتای‌ اجاجی‌ تدبیر كرده‌ و آنها را برای‌ هلاكت‌ یهودیانی‌ كه‌ در همه‌ ولایتهای‌ پادشاه‌ می‌باشند نوشته‌ است‌، باطل‌ سازد.
\v 6 زیرا كه‌ من‌ بلایی‌ را كه‌ بر قومم‌ واقع‌ می‌شود چگونه‌ توانم‌ دید؟ و هلاكت‌ خویشان‌ خود را چگونه‌ توانم‌ نگریست‌؟»
\s5
\v 7 آنگاه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ به‌ اِسْتَر ملكه‌ ومُرْدِخای‌ یهودی‌ فرمود: «اینك‌ خانه‌ هامان‌ را به‌ اِسْتَر بخشیدم‌ و او را به‌ سبب‌ دست‌ درازی‌ به‌ یهودیان‌ به‌ دار كشیده‌اند.
\v 8 و شما آنچه‌ را كه‌ در نظرتان‌ پسند آید، به‌ اسم‌ پادشاه‌ به‌ یهودیان‌ بنویسید و آن‌ را به‌ مهر پادشاه‌ مختوم‌ سازید، زیرا هرچه‌ به‌ اسم‌ پادشاه‌ نوشته‌ شود و به‌ مهر پادشاه‌ مختوم‌ گردد، كسی‌ نمی‌تواند آن‌ را تبدیل‌ نماید.»
\s5
\v 9 پس‌ در آن‌ ساعت‌، در روز بیست‌ و سوّم‌ ماه‌ سوّم‌ كه‌ ماه‌ سیوان‌ باشد، كاتبان‌ پادشاه‌ را احضار كردند و موافق‌ هر آنچه‌ مُرْدِخای‌ امر فرمود، به‌ یهودیان‌ و امیران‌ و والیان‌ و رؤسای‌ ولایتها یعنی‌ صد و بیست‌ و هفت‌ ولایت‌ كه‌ از هند تا حبش‌ بود نوشتند، به‌ هر ولایت‌، موافق‌ خطّ آن‌ و به‌ هر قوم‌، موافق‌ زبان‌ آن‌ و به‌ یهودیان‌، موافق‌ خطّ و زبان‌ ایشان‌.
\s5
\v 10 و مكتوبات‌ را به‌ اسم‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ نوشت‌ و به‌ مهر پادشاه‌ مختوم‌ ساخته‌، آنها را به‌ دست‌ چاپاران‌ اسب‌ سوار فرستاد؛ و ایشان‌ بر اسبان‌ تازی‌ كه‌ مختصّ خدمت‌ پادشاه‌ و كرهّهای‌ مادیانهای‌ او بودند، سوار شدند.
\v 11 و در آنها پادشاه‌ به‌ یهودیانی‌ كه‌ در همه‌ شهرها بودند، اجازت‌ داد كه‌ جمع‌ شده‌، به‌ جهت‌ جانهای‌ خود مقاومت‌ نمایند و تمامی قوّت‌ قومها و ولایتها را كه‌ قصد اذیت‌ ایشان‌ می‌داشتند، با اطفال‌ و زنان‌ ایشان‌ هلاك‌ سازند و بكشند و تلف‌ نمایند و اموال‌ ایشان‌ را تاراج‌ كنند،
\v 12 در یك‌ روز یعنی‌ در سیزدهم‌ ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ آذار باشد در همه‌ ولایتهای‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌،
\s5
\v 13 و تا این‌ حكم‌ در همه‌ ولایتها رسانیده‌ شود، سوادهای‌ مكتوب‌ به‌ همه‌ قومها اعلان‌ شد كه‌ در همان‌ روز یهودیان‌ مستعّد باشند تا از دشمنان‌ خود انتقام‌ بگیرند.
\v 14 پس‌ چاپاران‌ بر اسبان‌ تازی‌ كه‌ مختصّ خدمت‌ پادشاه‌ بود، روانه‌ شدند و ایشان‌ را برحسب‌ حكم‌ پادشاه‌ شتابانیده‌، به‌ تعجیل‌ روانه‌ ساختند و حكم‌، در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ نافذ شد.
\s5
\v 15 و مُرْدِخای‌ از حضور پادشاه‌ با لباس‌ ملوكانه‌ لاجوردی‌ و سفید و تاج‌ بزرگ‌ زرّین‌ و ردای‌ كتان‌ نازك‌ ارغوانی‌ بیرون‌ رفت‌ و شهر شُوشَن‌ شادی‌ و وجد نمودند،
\v 16 و برای‌ یهودیان‌، روشنی‌ و شادی‌ و سرور و حرمت‌ پدید آمد.
\v 17 و در همه‌ ولایتها و جمیع‌ شهرها در هر جایی‌ كه‌ حكم‌ و فرمان‌ پادشاه‌ رسید، برای‌ یهودیان‌، شادمانی‌ و سرور و بزم‌ و روز خوش‌ بود و بسیاری‌ از قوم‌های‌ زمین‌ به‌ دین‌ یهود گرویدند زیرا که ترس یهودیان بر ایشان مستولی گردیده بود.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و در روز سیزدهم‌ ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ آذارباشد، هنگامی‌ كه‌ نزدیك‌ شد كه‌ حكم‌ و فرمان‌ پادشاه‌ را جاری‌ سازند و دشمنان‌ یهود منتظر می‌بودند كه‌ بر ایشان‌ استیلا یابند، این‌ همه‌ برعكس‌ شد كه‌ یهودیان‌ بر دشمنان‌ خویش‌ استیلا یافتند.
\v 2 و یهودیان‌ در شهرهای‌ خود در همه‌ ولایتهای‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ جمع‌ شدند تا بر آنانی‌ كه‌ قصد اذیت‌ ایشان‌ داشتند، دست‌ بیندازند؛ و كسی‌ با ایشان‌ مقاومت‌ ننمود زیرا كه‌ ترس‌ ایشان‌ بر همه‌ قومها مستولی‌ شده‌ بود.
\s5
\v 3 و جمیع‌ رؤسای‌ ولایتها و امیران‌ و والیان‌ و عاملان‌ پادشاه‌، یهودیان‌ را اعانت‌ كردند زیرا كه‌ ترس‌ مُرْدِخای‌ بر ایشان‌ مستولی‌ شده‌ بود،
\v 4 چونكه‌ مُرْدِخای‌ در خانه‌ پادشاه‌ معظّم‌ شده‌ بود و آوازه‌ او در جمیع‌ ولایتها شایع‌ گردیده‌ و این‌ مردخای‌ آناً فآناً بزرگتر می‌شد.
\v 5 پس‌ یهودیان‌ جمیع‌ دشمنان‌ خود را به‌ دم‌ شمشیر زده‌، كشتند و هلاك‌ كردند و با ایشان‌هرچه‌ خواستند، به‌ عمل‌ آوردند.
\s5
\v 6 و یهودیان‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ پانصد نفر را به‌ قتل‌ رسانیده‌، هلاك‌ كردند.
\v 7 و فَرْشَنْداطا و دَلْفُون‌ و اَسْفاتا،
\v 8 و فُوراتا و اَدَلْیا و اَریداتا،
\v 9 و فَرْمَشْتا و اَریسای‌ و اَرِیدای‌ و یزاتا،
\v 10 یعنی‌ ده‌ پسر هامان‌ بن‌ همداتای‌، دشمن‌ یهود را كشتند، لیكن‌ دست‌ خود را به‌ تاراج‌ نگشادند.
\s5
\v 11 در آن‌ روز، عدد آنانی‌ را كه‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ كشته‌ شدند به‌ حضور پادشاه‌ عرضه‌ داشتند.
\v 12 و پادشاه‌ به‌ اِسْتَر ملكه‌ گفت‌ كه‌ «یهودیان‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ پانصد نفر و ده‌ پسر هامان‌ را كشته‌ و هلاك‌ كرده‌اند. پس‌ در سایر ولایتهای‌ پادشاه‌ چه‌ كرده‌اند؟ حال‌ مسؤول‌ تو چیست‌ كه‌ به‌ تو داده‌ خواهد شد و دیگر چه‌ درخواست‌ داری‌ كه‌ برآورده‌ خواهد گردید؟»
\s5
\v 13 اِسْتَر گفت‌: «اگر پادشاه‌ را پسند آید، به‌ یهودیانی‌ كه‌ در شُوشَن‌ می‌باشند، اجازت‌ داده‌ شود كه‌ فردا نیز مثل‌ فرمان‌ امروز عمل‌ نمایند و ده‌ پسر هامان‌ را بردار بیاویزند.»
\v 14 و پادشاه‌ فرمود كه‌ چنین‌ بشود و حكم‌ در شُوشَن‌ نافذ گردید و ده‌ پسر هامان‌ را به‌ دار آویختند.
\s5
\v 15 و یهودیانی‌ كه‌ در شُوشَن‌ بودند، در روز چهاردهم‌ ماه‌ آذار نیز جمع‌ شده‌، سیصد نفر را در شُوشَن‌ كشتند، لیكن‌ دست‌ خود را به‌ تاراج‌ نگشادند.
\v 16 و سایر یهودیانی‌ كه‌ در ولایتهای‌ پادشاه‌ بودند جمع‌ شده‌، برای‌ جانهای‌ خود مقاومت‌ نمودند و چون‌ هفتاد و هفت‌ هزار نفر از مُبْغِضان‌ خویش‌ را كشته‌ بودند، از دشمنان‌ خود آرامی‌ یافتند. امّا دست‌ خود را به‌ تاراج‌ نگشادند.
\s5
\v 17 این‌، در روز سیزدهم‌ ماه‌ آذار (واقع‌ شد) و در روز چهاردهم‌ ماه‌، آرامی‌ یافتند و آن‌ را روز بزم‌ و شادمانی‌ نگاه‌ داشتند.
\v 18 و یهودیانی‌ كه‌ درشُوشَن‌ بودند، در سیزدهم‌ و چهاردهم‌ آن‌ ماه‌ جمع‌ شدند و در روز پانزدهم‌ ماه‌ آرامی‌ یافتند و آن‌ را روز بزم‌ و شادمانی‌ نگاه‌ داشتند.
\v 19 بنابراین‌، یهودیانِ دهاتی‌ كه‌ در دهات‌ بی‌حصار ساكنند، روز چهاردهم‌ ماه‌ آذار را روز شادمانی‌ و بزم‌ و روز خوش‌ نگاه‌ می‌دارند و هدایا برای‌ یكدیگر می‌فرستند.
\s5
\v 20 و مردخای‌ این‌ مطالب‌ را نوشته‌، مكتوبات‌ را نزد تمامی‌ یهودیانی‌ كه‌ در همه‌ ولایتهای‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ بودند، از نزدیك‌ و دور فرستاد،
\v 21 تا بر ایشان‌ فریضه‌ای‌ بگذارد كه‌ روز چهاردهم‌ و روز پانزدهم‌ ماه‌ آذار را سال‌ به‌ سال‌ عید نگاه‌ دارند.
\v 22 چونكه‌ در آن‌ روزها، یهودیان‌ از دشمنان‌ خود آرامی‌ یافتند و در آن‌ ماه‌، غم‌ ایشان‌ به‌ شادی‌ و ماتم‌ ایشان‌ به‌ روز خوش‌ مبدّل‌ گردید. لهذا آنها را روزهای‌ بزم‌ و شادی‌ نگاه‌ بدارند و هدایا برای‌ یكدیگر و بخششها برای‌ فقیران‌ بفرستند.
\s5
\v 23 پس‌ یهودیان‌ آنچه‌ را كه‌ خود به‌ عمل‌ نمودن‌ آن‌ شروع‌ كرده‌ بودند و آنچه‌ را كه‌ مُرْدِخای‌ به‌ ایشان‌ نوشته‌ بود، بر خود فریضه‌ ساختند.
\v 24 زیرا كه‌ هامان‌ بن‌ همداتای‌ اجاجی‌، دشمن‌ تمامی‌ یهود، قصد هلاك‌ نمودن‌ یهودیان‌ كرده‌ و فور یعنی‌ قرعه‌ برای‌ هلاكت‌ و تلف‌ نمودن‌ ایشان‌ انداخته‌ بود.
\v 25 امّا چون‌ این‌ امر به‌ سمع‌ پادشاه‌ رسید، مكتوباً حكم‌ داد كه‌ قصد بدی‌ كه‌ برای‌ یهود اندیشیده‌ بود، بر سر خودش‌ برگردانیده‌ شود و او را با پسرانش‌ بر دار كشیدند.
\s5
\v 26 از این‌ جهت‌ آن‌ روزها را از اسمِ فور، فوریم‌ نامیدند، و موافق‌ تمامی‌ مطلب‌ این‌ مكتوبات‌ وآنچه‌ خود ایشان‌ در این‌ امر دیده‌ بودند و آنچه‌ بر ایشان‌ وارد آمده‌ بود،
\v 27 یهودیان‌ این‌ را فریضه‌ ساختند و آن‌ را بر ذِمّه‌ خود و ذریت‌ خویش‌ و همه‌ كسانی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ ملصق‌ شوند، گرفتند كه‌ تبدیل‌ نشود و آن‌ دو روز را برحسب‌ كتابت‌ آنها و زمان‌ معین‌ آنها سال‌ به‌ سال‌ نگاه‌ دارند.
\v 28 و آن‌ روزها را در همه‌ طبقات‌ و قبایل‌ و ولایتها و شهرها بیاد آورند و نگاه‌ دارند و این‌ روزهای‌ فُوریم‌، از میان‌ یهود منسوخ‌ نشود و یادگاری‌ آنها از ذریت‌ ایشان‌ نابود نگردد.
\s5
\v 29 و اِسْتَر ملكه‌، دختر ابیحایل‌ و مُرْدِخای‌ یهودی‌، به‌ اقتدار تمام‌ نوشتند تا این‌ مراسله‌ دوّم‌ را درباره‌ فوریم‌ برقرار نمایند.
\s5
\v 30 و مكتوبات‌، مشتمل‌ بر سخنان‌ سلامتی‌ و امنیت‌ نزد جمیع‌ یهودیانی‌ كه‌ در صد و بیست‌ و هفت‌ ولایت‌ مملكت‌ اَخْشُورُش‌ بودند، فرستاد،
\v 31 تا این‌ دو روز فُوریم‌ را در زمان‌ معین‌ آنها فریضه‌ قرار دهند، چنانكه‌ مُرْدِخای‌ یهودی‌ و اِسْتَر ملكه‌ بر ایشان‌ فریضه‌ قرار دادند و ایشان‌ آن‌ را بر ذمّه‌ خود و ذریت‌ خویش‌ گرفتند، به‌ یادگاری‌ ایام‌ روزه‌ و تضرّع‌ ایشان‌.
\v 32 پس‌ سنن‌ این‌ فوریم‌، به‌ فرمان‌ اِسْتَر فریضه‌ شد و در كتاب‌ مرقوم‌ گردید.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ بر زمینها و جزایر دریا جزیه‌ گذارد،
\v 2 و جمیع‌ اعمال‌ قوّت‌ و توانایی او و تفصیل‌ عظمت‌ مُرْدِخای‌ كه‌ چگونه‌ پادشاه‌ او را معظّم‌ ساخت‌، آیا در كتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ مادی‌ و فارس‌ مكتوب‌نیست‌؟
\s5
\v 3 زیرا كه‌ مُرْدِخای‌ یهودی‌، بعد از اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، شخص‌ دوّم‌ بود و در میان‌ یهود محترم‌ و نزد جمعیت‌ برادران‌ خویش مقبول‌ شده‌، سعادتمندی‌ قوم‌ خویش‌ را می‌طلبید و برای‌ تمامی‌ ابنای‌ جنس‌ خود، سخنان‌ صلح‌آمیز می‌گفت‌.

1597
18-JOB.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1597 @@
\id JOB Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h ايوب
\toc1 ايوب
\toc2 ايوب
\toc3 job
\mt1 ايوب
\s5
\c 1
\p
\v 1 در زمین‌ عُوص‌، مردی‌ بود كه‌ ایوب‌ نام‌داشت‌؛ و آن‌ مرد كامل‌ و راست‌ و خداترس‌ بود و از بدی‌ اجتناب‌ می‌نمود.
\v 2 و برای‌ او، هفت‌ پسر و سه‌ دختر زاییده‌ شدند.
\v 3 و اموال‌ او هفت‌ هزار گوسفند و سه‌ هزار شتر و پانصد جفت‌ گاو و پانصد الاغ‌ ماده‌ بود و نوكران‌ بسیار كثیر داشت‌ و آن‌ مرد از تمامی‌ بنی‌ مشرق‌ بزرگتر بود.
\s5
\v 4 و پسرانش‌ می‌رفتند و در خانه‌ هر یكی‌ از ایشان‌، در روزش‌ مهمانی‌ می‌كردند و فرستاده‌، سه‌ خواهر خود را دعوت‌ می‌نمودند تا با ایشان‌ اكل‌ و شرب‌ بنمایند.
\v 5 و واقع‌ می‌شد كه‌ چون‌ دوره‌ روزهای‌ مهمانی‌ ایشان‌ بسر می‌رفت‌، ایوب‌ فرستاده‌، ایشان‌ را تقدیس‌ می‌نمود و بامدادان‌ برخاسته‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌، به‌ شماره‌ همه‌ ایشان‌ می‌گذرانید، زیرا ایوب‌ می‌گفت‌: «شاید پسران‌ من‌ گناه‌ كرده‌، خدا را در دل‌ خود ترك‌ نموده‌ باشند» و ایوب‌ همیشه‌ چنین‌ می‌كرد.
\s5
\v 6 و روزی‌ واقع‌ شد كه‌ پسران‌ خدا آمدند تا به‌ حضور خداوند حاضر شوند؛ و شیطان‌ نیز در میان‌ ایشان‌ آمد.
\v 7 و خداوند به‌ شیطان‌ گفت‌: «از كجا آمدی‌؟» شیطان‌ در جواب‌ خداوند گفت‌: «از تردّد كردن‌ در زمین‌ و سیر كردن‌ در آن‌.»
\v 8 خداوند به‌ شیطان‌ گفت‌: «آیا در بنده‌ من‌ ایوب‌تفكّر كردی‌ كه‌ مثل‌ او در زمین‌ نیست‌؟ مرد كامل‌ و راست‌ و خداترس‌ كه‌ از گناه‌ اجتناب‌ می‌كند!»
\s5
\v 9 شیطان‌ در جواب‌ خداوند گفت‌: «آیا ایوب‌ مجّاناً از خدا می‌ترسد؟
\v 10 آیا تو گِرْد او و گِرْد خانه‌ او و گِرْد همه‌ اموال‌ او، به‌ هر طرف‌ حصار نكشیدی‌ و اعمال‌ دست‌ او را بركت‌ ندادی‌ و مواشی‌ او در زمین‌ منتشر نشد؟
\v 11 لیكن‌ الا´ن‌ دست‌ خود را دراز كن‌ و تمامی مایملك‌ او را لمس‌ نما و پیش‌ روی‌ تو، تو را ترك‌ خواهد نمود.»
\v 12 خداوند به‌ شیطان‌ گفت‌: «اینك‌ همه‌ اموالش‌ در دست‌ تو است‌؛ لیكن‌ دستت‌ را بر خود او دراز مكن‌.» پس‌ شیطان‌ از حضور خداوند بیرون‌ رفت‌.
\s5
\v 13 و روزی‌ واقع‌ شد كه‌ پسران‌ و دخترانش‌ در خانه‌ برادر بزرگ‌ خود می‌خوردند و شراب‌ می‌نوشیدند.
\v 14 و رسولی‌ نزد ایوب‌ آمده‌، گفت‌: «گاوان‌ شیار می‌كردند و ماده‌ الاغان‌ نزد آنها می‌چریدند.
\v 15 و سابیان‌ بر آنها حمله‌ آورده‌، بردند و جوانان‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشتند و من‌ به‌ تنهایی‌ رهایی‌ یافتم‌ تا تو را خبر دهم‌.»
\s5
\v 16 و او هنوز سخن‌ می‌گفت‌ كه‌ دیگری‌ آمده‌، گفت‌: «آتش‌ خدا از آسمان‌ افتاد و گله‌ و جوانان‌ را سوزانیده‌، آنها را هلاك‌ ساخت‌ و من‌ به‌ تنهایی‌ رهایی‌ یافتم‌ تا تو را خبر دهم‌.»
\v 17 و او هنوز سخن‌ می‌گفت‌ كه‌ دیگری‌ آمده‌، گفت‌: «كلدانیان‌ سه‌ فرقه‌ شدند و بر شتران‌ هجوم‌ آورده‌، آنها رابردند و جوانان‌ را به‌ دم‌ شمشیر كشتند و من‌ به‌ تنهایی‌ رهایی‌ یافتم‌ تا تو را خبر دهم‌.»
\s5
\v 18 و او هنوز سخن‌ می‌گفت‌ كه‌ دیگری‌ آمده‌، گفت‌: «پسران‌ و دخترانت‌ در خانه‌ برادر بزرگ‌ خود می‌خوردند و شراب‌ می‌نوشیدند
\v 19 كه‌ اینك‌ باد شدیدی‌ از طرف‌ بیابان‌ آمده‌، چهار گوشه‌ خانه‌ را زد و بر جوانان‌ افتاد كه‌ مردند و من‌ به‌ تنهایی‌ رهایی‌ یافتم‌ تا تو را خبر دهم‌.»
\s5
\v 20 آنگاه‌ ایوب‌ برخاسته‌، جامه‌ خود را درید و سر خود را تراشید و به‌ زمین‌ افتاده‌، سجده‌ كرد
\v 21 و گفت‌: «برهنه‌ از رحم‌ مادر خود بیرون‌ آمدم‌ و برهنه‌ به‌ آنجا خواهم‌ برگشت‌! خداوند داد و خداوند گرفت‌! و نام‌ خداوند متبارك‌ باد!»
\v 22 در این‌ همه‌، ایوب‌ گناه‌ نكرد و به‌ خدا جهالت‌ نسبت‌ نداد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و روزی‌ واقع‌ شد كه‌ پسران‌ خدا آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند؛ و شیطان‌ نیز در میان‌ ایشان‌ آمد تا به‌ حضور خداوند حاضر شود.
\v 2 و خداوند به‌ شیطان‌ گفت‌: «از كجا آمدی‌؟» شیطان‌ در جواب‌ خداوند گفت‌: «از تردّد نمودن‌ در جهان‌ و از سیر كردن‌ در آن‌.»
\s5
\v 3 خداوند به‌ شیطان‌ گفت‌: «آیا در بنده‌ من‌ ایوب‌ تفكّر نمودی‌ كه‌ مثل‌ او در زمین‌ نیست‌؟ مرد كامل‌ و راست‌ و خداترس‌ كه‌ از بدی‌ اجتناب‌ می‌نماید و تا الا´ن‌ كاملّیت‌ خود را قایم‌ نگاه‌ می‌دارد، هر چند مرا بر آن‌ واداشتی‌ كه‌ او را بی‌سبب‌ اذیت‌ رسانم‌.»
\s5
\v 4 شیطان‌ در جواب‌ خداوند گفت‌: «پوست‌ به‌ عوض‌ پوست‌، و هر چه‌ انسان‌ دارد برای‌ جان‌ خود خواهد داد.
\v 5 لیكن‌ الا´ن‌ دست‌ خود را دراز كرده‌، استخوان‌ و گوشت‌ او را لمس‌نما و تو را پیش‌ روی‌ تو ترك‌ خواهد نمود.»
\v 6 خداوند به‌ شیطان‌ گفت‌: «اینك‌ او در دست‌ تو است‌، لیكن‌ جان‌ او را حفظ‌ كن‌.»
\s5
\v 7 پس‌ شیطان‌ از حضور خداوند بیرون‌ رفته‌، ایوب‌ را از كف‌ پا تا كلّه‌اش‌ به‌ دمّلهای‌ سخت‌ مبتلا ساخت‌.
\v 8 و او سفالی‌ گرفت‌ تا خود را با آن‌ بخراشد و در میان‌ خاكستر نشسته‌ بود.
\s5
\v 9 و زنش‌ او را گفت‌: «آیا تا بحال‌ كاملّیت‌ خود را نگاه‌ می‌داری‌؟ خدا را ترك‌ كن‌ و بمیر!»
\v 10 او وی‌ را گفت‌: «مثل‌ یكی‌ از زنان‌ ابله‌ سخن‌ می‌گویی‌! آیا نیكویی‌ را از خدا بیابیم‌ و بدی‌ را نیابیم‌؟» در این‌ همه‌، ایوب‌ به‌ لبهای‌ خود گناه‌ نكرد.
\s5
\v 11 و چون‌ سه‌ دوست‌ ایوب‌، این‌ همه‌ بدی‌ را كه‌ بر او واقع‌ شده‌ بود شنیدند، هر یكی‌ از مكان‌ خود، یعنی‌ اَلِیفازِ تیمانی‌ و بِلْدَد شُوحی‌ و سُوفَرِ نَعْماتی‌ روانه‌ شدند و با یكدیگر همداستان‌ گردیدند كه‌ آمده‌، او را تعزیت‌ گویند و تسلّی‌ دهند.
\s5
\v 12 و چون‌ چشمان‌ خود را از دور بلند كرده‌، او را نشناختند، آواز خود را بلند نموده‌، گریستند و هر یك‌ جامه‌ خود را دریده‌، خاك‌ بسوی‌ آسمان‌ بر سر خود افشاندند.
\v 13 و هفت‌ روز و هفت‌ شب‌ همراه‌ او بر زمین‌ نشستند و كسی‌ با وی‌ سخنی‌ نگفت‌ چونكه‌ دیدند كه‌ درد او بسیار عظیم‌ است‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و بعد از آن‌ ایوب‌ دهان‌ خود را باز كرده‌،روز خود را نفرین‌ كرد.
\v 2 و ایوب‌ متكلّم‌ شده‌، گفت‌:
\v 3 «روزی‌ كه‌ در آن‌ متولّد شدم‌، هلاك‌شود و شبی‌ كه‌ گفتند مردی‌ در رحم‌ قرار گرفت‌،
\s5
\v 4 آن‌ روز تاریكی‌ شود. و خدا از بالا بر آن‌ اعتنا نكند و روشنایی‌ بر او نتابد.
\v 5 تاریكی‌ و سایه‌ موت‌، آن‌ را به‌ تصّرف‌ آورند. ابر بر آن‌ ساكن‌ شود. كسوفات‌ روز آن‌ را بترساند.
\s5
\v 6 و آن‌ شب‌ را ظلمت‌ غلیظ‌ فرو گیرد و در میان‌ روزهای‌ سال‌ شادی‌ نكند، و به‌ شماره‌ ماهها داخل‌ نشود.
\v 7 اینك‌ آن‌ شب‌ نازاد باشد و آواز شادمانی‌ در آن‌ شنیده‌ نشود.
\s5
\v 8 لعنت‌ كنندگانِ روز، آن‌ را نفرین‌ نمایند، كه‌ در برانگیزانیدن‌ لِویاتان‌ ماهر می‌باشند.
\v 9 ستارگان‌ شفق‌ آن‌، تاریك‌ گردد و انتظار نور بكشد و نباشد، و مژگان‌ سحر را نبیند،
\v 10 چونكه‌ درهای‌ رحم‌ مادرم‌ را نبست‌، و مشقّت‌ را از چشمانم‌ مستور نساخت‌.
\s5
\v 11 «چرا از رحم‌ مادرم‌ نمردم‌؟ و چون‌ از شكم‌ بیرون‌ آمدم‌، چرا جان‌ ندادم‌؟
\v 12 چرا زانوها مرا قبول‌ كردند، و پستانها تا مكیدم‌؟
\s5
\v 13 زیرا تا بحال‌ می‌خوابیدم‌ و آرام‌ می‌شدم‌. در خواب‌ می‌بودم‌ و استراحت‌ می‌یافتم‌،
\v 14 با پادشاهان‌ و مشیران‌ جهان‌، كه‌ خرابه‌ها برای‌ خویشتن‌ بنا نمودند،
\s5
\v 15 یا با سروران‌ كه‌ طلا داشتند، و خانه‌های‌ خود را از نقره‌ پر ساختند،
\v 16 یا مثل‌ سقط‌ پنهان‌ شده‌ نیست‌ می‌بودم‌، مثل‌ بچّه‌هایی‌ كه‌ روشنایی‌ را ندیدند.
\s5
\v 17 در آنجا شریران‌ از شورش‌ باز می‌ایستند، و در آنجا خستگان‌ می‌آرامند،
\v 18 در آنجا اسیران‌ در اطمینان‌ با هم‌ ساكنند، و آواز كارگذاران‌ را نمی‌شنوند.
\v 19 كوچك‌ و بزرگ‌ در آنجا یك‌اند، و غلام‌ از آقایش‌ آزاد است‌.
\s5
\v 20 چرا روشنی‌ به‌ مستمند داده‌ شود؟ و زندگی‌ به‌ تلخ‌جانان‌؟
\v 21 كه‌ انتظار موت‌ را می‌كشند و یافت‌ نمی‌شود، و برای‌آن‌ حفره‌ می‌زنند بیشتر از گنجها.
\v 22 كه‌ شادی‌ و ابتهاج‌ می‌نمایند و مسرور می‌شوند چون‌ قبر را می‌یابند؟
\s5
\v 23 چرا نور داده‌ می‌شود به‌ كسی‌ كه‌ راهش‌ مستور است‌، كه‌ خدا اطرافش‌ را مستور ساخته‌ است‌؟
\v 24 زیرا كه‌ ناله‌ من‌، پیش‌ از خوراكم‌ می‌آید و نعره‌ من‌، مثل‌ آب‌ ریخته‌ می‌شود.
\s5
\v 25 زیرا ترسی‌ كه‌ از آن‌ می‌ترسیدم‌، بر من‌ واقع‌ شد. و آنچه‌ از آن‌ بیم‌ داشتم‌ بر من‌ رسید.
\v 26 مطمئن‌ و آرام‌ نبودم‌ و راحت‌ نداشتم‌ و پریشانی‌ بر من‌ آمد.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 و الیفاز تیمانی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «اگر كسی‌ جرأت‌ كرده‌، با تو سخن‌ گوید، آیا تو را ناپسند می‌آید؟ لیكن‌ كیست‌ كه‌ بتواند از سخن‌ گفتن‌ بازایستد؟
\v 3 اینك‌ بسیاری‌ را ادب‌ آموخته‌ای‌ و دستهای‌ ضعیف‌ را تقویت‌ داده‌ای‌.
\s5
\v 4 سخنان‌ تو لغزنده‌ را قایم‌ داشت‌، و تو زانوهای‌ لرزنده‌ را تقویت‌ دادی‌.
\v 5 لیكن‌ الا´ن‌ به‌ تو رسیده‌ است‌ و ملول‌ شده‌ای‌؛ تو را لمس‌ كرده‌ است‌ و پریشان‌ گشته‌ای‌.
\v 6 آیا توكّل‌ تو بر تقوای‌ تو نیست‌؟ و امید تو بر كاملیت‌ رفتار تو نی‌؟
\s5
\v 7 الا´ن‌ فكر كن‌! كیست‌ كه‌ بی‌گناه‌ هلاك‌ شد؟ و راستان‌ در كجا تلف‌ شدند؟
\v 8 چنانكه‌ من‌ دیدم‌ آنانی‌ كه‌ شرارت‌ را شیار می‌كنند و شقاوت‌ را می‌كارند، همان‌ را می‌دروند.
\v 9 از نَفْخِه‌ خدا هلاك‌ می‌شوند و از باد غضب‌ او تباه‌ می‌گردند.
\s5
\v 10 غرّش‌ شیر و نعره‌ سَبُع‌ و دندان‌ شیربچه‌ها شكسته‌ می‌شود.
\v 11 شیر نر از نابودن‌ شكار هلاك‌ می‌شود و بچّه‌های‌ شیر ماده‌ پراكنده‌ می‌گردند.
\s5
\v 12 «سخنی‌ به‌ من‌ در خفا رسید، و گوش‌ من‌ آواز نرمی‌ از آن‌ احساس‌ نمود.
\v 13 در تفكّرها از رؤیاهای‌ شب‌، هنگامی‌ كه‌ خواب‌ سنگین‌ بر مردم‌ غالب‌ شود،
\s5
\v 14 خوف‌ و لرز بر من‌ مستولی‌ شد كه‌ جمیع‌ استخوانهایم‌ را به‌ جنبش‌ آورد.
\v 15 آنگاه‌ روحی‌ از پیش‌ روی‌ من‌ گذشت‌، و مویهای‌ بدنم‌ برخاست‌.
\s5
\v 16 در آنجا ایستاد، امّا سیمایش‌ را تشخیص‌ ننمودم‌. صورتی‌ در پیش‌ نظرم‌ بود. خاموشی‌ بود و آوازی‌ شنیدم‌
\v 17 كه‌ آیا انسان‌ به‌ حضور خدا عادل‌ شمرده‌ شود؟ و آیا مرد در نظر خالق‌ خود طاهر باشد؟
\s5
\v 18 اینك‌ بر خادمان‌ خود اعتماد ندارد، و به‌ فرشتگان‌ خویش‌، حماقت‌ نسبت‌ می‌دهد.
\v 19 پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ به‌ ساكنان‌ خانه‌های‌ گلین‌، كه‌ اساس‌ ایشان‌ در غبار است‌، كه‌ مثل‌ بید فشرده‌ می‌شوند!
\s5
\v 20 از صبح‌ تا شام‌ خُرد می‌شوند، تا به‌ ابد هلاك‌ می‌شوند و كسی‌ آن‌ را به‌ خاطر نمی‌آورد.
\v 21 آیا طناب‌ خیمه‌ ایشان‌ از ایشان‌ كنده‌ نمی‌شود؟ پس‌ بدون‌ حكمت‌ می‌میرند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 «الا´ن‌ استغاثه‌ كن‌ و آیا كسی‌ هست‌ كه‌ تو را جواب‌ دهد؟ و به‌ كدامیك‌ از مقّدسان‌ توجّه‌ خواهی‌ نمود؟
\v 2 زیرا غصّه‌، احمق‌ را می‌كشد و حسد، ابله‌ را می‌میراند.
\v 3 من‌ احمق‌ را دیدم‌ كه‌ ریشه‌ می‌گرفت‌ و ناگهان‌ مسكن‌ او را نفرین‌ كردم‌.
\s5
\v 4 فرزندان‌ او از امنیت‌ دور هستند و در دروازه‌ پایمال‌ می‌شوند و رهاننده‌ای‌ نیست‌.
\v 5 كه‌ گرسنگان‌ محصول‌ او را می‌خورند، و آن‌ را نیز از میان‌ خارها می‌چینند، و دهان‌ تله‌ برای‌ دولت‌ ایشان‌ باز است‌.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ بلا از غبار در نمی‌آید، و مشقّت‌ از زمین‌ نمی‌روید.
\v 7 بلكه‌ انسان‌برای‌ مشقّت‌ مولود می‌شود، چنانكه‌ شراره‌ها بالا می‌پرد.
\s5
\v 8 و لكن‌ من‌ نزد خدا طلب‌ می‌كردم‌، و دعوی‌ خود را بر خدا می‌سپردم‌،
\v 9 كه‌ اعمال‌ عظیم‌ و بی‌قیاس‌ می‌كند و عجایب‌ بی‌شمار؛
\v 10 كه‌ بر روی‌ زمین‌ باران‌ می‌باراند، و آب‌ بر روی‌ صخره‌ها جاری‌ می‌سازد،
\s5
\v 11 تا مسكینان‌ را به‌ مقام‌ بلند برساند، و ماتمیان‌ به‌ سلامتی‌ سرافراشته‌ شوند؛
\v 12 كه‌ فكرهای‌ حیله‌گران‌ را باطل‌ می‌سازد، به‌ طوری‌ كه‌ دستهای‌ ایشان‌ هیچ‌ كار مفید نمی‌تواند كرد؛
\v 13 كه‌ حكیمان‌ را در حیله‌ ایشان‌ گرفتار می‌سازد، و مشورت‌ مكّاران‌ مشوّش‌ می‌شود.
\s5
\v 14 در روز به‌ تاریكی‌ برمی‌خورند و به‌ وقت‌ ظهر، مثل‌ شب‌ كورانه‌ راه‌ می‌روند؛
\v 15 كه‌ مسكین‌ را از شمشیر دهان‌ ایشان‌، و از دست‌ زورآور نجات‌ می‌دهد.
\v 16 پس‌ امید، برای‌ ذلیل‌ پیدا می‌شود و شرارت‌ دهان‌ خود را می‌بندد.
\s5
\v 17 «هان‌، خوشابحال‌ شخصی‌ كه‌ خدا تنبیهش‌ می‌كند. پس‌ تأدیب‌ قادر مطلق‌ را خوار مشمار.
\v 18 زیرا كه‌ او مجروح‌ می‌سازد و التیام‌ می‌دهد، و می‌كوبد و دست‌ او شفا می‌دهد.
\v 19 در شش‌ بلا، تو را نجات‌ خواهد داد و در هفت‌ بلا،هیچ‌ ضرر بر تو نخواهد رسید.
\s5
\v 20 در قحط‌ تو را از موت‌ فدیه‌ خواهد داد، و در جنگ‌ از دم‌ شمشیر.
\v 21 از تازیانه‌ زبان‌ پنهان‌ خواهی‌ ماند، و چون‌ هلاكت‌ آید، از آن‌ نخواهی‌ ترسید.
\v 22 بر خرابی‌ و تنگسالی‌ خواهی‌ خندید، و از وحوش‌ زمین‌ بیم‌ نخواهی‌ داشت‌.
\s5
\v 23 زیرا با سنگهای‌ صحرا همداستان‌ خواهی‌ بود، و وحوش‌ صحرا با تو صلح‌ خواهنـد كرد.
\v 24 و خواهی‌ دانست‌ كه‌ خیمه‌ تو ایمن‌ است‌، و مسكن‌ خود را تجسّس‌خواهی‌ كرد و چیزی‌ مفقود نخواهی‌ یافت‌.
\v 25 و خواهی‌ دانست‌ كه‌ ذریتت‌ كثیر است‌ و اولاد تو مثل‌ علف‌ زمین.
\s5
\v 26 و در شِیخوخیت‌ به‌ قبر خواهی‌ رفت‌، مثل‌ بافه‌ گندم‌ كه‌ در موسمش‌ برداشته‌ می‌شود.
\v 27 اینك‌ این‌ را تفتیش‌ نمودیم‌ و چنین‌ است‌، پس‌ تو این‌ را بشنو و برای‌ خویشتن‌ بدان‌.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 و ایوب‌ جواب‌ داده‌، گفت‌:
\v 2 «كاش‌ كه غصّه‌ من‌ سنجیده‌ شود، و مشقّت‌ مرا در میزان‌ با آن‌ بگذارند.
\v 3 زیرا كه‌ الا´ن‌ از ریگ‌ دریا سنگینتر است‌. از این‌ سبب‌ سخنان‌ من‌ بیهوده‌ می‌باشد.
\s5
\v 4 زیرا تیرهای‌ قادرمطلق‌ در اندرون‌ من‌ است‌، و روح‌ من‌ زهر آنها را می‌آشامد، و ترسهای‌ خدا بر من‌ صف‌آرایی‌ می‌كند.
\v 5 آیا گورخر با داشتن‌ علف‌ عرعر می‌كند؟ و یا گاو بر آذوقه‌ خود بانگ‌ می‌زند؟
\v 6 آیا چیز بی‌مزه‌، بی‌نمك‌ خورده‌ می‌شود؟ و یا در سفیده‌ تخم‌، طعم‌ می‌باشد؟
\s5
\v 7 جان‌ من‌ از لمس‌ نمودن‌ آنها كراهت‌ دارد. آنها برای‌ من‌ مثل‌ خوراك‌، زشت‌ است‌.
\v 8 «كاش‌ كه‌ مسألت‌ من‌ برآورده‌ شود، و خدا آرزوی‌ مرا به‌ من‌ بدهد!
\v 9 و خدا راضی‌ شود كه‌ مرا خُرد كند، و دست‌ خود را بلند كرده‌، مرا منقطع‌ سازد!
\s5
\v 10 آنگاه‌ معهذا مرا تسلی‌ می‌شد و در عذاب‌ اَلیم‌ شاد می‌شدم‌، چونكه‌ كلمات‌ حضرت‌ قدّوس‌ را انكار ننمودم‌.
\v 11 من‌ چه‌ قوّت‌ دارم‌ كه‌ انتظار بكشم‌ و عاقبت‌ من‌ چیست‌ كه‌ صبر نمایم‌؟
\s5
\v 12 آیا قوّت‌ من‌ قوّت‌ سنگها است‌؟ و یا گوشت‌ من‌ برنج‌ است‌؟
\v 13 آیا بالكلّ بی‌اعانت‌ نیستم‌؟ و مساعدت‌ از من‌ مطرود نشده‌ است‌؟
\s5
\v 14 حقّ شكسته ‌دل‌ از دوستش‌ ترحّم‌ است‌، اگر چه‌هم‌ ترس‌ قادر مطلق‌ را ترك‌ نماید.
\v 15 امّا برادران‌ من‌ مثل‌ نهرها مرا فریب‌ دادند، مثل‌ رودخانه‌ وادیها كه‌ می‌گذرند؛
\v 16 كه‌ از یخ‌ سیاه‌فام‌ می‌باشند، و برف‌ در آنها مخفی‌ است‌.
\v 17 وقتی‌ كه‌ آب‌ از آنها می‌رود، نابود می‌شوند. و چون‌ گرما شود، از جای‌ خود ناپدید می‌گردند.
\s5
\v 18 كاروانیان‌ از راه‌ خود منحرف‌ می‌شوند، و در بیابان‌ داخل‌ شده‌، هلاك‌ می‌گردند.
\v 19 كاروانیان‌ تیما به‌ آنها نگران‌ بودند. قافله‌های‌ سبا امید آنها را داشتند.
\v 20 از امید خود خجل‌ گردیدند. به‌ آنجا رسیدند و شرمنده‌ گشتند.
\s5
\v 21 زیرا كه‌ الا´ن‌ شما مثل‌ آنها شده‌اید، مصیبتی‌ دیدید و ترسان‌ گشتید.
\v 22 آیا گفتم‌ كه‌ چیزی‌ به‌ من‌ ببخشید؟ یا ارمغانی‌ از اموال‌ خود به‌ من‌ بدهید؟
\v 23 یا مرا از دست‌ دشمن‌ رها كنید؟ و مرا از دست‌ ظالمان‌ فدیه‌ دهید؟
\s5
\v 24 «مرا تعلیم‌ دهید و من‌ خاموش‌ خواهم‌ شد، و مرا بفهمانید كه‌ در چه‌ چیز خطا كردم‌.
\v 25 سخنان‌ راستی‌ چقدر زورآور است‌! امّا تنبیه‌ شما چه‌ نتیجه‌ می‌بخشد؟
\s5
\v 26 آیا گمان‌ می‌برید كه‌ سخنان‌ را تنبیه‌ می‌نمایید و سخنان‌ مأیوس‌ را كه‌ مثل‌ باد است‌؟
\v 27 یقیناً برای‌ یتیم‌ قرعه‌ می‌اندازید و دوست‌ خود را مال‌ تجارت‌ می‌شمارید.
\s5
\v 28 پس‌ الا´ن‌ التفات‌ كرده‌، بر من‌ توجّه‌ نمایید، و روبه‌روی‌ شما دروغ‌ نخواهم‌ گفت.
\v 29 برگردید و بی‌انصافی‌ نباشد، و باز برگردید زیرا عدالت‌ من‌ قایم‌ است‌.
\v 30 آیا در زبان‌ من‌ بی‌انصافی‌ می‌باشد؟ و آیا كام‌ من‌ چیزهای‌ فاسد را تمیز نمی‌دهد؟
\s5
\c 7
\p
\v 1 « آیا برای‌ انسان‌ بر زمین‌ مجاهده‌ای‌ نیست‌؟و روزهای‌ وی‌ مثل‌ روزهای‌ مزدور نی‌؟
\v 2 مثل‌ غلام‌ كه‌ برای‌ سایه‌ اشتیاق‌ دارد، و مزدوری‌ كه‌ منتظر مزد خویش‌ است‌،
\v 3 همچنین‌ ماههای‌ بطالت‌ نصیب‌ من‌ شده‌ است‌، و شبهای‌ مشقّت‌برای‌ من‌ معین‌ گشته‌.
\s5
\v 4 چون‌ می‌خوابم‌ می‌گویم‌: كی‌ برخیزم‌؟ و شب‌ بگذرد و تا سپیده‌ صبح‌ از پهلو به‌ پهلو گردیدن‌ خسته‌ می‌شوم‌.
\v 5 جسدم‌ از كرمها و پاره‌های‌ خاك‌ ملبّس‌ است‌، و پوستم‌ تراكیده‌ و مقروح‌ می‌شود.
\s5
\v 6 روزهایم‌ از ماكوی‌ جولا تیزروتر است‌، و بدون‌ امید تمام‌ می‌شود.
\v 7 به‌ یاد آور كه‌ زندگی‌ من‌ باد است‌، و چشمانم‌ دیگر نیكویی‌ را نخواهد دید.
\s5
\v 8 چشم‌ كسی‌ كه‌ مرا می‌بیند دیگر به‌ من‌ نخواهد نگریست‌، و چشمانت‌ برای‌ من‌ نگاه‌ خواهد كرد و نخواهم‌ بود.
\v 9 مثل‌ ابر كه‌ پراكنده‌ شده‌، نابود می‌شود. همچنین‌ كسی‌ كه‌ به‌ گور فرود می‌رود، برنمی‌آید.
\v 10 به‌ خانه‌ خود دیگر نخواهد برگشت‌، و مكانش‌ باز او را نخواهد شناخت‌.
\s5
\v 11 پس‌ من‌ نیز دهان‌ خود را نخواهم‌ بست‌. از تنگی‌ روح‌ خود سخن‌ می‌رانم‌، و از تلخی‌ جانم‌ شكایت‌ خواهم‌ كرد.
\v 12 آیا من‌ دریا هستم‌ یا نهنگم‌ كه‌ بر من‌ كشیكچی‌ قرار می‌دهی‌؟
\s5
\v 13 چون‌ گفتم‌ كه‌ تخت‌خوابم‌ مرا تسلّی‌ خواهد داد و بسترم‌ شكایت‌ مرا رفع‌ خواهد كرد؛
\v 14 آنگاه‌ مرا به‌ خوابها ترسان‌ گردانیدی‌، و به‌ رؤیاها مرا هراسان‌ ساختی‌.
\v 15 به‌ حدّی‌ كه‌ جانم‌ خفه‌ شدن‌ را اختیار كرد و مرگ‌ را بیشتر از این‌ استخوانهایم‌.
\s5
\v 16 كاهیده‌ می‌شوم‌ و نمی‌خواهم‌ تا به‌ ابد زنده‌ بمانم‌. مرا ترك‌ كن‌ زیرا روزهایم‌ نفسی‌ است‌.
\v 17 «انسان‌ چیست‌ كه‌ او را عزّت‌ بخشی‌، و دل‌ خود را با او مشغول‌ سازی‌؟
\v 18 و هر بامداد از او تفقّد نمایی‌ و هرلحظه‌ او را بیازمایی‌؟
\s5
\v 19 تا به‌ كی‌ چشم‌ خود را از من‌ برنمی‌گردانی‌؟ مرا واگذار تا آب‌ دهان‌ خود را فرو برم‌.
\v 20 من‌ گناه‌ كردم‌، اما باتو ای‌ پاسبان‌ بنی‌آدم‌ چه‌ كنم‌؟ برای‌ چه‌ مرا به‌ جهت‌ خود هدف‌ ساخته‌ای‌، به‌ حّدی‌ كه‌ برای‌ خود بار سنگین‌ شده‌ام‌؟
\s5
\v 21 و چرا گناهم‌ را نمی‌آمرزی‌، و خطایم‌ را دور نمی‌سازی‌؟ زیرا كه‌ الا´ن‌ در خاك‌ خواهم‌ خوابید، و مرا تفحّص‌ خواهی‌ كرد و نخواهم‌ بود.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 پس‌ بِلْدَد شُوحی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «تا به كی‌ این‌ چیزها را خواهی‌ گفت‌ و سخنان‌ دهانت‌ بـاد شدیـد خواهد بـود؟
\v 3 آیا خـدا داوری‌ را منحرف‌ سازد؟ یا قادر مطلق‌ انصاف‌ را منحرف‌ نماید؟
\s5
\v 4 چون‌ فرزندان‌ تو به‌ او گناه‌ ورزیدند، ایشان‌ را به‌ دست‌ عصیان‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمود.
\v 5 اگر تو به‌ جدّ و جهد خدا را طلب‌ می‌كردی‌ و نزد قادر مطلق‌ تضرّع‌ می‌نمودی‌،
\s5
\v 6 اگر پاك‌ و راست‌ می‌بودی‌، البتّه‌ برای‌ تو بیدار می‌شد، و مسكن‌ عدالت‌ تو را برخوردار می‌ساخت.
\v 7 و اگر چه‌ ابتدایت‌ صغیر می‌بود، عاقبت‌ تو بسیار رفیع‌ می‌گردید.
\s5
\v 8 زیرا كه‌ از قرنهای‌ پیشین‌ سؤال‌ كن‌، و به‌ آنچه‌ پدران‌ ایشان‌ تفحّص‌ كردند توجّه‌ نما،
\v 9 چونكه‌ ما دیروزی‌ هستیم‌ و هیچ‌ نمی‌دانیم‌، و روزهای‌ ما سایه‌ای‌ بر روی‌ زمین‌ است‌.
\v 10 آیا ایشان‌ تو را تعلیم‌ ندهند و با تو سخن‌ نرانند؟ و از دل‌ خود كلمات‌ بیرون‌ نیارند؟
\s5
\v 11 آیا نی‌، بی‌خَلاب‌ می‌روید، یا قَصَب‌، بی‌آب‌ نمّو می‌كند؟
\v 12 هنگامی‌ كه‌ هنوز سبز است‌ و بریده‌ نشده‌، پیش‌ از هر گیاه‌ خشك‌ می‌شود؛
\s5
\v 13 همچنین‌ است‌ راه‌ جمیع‌ فراموش‌كنندگان‌ خدا. و امید ریاكار ضایع‌ می‌شود،
\v 14 كه‌ امید او منقطع‌ می‌شود، و اعتمادش‌ خانه‌ عنكبوت‌ است‌.
\v 15 بر خانه‌ خود تكیه‌ می‌كند و نمی‌ایستد؛ به‌ آن‌ متمسّك‌ می‌شود و لیكن‌ قایم‌ نمی‌ماند.
\s5
\v 16 پیش‌ روی‌ آفتاب‌، تر و تازه‌ می‌شود و شاخه‌هایش‌ در باغش‌ پهن‌ می‌گردد.
\v 17 ریشه‌هایش‌ بر توده‌های‌ سنگ‌ درهم‌ بافته‌ می‌شود، و بر سنگلاخ‌ نگاه‌ می‌كند.
\v 18 اگر از جای‌ خود كنده‌ شود، او را انكار كرده‌، می‌گوید: تو را نمی‌بینم‌.
\s5
\v 19 اینك‌ خوشی‌ طریقش‌ همین‌ است‌ و دیگران‌ از خاك‌ خواهند رویید.
\v 20 همانا خدا مرد كامل‌ را حقیر نمی‌شمارد، و شریر را دستگیری‌ نمی‌نماید،
\s5
\v 21 تا دهان‌ تو را از خنده‌ پر كند، و لبهایت‌ را از آواز شادمانی‌.
\v 22 خصمان‌ تو به‌ خجالت‌ ملبّس‌ خواهند شد، و خیمه‌ شریران‌ نابود خواهد گردید.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس‌ ایوب‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «یقین‌ می‌دانم‌كه‌ چنین‌ است‌. لیكن‌ انسان‌ نزد خدا چگونه‌ عادل‌ شمرده‌ شود؟
\v 3 اگر بخواهد با وی‌ منازعه‌ نماید، یكی‌ از هزار او را جواب‌ نخواهد داد.
\s5
\v 4 او در ذهن‌ حكیم‌ و در قوّت‌ تواناست‌. كیست‌ كه‌ با او مقاومت‌ كرده‌ و كامیاب‌ شده‌ باشد؟
\v 5 آنكه‌ كوهها را منتقل‌ می‌سازد و نمی‌فهمند، و در غضب‌ خویش‌ آنها را واژگون‌ می‌گرداند،
\v 6 كه‌ زمین‌ را از مكانش‌ می‌جنباند، و ستونهایش‌ متزلزل‌ می‌شود؛
\s5
\v 7 كه‌ آفتاب‌ را امر می‌فرماید و طلوع‌ نمی‌كند و ستارگان‌ را مختوم‌ می‌سازد؛
\v 8 كه‌ به‌ تنهایی‌، آسمانها را پهن‌ می‌كند و بر موجهای‌ دریا می‌خرامد؛
\v 9 كه‌ دُبّ اكبر و جبّار و ثریا را آفرید، وبرجهای‌ جنوب‌ را؛
\s5
\v 10 كه‌ كارهای‌ عظیم‌ بی‌قیاس‌ را می‌كند و كارهای‌ عجیب‌ بی‌شمار را.
\v 11 اینك‌ از من‌ می‌گذرد و او را نمی‌بینم‌، و عبور می‌كند و او را احساس‌ نمی‌نمایم‌.
\v 12 اینك‌ او می‌رباید و كیست‌ كه‌ او را منع‌ نماید؟ و كیست‌ كه‌ به‌ او تواند گفت‌: چه‌ می‌كنی‌؟
\s5
\v 13 خدا خشم‌ خود را باز نمی‌دارد و مددكاران‌ رَحَب‌ زیر او خم‌ می‌شوند.
\v 14 «پس‌ به‌ طریق‌ اولی‌، من‌ كیستم‌ كه‌ او را جواب‌ دهم‌ و سخنان‌ خود را بگزینم‌ تا با او مباحثه‌ نمایم‌؟
\v 15 كه‌ اگر عادل‌ می‌بودم‌، او را جواب‌ نمی‌دادم‌، بلكه‌ نزد داور خود استغاثه‌ می‌نمودم‌.
\s5
\v 16 اگر او را می‌خواندم‌ و مرا جواب‌ می‌داد، باور نمی‌كردم‌ كه‌ آواز مرا شنیده‌ است‌.
\v 17 زیرا كه‌ مرا به‌ تندبادی‌ خُرد می‌كند و بی‌سبب‌، زخمهای‌ مرا بسیار می‌سازد.
\v 18 مرا نمی‌گذارد كه‌ نفس‌ بكشم‌، بلكه‌ مرا به‌ تلخیها پر می‌كند.
\s5
\v 19 اگر درباره‌ قوّت‌ سخن‌ گوییم‌، اینك‌ او قادر است‌؛ و اگر درباره‌ انصاف‌، كیست‌ كه‌ وقت‌ را برای‌ من‌ تعیین‌ كند؟
\v 20 اگر عادل‌ می‌بودم‌ دهانم‌ مرا مجرم‌ می‌ساخت‌، و اگر كامل‌ می‌بودم‌ مرا فاسق‌ می‌شمرد.
\s5
\v 21 اگر كامل‌ هستم‌، خویشتن‌ را نمی‌شناسم‌، و جان‌ خود را مكروه‌ می‌دارم‌.
\v 22 این‌ امر برای‌ همه‌ یكی‌ است‌. بنابراین‌ می‌گویم‌ كه‌ او صالح‌ است‌ و شریر را هلاك‌ می‌سازد.
\v 23 اگر تازیانه‌ ناگهان‌ بكشد، به‌ امتحان‌ بی‌گناهان‌ استهزا می‌كند.
\v 24 جهان‌ به‌ دست‌ شریران‌ داده‌ شده‌ است‌ و روی‌ حاكمانش‌ را می‌پوشاند. پس‌ اگر چنین‌ نیست‌، كیست‌ كه‌ می‌كند؟
\s5
\v 25 و روزهایم‌ از پیك‌ تیزرفتار تندروتر است‌، می‌گریزد و نیكویی‌ را نمی‌بیند.
\v 26 مثل‌ كشتیهای‌ تیزرفتار می‌گریزد ومثل‌ عقاب‌ كه‌ بر شكار فرود آید.
\s5
\v 27 اگر فكر كنم‌ كه‌ ناله‌ خود را فراموش‌ كنم‌ و تُرُش‌ رویی‌ خود را دور كرده‌، گشاده‌رو شوم‌،
\v 28 از تمامی‌ مشقّتهای‌ خود می‌ترسم‌ و می‌دانم‌ كه‌ مرا بی‌گناه‌ نخواهی‌ شمرد،
\v 29 چونكه‌ ملزم‌ خواهم‌ شد. پس‌ چرا بیجا زحمت‌ بكشم‌؟
\s5
\v 30 اگر خویشتن‌ را به‌ آب‌ برف‌ غسل‌ دهم‌، و دستهای‌ خود را به‌ اُشنان‌ پاك‌ كنم‌،
\v 31 آنگاه‌ مرا در لجن‌ فرو می‌بری‌، و رختهایم‌ مرا مكروه‌ می‌دارد.
\s5
\v 32 زیرا كه‌ او مثل‌ من‌ انسان‌ نیست‌ كه‌ او را جواب‌ بدهم‌ و با هم‌ به‌ محاكمه‌ بیاییم‌.
\v 33 در میان‌ ما حكَمی‌ نیست‌ كه‌ بـر هـر دو مـا دست‌ بگذارد.
\s5
\v 34 كاش‌ كه‌ عصای‌ خود را از من‌ بردارد، و هیبت‌ او مرا نترساند.
\v 35 آنگاه‌ سخن‌ می‌گفتم‌ و از او نمی‌ترسیدم‌، لیكن‌ من‌ در خود چنین‌ نیستم‌.
\s5
\c 10
\p
\v 1 « جانم‌ از حیاتم‌ بیزار است‌. پس‌ ناله‌خود را روان‌ می‌سازم‌ و در تلخی‌ جان‌ خود سخن‌ می‌رانم‌.
\v 2 و به‌ خدا می‌گویم‌ مرا ملزم‌ مساز، و مرا بفهمان‌ كه‌ از چه‌ سبب‌ با من‌ منازعت‌ می‌كنی‌؟
\v 3 آیا برای‌ تو نیكو است‌ كه‌ ظلم‌ نمایی‌ و عمل‌ دست‌ خود را حقیر شماری‌، و بر مشورت‌ شریران‌ بتابی‌؟
\s5
\v 4 آیا تو را چشمان‌ بشر است‌؟ یا مثل‌ دیدن‌ انسان‌ می‌بینی‌؟
\v 5 آیا روزهای‌ تو مثل‌ روزهای‌ انسان‌ است‌؟ یا سالهای‌ تو مثل‌ روزهای‌ مرد است‌
\v 6 كه‌ معصیت‌ مرا تفحّص‌ می‌كنی‌ و برای‌ گناهانم‌ تجسّس‌ می‌نمایی‌؟
\v 7 اگر چه‌ می‌دانی‌ كه‌ شریر نیستم‌ و از دست‌ تو رهاننده‌ای‌ نیست‌.
\s5
\v 8 «دستهایت‌ مرا جمیعاً و تماماً سرشته‌ است‌، و مرا آفریده‌ است‌ و آیا مرا هلاك‌ می‌سازی‌؟
\v 9 به‌ یادآور كه‌ مرا مثل‌ سفال‌ ساختی‌ و آیا مرا به‌ غبار برمی‌گردانی‌؟
\s5
\v 10 آیا مرا مثل‌ شیر نریختی‌ و مرامثل‌ پنیر، منجمد نساختی‌؟
\v 11 مرا به‌ پوست‌ و گوشت‌ ملبّس‌ نمودی‌ و مرا با استخوانها و پیها بافتی‌.
\s5
\v 12 حیات‌ و احسان‌ به‌ من‌ عطا فرمودی‌ و لطف‌ تو روح‌ مرا محافظت‌ نمود.
\v 13 امّا این‌ چیزها را در دل‌ خود پنهان‌ كردی‌، و می‌دانم‌ كه‌ اینها در فكر تو بود.
\v 14 اگر گناه‌ كردم‌، مرا نشان‌ كردی‌ و مرا از معصیتم‌ مبرّا نخواهی‌ ساخت‌.
\s5
\v 15 اگر شریر هستم‌ وای‌ بر من‌! و اگر عادل‌ هستم‌ سر خود را برنخواهم‌ افراشت‌، زیرا از اهانت‌ پر هستم‌ و مصیبت‌ خـود را می‌بینم‌!
\v 16 و اگر (سَرم‌) برافراشته‌ شـود، مثـل‌ شیـر مرا شكار خواهـی‌ كرد و باز عظمت‌ خود را بر من‌ ظاهر خواهی‌ ساخت‌.
\s5
\v 17 گواهان‌ خود را بر من‌ پی‌ درپی‌ می‌آوری‌ و غضب‌ خویش‌ را بر من‌ می‌افزایی‌ و افواجْ متعاقب‌ یكدیگر به‌ ضّد منند.
\s5
\v 18 پس‌ برای‌ چه‌ مرا از رحم‌ بیرون‌ آوردی‌؟ كاش‌ كه‌ جان‌ می‌دادم‌ و چشمی‌ مرا نمی‌دید.
\v 19 پس‌ می‌بودم‌، چنانكه‌ نبـودم‌ و از رحم‌ مادرم‌ به‌ قبر برده‌ می‌شدم‌.
\s5
\v 20 آیا روزهایم‌ قلیل‌ نیست‌؟ پس‌ مرا ترك‌ كن‌، و از من‌ دست‌ بردار تا اندكی‌ گشاده‌رو شوم‌،
\v 21 قبل‌ از آنكه‌ بروم‌ به‌ جایی‌ كه‌ از آن‌ برنخواهم‌ گشت‌، به‌ زمین‌ ظلمت‌ و سایه‌ موت‌!
\v 22 به‌ زمینِ تاریكی غلیظ‌ مثل‌ ظلمات‌، زمینِ سایه‌ موت‌ و بی‌ترتیب‌ كه‌ روشنایی‌ آن‌ مثل‌ ظلمات‌ است‌.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 و صُوفَرِ نَعْماتی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «آیا به‌ كثرت‌ سخنان‌ جواب‌ نباید داد و مرد پرگو عادل‌ شمرده‌ شود؟
\v 3 آیا بیهوده‌گویی‌ تو مردمان‌ را ساكت‌ كند و یا سُخریه‌ كنی‌ و كسی‌ تو را خجل‌ نسازد؟
\s5
\v 4 و می‌گویی‌ تعلیم‌ من‌ پاك‌ است‌،و من‌ در نظر تو بی‌گناه‌ هستم‌.
\v 5 و لیكن‌ كاش‌كه‌ خدا سخن‌ بگوید و لبهای‌ خود را بر تو بگشاید،
\v 6 و اسرار حكمت‌ را برای‌ تو بیان‌ كند. زیرا كه‌ در ماهیت‌ خود دو طرف‌ دارد. پس‌ بدان‌ كه‌ خدا كمتر از گناهانت‌ تو را سزا داده‌ است‌.
\s5
\v 7 آیا عمق‌های‌ خدا را می‌توانی‌ دریافت‌ نمود؟ یا به‌ كُنه‌ قادر مطلق‌ توانی‌ رسید؟
\v 8 مثل‌ بلندیهای‌ آسمان‌ است‌؛ چه‌ خواهی‌ كرد؟ گودتر از هاویه‌ است‌؛ چه‌ توانی‌ دانست‌؟
\v 9 پیمایش‌ آن‌ از جهان‌ طویل‌تر و از دریا پهن‌تر است‌.
\s5
\v 10 اگر سخت‌ بگیرد و حبس‌ نماید و به‌ محاكمه‌ دعوت‌ كند، كیست‌ كه‌ او را ممانعت‌ نماید؟
\v 11 زیرا كه‌ بطالت‌ مردم‌ را می‌داند و شرارت‌ را می‌بیند اگرچه‌ در آن‌ تأمّل‌ نكند.
\v 12 و مرد جاهل‌ آنوقت‌ فهیم‌ می‌شود كه‌ بچّه‌ خرِ وحشی‌، انسان‌ متولّد شود.
\s5
\v 13 اگر تو دل‌ خود را راست‌ سازی‌ و دستهای‌ خود را بسوی‌ او دراز كنی‌،
\v 14 اگر در دست‌ تو شرارت‌ باشد، آن‌ را از خود دور كن‌، و بی‌انصافی‌ در خیمه‌های‌ تو ساكن‌ نشود.
\s5
\v 15 پس‌ یقیناً روی‌ خود را بی‌عیب‌ برخواهی‌ افراشت‌، و مستحكم‌ شده‌، نخواهی‌ ترسید.
\v 16 زیرا كه‌ مشقّت‌ خود را فراموش‌ خواهی‌ كرد، و آن‌ را مثل‌ آبِ رفته‌ به‌ یاد خواهی‌ آورد،
\v 17 و روزگار تو از وقت‌ ظهر روشن‌تر خواهد شد، و اگرچه‌ تاریكی‌ باشد، مثل‌ صبح‌ خواهد گشت.
\s5
\v 18 و مطمئن‌ خواهی‌ بود چونكه‌ امید داری‌، و اطراف‌ خود را تجسّس‌ نموده‌، ایمن‌ خواهی‌ خوابید.
\v 19 و خواهی‌ خوابید و ترساننـده‌ای‌ نخواهـد بـود، و بسـیاری‌ تـو را تملّق‌ خواهند نمود.
\s5
\v 20 لیكن‌ چشمان‌ شریران‌ كاهیـده‌ می‌شـود و ملجـای‌ ایشـان‌ از ایشـان‌ نابـود می‌گردد و امید ایشان‌ جان‌ كندن‌ ایشان‌ است‌.»
\s5
\c 12
\p
\v 1 پس‌ ایوب‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «به درستی‌ كه‌ شما قوم‌ هستید، و حكمت‌ با شما خواهد مُرد.
\v 3 لیكن‌ مرا نیز مثل‌ شما فهم‌ هست‌، و از شما كمتر نیستم‌. و كیست‌ كه‌ مثل‌ این‌ چیزها را نمی‌داند؟
\s5
\v 4 برای‌ رفیق‌ خود مسخره‌ گردیده‌ام‌. كسی‌كه‌ خدا را خوانده‌ است‌ و او را مستجاب‌ فرموده‌، مرد عادل‌ و كامل‌، مسخره‌ شده‌ است‌.
\v 5 در افكار آسودگان‌، برای‌ مصیبت‌ اهانت‌ است‌. مهیا شده‌ برای‌ هركه‌ پایش‌ بلغزد.
\v 6 خیمه‌های‌ دزدان‌ به‌ سلامت‌ است‌ و آنانی‌ كه‌ خدا را غضبناك‌ می‌سازند ایمن‌ هستند، كه‌ خدای‌ خود را در دست‌ خود می‌آورند.
\s5
\v 7 «لیكن‌ الا´ن‌ از بهایم‌ بپرس‌ و تو را تعلیم‌ خواهند داد. و از مرغان‌ هوا و برایت‌ بیان‌ خواهند نمود.
\v 8 یا به‌ زمین‌ سخن‌ بران‌ و تو را تعلیم‌ خواهد داد، و ماهیان‌ دریا به‌ تو خبر خواهند رسانید.
\s5
\v 9 كیست‌ كه‌ از جمیع‌ این‌ چیزها نمی‌فهمد كه‌ دست‌ خداوند آنها را به‌ جا آورده‌ است‌،
\v 10 كه‌ جان‌ جمیع‌ زندگان‌ در دست‌ وی‌ است‌، و روح‌ جمیع‌ افراد بشر؟
\s5
\v 11 آیا گوش‌ سخنان‌ را نمی‌آزماید، چنانكه‌ كام‌ خوراك‌ خود را می‌چشد؟
\v 12 نزد پیران‌ حكمت‌ است‌، و عمر دراز فطانت‌ می‌باشد.
\s5
\v 13 لیكن‌ حكمت‌ و كبریایی‌ نزد وی‌ است‌. مشورت‌ و فطانت‌ از آن‌ او است‌.
\v 14 اینك‌ او منهدم‌ می‌سازد و نمی‌توان‌ بنا نمود؛ انسان‌ را می‌بندد و نمی‌توان‌ گشود.
\v 15 اینك‌ آبها را باز می‌دارد و خشك‌ می‌شود، و آنها را رها می‌كند و زمین‌ را واژگون‌ می‌سازد.
\s5
\v 16 قوّت‌ و وجود نزد وی‌ است‌. فریبنده‌ و فریب‌خورده‌ از آن‌ او است‌.
\v 17 مشیران‌ را غارت‌زده‌ می‌رباید، و حاكمان‌ را احمق‌ می‌گرداند.
\v 18 بند پادشاهان‌ رامی‌گشاید و در كمر ایشان‌ كمربند می‌بندد.
\s5
\v 19 كاهنان‌ را غارت‌ زده‌ می‌رباید، و زورآوران‌ را سرنگون‌ می‌سازد.
\v 20 بلاغت‌ معتمدین‌ را نابود می‌گرداند، و فهم‌ پیران‌ را برمی‌دارد.
\v 21 اهانت‌ را بر نجیبان‌ می‌ریزد و كمربند مقتدران‌ را سست‌ می‌گرداند.
\s5
\v 22 چیزهای‌ عمیق‌ را از تاریكی‌ منكشف‌ می‌سازد، و سایه‌ موت‌ را به‌ روشنایی‌ بیرون‌ می‌آورد.
\v 23 امّت‌ها را ترقّی‌ می‌دهد و آنها را هلاك‌ می‌سازد؛ امّت‌ها را وسعت‌ می‌دهد و آنها را جلای‌ وطن‌ می‌فرماید.
\s5
\v 24 عقل‌ رؤسای‌ قوم‌های‌ زمین‌ را می‌رباید، و ایشان‌ را در بیابان‌ آواره‌ می‌گرداند، جایی‌ كه‌ راه‌ نیست‌.
\v 25 در تاریكی‌ كورانه‌ راه‌ می‌روند و نور نیست‌. و ایشان‌ را مثل‌ مستان‌ افتان‌ و خیزان‌ می‌گرداند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 « اینك‌ چشم‌ من‌ همه‌ این‌ چیزها را دیده‌، و گوش‌ من‌ آنها را شنیده‌ و فهمیده‌ است‌.
\v 2 چنانكه‌ شما می‌دانید من‌ هم‌ می‌دانم‌. و من‌ كمتر از شما نیستم‌.
\s5
\v 3 لیكن‌ می‌خواهم‌ با قادر مطلق‌ سخن‌ گویم‌، و آرزو دارم‌ كه‌ با خدا محاجّه‌ نمایم‌.
\v 4 اما شما دروغها جعل‌ می‌كنید، و جمیع‌ شما طبیبان‌ باطل‌ هستید.
\v 5 كاش‌ كه‌ شما به‌ كلّی‌ ساكت‌ می‌شدید كه‌ این‌ برای‌ شما حكمت‌ می‌بود.
\s5
\v 6 پس‌ حجّت‌ مرا بشنوید و دعوی‌ لبهایم‌ را گوش‌ گیرید.
\v 7 آیا برای‌ خدا به‌ بی‌انصافی‌ سخن‌ خواهید راند؟ و به‌ جهت‌ او با فریب‌ تكلّم‌ خواهید نمود؟
\v 8 آیا برای‌ او طرف‌داری‌ خواهید نمود؟ و به‌ جهت‌ خدا دعوی‌ خواهید كرد؟
\s5
\v 9 آیا نیكو است‌ كه‌ او شما را تفتیش‌ نماید؟ یا چنانكه‌ انسان‌ را مسخره‌ می‌نمایند، او را مسخره‌ می‌سازید.
\v 10 البتّه‌ شما را توبیخ‌خواهد كرد، اگر در خفا طرف‌داری‌ نمایید.
\s5
\v 11 آیا جلال‌ او شما را هراسان‌ نخواهد ساخت‌؟ و هیبت‌ او بر شما مستولی‌ نخواهد شد؟
\v 12 ذكرهای‌ شما، مَثَلْهای‌ غبار است‌، و حصارهای‌ شما، حصارهای‌ گِل‌ است‌.
\s5
\v 13 «از من‌ ساكت‌ شوید و من‌ سخن‌ خواهم‌ گفت‌، و هرچه‌ خواهد، بر من‌ واقع‌ شود.
\v 14 چرا گوشت‌ خود را با دندانم‌ بگیرم‌ و جان‌ خود را در دستم‌ بنهم‌؟
\v 15 اگرچه‌ مرا بكشد، برای‌ او انتظار خواهم‌ كشید. لیكن‌ راه‌ خود را به‌ حضور او ثابت‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 16 این‌ نیز برای‌ من‌ نجات‌ خواهد شد، زیرا ریاكار به‌ حضور او حاضر نمی‌شود.
\v 17 بشنوید! سخنان‌ مرا بشنوید، و دعوی‌ من‌ به‌ گوشهای‌ شما برسد.
\s5
\v 18 اینك‌ الا´ن‌ دعوی‌ خود را مرتّب‌ ساختم‌ و می‌دانم‌ كه‌ عادل‌ شمرده‌ خواهم‌ شد.
\v 19 كیست‌ كه‌ بامن‌ مخاصمه‌ كند؟ پس‌ خاموش‌ شده‌، جان‌ را تسلیم‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 20 فقط‌ دو چیز به‌ من‌ مكن‌. آنگاه‌ خود را از حضور تو پنهان‌ نخواهم‌ ساخت‌.
\v 21 دست‌ خود را از من‌ دور كن‌ و هیبت‌ تو مرا هراسان‌ نسازد.
\v 22 آنگاه‌ بخوان‌ و من‌ جواب‌ خواهم‌ داد، یا اینكه‌ من‌ بگویم‌ و مرا جواب‌ بده‌.
\s5
\v 23 خطایا و گناهانم‌ چقدر است‌؟ تقصیر و گناه‌ مرا به‌ من‌ بشناسان‌.
\v 24 چرا روی‌ خود را از من‌ می‌پوشانی‌؟ و مرا دشمن‌ خود می‌شماری‌؟
\v 25 آیا برگی‌ را كه‌ از باد رانده‌ شده‌ است‌ می‌گریزانی‌؟ و كاه‌ خشك‌ را تعاقب‌ می‌كنی‌؟
\s5
\v 26 زیرا كه‌ چیزهای‌ تلخ‌ را به‌ ضّد من‌ می‌نویسی‌، و گناهان‌ جوانی‌ام‌ را نصیب‌ من‌ می‌سازی‌.
\v 27 و پایهای‌ مرا در كُنده‌ می‌گذاری‌، و جمیع‌ راههایم‌ را نشان‌ می‌كنی‌ و گِرد كف‌ پاهایم‌خط‌ می‌كشی‌؛
\v 28 و حال‌ آنكه‌ مثل‌ چیز گندیده‌ فاسد، و مثل‌ جامه‌ بید خورده‌ هستم‌.
\s5
\c 14
\p
\v 1 « انسان‌ كه‌ از زن‌ زاییده‌ می‌شود،قلیل‌الایام‌ و پر از زحمات‌ است‌.
\v 2 مثل‌ گُل‌ می‌روید و بریده‌ می‌شود، و مثل‌ سایه‌ می‌گریزد و نمی‌ماند.
\v 3 و آیا بر چنین‌ شخص‌ چشمان‌ خود را می‌گشایی‌ و مرا با خود به‌ محاكمه‌ می‌آوری‌؟
\s5
\v 4 كیست‌ كه‌ چیز طاهر را از چیز نجس‌ بیرون‌ آورد؟ هیچكس‌ نیست‌.
\v 5 چونكه‌ روزهایش‌ مقدّر است‌ و شماره‌ ماههایش‌ نزد توست‌ و حدّی‌ از برایش‌ گذاشته‌ای‌ كه‌ از آن‌ تجاوز نتواند نمود.
\v 6 از او رو بگردان‌ تا آرام‌ گیرد، و مثل‌ مزدور روزهای‌ خود را به‌ انجام‌ رساند.
\s5
\v 7 «زیرا برای‌ درخت‌ امیدی‌ است‌ كه‌ اگر بریده‌ شود باز خواهد رویید، و رمونهایش‌ نابود نخواهد شد،
\v 8 اگر چه‌ ریشه‌اش‌ در زمین‌ كهنه‌ شود، و تنه‌ آن‌ در خاك‌ بمیرد.
\v 9 لیكن‌ از بوی‌ آب‌، رمونه‌ می‌كند و مثل‌ نهال‌ نو، شاخه‌ها می‌آورد.
\s5
\v 10 امّا مرد می‌میرد و فاسد می‌شود؛ و آدمی‌ چون‌ جان‌ را سپارد كجا است‌؟
\v 11 چنانكه‌ آبها از دریا زایل‌ می‌شود، و نهرها ضایع‌ و خشك‌ می‌گردد،
\v 12 همچنین‌ انسان‌ می‌خوابد و برنمی‌خیزد، تا نیست‌ شدنِ آسمانها بیدار نخواهند شد و از خواب‌ خود برانگیخته‌ نخواهند گردید.
\s5
\v 13 كاش‌كه‌ مرا در هاویه‌ پنهان‌ كنی‌؛ و تا غضبت‌ فرو نشیند، مرا مستور سازی‌؛ و برایم‌ زمانی‌ تعیین‌ نمایی‌ تا مرا به‌ یاد آوری‌.
\v 14 اگر مرد بمیرد بار دیگر زنده‌ شود؟ در تمامی‌ روزهای‌ مجاهده‌ خود انتظار خواهم‌ كشید، تا وقت‌ تبدیل‌ من‌ برسد.
\s5
\v 15 تو ندا خواهی‌ كرد و من‌ جواب‌ خواهم‌ داد، و به‌ صنعت‌ دست‌ خود مشتاق‌ خواهی‌ شد.
\v 16 امّا الا´ن‌ قدمهای‌ مرا می‌شماری‌؛ و آیا برگناه‌ من‌ پاسبانی‌ نمی‌كنی‌؟
\v 17 معصیت‌ من‌ در كیسه‌ مختوم‌ است‌، و خطای‌ مرا مسدود ساخته‌ای‌.
\s5
\v 18 به‌ درستی‌ كوهی‌ كه‌ می‌افتد فانی‌ می‌شود و صخره‌ از مكانش‌ منتقل‌ می‌گردد.
\v 19 آب‌ سنگها را می‌ساید، و سیلهایش‌ خاك‌ زمین‌ را می‌برد. همچنین‌ امید انسان‌ را تلف‌ می‌كنی‌؛
\s5
\v 20 بر او تا به‌ ابد غلبه‌ می‌كنی‌، پس‌ می‌رود. روی‌ او را تغییر می‌دهی‌ و او را رها می‌كنی‌.
\v 21 پسرانش‌ به‌ عزّت‌ می‌رسند و او نمی‌داند. یا به‌ ذلّت‌ می‌افتند و ایشان‌ را به‌ نظر نمی‌آورد.
\v 22 برای‌ خودش‌ فقط‌ جسد او از درد بی‌تاب‌ می‌شود، و برای‌ خودش‌ جان‌ او ماتم‌ می‌گیرد.»
\s5
\c 15
\p
\v 1 پس‌ الیفاز تیمانی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «آیا مرد حكیم‌، از علمِ باطل‌ جواب‌ دهد؟ و بطن‌ خود را از باد شرقی‌ پر سازد؟
\v 3 آیا به‌ سخن‌ بی‌فایده‌ محاجّه‌ نماید؟ و به‌ كلماتی‌ كه‌ هیچ‌ نفع‌ نمی‌بخشد؟
\s5
\v 4 امّا تو خداترسی‌ را ترك‌ می‌كنی‌ و تقوا را به‌ حضور خدا ناقص‌ می‌سازی‌.
\v 5 زیرا كه‌ دهانت‌، معصیت‌ تو را ظاهر می‌سازد و زبان‌ حیله‌گران‌ را اختیار می‌كنی‌.
\v 6 دهان‌ خودت‌ تو را ملزم‌ می‌سازد و نه‌ من‌، و لبهایت‌ بر تو شهادت‌ می‌دهد.
\s5
\v 7 آیا شخص‌ اوّل‌ از آدمیان‌ زاییده‌ شده‌ای‌؟ و پیش‌ از تلّها به‌ وجود آمده‌ای‌؟
\v 8 آیا مشورت‌ مخفی‌ خدا را شنیده‌ای‌ و حكمت‌ را بر خود منحصر ساخته‌ای‌؟
\v 9 چه‌ می‌دانی‌ كه‌ ما هم‌ نمی‌دانیم‌؟ و چه‌ می‌فهمی‌ كه‌ نزد ما هم‌ نیست‌؟
\s5
\v 10 نزد ما ریش‌ سفیدان‌ و پیران‌ هستند كه‌ در روزها از پدر تو بزرگترند.
\v 11 آیا تسلّی‌های‌ خدا برای‌ تو كم‌ است‌ و كلام‌ ملایم‌ با تو؟
\s5
\v 12 چرا دلت تو را می‌رباید ؟ و چرا چشمانت‌ را بر هم‌ می‌زنی‌
\v 13 كه‌ روح‌ خود را به‌ ضّد خدا بر می‌گردانی‌، و چنین‌ سخنان‌ را از دهانت‌ بیرون‌ می‌آوری‌؟
\v 14 «انسان‌ چیست‌ كه‌ پاك‌ باشد، و مولود زن‌ كه‌ عادل‌ شمرده‌ شود؟
\s5
\v 15 اینك‌ بر مقدّسان‌ خود اعتماد ندارد، و آسمانها در نظرش‌ پاك‌ نیست‌.
\v 16 پس‌ از طریق‌ اولی‌ انسان‌ مكروه‌ و فاسد كه‌ شرارت‌ را مثل‌ آب‌ می‌نوشد.
\s5
\v 17 من‌ برای‌ تو بیان‌ می‌كنم‌، پس‌ مرا بشنو و آنچه‌ دیده‌ام‌ حكایت‌ می‌نمایم‌؛
\v 18 كه‌ حكیمان‌ آن‌ را از پدران‌ خود روایت‌ كردند و مخفی‌ نداشتند،
\s5
\v 19 كه‌ به‌ ایشان‌ به‌ تنهایی‌ زمین‌ داده‌ شد، و هیچ‌ غریبی‌ از میان‌ ایشان‌ عبور نكرد؛
\v 20 شریر در تمامی‌ روزهایش‌ مبتلای‌ درد است‌ و سالهای‌ شمرده‌ شده‌ برای‌ مرد ظالم‌ مهیا است‌.
\v 21 صدای‌ ترسها در گوش‌ وی‌ است‌. در وقت‌ سلامتی‌ تاراج‌كننده‌ بر وی‌ می‌آید.
\s5
\v 22 باور نمی‌كند كه‌ از تاریكی‌ خواهد برگشت‌ و شمشیر برای‌ او مراقب‌ است‌.
\v 23 برای‌ نان‌ می‌گردد و می‌گوید كجاست‌. و می‌داند كه‌ روز تاریكی‌ نزد او حاضر است‌.
\v 24 تنگی‌ و ضیق‌ او را می‌ترساند، مثل‌ پادشاه‌ مهیای‌ جنگ‌ بر او غلبه‌ می‌نماید.
\s5
\v 25 زیرا دست‌ خود را به‌ ضدّ خدا دراز می‌كند و بر قادر مطلق‌ تكبّر می‌نماید.
\v 26 با گردن‌ بلند بر او تاخت‌ می‌آورد، با گُل‌میخهای‌ سخت‌ سپر خویش‌،
\s5
\v 27 چونكه‌ روی‌ خود را به‌ پیه‌ پوشانیده‌، و كمر خود را با شَحم‌ ملبّس‌ ساخته‌ است‌.
\v 28 و در شهرهای‌ ویران‌ و خانه‌های‌ غیرمسكون‌ كه‌ نزدیك‌ به‌ خراب‌ شدن‌ است‌ ساكن‌ می‌شود.
\s5
\v 29 او غنی‌ نخواهد شد و دولتش‌ پایدار نخواهد ماند، و املاك‌ او در زمین‌ زیاد نخواهدگردید.
\v 30 از تاریكی‌ رها نخواهد شد، و آتش‌، شاخه‌هایش‌ را خواهد خشكانید، و به‌ نَفْخِه‌ دهان‌ او زائل‌ خواهد شد.
\s5
\v 31 به‌ بطالت‌ توكّل‌ ننماید و خود را فریب‌ ندهد، والاّ بطالت‌ اجرت‌ او خواهد بود.
\v 32 قبل‌ از رسیدن‌ وقتش‌ تماماً ادا خواهد شد و شاخه‌ او سبز نخواهد ماند.
\v 33 مثل‌ مو، غوره‌ خود را خواهد افشاند، و مثل‌ زیتون‌، شكوفه‌ خود را خواهد ریخت‌؛
\s5
\v 34 زیرا كه‌ جماعت‌ ریاكاران‌، بی‌كس‌ خواهند ماند، و خیمه‌های‌ رشوه‌خواران‌ را آتش‌ خواهد سوزانید.
\v 35 به‌ شقاوت‌ حامله‌ شده‌، معصیت‌ را می‌زایند و شكم‌ ایشان‌ فریب‌ را آماده‌ می‌كند.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 پس‌ ایوب‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «بسیار چیزها مثل‌ این‌ شنیدم‌. تسلّی‌ دهندگان‌ مزاحم‌، همه‌ شما هستید.
\v 3 آیا سخنان‌ باطل‌ را انتها نخواهد شد؟ و كیست‌ كه‌ تو را به‌ جواب‌ دادن‌ تحریك‌ می‌كند؟
\s5
\v 4 من‌ نیز مثل‌ شما می‌توانستم‌ بگویم‌، اگر جان‌ شما در جای‌ جان‌ من‌ می‌بود، و سخنها به‌ ضدّ شما ترتیب‌ دهم‌، و سر خود را بر شما بجنبانم‌،
\v 5 لیكن‌ شما را به‌ دهان‌ خود تقویت‌ می‌دادم‌ و تسّلی‌ لبهایم‌ غم‌ شما را رفع‌ می‌نمود.
\s5
\v 6 «اگر من‌ سخن‌ گویم‌، غم‌ من‌ رفع‌ نمی‌گردد؛ و اگر ساكت‌ شوم‌ مرا چه‌ راحت‌ حاصل‌ می‌شود؟
\v 7 لیكن‌ الا´ن‌ او مرا خسته‌ نموده‌ است‌، تو تمامی‌ جماعت‌ مرا ویران‌ ساخته‌ای‌.
\v 8 مرا سخت‌ گرفتی‌ و این‌ بر من‌ شاهد شده‌ است‌. و لاغری من‌ به‌ ضدّ من‌ برخاسته‌، روبرویم‌ شهادت‌ می‌دهد.
\s5
\v 9 درغضب‌ خود مرا دریده‌ و بر من‌ جفا نموده‌ است‌. دندانهایش‌ را بر من‌ افشرده‌ و مثل‌ دشمنم‌ چشمان‌ خود را بر من‌ تیز كرده‌ است.
\v 10 دهان‌ خود را بر من‌ گشوده‌اند، بر رخسار من‌ به‌ استحقار زده‌اند، به‌ ضدّ من‌ با هم‌ اجتماع‌ نموده‌اند.
\s5
\v 11 خدا مرا به‌ دست‌ ظالمان‌ تسلیم‌ نموده‌، و مرا به‌ دست‌ شریران‌ افكنده‌ است‌.
\v 12 چون‌ در راحت‌ بودم‌ مرا پاره‌پاره‌ كرده‌ است‌، و گردن‌ مرا گرفته‌، مرا خرد كرده‌، و مرا برای‌ هدف‌ خود نصب‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 13 تیرهایش‌ مرا احاطه‌ كرد. گُرده‌هایم‌ را پاره‌ می‌كند و شفقت‌ نمی‌نماید. و زهره‌ مرا به‌ زمین‌ می‌ریزد.
\v 14 مرا زخم‌ بر زخم‌، مجروح‌ می‌سازد و مثل‌ جبّار، بر من‌ حمله‌ می‌آورد.
\s5
\v 15 بر پوست‌ خود پلاس‌ دوخته‌ام‌، و شاخ‌ خود را در خاك‌ خوار نموده‌ام‌.
\v 16 روی‌ من‌ از گریستن‌ سرخ‌ شده‌ است‌، و بر مژگانم‌ سایه‌ موت‌ است‌.
\v 17 اگر چه‌ هیچ‌ بی‌انصافی‌ در دست‌ من‌ نیست‌، و دعای‌ من‌ پاك‌ است‌.
\s5
\v 18 ای‌ زمین‌ خون‌ مرا مپوشان‌، و استغاثه‌ مرا آرام‌ نباشد.
\v 19 اینك‌ الا´ن‌ نیز شاهد من‌ در آسمان‌ است‌، و گواه‌ من‌ در اعلی‌ علیین‌.
\s5
\v 20 دوستانم‌ مرا استهزا می‌كنند، لیكن‌ چشمانم‌ نزد خدا اشك‌ می‌ریزد.
\v 21 و آیا برای‌ انسان‌ نزد خدا محاجّه‌ می‌كند، مثل‌ بنی‌آدم‌ كه‌ برای‌ همسایه‌ خود می‌نماید؟
\v 22 زیرا سالهای‌ اندك‌ سپری‌ می‌شود، پس‌ به‌ راهی‌ كه‌ برنمی‌گردم‌، خواهم‌ رفت‌.
\s5
\c 17
\p
\v 1 « روح‌ من‌ تلف‌ شده‌، و روزهایم‌ تمام‌گردیده‌، و قبر برای‌ من‌ حاضر است‌.
\v 2 به‌ درستی‌ كه‌ استهزاكنندگان‌ نزد منند، و چشم‌ من‌ در منازعت‌ ایشان‌ دائماً می‌ماند.
\v 3 الا´ن‌ گرو بده‌ وبه‌ جهت‌ من‌ نزد خود ضامن‌ باش‌. والاّ كیست‌ كه‌ به‌ من‌ دست‌ دهد؟
\s5
\v 4 چونكه‌ دل‌ ایشان‌ را از حكمت‌ منع‌ كرده‌ای‌، بنابراین‌ ایشان‌ را بلند نخواهی‌ ساخت‌.
\v 5 كسی‌ كه‌ دوستان‌ خود را به‌ تاراج‌ تسلیم‌ كند، چشمان‌ فرزندانش‌ تار خواهد شد.
\s5
\v 6 مرا نزد امّت‌ها مَثَل‌ ساخته‌ است‌، و مثل‌ كسی‌ كه‌ بر رویش‌ آب‌ دهان‌ اندازند شده‌ام‌.
\v 7 چشم‌ من‌ از غصّه‌ كاهیده‌ شده‌ است‌، و تمامی‌ اعضایم‌ مثل‌ سایه‌ گردیده‌.
\v 8 راستان‌ به‌ سبب‌ این‌، حیران‌ می‌مانند و صالحان‌ خویشتن‌ را بر ریاكاران‌ برمی‌انگیزانند.
\s5
\v 9 لیكن‌ مرد عادل‌ به‌ طریق‌ خود متمسّك‌ می‌شود، و كسی‌ كه‌ دست‌ پاك‌ دارد، در قوّت‌ ترقّی‌ خواهد نمود.
\v 10 «امّا همه‌ شما برگشته‌، الا´ن‌ بیایید و در میان‌ شما حكیمی‌ نخواهم‌ یافت‌.
\s5
\v 11 روزهای‌ من‌ گذشته‌، و قصدهای‌ من‌ و فكرهای‌ دلم‌ منقطع‌ شده‌ است.
\v 12 شب‌ را به‌ روز تبدیل‌ می‌كنند و با وجود تاریكی‌ می‌گویند روشنایی‌ نزدیك‌ است‌.
\s5
\v 13 وقتی‌كه‌ امید دارم‌ هاویه‌ خانه‌ من‌ می‌باشد، و بستر خود را در تاریكی‌ می‌گسترانم‌،
\v 14 و به‌ هلاكت‌ می‌گویم‌ تو پدر من‌ هستی‌ و به‌ كِرم‌ كه‌ تو مادر و خواهر من‌ می‌باشی‌.
\v 15 پس‌ امید من‌ كجا است‌؟ و كیست‌ كه‌ امید مرا خواهد دید؟
\s5
\v 16 تا بندهای‌ هاویه‌ فرو می‌رود، هنگامی‌كه‌ با هم‌ در خاك‌ نزول‌ (نماییم‌).»
\s5
\c 18
\p
\v 1 پس‌ بِلدَد شُوحی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «تا به‌ كی‌ برای‌سخنان‌، دامها می‌گسترانید؟ تفكّر كنید و بعد از آن‌ تكلّم‌ خواهیم‌ نمود.
\s5
\v 3 چرامثل‌ بهایم‌ شمرده‌ شویم‌؟ و در نظر شما نجس‌ نماییم‌؟
\v 4 ای‌ كه‌ در غضب‌ خود خویشتن‌ را پاره‌ می‌كنی‌، آیا به‌ خاطر تو زمین‌ متروك‌ شود، یا صخره‌ از جای‌ خود منتقل‌ گردد؟
\s5
\v 5 البتّه‌ روشنایی‌ شریران‌ خاموش‌ خواهد شد، و شعله‌ آتشِ ایشان‌ نور نخواهد داد.
\v 6 در خیمه‌ او روشنایی‌ به‌ تاریكی‌ مبدّل‌ می‌گردد، و چراغش‌ بر او خاموش‌ خواهد شد.
\s5
\v 7 قدمهای‌ قوّتش‌ تنگ‌ می‌شود. و مشورت‌ خودش‌ او را به‌ زیر خواهد افكند.
\v 8 زیرا به‌ پایهای‌ خود در دام‌ خواهد افتاد، و به‌ روی‌ تله‌ها راه‌ خواهد رفت‌.
\s5
\v 9 تله‌ پاشنه‌ او را خواهد گرفت‌، و دام‌، او را به‌ زور نگاه‌ خواهد داشت‌.
\v 10 دام‌ برایش‌ در زمین‌ پنهان‌ شده‌ است‌، و تله‌ برایش‌ در راه.
\v 11 ترسها از هر طرف‌ او را هراسان‌ می‌كند، و به‌ او چسبیده‌، وی‌ را می‌گریزاند.
\s5
\v 12 شقاوت‌، برای‌ او گرسنه‌ است‌، و ذلّت‌، برای‌ لغزیدن‌ او حاضر است‌.
\v 13 اعضای‌ جسد او را می‌خورد. نخست ‌زاده‌ موت‌، جسد او را می‌خورد.
\s5
\v 14 آنچه‌ بر آن‌ اعتماد می‌داشت‌، از خیمه‌ او ربوده‌ می‌شود، و خود او نزد پادشاه‌ ترسها رانده‌ می‌گردد.
\v 15 كسانی‌ كه‌ از وی‌ نباشند در خیمه‌ او ساكن‌ می‌گردند، و گوگرد بر مسكن‌ او پاشیده‌ می‌شود.
\s5
\v 16 ریشه‌هایش‌ از زیر می‌خشكد، و شاخه‌اش‌ از بالا بریده‌ خواهد شد.
\v 17 یادگار او از زمین‌ نابود می‌گردد، و در كوچه‌ها اسم‌ نخواهد داشت‌.
\s5
\v 18 از روشنایی‌ به‌ تاریكی‌ رانده‌ می‌شود، و او را از ربع‌ مسكون‌ خواهند گریزانید.
\v 19 او را در میان‌ قومش‌ نه‌ اولاد و نه‌ ذریت‌ خواهد بود، و در مأوای‌ او كسی‌ باقی‌ نخواهد ماند.
\v 20 متأخّرین‌ از روزگارش‌ متحیر خواهند شد، چنانكه‌ بر متقّدمین‌، ترس‌ مستولی‌ شده‌ بود.
\s5
\v 21 به‌ درستی‌ كه‌ مسكن‌های‌ شریران‌ چنین‌ می‌باشد، و مكان‌ كسی‌ كه‌ خدا را نمی‌شناسد مثل‌ این‌ است‌.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 پس‌ ایوب‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «تا به‌ كی‌جان‌ مرا می‌رنجانید؟ و مرا به‌ سخنان‌ خود فرسوده‌ می‌سازید؟
\s5
\v 3 این‌ ده‌ مرتبه‌ است‌ كه‌ مرا مذمّت‌ نمودید، و خجالت‌ نمی‌كشید كه‌ با من‌ سختی‌ می‌كنید؟
\v 4 و اگر فی‌الحقیقه‌ خطا كرده‌ام‌، خطای‌ من‌ نزد من‌ می‌ماند.
\s5
\v 5 اگر فی‌الواقع‌ بر من‌ تكبّر نمایید و عار مرا بر من‌ اثبات‌ كنید،
\v 6 پس‌ بدانید كه‌ خدا دعوی‌ مرا منحرف‌ ساخته‌، و به‌ دام‌ خود مرا احاطه‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 7 اینك‌ از ظلم‌، تضرّع‌ می‌نمایم‌ و مستجاب‌ نمی‌شوم‌ و استغاثه‌ می‌كنم‌ و دادرسی‌ نیست‌.
\v 8 طریق‌ مرا حصار نموده‌ است‌ كه‌ از آن‌ نمی‌توانم‌ گذشت‌ و بر راههای‌ من‌ تاریكی‌ را گذارده‌ است‌.
\v 9 جلال‌ مرا از من‌ كنده‌ است‌ و تاج‌ را از سر من‌ برداشته‌،
\s5
\v 10 مرا از هر طرف‌ خراب‌ نموده‌، پس‌ هلاك‌ شدم‌. و مثل‌ درخت‌، ریشه‌ امید مرا كنده‌ است‌.
\v 11 غضب‌ خود را بر من‌ افروخته‌، و مرا یكی‌ از دشمنان‌ خود شمرده‌ است‌.
\v 12 فوجهای‌ او با هم‌ می‌آیند و راه‌ خود را بر من‌ بلند می‌كنند و به‌ اطراف‌ خیمه‌ من‌ اردو می‌زنند.
\s5
\v 13 «برادرانم‌ را از نزد من‌ دور كرده‌ است‌ و آشنایانم‌ از من‌ بالكلّ بیگانه‌ شده‌اند.
\v 14 خویشانم‌ مرا ترك‌ نموده‌ و آشنایانم‌ مرا فراموش‌ كرده‌اند.
\s5
\v 15 نزیلان‌ خانه‌ام‌ و كنیزانم‌ مرا غریب‌ می‌شمارند،و در نظر ایشان‌ بیگانه‌ شده‌ام‌.
\v 16 غلام‌ خود را صدا می‌كنم‌ و مرا جواب‌ نمی‌دهد، اگر چه‌ او را به‌ دهان‌ خود التماس‌ بكنم‌.
\s5
\v 17 نفس‌ من‌ نزد زنم‌ مكروه‌ شده‌ است‌ و تضرّع‌ من‌ نزد اولاد رحم‌ مادرم‌.
\v 18 بچّه‌های‌ كوچك‌ نیز مرا حقیر می‌شمارند و چون‌ برمی‌خیزم‌ به‌ ضدّ من‌ حرف‌ می‌زنند.
\v 19 همه‌ اهل‌ مشورتم‌ از من‌ نفرت‌ می‌نمایند، و كسانی‌ را كه‌ دوست‌ می‌داشتم‌ از من‌ برگشته‌اند.
\s5
\v 20 استخوانم‌ به‌ پوست‌ و گوشتم‌ چسبیده‌ است‌، و با پوست‌ دندانهای‌ خود خلاصی‌ یافته‌ام‌.
\v 21 بر من‌ ترحّم‌ كنید! ترحّم‌ كنید شما ای‌ دوستانم‌! زیرا دست‌ خدا مرا لمس‌ نموده‌ است‌.
\v 22 چرا مثل‌ خدا بر من‌ جفا می‌كنید واز گوشت‌ من‌ سیر نمی‌شوید.
\s5
\v 23 كاش‌ كه‌ سخنانم‌ الا´ن‌ نوشته‌ می‌شد! كاش‌كه‌ در كتابی‌ ثبت‌ می‌گردید،
\v 24 و با قلم‌ آهنین‌ و سرب‌ بر صخره‌ای‌ تا به‌ ابد كنده‌ می‌شد!
\s5
\v 25 و من‌ می‌دانم‌ كه‌ ولی من‌ زنده‌ است‌، و در ایام‌ آخر، بر زمین‌ خواهد برخاست‌.
\v 26 و بعد از آنكه‌ این‌ پوست‌ من‌ تلف‌ شود، بدون‌ جسدم‌ نیز خدا را خواهم‌ دید.
\v 27 و من‌ او را برای‌ خود خواهم‌ دید. و چشمان‌ من‌ بر او خواهد نگریست‌ و نه‌ چشم‌ دیگری‌. اگر چه‌ گُرده‌هایم‌ در اندرونم‌ تلف‌ شده‌ باشد.
\s5
\v 28 اگر بگویید چگونه‌ بر او جفا نماییم‌ و حال‌ آنگاه‌ اصل‌ امر در من‌ یافت‌ می‌شود.
\v 29 پس‌ از شمشیر بترسید، زیرا كه‌ سزاهای‌ شمشیر غضبناك‌ است‌، تا دانسته‌ باشید كه‌ داوری‌ خواهد بود.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 پس‌ صوفَرِ نَعَماتی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «از این‌ جهت‌ فكرهایم‌ مرا به‌ جواب‌ دادن‌ تحریك‌ می‌كند، و به‌ این‌ سبب‌، من‌ تعجیل‌می‌نمایم‌.
\v 3 سرزنش‌ توبیخ‌ خود را شنیدم‌، و از فطانتم‌ روح‌ من‌ مرا جواب‌ می‌دهد.
\s5
\v 4 آیا این‌ را از قدیم‌ ندانسته‌ای‌، از زمانی‌كه‌ انسان‌ بر زمین‌ قرار داده‌ شد،
\v 5 كه‌ شادی‌ شریران‌، اندك‌ زمانی‌ است‌، و خوشی‌ ریاكاران‌، لحظه‌ای‌؟
\s5
\v 6 اگر چه‌ شوكت‌ او تا به‌ آسمان‌ بلند شود، و سر خود را تا به‌ فلك‌ برافرازد،
\v 7 لیكن‌ مثل‌ فضله‌ خود تا به‌ ابد هلاك‌ خواهد شد، و بینندگانش‌ خواهند گفت‌: كجا است‌؟
\s5
\v 8 مثل‌ خواب‌، می‌پرد و یافت‌ نمی‌شود، و مثل‌ رؤیای‌ شب‌، او را خواهند گریزانید.
\v 9 چشمی‌ كه‌ او را دیده‌ است‌ دیگر نخواهد دید، و مكانش‌ باز بر او نخواهد نگریست‌.
\s5
\v 10 فرزندانش‌ نزد فقیران‌ تذلّل‌ خواهند كرد، و دستهایش‌ دولت‌ او را پس‌ خواهد داد.
\v 11 استخوانهایش‌ از جوانی‌ پر است‌، لیكن‌ همراه‌ او در خاك‌ خواهد خوابید.
\s5
\v 12 اگر چه‌ شرارت‌ در دهانش‌ شیرین‌ باشد، و آن‌ را زیر زبانش‌ پنهان‌ كند.
\v 13 اگر چه‌ او را دریغ‌ دارد و از دست‌ ندهد، و آن‌ را در میان‌ كام‌ خود نگاه‌ دارد.
\v 14 لیكن‌ خوراك‌ او در احشایش‌ تبدیل‌ می‌شود، و در اندرونش‌ زهرمار می‌گردد.
\s5
\v 15 دولت‌ را فرو برده‌ است‌ و آن‌ را قی‌ خواهد كرد، و خدا آن‌ را از شكمش‌ بیرون‌ خواهد نمود.
\v 16 او زهر مارها را خواهد مكید، و زبان‌ افعی‌ او را خواهد كشت‌.
\s5
\v 17 بر رودخانه‌ها نظر نخواهند كرد، بر نهرها و جویهای‌ شهد و شیر.
\v 18 ثمره‌ زحمت‌ خود را رد كرده‌، آن‌ را فرو نخواهد برد، و برحسب‌ دولتی‌ كه‌ كسب‌ كرده‌ است‌، شادی‌ نخواهد نمود.
\v 19 زیرا فقیران‌ را زبون‌ ساخته‌ و ترك‌ كرده‌ است‌. پس‌ خانه‌ای‌ را كه‌ دزدیده‌ است‌، بنا نخواهد كرد.
\s5
\v 20 «زیرا كه‌ در حرص‌ خود قناعت‌ را ندانست‌. پس‌ از نفایس‌ خود، چیزی‌ استرداد نخواهد كرد.
\v 21 چیزی‌ نمانده‌ است‌ كه‌ نخورده‌ باشد. پس‌ برخورداری‌ او دوام‌ نخواهد داشت‌.
\v 22 هنگامی‌كه‌ دولت‌ او بی‌نهایت‌ گردد، در تنگی‌ گرفتار می‌شود، و دست‌ همه‌ ذلیلان‌ بر او استیلا خواهد یافت‌.
\s5
\v 23 در وقتی‌كه‌ شكم‌ خود را پر می‌كند، خدا حدّت‌ خشم‌ خود را بر او خواهد فرستاد، و حینی‌كه‌ می‌خورد آن‌ را بر او خواهد بارانید.
\v 24 از اسلحه‌ آهنین‌ خواهد گریخت‌ و كمان‌ برنجین‌، او را خواهد سُفت.
\v 25 آن‌ را می‌كشد و از جسدش‌ بیرون‌ می‌آید، و پیكانِ برّاق‌ از زهره‌اش‌ درمی‌رود و ترسها بر او استیلا می‌یابد.
\s5
\v 26 تمامی‌ تاریكی‌ برای‌ ذخایر او نگاه‌ داشته‌ شده‌ است‌. و آتش‌ ندمیده‌ آنها را خواهد سوزانید، و آنچه‌ را كه‌ در چادرش‌ باقی‌ است‌، خواهد خورد.
\v 27 آسمانها عصیانش‌ را مكشوف‌ خواهد ساخت‌، و زمین‌ به‌ ضدّ او خواهد برخاست‌.
\s5
\v 28 محصول‌ خانه‌اش‌ زایل‌ خواهد شد، و در روز غضب‌ او نابود خواهد گشت‌.
\v 29 این‌ است‌ نصیب‌ مرد شریر از خدا و میراث‌ مقدّر او از قادر مطلق‌.»
\s5
\c 21
\p
\v 1 پس‌ ایوب‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «بشنوید،كلام‌ مرا بشنوید، و این‌، تسلّی‌ شما باشد.
\v 3 با من‌ تحمّل‌ نمایید تا بگویم‌، و بعد از گفتنم‌ استهزا نمایید.
\s5
\v 4 و امّا من‌، آیا شكایتم‌ نزد انسان‌ است‌؟ پس‌ چرا بی‌صبر نباشم‌؟
\v 5 به‌ من‌ توجه‌ كنید و تعجّب‌ نمایید، و دست‌ به‌ دهان‌ بگذارید.
\v 6 هرگاه‌ به‌ یاد می‌آورم‌، حیران‌ می‌شوم‌ و لرزه‌ جسد مرا می‌گیرد.
\s5
\v 7 چرا شریران‌ زنده‌ می‌مانند، پیر می‌شوند و در توانایی‌ قوی‌ می‌گردند؟
\v 8 ذریت‌ ایشان‌ به‌ حضور ایشان‌، باایشان‌ استوار می‌شوند و اولاد ایشان‌ در نظر ایشان‌.
\v 9 خانه‌های‌ ایشان‌، از ترس‌ ایمن‌ می‌باشد و عصای‌ خدا بر ایشان‌ نمی‌آید.
\s5
\v 10 گاو نرِ ایشان‌ جماع‌ می‌كند و خطا نمی‌كند و گاو ایشان‌ می‌زاید و سقط‌ نمی‌نماید.
\v 11 بچّه‌های‌ خود را مثل‌ گله‌ بیرون‌ می‌فرستند و اطفال‌ ایشان‌ رقص‌ می‌كنند.
\v 12 با دفّ وعود می‌سرایند، و با صدای‌ نای‌ شادی‌ می‌نمایند.
\s5
\v 13 روزهای‌ خود را در سعادتمندی‌ صرف‌ می‌كنند، و به‌ لحظه‌ای‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند.
\v 14 و به‌ خدا می‌گویند: از ما دور شو زیرا كه‌ معرفت‌ طریق‌ تو را نمی‌خواهیم‌.
\v 15 قادر مطلق‌ كیست‌ كه‌ او را عبادت‌ نماییم‌، و ما را چه‌ فایده‌ كه‌ از او استدعا نماییم‌.
\s5
\v 16 اینك‌ سعادتمندی‌ ایشان‌ در دست‌ ایشان‌ نیست‌. كاش‌كه‌ مشورت‌ شریران‌ از من‌ دور باشد.
\v 17 «بسا چراغ‌ شریران‌ خاموش‌ می‌شود و ذلّت‌ ایشان‌ به‌ ایشان‌ می‌رسد، و خدا در غضب‌ خود دردها را نصیب‌ ایشان‌ می‌كند.
\v 18 مثل‌ سفال‌ پیش‌ روی‌ باد می‌شوند و مثل‌ كاه‌ كه‌ گردباد پراكنده‌ می‌كند.
\s5
\v 19 خدا گناهش‌ را برای‌ فرزندانش‌ ذخیره‌ می‌كند، و او را مكافات‌ می‌رساند و خواهد دانست‌.
\v 20 چشمانش‌ هلاكت‌ او را خواهد دید، و از خشم‌ قادر مطلق‌ خواهد نوشید.
\v 21 زیرا كه‌ بعد از او در خانه‌اش‌ او را چه‌ شادی‌ خواهد بود، چون‌ عدد ماههایش‌ منقطع‌ شود؟
\s5
\v 22 آیا خدا را عِلم‌ توان‌ آموخت‌؟ چونكه‌ او بر اعلی‌ علیین‌ داوری‌ می‌كند.
\v 23 یكی‌ در عین‌ قوّت‌ خود می‌میرد، در حالی‌كه‌ بالكلّ در امنیت‌ و سلامتی‌ است‌.
\v 24 قدحهای‌ او پر از شیر است‌، و مغز استخوانش‌ تر و تازه‌ است‌.
\s5
\v 25 و دیگری‌ در تلخی‌ جان‌ می‌میرد و از نیكویی‌ هیچ‌ لذّت‌ نمی‌برد.
\v 26 اینها باهم‌ در خاك‌ می‌خوابند و كرمهاایشان‌ را می‌پوشانند.
\s5
\v 27 اینك‌ افكار شما را می‌دانم‌ و تدبیراتی‌ كه‌ ناحقّ بر من‌ می‌اندیشید.
\v 28 زیرا می‌گویید كجاست‌ خانه‌ امیر، و خیمه‌های‌ مسكن‌ شریران‌؟
\s5
\v 29 آیا از راه‌ گذریان‌ نپرسیدید؟ و دلایل‌ ایشان‌ را انكار نمی‌توانید نمود،
\v 30 كه‌ شریران‌ برای‌ روز ذلّت‌ نگاه‌ داشته‌ می‌شوند و در روز غضب‌، بیرون‌ برده‌ می‌گردند.
\s5
\v 31 كیست‌ كه‌ راهش‌ را پیش‌ رویش‌ بیان‌ كند، و جزای‌ آنچه‌ را كه‌ كرده‌ است‌ به‌ او برساند؟
\v 32 كه‌ آخر او را به‌ قبر خواهند برد، و بر مزار او نگاهبانی‌ خواهند كرد.
\v 33 كلوخهای‌ وادی‌ برایش‌ شیرین‌ می‌شود و جمیع‌ آدمیان‌ در عقب‌ او خواهند رفت‌، چنانكه‌ قبل‌ از او بیشماره‌ رفته‌اند.
\s5
\v 34 پس‌ چگونه‌ مرا تسلّی باطل‌ می‌دهید كه‌ در جوابهای‌ شما محض‌ خیانت‌ می‌ماند!»
\s5
\c 22
\p
\v 1 پس‌ الیفاز تیمانی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «آیا مرد به‌ خدا فایده‌ برساند؟ البتّه‌ مرد دانا برای‌ خویشتن‌ مفید است‌.
\v 3 آیا اگر تو عادل‌ باشی‌، برای‌ قادر مطلق‌ خوشی‌ رخ‌ می‌نماید؟ یا اگر طریق‌ خود را راست‌ سازی‌، او را فایده‌ می‌شود؟
\s5
\v 4 آیا به‌ سبب‌ ترس‌ تو، تو را توبیخ‌ می‌نماید؟ یا با تو به‌ محاكمه‌ داخل‌ خواهد شد؟
\v 5 آیا شرارت‌ تو عظیم‌ نیست‌ و عصیان‌ تو بی‌انتها نی‌،
\s5
\v 6 چونكه‌ از برادران‌ خود بی‌سبب‌ گرو گرفتی‌ و لباس‌ برهنگان‌ را كندی‌،
\v 7 به‌ تشنگان‌ آب‌ ننوشانیدی‌، و از گرسنگان‌ نان‌ دریغ‌ داشتی‌؟
\v 8 امّا مرد جبّار، زمین‌ از آن‌ او می‌باشد و مرد عالیجاه‌، در آن‌ ساكن‌ می‌شود.
\s5
\v 9 بیوه‌زنان‌ را تهی‌دست‌ رّدنمودی‌، و بازوهای‌ یتیمان‌ شكسته‌ گردید.
\v 10 بنابراین‌ دامها تو را احاطه‌ می‌نماید و ترس‌، ناگهان‌ تو را مضطرب‌ می‌سازد.
\v 11 یا تاریكی‌ كه‌ آن‌ را نمی‌بینی‌ و سیلابها تو را می‌پوشاند.
\s5
\v 12 آیا خدا مثل‌ آسمانها بلند نیست‌؟ و سَرِ ستارگان‌ را بنگر چگونه‌ عالی‌ هستند.
\v 13 و تو می‌گویی‌ خدا چه‌ می‌داند و آیا از تاریكی غلیظ‌ داوری‌ تواند نمود؟
\v 14 ابرها سِتْر اوست‌ پس‌ نمی‌بیند، و بر دایره‌ افلاك‌ می‌خرامد.
\s5
\v 15 آیا طریق‌ قدما را نشان‌ كردی‌ كه‌ مردمان‌ شریر در آن‌ سلوك‌ نمودند،
\v 16 كه‌ قبل‌ از زمان‌ خود ربوده‌ شدند، و اساس‌ آنها مثل‌ نهر ریخته‌ شد
\v 17 كه‌ به‌ خدا گفتند: از ما دور شو و قادر مطلق‌ برای‌ ما چه‌ تواند كرد؟
\s5
\v 18 و حال‌ آنگاه‌ او خانه‌های‌ ایشان‌ را از چیزهای‌ نیكو پر ساخت‌. پس‌ مشورت‌ شریران‌ از من‌ دور شود.
\v 19 «عادلان‌ چون‌ آن‌ را بینند، شادی‌ خواهند نمود و بی‌گناهان‌ بر ایشان‌ استهزا خواهند كرد.
\v 20 آیا مقاومت‌كنندگانِ ما منقطع‌ نشدند؟ و آتش‌ بقیه‌ ایشان‌ را نسوزانید؟
\s5
\v 21 پس‌ حال‌ با او انس‌ بگیر و سالم‌ باش‌. و به‌ این‌ منوال‌ نیكویی‌ به‌ تو خواهد رسید.
\v 22 تعلیم‌ را از دهانش‌ قبول‌ نما، و كلمات‌ او را در دل‌ خود بنه‌.
\s5
\v 23 اگر به‌ قادرمطلق‌ بازگشت‌ نمایی‌، بنا خواهی‌ شد؛ و اگر شرارت‌ را از خیمه‌ خود دور نمایی‌؛
\v 24 و اگر گنج‌ خود را در خاك‌ و طلای‌ اوفیر را در سنگهای‌ نهرها بگذاری‌،
\v 25 آنگاه‌ قادر مطلق‌ گنج‌ تو و نقره‌ خالص‌ برای‌ تو خواهد بود،
\s5
\v 26 زیرا در آنوقت‌ از قادر مطلق‌ تلذّذ خواهی‌ یافت‌، و روی‌ خود را به‌ طرف‌ خدا برخواهی‌ افراشت‌.
\v 27 نزد او دعا خواهی‌ كرد و او تو را اجابت‌ خواهد نمود، ونذرهای‌ خود را ادا خواهی‌ ساخت‌.
\v 28 امری‌ را جزم‌ خواهی‌ نمود و برایت‌ برقرار خواهد شد، و روشنایی‌ بر راههایت‌ خواهد تابید.
\s5
\v 29 وقتی‌كه‌ ذلیل‌ شوند، خواهی‌ گفت‌: رفعت‌ باشد، و فروتنان‌ را نجات‌ خواهد داد.
\v 30 كسی‌ را كه‌ بی‌گناه‌ نباشد خواهد رهانید، و به‌ پاكی‌ دستهای‌ تو رهانیده‌ خواهد شد.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 پس‌ ایوب‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «امروز نیز شكایت‌ من‌ تلخ‌ است‌، و ضرب‌ من‌ از ناله‌ من‌ سنگینتر.
\s5
\v 3 كاش‌ می‌دانستم‌ كه‌ او را كجا یابم‌، تا آنكه‌ نزد كرسی‌ او بیایم‌.
\v 4 آنگاه‌ دعوی‌ خود را به‌ حضور وی‌ ترتیب‌ می‌دادم‌، و دهان‌ خود را از حجّت‌ها پر می‌ساختم‌.
\v 5 سخنانی‌ را كه‌ در جواب‌ من‌ می‌گفت‌ می‌دانستم‌، و آنچه‌ را كه‌ به‌ من‌ می‌گفت‌ می‌فهمیدم‌.
\s5
\v 6 آیا به‌ عظمت‌ قوّت‌ خود با من‌ مخاصمه‌ می‌نمود؟ حاشا! بلكه‌ به‌ من‌ التفات‌ می‌كرد.
\v 7 آنگاه‌ مرد راست‌ با او محّاجه‌ می‌نمود و از داور خود تا به‌ ابد نجات‌ می‌یافتم‌.
\s5
\v 8 اینك‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ می‌روم‌ و او یافت‌ نمی‌شود و به‌ طرف‌ مغرب‌ و او را نمی‌بینم‌.
\v 9 به‌ طرف‌ شمال‌ جایی‌ كه‌ او عمل‌ می‌كند، و او را مشاهده‌ نمی‌كنم‌. و او خود را به‌ طرف‌ جنوب‌ می‌پوشاند و او را نمی‌بینم‌،
\s5
\v 10 زیرا او طریقی‌ را كه‌ می‌روم‌ می‌داند و چون‌ مرا می‌آزماید، مثل‌ طلا بیرون‌ می‌آیم‌.
\v 11 پایم‌ اثر اقدام‌ او را گرفته‌ است‌ و طریق‌ او را نگاه‌ داشته‌، از آن‌ تجاوز نمی‌كنم‌.
\v 12 از فرمان‌ لبهای‌ وی‌ برنگشتم‌ و سخنان‌ دهان‌ او را زیاده‌ از رزق‌ خود ذخیره‌ كردم‌.
\s5
\v 13 لیكن‌ او واحد است‌ و كیست‌ كه‌ او را برگرداند؟ و آنچه‌ دل‌ او می‌خواهد، به‌ عمل‌ می‌آورد.
\v 14 زیرا آنچه‌ راكه‌ بر من‌ مقدّر شده‌ است‌ بجا می‌آورد، و چیزهای‌ بسیار مثل‌ این‌ نزد وی‌ است‌.
\s5
\v 15 از این‌ جهت‌ از حضور او هراسان‌ هستم‌، و چون‌ تفكّر می‌نمایم‌ از او می‌ترسم‌،
\v 16 زیرا خدا دل‌ مرا ضعیف‌ كرده‌ است‌، و قادرمطلق‌ مرا هراسان‌ گردانیده‌.
\v 17 چونكه‌ پیش‌ از تاریكی‌ منقطع‌ نشدم‌، و ظلمت‌ غلیظ‌ را از نزد من‌ نپوشانید.
\s5
\c 24
\p
\v 1 « چونكه‌ زمانها از قادرمطلق‌ مخفی نیست‌. پس‌ چرا عارفان‌ او ایام‌ او را ملاحظه‌ نمی‌كنند؟
\s5
\v 2 بعضی‌ هستند كه‌ حدود را منتقل‌ می‌سازند و گله‌ها را غصب‌ نموده‌، می‌چرانند.
\v 3 الاغهای‌ یتیمان‌ را می‌رانند و گاو بیوه‌ زنان‌ را به‌ گرو می‌گیرند.
\v 4 فقیران‌ را از راه‌ منحرف‌ می‌سازند، و مسكینان‌ زمین‌ جمیعاً خویشتن‌ را پنهان‌ می‌كنند.
\s5
\v 5 اینك‌ مثل‌ خر وحشی‌ به‌ جهت‌ كار خود به‌ بیابان‌ بیرون‌ رفته‌، خوراك‌ خود را می‌جویند و صحرا به‌ ایشان‌ نان‌ برای‌ فرزندان‌ ایشان‌ می‌رساند.
\v 6 علوفه‌ خود را در صحرا درو می‌كنند و تاكستان‌ شریران‌ را خوشه‌چینی‌ می‌نمایند.
\v 7 برهنه‌ و بی‌لباس‌ شب‌ را به‌ سر می‌برند و در سرما پوششی‌ ندارند.
\s5
\v 8 از باران‌ كوهها تر می‌شوند و از عدم‌ پناهگاه‌، صخره‌ها را در بغل‌ می‌گیرند
\v 9 و كسانی‌ هستند كه‌ یتیم‌ را از پستان‌ می‌ربایند و از فقیر گرو می‌گیرند.
\v 10 پس‌ ایشان‌ بی‌لباس‌ و برهنه‌ راه‌ می‌روند و بافه‌ها را برمی‌دارند و گرسنه‌ می‌مانند.
\s5
\v 11 در دروازه‌های‌ آنها روغن‌ می‌گیرند و چَرخُشت‌ آنها را پایمال‌ می‌كنند و تشنه‌ می‌مانند.
\v 12 از شهرآباد، نعره‌ می‌زنند و جان‌ مظلومان‌ استغاثه‌ می‌كند. امّا خدا حماقت‌ آنها را به‌ نظر نمی‌آورد.
\s5
\v 13 «و دیگرانند كه‌ از نور متمرّدند و راه‌ آن‌ را نمی‌دانند، و در طریق‌هایش‌ سلوك‌ نمی‌نمایند.
\v 14 قاتل‌ در صبح‌ برمی‌خیزد و فقیر و مسكین‌ را می‌كشد. و در شب‌ مثل‌ دزد می‌شود.
\s5
\v 15 چشم‌ زناكار نیز برای‌ شام‌ انتظار می‌كشد و می‌گوید كه‌ چشمی‌ مرا نخواهد دید، و بر روی‌ خود پرده‌ می‌كشد.
\v 16 در تاریكی‌ به‌ خانه‌ها نقب‌ می‌زنند و در روز، خویشتن‌ را پنهان‌ می‌كنند و روشنایی‌ را نمی‌دانند،
\v 17 زیرا صبح‌ برای‌ جمیع‌ ایشان‌ مثل‌ سایه‌ موت‌ است‌، چونكه‌ ترسهای‌ سایه‌ موت‌ را می‌دانند.
\s5
\v 18 آنها بر روی‌ آبها سبك‌اند و نصیب‌ ایشان‌ بر زمین‌ ملعون‌ است‌، و به‌ راه‌ تاكستان‌ مراجعت‌ نمی‌كنند.
\v 19 چنانكه‌ خشكی‌ و گرمی‌ آب‌ برف‌ را نابود می‌سازد، همچنین‌ هاویه‌ خطاكاران‌ را.
\s5
\v 20 رحم‌ (مادرش‌) او را فراموش‌ می‌نماید و كِرم‌، او را نوش‌ می‌كند. و دیگر مذكور نخواهد شد، و شرارت‌ مثل‌ درخت‌ بریده‌ خواهد شد.
\v 21 زن‌ عاقر را كه‌ نمی‌زاید می‌بلعد و به‌ زن‌ بیوه‌ احسان‌ نمی‌نماید،
\s5
\v 22 و امّا خدا جبّاران‌ را به‌ قوّت‌ خود محفوظ‌ می‌دارد. برمی‌خیزند اگرچه‌ امید زندگی‌ ندارند،
\v 23 ایشان‌ را اطمینان‌ می‌بخشد و بر آن‌ تكیه‌ می‌نمایند، امّا چشمان‌ او بر راههای‌ ایشان‌ است‌.
\s5
\v 24 اندك‌ زمانی‌ بلند می‌شوند، پس‌ نیست‌ می‌گردند و پست‌ شده‌، مثل‌ سایرین‌ برده‌ می‌شوند و مثل‌ سر سنبله‌ها بریده‌ می‌گردند.
\v 25 و اگر چنین‌ نیست‌ پس‌ كیست‌ كه‌ مرا تكذیب‌ نماید و كلام‌ مرا ناچیز گرداند؟»
\s5
\c 25
\p
\v 1 پس‌ بلدد شوحی‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «سلطنت‌ و هیبت‌ از آن‌ اوست‌ و سلامتی‌ را در مكان‌های‌ بلند خود ایجاد می‌كند.
\v 3 آیا افواج‌ او شمرده‌ می‌شود و كیست‌ كه‌ نور او بر وی‌ طلوع‌ نمی‌كند؟
\s5
\v 4 پس‌ انسان‌ چگونه‌ نزدخدا عادل‌ شمرده‌ شود؟ و كسی‌ كه‌ از زن‌ زاییده‌ شود، چگونه‌ پاك‌ باشد؟
\v 5 اینك‌ ماه‌ نیز روشنایی‌ ندارد و ستارگان‌ در نظر او پاك‌ نیستند.
\v 6 پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ انسان‌ كه‌ مثل‌ خزنده‌ زمین‌ و بنی‌آدم‌ كه‌ مثل‌ كرم‌ می‌باشد.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 پس‌ ایوب‌ در جواب‌ گفت‌:
\v 2 «شخص بی‌قوّت‌ را چگونه‌ اعانت‌ كردی‌؟ و بازوی‌ ناتوان‌ را چگونه‌ نجات‌ دادی‌؟
\v 3 شخص‌ بی‌حكمت‌ را چه‌ نصیحت‌ نمودی‌ و حقیقت‌ امر را به‌ فراوانی‌ اعلام‌ كردی‌؟
\v 4 برای‌ كه‌ سخنان‌ را بیان‌ كردی‌؟ و نفخه‌ كیست‌ كه‌ از تو صادر شد؟
\s5
\v 5 ارواح‌ مردگان‌ می‌لرزند، زیر آبها و ساكنان‌ آنها.
\v 6 هاویه‌ به‌ حضور او عریان‌ است‌، و اَبَدّون‌ را سِتری‌ نیست‌.
\s5
\v 7 شمال‌ را بر جَوْ پهن‌ می‌كند، و زمین‌ را بر نیستی‌ آویزان‌ می‌سازد.
\v 8 آبها را در ابرهای‌ خود می‌بندد، پس‌ ابر، زیر آنها چاك‌ نمی‌شود.
\s5
\v 9 روی‌ تخت‌ خود را محجوب‌ می‌سازد و ابرهای‌ خویش‌ را پیش‌ آن‌ می‌گستراند.
\v 10 به‌ اطراف‌ سطح‌ آبها حّد می‌گذارد تا كران‌ روشنایی‌ و تاریكی‌.
\s5
\v 11 ستونهای‌ آسمان‌ متزلزل‌ می‌شود و از عتاب‌ او حیران‌ می‌ماند.
\v 12 به‌ قوّت‌ خود دریا را به‌ تلاطم‌ می‌آورد، و به‌ فهم‌ خویش‌ رَهَب‌ را خُرد می‌كند.
\s5
\v 13 به‌ روح‌ او آسمانها زینت‌ داده‌ شد، و دست‌ او مار تیز رو را سفت‌.
\v 14 اینك‌ اینها حواشی‌ طریق‌های‌ او است‌. و چه‌ آواز آهسته‌ای‌ درباره‌ او می‌شنویم‌، لكن‌ رعد جبروت‌ او را كیست‌ كه‌ بفهمد؟»
\s5
\c 27
\p
\v 1 ایوب‌ دیگر باره‌ مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌:
\v 2 «به‌ حیات‌ خدا كه‌ حقّ مرا برداشته‌ و به‌ قادرمطلق‌ كه‌ جان‌ مرا تلخ‌ نموده است‌،
\v 3 كه‌ مادامی ‌كه‌ جانم‌ در من‌ باقی‌ است‌ و نفخه‌ خدا در بینی‌ من‌ می‌باشد،
\s5
\v 4 یقیناً لبهایم‌ به‌ بی‌انصافی‌ تكلّم‌ نخواهد كرد، و زبانم‌ به‌ فریب‌ تنطّق‌ نخواهد نمود.
\v 5 حاشا از من‌ كه‌ شما را تصدیق‌ نمایم‌، و تا بمیرم‌ كاملیت‌ خویش‌ را از خود دور نخواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 6 عدالت‌ خود را قایم‌ نگاه‌ می‌دارم‌ و آن‌ را ترك‌ نخواهم‌ نمود، و دلم‌ تا زنده‌ باشم‌، مرا مذمّت‌ نخواهد كرد.
\v 7 دشمنِ من‌ مثل‌ شریر باشد، و مقاومت‌كنندگانم‌ مثل‌ خطاكاران‌.
\s5
\v 8 زیرا امید شریر چیست‌ هنگامی‌كه‌ خدا او را منقطع‌ می‌سازد؟ و حینی‌كه‌ خدا جان‌ او را می‌گیرد؟
\v 9 آیا خدا فریاد او را خواهد شنید، هنگامی‌كه‌ مصیبت‌ بر او عارض‌ شود؟
\v 10 آیا در قادرمطلق‌ تلذّذ خواهد یافت‌، و در همه‌ اوقات‌ از خدا مسألت‌ خواهد نمود؟
\s5
\v 11 «شما را درباره‌ دست‌ خدا تعلیم‌ خواهم‌ داد و از اعمال‌ قادرمطلق‌ چیزی‌ مخفی‌ نخواهم‌ داشت‌.
\v 12 اینك‌ جمیع‌ شما این‌ را ملاحظه‌ كرده‌اید، پس‌ چرا بالكلّ باطل‌ شده‌اید.
\s5
\v 13 این‌ است‌ نصیب‌ مرد شریر از جانب‌ خدا، و میراث‌ ظالمان‌ كه‌ آن‌ را از قادرمطلق‌ می‌یابند.
\v 14 اگر فرزندانش‌ بسیار شوند شمشیر برای‌ ایشان‌ است‌، و ذرّیت‌ او از نان‌ سیر نخواهند شد.
\s5
\v 15 بازماندگان‌ او از وبا دفن‌ خواهند شد، و بیوه‌ زنانش‌ گریه‌ نخواهند كرد،
\v 16 اگر چه‌ نقره‌ را مثل‌ غبار اندوخته‌ كند، و لباس‌ را مثل‌ گِل‌ آماده‌ سازد.
\v 17 او آماده‌ می‌كند لیكن‌ مرد عادل‌ آن‌ را خواهد پوشید، و صالحان‌ نقره‌ او را تقسیم‌ خواهند نمود.
\s5
\v 18 خانه‌ خود را مثل‌ بید بنا می‌كند، و مثل‌ سایبانی‌ كه‌ دشتبان‌ می‌سازد.
\v 19 او دولتمند می‌خوابد، امّا دفن‌ نخواهد شد. چشمان‌ خود را می‌گشاید و نیست‌ می‌باشد.
\s5
\v 20 ترسها مثل‌ آب‌ او را فرومی‌گیرد، و گردباد او را در شب‌ می‌رباید.
\v 21 باد شرقی‌ او را برمی‌دارد و نابود می‌شود و او را از مكانش‌ دور می‌اندازد،
\s5
\v 22 زیرا (خدا) بر او تیر خواهد انداخت‌ و شفقت‌ نخواهد نمود. اگر چه‌ او می‌خواهد از دست‌ وی‌ فرار كرده‌، بگریزد.
\v 23 مردم‌ كفهای‌ خود را بر او بهم‌ می‌زنند و او را از مكانش‌ صفیر زده‌، بیرون‌ می‌كنند.
\s5
\c 28
\p
\v 1 یقیناً برای‌ نقره‌ معدنی‌ است‌، و به جهت‌ طلا جایی‌ است‌ كه‌ آن‌ را قال‌ می‌گذارند.
\v 2 آهن‌ از خاك‌ گرفته‌ می‌شود و مس‌ از سنگ‌ گداخته‌ می‌گردد.
\s5
\v 3 مردم‌ برای‌ تاریكی‌ حدّ می‌گذارند و تا نهایت‌ تمام‌ تفحّص‌ می‌نمایند، تا به‌ سنگهای‌ ظلمت‌ غلیظ‌ و سایه‌ موت‌.
\v 4 كانی‌ دور از ساكنان‌ زمین‌ می‌كَنَنْد، از راه‌گذریان‌ فراموش‌ می‌شوند و دور از مردمان‌ آویخته‌ شده‌، به‌ هر طرف‌ متحرّك‌ می‌گردند.
\s5
\v 5 از زمین‌ نان‌ بیرون‌ می‌آید، و ژرفیهایش‌ مثل‌ آتش‌ سرنگون‌ می‌شود.
\v 6 سنگهایش‌ مكان‌ یاقوت‌ كبود است‌ و شمشهای‌ طلا دارد.
\s5
\v 7 آن‌ راه‌ را هیچ‌ مرغ‌ شكاری‌ نمی‌داند، و چشم‌ شاهین‌ آن‌ را ندیده‌ است‌،
\v 8 و جانوران‌ درنده‌ بر آن‌ قدم‌ نزده‌اند، و شیر غرّان‌ بر آن‌ گذر نكرده‌.
\s5
\v 9 دست‌ خود را به‌ سنگ‌ خارا دراز می‌كنند، و كوهها را از بیخ‌ برمی‌كنند.
\v 10 نهرها از صخره‌ها می‌كنند و چشم‌ ایشان‌ هر چیز نفیس‌ را می‌بیند.
\v 11 نهرها را از تراوش‌ می‌بندند و چیزهای‌ پنهان‌ شده‌ را به‌ روشنایی‌ بیرون‌ می‌آورند.
\s5
\v 12 امّا حكمت‌ كجا پیدا می‌شود؟ و جای‌ فطانت‌ كجا است‌؟
\v 13 انسان‌ قیمت‌ آن‌ را نمی‌داند و در زمین‌ زندگان‌ پیدا نمی‌شود.
\v 14 لجّه‌ می‌گوید كه‌ در من‌ نیست‌، و دریا می‌گوید كه‌ نزد من‌ نمی‌باشد.
\s5
\v 15 زر خالص‌ به‌ عوضش‌ داده‌ نمی‌شود و نقره‌ برای‌ قیمتش‌ سنجیده‌ نمی‌گردد.
\v 16 به‌ زر خالص‌ اُوفیر آن‌ را قیمت‌ نتوان‌ كرد، و نه‌ به‌ جزع‌ گرانبها و یاقوت‌ كبود.
\v 17 با طلا و آبگینه‌ آن‌ را برابر نتوان‌ كرد، و زیورهای‌ طلای‌ خالص‌ بدل‌ آن‌ نمی‌شود.
\s5
\v 18 مرجان‌ و بلّور مذكور نمی‌شود و قیمت‌ حكمت‌ از لعل‌ گرانتر است‌.
\v 19 زبرجد حبش‌ با آن‌ مساوی‌ نمی‌شود و به‌ زر خالص‌ سنجیده‌ نمی‌گردد.
\s5
\v 20 پس‌ حكمت‌ از كجا می‌آید؟ و مكان‌ فطانت‌ كجا است‌؟
\v 21 از چشم‌ تمامی‌ زندگان‌ پنهان‌ است‌، و از مرغان‌ هوا مخفی‌ می‌باشد.
\v 22 اَبَدّون‌ و موت‌ می‌گویند كه‌ آوازه‌ آن‌ را به‌ گوش‌ خود شنیده‌ایم‌.
\s5
\v 23 خدا راه‌ آن‌ را درك‌ می‌كند و او مكانش‌ را می‌داند.
\v 24 زیرا كه‌ او تا كرانه‌های‌ زمین‌ می‌نگرد و آنچه‌ را كه‌ زیر تمامی‌ آسمان‌ است‌ می‌بیند.
\v 25 تا وزن‌ از برای‌ باد قرار دهد، و آبها را به‌ میزان‌ بپیماید.
\s5
\v 26 هنگامی‌كه‌ قانونی‌ برای‌ باران‌ قرار داد، و راهی‌ برای‌ سهام‌ رعد.
\v 27 آنگاه‌ آن‌ را دید و آن‌ را بیان‌ كرد؛ آن‌ را مهیا ساخت‌ و هم‌ تفتیشش‌ نمود.
\v 28 و به‌ انسان‌ گفت‌: اینك‌ ترس‌ خداوند حكمت‌ است‌، و از بدی‌ اجتناب‌ نمودن‌، فطانت‌ می‌باشد.»
\s5
\c 29
\p
\v 1 و ایوب‌ باز مَثَل‌ خود را آورده‌، گفت‌:
\v 2 «كاش‌ كه‌ من‌ مثل‌ ماههای‌ پیش‌ می‌بودم‌ و مثل‌ روزهایی‌ كه‌ خدا مرا در آنها نگاه‌ می‌داشت‌.
\v 3 هنگامی‌كه‌ چراغ‌ او بر سر من‌ می‌تابید، و با نور او به‌ تاریكی‌ راه‌ می‌رفتم‌.
\s5
\v 4 چنانكه‌ در روزهای‌ كامرانی‌ خود می‌بودم‌، هنگامی‌كه‌ سّر خدا بر خیمه‌ من‌ می‌ماند.
\v 5 وقتی‌كه‌ قادر مطلق‌ هنوز با من‌ می‌بود، و فرزندانم‌ به‌ اطراف‌ من‌ می‌بودند.
\v 6 حینی‌كه‌ قدمهای‌ خود را با كَره‌ می‌شستم‌ و صخره‌، نهرهای‌ روغن‌ را برای‌من‌ می‌ریخت‌.
\s5
\v 7 چون‌ به‌ دروازه‌ شهر بیرون‌ می‌رفتم‌ و كرسی‌ خود را در چهار سوق‌ حاضر می‌ساختم‌.
\v 8 جوانان‌ مرا دیده‌، خود را مخفی‌ می‌ساختند، و پیران‌ برخاسته‌، می‌ایستادند.
\s5
\v 9 سروران‌ از سخن‌ گفتن‌ بازمی‌ایستادند، و دست‌ به‌ دهان‌ خود می‌گذاشتند.
\v 10 آواز شریفان‌ ساكت‌ می‌شد و زبان‌ به‌ كام‌ ایشان‌ می‌چسبید.
\s5
\v 11 زیرا گوشی‌ كه‌ مرا می‌شنید، مرا خوشحال‌ می‌خواند و چشمی‌ كه‌ مرا می‌دید، برایم‌ شهادت‌ می‌داد.
\v 12 زیرا فقیری‌ كه‌ استغاثه‌ می‌كرد او را می‌رهانیدم‌، و یتیمی‌ كه‌ نیز معاون‌ نداشت‌.
\v 13 بركت‌ شخصی‌ كه‌ در هلاكت‌ بود، به‌ من‌ می‌رسید و دل‌ بیوه‌زن‌ را خوش‌ می‌ساختم‌.
\s5
\v 14 عدالت‌ را پوشیدم‌ و مرا ملبّس‌ ساخت‌، و انصاف‌ من‌ مثل‌ ردا و تاج‌ بود.
\v 15 من‌ به‌ جهت‌ كوران‌ چشم‌ بودم‌، و به‌ جهت‌ لنگان‌ پای‌.
\v 16 برای‌ مسكینان‌ پدر بودم‌، و دعوایی‌ را كه‌ نمی‌دانستم‌، تفحّص‌ می‌كردم‌.
\s5
\v 17 دندانهای‌ آسیای‌ شریر را می‌شكستم‌ و شكار را از دندانهایش‌ می‌ربودم‌.
\v 18 «و می‌گفتم‌، در آشیانه‌ خود جان‌ خواهم‌ سپرد و ایام‌ خویش‌ را مثل‌ عنقا طویل‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 19 ریشه‌ من‌ به‌ سوی‌ آبها كشیده‌ خواهد گشت‌، و شبنم‌ بر شاخه‌هایم‌ ساكن‌ خواهد شد.
\s5
\v 20 جلال‌ من‌ در من‌ تازه‌ خواهد شد، و كمانم‌ در دستم‌ نو خواهد ماند.
\v 21 مرا می‌شنیدند و انتظار می‌كشیدند، و برای‌ مشورت‌ من‌ ساكت‌ می‌ماندند.
\v 22 بعد از كلام‌ من‌ دیگر سخن‌ نمی‌گفتند و قول‌ من‌ بر ایشان‌ فرو می‌چكید.
\s5
\v 23 و برای‌ من‌ مثل‌ باران‌ انتظار می‌كشیدند و دهان‌ خویش‌ را مثل‌ باران‌ آخرین‌ باز می‌كردند.
\v 24 اگر بر ایشان‌ می‌خندیدم‌باور نمی‌كردند، و نور چهره‌ مرا تاریك‌ نمی‌ساختند.
\s5
\v 25 راه‌ را برای‌ ایشان‌ اختیار كرده‌، به‌ ریاست‌ می‌نشستم‌، و در میان‌ لشكر، مثل‌ پادشاه‌ ساكن‌ می‌بودم‌، و مثل‌ كسی‌كه‌ نوحه‌گران‌ را تسلّی‌ می‌بخشد.
\s5
\c 30
\p
\v 1 « و امّا الا´ن‌ كسانی‌كه‌ از من‌ خردسالترند بر من‌ استهزا می‌كنند، كه‌ كراهت‌ می‌داشتم‌ از اینكه‌ پدران‌ ایشان‌ را با سگان‌ گله‌ خود بگذارم‌.
\v 2 قوّت‌ دستهای‌ ایشان‌ نیز برای‌ من‌ چه‌ فایده‌ داشت‌؟ كسانی‌كه‌ توانایی‌ ایشان‌ ضایع‌ شده‌ بود،
\v 3 از احتیاج‌ و قحطی‌ بی‌تاب‌ شده‌، زمین‌ خشك‌ را در ظلمت‌ خرابی‌ و ویرانی‌ می‌خاییدند.
\s5
\v 4 خُبازی‌ را در میان‌ بوته‌ها می‌چیدند، و ریشه‌ شورگیاه‌ نان‌ ایشان‌ بود.
\v 5 از میان‌ (مردمان‌) رانده‌ می‌شدند. از عقب‌ ایشان‌ مثل‌ دزدان‌، هیاهو می‌كردند.
\v 6 در گَریوِه‌های‌ وادیها ساكن‌ می‌شدند، در حفره‌های‌ زمین‌ و در صخره‌ها.
\s5
\v 7 در میان‌ بوته‌ها عرعر می‌كردند، زیر خارها با هم‌ جمع‌ می‌شدند.
\v 8 ابنای‌ احمقان‌ و ابنای‌ مردم‌ بی‌نام‌، بیرون‌ از زمین‌ رانده‌ می‌گردیدند.
\s5
\v 9 و امّا الا´ن‌ سرود ایشان‌ شده‌ام‌ و از برای‌ ایشان‌ ضرب‌المثل‌ گردیده‌ام‌.
\v 10 مرا مكروه‌ داشته‌، از من‌ دور می‌شوند، و از آب‌ دهان‌ بر رویم‌ انداختن‌، باز نمی‌ایستند.
\v 11 چونكه‌ زه‌ را بر من‌ باز كرده‌، مرا مبتلا ساخت‌. پس‌ لگام‌ را پیش‌ رویم‌ رها كردند.
\s5
\v 12 از طرف‌ راست‌ من‌ انبوه‌ عوام‌الّناس‌ برخاسته‌، پاهایم‌ را از پیش‌ در می‌برند، و راههای‌ هلاكت‌ خویش‌ را بر من‌ مهیا می‌سازند.
\v 13 راه‌ مرا خراب‌ كرده‌، به‌ اذیتم‌ اقدام‌ می‌نمایند، و خود معاونی‌ ندارند.
\s5
\v 14 گویا از ثلمه‌های‌ وسیع‌ می‌آیند، و از میان‌ خرابه‌ها بر من‌ هجوم‌ می‌آورند.
\v 15 ترسها بر من‌ برگشته‌، آبروی‌ مرا مثل‌ باد تعاقب‌ می‌كنند، وفیروزی‌ من‌ مثل‌ ابر می‌گذرد.
\s5
\v 16 و الا´ن‌ جانم‌ بر من‌ ریخته‌ شده‌ است‌، و روزهای‌ مصیبت‌، مرا گرفتار نموده‌ است‌.
\v 17 شبانگاه‌ استخوانهایم‌ در اندرون‌ من‌ سفته‌ می‌شود، و پیهایم‌ آرام‌ ندارد.
\s5
\v 18 از شدّت‌ سختی‌ لباسم‌ متغیر شده‌ است‌، و مرا مثل‌ گریبان‌ پیراهنم‌ تنگ‌ می‌گیرد.
\v 19 مرا در گِل‌ انداخته‌ است‌، كه‌ مثل‌ خاك‌ و خاكستر گردیده‌ام‌.
\s5
\v 20 «نزد تو تضرّع‌ می‌نمایم‌ و مرا مستجاب‌ نمی‌كنی‌، و برمی‌خیزم‌ و بر من‌ نظر نمی‌اندازی‌.
\v 21 خویشتن‌ را متبدّل‌ ساخته‌، بر من‌ بیرحم‌ شده‌ای‌؛ با قوّت‌ دست‌ خود به‌ من‌ جفا می‌نمایی‌.
\s5
\v 22 مرا به‌ باد برداشته‌، برآن‌ سوار گردانیدی‌، و مرا در تندْباد پراكنده‌ ساختی‌.
\v 23 زیرا می‌دانم‌ كه‌ مرا به‌ موت‌ باز خواهی‌ گردانید، و به‌ خانه‌ای‌ كه‌ برای‌ همه‌ زندگان‌ معین‌ است‌.
\s5
\v 24 یقیناً بر توده‌ ویران‌ دست‌ خود را دراز نخواهد كرد، و چون‌ كسی‌ در بلا گرفتار شود، آیا به‌ این‌ سبب‌ استغاثه‌ نمی‌كند؟
\v 25 آیا برای‌ هر مستمندی‌ گریه‌ نمی‌كردم‌، و دلم‌ به‌ جهت‌ مسكین‌ رنجیده‌ نمی‌شد.
\v 26 لكن‌ چون‌ امید نیكویی‌ داشتم‌ بدی‌ آمد؛ و چون‌ انتظار نور كشیدم‌ ظلمت‌ رسید.
\s5
\v 27 احشایم‌ می‌جوشد و آرام‌ نمی‌گیرد، و روزهای‌ مصیبت‌ مرا درگرفته‌ است‌.
\v 28 ماتم‌ كنان‌ بی‌آفتاب‌ گردش‌ می‌كنم‌ و در جماعت‌ برخاسته‌، تضرّع‌ می‌نمایم‌.
\v 29 برادر شغالان‌ شده‌ام‌، و رفیق‌ شترمرغ‌ گردیده‌ام‌.
\s5
\v 30 پوست‌ من‌ سیاه‌ گشته‌، از من‌ می‌ریزد، و استخوانهایم‌ از حرارت‌ سوخته‌ گردیده‌ است‌.
\v 31 بربط‌ من‌ به‌ نوحه‌گری‌ مبدّل‌ شده‌ و نای‌ من‌ به‌ آواز گریه‌كنندگان‌.
\s5
\c 31
\p
\v 1 « با چشمان‌ خود عهد بسته‌ام‌، پس‌چگونه‌ بر دوشیزه‌ای‌ نظر افكنم‌؟
\v 2 زیرا قسمت‌ خدا از اعلی‌ چیست‌؟ و نصیب‌قادرمطلق‌، از اعلی‌علیین‌؟
\s5
\v 3 آیا آن‌ برای‌ شریران‌ هلاكت‌ نیست‌؟ و به‌ جهت‌ عاملان‌ بدی‌ مصیبت‌ نی‌؟
\v 4 آیا او راههای‌ مرا نمی‌بیند؟ و جمیع‌ قدمهایم‌ را نمی‌شمارد؟
\s5
\v 5 اگر با دروغ‌ راه‌ می‌رفتم‌ یا پایهایم‌ با فریب‌ می‌شتابید،
\v 6 مرا به‌ میزان‌ عدالت‌ بسنجد، تا خدا كاملیت‌ مرا بداند.
\s5
\v 7 اگر قدمهایم‌ از طریق‌ آواره‌ گردیده‌، و قلبم‌ در پی‌ چشمانم‌ رفته‌، و لكّه‌ای‌ به‌ دستهایم‌ چسبیده‌ باشد،
\v 8 پس‌ من‌ كِشت‌ كنم‌ و دیگری‌ بخورد، و محصول‌ من‌ از ریشه‌ كنده‌ شود.
\s5
\v 9 اگر قلبم‌ به‌ زنی‌ فریفته‌ شده‌، یا نزد در همسایه‌ خود در كمین‌ نشسته‌ باشم‌،
\v 10 پس‌ زن‌ من‌ برای‌ شخصی‌ دیگر آسیا كند، و دیگران‌ بر او خم‌ شوند.
\s5
\v 11 زیرا كه‌ آن‌ قباحت‌ می‌بود و تقصیری‌ سزاوار حكم‌ داوران‌.
\v 12 چونكه‌ این‌ آتشی‌ می‌بود كه‌ تا ابدّون‌ می‌سوزانید، و تمامی‌ محصول‌ مرا از ریشه‌ می‌كَنْد،
\s5
\v 13 اگر دعوی‌ بنده‌ و كنیز خود را ردّ می‌كردم‌، هنگامی‌ كه‌ بر من‌ مدّعی‌ می‌شدند.
\v 14 پس‌ چون‌ خدا به‌ ضدّ من‌ برخیزد، چه‌ خواهم‌ كرد؟ و هنگامی‌كه‌ تفتیش‌ نماید، به‌ او چه‌ جواب‌ خواهم‌ داد؟
\v 15 آیا آن‌ كس‌ كه‌ مرا در رحم‌ آفرید او را نیز نیافرید؟ و آیا كس‌ ِ واحد، ما را در رحم‌ نسرشت‌؟
\s5
\v 16 «اگر مراد مسكینان‌ را از ایشان‌ منع‌ نموده‌ باشم‌، و چشمان‌ بیوه‌زنان‌ را تار گردانیده‌،
\v 17 اگر لقمه‌ خود را به‌ تنهایی‌ خورده‌ باشم‌، و یتیم‌ از آن‌ تناول‌ ننموده‌،
\v 18 و حال‌ آنكه‌ او از جوانی‌ام‌ با من‌ مثل‌ پدر پرورش‌ می‌یافت‌، و از بطن‌ مادرم‌ بیوه‌زن‌ را رهبری‌ می‌نمودم‌؛
\s5
\v 19 اگر كسی‌ را از برهنگی‌ هلاك‌ دیده‌ باشم‌، و مسكین‌ را بدون‌ پوشش‌؛
\v 20 اگر كمرهای‌ او مرا بركت‌ نداده‌ باشد، و از پشم‌ گوسفندان‌ من‌ گرم‌ نشده‌؛
\v 21 اگر دست‌ خود را بریتیم‌ بلند كرده‌ باشم‌، هنگامی‌كه‌ اعانت‌ خود را در دروازه‌ می‌دیدم‌؛
\s5
\v 22 پس‌ بازوی‌ من‌ از كتفم‌ بیفتد، و ساعدم‌ از قلم‌ آن‌ شكسته‌ شود.
\v 23 زیرا كه‌ هلاكت‌ از خدا برای‌ من‌ ترس‌ می‌بود و به‌ سبب‌ كبریایی‌ او توانایی‌ نداشتم‌،
\s5
\v 24 اگر طلا را امید خود می‌ساختم‌ و به‌ زر خالص‌ می‌گفتم‌ تو اعتماد من‌ هستی‌؛
\v 25 اگر از فراوانی‌ دولت‌ خویش‌ شادی‌ می‌نمودم‌، و از اینكه‌ دست‌ من‌ بسیار كسب‌ نموده‌ بود؛
\s5
\v 26 اگر چون‌ آفتاب‌ می‌تابید بر آن‌ نظر می‌كردم‌ و بر ماه‌، هنگامی‌كه‌ با درخشندگی‌ سیر می‌كرد،
\v 27 و دل‌ من‌ خُفیةً فریفته‌ می‌شد و دهانم‌ دستم‌ را می‌بوسید.
\v 28 این‌ نیز گناهی‌ مستوجب‌ قصاص‌ می‌بود زیرا خدای‌ متعال‌ را منكر می‌شدم‌.
\s5
\v 29 اگر از مصیبت‌ دشمن‌ خود شادی‌ می‌كردم‌ یا حینی‌ كه‌ بلا به‌ او عارض‌ می‌شد وجد می‌نمودم‌،
\v 30 و حال‌ آنكه‌ زبان‌ خود را از گناه‌ ورزیدن‌ بازداشته‌، بر جان‌ او لعنت‌ را سؤال‌ ننمودم‌.
\s5
\v 31 اگر اهل‌ خیمه‌ من‌ نمی‌گفتند: كیست‌ كه‌ از گوشت‌ او سیر نشده‌ باشد،
\v 32 غریب‌ در كوچه‌ شب‌ را به‌ سر نمی‌برد و در خود را به‌ روی‌ مسافر می‌گشودم‌.
\s5
\v 33 اگر مثل‌ آدم‌، تقصیر خود را می‌پوشانیدم‌ و عصیان‌ خویش‌ را در سینه‌ خود مخفی‌ می‌ساختم‌،
\v 34 از این‌ جهت‌ كه‌ از انبوه‌ كثیر می‌ترسیدم‌ و اهانت‌ قبایل‌ مرا هراسان‌ می‌ساخت‌، پس‌ ساكت‌ مانده‌، از در خود بیرون‌ نمی‌رفتم‌.
\s5
\v 35 كاش‌ كسی‌ بود كه‌ مرا می‌شنید؛ اینك‌ امضای‌ من‌ حاضر است‌. پس‌ قادر مطلق‌ مرا جواب‌ دهد. و اینك‌ كتابتی‌ كه‌ مدّعی‌ من‌ نوشته‌ است‌.
\v 36 یقیناً كه‌ آن‌ را بر دوش‌ خود برمی‌داشتم‌ و مثل‌ تاج‌ بر خود می‌بستم‌.
\v 37 شماره‌ قدمهای‌ خود را برای‌ او بیان‌ می‌كردم‌ و مثل‌ امیری‌ به‌ او تقرّب‌ می‌جستم‌.
\s5
\v 38 اگر زمین‌ من‌ بر من‌ فریاد می‌كرد و مرزهایش‌ باهم‌ گریه‌ می‌كردند،
\v 39 اگر محصولاتش‌ را بدون‌ قیمت‌ می‌خوردم‌ و جان‌ مالكانش‌ را تلف‌ می‌نمودم‌،
\v 40 پس‌ خارها به‌ عوض‌ گندم‌ و كركاس‌ به‌ عوض‌ جو بروید.» سخنان‌ ایوب‌ تمام‌ شد.
\s5
\c 32
\p
\v 1 پس‌ آن‌ سه‌ مرد از جواب‌ دادن‌ به‌ ایوب‌باز ماندند، چونكه‌ او در نظر خود عادل‌ بود.
\v 2 آنگاه‌ خشم‌ الیهو ابن‌ بَرَكئیل‌ بوزی‌ كه‌ از قبیله‌ رام‌ بود مشتعل‌ شد، و غضبش‌ بر ایوب‌ افروخته‌ گردید، از این‌ جهت‌ كه‌ خویشتن‌ را از خدا عادل‌تر می‌نمود؛
\s5
\v 3 و خشمش‌ بر سه‌ رفیق‌ خود افروخته‌ گردید، از این‌ جهت‌ كه‌ هر چند جواب‌ نمی‌یافتند، امّا ایوب‌ را مجرم‌ می‌شمردند.
\v 4 و الیهو از سخن‌ گفتن‌ با ایوب‌ درنگ‌ نموده‌ بود زیرا كه‌ ایشان‌ در عمر، از وی‌ بزرگتر بودند.
\v 5 امّا چون‌ الیهو دید كه‌ به‌ زبان‌ آن‌ سه‌ مرد جوابی‌ نیست‌، پس‌ خشمش‌ افروخته‌ شد.
\s5
\v 6 و الیهو ابن‌ بركئیل‌ بوزی‌ به‌ سخن‌ آمده‌، گفت‌: «من‌ در عمر صغیر هستم‌، و شما موسفید. بنابراین‌ ترسیده‌، جرأت‌ نكردم‌ كه‌ رأی‌ خود را برای‌ شما بیان‌ كنم‌.
\v 7 و گفتم‌ روزها سخن‌ گوید، و كثرت‌ سالها، حكمت‌ را اعلام‌ نماید.
\s5
\v 8 لیكن‌ در انسان‌ روحی‌ هست‌، و نفخه‌ قادرمطلق‌، ایشان‌ را فطانت‌ می‌بخشد.
\v 9 بزرگان‌ نیستند كه‌ حكمت‌ دارند، و نه‌ پیران‌ كه‌ انصاف‌ را می‌فهمند.
\v 10 بنابراین‌ می‌گویم‌ كه‌ مرا بشنو و من‌ نیز رأی‌ خود را بیان‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 11 اینك‌ از سخن‌ گفتن‌ با شما درنگ‌ نمودم‌، و بَراهینِ شما را گوش‌ گرفتم‌، تا سخنان‌ را كاوِش‌ گردید.
\v 12 و من‌ در شما تأمّل‌ نمودم‌ و اینك‌ كسی‌ از شما نبود كه‌ ایوب‌ را ملزم‌ سازد. یا سخنان‌ او راجواب‌ دهد.
\s5
\v 13 مبادا بگویید كه‌ حكمت‌ را دریافت‌ نموده‌ایم‌، خدا او را مغلوب‌ می‌سازد و نه‌ انسان.
\v 14 زیرا كه‌ سخنان‌ خود را به‌ ضّد من‌ ترتیب‌ نداده‌ است‌، و به‌ سخنان‌ شما او را جواب‌ نخواهم‌ داد.
\s5
\v 15 ایشان‌ حیران‌ شده‌، دیگر جواب‌ ندادند، و سخن‌ از ایشان‌ منقطع‌ شد.
\v 16 پس‌ آیا من‌ انتظار بكشم‌ چونكه‌ سخن‌ نمی‌گویند؟ و ساكت‌ شده‌، دیگر جواب‌ نمی‌دهند؟
\s5
\v 17 پس‌ من‌ نیز از حصّه‌ خود جواب‌ خواهم‌ داد، و من‌ نیز رأی‌ خود را بیان‌ خواهم‌ نمود.
\v 18 زیرا كه‌ از سخنان‌، مملّو هستم‌. و روحِ باطنِ من‌، مرا به‌ تنگ‌ می‌آورد.
\v 19 اینك‌ دل‌ من‌ مثل‌ شرابی‌ است‌ كه‌ مفتوح‌ نشده‌ باشد، و مثل‌ مشكهای‌ تازه‌ نزدیك‌ است‌ بتركد.
\s5
\v 20 سخن‌ خواهم‌ راند تا راحت‌ یابم‌ و لبهای‌ خود را گشوده‌، جواب‌ خواهم‌ داد.
\v 21 حاشا از من‌ كه‌ طرفداری‌ نمایم‌ و به‌ احدی‌ كلام‌ تملّق‌آمیز گویم‌.
\v 22 چونكه‌ به‌ گفتن‌ سخنان‌ تملّق‌آمیز عارف‌ نیستم‌. والاّ خالقم‌ مرا به‌ زودی‌ خواهد برداشت‌.
\s5
\c 33
\p
\v 1 « لیكن‌ ای‌ ایوب‌، سخنان‌ مرا استماع نما و به‌ تمامی‌ كلام‌ من‌ گوش‌ بگیر.
\v 2 اینك‌ الا´ن‌ دهان‌ خود را گشودم‌، و زبانم‌ در كامم‌ متكلّم‌ شد.
\v 3 كلام‌ من‌ موافق‌ راستی‌ قلبم‌ خواهد بود و لبهایم‌ به‌ معرفت‌ خالص‌ تنطّق‌ خواهد نمود.
\s5
\v 4 روح‌ خدا مرا آفریده‌، و نفخه‌ قادرمطلق‌ مرا زنده‌ ساخته‌ است‌.
\v 5 اگر می‌توانی‌ مرا جواب‌ ده‌، و پیش‌ روی‌ من‌، كلام‌ را ترتیب‌ داده‌ بایست‌.
\s5
\v 6 اینك‌ من‌ مثل‌ تو از خدا هستم‌، و من‌ نیز از گِل‌ سرشته‌ شده‌ام‌.
\v 7 اینك‌ هیبت‌ من‌ تو را نخواهد ترسانید، و وقار من‌ بر تو سنگین‌ نخواهد شد.
\s5
\v 8 «یقیناً در گوش‌ من‌ سخن‌ گفتی‌ و آواز كلام‌ تو را شنیدم‌
\v 9 كه‌ گفتی‌ من‌ زكی‌ و بی‌تقصیر هستم‌؛ من‌ پاك‌ هستم‌ و در من‌ گناهی‌ نیست‌.
\s5
\v 10 اینك‌ اوعلّتها برمن‌ می‌جوید و مرا دشمن‌ خود می‌شمارد.
\v 11 پایهایم‌ را در كُنده‌ می‌گذارد و همه‌ راههایم‌ را مراقبت‌ می‌نماید.
\v 12 هان‌ در این‌ امر تو صادق‌ نیستی‌. من‌ تو را جواب‌ می‌دهم‌، زیرا خدا از انسان‌ بزرگتر است‌.
\s5
\v 13 چرا با او معارضه‌ می‌نمایی‌، از این‌ جهت‌ كه‌ از همه‌ اعمال‌ خود اطّلاع‌ نمی‌دهد؟
\v 14 زیرا خدا یك‌ دفعه‌ تكلّم‌ می‌كند، بلكه‌ دو دفعه‌ و انسان‌ ملاحظه‌ نمی‌نماید.
\v 15 در خواب‌، در رؤیای‌ شب‌، چون‌ خواب‌ سنگین‌ بر انسان‌ مستولی‌ می‌شود، حینی‌ كه‌ در بستر خود در خواب‌ می‌باشد.
\s5
\v 16 آنگاه‌ گوشهای‌ انسان‌ را می‌گشاید و تأدیب‌ ایشان‌ را ختم‌ می‌سازد.
\v 17 تا انسان‌ را از اعمالش‌ برگرداند و تكبّر را از مردمان‌ بپوشاند.
\v 18 جان‌ او را از حفره‌ نگاه‌ می‌دارد و حیات‌ او را از هلاكت‌ شمشیر.
\s5
\v 19 با درد در بستر خود سرزنش‌ می‌یابد، و اضطراب‌ دایمی‌ در استخوانهای‌ وی‌ است‌.
\v 20 پس‌ جان‌ او نان‌ را مكروه‌ می‌دارد و نفس‌ او خوراك‌ لطیف‌ را.
\s5
\v 21 گوشت‌ او چنان‌ فرسوده‌ شد كه‌ دیده‌ نمی‌شود و استخوانهای‌ وی‌ كه‌ دیده‌ نمی‌شد برهنه‌ گردیده‌ است‌.
\v 22 جان‌ او به‌ حفره‌ نزدیك‌ می‌شود و حیات‌ او به‌ هلاك‌كنندگان‌.
\s5
\v 23 «اگر برای‌ وی‌ یكی‌ به‌ منزله‌ هزار فرشته‌ یا متوسطی‌ باشد، تا آنچه‌ را كه‌ برای‌ انسان‌ راست‌ است‌ به‌ وی‌ اعلان‌ نماید،
\v 24 آنگاه‌ بر او ترحّم‌ نموده‌، خواهد گفت‌: او را از فرو رفتن‌ به‌ هاویه‌ برهان‌، من‌ كفّاره‌ای‌ پیدا نموده‌ام‌.
\s5
\v 25 گوشت‌ او از گوشت‌ طفل‌ لطیف‌تر خواهد شد. و به‌ ایام‌ جوانی‌ خود خواهد برگشت‌.
\v 26 نزد خدا دعا كرده‌، او را مستجاب‌ خواهد فرمود، و روی‌ او را با شادمانی‌خواهد دید. و عدالت‌ انسان‌ را به‌ او رّد خواهد نمود.
\s5
\v 27 پس‌ در میان‌ مردمان‌ سرود خوانده‌، خواهد گفت‌: گناه‌ كردم‌ و راستی‌ را منحرف‌ ساختم‌، و مكافات‌ آن‌ به‌ من‌ نرسید.
\v 28 نفس‌ مرا از فرورفتن‌ به‌ هاویه‌ فدیه‌ داد، و جان‌ من‌، نور را مشاهده‌ می‌كند.
\s5
\v 29 اینك‌ همه‌ این‌ چیزها را خدا به‌ عمل‌ می‌آورد، دو دفعه‌ و سه‌ دفعه‌ با انسان‌.
\v 30 تا جان‌ او را از هلاكت‌ برگرداند و او را از نور زندگان‌، منوّر سازد.
\s5
\v 31 ای‌ ایوب‌ متوجّه‌ شده‌، مرا استماع‌ نما، و خاموش‌ باش‌ تا من‌ سخن‌ رانم‌.
\v 32 اگر سخنی‌ داری‌ به‌ من‌ جواب‌ بده‌؛ متكلّم‌ شو زیرا می‌خواهم‌ تو را مبرّی‌ سازم‌.
\v 33 و اگر نه‌، تو مرا بشنو. خاموش‌ باش‌ تا حكمت‌ را به‌ تو تعلیم‌ دهم‌.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 پس‌ الِیهو تكلّم‌ نموده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌حكیمان‌ سخنان‌ مرا بشنوید، و ای‌ عارفان‌، به‌ من‌ گوش‌ گیرید.
\v 3 زیرا گوش‌، سخنان‌ را امتحان‌ می‌كند، چنانكه‌ كام‌، طعام‌ را ذوق‌ می‌نماید.
\s5
\v 4 انصاف‌ را برای‌ خود اختیار كنیم‌، و در میان‌ خود نیكویی‌ را بفهمیم‌.
\v 5 چونكه‌ ایوب‌ گفته‌ است‌ كه‌ بی‌گناه‌ هستم‌. و خدا داد مرا از من‌ برداشته‌ است‌.
\v 6 هرچند انصاف‌ با من‌ است‌ دروغگو شمرده‌ شده‌ام‌، و هرچند بی‌تقصیرم‌، جراحت‌ من‌ علاج‌ناپذیر است‌.
\s5
\v 7 كدام‌ شخص‌ مثل‌ ایوب‌ است‌ كه‌ سُخریه‌ را مثل‌ آب‌ می‌نوشد
\v 8 كه‌ در رفاقت‌ بدكاران‌ سالك‌ می‌شود، و با مردان‌ شریر رفتار می‌نماید؟
\v 9 زیرا گفته‌ است‌ انسان‌ را فایده‌ای‌ نیست‌ كه‌ رضامندی‌ خدا را بجوید.
\s5
\v 10 پس‌ الا´ن‌ ای‌ صاحبان‌ فطانت‌ مرا بشنوید؛ حاشا از خدا كه‌ بدی‌ كند، و از قادرمطلق‌، كه‌ ظلم‌ نماید.
\v 11 زیرا كه‌ انسان‌ را به‌ حسب‌ عملش‌ مكافات‌ می‌دهد، و بر هركس‌ موافق‌ راهش‌ می‌رساند.
\v 12 و به‌ درستی‌ كه‌ خدا بدی‌ نمی‌كند، و قادر مطلق‌ انصاف‌ را منحرف‌ نمی‌سازد.
\s5
\v 13 كیست‌ كه‌ زمین‌ را به‌ او تفویض‌ نموده‌، و كیست‌ كه‌ تمامی ربع‌ مسكون‌ را به‌ او سپرده‌ باشد.
\v 14 اگر او دل‌ خود را به‌ وی‌ مشغول‌ سازد، اگر روح‌ و نفخه‌ خویش‌ را نزد خود بازگیرد،
\v 15 تمامی بشر با هم‌ هلاك‌ می‌شوند و انسان‌ به‌ خاك‌ راجع‌ می‌گردد.
\s5
\v 16 پس‌ اگر فهم‌ داری‌ این‌ را بشنو، و به‌ آواز كلام‌ من‌ گوش‌ ده.
\v 17 آیا كسی‌ كه‌ از انصاف‌ نفرت‌ دارد سلطنت‌ خواهد نمود؟ و آیا عادل‌ كبیر را به‌ گناه‌ اسناد می‌دهی‌؟
\s5
\v 18 آیا به‌ پادشاه‌ گفته‌ می‌شود كه‌ تو لئیم‌ هستی‌، یا به‌ نجیبان‌ كه‌ شریر می‌باشید؟
\v 19 پس‌ چگونه‌ به‌ آنكه‌ امیران‌ را طرفداری‌ نمی‌نماید و دولتمند را بر فقیر ترجیح‌ نمی‌دهد. زیرا كه‌ جمیع‌ ایشان‌ عمل‌ دستهای‌ وی‌اند؟
\v 20 در لحظه‌ای‌ در نصف‌ شب‌ می‌میرند. قوم‌ مشوّش‌ شده‌، می‌گذرند، و زورآوران‌ بی‌واسطه‌ دست‌ انسان‌ هلاك‌ می‌شوند.
\s5
\v 21 «زیرا چشمان‌ او بر راههای‌ انسان‌ می‌باشد، و تمامی قدمهایش‌ را می‌نگرد.
\v 22 ظلمتی‌ نیست‌ و سایه‌ موت‌ نی‌، كه‌ خطاكاران‌ خویشتن‌ را درآن‌ پنهان‌ نمایند.
\v 23 زیرا اندك‌ زمانی‌ بر احدی‌ تأمّل‌ نمی‌كند تا او پیش‌ خدا به‌ محاكمه‌ بیاید.
\s5
\v 24 زورآوران‌ را بدون‌ تفحّص‌ خُرد می‌كند، و دیگران‌ را به‌ جای‌ ایشان‌ قرار می‌دهد.
\v 25 هرآینه‌ اعمال‌ ایشان‌ را تشخیص‌ می‌نماید، و شبانگاه‌ ایشان‌ را واژگون‌ می‌سازد تا هلاك‌ شوند.
\s5
\v 26 به‌ جای‌ شریران‌ ایشان‌ را می‌زند، در مكان‌نظركنندگان‌.
\v 27 از آن‌ جهت‌ كه‌ از متابعت‌ او منحرف‌ شدند، و در همه‌ طریقهای‌ وی‌ تأمّل‌ ننمودند.
\v 28 تا فریاد فقیر را به‌ او برسانند، و او فغان‌ مسكینان‌ را بشنود.
\s5
\v 29 چون‌ او آرامی‌ دهد كیست‌ كه‌ در اضطراب‌ اندازد، و چون‌ روی‌ خود را بپوشاند كیست‌ كه‌ او را تواند دید؟ خواه‌ به‌ امّتی‌ خواه‌ به‌ انسانی‌ مساوی‌ است‌،
\v 30 تا مردمان‌ فاجر سلطنت‌ ننمایند و قوم‌ را به‌ دام‌ گرفتار نسازند.
\s5
\v 31 لیكن‌ آیا كسی‌ هست‌ كه‌ به‌ خدا بگوید: سزا یافتم‌، دیگر عصیان‌ نخواهم‌ ورزید،
\v 32 و آنچه‌ را كه‌ نمی‌بینم‌ تو به‌ من‌ بیاموز، و اگر گناه‌ كردم‌ بار دیگر نخواهم‌ نمود؟
\v 33 آیا برحسب‌ رأی‌ تو جزا داده‌، خواهد گفت‌: چونكه‌ تو رد می‌كنی‌ پس‌ تو اختیار كن‌ و نه‌ من‌، و آنچه‌ صواب‌ می‌دانی‌ بگو؟
\s5
\v 34 صاحبان‌ فطانت‌ به‌ من‌ خواهند گفت‌، بلكه‌ هر مرد حكیمی‌ كه‌ مرا می‌شنود
\v 35 كه‌ ایوب‌ بدون‌ معرفت‌ حرف‌ می‌زند و كلام‌ او از روی‌ تعقّل‌ نیست‌.
\s5
\v 36 كاش‌ كه‌ ایوب‌ تا به‌ آخر آزموده‌ شود، زیرا كه‌ مثل‌ شریران‌ جواب‌ می‌دهد.
\v 37 چونكه‌ بر گناه‌ خود طغیان‌ را مزید می‌كند و در میان‌ ما دستك‌ می‌زند و به‌ ضّد خدا سخنان‌ بسیار می‌گوید.»
\s5
\c 35
\p
\v 1 و الِیهو باز متكلّم‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «آیا این‌ را انصاف‌ می‌شماری‌ كه‌ گفتی‌ من‌ از خدا عادل‌تر هستم‌؟
\v 3 زیرا گفته‌ای‌ برای‌ تو چه‌ فایده‌ خواهد شد، و به‌ چه‌ چیز بیشتر از گناهم‌ منفعت‌ خواهم‌ یافت‌.
\s5
\v 4 من‌ تو را جواب‌ می‌گویم‌ و رفقایت‌ را با تو.
\v 5 به‌ سوی‌ آسمانها نظر كن‌ و ببین‌ و افلاك‌ را ملاحظه‌ نما كه‌ از تو بلندترند.
\s5
\v 6 اگر گناه‌ كردی‌ به‌ او چه‌ رسانیدی‌؟ و اگر تقصیرهای‌ تو بسیار شد برای‌ وی‌ چه‌ كردی‌؟
\v 7 اگر بی‌گناه‌ شدی‌ به‌ او چه‌ بخشیدی‌؟ و یا از دست‌ تو چه‌ چیز را گرفته‌ است‌؟
\v 8 شرارت‌ تو به‌ مردی‌ چون‌ تو (ضرر می‌رساند) و عدالت‌ تو به‌ بنی‌آدم‌ (فایده‌ می‌رساند).
\s5
\v 9 از كثرت‌ ظلمها فریاد برمی‌آورند و از دست‌ زورآوران‌ استغاثه‌ می‌كنند،
\v 10 و كسی‌ نمی‌گوید كه‌ خدای‌ آفریننده‌ من‌ كجا است‌ كه‌ شبانگاه‌ سرودها می‌بخشد
\v 11 و ما را از بهایم‌ زمین‌ تعلیم‌ می‌دهد، و از پرندگان‌ آسمان‌ حكمت‌ می‌بخشد.
\s5
\v 12 پس‌ به‌ سبب‌ تكبّر شریران‌ فریاد می‌كنند امّا او اجابت‌ نمی‌نماید،
\v 13 زیرا خدا بطالت‌ را نمی‌شنود و قادر مطلق‌ برآن‌ ملاحظه‌ نمی‌فرماید.
\v 14 هرچند می‌گویی‌ كه‌ او را نمی‌بینم‌، لیكن‌ دعوی‌ در حضور وی‌ است‌. پس‌ منتظر او باش‌.
\s5
\v 15 و امّا الا´ن‌ از این‌ سبب‌ كه‌ در غضب‌ خویش‌ مطالبه‌ نمی‌كند و به‌ كثرت‌ گناه‌ اعتنا نمی‌نماید،
\v 16 از این‌ جهت‌ ایوب‌ دهان‌ خود را به‌ بطالت‌ می‌گشاید و بدون‌ معرفت‌ سخنان‌ بسیار می‌گوید.»
\s5
\c 36
\p
\v 1 و الِیهو باز گفت‌:
\v 2 «برای‌ من‌ اندكی‌ صبر كن‌ تا تو را اعلام‌ نمایم‌، زیرا از برای‌ خدا هنوز سخنی‌ باقی‌ است‌.
\v 3 عِلم‌ خود را از دور خواهم‌ آورد و به‌ خالق‌ خویش‌، عدالت‌ را توصیف‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 4 چونكه‌ حقیقت‌ كلام‌ من‌ دروغ‌ نیست‌، و آنكه‌ در عِلم‌ كامل‌ است‌ نزد تو حاضر است‌.
\v 5 اینك‌ خدا قدیر است‌ و كسی‌ را اهانت‌ نمی‌كند و در قوّت‌ عقل‌ قادر است‌.
\s5
\v 6 شریر را زنده‌ نگاه‌ نمی‌دارد و داد مسكینان‌ را می‌دهد.
\v 7 چشمان‌ خود را از عادلان‌ برنمی‌گرداند، بلكه‌ ایشان‌ را با پادشاهان‌ بر كرسی‌ تا به‌ ابد می‌نشاند، پس‌ سرافراشته‌ می‌شوند.
\s5
\v 8 امّا هرگاه‌ به‌ زنجیرها بسته‌ شوند، و به‌ بندهای‌ مصیبت‌ گرفتار گردند.
\v 9 آنگاه‌ اعمال‌ ایشان‌ را به‌ ایشان‌ می‌نمایاند و تقصیرهای‌ ایشان‌ را از اینكه‌ تكبّر نموده‌اند،
\s5
\v 10 و گوشهای‌ ایشان‌ را برای‌ تأدیب‌ باز می‌كند، و امر می‌فرماید تا از گناه‌ بازگشت‌ نمایند.
\v 11 پس‌ اگر بشنوند و او را عبادت‌ نمایند، ایام‌ خویش‌ را در سعادت‌ بسر خواهند برد، و سالهای‌ خود را در شادمانی‌.
\v 12 و امّا اگر نشنوند از تیغ‌ خواهند افتاد، و بدون‌ معرفت‌، جان‌ را خواهند سپرد.
\s5
\v 13 امّا آنانی‌ كه‌ در دل‌، فاجرند غضب‌ را ذخیره‌ می‌نمایند، و چون‌ ایشان‌ را می‌بندد استغاثه‌ نمی‌نمایند.
\v 14 ایشان‌ در عنفوان‌ جوانی‌ می‌میرند و حیات‌ ایشان‌ با فاسقان‌ (تلف‌ می‌شود).
\s5
\v 15 مصیبت‌ كشان‌ را به‌ مصیبت‌ ایشان‌ نجات‌ می‌بخشد و گوش‌ ایشان‌ را در تنگی‌ باز می‌كند.
\v 16 «پس‌ تو را نیز از دهان‌ مصیبت‌ بیرون‌ می‌آورد، در مكان‌ وسیع‌ كه‌ در آن‌ تنگی‌ نمی‌بود و زاد سفره‌ تو از فربهی‌ مملوّ می‌شد.
\s5
\v 17 و تو از داوری‌ شریر پر هستی‌، لیكن‌ داوری‌ و انصاف‌ با هم‌ مُلْتَصِقند.
\v 18 باحذر باش‌ مبادا خشم‌ تو را به‌ تعدّی‌ ببرد، و زیادتی‌ كفّاره‌ تو را منحرف‌ سازد.
\s5
\v 19 آیا او دولت‌ تو را به‌ حساب‌ خواهد آورد؟ نی‌، نه‌ طلا و نه‌ تمامی‌ قوای‌ توانگری‌ را.
\v 20 برای‌ شب‌ آرزومند مباش‌، كه‌ امّت‌ها را از جای‌ ایشان‌ می‌برد.
\v 21 با حذر باش‌ كه‌ به‌ گناه‌ مایل‌ نشوی‌، زیرا كه‌ تو آن‌ را بر مصیبت‌ ترجیح‌ داده‌ای‌.
\s5
\v 22 اینك‌ خدا در قوّت‌ خود متعال‌ می‌باشد. كیست‌ كه‌ مثل‌ او تعلیم‌ بدهد؟
\v 23 كیست‌ كه‌ طریق‌ او را به‌ او تفویض‌ كرده‌ باشد؟ و كیست‌ كه‌ بگوید تو بی‌انصافی‌ نموده‌ای‌ ؟
\v 24 به‌ یاد داشته‌ باش‌ كه‌ اعمال‌ او را تكبیر گویی‌ كه‌ درباره‌ آنها مردمان‌ می‌سرایند.
\s5
\v 25 جمیع‌ آدمیان‌ به‌ آنها می‌نگرند. مردمانْ آنها را از دور مشاهده‌ می‌نمایند.
\v 26 اینك‌خدا متعال‌ است‌ و او را نمی‌شناسیم‌، و شماره‌ سالهای‌ او را تفحّص‌ نتوان‌ كرد.
\s5
\v 27 زیرا كه‌ قطره‌های‌ آب‌ را جذب‌ می‌كند و آنها باران‌ را از بخارات‌ آن‌ می‌چكاند.
\v 28 كه‌ ابرها آن‌ را به‌ شدّت‌ می‌ریزد و بر انسان‌ به‌ فراوانی‌ می‌تراود.
\v 29 آیا كیست‌ كه‌ بفهمد ابرها چگونه‌ پهن‌ می‌شوند، یا رعدهای‌ خیمه‌ او را بداند؟
\s5
\v 30 اینك‌ نور خود را بر آن‌ می‌گستراند و عمق‌های‌ دریا را می‌پوشاند.
\v 31 زیرا كه‌ به‌ واسطه‌ آنها قوم‌ها را داوری‌ می‌كند، و رزق‌ را به‌ فراوانی‌ می‌بخشد.
\s5
\v 32 دستهای‌ خود را با برق‌ می‌پوشاند، و آن‌ را بر هدف‌ مأمور می‌سازد.
\v 33 رعدش‌ از او خبر می‌دهد و مواشی‌ از برآمدن‌ او اطّلاع‌ می‌دهند.
\s5
\c 37
\p
\v 1 « از این‌ نیز دل‌ من‌ می‌لرزد و از جای خود متحّرك‌ می‌گردد.
\v 2 گوش‌ داده‌، صدای‌ آواز او را بشنوید، و زمزمه‌ای‌ را كه‌ از دهان‌ وی‌ صادر می‌شود،
\v 3 آن‌ را در زیر تمامی‌ آسمانها می‌فرستد، و برق‌ خویش‌ را تا كرانهای‌ زمین‌.
\s5
\v 4 بعد از آن‌ صدای‌ غرّش‌ می‌كند و به‌ آواز جلال‌ خویش‌ رعد می‌دهد، و چون‌ آوازش‌ شنیده‌ شد آنها را تأخیر نمی‌نماید.
\v 5 خدا از آواز خود رعدهای‌ عجیب‌ می‌دهد. اعمال‌ عظیمی‌ كه‌ ما آنها را ادراك‌ نمی‌كنیم‌ به‌ عمل‌ می‌آورد.
\v 6 زیرا برف‌ را می‌گوید: بر زمین‌ بیفت‌. و همچنین‌ بارش‌ باران‌ را و بارش‌ بارانهای‌ زورآور خویش‌ را.
\s5
\v 7 دست‌ هر انسان‌ را مختوم‌ می‌سازد تا جمیع‌ مردمان‌ اعمال‌ او را بدانند.
\v 8 آنگاه‌ وحوش‌ به‌ مأوای‌ خود می‌روند و در بیشه‌های‌ خویش‌ آرام‌ می‌گیرند.
\v 9 از برجهای‌ جنوب‌ گردباد می‌آید و از برجهای‌ شمال‌ برودت‌.
\s5
\v 10 از نفخه‌ خدا یخ‌ بسته‌ می‌شود و سطح‌ آبها منجمد می‌گردد.
\v 11 ابرها را نیز به‌ رطوبت‌ سنگین‌ می‌سازد و سحاب‌، برق‌خود را پراكنده‌ می‌كند.
\s5
\v 12 و آنها به‌ دلالت‌ او به‌ هر سو منقلب‌ می‌شوند تا هرآنچه‌ به‌ آنها امر فرماید بر روی‌ تمامی‌ ربع‌ مسكون‌ به‌ عمل‌ آورند.
\v 13 خواه‌ آنها را برای‌ تأدیب‌ بفرستد یا به‌ جهت‌ زمین‌ خود یا برای‌ رحمت‌.
\s5
\v 14 «ای‌ ایوب‌ این‌ را استماع‌ نما. بایست‌ و در اعمال‌ عجیب‌ خدا تأمّل‌ كن‌.
\v 15 آیا مطّلع‌ هستی‌ وقتی‌كه‌ خدا عزم‌ خود را به‌ آنها قرار می‌دهد و برق‌، ابرهای‌ خود را درخشان‌ می‌سازد؟
\s5
\v 16 آیا تو از موازنه‌ ابرها مطّلع‌ هستی‌ ؟ یا از اعمال‌ عجیبه‌ او كه‌ در عِلم‌، كامل‌ است‌؟
\v 17 كه‌ چگونه‌ رختهای‌ تو گرم‌ می‌شود هنگامی‌ كه‌ زمین‌ از باد جنوبی‌ ساكن‌ می‌گردد؟
\s5
\v 18 آیا مثل‌ او می‌توانی‌ فلك‌ را بگسترانی‌ كه‌ مانند آینه‌ ریخته‌شده‌ مستحكم‌ است‌؟
\v 19 ما را تعلیم‌ بده‌ كه‌ با وی‌ چه‌ توانیم‌ گفت‌، زیرا به‌ سبب‌ تاریكی‌ سخن‌ نیكو نتوانیم‌ آورد.
\v 20 یا چون‌ سخن‌ گویم‌ به‌ او خبر داده‌ می‌شود یا انسان‌ سخن‌ گوید تا هلاك‌ گردد.
\s5
\v 21 و حال‌ آفتاب‌ را نمی‌توان‌ دید، هرچند در سپهر درخشان‌ باشد تا باد وزیده‌، آن‌ را پاك‌ كند.
\v 22 درخشندگی‌ طلایی‌ از شمال‌ می‌آید و نزد خدا جلال‌ مهیب‌ است‌.
\s5
\v 23 قادر مطلق‌ را ادراك‌ نمی‌توانیم‌ كرد؛ او در قوّت‌ و راستی‌ عظیم‌ است‌ و در عدالت‌ كبیر كه‌ بی‌انصافی‌ نخواهد كرد.
\v 24 لهذا مردمان‌ از او می‌ترسند، امّا او بر جمیع‌ دانادلان‌ نمی‌نگرد.»
\s5
\c 38
\p
\v 1 و خداوند ایوب‌ را از میان‌ گردباد خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «كیست‌ كه‌ مشورت‌ را از سخنان‌ بی‌علم‌ تاریك‌ می‌سازد؟
\v 3 الا´ن‌ كمر خود را مثل‌ مرد ببند، زیرا كه‌ از تو سؤال‌ می‌نمایم‌ پس‌ مرا اعلام‌ نما.
\s5
\v 4 وقتی‌كه‌ زمین را بنیاد نهادم‌ كجا بودی‌؟ بیان‌ كن‌ اگر فهم‌ داری‌.
\v 5 كیست‌ كه‌ آن‌ را پیمایش‌ نمود؟ اگر می‌دانی‌! و كیست‌ كه‌ ریسمانكار را بر آن‌ كشید؟
\s5
\v 6 پایه‌هایش‌ بر چه‌ چیز گذاشته‌ شد؟ و كیست‌ كه‌ سنگ‌ زاویه‌اش‌ را نهاد،
\v 7 هنگامی‌ كه‌ ستارگان‌ صبح‌ با هم‌ ترنّم‌ نمودند، و جمیع‌ پسران‌ خدا آواز شادمانی‌ دادند؟
\s5
\v 8 و كیست‌ كه‌ دریا را به‌ درها مسدود ساخت‌، وقتی‌ كه‌ به‌ در جست‌ و از رحم‌ بیرون‌ آمد؟
\v 9 وقتی‌ كه‌ ابرها را لباس‌ آن‌ گردانیدم‌ و تاریكی غلیظ‌ را قنداقه‌ آن‌ ساختم‌؟
\s5
\v 10 و حدّی‌ برای‌ آن‌ قرار دادم‌ و پشت‌بندها و درها تعیین‌ نمودم‌؟
\v 11 و گفتم‌ تا به‌ اینجا بیا و تجاوز منما، و در اینجا امواج‌ سركش‌ تو بازداشته‌ شود؟
\s5
\v 12 «آیا تو از ابتدای‌ عمر خود صبح‌ را فرمان‌ دادی‌، و فجر را به‌ موضعش‌ عارف‌ گردانیدی‌،
\v 13 تا كرانه‌های‌ زمین‌ را فرو گیرد و شریران‌ از آن‌ افشانده‌ شوند؟
\s5
\v 14 مثل‌ گِل‌ زیر خاتم‌ مبدّل‌ می‌گردد و همه‌ چیز مثل‌ لباس‌ صورت‌ می‌پذیرد.
\v 15 و نور شریران‌ از ایشان‌ گرفته‌ می‌شود، و بازوی‌ بلند شكسته‌ می‌گردد.
\s5
\v 16 آیا به‌ چشمه‌های‌ دریا داخل‌ شده‌، یا به‌ عمقهای‌ لجّه‌ رفته‌ای‌؟
\v 17 آیا درهای‌ موت‌ برای‌ تو باز شده‌ است‌؟ یا درهای‌ سایه‌ موت‌ را دیده‌ای‌؟
\v 18 آیا پهنای‌ زمین‌ را ادراك‌ كرده‌ای‌؟ خبر بده‌ اگر این‌ همه‌ را می‌دانی‌!
\s5
\v 19 راه‌ مسكن‌ نور كدام‌ است‌، و مكان‌ ظلمت‌ كجا می‌باشد،
\v 20 تا آن‌ را به‌ حدودش‌ برسانی‌، و راههای‌ خانه‌ او را درك‌ نمایی‌؟
\v 21 البتّه‌ می‌دانی‌، چونكه‌ در آنوقت‌ مولود شدی‌، و عدد روزهایت‌ بسیار است‌!
\s5
\v 22 «آیا به‌ مخزن‌های‌ برف‌ داخل‌ شده‌، وخزینه‌های‌ تگرگ‌ را مشاهده‌ نموده‌ای‌،
\v 23 كه‌ آنها را به‌ جهت‌ وقت‌ تنگی‌ نگاه‌ داشتم‌، به‌ جهت‌ روز مقاتله‌ و جنگ‌؟
\v 24 به‌ چه‌ طریق‌ روشنایی‌ تقسیم‌ می‌شود، و باد شرقی‌ بر روی‌ زمین‌ منتشر می‌گردد؟
\s5
\v 25 كیست‌ كه‌ رودخانه‌ای‌ برای‌ سیل‌ كند، یا طریقی‌ به‌ جهت‌ صاعقه‌ها ساخت‌،
\v 26 تا بر زمینی‌ كه‌ كسی‌ در آن‌ نیست‌ ببارد و بر بیابانی‌ كه‌ در آن‌ آدمی‌ نباشد،
\v 27 تا (زمین‌) ویران‌ و بایر را سیراب‌ كند، و علفهای‌ تازه‌ را از آن‌ برویاند؟
\s5
\v 28 آیا باران‌ را پدری‌ هست‌؟ یا كیست‌ كه‌ قطرات‌ شبنم‌ را تولید نمود؟
\v 29 از رَحِم‌ كیست‌ كه‌ یخ‌ بیرون‌ آمد؟ و ژاله‌ آسمان‌ را كیست‌ كه‌ تولید نمود؟
\v 30 آبها مثل‌ سنگ‌ منجمد می‌شود، و سطح‌ لجّه‌ یخ‌ می‌بندد.
\s5
\v 31 آیا عِقد ثریا را می‌بندی‌؟ یا بندهای‌ جبّار را می‌گشایی‌؟
\v 32 آیا برجهای‌ منطقۀالبُروج‌ را در موسم‌ آنها بیرون‌ می‌آوری‌؟ و دّب‌اكبر را با بنات‌ او رهبری‌ می‌نمایی‌؟
\v 33 آیا قانون‌های‌ آسمان‌ را می‌دانی‌؟ یا آن‌ را بر زمین‌ مسلّط‌ می‌گردانی‌؟
\s5
\v 34 آیا آواز خود را به‌ ابرها می‌رسانی‌ تا سیل‌ آبها تو را بپوشاند؟
\v 35 آیا برقها را می‌فرستی‌ تا روانه‌ شوند، و به‌ تو بگویند اینك‌ حاضریم‌؟
\s5
\v 36 كیست‌ كه‌ حكمت‌ را در باطن‌ نهاد یا فطانت‌ را به‌ دل‌ بخشید؟
\v 37 كیست‌ كه‌ با حكمت‌، ابرها را بشمارد؟ و كیست‌ كه‌ مشكهای‌ آسمان‌ را بریزد،
\v 38 چون‌ غبار گِل‌شده‌، جمع‌ می‌شود و كلوخها با هم‌ می‌چسبند؟
\s5
\v 39 آیا شكار را برای‌ شیر ماده‌ صید می‌كنی‌؟ و اشتهای‌ شیر ژیان‌ را سیر می‌نمایی‌،
\v 40 حینی‌ كه‌ در مأوای‌ خود خویشتن‌ را جمع‌ می‌كنند و در بیشه‌ در كمین‌ می‌نشینند؟
\s5
\v 41 كیست‌ كه‌ غذا را برای‌ غراب‌ آماده‌ می‌سازد، چون‌ بچّه‌هایش‌ نزد خدا فریاد برمی‌آورند، و به‌ سبب‌ نبودن‌ خوراك‌ آواره‌ می‌گردند؟
\s5
\c 39
\p
\v 1 «آیا وقت‌ زاییدن‌ بز كوهی‌ را می‌دانی‌؟یا زمان‌ وضع‌ حمل‌ آهو را نشان‌ می‌دهی‌؟
\v 2 آیا ماههایی‌ را كه‌ كامل‌ می‌سازند حساب‌ توانی‌ كرد؟ یا زمان‌ زاییدن‌ آنهارا می‌دانی‌؟
\s5
\v 3 خم‌ شده‌، بچّه‌های‌ خود را می‌زایند و از دردهای‌ خود فارغ‌ می‌شوند.
\v 4 بچّه‌های‌ آنها قوّی‌ شده‌، در بیابان‌ نمّو می‌كنند، می‌روند و نزد آنها برنمی‌گردند.
\s5
\v 5 كیست‌ كه‌ خر وحشی‌ را رها كرده‌، آزاد ساخت‌، و كیست‌ كه‌ بندهای‌ گورخر را باز نمود،
\v 6 كه‌ من‌ بیابان‌ را خانه‌ او ساختم‌، و شوره‌زار را مسكن‌ او گردانیدم‌؟
\s5
\v 7 به‌ غوغای‌ شهر استهزاء می‌كند و خروش‌ رمه‌بان‌ را گوش‌ نمی‌گیرد.
\v 8 دایره‌ كوهها چراگاه‌ او است‌ و هرگونه‌ سبزه‌ را می‌طلبد.
\s5
\v 9 آیا گاو وحشی‌ راضی‌ شود كه‌ تو را خدمت‌ نماید، یا نزد آخور تو منزل‌ گیرد؟
\v 10 آیا گاو وحشی‌ را به‌ ریسمانش‌ به‌ شیار توانی‌ بست‌؟ یا وادیها را از عقب‌ تو مازو خواهد نمود؟
\s5
\v 11 آیا از اینكه‌ قوّتش‌ عظیم‌ است‌ بر او اعتماد خواهی‌ كرد؟ و كار خود را به‌ او حواله‌ خواهی‌ نمود؟
\v 12 آیا براو توكّل‌ خواهی‌ كرد كه‌ محصولت‌ را باز آورد و آن‌ را به‌ خرمنگاهت‌ جمع‌ كند؟
\s5
\v 13 «بال‌ شترمرغ‌ به‌ شادی‌ متحرّك‌ می‌شود و امّا پر و بال‌ او مثل‌ لقلق‌ نیست‌.
\v 14 زیرا كه‌ تخمهای‌ خود را به‌ زمین‌ وامی‌گذارد و بر روی‌ خاك‌ آنها را گرم‌ می‌كند،
\v 15 و فراموش‌ می‌كند كه‌ پا آنها را می‌افشرد، و وحوش‌ صحرا آنها را پایمال‌ می‌كنند.
\s5
\v 16 با بچّه‌های‌ خود سختی‌می‌كند كه‌ گویا از آن‌ او نیستند؛ محنت‌ او باطل‌ است‌ و متأسّف‌ نمی‌شود.
\v 17 زیرا خدا او را از حكمت‌ محروم‌ ساخته‌، و از فطانت‌ او را نصیبی‌ نداده‌ است‌.
\v 18 هنگامی‌ كه‌ به‌ بلندی‌ پرواز می‌كند، اسب‌ و سوارش‌ را استهزا می‌نماید.
\s5
\v 19 «آیا تو اسب‌ را قوّت‌ داده‌ و گردن‌ او را به‌ یال‌ ملبّس‌ گردانیده‌ای‌؟
\v 20 آیا او را مثل‌ ملخ‌ به‌ جست‌ وخیز آورده‌ای‌؟ خروش‌ شیهه‌ او مهیب‌ است‌.
\s5
\v 21 در وادی‌ پا زده‌، از قوّت‌ خود وجد می‌نماید و به‌ مقابله‌ مسلّحان‌ بیرون‌ می‌رود.
\v 22 بر خوف‌ استهزاء كرده‌، هراسان‌ نمی‌شود، و از دم‌ شمشیر برنمی‌گردد.
\v 23 تركش‌ بر او چكچك‌ می‌كند، و نیزه‌ درخشنده‌ و مزراق‌
\s5
\v 24 با خشم‌ و غیض‌ زمین‌ را می‌نوردد. و چون‌ كَرِنّا صدا می‌كند نمی‌ایستد،
\v 25 وقتی‌ كه‌ كَرِنّا نواخته‌ شود هههه می‌گوید و جنگ‌ را از دور استشمام‌ می‌كند، و خروش‌ سرداران‌ و غوغا را.
\s5
\v 26 آیا از حكمت‌ تو شاهین‌ می‌پرد؟ و بالهای‌ خود را بطرف‌ جنوب‌ پهن‌ می‌كند؟
\s5
\v 27 آیا از فرمان‌ تو عقاب‌ صعود می‌نماید و آشیانه‌ خود را به‌ جای‌ بلند می‌سازد؟
\v 28 بر صخره‌ ساكن‌ شده‌، مأوا می‌سازد. بر صخره‌ تیز و بر ملاذ منیع‌.
\s5
\v 29 از آنجا خوراك‌ خود را به‌ نظر می‌آورد و چشمانش‌ از دور می‌نگرد.
\v 30 بچّه‌هایش‌ خون‌ را می‌مكند و جایی‌ كه‌ كشتگانند او آنجا است‌.»
\s5
\c 40
\p
\v 1 و خداوند مكرّر كرده‌، ایوب‌ را گفت‌:
\v 2 «آیا مجادله‌كننده‌ با قادرمطلق‌ مخاصمه‌ نماید؟ كسی‌ كه‌ با خدا محاجّه‌ كند آن‌ را جواب‌ بدهد.»
\s5
\v 3 آنگاه‌ ایوب‌ خداوند را جواب‌ داده‌، گفت‌:
\v 4 «اینك‌ من‌ حقیر هستم‌ و به‌ تو چه‌ جواب‌ دهم‌؟ دست‌ خود را به‌ دهانم‌ گذاشته‌ام‌.
\v 5 یك‌ مرتبه‌ گفتم‌ و تكرار نخواهم‌ كرد. بلكه‌ دو مرتبه‌ و نخواهم‌ افزود.»
\s5
\v 6 پس‌ خداوند ایوب‌ را از گردباد خطاب‌ كرد و گفت‌:
\v 7 «الا´ن‌ كمر خود را مثل‌ مرد ببند. از تو سؤال‌ می‌نمایم‌ و مرا اعلام‌ كن‌.
\s5
\v 8 آیا داوری‌ مرا نیز باطل‌ می‌نمایی‌؟ و مرا ملزم‌ می‌سازی‌ تا خویشتن‌ را عادل‌ بنمایی‌؟
\v 9 آیا تو را مثل‌ خدا بازویی‌ هست‌؟ و به‌ آواز مثل‌ او رعد توانی‌ كرد؟
\s5
\v 10 الا´ن‌ خویشتن‌ را به‌ جلال‌ و عظمت‌ زینت‌ بده‌، و به‌ عزّت‌ و شوكت‌ ملبّس‌ ساز.
\v 11 شدّت‌ غضب‌ خود را بریز و به‌ هركه‌ متكبّر است‌ نظر افكنده‌، او را به‌ زیر انداز.
\s5
\v 12 بر هركه‌ متكبّر است‌ نظر كن‌ و او را ذلیل‌ بساز و شریران‌ را در جای‌ ایشان‌ پایمال‌ كن‌.
\v 13 ایشان‌ را با هم‌ در خاك‌ پنهان‌ نما و رویهای‌ ایشان‌ را درجای‌ مخفی‌ محبوس‌ كن‌.
\v 14 آنگاه‌ من‌ نیز درباره‌ تو اقرار خواهم‌ كرد، كه‌ دست‌ راستت‌ تو را نجات‌ تواند داد.
\s5
\v 15 اینك‌ بَهِیموت‌ كه‌ او را با تو آفریده‌ام‌ كه‌ علف‌ را مثل‌ گاو می‌خورد،
\v 16 همانا قوّت‌ او در كمرش‌ می‌باشد، و توانایی‌ وی‌ در رگهای‌ شكمش‌.
\s5
\v 17 دم‌ خود را مثل‌ سرو آزاد می‌جنباند. رگهای‌ رانش‌ به‌ هم‌ پیچیده‌ است‌.
\v 18 استخوانهایش‌ مثل‌ لوله‌های‌ برنجین‌ و اعضایش‌ مثل‌ تیرهای‌ آهنین‌ است‌.
\s5
\v 19 او افضل‌ صنایع‌ خدا است‌. آن‌ كه‌ او را آفرید حربه‌اش‌ را به‌ او داده‌ است‌.
\v 20 به‌ درستی‌ كه‌ كوهها برایش‌ علوفه‌ می‌رویاند، كه‌ در آنها تمامی حیوانات‌ صحرا بازی‌ می‌كنند؛
\v 21 زیر درختهای‌ كُنار می‌خوابد. در سایه‌ نیزار و در خَلاب‌.
\s5
\v 22 درختهای‌ كُنار او رابه‌ سایه‌ خود می‌پوشاند، و بیدهای‌ نهر، وی‌ را احاطه‌ می‌نماید.
\v 23 اینك‌ رودخانه‌ طغیان‌ می‌كند، لیكن‌ او نمی‌ترسد و اگر چه‌ اُرْدُن‌ در دهانش‌ ریخته‌ شود ایمن‌ خواهد بود.
\v 24 آیا چون‌ نگران‌ است‌ او را گرفتار توان‌ كرد؟ یا بینی‌ وی‌ را با قلاّب‌ توان‌ سفت‌ ؟
\s5
\c 41
\p
\v 1 « آیا لِوْیاتان‌ را با قلاّب‌ توانی‌ كشید؟ یا زبانش‌ را با ریسمان‌ توانی‌ فشرد؟
\v 2 آیا در بینی‌ او مهار توانی‌ كشید؟ یا چانه‌اش‌ را با قلاّب‌ توانی‌ سفت‌؟
\v 3 آیا او نزد تو تضرّع‌ زیاد خواهد نمود؟ یا سخنان‌ ملایم‌ به‌ تو خواهد گفت‌؟
\s5
\v 4 آیا با تو عهد خواهد بست‌ یا او را برای‌ بندگی‌ دایمی‌ خواهی‌ گرفت‌؟
\v 5 آیا با او مثل‌ گنجشك‌ بازی‌ توانی‌ كرد؟ یا او را برای‌ كنیزان‌ خود توانی‌ بست‌؟
\v 6 آیا جماعت‌ (صیادان‌) از او داد و ستد خواهند كرد؟ یا او را در میان‌ تاجران‌ تقسیم‌ خواهند نمود؟
\s5
\v 7 آیا پوست‌ او را با نیزه‌ها مملّو توانی‌كرد؟ یا سرش‌ را با خُطّافهای‌ ماهی‌گیران‌؟
\v 8 اگر دست‌ خود را بر او بگذاری‌ جنگ‌ را به‌ یاد خواهی‌ داشت‌ و دیگر نخواهی‌ كرد.
\v 9 اینك‌ امید به‌ او باطل‌ است‌. آیا از رؤیتش‌ نیز آدمی‌ به‌ روی‌ درافكنده‌ نمی‌شود؟
\s5
\v 10 كسی‌ اینقدر متهوّر نیست‌ كه‌ او را برانگیزاند. پس‌ كیست‌ كه‌ در حضور من‌ بایستد؟
\v 11 كیست‌ كه‌ سبقت‌ جسته‌، چیزی‌ به‌ من‌ داده‌، تابه‌ او ردّ نمایم‌؟ هرچه‌ زیر آسمان‌ است‌ از آن‌ من‌ می‌باشد.
\v 12 «درباره‌ اعضایش‌ خاموش‌ نخواهم‌ شد و از جبروت‌ و جمال‌ تركیب‌ او خبر خواهم‌ داد.
\s5
\v 13 كیست‌ كه‌ روی‌ لباس‌ او را باز تواند نمود؟ و كیست‌ كه‌ در میان‌ دو صف‌ دندانش‌ داخل‌ شود؟
\v 14 كیست‌ كه‌ درهای‌ چهره‌اش‌ را بگشاید؟ دایره‌ دندانهایش‌ هولناك‌ است‌.
\v 15 سپرهای‌ زورآورش‌ فخر او می‌باشد، با مُهر محكم‌ وصل‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 16 با یكدیگر چنان‌ چسبیده‌اند كه‌ باد از میان‌ آنها نمی‌گذرد.
\v 17 با همدیگر چنان‌ وصل‌ شده‌اند و با هم‌ مُلْتَصِقند كه‌ جدا نمی‌شوند.
\v 18 از عطسه‌های‌ او نور ساطع‌ می‌گردد و چشمان‌ او مثل‌ پلكهای‌ فجر است‌.
\s5
\v 19 از دهانش‌ مشعلها بیرون‌ می‌آید و شعله‌های‌ آتش‌ برمی‌جهد.
\v 20 از بینی‌های‌ او دود برمی‌آید مثل‌ دیگ‌ جوشنده‌ و پاتیل‌.
\v 21 از نفس‌ او اخگرها افروخته‌ می‌شود و از دهانش‌ شعله‌ بیرون‌ می‌آید.
\s5
\v 22 بر گردنش‌ قوّت‌ نشیمن‌ دارد، و هیبت‌ پیش‌ رویش‌ رقص‌ می‌نماید.
\v 23 طبقات‌ گوشت‌ او به‌ هم‌ چسبیده‌ است‌، و بر وی‌ مستحكم‌ است‌ كه‌ متحرّك‌ نمی‌شود.
\v 24 دلش‌ مثل‌ سنگ‌ مستحكم‌ است‌، و مانند سنگ‌ زیرین‌ آسیا محكم‌ می‌باشد.
\s5
\v 25 چون‌ او برمی‌خیزد، نیرومندان‌ هراسان‌ می‌شوند، و از خوف‌ بی‌خود می‌گردند.
\v 26 اگر شمشیر به‌ او انداخته‌ شود اثر نمی‌كند، و نه‌ نیزه‌ و نه‌ مزراق‌ و نه‌ تیر.
\v 27 آهن‌ را مثل‌ كاه‌ می‌شمارد و برنج‌ را مانند چوب‌ پوسیده‌.
\s5
\v 28 تیرهای‌ كمان‌ او را فرار نمی‌دهد و سنگهای‌ فلاخن‌ نزد او به‌ كاه‌ مبدّل‌ می‌شود.
\v 29 عمود مثل‌ كاه‌ شمرده‌ می‌شود و بر حركت‌ مزراق‌ می‌خندد.
\v 30 در زیرش‌ پاره‌های‌ سفال‌ تیز است‌ و گردون‌ پر میخ‌ را بر گِل‌ پهن‌ می‌كند.
\s5
\v 31 لجّه‌ را مثل‌ دیگ‌ می‌جوشاند و دریا را مانند پاتیلچه‌ عطّاران‌ می‌گرداند.
\v 32 راه‌ را در عقب‌ خویش‌ تابان‌ می‌سازد به‌ نوعی‌ كه‌ لجّه‌ را سفیدمو گمان‌ می‌برند.
\s5
\v 33 بر روی‌ خاك‌ نظیر او نیست‌، كه‌ بدون‌ خوف‌آفریده‌ شده‌ باشد.
\v 34 بر هرچیز بلند نظر می‌افكند و بر جمیع‌ حیوانات‌ سركش‌ پادشاه‌ است‌.»
\s5
\c 42
\p
\v 1 و ایوب‌ خداوند را جواب‌ داده‌، گفت‌:
\v 2 «می‌دانم‌ كه‌ به‌ هر چیز قادر هستی‌، و ابداً قصد تو را منع‌ نتوان‌ نمود.
\v 3 كیست‌ كه‌ مشورت‌ را بی‌عِلم‌ مخفی‌ می‌سازد؟ لكن‌ من‌ به‌ آنچه‌ نفهمیدم‌ تكلّم‌ نمودم‌. به‌ چیزهایی‌ كه‌ فوق‌ از عقل‌ من‌ بود و نمی‌دانستم‌.
\s5
\v 4 الا´ن‌ بشنو تا من‌ سخن‌ گویم‌؛ از تو سؤال‌ می‌نمایم‌ مرا تعلیم‌ بده‌.
\v 5 از شنیدن‌ گوش‌ درباره‌ تو شنیده‌ بودم‌ لیكن‌ الا´ن‌ چشم‌ من‌ تو را می‌بیند.
\v 6 از این‌ جهت‌ از خویشتن‌ كراهت‌ دارم‌ و در خاك‌ و خاكستر توبه‌ می‌نمایم‌.»
\s5
\v 7 و واقع‌ شد بعد از اینكه‌ خداوند این‌ سخنان‌ را به‌ ایوب‌ گفته‌ بود كه‌ خداوند به‌ الیفاز تیمانی‌ فرمود: «خشم‌ من‌ بر تو و بر دو رفیقت‌ افروخته‌ شده‌، زیرا كه‌ درباره‌ من‌ آنچه‌ راست‌ است‌ مثل‌ بنده‌ام‌ ایوب‌ نگفتید.
\v 8 پس‌ حال‌ هفت‌ گوساله‌ و هفت‌ قوچ‌ برای‌ خود بگیرید و نزد بنده‌ من‌ ایوب‌ رفته‌، قربانی‌ سوختنی‌ به‌ جهت‌ خویشتن‌ بگذرانید؛ و بنده‌ام‌ ایوب‌ به‌ جهت‌ شما دعا خواهد نمود، زیرا كه‌ او را مستجاب‌ خواهم‌ فرمود، مبادا پاداش‌ حماقت‌ شما را به‌ شما برسانم‌، چونكه‌ درباره‌ من‌ آنچه‌ راست‌ است‌ مثل‌ بنده‌ام‌ ایوب‌ نگفتید.»
\v 9 پس‌ الیفاز تیمانی‌ و بلدد شوحی‌ و صوفر نعماتی‌ رفته‌، به‌ نوعی‌ كه‌ خداوند به‌ ایشان‌ امرفرموده‌ بود، عمل‌ نمودند؛ و خداوند ایوب‌ را مستجاب‌ فرمود.
\s5
\v 10 و چون‌ ایوب‌ برای‌ اصحاب‌ خود دعا كرد، خداوند مصیبت‌ او را دور ساخت‌ و خداوند به‌ ایوب‌ دو چندان‌ آنچه‌ پیش‌ داشته‌ بود عطا فرمود.
\v 11 و جمیع‌ برادرانش‌ و همه‌ خواهرانش‌ و تمامی‌ آشنایان‌ قدیمش‌ نزد وی‌ آمده‌، در خانه‌اش‌ با وی‌ نان‌ خوردند و او را درباره‌ تمامی‌ مصیبتی‌ كه‌ خداوند به‌ او رسانیده‌ بود تعزیت‌ گفته‌، تسلّی‌ دادند و هركس‌ یك‌ قسیطه‌ و هركس‌ یك‌ حلقه‌ طلا به‌ او داد.
\s5
\v 12 و خداوند آخر ایوب‌ را بیشتر از اوّل‌ اومبارك‌ فرمود، چنانكه‌ او را چهارده‌ هزار گوسفند و شش‌ هزار شتر و هزار جفت‌ گاو و هزار الاغ‌ ماده‌ بود.
\v 13 و او را هفت‌ پسر و سه‌ دختر بود.
\v 14 و دختر اوّل‌ را یمیمَه‌ و دوّم‌ را قَصِیعَه‌ و سوّم‌ را قَرنْ هَفُّوك‌ نام‌ نهاد.
\s5
\v 15 و در تمامی‌ زمین‌ مثل‌ دختران‌ ایوب‌ زنان‌ نیكوصورت‌ یافت‌ نشدند و پدر ایشان‌، ایشان‌ را در میان‌ برادرانشان‌ ارثی‌ داد.
\v 16 و بعد از آن‌ ایوب‌ صد و چهل‌ سال‌ زندگانی‌ نمود و پسران‌ خود و پسران‌ پسران‌ خود را تا پشت‌ چهارم‌ دید.
\v 17 پس‌ ایوب‌ پیر و سالخـورده‌ شـده‌، وفات‌ یافت‌.

3905
19-PSA.usfm Normal file

File diff suppressed because it is too large Load Diff

1427
20-PRO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1427 @@
\id PRO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h امثال
\toc1 امثال
\toc2 امثال
\toc3 pro
\mt1 امثال
\s5
\c 1
\p
\v 1 امثال‌ سلیمان‌ بن‌ داود پادشاه‌ اسرائیل‌،
\v 2 به‌ جهت‌ دانستن‌ حكمت‌ و عدل‌، و برای‌ فهمیدن‌ كلمات‌ فطانت‌؛
\v 3 به‌ جهت‌ اكتساب‌ ادب‌ معرفت‌آمیز، و عدالت‌ و انصاف‌ و استقامت‌؛
\s5
\v 4 تا ساده ‌دلان‌ را زیركی‌ بخشد، و جوانان‌ را معرفت‌ و تمیز؛
\v 5 تا مرد حكیم‌ بشنود و علم‌ را بیفزاید، و مرد فهیم‌ تدابیر را تحصیل‌ نماید؛
\v 6 تا امثال‌ و كنایات‌ را بفهمند، كلمات‌ حكیمان‌ و غوامض‌ ایشان‌ را.
\s5
\v 7 ترس‌ یهوه‌ آغاز علم‌ است‌، لیكن‌ جاهلان‌ حكمت‌ و ادب‌ را خوار می‌شمارند.
\v 8 ای‌ پسر من‌ تأدیب‌ پدر خود را بشنو، و تعلیم‌ مادر خویش‌ را ترك‌ منما.
\v 9 زیرا كه‌ آنها تاج‌ زیبایی‌ برای‌ سر تو، و جواهر برای‌ گردن‌ تو خواهد بود.
\s5
\v 10 ای‌ پسر من‌ اگر گناهكاران‌ تو را فریفته‌ سازند، قبول‌ منما.
\v 11 اگر گویند: «همراه‌ ما بیا تا برای‌ خون‌ در كمین‌ بنشینیم‌، و برای‌ بی‌گناهان‌ بی‌جهت‌ پنهان‌ شویم‌،
\s5
\v 12 مثل‌ هاویه‌ ایشان‌ را زنده‌ خواهیم‌ بلعید، و تندرست‌ مانند آنانی‌ كه‌ به‌ گور فرو می‌روند.
\v 13 هر گونه‌ اموال‌ نفیسه‌ را پیدا خواهیم‌ نمود و خانه‌های‌ خود را از غنیمت‌ مملو خواهیم‌ ساخت‌.
\v 14 قرعه‌ خود را در میان‌ ما بینداز. و جمیع‌ ما را یك‌ كیسه‌ خواهد بود.»
\s5
\v 15 ای‌ پسر من‌ با ایشان‌ در راه‌ مرو. و پای‌ خود را از طریقهای‌ ایشان‌ باز دار
\v 16 زیرا كه‌ پایهای‌ ایشان‌ برای‌ شرارت‌ می‌دود و به‌ جهت‌ ریختن‌ خون‌ می‌شتابد.
\v 17 به‌ تحقیق‌، گستردن‌ دام‌ در نظر هر بالداری‌ بی‌فایده‌ است‌.
\s5
\v 18 لیكن‌ ایشان‌ به‌ جهت‌ خون‌ خود كمین‌ می‌سازند، و برای‌ جان‌ خویش‌ پنهان‌ می‌شوند.
\v 19 همچنین‌ است‌ راههای‌ هر كس‌ كه‌ طّماع‌ سود باشد، كه‌ آن‌ جان‌ مالك‌ خود را هلاك‌ می‌سازد.
\s5
\v 20 حكمت‌ در بیرون‌ ندا می‌دهد و در شوارع‌ عام‌ آواز خود را بلند می‌كند.
\v 21 در سر چهارراهها در دهنه‌ دروازه‌ها می‌خواند و در شهر به‌ سخنان‌ خود متّكلم‌ می‌شود
\v 22 كه‌ «ای‌ جاهلان‌ تا به‌ كی‌ جهالت‌ را دوست‌ خواهید داشت‌؟ و تا به‌ كی‌ مستهزئین‌ از استهزا شادی‌ می‌كنند و احمقان‌ از معرفت‌ نفرت‌ می‌نمایند؟
\s5
\v 23 به‌ سبب‌ عتاب‌ من‌ بازگشت‌ نمایید. اینك‌ روح‌ خود را بر شما افاضه‌ خواهم‌ نمود و كلمات‌ خود را بر شما اعلام‌ خواهم‌ كرد.
\v 24 زیرا كه‌ چون‌ خواندم‌، شما ابا نمودید و دستهای‌ خود را افراشتم‌ و كسی‌ اعتنا نكرد.
\v 25 بلكه‌ تمامی نصیحت‌ مرا ترك‌ نمودید و توبیخ‌ مرا نخواستید.
\s5
\v 26 پس‌ من‌ نیز در حین‌ مصیبت‌ شما خواهم‌ خندید و چون‌ ترس‌ بر شما مستولی‌ شود استهزا خواهم‌ نمود.
\v 27 چون‌خوف‌ مثل‌ باد تند بر شما عارض‌ شود، و مصیبت‌ مثل‌ گردباد به‌ شما دررسد، حینی‌ كه‌ تنگی‌ و ضیق‌ بر شما آید.
\s5
\v 28 آنگاه‌ مرا خواهند خواند لیكن‌ اجابت‌ نخواهم‌ كرد، و صبحگاهان‌ مرا جستجو خواهند نمود اما مرا نخواهند یافت‌.
\v 29 چونكه‌ معرفت‌ را مكروه‌ داشتند، و ترس‌ خداوند را اختیار ننمودند،
\v 30 و نصیحت‌ مرا پسند نكردند، و تمامی توبیخ‌ مرا خوار شمردند،
\s5
\v 31 بنابراین‌، از میوه‌ طریق‌ خود خواهند خورد، و از تدابیر خویش‌ سیر خواهند شد.
\v 32 زیرا كه‌ ارتدادِ جاهلان‌، ایشان‌ را خواهد كشت‌ و راحتِ غافلانه‌ احمقان‌، ایشان‌ را هلاك‌ خواهد ساخت‌.
\v 33 اما هر كه‌ مرا بشنود در امنّیت‌ ساكن‌ خواهد بود، و از ترس‌ بلا مستریح‌ خواهد ماند.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 ای‌ پسر من‌ اگر سخنان‌ مرا قبول‌ می‌نمودی و اوامر مرا نزد خود نگاه‌ می‌داشتی‌،
\v 2 تا گوش‌ خود را به‌ حكمت‌ فرا گیری‌ و دل‌ خود را به‌ فطانت‌ مایل‌ گردانی‌،
\s5
\v 3 اگر فهم‌ را دعوت‌ می‌كردی‌ و آواز خود را به‌ فطانت‌ بلند می‌نمودی‌،
\v 4 اگر آن‌ را مثل‌ نقره‌ می‌طلبیدی‌ و مانند خزانه‌های‌ مخفی‌ جستجو می‌كردی‌،
\v 5 آنگاه‌ ترس‌ خداوند را می‌فهمیدی‌، و معرفت‌ خدا را حاصل‌ می‌نمودی‌.
\s5
\v 6 زیرا خداوند حكمت‌ را می‌بخشد، و از دهان‌ وی‌ معرفت‌ و فطانت‌ صادر می‌شود.
\v 7 به‌ جهت‌ مستقیمان‌، حكمت‌ كامل‌ را ذخیره‌ می‌كند و برای‌ آنانی‌ كه‌ در كاملّیت‌ سلوك‌ می‌نمایند، سپر می‌باشد،
\v 8 تا طریقهای‌ انصاف‌ را محافظت‌ نماید و طریق‌ مقّدسان‌ خویش‌ را نگاه‌ دارد.
\s5
\v 9 پس‌ آنگاه‌ عدالت‌ و انصاف‌ را می‌فهمیدی‌، واستقامت‌ و هر طریق‌ نیكو را.
\v 10 زیرا كه‌ حكمت‌ به‌ دل‌ تو داخل‌ می‌شد و معرفت‌ نزد جان‌ تو عزیز می‌گشت‌.
\s5
\v 11 تمیز، تو را محافظت‌ می‌نمود، و فطانت‌، تو را نگاه‌ می‌داشت‌،
\v 12 تا تو را از راه‌ شریر رهایی‌ بخشد، و از كسانی‌ كه‌ به‌ سخنان‌ كج‌ متكّلم‌ می‌شوند.
\v 13 كه‌ راههای‌ راستی‌ را ترك‌ می‌كنند، و به‌ طریقهای‌ تاریكی‌ سالك‌ می‌شوند.
\s5
\v 14 از عمل‌ بد خشنودند، و از دروغهای‌ شریر خرسندند.
\v 15 كه‌ در راههای‌ خود مُعَوّجند، و در طریقهای‌ خویش‌ كج‌رو می‌باشند.
\s5
\v 16 تا تو را از زن‌ اجنبی‌ رهایی‌ بخشد، و از زن‌ بیگانه‌ای‌ كه‌ سخنان‌ تملّق‌آمیز می‌گوید،
\v 17 كه‌ مُصاحبِ جوانی خود را ترك‌ كرده‌، و عهد خدای‌ خویش‌ را فراموش‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 18 زیرا خانه‌ او به‌ موت‌ فرو می‌رود و طریقهای‌ او به‌ مردگان‌.
\v 19 كسانی‌ كه‌ نزد وی‌ روند برنخواهند گشت‌، و به‌ طریقهای‌ حیات‌ نخواهند رسید.
\s5
\v 20 تا به‌ راه‌ صالحان‌ سلوك‌ نمایی‌ و طریقهای‌ عادلان‌ را نگاه‌ داری‌.
\v 21 زیرا كه‌ راستان‌ در زمین‌ ساكن‌ خواهند شد، و كاملان‌ در آن‌ باقی‌ خواهند ماند.
\v 22 لیكن‌ شریران‌ از زمین‌ منقطع‌ خواهند شد، و ریشه‌ خیانتكاران‌ از آن‌ كنده‌ خواهد گشت‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 ای‌ پسر من‌، تعلیم‌ مرا فراموش‌ مكن‌ و دل تو اوامر مرا نگاه‌ دارد،
\v 2 زیرا كه‌ طول‌ ایام‌ و سالهای‌ حیات‌ و سلامتی‌ را برای‌ تو خواهد افزود.
\s5
\v 3 زنهار كه‌ رحمت‌ و راستی‌ تو را ترك‌ نكند. آنها را بر گردن‌ خود ببند و بر لوح‌ دل‌ خود مرقوم‌ دار.
\v 4 آنگاه‌ نعمت‌ و رضامندی‌ نیكو، در نظر خدا و انسان‌ خواهی‌ یافت‌.
\s5
\v 5 به‌ تمامی‌ دل‌ خود بر خداوند توكل‌ نما و بر عقل‌ خود تكیه‌مكن‌.
\v 6 در همه‌ راههای‌ خود او را بشناس‌، و او طریقهایت‌ را راست‌ خواهد گردانید.
\s5
\v 7 خویشتن‌ را حكیم‌ مپندار، از خداوند بترس‌ و از بدی‌ اجتناب‌ نما.
\v 8 این‌ برای‌ ناف‌ تو شفا، و برای‌ استخوانهایت‌ مغز خواهد بود.
\s5
\v 9 از مایملك‌ خود خداوند را تكریم‌ نما و از نوبرهای‌ همه‌ محصول‌ خویش‌.
\v 10 آنگاه‌ انبارهای‌ تو به‌ وفور نعمت‌ پر خواهد شد، و چرخشتهای‌ تو از شیره‌ انگور لبریز خواهد گشت‌.
\s5
\v 11 ای‌ پسر من‌، تأدیب‌ خداوند را خوار مشمار، و توبیخ‌ او را مكروه‌ مدار.
\v 12 زیرا خداوند هر كه‌ را دوست‌ دارد تأدیب‌ می‌نماید، مثل‌ پدرْ پسر خویش‌ را كه‌ از او مسرور می‌باشد.
\s5
\v 13 خوشابحال‌ كسی‌ كه‌ حكمت‌ را پیدا كند، و شخصی‌ كه‌ فطانت‌ را تحصیل‌ نماید.
\v 14 زیرا كه‌ تجارت‌ آن‌ از تجارت‌ نقره‌ و محصولش‌ از طلای‌ خالص‌ نیكوتر است‌.
\s5
\v 15 از لعلها گرانبهاتر است‌ و جمیع‌ نفایس‌ تو با آن‌ برابری‌ نتواند كرد.
\v 16 به‌ دست‌ راست‌ وی‌ طول‌ ایام‌ است‌، و به‌ دست‌ چپش‌ دولت‌ و جلال‌.
\s5
\v 17 طریقهای‌ وی‌ طریقهای‌ شادمانی‌ است‌ و همه‌ راههای‌ وی‌ سلامتی‌ می‌باشد.
\v 18 به‌ جهت‌ آنانی‌ كه‌ او را به‌ دست‌ گیرند، درخت‌ حیات‌ است‌ و كسی‌ كه‌ به‌ او متمّسك‌ می‌باشد خجسته‌ است‌.
\s5
\v 19 خداوند به‌ حكمت‌ خود زمین‌ را بنیاد نهاد، و به‌ عقل‌ خویش‌ آسمان‌ را استوار نمود.
\v 20 به‌ علم‌ او لجّه‌ها مُنْشَّق‌ گردید، و افلاك‌ شبنم‌ را می‌چكانید.
\s5
\v 21 ای‌ پسر من‌، این‌ چیزها از نظر تو دور نشود. حكمت‌ كامل‌ و تمیز را نگاه‌ دار.
\v 22 پس‌ برای‌ جان‌ تو حیات‌، و برای‌ گردنت‌ زینت‌ خواهد بود.
\s5
\v 23 آنگاه‌ در راه‌ خود به‌ امنیت‌ سالك‌خواهی‌ شد، و پایت‌ نخواهد لغزید.
\v 24 هنگامی‌ كه‌ بخوابی‌، نخواهی‌ ترسید و چون‌ دراز شوی‌ خوابت‌ شیرین‌ خواهد شد.
\s5
\v 25 از خوف‌ ناگهان‌ نخواهی‌ ترسید، و نه‌ از خرابی شریران‌ چون‌ واقع‌ شود.
\v 26 زیرا خداوند اعتماد تو خواهد بود و پای‌ تو را از دام‌ حفظ‌ خواهد نمود.
\s5
\v 27 احسان‌ را از اهلش‌ باز مدار، هنگامی‌ كه‌ بجا آوردنش‌ در قوّت‌ دست‌ توست‌.
\v 28 به‌ همسایه‌ خود مگو برو و بازگرد، و فردا به‌ تو خواهم‌ داد، با آنكه‌ نزد تو حاضر است‌.
\s5
\v 29 بر همسایه‌ات‌ قصد بدی‌ مكن‌، هنگامی‌ كه‌ او نزد تو در امنیت‌ ساكن‌ است‌.
\v 30 با كسی‌ كه‌ به‌ تو بدی‌ نكرده‌ است‌، بی‌سبب‌ مخاصمه‌ منما.
\s5
\v 31 بر مرد ظالم‌ حسد مبر و هیچكدام‌ از راههایش‌ را اختیار مكن.
\v 32 زیرا كج‌خلقان‌ نزد خداوند مكروهند، لیكن‌ سّر او نزد راستان‌ است‌.
\s5
\v 33 لعنت‌ خداوند بر خانه‌ شریران‌ است‌. اما مسكن‌ عادلان‌ را بركت‌ می‌دهد.
\v 34 یقین‌ كه‌ مستهزئین‌ را استهزا می‌نماید، اما متواضعان‌ را فیض‌ می‌بخشد.
\s5
\v 35 حكیمان‌ وارث‌ جلال‌ خواهند شد، اما احمقان‌ خجالت‌ را خواهند برد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای‌ پسران‌، تأدیب‌ پدر را بشنوید و گوش دهید تا فطانت‌ را بفهمید،
\v 2 چونكه‌ تعلیم‌ نیكو به‌ شما می‌دهم‌. پس‌ شریعت‌ مرا ترك‌ منمایید.
\s5
\v 3 زیرا كه‌ من‌ برای‌ پدر خود پسر بودم‌، و در نظر مادرم‌ عزیز و یگانه‌.
\v 4 و او مرا تعلیم‌ داده‌، می‌گفت‌: «دل‌ تو به‌ سخنان‌ من‌ متمّسك‌ شود، و اوامر مرا نگاه‌ دار تا زنده‌ بمانی‌.
\s5
\v 5 حكمت‌ را تحصیل‌ نما و فهم‌ را پیدا كن‌. فراموش‌ مكن‌ و ازكلمات‌ دهانم‌ انحراف‌ مورز.
\v 6 آن‌ را ترك‌ منما كه‌ تو را محافظت‌ خواهد نمود. آن‌ را دوست‌ دار كه‌ تو را نگاه‌ خواهد داشت‌.
\s5
\v 7 حكمت‌ از همه‌ چیز افضل‌ است‌. پس‌ حكمت‌ را تحصیل‌ نما و به‌ هر آنچه‌ تحصیل‌ نموده‌ باشی‌، فهم‌ را تحصیل‌ كن.
\v 8 آن‌ را محترم‌ دار، و تو را بلند خواهد ساخت‌. و اگر او را در آغوش‌ بكشی‌ تو را معظّم‌ خواهد گردانید.
\v 9 بر سر تو تاج‌ زیبایی‌ خواهد نهاد. و افسر جلال‌ به‌ تو عطا خواهد نمود.»
\s5
\v 10 ای‌ پسر من‌ بشنو و سخنان‌ مرا قبول‌ نما، كه‌ سالهای‌ عمرت‌ بسیار خواهد شد.
\v 11 راه‌ حكمت‌ را به‌ تو تعلیم‌ دادم‌، و به‌ طریقهای‌ راستی‌ تو را هدایت‌ نمودم‌.
\v 12 چون‌ در راه‌ بروی‌ قدمهای‌ تو تنگ‌ نخواهد شد، و چون‌ بدوی‌ لغزش‌ نخواهی‌ خورد.
\s5
\v 13 ادب‌ را به‌ چنگ‌ آور و آن‌ را فرو مگذار. آن‌ را نگاه‌ دار زیرا كه‌ حیات‌ تو است‌.
\v 14 به‌ راه‌ شریران‌ داخل‌ مشو، و در طریق‌ گناهكاران‌ سالك‌ مباش‌.
\v 15 آن‌ را ترك‌ كن‌ و به‌ آن‌ گذر منما، و از آن‌ اجتناب‌ كرده‌، بگذر.
\s5
\v 16 زیرا كه‌ ایشان‌ تا بدی‌ نكرده‌ باشند، نمی‌خوابند و اگر كسی‌ را نلغزانیده‌ باشند، خواب‌ از ایشان‌ منقطع‌ می‌شود.
\v 17 چونكه‌ نان‌ شرارت‌ را می‌خورند، و شراب‌ ظلم‌ را می‌نوشند.
\s5
\v 18 لیكن‌ طریق‌ عادلان‌ مثل‌ نور مشرق‌ است‌ كه‌ تا نهار كامل‌ روشنایی‌ آن‌ در تزاید می‌باشد.
\v 19 و اما طریق‌ شریران‌ مثل‌ ظلمت‌ غلیظ‌ است‌، و نمی‌دانند كه‌ از چه‌ چیز می‌لغزند.
\s5
\v 20 ای‌ پسر من‌، به‌ سخنان‌ من‌ توجه‌ نما و گوش‌ خود را به‌ كلمات‌ من‌ فرا گیر.
\v 21 آنها از نظر تو دور نشود. آنها را در اندرون‌ دل‌ خود نگاه‌ دار.
\s5
\v 22 زیرا هر كه‌ آنها را بیابد برای‌ او حیات‌ است‌، و برای‌تمامی‌ جسد او شفا می‌باشد.
\v 23 دل‌ خود را به‌ حفظ‌ تمام‌ نگاه‌ دار، زیرا كه‌ مخرج‌های‌ حیات‌ از آن‌ است‌.
\s5
\v 24 دهان‌ دروغگو را از خود بینداز، و لبهای‌ كج‌ را از خویشتن‌ دور نما.
\v 25 چشمانت‌ به‌ استقامت‌ نگران‌ باشد، و مژگانت‌ پیش‌ روی‌ تو راست‌ باشد.
\s5
\v 26 طریق‌ پایهای‌ خود را هموار بساز، تا همه‌ طریقهای‌ تو مستقیم‌ باشد.
\v 27 به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ منحرف‌ مشو، و پای‌ خود را از بدی‌ نگاه‌ دار.
\s5
\c 5
\p
\v 1 ای‌ پسر من‌، به‌ حكمت‌ من‌ توجه‌ نما، و گوش‌ خود را به‌ فطانت‌ من‌ فراگیر،
\v 2 تا تدابیر را محافظت‌ نمایی‌، و لبهایت‌ معرفت‌ را نگاه‌ دارد.
\s5
\v 3 زیرا كه‌ لبهای‌ زن‌ اجنبی‌ عسل‌ را می‌چكاند، و دهان‌ او از روغن‌ ملایم‌تر است‌.
\v 4 لیكن‌ آخر او مثل‌ اَفْسَنتین‌ تلخ‌ است‌ و بُرنده‌ مثل‌ شمشیر دودم‌.
\s5
\v 5 پایهایش‌ به‌ موت‌ فرو می‌رود، و قدمهایش‌ به‌ هاویه‌ متمّسك‌ می‌باشد.
\v 6 به‌ طریق‌ حیات‌ هرگز سالك‌ نخواهد شد. قدمهایش‌ آواره‌ شده‌ است‌ و او نمی‌داند.
\s5
\v 7 و الا´ن‌ ای‌ پسرانم‌ مرا بشنوید، و از سخنان‌ دهانم‌ انحراف‌ مورزید.
\v 8 طریق‌ خود را از او دور ساز، و به‌ در خانه‌ او نزدیك‌ مشو.
\s5
\v 9 مبادا عنفوان‌ جوانی خود را به‌ دیگران‌ بدهی‌، و سالهای‌ خویش‌ را به‌ ستم‌كیشان‌.
\v 10 و غریبان‌ از اموال‌ تو سیر شوند، و ثمره‌ محنت‌ تو به‌ خانه‌ بیگانه‌ رود.
\s5
\v 11 كه‌ در عاقبتِ خود نوحه‌گری‌ نمایی‌، هنگامی‌ كه‌ گوشت‌ و بدنت‌ فانی‌ شده‌ باشد،
\v 12 و گویی‌ چرا ادب‌ را مكروه‌ داشتم‌، و دل‌ من‌ تنبیه‌ را خوار شمرد،
\s5
\v 13 و آوازمرشدان‌ خود را نشنیدم‌، و به‌ معلمان‌ خود گوش‌ ندادم‌.
\v 14 نزدیك‌ بود كه‌ هر گونه‌ بدی‌ را مرتكب‌ شوم‌، در میان‌ قوم‌ و جماعت‌.
\s5
\v 15 آب‌ را از منبع‌ خود بنوش‌، و نهرهای‌ جاری‌ را از چشمه‌ خویش‌.
\v 16 جویهای‌ تو بیرون‌ خواهد ریخت‌، و نهرهای‌ آب‌ در شوارع‌ عام‌،
\v 17 و از آنِ خودت‌ به‌ تنهایی‌ خواهد بود، و نه‌ از آنِ غریبان‌ با تو.
\s5
\v 18 چشمه‌ تو مبارك‌ باشد، و از زن‌ جوانی خویش‌ مسرور باش‌،
\v 19 مثل‌ غزال‌ محبوب‌ و آهوی‌ جمیل‌. پستانهایش‌ تو را همیشه‌ خرّم‌ سازد، و از محبت‌ او دائماً محفوظ‌ باش‌.
\s5
\v 20 لیكن‌ ای‌ پسر من‌، چرا از زن‌ بیگانه‌ فریفته‌ شوی‌؟ و سینه‌ زن‌ غریب‌ را در بر گیری‌؟
\v 21 زیرا كه‌ راههای‌ انسان‌ در مدّنظر خداوند است‌، و تمامی طریقهای‌ وی‌ را می‌سنجد.
\s5
\v 22 تقصیرهای‌ شریر او را گرفتار می‌سازد، و به‌ بندهای‌ گناهان‌ خود بسته‌ می‌شود.
\v 23 او بدون‌ ادب‌ خواهد مرد، و به‌ كثرت‌ حماقت‌ خویش‌ تلف‌ خواهد گردید.
\s5
\c 6
\p
\v 1 ای‌ پسرم‌، اگر برای‌ همسایه‌ خود ضامن شده‌، و به‌ جهت‌ شخص‌ بیگانه‌ دست‌ داده‌ باشی‌،
\v 2 و از سخنان‌ دهان‌ خود در دام‌ افتاده‌، و از سخنان‌ دهانت‌ گرفتار شده‌ باشی‌،
\s5
\v 3 پس‌ ای‌ پسر من‌، این‌ را بكن‌ و خویشتن‌ را رهایی‌ ده‌ چونكه‌ به‌ دست‌ همسایه‌ات‌ افتاده‌ای‌. برو و خویشتن‌ را فروتن‌ ساز و از همسایه‌ خود التماس‌ نما.
\s5
\v 4 خواب‌ را به‌ چشمان‌ خود راه‌ مده‌، و نه‌ پینكی‌ را به‌ مژگان‌ خویش‌.
\v 5 مثل‌ آهو خویشتن‌ را از كمند و مانند گنجشك‌ از دست‌ صیاد خلاص‌ كن‌.
\s5
\v 6 ای‌ شخص‌ كاهل‌ نزد مورچه‌ برو، و در راههای‌ او تأمّل‌ كن‌ و حكمت‌ را بیاموز،
\v 7 كه‌ وی‌ را پیشوایی‌ نیست‌ و نه‌ سرور و نه‌ حاكمی‌.
\v 8 اما خوراك‌ خود را تابستان‌ مهیا می‌سازد و آذوقه‌ خویش‌ را در موسم‌ حصاد جمع‌ می‌كند.
\s5
\v 9 ای‌ كاهل‌، تا به‌ چند خواهی‌ خوابید و از خواب‌ خود كی‌ خواهی‌ برخاست‌؟
\v 10 اندكی‌ خفت‌ و اندكی‌ خواب‌، و اندكی‌ بر هم‌ نهادن‌ دستها به‌ جهت‌ خواب‌.
\v 11 پس‌ فقر مثل‌ راهزن‌ بر تو خواهد آمد، و نیازمندی‌ بر تو مانند مرد مسلّح‌.
\s5
\v 12 مرد لئیم‌ و مرد زشت‌خوی‌، با اعوجاج‌ دهان‌ رفتار می‌كند.
\v 13 با چشمان‌ خود غمزه‌ می‌زند و با پایهای‌ خویش‌ حرف‌ می‌زند. با انگشتهای‌ خویش‌ اشاره‌ می‌كند.
\s5
\v 14 در دلش‌ دروغها است‌ و پیوسته‌ شرارت‌ را اختراع‌ می‌كند. نزاعها را می‌پاشد.
\v 15 بنابراین‌ مصیبت‌ بر او ناگهان‌ خواهد آمد. در لحظه‌ای‌ منكسر خواهد شد و شفا نخواهد یافت‌.
\s5
\v 16 شش‌ چیز است‌ كه‌ خداوند از آنها نفرت‌ دارد، بلكه‌ هفت‌ چیز كه‌ نزد جان‌ وی‌ مكروه‌ است‌.
\s5
\v 17 چشمان‌ متكّبر و زبان‌ دروغگو؛ و دستهایی‌ كه‌ خون‌ بی‌گناه‌ را می‌ریزد؛
\v 18 دلی‌ كه‌ تدابیر فاسد را اختراع‌ می‌كند؛ پایهایی‌ كه‌ در زیان‌كاری‌ تیزرو می‌باشند؛
\v 19 شاهد دروغگو كه‌ به‌ كذب‌ متكلّم‌ شود؛ و كسی‌ كه‌ در میان‌ برادران‌ نزاعها بپاشد.
\s5
\v 20 ای‌ پسر من‌ اوامر پدر خود را نگاه‌ دار و تعلیم‌ مادر خویش‌ را ترك‌ منما.
\v 21 آنها را بر دل‌ خود دائماً ببند، و آنها را بر گردن‌ خویش‌ بیاویز.
\s5
\v 22 حینی‌ كه‌ به‌ راه‌ می‌روی‌ تو را هدایت‌ خواهدنمود، و حینی‌ كه‌ می‌خوابی‌ بر تو دیده‌بانی‌ خواهد كرد، و وقتی‌ كه‌ بیدار شوی‌ با تو مكالمه‌ خواهد نمود.
\v 23 زیرا كه‌ احكام‌ (ایشان‌) چراغ‌ و تعلیم‌ (ایشان‌) نور است‌، و توبیخ‌ تدبیرآمیز طریق‌ حیات‌ است‌.
\s5
\v 24 تا تو را از زن‌ خبیثه‌ نگاه‌ دارد، و از چاپلوسی زبانِ زنِ بیگانه‌.
\v 25 در دلت‌ مشتاق‌ جمال‌ وی‌ مباش‌، و از پلكهایش‌ فریفته‌ مشو،
\s5
\v 26 زیرا كه‌ به‌ سبب‌ زن‌ زانیه‌، شخص‌ برای‌ یك‌ قرص‌ نان‌ محتاج‌ می‌شود، و زن‌ مرد دیگر، جان‌ گرانبها را صید می‌كند.
\v 27 آیا كسی‌ آتش‌ را در آغوش‌ خود بگیرد و جامه‌اش‌ سوخته‌ نشود؟
\s5
\v 28 یا كسی‌ بر اخگرهای‌ سوزنده‌ راه‌ رود و پایهایش‌ سوخته‌ نگردد؟
\v 29 همچنین‌ است‌ كسی‌ كه‌ نزد زن‌ همسایه‌ خویش‌ داخل‌ شود، زیرا هر كه‌ او را لمس‌ نماید بی‌گناه‌ نخواهد ماند.
\s5
\v 30 دزد را اهانت‌ نمی‌كنند اگر دزدی‌ كند تا جان‌ خود را سیر نماید وقتی‌ كه‌ گرسنه‌ باشد.
\v 31 لیكن‌ اگر گرفته‌ شود، هفت‌ چندان‌ ردّ خواهد نمود و تمامی‌ اموال‌ خانه‌ خود را خواهد داد.
\s5
\v 32 اما كسی‌ كه‌ با زنی‌ زنا كند، ناقص‌العقل‌ است‌ و هر كه‌ چنین‌ عمل‌ نماید، جان‌ خود را هلاك‌ خواهد ساخت‌.
\v 33 او ضرب‌ و رسوایی‌ خواهد یافت‌، و ننگ‌ او محو نخواهد شد.
\s5
\v 34 زیرا كه‌ غیرت‌، شدّت‌ خشم‌ مرد است‌ و در روز انتقام‌، شفقت‌ نخواهد نمود.
\v 35 بر هیچ‌ كفّاره‌ای‌ نظر نخواهد كرد و هر چند عطایا را زیاده‌ كنی‌، قبول‌ نخواهد نمود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 ای‌ پسر من‌ سخنان‌ مرا نگاه‌ دار، و اوامر مرا نزد خود ذخیره‌ نما.
\v 2 اوامر مرا نگاه‌ دار تا زنده‌ بمانی‌، و تعلیم‌ مرا مثل‌ مردمك‌ چشم‌خویش‌.
\v 3 آنها را بر انگشتهای‌ خود ببند و آنها را بر لوح‌ قلب‌ خود مرقوم‌ دار.
\s5
\v 4 به‌ حكمت‌ بگو كه‌ تو خواهر من‌ هستی‌ و فهم‌ را دوست‌ خویش‌ بخوان‌
\v 5 تا تو را از زن‌ اجنبی‌ نگاه‌ دارد، و از زن‌ غریبی‌ كه‌ سخنان‌ تملّق‌آمیز می‌گوید.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ از دریچه‌ خانه‌ خود نگاه‌ كردم‌، و از پشت‌ شبكه‌ خویش.
\v 7 در میان‌ جاهلان‌ دیدم‌، و در میان‌ جوانان‌، جوانی‌ ناقص‌العقل‌ مشاهده‌ نمودم‌،
\s5
\v 8 كه‌ در كوچه‌ بسوی‌ گوشه‌ او می‌گذشت‌، و به‌ راه‌ خانه‌ وی‌ می‌رفت‌،
\v 9 در شام‌ در حین‌ زوال‌ روز، در سیاهی‌ شب‌ و در ظلمت‌ غلیظ‌؛
\s5
\v 10 كه‌ اینك‌ زنی‌ به‌ استقبال‌ وی‌ می‌آمد، در لباس‌ زانیه‌ و در خباثت‌ دل‌.
\v 11 زنی‌ یاوه‌گو و سركش‌ كه‌ پایهایش‌ در خانه‌اش‌ قرار نمی‌گیرد.
\v 12 گاهی‌ در كوچه‌ها و گاهی‌ در شوارع‌ عام‌، و نزد هر گوشه‌ای‌ در كمین‌ می‌باشد.
\s5
\v 13 پس‌ او را بگرفت‌ و بوسید و چهره‌ خود را بی‌حیا ساخته‌، او را گفت‌:
\v 14 «نزد من‌ ذبایح‌ سلامتی‌ است‌، زیرا كه‌ امروز نذرهای‌ خود را وفا نمودم‌.
\v 15 از این‌ جهت‌ به‌ استقبال‌ تو بیرون‌ آمدم‌، تا روی‌ تو را به‌ سعی‌ تمام‌ بطلبم‌ و حال‌ تو را یافتم‌.
\s5
\v 16 بر بستر خود دوشكها گسترانیده‌ام‌، با دیباها از كتان‌ مصری‌.
\v 17 بستر خود را با مُرّ و عود و سلیخه‌ معطّر ساخته‌ام‌.
\v 18 بیا تا صبح‌ از عشق‌ سیر شویم‌، و خویشتن‌ را از محبت‌ خرّم‌ سازیم‌.
\s5
\v 19 زیرا صاحبخانه‌ در خانه‌ نیست‌، و سفر دور رفته‌ است‌.
\v 20 كیسه‌ نقره‌ای‌ به‌ دست‌ گرفته‌ و تا روزِ بدرِ تمام‌ مراجعت‌ نخواهد نمود.»
\v 21 پس‌ او را از زیادتی‌ سخنانش‌ فریفته‌ كرد، و از تملّق‌ لبهایش‌ او را اغوا نمود.
\s5
\v 22 در ساعت‌ از عقب‌ او مثل‌ گاوی‌ كه‌ به‌ سلاّخ‌خانه‌ می‌رود، روانه‌ شد و مانند احمق‌ به‌ زنجیرهای‌ قصاص‌.
\v 23 تا تیربه‌ جگرش‌ فرو رود، مثل‌ گنجشكی‌ كه‌ به‌ دام‌ می‌شتابد و نمی‌داند كه‌ به‌ خطر جان‌ خود می‌رود.
\s5
\v 24 پس‌ حال‌ ای‌ پسران‌ مرا بشنوید، و به‌ سخنان‌ دهانم‌ توجه‌ نمایید.
\v 25 دل‌ تو به‌ راههایش‌ مایل‌ نشود، و به‌ طریقهایش‌ گمراه‌ مشو،
\s5
\v 26 زیرا كه‌ او بسیاری‌ را مجروح‌ انداخته‌ است‌، و جمیع‌ كشتگانش‌ زورآورانند.
\v 27 خانه‌ او طریق‌ هاویه‌ است‌ و به‌ حجره‌های‌ موت‌ مُؤَدّی‌ می‌باشد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 آیا حكمت‌ ندا نمی‌كند، و فطانت‌ آواز خود را بلند نمی‌نماید؟
\v 2 به‌ سر مكان‌های‌ بلند، به‌ كناره‌ راه‌، در میان‌ طریقها می‌ایستد.
\v 3 به‌ جانب‌ دروازه‌ها به‌ دهنه‌ شهر، نزد مدخل‌ دروازه‌ها صدا می‌زند.
\s5
\v 4 كه‌ شما را ای‌ مردان‌ می‌خوانم‌ و آواز من‌ به‌ بنی‌آدم‌ است‌.
\v 5 ای‌ جاهلان‌ زیركی‌ را بفهمید و ای‌ احمقان‌ عقل‌ را درك‌ نمایید.
\s5
\v 6 بشنوید زیرا كه‌ به‌ امور عالیه‌ تكلّم‌ می‌نمایم‌ و گشادن‌ لبهایم‌ استقامت‌ است‌.
\v 7 دهانم‌ به‌ راستی‌ تنطّق‌ می‌كند و لبهایم‌ شرارت‌ را مكروه‌ می‌دارد.
\s5
\v 8 همه‌ سخنان‌ دهانم‌ بر حقّ است‌ و در آنها هیچ‌ چیز كج‌ یا مُعْوَّج‌ نیست‌.
\v 9 تمامی آنها نزد مرد فهیم‌ واضح‌ است‌ و نزد یابندگان‌ معرفت‌ مستقیم‌ است‌.
\s5
\v 10 تأدیب‌ مرا قبول‌ كنید و نه‌ نقره‌ را، و معرفت‌ را بیشتر از طلای‌ خالص‌.
\v 11 زیرا كه‌ حكمت‌ از لعلها بهتر است‌، و جمیع‌ نفایس‌ را به‌ او برابر نتوان‌ كرد.
\s5
\v 12 من‌ حكمتم‌ و در زیركی‌ سكونت‌ دارم‌، و معرفت‌ تدبیر را یافته‌ام‌.
\v 13 ترس‌ خداوند ، مكروه‌ داشتنِ بدی‌ است‌. غرور و تكبّر و راه‌ بد و دهان‌ دروغگو را مكروه‌ می‌دارم‌.
\s5
\v 14 مشورت‌ و حكمت‌ كامل‌ از آنِ من‌ است‌. من‌ فهم‌ هستم‌ و قوت‌ از آن‌ من‌ است.
\v 15 به‌ من‌ پادشاهانْ سلطنت‌ می‌كنند، و داوران‌ به‌ عدالت‌ فتوا می‌دهند.
\v 16 به‌ من‌ سروران‌ حكمرانی‌ می‌نمایند و شریفان‌ و جمیع‌ داورانِ جهان‌.
\s5
\v 17 من‌ دوست‌ می‌دارم‌ آنانی‌ را كه‌ مرا دوست‌ می‌دارند. و هر كه‌ مرا به‌ جدّ و جهد بطلبد مرا خواهد یافت‌.
\v 18 دولت‌ و جلال‌ با من‌ است‌. توانگری جاودانی‌ و عدالت‌.
\s5
\v 19 ثمره‌ من‌ از طلا و زر ناب‌ بهتر است‌، و حاصل‌ من‌ از نقره‌ خالص.
\v 20 در طریق‌ عدالت‌ می‌خرامم‌، در میان‌ راههای‌ انصاف‌،
\v 21 تا مال‌ حقیقی‌ را نصیب‌ محبان‌ خود گردانم‌، و خزینه‌های‌ ایشان‌ را مملوّ سازم‌.
\s5
\v 22 خداوند مرا مبداء طریق‌ خود داشت‌، قبل‌ از اعمال‌ خویش‌ از ازل‌.
\v 23 من‌ از ازل‌ برقرار بودم‌، از ابتدا پیش‌ از بودن‌ جهان‌.
\s5
\v 24 هنگامی‌ كه‌ لجهّها نبود من‌ مولود شدم‌، وقتی‌ كه‌ چشمه‌های‌ پر از آب‌ وجود نداشت‌.
\v 25 قبل‌ از آنكه‌ كوهها برپا شود، پیش‌ از تلّها مولود گردیدم‌.
\s5
\v 26 چون‌ زمین‌ و صحراها را هنوز نساخته‌ بود، و نه‌ اوّل‌ غبار ربع‌ مسكون‌ را.
\v 27 وقتی‌ كه‌ او آسمان‌ را مستحكم‌ ساخت‌ من‌ آنجا بودم‌، و هنگامی‌ كه‌ دایره‌ را بر سطح‌ لجّه‌ قرار داد.
\s5
\v 28 وقتی‌ كه‌ افلاك‌ را بالا استوار كرد، و چشمه‌های‌ لجّه‌ را استوار گردانید.
\v 29 چون‌ به‌ دریا حدّ قرار داد، تا آبها از فرمان‌ او تجاوز نكنند، و زمانی‌ كه‌ بنیاد زمین‌ را نهاد.
\s5
\v 30 آنگاه‌ نزد او معمار بودم‌، و روزبروز شادی‌ می‌نمودم‌، و همیشه‌ به‌ حضور او اهتزاز می‌كردم‌.
\v 31 و اهتزاز من‌ در آبادی‌ زمین‌ وی‌، و شادی‌ من‌ با بنی‌آدم‌ می‌بود.
\s5
\v 32 پس‌ الا´ن‌ ای‌ پسرانْ مرا بشنوید، و خوشابحال‌ آنانی‌ كه‌ طریقهای‌ مرا نگاه‌ دارند.
\v 33 تأدیب‌ را بشنوید و حكیم‌ باشید، و آن‌ را ردّ منمایید.
\v 34 خوشابحال‌ كسی‌ كه‌ مرا بشنود، و هر روز نزد درهای‌ من‌ دیده‌بانی‌ كند، و باهوهای‌ دروازه‌های‌ مرا محافظت‌ نماید.
\s5
\v 35 زیرا هر كه‌ مرا یابد حیات‌ را تحصیل‌ كند، و رضامندی خداوند را حاصل‌ نماید.
\v 36 و اما كسی‌ كه‌ مرا خطا كند، به‌ جان‌ خود ضرر رساند، و هر كه‌ مرا دشمن‌ دارد، موت‌ را دوست‌ دارد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 حكمت‌، خانه‌ خود را بنا كرده‌، و هفت ستونهای‌ خویش‌ را تراشیده‌ است‌.
\v 2 ذبایح‌ خود را ذبح‌ نموده‌ و شراب‌ خود را ممزوج‌ ساخته‌ و سفره‌ خود را نیز آراسته‌ است‌.
\s5
\v 3 كنیزان‌ خود را فرستاده‌، ندا كرده‌ است‌، بر پشتهای‌ بلند شهر:
\v 4 «هر كه‌ جاهل‌ باشد به‌ اینجا بیاید، و هر كه‌ ناقص‌العقل‌ است‌،» او را می‌گوید.
\s5
\v 5 «بیایید از غذای‌ من‌ بخورید، و از شرابی‌ كه‌ ممزوج‌ ساخته‌ام‌ بنوشید.
\v 6 جهالت‌ را ترك‌ كرده‌، زنده‌ بمانید، و به‌ طریق‌ فهم‌ سلوك‌ نمایید.
\s5
\v 7 هر كه‌ استهزاكننده‌ را تأدیب‌ نماید، برای‌ خویشتن‌ رسوایی‌ را تحصیل‌ كند، و هر كه‌ شریر را تنبیه‌ نماید برای‌ او عیب‌ می‌باشد.
\v 8 استهزاكننده‌ را تنبیه‌ منما مبادا از تو نفرت‌ كند، اما مرد حكیم‌ را تنبیه‌ نما كه‌ تو را دوست‌ خواهد داشت‌.
\v 9 مرد حكیم‌ را پند ده‌ كه‌ زیاده‌ حكیم‌ خواهد شد. مرد عادل‌ را تعلیم‌ ده‌ كه‌ علمش‌ خواهد افزود.
\s5
\v 10 ابتدای‌ حكمت‌ ترس‌ خداوند است‌، و معرفتِ قدوسْ فطانت‌ می‌باشد.
\v 11 زیرا كه‌ به‌ واسطه‌ من‌ روزهای‌ تو كثیر خواهد شد، و سالهای‌ عمر از برایت‌ زیاده‌ خواهد گردید.
\v 12 اگر حكیم‌ هستی‌، برای‌ خویشتن‌ حكیم‌ هستی‌. و اگر استهزا نمایی‌ به‌ تنهایی‌ متحمّل‌ آن‌ خواهی‌ بود.»
\s5
\v 13 زن‌ احمق‌ یاوه‌گو است‌، جاهل‌ است‌ و هیچ‌ نمی‌داند،
\v 14 و نزد در خانه‌ خود می‌نشیند، در مكانهای‌ بلند شهر بر كرسی‌،
\v 15 تا راه‌روندگان‌ را بخواند، و آنانی‌ را كه‌ به‌ راههای‌ خود براستی‌ می‌روند.
\s5
\v 16 هر كه‌ جاهل‌ باشد به‌ اینجا برگردد، و به‌ ناقص‌العقل‌ می‌گوید:
\v 17 «آبهای‌ دزدیده‌ شده‌ شیرین‌ است‌، و نان‌ خفیه‌ لذیذ می‌باشد.»
\v 18 و او نمی‌داند كه‌ مردگان‌ در آنجا هستند، و دعوت‌شدگانش‌ در عمقهای‌ هاویه‌ می‌باشند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 امثال‌ سلیمان‌: پسر حكیم‌ پدر خود را مسرور می‌سازد، اما پسر احمق‌ باعث‌ حزن‌ مادرش‌ می‌شود.
\v 2 گنجهای‌ شرارت‌ منفعت‌ ندارد، اما عدالت‌ از موت‌ رهایی‌ می‌دهد.
\v 3 خداوند جان‌ مرد عادل‌ را نمی‌گذارد گرسنه‌ بشود، اما آرزوی‌ شریران‌ را باطل‌ می‌سازد.
\s5
\v 4 كسی‌ كه‌ به‌ دست‌ سست‌ كار می‌كند فقیر می‌گردد، اما دست‌ چابك‌ غنی‌ می‌سازد.
\v 5 كسی‌ كه‌ در تابستان‌ جمع‌ كند پسر عاقل‌ است‌، اما كسی‌ كه‌ در موسم‌ حصاد می‌خوابد، پسر شرم‌ آورنده‌ است‌.
\s5
\v 6 بر سر عادلان‌ بركت‌ها است‌، اما ظلم‌ دهان‌ شریران‌ را می‌پوشاند.
\v 7 یادگار عادلان‌ مبارك‌ است‌، اما اسم‌ شریران‌ خواهد گندید.
\s5
\v 8 دانا دل‌، احكام‌ را قبول‌ می‌كند، اما احمق‌ پرگو تلف‌ خواهد شد.
\v 9 كسی‌ كه‌ به‌ راستی‌ راه‌ رود، در امنیت‌ سالك‌ گردد، و كسی‌ كه‌ راه‌ خود را كج‌ می‌سازد آشكار خواهد شد.
\s5
\v 10 هر كه‌ چشمك‌ می‌زند الم‌ می‌رساند، اما احمق‌ پرگو تلف‌ می‌شود.
\v 11 دهان‌ عادلان‌ چشمه‌ حیات‌ است‌، اما ظلم‌ دهان‌ شریران‌ را می‌پوشاند.
\s5
\v 12 بغض‌ نزاعها می‌انگیزاند، اما محبت‌ هر گناه‌ را مستور می‌سازد.
\v 13 در لبهای‌ فطانت‌ پیشگان‌ حكمت‌ یافت‌ می‌شود، اما چوب‌ به‌ جهت‌ پشت‌ مرد ناقص ‌العقل‌ است‌.
\s5
\v 14 حكیمان‌ علم‌ را ذخیره‌ می‌كنند، اما دهان‌ احمق‌ نزدیك‌ به‌ هلاكت‌ است‌.
\v 15 اموال‌ دولتمندان‌ شهر حصاردار ایشان‌ می‌باشد، اما بینوایی فقیران‌ هلاكت‌ ایشان‌ است‌.
\s5
\v 16 عمل‌ مرد عادل‌ مؤدّی‌ به‌ حیات‌ است‌، اما محصول‌ شریر به‌ گناه‌ می‌انجامد.
\v 17 كسی‌ كه‌ تأدیب‌ را نگاه‌ دارد در طریق‌ حیات‌ است‌، اما كسی‌ كه‌ تنبیه‌ را ترك‌ نماید گمراه‌ می‌شود.
\s5
\v 18 كسی‌ كه‌ بغض‌ را می‌پوشاند دروغگو می‌باشد. كسی‌ كه‌ بهتان‌ را شیوع‌ دهد احمق‌ است‌.
\v 19 كثرت‌ كلام‌ از گناه‌ خالی‌ نمی‌باشد، اما آنكه‌ لبهایش‌ را ضبط‌ نماید عاقل‌ است‌.
\s5
\v 20 زبان‌ عادلان‌ نقره‌ خالص‌ است‌، اما دل‌ شریران‌ لاشَی‌ءْ می‌باشد.
\v 21 لبهای‌ عادلان‌ بسیاری‌ را رعایت‌ می‌كند، اما احمقان‌ از بی‌عقلی‌ می‌میرند.
\s5
\v 22 بركت‌ خداوند دولتمند می‌سازد، و هیچ‌ زحمت‌ بر آن‌ نمی‌افزاید.
\v 23 جاهل‌ در عمل‌ بد اهتزاز دارد، و صاحب‌ فطانت‌ در حكمت‌.
\s5
\v 24 خوف‌ شریران‌ به‌ ایشان‌ می‌رسد، و آرزوی‌ عادلان‌ به‌ ایشان‌ عطا خواهد شد.
\v 25 مثل‌ گذشتن‌ گردباد، شریر نابود می‌شود، اما مرد عادل‌ بنیاد جاودانی‌ است‌.
\s5
\v 26 چنانكه‌ سركه‌ برای‌ دندان‌ و دود برای‌ چشمان‌ است‌، همچنین‌ است‌ مرد كاهل‌ برای‌ آنانی‌ كه‌ او را می‌فرستند.
\v 27 ترس‌ خداوند عمر را طویل‌ می‌سازد، اما سالهای‌ شریران‌ كوتاه‌ خواهد شد.
\s5
\v 28 انتظار عادلان‌ شادمانی‌ است‌، اما امید شریران‌ ضایع‌ خواهد شد.
\v 29 طریق‌ خداوند به‌ جهت‌ كاملان‌ قلعه‌ است‌، اما به‌ جهت‌ عاملانِ شرّ هلاكت‌ می‌باشد.
\v 30 مرد عادل‌ هرگز متحرك‌ نخواهد شد، اما شریران‌ در زمین‌ ساكن‌ نخواهند گشت‌.
\s5
\v 31 دهان‌ صدیقان‌ حكمت‌ را می‌رویاند، اما زبان‌ دروغگویان‌ از ریشه‌ كنده‌ خواهد شد.
\v 32 لبهای‌ عادلان‌ به‌ امور مرضیه‌ عارف‌ است‌، اما دهان‌ شریران‌ پر از دروغ‌ها است‌.
\s5
\c 11
\p
\v 1 ترازوی‌ با تقلّب‌ نزد خداوند مكروه است‌، اما سنگ‌ تمام‌ پسندیده‌ او است‌.
\v 2 چون‌ تكبّر می‌آید خجالت‌ می‌آید، اماحكمت‌ با متواضعان‌ است‌.
\s5
\v 3 كاملیتِ راستان‌ ایشان‌ را هدایت‌ می‌كند، اما كجی‌ خیانتكاران‌ ایشان‌ را هلاك‌ می‌سازد.
\v 4 توانگری‌ در روز غضب‌ منفعت‌ ندارد، اما عدالت‌ از موت‌ رهایی‌ می‌بخشد.
\s5
\v 5 عدالت‌ مرد كامل‌ طریق‌ او را راست‌ می‌سازد، اما شریر از شرارت‌ خود هلاك‌ می‌گردد.
\v 6 عدالت‌ راستان‌ ایشان‌ را خلاصی‌ می‌بخشد، اما خیانتكاران‌ در خیانت‌ خود گرفتار می‌شوند.
\s5
\v 7 چون‌ مرد شریر بمیرد امید او نابود می‌گردد، و انتظار زورآوران‌ تلف‌ می‌شود.
\v 8 مرد عادل‌ از تنگی‌ خلاص‌ می‌شود و شریر به‌ جای‌ او می‌آید.
\s5
\v 9 مرد منافق‌ به‌ دهانش‌ همسایه‌ خود را هلاك‌ می‌سازد، و عادلان‌ به‌ معرفت‌ خویش‌ نجات‌ می‌یابند.
\v 10 از سعادتمندی‌ عادلان‌، شهر شادی‌ می‌كند، و از هلاكت‌ شریران‌ ابتهاج‌ می‌نماید.
\v 11 از بركت‌ راستان‌، شهر مرتفع‌ می‌شود، اما از دهان‌ شریران‌ منهدم‌ می‌گردد.
\s5
\v 12 كسی‌ كه‌ همسایه‌ خود را حقیر شمارد ناقص‌العقل‌ می‌باشد، اما صاحب‌ فطانت‌ ساكت‌ می‌ماند.
\v 13 كسی‌ كه‌ به‌ نَمّامی‌ گردش‌ می‌كند، سرّها را فاش‌ می‌سازد، اما شخص‌ امین‌دل‌، امر را مخفی‌ می‌دارد.
\s5
\v 14 جایی‌ كه‌ تدبیر نیست‌ مردم‌ می‌افتند، اما سلامتی‌ از كثرت‌ مشیران‌ است‌.
\s5
\v 15 كسی‌ كه‌ برای‌ غریب‌ ضامن‌ شود البته‌ ضرر خواهد یافت‌، و كسی‌ كه‌ ضمانت‌ را مكروه‌ دارد ایمن‌ می‌باشد.
\v 16 زن‌ نیكوسیرت‌ عزّت‌ را نگاه‌ می‌دارد، چنانكه‌ زورآوران‌ دولت‌ را محافظت‌ می‌نمایند.
\s5
\v 17 مرد رحیم‌ به‌ خویشتن‌ احسان‌ می‌نماید، اما مرد ستم‌كیش‌ جسد خود را می‌رنجاند.
\v 18 شریر اجرت‌ فریبنده‌ تحصیل‌ می‌كند، اما كارنده‌ عدالت‌ مزد حقیقی‌ را.
\s5
\v 19 چنانكه‌ عدالت‌ مؤدّی‌ به‌ حیات‌ است‌، همچنین‌ هر كه‌ شرارت‌ را پیروی‌ نماید او را به‌ موت‌ می‌رساند.
\v 20 كج‌ خلقان‌ نزد خداوند مكروهند، اما كاملان‌ طریق‌ پسندیده‌ او می‌باشند.
\s5
\v 21 یقیناً شریر مبرّا نخواهد شد، اما ذریت‌ عادلان‌ نجات‌ خواهند یافت‌.
\v 22 زن‌ جمیله‌ بی‌عقل‌ حلقه‌ زرّین‌ است‌ در بینی‌ گراز.
\s5
\v 23 آرزوی‌ عادلان‌ نیكویی‌ محض‌ است‌، اما انتظار شریران‌، غضب‌ می‌باشد.
\v 24 هستند كه‌ می‌پاشند و بیشتر می‌اندوزند؛ و هستند كه‌ زیاده‌ از آنچه‌ شاید، نگاه‌ می‌دارند اما به‌ نیازمندی‌ می‌انجامد.
\s5
\v 25 شخص‌ سخی‌ فربه‌ می‌شود، و هر كه‌ سیراب‌ می‌كند خود نیز سیراب‌ خواهد گشت‌.
\v 26 هر كه‌ غلّه‌ را نگاه‌ دارد مردم‌ او را لعنت‌ خواهند كرد، اما بر سر فروشنده‌ آن‌ بركت‌ خواهد بود.
\s5
\v 27 كسی‌ كه‌ نیكویی‌ را بطلبد رضامندی‌ را می‌جوید، و هر كه‌ بدی‌ را بطلبد بر او عارض‌ خواهد شد.
\v 28 كسی‌ كه‌ بر توانگری خود توكّل‌ كند، خواهد افتاد، اما عادلان‌ مثل‌ برگ‌ سبز شكوفه‌ خواهند آورد.
\s5
\v 29 هر كه‌ اهل‌ خانه‌ خود را برنجاند نصیب‌ اوباد خواهد بود، و احمق‌ بنده‌ حكیم‌دلان‌ خواهد شد.
\s5
\v 30 ثمره‌ مرد عادل‌ درخت‌ حیات‌ است‌، و كسی‌ كه‌ جانها را صید كند حكیم‌ است‌.
\v 31 اینك‌ مرد عادل‌ بر زمین‌ جزا خواهد یافت‌، پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ مرد شریر و گناهكار.
\s5
\c 12
\p
\v 1 هر كه‌ تأدیب‌ را دوست‌ می‌دارد معرفت را دوست‌ می‌دارد، اما هر كه‌ از تنبیه‌ نفرت‌ كند وحشی‌ است‌.
\v 2 مرد نیكو رضامندی‌ خداوند را تحصیل‌ می‌نماید، اما او صاحب‌ تدبیر فاسد را ملزم‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 3 انسان‌ از بدی‌ استوار نمی‌شود، اما ریشه‌ عادلان‌ جنبش‌ نخواهد خورد.
\v 4 زن‌ صالحه‌ تاج‌ شوهر خود می‌باشد، اما زنی‌ كه‌ خجل‌ سازد مثل‌ پوسیدگی‌ در استخوانهایش‌ می‌باشد.
\s5
\v 5 فكرهای‌ عادلان‌ انصاف‌ است‌، اما تدابیر شریران‌ فریب‌ است‌.
\v 6 سخنان‌ شریران‌ برای‌ خون‌ در كمین‌ است‌، اما دهان‌ راستان‌ ایشان‌ را رهایی‌ می‌دهد.
\s5
\v 7 شریران‌ واژگون‌ شده‌، نیست‌ می‌شوند، اما خانه‌ عادلان‌ برقرار می‌ماند.
\v 8 انسان‌ برحسب‌ عقلش‌ ممدوح‌ می‌شود، اما كج‌دلان‌ خجل‌ خواهند گشت‌.
\s5
\v 9 كسی‌ كه‌ حقیر باشد و خادم‌ داشته‌ باشد، بهتر است‌ از كسی‌ كه‌ خویشتن‌ را برافرازد و محتاج‌ نان‌ باشد.
\v 10 مرد عادل‌ برای‌ جان‌ حیوان‌ خود تفكّر می‌كند، اما رحمتهای‌ شریران‌ ستم‌كیشی‌ است‌.
\s5
\v 11 كسی‌ كه‌ زمین‌ خود را زرع‌ كند از نان‌ سیر خواهد شد، اما هر كه‌ اباطیل‌ را پیروی‌ نماید ناقص‌العقل‌ است‌.
\v 12 مرد شریر به‌ شكار بدكاران‌ طمع‌ می‌ورزد، اما ریشه‌ عادلان‌ میوه‌ می‌آورد.
\s5
\v 13 در تقصیر لبها دام‌ مهلك‌ است‌، اما مرد عادل‌ از تنگی‌ بیرون‌ می‌آید.
\v 14 انسان‌ از ثمره‌ دهان‌ خود از نیكویی‌ سیر می‌شود، و مكافات‌ دست‌ انسان‌ به‌ او ردّ خواهد شد.
\s5
\v 15 راه‌ احمق‌ در نظر خودش‌ راست‌ است‌، اما هر كه‌ نصیحت‌ را بشنود حكیم‌ است‌.
\v 16 غضب‌ احمق‌ فوراً آشكار می‌شود، اما خردمند خجالت‌ را می‌پوشاند.
\s5
\v 17 هر كه‌ به‌ راستی‌ تنطّق‌ نماید عدالت‌ را ظاهر می‌كند، و شاهد دروغ‌، فریب‌ را.
\v 18 هستند كه‌ مثل‌ ضرب‌ شمشیر حرفهای‌ باطل‌ می‌زنند، اما زبان‌ حكیمان‌ شفا می‌بخشد.
\s5
\v 19 لب‌ راستگو تا به‌ ابد استوار می‌ماند، اما زبان‌ دروغگو طرفۀالعینی‌ است‌.
\v 20 در دل‌ هر كه‌ تدبیر فاسد كند فریب‌ است‌، اما مشورت‌دهندگانِ صلح‌ را شادمانی‌ است‌.
\s5
\v 21 هیچ‌ بدی‌ به‌ مرد صالح‌ واقع‌ نمی‌شود، اما شریران‌ از بلا پُر خواهند شد.
\v 22 لبهای‌ دروغگو نزد خداوند مكروه‌ است‌، اما عاملان‌ راستی‌ پسندیده‌ او هستند.
\s5
\v 23 مرد زیرك‌ علم‌ را مخفی‌ می‌دارد، اما دل‌ احمقان‌ حماقت‌ را شایع‌ می‌سازد.
\v 24 دست‌ شخص‌ زرنگ‌ سلطنت‌ خواهد نمود، اما مرد كاهل‌ بندگی‌ خواهد كرد.
\s5
\v 25 كدورت‌ دل‌ انسان‌، او را منحنی‌ می‌سازد، اما سخن‌ نیكو او را شادمان‌ خواهد گردانید.
\v 26 مرد عادل‌ برای‌ همسایه‌ خود هادی‌ می‌شود، اما راه‌ شریران‌ ایشان‌ را گمراه‌ می‌كند.
\s5
\v 27 مرد كاهل‌ شكار خود را بریان‌ نمی‌كند، اما زرنگی‌، توانگری‌ گرانبهای‌ انسان‌ است‌.
\v 28 در طریق‌ عدالت‌ حیات‌ است‌، و در گذرگاههایش‌ موت‌ نیست‌.
\s5
\c 13
\p
\v 1 پسر حكیم‌ تأدیب‌ پدر خود را اطاعت‌می‌كند، اما استهزاكننده‌ تهدید را نمی‌شنود.
\v 2 مرد از میوه‌ دهانش‌ نیكویی‌ را می‌خورد، اما جان‌ خیانتكاران‌، ظلم‌ را خواهد خورد.
\s5
\v 3 هر كه‌ دهان‌ خود را نگاه‌ دارد جان‌ خویش‌ را محافظت‌ نماید، اما كسی‌ كه‌ لبهای‌ خود را بگشاید هلاك‌ خواهد شد.
\v 4 شخص‌ كاهل‌ آرزو می‌كند و چیزی‌ پیدا نمی‌كند. اما شخص‌ زرنگ‌ فربه‌ خواهد شد.
\s5
\v 5 مرد عادل‌ از دروغ‌ گفتن‌ نفرت‌ دارد، اما شریر رسوا و خجل‌ خواهد شد.
\v 6 عدالت‌ كسی‌ را كه‌ در طریق‌ خود كامل‌ است‌ محافظت‌ می‌كند، اما شرارت‌، گناهكاران‌ را هلاك‌ می‌سازد.
\s5
\v 7 هستند كه‌ خود را دولتمند می‌شمارند و هیچ‌ ندارند، و هستند كه‌ خویشتن‌ را فقیر می‌انگارند و دولت‌ بسیار دارند.
\v 8 دولت‌ شخص‌ فدیه‌ جان‌ او خواهد بود، اما فقیر تهدید را نخواهد شنید.
\s5
\v 9 نور عادلان‌ شادمان‌ خواهد شد، اما چراغ‌ شریران‌ خاموش‌ خواهد گردید.
\v 10 از تكبّر جز نزاع‌ چیزی‌ پیدا نمی‌شود، اما با آنانی‌ كه‌ پند می‌پذیرند حكمت‌ است‌.
\s5
\v 11 دولتی‌ كه‌ از بطالت‌ پیدا شود در تناقص‌ می‌باشد، اما هر كه‌ به‌ دست‌ خود اندوزد در تزاید خواهد بود.
\v 12 امیدی‌ كه‌ در آن‌ تعویق‌ باشد باعث‌ بیماری‌ دل‌ است‌، اما حصول‌ مراد درخت‌ حیات‌ می‌باشد.
\s5
\v 13 هر كه‌ كلام‌ را خوار شمارد خویشتن‌ را هلاك‌ می‌سازد، اما هر كه‌ از حكم‌ می‌ترسد ثواب‌ خواهد یافت‌.
\v 14 تعلیم‌ مرد حكیم‌ چشمه‌ حیات‌ است‌، تا از دامهای‌ مرگ‌ رهایی‌ دهد.
\s5
\v 15 عقل‌ نیكو نعمت‌ را می‌بخشد، اما راه‌ خیانتكاران‌، سخت‌ است‌.
\v 16 هر شخص‌ زیرك‌ با علم‌ عمل‌ می‌كند، اما احمق‌ حماقت‌ را منتشر می‌سازد.
\s5
\v 17 قاصد شریر در بلا گرفتار می‌شود، اما رسول‌ امین‌ شفا می‌بخشد.
\v 18 فقر و اهانت‌ برای‌ كسی‌ است‌ كه‌ تأدیب‌ را ترك‌ نماید، اما هر كه‌ تنبیه‌ را قبول‌ كند محترم‌ خواهد شد.
\s5
\v 19 آرزویی‌ كه‌ حاصل‌ شود برای‌ جان‌ شیرین‌ است‌، اما اجتناب‌ از بدی‌، مكروه‌ احمقان‌ می‌باشد.
\v 20 با حكیمان‌ رفتار كن‌ و حكیم‌ خواهی‌ شد، اما رفیق‌ جاهلان‌ ضرر خواهد یافت‌.
\s5
\v 21 بلا گناهكاران‌ را تعاقب‌ می‌كند، اما عادلان‌، جزای‌ نیكو خواهند یافت‌.
\v 22 مرد صالح‌ پسران‌ پسران‌ را ارث‌ خواهد داد، و دولتِ گناهكاران‌ برای‌ عادلان‌ ذخیره‌ خواهد شد.
\s5
\v 23 در مزرعه‌ فقیران‌ خوراك‌ بسیار است‌، اما هستند كه‌ از بی‌انصافی‌ هلاك‌ می‌شوند.
\v 24 كسی‌ كه‌ چوب‌ را باز دارد، از پسر خویش‌نفرت‌ می‌كند، اما كسی‌ كه‌ او را دوست‌ می‌دارد او را به‌ سعی‌ تمام‌ تأدیب‌ می‌نماید.
\s5
\v 25 مرد عادل‌ برای‌ سیری‌ جان‌ خود می‌خورد، اما شكم‌ شریران‌ محتاج‌ خواهد بود.
\s5
\c 14
\p
\v 1 هر زن‌ حكیم‌ خانه‌ خود را بنا می‌كند،اما زن‌ جاهل‌ آن‌ را با دست‌ خود خراب‌ می‌نماید.
\v 2 كسی‌ كه‌ به‌ راستی‌ خود سلوك‌ می‌نماید از خداوند می‌ترسد، اما كسی‌ كه‌ در طریق‌ خود كج‌رفتار است‌ او را تحقیر می‌نماید.
\s5
\v 3 در دهان‌ احمق‌ چوب‌ تكبّر است‌، اما لبهای‌ حكیمان‌ ایشان‌ را محافظت‌ خواهد نمود.
\v 4 جایی‌ كه‌ گاو نیست‌، آخور پاك‌ است‌؛ اما از قوّت‌ گاو، محصول‌ زیاد می‌شود.
\s5
\v 5 شاهد امین‌ دروغ‌ نمی‌گوید، اما شاهد دروغ‌ به‌ كذب‌ تنطّق‌ می‌كند.
\v 6 استهزاكننده‌ حكمت‌ را می‌طلبد و نمی‌یابد. اما به‌ جهت‌ مرد فهیم‌ علم‌ آسان‌ است‌.
\s5
\v 7 از حضور مرد احمق‌ دور شو، زیرا لبهای‌ معرفت‌ را در او نخواهی‌ یافت‌.
\v 8 حكمت‌ مرد زیرك‌ این‌ است‌ كه‌ راه‌ خود را درك‌ نماید، اما حماقت‌ احمقان‌ فریب‌ است‌.
\s5
\v 9 احمقان‌ به‌ گناه‌ استهزا می‌كنند، اما در میان‌ راستان‌ رضامندی‌ است‌.
\v 10 دل‌ شخص‌ تلخی‌ خویشتن‌ را می‌داند، و غریب‌ در خوشی‌ آن‌ مشاركت‌ ندارد.
\s5
\v 11 خانه‌ شریران‌ منهدم‌ خواهد شد، اما خیمه‌ راستان‌ شكوفه‌ خواهد آورد.
\v 12 راهی‌ هست‌ كه‌ به‌ نظر آدمی‌ مستقیم‌ می‌نماید، اما عاقبت‌ آن‌، طُرُق‌ موت‌ است‌.
\s5
\v 13 هم‌ در لهو و لعب‌ دل‌ غمگین‌ می‌باشد، و عاقبت‌ این‌ خوشی‌ حُزن‌ است‌.
\v 14 كسی‌ كه‌ در دل‌ مرتدّ است‌ از راههای‌ خود سیر می‌شود، و مرد صالح‌ به‌ خود سیر است‌.
\s5
\v 15 مرد جاهل‌ هر سخن‌ را باور می‌كند، اما مرد زیرك‌ در رفتار خود تأمّل‌ می‌نماید.
\v 16 مرد حكیم‌ می‌ترسد و از بدی‌ اجتناب‌ می‌نماید، اما احمق‌ از غرور خود ایمن‌ می‌باشد.
\s5
\v 17 مرد كج‌خلق‌، احمقانه‌ رفتار می‌نماید، و (مردم‌) از صاحب‌ سؤظن‌ نفرت‌ دارند.
\v 18 نصیب‌ جاهلان‌ حماقت‌ است‌، اما معرفت‌، تاجِ زیركان‌ خواهد بود.
\s5
\v 19 بدكاران‌ در حضور نیكان‌ خم‌ می‌شوند، و شریران‌ نزد دروازه‌های‌ عادلان‌ می‌ایستند.
\v 20 همسایه‌ فقیر نیز از او نفرت‌ دارد، اما دوستان‌ شخص‌ دولتمند بسیارند.
\s5
\v 21 هر كه‌ همسایه‌ خود را حقیر شمارد گناه‌ می‌ورزد، اما خوشابحال‌ كسی‌ كه‌ بر فقیران‌ ترحّم‌ نماید.
\v 22 آیا صاحبان‌ تدبیر فاسد گمراه‌ نمی‌شوند، اما برای‌ كسانی‌ كه‌ تدبیر نیكو می‌نمایند، رحمت‌ و راستی‌ خواهد بود.
\s5
\v 23 از هر مشقّتی‌ منفعت‌ است‌، اما كلام‌ لبها به‌ فقر محض‌ می‌انجامد.
\v 24 تاج‌ حكیمان‌ دولت‌ ایشان‌ است‌، اما حماقت‌ احمقان‌ حماقت‌ محض‌ است‌.
\s5
\v 25 شاهد امین‌ جانها را نجات‌ می‌بخشد، اما هر كه‌ به‌ دروغ‌ تنطّق‌ می‌كند فریب‌ محض‌ است‌.
\s5
\v 26 در ترس‌ خداوند اعتماد قوی است‌، و فرزندان‌ او را ملجأ خواهد بود.
\v 27 ترس‌ خداوند چشمه‌ حیات‌ است‌، تا از دامهای‌ موت‌ اجتناب‌ نمایند.
\s5
\v 28 جلال‌ پادشاه‌ از كثرت‌ مخلوق‌ است‌، و شكستگی‌ سلطان‌ از كمی‌ مردم‌ است‌.
\v 29 كسی‌ كه‌ دیرغضب‌ باشد كثیرالفهم‌ است‌، و كج‌خلق‌ حماقت‌ را به‌ نصیب‌ خود می‌برد.
\s5
\v 30 دل‌ آرام‌ حیات‌ بدن‌ است‌، اما حسد پوسیدگی‌ استخوانها است‌.
\v 31 هر كه‌ بر فقیر ظلم‌ كند آفریننده‌ خود را حقیر می‌شمارد، و هر كه‌ بر مسكین‌ ترحّم‌ كند او را تمجید می‌نماید.
\s5
\v 32 شریر از شرارت‌ خود به‌ زیر افكنده‌ می‌شود، اما مرد عادل‌ چون‌ بمیرد اعتماد دارد.
\v 33 حكمت‌ در دل‌ مرد فهیم‌ ساكن‌ می‌شود، اما در اندرون‌ جاهلان‌ آشكار می‌گردد.
\s5
\v 34 عدالت‌ قوم‌ را رفیع‌ می‌گرداند، اما گناه‌ برای‌ قوم‌، عار است‌.
\v 35 رضامندی پادشاه‌ بر خادمِ عاقل‌ است‌، اما غضب‌ او بر پست‌فطرتان‌.
\s5
\c 15
\p
\v 1 جواب‌ نرم‌ خشم‌ را برمی‌گرداند، اما سخن‌ تلخ‌ غیظ‌ را به‌ هیجان‌ می‌آورد.
\v 2 زبان‌ حكیمان‌ علم‌ را زینت‌ می‌بخشد، اما دهان‌ احمقان‌ به‌ حماقت‌ تنطّق‌ می‌نماید.
\s5
\v 3 چشمان‌ خداوند در همه‌ جاست‌، و بر بدان‌ و نیكان‌ می‌نگرد.
\v 4 زبان‌ ملایم‌، درخت‌ حیات‌ است‌ و كجی‌ آن‌، شكستگی روح‌ است‌.
\s5
\v 5 احمق‌ تأدیب‌ پدر خود را خوار می‌شمارد، اما هر كه‌ تنبیه‌ را نگاه‌ دارد زیرك‌ می‌باشد.
\v 6 در خانه‌ مرد عادل‌ گنج‌ عظیم‌ است‌، اما محصول‌ شریران‌، كدورت‌ است‌.
\s5
\v 7 لبهای‌ حكیمان‌ معرفت‌ را منتشر می‌سازد،اما دل‌ احمقان‌، مستحكم‌ نیست‌.
\v 8 قربانی‌ شریران‌ نزد خداوند مكروه‌ است‌، اما دعای‌ راستان‌ پسندیده‌ اوست‌.
\s5
\v 9 راه‌ شریران‌ نزد خداوند مكروه‌ است‌، اما پیروان‌ عدالت‌ را دوست‌ می‌دارد.
\v 10 برای‌ هر كه‌ طریق‌ را ترك‌ نماید تأدیب‌ سخت‌ است‌، و هر كه‌ از تنبیه‌ نفرت‌ كند خواهد مرد.
\s5
\v 11 هاویه‌ و اَبَدّوُن‌ در حضور خداوند است‌، پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ دلهای‌ بنی‌آدم‌.
\v 12 استهزاكننده‌ تنبیه‌ را دوست‌ ندارد، و نزد حكیمان‌ نخواهد رفت‌.
\s5
\v 13 دل‌ شادمان‌ چهره‌ را زینت‌ می‌دهد، اما از تلخی‌ دل‌ روح‌ منكسر می‌شود.
\v 14 دل‌ مرد فهیم‌ معرفت‌ را می‌طلبد، اما دهان‌ احمقان‌ حماقت‌ را می‌چَرَد.
\s5
\v 15 تمامی‌ روزهای‌ مصیبت‌كشان‌ بد است‌، اما خوشی‌ دل‌ ضیافتِ دائمی‌ است‌.
\v 16 اموال‌ اندك‌ با ترس‌ خداوند بهتر است‌ از گنج‌ عظیم‌ با اضطراب‌.
\s5
\v 17 خوان‌ بُقُول‌ در جایی‌ كه‌ محبت‌ باشد، بهتر است‌ از گاو پرواری‌ كه‌ با آن‌ عداوت‌ باشد.
\v 18 مرد تندخو نزاع‌ را برمی‌انگیزد، اما شخص‌ دیرغضب‌ خصومت‌ را ساكن‌ می‌گرداند.
\s5
\v 19 راه‌ كاهلان‌ مثل‌ خاربست‌ است‌، اما طریق‌ راستان‌ شاهراه‌ است‌.
\v 20 پسر حكیم‌ پدر را شادمان‌ می‌سازد، اما مرد احمق‌ مادر خویش‌ را حقیر می‌شمارد.
\s5
\v 21 حماقت‌ در نظر شخص‌ ناقص‌العقل‌ خوشی‌ است‌، اما مرد فهیم‌ به‌ راستی‌ سلوك‌ می‌نماید.
\v 22 از عدم‌ مشورت‌، تدبیرها باطل‌ می‌شود، امااز كثرت‌ مشورت‌دهندگان‌ برقرار می‌ماند.
\s5
\v 23 برای‌ انسانْ از جوابِ دهانش‌ شادی‌ حاصل‌ می‌شود، و سخنی‌ كه‌ در محلّش‌ گفته‌ شود چه‌ بسیار نیكو است‌.
\v 24 طریق‌ حیات‌ برای‌ عاقلان‌ به‌ سوی‌ بالا است‌، تا از هاویه‌ اسفل‌ دور شود.
\s5
\v 25 خداوند خانه‌ متكبّران‌ را منهدم‌ می‌سازد، اما حدود بیوه‌زن‌ را استوار می‌نماید.
\v 26 تدبیرهای‌ فاسد نزد خداوند مكروه‌ است‌، اما سخنان‌ پسندیده‌ برای‌ طاهران‌ است‌.
\s5
\v 27 كسی‌ كه‌ حریص‌ سود باشد خانه‌ خود را مكدّر می‌سازد، اما هر كه‌ از هدیه‌ها نفرت‌ دارد خواهد زیست‌.
\v 28 دل‌ مرد عادل‌ در جواب‌ دادن‌ تفكّر می‌كند، اما دهان‌ شریران‌، چیزهای‌ بد را جاری‌ می‌سازد.
\s5
\v 29 خداوند از شریران‌ دور است‌، اما دعای‌ عادلان‌ را می‌شنود.
\v 30 نورِ چشمانْ دل‌ را شادمان‌ می‌سازد، و خبر نیكو استخوانها را پر مغز می‌نماید.
\s5
\v 31 گوشی‌ كه‌ تنبیه‌ حیات‌ را بشنود، در میان‌ حكیمان‌ ساكن‌ خواهد شد.
\v 32 هر كه‌ تأدیب‌ را ترك‌ نماید، جان‌ خود را حقیر می‌شمارد، اما هر كه‌ تنبیه‌ را بشنود عقل‌ را تحصیل‌ می‌نماید.
\s5
\v 33 ترس‌ خداوند ادیب‌ حكمت‌ است‌، و تواضعْ پیشروِ حرمت‌ می‌باشد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 تدبیرهای‌ دل‌ از آن‌ انسان‌ است‌، اما تنطّق‌ زبان‌ از جانب‌ خداوند می‌باشد.
\v 2 همه‌ راههای‌ انسان‌ در نظر خودش‌ پاك‌ است‌، اما خداوند روحها را ثابت‌ می‌سازد.
\s5
\v 3 اعمال‌ خود را به‌ خداوند تفویض‌ كن‌، تا فكرهای‌ تو استوار شود.
\v 4 خداوند هر چیز را برای‌ غایت‌ آن‌ ساخته‌ است‌، و شریران‌ را نیز برای‌ روز بلا.
\s5
\v 5 هر كه‌ دل‌ مغرور دارد نزد خداوند مكروه‌ است‌، و او هرگز مبرا نخواهد شد.
\v 6 از رحمت‌ و راستی‌، گناه‌ كفّاره‌ می‌شود، و به‌ ترس‌ خداوند ، از بدی‌ اجتناب‌ می‌شود.
\s5
\v 7 چون‌ راههای‌ شخص‌ پسندیده‌ خداوند باشد، دشمنانش‌ را نیز با وی‌ به‌ مصالحه‌ می‌آورد.
\v 8 اموال‌ اندك‌ كه‌ با انصاف‌ باشد بهتر است‌، از دخل‌ فراوان‌ بدون‌ انصاف‌.
\s5
\v 9 دل‌ انسان‌ در طریقش‌ تفكّر می‌كند، اما خداوند قدمهایش‌ را استوار می‌سازد.
\v 10 وحی‌ بر لبهای‌ پادشاه‌ است‌، و دهان‌ او در داوری‌ تجاوز نمی‌نماید.
\s5
\v 11 ترازو و سنگهای‌ راست‌ از آن‌ خداوند است‌ و تمامی‌ سنگهای‌ كیسه‌ صنعت‌ وی‌ می‌باشد.
\v 12 عمل‌ بد نزد پادشاهان‌ مكروه‌ است‌، زیرا كه‌ كرسی‌ ایشان‌ از عدالت‌ برقرار می‌ماند.
\s5
\v 13 لبهای‌ راستگو پسندیده‌ پادشاهان‌ است‌، و راستگویان‌ را دوست‌ می‌دارند.
\v 14 غضب‌ پادشاهان‌، رسولانِ موت‌ است‌ اما مرد حكیم‌ آن‌ را فرو می‌نشاند.
\s5
\v 15 در نور چهره‌ پادشاه‌ حیات‌ است‌، و رضامندی‌ او مثل‌ ابر نوبهاری‌ است‌.
\v 16 تحصیل‌ حكمت‌ از زر خالص‌ چه‌ بسیار بهتر است‌، و تحصیل‌ فهم‌ از نقره‌ برگزیده‌تر.
\s5
\v 17 طریق‌ راستان‌، اجتناب‌ نمودن‌ از بدی‌ است‌، و هر كه‌ راه‌ خود را نگاه‌ دارد جان‌ خویش‌ را محافظت‌ می‌نماید.
\v 18 تكبّر پیش‌رُوِ هلاكت‌ است‌، و دل‌ مغرور پیش‌رو خرابی‌.
\s5
\v 19 با تواضع‌ نزد حلیمان‌ بودن‌ بهتر است‌، از تقسیم‌ نمودن‌ غنیمت‌ با متكبّران‌.
\v 20 هر كه‌ در كلام‌ تعقّل‌ كند سعادتمندی‌ خواهد یافت‌، و هر كه‌ به‌ خداوند توكّل‌ نماید خوشابحال‌ او.
\s5
\v 21 هر كه‌ دل‌ حكیم‌ دارد فهیم‌ خوانده‌ می‌شود، و شیرینی‌ لبها علم‌ را می‌افزاید.
\v 22 عقل‌ برای‌ صاحبش‌ چشمه‌ حیات‌ است‌، اما تأدیب‌ احمقان‌، حماقت‌ است‌.
\s5
\v 23 دل‌ مرد حكیم‌ دهان‌ او را عاقل‌ می‌گرداند، و علم‌ را بر لبهایش‌ می‌افزاید.
\v 24 سخنان‌ پسندیده‌ مثل‌ شان‌ عسل‌ است‌، برای‌ جانْ شیرین‌ است‌ و برای‌ استخوانها شفادهنده‌.
\s5
\v 25 راهی‌ هست‌ كه‌ در نظر انسان‌ راست‌ است‌، اما عاقبت‌ آن‌ راه‌، موت‌ می‌باشد.
\v 26 اشتهای‌ كارگر برایش‌ كار می‌كند، زیرا كه‌ دهانش‌ او را بر آن‌ تحریض‌ می‌نماید.
\s5
\v 27 مرد لئیم‌ شرارت‌ را می‌اندیشد، و بر لبهایش‌ مثل‌ آتشِ سوزنده‌ است‌.
\v 28 مرد دروغگو نزاع‌ می‌پاشد، و نمّام‌ دوستان‌ خالص‌ را از همدیگر جدا می‌كند.
\s5
\v 29 مرد ظالم‌ همسایه‌ خود را اغوا می‌نماید، و او را به‌ راه‌ غیر نیكو هدایت‌ می‌كند.
\v 30 چشمان‌ خود را بر هم‌ می‌زند تا دروغ‌ را اختراع‌ نماید، و لبهایش‌ را می‌خاید و بدی‌ را به‌ انجام‌ می‌رساند.
\s5
\v 31 سفید مویی‌ تاج‌ جمال‌ است‌، هنگامی‌ كه‌ در راه‌ عدالت‌ یافت‌ شود.
\v 32 كسی‌ كه‌ دیرغضب‌ باشد از جبّار بهتر است‌،و هر كه‌ بر روح‌ خود مالك‌ باشد از تسخیركننده‌ شهر افضل‌ است‌.
\s5
\v 33 قرعه‌ در دامن‌ انداخته‌ می‌شود، لیكن‌ تمامی‌ حكم‌ آن‌ از خداوند است‌.
\s5
\c 17
\p
\v 1 لقمه‌ خشكِ با سلامتی‌، بهتر است‌ از خانه‌ پر از ضیافتِ با مخاصمت‌.
\v 2 بنده‌ عاقل‌ بر پسر پست‌فطرت‌ مسلّط‌ خواهد بود، و میراث‌ را با برادران‌ تقسیم‌ خواهد نمود.
\s5
\v 3 بوته‌ برای‌ نقره‌ و كوره‌ به‌ جهت‌ طلا است‌، اما خداوند امتحان‌كننده‌ دلها است‌.
\v 4 شریر به‌ لبهای‌ دروغگو اصغا می‌كند، و مرد كاذب‌ به‌ زبان‌ فتنه‌انگیز گوش‌ می‌دهد.
\s5
\v 5 هر كه‌ فقیر را استهزا كند آفریننده‌ خویش‌ را مذّمت‌ می‌كند، و هر كه‌ از بلا خوش‌ می‌شود بی‌سزا نخواهد ماند.
\v 6 تاج‌ پیران‌، پسران‌ پسرانند، و جلال‌ فرزندان‌، پدران‌ ایشانند.
\s5
\v 7 كلام‌ كبرآمیز احمق‌ را نمی‌شاید، و چند مرتبه‌ زیاده‌ لبهای‌ دروغگو نجبا را.
\v 8 هدیه‌ در نظر اهل‌ آن‌ سنگ‌ گرانبها است‌ كه‌ هر كجا توجّه‌ نماید برخوردار می‌شود.
\s5
\v 9 هر كه‌ گناهی‌ را مستور كند طالب‌ محبت‌ می‌باشد، اما هر كه‌ امری‌ را تكرار كند دوستان‌ خالص‌ را از هم‌ جدا می‌سازد.
\v 10 یك‌ ملامت‌ به‌ مرد فهیم‌ اثر می‌كند، بیشتر از صد تازیانه‌ به‌ مرد جاهل‌.
\s5
\v 11 مرد شریر طالب‌ فتنه‌ است‌ و بس‌. لهذا قاصد ستمكیش‌ نزد او فرستاده‌ می‌شود.
\v 12 اگر خرسی‌ كه‌ بچه‌هایش‌ كشته‌ شود به‌ انسان‌ برخورَد، بهتر است‌ از مرد احمق‌ درحماقت‌ خود.
\s5
\v 13 كسی‌ كه‌ به‌ عوض‌ نیكویی‌ بدی‌ می‌كند بلا از خانه‌ او دور نخواهد شد.
\v 14 ابتدای‌ نزاع‌ مثل‌ رخنه‌ كردن‌ آب‌ است‌، پس‌ مخاصمه‌ را ترك‌ كن‌ قبل‌ از آنكه‌ به‌ مجادله‌ برسد.
\s5
\v 15 هر كه‌ شریر را عادل‌ شمارد و هر كه‌ عادل‌ را ملزم‌ سازد، هر دو ایشان‌ نزد خداوند مكروهنـد.
\v 16 قیمت‌ به‌ جهت‌ خریدن‌ حكمت‌ چرا به‌ دست‌ احمق‌ باشد؟ و حال‌ آنكه‌ هیچ‌ فهم‌ ندارد.
\s5
\v 17 دوست‌ خالص‌ در همه‌ اوقات‌ محبت‌ می‌نماید، و برادر به‌ جهت‌ تنگی‌ مولود شده‌ است‌.
\v 18 مرد ناقص‌العقل‌ دست‌ می‌دهد و در حضور همسایه‌ خود ضامن‌ می‌شود.
\s5
\v 19 هر كه‌ معصیت‌ را دوست‌ دارد منازعه‌ را دوست‌ می‌دارد، و هر كه‌ درِ خود را بلند سازد خرابی‌ را می‌طلبد.
\v 20 كسی‌ كه‌ دل‌ كج‌ دارد نیكویی‌ را نخواهد یافت‌. و هر كه‌ زبان‌ دروغگو دارد در بلا گرفتار خواهد شد.
\s5
\v 21 هر كه‌ فرزند احمق‌ آورد برای‌ خویشتن‌ غم‌ پیدا می‌كند، و پدر فرزند ابله‌ شادی‌ نخواهد دید.
\v 22 دل‌ شادمان‌ شفای‌ نیكو می‌بخشد، اما روح‌ شكسته‌ استخوانها را خشك‌ می‌كند.
\s5
\v 23 مرد شریر رشوه‌ را از بغل‌ می‌گیرد، تا راههای‌ انصاف‌ را منحرف‌ سازد.
\v 24 حكمت‌ در مدّ نظر مرد فهیم‌ است‌، اما چشمان‌ احمق‌ در اقصای‌ زمین‌ می‌باشد.
\s5
\v 25 پسر احمق‌ برای‌ پدر خویش‌ حزن‌ است‌، و به‌ جهت‌ مادر خویش‌ تلخی‌ است‌.
\v 26 عادلان‌ را نیز سرزنش‌ نمودن‌ خوب‌ نیست‌،و نه‌ ضرب‌ زدن‌ به‌ نجبا به‌ سبب‌ راستی‌ ایشان‌.
\s5
\v 27 صاحب‌ معرفت‌ سخنان‌ خود را باز می‌دارد، و هر كه‌ روح‌ حلیم‌ دارد مرد فطانت‌پیشه‌ است‌.
\v 28 مرد احمق‌ نیز چون‌ خاموش‌ باشد او را حكیم‌ می‌شمارند، و هر كه‌ لبهای‌ خود را می‌بندد فهیم‌ است‌.
\s5
\c 18
\p
\v 1 مرد معتزل‌، هوسِ خود را طالب‌می‌باشد، و به‌ هر حكمت‌ صحیح‌ مجادله‌ می‌كند.
\v 2 احمق‌ از فطانت‌ مسرور نمی‌شود، مگر تا آنكه‌ عقل‌ خود را ظاهر سازد.
\s5
\v 3 هنگامی‌ كه‌ شریر می‌آید، حقارت‌ هم‌ می‌آید، و با اهانت‌، خجالت‌ می‌رسد.
\v 4 سخنان‌ دهان‌ انسان‌ آب‌ عمیق‌ است‌، و چشمه‌ حكمت‌، نهر جاری‌ است‌.
\s5
\v 5 طرفداری‌ شریران‌ برای‌ منحرف‌ ساختن‌ داوری عادلان‌ نیكو نیست‌.
\v 6 لبهای‌ احمق‌ به‌ منازعه‌ داخل‌ می‌شود، و دهانش‌ برای‌ ضربها صدا می‌زند.
\s5
\v 7 دهان‌ احمق‌ هلاكت‌ وی‌ است‌، و لبهایش‌ برای‌ جان‌ خودش‌ دام‌ است‌.
\v 8 سخنان‌ نمّام‌ مثل‌ لقمه‌های‌ شیرین‌ است‌، و به‌ عمق‌ شكم‌ فرو می‌رود.
\s5
\v 9 او نیز كه‌ در كار خود اهمال‌ می‌كند، برادر هلاك‌كننده‌ است‌.
\v 10 اسم‌ خداوند برج‌ حصین‌ است‌ كه‌ مرد عادل‌ در آن‌ می‌دود و ایمن‌ می‌باشد.
\s5
\v 11 توانگری‌ شخص‌ دولتمند شهر محكم‌ او است‌، و در تصوّر وی‌ مثل‌ حصار بلند است‌.
\v 12 پیش‌ از شكستگی‌، دل‌ انسان‌ متكبّر می‌گردد، و تواضع‌ مقدّمه‌ عزّت‌ است‌.
\s5
\v 13 هر كه‌ سخنی‌ را قبل‌ از شنیدنش‌ جواب‌ دهد برای‌ وی‌ حماقت‌ و عار می‌باشد.
\v 14 روح‌ انسان‌ بیماری‌ او را متحمّل‌ می‌شود، اما روح‌ شكسته‌ را كیست‌ كه‌ متحمّل‌ آن‌ بشود.
\s5
\v 15 دل‌ مرد فهیم‌ معرفت‌ را تحصیل‌ می‌كند، و گوش‌ حكیمان‌ معرفت‌ را می‌طلبد.
\v 16 هدیه‌ شخص‌، از برایش‌ وسعت‌ پیدا می‌كند و او را به‌ حضور بزرگان‌ می‌رساند.
\s5
\v 17 هر كه‌ در دعوی‌ خود اوّل‌ آید صادق‌ می‌نماید، اما حریفش‌ می‌آید و او را می‌آزماید.
\v 18 قرعه‌ نزاعها را ساكت‌ می‌نماید و زورآوران‌ را از هم‌ جدا می‌كند.
\s5
\v 19 برادر رنجیده‌ از شهر قوی‌ سختتر است‌، و منازعت‌ با او مثل‌ پشت‌بندهای‌ قصر است‌.
\v 20 دل‌ آدمی‌ از میوه‌ دهانش‌ پر می‌شود و از محصول‌ لبهایش‌، سیر می‌گردد.
\s5
\v 21 موت‌ و حیات‌ در قدرت‌ زبان‌ است‌، و آنانی‌ كه‌ آن‌ را دوست‌ می‌دارند میوه‌اش‌ را خواهند خورد.
\v 22 هر كه‌ زوجه‌ای‌ یابد چیز نیكو یافته‌ است‌، و رضامندی‌ خداوند را تحصیل‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 23 مرد فقیر به‌ تضرّع‌ تكلّم‌ می‌كند، اما شخص‌ دولتمند به‌ سختی‌ جواب‌ می‌دهد.
\v 24 كسی‌ كه‌ دوستان‌ بسیار دارد خویشتن‌ را هلاك‌ می‌كند، اما دوستی‌ هست‌ كه‌ از برادر چسبنده‌تر می‌باشد.
\s5
\c 19
\p
\v 1 فقیری‌ كه‌ در كاملیت‌ خود سالك‌ است‌،از دروغگویی‌ كه‌ احمق‌ باشد بهتر است‌.
\v 2 دلی‌ نیز كه‌ معرفت‌ ندارد نیكو نیست‌ و هر كه‌ به‌ پایهای‌ خویش‌ می‌شتابد گناه‌ می‌كند.
\s5
\v 3 حماقت‌ انسان‌، راه‌ او را كج‌ می‌سازد، و دلش‌ از خداوند خشمناك‌ می‌شود.
\v 4 توانگری‌ دوستان‌ بسیار پیدا می‌كند، اما فقیر از دوستان‌ خود جدا می‌شود.
\s5
\v 5 شاهد دروغگو بی‌سزا نخواهد ماند، و كسی‌ كه‌ به‌ دروغ‌ تنطّق‌ كند رهایی‌ نخواهد یافت‌.
\v 6 بسیاری‌ پیش‌ امیران‌ تذلّل‌ می‌نمایند، و همه‌ كس‌ دوست‌ بذل‌كننده‌ است‌.
\s5
\v 7 جمیع‌ برادران‌ مرد فقیر از او نفرت‌ دارند، و به‌ طریق‌ اولی‌ دوستانش‌ از او دور می‌شوند، ایشان‌ را به‌ سخنان‌، تعاقب‌ می‌كند و نیستند.
\v 8 هر كه‌ حكمت‌ را تحصیل‌ كند جان‌ خود را دوست‌ دارد. و هر كه‌ فطانت‌ را نگاه‌ دارد، سعادتمندی‌ خواهد یافت‌.
\s5
\v 9 شاهد دروغگو بی‌سزا نخواهد ماند، و هر كه‌ به‌ كذب‌ تنطق‌ نماید هلاك‌ خواهد گردید.
\v 10 عیش‌ و عشرت‌ احمق‌ را نمی‌شاید، تا چه‌ رسد به‌ غلامی‌ كه‌ بر نجبا حكمرانی‌ می‌كند.
\s5
\v 11 عقل‌ انسان‌ خشم‌ او را نگاه‌ می‌دارد، و گذشتن‌ از تقصیر جلال‌ او است‌.
\v 12 خشم‌ پادشاه‌ مثل‌ غرّش‌ شیر است‌، و رضامندی‌ او مثل‌ شبنم‌ بر گیاه‌ است‌.
\s5
\v 13 پسر جاهل‌ باعث‌ الم‌ پدرش‌ است‌، و نزاعهای‌ زن‌ مثل‌ آبی‌ است‌ كه‌ دائم‌ در چكیدن‌ باشد.
\v 14 خانه‌ و دولت‌ ارث‌ اجدادی‌ است‌، اما زوجه‌ عاقله‌ از جانب‌ خداوند است‌.
\s5
\v 15 كاهلی‌ خواب‌ سنگین‌ می‌آورد، و شخص‌ اهمال‌كار، گرسنه‌ خواهد ماند.
\v 16 هر كه‌ حكم‌ را نگاه‌ دارد جان‌ خویش‌ را محافظت‌ می‌نماید، اما هر كه‌ طریق‌ خود را سبك‌ گیرد، خواهد مرد.
\s5
\v 17 هر كه‌ بر فقیر ترحّم‌ نماید به‌ خداوند قرض‌ می‌دهد، و احسان‌ او را به‌ او ردّ خواهد نمود.
\v 18 پسر خود را تأدیب‌ نما زیرا كه‌ امید هست‌، اما خود را به‌ كشتن‌ او وامدار.
\s5
\v 19 شخص‌ تندخو متحمّل‌ عقوبت‌ خواهد شد، زیرا اگر او را خلاصی‌ دهی‌ آن‌ را باید مكرّر بجا آوری‌.
\v 20 پند را بشنو و تأدیب‌ را قبول‌ نما، تا در عاقبت‌ خود حكیم‌ بشوی‌.
\s5
\v 21 فكرهای‌ بسیار در دل‌ انسان‌ است‌، اما آنچه‌ ثابت‌ مانَدْ مشورت‌ خداوند است‌.
\v 22 زینت‌ انسان‌ احسان‌ او است‌، و فقیر از دروغگو بهتر است‌.
\s5
\v 23 ترس‌ خداوند مؤدّی‌ به‌ حیات‌ است‌، و هر كه‌ آن‌ را دارد در سیری‌ ساكن‌ می‌ماند، و به‌ هیچ‌ بلا گرفتار نخواهد شد.
\v 24 مرد كاهل‌ دست‌ خود را در بغلش‌ پنهان‌ می‌كند، و آن‌ را هم‌ به‌ دهان‌ خود برنمی‌آورد.
\s5
\v 25 استهزاكننده‌ را تأدیب‌ كن‌ تا جاهلان‌ زیرك‌ شوند، و شخص‌ فهیم‌ را تنبیه‌ نما و معرفت‌ را درك‌ خواهد نمود.
\s5
\v 26 هر كه‌ بر پدر خود ستم‌ كند و مادرش‌ را براند، پسری‌ است‌ كه‌ رسوایی‌ و خجالت‌ می‌آورد.
\v 27 ای‌ پسرِ من‌ شنیدن‌ تعلیمی‌ را ترك‌ نما كه‌ تو را از كلام‌ معرفت‌ گمراه‌ می‌سازد.
\s5
\v 28 شاهد لئیم‌ انصاف‌ را استهزا می‌كند، و دهان‌ شریران‌ گناه‌ را می‌بلعد.
\v 29 قصاص‌ به‌ جهت‌ استهزاكنندگان‌ مهیا است‌، و تازیانه‌ها برای‌ پشت‌ احمقان‌.
\s5
\c 20
\p
\v 1 شراب‌ استهزا می‌كند و مسكرات عربده‌ می‌آورد، و هر كه‌ به‌ آن‌ فریفته‌ شود حكیم‌ نیست‌.
\v 2 هیبت‌ پادشاه‌ مثل‌ غرّش‌ شیر است‌، و هر كه‌خشم‌ او را به‌ هیجان‌ آورد، به‌ جان‌ خود خطا می‌ورزد.
\s5
\v 3 از نزاع‌ دور شدن‌ برای‌ انسان‌ عزّت‌ است‌، اما هر مرد احمق‌ مجادله‌ می‌كند.
\v 4 مرد كاهل‌ به‌ سبب‌ زمستان‌ شیار نمی‌كند، لهذا در موسم‌ حصاد گدایی‌ می‌كند و نمی‌یابد.
\s5
\v 5 مشورت‌ در دل‌ انسان‌ آب‌ عمیق‌ است‌، اما مرد فهیم‌ آن‌ را می‌كشد.
\v 6 بسا كسانند كه‌ هر یك‌ احسان‌ خویش‌ را اعلام‌ می‌كنند، اما مرد امین‌ را كیست‌ كه‌ پیدا كند.
\s5
\v 7 مرد عادل‌ كه‌ به‌ كاملّیت‌ خود سلوك‌ نماید، پسرانش‌ بعد از او خجسته‌ خواهند شد.
\v 8 پادشاهی‌ كه‌ بر كرسی‌ داوری‌ نشیند، تمامی‌ بدی‌ را از چشمان‌ خود پراكنده‌ می‌سازد.
\s5
\v 9 كیست‌ كه‌ تواند گوید: «دل‌ خود را طاهر ساختم‌، و از گناه‌ خویش‌ پاك‌ شدم‌؟»
\v 10 سنگهای‌ مختلف‌ و پیمانه‌های‌ مختلف‌، هر دو آنها نزد خداوند مكروه‌ است‌.
\s5
\v 11 طفل‌ نیز از افعالش‌ شناخته‌ می‌شود، كه‌ آیا اعمالش‌ پاك‌ و راست‌ است‌ یا نه‌.
\v 12 گوش‌ شنوا و چشم‌ بینا، خداوند هر دو آنها را آفریده‌ است‌.
\s5
\v 13 خواب‌ را دوست‌ مدار مبادا فقیر شوی‌. چشمان‌ خود را باز كن‌ تا از نان‌ سیر گردی‌.
\v 14 مشتری‌ می‌گوید بد است‌، بد است‌، اما چون‌ رفت‌ آنگاه‌ فخر می‌كند.
\s5
\v 15 طلا هست‌ و لعلها بسیار، اما لبهای‌ معرفت‌ جواهر گرانبها است‌.
\v 16 جامه‌ آنكس‌ را بگیر كه‌ به‌ جهت‌ غریب‌ ضامن‌ است‌، و او را به‌ رهن‌ بگیر كه‌ ضامن‌ بیگانگان‌ است‌.
\s5
\v 17 نان‌ فریب‌ برای‌ انسان‌ لذیذ است‌، اما بعددهانش‌ از سنگ‌ریزه‌ها پر خواهد شد.
\v 18 فكرها به‌ مشورت‌ محكم‌ می‌شود، و با حسن‌ تدبیر جنگ‌ نما.
\s5
\v 19 كسی‌ كه‌ به‌ نمّامی‌ گردش‌ كند، اسرار را فاش‌ می‌نماید؛ لهذا با كسی‌ كه‌ لبهای‌ خود را می‌گشاید معاشرت‌ منما.
\v 20 هر كه‌ پدر و مادر خود را لعنت‌ كند چراغش‌ در ظلمت‌ غلیظ‌ خاموش‌ خواهد شد.
\s5
\v 21 اموالی‌ كه‌ اوّلاً به‌ تعجیل‌ حاصل‌ می‌شود، عاقبتش‌ مبارك‌ نخواهد شد.
\v 22 مگو كه‌ از بدی‌ انتقام‌ خواهم‌ كشید، بلكه‌ بر خداوند توكّل‌ نما و تو را نجات‌ خواهد داد.
\s5
\v 23 سنگهای‌ مختلف‌ نزد خداوند مكروه‌ است‌، و ترازوهای‌ متقلّب‌ نیكو نیست‌.
\v 24 قدمهای‌ انسان‌ از خداوند است‌، پس‌ مرد راه‌ خود را چگونه‌ بفهمد؟
\s5
\v 25 شخصی‌ كه‌ چیزی‌ را به‌ تعجیل‌ مقدّس‌ می‌گوید، و بعد از نذر كردن‌ استفسار می‌كند، در دام‌ می‌افتد.
\v 26 پادشاه‌ حكیم‌ شریران‌ را پراكنده‌ می‌سازد و چوم‌ را بر ایشان‌ می‌گرداند.
\s5
\v 27 روحِ انسان‌، چراغ‌ خداوند است‌ كه‌ تمامی‌ عمقهای‌ دل‌ را تفتیش‌ می‌نماید.
\v 28 رحمت‌ و راستی‌ پادشاه‌ را محافظت‌ می‌كند، و كرسی‌ او به‌ رحمت‌ پایدار خواهد ماند.
\s5
\v 29 جلال‌ جوانان‌ قوّت‌ ایشان‌ است‌، و عزّت‌ پیران‌ موی‌ سفید.
\v 30 ضربهای‌ سخت‌ از بدی‌ طاهر می‌كند و تازیانه‌ها به‌ عمق‌ دل‌ فرو می‌رود.
\s5
\c 21
\p
\v 1 دل‌ پادشاه‌ مثل‌ نهرهای‌ آب‌ در دست‌ خداوند است‌؛ آن‌ را به‌ هر سو كه‌ بخواهد برمی‌گرداند.
\v 2 هر راه‌ انسان‌ در نظر خودش‌ راست‌ است‌، اما خداوند دلها را می‌آزماید.
\s5
\v 3 عدالت‌ و انصاف‌ را بجا آوردن‌، نزد خداوند از قربانی‌ها پسندیده‌تر است‌.
\v 4 چشمانِ بلند و دل‌ متكبّر و چراغِ شریران‌، گناه‌ است‌.
\s5
\v 5 فكرهای‌ مرد زرنگ‌ تماماً به‌ فراخی‌ می‌انجامد، اما هر كه‌ عجول‌ باشد برای‌ احتیاج‌ تعجیل‌ می‌كند.
\v 6 تحصیل‌ گنجها به‌ زبان‌ دروغگو، بخاری‌ است‌ بر هوا شده‌ برای‌ جویندگان‌ موت‌.
\s5
\v 7 ظلم‌ شریران‌ ایشان‌ را به‌ هلاكت‌ می‌اندازد، زیرا كه‌ از بجا آوردن‌ انصاف‌ ابا می‌نمایند.
\v 8 طریق‌ مردی‌ كه‌ زیر بار (گناه‌) باشد بسیار كج‌ است‌، اما اعمال‌ مرد طاهر، مستقیم‌ است‌.
\s5
\v 9 در زاویه‌ پشت‌بام‌ ساكن‌ شدن‌ بهتر است‌، از ساكن‌ بودن‌ با زن‌ ستیزه‌گر در خانه‌ مشترك‌.
\v 10 جان‌ شریر مشتاق‌ شرارت‌ است‌، و بر همسایه‌ خود ترحّم‌ نمی‌كند.
\s5
\v 11 چون‌ استهزاكننده‌ سیاست‌ یابد، جاهلان‌ حكمت‌ می‌آموزند؛ و چون‌ مرد حكیم‌ تربیت‌ یابد، معرفت‌ را تحصیل‌ می‌نماید.
\v 12 مرد عادل‌ در خانه‌ شریر تأمّل‌ می‌كند كه‌ چگونه‌ اشرار به‌ تباهی‌ واژگون‌ می‌شوند.
\s5
\v 13 هر كه‌ گوش‌ خود را از فریاد فقیر می‌بندد، او نیز فریاد خواهد كرد و مستجاب‌ نخواهد شد.
\v 14 هدیه‌ای‌ در خفا خشم‌ را فرو می‌نشاند، و رشوه‌ای‌ در بغل‌، غضب‌ سخت‌ را.
\s5
\v 15 انصاف‌ كردن‌ خرّمی‌ عادلان‌ است‌، اما باعث‌ پریشانی‌ بدكاران‌ می‌باشد.
\v 16 هر كه‌ از طریق‌ تعقّل‌ گمراه‌ شود، در جماعت‌ مردگان‌ ساكن‌ خواهد گشت‌.
\s5
\v 17 هر كه‌ عیش‌ را دوست‌ دارد محتاج‌ خواهد شد، و هر كه‌ شراب‌ و روغن‌ را دوست‌ دارد دولتمند نخواهد گردید.
\v 18 شریران‌ فدیه‌ عادلان‌ می‌شوند و خیانتكاران‌ به‌ عوض‌ راستان‌.
\s5
\v 19 در زمین‌ بایر ساكن‌ بودن‌ بهتر است‌ از بودن‌ با زن‌ ستیزه‌گر و جنگجوی‌.
\v 20 در منزل‌ حكیمان‌ خزانه‌ مرغوب‌ و روغن‌ است‌، اما مرد احمق‌ آنها را تلف‌ می‌كند.
\s5
\v 21 هر كه‌ عدالت‌ و رحمت‌ را متابعت‌ كند، حیات‌ و عدالت‌ و جلال‌ خواهد یافت‌.
\v 22 مرد حكیم‌ به‌ شهر جبّاران‌ برخواهد آمد، و قلعه‌ اعتماد ایشان‌ را به‌ زیر می‌اندازد.
\s5
\v 23 هر كه‌ دهان‌ و زبان‌ خویش‌ را نگاه‌ دارد، جان‌ خود را از تنگیها محافظت‌ می‌نماید.
\v 24 مرد متكبّر و مغرور مسمّی‌ به‌ استهزاكننده‌ می‌شود، و به‌ افزونی‌ تكبّر عمل‌ می‌كند.
\s5
\v 25 شهوت‌ مرد كاهل‌ او را می‌كشد، زیرا كه‌ دستهایش‌ از كار كردن‌ ابا می‌نماید.
\v 26 هستند كه‌ همه‌ اوقات‌ به‌ شدّت‌ حریص‌ می‌باشند، اما مرد عادل‌ بذل‌ می‌كند و امساك‌ نمی‌نماید.
\s5
\v 27 قربانی‌های‌ شریران‌ مكروه‌ است‌، پس‌ چند مرتبه‌ زیاده‌ هنگامی‌ كه‌ به‌ عوض‌ بدی‌ آنها را می‌گذرانند.
\v 28 شاهد دروغگو هلاك‌ می‌شود، اما كسی‌ كه‌ استماع‌ نماید به‌ راستی‌ تكلّم‌ خواهد كرد.
\s5
\v 29 مرد شریر روی‌ خود را بی‌حیا می‌سازد، و مرد راست‌، طریق‌ خویش‌ را مستحكم‌ می‌كند.
\s5
\v 30 حكمتی‌ نیست‌ و نه‌ فطانتی‌ و نه‌ مشورتی‌ كه‌ به‌ ضدّ خداوند به‌ كار آید.
\v 31 اسب‌ برای‌ روز جنگ‌ مهیا است‌، اما نصرت از جانب‌ خداوند است‌.
\s5
\c 22
\p
\v 1 نیك ‌نامی‌ از كثرت‌ دولتمندی‌ افضل‌ است‌، و فیض‌ از نقره‌ و طلا بهتر.
\v 2 دولتمند و فقیر با هم‌ ملاقات‌ می‌كنند، آفریننده‌ هر دو ایشان‌ خداوند است‌.
\s5
\v 3 مرد زیرك‌، بلا را می‌بیند و خویشتن‌ را مخفی‌ می‌سازد و جاهلان‌ می‌گذرند و در عقوبت‌ گرفتار می‌شوند.
\v 4 جزای‌ تواضع‌ و خداترسی‌، دولت‌ و جلال‌ و حیات‌ است‌.
\s5
\v 5 خارها و دامها در راه‌ كجروان‌ است‌، اما هر كه‌ جان‌ خود را نگاه‌ دارد از آنها دور می‌شود.
\v 6 طفل‌ را در راهی‌ كه‌ باید برود تربیت‌ نما، و چون‌ پیر هم‌ شود از آن‌ انحراف‌ نخواهد ورزید.
\s5
\v 7 توانگر بر فقیر تسلّط‌ دارد، و مدیون‌ غلام‌ طلب‌كار می‌باشد.
\v 8 هر كه‌ ظلم‌ بكارد بلا خواهد دروید، و عصای‌ غضبش‌ زایل‌ خواهد شد.
\s5
\v 9 شخصی‌ كه‌ نظر او باز باشد، مبارك‌ خواهد بود، زیرا كه‌ از نان‌ خود به‌ فقرا می‌دهد.
\v 10 استهزاكننده‌ را دور نما و نزاع‌ رفع‌ خواهد شد، و مجادله‌ و خجالت‌ ساكت‌ خواهد گردید.
\s5
\v 11 هر كه‌ طهارت‌ دل‌ را دوست‌ دارد و لبهای‌ ظریف‌ دارد، پادشاه‌ دوست‌ او می‌باشد.
\v 12 چشمان‌ خداوند معرفت‌ را نگاه‌ می‌دارد و سخنان‌ خیانتكاران‌ را باطل‌ می‌سازد.
\s5
\v 13 مرد كاهل‌ می‌گوید شیر بیرون‌ است‌، و در كوچه‌ها كشته‌ می‌شوم‌.
\v 14 دهان‌ زنان‌ بیگانه‌ چاه‌ عمیق‌ است‌، و هر كه‌ مغضوب‌ خداوند باشد، در آن‌ خواهد افتاد.
\s5
\v 15 حماقت‌ در دل‌ طفل‌ بسته‌ شده‌ است‌، اما چوب‌ تأدیب‌ آن‌ را از او دور خواهد كرد.
\v 16 هر كه‌ بر فقیر برای‌ فایده‌ خویش‌ ظلم‌ نماید، و هر كه‌ به‌ دولتمندان‌ ببخشد البته‌ محتاج‌ خواهد شد.
\s5
\v 17 گوش‌ خود را فرا داشته‌، كلام‌ حكما را بشنو، و دل‌ خود را به‌ تعلیم‌ من‌ مایل‌ گردان‌،
\v 18 زیرا پسندیده‌ است‌ كه‌ آنها را در دل‌ خود نگاه‌ داری‌، و بر لبهایت‌ جمیعاً ثابت‌ مانَدْ؛
\v 19 تا اعتماد تو بر خداوند باشد. امروز تو را تعلیم‌ دادم‌.
\s5
\v 20 آیا امور شریف‌ را برای‌ تو ننوشتم‌؟ شامل‌ بر مشورت‌ معرفت‌؛
\v 21 تا قانون‌ كلام‌ راستی‌ را اعلام‌ نمایم‌، و تو كلام‌ راستی‌ را نزد فرستندگان‌ خود پس‌ ببری‌؟
\s5
\v 22 فقیر را از آن‌ جهت‌ كه‌ ذلیل‌ است‌ تاراج‌ منما، و مسكین‌ را در دربار، ستم‌ مرسان‌،
\v 23 زیرا خداوند دعوی‌ ایشان‌ را فیصل‌ خواهد نمود، و جان‌ تاراج‌كنندگان‌ ایشان‌ را به‌ تاراج‌ خواهد داد.
\s5
\v 24 با مرد تندخو معاشرت‌ مكن‌، و با شخص‌ كج‌خلق‌ همراه‌ مباش‌،
\v 25 مبادا راههای‌ او را آموخته‌ شوی‌ و جان‌ خود را در دام‌ گرفتار سازی‌.
\s5
\v 26 از جمله‌ آنانی‌ كه‌ دست‌ می‌دهند مباش‌ و نه‌ از آنانی‌ كه‌ برای‌ قرضها ضامن‌ می‌شوند.
\v 27 اگر چیزی‌ نداری‌ كه‌ ادا نمایی‌ پس‌ چرا بستر تو را از زیرت‌ بردارد.
\s5
\v 28 حدّ قدیمی‌ را كه‌ پدرانت‌ قرار داده‌اند منتقل‌ مساز.
\v 29 آیا مردی‌ را كه‌ در شغل‌ خویش‌ ماهر باشد می‌بینی‌؟ او در حضور پادشاهان‌ خواهد ایستاد،پیش‌ پست‌فطرتان‌ نخواهد ایستاد.
\s5
\c 23
\p
\v 1 چون‌ با حاكم‌ به‌ غذا خوردن‌ نشینی‌، در آنچه‌ پیش‌ روی‌ تو است‌ تأمّل‌ نما.
\v 2 و اگر مرد اكول‌ هستی‌، كارد بر گلوی‌ خود بگذار.
\v 3 به‌ خوراكهای‌ لطیف‌ او حریص‌ مباش‌، زیرا كه‌ غذای‌ فریبنده‌ است‌.
\s5
\v 4 برای‌ دولتمند شدن‌ خود را زحمت‌ مرسان‌ و از عقل‌ خود باز ایست‌.
\v 5 آیا چشمان‌ خود را بر آن‌ خواهی‌ دوخت‌ كه‌ نیست‌ می‌باشد؟ زیرا كه‌ دولت‌ البته‌ برای‌ خود بالها می‌سازد، و مثل‌ عقاب‌ در آسمان‌ می‌پرد.
\s5
\v 6 نان‌ مرد تنگ‌نظر را مخور، و به‌ جهت‌ خوراكهای‌ لطیف‌ او حریص‌ مباش‌.
\v 7 زیرا چنانكه‌ در دل‌ خود فكر می‌كند خود او همچنان‌ است‌. تو را می‌گوید: بخور و بنوش‌، اما دلش‌ با تو نیست‌.
\v 8 لقمه‌ای‌ را كه‌ خورده‌ای‌ قی‌ خواهی‌ كرد، و سخنان‌ شیرین‌ خود را بر باد خواهی‌ داد.
\s5
\v 9 به‌ گوش‌ احمق‌ سخن‌ مگو، زیرا حكمت‌ كلامت‌ را خوار خواهد شمرد.
\v 10 حدّ قدیم‌ را منتقل‌ مساز، و به‌ مزرعه‌ یتیمان‌ داخل‌ مشو،
\v 11 زیرا كه‌ ولّی‌ ایشان‌ زورآور است‌، و با تو در دعوی‌ ایشان‌ مقاومت‌ خواهد كرد.
\s5
\v 12 دل‌ خود را به‌ ادب‌ مایل‌ گردان‌، و گوش‌ خود را به‌ كلام‌ معرفت‌.
\s5
\v 13 از طفل‌ خود تأدیب‌ را باز مدار كه‌ اگر او را با چوب‌ بزنی‌ نخواهد مرد؛
\v 14 پس‌ او را با چوب‌ بزن‌، و جان‌ او را از هاویه‌ نجات‌ خواهی‌ داد.
\s5
\v 15 ای‌ پسر من‌ اگر دل‌ تو حكیم‌ باشد، دل‌ من‌(بلی‌ دل‌) من‌ شادمان‌ خواهد شد؛
\v 16 و گُرده‌هایم‌ وجد خواهد نمود، هنگامی‌ كه‌ لبهای‌ تو به‌ راستی‌ متكلّم‌ شود.
\s5
\v 17 دل‌ تو به‌ جهت‌ گناهكاران‌ غیور نباشد، اما به‌ جهت‌ ترس‌ خداوند تمامی‌ روز غیور باش‌،
\v 18 زیرا كه‌ البته‌ آخرت‌ هست‌، و امید تو منقطع‌ نخواهد شد.
\s5
\v 19 پس‌ تو ای‌ پسرم‌ بشنو و حكیم‌ باش‌، و دل‌ خود را در طریق‌ مستقیم‌ گردان‌.
\v 20 از زمره‌ میگساران‌ مباش‌، و از آنانی‌ كه‌ بدنهای‌ خود را تلف‌ می‌كنند.
\v 21 زیرا كه‌ میگسار و مُسرِف‌، فقیر می‌شود و صاحب‌ خواب‌ به‌ خرقه‌ها ملبّس‌ خواهد شد.
\s5
\v 22 پدر خویش‌ را كه‌ تو را تولید نمود گوش‌ گیر، و مادر خود را چون‌ پیر شود خوار مشمار.
\v 23 راستی‌ را بخر و آن‌ را مفروش‌، و حكمت‌ و ادب‌ و فهم‌ را.
\s5
\v 24 پدر فرزند عادل‌ به‌ غایت‌ شادمان‌ می‌شود، و والد پسر حكیم‌ از او مسرور خواهد گشت‌.
\v 25 پدرت‌ و مادرت‌ شادمان‌ خواهند شد، و والده‌ تو مسرور خواهد گردید.
\s5
\v 26 ای‌ پسرم‌ دل‌ خود را به‌ من‌ بده‌، و چشمان‌ تو به‌ راههای‌ من‌ شاد باشد؛
\v 27 چونكه‌ زن‌ زانیه‌ حفره‌ای‌ عمیق‌ است‌، و زن‌ بیگانه‌ چاه‌ تنگ‌.
\v 28 او نیز مثل‌ راهزن‌ در كمین‌ می‌باشد، و خیانتكاران‌ را در میان‌ مردم‌ می‌افزاید.
\s5
\v 29 وای‌ از آنِ كیست‌ و شقاوت‌ از آن‌ كه‌، و نزاعها از آن‌ كدام‌، و زاری‌ از آنِ كیست‌ و جراحت‌های‌ بی‌سبب‌ از آنِ كه‌، و سرخی‌ چشمان‌ از آنِ كدام‌؟
\v 30 آنانی‌ را است‌ كه‌ شرب‌ مدام‌ می‌نمایند، وبرای‌ چشیدن‌ شراب‌ ممزوج‌ داخل‌ می‌شوند.
\s5
\v 31 به‌ شراب‌ نگاه‌ مكن‌ وقتی‌ كه‌ سرخ‌فام‌ است‌، حینی‌ كه‌ حبابهای‌ خود را در جام‌ ظاهر می‌سازد، و به‌ ملایمت‌ فرو می‌رود؛
\v 32 اما در آخر مثل‌ مار خواهد گزید، و مانند افعی‌ نیش‌ خواهد زد.
\v 33 چشمان‌ تو چیزهای‌ غریب‌ را خواهد دید، و دل‌ تو به‌ چیزهای‌ كج‌ تنطّق‌ خواهد نمود،
\s5
\v 34 و مثل‌ كسی‌ كه‌ در میان‌ دریا می‌خوابد خواهی‌ شد، یا مانند كسی‌ كه‌ بر سر دكل‌ كشتی‌ می‌خسبد؛
\v 35 و خواهی‌ گفت‌: مرا زدند لیكن‌ درد را احساس‌ نكردم‌، مرا زجر نمودند لیكن‌ نفهمیدم‌. پس‌ كی‌ بیدار خواهم‌ شد؟ همچنین‌ معاودت‌ می‌كنم‌ و بار دیگر آن‌ را می‌طلبم‌.
\s5
\c 24
\p
\v 1 بر مردان‌ شریر حسد مبر، و آرزو مدار تا با ایشان‌ معاشرت‌ نمایی‌،
\v 2 زیرا كه‌ دل‌ ایشان‌ در ظلم‌ تفكّر می‌كند و لبهای‌ ایشان‌ درباره‌ مشقّت‌ تكلّم‌ می‌نماید.
\s5
\v 3 خانه‌ به‌ حكمت‌ بنا می‌شود، و با فطانت‌ استوار می‌گردد،
\v 4 و به‌ معرفت‌ اطاقها پر می‌شود، از هر گونه‌ اموال‌ گرانبها و نفایس‌.
\s5
\v 5 مرد حكیم‌ در قدرت‌ می‌ماند، و صاحب‌ معرفت‌ در توانایی‌ ترقّی‌ می‌كند،
\v 6 زیرا كه‌ با حسن‌تدبیر باید جنگ‌ بكنی‌، و از كثرت‌ مشورت‌دهندگان‌ نصرت‌ است‌.
\s5
\v 7 حكمت‌ برای‌ احمق‌ زیاده‌ بلند است‌، دهان‌ خود را در دربار باز نمی‌كند.
\s5
\v 8 هر كه‌ برای‌ بدی‌ تفكّر می‌كند، او را فتنه‌انگیز می‌گویند.
\v 9 فكر احمقان‌ گناه‌ است‌، و استهزاكننده‌ نزدآدمیان‌ مكروه‌ است‌.
\s5
\v 10 اگر در روز تنگی‌ سستی‌ نمایی‌، قوّت‌ تو تنگ‌ می‌شود.
\s5
\v 11 آنانی‌ را كه‌ برای‌ موت‌ برده‌ شوند خلاص‌ كن‌، و از رهانیدن‌ آنانی‌ كه‌ برای‌ قتل‌ مهیااند كوتاهی‌ منما.
\v 12 اگر گویی‌ كه‌ این‌ را ندانستیم‌، آیا آزماینده‌ دلها نمی‌فهمد؟ و حافظ‌ جان‌ تو نمی‌داند؟ و به‌ هر كس‌ برحسب‌ اعمالش‌ مكافات‌ نخواهد داد؟
\s5
\v 13 ای‌ پسر من‌ عسل‌ را بخور زیرا كه‌ خوب‌ است‌، و شان‌ عسل‌ را چونكه‌ به‌ كامت‌ شیرین‌ است‌.
\v 14 همچنین‌ حكمت‌ را برای‌ جان‌ خود بیاموز، اگر آن‌ را بیابی‌ آنگاه‌ اجرت‌ خواهد بود، و امید تو منقطع‌ نخواهد شد.
\s5
\v 15 ای‌ شریر، برای‌ منزل‌ مرد عادل‌ در كمین‌ مباش‌، و آرامگاه‌ او را خراب‌ مكن‌،
\v 16 زیرا مرد عادل‌ اگر چه‌ هفت‌ مرتبه‌ بیفتد خواهد برخاست‌، اما شریران‌ در بلا خواهند افتاد.
\s5
\v 17 چون‌ دشمنت‌ بیفتد شادی‌ مكن‌، و چون‌ بلغزد دلت‌ وجد ننماید،
\v 18 مبادا خداوند این‌ را ببیند و در نظرش‌ ناپسند آید، و غضب‌ خود را از او برگرداند.
\s5
\v 19 خویشتن‌ را به‌ سبب‌ بدكاران‌ رنجیده‌ مساز، و بر شریران‌ حسد مبر،
\v 20 زیرا كه‌ به‌ جهت‌ بدكاران‌ اجر نخواهد بود، و چراغ‌ شریران‌ خاموش‌ خواهد گردید.
\s5
\v 21 ای‌ پسر من‌ از خداوند و پادشاه‌ بترس‌، و با مفسدان‌ معاشرت‌ منما،
\v 22 زیرا كه‌ مصیبت‌ ایشان‌ ناگهان‌ خواهد برخاست‌، و عاقبت‌ سالهای‌ ایشان‌ را كیست‌ كه‌ بداند؟
\s5
\v 23 اینها نیز از (سخنان‌) حكیمان‌ است‌ طرفداری‌ در داوری‌ نیكو نیست‌.
\s5
\v 24 كسی‌ كه‌ به‌ شریر بگوید تو عادل‌ هستی‌، امّت‌ها او را لعنت‌ خواهند كرد و طوایف‌ از او نفرت‌ خواهند نمود.
\v 25 اما برای‌ آنانی‌ كه‌ او را توبیخ‌ نمایند شادمانی‌ خواهد بود، و بركت‌ نیكو به‌ ایشان‌ خواهد رسید.
\s5
\v 26 آنكه‌ به‌ كلام‌ راست‌ جواب‌ گوید، لبها را می‌بوسد.
\v 27 كار خود را در خارج‌ آراسته‌ كن‌، و آن‌ را در ملك‌ مهیا ساز، و بعد از آن‌ خانه‌ خویش‌ را بنا نما.
\s5
\v 28 بر همسایه‌ خود بی‌جهت‌ شهادت‌ مده‌، و با لبهای‌ خود فریب‌ مده‌؛
\v 29 و مگو به‌ طوری‌ كه‌ او به‌ من‌ عمل‌ كرد من‌ نیز با وی‌ عمل‌ خواهم‌ نمود، و مرد را بر حسب‌ اعمالش‌ پاداش‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 30 از مزرعه‌ مرد كاهل‌، و از تاكستان‌ شخص‌ ناقص‌العقل‌ گذشتم‌.
\v 31 و اینك‌ بر تمامی‌ آن‌ خارها می‌رویید، و خس‌ تمامی روی‌ آن‌ را می‌پوشانید، و دیوار سنگیش‌ خراب‌ شده‌ بود.
\s5
\v 32 پس‌ من‌ نگریسته‌ متفكّر شدم‌، ملاحظه‌ كردم‌ و ادب‌ آموختم‌.
\v 33 اندكی‌ خفت‌ و اندكی‌ خواب‌، و اندكی‌ برهم‌ نهادن‌ دستها به‌ جهت‌ خواب‌.
\v 34 پس‌ فقر تو مثل‌ راهزن‌ بر تو خواهد آمد، و نیازمندی تو مانند مرد مسلّح‌.
\s5
\c 25
\p
\v 1 اینها نیز از امثال‌ سلیمان‌ است‌ كه‌ مردان حزقیا، پادشاه‌ یهودا آنها را نقل‌ نمودند.
\v 2 مخفی‌ داشتن‌ امر جلال‌ خدا است‌، و تفحّص‌ نمودن‌ امر جلال‌ پادشاهان‌ است‌.
\v 3 آسمان‌ را در بلندی‌اش‌ و زمین‌ را در عمقش‌، و دل‌ پادشاهان‌ را تفتیش‌ نتوان‌ نمود.
\s5
\v 4 دُرْد را از نقره‌ دور كن‌، تا ظرفی‌ برای‌ زرگر بیرون‌ آید.
\v 5 شریران‌ را از حضور پادشاه‌ دور كن‌، تا كرسی‌ او در عدالت‌ پایدار بماند.
\s5
\v 6 در حضور پادشاه‌ خویشتن‌ را برمیفراز، و در جای‌ بزرگان‌ مایست‌،
\s5
\v 7 زیرا بهتر است‌ تو را گفته‌ شود كه‌ اینجا بالا بیا، از آنكه‌ به‌ حضور سروری‌ كه‌ چشمانت‌ او را دیده‌ است‌ تو را پایین‌ برند.
\v 8 برای‌ نزاع‌ به‌ تعجیل‌ بیرون‌ مرو، مبادا در آخرش‌ چون‌ همسایه‌ات‌ تو را خجل‌ سازد، ندانی‌ كه‌ چه‌ باید كرد.
\s5
\v 9 دعوی‌ خود را با همسایه‌ات‌ بكن‌، اما راز دیگری‌ را فاش‌ مساز؛
\v 10 مبادا هر كه‌ بشنود تو را ملامت‌ كند، و بدنامی‌ تو رفع‌ نشود.
\s5
\v 11 سخنی‌ كه‌ در محلّش‌ گفته‌ شود، مثل‌ سیبهای‌ طلا در مرصعكاری‌ نقره‌ است‌.
\v 12 مُؤَدِب‌ حكیم‌ برای‌ گوش‌ شنوا، مثل‌ حلقۀطلا و زیور زر خالص‌ است‌.
\s5
\v 13 رسول‌ امین‌ برای‌ فرستندگان‌ خود، چون‌ خنكی‌ یخ‌ در موسم‌ حصاد می‌باشد، زیرا كه‌ جان‌ آقایان‌ خود را تازه‌ می‌كند.
\v 14 كسی‌ كه‌ از بخششهای‌ فریبنده‌ خود فخر می‌كند، مثل‌ ابرها و باد بی‌باران‌ است‌.
\s5
\v 15 با تحمّلْ داور را به‌ رأی‌ خود توان‌ آورد، و زبان‌ ملایم‌، استخوان‌ را می‌شكند.
\s5
\v 16 اگر عسل‌ یافتی‌ بقدر كفایت‌ بخور، مبادا از آن‌ پر شده‌، قی‌ كنی‌.
\v 17 پای‌ خود را از زیاد رفتن‌ به‌ خانه‌ همسایه‌ات‌ باز دار، مبادا از تو سیر شده‌، از تو نفرت‌ نماید.
\s5
\v 18 كسی‌ كه‌ درباره‌ همسایه‌ خود شهادت‌ دروغ‌ دهد، مثل‌ تبرزین‌ و شمشیر و تیر تیز است‌.
\v 19 اعتماد بر خیانتكار در روز تنگی‌، مثل‌ دندان‌ كرم‌زده‌ و پای‌ مرتعش‌ می‌باشد.
\s5
\v 20 سراییدن‌ سرودها برای‌ دلتنگ‌، مثل‌ كندن‌ جامه‌ در وقت‌ سرما و ریختن‌ سركه‌ بر شوره‌ است‌.
\s5
\v 21 اگر دشمن‌ تو گرسنه‌ باشد او را نان‌ بخوران‌، و اگر تشنه‌ باشد او را آب‌ بنوشان‌،
\v 22 زیرا اخگرها بر سرش‌ خواهی‌ انباشت‌، و خداوند تو را پاداش‌ خواهد داد.
\s5
\v 23 چنانكه‌ باد شمال‌ باران‌ می‌آورد، همچنان‌ زبان‌ غیبتگو چهره‌ را خشمناك‌ می‌سازد.
\v 24 ساكن‌ بودن‌ در گوشه‌ پشت‌بام‌ بهتر است‌ از بودن‌ با زن‌ جنگجو در خانه‌ مشترك‌.
\s5
\v 25 خبر خوش‌ از ولایت‌ دور، مثل‌ آب‌ سرد برای‌ جان‌ تشنه‌ است‌.
\v 26 مرد عادل‌ كه‌ پیش‌ شریر خم‌ شود، مثل‌چشمه‌ گل‌آلود و منبع‌ فاسد است‌.
\s5
\v 27 زیاد عسل‌ خوردن‌ خوب‌ نیست‌، همچنان‌ طلبیدن‌ جلال‌ خودْ جلال‌ نیست‌.
\v 28 كسی‌ كه‌ بر روح‌ خود تسلّط‌ ندارد، مثل‌ شهر منهدم‌ و بی‌حصار است‌.
\s5
\c 26
\p
\v 1 چنانكه‌ برف‌ در تابستان‌ و باران‌ در حصاد، همچنین‌ حرمت‌ برای‌ احمق‌ شایسته‌ نیست‌.
\v 2 لعنت‌، بی‌سبب‌ نمی‌آید، چنانكه‌ گنجشك‌ در طیران‌ و پرستوك‌ در پریدن‌.
\s5
\v 3 شلاّق‌ به‌ جهت‌ اسب‌ و لگام‌ برای‌ الاغ‌، و چوب‌ از برای‌ پشت‌ احمقان‌ است‌.
\v 4 احمق‌ را موافق‌ حماقتش‌ جواب‌ مده‌، مبادا تو نیز مانند او بشوی‌.
\s5
\v 5 احمق‌ را موافق‌ حماقتش‌ جواب‌ بده‌، مبادا خویشتن‌ را حكیم‌ بشمارد.
\v 6 هر كه‌ پیغامی‌ به‌ دست‌ احمق‌ بفرستد، پایهای‌ خود را می‌بُرد و ضرر خود را می‌نوشد.
\s5
\v 7 ساقهای‌ شخصِ لنگ‌ بی‌تمكین‌ است‌، و مثلی‌ كه‌ از دهان‌ احمق‌ برآید همچنان‌ است‌.
\v 8 هر كه‌ احمق‌ را حرمت‌ كند، مثل‌ كیسه‌ جواهر در توده‌ سنگها است‌.
\s5
\v 9 مَثَلی‌ كه‌ از دهان‌ احمق‌ برآید، مثل‌ خاری‌ است‌ كه‌ در دست‌ شخص‌ مست‌ رفته‌ باشد.
\v 10 تیرانداز همه‌ را مجروح‌ می‌كند، همچنان‌ است‌ هر كه‌ احمق‌ را به‌ مزد گیرد و خطاكاران‌ را اجیر نماید.
\s5
\v 11 چنانكه‌ سگ‌ به‌ قی‌ خود برمی‌گردد، همچنان‌ احمق‌ حماقت‌ خود را تكرار می‌كند.
\v 12 آیا شخصی‌ را می‌بینی‌ كه‌ در نظر خود حكیم‌ است‌؟ امید داشتن‌ بر احمق‌ از امید بر او بیشتر است‌.
\s5
\v 13 كاهل‌ می‌گوید كه‌ شیر در راه‌ است‌، و اسد در میان‌ كوچه‌ها است‌.
\v 14 چنانكه‌ در بر پاشنه‌اش‌ می‌گردد، همچنان‌ كاهل‌ بر بستر خویش‌.
\s5
\v 15 كاهل‌ دست‌ خود را در قاب‌ فرو می‌برد و از برآوردن‌ آن‌ به‌ دهانش‌ خسته‌ می‌شود.
\v 16 كاهل‌ در نظر خود حكیم‌تر است‌ از هفت‌ مرد كه‌ جواب‌ عاقلانه‌ می‌دهند.
\s5
\v 17 كسی‌ كه‌ برود و در نزاعی‌ كه‌ به‌ او تعلّق‌ ندارد متعرّض‌ شود، مثل‌ كسی‌ است‌ كه‌ گوشهای‌ سگ‌ را بگیرد.
\s5
\v 18 آدم‌ دیوانه‌ای‌ كه‌ مشعلها و تیرها و موت‌ را می‌اندازد،
\v 19 مثل‌ كسی‌ است‌ كه‌ همسایه‌ خود را فریب‌ دهد، و می‌گوید آیا شوخی‌ نمی‌كردم‌؟
\s5
\v 20 از نبودن‌ هیزم‌ آتش‌ خاموش‌ می‌شود، و از نبودن‌ نمّام‌ منازعه‌ ساكت‌ می‌گردد.
\v 21 زغال‌ برای‌ اخگرها و هیزم‌ برای‌ آتش‌ است‌، و مرد فتنه‌انگیز به‌ جهت‌ برانگیختن‌ نزاع‌.
\s5
\v 22 سخنان‌ نمّام‌ مثل‌ خوراك‌ لذیذ است‌، كه‌ به‌ عمقهای‌ دل‌ فرو می‌رود.
\v 23 لبهای‌ پرمحبت‌ با دل‌ شریر، مثل‌ نقره‌ای‌ پردُرد است‌ كه‌ بر ظرف‌ سفالین‌ اندوده‌ شود.
\s5
\v 24 هر كه‌ بغض‌ دارد با لبهای‌ خود نیرنگ‌ می‌نماید، و در دل‌ خود فریب‌ را ذخیره‌ می‌كند.
\v 25 هنگامی‌ كه‌ سخن‌ نیكو گوید، او را باور مكن‌ زیرا كه‌ در قلبش‌ هفت‌ چیز مكروه‌ است‌.
\v 26 هر چند بغض‌ او به‌ حیله‌ مخفی‌ شود، اما خباثت‌ او در میان‌ جماعت‌ ظاهر خواهد گشت‌.
\s5
\v 27 هر كه‌ حفره‌ای‌ بكند در آن‌ خواهد افتاد، و هر كه‌ سنگی‌ بغلطاند بر او خواهد برگشت‌.
\v 28 زبان‌ دروغگو از مجروح‌شدگان‌ خود نفرت‌دارد، و دهان‌ چاپلوس‌ هلاكت‌ را ایجاد می‌كند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 درباره‌ فردا فخر منما، زیرا نمی‌دانی‌ كه روز چه‌ خواهد زایید.
\v 2 دیگری‌ تو را بستاید و نه‌ دهان‌ خودت‌؛ غریبی‌ و نه‌ لبهای‌ تو.
\s5
\v 3 سنگ‌ سنگین‌ است‌ و ریگ‌ ثقیل‌، اما خشم‌ احمق‌ از هر دو آنها سنگینتر است‌.
\v 4 غضبْ ستم‌كیش‌ است‌ و خشمْ سیل‌؛ اما كیست‌ كه‌ در برابر حسد تواند ایستاد؟
\s5
\v 5 تنبیه‌ آشكار از محبت‌ پنهان‌ بهتر است‌.
\v 6 جراحات‌ دوستْ وفادار است‌، اما بوسه‌های‌ دشمن‌ افراط‌ است‌.
\s5
\v 7 شكم‌ سیر از شان‌ عسل‌ كراهت‌ دارد، اما برای‌ شكم‌ گرسنه‌ هر تلخی‌ شیرین‌ است‌.
\v 8 كسی‌ كه‌ از مكان‌ خود آواره‌ بشود، مثل‌ گنجشكی‌ است‌ كه‌ از آشیانه‌اش‌ آواره‌ گردد.
\s5
\v 9 روغن‌ و عطر دل‌ را شاد می‌كند، همچنان‌ حلاوت‌ دوست‌ از مشورت‌ دل‌.
\v 10 دوست‌ خود و دوست‌ پدرت‌ را ترك‌ منما، و در روز مصیبت‌ خود به‌ خانه‌ برادرت‌ داخل‌ مشو، زیرا كه‌ همسایه‌ نزدیك‌ از برادر دور بهتر است‌.
\s5
\v 11 ای‌ پسر من‌ حكمت‌ بیاموز و دل‌ مرا شاد كن‌، تا ملامت‌كنندگان‌ خود را مجاب‌ سازم‌.
\v 12 مرد زیرك‌، بلا را می‌بیند و خویشتن‌ را مخفی‌ می‌سازد؛ اما جاهلان‌ می‌گذرند و در عقوبت‌ گرفتار می‌شوند.
\s5
\v 13 جامه‌ آن‌ كس‌ را بگیر كه‌ به‌ جهت‌ غریب‌ ضامن‌ است‌؛ و او را به‌ رهن‌ بگیر كه‌ ضامن‌ بیگانگان‌ است‌.
\v 14 كسی‌ كه‌ صبح‌ زود برخاسته‌، دوست‌ خود را به‌ آواز بلند بركت‌ دهد، از برایش‌ لعنت‌ محسوب‌ می‌شود.
\s5
\v 15 چكیدن‌ دائمی‌ آب‌ در روز باران‌، و زن‌ ستیزه‌جو مشابه‌اند.
\v 16 هركه‌ او را باز دارد مثل‌ كسی‌ است‌ كه‌ باد را نگاه‌ دارد، یا روغن‌ را كه‌ در دست‌ راست‌ خود گرفته‌ باشد.
\s5
\v 17 آهن‌، آهن‌ را تیز می‌كند، همچنین‌ مرد روی‌ دوست‌ خود را تیز می‌سازد.
\v 18 هر كه‌ درخت‌ انجیر را نگاه‌ دارد میوه‌اش‌ را خواهد خورد، و هر كه‌ آقای‌ خود را ملازمت‌ نماید محترم‌ خواهد شد.
\s5
\v 19 چنانكه‌ در آب‌ صورت‌ به‌ صورت‌ است‌، همچنان‌ دل‌ انسان‌ به‌ انسان‌.
\v 20 هاویه‌ و اَبَدّون‌ سیر نمی‌شوند، همچنان‌ چشمان‌ انسان‌ سیر نخواهند شد.
\s5
\v 21 بوته‌ برای‌ نقره‌ و كوره‌ به‌ جهت‌ طلاست‌، همچنان‌ انسان‌ از دهان‌ ستایش‌كنندگان‌ خود (آزموده‌ می‌شود).
\v 22 احمق‌ را میان‌ بلغور در هاون‌ با دسته‌ بكوب‌، و حماقتش‌ از آن‌ بیرون‌ نخواهد رفت‌.
\s5
\v 23 به‌ حالت‌ گله‌ خود نیكو توجّه‌ نما، و دل‌ خود را به‌ رمه‌ خود مشغول‌ ساز،
\v 24 زیرا كه‌ دولت‌ دائمی‌ نیست‌، و تاج‌ هم‌ نسلاً بعد نسل‌ (پایدار) نی‌.
\v 25 علف‌ را می‌بُرَنْد و گیاه‌ سبز می‌روید، و علوفه‌ كوهها جمع‌ می‌شود،
\s5
\v 26 بره‌ها برای‌ لباس‌ تو، و بزها به‌ جهت‌ اجاره‌ زمین‌ به‌ كار می‌آیند،
\v 27 و شیر بزها برای‌ خوراك‌ تو و خوراك‌ خاندانت‌، و معیشت‌ كنیزانت‌ كفایت‌ خواهد كرد.
\s5
\c 28
\p
\v 1 شریران‌ می‌گریزند جایی‌ كه‌تعاقب‌كننده‌ای‌ نیست‌، اما عادلان‌ مثل‌ شیر شجاعند.
\v 2 از معصیت‌ اهل‌ زمین‌ حاكمانش‌ بسیار می‌شوند، اما مرد فهیم‌ و دانا استقامتش‌ برقرار خواهد ماند.
\s5
\v 3 مرد رئیس‌ كه‌ بر مسكینان‌ ظلم‌ می‌كند، مثل‌ باران‌ است‌ كه‌ سیلان‌ كرده‌، خوراك‌ باقی‌ نگذارد.
\v 4 هر كه‌ شریعت‌ را ترك‌ می‌كند، شریران‌ را می‌ستاید، اما هر كه‌ شریعت‌ را نگاه‌ دارد از ایشان‌ نفرت‌ دارد.
\s5
\v 5 مردمان‌ شریر انصاف‌ را درك‌ نمی‌نمایند، اما طالبان‌ خداوند همه‌ چیز را می‌فهمند.
\v 6 فقیری‌ كه‌ در كاملیت‌ خود سلوك‌ نماید، بهتر است‌ از كج‌ رونده‌ دو راه‌ اگر چه‌ دولتمند باشد.
\s5
\v 7 هر كه‌ شریعت‌ را نگاه‌ دارد پسری‌ حكیم‌ است‌، اما مُصاحبِ مُسْرِفان‌، پدر خویش‌ را رسوا می‌سازد.
\v 8 هر كه‌ مال‌ خود را به‌ ربا و سود بیفزاید، آن‌ را برای‌ كسی‌ كه‌ بر فقیران‌ ترحّم‌ نماید، جمع‌ می‌نماید.
\s5
\v 9 هر كه‌ گوش‌ خود را از شنیدن‌ شریعت‌ برگرداند، دعای‌ او هم‌ مكروه‌ می‌شود.
\v 10 هر كه‌ راستان‌ را به‌ راه‌ بد گمراه‌ كند به‌ حفره‌ خود خواهد افتاد، اما صالحان‌ نصیب‌ نیكو خواهند یافت‌.
\s5
\v 11 مرد دولتمند در نظر خود حكیم‌ است‌، اما فقیر خردمند او را تفتیش‌ خواهد نمود.
\v 12 چون‌ عادلان‌ شادمان‌ شوند، فخر عظیم‌ است‌؛ اما چون‌ شریران‌ برافراشته‌ شوند، مردمان‌خود را مخفی‌ می‌سازند.
\s5
\v 13 هر كه‌ گناه‌ خود را بپوشاند، برخوردار نخواهد شد؛ اما هر كه‌ آن‌ را اعتراف‌ كند و ترك‌ نماید رحمت‌ خواهد یافت‌.
\v 14 خوشابحال‌ كسی‌ كه‌ دائماً می‌ترسد، اما هر كه‌ دل‌ خود را سخت‌ سازد به‌ بلا گرفتار خواهد شد.
\s5
\v 15 حاكم‌ شریر بر قوم‌ مسكین‌، مثل‌ شیر غرنّده‌ و خرس‌ گردنده‌ است‌.
\v 16 حاكم‌ ناقص ‌العقل‌ بسیار ظلم‌ می‌كند، اما هر كه‌ از رشوه‌ نفرت‌ كند عمر خود را دراز خواهد ساخت‌.
\s5
\v 17 كسی‌ كه‌ متحمّل‌ بار خون‌ شخصی‌ شود، به‌ هاویه‌ می‌شتابد. زنهار كسی‌ او را باز ندارد.
\v 18 هر كه‌ به‌ استقامت‌ سلوك‌ نماید، رستگار خواهد شد؛ اما هر كه‌ در دو راه‌ كج‌رو باشد در یكی‌ از آنها خواهد افتاد.
\s5
\v 19 هر كه‌ زمین‌ خود را زرع‌ نماید از نان‌ سیر خواهد شد، اما هر كه‌ پیروی‌ باطلان‌ كند از فقر سیر خواهد شد.
\v 20 مرد امین‌ بركت‌ بسیار خواهد یافت‌، اما آنكه‌ در پی‌ دولت‌ می‌شتابد بی‌سزا نخواهد ماند.
\s5
\v 21 طرفداری‌ نیكو نیست‌، و به‌ جهت‌ لقمه‌ای‌ نان‌، آدمی‌ خطاكار می‌شود.
\v 22 مرد تنگ‌نظر در پی‌ دولت‌ می‌شتابد و نمی‌داند كه‌ نیازمندی‌ او را درخواهد یافت‌.
\s5
\v 23 كسی‌ كه‌ آدمی‌ را تنبیه‌ نماید، آخر شُكر خواهد یافت‌، بیشتر از آنكه‌ به‌ زبان‌ خود چاپلوسی‌ می‌كند.
\v 24 كسی‌ كه‌ پدر و مادر خود را غارت‌ نماید و گوید گناه‌ نیست‌، مصاحب‌ هلاك‌كنندگان‌ خواهد شد.
\s5
\v 25 مرد حریص‌ نزاع‌ را برمی‌انگیزاند، اما هر كه‌ بر خداوند توكّل‌ نماید قوی خواهد شد.
\v 26 آنكه‌ بر دل‌ خود توكّل‌ نماید احمق‌ می‌باشد، اما كسی‌ كه‌ به‌ حكمت‌ سلوك‌ نماید نجات‌ خواهد یافت‌.
\s5
\v 27 هر كه‌ به‌ فقرا بذل‌ نماید محتاج‌ نخواهد شد، اما آنكه‌ چشمان‌ خود را بپوشاند لعنت‌ بسیار خواهد یافت‌.
\v 28 وقتی‌ كه‌ شریران‌ برافراشته‌ شوند، مردم‌ خویشتن‌ را پنهان‌ می‌كنند، اما چون‌ ایشان‌ هلاك‌ شوند عادلان‌ افزوده‌ خواهند شد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 كسی‌ كه‌ بعد از تنبیه‌ بسیار گردنكشی می‌كند، ناگهان‌ منكسر خواهد شد و علاجی‌ نخواهد بود.
\v 2 چون‌ عادلان‌ افزوده‌ گردند قوم‌ شادی‌ می‌كنند، اما چون‌ شریران‌ تسلّط‌ یابند مردم‌ ناله‌ می‌نمایند.
\s5
\v 3 كسی‌ كه‌ حكمت‌ را دوست‌ دارد، پدر خویش‌ را مسرور می‌سازد؛ اما كسی‌ كه‌ با فاحشه‌ها معاشرت‌ كند اموال‌ را تلف‌ می‌نماید.
\v 4 پادشاه‌ ولایت‌ را به‌ انصاف‌ پایدار می‌كند، اما مرد رشوه‌خوار آن‌ را ویران‌ می‌سازد.
\s5
\v 5 شخصی‌ كه‌ همسایه‌ خود را چاپلوسی‌ می‌كند، دام‌ برای‌ پایهایش‌ می‌گستراند.
\v 6 در معصیت‌ مرد شریر دامی‌ است‌، اما عادل‌ ترنّم‌ و شادی‌ خواهد نمود.
\s5
\v 7 مرد عادل‌ دعوی فقیر را درك‌ می‌كند، اما شریر برای‌ دانستن‌ آن‌ فهم‌ ندارد.
\v 8 استهزاكنندگان‌ شهر را به‌ آشوب‌ می‌آورند، اما حكیمان‌ خشم‌ را فرومی‌نشانند.
\s5
\v 9 اگر مرد حكیم‌ با احمق‌ دعوی‌ دارد، خواه‌ غضبناك‌ شود خواه‌ بخندد، او را راحت‌ نخواهدبود.
\v 10 مردان‌ خون‌ریز از مرد كامل‌ نفرت‌ دارند، اما راستان‌ سلامتی‌ جان‌ او را طالبند.
\s5
\v 11 احمق‌ تمامی‌ خشم‌ خود را ظاهر می‌سازد، اما مرد حكیم‌ به‌ تأخیر آن‌ را فرومی‌نشاند.
\v 12 حاكمی‌ كه‌ به‌ سخنان‌ دروغ‌ گوش‌ گیرد، جمیع‌ خادمانش‌ شریر خواهند شد.
\s5
\v 13 فقیر و ظالم‌ با هم‌ جمع‌ خواهند شد، و خداوند چشمان‌ هر دو ایشان‌ را روشن‌ خواهد ساخت‌.
\v 14 پادشاهی‌ كه‌ مسكینان‌ را به‌ راستی‌ داوری‌ نماید، كرسی‌ وی‌ تا به‌ ابد پایدار خواهد ماند.
\s5
\v 15 چوب‌ و تنبیه‌، حكمت‌ می‌بخشد، اما پسری‌ كه‌ بی‌لگام‌ باشد، مادر خود را خجل‌ خواهد ساخت‌.
\v 16 چون‌ شریران‌ افزوده‌ شوند تقصیر زیاده‌ می‌گردد، اما عادلان‌، افتادن‌ ایشان‌ را خواهند دید.
\s5
\v 17 پسر خود را تأدیب‌ نما كه‌ تو را راحت‌ خواهد رسانید، و به‌ جان‌ تو لذّات‌ خواهد بخشید.
\v 18 جایی‌ كه‌ رؤیا نیست‌ قوم‌ گردنكش‌ می‌شوند، اما خوشابحال‌ كسی‌ كه‌ شریعت‌ را نگاه‌ می‌دارد.
\s5
\v 19 خادم‌، محض‌ سخن‌ متنبّه‌ نمی‌شود، زیرا اگر چه‌ بفهمد اجابت‌ نمی‌نماید.
\v 20 آیا كسی‌ را می‌بینی‌ كه‌ در سخن‌ گفتن‌ عجول‌ است‌؟ امید بر احمق‌ زیاده‌ است‌ از امید بر او.
\s5
\v 21 هر كه‌ خادم‌ خود را از طفولیت‌ به‌ ناز می‌پرورد، آخر پسر او خواهد شد.
\v 22 مرد تندخو نزاع‌ برمی‌انگیزاند، و شخص‌ كج‌خلق‌ در تقصیر می‌افزاید.
\s5
\v 23 تكبّر شخص‌ او را پست‌ می‌كند، اما مرد حلیم‌دل‌، به‌ جلال‌ خواهد رسید.
\v 24 هر كه‌ با دزد معاشرت‌ كند، خویشتن‌ را دشمن‌ دارد، زیرا كه‌ لعنت‌ می‌شنود و اعتراف‌ نمی‌نماید.
\s5
\v 25 ترس‌ از انسان‌ دام‌ می‌گستراند، اما هر كه‌ بر خداوند توكّل‌ نماید سرافراز خواهد شد.
\v 26 بسیاری‌ لطف‌ حاكم‌ را می‌طلبند، اما داوری انسان‌ از جانب‌ خداوند است‌.
\s5
\v 27 مرد ظالم‌ نزد عادلان‌ مكروه‌ است‌، و هر كه‌ در طریق‌، مستقیم‌ است‌ نزد شریران‌ مكروه‌ می‌باشد.
\s5
\c 30
\p
\v 1 كلمات‌ و پیغام‌ آكور بن‌یاقَه‌. وحی‌ آن مرد به‌ ایتیئیل‌ یعنی‌ به‌ ایتیئیل‌ و اُكال‌.
\v 2 یقیناً من‌ از هر آدمی‌ وحشی‌تر هستم‌، و فهم‌ انسان‌ را ندارم‌.
\v 3 من‌ حكمت‌ را نیاموخته‌ام‌ و معرفت‌ قدّوس‌ را ندانسته‌ام‌.
\s5
\v 4 كیست‌ كه‌ به‌ آسمان‌ صعود نمود و از آنجا نزول‌ كرد؟ كیست‌ كه‌ باد را در مشت‌ خود جمع‌ نمود؟ و كیست‌ كه‌ آب‌ را در جامه‌ بند نمود؟ كیست‌ كه‌ تمامی اقصای‌ زمین‌ را استوار ساخت‌؟ نام‌ او چیست‌ و پسر او چه‌ اسم‌ دارد؟ بگو اگر اطّلاع‌ داری‌.
\s5
\v 5 تمامی‌ كلمات‌ خدا مُصَفّی‌ است‌. او به‌ جهت‌ متوكّلان‌ خود سپر است‌.
\v 6 به‌ سخنان‌ او چیزی‌ میفزا، مبادا تو را توبیخ‌ نماید و تكذیب‌ شوی‌.
\s5
\v 7 دو چیز از تو درخواست‌ نمودم‌، آنها را قبل‌ از آنكه‌ بمیرم‌ از من‌ بازمدار:
\v 8 بطالت‌ و دروغ‌ را از من‌ دور كن‌، مرا نه‌ فقر ده‌ و نه‌ دولت‌. به‌ خوراكی‌ كه‌ نصیب‌ من‌ باشد مرا بپرور،
\v 9 مبادا سیر شده‌، تو را انكار نمایم‌ و بگویم‌ كه‌ خداوند كیست‌. و مبادا فقیر شده‌، دزدی‌ نمایم‌، و اسم‌ خدای‌ خود را به‌ باطل‌ برم‌.
\s5
\v 10 بنده‌ را نزد آقایش‌ متّهم‌ مساز، مبادا تو را لعنت‌ كند و مجرم‌ شوی‌.
\s5
\v 11 گروهی‌ می‌باشند كه‌ پدر خود را لعنت‌ می‌نمایند، و مادر خویش‌ را بركت‌ نمی‌دهند.
\v 12 گروهی‌ می‌باشند كه‌ در نظر خود پاك‌اند، اما از نجاست‌ خود غسل‌ نیافته‌اند.
\s5
\v 13 گروهی‌ می‌باشند كه‌ چشمانشان‌ چه‌ قدر بلند است‌، و مژگانشان‌ چه‌ قدر برافراشته‌.
\v 14 گروهی‌ می‌باشند كه‌ دندانهایشان‌ شمشیرها است‌، و دندانهای‌ آسیای‌ ایشان‌ كاردها تا فقیران‌ را از روی‌ زمین‌ و مسكینان‌ را از میان‌ مردمان‌ بخورند.
\s5
\v 15 زالو را دو دختر است‌ كه‌ بده‌ بده‌ می‌گویند. سه‌ چیز است‌ كه‌ سیر نمی‌شود، بلكه‌ چهار چیز كه‌ نمی‌گوید كه‌ كافی‌ است‌:
\v 16 هاویه‌ و رحم‌ نازاد، و زمینی‌ كه‌ از آب‌ سیر نمی‌شود، و آتش‌ كه‌ نمی‌گوید كه‌ كافی‌ است‌.
\v 17 چشمی‌ كه‌ پدر را استهزا می‌كند و اطاعت‌ مادر را خوار می‌شمارد، غرابهای‌ وادی‌ آن‌ را خواهند كند و بچه‌های‌ عقاب‌ آن‌ را خواهند خورد.
\s5
\v 18 سه‌ چیز است‌ كه‌ برای‌ من‌ زیاده‌ عجیب‌ است‌، بلكه‌ چهار چیز كه‌ آنها را نتوانم‌ فهمید:
\v 19 طریق‌ عقاب‌ در هوا و طریق‌ مار بر صخره‌، و راه‌ كشتـی‌ در میـان‌ دریـا و راه‌ مرد با دختر باكره‌.
\s5
\v 20 همچنان‌ است‌ طریق‌ زن‌ زانیه‌؛ می‌خورد و دهان‌ خـود را پاك‌ می‌كنـد و می‌گویـد گنـاه‌ نكردم‌.
\s5
\v 21 به‌ سبب‌ سه‌ چیز زمین‌ متزلزل‌ می‌شود، و به‌ سبب‌ چهار كه‌ آنها را تحمّل‌ نتواند كرد:
\v 22 به‌ سبب‌ غلامی‌ كه‌ سلطنت‌ می‌كند، و احمقی‌ كه‌ از غذا سیر شده‌ باشد،
\v 23 به‌ سبب‌ زن‌ مكروهه‌ چون‌ منكوحه‌ شود، و كنیز وقتی‌ كه‌ وارث‌ خاتون‌ خود گردد.
\s5
\v 24 چهار چیز است‌ كه‌ در زمین‌ بسیار كوچك‌ است‌، لیكن‌ بسیار حكیم‌ می‌باشد:
\v 25 مورچه‌ها طایفه‌ بی‌قوّتند، لیكن‌ خوراك‌ خود را در تابستان‌ ذخیره‌ می‌كنند؛
\v 26 ونكها طایفه‌ ناتوانند، اما خانه‌های‌ خود را در صخره‌ می‌گذارند.
\s5
\v 27 ملخها را پادشاهی‌ نیست‌، اما جمیع‌ آنها دسته‌ دسته‌ بیرون‌ می‌روند.
\v 28 چلپاسه‌ها به‌ دستهای‌ خود می‌گیرند و در قصرهای‌ پادشاهان‌ می‌باشند.
\s5
\v 29 سه‌ چیز است‌ كه‌ خوش‌خرام‌ است‌، بلكه‌ چهار چیز كه‌ خوش‌قدم‌ می‌باشد:
\v 30 شیر كه‌ در میان‌ حیوانات‌ تواناتر است‌، و از هیچكدام‌ روگردان‌ نیست‌؛
\v 31 تازی‌ و بز نر، و پادشاه‌ كه‌ با او مقاومت‌ نتوان‌ كرد.
\s5
\v 32 اگر از روی‌ حماقت‌ خویشتن‌ را برافراشته‌ای‌ و اگر بد اندیشیده‌ای‌، پس‌ دست‌ بر دهان‌ خود بگذار؛
\v 33 زیرا چنانكه‌ از فشردن‌ شیر، پنیر بیرون‌ می‌آیـد، و از فشـردن‌ بینـی‌، خـون‌ بیـرون‌ می‌آید، همچنان‌ از فشردن‌ غضب‌ نزاع‌ بیرون‌ می‌آید.
\s5
\c 31
\p
\v 1 كلام‌ لموئیل‌ پادشاه‌، پیغامی‌ كه‌ مادرش به‌ او تعلیم‌ داد.
\v 2 چه‌ گویم‌ ای‌ پسر من‌، چه‌ گویم‌ ای‌ پسر رحم‌ من‌! و چه‌ گویم‌ ای‌ پسر نذرهای‌ من‌!
\v 3 قوّت‌ خود را به‌ زنان‌ مده‌، و نه‌ طریقهای‌ خویش‌ را به‌ آنچه‌ باعث‌ هلاكت‌ پادشاهان‌ است‌.
\s5
\v 4 پادشاهان‌ را نمی‌شاید ای‌ لموئیل‌، پادشاهان‌ را نمی‌شاید كه‌ شراب‌ بنوشند، و نه‌ امیران‌ را كه‌ مسكرات‌ را بخواهند.
\v 5 مبادا بنوشند و فرایض‌ را فراموش‌ كنند، و داوری‌ جمیع‌ ذلیلان‌ را منحرف‌ سازند.
\s5
\v 6 مسكرات‌ را به‌ آنانی‌ كه‌ مشرف‌ به‌ هلاكتند بده‌ و شراب‌ را به‌ تلخ‌جانان‌،
\v 7 تا بنوشند و فقر خود را فراموش‌ كنند، و مشقّت‌ خویش‌ را دیگر بیاد نیاورند.
\s5
\v 8 دهان‌ خود را برای‌ گنگان‌ باز كن‌، و برای‌ دادرسی‌ جمیع‌ بیچارگان‌.
\v 9 دهان‌ خود را باز كرده‌، به‌ انصاف‌ داوری‌ نما، و فقیر و مسكین‌ را دادرسی‌ فرما.
\s5
\v 10 زن‌ صالحه‌ را كیست‌ كه‌ پیدا تواند كرد؟ قیمت‌ او از لعلها گرانتر است‌.
\v 11 دل‌ شوهرش‌ بر او اعتماد دارد، و محتاج‌ منفعت‌ نخواهد بود.
\v 12 برایش‌ تمامی‌ روزهای‌ عمر خود، خوبی‌ خواهد كرد و نه‌ بدی‌.
\s5
\v 13 پشم‌ و كتان‌ را می‌جوید. و به‌ دستهای‌ خود با رغبت‌ كار می‌كند.
\v 14 او مثل‌ كشتیهای‌ تجّار است‌، كه‌ خوراك‌ خود را از دور می‌آورد.
\v 15 وقتی‌ كه‌ هنوز شب‌ است‌ برمی‌خیزد، و به‌ اهل‌ خانه‌اش‌ خوراك‌ و به‌ كنیزانش‌ حصّه‌ ایشان‌ را می‌دهد.
\s5
\v 16 درباره‌ مزرعه‌ فكر كرده‌، آن‌ را می‌خرد، و از كسب‌ دستهای‌ خود تاكستان‌ غرس‌ می‌نماید.
\v 17 كمر خود را با قوّت‌ می‌بندد، و بازوهای‌ خویش‌ را قوی می‌سازد.
\s5
\v 18 تجارت‌ خود را می‌بیند كه‌ نیكو است‌، و چراغش‌ در شب‌ خاموش‌ نمی‌شود.
\v 19 دستهای‌ خود را به‌ دوك‌ دراز می‌كند، و انگشتهایش‌ چرخ‌ را می‌گیرد.
\s5
\v 20 كفهای‌ خود را برای‌ فقیران‌ مبسوط‌ می‌سازد، و دستهای‌ خویش‌ را برای‌ مسكینان‌ دراز می‌نماید.
\v 21 به‌ جهت‌ اهل‌ خانه‌اش‌ از برف‌ نمی‌ترسد، زیرا كه‌ جمیع‌ اهل‌ خانه‌ او به‌ اطلس‌ ملبّس‌ هستند.
\s5
\v 22 برای‌ خود اسبابهای‌ زینت‌ می‌سازد. لباسش‌ از كتان‌ نازك‌ و ارغوان‌ می‌باشد.
\v 23 شوهرش‌ در دربارها معروف‌ می‌باشد، و درمیان‌ مشایخ‌ ولایت‌ می‌نشیند.
\s5
\v 24 جامه‌های‌ كتان‌ ساخته‌ آنها را می‌فروشد، و كمربندها به‌ تاجران‌ می‌دهد.
\v 25 قوّت‌ و عزّت‌، لباس‌ او است‌، و درباره‌ وقت‌ آینده‌ می‌خندد.
\s5
\v 26 دهان‌ خود را به‌ حكمت‌ می‌گشاید، و تعلیم‌ محبت‌آمیز بر زبان‌ وی‌ است‌.
\v 27 به‌ رفتار اهل‌ خانه‌ خود متوجّه‌ می‌شود، و خوراك‌ كاهلی‌ نمی‌خورد.
\s5
\v 28 پسرانش‌ برخاسته‌، او را خوشحال‌ می‌گویند، و شوهرش‌ نیز او را می‌ستاید.
\v 29 دختران‌ بسیار اعمال‌ صالحه‌ نمودند، اما تو بر جمیع‌ ایشان‌ برتری‌ داری‌.
\s5
\v 30 جمـال‌، فریبنـده‌ و زیبایـی‌، باطـل‌ است‌، اما زنی‌ كه‌ از خداوند می‌ترسد ممدوح‌ خواهد شد.
\v 31 وی‌ را از ثمره‌ دستهایش‌ بدهید و اعمالش‌ او را نزد دروازه‌ها بستاید.

370
21-ECC.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,370 @@
\id ECC Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h جامعه
\toc1 جامعه
\toc2 جامعه
\toc3 ecc
\mt1 جامعه
\s5
\c 1
\p
\v 1 كلام‌ جامعه‌ بن‌ داود كه‌ در اورشلیم‌ پادشاه‌ بود:
\v 2 باطل‌ اباطیل‌، جامعه‌ می‌گوید، باطل‌ اباطیـل‌، همه‌ چیـز باطل‌ است‌.
\v 3 انسان‌ را از تمامی‌ مشقّتش‌ كه‌ زیر آسمان‌ می‌كشد چه‌ منفعت‌ است‌؟
\s5
\v 4 یك‌ طبقه‌ می‌روند و طبقه‌ دیگر می‌آیند و زمین‌ تا به‌ ابـد پایـدار می‌مانـد.
\v 5 آفتـاب‌ طلوع‌ می‌كند و آفتاب‌ غروب‌ می‌كند و به‌ جایی‌ كه‌ از آن‌ طلوع‌ نمود می‌شتابد.
\v 6 باد بطرف‌ جنوب‌ می‌رود و بطرف‌ شمال‌ دور می‌زند؛ دورزنان‌ دورزنان‌ مـی‌رود و بـاد به‌ مدارهـای‌ خـود برمـی‌گردد.
\s5
\v 7 جمیـع‌ نهرهـا به‌ دریـا جـاری‌ می‌شـود اما دریا پر نمی‌گردد؛ به‌ مكانی‌ كه‌ نهرها از آن‌ جاری‌ شد به‌ همان‌ جا باز برمی‌گردد.
\v 8 همه‌ چیزها پـر از خستگـی‌ اسـت‌ كه‌ انسـان‌ آن‌ را بیـان‌ نتوانـد كـرد. چشـم‌ از دیـدن‌ سیـر نمی‌شـود و گـوش‌ از شنیدن‌ مملو نمی‌گردد.
\s5
\v 9 آنچه‌ بوده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد بود، و آنچه‌ شده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد شد و زیـر آفتاب‌ هیـچ‌ چیـز تـازه‌ نیست‌.
\v 10 آیا چیـزی‌ هست‌ كه‌ درباره‌اش‌ گفته‌ شـود ببیـن‌ این‌ تازه‌ است‌؟ در دهرهایی‌ كه‌ قبـل‌ از مـا بـود آن‌ چیز قدیم‌ بود.
\v 11 ذكری‌ از پیشینیان‌ نیست‌، و از آیندگان‌ نیـز كه‌ خواهند آمد، نزد آنانی‌ كه‌ بعد از ایشان‌ خواهند آمد، ذكری‌ نخواهد بود.
\s5
\v 12 من‌ كه‌ جامعه‌ هستم‌ بر اسرائیل‌ در اورشلیم‌ پادشاه‌ بودم‌،
\v 13 و دل‌ خود را بر آن‌ نهادم‌ كه‌ در هر چیزی‌ كه‌ زیر آسمان‌ كرده‌ می‌شود، با حكمت‌ تفحّص‌ و تجسّس‌ نمایم‌. این‌ مشقّت‌ سخت‌ است‌ كه‌ خدا به‌ بنی‌آدم‌ داده‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ زحمت‌ بكشند.
\v 14 و تمامی‌ كارهایی‌ را كه‌ زیر آسمان‌ كرده‌ می‌شود، دیدم‌ كه‌ اینك‌ همه‌ آنها بطالت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ است‌.
\v 15 كج‌ را راست‌ نتوان‌ كرد و ناقص‌ را بشمار نتوان‌ آورد.
\s5
\v 16 در دل‌ خود تفكّر نموده‌، گفتم‌: اینك‌ من‌ حكمت‌ را به‌ غایت‌ افزودم‌، بیشتر از همگانی‌ كه‌ قبل‌ از من‌ بر اورشلیم‌ بودند؛ و دل‌ من‌ حكمت‌ و معرفت‌ را بسیار دریافت‌ نمود؛
\v 17 و دل‌ خود را بر دانستن‌ حكمت‌ و دانستن‌ حماقت‌ و جهالت‌ مشغول‌ ساختم‌. پس‌ فهمیدم‌ كه‌ این‌ نیز در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ است‌.
\v 18 زیرا كه‌ در كثرت‌ حكمت‌ كثرت‌ غم‌ است‌ و هر كه‌ عِلم‌ را بیفزاید، حزن‌ را می‌افزاید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 من‌ در دل‌ خود گفتم‌: الا´ن‌ بیا تا تو را به‌ عیش و عشرت‌ بیازمایم‌؛ پس‌ سعادتمندی‌ را ملاحظه‌ نما. و اینك‌ آن‌ نیز بطالت‌ بود.
\v 2 درباره‌ خنده‌ گفتم‌ كه‌ مجنون‌ است‌ و درباره‌ شادمانی‌ كه‌ چه‌ می‌كند.
\s5
\v 3 در دل‌ خود غور كردم‌ كه‌ بدن‌ خودرا با شراب‌ بپرورم‌، با آنكه‌ دل‌ من‌ مرا به‌ حكمت‌ (ارشاد نماید) و حماقت‌ را بدست‌ آورم‌ تا ببینم‌ كه‌ برای‌ بنی‌آدم‌ چه‌ چیز نیكو است‌ كه‌ آن‌ را زیر آسمان‌ در تمامی‌ ایام‌ عمر خود به‌ عمل‌ آورند.
\s5
\v 4 كارهای‌ عظیم‌ برای‌ خود كردم‌ و خانه‌ها برای‌ خود ساختم‌ و تاكستانها به‌ جهت‌ خود غرس‌ نمودم‌.
\v 5 باغها و فردوسها به‌ جهت‌ خود ساختم‌ و در آنها هر قسم‌ درخت‌ میوه‌دار غرس‌ نمودم‌.
\v 6 حوضهای‌ آب‌ برای‌ خود ساختم‌ تا درختستانی‌ را كه‌ در آن‌ درختان‌ بزرگ‌ می‌شود، آبیاری‌ نمایم‌.
\s5
\v 7 غلامان‌ و كنیزان‌ خریدم‌ و خانه‌زادان‌ داشتم‌ و مرا نیز بیشتر از همه‌ كسانی‌ كه‌ قبل‌ از من‌ در اورشلیم‌ بودند، اموال‌ از رمه‌ و گله‌ بود.
\v 8 نقره‌ و طلا و اموال‌ خاصّه‌ پادشاهان‌ و كشورها نیز برای‌ خود جمع‌ كردم‌؛ و مغنّیان‌ و مغنّیات‌ و لذّات‌ بنی‌آدم‌ یعنی‌ بانو و بانوان‌ به‌ جهت‌ خود گرفتم‌.
\s5
\v 9 پس‌ بزرگ‌ شدم‌ و بر تمامی‌ كسانی‌ كه‌ قبل‌ از من‌ در اورشلیم‌ بودند برتری‌ یافتم‌ و حكمتم‌ نیز با من‌ برقرار ماند،
\v 10 و هر چه‌ چشمانم‌ آرزو می‌كرد از آنها دریغ‌ نداشتم‌، و دل‌ خود را از هیچ‌ خوشی‌ باز نداشتم‌ زیرا دلم‌ در هر محنت‌ من‌ شادی‌ می‌نمود و نصیب‌ من‌ از تمامی‌ مشقّتم‌ همین‌ بود.
\s5
\v 11 پس‌ به‌ تمامی‌ كارهایی‌ كه‌ دستهایم‌ كرده‌ بود و به‌ مشقّتی‌ كه‌ در عمل‌ نمودن‌ كشیده‌ بودم‌ نگریستم‌؛ و اینك‌ تمامی‌ آن‌ بطالت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ بود و در زیر آفتاب‌ هیچ‌ منفعت‌ نبود.
\v 12 پس‌ توجّه‌ نمودم‌ تا حكمت‌ و حماقت‌ و جهالت‌ را ملاحظه‌ نمایم‌؛ زیرا كسی‌ كه‌ بعد ازپادشاه‌ بیاید چه‌ خواهد كرد؟ مگر نه‌ آنچه‌ قبل‌ از آن‌ كرده‌ شده‌ بود؟
\s5
\v 13 و دیدم‌ كه‌ برتری‌ حكمت‌ بر حماقت‌ مثل‌ برتری‌ نور بر ظلمت‌ است‌.
\v 14 چشمان‌ مرد حكیم‌ در سر وی‌ است‌؛ اما احمق‌ در تاریكی‌ راه‌ می‌رود. با وجود آن‌ دریافت‌ كردم‌ كه‌ به‌ هر دو ایشان‌ یك‌ واقعه‌ خواهد رسید.
\s5
\v 15 پس‌ در دل‌ خود تفكّر كردم‌ كه‌ چون‌ آنچه‌ به‌ احمق‌ واقع‌ می‌شود، به‌ من‌ نیز واقع‌ خواهد گردید، پس‌ من‌ چرا بسیار حكیم‌ بشوم‌؟ و در دل‌ خود گفتم‌: این‌ نیز بطالت‌ است‌،
\v 16 زیرا كه‌ هیچ‌ ذكری‌ از مرد حكیم‌ و مرد احمق‌ تا به‌ ابد نخواهد بود. چونكه‌ در ایام‌ آینده‌ همه‌ چیز بالتّمام‌ فراموش‌ خواهد شد. و مرد حكیم‌ چگونه‌ می‌میرد آیا نه‌ مثل‌ احمق‌؟
\s5
\v 17 لهذا من‌ از حیات‌ نفرت‌ داشتم‌ زیرا اعمالی‌ كه‌ زیر آفتاب‌ كرده‌ می‌شود، در نظر من‌ ناپسند آمد چونكه‌ تماماً بطالت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ است‌.
\v 18 پس‌ تمامی‌ مشقّت‌ خود را كه‌ زیر آسمان‌ كشیده‌ بودم‌ مكروه‌ داشتم‌، از اینجهت‌ كه‌ باید آن‌ را به‌ كسی‌ كه‌ بعد از من‌ بیاید واگذارم‌.
\s5
\v 19 و كیست‌ بداند كه‌ او حكیم‌ یا احمق‌ خواهد بود، و معهذا بر تمامی‌ مشقّتی‌ كه‌ من‌ كشیدم‌ و بر حكمتی‌ كه‌ زیر آفتاب‌ ظاهر ساختم‌، او تسلّط‌ خواهد یافت‌. این‌ نیز بطالت‌ است‌.
\v 20 پس‌ من‌ برگشته‌، دل‌ خویش‌ را از تمامی‌ مشقّتی‌ كه‌ زیر آفتاب‌ كشیده‌ بودم‌ مأیوس‌ ساختم‌.
\s5
\v 21 زیرا مردی‌ هست‌ كه‌ محنت‌ او با حكمت‌ و معرفت‌ و كامیابی‌ است‌ و آن‌ را نصیب‌ شخصی‌ خواهد ساخت‌ كه‌ در آن‌ زحمت‌ نكشیده‌ باشد.این‌ نیز بطالت‌ و بلای‌ عظیم‌ است‌.
\v 22 زیرا انسان‌ را از تمامی‌ مشقّت‌ و رنج‌ دل‌ خود كه‌ زیر آفتاب‌ كشیده‌ باشد چه‌ حاصل‌ می‌شود؟
\v 23 زیرا تمامی‌ روزهایش‌ حزن‌، و مشقّتش‌ غم‌ است‌؛ بلكه‌ شبانگاه‌ نیز دلش‌ آرامی‌ ندارد. این‌ هم‌ بطالت‌ است‌.
\s5
\v 24 برای‌ انسان‌ نیكو نیست‌ كه‌ بخورد و بنوشد و جان‌ خود را از مشقّتش‌ خوش‌ سازد. این‌ را نیز من‌ دیدم‌ كه‌ از جانب‌ خدا است‌.
\v 25 زیرا كیست‌ كه‌ بتواند بدون‌ او بخورد یا تمتّع‌ برد؟
\s5
\v 26 زیرا به‌ كسی‌ كه‌ در نظر او نیكو است‌، حكمت‌ و معرفت‌ و خوشی‌ را می‌بخشد؛ اما به‌ خطاكار مشقّت‌ اندوختن‌ و ذخیره‌ نمودن‌ را می‌دهد تا آن‌ را به‌ كسی‌ كه‌ در نظر خدا پسندیده‌ است‌ بدهد. این‌ نیز بطالت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ است‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 برای‌ هر چیز زمانی‌ است‌ و هر مطلبی‌ را زیر آسمان‌ وقتی‌ است‌.
\v 2 وقتی‌ برای‌ ولادت‌ و وقتی‌ برای‌ موت‌. وقتی‌ برای‌ غرس‌ نمودن‌ و وقتی‌ برای‌ كندن‌ مغروس‌.
\v 3 وقتی‌ برای‌ قتل‌ و وقتی‌ برای‌ شفا. وقتی‌ برای‌ منهدم‌ ساختن‌ و وقتی‌ برای‌ بنا نمودن‌.
\s5
\v 4 وقتی‌ برای‌ گریه‌ و وقتی‌ برای‌ خنده‌. وقتی‌ برای‌ ماتم‌ و وقتی‌ برای‌ رقص‌.
\v 5 وقتی‌ برای‌ پراكنده‌ ساختن‌ سنگها و وقتی‌ برای‌ جمع‌ ساختن‌ سنگها. وقتی‌ برای‌ در آغوش‌ كشیدن‌ و وقتی‌ برای‌ اجتناب‌ از در آغوش‌ كشیدن‌.
\s5
\v 6 وقتی‌ برای‌ كسب‌ و وقتی‌ برای‌ خسارت‌. وقتی‌ برای‌ نگاه‌داشتن‌ و وقتی‌ برای‌ دورانداختن‌.
\v 7 وقتی‌ برای‌ دریدن‌ و وقتی‌ برای‌ دوختن‌. وقتی‌ برای‌ سكوت‌ و وقتی‌ برای‌ گفتن‌.
\s5
\v 8 وقتی‌ برای‌ محبت‌ و وقتی‌ برای‌ نفرت‌. وقتی‌ برای‌ جنگ‌ و وقتی‌ برای‌ صلح‌.
\v 9 پس‌ كاركننده‌ را از زحمتی‌ كه‌ می‌كشد چه‌ منفعت‌ است‌؟
\v 10 مشقّتی‌ را كه‌ خدا به‌ بنی‌آدم‌ داده‌ است‌ تا در آن‌ زحمت‌ كشند، ملاحظه‌ كردم‌.
\s5
\v 11 او هر چیز را در وقتش‌ نیكو ساخته‌ است‌ و نیز ابدیت‌ را در دلهای‌ ایشان‌ نهاده‌، بطوری‌ كه‌ انسان‌ كاری‌ را كه‌ خدا كرده‌ است‌، از ابتدا تا انتها دریافت‌ نتواند كرد.
\s5
\v 12 پس‌ فهمیدم‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ چیزی‌ بهتر از این‌ نیست‌ كه‌ شادی‌ كنند و در حیات‌ خود به‌ نیكویی‌ مشغول‌ باشند.
\v 13 و نیز بخشش‌ خدا است‌ كه‌ هر آدمی‌ بخورد و بنوشد و از تمامی‌ زحمت‌ خود نیكویی‌ بیند.
\s5
\v 14 و فهمیدم‌ كه‌ هر آنچه‌ خدا می‌كند تا ابدالا´باد خواهد ماند، و بر آن‌ چیزی‌ نتوان‌ افزود و از آن‌ چیزی‌ نتوان‌ كاست‌ و خدا آن‌ را به‌ عمل‌ می‌آورد تا از او بترسند.
\v 15 آنچه‌ هست‌ از قدیم‌ بوده‌ است‌ و آنچه‌ خواهد شد قدیم‌ است‌؛ و آنچه‌ را كه‌ گذشته‌ است‌، خدا می‌طلبد.
\s5
\v 16 و نیز مكان‌ انصاف‌ را زیر آسمان‌ دیدم‌ كه‌ در آنجا ظلم‌ است‌ و مكان‌ عدالت‌ را كه‌ در آنجا بی‌انصافی‌ است‌.
\v 17 و در دل‌ خود گفتم‌ كه‌ خدا عادل‌ و ظالم‌ را داوری‌ خواهد نمود زیرا كه‌ برای‌ هر امر و برای‌ هر عمل‌ در آنجا وقتی‌ است‌.
\s5
\v 18 و درباره‌ امور بنی‌آدم‌ در دل‌ خود گفتم‌: این‌ واقع‌ می‌شود تا خدا ایشان‌ را بیازماید و تا خود ایشان‌ بفهمند كه‌ مثل‌ بهایم‌ می‌باشند.
\s5
\v 19 زیرا كه‌ وقایع‌ بنی‌آدم‌ مثل‌ وقایع‌ بهایم‌ است‌؛ برای‌ ایشان‌ یك‌ واقعه‌ است‌؛ چنانكه‌ این‌ می‌میرد به‌ همانطور آن‌ نیز می‌میرد و برای‌ همه‌ یك‌ نَفَس‌ است‌ و انسان‌بر بهایم‌ برتری‌ ندارد چونكه‌ همه‌ باطل‌ هستند.
\v 20 همه‌ به‌ یكجا می‌روند و همه‌ از خاك‌ هستند و همه‌ به‌ خاك‌ رجوع‌ می‌نمایند.
\s5
\v 21 كیست‌ روح‌ انسان‌ را بداند كه‌ به‌ بالا صعود می‌كند یا روح‌ بهایم‌ را كه‌ پایین‌ بسوی‌ زمین‌ نزول‌ می‌نماید؟
\v 22 لهذا فهمیدم‌ كه‌ برای‌ انسان‌ چیزی‌ بهتر از این‌ نیست‌ كه‌ از اعمال‌ خود مسرور شود، چونكه‌ نصیبش‌ همین‌ است‌. و كیست‌ كه‌ او را بازآورد تا آنچه‌ را كه‌ بعد از او واقع‌ خواهد شد مشاهده‌ نماید؟
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس‌ من‌ برگشته‌، تمامی‌ ظلمهایی‌ را كه‌ زیر آفتاب‌ كرده‌ می‌شود، ملاحظه‌ كردم‌. و اینك‌ اشكهای‌ مظلومان‌ و برای‌ ایشان‌ تسلّی‌دهنده‌ای‌ نبود! و زور بطرف‌ جفاكنندگان‌ ایشان‌ بود اما برای‌ ایشان‌ تسلّی‌دهنده‌ای‌ نبود!
\s5
\v 2 و من‌ مردگانی‌ را كه‌ قبل‌ از آن‌ مرده‌ بودند، بیشتر از زندگانی‌ كه‌ تا بحال‌ زنده‌اند آفرین‌ گفتم‌.
\v 3 و كسی‌ را كه‌ تا بحال‌ بوجود نیامده‌ است‌، از هر دو ایشان‌ بهتر دانستم‌ چونكه‌ عمل‌ بد را كه‌ زیر آفتاب‌ كرده‌ می‌شود، ندیده‌ است‌.
\s5
\v 4 و تمامی محنت‌ و هر كامیابی‌ را دیدم‌ كه‌ برای‌ انسان‌ باعث‌ حسد از همسایه‌ او می‌باشد. و آن‌ نیز بطالت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ است‌.
\s5
\v 5 مرد كاهل‌ دستهای‌ خود را بر هم‌ نهاده‌، گوشت‌ خویشتن‌ را می‌خورد.
\v 6 یك‌ كف‌ پر از راحت‌ از دو كف‌ پر از مشقّت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ بهتر است‌.
\s5
\v 7 پس‌ برگشته‌، بطالت‌ دیگر را زیر آسمان‌ ملاحظه‌ نمودم.
\v 8 یكی‌ هست‌ كه‌ ثانی‌ ندارد و او را پسری‌ یا برادری‌ نیست‌ و مشقّتش‌ را انتها نی‌ وچشمش‌ نیز از دولت‌ سیر نمی‌شود. و می‌گوید از برای‌ كه‌ زحمت‌ كشیده‌، جان‌ خود را از نیكویی‌ محروم‌ سازم‌؟ این‌ نیز بطالت‌ و مشقّت‌ سخت‌ است‌.
\s5
\v 9 دو از یك‌ بهترند چونكه‌ ایشان‌ را از مشقّتشان‌ اجرت‌ نیكو می‌باشد؛
\v 10 زیرا اگر بیفتند، یكی‌ از آنها رفیق‌ خود را خواهد برخیزانید. لكن‌ وای‌ بر آن‌ یكی‌ كه‌ چون‌ بیفتد دیگری‌ نباشد كه‌ او را برخیزاند.
\v 11 و اگر دو نفر نیز بخوابند، گرم‌ خواهند شد اما یك‌ نفر چگونه‌ گرم‌ شود.
\s5
\v 12 و اگر كسی‌ بر یكی‌ از ایشان‌ حمله‌ آورد، هر دو با او مقاومت‌ خواهند نمود. و ریسمان‌ سه‌لا بزودی‌ گسیخته‌ نمی‌شود.
\s5
\v 13 جوان‌ فقیر و حكیم‌ از پادشاه‌ پیر و خرف‌ كه‌ پذیرفتن‌ نصیحت‌ را دیگر نمی‌داند بهتر است‌.
\v 14 زیرا كه‌ او از زندان‌ به‌ پادشاهی‌ بیرون‌ می‌آید و آنكه‌ به‌ پادشاهی‌ مولود شده‌ است‌ فقیر می‌گردد.
\s5
\v 15 دیدم‌ كه‌ تمامی‌ زندگانی‌ كه‌ زیر آسمان‌ راه‌ می‌روند، بطرف‌ آن‌ پسر دوّم‌ كه‌ بجای‌ او برخیزد، می‌شوند.
\v 16 و تمامی‌ قوم‌ یعنی‌ همه‌ كسانی‌ را كه‌ او بر ایشان‌ حاكم‌ شود انتها نیست‌. لیكن‌ اعقاب‌ ایشان‌ به‌ او رغبت‌ ندارند. به‌ درستی‌ كه‌ این‌ نیز بطالت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ است‌.
\s5
\c 5
\p
\v 1 چون‌ به‌ خانه‌ خدا بروی‌، پای‌ خود را نگاه دار، زیرا تقّرب‌ جستن‌ به‌ جهت‌ استماع‌، از گذرانیدن‌ قربانی‌های‌ احمقان‌ بهتر است‌، چونكه‌ ایشان‌ نمی‌دانند كه‌ عمل‌ بد می‌كنند.
\s5
\v 2 با دهان‌ خود تعجیل‌ منما و دلت‌ برای‌ گفتن‌ سخنی‌ به‌ حضور خدا نشتابد زیرا خدا در آسمان‌ است‌ و توبر زمین‌ هستی‌؛ پس‌ سخنانت‌ كم‌ باشد.
\v 3 زیرا خواب‌ از كثرت‌ مشقّت‌ پیدا می‌شود و آواز احمق‌ از كثرت‌ سخنان‌.
\s5
\v 4 چون‌ برای‌ خدا نذر نمایی‌ در وفای‌ آن‌ تأخیر منما زیرا كه‌ او از احمقان‌ خشنود نیست‌؛ پس‌ به‌ آنچه‌ نذر كردی‌ وفا نما.
\v 5 بهتر است‌ كه‌ نذر ننمایی‌ از اینكه‌ نذر نموده‌، وفا نكنی‌.
\s5
\v 6 مگذار كه‌ دهانت‌ جسد تو را خطاكار سازد؛ و در حضور فرشته‌ مگو كه‌ این‌ سهواً شده‌ است‌. چرا خدا به‌ سبب‌ قول‌ تو غضبناك‌ شده‌، عمل‌ دستهایت‌ را باطل‌ سازد؟
\v 7 زیرا كه‌ این‌ از كثرت‌ خوابها و اباطیل‌ و كثرت‌ سخنان‌ است‌؛ لیكن‌ تو از خدا بترس‌.
\s5
\v 8 اگر ظلم‌ را بر فقیران‌ و بركندن‌ انصاف‌ و عدالت‌ را در كشوری‌ بینی‌، از این‌ امر مشوّش‌ مباش‌، زیرا آنكه‌ بالاتر از بالا است‌، ملاحظه‌ می‌كند، و حضرت‌ اعلی‌ فوق‌ ایشان‌ است‌.
\v 9 و منفعت‌ زمین‌ برای‌ همه‌ است‌ بلكه‌ مزرعه‌، پادشاه‌ را نیز خدمت‌ می‌كند.
\s5
\v 10 آنكه‌ نقره‌ را دوست‌ دارد از نقره‌ سیر نمی‌شود، و هر كه‌ توانگری‌ را دوست‌ دارد از دخل‌ سیر نمی‌شود.این‌ نیز بطالت‌ است‌.
\v 11 چون‌ نعمت‌ زیاده‌ شود، خورندگانش‌ زیاد می‌شوند؛ و به‌ جهت‌ مالكش‌ چه‌ منفعت‌ است‌ غیر از آنكه‌ آن‌ را به‌ چشم‌ خود می‌بیند؟
\s5
\v 12 خواب‌ عمله‌ شیرین‌ است‌ خواه‌ كم‌ و خواه‌ زیاد بخورد؛ اما سیری‌ مرد دولتمند او را نمی‌گذارد كه‌ بخوابد.
\s5
\v 13 بلایی‌ سخت‌ بود كه‌ آن‌ را زیر آفتاب‌ دیدم‌ یعنی‌ دولتی‌ كه‌ صاحبش‌ آن‌ را برای‌ ضرر خودنگاه‌ داشته‌ بود.
\v 14 و آن‌ دولت‌ از حادثه‌ بد ضایع‌ شد و پسری‌ آورد اما چیزی‌ در دست‌ خود نداشت‌.
\s5
\v 15 چنانكه‌ از رحم‌ مادرش‌ بیرون‌ آمد، همچنان‌ برهنه‌ به‌ حالتی‌ كه‌ آمد خواهد برگشت‌ و از مشقّت‌ خود چیزی‌ نخواهد یافت‌ كه‌ به‌ دست‌ خود ببرد.
\v 16 و این‌ نیز بلای‌ سخت‌ است‌ كه‌ از هر جهت‌ چنانكه‌ آمد همچنین‌ خواهد رفت‌؛ و او را چه‌ منفعت‌ خواهد بود از اینكه‌ در پی‌ باد زحمت‌ كشیده‌ است‌؟
\v 17 و تمامی‌ ایام‌ خود را در تاریكی‌ می‌خورَد و با بیماری‌ و خشم‌، بسیار محزون‌ می‌شود.
\s5
\v 18 اینك‌ آنچه‌ من‌ دیدم‌ كه‌ خوب‌ و نیكو می‌باشد، این‌ است‌ كه‌ انسان‌ در تمامی‌ ایام‌ عمر خود كه‌ خدا آن‌ را به‌ او می‌بخشد بخورد و بنوشد و از تمامی‌ مشقّتی‌ كه‌ زیر آسمان‌ می‌كشد، به‌ نیكویی‌ تمتّع‌ ببرد زیرا كه‌ نصیبش‌ همین‌ است‌.
\s5
\v 19 و نیز هر انسانی‌ كه‌ خدا دولت‌ و اموال‌ به‌ او ببخشد و او را قوّت‌ عطا فرماید كه‌ از آن‌ بخورد و نصیب‌ خود را برداشته‌، از محنت‌ خود مسرور شود، این‌ بخشش‌ خدا است‌.
\v 20 زیرا روزهای‌ عمر خود را بسیار به‌ یاد نمی‌آورد چونكه‌ خدا او را از شادی‌ دلش‌ اجابت‌ فرموده‌ است‌.
\s5
\c 6
\p
\v 1 مصیبتی‌ هست‌ كه‌ زیر آفتاب‌ دیدم‌ و آن‌ برمردمان‌ سنگین‌ است‌:
\v 2 كسی‌ كه‌ خدا به‌ او دولت‌ و اموال‌ و عزّت‌ دهد، به‌ حدّی‌ كه‌ هر چه‌ جانش‌ آرزو كند برایش‌ باقی‌ نباشد، اما خدا او را قوّت‌ نداده‌ باشد كه‌ از آن‌ بخورد بلكه‌ مرد غریبی‌ از آن‌ بخورد. این‌ نیز بطالت‌ و مصیبت‌ سخت‌ است‌.
\s5
\v 3 اگر كسی‌ صد پسر بیاورد و سالهای‌ بسیارزندگانی‌ نماید، به‌ طوری‌ كه‌ ایام‌ سالهایش‌ بسیار باشد اما جانش‌ از نیكویی‌ سیر نشود و برایش‌ جنازه‌ای‌ برپا نكنند، می‌گویم‌ كه‌ سقط‌شده‌ از او بهتر است‌.
\v 4 زیرا كه‌ این‌ به‌ بطالت‌ آمد و به‌ تاریكی‌ رفت‌ و نام‌ او در ظلمت‌ مخفی‌ شد.
\s5
\v 5 و آفتاب‌ را نیز ندید و ندانست‌. این‌ بیشتر از آن‌ آرامی‌ دارد.
\v 6 و اگر هزار سال‌ بلكه‌ دو چندان‌ آن‌ زیست‌ كند و نیكویی‌ را نبیند، آیا همه‌ به‌ یكجا نمی‌روند؟
\s5
\v 7 تمامی‌ مشقّت‌ انسان‌ برای‌ دهانش‌ می‌باشد؛ و معهذا جان‌ او سیر نمی‌شود.
\v 8 زیرا كه‌ مرد حكیم‌ را از احمق‌ چه‌ برتری‌ است‌؟ و برای‌ فقیری‌ كه‌ می‌داند چه‌ طور پیش‌ زندگان‌ سلوك‌ نماید، چه‌ فایده‌ است‌؟
\s5
\v 9 رؤیت‌ چشم‌ از شهوت‌ نفس‌ بهتر است‌. این‌ نیز بطالت‌ و در پی‌ باد زحمت‌ كشیدن‌ است‌.
\v 10 هر چه‌ بوده‌ است‌ به‌ اسم‌ خود از زمان‌ قدیم‌ مسمّی‌ شده‌ است‌ و دانسته‌ شده‌ است‌ كه‌ او آدم‌ است‌ و به‌ آن‌ كسی‌ كه‌ از آن‌ تواناتر است‌ منازعه‌ نتواند نمود.
\s5
\v 11 چونكه‌ چیزهای‌ بسیار هست‌ كه‌ بطالت‌ را می‌افزاید. پس‌ انسان‌ را چه‌ فضیلت‌ است‌؟
\v 12 زیرا كیست‌ كه‌ بداند چه‌ چیز برای‌ زندگانی‌ انسان‌ نیكو است‌، در مدّتِ ایامِ حیاتِ باطلِ وی‌ كه‌ آنها را مثل‌ سایه‌ صرف‌ می‌نماید؟ و كیست‌ كه‌ انسان‌ را از آنچه‌ بعد از او زیر آفتاب‌ واقع‌ خواهد شد مخبر سازد؟
\s5
\c 7
\p
\v 1 نیك‌نامی‌ از روغن‌ معطّر بهتر است‌ و روز مُمات‌ از روز ولادت‌.
\v 2 رفتن‌ به‌ خانه‌ ماتم‌ از رفتن‌ به‌ خانه‌ ضیافت‌ بهتر است‌ زیرا كه‌ این‌آخرتِ همه‌ مردمان‌ است‌ و زندگان‌ این‌ را در دل‌ خود می‌نهند.
\s5
\v 3 حزن‌ از خنده‌ بهتر است‌ زیرا كه‌ از غمگینی صورت‌، دل‌ اصلاح‌ می‌شود.
\v 4 دل‌ حكیمان‌ در خانه‌ ماتم‌ است‌ و دل‌ احمقان‌ در خانه‌ شادمانی‌.
\s5
\v 5 شنیدن‌ عتاب‌ حكیمان‌ بهتر است‌ از شنیدن‌ سرود احمقان‌،
\v 6 زیرا خنده‌ احمقان‌ مثل‌ صدای‌ خارها در زیر دیگ‌ است‌ و این‌ نیز بطالت‌ است‌.
\s5
\v 7 به‌ درستی‌ كه‌ ظلم‌، مردِ حكیم‌ را جاهل‌ می‌گرداند و رشوه‌، دل‌ را فاسد می‌سازد.
\s5
\v 8 انتهای‌ امر از ابتدایش‌ بهتر است‌؛ و دل‌ حلیم‌ از دل‌ مغرور نیكوتر.
\v 9 در دل‌ خود به‌ زودی‌ خشمناك‌ مشو زیرا خشم‌ در سینه‌ احمقان‌ مستقّر می‌شود.
\s5
\v 10 مگو چرا روزهای‌ قدیم‌ از این‌ زمان‌ بهتر بود، زیرا كه‌ در این‌ خصوص‌ از روی‌ حكمت‌ سؤال‌ نمی‌كنی‌.
\s5
\v 11 حكمت‌ مثل‌ میراث‌ نیكو است‌ بلكه‌ به‌ جهت‌ بینندگان‌ آفتاب‌ نیكوتر.
\v 12 زیرا كه‌ حكمت‌ ملجایی‌ است‌ و نقره‌ ملجایی‌؛ اما فضیلتِ معرفت‌ این‌ است‌ كه‌ حكمت‌ صاحبانش‌ را زندگی‌ می‌بخشد.
\s5
\v 13 اعمال‌ خدا را ملاحظه‌ نما زیرا كیست‌ كه‌ بتواند آنچه‌ را كه‌ او كج‌ ساخته‌ است‌ راست‌ نماید؟
\s5
\v 14 در روز سعادتمندی‌ شادمان‌ باش‌ و در روز شقاوت‌ تأمل‌ نما زیرا خدا این‌ را به‌ ازاء آن‌ قرار داد كه‌ انسان‌ هیچ‌ چیز را كه‌ بعد از او خواهد شد دریافت‌ نتواند كرد.
\s5
\v 15 این‌ همه‌ را در روزهای‌ بطالت‌ خود دیدم‌. مرد عادل‌ هست‌ كه‌ در عدالتش‌ هلاك‌ می‌شود ومرد شریر هست‌ كه‌ در شرارتش‌ عمر دراز دارد.
\v 16 پس‌ گفتم‌ به‌ افراط‌ عادل‌ مباش‌ و خود را زیاده‌ حكیم‌ مپندار مبادا خویشتن‌ را هلاك‌ كنی‌.
\s5
\v 17 و به‌ افراط‌ شریر مباش‌ و احمق‌ مشو مبادا پیش‌ از اجلت‌ بمیری‌.
\v 18 نیكو است‌ كه‌ به‌ این‌ متمسّك‌ شوی‌ و از آن‌ نیز دست‌ خود را برنداری‌ زیرا هر كه‌ از خدا بترسد، از این‌ هر دو بیرون‌ خواهد آمد.
\s5
\v 19 حكمت‌ مرد حكیم‌ را توانایی‌ می‌بخشد بیشتر از ده‌ حاكم‌ كه‌ در یك‌ شهر باشند.
\v 20 زیرا مرد عادلی‌ در دنیا نیست‌ كه‌ نیكویی‌ ورزد و هیچ‌ خطا ننماید.
\s5
\v 21 و نیز به‌ همه‌ سخنانی‌ كه‌ گفته‌ شود دل‌ خود را منه‌، مبادا بنده‌ خود را كه‌ تو را لعنت‌ می‌كند بشنوی‌.
\v 22 زیرا دلت‌ می‌داند كه‌ تو نیز بسیار بارها دیگران‌ را لعنت‌ نموده‌ای‌.
\s5
\v 23 این‌ همه‌ را با حكمت‌ آزمودم‌ و گفتم‌ به‌ حكمت‌ خواهم‌ پرداخت‌ اما آن‌ از من‌ دور بود.
\v 24 آنچه‌ هست‌، دور و بسیار عمیق‌ است‌. پس‌ كیست‌ كه‌ آن‌ را دریافت‌ نماید؟
\v 25 پس‌ برگشته‌ دل‌ خود را بر معرفت‌ و بحث‌ و طلب‌ حكمت‌ و عقل‌ مشغول‌ ساختم‌ تا بدانم‌ كه‌ شرارت‌ حماقت‌ است‌ و حماقت‌ دیوانگی‌ است‌.
\s5
\v 26 و دریافتم‌ كه‌ زنی‌ كه‌ دلش‌ دامها و تله‌ها است‌ و دستهایش‌ كمندها می‌باشد، چیز تلختر از موت‌ است‌. هر كه‌ مقبول‌ خدا است‌، از وی‌ رستگار خواهد شد اما خطاكار گرفتار وی‌ خواهد گردید.
\s5
\v 27 جامعه‌ می‌گوید كه‌ اینك‌ چون‌ این‌ را با آن‌ مقابله‌ كردم‌ تا نتیجه‌ را دریابم‌ این‌ را دریافتم‌،
\v 28 كه‌ جان‌ من‌ تا به‌ حال‌ آن‌ را جستجو می‌كند و نیافتم‌. یك‌ مرد از هزار یافتم‌ اما از جمیع‌ آنها زنی‌ نیافتم‌.
\s5
\v 29 همانا این‌ را فقط‌ دریافتم‌ كه‌ خدا آدمی‌ را راست‌ آفرید، اما ایشان‌ مخترعات‌ بسیارطلبیدند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 كیست‌ كه‌ مثل‌ مرد حكیم‌ باشد وكیست‌ كه تفسیر امر را بفهمد؟ حكمت‌ روی‌ انسان‌ را روشن‌ می‌سازد و سختی‌ چهره‌ او تبدیل‌ می‌شود.
\s5
\v 2 من‌ تو را می‌گویم‌ حكم‌ پادشاه‌ را نگاه‌ دار و این‌ را به‌ سبب‌ سوگند خدا.
\v 3 شتاب‌ مكن‌ تا از حضور وی‌ بروی‌ و در امر بد جزم‌ منما زیرا كه‌ او هر چه‌ می‌خواهد به‌ عمل‌ می‌آورد.
\v 4 جایی‌ كه‌ سخن‌ پادشاه‌ است‌ قوّت‌ هست‌ و كیست‌ كه‌ به‌ او بگوید چه‌ می‌كنی‌؟
\s5
\v 5 هر كه‌ حكم‌ را نگاه‌ دارد هیچ‌ امر بد را نخواهد دید. و دل‌ مرد حكیم‌ وقت‌ و قانون‌ را می‌داند.
\v 6 زیرا كه‌ برای‌ هر مطلب‌ وقتی‌ و قانونی‌ است‌ چونكه‌ شرارت‌ انسان‌ بر وی‌ سنگین‌ است‌.
\v 7 زیرا آنچه‌ را كه‌ واقع‌ خواهد شد او نمی‌داند؛ و كیست‌ كه‌ او را خبر دهد كه‌ چگونه‌ خواهد شد؟
\s5
\v 8 كسی‌ نیست‌ كه‌ بر روح‌ تسلّط‌ داشته‌ باشد تا روح‌ خود را نگاه‌ دارد و كسی‌ بر روز موت‌ تسلّط‌ ندارد؛ و در وقت‌ جنگ‌ مرخّصی‌ نیست‌ و شرارت‌ صاحبش‌ را نجات‌ نمی‌دهد.
\v 9 این‌ همه‌ را دیدم‌ و دل‌ خود را بر هر عملی‌ كه‌ زیر آفتاب‌ كرده‌ شود مشغول‌ ساختم‌، وقتی‌ كه‌ انسان‌ بر انسان‌ به‌ جهت‌ ضررش‌ حكمرانی‌ می‌كند.
\s5
\v 10 و همچنین‌ دیدم‌ كه‌ شریران‌ دفن‌ شدند، و آمدند و از مكان‌ مقدّس‌ رفتند و در شهری‌ كه‌ در آن‌ چنین‌ عمل‌ نمودند، فراموش‌ شدند. این‌ نیز بطالت‌ است‌.
\v 11 چونكه‌ فتوی‌ بر عمل‌ بد بزودی‌ مجرا نمی‌شود، از این‌ جهت‌ دل‌ بنی‌آدم‌ در اندرون‌ ایشان‌ برای‌ بدكرداری‌ جازم‌می‌شود.
\s5
\v 12 اگر چه‌ گناهكار صد مرتبه‌ شرارت‌ ورزد و عمر دراز كند، معهذا می‌دانم‌ برای‌ آنانی‌ كه‌ از خدا بترسند و به‌ حضور وی‌ خائف‌ باشند، سعادتمندی‌ خواهد بود.
\v 13 اما برای‌ شریر سعادتمندی‌ نخواهد بود و مثل‌ سایه‌، عمر دراز نخواهد كرد چونكه‌ از خدا نمی‌ترسد.
\s5
\v 14 بطالتی‌ هست‌ كه‌ بر روی‌ زمین‌ كرده‌ می‌شود، یعنی‌ عادلان‌ هستند كه‌ بر ایشان‌ مثل‌ عمل‌ شریران‌ واقع‌ می‌شود و شریران‌اند كه‌ بر ایشان‌ مثل‌ عمل‌ عادلان‌ واقع‌ می‌شود. پس‌ گفتم‌ كه‌ این‌ نیز بطالت‌ است‌.
\v 15 آنگاه‌ شادمانی‌ را مدح‌ كردم‌ زیرا كه‌ برای‌ انسان‌ زیر آسمان‌ چیزی‌ بهتر از این‌ نیست‌ كه‌ بخورد و بنوشد و شادی‌ نماید و این‌ در تمامی‌ ایام‌ عمرش‌ كه‌ خدا در زیر آفتاب‌ به‌ وی‌ دهد، در محنتش‌ با او باقی‌ ماند.
\s5
\v 16 چونكه‌ دل‌ خود را بر آن‌ نهادم‌ تا حكمت‌ را بفهمم‌ و تا شغلی‌ را كه‌ بر روی‌ زمین‌ كرده‌ شود ببینم‌ (چونكه‌ هستند كه‌ شب‌ و روز خواب‌ را به‌ چشمان‌ خود نمی‌بینند)،
\v 17 آنگاه‌ تمامی‌ صنعت‌ خدا را دیدم‌ كه‌ انسان‌، كاری‌ را كه‌ زیر آفتاب‌ كرده‌ می‌شود، نمی‌تواند درك‌ نماید و هر چند انسان‌ برای‌ تجسّس‌ آن‌ زیاده‌تر تفحّص‌ نماید، آن‌ را كمتر درك‌ می‌نماید؛ و اگر چه‌ مرد حكیم‌ نیز گمان‌ برد كه‌ آن‌ را می‌داند، اما آن‌ را درك‌ نخواهد نمود.
\s5
\c 9
\p
\v 1 زیرا كه‌ جمیع‌ این‌ مطالب‌ را در دل‌ خود نهادم‌ و این‌ همه‌ را غور نمودم‌ كه‌ عادلان‌ و حكیمان‌ و اعمال‌ ایشان‌ در دست‌ خداست‌. خواه‌ محبت‌ و خواه‌ نفرت‌، انسان‌ آن‌ را نمی‌فهمـد. همه‌ چیز پیش‌ روی‌ ایشان‌ است‌.
\s5
\v 2 همه‌ چیز برای‌ همه‌ كس‌ مساوی‌ است‌. برای‌ عادلان‌ و شریران‌یك‌ واقعه‌ است‌؛ برای‌ خوبان‌ و طاهران‌ و نجسان‌؛ برای‌ آنكه‌ ذبح‌ می‌كند و برای‌ آنكه‌ ذبح‌ نمی‌كند واقعه‌ یكی‌ است‌. چنانكه‌ نیكانند همچنان‌ گناهكارانند؛ و آنكه‌ قسم‌ می‌خورد و آنكه‌ از قسم‌ خوردن‌ می‌ترسد مساوی‌اند.
\s5
\v 3 در تمامی‌ اعمالی‌ كه‌ زیر آفتاب‌ كرده‌ می‌شود، از همه‌ بدتر این‌ است‌ كه‌ یك‌ واقعه‌ بر همه‌ می‌شود؛ و اینكه‌ دل‌ بنی‌آدم‌ از شرارت‌ پر است‌ و مادامی‌ كه‌ زنده‌ هستند، دیوانگی‌ در دل‌ ایشان‌ است‌ و بعد از آن‌ به‌ مردگان‌ می‌پیوندند.
\s5
\v 4 زیرا برای‌ آنكه‌ با تمامی‌ زندگان‌ می‌پیوندد، امید هست‌ چونكه‌ سگ‌ زنده‌ از شیر مرده‌ بهتر است‌.
\v 5 زانرو كه‌ زندگان‌ می‌دانند كه‌ باید بمیرند، اما مردگان‌ هیچ‌ نمی‌دانند و برای‌ ایشان‌ دیگر اجرت‌ نیست‌ چونكه‌ ذكر ایشان‌ فراموش‌ می‌شود.
\s5
\v 6 هم‌ محبت‌ و هم‌ نفرت‌ و حسد ایشان‌، حال‌ نابود شده‌ است‌ و دیگر تا به‌ ابد برای‌ ایشان‌ از هر آنچه‌ زیر آفتاب‌ كرده‌ می‌شود، نصیبی‌ نخواهد بود.
\v 7 پس‌ رفته‌، نان‌ خود را به‌ شادی‌ بخور و شراب‌ خود را به‌ خوشدلی‌ بنوش‌ چونكه‌ خدا اعمال‌ تو را قبل‌ از این‌ قبول‌ فرموده‌ است‌.
\v 8 لباس‌ تو همیشه‌ سفید باشد و بر سر تو روغن‌ كم‌ نشود.
\s5
\v 9 جمیع‌ روزهای‌ عمر باطل‌ خود را كه‌ او تو را در زیر آفتاب‌ بدهد، با زنی‌ كه‌ دوست‌ می‌داری‌ در جمیع‌ روزهای‌ بطالت‌ خود خوش‌ بگذران‌. زیرا كه‌ از حیات‌ خود و از زحمتی‌ كه‌ زیر آفتاب‌ می‌كشی‌ نصیب‌ تو همین‌ است‌.
\v 10 هر چه‌ دستت‌ به‌ جهت‌ عمل‌ نمودن‌ بیابد، همان‌ را با توانایی‌ خود به‌ عمل‌ آور چونكه‌ در عالم‌ اموات‌ كه‌ به‌ آن‌ می‌روی‌ نه‌ كار و نه‌ تدبیر و نه‌ علم‌ و نه‌ حكمت‌ است‌.
\s5
\v 11 برگشتم‌ و زیر آفتاب‌ دیدم‌ كه‌ مسابقت‌ برای‌ تیزروان‌ و جنگ‌ برای‌ شجاعان‌ و نان‌ نیزبرای‌ حكیمان‌ و دولت‌ برای‌ فهیمان‌ و نعمت‌ برای‌ عالمان‌ نیست‌، زیرا كه‌ برای‌ جمیع‌ ایشان‌ وقتی‌ و اتفاقی‌ واقع‌ می‌شود.
\v 12 و چونكه‌ انسان‌ نیز وقت‌ خود را نمی‌داند، پس‌ مثل‌ ماهیانی‌ كه‌ در تور سخت‌ گرفتار و گنجشكانی‌ كه‌ در دام‌ گرفته‌ می‌شوند، همچنان‌ بنی‌آدم‌ به‌ وقت‌ نامساعد، هر گاه‌ آن‌ بر ایشان‌ ناگهان‌ بیفتد، گرفتار می‌گردند.
\s5
\v 13 و نیز این‌ حكم‌ را در زیر آفتاب‌ دیدم‌ و آن‌ نزد من‌ عظیم‌ بود:
\v 14 شهری‌ كوچك‌ بود كه‌ مردان‌ در آن‌ قلیل‌العدد بودند و پادشاهی‌ بزرگ‌ بر آن‌ آمده‌، آن‌ را محاصره‌ نمود و سنگرهای‌ عظیم‌ برپا كرد.
\v 15 و در آن‌ شهر مردی‌ فقیرِ حكیم‌ یافت‌ شد، كه‌ شهر را به‌ حكمت‌ خود رهانید، اما كسی‌ آن‌ مرد فقیر را بیاد نیاورد.
\s5
\v 16 آنگاه‌ من‌ گفتم‌ حكمت‌ از شجاعت‌ بهتر است‌، هر چند حكمت‌ این‌ فقیر را خوار شمردند و سخنانش‌ را نشنیدند.
\s5
\v 17 سخنان‌ حكیمان‌ كه‌ به‌ آرامی‌ گفته‌ شود، از فریاد حاكمی‌ كه‌ در میان‌ احمقان‌ باشد زیاده‌ مسموع‌ می‌گردد.
\v 18 حكمت‌ از اسلحه‌ جنگ‌ بهتر است‌. اما یك‌ خطاكار نیكویی‌ بسیار را فاسد تواند نمود.
\s5
\c 10
\p
\v 1 مگسهای‌ مرده‌ روغن‌ عطّار را متعفّن‌ وفاسد می‌سازد، و اندك‌ حماقتی‌ از حكمت‌ و عزّت‌ سنگینتر است‌.
\v 2 دل‌ مرد حكیم‌ بطرف‌ راستش‌ مایل‌ است‌ و دل‌ احمق‌ بطرف‌ چپش‌.
\v 3 و نیز چون‌ احمق‌ به‌ راه‌ می‌رود، عقلش‌ ناقص‌ می‌شود و به‌ هر كس‌ می‌گوید كه‌ احمق‌ هستم‌.
\s5
\v 4 اگر خشم‌ پادشاه‌ بر تو انگیخته‌ شود، مكان‌خود را ترك‌ منما زیرا كه‌ تسلیم‌، خطایای‌ عظیم‌ را می‌نشاند.
\s5
\v 5 بدی ‌ای‌ هست‌ كه‌ زیر آفتاب‌ دیده‌ام‌ مثل‌ سهوی‌ كه‌ از جانب‌ سلطان‌ صادر شود.
\v 6 جهالت‌ بر مكان‌های‌ بلند برافراشته‌ می‌شود و دولتمندان‌ در مكان‌ اسفل‌ می‌نشینند.
\v 7 غلامان‌ را بر اسبان‌ دیدم‌ و امیران‌ را مثل‌ غلامان‌ بر زمین‌ روان‌.
\s5
\v 8 آنكه‌ چاه‌ می‌كند در آن‌ می‌افتد و آنكه‌ دیوار را می‌شكافد، مار وی‌ را می‌گزد.
\v 9 آنكه‌ سنگها را می‌كند، از آنها مجروح‌ می‌شود و آنكه‌ درختان‌ را می‌برد از آنها در خطر می‌افتد.
\s5
\v 10 اگر آهن‌ كند باشد و دمش‌ را تیز نكنند، باید قوّت‌ زیاده‌ بكار آورد؛ اما حكمت‌ به‌ جهت‌ كامیابی‌ مفید است‌.
\v 11 اگر مار پیش‌ از آنكه‌ افسون‌ كنند بگزد، پس‌ افسونگر چه‌ فایده‌ دارد؟
\s5
\v 12 سخنان‌ دهان‌ حكیم‌ فیض‌ بخش‌ است‌، اما لبهای‌ احمق‌ خودش‌ را می‌بلعد.
\s5
\v 13 ابتدای‌ سخنان‌ دهانش‌ حماقت‌ است‌ و انتهای‌ گفتارش‌ دیوانگی‌ موذی‌ می‌باشد.
\v 14 احمق‌ سخنان‌ بسیار می‌گوید، اما انسان‌ آنچه‌ را كه‌ واقع‌ خواهد شد نمی‌داند؛ و كیست‌ كه‌ او را از آنچه‌ بعد از وی‌ واقع‌ خواهد شد مخبر سازد؟
\s5
\v 15 محنت‌ احمقان‌ ایشان‌ را خسته‌ می‌سازد چونكه‌ نمی‌دانند چگونه‌ به‌ شهر باید رفت‌.
\s5
\v 16 وای‌ بر تو ای‌ زمین‌ وقتی‌ كه‌ پادشاه‌ تو طفل‌ است‌ و سرورانت‌ صبحگاهان‌ می‌خورند.
\v 17 خوشابحال‌ تو ای‌ زمین‌ هنگامی‌ كه‌ پادشاه‌ تو پسر نجبا است‌ و سرورانت‌ در وقتش‌ برای‌ تقویت‌ می‌خورند و نه‌ برای‌ مستی‌.
\s5
\v 18 از كاهلی‌ سقف‌ خراب‌ می‌شود و از سستی دستها، خانه‌ آب‌ پس‌ می‌دهد.
\v 19 بزم‌ به‌ جهت‌ لهو و لعب‌ می‌كنند و شراب‌ زندگانی‌ را شادمان‌ می‌سازد، اما نقره‌ همه‌ چیز را مهیا می‌كند.
\s5
\v 20 پادشاه‌ را در فكر خود نیز نفرین‌ مكن‌ و دولتمند را در اطاق‌ خوابگاه‌ خویش‌ لعنت‌ منما زیرا كه‌ مرغ‌ هوا آواز تو را خواهد برد و بالدار، امر را شایع‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\c 11
\p
\v 1 نان‌ خود را بروی‌ آبها بینداز، زیرا كه‌ بعد از روزهای‌ بسیار آن‌ را خواهی‌ یافت‌.
\v 2 نصیبی‌ به‌ هفت‌ نفر بلكه‌ به‌ هشت‌ نفر ببخش‌ زیرا كه‌ نمی‌دانی‌ چه‌ بلا بر زمین‌ واقع‌ خواهد شد.
\v 3 اگر ابرها پر از باران‌ شود، آن‌ را بر زمین‌ می‌باراند و اگر درخت‌ بسوی‌ جنوب‌ یا بسوی‌ شمال‌ بیفتد، در همانجا كه‌ درخت‌ افتاده‌ است‌ خواهد ماند.
\s5
\v 4 آنكه‌ به‌ باد نگاه‌ می‌كند، نخواهد كِشت‌ و آنكه‌ به‌ ابرها نظر نماید، نخواهد دروید.
\v 5 چنانكه‌ تو نمی‌دانی‌ كه‌ راه‌ باد چیست‌ یا چگونه‌ استخوانها در رحم‌ زن‌ حامله‌ بسته‌ می‌شود؛ همچنین‌ عمل‌ خدا را كه‌ صانع‌ كلّ است‌ نمی‌فهمی‌.
\s5
\v 6 بامدادان‌ تخم‌ خود را بكار و شامگاهان‌ دست‌ خود را باز مدار زیرا تو نمی‌دانی‌ كدام‌ یك‌ از آنها این‌ یا آن‌ كامیاب‌ خواهد شد یا هر دو آنها مثل‌ هم‌ نیكو خواهد گشت‌.
\v 7 البته‌ روشنایی‌ شیرین‌ است‌ و دیدن‌ آفتاب‌ برای‌ چشمان‌ نیكو است‌.
\v 8 هر چند انسان‌ سالهای‌ بسیار زیست‌ نماید و در همه‌ آنها شادمان‌ باشد، لیكن‌ باید روزهای‌ تاریكی‌ را به‌ یاد آورد چونكه‌ بسیار خواهد بود. پس‌ هر چه‌ واقع‌ می‌شود بطالت‌ است‌.
\s5
\v 9 ای‌ جوان‌ در وقت‌ شباب‌ خود شادمان‌ باش‌ ودر روزهای‌ جوانی‌ات‌ دلت‌ تو را خوش‌ سازد و در راههای‌ قلبت‌ و بر وفق‌ رؤیت‌ چشمانت‌ سلوك‌ نما، لیكن‌ بدان‌ كه‌ به‌ سبب‌ این‌ همه‌ خدا تو را به‌ محاكمه‌ خواهد آورد.
\v 10 پس‌ غم‌ را از دل‌ خود بیرون‌ كن‌ و بدی‌ را از جسد خویش‌ دور نما زیرا كه‌ جوانی‌ و شباب‌ باطل‌ است‌.
\s5
\c 12
\p
\v 1 پس‌ آفریننده‌ خود را در روزهای جوانی‌ات‌ بیاد آور قبل‌ از آنكه‌ روزهای‌ بلا برسد و سالها برسد كه‌ بگویی‌ مرا از اینها خوشی‌ نیست‌.
\v 2 قبل‌ از آنكه‌ آفتاب‌ و نور و ماه‌ و ستارگان‌ تاریك‌ شود و ابرها بعد از باران‌ برگردد؛
\s5
\v 3 در روزی‌ كه‌ محافظان‌ خانه‌ بلرزند و صاحبان‌ قوّت‌، خویشتن‌ را خم‌ نمایند و دستاس‌كنندگان‌ چونكه‌ كم‌انـد باز ایستنـد و آنانـی‌ كه‌ از پنجره‌هـا می‌نگرند تاریك‌ شونـد.
\s5
\v 4 و درهـا در كوچـه‌ بستـه‌ شود و آواز آسیاب‌ پست‌ گـردد و از صـدای‌ گنجشك‌ برخیزد و جمیع‌ مغنیات‌ ذلیل‌ شوند.
\s5
\v 5 و از هر بلندی‌ بترسند و خوفها در راه‌ باشد و درخت‌ بادام‌ شكوفـه‌ آورد و ملخـی‌ بـار سنگیـن‌ باشـد و اشتها بریـده‌ شـود. چونكه‌ انسان‌ به‌ خانه‌ جاودانی‌ خود می‌رود و نوحه‌گـران‌ در كوچه‌ گردش‌ می‌كنند.
\s5
\v 6 قبـل‌ از آنكه‌ مفتـول‌ نقـره‌ گسیخته‌ شود و كاسه‌ طلا شكسته‌ گردد و سبو نزد چشمه‌ خرد شود و چرخ‌ بر چاه‌ منكسر گردد،
\v 7 و خاك‌ به‌ زمین‌ برگردد به‌ طـوری‌ كه‌ بود، و روح‌ نزد خدا كه‌ آن‌ را بخشیده‌ بود رجوع‌ نمایـد.
\s5
\v 8 باطل‌اباطیل‌ جامعه‌ می‌گوید: همه‌ چیز بطالت‌ است‌.
\v 9 و دیگر چونكه‌ جامعه‌ حكیم‌ بود باز هم‌، معرفت‌ را به‌ قوم‌ تعلیم‌ می‌داد و تفكّرنموده‌، غور رسی‌ می‌كرد و مثل‌های‌ بسیار تألیف‌ نمود.
\s5
\v 10 جامعه‌ تفحّص‌ نمود تا سخنان‌ مقبول‌ را پیدا كند و كلمات‌ راستی‌ را كه‌ به‌ استقامت‌ مكتوب‌ باشد.
\v 11 سخنان‌ حكیمان‌ مثل‌ سُكهای‌ گاورانی‌ است‌ و كلمات‌ اربابِ جماعت‌ مانند میخهای‌ محكم‌ شده‌ می‌باشد، كه‌ از یك‌ شبان‌ داده‌ شود.
\s5
\v 12 و علاوه‌ بر اینها، ای‌ پسر من‌ پند بگیر. ساختنِ كتابهای‌ بسیار انتها ندارد و مطالعه‌ زیاد، تَعَب‌ بدن‌ است.
\s5
\v 13 پس‌ ختم‌ تمام‌ امر را بشنویم‌. از خدا بترس‌ و اوامر او را نگاه‌ دار چونكه‌ تمامی‌ تكلیف‌ انسان‌ این‌ است‌.
\v 14 زیرا خدا هر عمل‌ را با هر كار مخفی‌ خواه‌ نیكو و خواه‌ بد باشد، به‌ محاكمه‌ خواهد آورد.

220
22-SNG.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,220 @@
\id SNG Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h غزلی از غزلها
\toc1 غزلی از غزلها
\toc2 غزلی از غزلها
\toc3 sng
\mt1 غزلی از غزلها
\s5
\c 1
\p
\v 1 غزل‌ غزلها كه‌ از آن‌ سلیمان‌ است‌.
\v 2 محبوبه‌: او مرا به‌ بوسه‌های‌ دهان‌ خود ببوسد زیرا كه‌ محبّت‌ تو از شراب‌ نیكوتر است‌.
\v 3 عطرهای‌ تو بوی‌ خوش‌ دارد و اسم‌ تو مثل‌ عطر ریخته‌ شده‌ می‌باشد. بنابراین‌ دوشیزگان‌، تو را دوست‌ می‌دارند.
\v 4 مرا بِكِش‌ تا در عقب‌ تو بدویم‌. پادشاه‌ مرا به‌ حجله‌های‌ خود آورد. از تو وجد و شادی‌ خواهیم‌ كرد. محبّت‌ تو را از شراب‌ زیاده‌ ذكر خواهیم‌ نمود. تو را از روی‌ خلوص‌ دوست‌ می‌دارند.
\s5
\v 5 ای‌ دختران‌ اورشلیم‌، من‌ سیه‌ فام‌ امّا جمیل‌ هستم‌، مثل‌ خیمه‌های‌ قیدار و مانند پرده‌های‌ سلیمان‌.
\v 6 بر من‌ نگاه‌ نكنید چونكه‌ سیه‌فام‌ هستم‌، زیرا كه‌ آفتاب‌ مرا سوخته‌ است‌. پسران‌ مادرم‌ بر من‌ خشم‌ نموده‌، مرا ناطور تاكستانها ساختند، امّا تاكستان‌ خود را دیده‌بانی‌ ننمودم‌.
\s5
\v 7 ای‌ حبیب‌ جان‌ من‌، مرا خبر ده‌ كه‌ كجا می‌چرانی‌ و در وقت‌ ظهر گلّه‌ را كجا می‌خوابانی‌؟ زیرا چرا نزد گله‌های‌ رفیقانت‌ مثل‌ آواره‌ گردم‌.
\s5
\v 8 محبوب‌: ای‌ جمیل‌تر از زنان‌، اگر نمی‌دانی‌، در اثر گله‌ها بیرون‌ رو و بزغاله‌هایت‌ را نزد مسكن‌های‌شبانان‌ بچران‌.
\s5
\v 9 ای‌ محبوبه‌ من‌، تو را به‌ اسبی‌ كه‌ در ارابۀ فرعون‌ باشد تشبیه‌ داده‌ام‌.
\v 10 رخسارهایت‌ به‌ جواهرها و گردنت‌ به‌ گردن‌بندها چه‌ بسیار جمیل‌ است‌.
\v 11 محبوبه‌: زنجیرهای‌ طلا با حَبّه‌های‌ نقره‌ برای‌ تو خواهیم‌ ساخت‌.
\s5
\v 12 چون‌ پادشاه‌ بر سفره‌ خود می‌نشیند، سنبل‌ من‌ بوی‌ خود را می‌دهد.
\v 13 محبوب‌ من‌، مرا مثل‌ طَبله‌ مرّ است‌ كه‌ در میان‌ پستانهای‌ من‌ می‌خوابد.
\v 14 محبوب‌: محبوب‌ من‌، برایم‌ مثل‌ خوشه‌بان‌ در باغهای‌ عین‌جدی‌ می‌باشد.
\s5
\v 15 اینك‌ تو زیبا هستی‌ ای‌ محبوبه‌ من‌، اینك‌ تو زیبا هستی‌ و چشمانت‌ مثل‌ چشمان‌ كبوتر است‌.
\s5
\v 16 محبوبه‌: اینك‌ تو زیبا و شیرین‌ هستی‌ ای‌ محبوب‌ من‌ و تخت‌ ما هم‌ سبز است‌.
\v 17 محبوب‌: تیرهای‌ خانه‌ ما از سرو آزاد است‌ و سقف‌ ما از چوب‌ صنوبر.
\s5
\c 2
\p
\v 1 محبوبه‌: من‌ نرگس‌ شارون‌ و سوسن‌ وادیها هستم‌.
\v 2 محبوب‌: چنانكه‌ سوسن‌ در میان‌ خارها همچنان‌ محبوبه‌ من‌ در میان‌ دختران‌ است‌.
\s5
\v 3 محبوبه‌: چنانكه‌ سیب‌ در میان‌ درختان‌ جنگل‌، همچنان‌ محبوب‌ من‌ در میان‌ پسران‌ است‌. در سایه‌ وی‌ به‌ شادمانی‌ نشستم‌ و میوه‌اش‌ برای‌ كامم‌ شیرین‌ بود.
\v 4 مرا به‌ میخانه‌ آورد و عَلَم‌ وی‌ بالای‌ سر من‌ محبّت‌ بود.
\s5
\v 5 مرا به‌ قرصهای‌ كشمش‌ تقویت‌ دهید و مرا به‌ سیبها تازه‌ سازید، زیرا كه‌ من‌ از عشق‌ بیمار هستم‌.
\v 6 دست‌ چپش‌ در زیر سر من‌ است‌ و دست‌ راستش‌ مرا در آغوش‌ می‌كشد.
\s5
\v 7 ای‌ دختران‌ اورشلیم‌، شما را به‌ غزالها و آهوهای‌ صحرا قسم‌ می‌دهم‌ كه‌ محبوب‌ مرا تا خودش‌ نخواهد بیدار نكنید و برنینگیزانید.
\s5
\v 8 آواز محبوب‌ من‌ است‌، اینك‌ بر كوهها جستان‌ و بر تلّها خیزان‌ می‌آید.
\v 9 محبوب‌ من‌ مانند غزال‌ یا بچه‌ آهو است‌. اینك‌ او در عقب‌ دیوار ما ایستاده‌، از پنجره‌ها می‌نگرد و از شبكه‌ها خویشتن‌ را نمایان‌ می‌سازد.
\s5
\v 10 محبوب‌ من‌ مرا خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ محبوبه‌ من‌ و ای‌ زیبایی‌ من‌ برخیز و بیا.
\v 11 زیرا اینك‌ زمستان‌ گذشته‌ و باران‌ تمام‌ شده‌ و رفته‌ است‌.
\s5
\v 12 گلها بر زمین‌ ظاهر شده‌ و زمان‌ اَلحان‌ رسیده‌ و آواز فاخته‌ در ولایت‌ ما شنیده‌ می‌شود.
\v 13 درخت‌ انجیر میوه‌ خود را می‌رساند و موها گل‌ آورده‌، رایحه‌ خوش‌ می‌دهد. ای‌ محبوبه‌ من‌ و ای‌ زیبایی‌ من‌، برخیز و بیا.»
\s5
\v 14 محبوب‌: ای‌ كبوتر من‌ كه‌ در شكافهای‌ صخره‌ و در ستر سنگهای‌ خارا هستی‌، چهره‌ خود را به‌ من‌ بنما و آوازت‌ را به‌ من‌ بشنوان‌ زیرا كه‌ آواز تو لذیذ و چهره‌ات‌ خوشنما است‌.
\s5
\v 15 شغالها، شغالهای‌ كوچك‌ را كه‌ تاكستانها را خراب‌ می‌كنند برای‌ ما بگیرید، زیرا كه‌ تاكستانهای‌ ما گل‌ آورده‌ است‌.
\s5
\v 16 محبوبه‌: محبوبم‌ از آن‌ من‌ است‌ و من‌ از آن‌ وی‌ هستم‌. در میان‌ سوسنها می‌چراند.
\v 17 ای‌ محبوب‌ من‌، برگرد و تا نسیم‌ روز بوزد و سایه‌ها بگریزد، (مانند) غزال‌ یا بچه‌ آهو بر كوههای‌ باتر باش‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 شبانگاه‌ در بستر خود او را كه‌ جانم‌ دوست‌می‌دارد طلبیدم‌. او را جستجو كردم‌ امّا نیافتم‌.
\v 2 گفتم‌ الا´ن‌ برخاسته‌، در كوچه‌ها و شوارع‌ شهر گشته‌، او را كه‌ جانم‌ دوست‌ می‌دارد خواهم‌ طلبید. او را جستجو كردم‌ امّا نیافتم‌.
\s5
\v 3 كشیكچیانی‌ كه‌ در شهر گردش‌ می‌كنند، مرا یافتند. گفتم‌ كه‌ «آیا محبوب‌ جان‌ مرا دیده‌اید؟»
\v 4 از ایشان‌ چندان‌ پیش‌ نرفته‌ بودم‌ كه‌ او را كه‌ جانم‌ دوست‌ می‌دارد، یافتم‌. و او را گرفته‌، رها نكردم‌ تا به‌ خانه‌ مادر خود و به‌ حجره‌ والده‌خویش‌ در آوردم‌.
\s5
\v 5 ای‌ دختران‌ اورشلیم‌، شما را به‌ غزالها و آهوهای‌ صحرا قسم‌ می‌دهم‌ كه‌ محبوب‌ مرا تا خودش‌ نخواهد بیدار مكنید و برمینگیزانید.
\s5
\v 6 این‌ كیست‌ كه‌ مثل‌ ستونهای‌ دود از بیابان‌ برمی‌آید و به‌ مرّ و بخور و به‌ همه‌ عطریات‌ تاجران‌ معطّر است‌؟
\v 7 اینك‌ تخت‌ روان‌ سلیمان‌ است‌ كه‌ شصت‌ جبّار از جبّاران‌ اسرائیل‌ به‌ اطراف‌ آن‌ می‌باشند.
\s5
\v 8 همگی‌ ایشان‌ شمشیر گرفته‌ و جنگ‌ آزموده‌ هستند. شمشیر هر یك‌ به‌ سبب‌ خوف‌شب‌ بر رانش‌ بسته‌ است‌.
\v 9 سلیمان‌ پادشاه‌ تخت‌ روانی‌ برای‌ خویشتن‌ از چوب‌ لبنان‌ ساخت‌.
\s5
\v 10 ستونهایش‌ را از نقره‌ و سقفش‌ را از طلا و كرسی‌اش‌ را از ارغوان‌ ساخت‌، و وسطش‌ به‌ محبّت‌ دختران‌ اورشلیم‌ مُعَرَّق‌ بود.
\v 11 ای‌ دختران‌ صهیون‌، بیرون‌ آیید و سلیمان‌ پادشاه‌ را ببینید، با تاجی‌ كه‌ مادرش‌ در روز عروسی‌ وی‌ و در روز شادی‌ دلش‌ آن‌ را بر سر وی‌ نهاد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 محبوب‌: اینك‌ تو زیبا هستی‌ ای‌ محبوبه‌ من‌، اینك تو زیبا هستی‌ و چشمانت‌ از پشت‌ بُرقِع‌ تو مثل‌ چشمان‌ كبوتر است‌ و موهایت‌ مثل‌ گله‌ بزها است‌ كه‌ بر جانب‌ كوه‌ جلعاد خوابیده‌اند.
\s5
\v 2 دندانهایت‌ مثل‌ گله‌ گوسفندان‌ پشم‌ بریده‌ كه‌ از شستن‌ برآمده‌ باشند و همگی‌ آنها توأم‌ زاییده‌ و در آنها یكی‌ هم‌ نازاد نباشد.
\s5
\v 3 لبهایت‌ مثل‌ رشته‌ قرمز و دهانت‌ جمیل‌ است‌ و شقیقه‌هایت‌ در عقب‌ بُرقِع‌ تو مانند پاره‌ انار است‌.
\s5
\v 4 گردنت‌ مثل‌ برج‌ داود است‌ كه‌ به‌ جهت‌ سلاح‌ خانه‌ بنا شده‌ است‌ و در آن‌ هزار سپر یعنی‌ همه‌ سپرهای‌ شجاعان‌ آویزان‌ است‌.
\v 5 دو پستانت‌ مثل‌ دو بچه‌ توأم‌ آهو می‌باشد كه‌ در میان‌ سوسنها می‌چرند،
\s5
\v 6 تا نسیم‌ روز بوزد و سایه‌ها بگریزد. به‌ كوه‌ مرّ و به‌ تلّ كندر خواهم‌ رفت‌.
\v 7 ای‌ محبوبه‌ من‌، تمامی‌ تو زیبا می‌باشد. در تو عیبی‌ نیست‌.
\s5
\v 8 بیا با من‌ از لبنان‌ ای‌ عروس‌، با من‌ از لبنان‌ بیا. از قلّه‌ اَمانه‌ از قلّه‌ شَنیر و حَرمون‌ از مَغارَه‌های‌ شیرها و از كوههای‌ پلنگها بنگر.
\s5
\v 9 ای‌ خواهر و عروس‌ من‌، دلم‌ را به‌ یكی‌ از چشمانت‌ و به‌ یكی‌ از گردن‌بندهای‌ گردنت‌ ربودی‌.
\s5
\v 10 ای‌ خواهر و عروس‌ من‌، محبّتهایت‌ چه‌ بسیار لذیذاست‌. محبّتهایت‌ از شراب‌ چه‌ بسیار نیكوتر است‌ و بوی‌ عطرهایت‌ از جمیع‌ عطرها.
\v 11 ای‌ عروس‌ من‌، لبهای‌ تو عسل‌ را می‌چكاند زیر زبان‌ تو عسل‌ و شیر است‌ و بوی‌ لباست‌ مثل‌ بوی‌ لبنان‌ است‌.
\s5
\v 12 خواهر و عروس‌ من‌، باغی‌ بسته‌ شده‌ است‌. چشمه‌ مُقَفّل‌ و منبع‌ مختوم‌ است‌.
\v 13 نهالهایت‌ بستان‌ انارها با میوه‌های‌ نفیسه‌ و بان‌ و سنبل‌ است‌.
\v 14 سنبل‌ و زعفران‌ و نی‌ و دارچینی‌ با انواع‌ درختان‌ كندر، مرّ و عود با جمیع‌ عطرهای‌ نفیسه‌.
\s5
\v 15 چشمه‌ باغها و بركه‌ آب‌ زنده‌ و نهرهایی‌ كه‌ از لبنان‌ جاری‌ است‌.
\v 16 محبوبه‌: ای‌ باد شمال‌، برخیز و ای‌ باد جنوب‌، بیا. بر باغ‌ من‌ بوز تا عطرهایش‌ منتشر شود. محبوب‌ من‌ به‌ باغ‌ خود بیاید و میوه‌ نفیسه‌ خود را بخورد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 محبوب‌: ای‌ خواهر و عروس‌ من‌، به‌ باغ‌ خود آمدم‌.مرّ خود را با عطرهایم‌ چیدم‌. شانه‌ عسل‌ خود را با عسل‌ خویش‌ خوردم‌. شراب‌ خود را با شیر خویش‌ نوشیدم‌. دختران‌ اورشلیم‌: ای‌ دوستان‌ بخورید، و ای‌ یاران‌ بنوشید، و به‌ سیری‌ بیاشامید.
\s5
\v 2 محبوبه‌: من‌ در خواب‌ هستم‌ امّا دلم‌ بیدار است‌. آواز محبوب‌ من‌ است‌ كه‌ در را می‌كوبد (و می‌گوید): «از برای‌ من‌ باز كن‌ ای‌ خواهر من‌! ای‌ محبوبه‌ من‌ و كبوترم‌ و ای‌ كامله‌ من‌! زیرا كه‌ سر من‌ از شبنم‌ وزلفهایم‌ از ترشّحات‌ شب‌ پر است‌.»
\s5
\v 3 رخت‌ خود را كندم‌ چگونه‌ آن‌ را بپوشم‌؟ پایهای‌ خود را شستم‌ چگونه‌ آنها را چركین‌ نمایم‌؟
\v 4 محبوب‌ من‌ دست‌ خویش‌ را از سوراخ‌ در داخل‌ ساخت‌ و احشایم‌ برای‌ وی‌ به‌ جنبش‌ آمد.
\s5
\v 5 من‌ برخاستم‌ تا در را به‌ جهت‌ محبوب‌ خود باز كنم‌، و از دستم‌ مرّ و از انگشتهایم‌ مرّ صافی‌ بر دسته‌ قفل‌ بچكید.
\s5
\v 6 به‌ جهت‌ محبوب‌ خود باز كردم‌؛ امّا محبوبم‌ روگردانیده‌، رفته‌ بود. چون‌ او سخن‌ می‌گفت‌ جان‌ از من‌ بدر شده‌ بود. او را جستجو كردم‌ و نیافتم‌ او را خواندم‌ و جوابم‌ نداد.
\s5
\v 7 كشیكچیانی‌ كه‌ در شهر گردش‌ می‌كنند مرا یافتند، بزدند و مجروح‌ ساختند. دیده‌بانهای‌ حصارها بُرقِع‌ مرا از من‌ گرفتند.
\s5
\v 8 ای‌ دختران‌ اورشلیم‌، شما را قسم‌ می‌دهم‌ كه‌ اگر محبوب‌ مرا بیابید، وی‌ را گویید كه‌ من‌ مریض‌ عشق‌ هستم‌.
\s5
\v 9 دختران‌ اورشلیم‌: ای‌ زیباترین‌ زنان‌، محبوب‌ تو از سایر محبوبان‌ چه‌ برتری‌ دارد و محبوب‌ تو را بر سایر محبوبان‌ چه‌ فضیلت‌ است‌ كه‌ ما را چنین‌ قسم‌ می‌دهی‌؟
\s5
\v 10 محبوبه‌: محبوب‌ من‌ سفید و سرخ‌ فام‌ است‌، و بر هزارها افراشته‌ شده‌ است‌.
\v 11 سر او طلای‌ خالص‌ است‌ و زلفهایش‌ به‌ هم‌ پیچیده‌ و مانند غُراب‌ سیاه‌ فام‌ است‌.
\s5
\v 12 چشمانش‌ كبوتران‌ نزد نهرهای‌ آب‌ است‌، با شیر شسته‌ شده‌ و در چشمخانه‌ خود نشسته‌.
\s5
\v 13 رخسارهایش‌ مثل‌ باغچه‌ بَلَسان‌ و پشته‌های‌ ریاحین‌ می‌باشد. لبهایش‌ سوسنها است‌ كه‌ از آنها مرّ صافی‌می‌چكد.
\s5
\v 14 دستهایش‌ حلقه‌های‌ طلاست‌ كه‌ به‌ زبرجدّ مُنَقَّش‌ باشد و بَرِ او عاج‌ شفّاف‌ است‌ كه‌ به‌ یاقوت‌ زرد مُرَصَّع‌ بُوَد.
\s5
\v 15 ساقهایش‌ ستونهای‌ مرمر بر پایه‌های‌ زرِ ناب‌ مؤسّس‌ شده‌، سیمایش‌ مثل‌ لبنان‌ و مانند سروهای‌ آزاد برگزیده‌ است‌.
\s5
\v 16 دهان‌ او بسیار شیرین‌ و تمام‌ او مرغوبترین‌ است‌. این‌ است‌ محبوب‌ من‌ و این‌ است‌ یار من‌، ای‌ دختران‌ اورشلیم‌.
\s5
\c 6
\p
\v 1 دختران‌ اورشلیم‌: محبوب‌ تو كجا رفته‌ است‌ ای‌ زیباترین‌زنان‌؟ محبوب‌ تو كجا توجّه‌ نموده‌ است‌ تا او را با تو بطلبیم‌؟
\s5
\v 2 محبوبه‌: محبوب‌ من‌ به‌ باغ‌ خویش‌ و نزد باغچه‌های‌ بَلَسان‌ فرود شده‌ است‌، تا در باغات‌ بچراند و سوسنها بچیند.
\v 3 من‌ از آن‌ محبوب‌ خود و محبوبم‌ از آن‌ من‌ است‌. در میان‌ سوسنها گله‌ را می‌چراند.
\s5
\v 4 محبوب‌: ای‌ محبوبه‌ من‌، تو مثل‌ تِرْصَه‌ جمیل‌ و مانند اورشلیم‌ زیبا و مثل‌ لشكرهای‌ بیدق‌دار مَهیب‌ هستی‌.
\s5
\v 5 چشمانت‌ را از من‌ برگردان‌ زیرا آنها بر من‌ غالب‌ شده‌ است‌. مویهایت‌ مثل‌ گله‌ بزها است‌ كه‌ بر جانب‌ كوه‌ جلعاد خوابیده‌ باشند.
\s5
\v 6 دندانهایت‌ مانند گله‌ گوسفندان‌ است‌ كه‌ از شستن‌ برآمده‌ باشند. و همگی‌ آنها توأم‌ زاییده‌ و در آنها یكی‌ هم‌ نازاد نباشد.
\v 7 شقیقه‌هایت‌ در عقب‌ برقع‌ تو مانند پاره‌ انار است‌.
\s5
\v 8 شصت‌ ملكه‌ و هشتاد مُتعِه‌ و دوشیزگان‌ بیشماره‌ هستند.
\v 9 امّا كبوتر من‌ و كامله‌ من‌ یكی‌ است‌. او یگانه‌ مادر خویش‌ و مختاره‌ والده‌ خود می‌باشد. دختران‌ او را دیده‌، خجسته‌ گفتند. ملكه‌ها و متعه‌ها بر او نگریستند و او را مدح‌ نمودند.
\s5
\v 10 دختران‌ اورشلیم‌: این‌ كیست‌ كه‌ مثل‌ صبح‌ می‌درخشد؟ و مانند ماه‌ جمیل‌ و مثل‌ آفتاب‌ طاهر و مانند لشكر بیدق‌دار مهیب‌ است‌؟
\s5
\v 11 محبوب‌: به‌ باغ‌ درختان‌ جوز فرود شدم‌ تا سبزیهای‌ وادی‌ را بنگرم‌ و ببینم‌ كه‌ آیا مو شكوفه‌ آورده‌ و انار گل‌ كرده‌ است‌.
\v 12 بی‌آنكه‌ ملتفت‌ شوم‌ كه‌ ناگاه‌ جانم‌ مرا مثل‌ عرابه‌های‌ عمّیناداب‌ ساخت‌.
\s5
\v 13 دختران‌ اورشلیم‌: برگرد، برگرد ای‌ شولمّیت‌ برگرد، برگرد تا بر تو بنگریم‌.
\s5
\c 7
\p
\v 1 محبوب‌: در شولمیت‌ چه‌ می‌بینی‌؟ مثل‌ محفل‌ دو لشكر. ای‌ دخترِ مردِ شریف‌، پایهایت‌ در نعلین چه‌ بسیار زیبا است‌. حلقه‌های‌ رانهایت‌ مثل‌ زیورها می‌باشد كه‌ صنعت‌ دست‌ صنعت‌گر باشد.
\s5
\v 2 ناف‌ تو مثل‌ كاسه‌ مدوّر است‌ كه‌ شراب‌ ممزوج‌ در آن‌ كم‌ نباشد. بَرِ تو توده‌ گندم‌ است‌ كه‌ سوسنها آن‌ را احاطه‌ كرده‌ باشد.
\s5
\v 3 دو پستان‌ تو مثل‌ دو بچه‌ توأم‌ غزال‌ است‌.
\v 4 گردن‌ تو مثل‌ برج‌ عاج‌ و چشمانت‌ مثل‌ بركه‌های‌ حَشبُون‌ نزد دروازه‌ بیت‌ رَبّیم‌. بینی‌ تو مثل‌ برج‌ لبنان‌ است‌ كه‌بسوی‌ دمشق‌ مشرف‌ می‌باشد.
\s5
\v 5 سرت‌ بر تو مثل‌ كَرْمَلْ و موی‌ سرت‌ مانند ارغوان‌ است‌. و پادشاه‌ در طُرهّهایش‌ اسیر می‌باشد.
\v 6 ای‌ محبوبه‌، چه‌ بسیار زیبا و چه‌ بسیار شیرین‌ به‌ سبب‌ لذّتها هستی‌.
\s5
\v 7 این‌ قامت‌ تو مانند درخت‌ خرما و پستانهایت‌ مثل‌ خوشه‌های‌ انگور می‌باشد.
\v 8 گفتم‌ كه‌ به‌ درخت‌ خرما برآمده‌، شاخه‌هایش‌ را خواهم‌ گرفت‌. و پستانهایت‌ مثل‌ خوشه‌های‌ انگور و بوی‌ نفس‌ تو مثل‌ سیبها باشد.
\s5
\v 9 و دهان‌ تو مانند شراب‌ بهترین‌ برای‌ محبوبم‌ كه‌ به‌ ملایمت‌ فرو رود و لبهای‌ خفتگان‌ را متكلّم‌ سازد.
\s5
\v 10 محبوبه‌: من‌ از آن‌ محبوب‌ خود هستم‌ و اشتیاق‌ وی‌ بر من‌ است.
\v 11 بیا ای‌ محبوب‌ من‌ به‌ صحرا بیرون‌ برویم‌، و در دهات‌ ساكن‌ شویم‌.
\s5
\v 12 و صبح‌ زود به‌ تاكستانها برویم‌ و ببینیم‌ كه‌ آیا انگور گل‌ كرده‌ و گلهایش‌ گشوده‌ و انارها گل‌ داده‌ باشد. در آنجا محبت‌ خود را به‌ تو خواهم‌ داد.
\s5
\v 13 مهر گیاهها بوی‌ خود را می‌دهد و نزد درهای‌ ما، هر قسم‌ میوه‌ نفیس‌ تازه‌ و كُهنه‌ هست‌ كه‌ آنها را برای‌ تو ای‌ محبوب‌ من‌ جمع‌ كرده‌ام‌.
\s5
\c 8
\p
\v 1 كاش‌ كه‌ مثل‌ برادر من‌ كه‌ پستانهای‌ مادر مرا مكید می‌بودی‌، تا چون‌ تو را بیرون‌ می‌یافتم‌، تو را می‌بوسیدم‌ و مرا رسوا نمی‌ساختند.
\s5
\v 2 تو را رهبری‌ می‌كردم‌ و به‌ خانه‌ مادرم‌ در می‌آوردم‌ تا مرا تعلیم‌ می‌دادی‌ تا شراب‌ ممزوج‌ و عَصیر انار خود را به‌ تو می‌نوشانیدم‌.
\v 3 دست‌ چپ‌ او زیر سر من‌ می‌بود و دست‌ راستش‌ مرا در آغوش‌ می‌كشید.
\s5
\v 4 ای‌ دختران‌ اورشلیم‌ شما را قسم‌ می‌دهم‌ كه‌ محبوب‌ مرا تا خودش‌ نخواهد بیدار نكنید و برنینگیزانید.
\s5
\v 5 دختران‌ اورشلیم‌: این‌ كیست‌ كه‌ بر محبوب‌ خود تكیه‌ كرده‌، از صحرا برمی‌آید؟ محبوبه‌: زیر درخت‌ سیب‌ تو را برانگیختم‌ كه‌ در آنجا مـادرت‌ تـو را زاییـد. در آنجـا والـده‌ تـو را درد زه‌ گرفت‌.
\s5
\v 6 مـرا مثل‌ خاتـم‌ بر دلت‌ و مثـل‌ نگیـن‌ بر بازویت‌ بگذار، زیرا كه‌ محبت‌ مثل‌ موت‌ زورآور است‌ و غیرت‌ مثل‌ هاویه‌ ستم‌كیش‌ می‌باشد. شعله‌هایش‌ شعله‌های‌ آتش‌ و لَهیب‌ یهوه‌ است‌.
\s5
\v 7 آبهای‌ بسیار محبت‌ را خاموش‌ نتوانـد كـرد و سیلهـا آن‌ را نتوانـد فـرو نشانیـد. اگـر كسـی‌ تمامـی‌ امــوال‌ خانــه‌ خویـش‌ را بـرای‌ محبـت‌ بدهـد، آن‌ را البتّه‌ خـوار خواهنـد شمـرد.
\s5
\v 8 دختران‌ اورشلیم‌: ما را خواهری‌ كوچك‌ است‌ كه‌ پستان‌ ندارد. به‌ جهت‌ خواهر خود در روزی‌ كه‌ او را خواستگاری‌ كنند، چه‌ بكنیم‌؟
\s5
\v 9 اگر دیوارمی‌بود، بر او برج‌ نقره‌ای‌ بنا می‌كردیم‌؛ و اگر دروازه‌ می‌بود، او را به‌ تخته‌های‌ سرو آزاد می‌پوشانیدیم‌.
\s5
\v 10 محبوبه‌: من‌ دیوار هستم‌ و پستانهایم‌ مثل‌ برجها است‌. لهذا در نظر او از جمله‌ یابندگان‌ سلامتی‌ شده‌ام.
\s5
\v 11 سلیمان‌ تاكستانی‌ در بَعْل‌ هامون‌ داشت‌ و تاكستان‌ را به‌ ناطوران‌ سپرد، كه‌ هر كس‌ برای‌ میوه‌اش‌ هزار نقره‌ بدهد.
\v 12 تاكستانم‌ كه‌ از آن‌ من‌ است‌ پیش‌ روی‌ من‌ می‌باشد. برای‌ تو ای‌ سلیمان‌ هزار و برای‌ ناطورانِ میوه‌اش‌، دویست‌ خواهد بود.
\s5
\v 13 محبوب‌: ای‌ (محبوبه‌) كه‌ در باغات‌ می‌نشینی‌، رفیقان‌ آواز تو را می‌شنوند، مرا نیز بشنوان‌.
\s5
\v 14 محبوبه‌: ای‌ محبوب‌ من‌، فرار كن‌ و مثل‌ غزال‌ یا بچه‌ آهو بر كوههای‌ عطرّیات‌ باش‌.

2124
23-ISA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,2124 @@
\id ISA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اشعيا
\toc1 اشعيا
\toc2 اشعيا
\toc3 isa
\mt1 اشعيا
\s5
\c 1
\p
\v 1 رؤیای‌ اشعیا ابن‌ آموص‌ كه‌ آن‌ را درباره‌یهودا و اورشلیم‌، در روزهای‌ عزّیا و یوتام‌ و آحاز و حزقیا، پادشاهان‌ یهودا دید.
\s5
\v 2 ای‌ آسمان‌ بشنو و ای‌ زمین‌ گوش‌ بگیر زیرا خداوند سخن‌ می‌گوید. پسران‌ پروردم‌ و برافراشتم‌ امّا ایشان‌ بر من‌ عصیان‌ ورزیدند.
\v 3 گاو مالك‌ خویش‌ را و الاغ‌ آخور صاحب‌ خود را می‌شناسد، امّا اسرائیل‌ نمی‌شناسند و قوم‌ من‌ فهم‌ ندارند.
\s5
\v 4 وای‌ بر امّت‌ خطاكار و قومی‌ كه‌ زیر بار گناه‌ می‌باشند و بر ذریت‌ شریران‌ و پسران‌ مفسد. خداوند را ترك‌ كردند و قدّوس‌ اسرائیل‌ را اهانت‌ نمودند و بسوی‌ عقب‌ منحرف‌ شدند.
\s5
\v 5 چرا دیگر ضرب‌ یابید و زیاده‌ فتنه‌ نمایید؟ تمامی‌ سر بیمار است‌ و تمامی‌ دل‌ مریض‌.
\v 6 از كف‌ پا تا به‌ سر در آن‌ تندرستی‌ نیست‌ بلكه‌ جراحت‌ و كوفتگی‌ و زخم‌ متعفّن‌، كه‌ نه‌ بخیه‌ شده‌ و نه‌ بسته‌ گشته‌ و نه‌ با روغن‌ التیام‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 7 ولایت‌ شما ویران‌ و شهرهای‌ شما به‌ آتش‌ سوخته‌ شده‌ است‌. غریبان‌، زمین‌ شما را در نظر شما می‌خورند و آن‌ مثل‌ واژگونی‌ بیگانگان‌ خراب‌ گردیده‌ است‌.
\v 8 و دختر صهیون‌ مثل‌ سایه‌بان‌ در تاكستان‌ و مانند كپر در بوستان‌ خیار و مثل‌ شهر محاصره‌ شده‌، متروك‌ است‌.
\s5
\v 9 اگر یهوه‌صبایوت‌ بقیه‌ اندكی‌ برای‌ ما وا نمی‌گذاشت‌، مثل‌ سدوم‌ می‌شدیم‌ و مانند عموره‌ می‌گشتیم‌.
\s5
\v 10 ای‌ حاكمان‌ سدوم‌ كلام‌ خداوند را بشنوید و ای‌ قوم‌ عموره‌ شریعت‌ خدای‌ ما را گوش‌ بگیرید.
\v 11 خداوند می‌گوید از كثرت‌ قربانی‌های‌ شما مرا چه‌ فایده‌ است‌؟ از قربانی‌های‌ سوختنی‌ قوچها و پیه‌ پرواریها سیر شده‌ام‌ و به‌ خون‌ گاوان‌ و بره‌ها و بزها رغبت‌ ندارم‌.
\s5
\v 12 وقتی‌ كه‌ می‌آیید تا به‌ حضور من‌ حاضر شوید، كیست‌ كه‌ این‌ را از دست‌ شما طلبیده‌ است‌ كه‌ دربار مرا پایمال‌ كنید؟
\v 13 هدایای‌ باطل‌ دیگر میاورید. بخور نزد من‌ مكروه‌ است‌ و غرّه‌ ماه‌ و سَبَّت‌ و دعوت‌ جماعت‌ نیز. گناه‌ را با محفل‌ مقدّس‌ نمی‌توانم‌ تحمّل‌ نمایم‌.
\s5
\v 14 غرّه‌ها و عیدهای‌ شما را جان‌ من‌ نفرت‌ دارد؛ آنها برای‌ من‌ بار سنگین‌ است‌ كه‌ از تحمّل‌ نمودنش‌ خسته‌ شده‌ام‌.
\v 15 هنگامی‌ كه‌ دستهای‌ خود را دراز می‌كنید، چشمان‌ خود را از شما خواهم‌ پوشانید و چون‌ دعای‌ بسیار می‌كنید، اجابت‌ نخواهم‌ نمود زیرا كه‌ دستهای‌ شما پر از خون‌ است.
\s5
\v 16 خویشتن‌ را شسته‌، طاهر نمایید و بدی‌ اعمال‌ خویش‌ را از نظر من‌ دور كرده‌، از شرارت‌ دست‌ بردارید.
\v 17 نیكوكاری‌ را بیاموزید و انصاف‌ را بطلبید. مظلومان‌ را رهایی‌ دهید، یتیمان‌ را دادرسی‌ كنید و بیوه‌ زنان‌ را حمایت‌ نمایید.
\s5
\v 18 خداوند می‌گوید: «بیایید تا با همدیگر محاجه‌ نماییم‌. اگر گناهان‌ شما مثل‌ ارغوان‌ باشد مانند برف‌ سفید خواهد شد و اگر مثل‌ قرمز سرخ‌ باشد، مانند پشم‌ خواهد شد.
\s5
\v 19 اگر خواهش‌ داشته‌، اطاعت‌ نمایید، نیكویی‌ زمین‌ را خواهید خورد.
\v 20 امّا اگر ابا نموده‌، تمرّد كنید، شمشیر شما را خواهد خورد»، زیرا كه‌ دهان‌ خداوند چنین‌ می‌گوید.
\s5
\v 21 شهر امین‌ چگونه‌ زانیه‌ شده‌ است‌. آنكه‌ از انصاف‌ مملّو می‌بود و عدالت‌ در وی‌ سكونت‌ می‌داشت‌، امّا حال‌ قاتلان‌.
\v 22 نقره‌ تو به‌ دُرد مبدّل‌ شده‌، و شراب‌ تو از آب‌ ممزوج‌ گشته‌ است‌.
\s5
\v 23 سروران‌ تو متمرّد شده‌ و رفیق‌ دزدان‌ گردیده‌، هریك‌ از ایشان‌ رشوه‌ را دوست‌ می‌دارند و در پی‌ هدایا می‌روند. یتیمان‌ را دادرسی‌ نمی‌نمایند و دعوی‌ بیوه‌ زنان‌ نزد ایشان‌ نمی‌رسد.
\s5
\v 24 بنابراین‌، خداوند یهوه‌ صبایوت‌، قدیر اسرائیل‌ می‌گوید: «هان‌ من‌ از خصمان‌ خود استراحت‌ خواهم‌ یافت‌ و از دشمنان‌ خویش‌ انتقام‌ خواهم‌ كشید.
\v 25 و دست‌ خود را بر تو برگردانیده‌، دُرْد تو را بالكلّ پاك‌ خواهم‌ كرد، و تمامی‌ ریمت‌ را دور خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 26 و داوران‌ تو را مثل‌ اوّل‌ و مشیران‌ تو را مثل‌ ابتدا خواهم‌ برگردانید و بعد از آن‌، به‌ شهر عدالت‌ و قریه‌ امین‌ مسمّی‌ خواهی‌ شد.»
\s5
\v 27 صهیون‌ به‌ انصاف‌ فدیه‌ داده‌ خواهد شد و انابت‌ كنندگانش‌ به‌ عدالت‌.
\v 28 و هلاكت‌ عاصیان‌ و گناهكاران‌ با هم‌ خواهد شد و آنانی‌ كه‌ خداوند را ترك‌ نمایند، نابود خواهند گردید.
\s5
\v 29 زیرا ایشان‌ از درختان‌ بلوطی‌ كه‌ شما خواسته‌ بودید خجل‌ خواهند شد و از باغاتی‌ كه‌ شما برگزیده‌بودید رسوا خواهند گردید.
\v 30 زیرا شما مثل‌ بلوطی‌ كه‌ برگش‌ پژمرده‌ و مانند باغی‌ كه‌ آب‌ نداشته‌ باشد خواهید شد.
\s5
\v 31 و مرد زورآور پُرزه‌ كتان‌ و عملش‌ شعله‌ خواهد شد و هردوی‌ آنها با هم‌ سوخته‌ خواهند گردید و خاموش‌ كننده‌ای‌ نخواهد بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ اشعیا ابن‌ آموص‌ دربارۀ یهودا و اورشلیم‌ دید.
\v 2 و در ایام‌ آخر واقع‌ خواهد شد كه‌ كوه‌ خانه‌ خداوند برقلّه‌ كوهها ثابت‌ خواهد شد و فوق‌ تلّها برافراشته‌ خواهد گردید و جمیع‌ امّت‌ها بسوی‌ آن‌ روان‌ خواهند شد.
\s5
\v 3 و قوم‌های‌ بسیار عزیمت‌ كرده‌، خواهند گفت‌: «بیایید تا به‌ كوه‌ خداوند و به‌ خانه‌ خدای‌ یعقوب‌ برآییم‌ تا طریق‌های‌ خویش‌ را به‌ ما تعلیم‌ دهد و به‌ راههای‌ وی‌ سلوك‌ نماییم‌.» زیرا كه‌ شریعت‌ از صهیون‌ و كلام‌ خداوند از اورشلیم‌ صادر خواهد شد.
\s5
\v 4 و او امّت‌ها را داوری‌ خواهد نمود و قوم‌های‌ بسیاری‌ را تنبیه‌ خواهد كرد و ایشان‌ شمشیرهای‌ خود را برای‌ گاوآهن‌ و نیزه‌های‌ خویش‌ را برای‌ ارّه‌ها خواهند شكست‌ و امّتی‌ بر امّتی‌ شمشیر نخواهد كشید و بار دیگر جنگ‌ را نخواهند آموخت‌.
\s5
\v 5 ای‌ خاندان‌ یعقوب‌ بیایید تا در نور خداوند سلوك‌ نماییم‌.
\v 6 زیرا قوم‌ خود یعنی‌ خاندان‌ یعقوب‌ را ترك‌ كرده‌ای‌، چونكه‌ از رسوم‌ مشرقی‌ مملّو و مانندفلسطینیان‌ فالگیر شده‌اند و با پسران‌ غربا دست‌ زده‌اند،
\s5
\v 7 و زمین‌ ایشان‌ از نقره‌ و طلا پر شده‌ و خزاین‌ ایشان‌ را انتهایی‌ نیست‌، و زمین‌ ایشان‌ از اسبان‌ پر است‌ و ارابه‌های‌ ایشان‌ را انتهایی‌ نیست‌؛
\v 8 و زمین‌ ایشان‌ از بتها پر است‌؛ صنعت‌ دستهای‌ خویش‌ را كه‌ به‌ انگشتهای‌ خود ساخته‌اند سجده‌ می‌نمایند.
\s5
\v 9 و مردم‌ خم‌ شده‌ و مردان‌ پست‌ می‌شوند. لهذا ایشان‌ را نخواهی‌ آمرزید.
\v 10 از ترس‌ خداوند و از كبریای‌ جلال‌ وی‌ به‌ صخره‌ داخل‌ شده‌، خویشتن‌ را در خاك‌ پنهان‌ كن‌.
\v 11 چشمان‌ بلند انسان‌ پست‌ و تكبّر مردان‌ خم‌ خواهد شد و در آن‌ روز خداوند به‌ تنهایی‌ متعال‌ خواهد بود.
\s5
\v 12 زیرا كه‌ برای‌ یهوه‌ صبایوت‌ روزی‌ است‌ كه‌ بر هرچیزِ بلند و عالی‌ خواهد آمد و بر هرچیز مرتفع‌، و آنها پست‌ خواهد شد؛
\v 13 و بر همه‌ سروهای‌ آزاد بلند و رفیع‌ لبنان‌ و بر تمامی‌ بلوطهای‌ باشان‌؛
\s5
\v 14 و بر همه‌ كوههای‌ عالی‌ و بر جمیع‌ تلّهای‌ بلند؛
\v 15 و بر هربرج‌ مرتفع‌ و بر هر حصار منیع‌؛
\v 16 و برهمه‌ كشتیهای‌ ترشیش‌ و برهمه‌ مصنوعات‌ مرغوب‌؛
\s5
\v 17 و كبریای‌ انسان‌ خم‌ شود و تكبّر مردان‌ پست‌ خواهد شد. و در آن‌ روز خداوند به‌ تنهایی‌ متعال‌ خواهد بود،
\v 18 و بتها بالكلّ تلف‌ خواهند شد.
\v 19 و ایشان‌ به‌ مغاره‌های‌ صخره‌ها و حفره‌های‌ خاك‌ داخل‌ خواهند شد، به‌ سبب‌ ترس‌ خداوند و كبریای‌ جلال‌ وی‌ هنگامی‌ كه‌ او برخیزد تا زمین‌ را متزلزل‌ سازد.
\s5
\v 20 در آن‌ روز مردمان‌، بتهای‌ نقره‌ و بتهای‌ طلای‌ خود را كه‌ برای‌ عبادت‌ خویش‌ ساخته‌اند، نزد موش‌كوران‌ و خفّاشها خواهند انداخت‌،
\v 21 تا به‌ مغاره‌های‌ صخره‌ها و شكافهای‌سنگ‌ خارا داخل‌ شوند، به‌ سبب‌ ترس‌ خداوند و كبریای‌ جلال‌ وی‌ هنگامی‌ كه‌ او برخیزد تا زمین‌ را متزلزل‌ سازد.
\v 22 شما از انسانی‌ كه‌ نفس‌ او در بینی‌اش‌ می‌باشد، دست‌ بركشید زیرا كه‌ او به‌ چه‌ چیز محسوب‌ می‌شود؟
\s5
\c 3
\p
\v 1 زیرا اینك‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ پایه‌ و ركن‌ را از اورشلیم‌ و یهودا، یعنی‌ تمامی‌ پایه‌ نان‌ و تمامی‌ پایه‌ آب‌ را دور خواهد كرد،
\v 2 و شجاعان‌ و مردان‌ جنگی‌ و داوران‌ و انبیا و فالگیران‌ و مشایخ‌ را،
\v 3 و سرداران‌ پنجاهه‌ و شریفان‌ و مشیران‌ و صنعت‌گران‌ ماهر و ساحران‌ حاذق‌ را.
\s5
\v 4 و اطفال‌ را بر ایشان‌ حاكم‌ خواهم‌ ساخت‌ و كودكان‌ بر ایشان‌ حكمرانی‌ خواهند نمود.
\v 5 و قوم‌ مظلوم‌ خواهند شد، هركس‌ از دست‌ دیگری‌ و هرشخص‌ از همسایه‌ خویش‌. و اطفال‌ بر پیران‌ و پَستان‌ بر شریفان‌ تمرّد خواهند نمود.
\s5
\v 6 چون‌ شخصی‌ به‌ برادر خویش‌ در خانه‌ پدرش‌ متمسّك‌ شده‌، بگوید: «تو را رُخوُت‌ هست‌؟ پس‌ حاكم‌ ما شو و این‌ خرابی‌ در زیر دست‌ تو باشد»،
\v 7 در آن‌ روز او آواز خود را بلند كرده‌، خواهد گفت‌: «من‌ علاج‌ كننده‌ نتوانم‌ شد زیرا در خانه‌ من‌ نه‌ نان‌ و نه‌ لباس‌ است‌ پس‌ مرا حاكم‌ قوم‌ مسازید.»
\s5
\v 8 زیرا اورشلیم‌ خراب‌ شده‌ و یهودا منهدم‌ گشته‌ است‌، از آن‌ جهت‌ كه‌ لسان‌ و افعال‌ ایشان‌ به‌ ضدّ خداوند می‌باشد تا چشمان‌ جلال‌ او را به‌ ننگ‌ آورند.
\v 9 سیمای‌ رویهای‌ ایشان‌ به‌ ضدّ ایشان‌ شاهد است‌ و مثل‌ سدوم‌ گناهان‌ خود رافاش‌ كرده‌، آنها را مخفی‌ نمی‌دارند. وای‌ بر جانهای‌ ایشان‌ زیرا كه‌ به‌ جهت‌ خویشتن‌ شرارت‌ را بعمل‌ آورده‌اند.
\s5
\v 10 عادلان‌ را بگویید كه‌ ایشان‌ را سعادتمندی‌ خواهد بود زیرا از ثمره‌ اعمال‌ خویش‌ خواهند خورد.
\v 11 وای‌ بر شریران‌ كه‌ ایشان‌ را بدی‌ خواهد بود چونكه‌ مكافات‌ دست‌ ایشان‌ به‌ ایشان‌ كرده‌ خواهد شد.
\v 12 و امّا قوم‌ من‌، كودكان‌ بر ایشان‌ ظلم‌ می‌كنند و زنان‌ بر ایشان‌ حكمرانی‌ می‌نمایند. ای‌ قوم‌ من‌، راهنمایان‌ شما گمراه‌ كنندگانند و طریق‌ راههای‌ شما را خراب‌ می‌كنند.
\s5
\v 13 خداوند برای‌ مُحاجّه‌ برخاسته‌ و به‌ جهت‌ داوری‌ قومها ایستاده‌ است‌.
\v 14 خداوند با مشایخ‌ قوم‌ خود و سروران‌ ایشان‌ به‌ محاكمه‌ درخواهد آمد، زیرا شما هستید كه‌ تاكستانها را خورده‌اید و غارت‌ فقیران‌ در خانه‌های‌ شما است‌.
\v 15 خداوند یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: «شما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ قوم‌ مرا می‌كوبید و رویهای‌ فقیران‌ را خرد می‌نمایید؟»
\s5
\v 16 و خداوند می‌گوید: «از این‌ جهت‌ كه‌ دختران‌ صهیون‌ متكبّرند و با گردن‌ افراشته‌ و غمزات‌ چشم‌ راه‌ می‌روند و به‌ ناز می‌خرامند و به‌ پایهای‌ خویش‌ خلخالها را به‌ صدا می‌آورند.»
\v 17 بنابراین‌ خداوند فرق‌ سر دختران‌ صهیون‌ را كَل‌ خواهد ساخت‌ و خداوند عورت‌ ایشان‌ را برهنه‌ خواهد نمود.
\s5
\v 18 و در آن‌ روز خداوند زینت‌ خلخالها و پیشانی‌ بندها و هلالها را دور خواهد كرد.
\v 19 و گوشواره‌ها و دستبندها و روبندها را،
\v 20 و دستارها و زنجیرها و كمربندها و عطردانها وتعویذها را،
\s5
\v 21 و انگشترها و حلقه‌های‌ بینی‌ را،
\v 22 و رخوت‌ نفیسه‌ و رداها و شالها و كیسه‌ها را،
\v 23 و آینه‌ها و كتان‌ نازك‌ و عمامه‌ها و بُرقِع‌ها را.
\s5
\v 24 و واقع‌ می‌شود كه‌ به‌ عوض‌ عطریات‌، عفونت‌ خواهد شد و به‌ عوض‌ كمربند، ریسمان‌ و به‌ عوض‌ مویهای‌ بافته‌، كَلی‌ و به‌ عوض‌ سینه‌بند، زنّار پلاس‌ و به‌ عوض‌ زیبایی‌، سوختگی‌ خواهد بود.
\v 25 مردانت‌ به‌ شمشیر و شجاعانت‌ در جنگ‌ خواهند افتاد.
\v 26 و دروازه‌های‌ وی‌ ناله‌ و ماتم‌ خواهند كرد، و او خراب‌ شده‌، بر زمین‌ خواهد نشست‌.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و در آن‌ روز هفت‌ زن‌ به‌ یك‌ مرد متمسّك شده‌، خواهند گفت‌: «نان‌ خود را خواهیم‌ خورد و رخت‌ خود را خواهیم‌ پوشید، فقط‌ نام‌ تو بر ما خوانده‌ شود و عار ما را بردار.»
\v 2 در آن‌ روز شاخه‌ خداوند زیبا و جلیل‌ و میوه‌ زمین‌ به‌ جهت‌ ناجیان‌ اسرائیل‌ فخر و زینت‌ خواهد بود.
\s5
\v 3 و واقع‌ می‌شود كه‌ هركه‌ در صهیون‌ باقی‌ ماند و هر كه‌ در اورشلیم‌ ترك‌ شود، مقدّس‌ خوانده‌ خواهد شد یعنی‌ هركه‌ در اورشلیم‌ در دفتر حیات‌ مكتوب‌ باشد.
\v 4 هنگامی‌ كه‌ خداوند چرك‌ دختران‌ صهیون‌ را بشوید و خون‌ اورشلیم‌ را به‌ روح‌ انصاف‌ و روح‌ سوختگی‌ را از میانش‌ رفع‌ نماید،
\s5
\v 5 خداوند بر جمیع‌ مساكن‌ كوه‌ صهیون‌ و بر محفلهایش‌ ابر و دود در روز و درخشندگی‌ آتشِ مشتعل‌ در شب‌ خواهد آفرید، زیرا كه‌ بر تمامی‌ جلال‌ آن‌ پوششی‌ خواهد بود.
\v 6 و در وقت‌ روز سایه‌بانی‌ به‌ جهت‌ سایه‌ از گرما و به‌ جهت‌ ملجاء و پناهگاه‌ از طوفان‌ و باران‌ خواهد بود.
\s5
\c 5
\p
\v 1 سرود محبوب‌ خود را دربارۀ تاكستانش برای‌ محبوب‌ خود بسرایم‌. محبوب‌ من‌ تاكستانی‌ در تلّی‌ بسیار بارور داشت‌،
\v 2 و آن‌ را كنده‌ از سنگها پاك‌ كرده‌ و مو بهترین‌ در آن‌ غرس‌ نمود و برجی‌ در میانش‌ بنا كرد و چرخشتی‌ نیز در آن‌ كَند. پس‌ منتظر می‌بود تا انگور بیاورد؛ امّا انگور بد آورد.
\s5
\v 3 پس‌ الا´ن‌ ای‌ ساكنان‌ اورشلیم‌ و مردان‌ یهودا، در میان‌ من‌ و تاكستان‌ من‌ حكم‌ كنید.
\v 4 برای‌ تاكستان‌ من‌ دیگر چه‌ توان‌ كرد كه‌ در آن‌ نكردم‌؟ پس‌ چون‌ منتظر بودم‌ كه‌ انگور بیاورد، چرا انگور بد آورد؟
\s5
\v 5 لهذا الا´ن‌ شما را اعلام‌ می‌نمایم‌ كه‌ من‌ به‌ تاكستان‌ خود چه‌ خواهم‌ كرد. حصارش‌ را برمی‌دارم‌ و چراگاه‌ خواهد شد؛ و دیوارش‌ را منهدم‌ می‌سازم‌ و پایمال‌ خواهد گردید.
\v 6 و آن‌ را خراب‌ می‌كنم‌ كه‌ نه‌ پازش‌ و نه‌ كنده‌ خواهد شد و خار و خس‌ در آن‌ خواهد رویید، و ابرها را امر می‌فرمایم‌ كه‌ بر آن‌ باران‌ نباراند.
\s5
\v 7 زیرا كه‌ تاكستان‌ یهوه‌ صبایوت‌ خاندان‌ اسرائیل‌ است‌ و مردان‌ یهودا نهال‌ شادمانی‌ او می‌باشند. و برای‌ انصاف‌ انتظار كشید و اینك‌ تعدّی‌ و برای‌ عدالت‌ و اینك‌ فریاد شد.
\s5
\v 8 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ خانه‌ را به‌ خانه‌ ملحق‌ و مزرعه‌ را به‌ مزرعه‌ ملصق‌ سازند تا مكانی‌ باقی‌ نماند. و شما در میان‌ زمین‌ به‌ تنهایی‌ ساكن‌ می‌شوید.
\v 9 یهوه‌ صبایوت‌ در گوش‌ من‌ گفت‌: «به‌ درستی‌ كه‌ خانه‌های‌ بسیار خراب‌ خواهد شد، و خانه‌های‌ بزرگ‌ و خوش‌نما غیرمسكون‌ خواهدگردید.
\v 10 زیرا كه‌ ده‌ جفت‌ گاو زمین‌ یك‌ بَت‌ خواهد آورد و یك‌ حومر تخم‌ یك‌ ایفه‌ خواهد داد.»
\s5
\v 11 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ صبح‌ زود برمی‌خیزند تا در پی‌ مسكرات‌ بروند، و شب‌ دیر می‌نشینند تا شرابْ ایشان‌ را گرم‌ نماید
\v 12 و در بزمهای‌ ایشان‌ عود و بربط‌ و دفّ و نای‌ و شراب‌ می‌باشد. اما به‌ فعل‌ خداوند نظر نمی‌كنند و به‌ عمل‌ دستهای‌ وی‌ نمی‌نگرند.
\s5
\v 13 بنابراین‌ قوم‌ من‌ به‌ سبب‌ عدم‌ معرفت‌ اسیر شده‌اند و شریفان‌ ایشان‌ گرسنه‌ و عوام‌ ایشان‌ از تشنگی‌ خشك‌ گردیده‌.
\v 14 از این‌ سبب‌ هاویه‌ حرص‌ خود را زیاد كرده‌ و دهان‌ خویش‌ را بی‌حّد باز نموده‌ است‌ و جلال‌ و جمهور و شوكت‌ ایشان‌ و هر كه‌ در ایشان‌ شادمان‌ باشد در آن‌ فرو می‌رود.
\s5
\v 15 و مردم‌ خم‌ خواهند شد و مردان‌ ذلیل‌ خواهند گردید و چشمان‌ متكبّران‌ پست‌ خواهد شد.
\v 16 و یهوه‌ صبایوت‌ به‌ انصاف‌ متعال‌ خواهد بود و خدای‌ قدّوس‌ به‌ عدالت‌ تقدیس‌ كرده‌ خواهد شد.
\v 17 آنگاه‌ بره‌های‌ (غربا) در مرتع‌های‌ ایشان‌ خواهند چرید و غریبان‌ ویرانه‌های‌ پرواریهای‌ ایشان‌ را خواهند خورد.
\s5
\v 18 وای‌ برآنانی‌ كه‌ عصیان‌ را به‌ ریسمانهای‌ بطالت‌ و گناه‌ را گویا به‌ طناب‌ ارابه‌ می‌كشند.
\v 19 و می‌گویند باشد كه‌ او تعجیل‌ نموده‌، كار خود را بشتاباند تا آن‌ را ببینیم‌. و مقصود قدّوس‌ اسرائیل‌ نزدیك‌ شده‌، بیاید تا آن‌ را بدانیم‌.
\s5
\v 20 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ بدی‌ را نیكویی‌ و نیكویی‌ را بدی‌ می‌نامند، كه‌ ظلمت‌ را به‌ جای‌ نور و نور را به‌ جای‌ ظلمت‌ می‌گذارند، و تلخی‌ را به‌ جای‌ شیرینی‌ و شیرینی‌ را به‌ جای‌ تلخی‌ می‌نهند.
\v 21 وای‌ برآنانی‌ كه‌ در نظر خود حكیمند، و پیش‌ روی‌ خود فهیم‌می‌نمایند.
\s5
\v 22 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ برای‌ نوشیدن‌ شراب‌ زورآورند، و به‌ جهت‌ ممزوج‌ ساختن‌ مسكرات‌ مردان‌ قوّی‌ می‌باشند.
\v 23 كه‌ شریران‌ را برای‌ رشوه‌ عادل‌ می‌شمارند، و عدالت‌ عادلان‌ را از ایشان‌ برمی‌دارند.
\s5
\v 24 بنابراین‌ به‌ نهجی‌ كه‌ شراره‌ آتش‌ كاه‌ را می‌خورد و علف‌ خشك‌ در شعله‌ می‌افتد، همچنان‌ ریشه‌ ایشان‌ عفونت‌ خواهد شد و شكوفه‌ ایشان‌ مثل‌ غبار برافشانده‌ خواهد گردید. چونكه‌ شریعت‌ یهوه‌ صبایوت‌ را ترك‌ كرده‌، كلام‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ را خوار شمرده‌اند.
\s5
\v 25 بنابراین‌ خشم‌ خداوند بر قوم‌ خود مشتعل‌ شده‌ و دست‌ خود را بر ایشان‌ دراز كرده‌، ایشان‌ را مبتلا ساخته‌ است‌. و كوهها بلرزیدند و لاشهای‌ ایشان‌ در میان‌ كوچه‌ها مثل‌ فضلات‌ گردیده‌اند. با وجود این‌ همه‌، غضب‌ او برنگردید و دست‌ وی‌ تا كنون‌ دراز است‌.
\s5
\v 26 و عَلَمی‌ به‌ جهت‌ امّت‌های‌ بعید برپا خواهد كرد. و از اقصای‌ زمین‌ برای‌ ایشان‌ صفیر خواهد زد. و ایشان‌ تعجیل‌ نموده‌، بزودی‌ خواهند آمد،
\s5
\v 27 و درمیان‌ ایشان‌ احدی‌ خسته‌ و لغزش‌ خورنده‌ نخواهد بود و احدی‌ نه‌ پینگی‌ خواهد زد و نه‌ خواهد خوابید. و كمربند كمر احدی‌ از ایشان‌ باز نشده‌، دوّال‌ نعلین‌ احدی‌ گسیخته‌ نخواهد شد.
\v 28 كه‌ تیرهای‌ ایشان‌، تیز و تمامی‌ كمانهای‌ ایشان‌، زده‌ شده‌ است‌. سُمهای‌ اسبان‌ ایشان‌ مثل‌ سنگ‌ خارا و چرخهای‌ ایشان‌ مثل‌ گردباد شمرده‌ خواهد شد.
\s5
\v 29 غرّش‌ ایشان‌ مثل‌ شیر ماده‌ و مانند شیران‌ ژیان‌ غرّش‌ خواهند كرد و ایشان‌ نعره‌ خواهند زد و صید را گرفته‌، بسلامتی‌ خواهند برد و رهاننده‌ای‌نخواهد بود.
\v 30 و در آن‌ روز بر ایشان‌ مثل‌ شورش‌ دریا شورش‌ خواهند كرد. و اگر كسی‌ به‌ زمین‌ بنگرد، اینك‌ تاریكی‌ و تنگی‌ است‌ و نور در افلاك‌ آن‌ به‌ ظلمت‌ مبدّل‌ شده‌ است‌.
\s5
\c 6
\p
\v 1 در سالی‌ كه‌ عزّیا پادشاه‌ مرد، خداوند را دیدم‌ كه‌ بر كرسی‌ بلند و عالی‌ نشسته‌ بود، و هیكل‌ از دامنهای‌ وی‌ پر بود.
\v 2 و سرافین‌ بالای‌ آن‌ ایستاده‌ بودند كه‌ هر یك‌ از آنها شش‌ بال‌ داشت‌، و با دو از آنها روی‌ خود را می‌پوشانید و با دو پایهای‌ خود را می‌پوشانید و با دو پرواز می‌نمود.
\s5
\v 3 و یكی‌ دیگری‌ را صدا زده‌، می‌گفت‌: «قدّوس‌ قدّوس‌ قدّوس‌ یهوه‌ صبایوت‌، تمامی‌ زمین‌ از جلال‌ او مملّو است‌.»
\s5
\v 4 و اساس‌ آستانه‌ از آواز او كه‌ صدا می‌زد می‌لرزید و خانه‌ از دود پر شد.
\v 5 پس‌ گفتم‌ :«وای‌ بر من‌ كه‌ هلاك‌ شده‌ام‌ زیرا كه‌ مرد ناپاك‌ لب‌ هستم‌ و در میان‌ قوم‌ ناپاك‌ لب‌ ساكنم‌ و چشمانم‌ یهوه‌ صبایوت‌ پادشاه‌ را دیده‌ است‌.»
\s5
\v 6 آنگاه‌ یكی‌ از سرافین‌ نزد من‌ پرید و در دست‌ خود اخگری‌ كه‌ با انبر از روی‌ مذبح‌ گرفته‌ بود، داشت‌.
\v 7 و آن‌ را بر دهانم‌ گذارده‌، گفت‌ كه‌ «اینك‌ این‌ لبهایت‌ را لمس‌ كرده‌ است‌ و عصیانت‌ رفع‌ شده‌ و گناهت‌ كفّاره‌ گشته‌ است‌.»
\s5
\v 8 آنگاه‌ آواز خداوند را شنیدم‌ كه‌ می‌گفت‌: «كه‌ را بفرستم‌ و كیست‌ كه‌ برای‌ ما برود؟» گفتم‌: «لبیك‌ مرا بفرست‌.»
\v 9 گفت‌: «برو و به‌ این‌ قوم‌ بگو البّته‌ خواهید شنید، امّا نخواهید فهمید و هرآینه‌خواهید نگریست‌ امّا درك‌ نخواهید كرد.
\s5
\v 10 دل‌ این‌ قوم‌ را فربه‌ ساز و گوشهای‌ ایشان‌ را سنگین‌ نما و چشمان‌ ایشان‌ را ببند، مبادا با چشمان‌ خود ببینند و با گوشهای‌ خود بشنوند و با دل‌ خود بفهمند و بازگشت‌ نموده‌، شفا یابند.»
\s5
\v 11 پس‌ من‌ گفتم‌: «ای‌ خداوند تا به‌ كی‌؟» او گفت‌: «تا وقتی‌ كه‌ شهرها ویران‌ گشته‌، غیر مسكون‌ باشد و خانه‌ها بدون‌ آدمی‌ و زمین‌ خراب‌ و ویران‌ شود.
\v 12 و خداوند مردمان‌ را دور كند و در میان‌ زمین‌ خرابیهای‌ بسیار شود.
\s5
\v 13 امّا باز عشری‌ در آن‌ خواهد بود و آن‌ نیز بار دیگر تلف‌ خواهد گردید. مثل‌ درخت‌ بلوط‌ و چنار كه‌ چون‌ قطع‌ می‌شود، كُنده‌ آنها باقی‌ می‌ماند، همچنان‌ ذریت‌ مقدّس‌ كُنده‌ آن‌ خواهد بود.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و در ایام‌ آحاز بن‌ یوتام‌ بن‌ عزّیا پادشاه‌یهودا، واقع‌ شد كه‌ رصین‌، پادشاه‌ آرام‌ و فقح‌بن‌ رملیا، پادشاه‌ اسرائیل‌، بر اورشلیم‌ برآمدند تا با آن‌ جنگ‌ نمایند، امّا نتوانستند آن‌ را فتح‌ نمایند.
\v 2 و به‌ خاندان‌ داود خبر داده‌، گفتند كه‌ اَرام‌ در افرایم‌ اردو زده‌اند، و دل‌ او و دل‌ مردمانش‌ بلرزید به‌ طوری‌ كه‌ درختان‌ جنگل‌ از باد می‌لرزد.
\s5
\v 3 آنگاه‌ خداوند به‌ اشعیا گفت‌: «تو با پسر خود شآریاشوب‌ به‌ انتهای‌ قنات‌ بركه‌ فوقانی‌ به‌ راه‌ مزرعه‌ گازر به‌ استقبال‌ آحاز بیرون‌ شو.
\v 4 و وی‌ را بگو: باحذر و آرام‌ باش‌ مترس‌ و دلت‌ ضعیف‌ نشود از این‌ دو دُمِ مشعلِ دودافشان‌، یعنی‌ از شدّت‌ خشم‌ رصین‌ و اَرام‌ و پسر رملیا.
\s5
\v 5 زیرا كه‌ ارام‌ با افرایم‌ و پسر رملیا برای‌ ضرر تو مشورت‌كرده‌، می‌گویند:
\v 6 بر یهودا برآییم‌ و آن‌ را محاصره‌ كرده‌، به‌ جهت‌ خویشتن‌ تسخیر نماییم‌ و پسر طبئیل‌ را در آن‌ به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كنیم‌.»
\s5
\v 7 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید كه‌ «این‌ بجا آورده‌ نمی‌شود و واقع‌ نخواهد گردید.
\v 8 زیرا كه‌ سر اَرام‌، دمشق‌ و سر دمشق‌، رصین‌ است‌ و بعد از شصت‌ و پنج‌ سال‌ افرایم‌ شكسته‌ می‌شود به‌ طوری‌ كه‌ دیگر قومی‌ نخواهد بود.
\v 9 و سر افرایم‌ سامره‌ و سر سامره‌ پسر رملیا است‌ و اگر باور نكنید هرآینه‌ ثابت‌ نخواهید ماند.»
\s5
\v 10 و خداوند بار دیگر آحاز را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 11 «آیتی‌ به‌ جهت‌ خود از یهوه‌ خدایت‌ بطلب‌. آن‌ را یا از عمق‌ها بطلب‌ یا از اعلی‌ علیین‌ بالا.»
\v 12 آحاز گفت‌: «نمی‌طلبم‌ و خداوند را امتحان‌ نخواهم‌ نمود.»
\s5
\v 13 گفت‌: «ای‌ خاندان‌ داود بشنوید! آیا شما را چیزی‌ سهل‌ است‌ كه‌ مردمان‌ را بیزار كنید بلكه‌ می‌خواهید خدای‌ مرا نیز بیزار كنید.
\v 14 بنابراین‌ خود خداوند به‌ شما آیتی‌ خواهد داد: اینك‌ باكره‌ حامله‌ شده‌، پسری‌ خواهد زایید و نام‌ او را عمّانوئیل‌ خواهد خواند.
\v 15 كره‌ و عسل‌ خواهد خورد تا آنكه‌ ترك‌ كردن‌ بدی‌ و اختیار كردن‌ خوبی‌ را بداند.
\s5
\v 16 زیرا قبل‌ از آنكه‌ پسر، ترك‌ نمودن‌ بدی‌ و اختیار كردن‌ خوبی‌ را بداند، زمینی‌ كه‌ شما از هر دو پادشاه‌ آن‌ می‌ترسید، متروك‌ خواهد شد.
\v 17 خداوند بر تو و بر قومت‌ و بر خاندان‌ پدرت‌ ایامی‌ را خواهد آورد كه‌ از ایامی‌ كه‌ افرایم‌ از یهودا جدا شد تا حال‌ نیامده‌ باشد یعنی‌ پادشاه‌ آشور را.»
\s5
\v 18 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ خداوند برای‌ مگسهایی‌ كه‌ به‌كناره‌های‌ نهرهای‌ مصرند و زنبورهایی‌ كه‌ در زمین‌ آشورند صفیر خواهد زد.
\v 19 و تمامی‌ آنها برآمده‌، در وادیهای‌ ویران‌ و شكافهای‌ صخره‌ و بر همه‌ بوته‌های‌ خاردار و بر همه‌ مرتع‌ها فرود خواهند آمد.
\s5
\v 20 و در آن‌ روز خداوند به‌ واسطه‌ استره‌ای‌ كه‌ از ماورای‌ نهر اجیر می‌شود یعنی‌ به‌ واسطه‌ پادشاه‌ آشور، موی‌ سر و موی‌ پایها را خواهد تراشید و ریش‌ هم‌ سترده‌ خواهد شد.
\v 21 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ شخصی‌ یك‌ گاو جوان‌ و دو گوسفند زنده‌ نگاه‌ خواهد داشت‌.
\v 22 و از فراوانی‌ شیری‌ كه‌ می‌دهند كره‌ خواهد خورد زیرا هركه‌ درمیان‌ زمین‌ باقی‌ ماند، خوراكش‌ كره‌ و عسل‌ خواهد بود.
\s5
\v 23 و در آن‌ روز هر مكانی‌ كه‌ هزار مو به‌ جهت‌ هزار پاره‌ نقره‌ داده‌ می‌شد، پر از خار و خس‌ خواهد بود.
\v 24 با تیرها و كمانها مردم‌ به‌ آنجا خواهند آمد زیرا كه‌ تمامی‌ زمین‌ پر از خار و خس‌ خواهد شد.
\v 25 و جمیع‌ كوههایی‌ كه‌ با بیل‌ كنده‌ می‌شد، از ترس‌ خار و خس‌ به‌ آنجا نخواهند آمد بلكه‌ گاوان‌ را به‌ آنجا خواهند فرستاد و گوسفندان‌ آن‌ را پایمال‌ خواهند كرد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و خداوند مرا گفت‌: «لوحی‌ بزرگ‌ به‌ جهت خود بگیر و بر آن‌ با قلم‌ انسان‌ برای‌ مهیر شلال‌ حاش‌ بز بنویس‌.
\v 2 و من‌ شهود امین‌ یعنی‌ اوریای‌ كاهن‌ و زكریا ابن‌ یبَركیا را به‌ جهت‌ خود برای‌ شهادت‌ می‌گیرم‌.»
\s5
\v 3 پس‌ من‌ به‌ نبیه‌ نزدیكی‌ كردم‌ و او حامله‌ شده‌، پسری‌ زایید. آنگاه‌ خداوند به‌ من‌ گفت‌: «او را مَهیر شَلال‌ حاش‌ بَز بنام‌،
\v 4 زیرا قبل‌ از آنكه‌ طفل‌بتواند ای‌ پدرم‌ و ای‌ مادرم‌ بگوید، اموال‌ دمشق‌ و غنیمت‌ سامره‌ را پیش‌ پادشاه‌ آشور به‌ یغما خواهند برد.»
\s5
\v 5 و خداوند بار دیگر مرا باز خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 6 «چونكه‌ این‌ قوم‌ آبهای‌ شیلوه‌ را كه‌ به‌ ملایمت‌ جاری‌ می‌شود خوار شمرده‌، از رصین‌ و پسر رملیا مسرور شده‌اند،
\v 7 بنابراین‌ اینك‌ خداوند آبهای‌ زورآور بسیار نهر یعنی‌ پادشاه‌ آشور و تمامی‌ حشمت‌ او را بر ایشان‌ برخواهد آورد و او از جمیع‌ جویهای‌ خود برخواهد آمد و از تمامی‌ كناره‌های‌ خویش‌ سرشار خواهد شد،
\s5
\v 8 و بر یهودا تجاوز نموده‌، سیلان‌ كرده‌، عبور خواهد نمود تا آنكه‌ به‌ گردنها برسد و بالهای‌ خود را پهن‌ كرده‌، طول‌ و عرض‌ ولایتت‌ را ای‌ عمّانوئیل‌ پر خواهد ساخت‌.»
\s5
\v 9 به‌ هیجان‌ آیید ای‌ قومها و شكست‌ خواهید یافت‌ و گوش‌ گیرید ای‌ اقصای‌ زمین‌ و كمر خود را ببندید و شكست‌ خواهید یافت‌. كمر خود را ببندید و شكست‌ خواهید یافت‌.
\v 10 با هم‌ مشورت‌ كنید و باطل‌ خواهد شد و سخن‌ گویید و بجا آورده‌ نخواهد شد زیرا خدا با ما است‌.
\s5
\v 11 چونكه‌ خداوند با دست‌ قوّی‌ به‌ من‌ چنین‌ گفت‌ و مرا تعلیم‌ داد كه‌ به‌ راه‌ این‌ قوم‌ سلوك‌ ننمایم‌ و گفت‌:
\v 12 «هرآنچه‌ را كه‌ این‌ قوم‌ فتنه‌ می‌نامند، شما آن‌ را فتنه‌ ننامید و از ترس‌ ایشان‌ ترسان‌ و خائف‌ مباشید.
\v 13 یهوه‌ صبایوت‌ را تقدیس‌ نمایید و او ترس‌ و خوف‌ شما باشد.
\s5
\v 14 و او (برای‌ شما) مكان‌ مقدّس‌ خواهد بود امّا برای‌ هردو خاندان‌ اسرائیل‌ سنگ‌ مصادم‌ و صخره‌ لغزش‌ دهنده‌ و برای‌ ساكنان‌ اورشلیم‌ دام‌ و تله‌.
\v 15 و بسیاری‌ از ایشان‌ لغزش‌ خورده‌، خواهند افتاد و شكسته‌ شده‌ و بدام‌ افتاده‌، گرفتار خواهند گردید.»
\s5
\v 16 شهادت‌ را به‌ هم‌ بپیچ‌ و شریعت‌ را در شاگردانم‌ مختوم‌ ساز.
\v 17 و من‌ برای‌ خداوند كه‌ روی‌ خود را از خاندان‌ یعقوب‌ مخفی‌ می‌سازد انتظار كشیده‌، امیدوار او خواهم‌ بود.
\v 18 اینك‌ من‌ و پسرانی‌ كه‌ خداوند به‌ من‌ داده‌ است‌، از جانب‌ یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ در كوه‌ صهیون‌ ساكن‌ است‌ به‌ جهت‌ اسرائیل‌ آیات‌ و علامات‌ هستیم‌.
\s5
\v 19 و چون‌ ایشان‌ به‌ شما گویند كه‌ از اصحاب‌ اجنّه‌ و جادوگرانی‌ كه‌ جیك‌ جیك‌ و زمزم‌ می‌كنند سؤال‌ كنید، (گویید) «آیا قوم‌ از خدای‌ خود سؤال‌ ننمایند و آیا از مردگان‌ به‌ جهت‌ زندگان‌ سؤال‌ باید نمود؟»
\v 20 به‌ شریعت‌ و شهادت‌ (توجّه‌ نمایید) واگر موافق‌ این‌ كلام‌ سخن‌ نگویند، پس‌ برای‌ ایشان‌ روشنایی‌ نخواهد بود.
\s5
\v 21 و با عُسرت‌ و گرسنگی‌ در آن‌ خواهند گشت‌ و هنگامی‌ كه‌ گرسنه‌ شوند خویشتن‌ را مشوّش‌ خواهند ساخت‌ و پادشاه‌ و خدای‌ خود را لعنت‌ كرده‌، به‌ بالا خواهند نگریست‌.
\v 22 و به‌ زمین‌ نظر خواهند انداخت‌ و اینك‌ تنگی‌ و تاریكی‌ و ظلمتِ پریشانی‌ خواهد بود و به‌ تاریكی‌ غلیظ‌ رانده‌ خواهند شد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 لیكن‌ برای‌ او كه‌ در تنگی‌ می‌بود، تاریكی‌نخواهد شد. در زمان‌ پیشین‌ زمین‌ زبولون‌ و زمین‌ نفتالی‌ را ذلیل‌ ساخت‌، امّا در زمان‌ آخر آن‌ را به‌ راه‌ دریا به‌ آن‌ طرف‌ اردنّ در جلیل‌ امّت‌هامحترم‌ خواهد گردانید.
\v 2 قومی‌ كه‌ در تاریكی‌ سالك‌ می‌بودند، نور عظیمی‌ خواهند دید و بر ساكنان‌ زمین‌ سایه‌ موت‌ نور ساطع‌ خواهد شد.
\s5
\v 3 تو قوم‌ را بسیار ساخته‌، شادی‌ ایشان‌ را زیاد گردانیدی‌. به‌ حضور تو شادی‌ خواهند كرد مثل‌ شادمانی‌ وقت‌ درو و مانند كسانی‌ كه‌ در تقسیم‌ نمودن‌ غنیمت‌ وجد می‌نمایند.
\s5
\v 4 زیرا كه‌ یوغ‌ بار او را و عصای‌ گردنش‌ یعنی‌ عصای‌ جفا كننده‌ وی‌ را شكستی‌ چنانكه‌ در روز مدیان‌ كردی‌.
\v 5 زیرا همه‌ اسلحه‌ مسلحّان‌ در غوغا است‌ و رُخُوت‌ ایشان‌ به‌ خون‌ آغشته‌ است‌، امّا برای‌ سوختن‌ و هیزم‌ آتش‌ خواهند بود.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ برای‌ ما ولدی‌ زاییده‌ و پسری‌ به‌ ما بخشیده‌ شد و سلطنت‌ بر دوش‌ او خواهد بود و اسم‌ او عجیب‌ و مشیر و خدای‌ قدیر و پدر سرمدی‌ و سرور سلامتی‌ خوانده‌ خواهد شد.
\v 7 ترقّی‌ سلطنت‌ و سلامتی‌ او را بر كرسی‌ داود و بر مملكت‌ وی‌ انتها نخواهد بود تا آن‌ را به‌ انصاف‌ و عدالت‌ از الا´ن‌ تا ابدالا´باد ثابت‌ و استوار نماید. غیرت‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ را بجا خواهد آورد.
\s5
\v 8 خداوند كلامی‌ نزد یعقوب‌ فرستاد و آن‌ بر اسرائیل‌ واقع‌ گردید.
\v 9 و تمامی‌ قوم‌ خواهند دانست‌ یعنی‌ افرایم‌ و ساكنان‌ سامره‌ كه‌ از غرور و تكبّر دل‌ خود می‌گویند:
\v 10 «خشتها افتاده‌ است‌ امّا با سنگهای‌ تراشیده‌ بنا خواهیم‌ نمود؛ چوبهای‌ افراغ‌ در هم‌ شكست‌ امّا سرو آزاد بجای‌ آنها می‌گذاریم‌.»
\s5
\v 11 بنابراین‌ خداوند دشمنان‌ رصین‌ را بضدّ او خواهد برافراشت‌ و خصمان‌ او راخواهد برانگیخت‌.
\v 12 اَرامیان‌ را از مشرق‌ و فلسطینیان‌ را از مغرب‌ و ایشان‌ اسرائیل‌ را با دهان‌ گشوده‌ خواهند خورد. امّا با این‌ همه‌، خشم‌ او برگردانیده‌ نشده‌ و دست‌ او هنوز دراز است‌.
\s5
\v 13 و این‌ قوم‌ بسوی‌ زننده‌ خودشان‌ بازگشت‌ ننموده‌ و یهوه‌ صبایوت‌ را نطلبیده‌اند.
\v 14 بنابراین‌ خداوند سر و دم‌ و نخل‌ و نی‌ را از اسرائیل‌ در یك‌ روز خواهد برید.
\v 15 مرد پیر و مرد شریف‌ سر است‌ و نبی‌ای‌ كه‌ تعلیم‌ دروغ‌ می‌دهد، دُم‌ می‌باشد.
\s5
\v 16 زیرا كه‌ هادیان‌ این‌ قوم‌ ایشان‌ را گمراه‌ می‌كنند و پیروان‌ ایشان‌ بلعیده‌ می‌شوند.
\v 17 از این‌ سبب‌ خداوند از جوانان‌ ایشان‌ مسرور نخواهد شد و بر یتیمان‌ و بیوه‌ زنان‌ ایشان‌ ترحّم‌ نخواهد نمود. چونكه‌ جمیع‌ ایشان‌ منافق‌ و شریرند و هر دهانی‌ به‌ حماقت‌ متكلّم‌ می‌شود با اینهمه‌ غضب‌ او برگردانیده‌ نشده‌ و دست‌ او هنوز دراز است‌.
\s5
\v 18 زیرا كه‌ شرارت‌ مثل‌ آتش‌ می‌سوزاند و خار و خس‌ را می‌خورد، و در بوته‌های‌ جنگل‌ افروخته‌ شده‌، دود غلیظ‌ پیچان‌ می‌شود.
\v 19 از غضب‌ یهوه‌ صبایوت‌ زمین‌ سوخته‌ شده‌ است‌ و قوم‌، هیزمِ آتش‌ گشته‌اند و كسی‌ بر برادر خود شفقت‌ ندارد.
\s5
\v 20 از جانب‌ راست‌ می‌ربایند و گرسنه‌ می‌مانند و از طرف‌ چپ‌ می‌خورند و سیر نمی‌شوند و هركس‌ گوشت‌ بازوی‌ خود را می‌خورد.
\v 21 منسّی‌ افرایم‌ را و افرایم‌ منسّی‌ را و هر دوی‌ ایشان‌ بضّد یهودا متحّد می‌شوند. با اینهمه‌ غضب‌ او برگردانیده‌ نشده‌ و دست‌ او هنوز دراز است‌.
\s5
\c 10
\p
\v 1 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ احكام‌ غیر عادله‌ را جاری‌ می‌سازند و كاتبانی‌ كه‌ ظلم‌ رامرقوم‌ می‌دارند،
\v 2 تا مسكینان‌ را از داوری‌ منحرف‌ سازند و حقّ فقیران‌ قوم‌ مرا بربایند تا آنكه‌ بیوه‌ زنان‌ غارت‌ ایشان‌ بشوند و یتیمان‌ را تاراج‌ نمایند.
\s5
\v 3 پس‌ در روز بازخواست‌ در حینی‌ كه‌ خرابی‌ از دور می‌آید، چه‌ خواهید كرد و بسوی‌ كه‌ برای‌ معاونت‌ خواهید گریخت‌ و جلال‌ خود را كجا خواهید انداخت‌؟
\v 4 غیر از آنكه‌ زیر اسیران‌ خم‌ شوند و زیر كشتگان‌ بیفتند. با اینهمه‌ غضب‌ او برگردانیده‌ نشده‌ و دست‌ او هنوز دراز است‌.
\s5
\v 5 وای‌ بر آشور كه‌ عصای‌ غضب‌ من‌ است‌ و عصایی‌ كه‌ در دست‌ ایشان‌ است‌ خشم‌ من‌ می‌باشد.
\v 6 او را بر امّت‌ منافق‌ می‌فرستم‌ و نزد قوم‌ مغضوب‌ خود مأمور می‌دارم‌، تا غنیمتی‌ بربایند و غارتی‌ ببرند و ایشان‌ را مثل‌ گِل‌ كوچه‌ها پایمال‌ سازند.
\s5
\v 7 امّا او چنین‌ گمان‌ نمی‌كند و دلش‌ بدینگونه‌ قیاس‌ نمی‌نماید، بلكه‌ مراد دلش‌ این‌ است‌ كه‌ امّت‌های‌ بسیار را هلاك‌ و منقطع‌ بسازد.
\v 8 زیرا می‌گوید آیا سرداران‌ من‌ جمیعاً پادشاه‌ نیستند؟
\v 9 آیا كَلنو مثل‌ كركمیش‌ نیست‌ و آیا حمات‌ مثل‌ ارفاد نی‌، و آیا سامره‌ مانند دمشق‌ نمی‌باشد،
\s5
\v 10 چنانكه‌ دست‌ من‌ بر ممالك‌ بتها استیلا یافت‌؟ و بتهای‌ تراشیده‌ آنها از بتهای‌ اورشلیم‌ و سامره‌ بیشتر بودند؟
\v 11 پس‌ آیا به‌ نهجی‌ كه‌ به‌ سامره‌ و بتهایش‌ عمل‌ نمودم‌ به‌ اورشلیم‌ و بتهایش‌ چنین‌ عمل‌ نخواهم‌ نمود؟
\s5
\v 12 و واقع‌ خواهد شد بعد از آنكه‌ خداوند تمامی‌ كار خود را با كوه‌ صهیون‌ و اورشلیم‌ به‌ انجام‌ رسانیده‌ باشد كه‌ من‌ از ثمره‌ دل‌ مغرورپادشاه‌ آشور و از فخر چشمان‌ متكبّر وی‌ انتقام‌ خواهم‌ كشید.
\v 13 زیرا می‌گوید: «به‌ قوّت‌ دست‌ خود و به‌ حكمت‌ خویش‌ چونكه‌ فهیم‌ هستم‌ این‌ را كردم‌ و حدود قومها را منتقل‌ ساختم‌ و خزاین‌ ایشان‌ را غارت‌ نمودم‌ و مثل‌ جبّار سروران‌ ایشان‌ را به‌ زیر انداختم‌.
\s5
\v 14 و دست‌ من‌ دولت‌ قوم‌ها را مثل‌ آشیانه‌ای‌ گرفته‌ است‌ و به‌ طوری‌ كه‌ تخمهای‌ متروك‌ را جمع‌ كنند، من‌ تمامی‌ زمین‌ را جمع‌ كردم‌. و كسی‌ نبود كه‌ بال‌ را بجنباند یا دهان‌ خود را بگشاید یا جك‌ جك‌ بنماید.»
\s5
\v 15 آیا تبر بر كسی‌ كه‌ به‌ آن‌ می‌شكند فخر خواهد نمود یا ارّه‌ بر كسی‌ كه‌ آن‌ را می‌كشد افتخار خواهد كرد، كه‌ گویا عصا بلند كننده‌ خود را بجنباند یا چوب‌ دست‌ آنچه‌ را كه‌ چوب‌ نباشد بلند نماید؟
\v 16 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ بر فربهان‌ او لاغری‌ خواهد فرستاد و زیر جلال‌ او سوختنی‌ مثل‌ سوختن‌ آتش‌ افروخته‌ خواهد شد.
\s5
\v 17 و نور اسرائیل‌ نار و قدّوس‌ وی‌ شعله‌ خواهد شد، و در یكروز خار و خسش‌ را سوزانیده‌، خواهد خورد.
\v 18 و شوكت‌ جنگل‌ و بستان‌ او هم‌ روح‌ و هم‌ بدن‌ را تباه‌ خواهد ساخت‌ و مثل‌ گداختن‌ مریض‌ خواهد شد.
\v 19 و بقیه‌ درختان‌ و جنگلش‌ قلیل‌ العدد خواهد بود كه‌ طفلی‌ آنها را ثبت‌ تواند كرد.
\s5
\v 20 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ بقیه‌ اسرائیل‌ و ناجیان‌ خاندان‌ یعقوب‌ بار دیگر بر زننده‌ خودشان‌ اعتماد نخواهند نمود، بلكه‌ بر خداوند كه‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ است‌ به‌ اخلاص‌اعتماد خواهند نمود.
\v 21 و بقیه‌ای‌ یعنی‌ بقیه‌ یعقوب‌ بسوی‌ خدای‌ قادر مطلق‌ بازگشت‌ خواهند كرد.
\s5
\v 22 زیرا هرچند قوم‌ تو اسرائیل‌ مثل‌ ریگ‌ دریا باشند، فقط‌ از ایشان‌ بقّیتی‌ بازگشت‌ خواهند نمود. هلاكتی‌ كه‌ مقدّر است‌ به‌ عدالت‌ مجرا خواهد شد،
\v 23 زیرا خداوند یهوه‌ صبایوت‌ هلاكت‌ و تقدیری‌ در میان‌ تمام‌ زمین‌ به‌ عمل‌ خواهد آورد.
\s5
\v 24 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «ای‌ قوم‌ من‌ كه‌ در صهیون‌ ساكنید از آشور مترسید، اگر چه‌ شما را به‌ چوب‌ بزند و عصای‌ خود را مثل‌ مصریان‌ بر شما بلند نماید.
\v 25 زیرا بعد از زمان‌ بسیار كمی‌، غضب‌ تمام‌ خواهد شد و خشم‌ من‌ برای‌ هلاكت‌ ایشان‌ خواهد بود.»
\s5
\v 26 و یهوه‌ صبایوت‌ تازیانه‌ای‌ بر وی‌ خواهد برانگیخت‌ چنانكه‌ در كشتار مدّیان‌ بر صخره‌ غراب‌. و عصای‌ او بر دریا خواهد بود و آن‌ را بلند خواهد كرد به‌ طوری‌ كه‌ بر مصریان‌ كرده‌ بود.
\v 27 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ بار او از دوش‌ تو و یوغ‌ او از گردن‌ تو رفع‌ خواهد شد و یوغ‌ از فربهی‌ گسسته‌ خواهد شد.
\s5
\v 28 او به‌ عیات‌ رسید و از مجرون‌ گذشت‌ و در مكماش‌ اسباب‌ خود را گذاشت‌.
\v 29 از معبر عبور كردند و در جبع‌ منزل‌ گزیدند، اهل‌ رامه‌ هراسان‌ شدند و اهل‌ جبعه‌ شاؤل‌ فرار كردند.
\s5
\v 30 ای‌ دختر جلیم‌ به‌ آواز خود فریاد برآور! ای‌ لیشه‌ و ای‌ عناتوت‌ فقیر گوش‌ ده‌!
\v 31 مدمینه‌ فراری‌ شدند و ساكنان‌ جیبیم‌ گریختند.
\v 32 همین‌ امروز در نوب‌ توقّف‌ می‌كند و دست‌ خود را بر جبل‌ دختر صهیون‌ و كوه‌ اورشلیم‌ دراز می‌سازد.
\s5
\v 33 اینك‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ شاخه‌ها را با خوف‌ قطع‌خواهد نمود و بلند قدّان‌ بریده‌ خواهند شد و مرتفعان‌ پست‌ خواهند گردید،
\v 34 و بوته‌های‌ جنگل‌ به‌ آهن‌ بریده‌ خواهد شد و لبنان‌ به‌ دست‌ جبّاران‌ خواهد افتاد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و نهالی‌ از تنه‌ یسَّی‌ بیرون‌ آمده‌،شاخه‌ای‌ از ریشه‌هایش‌ خواهد شكفت‌.
\v 2 و روح‌ خداوند بر او قرار خواهد گرفت‌، یعنی‌ روح‌ حكمت‌ و فهم‌ و روح‌ مشورت‌ و قوّت‌ و روح‌ معرفت‌ و ترس‌ خداوند.
\s5
\v 3 و خوشی‌ او در ترس‌ خداوند خواهد بود و موافق‌ رؤیت‌ چشم‌ خود داوری‌ نخواهد كرد و بر وفق‌ سمع‌ گوشهای‌ خویش‌ تنبیه‌ نخواهد نمود.
\v 4 بلكه‌ مسكینان‌ را به‌ عدالت‌ داوری‌ خواهد كرد و به‌ جهت‌ مظلومانِ زمین‌ براستی‌ حكم‌ خواهد نمود. و جهان‌ را به‌ عصای‌ دهان‌ خویش‌ زده‌، شریران‌ را به‌ نفخه‌ لبهای‌ خود خواهد كُشت‌.
\v 5 و كمربند كمرش‌ عدالت‌ خواهد بود و كمربند میانش‌ امانت‌.
\s5
\v 6 و گرگ‌ با بره‌ سكونت‌ خواهد داشت‌ و پلنگ‌ با بزغاله‌ خواهد خوابید و گوساله‌ و شیر و پرواری‌ با هم‌، و طفل‌ كوچك‌ آنها را خواهد راند.
\v 7 و گاو با خرس‌ خواهد چرید و بچه‌های‌ آنها با هم‌ خواهند خوابید و شیر مثل‌ گاو كاه‌ خواهد خورد.
\s5
\v 8 و طفل‌ شیرخواره‌ بر سوراخ‌ مار بازی‌ خواهد كرد و طفلِ از شیر باز داشته‌ شده‌ دست‌ خود را بر خانه‌ افعی‌ خواهد گذاشت‌.
\v 9 و در تمامی‌ كوه‌مقدّس‌ من‌ ضرر و فسادی‌ نخواهند كرد زیرا كه‌ جهان‌ از معرفت‌ خداوند پر خواهد بود مثل‌ آبهایی‌ كه‌ دریا را می‌پوشاند.
\s5
\v 10 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ ریشه‌ یسَّی‌ به‌ جهت‌ عَلَمِ قوم‌ها برپا خواهد شد و امّت‌ها آن‌ را خواهند طلبید و سلامتی‌ او با جلال‌ خواهد بود.
\v 11 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد گشت‌ كه‌ خداوند بار دیگر دست‌ خود را دراز كند تا بقیه‌ قوم‌ خویش‌ را كه‌ از آشور و مصر و فتروس‌ و حبش‌ و عیلام‌ و شنعار و حَمات‌ و از جزیره‌های‌ دریا باقی‌ مانده‌ باشند باز آورد.
\s5
\v 12 و به‌ جهت‌ امّت‌ها عَلَمی‌ برافراشته‌، رانده‌شدگان‌ اسرائیل‌ را جمع‌ خواهد كرد، و پراكندگان‌ یهودا را از چهار طرف‌ جهان‌ فراهم‌ خواهد آورد.
\v 13 و حَسَد افرایم‌ رفع‌ خواهد شد و دشمنان‌ یهودا منقطع‌ خواهند گردید. افرایم‌ بر یهودا حسد نخواهد بُرد و یهودا افرایم‌ را دشمنی‌ نخواهد نمود.
\s5
\v 14 و به‌ جانب‌ مغرب‌ بر دوش‌ فلسطینیان‌ پریده‌، بنی‌ مشرق‌ را با هم‌ غارت‌ خواهند نمود. و دست‌ خود را بر اَدُوم‌ و مُوْآب‌ دراز كرده‌، بنی‌ عمّون‌ ایشان‌ را اطاعت‌ خواهند كرد.
\v 15 و خداوند زبانه‌ دریای‌ مصر را تباه‌ ساخته‌، دست‌ خود را با بادِ سوزان‌ بر نهر دراز خواهد كرد، و آن‌ را با هفت‌ نهرش‌ خواهد زد و مردم‌ را با كفش‌ به‌ آن‌ عبور خواهد داد.
\s5
\v 16 و به‌ جهت‌ بقیه‌ قوم‌ او كه‌ از آشور باقی‌ مانده‌ باشند، شاه‌راهی‌ خواهد بود، چنانكه‌ به‌ جهت‌ اسرائیل‌ در روز بر آمدن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر بود.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و در آن‌ روز خواهی‌ گفت‌ كه‌ «ای‌ خداوند تو را حمد می‌گویم‌ زیرا به‌ من‌ غضبناك‌ بودی‌، امّا غضبت‌ برگردانیده‌ شده‌، مرا تسلّی‌ می‌دهی‌.
\v 2 اینك‌ خدا نجات‌ من‌ است‌ بر او توكّل‌ نموده‌، نخواهم‌ ترسید. زیرا یاه‌ یهُوَه‌ قوّت‌ و تسبیح‌ من‌ است‌ و نجات‌ من‌ گردیده‌ است‌.»
\s5
\v 3 بنابراین‌ با شادمانی‌ از چشمه‌های‌ نجات‌ آب‌ خواهید كشید.
\v 4 و در آن‌ روز خواهید گفت‌: « خداوند را حمد گویید و نام‌ او را بخوانید و اعمال‌ او را در میان‌ قوم‌ها اعلام‌ كنید و ذكر نمایید كه‌ اسم‌ او متعال‌ می‌باشد.
\s5
\v 5 برای‌ خداوند بسرایید زیرا كارهای‌ عظیم‌ كرده‌ است‌ و این‌ در تمامی‌ زمین‌ معروف‌ است.
\v 6 ای‌ ساكنه‌ صهیون‌ صدا را برافراشته‌، بسرای‌ زیرا قدّوس‌ اسرائیل‌ در میان‌ تو عظیم‌ است‌.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 وحی‌ دربارۀ بابل‌ كه‌ اشعیا ابن‌ آموص آن‌ را دید.
\v 2 عَلَمی‌ بر كوه‌ خشك‌ برپا كنید و آواز به‌ ایشان‌ بلند نمایید، با دست‌ اشاره‌ كنید تا به‌ درهای‌ نجبا داخل‌ شوند.
\v 3 من‌ مقدّسان‌ خود را مأمور داشتم‌ و شجاعان‌ خویش‌ یعنی‌ آنانی‌ را كه‌ در كبریای‌ من‌ وجد می‌نمایند به‌ جهت‌ غضبم‌ دعوت‌ نمودم‌.
\s5
\v 4 آواز گروهی‌ در كوه‌ها مثل‌ آواز خلق‌ كثیر. آواز غوغای‌ ممالك‌ امّت‌ها كه‌ جمع‌ شده‌ باشند. یهوه‌ صبایوت‌ لشكر را برای‌ جنگ‌سان‌ می‌بیند.
\v 5 ایشان‌ از زمین‌ بعید و از كرانه‌های‌ آسمان‌ می‌آیند. یعنی‌ خداوند با اسلحه‌ غضب‌ خود تا تمامی جهان‌ را ویران‌ كند.
\s5
\v 6 وِلوِلَه‌ كنید زیرا كه‌ روز خداوند نزدیك‌ است‌، مثل‌ هلاكتی‌ از جانب‌ قادر مطلق‌ می‌آید.
\v 7 از این‌ جهت‌ همه‌ دستها سست‌ می‌شود و دلهای‌ همه‌ مردم‌ گداخته‌ می‌گردد.
\v 8 و ایشان‌ متحیر شده‌، اَلَمها و دردهای‌ زه‌ بر ایشان‌ عارض‌ می‌شود، مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید درد می‌كشند. بر یكدیگر نظر حیرت‌ می‌اندازند و رویهای‌ ایشان‌ رویهای‌ شعله‌ور می‌باشد.
\s5
\v 9 اینك‌ روز خداوند با غضب‌ و شدّت‌ خشم‌ و ستمكیشی‌ می‌آید، تا جهان‌ را ویران‌ سازد و گناهكاران‌ را از میانش‌ هلاك‌ نماید.
\v 10 زیرا كه‌ ستارگان‌ آسمان‌ و برجهایش‌ روشنایی‌ خود را نخواهند داد. و آفتاب‌ در وقت‌ طلوع‌ خود تاریك‌ خواهد شد و ماه‌ روشنایی‌ خود را نخواهد تابانید.
\s5
\v 11 و من‌ ربع‌ مسكون‌ را به‌ سبب‌ گناه‌ و شریران‌ را به‌ سبب‌ عصیان‌ ایشان‌ سزا خواهم‌ داد، و غرور متكبّران‌ را تباه‌ خواهم‌ ساخت‌ و تكبّر جبّاران‌ را به‌ زیر خواهم‌ انداخت‌.
\v 12 و مردم‌ را از زر خالص‌ و انسان‌ را از طلای‌ اُوفیر كمیابتر خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 13 بنابراین‌ آسمان‌ را متزلزل‌ خواهم‌ ساخت‌ و زمین‌ از جای‌ خود متحرّك‌ خواهد شد. در حین‌ غضب‌ یهوه‌ صبایوت‌ و در روز شدّت‌ خشم‌ او.
\v 14 و مثل‌ آهوی‌ رانده‌ شده‌ و مانند گله‌ای‌ كه‌ كسی‌ آن‌ را جمع‌ نكند خواهند بود. و هركس‌ به‌ سوی‌ قوم‌ خود توجّه‌ خواهد نمود و هر شخص‌ به‌ زمین‌ خویش‌ فرار خواهد كرد.
\s5
\v 15 و هركه‌ یافت‌ شود با نیزه‌ زده‌ خواهد شد و هركه‌ گرفته‌ شود باشمشیر خواهد افتاد.
\v 16 اطفال‌ ایشان‌ نیز در نظر ایشان‌ به‌ زمین‌ انداخته‌ شوند و خانه‌های‌ ایشان‌ غارت‌ شود و زنان‌ ایشان‌ بی‌عصمت‌ گردند.
\s5
\v 17 اینك‌ من‌ مادیان‌ را بر ایشان‌ خواهم‌ برانگیخت‌ كه‌ نقره‌ را به‌ حساب‌ نمی‌آورند و طلا را دوست‌ نمی‌دارند.
\v 18 و كمانهای‌ ایشان‌ جوانان‌ را خرد خواهد كرد. و بر ثمره‌ رَحِم‌ ترحّم‌ نخواهند نمود و چشمان‌ ایشان‌ بر اطفال‌ شفقت‌ نخواهد كرد.
\s5
\v 19 و بابِل‌ كه‌ جلال‌ ممالك‌ و زینت‌ فخر كلدانیان‌ است‌، مثل‌ واژگون‌ ساختن‌ خدا سدوم‌ و عموره‌ را خواهد شد.
\v 20 و تا به‌ ابد آباد نخواهد شد و نسلاً بعد نسل‌ مسكون‌ نخواهد گردید. و اَعراب‌ در آنجا خیمه‌ نخواهند زد و شبانان‌ گله‌ها را در آنجا نخواهند خوابانید.
\s5
\v 21 بلكه‌ وحوش‌ صحرا در آنجا خواهند خوابید و خانه‌های‌ ایشان‌ از بومها پر خواهد شد. شترمرغ‌ در آنجا ساكن‌ خواهد شد و غولان‌ در آنجا رقص‌ خواهند كرد،
\v 22 و شغالها در قصرهای‌ ایشان‌ و گرگها در كوشكهای‌ خوش‌نما صدا خواهند زد و زمانش‌ نزدیك‌ است‌ كه‌ برسد و روزهایش‌ طول‌ نخواهد كشید.
\s5
\c 14
\p
\v 1 زیرا خداوند بر یعقوب‌ ترحّم‌ فرموده‌،اسرائیل‌ را بار دیگر خواهد برگزید و ایشان‌ را در زمینشان‌ آرامی‌ خواهد داد. و غربا با ایشان‌ ملحق‌ شده‌، با خاندان‌ یعقوب‌ ملصق‌ خواهند گردید.
\v 2 و قوم‌ها ایشان‌ را برداشته‌، به‌ مكان‌ خودشان‌ خواهند آورد. و خاندان‌ اسرائیل‌ ایشان‌ را در زمین‌ خداوند برای‌ بندگی‌ و كنیزی‌، مملوك‌ خود خواهند ساخت‌. و اسیركنندگان‌ خود را اسیر كرده‌، بر ستمكاران‌ خویش ‌حكمرانی‌ خواهند نمود.
\s5
\v 3 و در روزی‌ كه‌ خداوند تو را از اَلَم‌ و اضطرابت‌ و بندگی‌ سخت‌ كه‌ بر تو می‌نهادند خلاصی‌ بخشد، واقع‌ خواهد شد
\v 4 كه‌ این‌ مثل‌ را بر پادشاه‌ بابل‌ زده‌، خواهی‌ گفت‌: چگونه‌ آن‌ ستمكار تمام‌ شد و آن‌ جور پیشه‌ چگونه‌ فانی‌ گردید!
\s5
\v 5 خداوند عصای‌ شریران‌ و چوگان‌ حاكمان‌ را شكست‌.
\v 6 آنكه‌ قوم‌ها را به‌ خشم‌ با صدمه‌ متوالی‌ می‌زد و بر امّت‌ها به‌ غضب‌ با جفای‌ بیحّد حكمرانی‌ می‌نمود،
\s5
\v 7 تمامی‌ زمین‌ آرام‌ شده‌ و ساكت‌ گردیده‌اند و به‌ آواز بلند ترنّم‌ می‌نمایند.
\v 8 صنوبرها نیز و سروهای‌ آزاد لبنان‌ دربارۀ تو شادمان‌ شده‌، می‌گویند: «از زمانی‌ كه‌ تو خوابیده‌ای‌ قطع‌ كننده‌ای‌ بر ما برنیامده‌ است‌.»
\v 9 هاویه‌ از زیر برای‌ تو متحرّك‌ است‌ تا چون‌ بیایی‌ تو را استقبال‌ نماید، و مردگان‌ یعنی‌ جمیع‌ بزرگان‌ زمین‌ را برای‌ تو بیدار می‌سازد، و جمیع‌ پادشاهان‌ امّت‌ها را از كرسیهای‌ ایشان‌ برمی‌دارد.
\s5
\v 10 جمیع‌ اینها تو را خطاب‌ كرده‌، می‌گویند: «آیا تو نیز مثل‌ ما ضعیف‌ شده‌ای‌ و مانند ما گردیده‌ای‌؟»
\v 11 جلال‌ تو و صدای‌ بربطهای‌ تو به‌ هاویه‌ فرود شده‌ است‌. كِرمها زیر تو گسترانیده‌ شده‌ و مورها تو را می‌پوشانند.
\s5
\v 12 ای‌ زهره‌ دختر صبح‌ چگونه‌ از آسمان‌ افتاده‌ای‌؟ ای‌ كه‌ امّت‌ها را ذلیل‌ می‌ساختی‌ چگونه‌ به‌ زمین‌ افكنده‌ شده‌ای‌؟
\v 13 و تو در دل‌ خود می‌گفتی‌: «به‌ آسمان‌ صعود نموده‌، كرسی‌ خود را بالای‌ ستارگان‌ خدا خواهم‌ افراشت‌، و بر كوه‌ اجتماع‌ در اطراف‌ شمال‌ جلوس‌ خواهم‌نمود.
\v 14 بالای‌ بلندیهای‌ ابرها صعود كرده‌، مثل‌ حضرت‌ اعلی‌ خواهم‌ شد.»
\s5
\v 15 لكن‌ به‌ هاویه‌ به‌ اسفلهای‌ حُفره‌ فرود خواهی‌ شد.
\v 16 آنانی‌ كه‌ تو را بینند بر تو چشم‌ دوخته‌ و در تو تأمّل‌ نموده‌، خواهند گفت‌: «آیا این‌ آن‌ مرد است‌ كه‌ جهان‌ را متزلزل‌ و ممالك‌ را مرتعش‌ می‌ساخت‌؟
\v 17 كه‌ ربع‌ مسكون‌ را ویران‌ می‌نمود و شهرهایش‌ را منهدم‌ می‌ساخت‌ و اسیران‌ خود را به‌ خانه‌های‌ ایشان‌ رها نمی‌كرد؟»
\s5
\v 18 همه‌ پادشاهان‌ امّت‌ها جمیعاً هر یك‌ در خانه‌ خود با جلال‌ می‌خوابند.
\v 19 امّا تو از قبر خود بیرون‌ افكنده‌ می‌شوی‌ و مثل‌ شاخه‌ مكروه‌ و مانند لباس‌ كشتگانی‌ كه‌ با شمشیر زده‌ شده‌ باشند، كه‌ به‌ سنگهای‌ حفره‌ فرو می‌روند و مثل‌ لاشه‌ پایمال‌ شده‌.
\v 20 با ایشان‌ در دفن‌ متّحد نخواهی‌ بود چونكه‌ زمین‌ خود را ویران‌ كرده‌، قوم‌ خویش‌ را كشته‌ای‌. ذرّیت‌ شریران‌ تا به‌ ابد مذكور نخواهند شد.
\s5
\v 21 برای‌ پسرانش‌ به‌ سبب‌ گناه‌ پدران‌ ایشان‌ قتل‌ را مهیا سازید، تا ایشان‌ برنخیزند و در زمین‌ تصرّف‌ ننمایند و روی‌ ربع‌ مسكون‌ را از شهرها پر نسازند.
\v 22 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: «من‌ به‌ ضدّایشان‌ خواهم‌ برخاست‌.» و خداوند می‌گوید: «اسـم‌ و بقیـه‌ را و نسـل‌ و ذریـت‌ را از بابـل‌ منقطـع‌ خواهـم‌ ساخت‌.
\v 23 و آن‌ را نصیب‌ خارپشتها و خَلابهـای‌ آب‌ خواهـم‌ گردانیـد و آن‌ را با جاروب‌ هلاكت‌ خواهم‌ رُفت‌.» یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید.
\s5
\v 24 یهُوَه‌ صبایوت‌ قسم‌ خورده‌، می‌گوید: «یقیناً به‌ طوری‌ كه‌ قصد نموده‌ام‌ همچنان‌ واقع‌ خواهد شد. و به‌ نهجی‌ كه‌ تقدیر كرده‌ام‌ همچنان‌ بجا آورده‌ خواهد گشت‌.
\v 25 و آشور را در زمین‌ خودم‌ خواهم‌ شكست‌ و او را بر كوههای‌ خویش‌ پایمال‌ خواهم‌ كرد. و یوغ‌ او از ایشان‌ رفع‌ شده‌، بار وی‌ از گردن‌ ایشان‌ برداشته‌ خواهد شد.»
\s5
\v 26 تقدیری‌ كه‌ بر تمامی زمین‌ مقدّر گشته‌، این‌ است‌. و دستی‌ كه‌ بر جمیع‌ امّت‌ها دراز شده‌، همین‌ است‌.
\v 27 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ تقدیر نموده‌ است‌، پس‌ كیست‌ كه‌ آن‌ را باطل‌ گرداند؟ و دست‌ اوست‌ كه‌ دراز شده‌ است‌ پس‌ كیست‌ كه‌ آن‌ را برگرداند؟
\s5
\v 28 در سالی‌ كه‌ آحاز پادشاه‌ مُرد این‌ وحی‌ نازل‌ شد:
\v 29 ای‌ جمیع‌ فلسطین‌ شادی‌ مكن‌ از اینكه‌ عصایی‌ كه‌ تو را می‌زد شكسته‌ شده‌ است‌. زیرا كه‌ از ریشه‌ مار افعی‌ بیرون‌ می‌آید و نتیجه‌ او اژدهای‌ آتشین‌ پرنده‌ خواهد بود.
\v 30 و نخست‌زادگان‌ مسكینان‌ خواهند چرید و فقیران‌ در اطمینان‌ خواهند خوابید. و ریشه‌ تو را با قحطی‌ خواهم‌ كُشت‌ و باقی‌ ماندگان‌ تو مقتول‌ خواهند شد.
\s5
\v 31 ای‌ دروازه‌ وِلوِلَه‌ نما! و ای‌ شهر فریاد برآور! ای‌ تمامی فلسطین‌ تو گداخته‌ خواهی‌ شد. زیرا كه‌ از طرف‌ شمال‌ دود می‌آید و از صفوف‌ وی‌ كسی‌ دور نخواهد افتاد.
\v 32 پس‌ به‌ رسولان‌ امّت‌هاچه‌ جواب‌ داده‌ شود: «اینكه‌ خداوند صهیون‌ را بنیاد نهاده‌ است‌ و مسكینان‌ قوم‌ وی‌ در آن‌ پناه‌ خواهند برد.»
\s5
\c 15
\p
\v 1 وحی‌ دربارۀ موآب‌: زیرا كه‌ در شبی‌ عار موآب‌ خراب‌ و هلاك‌ شده‌ است‌؛ زیرا در شبی‌ قیر موآب‌ خراب‌ و هلاك‌ شده‌ است‌.
\v 2 به‌ بتكده‌ و دیبون‌ به‌ مكان‌های‌ بلند به‌ جهت‌ گریستن‌ برآمده‌اند. موآب‌ برای‌ نَبُو و میدَبا وِلوِلَه‌ می‌كند. بر سر هریكی‌ از ایشان‌ گَری‌ است‌ و ریشهای‌ همه‌ تراشیده‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 3 در كوچه‌های‌ خود كمر خود را به‌ پلاس‌ می‌بندند و بر پشت‌ بامها و در چهارسوهای‌ خود هركس‌ وَلوِلَه‌ می‌نماید و اشكها می‌ریزد.
\v 4 و حَشْبُون‌ و اَلْعَالَه‌ فریاد برمی‌آورند. آواز ایشان‌ تا یاهَصْ مسموع‌ می‌شود. بنابراین‌ مسلّحان‌ موآب‌ ناله‌ می‌كنند و جان‌ ایشان‌ در ایشان‌ می‌لرزد.
\s5
\v 5 دل‌ من‌ به‌ جهت‌ موآب‌ فریاد برمی‌آورد. فراریانش‌ تا به‌ صوغَرْ و عْجِلَتْ شَلِشیا نعره‌ می‌زنند زیرا كه‌ ایشان‌ به‌ فراز لُوحیت‌ با گریه‌ برمی‌آیند. زیرا كه‌ از راه‌ حُوْرُونایم‌ صدای‌ هلاكت‌ برمی‌آورند.
\v 6 زیرا كه‌ آبهای‌ نمِریم‌ خراب‌ شده‌، چونكه‌ علف‌ خشكیده‌ و گیاه‌ تلف‌ شده‌ و هیچ‌ چیز سبز باقی‌ نمانده‌ است‌.
\v 7 بنابراین‌ دولتی‌ را كه‌ تحصیل‌ نموده‌اند و اندوخته‌های‌ خود را بر وادی‌ بیدها می‌برند.
\s5
\v 8 زیرا كه‌ فریاد ایشان‌ حدود موآب‌ را احاطه‌ نموده‌ و وِلوِلَه‌ ایشان‌ تا اَجْلایم‌ و وِلوِلَه‌ ایشان‌ تا بئر ایلیم‌ رسیده‌ است‌.
\v 9 چونكه‌ آبهای‌ دیمون‌ از خون‌ پر شده‌زانرو كه‌ بر دیمون‌ (بلایای‌) زیاد خواهم‌ آورد یعنی‌ شیری‌ را بر فراریان‌ موآب‌ و بر بقیه‌ زمینش‌ (خواهم‌ گماشت‌).
\s5
\c 16
\p
\v 1 بره‌ها را كه‌ خراج‌ حاكم‌ زمین‌ است‌ از سالع‌ بسوی‌ بیابان‌ به‌ كوه‌ دختر صَهْیون‌ بفرستید.
\v 2 و دختران‌ موآب‌ مثل‌ مرغان‌ آواره‌ و مانند آشیانه‌ ترك‌ شده‌ نزد معبرهای‌ اَرنون‌ خواهند شد.
\s5
\v 3 مشورت‌ بدهید و انصاف‌ را بجا آورید، و سایه‌ خود را در وقت‌ ظهر مثل‌ شب‌ بگردان‌. رانده‌ شدگان‌ را پنهان‌ كن‌ و فراریان‌ را تسلیم‌ منما.
\v 4 ای‌ موآب‌ بگذار كه‌ رانده‌شدگان‌ من‌ نزد تو مأوا گزینند. و برای‌ ایشان‌ از روی‌ تاراج‌كننده‌ پناه‌گاه‌ باش‌. زیرا ظالم‌ نابود می‌شود و تاراج‌كننده‌ تمام‌ می‌گردد و ستمكار از زمین‌ تلف‌ خواهد شد.
\s5
\v 5 و كُرسی‌ به‌ رحمت‌ استوار خواهد گشت‌ و كسی‌ به‌ راستی‌ بر آن‌ در خیمه‌ داود خواهد نشست‌ كه‌ داوری‌ كند و انصاف‌ را بطلبد و به‌ جهت‌ عدالت‌ تعجیل‌ نماید.
\s5
\v 6 غرور موآب‌ و بسیاری‌ تكبّر و خُیلاء و كبر و خشم‌ او را شنیدیم‌ و فخر او باطل‌ است‌.
\v 7 بدین‌ سبب‌ موآب‌ به‌ جهت‌ موآب‌ وِلوِلَه‌ می‌كند و تمامی‌ ایشان‌ وِلْوِلَه‌ می‌نمایند. به‌ جهت‌ بنیادهای‌ قیر حارَسَت‌ ناله‌ می‌كنید زیرا كه‌ بالكّل‌ مضروب‌ می‌شود.
\s5
\v 8 زیرا كه‌ مزرعه‌های‌ حَشْبُون‌ و مَوْهای‌ سِبْمَه‌ پژمرده‌ شد و سروران‌ امّت‌ها تاكهایش‌ را شكستند.آنها تا به‌ یعْزیر رسیده‌ بود و در بیابان‌ پراكنده‌ می‌شد و شاخه‌هایش‌ منتشر شده‌، از دریا می‌گذشت‌.
\s5
\v 9 بنابراین‌ برای‌ مو سِبْمَه‌ به‌ گریه‌یعْزیر خواهم‌ گریست‌. ای‌ حَشْبون‌ و اَلْعالَه‌ شما را با اشكهای‌ خود سیراب‌ خواهم‌ ساخت‌ زیرا كه‌ برمیوه‌ها و انگورهایت‌ گلبانگ‌ افتاده‌ است‌.
\v 10 شادی‌ و ابتهاج‌ از بُستانها برداشته‌ شد و در تاكستانها ترنّم‌ و آواز شادمانی‌ نخواهد بود و كسی‌ شراب‌ را در چرخُشتها پایمال‌ نمی‌كند. صدای‌ شادمانی‌ را خاموش‌ گردانیدم‌.
\s5
\v 11 لهذا احشای‌ من‌ مثل‌ بربط‌ به‌ جهت‌ موآب‌ صدا می‌زند و بطن‌ من‌ برای‌ قیر حارَسْ.
\v 12 و هنگامی‌ كه‌ موآب‌ در مكان‌ بلند خود حاضر شده‌، خویشتن‌ را خسته‌ كند و به‌ مكان‌ مقدّس‌ خود برای‌ دعا بیاید كامیاب‌ نخواهد شد.
\s5
\v 13 این‌ است‌ كلامی‌ كه‌ خداوند دربارۀ موآب‌ از زمان‌ قدیم‌ گفته‌ است‌.
\v 14 امّا الا´ن‌ خداوند تكلّم‌ نموده‌، می‌گوید كه‌ بعد از سه‌ سال‌ مثل‌ سالهای‌ مزدور، جلال‌ موآب‌ با تمامی‌ جماعت‌ كثیر او محقّر خواهد شد و بقیه‌ آن‌ بسیار كم‌ و بی‌قوّت‌ خواهند گردید.
\s5
\c 17
\p
\v 1 وحی‌ دربارۀ دمشق‌: اینك‌ دمشق‌ از میان‌ شهرها برداشته‌ می‌شود و توده‌ خراب‌ خواهد گردید.
\v 2 شهرهای‌ عَرُوعیر متروك‌ می‌شود و به‌ جهت‌ خوابیدن‌ گله‌ها خواهد بود و كسی‌ آنها را نخواهد ترسانید.
\v 3 و حصار از افرایم‌ تلف‌ خواهد شد و سلطنت‌ از دمشق‌ و از بقیه‌ اَرام‌. و مثل‌ جلال‌ بنی‌اسرائیل‌ خواهند بود زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید.
\s5
\v 4 و در آن‌ روز جلال‌ یعقوب‌ ضعیف‌ می‌شود و فربهی‌ جسدش‌ به‌ لاغری‌ تبدیل‌ می‌گردد.
\v 5 و چنان‌ خواهد بود كه‌ دروگران‌ زرع‌ را جمع‌ كنند و دستهای‌ ایشان‌ سنبله‌ها را درو كند.و خواهد بود مثل‌ وقتی‌ كه‌ در وادی‌ رفایم‌ سنبله‌ها را بچینند.
\s5
\v 6 و خوشه‌های‌ چند در آن‌ باقی‌ ماند و مثل‌ وقتی‌ كه‌ زیتون‌ را بتكانند كه‌ دو یا سه‌ دانه‌ بر سر شاخه‌ بلند و چهار یا پنج‌ دانه‌ بر شاخچه‌های‌ بارور آن‌ باقی‌ ماند. یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید.
\v 7 در آن‌ روز انسان‌ بسوی‌ آفریننده‌ خود نظر خواهد كرد و چشمانش‌ بسوی‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ خواهد نگریست‌.
\s5
\v 8 و بسوی‌ مذبح‌هایی‌ كه‌ به‌ دستهای‌ خود ساخته‌ است‌ نظر نخواهد كرد و به‌ آنچه‌ با انگشتهای‌ خویش‌ بنا نموده‌ یعنی‌ اشیریم‌ و بتهای‌ آفتاب‌ نخواهد نگریست‌.
\v 9 در آن‌ روز شهرهای‌ حصینش‌ مثل‌ خرابه‌هایی‌ كه‌ در جنگل‌ یا بر كوه‌ بلند است‌ خواهد شد كه‌ آنها را از حضور بنی‌اسرائیل‌ واگذاشتند و ویران‌ خواهد شد.
\s5
\v 10 چونكه‌ خدای‌ نجات‌ خود را فراموش‌ كردی‌ و صخره‌ قوّت‌ خویش‌ را به‌ یاد نیاوردی‌، بنابراین‌ نهالهای‌ دلپذیر غرس‌ خواهی‌ نمود و قلمه‌های‌ غریب‌ را خواهی‌ كاشت‌.
\v 11 در روزی‌ كه‌ غرس‌ می‌نمایی‌، آن‌ را نمّو خواهی‌ داد و در صبحْ مزروعِ خود را به‌ شكوفه‌ خواهی‌ آورد، امّا محصولش‌ در روز آفت‌ مهلك‌ و حزن‌ علاج‌ناپذیر بر باد خواهد رفت‌.
\s5
\v 12 وای‌ بر شورش‌ قوم‌های‌ بسیار كه‌ مثل‌ شورش‌ دریا شورش‌ می‌نمایند، و خروش‌ طوایفی‌ كه‌ مثل‌ خروش‌ آبهای‌ زورآور خروش‌ می‌كنند.
\v 13 طوایف‌ مثل‌ خروش‌ آبهای‌ بسیار می‌خروشند، امّا ایشان‌ را عتاب‌ خواهد كرد و به‌ جای‌ دور خواهند گریخت‌ و مثل‌ كاه‌ كوهها در برابر باد رانده‌ خواهند شد و مثل‌ غبار در برابرگردباد.
\v 14 در وقت‌ شام‌ اینك‌ خوف‌ است‌ و قبل‌ از صبح‌ نابود می‌شوند. نصیب‌ تاراج‌كنندگان‌ ما و حصّه‌ غارت‌ نمایندگان‌ ما همین‌ است‌.
\s5
\c 18
\p
\v 1 وای‌ بر زمینی‌ كه‌ در آن‌ آواز بالها است‌كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ نهرهای‌ كوش‌ می‌باشد.
\v 2 و ایلچیان‌ به‌ دریا و در كشتیهای‌ بَرْدِی‌ بر روی‌ آبها می‌فرستد و می‌گوید: ای‌ رسولان‌ تیزرو بروید نزد امّت‌ بلند قدّ و برّاق‌، نزد قومی‌ كه‌ از ابتدایش‌ تا كنون‌ مهیب‌ بوده‌اند یعنی‌ امّت‌ زورآور و پایمال‌ كننده‌ كه‌ نهرها زمین‌ ایشان‌ را تقسیم‌ می‌كند.
\s5
\v 3 ای‌ تمامی‌ ساكنان‌ ربع‌ مسكون‌ و سكنه‌ جهان‌، چون‌ عَلَمی‌ بر كوهها بلند گردد بنگرید و چون‌ كَرِنّا نواخته‌ شود بشنوید.
\s5
\v 4 زیرا خداوند به‌ من‌ چنین‌ گفته‌ است‌ كه‌ من‌ خواهم‌ آرامید و از مكان‌ خود نظر خواهم‌ نمود. مثل‌ گرمای‌ صاف‌ بر نباتات‌ و مثل‌ ابر شبنم‌ دار در حرارت‌ حصاد.
\v 5 زیرا قبل‌ از حصاد وقتی‌ كه‌ شكوفه‌ تمام‌ شود و گل‌ به‌ انگور رسیده‌، مبدّل‌ گردد او شاخه‌ها را با ارّه‌ها خواهد برید و نهالها را بریده‌ دور خواهد افكند.
\s5
\v 6 و همه‌ برای‌ مرغان‌ شكاری‌ كوهها و وحوش‌ زمین‌ واگذاشته‌ خواهد شد. و مرغان‌ شكاری‌ تابستان‌ را بر آنها بسر خواهند برد و جمیع‌ وحوش‌ زمین‌ زمستان‌ را بر آنها خواهند گذرانید.
\v 7 و در آن‌ زمان‌ هدیه‌ای‌ برای‌ یهوه‌ صبایوت‌ از قوم‌ بلند قدّ و برّاق‌ و از قومی‌ كه‌ از ابتدایش‌ تا كنون‌ مهیب‌ است‌ و از امّتی‌ زورآور و پایمال‌ كننده‌ كه‌ نهرها زمین‌ ایشان‌ را تقسیم‌ می‌كند، به‌ مكان‌ اسم‌ یهوه‌ صبایوت‌ یعنی‌ به‌ كوه‌صهیون‌ آورده‌ خواهد شد.
\s5
\c 19
\p
\v 1 وحی‌ دربارۀ مصر: اینك‌ خداوند بر اَبْرِ تیزرو سوار شده‌، به‌ مصر می‌آید و بتهای‌ مصر از حضور وی‌ خواهد لرزید و دلهای‌ مصریان‌ در اندرون‌ ایشان‌ گداخته‌ خواهد شد.
\v 2 و مصریان‌ را بر مصریان‌ خواهم‌ برانگیخت‌. برادر با برادر خود و همسایه‌ با همسایه‌ خویش‌ و شهر با شهر و كشور با كشور جنگ‌ خواهند نمود.
\s5
\v 3 و روح‌ مصر در اندرونش‌ افسرده‌ شده‌، مشورتش‌ را باطل‌ خواهم‌ گردانید و ایشان‌ از بتها و فالگیران‌ و صاحبان‌ اجنّه‌ و جادوگران‌ سؤال‌ خواهند نمود.
\v 4 و مصریان‌ را به‌ دست‌ آقای‌ ستم‌كیش‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود و پادشاه‌ زورآور بر ایشان‌ حكمرانی‌ خواهد كرد. خداوند یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید.
\s5
\v 5 و آب‌ از دریا (نیل‌) كم‌ شده‌، نهر خراب‌ و خشك‌ خواهد گردید.
\v 6 و نهرها متعفّن‌ شده‌، جویهای‌ ماصور كم‌ شده‌ می‌خشكد و نی‌ و بوریا پژمرده‌ خواهد شد.
\s5
\v 7 و مَرغْزاری‌ كه‌ بر كنار نیل‌ و بر دهنه‌ نیل‌ است‌ و همه‌ مزرعه‌های‌ نیل‌ خشك‌ و رانده‌ شده‌ و نابود خواهد گردید.
\v 8 و ماهی‌ گیران‌ ماتم‌ می‌گیرند و همه‌ آنانی‌ كه‌ قلاّب‌ به‌ نیل‌ اندازند زاری‌ می‌كنند و آنانی‌ كه‌ دام‌ بر روی‌ آب‌ گسترانند افسرده‌ خواهند شد.
\s5
\v 9 و عاملان‌ كتان‌ شانه‌ زده‌ و بافندگان‌ پارچه‌ سفید خجل‌ خواهند شد.
\v 10 و اركان‌ او ساییده‌ و جمیع‌ مزدوران‌ رنجیده‌ دل‌ خواهند شد.
\s5
\v 11 سروران‌ صوعن‌ بالكّل‌ احمق‌ می‌شوند ومشورت‌ مشیران‌ دانشمند فرعون‌ وحشی‌ می‌گردد. پس‌ چگونه‌ به‌ فرعون‌ می‌گویید كه‌ من‌ پسر حكما و پسر پادشاهان‌ قدیم‌ می‌باشم‌.
\v 12 پس‌ حكیمان‌ تو كجایند تا ایشان‌ تو را اطّلاع‌ دهند و بدانند كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ دربارۀ مصر چه‌ تقدیر نموده‌ است‌؟
\s5
\v 13 سروران‌ صوعن‌ ابله‌ شده‌ و سروران‌ نوف‌ فریب‌ خورده‌اند و آنانی‌ كه‌ سنگ‌ زاویه‌ اسباط‌ مصر هستند آن‌ را گمراه‌ كرده‌اند.
\v 14 و خداوند روح‌ خیرگی‌ در وسط‌ آن‌ آمیخته‌ است‌ كه‌ ایشان‌ مصریان‌ را در همه‌ كارهای‌ ایشان‌ گمراه‌ كرده‌اند، مثل‌ مستان‌ كه‌ در قی‌ خود افتان‌ و خیزان‌ راه‌ می‌روند.
\v 15 و مصریان‌ را كاری‌ نخواهد ماند كه‌ سر یا دم‌ نخل‌ یا بوریا بكند.
\s5
\v 16 در آن‌ روز اهل‌ مصر مثل‌ زنان‌ می‌باشند و از حركت‌ دست‌ یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ آن‌ را بر مصر به‌ حركت‌ می‌آورد لرزان‌ و هراسان‌ خواهند شد.
\v 17 و زمین‌ یهودا باعث‌ خوف‌ مصر خواهد شد كه‌ هركه‌ ذكر آن‌ را بشنود خواهد ترسید به‌ سبب‌ تقدیری‌ كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ بر آن‌ مقدّر نموده‌ است‌.
\s5
\v 18 در آن‌ روز پنج‌ شهر در زمین‌ مصر به‌ زبان‌ كنعان‌ متكلّم‌ شده‌، برای‌ یهوه‌ صبایوت‌ قسم‌ خواهند خورد و یكی‌ شهر هلاكت‌ نامیده‌ خواهد شد.
\s5
\v 19 در آن‌ روز مذبحی‌ برای‌ خداوند در میان‌ زمین‌ مصر و ستونی‌ نزد حدودش‌ برای‌ خداوند خواهد بود.
\v 20 و آن‌ آیتی‌ و شهادتی‌ برای‌ یهوه‌ صبایوت‌ در زمین‌ مصر خواهد بود. زیرا كه‌ نزد خداوند به‌ سبب‌ جفاكنندگان‌ خویش‌ استغاثه‌ خواهد نمود و او نجات‌ دهنده‌ و حمایت‌ كننده‌ای‌ برای‌ ایشان‌ خواهد فرستاد و ایشان‌ را خواهد رهانید.
\s5
\v 21 و خداوند بر مصریان‌ معروف‌ خواهد شد و در آن‌ روز مصریان‌ خداوند راخواهند شناخت‌ و با ذبایح‌ و هدایا او را عبادت‌ خواهند كرد و برای‌ خداوند نذر كرده‌، آن‌ را وفا خواهند نمود.
\v 22 و خداوند مصریان‌ را خواهد زد و به‌ زدن‌ شفا خواهد داد زیرا چون‌ بسوی‌ خداوند بازگشت‌ نمایند ایشان‌ را اجابت‌ نموده‌، شفا خواهد داد.
\s5
\v 23 در آن‌ روز شاهراهی‌ از مصر به‌ آشور خواهد بود و آشوریان‌ به‌ مصر و مصریان‌ به‌ آشور خواهند رفت‌ و مصریان‌ با آشوریان‌ عبادت‌ خواهند نمود.
\s5
\v 24 در آن‌ روز اسرائیل‌ سوم‌ مصر و آشور خواهد شد و آنها در میان‌ جهان‌ بركت‌ خواهند بود.
\v 25 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ آنها را بركت‌ داده‌ خواهد گفت‌ قوم‌ من‌ مصر و صنعت‌ دست‌ من‌ آشور و میراث‌ من‌ اسرائیل‌ مبارك‌ باشند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 در سالی‌ كه‌ تَرْتان‌ به‌ اَشْدُود آمد هنگامی‌ كه‌ سرجون‌ پادشاه‌ آشور او را فرستاد، پس‌ با اَشْدُود جنگ‌ كرده‌، آن‌ را گرفت‌.
\v 2 در آن‌ وقت‌ خداوند به‌ واسطه‌ اشعیا ابن‌ آموص‌ تكلّم‌ نموده‌، گفت‌: «برو و پلاس‌ را از كمر خود بگشا و نعلین‌ را از پای‌ خود بیرون‌ كن‌.» و او چنین‌ كرده‌، عریان‌ و پا برهنه‌ راه‌ می‌رفت‌.
\s5
\v 3 و خداوند گفت‌: «چنانكه‌ بنده‌ من‌ اشعیا سه‌ سال‌ عریان‌ و پا برهنه‌ راه‌ رفته‌ است‌ تا آیتی‌ و علامتی‌ دربارۀ مصر و كوش‌ باشد،
\v 4 بهمان‌ طور پادشاه‌ آشور اسیران‌ مصر و جلاء وطنان‌ كوش‌ را از جوانان‌ وپیران‌ عریان‌ و پابرهنه‌ و مكشوف‌ سرین‌ خواهد برد تا رسوایی‌ مصر باشد.
\s5
\v 5 و ایشان‌ به‌ سبب‌ كوش‌ كه‌ ملجای‌ ایشان‌ است‌ و مصر كه‌ فخر ایشان‌ باشد مضطرب‌ و خجل‌ خواهند شد.
\v 6 و ساكنان‌ این‌ ساحل‌ در آن‌ روز خواهند گفت‌: اینك‌ ملجای‌ ما كه‌ برای‌ اعانت‌ به‌ آن‌ فرار كردیم‌ تا از دست‌ پادشاه‌ آشور نجات‌ یابیم‌ چنین‌ شده‌ است‌، پس‌ ما چگونه‌ نجات‌ خواهیم‌ یافت‌؟»
\s5
\c 21
\p
\v 1 وحی‌ دربارۀ بیابان‌ بحر: چنانكه‌ گردباد در جنوب‌ می‌آید، این‌ نیز از بیابان‌ از زمین‌ هولناك‌ می‌آید.
\v 2 رؤیای‌ سخت‌ برای‌ من‌ منكشف‌ شده‌ است‌، خیانت‌ پیشه‌ خیانت‌ می‌كند و تاراج‌ كننده‌ تاراج‌ می‌نماید. ای‌ عیلام‌ برآی‌ و ای‌ مِدْیان‌ محاصره‌ نما. تمام‌ ناله‌ آن‌ را ساكت‌ گردانیدم‌.
\s5
\v 3 از این‌ جهت‌ كمر من‌ از شدّت‌ درد پر شده‌ است‌ و درد زه‌ مثل‌ درد زنی‌ كه‌ می‌زاید مرا درگرفته‌ است‌. پیچ‌ و تاب‌ می‌خورم‌ كه‌ نمی‌توانم‌ بشنوم‌، مدهوش‌ می‌شوم‌ كه‌ نمی‌توانم‌ ببینم‌.
\v 4 دل‌ من‌ می‌طپید و هیبت‌ مرا ترسانید. او شب‌ لذّت‌ مرا برایم‌ به‌ خوف‌ مبدّل‌ ساخته‌ است‌.
\s5
\v 5 سفره‌ را مهیا ساخته‌ و فرش‌ را گسترانیده‌ به‌ اكل‌ و شرب‌ مشغول‌ می‌باشند. ای‌ سروران‌ برخیزید و سپرها را روغن‌ بمالید.
\s5
\v 6 زیرا خداوند به‌ من‌ چنین‌ گفته‌ است‌: «برو و دیده‌بان‌ را قرار بده‌ تا آنچه‌ را كه‌ بیند اعلام‌ نماید.
\v 7 و چون‌ فوج‌ سواران‌ جفت‌ جفت‌ و فوج‌ الاغان‌ و فوج‌ شتران‌ را بیند آنگاه‌ به‌ دقّت‌ تمام‌ توجّه‌ بنماید.»
\s5
\v 8 پس‌ او مثل‌ شیر صدا زد كه‌ «ای‌ آقا من‌ دائماً در روز بر محرس‌ ایستاده‌ام‌ و تمامی‌ شب‌ بر دیده‌بانگاه‌ خود برقرار می‌باشم‌.
\v 9 و اینك‌ فوج‌مردان‌ و سواران‌ جفت‌ جفت‌ می‌آیند و او مزید كرده‌، گفت‌: بابل‌ افتاد افتاده‌ است‌ و تمامی‌ تمثال‌های‌ تراشیده‌ خدایانش‌ را بر زمین‌ شكسته‌اند.»
\s5
\v 10 ای‌ كوفته‌ شده‌ من‌ و ای‌ محصول‌ خرمن‌ من‌ آنچه‌ از یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ شنیدم‌ به‌ شما اعلام‌ می‌نمایم‌.
\s5
\v 11 وحی‌ درباره‌ دومه‌: كسی‌ از سعیر به‌ من‌ ندا می‌كند كه‌ «ای‌ دیده‌بان‌ از شب‌ چه‌ خبر؟ ای‌ دیده‌بان‌ از شب‌ چه‌ خبر؟»
\v 12 دیده‌بان‌ می‌گوید كه‌ «صبح‌ می‌آید و شام‌ نیز. اگر پرسیدن‌ می‌خواهید بپرسید و بازگشت‌ نموده‌، بیایید.»
\s5
\v 13 وحی‌ دربارۀ عرب‌: ای‌ قافله‌های‌ ددانیان‌ در جنگل‌ عرب‌ منزل‌ كنید.
\v 14 ای‌ ساكنان‌ زمین‌ تیما تشنگان‌ را به‌ آب‌ استقبال‌ كنید و فراریان‌ را به‌ خوراك‌ ایشان‌ پذیره‌ شوید.
\v 15 زیرا كه‌ ایشان‌ از شمشیرها فرار می‌كنند، از شمشیر برهنه‌ و كمان‌ زه‌ شده‌ و از سختی‌ جنگ‌.
\s5
\v 16 زانرو كه‌ خداوند به‌ من‌ گفته‌ است‌ بعد از یكسال‌ موافق‌ سالهای‌ مزدوران‌، تمامی شوكت‌ قیدار تلف‌ خواهد شد.
\v 17 و بقیه‌ شماره‌ تیراندازان‌ و جبّاران‌ بنی‌ قیدار قلیل‌ خواهد شد چونكه‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ این‌ را گفته‌ است‌.
\s5
\c 22
\p
\v 1 الا´ن‌ تو را چه‌ شد كه‌ كلّیةً بر بامها برآمدی‌؟
\v 2 ای‌ كه‌ پر از شورشها هستی‌ و ای‌ شهر پرغوغا و ای‌ قریه‌ مفتخر! كشتگانت‌ كشته‌ شمشیر نیستند و در جنگ‌ هلاك‌ نشده‌اند.
\s5
\v 3 جمیع‌ سرورانت‌ با هم‌ گریختند و بدون‌ تیراندازان‌ اسیر گشتند. همگانی‌ كه‌ در تو یافت‌ شدند با هم‌ اسیر گردیدند و به‌ جای‌ دور فرار كردند.
\v 4 بنابراین‌ گفتم‌ نظر خود را از من‌ بگردانید زیرا كه‌ با تلخی‌ گریه‌ می‌كنم‌. برای‌ تسلّی‌ من‌ دربارۀ خرابی‌ دختر قومم‌ الحاح‌ مكنید.
\s5
\v 5 زیرا خداوند یهوه‌ صبایوت‌ روز آشفتگی‌ و پایمالی‌ و پریشانی‌ای‌ در وادی‌ رؤیا دارد. دیوارها را منهدم‌ می‌سازند و صدای‌ استغاثه‌ تا به‌ كوهها می‌رسد.
\v 6 و عیلام‌ با افواج‌ مردان‌ و سواران‌ تركش‌ را برداشته‌ است‌ و قیر سپر را مكشوف‌ نموده‌ است‌،
\v 7 و وادیهای‌ بهترینت‌ از ارابه‌ها پر شده‌، سواران‌ پیش‌ دروازه‌هایت‌ صف‌آرایی‌ می‌نمایند؛
\s5
\v 8 و پوشش‌ یهودا برداشته‌ می‌شود و در آن‌ روز به‌ اسلحه‌ خانه‌ جنگل‌ نگاه‌ خواهید كرد؛
\v 9 و رخنه‌های‌ شهر داود را كه‌ بسیارند خواهید دید و آب‌ بركه‌ تحتانی‌ را جمع‌ خواهید نمود؛
\s5
\v 10 و خانه‌های‌ اورشلیم‌ را خواهید شمرد و خانه‌ها را به‌ جهت‌ حصاربندی‌ دیوارها خراب‌ خواهید نمود.
\v 11 و درمیان‌ دو دیوار حوضی‌ برای‌ آب‌ بركه‌ قدیم‌ خواهید ساخت‌ امّا به‌ صانع‌ آن‌ نخواهید نگریست‌ و به‌ آنكه‌ آن‌ را از ایام‌ پیشین‌ ساخته‌ است‌ نگران‌ نخواهید شد.
\s5
\v 12 و در آن‌ روز خداوند یهوه‌ صبایوت‌ (شما را) به‌ گریستن‌ وماتم‌ كردن‌ و كندن‌ مو و پوشیدن‌ پلاس‌ خواهد خواند.
\v 13 و اینك‌ شادمانی‌ و خوشی‌ و كشتن‌ گاوان‌ و ذبح‌ كردن‌ گوسفندان‌ و خوردن‌ گوشت‌ و نوشیدن‌ شراب‌ خواهد بود كه‌ بخوریم‌ و بنوشیم‌ زیرا كه‌ فردا می‌میریم‌.
\v 14 و یهوه‌ صبایوت‌ در گوش‌ من‌ اعلام‌ كرده‌ است‌ كه‌ این‌ گناه‌ شما تا بمیرید هرگز كفّاره‌ نخواهد شد. خداوند یهوه‌ صبایوت‌ این‌ را گفته‌ است‌.
\s5
\v 15 خداوند یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «برو و نزد این‌ خزانه‌دار یعنی‌ شبنا كه‌ ناظر خانه‌ است‌ داخل‌ شو و به‌ او بگو:
\v 16 تو را در اینجا چه‌ كار است‌ و در اینجا كه‌ را داری‌ كه‌ در اینجا قبری‌ برای‌ خود كنده‌ای‌؟ ای‌ كسی‌ كه‌ قبر خود را در مكان‌ بلند می‌كَنی‌ و مسكنی‌ برای‌ خویشتن‌ در صخره‌ می‌تراشی‌.»
\s5
\v 17 اینك‌ ای‌ مرد، خداوند البتّه‌ تو را دور خواهد انداخت‌ و البتّه‌ تو را خواهد پوشانید.
\v 18 و البتّه‌ تو را مثل‌ گوی سخت‌ خواهد پیچید و به‌ زمین‌ وسیع‌ تو را خواهد افكند و در آنجا خواهی‌ مرد و در آنجا ارابه‌های‌ شوكت‌ تو رسوایی‌ خانه‌ آقایت‌ خواهد شد.
\v 19 و تو را از منصبت‌ خواهم‌ راند و از مكانت‌ به‌ زیر افكنده‌ خواهی‌ شد.
\s5
\v 20 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ بنده‌ خویش‌ الیاقیم‌ بن‌ حلقیا را دعوت‌ خواهم‌ نمود.
\v 21 و او را به‌ جامه‌ تو ملبّس‌ ساخته‌ به‌ كمربندت‌ محكم‌ خواهم‌ ساخت‌ و اقتدار تو را به‌ دست‌ او خواهم‌ داد و او ساكنان‌ اورشلیم‌ و خاندان‌ یهودا را پدر خواهد بود.
\v 22 و كلید خانه‌ داود را بر دوش‌ وی‌ خواهم‌ نهاد و چون‌ بگشاید احدی‌ نخواهد بست‌ و چون‌ ببندد، احدی‌ نخواهد گشاد.
\s5
\v 23 و اورا در جای‌ محكم‌ مثل‌ میخ‌ خواهم‌ دوخت‌ و برای‌ خاندان‌ پدر خود كرسی‌ جلال‌ خواهد بود.
\v 24 و تمامی جلال‌ خاندان‌ پدرش‌ را از اولاد و احفاد و همه‌ ظروف‌ كوچك‌ را از ظروف‌ كاسه‌ها تا ظروف‌ تُنگها بر او خواهند آویخت‌.
\s5
\v 25 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ در آن‌ روز آن‌ میخی‌ كه‌ در مكان‌ محكم‌ دوخته‌ شده‌، متحرّك‌ خواهد گردید و قطع‌ شده‌، خواهد افتاد و باری‌ كه‌ بر آن‌ است‌، تلف‌ خواهد شد زیرا خداوند این‌ را گفته‌ است‌.
\s5
\c 23
\p
\v 1 وحی‌ دربارۀ صور: ای‌ كشتیهای‌ ترشیش‌ وِلْوِلَه‌ نمایید زیرا كه‌ بحدی‌ خراب‌ شده‌ است‌ كه‌ نه‌ خانه‌ای‌ و نه‌ مدخلی‌ باقی‌ مانده‌. از زمین‌ كتّیم‌ خبر به‌ ایشان‌ رسیده‌ است‌.
\v 2 ای‌ ساكنان‌ ساحل‌ كه‌ تاجران‌ صیدون‌ كه‌ از دریا عبور می‌كنند تو را پر ساخته‌اند، آرام‌ گیرید.
\v 3 و دخل‌ او از محصول‌ شیحور و حصاد نیل‌ بر آبهای‌ بسیار می‌بود، پس‌ او تجارت‌ گاه‌ امّت‌ها شده‌ است‌.
\s5
\v 4 ای‌ صیدون‌ خجل‌ شو زیرا كه‌ دریا یعنی‌ قلعه‌ دریا متكلّم‌ شده‌، می‌گوید درد زه‌ نكشیده‌ام‌ و نزاییده‌ام‌ و جوانان‌ را نپرورده‌ام‌ و دوشیزگان‌ را تربیت‌ نكرده‌ام‌.
\v 5 چون‌ این‌ خبر به‌ مصر برسد، از اخبار صور بسیار دردناك‌ خواهند شد.
\s5
\v 6 ای‌ ساكنان‌ ساحل‌ دریا به‌ ترشیش‌ بگذرید و وِلْوِلَه‌ نمایید.
\v 7 آیا این‌ شهر مفتخر شما است‌ كه‌ قدیمی‌ و از ایام‌ سلف‌ بوده‌ است‌ و پایهایش‌ او را به‌ جای‌ دور برده‌، تا در آنجا مأوا گزیند؟
\s5
\v 8 كیست‌كه‌ این‌ قصد را دربارۀ صور آن‌ شهر تاج‌بخش‌ كه‌ تجّار وی‌ سروران‌ و بازرگانان‌ او شرفای‌ جهان‌ بوده‌اند نموده‌ است‌؟
\v 9 یهوه‌ صبایوت‌ این‌ قصد را نموده‌ است‌ تا تكبّر تمامی‌ جلال‌ را خوار سازد و جمیع‌ شرفای‌ جهان‌ را محقّر نماید.
\s5
\v 10 ای‌ دختر ترشیش‌ از زمین‌ خود مثل‌ نیل‌ بگذر زیرا كه‌ دیگر هیچ‌ بند برای‌ تو نیست‌.
\v 11 او دست‌ خود را بر دریا دراز كرده‌، مملكتها را متحرّك‌ ساخته‌ است‌. خداوند دربارۀ كنعان‌ امر فرموده‌ است‌ تا قلعه‌هایش‌ را خراب‌ نمایند.
\v 12 و گفته‌ است‌: ای‌ دوشیزه‌ ستم‌ رسیده‌ و ای‌ دختر صیدون‌ دیگر مفتخر نخواهی‌ شد. برخاسته‌، به‌ كتّیم‌ بگذر؛ امّا در آنجا نیز راحت‌ برای‌ تو نخواهد بود.
\s5
\v 13 اینك‌ زمین‌ كلدانیان‌ كه‌ قومی‌ نبودند و آشور آن‌ را به‌ جهت‌ صحرانشینان‌ بنیاد نهاد. ایشان‌ منجنیقهای‌ خود را افراشته‌، قصرهای‌ آن‌ را منهدم‌ و آن‌ را به‌ خرابی‌ مبدّل‌ خواهند ساخت‌.
\v 14 ای‌ كشتیهای‌ ترشیش‌ وِلْوِلَه‌ نمایید زیرا كه‌ قلعه‌ شما خراب‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 15 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ صور، هفتاد سال‌ مثل‌ ایام‌ یك‌ پادشاه‌، فراموش‌ خواهد شد؛ و بعد از انقضای‌ هفتاد سال‌ برای‌ صور مثل‌ سرود زانیه‌ خواهد بود.
\v 16 ای‌ زانیه‌ فراموش‌ شده‌ بربط‌ را گرفته‌، در شهر گردش‌ نما. خوش‌ بنواز و سرودهای‌ بسیار بخوان‌ تا به‌ یاد آورده‌ شوی‌.
\s5
\v 17 و بعد از انقضای‌ هفتاد سال‌ واقع‌ می‌شود كه‌ خداوند از صور تفقّد خواهد نمود و به‌ اجرت‌ خویش‌ برگشته‌ با جمیع‌ ممالك‌ جهان‌ كه‌ بر روی‌ زمین‌ است‌ زنا خواهد نمود.
\v 18 و تجارت‌ و اجرت‌ آن‌ برای‌ خداوند وقف‌ شده‌ ذخیره‌ واندوخته‌ نخواهد شد بلكه‌ تجارتش‌ برای‌ مقرّبان‌ درگاه‌ خداوند خواهد بود تا به‌ سیری‌ بخورند و لباس‌ فاخر بپوشند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 اینك‌ خداوند زمین‌ را خالی‌ و ویران می‌كند، و آن‌ را واژگون‌ ساخته‌، ساكنانش‌ را پراكنده‌ می‌سازد.
\v 2 و مَثَل‌ قوم‌، مَثَل‌ كاهن‌ و مَثَل‌ بنده‌، مَثَل‌ آقایش‌ و مَثَل‌ كنیز، مَثَل‌ خاتونش‌ و مَثَل‌ مشتری‌، مَثَل‌ فروشنده‌ و مَثَل‌ قرض‌ دهنده‌، مَثَل‌ قرض‌ گیرنده‌ و مَثَل‌ سودخوار، مَثَل‌ سود دهنده‌ خواهد بود.
\s5
\v 3 و زمین‌ بالكّل‌ خالی‌ و بالكّل‌ غارت‌ خواهد شد زیرا خداوند این‌ سخن‌ را گفته‌ است‌.
\v 4 زمین‌ ماتم‌ می‌كند و پژمرده‌ می‌شود. ربع‌ مسكون‌ كاهیده‌ و پژمرده‌ می‌گردد، شریفان‌ اهل‌ زمین‌ كاهیده‌ می‌شوند.
\v 5 زمین‌ زیر ساكنانش‌ ملوّث‌ می‌شود زیرا كه‌ از شرایع‌ تجاوز نموده‌ و فرایض‌ را تبدیل‌ كرده‌ و عهد جاودانی‌ را شكسته‌اند.
\s5
\v 6 بنابراین‌ لعنت‌، جهان‌ را فانی‌ كرده‌ است‌ و ساكنانش‌ سزا یافته‌اند. لهذا ساكنان‌ زمین‌ سوخته‌ شده‌اند و مردمان‌، بسیار كم‌ باقی‌ مانده‌اند.
\v 7 شیره‌ انگور ماتم‌ می‌گیرد و مو كاهیده‌ می‌گردد و تمامی‌ شاددلان‌ آه‌ می‌كشند.
\s5
\v 8 شادمانی‌ دفّها تلف‌ شده‌، آواز عشرت‌كنندگان‌ باطل‌ و شادمانی‌ بربطها ساكت‌ خواهد شد.
\v 9 شراب‌ را با سرودها نخواهند آشامید و مسكرات‌ برای‌ نوشندگانش‌ تلخ‌ خواهد شد.
\s5
\v 10 قریه‌ خرابه‌ منهدم‌ می‌شود و هر خانه‌ بسته‌ می‌گردد كه‌ كسی‌ داخل‌ آن‌ نتواند شد.
\v 11 غوغایی‌ برای‌ شراب‌ در كوچه‌ها است‌. هرگونه‌ شادمانی‌ تاریك‌ گردیده‌ و سرور زمین‌ رفع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 12 ویرانی‌ در شهر باقی‌ است‌ و دروازه‌هایش‌ به‌ هلاكت‌ خرد شده‌ است‌.
\v 13 زیراكه‌ در وسط‌ زمین‌ در میان‌ قوم‌هایش‌ چنین‌ خواهد شد مثل‌ تكانیدن‌ زیتون‌ و مانند خوشه‌هایی‌ كه‌ بعد از چیدن‌ انگور باقی‌ می‌ماند.
\s5
\v 14 اینان‌ آواز خود را بلند كرده‌، ترنّم‌ خواهند نمود و دربارۀ كبریایی‌ خداوند از دریا صدا خواهند زد.
\v 15 از این‌جهت‌ خداوند را در بلاد مشرق‌ و نام‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را در جزیره‌های‌ دریا تمجید نمایید.
\s5
\v 16 از كرانهای‌ زمین‌ سرودها را شنیدیم‌ كه‌ عادلان‌ را جلال‌ باد. امّا گفتم‌: وا حسرتا، وا حسرتا، وای‌ بر من‌! خیانت‌كاران‌ خیانت‌ ورزیده‌، خیانت‌كاران‌ به‌ شدّت‌ خیانت‌ ورزیده‌اند.
\s5
\v 17 ای‌ ساكن‌ زمین‌ ترس‌ و حفره‌ و دام‌ بر تو است‌.
\v 18 و واقع‌ خواهد شد كه‌ هركه‌ از آواز ترس‌ بگریزد به‌ حفره‌ خواهد افتاد و هر كه‌ از میان‌ حفره‌ برآید گرفتار دام‌ خواهد شد زیرا كه‌ روزنه‌های‌ علیین‌ باز شده‌ و اساسهای‌ زمین‌ متزلزل‌ می‌باشد.
\s5
\v 19 زمین‌ بالكّل‌ منكسر شده‌. زمین‌ تماماً از هم‌ پاشیده‌ و زمین‌ به‌ شدّت‌ متحرّك‌ گشته‌ است‌.
\v 20 زمین‌ مثل‌ مستان‌ افتان‌ و خیزان‌ است‌ و مثل‌ سایه‌بان‌ به‌ چپ‌ و راست‌ متحرّك‌ و گناهش‌ بر آن‌ سنگین‌ است‌. پس‌ افتاده‌ است‌ كه‌ بار دیگر نخواهد برخاست‌.
\s5
\v 21 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ خداوند گروه‌ شریفان‌ را بر مكان‌ بلند ایشان‌ و پادشاهان‌ زمیـن‌ را بر زمیـن‌ سـزا خواهد داد.
\v 22 و ایشان‌ مثل‌ اسیران‌ در چاه‌ جمع‌ خواهنـد شـد و در زندان‌ بسته‌ خواهند گردید و بعد از روزهای‌ بسیار، ایشان‌ طلبیده‌ خواهند شد.
\v 23 و مـاه‌ خجـل‌ و آفتاب‌ رسوا خواهـد گشت‌ زیرا كه‌ یهـوه‌ صبایوت‌ در كوه‌ صهیون‌ و در اورشلیم‌ و به‌ حضور مشایخ‌ خویش‌، با جلال‌ سلطنت‌ خواهد نمود.
\s5
\c 25
\p
\v 1 ای‌ یهوه‌، تو خدای‌ من‌ هستی‌؛ پس‌ تو را تسبیح‌ می‌خوانم‌ و نام‌ تو را حمد می‌گویم‌، زیرا كارهای‌ عجیب‌ كرده‌ای‌ و تقدیرهای‌ قدیم‌ تو امانت‌ و راستی‌ است‌.
\v 2 چونكه‌ شهری‌ را توده‌ و قریه‌ حصین‌ را خرابه‌ گردانیده‌ای‌ و قصر غریبان‌ را كه‌ شهر نباشد و هرگز بنا نگردد.
\v 3 بنابراین‌ قوم‌ عظیم‌، تو را تمجید می‌نمایند و قریه‌ امّت‌های‌ ستم‌ پیشه‌ از تو خواهند ترسید.
\s5
\v 4 چونكه‌ برای‌ فقیران‌ قلعه‌ و به‌ جهت‌ مسكینان‌ در حین‌ تنگی‌ ایشان‌ قلعه‌ بودی‌ و ملجا از طوفان‌ و سایه‌ از گرمی‌، هنگامی‌ كه‌ نفخه‌ ستمكاران‌ مثل‌ طوفان‌ بر دیوار می‌بود.
\v 5 و غوغای‌ غریبان‌ را مثل‌ گرمی‌ در جای‌ خشك‌ فرود خواهی‌ آورد و سرود ستمكاران‌ مثل‌ گرمی‌ از سایه‌ ابر پست‌ خواهد شد.
\s5
\v 6 و یهوه‌ صبایوت‌ در این‌ كوه‌ برای‌ همه‌ قوم‌ها ضیافتی‌ از لذایذ برپا خواهد نمود، یعنی‌ ضیافتی‌ از شرابهای‌ كهنه‌ از لذایذ پر مغز و از شرابهای‌ كهنه‌ مصفّا.
\v 7 و در این‌ كوه‌ روپوشی‌ را كه‌ بر تمامی‌ قوم‌ها گسترده‌ است‌ و ستری‌ را كه‌ جمیع‌ امّت‌ها را می‌پوشاند تلف‌ خواهد كرد.
\v 8 و موت‌ را تا ابدالا´باد نابود خواهد ساخت‌ و خداوند یهوه‌ اشكها را از هر چهره‌ پاك‌ خواهد نمود و عار قوم‌ خویش‌ را از روی‌ تمامی‌ زمین‌ رفع‌ خواهد كرد، زیرا خداوند گفته‌ است‌.
\s5
\v 9 و در آن‌ روز خواهند گفت‌: «اینك‌ این‌ خدای‌ ما است‌ كه‌ منتظر او بوده‌ایم‌ و ما را نجات‌ خواهد داد. این‌ خداوند است‌ كه‌ منتظر او بوده‌ایم‌ پس‌ ازنجات‌ او مسرور و شادمان‌ خواهیم‌ شد.»
\v 10 زیرا كه‌ دست‌ خداوند بر این‌ كوه‌ قرار خواهد گرفت‌ و موآب‌ در مكان‌ خود پایمال‌ خواهد شد چنانكه‌ كاه‌ در آب‌ مزبله‌ پایمال‌ می‌شود.
\s5
\v 11 و او دستهای‌ خود را در میان‌ آن‌ خواهد گشاد مثل‌ شناوری‌ كه‌ به‌ جهت‌ شنا كردن‌ دستهای‌ خود را می‌گشاید و غرور او را با حیله‌های‌ دستهایش‌ پست‌ خواهد گردانید.
\v 12 و قلعه‌ بلند حصارهایت‌ را خم‌ كرده‌، بزیر خواهد افكند و بر زمین‌ با غبار یكسان‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\c 26
\p
\v 1 در آن‌ روز، این‌ سرود در زمین‌ یهودا سراییده‌ خواهد شد؛ ما را شهری‌ قوی‌ است‌ كه‌ دیوارها و حصار آن‌ نجات‌ است‌.
\v 2 دروازه‌ها را بگشایید تا امّت‌ عادل‌ كه‌ امانت‌ را نگاه‌ می‌دارند داخل‌ شوند.
\s5
\v 3 دل‌ ثابت‌ را در سلامتی‌ كامل‌ نگاه‌ خواهی‌ داشت‌، زیرا كه‌ بر تو توكّل‌ دارد.
\v 4 بر خداوند تا به‌ ابد توكّل‌ نمایید، چونكه‌ در یاه‌ یهوه‌ صخره‌ جاودانی‌ است‌.
\s5
\v 5 زیرا آنانی‌ را كه‌ بر بلندیها ساكنند، فرود می‌آورد؛ و شهر رفیع‌ را به‌ زیر می‌اندازد. آن‌ را به‌ زمین‌ انداخته‌، با خاك‌ یكسان‌ می‌سازد.
\v 6 پایها آن‌ را پایمال‌ خواهد كرد، یعنی‌ پایهای‌ فقیران‌ و قدمهای‌ مسكینان‌.
\s5
\v 7 طریق‌ عادلان‌ استقامت‌ است‌. ای‌ تو كه‌ مستقیم‌ هستی‌، طریق‌ عادلان‌ را هموار خواهی‌ ساخت‌.
\v 8 پس‌ ای‌ خداوند در طریق‌ داوریهای‌ تو انتظار تو را كشیده‌ایم‌. و جان‌ ما به‌ اسم‌ تو و ذكر تومشتاق‌ است‌.
\v 9 شبانگاه‌ به‌ جان‌ خود مشتاق‌ تو هستم‌، و بامدادان‌ به‌ روح‌ خود در اندرونم‌ تو را می‌طلبم‌، زیرا هنگامی‌ كه‌ داوریهای‌ تو بر زمین‌ آید، سكنه‌ ربع‌ مسكون‌ عدالت‌ را خواهند آموخت‌.
\s5
\v 10 هرچند بر شریر ترحّم‌ شود عدالت‌ را نخواهد آموخت‌. در زمین‌ راستان‌ شرارت‌ می‌ورزد و جلال‌ خداوند را مشاهده‌ نمی‌نماید.
\s5
\v 11 ای‌ خداوند دست‌ تو برافراشته‌ شده‌ است‌ امّا نمی‌بینند. لیكن‌ چون‌ غیرت‌ تو را برای‌ قوم‌ ملاحظه‌ كنند، خجل‌ خواهند شد. و آتش‌ نیز دشمنانت‌ را فرو خواهد برد.
\v 12 ای‌ خداوند سلامتی‌ را برای‌ ما تعیین‌ خواهی‌ نمود. زیرا كه‌ تمام‌ كارهای‌ ما را نیز برای‌ ما به‌ عمل‌ آورده‌ای‌.
\s5
\v 13 ای‌ یهوه‌ خدای‌ ما آقایان‌ غیر از تو بر ما استیلا داشتند. امّا به‌ تو فقط‌ اسم‌ تو را ذكر خواهیم‌ كرد.
\v 14 ایشان‌ مردند و زنده‌ نخواهند شد. خیالها گردیدند و نخواهند برخاست‌. بنابراین‌ ایشان‌ را سزا داده‌، هلاك‌ ساختی‌ و تمام‌ ذكر ایشان‌ را محو نمودی‌.
\s5
\v 15 قوم‌ را افزودی‌ ای‌ خداوند ، قوم‌ را مزید ساخته‌، خویشتن‌ را جلال‌ دادی‌. و تمامی‌ حدود زمین‌ را وسیع‌ گردانیدی‌.
\s5
\v 16 ای‌ خداوند ایشان‌ در حین‌ تنگی‌، تو را خواهند طلبید. و چون‌ ایشان‌ را تأدیب‌ نمایی‌ دعاهای‌ خفیه‌ خواهند ریخت‌.
\v 17 مثل‌ زن‌ حامله‌ای‌ كه‌ نزدیك‌ زاییدن‌ باشد و درد او را گرفته‌، از آلام‌ خود فریاد بكند، همچنین‌ ما نیز ای‌ خداوند در حضور تو هستیم.
\s5
\v 18 حامله‌ شده‌، درد زه‌ ما را گرفت‌ و باد را زاییدیم‌. و در زمین‌ هیچ‌ نجات‌ به‌ ظهور نیاوردیم‌ و ساكنان‌ ربع‌ مسكون‌نیفتادند.
\s5
\v 19 مردگان‌ تو زنده‌ خواهند شد و جسدهای‌ من‌ خواهند برخاست‌. ای‌ شما كه‌ در خاك‌ ساكنید بیدار شده‌، ترنّم‌ نمایید! زیرا كه‌ شبنم‌ تو شبنم‌ نباتات‌ است‌. و زمین‌ مردگان‌ خود را بیرون‌ خواهد افكند.
\s5
\v 20 ای‌ قوم‌ من‌ بیایید به‌ حجره‌های‌ خویش‌ داخل‌ شوید و درهای‌ خود را در عقب‌ خویش‌ ببندید. خویشتن‌ را اندك‌ لحظه‌ای‌ پنهان‌ كنید تا غضب‌ بگذرد.
\v 21 زیرا اینك‌ خداوند از مكان‌ خود بیرون‌ می‌آید تا سزای‌ گناهان‌ ساكنان‌ زمین‌ را به‌ ایشان‌ برساند. پس‌ زمین‌ خونهای‌ خود را مكشوف‌ خواهد ساخت‌ و كشتگان‌ خویش‌ را دیگر پنهان‌ نخواهد نمود.
\s5
\c 27
\p
\v 1 در آن‌ روز خداوند به‌ شمشیرِ سختِ عظیمِ محكمِ خود آن‌ مار تیز رو لِوْیاتان‌ را و آن‌ مار پیچیده‌ لِوْیاتان‌ را سزا خواهد داد و آن‌ اژدها را كه‌ در دریا است‌ خواهد كشت‌.
\v 2 در آن‌ روز برای‌ آن‌ تاكستان‌ شراب‌ بسرایید.
\v 3 من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ آن‌ را نگاه‌ می‌دارم‌ و هر دقیقه‌ آن‌ را آبیاری‌ می‌نمایم‌. شب‌ و روز آن‌ را نگاهبانی‌ می‌نمایم‌ كه‌ مبادا احدی‌ به‌ آن‌ ضرر برساند.
\s5
\v 4 خشم‌ ندارم‌. كاش‌ كه‌ خس‌ و خار با من‌ به‌ جنگ‌ می‌آمدند تا بر آنها هجوم‌ آورده‌، آنها را با هم‌ می‌سوزانیدم‌.
\v 5 یا به‌ قوّت‌ من‌ متمسّك‌ می‌شد تا با من‌ صلح‌ بكند و با من‌ صلح‌ می‌نمود.
\s5
\v 6 در ایام‌ آینده‌، یعقوب‌ ریشه‌ خواهد زد و اسرائیل‌ غنچه‌ و شكوفه‌ خواهد آورد. و ایشان‌ روی‌ ربع‌ مسكون‌ را از میوه‌ پر خواهند ساخت‌.
\s5
\v 7 آیا او را زد بطوری‌ كه‌ دیگران‌ او را زدند؟ یا كشته‌ شد بطوری‌ كه‌ مقتولان‌ وی‌ كشته‌ شدند؟
\v 8 چون‌ او را دور ساختی‌ به‌ اندازه‌ با وی‌ معارضه‌ نمودی‌. با باد سخت‌ خویش‌ او را در روز باد شرقی‌ زایل‌ ساختی‌.
\s5
\v 9 بنابراین‌ گناه‌ یعقوب‌ از این‌ كفّاره‌ شده‌ و رفع‌ گناه‌ او تمامی‌ نتیجه‌ آن‌ است‌. چون‌ تمامی‌ سنگهای‌ مذبح‌ را مثل‌ سنگهای‌ آهك‌ نرم‌ شده‌ می‌گرداند، آنگاه‌ اشیریم‌ و بتهای‌ آفتاب‌ دیگر برپا نخواهد شد.
\s5
\v 10 زیرا كه‌ آن‌ شهر حصین‌ منفرد خواهد شد و آن‌ مسكن‌، مهجور و مثل‌ بیابان‌ واگذاشته‌ خواهد شد. در آنجا گوساله‌ها خواهند چرید و در آن‌ خوابیده‌، شاخه‌هایش‌ را تلف‌ خواهند كرد.
\v 11 چون‌ شاخه‌هایش‌ خشك‌ شود شكسته‌ خواهد شد. پس‌ زنان‌ آمده‌، آنها را خواهند سوزانید، زیرا كه‌ ایشان‌ قوم‌ بیفهم‌ هستند. لهذا آفریننده‌ ایشان‌ بر ایشان‌ ترحّم‌ نخواهد نمود و خالق‌ ایشان‌ بر ایشان‌ شفقت‌ نخواهد كرد.
\s5
\v 12 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ خداوند از مسیل‌ نهر (فرات‌) تا وادی‌ مصر غلّه‌ را خواهد كوبید. و شما ای‌ بنی‌اسرائیل‌ یكی‌ یكی‌ جمع‌ كرده‌ خواهید شد.
\v 13 و در آن‌ روز واقع‌ خواهد شد كه‌ كَرِنّای‌ بزرگ‌ نواخته‌ خواهد شد و گم‌شدگان‌ زمین‌ آشور و رانده‌ شدگان‌ زمین‌ مصر خواهند آمد. و خداوند را در كوه‌ مقدّس‌ یعنی‌ در اورشلیم‌ عبادت‌ خواهند نمود.
\s5
\c 28
\p
\v 1 وای‌ بر تاج‌ تكبّر میگساران‌ افرایم‌ و برگل‌ پژمرده‌ زیبایی‌ جلال‌ وی‌، كه‌ برسر وادی‌ بارور مغلوبان‌ شراب‌ است‌.
\v 2 اینك‌ خداوند كسی‌ زورآور و توانا دارد كه‌ مثل‌ تگرگ‌ شدید و طوفان‌ مهلك‌ و مانند سیل‌ آبهای‌ زورآور سرشار، آن‌ را به‌ زور بر زمین‌ خواهد انداخت‌.
\s5
\v 3 و تاج‌ تكبّر میگساران‌ افرایم‌ زیر پایها پایمال‌ خواهد شد.
\v 4 و گل‌ پژمرده‌ زیبایی‌ جلال‌ وی‌ كه‌ بر سر وادی‌ بارور است‌، مثل‌ نوبر انجیرها قبل‌ از تابستان‌ خواهد بود كه‌ چون‌ بیننده‌ آن‌ را بیند وقتی‌ كه‌ هنوز در دستش‌ باشد، آن‌ را فرو می‌برد.
\s5
\v 5 و در آن‌ روز یهوه‌ صبایوت‌ به‌ جهت‌ بقیه‌ قوم‌ خویش‌ تاج‌ جلال‌ و افسر جمال‌ خواهد بود.
\v 6 و روح‌ انصاف‌ برای‌ آنانی‌ كه‌ به‌ داوری‌ می‌نشینند و قوّت‌ برای‌ آنانی‌ كه‌ جنگ‌ را به‌ دروازه‌ها برمی‌گردانند (خواهد بود).
\s5
\v 7 ولكن‌ اینان‌ نیز از شراب‌ گمراه‌ شده‌اند و از مسكرات‌ سرگشته‌ گردیده‌اند. هم‌ كاهن‌ و هم‌ نبی‌ از مسكرات‌ گمراه‌ شده‌اند و از شراب‌ بلعیده‌ گردیده‌اند. از مسكرات‌ سرگشته‌ شده‌اند و در رؤیا گمراه‌ گردیده‌اند و در داوری‌ مبهوت‌ گشته‌اند.
\v 8 زیرا كه‌ همه‌ سفره‌ها از قی‌ و نجاست‌ پر گردیده‌ و جایی‌ نمانده‌ است‌.
\s5
\v 9 كدام‌ را معرفت‌ خواهد آموخت‌ و اخبار را به‌ كه‌ خواهد فهمانید؟ آیا نه‌ آنانی‌ را كه‌ از شیر باز داشته‌ و از پستانها گرفته‌ شده‌اند؟
\v 10 زیرا كه‌ حكم‌ بر حكم‌ و حكم‌ بر حكم‌، قانون‌ بر قانون‌ و قانون‌ بر قانون‌ اینجا اندكی‌ و آنجا اندكی‌ خواهد بود.
\s5
\v 11 زیرا كه‌ با لبهای‌ الكن‌ و زبان‌ غریب‌ با این‌ قوم‌ تكلّم‌ خواهد نمود.
\v 12 كه‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «راحت‌ همین‌ است‌. پس‌ خسته‌ شدگان‌ رامستریح‌ سازید و آرامی‌ همین‌ است‌.» امّا نخواستند كه‌ بشنوند.
\s5
\v 13 و كلام‌ خداوند برای‌ ایشان‌ حكم‌ بر حكم‌ و حكم‌ برحكم‌، قانون‌ بر قانون‌ و قانون‌ بر قانون‌، اینجا اندكی‌ و آنجا اندكی‌ خواهد بود تا بروند و به‌ پشت‌ افتاده‌، منكسر گردند و به‌ دام‌ افتاده‌، گرفتار شوند.
\s5
\v 14 بنابراین‌، ای‌ مردان‌ استهزا كننده‌ و ای‌ حاكمان‌ این‌ قوم‌ كه‌ در اورشلیم‌اند كلام‌ خداوند را بشنوید.
\v 15 از آنجا كه‌ گفته‌اید با موت‌ عهد بسته‌ایم‌ و با هاویه‌ همداستان‌ شده‌ایم‌، پس‌ چون‌ تازیانه‌ مهلك‌ بگذرد به‌ ما نخواهد رسید زیرا كه‌ دروغها را ملجای‌ خود نمودیم‌ و خویشتن‌ را زیر مكر مستور ساختیم‌.
\s5
\v 16 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ در صهیون‌ سنگ‌ بنیادی‌ نهادم‌ یعنی‌ سنگ‌ آزموده‌ و سنگ‌ زاویه‌ای‌ گرانبها و اساس‌ محكم‌ پس‌ هر كه‌ ایمان‌ آورد تعجیل‌ نخواهد نمود.
\s5
\v 17 و انصاف‌ را ریسمان‌ می‌گردانم‌ و عدالت‌ را ترازو و تگرگ‌ ملجای‌ دروغ‌ را خواهد رُفْت‌ و آبها ستر را خواهد برد.
\s5
\v 18 و عهد شما با موت‌ باطل‌ خواهد شد و میثاق‌ شما با هاویه‌ ثابت‌ نخواهد ماند و چون‌ تازیانه‌ شدید بگذرد شما از آن‌ پایمال‌ خواهید شد.
\v 19 هر وقت‌ كه‌ بگذرد شما را گرفتار خواهد ساخت‌ زیرا كه‌ هر بامداد هم‌ در روز و هم‌ در شب‌ خواهد گذشت‌ و فهمیدن‌ اخبار باعث‌ هیبت‌ محض‌ خواهد شد.»
\s5
\v 20 زیرا كه‌ بستر كوتاه‌تر است‌ از آنكه‌ كسی‌ بر آن‌ دراز شود و لحاف‌ تنگ‌تر است‌ از آنكه‌ كسی‌ خویشتن‌ را بپوشاند.
\v 21 زیرا خداوند چنانكه‌ در كوه‌ فراصیم‌ (كرد) خواهد برخاست‌ و چنانكه‌ در وادی جبعون‌ (نمود) خشمناك‌ خواهد شد، تا كار خود یعنی‌ كار عجیب‌ خود را بجا آورد و عمل‌ خویش‌ یعنی‌ عمل‌ غریب‌ خویش‌ را به‌ انجام‌ رساند.
\s5
\v 22 پس‌ الا´ن‌ استهزا منمایید مبادا بندهای‌ شما محكم‌ گردد، زیرا هلاكت‌ و تقدیری‌ را كه‌ از جانب‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ بر تمامی‌ زمین‌ می‌آید شنیده‌ام‌.
\s5
\v 23 گوش‌ گیرید و آواز مرا بشنوید و متوجّه‌ شده‌، كلام‌ مرا استماع‌ نمایید.
\v 24 آیا برزگر، همه‌ روز به‌ جهت‌ تخم‌ پاشیدن‌ شیار می‌كند و آیا همه‌ وقت‌ زمین‌ خود را می‌شكافد و هموار می‌نماید؟
\s5
\v 25 آیا بعد از آنكه‌ رویش‌ را هموار كرد، گشنیز را نمی‌پاشد و زیره‌ را نمی‌افشاند و گندم‌ را در شیارها و جو را در جای‌ معین‌ و ذرّت‌ را در حدودش‌ نمی‌گذارد؟
\v 26 زیرا كه‌ خدایش‌ او را به‌ راستی‌ می‌آموزد و او را تعلیم‌ می‌دهد.
\s5
\v 27 چونكه‌ گشنیز با گردون‌ تیز كوبیده‌ نمی‌شود و چرخ‌ ارابه‌ بر زیره‌ گردانیده‌ نمی‌گردد، بلكه‌ گشنیز به‌ عصا و زیره‌ به‌ چوب‌ تكانیده‌ می‌شود.
\v 28 گندم‌ آرد می‌شود زیرا كه‌ آن‌ را همیشه‌ خرمن‌كوبی‌ نمی‌كند و هرچند چرخ‌ ارابه‌ و اسبان‌ خود را بر آن‌ بگرداند، آن‌ را خُرد نمی‌كند.
\s5
\v 29 این‌ نیز از جانب‌ یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ عجیب‌الّرای‌ و عظیم‌الحكمت‌ است‌، صادر می‌گردد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 وای‌ بر اَریئیل‌! وای‌ بر اَریئیل‌! شهری كه‌ داود در آن‌ خیمه‌ زد. سال‌ بر سال‌ مزید كنید و عیدها دور زنند.
\v 2 و من‌ اریئیل‌ را به‌ تنگی‌ خواهم‌ انداخت‌ و ماتم‌ و نوحه‌گری‌ خواهدبود و آن‌ برای‌ من‌ مثل‌ اریئیل‌ خواهد بود.
\s5
\v 3 و بر تو به‌ هر طرف‌ اردو زده‌، تو را به‌ باره‌ها محاصره‌ خواهم‌ نمود و منجنیقها بر تو خواهم‌ افراشت‌.
\v 4 و به‌ زیر افكنده‌ شده‌، از زمین‌ تكلّم‌ خواهی‌ نمود و كلام‌ تو از میان‌ غبار پست‌ خواهد گردید و آواز تو از زمین‌ مثل‌ آواز جنّ خواهد بود و زبان‌ تو از میان‌ غبار زمزم‌ خواهد كرد.
\s5
\v 5 امّا گروه‌ دشمنانت‌ مثل‌ گرد نرم‌ خواهند شد و گروه‌ ستم‌ كیشان‌ مانند كاه‌ كه‌ می‌گذرد. و این‌ بغتةً در لحظه‌ای‌ واقع‌ خواهد شد.
\v 6 و از جانب‌ یهوه‌ صبایوت‌ با رعد و زلزله‌ و صوت‌ عظیم‌ و گردباد و طوفان‌ و شعله‌ آتش‌ سوزنده‌ از تو پرسش‌ خواهد شد.
\s5
\v 7 و جمعیت‌ تمام‌ امّت‌هایی‌ كه‌ با اریئیل‌ جنگ‌ می‌كنند، یعنی‌ تمامی‌ آنانی‌ كه‌ بر او و بر قلعه‌ وی‌ مقاتله‌ می‌نمایند و او را بتنگ‌ می‌آورند مثل‌ خواب‌ و رؤیای‌ شب‌ خواهند شد.
\v 8 و مثل‌ شخص‌ گرسنه‌ كه‌ خواب‌ می‌بیند كه‌ می‌خورد و چون‌ بیدار شود شكم‌ او تهی‌ است‌. یا شخص‌ تشنه‌ كه‌ خواب‌ می‌بیند كه‌ آب‌ می‌نوشد و چون‌ بیدار شود اینك‌ ضعف‌ دارد و جانش‌ مشتهی‌ می‌باشد. همچنین‌ تمامی‌ جماعت‌ امّت‌هایی‌ كه‌ با كوه‌ صهیون‌ جنگ‌ می‌كنند، خواهند شد.
\s5
\v 9 درنگ‌ كنید و متحیر باشید و تمتّع‌ برید و كور باشید. ایشان‌ مست‌ می‌شوند، لیكن‌ نه‌ از شراب‌ و نوان‌ می‌گردند، امّا نه‌ از مسكرات‌.
\v 10 زیرا خداوند بر شما روح‌ خواب‌ سنگین‌ را عارض‌ گردانیده‌، چشمان‌ شما را بسته‌ است‌. و انبیا و رؤسای‌ شما یعنی‌ رائیان‌ را محجوب‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 11 و تمامی‌ رؤیا برای‌ شما مثل‌ كلام‌ تومار مختوم‌ گردیده‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ كسی‌ كه‌ خواندن‌می‌داند داده‌، می‌گویند: این‌ را بخوان‌ و او می‌گوید: نمی‌توانم‌ چونكه‌ مختوم‌ است‌.
\v 12 و آن‌ طومار را به‌ كسی‌ كه‌ خواندن‌ نداند داده‌، می‌گویند این‌ را بخوان‌ و او می‌گوید خواندن‌ نمی‌دانم‌.
\s5
\v 13 و خداوند می‌گوید: «چونكه‌ این‌ قوم‌ از دهان‌ خود به‌ من‌ تقرّب‌ می‌جویند و به‌ لبهای‌ خویش‌ مرا تمجید می‌نمایند، امّا دل‌ خود را از من‌ دور كرده‌اند و ترس‌ ایشان‌ از من‌ وصیتی‌ است‌ كه‌ از انسان‌ آموخته‌اند؛
\v 14 بنابراین‌ اینك‌ من‌ بار دیگر با این‌ قوم‌ عمل‌ عجیب‌ و غریب‌ بجا خواهم‌ آورد و حكمت‌ حكیمان‌ ایشان‌ باطل‌ و فهم‌ فهیمان‌ ایشان‌ مستور خواهد شد.»
\s5
\v 15 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ مشورت‌ خود را از خداوند بسیار عمیق‌ پنهان‌ می‌كنند و اعمال‌ ایشان‌ در تاریكی‌ می‌باشد و می‌گویند: «كیست‌ كه‌ مارا ببیند و كیست‌ كه‌ ما را بشناسد؟»
\s5
\v 16 ای‌ زیر و زبر كنندگان‌ هرچیز! آیا كوزه‌گر مثل‌ گل‌ محسوب‌ شود یا مصنوع‌ دربارۀ صانع‌ خود گوید مرا نساخته‌ است‌ و یا تصویر دربارۀ مصوّرش‌ گوید كه‌ فهم‌ ندارد؟
\s5
\v 17 آیا در اندك‌ زمانی‌ واقع‌ نخواهد شد كه‌ لبنان‌ به‌ بوستان‌ مبدّل‌ گردد و بوستان‌ به‌ جنگل‌ محسوب‌ شود؟
\v 18 و در آن‌ روز كّران‌ كلام‌ كتاب‌ را خواهند شنید و چشمان‌ كوران‌ از میان‌ ظلمت‌ و تاریكی‌ خواهد دید.
\v 19 و حلیمان‌ شادمانی‌ خود را در خداوند مزید خواهند كرد و مسكینان‌ مردمان‌ در قدّوس‌ اسرائیل‌ وجد خواهند نمود.
\s5
\v 20 زیرا كه‌ ستمگران‌ نابود و استهزاكنندگان‌ معدوم‌ خواهند شد و پیروان‌ شرارت‌ منقطع‌ خواهند گردید.
\v 21 كه‌ انسان‌ را به‌ سخنی‌ مجرم‌ می‌سازند و برای‌ كسی‌ كه‌ درمحكمه‌ حكم‌ می‌كند دام‌ می‌گسترانند و عادل‌ را به‌ بطالت‌ منحرف‌ می‌سازند.
\s5
\v 22 بنابراین‌ خداوند كه‌ ابراهیم‌ را فدیه‌ داده‌ است‌ دربارۀ خاندان‌ یعقوب‌ چنین‌ می‌گوید كه‌ از این‌ به‌ بعد یعقوب‌ خجل‌ نخواهد شد و رنگ‌ چهره‌اش‌ دیگر نخواهد پرید.
\v 23 بلكه‌ چون‌ فرزندان‌ خود را كه‌ عمل‌ دست‌ من‌ می‌باشند، در میان‌ خویش‌ بیند،آنگاه‌ ایشان‌ اسم‌ مرا تقدیس‌ خواهند نمود و قدّوس‌ یعقوب‌ را تقدیس‌ خواهند كرد و از خدای‌ اسرائیل‌ خواهند ترسید.
\v 24 و آنانی‌ كه‌ روح‌ گمراهی‌ دارند فهیم‌ خواهند شد و متمّردان‌ تعلیم‌ را خواهند آموخت‌.
\s5
\c 30
\p
\v 1 خداوند می‌گوید كه‌ وای‌ بر پسران‌فتنه‌انگیز كه‌ مشورت‌ می‌كنند لیكن‌ نه‌ از من‌، و عهد می‌بندند لیكن‌ نه‌ از روح‌ من‌، تا گناه‌ را بر گناه‌ مزید نمایند.
\v 2 كه‌ برای‌ فرود شدن‌ به‌ مصر عزیمت‌ می‌كنند امّا از دهان‌ من‌ سؤال‌ نمی‌نمایند و به‌ قوّت‌ فرعون‌ پناه‌ می‌گیرند و به‌ سایه‌ مصر اعتماد دارند.
\s5
\v 3 لهذا قوّت‌ فرعون‌ خجالت‌ و اعتماد به‌ سایه‌ مصر رسوایی‌ شما خواهد بود.
\v 4 زیرا كه‌ سروران‌ او در صَوعَن‌ هستند و ایلچیان‌ وی‌ به‌ حانیس‌ رسیده‌اند.
\v 5 همگی‌ ایشان‌ از قومی‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ فایده‌ ندارند، خجل‌ خواهند شد كه‌ نه‌ معاونت‌ و نه‌ منفعتی‌ بلكه‌ خجالت‌ و رسوایی‌ نیز برای‌ ایشان‌ خواهند بود.
\s5
\v 6 وحی‌ دربارۀ بَهیمُوت‌ جنوبی‌: از میان‌ زمین‌ تنگ‌ و ضیق‌ كه‌ از آنجا شیر ماده‌ و اسد وافعی‌ و مار آتشین‌ پرنده‌ می‌آید، توانگری‌ خویش‌ را بر پشت‌ الاغان‌ و گنجهای‌ خود را بر كوهان‌ شتران‌ نزد قومی‌ كه‌ منفعت‌ ندارند می‌برند.
\v 7 چونكه ‌اعانت‌ مصریان‌ عبث‌ و بی‌فایده‌ است‌ از این‌ جهت‌ ایشان‌ را رَهَبُالجلوس‌ نامیدم‌.
\s5
\v 8 الا´ن‌ بیا و این‌ را در نزد ایشان‌ بر لوحی‌ بنویس‌ و بر طوماری‌ مرقوم‌ ساز تا برای‌ ایام‌ آینده‌ تا ابدالا´باد بماند.
\v 9 زیرا كه‌ این‌ قوم‌ فتنه‌انگیز و پسران‌ دروغگو می‌باشند. پسرانی‌ كه‌ نمی‌خواهند شریعت‌ خداوند را استماع‌ نمایند.
\s5
\v 10 كه‌ به‌ رائیان‌ می‌گویند: رؤیت‌ مكنید و به‌ انبیا كه‌ برای‌ ما به‌ راستی‌ نبوّت‌ ننمایید بلكه‌ سخنان‌ شیرین‌ به‌ ما گویید و به‌ مكاید نبوّت‌ كنید.
\v 11 از راه‌ منحرف‌ شوید و از طریق‌ تجاوز نمایید و قدّوس‌ اسرائیل‌ را از نظر ما دور سازید.
\s5
\v 12 بنابراین‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ شما این‌ كلام‌ را ترك‌ كردید و بر ظلم‌ و فساد اعتماد كرده‌، بر آن‌ تكیه‌ نمودید،
\v 13 از این‌ جهت‌ این‌ گناه‌ برای‌ شما مثل‌ شكاف‌ نزدیك‌ به‌ افتادن‌ كه‌ در دیوار بلند پیش‌ آمده‌ باشد و خرابی‌ آن‌ در لحظه‌ای‌ بغتةًپدید آید خواهد بود.
\s5
\v 14 و شكستگی‌ آن‌ مثل‌ شكستگی‌ كوزه‌ كوزه‌گر خواهد بود كه‌ بی‌محابا خُرد می‌شود، بطوری‌ كه‌ از پاره‌هایش‌ پاره‌ای‌ به‌ جهت‌ گرفتن‌ آتش‌ از آتشدان‌ یا برداشتن‌ آب‌ از حوض‌ یافت‌ نخواهد شد.»
\s5
\v 15 زیرا خداوند یهوه‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: «به‌ انابت‌ و آرامی‌ نجات‌ می‌یافتید و قوّت‌ شما از راحت‌ و اعتماد می‌بود؛ امّا نخواستید.
\v 16 و گفتید: نی‌ بلكه‌ بر اسبان‌ فرار می‌كنیم‌، لهذا فرار خواهید كرد و بر اسبان‌ تیز رو سوار می‌شویم‌؛ لهذا تعاقب‌ كنندگان‌ شما تیز رو خواهند شد.
\s5
\v 17 هزار نفر از نهیب‌ یك‌ نفر فرار خواهند كرد و شما از نهیب‌ پنج‌ نفر خواهید گریخت‌ تا مثل‌ بیرق‌ بر قلّه‌ كوه‌ و عَلَم‌ بر تلّی‌ باقی‌ مانید.»
\s5
\v 18 و از این‌ سبب‌ خداوند انتظار می‌كشد تابر شما رأفت‌ نماید و از این‌ سبب‌ برمی‌خیزد تا بر شما ترحّم‌ فرماید چونكه‌ یهوه‌ خدای‌ انصاف‌ است‌. خوشابحال‌ همگانی‌ كه‌ منتظر وی‌ باشند.
\v 19 زیرا كه‌ قوم‌ در صهیون‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ خواهند بود و هرگز گریه‌ نخواهی‌ كرد و به‌ آواز فریادت‌ بر تو ترحّم‌ خواهد كرد، و چون‌ بشنود تو را اجابت‌ خواهد نمود.
\s5
\v 20 و هرچند خداوند شما را نان‌ ضیق‌ و آب‌ مصیبت‌ بدهد، امّا معلّمانت‌ بار دیگر مخفی‌ نخواهند شد بلكه‌ چشمانت‌ معلّمان‌ تو را خواهد دید.
\v 21 و گوشهایت‌ سخنی‌ را از عقب‌ تو خواهد شنید كه‌ می‌گوید: راه‌ این‌ است‌، در آن‌ سلوك‌ بنما هنگامی‌ كه‌ به‌ طرف‌ راست‌ یا چپ‌ می‌گردی‌.
\s5
\v 22 و پوشش‌ بتهای‌ ریخته‌ نقره‌ خویش‌ را و سِتْر اصنام‌ تراشیده‌ طلای‌ خود را نجس‌ خواهید ساخت‌ و آنها را مثل‌ چیز نجس‌ دور انداخته‌، به‌ آن‌ خواهی‌ گفت‌: دور شو.
\s5
\v 23 و باران‌ تخمت‌ را كه‌ زمین‌ خویش‌ را به‌ آن‌ زرع‌ می‌كنی‌ و نان‌ محصول‌ زمینت‌ را خواهد داد و آن‌ پر مغز و فراوان‌ خواهد شد و در آن‌ زمان‌ مواشی‌ تو در مرتع‌ وسیع‌ خواهند چرید.
\v 24 و گاوان‌ و الاغانت‌ كه‌ زمین‌ را شیار می‌نمایند، آذوقه‌ نمك‌دار را كه‌ با غربال‌ و اوچوم‌ پاك‌ شده‌ است‌ خواهند خورد.
\s5
\v 25 و در روز كشتار عظیم‌ كه‌ برجها در آن‌ خواهد افتاد، نهرها و جویهای‌ آب‌ بر هر كوه‌ بلند و به‌ هر تلّ مرتفع‌ جاری‌ خواهد شد.
\v 26 و در روزی‌ كه‌ خداوند شكستگی‌ قوم‌ خود را ببندد و ضرب‌ جراحت‌ ایشان‌ را شفا دهد، روشنایی‌ ماه‌ مثل‌ روشنایی‌ آفتاب‌ و روشنایی‌ آفتاب‌ هفت‌ چندان‌ مثل‌ روشنایی‌ هفت‌ روز خواهد بود.
\s5
\v 27 اینك‌ اسم‌ خداوند از جای‌ دور می‌آید، در غضب‌ خود سوزنده‌ و در ستون‌ غلیظ‌ و لبهایش‌پر از خشم‌ و زبانش‌ مثل‌ آتش‌ سوزان‌ است‌.
\v 28 و نفخه‌ او مثل‌ نهر سرشار تا به‌ گردن‌ می‌رسد تا آنكه‌ امّت‌ها را به‌ غربال‌ مصیبت‌ ببیزد و دهنه‌ ضلالت‌ را بر چانه‌ قوم‌ها بگذارد.
\s5
\v 29 و شما را سرودی‌ خواهد بود مثل‌ شب‌ تقدیس‌ نمودن‌ عید و شادمانی‌ دل‌ مثل‌ آنانی‌ كه‌ روانه‌ می‌شوند تا به‌ آواز نی‌ به‌ كوه‌ خداوند نزد صخره‌ اسرائیل‌ بیایند.
\s5
\v 30 و خداوند جلال‌ آواز خود را خواهد شنوانید و فرود آوردن‌ بازوی‌ خود را با شدّت‌ غضب‌ و شعله‌ آتش‌ سوزنده‌ و طوفان‌ و سیل‌ و سنگهای‌ تگرگ‌ ظاهر خواهد ساخت‌.
\s5
\v 31 زیرا كه‌ آشور به‌ آواز خداوند شكسته‌ خواهد شد و او را با عصا خواهد زد.
\v 32 و هر ضرب‌ عصای‌ قضا كه‌ خداوند به‌ وی‌ خواهد آورد با دفّ و بربط‌ خواهد بود و با جنگهای‌ پر شورش‌ با آن‌ مقاتله‌ خواهد نمود.
\s5
\v 33 زیرا كه‌ تُوفَتْ از قبل‌ مهیا شده‌ و برای‌ پادشاه‌ آماده‌ گردیده‌ است‌. آن‌ را عمیق‌ و وسیع‌ ساخته‌ است‌ كه‌ توده‌اش‌ آتش‌ و هیزم‌ بسیار است‌ و نفخه‌ خداوند مثل‌ نهر كبریت‌ آن‌ را مشتعل‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\c 31
\p
\v 1 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ به‌ جهت‌ اعانت‌ به‌ مصر فرود آیند و بر اسبان‌ تكیه‌ نمایند و بر ارابه‌ها، زانرو كه‌ كثیرند و بر سواران‌ زانرو كه‌ بسیار قوّی‌اند، توكّل‌ كنند؛ امّا بسوی‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ نظر نكنند و خداوند را طلب‌ ننمایند.
\v 2 و او نیز حكیم‌ است‌ و بلا را می‌آورد و كلام‌ خود را برنخواهد گردانید و به‌ ضدّ خاندان‌ شریران‌ و اعانت‌ بدكاران‌ خواهد برخاست‌.
\s5
\v 3 امّا مصریان‌ انسانند و نه‌ خدا و اسبان‌ ایشان‌ جسدند و نه‌ روح‌ و خداوند دست‌ خود را دراز می‌كند و اعانت‌كننده‌ را لغزان‌ و اعانت‌ كرده‌ شده‌ را افتان‌ گردانیده‌، هر دو ایشان‌ هلاك‌ خواهند شد.
\s5
\v 4 زیرا خداوند به‌ من‌ چنین‌ گفته‌ است‌: چنانكه‌ شیر و شیر ژیان‌ بر شكار خود غرّش‌ می‌نماید، هنگامی‌ كه‌ گروه‌ شبانان‌ بروی‌ جمع‌ شوند و از صدای‌ ایشان‌ نترسیده‌ از غوغای‌ ایشان‌ سر فرو نمی‌آورد، همچنان‌ یهوه‌ صبایوت‌ نزول‌ می‌فرماید تا برای‌ كوه‌ صهیون‌ و تلّ آن‌ مقاتله‌ نماید.
\s5
\v 5 مثل‌ مرغان‌ كه‌ در طیران‌ باشند، همچنان‌ یهوه‌ صبایوت‌ اورشلیم‌ را حمایت‌ خواهد نمود و حمایت‌ كرده‌، آن‌ را رستگار خواهد ساخت‌ و از آن‌ درگذشته‌، خلاصی‌ خواهد داد.
\v 6 ای‌ بنی‌اسرائیل‌، بسوی‌ آن‌ كس‌ كه‌ بر وی‌ بینهایت‌ عصیان‌ ورزیده‌اید بازگشت‌ نمایید.
\v 7 زیرا كه‌ در آن‌ روز هر كدام‌ از ایشان‌ بتهای‌ نقره‌ و بتهای‌ طلای‌ خود را كه‌ دستهای‌ شما آنها را به‌ جهت‌ گناه‌ خویش‌ ساخته‌ است‌، ترك‌ خواهند نمود.
\s5
\v 8 آنگاه‌ آشور به‌ شمشیری‌ كه‌ از انسان‌ نباشد خواهد افتاد و تیغی‌ كه‌ از انسان‌ نباشد او را هلاك‌ خواهد ساخت‌ و او از شمشیر خواهد گریخت‌ و جوانانش‌ خراج‌ گذار خواهند شد.
\v 9 و صخره‌ او از ترس‌ زایل‌ خواهد شد و سرورانش‌ از عَلَم‌ مبهوت‌ خواهند گردید. یهوه‌ كه‌ آتش‌ او در صهیون‌ و كوره‌ وی‌ در اورشلیم‌ است‌ این‌ را می‌گوید.
\s5
\c 32
\p
\v 1 اینك‌ پادشاهی‌ به‌ عدالت‌ سلطنت‌خواهد نمود و سروران‌ به‌ انصاف‌ حكمرانی‌ خواهند كرد.
\v 2 و مردی‌ مثل‌ پناه‌گاهی‌ از باد و پوششی‌ از طوفان‌ خواهد بود. و مانند جویهای‌ آب‌ در جای‌ خشك‌ و سایه‌ صخرۀعظیم‌ در زمین‌ تعب‌ آورنده‌ خواهد بود.
\v 3 و چشمان‌ بینندگان‌ تار نخواهد شد و گوشهای‌ شنوندگان‌ اصغا خواهد كرد.
\s5
\v 4 و دل‌ شتابندگان‌ معرفت‌ را خواهد فهمید و زبان‌ الكنان‌ كلام‌ فصیح‌ را به‌ ارتجال‌ خواهد گفت‌.
\v 5 و مرد لئیم‌ بار دیگر كریم‌ خوانده‌ نخواهد شد و مرد خسیس‌ نجیب‌ گفته‌ نخواهد گردید.
\v 6 زیرا مرد لئیم‌ به‌ لا´مت‌ متكلّم‌ خواهد شد و دلش‌ شرارت‌ را بعمل‌ خواهد آورد تا نفاق‌ را بجا آورده‌، به‌ ضدّ خداوند به‌ ضلالت‌ سخن‌ گوید و جان‌ گرسنگان‌ را تهی‌ كند و آب‌ تشنگان‌ را دور نماید.
\s5
\v 7 آلات‌ مرد لئیم‌ نیز زشت‌ است‌ و تدابیر قبیح‌ می‌نماید تا مسكینان‌ را به‌ سخنان‌ دروغ‌ هلاك‌ نماید، هنگامی‌ كه‌ مسكینان‌ به‌ انصاف‌ سخن‌ می‌گویند.
\v 8 امّا مرد كریم‌ تدبیرهای‌ كریمانه‌ می‌نماید و به‌ كَرَم‌ پایدار خواهد شد.
\s5
\v 9 ای‌ زنان‌ مطمئّن‌ برخاسته‌، آواز مرا بشنوید و ای‌ دختران‌ ایمن‌ سخن‌ مرا گوش‌ گیرید.
\v 10 ای‌ دختران‌ ایمن‌ بعد از یك‌ سال‌ و چند روزی‌ مضطرب‌ خواهید شد زانرو كه‌ چیدن‌ انگور قطع‌ می‌شود و جمع‌ كردن‌ میوه‌ها نخواهد بود.
\s5
\v 11 ای‌ زنانِ مطمئّن‌ بلرزید و ای‌ دخترانِ ایمن‌ مضطرب‌ شوید. لباس‌ را كنده‌، برهنه‌ شوید و پلاس‌ بر میان‌ خود ببندید.
\v 12 برای‌ مزرعه‌های‌ دلپسند و موهای‌ بارور سینه‌ خواهند زد.
\v 13 بر زمین‌ قوم‌ من‌ خار و خس‌ خواهد رویید بلكه‌ بر همه‌ خانه‌های‌ شادمانی‌ در شهرِ مفتخر.
\s5
\v 14 زیرا كه‌ قصر منهدم‌ و شهرِ معمور متروك‌ خواهد شد و عُوفَل‌ و دیده‌بانگاه‌ به‌ بیشه‌ای‌ سِباع‌ و محّل‌ تفرّج‌ خران‌ وحشی‌ و مرتع‌ گله‌ها تا به‌ ابد مبدّل‌ خواهد شد.
\v 15 تا زمانی‌ كه‌ روح‌ از اعلی‌ عّلیین‌ بر ما ریخته‌ شود و بیابان‌ به‌ بوستان‌ مبدّل‌ گردد و بوستان‌ به‌ جنگل‌ محسوب‌ شود.
\s5
\v 16 آنگاه‌ انصاف‌ در بیابان‌ ساكن‌ خواهد شد و عدالت‌ در بوستان‌ مقیم‌ خواهد گردید.
\v 17 و عمل‌ عدالت‌ سلامتی‌ و نتیجه‌ عدالت‌ آرامی‌ و اطمینان‌ خواهد بود تا ابدالا´باد.
\v 18 و قوم‌ من‌ در مسكن‌ سلامتی‌ و در مساكنِ مطمئن‌ و در منزلهای‌ آرامی‌ ساكن‌ خواهند شد.
\s5
\v 19 و حین‌ فرود آمدن‌ جنگل‌ تگرگ‌ خواهد بارید و شهر به‌ دركه‌ اسفل‌ خواهد افتاد.
\v 20 خوشابحال‌ شما كه‌ بر همه‌ آبها تخم‌ می‌كارید و پایهای‌ گاو و الاغ‌ را رها می‌سازید.
\s5
\c 33
\p
\v 1 وای‌ بر تو ای‌ غارتگر كه‌ غارت‌ نشدی‌ و ای‌ خیانت‌ كاری‌ كه‌ با تو خیانت‌ نورزیدند. هنگامی‌ كه‌ غارت‌ را به‌ اتمام‌ رسانیدی‌، غارت‌ خواهی‌ شد و زمانی‌ كه‌ از خیانت‌ نمودن‌ دست‌ برداشتی‌، به‌ تو خیانت‌ خواهند ورزید.
\s5
\v 2 ای‌ خداوند بر ما ترحّم‌ فرما زیرا كه‌ منتظر تو می‌باشیم‌ و هر بامداد بازوی‌ ایشان‌ باش‌ و در زمان‌ تنگی‌ نیز نجات‌ ما بشو.
\s5
\v 3 از آواز غوغا، قوم‌ها گریختند و چون‌ خویشتن‌ را برافرازی‌ امّت‌ها پراكنده‌ خواهند شد.
\v 4 و غارت‌ شما را جمع‌ خواهند كرد بطوری‌ كه‌ موران‌ جمع‌ می‌نمایند و بر آن‌ خواهند جهید بطوری‌ كه‌ ملخها می‌جهند.
\s5
\v 5 خداوند متعال‌ می‌باشد زانرو كه‌ در اعلی‌علّیین‌ ساكن‌ است‌ و صَهْیون‌ را از انصاف‌ و عدالت‌ مملّو خواهد ساخت‌.
\v 6 و فراوانی نجات‌ و حكمت‌ و معرفتْ استقامت‌ اوقات‌ تو خواهد شد. و ترس‌ خداوند خزینه‌ او خواهد بود.
\s5
\v 7 اینك‌شجاعان‌ ایشان‌ در بیرون‌ فریاد می‌كنند و رسولانِ سلامتی‌ زار زار گریه‌ می‌نمایند.
\v 8 شاهراهها ویران‌ می‌شود و راه‌گذریان‌ تلف‌ می‌گردند. عهد را شكسته‌ است‌ و شهرها را خوار نموده‌، به‌ مردمان‌ اعتنا نكرده‌ است‌.
\s5
\v 9 زمین‌ ماتم‌كنان‌ كاهیده‌ شده‌ است‌ و لبنان‌ خجل‌ گشته‌، تلف‌ گردیده‌ است‌ و شارون‌ مثل‌ بیابان‌ شده‌ و باشان‌ و كَرْمَلْ برگهای‌ خود را ریخته‌اند.
\s5
\v 10 خداوند می‌گوید كه‌ الا´ن‌ برمی‌خیزم‌ و حال‌ خود را برمی‌افرازم‌ و اكنون‌ متعال‌ خواهم‌ گردید.
\v 11 و شما از كاه‌ حامله‌ شده‌، خس‌ خواهید زایید. و نَفَس‌ شما آتشی‌ است‌ كه‌ شما را خواهد سوزانید.
\v 12 و قوم‌ها مثل‌ آهك‌ سوخته‌ و مانند خارهای‌ قطع‌ شده‌ كه‌ از آتش‌ مشتعل‌ گردد خواهند شد.
\s5
\v 13 ای‌ شما كه‌ دور هستید، آنچه‌ را كه‌ كرده‌ام‌ بشنوید و ای‌ شما كه‌ نزدیك‌ می‌باشید، جبروت‌ مرا بدانید.
\v 14 گناه‌كارانی‌ كه‌ در صهیون‌اند می‌ترسند و لرزه‌ منافقان‌ را فرو گرفته‌ است‌، (و می‌گویند): كیست‌ از ما كه‌ در آتش‌ سوزنده‌ ساكن‌ خواهد شد و كیست‌ از ما كه‌ در نارهای‌ جاودانی‌ ساكن‌ خواهد گردید؟
\s5
\v 15 امّا آنكه‌ به‌ صداقت‌ سالك‌ باشد و به‌ استقامت‌ تكلّم‌ نماید و سود ظلم‌ را خوار شمارد و دست‌ خویش‌ را از گرفتن‌ رشوه‌ بیفشاند و گوش‌ خود را از اصغای‌ خون‌ ریزی‌ ببندد و چشمان‌ خود را از دیدن‌ بدیها بر هم‌ كُنَد؛
\v 16 او در مكان‌های‌ بلند ساكن‌ خواهد شد و ملجای‌ او ملاذ صخره‌ها خواهد بود. نان‌ او داده‌ خواهد شد و آب‌ او ایمن‌ خواهد بود.
\s5
\v 17 چشمانت‌ پادشاه‌ را در زیباییش‌ خواهد دید و زمین‌ بی‌پایان‌ را خواهد نگریست‌.
\v 18 دل‌ تو متذكّر آن‌ خوف‌ خواهد شد (وخواهی‌ گفت‌):كجا است‌ نویسنده‌ و كجا است‌ وزن‌ كنندۀ (خراج‌) و كجا است‌ شمارنده‌ برجها؟
\v 19 قوم‌ ستم‌ پیشه‌ و قوم‌ دشوار لغت‌ را كه‌ نمی‌توانی‌ شنید و الكن‌ زبان‌ را كه‌ نمی‌توانی‌ فهمید بار دیگر نخواهی‌ دید.
\s5
\v 20 صهیون‌ شهر جشن‌ مقدّس‌ ما را ملاحظه‌ نما. و چشمانت‌ اورشلیم‌ مسكن‌ سلامتی‌ را خواهد دید یعنی‌ خیمه‌ای‌ را كه‌ منتقل‌ نشود و میخهایش‌ كنده‌ نگردد و هیچكدام‌ از طنابهایش‌ گسیخته‌ نشود.
\v 21 بلكه‌ در آنجا خداوند ذوالجلال‌ برای‌ ما مكان‌ جویهای‌ آب‌ و نهرهای‌ وسیع‌ خواهد بود كه‌ در آن‌ هیچ‌ كشتی‌ با پاروها داخل‌ نخواهد شد و سفینه‌ بزرگ‌ از آن‌ عبور نخواهد كرد.
\s5
\v 22 زیرا خداوند داور ما است‌. خداوند شریعت‌ دهنده‌ ما است‌. خداوند پادشاه‌ ما است‌ پس‌ ما را نجات‌ خواهد داد.
\s5
\v 23 ریسمانهای‌ تو سست‌ بود كه‌ پایه‌ دكل‌ خود را نتوانست‌ محكم‌ نگاه‌ دارد و بادبان‌ را نتوانست‌ بگشاید، آنگاه‌ غارت‌ بسیار تقسیم‌ شد و لنگان‌ غنیمت‌ را بردند.
\v 24 لیكن‌ ساكن‌ آن‌ نخواهد گفت‌ كه‌ بیمار هستم‌ و گناه‌ قومی‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ باشند آمرزیده‌ خواهد شد.
\s5
\c 34
\p
\v 1 ای‌ امّت‌ها نزدیك‌ آیید تا بشنوید! و ای قوم‌ها اصغا نمایید! جهان‌ و پری‌ آن‌ بشنوند. ربع‌ مسكون‌ و هرچه‌ از آن‌ صادر باشد.
\v 2 زیرا كه‌ غضب‌ خداوند بر تمامی‌ امّت‌ها و خشم‌ وی‌ بر جمیع‌ لشكرهای‌ ایشان‌ است‌. پس‌ ایشان‌ را به‌ هلاكت‌ سپرده‌، بقتل‌ تسلیم‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 3 وكشتگان‌ ایشان‌ دور افكنده‌ می‌شوند و عفونت‌ لاشهای‌ ایشان‌ برمی‌آید. و از خون‌ ایشان‌ كوهها گداخته‌ می‌گردد.
\v 4 و تمامی‌ لشكر آسمان‌ از هم‌ خواهند پاشید و آسمان‌ مثل‌ طومار پیچیده‌ خواهد شد. و تمامی‌ لشكر آن‌ پژمرده‌ خواهند گشت‌، بطوریكه‌ برگ‌ از مو بریزد و مثل‌ میوه‌ نارس‌ از درخت‌ انجیر.
\s5
\v 5 زیرا كه‌ شمشیر من‌ در آسمان‌ سیراب‌ شده‌ است‌. و اینك‌ بر ادوم‌ و بر قوم‌ مغضوب‌ من‌ برای‌ داوری‌ نازل‌ می‌شود.
\v 6 شمشیر خداوند پر خون‌ شده‌ و از پیه‌ فربه‌ گردیده‌ است‌ یعنی‌ از خون‌ بره‌ها و بزها و از پیه‌ گُردِه‌ قوچها. زیرا خداوند را در بصره‌ قربانی‌ است‌ و ذبح‌ عظیمی‌ در زمین‌ اَدوم‌.
\s5
\v 7 و گاوان‌ وحشی‌ با آنها خواهند افتاد و گوساله‌ها با گاوان‌ نر، و زمین‌ ایشان‌ از خون‌ سیراب‌ شده‌، خاك‌ ایشان‌ از پیه‌ فربه‌ خواهد شد.
\s5
\v 8 زیرا خداوند را روز انتقام‌ و سال‌ عقوبت‌ به‌ جهت‌ دعوی‌ صهیون‌ خواهد بود.
\v 9 و نهرهای‌ آن‌ به‌ قیر و غبار آن‌ به‌ كبریت‌ مبدّل‌ خواهد شد و زمینش‌ قیر سوزنده‌ خواهد گشت‌.
\v 10 شب‌ و روز خاموش‌ نشده‌، دودش‌ تا به‌ ابد خواهد برآمد. نسلاً بعد نسل‌ خراب‌ خواهد ماند كه‌ كسی‌ تا ابدالا´باد در آن‌ گذر نكند.
\s5
\v 11 بلكه‌ مرغ‌ سقّا و خارپشت‌ آن‌ را تصرّف‌ خواهند كرد و بوم‌ و غراب‌ در آن‌ ساكن‌ خواهند شد و ریسمان‌ خرابی‌ و شاقول‌ ویرانی‌ را بر آن‌ خواهد كشید.
\v 12 و از اشراف‌ آن‌ كسی‌ در آنجا نخواهد بود كه‌ او را به‌ پادشاهی‌ بخوانند و جمیع‌ رؤسایش‌ نیست‌ خواهند شد.
\s5
\v 13 و در قصرهایش‌ خارها خواهدرویید و در قلعه‌هایش‌ خسك‌ و شتر خار و مسكن‌ گرگ‌ و خانه‌ شترمرغ‌ خواهد شد.
\v 14 و وحوش‌ بیابان‌ با شغال‌ خواهند برخورد و غول‌ به‌ رفیق‌ خود ندا خواهد داد و عفریت‌ نیز در آنجا مأوا گزیده‌، برای‌ خود آرامگاهی‌ خواهد یافت‌.
\v 15 در آنجا تیرمار آشیانه‌ ساخته‌، تخم‌ خواهد نهاد و بر آن‌ نشسته‌، بچه‌های‌ خود را زیر سایه‌ خود جمع‌ خواهد كرد و در آنجا كركسها با یكدیگر جمع‌ خواهند شد.
\s5
\v 16 از كتاب‌ خداوند تفتیش‌ نموده‌، مطالعه‌ كنید. یكی‌ از اینها گم‌ نخواهد شد و یكی‌ جفت‌ خود را مفقود نخواهد یافت‌ زیرا كه‌ دهان‌ او این‌ را امر فرموده‌ و روح‌ او اینها را جمع‌ كرده‌ است‌.
\v 17 و او برای‌ آنها قرعه‌ انداخته‌ و دست‌ او آن‌ را به‌ جهت‌ آنها با ریسمان‌ تقسیم‌ نموده‌ است‌. و تا ابدالا´باد متصرّف‌ آن‌ خواهند شد و نسلاً بعد نسل‌ در آن‌ سكونت‌ خواهند داشت‌.
\s5
\c 35
\p
\v 1 بیابان‌ و زمین‌ خشك‌ شادمان‌ خواهد شد و صحرا به‌ وجد آمده‌، مثل‌ گل‌ سرخ‌ خواهد شكفت‌.
\v 2 شكوفه‌ بسیار نموده‌، با شادمانی‌ و ترنّم‌ شادی‌ خواهد كرد. شوكت‌ لبنان‌ و زیبایی‌ كَرمَل‌ و شارون‌ به‌ آن‌ عطا خواهد شد. جلال‌ یهوه‌ و زیبایی‌ خدای‌ ما را مشاهده‌ خواهند نمود.
\s5
\v 3 دستهای‌ سست‌ را قوی‌ سازید و زانوهای‌ لرزنده‌ را محكم‌ گردانید.
\v 4 به‌ دلهای‌ خائف‌ بگویید: قوی‌ شوید و مترسید اینك‌ خدای‌ شما با انتقام‌ می‌آید. او با عقوبت‌ الهی‌ می‌آید و شما را نجات‌ خواهد داد.
\s5
\v 5 آنگاه‌ چشمان‌ كوران‌ باز خواهد شد وگوشهای‌ كران‌ مفتوح‌ خواهد گردید.
\v 6 آنگاه‌ لنگان‌ مثل‌ غزال‌ جست‌ و خیز خواهند نمود و زبان‌ گنگ‌ خواهد سرایید. زیرا كه‌ آبها در بیابان‌ و نهرها در صحرا خواهد جوشید.
\v 7 و سراب‌ به‌ بركه‌ و مكان‌های‌ خشك‌ به‌ چشمه‌های‌ آب‌ مبدّل‌ خواهد گردید. در مسكنی‌ كه‌ شغالها می‌خوابند علف‌ و بوریا و نی‌ خواهد بود.
\s5
\v 8 و در آنجا شاهراهی‌ و طریقی‌ خواهد بود و به‌ طریق‌ مقدّس‌ نامیده‌ خواهد شد و نجسان‌ از آن‌ عبور نخواهند كرد بلكه‌ آن‌ به‌ جهت‌ ایشان‌ خواهد بود. و هركه‌ در آن‌ راه‌ سالك‌ شود اگرچه‌ هم‌ جاهل‌ باشد گمراه‌ نخواهد گردید.
\v 9 شیری‌ در آن‌ نخواهد بود و حیوان‌ درنده‌ای‌ بر آن‌ برنخواهد آمد و در آنجا یافت‌ نخواهد شد بلكه‌ ناجیان‌ بر آن‌ سالك‌ خواهند گشت.
\s5
\v 10 و فدیه‌ شدگان‌ خداوند بازگشت‌ نموده‌، با ترنّم‌ به‌ صهیون‌ خواهند آمد و خوشی‌ جاودانی‌ بر سر ایشان‌ خواهد بود. و شادمانی‌ و خوشی‌ را خواهند یافت‌ و غم‌ و ناله‌ فرار خواهد كرد.
\s5
\c 36
\p
\v 1 و در سال‌ چهاردهم‌ حزقیا پادشاه‌ واقع‌شد كه‌ سنحاریب‌ پادشاه‌ آشور بر تمامی‌ شهرهای‌ حصاردار یهودا برآمده‌، آنها را تسخیر نمود.
\v 2 و پادشاه‌ آشور ربشاقی‌ را از لاكیش‌ به‌ اورشلیم‌ نزد حزقیا پادشاه‌ با موكب‌ عظیم‌ فرستاد و او نزد قنات‌ بركه‌ فوقانی‌ به‌ راه‌ مزرعه‌ گازر ایستاد.
\v 3 و الیاقیم‌ بن‌ حلقیا كه‌ ناظر خانه‌ بود و شبنای‌ كاتب‌ و یوآخ‌ بن‌ آساف‌ وقایع‌نگار نزد وی‌ بیرون‌ آمدند.
\s5
\v 4 و ربشاقی‌ به‌ایشان‌ گفت‌: «به‌ حزقیا بگویید سلطان‌ عظیم‌ پادشاه‌ آشور چنین‌ می‌گوید: این‌ اعتماد شما كه‌ بر آن‌ توكّل‌ می‌نمایید چیست‌؟
\v 5 می‌گویم‌ كه‌ مشورت‌ و قوّت‌ جنگ‌ سخنان‌ باطل‌ است‌. الا´ن‌ كیست‌ كه‌ بر او توكّل‌ نموده‌ای‌ كه‌ به‌ من‌ عاصی‌ شده‌ای‌؟
\s5
\v 6 هان‌ بر عصای‌ این‌ نی‌ خرد شده‌ یعنی‌ بر مصر توكّل‌ می‌نمایی‌ كه‌ اگر كسی‌ بر آن‌ تكیه‌ كند به‌ دستش‌ فرو رفته‌، آن‌ را مجروح‌ می‌سازد. همچنان‌ است‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر برای‌ همگانی‌ كه‌ بر وی‌ توكّل‌ نمایند.
\v 7 و اگر مرا گویی‌ كه‌ بر یهوه‌ خدای‌ خود توكّل‌ داریم‌ آیا او آن‌ نیست‌ كه‌ حزقیا مكان‌های‌ بلند و مذبح‌های‌ او را برداشته‌ است‌ و به‌ یهودا و اورشلیم‌ گفته‌ كه‌ پیش‌ این‌ مذبح‌ سجده‌ نمایید؟
\s5
\v 8 پس‌ حال‌ با آقایم‌ پادشاه‌ آشور شرط‌ ببند و من‌ دو هزار اسب‌ به‌ تو می‌دهم‌ اگر از جانب‌ خود سواران‌ بر آنها توانی‌ گذاشت‌.
\s5
\v 9 پس‌ چگونه‌ روی‌ یك‌ والی‌ از كوچكترین‌ بندگان‌ آقایم‌ را خواهی‌ برگردانید و بر مصر به‌ جهت‌ ارابه‌ها و سواران‌ توكّل‌ داری‌؟
\v 10 و آیا من‌ الا´ن‌ بی‌ اذن‌ یهوه‌ بر این‌ زمین‌ به‌ جهت‌ خرابی‌ آن‌ برآمده‌ام‌ ؟ یهوه‌ مرا گفته‌ است‌ بر این‌ زمین‌ برآی‌ و آن‌ را خراب‌ كن‌.»
\s5
\v 11 آنگاه‌ الیقایم‌ و شبنا و یوآخ‌ به‌ ربشاقی‌ گفتند: «تمنّا اینكه‌ با بندگانت‌ به‌ زبان‌ آرامی‌ گفتگو نمایی‌ زیرا آن‌ را می‌فهمیم‌ و با ما به‌ زبان‌ یهود در گوش‌ مردمی‌ كه‌ بر حصارند گفتگو منمای‌.»
\v 12 ربشاقی‌ گفت‌: «آیا آقایم‌ مرا نزد آقایت‌ و تو فرستاده‌ است‌ تا این‌ سخنان‌ را بگویم‌؟ مگر مرا نزد مردانی‌ كه‌ بر حصار نشسته‌اند نفرستاده‌، تا ایشان‌ با شما نجاست‌ خود را بخورند و بول‌ خود را بنوشند؟»
\s5
\v 13 پس‌ ربشاقی‌ بایستاد و به‌ آوازبلند به‌ زبان‌ یهود صدا زده‌، گفت‌: «سخنان‌ سلطان‌ عظیم‌ پادشاه‌ آشور را بشنوید.
\v 14 پادشاه‌ چنین‌ می‌گوید: حزقیا شما را فریب‌ ندهد زیرا كه‌ شما را نمی‌تواند رهانید.
\v 15 و حزقیا شما را بر یهوه‌ مطمئن‌ نسازد و نگوید كه‌ یهوه‌ البتّه‌ ما را خواهد رهانید و این‌ شهر به‌ دست‌ پادشاه‌ آشور تسلیم‌ نخواهد شد.
\s5
\v 16 به‌ حزقیا گوش‌ مدهید زیرا كه‌ پادشاه‌ آشور چنین‌ می‌گوید: با من‌ صلح‌ كنید و نزد من‌ بیرون‌ آیید تا هركس‌ از مو خود و هر كس‌ از انجیر خود بخورد و هر كس‌ از آب‌ چشمه‌ خود بنوشد.
\v 17 تا بیایم‌ و شما را به‌ زمین‌ مانند زمین‌ خودتان‌ بیاورم‌ یعنی‌ به‌ زمین‌ غلّه‌ و شیره‌ و زمین‌ نان‌ و تاكستانها.
\s5
\v 18 مبادا حزقیا شما را فریب‌ دهد و گوید یهوه‌ ما را خواهد رهانید. آیا هیچكدام‌ از خدایان‌ امّت‌ها زمین‌ خود را از دست‌ پادشاه‌ آشور رهانیده‌ است‌؟
\v 19 خدایان‌ حمات‌ و ارفاد كجایند و خدایان‌ سفروایم‌ كجا و آیا سامره‌ را از دست‌ من‌ رهانیده‌اند؟
\v 20 از جمیع‌ خدایان‌ این‌ زمینها كدامند كه‌ زمین‌ خویش‌ را از دست‌ من‌ نجات‌ داده‌اند تا یهوه‌ اورشلیم‌ را از دست‌ من‌ نجات‌ دهد؟»
\s5
\v 21 امّا ایشان‌ سكوت‌ نموده‌، به‌ او هیچ‌ جواب‌ ندادند زیرا كه‌ پادشاه‌ امر فرموده‌ و گفته‌ بود كه‌ او را جواب‌ ندهید.
\v 22 پس‌ الیاقیم‌ بن‌ حلقیا كه‌ ناظر خانه‌ بود و شبنای‌ كاتب‌ و یوآخ‌ بن‌ آساف‌ وقایع‌نگار با جامه‌ دریده‌ نزد حزقیا آمدند و سخنان‌ ربشاقی‌ را به‌ او باز گفتند.
\s5
\c 37
\p
\v 1 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ حزقیا پادشاه‌ این‌ راشنید لباس‌ خود را چاك‌ زده‌ و پلاس‌پوشیده‌، به‌ خانه‌ خداوند داخل‌ شد.
\v 2 و الیاقیم‌ ناظر خانه‌ و شبنای‌ كاتب‌ و مشایخ‌ كهنه‌ را ملبّس‌ به‌ پلاس‌ نزد اشعیا ابن‌ آموص‌ نبّی‌ فرستاد،
\s5
\v 3 و به‌ وی‌ گفتند: «حزقیا چنین‌ می‌گوید كه‌ امروز روز تنگی‌ و تأدیب‌ و اهانت‌ است‌ زیرا كه‌ پسران‌ بفم‌ رحم‌ رسیده‌اند و قوّت‌ زاییدن‌ نیست‌.
\v 4 شاید یهوه‌ خدایت‌ سخنان‌ ربشاقی‌ را كه‌ آقایش‌ پادشاه‌ آشور او را برای‌ اهانت‌ نمودن‌ خدای‌ حی فرستاده‌ است‌ بشنود و سخنانی‌ را كه‌ یهوه‌ خدایت‌ شنیده‌ است‌ توبیخ‌ نماید. پس‌ برای‌ بقیه‌ای‌ كه‌ یافت‌ می‌شوند تضرّع‌ نما.»
\s5
\v 5 و بندگان‌ حزقیا پادشاه‌ نزد اشعیا آمدند.
\v 6 و اشعیا به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ آقای‌ خود چنین‌ گویید كه‌ یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: از سخنانی‌ كه‌ شنیدی‌ كه‌ بندگان‌ پادشاه‌ آشور مرا بدانها كفر گفته‌اند، مترس‌.
\v 7 همانا روحی‌ بر او می‌فرستم‌ كه‌ خبری‌ شنیده‌، به‌ ولایت‌ خود خواهد برگشت‌ و او را در ولایت‌ خودش‌ به‌ شمشیر هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\v 8 پس‌ ربشاقی‌ مراجعت‌ كرده‌، پادشاه‌ آشور را یافت‌ كه‌ با لبنه‌ جنگ‌ می‌كرد زیرا شنیده‌ بود كه‌ از لاكیش‌ كوچ‌ كرده‌ است‌.
\v 9 و او درباره‌ ترهاقه‌ پادشاه‌ كوش‌ خبری‌ شنید كه‌ به‌ جهت‌ مقاتله‌ با تو بیرون‌ آمده‌ است‌. پس‌ چون‌ این‌ را شنید (باز) ایلچیان‌ نزد حزقیا فرستاده‌، گفت‌:
\v 10 «به‌ حزقیا پادشاه‌ یهودا چنین‌ گویید: خدای‌ تو كه‌ به‌ او توكّل‌ می‌نمایی‌ تو را فریب‌ ندهد و نگوید كه‌ اورشلیم‌ به‌ دست‌ پادشاه‌ آشور تسلیم‌ نخواهد شد.
\s5
\v 11 اینك‌ تو شنیده‌ای‌ كه‌ پادشاهان‌ آشور با همه‌ ولایتها چه‌ كرده‌ و چگونه‌ آنها را بالكّل‌ هلاك‌ ساخته‌اند و آیا تو رهایی‌ خواهی‌ یافت‌؟
\v 12 و آیا خدایان‌امّت‌هایی‌ كه‌ پدران‌ من‌ آنها را هلاك‌ ساختند مثل‌ جوزان‌ و حاران‌ و رصف‌ و بنی‌ عدن‌ كه‌ در تلسّار می‌باشند ایشان‌ را نجات‌ دادند.
\v 13 پادشاه‌ حمات‌ كجا است‌ و پادشاه‌ ارفاد و پادشاه‌ شهر سفروایم‌ و هینع‌ و عوّا؟»
\s5
\v 14 و حزقیا مكتوب‌ را از دست‌ ایلچیان‌ گرفته‌، آن‌ را خواند و حزقیا به‌ خانه‌ خداوند درآمده‌، آن‌ را به‌ حضور خداوند پهن‌ كرد.
\v 15 و حزقیا نزد خداوند دعا كرده‌، گفت‌:
\v 16 «ای‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ بر كروبیان‌ جلوس‌ می‌نمایی‌! تویی‌ كه‌ به‌ تنهایی‌ بر تمامی‌ ممالك‌ جهان‌ خدا هستی‌ و تو آسمان‌ و زمین‌ را آفریده‌ای‌.
\s5
\v 17 ای‌ خداوند گوش‌ خود را فرا گرفته‌، بشنو و ای‌ خداوند چشمان‌ خود را گشوده‌، ببین‌ و همه‌ سخنان‌ سنحاریب‌ را كه‌ به‌ جهت‌ اهانت‌ نمودن‌ خدای‌ حی فرستاده‌ است‌ استماع‌ نما!
\v 18 ای‌ خداوند راست‌ است‌ كه‌ پادشاهان‌ آشور همه‌ ممالك‌ و زمین‌ ایشان‌ را خراب‌ كرده‌.
\s5
\v 19 و خدایان‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ انداخته‌اند زیرا كه‌ خدا نبودند بلكه‌ ساخته‌ دست‌ انسان‌ از چوب‌ و سنگ‌. پس‌ به‌ این‌ سبب‌ آنها را تباه‌ ساختند.
\v 20 پس‌ حال‌ ای‌ یهوه‌ خدای‌ ما ما را از دست‌ او رهایی‌ ده‌ تا جمیع‌ ممالك‌ جهان‌ بدانند كه‌ تو تنها یهوه‌ هستی‌.»
\s5
\v 21 پس‌ اشعیا ابن‌ آموص‌ نزد حزقیا فرستاده‌، گفت‌: «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ درباره‌ سنحاریب‌ پادشاه‌ آشور نزد من‌ دعا نمودی‌،
\v 22 كلامی‌ كه‌ خداوند در باره‌اش‌ گفته‌ این‌ است‌: آن‌ باكره‌ دختر صهیون‌ تو را حقیر شمرده‌،استهزا نموده‌ است‌ و دختر اورشلیم‌ سر خود را به‌ تو جنبانیده‌ است‌.
\v 23 كیست‌ كه‌ او را اهانت‌ كرده‌، كفر گفته‌ای‌ و كیست‌ كه‌ بر وی‌ آواز بلند كرده‌، چشمان‌ خود را به‌ علّیین‌ افراشته‌ای‌؟ مگر قدّوس‌ اسرائیل‌ نیست‌؟
\s5
\v 24 به‌ واسطه‌ بندگانت‌ خداوند را اهانت‌ كرده‌، گفته‌ای‌ به‌ كثرت‌ ارابه‌های‌ خود بر بلندی‌ كوهها و به‌ اطراف‌ لبنان‌ برآمده‌ام‌ و بلندترین‌ سروهای‌ آزادش‌ و بهترین‌ صنوبرهایش‌ را قطع‌ نموده‌، به‌ بلندی‌ اقصایش‌ و به‌ درختستان‌ بوستانش‌ داخل‌ شده‌ام‌.
\v 25 و من‌ حفره‌ زده‌، آب‌ نوشیدم‌ و به‌ كف‌ پای‌ خود تمامی‌ نهرهای‌ مصر را خشك‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 26 «آیا نشنیده‌ای‌ كه‌ من‌ این‌ را از زمان‌ سلف‌ كرده‌ام‌ و از ایام‌ قدیم‌ صورت‌ داده‌ام‌ و الا´ن‌ آن‌ را به‌ وقوع‌ آورده‌ام‌ تا تو به‌ ظهور آمده‌، و شهرهای‌ حصار دار را خراب‌ نموده‌، به‌ توده‌های‌ ویران‌ مبدّل‌ سازی‌.
\v 27 از این‌ جهت‌ ساكنان‌ آنها كم‌ قوّت‌ بوده‌، ترسان‌ و خجل‌ شدند. مثل‌ علف‌ صحرا و گیاه‌ سبز و علف‌ پشت‌ بام‌ و مثل‌ مزرعه‌ قبل‌ از نمّو كردنش‌ گردیدند.
\s5
\v 28 امّا من‌ نشستن‌ تو را و خروج‌ و دخولت‌ و خشمی‌ را كه‌ بر من‌ داری‌ می‌دانم‌.
\v 29 چونكه‌ خشمی‌ كه‌ به‌ من‌ داری‌ و غرور تو به‌ گوش‌ من‌ برآمده‌ است‌. بنابراین‌ مهار خود را به‌ بینی‌ تو و لگام‌ خود را به‌ لبهایت‌ گذاشته‌، تو را به‌ راهی‌ كه‌ آمده‌ای‌ برخواهم‌ گردانید.
\s5
\v 30 و علامت‌ برای‌ تو این‌ خواهد بود كه‌ امسال‌ غلّه‌ خودرو خواهید خورد و سال‌ دوّم‌ آنچه‌ از آن‌ بروید و در سال‌ سوّم‌ بكارید و بدروید و تاكستانها غرس‌ نموده‌، میوه‌ آنها را بخورید.
\s5
\v 31 و بقیه‌ای‌ كه‌ از خاندان‌ یهودا رستگار شوند بار دیگر به‌ پایین‌ ریشه‌ خواهند زد و به‌ بالا میوه‌ خواهند آورد.
\v 32 زیرا كه‌ بقیه‌ای‌ از اورشلیم‌ و رستگاران‌ از كوه‌صهیون‌ بیرون‌ خواهند آمد. غیرت‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ را بجا خواهد آورد.
\s5
\v 33 بنابراین‌ خداوند در باره‌ پادشاه‌ آشور چنین‌ می‌گوید كه‌ به‌ این‌ شهر داخل‌ نخواهد شد و به‌ اینجا تیر نخواهد انداخت‌ و در مقابلش‌ با سپر نخواهد آمد و منجنیق‌ در پیش‌ او برنخواهد افراشت‌.
\v 34 به‌ راهی‌ كه‌ آمده‌ است‌ به‌ همان‌ برخواهد گشت‌ و به‌ این‌ شهر داخل‌ نخواهد شد. خداوند این‌ را می‌گوید.
\s5
\v 35 زیرا كه‌ این‌ شهر را حمایت‌ كرده‌، به‌ خاطر خود و به‌ خاطر بنده‌ خویش‌ داود آن‌ را نجات‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 36 پس‌ فرشته‌ خداوند بیرون‌ آمده‌، صد و هشتاد و پنجهزار نفر از اردوی‌ آشور را زد و بامدادان‌ چون‌ برخاستند اینك‌ جمیع‌ آنها لاشهای‌ مرده‌ بودند.
\v 37 و سنحاریب‌ پادشاه‌ آشور كوچ‌ كرده‌، روانه‌ گردید و برگشته‌ در نینوی‌ ساكن‌ شد.
\s5
\v 38 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ او در خانه‌ خدای‌ خویش‌ نسروك‌ عبادت‌ می‌كرد، پسرانش‌ ادرمّلك‌ و شَرْآصَر او را به‌ شمشیر زدند و ایشان‌ به‌ زمین‌ اَراراط‌ فرار كردند و پسرش‌ آسَرْحَدُّون‌ به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.
\s5
\c 38
\p
\v 1 در آن‌ ایام‌ حزقیا بیمار و مشرف‌ به‌ موت‌شد و اشعیا ابن‌ آموص‌ نبّی‌ نزد وی‌ آمده‌، او را گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: تدارك‌ خانه‌ خود را ببین‌ زیرا كه‌ می‌میری‌ و زنده‌ نخواهی‌ ماند.»
\v 2 آنگاه‌ حزقیا روی‌ خود را بسوی‌ دیوار برگردانیده‌، نزد خداوند دعا نمود،
\v 3 و گفت‌: «ای‌ خداوند مستدعی‌ اینكه‌ بیاد آوری‌ كه‌ چگونه‌ به‌ حضور تو به‌ امانت‌ و به‌ دل‌ كامل‌ سلوك‌ نموده‌ام‌ و آنچه‌ در نظر تو پسند بوده‌ است‌ بجا آورده‌ام‌.» پس‌ حزقیا زار زار بگریست‌.
\s5
\v 4 و كلام‌ خداوند براشعیا نازل‌ شده‌، گفت:
\v 5 «برو و به‌ حزقیا بگو یهوه‌ خدای‌ پدرت‌ داود چنین‌ می‌گوید: دعای‌ تو را شنیدم‌ و اشكهایت‌ را دیدم‌. اینك‌ من‌ بر روزهای‌ تو پانزده‌ سال‌ افزودم‌.
\v 6 و تو را و این‌ شهر را از دست‌ پادشاه‌ آشور خواهم‌ رهانید و این‌ شهر را حمایت‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 7 و علامت‌ از جانب‌ خداوند كه‌ خداوند این‌ كلام‌ را كه‌ گفته‌ است‌ بجا خواهد آورد این‌ است‌:
\v 8 اینك‌ سایه‌ درجاتی‌ كه‌ از آفتاب‌ بر ساعت‌ آفتابی‌ آحاز پایین‌ رفته‌ است‌ ده‌ درجه‌ به‌ عقب‌ برمی‌گردانم‌.» پس‌ آفتاب‌ از درجاتی‌ كه‌ بر ساعت‌ آفتابی‌ پایین‌ رفته‌ بود، ده‌ درجه‌ برگشت‌.
\s5
\v 9 مكتوب‌ حزقیا پادشاه‌ یهودا وقتی‌ كه‌ بیمار شد و از بیماریش‌ شفا یافت‌:
\v 10 من‌ گفتم‌: «اینك‌ در فیروزی‌ ایام‌ خود به‌ درهای‌ هاویه‌ می‌روم‌ و از بقیه‌ سالهای‌ خود محروم‌ می‌شوم‌.
\v 11 گفتم‌: خداوند را مشاهده‌ نمی‌نمایم‌. خداوند را در زمین‌ زندگان‌ نخواهم‌ دید. من‌ با ساكنان‌ عالم‌ فنا انسان‌ را دیگر نخواهم‌ دید.
\s5
\v 12 خانه‌ من‌ كنده‌ گردید و مثل‌ خیمه‌ شبان‌ از من‌ برده‌ شد. مثل‌ نسّاج‌ عمر خود را پیچیدم‌. او مرا از نورد خواهد برید. روز و شب‌ مرا تمام‌ خواهی‌ كرد.
\v 13 تا صبح‌ انتظار كشیدم‌. مثل‌ شیر همچنین‌ تمامی‌ استخوانهایم‌ را می‌شكند. روز و شب‌ مرا تمام‌ خواهی‌ كرد.
\s5
\v 14 مثل‌ پرستوك‌ كه‌ جیك‌ جیك‌ می‌كند صدا می‌نمایم‌. و مانند فاخته‌ ناله‌ می‌كنم‌ و چشمانم‌ از نگریستن‌ به‌ بالا ضعیف‌ می‌شود. ای‌ خداوند در تنگی‌ هستم‌. كفیل‌ من‌ باش‌.
\v 15 «چه‌ بگویم‌ چونكه‌ او به‌ من‌ گفته‌ است‌ و خود او كرده‌ است‌. تمامی‌ سالهای‌ خود را به‌ سبب‌ تلخی‌ جانم‌ آهسته‌ خواهم‌ رفت‌.
\s5
\v 16 ای‌ خداوند به‌ این‌ چیزها مردمان‌ زیست‌ می‌كنند و به‌اینها و بس‌ حیات‌ روح‌ من‌ می‌باشد. پس‌ مرا شفا بده‌ و مرا زنده‌ نگاه‌ دار.
\v 17 اینك‌ تلخی‌ سخت‌ من‌ باعث‌ سلامتی‌ من‌ شد. از راه‌ لطف‌ جانم‌ را از چاه‌ هلاكت‌ برآوردی‌ زیرا كه‌ تمامی‌ گناهانم‌ را به‌ پشت‌ سر خود انداختی‌.
\s5
\v 18 زیرا كه‌ هاویه‌ تو را حمد نمی‌گوید و موت‌ تو را تسبیح‌ نمی‌خواند و آنانی‌ كه‌ به‌ حفره‌ فرو می‌روند به‌ امانت‌ تو امیدوار نمی‌باشند.
\v 19 زندگانند، زندگانند كه‌ تو را حمد می‌گویند، چنانكه‌ من‌ امروز می‌گویم‌. پدران‌ به‌ پسران‌ راستی‌ تو را تعلیم‌ خواهند داد.
\s5
\v 20 خداوند به‌ جهت‌ نجات‌ من‌ حاضر است‌، پس‌ سرودهایم‌ را در تمامی‌ روزهای‌ عمر خود در خانه‌ خداوند خواهیم‌ سرایید.»
\s5
\v 21 و اشعیا گفته‌ بود كه‌ «قرصی‌ از انجیر بگیرید و آن‌ را بر دمل‌ بنهید كه‌ شفا خواهد یافت‌.»
\v 22 و حزقیا گفته‌ بود: «علامتی‌ كه‌ به‌ خانه‌ خداوند برخواهم‌ آمد چیست‌؟»
\s5
\c 39
\p
\v 1 در آن‌ زمان‌ مَرُودَك‌ بلدان‌ بن‌ بلدان پادشاه‌ بابل‌ مكتوبی‌ و هدیه‌ای‌ نزد حزقیا فرستاد زیرا شنیده‌ بود كه‌ بیمار شده‌ و صحّت‌ یافته‌ است‌.
\v 2 و حزقیا از ایشان‌ مسرور شده‌، خانه‌ خزاین‌ خود را از نقره‌ و طلا و عطریات‌ و روغن‌ معطّر و تمام‌ خانه‌ اسلحه‌ خویش‌ و هرچه‌ را كه‌ در خزاین‌ او یافت‌ می‌شد به‌ ایشان‌ نشان‌ داد و در خانه‌اش‌ و در تمامی‌ مملكتش‌ چیزی‌ نبود كه‌ حزقیا آن‌ را به‌ ایشان‌ نشان‌ نداد.
\s5
\v 3 پس‌ اشعیا نبی‌ نزد حزقیا پادشاه‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «این‌ مردمان‌ چه‌ گفتند و نزد تو از كجا آمدند؟» حزقیا گفت‌: «از جای‌ دور یعنی‌ از بابل‌ نزد من‌ آمدند.»
\v 4 او گفت‌: «در خانه‌ تو چه‌ دیدند؟» حزقیا گفت‌:«هرچه‌ در خانه‌ من‌ است‌ دیدند و چیزی‌ در خزاین‌ من‌ نیست‌ كه‌ به‌ ایشان‌ نشان‌ ندادم‌.»
\s5
\v 5 پس‌ اشعیا به‌ حزقیا گفت‌: «كلام‌ یهوه‌ صبایوت‌ را بشنو:
\v 6 اینك‌ روزها می‌آید كه‌ هرچه‌ در خانه‌ تو است‌ و آنچه‌ پدرانت‌ تا امروز ذخیره‌ كرده‌اند به‌ بابل‌ برده‌ خواهد شد. و خداوند می‌گوید كه‌ چیزی‌ از آنها باقی‌ نخواهد ماند.
\s5
\v 7 و بعضی‌ از پسرانت‌ را كه‌ از تو پدید آیند و ایشان‌ را تولید نمایی‌ خواهند گرفت‌ و در قصر پادشاه‌ بابل‌ خواجه‌سرا خواهند شد.»
\v 8 حزقیا به‌ اشعیا گفت‌: «كلام‌ خداوند كه‌ گفتی‌ نیكو است‌ و دیگر گفت‌: هرآینه‌ در ایام‌ من‌ سلامتی‌ و امان‌ خواهد بود.»
\s5
\c 40
\p
\v 1 تسلّی‌ دهید! قوم‌ مرا تسلّی‌ دهید! خدای‌ شما می‌گوید:
\v 2 سخنان‌ دلاویز به‌ اورشلیم‌ گویید و اورا ندا كنید كه‌ اجتهاد او تمام‌ شده‌ و گناه‌ وی‌ آمرزیده‌ گردیده‌، و از دست‌ خداوند برای‌ تمامی‌ گناهانش‌ دو چندان‌ یافته‌ است‌.
\s5
\v 3 صدای‌ ندا كننده‌ای‌ در بیابان‌، راه‌ خداوند را مهیا سازید و طریقی‌ برای‌ خدای‌ ما در صحرا راست‌ نمایید.
\v 4 هر درّه‌ای‌ برافراشته‌ و هر كوه‌ و تلّی‌ پست‌ خواهد شد؛ و كجیها راست‌ و ناهمواریها هموار خواهد گردید.
\v 5 و جلال‌ خداوند مكشوف‌ گشته‌، تمامی‌ بشر آن‌ را با هم‌ خواهند دید زیرا كه‌ دهان‌ خداوند این‌ را گفته‌ است‌.
\s5
\v 6 هاتفی‌ می‌گوید: «ندا كن‌.» وی‌ گفت‌: «چه‌ چیز را ندا كنم‌؟ تمامی‌ بشر گیاه‌ است‌ و همگی‌ زیبایی‌اش‌ مثل‌ گل‌ صحرا.
\v 7 گیاه‌ خشك‌ و گلش‌پژمرده‌ می‌شود زیرا نفخه‌ خداوند بر آن‌ دمیده‌ می‌شود. البتّه‌ مردمان‌ گیاه‌ هستند.
\v 8 گیاه‌ خشك‌ شد و گل‌ پژمرده‌ گردید، لیكن‌ كلام‌ خدای‌ ما تا ابدالا´باد استوار خواهد ماند.»
\s5
\v 9 ای‌ صهیون‌ كه‌ بشارت‌ می‌دهی‌ به‌ كوه‌ بلند برآی‌! و ای‌ اورشلیم‌ كه‌ بشارت‌ می‌دهی‌ آوازت‌ را با قوّت‌ بلند كن‌! آن‌ را بلند كن‌ و مترس‌ و به‌ شهرهای‌ یهودا بگو كه‌ «هان‌ خدای‌ شما است‌!»
\v 10 اینك‌ خداوند یهوه‌ با قوّت‌ می‌آید و بازوی‌ وی‌ برایش‌ حكمرانی‌ می‌نماید. اینك‌ اجرت‌ او با وی‌ است‌ و عقوبت‌ وی‌ پیش‌ روی‌ او می‌آید.
\s5
\v 11 او مثل‌ شبانْ گله‌ خود را خواهد چرانید و به‌ بازوی‌ خود بره‌ها را جمع‌ كرده‌، به‌ آغوش‌ خویش‌ خواهد گرفت‌ و شیر دهندگان‌ را به‌ ملایمت‌ رهبری‌ خواهد كرد.
\s5
\v 12 كیست‌ كه‌ آبها را به‌ كف‌ دست‌ خود پیموده‌ و افلاك‌ را با وجب‌ اندازه‌ كرده‌ و غبار زمین‌ را در كیل‌ گنجانیده‌ و كوهها را به‌ قپان‌ و تلّها را به‌ ترازو وزن‌ نموده‌ است‌؟
\s5
\v 13 كیست‌ كه‌ روح‌ خداوند را قانون‌ داده‌ یا مشیر او بوده‌ او را تعلیم‌ داده‌ باشد.
\v 14 او از كه‌ مشورت‌ خواست‌ تا به‌ او فهم‌ بخشد و طریق‌ راستی‌ را به‌ او بیاموزد؟ و كیست‌ كه‌ او را معرفت‌ آموخت‌ و راه‌ فطانت‌ را به‌ او تعلیم‌ داد؟
\s5
\v 15 اینك‌ امّت‌ها مثل‌ قطره‌ دلو و مانند غبار میزان‌ شمرده‌ می‌شوند. اینك‌ جزیره‌ها را مثل‌ گَرْد برمی‌دارد.
\v 16 و لبنان‌ به‌ جهت‌ هیزم‌ كافی‌ نیست‌ و حیواناتش‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ كفایت‌ نمی‌كند.
\v 17 تمامی‌ امّت‌ها بنظر وی‌ هیچ‌اند و از عدم‌ و بطالت‌ نزد وی‌ كمتر می‌نمایند.
\s5
\v 18 پس‌ خدا را به‌ كه‌ تشبیه‌ می‌كنید وكدام‌ شبه‌ را با او برابر می‌توانید كرد؟
\v 19 صنعتگر بت‌ را می‌ریزد و زرگر آن‌ را به‌ طلا می‌پوشاند، و زنجیرهای‌ نقره‌ برایش‌ می‌ریزد.
\v 20 كسی‌ كه‌ استطاعت‌ چنین‌ هدایا نداشته‌ باشد، درختی‌ را كه‌ نمی‌پوسد اختیار می‌كند و صنعتگر ماهری‌ را می‌طلبد تا بتی‌ را كه‌ متحرّك‌ نشود برای‌ او بسازد.
\s5
\v 21 آیا ندانسته‌ ونشنیده‌اید و از ابتدا به‌ شما خبر داده‌ نشده‌ است‌ و از بنیاد زمین‌ نفهمیده‌اید؟
\v 22 او است‌ كه‌ بر كره‌ زمین‌ نشسته‌ است‌ و ساكنانش‌ مثل‌ ملخ‌ می‌باشند. اوست‌ كه‌ آسمانها را مثل‌ پرده‌ می‌گستراند و آنها را مثل‌ خیمه‌ به‌ جهت‌ سكونت‌ پهن‌ می‌كند.
\s5
\v 23 كه‌ امیران‌ را لاشی‌ می‌گرداند و داوران‌ جهان‌ را مانند بطالت‌ می‌سازد.
\v 24 هنوز غرس‌ نشده‌ و كاشته‌ نگردیده‌اند و تنه‌ آنها هنوز در زمین‌ ریشه‌ نزده‌ است‌، كه‌ فقط‌ بر آنها می‌دمد و پژمرده‌ می‌شوند و گرد باد آنها را مثل‌ كاه‌ می‌رباید.
\s5
\v 25 پس‌ مرا به‌ كه‌ تشبیه‌ می‌كنید تا با وی‌ مساوی‌ باشم‌؟ قدّوس‌ می‌گوید:
\v 26 چشمان‌ خود را به‌ علیین‌ برافراشته‌ ببینید. كیست‌ كه‌ اینها را آفرید و كیست‌ كه‌ لشكر اینها را بشماره‌ بیرون‌ آورده‌، جمیع‌ آنها را بنام‌ می‌خواند؟ از كثرت‌ قوّت‌ و از عظمت‌ توانایی‌ وی‌ یكی‌ از آنها گم‌ نخواهد شد.
\s5
\v 27 ای‌ یعقوب‌ چرا فكر می‌كنی‌ و ای‌ اسرائیل‌ چرا می‌گویی‌: «راه‌ من‌ از خداوند مخفی‌ است‌ و خدای‌ من‌ انصاف‌ مرا از دست‌ داده‌ است‌.»
\v 28 آیا ندانسته‌ و نشنیده‌ای‌ كه‌ خدای‌ سرمدی‌ یهوه‌ آفریننده‌ اقصای‌ زمین‌ درمانده‌ و خسته‌ نمی‌شود و فهم‌ او را تفحّص‌ نتوان‌ كرد؟
\s5
\v 29 ضعیفان‌ را قوّت‌ می‌بخشد و ناتوانان‌ را قدرت‌زیاده‌ عطا می‌نماید.
\v 30 حتّی‌ جوانان‌ هم‌ درمانده‌ و خسته‌ می‌گردند و شجاعان‌ بكلّی‌ می‌افتند.
\v 31 امّا آنانی‌ كه‌ منتظر خداوند می‌باشند قوّت‌ تازه‌ خواهند یافت‌ و مثل‌ عقاب‌ پرواز خواهند كرد. خواهند دوید و خسته‌ نخواهند شد. خواهند خرامید و درمانده‌ نخواهند گردید.
\s5
\c 41
\p
\v 1 ای‌ جزیره‌ها به‌ حضور من‌ خاموش‌شوید! و قبیله‌ها قوّت‌ تازه‌ بهم‌ رسانند! نزدیك‌ بیایند، آنگاه‌ تكلّم‌ نمایند. با هم‌ به‌ محاكمه‌ نزدیك‌ بیاییم‌.
\v 2 كیست‌ كه‌ كسی‌ را از مشرق‌ برانگیخت‌ كه‌ عدالت‌ او را نزد پایهای‌ وی‌ می‌خواند؟ امّت‌ها را به‌ وی‌ تسلیم‌ می‌كند و او را بر پادشاهان‌ مسلّط‌ می‌گرداند. و ایشان‌ را مثل‌ غبار به‌ شمشیر وی‌ و مثل‌ كاه‌ كه‌ پراكنده‌ می‌گردد به‌ كمان‌ وی‌ تسلیم‌ خواهد نمود.
\s5
\v 3 ایشان‌ را تعاقب‌ نموده‌، به‌ راهی‌ كه‌ با پایهای‌ خود نرفته‌ بود، بسلامتی‌ خواهد گذشت‌.
\v 4 كیست‌ كه‌ این‌ را عمل‌ نموده‌ و بجا آورده‌، و طبقات‌ را از ابتدا دعوت‌ نموده‌ است‌؟ من‌ كه‌ یهوه‌ و اوّل‌ و با آخرین‌ می‌باشم‌ من‌ هستم‌.
\s5
\v 5 جزیره‌ها دیدند و ترسیدند و اقصای‌ زمین‌ بلرزیدند و تقرّب‌ جسته‌، آمدند.
\v 6 هر كس‌ همسایه‌ خود را اعانت‌ كرد و به‌ برادر خود گفت‌: قوی دل‌ باش.
\v 7 نجّار زرگر را و آنكه‌ با چكّش‌ صیقل‌ می‌كند سندان‌ زننده‌ را تقویت‌ می‌نماید و در باره‌ لحیم‌ می‌گوید: كه‌ خوب‌ است‌ و آن‌ را به‌ میخها محكم‌ می‌سازد تا متحرّك‌ نشود.
\s5
\v 8 امّا تو ای‌ اسرائیل‌ بنده‌ من‌ و ای‌ یعقوب‌ كه‌ تو را برگزیده‌ام‌ و ای‌ ذریت‌ دوست‌ من‌ ابراهیم‌،
\v 9 كه‌تو را از اقصای‌ زمین‌ گرفته‌، تو را از كرانه‌هایش‌ خوانده‌ام‌ و به‌ تو گفته‌ام‌ تو بنده‌ من‌ هستی‌، تو را برگزیدم‌ و ترك‌ ننمودم‌،
\s5
\v 10 مترس‌ زیرا كه‌ من‌ با تو هستم‌ و مشوّش‌ مشو زیرا من‌ خدای‌ تو هستم‌! تو را تقویت‌ خواهم‌ نمود و البتّه‌ تو را معاونت‌ خواهم‌ داد و تو را به‌ دست‌ راست‌ عدالت‌ خود دستگیری‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 11 اینك‌ همه‌ آنانی‌ كه‌ بر تو خشم‌ دارند، خجل‌ و رسوا خواهند شد و آنانی‌ كه‌ با تو معارضه‌ نمایند ناچیز شده‌، هلاك‌ خواهند گردید.
\s5
\v 12 آنانی‌ را كه‌ با تو مجادله‌ نمایند جستجو كرده‌، نخواهی‌ یافت‌ و آنانی‌ كه‌ با تو جنگ‌ كنند نیست‌ و نابود خواهند شد.
\v 13 زیرا من‌ كه‌ یهوه‌ خدای‌ تو هستم‌ دست‌ راست‌ تو را گرفته‌، به‌ تو می‌گویم‌: مترس‌ زیرا من‌ تو را نصرت‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 14 ای‌ كِرْم‌ یعقوب‌ و شَرذِمّه‌ اسرائیل‌ مترس‌ زیرا خداوند و قدّوس‌ اسرائیل‌ كه‌ ولّی‌ تو می‌باشد می‌گوید: من‌ تو را نصرت‌ خواهم‌ داد.
\v 15 اینك‌ تو را گردون‌ تیز نو دندانه‌دار خواهم‌ ساخت‌ و كوهها را پایمال‌ كرده‌، خرد خواهی‌ نمود و تلّها را مثل‌ كاه‌ خواهی‌ ساخت‌.
\s5
\v 16 آنها را خواهی‌ افشاند و باد آنها را برداشته‌، گردباد آنها را پراكنده‌ خواهد ساخت‌. لیكن‌ تو از خداوند شادمان‌ خواهی‌ شد و به‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ فخر خواهی‌ نمود.
\s5
\v 17 فقیران‌ و مسكینان‌ آب‌ را می‌جویند و نمی‌یابند و زبان‌ ایشان‌ از تشنگی‌ خشك‌ می‌شود. من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ ایشان‌ را اجابت‌ خواهم‌ نمود. خدای‌ اسرائیل‌ هستم‌ ایشان‌ را ترك‌ نخواهم‌ كرد.
\v 18 بر تلّهای‌ خشك‌ نهرها و در میان‌ وادیها چشمه‌ها جاری‌ خواهم‌ نمود. و بیابان‌ را به‌ بركه‌ آب‌ و زمین‌ خشك‌ را به‌ چشمه‌های‌ آب‌ مبدّل‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 19 در بیابان‌ سرو آزاد و شطیم‌ وآس‌ و درخت‌ زیتون‌ را خواهم‌ گذاشت‌ و در صحرا صنوبر و كاج‌ و چنار را با هم‌ غرس‌ خواهم‌ نمود.
\v 20 تا ببینند و بدانند و تفكّر نموده‌، با هم‌ تأمّل‌ نمایند كه‌ دست‌ خداوند این‌ را كرده‌ و قدّوس‌ اسرائیل‌ این‌ را ایجاد نموده‌ است‌.
\s5
\v 21 خداوند می‌گوید: دعوی‌ خود را پیش‌ آورید و پادشاه‌ یعقوب‌ می‌گوید: براهین‌ قوّی‌ خویش‌ را عرضه‌ دارید.
\v 22 آنچه‌ را كه‌ واقع‌ خواهد شد نزدیك‌ آورده‌، برای‌ ما اعلام‌ نمایند. چیزهای‌ پیشین‌ را و كیفیت‌ آنها را بیان‌ كنید تا تفكّر نموده‌، آخر آنها را بدانیم‌ یا چیزهای‌ آینده‌ را به‌ ما بشنوانید.
\s5
\v 23 و چیزها را كه‌ بعد از این‌ واقع‌ خواهد شد بیان‌ كنید تا بدانیم‌ كه‌ شما خدایانید. باری‌، نیكویی‌ یا بدی‌ را بجا آورید تا ملتفت‌ شده‌، با هم‌ ملاحظه‌ نماییم‌.
\v 24 اینك‌ شما ناچیز هستید و عمل‌ شما هیچ‌ است‌ و هر كه‌ شما را اختیار كند رجس‌ است‌.
\s5
\v 25 كسی‌ را از شمال‌ برانگیختم‌ و او خواهد آمد و كسی‌ را از مشرق‌ آفتاب‌ كه‌ اسم‌ مرا خواهد خواند و او بر سروران‌ مثل‌ برگِلْ خواهد آمد و مانند كوزه‌گری‌ كه‌ گِل‌ را پایمال‌ می‌كند.
\v 26 كیست‌ كه‌ از ابتدا خبر داد تا بدانیم‌، و از قبل‌ تا بگوییم‌ كه‌ او راست‌ است‌؟ البتّه‌ خبر دهنده‌ای‌ نیست‌ و اعلام‌ كننده‌ای‌ نی‌ و كسی‌ هم‌ نیست‌ كه‌ سخنان‌ شما را بشنود.
\s5
\v 27 اوّل‌ به‌ صهیون‌ گفتم‌ كه‌ اینك‌ هان‌ این‌ چیزها (خواهد رسید) و به‌ اورشلیم‌ بشارت‌ دهنده‌ای‌ بخشیدم‌.
\v 28 و نگریستم‌ و كسی‌ یافت‌ نشد و در میان‌ ایشان‌ نیز مشورت‌ دهنده‌ای‌ نبود كه‌ چون‌ از ایشان‌ سؤال‌ نمایم‌ جواب‌ تواند داد.
\v 29 اینك‌ جمیع‌ ایشان‌ باطلند و اعمال‌ ایشان‌ هیچ‌ است‌ و بتهای‌ ریخته‌ شده‌ ایشان‌ باد و بطالت‌ است‌.
\s5
\c 42
\p
\v 1 اینك‌ بنده‌ من‌ كه‌ او را دستگیری‌ نمودم ‌و برگزیده‌ من‌ كه‌ جانم‌ از او خشنود است‌، من‌ روح‌ خود را بر او می‌نهم‌ تا انصاف‌ را برای‌ امّت‌ها صادر سازد.
\v 2 او فریاد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود و آن‌ را در كوچه‌ها نخواهد شنوانید.
\s5
\v 3 نی‌ خرد شده‌ را نخواهد شكست‌ و فتیله‌ ضعیف‌ را خاموش‌ نخواهد ساخت‌ تا عدالت‌ را به‌ راستی‌ صادر گرداند.
\v 4 او ضعیف‌ نخواهد گردید و منكسر نخواهد شد تا انصاف‌ را بر زمین‌ قرار دهد و جزیره‌ها منتظر شریعت‌ او باشند.
\s5
\v 5 خدا یهوه‌ كه‌ آسمانها را آفرید و آنها را پهن‌ كرد و زمین‌ و نتایج‌ آن‌ را گسترانید و نفس‌ را به‌ قومی‌ كه‌ در آن‌ باشند و روح‌ را بر آنانی‌ كه‌ در آن‌ سالكند می‌دهد، چنین‌ می‌گوید:
\v 6 «من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ تو را به‌ عدالت‌ خوانده‌ام‌ و دست‌ تو را گرفته‌، تو را نگاه‌ خواهم‌ داشت‌ و تو را عهد قوم‌ و نور امّت‌ها خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 7 تا چشمان‌ كوران‌ را بگشایی‌ و اسیران‌ را از زندان‌ و نشینندگان‌ در ظلمت‌ را از محبس‌ بیرون‌ آوری‌.
\s5
\v 8 من‌ یهوه‌ هستم‌ و اسم‌ من‌ همین‌ است‌. و جلال‌ خود را به‌ كسی‌ دیگر و ستایش‌ خویش‌ را به‌ بتهای‌ تراشیده‌ نخواهم‌ داد.
\v 9 اینك‌ وقایع‌ نخستین‌ واقع‌ شد و من‌ از چیزهای‌ نو اعلام‌ می‌كنم‌ و قبل‌ از آنكه‌ بوجود آید شما را از آنها خبر می‌دهم‌.»
\s5
\v 10 ای‌ شما كه‌ به‌ دریا فرود می‌روید، و ای‌آنچه‌ در آن‌ است‌! ای‌ جزیره‌ها و ساكنان‌ آنها سرود نو را به‌ خداوند و ستایش‌ وی‌ را از اقصای‌ زمین‌ بسرایید!
\v 11 صحرا و شهرهایش‌ و قریه‌هایی‌ كه‌ اهل‌ قیدار در آنها ساكن‌ باشند آواز خود را بلند نمایند و ساكنان‌ سالع‌ ترنّم‌ نموده‌، از قله‌ كوهها نعره‌ زنند!
\s5
\v 12 برای‌ خداوند جلال‌ را توصیف‌ نمایند و تسبیح‌ او را در جزیره‌ها بخوانند!
\v 13 خداوند مثل‌ جبّار بیرون‌ می‌آید و مانند مرد جنگی‌ غیرت‌ خویش‌ را برمی‌انگیزاند. فریاد كرده‌، نعره‌ خواهد زد و بر دشمنان‌ خویش‌ غلبه‌ خواهد نمود.
\s5
\v 14 از زمان‌ قدیم‌ خاموش‌ و ساكت‌ مانده‌، خودداری‌ نمودم‌. الا´ن‌ مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید، نعره‌ خواهم‌ زد و دم‌ زده‌، آه‌ خواهم‌ كشید.
\v 15 كوهها و تلّها را خراب‌ كرده‌، تمامی‌ گیاه‌ آنها را خشك‌ خواهم‌ ساخت‌ و نهرها را جزایر خواهم‌ گردانید و بركه‌ها را خشك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 16 و كوران‌ را به‌ راهی‌ كه‌ ندانسته‌اند رهبری‌ نموده‌، ایشان‌ را به‌ طریق‌هایی‌ كه‌ عارف‌ نیستند هدایت‌ خواهم‌ نمود. ظلمت‌ را پیش‌ ایشان‌ به‌ نور و كجی‌ را به‌ راستی‌ مبدّل‌ خواهم‌ ساخت‌. این‌ كارها را بجا آورده‌، ایشان‌ را رها نخواهم‌ نمود.
\s5
\v 17 آنانی‌ كه‌ بر بتهای‌ تراشیده‌ اعتماد دارند و به‌ اصنام‌ ریخته‌ شده‌ می‌گویند كه‌ خدایان‌ ما شمایید، به‌ عقب‌ برگردانیده‌، بسیار خجل‌ خواهند شد.
\s5
\v 18 ای‌ كران‌ بشنوید و ای‌ كوران‌ نظر كنید تا ببینید.
\v 19 كیست‌ كه‌ مثل‌ بنده‌ من‌ كور باشد و كیست‌ كه‌ كر باشد مثل‌ رسول‌ من‌ كه‌ می‌فرستم‌؟كیست‌ كه‌ كور باشد، مثل‌ مُسلِم‌ من‌ و كور مانند بنده‌ خداوند ؟
\s5
\v 20 چیزهای‌ بسیار می‌بینی‌ امّا نگاه‌ نمی‌داری‌. گوشها را می‌گشاید لیكن‌ خود نمی‌شنود.
\v 21 خداوند را به‌ خاطر عدل‌ خود پسند آمد كه‌ شریعت‌ خویش‌ را تعظیم‌ و تكریم‌ نماید.
\s5
\v 22 لیكن‌ اینان‌ قوم‌ غارت‌ و تاراج‌ شده‌اند و جمیع‌ ایشان‌ در حفره‌ها صید شده‌ و در زندانها مخفی‌ گردیده‌اند. ایشان‌ غارت‌ شده‌ و رهاننده‌ای‌ نیست‌. تاراج‌ گشته‌ و كسی‌ نمی‌گوید كه‌ باز ده‌.
\s5
\v 23 كیست‌ در میان‌ شما كه‌ به‌ این‌ گوش‌ دهد و توجه‌ نموده‌، برای‌ زمان‌ آینده‌ بشنود؟
\v 24 كیست‌ كه‌ یعقوب‌ را به‌ تاراج‌ و اسرائیل‌ را به‌ غارت‌ تسلیم‌ نمود؟ آیا خداوند نبود كه‌ به‌ او گناه‌ ورزیدیم‌ چونكه‌ ایشان‌ به‌ راههای‌ او نخواستند سلوك‌ نمایند و شریعت‌ او را اطاعت‌ ننمودند؟
\s5
\v 25 بنابراین‌ حدّت‌ غضب‌ خود و شدّت‌ جنگ‌ را بر ایشان‌ ریخت‌ و آن‌ ایشان‌ را از هر طرف‌ مشتعل‌ ساخت‌ و ندانستند و ایشان‌ را سوزانید امّا تفكّر ننمودند.
\s5
\c 43
\p
\v 1 و الا´ن‌ خداوند كه‌ آفریننده‌ تو ای یعقوب‌، و صانع‌ تو ای‌ اسرائیل‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: «مترس‌ زیرا كه‌ من‌ تو را فدیه‌ دادم‌ و تو را به‌ اسمت‌ خواندم‌ پس‌ تو از آن‌ من‌ هستی‌.
\s5
\v 2 چون‌ از آبها بگذری‌ من‌ با تو خواهم‌ بود و چون‌ از نهرها (عبورنمایی‌) تو را فرونخواهند گرفت‌. و چون‌ از میان‌ آتش‌ رَوی‌، سوخته‌ نخواهی‌ شد و شعله‌اش‌ تو را نخواهد سوزانید.
\v 3 زیرا من‌ یهوه‌ خدای‌ تو و قدّوس‌ اسرائیل‌ نجات‌ دهنده‌ تو هستم‌. مصر را فدیه‌ تو ساختم‌ و حبش‌ و سبا را به‌ عوض‌ تو دادم‌.
\s5
\v 4 چونكه‌ در نظر من‌ گرانبها ومكرّم‌ بودی‌ و من‌ تو را دوست‌ می‌داشتم‌ پس‌ مردمان‌ را به‌ عوض‌ تو و طوایف‌ را در عوض‌ جان‌ تو تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\v 5 مترس‌ زیرا كه‌ من‌ با تو هستم‌ و ذریت‌ تو را از مشرق‌ خواهم‌ آورد و تو را از مغرب‌ جمع‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 6 به‌ شمال‌ خواهم‌ گفت‌ كه‌ "بده‌" و به‌ جنوب‌ كه‌ "ممانعت‌ مكن‌". پسران‌ مرا از جای‌ دور و دخترانم‌ را از كرانهای‌ زمین‌ بیاور.
\v 7 یعنی‌ هر كه‌ را به‌ اسم‌ من‌ نامیده‌ شود و او را به‌ جهت‌ جلال‌ خویش‌ آفریده‌ و او را مصوّر نموده‌ و ساخته‌ باشم‌.»
\s5
\v 8 قومی‌ را كه‌ چشم‌ دارند امّا كور هستند و گوش‌ دارند امّا كر می‌باشند بیرون‌ آور.
\v 9 جمیع‌ امّت‌ها با هم‌ جمع‌ شوند و قبیله‌ها فراهم‌ آیند. پس‌ در میان‌ آنها كیست‌ كه‌ از این‌ خبر دهد و امور اوّلین‌ را به‌ ما اعلام‌ نماید؟ شهود خود را بیاورند تا تصدیق‌ شوند یا استماع‌ نموده‌، اقرار بكنند كه‌ این‌ راست‌ است‌.
\s5
\v 10 یهوه‌ می‌گوید كه‌ «شما و بنده‌ من‌ كه‌ او را برگزیده‌ام‌ شهود من‌ می‌باشید. تا دانسته‌، به‌ من‌ ایمان‌ آورید و بفهمید كه‌ من‌ او هستم‌ و پیش‌ از من‌ خدایی‌ مصوّر نشده‌ و بعد از من‌ هم‌ نخواهد شد.
\v 11 من‌، من‌ یهوه‌ هستم‌ و غیر از من‌ نجات‌دهنده‌ای‌ نیست‌.
\s5
\v 12 من‌ اخبار نموده‌ و نجات‌ داده‌ام‌ و اعلام‌ نموده‌ و درمیان‌ شما خدای‌ غیر نبوده‌ است‌. خداوند می‌گوید كه‌ شما شهود من‌ هستید و من‌ خدا هستم‌.
\v 13 و از امروز نیز من‌ او می‌باشم‌ و كسی‌ كه‌ از دست‌ من‌ تواند رهانید نیست‌. من‌ عمل‌ خواهم‌ نمود و كیست‌ كه‌ آن‌ را ردّ نماید؟»
\s5
\v 14 خداوند كه‌ ولّی‌ شما و قدّوس‌ اسرائیل‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: «بخاطر شما به‌ بابل‌ فرستادم‌ و همه‌ ایشان‌ را مثل‌ فراریان‌ فرود خواهم‌ آورد و كلدانیان‌ را نیز در كشتیهای‌ وَجْدِ ایشان‌.
\v 15 من‌ خداوند قدّوس‌ شما هستم‌. آفریننده‌ اسرائیل‌ وپادشاه‌ شما.»
\s5
\v 16 خداوند كه‌ راهی‌ در دریا و طریقی‌ در آبهای‌ عظیم‌ می‌سازد چنین‌ می‌گوید،
\v 17 آنكه‌ ارابه‌ها و اسبها و لشكر و قوّت‌ آن‌ را بیرون‌ می‌آورد: «ایشان‌ با هم‌ خواهند خوابید و نخواهند برخاست‌ و منطفی‌ شده‌، مثل‌ فتیله‌ خاموش‌ خواهند شد.
\s5
\v 18 چیزهای‌ اوّلین‌ را بیاد نیاورید و در امور قدیم‌ تفكّر ننمایید.
\v 19 اینك‌ من‌ چیز نویی‌ بوجود می‌آورم‌ و آن‌ الا´ن‌ بظهور می‌آید. آیا آن‌ را نخواهید دانست‌؟ بدرستی‌ كه‌ راهی‌ در بیابان‌ و نهرها در هامون‌ قرار خواهم‌ داد.
\s5
\v 20 حیوانات‌ صحرا گرگان‌ و شترمرغها مرا تمجید خواهند نمود چونكه‌ آب‌ در بیابان‌ و نهرها در صحرا بوجود می‌آورم‌ تا قوم‌ خود و برگزیدگان‌ خویش‌ را سیراب‌ نمایم.
\v 21 این‌ قوم‌ را برای‌ خود ایجاد كردم‌ تا تسبیح‌ مرا بخوانند.
\s5
\v 22 امّا تو ای‌ یعقوب‌ مرا نخواندی‌ و تو ای‌ اسرائیل‌ از من‌ به‌ تنگ‌ آمدی‌!
\v 23 گوسفندان‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ خود را برای‌ من‌ نیاوردی‌ و به‌ ذبایح‌ خود مرا تكریم‌ ننمودی‌! به‌ هدایا بندگی‌ بر تو ننهادم‌ و به‌ بخور تو را به‌ تنگ‌ نیاوردم‌.
\s5
\v 24 نی‌ معطّر را به‌ جهت‌ من‌ به‌ نقره‌ نخریدی‌ و به‌ پیه‌ ذبایح‌ خویش‌ مرا سیر نساختی‌. بلكه‌ به‌ گناهان‌ خود بر من‌ بندگی‌ نهادی‌ و به‌ خطایای‌ خویش‌ مرا به‌ تنگ‌ آوردی‌.
\s5
\v 25 من‌ هستم‌ من‌ كه‌ بخاطر خود خطایای‌ تو را محو ساختم‌ و گناهان‌ تو را بیاد نخواهم‌ آورد.
\v 26 مرا یاد بده‌ تا با هم‌ محاكمه‌ نماییم‌. حجّت‌ خود را بیاور تا تصدیق‌ شوی‌.
\s5
\v 27 اجداد اوّلین‌ تو گناه‌ ورزیدند و واسطه‌های‌ تو به‌ من‌ عاصی‌ شدند.
\v 28 بنابراین‌ من‌ سروران‌ قدس‌ را بی‌احترام‌ خواهم‌ساخت‌ و یعقوب‌ را به‌ لعنت‌ و اسرائیل‌ را به‌ دشنام‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\c 44
\p
\v 1 امّا الا´ن‌ ای‌ بنده‌ من‌ یعقوب‌ بشنو و ای اسرائیل‌ كه‌ تو را برگزیده‌ام‌!
\v 2 خداوند كه‌ تو را آفریده‌ و تو را از رحم‌ بسرشت‌ و معاون‌ تو می‌باشد چنین‌ می‌گوید: ای‌ بنده‌ من‌ یعقوب‌ مترس‌! و ای‌ یشُرون‌ كه‌ تو را برگزیده‌ام‌!
\s5
\v 3 اینك‌ بر (زمین‌) تشنه‌ آب‌ خواهم‌ ریخت‌ و نهرها برخشك‌. روح‌ خود را بر ذریت‌ تو خواهم‌ ریخت‌ و بركت‌ خویش‌ را بر اولاد تو.
\v 4 و ایشان‌ در میان‌ سبزه‌ها، مثل‌ درختان‌ بید بر جویهای‌ آب‌ خواهند رویید.
\s5
\v 5 یكی‌ خواهد گفت‌ كه‌ من‌ از آن‌ خداوند هستم‌ و دیگری‌ خویشتن‌ را به‌ نام‌ یعقوب‌ خواهد خواند و دیگری‌ بدست‌ خود برای‌ خداوند خواهد نوشت‌ و خویشتن‌ را به‌ نام‌ اسرائیل‌ ملقّب‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 6 خداوند پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ ولّی‌ ایشان‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ اوّل‌ هستم‌ و من‌ آخر هستم‌ و غیر از من‌ خدایی‌ نیست‌.
\s5
\v 7 و مثل‌ من‌ كیست‌ كه‌ آن‌ را اعلان‌ كند و بیان‌ نماید و آن‌ را ترتیب‌ دهد، از زمانی‌ كه‌ قوم‌ قدیم‌ را برقرار نمودم‌. پس‌ چیزهای‌ آینده‌ و آنچه‌ را كه‌ واقع‌ خواهد شد اعلان‌ بنمایند.
\s5
\v 8 ترسان‌ و هراسان‌ مباشید. آیا از زمان‌ قدیم‌ تو را اخبار و اعلام‌ ننمودم‌ و آیا شما شهود من‌ نیستید؟ آیا غیر از من‌ خدایی‌ هست‌؟ البتّه‌ صخره‌ای‌ نیست‌ و احدی‌ رانمی‌شناسم‌.
\s5
\v 9 آنانی‌ كه‌ بتهای‌ تراشیده‌ می‌سازند، جمیعاً باطلند و چیزهایی‌ كه‌ ایشان‌ می‌پسندند، فایده‌ای‌ ندارد و شهود ایشان‌ نمی‌بینند و نمی‌دانند تا خجالت‌ بكشند.
\v 10 كیست‌ كه‌ خدایی‌ ساخته‌ یا بتی‌ ریخته‌ باشد كه‌ نفعی‌ ندارد؟
\s5
\v 11 اینك‌ جمیع‌ یاران‌ او خجل‌ خواهند شد و صنعتگران‌ از انسان‌ می‌باشند. پس‌ جمیع‌ ایشان‌ جمع‌ شده‌، بایستند تا با هم‌ ترسان‌ و خجل‌ گردند.
\s5
\v 12 آهن‌ را با تیشه‌ می‌تراشد و آن‌ را در زغال‌ كار می‌كند و با چكّش‌ صورت‌ می‌دهد و با قوّت‌ بازوی‌ خویش‌ آن‌ را می‌سازد و نیز گرسنه‌ شده‌، بی‌قوّت‌ می‌گردد و آب‌ ننوشیده‌، ضعف‌ بهم‌ می‌رساند.
\s5
\v 13 چوب‌ را می‌تراشد و ریسمان‌ را كشیده‌، با قلم‌ آن‌ را نشان‌ می‌كند و با رنده‌ آن‌ را صاف‌ می‌سازد و با پرگار نشان‌ می‌كند پس‌ آن‌ را به‌ شبیه‌ انسان‌ و به‌ جمال‌ آدمی‌ می‌سازد تا در خانه‌ ساكن‌ شود.
\s5
\v 14 سروهای‌ آزاد برای‌ خود قطع‌ می‌كند و سندیان‌ و بلوط‌ را گرفته‌، آنها را از درختان‌ جنگل‌ برای‌ خود اختیار می‌كند و شمشاد را غرس‌ نموده‌، باران‌ آن‌ را نمّو می‌دهد.
\s5
\v 15 پس‌ برای‌ شخص‌ به‌ جهت‌ سوخت‌ بكار می‌آید و از آن‌ گرفته‌، خود را گرم‌ می‌كند و آن‌ را افروخته‌ نان‌ می‌پزد و خدایی‌ ساخته‌، آن‌ را می‌پرستد و از آن‌ بتی‌ ساخته‌، پیش‌ آن‌ سجده‌ می‌كند.
\v 16 بعضی‌ از آن‌ را در آتش‌ می‌سوزاند و بر بعضی‌ گوشت‌ پخته‌ می‌خورد و كباب‌ را برشته‌ كرده‌، سیر می‌شود و گرم‌ شده‌، می‌گوید: وه‌ گرم‌ شده‌، آتش‌ را دیدم‌.
\s5
\v 17 و از بقیه‌ آن‌ خدایی‌ یعنی‌ بت‌ خویش‌ را می‌سازد و پیش‌ آن‌ سجده‌ كرده‌، عبادت‌ می‌كند و نزد آن‌ دعا نموده‌، می‌گوید: مرانجات‌ بده‌ چونكه‌ تو خدای‌ من‌ هستی‌.
\s5
\v 18 ایشان‌ نمی‌دانند و نمی‌فهمند زیرا كه‌ چشمان‌ ایشان‌ را بسته‌ است‌ تا نبینند و دل‌ ایشان‌ را تا تعقّل‌ ننمایند.
\s5
\v 19 و تفكّر ننموده‌، معرفت‌ و فطانتی‌ ندارند تا بگویند نصف‌ آن‌ را در آتش‌ سوختیم‌ و بر زغالش‌ نیز نان‌ پختیم‌ و گوشت‌ را كباب‌ كرده‌، خوردیم‌. پس‌ آیا از بقیه‌ آن‌ بتی‌ بسازیم‌ و به‌ تنه‌ درخت‌ سجده‌ نماییم‌؟
\s5
\v 20 خاكستر را خوراك‌ خود می‌سازد و دل‌ فریب‌ خورده‌ او را گمراه‌ می‌كند كه‌ جان‌ خود را نتواند رهانید و فكر نمی‌نماید كه‌ آیا در دست‌ راست‌ من‌ دروغ‌ نیست‌.
\s5
\v 21 ای‌ یعقوب‌ و ای‌ اسرائیل‌ اینها را بیادآور چونكه‌ تو بنده‌ من‌ هستی‌. تو را سرشتم‌ ای‌ اسرائیل‌ تو بنده‌ من‌ هستی‌ از من‌ فراموش‌ نخواهی‌ شد.
\v 22 تقصیرهای‌ تو را مثل‌ ابر غلیظ‌ و گناهانت‌ را مانند ابر محو ساختم‌. پس‌ نزد من‌ بازگشت‌ نما زیرا تو را فدیه‌ كرده‌ام‌.
\s5
\v 23 ای‌ آسمانها ترنّم‌ نمایید زیرا كه‌ خداوند این‌ را كرده‌ است‌! و ای‌ اسفلهای‌ زمین‌! فریاد برآورید و ای‌ كوهها و جنگلها و هر درختی‌ كه‌ در آنها باشد بسرایید! زیرا خداوند یعقوب‌ را فدیه‌ كرده‌ است‌ و خویشتن‌ را در اسرائیل‌ تمجید خواهد نمود.
\s5
\v 24 خداوند كه‌ ولّی‌ تو است‌ و تو را از رحم‌ سرشته‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ یهوه‌ هستم‌ و همه‌ چیز را ساختم‌. آسمانها را به‌ تنهایی‌ گسترانیدم‌ و زمین‌ را پهن‌ كردم‌؛ و با من‌ كه‌ بود؟
\v 25 آنكه‌ آیات‌ كاذبان‌ را باطل‌ می‌سازد و جادوگران‌ را احمق‌ می‌گرداند. و حكیمان‌ را بعقب‌ برمی‌گرداند و علم‌ ایشان‌ را به‌ جهالت‌ تبدیل‌ می‌كند.
\s5
\v 26 كه‌ سخنان‌ بندگان‌ خود رابرقرار می‌دارد و مشورت‌ رسولان‌ خویش‌ را به‌ انجام‌ می‌رساند، كه‌ درباره‌ اورشلیم‌ می‌گوید معمور خواهد شد و درباره‌ شهرهای‌ یهودا كه‌ بنا خواهد شد و خرابی‌های‌ آن‌ را برپا خواهم‌ داشت‌.
\v 27 آنكه‌ به‌ لجّه‌ می‌گوید كه‌ خشك‌ شو و نهرهایت‌ را خشك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 28 و درباره‌ كورش‌ می‌گوید كه‌ او شبان‌ من‌ است‌ و تمامی‌ مسرّت‌ مرا به‌ اتمام‌ خواهد رسانید و درباره‌ اورشلیم‌ می‌گوید بنا خواهد شد و درباره‌ هیكل‌ كه‌ بنیاد تو نهاده‌ خواهد گشت‌.
\s5
\c 45
\p
\v 1 خداوند به‌ مسیح‌ خویش‌ یعنی‌ به كورش‌ كه‌: دست‌ راست‌ او را گرفتم‌ تا به‌ حضور وی‌ امّت‌ها را مغلوب‌ سازم‌ و كمرهای‌ پادشاهان‌ را بگشایم‌ تا درها را به‌ حضور وی‌ مفتوح‌ نمایم‌ و دروازه‌ها دیگر بسته‌ نشود چنین‌ می‌گوید
\s5
\v 2 كه‌ من‌ پیش‌ روی‌ تو خواهم‌ خرامید و جایهای‌ ناهموار را هموار خواهم‌ ساخت‌. و درهای‌ برنجین‌ را شكسته‌، پشت‌ بندهای‌ آهنین‌ را خواهم‌ برید.
\v 3 و گنجهای‌ ظلمت‌ و خزاین‌ مخفی‌ را به‌ تو خواهم‌ بخشید تا بدانی‌ كه‌ من‌ یهوه‌ كه‌ تو را به‌ اسمت‌ خوانده‌ام‌ خدای‌ اسرائیل‌ می‌باشم‌.
\s5
\v 4 به‌ خاطر بنده‌ خود یعقوب‌ و برگزیده‌ خویش‌ اسرائیل‌، هنگامی‌ كه‌ مرا نشناختی‌ تو را به‌ اسمت‌ خواندم‌ و ملقّب‌ ساختم‌.
\v 5 من‌ یهوه‌ هستم‌ و دیگری‌ نیست‌ و غیر از من‌ خدایی‌ نی‌. من‌ كمر تو را بستم‌ هنگامی‌ كه‌ مرا نشناختی‌.
\v 6 تا از مشرق‌ آفتاب‌ و مغرب‌ آن‌ بدانند كه‌ سوای‌ من‌ احدی‌ نیست‌. من‌ یهوه‌ هستم‌ و دیگری‌ نی‌.
\s5
\v 7 پدید آورنده‌ نور و آفریننده‌ ظلمت‌. صانع‌ سلامتی‌ و آفریننده‌ بدی‌. من‌ یهوه‌ صانع‌ همه‌ این‌ چیزهاهستم‌.
\v 8 ای‌ آسمانها از بالا ببارانید تا افلاك‌ عدالت‌ را فرو ریزد و زمین‌ بشكافد تا نجات‌ و عدالت‌ نمّو كنند و آنها را با هم‌ برویاند زیرا كه‌ من‌ یهوه‌ این‌ را آفریده‌ام‌.
\s5
\v 9 وای‌ بركسی‌ كه‌ با صانع‌ خود چون‌ سفالی‌ با سفالهای‌ زمین‌ مخاصمه‌ نماید. آیا كوزه‌ به‌ كوزه‌گر بگوید چه‌ چیز را ساختی‌؟ یا مصنوع‌ تو درباره‌ تو بگوید كه‌ او دست‌ ندارد؟
\s5
\v 10 وای‌ بر كسی‌ كه‌ به‌ پدر خود گوید: چه‌ چیز را تولید نمودی‌ و به‌ زن‌ كه‌ چه‌ زاییدی‌.
\s5
\v 11 خداوند كه‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ و صانع‌ آن‌ می‌باشد چنین‌ می‌گوید: درباره‌ امور آینده‌ از من‌ سؤال‌ نمایید و پسران‌ مرا و اعمال‌ دستهای‌ مرا به‌ من‌ تفویض‌ نمایید.
\s5
\v 12 من‌ زمین‌ را ساختم‌ و انسان‌ را بر آن‌ آفریدم‌. دستهای‌ من‌ آسمانها را گسترانید و من‌ تمامی‌ لشكرهای‌ آنها را امر فرمودم‌.
\s5
\v 13 من‌ او را به‌ عدالت‌ برانگیختم‌ و تمامی‌ راههایش‌ را راست‌ خواهم‌ ساخت‌. شهر مرا بنا كرده‌، اسیرانم‌ را آزاد خواهد نمود، امّا نه‌ برای‌ قیمت‌ و نه‌ برای‌ هدیه‌. یهوه‌ صبایوت‌ این‌ را می‌گوید.
\s5
\v 14 خداوند چنین‌ می‌گوید: حاصل‌ مصر و تجارت‌ حبش‌ و اهل‌ سبا كه‌ مردان‌ بلند قدّ می‌باشند نزد تو عبور نموده‌، از آن‌ تو خواهند بود. و تابع‌ تو شده‌ در زنجیرها خواهند آمد و پیش‌ تو خم‌ شده‌ و نزد تو التماس‌ نموده‌، خواهند گفت‌: البتّه‌ خدا در تو است‌ و دیگری‌ نیست‌ و خدایی‌ نی‌.
\v 15 ای‌ خدای‌ اسرائیل‌ و نجات‌ دهنده‌ یقیناً خدایی‌ هستی‌ كه‌ خود را پنهان‌ می‌كنی‌.
\s5
\v 16 جمیع‌ ایشان‌ خجل‌ و رسوا خواهند شد و آنانی‌ كه‌ بتهامی‌سازند با هم‌ به‌ رسوایی‌ خواهند رفت‌.
\v 17 امّا اسرائیل‌ به‌ نجات‌ جاودانی‌ از خداوند ناجی‌ خواهند شد و تا ابدالا´باد خجل‌ و رسوا نخواهند گردید.
\s5
\v 18 زیرا یهوه‌ آفریننده‌ آسمان‌ كه‌ خدا است‌ كه‌ زمین‌ را سرشت‌ و ساخت‌ و آن‌ را استوار نمود و آن‌ را عبث‌ نیافرید بلكه‌ به‌ جهت‌ سكونت‌ مصوّر نمود چنین‌ می‌گوید: من‌ یهوه‌ هستم‌ و دیگری‌ نیست‌.
\s5
\v 19 در خفا و در جایی‌ از زمین‌ تاریك‌ تكلّم‌ ننمودم‌. و به‌ ذریه‌ یعقوب‌ نگفتم‌ كه‌ مرا عبث‌ بطلبید. من‌ یهوه‌ به‌ عدالت‌ سخن‌ می‌گویم‌ و چیزهای‌ راست‌ را اعلان‌ می‌نمایم‌.
\s5
\v 20 ای‌ رهاشدگان‌ از امّت‌ها جمع‌ شده‌، بیایید و با هم‌ نزدیك‌ شوید. آنانی‌ كه‌ چوب‌ بتهای‌ خود را برمی‌دارند و نزد خدایی‌ كه‌ نتواند رهانید دعا می‌نمایند معرفت‌ ندارند.
\s5
\v 21 پس‌ اعلان‌ نموده‌، ایشان‌ را نزدیك‌ آورید تا با یكدیگر مشورت‌ نمایند. كیست‌ كه‌ این‌ را از ایام‌ قدیم‌ اعلان‌ نموده‌ و از زمان‌ سلف‌ اخبار كرده‌ است‌؟ آیا نه‌ من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ و غیر از من‌ خدایی‌ دیگر نیست‌؟ خدای‌ عادل‌ و نجات‌دهنده‌ و سوای‌ من‌ نیست‌.
\s5
\v 22 ای‌ جمیع‌ كرانه‌های‌ زمین‌ به‌ من‌ توجّه‌ نمایید و نجات‌ یابید زیرا من‌ خدا هستم‌ و دیگری‌ نیست‌.
\v 23 به‌ ذات‌ خود قسم‌ خوردم‌ و این‌ كلام‌ به‌ عدالت‌ از دهانم‌ صادر گشته‌ برنخواهد گشت‌ كه‌ هر زانو پیش‌ من‌ خم‌ خواهد شد و هر زبان‌ به‌ من‌ قسم‌ خواهد خورد.
\s5
\v 24 و مرا خواهند گفت‌ عدالت‌ و قوّت‌ فقط‌ در خداوند می‌باشد. و بسوی‌ او خواهند آمد و همگانی‌ كه‌ به‌ او خشمناكند خجل‌ خواهند گردید.
\v 25 و تمامی‌ ذریت‌ اسرائیل‌ درخداوند عادل‌ شمرده‌ شده‌، فخر خواهند كرد.
\s5
\c 46
\p
\v 1 بیل‌ خم‌ شده‌ و نَبُو منحنی‌ گردیده‌بتهای‌ آنها بر حیوانات‌ و بهایم‌ نهاده‌ شد. آنهایی‌ كه‌ شما برمی‌داشتید حمل‌ گشته‌ و بار حیوانات‌ ضعیف‌ شده‌ است‌.
\v 2 آنها جمیعاً منحنی‌ و خم‌ شده‌، آن‌ بار را نمی‌توانند رهانید بلكه‌ خود آنها به‌ اسیری‌ می‌روند.
\s5
\v 3 ای‌ خاندان‌ یعقوب‌ و تمامی‌ بقیه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ كه‌ از بطن‌ بر من‌ حمل‌ شده‌ و از رحم‌ برداشته‌ من‌ بوده‌اید!
\v 4 و تا به‌ پیری‌ شما من‌ همان‌ هستم‌ و تا به‌ شیخوخیت‌ من‌ شما را خواهم‌ برداشت‌. من‌ آفریدم‌ و من‌ برخواهم‌ داشت‌ و من‌ حمل‌ كرده‌، خواهم‌ رهانید.
\s5
\v 5 مرا با كه‌ شبیه‌ و مساوی‌ می‌سازید و مرا با كه‌ مقابل‌ می‌نمایید تا مشابه‌ شویم‌؟
\v 6 آنانی‌ كه‌ طلا را از كیسه‌ می‌ریزند و نقره‌ را به‌ میزان‌ می‌سنجند، زرگری‌ را اجیر می‌كنند تا خدایی‌ از آن‌ بسازد پس‌ سجده‌ كرده‌، عبادت‌ نیز می‌نمایند.
\s5
\v 7 آن‌ را بر دوش‌ برداشته‌، می‌برند و به‌ جایش‌ می‌گذارند و او می‌ایستد و از جای‌ خود حركت‌ نمی‌تواند كرد. نزد او استغاثه‌ هم‌ می‌نمایند امّا جواب‌ نمی‌دهد و ایشان‌ را از تنگی‌ ایشان‌ نتواند رهانید.
\s5
\v 8 این‌ را بیاد آورید و مردانه‌ بكوشید. و ای‌ عاصیان‌ آن‌ را در دل‌ خود تفكّر نمایید!
\v 9 چیزهای‌ اوّل‌ را از زمان‌ قدیم‌ به‌ یاد آورید. زیرا من‌ قادر مطلق‌ هستم‌ و دیگری‌ نیست‌. خدا هستم‌ و نظیر من‌ نی‌.
\s5
\v 10 آخر را از ابتدا و آنچه‌ را كه‌ واقع‌ نشده‌ از قدیم‌ بیان‌ می‌كنم‌ و می‌گویم‌ كه‌ اراده‌ من‌ برقرار خواهد ماند و تمامی‌ مسرّت‌ خویش‌ را بجاخواهم‌ آورد.
\v 11 مرغ‌ شكاری‌ را از مشرق‌ و هم‌ مشورت‌ خویش‌ را از جای‌ دور می‌خوانم‌. من‌ گفتم‌ و البتّه‌ بجا خواهم‌ آورد و تقدیر نمودم‌ و البتّه‌ به‌ وقوع‌ خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 12 ای‌ سختدلان‌ كه‌ از عدالت‌ دور هستید مرا بشنوید.
\v 13 عدالت‌ خود را نزدیك‌ آوردم‌ و دور نمی‌باشد و نجات‌ من‌ تأخیر نخواهد نمود و نجات‌ را به‌ جهت‌ اسرائیل‌ كه‌ جلال‌ من‌ است‌ در صهیون‌ خواهم‌ گذاشت‌.
\s5
\c 47
\p
\v 1 ای‌ باكره‌ دختر بابل‌ فرود شده‌، بر خاك ‌بنشین‌ و ای‌ دختر كلدانیان‌ بر زمین‌ بی‌كرسی‌ بنشین‌ زیرا تو را دیگر نازنین‌ و لطیف‌ نخواهند خواند.
\v 2 دستاس‌ را گرفته‌، آرد را خرد كن‌. نقاب‌ را برداشته‌، دامنت‌ را بر كِش‌ و ساقها را برهنه‌ كرده‌، از نهرها عبور كن‌.
\s5
\v 3 عورت‌ تو كشف‌ شده‌، رسوایی‌ تو ظاهر خواهد شد. من‌ انتقام‌ كشیده‌، بر احدی‌ شفقت‌ نخواهم‌ نمود.
\v 4 و امّا نجات‌ دهنده‌ ما اسم‌ او یهوه‌ صبایوت‌ و قدّوس‌ اسرائیل‌ می‌باشد.
\v 5 ای‌ دختر كلدانیان‌ خاموش‌ بنشین‌ و به‌ ظلمت‌ داخل‌ شو زیرا كه‌ دیگر تو را ملكه‌ ممالك‌ نخواهند خواند.
\s5
\v 6 بر قوم‌ خود خشم‌ نموده‌ و میراث‌ خویش‌ را بی‌حرمت‌ كرده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ نمودم‌. بر ایشان‌ رحمت‌ نكرده‌، یوغ‌ خود را بر پیران‌ بسیار سنگین‌ ساختی‌.
\v 7 و گفتی‌ تا به‌ ابد ملكه‌ خواهم‌ بود. و این‌ چیزها را در دل‌ خود جا ندادی‌ و عاقبت‌ آنها را به‌ یاد نیاوردی‌.
\s5
\v 8 پس‌ الا´ن‌ ای‌ كه‌ در عشرت‌ بسر می‌بری‌ و در اطمینان‌ ساكن‌ هستی‌ این‌ را بشنو. ای‌ كه‌ دردل خود می‌گویی‌ من‌ هستم‌ و غیر از من‌ دیگری‌ نیست‌ و بیوه‌ نخواهم‌ شد و بی‌اولادی‌ را نخواهم‌ دانست‌.
\v 9 پس‌ این‌ دو چیز یعنی‌ بی‌اولادی‌ و بیوگی‌ بغتةً در یكروز به‌ تو عارض‌ خواهد شد و با وجود كثرت‌ سِحر تو و افراط‌ افسونگری‌ زیاد تو آنها بشدّت‌ بر تو استیلا خواهد یافت.
\s5
\v 10 زیرا كه‌ بر شرارت‌ خود اعتماد نموده‌، گفتی‌ كسی‌ نیست‌ كه‌ مرا بیند. و حكمت‌ و عِلم‌ تو، تو را گمراه‌ ساخت‌ و در دل‌ خود گفتی‌: من‌ هستم‌ و غیر از من‌ دیگری‌ نیست‌.
\v 11 پس‌ بلایی‌ كه‌ افسون‌ آن‌ را نخواهی‌ دانست‌ بر تو عارض‌ خواهد شد و مصیبتی‌ كه‌ به‌ دفع‌ آن‌ قادر نخواهی‌ شد، تو را فرو خواهد گرفت‌ و هلاكتی‌ كه‌ ندانسته‌ای‌، ناگهان‌ بر تو استیلا خواهد یافت‌.
\s5
\v 12 پس‌ در افسونگری‌ خـود و كثـرت‌ سِحر خویش‌ كه‌ در آنها از طفولیت‌ مشقّت‌ كشیده‌ای‌ قائم‌ باش‌ شاید كه‌ منفعت‌ توانی‌ بـرد و شایـد كه‌ غالـب‌ توانـی‌ شـد.
\v 13 از فراوانـی‌ مشورتهایت‌ خسته‌ شده‌ای‌؛ پس‌ تقسیم‌كنندگان‌ افـلاك‌ و رصـد بنـدان‌ كواكب‌ و آنانـی‌ كه‌ در غـرّه‌ ماهها اخبار می‌دهند بایستند و تو را از آنچه‌ بـر تو واقع‌ شدنی‌ است‌ نجات‌ دهند.
\s5
\v 14 اینك‌ مثل‌ كاهبُنْ شده‌، آتش‌ ایشان‌ را خواهد سوزانید كه‌ خویشتن‌ را از سورت‌ زبانه‌ آن‌ نخواهند رهانید و آن‌ اخگری‌ كه‌ خود را نزد آن‌ گرم‌ سازند و آتشی‌ كه‌ در برابرش‌ بنشینند نخواهد بود.
\v 15 آنانی‌ كه‌ از ایشان‌ مشقّت‌ كشیدی‌ برای‌ تو چنین‌ خواهند شد و آنانی‌ كه‌ از طفولیت‌ با تو تجارت‌ می‌كردند هر كس‌ بجای‌ خود آواره‌ خواهد گردید و كسی‌ كه‌ تو را رهایی‌ دهد نخواهد بود.
\s5
\c 48
\p
\v 1 ای‌ خاندان‌ یعقوب‌ كه‌ به‌ نام‌ اسرائیل مسمّی‌ هستید و از آب‌ یهودا صادر شده‌اید، و به‌ اسم‌ یهوه‌ قسم‌ می‌خورید و خدای‌ اسرائیل‌ را ذكر می‌نمایید، امّا نه‌ به‌ صداقت‌ و راستی‌، این‌ را بشنوید.
\v 2 زیرا كه‌ خویشتن‌ را از شهر مقّدس‌ می‌خوانند و بر خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ اسمش‌ یهوه‌ صبایوت‌ است‌ اعتماد می‌دارند.
\s5
\v 3 چیزهای‌ اوّل‌ را از قدیم‌ اخبار كردم‌ و از دهان‌ من‌ صادر شده‌، آنها را اعلام‌ نمودم‌ بغتةً به‌ عمل‌ آوردم‌ و واقع‌ شد.
\v 4 چونكه‌ دانستم‌ كه‌ تو سخت‌ دل‌ هستی‌ و گردنت‌ بند آهنین‌ و پیشانی‌ تو برنجین‌ است‌.
\v 5 بنابراین‌ تو را از قدیم‌ مخبر ساختم‌ و قبل‌ از وقوع‌ تو را اعلام‌ نمودم‌. مبادا بگویی‌ كه‌ بت‌ من‌ آنها را بجا آورده‌ و بت‌ تراشیده‌ و صنم‌ ریخته‌ شده‌ من‌ آنها را امر فرموده‌ است‌.
\s5
\v 6 چونكه‌ همه‌ این‌ چیزها را شنیدی‌، آنها را ملاحظه‌ نما. پس‌ آیا شما اعتراف‌ نخواهید كرد، و از این‌ زمان‌ چیزهای‌ تازه‌ را به‌ شما اعلام‌ نمودم‌ و چیزهای‌ مخفی‌ را كه‌ ندانسته‌ بودید؟
\v 7 در این‌ زمان‌ و نه‌ در ایام‌ قدیم‌ آنها آفریده‌ شد و قبل‌ از امروز آنها را نشنیده‌ بودی‌، مبادا بگویی‌ اینك‌ این‌ چیزها را می‌دانستم‌.
\s5
\v 8 البتّه‌ نشنیده‌ و هر آینه‌ ندانسته‌ و البتّه‌ گوش‌ تو قبل‌ از این‌ باز نشده‌ بود. زیرا می‌دانستم‌ كه‌ بسیار خیانتكار هستی‌ و از رحم‌ (مادرت‌ ) عاصی‌ خوانده‌ شدی‌.
\s5
\v 9 به‌ خاطر اسم‌ خود غضب‌ خویش‌ را به‌ تأخیر خواهم‌ انداخت‌ و به‌ خاطر جلال‌ خویش‌ بر تو شفقت‌ خواهم‌ كرد تا تو را منقطع‌ نسازم‌.
\v 10 اینك‌ تو را قال‌ گذاشتم‌ امّا نه‌ مثل‌ نقره‌ و تو را در كوره‌ مصیبت‌ آزمودم‌.
\v 11 به‌خاطر ذات‌ خود، به‌ خاطر ذات‌ خود این‌ را می‌كنم‌ زیرا كه‌ اسم‌ من‌ چرا باید بی‌حرمت‌ شود و جلال‌ خویش‌ را به‌ دیگری‌ نخواهم‌ داد.
\s5
\v 12 ای‌ یعقوب‌ و ای‌ دعوت‌ شده‌ من‌ اسرائیل‌ بشنو! من‌ او هستم‌! من‌ اوّل‌ هستم‌ و آخر هستم‌!
\v 13 به‌ تحقیق‌ دست‌ من‌ بنیاد زمین‌ را نهاد و دست‌ راست‌ من‌ آسمانها را گسترانید. وقتی‌ كه‌ آنها را می‌خوانم‌ با هم‌ برقرار می‌باشند.
\s5
\v 14 پس‌ همگی‌ شما جمع‌ شده‌، بشنوید كیست‌ از ایشان‌ كه‌ اینها را اخبار كرده‌ باشد. خداوند او را دوست‌ می‌دارد، پس‌ مسرّت‌ خود را بر بابل‌ بجا خواهد آورد و بازوی‌ او بر كلدانیان‌ فرود خواهد آمد.
\v 15 من‌ تكلّم‌ نمودم‌ و من‌ او را خواندم‌ و او را آوردم‌ تا راه‌ خود را كامران‌ سازد.
\s5
\v 16 به‌ من‌ نزدیك‌ شده‌، این‌ را بشنوید. از ابتدا در خفا تكلّم‌ ننمودم‌ و از زمانی‌ كه‌ این‌ واقع‌ شد من‌ در آنجا هستم‌ و الا´ن‌ خداوند یهوه‌ مرا و روح‌ خود را فرستاده‌ است‌.
\s5
\v 17 خداوند كه‌ ولّی‌ تو و قدّوس‌ اسرائیل‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ یهوه‌ خدای‌ تو هستم‌ و تو را تعلیم‌ می‌دهم‌ تا سود ببری‌ و تو را به‌ راهی‌ كه‌ باید بروی‌ هدایت‌ می‌نمایم‌.
\v 18 كاش‌ كه‌ به‌ اوامر من‌ گوش‌ می‌دادی‌، آنگاه‌ سلامتی‌ تو مثل‌ نهر و عدالت‌ تو مانند امواج‌ دریا می‌بود.
\s5
\v 19 آنگاه‌ ذریت‌ تو مثل‌ ریگ‌ و ثمره‌ صُلب‌ تو مانند ذرّات‌ آن‌ می‌بود و نام‌ او از حضور من‌ منقطع‌ و هلاك‌ نمی‌گردید.
\s5
\v 20 از بابل‌ بیرون‌ شده‌، از میان‌ كلدانیان‌ بگریزید و این‌ را به‌ آواز ترنّم‌ اخبار و اعلام‌ نمایید و آن‌ را تا اقصای‌ زمین‌ شایع‌ ساخته‌، بگویید كه‌ خداوند بنده‌ خود یعقوب‌ را فدیه‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 21 و تشنه‌ نخواهند شد اگر چه‌ ایشان‌ را در ویرانه‌ها رهبری‌ نماید، زیرا كه‌ آب‌ از صخره‌ برای‌ ایشان‌ جاری‌ خواهد ساخت‌ و صخره‌ را خواهد شكافت‌ تا آبها بجوشد.
\v 22 و خداوند می‌گوید كه‌ برای‌ شریران‌ سلامتی‌ نخواهد بود.
\s5
\c 49
\p
\v 1 ای‌ جزیره‌ها از من‌ بشنوید! و ای‌طوایف‌ از جای‌ دور گوش‌ دهید! خداوند مرا از رحم‌ دعوت‌ كرده‌ واز احشای‌ مادرم‌ اسم‌ مرا ذكر نموده‌ است‌.
\v 2 و دهان‌ مرا مثل‌ شمشیر تیز ساخته‌، مرا زیر سایه‌ دست‌ خود پنهان‌ كرده‌ است‌. و مرا تیر صیقلی‌ ساخته‌ در تركش‌ خود مخفی‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 3 و مرا گفت‌: ای‌ اسرائیل‌ تو بنده‌ من‌ هستی‌ كه‌ از تو خویشتن‌ را تمجید نموده‌ام‌!
\v 4 امّا من‌ گفتم‌ كه‌ عبث‌ زحمت‌ كشیدم‌ و قوّت‌ خود را بی‌فایده‌ و باطل‌ صرف‌ كردم‌؛ لیكن‌ حقّ من‌ با خداوند و اجرت‌ من‌ با خدای‌ من‌ می‌باشد.
\s5
\v 5 و الا´ن‌ خداوند كه‌ مرا از رحم‌ برای‌ بندگی‌ خویش‌ سرشت‌ تا یعقوب‌ را نزد او بازآورم‌ و تا اسرائیل‌ نزد وی‌ جمع‌ شوند می‌گوید (و در نظر خداوند محترم‌ هستم‌ و خدای‌ من‌ قوّت‌ من‌ است‌)؛
\v 6 پس‌ می‌گوید: این‌ چیز قلیلی‌ است‌ كه‌ بنده‌ من‌ بشوی‌ تا اسباط‌ یعقوب‌ را برپا كنی‌ و ناجیان‌ اسرائیل‌ را باز آوری‌. بلكه‌ تو را نور امّت‌ها خواهم‌ گردانید و تا اقصای‌ زمین‌ نجات‌ من‌ خواهی‌ بود.
\s5
\v 7 خداوند كه‌ ولّی‌ و قدّوس‌ اسرائیل‌ می‌باشد، به‌ او كه‌ نزد مردم‌ محقّر و نزد امّت‌هامكروه‌ و بنده‌ حاكمان‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: پادشاهان‌ دیده‌ برپا خواهند شد و سروران‌ سجده‌ خواهند نمود، به‌ سبب‌ خداوند كه‌ امین‌ است‌ و قدّوس‌ اسرائیل‌ كه‌ تو را برگزیده‌ است‌.
\s5
\v 8 خداوند چنین‌ می‌گوید: در زمان‌ رضامندی‌ تو را اجابت‌ نمودم‌ و در روز نجات‌ تو را اعانت‌ كردم‌. و تو را حفظ‌ نموده‌ عهد قوم‌ خواهم‌ ساخت‌ تا زمین‌ را معمور سازی‌ و نصیب‌های‌ خراب‌ شده‌ را (به‌ ایشان‌) تقسیم‌ نمایی‌.
\s5
\v 9 و به‌ اسیران‌ بگویی‌: بیرون‌ روید و به‌ آنانی‌ كه‌ در ظلمتند خویشتن‌ را ظاهر سازید. و ایشان‌ در راهها خواهند چرید و مرتعهای‌ ایشان‌ بر همه‌ صحراهای‌ كوهی‌ خواهد بود.
\s5
\v 10 گرسنه‌ و تشنه‌ نخواهند بود و حرارت‌ و آفتاب‌ به‌ ایشان‌ ضرر نخواهد رسانید زیرا آنكه‌ بر ایشان‌ ترحّم‌ دارد ایشان‌ را هدایت‌ خواهد كرد و نزد چشمه‌های‌ آب‌ ایشان‌ را رهبری‌ خواهد نمود.
\v 11 و تمامی‌ كوههای‌ خود را طریق‌ها خواهم‌ ساخت‌ و راههای‌ من‌ بلند خواهد شد.
\s5
\v 12 اینك‌ بعضی‌ از جای‌ دور خواهند آمد و بعضی‌ از شمال‌ و از مغرب‌ و بعضی‌ از دیار سینیم‌.
\v 13 ای‌ آسمانها ترنّم‌ كنید! و ای‌ زمین‌ وجد نما! و ای‌ كوهها آواز شادمانی‌ دهید! زیرا خداوند قوم‌ خود را تسلّی‌ می‌دهد و بر مظلومان‌ خود ترحّم‌ می‌فرماید.
\s5
\v 14 امّا صهیون‌ می‌گوید: «یهوه‌ مرا ترك‌ نموده‌ و خداوند مرا فراموش‌ كرده‌ است‌.»
\v 15 آیا زن‌ بچه‌ شیر خواره‌ خود را فراموش‌ كرده‌ بر پسر رحم‌خویش‌ ترحّم‌ ننماید؟ اینان‌ فراموش‌ می‌كنند امّا من‌ تو را فراموش‌ نخواهم‌ نمود.
\s5
\v 16 اینك‌ تو را بر كف‌ دستهای‌ خود نقش‌ نمودم‌ و حصارهایت‌ دائماً در نظر من‌ است‌.
\v 17 پسرانت‌ به‌ تعجیل‌ خواهند آمد و آنانی‌ كه‌ تو را خراب‌ و ویران‌ كردند از تو بیرون‌ خواهند رفت‌.
\v 18 چشمان‌ خود را به‌ هر طرف‌ بلند كرده‌، ببین‌ جمیع‌ اینها جمع‌ شده‌، نزد تو می‌آیند. خداوند می‌گوید به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ خود را به‌ جمیع‌ اینها مثل‌ زیور ملبّس‌ خواهی‌ ساخت‌ و مثل‌ عروس‌ خویشتن‌ را به‌ آنها خواهی‌ آراست‌.
\s5
\v 19 زیرا خرابه‌ها و ویرانه‌های‌ تو و زمین‌ تو كه‌ تباه‌ شده‌ بود، امّا الا´ن‌ تو از كثرت‌ ساكنان‌ تنگ‌ خواهی‌ شد و هلاك‌ كنندگانت‌ دور خواهند گردید.
\v 20 پسران‌ تو كه‌ بی‌اولاد می‌بودی‌، در سمع‌ تو (به‌ یكدیگر) خواهند گفت‌: این‌ مكان‌ برای‌ من‌ تنگ‌ است‌، مرا جایی‌ بده‌ تا ساكن‌ شوم‌.
\s5
\v 21 و تو دردل‌ خود خواهی‌ گفت‌: كیست‌ كه‌ اینها را برای‌ من‌ زاییده‌ است‌ و حال‌ آنكه‌ من‌ بی‌اولاد و نازاد و جلای‌ وطن‌ و متروك‌ می‌بودم‌. پس‌ كیست‌ كه‌ اینها را پرورش‌ داد. اینك‌ من‌ به‌ تنهایی‌ ترك‌ شده‌ بودم‌ پس‌ اینها كجا بودند؟
\s5
\v 22 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ دست‌ خود را بسوی‌ امّت‌ها دراز خواهم‌ كرد و عَلَم‌ خویش‌ را بسوی‌ قوم‌ها خواهم‌ برافراشت‌. و ایشان‌ پسرانـت‌ را در آغـوش‌ خود خواهند آورد و دخترانت‌ بر دوش‌ ایشان‌ برداشته‌ خواهند شد.
\s5
\v 23 و پادشاهان‌ لالاهای‌ تو و ملكه‌های‌ ایشان‌ دایه‌های‌ تو خواهند بود و نزد تو رو به‌ زمین‌ افتاده‌، خاك‌ پای‌ تو را خواهند لیسید و تو خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ و آنانی‌ كه‌ منتظر من‌ باشند، خجل‌ نخواهند گردید.
\s5
\v 24 آیا غنیمت‌ از جبّار گرفته‌ شود یا اسیران‌ از مرد قاهر رهانیده‌ گردند.
\v 25 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: اسیران‌ نیز از جبّار گرفته‌ خواهند شد و غنیمت‌ از دست‌ ستم‌ پیشه‌ رهانیده‌ خواهد گردید. زیرا كه‌ من‌ با دشمنان‌ تو مقاومت‌ خواهم‌ نمود و من‌ پسران‌ تو را نجات‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 26 و به‌ آنانی‌ كه‌ بر تو ظلم‌ نمایند گوشت‌ خودشان‌ را خواهم‌ خورانید و به‌ خون‌ خود مثل‌ شراب‌ مست‌ خواهند شد و تمامی‌ بشر خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ نجات‌دهنده‌ تو و ولّی‌ تو و قدیر یعقوب‌ هستم‌.
\s5
\c 50
\p
\v 1 خداوند چنین‌ می‌گوید: طلاق‌ نامه مادر شما كه‌ او را طلاق‌ دادم‌ كجا است‌؟ یا كیست‌ از طلبكاران‌ من‌ كه‌ شما را به‌ او فروختم‌؟ اینك‌ شما به‌ سبب‌ گناهان‌ خود فروخته‌ شدید و مادر شما به‌ جهت‌ تقصیرهای‌ شما طلاق‌ داده‌ شـد.
\s5
\v 2 چون‌ آمدم‌ چرا كسی‌ نبود؟ و چون‌ ندا كردم‌ چرا كسی‌ جواب‌ نداد؟ آیا دست‌ من‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ كوتاه‌ شـده‌ كه‌ نتواند نجات‌ دهد یا در من‌ قدرتی‌ نیسـت‌ كه‌ رهایـی‌ دهـم‌؟ اینك‌ به‌ عتـاب‌ خود دریا را خشك‌ می‌كنم‌ و نهرها را بیابان‌ می‌سـازم‌ كه‌ ماهـی‌ آنها از بی‌آبی‌ متعفّن‌ شـود و از تشنگـی‌ بمیـرد.
\v 3 آسمــان‌ را به‌ ظلمـت‌ ملبّس‌ می‌سازم‌ و پلاس‌ را پوشش‌ آن‌ می‌گردانم‌.»
\s5
\v 4 خداوند یهوه‌ زبان‌ تلامیذ را به‌ من‌ داده‌ است‌ تا بدانم‌ كه‌ چگونه‌ خستگان‌ را به‌ كلام‌ تقویت‌ دهم‌. هر بامداد بیدار می‌كند. گوش‌ مرا بیدار می‌كند تا مثل‌ تلامیذ بشنوم‌.
\s5
\v 5 خداوند یهوه‌ گوش‌ مرا گشود و مخالفت‌ نكردم‌ و به‌ عقب‌برنگشتم‌.
\v 6 پشت‌ خود را به‌ زنندگان‌ و رخسار خود را به‌ مُوكَنان‌ دادم‌ و روی‌ خود را از رسوایی‌ و آب‌ دهان‌ پنهان‌ نكردم‌.
\s5
\v 7 چونكه‌ خداوند یهوه‌ مرا اعانت‌ می‌كند، پس‌ رسوا نخواهم‌ شد، از این‌ جهت‌ روی‌ خود را مثل‌ سنگ‌ خارا ساختم‌ و می‌دانم‌ كه‌ خجل‌ نخواهم‌ گردید.
\s5
\v 8 آنكه‌ مرا تصدیق‌ می‌كند نزدیك‌ است‌. پس‌ كیست‌ كه‌ با من‌ مخاصمه‌ نماید تا با هم‌ بایستیم‌ و كیست‌ كه‌ بر من‌ دعوی‌ نماید پس‌ او نزدیك‌ من‌ بیاید؟
\v 9 اینك‌ خداوند یهوه‌ مرا اعانت‌ می‌كند؛ پس‌ كیست‌ مرا ملزم‌ سازد؟ همانا همگی‌ ایشان‌ مثل‌ رخت‌ مندرس‌ شده‌، بید ایشان‌ را خواهد خورد.
\s5
\v 10 كیست‌ از شما كه‌ از خداوند می‌ترسد و آواز بنده‌ او را می‌شنود؟ هركه‌ در ظلمت‌ سالك‌ باشد و روشنایی‌ ندارد، او به‌ اسم‌ یهوه‌ توكّل‌ نماید و به‌ خدای‌ خویش‌ اعتماد بكند.
\s5
\v 11 هان‌ جمیع‌ شما كه‌ آتش‌ می‌افروزید و كمر خود را به‌ مشعلها می‌بندید، در روشنایی‌ آتش‌ خویش‌ و در مشعلهایی‌ كه‌ خود افروخته‌اید سالك‌ باشید، امّا این‌ از دست‌ من‌ به‌ شما خواهد رسید كه‌ در اندوه‌ خواهید خوابید.
\s5
\c 51
\p
\v 1 ای‌ پیروان‌ عدالت‌ و طالبان‌ خداوند مرا بشنوید! به‌ صخره‌ای‌ كه‌ از آن‌ قطع‌ گشته‌ و به‌ حفره‌ چاهی‌ كه‌ از آن‌ كنده‌ شده‌اید، نظر كنید.
\s5
\v 2 به‌ پدر خود ابراهیم‌ و به‌ ساره‌ كه‌ شما را زایید نظر نمایید زیرا او یك‌ نفر بود حینی‌ كه‌ او را دعوت‌ نمودم‌ و او را بركت‌ داده‌، كثیر گردانیدم‌.
\s5
\v 3 به‌ تحقیق‌ خداوند صهیون‌ را تسلّی‌ داده‌، تمامی‌خرابه‌هایش‌ را تسلّی‌ بخشیده‌ است‌ و بیابان‌ او را مثل‌ عدن‌ و هامون‌ او را مانند جنّت‌ خداوند ساخته‌ است‌. خوشی‌ و شادی‌ در آن‌ یافت‌ می‌شود و تسبیح‌ و آواز ترنّم‌.
\s5
\v 4 ای‌ قوم‌ من‌ به‌ من‌ توجّه‌ نمایید و ای‌ طایفه‌ من‌ به‌ من‌ گوش‌ دهید. زیرا كه‌ شریعت‌ از نزد من‌ صادر می‌شود و داوری‌ خود را برقرار می‌كنم‌ تا قوم‌ها را روشنایی‌ بشود.
\v 5 عدالت‌ من‌ نزدیك‌ است‌ و نجات‌ من‌ ظاهر شده‌، بازوی‌ من‌ قوم‌ها را داوری‌ خواهد نمود و جزیره‌ها منتظر من‌ شده‌، به‌ بازوی‌ من‌ اعتماد خواهند كرد.
\s5
\v 6 چشمان‌ خود را بسوی‌ آسمان‌ برافرازید و پایین‌ بسوی‌ زمین‌ نظر كنید زیرا كه‌ آسمان‌ مثل‌ دود از هم‌ خواهد پاشید و زمین‌ مثل‌ جامه‌ مندرس‌ خواهد گردید و ساكنانش‌ همچنین‌ خواهند مرد. امّا نجات‌ من‌ تا به‌ ابد خواهد ماند و عدالت‌ من‌ زایل‌ نخواهد گردید.
\s5
\v 7 ای‌ شما كه‌ عدالت‌ را می‌شناسید! و ای‌ قومی‌ كه‌ شریعت‌ من‌ در دل‌ شما است‌! مرا بشنوید. از مذمّت‌ مردمان‌ مترسید و از دشنام‌ ایشان‌ هراسان‌ مشوید.
\v 8 زیرا كه‌ بید ایشان‌ را مثل‌ جامه‌ خواهد زد و كِرم‌ ایشان‌ را مثل‌ پشم‌ خواهد خورد امّا عدالت‌ من‌ تا ابدالا´باد و نجات‌ من‌ نسلاً بعد نسل‌ باقی‌ خواهد ماند.
\s5
\v 9 بیدار شو ای‌ بازوی‌ خداوند ، بیدار شو و خویشتن‌ را با قوّت‌ ملبّس‌ ساز. مثل‌ ایام‌ قدیم‌ و دوره‌های‌ سلف‌ بیدار شو. آیا تو آن‌ نیستی‌ كه‌ رَهَب‌ را قطع‌ نموده‌، اژدها را مجروح‌ ساختی‌.
\v 10 آیا تو آن‌ نیستی‌ كه‌ دریا و آبهای‌ لجّه‌ عظیم‌ را خشك‌ كردی‌ و عمق‌های‌ دریا را راه‌ ساختی‌ تا فدیه‌ شدگان‌ عبور نمایند؟
\s5
\v 11 و فدیه‌ شدگان‌ خداوند بازگشت‌ نموده‌، با ترنّم‌به‌ صهیون‌ خواهند آمد و خوشی‌ جاودانی‌ بر سر ایشان‌ خواهد بود و شادمانی‌ و خوشی‌ را خواهند یافت‌ و غم‌ و ناله‌ فرار خواهد كرد.
\s5
\v 12 من‌ هستم‌، من‌ كه‌ شما را تسلّی‌ می‌دهم‌. پس‌ تو كیستی‌ كه‌ از انسانی‌ كه‌ می‌میرد می‌ترسی‌ و از پسر آدم‌ كه‌ مثل‌ گیاه‌ خواهد گردید؟
\s5
\v 13 و خداوند را كه‌ آفریننده‌ تو است‌ كه‌ آسمانها را گسترانید و بنیاد زمین‌ را نهاد فراموش‌ كرده‌ای‌ و دائماً تمامی‌ روز از خشم‌ ستمكار وقتی‌ كه‌ به‌ جهت‌ هلاك‌ كردن‌ مهیا می‌شود می‌ترسی‌؟ و خشم‌ ستمكار كجا است‌؟
\s5
\v 14 اسیران‌ ذلیل‌ بزودی‌ رها خواهند شد و در حفره‌ نخواهند مرد و نان‌ ایشان‌ كم‌ نخواهد شد.
\v 15 زیرا من‌ یهوه‌ خدای‌ تو هستم‌ كه‌ دریا را به‌ تلاطم‌ می‌آورم‌ تا امواجش‌ نعره‌ زنند، یهوه‌ صبایوت‌ اسم‌ من‌ است‌.
\s5
\v 16 و من‌ كلام‌ خود را در دهان‌ تو گذاشتم‌ و تو را زیر سایه‌ دست‌ خویش‌ پنهان‌ كردم‌ تا آسمانها غرس‌ نمایم‌ و بنیاد زمینی‌ نهم‌ و صهیون‌ را گویم‌ كه‌ تو قوم‌ من‌ هستی‌.
\s5
\v 17 خویشتن‌ را برانگیز ای‌ اورشلیم‌! خویشتن‌ را برانگیخته‌، برخیز! ای‌ كه‌ از دست‌ خداوند كاسه‌ غضب‌ او را نوشیدی‌ و دُرد كاسه‌ سرگیجی‌ را نوشیده‌، آن‌ را تا ته‌ آشامیدی‌.
\v 18 از جمیع‌ پسرانی‌ كه‌ زاییده‌ است‌ یكی‌ نیست‌ كه‌ او را رهبری‌ كند و از تمامی‌ پسرانی‌ كه‌ تربیت‌ نموده‌، كسی‌ نیست‌ كه‌ او را دستگیری‌ نماید.
\s5
\v 19 این‌ دو بلا بر تو عارض‌ خواهد شد؛ كیست‌ كه‌ برای‌ تو ماتم‌ كند؟ یعنی‌ خرابی‌ و هلاكت‌ و قحط‌ و شمشیر، پس‌ چگونه‌ تو را تسلّی‌ دهم‌.
\v 20 پسران‌تو را ضعف‌ گرفته‌، به‌ سر همه‌ كوچه‌ها مثل‌ آهو در دام‌ خوابیده‌اند. و ایشان‌ از غضب‌ خداوند و از عتاب‌ خدای‌ تو مملّو شده‌اند.
\s5
\v 21 پس‌ ای‌ زحمت‌ كشیده‌ این‌ را بشنو! و ای‌ مست‌ شده‌ امّا نه‌ از شراب‌!
\v 22 خداوند تو یهوه‌ و خدای‌ تو كه‌ در دعوی‌ قوم‌ خود ایستادگی‌ می‌كند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ كاسه‌ سرگیجی‌ را و دُرد كاسه‌ غضب‌ خویش‌ را از تو خواهم‌ گرفت‌ و آن‌ را بار دیگر نخواهی‌ آشامید.
\s5
\v 23 و آن‌ را به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ بر تو ستم‌ می‌نمایند می‌گذارم‌ كه‌ به‌ جان‌ تو می‌گویند: خم‌ شو تا از تو بگذریم‌ و تو پشت‌ خود را مثل‌ زمین‌ و مثل‌ كوچه‌ به‌ جهت‌ راه‌ گذریان‌ گذاشته‌ای‌.
\s5
\c 52
\p
\v 1 بیدار شو ای‌ صهیون‌! بیدار شو و قوّت‌خود را بپوش‌ ای‌ شهر مقدّس‌ اورشلیم‌! لباس‌ زیبایی‌ خویش‌ را در بر كن‌ زیرا كه‌ نامختون‌ و ناپاك‌ بار دیگر داخل‌ تو نخواهد شد.
\s5
\v 2 ای‌ اورشلیم‌ خود را از گردْ بیفشان‌ و برخاسته‌، بنشین‌! و ای‌ دختر صهیون‌ كه‌ اسیر شده‌ای‌ بندهای‌ گردن‌ خود را بگشا!
\v 3 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: مفت‌ فروخته‌ كشتید و بی‌نقره‌ فدیه‌ داده‌ خواهید شد.
\s5
\v 4 چونكه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: كه‌ در ایام‌ سابق‌ قوم‌ من‌ به‌ مصر فرود شدند تا در آنجا ساكن‌ شوند و بعد از آن‌ آشور بر ایشان‌ بی‌سبب‌ ظلم‌ نمودند.
\s5
\v 5 امّا الا´ن‌ خداوند می‌گوید: در اینجا مرا چه‌ كار است‌ كه‌ قوم‌ من‌ مجّاناً گرفتار شده‌اند. و خداوند می‌گوید: آنانی‌ كه‌ بر ایشان‌ تسلّط‌ دارند صیحه‌ می‌زنند و نام‌ من‌ دائماً هر روز اهانت‌ می‌شود.
\v 6 بنابراین‌ قوم‌ من‌ اسم‌ مرا خواهند شناخت‌. و در آن‌ روز خواهند فهمید كه‌ تكلّم‌كننده‌ من‌ هستم‌، هان‌ من‌ هستم‌.
\s5
\v 7 چه‌ زیبا است‌ بر كوهها پایهای‌ مبشّر كه‌ سلامتی‌ را ندا می‌كند و به‌ خیرات‌ بشارت‌ می‌دهد و نجات‌ را ندا می‌كند و به‌ صهیون‌ می‌گوید كه‌ خدای‌ تو سلطنت‌ می‌نماید.
\v 8 آواز دیده‌بانان‌ تو است‌ كه‌ آواز خود را بلند كرده‌، با هم‌ ترنّم‌ می‌نمایند، زیرا وقتی‌ كه‌ خداوند به‌ صهیون‌ رجعت‌ می‌كند ایشان‌ معاینه‌ خواهند دید.
\s5
\v 9 ای‌ خرابه‌های‌ اورشلیم‌ به‌ آواز بلند با هم‌ ترنّم‌ نمایید، زیرا خداوند قوم‌ خود را تسلّی‌ داده‌، و اورشلیم‌ را فدیه‌ نموده‌ است‌.
\v 10 خداوند ساعد قدّوس‌ خود را در نظر تمامی‌ امّت‌ها بالا زده‌ است‌ و جمیع‌ كرانه‌های‌ زمین‌ نجات‌ خدای‌ ما را دیده‌اند.
\s5
\v 11 ای‌ شما كه‌ ظروف‌ خداوند را برمی‌دارید، به‌ یك‌ سو شوید، به‌ یك‌ سو شوید و از اینجا بیرون‌ روید و چیز ناپاك‌ را لمس‌ منمایید و از میان‌ آن‌ بیرون‌ رفته‌، خویشتن‌ را طاهر سازید.
\v 12 زیرا كه‌ به‌ تعجیل‌ بیرون‌ نخواهید رفت‌ و گریزان‌ روانه‌ نخواهید شد، چونكه‌ یهوه‌ پیش‌ روی‌ شما خواهد خرامید و خدای‌ اسرائیل‌ ساقه‌ شما خواهد بود .
\s5
\v 13 اینك‌ بنده‌ من‌ با عقل‌ رفتار خواهد كرد و عالی‌ و رفیع‌ و بسیار بلند خواهد شد.
\v 14 چنانكه‌ بسیاری‌ از تو در عجب‌ بودند (از آن‌ جهت‌ كه‌ منظر او از مردمان‌ و صورت‌ او از بنی‌آدم‌ بیشتر تباه‌ گردیده‌ بود).
\s5
\v 15 همچنان‌ بر امّت‌های‌ بسیار خواهد پاشید و به‌ سبب‌ او پادشاهان‌ دهان‌ خود راخواهند بست‌ زیرا چیزهایی‌ را كه‌ برای‌ ایشان‌ بیان‌ نشده‌ بود خواهند دید و آنچه‌ را كه‌ نشنیده‌ بودند خواهند فهمید.
\s5
\c 53
\p
\v 1 كیست‌ كه‌ خبر ما را تصدیق‌ نموده‌ وكیست‌ كه‌ ساعد خداوند بر او منكشف‌ شده‌ باشد؟
\v 2 زیرا به‌ حضور وی‌ مثل‌ نهال‌ و مانند ریشه‌ در زمین‌ خشك‌ خواهد رویید. او را نه‌ صورتی‌ و نه‌ جمالی‌ می‌باشد. و چون‌ او را می‌نگریم‌ منظری‌ ندارد كه‌ مشتاق‌ او باشیم‌.
\s5
\v 3 خوار و نزد مردمان‌ مردود و صاحب‌ غمها و رنج‌ دیده‌ و مثل‌ كسی‌ كه‌ رویها را از او بپوشانند و خوار شده‌ كه‌ او را به‌ حساب‌ نیاوردیم‌.
\s5
\v 4 لكن‌ او غم‌های‌ ما را بر خود گرفت‌ و دردهای‌ ما را بر خویش‌ حمل‌ نمود. و ما او را از جانب‌ خدا زحمت‌ كشیده‌ و مضروب‌ و مبتلا گمان‌ بردیم.
\s5
\v 5 و حال‌ آنكه‌ به‌ سبب‌ تقصیرهای‌ ما مجروح‌ و به‌ سبب‌ گناهان‌ ما كوفته‌ گردید. و تأدیب‌ سلامتی‌ ما بر وی‌ آمد و از زخمهای‌ او ما شفا یافتیم‌.
\s5
\v 6 جمیع‌ ما مثل‌ گوسفندان‌ گمراه‌ شده‌ بودیم‌ و هریكی‌ از ما به‌ راه‌ خود برگشته‌ بود و خداوند گناه‌ جمیع‌ ما را بروی‌ نهاد.
\s5
\v 7 او مظلوم‌ شد امّا تواضع‌ نموده‌، دهان‌ خود را نگشود. مثل‌ بره‌ای‌ كه‌ برای‌ ذبح‌ می‌برند و مانند گوسفندی‌ كه‌ نزد پشم‌ برنده‌اش‌ بی‌زبان‌ است‌ همچنان‌ دهان‌ خود را نگشود.
\s5
\v 8 از ظلم‌ و از داوری‌ گرفته‌ شد. و از طبقه‌ او كه‌ تفكّر نمود كه‌ او از زمین‌ زندگان‌ منقطع‌ شد و به‌ جهت‌ گناه‌ قوم‌ من‌ مضروب‌ گردید؟
\v 9 و قبر او را با شریران‌ تعیین‌ نمودند و بعد از مردنش‌ با دولتمندان‌. هرچندهیچ‌ ظلم‌ نكرد و در دهان‌ وی‌ حیله‌ای‌ نبود.
\s5
\v 10 امّا خداوند را پسند آمد كه‌ او را مضروب‌ نموده‌، به‌ دردها مبتلا سازد. چون‌ جان‌ او را قربانی‌ گناه‌ ساخت‌، آنگاه‌ ذریت‌ خود را خواهد دید و عمر او دراز خواهد شد و مسرّت‌ خداوند در دست‌ او میسّر خواهد بود.
\v 11 ثمره‌ مشقّت‌ جان‌ خویش‌ را خواهد دید و سیر خواهد شد. و بنده‌ عادل‌ من‌ به‌ معرفت‌ خود بسیاری‌ را عادل‌ خواهد گردانید زیرا كه‌ او گناهان‌ ایشان‌ را بر خویشتن‌ حمل‌ خواهد نمود.
\s5
\v 12 بنابراین‌ او را در میان‌ بزرگان‌ نصیب‌ خواهم‌ داد و غنیمت‌ را با زورآوران‌ تقسیم‌ خواهد نمود، به‌ جهت‌ اینكه‌ جان‌ خود را به‌ مرگ‌ ریخت‌ و از خطاكاران‌ محسوب‌ شد و گناهان‌ بسیاری‌ را بر خود گرفت‌ و برای‌ خطاكاران‌ شفاعت‌ نمود.
\s5
\c 54
\p
\v 1 ای‌ عاقره‌ای‌ كه‌ نزاییده‌ای‌ بسرا! ای‌ كه درد زه‌ نكشیده‌ای‌ به‌ آواز بلند ترنّم‌ نما و فریاد برآور! زیرا خداوند می‌گوید پسران‌ زن‌ بی‌كس‌ از پسران‌ زن‌ منكوحه‌ زیاده‌اند.
\s5
\v 2 مكان‌ خیمه‌ خود را وسیع‌ گردان‌ و پرده‌های‌ مسكن‌های‌ تو پهن‌ بشود دریغ‌ مدار و طنابهای‌ خود را دراز كرده‌، میخهایت‌ را محكم‌ بساز.
\v 3 زیرا كه‌ بطرف‌ راست‌ و چپ‌ منتشر خواهی‌ شد و ذریت‌ تو امّت‌ها را تصرّف‌ خواهند نمود و شهرهای‌ ویران‌ را مسكون‌ خواهند ساخت‌.
\s5
\v 4 مترس‌ زیرا كه‌ خجل‌ نخواهی‌ شد و مشوّش‌ مشو زیرا كه‌ رسوا نخواهی‌ گردید. چونكه‌ خجالت‌ جوانی‌ خویش‌را فراموش‌ خواهی‌ كرد و عار بیوگی‌ خود را دیگر به‌ یاد نخواهی‌ آورد.
\s5
\v 5 زیرا كه‌ آفریننده‌ تو كه‌ اسمش‌ یهوه‌ صبایوت‌ است‌ شوهر تو است‌، و قدّوس‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌ خدای‌ تمام‌ جهان‌ مسمّی‌ است‌ ولّی‌ تو می‌باشد.
\v 6 زیرا خداوند تو را مثل‌ زن‌ مهجور و رنجیده‌ دل‌ خوانده‌ است‌ و مانند زوجه‌ جوانی‌ كه‌ ترك‌ شده‌ باشد. خدای‌ تو این‌ را می‌گوید.
\s5
\v 7 زیرا تو را به‌ اندك‌ لحظه‌ای‌ ترك‌ كردم‌ امّا به‌ رحمت‌های‌ عظیم‌ تو را جمع‌ خواهم‌ نمود.
\v 8 و خداوند ولی تو می‌گوید: به‌ جوشش‌ غضبی‌ خود را از تو برای‌ لحظه‌ای‌ پوشانیدم‌ امّا به‌ احسان‌ جاودانی‌ برتو رحمت‌ خواهم‌ فرمود.
\s5
\v 9 زیرا كه‌ این‌ برای‌ من‌ مثل‌ آبهای‌ نوح‌ می‌باشد. چنانكه‌ قسم‌ خوردم‌ كه‌ آبهای‌ نوح‌ بار دیگر بر زمین‌ جاری‌ نخواهد شد، همچنان‌ قسم‌ خوردم‌ كه‌ بر تو غضب‌ نكنم‌ و تو را عتاب‌ ننمایم‌.
\v 10 هرآینه‌ كوهها زایل‌ خواهد شد و تلّها متحرّك‌ خواهد گردید، لیكن‌ احسان‌ من‌ از تو زایل‌ نخواهد شد و عهد سلامتی‌ من‌ متحرّك‌ نخواهد گردید. خداوند كه‌ بر تو رحمت‌ می‌كند این‌ را می‌گوید.
\s5
\v 11 ای‌ رنجانیده‌ و مضطرب‌ شده‌ كه‌ تسلّی‌ نیافته‌ای‌، اینك‌ من‌ سنگهای‌ تو را در سنگ‌ سرمه‌ نصب‌ خواهم‌ كرد و بنیاد تو را در یاقوت‌ زرد خواهم‌ نهاد.
\v 12 و مناره‌های‌ تو را از لعل‌ و دروازه‌هایت‌ را از سنگهای‌ بهرمان‌ و تمامی‌ حدود تو را از سنگهای‌ گران‌ قیمت‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 13 و جمیع‌ پسرانت‌ از خداوند تعلیم‌ خواهند یافت‌ و پسرانت‌ را سلامتی‌ عظیم‌ خواهد بود.
\v 14 در عدالت‌ ثابت‌ شده‌ و از ظلم‌ دور مانده‌،نخواهی‌ ترسید و هم‌ از آشفتگی‌ دور خواهی‌ ماند و به‌ تو نزدیكی‌ نخواهد نمود.
\s5
\v 15 همانا جمع‌ خواهند شد امّا نه‌ به‌ اذن‌ من‌. آنانی‌ كه‌ به‌ ضّد تو جمع‌ شوند به‌ سبب‌ تو خواهند افتاد.
\v 16 اینك‌ من‌ آهنگری‌ را كه‌ زغال‌ را به‌ آتش‌ دمیده‌، آلتی‌ برای‌ كار خود بیرون‌ می‌آورد، آفریدم‌. و من‌ نیز هلاك‌ كننده‌ را برای‌ خراب‌ نمودن‌ آفریدم‌.
\s5
\v 17 هر آلتی‌ كه‌ به‌ ضدّ تو ساخته‌ شود، پیش‌ نخواهد برد و هر زبانی‌ را كه‌ برای‌ محاكمه‌ به‌ ضدّ تو برخیزد، تكذیب‌ خواهی‌ نمود. این‌ است‌ نصیب‌ بندگان‌ خداوند و عدالت‌ ایشان‌ از جانب‌ من‌. خداوند می‌گوید.
\s5
\c 55
\p
\v 1 ای‌ جمیع‌ تشنگان‌ نزد آبها بیایید، و همه‌ شما كه‌ نقره‌ ندارید بیایید بخرید و بخورید. بیایید و شراب‌ و شیر را بی‌نقره‌ و بی‌قیمت‌ بخرید.
\s5
\v 2 چرا نقره‌ را برای‌ آنچه‌ نان‌ نیست‌ و مشقّت‌ خویش‌ را برای‌ آنچه‌ سیر نمی‌كند صرف‌ می‌كنید. گوش‌ داده‌، از من‌ بشنوید و چیزهای‌ نیكو را بخورید تا جان‌ شما از فربهی‌ متلذّذ شود.
\s5
\v 3 گوش‌ خود را فرا داشته‌، نزد من‌ بیایید و تا جان‌ شما زنده‌ گردد بشنوید و من‌ با شما عهد جاودانی‌ یعنی‌ رحمت‌های‌ امین‌ داود را خواهم‌ بست‌.
\v 4 اینك‌ من‌ او را برای‌ طوایف‌ شاهد گردانیدم‌. رئیس‌ و حاكم‌ طوایف‌.
\s5
\v 5 هان‌ امّتی‌ را كه‌ نشناخته‌ بودی‌ دعوت‌ خواهی‌ نمود، و امّتی‌ كه‌ تو را نشناخته‌ بودند، نزد تو خواهند دوید. به‌ خاطر یهوه‌ كه‌ خدای‌ تو است‌ و قدّوس‌ اسرائیل‌ كه‌ تو را تمجید نموده‌ است‌.
\s5
\v 6 خداوند را مادامی‌ كه‌ یافت‌ می‌شود بطلبید و مادامی‌ كه‌ نزدیك‌ است‌ او را بخوانید.
\v 7 شریر راه‌ خود را و گناه‌كار افكار خویش‌ را ترك‌ نماید و بسوی‌ خداوند بازگشت‌ كند و بر وی‌ رحمت‌ خواهد نمود و بسوی‌ خدای‌ ما كه‌ مغفرت‌ عظیم‌ خواهد كرد.
\s5
\v 8 زیرا خداوند می‌گوید كه‌ افكار من‌ افكار شما نیست‌ و طریق‌های‌ شما طریق‌های‌ من‌ نی‌.
\v 9 زیرا چنانكه‌ آسمان‌ از زمین‌ بلندتر است‌ همچنان‌ طریق‌های‌ من‌ از طریق‌های‌ شما و افكار من‌ از افكار شما بلندتر می‌باشد.
\s5
\v 10 و چنانكه‌ باران‌ و برف‌ از آسمان‌ می‌بارد و به‌ آنجا برنمی‌گردد بلكه‌ زمین‌ را سیراب‌ كرده‌، آن‌ را بارور و برومند می‌سازد و برزگر را تخم‌ و خورنده‌ را نان‌ می‌بخشد،
\v 11 همچنان‌ كلام‌ من‌ كه‌ از دهانم‌ صادر گردد خواهد بود. نزد من‌ بی‌ثمر نخواهد برگشت‌ بلكه‌ آنچه‌ را كه‌ خواستم‌ بجا خواهد آورد و برای‌ آنچه‌ آن‌ را فرستادم‌ كامران‌ خواهد گردید.
\s5
\v 12 زیرا كه‌ شما با شادمانی‌ بیرون‌ خواهید رفت‌ و با سلامتی‌ هدایت‌ خواهید شد. كوهها و تلّها در حضور شما به‌ شادی‌ ترنّم‌ خواهند نمود و جمیع‌ درختان‌ صحرا دستك‌ خواهند زد.
\v 13 به‌ جای‌ درخت‌ خار صنوبر و به‌ جای‌ خس‌ آس‌ خواهد رویید و برای‌ خداوند اسم‌ و آیت‌ جاودانی‌ كه‌ منقطع‌ نشود خواهد بود.
\s5
\c 56
\p
\v 1 و خداوند چنین‌ می‌گوید: انصاف‌ را نگاه‌ داشته‌، عدالت‌ را جاری‌ نمایید، زیرا كه‌ آمدن‌ نجات‌ من‌ و منكشف‌ شدن‌ عدالت‌ من‌ نزدیك‌ است‌.
\v 2 خوشابحال‌ انسانی‌ كه‌ این‌ رابجا آورد و بنی‌آدمی‌ كه‌ به‌ این‌ متمسّك‌ گردد، كه‌ سَبَّت‌ را نگاه‌ داشته‌، آن‌ را بی‌حرمت‌ نكند و دست‌ خویش‌ را از هر عمل‌ بد باز دارد.
\s5
\v 3 پس‌ غریبی‌ كه‌ با خداوند مقترن‌ شده‌ باشد، تكلّم‌ نكند و نگوید كه‌ خداوند مرا از قوم‌ خود جدا نموده‌ است‌ و خصی‌ هم‌ نگوید كه‌ اینك‌ من‌ درخت‌ خشك‌ هستم‌.
\s5
\v 4 زیرا خداوند درباره‌ خصیهایی‌ كه‌ سَبَّت‌های‌ مرا نگاه‌ دارند و آنچه‌ را كه‌ من‌ خوش‌ دارم‌ اختیار نمایند و به‌ عهد من‌ متمسّك‌ گردند، چنین‌ می‌گوید
\v 5 كه‌ به‌ ایشان‌ در خانه‌ خود و در اندرون‌ دیوارهای‌ خویش‌ یادگاری‌ و اسمی‌ بهتر از پسران‌ و دختران‌ خواهم‌ داد. اسمی‌ جاودانی‌ كه‌ منقطع‌ نخواهد شد به‌ ایشان‌ خواهم‌ بخشید.
\s5
\v 6 و غریبانی‌ كه‌ با خداوند مقترن‌ شده‌، او را خدمت‌ نمایند و اسم‌ خداوند را دوست‌ داشته‌، بنده‌ او بشوند. یعنی‌ همه‌ كسانی‌ كه‌ سَبَّت‌ را نگاه‌ داشته‌، آن‌ را بی‌حرمت‌ نسازند و به‌ عهد من‌ متمسّك‌ شوند.
\v 7 ایشان‌ را به‌ كوه‌ قدس‌ خود خواهم‌ آورد و ایشان‌ را در خانه‌ عبادت‌ خود شادمان‌ خواهم‌ ساخت‌ و قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ ایشان‌ بر مذبح‌ من‌ قبول‌ خواهد شد، زیرا خانه‌ من‌ به‌ خانه‌ عبادت‌ برای‌ تمامی‌ قوم‌ها مسمّی‌ خواهد شد.
\s5
\v 8 و خداوند یهوه‌ كه‌ جمع‌كننده‌ رانده‌شدگان‌ اسرائیل‌ است‌ می‌گوید كه‌ بعد از این‌ دیگران‌ را با ایشان‌ جمع‌ خواهم‌ كرد علاوه‌ برآنانی‌ كه‌ از ایشان‌ جمع‌ شده‌اند.
\s5
\v 9 ای‌ تمام‌ حیوانات‌ صحرا و ای‌ جمیع‌ حیوانات‌ جنگل‌ بیایید و بخورید!
\v 10 دیده‌بانان‌ او كورند، جمیع‌ ایشان‌ معرفت‌ ندارند و همگی‌ ایشان‌ سگان‌ گنگ‌اند كه‌ نمی‌توانند بانگ‌ كنند.خواب‌ می‌بینند و دراز شده‌، خفتن‌ را دوست‌ می‌دارند.
\s5
\v 11 و این‌ سگان‌ حریصند كه‌ نمی‌توانند سیر بشوند و ایشان‌ شبانند كه‌ نمی‌توانند بفهمند.جمیع‌ ایشان‌ به‌ راه‌ خود میل‌ كرده‌، هر یكی‌ بطرف‌ خود طالب‌ سود خویش‌ می‌باشد.
\v 12 (و می‌گویند) بیایید شراب‌ بیاوریم‌ و از مسكرات‌ مست‌ شویم‌ و فردا مثل‌ امروز روز عظیم‌ بلكه‌ بسیار زیاده‌ خواهد بود.
\s5
\c 57
\p
\v 1 مرد عادل‌ تلف‌ شد و كسی‌ نیست‌ كه‌ این‌را در دل‌ خود بگذراند و مردان‌ رؤف‌ برداشته‌ شدند و كسی‌ فكر نمی‌كند كه‌ عادلان‌ از معرض‌ بلا برداشته‌ می‌شوند.
\v 2 آنانی‌ كه‌ به‌ استقامت‌ سالك‌ می‌باشند، به‌ سلامتی‌ داخل‌ شده‌، بر بسترهای‌ خویش‌ آرامی‌ خواهند یافت‌.
\s5
\v 3 و امّا شما ای‌ پسران‌ ساحره‌ و اولاد فاسق‌ و زانیه‌ به‌ اینجا نزدیك‌ آیید!
\v 4 بر كه‌ تمسخر می‌كنید و بر كه‌ دهان‌ خود را باز می‌كنید و زبان‌ را دراز می‌نمایید؟ آیا شما اولاد عصیان‌ و ذریت‌ كذب‌ نیستید
\s5
\v 5 كه‌ در میان‌ بلوطها و زیر هر درخت‌ سبز خویشتن‌ را به‌ حرارت‌ می‌آورید و اطفال‌ را در وادیها زیر شكاف‌ صخره‌ها ذبح‌ می‌نمایید؟
\s5
\v 6 در میان‌ سنگهای‌ مِلسای‌ وادی‌ نصیب‌ تو است‌ همینها قسمت‌ تو می‌باشد. برای‌ آنها نیز هدیه‌ ریختنی‌ ریختی‌ و هدیه‌ آردی‌ گذرانیدی‌ آیا من‌ از اینها تسلّی‌ خواهم‌ یافت‌؟
\s5
\v 7 بر كوه‌ بلند و رفیع‌ بستر خود را گستردی‌ و به‌ آنجا نیز برآمده‌، قربانی‌ گذرانیدی‌.
\v 8 و پشت‌ درها و باهوها یادگار خود را واگذاشتی‌ زیرا كه‌ خود را به‌ كسی‌ دیگر غیر از من‌ مكشوف‌ ساختی‌ و برآمده‌، بستر خود را پهن‌ كردی‌ و درمیان‌ خود و ایشان‌ عهد بسته‌،بستر ایشان‌ را دوست‌ داشتی‌ جایی‌ كه‌ آن‌ را دیدی‌.
\s5
\v 9 و با روغن‌ در حضور پادشاه‌ رفته‌، عطریات‌ خود را بسیار كردی‌ و رسولان‌ خود را بجای‌ دور فرستاده‌، خویشتن‌ را تا به‌ هاویه‌ پست‌ گردانیدی‌.
\v 10 از طولانی‌ بودن‌ راه‌ درمانده‌ شدی‌ امّا نگفتی‌ كه‌ امید نیست‌. تازگی‌ قوّت‌ خود را یافتی‌ پس‌ از این‌ جهت‌ ضعف‌ بهم‌ نرسانیدی‌.
\s5
\v 11 از كه‌ ترسان‌ و هراسان‌ شدی‌ كه‌ خیانت‌ ورزیدی‌ و مرا بیاد نیاورده‌، این‌ را در دل‌ خود جا ندادی‌؟ آیا من‌ از زمان‌ قدیم‌ نیز ساكت‌ نماندم‌ پس‌ از این‌ جهت‌ از من‌ نترسیدی‌؟
\v 12 من‌ عدالت‌ و اعمال‌ تو را بیان‌ خواهم‌ نمود كه‌ تو را منفعت‌ نخواهد داد.
\s5
\v 13 چون‌ فریاد برمی‌آوری‌ اندوخته‌های‌ خودت‌ تو را خلاصی‌ بدهد و لكن‌ باد جمیع‌ آنها را خواهد برداشت‌ و نفس‌ آنها را خواهد برد. امّا هر كه‌ بر من‌ توكّل‌ دارد مالك‌ زمین‌ خواهد بود و وارث‌ جبل‌ قدس‌ من‌ خواهد گردید.
\s5
\v 14 و گفته‌ خواهد شد برافرازید! راه‌ را برافرازید و مهیا سازید! و سنگ‌ مصادم‌ را از طریق‌ قوم‌ من‌ بردارید!
\v 15 زیرا او كه‌ عالی‌ و بلند است‌ و ساكن‌ در ابدیت‌ می‌باشد و اسم‌ او قدّوس‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ در مكان‌ عالی‌ و مقدّس‌ ساكنم‌ و نیز با كسی‌ كه‌ روح‌ افسرده‌ و متواضع‌ دارد، تا روح‌ متواضعان‌ را احیا نمایم‌ و دل‌ افسردگان‌ را زنده‌ سازم‌.
\s5
\v 16 زیرا كه‌ تا به‌ ابد مخاصمه‌ نخواهم‌ نمود و همیشه‌ خشم‌ نخواهم‌ كرد مبادا روحها و جانهایی‌ كه‌ من‌ آفریدم‌ به‌ حضور من‌ ضعف‌ به‌ هم‌ رسانند.
\v 17 به‌ سبب‌ گناه‌ طمع‌ وی‌ غضبناك‌ شده‌، او را زدم‌ و خود را مخفی‌ ساخته‌، خشم‌ نمودم‌ واو به‌ راه‌ دل‌ خود رو گردانیده‌، برفت‌.
\s5
\v 18 طریق‌های‌ او را دیدم‌ و او را شفا خواهم‌ داد و او را هدایت‌ نموده‌، به‌ او و به‌ آنانی‌ كه‌ با وی‌ ماتم‌ گیرند تسلّی‌ بسیار خواهم‌ داد.
\v 19 خداوند كه‌ آفریننده‌ ثمره‌ لبها است‌ می‌گوید: بر آنانی‌ كه‌ دورند سلامتی‌ باد و بر آنانی‌ كه‌ نزدیكند سلامتی‌ باد و من‌ ایشان‌ را شفا خواهم‌ بخشید.
\s5
\v 20 امّا شریران‌ مثل‌ دریای‌ متلاطم‌ كه‌ نمی‌تواند آرام‌ گیرد و آبهایش‌ گل‌ و لجن‌ برمی‌اندازد می‌باشند.
\v 21 خدای‌ من‌ می‌گوید كه‌ شریران‌ را سلامتی‌ نیست‌.
\s5
\c 58
\p
\v 1 آواز خود را بلند كن‌ و دریغ‌ مدار و آواز خود را مثل‌ كَرِنّا بلند كرده‌، به‌ قوم‌ من‌ تقصیر ایشان‌ را و به‌ خاندان‌ یعقوب‌ گناهان‌ ایشان‌ را اعلام‌ نما.
\v 2 و ایشان‌ هر روز مرا می‌طلبند و از دانستن‌ طریق‌های‌ من‌ مسرور می‌باشند. مثل‌ امّتی‌ كه‌ عدالت‌ را بجا آورده‌،حكم‌ خدای‌ خود را ترك‌ ننمودند. احكام‌ عدالت‌ را از من‌ سؤال‌ نموده‌، از تقرّب‌ جستن‌ به‌ خدا مسرور می‌شوند
\s5
\v 3 (و می‌گویند): چرا روزه‌ داشتیم‌ و ندیدی‌ و جانهای‌ خویش‌ را رنجانیدیم‌ و ندانستی‌. اینك‌ شما در روز روزه‌ خویش‌ خوشی‌ خود را می‌یابید و بر عمله‌های‌ خود ظلم‌ می‌نمایید.
\s5
\v 4 اینك‌ به‌ جهت‌ نزاع‌ و مخاصمه‌ روزه‌ می‌گیرید و به‌ لطمه‌ شرارت‌ می‌زنید. امروز روزه‌ نمی‌گیرید كه‌ آواز خود را در اعلی‌ علیین‌ بشنوانید.
\v 5 آیا روزه‌ای‌ كه‌ من‌ می‌پسندم‌ مثل‌ این‌ است‌، روزی‌ كه‌ آدمی‌ جان‌ خود را برنجاند و سر خود را مثل‌ نی‌ خم‌ ساخته‌، پلاس‌ و خاكستر زیر خود بگستراند؟ آیا این‌ را روزه‌ و روز مقبول‌ خداوند می‌خوانی‌؟
\s5
\v 6 مگر روزه‌ای‌ كه‌ من‌ می‌پسندم‌ این‌ نیست‌ كه‌ بندهای‌ شرارت‌ را بگشایید و گره‌های‌ یوغ‌ را باز كنید و مظلومان‌ را آزاد سازید و هر یوغ‌ را بشكنید؟
\v 7 مگر این‌ نیست‌ كه‌ نان‌ خود را به‌ گرسنگان‌ تقسیم‌ نمایی‌ و فقیران‌ رانده‌ شده‌ را به‌ خانه‌ خود بیاوری‌ و چون‌ برهنه‌ را ببینی‌ او را بپوشانی‌ و خود را از آنانی‌ كه‌ از گوشت‌ تو می‌باشند مخفی‌ نسازی‌؟
\s5
\v 8 آنگاه‌ نور تو مثل‌ فجر طالع‌ خواهد شد و صحّت‌ تو بزودی‌ خواهد رویید و عدالت‌ تو پیش‌ تو خواهد خرامید و جلال‌ خداوند ساقه‌ تو خواهد بود.
\s5
\v 9 آنگاه‌ دعا خواهی‌ كرد و خداوند تو را اجابت‌ خواهد فرمود و استغاثه‌ خواهی‌ نمود و او خواهد گفت‌ كه‌ اینك‌ حاضر هستم‌. اگر یوغ‌ و اشاره‌ كردن‌ به‌ انگشت‌ و گفتن‌ ناحقّ را از میان‌ خود دور كنی‌،
\v 10 و آرزوی‌ جان‌ خود را به‌ گرسنگان‌ ببخشی‌ و جان‌ ذلیلان‌ را سیر كنی‌، آنگاه‌ نور تو در تاریكی‌ خواهد درخشید و تاریكی‌ غلیظ‌ تو مثل‌ ظهر خواهد بود.
\s5
\v 11 و خداوند تو را همیشه‌ هدایت‌ نموده‌، جان‌ تو را در مكان‌های‌ خشك‌ سیر خواهد كرد و استخوانهایت‌ را قوّی‌ خواهد ساخت‌ و تو مثل‌ باغ‌ سیرآب‌ و مانند چشمه‌ آب‌ كه‌ آبش‌ كم‌ نشود خواهی‌ بود.
\s5
\v 12 و كسان‌ تو خرابه‌های‌ قدیم‌ را بنا خواهند نمود و تو اساسهای‌ دوره‌های‌ بسیار را برپا خواهی‌ داشت‌ و تو را عمارت‌ كننده‌ رخنه‌ها و مرمّت‌ كننده‌ كوچه‌ها برای‌ سكونت‌ خواهند خواند.
\s5
\v 13 اگر پای‌ خود را از سَبَّت‌ نگاه‌ داری‌ و خوشی‌ خود را در روز مقدّس‌ من‌ بجا نیاوری‌ و سَبَّت‌ را خوشی‌ و مقدّس‌ خداوند و محترم‌بخوانی‌ و آن‌ را محترم‌ داشته‌، به‌ راههای‌ خود رفتار ننمایی‌ و خوشی‌ خود را نجویی‌ و سخنان‌ خود را نگویی‌،
\s5
\v 14 آنگاه‌ در خداوند متلذّذ خواهی‌ شد و تو را بر مكان‌های‌ بلند زمین‌ سوار خواهم‌ كرد. و نصیب‌ پدرت‌ یعقوب‌ را به‌ تو خواهم‌ خورانید، زیرا كه‌ دهان‌ خداوند این‌ را گفته‌ است‌.
\s5
\c 59
\p
\v 1 هان‌ دست‌ خداوند كوتاه‌ نیست‌ تا نرهاند و گوش‌ او سنگین‌ نی‌ تا نشنود.
\v 2 لیكن‌ خطایای‌ شما در میان‌ شما و خدای‌ شما حایل‌ شده‌ است‌ و گناهان‌ شما روی‌ او را از شما پوشانیده‌ است‌ تا نشنود.
\s5
\v 3 زیرا كه‌ دستهای‌ شما به‌ خون‌ و انگشتهای‌ شما به‌ شرارت‌ آلوده‌ شده‌ است‌. لبهای‌ شما به‌ دروغ‌ تكلّم‌ می‌نماید و زبانهای‌ شما به‌ شرارت‌ تنطّق‌ می‌كند.
\v 4 احدی‌ به‌ عدالت‌ دعوی‌ نمی‌كند و هیچكس‌ به‌ راستی‌ داوری‌ نمی‌نماید. به‌ بطالت‌ توكّل‌ دارند و به‌ دروغ‌ تكلّم‌ می‌نمایند. به‌ ظلم‌ حامله‌ شده‌، شرارت‌ را می‌زایند.
\s5
\v 5 از تخمهای‌ افعی‌ بچه‌ برمی‌آورند و پرده‌ عنكبوت‌ می‌بافند. هركه‌ از تخمهای‌ ایشان‌ بخورد می‌میرد و آن‌ چون‌ شكسته‌ گردد افعی‌ بیرون‌ می‌آید.
\v 6 پرده‌های‌ ایشان‌ لباس‌ نخواهد شد و خویشتن‌ را از اعمال‌ خود نخواهند پوشانید زیرا كه‌ اعمال‌ ایشان‌ اعمال‌ شرارت‌ است‌ و عمل‌ ظلم‌ در دستهای‌ ایشان‌ است‌.
\s5
\v 7 پایهای‌ ایشان‌ برای‌ بدی‌ دوان‌ و به‌ جهت‌ ریختن‌ خون‌ بی‌گناهان‌ شتابان‌ است‌. افكار ایشان‌ افكار شرارت‌ است‌ و در راههای‌ ایشان‌ ویرانی‌ و خرابی‌ است‌.
\v 8 طریق‌سلامتی‌ را نمی‌دانند و در راههای‌ ایشان‌ انصاف‌ نیست‌. جادهّهای‌ كج‌ برای‌ خود ساخته‌اند و هر كه‌ در آنها سالك‌ باشد سلامتی‌ را نخواهد دانست‌.
\s5
\v 9 بنابراین‌ انصاف‌ از ما دور شده‌ است‌ و عدالت‌ به‌ ما نمی‌رسد. انتظار نور می‌كشیم‌ و اینك‌ ظلمت‌ است‌ و منتظر روشنایی‌ هستیم‌، امّا در تاریكی‌ غلیظ‌ سالك‌ می‌باشیم‌.
\v 10 و مثل‌ كوران‌ برای‌ دیوار تلمّس‌ می‌نماییم‌ و مانند بی‌چشمان‌ كورانه‌ راه‌ می‌رویم‌. در وقت‌ ظهر مثل‌ شام‌ لغزش‌ می‌خوریم‌ و در میان‌ تندرستان‌ مانند مردگانیم‌.
\s5
\v 11 جمیع‌ ما مثل‌ خرسها صدا می‌كنیم‌ و مانند فاخته‌ها ناله‌ می‌نماییم‌، برای‌ انصاف‌ انتظار می‌كشیم‌ و نیست‌ و برای‌ نجات‌ و از ما دور می‌شود.
\s5
\v 12 زیرا كه‌ خطایای‌ ما به‌ حضور تو بسیار شده‌ و گناهان‌ ما به‌ ضدّ ما شهادت‌ می‌دهد چونكه‌ خطایای‌ ما با ما است‌ و گناهان‌ خود را می‌دانیم‌.
\v 13 مرتدّ شده‌، خداوند را انكار نمودیم‌. از پیروی‌ خدای‌ خود انحراف‌ ورزیدیم‌ به‌ ظلم‌ و فتنه‌ تكلّم‌ كردیم‌ و به‌ سخنان‌ كذب‌ حامله‌ شده‌، از دل‌ آنها را تنطّق‌ نمودیم‌.
\s5
\v 14 و انصاف‌ به‌ عقب‌ رانده‌ شده‌ و عدالت‌ از ما دور ایستاده‌ است‌ زیرا كه‌ راستی‌ در كوچه‌ها افتاده‌ است‌ و استقامت‌ نمی‌تواند داخل‌ شود.
\v 15 و راستی‌ مفقود شده‌ است‌ و هر كه‌ از بدی‌ اجتناب‌ نماید خود را به‌ یغما می‌سپارد. و چون‌ خداوند این‌ را دید در نظر او بد آمد كه‌ انصاف‌ وجود نداشت‌.
\s5
\v 16 و او دید كه‌ كسی‌ نبود و تعجّب‌ نمود كه‌ شفاعت‌ كننده‌ای‌ وجود نداشت‌؛ از این‌ جهت‌ بازوی‌ وی‌ برای‌ او نجات‌ آورد و عدالت‌ او وی‌ را دستگیری‌ نمود.
\s5
\v 17 پس‌ عدالت‌را مثل‌ زره‌ پوشید و خود نجات‌ را بر سر خویش‌ نهاد. و جامه‌ انتقام‌ را به‌ جای‌ لباس‌ در بر كرد و غیرت‌ را مثل‌ ردا پوشید.
\v 18 بر وفق‌ اعمال‌ ایشان‌، ایشان‌ را جزا خواهد داد. به‌ خصمان‌ خود حدّت‌ خشم‌ را و به‌ دشمنان‌ خویش‌ مكافات‌ و به‌ جزایر پاداش‌ را خواهد رسانید.
\s5
\v 19 و از طرف‌ مغرب‌ از نام‌ یهوه‌ و از طلوع‌ آفتاب‌ از جلال‌ وی‌ خواهند ترسید زیرا كه‌ او مثل‌ نهر سرشاری‌ كه‌ باد خداوند آن‌ را براند خواهد آمد.
\v 20 و خداوند می‌گوید كه‌ نجات‌ دهنده‌ای‌ برای‌ صهیون‌ و برای‌ آنانی‌ كه‌ در یعقوب‌ از معصیت‌ بازگشت‌ نمایند خواهد آمد.
\s5
\v 21 و خداوند می‌گوید: امّا عهد من‌ با ایشان‌ این‌ است‌ كه‌ روح‌ من‌ كه‌ بر تو است‌ و كلام‌ من‌ كه‌ در دهان‌ تو گذاشته‌ام‌ از دهان‌ تو و از دهان‌ ذرّیت‌ تو و از دهان‌ ذرّیت‌ ذرّیت‌ تو دور نخواهد شد. خداوند می‌گوید: از الا´ن‌ و تا ابدالا´باد.
\s5
\c 60
\p
\v 1 برخیز و درخشان‌ شو زیرا نور تو آمده ‌وجلال‌ خداوند بر تو طالع‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 2 زیرا اینك‌ تاریكی‌ جهان‌ را و ظلمت‌ غلیظ‌ طوایف‌ را خواهد پوشانید امّا خداوند بر تو طلوع‌ خواهد نمود و جلال‌ وی‌ بر تو ظاهر خواهد شد.
\v 3 و امّت‌ها بسوی‌ نور تو و پادشاهان‌ بسوی‌ درخشندگی‌ طلوع‌ تو خواهند آمد.
\s5
\v 4 چشمان‌ خود را به‌ اطراف‌ خویش‌ برافراز و ببین‌ كه‌ جمیع‌ آنها جمع‌ شده‌، نزد تو می‌آیند. پسرانت‌ از دور خواهند آمد و دخترانت‌ را در آغوش‌ خواهند آورد.
\v 5 آنگاه‌ خواهی‌ دید و خواهی‌ درخشید و دل‌ تو لرزان‌ شده‌، وسیع‌ خواهدگردید، زیرا كه‌ توانگری‌ دریا بسوی‌ تو گردانیده‌ خواهد شد و دولت‌ امّت‌ها نزد تو خواهد آمد.
\s5
\v 6 كثرت‌ شتران‌ و جمازگان‌ مدیان‌ و عیفه‌ تو را خواهند پوشانید. جمیع‌ اهل‌ شبع‌ خواهند آمد و طلا و بخور آورده‌، به‌ تسبیح‌ خداوند بشارت‌ خواهند داد.
\v 7 جمیع‌ گله‌های‌ قیدار نزد تو جمع‌ خواهند شد و قوچهای‌ نبایوت‌ تو را خدمت‌ خواهند نمود. به‌ مذبح‌ من‌ با پذیرایی‌ برخواهند آمد و خانه‌ جلال‌ خود را زینت‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 8 اینها كیستند كه‌ مثل‌ ابر پرواز می‌كنند و مانند كبوتران‌ بر وزنهای‌ خود؟
\v 9 به‌ درستی‌ كه‌ جزیره‌ها و كشتیهای‌ ترشیش‌ اوّل‌ انتظار مرا خواهند كشید تا پسران‌ تو را از دور و نقره‌ و طلای‌ ایشان‌ را با ایشان‌ بیاورند، به‌ جهت‌ اسم‌ یهوه‌ خدای‌ تو و به‌ جهت‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ زیرا كه‌ تو را زینت‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 10 و غریبان‌، حصارهای‌ تو را بنا خواهند نمود و پادشاهان‌ ایشان‌ تو را خدمت‌ خواهند كرد زیرا كه‌ در غضب‌ خود تو را زدم‌ لیكن‌ به‌ لطف‌ خویش‌ تو را ترحّم‌ خواهم‌ نمود.
\v 11 دروازه‌های‌ تو نیز دائماً باز خواهد بود و شب‌ و روز بسته‌ نخواهد گردید تا دولت‌ امّت‌ها را نزد تو بیاورند و پادشاهان‌ ایشان‌ همراه‌ آورده‌ شوند.
\s5
\v 12 زیرا هر امّتی‌ و مملكتی‌ كه‌ تو را خدمت‌ نكند تلف‌ خواهد شد و آن‌ امّت‌ها تماماً هلاك‌ خواهند گردید.
\v 13 جلال‌ لبنان‌ با درختان‌ صنوبر و كاج‌ و چنار با هم‌ برای‌ تو آورده‌ خواهند شد تا مكان‌ مقدّس‌ مرا زینت‌ دهند و جای‌ پایهای‌ خود را تمجید خواهم‌ نمود.
\s5
\v 14 و پسران‌ آنانی‌ كه‌ تو را ستم‌می‌رسانند خم‌ شده‌، نزد تو خواهند آمد و جمیع‌ آنانی‌ كه‌ تو را اهانت‌ می‌نمایند نزد كف‌ پایهای‌ تو سجده‌ خواهند نمود و تو را شهر یهوه‌ و صهیونِ قدّوسِ اسرائیل‌ خواهند نامید.
\s5
\v 15 به‌ عوض‌ آنكه‌ تو متروك‌ و مبغوض‌ بودی‌ و كسی‌ از میان‌ تو گذر نمی‌كرد. من‌ تو را فخر جاودانی‌ و سرور دهرهای‌ بسیار خواهم‌ گردانید.
\v 16 و شیر امّت‌ها را خواهی‌ مكید و پستانهای‌ پادشاهان‌ را خواهی‌ مكید و خواهی‌ فهمید كه‌ من‌ یهوه‌ نجات‌ دهنده‌ تو هستم‌ و من‌ قدیر اسرائیل‌، ولی تو می‌باشم‌.
\s5
\v 17 به‌ جای‌ برنج‌، طلا خواهم‌ آورد و به‌ جای‌ آهن‌، نقره‌ و به‌ جای‌ چوب‌، برنج‌ و به‌ جای‌ سنگ‌، آهن‌ خواهم‌ آورد و سلامتی‌ را ناظران‌ تو و عدالت‌ را حاكمان‌ تو خواهم‌ گردانید.
\v 18 و بار دیگر ظلم‌ در زمین‌ تو و خرابی‌ و ویرانی‌ در حدود تو مسموع‌ نخواهد شد و حصارهای‌ خود را نجات‌ و دروازه‌های‌ خویش‌ را تسبیح‌ خواهی‌ نامید.
\s5
\v 19 و بار دیگر آفتاب‌ در روز نور تو نخواهد بود و ماه‌ با درخشندگی‌ برای‌ تو نخواهد تابید زیرا كه‌ یهوه‌ نور جاودانی‌ تو و خدایت‌ زیبایی‌ تو خواهد بود.
\v 20 و بار دیگر آفتاب‌ تو غروب‌ نخواهد كرد و ماه‌ تو زوال‌ نخواهد پذیرفت‌ زیرا كه‌ یهوه‌ برای‌ تو نور جاودانی‌ خواهد بود و روزهای‌ نوحه‌گری‌ تو تمام‌ خواهد شد.
\s5
\v 21 و جمیع‌ قوم‌ تو عادل‌ خواهند بود و زمین‌ را تا به‌ ابد متصرّف‌ خواهند شد. شاخه‌ مغروس‌ من‌ و عمل‌ دست‌ من‌، تا تمجید كرده‌ شوم‌.
\v 22 صغیر هزار نفر خواهد شد و حقیر امّت‌ قوّی‌ خواهد گردید. من‌ یهوه‌ در وقتش‌ تعجیل‌ در آن‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\c 61
\p
\v 1 روح‌ خداوند یهوه‌ بر من‌ است‌ زیرا خداوند مرا مسح‌ كرده‌ است‌ تا مسكینان‌ را بشارت‌ دهم‌ و مرا فرستاده‌ تا شكسته‌ دلان‌ را التیام‌ بخشم‌ و اسیران‌ را به‌ رستگاری‌ و محبوسان‌ را به‌ آزادی‌ ندا كنم‌،
\s5
\v 2 و تا از سال‌ پسندیده‌ خداوند و از یوم‌ انتقام‌ خدای‌ ما ندا نمایم‌ و جمیع‌ ماتمیان‌ را تسلّی‌ بخشم‌.
\s5
\v 3 تا قرار دهم‌ برای‌ ماتمیانِ صهیون‌ و به‌ ایشان‌ ببخشم‌ تاجی‌ را به‌ عوض‌ خاكستر و روغن‌ شادمانی‌ را به‌ عوض‌ نوحه‌گری‌ و ردای‌ تسبیح‌ را به‌ جای‌ روح‌ كدورت‌ تا ایشان‌ درختان‌ عدالت‌ و مغروس‌ خداوند به‌ جهت‌ تمجید وی‌ نامیده‌ شوند.
\s5
\v 4 و ایشان‌ خرابه‌های‌ قدیم‌ را بنا خواهند نمود و ویرانه‌های‌ سلف‌ را بر پا خواهند داشت‌ و شهرهای‌ خراب‌ خواهند نمود.
\v 5 و غریبان‌ برپا شده‌، گلّه‌های‌ شما را خواهند چرانید و بیگانگان‌، فلاّحان‌ و باغبانان‌ شما خواهند بود.
\s5
\v 6 و شما كاهنان‌ خداوند نامیده‌ خواهید شد و شما را به‌ خدّام‌ خدای‌ ما مسمّی‌ خواهند نمود. دولت‌ امّت‌ها را خواهید خورد و در جلال‌ ایشان‌ فخر خواهید نمود.
\v 7 به‌ عوض‌ خجالت‌، نصیب‌ مضاعف‌ خواهند یافت‌ و به‌ عوض‌ رسوایی‌ از نصیب‌ خود مسرور خواهید شد. بنابراین‌ ایشان‌ در زمین‌ خود نصیب‌ مضاعف‌ خواهند یافت‌ و شادی‌ جاودانی‌ برای‌ ایشان‌ خواهد بود.
\s5
\v 8 زیرا من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌، عدالت‌ را دوست‌ می‌دارم‌ و از غارت‌ و ستم‌ نفرت‌ می‌دارم‌ و اجرت‌ ایشان‌ را به‌ راستی‌ به‌ ایشان‌ خواهم‌ داد و عهد جاودانی‌ باایشان‌ خواهم‌ بست‌.
\v 9 و نسل‌ ایشان‌ در میان‌ امّت‌ها و ذریت‌ ایشان‌ در میان‌ قوم‌ها معروف‌ خواهند شد. هر كه‌ ایشان‌ را بیند اعتراف‌ خواهد نمود كه‌ ایشان‌ ذریت‌ مبارك‌ خداوند می‌باشند.
\s5
\v 10 در خداوند شادی‌ بسیار می‌كنم‌ و جان‌ من‌ در خدای‌ خود وجد می‌نماید زیرا كه‌ مرا به‌ جامه‌ نجات‌ ملبّس‌ ساخته‌، ردای‌ عدالت‌ را به‌ من‌ پوشانید. چنانكه‌ داماد خویشتن‌ را به‌ تاج‌ آرایش‌ می‌دهد و عروس‌، خود را به‌ زیورها زینت‌ می‌بخشد.
\v 11 زیرا چنانكه‌ زمین‌، نباتات‌ خود را می‌رویاند و باغ‌، زرع‌ خویش‌ را نمّو می‌دهد، همچنان‌ خداوند یهوه‌ عدالت‌ و تسبیح‌ را پیش‌ روی‌ تمامی‌ امّت‌ها خواهد رویانید.
\s5
\c 62
\p
\v 1 به‌ خاطر صهیون‌ سكوت‌ نخواهم‌ كرد و به‌ خاطر اورشلیم‌ خاموش‌ نخواهم‌ شد تا عدالتش‌ مثل‌ نور طلوع‌ كند و نجاتش‌ مثل‌ چراغی‌ كه‌ افروخته‌ باشد.
\v 2 و امّت‌ها، عدالت‌ تو را و جمیع‌ پادشاهان‌، جلال‌ تو را مشاهده‌ خواهند نمود. و تو به‌ اسم‌ جدیدی‌ كه‌ دهان‌ خداوند آن‌ را قرار می‌دهد مسمّی‌ خواهی‌ شد.
\s5
\v 3 و تو تاج‌ جلال‌، در دست‌ خداوند و افسر ملوكانه‌، در دست‌ خدای‌ خود خواهی‌ بود.
\v 4 و تو دیگر به‌ متروك‌ مسمّی‌ نخواهی‌ شد و زمینت‌ را بار دیگر خرابه‌ نخواهند گفت‌، بلكه‌ تو را حَفصیبَه‌ و زمینت‌ را بَعولَه‌ خواهند نامید زیرا خداوند از تو مسرور خواهد شد و زمین‌ تو منكوحه‌ خواهد گردید.
\s5
\v 5 زیرا چنانكه‌ مردی‌ جوان‌ دوشیزه‌ای‌ را به‌ نكاح‌ خویش‌ در می‌آورد، هم‌ چنان‌ پسرانت‌ تورا منكوحه‌ خود خواهند ساخت‌ و چنانكه‌ داماد از عروس‌ مبتهج‌ می‌گردد، هم‌ چنان‌ خدایت‌ از تو مسرور خواهد بود.
\s5
\v 6 ای‌ اورشلیم‌ دیده‌بانان‌ بر حصارهای‌ تو گماشته‌ام‌ كه‌ هر روز و هرشب‌ همیشه‌ سكوت‌ نخواهند كرد. ای‌ متذكّران‌ خداوند خاموش‌ مباشید!
\v 7 و او را آرامی‌ ندهید تا اورشلیم‌ را استوار كرده‌، آن‌ را در جهان‌ محلّ تسبیح‌ بسازد.
\s5
\v 8 خداوند به‌ دست‌ راست‌ خود و به‌ بازوی‌ قوّی‌ خویش‌ قسم‌ خورده‌، گفته‌ است‌ كه‌ بار دیگر غلّه‌ تو را مأكول‌ دشمنانت‌ نسازم‌ و غریبان‌، شراب‌ تو را كه‌ برایش‌ زحمت‌ كشیده‌ای‌ نخواهند نوشید.
\v 9 بلكه‌ آنانی‌ كه‌ آن‌ را می‌چینند آن‌ را خورده‌، خداوند را تسبیح‌ خواهند نمود و آنانی‌ كه‌ آن‌ را جمع‌ می‌كنند، آن‌ را در صحنهای‌ قدس‌ من‌ خواهند نوشید.
\s5
\v 10 بگذرید از دروازه‌ها بگذرید. طریق‌ قوم‌ را مهیا سازید و شاهراه‌ را بلند كرده‌، مرتفع‌ سازید و سنگها را برچیده‌ عَلَم‌ را به‌ جهت‌ قوم‌ها برپا نمایید.
\s5
\v 11 اینك‌ خداوند تا اقصای‌ زمین‌ اعلان‌ كرده‌ است‌، پس‌ به‌ دختر صهیون‌ بگویید اینك‌ نجات‌ تو می‌آید. همانا اجرت‌ او همراهش‌ و مكافات‌ او پیش‌ رویش‌ می‌باشد.
\v 12 و ایشان‌ را به‌ قوم‌ مقدّس‌ و فدیه‌ شدگان‌ خداوند مسمّی‌ خواهند ساخت‌ و تو به‌ مطلوب‌ و شهر غیر متروك‌ نامیده‌ خواهی‌ شد.
\s5
\c 63
\p
\v 1 این‌ كیست‌ كه‌ از ادوم‌ با لباس‌ سرخ‌ ازبُصرَه‌ می‌آید؟ یعنی‌ این‌ كه‌ به‌ لباس‌جلیل‌ خود ملبّس‌ است‌ و در كثرت‌ قوّت‌ خویش‌ می‌خرامد؟ من‌ كه‌ به‌ عدالت‌ تكلّم‌ می‌كنم‌ و برای‌ نجات‌، زورآور می‌باشم‌.
\v 2 چرا لباس‌ تو سرخ‌ است‌ و جامه‌ تو مثل‌ كسی‌ كه‌ چرخشت‌ را پایمال‌ كند؟
\s5
\v 3 من‌ چرخشت‌ را تنها پایمال‌ نمودم‌ و احدی‌ از قوم‌ها با من‌ نبود و ایشان‌ را به‌ غضب‌ خود پایمال‌ كردم‌ و به‌ حدّت‌ خشم‌ خویش‌ لگد كوب‌ نمودم‌ و خون‌ ایشان‌ به‌ لباس‌ من‌ پاشیده‌ شده‌، تمامی‌ جامه‌ خود را آلوده‌ ساختم‌.
\v 4 زیرا كه‌ یوم‌ انتقام‌ در دل‌ من‌ بود و سال‌ فدیه‌ شدگانم‌ رسیده‌ بود.
\s5
\v 5 و نگریستم‌ و اعانت‌ كننده‌ای‌ نبود و تعجّب‌ نمودم‌ زیرا دستگیری‌ نبود. لهذا بازوی‌ من‌ مرا نجات‌ داد و حدّت‌ خشم‌ من‌ مرا دستگیری‌ نمود.
\v 6 و قوم‌ها را به‌ غضب‌ خود پایمال‌ نموده‌، ایشان‌ را از حدّت‌ خشم‌ خویش‌ مست‌ ساختم‌. و خون‌ ایشان‌ را بر زمین‌ ریختم‌.
\s5
\v 7 احسانهای‌ خداوند و تسبیحات‌ خداوند را ذكر خواهم‌ نمود برحسب‌ هر آنچه‌ خداوند برای‌ ما عمل‌ نموده‌ است‌ و به‌ موجب‌ كثرت‌ احسانی‌ كه‌ برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ موافق‌ رحمت‌ها و وفور رأفت‌ خود بجا آورده‌ است‌.
\v 8 زیرا گفته‌ است‌: ایشان‌ قوم‌ من‌ و پسرانی‌ كه‌ خیانت‌ نخواهند كرد می‌باشند؛ پس‌ نجات‌دهنده‌ ایشان‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 9 او در همه‌ تنگیهای‌ ایشان‌ به‌ تنگ‌ آورده‌ شد و فرشته‌ حضور وی‌ ایشان‌ را نجات‌ داد. در محبّت‌ و حلم‌ خود ایشان‌ را فدیه‌ داد و در جمیع‌ ایام‌ قدیم‌، متحمّل‌ ایشان‌ شده‌، ایشان‌ را برداشت‌.
\s5
\v 10 امّا ایشان‌ عاصی‌ شده‌، روح‌ قدّوس‌ او را محزون‌ ساختند، پس‌ برگشته‌، دشمن‌ ایشان‌ شد و او خود با ایشان‌ جنگ‌ نمود.
\s5
\v 11 آنگاه‌ ایام‌ قدیم‌ و موسی‌ و قوم‌ خویش‌ را بیاد آورد (و گفت‌) كجاست‌ آنكه‌ ایشان‌ را با شبان‌ گله‌ خود از دریا برآورد و كجا است‌ آنكه‌ روح‌ قدّوس‌ خود را در میان‌ ایشان‌ نهاد؟
\s5
\v 12 كه‌ بازوی‌ جلیل‌ خود را به‌ دست‌ راست‌ موسی‌ خرامان‌ ساخت‌ و آبها را پیش‌ روی‌ ایشان‌ مُنْشَقّ گردانید تا اسم‌ جاودانی‌ برای‌ خویش‌ پیدا كند؟
\v 13 آنكه‌ ایشان‌ را در لجّه‌ها مثل‌ اسب‌ در بیابان‌ رهبری‌ نمود كه‌ لغزش‌ نخورند.
\s5
\v 14 مثل‌ بهایمی‌ كه‌ به‌ وادی‌ فرود می‌روند روح‌ خداوند ایشان‌ را آرامی‌ بخشید، هم‌ چنان‌ قوم‌ خود را رهبری‌ نمودی‌ تا برای‌ خود اسم‌ مجید پیدا نمایی‌.
\s5
\v 15 از آسمان‌ بنگر و از مسكن‌ قدّوسیت‌ و جلال‌ خویش‌ نظر افكن‌. غیرت‌ جبروت‌ تو كجا است‌؟ جوشش‌ دل‌ و رحمت‌های‌ تو كه‌ به‌ من‌ نمودی‌ بازداشته‌ شده‌ است‌.
\v 16 به‌ درستی‌ كه‌ تو پدر ما هستی‌ اگر چه‌ ابراهیم‌ ما را نشناسد و اسرائیل‌ ما را بجا نیاورد، امّا تو ای‌ یهوه‌، پدر ما و ولّی‌ ما هستی‌ و نام‌ تو از ازل‌ می‌باشد.
\s5
\v 17 پس‌ ای‌ خداوند ما را از طریق‌های‌ خود چرا گمراه‌ ساختی‌ و دلهای‌ ما را سخت‌ گردانیدی‌ تا از تو نترسیم‌. به‌ خاطر بندگانت‌ و اسباط‌ میراث‌ خود رجعت‌ نما.
\s5
\v 18 قوم‌ مقدّس‌ تو اندك‌ زمانی‌ آن‌ را متصرّف‌ بودند و دشمنان‌ ما مكان‌ قدس‌ تو را پایمال‌ نمودند.
\v 19 و ما مثل‌ كسانی‌ كه‌ تو هرگز بر ایشان‌ حكمرانی‌ نكرده‌ باشی‌ و به‌ نام‌ تو نامیده‌ نشده‌ باشند گردیده‌ایم‌.
\s5
\c 64
\p
\v 1 كاش‌ كه‌ آسمانها را مُنْشَقّْ ساخته‌، نازل‌می‌شدی‌ و كوهها از رؤیت‌ تو متزلزل‌ می‌گشت‌.
\v 2 مثل‌ آتشی‌ كه‌ خورده‌ چوبها را مشتعل‌ سازد و ناری‌ كه‌ آب‌ را به‌ جوش‌ آورد تا نام‌ خود را بر دشمنانت‌ معروف‌ سازی‌ و امّت‌ها از رؤیت‌ تو لرزان‌ گردند.
\s5
\v 3 حینی‌ كه‌ كارهای‌ هولناك‌ را كه‌ منتظر آنها نبودیم‌ بجا آوردی‌، آنگاه‌ نزول‌ فرمودی‌ و كوهها از رؤیت‌ تو متزلزل‌ گردید.
\v 4 زیرا كه‌ از ایام‌ قدیم‌ نشنیدند و استماع‌ ننمودند و چشم‌ خدایی‌ را غیر از تو كه‌ برای‌ منتظران‌ خویش‌ بپردازد ندید.
\s5
\v 5 تو آنانی‌ را كه‌ شادمانند و عدالت‌ را بجا می‌آورند و به‌ راههای‌ تو تو را به‌ یاد می‌آورند ملاقات‌ می‌كنی‌. اینك‌ تو غضبناك‌ شدی‌ و ما گناه‌ كرده‌ایم‌ در اینها مدّت‌ مدیدی‌ بسر بردیم‌ و آیا نجات‌ توانیم‌ یافت‌؟
\s5
\v 6 زیرا كه‌ جمیع‌ ما مثل‌ شخص‌ نجس‌ شده‌ایم‌ و همه‌ اعمال‌ عادله‌ ما مانند لتّه‌ ملوّث‌ می‌باشد. و همگی‌ ما مثل‌ برگ‌، پژمرده‌ شده‌، گناهان‌ ما مثل‌ باد، ما را می‌رباید.
\v 7 و كسی‌ نیست‌ كه‌ اسم‌ تو را بخواند یا خویشتن‌ را برانگیزاند تا به‌ تو متمسّك‌ شود زیرا كه‌ روی‌ خود را از ما پوشیده‌ای‌ و ما را به‌ سبب‌ گناهان‌ ما گداخته‌ای‌.
\s5
\v 8 امّا الا´ن‌ ای‌ خداوند ، تو پدر ما هستی‌. ما گِلْ هستیم‌ و تو صانع‌ ما هستی‌ و جمیع‌ ما مصنوع‌ دستهای‌ تو می‌باشیم‌.
\v 9 ای‌ خداوند بشدّت‌ غضبناك‌ مباش‌ و گناه‌ را تا به‌ ابد بخاطر مدار. هان‌ ملاحظه‌ نما كه‌ همگی‌ ما قوم‌ تو هستیم‌.
\s5
\v 10 شهرهای‌ مقدّس‌ تو بیابان‌ شده‌. صهیون‌، بیابان‌ و اورشلیم‌، ویرانه‌ گردیده‌ است‌.
\v 11 خانه‌ مقدّس‌ و زیبای‌ ما كه‌ پدران‌ ما تو را در آن‌ تسبیح‌می‌خواندند به‌ آتش‌ سوخته‌ شده‌ و تمامی نفایس‌ ما به‌ خرابی‌ مبدّل‌ گردیده‌ است‌.
\v 12 ای‌ خداوند آیا با وجود این‌ همه‌، خودداری‌ می‌كنی‌ و خاموش‌ شده‌، ما را بشدّت‌ رنجور می‌سازی‌؟
\s5
\c 65
\p
\v 1 آنانی‌ كه‌ مرا طلب‌ ننمودند مرا جستند و آنانی‌ كه‌ مرا نطلبیدند مرا یافتند. و به‌ قومی‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ نامیده‌ نشدند گفتم‌ لبّیك‌ لبّیك‌.
\v 2 تمامی‌ روز دستهای‌ خود را بسوی‌ قوم‌ متمرّدی‌ كه‌ موافق‌ خیالات‌ خود به‌ راه‌ ناپسندیده‌ سلوك‌ می‌نمودند دراز كردم‌.
\s5
\v 3 قومی‌ كه‌ پیش‌ رویم‌ غضب‌ مرا همیشه‌ بهیجان‌ می‌آورند، كه‌ در باغات‌ قربانی‌ می‌گذرانند و بر آجرها بخور می‌سوزانند.
\v 4 كه‌ در قبرها ساكن‌ شده‌، در مغاره‌ها منزل‌ دارند، كه‌ گوشت‌ خنزیر می‌خورند و خورش‌ نجاسات‌ در ظروف‌ ایشان‌ است‌.
\s5
\v 5 كه‌ می‌گویند: در جای‌ خود بایست‌ و نزدیك‌ من‌ میا زیرا كه‌ من‌ از تو مقدّس‌تر هستم‌. اینان‌ دود در بینی‌ من‌ می‌باشند و آتشی‌ كه‌ تمامی‌ روز مشتعل‌ است‌.
\s5
\v 6 همانا این‌ پیش‌ من‌ مكتوب‌ است‌. پس‌ ساكت‌ نخواهم‌ شد بلكه‌ پاداش‌ خواهم‌ داد و به‌ آغوش‌ ایشان‌ مكافات‌ خواهم‌ رسانید.
\v 7 خداوند می‌گوید درباره‌ گناهان‌ شما و گناهان‌ پدران‌ شما با هم‌ كه‌ بر كوهها بخور سوزانیدید و مرا بر تلّها اهانت‌ نمودید پس‌ جزای‌ اعمال‌ شما را اوّل‌ به‌ آغوش‌ شما خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 8 خداوند چنین‌ می‌گوید: چنانكه‌ شیره‌ در خوشه‌ یافت‌ می‌شود و می‌گویند آن‌ را فاسد مساز زیرا كه‌ بركت‌ در آن‌ است‌، همچنان‌ به‌ خاطربندگان‌ خود عمل‌ خواهم‌ نمود تا (ایشان‌ را) بالكّل‌ هلاك‌ نسازم‌.
\s5
\v 9 بلكه‌ نسلی‌ از یعقوب‌ و وارثی‌ برای‌ كوههای‌ خویش‌ از یهودا به‌ ظهور خواهم‌ آورد. و برگزیدگانم‌ ورثه‌ آن‌ و بندگانم‌ ساكن‌ آن‌ خواهند شد.
\v 10 و شارون‌، مرتع‌ گله‌ها و وادی‌ عاكور، خوابگاه‌ رمه‌ها به‌ جهت‌ قوم‌ من‌ كه‌ مرا طلبیده‌اند، خواهد شد.
\s5
\v 11 و امّا شما كه‌ خداوند را ترك‌ كرده‌ و كوه‌ مقدّس‌ مرا فراموش‌ نموده‌اید، و مائده‌ای‌ به‌ جهت‌ پخت‌ مهیا ساخته‌ و شراب‌ ممزوج‌ به‌ جهت‌ اتّفاق‌ ریخته‌اید،
\s5
\v 12 پس‌ شما را به‌ جهت‌ شمشیر مقدّر ساختم‌ و جمیع‌ شما برای‌ قتل‌ خم‌ خواهید شد زیرا كه‌ چون‌ خواندم‌ جواب‌ ندادید و چون‌ سخن‌ گفتم‌ نشنیدید و آنچه‌ را كه‌ در نظر من‌ ناپسند بود بعمل‌ آوردید و آنچه‌ را كه‌ نخواستم‌ برگزیدید.
\s5
\v 13 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: هان‌ بندگان‌ من‌ خواهند خورد امّا شما گرسنه‌ خواهید بود اینك‌ بندگانم‌ خواهند نوشید امّا شما تشنه‌ خواهید بود. همانا بندگانم‌ شادی‌ خواهند كرد امّا شما خجل‌ خواهید گردید.
\v 14 اینك‌ بندگانم‌ از خوشی‌ دل‌، ترنّم‌ خواهند نمود، امّا شما از كدورت‌ دل‌، فریاد خواهید نمود و از شكستگی‌ روح‌، ولوله‌ خواهید كرد.
\s5
\v 15 و نام‌ خود را برای‌ برگزیدگان‌ من‌ به‌ جای‌ لعنت‌، ترك‌ خواهید نمود پس‌ خداوند یهوه‌ تو را بقتل‌ خواهد رسانید و بندگان‌ خویش‌ را به‌ اسم‌ دیگر خواهد نامید.
\v 16 پس‌ هركه‌ خویشتن‌ را بروی‌ زمین‌ بركت‌ دهد، خویشتن‌ را به‌ خدای‌ حقّ بركت‌ خواهد داد؛ و هركه‌ بروی‌ زمین‌ قسم‌ خورد به‌ خدای‌ حقّ قسم‌ خواهد خورد. زیرا كه‌ تنگیهای‌ اوّلین‌ فراموش‌ شده‌ و از نظر من‌ پنهان‌گردیده‌ است‌.
\s5
\v 17 زیرا اینك‌ من‌ آسمانی‌ جدید و زمینی‌ جدید خواهم‌ آفرید و چیزهای‌ پیشین‌ بیاد نخواهد آمد و بخاطر نخواهد گذشت‌.
\v 18 بلكه‌ از آنچه‌ من‌ خواهم‌ آفرید، شادی‌ كنید و تا به‌ ابد وجد نمایید زیرا اینك‌ اورشلیم‌ را محلّ وجد و قوم‌ او را محّل‌ شادمانی‌ خواهم‌ آفرید.
\v 19 و از اورشلیم‌ وجد خواهم‌ نمود و از قوم‌ خود شادی‌ خواهم‌ كرد و آواز گریه‌ و آواز ناله‌ بار دیگر در او شنیده‌ نخواهد شد.
\s5
\v 20 و بار دیگر طفلِ كم‌ روز از آنجا نخواهد بود و نه‌ مرد پیر كه‌ عمر خود را به‌ اتمام‌ نرسانیده‌ باشد؛ زیرا كه‌ طفل‌ در سنّ صد سالگی‌ خواهد مرد لیكن‌ گناهكار صد ساله‌ ملعون‌ خواهد بود.
\v 21 و خانه‌ها بنا كرده‌، در آنها ساكن‌ خواهند شد و تاكستانها غرس‌ نموده‌، میوه‌ آنها را خواهند خورد.
\s5
\v 22 بنا نخواهند كرد تا دیگران‌ سكونت‌ نمایند و آنچه‌ را كه‌ غرس‌ می‌نمایند دیگران‌ نخواهند خورد. زیرا كه‌ ایام‌ قوم‌ من‌ مثل‌ ایام‌ درخت‌ خواهد بود و برگزیدگان‌ من‌ از عمل‌ دستهای‌ خود تمتّع‌ خواهند برد.
\v 23 زحمت‌ بیجا نخواهند كشید و اولاد به‌ جهت‌ اضطراب‌ نخواهند زایید زیرا كه‌ اولاد بركت‌ یافتگان‌ خداوند هستند و ذریت‌ ایشان‌ با ایشانند.
\s5
\v 24 و قبل‌ از آنكه‌ بخوانند من‌ جواب‌ خواهم‌ داد، و پیش‌ از آنكه‌ سخن‌ گویند من‌ خواهم‌ شنید.
\v 25 گرگ‌ و بره‌ با هم‌ خواهند چرید و شیـر مثـل‌ گاو كاه‌ خواهد خورد و خوراك‌ مار خاك‌ خواهدبود. خداوند می‌گویـد كه‌ در تمامـی‌ كـوه‌ مقدّس‌ مـن‌، ضـرر نخواهنـد رسانیـد و فسـاد نخواهنـد نمـود.
\s5
\c 66
\p
\v 1 خداوند چنین‌ می‌گوید: آسمانها كرسی‌ من‌ و زمین‌ پای‌ انداز من‌ است‌، پس‌ خانه‌ای‌ كه‌ برای‌ من‌ بنا می‌كنید كجا است‌؟ و مكان‌ آرام‌ من‌ كجا؟
\s5
\v 2 خداوند می‌گوید: دست‌ من‌ همه‌ این‌ چیزها را ساخت‌ پس‌ جمیع‌ اینها بوجود آمد؛ امّا به‌ این‌ شخص‌ كه‌ مسكین‌ و شكسته‌ دل‌ و از كلام‌ من‌ لرزان‌ باشد، نظر خواهم‌ كرد.
\s5
\v 3 كسی‌ كه‌ گاوی‌ ذبح‌ نماید مثل‌ قاتل‌ انسان‌ است‌ و كسی‌ كه‌ گوسفندی‌ ذبح‌ كند مثل‌ شخصی‌ است‌ كه‌ گردن‌ سگ‌ را بشكند. و آنكه‌ هدیه‌ای‌ بگذراند مثل‌ كسی‌ است‌ كه‌ خون‌ خنزیری‌ را بریزد و آنكه‌ بخور سوزاند مثل‌ شخصی‌ است‌ كه‌ بتی‌ را تبریك‌ نماید و ایشان‌ راههای‌ خود را اختیار كرده‌اند و جان‌ ایشان‌ از رجاسات‌ خودشان‌ مسرور است‌.
\s5
\v 4 پس‌ من‌ نیز مصیبت‌های‌ ایشان‌ را اختیار خواهم‌ كرد و ترسهای‌ ایشان‌ را بر ایشان‌ عارض‌ خواهم‌ گردانید، زیرا چون‌ خواندم‌ كسی‌ جواب‌ نداد و چون‌ تكلّم‌ نمودم‌ ایشان‌ نشنیدند بلكه‌ آنچه‌ را كه‌ در نظر من‌ ناپسند بود بعمل‌ آوردند و آنچه‌ را كه‌ نخواستم‌ اختیار كردند.
\s5
\v 5 ای‌ آنانی‌ كه‌ از كلام‌ خداوند می‌لرزید سخن‌ او را بشنوید. برادران‌ شما كه‌ از شما نفرت‌ دارند و شما را بخاطر اسم‌ من‌ از خود می‌رانند می‌گویند: خداوند تمجید كرده‌ شود تا شادی‌شما را ببینم‌، لیكن‌ ایشان‌ خجل‌ خواهند شد.
\s5
\v 6 آواز غوغا از شهر، صدایی‌ از هیكل‌، آواز خداوند است‌ كه‌ به‌ دشمنان‌ خود مكافات‌ می‌رسانـد.
\s5
\v 7 قبـل‌ از آنكه‌ درد زه‌ بكشـد، زاییـد. پیـش‌ از آنكه‌ درد او را فـرو گیـرد اولاد نرینـه‌ای‌ آورد.
\v 8 كیست‌ كه‌ مثل‌ این‌ را شنیده‌ و كیست‌ كه‌ مثـل‌ ایـن‌ را دیـده‌ باشـد؟ آیـا ولایتـی‌ در یك‌ روز مولـود گـردد و قومـی‌ یكدفعـه‌ زاییـده‌ شود؟ زیرا صهیون‌ به‌ مجـرّد درد زه‌ كشیـدن‌ پسـران‌ خـود را زاییـد.
\s5
\v 9 خداوند می‌گـویـد: آیـا مـن‌ بفــم‌ رحم‌ برسانم‌ و نزایانم‌؟ و خدای‌ تو می‌گویـد: «آیا من‌ كه‌ زایاننده‌ هستم‌، رحم‌ را ببندم‌؟
\s5
\v 10 ای‌ همه‌ آنانی‌ كه‌ اورشلیم‌ را دوست‌ می‌دارید، با او شادی‌ كنید و برایش‌ وجد نمایید. و ای‌ همه‌ آنانی‌ كه‌ برای‌ او ماتم‌ می‌گیرید، با او شادی‌ بسیار نمایید.
\v 11 تا از پستانهای‌ تسلیات‌ او بمكید و سیر شوید و بدوشید و از فراوانی‌ جلال‌ او محظوظ‌ گردید.
\s5
\v 12 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ سلامتی‌ را مثل‌ نهر و جلال‌ امّت‌ها را مانند نهر سرشار به‌ او خواهم‌ رسانید. و شما خواهید مكید و در آغوش‌ او برداشته‌ شده‌، بر زانوهایش‌ بناز پرورده‌ خواهید شد.
\v 13 و مثل‌ كسی‌ كه‌ مادرش‌ او را تسلّی‌ دهد، همچنین‌ من‌ شما را تسلّی‌ خواهم‌ داد و در اورشلیم‌ تسلّی‌ خواهید یافت‌.
\s5
\v 14 پس‌ چون‌ این‌ را بینید دل‌ شما شادمان‌ خواهد شد و استخوانهای‌ شما مثل‌ گیاه‌ سبز و خرّم‌ خواهد گردید و دست‌ خداوند بر بندگانش‌ معروف‌ خواهد شد امّا بر دشمنان‌ خود غضب‌ خواهد نمود.
\s5
\v 15 زیرا اینك‌ خداوند باآتش‌ خواهـد آمـد و ارابه‌هـای‌ او مثـل‌ گردبـاد تا غضب‌ خود را با حدّت‌ و عتاب‌ خویش‌ را با شعلـه‌ آتش‌ به‌ انجام‌ رساند.
\v 16 زیرا خداوند با آتش‌ و شمشیر خود بر تمامی‌ بشر داوری‌ خواهد نمود و مقتولان‌ خداوند بسیار خواهند بود.
\s5
\v 17 و خداوند می‌گویـد: آنانی‌ كه‌ از عقب‌ یكنفر كه‌ در وسط‌ باشد خویشتن‌ را در باغات‌ تقدیس‌ و تطهیر می‌نمایند و گوشت‌ خِنزیر و رجاسات‌ و گوشت‌ موش‌ می‌خورند با هم‌ تلف‌ خواهند شد.
\s5
\v 18 و من‌ اعمال‌ و خیالات‌ ایشان‌ را جزا خواهم‌ داد و آمده‌، جمیع‌ امّت‌ها و زبانها را جمع‌ خواهم‌ كرد و ایشان‌ آمده‌، جلال‌ مرا خواهند دید.
\v 19 و آیتی‌ در میان‌ ایشان‌ برپا خواهم‌ داشت‌ و آنانی‌ را كه‌ از ایشان‌ نجات‌ یابند نزد امّت‌ها به‌ ترشیش‌ و فُول‌ و تیراندازانِ لُود و توبال‌ و یونان‌ و جزایر بعیده‌ كه‌ آوازه‌ مرا نشنیده‌اند و جلال‌ مرا ندیده‌اند خواهم‌ فرستاد تا جلال‌ مرا در میان‌ امّت‌ها شایع‌ سازند.
\s5
\v 20 و خداوند می‌گوید كه‌ ایشان‌ جمیع‌ برادران‌ شما را از تمامی‌ اُمّت‌ها بر اسبان‌ و ارابه‌ها و تخت‌ روانها و قاطران‌ و شتران‌ به‌ كوه‌ مقدّس‌ من‌ اورشلیم‌ به‌ جهت‌ خداوند هدیه‌ خواهند آورد. چنانكه‌ بنی‌اسرائیل‌ هدیه‌ خود را در ظرف‌ پاك‌ به‌ خانه‌ خداوند می‌آورند.
\v 21 و خداوند می‌گوید كه‌ از ایشان‌ نیز كاهنان‌ و لاویان‌ خواهند گرفت‌.
\s5
\v 22 زیرا خداوند می‌گوید: چنانكه‌ آسمانهای‌ جدید و زمین‌ جدیدی‌ كه‌ من‌ آنها را خواهم‌ ساخت‌ در حضور من‌ پایدار خواهد ماند، همچنان‌ ذریت‌ شما و اسم‌ شما پایدار خواهد ماند.
\v 23 و خداوند می‌گویـد كه‌ از غُرّه‌ مـاه‌ تا غُـرّه‌ دیگر و از سَبَّت‌ تا سَبَّت‌ دیگر تمامی‌ بشر خواهند آمد تا به‌ حضور من‌ سجده‌ نمایند.
\s5
\v 24 و ایشان‌ بیرون‌ رفته‌، لاشهای‌ مردمانی‌ را كه‌ بر من‌عاصی‌ شده‌اند ملاحظه‌ خواهند كرد زیرا كِرْمِ ایشان‌ نخواهد مُرد و آتش‌ ایشان‌ خاموش‌ نخواهد شد و ایشان‌ نزد تمامی‌ بشر مكروه‌ خواهند بود.

2048
24-JER.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,2048 @@
\id JER Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h ارمييا
\toc1 ارمييا
\toc2 ارمييا
\toc3 jer
\mt1 ارمييا
\s5
\c 1
\p
\v 1 كلام‌ ارمیا ابن‌ حلقیا از كاهنانی‌ كه‌ درعناتوت‌ در زمین‌ بنیامین‌ بودند،
\v 2 كه‌ كلام‌ خداوند در ایام‌ یوشیا ابن‌ آمون‌ پادشاه‌ یهودا در سال‌ سیزدهم‌ از سلطنت‌ او بر وی‌ نازل‌ شد،
\v 3 و در ایام‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا تا آخر سال‌ یازدهم‌ صدقیا ابن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا نازل‌ می‌شد تا زمانی‌ كه‌ اورشلیم‌ در ماه‌ پنجم‌ به‌ اسیری‌ برده‌ شد.
\s5
\v 4 پس‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 5 «قبل‌ از آنكه‌ تو را در شكم‌ صورت‌ بندم‌ تو را شناختم‌ و قبل‌ از بیرون‌ آمدنت‌ از رحم‌ تو را تقدیس‌ نمودم‌ و تو را نبی‌ امّت‌ها قرار دادم‌.»
\v 6 پس‌ گفتم‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌ اینك‌ من‌ تكلّم‌ كردن‌ را نمی‌دانم‌ چونكه‌ طفل‌ هستم‌.»
\s5
\v 7 اما خداوند مرا گفت‌: «مگو من‌ طفل‌ هستم‌، زیرا هر جایی‌ كه‌ تو را بفرستم‌ خواهی‌ رفت‌ و بهر چه‌ تو را امر فرمایم‌ تكلّم‌ خواهی‌ نمود.
\v 8 از ایشان‌ مترس‌ زیرا خداوند می‌گوید: من‌ با تو هستم‌ و تو را رهایی‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\v 9 آنگاه‌ خداوند دست‌ خود را دراز كرده‌، دهان‌ مرا لمس‌ كرد و خداوند به‌ من‌ گفت‌: «اینك‌ كلام‌ خود را در دهان‌ تو نهادم‌.
\v 10 بدان‌ كه‌ تو را امروز بر امّت‌ها و ممالك‌ مبعوث‌ كردم‌ تا از ریشه‌ بركنی‌ و منهدم‌ سازی‌ و هلاك‌ كنی‌ و خراب‌ نمایی‌ و بنا نمایی‌ و غرس‌ كنی‌.»
\s5
\v 11 پس‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: «ای‌ ارمیا چه‌ می‌بینی‌؟ گفتم‌: «شاخه‌ای‌ از درخت‌ بادام‌ می‌بینم‌.»
\v 12 خداوند مرا گفت‌: «نیكو دیدی‌ زیرا كه‌ من‌ بر كلام‌ خود دیده‌بانی‌ می‌كنم‌ تا آن‌ را به‌ انجام‌ رسانم‌.»
\s5
\v 13 پس‌ كلام‌ خداوند بار دیگر به‌ من‌ رسیده‌، گفت‌: «چه‌ چیز می‌بینی‌؟» گفتم‌: «دیگی‌ جوشنده‌ می‌بینم‌ كه‌ رویش‌ از طرف‌ شمال‌ است‌.»
\v 14 و خداوند مرا گفت‌: «بلایی‌ از طرف‌ شمال‌ بر جمیع‌ سكنه‌ این‌ زمین‌ منبسط‌ خواهد شد.
\s5
\v 15 زیرا خداوند می‌گوید اینك‌ من‌ جمیع‌ قبایل‌ ممالك‌ شمالی‌ را خواهم‌ خواند و ایشان‌ آمده‌، هر كس‌ كرسی خود را در دهنه‌ دروازه‌ اورشلیم‌ و بر تمامی‌ حصارهایش‌ گرداگرد و به‌ ضدّ تمامی‌ شهرهای‌ یهودا برپا خواهد داشت‌.
\v 16 و بر ایشان‌ احكام‌ خود را درباره‌ همه‌ شرارتشان‌ جاری‌ خواهم‌ ساخت‌ چونكه‌ مرا ترك‌ كردند و برای‌ خدایان‌ غیر بخور سوزانیدند و اعمال‌ دستهای‌ خود را سجده‌ نمودند.
\s5
\v 17 پس‌ تو كمر خود را ببند و برخاسته‌، هر آنچه‌ را من‌ به‌ تو امر فرمایم‌ به‌ ایشان‌ بگو و از ایشان‌ هراسان‌ مباش‌، مبادا تو را پیش‌ روی‌ ایشان‌ مشوّش‌ سازم‌.
\v 18 زیرا اینك‌ من‌ تو را امروز شهر حصاردار و ستون‌ آهنین‌ و حصارهای‌ برنجین‌ به‌ ضدّ تمامی‌ زمین‌ برای‌ پادشاهان‌ یهودا و سروران‌ و كاهنانش‌ و قوم‌ زمین‌ ساختم‌.
\v 19 و ایشان‌ با تو جنگ‌ خواهند كرد اما بر تو غالب‌ نخواهند آمد، زیرا خداوندمی‌گوید: من‌ با تو هستم‌ و تو را رهایی‌ خواهم‌ داد.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «برو و به‌ گوش‌ اورشلیم‌ ندا كرده‌، بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: غیرت‌ جوانی‌ تو و محّبت‌ نامزد شدن‌ تو را حینی‌ كه‌ از عقب‌ من‌ در بیابان‌ و در زمین‌ لم‌یزرع‌ می‌خرامیدی‌ برایت‌ به‌ خاطر می‌آورم‌.
\v 3 اسرائیل‌ برای‌ خداوند مقدّس‌ و نوبر محصول‌ او بود. خداوند می‌گوید: آنانی‌ كه‌ او را بخورند مجرم‌ خواهند شد و بلا بر ایشان‌ مستولی‌ خواهد گردید.»
\s5
\v 4 ای‌ خاندان‌ یعقوب‌ و جمیع‌ قبایل‌ خانواده‌ اسرائیل‌ كلام‌ خداوند را بشنوید!
\v 5 خداوند چنین‌ می‌گوید: «پدران‌ شما در من‌ چه‌ بی‌انصافی‌ یافتند كه‌ از من‌ دوری‌ ورزیدند و اباطیل‌ را پیروی‌ كرده‌، باطل‌ شدند؟
\v 6 و نگفتند: یهوه‌ كجا است‌ كه‌ ما را از زمین‌ مصر برآورد و ما را در بیابان‌ و زمین‌ ویران‌ و پر از حفره‌ها و زمین‌ خشك‌ و سایه‌ موت‌ و زمینی‌ كه‌ كسی‌ از آن‌ گذر نكند و آدمی‌ در آن‌ ساكن‌ نشود رهبری‌ نمود؟
\s5
\v 7 و من‌ شما را به‌ زمین‌ بستانها آوردم‌ تا میوه‌ها و طیبّات‌ آن‌ را بخورید؛ اما چون‌ داخل‌ آن‌ شدید، زمین‌ مرا نجس‌ ساختید و میراث‌ مرا مكروه‌ گردانیدید.
\v 8 كاهنان‌ نگفتند: یهوه‌ كجاست‌ و خوانندگان‌ تورات‌ مرا نشناختند و شبانان‌ بر من‌ عاصی‌ شدند و انبیا برای‌ بعل‌ نبوّت‌ كرده‌، در عقب‌ چیزهای‌ بی‌فایده‌ رفتند.
\s5
\v 9 بنابراین‌ خداوند می‌گوید: بار دیگر با شما مخاصمه‌ خواهم‌ نمود و با پسران‌ پسران‌ شما مخاصمه‌ خواهم‌ كرد.
\v 10 پس‌ به‌ جزیره‌های‌ كتیم‌ گذر كرده‌، ملاحظه‌ نمایید و به‌ قیدار فرستاده‌ به‌ دقّت‌تعقّل‌ نمایید و دریافت‌ كنید كه‌ آیا حادثه‌ای‌ مثل‌ این‌ واقع‌ شده‌ باشد؟
\v 11 كه‌ آیا هیچ‌ امتّی‌ خدایان‌ خویش‌ را عوض‌ كرده‌ باشند با آنكه‌ آنها خدا نیستند؟ اما قوم‌ من‌ جلال‌ خویش‌ را به‌ آنچه‌ فایده‌ای‌ ندارد عوض‌ نمودند.
\s5
\v 12 پس‌ خداوند می‌گوید: ای‌ آسمانها از این‌ متحیر باشید و به‌ خود لرزیده‌، به‌ شدت‌ مشوّش‌ شوید!
\v 13 زیرا قوم‌ من‌ دو كار بد كرده‌اند. مرا كه‌ چشمه‌ آب‌ حیاتم‌ ترك‌ نموده‌ و برای‌ خود حوضها كنده‌اند، یعنی‌ حوضهای‌ شكسته‌ كه‌ آب‌ را نگاه‌ ندارد.
\s5
\v 14 آیا اسرائیل‌ غلام‌ یا خانه‌زاد است‌ پس‌ چرا غارت‌ شده‌ باشد؟
\v 15 شیران‌ ژیان‌ بر او غرّش‌ نموده‌، آواز خود را بلند كردند و زمین‌ او را ویران‌ ساختند و شهرهایش‌ سوخته‌ و غیرمسكون‌ گردیده‌ است‌.
\v 16 و پسران‌ نوف‌ و تحفنیس‌ فرق‌ تو را شكسته‌اند.
\v 17 آیا این‌ را بر خویشتن‌ وارد نیاوردی‌ چونكه‌ یهوه‌ خدای‌ خود را حینی‌ كه‌ تو را رهبری‌ می‌نمود ترك‌ كردی‌؟
\s5
\v 18 و الا´ن‌ تو را با راه‌ مصر چه‌ كار است‌ تا آب‌ شیحور را بنوشی‌؟ و تو را با راه‌ آشور چه‌ كار است‌ تا آب‌ فرات‌ را بنوشی‌؟»
\v 19 خداوند یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «شرارت‌ تو، تو را تنبیه‌ كرده‌ و ارتداد تو، تو را توبیخ‌ نموده‌ است‌ پس‌ بدان‌ و ببین‌ كه‌ این‌ امر زشت‌ و تلخ‌ است‌ كه‌ یهوه‌ خدای‌ خود را ترك‌ نمودی‌ و ترس‌ من‌ در تو نیست‌.
\s5
\v 20 زیرا از زمان‌ قدیم‌ یوغ‌ تو را شكستم‌ و بندهای‌ تو را گسیختم‌ و گفتی‌ بندگی‌ نخواهم‌ نمود زیرا بر هر تلّ بلند و زیر هر درخت‌ سبز خوابیده‌، زنا كردی‌.
\v 21 و من‌ تو را موِ اصیل‌ و تخمِ تمامِ نیكو غرس‌ نمودم‌ پس‌ چگونه‌ نهال‌ مو بیگانه‌ برای‌ من‌ گردیده‌ای‌؟
\v 22 پس‌ اگر چه‌ خویشتن‌ را با اشنان‌ بشویی‌ و صابون‌ برای‌خود زیاده‌ بكار بری‌، اما خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ گناه‌ تو پیش‌ من‌ رقم‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 23 چگونه‌ می‌گویی‌ كه‌ نجس‌ نشدم‌ و در عقب‌ بعلیم‌ نرفتم‌؟ طریق‌ خویش‌ را در وادی‌ بنگر و به‌ آنچه‌ كردی‌ اعتراف‌ نما ای‌ شتر تیزرو كه‌ در راههای‌ خود می‌دوی‌!
\v 24 مثل‌ گورخر هستی‌ كه‌ به‌ بیابان‌ عادت‌ داشته‌، در شهوت‌ دل‌ خود باد را بو می‌كشد. كیست‌ كه‌ از شهوتش‌ او را برگرداند؟ آنانی‌ كه‌ او را می‌طلبند خسته‌ نخواهند شد و او را در ماهش‌ خواهند یافت‌.
\v 25 پای‌ خود را از برهنگی‌ و گلوی‌ خویش‌ را از تشنگی‌ باز دار. اما گفتی‌ نی‌ امید نیست‌ زیرا كه‌ غریبان‌ را دوست‌ داشتم‌ و از عقب‌ ایشان‌ خواهم‌ رفت‌.
\s5
\v 26 مثل‌ دزدی‌ كه‌ چون‌ گرفتار شود خجل‌ گردد. همچنین‌ خاندان‌ اسرائیل‌ با پادشاهان‌ و سروران‌ و كاهنان‌ و انبیای‌ ایشان‌ خجل‌ خواهند شد.
\v 27 كه‌ به‌ چوب‌ می‌گویند تو پدر من‌ هستی‌ و به‌ سنگ‌ كه‌ تو مرا زاییده‌ای‌ زیرا كه‌ پشت‌ به‌ من‌ دادند و نه‌ رو. اما در زمان‌ مصیبت‌ خود می‌گویند: برخیز و ما را نجات‌ ده‌.
\v 28 پس‌ خدایان‌ تو كه‌ برای‌ خود ساختی‌ كجایند؟ ایشان‌ در زمان‌ مصیبتت‌ برخیزند و تو را نجات‌ دهند. زیرا كه‌ ای‌ یهودا خدایان‌ تو به‌ شماره‌ شهرهای‌ تو می‌باشند.»
\s5
\v 29 خداوند می‌گوید: «چرا با من‌ مخاصمه‌ می‌نمایید جمیع‌ شما بر من‌ عاصی‌ شده‌اید.
\v 30 پسران‌ شما را عبث‌ زده‌ام‌ زیرا كه‌ تأدیب‌ را نمی‌پذیرند. شمشیر شما مثل‌ شیر درنده‌ انبیای‌ شما را هلاك‌ كرده‌ است‌.
\v 31 ای‌ شما كه‌ اهل‌ این‌ عصر می‌باشید كلام‌ خداوند را بفهمید! آیا من‌ برای‌ اسرائیل‌ مثل‌ بیابان‌ یا زمین‌ ظلمت‌ غلیظ‌ شده‌ام‌؟ پس‌ قوم‌ من‌ چرا می‌گویند كه‌ رؤسای‌ خود شده‌ایم‌ و بار دیگر نزد تو نخواهیم‌ آمد.
\s5
\v 32 آیا دوشیزه‌ زیور خود را یا عروس‌ آرایش‌ خود را فراموش‌ كند؟ اما قوم‌ من‌ روزهای‌ بیشمار مرا فراموش‌ كرده‌اند.
\v 33 چگونه‌ راه‌ خود را مهیا می‌سازی‌ تا محبت‌ را بطلبی‌؟ بنابراین‌ زنان‌ بد را نیز به‌ راههای‌ خود تعلیم‌ دادی‌.
\v 34 در دامنهای‌ تو نیز خون‌ جان‌ فقیران‌ بی‌گناه‌ یافته‌ شد. آنها را در نقب‌ زدن‌ نیافتم‌ بلكه‌ بر جمیع‌ آنها.
\s5
\v 35 و می‌گویی‌: چونكه‌ بی‌گناه‌ هستم‌، غضب‌ او از من‌ برگردانیده‌ خواهد شد. اینك‌ به‌ سبب‌ گفتنت‌ كه‌ گناه‌ نكرده‌ام‌، بر تو داوری‌ خواهم‌ نمود.
\v 36 چرا اینقدر می‌شتابی‌ تا راه‌ خود را تبدیل‌ نمایی‌؟ چنانكه‌ از آشور خجل‌ شدی‌ همچنین‌ از مصر نیز خجل‌ خواهی‌ شد.
\v 37 از این‌ نیز دستهای‌ خود را بر سرت‌ نهاده‌، بیرون‌ خواهی‌ آمد. چونكه‌ خداوند اعتماد تو را خوار شمرده‌ است‌ پس‌ از ایشان‌ كامیاب‌ نخواهی‌ شد.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 و می‌گوید: «اگر مرد، زن‌ خود را طلاق‌ دهد و او از وی‌ جدا شده‌، زن‌ مرد دیگری‌ بشود آیا بار دیگر به‌ آن‌ زن‌ رجوع‌ خواهد نمود؟ مگر آن‌ زمین‌ بسیار ملوّث‌ نخواهد شد؟ لیكن‌ خداوند می‌گوید: تو با یاران‌ بسیار زنا كردی‌ اما نزد من‌ رجوع‌ نما.
\v 2 چشمان‌ خود را به‌ بلندیها برافراز و ببین‌ كه‌ كدام‌ جا است‌ كه‌ در آن‌ با تو همخواب‌ نشده‌اند. برای‌ ایشان‌ بسر راهها مثل‌ (زن‌) عرب‌ در بیابان‌ نشستی‌ و زمین‌ را به‌ زنا و بدرفتاری‌ خود ملوّث‌ ساختی‌.
\s5
\v 3 پس‌ بارش‌ها بازداشته‌ شد و باران‌ بهاری‌ نیامد و تو را جبین‌ زن‌ زانیه‌ بوده‌، حیا را از خود دور كردی‌.
\v 4 آیا از این‌ به‌ بعد مرا صدا نخواهی‌ زد كه‌ ای‌ پدر من‌، تو یار جوانی‌ من‌ بودی‌؟
\v 5 آیا غضب‌ خود را تا به‌ ابد خواهد نمود و آن‌ را تا به‌ آخر نگاه‌ خواهد داشت‌؟ اینك‌ این‌ را گفتی‌ اما اعمال‌ بد را بجا آورده‌، كامیاب‌ شدی‌.»
\s5
\v 6 و خداوند در ایام‌ یوشیا پادشاه‌ به‌ من‌ گفت‌: «آیا ملاحظه‌ كردی‌ كه‌ اسرائیل‌ مرتدّ چه‌ كرده‌ است‌؟ چگونه‌ به‌ فراز هر كوه‌ بلند و زیر هر درخت‌ سبز رفته‌ در آنجا زنا كرده‌ است‌؟
\v 7 و بعد از آنكه‌ همه‌ این‌ كارها را كرده‌ بود من‌ گفتم‌ نزد من‌ رجوع‌ نما، اما رجوع‌ نكرد و خواهر خائن‌ او یهودا این‌ را بدید.
\s5
\v 8 و من‌ دیدم‌ با آنكه‌ اسرائیل‌ مرتدّ زنا كرد و از همه‌ جهات‌ او را بیرون‌ كردم‌ و طلاق‌نامه‌ای‌ به‌ وی‌ دادم‌ لكن‌ خواهر خائن‌ او یهودا نترسید بلكه‌ او نیز رفته‌، مرتكب‌ زنا شد.
\v 9 و واقع‌ شد كه‌ به‌ سبب‌ سهل‌انگاری‌ او در زناكاری‌اش‌ زمین‌ ملوّث‌ گردید و او با سنگها و چوبها زنا نمود.
\v 10 و نیز خداوند می‌گوید: با وجود این‌ همه‌، خواهر خائن‌ او یهودا نزد من‌ با تمامی‌ دل‌ خود رجوع‌ نكرد بلكه‌ با ریاكاری‌.»
\s5
\v 11 پس‌ خداوند مرا گفت‌: «اسرائیلِ مرتدّ خویشتن‌ را از یهودای‌ خائن‌ عادل‌تر نموده‌ است‌.
\v 12 لهذا برو و این‌ سخنان‌ را بسوی‌ شمال‌ ندا كرده‌، بگو: خداوند می‌گوید: ای‌ اسرائیل‌ مرتدّ رجوع‌ نما! و بر تو غضب‌ نخواهم‌ نمود زیرا خداوند می‌گوید: من‌ رؤف‌ هستم‌ و تا به‌ ابد خشم‌ خود را نگاه‌ نخواهم‌ داشت‌.
\s5
\v 13 فقط‌ به‌ گناهانت‌ اعتراف‌ نما كه‌ بر یهوه‌ خدای‌ خویش‌ عاصی‌ شدی‌ و راههای‌ خود را زیر هر درخت‌ سبز برای‌ بیگانگان‌ منشعب‌ ساختی‌. و خداوند می‌گوید كه‌ شما آواز مرا نشنیدید.
\v 14 پس‌ خداوند می‌گوید: ای‌ پسران‌ مرتدّ رجوع‌ نمایید زیرا كه‌ من‌ شوهر شما هستم‌ و از شما یك‌ نفر از شهری‌ و دو نفر از قبیله‌ای‌ گرفته‌، شما را به‌ صهیون‌ خواهم‌ آورد.
\v 15 و به‌ شما شبانان‌ موافق‌ دل‌ خود خواهم‌ داد كه‌ شما را به‌ معرفت‌ و حكمت‌ خواهند چرانید.
\s5
\v 16 «و خداوند می‌گوید كه‌ چون‌ در زمین‌ افزوده‌ و بارور شوید در آن‌ ایام‌ بار دیگر تابوت‌ عهد یهوه‌ را به‌ زبان‌ نخواهند آورد و آن‌ به‌ خاطر ایشان‌ نخواهد آمد و آن‌ را ذكر نخواهند كرد و آن‌ را زیارت‌ نخواهند نمود و بار دیگر ساخته‌ نخواهد شد.
\s5
\v 17 زیرا در آن‌ زمان‌ اورشلیم‌ را كرسی‌ یهوه‌ خواهند نامید و تمامی‌ امّت‌ها به‌ آنجا به‌ جهت‌ اسم‌ یهوه‌ به‌ اورشلیم‌ جمع‌ خواهند شد و ایشان‌ بار دیگر پیروی‌ سركشی‌ دلهای‌ شریر خود را نخواهند نمود.
\v 18 و در آن‌ ایام‌ خاندان‌ یهودا با خاندان‌ اسرائیل‌ راه‌ خواهند رفت‌ و ایشان‌ از زمین‌ شمال‌ به‌ آن‌ زمینی‌ كه‌ نصیب‌ پدران‌ ایشان‌ ساختم‌ با هم‌ خواهند آمد.
\s5
\v 19 و گفتم‌ كه‌ من‌ تو را چگونه‌ در میان‌ پسران‌ قرار دهم‌ و زمین‌ مرغوب‌ و میراث‌ زیباترین‌ امّت‌ها را به‌ تو دهم‌؟ پس‌ گفتم‌ كه‌ مرا پدر خواهی‌ خواند و از من‌ دیگر مرتدّ نخواهی‌ شد.
\v 20 خداوند می‌گوید: هر آینه‌ مثل‌ زنی‌ كه‌ به‌ شوهر خود خیانت‌ ورزد، همچنین‌ شما ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ به‌ من‌ خیانت‌ ورزیدید.
\s5
\v 21 آواز گریه‌ و تضرّعات‌ بنی‌اسرائیل‌ از بلندیها شنیده‌ می‌شود زیرا كه‌ راههای‌ خود را منحرف‌ ساخته‌ و یهوه‌ خدای‌ خود را فراموش‌ كرده‌اند.
\v 22 ای‌ فرزندان‌ مرتدّ بازگشت‌ نمایید و من‌ ارتدادهای‌ شما را شفا خواهم‌ داد.» (و می‌گویند): «اینك‌ نزد تو می‌آییم‌ زیرا كه‌ تو یهوه‌ خدای‌ ما هستی‌.
\s5
\v 23 به‌ درستی‌ كه‌ ازدحام‌ كوهها از تلّها باطل‌ می‌باشد. زیرا به‌ درستی‌ كه‌ نجات‌ اسرائیل‌ در یهوه‌ خدای‌ ما است‌.
\v 24 خجالت‌ مشقّت‌ پدران‌ ما، یعنی‌ رمه‌ وگله‌ و پسران‌ و دختران‌ ایشان‌ را از طفولیت‌ ما تلف‌ كرده‌ است‌.
\v 25 در خجالت‌ خود می‌خوابیم‌ و رسوایی‌ ما، ما را می‌پوشاند زیرا كه‌ هم‌ ما و هم‌ پدران‌ ما از طفولیت‌ خود تا امروز به‌ یهوه‌ خدای‌ خویش‌ گناه‌ ورزیده‌ و آواز یهوه‌ خدای‌ خویش‌ را نشنیده‌ایم‌.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 خداوند می‌گوید: «ای‌ اسرائیل‌ اگر بازگشت‌ نمایی‌، اگر نزد من‌ بازگشت‌ نمایی‌ و اگر رجاسات‌ خود را از خود دور نمایی‌ پراكنده‌ نخواهی‌ شد.
\v 2 و به‌ راستی‌ و انصاف‌ و عدالت‌ به‌ حیات‌ یهوه‌ قسم‌ خواهی‌ خورد و امّت‌ها خویشتن‌ را به‌ او مبارك‌ خواهند خواند و به‌ وی‌ فخر خواهند كرد.»
\v 3 زیرا خداوند به‌ مردان‌ یهودا و اورشلیم‌ چنین‌ می‌گوید: «زمینهای‌ خود را شیار كنید و در میان‌ خارها مكارید.
\s5
\v 4 ای‌ مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ خویشتن‌ را برای‌ خداوند مختون‌ سازید و غلفه‌ دلهای‌ خود را دور كنید مبادا حدّت‌ خشم‌ من‌ به‌ سبب‌ بدی‌ اعمال‌ شما مثل‌ آتش‌ صادر شده‌، افروخته‌ گردد و كسی‌ آن‌ را خاموش‌ نتواند كرد.
\v 5 در یهودا اخبار نمایید و در اورشلیم‌ اعلان‌ نموده‌، بگویید و در زمین‌ كَرِنّا بنوازید و به‌ آواز بلند ندا كرده‌، بگویید كه‌ جمع‌ شوید تا به‌ شهرهای‌ حصاردار داخل‌ شویم‌.
\v 6 عَلَمی‌ بسوی‌ صهیون‌ برافرازید و برای‌ پناه‌ فرار كرده‌، توقّف‌ منمایید زیرا كه‌ من‌ بلایی‌ و شكستی‌ عظیم‌ از طرف‌ شمال‌ می‌آورم‌.
\s5
\v 7 شیری‌ از بیشه‌ خود برآمده‌ و هلاك‌كننده‌ امّت‌ها حركت‌ كرده‌، ازمكان‌ خویش‌ درآمده‌ است‌ تا زمین‌ تو را ویران‌ سازد و شهرهایت‌ خراب‌ شده‌، غیرمسكون‌ گردد.
\v 8 از این‌ جهت‌ پلاس‌ پوشیده‌، ماتم‌ گیرید و ولوله‌ كنید زیرا كه‌ حدّت‌ خشم‌ خداوند از ما برنگشته‌ است‌.
\s5
\v 9 و خداوند می‌گوید كه‌ در آن‌ روز دل‌ پادشاه‌ و دل‌ سروران‌ شكسته‌ خواهد شد و كاهنان‌ متحیر و انبیا مشوّش‌ خواهند گردید.»
\v 10 پس‌ گفتم‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌! به‌ تحقیق‌ این‌ قوم‌ و اورشلیم‌ را بسیار فریب‌ دادی‌ زیرا گفتی‌ شما را سلامتی‌ خواهد بود و حال‌ آنكه‌ شمشیر به‌ جان‌ رسیده‌ است‌.»
\s5
\v 11 در آن‌ زمان‌ به‌ این‌ قوم‌ و به‌ اورشلیم‌ گفته‌ خواهد شد كه‌ باد سموم‌ از بلندیهای‌ بیابان‌ بسوی‌ دختر قوم‌ من‌ خواهد وزید نه‌ برای‌ افشاندن‌ و پاك‌ كردن‌ خرمن‌.
\v 12 باد شدید از اینها برای‌ من‌ خواهد وزید و من‌ نیز الا´ن‌ بر ایشان‌ داوری‌ها خواهم‌ فرمود.
\s5
\v 13 اینك‌ او مثل‌ ابر می‌آید و ارابه‌های‌ او مثل‌ گردباد و اسبهای‌ او از عقاب‌ تیزروترند. وای‌ بر ما زیرا كه‌ غارت‌ شده‌ایم‌.
\v 14 ای‌ اورشلیم‌ دل‌ خود را از شرارت‌ شست‌وشو كن‌ تا نجات‌ یابی‌! تا به‌ كی‌ خیالات‌ فاسد تو در دلت‌ بماند؟
\v 15 زیرا آوازی‌ از دان‌ اخبار می‌نماید و از كوهستان‌ افرایم‌ به‌ مصیبتی‌ اعلان‌ می‌كند.
\s5
\v 16 امّت‌ها را اطّلاع‌ دهید، هان‌ به‌ ضدّ اورشلیم‌ اعلان‌ كنید كه‌ محاصره‌كنندگان‌ از ولایت‌ بعید می‌آیند و به‌ آواز خود به‌ ضدّ شهرهای‌ یهودا ندا می‌كنند.
\v 17 خداوند می‌گوید كه‌ مثل‌ دیده‌بانان‌ مزرعه‌ او را احاطه‌ می‌كنند چونكه‌ بر من‌ فتنه‌ انگیخته‌ است‌.
\v 18 راه‌ تو و اعمال‌ تو این‌ چیزها را بر تو وارد آورده‌ است‌. این‌ شرارت‌ تو به‌ حدّی‌تلخ‌ است‌ كه‌ به‌ دلت‌ رسیده‌ است‌.
\s5
\v 19 احشای‌ من‌ احشای‌ من‌، پرده‌های‌ دل‌ من‌ از درد سفته‌ شد و قلب‌ من‌ در اندرونم‌ مشوّش‌ گردیده‌، ساكت‌ نتوانم‌ شد چونكه‌ تو ای‌ جان‌ من‌ آواز كَرِنّا و نعره‌ جنگ‌ را شنیده‌ای‌.
\v 20 شكستگی‌ بر شكستگی‌ اعلان‌ شده‌ زیرا كه‌ تمام‌ زمین‌ غارت‌ شده‌ است‌ و خیمه‌های‌ من‌ بغتةً و پرده‌هایم‌ ناگهان‌ به‌ تاراج‌ رفته‌ است‌.
\s5
\v 21 تا به‌ كی‌ عَلَم‌ را ببینم‌ و آواز كَرِنّا را بشنوم‌؟
\v 22 چونكه‌ قوم‌ من‌ احمقند و مرا نمی‌شناسند و ایشان‌، پسران‌ ابله‌ هستند و هیچ‌ فهم‌ ندارند. برای‌ بدی‌ كردن‌ ماهرند لیكن‌ به‌ جهت‌ نیكوكاری‌ هیچ‌ فهم‌ ندارند.
\s5
\v 23 بسوی‌ زمین‌ نظر انداختم‌ و اینك‌ تهی‌ و ویران‌ بود و بسوی‌ آسمان‌ و هیچ‌ نور نداشت‌.
\v 24 بسوی‌ كوهها نظر انداختم‌ و اینك‌ متزلزل‌ بود و تمام‌ تلّها از جا متحرّك‌ می‌شد.
\v 25 نظر كردم‌ و اینك‌ آدمی‌ نبود و تمامی‌ مرغان‌ هوا فرار كرده‌ بودند.
\v 26 نظر كردم‌ و اینك‌ بوستانها بیابان‌ گردیده‌ و همه‌ شهرها از حضور خداوند و از حدّت‌ خشم‌ وی‌ خراب‌ شده‌ بود.
\s5
\v 27 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: «تمامی‌ زمین‌ خراب‌ خواهد شد لیكن‌ آن‌ را بالكلّ فانی‌ نخواهم‌ ساخت‌.
\v 28 از این‌ سبب‌ جهان‌ ماتم‌ خواهد گرفت‌ و آسمان‌ از بالا سیاه‌ خواهد شد زیرا كه‌ این‌ را گفتم‌ و اراده‌ نمودم‌ و پشیمان‌ نخواهم‌ شد و از آن‌ بازگشت‌ نخواهم‌ نمود.»
\v 29 از آواز سواران‌ و تیراندازان‌ تمام‌ اهل‌ شهر فرار می‌كنند و به‌ جنگلها داخل‌ می‌شوند و بر صخره‌ها برمی‌آیند و تمامی‌ شهرها ترك‌ شده‌، احدی‌ در آنها ساكن‌ نمی‌شود.
\s5
\v 30 و تو حینی‌ كه‌ غارت‌ شوی‌ چه‌ خواهی‌ كرد؟ اگر چه‌ خویشتن‌ را به‌ قرمز ملبّس‌ سازی‌ و به‌ زیورهای‌ طلا بیارایی‌ و چشمان‌ خودرا از سرمه‌ جلا دهی‌ لیكن‌ خود را عبث‌ زیبایی‌ داده‌ای‌ چونكه‌ یاران‌ تو تو را خوار شمرده‌، قصد جان‌ تو دارند.
\v 31 زیرا كه‌ آوازی‌ شنیدم‌ مثل‌ آواز زنی‌ كه‌ درد زه‌ دارد و تنگی‌ مثل‌ زنی‌ كه‌ نخست ‌زاده‌ خویش‌ را بزاید یعنی‌ آواز دختر صهیون‌ را كه‌ آه‌ می‌كشد و دستهای‌ خود را دراز كرده‌، می‌گوید: وای‌ بر من‌ زیرا كه‌ جان‌ من‌ به‌ سبب‌ قاتلان‌ بیهوش‌ شده‌ است‌.
\s5
\c 5
\p
\v 1 «در كوچه‌های‌ اورشلیم‌ گردش‌ كرده‌،ببینید و بفهمید و در چهارسوهایش‌ تفتیش‌ نمایید كه‌ آیا كسی‌ را كه‌ به‌ انصاف‌ عمل‌ نماید و طالب‌ راستی‌ باشد توانید یافت‌ تا من‌ آن‌ را بیامرزم‌؟
\v 2 و اگر چه‌ بگویند: قسم‌ به‌ حیات‌ یهوه‌، لیكن‌ به‌ دروغ‌ قسم‌ می‌خورند.»
\v 3 ای‌ خداوند آیا چشمان‌ تو براستی‌ نگران‌ نیست‌؟ ایشان‌ را زدی‌ اما محزون‌ نشدند. و ایشان‌ را تلف‌ نمودی‌ اما نخواستند تأدیب‌ را بپذیرند. رویهای‌ خود را از صخره‌ سختتر گردانیدند و نخواستند بازگشت‌ نمایند.
\s5
\v 4 و من‌ گفتم‌: «به‌ درستی‌ كه‌ اینان‌ فقیرند و جاهل‌ هستند كه‌ راه‌ خداوند و احكام‌ خدای‌ خود را نمی‌دانند.
\v 5 پس‌ نزد بزرگان‌ می‌روم‌ و با ایشان‌ تكلّم‌ خواهم‌ نمود زیرا كه‌ ایشان‌ طریق‌ خداوند و احكام‌ خدای‌ خود را می‌دانند.» لیكن‌ ایشان‌ متّفقاً یوغ‌ را شكسته‌ و بندها را گسیخته‌اند.
\v 6 از این‌ جهت‌ شیری‌ از جنگل‌ ایشان‌ را خواهد كشت‌ و گرگ‌ بیابان‌ ایشان‌ را تاراج‌ خواهد كرد و پلنگ‌ بر شهرهای‌ ایشان‌ در كمین‌ خواهد نشست‌ و هر كه‌ از آنها بیرون‌ رود دریده‌ خواهد شد، زیرا كه‌ تقصیرهای‌ ایشان‌ بسیار و ارتدادهای‌ ایشان‌ عظیم‌است‌.
\s5
\v 7 «چگونه‌ تو را برای‌ این‌ بیامرزم‌ كه‌ پسرانت‌ مرا ترك‌ كردند و به‌ آنچه‌ خدا نیست‌ قسم‌ خوردند و چون‌ من‌ ایشان‌ را سیر نمودم‌ مرتكب‌ زنا شدند و در خانه‌های‌ فاحشه‌ها ازدحام‌ نمودند.
\v 8 مثل‌ اسبان‌ پرورده‌ شده‌ مست‌ شدند كه‌ هر یكی‌ از ایشان‌ برای‌ زن‌ همسایه‌ خود شیهه‌ می‌زند.»
\v 9 و خداوند می‌گوید: «آیا به‌ سبب‌ این‌ كارها عقوبت‌ نخواهم‌ رسانید و آیا جان‌ من‌ از چنین‌ طایفه‌ای‌ انتقام‌ نخواهد كشید؟»
\s5
\v 10 بر حصارهایش‌ برآیید و آنها را خراب‌ كنید اما بالكلّ هلاك‌ مكنید و شاخه‌هایش‌ را قطع‌ نمایید زیرا كه‌ از آن‌ خداوند نیستند.
\v 11 خداوند می‌گوید: «هر آینه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ و خاندان‌ یهودا به‌ من‌ به‌ شدت‌ خیانت‌ ورزیده‌اند.»
\v 12 خداوند را انكار نموده‌، می‌گویند كه‌ او نیست‌ و بلا به‌ ما نخواهد رسید و شمشیر و قحط‌ را نخواهیم‌ دید.
\v 13 و انبیا باد می‌شوند و كلام‌ در ایشان‌ نیست‌ پس‌ به‌ ایشان‌ چنین‌ واقع‌ خواهد شد.
\s5
\v 14 بنابراین‌ یهوه‌ خدای‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ این‌ كلام‌ را گفتید همانا من‌ كلام‌ خود را در دهان‌ تو آتش‌ و این‌ قوم‌ را هیزم‌ خواهم‌ ساخت‌ و ایشان‌ را خواهد سوزانید.»
\v 15 خداوند می‌گوید: «ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌، اینك‌ من‌ امّتی‌ را از دور بر شما خواهم‌ آورد. امّتی‌ كه‌ زورآورند و امّتی‌ كه‌ قدیمند و امّتی‌ كه‌ زبان‌ ایشان‌ را نمی‌دانی‌ و گفتار ایشان‌ را نمی‌فهمی‌.
\s5
\v 16 تركش‌ ایشان‌ قبر گشاده‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ جبّارند.
\v 17 و خرمن‌ و نان‌ تو را كه‌ پسران‌ و دخترانت‌ آن‌ رامی‌باید بخورند خواهند خورد و گوسفندان‌ و گاوان‌ تو را خواهند خورد و انگورها و انجیرهای‌ تو را خواهند خورد و شهرهای‌ حصاردار تو را كه‌ به‌ آنها توكّل‌ می‌نمایی‌ با شمشیر هلاك‌ خواهند ساخت‌.»
\s5
\v 18 لیكن‌ خداوند می‌گوید: «در آن‌ روزها نیز شما را بالكّل‌ هلاك‌ نخواهم‌ ساخت.
\v 19 و چون‌ شما گویید كه‌ یهوه‌ خدای‌ ما چرا تمامی‌ این‌ بلاها را بر ما وارد آورده‌ است‌، آنگاه‌ تو به‌ ایشان‌ بگو از این‌ جهت‌ كه‌ مرا ترك‌ كردید و خدایان‌ غیر را در زمین‌ خویش‌ عبادت‌ نمودید. پس‌ غریبان‌ را در زمینی‌ كه‌ از آن‌ شما نباشد بندگی‌ خواهید نمود.
\s5
\v 20 «این‌ را به‌ خاندان‌ یعقوب‌ اخبار نمایید و به‌ یهودا اعلان‌ كرده‌، گویید
\v 21 كه‌ ای‌ قوم‌ جاهل‌ و بی‌فهم‌ كه‌ چشم‌ دارید اما نمی‌بینید و گوش‌ دارید اما نمی‌شنوید این‌ را بشنوید.
\v 22 خداوند می‌گوید آیا از من‌ نمی‌ترسید و آیا از حضور من‌ نمی‌لرزید كه‌ ریگ‌ را به‌ قانون‌ جاودانی‌، حدّ دریا گذاشته‌ام‌ كه‌ از آن‌ نتواند گذشت‌ و اگر چه‌ امواجش‌ متلاطم‌ شود غالب‌ نخواهد آمد و هر چند شورش‌ نماید اما از آن‌ تجاوز نمی‌تواند كرد؟
\s5
\v 23 اما این‌ قوم‌، دل‌ فتنه‌انگیز و متمرّد دارند. ایشان‌ فتنه‌ انگیخته‌ و رفته‌اند.
\v 24 و در دلهای‌ خود نمی‌گویند كه‌ از یهوه‌ خدای‌ خود بترسیم‌ كه‌ باران‌ اول‌ و آخر را در موسمش‌ می‌بخشد و هفته‌های‌ معین‌ حصاد را به‌ جهت‌ ما نگاه‌ می‌دارد.
\v 25 خطایای‌ شما این‌ چیزها را دور كرده‌ و گناهان‌ شما نیكویی‌ را از شما منع‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 26 زیرا در میان‌ قوم‌ من‌ شریران‌ پیدا شده‌اند كه‌ مثل‌ كمین‌ نشستن‌ صیادان‌ در كمین‌ می‌نشینند. دامهاگسترانیده‌، مردم‌ را صید می‌كنند.
\v 27 مثل‌ قفسی‌ كه‌ پر از پرندگان‌ باشد، همچنین‌ خانه‌های‌ ایشان‌ پر از فریب‌ است‌ و از این‌ جهت‌ بزرگ‌ و دولتمند شده‌اند.
\v 28 فربه‌ و درخشنده‌ می‌شوند و در اعمال‌ زشت‌ هم‌ از حدّ تجاوز می‌كنند. دعوی‌ یعنی‌ دعوی‌ یتیمان‌ را فیصل‌ نمی‌دهند و با وجود آن‌ كامیاب‌ می‌شوند و فقیران‌ را دادرسی‌ نمی‌كنند.
\v 29 و خداوند می‌گوید: آیا به‌ سبب‌ این‌ كارها عقوبت‌ نخواهم‌ رسانید و آیا جان‌ من‌ از چنین‌ طایفه‌ای‌ انتقام‌ نخواهد كشید؟»
\s5
\v 30 امری‌ عجیب‌ و هولناك‌ در زمین‌ واقع‌ شده‌ است‌.
\v 31 انبیا به‌ دروغ‌ نبوّت‌ می‌كنند و كاهنان‌ به‌ واسطه‌ ایشان‌ حكمرانی‌ می‌نمایند و قوم‌ من‌ این‌ حالت‌ را دوست‌ می‌دارند و شما در آخر این‌ چه‌ خواهید كرد؟»
\s5
\c 6
\p
\v 1 ای‌ بنی‌بنیامین‌ از اورشلیم‌ فرار كنید و كَرِنّا را در تقوع‌ بنوازید و علامتی‌ بر بیت‌ هكّاریم‌ برافرازید زیرا كه‌ بلایی‌ از طرف‌ شمال‌ و شكست‌ عظیمی‌ رو خواهد داد.
\v 2 و من‌ آن‌ دختر جمیل‌ و لطیف‌ یعنی‌ دختر صهیون‌ را منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 3 و شبانان‌ با گله‌های‌ خویش‌ نزد وی‌ خواهند آمد و خیمه‌های‌ خود را گرداگرد او برپا نموده‌، هر یك‌ در جای‌ خود خواهند چرانید.
\s5
\v 4 با او جنگ‌ را مهیا سازید و برخاسته‌، در وقت‌ ظهر برآییم‌. وای‌ بر ما زیرا كه‌ روز رو به‌ زوال‌ نهاده‌ است‌ و سایه‌های‌ عصر دراز می‌شود.
\v 5 برخیزید! و در شب‌ برآییم‌ تا قصرهایش‌ را منهدم‌ سازیم‌.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌می‌فرماید: «درختان‌ را قطع‌ نموده‌، مقابل‌ اورشلیم‌ سنگر برپا نمایید. زیرا این‌ است‌ شهری‌ كه‌ سزاوار عقوبت‌ است‌ چونكه‌ اندرونش‌ تماماً ظلم‌ است‌.
\v 7 مثل‌ چشمه‌ای‌ كه‌ آب‌ خود را می‌جوشاند همچنان‌ او شرارت‌ خویش‌ را می‌جوشاند. ظلم‌ و تاراج‌ در اندرونش‌ شنیده‌ می‌شود و بیماریها و جراحات‌ دایماً در نظر من‌ است‌.
\v 8 ای‌ اورشلیم‌، تأدیب‌ را بپذیر مبادا جان‌ من‌ از تو بیزار شود و تو را ویران‌ و زمین‌ غیرمسكون‌ گردانم‌.»
\s5
\v 9 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید كه‌ «بقیه‌ اسرائیل‌ را مثل‌ مو خوشه‌چینی‌ خواهند كرد پس‌ مثل‌ كسی‌ كه‌ انگور می‌چیند دست‌ خود را بر شاخه‌هایش‌ برگردان‌.»
\v 10 كیستند كه‌ به‌ ایشان‌ تكلّم‌ نموده‌، شهادت‌ دهم‌ تا بشنوند. هان‌ گوش‌ ایشان‌ نامختون‌ است‌ كه‌ نتوانند شنید. اینك‌ كلام‌ خداوند برای‌ ایشان‌ عار گردیده‌ است‌ و در آن‌ رغبت‌ ندارند.
\s5
\v 11 و من‌ از حدّت‌ خشم‌ خداوند پُر شده‌ام‌ و از خودداری‌ خسته‌ گردیده‌ام‌ پس‌ آن‌ را در كوچه‌ها بر اطفال‌ و بر مجلس‌ جوانان‌ با هم‌ بریز. زیرا كه‌ شوهر و زن‌ هر دو گرفتار خواهند شد و شیخ‌ با دیرینه‌ روز.
\v 12 و خانه‌ها و مزرعه‌ها و زنان‌ ایشان‌ با هم‌ از آن‌ دیگران‌ خواهند شد زیرا خداوند می‌گوید كه‌ «دست‌ خود را به‌ ضدّ ساكنان‌ این‌ زمین‌ دراز خواهم‌ كرد.
\s5
\v 13 چونكه‌ جمیع‌ ایشان‌ چه‌ خُرد و چه‌ بزرگ‌، پر از طمع‌ شده‌اند و همگی‌ ایشان‌ چه‌ نبی‌ و چه‌ كاهن‌، فریب‌ را بعمل‌ می‌آورند.
\v 14 و جراحت‌ قوم‌ مرا اندك‌ شفایی‌ دادند، چونكه‌ می‌گویند سلامتی‌ است‌، سلامتی‌ است‌ با آنكه‌ سلامتی‌ نیست‌.»
\v 15 آیا چون‌ مرتكب‌ رجاسات‌شدند خجل‌ گردیدند؟ نی‌ ابداً خجل‌ نشدند بلكه‌ حیا را احساس‌ ننمودند. بنابراین‌ خداوند می‌گوید كه‌ «در میان‌ افتادگان‌ خواهند افتاد و حینی‌ كه‌ من‌ به‌ ایشان‌ عقوبت‌ رسانم‌ خواهند لغزید.»
\s5
\v 16 خداوند چنین‌ می‌گوید: «بر طریق‌ها بایستید و ملاحظه‌ نمایید و درباره‌ طریق‌های‌ قدیم‌ سؤآل‌ نمایید كه‌ طریق‌ نیكو كدام‌ است‌ تا در آن‌ سلوك‌ نموده‌، برای‌ جان‌ خود راحت‌ بیابید، لیكن‌ ایشان‌ جواب‌ دادند كه‌ در آن‌ سلوك‌ نخواهیم‌ كرد.
\v 17 و من‌ پاسبانان‌ بر شما گماشتم‌ (كه‌ می‌گفتند): به‌ آواز كَرِنّا گوش‌ دهید، اما ایشان‌ گفتند گوش‌ نخواهیم‌ داد.
\v 18 پس‌ ای‌ امّت‌ها بشنوید و ای‌ جماعت‌ آنچه‌ را كه‌ در میان‌ ایشان‌ است‌ بدانید!
\v 19 ای‌ زمین‌ بشنو اینك‌ من‌ بلایی‌ بر این‌ قوم‌ می‌آورم‌ كه‌ ثمره‌ خیالات‌ ایشان‌ خواهد بود زیرا كه‌ به‌ كلام‌ من‌ گوش‌ ندادند و شریعت‌ مرا نیز ترك‌ نمودند.
\s5
\v 20 چه‌ فایده‌ دارد كه‌ بخور از سبا و قَصب‌الذّریره‌ از زمین‌ بعید برای‌ من‌ آورده‌ می‌شود. قربانی‌های‌ سوختنی‌ شما مقبول‌ نیست‌ و ذبایح‌ شما پسندیده‌ من‌ نی‌.»
\v 21 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ من‌ پیش‌ روی‌ این‌ قوم‌ سنگهای‌ لغزش‌دهنده‌ خواهم‌ نهاد و پدران‌ و پسران‌ با هم‌ از آنها لغزش‌ خواهند خورد و ساكن‌ زمین‌ با همسایه‌اش‌ هلاك‌ خواهند شد.»
\v 22 خداوند چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ قومی‌ از زمین‌ شمال‌ می‌آورم‌ و امّتی‌ عظیم‌ از اقصای‌ زمین‌ خواهند برخاست‌.
\s5
\v 23 و كمان‌ و نیزه‌ خواهند گرفت‌. ایشان‌ مردان‌ ستمكیش‌ می‌باشند كه‌ ترحّم‌ ندارند. به‌ آواز خود مثل‌ دریا شورش‌ خواهند نمود و بر اسبان‌ سوار شده‌، مثل‌ مردان‌ جنگی‌ به‌ضدّ تو ای‌ دختر صهیون‌ صف‌آرایی‌ خواهند كرد.»
\v 24 آوازه‌ این‌ را شنیدیم‌ و دستهای‌ ما سُست‌ گردید. تنگی‌ و درد مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید ما را در گرفته‌ است‌.
\s5
\v 25 به‌ صحرا بیرون‌ مشوید و به‌ راه‌ مروید زیرا كه‌ شمشیر دشمنان‌ و خوف‌ از هر طرف‌ است‌.
\v 26 ای‌ دختر قوم‌ من‌ پلاس‌ بپوش‌ و خویشتن‌ را در خاكستر بغلطان‌. ماتم‌ پسر یگانه‌ و نوحه‌گری تلخ‌ برای‌ خود بكن‌ زیرا كه‌ تاراج‌كننده‌ ناگهان‌ بر ما می‌آید.
\s5
\v 27 تو را در میان‌ قوم‌ خود امتحان‌كننده‌ و قلعه‌ قرار دادم‌ تا راههای‌ ایشان‌ را بفهمی‌ و امتحان‌ كنی‌.
\v 28 همه‌ ایشان‌ سخت‌ متمرّد شده‌اند و برای‌ نمّامی‌ كردن‌ گردش‌ می‌كنند. برنج‌ و آهن‌ می‌باشند و جمیع‌ ایشان‌ فساد كننده‌اند.
\v 29 دَم‌ پر زور می‌دمد و سُرب‌ در آتش‌ فانی‌ می‌گردد و قالگر عبث‌ قال‌ می‌گذارد زیرا كه‌ شریران‌ جدا نمی‌شوند.
\v 30 نقره‌ ترك‌ شده‌ نامیده‌ می‌شوند زیرا خداوند ایشان‌ را ترك‌ كرده‌ است‌.
\s5
\c 7
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند به‌ ارمیا نازل‌شده‌، گفت‌:
\v 2 «به‌ دروازه‌ خانه‌ خداوند بایست‌ و این‌ كلام‌ را در آنجا ندا كرده‌، بگو: ای‌ تمامی‌ یهودا كه‌ به‌ این‌ دروازه‌ها داخل‌ شده‌، خداوند را سجده‌ می‌نمایید كلام‌ خداوند را بشنوید.
\s5
\v 3 یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: طریق‌ها و اعمال‌ خود را اصلاح‌ كنید و من‌ شما را در این‌ مكان‌ ساكن‌ خواهم‌ گردانید.
\v 4 به‌ سخنان‌ دروغ‌ توكّل‌ منمایید و مگویید كه‌ هیكل‌ یهوه‌، هیكل‌ یهوه‌، هیكل‌ یهوه‌ این‌ است‌.
\s5
\v 5 زیرا اگر به‌ تحقیق‌ طریق‌ها و اعمال‌ خود را اصلاح‌ كنید و انصاف‌ را در میان‌ یكدیگر بعمل‌ آورید،
\v 6 و بر غریبان‌ و یتیمان‌ و بیوه‌زنان‌ ظلم‌ ننمایید و خون‌ بی‌گناهان‌ را در این‌ مكان‌ نریزید و خدایان‌ غیر را به‌ جهت‌ ضرر خویش‌ پیروی‌ ننمایید،
\v 7 آنگاه‌ شما را در این‌ مكان‌ در زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ شما از ازل‌ تا به‌ ابد داده‌ام‌ ساكن‌ خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 8 اینك‌ شما به‌ سخنان‌ دروغی‌ كه‌ منفعت‌ ندارد توكّل‌ می‌نمایید.
\v 9 آیا مرتكب‌ دزدی‌ و زنا و قتل‌ نمی‌شوید و به‌ دروغ‌ قسم‌ نمی‌خورید و برای‌ بَعل‌ بخور نمی‌سوزانید؟ و آیا خدایان‌ غیر را كه‌ نمی‌شناسید پیروی‌ نمی‌نمایید؟
\v 10 و داخل‌ شده‌، به‌ حضور من‌ در این‌ خانه‌ای‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ مسمّی‌ است‌ می‌ایستید و می‌گویید كه‌ به‌ گردن‌ تمام‌ این‌ رجاسات‌ سپرده‌ شده‌ایم‌.
\v 11 آیا این‌ خانه‌ای‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ مسمّی‌ است‌ در نظر شما مغاره‌ دزدان‌ شده‌ است‌؟ و خداوند می‌گوید: اینك‌ من‌ نیز این‌ را دیده‌ام.
\s5
\v 12 لكن‌ به‌ مكان‌ من‌ كه‌ در شیلو بود و نام‌ خود را اول‌ در آنجا قرار داده‌ بودم‌ بروید و آنچه‌ را كه‌ به‌ سبب‌ شرارت‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ به‌ آنجا كرده‌ام‌ ملاحظه‌ نمایید.
\v 13 پس‌ حال‌ خداوند می‌گوید: از آنرو كه‌ تمام‌ این‌ اعمال‌ را بجا آوردید با آنكه‌ من‌ صبح‌ زود برخاسته‌، به‌ شما تكّلم‌ نموده‌، سخن‌ راندم‌ اما نشنیدید و شما را خواندم‌ اما جواب‌ ندادید.
\v 14 از این‌ جهت‌ به‌ این‌ خانه‌ای‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ مسمّی‌ است‌ و شما به‌ آن‌ توكّل‌ دارید و به‌ مكانی‌ كه‌ به‌ شما و به‌ پدران‌ شما دادم‌ به‌ نوعی‌ كه‌ به‌ شیلو عمل‌ نمودم‌ عمل‌ خواهم‌ كرد.
\v 15 و شما را از حضور خود خواهم‌ راند به‌ نوعی‌ كه‌ جمیع‌ برادران‌ شمایعنی‌ تمام‌ ذریت‌ افرایم‌ را راندم‌.
\s5
\v 16 پس‌ تو برای‌ این‌ قوم‌ دعا مكن‌ و به‌ جهت‌ ایشان‌ آواز تضرّع‌ و استغاثه‌ بلند منما و نزد من‌ شفاعت‌ مكن‌ زیرا كه‌ من‌ تو را اجابت‌ نخواهم‌ نمود.
\v 17 آیا آنچه‌ را كه‌ ایشان‌ در شهرهای‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ می‌كنند نمی‌بینی‌؟
\v 18 پسران‌، هیزم‌ جمع‌ می‌كنند و پدران‌، آتش‌ می‌افروزند و زنان‌، خمیر می‌سرشند تا قرصها برای‌ ملكه‌ آسمان‌ بسازند و هدایای‌ ریختنی‌ برای‌ خدایان‌ غیر ریخته‌ مرا متغّیر سازند.
\s5
\v 19 اما خداوند می‌گوید آیا مرا متغّیر می‌سازند؟ نی‌ بلكه‌ خویشتن‌ را تا رویهای‌ خود را رُسوا سازند.
\v 20 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ خشم‌ و غضب‌ من‌ بر این‌ مكان‌ برانسان‌ و بر بهایم‌ و بر درختان‌ صحرا و بر محصول‌ زمین‌ ریخته‌ خواهد شد و افروخته‌ شده‌، خاموش‌ نخواهد گردید.»
\s5
\v 21 یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: «قربانی‌های‌ سوختنی خود را بر ذبایح‌ خویش‌ مزید كنید و گوشت‌ بخورید.
\v 22 زیرا كه‌ به‌ پدران‌ شما سخن‌ نگفتم‌ و در روزی‌ كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌ آنها را درباره‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ امر نفرمودم‌.
\v 23 بلكه‌ ایشان‌ را به‌ این‌ چیز امر فرموده‌، گفتم‌ كه‌ قول‌ مرا بشنوید ومن‌ خدای‌ شما خواهم‌ بود و شما قوم‌ من‌ خواهید بود و بهر طریقی‌ كه‌ به‌ شما حكم‌ نمایم‌ سلوك‌ نمایید تا برای‌ شما نیكو باشد.
\s5
\v 24 اما ایشان‌ نشنیدند و گوش‌ خود را فرا نداشتند بلكه‌ برحسب‌ مشورتها و سركشی‌ دل‌ شریر خود رفتار نمودند و به‌ عقب‌ افتادند و پیش‌ نیامدند.
\v 25 از روزی‌ كه‌ پدران‌ شما از زمین‌ مصر بیرون‌ آمدند تاامروز جمیع‌ بندگان‌ خود انبیا را نزد شما فرستادم‌ بلكه‌ هر روز صبح‌ زود برخاسته‌، ایشان‌ را ارسال‌ نمودم‌.
\v 26 اما ایشان‌ نشنیدند و گوش‌ خود را فرا نداشتند بلكه‌ گردن‌ خویش‌ را سخت‌ نموده‌، از پدران‌ خود بدتر عمل‌ نمودند.
\s5
\v 27 پس‌ تو تمامی‌ این‌ سخنان‌ را به‌ ایشان‌ بگو اما تو را نخواهند شنید و ایشان‌ را بخوان‌ اما ایشان‌ تو را جواب‌ نخواهند داد.
\v 28 و به‌ ایشان‌ بگو: اینان‌ قومی‌ می‌باشند كه‌ قول‌ یهوه‌ خدای‌ خویش‌ را نمی‌شنوند و تأدیب‌ نمی‌پذیرند زیرا راستی‌ نابود گردیده‌ و از دهان‌ ایشان‌ قطع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 29 (ای‌ اورشلیم‌) موی‌ خود را تراشیده‌، دور بینداز و بر بلندیها آواز نوحه‌ برافراز زیرا خداوند طبقه‌ مغضوب‌ خود را ردّ و ترك‌ نموده‌ است‌.
\v 30 «چونكه‌ خداوند می‌گوید بنی‌یهودا آنچه‌ را كه‌ در نظر من‌ ناپسند است‌ بعمل‌ آوردند و رجاسات‌ خویش‌ را در خانه‌ای‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ مسمّی‌ است‌ برپانموده‌، آن‌ را نجس‌ ساختند.
\s5
\v 31 و مكان‌های‌ بلند خود را در توفت‌ كه‌ در وادی‌ ابن‌ حنّوم‌ است‌ بنا نمودند تا پسران‌ و دختران‌ خویش‌ را در آتش‌ بسوزانند كه‌ من‌ اینكار را امر نفرموده‌ بودم‌ و بخاطر خویش‌ نیاورده‌.
\v 32 بنابراین‌ خداوند می‌گوید: اینك‌ روزها می‌آید كه‌ آن‌ بار دیگر به‌ توفت‌ و وادی‌ ابن‌ حنّوم‌ مسمّی‌ نخواهد شد بلكه‌ به‌ وادی‌ قتل‌ و در توفت‌ دفن‌ خواهند كرد تا جایی‌ باقی‌ نماند.
\s5
\v 33 و لاشهای‌ این‌ قوم‌ خوراك‌ مرغان‌ هوا و جانوران‌ زمین‌ خواهد بود وكسی‌ آنها را نخواهد ترسانید.
\v 34 و از شهرهای‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ آواز شادمانی‌ و آواز خوشی‌ و صدای‌ داماد و صدای‌ عروس‌ را نابود خواهم‌ ساخت‌ زیرا كه‌ آن‌ زمین‌ ویران‌ خواهد شد.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 خداوند می‌گوید كه‌ «در آن‌ زمان‌ استخوانهای‌ پادشاهان‌ یهودا و استخوانهای‌ سرورانش‌ و استخوانهای‌ كَهَنه‌ و استخوانهای‌ انبیا و استخوانهای‌ سكنه‌ اورشلیم‌ را از قبرهای‌ ایشان‌ بیرون‌ خواهند آورد.
\v 2 و آنها را پیش‌ آفتاب‌ و ماه‌ و تمامی‌ لشكر آسمان‌ كه‌ آنها را دوست‌ داشته‌ و عبادت‌ كرده‌ و پیروی‌ نموده‌ و جستجو و سجده‌ كرده‌اند پهن‌ خواهند كرد و آنها را جمع‌ نخواهند نمود و دفن‌ نخواهند كرد بلكه‌ بر روی‌ زمین‌ سرگین‌ خواهد بود.
\v 3 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ تمامی‌ بقیه‌ این‌ قبیله‌ شریر كه‌ باقی‌ می‌مانند در هر مكانی‌ كه‌ باقی‌ مانده‌ باشند و من‌ ایشان‌ را بسوی‌ آن‌ رانده‌ باشم‌ مرگ‌ را بر حیات‌ ترجیح‌ خواهند داد.
\s5
\v 4 «و ایشان‌ را بگو خداوند چنین‌ می‌فرماید: اگر كسی‌ بیفتد آیا نخواهد برخاست‌ و اگر كسی‌ مرتدّ شود آیا بازگشت‌ نخواهد نمود؟
\v 5 پس‌ چرا این‌ قوم‌ اورشلیم‌ به‌ ارتداد دایمی‌ مرتدّ شده‌اند و به‌ فریب‌ متمسّك‌ شده‌، از بازگشت‌ نمودن‌ اِبا می‌نمایند؟
\s5
\v 6 من‌ گوش‌ خود را فرا داشته‌، شنیدم‌ امّا براستی‌ تكلّم‌ ننمودند و كسی‌ از شرارت‌ خویش‌ توبه‌ نكرده‌ و نگفته‌ است‌ چه‌ كرده‌ام‌ بلكه‌ هر یك‌ مثل‌ اسبی‌ كه‌ به‌ جنگ‌ می‌دود به‌ راه‌ خود رجوع‌ می‌كند.
\v 7 لقلق‌ نیز در هوا موسم‌ خود را می‌داند و فاخته‌ و پرستوك‌ و كلنك‌ زمان‌ آمدن‌خود را نگاه‌ می‌دارند لیكن‌ قوم‌ من‌ اَحكام‌ خداوند را نمی‌دانند.
\s5
\v 8 چگونه‌ می‌گویید كه‌ ما حكیم‌ هستیم‌ و شریعت‌ خداوند با ما است‌. به‌ تحقیق‌ قلم‌ كاذب‌ كاتبان‌ به‌ دروغ‌ عمل‌ می‌نماید.
\v 9 حكیمان‌ شرمنده‌ و مدهوش‌ و گرفتار شده‌اند. اینك‌ كلام‌ خداوند را ترك‌ نموده‌اند پس‌ چه‌ نوع‌ حكمتی‌ دارند.
\v 10 بنابراین‌ زنان‌ ایشان‌ را به‌ دیگران‌ خواهم‌ داد و مزرعه‌های‌ ایشان‌ را به‌ مالكان‌ دیگر. زیرا كه‌ جمیع‌ ایشان‌ چه‌ خُرد و چه‌ بزرگ‌ پر از طمع‌ می‌باشند و همگی‌ ایشان‌ چه‌ نبی‌ و چه‌ كاهن‌ به‌ فریب‌ عمل‌ می‌نمایند.
\s5
\v 11 و جراحات‌ قوم‌ مرا اندك‌ شفایی‌ داده‌اند چونكه‌ می‌گویند سلامتی‌ است‌، سلامتی‌ است‌، با آنكه‌ سلامتی‌ نیست‌.
\v 12 آیا چون‌ مرتكب‌ رجاسات‌ شدند خجل‌ گردیدند؟ نی‌ ابداً خجل‌ نشدند بلكه‌ حیا را احساس‌ ننمودند بنابراین‌ خداوند می‌گوید: در میان‌ افتادگان‌ خواهند افتاد و حینی‌ كه‌ من‌ به‌ ایشان‌ عقوبت‌ رسانم‌ خواهند لغزید.»
\v 13 خداوند می‌گوید: «ایشان‌ را بالكّل‌ تلف‌ خواهم‌ نمود كه‌ نه‌ انگور بر مو و نه‌ انجیر بر درخت‌ انجیر یافت‌ شود و برگها پژمرده‌ خواهد شد و آنچه‌ به‌ ایشان‌ بدهم‌ از ایشان‌ زایل‌ خواهد شد.»
\s5
\v 14 پس‌ ما چرا می‌نشینیم‌؟ جمع‌ بشوید تا به‌ شهرهای‌ حصاردار داخل‌ شویم‌ و در آنها ساكت‌ باشیم‌. زیرا كه‌ یهوه‌ خدای‌ ما ما را ساكت‌ گردانیده‌ و آب‌ تلخ‌ به‌ ما نوشانیده‌ است‌ زانرو كه‌ به‌ خداوند گناه‌ ورزیده‌ایم‌.
\v 15 برای‌ سلامتی‌ انتظار كشیدیم‌ امّا هیچ‌ خیر حاصل‌ نشد و برای‌ زمان‌ شفا و اینك‌ آشفتگی‌ پدید آمد.
\s5
\v 16 صَهیلِ اسبان‌ او از دان‌ شنیده‌ شد و از صدای‌ شیهه‌ زورآورانش‌ تمامی‌زمین‌ متزلزل‌ گردید زیرا كه‌ آمده‌اند و زمین‌ و هر چه‌ در آن‌ است‌ و شهر و ساكنانش‌ را خورده‌اند.
\v 17 زیرا خداوند می‌گوید: اینك‌ من‌ در میان‌ شما مارها و افعیها خواهم‌ فرستاد كه‌ آنها را افسون‌ نتوان‌ كرد و شما را خواهند گزید.»
\s5
\v 18 كاش‌ كه‌ از غم‌ خود تسلی‌ می‌یافتم‌. دل‌ من‌ در اندرونم‌ ضعف‌ بهم‌ رسانیده‌ است‌.
\v 19 اینك‌ آواز تضرّع‌ دختر قوم‌ من‌ از زمین‌ دور می‌آید كه‌ آیا خداوند در صهیون‌ نیست‌ و مگر پادشاهش‌ در آن‌ نیست‌؟ پس‌ چرا خشم‌ مرا به‌ بُتهای‌ خود و اباطیل‌ بیگانه‌ به‌ هیجان‌ آوردند؟
\s5
\v 20 موسم‌ حصاد گذشت‌ و تابستان‌ تمام‌ شد و ما نجات‌ نیافتیم‌.
\v 21 به‌ سبب‌ جراحت‌ دختر قوم‌ خود مجروح‌ شده‌ و ماتم‌ گرفته‌ام‌ و حیرت‌ مرا فرو گرفته‌ است‌.
\v 22 آیا بَلَسان‌ در جلعاد نیست‌ و طبیبی‌ در آن‌ نی‌؟ پس‌ دختر قوم‌ من‌ چرا شفا نیافته‌ است‌؟
\s5
\c 9
\p
\v 1 كاش‌ كه‌ سر من‌ آب‌ می‌بود و چشمانم‌چشمه‌ اشك‌. تا روز و شب‌ برای‌ كشتگان‌ دختر قوم‌ خود گریه‌ می‌كردم‌.
\v 2 كاش‌ كه‌ در بیابان‌ منزل‌ مسافران‌ می‌داشتم‌ تا قوم‌ خود را ترك‌ كرده‌، از نزد ایشان‌ می‌رفتم‌ چونكه‌ همگی‌ ایشان‌ زناكار و جماعت‌ خیانت‌كارند.
\v 3 زبان‌ خویش‌ را مثل‌ كمان‌ خود به‌ دروغ‌ می‌كشند. در زمین‌ قوی شده‌اند اما نه‌ برای‌ راستی‌ زیرا خداوند می‌گوید: «از شرارت‌ به‌ شرارت‌ ترقّی‌ می‌كنند و مرا نمی‌شناسند.»
\s5
\v 4 هر یك‌ از همسایه‌ خویش‌ باحذر باشید و به‌ هیچ‌ برادر اعتماد منمایید زیرا هر برادر از پا درمی‌آورد و هر همسایه‌ به‌ نمّامی‌ گردش‌ می‌كند.
\v 5 و هر كس‌ همسایه‌ خود را فریب‌ می‌دهد و ایشان‌ براستی‌ تكلّم‌ نمی‌نمایند و زبان‌خود را به‌ دروغگویی‌ آموخته‌اند و از كج‌رفتاری‌ خسته‌ شده‌اند.
\v 6 خداوند می‌گوید كه‌ «مسكن‌ تو در میان‌ فریب‌ است‌ و از مكر خویش‌ نمی‌خواهند كه‌ مرا بشناسند.»
\s5
\v 7 بنابراین‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ من‌ ایشان‌ را قال‌ گذاشته‌، امتحان‌ خواهم‌ نمود. زیرا به‌ خاطر دختر قوم‌ خود چه‌ توانم‌ كرد؟
\v 8 زبان‌ ایشان‌ تیر مهلك‌ است‌ كه‌ به‌ فریب‌ سخن‌ می‌راند. به‌ زبان‌ خود با همسایه‌ خویش‌ سخنان‌ صلح‌آمیز می‌گویند، اما در دل‌ خـود بـرای‌ او كمین‌ می‌گذارند.»
\v 9 پس‌ خداوند می‌گوید: «آیا به‌ سبب‌ این‌ چیزهـا ایشان‌ را عقوبت‌ نرسانم‌ و آیا جانم‌ از چنین‌ قومی‌ انتقام‌ نكشد؟»
\s5
\v 10 برای‌ كوهها گریه‌ و نوحه‌گری‌ و برای‌ مرتعهای‌ بیابان‌ ماتم‌ برپا می‌كنم‌ زیرا كه‌ سوخته‌ شده‌ است‌ و احدی‌ از آنها گذر نمی‌كند و صدای‌ مواشی‌ شنیده‌ نمی‌شود. هم‌ مرغان‌ هوا و هم‌ بهایم‌ فرار كرده‌ و رفته‌اند.
\v 11 و اورشلیم‌ را به‌ توده‌ها و مأوای‌ شغالها مبدّل‌ می‌كنم‌ و شهرهای‌ یهودا را ویران‌ و غیرمسكون‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 12 كیست‌ مرد حكیم‌ كه‌ این‌ را بفهمد و كیست‌ كه‌ دهان‌ خداوند به‌ وی‌ سخن‌ گفته‌ باشد تا از این‌ چیزها اخبار نماید كه‌ چرا زمین‌ خراب‌ و مثل‌ بیابان‌ سوخته‌ شده‌ است‌ كه‌ احدی‌ از آن‌ گذر نمی‌كند؟
\s5
\v 13 پس‌ خداوند می‌گوید: «چونكه‌ شریعت‌ مرا كه‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ گذاشته‌ بودم‌ ترك‌ كردند و آواز مرا نشنیدند و در آن‌ سلوك‌ ننمودند،
\v 14 بلكه‌ پیروی‌ سركشی‌ دل‌ خود را نمودند، و از عقب‌ بَعلیم‌ كه‌ پدران‌ ایشان‌ آنها را به‌ ایشان‌ آموختند رفتند،
\s5
\v 15 از این‌ جهت‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ افسنتین‌ را خوراك‌ این‌ قوم‌ خواهم‌ ساخت‌ و آب‌ تلخ‌ به‌ ایشان‌ خواهم‌ نوشانید.
\v 16 و ایشان‌ را در میان‌ امّت‌هایی‌ كه‌ ایشان‌ و پدران‌ ایشان‌ آنها را نشناختند پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ و شمشیر را در عقب‌ ایشان‌ خواهم‌ فرستاد تا ایشان‌ را هلاك‌ نمایم‌.»
\s5
\v 17 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «تفكّر كنید و زنان‌ نوحه‌گر را بخوانید تا بیایند و در پی‌ زنان‌ حكیم‌ بفرستید تا بیایند.»
\v 18 و ایشان‌ تعجیل‌ نموده‌، برای‌ ما ماتم‌ برپا كنند تا چشمان‌ ما اشكها بریزد و مژگان‌ ما آبها جاری‌ سازد.
\s5
\v 19 زیرا كه‌ آواز نوحه‌گری‌ از صهیون‌ شنیده‌ می‌شود كه‌ چگونه‌ غارت‌ شدیم‌ و چه‌ بسیار خجل‌ گردیدیم‌ چونكه‌ زمین‌ را ترك‌ كردیم‌ و مسكن‌های‌ ما ما را بیرون‌ انداخته‌انـد.
\v 20 پـس‌ ای‌ زنـان‌، كلام‌ خداوند را بشنوید و گوشهای‌ شما كلام‌ دهان‌ او را بپذیرد و شما به‌ دختران‌ خود نوحه‌گری‌ را تعلیم‌ دهید و هر زن‌ به‌ همسایه‌ خویش‌ ماتم‌ را.
\s5
\v 21 زیرا موت‌ به‌ پنجره‌های‌ ما برآمده‌، به‌ قصرهای‌ ما داخل‌ شده‌ است‌ تا اطفال‌ را از بیرون‌ و جوانان‌ را از چهارسوها منقطع‌ سازد.
\v 22 خداوند چنین‌ می‌گوید: «بگو كه‌ لاشهای‌ مردمان‌ مثل‌ سرگین‌ بر روی‌ صحرا و مانند بافه‌ در عقب‌ دروگر افتاده‌ است‌ و كسی‌ نیست‌ كه‌ آن‌ را برچیند.»
\s5
\v 23 خداوند چنین‌ می‌گوید: «حكیم‌، از حكمت‌ خود فخر ننماید و جبّار، از تنومندی‌ خویش‌ مفتخر نشود و دولتمند از دولت‌ خود افتخار نكند.
\v 24 بلكه‌ هر كه‌ فخر نماید از این‌ فخر بكند كه‌ فهم‌ دارد و مرا می‌شناسد كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ رحمت‌ و انصاف‌ و عدالت‌ را در زمین بجا می‌آورم‌ زیرا خداوند می‌گوید در این‌ چیزها مسرور می‌باشم‌.»
\s5
\v 25 خداوند می‌گوید: «اینك‌ اَیامی‌ می‌آید كه‌ نامختونان‌ را با مختونان‌ عقوبت‌ خواهم‌ رسانید.
\v 26 یعنی‌ مصر و یهودا و ادوم‌ و بنی‌عمون‌ و موآب‌ و آنانی‌ را كه‌ گوشه‌های‌ موی‌ خود را می‌تراشند و در صحرا ساكنند. زیرا كه‌ جمیع‌ این‌ امّت‌ها نامختونند و تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ در دل‌ نامختونند.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ كلامی‌ را كه‌ خداوند به‌ شما می‌گوید بشنوید!
\v 2 خداوند چنین‌ می‌گوید: «طریق‌ امّت‌ها را یاد مگیرید و از علامات‌ افلاك‌ مترسید زیرا كه‌ امّت‌ها از آنها می‌ترسند.
\s5
\v 3 چونكه‌ رسوم‌ قومها باطل‌ است‌ كه‌ ایشان‌ درختی‌ از جنگل‌ با تبر می‌برند كه‌ صنعت‌ دستهای‌ نجّار می‌باشد.
\v 4 و آن‌ را به‌ نقره‌ و طلا زینت‌ داده‌، با میخ‌ و چكش‌ محكم‌ می‌كنند تا متحرك‌ نشود.
\v 5 و آنها مثل‌ مترس‌ در بوستان‌ خیار می‌باشند كه‌ سخن‌ نمی‌توانند گفت‌ و آنها را می‌باید برداشت‌ چونكه‌ راه‌ نمی‌توانند رفت‌. از آنها مترسید زیرا كه‌ ضرر نتوانند رسانید و قوّت‌ نفع‌ رسانیدن‌ هم‌ ندارند.»
\s5
\v 6 ای‌ یهوه‌ مثل‌ تو كسی‌ نیست‌! تو عظیم‌ هستی‌ و اسم‌ تو در قوّت‌ عظیم‌ است‌!
\v 7 ای‌ پادشاه‌ امّت‌ها كیست‌ كه‌ از تو نترسد زیرا كه‌ این‌ به‌ تو می‌شاید چونكه‌ در جمیع‌ حكیمان‌ امّت‌ها و در تمامی‌ ممالك‌ ایشان‌ مانند تو كسی‌ نیست‌.
\s5
\v 8 جمیع‌ ایشان‌ وحشی‌ و احمق‌ می‌باشند، تأدیب‌ اباطیل‌چوب‌ (بُت‌) است‌.
\v 9 نقره‌ كوبیده‌ شده‌ از ترشیش‌ و طلا از اوفاز كه‌ صنعت‌ صنعتگر و عمل‌ دستهای‌ زرگر باشد می‌آورند. لاجورد و ارغوان‌ لباس‌ آنها و همه‌ اینها عمل‌ حكمت‌پیشگان‌ است‌.
\v 10 امّا یهوه‌ خدای‌ حّق‌ است‌ و او خدای‌ حی و پادشاه‌ سرمدی‌ می‌باشد. از غضب‌ او زمین‌ متزلزل‌ می‌شود و امّت‌ها قهر او را متحمّل‌ نتوانند شد.
\s5
\v 11 به‌ ایشان‌ چنین‌ بگویید: «خدایانی‌ كه‌ آسمان‌ و زمین‌ را نساخته‌اند از روی‌ زمین‌ و از زیر آسمان‌ تلف‌ خواهند شد.»
\v 12 او زمین‌ را به‌ قوّت‌ خود ساخت‌ و ربع‌ مسكون‌ را به‌ حكمت‌ خویش‌ استوار نمود و آسمان‌ را به‌ عقل‌ خود گسترانید.
\v 13 چون‌ آواز می‌دهد غوغای‌ آبها در آسمان‌ پدید می‌آید. ابرها از اقصای‌ زمین‌ برمی‌آورد و برقها برای‌ باران‌ می‌سازد و باد را از خزانه‌های‌ خود بیرون‌ می‌آورد.
\s5
\v 14 جمیع‌ مردمان‌ وحشی‌اند و معرفت‌ ندارند و هر كه‌ تمثالی‌ می‌سازد خجل‌ خواهد شد. زیرا كه‌ بُت‌ ریخته‌ شده‌ او دروغ‌ است‌ و در آن‌ هیچ‌ نفس‌ نیست‌.
\v 15 آنها باطل‌ و كار مسخرگی‌ می‌باشد در روزی‌ كه‌ به‌ محاكمه‌ می‌آیند تلف‌ خواهند شد.
\v 16 او كه‌ نصیب‌ یعقوب‌ است‌ مثل‌ آنها نمی‌باشد. زیرا كه‌ او سازنده‌ همه‌ موجودات‌ است‌ و اسرائیل‌ عصای‌ میراث‌ وی‌ است‌ و اسم‌ او یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد.
\s5
\v 17 ای‌ كه‌ در تنگی‌ ساكن‌ هستی‌، بسته‌ خود را از زمین‌ بردار!
\v 18 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ من‌ این‌ مرتبه‌ ساكنان‌ این‌ زمین‌ را از فلاخَن‌ خواهم‌ انداخت‌ و ایشان‌ را به‌ تنگ‌ خواهم‌ آورد تا بفهمند.»
\s5
\v 19 وای‌ بر من‌ به‌ سبب‌ صدمه‌ من‌. جراحت‌ من‌ علاج‌ناپذیر است‌ امّا گفتم‌ كه‌ مصیبت‌ من‌ این‌ است‌ و آن‌ را متحمل‌ خواهم‌ بود.
\v 20 خیمه‌ من‌ خراب‌ شد و تمامی‌ طنابهای‌ من‌ گسیخته‌ گردید، پسرانم‌ از من‌ بیرون‌ رفته‌، نایاب‌ شدند. كسی‌ نیست‌ كه‌ خیمه‌ مرا پهن‌ كند و پرده‌های‌ مرا برپا نماید.
\s5
\v 21 زیرا كه‌ شبانان‌ وحشی‌ شده‌اند و خداوند را طلب‌ نمی‌نمایند بنابراین‌ كامیاب‌ نخواهند شد و همه‌ گله‌های‌ ایشان‌ پراكنده‌ خواهد گردید.
\v 22 اینك‌ صدای‌ خبری‌ می‌آید و اضطراب‌ عظیمی‌ از دیار شمال‌. تا شهرهای‌ یهودا را ویران‌ و مأوای‌ شغالها سازد.
\s5
\v 23 ای‌ خداوند می‌دانم‌ كه‌ طریق‌ انسان‌ از آن‌ او نیست‌ و آدمی‌ كه‌ راه‌ می‌رود قادر بر هدایت‌ قدمهای‌ خویش‌ نمی‌باشد.
\v 24 ای‌ خداوند مرا تأدیب‌ نما امّا به‌ انصاف‌ و نه‌ به‌ غضب‌ خود مبادا مرا ذلیل‌ سازی‌.
\v 25 غضب‌ خویش‌ را بر امّت‌هایی‌ كه‌ تو را نمی‌شناسند بریز. و بر قبیله‌هایی‌ كه‌ اسم‌ تو را نمی‌خوانند، زیرا كه‌ ایشان‌ یعقوب‌ را خوردند و او را بلعیده‌، تباه‌ ساختند و مسكن‌ او را خراب‌ نمودند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 این‌ است‌ كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند به ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «كلام‌ این‌ عهد را بشنوید و به‌ مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ بگویید.
\s5
\v 3 و تو به‌ ایشان‌ بگو یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ كلام‌ این‌ عهد را نشنود.
\v 4 كه‌ آن‌ را به‌ پدران‌ شما در روزی‌ كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر از كوره‌ آهنین‌ بیرون‌ آوردم‌امر فرموده‌، گفتم‌ قول‌ مرا بشنوید و موافق‌ هر آنچه‌ به‌ شما امر بفرمایم‌ آن‌ را بجا بیاورید تا شما قوم‌ من‌ باشید و من‌ خدای‌ شما باشم‌.
\v 5 و تا قَسَمی‌ را كه‌ برای‌ پدران‌ شما خوردم‌ وفا نمایم‌ كه‌ زمینی‌ را كه‌ به‌ شیر و عسل‌ جاری‌ است‌ چنانكه‌ امروز شده‌ است‌ به‌ ایشان‌ بدهم‌.» پس‌ من‌ در جواب‌ گفتم‌: «ای‌ خداوند آمین‌.»
\s5
\v 6 پس‌ خداوند مرا گفت‌: «تمام‌ این‌ سخنان‌ را در شهرهای‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ ندا كرده‌، بگو كه‌ سخنان‌ این‌ عهد را بشنوید و آنها را بجا آورید.
\v 7 زیرا از روزی‌ كه‌ پدران‌ شما را از زمین‌ مصر برآوردم‌ تا امروز ایشان‌ را تأكید سخت‌ نمودم‌ و صبح‌ زود برخاسته‌، تأكید نموده‌، گفتم‌ قول‌ مرا بشنوید.
\v 8 اما نشنیدند و گوش‌ خود را فرا نداشتند بلكه‌ پیروی سركشی‌ دل‌ شریر خود را نمودند. پس‌ تمام‌ سخنان‌ این‌ عهد را بر ایشان‌ وارد آوردم‌ چونكه‌ امر فرموده‌ بودم‌ كه‌ آن‌ را وفا نمایند اما وفا ننمودند.»
\s5
\v 9 و خداوند مرا گفت‌: «فتنه‌ای‌ در میان‌ مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ پیدا شده‌ است‌.
\v 10 به‌ خطایای‌ پدران‌ پیشین‌ خود كه‌ از شنیدن‌ این‌ سخنان‌ ابا نمودند برگشتند و ایشان‌ خدایان‌ غیر را پیروی‌ نموده‌، آنها را عبادت‌ نمودند. و خاندان‌ اسرائیل‌ و خاندان‌ یهودا عهدی‌ را كه‌ با پدران‌ ایشان‌ بسته‌ بودم‌ شكستند.»
\s5
\v 11 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ من‌ بلایی‌ را كه‌ از آن‌ نتوانند رَست‌ بر ایشان‌ خواهم‌ آورد. و نزد من‌ استغاثه‌ خواهند كرد امّا ایشان‌ را اجابت‌ نخواهم‌ نمود.
\v 12 و شهرهای‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ رفته‌، نزد خدایانی‌ كه‌ برای‌ آنها بخور می‌سوزانیدند فریاد خواهند كرد اما آنها در وقت‌ مصیبت‌ ایشان‌ هرگز ایشان‌ را نجات‌ نخواهند داد.
\v 13 زیرا كه‌ ای‌ یهوداشماره‌ خدایان‌ تو بقدر شهرهای‌ تو می‌باشد و برحسب‌ شماره‌ كوچه‌های‌ اورشلیم‌ مذبح‌های‌ رسوایی‌ برپا داشتید یعنی‌ مذبح‌ها به‌ جهت‌ بخور سوزانیدن‌ برای‌ بعل‌.
\s5
\v 14 پس‌ تو برای‌ این‌ قوم‌ دعا مكن‌ و به‌ جهت‌ ایشان‌ آواز تضرّع‌ و استغاثه‌ بلند منما زیرا كه‌ چون‌ در وقت‌ مصیبت‌ خویش‌ مرا بخوانند ایشان‌ را اجابت‌ نخواهم‌ نمود.
\v 15 محبوبه‌ مرا در خانه‌ من‌ چه‌ كار است‌ چونكه‌ شرارت‌ ورزیده‌ است‌. آیا تضرّعات‌ و گوشت‌ مقدّس‌ می‌تواند گناه‌ تو را از تو دور بكند؟ آنگاه‌ می‌توانستی‌ وجد نمایی‌.»
\v 16 خداوند تو را زیتون‌ شاداب‌ كه‌ به‌ میوه‌ نیكو خوشنما باشد مسمّی‌ نموده‌. اما به‌ آواز غوغای‌ عظیم‌ آتش‌ در آن‌ افروخته‌ است‌ كه‌ شاخه‌هایش‌ شكسته‌ گردید.
\s5
\v 17 زیرا یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ تو را غرس‌ نموده‌ بود بلایی‌ بر تو فرموده‌ است‌ به‌ سبب‌ شرارتی‌ كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ و خاندان‌ یهودا به‌ ضدّ خویشتن‌ كردند و برای‌ بعل‌ بخور سوزانیده‌، خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردند.
\s5
\v 18 و خداوند مرا تعلیم‌ داد پس‌ دانستم‌. آنگاه‌ اعمال‌ ایشان‌ را به‌ من‌ نشان‌ دادی‌.
\v 19 و من‌ مثل‌ بره‌ دست‌آموز كه‌ به‌ مذبح‌ برند بودم‌. و نمی‌دانستم‌ كه‌ تدبیرات‌ به‌ ضدّ من‌ نموده‌، می‌گفتند: «درخت‌ را با میوه‌اش‌ ضایع‌ سازیم‌ و آن‌ را از زمین‌ زندگان‌ قطع‌ نماییم‌ تا اسمش‌ دیگر مذكور نشود.»
\v 20 امّا ای‌ یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ داور عادل‌ و امتحان‌كننده‌ باطن‌ و دل‌ هستی‌، بشود كه‌ انتقام‌ كشیدن‌ تو را از ایشان‌ ببینم‌ زیرا كه‌ دعوی‌ خود را نزد تو ظاهر ساختم‌.
\s5
\v 21 لهذا خداوند چنین‌ می‌گوید: «درباره‌ اهل‌ عناتوت‌ كه‌ قصد جان‌ تو دارند و می‌گویند به‌ نام‌یهوه‌ نبوّت‌ مكن‌ مبادا از دست‌ ما كشته‌ شوی‌.
\v 22 از این‌ جهت‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ بر ایشان‌ عقوبت‌ خواهم‌ رسانید. و جوانان‌ ایشان‌ به‌ شمشیر خواهند مُرد و پسران‌ و دختران‌ ایشان‌ از گرسنگی‌ هلاك‌ خواهند شد.
\v 23 و برای‌ ایشان‌ بقیه‌ای‌ نخواهد ماند زیرا كه‌ من‌ بر اهل‌ عناتوت‌ در سال‌ عقوبت‌ ایشان‌ بلایی‌ خواهم‌ رسانید.»
\s5
\c 12
\p
\v 1 ای‌ خداوند تو عادل ‌تر هستی‌ از اینكه ‌من‌ با تو محاجّه‌ نمایم‌. لیكن‌ درباره‌ احكامت‌ با تو سخن‌ خواهم‌ راند. چرا راه‌ شریران‌ برخوردار می‌شود و جمیع‌ خیانتكاران‌ ایمن‌ می‌باشند؟
\v 2 تو ایشان‌ را غرس‌ نمودی‌ پس‌ ریشه‌ زدند و نموّ كرده‌، میوه‌ نیز آوردند. تو به‌ دهان‌ ایشان‌ نزدیكی‌، امّا از قلب‌ ایشان‌ دور.
\s5
\v 3 اما تو ای‌ خداوند مرا می‌شناسی‌ و مرا دیده‌، دل‌ مرا نزد خود امتحان‌ كرده‌ای‌. ایشان‌ را مثل‌ گوسفندان‌ برای‌ ذبح‌ بیرون‌ كش‌ و ایشان‌ را به‌ جهت‌ روز قتل‌ تعیین‌ نما.
\v 4 زمین‌ تا به‌ كی‌ ماتم‌ خواهد نمود و گیاه‌ تمامی‌ صحرا خشك‌ خواهد ماند. حیوانات‌ و مرغان‌ به‌ سبب‌ شرارت‌ ساكنانش‌ تلف‌ شده‌اند زیرا می‌گویند كه‌ او آخرت‌ ما را نخواهد دید.
\s5
\v 5 اگر وقتی‌ كه‌ با پیادگان‌ دویدی‌، تو را خسته‌ كردند؟ پس‌ چگونه‌ با اسبان‌ می‌توانی‌ برابری‌ كنی‌؟ و هر چند در زمین‌ سالم‌، ایمن‌ هستی‌ در طغیان‌ اردنّ چه‌ خواهی‌ كرد؟
\v 6 زیرا كه‌ هم‌ برادرانت‌ و هم‌ خاندان‌ پدرت‌ به‌ تو خیانت‌ نمودند و ایشان‌ نیز در عقب‌ تو صدای‌ بلند می‌كنند پس‌ اگر چه‌سخنان‌ نیكو به‌ تو بگویند ایشان‌ را باور مكن‌.
\s5
\v 7 من‌ خانه‌ خود را ترك‌ كرده‌، میراث‌ خویش‌ را دور انداختم‌. و محبوبه‌ خود را به‌ دست‌ دشمنانش‌ تسلیم‌ نمودم‌.
\v 8 و میراث‌ من‌ مثل‌ شیر جنگل‌ برای‌ من‌ گردید. و به‌ ضدّ من‌ آواز خود را بلند كرد از این‌ جهت‌ از او نفرت‌ كردم‌.
\v 9 آیا میراث‌ من‌ برایم‌ مثل‌ مرغ‌ شكاری‌ رنگارنگ‌ كه‌ مرغان‌ دور او را گرفته‌ باشند شده‌ است‌؟ بروید و جمیع‌ حیوانات‌ صحرا را جمع‌ كرده‌، آنها را بیاورید تا بخورند.
\s5
\v 10 شبانان‌ بسیار تاكستان‌ مرا خراب‌ كرده‌، میراث‌ مرا پایمال‌ نمودند. و میراث‌ مرغوب‌ مرا به‌ بیابان‌ ویران‌ مبدّل‌ ساختند.
\v 11 آن‌ را ویران‌ ساختند و آن‌ ویران‌ شده‌ نزد من‌ ماتم‌ گرفته‌ است‌. تمامی‌ زمین‌ ویران‌ شده‌، چونكه‌ كسی‌ این‌ را در دل‌ خود راه‌ نمی‌دهد.
\s5
\v 12 بر تمامی‌ بلندیهای‌ صحرا، تاراج‌كنندگان‌ هجوم‌ آوردند زیرا كه‌ شمشیر خداوند از كنار زمین‌ تا كنار دیگرش‌ هلاك‌ می‌كند و برای‌ هیچ‌ بشری‌ ایمنی‌ نیست‌.
\v 13 گندم‌ كاشتند و خار درویدند، خویشتن‌ را به‌ رنج‌ آورده‌، نفع‌ نبردند. و از محصول‌ شما به‌ سبب‌ حدّت‌ خشم‌ خداوند خجل‌ گردیدند.
\s5
\v 14 خداوند درباره‌ جمیع‌ همسایگان‌ شریر خود كه‌ ضرر می‌رسانند به‌ ملكی‌ كه‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ را مالك‌ آن‌ ساخته‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ ایشان‌ را از آن‌ زمین‌ برمی‌كَنم‌ و خاندان‌ یهودا را از میان‌ ایشان‌ برمی‌كَنم‌.
\v 15 و بعد از بركَندن‌ ایشان‌ رجوع‌ خواهم‌ كرد و بر ایشان‌ ترحّم‌ خواهم‌ نمود و هر كس‌ از ایشان‌ را به‌ ملك‌ خویش‌ و هر كس‌ را به‌ زمین‌ خود باز خواهم‌ آورد.
\s5
\v 16 و اگر ایشان‌ طریق‌های‌ قوم‌ مرا نیكو یاد گرفته‌، به‌ اسم‌ من‌ یعنی‌ به‌ حیات‌ یهوه‌ قسم‌ خورند چنانكه‌ ایشان‌ قوم‌ مرا تعلیم‌ دادند كه‌ به‌ بعل‌ قسم‌خورند، آنگاه‌ ایشان‌ در میان‌ قوم‌ من‌ بنا خواهند شد.
\v 17 اما اگر نشنوند آنگاه‌ آن‌ امّت‌ را بالكلّ بَركَنده‌، هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.» كلام‌ خداوند این‌ است‌.
\s5
\c 13
\p
\v 1 خداوند به‌ من‌ چنین‌ گفت‌ كه‌ «برو و كمربند كتانی‌ برای‌ خود بخر و آن‌ را به‌ كمر خود ببند و آن‌ را در آب‌ فرو مبر.»
\v 2 پس‌ كمربند را موافق‌ كلام‌ خداوند خریدم‌ و به‌ كمر خود بستم‌.
\v 3 و كلام‌ خداوند بار دیگر به‌ من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 4 «این‌ كمربند را كه‌ خریدی‌ و به‌ كمر خود بستی‌ بگیر و به‌ فرات‌ رفته‌، آن‌ را در شكاف‌ صخره‌ پنهان‌ كن‌.»
\v 5 پس‌ رفتم‌ و آن‌ را در فرات‌ برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ من‌ فرموده‌ بود پنهان‌ كردم‌.
\s5
\v 6 و بعد از مرور ایام‌ بسیار خداوند مرا گفت‌: «برخاسته‌، به‌ فرات‌ برو و كمربندی‌ را كه‌ تو را امر فرمودم‌ كه‌ در آنجا پنهان‌ كنی‌ از آنجا بگیر.»
\v 7 پس‌ به‌ فَرات‌ رفتم‌ و كَنْده‌ كمربند را از جایی‌ كه‌ آن‌ را پنهان‌ كرده‌ بودم‌ گرفتم‌ و اینك‌ كمربند پوسیده‌ و لایق‌ هیچكار نبود.
\s5
\v 8 و كلام‌ خداوند به‌ من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 9 « خداوند چنین‌ می‌فرماید: تكبّر یهودا و تكبّر عظیم‌ اورشلیم‌ را همچنین‌ تباه‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 10 و این‌ قوم‌ شریری‌ كه‌ از شنیدن‌ قول‌ من‌ ابا نموده‌، سركشی‌ دل‌ خود را پیروی‌ می‌نمایند و در عقب‌ خدایان‌ غیر رفته‌، آنها را عبادت‌ و سجده‌ می‌كنند، مثل‌ این‌ كمربندی‌ كه‌ لایق‌ هیچكار نیست‌ خواهند شد.
\v 11 زیرا خداوند می‌گوید: چنانكه‌ كمربند به‌ كمر آدمی‌ می‌چسبد، همچنان‌ تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ و تمامی‌ خاندان‌ یهودا رابه‌ خویشتن‌ چسبانیدم‌ تا برای‌ من‌ قوم‌ و اسم‌ و فخر و زینت‌ باشند اما نشنیدند.
\s5
\v 12 پس‌ این‌ كلام‌ را به‌ ایشان‌ بگو: یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: هر مشك‌ از شراب‌ پر خواهد شد و ایشان‌ به‌ تو خواهند گفت‌: مگر مانمی‌دانیم‌ كه‌ هر مشك‌ از شراب‌ پر خواهد شد؟
\v 13 پس‌ به‌ ایشان‌ بگو: خداوند چنین‌ می‌گوید: جمیع‌ ساكنان‌ این‌ زمین‌ را با پادشاهانی‌ كه‌ بر كرسی‌ داود می‌نشینند و كاهنان‌ و انبیا و جمیع‌ سكنه‌ اورشلیم‌ را به‌ مستی‌ پر خواهم‌ ساخت‌.
\v 14 و خداوند می‌گوید: ایشان‌ را یعنی‌ پدران‌ و پسران‌ را با یكدیگر بهم‌ خواهم‌ انداخت‌. از هلاك‌ ساختن‌ ایشان‌ شفقت‌ و رأفت‌ و رحمت‌ نخواهم‌ نمود.»
\s5
\v 15 بشنوید و گوش‌ فرا گیرید و مغرور مشوید زیرا خداوند تكلّم‌ می‌نماید.
\v 16 برای‌ یهوه‌ خدای‌ خود جلال‌ را توصیف‌ نمایید قبل‌ از آنكه‌ تاریكی‌ را پدید آورد و پایهای‌ شما بر كوههای‌ ظلمت‌ بلغزد. و چون‌ منتظر نور باشید آن‌ را به‌ سایه‌ موت‌ مبدّل‌ ساخته‌، به‌ ظلمت‌ غلیظ‌ تبدیل‌ نماید.
\v 17 و اگر این‌ را نشنوید، جان‌ من‌ در خفا به‌ سبب‌ تكبّر شما گریه‌ خواهد كرد و چشم‌ من‌ زارزار گریسته‌، اشكها خواهد ریخت‌ از این‌ جهت‌ كه‌ گله‌ خداوند به‌ اسیری‌ برده‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 18 به‌ پادشاه‌ و ملكه‌ بگو خویشتن‌ را فروتن‌ ساخته‌، بنشینید زیرا كه‌ افسرها یعنی‌ تاجهای‌ جلال‌ شما افتاده‌ است‌.
\v 19 شهرهای‌ جنوب‌ مسدود شده‌، كسی‌ نیست‌ كه‌ آنها را مفتوح‌ سازد. و تمامی‌ یهودا اسیر شده‌، بالكلّ به‌ اسیری‌ رفته‌ است‌.
\s5
\v 20 چشمان‌ خود را بلند كرده‌، آنانی‌ را كه‌ از طرف‌ شمال‌ می‌آیند بنگرید. گله‌ای‌ كه‌ به‌ تو داده‌ شد وگوسفندان‌ زیبایی‌ تو كجا است‌؟
\v 21 اما چون‌ او یارانت‌ را به‌ حكمرانی‌ تو نصب‌ كند چه‌ خواهی‌ گفت‌؟ چونكه‌ تو ایشان‌ را بر ضرر خود آموخته‌ كرده‌ای‌. آیا دردها مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید تو را فرو نخواهد گرفت‌؟
\s5
\v 22 و اگر در دل‌ خود گویی‌ این‌ چیزها چرا به‌ من‌ واقع‌ شده‌ است‌، (بدانكه‌) به‌ سبب‌ كثرت‌ گناهانت‌ دامنهایت‌ گشاده‌ شده‌ و پاشنه‌هایت‌ به‌ زور برهنه‌ گردیده‌ است‌.
\v 23 آیا حبشی‌، پوست‌ خود را تبدیل‌ تواند نمود یا پلنگ‌، پیسه‌های‌ خویش‌ را؟ آنگاه‌ شما نیز كه‌ به‌ بدی‌ كردن‌ معتاد شده‌اید نیكویی‌ توانید كرد؟
\v 24 و من‌ ایشان‌ را مثل‌ كاه‌ كه‌ پیش‌ روی‌ باد صحرا رانده‌ شود پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 25 خداوند می‌گوید: «قرعه‌ تو و نصیبی‌ كه‌ از جانب‌ من‌ برای‌ تو پیموده‌ شده‌ این‌ است‌، چونكه‌ مرا فراموش‌ كردی‌ و به‌ دروغ‌ اعتماد نمودی‌.
\v 26 پس‌ من‌ نیز دامنهایت‌ را پیش‌ روی‌ تو منكشف‌ خواهم‌ ساخت‌ و رسوایی‌ تو دیده‌ خواهد شد.
\v 27 فسق‌ و شیهه‌های‌ تو و زشتی‌ زناكاری‌ تو و رجاسات‌ تو را بر تلّهای‌ بیابان‌ مشاهده‌ نمودم‌. وای‌ بر تو ای‌ اورشلیم‌ تا به‌ كی‌ دیگر طاهر نخواهی‌ شد!»
\s5
\c 14
\p
\v 1 كلام‌ خداوند كه‌ درباره‌ خشك‌سالی‌ به ارمیا نازل‌ شد.
\v 2 «یهودا نوحه‌گری‌ می‌كند و دروازه‌هایش‌ كاهیده‌ شده‌، ماتم‌كنان‌ بر زمین‌ می‌نشینند و فریاد اورشلیم‌ بالا می‌رود.
\v 3 و شُرفای‌ ایشان‌ صغیران‌ ایشان‌ را برای‌ آب‌ می‌فرستند و نزد حفره‌ها می‌روند و آب‌ نمی‌یابند و با ظرفهای‌ خالی‌ برگشته‌، خجل‌ و رسوا می‌شوند و سرهای‌ خود رامی‌پوشانند.
\s5
\v 4 به‌ سبب‌ اینكه‌ زمین‌ منشقّ شده‌ است‌ چونكه‌ باران‌ بر جهان‌ نباریده‌ است‌. فلاّحان‌ خجل‌ شده‌، سرهای‌ خود را می‌پوشانند.
\v 5 بلكه‌ غزالها نیز در صحرا می‌زایند و (اولاد خود را) ترك‌ می‌كنند چونكه‌ هیچ‌ گیاه‌ نیست‌.
\v 6 و گورخران‌ بر بلندیها ایستاده‌، مثل‌ شغالها برای‌ باد دم‌ می‌زنند و چشمان‌ آنها كاهیده‌ می‌گردد چونكه‌ هیچ‌ علفی‌ نیست‌.»
\s5
\v 7 ای‌ خداوند اگر چه‌ گناهان‌ ما بر ما شهادت‌ می‌دهد اما به‌ خاطر اسم‌ خود عمل‌ نما زیرا كه‌ ارتدادهای‌ ما بسیار شده‌ است‌ و به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ایم‌.
\v 8 ای‌ تو كه‌ امید اسرائیل‌ و نجات‌دهنده‌ او در وقت‌ تنگی‌ می‌باشی‌، چرا مثل‌ غریبی‌ در زمین‌ و مانند مسافری‌ كه‌ برای‌ شبی‌ خیمه‌ می‌زند شده‌ای‌؟
\v 9 چرا مثل‌ شخص‌ متحیر و مانند جبّاری‌ كه‌ نمی‌تواند نجات‌ دهد هستی‌؟ امّا تو ای‌ خداوند در میان‌ ما هستی‌ و ما به‌ نام‌ تو نامیده‌ شده‌ایم‌ پس‌ ما را ترك‌ منما.
\s5
\v 10 خداوند به‌ این‌ قوم‌ چنین‌ می‌گوید: «ایشان‌ به‌ آواره‌ گشتن‌ چنین‌ مایل‌ بوده‌اند و پایهای‌ خود را باز نداشتند. بنابراین‌ خداوند ایشان‌ را مقبول‌ ننمود و حال‌ عصیان‌ ایشان‌ را به‌ یاد آورده‌، گناه‌ ایشان‌ را جزا خواهد داد.»
\v 11 و خداوند به‌ من‌ گفت‌: «برای‌ خیریت‌ این‌ قوم‌ دعا منما!
\v 12 چون‌ روزه‌ گیرند ناله‌ ایشان‌ را نخواهم‌ شنید و چون‌ قربانی‌ سوختنی‌ و هدیه‌ آردی‌ گذرانند ایشان‌ را قبول‌ نخواهم‌ فرمود بلكه‌ من‌ ایشان‌ را به‌ شمشیر و قحط‌ و وبا هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\v 13 پس‌ گفتم‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌ اینك‌ انبیا به‌ ایشان‌ می‌گویند كه‌ شمشیر را نخواهید دید و قحطی‌ به‌ شما نخواهد رسید بلكه‌ شما را در این‌ مكان‌ سلامتی‌ پایدار خواهم‌ داد.»
\v 14 پس‌ خداوند مرا گفت‌: «این‌ انبیا به‌ اسم‌ من‌ به‌ دروغ‌نبوّت‌ می‌كنند. من‌ ایشان‌ را نفرستادم‌ و به‌ ایشان‌ امری‌ نفرمودم‌ و تكلّم‌ ننمودم‌، بلكه‌ ایشان‌ به‌ رؤیاهای‌ كاذب‌ و سحر و بطالت‌ و مكر دلهای‌ خویش‌ برای‌ شما نبوّت‌ می‌كنند.
\s5
\v 15 بنابراین‌ خداوند درباره‌ این‌ انبیا كه‌ به‌ اسم‌ من‌ نبوّت‌ می‌كنند و من‌ ایشان‌ را نفرستاده‌ام‌ و می‌گویند كه‌ شمشیر و قحط‌ در این‌ زمین‌ نخواهد شد می‌گوید كه‌ این‌ انبیا به‌ شمشیر و قحط‌ كشته‌ خواهند شد.
\v 16 و این‌ قومی‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ نبوّت‌ می‌كنند در كوچه‌های‌ اورشلیم‌ به‌ سبب‌ قحط‌ و شمشیر انداخته‌ خواهند شد و كسی‌ نخواهد بود كه‌ ایشان‌ و زنان‌ ایشان‌ و پسران‌ و دختران‌ ایشان‌ را دفن‌ كند زیرا كه‌ شرارت‌ ایشان‌ را بر ایشان‌ خواهم‌ ریخت‌.
\s5
\v 17 پس‌ این‌ كلام‌ را به‌ ایشان‌ بگو: چشمان‌ من‌ شبانه‌روز اشك‌ می‌ریزد و آرامی‌ ندارد زیرا كه‌ آن‌ دوشیزه‌ یعنی‌ دختر قوم‌ من‌ به‌ شكستگی‌ عظیم‌ و صدمه‌ بی‌نهایت‌ سخت‌ شكسته‌ شده‌ است‌.
\v 18 اگر به‌ صحرا بیرون‌ روم‌ اینك‌ كشتگان‌ شمشیر و اگر به‌ شهر داخل‌ شوم‌ اینك‌ بیماران‌ از گرسنگی‌. زیرا كه‌ هم‌ انبیا و كهنه‌ در زمین‌ تجارت‌ می‌كنند و هیچ‌ نمی‌دانند.»
\s5
\v 19 آیا یهودا را بالكلّ ترك‌ كرده‌ای‌ و آیا جانت‌ صهیون‌ را مكروه‌ داشته‌ است‌؟ چرا ما را چنان‌ زده‌ای‌ كه‌ برای‌ ما هیچ‌ علاجی‌ نیست‌؟ برای‌ سلامتی‌ انتظار كشیدیم‌ امّا هیچ‌ خیری‌ نیامد و برای‌ زمان‌ شفا و اینك‌ اضطراب‌ پدید آمد.
\v 20 ای‌ خداوند به‌ شرارت‌ خود و به‌ عصیان‌ پدران‌ خویش‌ اعتراف‌ می‌نماییم‌ زیرا كه‌ به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ایم‌.
\s5
\v 21 به‌ خاطر اسم‌ خود ما را ردّ منما. كرسی‌ جلال‌ خویش‌ را خوار مشمار. عهد خود را كه‌ با ما بستی‌ به‌ یاد آورده‌، آن‌ را مشكن‌.
\v 22 آیا در میان‌ اباطیل‌ امّت‌ها هستند كه‌ باران‌ ببارانند و آیا آسمان‌ می‌تواند بارش‌ بدهد؟ مگر تو ای‌ یهوه‌ خدای‌ ما همان‌ نیستی‌ و به‌ تو امیدوار هستیم‌ چونكه‌ تو فاعل‌ همه‌ اینكارها می‌باشی‌.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و خداوند مرا گفت‌: «اگر چه‌ هم‌ موسی و سموئیل‌ به‌ حضور من‌ می‌ایستادند، جان‌ من‌ به‌ این‌ قوم‌ مایل‌ نمی‌شد. ایشان‌ را از حضور من‌ دور انداز تا بیرون‌ روند.
\v 2 و اگر به‌ تو بگویند به‌ كجا بیرون‌ رویم‌، به‌ ایشان‌ بگو: خداوند چنین‌ می‌فرماید: آنكه‌ مستوجب‌ موت‌ است‌ به‌ موت‌ و آنكه‌ مستحقّ شمشیر است‌ به‌ شمشیر و آنكه‌ سزاوار قحط‌ است‌ به‌ قحط‌ و آنكه‌ لایق‌ اسیری‌ است‌ به‌ اسیری‌.
\s5
\v 3 و خداوند می‌گوید: بر ایشان‌ چهار قسم‌ خواهم‌ گماشت‌: یعنی‌ شمشیر برای‌ كشتن‌ و سگان‌ برای‌ دریدن‌ و مرغان‌ هوا و حیوانات‌ صحرا برای‌ خوردن‌ و هلاك‌ ساختن‌.
\v 4 و ایشان‌ را در تمامی‌ ممالك‌ جهان‌ مشوّش‌ خواهم‌ ساخت‌. به‌ سبب‌ منسّی‌ ابن‌ حزقیا پادشاه‌ یهودا و كارهایی‌ كه‌ او در اورشلیم‌ كرد.
\s5
\v 5 زیرا ای‌ اورشلیم‌ كیست‌ كه‌ بر تو ترحّم‌ نماید و كیست‌ كه‌ برای‌ تو ماتم‌ گیرد و كیست‌ كه‌ یكسو برود تا از سلامتی‌ تو بپرسد؟
\v 6 خداوند می‌گوید: چونكه‌ تو مرا ترك‌ كرده‌، به‌ عقب‌ برگشتی‌ من‌ نیز دست‌ خود را بر تو دراز كرده‌، تو را هلاك‌ ساختم‌ زیرا كه‌ از پشیمان‌ شدن‌ بیزار گشتم‌.
\v 7 و ایشان‌ را در دروازه‌های‌ زمین‌ با غربال‌ خواهم‌ بیخت‌ و قوم‌ خود را بی‌اولاد ساخته‌، هلاك‌ خواهم‌ نمود چونكه‌ از راههای‌ خود بازگشت‌ نكردند.
\s5
\v 8 بیوه ‌زنان‌ ایشان‌ برایم‌ از ریگ‌ دریا زیاده‌ شده‌اند،پس‌ بر ایشان‌ در وقت‌ ظهر بر مادر جوانان‌ تاراج ‌كننده‌ای‌ خواهم‌ آورد و ترس‌ و آشفتگی‌ را بر شهر ناگهان‌ مستولی‌ خواهم‌ گردانید.
\v 9 زاینده‌ هفت‌ ولد زبون‌ شده‌، جان‌ بداد و آفتاب‌ او كه‌ هنوز روز باقی‌ بود غروب‌ كرد و او خجل‌ و رسوا گردید. و خداوند می‌گوید: من‌ بقیه‌ ایشان‌ را پیش‌ روی‌ دشمنان‌ ایشان‌ به‌ شمشیر خواهم‌ سپرد.»
\s5
\v 10 وای‌ بر من‌ كه‌ تو ای‌ مادرم‌ مرا مرد جنگجو و نزاع‌كننده‌ای‌ برای‌ تمامی‌ جهان‌ زاییدی‌. نه‌ به‌ ربوا دادم‌ ونه‌ به‌ ربوا گرفتم‌. معهذا هر یك‌ از ایشان‌ مرا لعنت‌ می‌كنند.
\v 11 خداوند می‌گوید: «البته‌ تو را برای‌ نیكویی‌ رها خواهم‌ ساخت‌ و هر آینه‌ دشمن‌ را در وقت‌ بلا و در زمان‌ تنگی‌ نزد تو متذلّل‌ خواهم‌ گردانید.
\v 12 آیا آهن‌ می‌تواند آهن‌ شمالی‌ و برنج‌ را بشكند؟
\s5
\v 13 توانگری‌ و خزینه‌هایت‌ را نه‌ به‌ قیمت‌، بلكه‌ به‌ همه‌ گناهانت‌ و در تمامی‌ حدودت‌ به‌ تاراج‌ خواهم‌ داد.
\v 14 و تو را همراه‌ دشمنانت‌ به‌ زمینی‌ كه‌ نمی‌دانی‌ خواهم‌ كوچانید زیرا كه‌ ناری‌ در غضب‌ من‌ افروخته‌ شده‌ شما را خواهد سوخت‌.»
\s5
\v 15 ای‌ خداوند ، تو این‌ را می‌دانی‌ پس‌ مرا بیاد آورده‌، از من‌ تفقّد نما و انتقام‌ مرا از ستمكارانم‌ بگیر و به‌ دیرغضبی‌ خویش‌ مرا تلف‌ منما و بدان‌ كه‌ به‌ خاطر تو رسوایی‌ را كشیده‌ام‌.
\v 16 سخنان‌ تو یافت‌ شد و آنها را خوردم‌ و كلام‌ تو شادی‌ و ابتهاج‌ دل‌ من‌ گردید. زیرا كه‌ به‌ نام‌ تو ای‌ یهوه‌ خدای‌ صبایوت‌ نامیده‌ شده‌ام‌.
\s5
\v 17 در مجلس‌ عشرت‌كنندگان‌ ننشستم‌ و شادی‌ ننمودم‌. به‌ سبب‌ دست‌ تو به‌ تنهایی‌ نشستم‌ زیرا كه‌ مرا ازخشم‌ مملوّ ساختی‌.
\v 18 درد من‌ چرا دایمی‌ است‌ و جراحت‌ من‌ چرا مهلك‌ و علاج‌ناپذیر می‌باشد؟ آیا تو برای‌ من‌ مثل‌ چشمه‌ فریبنده‌ و آب‌ ناپایدار خواهی‌ شد؟
\s5
\v 19 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: «اگر بازگشت‌ نمایی‌ من‌ بار دیگر تو را به‌ حضور خود قایم‌ خواهم‌ ساخت‌ و اگر نفایس‌ را از رذایل‌ بیرون‌ كنی‌، آنگاه‌ تو مثل‌ دهان‌ من‌ خواهی‌ بود و ایشان‌ نزد تو خواهند برگشت‌ و تو نزد ایشان‌ بازگشت‌ نخواهی‌ نمود.
\v 20 و من‌ تو را برای‌ این‌ قوم‌ دیوار برنجین‌ حصاردار خواهم‌ ساخت‌ و با تو جنگ‌ خواهند نمود، امّا بر تو غالب‌ نخواهند آمد زیرا خداوند می‌گوید: من‌ برای‌ نجات‌ دادن‌ و رهانیدن‌ تو با تو هستم‌.
\v 21 و تو را از دست‌ شریران‌ خواهم‌ رهانید و تو را از كف‌ ستمكیشان‌ فدیه‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «برای‌ خود زنی‌ مگیر و تو را در این‌ مكان‌ پسران‌ و دختران‌ نباشد.
\v 3 زیرا خداوند درباره‌ پسران‌ و دخترانی‌ كه‌ در این‌ مكان‌ مولود شوند و درباره‌ مادرانی‌ كه‌ ایشان‌ را بزایند و پدرانی‌ كه‌ ایشان‌ را در این‌ زمین‌ تولید نمایند چنین‌ می‌گوید:
\v 4 به‌ بیماریهای‌ مهلك‌ خواهند مرد. برای‌ ایشان‌ ماتم‌ نخواهند گرفت‌ و دفن‌ نخواهند شد بلكه‌ بر روی‌ زمین‌ سرگین‌ خواهند بود. و به‌ شمشیر و قحط‌ تباه‌ خواهند شد و لاشهای‌ ایشان‌ غذای‌ مرغان‌ هوا و وحوش‌ زمین‌ خواهد بود.
\s5
\v 5 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: به‌ خانه‌ نوحه‌گری‌داخل‌ مشو و برای‌ ماتم‌ گرفتن‌ نرو و برای‌ ایشان‌ تعزیت‌ منما زیرا خداوند می‌گوید كه‌ سلامتی‌ خود یعنی‌ احسان‌ و مراحم‌ خویش‌ را از این‌ قوم‌ خواهم‌ برداشت‌.
\v 6 هم‌ بزرگ‌ و هم‌ كوچك‌ در این‌ زمین‌ خواهند مرد و دفن‌ نخواهند شد. و برای‌ ایشان‌ ماتم‌ نخواهند گرفت‌ و خویشتن‌ را مجروح‌ نخواهند ساخت‌ و موی‌ خود را نخواهند تراشید.
\s5
\v 7 و برای‌ ماتم ‌گری‌ نان‌ را پاره‌ نخواهند كرد تا ایشان‌ را برای‌ مردگان‌ تعزیت‌ نمایند و كاسه‌ تعزیت‌ را با ایشان‌ برای‌ پدر یا مادر ایشان‌ هم‌ نخواهند نوشید.
\v 8 و تو به‌ خانه‌ بزم‌ داخل‌ مشو و با ایشان‌ برای‌ اكل‌ و شرب‌ منشین‌.
\v 9 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ در ایام‌ شما و در نظر شما آواز خوشی‌ و آواز شادمانی‌ و آواز داماد و آواز عروس‌ را از این‌ مكان‌ خواهم‌ برداشت‌.
\s5
\v 10 و هنگامی‌ كه‌ همه‌ این‌ سخنان‌ را به‌ این‌ قوم‌ بیان‌ كنی‌ و ایشان‌ از تو بپرسند كه‌ خداوند از چه‌ سبب‌ تمامی این‌ بلای‌ عظیم‌ را به‌ ضدّ ما گفته‌ است‌ و عصیان‌ و گناهی‌ كه‌ به‌ یهوه‌ خدای‌ خود ورزیده‌ایم‌ چیست‌؟
\v 11 آنگاه‌ تو به‌ ایشان‌ بگو: خداوند می‌گوید: از این‌ جهت‌ كه‌ پدران‌ شما مرا ترك‌ كردند و خدایان‌ غیر را پیروی‌ نموده‌، آنها راعبادت‌ و سجده‌ نمودند و مرا ترك‌ كرده‌، شریعت‌ مرا نگاه‌ نداشتند.
\s5
\v 12 و شما از پدران‌ خویش‌ زیاده‌ شرارت‌ ورزیدید چونكه‌ هر یك‌ از شما سركشی‌ دل‌ شریر خود را پیروی‌ نمودید و به‌ من‌ گوش‌ نگرفتید.
\v 13 بنابراین‌ من‌ شما را از این‌ زمین‌ به‌ زمینی‌ كه‌ شما و پدران‌ شما ندانسته‌اید خواهم‌ انداخت‌ و در آنجا شبانه‌روز خدایان‌ غیر را عبادت‌ خواهید نمود زیرا كه‌ من‌ برشما ترحّم‌ نخواهم‌ نمود.»
\s5
\v 14 بنابراین‌ خداوند می‌گوید: «اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ بار دیگر گفته‌ نخواهد شد قسم‌ به‌ حیات‌ یهوه‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد.
\v 15 بلكه‌ قسم‌ به‌ حیات‌ یهوه‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ شمال‌ و همه‌ زمینهایی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ آنها رانده‌ بود برآورد. زیرا من‌ ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ام‌ باز خواهم‌ آورد.
\s5
\v 16 خداوند می‌گوید: اینك‌ ماهی‌گیران‌ بسیار را خواهم‌ فرستاد تا ایشان‌ را صید نمایند و بعد از آن‌ صیادان‌ بسیار را خواهم‌ فرستاد تا ایشان‌ را از هر كوه‌ و هر تلّ و از سوراخهای‌ صخره‌ها شكار كنند.
\v 17 زیرا چشمانم‌ بر همه‌ راههای‌ ایشان‌ است‌ و آنها از نظر من‌ پنهان‌ نیست‌ و عصیان‌ ایشان‌ از چشمان‌ من‌ مخفی‌ نی‌.
\v 18 و من‌ اول‌ عصیان‌ و گناهان‌ ایشان‌ را مكافات‌ مضاعف‌ خواهم‌ رسانید چونكه‌ زمین‌ مرا به‌ لاشهای‌ رجاسات‌ خود ملوّث‌ نموده‌ و میراث‌ مرا به‌ مكروهات‌ خویش‌ مملوّ ساخته‌اند.»
\s5
\v 19 ای‌ خداوند كه‌ قوّت‌ من‌ و قلعه‌ من‌ و در روز تنگی‌ پناهگاه‌ من‌ هستی‌! امّت‌ها از كرانهای‌ زمین‌ نزد تو آمده‌، خواهند گفت‌: پدران‌ ما جز دروغ‌ و اباطیل‌ و چیزهایی‌ را كه‌ فایده‌ نداشت‌ وارث‌ هیچ‌ نشدند.
\v 20 آیا می‌شود كه‌ انسان‌ برای‌ خود خدایان‌ بسازد و حال‌ آنكه‌ آنها خدا نیستند؟
\v 21 «بنابراین‌ هان‌ این‌ مرتبه‌ ایشان‌ را عارف‌ خواهم‌ گردانید بلی‌ دست‌ خود و جبروت‌ خویش‌ را معروف‌ ایشان‌ خواهم‌ ساخت‌ و خواهند دانست‌ كه‌ اسم‌ من‌ یهوه‌ است‌.»
\s5
\c 17
\p
\v 1 «گناه‌ یهودا به‌ قلم‌ آهنین‌ و نوك‌ الماس‌مرقوم‌ است‌. و بر لوح‌ دل‌ ایشان‌ و برشاخهای‌ مذبح‌های‌ شما منقوش‌ است‌.
\v 2 مادامی‌ كه‌ پسران‌ ایشان‌ مذبح‌های‌ خود و اشیریم‌ خویش‌ را نزد درختان‌ سبز و بر تلّهای‌ بلند یاد می‌دارند،
\s5
\v 3 ای‌ كوه‌ من‌ كه‌ در صحرا هستی‌ توانگری‌ و تمامی‌ خزاین‌ تو را به‌ تاراج‌ خواهم‌ داد و مكان‌های‌ بلند تو را نیز به‌ سبب‌ گناهی‌ كه‌ در همه‌ حدود خود ورزیده‌ای‌.
\v 4 و تو از خودت‌ نیز ملك‌ خویش‌ را كه‌ به‌ تو داده‌ام‌ بی‌زرع‌ خواهی‌ گذاشت‌ و دشمنانت‌ را در زمینی‌ كه‌ نمی‌دانی‌ خدمت‌ خواهی‌ نمود زیرا آتشی‌ در غضب‌ من‌ افروخته‌اید كه‌ تا به‌ ابد مشتعل‌ خواهد بود.»
\s5
\v 5 و خداوند چنین‌ می‌گوید: «ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ بر انسان‌ توكّل‌ دارد و بشر را اعتماد خویش‌ سازد و دلش‌ از یهوه‌ منحرف‌ باشد.
\v 6 و او مثل‌ درخت‌ عرعر در بیابان‌ خواهد بود و چون‌ نیكویی‌ آید آن‌ را نخواهد دید بلكه‌ در مكان‌های‌ خشك‌ بیابان‌ در زمین‌ شوره‌ غیرمسكون‌ ساكن‌ خواهد شد.
\s5
\v 7 مبارك‌ باد كسی‌ كه‌ بر خداوند توكّل‌ دارد و خداوند اعتماد او باشد.
\v 8 او مثل‌ درخت‌ نشانده‌ بر كنار آب‌ خواهد بود كه‌ ریشه‌های‌ خویش‌ را بسوی‌ نهر پهن‌ می‌كند و چون‌ گرما بیاید نخواهد ترسید و برگش‌ شاداب‌ خواهد ماند و در خشكسالی‌ اندیشه‌ نخواهد داشت‌ و از آوردن‌ میوه‌ باز نخواهد ماند.
\s5
\v 9 دل‌ از همه‌ چیز فریبنده‌تر است‌ و بسیار مریض‌ است‌ كیست‌ كه‌ آن‌ را بداند؟
\v 10 من‌ یهوه‌ تفتیش‌ كننده‌ دل‌ و آزماینده‌ گُرده‌ها هستم‌ تا بهر كس‌ بر حسب‌ راههایش‌ و بر وفق‌ ثمره‌ اعمالش‌ جزا دهم‌.»
\v 11 مثل‌ كبك‌ كه‌ بر تخمهایی‌ كه‌ ننهاده‌ باشد بنشیند، همچنان‌ است‌ كسی‌ كه‌ مال‌ را به‌بی‌انصافی‌ جمع‌ كند. در نصف‌ روزهایش‌ آن‌ را ترك‌ خواهد كرد و در آخرت‌ خود احمق‌ خواهد بود.
\s5
\v 12 موضع‌ قدس‌ ما كرسی‌ جلال‌ و از ازل‌ مرتفع‌ است‌.
\v 13 ای‌ خداوند كه‌ امید اسرائیل‌ هستی‌ همگانی‌ كه‌ تو را ترك‌ نمایند خجل‌ خواهند شد. آنانی‌ كه‌ از من‌ منحرف‌ شوند در زمین‌ مكتوب‌ خواهند شد چونكه‌ خداوند را كه‌ چشمه‌ آب‌ حیات‌ است‌ ترك‌ نموده‌اند.
\v 14 ای‌ خداوند مرا شفا بده‌، پس‌ شفا خواهم‌ یافت‌. مرا نجات‌ بده‌، پس‌ ناجی‌ خواهم‌ شد زیرا كه‌ تو تسبیح‌ من‌ هستی‌.
\s5
\v 15 اینك‌ ایشان‌ به‌ من‌ می‌گویند: «كلام‌ خداوند كجاست‌؟ الا´ن‌ واقع‌ بشود.»
\v 16 و اما من‌ از بودن‌ شبان‌ برای‌ پیروی‌ تو تعجیل‌ ننمودم‌ و تو می‌دانی‌ كه‌ یوم‌ بلا را نخواستم‌. آنچه‌ از لبهایم‌ بیرون‌ آمد به‌ حضور تو ظاهر بود.
\s5
\v 17 برای‌ من‌ باعث‌ ترس‌ مباش‌ كه‌ در روز بلا ملجای‌ من‌ تویی‌.
\v 18 ستمكاران‌ من‌ خجل‌ شوند امّا من‌ خجل‌ نشوم‌. ایشان‌ هراسان‌ شوند اما من‌ هراسان‌ نشوم‌. روز بلا را بر ایشان‌ بیاور و ایشان‌ را به‌ هلاكت‌ مضاعف‌ هلاك‌ كن‌.
\s5
\v 19 خداوند به‌ من‌ چنین‌ گفت‌ كه‌ «برو و نزد دروازه‌ پسران‌ قوم‌ كه‌ پادشاهان‌ یهودا از آن‌ داخل‌ می‌شوند و از آن‌ بیرون‌ می‌روند و نزد همه‌ دروازه‌های‌ اورشلیم‌ بایست.
\v 20 و به‌ ایشان‌ بگو: ای‌ پادشاهان‌ یهودا و تمامی‌ یهودا و جمیع‌ سكنه‌ اورشلیم‌ كه‌ از این‌ دروازه‌ها داخل‌ می‌شوید كلام‌ خداوند را بشنوید!
\s5
\v 21 خداوند چنین‌ می‌گوید: برخویشتن‌ با حذر باشید و در روز سَبَّت‌ هیچ‌باری‌ حمل‌ نكنید و آن‌ را داخل‌ دروازه‌های‌ اورشلیم‌ مسازید.
\v 22 و در روز سَبَّت‌ هیچ‌ باری‌ از خانه‌های‌ خود بیرون‌ میاورید و هیچكار مكنید بلكه‌ روز سَبَّت‌ را تقدیس‌ نمایید چنانكه‌ به‌ پدران‌ شما امر فرمودم‌.»
\v 23 امّا ایشان‌ نشنیدند و گوش‌ خود را فرا نداشتند بلكه‌ گردنهای‌ خود را سخت‌ ساختند تا نشنوند و تأدیب‌ را نپذیرند.
\s5
\v 24 و خداوند می‌گوید: «اگر مرا حقیقتاً بشنوید و در روز سَبَّت‌، هیچ‌ باری‌ از دروازه‌های‌ این‌ شهر داخل‌ نسازید و روز سَبَّت‌ را تقدیس‌ نموده‌، هیچكار در آن‌ نكنید،
\v 25 آنگاه‌ پادشاهان‌ و سروران‌ بر كرسی‌ داود نشسته‌ و بر ارابه‌ها و اسبان‌ سوار شده‌، ایشان‌ و سروران‌ ایشان‌ مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ از دروازه‌های‌ این‌ شهر داخل‌ خواهند شد و این‌ شهر تا به‌ ابد مسكون‌ خواهد بود.
\s5
\v 26 و از شهرهای‌ یهودا و از نواحی‌ اورشلیم‌ و از زمین‌ بنیامین‌ و از همواری‌ و كوهستان‌ و جنوب‌ خواهند آمد و قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ و هدایای‌ آردی‌ و بخور خواهند آورد و ذبایح‌ تشكّر را به‌ خانه‌ خداوند خواهند آورد.
\v 27 و اگر مرا نشنیده‌ روز سَبَّت‌ را تقدیس‌ ننمایید و در روز سَبَّت‌ باری‌ برداشته‌، به‌ شهرهای‌ اورشلیم‌ داخل‌ سازید آنگاه‌ در دروازه‌هایش‌ آتشی‌ خواهم‌ افروخت‌ كه‌ قصرهای‌ اورشلیم‌ را خواهد سوخت‌ و خاموش‌ نخواهد شد.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند به‌ ارمیا نازل‌شده‌، گفت‌:
\v 2 «برخیز و به‌ خانه‌ كوزه‌گرفرود آی‌ كه‌ در آنجا كلام‌ خود را به‌ تو خواهم‌ شنوانید.»
\v 3 پس‌ به‌ خانه‌ كوزه‌گر فرود شدم‌ و اینك‌ او بر چرخها كار می‌كرد.
\v 4 و ظرفی‌ كه‌ از گل‌ می‌ساخت‌ در دست‌ كوزه‌گر ضایع‌ شد پس‌ دوباره‌ ظرفی‌ دیگر از آن‌ ساخت‌ بطوری‌ كه‌ به‌ نظر كوزه‌گر پسند آمد كه‌ بسازد.
\s5
\v 5 آنگاه‌ كلام‌ خداوند به‌ من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 6 «خداوند می‌گوید: ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ آیا من‌ مثل‌ این‌ كوزه‌گر با شما عمل‌ نتوانم‌ نمود زیرا چنانكه‌ گل‌ در دست‌ كوزه‌گر است‌، همچنان‌ شما ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ در دست‌ من‌ می‌باشید.
\v 7 هنگامی‌ كه‌ درباره‌ امّتی‌ یا مملكتی‌ برای‌ كندن‌ و منهدم‌ ساختن‌ و هلاك‌ نمودن‌ سخنی‌ گفته‌ باشم‌،
\v 8 اگر آن‌ امّتی‌ كه‌ درباره‌ ایشان‌ گفته‌ باشم‌ از شرارت‌ خویش‌ بازگشت‌ نمایند، آنگاه‌ از آن‌ بلایی‌ كه‌ به‌ آوردن‌ آن‌ قصد نموده‌ام‌ خواهم‌ برگشت‌.
\s5
\v 9 و هنگامی‌ كه‌ درباره‌ امّتی‌ یامملكتی‌ به‌ جهت‌ بنا كردن‌ و غرس‌ نمودن‌ سخن‌ گفته‌ باشم‌،
\v 10 اگر ایشان‌ در نظر من‌ شرارت‌ ورزند و قول‌ مرا نشنوند آنگاه‌ از آن‌ نیكویی‌ كه‌ گفته‌ باشم‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ بكنم‌ خواهم‌ برگشت‌.
\s5
\v 11 ن‌ مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو كه‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ به‌ ضدّ شما بلایی‌ مهیا می‌سازم‌ و قصدی‌ به‌ خلاف‌ شما می‌نمایم‌. پس‌ شما هر كدام‌ از راه‌ زشت‌ خود بازگشت‌ نمایید و راهها و اعمال‌ خود را اصلاح‌ كنید.
\v 12 اما ایشان‌ خواهند گفت‌: امید نیست‌ زیرا كه‌ افكار خود را پیروی‌ خواهیم‌ نمود و هر كدام‌ موافق‌ سركشی‌ دل‌ شریر خود رفتار خواهیم‌ كرد.
\s5
\v 13 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: در میان‌ امّت‌ها سؤال‌ كنید كیست‌ كه‌ مثل‌ این‌ چیزها را شنیده‌ باشد؟ دوشیزه‌ اسرائیل‌ كار بسیار زشت‌كرده‌ است‌.
\v 14 آیا برف‌ لبنان‌ از صخره‌ صحرا باز ایستد یا آبهای‌ سرد كه‌ از جای‌ دور جاری‌ می‌شود خشك‌ گردد؟
\s5
\v 15 زیرا كه‌ قوم‌ من‌ مرا فراموش‌ كرده‌ برای‌ اباطیل‌ بخور می‌سوزانند و آنها ایشان‌ را از راههای‌ ایشان‌ یعنی‌ از طریق‌های‌ قدیم‌ می‌لغزانند تا در كوره‌راهها به‌ راههایی‌ كه‌ ساخته‌ نشده‌ است‌ راه‌ بروند.
\v 16 تا زمین‌ خود را مایه‌ حیرت‌ و سخریه‌ ابدی‌ بگردانند به‌ حدّی‌ كه‌ هر كه‌ از آن‌ گذر كند متحیر شده‌، سر خود را خواهد جنبانید.
\v 17 من‌ مثل‌ باد شرقی‌ ایشان‌ را از حضور دشمنان‌ پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ و در روز مصیبت‌ ایشان‌ پشت‌ را به‌ ایشان‌ نشان‌ خواهم‌ داد و نه‌ رو را.»
\s5
\v 18 آنگاه‌ گفتند : «بیایید تا به‌ ضدّ ارمیا تدبیرها نماییم‌ زیرا كه‌ شریعت‌ از كاهنان‌ و مشورت‌ از حكیمان‌ و كلام‌ از انبیا ضایع‌ نخواهد شد پس‌ بیایید تا او را به‌ زبان‌ خود بزنیم‌ و هیچ‌ سخنش‌ را گوش‌ ندهیم‌.»
\v 19 ای‌ خداوند مرا گوش‌ بده‌ و آواز دشمنان‌ مرا بشنو!
\v 20 آیا بدی‌ به‌ عوض‌ نیكویی‌ ادا خواهد شد زیرا كه‌ حفره‌ای‌ برای‌ جان‌ من‌ كنده‌اند. بیاد آور كه‌ چگونه‌ به‌ حضور تو ایستاده‌ بودم‌ تا درباره‌ ایشان‌ سخن‌ نیكو گفته‌، حدّت‌ خشم‌ تو را از ایشان‌ بگردانم‌.
\s5
\v 21 پس‌ پسران‌ ایشان‌ را به‌ قحط‌ بسپار و ایشان‌ را به‌ دم‌ شمشیر تسلیم‌ نما و زنان‌ ایشان‌، بی‌اولاد و بیوه‌ گردند و مردان‌ ایشان‌ به‌ سختی‌ كشته‌ شوند و جوانان‌ ایشان‌، در جنگ‌ به‌ شمشیر مقتول‌ گردند.
\v 22 و چون‌ فوجی‌ بر ایشان‌ ناگهان‌ بیاوری‌ نعره‌ای‌ از خانه‌های‌ ایشان‌ شنیده‌ شود زیرا به‌ جهت‌ گرفتار كردنم‌ حفره‌ای‌ كنده‌اند و دامها برای‌ پایهایم‌ پنهان‌ نموده‌.
\v 23 امّا تو ای‌ خداوند تمامی‌ مشورتهایی‌ را كه‌ ایشان‌ به‌ قصدجان‌ من‌ نموده‌اند می‌دانی‌. پس‌ عصیان‌ ایشان‌ را میامرز و گناه‌ ایشان‌ را از نظر خویش‌ محو مساز بلكه‌ ایشان‌ به‌ حضور تو لغزانیده‌ شوند و در حین‌ غضب‌ خویش‌، با ایشان‌ عمل‌ نما.
\s5
\c 19
\p
\v 1 خداوند چنین‌ گفت‌: «برو و كوزه‌ سفالین از كوزه‌گر بخر و بعضی‌ از مشایخ‌ قوم‌ و مشایخ‌ كهنه‌ را همراه‌ خود بردار.
\v 2 و به‌ وادی‌ ابن‌ هنّوم‌ كه‌ نزد دهنه‌ دروازه‌ كوزه‌گران‌ است‌ بیرون‌ رفته‌، سخنانی‌ را كه‌ به‌ تو خواهم‌ گفت‌ در آنجا ندا كن‌.
\v 3 و بگو: ای‌ پادشاهان‌ یهودا و سكنه‌ اورشلیم‌ كلام‌ خداوند را بشنوید! یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ بر این‌ مكان‌ چنان‌ بلایی‌ خواهم‌ آورد كه‌ گوش‌ هر كس‌ كه‌ آن‌ را بشنود صدا خواهد كرد.
\s5
\v 4 زانرو كه‌ مرا ترك‌ كردند و این‌ مكان‌ را خوار شمردند و بخور در آن‌ برای‌ خدایان‌ غیر كه‌ نه‌ خود ایشان‌ و نه‌ پدران‌ ایشان‌ و نه‌ پادشاهان‌ یهودا آنها را شناخته‌ بودند سوزانیدند و این‌ مكان‌ را از خون‌ بی‌گناهان‌ مملّو ساختند.
\v 5 و مكان‌های‌ بلند برای‌ بعل‌ بنا كردند تا پسران‌ خود را به‌ جای‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ برای‌ بعل‌ بسوزانند كه‌ من‌ آن‌ را امر نفرموده‌ و نگفته‌ و در دلم‌ نگذشته‌ بود.
\s5
\v 6 بنابراین‌ خداوند می‌گوید: اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ این‌ مكان‌ به‌ توفت‌ یا به‌ وادی‌ ابن‌ هنّوم‌ دیگر نامیده‌ نخواهد شد بلكه‌ به‌ وادی‌ قتل‌.
\v 7 و مشورت‌ یهودا و اورشلیم‌ را در این‌ مكان‌ باطل‌ خواهم‌ گردانید و ایشان‌ را از حضور دشمنان‌ ایشان‌ و به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ قصد جان‌ ایشان‌ دارند خواهم‌ انداخت‌ و لاشهای‌ ایشان‌ را خوراك‌ مرغان‌ هوا و حیوانات‌ زمین‌ خواهم‌ساخت‌.
\v 8 و این‌ شهر را مایه‌ حیرت‌ و سخریه‌ خواهم‌ گردانید به‌ حدّی‌ كه‌ هر كه‌ از آن‌ عبور كند متحیر شده‌، به‌ سبب‌ جمیع‌ بلایایش‌ سخریه‌ خواهد نمود.
\v 9 و گوشت‌ پسران‌ ایشان‌ و گوشت‌ دختران‌ ایشان‌ را به‌ ایشان‌ خواهم‌ خورانید و در محاصره‌ و تنگی‌ كه‌ دشمنان‌ ایشان‌ و جویندگان‌ جان‌ ایشان‌ بر ایشان‌ خواهند آورد، هر كس‌ گوشت‌ همسایه‌ خود را خواهد خورد.
\s5
\v 10 آنگاه‌ كوزه‌ را به‌ نظر آنانی‌ كه‌ همراه‌ تو می‌روند بشكن‌.
\v 11 و ایشان‌ را بگو: یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: به‌ نوعی‌ كه‌ كسی‌ كوزه‌ كوزه‌گر را می‌شكند و آن‌ را دیگر اصلاح‌ نتوان‌ كرد همچنان‌ این‌ قوم‌ و این‌ شهر را خواهم‌ شكست‌ و ایشان‌ را در توفت‌ دفن‌ خواهند كرد تا جایی‌ برای‌ دفن‌ كردن‌ باقی‌ نماند.»
\s5
\v 12 خداوند می‌گوید: «به‌ این‌ مكان‌ و به‌ ساكنانش‌ چنین‌ عمل‌ خواهم‌ نمود و این‌ شهر را مثل‌ توفت‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 13 و خانه‌های‌ اورشلیم‌ و خانه‌های‌ پادشاهان‌ یهودا مثل‌ مكان‌ توفت‌ نجس‌ خواهد شد یعنی‌ همه‌خانه‌هایی‌ كه‌ بر بامهای‌ آنها بخور برای‌ تمامی‌ لشكر آسمان‌ سوزانیدند و هدایای‌ ریختنی‌ برای‌ خدایان‌ غیر ریختند.»
\s5
\v 14 پس‌ ارمیا از توفت‌ كه‌ خداوند او را به‌ جهت‌ نبوّت‌ كردن‌ به‌ آنجا فرستاده‌ بود باز آمد و در صحن‌ خانه‌ خداوند ایستاده‌، به‌ تمامی‌ قوم‌ گفت‌:
\v 15 «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ بر این‌ شهر و بر همه‌ قریه‌هایش‌، تمامی‌ بلایا را كه‌ درباره‌اش‌ گفته‌ام‌ وارد خواهم‌ آورد زیرا كه‌ گردن‌ خود را سخت‌ گردانیده‌، كلام‌ مرا نشنیدند.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و فشحور بن‌ امّیرِ كاهن‌ كه‌ ناظر اول‌ خانه خداوند بود، ارمیا نبی‌ را كه‌ به‌ این‌ امور نبوّت‌ می‌كرد شنید.
\v 2 پس‌ فشحور ارمیای‌ نبی‌ را زده‌، او را در كنده‌ای‌ كه‌ نزد دروازه‌ عالی‌ بنیامین‌ كه‌ نزد خانه‌ خداوند بود گذاشت‌.
\s5
\v 3 و در فردای‌ آن‌ روز فشحور ارمیا را از كنده‌ بیرون‌ آورد و ارمیا وی‌ را گفت‌: « خداوند اسم‌ تو را نه‌ فشحور بلكه‌ ماجور مسّابیب‌ خوانده‌ است‌.
\v 4 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ تو را مورث‌ ترس‌ خودت‌ و جمیع‌ دوستانت‌ می‌گردانم‌ و ایشان‌ به‌ شمشیر دشمنان‌ خود خواهند افتاد و چشمانت‌ خواهد دید و تمامی‌ یهودا را به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ خواهم‌ كرد كه‌ او ایشان‌ را به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برده‌، ایشان‌ را به‌ شمشیر به‌ قتل‌ خواهد رسانید.
\s5
\v 5 و تمامی‌ دولت‌ این‌ شهر و تمامی‌ مشقّت‌ آن‌ را و جمیع‌ نفایس‌ آن‌ را تسلیم‌ خواهم‌ كرد و همه‌ خزانه‌های‌ پادشاهان‌ یهودا را به‌ دست‌ دشمنان‌ ایشان‌ خواهم‌ سپرد كه‌ ایشان‌ را غارت‌ كرده‌ و گرفتار نموده‌، به‌ بابل‌ خواهند برد.
\v 6 و تو ای‌ فشحور با جمیع‌ سكنه‌ خانه‌ات‌ به‌ اسیری‌ خواهید رفت‌. و تو با جمیع‌ دوستانت‌ كه‌ نزد ایشان‌ به‌ دروغ‌ نبوّت‌ كردی‌، به‌ بابل‌ داخل‌ شده‌، در آنجا خواهید مرد و در آنجا دفن‌ خواهید شد.»
\s5
\v 7 ای‌ خداوند مرا فریفتی‌ پس‌ فریفته‌ شدم‌. از من‌ زورآورتر بودی‌ و غالب‌ شدی‌. تمامی‌ روز مضحكه‌ شدم‌ و هر كس‌ مرا استهزا می‌كند.
\v 8 زیرا هر گاه‌ می‌خواهم‌ تكلّم‌ نمایم‌ ناله‌ می‌كنم‌ و به‌ ظلم‌و غارت‌ ندا می‌نمایم‌. زیرا كلام‌ خداوند تمامی‌ روز برای‌ من‌ موجب‌ عار و استهزا گردیده‌ است‌.
\v 9 پس‌ گفتم‌ كه‌ او را ذكر نخواهم‌ نمود و بار دیگر به‌ اسم‌ او سخن‌ نخواهم‌ گفت‌، آنگاه‌ در دل‌ من‌ مثل‌ آتش‌ افروخته‌ شد و در استخوانهایم‌ بسته‌ گردید و از خودداری‌ خسته‌ شده‌، باز نتوانستم‌ ایستاد.
\s5
\v 10 زیرا كه‌ از بسیاری‌ مذمّت‌ شنیدم‌ و از هر جانب‌ خوف‌ بود و جمیع‌ اصدقای‌ من‌ گفتند بر او شكایت‌ كنید و ما شكایت‌ خواهیم‌ نمود و مراقب‌ لغزیدن‌ من‌ می‌باشند (و می‌گویند) كه‌ شاید او فریفته‌ خواهد شد تا بر وی‌ غالب‌ آمده‌، انتقام‌ خود را از او بكشیم‌.
\v 11 لیكن‌ خداوند با من‌ مثل‌ جبّار قاهر است‌ از این‌ جهت‌ ستمكاران‌ من‌ خواهند لغزید و غالب‌ نخواهند آمد و چونكه‌ به‌ فطانت‌ رفتار ننمودند به‌ رسوایی‌ ابدی‌ كه‌ فراموش‌ نخواهند شد بی‌نهایت‌ خجل‌ خواهند گردید.
\s5
\v 12 امّا ای‌ یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ عادلان‌ را می‌آزمایی‌ و گُرده‌ها و دلها را مشاهده‌ می‌كنی‌، بشود كه‌ انتقام‌ تو را از ایشان‌ ببینم‌ زیرا كه‌ دعوی‌ خویش‌ را نزد تو كشف‌ نمودم‌.
\v 13 برای‌ خداوند بسرایید و خداوند را تسبیح‌ بخوانید زیرا كه‌ جان‌ مسكینان‌ را از دست‌ شریران‌ رهایی‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 14 ملعون‌ باد روزی‌ كه‌ در آن‌ مولود شدم‌ و مبارك‌ مباد روزی‌ كه‌ مادرم‌ مرا زایید.
\v 15 ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ پدر مرا مژده‌ داد و گفت‌ كه‌ برای‌ تو ولد نرینه‌ای‌ زاییده‌ شده‌ است‌ و او را بسیار شادمان‌ گردانید.
\s5
\v 16 و آنكس‌ مثل‌ شهرهایی‌ كه‌ خداوند آنها را شفقت‌ ننموده‌ واژگون‌ ساخت‌ بشود و فریادی‌ در صبح‌ و نعره‌ای‌ در وقت‌ ظهر بشنود.
\v 17 زیرا كه‌ مرا از رحم‌ نكشت‌ تا مادرم‌ قبرمن‌ باشد و رحم‌ او همیشه‌ آبستن‌ ماند.
\v 18 چرا از رحم‌ بیرون‌ آمدم‌ تا مشقّت‌ و غم‌ را مشاهده‌ نمایم‌ و روزهایم‌ در خجالت‌ تلف‌ شود؟
\s5
\c 21
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ به‌ ارمیا از جانب‌ خداوند نازل‌شد وقتی‌ كه‌ صدقیا پادشاه‌، فشحور بن‌ مِلْكیا و صَفَنیا ابن‌ مَعَسیای‌ كاهن‌ را نزد وی‌ فرستاده‌، گفت‌:
\v 2 «برای‌ ما از خداوند مسألت‌ نما زیرا كه‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ با ما جنگ‌ می‌كند شاید كه‌ خداوند موافق‌ كارهای‌ عجیب‌ خود با ما عمل‌ نماید تا او از ما برگردد.»
\s5
\v 3 و ارمیا به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ صدقیا چنین‌ بگویید:
\v 4 یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ اسلحه‌ جنگ‌ را كه‌ به‌ دست‌ شماست‌ و شما با آنها با پادشاه‌ بابل‌ و كلدانیانی‌ كه‌ شما را از بیرون‌ دیوارها محاصره‌ نموده‌اند جنگ‌ می‌كنید برمی‌گردانم‌ و ایشان‌ را در اندرون‌ این‌ شهر جمع‌ خواهم‌ كرد.
\v 5 و من‌ به‌ دست‌ دراز و بازوی‌ قوی و به‌ غضب‌ و حدّت‌ و خشم‌ عظیم‌ با شما مقاتله‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 6 و ساكنان‌ این‌ شهر را هم‌ از انسان‌ و هم‌ از بهایم‌ خواهم‌ زد كه‌ به‌ وبای‌ سخت‌ خواهند مرد.
\v 7 و خداوند می‌گوید كه‌ بعد از آن‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا و بندگانش‌ و این‌ قوم‌ یعنی‌ آنانی‌ را كه‌ از وبا و شمشیر و قحط‌ در این‌ شهر باقی‌ مانده‌ باشند به‌ دست‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ و به‌ دست‌ دشمنان‌ ایشان‌ و به‌ دست‌ جویندگان‌ جان‌ ایشان‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود تا ایشان‌ را به‌ دم‌ شمشیر بكشد و او بر ایشان‌ رأفت‌ و شفقت‌ و ترحم‌ نخواهد نمود.
\s5
\v 8 و به‌ این‌ قوم‌ بگو كه‌ خداوند چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ طریق‌ حیات‌ و طریق‌ موت‌ را پیش‌ شما می‌گذارم‌؛
\v 9 هركه‌ در این‌ شهر بماند از شمشیر و قحط‌ و وبا خواهد مرد، اما هر كه‌ بیرون‌ رود و به‌ دست‌ كلدانیانی‌ كه‌ شما را محاصره‌ نموده‌اند بیفتد، زنده‌ خواهد ماند و جانش‌ برای‌ او غنیمت‌ خواهد شد.
\v 10 زیرا خداوند می‌گوید: من‌ روی‌ خود را بر این‌ شهر به‌ بدی‌ و نه‌ به‌ نیكویی‌ برگردانیدم‌ و به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ شده‌، آن‌ را به‌ آتش‌ خواهد سوزانید.
\s5
\v 11 «و درباره‌ خاندان‌ پادشاه‌ یهودا بگو كلام‌ خداوند را بشنوید:
\v 12 ای‌ خاندان‌ داود خداوند چنین‌ می‌فرماید: بامدادان‌ به‌ انصاف‌ داوری‌ نمایید و مغضوبان‌ را از دست‌ ظالمان‌ برهانید مبادا حدّت‌ خشم‌ من‌ به‌ سبب‌ بدی‌ اعمال‌ شما مثل‌ آتش‌ صادر گردد و مشتعل‌ شده‌، خاموش‌كننده‌ای‌ نباشد.
\s5
\v 13 خداوند می‌گوید: ای‌ ساكنه‌ وادی‌ و ای‌ صخره‌ هامون‌ كه‌ می‌گویید كیست‌ كه‌ به‌ ضدّ ما فرود آید و كیست‌ كه‌ به‌ مسكنهای‌ ما داخل‌ شود اینك‌ من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌.
\v 14 و خداوند می‌گوید بر حسب‌ ثمره‌ اعمال‌ شما به‌ شما عقوبت‌ خواهم‌ رسانید و آتشی‌ در جنگل‌ این‌ (شهر) خواهم‌ افروخت‌ كه‌ تمامی‌ حوالی‌ آن‌ را خواهد سوزانید.»
\s5
\c 22
\p
\v 1 خداوند چنین‌ گفت‌: «به‌ خانه‌ پادشاه یهودا فرود آی‌ و در آنجا به‌ این‌ كلام‌ متكلّم‌ شو
\v 2 و بگو: ای‌ پادشاه‌ یهودا كه‌ بر كرسی‌ داود نشسته‌ای‌، تو و بندگانت‌ و قومت‌ كه‌ به‌ این‌ دروازه‌ها داخل‌ می‌شوید كلام‌ خداوند رابشنوید:
\v 3 خداوند چنین‌ می‌گوید: انصاف‌ و عدالت‌ را اجرا دارید و مغصوبان‌ را از دست‌ ظالمان‌ برهانید و بر غربا و یتیمان‌ و بیوه‌زنان‌ ستم‌ و جور منمایید و خون‌ بی‌گناهان‌ را در این‌ مكان‌ مریزید.
\s5
\v 4 زیرا اگر این‌ كار را بجا آورید همانا پادشاهانی‌ كه‌ بر كرسی‌ داود بنشینند، از دروازه‌های‌ این‌ خانه‌ داخل‌ خواهند شد و هر یك‌ با بندگان‌ و قوم‌ خود بر ارابه‌ها و اسبان‌ سوار خواهند گردید.
\v 5 امّا اگر این‌ سخنان‌ را نشنوید خداوند می‌گوید كه‌ به‌ ذات‌ خود قسم‌ خوردم‌ كه‌ این‌ خانه‌ خراب‌ خواهد شد.
\s5
\v 6 زیرا خداوند درباره‌ خاندان‌ پادشاه‌ یهودا چنین‌ می‌گوید: اگر چه‌ تو نزد من‌ جلعاد و قلّه‌ لبنان‌ می‌باشی‌ لیكن‌ من‌ تو را به‌ بیابان‌ و شهرهای‌ غیرمسكون‌ مبدّل‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 7 و بر تو خراب‌كنندگان‌ كه‌ هر یك‌ با آلاتش‌ باشد معین‌ می‌كنم‌ و ایشان‌ بهترین‌ سروهای‌ آزاد تو را قطع‌ نموده‌، به‌ آتش‌ خواهند افكند.
\s5
\v 8 و امّت‌های‌ بسیار چون‌ از این‌ شهر عبور نمایند به‌ یكدیگر خواهند گفت‌ كه‌ خداوند به‌ این‌ شهر عظیم‌ چرا چنین‌ كرده‌ است‌.
\v 9 و جواب‌ خواهند داد از این‌ سبب‌ كه‌ عهد یهوه‌ خدای‌ خود را ترك‌ كردند و خدایان‌ غیر را سجده‌ و عبادت‌ نمودند.
\s5
\v 10 «برای‌ مرده‌ گریه‌ منمایید و برای‌ او ماتم‌ مگیرید. زارزار بگریید برای‌ او كه‌ می‌رود زیرا كه‌ دیگر مراجعت‌ نخواهد كرد و زمین‌ مولد خویش‌ را نخواهد دید.
\s5
\v 11 زیرا خداوند درباره‌ شلّوم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا كه‌ بجای‌ پدر خود یوشیا پادشاه‌ شده‌ و از این‌ مكان‌ بیرون‌ رفته‌ است‌ چنین‌می‌گوید كه‌ دیگر به‌ اینجا برنخواهد گشت‌.
\v 12 بلكه‌ در مكانی‌ كه‌ او را به‌ اسیری‌ برده‌اند خواهد مرد و این‌ زمین‌ را باز نخواهد دید.
\s5
\v 13 «وای‌ بر آن‌ كسی‌ كه‌ خانه‌ خود را به‌ بی‌انصافی‌ و كوشكهای‌ خویش‌ را به‌ ناحقّ بنا می‌كند كه‌ از همسایه‌ خود مجّاناً خدمت‌ می‌گیرد و مزدش‌ را به‌ او نمی‌دهد.
\v 14 كه‌ می‌گوید خانه‌ وسیع‌ و اطاقهای‌ مُرَوَّح‌ برای‌ خود بنا می‌كنم‌ و پنجره‌ها برای‌ خویشتن‌ می‌شكافد و (سقف‌) آن‌ را از سرو آزاد می‌پوشاند و با شنجرف‌ رنگ‌ می‌كند.
\s5
\v 15 آیا از این‌ جهت‌ كه‌ با سروهای‌ آزاد مكارمت‌ می‌نمایی‌، سلطنت‌ خواهی‌ كرد؟ آیا پدرت‌ اكل‌ وشرب‌ نمی‌نمود و انصاف‌ و عدالت‌ را بجا نمی‌آورد، آنگاه‌ برایش‌ سعادتمندی‌ می‌بود؟
\v 16 فقیر و مسكین‌ را دادرسی‌ می‌نمود، آنگاه‌ سعادتمندی‌ می‌شد. مگر شناختن‌ من‌ این‌ نیست‌؟ خداوند می‌گوید:
\s5
\v 17 امّا چشمان‌ و دل‌ تو نیست‌ جز برای‌ حرص‌ خودت‌ و برای‌ ریختن‌ خون‌ بی‌گناهان‌ و برای‌ ظلم‌ و ستم‌ تا آنها را بجا آوری‌.
\v 18 بنابراین‌ خداوند درباره‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا چنین‌ می‌گوید: كه‌ برایش‌ ماتم‌ نخواهند گرفت‌ و نخواهند گفت‌: آه‌ ای‌ برادر من‌ یا آه‌ ای‌ خواهر و نوحه‌ نخواهند كرد و نخواهند گفت‌: آه‌ ای‌ آقا یا آه‌ ای‌ جلال‌ وی‌.
\v 19 كشیده‌ شده‌ و بیرون‌ از دروازه‌های‌ اورشلیم‌ بجای‌ دور انداخته‌ شده‌ به‌ دفن‌ الاغ‌ مدفون‌ خواهد گردید.
\s5
\v 20 «به‌ فراز لبنان‌ برآمده‌، فریاد برآور و آواز خود را در باشان‌ بلندكن‌. و از عباریم‌ فریاد كن‌ زیرا كه‌ جمیع‌ دوستانت‌ تلف‌ شده‌اند.
\v 21 در حین‌سعادتمندی‌ تو به‌ تو سخن‌ گفتم‌، امّا گفتی‌ گوش‌ نخواهم‌ گرفت‌. همین‌ از طفولیتت‌ عادت‌ تو بوده‌ است‌ كه‌ به‌ آواز من‌ گوش‌ ندهی‌.
\s5
\v 22 باد تمامی‌ شبانانت‌ را خواهد چرانید و دوستانت‌ به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌. پس‌ در آن‌ وقت‌ به‌ سبب‌ تمامی‌ شرارتت‌ خجل‌ و رسوا خواهی‌ شد.
\v 23 ای‌ كه‌ در لبنان‌ ساكن‌ هستی‌ و آشیانه‌ خویش‌ را در سروهای‌ آزاد می‌سازی‌! هنگامی‌ كه‌ اَلَمها و درد مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید تو را فرو گیرد چه‌ قدر بر تو افسوس‌ خواهند كرد؟
\s5
\v 24 یهوه‌ می‌گوید: به‌ حیات‌ من‌ قسم‌ كه‌ اگر چه‌ كنیاهو ابن‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا خاتم‌ بر دست‌ راست‌ من‌ می‌بود هر آینه‌ تو را از آنجا می‌كَندم‌.
\v 25 و تو را به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ قصد جان‌ تو دارند و به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ از ایشان‌ ترسانی‌ و به‌ دست‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ و به‌ دست‌ كلدانیان‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\v 26 و تو و مادر تو را كه‌ تو را زایید، به‌ زمین‌ غریبی‌ كه‌ در آن‌ تولّد نیافتید خواهم‌ انداخت‌ كه‌ در آنجا خواهید مرد.
\s5
\v 27 امّا به‌ زمینی‌ كه‌ ایشان‌ بسیار آرزو دارند كه‌ به‌ آن‌ برگردند مراجعت‌ نخواهند نمود.»
\v 28 آیا این‌ مرد كُنیاهو ظرفی‌ خوار شكسته‌ می‌باشد و یا ظرفی‌ ناپسندیده‌ است‌؟ چرا او با اولادش‌ به‌ زمینی‌ كه‌ آن‌ را نمی‌شناسند انداخته‌ و افكنده‌ شده‌اند؟
\s5
\v 29 ای‌ زمین‌ ای‌ زمین‌ ای‌ زمین‌، كلام‌ خداوند را بشنو!
\v 30 خداوند چنین‌ می‌فرماید: «این‌ شخص‌ را بی‌اولاد و كسی‌ كه‌ در روزگار خود كامیاب‌ نخواهد شد بنویس‌، زیرا كه‌ هیچكس‌ از ذریت‌ وی‌ كامیاب‌ نخواهد شد و بر كرسی‌ داود نخواهد نشست‌، و بار دیگر در یهودا سلطنت‌ نخواهدنمود.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 خداوند می‌گوید: «وای‌ بر شبانانی‌ كه‌گله‌ مرتع‌ مرا هلاك‌ و پراكنده‌ می‌سازند.»
\v 2 بنابراین‌، یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ درباره‌ شبانانی‌ كه‌ قوم‌ مرا می‌چرانند چنین‌ می‌گوید: «شما گله‌ مرا پراكنده‌ ساخته‌ و رانده‌اید و به‌ آنها توجه‌ ننموده‌اید. پس‌ خداوند می‌گوید اینك‌ من‌ عقوبت‌ بدی‌ اعمال‌ شما را بر شما خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 3 و من‌ بقیه‌ گله‌ خویش‌ را از همه‌ زمینهایی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ آنها رانده‌ام‌ جمع‌ خواهم‌ كرد و ایشان‌ را به‌ آغلهای‌ ایشان‌ باز خواهم‌ آورد كه‌ بارور و بسیار خواهند شد.
\v 4 وبرای‌ ایشان‌ شبانانی‌ كه‌ ایشان‌ را بچرانند برپا خواهم‌ نمود كه‌ بار دیگر ترسان‌ و مشوّش‌ نخواهند شد و مفقود نخواهند گردید.» قول‌ خداوند این‌ است‌.
\s5
\v 5 خداوند می‌گوید: «اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ شاخه‌ای‌ عادل‌ برای‌ داود برپا می‌كنم‌ و پادشاهی‌ سلطنت‌ نموده‌، به‌ فطانت‌ رفتار خواهد كرد و انصاف‌ و عدالت‌ را در زمین‌ مُجرا خواهد داشت‌.
\v 6 در ایام‌ وی‌ یهودا نجات‌ خواهد یافت‌ و اسرائیل‌ با امنّیت‌ ساكن‌ خواهد شد و اسمی‌ كه‌ به‌ آن‌ نامیده‌ می‌شود این‌ است‌: یهوه‌ صدقینو (یهوه‌ عدالت‌ ما).
\s5
\v 7 بنابراین‌ خداوند می‌گوید: اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ دیگر نخواهند گفت‌ قسم‌ به‌ حیات‌ یهوه‌ كه‌ بنی‌ اسرائیل‌ را از زمین‌ مصر برآورد.
\v 8 بلكه‌ قسم‌ به‌ حیات‌ یهوه‌ كه‌ ذریت‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را از زمین‌ شمال‌ و از همه‌ زمینهایی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ آنها رانده‌ بودم‌ بیرون‌ آورده‌، رهبری‌نموده‌ است‌ و در زمین‌ خود ساكن‌ خواهند شد.»
\s5
\v 9 به‌ سبب‌ انبیا دل‌ من‌ در اندرونم‌ شكسته‌ و همه‌ استخوانهایم‌ مسترخی‌ شده‌ است‌، مثل‌ شخص‌ مست‌ و مانند مرد مغلوب‌ شراب‌ از جهت‌ خداوند و از جهت‌ كلام‌ مقدّس‌ او گردیده‌ام‌.
\v 10 زیرا كه‌ زمین‌ پر از زناكاران‌ است‌ و به‌ سبب‌ لعنت‌ زمین‌ ماتم‌ می‌كند و مرتع‌های‌ بیابان‌ خشك‌ شده‌ است‌ زیرا كه‌ طریق‌ ایشان‌ بد و توانایی‌ ایشان‌ باطل‌ است‌.
\s5
\v 11 چونكه‌ هم‌ انبیا و هم‌ كاهنان‌ منافق‌اند و خداوند می‌گوید: شرارت‌ ایشان‌ را هم‌ در خانه‌ خود یافته‌ام‌.
\v 12 بنابراین‌ طریق‌ ایشان‌ مثل‌ جایهای‌ لغزنده‌ در تاریكی‌ غلیظ‌ برای‌ ایشان‌ خواهد بود كه‌ ایشان‌ رانده‌ شده‌ در آن‌ خواهند افتاد. زیرا خداوند می‌گوید كه‌ «در سال‌ عقوبت‌ ایشان‌ بلا بر ایشان‌ عارض‌ خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 13 و در انبیای‌ سامره‌ حماقتی‌ دیده‌ام‌ كه‌ برای‌ بعل‌ نبوّت‌ كرده‌، قوم‌ من‌ اسرائیل‌ را گمراه‌ گردانیده‌اند.
\v 14 و در انبیای‌ اورشلیم‌ نیز چیز هولناك‌ دیدم‌. مرتكب‌ زنا شده‌، به‌ دروغ‌ سلوك‌ می‌نمایند و دستهای‌ شریران‌ را تقویت‌ می‌دهند مبادا هر یك‌ از ایشان‌ از شرارت‌ خویش‌ بازگشت‌ نماید. و جمیع‌ ایشان‌ برای‌ من‌ مثل‌ سدوم‌ و ساكنان‌ آن‌ مانند عموره‌ گردیده‌اند.»
\v 15 بنابراین‌ یهوه‌ صبایوت‌ درباره‌ آن‌ انبیا چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ من‌ به‌ ایشان‌ افسنتین‌ خواهم‌ خورانید و آب‌ تلخ‌ به‌ ایشان‌ خواهم‌ نوشانید زیرا كه‌ از انبیای‌ اورشلیم‌ نفاق‌ در تمامی‌ زمین‌ منتشر شده‌ است‌.»
\s5
\v 16 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «به‌ سخنان‌ این‌ انبیایی‌ كه‌ برای‌ شما نبوّت‌ می‌كنند گوش‌ مدهید زیرا شما را به‌ بطالت‌ تعلیم‌ می‌دهند و رؤیای‌ دل‌ خود را بیان‌ می‌كنند و نه‌ از دهان‌ خداوند.
\v 17 و به‌ آنانی‌ كه‌ مرا حقیر می‌شمارند پیوسته‌ می‌گویند: خداوند می‌فرماید كه‌ برای‌ شما سلامتی‌ خواهد بود و به‌ آنانی‌ كه‌ به‌ سركشی‌ دل‌ خود سلوك‌ می‌نمایند می‌گویند كه‌ بلا به‌ شما نخواهد رسید.
\v 18 زیرا كیست‌ كه‌ به‌ مشورت‌ خداوند واقف‌ شده‌ باشد تا ببیند و كلام‌ او را بشنود و كیست‌ كه‌ به‌ كلام‌ او گوش‌ فرا داشته‌، استماع‌ نموده‌ باشد.
\s5
\v 19 اینك‌ بادِ شدیدِ غضبِ خداوند صادر شده‌ و گردبادی‌ دور می‌زند و بر سر شریران‌ فرود خواهد آمد.
\v 20 غضب‌ خداوند تا مقاصد دل‌ او را بجا نیاورد و به‌ انجام‌ نرساند برنخواهد گشت‌. در ایام‌ آخر این‌ را نیكو خواهید فهمید.
\s5
\v 21 من‌ این‌ انبیا را نفرستادم‌ لیكن‌ دویدند. به‌ ایشان‌ سخن‌ نگفتم‌ اما ایشان‌ نبوّت‌ نمودند.
\v 22 امّا اگر در مشورت‌ من‌ قایم‌ می‌ماندند، كلام‌ مرا به‌ قوم‌ من‌ بیان‌ می‌كردند و ایشان‌ را از راه‌ بد و از اعمال‌ شریر ایشان‌ برمی‌گردانیدند.
\s5
\v 23 یهوه‌ می‌گوید: آیا من‌ خدای‌ نزدیك‌ هستم‌ و خدای‌ دور نی‌؟
\v 24 و خداوند می‌گوید: آیا كسی‌ خویشتن‌ را در جای‌ مخفی‌ پنهان‌ تواند نمود كه‌ من‌ او را نبینم‌ مگر من‌ آسمان‌ و زمین‌ را مملّو نمی‌سازم‌؟ كلام‌ خداوند این‌ است‌.
\s5
\v 25 سخنان‌ انبیا را كه‌ به‌ اسم‌ من‌ كاذبانه‌ نبوّت‌ كردند شنیدم‌ كه‌ گفتند خواب‌ دیدم‌ خواب‌ دیدم‌.
\v 26 این‌ تا به‌ كی‌ در دل‌ انبیایی‌ كه‌ كاذبانه‌ نبوّت‌ می‌كنند خواهد بود كه‌ انبیای‌ فریب‌ دل‌ خودشان‌ می‌باشند،
\v 27 كه‌ به‌ خوابهای‌ خویش‌ كه‌ هر كدام‌ از ایشان‌ به‌ همسایه‌ خود باز می‌گویندخیال‌ دارند كه‌ اسم‌ مرا از یاد قوم‌ من‌ ببرند، چنانكه‌ پدران‌ ایشان‌ اسم‌ مرا برای‌ بعل‌ فراموش‌ كردند.
\s5
\v 28 آن‌ نبی‌ای‌ كه‌ خواب‌ دیده‌ است‌ خواب‌ را بیان‌ كند و آن‌ كه‌ كلام‌ مرا دارد كلام‌ مرا براستی‌ بیان‌ نماید. خداوند می‌گوید كاه‌ را با گندم‌ چه‌ كار است‌؟»
\v 29 و خداوند می‌گوید: «آیا كلام‌ من‌ مثل‌ آتش‌ نیست‌ و مانند چكشی‌ كه‌ صخره‌ را خرد می‌كند؟»
\v 30 لهذا خداوند می‌گوید: «اینك‌ من‌ به‌ ضدّ این‌ انبیایی‌ كه‌ كلام‌ مرا از یكدیگر می‌دزدند هستم‌.»
\s5
\v 31 و خداوند می‌گوید: «اینك‌ من‌ به‌ ضدّ این‌ انبیا هستم‌ كه‌ زبان‌ خویش‌ را بكار برده‌، می‌گویند: او گفته‌ است‌.»
\v 32 و خداوند می‌گوید: «اینك‌ من‌ به‌ ضدّ اینان‌ هستم‌ كه‌ به‌ خوابهای‌ دروغ‌ نبوّت‌ می‌كنند و آنها را بیان‌ كرده‌، قوم‌ مرا به‌ دروغها و خیالهای‌ خود گمراه‌ می‌نمایند. و من‌ ایشان‌ را نفرستادم‌ و مأمور نكردم‌ پس‌ خداوند می‌گوید كه‌ به‌ این‌ قوم‌ هیچ‌ نفع‌ نخواهند رسانید.
\s5
\v 33 و چون‌ این‌ قوم‌ یا نبی‌ یا كاهنی‌ از تو سؤال‌ نموده‌، گویند كه‌ وحی‌ خداوند چیست‌؟ پس‌ به‌ ایشان‌ بگو: كدام‌ وحی‌؟ قول‌ خداوند این‌ است‌ كه‌ شما را ترك‌ خواهم‌ نمود.
\v 34 و آن‌ نبی‌ یا كاهن‌ یا قومی‌ كه‌ گویند وحی‌ یهوه‌، همانا بر آن‌ مرد و بر خانه‌اش‌ عقوبت‌ خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 35 و هر كدام‌ از شما به‌ همسایه‌ خویش‌ و هر كدام‌ به‌ برادر خود چنین‌ گویید كه‌ خداوند چه‌ جواب‌ داده‌ است‌ و خداوند چه‌ گفته‌ است‌؟
\v 36 لیكن‌ وحی‌ یهوه‌ را دیگر ذكر منمایید زیرا كلام‌ هر كس‌ وحی‌ او خواهد بود چونكه‌ كلام‌ خدای‌ حی یعنی‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ ما را منحرف‌ ساخته‌اید.
\s5
\v 37 و به‌نبی‌ چنین‌ بگو كه‌ خداوند به‌ تو چه‌ جواب‌ داده‌ و خداوند به‌ تو چه‌ گفته‌ است‌؟
\v 38 و اگر می‌گویید: وحی‌ یهوه‌، پس‌ یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید چونكه‌ این‌ سخن‌ یعنی‌ وحی‌ یهوه‌ را گفتید با آنكه‌ نزد شما فرستاده‌، فرمودم‌ كه‌ وحی‌ یهوه‌ را مگویید،
\v 39 لهذا اینك‌ من‌ شما را بالكّل‌ فراموش‌ خواهم‌ كرد و شما را با آن‌ شهری‌ كه‌ به‌ شما و به‌ پدران‌ داده‌ بودم‌ از حضور خود دور خواهم‌ انداخت‌.
\v 40 و عار ابدی‌ و رسوایی‌ جاودانی‌ را كه‌ فراموش‌ نخواهد شد بر شما عارض‌ خواهم‌ گردانید.»
\s5
\c 24
\p
\v 1 و بعد از آنكه‌ نَبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌یكُنیا ابن‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا را با رؤسای‌ یهودا و صنعتگران‌ و آهنگران‌ از اورشلیم‌ اسیر نموده‌، به‌ بابل‌ برد، خداوند دو سبد انجیر را كه‌ پیش‌ هیكل‌ خداوند گذاشته‌ شده‌ بود به‌ من‌ نشان‌ داد
\v 2 كه‌ در سبد اول‌، انجیر بسیار نیكو مثل‌ انجیر نوبر بود و در سبد دیگر انجیر بسیار بد بود كه‌ چنان‌ زشت‌ بود كه‌ نمی‌شود خورد.
\v 3 و خداوند مرا گفت‌: «ای‌ ارمیا چه‌ می‌بینی‌؟» گفتم‌: «انجیر. امّا انجیرهای‌ نیكو، بسیار نیكو است‌ و انجیرهای‌ بد بسیار بد است‌ كه‌ از بدی‌ آن‌ را نمی‌توان‌ خورد.»
\s5
\v 4 و كلام‌ خداوند به‌ من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 5 «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: مثل‌ این‌ انجیرهای‌ خوب‌ همچنان‌ اسیران‌ یهودا را كه‌ ایشان‌ را از اینجا به‌ زمین‌ كلدانیان‌ برای‌ نیكویی‌ فرستادم‌ منظور خواهم‌ داشت‌.
\v 6 و چشمان‌ خود را بر ایشان‌ به‌ نیكویی‌ خواهم‌ انداخت‌ و ایشان‌ رابه‌ این‌ زمین‌ باز خواهم‌ آورد و ایشان‌ را بنا كرده‌، منهدم‌ نخواهم‌ ساخت‌ و غرس‌ نموده‌، ریشه‌ ایشان‌ را نخواهم‌ كَند.
\v 7 و دلی‌ به‌ ایشان‌ خواهم‌ بخشید تا مرا بشناسند كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود، زیرا كه‌ به‌ تمامی‌ دل‌ بسوی‌ من‌ بازگشت‌ خواهند نمود.»
\s5
\v 8 خداوند چنین‌ می‌گوید: «مثل‌ انجیرهای‌ بد كه‌ چنان‌ بد است‌ كه‌ نمی‌توان‌ خورد، البته‌ همچنان‌ صِدِقیا پادشاه‌ یهودا و رؤسای‌ او و بقیه‌ اورشلیم‌ را كه‌ در این‌ زمین‌ باقی‌ مانده‌اند و آنانی‌ را كه‌ در مصر ساكن‌اند تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\v 9 و ایشان‌ را در تمامی‌ ممالك‌ زمین‌ مایه‌ تشویش‌ و بلا و در تمامی‌ مكان‌هایی‌ كه‌ ایشان‌ را رانده‌ام‌ عار و ضرب‌المثل‌ و مسخره‌ و لعنت‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 10 و در میان‌ ایشان‌ شمشیر و قحط‌ و وبا خواهم‌ فرستاد تا از زمینی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ و به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ام‌ نابود شوند.»
\s5
\c 25
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ در سال‌ چهارم‌ یهویاقیم‌ بن یوشیا، پادشاه‌ یهودا كه‌ سال‌ اول‌ نَبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ بود بر ارمیا درباره‌ تمامی‌ قوم‌ یهودا نازل‌ شد.
\v 2 و ارمیای‌ نبی‌ تمامی‌ قوم‌ یهودا و جمیع‌ سكنه‌ اورشلیم‌ را به‌ آن‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\s5
\v 3 «از سال‌ سیزدهم‌ یوشیا ابن‌ آمون‌ پادشاه‌ یهودا تا امروز كه‌ بیست‌ و سه‌ سال‌ باشد، كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ می‌شد و من‌ به‌ شما سخن‌ می‌گفتم‌ و صبح‌ زود برخاسته‌، تَكَلّم‌ می‌نمودم‌ امّاشما گوش‌ نمی‌دادید.
\v 4 و خداوند جمیع‌ بندگان‌ خود انبیا را نزد شما فرستاد و صبح‌ زود برخاسته‌، ایشان‌ را ارسال‌ نمود اما نشنیدید و گوش‌ خود را فرا نگرفتید تا استماع‌ نمایید.
\s5
\v 5 و گفتند: هر یك‌ از شما از راه‌ بد خود و اعمال‌ شریر خویش‌ بازگشت‌ نمایید و در زمینی‌ كه‌ خداوند به‌ شما و به‌ پدران‌ شما از ازل‌ تا به‌ ابد بخشیده‌ است‌ ساكن‌ باشید.
\v 6 و از عقب‌ خدایان‌ غیر نروید و آنها را عبادت‌ و سجده‌ منمایید و به‌ اعمال‌ دستهای‌ خود غضب‌ مرا به‌ هیجان‌ میاورید مبادا بر شما بلا برسانم‌.»
\s5
\v 7 امّا خداوند می‌گوید: «مرا اطاعت‌ ننمودید بلكه‌ خشم‌ مرا به‌ اعمال‌ دستهای‌ خویش‌ برای‌ بلای‌ خود به‌ هیجان‌ آوردید.»
\v 8 بنابراین‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ كلام‌ مرا نشنیدید،
\v 9 خداوند می‌گوید: اینك‌ من‌ فرستاده‌، تمامی‌ قبایل‌ شمال‌ را با بنده‌ خود نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ گرفته‌، ایشان‌ را بر این‌ زمین‌ و بر ساكنانش‌ و بر همه‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ آن‌ می‌باشند خواهم‌ آورد و آنها را بالكل‌ هلاك‌ كرده‌، دهشت‌ و مسخره‌ و خرابی‌ ابدی‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 10 و از میان‌ ایشان‌ آواز شادمانی‌ و آواز خوشی‌ و صدای‌ داماد و صدای‌ عروس‌ و صدای‌ آسیا و روشنایی‌ چراغ‌ را نابود خواهم‌ گردانید.
\v 11 و تمامی‌ این‌ زمین‌ خراب‌ و ویران‌ خواهد شد و این‌ قوم‌ها هفتاد سال‌ پادشاه‌ بابل‌ را بندگی‌ خواهند نمود.»
\s5
\v 12 و خداوند می‌گوید كه‌ «بعد از انقضای‌ هفتاد سال‌ من‌ بر پادشاه‌ بابل‌ و بر آن‌ امّت‌ و بر زمین‌ كلدانیان‌ عقوبت‌ گناه‌ ایشان‌ را خواهم‌ رسانید و آن‌ را به‌ خرابی‌ ابدی‌ مبدّل خواهم‌ ساخت‌.
\v 13 و بر این‌ زمین‌ تمامی‌ سخنان‌ خود را كه‌ به‌ ضدّ آن‌ گفته‌ام‌ یعنی‌ هر چه‌ در این‌ كتاب‌ مكتوب‌ است‌ كه‌ ارمیا آن‌ را درباره‌ جمیع‌ امّت‌ها نبوّت‌ كرده‌ است‌ خواهم‌ آورد.
\v 14 زیرا كه‌ امّت‌های‌ بسیار و پادشاهان‌ عظیم‌ ایشان‌ را بنده‌ خود خواهند ساخت‌ و ایشان‌ را موافق‌ افعال‌ ایشان‌ و موافق‌ اعمال‌ دستهای‌ ایشان‌ مكافات‌ خواهم‌ رسانید.»
\s5
\v 15 زانرو كه‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ به‌ من‌ چنین‌ گفت‌ كه‌ «كاسه‌ شراب‌ این‌ غضب‌ را از دست‌ من‌ بگیر و آن‌ را به‌ جمیع‌ امّت‌هایی‌ كه‌ تو را نزد آنها می‌فرستم‌ بنوشان‌.
\v 16 تا بیاشامند و به‌ سبب‌ شمشیری‌ كه‌ من‌ در میان‌ ایشان‌ می‌فرستم‌ نوان‌ شوند و دیوانه‌ گردند.»
\s5
\v 17 پس‌ كاسه‌ را از دست‌ خداوند گرفتم‌ و به‌ جمیع‌ امّت‌هایی‌ كه‌ خداوند مرا نزد آنها فرستاد نوشانیدم‌.
\v 18 یعنی‌ به‌ اورشلیم‌ و شهرهای‌ یهودا و پادشاهانش‌ و سرورانش‌ تا آنها را خرابی‌ و دهشت‌ و سخریه‌ و لعنت‌ چنانكه‌ امروز شده‌ است‌ گردانم‌.
\s5
\v 19 و به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر و بندگانش‌ و سرورانش‌ و تمامی‌ قومش‌.
\v 20 و به‌ جمیع‌ امّت‌های‌ مختلف‌ و به‌ جمیع‌ پادشاهان‌ زمین‌ عُوص‌ و به‌ همه‌ پادشاهان‌ زمین‌ فلسطینیان‌ یعنی‌ اَشقَلُون‌ و غَزَّه‌ و عَقرون‌ و بقیه‌ اَشدود.
\v 21 و به‌ اَدوم‌ و موآب‌ و بنی‌عَمّون‌.
\s5
\v 22 و به‌ جمیع‌ پادشاهان‌ صُور و همه‌ پادشاهان‌ صِیدُون‌ و به‌ پادشاهان‌ جزایری‌ كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ دریا می‌باشند.
\v 23 و به‌ دَدان‌ و تیما و بُوز و به‌ همگانی‌ كه‌ گوشه‌های‌ موی‌ خود را می‌تراشند.
\s5
\v 24 و به‌ همه‌ پادشاهان‌ عرب‌ و به‌ جمیع‌ پادشاهان‌ امّت‌های‌ مختلف‌ كه‌ در بیابان‌ ساكنند.
\v 25 و به‌ جمیع‌ پادشاهان‌ زِمْری‌ و همه‌ پادشاهان‌ عیلام‌ و همه‌ پادشاهان‌ مادی‌.
\v 26 و به‌ جمیع‌ پادشاهان‌ شمال‌ خواه‌ قریب‌ و خواه‌ بعید هر یك‌ با مجاور خود و به‌ تمامی‌ ممالك‌ جهان‌ كه‌ بر روی‌ زمینند. و پادشاه‌ شِیشَك‌ بعد از ایشان‌ خواهد آشامید.
\s5
\v 27 و به‌ ایشان‌ بگو: یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: «بنوشید و مست‌ شوید و قی‌ كنید تا از شمشیری‌ كه‌ من‌ در میان‌ شما می‌فرستم‌ بیفتید و برنخیزید.
\v 28 و اگر از گرفتن‌ كاسه‌ از دست‌ تو و نوشیدنش‌ ابا نمایند آنگاه‌ به‌ ایشان‌ بگو: یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: البته‌ خواهید نوشید.
\v 29 زیرا اینك‌ من‌ به‌ رسانیدن‌ بلا بر این‌ شهری‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ مسمّی‌ است‌ شروع‌ خواهم‌ نمود و آیا شما بالكلّ بی‌عقوبت‌ خواهید ماند؟ بی‌عقوبت‌ نخواهید ماند زیرا یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ من‌ شمشیری‌ بر جمیع‌ ساكنان‌ جهان‌ مأمور می‌كنم‌.
\s5
\v 30 پس‌ تو به‌ تمامی‌ این‌ سخنان‌ بر ایشان‌ نبوّت‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: خداوند از اعلی‌ علّیین‌ غرّش‌ می‌نماید و از مكان‌ قدس‌ خویش‌ آواز خود را می‌دهد و به‌ ضدّ مرتع‌ خویش‌ به‌ شدّت‌ غرّش‌ می‌نماید و مثل‌ آنانی‌ كه‌ انگور را می‌افشرند، بر تمامی‌ ساكنان‌ جهان‌ نعره‌ می‌زند،
\v 31 و صدا به‌ كرانهای‌ زمین‌ خواهد رسید زیرا خداوند را با امّت‌ها دعوی‌ است‌ و او بر هر ذی‌جسد داوری‌ خواهد نمود و شریران‌ را به‌ شمشیر تسلیم‌ خواهد كرد.» قول‌ خداوند این‌ است‌.
\s5
\v 32 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ گفت‌: «اینك‌ بلا از امّت‌ به‌ امّت‌ سرایت‌ می‌كند و باد شدید عظیمی‌ از كرانهای‌ زمین‌ برانگیخته‌ خواهد شد.»
\v 33 و در آن‌ روز كشتگان‌ خداوند از كران‌ زمین‌ تا كران‌دیگرش‌ خواهند بود. برای‌ ایشان‌ ماتم‌ نخواهند گرفت‌ و ایشان‌ را جمع‌ نخواهند كرد و دفن‌ نخواهند نمود بلكه‌ بر روی‌ زمین‌ سرگین‌ خواهند بود.
\s5
\v 34 ای‌ شبانان‌ ولوله‌ نمایید و فریاد برآورید. و ای‌ رؤسای‌ گله‌ بغلطید زیرا كه‌ ایام‌ كشته‌ شدن‌ شما رسیده‌ است‌ و من‌ شما را پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ و مثل‌ ظرف‌ مرغوب‌ خواهید افتاد.
\v 35 و ملجا برای‌ شبانان‌ و مفّر برای‌ رؤسای‌ گله‌ نخواهد بود.
\v 36 هین‌ فریاد شبانان‌ و نعره‌ رؤسای‌ گله‌! زیرا خداوند مرتعهای‌ ایشان‌ را ویران‌ ساخته‌ است‌.
\s5
\v 37 و مرتعهای‌ سلامتی‌ به‌ سبب‌ حدّت‌ خشم‌ خداوند خراب‌ شده‌ است‌.
\v 38 مثل‌ شیر بیشه‌ خود را ترك‌ كرده‌ است‌ زیرا كه‌ زمین‌ ایشان‌ به‌ سبب‌ خشم‌ هلاك‌كننده‌ و به‌ سبب‌ حدّت‌ غضبش‌ ویران‌ شده‌ است‌.
\s5
\c 26
\p
\v 1 در ابتدای‌ سلطنت‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا این‌ كلام‌ از جانب‌ خداوند نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «خداوند چنین‌ می‌گوید: در صحن‌ خانه‌ خداوند بایست‌ و به‌ ضدّ تمامی‌ شهرهای‌ یهودا كه‌ به‌ خانه‌ خداوند برای‌ عبادت‌ می‌آیند همه‌ سخنانی‌ را كه‌ تو را امر فرمودم‌ كه‌ به‌ ایشان‌ بگویی‌ بگو و سخنی‌ كم‌ مكن‌.
\v 3 شاید بشنوند و هر كس‌ از راه‌ بد خویش‌ برگردد تا از بلایی‌ كه‌ من‌ قصد نموده‌ام‌ كه‌ به‌ سبب‌ اعمال‌ بد ایشان‌ به‌ ایشان‌ برسانم‌ پشیمان‌ گردم‌.
\s5
\v 4 پس‌ ایشان‌ را بگو: خداوند چنین‌ می‌فرماید: اگر به‌ من‌ گوش‌ ندهید و در شریعت‌ من‌ كه‌ پیش‌ شما نهاده‌ام‌ سلوك‌ ننمایید،
\v 5 و اگر كلام‌ بندگانم‌ انبیا را كه‌ من‌ایشان‌ را نزد شما فرستادم‌ اطاعت‌ ننمایید با آنكه‌ من‌ صبح‌ زود برخاسته‌، ایشان‌ را ارسال‌ نمودم‌ اما شما گوش‌ نگرفتید.
\v 6 آنگاه‌ این‌ خانه‌ را مثل‌ شیلوه‌ خواهم‌ ساخت‌ و این‌ شهر را برای‌ جمیع‌ امّت‌های‌ زمین‌ لعنت‌ خواهم‌ گردانید.»
\s5
\v 7 و كاهنان‌ و انبیا و تمامی‌ قوم‌، این‌ سخنان‌ را كه‌ ارمیا در خانه‌ خداوند گفت‌ شنیدند.
\v 8 و چون‌ ارمیا از گفتن‌ هر آنچه‌ خداوند او را مأمور فرموده‌ بود كه‌ به‌ تمامی‌ قوم‌ بگوید فارغ‌ شد، كاهنان‌ و انبیا و تمامی‌ قوم‌ او را گرفته‌، گفتند: «البته‌ خواهی‌ مرد.
\v 9 چرا به‌ اسم‌ یهوه‌ نبوّت‌ كرده‌، گفتی‌ كه‌ این‌ خانه‌ مثل‌ شیلوه‌ خواهد شد و این‌ شهر خراب‌ و غیرمسكون‌ خواهد گردید؟» پس‌ تمامی‌ قوم‌ در خانه‌ خداوند نزد ارمیا جمع‌ شدند.
\s5
\v 10 و چون‌ رؤسای‌ یهودا این‌ چیزها را شنیدند از خانه‌ پادشاه‌ به‌ خانه‌ خداوند برآمده‌، به‌ دهنه‌ دروازه‌ جدیدِ خانه‌ خداوند نشستند.
\v 11 پس‌ كاهنان‌ و انبیا، رؤسا وتمامی‌ قوم‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «این‌ شخص‌ مستوجب‌ قتل‌ است‌ زیرا چنانكه‌ به‌ گوشهای‌ خود شنیدید به‌ خلاف‌ این‌ شهر نبوّت‌ كرد.»
\v 12 پس‌ ارمیا جمیع‌ سروران‌ و تمامی‌ قوم‌ را مخاطب‌ ساخته‌، گفت‌: « خداوند مرا فرستاده‌ است‌ تا همه‌ سخنانی‌ را كه‌ شنیدید به‌ ضدّ این‌ خانه‌ و به‌ ضدّ این‌ شهر نبوّت‌ نمایم‌.
\s5
\v 13 پس‌ الا´ن‌ راهها و اعمال‌ خود را اصلاح‌ نمایید و قول‌ یهوه‌ خدای‌ خود را بشنوید تا خداوند از این‌ بلایی‌ كه‌ درباره‌ شما فرموده‌ است‌ پشیمان‌ شود.
\v 14 اما من‌ اینك‌ در دست‌ شما هستم‌ موافق‌ آنچه‌ در نظر شما پسند و صواب‌ آید، بعمل‌ آرید.
\v 15 لیكن‌ اگرشما مرا به‌ قتل‌ رسانید، یقین‌ بدانید كه‌ خون‌ بی‌گناهی‌ را بر خویشتن‌ و بر این‌ شهر و ساكنانش‌ وارد خواهید آورد. زیرا حقیقتاً خداوند مرا نزد شما فرستاده‌ است‌ تا همه‌ این‌ سخنان‌ را به‌ گوش‌ شما برسانم‌.»
\s5
\v 16 آنگاه‌ رؤسا و تمامی‌ قوم‌ به‌ كاهنان‌ و انبیا گفتند كه‌ «این‌ مرد مستوجب‌ قتل‌ نیست‌ زیرا به‌ اسم‌ یهوه‌ خدای‌ ما به‌ ما سخن‌ گفته‌ است‌.»
\v 17 و بعضی‌ از مشایخ‌ زمین‌ برخاسته‌، تمامی‌ جماعت‌ قوم‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتند
\s5
\v 18 كه‌ «میكای‌ مورَشتی‌ در ایام‌ حزقیا پادشاه‌ یهودا نبوّت‌ كرد و به‌ تمامی‌ قوم‌ یهودا تكلّم‌ نموده‌، گفت‌: یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید كه‌ صهیون‌ را مثل‌ مزرعه‌ شیار خواهند كرد و اورشلیم‌ خراب‌ شده‌، كوه‌ این‌ خانه‌ به‌ بلندیهای‌ جنگل‌ مبدّل‌ خواهد گردید.
\v 19 آیا حزقیا پادشاه‌ یهودا و تمامی‌ یهودا او را كشتند؟ نی‌ بلكه‌ از خداوند بترسید و نزد خداوند استدعا نمود و خداوند از آن‌ بلایی‌ كه‌ درباره‌ ایشان‌ گفته‌ بود پشیمان‌ گردید. پس‌ ما بلای‌ عظیمی‌ بر جان‌ خود وارد خواهیم‌ آورد.»
\s5
\v 20 و نیز شخصی‌ اوریا نام‌ ابن‌ شَمَعیا از قریت‌ یعاریم‌ بود كه‌ به‌ نام‌ یهوه‌ نبوّت‌ كرد و او به‌ ضدّ این‌ شهر و این‌ زمین‌ موافق‌ همه‌ سخنان‌ ارمیا نبوّت‌ كرد.
\v 21 و چون‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ و جمیع‌ شجاعانش‌ و تمامی‌ سرورانش‌ سخنان‌ او را شنیدند پادشاه‌ قصد جان‌ او نمود و چون‌ اوریا این‌ را شنید بترسید و فرار كرده‌، به‌ مصر رفت‌.
\s5
\v 22 و یهویاقیم‌ پادشاه‌ كسان‌ به‌ مصر فرستاد یعنی‌ اَلناتان‌ بن‌ عَكبُور و چند نفر را با او به‌ مصر (فرستاد).
\v 23 و ایشان‌ اوریا را از مصر بیرون آورده‌، او را نزد یهویاقیم‌ پادشاه‌ رسانیدند و او را به‌ شمشیر كشته‌، بدن‌ او را به‌ قبرستان‌ عوام‌النّاس‌ انداخت‌.
\v 24 لیكن‌ دست‌ اَخیقام‌ بن‌ شافان‌ با ارمیا بود تا او را به‌ دست‌ قوم‌ نسپارند كه‌ او را به‌ قتل‌ رسانند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 در ابتدای‌ سلطنت‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا این‌ كلام‌ از جانب‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 خداوند به‌ من‌ چنین‌ گفت‌: «بندها و یوغها برای‌ خود بساز و آنها را بر گردن‌ خود بگذار.
\v 3 و آنها را نزد پادشاه‌ اَدوم‌ و پادشاه‌ موآب‌ و پادشاه‌ بنی‌عَمّون‌ و پادشاه‌ صور و پادشاه‌ صِیدون‌ به‌ دست‌ رسولانی‌ كه‌ به‌ اورشلیم‌ نزد صِدِقیا پادشاه‌ یهودا خواهند آمد بفرست‌.
\v 4 و ایشان‌ را برای‌ آقایان‌ ایشان‌ امر فرموده‌، بگو یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: به‌ آقایان‌ خود بدین‌ مضمون‌ بگویید:
\s5
\v 5 من‌ جهان‌ و انسان‌ و حیوانات‌ را كه‌ بر روی‌ زمینند به‌ قوّت‌ عظیم‌ و بازوی‌ افراشته‌ خود آفریدم‌ و آن‌ را بهر كه‌ در نظر من‌ پسند آمد بخشیدم‌.
\v 6 و الا´ن‌ من‌ تمامی‌ این‌ زمینها را به‌ دست‌ بنده‌ خود نَبوكدنَصّر پادشاه‌ بابل‌ دادم‌ و نیز حیوانات‌ صحرا را به‌ او بخشیدم‌ تا او را بندگی‌ نمایند.
\v 7 و تمامی‌ امّت‌ها او را و پسرش‌ و پسر پسرش‌ را خدمت‌ خواهند نمود تا وقتی‌ كه‌ نوبت‌ زمین‌ او نیز برسد. پس‌ امّت‌های‌ بسیار و پادشاهان‌ عظیم‌ او را بنده‌ خود خواهند ساخت‌.
\s5
\v 8 و واقع‌ خواهد شد كه‌ هر امّتی‌ و مملكتی‌ كه‌ نَبوكدنَصّر پادشاه‌ بابل‌ را خدمت‌ ننمایند و گردن‌ خویش‌ را زیر یوغ‌ پادشاه‌ بابل‌نگذارند خداوند می‌گوید: كه‌ آن‌ امّت‌ را به‌ شمشیر و قحط‌ و وبا سزا خواهم‌ داد تا ایشان‌ را به‌ دست‌ او هلاك‌ كرده‌ باشم‌.
\s5
\v 9 و امّا شما به‌ انبیا و فالگیران‌ و خواب‌بینندگان‌ و ساحران‌ و جادوگران‌ خود كه‌ به‌ شما حرف‌ می‌زنند و می‌گویند پادشاه‌ بابل‌ را خدمت‌ منمایید گوش‌ مگیرید.
\v 10 زیرا كه‌ ایشان‌ برای‌ شما كاذبانه‌ نبوّت‌ می‌كنند تا شما را از زمین‌ شما دور نمایند و من‌ شما را پراكنده‌ سازم‌ تا هلاك‌ شوید.
\v 11 امّا آن‌ امّتی‌ كه‌ گردن‌ خود را زیر یوغ‌ پادشاه‌ بابل‌ بگذارند و او را خدمت‌ نمایند، خداوند می‌گوید كه‌ آن‌ امّت‌ را در زمین‌ خود ایشان‌ مقیم‌ خواهم‌ ساخت‌ و آن‌ را زرع‌ نموده‌، در آن‌ ساكن‌ خواهند شد.»
\s5
\v 12 و به‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا همه‌ این‌ سخنان‌ را بیان‌ كرده‌، گفتم‌: «گردنهای‌ خود را زیر یوغ‌ پادشاه‌ بابل‌ بگذارید و او را و قوم‌ او را خدمت‌ نمایید تا زنده‌ بمانید.
\v 13 چرا تو و قومت‌ به‌ شمشیر و قحط‌ و وبا بمیرید چنانكه‌ خداوند درباره‌ قومی‌ كه‌ پادشاه‌ بابل‌ را خدمت‌ ننمایند گفته‌ است‌.
\s5
\v 14 و گوش‌ مگیرید به‌ سخنان‌ انبیایی‌ كه‌ به‌ شما می‌گویند: پادشاه‌ بابل‌ را خدمت‌ ننمایید زیرا كه‌ ایشان‌ برای‌ شما كاذبانه‌ نبوّت‌ می‌كنند.
\v 15 زیرا خداوند می‌گوید: من‌ ایشان‌ را نفرستادم‌ بلكه‌ ایشان‌ به‌ اسم‌ من‌ به‌ دروغ‌ نبوّت‌ می‌كنند تا من‌ شما را اخراج‌ كنم‌ و شما با انبیایی‌ كه‌ برای‌ شما نبوّت‌ می‌نمایند هلاك‌ شوید.»
\s5
\v 16 و به‌ كاهنان‌ و تمامی‌ این‌ قوم‌ نیز خطاب‌ كرده‌، گفتم‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: گوش‌ مگیرید به‌ سخنان‌ انبیایی‌ كه‌ برای‌ شما نبوّت‌ كرده‌، می‌گویند اینك‌ ظروف‌ خانه‌ خداوند بعد ازاندك‌ مدتی‌ از بابل‌ باز آورده‌ خواهد شد زیرا كه‌ ایشان‌ كاذبانه‌ برای‌ شما نبوّت‌ می‌كنند.
\v 17 ایشان‌ را گوش‌ مگیریدبلكه‌ پادشاه‌ بابل‌ را خدمت‌ نمایید تا زنده‌ بمانید. چرا این‌ شهر خراب‌ شود؟
\v 18 و اگر ایشان‌ انبیا می‌باشند و كلام‌ خداوند با ایشان‌ است‌ پس‌ الا´ن‌ از یهوه‌ صبایوت‌ استدعا بكنند تا ظروفی‌ كه‌ در خانه‌ خداوند و در خانه‌ پادشاه‌ یهودا و اورشلیم‌ باقی‌ است‌ به‌ بابل‌ برده‌ نشود.
\s5
\v 19 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: درباره‌ ستونها و دریاچه‌ و پایه‌هاو سایر ظروفی‌ كه‌ در این‌ شهر باقی‌ مانده‌ است‌،
\v 20 و نبوكدنصّر پادشاه‌ بابل‌ آنها را حینی‌ كه‌ یكُنیا ابن‌ یهوْیاقیم‌ پادشاه‌ یهودا و جمیع‌ شرفا یهودا و اورشلیم‌ را از اورشلیم‌ به‌ بابل‌ بُرد نگرفت‌،
\s5
\v 21 به‌ درستی‌ كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ درباره‌ این‌ ظروفی‌ كه‌ در خانه‌ خداوند و در خانه‌ پادشاه‌ یهودا و اورشلیم‌ باقی‌ مانده‌ است‌ چنین‌ می‌گوید:
\v 22 كه‌ آنها به‌ بابل‌ برده‌ خواهد شد و خداوند می‌گوید تا روزی‌ كه‌ از ایشان‌ تفقّد نمایم‌ در آنجا خواهد ماند و بعد از آن‌ آنها را بیرون‌ آورده‌، به‌ این‌ مكان‌ باز خواهم‌ آورد.»
\s5
\c 28
\p
\v 1 و در همان‌ سال‌ در ابتدای‌ سلطنت صِدقِیا پادشاه‌ یهودا در ماه‌ پنجم‌ از سال‌ چهارم‌ واقع‌ شد كه‌ حَنَنیا ابن‌ عَزُور نبی‌ كه‌ از جِبعون‌ بود مرا در خانه‌ خداوند در حضور كاهنان‌ و تمامی‌ قوم‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 2 «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ بدین‌ مضمون‌ تكلّم‌ نموده‌ و گفته‌ است‌ من‌ یوغ‌ پادشاه‌ بابل‌ راشكسته‌ام‌.
\s5
\v 3 بعد از انقضای‌ دو سال‌ من‌ همه‌ ظرف‌های‌ خانه‌ خداوند را كه‌ نَبوكدنصر پادشاه‌ بابل‌ از این‌ مكان‌ گرفته‌، به‌ بابل‌ برد به‌ اینجا باز خواهم‌ آورد.
\v 4 و خداوند می‌گوید من‌ یكنیا ابن‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا و جمیع‌ اسیران‌ یهودا را كه‌ به‌ بابل‌ رفته‌اند به‌ اینجا باز خواهم‌ آورد زیرا كه‌ یوغ‌ پادشاه‌ بابل‌ را خواهم‌ شكست‌.»
\s5
\v 5 آنگاه‌ ارمیا نبی‌ به‌ حَنَنْیا نبی‌ در حضور كاهنان‌ و تمامی‌ قومی‌ كه‌ در خانه‌ خداوند حاضر بودند گفت‌؛
\v 6 پس‌ ارمیا نبی‌ گفت‌: «آمین‌ خداوند چنین‌ بكند و خداوند سخنانت‌ را كه‌ به‌ آنها نبوّت‌ كردی‌ استوار نماید و ظروف‌ خانه‌ خداوند و جمیع‌ اسیران‌ را از بابل‌ به‌ اینجا باز بیاورد.
\v 7 لیكن‌ این‌ كلام‌ را كه‌ من‌ به‌ گوش‌ تو و به‌ سمع‌ تمامی‌ قوم‌ می‌گویم‌ بشنو:
\s5
\v 8 انبیایی‌ كه‌ از زمان‌ قدیم‌ قبل‌ از من‌ و قبل‌ از تو بوده‌اند درباره‌ زمینهای‌ بسیار وممالك‌ عظیم‌ به‌ جنگ‌ و بلا و وبا نبوّت‌ كرده‌اند.
\v 9 امّا آن‌ نبی‌ای‌ كه‌ بسلامتی‌ نبوّت‌ كند، اگر كلام‌ آن‌ نبی‌ واقع‌ گردد، آنگاه‌ آن‌ نبی‌ معروف‌ خواهد شد كه‌ خداوند فی‌الحقیقه‌ او را فرستاده‌ است‌.»
\s5
\v 10 پس‌ حَنَنْیا نبی‌ یوغ‌ را از گردن‌ ارمیا نبی‌ گرفته‌، آن‌ را شكست‌.
\v 11 و حَنَنیا به‌ حضور تمامی‌ قوم‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: بهمین‌ طور یوغ‌ نَبوكَدنصّر پادشاه‌ بابل‌ را بعد از انقضای‌ دو سال‌ از گردن‌ جمیع‌ امّت‌ها خواهم‌ شكست‌.» و ارمیا نبی‌ به‌ راه‌ خود رفت‌.
\s5
\v 12 و بعد از آنكه‌ حَنَنیا نبی‌ یوغ‌ را از گردن‌ ارمیا نبی‌ شكسته‌ بود، كلام‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 13 «برو و حننیا نبی‌ را بگو: خداوند چنین‌ می‌گوید: یوغهای‌ چوبی‌ را شكستی‌ اما بجای‌آنها یوغهای‌ آهنین‌ را خواهی‌ ساخت‌.
\v 14 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ یوغی‌ آهنین‌ بر گردن‌ جمیع‌ این‌ امّت‌ها نهادم‌ تا نبوكدنصّر پادشاه‌ بابل‌ را خدمت‌ نمایند. پس‌ او را خدمت‌ خواهند نمود و نیز حیوانات‌ صحرا را به‌ او دادم‌.»
\s5
\v 15 آنگاه‌ ارمیا نبی‌ به‌ حننیا نبی‌ گفت‌: «ای‌ حننیا بشنو! خداوند تو را نفرستاده‌ است‌ بلكه‌ تو این‌ قوم‌ را وامیداری‌ كه‌ به‌ دروغ‌ توكّل‌ نمایند.
\v 16 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ تو را از روی‌ این‌ زمین‌ دور می‌اندازم‌ و تو امسال‌ خواهی‌ مرد زیرا كه‌ سخنان‌ فتنه‌انگیز به‌ ضدّ خداوند گفتی‌.»
\v 17 پس‌ در ماه‌ هفتم‌ همانسال‌ حننیا نبی‌ مرد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 این‌ است‌ سخنان‌ رساله‌ای‌ كه‌ ارمیا نبی از اورشلیم‌ نزد بقیه‌ مشایخ‌ اسیران‌ و كاهنان‌ و انبیا و تمامی‌ قومی‌ كه‌ نبوكدنصّر از اورشلیم‌ به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برده‌ بود فرستاد،
\v 2 بعد از آنكه‌ یكنیا پادشاه‌ و ملكه‌ و خواجه‌سرایان‌ و سروران‌ یهودا و اورشلیم‌ و صنعتگران‌ و آهنگران‌ از اورشلیم‌ بیرون‌ رفته‌ بودند.
\v 3 (پس‌ آن‌ را) به‌ دست‌ اَلعاسَه‌ بن‌ شافان‌ و جَمَریا ابن‌ حِلقیا كه‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا ایشان‌ را نزد نبوكدنصّر پادشاه‌ بابل‌ به‌ بابل‌ فرستاد (ارسال‌ نموده‌)، گفت‌:
\s5
\v 4 «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ به‌ تمامی‌ اسیرانی‌ كه‌ من‌ ایشان‌ را از اورشلیم‌ به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ فرستادم‌، چنین‌ می‌گوید:
\v 5 خانه‌ها ساخته‌ در آنها ساكن‌ شوید و باغها غرس‌ نموده‌، میوۀآنها را بخورید.
\s5
\v 6 زنان‌ گرفته‌، پسران‌ و دختران‌ به‌ هم‌ رسانید و زنان‌ برای‌ پسران‌ خود بگیرید و دختران‌ خود را به‌ شوهر بدهید تا پسران‌ و دختران‌ بزایند و در آنجا زیاد شوید و كم‌ نگردید.
\v 7 و سلامتی‌ آن‌ شهر را كه‌ شما را به‌ آن‌ به‌ اسیری‌ فرستاده‌ام‌ بطلبید و برایش‌ نزد خداوند مسألت‌ نمایید زیرا كه‌ در سلامتی‌ آن‌ شما را سلامتی‌ خواهد بود.
\s5
\v 8 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: مگذارید كه‌ انبیای‌ شما كه‌ در میان‌ شمااند و فالگیران‌ شما شما را فریب‌ دهند و به‌ خوابهایی‌ كه‌ شما ایشان‌ را وامی‌دارید كه‌ آنها را ببینند، گوش‌ مگیرید.
\v 9 زیرا خداوند می‌گوید كه‌ ایشان‌ برای‌ شما به‌ اسم‌ من‌ كاذبانه‌ نبوّت‌ می‌كنند و من‌ ایشان‌ را نفرستاده‌ام‌.
\s5
\v 10 و خداوند می‌گوید: چون‌ مدت‌ هفتاد سال‌ بابل‌ سپری‌ شود من‌ از شما تفقّد خواهم‌ نمود و سخنان‌ نیكو را كه‌ برای‌ شما گفتم‌ انجام‌ خواهم‌ داد؛ به‌ اینكه‌ شما را به‌ این‌ مكان‌ باز خواهم‌ آورد.
\v 11 زیرا خداوند می‌گوید: فكرهایی‌ را كه‌ برای‌ شما دارم‌ می‌دانم‌ كه‌ فكرهای‌ سلامتی‌ می‌باشد و نه‌ بدی‌ تا شما را در آخرت‌ امید بخشم‌.
\s5
\v 12 و مرا خواهید خواند و آمده‌، نزد من‌ تضرّع‌ خواهید كرد و من‌ شما را اجابت‌ خواهم‌ نمود.
\v 13 و مرا خواهید طلبید و چون‌ مرا به‌ تمامی‌ دل‌ خود جستجو نمایید، مرا خواهید یافت.
\v 14 و خداوند می‌گوید كه‌ مرا خواهید یافت‌ و اسیران‌ شما را باز خواهم‌ آورد. و خداوند می‌گوید كه‌ شما را از جمیع‌ امّت‌ها و از همه‌ مكان‌هایی‌ كه‌ شما را در آنها رانده‌ام‌، جمع‌ خواهم‌ نمود و شما را از جایی‌ كه‌ به‌ اسیری‌ فرستاده‌ام‌، باز خواهم‌ آورد.
\s5
\v 15 از آن‌رو كه‌ گفتید خداوند برای‌ ما در بابل‌ انبیا مبعوث‌ نموده‌ است‌.
\v 16 «پس‌ خداوند به‌ پادشاهی‌ كه‌ بر كرسی‌ داود نشسته‌ است‌ و به‌ تمامی‌ قومی‌ كه‌ در این‌ شهر ساكنند، یعنی‌ برادران‌ شما كه‌ همراه‌ شما به‌ اسیری‌ نرفته‌اند، چنین‌ می‌گوید:
\v 17 بلی‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ شمشیر و قحط‌ و وبا را بر ایشان‌ خواهم‌ فرستاد و ایشان‌ را مثل‌ انجیرهای‌ بد كه‌ آنها را از بدی‌ نتوان‌ خورد، خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 18 و ایشان‌ را به‌ شمشیر و قحط‌ و وبا تعاقب‌ خواهم‌ نمود و در میان‌ جمیع‌ ممالك‌ جهان‌ مشوّش‌ خواهم‌ ساخت‌ تا برای‌ همه‌ امّت‌هایی‌ كه‌ ایشان‌ را در میان‌ آنها رانده‌ام‌، لعنت‌ و دهشت‌ و مسخره‌ و عار باشند.
\v 19 چونكه‌ خداوند می‌گوید: كلام‌ مرا كه‌ به‌ واسطه‌ بندگان‌ خود انبیا نزد ایشان‌ فرستادم‌ نشنیدند با آنكه‌ صبح‌ زود برخاسته‌، آن‌ را فرستادم‌ امّا خداوند می‌گوید كه‌ شما نشنیدید.
\s5
\v 20 و شما ای‌ جمیع‌ اسیرانی‌ كه‌ از اورشلیم‌ به‌ بابل‌ فرستادم‌ كلام‌ خداوند را بشنوید.
\v 21 یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ درباره‌ اَخآب‌ بن‌ قولایا و درباره‌ صدقیا ابن‌ مَعَسِیا كه‌ برای‌ شما به‌ اسم‌ من‌ كاذبانه‌ نبوّت‌ می‌كنند، چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ ایشان‌ را به‌ دست‌ نبوكدنصّر پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ خواهم‌ كرد و او ایشان‌ را در حضور شما خواهد كشت‌.
\s5
\v 22 و از ایشان‌ برای‌ تمامی‌ اسیران‌ یهودا كه‌ در بابل‌ می‌باشند لعنت‌ گرفته‌، خواهند گفت‌ كه‌ خداوند تو را مثل‌ صدقیا و اخآب‌ كه‌ پادشاه‌ بابل‌ ایشان‌ را در آتش‌ سوزانید، بگرداند.
\v 23 چونكه‌ ایشان‌ در اسرائیل‌ حماقت‌ نمودند و با زنان‌ همسایگان‌ خود زناكردند و به‌ اسم‌ من‌ كلامی‌ را كه‌ به‌ ایشان‌ امر نفرموده‌ بودم‌ كاذبانه‌ گفتند و خداوند می‌گوید كه‌ من‌ عارف‌ و شاهد هستم‌.»
\s5
\v 24 و شَمَعیای‌ نَحَلامی‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو:
\v 25 «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ تكلّم‌ نموده‌، چنین‌ می‌گوید: از آنجایی‌ كه‌ تو رسایل‌ به‌ اسم‌ خود نزد تمامی‌ قوم‌ كه‌ در اورشلیم‌اند و نزد صَفَنیا ابن‌ مَعَسِیا كاهن‌ و نزد جمیع‌ كاهنان‌ فرستاده‌، گفتی‌:
\v 26 كه‌ خداوند تو را به‌ جای‌ یهُویاداع‌ كاهن‌ به‌ كهانت‌ نصب‌ نموده‌ است‌ تا بر خانه‌ خداوند وكلا باشید. برای‌ هر شخص‌ مجنون‌ كه‌ خویشتن‌ را نبی می‌نماید تا او را در كُنده‌ها و زنجیرها ببندی‌.
\s5
\v 27 پس‌ الا´ن‌ چرا ارمیا عَناتوتی‌ را كه‌ خود را برای‌ شما نبی‌ می‌نماید توبیخ‌ نمی‌كنی‌؟
\v 28 زیرا كه‌ او نزد ما به‌ بابل‌ فرستاده‌، گفت‌ كه‌ این‌ اسیری‌ بطول‌ خواهد انجامید پس‌ خانه‌ها بنا كرده‌، ساكن‌ شوید و باغها غرس‌ نموده‌، میوه‌ آنها را بخورید.»
\v 29 و صَفَنیای‌ كاهن‌ این‌ رساله‌ را به‌ گوش‌ ارمیا نبی‌ خواند.
\s5
\v 30 پس‌ كلام‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 31 «نزد جمیع‌ اسیران‌ فرستاده‌، بگو كه‌ خداوند درباره‌ شَمَعیای‌ نَحَلامی‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ شَمَعیا برای‌ شما نبوّت‌ می‌كند و من‌ او را نفرستاده‌ام‌ و او شما را وامی‌دارد كه‌ به‌ دروغ‌ اعتماد نمایید،
\v 32 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ بر شَمَعیای‌ نَحَلامی‌ و ذریت‌ وی‌ عقوبت‌ خواهم‌ رسانید و برایش‌ كسی‌ كه‌ در میان‌ این‌ قوم‌ ساكن‌ باشد، نخواهد ماند و خداوند می‌گوید او آن‌ احسانی‌ را كه‌ من‌ برای‌ قوم‌ خود می‌كنم‌ نخواهد دید، زیرا كه‌ درباره‌ خداوندسخنان‌ فتنه‌انگیز گفته‌ است‌.»
\s5
\c 30
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند بر ارمیا نازل شده‌، گفت‌:
\v 2 «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ تكلّم‌ نموده‌، چنین‌ می‌گوید: تمامی‌ سخنانی‌ را كه‌ من‌ به‌ تو گفته‌ام‌، در طوماری‌ بنویس‌.
\v 3 زیرا خداوند می‌گوید: اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ اسیران‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ و یهودا را باز خواهم‌ آورد و خداوند می‌گوید: ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ام‌، باز خواهم‌ رسانید تا آن‌ را به‌ تصرّف‌ آورند.»
\s5
\v 4 و این‌ است‌ كلامی‌ كه‌ خداوند درباره‌ اسرائیل‌ و یهودا گفته‌ است‌.
\v 5 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: «صدای‌ ارتعاش‌ شنیدیم‌. خوف‌ است‌ و سلامتی‌ نی‌.
\s5
\v 6 سؤال‌ كنید و ملاحظه‌ نمایید كه‌ آیا ذكور اولاد می‌زاید؟ پس‌ چرا هر مرد را می‌بینم‌ كه‌ مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید دست‌ خود را بر كمرش‌ نهاده‌ و همه‌ چهره‌ها به‌ زردی‌ مبدّل‌ شده‌ است‌؟»
\v 7 وای‌ بر ما زیرا كه‌ آن‌ روز، عظیم‌ است‌ و مثل‌ آن‌ دیگری‌ نیست‌ و آن‌ زمان‌ تنگی‌ یعقوب‌ است‌ اما از آن‌ نجات‌ خواهد یافت‌.
\s5
\v 8 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: «هر آینه‌ در آن‌ روز یوغ‌ او را از گردنت‌ خواهم‌ شكست‌ و بندهای‌ تو را خواهم‌ گسیخت‌. و غریبان‌ بار دیگر او را بنده‌ خود نخواهند ساخت.
\v 9 و ایشان‌ خدای‌ خود یهوه‌ و پادشاه‌ خویش‌ داود را كه‌ برای‌ ایشان‌ برمی‌انگیزانم‌ خدمت‌ خواهند كرد.
\s5
\v 10 پس‌ خداوند می‌گوید كه‌ ای‌ بنده‌ من‌ یعقوب‌ مترس‌ و ای‌ اسرائیل‌ هراسان‌ مباش‌ زیرا اینك‌ من‌ تو را از جای‌ دور و ذریت‌ تو را از زمین‌ اسیری‌ ایشان‌ خواهم‌ رهانید و یعقوب‌ مراجعت‌ نموده‌، در رفاهیت‌ و امنیت‌ خواهد بود و كسی‌ او را نخواهد ترسانید.
\v 11 زیرا خداوند می‌گوید: من‌ با تو هستم‌ تا تو را نجات‌ بخشم‌ و جمیع‌ امّت‌ها را كه‌ تو را در میان‌ آنها پراكنده‌ ساختم‌، تلف‌ خواهم‌ كرد. اما تو را تلف‌ نخواهم‌ نمود، بلكه‌ تو را به‌ انصاف‌ تأدیب‌ خواهم‌ كرد و تو را بی‌سزا نخواهم‌ گذاشت‌.
\s5
\v 12 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: جراحت‌ تو علاج‌ناپذیر و ضربت‌ تو مهلك‌ می‌باشد.
\v 13 كسی‌ نیست‌ كه‌ دعوی‌ تو را فیصل‌ دهد تا التیام‌ یابی‌ و برایت‌ دواهای‌ شفابخشنده‌ای‌ نیست‌.
\s5
\v 14 جمیع‌ دوستانت‌ تو را فراموش‌ كرده‌، درباره‌ تو احوال‌پرسی‌ نمی‌نمایند زیرا كه‌ تو را به‌ صدمه‌دشمن‌ و به‌ تأدیب‌ بیرحمی‌ به‌ سبب‌ كثرت‌ عصیانت‌ و زیادتی‌ گناهانت‌ مبتلا ساخته‌ام‌.
\v 15 چرا درباره‌ جراحت‌ خود فریاد می‌نمایی‌؟ درد تو علاج‌ناپذیر است‌. به‌ سبب‌ زیادتی‌ عصیانت‌ و كثرت‌ گناهانت‌ این‌ كارها را به‌ تو كرده‌ام‌.
\s5
\v 16 «بنابراین‌ آنانی‌ كه‌ تو را می‌بلعند، بلعیده‌ خواهند شد و آنانی‌ كه‌ تو را به‌ تنگ‌ می‌آورند، جمیعاً به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌. و آنانی‌ كه‌ تو را تاراج‌ می‌كنند، تاراج‌ خواهند شد و همه‌ غارت‌كنندگانت‌ را به‌ غارت‌ تسلیم‌ خواهم‌ كرد.
\v 17 زیرا خداوند می‌گوید: به‌ تو عافیت‌ خواهم‌ رسانید و جراحات‌ تو را شفا خواهم‌ داد، از این‌ جهت‌ كه‌ تو را (شهر) متروك‌ می‌نامند (و می‌گویند) كه‌ این‌ صهیون‌ است‌ كه‌ احدی‌ درباره‌ آن‌ احوال‌پرسی‌ نمی‌كند.
\s5
\v 18 خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ خیمه‌های‌ اسیری‌ یعقوب‌ را باز خواهم‌ آورد و به‌ مسكنهایش‌ ترحّم‌ خواهم‌ نمود و شهر بر تلّش‌ بنا شده‌، قصرش‌ برحسب‌ عادت‌خود مسكون‌ خواهد شد.
\v 19 و تسبیح‌ و آواز مطربان‌ از آنها بیرون‌ خواهد آمد و ایشان‌ را خواهم‌ افزود و كم‌ نخواهند شد و ایشان‌ را معزّز خواهم‌ ساخت‌ و پست‌ نخواهند گردید.
\s5
\v 20 و پسرانش‌ مانند ایام‌ پیشین‌ شده‌، جماعتش‌ در حضور من‌ برقرار خواهند ماند و بر جمیع‌ ستمگرانش‌ عقوبت‌ خواهم‌ رسانید.
\v 21 و حاكم‌ ایشان‌ از خود ایشان‌ بوده‌، سلطان‌ ایشان‌ از میان‌ ایشان‌ بیرون‌ خواهد آمد و او را مقرّب‌ می‌گردانم‌ تا نزدیك‌ من‌ بیاید زیرا خداوند می‌گوید: كیست‌ كه‌ جرأت‌ كند نزد من‌ آید؟
\v 22 و شما قوم‌ من‌ خواهید بود و من‌ خدای‌ شما خواهم‌ بود.
\s5
\v 23 اینك‌ باد شدید خداوند با حدّت‌ غضب‌ و گردبادهای‌ سخت‌ بیرون‌ می‌آید كه‌ بر سر شریران‌ هجوم‌ آورد.
\v 24 تا خداوند تدبیرات‌ دل‌ خود را بجا نیاورد و استوار نفرماید، حدّت‌ خشم‌ او نخواهد برگشت‌. در ایام‌ آخر این‌ را خواهید فهمید.»
\s5
\c 31
\p
\v 1 خداوند می‌گوید: «در آن‌ زمان‌ من‌خدای‌ تمامی‌ قبایل‌ اسرائیل‌ خواهم‌ بود و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود.
\v 2 خداوند چنین‌ می‌گوید: قومی‌ كه‌ از شمشیر رستند در بیابان‌ فیض‌ یافتند، هنگامی‌ كه‌ من‌ رفتم‌ تا برای‌ اسرائیل‌ آرامگاهی‌ پیدا كنم‌.»
\v 3 خداوند از جای‌ دور به‌ من‌ ظاهر شد (و گفت‌): «با محبت‌ ازلی‌ تو را دوست‌ داشتم‌، از این‌ جهت‌ تو را به‌ رحمت‌ جذب‌ نمودم‌.
\s5
\v 4 ای‌ باكره‌ اسرائیل‌ تو را بار دیگر بنا خواهم‌ كرد و تو بنا خواهی‌ شد و بار دیگر با دفّهای‌ خود خویشتن‌ را خواهی‌ آراست‌ و در رقصهای‌ مطربان‌ بیرون‌ خواهی‌ آمد.
\v 5 بار دیگر تاكستانها بر كوههای‌ سامره‌ غرس‌ خواهی‌ نمود و غرس‌كنندگان‌ غرس‌نموده‌، میوه‌ آنها را خواهند خورد.
\v 6 زیرا روزی‌ خواهد بود كه‌ دیده‌بانان‌ بر كوهستان‌ افرایم‌ ندا خواهند كرد كه‌ برخیزید و نزد یهوه‌ خدای‌ خود به‌ صهیون‌ برآییم‌.»
\s5
\v 7 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: «به‌ جهت‌ یعقوب‌ به‌ شادمانی‌ ترنّم‌ نمایید و به‌ جهت‌ سر امّت‌ها آواز شادی‌ دهید. اعلام‌ نمایید و تسبیح‌ بخوانید و بگویید: ای‌ خداوند قوم‌ خود بقیه‌ اسرائیل‌ را نجات‌ بده‌!
\s5
\v 8 اینك‌ من‌ ایشان‌ را از زمین‌ شمال‌ خواهم‌ آورد و از كرانه‌های‌ زمین‌ جمع‌ خواهم‌ نمود و با ایشان‌ كوران‌ و لنگان‌ و آبستنان‌ و زنانی‌ كه‌ می‌زایند با هم‌ گروه‌ عظیمی‌ به‌ اینجا باز خواهند آمد.
\v 9 با گریه‌ خواهند آمد و من‌ ایشان‌ را با تضرّعات‌ خواهم‌ آورد. نزد نهرهای‌ آب‌ ایشان‌ را به‌ راه‌ صاف‌ كه‌ در آن‌ نخواهند لغزید رهبری‌ خواهم‌ نمود زیرا كه‌ من‌ پدر اسرائیل‌ هستم‌ و افرایم‌ نخست‌زاده‌ من‌ است‌.
\s5
\v 10 ای‌ امّت‌ها كلام‌ خداوند را بشنوید و در میان‌ جزایر بعیده‌ اخبار نمایید و بگویید آنكه‌ اسرائیل‌ را پراكنده‌ ساخت‌ ایشان‌ را جمع‌ خواهد نمود و چنانكه‌ شبان‌ گله‌خود را (نگاه‌ دارد) ایشان‌ را محافظت‌ خواهد نمود.
\v 11 زیرا خداوند یعقوب‌ را فدیه‌ داده‌ و او را از دست‌ كسی‌ كه‌ از او قویتر بود رهانیده‌ است‌.
\s5
\v 12 و ایشان‌ آمده‌، بر بلندی‌ صهیون‌ خواهند سرایید و نزد احسان‌ خداوند یعنی‌ نزد غلّه‌ و شیره‌ و روغن‌ و نتاج‌ گله‌ و رمه‌ روان‌ خواهند شد و جان‌ ایشان‌ مثل‌ باغ‌ سیرآب‌ خواهد شد و بار دیگر هرگز غمگین‌ نخواهند گشت‌.
\s5
\v 13 آنگاه‌ باكره‌ها به‌ رقص‌ شادی‌ خواهند كرد و جوانان‌ و پیران‌ با یكدیگر. زیرا كه‌ من‌ ماتم‌ ایشان‌ را به‌ شادمانی‌ مبدّل‌ خواهم‌ كرد و ایشان‌ رااز اَلَمی‌ كه‌ كشیده‌اند تسلی‌ داده‌، فرحناك‌ خواهم‌ گردانید.»
\v 14 و خداوند می‌گوید: «جان‌ كاهنان‌ را از پیه‌ تر و تازه‌ خواهم‌ ساخت‌ و قوم‌ من‌ از احسان‌ من‌ سیر خواهند شد.»
\s5
\v 15 خداوند چنین‌ می‌گوید: «آوازی‌ در رامه‌ شنیده‌ شد ماتم‌ و گریه‌ بسیار تلخ‌ كه‌ راحیل‌ برای‌ فرزندان‌ خود گریه‌ می‌كند و برای‌ فرزندان‌ خود تسلی‌ نمی‌پذیرد زیرا كه‌ نیستند.»
\s5
\v 16 خداوند چنین‌ می‌گوید: «آواز خود را از گریه‌ و چشمان‌ خویش‌ را از اشك‌ باز دار. زیرا خداوند می‌فرماید كه‌ برای‌ اعمال‌ خود اجرت‌ خواهی‌ گرفت‌ و ایشان‌ از زمین‌ دشمنان‌ مراجعت‌ خواهند نمود.
\v 17 و خداوند می‌گوید كه‌ به‌ جهت‌ عاقبت‌ تو امید هست‌ و فرزندانت‌ به‌ حدود خویش‌ خواهند برگشت‌.
\s5
\v 18 «به‌ تحقیق‌ افرایم‌ را شنیدم‌ كه‌ برای‌ خود ماتم‌ گرفته‌، می‌گفت‌: مرا تنبیه‌ نمودی‌ و متنبّه‌ شدم‌ مثل‌ گوساله‌ای‌ كه‌ كارآزموده‌ نشده‌ باشد. مرا برگردان‌ تا برگردانیده‌ شوم‌ زیرا كه‌ تو یهوه‌ خدای‌ من‌ هستی‌.
\v 19 به‌ درستی‌ كه‌ بعد از آنكه‌ برگردانیده‌ شدم‌ پشیمان‌ گشتم‌ و بعد از آنكه‌ تعلیم‌ یافتم‌ بر ران‌ خود زدم‌. خجل‌ شدم‌ و رسوایی‌ هم‌ كشیدم‌ چونكه‌ عار جوانی‌ خویش‌ را متحمّل‌ گردیدم‌.
\v 20 «آیا افرایم‌ پسر عزیز من‌ یا وَلَد اِبتِهاج‌ من‌ است‌؟ زیرا هر گاه‌ به‌ ضدّ او سخن‌ می‌گویم‌ او را تا بحال‌ به‌ یاد می‌آورم‌. بنابراین‌ خداوند می‌گوید كه‌ احشای‌ من‌ برای‌ او به‌ حركت‌ می‌آید و هر آینه‌ بر او ترحّم‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 21 نشانه‌ها برای‌ خود نصب‌ نما و علامت‌ها به‌ جهت‌ خویشتن‌ برپا كن‌ و دل‌ خود را بسوی‌ شاه‌راه‌ به‌ راهی‌ كه‌ رفته‌ای‌ متوجّه‌ ساز. ای‌ باكره‌ اسرائیل‌ برگرد و به‌ این‌شهرهای‌ خود مراجعت‌ نما.
\v 22 ای‌ دختر مرتدّ تا به‌ كی‌ به‌ اینطرف‌ و به‌ آنطرف‌ گردش‌ خواهی‌ نمود؟ زیرا خداوند امر تازه‌ای‌ در جهان‌ ابداع‌ نموده‌ است‌ كه‌ زن‌ مرد را احاطه‌ خواهد كرد.»
\s5
\v 23 یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: «بار دیگر هنگامی‌ كه‌ اسیران‌ ایشان‌ را برمی‌گردانم‌، این‌ كلام‌ را در زمین‌ یهودا و شهرهایش‌ خواهند گفت‌ كه‌ ای‌ مسكن‌ عدالت‌ و ای‌ كوه‌ قدّوسیت‌، خداوند تو را مبارك‌ سازد.
\v 24 و یهودا و تمامی‌ شهرهایش‌ با هم‌ و فَلاّحان‌ و آنانی‌ كه‌ با گله‌ها گردش‌ می‌كنند، در آن‌ ساكن‌ خواهند شد.
\v 25 زیرا كه‌ جان‌ خستگان‌ را تازه‌ ساخته‌ام‌ و جان‌ همه‌ محزونان‌ را سیر كرده‌ام‌.»
\v 26 در این‌ حال‌ بیدار شدم‌ و نگریستم‌ و خوابم‌ برای‌ من‌ شیرین‌ بود.
\s5
\v 27 اینك‌ خداوند می‌گوید: «ایامی‌ می‌آید كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ و خاندان‌ یهودا را به‌ بذر انسان‌ و بذر حیوان‌ خواهم‌ كاشت‌.
\v 28 و واقع‌ خواهد شد چنانكه‌ بر ایشان‌ برای‌ كندن‌ و خراب‌ نمودن‌ و منهدم‌ ساختن‌ و هلاك‌ كردن‌ و بلا رسانیدن‌ مراقبت‌ نمودم‌، به‌ همینطور خداوند می‌گوید بر ایشان‌ برای‌ بنا نمودن‌ و غرس‌ كردن‌ مراقب‌ خواهم‌ شد.
\s5
\v 29 و در آن‌ ایام‌ بار دیگر نخواهند گفت‌ كه‌ پدران‌ انگور ترش‌ خوردند و دندان‌ پسران‌ كند گردید.
\v 30 بلكه‌ هر كس‌ به‌ گناه‌ خود خواهد مرد و هر كه‌ انگور ترش‌ خورد دندان‌ وی‌ كند خواهد شد.»
\s5
\v 31 خداوند می‌گوید: «اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ با خاندان‌ اسرائیل‌ و خاندان‌ یهودا عهد تازه‌ای‌ خواهم‌ بست‌.
\v 32 نه‌ مثل‌ آن‌ عهدی‌ كه‌ با پدران‌ایشان‌ بستم‌ در روزی‌ كه‌ ایشان‌ را دستگیری‌ نمودم‌ تا از زمین‌ مصر بیرون‌ آورم‌ زیرا كه‌ ایشان‌ عهد مرا شكستند، با آنكه‌ خداوند می‌گوید من‌ شوهر ایشان‌ بودم‌.»
\s5
\v 33 اما خداوند می‌گوید: «اینست‌ عهدی‌ كه‌ بعد از این‌ ایام‌ با خاندان‌ اسرائیل‌ خواهم‌ بست‌. شریعت‌ خود را در باطن‌ ایشان‌ خواهم‌ نهاد و آن‌ را بر دل‌ ایشان‌ خواهم‌ نوشت‌ و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود.
\v 34 و بار دیگر كسی‌ به‌ همسایه‌اش‌ و شخصی‌ به‌ برادرش‌ تعلیم‌ نخواهد داد و نخواهد گفت‌ خداوند را بشناس‌. زیرا خداوند می‌گوید: جمیع‌ ایشان‌ از خُرد و بزرگ‌ مرا خواهند شناخت‌، چونكه‌ عصیان‌ ایشان‌ را خواهم‌ آمرزید و گناه‌ ایشان‌ را دیگر به‌ یاد نخواهم‌ آورد.»
\s5
\v 35 خداوند كه‌ آفتاب‌ را به‌ جهت‌ روشنایی‌ روز و قانونهای‌ ماه‌ و ستارگان‌ را برای‌ روشنایی‌ شب‌ قرار داده‌ است‌ و دریا را به‌ حركت‌ می‌آورد تا امواجش‌ خروش‌ نمایند و اسم‌ او یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد، چنین‌ می‌گوید.
\v 36 پس‌ خداوند می‌گوید: «اگر این‌ قانونها از حضور من‌ برداشته‌ شود، آنگاه‌ ذریت‌ اسرائیل‌ نیز زایل‌ خواهند شد تا به‌ حضور من‌ قوم‌ دایمی‌ نباشند.»
\s5
\v 37 خداوند چنین‌ می‌گوید: «اگر آسمانهای‌ عِلْوی‌ پیموده‌ شوند و اساس‌ زمین‌ سُفْلی‌ را تفحّص‌ توان‌ نمود، آنگاه‌ من‌ نیز تمامی‌ ذریت‌ اسرائیل‌ را به‌ سبب‌ آنچه‌ عمل‌ نمودند ترك‌ خواهم‌ كرد. كلام‌ خداوند این‌ است‌.»
\s5
\v 38 یهوه‌ می‌گوید: «اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ این‌شهر از برج‌ حَنَنْئیل‌ تا دروازه‌ زاویه‌ بنا خواهد شد.
\v 39 و ریسمان‌كار به‌ خط‌ مستقیم‌ تا تلّ جارَب‌ بیرون‌ خواهد رفت‌ و بسوی‌ جَوْعَتْ دور خواهد زد.
\v 40 و تمامی‌ وادی‌ لاشها و خاكستر و تمامی‌ زمینها تا وادی‌ قِدْرون‌ و بطرف‌ مشرق‌ تا زاویه‌ دروازه‌ اسبان‌، برای‌ خداوند مقدّس‌ خواهد شد و بار دیگر تا ابدالا´باد كنده‌ و منهدم‌ نخواهد گردید.»
\s5
\c 32
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ در سال‌ دهم‌ صدقیا پادشاه ‌یهودا كه‌ سال‌ هجدهم‌ نبوكدرصّر باشد از جانب‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شد.
\v 2 و در آن‌ وقت‌ لشكر پادشاه‌ بابل‌ اورشلیم‌ را محاصره‌ كرده‌ بودند و ارمیا نبی‌ در صحن‌ زندانی‌ كه‌ در خانه‌ پادشاه‌ یهودا بود محبوس‌ بود.
\s5
\v 3 زیرا صدقیا پادشاه‌ یهودا او را به‌ زندان‌ انداخته‌، گفت‌: «چرا نبوّت‌ می‌كنی‌ و می‌گویی‌ كه‌ خداوند چنین‌ می‌فرماید. اینك‌ من‌ این‌ شهر را به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ خواهم‌ كرد و آن‌ را تسخیر خواهد نمود.
\v 4 و صدقیا پادشاه‌ یهودا از دست‌ كلدانیان‌ نخواهد رست‌ بلكه‌ البته‌ به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ شده‌، دهانش‌ با دهان‌ وی‌ تكلّم‌ خواهد نمود و چشمش‌ چشم‌ وی‌ را خواهد دید.
\v 5 و خداوند می‌گوید كه‌ صدقیا را به‌ بابل‌ خواهد برد و او در آنجا تا حینی‌ كه‌ از او تفقّد نمایم‌ خواهد ماند. زیرا كه‌ شما با كلدانیان‌ جنگ‌ خواهید كرد، اما كامیاب‌ نخواهید شد.»
\s5
\v 6 و ارمیا گفت‌: «كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 7 اینك‌ حَنَمْئیل‌ پسر عموی‌ تو شَلُّوم‌ نزد توآمده‌، خواهد گفت‌ مزرعه‌ مرا كه‌ در عناتوت‌ است‌ برای‌ خود بخر زیرا حقّ انفكاك‌ از آن‌ تو است‌ كه‌ آن‌ را بخری‌.»
\s5
\v 8 پس‌ حَنَمْئیل‌ پسر عموی‌ من‌ بر وفق‌ كلام‌ خداوند نزد من‌ در صحن‌ زندان‌ آمده‌، مرا گفت‌: «تمنا اینكه‌ مزرعه‌ مرا كه‌ در عناتوت‌ در زمین‌ بنیامین‌ است‌ بخری‌ زیرا كه‌ حقّ ارثیت‌ و حقّ انفكاكش‌ از آن‌ تو است‌ پس‌ آن‌ را برای‌ خود بخر.» آنگاه‌ دانستم‌ كه‌ این‌ كلام‌ از جانب‌ خداوند است‌.
\v 9 پس‌ مزرعه‌ای‌ را كه‌ در عناتوت‌ بود از حَنَمْئیل‌ پسر عموی‌ خود خریدم‌ و وجه‌ آن‌ را هفده‌ مثقال‌ نقره‌ برای‌ وی‌ وزن‌ نمودم‌.
\s5
\v 10 و قباله‌ را نوشته‌، مُهر كردم‌ و شاهدان‌ گرفته‌، نقره‌ را در میزان‌ وزن‌ نمودم‌.
\v 11 پس‌ قباله‌های‌ خرید را هم‌ آن‌ را كه‌ برحسب‌ شریعت‌ و فریضه‌ مختوم‌ بود و هم‌ آن‌ را كه‌ باز بود گرفتم‌.
\v 12 و قباله‌ خرید را به‌ باروك‌ بن‌ نیریا ابن‌ مَحْسِیا به‌ حضور پسر عموی‌ خود حَنَمْئیل‌ و به‌ حضور شهودی‌ كه‌ قباله‌ خرید را امضا كرده‌ بودند و به‌ حضور همه‌ یهودیانی‌ كه‌ در صحن‌ زندان‌ نشسته‌ بودند، سپردم‌.
\s5
\v 13 و باروك‌ را به‌ حضور ایشان‌ وصیت‌ كرده‌، گفتم‌:
\v 14 «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: این‌ قباله‌ها یعنی‌ قباله‌ این‌ خرید را، هم‌ آن‌ را كه‌ مختوم‌ است‌ و هم‌ آن‌ را كه‌ باز است‌، بگیر و آنها را در ظرف‌ سفالین‌ بگذار تا روزهای‌ بسیار بماند.
\v 15 زیرا یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: دیگرباره‌ خانه‌ها و مزرعه‌ها و تاكستانها در این‌ زمین‌ خریده‌ خواهد شد.»
\s5
\v 16 و بعد از آنكه‌ قباله‌ خرید را به‌ باروك‌ بن‌ نیریا داده‌ بودم‌، نزد خداوند تضرّع‌ نموده‌، گفتم‌:
\v 17 «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌ اینك‌ تو آسمان‌ و زمین‌ را به‌ قوّت‌ عظیم‌ و بازوی‌ بلند خود آفریدی‌ و چیزی‌ برای‌ تو مشكل‌ نیست‌
\v 18 كه‌ به‌ هزاران‌ احسان‌ می‌نمایی‌ و عقوبت‌ گناه‌ پدران‌ را به‌ آغوش‌ پسرانشان‌ بعد از ایشان‌ می‌رسانی‌! خدای‌ عظیم‌ جبّار كه‌ اسم‌ تو یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد.
\s5
\v 19 عظیم‌ المشورت‌ و قویالعمل‌ كه‌ چشمانت‌ بر تمامی‌ راههای‌ بنی‌آدم‌ مفتوح‌ است‌ تا به‌ هر كس‌ برحسب‌ راههایش‌ و بر وفق‌ ثمره‌ اعمالش‌ جزا دهی‌.
\v 20 كه‌ آیات‌ و علامات‌ در زمین‌ مصر و در اسرائیل‌ و در میان‌ مردمان‌ تا امروز قرار دادی‌ و از برای‌ خود مثل‌ امروز اسمی‌ پیدا نمودی‌.
\v 21 و قوم‌ خود اسرائیل‌ را به‌ آیات‌ و علامات‌ و به‌ دست‌ قوی و بازوی‌ بلند و هیبت‌ عظیم‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردی‌.
\s5
\v 22 و این‌ زمین‌ را كه‌ برای‌ پدران‌ ایشان‌ قسم‌ خوردی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ بدهی‌ به‌ ایشان‌ دادی‌. زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌.
\v 23 و ایشان‌ چون‌ داخل‌ شده‌، آن‌ را به‌ تصرّف‌ آوردند كلام‌ تو را نشنیدند و به‌ شریعت‌ تو سلوك‌ ننمودند و به‌ آنچه‌ ایشان‌ را امر فرمودی‌ كه‌ بكنند عمل‌ ننمودند. بنابراین‌ تو تمام‌ این‌ بلا را به‌ ایشان‌ وارد آوردی‌.
\s5
\v 24 اینك‌ سنگرها به‌ شهر رسیده‌ است‌ تا آن‌ را تسخیر نمایند و شهر به‌ دست‌ كلدانیانی‌ كه‌ با آن‌ جنگ‌ می‌كنند به‌ شمشیر و قحط‌ و وبا تسلیم‌ می‌شود و آنچه‌ گفته‌ بودی‌ واقع‌ شده‌ است‌ و اینك‌ تو آن‌ را می‌بینی‌.
\v 25 و تو ای‌ خداوند یهوه‌ به‌ من‌ گفتی‌ كه‌ این‌ مزرعه‌ را برای‌ خود به‌ نقره‌ بخر و شاهدان‌ بگیر و حال‌ آنكه‌ شهر به‌ دست‌ كلدانیان‌ تسلیم‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 26 پس‌ كلام‌ خداوند به‌ ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 27 «اینك‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ تمامی‌ بشر هستم‌. آیا هیچ‌ امر برای‌ من‌ مشكل‌ می‌باشد؟
\v 28 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ این‌ شهر را به‌ دست‌ كلدانیان‌ و به‌ دست‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ می‌كنم‌ و او آن‌ را خواهد گرفت‌.
\s5
\v 29 و كلدانیانی‌ كه‌ با این‌ شهر جنگ‌ می‌كنند آمده‌، این‌ شهر را آتش‌ خواهند زد و آن‌ را با خانه‌هایی‌ كه‌ بر بامهای‌ آنها برای‌ بعل‌ بخور سوزانیدند و هدایای‌ ریختنی‌ برای‌ خدایان‌ غیر ریخته‌ خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردند، خواهند سوزانید.
\v 30 زیرا كه‌ بنی‌اسرائیل‌ و بنی‌یهودا از طفولیت‌ خود پیوسته‌ شرارت‌ ورزیدند و خداوند می‌گوید كه‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ اعمال‌ دستهای‌ خود خشم‌ مرا دایماً به‌ هیجان‌ آوردند.
\s5
\v 31 زیرا كه‌ این‌ شهر از روزی‌ كه‌ آن‌ را بنا كردند تا امروز باعث‌ هیجان‌ خشم‌ و غضب‌ من‌ بوده‌ است‌ تا آن‌ را از حضور خود دور اندازم‌.
\v 32 به‌ سبب‌ تمام‌ شرارتی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ و بنی‌یهودا، ایشان‌ و پادشاهان‌ و سروران‌ و كاهنان‌ و انبیای‌ ایشان‌ و مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ كرده‌، خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آورده‌اند.
\s5
\v 33 و پشت‌ به‌ من‌ داده‌اند و نه‌ رو. و هر چند ایشان‌ را تعلیم‌ دادم‌ بلكه‌ صبح‌ زود برخاسته‌، تعلیم‌ دادم‌ لیكن‌ گوش‌ نگرفتند و تأدیب‌ نپذیرفتند.
\v 34 بلكه‌ رجاسات‌ خود را در خانه‌ای‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ مسمّی‌ است‌ برپا كرده‌، آن‌ را نجس‌ ساختند.
\v 35 و مكان‌های‌ بلند بعل‌ را كه‌ در وادی‌ ابن‌هِنوّم‌ است‌ بنا كردند تا پسران‌ و دختران‌ خود را برای‌ مُولَك‌ از آتش‌ بگذرانند. عملی‌ كه‌ایشان‌ را امر نفرمودم‌ و به‌ خاطرم‌ خطور ننمود كه‌ چنین‌ رجاسات‌ را بجا آورده‌، یهودا را مرتكب‌ گناه‌ گردانند.»
\s5
\v 36 پس‌ الا´ن‌ از این‌ سبب‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ در حقّ این‌ شهر كه‌ شما درباره‌اش‌ می‌گویید كه‌ به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ به‌ شمشیر و قحط‌ و وبا تسلیم‌ شده‌ است‌، چنین‌ می‌فرماید:
\v 37 «اینك‌ من‌ ایشان‌ را از همه‌ زمینهایی‌ كه‌ ایشان‌ را در خشم‌ و حدّت‌ و غضب‌ عظیم‌ خود رانده‌ام‌ جمع‌ خواهم‌ كرد و ایشان‌ را به‌ این‌ مكان‌ باز آورده‌، به‌ اطمینان‌ ساكن‌ خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 38 و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود.
\v 39 و ایشان‌ را یك‌ دل‌ و یك‌ طریق‌ خواهم‌ داد تا به‌ جهت‌ خیریت‌ خویش‌ و پسران‌ خویش‌ كه‌ بعد از ایشان‌ خواهند بود همیشه‌ اوقات‌ از من‌ بترسند.
\v 40 و عهد جاودانی‌ با ایشان‌ خواهم‌ بست‌ كه‌ از احسان‌ نمودن‌ به‌ ایشان‌ برنخواهم‌ گشت‌ و ترس‌ خود را در دل‌ ایشان‌ خواهم‌ نهاد تا از من‌ دوری‌ نورزند.
\s5
\v 41 و از احسان‌ نمودن‌ به‌ ایشان‌ مسرور خواهم‌ شد و ایشان‌ را براستی‌ و به‌ تمامی‌ دل‌ و جان‌ خود در این‌ زمین‌ غرس‌ خواهم‌ نمود.
\v 42 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: به‌ نوعی‌ كه‌ تمامی‌ این‌ بلای‌ عظیم‌ را به‌ این‌ قوم‌ رسانیدم‌، همچنان‌ تمامی‌ احسانی‌ را كه‌ به‌ ایشان‌ وعده‌ داده‌ام‌ به‌ ایشان‌ خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 43 و در این‌ زمین‌ كه‌ شما درباره‌اش‌ می‌گویید كه‌ ویران‌ و از انسان‌ و بهایم‌ خالی‌ شده‌ و به‌ دست‌ كلدانیان‌ تسلیم‌ گردیده‌ است‌، مزرعه‌ها خریده‌ خواهد شد.
\v 44 و مزرعه‌ها به‌ نقره‌ خریده‌، قباله‌ها خواهند نوشت‌ و مختوم‌ خواهند نمود و شاهدان‌ خواهند گرفت‌، در زمین‌ بنیامین‌ و حوالی‌ اورشلیم‌ و شهرهای‌ یهودا و در شهرهای‌ كوهستان‌ و شهرهای‌ همواری‌ و شهرهای‌ جنوب‌زیرا خداوند می‌گوید اسیران‌ ایشان‌ را باز خواهم‌ آورد.»
\s5
\c 33
\p
\v 1 و هنگامی‌ كه‌ ارمیا در صحن‌ زندان محبوس‌ بود كلام‌ خداوند بار دیگر بر او نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «خداوند كه‌ این‌ كار را می‌كند و خداوند كه‌ آن‌ را مصوّر ساخته‌، مستحكم‌ می‌سازد و اسم‌ او یهوه‌ است‌ چنین‌ می‌گوید:
\v 3 مرا بخوان‌ و تو را اجابت‌ خواهم‌ نمود و تو را از چیزهای‌ عظیم‌ و مخفی‌ كه‌ آنها را ندانسته‌ای‌ مخبر خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 4 زیرا كه‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ درباره‌ خانه‌های‌ این‌ شهر و درباره‌ خانه‌های‌ پادشاهان‌ یهودا كه‌ در مقابل‌ سنگرها و منجنیقها منهدم‌ شده‌ است‌،
\v 5 و می‌آیند تا با كلدانیان‌ مقاتله‌ نمایند و آنها را به‌ لاشهای‌ كسانی‌ كه‌ من‌ در خشم‌ و غضب‌ خود ایشان‌ را كشتم‌ پر می‌كنند. زیرا كه‌ روی‌ خود را از این‌ شهر به‌ سبب‌ تمامی‌ شرارت‌ ایشان‌ مستور ساخته‌ام‌.
\s5
\v 6 اینك‌ به‌ این‌ شهر عافیت‌ و علاج‌ باز خواهم‌ داد و ایشان‌ را شفا خواهم‌ بخشید و فراوانی‌ سلامتی‌ و امانت‌ را به‌ ایشان‌ خواهم‌ رسانید.
\v 7 و اسیران‌ یهودا و اسیران‌ اسرائیل‌ را باز آورده‌، ایشان‌ را مثل‌ اول‌ بنا خواهم‌ نمود.
\v 8 و ایشان‌ را از تمامی‌ گناهانی‌ كه‌ به‌ من‌ ورزیده‌اند، طاهر خواهم‌ ساخت‌ و تمامی‌ تقصیرهای‌ ایشان‌ را كه‌ بدانها بر من‌ گناه‌ ورزیده‌ و از من‌ تجاوز كرده‌اند، خواهم‌ آمرزید.
\v 9 و این‌ شهر برای‌ من‌ اسم‌ شادمانی‌ و تسبیح‌ و جلال‌ خواهد بود نزد جمیع‌ امّت‌های‌ زمین‌ كه‌ چون‌ آنها همه‌ احسانی‌ را كه‌ به‌ ایشان‌ نموده‌ باشم‌ بشنوند خواهند ترسید. و به‌ سبب‌ تمام‌ این‌ احسان‌ و تمامی‌ سلامتی‌ كه‌ من‌ به‌ ایشان‌ رسانیده‌ باشم‌،خواهند لرزید.
\s5
\v 10 خداوند چنین‌ می‌گوید كه‌ در این‌ مكان‌ كه‌ شما درباره‌اش‌ می‌گویید كه‌ آن‌ ویران‌ و خالی‌ از انسان‌ و بهایم‌ است‌ یعنی‌ در شهرهای‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ كه‌ ویران‌ و خالی‌ از انسان‌ و ساكنان‌ و بهایم‌ است‌،
\v 11 در آنها آواز شادمانی‌ و آواز سرور و آواز داماد و آواز عروس‌ و آواز كسانی‌ كه‌ می‌گویند یهوه‌ صبایوت‌ را تسبیح‌ بخوانید زیرا خداوند نیكو است‌ و رحمت‌ او تا ابدالا´باد است‌، بار دیگر شنیده‌ خواهد شد و آواز آنانی‌ كه‌ هدایای‌ تشكر به‌ خانه‌ خداوند می‌آورند. زیرا خداوند می‌گوید اسیران‌ این‌ زمین‌ را مثل‌ سابق‌ باز خواهم‌ آورد.
\s5
\v 12 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: در اینجایی‌ كه‌ ویران‌ و از انسان‌ و بهایم‌ خالی‌ است‌ و در همه‌ شهرهایش‌ بار دیگر مسكن‌ شبانانی‌ كه‌ گله‌ها را می‌خوابانند خواهد بود.
\v 13 و خداوند می‌گوید كه‌ در شهرهای‌ كوهستان‌ و شهرهای‌ همواری‌ و شهرهای‌ جنوب‌ و در زمین‌ بنیامین‌ و در حوالی‌ اورشلیم‌ و شهرهای‌ یهودا گوسفندان‌ بار دیگر از زیردست‌ شمارندگان‌ خواهند گذشت‌.
\s5
\v 14 اینك‌ خداوند می‌گوید: ایامی‌ می‌آید كه‌ آن‌ وعده‌ نیكو را كه‌ درباره‌ خاندان‌ اسرائیل‌ و خاندان‌ یهودا دادم‌ وفا خواهم‌ نمود.
\v 15 در آن‌ ایام‌ و در آن‌ زمان‌ شاخه‌ عدالت‌ برای‌ داود خواهم‌ رویانید و او انصاف‌ و عدالت‌ را در زمین‌ جاری‌ خواهد ساخت‌.
\v 16 در آن‌ ایام‌ یهودا نجات‌ خواهد یافت‌ و اورشلیم‌ به‌ امنیت‌ مسكون‌ خواهد شد و اسمی‌ كه‌ به‌ آن‌ نامیده‌ می‌شود این‌ است‌: یهوه‌ صِدْقینُو.
\s5
\v 17 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید كه‌ از داود كسی‌ كه‌ بر كرسی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بنشیند كَمْ نخواهد شد.
\v 18 و از لاویان‌ كهنـه‌ كسی‌ كه‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ بگذراند و هدایای‌ آردی‌ بسوزاند و ذبایح‌ همیشه‌ ذبح‌ نماید از حضور من‌ كَمْ نخواهد شد.»
\s5
\v 19 و كلام‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 20 « خداوند چنین‌ می‌گوید: اگر عهد مرا با روز و عهد مرا با شب‌ باطل‌ توانید كرد كه‌ روز و شب‌ در وقت‌ خود نشود،
\v 21 آنگاه‌ عهد من‌ با بنده‌ من‌ داود باطل‌ خواهد شد تا برایش‌ پسری‌ كه‌ بر كرسی‌ او سلطنت‌ نماید نباشد و با لاویان‌ كهنه‌ كه‌ خادم‌ من‌ می‌باشند.
\v 22 چنانكه‌ لشكر آسمان‌ را نتوان‌ شمرد و ریگ‌ دریا را قیاس‌ نتوان‌ كرد، همچنان‌ ذریت‌ بنده‌ خود داود و لاویان‌ را كه‌ مرا خدمت‌ می‌نمایند زیاده‌ خواهم‌ گردانید.»
\s5
\v 23 و كلام‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 24 «آیا نمی‌بینی‌ كه‌ این‌ قوم‌ چه‌ حرف‌ می‌زنند؟ می‌گویند كه‌ خداوند آن‌ دو خاندان‌ را كه‌ برگزیده‌ بود ترك‌ نموده‌ است‌. پس‌ قوم‌ مرا خوار می‌شمارند كه‌ در نظر ایشان‌ دیگر قومی‌ نباشند.
\s5
\v 25 خداوند چنین‌ می‌گوید: اگر عهد من‌ با روز و شب‌ نمی‌بود و قانون‌های‌ آسمان‌ و زمین‌ را قرار نمی‌دادم‌،
\v 26 آنگاه‌ نیز ذریت‌ یعقوب‌ ونسل‌ بنده‌ خود داود را ترك‌ می‌نمودم‌ و از ذریت‌ او بر اولاد ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ حاكمان‌ نمی‌گرفتم‌. زیرا كه‌ اسیران‌ ایشان‌ را باز خواهم‌ آورد و بر ایشان‌ ترحّم‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند در حینی‌ كه نبوكدنصّر پادشاه‌ بابل‌ و تمامی‌ لشكرش‌ و جمیع‌ ممالك‌ جهان‌ كه‌ زیر حكم‌ او بودند و جمیع‌ قومها با اورشلیم‌ و تمامی‌ شهرهایش‌ جنگ‌ می‌نمودند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: برو و صدقیا پادشاه‌ یهودا را خطاب‌ كرده‌، وی‌ را بگو خداوند چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ این‌ شهر را به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ می‌كنم‌ و او آن‌ را به‌ آتش‌ خواهد سوزانید.
\v 3 و تو از دستش‌ نخواهی‌ رست‌. بلكه‌ البته‌ گرفتار شده‌، به‌ دست‌ او تسلیم‌ خواهی‌ گردید و چشمان‌ تو چشمان‌ پادشاه‌ بابل‌ را خواهد دید و دهانش‌ با دهان‌ تو گفتگو خواهد كرد و به‌ بابل‌ خواهی‌ رفت‌.
\s5
\v 4 لیكن‌ ای‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا كلام‌ خداوند را بشنو. خداوند درباره‌ تو چنین‌ می‌گوید: به‌ شمشیر نخواهی‌ مرد،
\v 5 بلكه‌ بسلامتی‌ خواهی‌ مرد. و چنانكه‌ برای‌ پدرانت‌ یعنی‌ پادشاهان‌ پیشین‌ كه‌ قبل‌ از تو بودند (عطریات‌) سوزانیدند، همچنان‌ برای‌ تو خواهند سوزانید و برای‌ تو ماتم‌ گرفته‌، خواهند گفت‌: آه‌ ای‌ آقا. زیرا خداوند می‌گوید: من‌ این‌ سخن‌ را گفتم‌.»
\s5
\v 6 پس‌ ارمیا نبی‌ تمامی‌ این‌ سخنان‌ را به‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا در اورشلیم‌ گفت‌،
\v 7 هنگامی‌ كه‌ لشكر پادشاه‌ بابل‌ با اورشلیم‌ و با همه‌ شهرهای‌ باقی‌ یهودا یعنی‌ با لاكیش‌ و عَزِیقَه‌ جنگ‌ می‌نمودند. زیرا كه‌ این‌ دو شهر از شهرهای‌ حصاردار یهودا فقط‌ باقی‌ مانده‌ بود.
\s5
\v 8 كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شد بعد از آنكه‌صدقیا پادشاه‌ با تمامی‌ قومی‌ كه‌ در اورشلیم‌ بودند عهد بست‌ كه‌ ایشان‌ به‌ آزادی‌ ندا نمایند،
\v 9 تا هر كس‌ غلام‌ عبرانی‌ خود و هر كس‌ كنیز عبرانیه‌ خویش‌ را به‌ آزادی‌ رها كند و هیچكس‌ برادر یهود خویش‌ را غلام‌ خود نسازد.
\s5
\v 10 پس‌ جمیع‌ سروران‌ و تمامی‌ قومی‌ كه‌ داخل‌ این‌ عهد شدند اطاعت‌ نموده‌، هر كدام‌ غلام‌ خود را و هر كدام‌ كنیز خویش‌ را به‌ آزادی‌ رها كردند و ایشان‌ را دیگر به‌ غلامی‌ نگاه‌ نداشتند بلكه‌ اطاعت‌ نموده‌، ایشان‌ را رهایی‌ دادند.
\v 11 لكن‌ بعد از آن‌ ایشان‌ برگشته‌، غلامان‌ و كنیزان‌ خود را كه‌ به‌ آزادی‌ رها كرده‌ بودند، باز آوردند و ایشان‌ را به‌ عُنف‌ به‌ غلامی‌ و كنیزی‌ خود گرفتند.
\s5
\v 12 و كلام‌ خداوند بر ارمیا از جانب‌ خداوند نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 13 «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ با پدران‌ شما در روزی‌ كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر از خانه‌ بندگی‌ بیرون‌ آوردم‌ عهد بسته‌، گفتم‌
\v 14 كه‌ در آخر هر هفت‌ سال‌ هر كدام‌ از شما برادر عبرانی‌ خود را كه‌ خویشتن‌ را به‌ تو فروخته‌ باشد رها كنید. و چون‌ تو را شش‌ سال‌ بندگی‌ كرده‌ باشد، او را از نزد خود به‌ آزادی‌ رهایی‌ دهی‌. اما پدران‌ شما مرا اطاعت‌ ننمودند و گوش‌ خود را به‌ من‌ فرا نداشتند.
\s5
\v 15 و شما در این‌ زمان‌ بازگشت‌ نمودید و آنچه‌ در نظر من‌ پسند است‌ بجا آوردید. و هر كس‌ برای‌ همسایه‌ خود به‌ آزادی‌ ندا نموده‌، در خانه‌ای‌ كه‌ به‌ اسم‌ من‌ نامیده‌ شده‌ است‌ عهد بستید.
\v 16 اما از آن‌ روتافته‌ اسم‌ مرا بی‌عصمت‌ كردید و هر كدام‌ از شما غلام‌ خود را و هر كس‌ كنیز خویش‌ را كه‌ ایشان‌ را برحسب‌ میل‌ ایشان‌ به‌ آزادی‌ رها كرده‌ بودید، باز آوردیدو ایشان‌ را به‌ عنف‌ به‌ غلامی‌ و كنیزی‌ خود گرفتید.
\s5
\v 17 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ شما مرا اطاعت‌ ننمودید و هر كس‌ برای‌ برادر خود و هر كدام‌ برای‌ همسایه‌ خویش‌ به‌ آزادی‌ ندا نكردید، اینك‌ خداوند می‌گوید: من‌ برای‌ شما آزادی‌ را به‌ شمشیر و وبا و قحط‌ ندا می‌كنم‌ و شما را در میان‌ تمامی‌ ممالك‌ جهان‌ مشوّش‌ خواهم‌ گردانید.
\v 18 و تسلیم‌ خواهم‌ كرد كسانی‌ را كه‌ از عهد من‌ تجاوز نمودند و وفا ننمودند به‌ كلام‌ عهدی‌ كه‌ به‌ حضور من‌ بستند، حینی‌ كه‌ گوساله‌ را دو پاره‌ كرده‌، در میان‌ پاره‌هایش‌ گذاشتند.
\v 19 یعنی‌ سروران‌ یهودا و سروران‌ اورشلیم‌ و خواجه‌سرایان‌ و كاهنان‌ و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ را كه‌ در میان‌ پاره‌های‌ گوساله‌ گذر نمودند.
\s5
\v 20 و ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ ایشان‌ و به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ قصد جان‌ ایشان‌ دارند، خواهم‌ سپرد و لاشهای‌ ایشان‌ خوراك‌ مرغان‌ هوا و حیوانات‌ زمین‌ خواهد شد.
\v 21 و صدقیا پادشاه‌ یهودا و سرورانش‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ ایشان‌ و به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ قصد جان‌ ایشان‌ دارند و به‌ دست‌ لشكر پادشاه‌ بابل‌ كه‌ از نزد شما رفته‌اند تسلیم‌ خواهم‌ كرد.
\v 22 اینك‌ خداوند می‌گوید من‌ امر می‌فرمایم‌ و ایشان‌ را به‌ این‌ شهر باز خواهم‌ آورد و با آن‌ جنگ‌ كرده‌، آن‌ را خواهند گرفت‌ و به‌ آتش‌ خواهند سوزانید و شهرهای‌ یهودا را ویران‌ و غیرمسكون‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\c 35
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند در ایام یهُویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «به‌ خانه‌ رِكابیان‌ برو و به‌ ایشان‌ سخن‌ گفته‌، ایشان‌ را به‌ یكی‌ از حجره‌های‌ خانه‌ خداوند بیاور و به‌ ایشان‌ شراب‌ بنوشان‌.»
\s5
\v 3 پس‌ یازَنْیا ابن‌ ارمیا ابن‌ حَبَصِنْیا و برادرانش‌ و جمیع‌ پسرانش‌ و تمامی‌ خاندان‌ ركابیان‌ را برداشتم‌،
\v 4 و ایشان‌ را به‌ خانه‌ خداوند به‌ حجره‌ پسران‌ حانان‌ بن‌ یجْدَلِیا مرد خدا كه‌ به‌ پهلوی‌ حُجره‌ سروران‌ و بالای‌ حجره‌ مَعَسِیا ابن‌ شَلُّوم‌، مستحفظ‌ آستانه‌ بود آوردم‌.
\s5
\v 5 و كوزه‌های‌ پر از شراب‌ و پیاله‌ها پیش‌ ركابیان‌ نهاده‌، به‌ ایشان‌ گفتم‌: «شراب‌ بنوشید.»
\v 6 ایشان‌ گفتند: «شراب‌ نمی‌نوشیم‌ زیرا كه‌ پدر ما یوناداب‌ بن‌ رِكاب‌ ما را وصیت‌ نموده‌، گفت‌ كه‌ شما و پسران‌ شما ابداً شراب‌ ننوشید.
\v 7 و خانه‌ها بنا مكنید و كشت‌ منمایید و تاكستانها غرس‌ مكنید و آنها را نداشته‌ باشید بلكه‌ تمامی‌ روزهای‌ خود را در خیمه‌ها ساكن‌ شوید تا روزهای‌ بسیار به‌ روی‌ زمینی‌ كه‌ شما در آن‌ غریب‌ هستید زنده‌ بمانید.
\s5
\v 8 و ما به‌ سخن‌ پدر خود یوناداب‌ بن‌ ركاب‌ و بهر چه‌ او به‌ ما امر فرمود اطاعت‌ نموده‌، در تمامی‌ عمر خود شراب‌ ننوشیدیم‌، نه‌ ما و نه‌ زنان‌ ما و نه‌ پسران‌ ما و نه‌ دختران‌ ما.
\v 9 و خانه‌ها برای‌ سكونت‌ خود بنا نكردیم‌ و تاكستانها و املاك‌ و مزرعه‌ها برای‌ خود نگرفتیم‌.
\v 10 و در خیمه‌ها ساكن‌ شده‌، اطاعت‌ نمودیم‌ و به‌ آنچه‌ پدر ما یوناداب‌ ما را امر فرمود عمل‌ نمودیم‌.
\v 11 لیكن‌ وقتی‌ كه‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ به‌ زمین‌ برآمد گفتیم‌: بیایید از ترس‌ لشكر كلدانیان‌ و لشكر ارامیان‌ به‌ اورشلیم‌ داخل‌ شویم‌ پس‌ در اورشلیم‌ ساكن‌ شدیم‌.
\s5
\v 12 پس‌ كلام‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 13 «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: برو و به‌ مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ بگو كه‌ خداوند می‌گوید: آیا تأدیب‌ نمی‌پذیرید و به‌ كلام‌ من‌ گوش‌ نمی‌گیرید؟
\v 14 سخنان‌ یوناداب‌ بن‌ ركاب‌ كه‌ به‌ پسران‌ خود وصیت‌ نمود كه‌ شراب‌ ننوشید استوار گردیده‌ است‌ و تا امروز شراب‌ نمی‌نوشند و وصیت‌ پدر خود را اطاعت‌ می‌نمایند؛ امّا من‌ به‌ شما سخن‌ گفتم‌ و صبح‌ زود برخاسته‌، تكلّم‌ نمودم‌ و مرا اطاعت‌ نكردید.
\s5
\v 15 و بندگان‌ خود انبیا را نزد شما فرستادم‌ و صبح‌ زود برخاسته‌، ایشان‌ را ارسال‌ نموده‌، گفتم‌ هر كدام‌ از راه‌ بد خود بازگشت‌ نمایید و اعمال‌ خود را اصلاح‌ كنید و خدایان‌ غیر را پیروی‌ منمایید و آنها را عبادت‌ مكنید تا در زمینی‌ كه‌ به‌ شما و به‌ پدران‌ شما داده‌ام‌ ساكن‌ شوید. اما شما گوش‌ نگرفتید و مرا اطاعت‌ ننمودید.
\v 16 پس‌ چونكه‌ پسران‌ یوناداب‌ بن‌ ركاب‌ وصیت‌ پدر خویش‌ را كه‌ به‌ ایشان‌ فرموده‌ است‌ اطاعت‌ می‌نمایند و این‌ قوم‌ مرا اطاعت‌ نمی‌كنند،
\s5
\v 17 بنابراین‌ یهوه‌ خدای‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ بر یهودا و بر جمیع‌ سكنه‌ اورشلیم‌ تمامی‌ آن‌ بلا را كه‌ درباره‌ ایشان‌ گفته‌ام‌ وارد خواهم‌ آورد زیرا كه‌ به‌ ایشان‌ سخن‌ گفتم‌ و نشنیدند و ایشان‌ را خواندم‌ و اجابت‌ ننمودند.»
\s5
\v 18 و ارمیا به‌ خاندان‌ ركابیان‌ گفت‌: «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ شما وصیت‌ پدر خود یوناداب‌ را اطاعت‌ نمودید و جمیع‌ اوامر او را نگاه‌ داشته‌، بهر آنچه‌ او به‌ شما امر فرمود عمل‌ نمودید،
\v 19 بنابراین‌ یهوه‌صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: از یوناداب‌ بن‌ ركاب‌ كسی‌ كه‌ دایماً به‌ حضور من‌ بایستد كَمْ نخواهد شد.»
\s5
\c 36
\p
\v 1 و در سال‌ چهارم‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا واقع‌ شد كه‌ این‌ كلام‌ از جانب‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «طوماری‌ برای‌ خود گرفته‌، تمامی‌ سخنانی‌ را كه‌ من‌ درباره‌ اسرائیل‌ و یهودا و همه‌ امّت‌ها به‌ تو گفتم‌ از روزی‌ كه‌ به‌ تو تكلّم‌ نمودم‌ یعنی‌ از ایام‌ یوشیا تا امروز در آن‌ بنویس‌.
\v 3 شاید كه‌ خاندان‌ یهودا تمامی‌ بلا را كه‌ من‌ می‌خواهم‌ بر ایشان‌ وارد بیاورم‌ گوش‌ بگیرند تا هر كدام‌ از ایشان‌ از راه‌ بد خود بازگشت‌ نمایند و من‌ عصیان‌ و گناهان‌ ایشان‌ را بیامرزم‌.»
\s5
\v 4 پس‌ ارمیا باروك‌ بن‌ نَیریا را خواند و باروك‌ از دهان‌ ارمیا تمامی‌ كلام‌ خداوند را كه‌ به‌ او گفته‌ بود در آن‌ طومار نوشت‌.
\v 5 و ارمیا باروك‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «من‌ محبوس‌ هستم‌ و نمی‌توانم‌ به‌ خانه‌ خداوند داخل‌ شوم‌.
\v 6 پس‌ تو برو و سخنان‌ خداوند را از طوماری‌ كه‌ از دهان‌ من‌ نوشتی‌ در روز صَوْم‌ در خانه‌ خداوند در گوش‌ قوم‌ بخوان‌ و نیز آنها را در گوش‌ تمامی‌ یهودا كه‌ از شهرهای‌ خود می‌آیند بخوان‌.
\s5
\v 7 شاید كه‌ به‌ حضور خداوند استغاثه‌ نمایند و هر كدام‌ از ایشان‌ از راه‌ بد خود بازگشت‌ كنند زیرا كه‌ خشم‌ و غضبی‌ كه‌ خداوند درباره‌ این‌ قوم‌ فرموده‌ است‌ عظیم‌ می‌باشد.»
\v 8 پس‌ باروك‌ بن‌ نیریا به‌ هر آنچه‌ ارمیا نبی‌ او راامر فرموده‌ بود عمل‌ نمود و كلام‌ خداوند را در خانه‌ خداوند از آن‌ طومار خواند.
\s5
\v 9 و در ماه‌ نهم‌ از سال‌ پنجم‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا، برای‌ تمامی‌ اهل‌ اورشلیم‌ و برای‌ همه‌ كسانی‌ كه‌ از شهرهای‌ یهودا به‌ اورشلیم‌ می‌آمدند، برای‌ روزه‌ به‌ حضور خداوند ندا كردند.
\v 10 و باروك‌ سخنان‌ ارمیا را از آن‌ طومار در خانه‌ خداوند در حجره‌ جَمَریا ابن‌ شافان‌ كاتب‌ در صحن‌ فوقانی‌ نزد دهنه‌ دروازه‌ جدید خانه‌ خداوند به‌ گوش‌ تمامی‌ قوم‌ خواند.
\s5
\v 11 و چون‌ میكایا ابن‌ جَمَریا ابن‌ شافان‌ تمامی‌ سخنان‌ خداوند را از آن‌ طومار شنید،
\v 12 به‌ خانه‌ پادشاه‌ به‌ حجره‌ كاتب‌ آمد و اینك‌ جمیع‌ سروران‌ در آنجا نشسته‌ بودند یعنی‌ اَلِیشاماع‌ كاتب‌ و دَلایا ابن‌ شَمَعْیا و اَلنْاتان‌ بن‌ عَكبُور و جَمَریا ابن‌ شافان‌ و صِدِقیا ابن‌ حَنَنْیا و سایر سروران‌.
\s5
\v 13 پس‌ میكایا تمامی‌ سخنانی‌ را كه‌ از باروك‌ وقتی‌ كه‌ آنها را به‌ گوش‌ خلق‌ از طومار می‌خواند شنید برای‌ ایشان‌ باز گفت‌.
\v 14 آنگاه‌ تمامی‌ سروران‌ یهودی‌ ابن‌ نَتَنْیا ابن‌ شَلَمْبا ابن‌ كُوشی‌ را نزد باروك‌ فرستادند تا بگوید: «آن‌ طوماری‌ را كه‌ به‌ گوش‌ قوم‌ خواندی‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، بیا.» پس‌ باروك‌ بن‌ نَیریا طومار را به‌ دست‌ خود گرفته‌، نزد ایشان‌ آمد.
\v 15 و ایشان‌ وی‌ را گفتند: «بنشین‌ و آن‌ را به‌ گوشهای‌ ما بخوان‌.» و باروك‌ به‌ گوش‌ ایشان‌ خواند.
\s5
\v 16 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ ایشان‌ تمامی‌ این‌ سخنان‌ را شنیدند با ترس‌ به‌ یكدیگر نظر افكندند و به‌ باروك‌ گفتند: «البته‌ تمامی‌ این‌ سخنان‌ را به‌ پادشاه‌ بیان‌ خواهیم‌ كرد.»
\v 17 و از باروك‌ سؤال‌ كرده‌، گفتند: «ما را خبر بده‌ كه‌ تمامی‌ این‌ سخنان‌ را چگونه‌ از دهان‌ او نوشتی‌.»
\v 18 باروك‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «او تمامی‌ این‌ سخنان‌ را از دهان‌ خود برای‌ من‌ می‌خواند و من‌ با مركّب‌ در طومار می‌نوشتم‌.»
\v 19 سروران‌ به‌ باروك‌ گفتند: «تو و ارمیا رفته‌، خویشتن‌ را پنهان‌ كنید تا كسی‌ نداند كه‌ كجا می‌باشید.»
\s5
\v 20 پس‌ طومار را در حجره‌ اَلِیشاماع‌ كاتب‌ گذاشته‌، به‌ سرای‌ پادشاه‌ رفتند وتمامی‌ این‌ سخنان‌ را به‌ گوش‌ پادشاه‌ باز گفتند.
\v 21 و پادشاه‌ یهودی‌ را فرستاد تا طومار را بیاورد و یهودی‌ آن‌ را از حجره‌ الیشاماع‌ كاتب‌ آورده‌، در گوش‌ پادشاه‌ و در گوش‌ تمامی‌ سرورانی‌ كه‌ به‌ حضور پادشاه‌ حاضر بودند خواند.
\v 22 و پادشاه‌ در ماه‌ نهم‌ در خانه‌ زمستانی‌ نشسته‌ و آتش‌ پیش‌ وی‌ بر منقل‌ افروخته‌ بود.
\s5
\v 23 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ یهودی‌ سه‌ چهار ورق‌ خوانده‌ بود، (پادشاه‌) آن‌ را با قلمتراش‌ قطع‌ كرده‌، در آتشی‌ كه‌ بر منقل‌ بود انداخت‌ تا تمامی‌ طومار در آتشی‌ كه‌ در منقل‌ بود سوخته‌ شد.
\v 24 و پادشاه‌ و همه‌ بندگانش‌ كه‌ تمامی‌ این‌ سخنان‌ را شنیدند، نه‌ ترسیدند و نه‌ جامه‌ خود را چاك‌ زدند.
\s5
\v 25 لیكن‌ اَلناتان‌ و دَلایا و جَمَریا از پادشاه‌ التماس‌ كردند كه‌ طومار را نسوزاند اما به‌ ایشان‌ گوش‌ نگرفت‌.
\v 26 بلكه‌ پادشاه‌ یرَحْمِیئیل‌ شاهزاده‌ و سَرایا ابن‌ عَزَرْئیل‌ و شَلَمْیا ابن‌ عَبْدِئیل‌ را امر فرمود كه‌ باروك‌ كاتب‌ و ارمیا نبی‌ را بگیرند. اما خداوند ایشان‌ را مخفی‌ داشت‌.
\s5
\v 27 و بعد از آنكه‌ پادشاه‌ طومار و سخنانی‌ را كه‌ باروك‌ از دهان‌ ارمیا نوشته‌ بود سوزانید، كلام‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 28 «طوماری‌ دیگر برای‌ خود باز گیر و همه‌ سخنان‌ اولین‌ را كه‌ در طومار نخستین‌ كه‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا آن‌ را سوزانید بر آن‌ بنویس‌.
\v 29 و به‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا بگو خداوند چنین‌ می‌فرماید: تو این‌ طوماررا سوزانیدی‌ و گفتی‌ چرا در آن‌ نوشتی‌ كه‌ پادشاه‌ بابل‌ البته‌ خواهد آمد و این‌ زمین‌ را خراب‌ كرده‌، انسان‌ و حیوان‌ را از آن‌ نابود خواهد ساخت‌.
\s5
\v 30 بنابراین‌ خداوند درباره‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا چنین‌ می‌فرماید كه‌ برایش‌ كسی‌ نخواهد بود كه‌ بر كرسی‌ داود بنشیند و لاش‌ او روز در گرما و شب‌ در سرما بیرون‌ افكنده‌ خواهد شد.
\v 31 و بر او و بر ذریتّش‌ و بر بندگانش‌ عقوبت‌ گناه‌ ایشان‌ را خواهم‌ آورد و بر ایشان‌ و بر سكنه‌ اورشلیم‌ و مردان‌ یهودا تمامی‌ آن‌ بلا را كه‌ درباره‌ایشان‌ گفته‌ام‌ خواهم‌ رسانید زیرا كه‌ مرا نشنیدند.»
\s5
\v 32 پس‌ ارمیا طوماری‌ دیگر گرفته‌، به‌ باروك‌ بن‌ نیریای‌ كاتب‌ سپرد و او تمامی‌ سخنان‌ طوماری‌ را كه‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا به‌ آتش‌ سوزانیده‌ بود از دهان‌ ارمیا در آن‌ نوشت‌ و سخنان‌ بسیاری‌ نیز مثل‌ آنها بر آن‌ افزوده‌ شد.
\s5
\c 37
\p
\v 1 و صدقیا ابن‌ یوشیا پادشاه‌ به‌ جای كُنیاهو ابن‌ یهویاقیم‌ كه‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ او را بر زمین‌ یهودا به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كرده‌ بود، سلطنت‌ نمود.
\v 2 و او و بندگانش‌ و اهل‌ زمین‌ به‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ واسطه‌ ارمیا نبی‌ گفته‌ بود گوش‌ ندادند.
\s5
\v 3 و صدقیا پادشاه‌، یهُوكَل‌ بن‌ شَلَمْیا و صَفَنیا ابن‌ مَعَسِیا كاهن‌ را نزد ارمیای‌ نبی‌ فرستاد كه‌ بگویند: «نزد یهوه‌ خدای‌ ما به‌ جهت‌ ما استغاثه‌ نما.»
\v 4 و ارمیا در میان‌ قوم‌ آمد و شد می‌نمود زیرا كه‌ او را هنوز در زندان‌ نینداخته‌ بودند.
\v 5 و لشكر فرعون‌ از مصر بیرون‌ آمدند و چون‌ كلدانیانی‌ كه‌ اورشلیم‌ را محاصره‌ كرده‌بودند، خبر ایشان‌ را شنیدند، از پیش‌ اورشلیم‌ رفتند.
\s5
\v 6 آنگاه‌ كلام‌ خداوند بر ارمیا نبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 7 «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: به‌ پادشاه‌ یهودا كه‌ شما را نزد من‌ فرستاد تا از من‌ مسألت‌ نمایید چنین‌ بگویید: اینك‌ لشكر فرعون‌ كه‌ به‌ جهت‌ اعانت‌ شما بیرون‌ آمده‌اند، به‌ ولایت‌ خود به‌ مصر مراجعت‌ خواهند نمود.
\v 8 و كلدانیان‌ خواهند برگشت‌ و با این‌ شهر جنگ‌ خواهند كرد و آن‌ را تسخیر نموده‌، به‌ آتش‌ خواهند سوزانید.
\s5
\v 9 و خداوند چنین‌ می‌گوید كه‌ خویشتن‌ را فریب‌ ندهید و مگویید كه‌ كلدانیان‌ از نزد ما البته‌ خواهند رفت‌، زیرا كه‌ نخواهند رفت‌.
\v 10 بلكه‌ اگر تمامی‌ لشكر كلدانیانی‌ را كه‌ با شما جنگ‌ می‌نمایند چنان‌ شكست‌ می‌دادید كه‌ از ایشان‌ غیر از مجروح‌شدگان‌ كسی‌ نمی‌ماند، باز هر كدام‌ از ایشان‌ از خیمه‌ خود برخاسته‌، این‌ شهر را به‌ آتش‌ می‌سوزانیدند.»
\s5
\v 11 و بعد از آنكه‌ لشكر كلدانیان‌ از ترس‌ لشكر فرعون‌ از اورشلیم‌ كوچ‌ كرده‌ بودند، واقع‌ شد
\v 12 كه‌ ارمیا از اورشلیم‌ بیرون‌ می‌رفت‌ تا به‌ زمین‌ بنیامین‌ برود و در آنجا از میان‌ قوم‌ نصیب‌ خود را بگیرد.
\v 13 و چون‌ به‌ دروازه‌ بنیامین‌ رسید، رئیس‌ كشیكچیان‌ مسمّی‌ به‌ یرْئِیا ابن‌ شَلَمْیا ابن‌ حَنَنْیا در آنجا بود و او ارمیای‌ نبی‌ را گرفته‌، گفت‌: «نزد كلدانیان‌ می‌روی‌؟»
\s5
\v 14 ارمیا گفت‌: «دروغ‌ است‌، نزد كلدانیان‌ نمی‌روم‌.» لیكن‌ یرْئِیا به‌ وی‌ گوش‌ نداد و ارمیا را گرفته‌ او را نزد سروران‌ آورد.
\v 15 و سروران‌ بر ارمیا خشم‌ نموده‌، او را زدند و او را در خانه‌یوناتان‌ كاتب‌ به‌ زندان‌ انداختند زیرا آن‌ را زندان‌ ساخته‌ بودند.
\s5
\v 16 و چون‌ ارمیا در سیاه‌چال‌ به‌ یكی‌ از حجره‌ها داخل‌ شده‌ بود و ارمیا روزهای‌ بسیار در آنجا مانده‌ بود،
\v 17 آنگاه‌ صدقیا پادشاه‌ فرستاده‌، او را آورد و پادشاه‌ در خانه‌ خود خفیةً از او سؤال‌ نموده‌، گفت‌ كه‌ «آیا كلامی‌ از جانب‌ خداوند هست‌؟» ارمیا گفت‌: «هست‌ و گفت‌ به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ خواهی‌ شد.»
\s5
\v 18 و ارمیا به‌ صدقیا پادشاه‌ گفت‌: «و به‌ تو و بندگانت‌ و این‌ قوم‌ چه‌ گناه‌ كرده‌ام‌ كه‌ مرا به‌ زندان‌ انداخته‌اید؟
\v 19 و انبیای‌ شما كه‌ برای‌ شما نبوّت‌ كرده‌، گفتند كه‌ پادشاه‌ بابل‌ بر شما و بر این‌ زمین‌ نخواهد آمد كجا می‌باشند؟
\v 20 پس‌ الا´ن‌ ای‌ آقایم‌ پادشاه‌ بشنو: تمنّا اینكه‌ استدعای‌ من‌ نزد تو پذیرفته‌ شود كه‌ مرا به‌ خانه‌ یوناتان‌ كاتب‌ پس‌ نفرستی‌ مبادا در آنجا بمیرم‌.»
\s5
\v 21 پس‌ صدقیا پادشاه‌ امر فرمود كه‌ ارمیا را در صحن‌ زندان‌ بگذارند. و هر روز قرص‌ نانی‌ از كوچه‌ خبّازان‌ به‌ او دادند تا همه‌ نان‌ از شهر تمام‌ شد. پس‌ ارمیا در صحن‌ زندان‌ ماند.
\s5
\c 38
\p
\v 1 و شَفَطْیا ابن‌ مَتّان‌ و جَدَلْیا ابن‌ فَشْحُور و یوكَل‌ بن‌ شَلَمْیا و فَشْحُور بن‌ مَلْكیا سخنان‌ ارمیا را شنیدند كه‌ تمامی‌ قوم‌ را بدانها مخاطب‌ ساخته‌، گفت‌:
\v 2 « خداوند چنین‌ می‌گوید: هر كه‌ در این‌ شهر بماند از شمشیر و قحط‌ و وبا خواهد مرد، اما هر كه‌ نزد كلدانیان‌ بیرون‌ رود خواهد زیست‌ و جانش‌ برای‌ او غنیمت‌ شده‌، زنده‌ خواهد ماند.
\v 3 خداوند چنین‌ می‌گوید: این‌ شهر البته‌ به‌ دست‌ لشكر پادشاه‌ بابل‌ تسلیم‌ شده‌، آن‌ را تسخیر خواهد نمود.»
\s5
\v 4 پس‌ آن‌ سروران‌ به‌ پادشاه‌ گفتند: «تمنّا اینكه‌ این‌ مرد كشته‌ شود زیرا كه‌ بدین‌ منوال‌ دستهای‌ مردان‌ جنگی‌ را كه‌ در این‌ شهر باقی‌ مانده‌اند و دستهای‌ تمامی‌ قوم‌ را سُست‌ می‌كند چونكه‌ مثل‌ این‌ سخنان‌ به‌ ایشان‌ می‌گوید. زیرا كه‌ این‌ مرد سلامتی‌ این‌ قوم‌ را نمی‌طلبد بلكه‌ ضرر ایشان‌ را.»
\v 5 صدقیا پادشاه‌ گفت‌: «اینك‌ او در دست‌ شما است‌ زیرا پادشاه‌ به‌ خلاف‌ شما كاری‌ نمی‌تواند كرد.»
\s5
\v 6 پس‌ ارمیا را گرفته‌ او را در سیاه‌چال‌ مَلْكیا ابن‌ مَلِكْ كه‌ در صحن‌ زندان‌ بود انداختند و ارمیا را به‌ ریسمانها فرو هشتند و در آن‌ سیاه‌چال‌ آب‌ نبود لیكن‌ گِل‌ بود و ارمیا به‌ گِل‌ فرو رفت‌.
\s5
\v 7 و چون‌ عَبَدْمَلَكْ حبشی‌ كه‌ یكی‌ از خواجه‌سرایان‌ و در خانه‌ پادشاه‌ بود شنید كه‌ ارمیا را به‌ سیاه‌چال‌ انداختند (و به‌ دروازه‌ بنیامین‌ نشسته‌ بود)،
\v 8 آنگاه‌ عبدملك‌ از خانه‌ پادشاه‌ بیرون‌ آمد و به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرده‌، گفت‌:
\v 9 «كه‌ ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، این‌ مردان‌ در آنچه‌ به‌ ارمیای‌ نبی‌ كرده‌ و او را به‌ سیاه‌چال‌ انداخته‌اند، شریرانه‌ عمل‌ نموده‌اند و او در جایی‌ كه‌ هست‌ از گرسنگی‌ خواهد مرد، زیرا كه‌ در شهر هیچ‌ نان‌ باقی‌ نیست‌.»
\s5
\v 10 پس‌ پادشاه‌ به‌ عبدملك‌ حبشی‌ امر فرموده‌، گفت‌: «سی‌ نفر از اینجا همراه‌ خود بردار و ارمیای‌ نبی‌ را قبل‌ از آنكه‌ بمیرد از سیاه‌چال‌ برآور.»
\v 11 پس‌ عبدملك‌ آن‌ كسان‌ را همراه‌ خود برداشته‌، به‌ خانه‌ پادشاه‌ از زیر خزانه‌ داخل‌ شد و از آنجا پارچه‌های‌ مندرس‌ و رقعه‌های‌ پوسیده‌ گرفته‌،آنها را با ریسمانها به‌ سیاه‌چال‌ نزد ارمیا فروهشت‌.
\s5
\v 12 و عبدملك‌ حبشی‌ به‌ ارمیا گفت‌: «این‌ پارچه‌های‌ مندرس‌ و رقعه‌های‌ پوسیده‌ را زیر بغل‌ خود در زیر ریسمانها بگذار.» و ارمیاچنین‌ كرد.
\v 13 پس‌ ارمیا را با ریسمانها كشیده‌، او را از سیاه‌چال‌ برآوردند و ارمیا در صحن‌ زندان‌ ساكن‌ شد.
\s5
\v 14 و صدقیا پادشاه‌ فرستاده‌، ارمیا نبی‌ را به‌ مدخل‌ سومی‌ كه‌ در خانه‌ خداوند بود نزد خود آورد و پادشاه‌ به‌ ارمیا گفت‌: «من‌ از تو مطلبی‌ می‌پرسم‌، از من‌ چیزی‌ مخفی‌ مدار.»
\v 15 ارمیا به‌ صدقیا گفت‌: «اگر تو را خبر دهم‌ آیا هر آینه‌ مرا نخواهی‌ كُشت‌ و اگر تو را پند دهم‌ مرا نخواهی‌ شنید؟»
\v 16 آنگاه‌ صدقیا پادشاه‌ برای‌ ارمیا خفیةً قسم‌ خورده‌، گفت‌: «به‌ حیات‌ یهوه‌ كه‌ این‌ جان‌ را برای‌ ما آفرید قسم‌ كه‌ تو را نخواهم‌ كشت‌ و تو را به‌ دست‌ این‌ كسانی‌ كه‌ قصد جان‌ تو دارند تسلیم‌ نخواهم‌ كرد.»
\s5
\v 17 پس‌ ارمیا به‌ صدقیا گفت‌: «یهوه‌ خدای‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اگر حقیقتاً نزد سروران‌ پادشاه‌ بابل‌ بیرون‌ روی‌، جان‌ تو زنده‌ خواهد ماند و این‌ شهر به‌ آتش‌ سوخته‌ نخواهد شد بلكه‌ تو و اهل‌ خانه‌ات‌ زنده‌ خواهید ماند.
\v 18 اما اگر نزد سروران‌ پادشاه‌ بابل‌ بیرون‌ نروی‌، این‌ شهر به‌ دست‌ كلدانیان‌ تسلیم‌ خواهد شد و آن‌ را به‌ آتش‌ خواهند سوزانید و تو از دست‌ ایشان‌ نخواهی‌ رست‌.»
\s5
\v 19 اما صدقیا پادشاه‌ به‌ ارمیا گفت‌: «من‌ از یهودیانی‌ كه‌ بطرف‌ كلدانیان‌ شده‌اند می‌ترسم‌، مبادا مرا به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ نموده‌، ایشان‌ مرا تفضیح‌ نمایند.»
\s5
\v 20 ارمیا در جواب‌ گفت‌: «تو را تسلیم‌ نخواهند كرد. مستدعی‌ آنكه‌ كلام‌ خداوند را كه‌ به‌ تو می‌گویم‌ اطاعت‌ نمایی‌ تا تو را خیریت‌شود و جان‌ تو زنده‌ بماند.
\v 21 اما اگر از بیرون‌ رفتن‌ ابا نمایی‌ كلامی‌ كه‌ خداوند بر من‌ كشف‌ نموده‌ این‌ است‌:
\s5
\v 22 اینك‌ تمامی‌ زنانی‌ كه‌ در خانه‌ پادشاه‌ یهودا باقی‌ مانده‌اند، نزد سروران‌ پادشاه‌ بابل‌ بیرون‌ برده‌ خواهند شدو ایشان‌ خواهند گفت‌: اَصْدِقای‌ تو تو را اغوا نموده‌، بر تو غالب‌ آمدند و الا´ن‌ چونكه‌ پایهای‌ تو در لجن‌ فرو رفته‌ است‌ ایشان‌ به‌ عقب‌ برگشته‌اند.
\v 23 و جمیع‌ زنانت‌ و فرزندانت‌ را نزد كلدانیان‌ بیرون‌ خواهند برد و تو از دست‌ ایشان‌ نخواهی‌ رست‌، بلكه‌ به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ گرفتار خواهی‌ شد و این‌ شهر را به‌ آتش‌ خواهی‌ سوزانید.»
\s5
\v 24 آنگاه‌ صدقیا به‌ ارمیا گفت‌: «زنهار كسی‌ از این‌ سخنان‌ اطلاع‌ نیابد و نخواهی‌ مرد.
\v 25 و اگر سـروران‌ بشنونـد كه‌ با تـو گفتگـو كـرده‌ام‌ و نـزد تو آمـده‌، تـو را گوینـد تمنّـا اینكه‌ مـا را از آنچه‌ به‌ پادشاه‌ گفتی‌ و آنچـه‌ پادشـاه‌ به‌ تـو گفـت‌ اطـلاع‌ دهی‌ و آن‌ را از ما مخفـی‌ نـداری‌ تا تـو را به‌ قتل‌ نرسانیم‌،
\v 26 آنگاه‌ به‌ ایشـان‌ بگـو: من‌ عـرض‌ خود را به‌ حضور پادشـاه‌ رسانیـدم‌ تا مرا بـه‌ خانـه‌ یوناتـان‌ بـاز نفرستـد تـا در آنجـا نمیـرم‌.»
\s5
\v 27 پس‌ جمیع‌ سروران‌ نزد ارمیا آمده‌، از او سؤال‌ نمودند و او موافق‌ همه‌ این‌ سخنانی‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ او امر فرموده‌ بود به‌ ایشان‌ گفت‌.پس‌ از سخن‌ گفتن‌ با او باز ایستادند چونكه‌ مطلب‌ فهمیده‌ نشد.
\v 28 و ارمیا در صحن‌ زندان‌ تا روز فتح‌ شدن‌ اورشلیم‌ ماند؛ و هنگامی‌ كه‌ اورشلیم‌ گرفته‌ شد، در آنجا بود.
\s5
\c 39
\p
\v 1 در ماه‌ دهم‌ از سال‌ نهم‌ صدقیاپادشاه یهودا، نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ با تمامی‌ لشكر خود بر اورشلیم‌ آمده‌، آن‌ را محاصره‌ نمودند.
\v 2 و در روز نهم‌ ماه‌ چهارم‌ از سال‌ یازدهم‌ صدقیا در شهر رخنه‌ كردند.
\v 3 و تمام‌ سروران‌ پادشاه‌ بابل‌ داخل‌ شده‌، در دروازه‌ وسطی‌ نشستند یعنی‌ نَرْجَلْ شَرأصَرْ و سَمْجَرْنَبُو و سَرسَكیم‌ رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ و نَرْجَل‌ شَرأصَرْ رئیس‌ مجوسیان‌ و سایر سرداران‌ پادشاه‌ بابل‌.
\s5
\v 4 و چون‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا و تمامی‌ مردان‌ جنگی‌ این‌ را دیدند، فرار كرده‌، به‌ راه‌ باغ‌ شاه‌ از دروازه‌ای‌ كه‌ در میان‌ دو حصار بود در وقت‌ شب‌ از شهر بیرون‌ رفتند و (پادشاه‌) به‌ راه‌ عَرَبَه‌ رفت‌.
\v 5 و لشكر كلدانیان‌ ایشان‌ را تعاقب‌ نموده‌، در عَرَبَه‌ اَریحا به‌ صدقیا رسیدند و او را گرفتار كرده‌، نزد نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ به‌ رِبْلَه‌ در زمین‌ حَماتْ آوردند و او بر وی‌ فتوی‌ داد.
\s5
\v 6 و پادشاه‌ بابل‌ پسران‌ صدقیا را پیش‌ رویش‌ در رِبْلَه‌ به‌ قتل‌ رسانید و پادشاه‌ بابل‌ تمامی‌ شُرفای‌ یهودا را كشت‌.
\v 7 و چشمان‌ صدقیا را كور كرد و او را به‌ زنجیرها بسته‌، به‌ بابل‌ برد.
\s5
\v 8 و كلدانیان‌ خانه‌ پادشاه‌ و خانه‌های‌ قوم‌ را به‌ آتش‌ سوزانیدند و حصارهای‌ اورشلیم‌ را منهدم‌ ساختند.
\v 9 و نَبُوزَرَدان‌ رئیس‌ جلاّدان‌، بقیه‌ قوم‌ را كه‌ در شهر باقی‌ مانده‌ بودند و خارجین‌ را كه‌ بطرف‌ او شده‌ بودند و بقیه‌ قوم‌ را كه‌ مانده‌ بودند به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ برد.
\v 10 لیكن‌ نَبُوزَرَدان‌ رئیس‌ جلاّدان‌ فقیران‌ قوم‌ را كه‌ چیزی‌ نداشتند در زمین‌ یهودا واگذاشت‌ و تاكستانها و مزرعه‌ها در آن‌ روز به‌ ایشان‌ داد.
\s5
\v 11 و نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ درباره‌ ارمیا به‌ نبوزردان‌ رئیس‌ جلاّدان‌ امر فرموده‌، گفت‌:
\v 12 «اورا بگیر و به‌ او نیك‌ متوجه‌ شده‌، هیچ‌ اذیتی‌ به‌ وی‌ مرسان‌ بلكه‌ هر چه‌ به‌ تو بگوید برایش‌ بعمل‌ آور.»
\v 13 پس‌ نبوزردان‌ رئیس‌ جلاّدان‌ و نَبُوشَزْبان‌ رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ و نَرْجَل‌ شَرأصَر رئیس‌ مجوسیان‌ و سایر سروران‌ پادشاه‌ بابل‌ فرستادند
\v 14 و ارسال‌ نموده‌، ارمیا را از صحن‌ زندان‌ برداشتند و او را به‌ جَدَلْیا ابن‌ اَخیقام‌ بن‌ شافان‌ سپردند تا او را به‌ خانه‌ خود ببرد. پس‌ در میان‌ قوم‌ ساكن‌ شد.
\s5
\v 15 و چون‌ ارمیا هنوز در صحن‌ زندان‌ محبوس‌ بود، كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 16 «برو و عَبَدْمَلَك‌ حبشی‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ كلام‌ خود را بر این‌ شهر به‌ بلا وارد خواهم‌ آورد و نه‌ بخوبی‌ و در آن‌ روز در نظر تو واقع‌ خواهد شد.
\s5
\v 17 لیكن‌ خداوند می‌گوید: من‌ تو را در آن‌ روز نجات‌ خواهم‌ داد و به‌ دست‌ كسانی‌ كه‌ از ایشان‌ می‌ترسی‌ تسلیم‌ نخواهی‌ شد.
\v 18 زیرا خداوند می‌گوید كه‌ تو را البته‌ رهایی‌ خواهم‌ داد و به‌ شمشیر نخواهی‌ افتاد، بلكه‌ از این‌ جهت‌ كه‌ بر من‌ توكّل‌ نمودی‌ جان‌ تو برایت‌ غنیمت‌ خواهد شد.»
\s5
\c 40
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ از جانب‌ خداوند بر ارمیا نازل شد بعد از آنكه‌ نبوزردان‌ رئیس‌ جلاّدان‌ او را از رامه‌ رهایی‌ داد و وی‌ را از میان‌ تمامی‌ اسیران‌ اورشلیم‌ و یهودا كه‌ به‌ بابل‌ جلای‌ وطن‌ می‌شدند و او در میان‌ ایشان‌ به‌ زنجیرها بسته‌ شده‌ بود برگرفت‌.
\v 2 و رئیس‌ جلاّدان‌ ارمیا را گرفته‌، وی‌ را گفت‌: «یهوه‌ خدایت‌ این‌ بلا را درباره‌ این‌ مكان‌ فرموده‌ است‌.
\s5
\v 3 و خداوند برحسب‌ كلام‌ خود این‌ را به‌ وقوع‌ آورده‌، عمل‌ نموده‌ است‌.زیرا كه‌ به‌ خداوند گناه‌ ورزیده‌ و سخن‌ او را گوش‌ نگرفته‌اید پس‌ این‌ واقعه‌ به‌ شما رسیده‌ است‌.
\v 4 و حال‌ اینك‌ من‌ امروز تو را از زنجیرهایی‌ كه‌ بر دستهای‌ تو است‌ رها می‌كنم‌. پس‌ اگر در نظرت‌ پسند آید كه‌ با من‌ به‌ بابل‌ بیایی‌ بیا و تو را نیكو متوجه‌ خواهم‌ شد. و اگر در نظرت‌ پسند نیاید كه‌ همراه‌ من‌ به‌ بابل‌ آیی‌، پس‌ میا و بدان‌ كه‌ تمامی‌ زمین‌ پیش‌ تو است‌ هر جایی‌ كه‌ در نظرت‌ خوش‌ و پسند آید كه‌ بروی‌ به‌ آنجا برو.»
\s5
\v 5 و وقتی‌ كه‌ او هنوز برنگشته‌ بود (وی‌ را گفت‌): «نزد جدلیا ابن‌ اخیقام‌ بن‌ شافان‌ كه‌ پادشاه‌ بابل‌ او را بر شهرهای‌ یهودا نصب‌ كرده‌ است‌ برگرد و نزد او در میان‌ قوم‌ ساكن‌ شو یا هر جایی‌ كه‌ می‌خواهی‌ بروی‌، برو.» پس‌ رئیس‌ جلاّدان‌ او را توشه‌ راه‌ و هدیه‌ داد و او را رها نمود.
\v 6 و ارمیا نزد جدلیا ابن‌ اخیقام‌ به‌ مِصْفَه‌ آمده‌، نزد او در میان‌ قومی‌ كه‌ در زمین‌ باقی‌ مانده‌ بودند، ساكن‌ شد.
\s5
\v 7 و چون‌ تمامی‌ سرداران‌ لشكر كه‌ در صحرا بودند و مردان‌ ایشان‌ شنیدند كه‌ پادشاه‌ بابل‌ جَدَلیا ابن‌ اخیقام‌ را بر زمین‌ نصب‌ كرده‌ و مردان‌ و زنان‌ و اطفال‌ و فقیران‌ زمین‌ را كه‌ به‌ بابل‌ برده‌ نشده‌ بودند، به‌ او سپرده‌ است‌،
\v 8 آنگاه‌ ایشان‌ نزد جدلیا به‌ مصفه‌ آمدند یعنی‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا و یوحانان‌ و یوناتان‌ پسران‌ قاریح‌ و سرایا ابن‌ تَنْحُومَت‌ و پسران‌ عیفای‌ نَطُوفاتی‌ و یزَنْیا پسر مَعْكاتی‌ ایشان‌ و مردان‌ ایشان‌.
\s5
\v 9 و جدلیا ابن‌ اخیقام‌ بن‌ شافان‌ برای‌ ایشان‌ و كسان‌ ایشان‌ قسم‌ خورده‌، گفت‌: «از خدمت‌ نمودن‌ به‌ كلدانیان‌ مترسید. در زمین‌ ساكن‌شوید و پادشاه‌ بابل‌ را بندگی‌ نمایید و برای‌ شما نیكو خواهد شد.
\v 10 و اما من‌ اینك‌ در مصفه‌ ساكن‌ خواهم‌ شد تا به‌ حضور كلدانیانی‌ كه‌ نزد ما آیند حاضر شوم‌ و شما شراب‌ و میوه‌جات‌ و روغن‌ جمع‌ كرده‌، در ظروف‌ خود بگذارید و در شهرهایی‌ كه‌ برای‌ خود گرفته‌اید ساكن‌ باشید.»
\s5
\v 11 و نیز چون‌ تمامی‌ یهودیانی‌ كه‌ در موآب‌ و در میان‌ بنیعّمون‌ و در ادوم‌ و سایر ولایات‌ بودند شنیدند كه‌ پادشاه‌ بابل‌، بقیه‌ای‌ از یهود را واگذاشته‌ و جدلیا ابن‌ اخیقام‌ بن‌ شافان‌ را بر ایشان‌ گماشته‌ است‌،
\v 12 آنگاه‌ جمیع‌ یهودیان‌ از هر جایی‌ كه‌ پراكنده‌ شده‌ بودند مراجعت‌ كردند و به‌ زمین‌ یهودا نزد جدلیا به‌ مصفه‌ آمدند و شراب‌ و میوه‌جات‌ بسیار و فراوان‌ جمع‌ نمودند.
\s5
\v 13 و یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ و همه‌ سرداران‌ لشكری‌ كه‌ در بیابان‌ بودند نزد جدلیا به‌ مصفه‌ آمدند،
\v 14 و او را گفتند: «آیا هیچ‌ می‌دانی‌ كه‌ بَعْلِیس‌ پادشاه‌ بنی‌عّمون‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا را فرستاده‌ است‌ تا تو را بكشد؟» اما جدلیا ابن‌ اخیقام‌ ایشان‌ را باور نكرد.
\s5
\v 15 پس‌ یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ جدلیا را در مصفه‌ خفیةً خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «اذن‌ بده‌ كه‌ بروم‌ و اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا را بكشم‌ و كسی‌ آگاه‌ نخواهد شد. چرا او تو را بكشد و جمیع‌ یهودیانی‌ كه‌ نزد تو فراهم‌ آمده‌اند پراكنده‌ شوند و بقیه‌ یهودیان‌ تلف‌ گردند؟»
\v 16 امّا جدلیا ابن‌ اخیقام‌ به‌ یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ گفت‌: «این‌ كار را مكن‌ زیرا كه‌ درباره‌ اسماعیل‌ دروغ‌ می‌گویی‌ .»
\s5
\c 41
\p
\v 1 و در ماه‌ هفتم‌ واقع‌ شد كه‌ اسماعیل‌ بن نَتَنْیا ابن‌ الیشاماع‌ كه‌ از نسل‌ پادشاهان‌بود، با بعضی‌ از رؤسای‌ پادشاه‌ و ده‌ نفر همراهش‌ نزد جدلیا ابن‌ اخیقام‌ به‌ مصفه‌ آمدند و آنجا در مصفه‌ با هم‌ نان‌ خوردند.
\v 2 و اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا و آن‌ ده‌ نفر كه‌ همراهش‌ بودند برخاسته‌، جدلیا ابن‌ اخیقام‌ بن‌ شافان‌ را به‌ شمشیر زدند و او را كه‌ پادشاه‌ بابل‌ به‌ حكومت‌ زمین‌ نصب‌ كرده‌ بود كشت‌.
\v 3 و اسماعیل‌ تمامی‌ یهودیانی‌ را كه‌ همراه‌ او یعنی‌ با جدلیا در مصفه‌ بودند و كلدانیانی‌ را كه‌ در آنجا یافت‌ شدند و مردان‌ جنگی‌ را كشت‌.
\s5
\v 4 و در روز دوم‌ بعد از آنكه‌ جدلیا را كشته‌ بود و كسی‌ از آن‌ اطلاع‌ نیافته‌ بود،
\v 5 هشتاد نفر با ریش‌ تراشیده‌ و گریبان‌ دریده‌ و بدن‌ خراشیده‌ هدایا و بخور با خود آورده‌، از شكیم‌ و شیلوه‌ و سامره‌ آمدند تا به‌ خانه‌ خداوند ببرند.
\s5
\v 6 و اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا به‌ استقبال‌ ایشان‌ از مصفه‌ بیرون‌ آمد و در رفتن‌ گریه‌ می‌كرد و چون‌ به‌ ایشان‌ رسید گفت‌: «نزد جدلیا ابن‌ اخیقام‌ بیایید.»
\v 7 و هنگامی‌ كه‌ ایشان‌ به‌ میان‌ شهر رسیدند، اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا و كسانی‌ كه‌ همراهش‌ بودند، ایشان‌ را كشته‌، در حفره‌ انداختند.
\s5
\v 8 اما در میان‌ ایشان‌ ده‌ نفر پیدا شدند كه‌ به‌ اسماعیل‌ گفتند: «ما را مَكُش‌ زیرا كه‌ ما را ذخیره‌ای‌ از گندم‌ و جو و روغن‌ و عسل‌ در صحرا می‌باشد.» پس‌ ایشان‌ را واگذاشته‌، در میان‌ برادران‌ ایشان‌ نكشت‌.
\v 9 و حفره‌ای‌ كه‌ اسماعیل‌ بدنهای‌ همه‌ كسانی‌ را كه‌ به‌ سبب‌ جدلیا كشته‌، در آن‌ انداخته‌ بود، همان‌ است‌ كه‌ آسا پادشاه‌ به‌ سبب‌ بَعْشا پادشاه‌ اسرائیل‌ ساخته‌ بود و اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا آن‌ را از كشتگان‌ پر كرد.
\s5
\v 10 پس‌ اسماعیل‌ تمامی‌ بقیه‌ قوم‌ را كه‌ در مصفه‌ بودند با دختران‌ پادشاه‌ و جمیع‌ كسانی‌ كه‌ در مصفه‌ باقی‌ مانده‌ بودند كه‌ نبوزردان‌ رئیس‌ جلاّدان‌ به‌ جدلیا ابن‌ اخیقام‌ سپرده‌ بود،اسیر ساخت‌ و اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا ایشان‌ را اسیر ساخته‌، می‌رفت‌ تا نزد بنی‌عمّون‌ بگذرد.
\s5
\v 11 اما چون‌ یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ و تمامی‌ سرداران‌ لشكری‌ كه‌ همراهش‌ بودند از تمامی‌ فتنه‌ای‌ كه‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا كرده‌ بود خبر یافتند،
\v 12 آنگاه‌ جمیع‌ كسان‌ خود را برداشتند و به‌ قصد مقاتله‌ با اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا روانه‌ شده‌، او را نزد دریاچه‌ بزرگ‌ كه‌ در جبعون‌ است‌ یافتند.
\s5
\v 13 و چون‌ جمیع‌ كسانی‌ كه‌ با اسماعیل‌ بودند یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ و تمامی‌ سرداران‌ لشكر را كه‌ همراهش‌ بودند دیدند خوشحال‌ شدند.
\v 14 و تمامی‌ كسانی‌ كه‌ اسماعیل‌ از مصفه‌ به‌ اسیری‌ می‌برد روتافته‌، برگشتند و نزد یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ آمدند.
\s5
\v 15 اما اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا با هشت‌ نفر از دست‌ یوحانان‌ فرار كرد و نزد بنی‌عمّون‌ رفت‌.
\v 16 و یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ با همه‌ سرداران‌ لشكر كه‌ همراهش‌ بودند، تمامی‌ بقیه‌ قومی‌ را كه‌ از دست‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا از مصفه‌ بعد از كشته‌ شدن‌ جدلیا ابن‌ اخیقام‌ خلاصی‌ داده‌ بود بگرفت‌، یعنی‌ مردان‌ دلیر جنگی‌ و زنان‌ و اطفال‌ و خواجه‌ سرایان‌ را كه‌ ایشان‌ را در جبعون‌ خلاصی‌ داده‌ بود؛
\s5
\v 17 و ایشان‌ رفته‌، در جَیرُوت‌ كِمْهامْ كه‌ نزد بیت‌لحم‌ است‌ منزل‌ گرفتند تا بروند و به‌ مصر داخل‌ شوند،
\v 18 به‌ سبب‌ كلدانیان‌ زیرا كه‌ از ایشان‌ می‌ترسیدند، چونكه‌ اسماعیل‌ بن‌ نَتَنْیا جدلیا ابن‌ اخیقام‌ را كه‌ پادشاه‌ بابل‌ او را حاكم‌ زمین‌ قرار داده‌ بود كشته‌ بود.
\s5
\c 42
\p
\v 1 پس‌ تمامی‌ سرداران‌ لشكر و یوحانان بن‌ قاریح‌ و یزَنْیا ابن‌ هُوشَعْیا و تمامی‌ خلق‌ از خرد و بزرگ‌ پیش‌ آمدند،
\v 2 و به‌ ارمیا نبی‌گفتند: «تمنّا اینكه‌ التماس‌ ما نزد تو پذیرفته‌ شود و به‌ جهت‌ ما و به‌ جهت‌ تمامی‌ این‌ بقیه‌ نزد یهوه‌ خدای‌ خود مسألت‌ نمایی‌ زیرا كه‌ ما قلیلی‌ از كثیر باقی‌ مانده‌ایم‌ چنانكه‌ چشمانت‌ ما را می‌بیند.
\v 3 تا یهوه‌ خدایت‌ ما را به‌ راهی‌ كه‌ باید برویم‌ و به‌ كاری‌ كه‌ باید بكنیم‌ اعلام‌ نماید.»
\s5
\v 4 پس‌ ارمیای‌ نبی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «شنیدم‌. اینك‌ من‌ برحسب‌ آنچه‌ به‌ من‌ گفته‌اید، نزد یهوه‌ خدای‌ شما مسألت‌ خواهم‌ نمود و هر چه‌ خداوند در جواب‌ شما بگوید به‌ شما اطلاع‌ خواهم‌ داد و چیزی‌ از شما باز نخواهم‌ داشت‌.»
\v 5 ایشان‌ به‌ ارمیا گفتند: « خداوند در میان‌ ما شاهد راست‌ و امین‌ باشد كه‌ برحسب‌ تمامی‌ كلامی‌ كه‌ یهوه‌ خدایت‌ به‌ واسطه‌ تو نزد ما بفرستد عمل‌ خواهیم‌ نمود.
\v 6 خواه‌ نیكو باشد و خواه‌ بد، كلام‌ یهوه‌ خدای‌ خود را كه‌ تو را نزد او می‌فرستیم‌ اطاعت‌ خواهیم‌ نمود تا آنكه‌ قول‌ یهوه‌ خدای‌ خود را اطاعت‌ نموده‌، برای‌ ما سعادتمندی‌ بشود.»
\s5
\v 7 و بعد از ده‌ روز واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خداوند بر ارمیا نازل‌ شد.
\v 8 پس‌ یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ و همه‌ سرداران‌ لشكر كه‌ همراهش‌ بودند و تمامی‌ قوم‌ را از كوچك‌ و بزرگ‌ خطاب‌ كرده‌،
\v 9 به‌ ایشان‌ گفت‌: «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ شما مرا نزد وی‌ فرستادید تا دعای‌ شما را به‌ حضور او برسانم‌ چنین‌ می‌فرماید:
\v 10 اگر فی‌الحقیقۀ در این‌ زمین‌ بمانید، آنگاه‌ شما را بنا نموده‌، منهدم‌ نخواهم‌ ساخت‌ و غرس‌ كرده‌، نخواهم‌ كَند، زیرا از بلایی‌ كه‌ به‌ شما رسانیدم‌ پشیمان‌ شدم‌.
\s5
\v 11 از پادشاه‌ بابل‌ كه‌ از او بیم‌ دارید ترسان‌ مباشید. بلی‌ خداوند می‌گوید از او ترسان‌ مباشید زیرا كه‌ من‌ با شما هستم‌ تا شما را نجات‌ بخشم‌ و شما را از دست‌ اورهایی‌ دهم‌.
\v 12 و من‌ بر شما رحمت‌ خواهم‌ فرمود تا او بر شما لطف‌ نماید و شما را به‌ زمین‌ خودتان‌ پس‌ بفرستد.
\s5
\v 13 اما اگر گویید كه‌ در این‌ زمین‌ نخواهیم‌ ماند و اگر سخن‌ یهوه‌ خدای‌ خود را گوش‌ نگیرید،
\v 14 و بگویید نی‌ بلكه‌ به‌ زمین‌ مصر خواهیم‌ رفت‌ زیرا كه‌ در آنجا جنگ‌ نخواهیم‌ دید و آواز كَرِنّا نخواهیم‌ شنید و برای‌ نان‌ گرسنه‌ نخواهیم‌ شد و در آنجا ساكن‌ خواهیم‌ شد،
\s5
\v 15 پس‌ حال‌ بنابراین‌ ای‌ بقیه‌ یهودا كلام‌ خداوند را بشنوید: یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اگر به‌ رفتن‌ به‌ مصر جازم‌ می‌باشید و اگر در آنجا رفته‌، ساكن‌ شوید،
\v 16 آنگاه‌ شمشیری‌ كه‌ از آن‌ می‌ترسید البته‌ آنجا در مصر به‌ شما خواهد رسید و قحطی‌ كه‌ از آن‌ هراسان‌ هستید، آنجا در مصر شما را خواهد دریافت‌ و در آنجا خواهید مرد.
\v 17 و جمیع‌ كسانی‌ كه‌ برای‌ رفتن‌ به‌ مصر و سكونت‌ در آنجا جازم‌ شده‌اند، از شمشیر و قحط‌ و وبا خواهند مرد و اَحَدی‌ از ایشان‌ از آن‌ بلایی‌ كه‌ من‌ بر ایشان‌ می‌رسانم‌ باقی‌ نخواهد ماند و خلاصی‌ نخواهد یافت‌.
\s5
\v 18 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: چنانكه‌ خشم‌ و غضب‌ من‌ بر ساكنان‌ اورشلیم‌ ریخته‌ شد، همچنان‌ غضب‌ من‌ به‌ مجرّد ورود شما به‌ مصر بر شما ریخته‌ خواهد شد و شما مورد نفرین‌ و دهشت‌ و لعنت‌ و عار خواهید شد و این‌ مكان‌ را دیگر نخواهید دید.
\v 19 ای‌ بقیه ‌یهودا خداوند به‌ شما می‌گوید به‌ مصر مروید، یقین‌ بدانید كه‌ من‌ امروز شما را تهدید نمودم‌.
\s5
\v 20 زیرا خویشتن‌ را فریب‌ دادید چونكه‌ مرا نزد یهوه‌ خدای‌ خود فرستاده‌، گفتید كه‌ برای‌ ما نزد یهوه‌ خدای‌ ما مسألت‌ نما و ما را موافق‌ هر آنچه‌ یهوه‌ خدای‌ ما بگوید، مخبر ساز و آن‌ رابعمل‌ خواهیم‌ آورد.
\v 21 پس‌ امروز شما را مخبر ساختم‌ اما شما نه‌ به‌ قول‌ یهوه‌ خدای‌ خود و نه‌ به‌ هیچ‌ چیزی‌ كه‌ به‌ واسطه‌ من‌ نزد شما فرستاد گوش‌ گرفتید.
\v 22 پس‌ الا´ن‌ یقین‌ بدانید كه‌ شما در مكانی‌ كه‌ می‌خواهید بروید و در آن‌ ساكن‌ شوید از شمشیر و قحط‌ و وبا خواهید مرد.»
\s5
\c 43
\p
\v 1 و چون‌ ارمیا فارغ‌ شد از گفتن‌ به‌ تمامی قوم‌، تمامی‌ كلام‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ را كه‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ آن‌ را به‌ واسطه‌ او نزد ایشان‌ فرستاده‌ بود، یعنی‌ جمیع‌ این‌ سخنان‌ را،
\v 2 آنگاه‌ عَزَریا ابن‌ هُوشَعْیا و یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ و جمیع‌ مردان‌ متكبّر، ارمیا را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «تو دروغ‌ می‌گویی‌، یهوه‌ خدای‌ ما تو را نفرستاده‌ است‌ تا بگویی‌ به‌ مصر مروید و در آنجا سكونت‌ منمایید.
\v 3 بلكه‌ باروك‌ بن‌ نیریا تو را بر ما برانگیخته‌ است‌ تا ما را به‌ دست‌ كلدانیان‌ تسلیم‌ نموده‌، ایشان‌ ما را بكشند و به‌ بابل‌ به‌ اسیری‌ ببرند.»
\s5
\v 4 و یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ و همه‌ سرداران‌ لشكر و تمامی‌ قوم‌ فرمان‌ خداوند را كه‌ در زمین‌ یهودا بمانند، اطاعت‌ ننمودند.
\v 5 بلكه‌ یوحانان‌ بن‌ قاریح‌ و همه‌ سرداران‌ لشكر، بقیه‌ یهودا را كه‌ از میان‌ تمامی‌ امّت‌هایی‌ كه‌ در میان‌ آنها پراكنده‌ شده‌ بودند برگشته‌، در زمین‌ یهودا ساكن‌ شده‌ بودند گرفتند،
\v 6 یعنی‌ مردان‌ و زنان‌ و اطفال‌ و دختران‌ پادشاه‌ و همه‌ كسانی‌ را كه‌ نبوزردان‌ رئیس‌ جلاّدان‌، به‌ جدلیا ابن‌ اخیقام‌ بن‌ شافان‌ سپرده‌ بود و ارمیای‌ نبی‌ و باروك‌ بن‌ نیریا را.
\v 7 و به‌ زمین‌ مصر رفتند زیرا كه‌ قول‌ خداوند را گوش‌ نگرفتند و به‌ تَحْفَنْحِیس‌ آمدند.
\s5
\v 8 پس‌ كلام‌ خداوند در تَحْفَنْحِیس‌ بر ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 9 «سنگهای‌ بزرگ‌ به‌ دست‌ خود بگیر و آنها را در نظر مردان‌ یهودا در سِعَه‌ای‌ كه‌ نزد دروازه‌ خانه‌ فرعون‌ در تحفنحیس‌ است‌ با گچ‌ بپوشان‌.
\v 10 و به‌ ایشان‌ بگو كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ فرستاده‌، بنده‌ خود نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ را خواهم‌ گرفت‌ و كرسی‌ او را بر این‌ سنگهایی‌ كه‌ پوشانیدم‌ خواهم‌ نهاد و او سایبان‌ خود را بر آنها خواهد برافراشت‌.
\s5
\v 11 و آمده‌، زمین‌ مصر را خواهد زد و آنانی‌ را كه‌ مستوجب‌ موت‌اند به‌ موت‌ و آنانی‌ را كه‌ مستوجب‌ اسیری‌اند به‌ اسیری‌ و آنانی‌ را كه‌ مستوجب‌ شمشیرند به‌ شمشیر (خواهد سپرد).
\v 12 و آتشی‌ در خانه‌های‌ خدایان‌ مصر خواهم‌ افروخت‌ و آنها را خواهد سوزانید و به‌ اسیری‌ خواهد برد و خویشتن‌ را به‌ زمین‌ مصر ملبّس‌ خواهد ساخت‌ مثل‌ شبانی‌ كه‌ خویشتن‌ را به‌ جامه‌ خود ملبّس‌ سازد و از آنجا به‌ سلامتی‌ بیرون‌ خواهد رفت‌.
\v 13 و تمثالهای‌ بیت‌شمس‌ را كه‌ در زمین‌ مصر است‌ خواهد شكست‌ و خانه‌های‌ خدایان‌ مصر را به‌ آتش‌ خواهد سوزانید.»
\s5
\c 44
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ درباره‌ تمامی‌ یهود كه‌ در زمین‌ مصر ساكن‌ بودند و در مَجْدَل‌ و تَحْفَنْحِیس‌ و نوف‌ و زمین‌ فَتْرُوس‌ سكونت‌ داشتند، به‌ ارمیا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: شما تمامی‌ بلایی‌ را كه‌ من‌ بر اورشلیم‌ و تمامی‌ شهرهای‌ یهودا وارد آوردم‌ دیدید كه‌ اینك‌ امروزخراب‌ شده‌ است‌ و ساكنی‌ در آنها نیست‌،
\v 3 به‌ سبب‌ شرارتی‌ كه‌ كردند و خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردند از اینكه‌ رفته‌، بخور سوزانیدند و خدایان‌ غیر را كه‌ نه‌ ایشان‌ و نه‌ شما و نه‌ پدران‌ شما آنها را شناخته‌ بودید عبادت‌ نمودند.
\s5
\v 4 و من‌ جمیع‌ بندگان‌ خود انبیا را نزد شما فرستادم‌ و صبح‌ زود برخاسته‌، ایشان‌ را ارسال‌ نموده‌، گفتم‌ این‌ رجاست‌ را كه‌ من‌ از آن‌ نفرت‌ دارم‌ بعمل‌ نیاورید.
\v 5 اما ایشان‌ نشنیدند و گوش‌ خود را فرا نداشتند تا از شرارت‌ خود بازگشت‌ نمایند و برای‌ خدایان‌ غیر بخور نسوزانند.
\v 6 بنابراین‌ خشم‌ و غضب‌ من‌ ریخته‌ و بر شهرهای‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ افروخته‌ گردید كه‌ آنها مثل‌ امروز خراب‌ و ویران‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 7 پس‌ حال‌ یهوه‌ خدای‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: شما چرا این‌ شرارت‌ عظیم‌ را بر جان‌ خود وارد می‌آورید تا خویشتن‌ را از مرد و زن‌ و طفل‌ و شیرخواره‌ از میان‌ یهودا منقطع‌ سازید و از برای‌ خود بقیه‌ای‌ نگذارید؟
\v 8 زیرا كه‌ در زمین‌ مصر كه‌ به‌ آنجا برای‌ سكونت‌ رفته‌اید برای‌ خدایان‌ غیر بخور سوزانیده‌، خشم‌ مرا به‌ اعمال‌ دستهای‌ خود به‌ هیجان‌ می‌آورید تا من‌ شما را منقطع‌ سازم‌ و شما در میان‌ تمامی‌ امّت‌های‌ زمین‌ مورد لعنت‌ و عار بشوید.
\s5
\v 9 آیا شرارت‌ پدران‌ خود و شرارت‌ پادشاهان‌ یهودا و شرارت‌ زنان‌ ایشان‌ و شرارت‌ خود و شرارت‌ زنان‌ خویش‌ را كه‌ در زمین‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ بعمل‌ آوردید، فراموش‌ كرده‌اید؟
\v 10 و تا امروز متواضع‌ نشده‌ و ترسان‌ نگشته‌اند و به‌ شریعت‌ و فرایض‌ من‌ كه‌ به‌ حضور شما و به‌ حضور پدران‌ شما گذاشته‌ام‌، سالك‌ نگردیده‌اند.
\s5
\v 11 «بنابراین‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ روی‌ خود را بر شما به‌ بلا می‌گردانم‌ تا تمامی‌ یهودا را هلاك‌ كنم‌.
\v 12 و بقیه‌ یهودا را كه‌ رفتن‌ به‌ مصر و ساكن‌ شدن‌ در آنجا را جزم‌ نموده‌اند، خواهم‌ گرفت‌ تا جمیع‌ ایشان‌ در زمین‌ مصر هلاك‌ شوند. و ایشان‌ به‌ شمشیر و قحط‌ خواهند افتاد و از خُرد و بزرگ‌ به‌ شمشیر و قحط‌ تلف‌ شده‌، خواهند مرد و مورد نفرین‌ و دهشت‌ و لعنت‌ و عار خواهند گردید.
\s5
\v 13 و به‌ آنانی‌ كه‌ در زمین‌ مصر ساكن‌ شوند به‌ شمشیرو قحط‌ و وبا عقوبت‌ خواهم‌ رسانید. چنانكه‌ به‌ اورشلیم‌ عقوبت‌ رسانیدم‌.
\v 14 و از بقیه‌ یهودا كه‌ به‌ زمین‌ مصر رفته‌، در آنجا سكونت‌ پذیرند احدی‌ خلاصی‌ نخواهد یافت‌ و باقی‌ نخواهد ماند تا به‌ زمین‌ یهودا كه‌ ایشان‌ مشتاق‌ برگشتن‌ و ساكن‌ شدن‌ در آنجا خواهند شد، مراجعت‌ نماید. زیرا احدی‌ از ایشان‌ غیر از ناجیان‌ مراجعت‌ نخواهد كرد.»
\s5
\v 15 آنگاه‌ تمامی‌ مردانی‌ كه‌ آگاه‌ بودند كه‌ زنان‌ ایشان‌ برای‌ خدایان‌ غیر بخور می‌سوزانند و جمیع‌ زنانی‌ كه‌ حاضر بودند با گروهی‌ عظیم‌ و تمامی‌ كسانی‌ كه‌ در زمین‌ مصر در فَتْرُوس‌ ساكن‌ بودند، در جواب‌ ارمیا گفتند:
\v 16 «ما تو را در این‌ كلامی‌ كه‌ به‌ اسم‌ خداوند به‌ ما گفتی‌ گوش‌ نخواهیم‌ گرفت‌.
\v 17 بلكه‌ به‌ هر چیزی‌ كه‌ از دهان‌ ما صادر شود البته‌ عمل‌ خواهیم‌ نمود و برای‌ ملكه‌ آسمان‌ بخور سوزانیده‌، هدیه‌ ریختنی‌ به‌ جهت‌ او خواهیم‌ ریخت‌ چنانكه‌ خود ما و پدران‌ ما و پادشاهان‌ و سروران‌ ما در شهرهای‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ می‌كردیم‌. زیرا كه‌ در آن‌ زمان‌ از نان‌ سیر شده‌، سعادتمند می‌بودیم‌ و بلا را نمی‌دیدیم‌.
\s5
\v 18 اما از زمانی‌ كه‌ بخور سوزانیدن‌ را برای‌ ملكه‌ آسمان‌ و ریختن‌ هدایای‌ ریختنی‌ را به‌ جهت‌ او ترك‌ نمودیم‌، محتاج‌ همه‌ چیز شدیم‌ وبه‌ شمشیر و قحط‌ هلاك‌ گردیدیم‌.
\v 19 و چون‌ به‌ جهت‌ ملكه‌ آسمان‌ بخور می‌سوزانیدیم‌ و هدیه‌ ریختنی‌ برای‌ او می‌ریختیم‌، آیا بی‌اطلاع‌ شوهران‌ خویش‌ قرصها به‌ شبیه‌ او می‌پختیم‌ و هدیه‌ ریختنی‌ به‌ جهت‌ او می‌ریختیم‌؟»
\s5
\v 20 پس‌ ارمیا تمامی‌ قوم‌ را از مردان‌ و زنان‌ و همه‌ كسانی‌ كه‌ این‌ جواب‌ را بدو داده‌ بودند خطاب‌ كرده‌، گفت‌:
\v 21 «آیا خداوند بخوری‌ را كه‌ شما و پدران‌ شما و پادشاهان‌ و سروران‌ شما و اهل‌ مُلك‌ در شهرهای‌ یهودا و كوچه‌های‌ اورشلیم‌ سوزانیدند، بیاد نیاورده‌ و آیا به‌ خاطر او خطور نكرده‌ است‌؟
\s5
\v 22 چنانكه‌ خداوند به‌ سبب‌ شرارت‌ اعمال‌ شما و رجاساتی‌ كه‌ بعمل‌ آورده‌ بودید، دیگر نتوانست‌ تحمّل‌ نماید. لهذا زمین‌ شما ویران‌ و مورد دهشت‌ و لعنت‌ و غیرمسكون‌ گردیده‌، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌.
\v 23 چونكه‌ بخور سوزانیدید و به‌ خداوند گناه‌ ورزیده‌، به‌ قول‌ خداوند گوش‌ ندادید و به‌ شریعت‌ و فرایض‌ و شهادات‌ او سلوك‌ ننمودید، بنابراین‌ این‌ بلا مثل‌ امروز بر شما وارد شده‌ است‌.»
\s5
\v 24 و ارمیا به‌ تمامی‌ قوم‌ و به‌ جمیع‌ زنان‌ گفت‌: «ای‌ تمامی‌ یهودا كه‌ در زمین‌ مصر هستید كلام‌ خداوند را بشنوید!
\v 25 یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: شما و زنان‌ شما هم‌ با دهان‌ خود تكلّم‌ می‌نمایید و هم‌ با دستهای‌ خود بجا می‌آورید و می‌گویید نذرهایی‌ را كه‌ كردیم‌ البته‌ وفا خواهیم‌ نمود و بخور برای‌ ملكه‌ آسمان‌ خواهیم‌ سوزانید و هدایای‌ ریختنی‌ برای‌ او خواهیم‌ ریخت‌. پس‌ نذرهای‌ خود را استوار خواهید كرد و نذرهای‌ خود را وفا خواهید نمود.
\s5
\v 26 بنابراین‌ ای‌ تمامی‌ یهودا كه‌ در زمین‌ مصر ساكن‌ هستید، كلام‌ خداوند را بشنوید. اینك‌ خداوند می‌گوید: من‌ به‌ اسم‌ عظیم‌ خود قسم‌ خوردم‌ كه‌ اسم‌ من‌ بار دیگر به‌ دهان‌ هیچكدام‌ از یهود در تمامی‌ زمین‌ مصر آورده‌ نخواهد شد و نخواهند گفت‌: به‌ حیات‌ خداوند یهوه‌ قسم‌.
\v 27 اینك‌ من‌ بر ایشان‌ به‌ بدی‌ مراقب‌ خواهم‌ بود و نه‌ به‌ نیكویی‌ تا جمیع‌ مردان‌ یهودا كه‌ در زمین‌ مصر می‌باشند به‌ شمشیر و قحط‌ هلاك‌ شده‌، تمام‌ شوند.
\v 28 لیكن‌ عدد قلیلی‌ از شمشیر رهایی‌ یافته‌، از زمین‌ مصر به‌ زمین‌ یهودا مراجعت‌ خواهند نمود و تمامی‌ بقیه‌ یهودا كه‌ به‌ جهت‌ سكونت‌ آنجا در زمین‌ مصر رفته‌اند، خواهند دانست‌ كه‌ كلام‌ كدام‌ یك‌ از من‌ و ایشان‌ استوار خواهد شد.
\s5
\v 29 و خداوند می‌گوید: این‌ است‌ علامت‌ برای‌ شما كه‌ من‌ در اینجا به‌ شما عقوبت‌ خواهم‌ رسانید تا بدانید كه‌ كلام‌ من‌ درباره‌ شما البته‌ به‌ بدی‌ استوار خواهد شد.
\v 30 خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ فرعون‌ حُفْرَعْ پادشاه‌ مصر را به‌ دست‌ دشمنانش‌ و به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ قصد جان‌ او دارند تسلیم‌ خواهم‌ كرد. چنانكه‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا را به‌ دست‌ دشمنش‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ كه‌ قصد جان‌ او می‌داشت‌، تسلیم‌ نمودم‌.»
\s5
\c 45
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ ارمیا نبی‌ به‌ باروك‌ بن‌ نیریا خطاب‌ كرده‌، گفت‌، هنگامی‌ كه‌ این‌ سخنان‌ را از دهان‌ ارمیا در سال‌ چهارم‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا در طومار نوشت‌:
\v 2 «ای‌ باروك‌، یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ به‌ تو چنین‌می‌فرماید:
\v 3 تو گفته‌ای‌ وای‌ بر من‌ زیرا خداوند بر درد من‌ غم‌ افزوده‌ است‌. از ناله‌ كشیدن‌ خسته‌ شده‌ام‌ و استراحت‌ نمی‌یابم‌.
\s5
\v 4 او را چنین‌ بگو، خداوند چنین‌ می‌فرماید: آنچه‌ بنا كرده‌ام‌، منهدم‌ خواهم‌ ساخت‌ و آنچه‌ غرس‌ نموده‌ام‌ یعنی‌ تمامی‌ این‌ زمین‌ را، از ریشه‌ خواهم‌ كند.
\v 5 و آیا تو چیزهای‌ بزرگ‌ برای‌ خویشتن‌ می‌طلبی‌؟ آنها را طلب‌ منما زیرا خداوند می‌گوید: اینك‌ من‌ بر تمامی‌ بشر بلا خواهم‌ رسانید. اما در هر جایی‌ كه‌ بروی‌ جانت‌ را به‌ تو به‌ غنیمت‌ خواهم‌ بخشید.»
\s5
\c 46
\p
\v 1 كلام‌ خداوند درباره‌ امّت‌ها كه‌ به‌ ارمیا نازل‌ شد؛
\v 2 درباره‌ مصر و لشكر فرعون‌ نِكُو كه‌ نزد نهر فرات‌ در كركمیش‌ بودند و نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ ایشان‌ را در سال‌ چهارم‌ یهویاقیم‌ بن‌ یوشیا پادشاه‌ یهودا شكست‌ داد:
\v 3 «مجّن‌ و سپر را حاضر كنید و برای‌ جنگ‌ نزدیك‌ آیید.
\v 4 ای‌ سواران‌ اسبان‌ را بیارایید و سوار شوید و با خُودهای‌ خود بایستید. نیزه‌ها را صیقل‌ دهید و زره‌ها را بپوشید.
\s5
\v 5 خداوند می‌گوید: چرا ایشان‌ را می‌بینم‌ كه‌ هراسان‌ شده‌، به‌ عقب‌ برمی‌گردند و شجاعان‌ ایشان‌ خرد شده‌، بالكلّ منهزم‌ می‌شوند و به‌ عقب‌ نمی‌نگرند، زیرا كه‌ خوف‌ از هر طرف‌ می‌باشد.
\v 6 تیزروان‌ فرار نكنند و زورآوران‌ رهایی‌ نیابند. بطرف‌ شمال‌ به‌ كنار نهر فرات‌ می‌لغزند و می‌افتند.
\s5
\v 7 این‌ كیست‌ كه‌ مانند رود نیل‌ سیلان‌ كرده‌ است‌ و آبهای‌ او مثل‌ نهرهایش‌ متلاطم‌ می‌گردد؟
\v 8 مصر مانند رود نیل‌ سیلان‌ كرده‌ است‌ و آبهایش‌ مثل‌ نهرها متلاطم‌ گشته‌، می‌گوید: من‌سیلان‌ كرده‌، زمین‌ را خواهم‌ پوشانید و شهر و ساكنانش‌ را هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 9 ای‌ اسبان‌، برآیید و ای‌ ارابه‌ها تند بروید و شجاعان‌ بیرون‌ بروند. ای‌ اهل‌ حبش‌ و فُوت‌ كه‌ سپرداران‌ هستید و ای‌ لُودیان‌ كه‌ كمان‌ را می‌گیرید و آن‌ را می‌كشید.
\s5
\v 10 زیرا كه‌ آن‌ روز روز انتقام‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد كه‌ از دشمنان‌ خود انتقام‌ بگیرد. پس‌ شمشیر هلاك‌ كرده‌، سیر می‌شود و از خون‌ ایشان‌ مست‌ می‌گردد. زیرا خداوند یهوه‌ صبایوت‌ در زمین‌ شمال‌ نزد نهر فرات‌ ذبحی‌ دارد.
\s5
\v 11 ای‌ باكره‌ دختر مصر به‌ جلعاد برآی‌ و بلسان‌ بگیر. درمانهای‌ زیاد را عبث‌ به‌ كار می‌بری‌. برای‌ تو علاج‌ نیست‌.
\v 12 امّت‌ها رسوایی‌ تو را می‌شنوند و جهان‌ از ناله‌ تو پر شده‌ است‌ زیرا كه‌ شجاع‌ بر شجاع‌ می‌لغزد و هر دو ایشان‌ با هم‌ می‌افتند.»
\s5
\v 13 كلامی‌ كه‌ خداوند درباره‌ آمدن‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ و مغلوب‌ ساختن‌ زمین‌ مصر به‌ ارمیا نبی‌ گفت‌:
\v 14 «به‌ مصر خبر دهید و به‌ مَجْدَل‌ اعلام‌ نمایید و به‌ نُوف‌ و تَحْفَنْحِیس‌ اطلاع‌ دهید. بگویید برپا شوید و خویشتن‌ را آماده‌ سازید زیرا كه‌ شمشیر مجاورانت‌ را هلاك‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 15 زورآورانت‌ چرا به‌ زیر افكنده‌ می‌شوند و نمی‌توانند ایستاد؟ زیرا خداوند ایشان‌ را پراكنده‌ ساخته‌ است‌.
\v 16 بسیاری‌ را لغزانیده‌ است‌ و ایشان‌ بر یكدیگر می‌افتند، و می‌گویند: برخیزید و از شمشیر برّان‌ نزد قوم‌ خود و به‌ زمین‌ مولد خویش‌ برگردیم‌.
\v 17 در آنجا فرعون‌، پادشاه‌ مصر را هالك‌ می‌نامند و فرصت‌ را از دست‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 18 پادشاه‌ كه‌ نام‌ او یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد،می‌گوید به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ او مثل‌ تابور، در میان‌ كوهها و مانند كَرْمَل‌، نزد دریا خواهد آمد.
\v 19 ای‌ دختر مصر كه‌ در (امنیت‌) ساكن‌ هستی‌، اسباب‌ جلای‌ وطن‌ را برای‌ خود مهیا ساز زیرا كه‌ نوف‌ ویران‌ و سوخته‌ و غیرمسكون‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 20 مصر گوساله‌ بسیار نیكو منظر است‌ اما هلاكت‌ از طرف‌ شمال‌ می‌آید و می‌آید.
\v 21 سپاهیان‌ به‌ مزد گرفته‌ او در میانش‌ مثل‌ گوساله‌های‌ پرواری‌ می‌باشند. زیرا كه‌ ایشان‌ نیز روتافته‌، با هم‌ فرار می‌كنند و نمی‌ایستند. چونكه‌ روز هلاكت‌ ایشان‌ و وقت‌ عقوبت‌ ایشان‌ بر ایشان‌ رسیده‌ است‌.
\v 22 آوازه‌ آن‌ مثل‌ مار می‌رود زیرا كه‌ آنها با قوّت‌ می‌خرامند و با تبرها مثل‌ چوب‌ بُران‌ بر او می‌آیند.
\s5
\v 23 خداوند می‌گوید كه‌ جنگل‌ او را قطع‌ خواهند نمود اگر چه‌ لایحْصی‌ می‌باشد. زیرا كه‌ ایشان‌ از ملخها زیاده‌ و از حدّ شماره‌ افزونند.
\v 24 دختر مصر خجل‌ شده‌، به‌ دست‌ قوم‌ شمالی‌ تسلیم‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 25 یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ بر آمون‌ نُو و فرعون‌ و مصر و خدایانش‌ و پادشاهانش‌ یعنی‌ بر فرعون‌ و آنانی‌ كه‌ بر وی‌ توكّل‌ دارند، عقوبت‌ خواهم‌ رسانید.
\v 26 و خداوند می‌گوید كه‌ ایشان‌ را به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ قصد جان‌ ایشان‌ دارند، یعنی‌ به‌ دست‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ و به‌ دست‌ بندگانش‌ تسلیم‌ خواهم‌ كرد و بعد از آن‌، مثل‌ ایام‌ سابق‌ مسكون‌ خواهد شد.
\s5
\v 27 اما تو ای‌ بنده‌ من‌ یعقوب‌ مترس‌ و ای‌ اسرائیل‌ هراسان‌ مشو زیرا اینك‌ من‌ تو را از جای‌ دور و ذریت‌ تو را از زمین‌ اسیری‌ ایشان‌ نجات‌ خواهم‌ داد و یعقوب‌ برگشته‌، در امنیت‌ و استراحت‌ خواهد بود و كسی‌ او رانخواهد ترسانید.
\v 28 و خداوند می‌گوید: ای‌ بنده‌ من‌ یعقوب‌ مترس‌ زیرا كه‌ من‌ با تو هستم‌ و اگر چه‌ تمام‌ امّت‌ها را كه‌ تو را در میان‌ آنها پراكنده‌ ساخته‌ام‌ بالكل‌ هلاك‌ سازم‌ لیكن‌ تو را بالكل‌ هلاك‌ نخواهم‌ ساخت‌. بلكه‌ تو را به‌ انصاف‌ تأدیب‌ خواهم‌ نمود و تو را هرگز بی‌سزا نخواهم‌ گذاشت‌.»
\s5
\c 47
\p
\v 1 كلام‌ خداوند درباره‌ فلسطینیان‌ كه برارمیا نبی‌ نازل‌ شد قبل‌ از آنكه‌ فرعون‌ غَزّه‌ را مغلوب‌ بسازد.
\v 2 خداوند چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ آبها از شمال‌ برمی‌آید و مثل‌ نهری‌ سیلان‌ می‌كند و زمین‌ را با آنچه‌ در آن‌ است‌ و شهر و ساكنانش‌ را درمی‌گیرد. و مردمان‌ فریاد برمی‌آورند و جمیع‌ سكنه‌ زمین‌ وِلوِلَه‌ می‌نمایند
\s5
\v 3 از صدای‌ سمهای‌ اسبان‌ زورآورش‌ و از غوغای‌ ارابه‌هایش‌ و شورش‌ چرخهایش‌. و پدران‌ به‌ سبب‌ سستی‌ دستهای‌ خود به‌ فرزندان‌ خویش‌ اعتنا نمی‌كنند.
\v 4 به‌ سبب‌ روزی‌ كه‌ برای‌ هلاكت‌ جمیع‌ فلسطینیان‌ می‌آید كه‌ هر نصرت‌كننده‌ای‌ را كه‌ باقی‌ می‌ماند از صور و صیدون‌ منقطع‌ خواهد ساخت‌. زیرا خداوند فلسطینیان‌ یعنی‌ بقیه‌ جزیره‌ كَفْتور را هلاك‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 5 اهل‌ غَزَّه‌ بریده‌ مو گشته‌اند و اَشْقَلون‌ و بقیه‌ وادی‌ ایشان‌ هلاك‌ شده‌ است‌. تا به‌ كی‌ بدن‌ خود را خواهی‌ خراشید؟
\v 6 آه‌ ای‌ شمشیر خداوند تا به‌ كی‌ آرام‌ نخواهی‌ گرفت‌؟ به‌ غلاف‌ خود برگشته‌، مستریح‌ و آرام‌ شو.
\v 7 چگونه‌ می‌توانی‌ آرام‌ بگیری‌، با آنكه‌ خداوند تو را براَشْقَلون‌ و بر ساحل‌ دریا مأمور فرموده‌ و تو را به‌ آنجا تعیین‌ نموده‌ است‌؟»
\s5
\c 48
\p
\v 1 درباره‌ موآب‌، یهوه‌ صبایوت‌ خدای اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: «وای‌ بر نَبُو زیرا كه‌ خراب‌ شده‌ است‌. قریه‌ تایم‌ خجل‌ و گرفتار گردیده‌ است‌. و مِسْجاب‌ رسوا و منهدم‌ گشته‌ است‌.
\v 2 فخر موآب‌ زایل‌ شده‌، در حِشْبون‌ برای‌ وی‌ تقدیرهای‌ بد كردند. بیایید و او را منقطع‌ سازیم‌ تا دیگر قوم‌ نباشد. تو نیز ای‌ مَدْمِین‌ ساكت‌ خواهی‌ شد و شمشیر تو را تعاقب‌ خواهد نمود.
\s5
\v 3 آواز ناله‌ از حُورُونایم‌ مسموع‌ می‌شود. هلاكت‌ و شكستگی‌ عظیم‌.
\v 4 موآب‌ بهم‌ شكسته‌ است‌ و صغیرهای‌ او فریاد برمی‌آورند.
\v 5 زیرا كه‌ به‌ فراز لُوحِیت‌ با گریه‌ سخت‌ برمی‌آیند و از سرازیری‌ حورونایم‌ صدای‌ شكست‌ یافتن‌ از دشمنان‌ شنیده‌ می‌شود.
\s5
\v 6 بگریزید و جانهای‌ خود را برهانید و مثل‌ درخت‌ عَرْعَرْ در بیابان‌ باشید.
\v 7 زیرا از این‌ جهت‌ كه‌ به‌ اعمال‌ و گنجهای‌ خویش‌ توكّل‌ نمودی‌ تو نیز گرفتار خواهی‌ شد. و كَمُوش‌ با كاهنان‌ و سرورانش‌ با هم‌ به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌.
\s5
\v 8 و غارت‌كننده‌ به‌ همه‌ شهرها خواهد آمد و هیچ‌ شهر خلاصی‌ نخواهد یافت‌ و برحسب‌ فرمان‌ خداوند اهل‌ وادی‌ تلف‌ خواهند شد و اهل‌ همواری‌ هلاك‌ خواهند گردید.
\v 9 بالها به‌ موآب‌ بدهید تا پرواز نموده‌، بگریزد و شهرهایش‌ خراب‌ و غیرمسكون‌ خواهد شد.
\v 10 ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ كار خداوند را با غفلت‌ عمل‌ نماید و ملعون‌ باد كسی‌ كه‌ شمشیر خود رااز خون‌ باز دارد.
\s5
\v 11 موآب‌ از طفولیت‌ خود مستریح‌ بوده‌ و بر دُردهای‌ خود نشسته‌ است‌ و از ظرف‌ به‌ ظرف‌ ریخته‌ نشده‌ و به‌ اسیری‌ نرفته‌ است‌. از این‌ سبب‌ طعمش‌ در او مانده‌ است‌ و خوشبویی‌ او تغییر نیافته‌ است‌.
\v 12 بنابراین‌ اینك‌ خداوند می‌گوید: روزها می‌آید كه‌ من‌ ریزندگان‌ می‌فرستم‌ كه‌ او را بریزند و ظروف‌ او را خالی‌ كرده‌، مشكهایش‌ را پاره‌ خواهند نمود.
\s5
\v 13 و موآب‌ از كموش‌ شرمنده‌ خواهد شد چنانكه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ از بیت‌ئیل‌ كه‌ اعتماد ایشان‌ بود، شرمنده‌ شده‌اند.
\v 14 چگونه‌ می‌گویید كه‌ ما شجاعان‌ و مردان‌ قوی‌ برای‌ جنگ‌ می‌باشیم‌؟
\s5
\v 15 موآب‌ خراب‌ شده‌، دود شهرهایش‌ متصاعد می‌شود و جوانان‌ برگزیده‌اش‌ به‌ قتل‌ فرود می‌آیند. پادشاه‌ كه‌ نام‌ او یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد این‌ را می‌گوید:
\v 16 رسیدن‌ هلاكت‌ موآب‌ نزدیك‌ است‌ و بلای‌ او بزودی‌ هر چه‌ تمام‌تر می‌آید.
\v 17 ای‌ جمیع‌ مجاورانش‌ و همگانی‌ كه‌ نام‌ او را می‌دانید برای‌ وی‌ ماتم‌ گیرید. بگویید عصای‌ قوت‌ و چوبدستی‌ زیبایی‌ چگونه‌ شكسته‌ شده‌ است‌!
\s5
\v 18 ای‌ دختر دیبُون‌ كه‌ (در امنیت‌) ساكن‌ هستی‌ از جلال‌ خود فرود آی‌ و در جای‌ خشك‌ بنشین‌ زیرا كه‌ غارت‌كننده‌ موآب‌ بر تو هجوم‌ می‌آورد و قلعه‌های‌ تو را منهدم‌ می‌سازد.
\v 19 ای‌ تو كه‌ در عَروُعیر ساكن‌ هستی‌ به‌ سر راه‌ بایست‌ و نگاه‌ كن‌ و از فراریان‌ و ناجیان‌ بپرس‌ و بگو كه‌ چه‌ شده‌ است‌؟
\v 20 موآب‌ خجل‌ شده‌، زیرا كه‌ شكست‌ یافته‌ است‌ پس‌ ولوله‌ و فریاد برآورید. در اَرْنون‌ اخبار نمایید كه‌ موآب‌ هلاك‌ گشته‌ است‌.
\s5
\v 21 و داوری‌ بر زمینِ همواری‌ رسیده‌ است‌.بر حُولُونْ و یهْصَهْ و میفاعَتْ،
\v 22 و بر دیبُون‌ و نَبُو و بَیتْدِبْلَتایم‌،
\v 23 و بر قریه‌ تایم‌ و بیت‌جامُول‌ و بیت‌مَعُونْ،
\v 24 و بر قَرْیوت‌ و بُصْرَه‌ و بر تمامی‌ شهرهای‌ بعید و قریبِ زمین‌ موآب‌.
\v 25 « خداوند می‌گوید كه‌ شاخ‌ موآب‌ بریده‌ و بازویش‌ شكسته‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 26 او را مست‌ سازید زیرا به‌ ضدّ خداوند تكبّر می‌نماید. و موآب‌ در قی‌ خود غوطه‌ می‌خورد و او نیز مضحكه‌ خواهد شد.
\v 27 آیا اسرائیل‌ برای‌ تو مضحكه‌ نبود؟ و آیا او در میان‌ دزدان‌ یافت‌ شد به‌ حدّی‌ كه‌ هر وقت‌ كه‌ درباره‌ او سخن‌ می‌گفتی‌ سر خود را می‌جنبانیدی‌؟
\s5
\v 28 ای‌ ساكنان‌ موآب‌ شهرها را ترك‌ كرده‌، در صخره‌ ساكن‌ شوید و مثل‌ فاخته‌ای‌ باشید كه‌ آشیانه‌ خود را در كنار دهنه‌ مغاره‌ می‌سازد.
\v 29 غرور موآب‌ و بسیاری‌ تكبّر او را و عظمت‌ و خُیلا و كبر و بلندی‌ دل‌ او را شنیدیم.
\s5
\v 30 خداوند می‌گوید: خشم‌ او را می‌دانم‌ كه‌ هیچ‌ است‌ و فخرهای‌ او را كه‌ از آنها هیچ‌ برنمی‌آید.
\v 31 بنابراین‌ برای‌ موآب‌ ولوله‌ خواهم‌ كرد و به‌ جهت‌ تمامی‌ موآب‌ فریاد برخواهم‌ آورد. برای‌ مردان‌ قیرحارَسْ ماتم‌ گرفته‌ خواهد شد.
\v 32 برای‌ تو ای‌ مَوِ سِبْمَه‌ به‌ گریه‌ یعْزیر خواهم‌ گریست‌. شاخه‌های‌ تو از دریا گذشته‌ بود و به‌ دریاچه‌ یعزیر رسیده‌، بر میوه‌ها و انگورهایت‌ غارت‌كننده‌ هجوم‌ آورده‌ است‌.
\s5
\v 33 شادی‌ و ابتهاج‌ از بستانها و زمین‌ موآب‌ برداشته‌ شد و شراب‌ را از چرخشتها زایل‌ ساختم‌ و كسی‌ آنها را به‌ صدای‌ شادمانی‌ به‌ پا نخواهد فشرد. صدای‌ شادمانی‌ صدای‌ شادمانی‌ نیست‌.
\s5
\v 34 به‌ فریاد حشبون‌ آواز خود را تا اَلْعالَه‌ و یاهَصْ بلند كردند و از صوغر تا حُوُرونایم‌ عِجْلَت‌ شَلِیشیا، زیرا كه‌ آبهای‌ نِمریم‌ نیز خرابه‌ شده‌ است‌.
\v 35 و خداوندمی‌گوید من‌ آنانی‌ را كه‌ در مكان‌های‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانند و برای‌ خدایان‌ خود بخور می‌سوزانند از موآب‌ نابود خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 36 لهذا دل‌ من‌ به‌ جهت‌ موآب‌ مثل‌ نای‌ صدا می‌كند و دل‌ من‌ به‌ جهت‌ مردان‌ قیرحارس‌ مثل‌ نای‌ صدا می‌كند، چونكه‌ دولتی‌ كه‌ تحصیل‌ نمودند تلف‌ شده‌ است‌.
\v 37 و هر سر بی‌ مو گشته‌ و هر ریش‌ تراشیده‌ شده‌ است‌ و همه‌ دستها خراشیده‌ و بر هر كمر پلاس‌ است‌.
\s5
\v 38 بر همه‌ پشت‌بامهای‌ موآب‌ و در جمیع‌ كوچه‌هایش‌ ماتم‌ است‌ زیرا خداوند می‌گوید موآب‌ را مثل‌ ظرف‌ ناپسند شكسته‌ام‌.
\v 39 چگونه‌ منهدم‌ شده‌ و ایشان‌ چگونه‌ ولوله‌ می‌كنند؟ و موآب‌ چگونه‌ به‌ رسوایی‌ پشت‌ داده‌ است‌؟ پس‌ موآب‌ برای‌ جمیع‌ مجاوران‌ خود مضحكه‌ و باعث‌ ترس‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 40 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: او مثل‌ عقاب‌ پرواز خواهد كرد و بالهای‌ خویش‌ را بر موآب‌ پهن‌ خواهد نمود.
\v 41 شهرهایش‌ گرفتار و قلعه‌هایش‌ تسخیرشده‌، و دل‌ شجاعان‌ موآب‌ در آن‌ روز مثل‌ دل‌ زنی‌ كه‌ درد زه‌ داشته‌ باشد خواهد شد.
\s5
\v 42 و موآب‌ خراب‌ شده‌، دیگر قوم‌ نخواهد بود چونكه‌ به‌ ضدّ خداوند تكبّر نموده‌ است‌.
\v 43 خداوند می‌گوید: ای‌ ساكن‌ موآب‌ خوف‌ و حفره‌ و دام‌ پیش‌ روی‌ تو است‌.
\v 44 آنكه‌ از ترس‌ بگریزد در حفره‌ خواهد افتاد و آنكه‌ از حفره‌ برآید گرفتار دام‌ خواهد شد، زیرا خداوند فرموده‌ است‌ كه‌ سال‌ عقوبت‌ ایشان‌ را بر ایشان‌ یعنی‌ بر موآب‌ خواهم‌ آورد.
\s5
\v 45 فراریان‌ بی‌تاب‌ شده‌، در سایه‌ حشبون‌ ایستاده‌اند زیرا كه‌ آتش‌ از حَشْبُون‌ و نار از میان‌ سِیحُون‌ بیرون‌ آمده‌، حدود موآب‌ و فرق‌ سر فتنه‌انگیزان‌ را خواهد سوزانید.
\s5
\v 46 وای‌ بر تو ای‌ موآب‌! قوم‌ كموش‌ هلاك‌شده‌اند زیرا كه‌ پسرانت‌ به‌ اسیری‌ و دخترانت‌ به‌ جلای‌ وطن‌ گرفتار گردیده‌اند.
\v 47 لیكن‌ خداوند می‌گوید كه‌ در ایام‌ آخر، اسیران‌ موآب‌ را باز خواهم‌ آورد. حكم‌ درباره‌ موآب‌ تا اینجاست‌.»
\s5
\c 49
\p
\v 1 درباره‌ بنی‌عمّون‌، خداوند چنین‌می‌گوید: «آیا اسرائیل‌ پسران‌ ندارد و آیا او را وارثی‌ نیست‌؟ پس‌ چرا مَلْكُم‌ جاد را به‌ تصرّف‌ آورده‌ و قوم‌ او در شهرهایش‌ ساكن‌ شده‌اند؟
\v 2 لهذا اینك‌ خداوند می‌گوید: ایامی‌ می‌آید كه‌ نعره‌ جنگ‌ را در رَبّه‌ بنی‌عمّون‌ خواهم‌ شنوانید و تلّ ویران‌ خواهد گشت‌ و دهاتش‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ خواهد شد. و خداوند می‌گوید كه‌ اسرائیل‌ متصرّفان‌ خویش‌ را به‌ تصرّف‌ خواهد آورد.»
\s5
\v 3 ای‌ حشبون‌ ولوله‌ كن‌، زیرا كه‌ عای‌ خراب‌ شده‌ است‌. ای‌ دهات‌ رَبّه‌ فریاد برآورید و پلاس‌ پوشیده‌، ماتم‌ گیرید و بر حصارها گردش‌ نمایید. زیرا كه‌ مَلْكُم‌ با كاهنان‌ و سروران‌ خود با هم‌ به‌ اسیری‌ می‌روند.
\v 4 ای‌ دختر مرتّد چرا از وادیها یعنی‌ وادیهای‌ برومند خود فخر می‌نمایی‌؟ ای‌ تو كه‌ به‌ خزاین‌ خود توكّل‌ می‌نمایی‌ (و می‌گویی‌) كیست‌ كه‌ نزد من‌ تواند آمد؟
\s5
\v 5 اینك‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: «من‌ از جمیع‌ مجاورانت‌ خوف‌ بر تو خواهم‌ آورد و هر یكی‌ از شما پیش‌ روی‌ خود پراكنده‌ خواهد شد و كسی‌ نخواهد بود كه‌ پراكندگان‌ را جمع‌ نماید.
\v 6 لیكن‌ خداوند می‌گوید: بعد از این‌ اسیران‌ بنی‌عمّون‌ را باز خواهم‌ آورد.»
\s5
\v 7 درباره‌ ادوم‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: «آیا دیگر حكمت‌ در تیمان‌ نیست‌؟ و آیا مشورت‌ از فهیمان‌ زایل‌ شده‌ و حكمت‌ ایشان‌ نابود گردیده‌ است‌؟
\v 8 ای‌ ساكنان‌ دَدان‌ بگریزید و رو تافته‌ در جایهای‌ عمیق‌ ساكن‌ شوید. زیرا كه‌ بلای‌ عیسو و زمان‌ عقوبت‌ وی‌ را بر او خواهم‌ آورد.
\s5
\v 9 اگر انگورچینان‌ نزد تو آیند، آیا بعضی‌ خوشه‌ها را نمی‌گذارند؟ و اگر دزدان‌ در شب‌ (آیند)، آیا به‌ قدر كفایت‌ غارت‌ نمی‌نمایند؟
\v 10 اما من‌ عیسو را برهنه‌ ساخته‌ و جایهای‌ مخفی‌ او را مكشوف‌ گردانیده‌ام‌ كه‌ خویشتن‌ را نتواند پنهان‌ كرد. ذریت‌ او و برادران‌ و همسایگانش‌ هلاك‌ شده‌اند و خودش‌ نابود گردیده‌ است‌.
\v 11 یتیمان‌ خود را ترك‌ كن‌ و من‌ ایشان‌ را زنده‌ نگاه‌ خواهم‌ داشت‌ و بیوه‌زنانت‌ بر من‌ توكّل‌ بنمایند.
\s5
\v 12 زیرا خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ آنانی‌ كه‌ رسم‌ ایشان‌ نبود كه‌ این‌ جام‌ را بنوشند، البته‌ خواهند نوشید و آیا تو بی‌سزا خواهی‌ ماند؟ بی‌سزا نخواهی‌ ماند بلكه‌ البته‌ خواهی‌ نوشید.
\v 13 زیرا خداوند می‌گوید به‌ ذات‌ خودم‌ قسم‌ می‌خورم‌ كه‌ بُصْرَه‌ مورد دهشت‌ و عار و خرابی‌ و لعنت‌ خواهد شد و جمیع‌ شهرهایش‌ خرابه‌ ابدی‌ خواهد گشت‌.
\s5
\v 14 از جانب‌ خداوند خبری‌ شنیدم‌ كه‌ رسولی‌ نزد امّت‌ها فرستاده‌ شده‌، (می‌گوید): جمع‌ شوید و بر او هجوم‌ آورید و برای‌ جنگ‌ برخیزید!
\v 15 زیرا كه‌ هان‌ من‌ تو را كوچكترین‌ امّت‌ها و در میان‌ مردم‌ خوار خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 16 ای‌ كه‌ در شكافهای‌ صخره‌ ساكن‌ هستی‌ وبلندی‌ تلّها را گرفته‌ای‌، هیبت‌ تو و تكبّر دلت‌ تو را فریب‌ داده‌ است‌. اگر چه‌ مثل‌ عقاب‌ آشیانه‌ خود را بلند بسازی‌، خداوند می‌گوید كه‌ من‌ تو را از آنجا فرود خواهم‌ آورد.
\s5
\v 17 و ادوم‌ محّل‌ تعّجب‌ خواهد گشت‌ به‌ حدی‌ كه‌ هركه‌ از آن‌ عبور نماید متحیر شده‌، به‌ سبب‌ همه‌ صدماتش‌ صفیر خواهد زد.
\v 18 خداوند می‌گوید: چنانكه‌ سَدوم‌ و عَموره‌ و شهرهای‌ مجاور آنها واژگون‌ شده‌ است‌، همچنان‌ كسی‌ در آنجا ساكن‌ نخواهد شد و احدی‌ از بنی‌آدم‌ در آن‌ مأوا نخواهد گزید.
\s5
\v 19 اینك‌ او مثل‌ شیر از طغیان‌ اردن‌ به‌ آن‌ مسكن‌ منیع‌ برخواهد آمد، زیرا كه‌ من‌ وی‌ را در لحظه‌ای‌ از آنجا خواهم‌ راند. و كیست‌ آن‌ برگزیده‌ای‌ كه‌ او را بر آن‌ بگمارم‌؟ زیرا كیست‌ كه‌ مثل‌ من‌ باشد و كیست‌ كه‌ مرا به‌ محاكمه‌ بیاورد و كیست‌ آن‌ شبانی‌ كه‌ به‌ حضور من‌ تواند ایستاد؟»
\s5
\v 20 بنابراین‌ مشورت‌ خداوند را كه‌ درباره‌ ادوم‌ نموده‌ است‌ و تقدیرهای‌ او را كه‌ درباره‌ ساكنان‌ تیمان‌ فرموده‌ است‌ بشنوید. البته‌ ایشان‌ صغیران‌ گله‌ را خواهند ربود و هر آینه‌ مسكن‌ ایشان‌ را برای‌ ایشان‌ خراب‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 21 از صدای‌ افتادن‌ ایشان‌ زمین‌ متزلزل‌ گردید و آواز فریاد ایشان‌ تا به‌ بحر قلزم‌ مسموع‌ شد.
\v 22 اینك‌ او مثل‌ عقاب‌ برآمده‌، پرواز می‌كند و بالهای‌ خویش‌ را بر بصره‌ پهن‌ می‌نماید و دل‌ شجاعان‌ ادوم‌ در آن‌ روز مثل‌ دل‌ زنی‌ كه‌ درد زه‌ داشته‌ باشد خواهد شد.
\s5
\v 23 درباره‌ دمشق‌: «حَمات‌ و اَرْفاد خجل‌ گردیده‌اند زیرا كه‌ خبر بد شنیده‌، گداخته‌ شده‌اند.بر دریا اضطراب‌ است‌ و نمی‌تواند آرام‌ شود.
\v 24 دمشق‌ ضعیف‌ شده‌، روبه‌فرار نهاده‌ و لرزه‌ او را درگرفته‌ است‌. آلام‌ و دردها او را مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید گرفته‌ است‌.
\v 25 چگونه‌ شهر نامور و قریه‌ ابتهاج‌ من‌ متروك‌ نشده‌ است‌؟
\s5
\v 26 لهذا یهُوَه‌ صبایوت‌ می‌گوید: جوانان‌ او در كوچه‌هایش‌ خواهند افتاد و همه‌ مردان‌ جنگی‌ او در آن‌ روز هلاك‌ خواهند شد.
\v 27 و من‌ آتش‌ در حصارهای‌ دمشق‌ خواهم‌ افروخت‌ و قصرهای‌ بِنْهَدَدْ را خواهد سوزانید.»
\s5
\v 28 درباره‌ قیدار و ممالك‌ حاصور كه‌ نَبُوكَدْرَصَّرْ پادشاه‌ بابِل‌ آنها را مغلوب‌ ساخت‌، خداوند چنین‌ می‌گوید: «برخیزید و برقیدار هجوم‌ آورید و بنی‌مشرق‌ را تاراج‌ نمایید.
\v 29 خیمه‌ها و گله‌های‌ ایشان‌ را خواهند گرفت‌. پرده‌ها و تمامی‌ اسباب‌ و شتران‌ ایشان‌ را برای‌ خویشتن‌ خواهند بُرد و بر ایشان‌ ندا خواهند داد كه‌ خوف‌ از هر طرف‌!
\s5
\v 30 بگریزید و به‌ زودی‌ هر چه‌ تمامتر فرار نمایید. ای‌ ساكنان‌ حاصور در جایهای‌ عمیق‌ ساكن‌ شوید. زیرا خداوند می‌گوید: نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ به‌ ضدّ شما مشورتی‌ كرده‌ و به‌ خلاف‌ شما تدبیری‌ نموده‌ است‌.
\v 31 خداوند فرموده‌ است‌ كه‌ برخیزید و بر امّت‌ مطمئن‌ كه‌ در امنیت‌ ساكن‌اند هجوم‌ آورید. ایشان‌ را نه‌ دروازه‌ها و نه‌ پشت‌بندها است‌ و به‌ تنهایی‌ ساكن‌ می‌باشند.
\s5
\v 32 خداوند می‌گوید كه‌ شتران‌ ایشان‌ تاراج‌ و كثرت‌ مواشی‌ ایشان‌ غارت‌ خواهد شد و آنانی‌ را كه‌ گوشه‌های‌ موی‌ خود رامی‌تراشند بسوی‌ هر باد پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ و هلاكت‌ ایشان‌ را از هر طرف‌ ایشان‌ خواهم‌ آورد.
\v 33 و حاصور مسكن‌ شغالها و ویرانه‌ ابدی‌ خواهد شد به‌ حدی‌ كه‌ كسی‌ در آن‌ ساكن‌ نخواهد گردید و احدی‌ از بنی‌آدم‌ در آن‌ مأوا نخواهد گزید.»
\s5
\v 34 كلام‌ خداوند درباره‌ عیلام‌ كه‌ بر ارمیا نبی‌ در ابتدای‌ سلطنت‌ صدقیا پادشاه‌ یهودا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 35 «یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ كمان‌ عیلام‌ و مایه‌ قوّت‌ ایشان‌ را خواهم‌ شكست‌.
\v 36 و چهار باد را از چهار سمت‌ آسمان‌ بر عیلام‌ خواهم‌ وزانید و ایشان‌ را بسوی‌ همه‌ این‌ بادها پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ به‌ حدی‌ كه‌ هیچ‌ امّتی‌ نباشد كه‌ پراكندگان‌ عیلام‌ نزد آنها نیایند.
\s5
\v 37 و اهل‌ عیلام‌ را به‌ حضور دشمنان‌ ایشان‌ و به‌ حضور آنانی‌ كه‌ قصد جان‌ ایشان‌ دارند مشوّش‌ خواهم‌ ساخت‌. و خداوند می‌گوید كه‌ بر ایشان‌ بلا یعنی‌ حدّت‌ خشم‌ خویش‌ را وارد خواهم‌ آورد و شمشیر را در عقب‌ ایشان‌ خواهم‌ فرستاد تا ایشان‌ را بالكلّ هلاك‌ سازم‌.
\v 38 و خداوند می‌گوید: من‌ كرسی‌ خود را در عیلام‌ برپا خواهم‌ نمود و پادشاه‌ و سروران‌ را از آنجا نابود خواهم‌ ساخت‌.
\v 39 لیكن‌ خداوند می‌گوید: در ایام‌ آخر اسیران‌ عیلام‌ را باز خواهم‌ آورد.»
\s5
\c 50
\p
\v 1 كلامی‌ كه‌ خداوند درباره‌ بابل‌ و زمین كلدانیان‌ به‌ واسطه‌ ارمیا نبی‌ گفت‌:
\v 2 «در میان‌ امّت‌ها اخبار و اعلام‌ نمایید، عَلَمی ‌برافراشته‌، اعلام‌ نمایید و مخفی‌ مدارید. بگویید كه‌ بابل‌ گرفتار شده‌، و بیل‌ خجل‌ گردیده‌ است‌. مَرُوْدَك‌ خرد شده‌ و اَصنام‌ او رسوا و بتهایش‌ شكسته‌ گردیده‌ است‌،
\s5
\v 3 زیرا كه‌ امّتی‌ از طرف‌ شمال‌ بر او می‌آید و زمینش‌ را ویران‌ خواهد ساخت‌ به‌ حدی‌ كه‌ كسی‌ در آن‌ ساكن‌ نخواهد شد و هم‌ انسان‌ و هم‌ بهایم‌ فرار كرده‌، خواهند رفت‌.
\v 4 خداوند می‌گوید كه‌ در آن‌ ایام‌ و در آن‌ زمان‌ بنی‌اسرائیل‌ و بنی‌یهودا با هم‌ خواهند آمد. ایشان‌ گریه‌كنان‌ خواهند آمد و یهوه‌ خدای‌ خود را خواهند طلبید.
\v 5 و رویهای‌ خود را بسوی‌ صهیون‌ نهاده‌، راه‌ آن‌ را خواهند پرسید و خواهند گفت‌ بیایید و به‌ عهد ابدی‌ كه‌ فراموش‌ نشود به‌ خداوند ملصق‌ شویم‌.
\s5
\v 6 «قوم‌ من‌ گوسفندان‌ گم‌شده‌ بودند و شبانان‌ ایشان‌ ایشان‌ را گمراه‌ كرده‌، بر كوهها آواره‌ ساختند. از كوه‌ به‌ تلّ رفته‌، آرامگاه‌ خود را فراموش‌ كردند.
\v 7 هر كه‌ ایشان‌ را می‌یافت‌ ایشان‌ را می‌خورد و دشمنان‌ ایشان‌ می‌گفتند كه‌ گناه‌ نداریم‌ زیرا كه‌ به‌ یهوه‌ كه‌ مسكن‌ عدالت‌ است‌ و به‌ یهوه‌ كه‌ امید پدران‌ ایشان‌ بود، گناه‌ ورزیدند.
\s5
\v 8 از میان‌ بابل‌ فرار كنید و از زمین‌ كلدانیان‌ بیرون‌ آیید. و مانند بزهای‌ نر پیش‌ روی‌ گله‌ راه‌ روید.
\v 9 زیرا اینك‌ من‌ جمعیت‌ امّت‌های‌ عظیم‌ را از زمین‌ شمال‌ برمی‌انگیزانم‌ و ایشان‌ را بر بابل‌ می‌آورم‌ و ایشان‌ در برابر آن‌ صف‌آرایی‌ خواهند نمود و در آنوقت‌ گرفتار خواهد شد. تیرهای‌ ایشان‌ مثل‌ تیرهای‌ جبّار هلاك‌كننده‌ كه‌ یكی‌ از آنها خالی‌ برنگردد خواهد بود.
\v 10 خداوند می‌گوید كه‌ كلدانیان‌ تاراج‌ خواهند شد و هر كه‌ ایشان‌ راغارت‌ نماید سیر خواهد گشت‌.
\s5
\v 11 زیرا شما ای‌ غارت‌كنندگان‌ میراث‌ من‌ شادی‌ و وجد كردید و مانند گوساله‌ای‌ كه‌ خرمن‌ را پایمال‌ كند، جست‌ و خیز نمودید و مانند اسبان‌ زورآور شیهه‌ زدید.
\v 12 مادر شما بسیار خجل‌ خواهد شد و والده‌ شما رسوا خواهد گردید. هان‌ او مؤخر امّت‌ها و بیابان‌ و زمین‌ خشك‌ و عَرَبه‌ خواهد شد.
\v 13 به‌ سبب‌ خشم‌ خداوند مسكون‌ نخواهد شد بلكه‌ بالكلّ ویران‌ خواهد گشت‌. و هر كه‌ از بابل‌ عبور نماید متحیر شده‌، به‌ جهت‌ تمام‌ بلایایش‌ صفیر خواهد زد.
\s5
\v 14 ای‌ جمیع‌ كمان‌داران‌ در برابر بابل‌ از هر طرف‌ صف‌آرایی‌ نمایید. تیرها بر او بیندازید و دریغ‌ منمایید زیرا به‌ خداوند گناه‌ ورزیده‌ است‌.
\v 15 از هر طرف‌ بر او نعره‌ زنید چونكه‌ خویشتن‌ را تسلیم‌ نموده‌ است‌. حصارهایش‌ افتاده‌ و دیوارهایش‌ منهدم‌ شده‌ است‌ زیرا كه‌ این‌ انتقام‌ خداوند است‌. پس‌ از او انتقام‌ بگیرید و بطوری‌ كه‌ او عمل‌ نموده‌ است‌ همچنان‌ با او عمل‌ نمایید.
\s5
\v 16 و از بابل‌، برزگران‌ و آنانی‌ را كه‌ داس‌ را در زمان‌ درو بكار می‌برند منقطع‌ سازید. و از ترس‌ شمشیر برنده‌ هركس‌ بسوی‌ قوم‌ خود توجه‌ نماید و هر كس‌ به‌ زمین‌ خویش‌ بگریزد.
\s5
\v 17 «اسرائیل‌ مثل‌ گوسفند، پراكنده‌ گردید. شیران‌ او را تعاقب‌ كردند. اول‌ پادشاه‌ آشور او را خورد و آخر این‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ استخوانهای‌ او را خرد كرد.»
\v 18 بنابراین‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ من‌ بر پادشاه‌ بابل‌ و بر زمین‌ او عقوبت‌ خواهم‌ رسانید چنانكه‌ بر پادشاه‌ آشور عقوبت‌ رسانیدم‌.
\s5
\v 19 و اسرائیل‌ را به‌ مرتع‌ خودش‌ باز خواهم‌ آوردو در كرمل‌ و باشان‌ خواهد چرید و بر كوهستان‌ افرایم‌ و جلعاد جان‌ او سیر خواهد شد.
\v 20 خداوند می‌گوید كه‌ در آن‌ ایام‌ و در آن‌ زمان‌ عصیان‌ اسرائیل‌ را خواهند جست‌ و نخواهد بود و گناه‌ یهودا را اما پیدا نخواهد شد، زیرا آنانی‌ را كه‌ باقی‌ می‌گذارم‌ خواهم‌ آمرزید.
\s5
\v 21 «بر زمین‌ مِراتایم‌ برآی‌ یعنی‌ بر آن‌ و بر ساكنان‌ فَقُوْد. خداوند می‌گوید: بكش‌ و ایشان‌ را تعاقب‌ نموده‌، بالكلّ هلاك‌ كن‌ و موافق‌ هر آنچه‌ من‌ تو را امر فرمایم‌ عمل‌ نما.
\v 22 آواز جنگ‌ و شكست‌ عظیم‌ در زمین‌ است‌.
\s5
\v 23 كوپال‌ تمام‌ جهان‌ چگونه‌ بریده‌ و شكسته‌ شده‌ و بابل‌ در میان‌ امّت‌ها چگونه‌ ویران‌ گردیده‌ است‌.
\v 24 ای‌ بابل‌ از برای‌ تو دام‌ گستردم‌ و تو نیز گرفتار شده‌، اطلاع‌ نداری‌. یافت‌ شده‌، تسخیر گشته‌ای‌ چونكه‌ با خداوند مخاصمه‌ نمودی‌.
\s5
\v 25 خداوند اسلحه‌خانه‌ خود را گشوده‌، اسلحه‌ خشم‌ خویش‌ را بیرون‌ آورده‌ است‌. زیرا خداوند یهوه‌ صبایوت‌ با زمین‌ كلدانیان‌ كاری‌ دارد.
\v 26 بر او از همه‌ اطراف‌ بیایید و انبارهای‌ او را بگشایید، او را مثل‌ توده‌های‌ انباشته‌ بالكلّ هلاك‌ سازید و چیزی‌ از او باقی‌ نماند.
\s5
\v 27 همه‌ گاوانش‌ را به‌ سلاّخ‌خانه‌ فرود آورده‌، بكشید. وای‌ بر ایشان‌! زیرا كه‌ یوم‌ ایشان‌ و زمان‌ عقوبت‌ ایشان‌ رسیده‌ است‌.
\v 28 آواز فراریان‌ و نجات‌یافتگان‌ از زمین‌ بابل‌ مسموع‌ می‌شود كه‌ از انتقام‌ یهوه‌ خدای‌ ما و انتقام‌ هیكل‌ او در صهیون‌ اخبار می‌نمایند.
\s5
\v 29 تیراندازان‌ را به‌ ضدّ بابل‌ جمع‌ كنید. ای‌ همگانی‌ كه‌ كمان‌ را زه‌ می‌كنید، در برابر او از هر طرف‌ اردو زنید تا احدی‌ رهایی‌ نیابد و بر وفق‌ اعمالش‌ او را جزادهید و مطابق‌ هر آنچه‌ كرده‌ است‌ به‌ او عمل‌ نمایید. زیرا كه‌ به‌ ضدّ خداوند و به‌ ضدّ قدّوس‌ اسرائیل‌ تكبّر نموده‌ است‌.
\v 30 لهذا خداوند می‌گوید كه‌ جوانانش‌ در كوچه‌هایش‌ خواهند افتاد و جمیع‌ مردان‌ جنگی‌اش‌ در آن‌ روز هلاك‌ خواهند شد.
\s5
\v 31 «اینك‌ خداوند یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: ای‌ متكبّرْ من‌ بر ضدّ تو هستم‌. زیرا كه‌ یوم‌ تو و زمانی‌ كه‌ به‌ تو عقوبت‌ برسانم‌ رسیده‌ است‌.
\v 32 و آن‌ متكبّر لغزش‌ خورده‌، خواهد افتاد و كسی‌ او را نخواهد برخیزانید و آتش‌ در شهرهایش‌ خواهم‌ افروخت‌ كه‌ تمامی‌ حوالی‌ آنها را خواهد سوزانید.
\s5
\v 33 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: بنی‌اسرائیل‌ و بنی‌یهودا با هم‌ مظلوم‌ شدند و همه‌ آنانی‌ كه‌ ایشان‌ را اسیر كردند ایشان‌ را محكم‌ نگاه‌ می‌دارند و از رها كردن‌ ایشان‌ ابا می‌نمایند.
\v 34 اما ولّی‌ ایشان‌ كه‌ اسم‌ او یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد زورآور است‌ و دعوی‌ ایشان‌ را البته‌ انجام‌ خواهد داد و زمین‌ را آرامی‌ خواهد بخشید و ساكنان‌ بابل‌ را بی‌آرام‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 35 خداوند می‌گوید: شمشیری‌ بر كلدانیان‌ است‌ و بر ساكنان‌ بابل‌ و سرورانش‌ و حكیمانش‌.
\v 36 شمشیری‌ بر كاذبان‌ است‌ و احمق‌ خواهند گردید. شمشیری‌ بر جبّاران‌ است‌ و مشوّش‌ خواهند شد.
\v 37 شمشیری‌ بر اسبانش‌ و بر ارابه‌هایش‌ می‌باشد و بر تمامی‌ مخلوق‌ مختلف‌ كه‌ در میانش‌ هستند و مثل‌ زنان‌ خواهند شد. شمشیری‌ بر خزانه‌هایش‌ است‌ و غارت‌ خواهد شد.
\s5
\v 38 خشكسالی‌ بر آبهایش‌ می‌باشد و خشك‌ خواهد شد زیرا كه‌ آن‌ زمین‌ بتها است‌ و بر اصنام‌ دیوانه‌ شده‌اند.
\v 39 بنابراین‌ وحوش‌ صحرا با گرگان‌ ساكن‌ خواهند شد و شترمرغ‌ در آن‌ سكونت‌ خواهد داشت‌ و بعد از آن‌ تا به‌ ابد مسكون‌ نخواهد شد و نسلاً بعد نسل‌ معمور نخواهد گردید.»
\v 40 خداوند می‌گوید: «چنانكه‌ خدا سدوم‌ و عموره‌ و شهرهای‌ مجاور آنها را واژگون‌ ساخت‌، همچنان‌ كسی‌ آنجا ساكن‌ نخواهد شد و احدی‌ از بنی‌آدم‌ در آن‌ مأوا نخواهد گزید.
\s5
\v 41 اینك‌ قومی‌ از طرف‌ شمال‌ می‌آیند و امّتی‌ عظیم‌ و پادشاهان‌ بسیار از كرانه‌های‌ جهان‌ برانگیخته‌ خواهند شد.
\v 42 ایشان‌ كمان‌ و نیزه‌ خواهند گرفت‌. ایشان‌ ستم‌پیشه‌ هستند و ترحم‌ نخواهند نمود. آواز ایشان‌ مثل‌ شورش‌ دریا است‌ و بر اسبان‌ سوار شده‌، در برابر تو ای‌ دختر بابل‌ مثل‌ مردان‌ جنگی‌ صف‌آرایی‌ خواهند نمود.
\s5
\v 43 پادشاه‌ بابل‌ آوازه‌ ایشان‌ را شنید و دستهایش‌ سست‌ گردید. و اَلَم‌ و درد او را مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید در گرفته‌ است‌.
\s5
\v 44 اینك‌ او مثل‌ شیر از طغیان‌ اردن‌ به‌ آن‌ مسكن‌ منیع‌ برخواهد آمد زیرا كه‌ من‌ ایشان‌ را در لحظه‌ای‌ از آنجا خواهم‌ راند. و كیست‌ آن‌ برگزیده‌ای‌ كه‌ او را بر آن‌ بگمارم‌؟ زیرا كیست‌ كه‌ مثل‌ من‌ باشد و كیست‌ كه‌ مرا به‌ محاكمه‌ بیاورد و كیست‌ آن‌ شبانی‌ كه‌ به‌ حضور من‌ تواند ایستاد؟»
\s5
\v 45 بنابراین‌ مشورت‌ خداوند را كه‌ درباره‌ بابل‌ نموده‌ است‌ و تقدیرهای‌ او را كه‌ درباره‌ زمین‌ كلدانیان‌ فرموده‌ است‌ بشنوید. البته‌ ایشان‌ صغیران‌ گله‌ را خواهند ربود و هر آینه‌ مسكن‌ ایشان‌ را برای‌ ایشان‌ خراب‌ خواهد ساخت.
\v 46 از صدای‌ تسخیر بابل‌ زمین‌ متزلزل‌ شد و آواز آن‌ در میان‌ امّت‌ها مسموع‌ گردید.
\s5
\c 51
\p
\v 1 خداوند چنین‌ می‌گوید: «اینك‌ من‌ بر بابل‌ و بر ساكنان‌ وسط‌ مقاومت‌ كنندگانم‌ بادی‌ مهلك‌ بر می‌انگیزانم‌.
\v 2 و من‌ بر بابل‌ خرمن‌كوبان‌ خواهم‌ فرستاد و آن‌ را خواهند كوبید و زمین‌ آن‌ را خالی‌ خواهند ساخت‌ زیرا كه‌ ایشان‌ در روز بلا آن‌ را از هر طرف‌ احاطه‌ خواهند كرد.
\s5
\v 3 تیرانداز بر تیرانداز و بر آنكه‌ به‌ زره‌ خویش‌ مفتخر می‌باشد، تیر خود را بیندازد. و بر جوانان‌ آن‌ ترحّم‌ منمایید بلكه‌ تمام‌ لشكر آن‌ را بالكلّ هلاك‌ سازید.
\v 4 و ایشان‌ بر زمین‌ كلدانیان‌ مقتول‌ و در كوچه‌هایش‌ مجروح‌ خواهند افتاد.
\s5
\v 5 زیرا كه‌ اسرائیل‌ و یهودا از خدای‌ خویش‌ یهوه‌ صبایوت‌ متروك‌ نخواهند شد، اگر چه‌ زمین‌ ایشان‌ از گناهی‌ كه‌ به‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ ورزیده‌اند پُر شده‌ است‌.
\v 6 از میان‌ بابل‌ بگریزید و هر كس‌ جان‌ خود را برهاند مبادا در گناه‌ آن‌ هلاك‌ شوید. زیرا كه‌ این‌ زمان‌ انتقام‌ خداوند است‌ و او مكافات‌ به‌ آن‌ خواهد رسانید.
\s5
\v 7 بابل‌ در دست‌ خداوند جام‌ طلایی‌ است‌ كه‌ تمام‌ جهان‌ را مست‌ می‌سازد. امّت‌ها از شرابش‌ نوشیده‌، و از این‌ جهت‌ امّت‌ها دیوانه‌ گردیده‌اند.
\v 8 بابل‌ به‌ ناگهان‌ افتاده‌ و شكسته‌ شده‌ است‌ برای‌ آن‌ ولوله‌ نمایید. بَلَسان‌ به‌ جهت‌ جراحت‌ آن‌ بگیرید كه‌ شاید شفا یابد.
\s5
\v 9 بابل‌ را معالجه‌ نمودیم‌ اما شفا نپذیرفت‌. پس‌ آن‌ را ترك‌ كنید و هر كدام‌ از ما به‌ زمین‌ خود برویم‌ زیرا كه‌ داوری‌ آن‌ به‌ آسمانها رسیده‌ و به‌ افلاك‌ بلند شده‌ است‌.
\v 10 خداوند عدالت‌ ما را مكشوف‌ خواهد ساخت‌. پس‌ بیایید و اعمال‌ یهوه‌ خدای‌ خویش‌ را در صهیون‌ اخبار نماییم‌.
\s5
\v 11 تیرها را تیز كنید و سپرها را به‌ دست‌ گیریدزیرا خداوند روح‌ پادشاهان‌ مادیان‌ را برانگیخته‌ است‌ و فكر او به‌ ضدّ بابل‌ است‌ تا آن‌ را هلاك‌ سازد. زیرا كه‌ این‌ انتقام‌ خداوند و انتقام‌ هیكل‌ او می‌باشد.
\v 12 بر حصارهای‌ بابل‌، عَلَمها برافرازید و آن‌ را نیكو حراست‌ نموده‌، كشیكچیان‌ قرار دهید و كمین‌ بگذارید. زیرا خداوند قصد نموده‌ و هم‌ آنچه‌ را كه‌ درباره‌ ساكنان‌ بابل‌ گفته‌ به‌ عمل‌ آورده‌ است‌.
\s5
\v 13 ای‌ كه‌ بر آبهای‌ بسیار ساكنی‌ و از گنجها معمور می‌باشی‌! عاقبت‌ تو و نهایت‌ طمع‌ تو رسیده‌ است‌!
\v 14 یهوه‌ صبایوت‌ به‌ ذات‌ خود قسم‌ خورده‌ است‌ كه‌ من‌ تو را از مردمان‌ مثل‌ ملخ‌ پر خواهم‌ ساخت‌ و بر تو گلبانگ‌ خواهند زد.
\s5
\v 15 «او زمین‌ را به‌ قوّت‌ خود ساخت‌ و ربع‌ مسكون‌ را به‌ حكمت‌ خویش‌ استوار نمود. و آسمانها را به‌ عقل‌ خود گسترانید.
\v 16 چون‌ آواز می‌دهد غوغای‌ آبها در آسمان‌ پدید می‌آید. ابرها از اقصای‌ زمین‌ برمی‌آورد و برقها برای‌ باران‌ می‌سازد و باد را از خزانه‌های‌ خود بیرون‌ می‌آورد.
\s5
\v 17 جمیع‌ مردمان‌ وحشی‌اند و معرفت‌ ندارند و هر كه‌ تمثالی‌ می‌سازد خجل‌ خواهد شد. زیرا كه‌ بت‌ ریخته‌ شده‌ او دروغ‌ است‌ و در آن‌ هیچ‌ نفس‌ نیست‌.
\v 18 آنها باطل‌ و كار مسخره‌ می‌باشد. در روزی‌ كه‌ به‌ محاكمه‌ می‌آیند تلف‌ خواهند شد.
\v 19 او كه‌ نصیب‌ یعقوب‌ است‌ مثل‌ آنها نمی‌باشد. زیرا كه‌ او سازنده‌ همه‌ موجودات‌ است‌ و (اسرائیل‌) عصای‌ میراث‌ وی‌ است‌ و اسم‌ او یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد.
\s5
\v 20 «تو برای‌ من‌ كوپال‌ و اسلحه‌ جنگ‌ هستی‌. پس‌ از تو امّت‌ها را خرد خواهم‌ ساخت‌ و از تو ممالك‌ را هلاك‌ خواهم‌ نمود.
\v 21 و از تو اسب‌ وسوارش‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌ و از تو ارابه‌ و سوارش‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 22 و از تو مرد و زن‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌ و از تو پیر و طفل‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌ و از تو جوان‌ و دوشیزه‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌.
\v 23 و از تو شبان‌ و گله‌اش‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌. و از تو خیشران‌ و گاوانش‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌. و از تو حاكمان‌ و والیان‌ را خرد خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 24 و خداوند می‌گوید: به‌ بابل‌ و جمیع‌ سكنه‌ زمین‌ كلدانیان‌ جزای‌ تمامی‌ بدی‌ را كه‌ ایشان‌ به‌ صهیون‌ كرده‌اند، در نظر شما خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 25 اینك‌ خداوند می‌گوید: ای‌ كوه‌ مخرّب‌ كه‌ تمامی‌ جهان‌ را خراب‌ می‌سازی‌ من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌! و دست‌ خود را بر تو بلند كرده‌، تو را از روی‌ صخره‌ها خواهم‌ غلطانید و تو را كوه‌ سوخته‌ شده‌ خواهم‌ ساخت‌!
\v 26 و از تو سنگی‌ به‌ جهت‌ سر زاویه‌ یا سنگی‌ به‌ جهت‌ بنیاد نخواهند گرفت‌، بلكه‌ خداوند می‌گوید كه‌ تو خرابی‌ ابدی‌ خواهی‌ شد.
\s5
\v 27 «عَلَمها در زمین‌ برافرازید و كَرِنّا در میان‌ امّت‌ها بنوازید. امّت‌ها را به‌ ضدّ او حاضر سازید و ممالك‌ آرارات‌ و منی و اَشْكَناز را بر وی‌ جمع‌ كنید. سرداران‌ به‌ ضدّ وی‌ نصب‌ نمایید و اسبان‌ را مثل‌ ملخ‌ مودار برآورید.
\v 28 امّت‌ها را به‌ ضدّ وی‌ مهیا سازید. پادشاهان‌ مادیان‌ و حاكمانش‌ و جمیع‌ والیانش‌ و تمامی‌ اهل‌ زمین‌ سلطنت‌ او را.
\s5
\v 29 و جهان‌ متزلزل‌ و دردناك‌ خواهد شد. زیرا كه‌ فكرهای‌ خداوند به‌ ضدّ بابل‌ ثابت‌ می‌ماند تا زمین‌ بابل‌ را ویران‌ و غیرمسكون‌ گرداند.
\s5
\v 30 و شجاعان‌ بابل‌ از جنگ‌ دست‌ برمی‌دارند و در ملاذهای‌ خویش‌ می‌نشینند و جبروت‌ ایشان‌ زایل‌ شده‌، مثل‌ زن‌ گشته‌اند و مسكنهایش‌ سوخته‌ و پشت‌بندهایش‌ شكسته‌ شده‌ است‌.
\v 31 قاصد برابر قاصد و پیك‌ برابر پیك‌ خواهد دوید تا پادشاه‌ بابل‌ را خبر دهد كه‌ شهرش‌ از هر طرف‌ گرفته‌ شد.
\v 32 معبرها گرفتار شد و نی‌ها را به‌ آتش‌ سوختند و مردان‌ جنگی‌ مضطرب‌ گردیدند.
\s5
\v 33 «زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: دختر بابل‌ مثل‌ خرمن‌ در وقت‌ كوبیدنش‌ شده‌ است‌ و بعد از اندك‌ زمانی‌ وقت‌ درو بدو خواهد رسید.
\s5
\v 34 نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ مرا خورده‌ و تلف‌ كرده‌ است‌ و مرا ظرف‌ خالی‌ ساخته‌ مثل‌ اژدها مرا بلعیده‌، شكم‌ خود را از نفایس‌ من‌ پر كرده‌ و مرا مطرود نموده‌ است‌.
\v 35 و ساكنه‌ صهیون‌ خواهد گفت‌ ظلمی‌ كه‌ بر من‌ و بر جسد من‌ شده‌ بر بابل‌ فرود شود. و اورشلیم‌ خواهد گفت‌: خون‌ من‌ بر ساكنان‌ زمین‌ كلدانیان‌ وارد آید.
\s5
\v 36 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ دعوی‌ تو را به‌ انجام‌ خواهم‌ رسانید و انتقام‌ تو را خواهم‌ كشید و نهر او را خشك‌ ساخته‌، چشمه‌اش‌ را خواهم‌ خشكانید.
\v 37 و بابل‌ به‌ تلّها و مسكن‌ شغالها و محل‌ دهشت‌ و مسخره‌ مبدّل‌ شده‌، احدی‌ در آن‌ ساكن‌ نخواهد شد.
\s5
\v 38 مثل‌ شیران‌ با هم‌ غرّش‌ خواهند كرد و مانند شیربچگان‌ نعره‌ خواهند زد.
\v 39 و خداوند می‌گوید: هنگامی‌ كه‌ گرم‌ شوند برای‌ ایشان‌ بزمی‌ برپا كرده‌، ایشان‌ را مست‌ خواهم‌ ساخت‌ تا وجد نموده‌، به‌ خواب‌ دایمی‌ بخوابند كه‌ از آن‌ بیدار نشوند.
\v 40 و ایشان‌ را مثل‌ بره‌ها و قوچها و بزهای‌ نر به‌ مسلخ‌ فرود خواهم‌ آورد.
\s5
\v 41 چگونه‌ شیشك‌ گرفتار شده‌ و افتخار تمامی‌ جهان‌ تسخیر گردیده‌ است‌! چگونه‌ بابل‌ در میان‌ امّت‌ها محل‌ دهشت‌ گشته‌ است‌!
\v 42 دریا بر بابل‌ برآمده‌ و آن‌ به‌ كثرت‌ امواجش‌ مستور گردیده‌ است‌.
\s5
\v 43 شهرهایش‌ خراب‌ شده‌، به‌ زمین‌ خشك‌ و بیابان‌ مبدّل‌ گشته‌.زمینی‌ كه‌ انسانی‌ در آن‌ ساكن‌ نشود و احدی‌ از بنی‌آدم‌ از آن‌ گذر نكند.
\v 44 و من‌ بیل‌ را در بابل‌ سزا خواهم‌ داد و آنچه‌ را كه‌ بلعیده‌ است‌ از دهانش‌ بیرون‌ خواهم‌ آورد. و امّت‌ها بار دیگر به‌ زیارت‌ آن‌ نخواهند رفت‌ و حصار بابل‌ خواهد افتاد.
\s5
\v 45 «ای‌ قوم‌ من‌ از میانش‌ بیرون‌ آیید و هر كدام‌ جان‌ خود را از حدّت‌ خشم‌ خداوند برهانید.
\v 46 و دل‌ شما ضعف‌ نكند و از آوازه‌ای‌ كه‌ در زمین‌ مسموع‌ شود مترسید. زیرا كه‌ درآن‌ سال‌ آوازه‌ای‌ شنیده‌ خواهد شد و در سال‌ بعد از آن‌ آوازه‌ای‌ دیگر. و در زمین‌ ظلم‌ خواهد شد و حاكم‌ به‌ ضدّ حاكم‌ (خواهد برآمد).
\s5
\v 47 بنابراین‌ اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ به‌ بتهای‌ بابل‌ عقوبت‌ خواهم‌ رسانید و تمامی‌ زمینش‌ خجل‌ خواهد شد و جمیع‌ مقتولانش‌ در میانش‌ خواهند افتاد.
\v 48 اما آسمانها و زمین‌ و هر چه‌ در آنها باشد بر بابل‌ ترنّم‌ خواهند نمود. زیرا خداوند می‌گوید كه‌ غارت‌كنندگان‌ از طرف‌ شمال‌ بر او خواهند آمد.
\v 49 چنانكه‌ بابل‌ باعث‌ افتادن‌ مقتولان‌ اسرائیل‌ شده‌ است‌، همچنین‌ مقتولان‌ تمامی‌ جهان‌ دربابل‌ خواهند افتاد.
\s5
\v 50 ای‌ كسانی‌ كه‌ از شمشیر رستگار شده‌اید بروید و توقّف‌ منمایید و خداوند را از جای‌ دور متذكّر شوید و اورشلیم‌ را به‌ خاطر خود آورید.»
\v 51 ما خجل‌ گشته‌ایم‌ زانرو كه‌ عار را شنیدیم‌ و رسوایی‌ چهره‌ ما را پوشانیده‌ است‌. زیرا كه‌ غریبان‌ به‌ مَقدَسهای‌ خانه‌ خداوند داخل‌ شده‌اند.
\s5
\v 52 بنابراین‌ خداوند می‌گوید: «اینك‌ ایامی‌ می‌آید كه‌ به‌ بتهایش‌ عقوبت‌ خواهم‌ رسانید و در تمامی‌ زمینش‌ مجروحان‌ ناله‌ خواهند كرد.
\v 53 اگر چه ‌بابل‌ تا به‌ آسمان‌ خویشتن‌ را برافرازد و اگر چه‌ بلندی‌ قوّت‌ خویش‌ را حصین‌ نماید، لیكن‌ خداوند می‌گوید: غارت‌كنندگان‌ از جانب‌ من‌ بر او خواهند آمد.
\s5
\v 54 صدای‌ غوغا از بابل‌ می‌آید و آواز شكست‌ عظیمی‌ از زمین‌ كلدانیان‌.
\v 55 زیرا خداوند بابل‌ را تاراج‌ می‌نماید و صدای‌ عظیم‌ را از میان‌ آن‌ نابود می‌كند و امواج‌ ایشان‌ مثل‌ آبهای‌ بسیار شورش‌ می‌نماید و صدای‌ آواز ایشان‌ شنیده‌ می‌شود.
\v 56 زیرا كه‌ بر آن‌ یعنی‌ بر بابل‌ غارت‌كننده‌ برمی‌آید و جبارّانش‌ گرفتار شده‌، كمانهای‌ ایشان‌ شكسته‌ می‌شود. چونكه‌ یهوه‌ خدای‌ مجازات‌ است‌ و البته‌ مكافات‌ خواهد رسانید.
\s5
\v 57 و پادشاه‌ كه‌ اسم‌ او یهوه‌ صبایوت‌ است‌ می‌گوید كه‌ من‌ سروران‌ و حكیمان‌ و حاكمان‌ و والیان‌ و جبّارانش‌ را مست‌ خواهم‌ ساخت‌ و به‌ خواب‌ دایمی‌ كه‌ از آن‌ بیدار نشوند، خواهند خوابید.
\v 58 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید كه‌ حصارهای‌ وسیع‌ بابل‌ بالكلّ سرنگون‌ خواهد شد و دروازه‌های‌ بلندش‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ خواهد گردید و امّت‌ها به‌ جهت‌ بطالت‌ مشقّت‌ خواهند كشید و قبایل‌ به‌ جهت‌ آتش‌ خویشتن‌ را خسته‌ خواهند كرد.»
\s5
\v 59 كلامی‌ كه‌ ارمیا نبی‌ به‌ سرایا ابن‌ نیریا ابن‌ محسیا مرا فرمود هنگامی‌ كه‌ او با صدقیا پادشاه‌ یهودا در سال‌ چهارم‌ سلطنت‌ وی‌ به‌ بابل‌ می‌رفت‌. و سرایا رئیس‌ دستگاه‌ بود.
\v 60 و ارمیا تمام‌ بلا را كه‌ بر بابل‌ می‌بایست‌ بیاید در طوماری‌ نوشت‌ یعنی‌ تمامی‌ این‌ سخنانی‌ را كه‌ درباره‌ بابل‌ مكتوب‌ است‌.
\s5
\v 61 و ارمیا به‌ سرایا گفت‌: «چون‌ به‌ بابل‌ داخل‌ شوی‌، آنگاه‌ ببین‌ و تمامی‌ این‌ سخنان‌را بخوان‌.
\v 62 و بگو: ای‌ خداوند تو درباره‌ این‌ مكان‌ فرموده‌ای‌ كه‌ آن‌ را هلاك‌ خواهی‌ ساخت‌ به‌ حدّی‌ كه‌ احدی‌ از انسان‌ یا از بهایم‌ در آن‌ ساكن‌ نشود بلكه‌ خرابه‌ ابدی‌ خواهد شد.
\s5
\v 63 و چون‌ از خواندن‌ این‌ طومار فارغ‌ شدی‌، سنگی‌ به‌ آن‌ ببند و آن‌ را به‌ میان‌ فرات‌ بینداز.
\v 64 و بگو همچنین‌ بابل‌ به‌ سبب‌ بلایی‌ كه‌ من‌ بر او وارد می‌آورم‌، غرق‌ خواهد گردید و دیگر برپا نخواهد شد و ایشان‌ خسته‌ خواهند شد.» تا اینجا سخنان‌ ارمیا است‌.
\s5
\c 52
\p
\v 1 صدقیا بیست‌ و یكساله‌ بود كه‌ آغاز سلطنت‌ نمود و یازده‌ سال‌ در اورشلیم‌ پادشاهی‌ كرد و اسم‌ مادرش‌ حَمِیطل‌ دختر ارمیا از لِبْنَه‌ بود.
\v 2 و آنچه‌ در نظر خداوند ناپسند بود موافق‌ هر آنچه‌ یهویاقیم‌ كرده‌ بود، بعمل‌ آورد.
\v 3 زیرا به‌ سبب‌ غضبی‌ كه‌ خداوند بر اورشلیم‌ و یهودا داشت‌، به‌ حدّی‌ كه‌ آنها را از نظر خود انداخت‌، واقع‌ شد كه‌ صدقیا بر پادشاه‌ بابل‌ عاصی‌ گشت‌.
\s5
\v 4 و واقع‌ شد كه‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌ با تمامی‌ لشكر خود در روز دهم‌ ماه‌ دهم‌ سال‌ نهم‌ سلطنت‌ خویش‌ بر اورشلیم‌ برآمد و در مقابل‌ آن‌ اردو زده‌، سنگری‌ گرداگردش‌ بنا نمودند.
\v 5 و شهر تا سال‌ یازدهم‌ صدقیا پادشاه‌ در محاصره‌ بود.
\s5
\v 6 و در روز نهم‌ ماه‌ چهارم‌ قحطی‌ در شهر چنان‌ سخت‌ شد كه‌ برای‌ اهل‌ زمین‌ نان‌ نبود.
\v 7 پس‌ در شهر رخنه‌ای‌ ساختند و تمام‌ مردان‌ جنگی‌ در شب‌ از راه‌ دروازه‌ای‌ كه‌ در میان‌ دو حصار نزد باغ‌پادشاه‌ بود فرار كردند. و كلدانیان‌ شهر را احاطه‌ نموده‌ بودند. و ایشان‌ به‌ راه‌ عَرَبه‌ رفتند.
\v 8 و لشكر كلدانیان‌ پادشاه‌ را تعاقب‌ نموده‌، در بیابان‌ اریحا به‌ صدقیا رسیدند و تمامی‌ لشكرش‌ از او پراكنده‌ شدند.
\s5
\v 9 پس‌ پادشاه‌ را گرفته‌، او را نزد پادشاه‌ بابل‌ به‌ ربله‌ در زمین‌ حمات‌ آوردند و او بر وی‌ فتوی‌ داد.
\v 10 و پادشاه‌ بابل‌ پسران‌ صدقیا را پیش‌ رویش‌ به‌ قتل‌ رسانید و جمیع‌ سروران‌ یهودا را نیز در ربله‌ كُشت‌.
\v 11 و چشمان‌ صدقّیا را كور كرده‌، او را بدو زنجیر بست‌. و پادشاه‌ بابل‌ او را به‌ بابل‌ برده‌، وی‌ را تا روز وفاتش‌ در زندان‌ انداخت‌.
\s5
\v 12 و در روز دهم‌ ماه‌ پنجم‌ از سال‌ نوزدهم‌ سلطنت‌ نبوكدرصّر ملك‌ پادشاه‌ بابل‌، نبوزردان‌ رئیس‌ جلادان‌ كه‌ به‌ حضور پادشاه‌ بابل‌ می‌ایستاد به‌ اورشلیم‌ آمد.
\v 13 و خانه‌ خداوند و خانه‌ پادشاه‌ را سوزانید و همه‌ خانه‌های‌ اورشلیم‌ و هر خانه‌ بزرگ‌ را به‌ آتش‌ سوزانید.
\v 14 و تمامی‌ لشكر كلدانیان‌ كه‌ همراه‌ رئیس‌ جلادان‌ بودند، تمامی‌ حصارهای‌ اورشلیم‌ را بهر طرف‌ منهدم‌ ساختند.
\s5
\v 15 و نبوزردان‌ رئیس‌ جلادان‌ بعضی‌ از فقیران‌ خلق‌ و بقیه‌ قوم‌ را كه‌ در شهر باقی‌ مانده‌ بودند و خارجین‌ را كه‌ بطرف‌ پادشاه‌ بابل‌ شده‌ بودند و بقیه‌ جمعیت‌ را به‌ اسیری‌ برد.
\v 16 اما نبوزردان‌ رئیس‌ جلادان‌ بعضی‌ از مسكینان‌ زمین‌ را برای‌ باغبانی‌ و فلاّحی‌ واگذاشت‌.
\s5
\v 17 و كلدانیان‌ ستونهای‌ برنجینی‌ كه‌ در خانه‌ خداوند بود و پایه‌ها و دریاچه‌ برنجینی‌ كه‌ در خانه‌ خداوند بود، شكستند و تمامی‌ برنج‌ آنها را به‌ بابل‌ بردند.
\v 18 و دیگها و خاكندازها و گلگیرها و كاسه‌ها و قاشقهاو تمامی‌ اسباب‌ برنجینی‌ را كه‌ به‌ آنها خدمت‌ می‌كردند بردند.
\v 19 و رئیس‌ جلادان‌ پیاله‌ها و مجمرها و كاسه‌ها و دیگها و شمعدانها و قاشقها و لگنها را یعنی‌ طلای‌ آنچه‌ را كه‌ از طلا بود و نقره‌ آنچه‌ را كه‌ از نقره‌ بود برد.
\s5
\v 20 اما دو ستون‌ و یك‌ دریاچه‌ و دوازده‌ گاو برنجینی‌ را كه‌ زیر پایه‌ها بود و سلیمان‌ پادشاه‌ آنها را برای‌ خانه‌ خداوند ساخته‌ بود، برنج‌ همه‌ این‌ اسباب‌ بی‌اندازه‌ بود.
\v 21 و اما ستونها، بلندی‌ یك‌ ستون‌ هجده‌ ذراع‌ و ریسمان‌ دوازده‌ ذراعی‌ آنها را احاطه‌ داشت‌ و حجم‌ آن‌ چهار انگشت‌ بود و تهی‌ بود.
\s5
\v 22 و تاج‌ برنجین‌ بر سرش‌ و بلندی‌ یك‌ تاج‌ پنج‌ ذراع‌ بود. و شبكه‌ وانارها گرداگرد تاج‌ همه‌ از برنج‌ بود. و ستون‌ دوم‌ مثل‌ اینها و انارها داشت‌.
\v 23 و بهر طرف‌ نود و شش‌ انار بود. و تمام‌ انارها به‌ اطراف‌ شبكه‌ یكصد بود.
\s5
\v 24 و رئیس‌ جلادان‌، سرایا رئیس‌ كهنه‌، و صَفَنیای‌ كاهن‌ دوم‌ و سه‌ مستحفظ‌ در را گرفت‌.
\v 25 و سرداری‌ را كه‌ بر مردان‌ جنگی‌ گماشته‌ شده‌ بود و هفت‌ نفر از آنانی‌ را كه‌ روی‌ پادشاه‌ را می‌دیدند و در شهر یافت‌ شدند و كاتب‌ سردار لشكر را كه‌ اهل‌ ولایت‌ را سان‌ می‌دید و شصت‌ نفر از اهل‌ زمین‌ را كه‌ در شهر یافت‌ شدند، از شهر گرفت‌.
\s5
\v 26 و نبوزردان‌ رئیس‌ جلادان‌ ایشان‌ را برداشته‌، نزد پادشاه‌ بابل‌ به‌ ربله‌ برد.
\v 27 و پادشاه‌ بابل‌ ایشان‌ را در ربله‌ در زمین‌ حمات‌ زده‌، به‌ قتل‌ رسانید پس‌ یهودا از ولایت‌ خود به‌ اسیری‌ رفتند.
\s5
\v 28 و این‌ است‌ گروهی‌ كه‌ نبوكدرصّر به‌ اسیری‌ برد. در سال‌ هفتم‌ سه‌ هزار و بیست‌ و سه‌ نفر از یهود را.
\v 29 و در سال‌ هجدهم‌ نبوكدرصّر هشتصد و سی‌ و دو نفر از اورشلیم‌ به‌ اسیری‌ برد.
\v 30 و در سال‌ بیست‌ و سوم‌ نبوكدرصّر نبوزردان‌ رئیس‌ جلادان‌ هفتصد و چهل‌ و پنج‌ نفر از یهود را به‌ اسیری‌ برد. پس‌ جمله‌ كسان‌ چهار هزار و ششصد نفر بودند.
\s5
\v 31 و در روز بیست‌ و پنجم‌ ماه‌ دوازدهم‌ از سال‌ سی‌ و هفتم‌ اسیری‌ یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا، واقع‌ شد كه‌ اَوِیل‌ مرودك‌ پادشاه‌ بابل‌ در سال‌ اول‌ سلطنت‌ خود سر یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا را از زندان‌ برافراشت‌.
\s5
\v 32 و با او سخنان‌ دلاویز گفت‌ و كرسی‌ او را بالاتر از كرسیهای‌ سایر پادشاهانی‌ كه‌ با او در بابل‌ بودند گذاشت‌.
\v 33 و لباس‌ زندانی‌ او را تبدیل‌ نمود و او در تمامی‌ روزهای‌ عمرش‌ همیشه‌ نزد وی‌ نان‌ می‌خورد.
\v 34 و برای‌ معیشت‌ او وظیفه‌ دایمی‌ یعنی‌ قسمت‌ هر روز در روزش‌ در تمام‌ ایام‌ عمرش‌ تا روز وفاتش‌ از جانب‌ پادشاه‌ بابل‌ به‌ او داده‌ می‌شد.

240
25-LAM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,240 @@
\id LAM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h نوحه
\toc1 نوحه
\toc2 نوحه
\toc3 lam
\mt1 نوحه
\s5
\c 1
\p
\v 1 چگونه‌ شهری‌ كه‌ پر از مخلوق‌ بود منفرد نشسته‌ است‌! چگونه‌ آنكه‌ در میان‌ امّت‌ها بزرگ‌ بود مثل‌ بیوه‌زن‌ شده‌ است‌! چگونه‌ آنكه‌ در میان‌ كشورها ملكه‌ بود خراجگذار گردیده‌ است‌!
\v 2 شبانگاه‌ زارزار گریه‌ می‌كند و اشكهایش‌ بر رخسارهایش‌ می‌باشد. از جمیع‌ محبّانش‌ برای‌ وی‌ تسلّی ‌دهنده‌ای‌ نیست‌. همه‌ دوستانش‌ بدو خیانت‌ ورزیده‌، دشمن‌ او شده‌اند.
\s5
\v 3 یهودا به‌ سبب‌ مصیبت‌ و سختی‌ بندگی‌، جلای‌ وطن‌ شده‌ است‌. در میان‌ امّت‌ها نشسته‌، راحت‌ نمی‌یابد و جمیع‌ تعاقب‌كنندگانش‌ در میان‌ جایهای‌ تنگ‌ به‌ او در رسیده‌اند.
\s5
\v 4 راههای‌ صهیون‌ ماتم‌ می‌گیرند، چونكه‌ كسی‌ به‌ عیدهای‌ او نمی‌آید. همه‌ دروازه‌هایش‌ خراب‌ شده‌، كاهنانش‌ آه‌ می‌كشند. دوشیزگانش‌ در مرارت‌ می‌باشند و خودش‌ در تلخی‌.
\v 5 خصمانش‌ سر شده‌اند و دشمنانش‌ فیروز گردیده‌، زیرا كه‌ یهوه‌ به‌ سبب‌ كثرت‌ عصیانش‌، او را ذلیل‌ ساخته‌ است‌. اطفالش‌ پیش‌ روی‌ دشمن‌ به‌ اسیری‌ رفته‌اند.
\s5
\v 6 و تمامی‌ زیبایی‌ دختر صهیون‌ از او زایل‌ شده‌، سرورانش‌ مثل‌ غزالهایی‌ كه‌ مرتعی‌ پیدا نمی‌كنند گردیده‌، از حضور تعاقب‌ كننده‌ بی‌قوّت‌ می‌روند.
\s5
\v 7 اورشلیم‌ در روزهای‌ مذلّت‌ و شقاوت‌ خویش‌ تمام‌ نفایسی‌ را كه‌ در ایام‌ سابق‌ داشته‌ بود، به‌ یاد می‌آورد. زیرا كه‌ قوم‌ او به‌ دست‌ دشمن‌ افتاده‌اند و برای‌ وی‌ مدد كننده‌ای‌ نیست‌. دشمنانش‌ او را دیده‌، بر خرابیهایش‌ خندیدند.
\s5
\v 8 اورشلیم‌ به‌ شدّت‌ گناه‌ ورزیده‌ و از این‌ سبب‌ مكروه‌ گردیده‌ است‌. جمیع‌ آنانی‌ كه‌ او را محترم‌ می‌داشتند، او را خوار می‌شمارند چونكه‌ برهنگی‌ او را دیده‌اند. و خودش‌ نیز آه‌ می‌كشد و به‌ عقب‌ برگشته‌ است‌.
\v 9 نجاست‌ او در دامنش‌ می‌باشد و آخرت‌ خویش‌ را به‌ یاد نمی‌آورد. و بطور عجیب‌ پست‌ گردیده‌، برای‌ وی‌ تسلّی‌دهنده‌ای‌ نیست‌. ای‌ یهوه‌ مذلّت‌ مرا ببین‌ زیرا كه‌ دشمن‌ تكبّر می‌نماید.
\s5
\v 10 دشمن‌ دست‌ خویش‌ را بر همه‌ نفایس‌ او دراز كرده‌ است‌. زیرا امّت‌هایی‌ را كه‌ امر فرمودی‌ كه‌ به‌ جماعت‌ تو داخل‌ نشوند، دیده‌ است‌ كه‌ به‌ مقدس‌ او در می‌آیند.
\s5
\v 11 تمام‌ قوم‌ او آه‌ كشیده‌، نان‌ می‌جویند. تمام‌ نفایس‌ خود را به‌ جهت‌ خوراك‌ داده‌اند تا جان‌ خود را تازه‌ كنند. ای‌ یهوه‌ ببین‌ و ملاحظه‌ فرما زیرا كه‌ من‌ خوار شده‌ام‌.
\v 12 ای‌ جمیع‌ راه‌ گذریان‌ آیا این‌ در نظر شما هیچ‌ است‌؟ ملاحظه‌ كنید و ببینید آیا غمی‌ مثل‌ غم‌ من‌ بوده‌ است‌ كه‌ بر من‌ عارض‌ گردیده‌ و یهوه‌ در روز حدّت‌ خشم‌ خویش‌ مرا به‌ آن‌ مبتلا ساخته‌ است‌؟
\s5
\v 13 آتش‌ از اعلی‌ علیین‌ به‌ استخوانهای‌ من‌ فرستاده‌، آنها را زبون‌ ساخته‌ است‌. دام‌ برای‌ پایهایم‌ گسترانیده‌، مرا به‌ عقب‌ برگردانیده‌، و مرا ویران‌ و در تمام‌ روز غمگین‌ ساخته‌ است‌.
\v 14 یوغ‌ عصیان‌ من‌ به‌ دست‌ وی‌ محكم‌ بسته‌شده‌، آنها به‌ هم‌ پیچیده‌ بر گردن‌ من‌ برآمده‌ است‌. خداوند قوّت‌ مرا زایل‌ ساخته‌ و مرا به‌ دست‌ كسانی‌ كه‌ با ایشان‌ مقاومت‌ نتوانم‌ نمود تسلیم‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 15 خداوند جمیع‌ شجاعان‌ مرا در میانم‌ تلف‌ ساخته‌ است‌. جماعتی‌ بر من‌ خوانده‌ است‌ تا جوانان‌ مرا منكسر سازند. و خداوند آن‌ دوشیزه‌ یعنی‌ دختر یهودا را در چرخشت‌ پایمال‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 16 به‌ سبب‌ این‌ چیزها گریه‌ می‌كنم‌. از چشم‌ من‌، از چشم‌ من‌ آب‌ می‌ریزد زیرا تسلّی‌ دهنده‌ و تازه‌ كننده‌ جانم‌ از من‌ دور است‌. پسرانم‌ هلاك‌ شده‌اند زیرا كه‌ دشمن‌، غالب‌ آمده‌ است‌.
\v 17 صهیون‌ دستهای‌ خود را دراز می‌كند امّا برایش‌ تسلّی‌دهنده‌ای‌ نیست‌. یهوه‌ درباره‌ یعقوب‌ امر فرموده‌ است‌ كه‌ مجاورانش‌ دشمن‌ او بشوند، پس‌ اورشلیم‌ در میان‌ آنها مكروه‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 18 یهوه‌ عادل‌ است‌ زیرا كه‌ من‌ از فرمان‌ او عصیان‌ ورزیده‌ام‌. ای‌ جمیع‌ امّت‌ها بشنوید و غم‌ مرا مشاهده‌ نمایید! دوشیزگان‌ و جوانان‌ من‌ به‌ اسیری‌ رفته‌اند.
\v 19 محبّان‌ خویش‌ را خواندم‌ امّا ایشان‌ مرا فریب‌ دادند. كاهنان‌ و مشایخ‌ من‌ كه‌ خوراك‌ می‌جستند تا جان‌ خود را تازه‌ كنند، در شهر جان‌ دادند.
\s5
\v 20 ای‌ یهوه‌ نظر كن‌ زیرا كه‌ در تنگی‌ هستم‌. احشایم‌ می‌جوشد و دلم‌ در اندرون‌ من‌ منقلب‌ شده‌ است‌ چونكه‌ به‌ شدّت‌ عصیان‌ ورزیده‌ام‌. در بیرون‌ شمشیر هلاك‌ می‌كند و در خانه‌ها مثل‌ موت‌ است‌.
\s5
\v 21 می‌شنوند كه‌ آه‌ می‌كشم‌ امّا برایم‌تسلّی‌دهنده‌ای‌ نیست‌. دشمنانم‌ چون‌ بلای‌ مرا شنیدند، مسرور شدند كه‌ تو این‌ را كرده‌ای‌. امّا تو روزی‌ را كه‌ اعلان‌ نموده‌ای‌ خواهی‌ آورد و ایشان‌ مثل‌ من‌ خواهند شد.
\v 22 تمامی‌ شرارت‌ ایشان‌ به‌ نظر تو بیاید. و چنانكه‌ با من‌ به‌ سبب‌ تمامی‌ معصیتم‌ عمل‌ نمودی‌، به‌ ایشان‌ نیز عمل‌ نما. زیرا كه‌ ناله‌های‌ من‌ بسیار است‌ و دلم‌ بی‌تاب‌ شده‌ است‌.
\s5
\c 2
\p
\v 1 چگونه‌ خداوند از غضب‌ خود دختر صهیون‌ را به‌ ظلمت‌ پوشانیده‌ و جلال‌ اسرائیل‌ را از آسمان‌ به‌ زمین‌ افكنده‌ است‌. و قدمگاه‌ خویش‌ را در روزِ خشم‌ خود به‌ یاد نیاورده‌ است‌.
\v 2 خداوند تمامی‌ مسكن‌های‌ یعقوب‌ را هلاك‌ كرده‌ و شفقت‌ ننموده‌ است‌. قلعه‌های‌ دختر یهودا را در غضب‌ خود منهدم‌ ساخته‌، و سلطنت‌ و سرورانش‌ را به‌ زمین‌ انداخته‌، بی‌عصمت‌ ساخته‌ است‌.
\s5
\v 3 در حدّت‌ خشم‌ خود تمامی‌ شاخهای‌ اسرائیل‌ را منقطع‌ ساخته‌، دست‌ راست‌ خود را از پیش‌ روی‌ دشمن‌ برگردانیده‌ است‌. و یعقوب‌ را مثل‌ آتش‌ مشتعل‌ كه‌ از هر طرف‌ می‌بلعد سوزانیده‌ است‌.
\v 4 كمان‌ خود را مثل‌ دشمن‌ زه‌ كرده‌، با دست‌ راست‌ خود مثل‌ عَدُوْ برپا ایستاده‌ است‌. و همه‌ آنانی‌ را كه‌ در خیمه‌ دختر صهیون‌ نیكو منظر بودند به‌ قتل‌ رسانیده‌، غضب‌ خویش‌ را مثل‌ آتش‌ ریخته‌ است‌.
\s5
\v 5 خداوند مثل‌ دشمن‌ شده‌، اسرائیل‌ را هلاك‌ كرده‌ و تمامی‌ قصرهایش‌ را منهدم‌ ساخته‌ و قلعه‌هایش‌ را خراب‌ نموده‌ است‌. و برای‌ دختر یهودا ماتم‌ و ناله‌ را افزوده‌ است‌.
\v 6 و سایبان‌ خود را مثل‌ (كَپَری‌) در بوستان‌ خراب‌ كرده‌، مكان‌ اجتماع‌ خویش‌ را منهدم‌ ساخته‌ است‌. یهوه‌، عیدها و سَبَّت‌ها را در صهیون‌ به‌ فراموشی‌ داده‌ است‌. و در حدّت‌ خشم‌ خویش‌ پادشاهان‌ و كاهنان‌ را خوار نموده‌ است‌.
\s5
\v 7 خداوند مذبح‌ خود را مكروه‌ داشته‌ و مَقدَس‌ خویش‌ را خوار نموده‌ و دیوارهای‌ قصرهایش‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ تسلیم‌ كرده‌ است‌. و ایشان‌ در خانه‌ یهوه‌ مثل‌ ایام‌ عیدها صدا می‌زنند.
\s5
\v 8 یهوه‌ قصد نموده‌ است‌ كه‌ حصارهای‌ دختر صهیون‌ را منهدم‌ سازد. پس‌ ریسمانكار كشیده‌، دست‌ خود را از هلاكت‌ باز نداشته‌، بلكه‌ خندق‌ و حصار را به‌ ماتم‌ درآورده‌ است‌ كه‌ با هم‌ نوحه‌ می‌كنند.
\v 9 دروازه‌هایش‌ به‌ زمین‌ فرو رفته‌ است‌ پشت‌بندهایش‌ را خراب‌ و خرد ساخته‌ است‌. پادشاه‌ و سرورانش‌ در میان‌ امّت‌ها می‌باشند و هیچ‌ شریعتی‌ نیست‌. و انبیای‌ او نیز رؤیا از جانب‌ یهوه‌ نمی‌بینند.
\s5
\v 10 مشایخ‌ دختر صهیون‌ بر زمین‌ نشسته‌، خاموش‌ می‌باشند، و خاك‌ بر سر افشانده‌، پلاس‌ می‌پوشند. و دوشیزگان‌ اورشلیم‌ سر خود را بسوی‌ زمین‌ می‌افكنند.
\s5
\v 11 چشمان‌ من‌ از اشكها كاهیده‌ شد و احشایم‌ به‌ جوش‌ آمده‌ و جگرم‌ به‌ سبب‌ خرابی‌ دختر قوم‌ من‌ بر زمین‌ ریخته‌ شده‌ است‌. چونكه‌ اطفال‌ و شیرخوارگان‌ در كوچه‌های‌ شهر ضعف‌ می‌كنند.
\v 12 و به‌ مادران‌ خویش‌ می‌گویند: گندم‌ و شراب‌ كجا است‌؟ زیرا كه‌ مثل‌ مجروحان‌ در كوچه‌های‌ شهر بیهوش‌ می‌گردند، و جانهای‌ خویش‌ را به‌ آغوش‌ مادران‌ خود می‌ریزند.
\s5
\v 13 برای‌ تو چه‌ شهادت‌ توانم‌ آورد و تو را به‌چه‌ چیز تشبیه‌ توانم‌ نمود ای‌ دختر اورشلیم‌! و چه‌ چیز را به‌ تو مقابله‌ نموده‌، تو را ای‌ دوشیزه‌ دختر صهیون‌ تسلّی‌ دهم‌! زیرا كه‌ شكستگی‌ تو مثل‌ دریا عظیم‌ است‌ و كیست‌ كه‌ تو را شفا تواند داد.
\v 14 انبیای‌ تو رؤیاهای‌ دروغ‌ و باطل‌ برایت‌ دیده‌اند و گناهانت‌ را كشف‌ نكرده‌اند تا تو را از اسیری‌ برگردانند، بلكه‌ وحی كاذب‌ و اسباب‌ پراكندگی‌ برای‌ تو دیده‌اند.
\s5
\v 15 جمیع‌ ره‌گذریان‌ برتو دستك‌ می‌زنند و سُخریه‌ نموده‌، سرهای‌ خود را بر دختر اورشلیم‌ می‌جنبانند (و می‌گویند): آیا این‌ است‌ شهری‌ كه‌ آن‌ را كمال‌ زیبایی‌ و ابتهاج‌ تمام‌ زمین‌ می‌خواندند؟
\v 16 جمیع‌ دشمنانت‌، دهان‌ خود را بر تو گشوده‌ استهزا می‌نمایند و دندانهای‌ خود را به‌ هم‌ افشرده‌، می‌گویند كه‌ آن‌ را هلاك‌ ساختیم‌. البتّه‌ این‌ روزی‌ است‌ كه‌ انتظار آن‌ را می‌كشیدیم‌، حال‌ آن‌ را پیدا نموده‌ و مشاهده‌ كرده‌ایم‌.
\s5
\v 17 یهوه‌ آنچه‌ را كه‌ قصد نموده‌ است‌ بجا آورده‌ و كلامی‌ را كه‌ از ایام‌ قدیم‌ فرموده‌ بود به‌ انجام‌ رسانیده‌، آن‌ را هلاك‌ كرده‌ و شفقت‌ ننموده‌ است‌. و دشمنت‌ را برتو مسرور گردانیده‌، شاخ‌ خصمانت‌ را برافراشته‌ است‌.
\s5
\v 18 دل‌ ایشان‌ نزد خداوند فریاد برآورده‌، (می‌گوید): ای‌ دیوارِ دخترِ صهیون‌، شبانه‌ روز مثل‌ رود اشك‌ بریز و خود را آرامی‌ مده‌ و مردمك‌ چشمت‌ راحت‌ نبیند!
\v 19 شبانگاه‌ در ابتدای‌ پاسها برخاسته‌، فریاد برآور و دل‌ خود را مثل‌ آب‌ پیش‌ روی‌ خداوند بریز، و دستهای‌ خود را به‌ خاطر جان‌ اطفالت‌ كه‌ از گرسنگی‌ به‌ سر هركوچه‌ بیهوش‌ می‌گردند، نزداو برافراز،
\s5
\v 20 (و بگـو): ای‌ یهـوه‌ بنگـر و ملاحظـه‌ فرما كه‌ چنین‌ عمل‌ را به‌ چه‌ كس‌ نموده‌ای‌! آیا می‌شود كه‌ زنان‌ میوه‌ رحم‌ خـود و اطفالی‌ را كه‌ بـه‌ ناز پرورده‌ بودند بخورنـد؟ و آیا می‌شـود كه‌ كاهنان‌ و انبیا در مقدس‌ خداوند كشته‌ شونـد؟
\s5
\v 21 جوانان‌ و پیران‌ در كوچه‌ها بر زمین‌ می‌خوابند. دوشیزگان‌ و جوانان‌ من‌ به‌ شمشیر افتاده‌اند. در روز غضب‌ خود ایشان‌ را به‌ قتل‌ رسانیده‌، كُشتی‌ و شفقت‌ ننمودی‌.
\v 22 ترسهای‌ مرا از هرطرف‌ مثل‌ روز عید خواندی‌ و كسی‌ نبود كه‌ در روز غضب‌ یهوه‌ نجات‌ یابد یا باقی‌ ماند. و آنانی‌ را كه‌ به‌ ناز پرورده‌ و تربیت‌ نموده‌ بودم‌ دشمن‌ من‌ ایشان‌ را تلف‌ نموده‌ است‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 من‌ آن‌ مرد هستم‌ كه‌ از عصای‌ غضب‌ وی مذلّت‌ دیده‌ام‌.
\v 2 او مرا رهبری‌ نموده‌، به‌ تاریكی‌ در آورده‌ است‌ و نه‌ به‌ روشنایی‌.
\v 3 به‌ درستی‌ كه‌ دست‌ خویش‌ را تمامی‌ روز به‌ ضدّ من‌ بارها برگردانیده‌ است‌.
\v 4 گوشت‌ و پوست‌ مرا مندرس‌ ساخته‌ واستخوانهایم‌ را خرد كرده‌ است‌.
\s5
\v 5 به‌ ضدّ من‌ بنا نموده‌، مرا به‌ تلخی‌ و مشقّت‌ احاطه‌ كرده‌ است‌.
\v 6 مرا مثل‌ آنانی‌ كه‌ از قدیم‌ مرده‌اند در تاریكی‌ نشانیده‌ است‌.
\v 7 گرد من‌ حصار كشیده‌ كه‌ نتوانم‌ بیرون‌ آمد و زنجیر مرا سنگین‌ ساخته‌ است‌.
\v 8 و نیز چون‌ فریاد و استغاثه‌ می‌نمایم‌ دعای‌ مرا منع‌ می‌كند.
\s5
\v 9 راههای‌ مرا با سنگهای‌ تراشیده‌ سدّ كرده‌است‌ و طریقهایم‌ را كج‌ نموده‌ است‌.
\v 10 او برای‌ من‌ خرسی‌ است‌ در كمین‌ نشسته‌ و شیری‌ كه‌ در بیشه‌ خود می‌باشد.
\v 11 راه‌ مرا منحرف‌ ساخته‌، مرا دریده‌ است‌ و مرا مبهوت‌ گردانیده‌ است‌.
\s5
\v 12 كمان‌ خود را زه‌ كرده‌، مرا برای‌ تیرهای‌ خویش‌، هدف‌ ساخته‌ است‌.
\v 13 و تیرهای‌ تركش‌ خود را به‌ گُردِه‌های‌ من‌ فرو برده‌ است‌.
\v 14 من‌ به‌ جهت‌ تمامی‌ قوم‌ خود مضحكه‌ و تمامی‌ روز سرود ایشان‌ شده‌ام‌.
\v 15 مرا به‌ تلخیها سیر كرده‌ و مرا به‌ اَفسَنْتین‌ مست‌ گردانیده‌ است‌.
\s5
\v 16 دندانهایم‌ را به‌ سنگ‌ ریزها شكسته‌ و مرا به‌ خاكستر پوشانیده‌ است‌.
\v 17 تو جان‌ مرا از سلامتی‌ دور انداختی‌ و من‌ سعادتمندی‌ را فراموش‌ كردم‌،
\v 18 و گفتم‌ كه‌ قوّت‌ و امید من‌ از یهوه‌ تلف‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 19 مذلّت‌ و شقاوت‌ مرا افسنتین‌ و تلخی‌ به‌ یاد آور.
\v 20 تو البتّه‌ به‌ یاد خواهی‌ آورد زیرا كه‌ جان‌ من‌ در من‌ منحنی‌ شده‌ است‌.
\v 21 و من‌ آن‌ را در دل‌ خود خواهم‌ گذرانید و از این‌ سبب‌ امیدوار خواهم‌ بود.
\s5
\v 22 از رأفت‌های‌ خداوند است‌ كه‌ تلف‌ نشدیم‌ زیرا كه‌ رحمت‌های‌ او بی‌زوال‌ است‌.
\v 23 آنها هر صبح‌ تازه‌ می‌شود و امانت‌ تو بسیار است‌.
\v 24 و جان‌ من‌ می‌گوید كه‌ خداوند نصیب‌ من‌ است‌، بنابراین‌ بر او امیدوارم‌.
\s5
\v 25 خداوند به‌ جهت‌ كسانی‌ كه‌ بر او توكّل‌دارند و برای‌ آنانی‌ كه‌ او را می‌طلبند نیكو است‌.
\v 26 خوب‌ است‌ كه‌ انسان‌ امیدوار باشد و با سكوت‌ انتظار نجات‌ خداوند را بكشد.
\v 27 برای‌ انسان‌ نیكو است‌ كه‌ یوغ‌ را در جوانی‌ خود بردارد.
\v 28 به‌ تنهایی‌ بنشیند و ساكت‌ باشد زیرا كه‌ او آن‌ را بر وی‌ نهاده‌ است‌.
\v 29 دهان‌ خود را بر خاك‌ بگذارد كه‌ شاید امید باشد.
\s5
\v 30 رخسار خود را به‌ زنندگان‌ بسپارد و از خجالت‌ سیر شود.
\v 31 زیرا خداوند تا به‌ ابد او را ترك‌ نخواهد نمود.
\v 32 زیرا اگر چه‌ كسی‌ را محزون‌ سازد لیكن‌ بر حسب‌ كثرت‌ رأفت‌ خود رحمت‌ خواهد فرمود.
\v 33 چونكه‌ بنی‌آدم‌ را از دل‌ خود نمی‌رنجاند و محزون‌ نمی‌سازد.
\s5
\v 34 تمامی‌ اسیران‌ زمین‌ را زیر پا پایمال‌ كردن‌،
\v 35 و منحرف‌ ساختن‌ حقّ انسان‌ به‌ حضور حضرت‌ اعلی‌،
\v 36 و منقلب‌ نمودن‌ آدمی‌ در دعویش‌ منظور خداوند نیست‌.
\s5
\v 37 كیست‌ كه‌ بگوید و واقع‌ شود اگر خداوند امر نفرموده‌ باشد.
\v 38 آیا از فرمان‌ حضرت‌ اعلی‌ هم‌ بدی‌ و هم‌ نیكویی‌ صادر نمی‌شود؟
\v 39 پس‌ چرا انسان‌ تا زنده‌ است‌ و آدمی‌ به‌ سبب‌ سزای‌ گناهان‌ خویش‌ شكایت‌ كند؟
\s5
\v 40 راههای‌ خود را تجسّس‌ و تفحّص‌ بنماییم‌ و بسوی‌ خداوند بازگشت‌ كنیم‌.
\v 41 دلها و دستهای‌ خویش‌ را بسوی‌ خدایی‌ كه‌ در آسمان‌ است‌ برافرازیم‌،
\v 42 (و بگوییم‌): «ما گناه‌ كردیم‌ و عصیان‌ ورزیدیـم‌ و تو عفـو نفرمـودی‌.
\v 43 خویشتـن‌ را بـه‌ غضب‌ پوشانیـده‌، ما را تعـاقب‌ نمـودی‌ و به‌ قتـل‌ رسانیـده‌، شفقت‌ نفرمودی‌.
\s5
\v 44 خویشتن‌ را به‌ ابر غلیظ‌ مستور ساختی‌، تا دعای‌ ما نگذرد.
\v 45 ما را در میان‌ امّت‌ها فضله‌ و خاكروبه‌ گردانیده‌ای‌.»
\v 46 تمامی‌ دشمنان‌ ما بر ما دهان‌ خود را می‌گشایند.
\v 47 خوف‌ و دام‌ و هلاكت‌ و خرابی‌ بر ما عارض‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 48 به‌ سبب‌ هلاكت‌ دختر قوم‌ من‌، نهرهای‌ آب‌ از چشمانم‌ می‌ریزد.
\v 49 چشم‌ من‌ بلا انقطاع‌ جاری‌ است‌ و باز نمی‌ایستد.
\v 50 تا خداوند از آسمـان‌ ملاحظه‌ نماید و ببیند.
\s5
\v 51 چشمانم‌ به‌ جهت‌ جمیع‌ دختران‌ شهرم‌، جان‌ مرا می‌رنجاند.
\v 52 آنانی‌ كه‌ بی‌سبب‌ دشمن‌ منند، مرا مثل‌ مرغ‌ بشدّت‌ تعاقب‌ می‌نمایند.
\v 53 جان‌ مرا در سیاه‌چال‌ منقطع‌ ساختند و سنگها بر من‌ انداختند.
\v 54 آبها از سر من‌ گذشت‌ پس‌ گفتم‌: منقطع‌ شدم‌.
\s5
\v 55 آنگاه‌ ای‌ خداوند ، از عمق‌های‌ سیاه‌چال‌ اسم‌ تو را خواندم‌.
\v 56 آواز مرا شنیدی‌، پس‌ گوش‌ خود را از آه‌ و استغاثه‌ من‌ مپوشان‌!
\v 57 در روزی‌ كه‌ تو را خواندم‌ نزدیك‌ شده‌، فرمودی‌ كه‌ نترس‌.
\s5
\v 58 ای‌ خداوند دعوی‌ جان‌ مرا انجام‌ داده‌ وحیات‌ مرا فدیه‌ نموده‌ای‌!
\v 59 ای‌ خداوند ظلمی‌ را كه‌ به‌ من‌ نموده‌اند دیده‌ای‌. پس‌ مرا دادرسی‌ فرما!
\v 60 تمامی‌ كینه‌ ایشان‌ و همه‌ تدبیرهایی‌ را كه‌ به‌ ضدّ من‌ كردند دیده‌ای‌.
\v 61 ای‌ خداوند مذّمت‌ ایشان‌ را و همه‌ تدبیرهایی‌ را كه‌ به‌ ضدّ من‌ كردند شنیده‌ای‌!
\s5
\v 62 سخنان‌ مقاومت‌ كنندگانم‌ را و فكرهایی‌ را كه‌ تمامی‌ روز به‌ ضّد من‌ دارند (دانسته‌ای‌).
\v 63 نشستن‌ و برخاستن‌ ایشان‌ را ملاحظه‌ فرما زیرا كه‌ من‌ سرود ایشان‌ شده‌ام‌.
\s5
\v 64 ای‌ خداوند موافق‌ اعمال‌ دستهای‌ ایشان‌ مكافات‌ به‌ ایشان‌ برسان‌.
\v 65 غشاوه‌ قلب‌ به‌ ایشان‌ بده‌ و لعنت‌ تو بر ایشان‌ باد!
\v 66 ایشان‌ را به‌ غضب‌ تعاقب‌ نموده‌، از زیر آسمانهای‌ خداوند هلاك‌ كن‌.
\s5
\c 4
\p
\v 1 چگونه‌ طلا زنگ‌ گرفته‌ و زر خالص‌ منقلب‌گردیده‌ است‌؟ سنگهای‌ قدس‌ به‌ سر هر كوچه‌ ریخته‌ شده‌ است‌.
\v 2 چگونه‌ پسران‌ گرانبهای‌ صهیون‌ كه‌ به‌ زر ناب‌ برابر می‌بودند، مثل‌ ظروف‌ سفالین‌ كه‌ عمل‌ دست‌ كوزه‌گر باشد شمرده‌ شده‌اند؟
\s5
\v 3 شغالها تیز پستانهای‌ خود را بیرون‌ آورده‌، بچه‌های‌ خویش‌ را شیر می‌دهند. امّا دختر قوم‌ من‌ مانند شتر مرغِ برّی‌، بیرحم‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 4 زبان‌ اطفال‌ شیرخواره‌ از تشنگی‌ به‌ كام‌ ایشان‌ می‌چسبد، و كودكان‌ نان‌ می‌خواهند و كسی‌ به‌ ایشان‌ نمی‌دهد.
\v 5 آنانی‌ كه‌ خوراك‌ لذیذ می‌خوردند، دركوچه‌ها بینوا گشته‌اند. آنانی‌ كه‌ در لباس‌ قرمز تربیت‌ یافته‌اند مزبله‌ها را در آغوش‌ می‌كشند.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ عصیان‌ دختر قوم‌ من‌ از گناه‌ سدوم‌ زیاده‌ است‌، كه‌ در لحظه‌ای‌ واژگون‌ شد و كسی‌ دست‌ بر او ننهاد.
\s5
\v 7 نذیرگان‌ او از برف‌، صاف‌تر و از شیر، سفیدتر بودند. بدن‌ ایشان‌ از لعل‌ سرختر و جلوه‌ ایشان‌ مثل‌ یاقوت‌ كبود بود.
\v 8 امّا صورت‌ ایشان‌ از سیاهی‌ سیاهتر شده‌ است‌ كه‌ در كوچه‌ها شناخته‌ نمی‌شوند. پوست‌ ایشان‌ به‌ استخوانهایشان‌ چسبیده‌ و خشك‌ شده‌، مثل‌ چوب‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 9 كشتگان‌ شمشیر از كشتگان‌ گرسنگی‌ بهترند. زیرا كه‌ اینان‌ از عدم‌ محصول‌ زمین‌ مجروح‌ شده‌، كاهیده‌ می‌گردند.
\v 10 زنان‌ مهربان‌، اولاد خود را می‌پزند به‌ دستهای‌ خویش‌. و آنها در هلاكت‌ دختر قوم‌ من‌ غذای‌ ایشان‌ هستند.
\s5
\v 11 خداوند غضب‌ خود را به‌ اتمام‌ رسانیده‌، حدّت‌ خشم‌ خویش‌ را ریخته‌ است‌، و آتشی‌ در صهیون‌ افروخته‌ كه‌ اساس‌ آن‌ را سوزانیده‌ است‌.
\s5
\v 12 پادشاهان‌ جهان‌ و جمیع‌ سكنه‌ ربع‌ مسكون‌ باور نمی‌كردند كه‌ عَدُوْ و دشمن‌ به‌ دروازه‌های‌ اورشلیم‌ داخل‌ شود.
\v 13 به‌ سبب‌ گناه‌ انبیا و گناه‌ كاهنانش‌، كه‌ خون‌ عادلان‌ را در اندرونش‌ ریختند.
\s5
\v 14 مثل‌ كوران‌ در كوچه‌ها نوان‌ می‌شوند و از خون‌ نجس‌ شده‌اند، كه‌ لباس‌ ایشان‌ را لمس‌ نمی‌توانند كرد.
\v 15 و به‌ ایشان‌ ندا می‌كنند كه‌ دور شوید، نجس‌(هستید)! دور شوید، دور شوید، و لمس‌ منمایید! چون‌ فرار می‌كردند نوان‌ می‌شدند و در میان‌ امّت‌ها می‌گفتند كه‌ در اینجا دیگر توقّف‌ نخواهند كرد.
\s5
\v 16 خشم‌ خداوند ایشان‌ را پراكنده‌ ساخته‌ و ایشان‌ را دیگر منظور نخواهد داشت‌. به‌ كاهنان‌ ایشان‌ اعتنا نمی‌كنند و بر مشایخ‌، رأفت‌ ندارند.
\s5
\v 17 چشمان‌ ما تا حال‌ در انتظار اعانت‌ باطل‌ ما كاهیده‌ می‌شود. بر دیده‌بانگاههای‌ خود انتظار كشیدیم‌، برای‌ امّتی‌ كه‌ نجات‌ نمی‌توانند داد.
\v 18 قدمهای‌ ما را تعاقب‌ نمودند به‌ حّدی‌ كه‌ در كوچه‌های‌ خود راه‌ نمی‌توانیم‌ رفت‌. آخرت‌ ما نزدیك‌ است‌ و روزهای‌ ما تمام‌ شده‌ زیرا كه‌ اجل‌ ما رسیده‌ است‌.
\s5
\v 19 تعاقب ‌كنندگان‌ ما از عقابهای‌ هوا تیزروتراند. ما را بر كوهها تعاقب‌ می‌كنند و برای‌ ما در صحرا كمین‌ می‌گذارند.
\v 20 مسیح‌ خداوند كه‌ نفخه‌ بینی‌ ما می‌بود در حفره‌های‌ ایشان‌ گرفتار شد، كه‌ دربارۀ او می‌گفتـم‌ زیر سایه‌ او در میان‌ امّت‌ها، زیست‌ خواهیم‌ نمود.
\s5
\v 21 مسرور باش‌ و شادی‌ كن‌ ای‌ دختر ادوم‌ كه‌ در زمین‌ عوص‌ ساكن‌ هستی‌! بر تو نیز این‌ جام‌ خواهد رسید و مست‌ شده‌، عریان‌ خواهی‌ شد.
\v 22 ای‌ دختر صهیون‌ سزای‌ گناه‌ تو تمام‌ شد و تو را دیگر جلای‌ وطن‌ نخواهد ساخت‌. ای‌ دختر ادوم‌، عقوبت‌ گناه‌ تو را به‌ تو خواهد رسانید و گناهان‌ تو را كشف‌ خواهد نمود.
\s5
\c 5
\p
\v 1 ای‌ یهوه‌ آنچه‌ بر ما واقع‌ شد به‌ یاد آور و ملاحظه‌ فرموده‌، عار ما را ببین‌.
\v 2 میراث‌ ما از آن‌ غریبان‌ و خانه‌های‌ ما از آنِ اجنبیان‌ گردیده‌ است‌.
\v 3 ما یتیم‌ و بی‌ پدر شده‌ایم‌ و مادران‌ ما مثل‌ بیوه‌ها گردیده‌اند.
\v 4 آب‌ خود را به‌ نقره‌ می‌نوشیم‌ و هیزم‌ ما به‌ ما فروخته‌ می‌شود.
\s5
\v 5 تعاقب‌ كنندگان‌ ما به‌ گردن‌ ما رسیده‌اند و خسته‌ شده‌، راحت‌ نداریم‌.
\v 6 با اهل‌ مصر و آشور دست‌ دادیم‌ تا از نان‌ سیر شویم‌.
\v 7 پدران‌ ما گناه‌ ورزیده‌، نابود شده‌اند و ما متحمّل‌ عصیان‌ ایشان‌ گردیده‌ایم‌.
\s5
\v 8 غلامان‌ بر ما حكمرانی‌ می‌كنند و كسی‌ نیست‌ كه‌ از دست‌ ایشان‌ رهایی‌ دهد.
\v 9 از ترس‌ شمشیر اهل‌ بیابان‌، نان‌ خود را بخطر جان‌ خویش‌ می‌یابیم‌.
\v 10 پوست‌ ما به‌ سبب‌ سمومِ قحط‌ مثل‌ تنور سوخته‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 11 زنان‌ را در صهیون‌ بی‌عصمت‌ كردند و دوشیزگان‌ را در شهرهای‌ یهودا.
\v 12 سروران‌ از دست‌ ایشان‌ به‌ دار كشیده‌ شده‌ و به‌ مشایخ‌ اعتنا ننمودند.
\s5
\v 13 جوانان‌ سنگهای‌ آسیا را برمی‌دارند و كودكان‌ زیر بار هیزم‌ می‌افتند.
\v 14 مشایخ‌ از دروازه‌ها نابود شدند و جوانان‌ از نغمه‌سرایی‌ خویش‌.
\s5
\v 15 شادی‌ دل‌ ما نیست‌ شد و رقص‌ ما به‌ ماتم‌ مبدّل‌ گردید.
\v 16 تاج‌ از سر ما افتاد، وای‌ بر ما زیرا كه‌ گناه‌ كردیم‌.
\s5
\v 17 از این‌ جهت‌ دل‌ ما بیتاب‌ شده‌ است‌ و به‌ سبب‌ این‌ چیزها چشمان‌ ما تار گردیده‌ است‌.
\v 18 یعنی‌ به‌ خاطر كوه‌ صهیون‌ كه‌ ویران‌ شد و روباهان‌ در آن‌ گردش‌ می‌كنند.
\s5
\v 19 امّا تو ای‌ یهوه‌ تا ابدالا´باد جلوس‌ می‌فرمایی‌ و كرسی‌ تو تا جمیع‌ دهرها خواهد بود.
\v 20 پس‌ برای‌ چه‌ ما را تا به‌ ابد فراموش‌ كرده‌ و ما را مدّت‌ مدیدی‌ ترك‌ نموده‌ای‌.
\v 21 ای‌ یهُوَه‌ ما را بسوی‌ خود برگردان‌ و بازگشت‌ خواهیم‌ كرد و ایام‌ ما را مثل‌ زمان‌ سلف‌ تازه‌ كن‌.
\v 22 و الاّ ما را بالّكل‌ ردّ نموده‌ای‌ و بر ما بی‌نهایت‌ غضبناك‌ شده‌ای‌.

1928
26-EZK.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1928 @@
\id EZK Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h حزقيال
\toc1 حزقيال
\toc2 حزقيال
\toc3 ezk
\mt1 حزقيال
\s5
\c 1
\p
\v 1 و در روز پنجم‌ ماه‌ چهارم‌ سال‌ سی‌ام‌، چون‌من‌ در میان‌ اسیران‌ نزد نهر خابور بودم‌، واقع‌ شد كه‌ آسمان‌ گشوده‌ گردید و رؤیاهای‌ خدا را دیدم‌.
\v 2 در پنجم‌ آن‌ ماه‌ كه‌ سال‌ پنجم‌ اسیری‌ یهویاكین‌ پادشاه‌ بود،
\v 3 كلام‌ یهوه‌ بر حزقیال‌ بن‌ بوزی‌ كاهن‌ نزد نهر خابور در زمین‌ كلدانیان‌ نازل‌ شد و دست‌ خداوند در آنجا بر او بود.
\s5
\v 4 پس‌ نگریستم‌ و اینك‌ باد شدیدی‌ از طرف‌ شمال‌ برمی‌آید و ابر عظیمی‌ و آتش‌ جهنده‌ و درخشندگی‌ای‌ گرداگردش‌ و از میانش‌ یعنی‌ از میان‌ آتش‌، مثل‌ منظر برنج‌ تابان‌ بود.
\v 5 و از میانش‌ شبیه‌ چهار حیوان‌ پدید آمد و نمایش‌ ایشان‌ این‌ بود كه‌ شبیه‌ انسان‌ بودند.
\v 6 و هریك‌ از آنها چهار رو داشت‌ و هریك‌ از آنها چهار بال‌ داشت‌.
\s5
\v 7 و پایهای‌ آنها پایهای‌ مستقیم‌ و كف‌ پای‌ آنها مانند كف‌ پای‌ گوساله‌ بود و مثل‌ منظر برنج‌ صیقلی‌ درخشان‌ بود.
\v 8 و زیر بالهای‌ آنها از چهار طرف‌ آنها دستهای‌ انسان‌ بود و آن‌ چهار رویها و بالهای‌ خود را چنین‌ داشتند.
\v 9 و بالهای‌ آنها به‌ یكدیگر پیوسته‌ بود و چون‌ می‌رفتند رو نمی‌تافتند، بلكه‌ هریك‌ به‌ راه‌ مستقیم‌ می‌رفتند.
\s5
\v 10 و امّا شباهت‌ رویهای‌ آنها (این‌ بود كه‌) آنها روی‌ انسان‌ داشتند و آن‌ چهار روی‌ شیر بطرف‌ راست‌ داشتند و آن‌ چهار روی‌ گاو بطرف‌ چپ‌ داشتند و آن‌ چهارروی‌ عقاب‌ داشتند.
\v 11 و رویها و بالهای‌ آنها از طرف‌ بالا از یكدیگر جدا بود و دو بال‌ هریك‌ به‌ همدیگر پیوسته‌ و دو بال‌ دیگر بدن‌ آنها را می‌پوشانید.
\v 12 و هر یك‌ از آنها به‌ راه‌ مستقیم‌ می‌رفتند و به‌ هر جایی‌ كه‌ روح‌ می‌رفت‌ آنها می‌رفتند و درحین‌ رفتن‌ رو نمی‌تافتند.
\s5
\v 13 و امّا شباهت‌ این‌ حیوانات‌ (این‌ بود كه‌) صورت‌ آنها مانند شعله‌های‌ اخگرهای‌ آتش‌ افروخته‌ شده‌، مثل‌ صورت‌ مشعلها بود. و آن‌ آتش‌ در میان‌ آن‌ حیوانات‌ گردش‌ می‌كرد و درخشان‌ می‌بود و از میان‌ آتش‌ برق‌ می‌جهید.
\v 14 و آن‌ حیوانات‌ مثل‌ صورت‌ برق‌ می‌دویدند و برمی‌گشتند.
\s5
\v 15 و چون‌ آن‌ حیوانات‌ را ملاحظه‌ می‌كردم‌، اینك‌ یك‌ چرخ‌ به‌ پهلوی‌ آن‌ حیوانات‌ برای‌ هر روی‌ (هركدام‌ از) آن‌ چهار بر زمین‌ بود.
\v 16 و صورت‌ چرخها و صنعت‌ آنها مثل‌ منظر زبرجد بود و آن‌ چهار یك‌ شباهت‌ داشتند. و صورت‌ و صنعت‌ آنها مثل‌ چرخ‌ در میان‌ چرخ‌ بود.
\s5
\v 17 و چون‌ آنها می‌رفتند، بر چهار جانب‌ خود می‌رفتند و در حین‌ رفتن‌ به‌ هیچ‌ طرف‌ میل‌ نمی‌كردند.
\v 18 و فلكه‌های‌ آنها بلند و مهیب‌ بود و فلكه‌های‌ آن‌ چهار از هر طرف‌ از چشمها پر بود.
\s5
\v 19 و چون‌ آن‌ حیوانات‌ می‌رفتند، چرخها در پهلوی‌ آنها می‌رفت‌ و چون‌ آن‌ حیوانات‌ از زمین‌ بلند می‌شدند، چرخها بلند می‌شد.
\v 20 و هرجایی‌ كه‌ روح‌ می‌رفت‌ آنها می‌رفتند، به‌ هر جا كه‌ روح‌ سیر می‌كرد و چرخها پیش‌ روی‌ آنها بلند می‌شد، زیرا كه‌ روح‌ حیوانات‌ در چرخها بود.
\v 21 و چون‌ آنها می‌رفتند، اینها می‌رفت‌ و چون‌ آنها می‌ایستادند، اینها می‌ایستاد. و چون‌ آنها از زمین‌ بلند می‌شدند، چرخها پیش‌ روی‌ آنها از زمین‌ بلند می‌شد، زیرا روح‌ حیوانات‌ در چرخها بود.
\s5
\v 22 و شباهت‌ فلكی‌ كه‌ بالای‌ سر حیوانات‌ بود مثل‌ منظر بلّورِ مهیب‌ بود و بالای‌ سر آنها پهن‌ شده‌ بود.
\v 23 و بالهای‌ آنها زیر فلك‌ بسوی‌ یكدیگر مستقیم‌ بود و دو بال‌ هریك‌ از این‌ طرف‌ می‌پوشانید و دو بال‌ هر یك‌ از آن‌ طرف‌ بدنهای‌ آنها را می‌پوشانید.
\s5
\v 24 و چون‌ می‌رفتند، من‌ صدای‌ بالهای‌ آنها را مانند صدای‌ آبهای‌ بسیار، مثل‌ آواز حضرت‌ اعلی‌ و صدای‌ هنگامه‌ را مثل‌ صدای‌ فوج‌ شنیدم‌؛ زیرا كه‌ چون‌ می‌ایستادند بالهای‌ خویش‌ را فرو می‌هشتند.
\v 25 و چون‌ در حین‌ ایستادن‌ بالهای‌ خود را فرو می‌هشتند، صدایی‌ از فلكی‌ كه‌ بالای‌ سر آنها بود مسموع‌ می‌شد.
\s5
\v 26 و بالای‌ فلكی‌ كه‌ بر سر آنها بود شباهتِ تختی‌ مثل‌ صورت‌ یاقوت‌ كبود بود و برآن‌ شباهتِ تخت‌، شباهتی‌ مثل‌ صورت‌ انسان‌ بر فوق‌ آن‌ بود.
\s5
\v 27 و از منظر كمر او بطرف‌ بالا مثل‌ منظر برنج‌ تابان‌، مانند نمایش‌ آتش‌ در اندرون‌ آن‌ و گرداگردش‌ دیدم‌. و از منظر كمر او به‌ طرف‌ پایین‌ مثل‌ نمایش‌ آتشی‌ كه‌ از هر طرف‌ درخشان‌ بود دیدم‌.
\v 28 مانند نمایش‌ قوس‌ قزح‌ كه‌ در روز باران‌ در ابر می‌باشد، همچنین‌ آن‌ درخشندگی‌ گرداگرد آن‌ بود. این‌ منظرِ شباهتِ جلال‌ یهوه‌ بودو چون‌ آن‌ را دیدم‌، به‌ روی‌ خود در افتادم‌ و آواز قائلی‌ را شنیدم‌،
\s5
\c 2
\p
\v 1 كه‌ مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ بر پایهای‌ خود بایست‌ تا با تو سخن‌ گویم‌.»
\v 2 و چون‌ این‌ را به‌ من‌ گفت‌، روح‌ داخل‌ من‌ شده‌، مرا بر پایهایم‌ برپا نمود. و او را كه‌ با من‌ تكلّم‌ نمود شنیدم‌
\v 3 كه‌ مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ من‌ تو را نزد بنی‌اسرائیل‌ می‌فرستم‌، یعنی‌ نزد امّت‌ فتنه‌ انگیزی‌ كه‌ به‌ من‌ فتنه‌ انگیخته‌اند. ایشان‌ و پدران‌ ایشان‌ تا به‌ امروز بر من‌ عصیان‌ ورزیده‌اند.
\s5
\v 4 و پسران‌ ایشان‌ سخت‌ رو و قسیالقلب‌ هستند و من‌ تو را نزد ایشان‌ می‌فرستم‌ تا به‌ ایشان‌ بگویی‌: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید.
\v 5 و ایشان‌ خواه‌ بشنوند و خواه‌ نشنوند، زیرا خاندان‌ فتنه‌انگیز می‌باشند، خواهند دانست‌ كه‌ نبی‌ای‌ در میان‌ ایشان‌ هست‌.
\s5
\v 6 و تو ای‌ پسر انسان‌ از ایشان‌ مترس‌ و از سخنان‌ ایشان‌ بیم‌ مكن‌ اگرچه‌ خارها و شوكها با تو باشد و در میان‌ عقربها ساكن‌ باشی‌، امّا از سخنان‌ ایشان‌ مترس‌ و از رویهای‌ ایشان‌ هراسان‌ مشو، زیرا كه‌ ایشان‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز می‌باشند.
\s5
\v 7 پس‌ كلام‌ مرا به‌ ایشان‌ بگو، خواه‌ بشنوند و خواه‌ نشنوند، چونكه‌ فتنه‌انگیز هستند.
\v 8 و تو ای‌ پسر انسان‌ آنچه‌ را كه‌ من‌ به‌ تو می‌گویم‌ بشنو و مثل‌ این‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز عاصی‌ مشو بلكه‌ دهان‌ خود را گشوده‌، آنچه‌ را كه‌ من‌ به‌ تو می‌دهم‌ بخور.»
\s5
\v 9 پس‌ نگریستم‌ و اینك‌ دستی‌ بسوی‌ من‌ دراز شد و در آن‌ طوماری‌ بود.
\v 10 و آن‌ را پیش‌ من‌ بگشود كه‌ رو و پشتش‌ هر دو نوشته‌ بود و نوحه‌ وماتم‌ و وای‌ بر آن‌ مكتوب‌ بود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس‌ مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ آنچه‌ را كه‌ می‌یابی‌ بخور. این‌ طومار را بخور و رفته‌، با خاندان‌ اسرائیل‌ متكلّم‌ شو.»
\v 2 آنگاه‌ دهان‌ خود را گشودم‌ و او آن‌ طومار را به‌ من‌ خورانید.
\v 3 و مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ شكم‌ خود را بخوران‌ و احشای‌ خویش‌ را از این‌ طوماری‌ كه‌ من‌ به‌ تو می‌دهم‌ پر كن‌.» پس‌ آن‌ را خوردم‌ و در دهانم‌ مثل‌ عسل‌ شیرین‌ بود.
\s5
\v 4 و مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ بیا و نزد خاندان‌ اسرائیل‌ رفته‌، كلام‌ مرا برای‌ ایشان‌ بیان‌ كن‌.
\v 5 زیرا كه‌ نزد امّت‌ غامض‌ زبان‌ و ثقیل‌ لِسان‌ فرستاده‌ نشدی‌، بلكه‌ نزد خاندان‌ اسرائیل‌.
\v 6 نه‌ نزد قوم‌های‌ بسیار غامض‌ زبان‌ و ثقیل‌ لِسان‌ كه‌ سخنان‌ ایشان‌ را نتوانی‌ فهمید. یقیناً اگر تو را نزد آنها می‌فرستادم‌ به‌ تو گوش‌ می‌گرفتند.
\v 7 امّا خاندان‌ اسرائیل‌ نمی‌خواهند تو را بشنوند زیرا كه‌ نمی‌خواهند مرا بشنوند. چونكه‌ تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ سخت‌ پیشانی‌ و قسیالقلب‌ هستند.
\s5
\v 8 هان‌ من‌ روی‌ تو را در مقابل‌ روی‌ ایشان‌ سخت‌ خواهم‌ ساخت‌ و پیشانی‌ تو را در مقابل‌ پیشانی‌ ایشان‌ سخت‌ خواهم‌ گردانید.
\v 9 بلكه‌ پیشانی‌ تو را مثل‌ الماس‌ از سنگ‌ خارا سخت‌تر گردانیدم‌. پس‌ از ایشان‌ مترس‌ و از رویهای‌ ایشان‌ هراسان‌ مباش‌، زیرا كه‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز می‌باشند.»
\s5
\v 10 و مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ تمام‌ كلام‌ مرا كه‌ به‌ تو می‌گویم‌ در دل‌ خود جا بده‌ و به‌ گوشهای‌ خود استماع‌ نما.
\v 11 و بیا و نزد اسیرانی‌ كه‌ از پسران‌ قوم‌ تو می‌باشند رفته‌، ایشان‌ را خطاب‌ كن‌ و خواه‌ بشنوند و خواه‌ نشنوند. به‌ ایشان‌ بگو:خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید.»
\s5
\v 12 آنگاه‌ روح‌، مرا برداشت‌ و از عقب‌ خود صدای‌ گلبانگ‌ عظیمی‌ شنیدم‌ كه‌ «جلال‌ یهوه‌ از مقام‌ او متبارك‌ باد.»
\v 13 و صدای‌ بالهای‌ آن‌ حیوانات‌ را كه‌ به‌ همدیگر برمی‌خوردند و صدای‌ چرخها را كه‌ پیش‌ روی‌ آنها بود و صدای‌ گُلبانگ‌ عظیمی‌ را (شنیدم‌).
\s5
\v 14 آنگاه‌ روح‌ مرا برداشت‌ و بُرد و با تلخی‌ در حرارت‌ روح‌ خود رفتم‌ و دست‌ خداوند بر من‌ سنگین‌ می‌بود.
\v 15 پس‌ به‌ تَلَّ اَبِیب‌ نزد اسیرانی‌ كه‌ نزد نهر خابور ساكن‌ بودند، رسیدم‌ و در مكانی‌ كه‌ ایشان‌ نشسته‌ بودند، در آنجا به‌ میان‌ ایشان‌ هفت‌ روز متحیر نشستم‌.
\s5
\v 16 و بعد از انقضای‌ هفت‌ روز واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 17 «ای‌ پسر انسان‌ تو را برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ دیده‌بان‌ ساختم‌، پس‌ كلام‌ را از دهان‌ من‌ بشنو و ایشان‌ را از جانب‌ من‌ تهدید كن‌.
\v 18 و حینی‌ كه‌ من‌ به‌ مرد شریر گفته‌ باشم‌ كه‌ البتّه‌ خواهی‌ مرد، اگر تو او را تهدید نكنی‌ و سخن‌ نگویی‌ تا آن‌ شریر را از طریق‌ زشت‌ او تهدید نموده‌، او را زنده‌ سازی‌، آنگاه‌ آن‌ شریر در گناهش‌ خواهد مرد، امّا خون‌ او را از دست‌ تو خواهم‌ طلبید.
\v 19 لیكن‌ اگر تو مرد شریر را تهدید كنی‌ و او از شرارت‌ خود و طریق‌ بد خویش‌ بازگشت‌ نكند، او در گناه‌ خود خواهد مرد، امّا تو جان‌ خود را نجات‌ داده‌ای.
\s5
\v 20 و اگر مرد عادل‌ از عدالت‌ خود برگردد و گناه‌ ورزد و من‌ سنگی‌ مصادم‌ پیش‌ وی‌ بنهم‌ تا بمیرد، چونكه‌ تو او را تهدید ننمودی‌، او در گناه‌ خود خواهد مرد وعدالتی‌ كه‌ بعمل‌ آورده‌ بود به‌ یاد آورده‌ نخواهد شد. لیكن‌ خون‌ او را از دست‌ تو خواهم‌ طلبید.
\v 21 و اگر تو مرد عادل‌ را تهدید كنی‌ كه‌ آن‌ مرد عادل‌ گناه‌ نكند و او خطا نورزد البتّه‌ زنده‌ خواهد ماند، چونكه‌ تهدید پذیرفته‌ است‌ و تو جان‌ خود را نجات‌ داده‌ای‌.»
\s5
\v 22 و دست‌ خداوند در آنجا بر من‌ نهاده‌ شد و او مرا گفت‌: «برخیز و به‌ هامون‌ بیرون‌ شو كه‌ در آنجا با تو سخن‌ خواهم‌ گفت‌.»
\v 23 پس‌ برخاسته‌، به‌ هامون‌ بیرون‌ رفتم‌ و اینك‌ جلال‌ خداوند مثل‌ جلالی‌ كه‌ نزد نهر خابور دیده‌ بودم‌، در آنجا برپا شد و من‌ به‌ روی‌ خود درافتادم‌.
\s5
\v 24 و روح‌ داخل‌ من‌ شده‌، مرا بر پایهایم‌ برپا داشت‌ و او مرا خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «برو و خویشتن‌ را در خانه‌ خود ببند.
\v 25 و امّا تو ای‌ پسر انسان‌ اینك‌ بندها بر تو خواهند نهاد و تو را به‌ آنها خواهند بست‌ امّا در میان‌ ایشان‌ بیرون‌ مرو.
\s5
\v 26 و من‌ زبان‌ تو را به‌ كامت‌ خواهم‌ چسبانید تا گنگ‌ شده‌، برای‌ ایشان‌ ناصح‌ نباشی‌. زیرا كه‌ ایشان‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز می‌باشند.
\v 27 امّا وقتی‌ كه‌ من‌ با تو تكلّم‌ نمایم‌، آنگاه‌ دهان‌ تو را خواهم‌ گشود و به‌ ایشان‌ خواهی‌ گفت‌: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید. آنگاه‌ آنكه‌ شنوا باشد بشنود و آنكه‌ ابا نماید ابا كند. زیرا كه‌ ایشان‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز می‌باشند.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 «و تو نیز ای‌ پسر انسان‌ آجری‌ بگیر و آن‌ را پیش‌ روی‌ خود بگذار و شهر اورشلیم‌ را بر آن‌ نقش‌ نما.
\v 2 و آن‌ را محاصره‌ كن‌ و در برابرش‌ برجها ساخته‌، سنگری‌ در مقابلش‌ برپا نما و به‌ اطرافش‌ اردو زده‌، منجنیقها به‌ هر سوی‌ آن‌ برپا كن‌.
\v 3 و تابه‌ آهنین‌ برای‌ خود گرفته‌، آن‌ را در میان‌خود و شهر، دیواری‌ آهنین‌ بگذار و روی‌ خود را بر آن‌ بدار و محاصره‌ خواهد شد و تو آن‌ را محاصره‌ كن‌ تا آیتی‌ به‌ جهت‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بشود.
\s5
\v 4 پس‌ تو بر پهلوی‌ چپ‌ خود بخواب‌ و گناه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را بر آن‌ بگذار. موافق‌ شماره‌ روزهایی‌ كه‌ بر آن‌ بخوابی‌، گناه‌ ایشان‌ را متحمّل‌ خواهی‌ شد.
\v 5 و من‌ سالهای‌ گناه‌ ایشان‌ را مطابق‌ شماره‌ روزها یعنی‌ سیصد و نود روز بر تو نهاده‌ام‌. پس‌ متحمّل‌ گناه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ خواهی‌ شد.
\s5
\v 6 و چون‌ اینها را به‌ انجام‌ رسانیده‌ باشی‌، باز به‌ پهلوی‌ راست‌ خود بخواب‌ و چهل‌ روز متحّمل‌ گناه‌ خاندان‌ یهودا خواهی‌ شد. هر روزی‌ را به‌ جهت‌ سالی‌ برای‌ تو قرار داده‌ام‌.
\v 7 و بازوی‌ خود را برهنه‌ كرده‌، روی‌ به‌ محاصره‌ اورشلیم‌ بدار و به‌ ضدّ آن‌ نبوّت‌ كن‌.
\v 8 و اینك‌ بندها بر تو می‌نهم‌ و تا روزهای‌ محاصره‌ات‌ را به‌ اتمام‌ نرسانیده‌ باشی‌ از پهلو به‌ پهلوی‌ دیگرت‌ نخواهی‌ غلطید.
\s5
\v 9 پس‌ گندم‌ و جو و باقلا و عدس‌ و ارزن‌ و جُلبان‌ برای‌ خود گرفته‌، آنها را در یك‌ ظرف‌ بریز و خوراكی‌ از آنها برای‌ خود بپز و تمامی‌ روزهایی‌ كه‌ به‌ پهلوی‌ خود می‌خوابی‌، یعنی‌ سیصد و نود روز آن‌ را خواهی‌ خورد.
\v 10 و غذایی‌ كه‌ می‌خوری‌ به‌ وزن‌ خواهد بود، یعنی‌ بیست‌ مثقال‌ برای‌ هر روز. وقت‌ به‌ وقت‌ آن‌ را خواهی‌ خورد.
\v 11 و آب‌ را به‌ پیمایش‌ یعنی‌ سُدسِ یك‌ هین‌ خواهی‌ نوشید. آن‌ را وقت‌ به‌ وقت‌ خواهی‌ نوشید.
\s5
\v 12 و قرصهای‌ نان‌ جو كه‌ می‌خوری‌، آنها را بر سرگین‌ انسان‌ در نظر ایشان‌ خواهی‌ پخت‌.
\v 13 و خداوند فرمود به‌ همین‌ منوال‌ بنی‌اسرائیل‌ نان‌ نجس‌ در میان‌ امّت‌هایی‌ كه‌ من‌ ایشان‌ را به‌ میان‌ آنها پراكنده‌ می‌سازم‌ خواهند خورد.»
\s5
\v 14 پس‌ گفتم‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌ اینك‌ جان‌ من‌ نجس‌ نشده‌ و از طفولیت‌ خود تا به‌ حال‌ میته‌ یا دریده‌ شده‌ را نخورده‌ام‌ و خوراك‌ نجس‌ به‌ دهانم‌ نرفته‌ است‌.»
\v 15 آنگاه‌ به‌ من‌ گفت‌: «بدان‌ كه‌ سرگین‌ گاو را به‌ عوض‌ سرگین‌ انسان‌ به‌ تو دادم‌، پس‌ نان‌ خود را بر آن‌ خواهی‌ پخت‌.»
\s5
\v 16 و مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ اینك‌ من‌ عصای‌ نان‌ را در اورشلیم‌ خواهم‌ شكست‌ و نان‌ را به‌ وزن‌ و عُسرت‌ خواهند خورد و آب‌ را به‌ پیمایش‌ و حیرت‌ خواهند نوشید.
\v 17 زیرا كه‌ محتاج‌ نان‌ و آب‌ خواهند شد و به‌ حیرت‌ بر یكدیگر نظر خواهند انداخت‌ و به‌ سبب‌ گناهان‌ خود گداخته‌ خواهند شد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 «و تو ای‌ پسر انسان‌ برای‌ خود تیغی‌ تیز بگیر و آن‌ را مثل‌ اُستره‌ حَجّام‌ به‌ جهت‌ خود بكار برده‌، آن‌ را بر سر و ریش‌ خود بگذران‌ و ترازویی‌ گرفته‌، مویها را تقسیم‌ كن‌.
\v 2 و چون‌ روزهای‌ محاصره‌ را به‌ اتمام‌ رسانیده‌ باشی‌، یك‌ ثلث‌ را در میان‌ شهر به‌ آتش‌ بسوزان‌ و یك‌ ثلث‌ را گرفته‌، اطراف‌ آن‌ را با تیغ‌ بزن‌ و ثلث‌ دیگر را به‌ بادها بپاش‌ و من‌ در عقب‌ آنها شمشیری‌ خواهم‌ فرستاد.
\s5
\v 3 و اندكی‌ از آن‌ را گرفته‌، آنها را در دامن‌ خود ببند.
\v 4 و باز قدری‌ از آنها را بگیر و آنها را در میان‌ آتش‌ انداخته‌، آنها را به‌ آتش‌ بسوزان‌ و آتشی‌ برای‌ تمام‌ خاندان‌ اسرائیل‌ از آن‌ بیرون‌ خواهد آمد.»
\s5
\v 5 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «من‌ این‌ اورشلیم‌ را در میان‌ امّت‌ها قرار دادم‌ و كشورها را بهر طرف‌ آن‌.
\v 6 و او از احكام‌ من‌ بدتر از امّت‌ها و از فرایض‌ من‌ بدتر از كشورهایی‌ كه‌ گرداگرد او می‌باشد، عصیان‌ ورزیده‌ است‌ زیرا كه‌ اهل‌ اواحكام‌ مرا ترك‌ كرده‌، به‌ فرایض‌ من‌ سلوك‌ ننموده‌اند.»
\s5
\v 7 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ شما زیاده‌ از امّت‌هایی‌ كه‌ گرداگرد شما می‌باشند غوغا نمودید و به‌ فرایض‌ من‌ سلوك‌ نكرده‌، احكام‌ مرا بعمل‌ نیاوردید، بلكه‌ موافق‌ احكام‌ امّت‌هایی‌ كه‌ گرداگرد شما می‌باشند نیز عمل‌ ننمودید،
\v 8 لهذا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ اینك‌ من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌ و در میان‌ تو به‌ نظر امّت‌ها داوریها خواهم‌ نمود.
\s5
\v 9 و با تو به‌ سبب‌ جمیع‌ رجاساتت‌ كارها خواهم‌ كرد كه‌ قبل‌ از این‌ نكرده‌ باشم‌ و مثل‌ آنها هم‌ دیگر نخواهم‌ كرد.
\v 10 بنابراین‌ پدران‌ در میان‌ تو پسران‌ را خواهند خورد و پسران‌ پدران‌ خویش‌ را خواهند خورد و بر تو داوریها نموده‌، تمامی‌ بقیت‌ تو را بسوی‌ هر باد پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\v 11 لهذا خداوند یهوه‌ می‌گوید: «به‌ حیات‌ خودم‌ قَسَم‌ چونكه‌ تو مَقدس‌ مرا بتمامی‌ رجاسات‌ و جمیع‌ مكروهات‌ خویش‌ نجس‌ ساختی‌، من‌ نیز البتّه‌ تو را منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌ و چشم‌ من‌ شفقت‌ نخواهد نمود و من‌ نیز رحمت‌ نخواهم‌ فرمود.
\v 12 یك‌ ثلث‌ تو در میانت‌ از وبا خواهند مرد و از گرسنگی‌ تلف‌ خواهند شد. و یك‌ ثلث‌ به‌ اطرافت‌ به‌ شمشیر خواهند افتاد و ثلث‌ دیگر را بسوی‌ هر باد پراكنده‌ ساخته‌، شمشیر را در عقب‌ ایشان‌ خواهم‌ فرستاد.
\s5
\v 13 پس‌ چون‌ غضب‌ من‌ به‌ اتمام‌ رسیده‌ باشد و حدّت‌ خشم‌ خویش‌ را بر ایشان‌ ریخته‌ باشم‌، آنگاه‌ پشیمان‌ خواهم‌ شد. و چون‌ حدّت‌ خشم‌ خویش‌ را بر ایشان‌ به‌ اتمام‌ رسانیده‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ این‌ را در غیرت‌ خویش‌ گفته‌ام‌.
\v 14 و تو را در نظر همۀ رهگذریان‌ در میان‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ تو می‌باشند، به‌ خرابی‌ و رسوایی‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 15 و چون‌ بر تو به‌ خشم‌ و غضب‌ و سرزنشهای‌ سخت‌ داوری‌ كرده‌ باشم‌، آنگاه‌ این‌ موجد عار و مذمت‌ و عبرت‌ و دهشت‌ برای‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ تو می‌باشند خواهد بود. من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ این‌ را گفتم‌.
\v 16 و چون‌ تیرهای‌ بد قحطی‌ را كه‌ برای‌ هلاكت‌ می‌باشد و من‌ آنها را به‌ جهت‌ خرابی‌ شما می‌فرستم‌ در میان‌ شما انداخته‌ باشم‌، آنگاه‌ قحط‌ را بر شما سخت‌تر خواهم‌ گردانید و عصای‌ نان‌ شما را خواهم‌ شكست‌.
\v 17 و قحط‌ و حیوانات‌ درنده‌ در میان‌ تو خواهم‌ فرستاد تا تو را بی‌اولاد گردانند و وبا و خون‌ از میان‌ تو عبور خواهد كرد و شمشیری‌ بر تو وارد خواهم‌ آورد. من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ این‌ را گفتم‌.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ نظر خود را بر كوههای‌ اسرائیل‌ بدوز و درباره‌ آنها نبوّت‌ كن‌.
\v 3 و بگو: ای‌ كوههای‌ اسرائیل‌ كلام‌ خداوند یهوه‌ را بشنوید! خداوند یهوه‌ به‌ كوهها و تلّها و وادیها و درهّها چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ شمشیری‌ بر شما می‌آورم‌ و مكان‌های‌ بلند شما را خراب‌ خواهم‌ كرد.
\s5
\v 4 و مذبح‌های‌ شما منهدم‌ و تمثالهای‌ شمسی‌ شما شكسته‌ خواهد شد و كشتگان‌ شما را پیش‌ بتهای‌ شما خواهم‌ انداخت‌.
\v 5 و لاشهای‌ بنی‌اسرائیل‌ را پیش‌ بتهای‌ ایشان‌ خواهم‌ گذاشت‌ و استخوانهای‌ شما را گرداگرد مذبح‌های‌ شماخواهم‌ پاشید.
\s5
\v 6 و در جمیع‌ مساكن‌ شما شهرها خراب‌ و مكان‌های‌ بلند ویران‌ خواهد شد تا آنكه‌ مذبح‌های‌ شما خراب‌ و ویران‌ شود و بتهای‌ شما شكسته‌ و نابود گردد و تمثالهای‌ شمسی‌ شما منهدم‌ و اعمال‌ شمامحو شود.
\v 7 و چون‌ كشتگان‌ شما در میان‌ شما بیفتند، آنگاه‌ خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 8 امّا بقیتی‌ نگاه‌ خواهم‌ داشت‌. و چون‌ در میان‌ كشورها پراكنده‌ شوید، بقیۀالسّیف‌ شما در میان‌ امّت‌ها ساكن‌ خواهند شد.
\v 9 و نجات‌یافتگان‌ شما در میان‌ امّت‌ها در جایی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ برده‌اند مرا یاد خواهند داشت‌. چونكه‌ دل‌ زناكار ایشان‌ را كه‌ از من‌ دور شده‌ است‌ خواهم‌ شكست‌ و چشمان‌ ایشان‌ را كه‌ در عقب‌ بتهای‌ ایشان‌ زنا كرده‌ است‌ - پس‌ خویشتن‌ را به‌ سبب‌ اعمال‌ زشتی‌ كه‌ در همه‌ رجاسات‌ خود نموده‌اند مكروه‌ خواهند داشت‌.
\v 10 و خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ و عبث‌ نگفتم‌ كه‌ این‌ بلا را بر ایشان‌ وارد خواهم‌ آورد.»
\s5
\v 11 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «به‌ دست‌ خود بزن‌ و پای‌ خود را بر زمین‌ بكوب‌ و بگو: وای‌ بر تمامی‌ رجاسات‌ شریر خاندان‌ اسرائیل‌ زیرا كه‌ به‌ شمشیر و قحط‌ و وباخواهد افتاد.
\v 12 آنكه‌ دور باشد به‌ وبا خواهد مُرد و آنكه‌ نزدیك‌ است‌ به‌ شمشیر خواهد افتادو آنكه‌ باقی‌ مانده‌ و در محاصره‌ باشد از گرسنگی‌ خواهد مُرد و من‌ حدّت‌ خشم‌ خود را بر ایشان‌ به‌ اتمام‌ خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 13 و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، هنگامی‌ كه‌ كشتگان‌ ایشان‌ در میان‌ بتهای‌ ایشان‌ به‌ اطراف‌ مذبح‌های‌ ایشان‌، بر هر تلّ بلند و بر قلّه‌های‌ تمام‌ كوهها و زیر هر درخت‌ سبز و زیرهر بلوط‌ كَشَن‌، در جایی‌ كه‌ هدایای‌ خوشبو برای‌ همه‌ بتهای‌ خود می‌گذرانیدند یافت‌ خواهند شد.
\v 14 و دست‌ خود را بر ایشان‌ دراز كرده‌، زمین‌ را در تمام‌ مسكن‌های‌ ایشان‌ خرابتر و ویرانتر از بیابان‌ دِبْلَه‌ خواهم‌ ساخت‌. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «و تو ای‌ پسر انسان‌ (بگو): خداوند یهوه‌ به‌ زمین‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: انتهایی‌ بر چهار گوشه‌ زمین‌ انتها رسیده‌ است‌.
\s5
\v 3 الا´ن‌ انتها بر تو رسیده‌ است‌ و من‌ خشم‌ خود را بر تو وارد آورده‌ام‌ و بر وفق‌ راههایت‌ ترا داوری‌ نموده‌، تمامی‌ رجاساتت‌ را بر تو خواهم‌ نهاد.
\v 4 و چشم‌ من‌ برتو شفقت‌ نخواهد كرد و رحمت‌ نخواهم‌ فرمود بلكه‌ راههای‌ تو را بر تو خواهم‌ نهاد و رجاسات‌ تو در میانت‌ خواهد بود. پس‌ خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 5 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «بلا هان‌ بلای‌ واحد می‌آید!
\v 6 انتهایی‌ می‌آید، انتهایی‌ می‌آید و به‌ ضّد تو بیدار شده‌ است‌. هان‌ می‌آید.
\v 7 ای‌ ساكن‌ زمین‌ اجل‌ تو بر تو می‌آید. وقت‌ معین‌ می‌آید و آن‌ روز نزدیك‌ است‌. روز هنگامه‌ خواهد شد و نه‌ روز آواز شادمانی‌ بر كوهها.
\s5
\v 8 الا´ن‌ عنقریب‌ غضب‌ خود را بر تو خواهم‌ ریخت‌ و خشم‌ خویش‌ را بر تو به‌ اتمام‌ رسانیده‌، تو را موافق‌ راههایت‌ داوری‌ خواهم‌ نمود و جمیع‌ رجاساتت‌ را بر تو خواهم‌ نهاد.
\v 9 و چشم‌ من‌ شفقت‌ نخواهد كرد و رحمت‌ نخواهم‌ فرمود، بلكه‌ مكافات‌ راههایت‌ را به‌ تو خواهم‌ رسانید و رجاسات‌ تو در میانت‌ خواهد بود و خواهید دانست‌ كه‌ زننده‌ تومن‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 10 اینك‌ آنروز هان‌ می‌آید! اجل‌ تو بیرون‌ آمده‌ و عصا شكوفه‌ آورده‌ و تكبّر، گُل‌ كرده‌ است.
\v 11 ظلم‌ عصای‌ شرارت‌ گشته‌ است‌. از ایشان‌ و از جمعیت‌ ایشان‌ و از ازدحام‌ ایشان‌ چیزی‌ باقی‌ نیست‌ و در میان‌ ایشان‌ حشمتی‌ نمانده‌ است‌.
\s5
\v 12 وقت‌ می‌آید و آنروز نزدیك‌ است‌. پس‌ مشتری‌ شادی‌ نكند و فروشنده‌ ماتم‌ نگیرد، زیرا كه‌ خشم‌ بر تمامی‌ جمعیت‌ ایشان‌ قرار گرفته‌ است‌.
\v 13 زیرا كه‌ فروشندگان‌ اگر چه‌ در میان‌ زندگان‌ زنده‌ مانند، به‌ آنچه‌ فروخته‌ باشند نخواهند برگشت‌، چونكه‌ غضب‌ بر تمامی‌ جمعیت‌ ایشان‌ قرار گرفته‌ است‌. ایشان‌ نخواهند برگشت‌ و هیچكس‌ به‌ گناه‌ خویش‌ زندگی‌ خود را تقویت‌ نخواهد داد.
\s5
\v 14 كَرِنّا را نواخته‌ و همه‌ چیز را مهیا ساخته‌اند، امّا كسی‌ به‌ جنگ‌ نمی‌رود. زیرا كه‌ غضب‌ من‌ بر تمامی‌ جمعیت‌ ایشان‌ قرار گرفته‌ است‌.
\v 15 شمشیر در بیرون‌ است‌ و وبا و قحط‌ در اندرون‌. آنكه‌ در صحرا است‌ به‌ شمشیر می‌میرد و آنكه‌ در شهر است‌ قحط‌ و وبا او را هلاك‌ می‌سازد.
\v 16 و رستگاران‌ ایشان‌ فرار می‌كنند و مثل‌ فاخته‌های‌ درهّها بر كوهها می‌باشند. و هر كدام‌ از ایشان‌ به‌ سبب‌ گناه‌ خود ناله‌ می‌كنند.
\s5
\v 17 همه‌ دستها سُست‌ شده‌ و جمیع‌ زانوها مثل‌ آب‌ بی‌تاب‌ گردیده‌ است‌.
\v 18 و پلاس‌ در بر می‌كنند و وحشت‌ ایشان‌ را می‌پوشاند و بر همه‌ چهره‌ها خجلت‌ و بر جمیع‌ سرها گری‌ می‌باشد.
\v 19 نقره‌ خود را در كوچه‌ها می‌ریزند و طلای‌ ایشان‌ مثل‌ چیز نجس‌ می‌باشد. نقره‌ و طلای‌ ایشان‌ در روز غضب‌ خداوند ایشان‌ را نتواند رهانید. جانهای‌ خود را سیر نمی‌كنند و بطنهای‌ خویش‌ را پر نمی‌سازند زیرا گناه‌ ایشان‌ سنگ‌ مصادم‌ آنها شده‌ است‌.
\s5
\v 20 «و او زیبایی‌ زینت‌ خود را در كبریایی‌ قرار داده‌ بود، امّا ایشان‌ بتهای‌ مكروهات‌ و رجاسات‌ خویش‌ را در آن‌ ساختند. بنابراین‌ آن‌ را برای‌ ایشان‌ مثل‌ چیز نجس‌ خواهم‌ گردانید.
\v 21 و آن‌ را به‌ دست‌ غریبان‌ به‌ تاراج‌ و به‌ شریران‌ جهان‌ به‌ غارت‌ خواهم‌ داد و آن‌ را بی‌عصمت‌ خواهند ساخت‌.
\v 22 و روی‌ خود را از ایشان‌ خواهم‌ برگردانید و مكان‌ مستور مرا بی‌عصمت‌ خواهند نمود و ظالمان‌ داخل‌ آن‌ شده‌، آن‌ را بی‌عصمت‌ خواهند ساخت‌.
\s5
\v 23 زنجیر را بساز، زیرا كه‌ زمین‌ از جرمهای‌ خونریزی‌ پر است‌ و شهر از ظلم‌ مملّو.
\v 24 و اشرار امّت‌ها را خواهم‌ آورد و در خانه‌های‌ ایشان‌ تصرّف‌ خواهند نمود و تكبّر زورآوران‌ را زایل‌ خواهم‌ ساخت‌ و آنها مكان‌های‌ مقدّس‌ ایشان‌ را بی‌عصمت‌ خواهند نمود.
\v 25 هلاكت‌ می‌آید و سلامتی‌ را خواهند طلبید، امّا یافت‌ نخواهد شد.
\s5
\v 26 مصیبت‌ بر مصیبت‌ می‌آید و آوازه‌ بر آوازه‌ مسموع‌ می‌شود. رؤیا از نبی‌ می‌طلبند، امّا شریعت‌ از كاهنان‌ و مشورت‌ از مشایخ‌ نابود شده‌ است‌.
\v 27 پادشاه‌ ماتم‌ می‌گیرد و رئیس‌ به‌ حیرت‌ ملبّس‌ می‌شود و دستهای‌ اهل‌ زمین‌ می‌لرزد. و موافق‌ راههای‌ ایشان‌ با ایشان‌ عمل‌ خواهم‌ نمود و بر وفق‌ استحقاق‌ ایشان‌ ایشان‌ را داوری‌ خواهم‌ نمود. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌؟»
\s5
\c 8
\p
\v 1 و در سال‌ ششم‌ در روز پنجم‌ از ماه‌ ششم‌،چون‌ من‌ در خانه‌ خود نشسته‌ بودم‌ و مشایخ‌ یهودا پیش‌ من‌ نشسته‌ بودند، آنگاه‌ دست‌خداوند یهوه‌ در آنجا بر من‌ فرود آمد.
\v 2 و دیدم‌ كه‌ اینك‌ شبیهی‌ مثل‌ صورت‌ آتش‌ بود یعنی‌ از نمایش‌ كمر او تا پایین‌ آتش‌ و از كمر او تا بالا مثل‌ منظر درخشندگی‌ مانند صورت‌ برنج‌ لامع‌ ظاهر شد.
\s5
\v 3 و شبیه‌ دستی‌ دراز كرده‌، موی‌ پیشانی‌ مرا بگرفت‌ و روح‌، مرا در میان‌ زمین‌ و آسمان‌ برداشت‌ و مرا در رؤیاهای‌ خدا به‌ اورشلیم‌ نزد دهنه‌ دروازه‌ صحن‌ اندرونی‌ كه‌ بطرف‌ شمال‌ متوجّه‌ است‌ بُرد كه‌ در آنجا نشیمنِ تمثالِ غیرتِ غیرت‌انگیز می‌باشد.
\v 4 و اینك‌ جلال‌ خدای‌ اسرائیل‌ مانند آن‌ رؤیایی‌ كه‌ در هامون‌ دیده‌ بودم‌ ظاهر شد.
\s5
\v 5 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ چشمان‌ خود را بسوی‌ راه‌ شمال‌ برافراز!» و چون‌ چشمان‌ خود را بسوی‌ راه‌ شمال‌ برافراشتم‌، اینك‌ بطرف‌ شمالی‌ دروازه‌ مذبحْ این‌ تمثالِ غیرتْ در مدخل‌ ظاهر شد.
\v 6 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ آیا تو آنچه‌ را كه‌ ایشان‌ می‌كنند می‌بینی‌؟ یعنی‌ رجاسات‌ عظیمی‌ كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ در اینجا می‌كنند تا از مَقْدَس‌ خود دور بشوم‌؟ امّا باز رجاسات‌ عظیم‌تر خواهی‌ دید.»
\s5
\v 7 پس‌ مرا به‌ دروازه‌ صحن‌ آورد و دیدم‌ كه‌ اینك‌ سوراخی‌ در دیوار است‌.
\v 8 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ دیوار را بكن‌.» و چون‌ دیوار را كَنْدَم‌، اینك‌ دروازه‌ای‌ پدید آمد.
\v 9 و او مرا گفت‌: «داخل‌ شو و رجاسات‌ شَنیعی‌ را كه‌ ایشان‌ در اینجا می‌كنند ملاحظه‌ نما.»
\s5
\v 10 پس‌ چون‌ داخل‌ شدم‌، دیدم‌ كه‌ هرگونه‌ حشرات‌ و حیوانات‌ نجس‌ و جمیع‌ بتهای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بر دیوار از هر طرف‌ نقش‌ شده‌ بود.
\v 11 وهفتاد نفر از مشایخ‌ خاندان‌ اسرائیل‌ پیش‌ آنها ایستاده‌ بودند و یازنیا ابن‌ شافان‌ در میان‌ ایشان‌ ایستاده‌ بود و هركس‌ مجمره‌ای‌ در دست‌ خود داشت‌ و بوی‌ ابر بخور بالا می‌رفت‌.
\s5
\v 12 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ آیا آنچه‌ را كه‌ مشایخ‌ خاندان‌ اسرائیل‌ در تاریكی‌ و هركس‌ در حجره‌های‌ بتهای‌ خویش‌ می‌كنند دیدی‌؟ زیرا می‌گویند كه‌ خداوند ما را نمی‌بیند و خداوند این‌ زمین‌ را ترك‌ كرده‌ است‌.
\v 13 و به‌ من‌ گفت‌ كه‌ باز رجاسات‌ عظیم‌تر از اینهایی‌ كه‌ اینان‌ می‌كنند خواهی‌ دید.»
\s5
\v 14 پس‌ مرا به‌ دهنه‌ دروازه‌ خانه‌ خداوند كه‌ بطرف‌ شمال‌ بود آورد. و اینك‌ در آنجا بعضی‌ زنان‌ نشسته‌، برای‌ تَمُّوز می‌گریستند.
\v 15 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ آیا این‌ را دیدی‌؟ باز رجاسات‌ عظیم‌تر از اینها را خواهی‌ دید.»
\s5
\v 16 پس‌ مرا به‌ صحن‌ اندرونی‌ خانه‌ خداوند آورد. و اینك‌ نزد دروازه‌ هیكل‌ خداوند در میان‌ رواق‌ و مذبح‌ به‌ قدر بیست‌ و پنج‌ مرد بودند كه‌ پُشتهای‌ خود را بسوی‌ هیكل‌ خداوند و رویهای‌ خویش‌ را بسوی‌ مشرق‌ داشتند و آفتاب‌ را بطرف‌ مشرق‌ سجده‌ می‌نمودند.
\s5
\v 17 و به‌ من‌ گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ این‌ را دیدی‌؟ آیا برای‌ خاندان‌ یهودا بجا آوردن‌ این‌ رجاسات‌ كه‌ در اینجا بجا می‌آورند سهل‌ است‌؟ زیرا كه‌ زمین‌ را از ظلم‌ مملّو ساخته‌اند و برای‌ هیجان‌ خشم‌ من‌ برمی‌گردند و هان‌ شاخه‌ را به‌ بینی‌ خود می‌گذارند.
\v 18 بنابراین‌ من‌ نیز در غضب‌، عمل‌ خواهم‌ نمود و چشم‌ من‌ شفقت‌ نخواهد كرد و رحمت‌ نخواهم‌ فرمود و اگرچه‌ به‌ آواز بلند به‌گوش‌ من‌ بخوانند، ایشان‌ را اجابت‌ نخواهم‌ نمود.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 و او به‌ آواز بلند به‌ گوش‌ من‌ ندا كرده‌، گفت‌:«وكلای‌ شهر را نزدیك‌ بیاور و هركس‌ آلت‌ خراب‌ كننده‌ خود را در دست‌ خود بدارد.»
\v 2 و اینك‌ شش‌ مرد از راه‌ دروازه‌ بالایی‌ كه‌ بطرف‌ شمال‌ متوجّه‌ است‌ آمدند و هركس‌ تبر خود را در دستش‌ داشت‌. و در میان‌ ایشان‌ یك‌ مرد ملبّس‌ شده‌ به‌ كتان‌ بود و دوات‌ كاتب‌ در كمرش‌. و ایشان‌ داخل‌ شده‌، نزد مذبح‌ برنجین‌ ایستادند.
\s5
\v 3 و جلال‌ خدای‌ اسرائیل‌ از روی‌ آن‌ كروبی‌ كه‌ بالای‌ آن‌ بود به‌ آستانه‌ خانه‌ برآمد و به‌ آن‌ مردی‌ كه‌ به‌ كتان‌ ملبّس‌ بود و دوات‌ كاتب‌ را در كمر داشت‌ خطاب‌ كرد.
\v 4 و خداوند به‌ او گفت‌: «از میان‌ شهر یعنی‌ از میان‌ اورشلیم‌ بگذر و بر پیشانی‌ كسانی‌ كه‌ به‌ سبب‌ همه‌ رجاساتی‌ كه‌ در آن‌ كرده‌ می‌شود آه‌ و ناله‌ می‌كنند نشانی‌ بگذار.
\s5
\v 5 و به‌ آنان‌ به‌ سمع‌ من‌ گفت‌ كه‌ در عقب‌ او از شهر بگذرید و هلاك‌ سازید و چشمان‌ شما شفقت‌ نكند و ترحّم‌ منمایید.
\v 6 پیران‌ و جوانان‌ و دختران‌ و اطفال‌ و زنان‌ را تماماً به‌ قتل‌ رسانید، امّا به‌ هر كسی‌ كه‌ این‌ نشان‌ را دارد نزدیك‌ مشوید و از قدس‌ من‌ شروع‌ كنید.» پس‌ از مردان‌ پیری‌ كه‌ پیش‌ خانه‌ بودند شروع‌ كردند.
\s5
\v 7 و به‌ ایشان‌ فرمود: «خانه‌ را نجس‌ سازید و صحنها را از كشتگان‌ پر ساخته‌، بیرون‌ آیید.» پس‌ بیرون‌ آمدند و در شهر به‌ كُشتن‌ شروع‌ كردند.
\v 8 و چون‌ ایشان‌ می‌كشتند و من‌ باقی‌ مانده‌ بودم‌، به‌روی‌ خود در افتاده‌، استغاثه‌ نمودم‌ و گفتم‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌ آیا چون‌ غضب‌ خود را بر اورشلیم‌ می‌ریزی‌ تمامی‌ بقیه‌ اسرائیل‌ را هلاك‌ خواهی‌ ساخت‌؟»
\s5
\v 9 او مرا جواب‌ داد: «گناه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ و یهودا بی‌نهایت‌ عظیم‌ است‌ و زمین‌ از خون‌ مملّو و شهر از ستم‌ پر است‌. زیرا می‌گویند: خداوند زمین‌ را ترك‌ كرده‌ است‌ و خداوند نمی‌بیند.
\v 10 پس‌ چشم‌ من‌ نیز شفقت‌ نخواهد كرد و من‌ رحمت‌ نخواهم‌ فرمود، بلكه‌ رفتار ایشان‌ را بر سر ایشان‌ خواهم‌ آورد.»
\v 11 و اینك‌ آن‌ مردی‌ كه‌ به‌ كتان‌ ملبّس‌ بود و دوات‌ را در كمر داشت‌، جواب‌ داد و گفت‌: «به‌ نَهْجی‌ كه‌ مرا امر فرمودی‌ عمل‌ نمودم‌.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 پس‌ نگریستم‌ و اینك‌ بر فَلَكی‌ كه‌ بالای سر كروبیان‌ بود، چیزی‌ مثل‌ سنگ‌ یاقوت‌ كبود و مثل‌ نمایش‌ شبیه‌ تخت‌ بر زَبَر آنها ظاهر شد.
\v 2 و آن‌ مرد را كه‌ به‌ كتان‌ ملبّس‌ بود خطاب‌ كرده‌ گفت‌: «در میان‌ چرخها در زیر كروبیان‌ برو و دستهای‌ خود را از اخگرهای‌ آتشی‌ كه‌ در میان‌ كروبیان‌ است‌ پر كن‌ و بر شهر بپاش‌.» و او در نظر من‌ داخل‌ شد.
\s5
\v 3 و چون‌ آن‌ مرد داخل‌ شد، كروبیان‌ بطرف‌ راست‌ خانه‌ ایستاده‌ بودند و ابر، صحن‌ اندرونی‌ را پر كرد.
\v 4 و جلال‌ خداوند از روی‌ كروبیان‌ به‌ آستانه‌ خانه‌ برآمد و خانه‌ از ابر پر شد و صحن‌ از فروغ‌ جلال‌ خداوند مملّو گشت‌.
\v 5 و صدای‌ بالهای‌ كروبیان‌ تا به‌ صحن‌ بیرونی‌، مثل‌ آواز خدای‌ قادر مطلق‌ حینی‌ كه تكلّم‌ می‌كند، مسموع‌ شد.
\s5
\v 6 و چون‌ آن‌ مرد را كه‌ ملبّس‌ به‌ كتان‌ بود امر فرموده‌، گفت‌ كه‌ «آتش‌ را از میان‌ چرخها از میان‌ كروبیان‌ بردار.» آنگاه‌ داخل‌ شده‌، نزد چرخها ایستاد.
\v 7 و یكی‌ از كروبیان‌ دست‌ خود را از میان‌ كروبیان‌ به‌ آتشی‌ كه‌ در میان‌ كروبیان‌ بود دراز كرده‌، آن‌ را برداشت‌ و به‌ دست‌ آن‌ مردی‌ كه‌ به‌ كتان‌، ملبّس‌ بود نهاد و او آن‌ را گرفته‌، بیرون‌ رفت‌.
\v 8 و در كروبیان‌ شبیه‌ صورت‌ دست‌ انسان‌ زیر بالهای‌ ایشان‌ ظاهر شد.
\s5
\v 9 و نگریستم‌ و اینك‌ چهار چرخ‌ به‌ پهلوی‌ كروبیان‌ یعنی‌ یك‌ چرخ‌ به‌ پهلوی‌ یك‌ كروبی‌ و چرخ‌ دیگر به‌ پهلوی‌ كروبی‌ دیگر ظاهر شد. و نمایش‌ چرخها مثل‌ صورت‌ سنگ‌ زبرجد بود.
\v 10 و امّا نمایش‌ ایشان‌ چنین‌ بود. آن‌ چهار را یك‌ شباهت‌ بود كه‌ گویا چرخ‌ در میان‌ چرخ‌ باشد.
\v 11 و چون‌ آنها می‌رفت‌ بر چهار جانب‌ خود می‌رفت‌ و حینی‌ كه‌ می‌رفت‌ به‌ هیچ‌ سو میل‌ نمی‌كرد، بلكه‌ به‌ جایی‌ كه‌ سر به‌ آن‌ متوجّه‌ می‌شد از عقب‌ آن‌ می‌رفت‌. و چون‌ می‌رفت‌ به‌ هیچ‌ سو میل‌ نمی‌كرد.
\s5
\v 12 و تمامی‌ بدن‌ و پشتها و دستها و بالهای‌ ایشان‌ و چرخها یعنی‌ چرخهایی‌ كه‌ آن‌ چهار داشتند از هر طرف‌ پر از چشمها بود.
\v 13 و به‌ سمع‌ من‌ به‌ آن‌ چرخها ندا در دادند كه‌ «ای‌ چرخها!»
\v 14 و هر یك‌ را چهار رو بود. روی‌ اوّل‌ روی‌ كروبی‌ بود و روی‌ دوّم‌ روی‌ انسان‌ و سوّم‌ روی‌ شیر و چهارم‌ روی‌ عقاب‌.
\s5
\v 15 پس‌ كروبیان‌ صعود كردند. این‌ همان‌ حیوان‌ است‌ كه‌ نزد نهر خابُور دیده‌ بودم‌.
\v 16 و چون‌كروبیان‌ می‌رفتند، چرخها به‌ پهلوی‌ ایشان‌ می‌رفت‌ و چون‌ كروبیان‌ بالهای‌ خود را برافراشته‌، از زمین‌ صعود می‌كردند، چرخها نیز از پهلوی‌ ایشان‌ برنمی‌گشت‌.
\v 17 چون‌ ایشان‌ می‌ایستادند آنها می‌ایستاد و چون‌ ایشان‌ صعود می‌نمودند، آنها با ایشان‌ صعود می‌نمود، زیرا كه‌ روح‌ حیوان‌ در آنها بود.
\s5
\v 18 و جلال‌ خداوند از بالای‌ آستانه‌ خانه‌ بیرون‌ آمد و بر زَبَرِ كروبیان‌ قرار گرفت‌.
\v 19 و چون‌ كروبیان‌ بیرون‌ رفتند، بالهای‌ خود را برافراشته‌، به‌ نظر من‌ از زمین‌ صعود نمودند. و چرخها پیش‌ روی‌ ایشان‌ بود و نزد دهنه‌ دروازه‌ شرقی‌ خانه‌ خداوند ایستادند. و جلال‌ خدای‌ اسرائیل‌ از طرف‌ بالا بر ایشان‌ قرار گرفت‌.
\s5
\v 20 این‌ همان‌ حیوان‌ است‌ كه‌ زیر خدای‌ اسرائیل‌ نزد نهر خابُور دیده‌ بودم‌، پس‌ فهمیدم‌ كه‌ اینان‌ كروبیانند.
\v 21 هر یك‌ را چهار روی‌ و هر یك‌ را چهار بال‌ بود و زیر بالهای‌ ایشان‌ شبیه‌ دستهای‌ انسان‌ بود.
\v 22 و امّا شبیه‌ رویهای‌ ایشان‌ چنین‌ بود. همان‌ رویها بود كه‌ نزد نهر خابُور دیده‌ بودم‌. هم‌ نمایش‌ ایشان‌ و هم‌ خود ایشان‌ (چنان‌ بودند) و هر یك‌ به‌ راه‌ مستقیم‌ می‌رفت‌.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و روح‌ مرا برداشته‌، به‌ دروازه‌ شرقی خانه‌ خداوند كه‌ بسوی‌ مشرق‌ متوجّه‌ است‌ آورد. و اینك‌ نزد دهنه‌ دروازه‌ بیست‌ و پنج‌ مرد بودند و در میان‌ ایشان‌ یازَنْیا ابن‌ عَزُّور و فَلَطیا ابن‌ بنایا رؤسای‌ قوم‌ را دیدم‌.
\s5
\v 2 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ اینها آن‌ كسانی‌ می‌باشند كه‌ تدابیر فاسد می‌كنند و در این‌ شهر مشورتهای‌ قبیح‌ می‌دهند.
\v 3 و می‌گویند وقت‌ نزدیك‌ نیست‌ كه‌ خانه‌ها را بنا نماییم‌، بلكه‌ این‌ شهر دیگ‌ است‌ و ماگوشت‌ می‌باشیم‌.
\v 4 بنابراین‌ برای‌ ایشان‌ نبوّت‌ كن‌. ای‌ پسر انسان‌ نبوّت‌ كن‌.»
\s5
\v 5 آنگاه‌ روح‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، مرا فرمود: «بگو كه‌ خداوند چنین‌ می‌فرماید: ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ شما به‌ اینطور سخن‌ می‌گویید و امّا من‌ خیالات‌ دل‌ شما را می‌دانم‌.
\v 6 بسیاری‌ را در این‌ شهر كشته‌اید و كوچه‌هایش‌ را از كشتگان‌ پر كرده‌اید.
\v 7 لهذا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: كشتگان‌ شما كه‌ در میانش‌ گذاشته‌اید، گوشت‌ می‌باشند و شهر دیگ‌ است‌. لیكن‌ شما را از میانش‌ بیرون‌ خواهم‌ برد.
\s5
\v 8 شما از شمشیر می‌ترسید، امّا خداوند یهوه‌ می‌گوید شمشیر را بر شما خواهم‌ آورد.
\v 9 و شما را از میان‌ شهر بیرون‌ برده‌، شما را به‌ دست‌ غریبان‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود و بر شما داوری‌ خواهم‌ كرد.
\v 10 به‌ شمشیر خواهید افتاد و در حدود اسرائیل‌ بر شما داوری‌ خواهم‌ نمود و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 11 این‌ شهر برای‌ شما دیگ‌ نخواهد بود و شما در آن‌ گوشت‌ نخواهید بود، بلكه‌ در حدود اسرائیل‌ بر شما داوری‌ خواهم‌ نمود.
\v 12 و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ آن‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ در فرایض‌ من‌ سلوك‌ ننمودید و احكام‌ مرا بجا نیاوردید، بلكه‌ بر حسب‌ احكام‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ شما می‌باشند عمل‌ نمودید.»
\s5
\v 13 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ نبوّت‌ كردم‌، فَلَطْیا ابن‌ بنایا مُرد. پس‌ به‌ روی‌ خود در افتاده‌، به‌ آواز بلند فریاد نمودم‌ و گفتم‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌ آیا تو بقیه‌ اسرائیل‌ را تماماً هلاك‌ خواهی‌ ساخت‌؟»
\s5
\v 14 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 15 «ای‌ پسر انسان‌ برادران‌ تو یعنی‌ برادرانت‌ كه‌ از اهل‌ خاندان‌ تو می‌باشند و تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ جمیعاً كسانی‌ می‌باشند كه‌ سكنه‌ اورشلیم‌ به‌ ایشان‌ می‌گویند: شما از خداوند دور شوید و این‌ زمین‌ به‌ ما به‌ ملكیت‌ داده‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 16 بنابراین‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: اگر چه‌ ایشان‌ را در میان‌ امّت‌ها دور كنم‌ و ایشان‌ را در میان‌ كشورها پراكنده‌ سازم‌، امّا من‌ برای‌ ایشان‌ در آن‌ كشورهایی‌ كه‌ به‌ آنها رفته‌ باشند اندك‌ زمانی‌ مَقْدَس‌ خواهم‌ بود.
\v 17 پس‌ بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: شما را از میان‌ امّت‌ها جمع‌ خواهم‌ كرد و شما را از كشورهایی‌ كه‌ در آنها پراكنده‌ شده‌اید، فراهم‌ خواهم‌ آورد و زمین‌ اسرائیل‌ را به‌ شما خواهم‌ داد.
\v 18 و به‌ آنجا داخل‌ شده‌، تمامی‌ مكروهات‌ و جمیع‌ رجاسات‌ آن‌ را از میانش‌ دور خواهند كرد.
\s5
\v 19 و ایشان‌ را یكدل‌ خواهم‌ داد و در اندرون‌ ایشان‌ روح‌ تازه‌ خواهم‌ نهاد و دل‌ سنگی‌ را از جسد ایشان‌ دور كرده‌، دل‌ گوشتی‌ به‌ ایشان‌ خواهم‌ بخشید.
\v 20 تا در فرایض‌ من‌ سلوك‌ نمایند و احكام‌ مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا آورند. و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود.
\v 21 امّا آنانی‌ كه‌ دل‌ ایشان‌ از عقب‌ مكروهات‌ و رجاسات‌ ایشان‌ می‌رود، پس‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: من‌ رفتار ایشان‌ را بر سر ایشان‌ وارد خواهم‌ آورد.»
\s5
\v 22 آنگاه‌ كروبیان‌ بالهای‌ خود را برافراشتند و چرخها به‌ پهلوی‌ ایشان‌ بود و جلال‌ خدای‌ اسرائیل‌ از طرف‌ بالا بر ایشان‌ قرار گرفت‌.
\v 23 و جلال‌ خداوند از بالای‌ میان‌ شهر صعود نموده‌، بر كوهی‌ كه‌ بطرف‌ شرقی‌ شهر است‌ قرار گرفت‌.
\s5
\v 24 و روح‌ مرا برداشت‌ و در عالم‌ رؤیا مرا به‌ روح‌خدا به‌ زمین‌ كلدانیان‌ نزد اسیران‌ بُرد و آن‌ رؤیایی‌ كه‌ دیده‌ بودم‌ از نظر من‌ مرتفع‌ شد.
\v 25 و تمامی‌ كلام‌ خداوند را كه‌ به‌ من‌ نشان‌ داده‌ بود، برای‌ اسیران‌ بیان‌ كردم‌.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ تو در میان‌ خاندان‌ فتنه ‌انگیز ساكن‌ می‌باشی‌ كه‌ ایشان‌ را چشمها به‌ جهت‌ دیدن‌ هست‌ امّا نمی‌بینند و ایشان‌ را گوشها به‌ جهت‌ شنیدن‌ هست‌ امّا نمی‌شنوند، چونكه‌ خاندان‌ فتنه ‌انگیز می‌باشند.
\s5
\v 3 امّا تو ای‌ پسر انسان‌ اسباب‌ جلای‌ وطن‌ را برای‌ خود مهیا ساز. و در نظر ایشان‌ در وقت‌ روز كوچ‌ كن‌ و از مكان‌ خود به‌ مكان‌ دیگر به‌ حضور ایشان‌ نقل‌ كن‌، شاید بفهمند، اگرچه‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز می‌باشند.
\s5
\v 4 و اسباب‌ خود را مثل‌ اسباب‌ جلای‌ وطن‌ در وقت‌ روز به‌ نظر ایشان‌ بیرون‌ آور. و شامگاهان‌ مثل‌ كسانی‌ كه‌ برای‌ جلای‌ وطن‌ بیرون‌ می‌روند بیرون‌ شو.
\v 5 و شكافی‌ برای‌ خود در دیوار به‌ حضور ایشان‌ كرده‌، از آن‌ بیرون‌ ببر.
\v 6 و در حضور ایشان‌ آن‌ را بر دوش‌ خود بگذار و در تاریكی‌ بیرون‌ ببر و روی‌ خود را بپوشان‌ تا زمین‌ را نبینی‌. زیرا كه‌ تو را علامتی‌ برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ قرار داده‌ام‌.»
\s5
\v 7 پس‌ به‌ نهجی‌ كه‌ مأمور شدم‌، عمل‌ نمودم‌ و اسباب‌ خود را مثل‌ اسباب‌ جلای‌ وطن‌ در وقت‌ روز بیرون‌ آوردم‌. و شبانگاه‌ شكافی‌ برای‌ خود به‌ دست‌ خویش‌ در دیوار كردم‌ و آن‌ را در تاریكی‌ بیرون‌ برده‌، به‌ حضور ایشان‌ بر دوش‌ برداشتم‌.
\s5
\v 8 و بامدادان‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 9 «ای‌ پسر انسان‌، آیا خاندان‌ اسرائیل‌ یعنی‌ این‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز به‌ تو نگفتند: این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ می‌كنی‌؟
\v 10 پس‌ به‌ ایشان‌ بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: این‌ وحی‌ اشاره‌ به‌ رئیسی‌ است‌ كه‌ در اورشلیم‌ می‌باشد و به‌ تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ كه‌ ایشان‌ در میان‌ آنها می‌باشند
\s5
\v 11 بگو: من‌ علامت‌ برای‌ شما هستم‌. به‌ نهجی‌ كه‌ من‌ عمل‌ نمودم‌، همچنان‌ به‌ ایشان‌ كرده‌ خواهد شد و جلای‌ وطن‌ شده‌، به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌.
\v 12 و رئیسی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ است‌ (اسباب‌ خود را) در تاریكی‌ بر دوش‌ نهاده‌، بیرون‌ خواهد رفت‌. و شكافی‌ در دیوار خواهند كرد تا از آن‌ بیرون‌ ببرند. و او روی‌ خود را خواهد پوشانید تا زمین‌ را به‌ چشمان‌ خود نبیند.
\v 13 و من‌ دام‌ خود را بر او خواهم‌ گسترانید و در كمند من‌ گرفتار خواهد شد. و او را به‌ بابل‌ به‌ زمین‌ كلدانیان‌ خواهم‌ برد و اگرچه‌ در آنجا خواهد مرد، ولی‌ آن‌ را نخواهد دید.
\s5
\v 14 و جمیع‌ مجاوران‌ و معاونانش‌ و تمامی‌ لشكر او را بسوی‌ هر باد پراكنده‌ ساخته‌، شمشیری‌ در عقب‌ ایشان‌ برهنه‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 15 و چون‌ ایشان‌ را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ ساخته‌ و ایشان‌ را در میان‌ كشورها متفرّق‌ نموده‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 16 لیكن‌ عدد قلیلی‌ از میان‌ ایشان‌ از شمشیر و قحط‌ و وبا باقی‌ خواهم‌ گذاشت‌ تا همه‌ رجاسات‌ خود را در میان‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ آنها می‌روند، بیان‌ نمایند. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 17 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 18 «ای‌ پسر انسان‌! نان‌ خود را با ارتعاش‌ بخور و آب‌ خویش‌ را با لرزه‌ و اضطراب‌ بنوش.
\s5
\v 19 و به‌اهل‌ زمین‌ بگو خداوند یهوه‌ درباره‌ سكنه‌ اورشلیم‌ و اهل‌ زمین‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌فرماید: كه‌ نان‌ خود را با اضطراب‌ خواهند خورد و آب‌ خود را با حیرت‌ خواهند نوشید. زیرا كه‌ زمین‌ آنها به‌ سبب‌ ظلم‌ جمیع‌ ساكنانش‌ از هر چه‌ در آن‌ است‌ تهی‌ خواهد شد.
\v 20 و شهرهای‌ مسكون‌ ایشان‌ خراب‌ شده‌، زمین‌ ویران‌ خواهد شد. پس‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 21 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 22 «ای‌ پسر انسان‌ این‌ مثل‌ شما چیست‌ كه‌ در زمین‌ اسرائیل‌ می‌زنید و می‌گویید: ایام‌ طویل‌ می‌شود و هر رؤیا باطل‌ می‌گردد.
\v 23 لهذا به‌ ایشان‌ بگو، خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: این‌ مَثَل‌ را باطل‌ خواهم‌ ساخت‌ و آن‌ را بار دیگر در اسرائیل‌ نخواهند آورد. بلكه‌ به‌ ایشان‌ بگو: ایام‌، نزدیك‌ است‌ و انجام‌ هر رؤیا، قریب‌.
\s5
\v 24 زیرا كه‌ هیچ‌ رؤیای‌ باطل‌ و غیب‌گویی‌ تملّق‌آمیز در میان‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بار دیگر نخواهد بود.
\v 25 زیرا من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ سخن‌ خواهم‌ گفت‌ و سخنی‌ كه‌ من‌ می‌گویم‌، واقع‌ خواهد شد و بار دیگر تأخیر نخواهد افتاد. زیرا خداوند یهوه‌ می‌گوید: ای‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز در ایام‌ شما سخنی‌ خواهم‌ گفت‌ و آن‌ را به‌ انجام‌ خواهم‌ رسانید.»
\s5
\v 26 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 27 «ای‌ پسر انسان‌! هان‌ خاندان‌ اسرائیل‌ می‌گویند رؤیایی‌ كه‌ او می‌بیند، به‌ جهت‌ ایام‌ طویل‌ است‌ واو برای‌ زمانهای‌ بعیده‌ نبوّت‌ می‌نماید.
\v 28 بنابراین‌ به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ هیچ‌ كلامِ من‌ بعد از این‌ تأخیر نخواهد افتاد. و خداوند یهوه‌ می‌فرماید: كلامی‌ كه‌ من‌ می‌گویم‌ واقع‌ خواهد شد.»
\s5
\c 13
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ به‌ ضدّ انبیای‌ اسرائیل‌ كه‌ نبوّت‌ می‌نمایند، نبوّت‌ نما. و به‌ آنانی‌ كه‌ از افكار خود نبوّت‌ می‌كنند، بگو كلام‌ خداوند را بشنوید!
\v 3 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: وای‌ بر انبیاء احمق‌ كه‌ تابع‌ روح‌ خویش‌ می‌باشند و هیچ‌ ندیده‌اند.
\v 4 «ای‌ اسرائیل‌ انبیای‌ تو مانند روباهان‌ در خرابه‌ها بوده‌اند.
\s5
\v 5 شما به‌ رخنه‌ها برنیامدید و دیوار را برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ تعمیر نكردید تا ایشان‌ در روز خداوند به‌ جنگ‌ بتوانند ایستاد.
\v 6 رؤیای‌ باطل‌ و غیب‌گویی‌ كاذب‌ می‌بینند و می‌گویند: خداوند می‌فرماید، با آنكه‌ خداوند ایشان‌ را نفرستاده‌ است‌ و مردمان‌ را امیدوار می‌سازند به‌ اینكه‌ كلام‌ ثابت‌ خواهد شد.
\v 7 آیا رؤیای‌ باطل‌ ندیدید و غیب‌گویی‌ كاذب‌ را ذكر نكردید چونكه‌ گفتید خداوند می‌فرماید با آنكه‌ من‌ تكلّم‌ ننمودم‌؟»
\s5
\v 8 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «چونكه‌ سخن‌ باطل‌ گفتید و رؤیای‌ كاذب‌ دیدید، اینك‌ خداوند یهوه‌ می‌فرماید من‌ به‌ ضدّ شما خواهم‌ بود.
\v 9 پس‌ دست‌ من‌ بر انبیایی‌ كه‌ رؤیای‌ باطل‌ دیدند و غیب‌گویی‌ كاذب‌ كردند، دراز خواهد شد و ایشان‌ در مجلس‌ قوم‌ من‌ داخل‌ نخواهند شد و در دفتر خاندان‌ اسرائیل‌ ثبت‌ نخواهند گردید و به‌ زمین‌ اسرائیل‌ وارد نخواهند گشت‌ و شما خواهید دانست‌ كه‌ من‌ خداوند یهوه ‌می‌باشم‌.
\s5
\v 10 و از این‌ جهت‌ كه‌ قوم‌ مرا گمراه‌ كرده‌، گفتند كه‌ سلامتی‌ است‌ در حینی‌ كه‌ سلامتی‌ نبود و یكی‌ از ایشان‌ دیوار را بنا نمود و سایرین‌ آن‌ را به‌ گِلِ ملاط‌ مالیدند.
\v 11 پس‌ به‌ آنانی‌ كه‌ گِلِ ملاط‌ را مالیدند بگو كه‌ آن‌ خواهد افتاد. باران‌ سیال‌ خواهد بارید و شما ای‌ تگرگهای‌ سخت‌ خواهید آمد و باد شدید آن‌ را خواهد شكافت‌.
\v 12 و هان‌ چون‌ دیوار بیفتد، آیا شما را نخواهند گفت‌: كجا است‌ آن‌ اندودی‌ كه‌ به‌ آن‌ اندود گردید؟»
\s5
\v 13 لهذا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «من‌ آن‌ را به‌ باد شدید در غضب‌ خود خواهم‌ شكافت‌ و باران‌ سیال‌ در خشم‌ من‌ خواهد بارید و تگرگهای‌ سخت‌ برای‌ فانی‌ ساختن‌ آن‌ در غیظ‌ من‌ خواهد آمد.
\v 14 و آن‌ دیوار را كه‌ شما به‌ گِلِ ملاط‌ اندود كردید منهدم‌ نموده‌، به‌ زمین‌ یكسان‌ خواهم‌ ساخت‌ و پی‌ آن‌ منكشف‌ خواهد شد. و چون‌ آن‌ بیفتد شما در میانش‌ هلاك‌ خواهید شد و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 15 پس‌ چون‌ خشم‌ خود را بر دیوار و بر آنانی‌ كه‌ آن‌ را به‌ گِلِ ملاط‌ اندود كردند به‌ اتمام‌ رسانیده‌ باشم‌، آنگاه‌ به‌ شما خواهم‌ گفت‌: دیوار نیست‌ شده‌ و آنانی‌ كه‌ آن‌ را اندود كردند نابود گشته‌اند.
\v 16 یعنی‌ انبیای‌ اسرائیل‌ كه‌ درباره‌ اورشلیم‌ نبوّت‌ می‌نمایند و برایش‌ رؤیای‌ سلامتی‌ را می‌بینند با آنكه‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ سلامتی‌ نیست‌.
\s5
\v 17 و تو ای‌ پسر انسان‌ نظر خود را بر دختران‌ قوم‌ خویش‌ كه‌ از افكار خود نبوّت‌ می‌نمایند بدار و بر ایشان‌ نبوّت‌ نما،
\v 18 و بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: وای‌ بر آنانی‌ كه‌ بالشها برای‌ مفصل‌ هر بازویی‌ می‌دوزند و مندیلها برای‌ سر هر قامتی‌ می‌سازندتا جانها را صید كنند! آیا جانهای‌ قوم‌ مرا صید خواهید كرد و جانهای‌ خود را زنده‌ نگاه‌ خواهید داشت‌؟
\s5
\v 19 و مرا در میان‌ قوم‌ من‌ برای‌ مُشتِ جویی‌ و لقمه‌ نانی‌ بی‌حرمت‌ می‌كنید چونكه‌ به‌ قوم‌ من‌ كه‌ به‌ دروغ‌ شما گوش‌ می‌گیرند دروغ‌ گفته‌، جانهایی‌ را كه‌ مستوجب‌ موت‌ نیستند می‌كشید و جانهایی‌ را كه‌ مستحقّ حیات‌ نمی‌باشند زنده‌ نگاه‌ می‌دارید.
\s5
\v 20 لهذا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ به‌ ضدّ بالشهای‌ شما هستم‌ كه‌ به‌ واسطه‌ آنها جانها را مثل‌ مرغان‌ صید می‌كنید. و آنها را از بازوهای‌ شما خواهم‌ درید و كسانی‌ را كه‌ جانهای‌ ایشان‌ را مثل‌ مرغان‌ صید می‌كنید، رهایی‌ خواهم‌ داد.
\v 21 و مندیلهای‌ شما را خواهم‌ درید و قوم‌ خود را از دست‌ شما خواهم‌ رهانید و دیگر در دست‌ شما نخواهند بود تا ایشان‌ را صید كنید پس‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 22 چونكه‌ شما به‌ دروغِ خود، دل‌ مرد عادل‌ را كه‌ من‌ محزون‌ نساختم‌، محزون‌ ساخته‌اید و دستهای‌ مرد شریر را تقویت‌ داده‌اید تا از رفتار قبیح‌ خود بازگشت‌ ننماید و زنده‌ نشود.
\v 23 لهذا بار دیگر رؤیای‌ باطل‌ نخواهید دید و غیب‌گویی‌ نخواهید نمود. و چون‌ قوم‌ خود را از دست‌ شما رهایی‌ دهم‌، آنگاه‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ می‌باشم‌.»
\s5
\c 14
\p
\v 1 و كسانی‌ چند از مشایخ‌ اسرائیل‌ نزد من آمده‌، پیش‌ رویم‌ نشستند.
\v 2 آنگاه‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 3 «ای‌ پسر انسان‌، این‌ اشخاصْ بتهای‌ خویش‌ را در دلهای‌ خود جای‌ دادند و سنگ‌ مصادم‌ گناه‌ خویش‌ را پیش‌ روی‌ خود نهادند. پس‌ آیا ایشان‌ از من‌ مسألت‌نمایند؟
\s5
\v 4 لهذا ایشان‌ را خطاب‌ كن‌ و به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: هركسی‌ از خاندان‌ اسرائیل‌ كه‌ بتهای‌ خویش‌ را در دل‌ خود جای‌ دهد و سنگ‌ مصادم‌ گناه‌ خویش‌ را پیش‌ روی‌ خود بنهد و نزد نبی‌ بیاید، من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ آن‌ را كه‌ می‌آید موافق‌ كثرت‌ بتهایش‌ اجابت‌ خواهم‌ نمود،
\v 5 تا خاندان‌ اسرائیل‌ را در افكار خودشان‌ گرفتار سازم‌ چونكه‌ جمیع‌ ایشان‌ به‌ سبب‌ بتهای‌ خویش‌ از من‌ مرتدّ شده‌اند.
\s5
\v 6 بنابراین‌ به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: توبه‌ كنید و از بتهای‌ خود بازگشت‌ نمایید و رویهای‌ خویش‌ را از همه‌ رجاسات‌ خود برگردانید.
\s5
\v 7 زیرا هر كس‌ چه‌ از خاندان‌ اسرائیل‌ و چه‌ از غریبانی‌ كه‌ در اسرائیل‌ ساكن‌ باشند كه‌ از پیروی‌ من‌ مرتدّ شده‌، بتهای‌ خویش‌ را در دلش‌ جای‌ دهد و سنگ‌ مصادم‌ گناه‌ خود را پیش‌ رویش‌ نهاده‌، نزد نبی‌ آید تا به‌ واسطه‌ او از من‌ مسألت‌ نماید، من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ خودْ او را جواب‌ خواهم‌ داد.
\v 8 و من‌ نظر خود را بر آن‌ شخص‌ دوخته‌، او را مورد دهشت‌ خواهم‌ ساخت‌ تا علامتی‌ و ضرب‌المثلی‌ بشود و او را از میان‌ قوم‌ خود منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌ و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 9 و اگر نبی‌ فریب‌ خورده‌، سخنی‌ گوید، من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ آن‌ نبی‌ را فریب‌ داده‌ام‌ و دست‌ خود را بر او دراز كرده‌، او را از میان‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 10 و ایشان‌ بار گناهان‌ خود را متحمّل‌ خواهند شد و گناه‌ مسألت‌ كننده‌ مثل‌ گناه‌ آن‌ نبی‌ خواهد بود.
\v 11 تا خاندان‌ اسرائیل‌ دیگر از پیروی‌ من‌ گمراه‌ نشوند و باز به‌ تمامی‌ تقصیرهای‌ خویش‌ نجس‌ نگردند. بلكه‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌بود.»
\s5
\v 12 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 13 «ای‌ پسر انسان‌، اگر زمینی‌ خیانت‌ كرده‌، به‌ من‌ خطا ورزد و اگر من‌ دست‌ خود را بر آن‌ دراز كرده‌، عصای‌ نانش‌ را بشكنم‌ و قحطی‌ در آن‌ فرستاده‌، انسان‌ و بهایم‌ را از آن‌ منقطع‌ سازم‌،
\v 14 اگر چه‌ این‌ سه‌ مرد یعنی‌ نوح‌ و دانیال‌ و ایوب‌ در آن‌ باشند، خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ ایشان‌ (فقط‌) جانهای‌ خود را به‌ عدالت‌ خویش‌ خواهند رهانید.
\s5
\v 15 و اگر حیوانات‌ درنده‌ به‌ آن‌ زمین‌ بیاورم‌ كه‌ آن‌ را از اهل‌ آن‌ خالی‌ سازند و چنان‌ ویران‌ شود كه‌ از ترس‌ آن‌ حیوانات‌ كسی‌ از آن‌ گذر نكند،
\v 16 اگر چه‌ این‌ سه‌ مرد در میانش‌ باشند، خداوند یهوه‌ می‌گوید: به‌ حیات‌ خودم‌ قَسَم‌ كه‌ ایشان‌ پسران‌ و دختران‌ را رهایی‌ نخواهند داد. ایشان‌ به‌ تنهایی‌ رهایی‌ خواهند یافت‌ ولی‌ زمین‌ ویران‌ خواهد شد.
\s5
\v 17 یا اگر شمشیری‌ به‌ آن‌ زمین‌ آورم‌ و بگویم‌: ای‌ شمشیر از این‌ زمین‌ بگذر. و اگر انسان‌ و بهایم‌ را از آن‌ منقطع‌ سازم‌،
\v 18 اگر چه‌ این‌ سه‌ مرد در میانش‌ باشند، خداوند یهوه‌ می‌گوید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ پسران‌ و دختران‌ را رهایی‌ نخواهند داد بلكه‌ ایشان‌ به‌ تنهایی‌ رهایی‌ خواهند یافت‌.
\s5
\v 19 یا اگر وبا در آن‌ زمین‌ بفرستم‌ و خشم‌ خود را بر آن‌ با خون‌ بریزم‌ و انسان‌ و بهایم‌ را از آن‌ منقطع‌ بسازم‌،
\v 20 اگر چه‌ نوح‌ و دانیال‌ و ایوب‌ در میانش‌ باشند خداوند یهوه‌ می‌گوید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ نه‌ پسری‌ و نه‌ دختری‌ را رهایی‌ خواهند داد بلكه‌ ایشان‌ (فقط‌) جانهای‌ خود را به‌عدالت‌ خویش‌ خواهند رهانید.
\s5
\v 21 پس‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: چه‌ قدر زیاده‌ حینی‌ كه‌ چهار عذاب‌ سخت‌ خود یعنی‌ شمشیر و قحط‌ و حیوان‌ درنده‌ و وبا را بر اورشلیم‌ بفرستم‌ تا انسان‌ و بهایم‌ را از آن‌ منقطع‌ سازم‌.
\s5
\v 22 لیكن‌ اینك‌ بقیتی‌ از پسران‌ و دخترانی‌ كه‌ بیرون‌ آورده‌ می‌شوند در آن‌ واگذاشته‌ خواهد شد. هان‌ ایشان‌ را نزد شما بیرون‌ خواهند آورد و رفتار و اعمال‌ ایشان‌ را خواهید دید و از بلایی‌ كه‌ بر اورشلیم‌ وارد آورده‌ و هر آنچه‌ بر آن‌ رسانیده‌ باشم‌، تسلّی‌ خواهید یافت‌.
\v 23 و چون‌ رفتار و اعمال‌ ایشان‌ را ببینید شما را تسلّی‌ خواهند داد و خداوند یهوه‌ می‌گوید: شما خواهید دانست‌ كه‌ هر آنچه‌ به‌ آن‌ كردم‌ بی‌سبب‌ بجا نیاوردم‌.»
\s5
\c 15
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ درخت‌ مَوْ در میان‌ سایر درختان‌ چیست‌ و شاخه‌ مو در میان‌ درختان‌ جنگل‌ چه‌ می‌باشد؟
\v 3 آیا چوب‌ از آن‌ برای‌ كردن‌ هیچ‌ كاری‌ گرفته‌ می‌شود؟ یا میخی‌ از آن‌ برای‌ آویختن‌ هیچ‌ ظرفی‌ می‌گیرند؟
\v 4 هان‌ آن‌ را برای‌ هیزم‌ در آتش‌ می‌اندازند و آتش‌ هر دو طرفش‌ را می‌سوزاند و میانش‌ نیم‌ سوخته‌ می‌شود. پس‌ آیا برای‌ كاری‌ مفید است‌؟
\s5
\v 5 اینك‌ چون‌ تمام‌ بود برای‌ هیچ‌ كار مصرف‌ نداشت‌. چند مرتبه‌ زیاده‌ وقتی‌ كه‌ آتش‌ آن‌ را سوزانیده‌ و نیم‌ سوخته‌ باشد، دیگر برای‌ هیچ‌ كاری‌ مصرف‌ نخواهد داشت‌.»
\v 6 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «مثل‌ درخت‌ مَوْ كه‌ آن‌ را از میان‌ درختان‌ جنگل‌ برای‌هیزم‌ و آتش‌ تسلیم‌ كرده‌ام‌، همچنان‌ سَكَنه‌ اورشلیم‌ را تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 7 و نظر خود را بر ایشان‌ خواهم‌ دوخت‌. از یك‌ آتش‌ بیرون‌ می‌آیند و آتشی‌ دیگر ایشان‌ را خواهد سوزانید. پس‌ چون‌ نظر خود را بر ایشان‌ دوخته‌ باشم‌، خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\v 8 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: «به‌ سبب‌ خیانتی‌ كه‌ ورزیده‌اند زمین‌ را ویران‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ اورشلیم‌ را از رجاساتش‌ آگاه‌ ساز!
\v 3 و بگو خداوند یهوه‌ به‌ اورشلیم‌ چنین‌ می‌فرماید: اصل‌ و ولادت‌ تو از زمین‌ كنعان‌ است‌. پدرت‌ اَموری‌ و مادرت‌ حِتّی‌ بود.
\s5
\v 4 و امّا ولادت‌ تو. در روزی‌ كه‌ متولّد شدی‌، نافت‌ را نبریدند و تو را به‌ آب‌ غسل‌ ندادند و طاهر نساختند و نمك‌ نمالیدند و به‌ قنداقه‌ نپیچیدند.
\v 5 چشمی‌ بر تو شفقت‌ ننمود و بر تو مرحمت‌ نفرمود تا یكی‌ از این‌ كارها را برای‌ تو بعمل‌ آورد. بلكه‌ در روز ولادتت‌ جان‌ تو را خوار شمرده‌، تو را بر روی‌ صحرا انداختند.
\s5
\v 6 و من‌ از نزد تو گذر نمودم‌ و تو را در خونت‌ غلطان‌ دیدم‌. پس‌ تو را گفتم‌: ای‌ كه‌ به‌ خونت‌ آلوده‌ هستی‌ زنده‌ شو! بلی‌ گفتم‌: ای‌ كه‌ به‌ خونت‌ آلوده‌ هستی‌، زنده‌ شو!
\v 7 و تو را مثل‌ نباتاتِ صحرا بسیار افزودم‌ تا نمّو كرده‌، بزرگ‌ شدی‌ و به‌ زیبایی‌ كامل‌ رسیدی‌. پستانهایت‌ برخاسته‌ و مویهایت‌ بلند شد، لیكن‌ برهنه‌ و عریان‌ بودی‌.
\s5
\v 8 «و چون‌ از تو گذر كردم‌ برتو نگریستم‌ و اینك‌ زمان‌ تو زمان‌ محبّت‌ بود. پس‌ دامن‌ خود را بر تو پهن‌ كرده‌، عریانی‌ تو را مستور ساختم‌ وخداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ با تو قسم‌ خوردم‌ و با تو عهد بستم‌ و از آن‌ من‌ شدی‌.
\s5
\v 9 و تو را به‌ آب‌ غسل‌ داده‌، تو را از خونت‌ طاهر ساختم‌ و تو را به‌ روغن‌ تدهین‌ كردم‌.
\v 10 و تو را به‌ لباس‌ قلاّبدوزی‌ ملبّس‌ ساختم‌ و نعلین‌ پوست‌ خز به‌ پایت‌ كردم‌ و تو را به‌ كتان‌ نازك‌ آراسته‌ و به‌ ابریشم‌ پیراسته‌ ساختم‌.
\v 11 و تو را به‌ زیورها زینت‌ داده‌، دستبندها بر دستت‌ و گردن‌بندی‌ بر گردنت‌ نهادم‌.
\v 12 و حلقه‌ای‌ در بینی‌ و گوشواره‌ها در گوشهایت‌ و تاج‌ جمالی‌ بر سرت‌ نهادم‌.
\s5
\v 13 پس‌ با طلا و نقره‌ آرایش‌ یافتی‌ و لباست‌ از كتان‌ نازك‌ و ابریشم‌ قلاّبدوزی‌ بود و آرد مَیده‌ و عسل‌ و روغن‌ خوردی‌ و بی‌نهایت‌ جمیل‌ شده‌، به‌ درجه‌ ملوكانه‌ ممتاز گشتی‌.
\v 14 و آوازه‌ تو به‌ سبب‌ زیباییت‌ در میان‌ امّت‌ها شایع‌ شد. زیرا خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ آن‌ زیبایی‌ از جمال‌ من‌ كه‌ بر تو نهاده‌ بودم‌ كامل‌ شد.
\s5
\v 15 «امّا بر زیبایی‌ خود توكّل‌ نمودی‌ و به‌ سبب‌ آوازه‌ خویش‌ زناكار گردیدی‌ و زنای‌ خویش‌ را بر هر رهگذری‌ ریختی‌ و از آن‌ او شد.
\v 16 و از لباسهای‌ خود گرفتی‌ و مكان‌های‌ بلند رنگارنگ‌ برای‌ خود ساخته‌، بر آنها زنا نمودی‌ كه‌ مثل‌ این‌ كارها واقع‌ نشده‌ و نخواهد شد.
\s5
\v 17 و زیورهای‌ زینت‌ خود را از طلا و نقره‌، من‌ كه‌ به‌ تو داده‌ بودم‌، گرفته‌، تمثالهای‌ مردان‌ را ساخته‌ با آنها زنا نمودی‌.
\v 18 و لباس‌ قلاّبدوزی‌ خود را گرفته‌، به‌ آنها پوشانیدی‌ و روغن‌ و بخور مرا پیش‌ آنها گذاشتی‌.
\v 19 و نان‌ مرا كه‌ به‌ تو داده‌ بودم‌ و آرد مَیده‌ و روغن‌ و عسل‌ را كه‌ رزق‌ تو ساخته‌ بودم‌، پیش‌ آنها برای‌ هدیه‌ خوشبویی‌ نهادی‌ و چنین‌ شد. قول‌ خداوند یهوه‌ این‌ است‌.
\s5
\v 20 و پسران‌ و دخترانت‌ را كه‌ برای‌ من‌ زاییده‌ بودی‌ گرفته‌، ایشان‌را به‌ جهت‌ خوراك‌ آنها ذبح‌ نمودی‌. آیا زنا كاری‌ تو كم‌ بود
\v 21 كه‌ پسران‌ مرا نیز كشتی‌ و ایشان‌ را تسلیم‌ نمودی‌ كه‌ برای‌ آنها از آتش‌ گذرانیده‌ شوند؟
\v 22 و در تمامی‌ رجاسات‌ و زنای‌ خود، ایام‌ جوانی‌ خود را حینی‌ كه‌ عریان‌ و برهنه‌ بودی‌ و در خون‌ خود می‌غلطیدی‌ بیاد نیاوردی‌.»
\s5
\v 23 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: «وای‌ بر تو! وای‌ بر تو! زیرا بعد از تمامی‌ شرارت‌ خود،
\v 24 خراباتها برای‌ خود بنا نمودی‌ و عمارات‌ بلند در هر كوچه‌ برای‌ خود ساختی‌.
\s5
\v 25 بسر هر راه‌ عمارتهای‌ بلند خود را بنا نموده‌، زیبایی‌ خود را مكروه‌ ساختی‌ و برای‌ هر راهگذری‌ پایهای‌ خویش‌ را گشوده‌، زناكاریهای‌ خود را افزودی‌.
\v 26 و با همسایگان‌ خود پسران‌ مصر كه‌ بزرگ‌ گوشت‌ می‌باشند، زنا نمودی‌ و زناكاری‌ خود را افزوده‌، خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردی‌.
\s5
\v 27 لهذا اینك‌ من‌ دست‌ خود را بر تو دراز كرده‌، وظیفه‌ تو را قطع‌ نمودم‌ و تو را به‌ آرزوی‌ دشمنانت‌ یعنی‌ دختران‌ فلسطینیان‌ كه‌ از رفتار قبیح‌ تو خجل‌ بودند، تسلیم‌ نمودم‌.
\v 28 و چونكه‌ سیر نشدی‌، با بنی‌ آشور نیز زنا نمودی‌ و با ایشان‌ نیز زنا نموده‌، سیر نگشتی‌.
\v 29 و زناكاریهای‌ خود را از زمین‌ كنعان‌ تا زمین‌ كلدانیان‌ زیاد نمودی‌ و از این‌ هم‌ سیر نشدی‌.»
\s5
\v 30 خداوند یهوه‌ می‌گوید: «دل‌ تو چه‌ قدر ضعیف‌ است‌ كه‌ تمامی‌ این‌ اعمال‌ را كه‌ كارِ زنِ زانیه‌ سلیطه‌ می‌باشد، بعمل‌ آوردی‌.
\v 31 كه‌ بسر هر راه‌ خرابات‌ خود را بنا نمودی‌ و در هر كوچه‌ عمارات‌ بلند خود را ساختی‌ و مثل‌ فاحشه‌های‌ دیگر نبودی‌ چونكه‌ اجرت‌ را خوار شمردی‌.
\s5
\v 32 ای‌ زن‌ زانیه‌ كه‌ غریبان‌ را به‌ جای‌ شوهر خود می‌گیری‌!
\v 33 به‌ جمیع‌ فاحشه‌ها اجرت‌ می‌دهند.امّا تو به‌ تمامی‌ عاشقانت‌ اجرت‌ می‌دهی‌ و ایشان‌ را اجیر می‌سازی‌ كه‌ از هر طرف‌ به‌ جهت‌ زناكاریهایت‌ نزد تو بیایند.
\v 34 و عادت‌ تو در زناكاری‌ات‌ برعكس‌ سایر زنان‌ است‌. چونكه‌ كسی‌ به‌ جهت‌ زناكاری‌ از عقب‌ تو نمی‌آید و تو اجرت‌ می‌دهی‌ و كسی‌ به‌ تو اجرت‌ نمی‌دهد. پس‌ عادت‌ تو بر عكس‌ دیگران‌ است‌.
\s5
\v 35 «بنابراین‌ ای‌ زانیه‌! كلام‌ خداوند را بشنو!
\v 36 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ نقد تو ریخته‌ شد و عریانی‌ تو از زناكاری‌ات‌ با عاشقانت‌ و با همه‌ بتهای‌ رجاساتت‌ و از خون‌ پسرانت‌ كه‌ به‌ آنها دادی‌ مكشوف‌ گردید،
\v 37 لهذا هان‌ من‌ جمیع‌ عاشقانت‌ را كه‌ به‌ ایشان‌ مُلتَذّ بودی‌ و همه‌ آنانی‌ را كه‌ دوست‌ داشتی‌، با همه‌ كسانی‌ كه‌ از ایشان‌ نفرت‌ داشتی‌ جمع‌ خواهم‌ نمود. و ایشان‌ را از هر طرف‌ نزد تو فراهم‌ آورده‌، برهنگی‌ تو را به‌ ایشان‌ مكشوف‌ خواهم‌ ساخت‌، تا تمامی‌ عریانیت‌ را ببینند.
\s5
\v 38 و بر تو فتوای‌ زنانی‌ را كه‌ زنا می‌كنند و خونریز می‌باشند، خواهم‌ داد. و خون‌ غضب‌ و غیرت‌ را بر تو وارد خواهم‌ آورد.
\v 39 و تو را به‌ دست‌ ایشان‌ تسلیم‌ نموده‌، خراباتهای‌ تو را خراب‌ و عمارات‌ بلند تو را منهدم‌ خواهند ساخت‌. و لباست‌ را از تو خواهند كند و زیورهای‌ قشنگ‌ تو را خواهند گرفت‌ و تو را عریان‌ و برهنه‌ خواهند گذاشت.
\s5
\v 40 و گروهی‌ بر تو آورده‌، تو را به‌ سنگها سنگسار خواهند كرد و به‌ شمشیرهای‌ خود تو را پاره‌پاره‌ خواهند نمود.
\v 41 و خانه‌های‌ تو را به‌ آتش‌ سوزانیده‌، در نظر زنان‌ بسیار بر تو عقوبت‌ خواهند رسانید. پس‌ من‌ تو را از زنا كاری‌ بازخواهم‌ داشت‌ و بار دیگر اجرت‌ نخواهی‌ داد.
\v 42 و حدّت‌ خشم‌ خود را بر تو فرو خواهم‌ نشانید و غیرت‌ من‌ از تو خواهد برگشت‌ و آرام‌ گرفته‌، باردیگر غضب‌ نخواهم‌ نمود.
\s5
\v 43 چونكه‌ ایام‌ جوانی‌ خود را به‌ یاد نیاورده‌، مرا به‌ همه‌ این‌ كارها رنجانیدی‌، از این‌ جهت‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ اینك‌ نیز رفتار تو را بر سرت‌ وارد خواهم‌ آورد و علاوه‌ بر تمامی‌ رجاساتت‌ دیگر این‌ عمل‌ قبیح‌ را مرتكب‌ نخواهی‌ شد.
\s5
\v 44 «اینك‌ هر كه‌ مَثَل‌ می‌آورد این‌ مَثَل‌ را بر تو آورده‌، خواهد گفت‌ كه‌ مَثَل‌ مادر، مَثَل‌ دخترش‌ می‌باشد.
\v 45 تو دختر مادر خود هستی‌ كه‌ از شوهر و پسران‌ خود نفرت‌ می‌داشت‌. و خواهر خواهران‌ خود هستی‌ كه‌ از شوهران‌ و پسران‌ خویش‌ نفرت‌ می‌دارند. مادر شما حِتّی‌ بود و پدر شما اَموری.
\s5
\v 46 و خواهر بزرگ‌ تو سامره‌ است‌ كه‌ با دختران‌ خود بطرف‌ چپ‌ تو ساكن‌ می‌باشد. و خواهر كوچك‌ تو سدوم‌ است‌ كه‌ با دختران‌ خود بطرف‌ راست‌ تو ساكن‌ می‌باشد.
\s5
\v 47 امّا تو در طریق‌های‌ ایشان‌ سلوك‌ نكردی‌ و مثل‌ رجاسات‌ ایشان‌ عمل‌ ننمودی‌. بلكه‌ گویا این‌ سهل‌ بود كه‌ تو در همه‌ رفتار خود از ایشان‌ زیاده‌ فاسد شدی‌.»
\v 48 پس‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: «به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ خواهر تو سدوم‌ و دخترانش‌ موافق‌ اعمال‌ تو و دخترانت‌ عمل‌ ننمودند.
\s5
\v 49 اینك‌ گناه‌ خواهرت‌ سَدُوم‌ این‌ بود كه‌ تكبّر و فراوانی‌ نان‌ و سعادتمندی‌ رفاهیت‌ برای‌ او و دخترانش‌ بود و فقیران‌ و مسكینان‌ را دستگیری‌ ننمودند،
\v 50 و مغرور شده‌، در حضور من‌ مرتكب‌ رجاسات‌ گردیدند. لهذا چنانكه‌ صلاح‌ دیدم‌ ایشان‌ را از میان‌ برداشتم‌.
\s5
\v 51 و سامره‌ نصف‌ گناهانت‌ را مرتكب‌ نشد، بلكه‌ تو رجاسات‌ خود را از آنها زیاده‌ نمودی‌ و خواهران‌ خود را به‌ تمامی‌ رجاسات‌ خویش‌ كه‌ بعمل‌ آوردی‌ مبرّی‌ ساختی‌.
\v 52 پس‌ تو نیز كه‌ بر خواهران‌ خود حكم‌ دادی‌ خجالت‌ خود را متحمّل‌ بشو. زیرا به‌ گناهانت‌ كه‌ در آنها بیشتر از ایشان‌ رجاسات‌ نمودی‌ ایشان‌ از تو عادل‌تر گردیدند. لهذا تو نیز خجل‌ شو و رسوایی‌ خود را متحمّل‌ باش‌ چونكه‌ خواهران‌ خود را مبرّی‌ ساختی‌.
\s5
\v 53 و من‌ اسیری‌ ایشان‌ یعنی‌ اسیری‌ سَدُوم‌ و دخترانش‌ و اسیری‌ سامره‌ و دخترانش‌ و اسیری‌ اسیران‌ تو را در میان‌ ایشان‌ خواهم‌ برگردانید.
\v 54 تا خجالت‌ خود را متحمّل‌ شده‌، از هر چه‌ كرده‌ای‌ شرمنده‌ شوی‌ چونكه‌ ایشان‌ را تسلّی‌ داده‌ای‌.
\v 55 و خواهرانت‌ یعنی‌ سدّوم‌ و دخترانش‌ به‌ حالت‌ نخستین‌ خود خواهند برگشت‌. و سامره‌ و دخترانش‌ به‌ حالت‌ نخستین‌ خود خواهند برگشت‌. و تو و دخترانت‌ به‌ حالت‌ نخستین‌ خود خواهید برگشت‌.
\s5
\v 56 امّا خواهر تو سدوم‌ در روز تكبّر تو به‌ زبانت‌ آورده‌ نشد.
\v 57 قبل‌ از آنكه‌ شرارت‌ تو مكشوف‌ بشود. مثل‌ آن‌ زمانی‌ كه‌ دختران‌ اَرام‌ مذمت‌ می‌كردند و جمیع‌ مجاورانش‌ یعنی‌ دختران‌ فلسطینیان‌ كه‌ تو را از هر طرف‌ خوار می‌شمردند.»
\v 58 پس‌ خداوند می‌فرماید كه‌ «تو قباحت‌ و رجاسات‌ خود را متحمّل‌ خواهی‌ شد.
\s5
\v 59 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: به‌ نهجی‌ كه‌ تو عمل‌ نمودی‌ من‌ با تو عمل‌ خواهم‌ نمود، زیرا كه‌ قَسَم‌ را خوار شمرده‌، عهد را شكستی‌.
\s5
\v 60 لیكن‌ من‌ عهد خود را كه‌ در ایام‌ جوانی‌ات‌ با تو بستم‌ به‌ یاد خواهم‌ آورد و عهد جاودانی‌ با تو استوار خواهم‌ داشت‌.
\v 61 و هنگامی‌ كه‌ خواهران‌ بزرگ‌ و كوچك‌ خود را پذیرفته‌ باشی‌، آنگاه‌ راههای‌ خود را به‌ یاد آورده‌، خجل‌ خواهی‌ شد. و من‌ ایشان‌ را به‌ جای‌ دختران‌ به‌ تو خواهم‌ داد، لیكن‌ نه‌ از عهد تو.
\s5
\v 62 و من‌ عهد خود را با تو استوار خواهم‌ ساخت‌ و خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 63 تا آنكه‌ به‌یاد آورده‌، خجل‌ شوی‌. و خداوند یهوه‌ می‌فرماید كه‌ چون‌ من‌ همه‌ كارهای‌ تو را آمرزیده‌ باشم‌، بار دیگر به‌ سبب‌ رسوایی‌ خویش‌ دهان‌ خود را نخواهی‌ گشود.»
\s5
\c 17
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌، معمّایی‌ بیاور و مَثَلی‌ دربارۀ خاندان‌ اسرائیل‌ بزن‌.
\v 3 و بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: عقاب‌ بزرگ‌ كه‌ بالهای‌ سِتُرگ‌ و نَیهای‌ دراز پر از پرهای‌ رنگارنگ‌ دارد به‌ لبنان‌ آمد و سر سرو آزاد را گرفت‌.
\v 4 و سر شاخه‌هایش‌ را كنَدِه‌، آن‌ را به‌ زمین‌ تجارت‌ آورده‌، در شهر سوداگران‌ گذاشت.
\s5
\v 5 و از تخم‌ آن‌ زمین‌ گرفته‌، آن‌ را در زمین‌ باروری‌ نهاد و نزد آبهای‌ بسیار گذاشته‌، آن‌ را مثل‌ درخت‌ بید، غرس‌ نمود.
\v 6 و آن‌ نمّو كرده‌، مَوِ وسیعِ كوتاه‌ قدّ گردید كه‌ شاخه‌هایش‌ بسوی‌ او مایل‌ شد و ریشه‌هایش‌ در زیر وی‌ می‌بود. پس‌ موی‌ شده‌ شاخه‌ها رویانید و نهالها آورد.
\s5
\v 7 و عقاب‌ بزرگ‌ دیگری‌ با بالهای‌ سترگ‌ و پرهای‌ بسیار آمد و اینك‌ این‌ مو ریشه‌های‌ خود را بسوی‌ او برگردانید و شاخه‌های‌ خویش‌ را از كَرْته‌های‌ بستان‌ خود بطرف‌ او بیرون‌ كرد تا او وی‌ را سیراب‌ نماید.
\v 8 در زمین‌ نیكو نزد آبهای‌ بسیار كاشته‌ شد تا شاخه‌ها رویانیده‌، میوه‌ بیاورد و مَو قشنگ‌ گردد.
\s5
\v 9 بگو كه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: پس‌ آیا كامیاب‌ خواهد شد؟ آیا او ریشه‌هایش‌ را نخواهد كند و میوه‌اش‌ را نخواهد چید تا خشك‌ شود؟ تمامی‌ برگهای‌ تازه‌اش‌ خشك‌ خواهد شد و بدون‌ قوّت‌عظیم‌ و خلق‌ بسیاری‌ از ریشه‌ها كنده‌ خواهد شد.
\v 10 اینك‌ غرس‌ شده‌ است‌ امّا كامیاب‌ نخواهد شد. بلكه‌ چون‌ باد شرقی‌ بر آن‌ بوزد، بالّكل‌ خشك‌ خواهد شد و در بوستانی‌ كه‌ در آن‌ رویید پژمرده‌ خواهد گردید.»
\s5
\v 11 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 12 «به‌ این‌ خاندان‌ متمرّد بگو كه‌ آیا معنی‌ این‌ چیزها را نمی‌دانید؟ بگو كه‌ اینك‌ پادشاه‌ بابل‌ به‌ اورشلیم‌ آمده‌، پادشاه‌ و سرورانش‌ را گرفت‌ و ایشان‌ را نزد خود به‌ بابل‌ برد.
\s5
\v 13 و از ذریه‌ ملوك‌ گرفته‌، با او عهد بست‌ و او را قسم‌ داد و زورآوران‌ زمین‌ را بُرد.
\v 14 تا آنكه‌ مملكت‌ پست‌ شده‌، سربلند نكند امّا عهد او را نگاه‌ داشته‌، استوار بماند.
\s5
\v 15 و لیكن‌ او از وی‌ عاصی‌ شده‌، ایلچیان‌ خود را به‌ مصر فرستاد تا اسبان‌ و خلق‌ بسیاری‌ به‌ او بدهند. آیا كسی‌ كه‌ این‌ كارها را كرده‌ باشد، كامیاب‌ شود یا رهایی‌ یابد؟ و یا كسی‌ كه‌ عهد را شكسته‌ است‌ خلاصی‌ خواهد یافت‌؟»
\v 16 خداوند یهوه‌ می‌گوید: «به‌ حیات‌ خودم‌ قَسَم‌ كه‌ البتّه‌ در مكان‌ آن‌ پادشاه‌ كه‌ او را به‌ پادشاهی‌ نصب‌ كرد و او قَسَم‌ وی‌ را خوار شمرده‌، عهد او را شكست‌ یعنی‌ نزد وی‌ در میان‌ بابل‌ خواهد مرد.
\s5
\v 17 و چون‌ سنگرها بر پا سازند و برجها بنا نمایند تا جانهای‌ بسیاری‌ را منقطع‌ سازند، آنگاه‌ فرعون‌ با لشكر عظیم‌ و گروه‌ كثیر او را در جنگ‌ اعانت‌ نخواهد كرد.
\v 18 چونكه‌ قَسم‌ را خوار شمرده‌، عهد را شكست‌ و بعد از آنكه‌ دست‌ خود را داده‌ بود، همه‌این‌ كارها را بعمل‌ آورد، پس‌ رهایی‌ نخواهی‌ یافت‌.»
\s5
\v 19 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «به‌ حیات‌ خودم‌قسم‌ كه‌ سوگند مرا كه‌ او خوار شمرده‌ و عهد مرا كه‌ شكسته‌ است‌ البتّه‌ آنها را بر سر او وارد خواهم‌ آورد.
\v 20 و دام‌ خود را بر او خواهم‌ گسترانید و او در كمند من‌ گرفتار خواهد شد و او را به‌ بابل‌ آورده‌، در آنجا بر وی‌ درباره‌ خیانتی‌ كه‌ به‌ من‌ ورزیده‌ است‌ محاكمه‌ خواهم‌ نمود.
\v 21 و تمامی‌ فراریانش‌ با جمیع‌ افواجش‌ از شمشیر خواهند افتاد و بقیه‌ ایشان‌ بسوی‌ هر باد پراكنده‌ خواهند شد و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ كه‌ یهوه‌ می‌باشم‌ این‌ را گفته‌ام‌.»
\s5
\v 22 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «من‌ سرِ بلند سرو آزاد را گرفته‌، آن‌ را خواهم‌ كاشت‌ و از سر اغصانش‌ شاخه‌ تازه‌ كنده‌، آن‌ را بر كوه‌ بلند و رفیع‌ غرس‌ خواهم‌ نمود.
\v 23 آن‌ را بر كوه‌ بلند اسرائیل‌ خواهم‌ كاشت‌ و آن‌ شاخه‌ها رویانیده‌، میوه‌ خواهد آورد. و سرو آزاد قشنگ‌ خواهد شد كه‌ هر قِسم‌ مرغان‌ بالدار زیر آن‌ ساكن‌ شده‌، در سایه‌ شاخه‌هایش‌ آشیانه‌ خواهند گرفت‌.
\s5
\v 24 و تمامی‌ در ختان‌ صحرا خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ درخت‌ بلند را پست‌ می‌كنم‌ و درخت‌ پست‌ را بلند می‌سازم‌ و درخت‌ سبز را خشك‌ و درخت‌ خشك‌ را بارور می‌سازم‌. من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ این‌ را گفته‌ام‌ و بجا خواهم‌ آورد.»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «شما چه‌ كار دارید كه‌ این‌ مَثَل‌ را درباره‌ زمین‌ اسرائیل‌ می‌زنید و می‌گویید: پدران‌ انگور ترش‌ خوردند و دندانهای‌ پسران‌ كند گردید.»
\s5
\v 3 خداوند یهوه‌ می‌گوید: «به‌ حیات‌ خودم‌ قَسَم‌ كه‌ بعد از این‌ این‌ مثل‌ را در اسرائیل‌ نخواهید آورد.
\v 4 اینك‌ همه‌ جانها از آن‌ منند چنانكه‌ جان‌ پدر است‌، همچنین‌ جان‌ پسر نیز، هردو آنها از آن‌ من‌ می‌باشند. هر كسی‌ كه‌ گناه‌ ورزد او خواهد مرد.
\s5
\v 5 و اگر كسی‌ عادل‌ باشد و انصاف‌ و عدالت‌ را بعمل‌ آورد،
\v 6 و بر كوهها نخورد و چشمان‌ خود را بسوی‌ بتهای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ برنیفرازد و زن‌ همسایه‌ خود را بی‌عصمت‌ نكند و به‌ زن‌ حایض‌ نزدیكی‌ ننماید،
\s5
\v 7 و بر كسی‌ ظلم‌ نكند و گرو قرضدار را به‌ او ردّ نماید و مال‌ كسی‌ را به‌ غصب‌ نبرد، بلكه‌ نان‌ خود را به‌ گرسنگان‌ بدهد و برهنگان‌ را به‌ جامه‌ بپوشاند،
\s5
\v 8 و نقد را به‌ سود ندهد و ربح‌ نگیرد، بلكه‌ دست‌ خود را از ستم‌ برداشته‌، انصاف‌ حقیقی‌ را در میان‌ مردمان‌ اجرا دارد،
\v 9 و به‌ فرایض‌ من‌ سلوك‌ نموده‌ و احكام‌ مرا نگاه‌ داشته‌، به‌ راستی‌ عمل‌ نماید، خداوند یهوه‌ می‌فرماید كه‌ آن‌ شخص‌ عادل‌ است‌ و البتّه‌ زنده‌ خواهد ماند.
\s5
\v 10 «امّا اگر او پسری‌ ستم‌پیشه‌ و خونریز تولید نماید كه‌ یكی‌ از این‌ كارها را بعمل‌ آورد،
\v 11 و هیچكدام‌ از آن‌ اعمال‌ نیكو را بعمل‌ نیاورد بلكه‌ بر كوهها نیز بخورد و زن‌ همسایه‌ خود را بی‌عصمت‌ سازد،
\s5
\v 12 و بر فقیران‌ و مسكینان‌ ظلم‌ نموده‌، مال‌ مردم‌ را به‌ غصب‌ ببرد و گِروْ را پس‌ ندهد، بلكه‌ چشمان‌ خود را بسوی‌ بتها برافراشته‌، مرتكب‌ رجاسات‌ بشود،
\v 13 و نقد را به‌ سود داده‌، ربح‌ گیرد، آیا او زنده‌ خواهد ماند ؟ البتّه‌ او زنده‌ نخواهد ماند و به‌ سبب‌ همه‌ رجاساتی‌ كه‌ بجا آورده‌ است‌ خواهد مرد و خونش‌ بر سرش‌خواهد بود.
\s5
\v 14 «و اگر پسری‌ تولید نماید كه‌ تمامی‌ گناهان‌ را كه‌ پدرش‌ بجا می‌آورد دیده‌، بترسد و مثل‌ آنها عمل‌ ننماید،
\v 15 و بر كوهها نخورد و چشمان‌ خود را بسوی‌ بتهای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ برنیفرازد و زن‌ همسایه‌ خویش‌ را بی‌عصمت‌ نكند،
\s5
\v 16 و بر كسی‌ ظلم‌ نكند و گرو نگیرد و مال‌ احدی‌ را به‌ غصب‌ نبرد بلكه‌ نان‌ خود را به‌ گرسنگان‌ دهد و برهنگان‌ را به‌ جامه‌ پوشاند،
\v 17 و دست‌ خود را از فقیران‌ برداشته‌، سود و ربح‌ نگیرد و احكام‌ مرا بجا آورده‌، به‌ فرایض‌ من‌ سلوك‌ نماید، او به‌ سبب‌ گناه‌ پدرش‌ نخواهد مرد، بلكه‌ البتّه‌ زنده‌ خواهد ماند.
\s5
\v 18 و امّا پدرش‌ چونكه‌ با برادران‌ خود به‌ شدّت‌ ظلم‌ نموده‌، مال‌ ایشان‌ را غصب‌ نمود و اعمال‌ شنیع‌ را در میان‌ قوم‌ خود بعمل‌ آورد او البتّه‌ به‌ سبب‌ گناهانش‌ خواهد مرد.
\s5
\v 19 «لیكن‌ شما می‌گویید چرا چنین‌ است‌؟ آیا پسر متحمّل‌ گناه‌ پدرش‌ نمی‌باشد؟ اگر پسر انصاف‌ و عدالت‌ را بجا آورده‌، تمامی‌ فرایض‌ مرا نگاه‌ دارد و به‌ آنها عمل‌ نماید، او البتّه‌ زنده‌ خواهد ماند.
\v 20 هر كه‌ گناه‌ كند او خواهد مرد. پسر متحمّل‌ گناه‌ پدرش‌ نخواهد بود و پدر متحمّل‌ گناه‌ پسرش‌ نخواهد بود. عدالت‌ مرد عادل‌ بر خودش‌ خواهد بود و شرارت‌ مرد شریر بر خودش‌ خواهد بود.
\s5
\v 21 «و اگر مرد شریر از همه‌ گناهانی‌ كه‌ ورزیده‌ باشد بازگشت‌ نماید و جمیع‌ فرایض‌ مرا نگاه‌ داشته‌، انصاف‌ و عدالت‌ را بجا آورد او البتّه‌ زنده‌ مانده‌ نخواهد مرد.
\v 22 تمامی‌ تقصیرهایی‌ كه‌ كرده‌ باشد به‌ ضدّ او به‌ یاد آورده‌ نخواهد شد بلكه‌ درعدالتی‌ كه‌ كرده‌ باشد زنده‌ خواهد ماند.»
\s5
\v 23 خداوند یهوه‌ می‌فرماید: «آیا من‌ از مردن‌ مرد شریر مسرور می‌باشم‌؟ نی‌ بلكه‌ از اینكه‌ از رفتار خود بازگشت‌ نموده‌، زنده‌ ماند.
\s5
\v 24 و اگر مرد عادل‌ از عدالتش‌ برگردد و ظلم‌ نموده‌، موافق‌ همه‌ رجاساتی‌ كه‌ شریران‌ می‌كنند عمل‌ نماید آیا او زنده‌ خواهد ماند؟ نی‌ بلكه‌ تمامی‌ عدالت‌ او كه‌ كرده‌ است‌ به‌ یاد آورده‌ نخواهد شد و در خیانتی‌ كه‌ نموده‌ و در گناهی‌ كه‌ ورزیده‌ است‌ خواهد مرد.
\s5
\v 25 «امّا شما می‌گویید كه‌ طریق‌ خداوند موزون‌ نیست‌. پس‌ حال‌ ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بشنوید: آیا طریق‌ من‌ غیر موزون‌ است‌ و آیا طریق‌ شما غیر موزون‌ نیست‌؟
\v 26 چونكه‌ مرد عادل‌ از عدالتش‌ برگردد و ظلم‌ كند در آن‌ خواهد مرد. به‌ سبب‌ ظلمی‌ كه‌ كرده‌ است‌ خواهد مرد.
\s5
\v 27 و چون‌ مرد شریر را از شرارتی‌ كه‌ كرده‌ است‌ بازگشت‌ نماید و انصاف‌ و عدالت‌ را بجا آورد، جان‌ خود را زنده‌ نگاه‌ خواهد داشت‌.
\v 28 چونكه‌ تعقّل‌ نموده‌، از تمامی‌ تقصیرهایی‌ كه‌ كرده‌ بود بازگشت‌ كرد البتّه‌ زنده‌ خواهد ماند و نخواهد مرد.
\s5
\v 29 لیكن‌ شما ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ می‌گویید كه‌ طریق‌ خداوند موزون‌ نیست‌. ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ آیا طریق‌ من‌ غیر موزون‌ است‌ و آیا طریق‌ شما غیر موزون‌ نیست‌؟»
\v 30 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: «ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ من‌ بر هریك‌ از شما موافق‌ رفتارش‌ داوری‌ خواهم‌ نمود. پس‌ توبه‌ كنید و از همه‌ تقصیرهای‌ خود بازگشت‌ نمایید تا گناه‌ موجب‌ هلاكت‌ شما نشود.
\s5
\v 31 تمامی‌ تقصیرهای‌ خویش‌ را كه‌ مرتكب‌ آنهاشده‌اید از خود دور اندازید و دل‌ تازه‌ و روح‌ تازه‌ای‌ برای‌ خود ایجاد كنید. زیرا كه‌ ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ برای‌ چه‌ بمیرید؟
\v 32 زیرا خداوند یهوه‌ می‌گوید: من‌ از مرگ‌ آنكس‌ كه‌ می‌میرد مسرور نمی‌باشم‌. پس‌ بازگشت‌ نموده‌، زنده‌ مانید.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 «پس‌ تو این‌ مرثیه‌ را برای‌ سروران‌اسرائیل‌ بخوان‌
\v 2 و بگو: مادر تو چه‌ بود. او در میان‌ شیران‌ شیر ماده‌ می‌خوابید و بچه‌های‌ خود را در میان‌ شیران‌ ژیان‌ می‌پرورد.
\v 3 و یكی‌ از بچه‌های‌ خود را تربیت‌ نمود كه‌ شیر ژیان‌ گردید و به‌ دریدن‌ شكار آموخته‌ شد و مردمان‌ را خورد.
\v 4 و چون‌ امّت‌ها خبر او را شنیدند، در حفره‌ ایشان‌ گرفتار گردید و او را در غُلها به‌ زمین‌ مصر بردند.
\s5
\v 5 و چون‌ مادرش‌ دید كه‌ بعد از انتظار كشیدن‌ امیدش‌ بریده‌ شد، پس‌ از بچه‌هایش‌ دیگری‌ را گرفته‌، او را شیری‌ ژیان‌ ساخت.
\v 6 و او در میان‌ شیران‌ گردش‌ كرده‌، شیر ژیان‌ گردید و به‌ دریدن‌ شكار آموخته‌ شده‌، مردمان‌ را خورد.
\v 7 و قصرهای‌ ایشان‌ را ویران‌ و شهرهای‌ ایشان‌ را خراب‌ نمود و زمین‌ و هرچه‌ در آن‌ بود از آواز غرّش‌ او تهی‌ گردید.
\s5
\v 8 و امّت‌ها از كشورها از هر طرف‌ بر او هجوم‌ آورده‌، دام‌ خود را بر او گسترانیدند كه‌ به‌ حفره‌ ایشان‌ گرفتار شد.
\v 9 و او را در غُلْها كشیده‌، در قفس‌ گذاشتند و نزد پادشاه‌ بابل‌ بردند واو را در قلعه‌ای‌ نهادند تا آواز او دیگر بر كوههای‌ اسرائیل‌ مسموع‌ نشود.
\s5
\v 10 «مادر تو مثل‌ درخت‌ مَوْ مانند خودت‌ نزد آبها غرس‌ شده‌، به‌ سبب‌ آبهای‌ بسیار میوه‌ آوردوشاخه‌ بسیار داشت‌.
\v 11 و شاخه‌های‌ قوّی‌ برای‌ عصاهای‌ سلاطین‌ داشت‌. و قدّ آن‌ در میان‌ شاخه‌های‌ پر برگ‌ به‌ حدّی‌ بلند شد كه‌ از كثرت‌ اغصانش‌ ارتفاعش‌ نمایان‌ گردید.
\s5
\v 12 امّا به‌ غضب‌ كنده‌ و به‌ زمین‌ انداخته‌ شد. و باد شرقی‌ میوه‌اش‌ را خشك‌ ساخت‌ و شاخه‌های‌ قویاش‌ شكسته‌ و خشك‌ گردیده‌، آتش‌ آنها را سوزانید.
\v 13 و الا´ن‌ در بیابان‌ در زمین‌ خشك‌ و تشنه‌ مغروس‌ است‌.
\s5
\v 14 و آتش‌ از عصاهای‌ شاخه‌هایش‌ بیرون‌ آمده‌، میوه‌اش‌ را سوزانید. به‌ نوعی‌ كه‌ یك‌ شاخه‌ قوّی‌ برای‌ عصای‌ سلاطین‌ نمانده‌ است‌. این‌ مرثیه‌ است‌ و مرثیه‌ خواهد بود.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و در روز دهم‌ ماه‌ پنجم‌ از سال‌ هفتم‌بعضی‌ از مشایخ‌ اسرائیل‌ به‌ جهت‌ طلبیدن‌ خداوند آمدند و پیش‌ من‌ نشستند.
\s5
\v 2 آنگاه‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 3 «ای‌ پسر انسان‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: آیا شما برای‌ طلبیدن‌ من‌ آمدید؟ خداوند یهوه‌ می‌گوید: به‌ حیات‌ خودم‌ قَسَم‌ كه‌ از شما طلبیده‌ نخواهم‌ شد.
\s5
\v 4 ای‌ پسر انسان‌ آیا بر ایشان‌ حكم‌ خواهی‌ كرد؟ آیا بر ایشان‌ حكم‌ خواهی‌ كرد؟ پس‌ رجاسات‌ پدران‌ ایشان‌ را بدیشان‌ بفهمان‌.
\v 5 و به‌ ایشان‌ بگو، خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: در روزی‌ كه‌ اسرائیل‌ را برگزیدم‌ و دست‌ خود را برای‌ ذریت‌ خاندان‌ یعقوب‌ برافراشتم‌ و خود را به‌ ایشان‌ در زمین‌ مصر معروف‌ ساختم‌ و دست‌ خود را برای‌ ایشان‌ برافراشته‌، گفتم‌: من‌ یهوه‌ خدای‌شما هستم‌،
\v 6 در همان‌ روز دست‌ خود را برای‌ ایشان‌ برافراشتم‌ كه‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر به‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ بازدید كرده‌ بودم‌ بیرون‌ آورم‌. زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌ و فخر همه‌ زمینها می‌باشد.
\s5
\v 7 و به‌ ایشان‌ گفتم‌: هر كس‌ از شما رجاسات‌ چشمان‌ خود را دور كند و خویشتن‌ را به‌ بتهای‌ مصر نجس‌ نسازد، زیرا كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 8 امّا ایشان‌ از من‌ عاصی‌ شده‌، نخواستند كه‌ به‌ من‌ گوش‌ گیرند. و هر كس‌ از ایشان‌ رجاسات‌ چشمان‌ خود را دور نكرد و بتهای‌ مصر را ترك‌ ننمود. آنگاه‌ گفتم‌ كه‌ خشم‌ خود را بر ایشان‌ خواهم‌ ریخت‌ و غضب‌ خویش‌ را در میان‌ زمین‌ مصر بر ایشان‌ به‌ اتمام‌ خواهم‌ رسانید.
\v 9 لیكن‌ محض‌ خاطر اسم‌ خود عمل‌ نمودم‌ تا آن‌ در نظر امّت‌هایی‌ كه‌ ایشان‌ در میان‌ آنها بودند و در نظر آنها خود را به‌ بیرون‌ آوردن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر، به‌ ایشان‌ شناسانیدم‌، بی‌حرمت‌ نشود.
\s5
\v 10 پس‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌، به‌ بیابان‌ رسانیدم‌.
\v 11 و فرایض‌ خویش‌ را به‌ ایشان‌ دادم‌ و احكام‌ خود را كه‌ هر كه‌ به‌ آنها عمل‌ نماید به‌ آنها زنده‌ خواهد ماند، به‌ ایشان‌ تعلیم‌ دادم‌.
\v 12 و نیز سَبَّت‌های‌ خود را به‌ ایشان‌ عطا فرمودم‌ تا علامتی‌ در میان‌ من‌ و ایشان‌ بشود و بدانند كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ ایشان‌ را تقدیس‌ می‌نمایم‌.
\s5
\v 13 «لیكن‌ خاندان‌ اسرائیل‌ در بیابان‌ از من‌ عاصی‌ شده‌، در فرایض‌ من‌ سلوك‌ ننمودند. و احكام‌ مرا كه‌ هر كه‌ به‌ آنها عمل‌ نماید از آنها زنده‌ ماند، خوار شمردند و سَبَّت‌هایم‌ را بسیار بی‌حرمت‌ نمودند. آنگاه‌ گفتم‌ كه‌ خشم‌ خود را برایشان‌ ریخته‌، ایشان‌ را در بیابان‌ هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 14 لیكن‌ محض‌ خاطر اسم‌ خود عمل‌ نمودم‌ تا آن‌ به‌ نظر امّت‌هایی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ حضور آنها بیرون‌ آوردم‌ بی‌حرمت‌ نشود.
\s5
\v 15 و من‌ نیز دست‌ خود را برای‌ ایشان‌ در بیابان‌ برافراشتم‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ داده‌ بودم‌، داخل‌ نسازم‌، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌ و فخر تمامی‌ زمینها می‌باشد.
\v 16 زیرا كه‌ احكام‌ مرا خوار شمردند وبه‌ فرایضم‌ سلوك‌ ننمودند و سَبَّت‌های‌ مرا بی‌حرمت‌ ساختند، چونكه‌ دل‌ ایشان‌ به‌ بتهای‌ خود مایل‌ می‌بود.
\v 17 لیكن‌ خشم‌ من‌ بر ایشان‌ رقّت‌ نموده‌، ایشان‌ را هلاك‌ نساختم‌ و ایشان‌ را در بیابان‌، نابود ننمودم‌.
\s5
\v 18 و به‌ پسران‌ ایشان‌ در بیابان‌ گفتم‌: به‌ فرایض‌ پدران‌ خود سلوك‌ منمایید و احكام‌ ایشان‌ را نگاه‌ مدارید و خویشتن‌ را به‌ بتهای‌ ایشان‌ نجس‌ مسازید.
\v 19 من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌. پس‌ به‌ فرایض‌ من‌ سلوك‌ نمایید و احكام‌ مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا آورید.
\v 20 و سَبَّت‌های‌ مرا تقدیس‌ نمایید تا در میان‌ من‌ و شما علامتی‌ باشد و بدانید كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.
\s5
\v 21 «لیكن‌ پسران‌ از من‌ عاصی‌ شده‌، به‌ فرایض‌ من‌ سلوك‌ ننمودند و احكام‌ مرا كه‌ هر كه‌ آنها را بجا آورد از آنها زنده‌ خواهد ماند، نگاه‌ نداشتند و به‌ آنها عمل‌ ننمودند و سَبَّت‌های‌ مرا بی‌حرمت‌ ساختند. آنگاه‌ گفتم‌ كه‌ خشم‌ خود را بر ایشان‌ ریخته‌، غضب‌ خویش‌ را بر ایشان‌ در بیابان‌ به‌ اتمام‌ خواهم‌ رسانید.
\v 22 لیكن‌ دست‌ خود را برگردانیده‌، محض‌ خاطر اسم‌ خود عمل‌ نمودم‌ تا آن‌ به‌ نظر امّت‌هایی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ حضور آنهابیرون‌ آوردم‌ بی‌حرمت‌ نشود.
\s5
\v 23 و من‌ نیز دست‌ خود را برای‌ ایشان‌ در بیابان‌ برافراشتم‌ كه‌ ایشان‌ را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ نمایم‌ و ایشان‌ را در كشورها متفرّق‌ سازم‌.
\v 24 زیرا كه‌ احكام‌ مرا بجا نیاوردند و فرایض‌ مرا خوار شمردند و سَبَّت‌های‌ مرا بی‌حرمت‌ ساختند و چشمان‌ ایشان‌ بسوی‌ بتهای‌ پدران‌ ایشان‌ نگران‌ می‌بود.
\s5
\v 25 بنابراین‌ من‌ نیز فرایضی‌ را كه‌ نیكو نبود و احكامی‌ را كه‌ از آنها زنده‌ نمانند به‌ ایشان‌ دادم‌.
\v 26 و ایشان‌ را به‌ هدایای‌ ایشان‌ كه‌ هر كس‌ را كه‌ رَحِم‌ را می‌گشود از آتش‌ می‌گذرانیدند، نجس‌ ساختم‌ تا ایشان‌ را تباه‌ سازم‌ و بدانند كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 27 «بنابراین‌ ای‌ پسر انسان‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: در این‌ دفعه‌ نیز پدران‌ شما خیانت‌ كرده‌، به‌ من‌ كفر ورزیدند.
\v 28 زیرا كه‌ چون‌ ایشان‌ را به‌ زمینی‌ كه‌ دست‌ خود را برافراشته‌ بودم‌ كه‌ آن‌ را به‌ ایشان‌ بدهم‌ در آوردم‌، آنگاه‌ به‌ هر تلّ بلند و هر درخت‌ كَشَن‌ نظر انداختند و ذبایح‌ خود را در آنجا ذبح‌ نمودند و قربانی‌های‌ غضب‌انگیز خویش‌ را گذرانیدند. و در آنجا هدایای‌ خوشبوی‌ خود را آوردند و در آنجا هدایای‌ ریختنی‌ خود را ریختند.
\v 29 و به‌ ایشان‌ گفتم‌: این‌ مكان‌ بلند كه‌ شما به‌ آن‌ می‌روید چیست‌؟ پس‌ اسم‌ آن‌ تا امروز بامَه‌ خوانده‌ می‌شود.
\s5
\v 30 «بنابراین‌ به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: آیا شما به‌ رفتار پدران‌ خود خویشتن‌ را نجس‌ می‌سازید و رجاسات‌ایشان‌ را پیروی‌ نموده‌، زنا می‌كنید؟
\v 31 و هدایای‌ خود را آورده‌، پسران‌ خویش‌ را از آتش‌ می‌گذرانید و خویشتن‌ را از تمامی‌ بتهای‌ خود تا امروز نجس‌ می‌سازید؟ پس‌ ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ آیا من‌ از شما طلبیده‌ بشوم‌؟ خداوند یهوه‌ می‌فرماید به‌ حیات‌ خودم‌ قَسَم‌ كه‌ از شما طلبیده‌ نخواهم‌ شد.
\v 32 و آنچه‌ به‌ خاطر شما خطور می‌كند، هرگز واقع‌ نخواهد شد كه‌ خیال‌ می‌كنید. مثل‌ امّت‌ها و مانند قبایل‌ كشورها گردیده‌، (بتهای‌) چوب‌ و سنگ‌ را عبادت‌ خواهید نمود.
\s5
\v 33 زیرا خداوند یهوه‌ می‌فرماید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ هرآینه‌ با دست‌ قوّی‌ و بازوی‌ برافراشته‌ و خشم‌ ریخته‌ شده‌ بر شما سلطنت‌ خواهم‌ نمود.
\v 34 و شما را از میان‌ امّت‌ها بیرون‌ آورده‌، به‌ دست‌ قوّی‌ و بازوی‌ برافراشته‌ و خشم‌ ریخته‌ شده‌ از زمینهایی‌ كه‌ در آنها پراكنده‌ شده‌اید جمع‌ خواهم‌ نمود.
\v 35 و شما را به‌ بیابان‌ امّت‌ها در آورده‌، در آنجا بر شما روبرو داوری‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 36 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: چنانكه‌ بر پدران‌ شما در بیابان‌ زمین‌ مصر داوری‌ نمودم‌، همچنین‌ بر شما داوری‌ خواهم‌ نمود.
\v 37 و شما را زیر عصا گذرانیده‌، به‌ بند عهد درخواهم‌ آورد.
\v 38 و آنانی‌ را كه‌ متمرّد شده‌ و از من‌ عاصی‌ گردیده‌اند، از میان‌ شما جدا خواهم‌ نمود و ایشان‌ را از زمین‌ غربت‌ ایشان‌ بیرون‌ خواهم‌ آورد. لیكن‌ به‌ زمین‌ اسرائیل‌ داخل‌ نخواهند شد و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 39 امّا به‌ شما ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «همه‌ شما نزد بتهای‌ خود رفته‌، آنها را عبادت‌ كنید. لیكن‌ بعد از این‌ البتّه‌ مرا گوش‌ خواهید داد. و اسم‌ قدّوس‌ مرادیگر با هدایا و بتهای‌ خود بی‌عصمت‌ نخواهید ساخت‌.
\s5
\v 40 زیرا خداوند یهوه‌ می‌فرماید: در كوه‌ مقدّس‌ من‌ بر كوه‌ بلند اسرائیل‌ تمام‌ خاندان‌ اسرائیل‌ جمیعاً در آنجا مرا عبادت‌ خواهند كرد و در آنجا از ایشان‌ راضی‌ شده‌، ذبایح‌ جنبانیدنی‌ شما و نوبرهای‌ هدایای‌ شما را با تمامی‌ موقوفات‌ شما خواهم‌ طلبید.
\v 41 و چون‌ شما را از امّت‌ها بیرون‌ آورم‌ و شما را از زمینهایی‌ كه‌ در آنها پراكنده‌ شده‌اید جمع‌ نمایم‌، آنگاه‌ هدایای‌ خوشبوی‌ شما را از شما قبول‌ خواهم‌ كرد و به‌ نظر امّت‌ها در میان‌ شما تقدیس‌ كرده‌ خواهم‌ شد.
\s5
\v 42 و چون‌ شما را به‌ زمین‌ اسرائیل‌ یعنی‌ به‌ زمینی‌ كه‌ درباره‌اش‌ دست‌ خود را برافراشتم‌ كه‌ آن‌ را به‌ پدران‌ شما بدهم‌ بیاورم‌، آنگاه‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 43 و در آنجا طریق‌های‌ خود و تمامی‌ اعمال‌ خویش‌ را كه‌ خویشتن‌ را به‌ آنها نجس‌ ساخته‌اید، به‌ یاد خواهید آورد. و از همه‌ اعمال‌ قبیح‌ كه‌ كرده‌اید، خویشتن‌ را به‌ نظر خود مكروه‌ خواهید داشت.
\v 44 و ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ خداوند یهوه‌ می‌فرماید: هنگامی‌ كه‌ با شما محض‌ خاطر اسم‌ خود و نه‌ به‌ سزای‌ رفتار قبیح‌ شما و نه‌ موافق‌ اعمال‌ فاسد شما عمل‌ نموده‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 45 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 46 «ای‌ پسر انسان‌ روی‌ خود را بسوی‌ جنوب‌ متوجّه‌ ساز و به‌ سمت‌ جنوب‌ تكلّم‌ نما و بر جنگل‌ صحرای‌ جنوب‌ نبوّت‌ كن‌.
\v 47 و به‌ آن‌ جنگل‌ جنوب‌ بگو: كلام‌ خداوند را بشنو. خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ آتشی‌ در تو می‌افروزم‌ كه‌ هر درخت‌ سبز و هر درخت‌ خشك‌ را در تو خواهد سوزانید. و لهیب‌ ملتهب‌ آن‌ خاموش‌ نخواهد شد و همه‌ رویها از جنوب‌ تاشمال‌ از آن‌ سوخته‌ خواهد شد.
\s5
\v 48 و تمامی‌ بشر خواهند فهمید كه‌ من‌ یهوه‌ آن‌ را افروخته‌ام‌ تا خاموشی‌ نپذیرد.»
\v 49 و من‌ گفتم‌: «آه‌ ای‌ خداوند یهوه‌، ایشان‌ درباره‌ من‌ می‌گویند: آیا او مثلها نمی‌آورد؟»
\s5
\c 21
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ روی‌ خود را بسوی‌ اورشلیم‌ بدار و به‌ مكان‌های‌ بلند مقدّس‌ تكلّم‌ نما. و به‌ زمین‌ اسرائیل‌ نبوّت‌ كن‌
\v 3 و به‌ زمین‌ اسرائیل‌ بگو: خداوند چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌ و شمشیر خود را از غلافش‌ كشیده‌، عادلان‌ و شریران‌ را از میان‌ تو منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 4 و چونكه‌ عادلان‌ و شریران‌ را از میان‌ تو منقطع‌ می‌سازم‌، بنابراین‌ شمشیر من‌ بر تمامی‌ بشر از جنوب‌ تا شمال‌ از غلافش‌ بیرون‌ خواهد آمد.
\v 5 و تمامی‌ بشر خواهند فهمید كه‌ من‌ یهوه‌ شمشیر خود را از غلافش‌ بیرون‌ كشیدم‌ تا باز به‌ آن‌ برنگردد.
\s5
\v 6 پس‌ تو ای‌ پسر انسان‌ آه‌ بكش‌! با شكستگی‌ كمر و مرارت‌ سخت‌ به‌ نظر ایشان‌ آه‌ بكش‌.
\v 7 و اگر به‌ تو گویند كه‌ چرا آه‌ می‌كشی‌؟ بگو: به‌ سبب‌ آوازه‌ای‌ كه‌ می‌آید. زیرا كه‌ همه‌ دلها گداخته‌ و تمامی‌ دستها سست‌ گردیده‌ و همه‌ جانها كاهیده‌ و جمیع‌ زانوها مثل‌ آب‌ بیتاب‌ خواهد شد. خداوند یهوه‌ می‌گوید: همانا آن‌ می‌آید و به‌ وقوع‌ خواهد پیوست‌.»
\s5
\v 8 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 9 «ای‌ پسر انسان‌ نبوّت‌ كرده‌، بگو: خداوند چنین‌ می‌فرماید: بگو كه‌ شمشیرْ، شمشیرْ تیز شده‌ و نیز صیقلی‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 10 تیز شده‌ است‌ تا كشتار نماید و صیقلی‌ گردیده‌ تا برّاق‌ شود. پس‌ آیا ماشادی‌ نماییم‌؟ عصای‌ پسر من‌ همه‌ درختان‌ را خوار می‌شمارد.
\v 11 و آن‌ برای‌ صیقلی‌ شدن‌ داده‌ شد تا آن‌ را به‌ دست‌ گیرند. و این‌ شمشیر تیز شده‌ و صیقلی‌ گردیده‌ است‌ تا به‌ دست‌ قاتل‌ داده‌ شود.
\s5
\v 12 ای‌ پسر انسان‌ فریاد برآور و وِلْوِله‌ نما زیرا كه‌ این‌ بر قوم‌ من‌ و بر جمیع‌ سروران‌ اسرائیل‌ وارد می‌آید. ترسها به‌ سبب‌ شمشیر بر قوم‌ من‌ عارض‌ شده‌ است‌. لهذا بر ران‌ خود دست‌ بزن‌.
\v 13 زیرا كه‌ امتحان‌ است‌. و چه‌ خواهد بود اگر عصایی‌ كه‌ (دیگران‌ را) خوار می‌شمارد، دیگر نباشد. قول‌ خداوند یهوه‌ این‌ است‌:
\s5
\v 14 و تو ای‌ پسر انسان‌ نبوّت‌ كن‌ و دستهای‌ خود را به‌ هم‌ بزن‌ و شمشیر دفعه‌ سوّم‌ تكرار بشود. شمشیر مقتولان‌ است‌. شمشیر آن‌ مقتول‌ عظیم‌ كه‌ ایشان‌ را احاطه‌ می‌كند.
\s5
\v 15 شمشیر بُرنده‌ای‌ به‌ ضدّ همه‌ دروازه‌های‌ ایشان‌ قرار دادم‌ تا دلها گداخته‌ شود و هلاكت‌ها زیاده‌ شود. آه‌ (شمشیر) برّاق‌ گردیده‌ و برای‌ كشتار تیز شده‌ است.
\v 16 جمع‌ شده‌، به‌ جانب‌ راست‌ برو و آراسته‌ گردیده‌، به‌ جانب‌ چپ‌ توجّه‌ نما. به‌ هر طرف‌ كه‌ رخسارهایت‌ متوجّه‌ می‌باشد.
\v 17 و من‌ نیز دستهای‌ خود را به‌ هم‌ خواهم‌ زد و حدّت‌ خشم‌ خویش‌ را ساكن‌ خواهم‌ گردانید. من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ تكلّم‌ نموده‌ام‌.»
\s5
\v 18 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 19 «و تو ای‌ پسر انسان‌ دو راه‌ به‌ جهت‌ خود تعیین‌ نما تا شمشیر پادشاه‌ بابل‌ از آنها بیاید. هر دو آنها از یك‌ زمین‌ بیرون‌ می‌آید. و علامتی‌ بر پا كن‌. آن‌ را بر سر راه‌ شهر بر پا نما.
\v 20 راهی‌ تعیین‌ نما تا شمشیر به‌ رَبَّه‌ بنی‌ عَمَّوُن‌ و به‌ یهودا در اورشلیم‌ مُنیع‌ بیاید.
\s5
\v 21 زیرا كه‌ پادشاه‌ بابل‌ بر شاهراه‌، به‌ سر دو راه‌ ایستاده‌ است‌ تا تفأّل‌ زند و تیرها را به‌ هم‌ زده‌، از ترافیم‌ سؤال‌ می‌كند و به‌ جگر می‌نگرد.
\v 22 به‌ دست‌ راستش‌ تَفَأُّلِ اورشلیم‌ است‌ تا منجنیقها بر پا كند و دهان‌ را برای‌ كشتار بگشاید و آواز را به‌ گلبانگ‌ بلند نماید و منجنیقها بر دروازه‌ها بر پا كند و سنگرها بسازد و برجها بنا نماید.
\v 23 لیكن‌ در نظر ایشان‌ كه‌ قَسَم‌ برای‌ آنها خورده‌اند، تفأّل‌ باطل‌ می‌نماید. و او گناه‌ ایشان‌ را به‌ یاد می‌آورد تا گرفتار شوند.»
\s5
\v 24 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ شما تقصیرهای‌ خویش‌ را منكشف‌ ساخته‌ و خطایای‌ خود را در همه‌ اعمال‌ خویش‌ ظاهر نموده‌، عصیان‌ خود را یاد آورانیدید، پس‌ چون‌ به‌ یاد آورده‌ شدید دستگیر خواهید شد.
\s5
\v 25 و تو ای‌ رئیس‌ شریر اسرائیل‌ كه‌ به‌ زخم‌ مهلك‌ مجروح‌ شده‌ای‌ و اجل‌ تو در زمان‌ عقوبت‌ آخر رسیده‌ است‌،
\v 26 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: عمامه‌ را دور كن‌ و تاج‌ را بردار. چنین‌ نخواهد ماند. آنچه‌ را كه‌ پست‌ است‌ بلند نما و آنچه‌ را كه‌ بلند است‌ پست‌ كن‌.
\v 27 و من‌ آن‌ را سرنگون‌، سرنگون‌، سرنگون‌ خواهم‌ ساخت‌. و این‌ دیگر واقع‌ نخواهد شد تا آنكس‌ بیاید كه‌ حقّ او می‌باشد. و من‌ آن‌ را به‌ وی‌ عطا خواهم‌ نمود.
\s5
\v 28 «و تو ای‌ پسر انسان‌ نبّوت‌ كرده‌، بگو: خداوند یهوه‌ درباره‌ بنی‌عمّون‌ و سرزنش‌ ایشان‌ چنین‌ می‌فرماید: بگو كه‌ شمشیر، شمشیر برای‌ كشتار كشیده‌ شده‌ است‌ و به‌ غایت‌ صیقلی‌ گردیده‌ تا برّاق‌ بشود.
\v 29 چونكه‌ برای‌ تو رؤیای‌ باطل‌ دیده‌اند و برای‌ تو تفأّل‌ دروغ‌ زده‌اند تا تو را بر گردنهای‌ مقتولان‌ شریر بگذارند كه‌ اجل‌ ایشان‌ در زمان‌ عقوبت‌ آخر رسیده‌ است‌.
\s5
\v 30 لهذا آن‌ را به‌ غلافش‌ برگردان‌ و بر تو در مكانی‌ كه‌ آفریده‌ شده‌ای‌ و در زمینی‌ كه‌ تولّد یافته‌ای‌ داوری‌ خواهم‌ نمود.
\v 31 و خشم‌ خود را بر تو خواهم‌ریخت‌ و آتش‌ غیظ‌ خود را بر تو خواهم‌ دمید. و تو را به‌ دست‌ مردان‌ وحشی‌ كه‌ برای‌ هلاك‌ نمودن‌ چالاكند تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 32 و تو برای‌ آتش‌ هیزم‌ خواهی‌ شد و خونت‌ در آن‌ زمین‌ خواهد ماند. پس‌ به‌ یاد آورده‌ نخواهی‌ شد زیرا من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ تكلّم‌ نموده‌ام‌.»
\s5
\c 22
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ آیا داوری‌ خواهی‌ نمود؟ آیا بر شهر خونریز داوری‌ خواهی‌ نمود؟ پس‌ آن‌ را از همه‌ رجاساتش‌ آگاه‌ ساز.
\v 3 و بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: ای‌ شهری‌ كه‌ خون‌ را در میان‌ خودت‌ می‌ریزی‌ تا اجل‌ تو برسد! ای‌ كه‌ بتها را به‌ ضدّ خود ساخته‌، خویشتن‌ را نجس‌ نموده‌ای‌!
\s5
\v 4 به‌ سبب‌ خونی‌ كه‌ ریخته‌ای‌ مجرم‌ شده‌ای‌ و به‌ سبب‌ بتهایی‌ كه‌ ساخته‌ای‌ نجس‌ گردیده‌ای‌. لهذا اجل‌ خویش‌ را نزدیك‌ آورده‌، به‌ انتهای‌ سالهای‌ خود رسیده‌ای‌. لهذا تو را نزد امّت‌ها عار و نزد جمیع‌ كشورها مسخره‌ گردانیده‌ام‌.
\v 5 ای‌ پلید نام‌! و ای‌ پر فتنه‌! آنانی‌ كه‌ به‌ تو نزدیك‌ و آنانی‌ كه‌ از تو دورند بر تو سُخریه‌ خواهند نمود.
\s5
\v 6 اینك‌ سرورانِ اسرائیل‌، هر كس‌ به‌ قدر قوّت‌ خویش‌ مرتكب‌ خونریزی‌ در میان‌ تو می‌بودند.
\v 7 پدر و مادر را در میان‌ تو اهانت‌ نمودند. و غریبان‌ را در میان‌ تو مظلوم‌ ساختند و بر یتیمان‌ و بیوه‌زنان‌ در میان‌ تو ستم‌ نمودند.
\v 8 و تو مَقْدَس‌های‌ مرا خوار شمرده‌، سَبَّت‌های‌ مرا بی‌عصمت‌ نمودی‌.
\v 9 و بعضی‌ در میان‌ تو به‌ جهت‌ ریختن‌ خون‌، نمّامی‌ می‌نمودند و بر كوهها در میان‌ تو غذا می‌خوردند و در میان‌ تو مرتكب‌ قباحت‌ می‌شدند.
\s5
\v 10 و عورت‌ پدران‌ را در میان‌ تومنكشف‌ می‌ساختند. و زنان‌ حایض‌ را در میان‌ تو بی‌عصمت‌ می‌نمودند.
\v 11 یكی‌ در میان‌ تو با زن‌ همسایه‌ خود عمل‌ زشت‌ نمود. و دیگری‌ عروس‌ خویش‌ را به‌ جور بی‌عصمت‌ كرد. و دیگری‌ خواهرش‌، یعنی‌ دختر پدر خود را ذلیل‌ ساخت‌.
\v 12 و در میان‌ تو به‌ جهت‌ ریختن‌ خون‌ رشوه‌ خوردند و سود و ربح‌ گرفتند. و تو مال‌ همسایه‌ خود را به‌ زور غصب‌ كردی‌ و مرا فراموش‌ نمودی‌. قول‌ خداوند یهوه‌ این‌ است‌.
\s5
\v 13 لهذا هان‌ من‌ به‌ سبب‌ حرص‌ تو كه‌ مرتكب‌ آن‌ شده‌ای‌ و به‌ سبب‌ خونی‌ كه‌ در میان‌ خودت‌ ریخته‌ای‌، دستهای‌ خود را به‌ هم‌ می‌زنم‌.
\v 14 پس‌ در ایامی‌ كه‌ من‌ به‌ تو مكافات‌ رسانم‌ آیا دلت‌ قوی و دستهایت‌ محكم‌ خواهد بود؟ من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ تكلّم‌ نمودم‌ و بعمل‌ خواهم‌ آورد.
\v 15 و تو را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ و در میان‌ كشورها متفرّق‌ ساخته‌، نجاسات‌ تو را از میانت‌ نابود خواهم‌ ساخت‌.
\v 16 و به‌ نظر امّت‌ها بی‌عصمت‌ خواهی‌ شد و خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 17 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 18 «ای‌ پسر انسان‌ خاندان‌ اسرائیل‌ نزد من‌ دُرْد شده‌اند و جمیع‌ ایشان‌ مس‌ و روی‌ و آهن‌ و سرب‌ در میان‌ كوره‌ و دُرْد نقره‌ شده‌اند.
\v 19 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ همگی‌ شما دُرْد شده‌اید، لهذا من‌ شما را در میان‌ اورشلیم‌ جمع‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 20 چنانكه‌ نقره‌ و مس‌ و آهن‌ و سرب‌ و روی‌ را در میان‌ كوره‌ جمع‌ كرده‌، آتش‌ بر آنها می‌دمند تا گداخته‌ شود، همچنان‌ من‌ شما را در غضب‌ و حدّت‌ خشم‌ خویش‌ جمع‌ كرده‌، در آن‌ خواهم‌ نهاد و شما را خواهم‌ گداخت.
\v 21 و شما را جمع‌ كرده‌، آتش‌ غضب‌ خود را بر شما خواهم‌ دمید كه‌ در میانش‌ گداخته‌ شوید.
\v 22 چنانكه‌ نقره‌ در میان‌ كوره‌ گداخته‌ می‌شود، همچنان‌ شما در میانش‌ گداخته‌ خواهید شد و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ حدّت‌ خشم‌ خویش‌ را بر شما ریخته‌ام‌.»
\s5
\v 23 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 24 «ای‌ پسر انسان‌ او را بگو: تو زمینی‌ هستی‌ كه‌ طاهر نخواهی‌ شد. و باران‌ در روز غضب‌ بر تو نخواهد بارید.
\v 25 فتنه‌ انبیای‌ آن‌ در میانش‌ می‌باشد. ایشان‌ مثل‌ شیر غرّان‌ كه‌ شكار را می‌درد، جانها را می‌خورند. و گنجها و نفایس‌ را می‌برند. و بیوه‌زنان‌ را در میانش‌ زیاد می‌سازند.
\s5
\v 26 كاهنانش‌ به‌ شریعت‌ من‌ مخالفت‌ ورزیده‌، موقوفات‌ مرا حلال‌ می‌سازند. و در میان‌ مقدّس‌ و غیر مقدّس‌ تمیز نمی‌دهند و در میان‌ نجس‌ و طاهر فرق‌ نمی‌گذارند. و چشمان‌ خود را از سَبَّت‌های‌ من‌ می‌پوشانند و من‌ در میان‌ ایشان‌ بی‌حرمت‌ گردیده‌ام‌.
\v 27 سرورانش‌ مانند گرگان‌ درنده‌ خون‌ می‌ریزند و جانها را هلاك‌ می‌نمایند تا سود ناحقّ ببرند.
\v 28 و انبیایش‌ ایشان‌ را به‌ گِلِ ملاط‌ اندود نموده‌، رؤیاهای‌ باطل‌ می‌بینند و برای‌ ایشان‌ تفأّل‌ دروغ‌ زده‌، می‌گویند كه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ گفته‌ است‌ با آنكه‌ یهوه‌ تكلّم‌ ننموده‌.
\s5
\v 29 و قوم‌ زمین‌ به‌ شدّت‌ ظلم‌ نموده‌ و مال‌ یكدیگر را غصب‌ كرده‌اند. و بر فقیران‌ و مسكینان‌ جفا نموده‌، غریبان‌ را به‌ بی‌انصافی‌ مظلوم‌ ساخته‌اند.
\s5
\v 30 و من‌ در میان‌ ایشان‌ كسی‌ را طلبیدم‌ كه‌ دیوار را بنا نماید و برای‌ زمین‌ به‌ حضور من‌ در شكاف‌ بایستد تا آن‌ را خراب‌ ننمایم‌، امّا كسی‌ را نیافتم‌.
\v 31 پس‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: خشم‌ خود را بر ایشان‌ ریخته‌ام‌ و ایشان‌ را به‌ آتش‌ غضب‌ خویش‌ هلاك‌ ساخته‌، طریق‌ ایشان‌ را بر سر ایشان‌ وارد آورده‌ام‌.»
\s5
\c 23
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌، دو زن‌ دختر یك‌ مادر بودند.
\v 3 و ایشان‌ در مصر زنا كرده‌، در جوانی‌ خود زناكار شدند. در آنجا سینه‌های‌ ایشان‌ را مالیدند و پستانهای‌ بكارت‌ ایشان‌ را افشردند.
\v 4 و نامهای‌ ایشان‌ بزرگتر اُهُوله‌ و خواهر او اُهُولِیبَه‌ بود. و ایشان‌ از آن‌ من‌ بوده‌، پسران‌ و دختران‌ زاییدند. و امّا نامهای‌ ایشان‌ اُهُوله‌، سامره‌ می‌باشد و اُهُولِیبَه‌، اورشلیم‌.
\s5
\v 5 و اُهُوله‌ از من‌ رو تافته‌، زنا نمود و بر محبّان‌ خود یعنی‌ بر آشوریان‌ كه‌ مجاور او بودند عاشق‌ گردید؛
\v 6 كسانی‌ كه‌ به‌ آسمانجونی‌ ملبّس‌ بودند؛ حاكمان‌ و سرداران‌ كه‌ همه‌ ایشان‌ جوانان‌ دلپسند و فارسان‌ اسب‌ سوار بودند.
\v 7 و به‌ ایشان‌ یعنی‌ به‌ جمیع‌ برگزیدگان‌ بنی‌ آشور فاحشگی‌ خود را بذل‌ نمود و خود را از جمیع‌ بتهای‌ آنانی‌ كه‌ بر ایشان‌ عاشق‌ می‌بود نجس‌ می‌ساخت‌.
\s5
\v 8 و فاحشگی‌ خود را كه‌ در مصر می‌نمود، ترك‌ نكرد. زیرا كه‌ ایشان‌ در ایام‌ جوانی‌اش‌ با او همخواب‌ می‌شدند و پستانهای‌ بكارت‌ او را افشرده‌، زناكاری‌ خود را بر وی‌ می‌ریختند.
\v 9 لهذا من‌ او را به‌ دست‌ عاشقانش‌ یعنی‌ به‌ دست‌ بنی‌ آشور كه‌ او بر ایشان‌ عشق‌ می‌ورزید، تسلیم‌ نمودم‌.
\v 10 كه‌ ایشان‌ عورت‌ او را منكشف‌ ساخته‌، پسران‌ و دخترانش‌ را گرفتند. و او را به‌ شمشیر كشتند كه‌ در میان‌ زنان‌ عبرت‌ گردید و بر وی‌ داوری‌ نمودند.
\s5
\v 11 «و چون‌ خواهرش‌ اُهُوْلِیبَه‌ این‌ را دید، در عشق‌بازی‌ خویش‌ از او زیادتر فاسد گردید و بیشتر از زناكاری‌ خواهرش‌ زنا نمود.
\v 12 و بر بنی‌ آشور عاشق‌ گردید كه‌ جمیع‌ ایشان‌ حاكمان‌ و سرداران‌ مجاور او بودند و ملبّس‌ به‌ آسمانجونی‌و فارسان‌ اسب‌ سوار و جوانان‌ دلپسند بودند.
\v 13 و دیدم‌ كه‌ او نیز نجس‌ گردیده‌ و طریق‌ هردو ایشان‌ یك‌ بوده‌ است‌.
\s5
\v 14 پس‌ زناكاری‌ خود را زیاد نمود، زیرا صورتهای‌ مردان‌ كه‌ بر دیوارها نقش‌ شده‌ بود یعنی‌ تصویرهای‌ كلدانیان‌ را كه‌ به‌ شَنْجَرف‌ كشیده‌ شده‌ بود، دید.
\v 15 كه‌ كمرهای‌ ایشان‌ به‌ كمربندها بسته‌ و عمامهای‌ رنگارنگ‌ بر سر ایشان‌ پیچیده‌ بود. و جمیع‌ آنها مانند سرداران‌ و به‌ شبیه‌ اهل‌ بابل‌ كه‌ مولد ایشان‌ زمین‌ كلدانیان‌ است‌، بودند.
\s5
\v 16 و چون‌ چشم‌ او بر آنها افتاد، عاشق‌ ایشان‌ گردید. و رسولان‌ نزد ایشان‌ به‌ زمین‌ كلدانیان‌ فرستاد.
\v 17 و پسران‌ بابل‌ نزد وی‌ در بستر عشق‌ بازی‌ درآمده‌، او را از زناكاری‌ خود نجس‌ ساختند. پس‌ چون‌ خود را از ایشان‌ نجس‌ یافت‌، طبع‌ وی‌ از ایشان‌ متنفّر گردید.
\s5
\v 18 و چون‌ كه‌ زناكاری‌ خود را آشكار كرد و عورت‌ خود را منكشف‌ ساخت‌، جان‌ من‌ از او متنفّر گردید، چنانكه‌ جانم‌ از خواهرش‌ متنفّر شده‌ بود.
\v 19 امّا او ایام‌ جوانی‌ خود را كه‌ در آنها در زمین‌ مصر زنا كرده‌ بود به‌ یاد آورده‌، باز زناكاری‌ خود را زیاد نمود.
\s5
\v 20 و بر معشوقه‌های‌ ایشان‌ عشق‌ ورزید كه‌ گوشت‌ ایشان‌، مثل‌ گوشت‌ الاغان‌ و نطفه‌ ایشان‌ چون‌ نطفه‌ اسبان‌ می‌باشد.
\v 21 و قباحت‌ جوانی‌ خود را حینی‌ كه‌ مصریان‌ پستانهایت‌ را به‌ خاطر سینه‌های‌ جوانی‌ات‌ افشردند به‌ یاد آوردی‌.
\s5
\v 22 «بنابراین‌ ای‌ اُهُوْلِیبَه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ عاشقانت‌ را كه‌ جانت‌ از ایشان‌ متنفّر شده‌ است‌ به‌ ضدّ تو برانگیزانیده‌، ایشان‌ را از هر طرف‌ برتو خواهم‌ آورد.
\v 23 یعنی‌ پسران‌ بابل‌ و همه‌ كلدانیان‌ را از فَقُود و شُوع‌ و قُوع‌. و همه‌ پسران‌ آشور را همراه‌ ایشان‌ كه‌ جمیع‌ ایشان‌ جوانان‌ دلپسند و حاكمان‌ و والیان‌ وسرداران‌ و نامداران‌ هستند و تمامی‌ ایشان‌ اسب‌ سوارند.
\s5
\v 24 و با اسلحه‌ و كالسكه‌ها و ارابه‌ها و گروه‌ عظیمی‌ بر تو خواهند آمد و با مِجَّن‌ها و سپرها و خُودها تو را احاطه‌ خواهند نمود. و من‌ داوری‌ تو را به‌ ایشان‌ خواهم‌ سپرد تا تو را بر حسب‌ احكام‌ خود داوری‌ نمایند.
\v 25 و من‌ غیرت‌ خود را به‌ ضدّ تو خواهم‌ برانگیخت‌ تا با تو به‌ غضب‌ عمل‌ نمایند. و بینی‌ و گوشهایت‌ را خواهند برید و بقیه‌ تو با شمشیر خواهند افتاد و پسران‌ و دخترانت‌ را خواهند گرفت‌ و بقیه‌ تو به‌ آتش‌ سوخته‌ خواهند شد.
\s5
\v 26 و لباس‌ تو را از تو كنده‌، زیورهای‌ زیبایی‌ تو را خواهند برد.
\v 27 پس‌ قباحت‌ تو و زناكاری‌ات‌ را كه‌ از زمین‌ مصر آورده‌ای‌، از تو نابود خواهم‌ ساخت‌. و چشمان‌ خود را بسوی‌ ایشان‌ بر نخواهی‌ افراشت‌ و دیگر مصر را به‌ یاد نخواهی‌ آورد.
\s5
\v 28 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ تو را به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ از ایشان‌ نفرت‌ داری‌ و به‌ دست‌ آنانی‌ كه‌ جانت‌ از ایشان‌ متنفّر است‌، تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\v 29 و با تو از راه‌ بغض‌ رفتار نموده‌، تمامی‌ حاصل‌ تو را خواهند گرفت‌ و تو را عریان‌ و برهنه‌ وا خواهم‌ گذاشت‌. تا آنكه‌ برهنگی‌ زناكاری‌ تو و قباحت‌ و فاحشه‌گری‌ تو ظاهر شود.
\s5
\v 30 و این‌ كارها را به‌ تو خواهم‌ كرد، از این‌ جهت‌ كه‌ در عقب‌ امّت‌ها زنا نموده‌، خویشتن‌ را از بتهای‌ ایشان‌ نجس‌ ساخته‌ای‌.
\v 31 و چونكه‌ به‌ طریق‌ خواهر خود سلوك‌ نمودی‌، جام‌ او را به‌ دست‌ تو خواهم‌ داد.
\s5
\v 32 و خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: جام‌ عمیق‌ و بزرگ‌ خواهر خود را خواهی‌ نوشید و محّل‌ سخریه‌ و استهزا خواهی‌ شد كه‌ متحمّل‌ آن‌ نتوانی‌ شد.
\s5
\v 33 و از مستی‌ و حزن‌ پر خواهی‌ شد. از جام‌ حیرت‌ و خرابی‌ یعنی‌ از جام‌ خواهرت‌سامره‌.
\v 34 و آن‌ را خواهی‌ نوشید و تا تَه‌ خواهی‌ آشامید و خورده‌های‌ آن‌ را خواهی‌ خایید و پستانهای‌ خود را خواهی‌ كَند، زیرا خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ من‌ این‌ را گفته‌ام‌.
\s5
\v 35 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: چونكه‌ مرا فراموش‌ كردی‌ و مرا پشت‌ سر خود انداختی‌، لهذا تو نیز متحمّل‌ قباحت‌ و زناكاری‌ خود خواهی‌ شد.»
\s5
\v 36 و خداوند مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌! آیا براهوله‌ و اهولیبه‌ داوری‌ خواهی‌ نمود؟ بلكه‌ ایشان‌ را از رجاسات‌ ایشان‌ آگاه‌ ساز.
\v 37 زیرا كه‌ زنا نموده‌اند و دست‌ ایشان‌ خون‌ آلود است‌ و با بتهای‌ خویش‌ مرتكب‌ زنا شده‌اند. و پسران‌ خود را نیز كه‌ برای‌ من‌ زاییده‌ بودند، به‌ جهت‌ آنها از آتش‌ گذرانیده‌اند تا سوخته‌ شوند.
\s5
\v 38 و علاوه‌ بر آن‌ این‌ را هم‌ به‌ من‌ كرده‌اند كه‌ در همانروز مَقْدَس‌ مرا بی‌عصمت‌ كرده‌، سَبَّت‌های‌ مرا بی‌حرمت‌ نموده‌اند.
\v 39 زیرا چون‌ پسران‌ خود را برای‌ بتهای‌ خویش‌ ذبح‌ نموده‌ بودند، در همان‌ روز به‌ مَقْدَس‌ من‌ داخل‌ شده‌، آن‌ را بی‌عصمت‌ نمودند و هان‌ این‌ عمل‌ را در خانه‌ من‌ بجا آوردند.
\s5
\v 40 بلكه‌ نزد مردانی‌ كه‌ از دور آمدند، فرستادید كه‌ نزد ایشان‌ قاصدی‌ فرستاده‌ شد. و چون‌ ایشان‌ رسیدند، خویشتن‌ را برای‌ ایشان‌ غسل‌ دادی‌ و سرمه‌ به‌ چشمانت‌ كشیدی‌ و خود را به‌ زیورهایت‌ آرایش‌ دادی‌.
\v 41 و بر بستر فاخری‌ كه‌ سفره‌ پیش‌ آن‌ آماده‌ بود نشسته‌، بُخور و روغن‌ مرا بر آن‌ نهادی.
\s5
\v 42 و در آن‌ آوازِ گروه‌ عیاشان‌ مسموع‌ شد. و همراه‌ آن‌ گروه‌ عظیم‌ صابیان‌ از بیابان‌ آورده‌ شدند كه‌ دستبندها بر دستها و تاجهای‌ فاخر بر سر هر دو آنها گذاشتند.
\s5
\v 43 و من‌ دربارۀ آن‌ زنی‌ كه‌ درزناكاری‌ فرسوده‌ شده‌ بود گفتم‌: آیا ایشان‌ الا´ن‌ با او زنا خواهند كرد و او با ایشان‌؟
\v 44 و به‌ او درآمدند به‌ نهجی‌ كه‌ نزد فاحشه‌ها درمی‌آیند. همچنان‌ به‌ آن‌ دو زن‌ قباحت‌ پیشه‌ یعنی‌ اُهُوَله‌ و اُهُولِیبه‌ درآمدند.
\v 45 پس‌ مردان‌ عادل‌ بر ایشان‌ قصاص‌ زنان‌ زناكار و خونریز را خواهند رسانید، زیرا كه‌ ایشان‌ زانیه‌ می‌باشند و دست‌ ایشان‌ خون‌آلود است‌.
\s5
\v 46 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: من‌ گروهی‌ به‌ ضدّ ایشان‌ خواهم‌ برانگیخت‌. و ایشان‌ را مشوّش‌ ساخته‌، به‌ تاراج‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\v 47 و آن‌ گروه‌ ایشان‌ را به‌ سنگها سنگسار نموده‌، به‌ شمشیرهای‌ خود پاره‌ خواهند كرد. و پسران‌ و دختران‌ ایشان‌ را كشته‌، خانه‌های‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ خواهند سوزانید.
\s5
\v 48 و قباحت‌ را از زمین‌ نابود خواهم‌ ساخت‌. پس‌ جمیع‌ زنان‌ متنبّه‌ خواهند شد كه‌ مثل‌ شما مرتكب‌ قباحت‌ نشوند.
\v 49 و سزای‌ قباحت‌ شما را بر شما خواهند رسانید. و متحمّل‌ گناهان‌ بتهای‌ خویش‌ خواهید شد و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ خداوند یهوه‌ می‌باشم‌.»
\s5
\c 24
\p
\v 1 و در روز دهم‌ ماه‌ دهم‌ از سال‌ نهم‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ اسم‌ امروز را برای‌ خود بنویس‌، اسم‌ همین‌ روز را، زیرا كه‌ در همین‌ روز پادشاه‌ بابل‌ بر اورشلیم‌ هجوم‌ آورد.
\s5
\v 3 و برای‌ این‌ خاندان‌ فتنه‌انگیز مَثَلی‌ آورده‌، به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: دیگ‌ را بگذار. آن‌ را بگذار و آب‌ نیز در آن‌ بریز.
\v 4 قطعه‌هایش‌ یعنی‌ هر قطعه‌ نیكو و ران‌ و دوش‌ را در میانش‌ جمع‌ كن‌ و از بهترین‌ استخوانها آن‌ را پر ساز.
\v 5 و بهترین‌ گوسفندان‌ را بگیر و استخوانها را زیرش‌ دسته‌ كرده‌، آن‌ را خوب‌ بجوشان‌ تا استخوانهایی‌ كه‌ در اندرونش‌ هست‌ پخته‌ شود.
\s5
\v 6 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: وای‌ برآن‌ شهر خونریز! وای‌ بر آن‌ دیگی‌ كه‌ زنگش‌ در میانش‌ است‌ و زنگش‌ از میانش‌ در نیامده‌ است‌! آن‌ را به‌ قطعه‌هایش‌ بیرون‌ آور و قرعه‌ بر آن‌ انداخته‌ نشود.
\s5
\v 7 زیرا خونی‌ كه‌ ریخت‌ در میانش‌ می‌باشد. آن‌ را بر صخره‌ صاف‌ نهاد و بر زمین‌ نریخت‌ تا از خاك‌ پوشانیده‌ شود.
\v 8 من‌ خون‌ او را بر صخره‌ صاف‌ نهادم‌ كه‌ پنهان‌ نشود تا آنكه‌ حدّت‌ خشم‌ را برانگیخته‌ انتقام‌ بكشم‌.
\s5
\v 9 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: وای‌ بر آن‌ شهر خونریز! من‌ نیز توده‌ هیزم‌ را بزرگ‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 10 هیزم‌ زیاد بیاور و آتش‌ بیفروز و گوشت‌ را مهیا ساز و ادویه‌جات‌ در آن‌ بریز و استخوانها سوخته‌ بشود.
\s5
\v 11 پس‌ آن‌ را بر اخگر خالی‌ بگذار تا تابیده‌ شده‌ مِسَش‌ سوخته‌ گردد و نجاستش‌ در آن‌ گداخته‌ شود و زنگش‌ نابود گردد.
\v 12 او از مشقّت‌ها خسته‌ گردید، امّا زنگ‌ بسیارش‌ از وی‌ بیرون‌ نیامد. پس‌ زنگش‌ در آتش‌ بشود.
\s5
\v 13 در نجاسات‌ تو قباحت‌ است‌ چونكه‌ تو را تطهیر نمودم‌. امّا طاهر نشدی‌. لهذا تا غضب‌ خود را بر تـو به‌ اتمـام‌ نرسانـم‌، دیگـر از نجاسـت‌ خـود طاهر نخواهـی‌ شـد.
\s5
\v 14 مـن‌ كه‌ یهـوه‌ هستـم‌ این‌ را گفته‌ام‌ و به‌ وقوع‌ خواهـد پیوست‌ و آن‌ را بجا خواهـم‌ آورد. پس‌ خداونـد یهـوه‌ می‌گوید: دست‌ نخواهم‌ برداشت‌ و شفقت‌ نخواهم‌ نمود و پشیمان‌ نخواهم‌ شد و بر حسب‌ رفتارت‌ و بر وفق‌ اعمالت‌ بر تو داوری‌ خواهند كرد.»
\s5
\v 15 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 16 «ای‌ پسر انسان‌ اینك‌ من‌ آرزوی‌ چشمانت‌ را بَغْتَةً از تو خواهم‌ گرفت‌. ماتم‌ و گریه‌ منما و اشك‌ از چشمت‌ جاری‌ نشود.
\v 17 آه‌ بكش‌ و خاموش‌ شو و برای‌ مرده‌ ماتم‌ مگیر. بلكه‌ عمامه‌ بر سرت‌ بپیچ‌ و كفش‌ به‌ پایت‌ بكن‌ و شاربهایت‌ را مپوشان‌ و طعام‌ مرده‌ را مخور.»
\s5
\v 18 پس‌ بامدادان‌ با قوم‌ تكلّم‌ نمودم‌ و وقت‌ عصر زن‌ من‌ مُرد و صبحگاهان‌ به‌ نهجی‌ كه‌ مأمور شده‌ بودم‌ عمل‌ نمودم.
\s5
\v 19 و قوم‌ به‌ من‌ گفتند: «آیا ما را خبر نمی‌دهی‌ كه‌ این‌ كارهایی‌ كه‌ می‌كنی‌ به‌ ما چه‌ نسبت‌ دارد؟»
\v 20 ایشان‌ را جواب‌ دادم‌ كه‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 21 «به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ هان‌ من‌ مَقْدَس‌ خود را كه‌ فخر جلال‌ شما و آرزوی‌ چشمان‌ شما و لذّت‌ جانهای‌ شما است‌، بی‌عصمت‌ خواهم‌ نمود. و پسران‌ و دختران‌ شما كه‌ ایشان‌ را ترك‌ خواهید كرد، به‌ شمشیر خواهند افتاد.
\s5
\v 22 و به‌ نهجی‌ كه‌ من‌ عمل‌ نمودم‌، شما عمل‌ خواهید نمود. شاربهای‌ خود را نخواهید پوشانید و طعام‌ مردگان‌ را نخواهید خورد.
\v 23 عمامه‌های‌ شما بر سر و كفشهای‌ شما در پایهای‌ شما بوده‌، ماتم‌ و گریه‌ نخواهید كرد. بلكه‌ به‌ سبب‌ گناهان‌ خود كاهیده‌ شده‌، بسوی‌ یكدیگر آه‌ خواهید كشید.
\v 24 و حزقیال‌ برای‌ شما آیتی‌ خواهد بود موافق‌ هر آنچه‌ او كرد، شما عمل‌ خواهید نمود. و حینی‌ كه‌ این‌ واقع‌ شود خواهید دانست‌ كه‌ من‌ خداوند یهوه‌ می‌باشم‌.
\s5
\v 25 «و امّا تو ای‌ پسر انسان‌! در روزی‌ كه‌ من‌ قوّت‌ و سرور فخر و آرزوی‌ چشمان‌ و رفعت‌جانهای‌ ایشان‌ یعنی‌ پسران‌ و دختران‌ ایشان‌ را از ایشان‌ گرفته‌ باشم‌، آیا واقع‌ نخواهد شد
\v 26 كه‌ در آن‌ روز هر كه‌ رهایی‌ یابد نزد تو آمده‌، این‌ را به‌ سمع‌ تو خواهد رسانید؟
\v 27 پس‌ در آن‌ روز دهانت‌ برای‌ آنانی‌ كه‌ رهایی‌ یافته‌اند باز خواهد شد و متكلّم‌ شده‌، دیگر گنگ‌ نخواهی‌ بود و برای‌ ایشان‌ آیتی‌ خواهی‌ بود و خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ می‌باشم‌.»
\s5
\c 25
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ نظر خود را بر بنی‌عَمُّون‌ بدار و به‌ ضدّ ایشان‌ نبوّت‌ نما.
\s5
\v 3 و به‌ بنی‌عمّون‌ بگو: كلام‌ خداوند یهوه‌ را بشنوید! خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: چونكه‌ دربارۀ مَقْدَسِ من‌ حینی‌ كه‌ بی‌عصمت‌ شد و دربارۀ زمین‌ اسرائیل‌، حینی‌ كه‌ ویران‌ گردید و دربارۀ خاندان‌ یهودا، حینی‌ كه‌ به‌ اسیری‌ رفتند هَه‌ گفتی‌،
\v 4 بنابراین‌ همانا من‌ تو را به‌ بنی‌ مشرق‌ تسلیم‌ می‌كنم‌ تا در تو تصرّف‌ نمایند. و خیمه‌های‌ خود را در میان‌ تو زده‌، مسكن‌های‌ خویش‌ را در تو بر پا خواهند نمود.
\v 5 و ایشان‌ میوه‌ تو را خواهند خورد و شیر تو را خواهند نوشید. و رَبَّه‌ را آرامگاه‌ شتران‌ و (زمین‌) بنی‌ عَمُّون‌ را خوابگاه‌ گله‌ها خواهم‌ گردانید و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 6 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ تو بر زمین‌ اسرائیل‌ دستك‌ می‌زنی‌ و پا بر زمین‌ می‌كوبی‌ و به‌ تمامی‌ كینه‌ دل‌ خود شادی‌ می‌نمایی‌،
\v 7 بنابراین‌ هان‌ من‌ دست‌ خود را بر تودراز خواهم‌ كرد و تو را تاراج‌ امّت‌ها خواهم‌ ساخت‌. و تو را از میان‌ قوم‌ها منقطع‌ ساخته‌، از میان‌ كشورها نابود خواهم‌ ساخت‌. و چون‌ تو را هلاك‌ ساخته‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 8 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ موآب‌ و سَعیر گفته‌اند كه‌ اینك‌ خاندان‌ اسرائیل‌ مانند جمیع‌ امّت‌ها می‌باشند،
\v 9 بنابراین‌ اینك‌ من‌ حدود موآب‌ را از شهرها یعنی‌ از شهرهای‌ حدودش‌ كه‌ فخر زمین‌ می‌باشد یعنی‌ بیت‌ یشیموت‌ و بَعْل‌ مَعُون‌ و قریه‌ تایم‌ مفتوح‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 10 برای‌ بنی‌ مشرق‌ آن‌ را با بنی‌ عَمّْون‌ (مفتوح‌ خواهم‌ ساخت‌) و به‌ تصرّف‌ ایشان‌ خواهم‌ داد تا بنی‌ عمّون‌ دیگر در میان‌ امّت‌ها مذكور نشوند.
\v 11 و بر موآب‌ داوری‌ خواهم‌ نمود و خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ می‌باشم‌.»
\s5
\v 12 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «از این‌ جهت‌ كه‌ ادوم‌ از خاندان‌ یهودا انتقام‌ كشیده‌اند و در انتقام‌ كشیدن‌ از ایشان‌ خطایی‌ عظیم‌ ورزیده‌اند،
\v 13 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: دست‌ خود را براَدُوم‌ دراز كرده‌، انسان‌ و بهایم‌ را از آن‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌ و آن‌ را ویران‌ كرده‌، از تیمان‌ تا ددان‌ به‌ شمشیر خواهند افتاد.
\s5
\v 14 و به‌ دست‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ انتقام‌ خود را از اَدُوم‌ خواهم‌ كشید و موافق‌ خشم‌ و غضب‌ من‌ به‌ اَدُوم‌عمل‌ خواهند نمود. و خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ انتقام‌ مرا خواهند فهمید.»
\s5
\v 15 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ فلسطینیان‌ انتقام‌ كشیدند و با كینه‌ دل‌ خود انتقام‌ سخت‌ كشیدند تا آن‌ را به‌ عداوت‌ ابدی‌ خراب‌ نمایند،
\v 16 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ دست‌ خود را بر فلسطینیان‌ دراز نموده‌، كریتیان‌ را منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌ و باقی‌ ماندگان‌ ساحل‌ دریا را هلاك‌ خواهم‌ نمود.
\v 17 و با سرزنش‌ غضب‌آمیز انتقام‌ سخت‌ از ایشان‌ خواهم‌ گرفت‌. پس‌ چون‌ انتقام‌ خود را از ایشان‌ كشیده‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 و در سال‌ یازدهم‌ در غرّه‌ ماه‌ واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ چونكه‌ صور دربارۀ اورشلیم‌ می‌گوید هَهْ، دروازه‌ امّت‌ها شكسته‌ شد و حال‌ به‌ من‌ منتقل‌ گردیده‌ است‌؛ و چون‌ او خراب‌ گردید من‌ توانگر خواهم‌ شد.
\s5
\v 3 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: هان‌ ای‌ صور من‌ به‌ ضدّ تو می‌باشم‌ و امّت‌های‌ عظیم‌ بر تو خواهم‌ برانگیخت‌ به‌ نهجی‌ كه‌ دریا امواج‌ خود را برمی‌انگیزاند.
\v 4 و حصار صور را خراب‌ كرده‌، بُرجهایش‌ را منهدم‌ خواهند ساخت‌ و غبارش‌ را از آن‌ خواهم‌ رُفت‌ و آن‌ را به‌ صخره‌ای‌ صاف‌ تبدیل‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 5 و او محّل‌ پهن‌ كردن‌ دامهادر میان‌ دریا خواهد شد، زیرا خداوند یهوه‌ می‌فرماید كه‌ من‌ این‌ را گفته‌ام‌. و آن‌ تاراج‌ امّت‌ها خواهد گردید.
\v 6 و دخترانش‌ كه‌ در صحرا می‌باشند، به‌ شمشیر كشته‌ خواهند شد. پس‌ ایشان‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 7 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «اینك‌ من‌ نبوكدرصّر پادشاه‌ بابل‌، پادشاه‌ پادشاهان‌ را از طرف‌ شمال‌ بر صور با اسبان‌ و ارابه‌ها و سواران‌ و جمعیت‌ و خلق‌ عظیمی‌ خواهم‌ آورد.
\v 8 و او دختران‌ تو را در صحرا به‌ شمشیر خواهد كشت‌. و بُرجها به‌ ضدّ تو بنا خواهد نمود. و سنگرها در برابر تو خواهد ساخت‌ و مَتَرْسها در برابر تو برپا خواهد داشت‌.
\s5
\v 9 و منجنیقهای‌ خود را بر حصارهایت‌ آورده‌، برجهایت‌ را با تبرهای‌ خود منهدم‌ خواهد ساخت‌.
\v 10 و اسبانش‌ آنقدر زیاد خواهد بود كه‌ گَرد آنها تو را خواهد پوشانید. و چون‌ به‌ دروازه‌هایت‌ داخل‌ شود چنانكه‌ به‌ شهر رخنه‌دار درمی‌آیند، حصارهایت‌ از صدای‌ سواران‌ و ارابه‌ها و كالسكه‌ها متزلزل‌ خواهد گردید.
\v 11 و به‌ سُمّ اسبان‌ خود همه‌ كوچه‌هایت‌ را پایمال‌ كرده‌، اهل‌ تو را به‌ شمشیر خواهد كشت‌. و بناهای‌ فخر تو به‌ زمین‌ خواهد افتاد.
\s5
\v 12 و توانگری‌ تو را تاراج‌ نموده‌، تجارت‌ تو را به‌ یغما خواهند برد. و حصارهایت‌ را خراب‌ نموده‌، خانه‌های‌ مرغوب‌ تو را منهدم‌ خواهند نمود. و سنگها و چوب‌ و خاك‌ تو را در آب‌ خواهند ریخت‌.
\v 13 و آواز نغمات‌ تو را ساكت‌ خواهم‌ گردانید كه‌ صدای‌ عودهایت‌ دیگر مسموع‌ نشود.
\v 14 و تو را به‌ صخره‌ای‌ صاف‌ مبدّل‌ خواهم‌گردانید تا محّل‌ پهن‌ كردن‌ دامها بشوی‌ و بار دیگر بنا نخواهی‌ شد. زیرا خداوند یهوه‌ می‌فرماید: من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ این‌ را گفته‌ام‌.»
\s5
\v 15 خداوند یهوه‌ به‌ صور چنین‌ می‌گوید: «آیا جزیره‌ها از صدای‌ انهدام‌ تو متزلزل‌ نخواهد شد هنگامی‌ كه‌ مجروحان‌ ناله‌ كشند و در میان‌ تو كشتار عظیمی‌ بشود؟
\v 16 و جمیع‌ سروران‌ دریا از كرسیهای‌ خود فرود آیند. و رداهای‌ خود را از خود بیرون‌ كرده‌، رخوت‌ قلاّبدوزی‌ خویش‌ را بكنند. و به‌ ترسها ملبّس‌ شده‌، بر زمین‌ بنشینند و آناًفآناً لرزان‌ گردیده‌، دربارۀ تو متحیر شوند.
\s5
\v 17 پس‌ برای‌ تو مرثیه‌ خوانده‌، تو را خواهند گفت‌: ای‌ كه‌ از دریا معمور بودی‌ چگونه‌ تباه‌ گشتی‌! آن‌ شهر نامداری‌ كه‌ در دریا زورآور می‌بود كه‌ با ساكنان‌ خود هیبت‌ خویش‌ را بر جمیع‌ سكنه‌ دریا مستولی‌ می‌ساخت‌.
\v 18 الا´ن‌ در روز انهدام‌ تو جزیره‌ها می‌لرزند، و جزایری‌ كه‌ در دریا می‌باشد، از رحلت‌ تو مدهوش‌ می‌شوند.
\s5
\v 19 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: چون‌ تو را شهر مخروب‌ مثل‌ شهرهای‌ غیر مسكون‌ گردانم‌ و لجّه‌ها را بر تو برآورده‌، تو را به‌ آبهای‌ بسیار مستور سازم‌،
\v 20 آنگاه‌ تو را با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرو می‌روند، نزد قوم‌ قدیم‌ فرود آورده‌، تو را در اسفلهای‌ زمین‌ در خرابه‌های‌ ابدی‌ با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرو می‌روند ساكن‌ خواهم‌ گردانید تا دیگر مسكون‌ نشوی‌ و دیگر جلال‌ تو را در زمین‌ زندگان‌ جای‌ نخواهم‌ داد.
\v 21 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: تو را محلّ وحشت‌ خواهم‌ ساخت‌ كه‌ نابود خواهی‌ شد و تو را خواهند طلبید امّا تا ابدالا´باد یافت‌ نخواهی‌ شد.»
\s5
\c 27
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «امّا تو ای‌ پسر انسان‌ برای‌ صُور مرثیه‌ بخوان‌!
\v 3 و به‌ صُور بگو: ای‌ كه‌ نزد مدخل‌ دریا ساكنی‌ و برای‌ جزیره‌های‌ بسیار تاجر طوایف‌ می‌باشی‌! خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: ای‌ صُور تو گفته‌ای‌ كه‌ من‌ كمال‌ زیبایی‌ هستم‌.
\s5
\v 4 حدود تو در وسط‌ دریا است‌ و بنّایانت‌ زیبایی‌ تو را كامل‌ ساخته‌اند.
\v 5 همه‌ تخته‌هایت‌ را از صنوبر سَنیر ساختند و سرو آزاد لبنان‌ را گرفتند تا دَكَلْها برای‌ تو بسازند.
\s5
\v 6 پاروهایت‌ را از بلوطهای‌ باشان‌ ساختند و نشیمنهایت‌ را از شمشاد جزایر كِتیم‌ كه‌ به‌ عاج‌ منبّت‌ شده‌ بود ترتیب‌ دادند.
\v 7 كتان‌ مطرّز مصری‌ بادبان‌ تو بود تا برای‌ تو عَلَمی‌ بشود. و شِراع‌ تو از آسمانجونی‌ و ارغوان‌ از جزایر اَلیشَه‌ بود.
\s5
\v 8 اهل‌ سیدون‌ و اَرْواد پاروزن‌ تو بودند و حكمای‌ تو ای‌ صور كه‌ در تو بودند ناخدایان‌ تو بودند.
\v 9 مشایخ‌ جُبَیل‌ و حكمایش‌ در تو بوده‌، قلاّفان‌ تو بودند. تمامی‌ كشتیهای‌ دریا و ملاّحان‌ آنها در تو بودند تا برای‌ تو تجارت‌ نمایند.
\s5
\v 10 فارس‌ و لُود و فُوط‌ در افواجت‌ مردان‌ جنگی‌ تو بودند. سپرها و خودها بر تو آویزان‌ كرده‌، ایشان‌ تو را زینت‌ دادند.
\v 11 بنی‌ارواد با سپاهیانت‌ بر حصارهایت‌ از هر طرف‌ و جَمادیان‌ بر برجهایت‌ بودند. و سپرهای‌ خود را بر حصارهایت‌ از هر طرف‌ آویزان‌ كرده‌، ایشان‌ زیبایی‌ تو را كامل‌ ساختند.
\s5
\v 12 ترشیش‌ به‌ فراوانی‌ هر قسم‌ اموالْ سوداگران‌ تو بودند. نقره‌ و آهن‌ و روی‌ و سرب‌ به‌ عوض‌ بضاعت‌ تو می‌دادند.
\v 13 یاوان‌ و توبال‌ و ماشِك‌ سوداگران‌ تو بودند.جانهای‌ مردمان‌ و آلات‌ مس‌ به‌ عوض‌ متاع‌ تو می‌دادند.
\s5
\v 14 اهل‌ خاندان‌ تُوجَرْمَۀ اسبان‌ و سواران‌ و قاطران‌ به‌ عوض‌ بضاعت‌ تو می‌دادند.
\v 15 بنی‌دَدان‌ سوداگران‌ تو و جزایر بسیار بازارگانان‌ دست‌ تو بودند. شاخهای‌ عاج‌ و آبنوس‌ را با تو معاوضت‌ می‌كردند.
\s5
\v 16 اَرام‌ به‌ فراوانی‌ صنایع‌ تو سوداگران‌ تو بودند. بَهْرَمان‌ و اَرْغَوان‌ و پارچه‌های‌ قلاّبدوزی‌ و كتان‌ نازك‌ و مرجان‌ و لعل‌ به‌ عوض‌ بضاعت‌ تو می‌دادند.
\v 17 یهودا و زمین‌ اسرائیل‌ سوداگران‌ تو بودند، گندم‌ مِنیت‌ و حلوا و عسل‌ و روغن‌ و بلسان‌ به‌ عوض‌ متاع‌ تو می‌دادند.
\v 18 دمشق‌ به‌ فراوانی‌ صنایع‌ تو و كثرت‌ هر قسم‌ اموال‌ با شراب‌ حَلْبُون‌ و پشم‌ سفید با تو سودا می‌كردند.
\s5
\v 19 وَدان‌ و یاوان‌ ریسمان‌ به‌ عوض‌ بضاعت‌ تو می‌دادند. آهن‌ مصنوع‌ و سلیخه‌ و قصب‌ الذرّیره‌ از متاعهای‌ تو بود.
\v 20 ددان‌ با زین‌ پوشهای‌ نفیس‌ به‌ جهت‌ سواری‌ سوداگران‌ تو بودند.
\v 21 عرب‌ و همه‌ سروران‌ قیدار بازارگانانِ دست‌ تو بودند. با بره‌ها و قوچها و بزها با تو داد و ستد می‌كردند.
\s5
\v 22 تجّار شَبا و رَعْمَه‌ سوداگران‌ تو بودند. بهترین‌ همه‌ ادویه‌جات‌ و هرگونه‌ سنگ‌ گرانبها و طلا به‌ عوض‌ بضاعت‌ تو می‌دادند.
\v 23 حرّان‌ و كَنَّه‌ و عَدَن‌ و تجّار شبا و آشور و كِلْمَد سوداگران‌ تو بودند.
\s5
\v 24 اینان‌ با نفایس‌ و رداهای‌ آسمانجونی‌ و قلاّبدوزی‌ و صندوقهای‌ پر از رختهای‌ فاخر ساخته‌ شده‌ از چوب‌ سرو آزاد و بسته‌ شده‌ با ریسمانها در بازارهای‌ تو سوداگران‌ تو بودند.
\v 25 كشتیهای‌ ترشیش‌ قافله‌های‌ متاع‌ تو بودند. پس‌ در وسط‌ دریا توانگر و بسیار معزّز گردیدی‌.
\s5
\v 26 پاروزنانت‌ تو را به‌ آبهای‌ عظیم‌بردند و باد شرقی‌ تو را در میان‌ دریا شكست‌.
\v 27 اموال‌ و بضاعت‌ و متاع‌ و ملاّحان‌ و ناخدایان‌ و قلاّفان‌ و سوداگران‌ و جمیع‌ مردان‌ جنگی‌ كه‌ در تو بودند، با تمامی‌ جمعیتی‌ كه‌ در میان‌ تو بودند در روز انهدام‌ تو در وسط‌ دریا افتادند.
\s5
\v 28 «از آواز فریاد ناخدایانت‌ ساحلها متزلزل‌ گردید.
\v 29 و جمیع‌ پاروزنان‌ و ملاّحان‌ و همه‌ ناخدایان‌ دریا از كشتیهای‌ خود فرود آمده‌، در زمین‌ می‌ایستند.
\v 30 و برای‌ تو آواز خود را بلند كرده‌، به‌ تلخی‌ ناله‌ می‌كنند و خاك‌ بر سر خود ریخته‌، در خاكستر می‌غلطند.
\s5
\v 31 و برای‌ تو موی‌ خود را كنده‌، پلاس‌ می‌پوشند و با مرارت‌ جان‌ و نوحه‌ تلخ‌ برای‌ تو گریه‌ می‌كنند.
\v 32 و در نوحه‌ خود برای‌ تو مرثیه‌ می‌خوانند. و بر تو نوحه‌گری‌ نموده‌، می‌گویند: كیست‌ مثل‌ صور و كیست‌ مثل‌ آن‌ شهری‌ كه‌ در میان‌ دریا خاموش‌ شده‌ است‌؟
\v 33 هنگامی‌ كه‌ بضاعت‌ تو از دریا بیرون‌ می‌آمد، قومهای‌ بسیاری‌ را سیر می‌گردانیدی‌ و پادشاهان‌ جهان‌ را به‌ فراوانی‌ اموال‌ و متاع‌ خود توانگر می‌ساختی‌.
\s5
\v 34 امّا چون‌ از دریا، در عمق‌های‌ آبها شكسته‌ شدی‌، متاع‌ و تمامی‌ جمعیت‌ تو در میانت‌ تلف‌ شد.
\v 35 جمیع‌ ساكنان‌ جزایر به‌ سبب‌ تو متحیر گشته‌ و پادشاهان‌ ایشان‌ به‌ شدّت‌ دهشت‌زده‌ و پریشان‌ حال‌ گردیده‌اند.
\v 36 تجّار قوم‌ها بر تو صفیر می‌زنند و تو محّل‌ دهشت‌ گردیده‌، دیگر تا به‌ ابد نخواهی‌ بود.»
\s5
\c 28
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ به‌ رئیس‌ صور بگو:خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: چونكه‌ دلت‌ مغرور شده‌ است‌ و می‌گویی‌ كه‌ من‌ خدا هستم‌ و بر كرسی‌ خدایان‌ در وسط‌ دریا نشسته‌ام‌، و هر چند انسان‌ هستی‌ و نه‌ خدا، لیكن‌ دل‌ خود را مانند دل‌ خدایان‌ ساخته‌ای‌.
\v 3 اینك‌ تو از دانیال‌ حكیم‌تر هستی‌ و هیچ‌ سرّی‌ از تو مخفی‌ نیست‌؟
\s5
\v 4 و به‌ حكمت‌ و فطانت‌ خویش‌ توانگری‌ برای‌ خود اندوخته‌ و طلا و نقره‌ در خزاین‌ خود جمع‌ نموده‌ای‌.
\v 5 به‌ فراوانی‌ حكمت‌ و تجارت‌ خویش‌ دولت‌ خود را افزوده‌ای‌ پس‌ به‌ سبب‌ توانگری‌ات‌ دلت‌ مغرور گردیده‌ است‌.»
\s5
\v 6 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «چونكه‌ تو دل‌ خود را مثل‌ دل‌ خدایان‌ گردانیده‌ای‌،
\v 7 پس‌ اینك‌ من‌ غریبان‌ و ستم‌ كیشان‌ امّت‌ها را بر تو خواهم‌ آورد كه‌ شمشیرهای‌ خود را به‌ ضدّ زیبایی‌ حكمت‌ تو كشیده‌، جمال‌ تو را ملوّث‌ سازند.
\s5
\v 8 و تو را به‌ هاویه‌ فرود آورند. پس‌ به‌ مرگ‌ آنانی‌ كه‌ در میان‌ دریا كشته‌ شوند خواهی‌ مرد.
\v 9 آیا به‌ حضور قاتلان‌ خود خواهی‌ گفت‌ كه‌ من‌ خدا هستم‌؟ نی‌ بلكه‌ در دست‌ قاتلانت‌ انسان‌ خواهی‌ بود و نه‌ خدا.
\v 10 از دست‌ غریبان‌ به‌ مرگ‌ نامختونان‌ كشته‌ خواهی‌ شد، زیرا خداوند یهوه‌ می‌فرماید كه‌ من‌ این‌ را گفته‌ام‌.»
\s5
\v 11 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 12 «ای‌ پسر انسان‌، برای‌ پادشاه‌ صور مرثیه‌ بخوان‌ و وی‌ را بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: تو خاتم‌ كمال‌ و مملّو حكمت‌ و كامل‌ جمال‌ هستی‌.
\v 13 در عدن‌ در باغ‌ خدا بودی‌ و هر گونه‌ سنگ‌ گرانبها از عقیقِ احمر و یاقوتِ اصفر و عقیقِ سفید و زبرجد و جَزْع‌ و یشْب‌ و یاقوت‌ كبود وبَهرَمان‌ و زمرّد پوشش‌ تو بود. و صنعت‌ دفّها و نایهایت‌ در تو از طلا بود كه‌ در روز خلقت‌ تو آنها مهیا شده‌ بود.
\s5
\v 14 تو كروبی‌ مسح‌ شده‌ سایه‌ گستر بودی‌. و تو را نصب‌ نمودم‌ تا بر كوه‌ مقدّس‌ خدا بوده‌ باشی‌. و در میان‌ سنگهای‌ آتشین‌ می‌خرامیدی‌.
\v 15 از روزی‌ كه‌ آفریده‌ شدی‌ تا وقتی‌ كه‌ بی‌انصافی‌ در تو یافت‌ شد به‌ رفتار خود كامل‌ بودی‌.
\s5
\v 16 امّا از كثرت‌ سوداگری‌ات‌ بطن‌ تو را از ظلم‌ پر ساختند. پس‌ خطا ورزیدی‌ و من‌ تو را از كوه‌ خدا بیرون‌ انداختم‌. و تو را ای‌ كروبی‌ سایه‌گستر، از میان‌ سنگهای‌ آتشین‌ تلف‌ نمودم‌.
\v 17 دل‌ تو از زیبایی‌ات‌ مغرور گردید و به‌ سبب‌ جمالت‌ حكمت‌ خود را فاسد گردانیدی‌. لهذا تو را بر زمین‌ می‌اندازم‌ و تو را پیش‌ روی‌ پادشاهان‌ می‌گذارم‌ تا بر تو بنگرند.
\s5
\v 18 به‌ كثرت‌ گناهت‌ و بی‌انصافی تجارتت‌، مَقْدَس‌های‌ خویش‌ را بی‌عصمت‌ ساختی‌. پس‌ آتشی‌ از میانت‌ بیرون‌ می‌آورم‌ كه‌ تو را بسوزاند و تو را به‌ نظر جمیع‌ بینندگانت‌ بر روی‌ زمین‌ خاكستر خواهم‌ ساخت‌.
\v 19 و همه‌ آشنایانت‌ از میان‌ قوم‌ها بر تو متحیر خواهند شد. و تو محلّ دهشت‌ شده‌، دیگر تا به‌ ابد نخواهی‌ بود.»
\s5
\v 20 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 21 «ای‌ پسر انسان‌ نظر خود را بر صیدون‌ بدار و به‌ ضدّش‌ نبوّت‌ نما.
\v 22 و بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ ای‌ صیدون‌ من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌ و خویشتن‌ را در میان‌ تو تمجید خواهم‌ نمود. و حینی‌ كه‌ بر او داوری‌ كرده‌ و خویشتن‌ را در وی‌تقدیس‌ نموده‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 23 و وبا در او و خون‌ در كوچه‌هایش‌ خواهم‌ فرستاد. و مجروحان‌ به‌ شمشیری‌ كه‌ از هر طرف‌ بر او می‌آید در میانش‌ خواهند افتاد. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 24 و بار دیگر برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ از جمیع‌ مجاوران‌ ایشان‌ كه‌ ایشان‌ را خوار می‌شمارند، خاری‌ خلنده‌ و شوك‌ رنج‌ آورنده‌ نخواهد بود. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ خداوند یهوه‌ می‌باشم‌.»
\s5
\v 25 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «هنگامی‌ كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را از قوم‌هایی‌ كه‌ در میان‌ ایشان‌ پراكنده‌ شده‌اند جمع‌ نموده‌، خویشتن‌ را از ایشان‌ به‌ نظر امّت‌ها تقدیس‌ كرده‌ باشم‌، آنگاه‌ در زمین‌ خودشان‌ كه‌ به‌ بنده‌ خود یعقوب‌ داده‌ام‌ ساكن‌ خواهند شد.
\v 26 و در آن‌ به‌ امنیت‌ ساكن‌ شده‌، خانه‌ها بنا خواهند نمود و تاكستانها غرس‌ خواهند ساخت‌. و چون‌ بر جمیع‌ مجاوران‌ ایشان‌ كه‌ ایشان‌ را حقیر می‌شمارند داوری‌ كرده‌ باشم‌، آنگاه‌ به‌ امنیت‌ ساكن‌ شده‌، خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ می‌باشم‌.»
\s5
\c 29
\p
\v 1 و در روز دوازدهم‌ ماه‌ دهم‌ از سال‌ دهم كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ نظر خود را به‌ طرف‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر بدار و به‌ ضدّ او و تمامی‌ مصر نبوّت‌ نما.
\v 3 و متكلّم‌ شده‌، بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ ای‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌. ای‌ اژدهای‌ بزرگ‌ كه‌ در میان‌ نهرهایت‌ خوابیده‌ای‌ و می‌گویی‌ نهر من‌ از آن‌ من‌است‌ و من‌ آن‌ را به‌ جهت‌ خود ساخته‌ام‌!
\s5
\v 4 لهذا قلاّبها در چانه‌ات‌ می‌گذارم‌ و ماهیان‌ نهرهایت‌ را به‌ فلسهایت‌ خواهم‌ چسپانید و تو را از میان‌ نهرهایت‌ بیرون‌ خواهم‌ كشید و تمامی‌ ماهیان‌ نهرهایت‌ به‌ فلسهای‌ تو خواهند چسپید.
\v 5 و تو را با تمامی‌ ماهیان‌ نهرهایت‌ در بیابان‌ پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ و به‌ روی‌ صحرا افتاده‌، بار دیگر تو را جمع‌ نخواهند كرد و فراهم‌ نخواهند آورد. و تو را خوراك‌ حیوانات‌ زمین‌ و مرغان‌ هوا خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 6 و جمیع‌ ساكنان‌ مصر خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ چونكه‌ ایشان‌ برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ عصای‌ نئین‌ بودند.
\v 7 چون‌ دست‌ تو را گرفتند، خرد شدی‌. و كتفهای‌ جمیع‌ ایشان‌ را چاك‌ زدی‌. و چون‌ بر تو تكیه‌ نمودند، شكسته‌ شدی‌. و كمرهای‌ جمیع‌ ایشان‌ را لرزان‌ گردانیدی‌.»
\s5
\v 8 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «اینك‌ من‌ بر تو شمشیری‌ آورده‌، انسان‌ و بهایم‌ را از تو منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 9 و زمین‌ مصر ویران‌ و خراب‌ خواهد شد. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، چونكه‌ می‌گفت‌: نهر از آن‌ من‌ است‌ و من‌ آن‌ را ساخته‌ام‌.
\v 10 بنابراین‌ اینك‌ من‌ به‌ ضدّ تو و به‌ ضدّ نهرهایت‌ هستم‌ و زمین‌ مصر را از مَجْدَلْ تا اَسْوان‌ و تا حدود حَبَشستان‌ بالكّل‌ خراب‌ و ویران‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 11 كه‌ پای‌ انسان‌ از آن‌ عبور ننماید و پای‌ حیوان‌ از آن‌ گذر نكند و مدّت‌ چهل‌ سال‌ مسكون‌ نشود.
\v 12 و زمین‌ مصر را در میان‌ زمینهای‌ ویرانْ ویران‌ خواهم‌ ساخت‌ و شهرهایش‌ در میان‌ شهرهای‌ مخروب‌ مدّت‌ چهل‌ سال‌ خراب‌ خواهد ماند. و مصریان‌ را درمیان‌ امّت‌ها پراكنده‌ و در میان‌ كشورها متفرّق‌ خواهم‌ ساخت‌.»
\s5
\v 13 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «بعد از انقضای‌ چهل‌ سال‌ مصریان‌ را از قوم‌هایی‌ كه‌ در میان‌ آنها پراكنده‌ شوند، جمع‌ خواهم‌ نمود.
\v 14 و اسیران‌ مصر را باز آورده‌، ایشان‌ را به‌ زمین‌ فَتْرُوس‌ یعنی‌ به‌ زمین‌ مولد ایشان‌ راجع‌ خواهم‌ گردانید و در آنجا مملكت‌ پست‌ خواهند بود.
\s5
\v 15 و آن‌ پست‌ترین‌ ممالك‌ خواهد بود. و بار دیگر بر طوایف‌ برتری‌ نخواهد نمود. و من‌ ایشان‌ را قلیل‌ خواهم‌ ساخت‌ تا برامّت‌ها حكمرانی‌ ننمایند.
\v 16 و آن‌ بار دیگر برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ محّل‌ اعتماد نخواهد بود تا بسوی‌ ایشان‌ متوجّه‌ شده‌، گناه‌ را به‌ یاد آورند. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ خداوند یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 17 و در روز اوّل‌ ماه‌ اوّل‌ از سال‌ بیست‌ و هفتم‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 18 «ای‌ پسر انسان‌ نَبوكَدْرَصَّرْ پادشاه‌ بابل‌ از لشكر خود به‌ ضدّ صور خدمت‌ عظیمی‌ گرفت‌ كه‌ سرهای‌ همه‌ بی‌مو گردید و دوشهای‌ همه‌ پوست‌ كنده‌ شد. لیكن‌ از صور به‌ جهت‌ خدمتی‌ كه‌ به‌ ضدّ آن‌ نموده‌ بود، خودش‌ و لشكرش‌ هیچ‌ مزد نیافتند.»
\s5
\v 19 لهذا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «اینك‌ من‌ زمین‌ مصر را به‌ نَبوكَدْرَصَّرْ پادشاه‌ بابل‌ خواهم‌ بخشید. و جمعیت‌ آن‌ را گرفتار كرده‌، غنیمتش‌ را به‌ یغما و اموالش‌ را به‌ تاراج‌ خواهد برد تا اجرت‌ لشكرش‌ بشود.
\v 20 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: زمین‌ مصر را به‌ جهت‌ خدمتی‌ كه‌ كرده‌ است‌، اجرت‌ او خواهم‌ داد چونكه‌ این‌ كار را برای‌ من‌ كرده‌اند.
\s5
\v 21 و در آن‌ روز شاخی‌ برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ خواهم‌ رویانید. و دهان‌ تو را در میان‌ ایشان‌ خواهم‌ گشود، پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌هستم‌.»
\s5
\c 30
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ نبوّت‌ كرده‌، بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: ولوله‌ كنید و بگویید وای‌ برآن‌ روز!
\v 3 زیرا كه‌ آن‌ روز نزدیك‌ است‌ و روز خداوند نزدیك‌ است‌! روز ابرها و زمان‌ امّت‌ها خواهد بود!
\s5
\v 4 و شمشیری‌ بر مصر فرود می‌آید. و چون‌ كشتگان‌ در مصر بیفتند، آنگاه‌ درد شدیدی‌ بر حبش‌ مستولی‌ خواهد شد. و جمعیتِ آن‌ را گرفتار خواهند كرد و اساسهایش‌ منهدم‌ خواهد گردید.
\v 5 و حَبَش‌ و فُوط‌ ولُود و تمامی‌ قومهای‌ مختلف‌ و كُوب‌ و اهل‌ زمین‌ عهد همراه‌ ایشان‌ به‌ شمشیر خواهند افتاد.»
\s5
\v 6 و خداوند چنین‌ می‌فرماید: «معاونان‌ مصر خواهند افتاد و فخر قوّت‌ آن‌ فرود خواهد آمد. و از مَجْدَلْ تا اَسْوان‌ در میان‌ آن‌ به‌ شمشیر خواهند افتاد. قول‌ خداوند یهوه‌ این‌ است‌.
\v 7 و در میان‌ زمینهای‌ ویرانْ ویران‌ خواهند شد و شهرهایش‌ در میان‌ شهرهای‌ مخروب‌ خواهد بود.
\s5
\v 8 و چون‌ آتشی‌ در مصر افروخته‌ باشم‌ و جمیع‌ انصارش‌ شكسته‌ شوند، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 9 در آن‌ روز قاصدان‌ از حضور من‌ به‌ كشتیها بیرون‌ رفته‌، حبشیان‌ مطمئن‌ را خواهند ترسانید. و بر ایشان‌ درد شدیدی‌ مثل‌ روز مصر مستولی‌ خواهد شد، زیرا اینك‌ آن‌ می‌آید.»
\s5
\v 10 و خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «من‌ جمعیت‌ مصر را به‌ دست‌ نَبُوكَدْرَصَّر پادشاه‌ بابل‌ تباه‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 11 او با قوم‌ خود و ستمكیشان‌ امّت‌ها آورده‌ خواهند شد تا آن‌ زمین‌ را ویران‌ سازند. و شمشیرهای‌ خود را بر مصر كشیده‌، زمین‌ را ازكشتگان‌ پر خواهند ساخت.
\s5
\v 12 و نهرها را خشك‌ گردانیده‌، زمین‌ را به‌ دست‌ اشرار خواهم‌ فروخت‌. و زمین‌ را با هرچه‌ در آن‌ است‌، به‌ دست‌ غریبان‌ ویران‌ خواهم‌ ساخت‌. من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ گفته‌ام‌.»
\s5
\v 13 و خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «بتها را نابود ساخته‌، اصنام‌ را از نُوف‌ تلف‌ خواهم‌ نمود. و بار دیگر رئیسی‌ از زمین‌ مصر نخواهد برخاست‌. و خوف‌ بر زمین‌ مصر مستولی‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 14 و فَتْروس‌ را خراب‌ نموده‌، آتشی‌ در صُوْعَنْ خواهم‌ افروخت‌. و بر نُوْ داوری‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 15 و غضب‌ خود را برسِینْ كه‌ ملاذ مصر است‌ ریخته‌، جمعیت‌ نُوْ را منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 16 و چون‌ آتشی‌ در مصر افروخته‌ باشم‌، سِین‌ به‌ درد سخت‌ مبتلا و نُوْمفتوح‌ خواهد شد. و خصمان‌ در وقت‌ روز بر نُوف‌ خواهند آمد.
\s5
\v 17 جوانان‌ آوَن‌ و فِیبَسَتْ به‌ شمشیر خواهند افتاد و اهل‌ آنها به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌.
\v 18 و روز درتَحْفَنحِیس‌ تاریك‌ خواهد شد حینی‌ كه‌ یوغهای‌ مصر را در آنجا شكسته‌ باشم‌ و فخر قوّتش‌ در آن‌ تلف‌ شده‌ باشد. و ابرها آن‌ را خواهد پوشانید و دخترانش‌ به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌.
\v 19 پس‌ چون‌ بر مصر داوری‌ كرده‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 20 و در روز هفتم‌ ماه‌ اوّل‌ از سال‌ یازدهم‌، كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 21 «ای‌ پسر انسان‌ بازوی‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر را خواهم‌ شكست‌. و اینك‌ شكسته‌ بندی‌ نخواهد شد و بر آن‌ مرهم‌ نخواهند گذارد و كرباس‌ نخواهند بست‌ تا قادر بر گرفتن‌ شمشیر بشود.
\s5
\v 22 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: هان‌ من‌ به‌ ضدّ فرعون‌ پادشاه‌ مصر هستم‌ و هر دو بازوی‌ او هم‌ درست‌ و هم‌ شكسته‌ را خرد خواهم‌ كرد و شمشیر را از دستش‌ خواهم‌انداخت‌.
\v 23 و مصریان‌ را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ و در میان‌ كشورها متفرّق‌ خواهم‌ ساخت.
\v 24 و بازوهای‌ پادشاه‌ بابل‌ را تقویت‌ نموده‌، شمشیر خود را به‌ دست‌ او خواهم‌ داد. و بازوهای‌ فرعون‌ را خواهم‌ شكست‌ كه‌ به‌ حضور وی‌ به‌ ناله‌ كشتگان‌ ناله‌ خواهد كرد.
\s5
\v 25 پس‌ بازوهای‌ پادشاه‌ بابل‌ را تقویت‌ خواهم‌ نمود. و بازوهای‌ فرعون‌ خواهد افتاد و چون‌ شمشیر خود را به‌ دست‌ پادشاه‌ بابل‌ داده‌ باشم‌ و او آن‌ را بر زمین‌ مصر دراز كرده‌ باشد، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم.
\v 26 و چون‌ مصریان‌ را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ و ایشان‌ را در كشورها متفرّق‌ ساخته‌ باشم‌، ایشان‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\c 31
\p
\v 1 و در روز اوّل‌ ماه‌ سوّم‌ از سال‌ یازدهم‌،كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر و به‌ جمعیت‌ او بگو: كیست‌ كه‌ در بزرگی‌ات‌ به‌ او شباهت‌ داری‌؟
\s5
\v 3 اینك‌ آشور سرو آزاد لبنان‌ با شاخه‌های‌ جمیل‌ و برگهای‌ سایه‌گستر و قّد بلند می‌بود و سر او به‌ ابرها می‌بود.
\v 4 آبها او را نمّو داد. و لجّه‌ او را بلند ساخت‌ كه‌ نهرهای‌ آنها بهر طرف‌ بوستان‌ آن‌ جاری‌ می‌شد و جویهای‌ خویش‌ را بطرف‌ همه‌ درختان‌ صحرا روان‌ می‌ساخت‌.
\s5
\v 5 از این‌ جهت‌ قدّ او از جمیع‌ درختان‌ صحرا بلندتر شده‌، شاخه‌هایش‌ زیاده‌ گردید و اغصان‌ خود را نمّو داده‌، آنها از كثرت‌ آبها بلند شد.
\v 6 و همه‌ مرغان‌ هوا در شاخه‌هایش‌ آشیانه‌ ساختند. و تمامی‌ حیوانات‌ صحرا زیر اغصانش‌ بچه‌ آوردند. و جمیع‌ امّت‌های‌ عظیم‌ در سایه‌اش‌ سكنی‌ گرفتند.
\v 7 پس‌ در بزرگی‌ خود و در درازی شاخه‌های‌ خویش‌ خوشنما شد چونكه‌ ریشه‌اش‌ نزد آبهای‌ بسیار بود.
\s5
\v 8 سروهای‌ آزاد باغ‌ خدا آن‌ را نتوانست‌ پنهان‌ كرد. و صنوبرها به‌ شاخه‌هایش‌ مشابهت‌ نداشت‌. و چنارها مثل‌ اغصانش‌ نبود بلكه‌ هیچ‌ درخت‌ در باغ‌ خدا به‌ زیبایی‌ او مشابه‌ نبود.
\v 9 من‌ او را به‌ كثرت‌ شاخه‌هایش‌ به‌ حدّی‌ زیبایی‌ دادم‌ كه‌ همه‌ درختان‌ عدن‌ كه‌ در باغ‌ خدا بود بر او حسد بردند.»
\s5
\v 10 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «چونكه‌ قدّ تو بلند شده‌ است‌، و او سر خود را در میان‌ ابرها برافراشته‌ و دلش‌ از بلندیش‌ مغرور گردیده‌ است‌،
\v 11 از این‌ جهت‌ من‌ او را به‌ دست‌ قوّی‌ترین‌ (پادشاه‌) امّت‌ها تسلیم‌ خواهم‌ نمود و او آنچه‌ را كه‌ می‌باید به‌ وی‌ خواهد كرد. و من‌ او را به‌ سبب‌ شرارتش‌ بیرون‌ خواهم‌ انداخت‌.
\s5
\v 12 و غریبان‌ یعنی‌ ستمكیشان‌ امّت‌ها او را منقطع‌ ساخته‌، ترك‌ خواهند نمود. و شاخه‌هایش‌ بر كوهها و در جمیع‌ دره‌ها خواهد افتاد و اغصان‌ او نزد همه‌ وادیهای‌ زمین‌ شكسته‌ خواهد شد. و جمیع‌ قوم‌های‌ زمین‌ از زیر سایه‌ او فرود آمده‌، او را ترك‌ خواهند نمود.
\s5
\v 13 و همه‌ مرغان‌ هوا بر تنه‌ افتاده‌ او آشیانه‌ گرفته‌، تمامی‌ حیوانات‌ صحرا بر شاخه‌هایش‌ ساكن‌ خواهند شد.
\v 14 تا آنكه‌ هیچكدام‌ از درختانی‌ كه‌ نزد آبها می‌باشند قدّ خود را بلند نكنند و سرهای‌ خود را در میان‌ ابرها برنیفرازند. و زورآوران‌ آنها از همگانی‌ كه‌ سیراب‌ می‌باشند، در بلندی‌ خود نایستند. زیرا كه‌ جمیع‌ آنها در اسفلهای‌ زمین‌ در میان‌ پسران‌ انسانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند به‌ مرگ‌ تسلیم‌ شده‌اند.»
\s5
\v 15 و خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «در روزی‌كه‌ او به‌ عالم‌ اموات‌ فرود می‌رود، من‌ ماتمی‌ برپا می‌نمایم‌ و لجّه‌ را برای‌ وی‌ پوشانیده‌، نهرهایش‌ را باز خواهم‌ داشت‌. و آبهای‌ عظیم‌ باز داشته‌ خواهد شد و لبنان‌ را برای‌ وی‌ سوگوار خواهم‌ كرد. و جمیع‌ درختان‌ صحرا برایش‌ ماتم‌ خواهند گرفت.
\s5
\v 16 و چون‌ او را با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند به‌ عالم‌ اموات‌ فرود آورم‌، آنگاه‌ امّت‌ها را از صدای‌ انهدامش‌ متزلزل‌ خواهم‌ ساخت‌. و جمیع‌ درختان‌ عدن‌ یعنی‌ برگزیده‌ و نیكوترین‌ لبنان‌ از همگانی‌ كه‌ سیراب‌ می‌شوند، در اسفلهای‌ زمین‌ تسلّی‌ خواهند یافت‌.
\s5
\v 17 و ایشان‌ نیز با مقتولان‌ شمشیر و انصارش‌ كه‌ در میان‌ امّت‌ها زیر سایه‌ او ساكن‌ می‌بودند، همراه‌ وی‌ به‌ عالم‌ اموات‌ فرود خواهند رفت‌.
\v 18 به‌ كدام‌ یك‌ از درختان‌ عدن‌ در جلال‌ و عظمت‌ چنین‌ شباهت‌ داشتی‌؟ امّا با درختان‌ عدن‌ به‌ اسفلهای‌ زمین‌ تو را فرود خواهند آورد و در میان‌ نامختونان‌ با مقتولان‌ شمشیر خواهی‌ خوابید. خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ فرعون‌ و تمامی‌ جماعتش‌ این‌ است‌.»
\s5
\c 32
\p
\v 1 و در روز اوّل‌ ماه‌ دوازدهم‌ از سال ‌دوازدهم‌ واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ برای‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر مرثیه‌ بخوان‌ و او را بگو تو به‌ شیر ژیان‌ امّت‌ها مشابه‌ می‌بودی‌، امّا مانند اژدها در دریا هستی‌ و آب‌ را از بینی‌ خود می‌جهانی‌ و آبها را به‌ پایهای‌ خود حركت‌ داده‌، نهرهای‌ آنها را گل‌آلود می‌سازی‌.»
\s5
\v 3 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «دام‌ خود را به‌ واسطه‌ گروهی‌ ازقوم‌های‌ عظیم‌ بر تو خواهم‌ گسترانید و ایشان‌ تو را در دام‌ من‌ بر خواهند كشید.
\v 4 و تو را بر زمین‌ ترك‌ نموده‌، بر روی‌ صحرا خواهم‌ انداخت‌ و همه‌ مرغان‌ هوا را بر تو فرود آورده‌، جمیع‌ حیوانات‌ زمین‌ را از تو سیر خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 5 و گوشت‌ تو را بر كوهها نهاده‌، درهّها را از لاش‌ تو پر خواهم‌ كرد.
\v 6 و زمینی‌ را كه‌ در آن‌ شنا می‌كنی‌ از خون‌ تو تا به‌ كوهها سیراب‌ می‌كنم‌ كه‌ وادیها از تو پر خواهد شد.
\s5
\v 7 و هنگامی‌ كه‌ تو را منطفی‌ گردانم‌، آسمان‌ را خواهم‌ پوشانید و ستارگانش‌ را تاریك‌ كرده‌،آفتاب‌ را به‌ ابرها مستور خواهم‌ ساخت‌ و ماه‌ روشنایی‌ خود را نخواهد داد.
\v 8 و خداوند یهوه‌ می‌فرماید، كه‌ تمامی‌ نیرهای‌ درخشنده‌ آسمان‌ را برای‌ تو سیاه‌ كرده‌، تاریكی‌ بر زمینت‌ خواهم‌ آورد.
\s5
\v 9 و چون‌ هلاكت‌ تو را در میان‌ امّت‌ها بر زمینهایی‌ كه‌ ندانسته‌ای‌ آورده‌ باشم‌، آنگاه‌ دلهای‌ قوم‌های‌ عظیم‌ را محزون‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 10 و قوم‌های‌ عظیم‌ را بر تو متحیر خواهم‌ ساخت‌. و چون‌ شمشیر خود را پیش‌ روی‌ ایشان‌ جلوه‌ دهم‌، پادشاهان‌ ایشان‌ به‌ شدّت‌ دهشتناك‌ خواهند شد. و در روز انهدام‌ تو هر یك‌ از ایشان‌ برای‌ جان‌ خود هر لحظه‌ای‌ خواهند لرزید.»
\s5
\v 11 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «شمشیر پادشاه‌ بابل‌ بر تو خواهد آمد.
\v 12 و به‌ شمشیرهای‌ جبّاران‌ كه‌ جمیع‌ ایشان‌ از ستمكیشان‌ امّت‌ها می‌باشند، جمعّیت‌ تو را به‌ زیر خواهم‌ انداخت‌. و ایشان‌ غرور مصر را نابود ساخته‌، تمامی‌ جمعیتش‌ هلاك‌ خواهند شد.
\s5
\v 13 و تمامی‌ بهایم‌ او را از كنارهای‌ آبهای‌ عظیم‌ هلاك‌ خواهم‌ساخت‌. و پای‌ انسان‌ دیگر آنها را گل‌آلود نخواهد ساخت‌. و سُم‌ بهایم‌ آنها را گل‌آلود نخواهد ساخت‌.
\v 14 آنگاه‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: آبهای‌ آنها را ساكت‌ گردانیده‌، نهرهای‌ آنها را مانند روغن‌ جاری‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 15 و چون‌ زمین‌ مصر را ویران‌ كنم‌ و آن‌ زمین‌ از هرچه‌ در آن‌ باشد خالی‌ شود و چون‌ جمیع‌ ساكنانش‌ را هلاك‌ كنم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\v 16 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: «مرثیه‌ای‌ كه‌ ایشان‌ خواهند خواند همین‌ است‌. دختران‌ امّت‌ها این‌ مرثیه‌ را خواهند خواند. برای‌ مصر و تمامی‌ جمعیتش‌ این‌ مرثیه‌ را خواهند خواند.»
\s5
\v 17 و در روز پانزدهم‌ ماه‌ از سال‌ دوازدهم‌ واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 18 «ای‌ پسر انسان‌ برای‌ جمعّیت‌ مصر وِلوِلَه‌ نما و هم‌ او را و هم‌ دختران‌ امّت‌های‌ عظیم‌ را با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند، به‌ اسفلهای‌ زمین‌ فرود آور.
\s5
\v 19 از چه‌ كس‌ زیباتر هستی‌؟ فرود بیا و با نامختونان‌ بخواب‌.
\v 20 ایشان‌ در میان‌ مقتولان‌ شمشیر خواهند افتاد. (مصر) به‌ شمشیر تسلیم‌ شده‌ است‌. پس‌ او را و تمامی‌ جمعّیتش‌ را بكشید.
\v 21 اقویای‌ جبّاران‌ از میان‌ عالم‌ اموات‌ او را و انصار او را خطاب‌ خواهند كرد. ایشان‌ نامختون‌ به‌ شمشیر كشته‌ شده‌، فرود آمده‌، خواهند خوابید.
\s5
\v 22 «در آنجا آشور و تمامی‌ جمعیت‌ او هستند. قبرهای‌ ایشان‌ گرداگرد ایشان‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ كشته‌ شده‌ از شمشیر افتاده‌اند.
\v 23 كه‌ قبرهای‌ ایشان‌ به‌ اسفلهای‌ هاویه‌ قرار داده‌ شد و جمعیت‌ ایشان‌ به‌ اطراف‌ قبرهای‌ ایشان‌اند. جمیع‌ ایشان‌ كه‌ در زمین‌ زندگان‌ باعث‌ هیبت‌ بودند، مقتول‌ و از شمشیر افتاده‌اند.
\s5
\v 24 در آنجا عیلام‌ و تمامی‌ جمعیتش‌ هستند. قبرهای‌ ایشان‌ گرداگرد ایشان‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ مقتول‌ و از شمشیر افتاده‌اند و به‌ اسفلهای‌ زمین‌ نامختون‌ فرود رفته‌اند، زیرا كه‌ در زمین‌ زندگان‌ باعث‌ هیبت‌ بوده‌اند. پس‌ با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند، متحمّل‌ خجالت‌ خویش‌ خواهند بود.
\v 25 بستری‌ برای‌ او و تمامی‌ جمعیتش‌ در میان‌ مقتولان‌ قرار داده‌اند. قبرهای‌ ایشان‌ گرداگرد ایشان‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ نامختون‌ و مقتول‌ شمشیرند. زیرا كه‌ در زمین‌ زندگان‌ باعث‌ هیبت‌ بودند. پس‌ با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند، متحمّل‌ خجالت‌ خویش‌ خواهند بود. در میان‌ كشتگان‌ قرار داده‌ شد.
\s5
\v 26 در آنجا ماشك‌ و توبال‌ و تمامی‌ جمعیت‌ آنها هستند. قبرهای‌ ایشان‌ گرداگرد ایشان‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ نامختون‌ و مقتول‌ شمشیرند. زیرا كه‌ در زمین‌ زندگان‌ باعث‌ هیبت‌ بودند.
\v 27 پس‌ ایشان‌ با جبّاران‌ و نامختونانی‌ كه‌ افتاده‌اند كه‌ با اسلحه‌ جنگ‌ خویش‌ به‌ هاویه‌ فرود رفته‌اند، نخواهند خوابید. و ایشان‌ شمشیرهای‌ خود را زیر سرهای‌ خود نهادند. و گناه‌ ایشان‌ بر استخوانهای‌ ایشان‌ خواهد بود. زیرا كه‌ در زمین‌ زندگان‌ باعث‌ هیبت‌ جبّاران‌ بودند.
\s5
\v 28 و امّا تو در میان‌ نامختونان‌ شكسته‌ شده‌، با مقتولان‌ شمشیر خواهی‌ خوابید.
\v 29 در آنجا اَدوم‌ و پادشاهانش‌ و جمیع‌ سرورانش‌ هستند كه‌ در جبروت‌ خود با مقتولان‌ شمشیر قرار داده‌ شدند. و ایشان‌ با نامختونان‌ و آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند خواهند خوابید.
\s5
\v 30 در آنجا جمیع‌ رؤسای‌ شمال‌ و همه‌ صیدونیان‌ هستند كه‌ با مقتولان‌ فرود رفتند. از هیبتی‌ كه‌ به‌ جبروت‌ خویش‌ باعث‌ آن‌ بودند، خجل‌ خواهند شد. پس‌با مقتولان‌ شمشیرْ نامختون‌ خواهند خوابید و با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرود می‌روند، متحمّل‌ خجالت‌ خود خواهند شد.
\s5
\v 31 و خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ فرعون‌ چون‌ این‌ را بیند درباره‌ تمامی‌ جمعیت‌ خود خویشتن‌ را تسلّی‌ خواهد داد و فرعون‌ و تمامی‌ لشكر او به‌ شمشیر كشته‌ خواهند شد.
\v 32 زیرا خداوند یهوه‌ می‌گوید: من‌ او را در زمین‌ زندگان‌ باعث‌ هیبت‌ گردانیدم‌. پس‌ فرعون‌ و تمامی‌ جمعیت‌ او را با مقتولان‌ شمشیر در میان‌ نامختونان‌ خواهند خوابانید.»
\s5
\c 33
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ پسران‌ قوم‌ خود را خطاب‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: اگر من‌ شمشیری‌ بر زمینی‌ آورم‌ و اهل‌ آن‌ زمین‌ كسی‌ را از میان‌ خود گرفته‌، او را به‌ جهت‌ خود به‌ دیده‌بانی‌ تعیین‌ كنند،
\v 3 و او شمشیر را بیند كه‌ بر آن‌ زمین‌ می‌آید وكَرِنّا را نواخته‌، آن‌ قوم‌ را متنبّه‌ سازد،
\v 4 و اگر كسی‌ صدای‌ كَرِنّا را شنیده‌، متنبّه‌ نشود، آنگاه‌ شمشیر آمده‌، او را گرفتار خواهد ساخت‌ و خونش‌ بر گردنش‌ خواهد بود.
\s5
\v 5 چونكه‌ صدای‌ كَرِنّا را شنید و متنبّه‌ نگردید، خون‌ او بر خودش‌ خواهد بود و اگر متنبّه‌ می‌شد جان‌ خود را می‌رهانید.
\v 6 و اگر دیده‌بان‌ شمشیر را بیند كه‌ می‌آید و كَرِنّا را ننواخته‌ قوم‌ را متنبّه‌ نسازد و شمشیر آمده‌، كسی‌ را از میان‌ ایشان‌ گرفتار سازد، آن‌ شخص‌ در گناه‌ خود گرفتار شده‌ است‌، امّا خون‌ او را از دست‌ دیده‌بان‌ خواهم‌ طلبید.
\s5
\v 7 و من‌ تو را ای‌ پسر انسان‌ برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ به‌ دیده‌بانی‌ تعیین‌ نموده‌ام‌ تا كلام‌ را از دهانم‌ شنیده‌، ایشان‌ را از جانب‌ من‌ متنبّه‌ سازی‌.
\v 8 حینی‌ كه‌ من‌ به‌ مرد شریر گویم‌: ای‌مرد شریر البتّه‌ خواهی‌ مرد! اگر تو سخن‌ نگویی‌ تا آن‌ مرد شریر را از طریقش‌ متنبّه‌ سازی‌، آنگاه‌ آن‌ مرد شریر در گناه‌ خود خواهد مُرد، امّا خون‌ او را از دست‌ تو خواهم‌ طلبید.
\v 9 امّا اگر تو آن‌ مرد شریر را از طریقش‌ متنبّه‌ سازی‌ تا از آن‌ بازگشت‌ نماید و او از طریق‌ خود بازگشت‌ نكند، آنگاه‌ او در گناه‌ خود خواهد مُرد، امّا تو جان‌ خود را رستگار ساخته‌ای‌.
\s5
\v 10 پس‌ تو ای‌ پسر انسان‌ به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بگو: شما بدین‌ مضمون‌ می‌گویید: چونكه‌ عصیان‌ و گناهان‌ ما بر گردن‌ ما است‌ و به‌ سبب‌ آنها كاهیده‌ شده‌ایم‌، پس‌ چگونه‌ زنده‌ خواهیم‌ ماند؟
\v 11 «به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ می‌فرماید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ من‌ از مردن‌ مرد شریر خوش‌ نیستم‌ بلكه‌ (خوش‌ هستم‌) كه‌ شریر از طریق‌ خود بازگشت‌ نموده‌، زنده‌ ماند. ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بازگشت‌ نمایید! از طریق‌های‌ بد خویش‌ بازگشت‌ نمایید زیرا چرا بمیرید؟
\s5
\v 12 و تو ای‌ پسر انسان‌ به‌ پسران‌ قوم‌ خود بگو: عدالت‌ مرد عادل‌ در روزی‌ كه‌ مرتكب‌ گناه‌ شود، او را نخواهد رهانید. و شرارت‌ مرد شریر در روزی‌ كه‌ او از شرارت‌ خود بازگشت‌ نماید، باعث‌ هلاكت‌ وی‌ نخواهد شد. و مرد عادل‌ در روزی‌ كه‌ گناه‌ ورزد، به‌ عدالت‌ خود زنده‌ نتواند ماند.
\v 13 حینی‌ كه‌ به‌ مرد عادل‌ گویم‌ كه‌ البتّه‌ زنده‌ خواهی‌ ماند، اگر او به‌ عدالت‌ خود اعتماد نموده‌، عصیان‌ ورزد، آنگاه‌ عدالتش‌ هرگز به‌ یاد آورده‌ نخواهد شد بلكه‌ در عصیانی‌ كه‌ ورزیده‌ است‌ خواهد مُرد.
\s5
\v 14 و هنگامی‌ كه‌ به‌ مرد شریر گویم‌: البتّه‌ خواهی‌ مُرد! اگر او از گناه‌ خود بازگشت‌ نموده‌، انصاف‌ وعدالت‌ را بجا آورد،
\v 15 و اگر آن‌ مرد شریر رهن‌ را پس‌ دهد و آنچه‌ دزدیده‌ بود ردّ نماید و به‌ فرایض‌ حیات‌ سلوك‌ نموده‌، مرتكب‌ بی‌انصافی‌ نشود، او البتّه‌ زنده‌ خواهد ماند و نخواهد مُرد.
\v 16 تمام‌ گناهی‌ كه‌ ورزیده‌ بود بر او به‌ یاد آورده‌ نخواهد شد. چونكه‌ انصاف‌ و عدالت‌ را بجا آورده‌ است‌، البتّه‌ زنده‌ خواهد ماند.
\s5
\v 17 امّا پسران‌ قوم‌ تو می‌گویند كه‌ طریق‌ خداوند موزون‌ نیست‌، بلكه‌ طریق‌ خود ایشان‌ است‌ كه‌ موزون‌ نیست‌.
\v 18 هنگامی‌ كه‌ مرد عادل‌ از عدالت‌ خود برگشته‌، عصیان‌ ورزد، به‌ سبب‌ آن‌ خواهد مرد.
\v 19 و چون‌ مرد شریر از شرارت‌ خود بازگشت‌ نموده‌، انصاف‌ و عدالت‌ را بجا آورد به‌ سبب‌ آن‌ زنده‌ خواهد ماند.
\v 20 امّا شما می‌گویید كه‌ طریق‌ خداوند موزون‌ نیست‌. ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ من‌ بر هر یكی‌ از شما موافق‌ طریق‌هایش‌ داوری‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 21 و در روز پنجم‌ ماه‌ دهم‌ از سال‌ دوازدهم‌ اسیری‌ ما واقع‌ شد كه‌ كسی‌ كه‌ از اورشلیم‌ فرار كرده‌ بود نزد من‌ آمده‌، خبر داد كه‌ شهر تسخیر شده‌ است‌.
\v 22 و در وقت‌ شام‌ قبل‌ از رسیدن‌ آن‌ فراری‌ دست‌ خداوند بر من‌ آمده‌، دهان‌ مرا گشود. پس‌ چون‌ او در وقت‌ صبح‌ نزد من‌ رسید، دهانم‌ گشوده‌ شد و دیگر گنگ‌ نبودم‌.
\s5
\v 23 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 24 «ای‌ پسر انسان‌ ساكنان‌ این‌ خرابه‌های‌ زمین‌ اسرائیل‌ می‌گویند: ابراهیم‌ یك‌ نفر بود حینی‌ كه‌ وارث‌ این‌ زمین‌ شد و ما بسیار هستیم‌ كه‌ زمین‌ به‌ ارث‌ به‌ ما داده‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 25 بنابراین‌ به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌چنین‌ می‌فرماید: (گوشت‌ را) با خونش‌ می‌خورید و چشمان‌ خود را بسوی‌ بتهای‌ خویش‌ برمی‌افرازید و خون‌ می‌ریزید. پس‌ آیا شما وارث‌ زمین‌ خواهید شد؟
\v 26 «بر شمشیرهای‌ خود تكیه‌ می‌كنید و مرتكب‌ رجاسات‌ شده‌، هر كدام‌ از شما زن‌ همسایه‌ خود را نجس‌ می‌سازید. پس‌ آیا وارث‌ این‌ زمین‌ خواهید شد؟
\s5
\v 27 بدینطور به‌ ایشان‌ بگو كه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ البتّه‌ آنانی‌ كه‌ در خرابه‌ها هستند به‌ شمشیر خواهند افتاد. و آنانی‌ كه‌ بر روی‌ صحرااند برای‌ خوراك‌ به‌ حیوانات‌ خواهم‌ داد. و آنانی‌ كه‌ در قلعه‌ها و مغارهایند از وبا خواهند مرد.
\v 28 و این‌ زمین‌ را ویران‌ و محلّ دهشت‌ خواهم‌ ساخت‌ و غرور قوّتش‌ نابود خواهد شد. و كوههای‌ اسرائیل‌ به‌ حدّی‌ ویران‌ خواهد شد كه‌ رهگذری‌ نباشد.
\v 29 و چون‌ این‌ زمین‌ را به‌ سبب‌ همه‌ رجاساتی‌ كه‌ ایشان‌ بعمل‌ آورده‌اند ویران‌ و محلّ دهشت‌ ساخته‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 30 امّا تو ای‌ پسر انسان‌ پسران‌ قومت‌ به‌ پهلوی‌ دیوارها و نزد درهای‌ خانه‌ها دربارۀ تو سخن‌ می‌گویند. و هر یك‌ به‌ دیگری‌ و هر كس‌ به‌ برادرش‌ خطاب‌ كرده‌، می‌گوید بیایید و بشنوید! چه‌ كلام‌ است‌ كه‌ از جانب‌ خداوند صادر می‌شود؟
\v 31 ونزد تو می‌آیند بطوری‌ كه‌ قوم‌ (من‌) می‌آیند. و مانند قوم‌ من‌ پیش‌ تو نشسته‌، سخنان‌ تو را می‌شنوند، امّا آنها را بجا نمی‌آورند. زیرا كه‌ ایشان‌ به‌ دهان‌ خود سخنان‌ شیرین‌ می‌گویند. لیكن‌ دل‌ ایشان‌ در پی‌ حرص‌ ایشان‌ می‌رود.
\s5
\v 32 و اینك‌ تو برای‌ ایشان‌ مثل‌ سرود شیرین‌ مطرب‌خوشنوا و نیك‌نواز هستی‌. زیرا كه‌ سخنان‌ تو را می‌شنوند، امّا آنها را بجا نمی‌آورند.
\v 33 و چون‌ این‌ واقع‌ می‌شود و البتّه‌ واقع‌ خواهد شد، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ نبی‌ در میان‌ ایشان‌ بوده‌ است‌.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ به‌ ضدّ شبانان‌ اسرائیل‌ نبوّت‌ نما و نبوّت‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ یعنی‌ به‌ شبانان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: وای‌ بر شبانان‌ اسرائیل‌ كه‌ خویشتن‌ را می‌چرانند. آیا نمی‌باید شبانان‌ گله‌ را بچرانند؟
\v 3 شما پیه‌ را می‌خورید و پشم‌ را می‌پوشید و پرواریها را می‌كُشید، امّا گله‌ را نمی‌چرانید.
\s5
\v 4 ضعیفان‌ را تقویت‌ نمی‌دهید و بیماران‌ را معالجه‌ نمی‌نمایید و شكسته‌ها را شكسته‌ بندی‌ نمی‌كنید و رانده‌شدگان‌ را پس‌ نمی‌آورید و گم‌شدگان‌ را نمی‌طلبید، بلكه‌ بر آنها با جور و ستم‌ حكمرانی‌ می‌نمایید.
\v 5 پس‌ بدون‌ شبان‌ پراكنده‌ می‌شوند و خوراك‌ همه‌ حیوانات‌ صحرا گردیده‌، آواره‌ می‌گردند.
\v 6 گوسفندان‌ من‌ بر جمیع‌ كوهها و بر همه‌ تلّهای‌ بلند آواره‌ شده‌اند. و گله‌ من‌ بر روی‌ تمامی‌ زمین‌ پراكنده‌ گشته‌، كسی‌ ایشان‌ را نمی‌طلبد و برای‌ ایشان‌ تفحّص‌ نمی‌نماید.
\s5
\v 7 پس‌ ای‌ شبانان‌ كلام‌ خداوند را بشنوید!
\v 8 خداوند یهوه‌ می‌فرماید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ هر آینه‌ چونكه‌ گله‌ من‌ به‌ تاراج‌ رفته‌ و گوسفندانم‌ خوراك‌ همه‌ حیوانات‌ صحرا گردیده‌، شبانی‌ ندارند. و شبانان‌ من‌ گوسفندانم‌ را نطلبیدند. بلكه‌ شبانانْ خویشتن‌ را چرانیدند و گله‌ مرا رعایت‌ ننمودند.
\s5
\v 9 «بنابراین‌ ای‌ شبانان‌، كلام‌ خداوند را بشنوید!
\v 10 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ به‌ ضدّ شبانان‌ هستم‌. و گوسفندان‌ خود را از دست‌ ایشان‌ خواهم‌ طلبید. و ایشان‌ را از چرانیدن‌ گله‌ معزول‌ خواهم‌ ساخت‌ تا شبانانْ خویشتن‌ را دیگر نچرانند. و گوسفندان‌ خود را از دهان‌ ایشان‌ خواهم‌ رهانید تا خوراك‌ ایشان‌ نباشند.
\s5
\v 11 زیرا خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: هان‌ من‌ خودم‌ گوسفندان‌ خویش‌ را طلبیده‌، آنها را تفقّد خواهم‌ نمود.
\v 12 چنانكه‌ شبان‌ حینی‌ كه‌ در میان‌ گوسفندان‌ پراكنده‌ خود می‌باشد، گله‌ خویش‌ را تفقّد می‌نماید، همچنان‌ من‌ گوسفندان‌ خویش‌ را تفقّد نموده‌، ایشان‌ را از هر جایی‌ كه‌ در روز ابرها و تاریكی‌ غلیظ‌ پراكنده‌ شده‌ بودند خواهم‌ رهانید.
\v 13 و ایشان‌ را از میان‌ قوم‌ها بیرون‌ آورده‌، از كشورها جمع‌ خواهم‌ نمود. و به‌ زمین‌ خودشان‌ درآورده‌، بر كوههای‌ اسرائیل‌ و در وادیها و جمیع‌ معمورات‌ زمین‌ ایشان‌ را خواهم‌ چرانید.
\s5
\v 14 ایشان‌ را بر مرتع‌ نیكو خواهم‌ چرانید و آرام‌گاه‌ ایشان‌ بر كوههای‌ بلند اسرائیل‌ خواهد بود. و آنجا در آرام‌گاه‌ نیكو و مرتع‌ پرگیاه‌ خواهند خوابید و بر كوههای‌ اسرائیل‌ خواهند چرید.
\v 15 خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ من‌ گوسفندان‌ خود را خواهم‌ چرانید و من‌ ایشان‌ را خواهم‌ خوابانید.
\v 16 گم‌شدگان‌ را خواهم‌ طلبید و رانده‌شدگان‌ را باز خواهم‌ آورد و شكسته‌ها را شكسته‌بندی‌ نموده‌، بیماران‌ را قوّت‌ خواهم‌ داد. لیكن‌ فربهان‌ و زورآوران‌ را هلاك‌ ساخته‌، بر ایشان‌ به‌ انصاف‌ رعایت‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 17 و امّا به‌ شما ای‌ گوسفندان‌ من‌، خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید:هان‌ من‌ در میان‌ گوسفند و گوسفند و در میان‌ قوچهای‌ و بزهای‌ نر داوری‌ خواهم‌ نمود.
\v 18 «آیا برای‌ شما كم‌ بود كه‌ مرتع‌ نیكو را چرانیدید، بلكه‌ بقیه‌ مرتع‌ خود را نیز به‌ پایهای‌ خویش‌ پایمال‌ ساختید؟ و آب‌ زلال‌ را نوشیدید بلكه‌ باقی‌مانده‌ را به‌ پایهای‌ خویش‌ گل‌آلود ساختید؟
\v 19 و گوسفندان‌ من‌ آنچه‌ را كه‌ از پای‌ شما پایمال‌ شده‌ است‌، می‌چرند و آنچه‌ را كه‌ به‌ پای‌ شما گل‌آلود گشته‌ است‌، می‌نوشند.»
\s5
\v 20 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ به‌ ایشان‌ چنین‌ می‌گوید: «هان‌ من‌ خودم‌ در میان‌ گوسفندان‌ فربه‌ و گوسفندان‌ لاغر داوری‌ خواهم‌ نمود.
\v 21 چونكه‌ شما به‌ پهلو و كتف‌ خود تنه‌ می‌زنید و همه‌ ضعیفان‌ را به‌ شاخهای‌ خود می‌زنید، حتّی‌ اینكه‌ ایشان‌ را بیرون‌ پراكنده‌ ساخته‌اید،
\s5
\v 22 پس‌ من‌ گله‌ خود را نجات‌ خواهم‌ داد كه‌ دیگر به‌ تاراج‌ برده‌ نشوند و در میان‌ گوسفند و گوسفند داوری‌ خواهم‌ نمود.
\v 23 و یك‌ شبان‌ بر ایشان‌ خواهم‌ گماشت‌ كه‌ ایشان‌ را بچراند یعنی‌ بنده‌ خود داود را كه‌ ایشان‌ را رعایت‌ بنماید و او شبان‌ ایشان‌ خواهد بود.
\v 24 و من‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود و بنده‌ من‌ داود در میان‌ ایشان‌ رئیس‌ خواهد بود. من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ گفته‌ام.
\s5
\v 25 و عهد سلامتی‌ را با ایشان‌ خواهم‌ بست‌. و حیوانات‌ موذی‌ را از زمین‌ نابود خواهم‌ ساخت‌ و ایشان‌ در بیابان‌ به‌ امنیت‌ ساكن‌ شده‌، در جنگلها خواهند خوابید.
\v 26 و ایشان‌ را و اطراف‌ كوه‌ خود را بركت‌ خواهم‌ ساخت‌. و باران‌ را در موسمش‌ خواهم‌ بارانید و بارشهای‌ بركت‌ خواهد بود.
\v 27 و درختان‌ صحرا میوه‌ خود را خواهند آورد و زمین‌ حاصل‌ خویش‌را خواهد داد. و ایشان‌ در زمین‌ خود به‌ امنیت‌ ساكن‌ خواهند شد. و حینی‌ كه‌ چوبهای‌ یوغ‌ ایشان‌ را شكسته‌ و ایشان‌ را از دست‌ آنانی‌ كه‌ ایشان‌ را مملوك‌ خود ساخته‌ بودند رهانیده‌ باشم‌، آنگاه‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 28 و دیگر در میان‌ امّت‌ها به‌ تاراج‌ نخواهد رفت‌ و حیوانات‌ صحرا ایشان‌ را نخواهند خورد بلكه‌ به‌ امنیت‌، بدون‌ ترساننده‌ای‌ ساكن‌ خواهند شد.
\v 29 و برای‌ ایشان‌ درختستان‌ ناموری‌ بر پا خواهم‌ داشت‌. و دیگر از قحط‌ در زمین‌ تلف‌ نخواهند شد. و بار دیگر متحمل‌ سرزنش‌ امّت‌ها نخواهند گردید.
\s5
\v 30 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: خاندان‌ اسرائیل‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ با ایشان‌ هستم‌ و ایشان‌ قوم‌ من‌ می‌باشند.
\v 31 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: شما ای‌ گله‌ من‌ و ای‌ گوسفندان‌ مرتع‌ من‌، انسان‌ هستید و من‌ خدای‌ شما می‌باشم‌.»
\s5
\c 35
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ نظر خود را بر كوه‌ سعیر بدار و به‌ ضد آن‌ نبوّت‌ نما!
\v 3 و آن‌ را بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ ای‌ كوه‌ سَعیر من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌. و دست‌ خود را بر تو دراز كرده‌، تو را ویران‌ و محّل‌ دهشت‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 4 شهرهایت‌ را خراب‌ خواهم‌ نمود تا ویران‌ شده‌، بدانی‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 5 چونكه‌ عداوت‌ دائمی‌ داشتی‌ و بنی‌ اسرائیل‌ را در زمان‌ مصیبت‌ ایشان‌ و هنگام‌ عقوبت‌ آخر به‌ دم‌ شمشیر تسلیم‌ نمودی‌،
\v 6 لهذا خداوند یهوه‌ چنین‌می‌گوید: به‌ حیات‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ تو را به‌ خون‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود كه‌ خونْ تو را تعاقب‌ نماید. چون‌ از خون‌ نفرت‌ نداشتی‌، خونْ تو را تعاقب‌ خواهد نمود.
\s5
\v 7 و كوه‌ سَعیر را محّل‌ دهشت‌ و ویران‌ ساخته‌، روندگان‌ و آیندگان‌ را از آن‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 8 و كوههایش‌ را از كشتگانش‌ ممّلو می‌كنم‌ كه‌ مقتولان‌ شمشیر بر تلّها و درهّها و همه‌ وادیهای‌ تو بیفتند.
\v 9 و تو را خرابه‌های‌ دائمی‌ می‌سازم‌ كه‌ شهرهایت‌ دیگر مسكون‌ نشود و بدانید كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 10 چونكه‌ گفتی‌ این‌ دو امّت‌ و این‌ دو زمین‌ از آن‌ من‌ می‌شود و آن‌ را به‌ تصرّف‌ خواهیم‌ آورد با آنكه‌ یهوه‌ در آنجا است‌.»
\v 11 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «به‌ حیات‌ خودم‌ قَسَم‌ كه‌ موافق‌ خشم‌ و حسدی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ نمودی‌، از كینه‌ای‌ كه‌ با ایشان‌ داشتی‌ با تو عمل‌ خواهم‌ نمود. و چون‌ بر تو داوری‌ كرده‌ باشم‌، خویشتن‌ را بر تو در میان‌ ایشان‌ معروف‌ خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 12 و خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ تمامی‌ سخنان‌ كفرآمیز را كه‌ به‌ ضدّ كوههای‌ اسرائیل‌ گفته‌ای‌، شنیده‌ام‌. چونكه‌ گفتی‌: خراب‌ گردید و برای‌ خوراك‌ ما داده‌ شد.
\v 13 و شما به‌ دهان‌ خود به‌ ضدّ من‌ تكبّر نموده‌، سخنان‌ خویش‌ را بر من‌ افزودید و من‌ آنها را شنیدم‌.
\s5
\v 14 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: حینی‌ كه‌ تمامی‌ جهان‌ شادی‌ كنند من‌ تو را ویران‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 15 و چنانكه‌ بر میراث‌ خاندان‌ اسرائیل‌ حینی‌ كه‌ ویران‌ شد شادی‌ نمودی‌، همچنان‌ با تو عمل‌ خواهم‌ نمود. و تو ای‌ كوه‌ سَعیر و تمام‌ اَدُوم‌ جمیعاً ویران‌ خواهید شد. پس‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\c 36
\p
\v 1 «و تو ای‌ پسر انسان‌ به‌ كوههای‌ اسرائیل نبوّت‌ كرده‌، بگو: ای‌ كوههای‌ اسرائیل‌ كلام‌ خداوند را بشنوید!
\v 2 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ دشمنان‌ دربارۀ شما گفته‌اند هَهْ این‌ بلندیهای‌ دیرینه‌ میراث‌ ما شده‌ است‌،
\v 3 لهذا نبوّت‌ كرده‌، بگو كه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: از آن‌ جهت‌ كه‌ ایشان‌ شما را از هر طرف‌ خراب‌ كرده‌ و بلعیده‌اند تا میراث‌ بقیه‌ امّت‌ها بشوید و بر لبهای‌ حرف‌گیران‌ برآمده‌، مورد مذمّت‌ طوایف‌ گردیده‌اید،
\s5
\v 4 لهذا ای‌ كوههای‌ اسرائیل‌ كلام‌ خداوند یهوه‌ را بشنوید! خداوند یهوه‌ به‌ كوهها و تلّها و وادیها و درهّها و خرابه‌های‌ ویران‌ و شهرهای‌ متروكی‌ كه‌ تاراج‌ شده‌ و مورد سخریه‌ بقیه‌ امّت‌های‌ مجاور گردیده‌ است‌، چنین‌ می‌گوید:
\v 5 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: هر آینه‌ به‌ آتش‌ غیرت‌ خود به‌ ضدّ بقیه‌ امّت‌ها و به‌ ضدّ تمامی‌ اَدُوم‌ تكلّم‌ نموده‌ام‌ كه‌ ایشان‌ زمین‌ مرا به‌ شادی‌ تمامِ دل‌ و كینه‌ قلب‌، ملك‌ خود ساخته‌اند تا آن‌ را به‌ تاراج‌ واگذارند.
\v 6 پس‌ دربارۀ زمین‌ اسرائیل‌ نبوّت‌ نما وبه‌ كوهها و تلّها و وادیها و درهّها بگو كه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: چونكه‌ شما متحمّل‌ سرزنش‌ امّت‌ها شده‌اید، لهذا من‌ در غیرت‌ و خشم‌ خود تكلّم‌ نمودم‌.»
\s5
\v 7 و خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «من‌ دست‌ خود را برافراشته‌ام‌ كه‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ شمایند البتّه‌ سرزنش‌ خود را متحمّل‌ خواهند شد.
\s5
\v 8 و شما ای‌ كوههای‌ اسرائیل‌ شاخه‌های‌ خود را خواهید رویانید و میوه‌ خود را برای‌ قوم‌ من‌ اسرائیل‌ خواهید آورد زیرا كه‌ ایشان‌ به‌ زودی‌ خواهند آمد.
\v 9 زیرا اینك‌ من‌ بطرف‌ شما هستم‌ وبر شما نظر خواهم‌ داشت‌ و شیار شده‌، كاشته‌ خواهید شد.
\s5
\v 10 و بر شما مردمان‌ را خواهم‌ افزود یعنی‌ تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را جمیعاً و شهرها مسكون‌ و خرابه‌ها معمور خواهد شد.
\v 11 و بر شما انسان‌ و بهایم‌ بسیار خواهم‌ آورد كه‌ ایشان‌ افزوده‌ شده‌، بارور خواهند شد. و شما را مثل‌ ایام‌ قدیم‌ معمور خواهم‌ ساخت‌. بلكه‌ بر شما بیشتر از اوّلِ شما احسان‌ خواهم‌ نمود و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 12 و مردمان‌ یعنی‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ را بر شما خرامان‌ خواهم‌ ساخت‌ تا تو را به‌ تصرّف‌ آورند. و میراث‌ ایشان‌ بشوی‌ و ایشان‌ را دیگر بی‌اولاد نسازی‌.»
\s5
\v 13 و خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «چونكه‌ ایشان‌ دربارۀ تو می‌گویند كه‌ مردمان‌ را می‌بلعی‌ و امّت‌های‌ خویش‌ را بی‌اولاد می‌گردانی‌،
\v 14 پس‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: مردمان‌ را دیگر نخواهی‌ بلعید و امّت‌های‌ خویش‌ را دیگر بی‌اولاد نخواهی‌ ساخت‌.
\v 15 و سرزنش‌ امّت‌ها را دیگر در تو مسموع‌ نخواهم‌ گردانید. و دیگر متحمّل‌ مذمّت‌ طوایف‌ نخواهی‌ شد و امّت‌های‌ خویش‌ را دیگر نخواهی‌ لغزانید. خداوند یهوه‌ این‌ را می‌گوید.»
\s5
\v 16 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 17 «ای‌ پسر انسان‌، هنگامی‌ كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ در زمین‌ خود ساكن‌ می‌بودند آن‌ را به‌ راهها و به‌ اعمال‌ خود نجس‌ نمودند. و طریق‌ ایشان‌ به‌ نظر من‌ مثل‌ نجاست‌ زن‌ حایض‌ می‌بود.
\v 18 لهذا به‌ سبب‌ خونی‌ كه‌ بر زمین‌ ریختند و آن‌ را به‌ بتهای‌ خود نجس‌ ساختند، من‌ خشم‌ خود را بر ایشان‌ ریختم‌.
\s5
\v 19 و ایشان‌ را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ ساختم‌ و در كشورها متفرّق‌ گشتند. و موافق‌ راهها و اعمال‌ ایشان‌، بر ایشان‌ داوری‌ نمودم‌.
\v 20 و چون‌ به‌ امّت‌هایی‌ كه‌ بطرف‌ آنها رفتند رسیدند، آنگاه‌ اسم‌ قدّوس‌ مرا بی‌حرمت‌ ساختند. زیرا درباره‌ ایشان‌ گفتند كه‌ اینان‌ قوم‌ یهوه‌ می‌باشند و از زمین‌ او بیرون‌ آمده‌اند.
\v 21 لیكن‌ من‌ بر اسم‌ قدّوس‌ خود كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ آن‌ را در میان‌ امّت‌هایی‌ كه‌ بسوی‌ آنها رفته‌ بودند بی‌حرمت‌ ساختند شفقت‌ نمودم‌.
\s5
\v 22 «بنابراین‌ به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ من‌ این‌ را نه‌ به‌ خاطر شما بلكه‌ بخاطر اسم‌ قدّوس‌ خود كه‌ آن‌ را در میان‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ آنها رفته‌، بی‌حرمت‌ نموده‌اید بعمل‌ می‌آورم‌.
\v 23 و اسم‌ عظیم‌ خود را كه‌ در میان‌ امّت‌ها بی‌حرمت‌ شده‌ است‌ و شما آن‌ را در میان‌ آنها بی‌عصمت‌ ساخته‌اید، تقدیس‌ خواهم‌ نمود. و خداوند یهوه‌ می‌گوید: حینی‌ كه‌ بنظر ایشان‌ در شما تقدیس‌ كرده‌ شوم‌، آنگاه‌ امّت‌ها خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 24 و شما را از میان‌ امّت‌ها می‌گیرم‌ و از جمیع‌ كشورها جمع‌ می‌كنم‌ و شما را در زمین‌ خود در خواهم‌ آورد.
\v 25 و آب‌ پاك‌ بر شما خواهم‌ پاشید و طاهر خواهید شد. و شما را از همه‌ نجاسات‌ واز همه‌ بتهای‌ شما طاهر خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 26 و دل‌ تازه‌ به‌ شما خواهم‌ داد و روح‌ تازه‌ در اندرون‌ شما خواهم‌ نهاد. و دل‌ سنگی‌ را از جسد شما دور كرده‌، دل‌ گوشتین‌ به‌ شما خواهم‌ داد.
\v 27 و روح‌ خـود را در اندرون‌ شما خواهم‌ نهاد و شمـا را به‌ فرایض‌ خود سالك‌ خواهم‌ گردانید تا احكام‌ مـرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا آورید.
\v 28 و در زمینی‌ كه‌ به‌ پدران‌ شما دادم‌ ساكن‌ شده‌، قوم‌ من‌ خواهید بود و من‌ خدای‌ شماخواهم‌ بود.
\s5
\v 29 و شما را از همه‌ نجاسات‌ شما نجات‌ خواهم‌ داد. و غلّه‌ را خوانده‌، آن‌ را فراوان‌ خواهم‌ ساخت‌ و دیگر قحط‌ بر شما نخواهم‌ فرستاد.
\v 30 و میوه‌ درختان‌ و حاصل‌ زمین‌ را فراوان‌ خواهم‌ ساخت‌ تا دیگر در میان‌ امّت‌ها متحمّل‌ رسوایی‌ قحط‌ نشوید.
\v 31 و چون‌ راههای‌ قبیح‌ و اعمال‌ ناپسند خود را به‌ یاد آورید، آنگاه‌ به‌ سبب‌ گناهان‌ و رجاسات‌ خود خویشتن‌ را در نظر خود مكروه‌ خواهید داشت‌.»
\s5
\v 32 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: «بدانید كه‌ من‌ این‌ را به‌ خاطر شما نكرده‌ام‌. پس‌ ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ به‌ سبب‌ راههای‌ خود خجل‌ و رسوا شوید.»
\v 33 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «در روزی‌ كه‌ شما را از تمامی‌ گناهانتان‌ طاهر سازم‌، شهرها را مسكون‌ خواهم‌ ساخت‌ و خرابه‌ها معمور خواهد شد.
\v 34 و زمین‌ ویران‌ كه‌ به‌ نظر جمیع‌ رهگذریان‌ خراب‌ می‌بود، شیار خواهد شد.
\s5
\v 35 و خواهند گفت‌ این‌ زمینی‌ كه‌ ویران‌ بود، مثل‌ باغ‌ عَدَن‌ گردیده‌ است‌ و شهرهایی‌ كه‌ خراب‌ و ویران‌ و منهدم‌ بود، حصاردار و مسكون‌ شده‌ است‌.
\v 36 و امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ شما باقی‌ مانده‌ باشند، خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ مخروبات‌ را بنا كرده‌ و ویرانه‌ها را غرس‌ نموده‌ام‌. من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌ تكلّم‌ نموده‌ و بعمل‌ آورده‌ام‌.»
\s5
\v 37 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «برای‌ این‌ بار دیگر خاندان‌ اسرائیل‌ از من‌ مسألت‌ خواهند نمود تا آن‌ را برای‌ ایشان‌ بعمل‌ آورم‌. من‌ ایشان‌ را با مردمان‌ مثل‌ گله‌ كثیر خواهم‌ گردانید.
\v 38 مثل‌ گله‌های‌ قربانی‌ یعنی‌ گله‌ اورشلیم‌ در موسمهایش‌ همچنان‌ شهرهای‌ مخروب‌ از گله‌های‌ مردمان‌ پرخواهد شد و ایشان‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\c 37
\p
\v 1 دست‌ خداوند بر من‌ فرود آمده‌، مرا در روح‌ خداوند بیرون‌ برد و در همواری‌ قرار داد و آن‌ از استخوانها پر بود.
\v 2 و مرا به‌ هر طرف‌ آنها گردانید. و اینك‌ آنها بر روی‌ همواری‌ بی‌نهایت‌ زیاده‌ و بسیار خشك‌ بود.
\v 3 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ آیا می‌شود كه‌ این‌ استخوانها زنده‌ گردد؟» گفتم‌: «ای‌ خداوند یهوه‌ تو می‌دانی‌.»
\s5
\v 4 پس‌ مرا فرمود: «براین‌ استخوانها نبوّت‌ نموده‌، به‌ اینها بگو: ای‌ استخوانهای‌ خشك‌ كلام‌ خداوند را بشنوید!
\v 5 خداوند یهوه‌ به‌ این‌ استخوانها چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ روح‌ به‌ شما درمی‌آورم‌ تا زنده‌ شوید.
\v 6 و پیه‌ها بر شما خواهم‌ نهاد و گوشت‌ بر شما خواهم‌ آورد و شما را به‌ پوست‌ خواهم‌ پوشانید و در شما روح‌ خواهم‌ نهاد تا زنده‌ شوید. پس‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»
\s5
\v 7 پس‌ من‌ چنانكه‌ مأمور شدم‌ نبوّت‌ كردم‌. و چون‌ نبوّت‌ نمودم‌، آوازی‌ مسموع‌ گردید. و اینك‌ تزلزلی‌ واقع‌ شد و استخوانها به‌ یكدیگر یعنی‌ هر استخوانی‌ به‌ استخوانش‌ نزدیك‌ شد.
\v 8 و نگریستم‌ و اینك‌ پیه‌ها و گوشت‌ به‌ آنها برآمد و پوست‌ آنها را از بالا پوشانید. امّا در آنها روح‌ نبود.
\s5
\v 9 پس‌ او مرا گفت‌: «بر روح‌ نبوّت‌ نما! ای‌ پسر انسان‌ بر روح‌ نبوّت‌ كرده‌، بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ ای‌ روح‌ از بادهای‌ اربع‌ بیا و به‌ این‌ كشتگان‌ بدم‌ تا ایشان‌ زنده‌شوند.»
\v 10 پس‌ چنانكه‌ مرا امر فرمود، نبوّت‌ نمودم‌. و روح‌ به‌ آنها داخل‌ شد و آنها زنده‌ گشته‌، بر پایهای‌ خود لشكر بی‌نهایت‌ عظیمی‌ ایستادند.
\s5
\v 11 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ این‌ استخوانها تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ می‌باشند. اینك‌ ایشان‌ می‌گویند: استخوانهای‌ ما خشك‌ شد و امید ما ضایع‌ گردید و خودمان‌ منقطع‌ گشتیم‌.
\v 12 لهذا نبوّت‌ كرده‌، به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ قبرهای‌ شما را می‌گشایم‌. و شما را ای‌ قوم‌ من‌ از قبرهای‌ شما درآورده‌، به‌ زمین‌ اسرائیل‌ خواهم‌ آورد.
\s5
\v 13 و ای‌ قوم‌ من‌ چون‌ قبرهای‌ شما را بگشایم‌ و شما را از قبرهای‌ شما بیرون‌ آورم‌، آنگاه‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\v 14 و روح‌ خود را در شما خواهم‌ نهاد تا زنده‌ شوید. و شما را در زمین‌ خودتان‌ مقیم‌ خواهم‌ ساخت‌. پس‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ تكلّم‌ نموده‌ و بعمل‌ آورده‌ام‌. قول‌ خداوند این‌ است‌.»
\s5
\v 15 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 16 «و تو ای‌ پسر انسان‌ یك‌ عصا برای‌ خود بگیر و بر آن‌ بنویس‌ "برای‌ یهودا و برای‌ بنی‌اسرائیل‌ رفقای‌ وی‌." پس‌ عصای‌ دیگر بگیر و بر آن‌ بنویس‌ "برای‌ یوسف‌ عصای‌ افرایم‌ و تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ رفقای‌ وی‌."
\v 17 و آنها را برای‌ خودت‌ با یكدیگر یك‌ عصا ساز تا در دستت‌ یك‌ باشد.
\s5
\v 18 و چون‌ ابناء قومت‌ تو را خطاب‌ كرده‌، گویند: آیا ما را خبر نمی‌دهی‌ كه‌ از این‌ كارها مقصود تو چیست‌؟
\v 19 آنگاه‌ به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ عصای‌ یوسف‌ را كه‌ در دست‌ افرایم‌ است‌ و اسباط‌ اسرائیل‌ را كه‌ رفقای‌ وی‌اند،خواهم‌ گرفت‌ و آنها را با وی‌ یعنی‌ با عصای‌ یهودا خواهم‌ پیوست‌ و آنها را یك‌ عصا خواهم‌ ساخت‌ و در دستم‌ یك‌ خواهد شد.
\v 20 پس‌ آن‌ عصاها كه‌ بر آنها نوشتی‌ در دست‌ تو در نظر ایشان‌ باشد.
\s5
\v 21 و به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ بنی‌اسرائیل‌ را از میان‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ آنها رفته‌اند گرفته‌، ایشان‌ را از هر طرف‌ جمع‌ خواهم‌ كرد و ایشان‌ را به‌ زمین‌ خودشان‌ خواهم‌ آورد.
\v 22 و ایشان‌ را در آن‌ زمین‌ بر كوههای‌ اسرائیل‌ یك‌ امّت‌ خواهم‌ ساخت‌. و یك‌ پادشاه‌ بر جمیع‌ ایشان‌ سلطنت‌ خواهد نمود و دیگر دو امّت‌ نخواهند بود و دیگر به‌ دو مملكت‌ تقسیم‌ نخواهند شد.
\v 23 و خویشتن‌ را دیگر به‌ بتها و رجاسات‌ و همه‌ معصیت‌های‌ خود نجس‌ نخواهند ساخت‌. بلكه‌ ایشان‌ را از جمیع‌ مساكن‌ ایشان‌ كه‌ در آنها گناه‌ ورزیده‌اند نجات‌ داده‌، ایشان‌ را طاهر خواهم‌ ساخت‌. و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود.
\s5
\v 24 و بنده‌ من‌ داود، پادشاه‌ ایشان‌ خواهد بود. و یك‌ شبان‌ برای‌ جمیع‌ ایشان‌ خواهد بود. و به‌ احكام‌ من‌ سلوك‌ نموده‌ و فرایض‌ مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا خواهند آورد.
\v 25 و در زمینی‌ كه‌ به‌ بنده‌ خود یعقوب‌ دادم‌ و پدران‌ ایشان‌ در آن‌ ساكن‌ می‌بودند، ساكن‌ خواهند شد. و ایشان‌ و پسران‌ ایشان‌ و پسران‌ پسران‌ ایشان‌ تا به‌ ابد در آن‌ سكونت‌ خواهند نمود و بنده‌ من‌ داود تا ابدالا´باد رئیس‌ ایشان‌ خواهد بود.
\s5
\v 26 و با ایشان‌ عهد سلامتی‌ خواهم‌ بست‌ كه‌ برای‌ ایشان‌ عهد جاودانی‌ خواهد بود و ایشان‌ را مقیم‌ ساخته‌، خواهم‌ افزود و مَقْدَس‌ خویش‌ را تا ابدالا´باد درمیان‌ ایشان‌ قرار خواهم‌ داد.
\v 27 و مسكن‌ من‌ بر ایشان‌ خواهد بود و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود.
\v 28 پس‌ چون‌ مَقْدس‌ من‌ در میان‌ ایشان‌ تا به‌ ابد بر قرار بوده‌ باشد، آنگاه‌ امّت‌ها خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌ كه‌ اسرائیل‌ را تقدیس‌ می‌نمایم‌.»
\s5
\c 38
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «ای‌ پسر انسان‌ نظر خود را بر جوج‌ كه‌ از زمین‌ ماجوج‌ و رئیس‌ رُوش‌ و ماشَك‌ و توبال‌ است‌ بدار و بر او نبوّت‌ نما.
\v 3 و بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینك‌ من‌ ای‌ جوج‌ رئیس‌ رُوش‌ و ماشَك‌ و توبال‌ به‌ ضدّ تو هستم‌.
\s5
\v 4 و تو را بر گردانیده‌، قلاّب‌ خود را به‌ چانه‌ات‌ می‌گذارم‌ و تو را با تمامی‌ لشكرت‌ بیرون‌ می‌آورم‌. اسبان‌ و سواران‌ كه‌ جمیع‌ ایشان‌ با اسلحه‌ تمام‌ آراسته‌، جمعیت‌ عظیمی‌ با سپرها و مِجِّنها و همگی‌ ایشان‌ شمشیرها به‌ دست‌ گرفته‌،
\v 5 فارس‌ و كُوش‌ و فُوط‌ با ایشان‌ و جمیع‌ ایشان‌ با سپر و خُود،
\v 6 جُومَرْ و تمامی‌ افواجش‌ و خاندان‌ توجَرْمَه‌ از اطراف‌ شمال‌ با تمامی‌ افواجش‌ و قوم‌های‌ بسیار همراه‌ تو.
\s5
\v 7 پس‌ مستعّد شو و تو و تمامی‌ جمعیتت‌ كه‌ نزد تو جمع‌ شده‌اند، خویشتن‌ را مهیا سازید و تو مستحفظ‌ ایشان‌ باش‌.
\v 8 بعد از روزهای‌ بسیار از تو تفقّد خواهد شد. و در سالهای‌ آخر به‌ زمینی‌ كه‌ از شمشیر استرداد شده‌ است‌، خواهی‌ آمد كه‌ آن‌ از میان‌ قوم‌های‌ بسیار بر كوههای‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌ خرابه‌ دایمی‌ تسلیم‌ شده‌ بود، جمع‌ شده‌ است‌ و آن‌ از میان‌ قوم‌ها بیرون‌آورده‌ شده‌ و تمامی‌ اهلش‌ به‌ امنیت‌ ساكن‌ می‌باشند.
\v 9 امّا تو بر آن‌ خواهی‌ برآمد و مثل‌ باد شدید داخل‌ آن‌ خواهی‌ شد و مانند ابرها زمین‌ را خواهی‌ پوشانید. تو و جمیع‌ افواجت‌ و قوم‌های‌ بسیار كه‌ همراه‌ تو می‌باشند.»
\s5
\v 10 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: «در آن‌ روز چیزها در دل‌ تو خطور خواهد كرد و تدبیری‌ زشت‌ خواهی‌ نمود.
\v 11 و خواهی‌ گفت‌: به‌ زمین‌ بی‌حصار برمی‌آیم‌. بر كسانی‌ كه‌ به‌ اطمینان‌ و امنیت‌ ساكنند می‌آیم‌ كه‌ جمیع‌ ایشان‌ بی‌حصارند و پشت‌بندها و دروازه‌ها ندارند.
\v 12 تا تاراج‌ نمایی‌ و غنیمت‌ را ببری‌ و دست‌ خود را به‌ خرابه‌هایی‌ كه‌ معمور شده‌ است‌ و به‌ قومی‌ كه‌ از میان‌ امّت‌ها جمع‌ شده‌اند، بگردانی‌ كه‌ ایشان‌ مواشی‌ و اموال‌ اندوخته‌اند و در وسط‌ جهان‌ ساكنند.
\s5
\v 13 شَبا و دَدان‌ و تجّار تَرْشیش‌ و جمیع‌ شیران‌ ژیان‌ ایشان‌ تو را خواهند گفت‌: آیا به‌ جهت‌ گرفتن‌ غارت‌ آمده‌ای‌؟ و آیا به‌ جهت‌ بردن‌ غنیمت‌ جمعیت‌ خود را جمع‌ كرده‌ای‌ تا نقره‌ و طلا برداری‌ و مواشی‌ و اموال‌ را بربایی‌ و غارت‌ عظیمی‌ ببری‌؟
\s5
\v 14 «بنابراین‌ ای‌ پسر انسان‌ نبوّت‌ نموده‌، جوج‌ را بگو كه‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: در آن‌ روز حینی‌ كه‌ قوم‌ من‌ اسرائیل‌ به‌ امنیت‌ ساكن‌ باشند آیا تو نخواهی‌ فهمید؟
\v 15 و از مكان‌ خویش‌ از اطراف‌ شمال‌ خواهی‌ آمد تو و قوم‌های‌ بسیار همراه‌ تو كه‌ جمیع‌ ایشان‌ اسب‌ سوار و جمعیتی‌ عظیم‌ و لشكری‌ كثیر می‌باشند،
\v 16 و بر قوم‌ من‌ اسرائیل‌ مثل‌ ابری‌ كه‌ زمین‌ را پوشاند خواهی‌ برآمد. در ایام‌ بازپسین‌ این‌ به‌ وقوع‌ خواهد پیوست‌ كه‌ تو را به‌ زمین‌ خود خواهم‌ آورد تا آنكه‌ امّت‌ها حینی‌ كه‌ من‌ خویشتن‌را در تو ای‌ جوج‌ به‌ نظر ایشان‌ تقدیس‌ كرده‌ باشم‌ مرا بشناسند.»
\s5
\v 17 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «آیا تو آنكس‌ نیستی‌ كه‌ در ایام‌ سلف‌ به‌ واسطه‌ بندگانم‌ انبیای‌ اسرائیل‌ كه‌ در آن‌ ایام‌ درباره‌سالهای‌ بسیار نبوّت‌ نمودند در خصوص‌ تو گفتم‌ كه‌ تو را بر ایشان‌ خواهم‌ آورد؟
\v 18 خداوند یهوه‌ می‌گوید: در آن‌ روز یعنی‌ در روزی‌ كه‌ جوج‌ به‌ زمین‌ اسرائیل‌ برمی‌آید، همانا حدّت‌ خشم‌ من‌ به‌ بینی‌ام‌ خواهد برآمد.
\s5
\v 19 زیرا در غیرت‌ و آتش‌ خشم‌ خود گفته‌ام‌ كه‌ هرآینه‌ در آن‌ روز تزلزل‌ عظیمی‌ در زمین‌ اسرائیل‌ خواهد شد.
\v 20 و ماهیان‌ دریا و مرغان‌ هوا و حیوانات‌ صحرا و همه‌ حشراتی‌ كه‌ بر زمین‌ می‌خزند و همه‌ مردمانی‌ كه‌ بر روی‌ جهانند به‌ حضور من‌ خواهند لرزید و كوهها سرنگون‌ خواهد شد و صخره‌ها خواهد افتاد و جمیع‌ حصارهای‌ زمین‌ منهدم‌ خواهد گردید.
\s5
\v 21 و خداوند یهوه‌ می‌گوید: من‌ شمشیری‌ بر جمیع‌ كوههای‌ خود به‌ ضدّ او خواهم‌ خواند و شمشیر هر كس‌ بر برادرش‌ خواهد بود.
\v 22 و با وبا و خون‌ بر او عقوبت‌ خواهم‌ رسانید. و باران‌ سیال‌ و تگرگ‌ سخت‌ و آتش‌ و گوگرد بر او و بر افواجش‌ و بر قوم‌های‌ بسیاری‌ كه‌ با وی‌ می‌باشند خواهم‌ بارانید.
\v 23 و خویشتن‌ را در نظر امّت‌های‌ بسیار معظّم‌ و قدّوس‌ و معروف‌ خواهم‌ نمود و خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\c 39
\p
\v 1 «پس‌ تو ای‌ پسر انسان‌ دربارۀ جوج نبوّت‌ كرده‌، بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ اینك‌ ای‌ جوج‌ رئیس‌ رُوش‌ و ماشَك‌ و توبال‌ من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌.
\v 2 و تو را برمی‌گردانم‌ و رهبری‌ می‌نمایم‌ و تو را از اطراف‌ شمال‌ برآورده‌، بر كوههای‌ اسرائیل‌ خواهم‌آورد.
\v 3 و كمان‌ تو را از دست‌ چپت‌ انداخته‌، تیرهای‌ تو را از دست‌ راستت‌ خواهم‌ افكند.
\s5
\v 4 و تو و همه‌ افواجت‌ و قوم‌هایی‌ كه‌ همراه‌ تو هستند بر كوههای‌ اسرائیل‌ خواهید افتاد و تو را به‌ هر جنس‌ مرغان‌ شكاری‌ و به‌ حیوانات‌ صحرا به‌ جهت‌ خوراك‌ خواهم‌ داد.
\v 5 خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ به‌ روی‌ صحرا خواهی‌ افتاد زیرا كه‌ من‌ تكلّم‌ نموده‌ام‌.
\v 6 و آتشی‌ بر ماجوج‌ و بر كسانی‌ كه‌ در جزایر به‌ امنیت‌ ساكنند خواهم‌ فرستاد تا بدانند كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.
\s5
\v 7 و نام‌ قدّوس‌ خود را در میان‌ قوم‌ خویش‌ اسرائیل‌، معروف‌ خواهم‌ ساخت‌ و دیگر نمی‌گذارم‌ كه‌ اسم‌ قدّوس‌ من‌ بی‌حرمت‌ شود تا امّت‌ها بدانند كه‌ من‌ یهوه‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ می‌باشم‌.
\v 8 اینك‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: آن‌ می‌آید و به‌ وقوع‌ خواهد پیوست‌. و این‌ همان‌ روز است‌ كه‌ درباره‌اش‌ تكلّم‌ نموده‌ام‌.
\s5
\v 9 و ساكنان‌ شهرهای‌ اسرائیل‌ بیرون‌ خواهند آمد و اسلحه‌ یعنی‌ مَجِّن‌ و سپر و كمان‌ و تیرها و چوب‌ دستی‌ و نیزه‌ها را آتش‌ زده‌، خواهند سوزانید. و مدّت‌ هفت‌ سال‌ آتش‌ را به‌ آنها زنده‌ نگاه‌ خواهند داشت.
\v 10 و هیزم‌ از صحرا نخواهند آورد و چوب‌ از جنگلها نخواهند برید زیرا كه‌ اسلحه‌ها را به‌ آتش‌ خواهند سوزانید. و خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ غارت‌كنندگانِ خود را غارت‌ خواهند كرد و تاراج‌كنندگانِ خویش‌ را تاراج‌ خواهند نمود.
\s5
\v 11 و در آن‌ روز موضعی‌ برای‌ قبر در اسرائیل‌ یعنی‌ وادی‌ عابریم‌ را بطرف‌ مشرق‌ دریا به‌ جوج‌ خواهم‌ داد. و راه‌ عبور كنندگان‌ را مسدود خواهد ساخت‌. و در آنجا جوج‌ و تمامی‌ جمعیت‌، او را دفن‌ خواهند كرد و آن‌ را وادی‌هامون‌ جوج‌ خواهند نامید.
\s5
\v 12 و خاندان‌ اسرائیل‌ مدّت‌ هفت‌ ماه‌ ایشان‌ را دفن‌ خواهند كرد تا زمین‌ را طاهر سازند.
\v 13 و تمامی‌ اهل‌ زمین‌ ایشان‌ را دفن‌ خواهند كرد. و خداوند یهوه‌ می‌گوید: روز تمجید من‌ نیكنامی‌ ایشان‌ خواهد بود.
\s5
\v 14 و كسانی‌ را معین‌ خواهند كرد كه‌ پیوسته‌ در زمین‌ گردش‌ نمایند. و همراه‌ عبوركنندگان‌ آنانی‌ را كه‌ بر روی‌ زمین‌ باقی‌ مانده‌ باشند دفن‌ كرده‌، آن‌ را طاهر سازند. بعد از انقضای‌ هفت‌ ماه‌ آنها را خواهند طلبید.
\v 15 و عبوركنندگان‌ در زمین‌ گردش‌ خواهند كرد. و اگر كسی‌ استخوان‌ آدمی‌ بیند، نشانی‌ نزد آن‌ برپا كند تا دفن‌كنندگانْ آن‌ را در وادی‌ هامون‌ جوج‌ مدفون‌ سازند.
\v 16 و اسم‌ شهر نیز هامونَه‌ خواهد بود. پس‌ زمین‌ را طاهر خواهند ساخت‌.
\s5
\v 17 «و امّا تو ای‌ پسر انسان‌! خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ بهر جنس‌ مرغان‌ و به‌ همه‌ حیوانات‌ صحرا بگو: جمع‌ شوید و بیایید و نزد قربانی‌ من‌ كه‌ آن‌ را برای‌ شما ذبح‌ می‌نمایم‌، فراهم‌ آیید. قربانی‌ عظیمی‌ بر كوههای‌ اسرائیل‌ تا گوشت‌ بخورید و خون‌ بنوشید.
\v 18 گوشت‌ جبّاران‌ را خواهید خورد و خون‌ رؤسای‌ جهان‌ را خواهید نوشید. از قوچها و بره‌ها و بزها و گاوها كه‌ همه‌ آنها از پرواریهای‌ باشان‌ می‌باشند.
\s5
\v 19 و از قربانی‌ من‌ كه‌ برای‌ شما ذبح‌ می‌نمایم‌، پیه‌ خواهید خورد تا سیر شوید و خون‌ خواهید نوشید تا مست‌ شوید.
\v 20 و خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ بر سفره‌ من‌ از اسبان‌ و سواران‌ و جبّاران‌ و همه‌ مردان‌ جنگی‌ سیر خواهید شد.
\s5
\v 21 و من‌ جلال‌ خود را در میان‌ امّت‌ها قرار خواهم‌ داد و جمیع‌ امّت‌ها داوری‌ مراكه‌ آن‌ را اجرا خواهم‌ داشت‌ و دست‌ مرا كه‌ بر ایشان‌ فرود خواهم‌ آورد، مشاهده‌ خواهند نمود.
\v 22 و خاندان‌ اسرائیل‌ از آن‌ روز و بعد خواهند دانست‌ كه‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ من‌ هستم‌.
\s5
\v 23 و امّت‌ها خواهند دانست‌ كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ به‌ سبب‌ گناه‌ خودشان‌ جلای‌ وطن‌ گردیدند. زیرا چونكه‌ به‌ من‌ خیانت‌ ورزیدند، من‌ روی‌ خود را از ایشان‌ پوشانیدم‌ و ایشان‌ را به‌ دست‌ ستم‌كاران‌ ایشان‌ تسلیم‌ نمودم‌ كه‌ جمیع‌ ایشان‌ به‌ شمشیر افتادند.
\v 24 برحسب‌ نجاسات‌ و تقصیرات‌ ایشان‌ به‌ ایشان‌ عمل‌ نموده‌، روی‌ خود را از ایشان‌ پوشانیدم‌.»
\s5
\v 25 بنابراین‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «الا´ن‌ اسیران‌ یعقوب‌ را باز آورده‌، بر تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ رحمت‌ خواهم‌ فرمود و بر اسم‌ قدّوس‌ خود غیرت‌ خواهم‌ نمود.
\v 26 و حینی‌ كه‌ ایشان‌ در زمین‌ خود به‌ امنیت‌ ساكن‌ شوند و ترساننده‌ای‌ نباشد، آنگاه‌ خجالت‌ خود را و خیانتی‌ را كه‌ به‌ من‌ ورزیده‌اند متحمّل‌ خواهند شد.
\v 27 و چون‌ ایشان‌ را از میان‌ امّت‌ها برگردانم‌ و ایشان‌ را از زمین‌ دشمنانشان‌ جمع‌ نمایم‌، آنگاه‌ در نظر امّت‌های‌ بسیار در ایشان‌ تقدیس‌ خواهم‌ شد.
\s5
\v 28 و خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ هستم‌، از آن‌ رو كه‌ من‌ ایشان‌ را در میان‌ امّت‌ها جلای‌ وطن‌ ساختم‌ و ایشان‌ را به‌ زمین‌ خودشان‌ جمع‌ كردم‌ و بار دیگر كسی‌ را از ایشان‌ در آنجا باقی‌ نخواهم‌ گذاشت‌.
\v 29 و خداوند یهوه‌ می‌گویـد كه‌ مـن‌ بار دیگـر روی‌ خـود را از ایشـان‌ نخواهـم‌ پوشانیـد زیـرا كه‌ روح‌ خویش‌ را بر خاندان‌ اسرائیل‌ خواهم‌ ریخت‌.»
\s5
\c 40
\p
\v 1 در سال‌ بیست‌ و پنجم‌ اسیری‌ ما در ابتدای‌ سال‌، در دهم‌ ماه‌ كه‌ سال‌ چهاردهم‌ بعد از تسخیر شهر بوده‌، در همان‌ روز دست‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، مرا به‌ آنجا برد.
\v 2 در رؤیاهای‌ خدا مرا به‌ زمین‌ اسرائیل‌ آورد. و مرا بر كوه‌ بسیار بلند قرار داد كه‌ بطرف‌ جنوب‌ آن‌ مثل‌ بنای‌ شهر بود.
\s5
\v 3 و چون‌ مرا به‌ آنجا آورد، اینك‌ مردی‌ كه‌ نمایش‌ او مثل‌ نمایش‌ برنج‌ بود و در دستش‌ ریسمانی‌ از كتان‌ و نی‌ برای‌ پیمودن‌ بود و نزد دروازه‌ ایستاده‌ بود.
\v 4 آن‌ مرد مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ به‌ چشمان‌ خود ببین‌ و به‌ گوشهای‌ خویش‌ بشنو و دل‌ خود را به‌ هرچه‌ به‌ تو نشان‌ دهم‌، مشغول‌ ساز زیرا كه‌ تو را در اینجا آوردم‌ تا این‌ چیزها را به‌ تو نشان‌ دهم‌. پس‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را از هر چه‌ می‌بینی‌ آگاه‌ ساز.»
\s5
\v 5 و اینك‌ حصاری‌ بیرون‌ خانه‌ گرداگردش‌ بود. و به‌ دست‌ آن‌ مرد نی‌ پیمایش‌ شش‌ ذراعی‌ بود كه‌ هر ذراعش‌ یك‌ ذراع‌ و یك‌ قبضه‌ بود. پس‌ عرض‌ بنا را یك‌ نی‌ و بلندی‌اش‌ را یك‌ نی‌ پیمود.
\v 6 پس‌ نزد دروازه‌ای‌ كه‌ بسوی‌ مشرق‌ متوجّه‌ بود آمده‌، به‌ پلّه‌هایش‌برآمد. و آستانه‌ دروازه‌ را پیمود كه‌ عرضش‌ یك‌ نی‌ بود و عرض‌ آستانه‌ دیگر را كه‌ یك‌ نی‌ بود.
\v 7 و طول‌ هر غرفه‌ یك‌ نی‌ بود و عرضش‌ یك‌ نی‌. و میان‌ غرفه‌ها مسافت‌ پنج‌ ذراع‌. و آستانه‌ دروازه‌ نزد رواق‌ دروازه‌ از طرف‌ اندرون‌ یك‌ نی‌ بود.
\s5
\v 8 و رواق‌ دروازه‌ را از طرف‌ اندرون‌ یك‌ نی‌ پیمود.
\v 9 پس‌ رواق‌ دروازه‌ را هشت‌ ذراع‌ و اِسْبرهایش‌ را دو ذراع‌ پیمود. و رواق‌ دروازه‌ بطرف‌ اندرون‌ بود.
\v 10 و حجره‌های‌ دروازه‌ بطرف‌شرقی‌، سه‌ از اینطرف‌ و سه‌ از آنطرف‌ بود. و هر سه‌ را یك‌ پیمایش‌ و اِسْبرها را از اینطرف‌ و آنطرف‌ یك‌ پیمایش‌ بود.
\s5
\v 11 و عرض‌ دهنه‌ دروازه‌ را ده‌ ذراع‌ و طول‌ دروازه‌ را سیزده‌ ذراع‌ پیمود.
\v 12 و محجری‌ پیش‌ روی‌ حجره‌ها از اینطرف‌ یك‌ ذراع‌ و محجری‌ از آنطرف‌ یك‌ ذراع‌ و حجره‌ها از این‌ طرف‌ شش‌ ذراع‌ و از آنطرف‌ شش‌ ذراع‌ بود.
\v 13 و عرض‌ دروازه‌ را از سقف‌ یك‌ حجره‌ تا سقف‌ دیگری‌ بیست‌ و پنج‌ ذراع‌ پیمود. و دروازه‌ در مقابل‌ دروازه‌ بود.
\s5
\v 14 و اِسْبَرْهارا شصت‌ ذراع‌ ساخت‌ و رواق‌ گرداگرد دروازه‌ به‌ اِسْبَرْها رسید.
\v 15 و پیش‌ دروازه‌ مدخل‌ تا پیش‌ رواق‌ دروازه‌ اندرونی‌ پنجاه‌ ذراع‌ بود.
\v 16 و حجره‌ها و اِسْبَرْهای‌ آنها را به‌ اندرون‌ دروازه‌ پنجره‌های‌ مشبّك‌ بهر طرف‌ بود و همچنین‌ رواقها را. و پنجره‌ها بطرف‌ اندرون‌ گرداگرد بود و بر اِسْبَرْها نخلها بود.
\s5
\v 17 پس‌ مرا به‌ صحن‌ بیرونی‌ آورد و اینك‌ اطاقها و سنگ‌ فرشی‌ كه‌ برای‌ صحن‌ از هر طرفش‌ ساخته‌ شده‌ بود. و سی‌ اطاق‌ بر آن‌ سنگ‌ فرش‌ بود.
\v 18 و سنگ‌ فرش‌ یعنی‌ سنگ‌ فرش‌ پائینی‌ به‌ جانب‌ دروازه‌ها یعنی‌ به‌ اندازه‌طول‌ دروازه‌ها بود.
\v 19 و عرضش‌ را از برابر دروازه‌ پایینی‌ تا پیش‌ صحن‌ اندرونی‌ از طرف‌ بیرون‌ صد ذراع‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ و سمت‌ شمال‌ پیمود.
\s5
\v 20 و طول‌ و عرض‌ دروازه‌ای‌ را كه‌ رویش‌ بطرف‌ شمال‌ صحن‌ بیرونی‌ بود پیمود.
\v 21 و حجره‌هایش‌ سه‌ از اینطرف‌ و سه‌ از آنطرف‌ و اِسْبَرهایش‌ و رواقهایش‌ موافق‌ پیمایش‌ دروازه‌ اوّل‌ بود. طولش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ و پنج‌ ذراع‌.
\s5
\v 22 و پنجره‌هایش‌ و رواقهایش‌ و نخلهایش‌ موافق‌ پیمایش‌ دروازه‌ای‌ كه‌ رویش‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ است‌ بود. و به‌ هفت‌ پلّه‌ به‌ آن‌ برمی‌آمدند و رواقهایش‌ پیش‌ روی‌ آنها بود.
\v 23 و صحن‌ اندرونی‌ را دروازه‌ای‌ در مقابل‌ دروازه‌ دیگر بطرف‌ شمال‌ و بطرف‌ مشرق‌ بود. و از دروازه‌ تا دروازه‌ صد ذراع‌ پیمود.
\s5
\v 24 پس‌ مرا بطرف‌ جنوب‌ برد. و اینك‌ دروازه‌ای‌ به‌ سمت‌ جنوب‌ و اِسْبَرهایش‌ و رواقهایش‌ را مثل‌ این‌ پیمایشها پیمود.
\v 25 و برای‌ آن‌ و برای‌ رواقهایش‌ پنجره‌ها مثل‌ آن‌ پنجره‌ها گرداگردش‌ بود. و طولش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ و پنج‌ ذراع‌ بود.
\s5
\v 26 وزینه‌های‌ آن‌ هفت‌ پلّه‌ داشت‌. و رواقش‌ پیش‌ آنها بود. و آن‌ را نخلها یكی‌ از اینطرف‌ و دیگری‌ از آنطرف‌ بر اِسْبَرهایش‌ بود.
\v 27 و صحن‌ اندرونی‌ بطرف‌ جنوب‌ دروازه‌ای‌ داشت‌ و از دروازه‌ تا دروازه‌ به‌ سمت‌ جنوب‌ صد ذراع‌ پیمود.
\s5
\v 28 و مرا از دروازه‌ جنوبی‌ به‌ صحن‌ اندرونی‌ آورد. و دروازه‌ جنوبی‌ را مثل‌ این‌ پیمایشها پیمود.
\v 29 و حجره‌هایش‌ و اِسْبرهایش‌ و رواقهایش‌ موافق‌ این‌ پیمایشها بود. و در آن‌ و در رواقهایش‌ پنجره‌ها گرداگردش‌ بود و طولش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ و پنج‌ ذراع‌ بود.
\v 30 و طول‌ رواقی‌ كه‌ گرداگردش‌ بود بیست‌ و پنج‌ ذراع‌ و عرضش‌ پنج‌ ذراع‌ بود.
\v 31 و رواقش‌ به‌ صحن‌ بیرونی‌ می‌رسید. و نخلها بر اِسْبَرهایش‌ بود و زینه‌اش‌ هشت‌ پلّه‌ داشت‌.
\s5
\v 32 پس‌ مرا به‌ صحن‌ اندرونی‌ به‌ سمت‌ مشرق‌آورد. و دروازه‌ را مثل‌ این‌ پیمایشها پیمود.
\v 33 و حجره‌هایش‌ و اِسْبَرهایش‌ و رواقهایش‌ موافق‌ این‌ پیمایشها بود. و درآن‌ و در رواقهایش‌ پنجره‌ها به‌ هر طرفش‌ بود و طولش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ و پنج‌ ذراع‌ بود.
\v 34 و رواقهایش‌ بسوی‌ صحن‌ بیرونی‌ و نخلها بر اِسْبَرهایش‌ از این‌ طرف‌ و آنطرف‌ بود و زینه‌اش‌ هفت‌ پلّه‌ داشت‌.
\s5
\v 35 و مرا به‌ دروازه‌ شمالی‌ آورد و آن‌ را مثل‌ این‌ پیمایشها پیمود.
\v 36 و حجره‌هایش‌ و اسبرهایش‌ و رواقهایش‌ را نیز. و پنجره‌ها گرداگردش‌ بود و طولش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ و پنج‌ ذراع‌ بود.
\v 37 و اسبرهایش‌ بسوی‌ صحن‌ بیرونی‌ بود. و نخلها بر اسبرهایش‌ از اینطرف‌ و از آنطرف‌ بود و زینه‌اش‌ هشت‌ پلّه‌ داشت‌.
\s5
\v 38 و نزد اسبرهای‌ دروازه‌ها اطاقی‌ با دروازه‌اش‌ بود كه‌ در آن‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ را می‌شستند.
\v 39 و در رواق‌ دروازه‌ دو میز از اینطرف‌ و دو میز از آن‌ طرف‌ بود تا بر آنها قربانی‌های‌ سوختنی‌ و قربانی‌های‌ گناه‌ و قربانی‌های‌ جرم‌ را ذبح‌ نمایند.
\s5
\v 40 و به‌ یك‌ جانب‌ از طرف‌ بیرون‌ نزد زینه‌ دهنه‌ دروازه‌ شمالی‌ دو میز بود. و به‌ جانب‌ دیگر كه‌ نزد رواق‌ دروازه‌ بود دو میز بود.
\v 41 چهار میز از اینطرف‌ و چهار میز از آنطرف‌ به‌ پهلوی‌ دروازه‌ بود یعنی‌ هشت‌ میز كه‌ بر آنها ذبح‌ می‌كردند.
\s5
\v 42 و چهار میز برای‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ از سنگ‌ تراشیده‌ بود كه‌ طول‌ هر یك‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌ و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ و نیم‌ و بلندی‌اش‌ یك‌ ذراع‌ بود و بر آنها آلاتی‌ را كه‌ به‌ آنها قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ را ذبح‌ می‌نمودند، می‌نهادند.
\v 43 و كناره‌های‌ یك‌ قبضه‌ قد در اندرون‌ از هر طرف‌ نصب‌ بود و گوشت‌ قربانی‌ها بر میزها بود.
\s5
\v 44 و بیرون‌ دروازه‌ اندرونی‌، اطاقهای‌ مغنیان‌ در صحن‌ اندرونی‌ به‌ پهلوی‌ دروازه‌ شمالی‌ بود و روی‌ آنها به‌ سمت‌ جنوب‌ بود و یكی‌ به‌ پهلوی‌ دروازه‌ مشرقی‌ كه‌ رویش‌ بطرف‌ شمال‌ می‌بود بود.
\v 45 و او مرا گفت‌: «این‌ اطاقی‌ كه‌ رویش‌ به‌ سمت‌ جنوب‌ است‌، برای‌ كاهنانی‌ كه‌ ودیعت‌ خانه‌ را نگاه‌ می‌دارند می‌باشد.
\s5
\v 46 و اطاقی‌ كه‌ رویش‌ به‌ سمت‌ شمال‌ است‌، برای‌ كاهنانی‌ كه‌ ودیعت‌ مذبح‌ را نگاه‌ می‌دارند می‌باشد. اینانند پسران‌ صادوق‌ از بنی‌ لاوی‌ كه‌ نزدیك‌ خداوند می‌آیند تا او را خدمت‌ نمایند.»
\v 47 و طول‌ صحن‌ را صد ذراع‌ پیمود و عرضش‌ را صد ذراع‌ و آن‌ مربّع‌ بود و مذبح‌ در برابر خانه‌ بود.
\s5
\v 48 و مرا به‌ رواق‌ خانه‌ آورد. و اسبرهای‌ رواق‌ را پنج‌ ذراع‌ از اینطرف‌ و پنج‌ ذراع‌ از آنطرف‌ پیمود. و عرض‌ دروازه‌ را سه‌ ذراع‌ از اینطرف‌ و سه‌ ذراع‌ از آنطرف‌.
\v 49 و طول‌ رواق‌ بیست‌ ذراع‌ و عرضش‌ یازده‌ ذراع‌. و نزد زینه‌اش‌ كه‌ از آن‌ برمی‌آمدند، دو ستون‌ نزد اسبرها یكی‌ از اینطرف‌ و دیگری‌ از آنطرف‌ بود.
\s5
\c 41
\p
\v 1 و مرا به‌ هیكل‌ آورد و عرض‌ اسبرها را شش‌ ذراع‌ از اینطرف‌ و عرض‌ آنها را شش‌ ذراع‌ از آنطرف‌ كه‌ عرض‌ خیمه‌ بود پیمود.
\v 2 و عرض‌ مدخل‌ ده‌ ذراع‌ بود و جانبهای‌ مدخل‌ از اینطرف‌ پنج‌ ذراع‌ و از آنطرف‌ پنج‌ ذراع‌ بود و طولش‌ را چهل‌ ذراع‌ و عرضش‌ را بیست‌ ذراع‌ پیمود.
\s5
\v 3 و به‌ اندرون‌ داخل‌ شده‌، اسبرهای‌ مدخل‌ را دو ذراع‌ و مدخل‌ را شش‌ ذراع‌ و عرض‌ مدخل‌ را هفت‌ ذراع‌ پیمود.
\v 4 و طولش‌ را بیست‌ذراع‌ و عرضش‌ را بیست‌ ذراع‌ پیش‌ روی‌ هیكل‌ پیمود و مرا گفت‌: «این‌ قدس‌الاقداس‌ است‌.»
\s5
\v 5 و دیوار خانه‌ را شش‌ ذراع‌ پیمود. و عرض‌ غرفه‌ها كه‌ گرداگرد خانه‌ بهر طرف‌ می‌بود چهار ذراع‌ بود.
\v 6 و غرفه‌ها روی‌ همدیگر سه‌ طبقه‌ بود و در هر رسته‌ای‌ سی‌ و در دیواری‌ كه‌ به‌ جهت‌ غرفه‌ها گرداگرد خانه‌ بود، داخل‌ می‌شد تا (در آن‌) متمكّن‌ شود و در دیوار خانه‌ متمكّن‌ نشود.
\v 7 و غرفه‌ها خانه‌ را بالاتر و بالاتر احاطه‌ كرده‌، وسیعتر می‌شد، زیرا كه‌ خانه‌ را بالاتر و بالاتر گرداگرد خانه‌ احاطه‌ می‌كرد و از این‌ جهت‌ خانه‌ بسوی‌ بالا وسیع‌تر می‌بود، و همچنین‌ از طبقه‌ تحتانی‌ به‌ طبقه‌ وسطی‌ تا طبقه‌ فوقانی‌ بالا می‌رفتند.
\s5
\v 8 و بلندی‌ خانه‌ را از هر طرف‌ ملاحظه‌ نمودم‌ و اساس‌های‌ غرفه‌ها یك‌ نی‌ تمام‌، یعنی‌ شش‌ ذراع‌ بزرگ‌ بود.
\v 9 و بطرف‌ بیرون‌ عرض‌ دیواری‌ كه‌ به‌ جهت‌ غرفه‌ها بود پنج‌ ذراع‌ بود و فُسْحَت‌ باقی‌ مانده‌ مكان‌ غرفه‌های‌ خانه‌ بود.
\s5
\v 10 و در میان‌ حجره‌ها، عرض‌ بیست‌ ذراعی‌ گرداگرد خانه‌ بهر طرفش‌ بود.
\v 11 و درهای‌ غرفه‌هابسوی‌ فُسْحَتْ بود. یك‌ در بسوی‌ شمال‌ و در دیگر به‌ سوی‌ جنوب‌ و عرض‌ مكان‌ فُسْحَت‌ پنج‌ ذراع‌ گرداگرد.
\s5
\v 12 و عرض‌ بنیانی‌ كه‌ رو به‌ روی‌ مكان‌ منفصل‌ بود در گوشه‌ سمت‌ مغرب‌ هفتاد ذراع‌ و عرض‌ دیوار گرداگرد بنیان‌ پنج‌ ذراع‌ و طولش‌ نود ذراع‌ بود.
\v 13 و طول‌ خانه‌ را صد ذراع‌ پیمود و طول‌ مكان‌ منفصل‌ و بنیان‌ و دیوارهایش‌ را صد ذراع‌.
\v 14 و عرض‌ جلو خانه‌ و مكان‌ منفصل‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ صد ذراع‌ بود.
\s5
\v 15 و طول‌ بنیان‌ را تا پیش‌ مكان‌ منفصل‌ كه‌ در عقبش‌ بود با ایوانهایش‌ از اینطرف‌ و آنطرف‌ صد ذراع‌ پیمود و هیكل‌اندرونی‌ و رواقهای‌ صحنها را.
\v 16 و آستانه‌ها و پنجره‌های‌ مُشَبَّك‌ و ایوانها گرداگرد در سه‌ طبقه‌ مقابل‌ آستانه‌ از زمین‌ تا پنجره‌ها از هر طرف‌ چوب‌ پوش‌ بود و پنجره‌ها هم‌ پوشیده‌ بود.
\v 17 تا بالای‌ درها و تا خانه‌ اندرونی‌ و بیرونی‌ و بر تمامی‌ دیوار گرداگرد از اندرون‌ و بیرون‌ به‌ همین‌ پیمایشها.
\s5
\v 18 و كروبیان‌ و نخلها در آن‌ ساخته‌ شده‌ بود ودر میان‌ هر دو كروبی‌ یك‌ نخل‌ بود و هر كروبی‌ دو رو داشت‌.
\v 19 یعنی‌ روی‌ انسان‌ بسوی‌ نخل‌ از اینطرف‌ و روی‌ شیر بسوی‌ نخل‌ از آنطرف‌ بر تمامی‌ خانه‌ بهر طرفش‌ ساخته‌ شده‌ بود.
\v 20 و از زمین‌ تا بالای‌ درها كروبیان‌ و نخلها مصوّر بود و بر دیوار هیكل‌ هم‌ چنین‌.
\s5
\v 21 و باهوهای‌ هیكل‌ مربّع‌ بود و منظر جلو قدس‌ مثل‌ منظر آن‌ بود.
\v 22 و مذبح‌ چوبین‌ بود. بلندی‌اش‌ سه‌ ذراع‌ و طولش‌ دو ذراع‌ و گوشه‌هایش‌ و طولش‌ و دیوارهایش‌ از چوب‌ بود. و او مرا گفت‌: «میزی‌ كه‌ در حضور خداوند می‌باشد این‌ است‌.»
\v 23 و هیكل‌ و قدس‌ را دو در بود.
\v 24 و هر در را دو لنگه‌ بود و این‌ دو لنگه‌ تا می‌شد. یك‌ در را دو لنگه‌ و در دیگر را دو لنگه‌.
\s5
\v 25 و بر آنها یعنی‌ بر درهای‌ هیكل‌ كروبیان‌ و نخلها مصوّر بود بطوری‌ كه‌ در دیوارها مصوّر بود و آستانه‌ چوبین‌ پیش‌ روی‌ رواق‌ بطرف‌ بیرون‌ بود.
\v 26 بر جانب‌ رواق‌ پنجره‌های‌ مشبّك‌ به‌ اینطرف‌ و به‌ آنطرف‌ بود و همچنین‌ بر غرفه‌های‌ خانه‌ و بر آستانه‌ها.
\s5
\c 42
\p
\v 1 و مرا به‌ صحن‌ بیرونی‌ از راه‌ سمت ‌شمالی‌ بیرون‌ برد و مرا به‌ حجره‌ای‌ كه‌ مقابل‌ مكان‌ مُنفَصل‌ و روبروی‌ بنیان‌ بطرف ‌شمال‌ بود آورد.
\v 2 جلو طول‌ صد ذراعی‌ در شمالی‌ بود و عرضش‌ پنجاه‌ ذراع‌ بود.
\v 3 مقابل‌ بیست‌ ذراع‌ كه‌ از آن‌ صحن‌ اندرونی‌ بود و مقابل‌ سنگفرشی‌ كه‌ از صحن‌ بیرونی‌ بود دهلیزی‌ روبروی‌ دهلیزی‌ در سه‌ طبقه‌ بود.
\s5
\v 4 و پیش‌ روی‌ حجره‌ها بطرف‌ اندرون‌ خَرَندی‌ به‌ عرض‌ ده‌ ذراع‌ بود و راهی‌ یك‌ ذراع‌ و درهای‌ آنها بطرف‌ شمال‌ بود.
\v 5 و حجره‌های‌ فوقانی‌ كوتاه‌ بود زیرا كه‌ دهلیزها از آنها می‌گرفتند بیشتر از آنچه‌ آنها از حجره‌های‌ تحتانی‌ و وسطی‌ بنیان‌ می‌گرفتند.
\v 6 چونكه‌ سه‌ طبقه‌ بود و ستونها مثل‌ ستونهای‌ صحن‌ها نداشت‌ و از این‌ سبب‌، طبقه‌ فوقانی‌ از طبقات‌ تحتانی‌ و وسطی‌ از زمین‌ تنگتر می‌شد.
\s5
\v 7 و طول‌ دیواری‌ كه‌ بطرف‌ بیرون‌ مقابل‌ حجره‌ها بسوی‌ صحن‌ بیرونی‌ روبروی‌ حجره‌ها بود پنجاه‌ ذراع‌ بود.
\v 8 زیرا طول‌ حجره‌هایی‌ كه‌ در صحن‌ بیرونی‌ بود پنجاه‌ ذراع‌ بود و اینك‌ جلو هیكل‌ صد ذراع‌ بود.
\v 9 و زیر این‌ حجره‌ها از طرف‌ شرقی‌ مدخلی‌ بود كه‌ از آن‌ به‌ آنها از صحن‌ بیرونی‌ داخل‌ می‌شدند.
\s5
\v 10 و در حجم‌ دیوار صحن‌ كه‌ بطرف‌ مشرق‌ بود پیش‌ روی‌ مكان‌ منفصل‌ و مقابل‌ بنیان‌ حجره‌ها بود.
\v 11 و راه‌ مقابل‌ آنها مثل‌ نمایش‌ راه‌ حجره‌های‌ سمت‌ شمال‌ بود، عرض‌ آنها مطابق‌ طول‌ آنها بود و تمامی‌ مَخْرَج‌های‌ اینها مثل‌ رسم‌ آنها و درهای‌ آنها.
\v 12 و مثل‌ درهای‌ حجره‌های‌ سمت‌ جنوب‌ دری‌ بر سر راه‌ بود یعنی‌ بر راهی‌ كه‌ راست‌ پیش‌ روی‌ دیوار مشرقی‌ بود جایی‌ كه‌ به‌ آنها داخل‌ می‌شدند.
\s5
\v 13 و مرا گفت‌: «حجره‌های‌ شمالی‌ و حجره‌های‌ جنوبی‌ كه‌ پیش‌ روی‌ مكان‌ منفصل‌است‌، حجره‌های‌ مقدّس‌ می‌باشد كه‌ كاهنانی‌ كه‌ به‌ خداوند نزدیك‌ می‌آیند قدسِ اقداس‌ را در آنها می‌خورند و قدسِ اقداس‌ و هدایای‌ آردی‌ و قربانی‌های‌ گناه‌ و قربانی‌های‌ جرم‌ را در آنها می‌گذارند زیرا كه‌ این‌ مكانْ مقدّس‌ است‌.
\v 14 و چون‌ كاهنان‌ داخل‌ آنها می‌شوند دیگر از قدس‌ به‌ صحن‌ بیرونی‌ بیرون‌ نمی‌آیند بلكه‌ لباسهای‌ خود را كه‌ در آنها خدمت‌ می‌كنند در آنها می‌گذارند زیرا كه‌ آنها مقدّس‌ می‌باشد و لباس‌ دیگر پوشیده‌، به‌ آنچه‌ به‌ قوم‌ تعلّق‌ دارد نزدیك‌ می‌آیند.»
\s5
\v 15 و چون‌ پیمایشهای‌ خانه‌ اندرونی‌ را به‌ اتمام‌ رسانید، مرا بسوی‌ دروازه‌ای‌ كه‌ رویش‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ بود بیرون‌ آورد و آن‌ را از هر طرف‌ پیمود.
\s5
\v 16 جانب‌ شرقی‌ آن‌ را به‌ نی‌ پیمایش‌، پانصد نی‌ پیمود یعنی‌ به‌ نی‌ پیمایش‌ آن‌ را از هر طرف‌ (پیمود).
\v 17 و جانب‌ شمالی‌ را به‌ نی‌ پیمایش‌ از هر طرف‌ پانصد نی‌ پیمود.
\v 18 و جانب‌ جنوبی‌ را به‌ نی‌ پیمایش‌، پانصد نی‌ پیمود.
\v 19 پس‌ به‌ سوی‌ جانب‌ غربی‌ برگشته‌، آن‌ را به‌ نی‌ پیمایش‌ پانصد نی‌ پیمود.
\s5
\v 20 هر چهار جانب‌ آن‌ را پیمود و آن‌ را دیواری‌ بود كه‌ طولش‌ پانصد و عرضش‌ پانصد (نی‌) بود تا در میان‌ مقدّس‌ و غیرمقدّس‌ فرق‌ گذارد.
\s5
\c 43
\p
\v 1 و مرا نزد دروازه‌ آورد، یعنی‌ به دروازه‌ای‌ كه‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ متوجّه‌ بود.
\v 2 واینك‌ جلال‌ خدای‌ اسرائیل‌ از طرف‌ مشرق‌ آمد و آواز او مثل‌ صدای‌ آبهای‌ بسیار بودو زمین‌ از جلال‌ او منوّر گردید.
\s5
\v 3 و مثل‌ منظر آن‌ رؤیایی‌ بود كه‌ دیده‌ بودم‌ یعنی‌ مثل‌ آن‌ رؤیا كه‌ در وقت‌ آمدن‌ من‌، برای‌ تخریب‌ شهر دیده‌ بودم‌ و رؤیاها مثل‌ آن‌ رؤیا بود كه‌ نزد نهر خابُور مشاهده‌ نموده‌ بودم‌. پس‌ به‌ روی‌ خود در افتادم‌.
\v 4 پس‌ جلال‌ خداوند از راه‌ دروازه‌ای‌ كه‌ رویش‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ بود به‌ خانه‌ درآمد.
\v 5 و روحْ مرا برداشته‌، به‌ صحن‌ اندرونی‌ آورد و اینك‌ جلال‌ خداوند خانه‌ را مملّو ساخت‌.
\s5
\v 6 و هاتفی‌ را شنیدم‌ كه‌ از میان‌ خانه‌ به‌ من‌ تكلّم‌ می‌نماید و مردی‌ پهلوی‌ من‌ ایستاده‌ بود.
\v 7 و مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ این‌ است‌ مكان‌ كرسی‌ من‌ و مكان‌ كف‌ پایهایم‌ كه‌ در آن‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ تا به‌ ابد ساكن‌ خواهم‌ شد و خاندان‌ اسرائیل‌ هم‌ خود ایشان‌ و هم‌ پادشاهان‌ ایشان‌ بار دیگر به‌ زناها و لاشهای‌ پادشاهان‌ خود در مكان‌های‌ بلند خویش‌ نام‌ قدّوس‌ مرا بی‌حرمت‌ نخواهند ساخت‌.
\v 8 از اینكه‌ آستانه‌های‌ خود را نزد آستانه‌ من‌ و باهوهای‌ خویش‌ را به‌ پهلوی‌ باهوهای‌ من‌ برپا كرده‌اند و در میان‌ من‌ و ایشان‌ فقط‌ دیواری‌ است‌، پس‌ اسم‌ قدّوس‌ مرا به‌ رجاسات‌ خویش‌ كه‌ آنها را بعمل‌ آورده‌اند بی‌حرمت‌ ساخته‌اند، لهذا من‌ در خشم‌ خود ایشان‌ را تلف‌ نموده‌ام‌.
\s5
\v 9 حال‌ زناهای‌ خود و لاشهای‌ پادشاهان‌ خویش‌ را از من‌ دور بنمایند و من‌ در میان‌ ایشان‌ تا به‌ ابد سكونت‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 10 و تو ای‌ پسر انسان‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را از این‌ خانه‌ مطلّع‌ ساز تا از گناهان‌ خود خجل‌ شوند و ایشان‌ نمونه‌ آن‌ را بپیمایند.
\v 11 و اگر از هر چه‌ بعمل‌ آورده‌اند خجل‌ شوند، آنگاه‌ صورت‌ خانه‌ را و نمونه‌ و مخرجها و مدخلها وتمامی‌ شكلها و همه‌ فرایض‌ و جمیع‌ صورتها و تمامی‌ قانونهایش‌ را برای‌ ایشان‌ اعلام‌ نما و به‌ نظر ایشان‌ بنویس‌ تا تمامی‌ صورتش‌ و همه‌ فرایضش‌ را نگاه‌ داشته‌، به‌ آنها عمل‌ نمایند.
\s5
\v 12 و قانون‌ خانه‌ این‌ است‌ كه‌ تمامی‌ حدودش‌ بر سر كوه‌ از همه‌ اطرافش‌ قدس‌ اقداس‌ باشد. اینك‌ قانون‌ خانه‌ همین‌ است‌.»
\s5
\v 13 و پیمایشهای‌ مذبح‌ به‌ ذراعها كه‌ هر ذراع‌ یك‌ ذراع‌ و یك‌ قبضه‌ باشد این‌ است‌. سینه‌اش‌ یك‌ ذراع‌ و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ و حاشیه‌ای‌ كه‌ گرداگرد لبش‌ می‌باشد یك‌ وجب‌ و این‌ پشت‌ مذبح‌ می‌باشد.
\v 14 و از سینه‌ روی‌ زمین‌ تا خروج‌ پایینی‌ دو ذراع‌ و عرضش‌ یك‌ ذراع‌ و از خروج‌ كوچك‌ تا خروج‌ بزرگ‌ چهار ذراع‌ و عرضش‌ یك‌ ذراع‌.
\s5
\v 15 و آتش‌دانش‌ چهار ذراع‌ و از آتش‌ دان‌ چهار شاخ‌ برآمده‌ بود.
\v 16 و طول‌ آتش‌دان‌ دوازده‌ و عرضش‌ دوازده‌ و از هر چهار طرف‌ مربّع‌ بود.
\v 17 و طول‌ خروج‌ چهارده‌ و عرضش‌ چهارده‌ بر چهار طرفش‌ بود و حاشیه‌ای‌ كه‌ گرداگردش‌ بود نیم‌ ذراع‌ و دایره‌ سینه‌اش‌ یك‌ ذراع‌ و پلهّهایش‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ متوجّه‌ بود.
\s5
\v 18 و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: این‌ است‌ قانون‌های‌ مذبح‌ در روزی‌ كه‌ آن‌ را بسازند تا قربانی‌های‌ سوختی‌ بر آن‌ بگذرانند و خون‌ بر آن‌ بپاشند.
\v 19 و خداوند یهوه‌ می‌فرماید كه‌ به‌ لاویان‌ كَهَنَه‌ كه‌ از ذریت‌ صادوق‌ می‌باشند و به‌ جهت‌ خدمت‌ من‌ به‌ من‌ نزدیك‌ می‌آیند یك‌ گوساله‌ به‌ جهت‌ قربانی‌ گناه‌بده‌.
\s5
\v 20 و از خونش‌ گرفته‌، بر چهار شاخش‌ و بر چهار گوشه‌ خروج‌ و بر حاشیه‌ای‌ كه‌ گرداگردش‌ است‌ بپاش‌ و آن‌ را طاهر ساخته‌، برایش‌ كفّاره‌ كن‌.
\v 21 گوساله‌ قربانی‌ گناه‌ را بگیر و آن‌ را در مكان‌ معین‌ خانه‌ بیرون‌ از مَقْدَس‌ بسوزانند.
\s5
\v 22 و در روز دوّم‌ بز نر بی‌ عیبی‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ بگذران‌ تا مذبح‌ را به‌ آن‌ طاهر سازند چنانكه‌ آن‌ را به‌ گوساله‌ طاهر ساختند.
\v 23 و چون‌ از طاهر ساختن‌ آن‌ فارغ‌ شدی‌ گوساله‌ بی‌عیب‌ و قوچی‌ بی‌عیب‌ از گله‌ بگذران.
\v 24 تو آن‌ را به‌ حضور خداوند نزدیك‌ بیاور و كاهنان‌ نمك‌ بر آنها پاشیده‌، آنها را به‌ جهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند بگذرانند.
\s5
\v 25 هر روز از هفت‌ روز تو بز نری‌ برای‌ قربانی‌ گناه‌ بگذران‌ و ایشان‌ گوساله‌ای‌ و قوچی‌ از گله‌ هر دو بی‌عیب‌ بگذرانند.
\v 26 هفت‌ روز ایشان‌ كفّاره‌ برای‌ مذبح‌ نموده‌، آن‌ را طاهر سازند و تخصیص‌ كنند.
\v 27 و چون‌ این‌ روزها را به‌ اتمام‌ رسانیدند، پس‌ در روز هشتم‌ و بعد از آن‌ كاهنان‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ شما را بر مذبح‌ بگذرانند و من‌ شما را قبول‌ خواهم‌ كرد. قول‌ خداوند یهوه‌ این‌ است‌.»
\s5
\c 44
\p
\v 1 و مرا به‌ راه‌ دروازه‌ مَقْدَس‌ بیرونی‌ كه‌ به‌سمت‌ مشرق‌ متوجّه‌ بود، باز آورد و آن‌ بسته‌ شده‌ بود.
\v 2 و خداوند مرا گفت‌: «این‌ دروازه‌ بسته‌ بماند و گشوده‌ نشود وهیچ‌ كس‌ از آن‌ داخل‌ نشود زیرا كه‌ یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ از آن‌ داخل‌ شده‌، لهذا بسته‌ بماند.
\v 3 و امّا رئیس‌، چونكه‌ او رئیس‌ است‌ در آن‌ به‌ جهت‌ خوردن‌ غذا به‌ حضورخداوند بنشیند و از راه‌ رواق‌ دروازه‌ داخل‌ شود و از همان‌ راه‌ بیرون‌ رود.»
\s5
\v 4 پس‌ مرا از راه‌ دروازه‌شمالی‌ پیش‌ روی‌ خانه‌ آورد و نگریستم‌ و اینك‌ جلال‌ خداوند خانه‌ خداوند را مملّو ساخته‌ بود و بروی‌ خود درافتادم‌.
\v 5 و خداوند مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ دل‌ خود را به‌ هرچه‌ تو را گویم‌ دربارۀ تمامی‌ قانون‌های‌ خانه‌ خداوند و همه‌ قواعدش‌ مشغول‌ ساز و به‌ چشمان‌ خود ببین‌ و به‌ گوشهای‌ خود بشنو و دل‌ خویش‌ را به‌ مدخل‌ خانه‌ و به‌ همه‌ مخرج‌های‌ مقدس‌ مشغول‌ ساز.
\s5
\v 6 و به‌ این‌ متمرّدین‌ یعنی‌ به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ از تمامی‌ رجاسات‌ خویش‌ باز ایستید.
\v 7 زیرا كه‌ شما اجنبیان‌ نامختون‌ دل‌ و نامختون‌ گوشت‌ را داخل‌ ساختید تا در مَقْدَس‌ من‌ بوده‌، خانه‌ مرا ملوّث‌ سازند. و چون‌ شما غذای‌ من‌ یعنی‌ پیه‌ و خون‌ را گذرانیدید، ایشان‌ علاوه‌ بر همه‌ رجاسات‌ شما عهد مرا شكستند.
\s5
\v 8 و شما ودیعت‌ اقداس‌ مرا نگاه‌ نداشتید، بلكه‌ كسان‌ به‌ جهت‌ خویشتن‌ تعیین‌ نمودید تا ودیعت‌ مرا در مَقْدَس‌ من‌ نگاه‌ دارند.
\v 9 «خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: هیچ‌ شخص‌ غریبِ نامختون‌ دل‌ و نامختون‌ گوشت‌ از همه‌ غریبانی‌ كه‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ باشند به‌ مَقْدَس‌ من‌ داخل‌ نخواهد شد.
\s5
\v 10 بلكه‌ آن‌ لاویان‌ نیز كه‌ در حین‌ آواره‌ شدن‌ بنی‌اسرائیل‌ از من‌ دوری‌ ورزیده‌، از عقب‌ بتهای‌ خویش‌ آواره‌ گردیدند، متحمّل‌ گناه‌ خود خواهند شد،
\v 11 زیرا خادمانِ مقدس‌ من‌ و مستحفظان‌ دروازه‌های‌ خانه‌ وملازمان‌ خانه‌ هستند و ایشان‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ قوم‌ را ذبح‌ می‌نمایند و به‌ حضور ایشان‌ برای‌ خدمت‌ ایشان‌ می‌ایستند.
\v 12 و از این‌ جهت‌ كه‌ به‌ حضور بتهای‌ خویش‌ ایشان‌ را خدمت‌ نمودند و برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ سنگ‌ مصادم‌ گناه‌ شدند. بنابراین‌ خداوند یهوه‌ می‌گوید: دست‌ خود را به‌ ضدّ ایشان‌ برافراشتم‌ كه‌ متحمّل‌ گناه‌ خود خواهند شد.
\s5
\v 13 و به‌ من‌ نزدیك‌ نخواهند آمد و به‌ كهانت‌ من‌ نخواهند پرداخت‌ و به‌ هیچ‌ چیز مقدّس‌ در قدس‌الاقداس‌ نزدیك‌ نخواهند آمد، بلكه‌ خجالت‌ خویش‌ و رجاسات‌ خود را كه‌ بعمل‌ آوردند متحمّل‌ خواهند شد.
\v 14 لیكن‌ ایشان‌ را به‌ جهت‌ تمامی‌ خدمت‌ خانه‌ و برای‌ هر كاری‌ كه‌ در آن‌ كرده‌ می‌شود، مستحفظان‌ ودیعت‌ آن‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 15 «لیكن‌ لاویان‌ كَهَنَه‌ از بنی‌ صادوق‌ كه‌ در حینی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ از من‌ آواره‌ شدند ودیعت‌ مَقْدَس‌ مرا نگاه‌ داشتند، خداوند یهوه‌ می‌گوید كه‌ ایشان‌ به‌ جهت‌ خدمت‌ من‌ نزدیك‌ خواهند آمد و به‌ حضور من‌ ایستاده‌ پیه‌ و خون‌ را برای‌ من‌ خواهند گذرانید.
\v 16 و ایشان‌ به‌ مَقْدَس‌ من‌ داخل‌ خواهند شد و به‌ جهت‌ خدمت‌ من‌ به‌ خوان‌ من‌ نزدیك‌ خواهند آمد و ودیعت‌ مرا نگاه‌ خواهند داشت‌.
\s5
\v 17 و هنگامی‌ كه‌ به‌ دروازه‌های‌ صحن‌ اندرونی‌ داخل‌ شوند لباس‌ كتانی‌ خواهند پوشید و چون‌ در دروازه‌های‌ صحن‌ اندرونی‌ و در خانه‌ مشغول‌ خدمت‌ باشند، هیچ‌ لباس‌ پشمین‌ نپوشند.
\v 18 عمامه‌های‌ كتانی‌ بر سر ایشان‌ و زیرجامه‌ كتانی‌ بر كمرهای‌ ایشان‌ باشد و هیچ‌چیزی‌ كه‌ عرق‌ آورد در بر نكنند.
\s5
\v 19 و چون‌ به‌ صحن‌ بیرونی‌ یعنی‌ به‌ صحن‌ بیرونی‌ نزد قوم‌ بیرون‌ روند، آنگاه‌ لباس‌ خویش‌ را كه‌ در آن‌ خدمت‌ می‌كنند بیرون‌ كرده‌، آن‌ را در حجره‌های‌ مقدّس‌ بگذارند و به‌ لباس‌ دیگر ملبّس‌ شوند و قوم‌ را در لباس‌ خویش‌ تقدیس‌ ننمایند.
\s5
\v 20 و ایشان‌ سر خود را نتراشند و گیسوهای‌ بلند نگذارند بلكه‌ موی‌ سر خود را بچینند.
\v 21 و كاهن‌ وقت‌ درآمدنش‌ در صحن‌ اندرونی‌ شراب‌ ننوشد.
\v 22 و زن‌ بیوه‌ یا مطلقّه‌ را به‌ زنی‌ نگیرند، بلكه‌ باكره‌ای‌ كه‌ از ذریت‌ خاندان‌ اسرائیل‌ باشد یا بیوه‌ای‌ را كه‌ بیوه‌ كاهن‌ باشد بگیرند.
\s5
\v 23 و فرق‌ میان‌ مقدّس‌ و غیرمقدّس‌ را به‌ قوم‌ من‌ تعلیم‌ دهند و تشخیص‌ میان‌ طاهر و غیرطاهر را به‌ ایشان‌ اعلام‌ نمایند.
\v 24 و چون‌ در مرافعه‌ها به‌ جهت‌ محاكمه‌ بایستند، بر حسب‌ احكام‌ من‌ داوری‌ بنمایند و شرایع‌ و فرایض‌ مرا در جمیع‌ مواسم‌ من‌ نگاه‌ دارند و سَبَّت‌های‌ مرا تقدیس‌ نمایند.
\s5
\v 25 و احدی‌ از ایشان‌ به‌ میته‌ آدمی‌ نزدیك‌ نیامده‌، خویشتن‌ را نجس‌ نسازد مگر اینكه‌ به‌ جهت‌ پدر یا مادر یا پسر یا دختر یا برادر یا خواهری‌ كه‌ شوهر نداشته‌ باشد، جایز است‌ كه‌ خویشتن‌ را نجس‌ سازد.
\v 26 و بعد از آنكه‌ طاهر شود هفت‌ روز برای‌ وی‌ بشمارند.
\v 27 و خداوند یهوه‌ می‌فرماید در روزی‌ كه‌ به‌ صحن‌ اندرونی‌ قدس‌ داخل‌ شود تا در قدس‌ خدمت‌ نماید آنگاه‌ قربانی‌ گناه‌ خود را بگذراند.
\s5
\v 28 «و ایشان‌ را نصیبی‌ خواهد بود. من‌ نصیب‌ ایشان‌ خواهم‌ بود. پس‌ ایشان‌ را در میان‌ اسرائیل‌ مِلك‌ ندهید زیرا كه‌ من‌ ملِك‌ ایشان‌ خواهم‌ بود.
\v 29 و ایشان‌ هدایای‌ آردی‌ و قربانی‌های‌ گناه‌ و قربانی‌های‌ جرم‌ را بخورند و همه‌ موقوفات‌ اسرائیل‌ از آن‌ ایشان‌ خواهد بود.
\s5
\v 30 و اوّل‌ تمامی‌ نوبرهای‌ همه‌ چیز و هر هدیه‌ای‌ از همه‌ چیزها از جمیع‌ هدایای‌ شما از آن‌ كاهنان‌ خواهد بود و خمیر اوّل‌ خود را به‌ كاهن‌ بدهید تا بركت‌ بر خانه‌ خود فرود آورید.
\v 31 و كاهن‌ هیچ‌ میته‌ یا دریده‌ شده‌ای‌ را از مرغ‌ یا بهایم‌ نخورد.
\s5
\c 45
\p
\v 1 «و چون‌ زمین‌ را به‌ جهت‌ ملكیت‌ به ‌قرعه‌ تقسیم‌ نمایید، حصّه‌ مقدّس‌ را كه‌ طولش‌ بیست‌ و پنج‌ هزار (نی‌) و عرضش‌ ده‌ هزار (نی‌) باشد هدیه‌ای‌ برای‌ خداوند بگذرانید و این‌ به‌ تمامی‌ حدودش‌ از هر طرف‌ مقدّس‌ خواهد بود.
\v 2 و از این‌ پانصد در پانصد (نی‌) از هر طرف‌ مربع‌ برای‌ قدس‌ خواهد بود و نواحی‌ آن‌ از هر طرفش‌ پنجاه‌ ذراع‌.
\s5
\v 3 و از این‌ پیمایش‌ طول‌ بیست‌ و پنج‌ هزار و عرض‌ ده‌ هزار (نی‌) خواهی‌ پیمود تا در آن‌ جای‌ مقدّس‌ قدس‌الاقداس‌ باشد.
\v 4 و این‌ برای‌ كاهنانی‌ كه‌ خادمان‌ مَقْدَس‌ باشند و به‌ جهت‌ خدمت‌ خداوند نزدیك‌ می‌آیند، حصّه‌ مقدّس‌ از زمین‌ خواهد بود تا جای‌ خانه‌ها به‌ جهت‌ ایشان‌ و جای‌ مقدّس‌ به‌ جهت‌ قدس‌ باشد.
\v 5 و طول‌ بیست‌ و پنج‌ هزار و عرض‌ ده‌ هزار (نی‌) به‌ جهت‌ لاویانی‌ كه‌ خادمان‌ خانه‌ باشند خواهد بود تا ملك‌ ایشان‌ برای‌ بیست‌ خانه‌ باشد.
\s5
\v 6 و مِلْك‌ شهر را كه‌ عرضش‌ پنجهزار و طولش‌ بیست‌ و پنجهزار (نی‌) باشد موازی‌ آن‌ هدیه‌ مقدّس‌ قرارخواهید داد و این‌ از آن‌ تمامی‌ خاندان‌ اسرائیل‌ خواهد بود.
\v 7 و از اینطرف‌ و از آنطرف‌ هدیه‌ مقدس‌ و مِلْك‌ شهر مقابل‌ هدیه‌ مقدّس‌ و مقابل‌ ملك‌ شهر از جانب‌ غربی‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ و از جانب‌ شرقی‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ حصّه‌ رئیس‌ خواهد بود و طولش‌ موازی‌ یكی‌ از قسمت‌ها از حدّ مغرب‌ تا حدّ مشرق‌ خواهد بود.
\s5
\v 8 و این‌ در آن‌ زمین‌ در اسرائیل‌ مِلْك‌ او خواهد بود تا رؤسای‌ من‌ بر قوم‌ من‌ دیگر ستم‌ ننمایند و ایشان‌ زمین‌ را به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بر حسب‌ اسباط‌ ایشان‌ خواهند داد.
\s5
\v 9 «خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: ای‌ سروران‌ اسرائیل‌ باز ایستید و جور و ستم‌ را دور كنید و انصاف‌ و عدالت‌ را بجا آورید و ظلم‌ خود را از قوم‌ من‌ رفع‌ نمایید. قول‌ خداوند یهوه‌ این‌ است‌:
\v 10 میزان‌ راست‌ و ایفای‌ راست‌ و بَتِّ راست‌ برای‌ شما باشد
\v 11 و ایفا و بَتِّ یكمقدار باشد به‌ نوعی‌ كه‌ بَتِّ به‌ عُشر حُومَرْ و ایفا به‌ عُشر حُومَرْ مساوی‌ باشد. مقدار آنها بر حسب‌ حْومَرْ باشد.
\v 12 و مثقال‌ بیست‌ جِیرَه‌ باشد. و مَنّای‌ شما بیست‌ مثقال‌ و بیست‌ و پنج‌ مثقال‌ و پانزده‌ مثقال‌ باشد.
\s5
\v 13 «و هدیه‌ای‌ كه‌ بگذرانید این‌ است‌: یك‌ سُدْس‌ ایفا از هر حومر گندم‌ و یك‌ سدس‌ ایفا از هر حومر جو بدهید.
\v 14 و قسمت‌ معین‌ روغن‌ بر حسب‌ بَتِّ روغن‌ یك‌ عُشرِ بَتّ از هر كُّر یا حومَرِ ده‌ بَتّ باشد زیرا كه‌ ده‌ بَتّ یك‌ حُومَر می‌باشد.
\v 15 و یك‌ گوسفند از دویست‌ گوسفند از مرتع‌های‌ سیراب‌ اسرائیل‌ برای‌ هدیه‌ آردی‌ و قربانی‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ بدهند تا برای‌ ایشان‌ كفّاره‌ بشود. قول‌ خداوند یهوه‌ این‌ است.
\s5
\v 16 و تمامی‌ قوم‌ زمین‌ این‌ هدیه‌ را برای‌ رئیس‌ در اسرائیل‌ بدهند.
\v 17 و رئیس‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایای‌ آردی‌ و هدایای‌ ریختنی‌ را در عیدها و هلال‌ها و سَبَّت‌ها و همه‌ مواسِم‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بدهد واو قربانی‌ گناه‌ و هدیه‌ آردی‌ و قربانی‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ را به‌ جهت‌ كفّاره‌ برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بگذراند.»
\s5
\v 18 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «در غُرّه‌ ماه‌ اوّل‌، گاوی‌ جوان‌ بی‌عیب‌ گرفته‌، مَقْدَس‌ را طاهر خواهی‌ نمود.
\v 19 و كاهن‌ قدری‌ از خون‌ قربانی‌ گناه‌ گرفته‌، آن‌ را بر چهار چوب‌ خانه‌ و بر چهار گوشه‌ خروج‌ مذبح‌ و بر چهار چوب‌ دروازه‌ صحن‌ اندرونی‌ خواهد پاشید.
\v 20 و همچنین‌ در روز هفتم‌ ماه‌ برای‌ هر كه‌ سهواً یا غفلتاً خطا ورزد خواهی‌ كرد و شما برای‌ خانه‌ كفاّره‌ خواهید نمود.
\s5
\v 21 و در روز چهاردهم‌ ماه‌ اوّل‌ برای‌ شما هفت‌ روز عید فِصَح‌ خواهد بود كه‌ در آنها نان‌ فطیر خورده‌ شود.
\v 22 و در آن‌ روز رئیس‌، گاو قربانی‌ گناه‌ را برای‌ خود و برای‌ تمامی‌ اهل‌ زمین‌ بگذراند.
\s5
\v 23 و در هفت‌ روز عید، یعنی‌ در هر روز از آن‌ هفت‌ روز، هفت‌ گاو و هفت‌ قوچ‌ بی‌عیب‌ به‌ جهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند و هر روز یك‌ بز نر به‌ جهت‌ قربانی‌ گناه‌ بگذارند.
\v 24 و هدیه‌ آردیش‌ را یك‌ ایفا برای‌ هر گاو و یك‌ ایفا برای‌ هر قوچ‌ و یك‌ هین‌ روغن‌ برای‌ هر ایفا بگذراند.
\s5
\v 25 و از روز پانزدهم‌ ماه‌ هفتم‌، در وقت‌ عید موافق‌ اینها یعنی‌ موافق‌ قربانی‌ گناه‌ و قربانی‌ سوختنی‌ و هدیه‌ آردی‌ و روغن‌ تا هفت‌ روز خواهد گذرانید.»
\s5
\c 46
\p
\v 1 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «دروازه ‌صحن‌ اندرونی‌ كه‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ متوجّه‌ است‌ در شش‌ روز شغل‌ بسته‌ بماند و در روز سَبَّت‌ مفتوح‌ شود و در روز اوّل‌ ماه‌ گشاده‌ گردد.
\v 2 و رئیس‌ از راه‌ رواقِ دروازه‌ بیرونی‌ داخل‌ شود و نزد چهار چوب‌ دروازه‌ بایستد و كاهنان‌ قربانی‌ سوختنی‌ و ذبیحه‌ سلامتی‌ او را بگذرانند و او بر آستانه‌ دروازه‌ سجده‌ نماید، پس‌ بیرون‌ برود امّا دروازه‌ تا شام‌ بسته‌ نشود.
\s5
\v 3 و اهل‌ زمین‌ در سَبَّت‌ها و هلال‌ها نزد دهنه‌ آن‌ دروازه‌ به‌ حضور خداوند سجده‌ نمایند.
\v 4 و قربانی‌ سوختنی‌ كه‌ رئیس‌ در روز سَبَّت‌ برای‌ خداوند بگذراند، شش‌ بره‌ بی‌عیب‌ و یك‌ قوچ‌ بی‌عیب‌ خواهد بود.
\v 5 و هدیه‌ آردی‌اش‌ یك‌ ایفا برای‌ هر قوچ‌ باشد و هدیه‌اش‌ برای‌ بره‌ها هر چه‌ از دستش‌ برآید و یك‌ هین‌ روغن‌ برای‌ هر ایفا.
\s5
\v 6 و در غرّه‌ ماه‌ یك‌ گاو جوان‌ بی‌عیب‌ و شش‌ بره‌ و یك‌ قوچ‌ كه‌ بی‌عیب‌ باشد.
\v 7 و هدیه‌ آردی‌اش‌ یك‌ ایفا برای‌ هر گاو و یك‌ ایفا برای‌ هر قوچ‌ و هر چه‌ از دستش‌ برآید برای‌ بره‌ها و یك‌ هین‌ روغن‌ برای‌ هر ایفا بگذراند.
\v 8 و هنگامی‌ كه‌ رئیس‌ داخل‌ شود از راه‌ رواق‌ دروازه‌ درآید و از همان‌ راه‌ بیرون‌ رود.
\s5
\v 9 و هنگامی‌ كه‌ اهل‌ زمین‌ در مواسم‌ به‌ حضور خداوند داخل‌ شوند، آنگاه‌ هر كه‌ از راه‌ دروازه‌ شمالی‌ به‌ جهت‌ عبادت‌ داخل‌ شود، از راه‌ دروازه‌ جنوبی‌ بیرون‌ رود. و هركه‌ از راه‌ دروازه‌ جنوبی‌ داخل‌ شود، از راه‌ دروازه‌ شمالی‌ بیرون‌ رود و از آن‌ دروازه‌ كه‌ از آن‌ داخل‌ شده‌ باشد، برنگردد بلكه‌ پیش‌ روی‌ خود بیرون‌ رود.
\v 10 و چون‌ ایشان‌ داخل‌ شوند رئیس‌ در میان‌ ایشان‌ داخل‌ شود وچون‌ بیرون‌ روند با هم‌ بیرون‌ روند.
\s5
\v 11 و هدیه‌ آردی‌اش‌ در عیدها و مواسم‌ یك‌ ایفا برای‌ هر گاو و یك‌ ایفا برای‌ هر قوچ‌ و هر چه‌ از دستش‌ برآید برای‌ بره‌ها و یك‌ هین‌ روغن‌ برای‌ هر ایفا خواهد بود.
\v 12 و چون‌ رئیس‌ هدیه‌ تبرّعی‌ را خواه‌ قربانی‌ سوختنی‌ یا ذبایح‌ سلامتی‌ به‌ جهت‌ هدیه‌ تبرّعی‌ برای‌ خداوند بگذراند، آنگاه‌ دروازه‌ای‌ را كه‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ متوجّه‌ است‌ بگشایند و او قربانی‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ خود را بگذراند به‌ طوری‌ كه‌ آنها را در روز سَبَّت‌ می‌گذراند. پس‌ بیرون‌ رود و چون‌ بیرون‌ رفت‌ دروازه‌ را ببندند.
\s5
\v 13 و یك‌ بره‌ یك‌ ساله‌ بی‌عیب‌ هر روز به‌ جهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ برای‌ خداوند خواهی‌ گذرانید، هر صبح‌ آن‌ را بگذران‌.
\v 14 و هر بامداد هدیه‌ آردی‌ آن‌ را خواهی‌ گذرانید، یعنی‌ یك‌ سُدْسِ ایفا و یك‌ ثلث‌ هین‌ روغن‌ كه‌ بر آرْد نرم‌ پاشیده‌ شود كه‌ هدیه‌ آردی‌ دایمی‌ برای‌ خداوند به‌ فریضه‌ ابدی‌ خواهد بود.
\v 15 پس‌ بره‌ و هدیه‌ آردی‌اش‌ و روغنش‌ را هر صبح‌ به‌ جهت‌ قربانی‌ سوختنی‌ دایمی‌ خواهند گذرانید.»
\s5
\v 16 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «چون‌ رئیس‌ بخششی‌ به‌ یكی‌ از پسران‌ خود بدهد، حقّ ارثیت‌ آن‌ از آنِ پسرانش‌ خواهد بود و مِلْكِ ایشان‌ به‌ رسم‌ ارثیت‌ خواهد بود.
\v 17 لیكن‌ اگر بخششی‌ از ملك‌ موروث‌ خویش‌ به‌ یكی‌ از بندگان‌ خود بدهد، تا سال‌ انفكاك‌ از آن‌ او خواهد بود، پس‌ به‌ رئیس‌ راجع‌ خواهد شد و میراث‌ او فقط‌ از آن‌ پسرانش‌ خواهد بود.
\v 18 و رئیس‌ از میراث‌ قوم‌ نگیرد و مِلك‌ ایشان‌ را غصب‌ ننماید بلكه‌ پسران‌ خود را از ملك‌ خویش‌ میراث‌ دهد تا قوم‌ من‌ هركس‌ از ملك‌ خویش‌ پراكنده‌ نشوند.
\s5
\v 19 پس‌ مرا از مدخلی‌ كه‌ به‌ پهلوی‌ دروازه‌ بود به‌ حجره‌های‌ مقدّس‌ كاهنان‌ كه‌ به‌ سمت‌ شمال‌ متوجّه‌ بود درآورد. و اینك‌ در آنجا بهر دو طرف‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ مكانی‌ بود.»
\v 20 و مرا گفت‌: «این‌ است‌ مكانی‌ كه‌ كاهنان‌، قربانی‌ جرم‌ و قربانی‌ گناه‌ را طبخ‌ می‌نمایند و هدیه‌ آردی‌ را می‌پزند تا آنها را به‌ صحن‌ بیرونی‌ به‌ جهت‌ تقدیس‌ نمودن‌ قوم‌ بیرون‌ نیاورند.»
\s5
\v 21 پس‌ مرا به‌ صحن‌ بیرونی‌ آورد و مرا به‌ چهار زاویه‌ صحن‌ گردانید و اینك‌ در هر زاویه‌ صحن‌ صحنی‌ بود.
\v 22 یعنی‌ در چهار گوشه‌ صحن‌ صحنهای‌ محوّطه‌ای‌ بود كه‌ طول‌ هر یك‌ چهل‌ و عرضش‌ سی‌ (ذراع‌) بود. این‌ چهار را كه‌ در زاویه‌ها بود یك‌ مقدار بود.
\v 23 و به‌ گرداگرد آنها بطرف‌ آن‌ چهار طاقها بود و مطبخ‌ها زیر آن‌ طاقها از هر طرفش‌ ساخته‌ شده‌ بود.
\v 24 و مرا گفت‌: «اینها مطبخ‌ها می‌باشد كه‌ خادمان‌ خانه‌ در آنها ذبایح‌ قوم‌ را طبخ‌ می‌نمایند.»
\s5
\c 47
\p
\v 1 و مرا نزد دروازه‌ خانه‌ آورد و اینك‌ آبها از زیر آستانه‌ خانه‌ بسوی‌ مشرق‌ جاری‌ بود، زیرا كه‌ روی‌ خانه‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ بود وآن‌ آبها اززیر جانب‌ راست‌ خانه‌ از طرف‌ جنوب‌ مذبح‌ جاری‌ بود.
\v 2 پس‌ مرا از راه‌ دروازه‌ شمالی‌ بیرون‌ برده‌، از راه‌ خارج‌ به‌ دروازه‌ بیرونی‌ به‌ راهی‌ كه‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ متوجّه‌ است‌ گردانید و اینك‌ آبها از جانب‌ راست‌ جاری‌ بود.
\s5
\v 3 و چون‌ آن‌ مرد بسوی‌ مشرق‌ بیرون‌ رفت‌، ریسمانكاری‌ در دست‌داشت‌ و هزار ذراع‌ پیموده‌، مرا از آب‌ عبور داد و آبها به‌ قوزك‌ می‌رسید.
\v 4 پس‌ هزار ذراع‌ پیمود و مرا از آبها عبور داد و آب‌ به‌ زانو می‌رسید و باز هزار ذراع‌ پیموده‌، مرا عبور داد و آب‌ به‌ كمر می‌رسید.
\v 5 پس‌ هزار ذراع‌ پیمود و نهری‌ بود كه‌ از آن‌ نتوان‌ عبور كرد زیرا كه‌ آب‌ زیاده‌ شده‌ بود، آبی‌ كه‌ در آن‌ می‌شود شنا كرد، نهری‌ كه‌ از آن‌ عبور نتوان‌ كرد.
\s5
\v 6 و مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ آیا این‌ را دیدی‌؟» پس‌ مرا از آنجا برده‌، به‌ كنار نهر برگردانید.
\v 7 و چون‌ برگشتم‌ اینك‌ بر كنار نهر از اینطرف‌ و از آنطرف‌ درختان‌ بی‌نهایت‌ بسیار بود.
\v 8 و مرا گفت‌: «این‌ آبها بسوی‌ ولایت‌ شرقی‌ جاری‌ می‌شود و به‌ عَرَبَه‌ فرود شده‌، به‌ دریا می‌رود و چون‌ به‌ دریا داخل‌ می‌شود آبهایش‌ شفا می‌یابد.
\s5
\v 9 و واقع‌ خواهد شد كه‌ هر ذی‌حیاتِ خزنده‌ای‌ در هر جایی‌ كه‌ آن‌ نهر داخل‌ شود، زنده‌ خواهد گشت‌ و ماهیان‌ از حدّ زیاده‌ پیدا خواهد شد، زیرا چون‌ این‌ آبها به‌ آنجا می‌رسد، آن‌ شفا خواهد یافت‌ و هر جایی‌ كه‌ نهر جاری‌ می‌شود، همه‌ چیز زنده‌ می‌گردد.
\v 10 و صیادان‌ بر كنار آن‌ خواهند ایستاد و از عَین‌ جَدی‌ تا عین‌ عجْلایم‌ موضعی‌ برای‌ پهن‌ كردن‌ دامها خواهد بود و ماهیان‌ آنها به‌ حسب‌ جنسها، مثل‌ ماهیان‌ دریای‌ بزرگ‌ از حدّ زیاده‌ خواهند بود.
\s5
\v 11 امّا خلابها و تالابهایش‌ شفا نخواهد یافت‌ بلكه‌ به‌ نمك‌ تسلیم‌ خواهد شد.
\v 12 و بر كنار نهر به‌ اینطرف‌ و آنطرف‌ هر قسم‌ درخت‌ خوراكی‌ خواهد رویید كه‌ برگهای‌ آنها پژمرده‌ نشود و میوه‌های‌ آنها لاینقطع‌ خواهد بود و هر ماه‌ میوه‌ تازه‌ خواهد آورد زیرا كه‌ آبش‌ ازمَقْدَس‌ جاری‌ می‌شود و میوه‌ آنها برای‌ خوراك‌ و برگهای‌ آنها به‌ جهت‌ علاج‌ خواهد بود.»
\s5
\v 13 خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌گوید: «این‌ است‌ حدودی‌ كه‌ زمین‌ را برای‌ دوازده‌ سبط‌ اسرائیل‌ به‌ آنها تقسیم‌ خواهید نمود. برای‌ یوسف‌ دو قسمت‌.
\v 14 و شما هر كس‌ مثل‌ دیگری‌ آن‌ را به‌ تصرّف‌ خواهید آورد زیرا كه‌ من‌ دست‌ خود را برافراشتم‌ كه‌ آن‌ را به‌ پدران‌ شما بدهم‌ پس‌ این‌ زمین‌ به‌ قرعه‌ به‌ شما به‌ ملكیت‌ داده‌ خواهد شد.
\s5
\v 15 و حدود زمین‌ این‌ است‌. بطرف‌ شمال‌ از دریای‌ بزرگ‌ بطرف‌ حَْتلُون‌ تا مدخل‌ صَدَد.
\v 16 حَمات‌ و بَیرُوته‌ و سِبْرایم‌ كه‌ در میان‌ سرحدّ دمشق‌ و سرحدّ حمات‌ است‌ و حَصَر وسطی‌ كه‌ نزد سرحدّ حَوْران‌ است‌.
\v 17 و حدّ از دریا حَصَر عینان‌ نزد سرحدّ دمشق‌ و بطرف‌ شمال‌ حمات‌ خواهد بود. و این‌ است‌ جانب‌ شمالی‌.
\s5
\v 18 و بطرف‌ شرقی‌ در میان‌ حَوْران‌ و دمشق‌ و در میان‌ جِلْعاد و زمین‌ اسرائیل‌ اُردُن‌ خواهد بود و از این‌ حدّ تا دریای‌ شرقی‌ خواهی‌ پیمود و این‌ حدّ شرقی‌ می‌باشد.
\v 19 و طرف‌ جنوبی‌ به‌ جانب‌ راست‌ از تامار تا آب‌ مَریبوت‌ قادش‌ و نهر (مصر) و دریای‌ بزرگ‌ و این‌ طرف‌ جنوبی‌ به‌ جانب‌ راست‌ خواهد بود.
\v 20 و طرف‌ غربی‌ دریای‌ بزرگ‌ ازحدّی‌ كه‌ مقابل‌ مدخل‌ حَمات‌ است‌ خواهد بود و این‌ جانب‌ غربی‌ باشد.
\s5
\v 21 پس‌ این‌ زمین‌ را برای‌ خود بر حسب‌ اسباط‌ اسرائیل‌ تقسیم‌ خواهید نمود.
\v 22 و آن‌ را برای‌ خود و برای‌ غریبانی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزینند و در میان‌ شما اولاد بهم‌ رسانند به ‌قرعه‌ تقسیم‌ خواهید كرد و ایشان‌ نزد شما مثل‌ متوطّنان‌ بنی‌اسرائیل‌ خواهند بود و با شما در میان‌ اسباط‌ اسرائیل‌ میراث‌ خواهند یافت.
\v 23 و خداوند یهوه‌ می‌فرماید: در هر سبط‌ كه‌ شخصی‌ غریب‌ در آن‌ ساكن‌ باشد، در همانْ ملكِ خود را خواهد یافت‌.
\s5
\c 48
\p
\v 1 «و این‌ است‌ نامهای‌ اسباط‌: از طرف‌شمال‌ تا جانب‌ حَتْلُون‌ و مدخل‌ حَمات‌ و حَصَر عینان‌ نزد سرحد شمالی‌ دمشق‌ تا جانب‌ حمات‌ حدّ آنها از مشرق‌ تا مغرب‌. برای‌ دان‌ یك‌ قسمت‌.
\v 2 و نزد حدّ دان‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ اَشیر یك‌ قسمت‌.
\v 3 و نزد حدّ اَشیر از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ نفتالی‌ یك‌ قسمت‌.
\s5
\v 4 و نزد حدّ نفتالی‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ مَنسّی‌ یك‌ قسمت‌.
\v 5 و نزد حدّ مَنَسّی‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ افرایم‌ یك‌ قسمت‌.
\v 6 و نزد حدّ افرایم‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ رَئوبین‌ یك‌ قسمت‌.
\v 7 و نزد حدّ رَئوبین‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ یهودا یك‌ قسمت‌.
\s5
\v 8 و نزد حدّ یهودا از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ هدیه‌ای‌ كه‌ می‌گذرانید خواهد بود كه‌ عرضش‌ بیست‌ و پنجهزار (نی‌) و طولش‌ از جانب‌ مشرق‌ تا جانب‌ مغرب‌ موافق‌ یكی‌ از این‌ قسمت‌ها باشد و مقدس‌ در میانش‌ خواهد بود.
\v 9 و طول‌ این‌ هدیه‌ای‌ كه‌ برای‌ خداوند می‌گذرانید بیست‌ و پنج‌ هزار(نی‌) و عرضش‌ ده‌ هزار (نی‌) خواهد بود.
\s5
\v 10 و این‌ هدیه‌ مقدّس‌ برای‌ اینان‌ یعنی‌ برای‌ كاهنان‌ می‌باشد و طولش‌ بطرف‌ شمال‌ بیست‌ و پنجهزار و عرضش‌ بطرف‌ مغرب‌ ده‌ هزار و عرضش‌ بطرف‌ مشرق‌ ده‌ هزار و طولش‌ بطرف‌جنوب‌ بیست‌ و پنجهزار (نی‌) می‌باشد و مَقْدَس‌ خداوند در میانش‌ خواهد بود.
\v 11 و این‌ برای‌ كاهنان‌ مقدّس‌ از بنی‌ صادوق‌ كه‌ ودیعت‌ مرا نگاه‌ داشته‌اند خواهد بود، زیرا ایشان‌ هنگامی‌كه‌ بنی‌اسرائیل‌ گمراه‌ شدند و لاویان‌ نیز ضلالت‌ ورزیدند، گمراه‌ نگردیدند.
\v 12 لهذا این‌ برای‌ ایشان‌ از هدیه‌ زمین‌، هدیه‌ قدس‌ اقداس‌ به‌ پهلوی‌ سرحّد لاویان‌ خواهد بود.
\s5
\v 13 و مقابل‌ حدّ كاهنان‌ حصّه‌ای‌ كه‌ طولش‌ بیست‌ و پنجهزار و عرضش‌ ده‌ هزار (نی‌) باشد برای‌ لاویان‌ خواهد بود، پس‌ طول‌ تمامش‌ بیست‌ و پنجهزار و عرضش‌ ده‌ هزار (نی‌) خواهد بود.
\v 14 و از آن‌ چیزی‌ نخواهند فروخت‌ و مبادله‌ نخواهند نمود و نوبرهای‌ زمین‌ صرف‌ دیگران‌ نخواهد شد زیرا كه‌ برای‌ خداوند مقدّس‌ می‌باشد.
\s5
\v 15 و پنجهزار (نی‌) كه‌ از عرضش‌ مقابل‌ آن‌ بیست‌ و پنجهزار (نی‌) باقی‌ می‌ماند عاّم‌ خواهد بود، به‌ جهت‌ شهر و مسكن‌ها و نواحی‌ شهر. و شهر در وسطش‌ خواهد بود.
\v 16 و پیمایشهای‌ آن‌ این‌ است‌: بطرف‌ شمال‌ چهار هزار و پانصد و بطرف‌ جنوب‌ چهار هزار و پانصد و به‌ طرف‌ مشرق‌ چهار هزار و پانصد و به‌ طرف‌ مغرب‌ چهار هزار و پانصد (ذراع‌).
\s5
\v 17 و نواحی‌ شهر بطرف‌ شمال‌ دویست‌ و پنجاه‌ و بطرف‌ جنوب‌ دویست‌ و پنجاه‌ و بطرف‌ مشرق‌ دویست‌ و پنجاه‌ و بطرف‌ مغرب‌ دویست‌ و پنجاه‌ خواهد بود.
\v 18 و آنچه‌ از طولش‌ مقابل‌ هدیه‌ مقدّس‌ باقی‌ می‌ماند بطرف‌ مشرق‌ ده‌ هزار و بطرف‌ مغرب‌ ده‌ هزار (نی‌) خواهد بود و این‌ مقابل‌ هدیه‌ مقدّس‌ باشد و محصولش‌ خوراك‌ آنانی‌ كه‌ در شهر كار می‌كنند خواهد بود.
\s5
\v 19 و كاركنان‌ شهر از همه‌ اسباط‌ اسرائیل‌ آن‌ را كِشت‌ خواهند كرد.
\v 20 پس‌ تمامی‌ هدیه‌ بیست‌ و پنجهزار در بیست‌ وپنجهزار (نی‌) باشد این‌ هدیه‌ مقدّس‌ را با مِلك‌ شهر مربّع‌ خواهید گذرانید.
\s5
\v 21 و بقیه‌ آن‌ بهر دو طرف‌ هدیه‌ مقدّس‌ و مِلْكِ شهر از آنِ رئیس‌ خواهد بود؛ و این‌ حصّه‌ رئیس‌ نزد حدّ شرقی‌ در برابر آن‌ بیست‌ و پنجهزار (نی‌) هدیه‌ و نزد حدّ غربی‌ هم‌ برابر بیست‌ و پنجهزار (نی‌ هدیه‌) خواهد بود؛ و هدیه‌ مقدّس‌ و مَقْدَسِ خانه‌ در میانش‌ خواهد بود.
\v 22 و از مِلك‌ لاویان‌ و از ملك‌ شهر كه‌ در میان‌ ملك‌ رئیس‌ است‌، حصّه‌ای‌ در میان‌ حدّ یهودا و حدّ بنیامین‌ از آنِ رئیس‌ خواهد بود.
\s5
\v 23 و امّا برای‌ بقیه‌ اسباط‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ بنیامین‌ یك‌ قسمت‌.
\v 24 و نزد حدّ بنیامین‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ شمعون‌ یك‌ قسمت‌.
\v 25 و نزد حدّ شمعون‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ یسّاكار یك‌ قسمت‌.
\v 26 و نزد حدّ یسّاكار از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ زبولون‌ یك‌ قسمت‌.
\s5
\v 27 و نزد حدّ زبولون‌ از طرف‌ مشرق‌ تا طرف‌ مغرب‌ برای‌ جاد یك‌ قسمت‌.
\v 28 و نزد حدّ جاد بطرف‌ جنوب‌ به‌ جانب‌ راست‌ حدّ (زمین‌) از تامار تا آب‌ مِریبَه‌قادِش‌ و نهـر (مصر) و دریـای‌ بزرگ‌ خواهـد بود.»
\v 29 خداوند یهوه‌ می‌گوید: «این‌ است‌ زمینی‌ كه‌ برای‌ اسباط‌ اسرائیل‌ به‌ ملكیت‌ تقسیم‌ خواهید كرد و قسمت‌های‌ ایشان‌ این‌ می‌باشد.
\s5
\v 30 و این‌ است‌ مخرج‌های‌ شهر بطرف‌ شمال‌ چهار هزار و پانصد پیمایش‌.
\v 31 و دروازه‌های‌ شهر موافق‌ نامهای‌ اسباط‌ اسرائیل‌ باشد یعنی‌ سه‌ دروازه‌ بطرف‌ شمال‌. دروازه‌ رَئوبین‌ یك‌ و دروازه‌ یهودا یك‌ و دروازه‌ لاوی‌ یك‌.
\v 32 و بطرف‌ مشرق‌ چهار هزار و پانصد (نی‌) و سه‌ دروازه‌ یعنی‌ دروازه‌ یوسف‌ یك‌ و دروازه‌ بنیامین‌ یك‌ و دروازه‌ دان‌ یك‌.
\s5
\v 33 و بطرف‌ جنوب‌ چهار هزار و پانصد پیمایش‌ و سه‌ دروازه‌ یعنی‌ دروازه‌ شمعون‌ یك‌ و دروازه‌ یساكار یك‌ و دروازه‌ زبولون‌ یك‌.
\v 34 و بطرف‌ مغرب‌ چهار هزار و پانصد (نی‌) و سه‌ دروازه‌ یعنی‌ دروازه‌ جاد یك‌ و دروازه‌ اَشیر یك‌ و دروازه‌ نفتالی‌ یك.
\v 35 و محیطش‌ هجده‌ هزار (نی‌) می‌باشد و اسم‌ شهر از آن‌ روز یهوه‌ شَمَّه‌ خواهد بود.»

565
27-DAN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,565 @@
\id DAN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دانيال
\toc1 دانيال
\toc2 دانيال
\toc3 dan
\mt1 دانيال
\s5
\c 1
\p
\v 1 در سال‌ سوم‌ سلطنت‌ یهُویاقیم‌ پادشاه یهودا، نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ بابل‌ به‌ اورشلیم‌ آمده‌، آن‌ را محاصره‌ نمود.
\v 2 و خداوند یهُویاقیم‌ پادشاه‌ یهودا را با بعضی‌ از ظروف‌ خانه‌ خدا به‌ دست‌ او تسلیم‌ نمود و او آنها را به‌ زمین‌ شِنْعار به‌ خانه‌ خدای‌ خود آورد و ظروف‌ را به‌ بیت‌المال‌ خدای‌ خویش‌ گذاشت‌.
\s5
\v 3 و پادشاه‌ اَشفَناز رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ خویش‌ را امر فرمود كه‌ بعضی‌ از بنی‌اسرائیل‌ و از اولاد پادشاهان‌ و از شُرَفا را بیاورد.
\v 4 جوانانی‌ كه‌ هیچ‌ عیبی‌ نداشته‌ باشند و نیكومنظر و در هرگونه‌ حكمت‌ ماهر و به‌ علم‌ دانا و به‌ فنون‌ فهیم‌ باشند كه‌ قابلیت‌ برای‌ ایستادن‌ در قصر پادشاه‌ داشته‌ باشند و علم‌ و زبان‌ كلدانیان‌ را به‌ ایشان‌ تعلیم‌ دهند.
\v 5 و پادشاه‌ وظیفه‌ روزینه‌ از طعام‌ پادشاه‌ و از شرابی‌ كه‌ او می‌نوشید تعیین‌ نمود و (امر فرمود) كه‌ ایشان‌ را سه‌ سال‌ تربیت‌ نمایند و بعد از انقضای‌ آن‌ مدّت‌ در حضور پادشاه‌ حاضر شوند.
\s5
\v 6 و در میان‌ ایشان‌ دانیال‌ و حَنَنْیا و میشائیل‌ و عَزَرْیا از بنی‌یهودا بودند.
\v 7 و رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ نامها به‌ ایشان‌ نهاد، اما دانیال‌ را به‌ بَلْطَشَصَّر و حَنَنْیا را به‌ شَدْرَك‌ و میشائیل‌ را به‌ میشَك‌ و عَزَرْیا را به‌ عَبْدْنَغُو مسمّی‌ ساخت‌.
\s5
\v 8 امّا دانیال‌ در دل‌ خود قصد نمود كه‌ خویشتن‌ را از طعام‌ پادشاه‌ و از شرابی‌ كه‌ او می‌نوشیدنجس‌ نسازد. پس‌ از رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ درخواست‌ نمود كه‌ خویشتن‌ را نجس‌ نسازد.
\v 9 و خدا دانیال‌ را نزد رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ محترم‌ و مكرّم‌ ساخت‌.
\v 10 پس‌ رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ به‌ دانیال‌ گفت‌: «من‌ از آقای‌ خود پادشاه‌ كه‌ خوراك‌ و مشروبات‌ شما را تعیین‌ نموده‌ است‌ می‌ترسم‌. چرا چهره‌های‌ شما را از سایر جوانانی‌ كه‌ ابنای‌ جنس‌ شما می‌باشند، زشتتر بیند و همچنین‌ سر مرا نزد پادشاه‌ در خطر خواهید انداخت‌.»
\s5
\v 11 پس‌ دانیال‌ به‌ رئیس‌ ساقیان‌ كه‌ رئیس‌ خواجه‌سرایان‌ او را بر دانیال‌ و حَنَنْیا و میشائیل‌ و عَزَرْیا گماشته‌ بود گفت‌:
\v 12 «مستدعی‌ آنكه‌ بندگان‌ خود را ده‌ روز تجربه‌ نمایی‌ و به‌ ما بُقُول‌ برای‌ خوردن‌ بدهند و آب‌ به‌ جهت‌ نوشیدن‌.
\v 13 و چهره‌های‌ ما و چهره‌های‌ سایر جوانانی‌ را كه‌ طعام‌ پادشاه‌ را می‌خورند به‌ حضور تو ملاحظه‌ نمایند و به‌ نَهجی‌ كه‌ خواهی‌ دید با بندگانت‌ عمل‌ نمای‌.»
\s5
\v 14 و او ایشان‌ را در این‌ امر اجابت‌ نموده‌، ده‌ روز ایشان‌ را تجربه‌ كرد.
\v 15 و بعد از انقضای‌ ده‌ روز معلوم‌ شد كه‌ چهره‌های‌ ایشان‌ از سایر جوانانی‌ كه‌ طعام‌ پادشاه‌ را می‌خوردند نیكوتر و فربه‌تر بود.
\v 16 پس‌ رئیس‌ ساقیان‌ طعام‌ ایشان‌ و شراب‌ را كه‌ باید بنوشند برداشت‌ و بُقُول‌ به‌ ایشان‌ داد.
\s5
\v 17 اما خدا به‌ این‌ چهار جوان‌ معرفت‌ و ادراك‌ در هر گونه‌ علم‌ و حكمت‌ عطا فرمود و دانیال‌ در همه‌ رؤیاها و خوابها فهیم‌ گردید.
\v 18 و بعد ازانقضای‌ روزهایی‌ كه‌ پادشاه‌ امر فرموده‌ بود كه‌ ایشان‌ را بیاورند، رئیس‌ خواجه‌ سرایان‌ ایشان‌ را به‌ حضور نَبوْكَدْنَصَّر آورد.
\s5
\v 19 و پادشاه‌ با ایشان‌ گفتگو كرد و از جمیع‌ ایشان‌ كسی‌ مثل‌ دانیال‌ و حَنَنْیا و میشائیل‌ و عَزَرْیا یافت‌ نشد پس‌ در حضور پادشاه‌ ایستادند.
\v 20 و در هر مسأله‌ حكمت‌ و فطانت‌ كه‌ پادشاه‌ از ایشان‌ استفسار كرد، ایشان‌ را از جمیع‌ مجوسیان‌ و جادوگرانی‌ كه‌ در تمام‌ مملكت‌ او بودند ده‌ مرتبه‌ بهتر یافت‌.
\v 21 و دانیال‌ بود تا سال‌ اول‌ كورش‌ پادشاه‌.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و در سال‌ دوّم‌ سلطنت‌ نَبوْكَدْنَصَّر، نَبوْكَدْنَصَّر خوابی‌ دید و روحش‌ مضطرب‌ شده‌، خواب‌ از وی‌ دور شد.
\v 2 پس‌ پادشاه‌ امر فرمود كه‌ مجوسیان‌ و جادوگران‌ و فالگیران‌ و كلدانیان‌ را بخوانند تا خواب‌ پادشاه‌ را برای‌ او تعبیر نمایند و ایشان‌ آمده‌،به‌ حضور پادشاه‌ ایستادند.
\s5
\v 3 و پادشاه‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «خوابی‌ دیده‌ام‌ و روحم‌ برای‌ فهمیدن‌ خواب‌ مضطرب‌ است‌.»
\v 4 كلدانیان‌ به‌ زبان‌ اَرامی‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كردند كه‌ «پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ بماند! خواب‌ را برای‌ بندگانت‌ بیان‌ كن‌ و تعبیر آن‌ را خواهیم‌ گفت‌.»
\s5
\v 5 پادشاه‌ در جواب‌ كلدانیان‌ فرمود: «فرمان‌ از من‌ صادر شد كه‌ اگر خواب‌ و تعبیر آن‌ را برای‌ من‌ بیان‌ نكنید پاره‌پاره‌ خواهید شد و خانه‌های‌ شما را مزبله‌ خواهند ساخت‌.
\v 6 و اگر خواب‌ و تعبیرش‌ را بیان‌ كنید، بخششها و انعامها و اكرام‌ عظیمی‌ از حضور من‌ خواهید یافت‌. پس‌ خواب‌و تعبیرش‌ را به‌ من‌ اعلام‌ نمایید.»
\s5
\v 7 ایشان‌ بار دیگر جواب‌ داده‌، گفتند كه‌ «پادشاه‌ بندگان‌ خود را از خواب‌ اطلاع‌ دهد و آن‌ را تعبیر خواهیم‌ كرد.»
\v 8 پادشاه‌ در جواب‌ گفت‌: «یقین‌ می‌دانم‌ كه‌ شما فرصت‌ می‌جویید، چون‌ می‌بینید كه‌ فرمان‌ از من‌ صادر شده‌ است‌.
\v 9 لیكن‌ اگر خواب‌ را به‌ من‌ اعلام‌ ننمایید برای‌ شما فقط‌ یك‌ حكم‌ است‌. زیرا كه‌ سخنان‌ دروغ‌ و باطل‌ را ترتیب‌ داده‌اید كه‌ به‌ حضور من‌ بگویید تا وقتْ تبدیل‌ شود. پس‌ خواب‌ را به‌ من‌ بگویید و خواهم‌ دانست‌ كه‌ آن‌ را تعبیر توانید نمود.»
\s5
\v 10 كلدانیان‌ به‌ حضور پادشاه‌ جواب‌ داده‌، گفتند، كه‌ «كسی‌ بر روی‌ زمین‌ نیست‌ كه‌ مطلب‌ پادشاه‌ را بیان‌ تواند نمود، لهذا هیچ‌ پادشاه‌ یا حاكم‌ یا سلطانی‌ نیست‌ كه‌ چنین‌ امری‌ را از هر مجوسی‌ یا جادوگر یا كلدانی‌ بپرسد.
\v 11 و مطلبی‌ كه‌ پادشاه‌ می‌پرسد، چنان‌ بدیع‌ است‌ كه‌ احدی‌ غیراز خدایانی‌ كه‌ مسكن‌ ایشان‌ با انسان‌ نیست‌، نمی‌تواند آن‌ را برای‌ پادشاه‌ بیان‌ نماید.»
\s5
\v 12 از این‌ جهت‌ پادشاه‌ خشم‌ نمود و به‌ شدت‌ غضبناك‌ گردیده‌، امر فرمود كه‌ جمیع‌ حكیمان‌ بابل‌ را هلاك‌ كنند.
\v 13 پس‌ فرمان‌ صادر شد و به‌ صدد كشتن‌ حكیمان‌ برآمدند؛ و دانیال‌ و رفیقانش‌ را می‌طلبیدند تا ایشان‌ را به‌ قتل‌ رسانند.
\s5
\v 14 آنگاه‌ دانیال‌ با حكمت‌ و عقل‌ به‌ اَرِیوك‌ رئیس‌ جلادان‌ پادشاه‌ كه‌ برای‌ كشتن‌ حكیمان‌ بابل‌ بیرون‌ می‌رفت‌، سخن‌ گفت‌.
\v 15 و اَرِیوك‌ سردار پادشاه‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «چرا فرمان‌ از حضور پادشاه‌ چنین‌ سخت‌ است‌؟» آنگاه‌ اَرِیوك‌ دانیال‌ را ازكیفیت‌ امر مطّلع‌ ساخت‌.
\v 16 و دانیال‌ داخل‌ شده‌، از پادشاه‌ درخواست‌ نمود كه‌ مهلت‌ به‌ وی‌ داده‌ شود تا تعبیر را برای‌ پادشاه‌ اعلام‌ نماید.
\s5
\v 17 پس‌ دانیال‌ به‌ خانه‌ خود رفته‌، رفقای‌ خویش‌ حَنَنْیا و میشائیل‌ و عَزَرْیا را از این‌ امر اطلاع‌ داد،
\v 18 تا درباره‌ این‌ راز از خدای‌ آسمانها رحمت‌ بطلبند مبادا كه‌ دانیال‌ و رفقایش‌ با سایر حكیمان‌ بابل‌ هلاك‌ شوند.
\s5
\v 19 آنگاه‌ آن‌ راز به‌ دانیال‌ در رؤیای‌ شب‌ كشف‌ شد. پس‌ دانیال‌ خدای‌ آسمانها را متبارك‌ خواند.
\v 20 و دانیال‌ متكلّم‌ شده‌، گفت‌: «اسم‌ خدا تا ابدلا´باد متبارك‌ باد زیرا كه‌ حكمت‌ و توانایی‌ از آن‌ وی‌ است‌.
\s5
\v 21 و او وقتها و زمانها را تبدیل‌ می‌كند. پادشاهان‌ را معزول‌ می‌نماید و پادشاهان‌ را نصب‌ می‌كند. حكمت‌ را به‌ حكیمان‌ می‌بخشد و فطانت‌پیشه‌گان‌ را تعلیم‌ می‌دهد.
\v 22 اوست‌ كه‌ چیزهای‌ عمیق‌ و پنهان‌ را كشف‌ می‌نماید. به‌ آنچه‌ در ظلمت‌ است‌ عارف‌ می‌باشد و نور نزد وی‌ ساكن‌ است‌.
\s5
\v 23 ای‌ خدای‌ پدران‌ من‌ تو را شكر می‌گویم‌ و تسبیح‌ می‌خوانم‌ زیرا كه‌ حكمت‌ و توانایی‌ را به‌ من‌ عطا فرمودی‌ و الا´ن‌ آنچه‌ را كه‌ از تو درخواست‌ كرده‌ایم‌، به‌ من‌ اعلام‌ نمودی‌، چونكه‌ ما را از مقصود پادشاه‌ اطلاع‌ دادی‌.»
\s5
\v 24 و از این‌ جهت‌ دانیال‌ نزد اَرِیوك‌ كه‌ پادشاه‌ او را به‌ جهت‌ هلاك‌ ساختن‌ حكمای‌ بابِل‌ مأمور كرده‌ بود رفت‌، و به‌ وی‌ رسیده‌، چنین‌ گفت‌ كه‌ «حكمای‌ بابل‌ را هلاك‌ مساز. مرا به‌ حضور پادشاه‌ ببر و تعبیر را برای‌ پادشاه‌ بیان‌ خواهم‌ نمود.»
\s5
\v 25 آنگاه‌ اَرِیوك‌ دانیال‌ را بزودی‌ به‌ حضور پادشاه‌ رسانید و وی‌ را چنین‌ گفت‌ كه‌ «شخصی‌ رااز اسیران‌ یهودا یافته‌ام‌ كه‌ تعبیر را برای‌ پادشاه‌ بیان‌ تواند نمود.»
\v 26 پادشاه‌ دانیال‌ را كه‌ به‌ بَلْطَشَصَّر مسمّی‌ بود خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «آیا تو می‌توانی‌ خوابی‌ را كه‌ دیده‌ام‌ و تعبیرش‌ را برای‌ من‌ بیان‌ نمایی‌؟»
\s5
\v 27 دانیال‌ به‌ حضور پادشاه‌ جواب‌ داد و گفت‌: «رازی‌ را كه‌ پادشاه‌ می‌طلبد، نه‌ حكیمان‌ و نه‌ جادوگران‌ و نه‌ مجوسیان‌ و نه‌ منجّمان‌ می‌توانندآن‌ را برای‌ پادشاه‌ حلّ كنند.
\v 28 لیكن‌ خدایی‌ در آسمان‌ هست‌ كه‌ كاشف‌ اسرار می‌باشد و او نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ را از آنچه‌ در ایام‌ آخر واقع‌ خواهد شد اعلام‌ نموده‌ است‌. خواب‌ تو و رؤیای‌ سرت‌ كه‌ در بِسترت‌ دیده‌ای‌ این‌ است:
\s5
\v 29 ای‌ پادشاه‌ فكرهای‌ تو بر بِسترت‌ درباره‌ آنچه‌ بعد از این‌ واقع‌ خواهد شد به‌ خاطرت‌ آمد و كاشف‌الاسرار، تو را از آنچه‌ واقع‌ خواهد شد مخبر ساخته‌ است.
\v 30 و امّا این‌ راز بر من‌ از حكمتی‌ كه‌ من‌ بیشتر از سایر زندگان‌ دارم‌ مكشوف‌ نشده‌ است‌، بلكه‌ تا تعبیر بر پادشاه‌ معلوم‌ شود و فكرهای‌ خاطر خود را بدانی.
\s5
\v 31 تو ای‌ پادشاه‌ می‌دیدی‌ و اینك‌ تمثال‌ عظیمی‌ بود و این‌ تمثال‌ بزرگ‌ كه‌ درخشندگی‌ آن‌ بی‌نهایت‌ و منظر آن‌ هولناك‌ بود پیش‌ روی‌ تو برپا شد.
\v 32 سر این‌ تمثال‌ از طلای‌ خالص‌ و سینه‌ و بازوهایش‌ از نقره‌ و شكم‌ و رانهایش‌ از برنج‌ بود.
\v 33 و ساقهایش‌ از آهن‌ و پایهایش‌ قدری‌ از آهن‌ و قدری‌ از گِل‌ بود.
\s5
\v 34 و مشاهده‌ می‌نمودی‌ تا سنگی‌ بدون‌ دستها جدا شده‌، پایهای‌ آهنین‌ و گلین‌ آن‌ تمثال‌ را زد و آنها را خرد ساخت‌.
\v 35 آنگاه‌ آهن‌ و گِل‌ و برنج‌ و نقره‌ و طلا با هم‌ خرد شد و مثل‌ كاهِ خرمن‌ تابستانی‌ گردیده‌، باد آنها را چنان‌ برد كه‌ جایی‌ به‌ جهت‌ آنها یافت‌ نشد. و آن‌سنگ‌ كه‌ تمثال‌ را زده‌ بود كوه‌ عظیمی‌ گردید و تمامی‌ جهان‌ را پر ساخت‌.
\s5
\v 36 خواب‌ همین‌ است‌ و تعبیرش‌ را برای‌ پادشاه‌ بیان‌ خواهیم‌ نمود.
\v 37 ای‌ پادشاه‌، تو پادشاه‌ پادشاهان‌ هستی‌ زیرا خدای‌ آسمانها سلطنت‌ و اقتدار و قوّت‌ و حشمت‌ به‌ تو داده‌ است‌.
\v 38 و در هر جایی‌ كه‌ بنی‌آدم‌ سكونت‌ دارند، حیوانات‌ صحرا و مرغان‌ هوا را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ نموده‌ و تو را بر جمیع‌ آنها مسلّط‌ گردانیده‌ است‌. آن‌ سَرِ طلا تو هستی‌.
\s5
\v 39 و بعد از تو سلطنتی‌ دیگر پست‌تر از تو خواهد برخاست‌ و سلطنت‌ سوّمی‌ دیگر از برنج‌ كه‌ بر تمامی‌ جهان‌ سلطنت‌ خواهد نمود.
\s5
\v 40 و سلطنت‌ چهارم‌ مثل‌ آهن‌ قوی‌ خواهد بود زیرا آهن‌ همه‌ چیز را خرد و نرم‌ می‌سازد. پس‌ چنانكه‌ آهن‌ همه‌ چیز را نرم‌ می‌كند، همچنان‌ آن‌ نیز خرد و نرم‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 41 و چنانكه‌ پایها و انگشتها را دیدی‌ كه‌ قدری‌ از گِلِ كوزه‌گر و قدری‌ از آهن‌ بود، همچنان‌ این‌ سلطنت‌ منقسم‌ خواهد شد و قدری‌ از قوّت‌ آهن‌ در آن‌ خواهد ماند موافق‌ آنچه‌ دیدی‌ كه‌ آهن‌ با گِل‌ سفالین‌ آمیخته‌ شده‌ بود.
\v 42 و اما انگشتهای‌ پایهایش‌ قدری‌ از آهن‌ و قدری‌ از گل‌ بود، همچنان‌ این‌ سلطنت‌ قدری‌ قوی‌ و قدری‌ زودشكن‌ خواهد بود.
\v 43 و چنانكه‌ دیدی‌ كه‌ آهن‌ با گل‌ سفالین‌ آمیخته‌ شده‌ بود، همچنین‌ اینها خویشتن‌ را با ذریت‌ انسان‌ آمیخته‌ خواهند كرد. اما به‌ نحوی‌ كه‌ آهن‌ با گل‌ ممزوج‌ نمی‌شود، همچنین‌ اینها با یكدیگر ملصق‌ نخواهند شد.
\s5
\v 44 و در ایام‌ این‌ پادشاهان‌ خدای‌ آسمانها سلطنتی‌ را كه‌ تا ابدالا´باد زایل‌ نشود، برپا خواهد نمود و این‌ سلطنت‌ به‌ قومی‌ دیگر منتقل‌ نخواهد شد، بلكه‌ تمامی‌ آن‌ سلطنتها را خرد كرده‌، مغلوب‌ خواهد ساخت‌ و خودش‌ تاابدالا´باد استوار خواهد ماند.
\v 45 و چنانكه‌ سنگ‌ را دیدی‌ كه‌ بدون‌ دستها از كوه‌ جدا شده‌، آهن‌ و برنج‌ و گِل‌ و نقره‌ و طلا را خرد كرد، همچنین‌ خدای‌ عظیم‌ پادشاه‌ را از آنچه‌ بعد از این‌ واقع‌ می‌شود مخبر ساخته‌ است‌. پس‌ خواب‌ صحیح‌ و تعبیرش‌ یقین‌ است‌.»
\s5
\v 46 آنگاه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ به‌ روی‌ خود درافتاده‌، دانیال‌ را سجده‌ نمود و امر فرمود كه‌ هدایا و عطریات‌ برای‌ او بگذرانند.
\v 47 و پادشاه‌ دانیال‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «به‌ درستی‌ كه‌ خدای‌ شما خدای‌ خدایان‌ و خداوند پادشاهان‌ و كاشف‌ اسرار است‌، چونكه‌ تو قادر بر كشف‌ این‌ راز شده‌ای‌.»
\s5
\v 48 پس‌ پادشاه‌ دانیال‌ را معظّم‌ ساخت‌ و هدایای‌ بسیار و عظیم‌ به‌ او داد و او را بر تمامی‌ ولایت‌ بابل‌ حكومت‌ داد و رئیس‌ رؤسا بر جمیع‌ حكمای‌ بابل‌ ساخت‌.
\v 49 و دانیال‌ از پادشاه‌ درخواست‌ نمود تا شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو را بر كارهای‌ ولایت‌ بابل‌ نصب‌ كرد و امّا دانیال‌ در دروازه‌ پادشاه‌ می‌بود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ تمثالی‌ از طلا كه ارتفاعش‌ شصت‌ ذراع‌ و عرضش‌ شش‌ ذراع‌ بود ساخت‌ و آن‌ را در همواری‌ دُوْرا در ولایت‌ بابل‌ نصب‌ كرد.
\v 2 و نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ فرستاد كه‌ اُمَرا و رؤسا و والیان‌ و داوران‌ و خزانه‌داران‌ و مُشیران‌ و وكیلان‌ و جمیع‌ سروران‌ ولایتها را جمع‌ كنند تا به‌ جهت‌ تبرّك‌ تمثالی‌ كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ نصب‌ نموده‌ بود بیایند.
\s5
\v 3 پس‌ اُمَرا و رؤسا و والیان‌ و داوران‌ و خزانه‌داران‌ و مُشیران‌ و وكیلان‌ و جمیع‌ سروران‌ ولایتها به‌ جهت‌ تبرّك‌ تمثالی‌ كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ نصب‌نموده‌ بود جمع‌ شده‌، پیش‌ تمثالی‌ كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر نصب‌ كرده‌ بود ایستادند.
\v 4 و مُنادی‌ به‌ آواز بلند ندا كرده‌، می‌گفت‌: «ای‌ قومها و امّت‌ها و زبانها برای‌ شما حكم‌ است‌؛
\v 5 كه‌ چون‌ آواز كَرِنّا و سُرنا و عود و بربط‌ و سنتور و كمانچه‌ و هر قسم‌ آلات‌ موسیقی‌ را بشنوید، آنگاه‌ به‌ رو افتاده‌، تمثال‌ طلا را كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ نصب‌ كرده‌ است‌ سجده‌ نمایید.
\s5
\v 6 و هر كه‌ به‌ رو نیفتد و سجده‌ ننماید در همان‌ ساعت‌ در میان‌ تون‌ آتش‌ ملتهب‌ افكنده‌ خواهد شد.»
\v 7 لهذا چون‌ همه‌ قومها آواز كَرِنّا و سرنا و عود و بربط‌ و سنتور و هر قسم‌ آلات‌ موسیقی‌ را شنیدند، همه‌ قومها و امّت‌ها و زبانها به‌ رو افتاده‌، تمثال‌ طلا را كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ نصب‌ كرده‌ بود سجده‌ نمودند.
\s5
\v 8 اما در آنوقت‌ بعضی‌ كلدانیان‌ نزدیك‌ آمده‌، بر یهودیان‌ شكایت‌ آوردند،
\v 9 و به‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ عرض‌ كرده‌، گفتند: «ای‌ پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ باش‌!
\v 10 تو ای‌ پادشاه‌ فرمانی‌ صادر نمودی‌ كه‌ هر كه‌ آواز كَرِنّا و سرنا و عود و بربط‌ و سنتور و كمانچه‌ و هر قسم‌ آلات‌ موسیقی‌ را بشنود به‌ رو افتاده‌، تمثال‌ طلا را سجده‌ نماید؛
\s5
\v 11 و هر كه‌ به‌ رو نیفتد و سجده‌ ننماید در میان‌ تون‌ آتش‌ ملتهب‌ افكنده‌ شود.
\v 12 پس‌ چند نفر یهود كه‌ ایشان‌ را بر كارهای‌ ولایت‌ بابل‌ گماشته‌ای‌ هستند، یعنی‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو. این‌ اشخاص‌ ای‌ پادشاه‌، تو را احترام‌ نمی‌نمایند و خدایان‌ تو را عبادت‌ نمی‌كنند و تمثال‌ طلا را كه‌ نصب‌ نموده‌ای‌ سجده‌ نمی‌نمایند.»
\s5
\v 13 آنگاه‌ نَبوْكَدْنَصَّر با خشم‌ و غضب‌ فرمود تا شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو را حاضر كنند. پس‌ این‌ اشخاص‌ را در حضور پادشاه‌ آوردند.
\v 14 پس‌ نَبوْكَدْنَصَّر ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو! آیا شما عمداً خدایان‌ مرا نمی‌پرستید وتمثال‌ طلا را كه‌ نصب‌ نموده‌ام‌ سجده‌ نمی‌كنید؟
\s5
\v 15 الا´ن‌ اگر مستعد بشوید كه‌ چون‌ آواز كَرِنّا و سرنا و عود و بربط‌ و سنتور و كمانچه‌ و هر قسم‌ آلات‌ موسیقی‌ را بشنوید به‌ رو افتاده‌، تمثالی‌ را كه‌ ساخته‌ام‌ سجده‌ نمایید، (فبها)؛ و اما اگر سجده‌ ننمایید، در همان‌ ساعت‌ در میان‌ تون‌ آتش‌ ملتهب‌ انداخته‌ خواهید شد و كدام‌ خدایی‌ است‌ كه‌ شما را از دست‌ من‌ رهایی‌ دهد.»
\s5
\v 16 شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو در جواب‌ پادشاه‌ گفتند: «ای‌ نَبوْكَدْنَصَّر! درباره‌ این‌ امر ما را باكی‌ نیست‌ كه‌ تو را جواب‌ دهیم‌.
\v 17 اگر چنین‌ است‌، خدای‌ ما كه‌ او را می‌پرستیم‌ قادر است‌ كه‌ ما را از تون‌ آتش‌ ملتهب‌ برهاند و او ما را از دست‌ تو ای‌ پادشاه‌ خواهد رهانید.
\v 18 و اگر نه‌، ای‌ پادشاه‌ تو را معلوم‌ باد كه‌ خدایان‌ تو را عبادت‌ نخواهیم‌ كرد و تمثال‌ طلا را كه‌ نصب‌ نموده‌ای‌ سجده‌ نخواهیم‌ نمود.»
\s5
\v 19 آنگاه‌ نَبوْكَدْنَصَّر از خشم‌ مملو گردید و هیئت‌ چهره‌اش‌ بر شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو متغیر گشت‌ و متكلّم‌ شده‌، فرمود تا تون‌ را هفت‌ چندان‌ زیاده‌تر از عادتش‌ بتابند.
\v 20 و به‌ قوّیترین‌ شجاعان‌ لشكر خود فرمود كه‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو را ببندند و در تون‌ آتش‌ ملتهب‌ بیندازند.
\s5
\v 21 پس‌ این‌ اشخاص‌ را در رداها و جُبّه‌ها و عمامه‌ها و سایر لباسهای‌ ایشان‌ بستند و در میان‌ تون‌ آتش‌ ملتهب‌ افكندند.
\v 22 و چونكه‌ فرمان‌ پادشاه‌ سخت‌ بود و تون‌ بی‌نهایت‌ تابیده‌ شده‌، شعله‌ آتش‌ آن‌ كسان‌ را كه‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو را برداشته‌ بودند كشت‌.
\v 23 و این‌ سه‌ مرد یعنی‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو در میان‌ تون‌آتش‌ ملتهب‌ بسته‌ افتادند.
\s5
\v 24 آنگاه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ در حیرت‌ افتاد و بزودی‌ هر چه‌ تمامتر برخاست‌ و مشیران‌ خود را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «آیا سه‌ شخص‌ نبستیم‌ و در میان‌ آتش‌ نینداختیم‌؟» ایشان‌ در جواب‌ پادشاه‌ عرض‌ كردند كه‌ «صحیح‌ است‌ ای‌ پادشاه‌!»
\v 25 او در جواب‌ گفت‌: «اینك‌ من‌ چهار مرد می‌بینم‌ كه‌ گشاده‌ در میان‌ آتش‌ می‌خرامند و ضرری‌ به‌ ایشان‌ نرسیده‌ است‌ و منظر چهارمین‌ شبیه‌ پسر خدا است‌.»
\s5
\v 26 پس‌ نَبوْكَدْنَصَّر به‌ دهنه‌ تون‌ آتش‌ ملتهب‌ نزدیك‌ آمد و خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو! ای‌ بندگان‌ خدای‌ تعالی‌ بیرون‌ شوید و بیایید.» پس‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو از میان‌ آتش‌ بیرون‌ آمدند.
\v 27 و اُمَرا و رؤسا و والیان‌ و مشیران‌ پادشاه‌ جمع‌ شده‌، آن‌ مردان‌ را دیدند كه‌ آتش‌ به‌ بدنهای‌ ایشان‌ اثری‌ نكرده‌ و مویی‌ از سر ایشان‌ نسوخته‌ و رنگ‌ ردای‌ ایشان‌ تبدیل‌ نشده‌، بلكه‌ بوی‌ آتش‌ به‌ ایشان‌ نرسیده‌ است‌.
\s5
\v 28 آنگاه‌ نَبوْكَدْنَصَّر متكلم‌ شده‌، گفت‌: «متبارك‌ باد خدای‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو كه‌ فرشته‌ خود را فرستاد و بندگان‌ خویش‌ را كه‌ بر او توّكل‌ داشتند و به‌ فرمان‌ پادشاه‌ مخالفت‌ ورزیدند و بدنهای‌ خود را تسلیم‌ نمودند تا خدای‌ دیگری‌ سوای‌ خدای‌ خویش‌ را عبادت‌ و سجده‌ ننمایند، رهایی‌ داده‌ است‌.
\s5
\v 29 بنابراین‌ فرمانی‌ از من‌ صادر شد كه‌ هر قوم‌ و امّت‌ و زبان‌ كه‌ حرف‌ ناشایسته‌ای‌ به‌ ضدّ خدای‌ شَدْرَك‌ و میشك‌ و عَبِدْنَغو بگویند، پاره‌ پاره‌ شوند و خانه‌های‌ ایشان‌ به‌ مزبله‌ مبدّل‌ گردد، زیرا خدایی‌ دیگر نیست‌ كه‌ بدین‌ منوال‌ رهایی‌ تواند داد.»
\v 30 آنگاه‌ پادشاه‌ (منصب‌) شَدْرَك‌ و میشك‌ وعَبِدْنَغو را در ولایت‌ بابل‌ برتری‌ داد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 از نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌، به‌ تمامی‌ قومها و امّت‌ها و زبانها كه‌ بر تمامی‌ زمین‌ ساكنند: «سلامتی‌ شما افزون‌ باد!
\v 2 من‌ مصلحت‌ دانستم‌ كه‌ آیات‌ و عجایبی‌ را كه‌ خدای‌ تعالی‌ به‌ من‌ نموده‌ است‌ بیان‌ نمایم‌.
\v 3 آیات‌ او چه‌ قدر بزرگ‌ و عجایب‌ او چه‌ قدر عظیم‌ است‌. ملكوت‌ او ملكوت‌ جاودانی‌ است‌ و سلطنت‌ او تا ابدالا´باد.
\s5
\v 4 من‌ كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر هستم‌ در خانه‌ خود مطمئن‌ و در قصر خویش‌ خُرّم‌ می‌بودم‌.
\v 5 خوابی‌ دیدم‌ كه‌ مرا ترسانید و فكرهایم‌ در بسترم‌ و رؤیاهای‌ سرم‌ مرا مضطرب‌ ساخت‌.
\v 6 پس‌ فرمانی‌ از من‌ صادر گردید كه‌ جمیع‌ حكیمان‌ بابل‌ را به‌ حضورم‌ بیاورند تا تعبیر خواب‌ را برای‌ من‌ بیان‌ نمایند.
\s5
\v 7 آنگاه‌ مجوسیان‌ و جادوگران‌ و كلدانیان‌ و منجّمان‌ حاضر شدند و من‌ خواب‌ را برای‌ ایشان‌ بازگفتم‌ لیكن‌ تعبیرش‌ را برای‌ من‌ بیان‌ نتوانستند نمود.
\v 8 بالاخره‌ دانیال‌ كه‌ موافق‌ اسم‌ خدای‌ من‌ به‌ بَلْطَشَصَّرْ مسمّی‌ است‌ و روح‌ خدایان‌ قدّوس‌ در او می‌باشد، درآمد و خواب‌ را به‌ او باز گفتم‌،
\v 9 كه‌ ای‌ بَلْطَشَصَّرْ، رئیس‌ مجوسیان‌، چون‌ می‌دانم‌ كه‌ روح‌ خدایان‌ قدّوس‌ در تو می‌باشد و هیچ‌ سرّی‌ برای‌ تو مشكل‌ نیست‌، پس‌ خوابی‌ كه‌ دیده‌ام‌ و تعبیرش‌ را به‌ من‌ بگو.
\s5
\v 10 «رؤیاهای‌ سرم‌ در بسترم‌ این‌ بود كه‌ نظر كردم‌ و اینك‌ درختی‌ در وسط‌ زمین‌ كه‌ ارتفاعش‌ عظیم‌ بود.
\v 11 این‌ درخت‌ بزرگ‌ و قوی‌ گردید و بلندی‌اش‌ تا به‌ آسمان‌ رسید و منظرش‌ تا اقصای‌ تمامی‌ زمین‌ بود.
\v 12 برگهایش‌ جمیل‌ و میوه‌اش‌ بسیار و آذوقه‌ برای‌ همه‌ در آن‌ بود. حیوانات‌صحرا در زیر آن‌ سایه‌ گرفتند و مرغان‌ هوا بر شاخه‌هایش‌ مأوا گزیدند و تمامی‌ بشر از آن‌ پرورش‌ یافتند.
\s5
\v 13 در رؤیاهای‌ سرم‌ در بسترم‌ نظر كردم‌ و اینك‌ پاسبانی‌ و مقدّسی‌ از آسمان‌ نازل‌ شد،
\v 14 كه‌ به‌ آواز بلند ندا درداد و چنین‌ گفت‌: درخت‌ را ببرید و شاخه‌هایش‌ را قطع‌ نمایید و برگهایش‌ را بیفشانید و میوه‌هایش‌ را پراكنده‌ سازید تا حیوانات‌ از زیرش‌ و مرغان‌ از شاخه‌هایش‌ آواره‌ گردند.
\s5
\v 15 لیكن‌ كنده‌ ریشه‌هایش‌ را با بند آهن‌ و برنج‌ در زمین‌ در میان‌ سبزه‌های‌ صحرا واگذارید و از شبنم‌ آسمان‌ تر شود و نصیب‌ او از علف‌ زمین‌ با حیوانات‌ باشد.
\v 16 دل‌ او از انسانیت‌ تبدیل‌ شود و دل‌ حیوان‌ را به‌ او بدهند و هفت‌ زمان‌ براو بگذرد.
\s5
\v 17 این‌ امر از فرمان‌ پاسبانان‌ شده‌ و این‌ حكم‌ از كلام‌ مقدّسین‌ گردیده‌ است‌ تا زندگان‌ بدانند كه‌ حضرت‌ متعال‌ بر ممالك‌ آدمیان‌ حكمرانی‌ می‌كند و آن‌ را به‌ هر كه‌ می‌خواهد می‌دهد و پست‌ترین‌ مردمان‌ را برآن‌ نصب‌ می‌نماید.
\v 18 این‌ خواب‌ را من‌ كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ هستم‌ دیدم‌ و تو ای‌ بَلْطَشَصَّرْ تعبیرش‌ را بیان‌ كن‌ زیرا كه‌ تمامی‌ حكیمان‌ مملكتم‌ نتوانستند مرا از تعبیرش‌ اطّلاع‌ دهند، اما تو می‌توانی‌ چونكه‌ روح‌ خدایان‌ قدّوس‌ در تو می‌باشد.»
\s5
\v 19 آنگاه‌ دانیال‌ كه‌ به‌ بَلْطَشَصَّرْ مسمّی‌ می‌باشد، ساعتی‌ متحیر ماند و فكرهایش‌ او را مضطرب‌ ساخت‌. پس‌ پادشاه‌ متكلّم‌ شده‌، گفت‌: «ای‌ بَلْطَشَصَّرْ خواب‌ و تعبیرش‌ تو را مضطرب‌ نسازد.» بَلْطَشَصَّرْ در جواب‌ گفت‌: «ای‌ آقای‌ من‌! خواب‌ از برای‌ دشمنانت‌ و تعبیرش‌ از برای‌ خصمانت‌ باشد.
\s5
\v 20 درختی‌ كه‌ دیدی‌ كه‌ بزرگ‌ و قوی‌ گردید و ارتفاعش‌ تا به‌ آسمان‌ رسید و منظرش‌ به‌ تمامی‌ زمین‌،
\v 21 و برگهایش‌ جمیل‌ ومیوه‌اش‌ بسیار و آذوقه‌ برای‌ همه‌ در آن‌ بود و حیوانات‌ صحرا زیرش‌ ساكن‌ بودند و مرغان‌ هوا در شاخه‌هایش‌ مأوا گزیدند،
\v 22 ای‌ پادشاه‌ آن‌ درخت‌ تو هستی‌ زیرا كه‌ تو بزرگ‌ و قوی گردیده‌ای‌ و عظمت‌ تو چنان‌ افزوده‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ آسمان‌ رسیده‌ و سلطنت‌ تو تا به‌ اقصای‌ زمین‌.
\s5
\v 23 و چونكه‌ پادشاه‌ پاسبانی‌ و مقدّسی‌ را دید كه‌ از آسمان‌ نزول‌ نموده‌، گفت‌: درخت‌ را ببرید و آن‌ را تلف‌ سازید، لیكن‌ كنده‌ ریشه‌هایش‌ را با بند آهن‌ و برنج‌ در زمین‌ در میان‌ سبزه‌های‌ صحرا واگذارید و از شبنم‌ آسمان‌ تر شود و نصیبش‌ با حیوانات‌ صحرا باشد تا هفت‌ زمان‌ بر آن‌ بگذرد؛
\s5
\v 24 ای‌ پادشاه‌ تعبیر این‌ است‌ و فرمان‌ حضرت‌ متعال‌ كه‌ بر آقایم‌ پادشاه‌ وارد شده‌ است‌ همین‌ است‌،
\v 25 كه‌ تو را از میان‌ مردمان‌ خواهند راند و مسكن‌ تو با حیوانات‌ صحرا خواهد بود و تو را مثل‌ گاوان‌ علف‌ خواهند خورانید و تو را از شبنم‌ آسمان‌ تر خواهند ساخت‌ و هفت‌ زمان‌ بر تو خواهد گذشت‌ تا بدانی‌ كه‌ حضرت‌ متعال‌ بر ممالك‌ آدمیان‌ حكمرانی‌ می‌كند و آن‌ را به‌ هر كه‌ می‌خواهد عطا می‌فرماید.
\s5
\v 26 و چون‌ گفتند كه‌ كنده‌ ریشه‌های‌ درخت‌ را واگذارید، پس‌ سلطنت‌ تو برایت‌ برقرار خواهد ماند بعد از آنكه‌ دانسته‌ باشی‌ كه‌ آسمانها حكمرانی‌ می‌كنند.
\v 27 لهذا ای‌ پادشاه‌ نصیحت‌ من‌ تو را پسند آید و گناهان‌ خود را به‌ عدالت‌ و خطایای‌ خویش‌ را به‌ احسان‌ نمودن‌ بر فقیران‌ فدیه‌ بده‌ كه‌ شاید باعث‌ طول‌ اطمینان‌ تو باشد.»
\s5
\v 28 این‌ همه‌ بر نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ واقع‌ شد.
\v 29 بعد از انقضای‌ دوازده‌ ماه‌، او بالای‌ قصر خسروی‌ در بابل‌ می‌خرامید.
\v 30 و پادشاه‌ متكلم‌ شده‌، گفت‌: «آیا این‌ بابل‌ عظیم‌ نیست‌ كه‌ من‌ آن‌ رابرای‌ خانه‌ سلطنت‌ به‌ توانایی‌ قوّت‌ و حشمت‌ جلال‌ خود بنا نموده‌ام‌؟»
\s5
\v 31 این‌ سخن‌ هنوز بر زبان‌ پادشاه‌ بود كه‌ آوازی‌ از آسمان‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: «ای‌ پادشاه‌ نَبوْكَدْنَصَّر به‌ تو گفته‌ می‌شود كه‌ سلطنت‌ از تو گذشته‌ است.
\v 32 و تو را از میان‌ مردم‌ خواهند راند و مسكن‌ تو با حیوانات‌ صحرا خواهد بود و تو را مثل‌ گاوان‌ علف‌ خواهند خورانید و هفت‌ زمان‌ بر تو خواهد گذشت‌ تا بدانی‌ كه‌ حضرت‌ متعال‌ بر ممالك‌ آدمیان‌ حكمرانی‌ می‌كند و آن‌ را به‌ هر كه‌ می‌خواهد می‌دهد.»
\s5
\v 33 در همان‌ ساعت‌ این‌ امر بر نَبوْكَدْنَصَّر واقع‌ شد و از میان‌ مردمان‌ رانده‌ شده‌، مثل‌ گاوان‌ علف‌ می‌خورد و بدنش‌ از شبنم‌ آسمان‌ تر می‌شد تا مویهایش‌ مثل‌ پرهای‌ عقاب‌ بلند شد و ناخنهایش‌ مثل‌ چنگالهای‌ مرغان‌ گردید.
\s5
\v 34 و بعد از انقضای‌ آن‌ ایام‌ من‌ كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر هستم‌، چشمان‌ خود را بسوی‌ آسمان‌ برافراشتم‌ و عقل‌ من‌ به‌ من‌ برگشت‌ و حضرت‌ متعال‌ را متبارك‌ خواندم‌ و حی سرمدی‌ را تسبیح‌ و حمد گفتم‌ زیرا كه‌ سلطنت‌ او سلطنت‌ جاودانی‌ و ملكوت‌ او تا ابدالا´باد است‌.
\s5
\v 35 و جمیع‌ ساكنان‌ جهان‌ هیچ‌ شمرده‌ می‌شوند و با جُنُود آسمان‌ و سكنه‌ جهان‌ بر وفق‌ اراده‌ خود عمل‌ می‌نماید و كسی‌ نیست‌ كه‌ دست‌ او را باز دارد یا او را بگوید كه‌ چه‌ می‌كنی‌.
\s5
\v 36 در همان‌ زمان‌ عقل‌ من‌ به‌ من‌ برگشت‌ و به‌ جهت‌ جلال‌ سلطنت‌ من‌ حشمت‌ و زینتم‌ به‌ من‌ باز داده‌ شد و مشیرانم‌ و امرایم‌ مرا طلبیدند و بر سلطنت‌ خود استوار گردیدم‌ و عظمت‌ عظیمی‌ بر من‌ افزوده‌ شد.
\v 37 الا´ن‌ من‌ كه‌ نَبوْكَدْنَصَّر هستم‌، پادشاه‌ آسمانها را تسبیح‌ و تكبیر و حمد می‌گویم‌ كه‌ تمام‌ كارهای‌ او حق‌ وطریق‌های‌ وی‌ عدل‌ است‌ و كسانی‌ كه‌ با تكبّر راه‌ می‌روند، او قادر است‌ كه‌ ایشان‌ را پست‌ نماید.
\s5
\c 5
\p
\v 1 بَلْشصَّر پادشاه‌ ضیافت‌ عظیمی‌ برای‌ هزار نفر از امرای‌ خود برپا داشت‌ و در حضور آن‌ هزار نفر شراب‌ نوشید.
\v 2 بَلْشصَّر در كِیف‌ شراب‌ امر فرمود كه‌ ظروف‌ طلا و نقره‌ را كه‌ جدّش‌ نَبوْكَدْنَصَّر از هیكل‌ اورشلیم‌ برده‌ بود، بیاورند تا پادشاه‌ و امرایش‌ و زوجه‌ها و مُتعه‌هایش‌ از آنها بنوشند.
\s5
\v 3 آنگاه‌ ظروف‌ طلا را كه‌ از هیكل‌ خانه‌ خدا كه‌ در اورشلیم‌ است‌ گرفته‌ شده‌ بود آوردند و پادشاه‌ و امرایش‌ و زوجه‌ها و مُتعه‌هایش‌ از آنها نوشیدند.
\v 4 شراب‌ می‌نوشیدند و خدایان‌ طلا و نقره‌ و برنج‌ و آهن‌ و چوب‌ و سنگ‌ را تسبیح‌ می‌خواندند.
\s5
\v 5 در همان‌ ساعت‌ انگشتهای‌ دست‌ انسانی‌ بیرون‌ آمد و در برابر شمعدان‌ بر گچ‌ دیوار قصر پادشاه‌ نوشت‌ و پادشاه‌ كف‌ دست‌ را كه‌ می‌نوشت‌ دید.
\v 6 آنگاه‌ هیأت‌ پادشاه‌ متغّیر شد و فكرهایش‌ او را مضطرب‌ ساخت‌ و بندهای‌ كمرش‌ سُست‌ شده‌، زانوهایش‌ بهم‌ می‌خورد.
\s5
\v 7 پادشاه‌ به‌ آواز بلند صدا زد كه‌ جادوگران‌ و كلدانیان‌ و منّجمان‌ را احضار نمایند. پس‌ پادشاه‌ حكیمان‌ بابل‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «هر كه‌ این‌ نوشته‌ را بخواند و تفسیرش‌ را برای‌ من‌ بیان‌ نماید به‌ ارغوان‌ ملبّس‌ خواهد شد و طوق‌ زرّین‌ بر گردنش‌ (نهاده‌ خواهد شد) و حاكم‌ سوم‌ در مملكت‌ خواهد بود.»
\s5
\v 8 آنگاه‌ جمیع‌ حكمای‌ پادشاه‌ داخل‌ شدند، اما نتوانستند نوشته‌ را بخوانند یا تفسیرش‌ را برای‌ پادشاه‌ بیان‌ نمایند.
\v 9 پس‌ بَلْشصَّرِ پادشاه‌، بسیار مضطرب‌ شد و هیأتش‌ در او متغّیر گردید وامرایش مضطرب‌ شدند.
\s5
\v 10 اما ملكه‌ به‌ سبب‌ سخنان‌ پادشاه‌ و امرایش‌ به‌ مهمانخانه‌ درآمد و ملكه‌ متكلّم‌ شده‌، گفت‌: «ای‌ پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ باش‌! فكرهایت‌ تو را مضطرب‌ نسازد و هیأت‌ تو متغّیر نشود.
\s5
\v 11 شخصی‌ در مملكت‌ تو هست‌ كه‌ روح‌ خدایان‌ قدوس‌ دارد و در ایام‌ پدرت‌ روشنایی‌ و فطانت‌ و حكمت‌ مثل‌ حكمت‌ خدایان‌ دراو پیدا شد و پدرت‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌، یعنی‌ پدر تو ای‌ پادشاه‌، او را رئیس‌ مجوسیان‌ و جادوگران‌ و كلدانیان‌ و منّجمان‌ ساخت‌.
\v 12 چونكه‌ روح‌ فاضل‌ و معرفت‌ و فطانت‌ و تعبیر خوابها و حّل‌ معمّاها و گشودن‌ عقده‌ها در این‌ دانیال‌ كه‌ پادشاه‌ او را به‌ بلطشصر مسمّی‌ نمود یافت‌ شد. پس‌ حال‌ دانیال‌ طلبیده‌ شود و تفسیر را بیان‌ خواهد نمود.»
\s5
\v 13 آنگاه‌ دانیال‌ را به‌ حضور پادشاه‌ آوردند و پادشاه‌ دانیال‌ را خطاب‌ كرده‌، فرمود: «آیا تو همان‌ دانیال‌ از اسیران‌ یهود هستی‌ كه‌ پدرم‌ پادشاه‌ از یهودا آورد؟
\v 14 و درباره‌ تو شنیده‌ام‌ كه‌ روح‌ خدایان‌ در تو است‌ و روشنایی‌ و فطانت‌ و حكمت‌ فاضل‌ در تو پیدا شده‌ است‌.
\s5
\v 15 و الا´ن‌ حكیمان‌ و منجّمان‌ را به‌ حضور من‌ آوردند تا این‌ نوشته‌ را بخوانند و تفسیرش‌ را برای‌ من‌ بیان‌ كنند؛ اما نتوانستند تفسیر كلام‌ را بیان‌ كنند.
\v 16 و من‌ درباره‌ تو شنیده‌ام‌ كه‌ به‌ نمودن‌ تعبیرها و گشودن‌ عقده‌ها قادر می‌باشی‌. پس‌ اگر بتوانی‌ الا´ن‌ نوشته‌ را بخوانی‌ و تفسیرش‌ را برای‌ من‌ بیان‌ كنی‌ به‌ ارغوان‌ ملبس‌ خواهی‌ شد و طوق‌ زرّین‌ بر گردنت‌ (نهاده‌ خواهد شد) و در مملكت‌ حاكم‌ سوم‌ خواهی‌ بود.»
\s5
\v 17 پس‌ دانیال‌ به‌ حضور پادشاه‌ جواب‌ داد و گفت‌: «عطایای‌ تو از آن‌ تو باشد و انعام‌ خود را به‌دیگری‌ بده‌، لكن‌ نوشته‌ را برای‌ پادشاه‌ خواهم‌ خواند و تفسیرش‌ را برای‌ او بیان‌ خواهم‌ نمود.
\v 18 اما تو ای‌ پادشاه‌، خدای‌ تعالی‌ به‌ پدرت‌ نَبوْكَدْنَصَّر سلطنت‌ و عظمت‌ و جلال‌ و حشمت‌ عطا فرمود.
\v 19 و به‌ سبب‌ عظمتی‌ كه‌ به‌ او داده‌ بود جمیع‌ قومها و امّت‌ها و زبانها از او لرزان‌ و ترسان‌ می‌بودند. هر كه‌ را می‌خواست‌ می‌كشت‌ و هر كه‌ را می‌خواست‌ زنده‌ نگاه‌ می‌داشت‌ و هر كه‌ را می‌خواست‌ بلند می‌نمود و هر كه‌ را می‌خواست‌ پَست‌ می‌ساخت‌.
\s5
\v 20 لیكن‌ چون‌ دلش‌ مغرور و روحش‌ سخت‌ گردیده‌، تكبّر نمود آنگاه‌ از كرسی‌ سلطنت‌ خویش‌ به‌ زیر افكنده‌ شد و حشمت‌ او را از او گرفتند.
\v 21 و از میان‌ بنی‌آدم‌ رانده‌ شده‌، دلش‌ مثل‌ دل‌ حیوانات‌ گردید و مسكنش‌ با گورخران‌ شده‌، او را مثل‌ گاوان‌ علف‌ می‌خورانیدند و جسدش‌ از شبنم‌ آسمان‌ تر می‌شد؛ تا فهمید كه‌ خدای‌ تعالی‌ بر ممالك‌ آدمیان‌ حكمرانی‌ می‌كند و هر كه‌ را می‌خواهد بر آن‌ نصب‌ می‌نماید.
\s5
\v 22 و تو ای‌ پسرش‌ بَلْشصَّر! اگر چه‌ این‌ همه‌ را دانستی‌، لكن‌ دل‌ خود را متواضع‌ ننمودی‌،
\v 23 بلكه‌ خویشتن‌ را به‌ ضدّ خداوند آسمانها بلند ساختی‌ و ظروف‌ خانه‌ او را به‌ حضور تو آوردند و تو و اُمرایت‌ و زوجه‌ها و مُتعه‌هایت‌ از آنها شراب‌ نوشیدید و خدایان‌ نقره‌ و طلا و برنج‌ و آهن‌ و چوب‌ و سنگ‌ را كه‌ نمی‌بینند و نمی‌شنوند و (هیچ‌) نمی‌دانند تسبیح‌ خواندی‌، اما آن‌ خدایی‌ را كه‌ روانت‌ در دست‌ او و تمامی‌ راههایت‌ از او می‌باشد، تمجید ننمودی‌.
\v 24 پس‌ این‌ كف‌ دست‌ از جانب‌ او فرستاده‌ شد و این‌ نوشته‌ مكتوب‌ گردید.
\s5
\v 25 و این‌ نوشته‌ای‌ كه‌ مكتوب‌ شده‌ است‌ این‌ است‌: مَنامَنا ثَقِیلْ و فَرْسِین‌.
\v 26 و تفسیر كلام‌ این‌ است‌: مَنا؛ خدا سلطنت‌ تو راشمرده‌ و آن‌ را به‌ انتها رسانیده‌ است‌.
\v 27 ثَقِیلْ؛ در میزان‌ سنجیده‌ شده‌ و ناقص‌ درآمده‌ای‌.
\v 28 فَرَسْ؛ سلطنت‌ تو تقسیم‌ گشته‌ و به‌ مادیان‌ و فارسیان‌ بخشیده‌ شده‌ است‌.»
\s5
\v 29 آنگاه‌ بَلْشصَّر امر فرمود تا دانیال‌ را به‌ ارغوان‌ ملبس‌ ساختند و طوق‌ زرّین‌ بر گردنش‌ (نهادند) و درباره‌اش‌ ندا كردند كه‌ در مملكت‌ حاكم‌ سوم‌ می‌باشد.
\v 30 در همان‌ شب‌ بَلْشصَّر پادشاه‌ كلدانیان‌ كشته‌ شد.
\v 31 و داریوش‌ مادی‌ در حالی‌ كه‌ شصت‌ و دو ساله‌ بود سلطنت‌ را یافت‌.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و داریوش‌ مصلحت‌ دانست‌ كه‌ صد و بیست‌ والی‌ بر مملكت‌ نصب‌ نماید تا بر تمامی‌ مملكت‌ باشند.
\v 2 و بر آنها سه‌ وزیر كه‌ یكی‌ از ایشان‌ دانیال‌ بود تا آن‌ والیان‌ به‌ ایشان‌ حساب‌ دهند و هیچ‌ ضرری‌ به‌ پادشاه‌ نرسد.
\v 3 پس‌ این‌ دانیال‌ بر سایر وزراء و والیان‌ تفوّق‌ جست‌ زیرا كه‌ روح‌ فاضل‌ دراو بود و پادشاه‌ اراده‌ داشت‌ كه‌ او را بر تمامی‌ مملكت‌ نصب‌ نماید.
\s5
\v 4 پس‌ وزیران‌ و والیان‌ بهانه‌ می‌جستند تا شكایتی‌ در امور سلطنت‌ بر دانیال‌ بیاورند اما نتوانستند كه‌ هیچ‌ علّتی‌ یا تقصیری‌ بیابند، چونكه‌ او امین‌ بود و خطایی‌ یا تقصیری‌ در او هرگز یافت‌ نشد.
\v 5 پس‌ آن‌ اشخاص‌ گفتند كه‌ «در این‌ دانیال‌ هیچ‌ علتی‌ پیدا نخواهیم‌ كرد مگر اینكه‌ آن‌ را درباره‌ شریعت‌ خدایش‌ در او بیابیم‌.»
\s5
\v 6 آنگاه‌ این‌ وزراء و والیان‌ نزد پادشاه‌ جمع‌ شدند و او را چنین‌ گفتند: «ای‌ داریوش‌ پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ باش‌.
\v 7 جمیع‌ وزرای‌ مملكت‌ و رؤساو والیان‌ و مشیران‌ و حاكمان‌ با هم‌ مشورت‌ كرده‌اند كه‌ پادشاه‌ حكمی‌ استوار كند و قدغن‌ بلیغی‌ نماید كه‌ هر كسی‌ كه‌ تا سی‌ روز از خدایی‌ یا انسانی‌ سوای‌ تو ای‌ پادشاه‌ مسألتی‌ نماید در چاه‌ شیران‌ افكنده‌ شود.
\s5
\v 8 پس‌ ای‌ پادشاه‌ فرمان‌ را استوار كن‌ و نوشته‌ را امضا فرما تا موافق‌ شریعت‌ مادیان‌ و فارسیان‌ كه‌ منسوخ‌ نمی‌شود تبدیل‌ نگردد.»
\v 9 بنابراین‌ داریوش‌ پادشاه‌ نوشته‌ و فرمان‌ را امضا نمود.
\s5
\v 10 اما چون‌ دانیال‌ دانست‌ كه‌ نوشته‌ امضا شده‌ است‌ به‌ خانه‌ خود درآمد و پنجره‌های‌ بالاخانه‌ خود را به‌ سمت‌ اورشلیم‌ باز نموده‌، هر روز سه‌ مرتبه‌ زانو می‌زد و دعا می‌نمود و چنانكه‌ قبل‌ از آن‌ عادت‌ می‌داشت‌، نزد خدای‌ خویش‌ دعا می‌كرد و تسبیح‌ می‌خواند.
\v 11 پس‌ آن‌ اشخاص‌ جمع‌ شده‌، دانیال‌ را یافتند كه‌ نزد خدای‌ خود مسألت‌ و تضرّع‌ می‌نماید.
\s5
\v 12 آنگاه‌ به‌ حضور پادشاه‌ نزدیك‌ شده‌، درباره‌ فرمان‌ پادشاه‌ عرض‌ كردند كه‌ «ای‌ پادشاه‌ آیا فرمانی‌ امضا ننمودی‌ كه‌ هر كه‌ تا سی‌ روز نزد خدایی‌ یا انسانی‌ سوای‌ تو ای‌ پادشاه‌ مسألتی‌ نماید در چاه‌ شیران‌ افكنده‌ شود؟» پادشاه‌ در جواب‌ گفت‌: «این‌ امر موافق‌ شریعت‌ مادیان‌ و فارسیان‌ كه‌ منسوخ‌ نمی‌شود، صحیح‌ است‌.»
\s5
\v 13 پس‌ ایشان‌ در حضور پادشاه‌ جواب‌ دادند و گفتند كه‌ «این‌ دانیال‌ كه‌ از اسیران‌ یهودا می‌باشد به‌ تو ای‌ پادشاه‌ و به‌ فرمانی‌ كه‌ امضا نموده‌ای‌ اعتنا نمی‌نماید، بلكه‌ هر روز سه‌ مرتبه‌ مسألت‌ خود را می‌نماید.»
\v 14 آنگاه‌ پادشاه‌ چون‌ این‌ سخن‌ را شنید بر خویشتن‌ بسیار خشمگین‌ گردید و دل‌خود را به‌ رهانیدن‌ دانیال‌ مشغول‌ ساخت‌ و تا غروب‌ آفتاب‌ برای‌ استخلاص‌ او سعی‌ می‌نمود.
\s5
\v 15 آنگاه‌ آن‌ اشخاص‌ نزد پادشاه‌ جمع‌ شدند و به‌ پادشاه‌ عرض‌ كردند كه‌ «ای‌ پادشاه‌ بدان‌ كه‌ قانون‌ مادیان‌ و فارسیان‌ این‌ است‌ كه‌ هیچ‌ فرمان‌ یا حكمی‌ كه‌ پادشاه‌ آن‌ را استوار نماید تبدیل‌ نشود.»
\s5
\v 16 پس‌ پادشاه‌ امر فرمود تا دانیال‌ را بیاورند و او را در چاه‌ شیران‌ بیندازند؛ و پادشاه‌ دانیال‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «خدای‌ تو كه‌ او را پیوسته‌ عبادت‌ می‌نمایی‌ تو را رهایی‌ خواهد داد.»
\s5
\v 17 و سنگی‌ آورده‌، آن‌ را بر دهنه‌ چاه‌ نهادند و پادشاه‌ آن‌ را به‌ مُهر خود و مُهر امرای‌ خویش‌ مختوم‌ ساخت‌ تا امر درباره‌ دانیال‌ تبدیل‌ نشود.
\v 18 آنگاه‌ پادشاه‌ به‌ قصر خویش‌ رفته‌، شب‌ را به‌ روزه‌ بسر برد و به‌ حضور وی‌ اسباب‌ عیش‌ او را نیاوردند و خوابش‌ از او رفت‌.
\s5
\v 19 پس‌ پادشاه‌ صبح‌ زود وقت‌ طلوع‌ فجر برخاست‌ و به‌ تعجیل‌ به‌ چاه‌ شیران‌ رفت‌.
\v 20 و چون‌ نزد چاه‌ شیران‌ رسید به‌ آواز حزین‌ دانیال‌ را صدا زد و پادشاه‌ دانیال‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «ای‌ دانیال‌، بنده‌ خدای‌ حی، آیا خدایت‌ كه‌ او را پیوسته‌ عبادت‌ می‌نمایی‌ به‌ رهانیدنت‌ از شیران‌ قادر بوده‌ است‌؟»
\s5
\v 21 آنگاه‌ دانیال‌ به‌ پادشاه‌ جواب‌ داد كه‌ «ای‌ پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ باش‌!
\v 22 خدای‌ من‌ فرشته‌ خود را فرستاده‌، دهان‌ شیران‌ را بست‌ تا به‌ من‌ ضرری‌ نرسانند چونكه‌ به‌ حضور وی‌ در من‌ گناهی‌ یافت‌ نشد و هم‌ درحضور تو ای‌ پادشاه‌ تقصیری‌ نورزیده‌ بودم‌.»
\s5
\v 23 آنگاه‌ پادشاه‌ بی‌نهایت‌ شادمان‌ شده‌، امر فرمود كه‌ دانیال‌ را از چاه‌ برآورند و دانیال‌ را از چاه‌ برآوردند و از آن‌ جهت‌ كه‌ بر خدای‌ خود توكّل‌ نموده‌ بود در او هیچ‌ ضرری‌ یافت‌ نشد.
\s5
\v 24 و پادشاه‌ امر فرمود تا آن‌ اشخاص‌ را كه‌ بر دانیال‌ شكایت‌ آورده‌ بودند حاضر ساختند و ایشان‌ را با پسران‌ و زنان‌ ایشان‌ در چاه‌ شیران‌ انداختند و هنوز به‌ ته‌ چاه‌ نرسیده‌ بودند كه‌ شیران‌ بر ایشان‌ حمله‌ آورده‌، همه‌ استخوانهای‌ ایشان‌ را خرد كردند.
\v 25 بعد از آن‌ داریوش‌ پادشاه‌ به‌ جمیع‌ قومها و امّت‌ها و زبانهایی‌ كه‌ در تمامی‌ جهان‌ ساكن‌ بودند نوشت‌ كه‌ «سلامتی‌ شما افزون‌ باد!
\s5
\v 26 از حضور من‌ فرمانی‌ صادر شده‌ است‌ كه‌ در هر سلطنتی‌ از ممالك‌ من‌ (مردمان‌) به‌ حضور خدای‌ دانیال‌ لرزان‌ و ترسان‌ باشند زیرا كه‌ او خدای‌ حی و تا ابدالا´باد قیوم‌ است‌. و ملكوت‌ او بی‌زوال‌ و سلطنت‌ او غیرمتناهی‌ است‌.
\v 27 او است‌ كه‌ نجات‌ می‌دهد و می‌رهاند و آیات‌ و عجایب‌ را در آسمان‌ و در زمین‌ ظاهر می‌سازد و اوست‌ كه‌ دانیال‌ را از چنگ‌ شیران‌ رهایی‌ داده‌ است‌.»
\s5
\v 28 پس‌ این‌ دانیال‌ در سلطنت‌ داریوش‌ و در سلطنت‌ كورش‌ فارسی‌ فیروز می‌بود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 در سال‌ اول‌ بَلْشصَّر پادشاه‌ بابل‌، دانیال‌ در بسترش‌ خوابی‌ و رؤیاهای‌ سرش‌ را دید. پس‌ خواب‌ را نوشت‌ و كلیه‌ مطالب‌ را بیان‌ نمود.
\v 2 پس‌ دانیال‌ متكلم‌ شده‌، گفت‌: «شبگاهان‌ در عالم‌ رؤیا شده‌، دیدم‌ كه‌ ناگاه‌ چهار باد آسمان‌ بر روی‌ دریای‌ عظیم‌ تاختند.
\v 3 و چهار وحش‌ بزرگ‌ كه‌ مخالف‌ یكدیگر بودند از دریا بیرون‌ آمدند.
\s5
\v 4 اولِ آنها مثل‌ شیر بود و بالهای‌ عقاب‌ داشت‌ و من‌ نظر كردم‌ تا بالهایش‌ كنده‌ گردید و او از زمین‌ برداشته‌ شده‌، بر پایهای‌ خود مثل‌ انسان‌ قرار داده‌ گشت‌ و دل‌ انسان‌ به‌ او داده‌ شد.
\v 5 و اینك‌ وحش‌ دوم‌ دیگر مثل‌ خرس‌ بود و بر یك‌ طرف‌ خود بلند شد و در دهانش‌ در میان‌ دندانهایش‌ سه‌ دنده‌ بود و وی‌ را چنین‌ گفتند: برخیز و گوشت‌ بسیار بخور.
\s5
\v 6 بعد از آن‌ نگریستم‌ و اینك‌ دیگری‌ مثل‌ پلنگ‌ بود كه‌ بر پشتش‌ چهار بال‌ مرغ‌ داشت‌ و این‌ وحش‌ چهار سر داشت‌ و سلطنت‌ به‌ او داده‌ شد.
\v 7 بعد از آن‌ در رؤیاهای‌ شب‌ نظر كردم‌ و اینك‌ وحش‌ چهارم‌ كه‌ هولناك‌ و مهیب‌ و بسیار زورآور بود و دندانهای‌ بزرگ‌ آهنین‌ داشت‌ و باقی‌ مانده‌ را می‌خورد و پاره‌پاره‌ می‌كرد و به‌ پایهای‌ خویش‌ پایمال‌ می‌نمود و مخالف‌ همه‌ وحوشی‌ كه‌ قبل‌ از او بودند بود و ده‌ شاخ‌ داشت‌.
\s5
\v 8 پس‌ در این‌ شاخها تأمّل‌ می‌نمودم‌ كه‌ اینك‌ از میان‌ آنها شاخ‌ كوچك‌ دیگری‌ برآمد و پیش‌ رویش‌ سه‌ شاخ‌ از آن‌ شاخهای‌ اول‌ از ریشه‌ كنده‌ شد و اینك‌ این‌ شاخ‌ چشمانی‌ مانند چشم‌ انسان‌ و دهانی‌ كه‌ به‌ سخنان‌ تكّبرآمیز متكلّم‌ بود داشت‌.
\s5
\v 9 «و نظر می‌كردم‌ تا كرسیها برقرار شد و قدیم‌الایام‌ جلوس‌ فرمود و لباس‌ او مثل‌ برف‌ سفید و موی‌ سرش‌ مثل‌ پشم‌ پاك‌ و عرش‌ او شعله‌های‌ آتش‌ و چرخهای‌ آن‌ آتش‌ ملتهب‌ بود.
\s5
\v 10 نهری‌ از آتش‌ جاری‌ شده‌، از پیش‌ روی‌ او بیرون‌ آمد. هزاران‌ هزار او را خدمت‌ می‌كردند و كرورها كرور به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ بودند. دیوان‌ برپا شد و دفترها گشوده‌ گردید.
\s5
\v 11 آنگاه‌ نظركردم‌ به‌ سبب‌ سخنان‌ تكبّرآمیزی‌ كه‌ آن‌ شاخ‌ می‌گفت‌. پس‌ نگریستم‌ تا آن‌ وحش‌ كشته‌ شد و جسد او هلاك‌ گردیده‌، به‌ آتش‌ مشتعل‌ تسلیم‌ شد.
\v 12 اما سایر وحوش‌ سلطنت‌ را از ایشان‌ گرفتند، لكن‌ درازی‌ عمر تا زمانی‌ و وقتی‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شد.
\s5
\v 13 و در رؤیای‌ شب‌ نگریستم‌ و اینك‌ مثل‌ پسر انسان‌ با ابرهای‌ آسمان‌ آمد و نزد قدیم‌الایام‌ رسید و او را به‌ حضور وی‌ آوردند.
\v 14 و سلطنت‌ و جلال‌ و ملكوت‌ به‌ او داده‌ شد تا جمیع‌ قوم‌ها و امّت‌ها و زبانها او را خدمت‌ نمایند. سلطنت‌ او سلطنت‌ جاودانی‌ و بی‌زوال‌ است‌ و ملكوت‌ او زایل‌ نخواهد شد.
\s5
\v 15 «اما روح‌ من‌ دانیال‌ در جسدم‌ مدهوش‌ شد و رؤیاهای‌ سرم‌ مرا مضطرب‌ ساخت‌.
\v 16 و به‌ یكی‌ از حاضرین‌ نزدیك‌ شده‌، حقیقت‌ این‌ همه‌ امور را از وی‌ پرسیدم‌ و او به‌ من‌ تكلم‌ نموده‌، تفسیر امور را برای‌ من‌ بیان‌ كرد،
\s5
\v 17 كه‌ این‌ وحوش‌ عظیمی‌ كه‌ (عدد) ایشان‌ چهار است‌ چهار پادشاه‌ می‌باشند كه‌ از زمین‌ خواهند برخاست‌.
\v 18 اما مقدّسان‌ حضرت‌ اعلی‌ سلطنت‌ را خواهند یافت‌ و مملكت‌ را تا به‌ ابد و تا ابدالا´باد متصرّف‌ خواهند بود.
\s5
\v 19 آنگاه‌ آرزو داشتم‌ كه‌ حقیقت‌ امر را درباره‌ وحش‌ چهارم‌ كه‌ مخالف‌ همه‌ دیگران‌ و بسیار هولناك‌ بود و دندانهای‌ آهنین‌ و چنگالهای‌ برنجین‌ داشت‌ و سایرین‌ را می‌خورد و پاره‌ پاره‌ می‌كرد و به‌ پایهای‌ خود پایمال‌ می‌نمود بدانم‌.
\v 20 و كیفیت‌ ده‌ شاخ‌ را كه‌ بر سر او بود و آن‌دیگری‌ را كه‌ برآمد و پیش‌ روی‌ او سه‌ شاخ‌ افتاد یعنی‌ آن‌ شاخی‌ كه‌ چشمان‌ و دهانی‌ را كه‌ سخنان‌ تكّبرآمیز می‌گفت‌ داشت‌ و نمایش‌ او از رفقایش‌ سختتر بود.
\s5
\v 21 پس‌ ملاحظه‌ كردم‌ و این‌ شاخ‌ با مقدّسان‌ جنگ‌ كرده‌، بر ایشان‌ استیلا یافت‌.
\v 22 تا حینی‌ كه‌ قدیم‌الایام‌ آمد و داوری‌ به‌ مقدّسان‌ حضرت‌ اعلی‌ تسلیم‌ شد و زمانی‌ رسید كه‌ مقدّسان‌ ملكوت‌ را به‌ تصرّف‌ آوردند.
\s5
\v 23 پس‌ او چنین‌ گفت‌: وحش‌ چهارم‌ سلطنت‌ چهارمین‌ بر زمین‌ خواهد بود و مخالف‌ همه‌ سلطنتها خواهد بود و تمامی‌ جهان‌ را خواهد خورد و آن‌ را پایمال‌ نموده‌، پاره‌پاره‌ خواهد كرد.
\v 24 و ده‌ شاخ‌ از این‌ مملكت‌، ده‌ پادشاه‌ می‌باشند كه‌ خواهند برخاست‌ و دیگری‌ بعد از ایشان‌ خواهد برخاست‌ و او مخالف‌ اولین‌ خواهد بود و سه‌ پادشاه‌ را به‌ زیر خواهد افكند.
\s5
\v 25 و سخنان‌ به‌ ضدّ حضرت‌ اعلی‌ خواهد گفت‌ و مقدّسان‌ حضرت‌ اعلی‌ را ذلیل‌ خواهد ساخت‌ و قصد تبدیل‌ نمودن‌ زمانها و شرایع‌ خواهد نمود و ایشان‌ تا زمانی‌ و دو زمان‌ و نصف‌ زمان‌ به‌ دست‌ او تسلیم‌ خواهند شد.
\v 26 پس‌ دیوان‌ برپا خواهد شد و سلطنت‌ او را از او گرفته‌، آن‌ را تا به‌ انتها تباه‌ و تلف‌ خواهند نمود.
\s5
\v 27 و ملكوت‌ و سلطنت‌ و حشمت‌ مملكتی‌ كه‌ زیر تمامی‌ آسمانهاست‌ به‌ قوم‌ مقدّسان‌ حضرت‌ اعلی‌ داده‌ خواهد شد كه‌ ملكوت‌ او ملكوت‌ جاودانی‌ است‌ و جمیع‌ ممالك‌ او را عبادت‌ و اطاعت‌ خواهند نمود.
\v 28 انتهای‌ امر تا به‌ اینجا است‌. فكرهای‌ من‌ دانیال‌ مرا بسیار مضطرب‌ نمود و هیأتم‌ در من‌ متغیر گشت‌، لیكن‌ این‌ امر را در دل‌ خود نگاه‌ داشتم‌.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 در سال‌ سوم‌ سلطنت‌ بَلْشصَّر پادشاه‌، رؤیایی‌ بر من‌ دانیال‌ ظاهر شد بعد از آنكه‌ اول‌ به‌ من‌ ظاهر شده‌ بود.
\v 2 و در رؤیا نظر كردم‌ و می‌دیدم‌ كه‌ من‌ در دارالسلطنه‌ شوشن‌ كه‌ در ولایت‌ عیلام‌ می‌باشد بودم‌ و در عالم‌ رؤیا دیدم‌ كه‌ نزد نهر اولای‌ می‌باشم‌.
\s5
\v 3 پس‌ چشمان‌ خود را برافراشته‌، دیدم‌ كه‌ ناگاه‌ قوچی‌ نزد نهر ایستاده‌ بود كه‌ دو شاخ‌ داشت‌ و شاخهایش‌ بلند بود و یكی‌ از دیگری‌ بلندتر و بلندترین‌ آنها آخر برآمد.
\v 4 و قوچ‌ را دیدم‌ كه‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ شاخ‌ می‌زد و هیچ‌ وحشی‌ با او مقاومت‌ نتوانست‌ كرد و كسی‌ نبود كه‌ از دستش‌ رهایی‌ دهد و برحسب‌ رأی‌ خود عمل‌ نموده‌، بزرگ‌ می‌شد.
\s5
\v 5 و حینی‌ كه‌ متفكّر می‌بودم‌ اینك‌ بز نری‌ از طرف‌ مغرب‌ بر روی‌ تمامی‌ زمین‌ می‌آمد و زمین‌ را لمس‌ نمی‌كرد و در میان‌ چشمان‌ بز نر شاخی‌ معتبر بود.
\v 6 و به‌ سوی‌ آن‌ قوچ‌ صاحب‌ دو شاخ‌ كه‌ آن‌ را نزد نهر ایستاده‌ دیدم‌ آمد و بشدّت‌ قوّت‌ خویش‌ نزد او دوید.
\s5
\v 7 و او را دیدم‌ كه‌ چون‌ نزد قوچ‌ رسید با او بشدّت‌ غضبناك‌ شده‌، قوچ‌ را زد و هر دو شاخ‌ او را شكست‌ و قوچ‌ را یارای‌ مقاومت‌ با وی‌ نبود پس‌ وی‌ را به‌ زمین‌ انداخته‌، پایمال‌ كرد و كسی‌ نبود كه‌ قوچ‌ را از دستش‌ رهایی‌ دهد.
\v 8 و بز نر بی‌نهایت‌ بزرگ‌ شد و چون‌ قوی گشت‌ آن‌ شاخ‌ بزرگ‌ شكسته‌ شد و در جایش‌ چهار شاخ‌ معتبر بسوی‌ بادهای‌ اربعه‌ آسمان‌ برآمد.
\s5
\v 9 و از یكی‌ از آنها یك‌ شاخ‌ كوچك‌ برآمد و به‌ سمت‌ جنوب‌ و مشرق‌ و فخر زمینها بسیار بزرگ‌ شد.
\v 10 و به‌ ضدّ لشكر آسمانها قوی شده‌، بعضی‌ از لشكر و ستارگان‌ را به‌ زمین‌ انداخته‌، پایمال‌ نمود.
\s5
\v 11 و به‌ ضدّ سردار لشكر بزرگ‌ شد و قربانی‌ دایمی‌ از او گرفته‌ شد و مكان‌ مَقدَسِ او منهدم‌ گردید.
\v 12 و لشكری‌ به‌ ضدّ قربانی‌ دایمی‌، به‌ سبب‌ عصیان‌ (قوم‌ به‌ وی‌) داده‌ شد و آن‌ (لشكر) راستی‌ را به‌ زمین‌ انداختند و او (موافق‌ رأی‌ خود) عمل‌ نموده‌، كامیاب‌ گردید.
\s5
\v 13 و مقدّسی‌ را شنیدم‌ كه‌ سخن‌ می‌گفت‌ و مقدّس‌ دیگری‌ از آن‌ یك‌ كه‌ سخن‌ می‌گفت‌، پرسید كه‌ رؤیا درباره‌ قربانی‌ دایمی‌ و معصیت‌ مهلك‌ كه‌ قدس‌ و لشكر را به‌ پایمال‌ شدن‌ تسلیم‌ می‌كند، تا بكی‌ خواهد بود؟
\v 14 و او به‌ من‌ گفت‌: «تا دو هزار و سیصد شام‌ و صبح‌، آنگاه‌ مَقْدَس‌ تطهیر خواهد شد.»
\s5
\v 15 و چون‌ من‌ دانیال‌ رؤیا را دیدم‌ و معنی‌ آن‌ را طلبیدم‌، ناگاه‌ شبیه‌ مردی‌ نزد من‌ بایستاد.
\v 16 و آواز آدمی‌ را از میان‌ (نهر) اولای‌ شنیدم‌ كه‌ ندا كرده‌، می‌گفت‌: «ای‌ جبرائیل‌ این‌ مرد را از معنی‌ این‌ رؤیا مطلّع‌ ساز.»
\v 17 پس‌ او نزد جایی‌ كه‌ ایستاده‌ بودم‌ آمد و چون‌ آمد من‌ ترسان‌ شده‌، به‌ روی‌ خود درافتادم‌ و او مرا گفت‌: «ای‌ پسر انسان‌ بدانكه‌ این‌ رؤیا برای‌ زمان‌ آخر می‌باشد.»
\s5
\v 18 و حینی‌ كه‌ او با من‌ سخن‌ می‌گفت‌، من‌ بر روی‌ خود بر زمین‌ در خواب‌ سنگین‌ می‌بودم‌ و او مرا لمس‌ نموده‌، در جایی‌ كه‌ بودم‌ برپا داشت‌.
\v 19 و گفت‌: «اینك‌ من‌ تو را از آنچه‌ در آخر غضب‌ واقع‌ خواهد شد اطّلاع‌ می‌دهم‌ زیرا كه‌ انتها در زمان‌ معین‌ واقع‌ خواهد شد.
\s5
\v 20 اما آن‌ قوچ‌ صاحب‌ دو شاخ‌ كه‌ آن‌ را دیدی‌ پادشاهان‌ مادیان‌ و فارسیان‌ می‌باشد.
\v 21 و آن‌ بز نر سِتَبر پادشاه‌ یونان‌ می‌باشد و آن‌ شاخ‌ بزرگی‌ كه‌ در میان‌ دو چشمش‌ بود پادشاه‌ اول‌ است.
\s5
\v 22 و اما آن‌ شكسته‌ شدن‌ و چهار در جایش‌ برآمدن‌، چهار سلطنت‌ از قوم‌ او اما نه‌ از قوّت‌ او برپا خواهند شد.
\v 23 و در آخر سلطنت‌ ایشان‌ چون‌ گناه‌ عاصیان‌ به‌ اتمام‌ رسیده‌ باشد، آنگاه‌ پادشاهی‌ سخت‌ روی‌ و در مكرها ماهر، خواهد برخاست‌.
\s5
\v 24 و قوّت‌ او عظیم‌ خواهد شد، لیكن‌ نه‌ از توانایی‌ خودش‌؛ و خرابیهای‌ عجیب‌ خواهد نمود و كامیاب‌ شده‌، (موافق‌ رأی‌ خود) عمل‌ خواهد نمود و عظما و قوم‌ مقدّسان‌ را هلاك‌ خواهد نمود.
\v 25 و از مهارت‌ او مكر در دستش‌ پیش‌ خواهد رفت‌ و در دل‌ خود مغرور شده‌، بسیاری‌ را بَغْتَةً هلاك‌ خواهد ساخت‌ و با امیر امیران‌ مقاومت‌ خواهد نمود، اما بدون‌ دست‌، شكسته‌ خواهد شد.
\s5
\v 26 پس‌ رؤیایی‌ كه‌ درباره‌ شام‌ و صبح‌ گفته‌ شد یقین‌ است‌ اما تو رؤیا را بر هم‌ نِه‌ زیرا كه‌ بعد از ایام‌ بسیار واقع‌ خواهد شد.»
\s5
\v 27 آنگاه‌ من‌ دانیال‌ تا اندك‌ زمانی‌ ضعیف‌ و بیمار شدم‌. پس‌ برخاسته‌، به‌ كارهای‌ پادشاه‌ مشغول‌ گردیدم‌، اما درباره‌ رؤیا متحّیر ماندم‌ و احدی‌ معنی‌ آن‌ را نفهمید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 در سال‌ اول‌ داریوش‌ بن‌ اَخْشورَش‌ كه‌ از نسل‌ مادیان‌ و بر مملكت‌ كلدانیان‌ پادشاه‌ شده‌ بود،
\v 2 در سال‌ اول‌ سلطنت‌ او، من‌ دانیال‌، عدد سالهایی‌ را كه‌ كلام‌ خداوند درباره‌ آنها به‌ارمیای‌ نبی‌ نازل‌ شده‌ بود از كتب‌ فهمیدم‌ كه‌ هفتاد سال‌ در خرابی‌ اورشلیم‌ تمام‌ خواهد شد.
\s5
\v 3 پس‌ روی‌ خود را بسوی‌ خداوند خدا متوجه‌ ساختم‌ تا با دعا و تضرّعات‌ و روزه‌ و پلاس‌ و خاكستر مسألت‌ نمایم‌؛
\v 4 و نزد یهوه‌ خدای‌ خود دعا كردم‌ و اعتراف‌ نموده‌، گفتم‌: «ای‌ خداوند خدای‌ عظیم‌ و مهیب‌ كه‌ عهد و رحمت‌ را با محبّان‌ خویش‌ و آنانی‌ كه‌ فرایض‌ تو را حفظ‌ می‌نمایند نگاه‌ می‌داری‌!
\s5
\v 5 ما گناه‌ و عِصیان‌ و شرارت‌ ورزیده‌ و تمرّد نموده‌ و از اوامر و احكام‌ تو تجاوز كرده‌ایم‌.
\v 6 و به‌ بندگانت‌ انبیایی‌ كه‌ به‌ اسم‌ تو به‌ پادشاهان‌ و سروران‌ و پدران‌ ما و به‌ تمامی‌ قوم‌ زمین‌ سخن‌ گفتند گوش‌ نگرفته‌ایم‌.
\s5
\v 7 ای‌ خداوند عدالت‌ از آن‌ تو است‌ و رسوایی‌ از آن‌ ما است‌. چنانكه‌ امروز شده‌ است‌ از مردان‌ یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ و همه‌ اسرائیلیان‌ چه‌ نزدیك‌ و چه‌ دور در همه‌ زمینهایی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ سبب‌ خیانتی‌ كه‌ به‌ تو ورزیده‌اند در آنها پراكنده‌ ساخته‌ای‌.
\v 8 ای‌ خداوند رسوایی‌ از آن‌ ما و پادشاهان‌ و سروران‌ و پدران‌ ما است‌ زیرا كه‌ به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ایم‌.
\s5
\v 9 خداوند خدای‌ ما را رحمتها و مغفرتها است‌ هر چند بدو گناه‌ ورزیده‌ایم‌.
\v 10 و كلام‌ یهوه‌ خدای‌ خود را نشنیده‌ایم‌ تا در شریعت‌ او كه‌ به‌ وسیله‌بندگانش‌ انبیا پیـش‌ ما گـذارد سلوك‌ نماییم‌.
\v 11 و تمامی‌ اسرائیل‌ از شریعت‌ تـو تجـاوز نموده‌ و روگردان‌ شده‌، به‌ آواز تو گوش‌ نگرفته‌اند بنابراین‌ لعنت‌ و سوگندی‌ كه‌ در تورات‌ موسی‌ بنده‌ خدا مكتوب‌ است‌ بر ما مستولی‌ گردیده‌، چونكه‌ به‌ او گناه‌ ورزیده‌ایـم‌.
\s5
\v 12 و او كلام‌ خود را كه‌ به‌ ضدّ ما و به‌ ضدّ داوران‌ ما كه‌ بر ما داوری‌ می‌نمودند گفته‌ بود، استوار نموده‌، و بلای‌ عظیمی‌ بـر مـا وارد آورده‌ است‌، زیـرا كه‌زیـر تمامی‌ آسمان‌ حادثه‌ای‌ واقع‌ نشده‌، مثل‌ آنكه‌ بـر اورشلیم‌ واقع‌ شده‌ است‌.
\v 13 تمامی‌ این‌ بلا بر وفق‌ آنچه‌ در تورات‌ موسی‌ مكتوب‌ است‌ بر ما وارد شده‌ است‌؛ معهذا نـزد یهـوه‌ خـدای‌ خـود مسألت‌ ننمودیم‌ تا از معصیت‌ خود بازگشت‌ نموده‌، راستی‌ تو را بفهمیم‌.
\v 14 بنابراین‌ خداوند بر این‌ بلا مراقب‌ بوده‌، آن‌ را بر ما وارد آورد زیرا كه‌ یهوه‌ خدای‌ ما در همه‌ كارهایی‌ كه‌ می‌كند عادل‌ است‌ اما مـا به‌ آواز او گوش‌ نگرفتیم‌.
\s5
\v 15 «پس‌ الا´ن‌ ای‌ خداوند خدای‌ ما كه‌ قوم‌ خود را به‌ دست‌ قوی از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌، اسمی‌ برای‌ خود پیدا كرده‌ای‌، چنانكه‌ امروز شده‌ است‌، ما گناه‌ ورزیده‌ و شرارت‌ نموده‌ایم‌.
\v 16 ای‌ خداوند مسألت‌ آنكه‌ برحسب‌ تمامی‌ عدالت‌ خود خشم‌ و غضب‌ خویش‌ را از شهر خود اورشلیم‌ و از كوه‌ مقدّس‌ خود برگردانی‌ زیرا به‌ سبب‌ گناهان‌ ما و معصیتهای‌ پدران‌ ما اورشلیم‌ و قوم‌ تو نزد همه‌ مجاوران‌ ما رسوا شده‌ است‌.
\s5
\v 17 پس‌ حال‌ ای‌ خدای‌ ما دعا و تضرعّات‌ بنده‌ خود را اجابت‌ فرما و روی‌ خود را بر مَقدَسِ خویش‌ كه‌ خراب‌ شده‌ است‌ به‌ خاطر خداوندی‌ات‌ متجلّی‌ فرما.
\v 18 ای‌ خدایم‌ گوش‌ خود را فراگیر و بشنو و چشمان‌ خود را باز كن‌ و به‌ خرابیهای‌ ما و شهری‌ كه‌ به‌ اسم‌ تو مسمّی‌ است‌ نظر فرما، زیرا كه‌ ما تضرعّات‌ خود را نه‌ برای‌ عدالت‌ خویش‌ بلكه‌ برای‌ رحمتهای‌ عظیم‌ تو به‌ حضور تو می‌نماییم‌.
\v 19 ای‌ خداوند بشنو! ای‌ خداوند بیامـرز! ای‌ خداونـد استمـاع‌ نموده‌، به‌ عمـل‌ آور! ای‌ خدای‌ من‌ به‌ خاطر خودت‌ تأخیر منما زیـرا كه‌ شهـر تو و قوم‌ تو به‌ اسم‌ تو مسمّی‌ می‌باشند.»
\s5
\v 20 و چون‌ من‌ هنوز سخن‌ می‌گفتم‌ و دعا می‌نمودم‌ و به‌ گناهان‌ خود و گناهان‌ قوم‌ خویش‌ اسرائیل‌ اعتراف‌ می‌كردم‌ و تضرّعات‌ خود را برای‌ كوه‌ مقدّس‌ خدایم‌ به‌ حضور یهوه‌ خدای‌ خویش‌ معروض‌ می‌داشتم‌،
\v 21 چون‌ هنوز در دعا متكلّم‌ می‌بودم‌، آن‌ مرد جبرائیل‌ كه‌ او را در رؤیای‌ اول‌ دیده‌ بودم‌ بسرعت‌ پرواز نموده‌، به‌ وقت‌ هدیه‌ شام‌ نزد من‌ رسید،
\s5
\v 22 و مرا اعلام‌ نمود و با من‌ متكلّم‌ شده‌، گفت‌: «ای‌ دانیال‌ الا´ن‌ من‌ بیرون‌ آمده‌ام‌ تا تو را فطانت‌ و فهم‌ بخشم‌.
\v 23 در ابتدای‌ تضرعّات‌ تو امر صادر گردید و من‌ آمدم‌ تا تو را خبر دهم‌ زیرا كه‌ تو بسیار محبوب‌ هستی‌، پس‌ در این‌ كلام‌ تأمّل‌ كن‌ و رؤیا را فهم‌ نما.
\s5
\v 24 هفتاد هفته‌ برای‌ قوم‌ تو و برای‌ شهر مقدّست‌ مقرر می‌باشد تا تقصیرهای‌ آنها تمام‌ شود و گناهان‌ آنها به‌ انجام‌ رسد و كفّاره‌ به‌ جهت‌ عصیان‌ كرده‌ شود و عدالت‌ جاودانی‌ آورده‌ شود و رؤیا و نبوّت‌ مختوم‌ گردد و قدس‌الاقداس‌ مسح‌ شود.
\v 25 پس‌ بدان‌ و بفهم‌ كه‌ از صدور فرمان‌ به‌ جهت‌ تعمیر نمودن‌ و بناكردن‌ اورشلیم‌ تا (ظهور) مسیح‌ رئیس‌، هفت‌ هفته‌ و شصت‌ و دو هفته‌ خواهد بود و (اورشلیم‌) با كوچه‌ها و حصار در زمانهای‌ تنگی‌ تعمیر و بنا خواهد شد.
\s5
\v 26 و بعد از آن‌ شصت‌ و دو هفته‌، مسیح‌ منقطع‌ خواهد گردید و از آن‌ او نخواهد بود، بلكه‌ قوم‌ آن‌ رئیس‌ كه‌ می‌آید شهر و قدس‌ را خراب‌ خواهند ساخت‌ و آخر او در آن‌ سیلاب‌ خواهد بود و تا آخر جنگ‌ خرابیها معین‌ است‌.
\s5
\v 27 و او با اشخاص‌ بسیار در یك‌ هفته‌ عهد را استوار خواهد ساخت‌ و درنصف‌ آن‌ هفته‌ قربانی‌ و هدیه‌ را موقوف‌ خواهد كرد و بر كنگره‌ رجاسات‌ خراب‌كننده‌ای‌ خواهد آمد والی‌النّهایت‌ آنچه‌ مقدّر است‌ بر خراب‌كننده‌ ریخته‌ خواهد شد.»
\s5
\c 10
\p
\v 1 در سال‌ سوم‌ كورش‌ پادشاه‌ فارس‌،امری‌ بر دانیال‌ كه‌ به‌ بَلْطَشَصَّر مسمّی‌ بود كشف‌ گردید و آن‌ امر صحیح‌ و مشقّت‌ عظیمی‌ بود. پس‌ امر را فهمید و رؤیا را دانست‌.
\s5
\v 2 در آن‌ ایام‌ من‌ دانیال‌ سه‌ هفته‌ تمام‌ ماتم‌ گرفتم‌.
\v 3 خوراك‌ لذیذ نخوردم‌ و گوشت‌ و شراب‌ به‌ دهانم‌ داخل‌ نشد و تا انقضای‌ آن‌ سه‌ هفته‌ خویشتن‌ را تدهین‌ ننمودم‌.
\s5
\v 4 و در روز بیست‌ و چهارم‌ ماه‌ اول‌ من‌ بر كنار نهر عظیم‌ یعنی‌ دجله‌ بودم‌.
\v 5 و چشمان‌ خود را برافراشته‌ دیدم‌ كه‌ ناگاه‌ مردی‌ ملبّس‌ به‌ كتان‌ كه‌ كمربندی‌ از طلای‌ اوفاز بر كمر خود داشت‌،
\v 6 و جسد او مثل‌ زبرجد و روی‌ وی‌ مانند برق‌ و چشمانش‌ مثل‌ شعله‌های‌ آتش‌ و بازوها و پایهایش‌ مانند رنگ‌ برنج‌ صیقلی‌ و آواز كلام‌ او مثل‌ صدای‌ گروه‌ عظیمی‌ بود.
\s5
\v 7 و من‌ دانیال‌ تنها آن‌ رؤیا را دیدم‌ و كسانی‌ كه‌ همراه‌ من‌ بودند رؤیا را ندیدند لیكن‌ لرزش‌ عظیمی‌ بر ایشان‌ مستولی‌ شد و فرار كرده‌، خود را پنهان‌ كردند.
\v 8 و من‌ تنها ماندم‌ و آن‌ رؤیای‌ عظیم‌ را مشاهده‌ می‌نمودم‌ و قوّت‌ در من‌ باقی‌ نماند و خرّمی‌ من‌ به‌ پژمردگی‌ مبدّل‌ گردید و دیگر هیچ‌ طاقت‌ نداشتم‌.
\v 9 اما آواز سخنانش‌ را شنیدم‌؛ و چون‌ آواز كلام‌ او را شنیدم‌، به‌ روی‌ خود بر زمین‌ افتاده‌، بیهوش‌ گردیدم‌.
\s5
\v 10 كه‌ ناگاه‌دستی‌ مرا لمس‌ نمود و مرا بر دو زانو و كف‌ دستهایم‌ برخیزانید.
\v 11 و او مرا گفت‌: «ای‌ دانیال‌ مرد بسیار محبوب‌! كلامی‌ را كه‌ من‌ به‌ تو می‌گویم‌ فهم‌ كن‌ و بر پایهای‌ خود بایست‌ زیرا كه‌ الا´ن‌ نزد تو فرستاده‌ شده‌ام‌.» و چون‌ این‌ كلام‌ را به‌ من‌ گفت‌ لرزان‌ بایستادم‌.
\s5
\v 12 و مرا گفت‌: «ای‌ دانیال‌ مترس‌ زیرا از روز اول‌ كه‌ دل‌ خود را بر آن‌ نهادی‌ كه‌ بفهمی‌ و به‌ حضور خدای‌ خود تواضع‌ نمایی‌ سخنان‌ تو مستجاب‌ گردید و من‌ به‌ سبب‌ سخنانت‌ آمده‌ام‌.
\v 13 اما رئیس‌ مملكت‌ فارس‌ بیست‌ و یك‌ روز با من‌ مقاومت‌ نمود و میكائیل‌ كه‌ یكی‌ از رؤسای‌ اولین‌ است‌ به‌ اعانت‌ من‌ آمد و من‌ در آنجا نزد پادشاهان‌ فارس‌ ماندم‌.
\s5
\v 14 و من‌ آمدم‌ تا تو را از آنچه‌ در ایام‌ آخر بر قوم‌ تو واقع‌ خواهد شد اطّلاع‌ دهم‌ زیرا كه‌ این‌ رؤیا برای‌ ایام‌ طویل‌ است‌.»
\v 15 و چون‌ اینگونه‌ سخنان‌ را به‌ من‌ گفته‌ بود به‌ روی‌ خود بر زمین‌ افتاده‌، گنگ‌ شدم‌.
\s5
\v 16 كه‌ ناگاه‌ كسی‌ به‌ شبیه‌ بنی‌آدم‌ لبهایم‌ را لمس‌ نمود و من‌ دهان‌ خود را گشوده‌، متكلم‌ شدم‌ و به‌ آن‌ كسی‌ كه‌ پیش‌ من‌ ایستاده‌ بود گفتم‌: «ای‌ آقایم‌ از این‌ رؤیا درد شدیدی‌ مرا در گرفته‌ است‌ و دیگر هیچ‌ قوّت‌ نداشتم‌.
\v 17 پس‌ چگونه‌ بنده‌ آقایم‌ بتواند با آقایم‌ گفتگو نماید و حال‌ آنكه‌ از آن‌ وقت‌ هیچ‌ قوّت‌ در من‌ برقرار نبوده‌، بلكه‌ نفس‌ هم‌ در من‌ باقی‌ نمانده‌ است‌؟»
\s5
\v 18 پس‌ شبیه‌ انسانی‌ بار دیگر مرا لمس‌ نموده‌، تقویت‌ داد،
\v 19 و گفت‌: «ای‌ مرد بسیار محبوب‌ مترس‌! سلام‌ بر تو باد و دلیر و قوی‌ باش‌!» چون‌ این‌ را به‌ من‌ گفت‌ تقویت‌ یافتم‌ و گفتم‌:«ای‌ آقایم‌ بگو زیرا كه‌ مرا قوّت‌ دادی‌.»
\s5
\v 20 پس‌ گفت‌: «آیا می‌دانی‌ كه‌ سبب‌ آمدن‌ من‌ نزد تو چیست‌؟ و الا´ن‌ بر می‌گردم‌ تا با رئیس‌ فارس‌ جنگ‌ نمایم‌ و به‌ مجرّد بیرون‌ رفتنم‌، اینك‌ رئیس‌ یونان‌ خواهد آمد.
\v 21 لیكن‌ تو را از آنچه‌ در كتاب‌ حق‌ مرقوم‌ است‌ اطّلاع‌ خواهم‌ داد و كسی‌ غیر از رئیس‌ شما میكائیل‌ نیست‌ كه‌ مرا به‌ ضدّ اینها مدد كند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 «و در سال‌ اول‌ داریوش‌ مادی‌، من‌ نیز ایستاده‌ بودم‌ تا او را استوار سازم‌ و قوّت‌ دهم‌.
\v 2 «و الا´ن‌ تو را به‌ راستی‌ اعلام‌ می‌نمایم‌. اینك‌ سه‌ پادشاه‌ بعد از این‌ در فارس‌ خواهند برخاست‌ و چهارمین‌ از همه‌ دولتمندتر خواهد بود. و چون‌ به‌ سبب‌ توانگری‌ خویش‌ قوی‌ گردد، همه‌ را به‌ ضدّ مملكت‌ یونان‌ برخواهد انگیخت‌.
\s5
\v 3 و پادشاهی‌ جبّار خواهد برخاست‌ و بر مملكت‌ عظیمی‌ سلطنت‌ خواهد نمود و برحسب‌ اراده‌ خود عمل‌ خواهد كرد.
\v 4 و چون‌ برخیزد سلطنت‌ او شكسته‌ خواهد شد و بسوی‌ بادهای‌ اربعه‌ آسمان‌ تقسیم‌ خواهد گردید. اما نه‌ به‌ ذریت‌ او و نه‌ موافق‌ استقلالی‌ كه‌ او می‌داشت‌، زیرا كه‌ سلطنت‌ او از ریشه‌ كنده‌ شده‌ و به‌ دیگران‌ غیر از ایشان‌ داده‌ خواهد شد.
\s5
\v 5 و پادشاه‌ جنوب‌ با یكی‌ از سرداران‌ خود قوی‌ شده‌، بر او غلبه‌ خواهد یافت‌ و سلطنت‌ خواهد نمود و سلطنت‌ او سلطنت‌ عظیمی‌ خواهد بود.
\v 6 و بعد از انقضای‌ سالها ایشان‌ همداستان‌ خواهند شد و دخترپادشاه‌ جنوب‌ نزد پادشاه‌ شمال‌ آمده‌، با او مصالحه‌ خواهد نمود. لیكن‌ قوّت‌ بازوی‌ خود را نگاه‌ نخواهد داشت‌ و او و بازویش‌ برقرار نخواهد ماند و آن‌ دختر و آنانی‌ كه‌ او را خواهند آورد و پدرش‌ و آنكه‌ او را تقویت‌ خواهد نمود در آن‌ زمان‌ تسلیم‌ خواهند شد.
\s5
\v 7 «و كسی‌ از رمونه‌های‌ ریشه‌هایش‌ در جای‌ او خواهد برخاست‌ و با لشكری‌ آمده‌، به‌ قلعه‌ پادشاه‌ شمال‌ داخل‌ خواهد شد و با ایشان‌ (جنگ‌) نموده‌، غلبه‌ خواهد یافت‌.
\v 8 و خدایان‌ و بتهای‌ ریخته‌ شده‌ ایشان‌ را نیز با ظروف‌ گرانبهای‌ ایشان‌ از طلا و نقره‌ به‌ مصر به‌ اسیری‌ خواهد برد و سالهایی‌ چند از پادشاه‌ شمال‌ دست‌ خواهد برداشت‌.
\v 9 و به‌ مملكت‌ پادشاه‌ جنوب‌ داخل‌ شده‌، باز به‌ ولایت‌ خود مراجعت‌ خواهد نمود.
\s5
\v 10 و پسرانش‌ محاربه‌ خواهند نمود و گروهی‌ از لشكرهای‌ عظیم‌ را جمع‌ خواهند كرد و ایشان‌ داخل‌ شده‌، مثل‌ سیل‌ خواهند آمد و عبور خواهند نمود و برگشته‌، تا به‌ قلعه‌ او جنگ‌ خواهند كرد.
\s5
\v 11 و پادشاه‌ جنوب‌ خشمناك‌ شده‌، بیرون‌ خواهد آمد و با وی‌ یعنی‌ با پادشاه‌ شمال‌ جنگ‌ خواهد نمود و وی‌ گروه‌ عظیمی‌ برپا خواهد كرد و آن‌ گروه‌ به‌ دست‌ وی‌ تسلیم‌ خواهند شد.
\v 12 و چون‌ آن‌ گروه‌ برداشته‌ شود، دلش‌ مغرور خواهد شد و كرورها را هلاك‌ خواهد ساخت‌ اما قوّت‌ نخواهد یافت‌.
\s5
\v 13 پس‌ پادشاه‌ شمال‌ مراجعت‌ كرده‌، لشكری‌ عظیم‌تر از اول‌ برپا خواهد نمود و بعد از انقضای‌ مدت‌ سالها با لشكر عظیمی‌ و دولت‌ فراوانی‌ خواهد آمد.
\s5
\v 14 و در آنوقت‌ بسیاری‌ با پادشاه‌ جنوب‌ مقاومت‌ خواهند نمود و بعضی‌ از ستمكیشان‌ قوم‌ تو خویشتن‌ را خواهند برافراشت‌ تا رؤیا را ثابت‌نمایند اما ایشان‌ خواهند افتاد.
\s5
\v 15 «پس‌ پادشاه‌ شمال‌ خواهد آمد و سنگرها برپا نموده‌، شهر حصاردار را خواهد گرفت‌ و نه‌ افواج‌ جنوب‌ و نه‌ برگزیدگان‌ او یارای‌ مقاومت‌ خواهند داشت‌ بلكه‌ وی‌ را هیچ‌ یارای‌ مقاومت‌ نخواهد بود.
\v 16 و آنكس‌ كه‌ به‌ ضدّ وی‌ می‌آید، برحسب‌ رضامندی‌ خود عمل‌ خواهد نمود و كسی‌ نخواهد بود كه‌ با وی‌ مقاومت‌ تواند نمود. پس‌ در فخر زمینها توقّف‌ خواهد نمود و آن‌ به‌ دست‌ وی‌ تلف‌ خواهد شد.
\s5
\v 17 و عزیمت‌ خواهد نمود كه‌ با قوّتِ تمامی مملكت‌ خویش‌ داخل‌ بشود و با وی‌ مصالحه‌ خواهد كرد و او دختر زنان‌ را به‌ وی‌ خواهد داد تا آن‌ را هلاك‌ كند. اما او ثابت‌ نخواهد ماند و از آن‌ او نخواهد بود.
\v 18 پس‌ بسوی‌ جزیره‌ها توجه‌ خواهد نمود و بسیاری‌ از آنها را خواهد گرفت‌. لیكن‌ سرداری‌ سرزنش‌ او را باطل‌ خواهد كرد، بلكه‌ انتقام‌ سرزنش‌ او را از او خواهد گرفت‌.
\v 19 پس‌ بسوی‌ قلعه‌های‌ زمین‌ خویش‌ توجّه‌ خواهد نمود اما لغزش‌ خواهد خورد و افتاده‌، ناپدید خواهد شد.
\s5
\v 20 «پس‌ در جای‌ او عاملی‌ خواهد برخاست‌ كه‌ جلال‌ سلطنت‌ را از میان‌ خواهدبرداشت‌، لیكن‌ در اندك‌ ایامی‌ او نیز هلاك‌ خواهد شد نه‌ به‌ غضب‌ و نه‌ به‌ جنگ‌.
\v 21 و در جای‌ او حقیری‌ خواهد برخاست‌، اما جلال‌ سلطنت‌ را به‌ وی‌ نخواهند داد و او ناگهان‌ داخل‌ شده‌، سلطنت‌ را با حیله‌ها خواهد گرفت‌.
\v 22 و سیل‌ افواج‌ و رئیس‌ عهد نیز از حضور او رُفته‌ و شكسته‌ خواهند شد.
\s5
\v 23 و از وقتی‌ كه‌ ایشان‌ با وی‌ همداستان‌ شده‌ باشند، او به‌ حیله‌ رفتار خواهد كرد و با جمعی‌ قلیل‌ افراشته‌ و بزرگ‌ خواهد شد.
\v 24 و ناگهان‌ به‌ برومندترین‌ بِلاد وارد شده‌، كارهایی‌ را كه‌ نه‌ پدرانش‌ و نه‌ پدران‌پدرانش‌ كرده‌ باشند بجا خواهد آورد و غارت‌ و غنیمت‌ و اموال‌ را به‌ ایشان‌ بذل‌ خواهد نمود و به‌ ضدّ شهرهای‌ حصاردار تدبیرها خواهد نمود، لیكن‌ اندك‌ زمانی‌ خواهد بود.
\s5
\v 25 و قوّت‌ و دل‌ خود را با لشكر عظیمی‌ به‌ ضدّ پادشاه‌ جنوب‌ برخواهد انگیخت‌ و پادشاه‌ جنوب‌ با فوجی‌ بسیار عظیم‌ و قوی‌ تهیه‌ جنگ‌ خواهد دید؛ اما یارای‌ مقاومت‌ نخواهد داشت‌ زیرا كه‌ به‌ ضدّ او تدبیرها خواهند نمود.
\v 26 و آنانی‌ كه‌ خوراك‌ او را می‌خورند او را شكست‌ خواهند داد و لشكر او تلف‌ خواهد شد و بسیاری‌ كشته‌ خواهند افتاد.
\v 27 و دل‌ این‌ دو پادشاه‌ به‌ بدی‌ مایل‌ خواهد شد و بر یك‌ سفره‌ دروغ‌ خواهند گفت‌؛ اما پیش‌ نخواهد رفت‌ زیرا كه‌ هنوز انتها برای‌ وقت‌ معین‌ خواهد بود.
\s5
\v 28 پس‌ با اموال‌ بسیار به‌ زمین‌ خود مراجعت‌ خواهد كرد ودلش‌ به‌ ضدّ عهد مقدّس‌ جازم‌ خواهد بود پس‌ (برحسب‌ اراده‌ خود) عمل‌ نموده‌، به‌ زمین‌ خود خواهد برگشت‌.
\s5
\v 29 و در وقت‌ معین‌ مراجعت‌ نموده‌، به‌ زمین‌ جنوب‌ وارد خواهد شد لیكن‌ آخرش‌ مثل‌ اولش‌ نخواهد بود.
\v 30 و كشتیها از كتّیم‌ به‌ ضدّ او خواهند آمد. لهذا مأیوس‌ شده‌، رو خواهد تافت‌ و به‌ ضدّ عهد مقدّس‌ خشمناك‌ شده‌، (برحسب‌ اراده‌ خود) عمل‌ خواهد نمود و برگشته‌ به‌ آنانی‌ كه‌ عهد مقدّس‌ را ترك‌ می‌كنند توجه‌ خواهد نمود.
\s5
\v 31 و افواج‌ از جانب‌ او برخاسته‌، مَقدَسِ حصین‌ را نجس‌ خواهند نمود و قربانی‌ سوختنی‌ دایمی‌ را موقوف‌ كرده‌، رجاست‌ ویرانی‌ را برپا خواهند داشت‌.
\v 32 و آنانی‌ را كه‌ به‌ ضدّ عهد شرارت‌ می‌ورزند، با مكرها گمراه‌ خواهد كرد. اما آنانی‌كه‌ خدای‌ خویش‌ را می‌شناسند قوی‌ شده‌، (كارهای‌ عظیم‌) خواهند كرد.
\s5
\v 33 و حكیمان‌ قوم‌ بسیاری‌ را تعلیم‌ خواهند داد، لیكن‌ ایامی‌ چند به‌ شمشیر و آتش‌ و اسیری‌ و تاراج‌ خواهند افتاد.
\v 34 و چون‌ بیفتند، نصرت‌ كمی‌ خواهند یافت‌ و بسیاری‌ با فریب‌ به‌ ایشان‌ ملحق‌ خواهند شد.
\v 35 و بعضی‌ از حكیمان‌ به‌ جهت‌ امتحان‌ ایشان‌ لغزش‌ خواهند خورد كه‌ تا وقت‌ آخر طاهر و سفید بشوند زیرا كه‌ زمان‌ معین‌ هنوز نیست‌.
\s5
\v 36 «و آن‌ پادشاه‌ موافق‌ اراده‌ خود عمل‌ نموده‌، خویشتن‌ را بر همه‌ خدایان‌ افراشته‌ و بزرگ‌ خواهد نمود و به‌ ضدّ خدای‌ خدایان‌ سخنان‌ عجیب‌ خواهد گفت‌ و تا انتهای‌ غضب‌ كامیاب‌ خواهد شد زیرا آنچه‌ مقدّر است‌ به‌ وقوع‌ خواهد پیوست‌.
\v 37 و به‌ خدای‌ پدران‌ خود و به‌ فضیلت‌ زنان‌ اعتنا نخواهد نمود، بلكه‌ به‌ هیچ‌ خدا اعتنا نخواهد نمود زیرا خویشتن‌ را از همه‌ بلندتر خواهد شمرد.
\s5
\v 38 و در جای‌ او خدای‌ قلعه‌ها را تكریم‌ خواهد نمود و خدایی‌ را كه‌ پدرانش‌ او را نشناختند با طلا و نقره‌ و سنگهای‌ گرانبها و نفایس‌ تكریم‌ خواهد نمود.
\v 39 و با قلعه‌های‌ حصین‌ مثل‌ خدای‌ بیگانه‌ عمل‌ خواهد نمود و آنانی‌ را كه‌ بدو اعتراف‌ نمایند در جلال‌ ایشان‌ خواهد افزود و ایشان‌ را بر اشخاص‌ بسیار تسلّط‌ خواهد داد و زمین‌ را برای‌ اجرت‌ (ایشان‌) تقسیم‌ خواهد نمود.
\s5
\v 40 «و در زمان‌ آخر پادشاه‌ جنوب‌ با وی‌ مقاتله‌ خواهد نمود و پادشاه‌ شمال‌ با ارابه‌ها وسواران‌ و كشتیهای‌ بسیار مانند گردباد به‌ ضدّ او خواهد آمد و به‌ زمینها سَیلان‌ كرده‌، از آنها عبور خواهد كرد.
\v 41 و به‌ فخر زمینها وارد خواهد شد و بسیاری‌ خواهند افتاد، اما اینان‌ یعنی‌ ادوم‌ و موآب‌ و رؤسای‌ بنی‌عمّون‌ از دست‌ او خلاصی‌ خواهند یافت‌.
\s5
\v 42 و دست‌ خود را بر كشورها دراز خواهد كرد و زمین‌ مصر رهایی‌ نخواهد یافت‌.
\v 43 و بر خزانه‌های‌ طلا و نقره‌ و بر همه‌ نفایس‌ مصر استیلا خواهد یافت‌ و لُبّیان‌ و حَبَشیان‌ در موكب‌ او خواهند بود.
\s5
\v 44 لیكن‌ اخبار از مشرق‌ و شمال‌ او را مضطرب‌ خواهد ساخت‌، لهذا با خشم‌ عظیمی‌ بیرون‌ رفته‌، اشخاص‌ بسیاری‌ را تباه‌ كرده‌، بالكلّ هلاك‌ خواهد ساخت‌.
\v 45 و خیمه‌های‌ ملوكانه‌ خود را در كوه‌ مجید مقدّس‌ در میان‌ دو دریا برپا خواهد نمود، لیكن‌ به‌ اَجَل‌ خود خواهد رسید و مُعِینی‌ نخواهد داشت‌.
\s5
\c 12
\p
\v 1 «و در آن‌ زمان‌ میكائیل‌، امیر عظیمی‌ كه ‌برای‌ پسران‌ قوم‌ تو ایستاده‌ است‌، خواهد برخاست‌ و چنان‌ زمان‌ تنگی‌ خواهد شد كه‌ از حینی‌ كه‌ امّتی‌ به‌ وجود آمده‌ است‌ تا امروز نبوده‌، و در آنزمان‌ هر یك‌ از قوم‌ تو كه‌ در دفتر مكتوب‌ یافت‌ شود رستگار خواهد شد.
\v 2 و بسیاری‌ از آنانی‌ كه‌ در خاك‌ زمین‌ خوابیده‌اند بیدار خواهند شد، اما اینان‌ به‌ جهت‌ حیات‌ جاودانی‌ و آنان‌ به‌ جهت‌ خجالت‌ و حقارت‌ جاودانی‌.
\s5
\v 3 و حكیمان‌ مثل‌ روشنایی‌ افلاك‌ خواهند درخشید و آنانی‌ كه‌ بسیاری‌ را به‌ راه‌عدالت‌ رهبری‌ می‌نمایند، مانند ستارگان‌ خواهند بود تا ابدالا´باد.
\v 4 اما تو ای‌ دانیال‌ كلام‌ را مخفی‌ دار و كتاب‌ را تا زمان‌ آخر مهر كن‌. بسیاری‌ بسرعت‌ تردّد خواهند نمود و عِلم‌ افزوده‌ خواهد گردید.»
\s5
\v 5 پس‌ من‌ دانیال‌ نظر كردم‌ و اینك‌ دو نفر دیگر یكی‌ به‌ اینطرف‌ نهر و دیگری‌ به‌ آنطرف‌ نهر ایستاده‌ بودند.
\v 6 و یكی‌ از ایشان‌ به‌ آن‌ مرد ملبّس‌ به‌ كتان‌ كه‌ بالای‌ آبهای‌ نهر ایستاده‌ بود گفت‌: «انتهای‌ این‌ عجایب‌ تا به‌ كی‌ خواهد بود؟»
\s5
\v 7 و آن‌ مرد ملبّس‌ به‌ كتان‌ را كه‌ بالای‌ آبهای‌ نهر ایستاده‌ بود شنیدم‌ كه‌ دست‌ راست‌ و دست‌ چپ‌ خود را بسوی‌ آسمان‌ برافراشته‌، به‌ حی ابدی‌ قسم‌ خورد كه‌ برای‌ زمانی‌ و دو زمان‌ و نصف‌ زمان‌ خواهد بود و چون‌ پراكندگی‌ قوّت‌ قوم‌ مقدّس‌ به‌ انجام‌ رسد، آنگاه‌ همه‌ این‌ امور به‌ اتمام‌ خواهد رسید.
\s5
\v 8 و من‌ شنیدم‌ اما درك‌ نكردم‌. پس‌ گفتم‌: «ای‌ آقایم‌ آخر این‌ امور چه‌ خواهد بود؟»
\v 9 او جواب‌ داد كه‌ «ای‌ دانیال‌ برو زیرا این‌ كلام‌ تا زمان‌ آخر مخفی‌ و مختوم‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 10 بسیاری‌ طاهر و سفید و مصفّی‌ خواهند گردید و شریران‌ شرارت‌ خواهند ورزید و هیچ‌ كدام‌ از شریران‌ نخواهند فهمید، لیكن‌ حكیمان‌ خواهند فهمید.
\v 11 و از هنگام‌ موقوف‌ شدن‌ قربانی‌ دایمی‌ و نصب‌ نمودن‌ رجاست‌ ویرانی‌، هزار و دویست‌ و نود روز خواهد بود.
\s5
\v 12 خوشابه‌ حال‌ آنكه‌ انتظار كشد و به‌ هزار و سیصد و سی‌ و پنج‌ روز برسد.
\v 13 اما تو تا به‌ آخرت‌ برو زیرا كه‌ مُستریح‌ خواهی‌ شد و در آخر این‌ ایام‌ در نصیب‌ خود قایم‌ خواهی‌ بود.»

335
28-HOS.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,335 @@
\id HOS Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h هوزيا
\toc1 هوزيا
\toc2 هوزيا
\toc3 hos
\mt1 هوزيا
\s5
\c 1
\p
\v 1 كلام‌ خداوند كه‌ در ایام‌ عُزّیا و یوتام‌ و آحاز و حِزقیا پادشاهان‌ یهودا و در ایام‌ یربعام‌ بن‌ یوآش‌ پادشاه‌ اسرائیل‌، بر هوشع‌ بن‌ بَئیری‌ نازل‌ شد.
\v 2 ابتدای‌ كلام‌ خداوند به‌ هوشع‌. خداوند به‌ هوشع‌ گفت‌: «برو و زنی‌ زانیه‌ و اولاد زناكار برای‌ خود بگیر زیرا كه‌ این‌ زمین‌ از خداوند برگشته‌، سخت‌ زناكار شده‌اند.»
\s5
\v 3 پس‌ رفت‌ و جُومَر دختر دبلایم‌ را گرفت‌ و او حامله‌ شده‌، پسری‌ برایش‌ زایید.
\v 4 و خداوند وی‌ را گفت‌: «او را یزرعیل‌ نام‌ بنه‌ زیرا كه‌ بعد از اندك‌ زمانی‌ انتقام‌ خون‌ یزرعیل‌ را از خاندان‌ ییهو خواهم‌ گرفت‌ و مملكت‌ خاندان‌ اسرائیل‌ را تلف‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 5 و در آن‌ روز كمان‌ اسرائیل‌ را در وادی‌ یزرعیل‌ خواهم‌ شكست‌.»
\s5
\v 6 پس‌ بار دیگر حامله‌ شده‌، دختری‌ زایید و او وی‌ را گفت‌: «او را لُوروحامَه‌ نام‌ بگذار، زیرا بار دیگر بر خاندان‌ اسرائیل‌ رحمت‌ نخواهم‌ فرمود، بلكه‌ ایشان‌ را از میان‌ بالكلّ خواهم‌ برداشت‌.
\v 7 لیكن‌ بر خاندان‌ یهودا رحمت‌ خواهم‌ فرمود و ایشان‌ را به‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ نجات‌ خواهم‌ داد و ایشان‌ را به‌ كمان‌ و شمشیر و جنگ‌ و اسبان‌ و سواران‌ نخواهم‌ رهانید.»
\s5
\v 8 و چون‌ لُوروحامَه‌ را از شیر بازداشته‌ بود، حامله‌ شده‌، پسری‌ زایید.
\v 9 و او گفت‌: «نام‌ او را لُوعَمّی‌ بخوان‌ زیرا كه‌ شما قوم‌ من‌ نیستید و من‌ (خدای‌) شما نیستم‌.
\s5
\v 10 لیكن‌ شماره‌ بنی‌اسرائیل‌ مثل‌ ریگ‌ دریا خواهد بود كه‌ نتوان‌ پیمود و نتوان‌ شمرد و در مكانی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ گفته‌ می‌شد شما قوم‌ من‌ نیستید، در آنجا گفته‌ خواهد شد پسران‌ خدای‌ حی می‌باشید.
\v 11 و بنی‌یهودا و بنی‌اسرائیل‌ با هم‌ جمع‌ خواهند شد و یك‌ رئیس‌ به‌ جهت‌ خود نصب‌ نموده‌، از آن‌ زمین‌ برخواهند آمد زیرا كه‌ روز یزرعیل‌، روز عظیمی‌ خواهد بود.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 به‌ برادران‌ خود عَمّی‌ بگویید و به‌ خواهران‌خویش‌ رُوْحامَه‌!
\s5
\v 2 محاجه‌ نمایید! با مادر خود محاجّه‌ نمایید زیرا كه‌ او زن‌ من‌ نیست‌ و من‌ شوهر او نیستم‌. لهذا زنای‌ خود را از پیش‌ رویش‌ و فاحشگی‌ خویش‌ را از میان‌ پستانهایش‌ رفع‌ بنماید.
\v 3 مبادا رخت‌ او را كنده‌، وی‌ را برهنه‌ نمایم‌ و او را مثل‌ روز ولادتش‌ گردانیده‌، مانند بیابان‌ واگذارم‌ و مثل‌ زمین‌ خشك‌ گردانیده‌، به‌ تشنگی‌ بكُشَم‌.
\s5
\v 4 و بر پسرانش‌ رحمت‌ نخواهم‌ فرمود چونكه‌ فرزندان‌ زنا می‌باشند.
\v 5 زیرا مادر ایشان‌ زنا نموده‌ و والده‌ ایشان‌ بی‌شرمی‌ كرده‌است‌ كه‌ گفت‌: «در عقب‌ عاشقان‌ خود كه‌ نان‌ و آب‌ و پشم‌ و كتان‌ و روغن‌ و شربت‌ به‌ من‌ داده‌اند خواهم‌ رفت‌.»
\s5
\v 6 بنابراین‌، راه‌ تو را به‌ خارها خواهم‌ بست‌ و گرد او دیواری‌ بنا خواهم‌ نمود تا راههای‌ خود را نیابد.
\v 7 و هر چند عاشقان‌ خود را تعاقب‌ نماید به‌ ایشان‌ نخواهد رسید و هر چند ایشان‌ را بطلبد نخواهد یافت‌. پس‌ خواهد گفت‌: «می‌روم‌ و نزد شوهر نخستین‌ خود برمی‌گردم‌ زیرا در آنوقت‌ از كنون‌ مرا خوشتر می‌گذشت‌.»
\s5
\v 8 اما او نمی‌دانست‌ كه‌ من‌ بودم‌ كه‌ گندم‌ و شیره‌ و روغن‌ را به‌ او می‌دادم‌ و نقره‌ و طلایی‌ را كه‌ برای‌ بعل‌ صرف‌ می‌كردند برایش‌ می‌افزودم‌.
\v 9 پس‌ من‌ گندم‌ خود را در فصلش‌ و شیره‌ خویش‌ را در موسمش‌ باز خواهم‌ گرفت‌ و پشم‌ و كتان‌ خود را كه‌ می‌بایست‌ برهنگی‌ او را بپوشاند برخواهم‌ داشت‌.
\s5
\v 10 و الا´ن‌ قباحت‌ او را به‌ نظر عاشقانش‌ مُنكَشِف‌ خواهم‌ ساخت‌ و احدی‌ او را از دست‌ من‌ نخواهد رهانید.
\v 11 و تمامی‌ شادی‌ او و عیدها و هلالها و سَبَّت‌ها و جمیع‌ مواسمش‌ را موقوف‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 12 و موها و انجیرهایش‌ را كه‌ گفته‌ بود اینها اجرت‌ من‌ می‌باشد كه‌ عاشقانم‌ به‌ من‌ داده‌اند، ویران‌ خواهم‌ ساخت‌ و آنها را جنگل‌ خواهم‌ گردانید تا حیوانات‌ صحرا آنها را بخورند.
\v 13 و خداوند می‌گوید كه‌ انتقام‌ روزهای‌ بعلیم‌ را از او خواهم‌ كشید كه‌ برای‌ آنها بخور می‌سوزانید و خویشتن‌ را به‌ گوشوارها و زیورهای‌ خود آرایش‌ داده‌، از عقب‌ عاشقان‌ خود می‌رفت‌ و مرا فراموش‌ كرده‌ بود.
\s5
\v 14 بنابراین‌ اینك‌ او را فریفته‌، به‌ بیابان‌ خواهم‌ آورد و سخنان‌ دلاویز به‌ او خواهم‌ گفت‌.
\v 15 و تاكستانهایش‌ را ازآنجا به‌ وی‌ خواهم‌ داد و وادی‌ عَخور را به‌ دروازه‌ امید (مبدّل‌ خواهم‌ ساخت‌) و در آنجا مانند ایام‌ جوانی‌اش‌ و مثل‌ روز بیرون‌ آمدنش‌ از زمین‌ مصر خواهد سرایید.
\s5
\v 16 و خداوند می‌گوید كه‌ «در آن‌ روز مرا ایشی‌ (یعنی‌ شوهر من‌) خواهد خواند و دیگر مرا بَعلی‌ نخواهد گفت‌،
\v 17 زیرا كه‌ نامهای‌ بعلیم‌ را از دهانش‌ دور خواهم‌ كرد كه‌ بار دیگر به‌ نامهای‌ خود مذكور نشوند.
\s5
\v 18 و در آن‌ روز به‌ جهت‌ ایشان‌ با حیوانات‌ صحرا و مرغان‌ هوا و حشرات‌ زمین‌ عهد خواهم‌ بست‌ و كمان‌ و شمشیر و جنگ‌ را از زمین‌ خواهم‌ شكست‌ و ایشان‌ را به‌ امنیت‌ خواهم‌ خوابانید.
\s5
\v 19 و تو را تا به‌ ابد نامزد خود خواهم‌ ساخت‌ و تو را به‌ عدالت‌ و انصاف‌ و رأفت‌ و رحمانّیت‌ نامزد خود خواهم‌ گردانید.
\v 20 و چون‌ تو را به‌ امانت‌ نامزد خود ساختم‌ آنگاه‌ یهوه‌ را خواهی‌ شناخت‌.»
\s5
\v 21 و خداوند می‌گوید: «من‌ خطاب‌ خواهم‌ كرد، آسمانها را خطاب‌ خواهم‌ كرد و آنها زمین‌ را خطاب‌ خواهند كرد.
\v 22 و زمین‌ گندم‌ و شیره‌ و روغن‌ را خطاب‌ خواهد كرد و آنها یزْرَعیل‌ را خطاب‌ خواهند كرد.
\s5
\v 23 و او را برای‌ خود در زمین‌ خواهم‌ كِشت‌ و بر لُورُوْحامَه‌ رحمت‌ خواهم‌ فرمود و به‌ لُوعَمّی‌ خواهم‌ گفت‌ تو قوم‌ من‌ هستی‌ و او جواب‌ خواهد داد تو خدای‌ من‌ می‌باشی‌.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 و خداوند مرا گفت‌: «بار دیگر برو و زنی‌ را كه‌ محبوبه‌ شوهر خود و زانیه‌ می‌باشد دوست‌ بدار، چنانكه‌ خداوند بنی‌اسرائیل‌ را دوست‌ می‌دارد با آنكه‌ ایشان‌ به‌ خدایان‌ غیر مایل‌ می‌باشند و قرصهای‌ كشمش‌ را دوست‌ می‌دارند.»
\v 2 پس‌ او را برای‌ خود به‌ پانزده‌ مثقال‌ نقره‌ و یك‌ حومر و نصف‌ حومر جو خریدم‌،
\v 3 و او را گفتم‌: «برای‌ من‌ روزهای‌ بسیار توقّف‌ خواهی‌ نمود و زنا مكن‌ و از آن‌ مرد دیگر مباش‌ و من‌ نیز از آن‌ تو خواهم‌ بود.»
\s5
\v 4 زیرا كه‌ بنی‌اسرائیل‌ ایام‌ بسیاری‌ بدون‌ پادشاه‌ و بدون‌ رئیس‌ و بدون‌ قربانی‌ و بدون‌ تمثال‌ و بدون‌ ایفود و ترافیم‌ خواهند ماند.
\v 5 و بعد از آن‌ بنی‌اسرائیل‌ بازگشت‌ نموده‌، یهوه‌ خدای‌ خویش‌ و پادشاه‌ خود داود را خواهند طلبید. و در ایام‌ بازپسین‌ بسوی‌ خداوند و احسان‌ او با ترس‌ خواهند آمد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای‌ بنی‌اسرائیل‌ كلام‌ خداوند را بشنوید زیرا خداوند را با ساكنان‌ زمین‌ محاكمه‌ای‌ است‌؛ چونكه‌ نه‌ راستی‌ و نه‌ رأفت‌ و نه‌ معرفت‌ خدا در زمین‌ می‌باشد.
\v 2 بلكه‌ لعنت‌ و دروغ‌ و قتل‌ و دزدی‌ و زناكاری‌؛ و تعدّی‌ می‌نمایند، و خونریزی‌ به‌ خونریزی‌ ملحق‌ می‌شود.
\s5
\v 3 بنابراین‌، زمین‌ ماتم‌ می‌كند و همه‌ ساكنانش‌ با حیوانات‌ صحرا و مرغان‌ هوا كاهیده‌ می‌شوند و ماهیان‌ دریا نیز تلف‌ می‌گردند.
\s5
\v 4 اما احدی‌ مجادله‌ ننماید و احدی‌ توبیخ‌ نكند، زیرا كه‌ قوم‌ تو مثل‌ مجادله‌كنندگان‌ با كاهنان‌ می‌باشند.
\v 5 و تو در وقت‌ روز خواهی‌ لغزید و نبی‌ نیز با تو در وقت‌ شب‌ خواهد لغزید و من‌ مادر تو را هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 6 قوم‌ من‌ از عدم‌ معرفت‌ هلاك‌ شده‌اند. چونكه‌ تو معرفت‌ را ترك‌ نمودی‌، من‌ نیز تو راترك‌ نمودم‌ كه‌ برای‌ من‌ كاهن‌ نشوی‌؛ و چونكه‌ شریعت‌ خدای‌ خود را فراموش‌ كردی‌ من‌ نیز فرزندان‌ تو را فراموش‌ خواهم‌ نمود.
\v 7 هر قدر كه‌ ایشان‌ افزوده‌ شدند، همان‌ قدر به‌ من‌ گناه‌ ورزیدند. پس‌ جلال‌ ایشان‌ را به‌ رسوایی‌ مبدّل‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 8 گناهِ قوم‌ مرا خوراك‌ خود ساختند و دل‌ خویش‌ را به‌ عصیان‌ ایشان‌ مشغول‌ نمودند.
\v 9 و كاهنان‌ مثل‌ قوم‌ خواهند بود و عقوبت‌ راههای‌ ایشان‌ را بر ایشان‌ خواهم‌ رسانید و جزای‌ اعمال‌ ایشان‌ را به‌ ایشان‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 10 و خواهند خورد اما سیر نخواهد شد و زنا خواهند كرد، اما افزوده‌ نخواهند گردید زیرا كه‌ عبادت‌ خداوند را ترك‌ نموده‌اند.
\s5
\v 11 زنا و شراب‌ و شیره‌ دل‌ ایشان‌ را می‌رباید.
\v 12 قوم‌ من‌ از چوب‌ خود مسألت‌ می‌كنند و عصای‌ ایشان‌ بدیشان‌ خبر می‌دهد. زیرا كه‌ روح‌ زناكاری ایشان‌ را گمراه‌ كرده‌ است‌ و از اطاعت‌ خدای‌ خود زنا كرده‌اند.
\s5
\v 13 بر قلّه‌های‌ كوهها قربانی‌ می‌گذرانند و بر تلّها زیر درختان‌ بلوط‌ و سفیددار و ون‌، چونكه‌ سایه‌ خوب‌ دارد، بخور می‌سوزانند. از این‌ جهت‌ دختران‌ شما زنا می‌كنند و عروسهای‌ شما فاحشه‌گری‌ می‌نمایند.
\v 14 و من‌ دختران‌ شما را حینی‌ كه‌ زنا می‌كنند و عروسهای‌ شما را حینی‌ كه‌ فاحشه‌گری‌ می‌نمایند، سزا نخواهم‌ داد زیرا كه‌ خود ایشان‌ با زانیه‌ها عزلت‌ می‌گزینند و با فاحشه‌ها قربانی‌ می‌گذرانند. پس‌ قومی‌ كه‌ فهم‌ ندارند خواهند افتاد.
\s5
\v 15 ای‌ اسرائیل‌ اگر تو زنا می‌كنی‌، یهودا مرتكب‌ جرم‌ نشود. پس‌ به‌ جلجال‌ نروید و به‌ بیت‌ آوَن‌ برنیایید و به‌ حیات‌ یهوه‌ قسم‌ نخورید.
\v 16 به‌ درستی‌ كه‌ اسرائیل‌ مثل‌ گاوِ سركش‌، سركشی‌نموده‌ است‌. الا´ن‌ خداوند ایشان‌ را مثل‌ بره‌ها در مرتع‌ وسیع‌ خواهد چرانید.
\s5
\v 17 افرایم‌ به‌ بتها ملصق‌ شده‌ است‌؛ پس‌ او را واگذارید.
\v 18 حینی‌ كه‌ بزم‌ ایشان‌ تمام‌ شود مرتكب‌ زنا می‌شوند و حاكمان‌ ایشان‌ افتضاح‌ را بسیار دوست‌ می‌دارند.
\v 19 بادْ ایشان‌ را در بالهای‌ خود فرو خواهد پیچید و ایشان‌ از قربانی‌های‌ خویش‌ خجل‌ خواهند شد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 ای‌ كاهنان‌ این‌ را بشنوید و ای‌ خاندان‌اسرائیل‌ اصغا نمایید و ای‌ خاندان‌ پادشاهان‌ گوش‌ گیرید، زیرا كه‌ این‌ فتوی‌ برای‌ شماست‌ چونكه‌ شما در مِصْفَه‌ دام‌ شدید و توری‌ گسترده‌ شده‌، بر تابور.
\v 2 عاصیان‌ در كشتار مبالغه‌ نموده‌اند؛ پس‌ من‌ همگی‌ ایشان‌ را تأدیب‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 3 من‌ افرایم‌ را می‌شناسم‌ و اسرائیل‌ از من‌ مخفی‌ نیست‌ زیرا كه‌ حال‌، تو ای‌ افرایم‌ مرتكب‌ زنا شده‌ای‌ و اسرائیل‌ خویشتن‌ را نجس‌ ساخته‌ است‌.
\v 4 كارهای‌ ایشان‌ مانع‌ می‌شود كه‌ بسوی‌ خدا بازگشت‌ نمایند چونكه‌ روح‌ زناكاری‌ در قلب‌ ایشان‌ است‌ و خداوند را نمی‌شناسند.
\s5
\v 5 و فخر اسرائیل‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ شهادت‌ می‌دهد. اسرائیل‌ و افرایم‌ در گناه‌ خود می‌لغزند و یهودا نیز همراه‌ ایشان‌ خواهد لغزید.
\v 6 گوسفندان‌ و گاوان‌ خود را می‌آورند تا خداوند را بطلبند، اما او را نخواهند یافت‌ چونكه‌ خود را از ایشان‌ دور ساخته‌ است‌.
\v 7 به‌ خداوند خیانت‌ ورزیده‌اند زیرا فرزندان‌ اجنبی‌ تولید نموده‌اند. الا´ن‌ هلالها ایشان‌ را با ملكهای‌ ایشان‌ خواهد بلعید.
\s5
\v 8 در جبعه‌ كَرِنّا و در رامه‌ سرنا بنوازید و در بیت‌آوَن‌ صدا بزنید در عقب‌ تو ای‌ بنیامین‌.
\v 9 افرایم‌ در روزِ عتاب‌ خراب‌ خواهد شد. در میان‌ اسباط‌ اسرائیل‌ به‌ یقین‌ اعلام‌ نمودم‌.
\s5
\v 10 سروران‌ اسرائیل‌ مثل‌ نقل‌كنندگان‌ حدود می‌باشند. پس‌ خشم‌ خویش‌ را مثل‌ آب‌ بر ایشان‌ خواهم‌ ریخت‌.
\v 11 افرایم‌ مقهور شده‌ و در داوری‌ كوفته‌ گردیده‌ است‌ زیرا كه‌ به‌ پیروی‌ تقالید خرسند می‌باشد.
\s5
\v 12 بنابراین‌ من‌ برای‌ افرایم‌ مثل‌ بید شده‌ام‌ و برای‌ خاندان‌ یهودا مانند پوسیدگی‌.
\v 13 چون‌ افرایم‌ بیماری‌ خود را و یهودا جراحت‌ خویش‌ را دیدند، افرایم‌ به‌ آشور رفته‌ و نزد پادشاهی‌ كه‌ دشمن‌ بود فرستاده‌ است‌. اما او شما را شفا نمی‌تواند داد و جراحت‌ شما را التیام‌ نتواند نمود.
\s5
\v 14 و من‌ برای‌ افرایم‌ مثل‌ شیر و برای‌ خاندان‌ یهودا مانند شیر ژیان‌ خواهم‌ بود. من‌ خودم‌ خواهم‌ درید و رفته‌ خواهم‌ ربود و رهاننده‌ای‌ نخواهد بود.
\v 15 من‌ روانه‌ شده‌، به‌ مكان‌ خود خواهـم‌ برگشت‌ تا ایشـان‌ به‌ عصیان‌ خود اعتراف‌ نموده‌، روی‌ مرا بطلبند. در تنگی‌ خود صبح‌ زود مرا خواهند طلبید.
\s5
\c 6
\p
\v 1 بیایید نزد خداوند بازگشت‌ نماییم‌ زیرا كه او دریده‌ است‌ و ما را شفا خواهد داد؛ او زده‌ است‌ و ما را شكسته‌بندی‌ خواهد نمود.
\v 2 بعد از دو روز ما را زنده‌ خواهد كرد. در روز سوّم‌ ما را خواهد برخیزانید و در حضور او زیست‌ خواهیم‌ نمود.
\v 3 پس‌ خداوند را بشناسیم‌ و به‌ جدّ و جهد معرفت‌ او را تعاقب‌ نماییم‌. طلوع‌ او مثل‌ فجرْ یقین‌ است‌ و بر ما مثل‌ باران‌ و مانند باران‌ آخر كه‌ زمین‌ را سیراب‌ می‌كند خواهد آمد.
\s5
\v 4 ای‌ افرایم‌ با تو چه‌ كنم‌؟ ای‌ یهودا با تو چه‌ كنم‌؟ زیرا نیكویی‌ تو مثل‌ ابرهای‌ صبح‌ و مانندشبنم‌ است‌ كه‌ بزودی‌ می‌گذرد.
\v 5 بنابراین‌ من‌ ایشان‌ را بوسیله‌ انبیا قطع‌ نمودم‌ و به‌ سخنان‌ دهان‌ خود ایشان‌ را كُشتم‌ و داوری‌ من‌ مثل‌ نور ساطع‌ می‌شود.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ رحمت‌ را پسند كردم‌ و نه‌ قربانی‌ را، و معرفت‌ خدا را بیشتر از قربانی‌های‌ سوختنی‌.
\v 7 اما ایشان‌ مثل‌ آدم‌ از عهد تجاوز نمودند و درآنجا به‌ من‌ خیانت‌ ورزیدند.
\s5
\v 8 جلعاد شهر گناهكاران‌ و خون‌آلود است‌.
\v 9 و چنانكه‌ رهزنان‌ برای‌ مردم‌ در كمین‌ می‌باشند، همچنان‌ جمعیت‌ كاهنان‌ در راه‌ شكیم‌ می‌كُشند زیرا كه‌ ایشان‌ مرتكب‌ قباحت‌ شده‌اند.
\s5
\v 10 در خاندان‌ اسرائیل‌ عملی‌ هولناك‌ دیدم‌: افرایم‌ در آنجا مرتكب‌ زنا شده‌، اسرائیل‌ خویشتن‌ را نجس‌ ساخته‌ است‌.
\v 11 و برای‌ تو نیز ای‌ یهودا حصادی‌ معین‌ شده‌ است‌ هنگامی‌ كه‌ اسیری‌ قوم‌ خود را خواهم‌ برگردانید.
\s5
\c 7
\p
\v 1 چون‌ اسرائیل‌ را شفا می‌دادم‌، آنگاه‌ گناه افرایم‌ و شرارت‌ سامره‌ منكشف‌ گردید، زیرا كه‌ مرتكب‌ فریب‌ شده‌اند. دزدان‌ داخل‌ می‌شوند و رهزنان‌ در بیرون‌ تاراج‌ می‌نمایند.
\v 2 و در دل‌ خود تفكر نمی‌كنند كه‌ من‌ تمامی‌ شرارت‌ ایشان‌ را به‌ یاد آورده‌ام‌. الا´ن‌ اعمالشان‌ ایشان‌ را احاطه‌ می‌نماید و آنها در نظر من‌ واقع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 3 پادشاه‌ را به‌ شرارت‌ خویش‌ و سروران‌ را به‌ دروغهای‌ خود شادمان‌ می‌سازند.
\v 4 جمیع‌ ایشان‌ زناكارند مثل‌ تنوری‌ كه‌ خبّاز آن‌ را مشتعل‌ سازد كه‌ بعد از سرشتن‌ خمیر تا مخمّر شدنش‌ از برانگیختن‌ آتش‌ باز می‌ایستد.
\v 5 در یوم‌ پادشاهِ ما، سروران‌ از گرمی‌ شراب‌، خود را بیمار ساختند و او دست‌ خود را به‌ استهزاكنندگان‌ دراز كرد.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ دل‌ خود را به‌ مكاید خویش‌ مثل‌ تنور نزدیك‌ آوردند؛ و تمامی‌ شب‌ خبّاز ایشان‌ می‌خوابد و صبحگاهان‌ آن‌ مثل‌ آتش‌ ملتهب‌ مشتعل‌ می‌شود.
\v 7 جمیع‌ ایشان‌ مثل‌ تنور گرم‌ شده‌، داوران‌ خویش‌ را می‌بلعند و همه‌ پادشاهان‌ ایشان‌ می‌افتند و در میان‌ ایشان‌ كسی‌ نیست‌ كه‌ مرا بخواند.
\s5
\v 8 افرایم‌ با قومها مخلوط‌ شده‌ است‌. افرایم‌ قرص‌ نانی‌ است‌ كه‌ برگردانیده‌ نشده‌ است‌.
\v 9 غریبان‌ قوّتش‌ را خورده‌اند و او نمی‌داند. سفیدی‌ بر مویهای‌ او پاشیده‌ شده‌ است‌ و او نمی‌داند.
\s5
\v 10 فخر اسرائیل‌ پیش‌ رویش‌ شهادت‌ می‌دهد اما ایشان‌ به‌ یهوه‌ خدای‌ خود بازگشت‌ نمی‌نمایند و با وجود این‌ همه‌ او را نمی‌طلبند.
\v 11 افرایم‌ مانند كبوترِ ساده‌دل‌، بی‌فهم‌ است‌. مصر را می‌خوانند و بسوی‌ آشور می‌روند.
\s5
\v 12 و چون‌ می‌روند من‌ دام‌ خود را بر ایشان‌ می‌گسترانم‌ و ایشان‌ را مثل‌ مرغان‌ هوا به‌ زیر می‌اندازم‌ و ایشان‌ را بر وفق‌ اخباری‌ كه‌ به‌ جماعت‌ ایشان‌ رسیده‌ است‌، تأدیب‌ می‌نمایم‌.
\v 13 وای‌ بر ایشان‌ زیرا كه‌ از من‌ فرار كردند. هلاكت‌ بر ایشان‌ باد زیرا كه‌ به‌ من‌ عصیان‌ ورزیدند. اگر چه‌ من‌ ایشان‌ را فدیه‌ دادم‌، لكن‌ به‌ ضدّ من‌ دروغ‌ گفتند.
\s5
\v 14 و از دل‌ خود نزد من‌ استغاثه‌ نمی‌نمایند بلكه‌ بر بسترهای‌ خود ولوله‌ می‌كنند. برای‌ روغن‌ و شراب‌ جمع‌ شده‌، بر من‌ فتنه‌ می‌انگیزند.
\v 15 و اگر چه‌ من‌ بازوهای‌ ایشان‌ را تعلیم‌ دادم‌ و تقویت‌ نمودم‌ لیكن‌ با من‌ بداندیشی‌ نمودند.
\s5
\v 16 ایشان‌ رجوع‌ می‌كنند اما نه‌ به‌ حضرت‌ اعلی‌. مثل‌ كمانِ خطا كننده‌ شده‌اند. سروران‌ ایشان‌ به‌ سبب‌ غیظ‌ زبان‌ خویش‌ به‌ شمشیر می‌افتند و به‌ سبب‌ همین‌در زمین‌ مصر ایشان‌ را استهزا خواهند نمود.
\s5
\c 8
\p
\v 1 كَرِنّا را به‌ دهان‌ خود بگذار. او مثل‌ عقاب‌ به‌ضدّ خانه‌ خداوند می‌آید، زیرا كه‌ از عهد من‌ تجاوز نمودند و به‌ شریعت‌ من‌ عصیان‌ ورزیدند.
\v 2 اسرائیل‌ نزد من‌ فریاد می‌نمایند كه‌ ای‌ خدای‌ ما تو را می‌شناسیم‌.
\v 3 اسرائیل‌ نیكویی‌ را ترك‌ كرده‌ است‌. پس‌ دشمنْ او را تعاقب‌ خواهد نمود.
\s5
\v 4 ایشان‌ پادشاهان‌ نصب‌ نمودند، اما نه‌ از جانب‌ من‌. سروران‌ تعیین‌ كردند، اما ایشان‌ را نشناختم‌. از نقره‌ و طلای‌ خویش‌ بتها برای‌ خود ساختند تا منقطع‌ بشوند.
\v 5 ای‌ سامره‌ او گوساله‌ تو را ردّ نموده‌ است‌. خشم‌ من‌ بر ایشان‌ افروخته‌ شد. تا به‌ كی‌ نمی‌توانند طاهر بشوند؟
\s5
\v 6 زیرا كه‌ این‌ نیز از اسرائیل‌ است‌ و صنعتگرْ آن‌ را ساخته‌ است‌، لهذا خدا نیست‌. البته‌ گوساله‌ سامره‌ خرد خواهد شد.
\v 7 به‌ درستی‌ كه‌ باد را كاشتند، پس‌ گردباد را خواهند دروید. آن‌ را محصول‌ نیست‌ و خوشه‌هایش‌ آرد نخواهد داد و اگر هم‌ بدهد، غریبان‌ آن‌ را خواهند بلعید.
\s5
\v 8 اسرائیل‌ بلعیده‌ خواهد شد و الا´ن‌ در میان‌ امّت‌ها مثل‌ ظرف‌ ناپسندیده‌ می‌باشند.
\v 9 زیرا كه‌ ایشان‌ مثل‌ گورخر تنها و منفرد به‌ آشور رفته‌اند و افرایم‌ عاشقان‌ اجیر كرده‌ است‌.
\v 10 اگر چه‌ ایشان‌ در میان‌ امّت‌ها اجرت‌ می‌دهند، من‌ الا´ن‌ ایشان‌ را جمع‌ خواهم‌ كرد و به‌ سبب‌ ستم‌ پادشاه‌ و سروران‌ رو به‌ تناقض‌ خواهند نهاد.
\s5
\v 11 چونكه‌ افرایم‌ مذبح‌های‌ بسیار برای‌ گناه‌ ساخت‌ پس‌ مذبح‌ها برایش‌ باعث‌ گناه‌ شد.
\v 12 احكام‌ بسیارِ شریعت‌ خود را برای‌ او نوشتم‌اما آنها را مثل‌ چیز غریب‌ شمردند.
\s5
\v 13 قربانی‌های‌ سوختنی‌ مرا ذبح‌ كردند تا گوشت‌ بخورند و خداوند آنها را قبول‌ نكرد. الا´ن‌ عصیان‌ ایشان‌ را به‌ یاد می‌آورد و عقوبت‌ گناه‌ را بر ایشان‌ می‌رساند و ایشان‌ به‌ مصر خواهند برگشت‌.
\v 14 اسرائیل‌ خالق‌ خود را فراموش‌ كرده‌، قصرها بنا می‌كند و یهودا شهرهای‌ حصاردار بسیار می‌سازد. اما من‌ آتش‌ به‌ شهرهایش‌ خواهم‌ فرستاد كه‌ قصرهایش‌ را بسوزاند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 ای‌ اسرائیل‌ مثل‌ قوم‌ها شادی‌ و وجد منما زیرا از خدای‌ خود زنا نمودی‌ و در همه‌ خرمنها اجرت‌ را دوست‌ داشتی‌.
\v 2 خرمنها و چرخشتها ایشان‌ را پرورش‌ نخواهد داد و شیره‌ در آن‌ ضایع‌ خواهد شد.
\s5
\v 3 در زمین‌ خداوند ساكن‌ نخواهند شد بلكه‌ افرایم‌ به‌ مصر خواهد برگشت‌ و ایشان‌ در آشور چیزهای‌ نجس‌ خواهند خورد.
\v 4 برای‌ خداوند شراب‌ نخواهند ریخت‌ و مقبول‌ او نخواهند شد. قربانی‌های‌ ایشان‌ مثل‌ خوراك‌ ماتمیان‌ خواهد بود و هركه‌ از آنها بخورد نجس‌ خواهد شد، زیرا خوراك‌ ایشان‌ برای‌ اشتهای‌ ایشان‌ است‌. پس‌ آن‌ در خانه‌ خداوند داخل‌ نخواهد شد.
\s5
\v 5 پس‌ در ایام‌ مواسم‌ و در ایام‌ عیدهای‌ خداوند چه‌ خواهید كرد؟
\v 6 زیرا اینك‌ از ترسِ هلاكت‌ رفته‌اند، اما مصرْ ایشان‌ را جمع‌ خواهد كرد و موف‌ ایشان‌ را دفن‌ خواهد نمود. مكانهای‌ نفیسه‌ نقره‌ ایشان‌ را خارها به‌ تصرّف‌ خواهند گرفت‌ و در منازل‌ ایشان‌ شَوْكها خواهد بود.
\s5
\v 7 ایام‌ عقوبت‌ می‌آید. ایام‌ مكافات‌ می‌رسد و اسرائیل‌ این‌ را خواهند دانست‌. نبی‌ احمق‌ گردید وصاحب‌ روح‌ دیوانه‌ شد، به‌ سبب‌ كثرت‌ گناه‌ و فراوانی‌ بغض‌ تو.
\s5
\v 8 افرایم‌ از جانب‌ خدای‌ من‌ دیده‌بان‌ بود. دام‌ صیاد بر تمامی‌ طریقهای‌ انبیا گسترده‌ شد. در خانه‌ خدای‌ ایشان‌ عداوت‌ است‌.
\v 9 مثل‌ ایام‌ جِبْعَه‌ فساد را به‌ نهایت‌ رسانیده‌اند؛ پس‌ عصیان‌ ایشان‌ را بیاد می‌آورد و گناهِ ایشان‌ را مكافات‌ خواهد داد.
\s5
\v 10 اسرائیل‌ را مثل‌ انگورها در بیابان‌ یافتم‌. پدران‌ شما را مثل‌ نوبر انجیر در ابتدای‌ موسمش‌ دیدم‌. اما ایشان‌ به‌ بَعْلْ فَغُور رفتند و خویشتن‌ را برای‌ رسوایی‌ نذیره‌ ساختند و مانند معشوقه‌ خود مكروه‌ شدند.
\s5
\v 11 جلال‌ افرایم‌ مثل‌ مرغ‌ می‌پرد. زاییدن‌ و حامله‌ شدن‌ و در رحم‌ قرار گرفتن‌ نخواهد شد.
\v 12 و اگر فرزندان‌ را بپرورانند ایشان‌ را بی‌اولاد خواهم‌ ساخت‌ به‌ حدّی‌ كه‌ انسانی‌ نخواهد ماند. وای‌ بر ایشان‌ حینی‌ كه‌ من‌ نیز از ایشان‌ دور شوم‌.
\s5
\v 13 افرایم‌ حینی‌ كه‌ او را برگزیدم‌، مثل‌ صور در مرتع‌ نیكو مغروس‌ بود، اما افرایم‌ پسران‌ خود را برای‌ قاتل‌ بیرون‌ خواهد آورد.
\v 14 ای‌ خداوند به‌ ایشان‌ بده‌. چه‌ بدهی‌؟ رحم‌ سقط‌كننده‌ و پستانهای‌ خشك‌ به‌ ایشان‌ بده‌.
\s5
\v 15 تمامی‌ شرارت‌ ایشان‌ در جلجال‌ است‌ زیرا كه‌ در آنجا از ایشان‌ نفرت‌ داشتم‌. پس‌ ایشان‌ را به‌ سبب‌ اعمال‌ زشت‌ ایشان‌ از خانه‌ خود خواهم‌ راند و ایشان‌ را دیگر دوست‌ نخواهم‌ داشت‌ چونكه‌ جمیع‌ سروران‌ ایشان‌ فتنه‌انگیزند.
\s5
\v 16 افرایم‌ خشك‌ شده‌ است‌ و ریشه‌ ایشان‌ خشك‌ گردیده‌، میوه‌ نمی‌آورند و اگر نیز بزایند نتایج‌ مرغوب‌ رحم‌ ایشان‌ را خواهم‌ كُشت‌.
\v 17 خدای‌ من‌ ایشان‌ را ترك‌ خواهد نمود، چونكه‌ او رانشنیدند؛ پس‌ در میان‌ امّت‌ها آواره‌ خواهند شد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 اسرائیل‌ موِ برومند است‌ كه‌ میوه‌ برای خود می‌آورد. هر چه‌ میوه‌ زیاد می‌آورد، مذبح‌ها را زیاد می‌سازد و هر چه‌ زمینش‌ نیكوتر می‌شود، تماثیل‌ را نیكوتر بنا می‌كند.
\v 2 دل‌ ایشان‌ پر از نفاق‌ است‌. الا´ن‌ مجرم‌ می‌شوند و او مذبح‌های‌ ایشان‌ را خراب‌ و تماثیل‌ ایشان‌ را منهدم‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\v 3 زیرا كه‌ الحال‌ می‌گویند: «پادشاه‌ نداریم‌ چونكه‌ از خداوند نمی‌ترسیم‌؛ پس‌ پادشاه‌ برای‌ ما چه‌ تواند كرد؟»
\v 4 ایشان‌ قسم‌های‌ دروغ‌ خورده‌ و عهدها بسته‌، سخنان‌ (باطل‌) می‌گویند و عدالت‌ مثل‌ حنظل‌ در شیارهای‌ زمین‌ می‌روید.
\s5
\v 5 ساكنان‌ سامره‌ برای‌ گوساله‌های‌ بیت‌آوَن‌ می‌ترسند زیرا كه‌ قومش‌ برای‌ آن‌ ماتم‌ می‌گیرند و كاهنانش‌ به‌ جهت‌ جلال‌ او می‌لرزند زیرا كه‌ از آن‌ دور شده‌ است‌.
\v 6 و آن‌ را نیز به‌ آشور به‌ جهت‌ هدیه‌ برای‌ پادشاه‌ دشمن‌ خواهند برد. افرایم‌ خجالت‌ خواهد كشید و اسرائیل‌ از مشورت‌ خود رسوا خواهد شد.
\s5
\v 7 پادشاه‌ سامره‌ مثل‌ كف‌ بر روی‌ آب‌ نابود می‌شود.
\v 8 و مكانهای‌ بلند آون‌ كه‌ گناه‌ اسرائیل‌ می‌باشد ویران‌ خواهد شد و خار و خس‌ بر مذبح‌های‌ ایشان‌ خواهد رویید و به‌ كوهها خواهد گفت‌ كه‌ ما را بپوشانید و به‌ تلّها كه‌ بر ما بیفتید.
\s5
\v 9 ای‌ اسرائیل‌ از ایام‌ جبعه‌ گناه‌ كرده‌ای‌. در آنجا ایستادند و جنگ‌ با فرزندان‌ شرارت‌ در جبعه‌ به‌ ایشان‌ نرسید.
\s5
\v 10 هر گاه‌ بخواهم‌ ایشان‌ را تأدیب‌ خواهم‌ نمود و قوم‌ها به‌ ضدّ ایشان‌ جمع‌ خواهند شد، هنگامی‌ كه‌ به‌ دو گناه‌ خود بسته‌ شوند.
\v 11 و افرایم‌ گوساله‌ آموخته‌ شده‌ است‌ كه‌كوفتن‌ خرمن‌ را دوست‌ می‌دارد و من‌ بر گردن‌ نیكوی‌ او گذر كردم‌ و من‌ بر افرایم‌ یوغ‌ می‌گذارم‌. یهودا شیار خواهد كرد و یعقوب‌ مازو برای‌ خود خواهد كشید.
\s5
\v 12 برای‌ خود به‌ عدالت‌ بكارید و به‌ حسب‌ رحمت‌ درو نمایید و زمین‌ ناكاشته‌ را برای‌ خود خیش‌ بزنید زیرا كه‌ وقت‌ است‌ كه‌ خداوند را بطلبید تا بیاید و بر شما عدالت‌ را بباراند.
\v 13 شرارت‌ را شیار كردید و ظلم‌ را درو نمودید و ثمره‌ دروغ‌ را خوردید، چونكه‌ به‌ طریق‌ خود و به‌ كثرت‌ جبّاران‌ خویش‌ اعتماد نمودید.
\s5
\v 14 لهذا هنگامه‌ای‌ در میان‌ قوم‌های‌ تو خواهد برخاست‌ و تمامی‌ قلعه‌هایت‌ خراب‌ خواهد شد به‌ نهجی‌ كه‌ شلمان‌، بیت‌اَرْبیل‌ را در روز جنگ‌ خراب‌ كرد كه‌ مادر با فرزندانش‌ خرد شدند.
\v 15 همچنین‌ بیت‌ئیل‌ به‌ سبب‌ شدّت‌ شرارت‌ شما به‌ شما عمل‌ خواهد نمود. در وقت‌ طلوع‌ فجر پادشاه‌ اسرائیل‌ بالكلّ هلاك‌ خواهد شد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 هنگامی‌ كه‌ اسرائیل‌ طفل‌ بود، او را دوست‌ داشتم‌ و پسر خود را از مصر خواندم‌.
\v 2 هر قدر كه‌ ایشان‌ را بیشتر دعوت‌ كردند، بیشتر از ایشان‌ دور رفتند و برای‌ بعلیم‌ قربانی‌ گذرانیدند و به‌ جهت‌ بتهای‌ تراشیده‌ بخور سوزانیدند.
\s5
\v 3 و من‌ راه‌ رفتن‌ را به‌ افرایم‌ تعلیم‌ دادم‌ و او را به‌ بازوها برداشتم‌، اما ایشان‌ ندانستند كه‌ من‌ ایشان‌ را شفا داده‌ام‌.
\v 4 ایشان‌ را به‌ ریسمانهای‌ انسان‌ و به‌ بندهای‌ محبت‌ جذب‌ نمودم‌ و به‌ جهت‌ ایشان‌ مثل‌ كسانی‌ بودم‌ كه‌ یوغ‌ را از گردن‌ایشان‌ برمی‌دارند و خوراك‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ نهادم‌.
\s5
\v 5 به‌ زمین‌ مصر نخواهد برگشت‌، اما آشور پادشاه‌ ایشان‌ خواهد شد چونكه‌ از بازگشت‌ نمودن‌ ابا كردند.
\v 6 شمشیر بر شهرهایش‌ هجوم‌ خواهد آورد و پشت‌بندهایش‌ را به‌ سبب‌ مشورت‌های‌ ایشان‌ معدوم‌ و نابود خواهد ساخت‌.
\v 7 و قوم‌ من‌ جازم‌ شدند كه‌ از من‌ مرتدّ گردند. و هر چند ایشان‌ را بسوی‌ حضرت‌ اعلی‌ دعوت‌ نمایند، لكن‌ كسی‌ خویشتن‌ را برنمی‌افرازد.
\s5
\v 8 ای‌ افرایم‌ چگونه‌ تو را ترك‌ كنم‌ و ای‌ اسرائیل‌ چگونه‌ تو را تسلیم‌ نمایم‌؟ چگونه‌ تو را مثل‌ اَدْمَه‌ نمایم‌ و تو را مثل‌ صبوئیم‌ سازم‌؟ دل‌ من‌ در اندرونم‌ منقلب‌ شده‌ و رقّت‌های‌ من‌ با هم‌ مشتعل‌ شده‌ است‌.
\v 9 حدّت‌ خشم‌ خود را جاری‌ نخواهم‌ ساخت‌ و بار دیگر افرایم‌ را هلاك‌ نخواهم‌ نمود زیرا خدا هستم‌ وانسان‌ نی‌ و در میان‌ تو قدّوس‌ هستم‌، پس‌ به‌ غضب‌ نخواهم‌ آمد.
\s5
\v 10 ایشـان‌ خداوند را پیروی‌ خواهند نمود. او مثل‌ شیر غرّش‌ خواهـد نمـود و چون‌ غرّش‌ نماید فرزندان‌ از مغرب‌ به‌ لـرزه‌ خواهنـد آمـد.
\v 11 مثل‌ مرغان‌ از مصر و مانند كبوتران‌ از زمین‌ آشور لرزان‌ خواهند آمد. خداوند می‌گوید كه‌ ایشان‌ را در خانه‌های‌ ایشان‌ ساكن‌ خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 12 افرایم‌ مرا به‌ دروغها و خاندان‌ اسرائیل‌ به‌ مكرها احاطه‌ كرده‌اند و یهودا هنوز با خدا و با قدّوس‌ امین‌ ناپایدار است‌.
\s5
\c 12
\p
\v 1 افرایم‌ باد را می‌خورد و باد شرقی‌ را تعاقب‌ می‌كند. تمامی‌ روز دروغ‌ و خرابی‌ را می‌افزاید و ایشان‌ با آشور عهد می‌بندند و روغن‌ (به‌ جهت‌ هدیه‌) به‌ مصر برده‌ می‌شود.
\v 2 خداوند را با یهودا مخاصمه‌ای‌ است‌ و یعقوب‌ را برحسب‌ راههایش‌ عقوبت‌ رسانیده‌، بر وفق‌ اعمالش‌ او را جزا خواهد داد.
\s5
\v 3 او پاشنه‌ برادر خود را در رَحِمْ گرفت‌ و در حین‌ قوّتش‌ با خدا مجاهده‌ نمود.
\v 4 با فرشته‌ مجاهده‌ نموده‌، غالب‌ آمد. گریـان‌ شده‌، نزد وی‌ تضرّع‌ نمود. در بیت‌ئیل‌ او را یافت‌ و در آنجـا با ما تكلّم‌ نمود.
\s5
\v 5 اما خداوند ، خـدای‌ لشكرهاسـت‌ و یادگـاری‌ او یهوه‌ است‌.
\v 6 اما تو بسوی‌ خدای‌ خـود بازگشت‌ نمـا و رحمـت‌ و راستـی‌ را نگاه‌ داشتـه‌، دائمـاً منتظـر خـدای‌ خـود باش‌.
\s5
\v 7 او سـوداگری‌ است‌ كه‌ میـزان‌ فریب‌ در دست‌ او می‌باشـد و ظلـم‌ را دوست‌ می‌دارد.
\v 8 و افرایـم‌ می‌گویـد: «بـه‌ درستی‌ كه‌ دولتمند شده‌ام‌ و توانگـری‌ را برای‌ خود تحصیل‌ نمـوده‌ام‌ و در تمامـی‌ كسب‌ مـن‌ بی‌انصافـی‌ای‌ كه‌ گنـاه‌ باشـد، در مـن‌ نخواهنـد یافت‌.»
\s5
\v 9 اما من‌ از زمین‌ مصر (تا حال‌) یهوه‌ خدای‌ تو هستم‌ و تو را بار دیگر مثل‌ ایام‌ مواسم‌ در خیمه‌ها ساكن‌ خواهم‌ گردانید.
\v 10 به‌ انبیا نیـز تكلـم‌ نمـودم‌ و رؤیاهـا افـزودم‌ و بواسطـه‌ انبیا مَثَلْهـا زدم‌.
\s5
\v 11 به‌ درستـی‌ كه‌ ایشـان‌ در جلعاد محض‌ گناه‌ و بطالت‌ گردیدند و در جلجال‌ گاوها قربانی‌ كردند. و مذبح‌های‌ ایشان‌ نیز مثل‌ توده‌های‌ سنگ‌ در شیارهای‌ زمین‌ می‌باشد.
\v 12 و یعقوب‌ به‌ زمین‌ اَرام‌ فرار كرد و اسرائیل‌ به‌ جهت‌ زن‌ خدمت‌ نمود و برای‌ زن‌ شبانی‌ كرد.
\s5
\v 13 و خداوند اسرائیل‌ را بواسطه‌ نبی‌ از مصر برآورد و او به‌ دست‌ نبی‌ محفوظ‌ گردید.
\v 14 افرایم‌ خشم‌ بسیار تلخی‌ به‌ هیجان‌ آورد، پس‌ خداوندش‌ خون‌ او را بر سرش‌ واگذاشت‌ و عار او را بر وی‌ رد نمود.
\s5
\c 13
\p
\v 1 هنگامی‌ كه‌ افرایم‌ به‌ لرزه‌ سخن‌ گفت‌،خویشتن‌ را در اسرائیل‌ مرتفع‌ نمود؛ اما چون‌ در امر بعل‌ مجرم‌ شد، بمرد.
\v 2 و الا´ن‌ گناهان‌ می‌افزایند و از نقره‌ خود بتهای‌ ریخته‌ شده‌ و تماثیل‌ موافق‌ عقل‌ خود می‌سازند كه‌ همه‌ آنها عمل‌ صنعتگران‌ می‌باشد و درباره‌ آنها می‌گویند كه‌ اشخاصی‌ كه‌ قربانی‌ می‌گذرانند گوساله‌ها را ببوسند.
\s5
\v 3 بنابراین‌، ایشان‌ مثل‌ ابرهای‌ صبح‌ و مانند شبنمی‌ كه‌ بزودی‌ می‌گذرد، هستند. و مثل‌ كاه‌ كه‌ از خرمن‌ پراكنده‌ شود و مانند دود كه‌ از روزن‌ برآید.
\s5
\v 4 اما من‌ از زمین‌ مصر (تا حال‌) یهوه‌ خدای‌ تو هستم‌ و غیر از من‌ خدای‌ دیگر را نمی‌شناسی‌ و سوای‌ من‌ نجات‌دهنده‌ای‌ نیست‌.
\v 5 من‌ تو را در بیابان‌ در زمین‌ بسیار خشك‌ شناختم‌.
\v 6 چون‌ چریدند، سیر شدند و چون‌ سیر شدند، دل‌ ایشان‌ مغرور گردید و از این‌ جهت‌ مرا فراموش‌ كردند.
\s5
\v 7 پس‌ من‌ برای‌ ایشان‌ مثل‌ شیر خواهم‌ بود و مانند پلنگ‌ به‌ سر راه‌ در كمین‌ خواهم‌ نشست‌.
\v 8 و مثل‌ خرسی‌ كه‌ بچه‌هایش‌ را از وی‌ ربوده‌ باشد، برایشان‌ حمله‌ خواهم‌ آورد و پرده‌ دل‌ ایشان‌ را خواهـم‌ دریـد و مثل‌ شیر ایشان‌ را در آنجا خواهم‌ خورد و حیوانات‌ صحرا ایشان‌ را خواهند درید.
\s5
\v 9 ای‌ اسرائیل‌ هلاك‌ شدی‌، اما معاونتِ تو با من‌ است‌.
\v 10 الا´ن‌ پادشاه‌ تو كجاست‌ تا تو را در تمامی‌ شهرهایت‌ معاونت‌ كند و داورانت‌ (كجایند) كه‌ درباره‌ آنها گفتی‌ پادشاه‌ و سروران‌ به‌ من‌ بده‌؟
\v 11 از غضبِ خود، پادشاهی‌ به‌ تو دادم‌ و از خشمِ خویـش‌ او را برداشتـم‌.
\s5
\v 12 عصیـان‌ افرایـم‌ بستـه‌ شـده‌ و گناه‌ او مخزون‌ گردیده‌ است‌.
\v 13 دردهای‌ زه‌ مثـل‌ زنـی‌ كه‌ می‌زایـد بر وی‌ آمده‌ اسـت‌ و او پسـری‌ نادانشمنـد است‌ زیـرا در وقتش‌، در جای‌ تولدِ فرزندان‌ نمی‌ایستد.
\s5
\v 14 مـن‌ ایشـان‌ را از دست‌ هاویه‌ فدیه‌ خواهم‌ داد و ایشـان‌ را از مـوت‌ نجات‌ خواهم‌ بخشید. ای‌ موت‌ ضربات‌ تو كجاست‌ و ای‌ هاوـیه‌ هلاكـت‌ تـو كجـا اسـت‌؟ پشیمانـی‌ از چشمـان‌ من‌ مستور شده‌ است‌.
\s5
\v 15 اگر چه‌ در میان‌ برادرانش‌ ثمـر آوَرَدْ، امـا بـاد شرقـی‌ می‌وزد و بـاد خداوند از بیابـان‌ برمی‌آیـد و منبــع‌ او خشـك‌ می‌گردد و چشمه‌اش‌ می‌خشكد و او گنجِ تمامی‌ اسبـابِ نفیسـه‌ وی‌ را تاراج‌ می‌نمایـد.
\s5
\v 16 سامره‌ متحمل‌ گناه‌ خود خواهد شد، زیرا به‌ خـدای‌ خود فتنه‌ انگیخته‌ است‌. ایشان‌ به‌ شمشیر خواهند افتاد و اطفال‌ ایشان‌ خرد و زنان‌ حامله‌ ایشان‌ شكم‌ دریده‌ خواهند شد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 ای‌ اسرائیل‌ بسوی‌ یهوه‌ خدای‌ خود بازگشت‌ نما زیرا به‌ سبب‌ گناه‌ خود لغزیده‌ای‌.
\v 2 با خود سخنان‌ گرفته‌، بسوی‌ خداوند بازگشت‌ نمایید و او را گویید: «تمامی‌ گناه‌ را عفو فرما و ما را به‌ لطف‌ مقبول‌ فرما، پس‌ گوساله‌های‌ لبهای‌ خویش‌ را ادا خواهیم‌ نمود.
\s5
\v 3 آشور ما را نجات‌ نخواهد داد و بر اسبان‌ سوار نخواهیم‌ شد و بار دیگر به‌ عمل‌ دستهای‌ خود نخواهیم‌ گفت‌ كه‌ شما خدایان‌ ما هستید چونكه‌ از تو یتیمان‌ رحمت‌ می‌یابند.»
\s5
\v 4 ارتداد ایشان‌ را شفا داده‌، ایشان‌ را مجّاناً دوست‌ خواهم‌ داشت‌ زیرا خشم‌ من‌ از ایشان‌ برگشته‌ است‌.
\v 5 برای‌ اسرائیل‌ مثل‌ شبنم‌ خواهم‌ بود و او مانند سوسنها گل‌ خواهد كرد و مثل‌ لبنان‌ ریشه‌های‌ خود را خواهد دوانید.
\v 6 شاخه‌هایش‌ منتشر شده‌، زیبایی‌ او مثل‌ درخت‌ زیتون‌ و عطرش‌ مانند لبنان‌ خواهد بود.
\s5
\v 7 آنانی‌ كه‌ زیر سایه‌اش‌ ساكن‌ می‌باشند، مثل‌ گندم‌ زیست‌ خواهند كرد و مانند موها گل‌ خواهند آورد. انتشار او مثل‌ شراب‌ لبنان‌ خواهد بود.
\v 8 افرایم‌ خواهد گفت‌: مرا دیگر با بتها چه‌ كار است‌؟ و من‌ او را اجابت‌ كرده‌، منظور خواهم‌ داشت‌. من‌ مثل‌ صنوبر تر و تازه‌ می‌باشم‌. میوه‌ تو از من‌ یافت‌ می‌شود.
\s5
\v 9 كیست‌ مرد حكیم‌ كه‌ این‌ چیزها را بفهمد و فهیمی‌ كه‌ آنها را بداند؟ زیرا طریق‌های‌ خداوند مستقیم‌ است‌ و عادلان‌ در آنها سلوك‌ می‌نمایند، اما خطاكاران‌ در آنها لغزش‌ می‌خورند.

124
29-JOL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,124 @@
\id JOL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h يوئيل
\toc1 يوئيل
\toc2 يوئيل
\toc3 jol
\mt1 يوئيل
\s5
\c 1
\p
\v 1 كلام‌ خداوند كه‌ بر یوئیل‌ بن‌ فَتُوئیل‌نازل‌ شد.
\v 2 ای‌ مشایخ‌ این‌ را بشنوید! و ای‌ جمیع‌ ساكنان‌ زمین‌ این‌ را گوش‌ گیرید! آیا مثل‌ این‌ در ایام‌ شما یا در ایام‌ پدران‌ شما واقع‌ شده‌ است‌؟
\v 3 شما از این‌ به‌ پسران‌ خود و پسران‌ شما به‌ پسران‌ خویش‌ و پسران‌ ایشان‌ به‌ طبقه‌ بعد خبر بدهید.
\s5
\v 4 آنچه‌ از سِنْ باقی‌ مانَدْ، ملخ‌ می‌خورد و آنچه‌ از ملخ‌ باقی‌ مانَدْ، لَنْبَه‌ می‌خورد و آنچه‌ از لَنْبَه‌ باقی‌ ماند، سوس‌ می‌خورد.
\s5
\v 5 ای‌ مستان‌ بیدار شده‌، گریه‌ كنید و ای‌ همه‌ میگساران‌ به‌ جهت‌ عصیر انگور ولوله‌ نمایید زیرا كه‌ از دهان‌ شما منقطع‌ شده‌ است‌.
\v 6 زیرا كه‌ امّتی‌ قوی‌ و بیشمار به‌ زمین‌ من‌ هجوم‌ می‌آورند. دندانهای‌ ایشان‌ دندانهای‌ شیر است‌ و اضراس‌ ایشان‌ اضراس‌ هژبر است‌.
\v 7 تاكستان‌ مرا ویران‌ و انجیرهای‌ مرا خراب‌ كرده‌ و پوست‌ آنها را بالكلّ كنده‌، بیرون‌ انداخته‌اند و شاخه‌های‌ آنها سفید شده‌ است‌.
\s5
\v 8 مثل‌ دختری‌ كه‌ برای‌ شوهر جوانی‌ خود پلاس‌ می‌پوشد، ماتم‌ بگیر.
\v 9 هدیه‌ آردی‌ و هدیه‌ ریختنی‌ از خانه‌ خداوند منقطع‌ شده‌ است‌. كاهنانی‌ كه‌ خدّام‌ خداوند هستند ماتم‌ می‌گیرند.
\v 10 صحرا خشك‌ شده‌ و زمین‌ ماتم‌ می‌گیرد زیرا گندم‌ تلف‌ شده‌ و شیره‌ خشك‌ گردیده‌ و روغن‌ ضایع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 11 ای‌ فلاّحان‌ خجل‌ شوید، و ای‌ باغبانان‌ ولوله‌ نمایید، به‌ جهت‌ گندم‌ و جو زیرا محصول‌ زمین‌ تلف‌ شده‌ است‌.
\v 12 موها خشك‌ و انجیرها ضایع‌ شده‌؛ انار و خرما و سیب‌ و همه‌ درختان‌ صحرا خشك‌ گردیده‌، زیرا خوشی‌ از بنی‌آدم‌ رفع‌ شده‌ است‌.
\s5
\v 13 ای‌ كاهنان‌ پلاس‌ در بر كرده‌، نوحه‌گری‌ نمایید و ای‌ خادمان‌ مذبح‌ ولوله‌ كنید و ای‌ خادمان‌ خدای‌ من‌ داخل‌ شده‌، در پلاس‌ شب‌ را بسر برید، زیرا كه‌ هدیه‌ آردی‌ و هدیه‌ ریختنی‌ از خانه‌ خدای‌ شما باز داشته‌ شده‌ است‌.
\v 14 روزه‌ را تعیین‌ نمایید و محفل‌ مقدس‌ را ندا كنید! مشایخ‌ و تمامی‌ ساكنان‌ زمین‌ را به‌ خانه‌ یهوه‌ خدای‌ خود جمع‌ نموده‌، نزد خداوند تضرّع‌ نمایید.
\s5
\v 15 وای‌ بر آن‌ روز زیرا روز خداوند نزدیك‌ است‌ و مثل‌ هلاكتی‌ از قادر مطلق‌ می‌آید.
\v 16 آیا مأكولات‌ در نظر ما منقطع‌ نشد و سُرور و شادمانی‌ از خانه‌ خدای‌ ما؟
\v 17 دانه‌ها زیر كلوخها پوسید. مخزنها ویران‌ و انبارها خراب‌ شد زیرا گندم‌ تلف‌ گردید.
\s5
\v 18 بهایم‌ چه‌ قدر ناله‌ می‌كنند و رمه‌های‌ گاوان‌ شوریده‌ احوالند، چونكه‌ مرتعی‌ ندارند و گله‌های‌ گوسفند نیز تلف‌ شده‌اند.
\v 19 ای‌ خداوند نزد تو تضرّع‌ می‌نمایم‌ زیرا كه‌ آتش‌ مرتع‌های‌ صحرا را سوزانیده‌ و شعله‌ همه‌درختان‌ صحرا را افروخته‌ است‌.
\v 20 بهایم‌ صحرا بسوی‌ تو صیحه‌ می‌زنند زیرا كه‌ جویهای‌ آب‌ خشك‌ شده‌ و آتشْ مرتعهای‌ صحرا را سوزانیده‌ است‌.
\s5
\c 2
\p
\v 1 در صهیون‌ كَرِنّا بنوازید و در كوه‌ مقدس‌ من صدا بلند كنید! تمامی‌ ساكنان‌ زمین‌ بلرزند زیرا روز خداوند می‌آید و نزدیك‌ است‌.
\v 2 روز تاریكی‌ و ظلمتْ، روز ابرها و ظلمتِ غلیظ‌ مثل‌ فجرِ منبسط‌ بر كوهها! امّتی‌ عظیم‌ و قوی‌ كه‌ مانند آن‌ از ازل‌ نبوده‌ و بعد از این‌ تا سالها و دهرهای‌ بسیار نخواهد بود.
\s5
\v 3 پیش‌ روی‌ ایشان‌ آتش‌ می‌سوزاند و در عقب‌ ایشان‌ شعله‌ ملتهب‌ می‌گردد. پیش‌ روی‌ ایشان‌، زمین‌ مثل‌ باغ‌ عدن‌ و در عقبِ ایشان‌، بیابانِ بایر است‌ و نیز از ایشان‌ احدی‌ رهایی‌ نمی‌یابد.
\s5
\v 4 منظرِ ایشان‌ مثل‌ منظرِ اسبان‌ است‌ و مانند اسب‌ سواران‌ می‌تازند.
\v 5 مثل‌ صدای‌ ارابه‌ها بر قله‌ كوهها جست‌ و خیز می‌كنند؛ مثل‌ صدای‌ شعله‌ آتش‌ كه‌ كاه‌ را می‌سوزاند؛ مانند امّت‌ عظیمی‌ كه‌ برای‌ جنگ‌ صف‌ بسته‌ باشند.
\s5
\v 6 از حضور ایشان‌ قوم‌ها می‌لرزند. تمامی‌ رویها رنگ‌پریده‌ می‌شود.
\v 7 مثل‌ جبّاران‌ می‌دوند، مثل‌ مردان‌ جنگی‌ بر حصارها برمی‌آیند و هر كدام‌ به‌ راه‌ خود می‌آیند و طریقهای‌ خود را تبدیل‌ نمی‌كنند.
\s5
\v 8 بر یكدیگر ازدحام‌ نمی‌كنند، زیرا هركس‌ به‌ راه‌ خود می‌خرامد. از میان‌ حربه‌ها هجوم‌ می‌آورند و صف‌های‌ خود را نمی‌شكنند.
\v 9 بر شهر می‌جهند، به‌ روی‌ حصارها می‌دوند، به‌ خانه‌ها برمی‌آیند. مثل‌ دزدان‌ از پنجره‌ها داخل‌ می‌شوند.
\s5
\v 10 از حضور ایشان‌ زمین‌ متزلزل‌ و آسمانها مرتعش‌ می‌شود؛ آفتاب‌ و ماه‌ سیاه‌ می‌شوند و ستارگان‌ نور خویش‌ را باز می‌دارند.
\v 11 و خداوند آواز خود را پیش‌ لشكر خویش‌ بلند می‌كند، زیرا اردوی‌ او بسیار عظیم‌ است‌ و آنكه‌ سخن‌ خود را بجا می‌آورد، قدیر است‌. زیرا روز خداوند عظیم‌ و بی‌نهایت‌ مَهیب‌ است‌ و كیست‌ كه‌ طاقت‌ آن‌ را داشته‌ باشد.
\s5
\v 12 و لكن‌ الا´ن‌ خداوند می‌گوید با تمامی‌ دل‌ و با روزه‌ و گریه‌ و ماتم‌ بسوی‌ من‌ بازگشت‌ نمایید.
\v 13 و دل‌ خود را چاك‌ كنید نه‌ رخت‌ خویش‌ را، و به‌ یهوه‌ خدای‌ خود بازگشت‌ نمایید زیرا كه‌ او رئوف‌ و رحیم‌ است‌ و دیرخشم‌ و كثیراحسان‌ و از بلا پشیمان‌ می‌شود.
\s5
\v 14 كِه‌ می‌داند كه‌ شاید برگردد و پشیمان‌ شود و در عقب‌ خود بركتی‌ واگذارد، یعنی‌ هدیه‌ آردی‌ و هدیه‌ ریختنی‌ برای‌ یهوه‌ خدای‌ شما.
\s5
\v 15 در صهیون‌ كَرِنّا بنوازید و روزه‌ را تعیین‌ كرده‌، محفل‌ مقدّس‌ را ندا كنید.
\v 16 قوم‌ را جمع‌ كنید، جماعت‌ را تقدیس‌ نمایید، پیران‌ و كودكان‌ و شیرخوارگان‌ را فراهم‌ آورید. داماد از حجره‌ خود و عروس‌ از حجله‌ خویش‌ بیرون‌ آیند.
\s5
\v 17 كاهنانی‌ كه‌ خدّام‌ خداوند هستند در میان‌ رواق‌ و مذبح‌ گریه‌ كنند و بگویند: «ای‌ خداوند بر قوم‌ خویش‌ شفقت‌ فرما و میراث‌ خویش‌ را به‌ عار مسپار، مبادا امّت‌ها بر ایشان‌ حكمرانی‌ نمایند. چرا در میان‌ قومها بگویند كه‌ خدای‌ ایشان‌ كجا است‌؟»
\s5
\v 18 پس‌ خداوند برای‌ زمین‌ خود به‌ غیرت‌ خواهد آمد و بر قوم‌ خویش‌ شفقت‌ خواهد نمود.
\v 19 و خداوند قوم‌ خود را اجابت‌ نموده‌، خواهد گفت‌: «اینك‌ من‌ گندم‌ و شیره‌ و روغن‌ را برای‌ شما می‌فرستم‌ تا از آنها سیر شوید و شما را بار دیگر در میان‌ امّت‌ها عار نخواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 20 و لشكر شمالی‌ را از شما دور كرده‌، به‌ زمین‌ خشك‌ ویران‌ خواهم‌ راند كه‌ مقدّمه‌ آن‌ بر دریای‌ شرقی‌ و ساقه‌اش‌ بر دریای‌ غربی‌ خواهد بود و بوی‌ بدش‌ بلند خواهد شد و عفونتش‌ برخواهد آمد زیرا كارهای‌ عظیم‌ كرده‌ است‌.»
\s5
\v 21 ای‌ زمین‌ مترس‌! وجد و شادی‌ بنما زیرا یهوه‌ كارهای‌ عظیم‌ كرده‌ است‌.
\v 22 ای‌ بهایم‌ صحرا مترسید زیرا كه‌ مرتع‌های‌ بیابان‌ سبز شد و درختانْ میوه‌ خود را آورد و انجیر و مَوْ قوّت‌ خویش‌ را دادند.
\v 23 ای‌ پسران‌ صهیون‌ در یهوه‌ خدای‌ خویش‌ وجد و شادی‌ نمایید، زیرا كه‌ باران‌ اولین‌ را به‌ اندازه‌اش‌ به‌ شما داده‌ است‌ و باران‌ اول‌ و آخر را در وقت‌ برای‌ شما بارانیده‌ است‌.
\s5
\v 24 پس‌ خرمن‌ از گندم‌ پر خواهد شد و معصره‌ها از شیره‌ و روغن‌ لبریز خواهد گردید.
\v 25 و سالهایی‌ را كه‌ ملخ‌ و لَنْبهَ و سوس‌ و سِنْ یعنی‌ لشكر عظیم‌ من‌ كه‌ بر شما فرستاده‌ بودم‌ خوردند به‌ شما ردّ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 26 و غذای‌ بسیار خورده‌، سیر خواهید شد و اسم‌ یهوه‌ خدای‌ خود را كه‌ برای‌ شما كارهای‌ عجیب‌ كرده‌ است‌، تسبیح‌ خواهید خواند و قوم‌ من‌ تا به‌ ابد خجل‌ نخواهند شد.
\v 27 و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ در میان‌اسرائیل‌ می‌باشم‌ و من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌ و دیگری‌ نیست‌ و قوم‌ من‌ خجل‌ نخواهند شد تا ابدالا´باد.
\s5
\v 28 و بعد از آن‌ روح‌ خود را بر همه‌ بشر خواهم‌ ریخت‌ و پسران‌ و دختران‌ شما نبوّت‌ خواهند نمود و پیران‌ شما و جوانان‌ شما رؤیاها خواهند دید.
\v 29 و در آن‌ ایام‌ روح‌ خود را بر غلامان‌ و كنیزان‌ نیز خواهم‌ ریخت‌.
\s5
\v 30 و آیات‌ را از خون‌ و آتش‌ و ستونهای‌ دود در آسمان‌ و زمین‌ ظاهر خواهم‌ ساخت‌.
\v 31 آفتاب‌ به‌ تاریكی‌ و ماه‌ به‌ خون‌ مبدّل‌ خواهند شد، پیش‌ از ظهور یوم‌ عظیم‌ و مهیب‌ خداوند.
\s5
\v 32 و واقع‌ خواهد شد هر كه‌ نام‌ خداوند را بخواند نجات‌ یابد زیرا در كوه‌ صهیون‌ و در اورشلیم‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ است‌، بقیتی‌ خواهد بود و در میان‌ باقی‌ماندگان‌ آنانی‌ كه‌ خداوند ایشان‌ را خوانده‌ است‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 زیرا اینك‌ در آن‌ ایام‌ و در آن‌ زمان‌ چون ‌اسیری یهودا و اورشلیم‌ را برگردانیده‌ باشم‌،
\v 2 آنگاه‌ جمیع‌ امّت‌ها را جمع‌ كرده‌، به‌ وادی‌ یهوشافاط‌ فرود خواهم‌ آورد و در آنجا با ایشان‌ درباره‌ قوم‌ خود و میراث‌ خویش‌ اسرائیل‌ محاكمه‌ خواهم‌ نمود زیرا كه‌ ایشان‌ را در میان‌ امّت‌ها پراكنده‌ ساخته‌ و زمین‌ مرا تقسیم‌ نموده‌اند.
\v 3 و بر قوم‌ من‌ قرعه‌ انداخته‌ و پسری‌ در عوض‌ فاحشه‌ای‌ داده‌ و دختری‌ به‌ شراب‌ فروخته‌اند تا بنوشند.
\s5
\v 4 و حال‌ ای‌ صور و صیدون‌ و تمامی‌ دیار فلسطینیان‌، شما را با من‌ چه‌ كاراست‌؟ آیا شما به‌ من‌ جزا می‌رسانید؟ و اگر به‌ من‌ جزا برسانید من‌ جزای‌ شما را بزودی‌ هر چه‌ تمام‌تر به‌ سر شما ردّ خواهم‌ نمود.
\v 5 چونكه‌ نقره‌ و طلا و نفایس‌ زیبای‌ مرا گرفته‌، آنها را به‌ هیكل‌های‌ خود درآوردید.
\v 6 و پسران‌ یهودا و پسران‌ اورشلیم‌ را به‌ پسران‌ یونانیان‌ فروختید تا ایشان‌ را از حدود ایشان‌ دور كنید.
\s5
\v 7 اینك‌ من‌ ایشان‌ را از مكانی‌ كه‌ ایشان‌ را به‌ آن‌ فروختید، خواهم‌ برانگیزانید و اعمال‌ شما را به‌ سر شما خواهم‌ برگردانید.
\v 8 و پسران‌ و دختران‌ شما را به‌ دست‌ بنی‌یهودا خواهم‌ فروخت‌ تا ایشان‌ را به‌ سبائیان‌ كه‌ امّتی‌ بعید می‌باشند، بفروشند زیرا خداوند این‌ را گفته‌ است‌.
\s5
\v 9 این‌ را در میان‌ امّت‌ها ندا كنید. تدارك‌ جنگ‌ بینید و جبّاران‌ را برانگیزانید. تمامی‌ مردان‌ جنگی‌ نزدیك‌ شده‌، برآیند.
\v 10 گاو آهنهای‌ خود را برای‌ شمشیرها و ارّه‌های‌ خویش‌ را برای‌ نیزه‌ها خرد كنید و مرد ضعیف‌ بگوید: من‌ قوی‌ هستم‌.
\s5
\v 11 ای‌ همه‌ امّت‌ها بشتابید و بیایید و از هر طرف‌ جمع‌ شوید! ای‌ خداوند شجاعان‌ خود را به‌ آنجا فرود آور!
\s5
\v 12 امّت‌ها برانگیخته‌ شوند و به‌ وادی‌ یهوشافاط‌ برآیند زیرا كه‌ من‌ در آنجا خواهم‌ نشست‌ تا بر همه‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ اطراف‌ آن‌ هستند داوری‌ نمایم‌.
\v 13 داس‌ را پیش‌ آورید زیرا كه‌ حاصل‌ رسیده‌ است‌. بیایید پایمال‌ كنید زیرا كه‌ معصره‌ها پر شده‌ و چَرْخُشْتها لبریز گردیده‌است‌ چونكه‌ شرارت‌ شما عظیم‌ است‌.
\s5
\v 14 جماعتها، جماعتها در وادی‌ قضا ! زیرا روز خداوند در وادی‌ قضا نزدیك‌ است‌.
\v 15 آفتاب‌ و ماه‌ سیاه‌ می‌شوند و ستارگان‌ تابش‌ خود را بازمی‌دارند.
\s5
\v 16 و خداوند از صهیون‌ نعره‌ می‌زند و آواز خود را از اورشلیم‌ بلند می‌كند و آسمان‌ و زمین‌ متزلزل‌ می‌شود، اما خداوند ملجای‌ قوم‌ خود و ملاذ بنی‌اسرائیل‌ خواهد بود.
\v 17 پس‌ خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما در كوه‌ مقدّس‌ خویش‌ صهیون‌ ساكن‌ می‌باشم‌ و اورشلیم‌ مقدّس‌ خواهد بود و بیگانگان‌ دیگر از آن‌ عبور نخواهند نمود.
\s5
\v 18 و در آن‌ روز كوهها عصیر انگور را خواهند چكانید و كوهها به‌ شیر جاری‌ خواهد شد و تمامی‌ وادیهای‌ یهودا به‌ آب‌ جاری‌ خواهد گردید و چشمه‌ای‌ از خانه‌ خداوند بیرون‌ آمده‌، وادی‌ شطّیم‌ را سیراب‌ خواهد ساخت‌.
\v 19 مصر ویران‌ خواهد شد و اَدُوْم‌ به‌ بیابان‌ بایر مبدّل‌ خواهد گردید، به‌ سبب‌ ظلمی‌ كه‌ بر بنی‌یهودا نمودند و خون‌ بی‌گناهان‌ را در زمین‌ ایشان‌ ریختند.
\s5
\v 20 و یهودا تا ابدالا´باد مسكون‌ خواهد شد و اورشلیم‌ تا دهرهای‌ بسیار.
\v 21 و خونریزی‌ ایشان‌ را كه‌ طاهر نساخته‌ بودم‌، طاهر خواهم‌ ساخت‌ و یهوه‌ در صهیون‌ ساكن‌ خواهد شد.

250
30-AMO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,250 @@
\id AMO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h عاموس
\toc1 عاموس
\toc2 عاموس
\toc3 amo
\mt1 عاموس
\s5
\c 1
\p
\v 1 کلمات عاموس که از شبانان تقوع بود و آنها را در ایام عزیا، پادشاه یهودا و ایام یربعام بن یوآش، پادشاه اسرائیل در سال قبل از زلزله در باره اسرائیل دید.
\v 2 پس گفت: خداوند از صهیون نعره می زند و آواز خود را از اورشلیم بلند می کند و مرتع های شبانان ماتم می گیرند و قله کرمل خشک می گردد.
\s5
\v 3 خداوند چنین می گوید: به سبب سه و چهار تقصیر دمشق، عقوبتش را نخواهم برگردانید زیرا که جلعاد را به چومهای آهنین کوفتند.
\v 4 پس آتش در خاندان حزائیل خواهم فرستاد تا قصرهای بنهدد را بسوزاند.
\s5
\v 5 و پشت بندهای دمشق را خواهم شکست و ساکنان را از همواری آون و صاحب عصا را از بیت عدن منقطع خواهم ساخت و خداوند می گوید که قوم قوم آرام به قیر به اسیری خواهند رفت.
\s5
\v 6 خداوند چنین می گوید: به سبب سه و چهار تقصیر غزه، عقوبتش را نخواهم برگردانید زیرا که تمامی (قوم را) به اسیری بردند تا ایشان را به ادوم تسلیم نمایند.
\v 7 پس آتش به حصارهای غزه خواهم فرستاد تا قصرهایش را بسوزاند.
\s5
\v 8 و ساکنان را از اشدود و صاحب عصا را از اشقلون منقطع ساخته، دست خود را به عقرون فرود خواهم آورد و خداوند یهوه می گوید که باقی ماندگان فلسطینیان هلاک خواهند شد.
\s5
\v 9 خداوند چنین می گوید: به سبب سه و چهار تقصیر صور، عقوبتش را نخواهم برگردانید زیرا که تمامی (قوم را) به اسیری برده، ایشان را به ادوم تسلیم نمودند و عهد برادران را به یاد نیاوردند.
\v 10 پس آتش بر حصارهای صور خواهم فرستاد تا قصرهایش را بسوزاند.
\s5
\v 11 خداوند چنین می گوید: به سبب سه و چهار تقصیر ادوم، عقوبتش را نخواهم برگردانید زیرا که برادر خود را به شمشیر تعاقب نمود و رحمهای خویش را تباه ساخت و خشم او پیوسته می درید و غضب خود را دایما نگاه می داشت.
\v 12 پس آتش بر تیمان خواهم فرستاد تا قصرهای بصره را بسوزاند.
\s5
\v 13 خداوند چنین می گوید: به سبب سه و چهار تقصیر بنی عمون، عقوبتش را نخواهم برگردانید زیرا که زنان حامله جلعاد را شکم پاره کردند تا حدود خویش را وسیع گردانند.
\s5
\v 14 پس آتش در حصارهای ربه مشتعل خواهم ساخت تا قصرهایش را با صدای عظیمی در روز جنگ و با تند بادی در روز طوفان بسوزاند.
\v 15 و خداوند می گوید پادشاه ایشان به اسیری خواهد رفت او و سرورانش جمیعا.
\s5
\c 2
\p
\v 1 خداوند چنین‌ می‌گوید: به‌ سبب‌ سه وچهار تقصیرِ موآب‌، عقوبتش‌ را نخواهم‌ برگردانید زیرا كه‌ استخوانهای‌ پادشاه‌ اَدُوْم‌ را آهك‌ پختند.
\s5
\v 2 پس‌ آتش‌ بر موآب‌ می‌فرستم‌ تا قصرهای‌ قَرْیوْت‌ را بسوزاند و موآب‌ با هنگامه‌ و خروش‌ و صدای‌ كَرِنّا خواهد مُرد.
\v 3 و خداوند می‌گوید كه‌ داور را از میانش‌ منقطع‌ خواهم‌ساخت‌ و همه‌ سرورانش‌ را با وی‌ خواهم‌ كُشت‌.
\s5
\v 4 خداوند چنین‌ می‌گوید: به‌ سبب‌ سه‌ و چهار تقصیرِ یهودا، عقوبتش‌ را نخواهم‌ برگردانید زیرا كه‌ شریعت‌ خداوند را ترك‌ نموده‌، فرایض‌ او را نگاه‌ نداشتند و دروغهای‌ ایشان‌ كه‌ پدرانشان‌ آنها را پیروی‌ نمودند ایشان‌ را گمراه‌ كرد.
\v 5 پس‌ آتش‌ بر یهودا خواهم‌ فرستاد تا قصرهای‌ اورشلیم‌ را بسوزاند.
\s5
\v 6 خداوند چنین‌ می‌گوید: به‌ سبب‌ سه‌ و چهار تقصیرِ اسرائیل‌، عقوبتش‌ را نخواهم‌ برگردانید زیرا كه‌ مرد عادل‌ را به‌ نقره‌ و مسكین‌ را به‌ زوج‌ نعلین‌ فروختند.
\s5
\v 7 و به‌ غبار زمین‌ كه‌ بر سر مسكینان‌ است‌، حرص‌ دارند و راه‌ حلیمان‌ را منحرف‌ می‌سازند و پسر و پدر به‌ یك‌ دختر درآمده‌، اسم‌ قدّوس‌ مرا بی‌حرمت‌ می‌كنند.
\v 8 و بر رختی‌ كه‌ گرو می‌گیرند، نزد هر مذبح‌ می‌خوابند و شراب‌ جریمه‌شدگان‌ را در خانه‌ خدای‌ خود می‌نوشند.
\s5
\v 9 و حال‌ آنكه‌ من‌ اَمُوْریان‌ را كه‌ قامت‌ ایشان‌ مانند قدّ سرو آزاد بود و ایشان‌ مثل‌ بلوط‌ تنومند بودند، پیش‌ روی‌ ایشان‌ هلاك‌ ساختم‌ و میوه‌ ایشان‌ را از بالا و ریشه‌های‌ ایشان‌ را از پایین‌ تلف‌ نمودم‌.
\v 10 و من‌ شما را از زمین‌ مصر برآورده‌، چهل‌ سال‌ در بیابان‌ گردش‌ دادم‌ تا زمین‌ اَمُوْریان‌ را به‌ تصرّف‌ آورید.
\s5
\v 11 و بعضی‌ از پسران‌ شما را انبیا و بعضی‌ از جوانان‌ شما را نذیره‌ قرار دادم‌. خداوند می‌گوید: ای‌ بنی‌اسرائیل‌ آیا چنین‌ نیست‌؟
\v 12 اما شما نذیره‌ها را شراب‌ نوشانیدید و انبیا را نهی‌ نموده‌، گفتید كه‌ نبوّت‌ مكنید.
\s5
\v 13 اینك‌ من‌ شما را تنگ‌ خواهم‌ گذارد چنانكه ارابه‌ای‌ كه‌ از بافه‌ها پر باشد، تنگ‌ گذارده‌ می‌شود.
\v 14 و مَفَرّ برای‌ تندرو فوت‌ خواهد شد و تنومند به‌ توانایی‌ خویش‌ غالب‌ نخواهد آمد و جبّار جان‌ خود را نخواهد رهانید.
\s5
\v 15 و تیرانداز نخواهد ایستاد و تیزپا خود را نخواهد رهانید و اسب‌سوار جان‌ خود را خلاصی‌ نخواهد داد.
\v 16 و خداوند می‌گوید كه‌ شجاع‌ترین‌ جبّاران‌ در آن‌ روز عریان‌ خواهند گریخت‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 این‌ كلام‌ را بشنوید كه‌ خداوند آن‌ را به‌ ضد شما ای‌ بنی‌اسرائیل‌ و به‌ ضد تمامی‌ خاندانی‌ كه‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌، تنطّق‌ نموده‌ و گفته‌ است‌:
\v 2 من‌ شما را فقط‌ از تمامی‌ قبایل‌ زمین‌ شناختم‌ پس‌ عقوبت‌ تمام‌ گناهان‌ شما را بر شما خواهم‌ رسانید.
\s5
\v 3 آیا دو نفر با هم‌ راه‌ می‌روند جز آنكه‌ متّفق‌ شده‌ باشند؟ آیا شیر در جنگل‌ غرّش‌ می‌كند حینی‌ كه‌ شكار نداشته‌ باشد؟ آیا شیر ژیان‌ آواز خود را از بیشه‌اش‌ می‌دهد حینی‌ كه‌ چیزی‌ نگرفته‌ باشد؟
\v 4 آیا مرغ‌ به‌ دام‌ زمین‌ می‌افتد، جایی‌ كه‌ تله‌ برای‌ او نباشد؟ آیا دام‌ از زمین‌ برداشته‌ می‌شود، حینی‌ كه‌ چیزی‌ نگرفته‌ باشد؟
\s5
\v 5 آیا كَرِنّا در شهر نواخته‌ می‌شود و خلق‌ نترسند؟
\v 6 آیا بلا بر شهر وارد بیاید و خداوند آن‌ را نفرموده‌ باشد؟
\s5
\v 7 زیرا خداوند یهُوَه‌ كاری‌ نمی‌كند جز اینكه‌ سرّ خویش‌ را به‌ بندگان‌ خود انبیا مكشوف‌ می‌سازد.
\v 8 شیر غرّش‌ كرده‌ است‌؛ كیست‌ كه‌ نترسد؟ خداوند یهُوَه‌ تكلّم‌ نموده‌ است‌؛ كیست‌ كه‌ نبوّت‌ ننماید؟
\s5
\v 9 بر قصرهای‌ اَشْدُوْدْ و بر قصرهای‌ زمین‌ مصر ندا كنید و بگویید بر كوههای‌ سامره‌ جمع‌ شویدو ملاحظه‌ نمایید كه‌ چه‌ هنگامه‌های‌ عظیم‌ در وسط‌ آن‌ و چه‌ ظلمها در میانش‌ واقع‌ شده‌ است‌.
\v 10 زیرا خداوند می‌گوید: آنانی‌ كه‌ ظلم‌ و غارت‌ را در قصرهای‌ خود ذخیره‌ می‌كنند، راست‌كرداری‌ را نمی‌دانند.
\s5
\v 11 بنابراین‌ خداوند یهُوَه‌ چنین‌ می‌گوید: دشمن‌ به‌ هر طرف‌ زمین‌ خواهد بود و قوّت‌ تو را از تو به‌ زیر خواهد آورد و قصرهایت‌ تاراج‌ خواهد شد.
\v 12 خداوند چنین‌ می‌گوید: چنانكه‌ شبان‌ دو ساق‌ یا نرمه‌ گوش‌ را از دهان‌ شیر رها می‌كند، همچنان‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ در سامره‌ در گوشۀ بستری‌ و در دمشق‌ در فراشی‌ ساكنند رهایی‌ خواهند یافت‌.
\s5
\v 13 خداوند یهُوَه‌ خدای‌ لشكرها می‌گوید: بشنوید و به‌ خاندان‌ یعقوب‌ شهادت‌ دهید.
\v 14 زیرا در روزی‌ كه‌ عقوبت‌ تقصیرهای‌ اسرائیل‌ را به‌ وی‌ رسانم‌، بر مذبح‌های‌ بیت‌ ئیل‌ نیز عقوبت‌ خواهم‌ رسانید و شاخهای‌ مذبح‌ قطع‌ شده‌، به‌ زمین‌ خواهد افتاد.
\s5
\v 15 و خداوند می‌گوید كه‌ خانه‌ زمستانی‌ را با خانه‌ تابستانی‌ خراب‌ خواهم‌ كرد و خانه‌های‌ عاج‌ تلف‌ خواهد شد و خانه‌های‌ عظیم‌ منهدم‌ خواهد گردید.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای‌ گاوان‌ باشان‌ كه‌ بر كوههای‌ سامره‌می‌باشید و بر مسكینان‌ ظلم‌ نموده‌، فقیران‌ را ستم‌ می‌كنید و به‌ آقایان‌ ایشان‌ می‌گویید بیاورید تا بنوشیم‌، این‌ كلام‌ را بشنوید!
\v 2 خداوند یهُوَه‌ به‌ قدّوسیت‌ خود قسم‌ خورده‌ است‌ كه‌ اینك‌ ایامی‌ بر شما می‌آید كه‌ شما را با غُلّها خواهند كشید و باقی‌ماندگان‌ شما را با قلاّبهای‌ ماهی‌.
\s5
\v 3 و خداوند می‌گوید كه‌ هر یك‌ از شما از شكافهای‌روبروی‌ خود بیرون‌ خواهد رفت‌ و شما به‌ هَرْمُون‌ افكنده‌ خواهید شد.
\s5
\v 4 به‌ بیت ‌ئیل‌ بیایید و عصیان‌ بورزید و به‌ جلجال‌ آمده‌، عصیان‌ را زیاد كنید و هر بامداد قربانی‌های‌ خود را بیاورید و هر سه‌ روز عُشرهای‌ خود را.
\v 5 و قربانی‌های‌ تشكر با خمیرمایه‌ بگذرانید و هدایای‌ تَبَرُّعی‌ را ندا كرده‌، اعلان‌ نمایید زیرا ای‌ بنی‌اسرائیل‌ همین‌ پسندیده‌ شما است‌! قول‌ خداوند یهُوَه‌ این‌ است‌.
\s5
\v 6 و من‌ نیز نظافت‌ دندان‌ را در جمیع‌ شهرهای‌ شما و احتیاج‌ نان‌ را در جمیع‌ مكانهای‌ شما به‌ شما دادم‌. معهذا خداوند می‌گوید بسوی‌ من‌ بازگشت‌ ننمودید.
\v 7 و من‌ نیز حینی‌ كه‌ سه‌ ماه‌ تا درو مانده‌ بود، باران‌ را از شما منع‌ نمودم‌ و بر یك‌ شهر بارانیدم‌ و بر شهر دیگر نبارانیدم‌ و بر یك‌ قطعه‌ باران‌ آمد و قطعه‌ دیگر كه‌ باران‌ نیافت‌ خشك‌ شد.
\s5
\v 8 پس‌ اهل‌ دو یا سه‌ شهر بسوی‌ یك‌ شهر برای‌ نوشیدن‌ آب‌ آواره‌ شدند، اما سیراب‌ نگشتند و خداوند می‌گوید كه‌ بسوی‌ من‌ بازگشت‌ ننمودید.
\v 9 و شما را به‌ باد سموم‌ و یرقان‌ مبتلا ساختم‌ و ملخْ بسیاری‌ از باغها و تاكستانها و انجیرها و زیتونهای‌ شما را خورد. معهذا خداوند می‌گوید بسوی‌ من‌ بازگشت‌ ننمودید.
\s5
\v 10 و وبا را به‌ رسم‌ مصر بر شما فرستادم‌ و جوانان‌ شما را به‌ شمشیر كشتم‌ و اسبان‌ شما را بردند و عفونت‌ اردوهای‌ شما به‌ بینی‌ شما برآمد. معهذا خداوند می‌گوید بسوی‌ من‌ بازگشت‌ ننمودید.
\v 11 و بعضی‌ از شما را به‌ نَهْجی‌ كه‌ خدا سَدُوْم‌ و عَمُورهَ را واژگون‌ ساخت‌ سرنگون‌ نمودم‌ و مانند مشعلی‌ كه‌ از میان‌ آتش‌ گرفته‌ شود بودید. معهذا خداوند می‌گوید بسوی‌ من‌ بازگشت‌ ننمودید.
\s5
\v 12 بنابراین‌ ای‌ اسرائیل‌ به‌ اینطور با تو عمل‌خواهم‌ نمود و چونكه‌ به‌ اینطور با تو عمل‌ خواهم‌ نمود، پس‌ ای‌ اسرائیل‌ خویشتن‌ را مهیا ساز تا با خدای‌ خود ملاقات‌ نمایی‌.
\v 13 زیرا اینك‌ آن‌ كه‌ كوهها را ساخته‌ و باد را آفریده‌ است‌ و انسان‌ را از فكرهای‌ خودش‌ اطلاع‌ می‌دهد و فجر را به‌ تاریكی‌ مبدّل‌ می‌سازد و بر بلندیهای‌ زمین‌ می‌خرامد، یهُوَه‌ خدای‌ لشكرها اسم‌ او می‌باشد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ این‌ كلام‌ را كه‌ برای مرثیه‌ بر شما می‌خوانم‌ بشنوید.
\v 2 دختر باكره‌ اسرائیل‌ افتاده‌ است‌ و دیگر نخواهد برخاست‌. بر زمین‌ خود انداخته‌ شده‌، و احدی‌ نیست‌ كه‌ او را برخیزاند.
\s5
\v 3 زیرا خداوند یهُوَه‌ چنین‌ می‌گوید: شهری‌ كه‌ با هزار نفر بیرون‌ رفت‌، صد نفر را برای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ باقی‌ خواهد داشت‌ و شهری‌ كه‌ با صد نفر بیرون‌ رفت‌، ده‌ نفر را باقی‌ خواهد داشت‌.
\s5
\v 4 زیرا خداوند به‌ خاندان‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: مرا بطلبید و زنده‌ بمانید.
\v 5 اما بیت‌ ئیل‌ را مطلبید و به‌ جلجال‌ داخل‌ مشوید و به‌ بئرشبع‌ مروید، زیرا جلجال‌ البتّه‌ به‌ اسیری‌ خواهد رفت‌ و بیت‌ ئیل‌ نیست‌ خواهد شد.
\s5
\v 6 خداوند را بطلبید و زنده‌ مانید، مبادا او مثل‌ آتش‌ در خاندان‌ یوسف‌ افروخته‌ شده‌، بسوزاند و كسی‌ در بیت‌ ئیل‌ نباشد كه‌ آن‌ را خاموش‌ كند.
\v 7 ای‌ شما كه‌ انصاف‌ را به‌ افسنتین‌ مبدّل‌ می‌سازید و عدالت‌ را به‌ زمین‌ می‌اندازید،
\s5
\v 8 آن‌ كه‌ ثُریا و جبّار را آفرید و فجر را به‌ سایه‌ مـوت‌ مبـدّل‌ ساخت‌ و روز را مثل‌ شب‌ تاریك‌ گردانید و آبهای‌ دریا را خوانده‌، آنها را بر روی‌ زمین‌ ریخت‌، یهُوَه‌ اسم‌ او می‌باشد؛
\v 9 آنكه‌ خرابی‌ را بر زورآوران‌ می‌رساند چنانكه‌ خرابی‌ بر قلعه‌هاوارد می‌آید؛
\s5
\v 10 ایشان‌ از آنانی‌ كه‌ در محكمه‌ حكم‌ می‌كنند، نفرت‌ دارند و راستگویان‌ را مكروه‌ می‌دارند.
\v 11 بنابراین‌ چونكه‌ مسكینان‌ را پایمال‌ كردید و هدایای‌ گندم‌ از ایشان‌ گرفتید، خانه‌ها را از سنگهای‌ تراشیده‌ بنا خواهید نمود اما در آنها ساكن‌ نخواهید شد و تاكستانهای‌ دلپسند غرس‌ خواهید نمود و لیكن‌ شراب‌ آنها را نخواهید نوشید.
\s5
\v 12 زیرا تقصیرهای‌ شما را می‌دانم‌ كه‌ بسیار است‌ و گناهان‌ شما را كه‌ عظیم‌ می‌باشد، زیرا عادلان‌ را به‌ تنگ‌ می‌آورید و رشوه‌ می‌گیرید و فقیران‌ را در محكمه‌ از حق‌ ایشان‌ منحرف‌ می‌سازید.
\v 13 لهذا هر كه‌ عاقل‌ باشد در آن‌ زمان‌ خاموش‌ خواهد ماند زیرا كه‌ زمان‌ بد خواهد بود.
\s5
\v 14 نیكویی‌ را بطلبید و نه‌ بدی‌ را تا زنده‌ بمانید و بدین‌ منوال‌ یهُوَه‌ خدای‌ لشكرها با شما خواهد بود، چنانكه‌ می‌گویید.
\v 15 از بدی‌ نفرت‌ كنید و نیكویی‌ را دوست‌ دارید و انصاف‌ را در محكمه‌ ثابت‌ نمایید، شاید كه‌ یهُوَه‌ خدای‌ لشكرها بر بقیه‌ یوسف‌ رحمت‌ نماید.
\s5
\v 16 بنابراین‌، خداوند یهُوَه‌ خدای‌ لشكرها چنین‌ می‌گوید: در همه‌ چهارسوها نوحه‌گری‌ خواهد بود و در همه‌ كوچه‌ها وای‌ وای‌ خواهند گفت‌ و فلاّحان‌ را برای‌ ماتم‌ و آنانی‌ را كه‌ مرثیه‌خوانی‌ آموخته‌ شده‌اند، برای‌ نوحه‌گری‌ خواهند خواند.
\v 17 و در همه‌ تاكستانها نوحه‌گری‌ خواهد بود، زیرا خداوند می‌گوید كه‌ من‌ در میان‌ تو عبور خواهم‌ كرد.
\s5
\v 18 وای‌ بر شما كه‌ مشتاق‌ روز خداوند می‌باشید. روز خداوند برای‌ شما چه‌ خواهد بود؟ تاریكی‌ و نه‌ روشنایی‌!
\v 19 مثل ‌كسی‌ كه‌ از شیری‌ فرار كند و خرسی‌ بدو برخورد، یا كسی‌ كه‌ به‌ خانه‌ داخل‌ شده‌، دست‌ خود را بر دیوار بنهد و ماری‌ او را بگزد.
\v 20 آیا روز خداوند تاریكی‌ نخواهد بود و نه‌ روشنایی‌ و ظلمت‌ غلیظی‌ كه‌ در آن‌ هیچ‌ درخشندگی‌ نباشد؟
\s5
\v 21 من‌ از عیدهای‌ شما نفرت‌ و كراهت‌ دارم‌ و (عطر) محفل‌های‌ مقدّس‌ شما را استشمام‌ نخواهم‌ كرد.
\v 22 و اگر چه‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایای‌ آردی‌ خود را برای‌ من‌ بگذرانید، آن‌ را قبول‌ نخواهم‌ كرد و ذبایح‌ سلامتی‌ پرواریهای‌ شما را منظور نخواهم‌ داشت‌.
\s5
\v 23 آهنگ‌ سرودهای‌ خود را از من‌ دور كن‌ زیرا نغمه‌ بربطهای‌ تو را گوش‌ نخواهم‌ كرد.
\v 24 و انصاف‌ مثل‌ آب‌ و عدالت‌ مانند نهر دایمی‌ جاری‌ بشود.
\s5
\v 25 ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ آیا شما قربانی‌ها و هدایا برای‌ من‌ مدت‌ چهل‌ سال‌ در بیابان‌ گذرانیدید؟
\v 26 نی‌ بلكه‌ خیمه‌ مَلكوم‌ خود و تمثال‌ اصنام‌ خویش‌ و كوكب‌ خدایان‌ خود را كه‌ به‌ جهت‌ خویشتن‌ ساخته‌ بودید برداشتید.
\s5
\v 27 پس‌ یهُوَه‌ كه‌ نام‌ او خدای‌ لشكرها می‌باشد، می‌فرماید كه‌ من‌ شما را به‌ آن‌ طرف‌ دمشق‌ جلای‌ وطن‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\c 6
\p
\v 1 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ در صهیون‌ ایمن‌ و دركوهستان‌ سامره‌ مطمئّن‌ هستند كه‌ نُقَبای‌ امّت‌های‌ اوّلی‌ كه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ نزد آنها آمدند، می‌باشند.
\v 2 به‌ كَلْنَه‌ عبور كنید و ملاحظه‌ نمایید و از آنجا به‌ حمات‌ بزرگ‌ بروید و به‌ جَتِّ فلسطینیان‌ فرود آیید؛ آیا آنها از این‌ ممالك‌ نیكوتر است‌ یا حدود ایشان‌ از حدود شما بزرگتر؟
\s5
\v 3 شما كه‌ روز بلا را دور می‌كنید و مَسْنَدظلم‌ را نزدیك‌ می‌آورید.
\v 4 كه‌ بر تختهای‌ عاج‌ می‌خوابید و بر بسترها دراز می‌شوید و بره‌ها را از گله‌ و گوساله‌ها را از میان‌ حظیره‌ها می‌خورید.
\s5
\v 5 كه‌ با نغمه‌ بربط‌ می‌سرایید و آلات‌ موسیقی‌ را مثل‌ داود برای‌ خود اختراع‌ می‌كنید.
\v 6 و شراب‌ را از كاسه‌ها می‌نوشید و خویشتن‌ را به‌ بهترین‌ عطریات‌ تدهین‌ می‌نمایید، اما به‌ جهت‌ مصیبت‌ یوسف‌ غمگین‌ نمی‌شوید.
\s5
\v 7 بنابراین‌ ایشان‌ الا´ن‌ با اسیران‌ اول‌ به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌ و صدای‌ عیش‌كنندگان‌ دور خواهد شد.
\v 8 خداوند یهُوَه‌ به‌ ذات‌ خود قسم‌ خورده‌ و یهُوَه‌ خدای‌ لشكرها فرموده‌ است‌ كه‌ من‌ از حشمت‌ یعقوب‌ نفرت‌ دارم‌ و قصرهایش‌ نزد من‌ مكروه‌ است‌. پس‌ شهر را با هر چه‌ در آن‌ است‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 9 و اگر ده‌ نفر در یك‌ شهر باقی‌ مانده‌ باشند ایشان‌ خواهند مرد.
\v 10 و چون‌ خویشاوندان‌ و دفن‌كنندگان‌ كسی‌ را بردارند تا استخوانها را از خانه‌ بیرون‌ برند آنگاه‌ به‌ كسی‌ كه‌ در اندرون‌ خانه‌ باشد خواهند گفت‌: آیا دیگری‌ نزد تو هست‌؟ او جواب‌ خواهد داد كه‌ نیست‌. پس‌ خواهند گفت‌: ساكت‌ باش‌ زیرا نام‌ یهُوَه‌ نباید ذكر شود.
\s5
\v 11 زیرا اینك‌ خداوند امر می‌فرماید و خانه‌ بزرگ‌ به‌ خرابیها و خانه‌ كوچك‌ به‌ شكافها تلف‌ می‌شود.
\s5
\v 12 آیا اسبان‌ بر صخره‌ می‌دوند یا آن‌ را با گاوان‌ شیار می‌كنند؟ زیرا كه‌ شما انصاف‌ را به‌ حنظل‌ و ثمره‌ عدالت‌ را به‌ افسنتین‌ مبدّل‌ ساخته‌اید.
\v 13 و به‌ ناچیز شادی‌ می‌كنید و می‌گویید آیا با قوّت‌ خویش‌ شاخها برای‌ خود پیدا نكردیم‌؟
\s5
\v 14 زیرا یهُوَه‌ خدای‌ لشكرها می‌گوید: اینك‌ ای‌ خاندان‌ اسرائیل‌ من‌ به‌ ضد شما امّتی‌ برمی‌انگیزانم‌ كه‌ شما را از مدخل‌ حمات‌ تا نهر عَرَبَه‌ به‌ تنگ‌ خواهند آورد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 خداوند یهُوَه‌ به‌ من‌ چنین‌ نمودار ساخت‌ كه ‌اینك‌ در ابتدای‌ روییدن‌ حاصل‌ رَشِ دوّم‌ ملخها آفرید و هان‌ حاصل‌ رَشِ دوّم‌ بعد از چیدن‌ پادشاه‌ بود.
\v 2 و چون‌ تمامی‌ گیاه‌ زمین‌ را خورده‌ بودند، گفتم‌: «ای‌ خداوند یهُوَه‌ مستدعی‌ آنكه‌ عفو فرمایی‌! چگونه‌ یعقوب‌ برخیزد چونكه‌ كوچك‌ است‌؟»
\v 3 و خداوند از این‌ پشیمان‌ شد و خداوند گفت‌: «نخواهد شد.»
\s5
\v 4 خداوند یهُوَه‌ به‌ من‌ چنین‌ نمودار ساخت‌ و اینك‌ خداوند یهُوَه‌ آتش‌ را خواند كه‌ محاكمه‌ بكند. پس‌ لجّه‌ عظیم‌ را بلعید و زمین‌ را سوزانید.
\v 5 پس‌ گفتم‌: «ای‌ خداوند یهُوَه‌ از این‌ باز ایست‌! یعقوب‌ چگونه‌ برخیزد چونكه‌ كوچك‌ است‌؟»
\v 6 و خداوند از این‌ پشیمان‌ شد و خداوند یهُوَه‌ گفت‌: «این‌ نیز نخواهد شد.»
\s5
\v 7 و به‌ من‌ چنین‌ نمودار ساخت‌ كه‌ خداوند بر دیوار قایمی‌ ایستاده‌ بود و شاقولی‌ در دستش‌ بود.
\v 8 و خداوند مرا گفت‌: «ای‌ عاموس‌ چه‌ می‌بینی‌؟» گفتم‌: «شاقولی‌.» خداوند فرمود: «اینك‌ من‌ شاقولی‌ در میان‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ می‌گذارم‌ و بار دیگر از ایشان‌ درنخواهم‌ گذشت‌.
\s5
\v 9 و مكانهای‌ بلند اسحاق‌ ویران‌ و مَقدَس‌های‌ اسرائیل‌ خراب‌ خواهد شد و به‌ ضدّ خاندان‌ یرُبعام‌ با شمشیر خواهم‌ برخاست‌.»
\s5
\v 10 و اَمَصیای‌ كاهنِ بیت‌ ئیل‌ نزد یرُبعام‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ فرستاده‌، گفت‌: «عاموس‌ در میان‌ خاندان‌ اسرائیل‌ بر تو فتنه‌ می‌انگیزد و زمین‌ سخنان‌ او را متحمل‌ نتواند شد.
\v 11 زیرا عاموس‌ چنین‌ می‌گوید: یرُبعام‌ به‌ شمشیر خواهد مرد و اسرائیل‌ از زمین‌ خود البته‌ به‌ اسیری‌ خواهد رفت‌.»
\s5
\v 12 و اَمَصیا به‌ عاموس‌ گفت‌: «ای‌ رایی‌ برو و به‌ زمین‌ یهودا فرار كن‌ و در آنجا نان‌ بخور و در آنجانبوّت‌ كن‌.
\v 13 اما در بیت‌ئیل‌ بار دیگر نبوّت‌ منما چونكه‌ آن‌ مَقْدَس‌ پادشاه‌ و خانه‌سلطنت‌ می‌باشد.»
\s5
\v 14 عاموس‌ در جواب‌ اَمَصیا گفت‌: «من‌ نه‌ نبی‌ هستم‌ و نه‌ پسر نبی‌ بلكه‌ رمه‌بان‌ بودم‌ و انجیرهای‌ برّی‌ را می‌چیدم‌.
\v 15 و خداوند مرا از عقب‌ گوسفندان‌ گرفت‌ و خداوند مرا گفت‌: برو و بر قوم‌ من‌ اسرائیل‌ نبوّت‌ نما.
\s5
\v 16 پس‌ حال‌ كلام‌ خداوند را بشنو: تو می‌گویی‌ به‌ ضد اسرائیل‌ نبوّت‌ مكن‌ و به‌ ضد خاندان‌ اسحاق‌ تكلّم‌ منما.
\v 17 لهذا خداوند چنین‌ می‌گوید: زن‌ تو در شهر مرتكب‌ زنا خواهد شد و پسران‌ و دخترانت‌ به‌ شمشیر خواهند افتاد و زمینت‌ به‌ ریسمان‌ تقسیم‌ خواهد شد و تو در زمین‌ نجس‌ خواهی‌ مرد و اسرائیل‌ از زمین‌ خود البته‌ به‌ اسیری‌ خواهد رفت‌.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 خداوند یهُوَه‌ به‌ من‌ چنین‌ نمودار ساخت‌ واینك‌ سبدی‌ پر از میوه‌ها.
\v 2 و گفت‌: «ای‌ عاموس‌ چه‌ می‌بینی‌؟» من‌ جواب‌ دادم‌ كه‌ «سبدی‌ از میوه‌.» و خداوند به‌ من‌ گفت‌: «انتها بر قوم‌ من‌ اسرائیل‌ رسیده‌ است‌ و از ایشان‌ دیگر درنخواهم‌ گذشت‌.»
\v 3 خداوند یهُوَه‌ می‌گوید كه‌ در آن‌ روز سرودهای‌ هیكل‌ به‌ ولوله‌ مبدّل‌ خواهد شد و لاشهای‌ بسیار خواهد بود و آنها را در هر جا به‌ خاموشی‌ بیرون‌ خواهند انداخت‌.
\s5
\v 4 ای‌ شما كه‌ می‌خواهید فقیران‌ را ببلعید و مسكینان‌ زمین‌ را هلاك‌ كنید این‌ را بشنوید.
\v 5 و می‌گویید كه‌ غرّه‌ ماه‌ كی‌ خواهد گذشت‌ تا غلّه‌ را بفروشیم‌ و روز سَبَّت‌ تا انبارهای‌ گندم‌ را بگشاییم‌ و ایفا را كوچك‌ و مثقال‌ را بزرگ‌ ساخته‌، میزانها را قلب‌ و مُعوَّج‌ نماییم‌.
\v 6 و مسكینان‌ را به‌ نقره‌ وفقیران‌ را به‌ نعلین‌ بخریم‌ و پس‌مانده‌ گندم‌ را بفروشیم‌.
\s5
\v 7 خداوند به‌ جلال‌ یعقوب‌ قسم‌ خورده‌ است‌ كه‌ هیچكدام‌ از اعمال‌ ایشان‌ را هرگز فراموش‌ نخواهم‌ كرد.
\v 8 آیا به‌ این‌ سبب‌ زمین‌ متزلزل‌ نخواهد شد و همه‌ ساكنانش‌ ماتم‌ نخواهند گرفت‌ و تمامش‌ مثل‌ نهر برنخواهد آمد و مثل‌ نیل‌ مصر سیلان‌ نخواهد كرد و فرو نخواهد نشست‌؟
\s5
\v 9 و خداوند یهُوَه‌ می‌گوید: كه‌ در آن‌ روز آفتاب‌ را در وقت‌ ظهر فرو خواهم‌ برد و زمین‌ را در روز روشن‌ تاریك‌ خواهم‌ نمود.
\v 10 و عیدهای‌ شما را به‌ ماتم‌ و همه‌ سرودهای‌ شما را به‌ مرثیه‌ها مبدّل‌ خواهم‌ ساخت‌. و بر هر كمر پلاس‌ و بر هر سر گری‌ برخواهم‌ آورد و آن‌ را مثل‌ ماتم‌ پسر یگانه‌ و آخرش‌ را مانند روز تلخی‌ خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 11 اینك‌ خداوند یهُوَه‌ می‌گوید: ایامی‌ می‌آید كه‌ گرسنگی‌ بر زمین‌ خواهم‌ فرستاد نه‌ گرسنگی‌ از نان‌ و نه‌ تشنگی‌ از آب‌ بلكه‌ از شنیدن‌ كلام‌ خداوند.
\v 12 و ایشان‌ از دریا تا دریا و از شمال‌ تا مشرق‌ پراكنده‌ خواهند شد و گردش‌ خواهند كرد تا كلام‌ خداوند را بطلبند اما آن‌ را نخواهند یافت‌.
\s5
\v 13 در آن‌ روز دوشیزگان‌ جمیل‌ و جوانان‌ از تشنگی‌ ضعف‌ خواهند كرد.
\v 14 آنانی‌ كه‌ به‌ گناه‌ سامره‌ قسم‌ خورده‌، می‌گویند كه‌ «ای‌ دان‌ به‌ حیات‌ خدای‌ تو و به‌ طریقت‌ بئرشَبَعْ قسم‌ می‌خوریم‌»، خواهند افتاد و بار دیگر نخواهند برخاست‌.
\s5
\c 9
\p
\v 1 خداوند را دیدم‌ كه‌ نزد مذبح‌ ایستاده‌ بود و گفت‌: «تاجهای‌ ستونها را بزن‌ تا آستانه‌هابلرزد و آنها را بر سر همه‌ مردم‌ بینداز و باقی‌ماندگان‌ ایشان‌ را به‌ شمشیر خواهم‌ كشت‌ و فراری‌ای‌ از ایشان‌ نخواهد گریخت‌ و باقی‌مانده‌ای‌ از ایشان‌ نخواهد رَست‌.
\v 2 اگر به‌ هاویه‌ فرو روند، دست‌ من‌ ایشان‌ را از آنجا خواهد گرفت‌ و اگر به‌ آسمان‌ صعود نمایند، ایشان‌ را از آنجا فرود خواهم‌ آورد.
\s5
\v 3 و اگر به‌ قله‌ كرمل‌ پنهان‌ شوند ایشان‌ را تفتیش‌ كرده‌، از آنجا خواهم‌ گرفت‌ و اگر از نظر من‌ در قعر دریا خویشتن‌ را مخفی‌ نمایند، در آنجا مار را امر خواهم‌ فرمود كه‌ ایشان‌ را بگزد.
\v 4 و اگر پیش‌ دشمنان‌ خود به‌ اسیری‌ روند، شمشیر را در آنجا امر خواهم‌ فرمود تا ایشان‌ را بكشد و نظر خود را بر ایشان‌ برای‌ بدی‌ خواهم‌ داشت‌ و نه‌ برای‌ نیكویی‌.
\s5
\v 5 خداوند یهُوَه‌ صبایوت‌ كه‌ زمین‌ را لمس‌ می‌كند و آن‌ گداخته‌ می‌گردد و همه‌ ساكنانش‌ ماتم‌ می‌گیرند و تمامش‌ مثل‌ نهر برمی‌آید و مانند نیل‌ مصر فرو می‌نشیند؛
\v 6 آن‌ كه‌ غرفه‌های‌ خود را در آسمان‌ بنا می‌كند و طاقهای‌ خود را بر زمین‌ بنیاد می‌نهد و آبهای‌ دریا را ندا در داده‌، آنها را به‌ روی‌ زمین‌ می‌ریزد، نام‌ او یهُوَه‌ می‌باشد.
\s5
\v 7 خداوند می‌گوید: «ای‌ بنی‌اسرائیل‌ آیا شما برای‌ من‌ مثل‌ پسران‌ حبشیان‌ نیستید؟ آیا اسرائیل‌ را از زمین‌ مصر و فلسطینیان‌ را از كَفتُور و ارامیان‌ را از قیر برنیاوردم‌؟»
\v 8 اینك‌ چشمان‌ خداوند یهُوَه‌ بر مملكت‌ گناهكار می‌باشد و من‌ آن‌ را از روی‌ زمین‌ هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌ لیكن‌ خداوند می‌گوید كه‌ «خاندان‌ یعقوب‌ را بالكّل‌ هلاك‌ نخواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 9 زیرا اینك‌ من‌ امر فرموده‌، خاندان‌ اسرائیل‌ را در میان‌ همه‌ امّت‌ ها خواهم‌ بیخت‌، چنانكه‌ غلّه‌ درغربال‌ بیخته‌ می‌شود و دانه‌ای‌ بر زمین‌ نخواهد افتاد.
\v 10 جمیع‌ گناهكاران‌ قوم‌ من‌ كه‌ می‌گویند بلا به‌ ما نخواهد رسید و ما را درنخواهد گرفت‌، به‌ شمشیر خواهند مرد.
\s5
\v 11 در آن‌ روز خیمه‌ داود را كه‌ افتاده‌ است‌ برپا خواهم‌ نمود و شكافهایش‌ را مرمّت‌ خواهم‌ كرد و خرابیهایش‌ را برپا نموده‌، آن‌ را مثل‌ ایام‌ سلف‌ بنا خواهم‌ كرد.
\v 12 تا ایشان‌ بقّیه‌ اَدوُم‌ و همه‌ امّت‌ ها را كه‌ اسم‌ من‌ بر ایشان‌ نهاده‌ شده‌ است‌، به‌ تصرّف‌ آورند.» خداوند كه‌ این‌ را بجا می‌آورد تكلّم‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 13 اینك‌ خداوند می‌گوید: «ایامی‌ می‌آید كه‌شیاركننده‌ به‌ دروكننده‌ خواهد رسید و پایمال‌كننده‌ انگور به‌ كارنده‌ تخم‌. و كوهها عصیر انگور را خواهد چكانید و تمامی‌ تلّها به‌ سیلان‌ خواهد آمد.
\s5
\v 14 و اسیری‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ را خواهم‌ برگردانید و شهرهای‌ مخروب‌ را بنا نموده‌، در آنها ساكن‌ خواهند شد و تاكستانها غرس‌ كرده‌، شراب‌ آنها را خواهند نوشید و باغها ساخته‌، میوه‌ آنها را خواهند خورد.»
\v 15 و یهُوَه‌ خدایت‌ می‌گوید: «من‌ ایشان‌ را در زمین‌ ایشان‌ غرس‌ خواهم‌ نمود و بار دیگر از زمینی‌ كه‌ به‌ ایشان‌ داده‌ام‌، كنده‌ نخواهند شد.»

42
31-OBA.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,42 @@
\id OBA Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h عوبيديا
\toc1 عوبيديا
\toc2 عوبيديا
\toc3 oba
\mt1 عوبيديا
\s5
\c 1
\p
\v 1 خداوند یهوه‌ درباره‌ اَدُوم‌ چنین‌ می‌گوید: از جانب‌ خداوند خبری‌ شنیدیم‌ كه‌ رسولی‌ نزد امت‌ها فرستاده‌ شده‌، (می‌گوید): برخیزید و با او در جنگ‌ مقاومت‌ نماییم‌.
\v 2 هان‌ من‌ تو را كوچكترین‌ امّت‌ها گردانیدم‌ و تو بسیار خوار هستی‌.
\s5
\v 3 ای‌ كه‌ در شكافهای‌ صخره‌ ساكن‌ هستی‌ و مسكن‌ تو بلند می‌باشد و در دل‌ خود می‌گویی‌ كیست‌ كه‌ مرا به‌ زمین‌ فرود بیاورد، تكبّرِ دلت‌، تو را فریب‌ داده‌ است‌،
\v 4 خداوند می‌گوید: اگرچه‌ خویشتن‌ را مثل‌ عقاب‌ بلند سازی‌ و آشیانه‌ خود را در میان‌ ستارگان‌ بگذاری‌، من‌ تو را از آنجا فرود خواهم‌ آورد.
\s5
\v 5 اگر دزدان‌ یا غارت‌كنندگانِ شب‌ نزد تو آیند، (چگونه‌ هلاك‌ شدی‌)؟ آیا بقدر كفایت‌ غارت‌ نمی‌كنند؟ و اگر انگورچینان‌ نزد تو آیند آیا بعضی‌ خوشه‌ها را نمی‌گذارند؟
\v 6 چیزهای‌ عیسو چگونه‌ تفتیش‌ شده‌ و چیزهای‌ مخفی‌ او چگونه‌ تفحّص‌ گردیده‌ است‌؟
\s5
\v 7 همه‌ آنانی‌ كه‌ با تو همعهد بودند، تو را به‌ سرحدّ فرستادند و صلح‌اندیشان‌ تو، تو را فریب‌ داده‌، بر تو غالب‌ آمدند و خورندگان‌ نان‌ تو دامی‌ زیر تو گستردند. در ایشان‌ فطانتی‌ نیست‌.
\v 8 خداوند می‌گوید: آیا در آن‌ روز حكیمان‌ اَدُوم‌ را و فطانت‌ را از كوه‌ عیسو نابود نخواهم‌ گردانید؟
\v 9 و جبّاران‌ تو ای‌ تیمان‌ هراسان‌ خواهند شد تا هر كس‌ از كوه‌ عیسو به‌ قتل‌ منقطع‌ شود.
\s5
\v 10 به‌ سبب‌ ظلمی‌ كه‌ بر برادرت‌ یعقوب‌ نمودی‌، خجالت‌ تو را خواهد پوشانید و تا به‌ ابد منقطع‌ خواهی‌ شد.
\v 11 در روزی‌ كه‌ به‌ مقابل‌ وی‌ ایستاده‌ بودی‌، هنگامی‌ كه‌ غریبان‌ اموال‌ او را غارت‌ نمودند و بیگانگان‌ به‌ دروازه‌هایش‌ داخل‌ شدند و بر اورشلیم‌ قرعه‌ انداختند، تو نیز مثل‌ یكی‌ از آنها بودی‌.
\s5
\v 12 بر روز برادر خود هنگام‌ مصیبتش‌ نگاه‌ مكن‌ و بر بنی‌یهودا در روز هلاكت‌ ایشان‌ شادی‌ منما و در روز تنگی‌ ایشان‌ لاف‌ مزن‌.
\v 13 و به‌ دروازه‌های‌ قوم‌ من‌ در روز بلای‌ ایشان‌ داخل‌ مشو و تو نیز بر بدی‌ ایشان‌ در روز بلای‌ ایشان‌ مَنگَر و دست‌ خود را بر اموال‌ ایشان‌ در روز بلای‌ ایشان‌ دراز مكن‌.
\v 14 و بر سر دو راه‌ مایست‌ تا فراریان‌ ایشان‌ را منقطع‌ سازی‌ و باقی‌ماندگان‌ ایشان‌ را در روز تنگی‌ تسلیم‌ منما.
\s5
\v 15 زیرا كه‌ روز خداوند بر جمیع‌ امّت‌ها نزدیك‌ است‌؛ و چنانكه‌ عمل‌ نمودی‌ همچنان‌ به‌ تو عمل‌ كرده‌ خواهد شد و اعمالت‌ بر سرت‌ خواهد برگشت.
\v 16 زیرا چنانكه‌ بر كوه‌ مقدّس‌ من‌ نوشیدید، همچنان‌ جمیع‌ امّت‌ها خواهند نوشید و آشامیده‌، خواهند بلعید و چنان‌ خواهند شد كه‌ گویا نبوده‌اند.
\s5
\v 17 امّا بر كوه‌ صهیون‌ نجات‌ خواهد بود و مقدّس‌ خواهد شد و خاندان‌ یعقوب‌ میراث‌ خود را به‌ تصرّف‌ خواهند آورد.
\v 18 و خاندان‌ یعقوب‌ آتش‌ و خاندان‌ یوسف‌ شعله‌ و خاندان‌ عیسو كاه‌خواهند بود و در میان‌ ایشان‌ مشتعل‌ شده‌، ایشان‌ را خواهد سوزانید و برای‌ خاندان‌ عیسو بقیتّی‌ نخواهد ماند زیرا خداوند تكلّم‌ نموده‌ است‌.
\s5
\v 19 و اهل‌ جنوب‌ كوه‌ عیسو را و اهل‌ هامون‌ فلسطینیان‌ را به‌ تصرّف‌ خواهند آورد و صحرای‌ افرایم‌ و صحرای‌ سامره‌ را به‌ تصرّف‌ خواهند آورد و بنیامین‌ جِلْعاد را (متصرّف‌ خواهد شد).
\s5
\v 20 واسیـران‌ این‌ لشكـر بنی‌اسرائیـل‌ ملك‌ كنعانیان‌ را تا صرْفَه‌ به‌ تصرّف‌ خواهند آورد و اسیرانِ اورشلیم‌ كه‌ در صَفارِدْ هستند، شهرهـای‌ جنوب‌ را به‌ تصرّف‌ خواهند آورد.
\v 21 و نجات‌ دهندگان‌ به‌ كوه‌ صهیون‌ برآمده‌، بر كوه‌ عیسو داوری‌ خواهند كرد و ملكوت‌ از آن‌ خداوند خواهد شـد.

87
32-JON.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,87 @@
\id JON Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h يونس
\toc1 يونس
\toc2 يونس
\toc3 jon
\mt1 يونس
\s5
\c 1
\p
\v 1 و كلام‌ خداوند بر یونس‌ بن‌ اَمِتّای‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «برخیز و به‌ نینوا شهر بزرگ‌ برو و بر آن‌ ندا كن‌ زیرا كه‌ شرارت‌ ایشان‌ به‌ حضور من‌ برآمده‌ است‌.»
\v 3 امّا یونس‌ برخاست‌ تا از حضور خداوند به‌ تَرْشیش‌ فرار كند و به‌ یافا فرود آمده‌، كشتی‌ای‌ یافت‌ كه‌ عازم‌ تَرْشیش‌ بود. پس‌ كرایه‌اش‌ را داده‌، سوار شد تا همراه‌ ایشان‌ از حضور خداوند به‌ تَرْشیش‌ برود.
\s5
\v 4 و خداوند باد شدیدی‌ بر دریا وزانید كه‌ تلاطم‌ عظیمی‌ در دریا پدید آمد چنانكه‌ نزدیك‌ بود كه‌ كشتی‌ شكسته‌ شود.
\v 5 و ملاّحان‌ ترسان‌ شده‌، هر كدام‌ نزد خدای‌ خود استغاثه‌ نمودند و اسباب‌ را كه‌ در كشتی‌ بود به‌ دریا ریختند تا آن‌ را برای‌ خود سبك‌ سازند. امّا یونس‌ در اندرون‌ كشتی‌ فرود شده‌، دراز شد و خواب‌ سنگینی‌ او را در ربود.
\s5
\v 6 و ناخدای‌ كشتی‌ نزد او آمده‌، وی‌ را گفت‌: «ای‌ كه‌ خفته‌ای‌، تو را چه‌ شده‌ است‌؟ برخیز و خدای‌ خود را بخوان‌؛ شاید كه‌ خدا ما را بخاطر آورد تا هلاك‌ نشویم‌.»
\v 7 و به‌ یكدیگر گفتند: «بیایید قرعه‌ بیندازیم‌ تا بدانیم‌ كه‌ این‌ بلا به‌ سبب‌ چه‌ كس‌ بر ما وارد شده‌ است‌؟» پس‌ چون‌ قرعه‌ انداختند، قرعه‌ به‌ نام‌ یونس‌ درآمد.
\s5
\v 8 پس‌ او را گفتند: «ما را اطّلاع‌ ده‌ كه‌ این‌ بلا به‌ سبب‌ چه‌ كس‌ بر ما عارض‌ شده‌؟ شغل‌ تو چیست‌ و از كجا آمده‌ای‌ و وطنت‌ كدام‌ است‌ و از چه‌ قوم‌ هستی‌؟»
\v 9 او ایشان‌ را جواب‌ داد كه‌: «من‌ عبرانی‌ هستم‌ و از یهوه‌ خدای‌ آسمان‌ كه‌ دریا و خشكی‌ را آفریده‌ است‌ ترسان‌ می‌باشم‌.»
\v 10 پس‌ آن‌ مردمان‌ سخت‌ ترسان‌ شدند و او را گفتند: «چه‌ كرده‌ای‌؟» زیرا كه‌ ایشان‌ می‌دانستند كه‌ از حضور خداوند فرار كرده‌ است‌ چونكه‌ ایشان‌ را اطلاّع‌ داده‌ بود.
\s5
\v 11 و او را گفتند: «با تو چه‌ كنیم‌ تا دریا برای‌ ما ساكـن‌ شود؟» زیرا دریا در تلاطم‌ همی‌ افزود.
\v 12 او به‌ ایشـان‌ گفت‌: «مرا برداشتـه‌، به‌ دریا بیندازید و دریا برای‌ شما ساكن‌ خواهد شد، زیـرا می‌دانم‌ این‌ تلاطم‌ عظیم‌ به‌ سبب‌ من‌ بر شما وارد آمده‌ است‌.
\v 13 امّا آن‌ مردمان‌ سعی‌ نمودند تا كشتی‌ را به‌ خشكی‌ برسانند امّا نتوانستند زیرا كه‌ دریا به‌ ضدّ ایشان‌ زیاده‌ و زیاده‌ تلاطم‌ می‌نمود.
\s5
\v 14 پس‌ نزد یهوه‌ دعا كرده‌، گفتند: «آه‌ ای‌ خداوند به‌ خاطر جان‌ این‌ شخص‌ هلاك‌ نشویم‌ و خون‌ بی‌گناه‌ را بر ما مگذار زیرا تو ای‌ خداوند هر چه‌ می‌خواهی‌ می‌كنی‌.»
\v 15 پس‌ یونس‌ را برداشته‌، در دریا انداختند و دریا از تلاطمش‌ آرام‌ شد.
\v 16 و آن‌ مردمان‌ از خداوند سخت‌ ترسان‌ شدند و برای‌ خداوند قربانی‌ها گذرانیدند و نذرها نمودند.
\s5
\v 17 و امّا خداوند ماهی‌ بزرگی‌ پیدا كرد كه‌ یونس‌ را فرو بُرْد و یونس‌ سه‌ روز و سه‌ شب‌ در شكم‌ ماهی‌ ماند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و یونُس‌ از شكم‌ ماهی‌ نزد یهوه‌ خدای خود دعا نمود
\v 2 و گفت‌: «در تنگی‌ خود خداوند را خواندم‌ و مرا مستجاب‌ فرمود. از شكم‌ هاویه‌ تضرّع‌ نمودم‌ و آواز مرا شنیدی‌.
\s5
\v 3 زیرا كه‌ مرا به‌ ژرفی‌ در دل‌ دریاها انداختی‌ و سیلها مرا احاطه‌ نمود. جمیع‌ خیزابها و موجهای‌ تو بر من‌ گذشت‌.
\v 4 و من‌ گفتم‌ از پیش‌ چشم‌ تو انداخته‌ شدم‌. لیكن‌ هیكل‌ قُدس‌ تو را باز خواهم‌ دید.
\s5
\v 5 آبها مرا تا به‌ جان‌ احاطه‌ نمود و لجّه‌ دور مرا گرفت‌ و علف‌ دریا به‌ سر من‌ پیچیده‌ شد.
\v 6 به‌ بنیان‌ كوهها فرود رفتم‌ و زمین‌ به‌ بندهای‌ خود تا به‌ ابد مرا در گرفت‌. امّا تو ای‌ یهوه‌ خدایم‌ حیات‌ مرا از حفره‌ برآوردی‌.
\s5
\v 7 چون‌ جان‌ من‌ در اندرونم‌ بی‌تاب‌ شد، خداوند را بیاد آوردم‌ و دعای‌ من‌ نزد تو به‌ هیكل‌ قُدْسَتْ رسید.
\v 8 آنانی‌ كه‌ اباطیل‌ دروغ‌ را منظور می‌دارند، احسان‌های‌ خویش‌ را ترك‌ می‌نمایند.
\s5
\v 9 امّا من‌ به‌ آواز تشكّر برای‌ تو قربانی‌ خواهم‌ گذرانید، و به‌ آنچه‌ نذر كردم‌ وفا خواهم‌ نمود. نجات‌ از آن‌ خداوند است‌.»
\v 10 پس‌ خداوند ماهی‌ را امر فرمود و یونس‌ را بر خشكی‌ قّی‌ كرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس‌ كلام‌ خداوند بار دوّم‌ بر یونُس‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 «برخیز و به‌ نینوا شهر بزرگ‌ برو و آن‌ وعظ‌ را كه‌ من‌ به‌ تو خواهم‌ گفت‌ به‌ ایشان‌ ندا كن‌.»
\v 3 آنگاه‌ یونُس‌ برخاسته‌، برحسب‌ فرمان‌ خداوند به‌ نینوا رفت‌. و نینوا بسیار بزرگ‌بودكه مسافت‌ سه‌ روز داشت.
\s5
\v 4 و یونس‌ به‌ مسافت‌ یك‌ روز داخل‌ شهر شده‌، به‌ ندا كردن‌ شروع‌ نمود و گفت‌: «بعد از چهل‌ روز نینوا سرنگون‌ خواهد شد.»
\v 5 و مردمان‌ نینوا به‌ خدا ایمان‌ آوردند و روزه‌ را ندا كرده‌، از بزرگ‌ تا كوچك‌ پلاس‌ پوشیدند.
\s5
\v 6 و چون‌ پادشاه‌ نینوا از این‌ امر اطّلاع‌ یافت‌، از كرسی‌ خود برخاسته‌، ردای‌ خود را از بركند و پلاس‌ پوشیده‌، بر خاكستر نشست‌.
\v 7 و پادشاه‌ و اكابرش‌ فرمان‌ دادند تا در نینوا ندا در دادند وامر فرموده‌، گفتند كه‌ «مردمان‌ و بهایم‌ و گاوان‌ و گوسفندان‌ چیزی‌ نخورند و نچرند و آب‌ ننوشند.
\s5
\v 8 و مردمان‌ و بهایم‌ به‌ پلاس‌ پوشیده‌ شوند و نزد خدا بشدّت‌ استغاثه‌ نمایند و هركس‌ از راه‌ بد خود و از ظلمی‌ كه‌ در دست‌ او است‌ بازگشت‌ نماید.
\v 9 كیست‌ بداند كه‌ شاید خدا برگشته‌، پشیمان‌ شود و از حدّت‌ خشم‌ خود رجوع‌ نماید تا هلاك‌ نشویم‌؟»
\s5
\v 10 پس‌ چون‌ خدا اعمال‌ ایشان‌ را دید كه‌ از راه‌ زشت‌ خود بازگشت‌ نمودند، آنگاه‌ خدا از بلایی‌ كه‌ گفته‌ بود كه‌ به‌ ایشان‌ برساند پشیمان‌ گردید و آن‌ را بعمل‌ نیاورد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 امّا این‌ امر یونُس‌ را به‌ غایت‌ ناپسند آمد و غیظش‌ افروخته‌ شد،
\v 2 و نزد خداوند دعا نموده‌، گفت‌: «آه‌ ای‌ خداوند ، آیا این‌ سخن‌ من‌ نبود، حینی‌ كه‌ در ولایت‌ خود بودم‌. و از این‌ سبب‌ به‌ فرار كردن‌ به‌ تَرشیش‌ مبادرت‌ نمودم‌ زیرا می‌دانستم‌ كه‌ تو خدای‌ كریم‌ و رحیم‌ و دیر غضب‌ و كثیر احسان‌ هستی‌ و از بلا پشیمان‌ می‌شوی‌؟
\v 3 پس‌ حال‌، ای‌ خداوند ، جانم‌ را از من‌ بگیر زیرا كه‌ مردن‌ از زنده‌ ماندن‌ برای‌ من‌ بهتر است‌.»
\s5
\v 4 خداوند گفت‌: «آیا صواب‌ است‌ كه‌ خشمناك‌ شوی‌؟»
\v 5 و یوُنُس‌ از شهر بیرون‌ رفته‌، بطرف‌ شرقی‌ شهر نشست‌ و در آنجا سایه‌بانی‌ برای‌ خود ساخته‌ زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا ببیند بر شهر چه‌ واقع‌ خواهد شد.
\s5
\v 6 و یهوه‌ خدا كدویی‌ رویانید و آن‌ را بالای‌ یونُس‌ نمّو داد تا بر سر وی‌ سایه‌ افكنده‌، او را از حزنش‌ آسایش‌ دهد و یونُس‌ از كدو بی‌نهایت‌ شادمان‌ شد.
\v 7 امّا در فردای‌ آن‌ روز در وقت‌ طلوع‌ فجر خدا كِرْمی‌ پیدا كرد كه‌ كدو را زد و خشك‌ شد.
\s5
\v 8 و چون‌ آفتاب‌ برآمد خدا باد شرقی‌ گرم‌ وزانید و آفتاب‌ بر سر یونُس‌ تابید به‌ حدّی‌ كه‌ بیتاب‌ شده‌، برای‌ خود مسألت‌ نمود كه‌ بمیرد و گفت‌: «مردن‌ از زنده‌ ماندن‌ برای‌ من‌ بهتر است‌.»
\v 9 خدا به‌ یونُس‌ جواب‌ داد: «آیا صواب‌ است‌ كه‌ به‌ جهت‌ كدو غضبناك‌ شوی‌؟» او گفت‌: «صواب‌ است‌ كه‌ تا به‌ مرگ‌ غضبناك‌ شوم‌.»
\s5
\v 10 خداوند گفت‌: «دل‌ تو برای‌ كدو بسوخت‌ كه‌ برای‌ آن‌ زحمت‌ نكشیدی‌ و آن‌ را نمّو ندادی‌ كه‌ در یك‌ شب‌ بوجود آمد و در یك‌ شب‌ ضایع‌ گردید.
\v 11 و آیا دل‌ من‌ به‌ جهت‌ نینوا شهر بزرگ‌ نسوزد كه‌ در آن‌ بیشتر از صد و بیست‌ هزار كس‌ می‌باشند كه‌ در میان‌ راست‌ و چپ‌ تشخیص‌ نتوانند داد و نیز بهایم‌ بسیار؟»

179
33-MIC.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,179 @@
\id MIC Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h ميکاه
\toc1 ميکاه
\toc2 ميکاه
\toc3 mic
\mt1 ميکاه
\s5
\c 1
\p
\v 1 كلام‌ خداوند كه‌ بر میكاهِ مورَشَتی‌ در ایام یوتام‌ و آحاز و حِزْقیا، پادشاهان‌ یهودا نازل‌ شد و آن‌ را درباره‌ سامره‌ و اورشلیم‌ دید.
\s5
\v 2 ای‌ جمیع‌ قوم‌ها بشنوید و ای‌ زمین‌ و هر چه‌ در آن‌ است‌ گوش‌ بدهید، و خداوند یهوه‌ یعنی‌ خداوند از هیكل‌ قدسش‌ بر شما شاهد باشد.
\v 3 زیرا اینك‌ خداوند از مكان‌ خود بیرون‌ می‌آید و نزول‌ نموده‌، بر مكان‌های‌ بلند زمین‌ می‌خرامد.
\v 4 و كوهها زیر او گداخته‌ می‌شود و وادیها مُنْشَقّ می‌گردد، مثل‌ موم‌ پیش‌ آتش‌ و مثل‌ آب‌ كه‌ به‌ نشیب‌ ریخته‌ شود.
\s5
\v 5 این‌ همه‌ به‌ سبب‌ عصیان‌ یعقوب‌ و گناه‌ خاندان‌ اسرائیل‌ است‌. عصیان‌ یعقوب‌ چیست‌؟ آیا سامره‌ نیست‌؟ و مكان‌های‌ بلند یهودا چیست‌؟ آیا اورشلیم‌ نمی‌باشد؟
\s5
\v 6 پس‌ سامره‌ را به‌ توده‌ سنگ‌ صحرا و مكان‌ غَرس‌ نمودن‌ مَوْها مبدّل‌ خواهم‌ ساخت‌ و سنگهایش‌ را به‌ درّه‌ ریخته‌، بنیادش‌ را منكشف‌ خواهم‌ نمود.
\v 7 و همه‌ بتهای‌ تراشیده‌ شده‌ آن‌ خرد و همه‌ مزدهایش‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ خواهد شد و همه‌ تماثیلش‌ را خراب‌ خواهم‌ كرد زیرا كه‌ از مزد فاحشه‌ آنها را جمع‌ كرد و به‌ مزد فاحشه‌ خواهد برگشت‌.
\s5
\v 8 به‌ این‌ سبب‌ ماتم‌ گرفته‌، وِلْوَلَه‌ خواهم‌ نمود و برهنه‌ و عریان‌ راه‌ خواهم‌ رفت‌ و مثل‌ شغالها ماتم‌ خواهم‌ گرفت‌ و مانند شتر مرغهانوحه‌گری‌ خواهم‌ نمود.
\v 9 زیرا كه‌ جراحت‌های‌ وی‌ علاج‌پذیر نیست‌ چونكه‌ به‌ یهودا رسیده‌ و به‌ دروازه‌های‌ قوم‌ من‌ یعنی‌ به‌ اورشلیم‌ داخل‌ گردیده‌ است‌.
\v 10 در جَتّ خبر مرسانید و هرگز گریه‌ منمایید. در خانه‌ عَفْرَه‌، در غبار خویشتن‌ را غلطانیدم‌.
\s5
\v 11 ای‌ ساكنه‌ شافیر عریان‌ و خجل‌ شده‌، بگذر. ساكنه‌ صأنان‌ بیرون‌ نمی‌آید. ماتم‌ بیتْاِیصَلْ مكانش‌ را از شما می‌گیرد.
\v 12 زیرا كه‌ ساكنه‌ ماروت‌ به‌ جهت‌ نیكویی‌ درد زه‌ می‌كشد، چونكه‌ بلا از جانب‌ خداوند به‌ دروازه‌ اورشلیم‌ فرود آمده‌ است‌.
\s5
\v 13 ای‌ ساكنه‌ لاكیش‌ اسب‌ تندرو را به‌ ارابه‌ ببند. او ابتدای‌ گناه‌ دختر صَهیون‌ بود، چونكه‌ عصیان‌ اسرائیل‌ در تو یافت‌ شده‌ است‌.
\v 14 بنابراین‌ طلاق‌ نامه‌ای‌ به‌ مُورَشَتْ جَتّ خواهی‌ داد. خانه‌های‌ اَكْذِیب‌، چشمه‌ فریبنده‌ برای‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ خواهد بود.
\s5
\v 15 ای‌ ساكنه‌ مَریشَه‌ بار دیگر مالكی‌ بر تو خواهم‌ آورد. جلال‌ اسرائیل‌ تا به‌ عَدُلاّم‌ خواهد آمد.
\v 16 خویشتن‌ را برای‌ فرزندان‌ نازنین‌ خود گَرْ ساز و موی‌ خود را بتراش‌. گری‌ سر خود را مثل‌ كركس‌ زیاد كن‌ زیرا كه‌ ایشان‌ از نزد تو به‌ اسیری‌ رفته‌اند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 وای‌ بر آنانی‌ كه‌ بر بسترهای‌ خود ظلم‌ را تدبیر می‌نمایند و مرتكب‌ شرارت‌ می‌شوند. در روشنایی‌ صبح‌ آن‌ را بجا می‌آورند، چونكه‌ در قوّت‌ دست‌ ایشان‌ است‌.
\v 2 بر زمینها طمع‌ می‌ورزند و آنها را غصب‌ می‌نمایند و بر خانه‌ها نیز و آنها را می‌گیرند و بر مرد و خانه‌اش‌ و شخص‌ و میراثش‌ ظلم‌ می‌نمایند.
\s5
\v 3 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: هان‌ من‌ بر این‌ قبیله‌ بلایی‌ را تدبیر می‌نمایم‌ كه‌ شما گردن‌ خود را از آن‌ نتوانید بیرون‌ آورد و متكبّرانه‌ نخواهید خرامید زیرا كه‌ آن‌ زمان‌ زمان‌ بد است‌.
\v 4 در آن‌ روز بر شما مَثَل‌ خواهند زد و مرثیه‌ سوزناك‌ خواهند خواند و خواهند گفت‌ بالّكل‌ هلاك‌ شده‌ایم‌. نصیب‌ قوم‌ مرا به‌ دیگران‌ داده‌ است‌. چگونه‌ آن‌ را از من‌ دور می‌كند و زمینهای‌ مرا به‌ مرتدّان‌ تقسیم‌ می‌نماید.
\v 5 بنابراین‌ برای‌ تو كسی‌ نخواهد بود كه‌ ریسمان‌ را به‌ قرعه‌ در جماعت‌ خداوند بكَشَدْ.
\s5
\v 6 ایشان‌ نبوّت‌ كرده‌، می‌گویند نبوّت‌ مكنید. اگر به‌ اینها نبوّت‌ ننمایند، رسوایی‌ دور نخواهد شد.
\v 7 ای‌ كه‌ به‌ خاندان‌ یعقوب‌ مسمّی‌ هستی‌ آیا روح‌ خداوند قاصر شده‌ است‌ و آیا اینها اعمال‌ او می‌باشد؟ آیا كلام‌ من‌ برای‌ هر كه‌ به‌ استقامت‌ سالك‌ می‌باشد، نیكو نیست‌؟
\v 8 لكن‌ قوم‌ من‌ در این‌ روزها به‌ دشمنی‌ برخاسته‌اند. شما ردا را از رخت‌ آنانی‌ كه‌ به‌ اطمینان‌ می‌گذرند و از جنگ‌ روگردانند، می‌كَنید.
\s5
\v 9 و زنان‌ قوم‌ مرا از خانه‌های‌ مرغوب‌ ایشان‌ بیرون‌ می‌كنید و زینت‌ مرا از اطفال‌ ایشان‌ تا به‌ ابد می‌گیرید.
\v 10 برخیزید و بروید زیرا كه‌ این‌ آرامگاه‌ شما نیست‌ چونكه‌ نجس‌ شده‌ است‌. شما را به‌ هلاكت‌ سخت‌ هلاك‌ خواهد ساخت‌.
\v 11 اگر كسی‌ به‌ بطالت‌ و دروغ‌ سالك‌ باشد و كاذبانه‌ گوید كه‌ من‌ برای‌ تو دربارۀشراب‌ و مُسْكِرات‌ نبوّت‌ خواهم‌ نمود، هرآینه‌ او نبّی‌ این‌ قوم‌ خواهد بود.
\s5
\v 12 ای‌ یعقوب‌، من‌ البتّه‌ تمامی‌ اهل‌ تو را جمع‌ خواهم‌ نمود و بقیه‌ اسرائیل‌ را فراهم‌ آورده‌، ایشان‌ را مثل‌ گوسفندان‌ بُصْرَه‌ در یك‌ جا خواهم‌ گذاشت‌. ایشان‌ مثل‌ گله‌ای‌ كه‌ در آغل‌ خود باشد، به‌ سبب‌ كثرت‌ مردمان‌ غوغا خواهند كرد.
\v 13 رخنه‌ كننده‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ برآمده‌ است‌. ایشان‌ رخنه‌ نموده‌ و از دروازه‌ عبور كرده‌، از آن‌ بیرون‌ رفته‌اند و پادشاه‌ ایشان‌ پیش‌ روی‌ ایشان‌ و خداوند بر سر ایشان‌ پیش‌ رفته‌ است‌.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و گفتم‌: ای‌ رؤسای‌ یعقوب‌ و ای‌ داوران خاندان‌ اسرائیل‌ بشنوید! آیا بر شما نیست‌ كه‌ انصاف‌ را بدانید؟
\v 2 آنانی‌ كه‌ از نیكویی‌ نفرت‌ دارند و بر بدی‌ مایل‌ می‌باشند و پوست‌ را از تن‌ مردم‌ و گوشت‌ را از استخوانهای‌ ایشان‌ می‌كَنَنْد،
\v 3 و كسانی‌ كه‌ گوشت‌ قوم‌ مرا می‌خورند و پوست‌ ایشان‌ را از تن‌ ایشان‌ می‌كنند و استخوانهای‌ ایشان‌ را خُرد كرده‌، آنها را گویا در دیگ‌ و مثل‌ گوشت‌ در پاتیل‌ می‌ریزند،
\s5
\v 4 آنگاه‌ نزد خداوند استغاثه‌ خواهند نمود و ایشان‌ را اجابت‌ نخواهد نمود، بلكه‌ روی‌ خود را در آنزمان‌ از ایشان‌ خواهد پوشانید چونكه‌ مرتكب‌ اعمال‌ زشت‌ شده‌اند.
\s5
\v 5 خداوند درباره‌ انبیایی‌ كه‌ قوم‌ مرا گمراه‌ می‌كنند و به‌ دندانهای‌ خود می‌گزند و سلامتی‌ را ندا می‌كنند، و اگر كسی‌ چیزی‌ به‌ دهان‌ ایشان‌ نگذارد با او تدارك‌ جنگ‌ می‌بینند، چنین‌ می‌گوید:
\v 6 از این‌ جهت‌ برای‌ شما شب‌ خواهد بود كه‌ رؤیا نبینید و ظلمت‌ برای‌ شما خواهد بودكه‌ فالگیری‌ ننمایید. آفتاب‌ بر انبیاء غروب‌ خواهد كرد و روز بر ایشان‌ تاریك‌ خواهد شد.
\v 7 و راییان‌ خجل‌ و فالگیران‌ رسوا شده‌، جمیع‌ ایشان‌ لبهای‌ خود را خواهند پوشانید چونكه‌ از جانب‌ خدا جواب‌ نخواهد بود.
\s5
\v 8 و لیكن‌ من‌ از قوّت‌ روح‌ خداوند و از انصاف‌ و توانایی‌ مملّو شده‌ام‌ تا یعقوب‌ را از عصیان‌ او و اسرائیل‌ را از گناهش‌ خبر دهم‌.
\s5
\v 9 ای‌ رؤسای‌ خاندان‌ یعقوب‌ و ای‌ داوران‌ خاندان‌ اسرائیل‌ این‌ را بشنوید! شما كه‌ از انصاف‌ نفرت‌ دارید و تمامی‌ راستی‌ را منحرف‌ می‌سازید،
\v 10 و صهیون‌ را به‌ خون‌ و اورشلیم‌ را به‌ ظلم‌ بنا می‌نمایید،
\v 11 رؤسای‌ ایشان‌ برای‌ رشوه‌ داوری‌ می‌نمایند و كاهنان‌ ایشان‌ برای‌ اجرت‌ تعلیم‌ می‌دهند و انبیای‌ ایشان‌ برای‌ نقره‌ فال‌ می‌گیرند و بر خداوند توكّل‌ نموده‌، می‌گویند: آیا خداوند در میان‌ ما نیست‌؟ پس‌ بلا به‌ ما نخواهد رسید.
\s5
\v 12 بنابراین‌ صَهْیون‌ به‌ سبب‌ شما مثل‌ مزرعه‌ شیار خواهد شد و اورشلیم‌ به‌ توده‌های‌ سنگ‌ و كوه‌ خانه‌ به‌ بلندیهای‌ جنگل‌ مبدّل‌ خواهد گردید.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و در ایام‌ آخر، كوهِ خانه‌ خداوند بر قلّه كوهها ثابت‌ خواهد شد و بر فوق‌ تلّها برافراشته‌ خواهد گردید و قوم‌ها بر آن‌ روان‌ خواهند شد.
\s5
\v 2 و امّت‌های‌ بسیار عزیمت‌ كرده‌، خواهند گفت‌: بیایید تا به‌ كوه‌ خداوند و به‌ خانه‌ خدای‌ یعقوب‌ برآییم‌ تا طریق‌های‌ خویش‌ را به‌ ما تعلیم‌ دهد و به‌ راههای‌ وی‌ سلوك‌ نماییم‌ زیرا كه‌ شریعت‌ از صهیون‌ و كلام‌ خداوند از اورشلیم‌صادر خواهد شد.
\v 3 و او در میان‌ قوم‌های‌ بسیار داوری‌ خواهد نمود و امّت‌های‌ عظیم‌ را از جای‌ دور تنبیه‌ خواهد كرد و ایشان‌ شمشیرهای‌ خود را برای‌ گاوآهن‌ و نیزه‌های‌ خویش‌ را برای‌ ارّه‌ها خواهند شكست‌ و امّتی‌ بر امّتی‌ شمشیر نخواهد كشید و بار دیگر جنگ‌ را نخواهند آموخت.
\s5
\v 4 و هر كس‌ زیر مَوِ خود و زیر انجیر خویش‌ خواهد نشست‌ و ترساننده‌ای‌ نخواهد بود زیرا كه‌ دهان‌ یهوه‌ صبایوت‌ تكلّم‌ نموده‌ است‌.
\v 5 زیرا كه‌ جمیع‌ قوم‌ها هر كدام‌ به‌ اسم‌ خدای‌ خویش‌ سلوك‌ می‌نمایند امّا ما به‌ اسم‌ یهوه‌ خدای‌ خود تا ابدالا´باد سلوك‌ خواهیم‌ نمود.
\s5
\v 6 خداوند می‌گوید كه‌ در آن‌ روز لنگان‌ را جمع‌ خواهم‌ كرد و رانده‌ شدگان‌ و آنانی‌ را كه‌ مبتلا ساخته‌ام‌ فراهم‌ خواهم‌ آورد.
\v 7 و لنگان‌ را بقیتی‌ و دور شدگان‌ را قوم‌ قوّی‌ خواهم‌ ساخت‌ و خداوند در كوه‌ صَهْیوُن‌ برایشان‌ از الا´ن‌ تا ابدالا´باد سلطنت‌ خواهد نمود.
\v 8 و تو ای‌ برج‌ گله‌ و ای‌ كوه‌ دختر صَهیون‌ این‌ به‌ تو خواهد رسید و سلطنت‌ اوّل‌ یعنی‌ مملكت‌ دختر اورشلیم‌ خواهد آمد.
\s5
\v 9 الا´ن‌ چرا فریاد برمی‌آوری‌؟ آیا در تو پادشاهی‌ نیست‌ و آیا مُشیر تو نابود شده‌ است‌ كه‌ دردْ تو را مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید گرفته‌ است‌؟
\v 10 ای‌ دختر صَهیون‌ مثل‌ زنی‌ كه‌ می‌زاید درد زه‌ كشیده‌، وضع‌ حمل‌ نما زیرا كه‌ الا´ن‌ از شهر بیرون‌ رفته‌، در صحرا خواهی‌ نشست‌ و به‌ بابل‌ رفته‌، در آنجا رهایی‌ خواهی‌ یافت‌ و در آنجا خداوند تو را از دست‌ دشمنانت‌ رهایی‌ خواهد داد.
\s5
\v 11 و الا´ن‌ امّت‌های‌ بسیار بر تو جمع‌ شده‌، می‌گویند كه‌ صهیون‌ نجس‌ خواهد شد و چشمان‌ ما بر اوخواهد نگریست‌.
\v 12 امّا ایشان‌ تدبیرات‌ خداوند را نمی‌دانند و مشورت‌ او را نمی‌فهمند زیرا كه‌ ایشان‌ را مثل‌ بافه‌ها در خرمنگاه‌ جمع‌ كرده‌ است‌.
\s5
\v 13 ای‌ دختر صهیون‌ برخیز و پایمال‌ كن‌ زیرا كه‌ شاخ‌ تو را آهن‌ خواهم‌ ساخت‌ و سمهای‌ تو را برنج‌ خواهم‌ نمود و قوم‌های‌ بسیار را خواهی‌ كوبید و حاصل‌ ایشان‌ را برای‌ یهوه‌ و دولت‌ ایشان‌ را برای‌ خداوند تمامی‌ زمین‌ وقف‌ خواهی‌ نمود.
\s5
\c 5
\p
\v 1 ای‌ دخترِ افواج‌، الا´ن‌ در فوجها جمع‌ خواهی‌ شد! ایشان‌ به‌ ضدّ ما سنگرها بسته‌اند. با عصا بر رخسار داور اسرائیل‌ خواهند زد.
\s5
\v 2 و تو ای‌ بَیتْلَحَمِاَفْراتَه‌ اگر چه‌ در هزاره‌های‌ یهودا كوچك‌ هستی‌، از تو برای‌ من‌ كسی‌ بیرون‌ خواهد آمد كه‌ بر قوم‌ من‌ اسرائیل‌ حكمرانی‌ خواهد نمود و طلوع‌های‌ او از قدیم‌ و از ایام‌ ازل‌ بوده‌ است‌.
\v 3 بنابراین‌ ایشان‌ را تا زمانی‌ كه‌ زن‌ حامله‌ بزاید تسلیم‌ خواهد نمود و بقیه‌ برادرانش‌ با بنی‌اسرائیل‌ بازخواهند گشت‌.
\s5
\v 4 و او خواهد ایستاد و در قوّت‌ خداوند و در كبریایی‌ اسم‌ یهوه‌ خدای‌ خویش‌ (گله‌ خود را) خواهد چرانید و ایشان‌ به‌ آرامی‌ ساكن‌ خواهند شد زیرا كه‌ او الا´ن‌ تا اقصای‌ زمین‌ بزرگ‌ خواهد شد.
\v 5 و او سلامتی‌ خواهد بود. هنگامی‌ كه‌ آشور به‌ زمین‌ ما داخل‌ شده‌، بر قصرهای‌ ما قدم‌ نهد، آنگاه‌ هفت‌ شبان‌ و هشت‌ سرورِ آدمیان‌ را به‌ مقابل‌ او برپا خواهیم‌ داشت‌.
\s5
\v 6 و ایشان‌ زمین‌ آشور و مدخل‌های‌ زمین‌ نِمْرُود را با شمشیر حكمرانی‌ خواهند نمود و او ما را از آشور رهایی‌ خواهد داد، هنگامی‌ كه‌ به‌ زمین‌ ما داخل‌ شده‌، حدود ما را پایمال‌ كند.
\v 7 و بقیه‌ یعقوب‌ در میان‌ قوم‌های‌ بسیار مثل‌ شبنم‌ از جانب‌ خداوند خواهد بود و مانند بارشی‌ كه‌ بر گیاه‌ می‌آید كه‌ برای‌ انسان‌ انتظار نمی‌كشد و به‌ جهت‌ بنی‌آدم‌ صبر نمی‌نماید.
\s5
\v 8 و بقیه‌ یعقوب‌ در میان‌ امّت‌ها و در وسط‌ قوم‌های‌ بسیار، مثل‌ شیر در میان‌ جانوران‌ جنگل‌ و مانند شیر ژیان‌ در میان‌ گله‌های‌ گوسفندان‌ خواهند بود كه‌ چون‌ عبور می‌نماید، پایمال‌ می‌كند و می‌دَرَد و رهاننده‌ای‌ نمی‌باشد.
\v 9 و دست‌ تو بر خصمانت‌ بلند خواهد شد و جمیع‌ دشمنانت‌ منقطع‌ خواهند گردید.
\s5
\v 10 و خداوند می‌گوید كه‌ در آن‌ روز اسبان‌ تو را از میانت‌ منقطع‌ و ارابه‌هایت‌ را معدوم‌ خواهم‌ نمود.
\v 11 و شهرهای‌ ولایت‌ تو را خراب‌ نموده‌، همه‌ قلعه‌هایت‌ را منهدم‌ خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 12 و جادوگری‌ را از دست‌ تو تلف‌ خواهم‌ نمود كه‌ فالگیران‌ دیگر در تو یافت‌ نشوند.
\v 13 و بتهای‌ تراشیده‌ و تمثالهای‌ تو را از میانت‌ نابود خواهم‌ ساخت‌ كه‌ بار دیگر به‌ صنعت‌ دست‌ خود سجده‌ ننمایی‌.
\v 14 و اَشیره‌هایت‌ را از میانت‌ كَنده‌، شهرهایت‌ را منهدم‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 15 و با خشم‌ و غضب‌ از امّت‌هایی‌ كه‌ نمی‌شنوند انتقام‌ خواهم‌ كشید.
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنچه‌ خداوند می‌گوید بشنوید! برخیز و نزد كوهها مخاصمه‌ نما و تلّها آواز تو رابشنوند.
\v 2 ای‌ كوهها مخاصمه‌ خداوند را بشنوید و ای‌ اساسهای‌ جاودانی‌ زمین‌! زیرا خداوند را با قوم‌ خود مخاصمه‌ای‌ است‌ و با اسرائیل‌ محاكمه‌ خواهد كرد.
\s5
\v 3 ای‌ قوم‌ من‌ به‌ تو چه‌ كرده‌ام‌ و به‌ چه‌ چیز تو را خسته‌ ساخته‌ام‌؟ به‌ ضدّ من‌ شهادت‌ بده‌.
\v 4 زیرا كه‌ تو را از زمین‌ مصر برآوردم‌ و تو را از خانه‌ بندگی‌ فدیه‌ دادم‌ و موسی‌ و هارون‌ و مریم‌ را پیش‌ روی‌ تو ارسال‌ نمودم‌.
\v 5 ای‌ قوم‌ من‌ آنچه‌ را كه‌ بالاق‌ پادشاه‌ موآب‌ مشورت‌ داد و آنچه‌ بَلْعام‌بن‌ بَعور او را جواب‌ فرستاد، بیاد آور و آنچه‌ را كه‌ از شِطّیم‌ تا جِلْجال‌ (واقع‌ شد به‌ خاطر دار) تا عدالت‌ خداوند را بدانی‌.
\s5
\v 6 با چه‌ چیز به‌ حضور خداوند بیایم‌ و نزد خدای‌ تعالی‌ ركوع‌ نمایم‌؟ آیا با قربانی‌های‌ سوختنی‌ و با گوساله‌های‌ یك‌ ساله‌ به‌ حضور وی‌ بیایم‌؟
\v 7 آیا خداوند از هزارها قوچ‌ و از ده‌ هزارها نهر روغن‌ راضی‌ خواهد شد؟ آیا نخست‌زاده‌ خود را به‌ عوض‌ معصیتم‌ و ثمره‌ بدن‌ خویش‌ را به‌ عوض‌ گناه‌ جانم‌ بدهم‌؟
\v 8 ای‌ مرد از آنچه‌ نیكو است‌ تو را اخبار نموده‌ است‌؛ و خداوند از تو چه‌ چیز را می‌طلبد غیر از اینكه‌ انصاف‌ را بجا آوری‌ و رحمت‌ را دوست‌ بداری‌ و در حضور خدای‌ خویش‌ با فروتنی‌ سلوك‌ نمایی‌؟
\s5
\v 9 آواز خداوند به‌ شهر ندا می‌دهد و حكمتْ اسم‌ او را مشاهده‌ می‌نماید. عصا و تعیین‌ كننده‌ آن‌ را بشنوید.
\v 10 آیا تا به‌ حال‌ گنجهای‌ شرارت‌ و ایفای‌ ناقصِ ملعون‌ در خانه‌شریران‌ می‌باشد؟
\s5
\v 11 آیا من‌ با میزانهای‌ شرارت‌ و با كیسه‌ سنگهای‌ ناراست‌ بری‌ خواهم‌ شد؟
\v 12 زیرا كه‌ دولتمندانِ او از ظلم‌ ممّلواند و ساكنانش‌ دروغ‌ می‌گویند و زبان‌ ایشان‌ در دهانشان‌ فریب‌ محض‌ است‌.
\s5
\v 13 پس‌ من‌ نیز تو را به‌ سبب‌ گناهانت‌ به‌ جراحات‌ مهلك‌ مجروح‌ ساخته‌، خراب‌ خواهم‌ نمود.
\v 14 تو خواهی‌ خورد امّا سیر نخواهی‌ شد و گرسنگی‌ تو در اندرونت‌ خواهد ماند و بیرون‌ خواهی‌ برد امّا رستگار نخواهی‌ ساخت‌ و آنچه‌ را كه‌ رستگار نمایی‌ من‌ به‌ شمشیر تسلیم‌ خواهم‌ نمود.
\v 15 تو خواهی‌ كاشت‌ امّا نخواهی‌ دروید؛ تو زیتون‌ را به‌ پا خواهی‌ فشرد امّا خویشتن‌ را به‌ روغن‌ تدهین‌ نخواهی‌ نمود؛ و عصیر انگور را امّا شراب‌ نخواهی‌ نوشید.
\s5
\v 16 زیرا كه‌ قوانین‌ عُمْرِی‌ و جمیع‌ اعمال‌ خاندان‌ اَخْآب‌ نگاه‌ داشته‌ می‌شود و به‌ مشورت‌های‌ ایشان‌ سلوك‌ می‌نمایید تا تو را به‌ ویرانی‌ و ساكنانش‌ را به‌ سخّریه‌ تسلیم‌ نمایم‌، پس‌ عار قوم‌ مرا متحمّل‌ خواهید شد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 وای‌ بر من‌ زیرا كه‌ مثل‌ جمع‌ كردن‌ میوه‌ها و مانند چیدن‌ انگورهایی‌ شده‌ام‌ كه‌ نه‌ خوشه‌ای‌ برای‌ خوراك‌ دارد و نه‌ نوبر انجیری‌ كه‌ جان‌ من‌ آن‌ را می‌خواهد.
\v 2 مرد مُتّقی‌ از جهان‌ نابود شده‌، و راست‌ كردار از میان‌ آدمیان‌ معدوم‌ گردیده‌ است‌. جمیع‌ ایشان‌ برای‌ خون‌ كمین‌ می‌گذارند و یكدیگر را به‌ دام‌ صید می‌نمایند.
\s5
\v 3 دستهای‌ ایشان‌ برای‌ شرارت‌ چالاك‌ است‌؛ رئیس‌ طلب‌ می‌كند و داور رشوه‌ می‌خواهد و مردبزرگ‌ به‌ هوای‌ نفس‌ خود تكلّم‌ می‌نماید؛ پس‌ ایشان‌ آن‌ را به‌ هم‌ می‌بافند.
\v 4 نیكوترین‌ ایشان‌ مثل‌ خار می‌باشد و راست‌ كردار ایشان‌ از خاربست‌ بدتر. روز پاسبانانت‌ و (روز) عقوبت‌ تو رسیده‌ است‌، الا´ن‌ اضطراب‌ ایشان‌ خواهد بود.
\s5
\v 5 بر یار خود اعتماد مدار و بر دوست‌ خالص‌ خویش‌ توكّل‌ منما و درِ دهان‌ خود را از هم‌ آغوش‌ خود نگاه‌ دار.
\v 6 زیرا كه‌ پسر، پدر را افتضاح‌ می‌كند و دختر با مادر خود و عروس‌ با خارسوی‌ خویش‌ مقاومت‌ می‌نمایند و دشمنان‌ شخص‌ اهل‌ خانه‌ او می‌باشند.
\s5
\v 7 امّا من‌ بسوی‌ خداوند نگرانم‌ و برای‌ خدای‌ نجات‌ خود انتظار می‌كشم‌ و خدای‌ من‌ مرا اجابت‌ خواهد نمود.
\v 8 ای‌ دشمن‌، من‌ بر من‌ شادی‌ منما زیرا اگر چه‌ بیفتم‌ خواهم‌ برخاست‌ و اگرچه‌ در تاریكی‌ بنشینم‌، خداوند نور من‌ خواهد بود.
\s5
\v 9 غضب‌ خداوند را متحمّل‌ خواهم‌ شد زیرا به‌ او گناه‌ ورزیده‌ام‌ تا او دعوی‌ مرا فیصل‌ كند و داوری‌ مرا بجا آورد. پس‌ مرا به‌ روشنایی‌ بیرون‌ خواهد آورد و عدالت‌ او را مشاهده‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 10 دشمنم‌ این‌ را خواهد دید و خجالت‌ او را خواهد پوشانید زیرا به‌ من‌ می‌گوید: یهوه‌ خدای‌ تو كجا است‌؟ چشمانم‌ بر او خواهد نگریست‌ و او الا´ن‌ مثل‌ گِل‌ كوچه‌ها پایمال‌ خواهد شد.
\s5
\v 11 در روز بنا نمودن‌ دیوارهایت‌ در آن‌ روز شریعت‌دور خواهد شد.
\v 12 در آن‌ روز از آشور و از شهرهای‌ مصر و از مصر تا نهر (فرات‌) و از دریا تا دریا و از كوه‌ تا كوه‌ نزد تو خواهند آمد.
\v 13 و زمین‌ به‌ سبب‌ ساكنانش‌، به‌ جهت‌ نتیجه‌ اعمالشان‌ ویران‌ خواهد شد.
\s5
\v 14 قوم‌ خود را به‌ عصای‌ خویش‌ شبانی‌ كن‌ و گوسفندان‌ میراث‌ خود را كه‌ در جنگل‌ و در میان‌ كَرْمَلْ به‌ تنهایی‌ ساكن‌ می‌باشند. ایشان‌ مثل‌ ایام‌ سابق‌ در باشان‌ و جِلْعاد بچرند.
\v 15 مثل‌ ایامی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمدی‌ كارهای‌ عجیب‌ به‌ او نشان‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 16 امّت‌ها چون‌ این‌ را بینند، از تمامی‌ توانایی‌ خویش‌ خجل‌ خواهند شد و دست‌ بر دهان‌ خواهند گذاشت‌ و گوشهای‌ ایشان‌ كر خواهد شد.
\v 17 مثل‌ مار خاك‌ را خواهند لیسید و مانند حشراتِ زمین‌ از سوراخهای‌ خود با لرزه‌ بیرون‌ خواهند آمد و بسوی‌ یهوه‌ خدای‌ ما با خوف‌ خواهند آمد و از تو خواهند ترسید.
\s5
\v 18 كیست‌ خدایی‌ مثل‌ تو كه‌ عصیان‌ را می‌آمرزد و از تقصیر بقیه‌ میراث‌ خویش‌ درمی‌گذرد. او خشم‌ خود را تا به‌ ابد نگاه‌ نمی‌دارد زیرا رحمت‌ را دوست‌ می‌دارد.
\s5
\v 19 او باز رجوع‌ كرده‌، بر ما رحمت‌ خواهد نمود و عصیان‌ ما را پایمال‌ خواهد كرد و تو جمیع‌ گناهان‌ ایشان‌ را به‌ عمق‌های‌ دریا خواهی‌ انداخت‌.
\v 20 امانت‌ را برای‌ یعقوب‌ و رأفت‌ را برای‌ ابراهیم‌ بجا خواهی‌ آورد چنانكه‌ در ایام‌ سَلَف‌ برای‌ پدران‌ ما قَسَم‌ خوردی‌.

87
34-NAM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,87 @@
\id NAM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h ناحوم
\toc1 ناحوم
\toc2 ناحوم
\toc3 nam
\mt1 ناحوم
\s5
\c 1
\p
\v 1 وَحی‌ درباره‌ نینـوی‌. كتاب‌ رویـای‌ ناحُوم‌اَلْقوشی‌.
\s5
\v 2 یهوه‌ خدای‌ غیور و انتقام‌ گیرنده‌ است‌. خداوند انتقام‌ گیرنده‌ و صاحب‌ غضب‌ است‌. خداوند از دشمنان‌ خویش‌ انتقام‌ می‌گیرد و برای‌ خصمان‌ خود خشم‌ را نگاه‌ می‌دارد.
\v 3 خداوند دیرغضب‌ و عظیم‌القوّت‌ است‌ و گناه‌ را هرگز بی‌سزا نمی‌گذارد. راه‌ خداوند در تند باد و طوفان‌ است‌ و ابرها خاك‌ پای‌ او می‌باشد.
\s5
\v 4 دریا را عتاب‌ می‌كند و آن‌ را می‌خشكاند و جمیع‌ نهرها را خشك‌ می‌سازد. باشان‌ و كَرْمَلْ كاهیده‌ می‌شوند و گُلِ لُبنان‌ پژمرده‌ می‌گردد.
\v 5 كوهها از او متزلزل‌ و تلّها گداخته‌ می‌شوند و جهان‌ از حضور وی‌ متحرّك‌ می‌گردد و ربع‌ مسكون‌ و جمیع‌ ساكنانش‌.
\s5
\v 6 پیش‌ خشم‌ وی‌ كه‌ تواند ایستاد؟ و در حِدَّت‌ غضب‌ او كه‌ تواند برخاست‌؟ غضب‌ او مثل‌ آتش‌ ریخته‌ می‌شود و صَخْره‌ها از او خرد می‌گردد.
\s5
\v 7 خداوند نیكو است‌ و در روز تنگی‌ ملجا می‌باشد و متوكّلان‌ خود را می‌شناسد.
\v 8 و به‌ سیل‌ سرشار، مكان‌ آن‌ را بالكلّ خراب‌ خواهد ساخت‌ و تاریكی‌ دشمنان‌ او را تعاقب‌ خواهد نمود.
\s5
\v 9 كدام‌ تدبیر را به‌ ضدّ خداوند توانید نمود؟ او دفعةً هلاك‌ خواهد كرد و مصیبت‌ دفعه‌ دیگر بر پا نخواهد شد.
\v 10 زیرا اگرچه‌ مثل‌ خارها به‌ هم‌پیچیده‌ و مانند می‌گساران‌ مست‌ بشوند، لیكن‌ چون‌ كاهِ خشك‌ بالّكل‌ سوخته‌ خواهند شد.
\v 11 مُشیرِ بَلیعال‌ كه‌ به‌ ضدّ خداوند بد می‌اندیشد، از تو بیرون‌ آمده‌ است‌.
\s5
\v 12 خداوند چنین‌ می‌گوید: «اگرچه‌ ایشان‌ در قوّت‌ سالم‌ و در شماره‌ نیز بسیار باشند لیكن‌ منقطع‌ شده‌، در خواهند گذشت‌. و اگر چه‌ تو را ذلیل‌ ساختم‌، لیكن‌ بار دیگر تو را ذلیل‌ نخواهم‌ نمود.
\v 13 و الا´ن‌ یوغ‌ او را از گردن‌ تو خواهم‌ شكست‌ و بندهای‌ تو را خواهم‌ گسیخت‌.»
\s5
\v 14 و خداوند درباره‌ تو امر فرموده‌ است‌ كه‌ بار دیگر ذریتی‌ به‌ نام‌ تو نخواهد بود و از خانه‌ خدایانت‌ بتهای‌ تراشیده‌ و اصنام‌ ریخته‌ شده‌ را منقطع‌ خواهم‌ نمود و قبر تو را خواهم‌ ساخت‌ زیرا خوار شده‌ای.
\s5
\v 15 اینك‌ بر كوهها پایهای‌ مبشّر كه‌ سلامتی‌ را ندا می‌كند! ای‌ یهودا عیدهای‌ خود را نگاه‌ دار و نذرهای‌ خود را وفا كن‌ زیرا كه‌ مردِ بَلیعال‌ بار دیگر از تو نخواهد گذشت‌ بلكه‌ بالّكل‌ منقطع‌ خواهد شد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 خراب‌ كننده‌ در مقابل‌ تو برمی‌آید. حصار را حفظ‌ كن‌، راه‌ را دیدبانی‌ نما، كمر خود را قوّی‌ گردان‌ و قوّت‌ خویش‌ را بسیار زیاد كن‌.
\v 2 زیرا خداوند عظمت‌ یعقوب‌ را مثل‌ عظمت‌ اسرائیل‌ باز می‌آورد و تاراج‌كنندگانْ ایشان‌ راتاراج‌ می‌كنند و شاخه‌های‌ مَوْهای‌ ایشان‌ را تلف‌ می‌نمایند.
\s5
\v 3 سپر جبّاران‌ او سُرخ‌ شده‌ و مردان‌ جنگی‌ به‌ قرمز ملبّس‌ و ارابه‌ها در روز تهیه‌ او از فولادْ لامع‌ است‌ و نیزه‌ها متحرّك‌ می‌باشد.
\v 4 ارابه‌ها را در كوچه‌ها بتندی‌ می‌رانند، در چهارسوها بهم‌ برمی‌خورند. نمایش‌ آنها مثل‌ مشعلها است‌ و مانند برقها می‌دوند.
\s5
\v 5 او بزرگان‌ خود را به‌ یاد می‌آورد و ایشان‌ در راه‌ رفتن‌ لغزش‌ می‌خورند. دوان‌ دوان‌ به‌ حصار می‌آیند و منجنیق‌ را حاضر می‌سازند.
\s5
\v 6 دروازه‌های‌ نهرها گشاده‌ است‌ و قصر گداخته‌ می‌گردد.
\v 7 و حُصَّب‌ برهنه‌ شده‌، (به‌ اسیری‌) برده‌ می‌شود و كنیزانش‌ مثل‌ ناله‌ فاخته‌ها سینه‌زنان‌ ناله‌ می‌كنند.
\s5
\v 8 و نینوا از روزی‌ كه‌ به‌ وجود آمد، مانند بركه‌ آب‌ می‌بود. امّا اهلش‌ فرار می‌كنند، (و اگر چه‌ صدا می‌زنند) كه‌ «بایستید! بایستید!»، لیكن‌ احدی‌ ملتفت‌ نمی‌شود.
\v 9 نقره‌ را غارت‌ كنید و طلا را به‌ یغما برید زیرا كه‌ اندوخته‌های‌ او را و كثرت‌ هرگونه‌ متاع‌ نفیسه‌اش‌ را انتهایی‌ نیست‌.
\v 10 او خالی‌ و ویران‌ و خراب‌ است‌ و دلش‌ گداخته‌ و زانوهایش‌ لرزان‌ و در همه‌ كمرها درد شدید می‌باشد و رنگ‌ رویهای‌ همه‌ پریده‌ است‌.
\s5
\v 11 بیشه‌ شیران‌ و مرتع‌ شیران‌ ژیان‌ كجا است‌ كه‌ در آن‌ شیر نر و شیر ماده‌ و شیر بچه‌ می‌خرامیدند و ترساننده‌ای‌ نبود؟
\v 12 شیر نر برای‌ حاجت‌ بچه‌های‌ خود می‌درید و به‌ جهت‌ شیرهای‌ ماده‌اش‌ خفه‌ می‌كرد و مغاره‌های‌ خود را از شكار و بیشه‌های‌ خویش‌ را از صید پر می‌ساخت‌.
\s5
\v 13 امّا الا´ن‌ یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: «من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌ و ارابه‌هایش‌ را به‌ دود خواهم‌ سوزانید و شمشیرْ، شیران‌ ژیان‌ تو را هلاك‌ خواهد ساخت‌ وشكار تو را از زمین‌ منقطع‌ خواهم‌ نمود و آواز ایلچیانت‌ دیگر مسموع‌ نخواهد شد.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 وای‌ بر شهر خون‌ریز كه‌ تمامش‌ از دروغ‌ وقتل‌ مملّو است‌ و غارت‌ از آن‌ دور نمی‌شود!
\v 2 آواز تازیانه‌ها و صدای‌ غرغر چرخها و جهیدن‌ اسبان‌ و جستن‌ ارابه‌ها.
\s5
\v 3 سواران‌ هجوم‌ می‌آورند و شمشیرها برّاق‌ و نیزه‌ها لامع‌ می‌باشد و كثرت‌ مجروحان‌ و فراوانی‌ مقتولان‌ و لاشها را انتها نیست‌. بر لاشهای‌ یكدیگر می‌افتند.
\v 4 از كثرت‌ زنای‌ زانیه‌ خوش‌منظر كه‌ صاحب‌ سحرها است‌ و امّت‌ها را به‌ زناهای‌ خود و قبایل‌ را به‌ جادوگریهای‌ خویش‌ می‌فروشد.
\s5
\v 5 اینك‌ یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: «من‌ به‌ ضدّ تو هستم‌ و دامنهایت‌ را بر روی‌ تو منكشف‌ ساخته‌، عورت‌ تو را بر امتّها و رسوایی‌ تو را بر مملكت‌ها ظاهر خواهم‌ ساخت‌.
\v 6 و نجاسات‌ بر تو ریخته‌ تو را ذلیل‌ خواهم‌ ساخت‌ و تو را عبرت‌ خواهم‌ گردانید.
\v 7 و واقع‌ خواهد شد كه‌ هر كه‌ تو را بیند از تو فرار كرده‌، خواهد گفت‌: نینوا ویران‌ شده‌ است‌! كیست‌ كه‌ برای‌ وی‌ ماتم‌ گیرد و از كجا برای‌ تو تعزیه‌ كنندگان‌ بطلبم‌؟»
\s5
\v 8 آیا تو از نُوْآمون‌ بهتر هستی‌ كه‌ در میان‌ نهرها ساكن‌ بوده‌، آبها او را احاطه‌ می‌داشت‌ كه‌ دریا حصار او و بحرها دیوار او می‌بود؟
\v 9 حَبَش‌ و مصر قوّتش‌ می‌بودند و آن‌ انتها نداشت‌، فُوط‌ و لوبیم‌ از معاونت‌ كنندگان‌ تو می‌بودند.
\s5
\v 10 معهذا جلای‌ وطن‌ شده‌ و به‌ اسیری‌ رفته‌ است‌ و اطفالش‌ نیز بر سر هر كوچه‌ كوبیده‌ شده‌اند و بر شُرَفایش‌ قرعه‌ انداخته‌اند و جمیع‌ بزرگانش‌ به‌ زنجیرها بسته‌ شده‌اند.
\v 11 پس‌ تو نیز مست‌ شده‌، خویشتن‌را پنهان‌ خواهی‌ كرد و ملجایی‌ به‌ سبب‌ دشمن‌ خواهی‌ جست‌.
\s5
\v 12 جمیع‌ قلعه‌هایت‌ به‌ درختان‌ انجیر با نوبرها مشابه‌ خواهد بود كه‌ چون‌ تكانیده‌ شود به‌ دهان‌ خورنده‌ می‌افتد.
\v 13 اینك‌ اهل‌ تو در اندرونت‌ زنان‌ می‌باشند. دروازه‌های‌ زمینت‌ برای‌ دشمنانت‌ بالّكل‌ گشاده‌ شده‌، آتش‌ پشت‌بندهایت‌ را می‌سوزاند.
\s5
\v 14 برای‌ محاصره‌ات‌ آب‌ بیاور. قلعه‌های‌ خود را مستحكم‌ ساز. به‌ گِلْ داخل‌ شو و ملاط‌ را پا بزن‌ و كوره‌ آجر پزی‌ را مرمّت‌ نما.
\v 15 در آنجا آتش‌ تو را خواهد سوزانید و شمشیر تو را منقطع‌ ساخته‌، تو را مثل‌ كِرم‌ خواهد خورد، خویشتن‌ را مثل‌ كِرْم‌ كثیر كن‌ و مثل‌ ملخ‌ بی‌شمار گردان‌.
\s5
\v 16 تاجرانت‌ را از ستارگان‌ آسمان‌ زیادتر كردی‌. مثل‌ كِرمها تاراج‌ می‌كنند و می‌پرند.
\v 17 تاجداران‌ تو مانند ملخهایند و سردارانت‌ مانند انبوه‌ جراد اند كه‌ در روز سرد بر دیوارها فرود می‌آیند، امّا چون‌ آفتاب‌ گرم‌ شود می‌پرند و جای‌ ایشان‌ معلوم‌ نیست‌ كه‌ كجاست‌.
\s5
\v 18 ای‌ پادشاه‌ آشور شبانانت‌ به‌ خواب‌ رفته‌ و شُرَفایت‌ خوابیده‌اند و قوم‌ تو بر كوهها پراكنده‌ شده‌، كسی‌ نیست‌ كه‌ ایشان‌ را جمع‌ كند.
\v 19 برای‌ شكستگی‌ تو التیامی‌ نیست‌ و جراحت‌ تو علاج‌ نمی‌پذیرد و هر كه‌ آوازه‌ تو را می‌شنود بر تو دستك‌ می‌زند، زیرا كیست‌ كه‌ شرارت‌ تو بر او علی‌الّدوام‌ وارد نمی‌آمد؟

100
35-HAB.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,100 @@
\id HAB Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h حبقوق
\toc1 حبقوق
\toc2 حبقوق
\toc3 hab
\mt1 حبقوق
\s5
\c 1
\p
\v 1 وحی‌ كه‌ حَبَقُّوق‌ نبّی‌ آن‌ را دید.
\v 2 ای‌ خداوند تا به‌ كی‌ فریاد برمی‌آورم‌ و نمی‌شنوی‌؟ تا به‌ كی‌ نزد تو از ظلم‌ فریاد برمی‌آورم‌ و نجات‌ نمی‌دهی‌؟
\s5
\v 3 چرا بی‌ انصافی‌ را به‌ من‌ نشان‌ می‌دهی‌ و بر ستم‌ نظر می‌نمایی‌ و غضب‌ و ظلم‌ پیش‌ روی‌ من‌ می‌باشد؟ منازعه‌ پدید می‌آید و مخاصمت‌ سر خود را بلند می‌كند.
\v 4 از این‌ سبب‌، شریعت‌ سست‌ شده‌ است‌ و عدالت‌ هرگز صادر نمی‌شود. چونكه‌ شریران‌ عادلان‌ را احاطه‌ می‌نمایند. بنابراین‌ عدالت‌ مُعْوَج‌ شده‌ صادر می‌گردد.
\s5
\v 5 در میان‌ امّت‌ها نظر كنید و ملاحظه‌ نمایید و بشدّت‌ متحیر شوید. زیرا كه‌ در ایام‌ شما كاری‌ می‌كنم‌ كه‌ اگر شما را هم‌ از آن‌ مخبر سازند، باور نخواهید كرد.
\v 6 زیرا كه‌ اینك‌ آن‌ امّت‌ تلخ‌ و تندخو، یعنی‌ كلدانیان‌ را برمی‌انگیزانم‌ كه‌ در وسعت‌ جهان‌ می‌خرامند تا مسكن‌هایی‌ را كه‌ از آن‌ ایشان‌ نیست‌ به‌ تصرّف‌ آورند.
\v 7 ایشان‌ هولناك‌ و مَهیب‌ می‌باشند. حكم‌ و جلال‌ ایشان‌ از خود ایشان‌ صادر می‌شود.
\s5
\v 8 اسبان‌ ایشان‌ از پلنگها چالاكتر و از گرگانِ شب‌ تیزروترند و سواران‌ایشان‌ جست‌ و خیز می‌كنند. و سواران‌ ایشان‌ از جای‌ دور آمده‌، مثل‌ عقابی‌ كه‌ برای‌ خوراك‌ بشتابد می‌پرند.
\v 9 جمیع‌ ایشان‌ برای‌ ظلم‌ می‌آیند. عزیمت‌ روی‌ ایشان‌ بطرف‌ پیش‌ است‌ و اسیران‌ را مثل‌ ریگ‌ جمع‌ می‌كنند.
\s5
\v 10 و ایشان‌ پادشاهان‌ را استهزا می‌نمایند و سرورانْ مسخره‌ ایشان‌ می‌باشند. بر همه‌ قلعه‌ها می‌خندند و خاك‌ را توده‌ نموده‌، آنها را مُسَخّر می‌سازند.
\v 11 پس‌ مثل‌ باد بشتاب‌ رفته‌، عبور می‌كنند و مجرم‌ می‌شوند. این‌ قوّت‌ ایشان‌ خدای‌ ایشان‌ است‌.
\s5
\v 12 ای‌ یهوه‌ خدای‌ من‌! ای‌ قدّوس‌ من‌! آیا تو از ازل‌ نیستی‌؟ پس‌ نخواهیم‌ مرد. ای‌ خداوند ایشان‌ را برای‌ داوری‌ معین‌ كرده‌ای‌ و ای‌ صَخْره‌، ایشان‌ را برای‌ تأدیب‌ تأسیس‌ نموده‌ای‌.
\s5
\v 13 چشمان‌ تو پاكتر است‌ از اینكه‌ به‌ بدی‌ بنگری‌ و به‌ بی‌انصافی‌ نظر نمی‌توانی‌ كرد. پس‌ چرا خیانتكاران‌ را ملاحظه‌ می‌نمایی‌ و حینی‌ كه‌ شریر كسی‌ را كه‌ از خودش‌ عادل‌ تر است‌ می‌بلعد، خاموش‌ می‌مانی‌؟
\v 14 و مردمان‌ را مثل‌ ماهیان‌ دریا و مانند حشراتی‌ كه‌ حاكمی‌ ندارند می‌گردانی‌؟
\s5
\v 15 او همگی‌ ایشان‌ را به‌ قّلاب‌ برمی‌كشد و ایشان‌ را به‌ دام‌ خود می‌گیرد و در تور خویش‌ آنها را جمع‌ می‌نماید. از اینجهت‌، مسرور و شادمان‌ می‌شود.
\v 16 بنابراین‌، برای‌ دام‌ خود قربانی‌ می‌گذراند وبرای‌ تور خویش‌ بخور می‌سوزاند. چونكه‌ نصیب‌ او از آنها فربه‌ و خوراك‌ وی‌ لذیذ می‌شود.
\v 17 آیا از اینجهت‌ دام‌ خود را خالـی‌ خواهـد كـرد و از پیوسته‌ كُشتنِ امّت‌ها دریغ‌ نخواهد نمود؟
\s5
\c 2
\p
\v 1 بر دیده ‌بانگاه‌ خود می‌ایستم‌ و بر برج‌ برپا می‌شوم‌. و مراقب‌ خواهم‌ شد تا ببینم‌ كه‌ او به‌ من‌ چه‌ خواهد گفت‌ و درباره‌ شكایتم‌ چه‌ جواب‌ خواهد داد.
\s5
\v 2 پس‌ خداوند مرا جواب‌ داد و گفت‌: رؤیا را بنویس‌ و آن‌ را بر لوحها چنان‌ نقش‌ نما كه‌ دونده‌ آن‌ را بتواند خواند.
\v 3 زیرا كه‌ رؤیا هنوز برای‌ وقتِ معین‌ است‌ و به‌ مقصد می‌شتابد و دروغ‌ نمی‌گوید. اگر چه‌ تأخیر نماید برایش‌ منتظر باش‌ زیرا كه‌ البتّه‌ خواهد آمد و درنگ‌ نخواهد نمود.
\s5
\v 4 اینك‌ جان‌ مرد متكبّر در او راست‌ نمی‌باشد، امّا مرد عادل‌ به‌ ایمان‌ خود زیست‌ خواهد نمود.
\v 5 به‌ درستی‌ كه‌ شراب‌ فریبنده‌ است‌ و مرد مغرور آرامی‌ نمی‌پذیرد، كه‌ شهوت‌ خود را مثل‌ عالم‌ اموات‌ می‌افزاید و خودش‌ مثل‌ موت‌، سیر نمی‌شود. بلكه‌ جمیع‌ امّت‌ها را نزد خود جمع‌ می‌كند و تمامی‌ قوم‌ها را برای‌ خویشتن‌ فراهم‌ می‌آورد.
\s5
\v 6 پس‌ آیا جمیع‌ ایشان‌ بر وی‌ مَثَلی‌ نخواهند زد و معمّای‌ طعن‌آمیز بر وی‌ (نخواهند آورد)؟ و نخواهند گفت‌: وای‌ بر كسی‌ كه‌ آنچه‌ را كه‌ از آن‌ وی‌ نیست‌ می‌افزاید؟ تا به‌ كی‌؟ و خویشتن‌ را زیر بار رهنها می‌نهد.
\v 7 آیا گزندگان‌ بر تو ناگهان‌ برنخواهند خاست‌ و آزارندگانت‌ بیدار نخواهند شد و تو را تاراج‌ نخواهند نمود؟
\v 8 چونكه‌ تو امّت‌های‌بسیاری‌ را غارت‌ كرده‌ای‌، تمامی‌ بقیه‌ قوم‌ها تو را غارت‌ خواهند نمود، به‌ سبب‌ خون‌ مردمان‌ و ظلمی‌ كه‌ بر زمین‌ و شهر و جمیع‌ ساكنانش‌ نموده‌ای‌.
\s5
\v 9 وای‌ بر كسی‌ كه‌ برای‌ خانه‌ خود بدی‌ را كسب‌ نموده‌ است‌ تا آشیانه‌ خود را بر جای‌ بلند ساخته‌، خویشتن‌ را از دست‌ بلا برهاند.
\v 10 رسوایی‌ را به‌ جهت‌ خانه‌ خویش‌ تدبیر كرده‌ای‌ به‌ اینكه‌ قوم‌های‌ بسیار را قطع‌ نموده‌ و بر ضدّ جان‌ خویش‌ گناه‌ ورزیده‌ای.
\v 11 زیراكه‌ سنگ‌ از دیوار فریاد برخواهد آورد و تیر از میان‌ چوبها آن‌ را جواب‌ خواهد داد.
\s5
\v 12 وای‌ بر كسی‌ كه‌ شهری‌ به‌ خون‌ بنا می‌كند و قریه‌ای‌ به‌ بی‌انصافی‌ استوار می‌نماید.
\v 13 آیا این‌ از جانب‌ یهوه‌ صبایوت‌ نیست‌ كه‌ قوم‌ها برای‌ آتش‌ مشقّت‌ می‌كشند و طوایف‌ برای‌ بطالت‌ خویشتن‌ را خسته‌ می‌نمایند؟
\v 14 زیرا كه‌ جهان‌ از معرفت‌ جلال‌ خداوند مملّو خواهد شد به‌ نحوی‌ كه‌ آبها دریا را مستور می‌سازد.
\s5
\v 15 وای‌ بر كسی‌ كه‌ همسایه‌ خود را می‌نوشاند و بر تو كه‌ زهر خویش‌ را ریخته‌، او را نیز مست‌ می‌سازی‌ تا برهنگی‌ او را بنگری‌.
\v 16 تو از رسوایی‌ به‌ عوض‌ جلال‌ سیر خواهی‌ شد. تو نیز بنوش‌ و غلفه‌ خویش‌ را منكشف‌ ساز. كاسه‌ دست‌ راست‌ خداوند بر تو وارد خواهد آمد و قی‌ رسوایی‌ بر جلال‌ تو خواهد بود.
\s5
\v 17 زیرا ظلمی‌ كه‌ بر لُبْنان‌ نمودی‌ و هلاكت‌ حیوانات‌ كه‌ آنها را ترسانیده‌ بود، تو را خواهد پوشانید. به‌ سبب‌ خون‌ مردمان‌ و ظلمی‌ كه‌ بر زمین‌ و شهر و بر جمیع‌ ساكنانش‌ رسانیدی‌.
\s5
\v 18 از بُتِ تراشیده‌ چه‌ فایده‌است‌ كه‌ سازنده‌ آن‌، آن‌ را بتراشد یا از بت‌ ریخته‌ شده‌ و معلّم‌ دروغ‌، كه‌ سازنده‌ آن‌ بر صنعت‌ خود توكّل‌ بنماید و بتهای‌ گُنگ‌ را بسازد.
\v 19 وای‌ بر كسی‌ كه‌ به‌ چوب‌ بگوید بیدار شو و به‌ سنگِ گنگ‌ كه‌ برخیز! آیا می‌شود كه‌ آن‌ تعلیم‌ دهد؟ اینك‌ به‌ طلا و نقره‌ پوشیده‌ می‌شود لكن‌ در اندرونش‌ مطلقاً روح‌ نیست‌.
\v 20 امّا خداوند در هیكل‌ قُدس‌ خویش‌ است‌ پس‌ تمامی‌ جهان‌ به‌ حضور وی‌ خاموش‌ باشد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 دعای‌ حَبَّقُوق‌ نبی‌ بر شُجونُوت‌.
\v 2 ای‌ خداوند چون‌ خبر تو را شنیدم‌ ترسان‌ گردیدم‌. ای‌ خداوند عمل‌ خویش‌ را در میان‌ سالها زنده‌ كن‌! در میان‌ سالها آن‌ را معروف‌ ساز و در حین‌ غضب‌ رحمت‌ را بیاد آور.
\s5
\v 3 خدا از تیمان‌ آمد و قدّوس‌ از جبلِ فاران‌، سِلاه‌. جلال‌ او آسمانها را پوشانید و زمین‌ از تسبیح‌ او مملّو گردید.
\s5
\v 4 پرتُوِ او مثل‌ نور بود و از دست‌ وی‌ شعاع‌ ساطع‌ گردید. و ستر قوّت‌ او در آنجا بود.
\v 5 پیش‌ روی‌ وی‌ وبا می‌رفت‌ و آتش‌ تب‌ نزد پایهای‌ او می‌بود.
\s5
\v 6 او بایستاد و زمین‌ را پیمود. او نظر افكند و امّت‌ها را پراكنده‌ ساخت‌ و كوههای‌ ازلی‌ جَستند و تلّهای‌ ابدی‌ خم‌ شدند. طریق‌های‌ او جاودانی‌ است‌.
\s5
\v 7 خیمه‌های‌ كوشان‌ را در بلا دیدم‌. و چادرهای‌ زمین‌ مدْیان‌ لرزان‌ شد.
\v 8 ای‌ خداوند آیا بر نهرها غضب‌ تو افروخته‌ شد یا خشم‌ تو بر نهرها و غیظ‌ تو بر دریا وارد آمد، كه‌ بر اسبان‌ خود و ارابه‌های‌ فتح‌مندی‌ خویش‌ سوار شدی‌؟
\s5
\v 9 كمان‌ تو تماماً برهنه‌ شد، موافق‌ قَسَمهایی‌ كه‌ در كلام‌ خود برای‌ اسباط‌خورده‌ای‌، سلاه‌. زمین‌ را به‌ نهرها مُنشَقّ ساختی‌.
\v 10 كوهها تو را دیدند و لرزان‌ گشتند و سیلاب‌ها جاری‌ شد. لجّه‌ آواز خود را داد و دستهای‌ خویش‌ را به‌ بالا برافراشت‌.
\s5
\v 11 آفتاب‌ و ماه‌ در بُرجهای‌ خود ایستادند. از نور تیرهایت‌ و از پرتو نیزه‌ برّاق‌ تو برفتند.
\v 12 با غضب‌ در جهان‌ خرامیدی‌، و با خشمْ امّت‌ها را پایمال‌ نمودی‌.
\s5
\v 13 برای‌ نجات‌ قوم‌ خویش‌ و خلاصی‌ مسیح‌ خود بیرون‌ آمدی‌. سر را از خاندان‌ شریران‌ زدی‌ و اساس‌ آن‌ را تا به‌ گردن‌ عریان‌ نمودی‌، سلاه‌.
\s5
\v 14 سر سرداران‌ ایشان‌ را به‌ عصای‌ خودشان‌ مجروح‌ ساختی‌، حینی‌ كه‌ مثل‌ گردباد آمدند تا مرا پراكنده‌ سازند. خوشی‌ ایشان‌ در این‌ بود كه‌ مسكینان‌ را در خَفیه‌ ببلعند.
\v 15 با اسبان‌ خود بر دریا و بر انبوه‌ آبهای‌ بسیار خرامیدی‌.
\s5
\v 16 چون‌ شنیدم‌ احشایم‌ بلرزید و از آواز آن‌ لبهایم‌ بجنبید، و پوسیدگی‌ به‌ استخوانهایم‌ داخل‌ شده‌، در جای‌ خود لرزیدم‌، كه‌ در روز تنگی‌ استراحت‌ یابم‌ هنگامی‌ كه‌ آن‌ كه‌ قوم‌ را ذلیل‌ خواهد ساخت‌، بر ایشان‌ حمله‌ آوَرَد.
\s5
\v 17 اگرچه‌ انجیر شكوفه‌ نیاوَرَد و میوه‌ در موْها یافت‌ نشود و حاصل‌ زیتون‌ ضایع‌ گردد و مزرعه‌ها آذوقه‌ ندهد، و گله‌ها از آغل‌ منقطع‌ شود و رمه‌ها در طویله‌ها نباشد،
\s5
\v 18 لیكن‌ من‌ در خداوند شادمان‌ خواهم‌ شد و در خدای‌ نجات‌ خویش‌ وجد خواهم‌ نمود.
\v 19 یهوه‌ خداوند قوّت‌ من‌ است‌ و پایهایم‌ را مثل‌ پایهای‌ آهو می‌گرداند و مرا بر مكان‌های‌ بلندم‌ خرامان‌ خواهد ساخت‌. برای‌ سالار مغنیان‌ بر ذوات‌ اوتار.

92
36-ZEP.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,92 @@
\id ZEP Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h ضفينيا
\toc1 ضفينيا
\toc2 ضفينيا
\toc3 zep
\mt1 ضفينيا
\s5
\c 1
\p
\v 1 كلام‌ خداوند كه‌ در ایام‌ یوشّیا ابن‌ آمون‌،پادشاه‌ یهودا، بر صَفَنْیا ابن‌ كوشی‌ ابن‌ جَدَلْیا ابن‌ اَمَرْیا ابن‌ حِزْقِیا نازل‌ شد.
\v 2 خداوند می‌گوید كه‌ همه‌ چیزها را از روی‌ زمین‌ بالّكل‌ هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 3 انسان‌ و بهایم‌ را هلاك‌ می‌سازم‌. مرغان‌ هوا و ماهیان‌ دریا و سنگهای‌ مصادم‌ را با شریران‌ هلاك‌ می‌سازم‌. و انسان‌ را از روی‌ زمین‌ منقطع‌ می‌نمایم‌. قول‌ خداوند این‌ است‌.
\s5
\v 4 و دست‌ خود را بر یهودا و بر جمیع‌ سَكَنه‌ اورشلیم‌ دراز می‌نمایم‌. و بقیه‌ بَعْل‌ و اسمهای‌ مؤبدان‌ و كاهنان‌ را از این‌ مكان‌ منقطع‌ می‌سازم‌.
\v 5 و آنانی‌ را كه‌ لشكر آسمان‌ را بر بامها می‌پرستند، و آن‌ پرستندگان‌ را كه‌ به‌ یهوه‌ قَسَم‌ می‌خورند و آنانی‌ را كه‌ به‌ مَلْكوم‌ سوگند می‌خورند،
\v 6 و آنانی‌ را كه‌ از پیروی‌ یهوه‌ مُرتَدّ شده‌اند، و آنانی‌ را كه‌ خداوند را نمی‌طلبند و از او مسألت‌ نمی‌نمایند.
\s5
\v 7 به‌ حضور خداوند یهوه‌ خاموش‌ باش‌، زیرا كه‌ روز خداوند نزدیك‌ است‌، چونكه‌ خداوند قربانی‌ای‌ مهیا كرده‌ است‌ و دعوت‌شدگان‌ خود را تقدیس‌ نموده‌ است‌.
\v 8 و در روز قربانی خداوند واقع‌ خواهد شد كه‌ من‌ بر سروران‌ و پسران‌ پادشاه‌ و همه‌ آنانی‌ كه‌ لباس‌ بیگانه‌ می‌پوشند عقوبت‌ خواهم‌ رسانید.
\v 9 و در آن‌ روز بر همه‌ آنانی‌ كه‌ برآستانه‌ می‌جَهَند عقوبت‌ خواهم‌ رسانید و بر آنانی‌ كه‌ خانه‌ خداوند خود را از ظلم‌ و فریب‌ پر می‌سازند.
\s5
\v 10 و خداوند می‌گوید كه‌ در آن‌ روز صدای‌ نعره‌ای‌ از دروازه‌ ماهی‌ و وِلوِله‌ای‌ از محلّه‌ دوّم‌ و شكستگی‌ عظیمی‌ از تلّها مسموع‌ خواهد شد.
\v 11 ای‌ ساكنان‌ مَكْتیش‌ ولوله‌ نمایید زیرا كه‌ تمامی‌ قوم‌ كنعان‌ تلف‌ شده‌ و همه‌ آنانی‌ كه‌ نقره‌ را برمی‌دارند منقطع‌ گردیده‌اند.
\s5
\v 12 و در آنوقت‌ اورشلیم‌ را به‌ چراغها تفتیش‌ خواهم‌ نمود و بر آنانی‌ كه‌ بر دُرْدهای‌ خود نشسته‌اند و در دلهای‌ خود می‌گویند خداوند نه‌ نیكویی‌ می‌كند و نه‌ بدی‌، عقوبت‌ خواهم‌ رسانید.
\v 13 بنابراین‌، دولت‌ ایشان‌ تاراج‌ و خانه‌های‌ ایشان‌ خراب‌ خواهد شد؛ و خانه‌ها بنا خواهند نمود، امّا در آنها ساكن‌ نخواهند شد و تاكستانها غرس‌ خواهند كرد، امّا شراب‌ آنها را نخواهند نوشید.
\s5
\v 14 روز عظیم‌ خداوند نزدیك‌ است‌، نزدیك‌ است‌ و بزودی‌ هرچه‌ تمام‌تر می‌رسد. آواز روز خداوند مسموع‌ است‌ و مرد زورآور در آن‌ به‌ تلخی‌ فریاد برخواهد آورد.
\v 15 آن‌ روز، روز غضب‌ است‌، روز تنگی‌ و اضطراب‌، روز خرابی‌ و ویرانی‌، روزِ تاریكی‌ و ظلمت‌، روز ابرها و ظلمتِ غلیظ‌،
\v 16 روز كَرِنّا و هنگامه‌ جنگ‌ به‌ ضدّ شهرهای‌ حصاردار و به‌ ضدّ برجهای‌ بلند.
\s5
\v 17 و مردمان‌ را چنان‌ به‌ تنگ‌ می‌آورم‌ كه‌ كورانه‌ راه‌ خواهند رفت‌ زیرا كه‌ به‌ خداوند گناه‌ ورزیده‌اند. پس‌ خون‌ ایشان‌ مثل‌ غبار و گوشت‌ ایشان‌ مانند سرگین‌ ریخته‌ خواهد شد.
\v 18 در روز غضبِ خداوند نه‌ نقره‌ و نه‌ طلای‌ ایشان‌ ایشان‌ را تواند رهانید و تمامی‌ جهان‌ از آتش‌ غیرت‌ او سوخته‌ خواهدشد، زیرا كه‌ بر تمامی‌ ساكنان‌ جهان‌ هلاكتی‌ هولناك‌ وارد خواهد آورد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 ای‌ امّتی‌ كه‌ حیا ندارید، فراهم‌ آیید و جمع بشوید!
\v 2 قبل‌ از آنكه‌ حُكم‌ نتاج‌ بیاورد و آن‌ روز مثل‌ كاه‌ بگذرد؛ قبل‌ از آنكه‌ حدّت‌ خشم‌ خداوند بر شما وارد آید؛ قبل‌ از آنكه‌ روز خشم‌ خداوند بر شما برسد.
\v 3 ای‌ جمیع‌ حلیمانِ زمین‌ كه‌ احكام‌ او را بجا می‌آورید، عدالت‌ را بطلبید و تَواضع‌ را بجویید، شاید كه‌ در روز خشم‌ خداوند مستور شوید.
\s5
\v 4 زیرا كه‌ غَزَّه‌ متروك‌ می‌شود و اَشْقَلُون‌ ویران‌ می‌گردد و اَهل‌ اَشْدُود را در وقت‌ ظهر اخراج‌ می‌نمایند و عَقْرُوْن‌ از ریشه‌ كنده‌ می‌شود.
\v 5 وای‌ بر امّت‌ كَریتیان‌ كه‌ بر ساحل‌ دریا ساكنند. ای‌ كنعان‌، ای‌ زمین‌ فِلِسطینیان‌ كلام‌ خداوند به‌ ضدّ شما است‌ و من‌ تو را چنان‌ هلاك‌ می‌كنم‌ كه‌ كسی‌ در تو ساكن‌ نخواهد بود،
\s5
\v 6 و ساحل‌ دریا موضع‌ مرتع‌های‌ شبانان‌ و آغلهای‌ گوسفندان‌ خواهد بود،
\v 7 و ساحل‌ دریا برای‌ بقیه‌ خاندان‌ یهودا خواهد بود تا در آن‌ بچرند. شبگاهان‌ در خانه‌های‌ اَشْقَلون‌ خواهند خوابید زیرا یهوه‌ خدایشان‌ ازایشان‌ تفقّد نموده‌، اسیران‌ ایشان‌ را باز خواهد آورد.
\s5
\v 8 ملامت‌ موآب‌ و سرزنش‌ بنی‌عَمُّون‌ را شنیدم‌ كه‌ چگونه‌ قوم‌ مرا ملامت‌ می‌كنند و بر سرحدِّ ایشان‌ فخر می‌نمایند.
\v 9 بنابراین‌، یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ اسرائیل‌ می‌گوید: به‌ حیات‌ خودم‌ قَسم‌ كه‌ موآب‌ مثل‌ سَدوم‌ و بنی‌عَمّون‌ مثل‌ عَمّوره‌ خواهد شد. محّل‌ خارها و حفره‌های‌ نمك‌ و ویرانی‌ ابدی‌ خواهد شد. بقیۀ قوم‌ من‌ آنها را غارت‌ خواهند نمود و بقیه‌ امّت‌ من‌ ایشان‌ را به‌ تصرّف‌ خواهند آورد.
\s5
\v 10 این‌ به‌ سبب‌ تكبّر ایشان‌ بر ایشان‌ وارد خواهد آمد زیرا كه‌ قوم‌ یهوه‌ صبایوت‌ را ملامت‌ نموده‌، بر ایشان‌ فخر كردند.
\v 11 پس‌ خداوند به‌ ضدّ ایشان‌ مهیب‌ خواهد بود زیرا كه‌ تمامی‌ خدایان‌ جهان‌ را زایل‌ خواهد ساخت‌ و جمیع‌ جزایر امّت‌ها هر كدام‌ از جای‌ خود او را عبادت‌ خواهند كرد.
\s5
\v 12 و شما نیز ای‌ حَبَشیان‌ به‌ شمشیر من‌ كشته‌ خواهید شد.
\v 13 و دست‌ خود را بر زمین‌ شمال‌ دراز كرده‌، آشور را هلاك‌ خواهد كرد و نینوی‌ را به‌ ویرانی‌ و به‌ زمین‌ خشك‌ مثل‌ بیابان‌ مبدّل‌ خواهد نمود.
\v 14 و گله‌ها و تمامی‌ حیوانات‌ امّت‌ها در میانش‌خواهند خوابید و مرغ‌ سقّا و خارپشت‌ بر تاجهای‌ ستونهایش‌ منزل‌ خواهند گرفت‌ و آواز سراینده‌ از پنجره‌هایش‌ مسموع‌ خواهد شد و خرابی‌ بر آستانه‌هایش‌ خواهد بود زیرا كه‌ چوب‌ سرو آزادش‌ را برهنه‌ خواهد كرد.
\s5
\v 15 این‌ است‌ شهر فرحناك‌ كه‌ در اطمینان‌ ساكن‌ می‌بود و در دل‌ خود می‌گفت‌: «من‌ هستم‌ و غیر از من‌ دیگری‌ نیست‌؛ من‌ هستم‌ و غیر از من‌ دیگری‌ نیست‌.» چگونه‌ خراب‌ شد! خوابگاه‌ حیوانات‌ گردیده‌ است‌! هر كه‌ از آن‌ عبور كند بر آن‌ سخریه‌ كرده‌، دست‌ خود را خواهد جنبانید!
\s5
\c 3
\p
\v 1 وای‌ بر شهر فتنه‌ انگیزِ نجسِ ظلم‌ كننده‌!
\v 2 آواز را نمی‌شنود و تأدیب‌ را نمی‌پذیرد و بر خداوند توكّل‌ نمی‌نماید و بر خدای‌ خود تقرّب‌ نمی‌جوید.
\s5
\v 3 سرورانش‌ در اندرونش‌ شیران‌ غرّان‌ و داورانش‌ گرگان‌ شب‌ كه‌ چیزی‌ تا صبح‌ باقی‌ نمی‌گذارند.
\v 4 انبیایش‌ مغرور و خیانتكارند. كاهنانش‌ قدس‌ را نجس‌ می‌سازند و به‌ شریعت‌ مخالفت‌ می‌ورزیدند.
\s5
\v 5 خداوند در اندرونش‌ عادل‌ است‌ و بی‌انصافی‌ نمی‌نماید. هر بامداد حكم‌ خود را روشن‌ می‌سازد و كوتاهی‌ نمی‌كند، امّا مرد ظالم‌ حیا را نمی‌داند.
\s5
\v 6 امّت‌ها را منقطع‌ ساخته‌ام‌ كه‌ برجهای‌ ایشان‌ خراب‌ شده‌ است‌ و كوچه‌های‌ ایشان‌ را چنان‌ ویران‌ كرده‌ام‌ كه‌ عبور كننده‌ای‌ نباشد. شهرهای‌ ایشان‌ چنان‌ منهدم‌ گردیده‌ است‌ كه‌ نه‌ انسانی‌ و نه‌ ساكنی‌ باقی‌ مانده‌ است‌.
\v 7 و گفتم‌: كاش‌ كه‌ از من‌ می‌ترسیدی‌ و تأدیب‌ را می‌پذیرفتی‌. تا آنكه‌ مسكن‌ او معدوم نمی‌شد، موافق‌ هر آنچه‌ بر او تعیین‌ نموده‌ بودم‌. لكن‌ ایشان‌ صبح‌ زود برخاسته‌، اعمال‌ خود را فاسد گردانیدند.
\s5
\v 8 بنابراین‌ خداوند می‌گوید: برای‌ من‌ منتظر باشید تا روزی‌ كه‌ به‌ جهت‌ غارت‌ برخیزم‌ زیرا كه‌ قصد من‌ این‌ است‌ كه‌ امّت‌ها را جمع‌ نمایم‌ و ممالك‌ را فراهم‌ آورم‌ تا غضب‌ خود و تمامی‌ حدّت‌ خشم‌ خویش‌ را بر ایشان‌ بریزم‌ زیرا كه‌ تمامی‌ جهان‌ به‌ آتش‌ غیرت‌ من‌ سوخته‌ خواهد شد.
\s5
\v 9 زیرا كه‌ در آن‌ زمان‌، زبان‌ پاك‌ به‌ امّت‌ها باز خواهم‌ داد تا جمیع‌ ایشان‌ اسم‌ یهوه‌ را بخوانند و به‌ یك‌ دل‌ او را عبادت‌ نمایند.
\v 10 از ماورای‌ نهرهای‌ حَبَش‌ پرستندگانم‌ یعنی‌ دختر پراكندگانم‌ هدیه‌ای‌ برای‌ من‌ خواهند آورد.
\v 11 در آن‌ روز از همه‌ اعمالت‌ كه‌ به‌ من‌ عصیان‌ ورزیده‌ای‌ خجل‌ نخواهی‌ شد زیرا كه‌ در آن‌ زمان‌ آنانی‌ را كه‌ از تكبّر تو مسرورند، از میانت‌ دور خواهم‌ كرد و بار دیگر در كوه‌ مقدّس‌ من‌ تكبّر نخواهی‌ نمود.
\s5
\v 12 امّا در میان‌ تو قومی‌ ذلیل‌ و مسكین‌ باقی‌ خواهم‌ گذاشت‌ و ایشان‌ بر اسم‌ خداوند توكّل‌ خواهند نمود.
\v 13 و بقیه‌ اسرائیل‌ بی‌انصافی‌ نخواهند نمود و دروغ‌ نخواهند گفت‌ و در دهان‌ ایشان‌ زبان‌ فریبنده‌ یافت‌ نخواهد شد زیرا كه‌ ایشان‌ چرا كرده‌، به‌ آرامی‌ خواهند خوابید و ترساننده‌ای‌ نخواهد بود.
\s5
\v 14 ای‌ دختر صهیون‌ ترنّم‌ نما! ای‌ اسرائیل‌ آواز شادمانی‌ بده‌! ای‌ دختر اورشلیم‌ به‌ تمامی‌ دل‌ شادمان‌ شو و وجد نما !
\v 15 خداوند عقوبت‌های‌ تو را برداشته‌ و دشمنانت‌ را دور كرده‌ است‌. یهوه‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ در میان‌ تو است‌ پس‌ بار دیگر بلارا نخواهی‌ دید.
\v 16 در آن‌ روز به‌ اورشلیم‌ گفته‌ خواهد شد كه‌ مترس‌! ای‌ صهیون‌ دستهای‌ تو سُست‌ نشود!
\s5
\v 17 یهوه‌ خدایت‌ در میان‌ تو قدیر است‌ و نجات‌ خواهد داد. او بر تو شادی‌ بسیار خواهد نمود و در محبّت‌ خود آرامی‌ خواهد یافت‌ و با سرودها بر تو شادی‌ خواهد نمود.
\v 18 آنانی‌ را كه‌ به‌ جهت‌ عیدها محزون‌ می‌باشند و از آن‌ تو هستند، جمع‌ خواهم‌ نمود كه‌ عار بر ایشان‌ بار سنگین‌ می‌بود.
\s5
\v 19 اینك‌ در آن‌ زمان‌ برهمه‌ آنانی‌ كه‌ بر تو ظلم‌ می‌كردند، مكافات‌ خواهم‌ رسانید و لنگان‌ را خواهم‌ رهانید و رانده‌ شدگان‌ را جمع‌ خواهم‌ كرد و آنانی‌ را كه‌ عار ایشان‌ در تمامی‌ زمین‌ می‌بود محّل‌ تسبیح‌ و اسم‌ خواهم‌ گردانید.
\v 20 در آن‌ زمان‌ شما را در خواهم‌ آورد و در آن‌ زمان‌ شما را جمع‌ خواهم‌ كرد زیرا خداوند می‌گوید: حینی‌ كه‌ اسیران‌ شما را بنظر شما باز آورم‌، آنگاه‌ شما را در میان‌ تمامی‌ قوم‌های‌ زمین‌ محلّ اسم‌ و تسبیح‌ خواهم‌ گردانید.

67
37-HAG.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,67 @@
\id HAG Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h حجی
\toc1 حجی
\toc2 حجی
\toc3 hag
\mt1 حجی
\s5
\c 1
\p
\v 1 در روز اوّل‌ ماه‌ ششم‌ از سال‌ دوّمِ داریوش پادشاه‌، كلام‌ خداوند به‌ واسطه‌ حَجَّی‌نبی‌ و به‌ زَرُبّابِل‌ بن‌ شألْتِیئِیل‌ والی‌ یهودا و به‌ یهُوْشَع‌ بن‌ یهُوصادق‌ رئیس‌ كَهَنه‌ رسیده‌، گفت‌:
\v 2 یهوه‌ صبایوت‌ تكلّم‌ نموده‌، چنین‌ می‌فرماید: این‌ قوم‌ می‌گویند وقتِ آمدن‌ ما یعنی‌ وقت‌ بنا نمودن‌ خانه‌ خداوند نرسیده‌ است‌.
\s5
\v 3 پس‌ كلام‌ خداوند به‌ واسطه‌ حَجَّی‌ نبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 4 آیا وقت‌ شماست‌ كه‌ شما در خانه‌های‌ مُسَقَّف‌ خود ساكن‌ شوید و این‌ خانه‌ خراب‌ بماند؟
\v 5 پس‌ حال‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید دل‌ خود را به‌ راههای‌ خویش‌ مشغول‌ سازید.
\v 6 بسیار كاشته‌اید و اندك‌ حاصل‌ می‌كنید. می‌خورید امّا سیر نمی‌شوید و می‌نوشید لیكن‌ سیراب‌ نمی‌گردید. (رخت‌) می‌پوشید امّا گرم‌ نمی‌شوید و آنكه‌ مُزد می‌گیرد، مزد خویش‌ را در كیسه‌ سوراخ‌دار می‌گذارد.
\s5
\v 7 پس‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: دل‌ خود را به‌ راههای‌ خود مشغول‌ سازید.
\v 8 به‌ كوه‌ برآمده‌ وچوب‌ آورده‌، خانه‌ را بنا نمایید و خداوند می‌گوید: از آن‌ راضی‌ شده‌، جلال‌ خواهم‌ یافت‌.
\v 9 منتظر بسیار بودید و اینك‌ كم‌ شد و چون‌ آن‌ را به‌ خانه‌ آوردید من‌ بر آن‌ دمیدم‌. یهوه‌ صبایوت‌ می‌پرسد كه‌ سبب‌ این‌ چیست‌؟ سبب‌ این‌ است‌ كه‌ خانه‌ من‌ خراب‌ می‌ماند و هركدام‌ از شما به‌ خانه‌ خویش‌ می‌شتابید.
\s5
\v 10 از این‌ سبب‌، آسمانهابخاطر شما از شبنم‌ باز داشته‌ می‌شود و زمین‌ از محصولش‌ بازداشته‌ می‌گردد.
\v 11 و من‌ بر زمین‌ و بر كوهها و بر غلّه‌ و عصیر انگور و روغن‌ زیتون‌ و بر هر آنچه‌ زمین‌ می‌رویاند و بر انسان‌ و بهایم‌ و تمامی‌ مشقّت‌های‌ دستها خشكسالی‌ را خواندم‌.
\s5
\v 12 آنگاه‌ زَرُبابِل‌ بن‌ شَأَلْتَیئیل‌ و یهوشَع‌ بن‌ یهُو صادق‌ رئیس‌ كَهَنَه‌ و تمامی‌ بقیه‌ قوم‌ به‌ قول‌ یهوه‌ خدای‌ خود و به‌ كلام‌ حَجَّی‌ نبی‌ چنانكه‌ یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ او را فرستاده‌ بود گوش‌ دادند، و قوم‌ از خداوند ترسیدند.
\v 13 و حَجَّی‌، رسولِ خداوند، پیغام‌ خداوند را برای‌ قوم‌ بیان‌ كرده‌، گفت‌: خداوند می‌گوید كه‌ من‌ با شما هستم‌.
\s5
\v 14 و خداوند روح‌ زَرُبابِل‌ بن‌ شَأَلْتَیئیل‌ والی‌ یهودا و روح‌ یهوشَع‌ بن‌ یهُوصادق‌، رئیس‌ كَهَنَه‌، و روح‌ تمامی‌ بقیه‌ قوم‌ را برانگیزانید تا بروند و در خانه‌ یهوه‌ صبایوت‌ خدای‌ خود به‌ كار پردازند.
\v 15 در روز بیست‌ و چهارم‌ ماه‌ ششم‌ از سال‌ دوّمِ داریوش‌ پادشاه‌، این‌ واقع‌ شد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 در روز بیست‌ و یكمِ ماه‌ هفتم‌، كلام ‌خداوند بواسطه‌ حَجَّی‌ نبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 2 زَرُبابِل‌ بن‌ شَأَلْتَیئیل‌ والی‌ یهودا و یهُوْشع‌ بن‌ یهْوصادق‌ رئیس‌ كَهَنَه‌، و بقیه‌ قوم‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو:
\s5
\v 3 كیست‌ در میان‌ شما كه‌ باقی‌ مانده‌ و این‌ خانه‌ را در جلال‌ نخستینش‌ دیده‌ باشد؟ پس‌الا´ن‌ در نظر شما چگونه‌ می‌نماید؟ آیا در نظر شما ناچیز نمی‌نماید؟
\v 4 امّا الا´ن‌ خداوند می‌گوید: ای‌ زَرُبابِل‌ قوی‌ دل‌ باش‌ و ای‌ یهوشَع‌ بن‌ یهُوصادق‌ رئیس‌ كَهَنَه‌ قوّی‌ دل‌ باش‌ و ای‌ تمامی‌ قوم‌ زمین‌ قوّی‌ دل‌ باشید و خداوند می‌فرماید كه‌ مشغول‌ بشوید زیرا كه‌ من‌ با شما هستم‌. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\v 5 برحسب‌ كلام‌ آن‌ عهدی‌ كه‌ در حین‌ بیرون‌ آوردن‌ شما از مصر با شما بستم‌ و چونكه‌ روح‌ من‌ در میان‌ شما قایم‌ می‌باشد، ترسان‌ مباشید.
\s5
\v 6 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: یك‌ دفعه‌ دیگر و آن‌ نیز بعد از اندك‌ زمانی‌، آسمانها و زمین‌ و دریا و خشكی‌ را متزلزل‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 7 و تمامی‌ امّت‌ها را متزلزل‌ خواهم‌ ساخت‌ و فضیلت‌ جمیع‌ امّت‌ها خواهند آمد و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ این‌ خانه‌ را از جلال‌ پر خواهم‌ ساخت‌.
\s5
\v 8 یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: نقره‌ از آن‌ من‌ و طلا از آن‌ من‌ است‌.
\v 9 یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: جلالِ آخرِ این‌ خانه‌ از جلال‌ نخستینش‌ عظیم‌تر خواهد بود و در این‌ مكان‌، سلامتی‌ را خواهم‌ بخشید. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\s5
\v 10 در روز بیست‌ و چهارم‌ ماه‌ نهم‌ از سال‌ دوّمِ داریوش‌، كلام‌ خداوند بواسطه‌ حَجَّی‌ نبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 11 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: از كاهنان‌ درباره‌ شریعت‌ سؤال‌ كن‌ و بپرس‌.
\v 12 اگر كسی‌ گوشت‌ مقدّس‌ را در دامن‌ جامه‌ خود بردارد و دامنش‌ به‌ نان‌ یا آش‌ یا شراب‌ یا روغن‌ یا به‌ هر قسم‌ خوراك‌ دیگر برخورَدْ، آیا آن‌ مقدّس‌خواهد شد؟ و كاهنان‌ جواب‌ دادند كه‌ نی‌.
\s5
\v 13 پس‌ حَجّی‌ پرسید: اگر كسی‌ كه‌ از میتی‌ نجس‌ شده‌ باشد، یكی‌ از اینها را لمس‌ نماید، آیا آن‌ نجس‌ خواهد شد؟ و كاهنان‌ در جواب‌ گفتند كه‌ نجس‌ خواهد شد.
\v 14 پس‌ حَجَّی‌ تكلّم‌ نموده‌، گفت‌: خداوند می‌فرماید این‌ قوم‌ همچنین‌ هستند و این‌ امّت‌ به‌ نظر من‌ همچنین‌ می‌باشند و همه‌ اعمال‌ دستهای‌ ایشان‌ چنین‌ است‌ و هر هدیه‌ای‌ كه‌ در آنجا می‌برند نجس‌ می‌باشد.
\s5
\v 15 و الا´ن‌ دل‌ خود را مشغول‌ سازید از این‌ روز و قبل‌ از این‌، پیش‌ از آنكه‌ سنگی‌ برسنگی‌ در هیكل‌ خداوند گذاشته‌ شود.
\v 16 در تمامی‌ این‌ ایام‌ چون‌ كسی‌ به‌ توده‌ بیست‌ (مَنْ) می‌آمد فقط‌ ده‌ (مَنْ) بود و چون‌ كسی‌ به‌ میخانه‌ می‌آمد تا پنجاه‌ رطل‌ از آن‌ بكشَدْ، فقط‌ بیست‌ رطل‌ بود.
\v 17 و شما را و تمامی‌ اعمال‌ دستهای‌ شما را به‌ باد سموم‌ و یرَقان‌ و تگرگ‌ زدم‌. لیكن‌ خداوند می‌گوید بسوی‌ من‌ بازگشت‌ ننمودید.
\s5
\v 18 الا´ن‌ دل‌ خود را مشغول‌ سازید از این‌ روز به‌ بعد، یعنی‌ از روز بیست‌ و چهارم‌ ماه‌ نهم‌، از روزی‌ كه‌ بنیاد هیكل‌ خداوند نهاده‌ شد، دل‌ خود را مشغول‌ سازید.
\v 19 آیا تخم‌ هنوز در انبار است‌ و مَوْ و انجیر و انار و درخت‌ زیتون‌ هنوز میوه‌ خود را نیاورده‌اند؟ از این‌ روز بركت‌ خواهم‌ داد.
\s5
\v 20 و كلام‌ خداوند بار دوّم‌ در بیست‌ و چهارم‌ ماه‌ بر حَجَّی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 21 زَرُبّابِل‌ والی‌ یهودا را خطاب‌ كرده‌، بگو: من‌ آسمانها و زمین‌ را متزلزل‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 22 و كرسی‌ ممالك‌ راواژگون‌ خواهم‌ نمود و قوّت‌ ممالك‌ امّت‌ها را هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌ و ارابه‌ها و سواران‌ آنها را سرنگون‌ خواهم‌ كرد و اسبها و سواران‌ آنها به‌ شمشیر یكدیگر خواهند افتاد.
\s5
\v 23 یهوه‌ صبایوت‌می‌گوید: در آن‌ روز ای‌ بنده‌ من‌ زَرُبابِل‌ بن‌ شَاَلْتیئیل‌، تو را خواهم‌ گرفت‌ و خداوند می‌گوید كه‌ تو را مثل‌ نگین‌ خاتم‌ خواهم‌ ساخت‌ زیرا كه‌ من‌ تو را برگزیده‌ام‌. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.

342
38-ZEC.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,342 @@
\id ZEC Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h زکريا
\toc1 زکريا
\toc2 زکريا
\toc3 zec
\mt1 زکريا
\s5
\c 1
\p
\v 1 در ماه‌ هشتم‌ از سال‌ دوّم‌ داریوش‌، كلام‌ خداوند بر زَكَرّیا ابن‌ بَرَكیا ابن‌ عدُّوی‌ نبی‌ نازل‌ شده‌، گفت:
\v 2 « خداوند بر پدران‌ شما بسیار غضبناك‌ بود.
\v 3 پس‌ به‌ ایشان‌ بگو: یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید بسوی‌ من‌ بازگشت‌ كنید. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌. و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: من‌ به‌ سوی‌ شما رجوع‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 4 شما مثل‌ پدران‌ خود مباشید كه‌ انبیا سَلَف‌ ایشان‌ را ندا كرده‌، گفتند یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید از راههای‌ زشت‌ خود و از اعمال‌ بد خویش‌ بازگشت‌ نمایید، امّا خداوند می‌گوید كه‌ ایشان‌ نشنیدند و به‌ من‌ گوش‌ ندادند.
\v 5 پدران‌ شما كجا هستند و آیا انبیا همیشه‌ زنده‌ می‌مانند؟
\v 6 لیكن‌ كلام‌ و فرایض‌ من‌ كه‌ به‌ بندگان‌ خود انبیا امرفرموده‌ بودم‌، آیا پدران‌ شما را در نگرفت‌؟ و چون‌ ایشان‌ بازگشت‌ نمودند، گفتند چنانكه‌ یهوه‌ صبایوت‌ قصد نمود كه‌ موافق‌ راهها و اعمال‌ ما به‌ ما عمل‌ نماید همچنان‌ به‌ ما عمل‌ نموده‌ است‌.»
\s5
\v 7 در روز بیست‌ و چهارم‌ ماه‌ یازدهم‌ كه‌ ماه‌ شَباط‌ باشد، از سال‌ دوّم‌ داریوش‌، كلام‌ خداوند بر زَكَریا ابن‌ بَرَكیا ابن‌ عِدّوُی‌ نبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 8 در وقت‌ شب‌ دیدم‌ كه‌ اینك‌ مردی‌ بر اسب‌ سرخ‌ سوار بود و در میان‌ درختان‌ آس‌ كه‌ در وادی‌ بودایستاده‌ و در عقب‌ او اسبان‌ سرخ‌ و زرد و سفید بود.
\v 9 و گفتم‌: «ای‌ آقایم‌ اینها چیستند؟» و فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود، مرا گفت‌: «من‌ تو را نشان‌ می‌دهم‌ كه‌ اینها چیستند.»
\s5
\v 10 پس‌ آن‌ مرد كه‌ در میان‌ درختان‌ آس‌ ایستاده‌ بود، جواب‌ داد و گفت‌: «اینها كسانی‌ می‌باشند كه‌ خداوند ایشان‌ را برای‌ تردّد نمودن‌ در جهان‌ فرستاده‌ است‌.»
\v 11 و ایشان‌ به‌ فرشته‌ خداوند كه‌ در میان‌ درختان‌ آس‌ ایستاده‌ بود جواب‌ داده‌، گفتند: «ما در جهان‌ تردّد نموده‌ایم‌ و اینك‌ تمامی‌ جهان‌ مستریح‌ و آرام‌ است‌.»
\s5
\v 12 و فرشته‌ خداوند جواب‌ داده‌، گفت‌: «ای‌ یهوه‌ صبایوت‌ تا به‌ كی‌ بر اورشلیم‌ و شهرهای‌ یهودا كه‌ در این‌ هفتاد سال‌ غضبناك‌ می‌بودی‌ رحمت‌ نخواهی‌ نمود؟»
\v 13 و خداوند با سخنان‌ نیكو و كلام‌ تسلّی‌آمیز آن‌ فرشته‌ای‌ را كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود جواب‌ داد.
\s5
\v 14 پس‌ فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود مرا گفت‌: «ندا كرده‌ بگو یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: در باره‌ اورشلیم‌ و صَهْیون‌ غیرت‌ عظیمی‌ داشتم‌.
\v 15 و برامّت‌های‌ مطمئن‌ سخت‌ غضبناك‌ شدم‌ زیرا كه‌ اندك‌ غضبناك‌ می‌بودم‌ لیكن‌ ایشان‌ بلا را زیاده‌ كردند.
\s5
\v 16 بنابراین‌ خداوند چنین‌ می‌گوید: به‌ اورشلیم‌ با رحمت‌ها رجوع‌ خواهم‌ نمود و خانه‌ من‌ در آن‌ بنا خواهد شد. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌ و ریسمانكاری‌ براورشلیم‌ كشیده‌ خواهد شد.
\v 17 بار دیگر ندا كرده‌، بگو كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: شهرهای‌ من‌ بار دیگر به‌ سعادتمندی‌ لبریز خواهد شد و خداوند صَهْیون‌ را باز تسلّی‌ خواهـد داد و اورشلیم‌ را بار دیگر خواهد برگزید.»
\s5
\v 18 پس‌ چشمان‌ خود را برافراشته‌، نگریستم‌ و اینك‌ چهار شاخ‌ بود.
\v 19 و به‌ فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود گفتم‌: «اینها چیستند؟» او مرا گفت‌: «اینها شاخها می‌باشند كه‌ یهودا و اسرائیل‌ و اورشلیم‌ را پراكنده‌ ساخته‌اند.»
\s5
\v 20 و خداوند چهار آهنگر به‌ من‌ نشان‌ داد.
\v 21 و گفتم‌: «اینان‌ برای‌ چه‌ كار می‌آیند؟» او در جواب‌ گفت‌: «آنها شاخها می‌باشند كه‌ یهودا را چنان‌ پراكنده‌ نموده‌اند كه‌ احدی‌ سر خود را بلند نمی‌تواند كرد. و اینها می‌آیند تا آنها را بترسانند و شاخهای‌ امّت‌هایی‌ را كه‌ شاخ‌ خود را بر زمین‌ یهودا برافراشته‌، آن‌ را پراكنده‌ ساخته‌اند بیرون‌ افكننـد.»
\s5
\c 2
\p
\v 1 و چشمان‌ خود را برافراشته‌، نگریستم‌ و مردی‌ كه‌ ریسمانكاری‌ به‌ دست‌ خود داشت‌ دیدم‌.
\v 2 و گفتم‌ كه‌ «كجا می‌روی‌؟» او مرا گفت‌: «به‌ جهت‌ پیمودن‌ اورشلیم‌ تا ببینم‌ عرضش‌ چه‌ و طولش‌ چه‌ می‌باشد.»
\s5
\v 3 و اینك‌ فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود بیرون‌ رفت‌ و فرشته‌ دیگر برای‌ ملاقات‌ وی‌ بیرون‌ آمده‌،
\v 4 وی‌ را گفت‌: «بشتاب‌ و این‌ جوان‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: اورشلیم‌ به‌ سبب‌ كثرت‌مردمان‌ و بهایمی‌ كه‌ در اندرونش‌ خواهند بود، مثل‌ دهات‌ بی‌حصار مسكون‌ خواهد شد.
\v 5 و خداوند می‌گوید كه‌ من‌ به‌ اطرافش‌ دیواری‌ آتشین‌ خواهم‌ بود و در اندرونش‌ جلال‌ خواهم‌ بود.
\s5
\v 6 هان‌ هان‌ خداوند می‌گوید از زمین‌ شمال‌ بگریزید زیرا كه‌ شما را مثل‌ چهار باد آسمان‌ پراكنده‌ ساخته‌ام‌. قول‌ خداوند این‌ است‌.
\v 7 هان‌ ای‌ صهیون‌ كه‌ با دختر بابل‌ ساكن‌ هستی‌، خویشتن‌ را رستگار ساز.
\s5
\v 8 زیرا یهوه‌ صبایوت‌ كه‌ مرا بعد از جلال‌ نزد امّت‌هایی‌ كه‌ شما را غارت‌ كردند فرستاده‌ است‌، چنین‌ می‌گوید كه‌ هر كه‌ شما را لمس‌ نماید مردمك‌ چشم‌ او را لمس‌ نموده‌ است‌.
\v 9 «زیرا اینك‌ من‌ دست‌ خود را بر ایشان‌ خواهم‌ افشاند و ایشان‌ غارت‌ بندگان‌ خودشان‌ خواهند شد و شما خواهید دانست‌ كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ مرا فرستاده‌ است‌ .
\s5
\v 10 ای‌ دختر صهیون‌ ترنّم‌ نما و شادی‌ كن‌ زیرا خداوند می‌گوید كه‌ اینك‌ می‌آیم‌ و در میان‌ تو ساكن‌ خواهم‌ شد.
\v 11 و در آن‌ روز امّت‌های‌ بسیار به‌ خداوند مُلْصَق‌ شده‌، قوم‌ من‌ خواهند شد و من‌ در میان‌ تو سُكنی‌ خواهم‌ گرفت‌ و خواهی‌ دانست‌ كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ مرا نزد تو فرستاده‌ است‌.
\s5
\v 12 و خداوند یهودا را در زمین‌ مقدّس‌ برای‌ مِلك‌ خود به‌ تصرّف‌ خواهد آورد و اورشلیم‌ را بار دیگر خواهد برگزید.
\v 13 ای‌ تمامی‌ بشر به‌ حضور خداوند خاموش‌ باشید زیرا كه‌ او از مسكن‌ مقدّس‌ خود برخاسته‌ است‌.»
\s5
\c 3
\p
\v 1 و یهُوشَعْ رئیس کهنه را به من نشان داد که به‌ حضور فرشته‌ خداوند ایستاده‌ بود وشیطان‌ به‌ دست‌ راست‌ وی‌ ایستاده‌، تا با او مخاصمه‌ نماید.
\v 2 و خداوند به‌ شیطان‌ گفت‌: «ای‌ شیطان‌ خداوند تو را نهیب‌ نماید! خداوند كه‌ اورشلیم‌ را برگزیده‌ است‌ تو را نهیب‌ نماید. آیا این‌ نیم‌سوزی‌ نیست‌ كه‌ از میان‌ آتش‌ ربوده‌ شده‌ است‌؟»
\v 3 و یهُوشعْ به‌ لباس‌ پلید ملبّس‌ بود و به‌ حضور فرشته‌ ایستاده‌ بود.
\s5
\v 4 و آنانی‌ را كه‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ بودند خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «لباس‌ پلید را از برش‌ بیرون‌ كنید.» و او را گفت‌: «ببین‌ عصیانت‌ را از تو بیرون‌ كردم‌ و لباس‌ فاخر به‌ تو پوشانیدم‌.»
\v 5 و من‌ گفتم‌ كه‌ عمامه‌ طاهر بر سرش‌ بگذارند. پس‌ عمامه‌ طاهر بر سرش‌ گذاردند و او را به‌ لباس‌ پوشانیدند و فرشته‌ خداوند ایستاده‌ بود.
\s5
\v 6 و فرشته‌ خداوند یهُوشَعْ را اعلام‌ نموده‌، گفت‌:
\v 7 «یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌فرماید: اگر به‌ طریق‌های‌ من‌ سلوك‌ نمایی‌ و ودیعت‌ مرا نگاه‌ داری‌ تو نیز خانه‌ مرا داوری‌ خواهی‌ نمود و صحن‌های‌ مرا محافظت‌ خواهی‌ كرد و تو را در میان‌ آنانی‌ كه‌ نزد من‌ می‌ایستند بار خواهم‌ داد.
\s5
\v 8 پس‌ ای‌ یهُوشَعْ رئیس‌ كَهَنه‌ بشنو تو و رفقایت‌ كه‌ به‌ حضور تو می‌نشینند، زیرا كه‌ ایشان‌ مردان‌ علامت‌ هستند. (بشنوید) زیرا كه‌ اینك‌ من‌ بنده‌ خود شاخه‌ را خواهم‌ آورد.
\v 9 و همانا آن‌ سنگی‌ كه‌ به‌ حضور یهُوشَع‌ می‌گذارم‌، بر یك‌ سنگ‌ هفت‌ چشم‌ می‌باشد. اینك‌ یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ من‌ نقش‌ آن‌ را رقم‌ خواهم‌ كرد و عصیان‌ این‌ زمین‌ را در یك‌ روز رفع‌ خواهم‌ نمود.
\s5
\v 10 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ هر كدام‌ از شما همسایۀخود را زیر مَوْ و زیر انجیر خویش‌ دعوت‌ خواهید نمود.»
\s5
\c 4
\p
\v 1 و فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود، برگشته‌،مرا مثل‌ شخصی‌ كه‌ از خواب‌ بیدار شود بیدار كرد،
\v 2 و به‌ من‌ گفت‌: «چه‌ چیز می‌بینی‌؟» گفتم‌: «نظر كردم‌ و اینك‌ شمعدانی‌ كه‌ تمامش‌ طلاست‌ و روغندانش‌ بر سرش‌ و هفت‌ چراغش‌ بر آن‌ است‌ و هر چراغ‌ كه‌ بر سرش‌ می‌باشد هفت‌ لوله‌ دارد.
\v 3 و به‌ پهلوی‌ آن‌ دو درخت‌ زیتون‌ كه‌ یكی‌ بطرف‌ راست‌ روغندان‌ و دیگری‌ بطرف‌ چپش‌ می‌باشد.»
\s5
\v 4 و من‌ توجّه‌ نموده‌، فرشته‌ای‌ را كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود خطاب‌ كرده‌، گفتم‌: «ای‌ آقایم‌ اینها چه‌ می‌باشد؟»
\v 5 و فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود مرا جواب‌ داد و گفت‌: «آیا نمی‌دانی‌ كه‌ اینها چیست‌؟» گفتم‌: «نه‌ ای‌ آقایم‌.»
\s5
\v 6 او در جواب‌ من‌ گفت‌: «این‌ است‌ كلامی‌ كه‌ خداوند به‌ زَرُبّابِل‌ می‌گوید: نه‌ به‌ قدرت‌ و نه‌ به‌ قوّت‌ بلكه‌ به‌ روح‌ من‌. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\v 7 ای‌ كوه‌ بزرگ‌ تو چیستی‌؟ در حضور زَرُبّابِل‌ به‌ همواری‌ مبّدل‌ خواهی‌ شد و سنگ‌ سر آن‌ را بیرون‌ خواهد آورد و صدا خواهند زد فیض‌ فیض‌ بر آن‌ باشد.»
\s5
\v 8 و كلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 9 «دستهای‌ زَرُبّابِل‌ این‌ خانه‌ را بنیاد نهاد و دستهای‌ وی‌ آن‌ را تمام‌ خواهد كرد و خواهی‌ دانست‌ كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ مرا نزد شما فرستاده‌ است‌.
\v 10 زیراكیست‌ كه‌ روز امور كوچك‌ را خوار شمارد زیرا كه‌ این‌ هفت‌ مسرور خواهند شد حینی‌ كه‌ شاقول‌ را در دست‌ زرُبّابِل‌ می‌بینند. و اینها چشمان‌ خداوند هستند كه‌ در تمامی‌ جهان‌ تردّد می‌نمایند.»
\v 11 پس‌ من‌ او را خطاب‌ كرده‌، گفتم‌: «این‌ دو درخت‌ زیتون‌ كه‌ بطرف‌ راست‌ و بطرف‌ چپ‌ شمعدان‌ هستند چه‌ می‌باشند؟»
\s5
\v 12 و بار دیگر او را خطاب‌ كرده‌، گفتم‌ كه‌ «این‌ دو شاخه‌ زیتون‌ به‌ پهلوی‌ دو لوله‌ زرّینی‌ كه‌ روغن‌ طلا را از خود می‌ریزد چیستند؟»
\v 13 او مرا جواب‌ داده‌، گفت‌: «آیا نمی‌دانی‌ كه‌ اینها چیستند؟» گفتم‌: «نه‌ ای‌ آقایم‌.»
\s5
\v 14 گفت‌: «اینها پسران‌ روغن‌ زیت‌ می‌باشند كه‌ نزد مالِكِ تمامی‌ جهان‌ می‌ایستند.»
\s5
\c 5
\p
\v 1 و باز چشمان‌ خود را برافراشته‌، نگریستم و طوماری‌ پرّان‌ دیدم‌.
\v 2 و او مرا گفت‌: «چه‌ چیز می‌بینی‌؟» گفتم‌: «طوماری‌ پرّان‌ می‌بینم‌ كه‌ طولش‌ بیست‌ ذراع‌ و عرضش‌ ده‌ ذراع‌ می‌باشد.»
\s5
\v 3 او مرا گفت‌: «این‌ است‌ آن‌ لعنتی‌ كه‌ بر روی‌ تمامی‌ جهان‌ بیرون‌ می‌رود، زیرا كه‌ از این‌ طرف‌ هر دزد موافق‌ آن‌ منقطع‌ خواهد شد و از آن‌ طرف‌ هر كه‌ سوگند خورَدْ موافق‌ آن‌ منقطع‌ خواهد گردید.
\v 4 یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: من‌ آن‌ را بیرون‌ خواهم‌ فرستاد و به‌ خانه‌ دزد و به‌ خانه‌ هر كه‌ به‌ اسم‌ من‌ قسم‌ دروغ‌ خورَد داخل‌ خواهد شد و در میان‌ خانه‌اش‌ نزیل‌ شده‌، آن‌ را با چوبهایش‌ و سنگهایش‌ منهدم‌ خواهد ساخت‌.»
\s5
\v 5 پس‌ فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود بیرون‌ آمده‌، مرا گفت‌: «چشمان‌ خود را برافراشته‌ ببین‌ كه‌ اینكه‌ بیرون‌ می‌رود چیست‌؟»
\v 6 گفتم‌: «این‌ چیست‌؟» او جواب‌ داد: «این‌ است‌ آن‌ ایفایی‌ كه‌ بیرون‌ می‌رود و گفت‌ نمایش‌ ایشان‌ در تمامی‌ جهان‌ این‌ است‌.»
\v 7 و اینك‌ وزنه‌ای‌ از سرب‌ برداشته‌ شد. و زَنی‌ در میان‌ ایفا نشسته‌ بود.
\s5
\v 8 و او گفت‌: «این‌ شرارت‌ است‌.» پس‌ وی‌ را در میان‌ ایفا انداخت‌ و آن‌ سنگ‌ سُرب‌ را بر دهنه‌اش‌ نهاد.
\v 9 پس‌ چشمان‌ خود را برافراشته‌، نگریستم‌ و اینك‌ دو زن‌ بیرون‌ آمدند و باد در بالهای‌ ایشان‌ بود و بالهای‌ ایشان‌ مثل‌ بالهای‌ لَقْلَقْ بود و ایفا را به‌ میان‌ زمین‌ و آسمان‌ برداشتند.
\s5
\v 10 پس‌ به‌ فرشته‌ای‌ كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود گفتم‌: «اینها ایفا را كجا می‌برند؟»
\v 11 او مرا جواب‌ داد: «تا خانه‌ای‌ در زمین‌ شِنْعار برای‌ وی‌ بنا نمایند و چون‌ آن‌ مهیا شود آنگاه‌ او در آنجا بر پایه‌ خود بر قرار خواهد شد.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 و بار دیگر چشمان‌ خود را برافراشته‌،نگریستم‌ و اینك‌ چهار ارابه‌ از میان‌ دو كوه‌ بیرون‌ می‌رفت‌ و كوهها كوههای‌ مسین‌ بود.
\v 2 در ارابۀ اوّل‌ اسبان‌ سرخ‌ و در ارابه‌ دوّم‌ اسبان‌ سیاه‌،
\v 3 و در ارابۀ سوّم‌ اسبان‌ سفید و در ارابۀ چهارم‌ اسبان‌ ابلقِ قوّی‌ بود.
\v 4 و فرشته‌ را كه‌ با من‌ تكلّم‌ می‌نمود خطاب‌ كرده‌، گفتم‌: «ای‌ آقایم‌ اینها چیستند؟»
\s5
\v 5 فرشته‌ در جواب‌ من‌ گفت‌: «اینهاچهار روح‌ افلاك‌ می‌باشند كه‌ از ایستادن‌ به‌ حضور مالك‌ تمامی‌ جهان‌ بیرون‌ می‌روند.
\v 6 امّا آنكه‌ اسبان‌ سیاه‌ را دارد، اینها بسوی‌ زمین‌ شمال‌ بیرون‌ می‌روند و اسبان‌ سفید در عقب‌ آنهابیرون‌ می‌روند و ابلقها به‌ زمین‌ جنوب‌ بیرون‌ می‌روند.»
\s5
\v 7 و آن‌ اسبان‌ قوّی‌ بیرون‌ رفته‌، آرزو دارند كه‌ بروند و در جهان‌ گردش‌ نمایند؛ و او گفت‌: «بروید و در جهان‌ گردش‌ نمایید.» پس‌ در جهان‌ گردش‌ كردند.
\v 8 و او به‌ من‌ ندا در داد و مرا خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «ببین‌ آنهایی‌ كه‌ به‌ زمین‌ شمال‌ بیرون‌ رفته‌اند، خشم‌ مرا در زمین‌ شمال‌ فرو نشانیدند.»
\s5
\v 9 و كلام‌ خداوند به‌ من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 10 «از اسیران‌ یعنی‌ از حَلْدای‌ و طُوبیا و یدَعْیا كه‌ از بابِل‌ آمده‌اند بگیر و در همان‌ روز بیا و به‌ خانه‌ یوشیا ابن‌ صَفَیا داخل‌ شو.
\v 11 پس‌ نقره‌ و طلا بگیر و تاجی‌ ساخته‌، آن‌ را بر سر یهُوشَع‌ بن‌ یهوصادق‌ رئیس‌ كَهَنَه‌ بگذار.
\s5
\v 12 و او را خطاب‌ كرده‌، بگو: یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌فرماید و می‌گوید: اینك‌ مردی‌ كه‌ به‌ شاخه‌ مسمّی‌ است‌ و از مكان‌ خود خواهد رویید و هیكل‌ خداوند را بنا خواهد نمود.
\v 13 پس‌ او هیكل‌ خداوند را بنا خواهد نمود و جلال‌ را متحمّل‌ خواهد شد و بر كرسی‌ او جلوس‌ نموده‌، حكمرانی‌ خواهد كرد وبر كرسی‌ او كاهن‌ خواهد بود و مشورت‌ سلامتی‌ در میان‌ هر دو ایشان‌ خواهد بود.
\s5
\v 14 و آن‌ تاج‌ برای‌ حالَمْ و طوُبیا و یدَعْیا و حین‌ بن‌ صَفَنْیا به‌ جهت‌ یادگاری‌ در هیكل‌ خداوند خواهد بود.
\v 15 و آنانی‌ كه‌ دورند خواهند آمد و در هیكل‌ خداوند بنا خواهند نمود و خواهید دانست‌ كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ مرا نزد شما فرستاده‌ است‌. و اگر قول‌ یهوه‌ خدای‌ خویش‌ را بكلّی‌ اطاعت‌ نمایید این‌ واقع‌ خواهد شد.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و در سال‌ چهارم‌ داریوش‌ پادشاه‌ واقع‌ شد كه‌ كلام‌ خداوند در روز چهارم‌ ماه‌ نهم‌ كه‌ ماه‌ كِسَلُو باشد بر زكریا نازل‌ شد.
\v 2 و اهل‌ بیت‌ئیل‌ یعنی‌ شَراصَرْ و رَجِمْ مَلَك‌ و كسان‌ ایشان‌ فرستاده‌ بودند تا از خداوند مسألت‌ نمایند.
\v 3 و به‌ كاهنانی‌ كه‌ در خانه‌ یهوه‌ صبایوت‌ بودند و به‌ انبیا تكلّم‌ نموده‌، گفتند: «آیا در ماه‌ پنجم‌ می‌باید كه‌ من‌ گریه‌ كنم‌ و زهد ورزم‌ چنانكه‌ در این‌ سالها كردم‌؟»
\s5
\v 4 پس‌ كلام‌ یهوه‌ صبایوت‌ به‌ من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 5 «تمامی‌ قوم‌ زمین‌ و كاهنان‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: چون‌ در این‌ هفتاد سال‌ در ماه‌ پنجم‌ و ماه‌ هفتم‌ روزه‌ داشتید و نوحه‌گری‌ نمودید، آیا برای‌ من‌ هرگز روزه‌ می‌داشتید؟
\v 6 و چون‌ می‌خورید و چون‌ می‌نوشید، آیا به‌ جهت‌ خود نمی‌خورید و برای‌ خود نمی‌نوشید؟
\v 7 آیا كلامی‌ را كه‌ خداوند به‌ واسطه‌ انبیای‌ سلف‌ ندا كرد، هنگامی‌ كه‌ اورشلیم‌ مسكون‌ و امن‌ می‌بود و شهرهای‌ مجاورش‌ و جنوب‌ و هامون‌ مسكون‌ می‌بود (نمی‌دانید)؟»
\s5
\v 8 و كلام‌ خداوند بر زَكَریا نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 9 «یهوه‌ صبایوت‌ امر فرموده‌، چنین‌ می‌گوید: براستی‌ داوری‌ نمایید و با یكدیگر احسان‌ و لطف‌ معمول‌ دارید.
\v 10 و بر بیوه‌ زنان‌ و یتیمان‌ و غریبان‌ و فقیران‌ ظلم‌ منمایید و در دلهای‌ خود بریكدیگر بدی‌ میندیشید.
\s5
\v 11 امّا ایشان‌ از گوش‌ گرفتن‌ ابا نمودند و سركشی‌ كرده‌، گوشهای‌ خود را از شنیدن‌ سنگین‌ ساختند.
\v 12 بلكه‌ دلهای‌ خویش‌ را (مثل‌) الماس‌ سخت‌ نمودند تا شریعت‌ و كلامی‌ را كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ به‌ روح‌ خود به‌ واسطه‌ انبیای‌ سلف‌ فرستاده‌ بود نشنوند، بنابراین‌ خشم‌ عظیمی‌ از جانب‌ یهوه‌ صبایوت‌ صادر شد.
\s5
\v 13 پس‌ واقع‌ خواهد شد چنانكه‌ او ندا كرد و ایشان‌ نشنیدند، همچنان‌ یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید ایشان‌ فریاد خواهند برآورد و من‌ نخواهم‌ شنید.
\v 14 و ایشان‌ را بر روی‌ تمامی‌ امّت‌هایی‌ كه‌ نشناخته‌ بودند، به‌ گردباد پراكنده‌ خواهم‌ ساخت‌ و زمین‌ در عقب‌ ایشان‌ چنان‌ ویران‌ خواهد شد كه‌ كسی‌ در آن‌ عبور و تردّد نخواهد كرد. پس‌ زمین‌ مرغوب‌ را ویران‌ ساخته‌اند.»
\s5
\c 8
\p
\v 1 و كلام‌ یهوه‌ صبایوت‌ بر من‌ نازل‌ شده‌،گفت‌:
\v 2 «یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌فرماید: برای‌ صهیون‌ غیرت‌ عظیمی‌ دارم‌ و با غضبِ سخت‌ برایش‌ غیور هستم‌.
\v 3 خداوند چنین‌ می‌گوید: به‌ صهیون‌ مراجعت‌ نموده‌ام‌ و در میان‌ اورشلیم‌ ساكن‌ خواهم‌ شد و اورشلیم‌ به‌ شهر حقّ و كوه‌ یهوه‌ صبایوت‌ به‌ كوه‌ مقدّس‌ مسمّی‌ خواهد شد.
\s5
\v 4 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: مردان‌ پیر و زنان‌ پیر باز در كوچه‌های‌ اورشلیم‌ خواهند نشست‌ و هر یكی‌ از ایشان‌ به‌ سبب‌ زیادتی‌ عمر عصای‌ خود را در دست‌ خود خواهد داشت‌.
\v 5 و كوچه‌های‌ شهر از پسران‌ و دختران‌ كه‌ در كوچه‌هایش‌ بازی‌ می‌كنند، پر خواهد شد.
\s5
\v 6 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: اگر این‌ امر در این‌ روزهابه‌ نظر بقیه‌ این‌ قوم‌ عجیب‌ نماید آیا در نظر من‌ عجیب‌ خواهد نمود؟ قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\v 7 «یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: اینك‌ من‌ قوم‌ خود را از زمین‌ مشرق‌ و از زمین‌ مغرب‌ آفتاب‌ خواهم‌ رهانید.
\v 8 و ایشان‌ را خواهم‌ آورد كه‌ در اورشلیم‌ سكونت‌ نمایند و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود و من‌ براستی‌ و عدالت‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود.
\s5
\v 9 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: دستهای‌ شما قوّی‌ شود، ای‌ كسانی‌ كه‌ در این‌ ایام‌ این‌ كلام‌ را از زبان‌ انبیا شنیدید كه‌ آن‌ در روزی‌ كه‌ بنیاد خانه‌ یهوه‌ صبایوت‌ را برای‌ بنا نمودن‌ هیكل‌ نهادند، واقع‌ شد.
\v 10 زیرا قبل‌ از این‌ ایام‌ مزدی‌ برای‌ انسان‌ نبود و نه‌ مزدی‌ به‌ جهت‌ حیوان‌؛ و به‌ سبب‌ دشمن‌ برای‌ هر كه‌ خروج‌ و دخول‌ می‌كرد هیچ‌ سلامتی‌ نبود و من‌ همه‌ كسان‌ را به‌ ضدّ یكدیگر واداشتم‌.
\s5
\v 11 امّا الان‌ یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: من‌ برای‌ بقیه‌ این‌ قوم‌ مثل‌ ایام‌ سابق‌ نخواهم‌ بود.
\v 12 زیرا كه‌ زرعِ سلامتی‌ خواهد بود و موْ میوه‌ خود را خواهد داد و زمین‌ محصول‌ خود را خواهد آورد و آسمان‌ شبنم‌ خویش‌ را خواهد بخشید و مـن‌ بقیه‌ ایـن‌ قـوم‌ را مالك‌ جمیـع‌ این‌ چیزهـا خواهـم‌ گردانیـد.
\s5
\v 13 و واقـع‌ خواهـد شـد چنانكه‌ شمـا ای‌ خانـدان‌ یهودا و ای‌ خانـدان‌ اسرائیـل‌ در میـان‌ امّت‌هـا (مـورد) لعنت‌ شده‌اید، همچنان‌ شما را نجات‌ خواهـم‌ داد تا (مورد) بركت‌ بشوید؛ پس‌ مترسید و دستهای‌ شما قوّی‌ باشد.
\v 14 زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: چنانكه‌ قصد نمودم‌ كه‌ به‌ شما بـدی‌ برسانـم‌ حینـی‌ كه‌ پدران‌ شمـا خشـم‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردند و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ از آن‌ پشیمان‌ نشدم‌.
\v 15 همچنین‌ دراین‌ روزها رجوع‌ نموده‌، قصد خواهم‌ نمود كه‌ به‌ اورشلیم‌ و خاندان‌ یهودا احسان‌ نمایم‌. پس‌ ترسان‌ مباشید.
\s5
\v 16 و این‌ است‌ كارهایی‌ كه‌ باید بكنید: با یكدیگر راست‌ گویید و در دروازه‌های‌ خود انصـاف‌ و داوری‌ سلامتـی‌ را اجـرا دارید.
\v 17 و در دلهای‌ خود برای‌ یكدیگر بدی‌ میندیشیـد و قَسَم‌ دروغ‌ را دوست‌ مدارید، زیرا خداوند می‌گویـد از همـه‌ ایـن‌ كارها نفـرت‌ دارم‌.»
\s5
\v 18 و كلام‌ یهوه‌ صبایوت‌ بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:
\v 19 «یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: روزه‌ ماه‌ چهارم‌ و روزه‌ ماه‌ پنجم‌ و روزه‌ ماه‌ هفتم‌ و روزه‌ ماه‌ دهم‌ برای‌ خاندان‌ یهودا به‌ شادمانی‌ و سرور و عیدهای‌ خوش‌ مبدّل‌ خواهد شد. پس‌ راستی‌ و سلامتی‌ را دوست‌ بدارید.
\s5
\v 20 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید: بار دیگر واقع‌ خواهد شد كه‌ قوم‌ها و ساكنان‌ شهرهای‌ بسیار خواهند آمد.
\v 21 و ساكنان‌ یك‌ شهر به‌ شهر دیگر رفته‌، خواهند گفت‌: بیایید برویم‌ تا از خداوند مسألت‌ نماییم‌ و یهوه‌ صبایوت‌ را بطلبیم‌ و من‌ نیز خواهم‌ آمـد.
\v 22 و قوم‌های‌ بسیار و امّت‌های‌ عظیم‌ خواهند آمد تا یهوه‌ صبایوت‌ را در اورشلیم‌ بطلبند و از خداوند مسألت‌ نمایند.
\s5
\v 23 یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌گوید در آن‌ روزهـا ده‌ نفـر از همه‌ زبانهای‌ امّت‌هـا بـه‌ دامن‌ شخص‌ یهودی‌ چنگ‌ زده‌، متمسّك‌ خواهند شد و خواهند گفت‌ همـراه‌ شمـا می‌آییـم‌ زیـرا شنیده‌ایـم‌ كه‌ خـدا با شمـا است‌.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 داوری‌ بر دشمنان‌ اسرائیل‌ وحْی كلام‌ خداوند بر زمین‌ حَدراخ‌ (نازل می‌شود) و دمشق‌ محل‌ آن‌ می‌باشد، زیرا كه‌ نظر انسان‌ و نظر تمامی‌ اسباط‌ اسرائیل‌ بسوی‌ خداوند است‌.
\v 2 و بر حَماتْ نیز كه‌ مجاور آن‌ است‌ و بر صور و صَیدُون‌ اگر چه‌ بسیار دانشمند می‌باشد.
\s5
\v 3 و صور برای‌ خود ملاذی‌ منیع‌ ساخت‌ و نقره‌ را مثل‌ غبار و طلا را مانند گِلِ كوچه‌ها انباشت‌.
\v 4 اینك‌ خداوند او را اخراج‌ خواهد كرد و قوّتش‌ را كه‌ در دریا می‌باشد، تلف‌ خواهد ساخت‌ و خودش‌ به‌ آتش‌ سوخته‌ خواهد شد.
\s5
\v 5 اَشْقَلُون‌ چون‌ این‌ را بیند خواهد ترسید و غَزَّه‌ بسیار دردناك‌ خواهد شد و عَقْرون‌ نیز زیرا كه‌ اعتماد او خجل‌ خواهد گردید و پادشاه‌ از غَزَّه‌ هلاك‌ خواهد شد و اَشْقَلُون‌ مسكون‌ نخواهد گشت‌.
\v 6 و حرام‌زاده‌ای‌ در اَشْدُود جلوس‌ خواهد نمود و حشمت‌ فلسطینیان‌ را منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.
\v 7 و خون‌ او را از دهانش‌ بیرون‌ خواهم‌ آورد و رجاساتش‌ را از میان‌ دندانهایش‌؛ و بقیه‌ او نیز به‌ جهت‌ خدای‌ ما خواهد بود و خودش‌ مثل‌ امیری‌ در یهودا و عَقْرُون‌ مانند یبُوسی‌ خواهد شد.
\s5
\v 8 و من‌ گرداگرد خانه‌ خود به‌ ضدّ لشكر اُردو خواهم‌ زد تا كسی‌ از آن‌ عبور و مرور نكند و ظالم‌ بار دیگر از میان‌ آنها گذر نخواهد كرد زیرا كه‌ حال‌ به‌ چشمان‌ خود مشاهده‌ نموده‌ام‌.
\s5
\v 9 ای‌ دختر صهیون‌ بسیار وجد بنما و ای‌دختر اورشلیم‌ آواز شادمانی‌ بده‌! اینك‌ پادشاه‌ تو نزد تو می‌آید. او عادل‌ و صاحب‌ نجات‌ و حلیم‌ می‌باشد و بر الاغ‌ و بر كُرّه‌ بچّه‌ الاغ‌ سوار است‌.
\v 10 و من‌ ارابه‌ را از اَفْرایم‌ و اسب‌ را از اورشلیم‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌ و كمان‌ جنگی‌ شكسته‌ خواهد شد و او با امّت‌ها به‌ سلامتی‌ تكلّم‌ خواهد نمود و سلطنت‌ او از دریا تا دریا و از نهر تا اقصای‌ زمین‌ خواهد بود.
\s5
\v 11 و امّا من‌ اسیران‌ تو را نیز به‌ واسطه‌ خون‌ عهد تو از چاهی‌ كه‌ در آن‌ آب‌ نیست‌ رها كردم‌.
\v 12 ای‌ اسیرانِ امید، به‌ ملاذ منیع‌ مراجعت‌ نمایید. امروز نیز خبر می‌دهم‌ كه‌ به‌ شما (نصیب‌) مضاعف‌ ردّ خواهم‌ نمود.
\v 13 زیرا كه‌ یهودا را برای‌ خود زه‌ خواهم‌ كرد و افرایم‌ را تیركمان‌ خواهم‌ ساخت‌ و پسران‌ تو را ای‌ صهیون‌ به‌ ضدّ پسران‌ تو ای‌ یاوان‌ خواهم‌ برانگیخت‌ و تو را مثل‌ شمشیر جبّار خواهم‌ گردانید.
\s5
\v 14 و خداوند بالای‌ ایشان‌ ظاهر خواهد شد و تیر او مانند برق‌ خواهد جست‌ و خداوند یهوه‌ كَرِنّا را نواخته‌، بر گِردبادهای‌ جنوبی‌ خواهد تاخت‌.
\v 15 یهوه‌ صبایوت‌ ایشان‌ را حمایت‌ خواهد كرد و ایشان‌ غذا خورده‌، سنگهای‌ فلاخن‌ را پایمال‌ خواهند كردو نوشیده‌، مثل‌ از شراب‌ نعره‌ خواهند زد و مثل‌ جامها و مانند گوشه‌های‌ مذبح‌ پر خواهند شد.
\s5
\v 16 و یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ ایشان‌ را در آن‌ روز مثل‌ گوسفندانِ قوم‌ خود خواهد رهانید زیرا كه‌ مانند جواهرِ تاج‌ بر زمین‌ او خواهند درخشید.
\v 17 زیرا كه‌ حسن‌ و زیبایی‌ او چه‌ قدر عظیم‌ است‌. گندمْ جوانان‌ را و عصیرانگور دوشیزگان‌ را خرّم‌ خواهد ساخت‌.
\s5
\c 10
\p
\v 1 باران‌ را در موسم‌ بارانِ آخر از خداوند بطلبید. از خداوند كه‌ برقها را می‌سازد و او به‌ ایشان‌ باران‌ فراوان‌ هر كس‌ در زمینش‌ گیاه‌ خواهد بخشید.
\v 2 زیرا كه‌ تَرافیم‌ سخن‌ باطل‌ می‌گویند و فالگیران‌ رؤیاهای‌ دروغ‌ می‌بینند و خوابهای‌ باطل‌ بیان‌ می‌كنند و تسلّی‌ بیهوده‌ می‌دهند، از این‌ جهت‌ مثل‌ گوسفندان‌ آواره‌ می‌باشند و از نبودن‌ شبان‌ ذلیل‌ می‌گردند.
\s5
\v 3 خشم‌ من‌ بر شبانان‌ مشتعل‌ شده‌ است‌ و به‌ بزهای‌ نر عقوبت‌ خواهم‌ رسانید زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ از گله‌ خود یعنی‌ از خاندان‌ یهودا تفقّد خواهد نمود و ایشان‌ را مثل‌ اسب‌ جنگی‌ جلال‌ خود خواهد گردانید.
\s5
\v 4 از او سنگ‌ زاویه‌ و از او میخ‌ و از او كمان‌ جنگی‌ و از او همه‌ ستمكاران‌ با هم‌ بیرون‌ می‌آیند.
\v 5 و ایشان‌ مثل‌ جبّاران‌ (دشمنان‌ خود را) در گِل‌ كوچه‌ها در عرصه‌ جنگ‌ پایمال‌ خواهند كرد و محاربه‌ خواهند نمود زیرا خداوند با ایشان‌ است‌ و اسب‌ سواران‌ خجل‌ خواهند گردید.
\s5
\v 6 و من‌ خاندان‌ یهودا را تقویت‌ خواهم‌ كرد و خاندان‌ یوسف‌ را خواهم‌ رهانید و ایشان‌ را به‌ امنیت‌ ساكن‌ خواهم‌ گردانید، زیرا كه‌ بر ایشان‌ رحمت‌ دارم‌ و چنان‌ خواهند بود كه‌ گویا ایشان‌ را ترك‌ ننموده‌ بودم‌، زیرا یهوه‌ خدای‌ ایشان‌ من‌ هستم‌؛ پس‌ ایشان‌ را اجابت‌ خواهم‌ نمود.
\v 7 و بنی‌افرایم‌ مثل‌ جبّاران‌ شده‌، دل‌ ایشان‌ گویا از شراب‌ مسرور خواهد شد و پسران‌ ایشان‌ چون‌ این‌ را بینند، شادی‌ خواهند نمود و دل‌ ایشان‌ در خداوند وجد خواهد كرد.
\s5
\v 8 و ایشان‌ را صدا زده‌، جمع‌ خواهم‌ كرد زیرا كه‌ ایشان‌ را فدیه‌ داده‌ام‌ و افزوده‌ خواهند شد، چنانكه‌ در قبل‌ افزوده‌ شده‌ بودند.
\v 9 و ایشان‌ را در میان‌ قوم‌ها خواهم‌ كاشت‌ و مرا در مكان‌های‌ بعید بیاد خواهند آورد و با پسران‌ خود زیست‌ نموده‌، مراجعت‌ خواهند كرد.
\v 10 و ایشان‌ را از زمین‌ مصر باز خواهم‌ آورد و از اَشّور جمع‌ خواهم‌ نمود و به‌ زمین‌ جِلْعاد و لبنان‌ داخل‌ خواهم‌ ساخت‌ و آن‌ گنجایش‌ ایشان‌ را نخواهد داشت‌.
\s5
\v 11 و او از دریای‌ مصیبت‌ عبور نموده‌، امواج‌ دریا را خواهد زد و همه‌ ژرفیهای‌ نهر خشك‌ خواهد شد و حشمت‌ اَشّور زایل‌ خواهد گردید و عصای‌ مصر نیست‌ خواهد شد.
\v 12 و ایشان‌ را در خداوند قوّی‌ خواهم‌ ساخت‌ و در نام‌ او سالك‌ خواهند شد. قول‌ خداوند این‌ است‌.
\s5
\c 11
\p
\v 1 ای‌ لبنان‌ درهای‌ خود را باز كن‌ تا آتش‌،سروهای‌ آزاد تو را بسوزاند.
\v 2 ای‌ صنوبر ولِوِلَه‌ نما زیرا كه‌ سرو آزاد افتاده‌ است‌ (و درختان‌) بلند خراب‌ شده‌. ای‌ بلوطهای‌ باشان‌ ولوله‌ نمایید زیرا كه‌ جنگل‌ منیع‌ افتاده‌ است‌.
\v 3 صدای‌ وِلْوِلَه‌ شبانان‌ است‌ زیرا كه‌ جلال‌ ایشان‌ خراب‌ شده‌؛ صدای‌ غرّش‌ شیران‌ ژیان‌ است‌ زیرا كه‌ شوكت‌ اُردُنّ ویران‌ گردیده‌ است‌.
\s5
\v 4 یهوه‌ خدای‌ من‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ گوسفندان‌ ذبح‌ را بچران‌
\v 5 كه‌ خریداران‌ ایشان‌ آنها را ذبح‌ می‌نمایند و مجرم‌ شمرده‌ نمی‌شوند و فروشندگان‌ ایشان‌ می‌گویند: خداوند متبارك‌ باد زیرا كه‌ دولتمند شده‌ایم‌. و شبانان‌ آنها برایشان‌ شفقت‌ ندارند.
\v 6 زیرا خداوند می‌گوید: بر ساكنان‌ این‌ زمین‌ بار دیگر ترحّم‌ نخواهم‌ نمود و اینك‌ من‌ هر كس‌ از مردمان‌ را به‌ دست‌ همسایه‌اش‌ و به‌ دست‌ پادشاهش‌ تسلیم‌ خواهم‌ نمود و زمین‌ را ویران‌ خواهند ساخت‌ و از دست‌ ایشان‌ رهایی‌ نخواهم‌ بخشید.
\s5
\v 7 پس‌ من‌ گله‌ ذبح‌ یعنی‌ ضعیف‌ترین‌ گله‌ را چرانیدم‌ و دو عصا برای‌ خود گرفتم‌ كه‌ یكی‌ از آنها را نَعْمَه‌ نامیدم‌ و دیگری‌ را حَبال‌ نام‌ نهادم‌ و گله‌ را چرانیدم‌.
\v 8 و در یك‌ ماه‌ سه‌ شبان‌ را منقطع‌ ساختم‌ و جان‌ من‌ از ایشان‌ بیزار شد و جان‌ ایشان‌ نیز از من‌ متنفّر گردید.
\v 9 پس‌ گفتم‌ شما را نخواهم‌ چرانید. آنكه‌ مُردنی‌ است‌ بمیرد و آنكه‌ هلاك‌ شدنی‌ است‌ هلاك‌ شود و باقی‌ماندگان‌ گوشت‌ یكدیگر را بخورند.
\s5
\v 10 پس‌ عصای‌ خود نَعْمَه‌ را گرفته‌، آن‌ را شكستم‌ تا عهدی‌ را كه‌ با تمامی‌ قوم‌ها بسته‌ بودم‌ شكسته‌ باشم‌.
\v 11 پس‌ در آن‌ روز شكسته‌ شد و آن‌ ضعیف‌ترین‌ گله‌ كه‌ منتظر من‌ می‌بودند فهمیدند كه‌ این‌ كلام‌ خداوند است‌.
\v 12 و به‌ ایشان‌ گفتم‌: اگر در نظر شما پسند آید مزد مرا بدهید والاّ ندهید. پس‌ به‌ جهت‌ مزد من‌، سی‌ پاره‌ نقره‌ وزن‌ كردند.
\s5
\v 13 و خداوند مرا گفت‌: آن‌ را نزد كوزه‌گر بینداز، این‌ قیمت‌ گران‌ را كه‌ مرا به‌ آن‌ قیمت‌ كردند. پس‌ سی‌ پاره‌ نقره‌ را گرفته‌، آن‌ را در خانه‌ خداوند نزد كوزه‌گر انداختم‌.
\v 14 و عصای‌ دیگر خود حَبال‌ را شكستم‌ تا برادری‌ را كه‌ در میان‌ یهودا و اسرائیل‌ بود شكسته‌ باشم‌.
\s5
\v 15 و خداوند مرا گفت‌: «بار دیگر آلات‌ شبان‌ احمق‌ را برای‌ خود بگیر.
\v 16 زیرا اینك‌ من‌ شبانی‌ را در این‌ زمین‌ خواهم‌ برانگیخت‌ كه‌ از هالكان‌ تفقّد نخواهد نمود و گم‌ شدگان‌ را نخواهد طلبید و مجروحان‌ را معالجه‌ نخواهد كرد و ایستادگان‌ را نخواهد پرورد بلكه‌ گوشت‌ فربهان‌ را خواهد خورد و سمهای‌ آنها را خواهد كَنْد.
\s5
\v 17 وای‌ بر شبان‌ باطل‌ كه‌ گله‌ را ترك‌ می‌نماید. شمشیر بر بازویش‌ و بر چشم‌ راستش‌ فرود خواهد آمد و بازویش‌ بالكلّ خشك‌ خواهد شد و چشم‌ راستش‌ بكلّی‌ تار خواهد گردید.»
\s5
\c 12
\p
\v 1 وَحْی كلام‌ خداوند درباره‌ اسرائیل‌.قول‌ خداوند است‌ كه‌ آسمانها را گسترانید و بنیاد زمین‌ را نهاد و روح‌ انسان‌ را در اندرون‌ او ساخت‌.
\v 2 اینك‌ من‌ اورشلیم‌ را برای‌ جمیع‌ قوم‌های‌ مجاورش‌ كاسه‌ سرگیجش‌ خواهم‌ ساخت‌ و این‌ بر یهودا نیز حینی‌ كه‌ اورشلیم‌ را محاصره‌ می‌كنند خواهد شد.
\v 3 و در آن‌ روز، اورشلیم‌ را برای‌ جمیع‌ قوم‌ها سنگی‌ گران‌بار خواهم‌ ساخت‌ و همه‌ كسانی‌ كه‌ آن‌ را بر خود بار كنند، سخت‌ مجروح‌ خواهند شد و جمیع‌ امّت‌های‌ جهان‌ به‌ ضدّ او جمع‌ خواهند گردید.
\s5
\v 4 خداوند می‌گوید در آن‌ روز من‌ همه‌ اسبان‌ را به‌ حیرت‌ و سواران‌ آنها را به‌ جنون‌ مبتلا خواهم‌ ساخت‌. و چشمان‌ خود را بر خاندان‌ یهودا باز نموده‌، همه‌ اسبان‌ قوم‌ها را به‌ كوری‌ مبتلا خواهم‌ كرد.
\v 5 و سروران‌ یهودا در دل‌ خود خواهند گفت‌ كه‌ ساكنان‌ اورشلیم‌ در خدای‌ خود یهوه‌ صبایوت‌ قوّت‌ من‌ می‌باشند.
\s5
\v 6 در آن‌ روز سروران‌ یهودا را مثل‌ آتشدانی‌ در میان‌ هیزم‌ ومانند شعله‌ آتش‌ در میان‌ بافه‌ها خواهم‌ گردانید و همه‌ قوم‌های‌ مجاور خویش‌ را از طرف‌ راست‌ و چپ‌ خواهند سوزانید و اورشلیم‌ بار دیگر در مكان‌ خود یعنی‌ در اورشلیم‌ مسكون‌ خواهد شد.
\s5
\v 7 و خداوند خیمه‌های‌ یهودا را اوّل‌ خواهد رهانید تا حشمت‌ خاندان‌ داود و حشمت‌ ساكنان‌ اورشلیم‌ بر یهودا فخر ننماید.
\v 8 در آن‌ روز خداوند ساكنان‌ اورشلیم‌ را حمایت‌ خواهد نمود و ضعیف‌ترین‌ ایشان‌ در آن‌ روز مثل‌ داود خواهد بود و خاندان‌ داود مانند خدا مثل‌ فرشته‌ خداوند در حضور ایشان‌ خواهند بود.
\v 9 و در آن‌ روز قصد هلاك‌ نمودن‌ جمیع‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ ضدّ اورشلیم‌ می‌آیند، خواهم‌ نمود.
\s5
\v 10 و بر خاندان‌ داود و بر ساكنان‌ اورشلیم‌ روح‌ فیض‌ و تضرّعات‌ را خواهم‌ ریخت‌ و بر من‌ كه‌ نیزه‌ زده‌اند خواهند نگریست‌ وبرای‌ من‌ مثل‌ نوحه‌گری‌ برای‌ پسر یگانه‌ خود، نوحه‌گری‌ خواهند نمود و مانند كسی‌ كه‌ برای‌ نخست‌زاده‌ خویش‌ ماتم‌ گیرد، برای‌ من‌ ماتم‌ تلخ‌ خواهند گرفت‌.
\v 11 در آن‌ روز، ماتم‌ عظیمی‌ مانند ماتم‌ هَدَدْرِمُّون‌ در همواری‌ مَجِدُّون‌ در اورشلیم‌ خواهد بود.
\s5
\v 12 و اهل‌ زمین‌ ماتم‌ خواهند گرفت‌ هر قبیله‌ علیحده‌، قبیله‌ خاندان‌ داود علیحده‌، و زنان‌ ایشان‌ علیحده‌، قبیله‌ خاندان‌ ناتان‌ علیحده‌، و زنان‌ ایشان‌ علیحده‌.
\v 13 قبیله‌ خاندان‌ لاوی‌ علیحده‌، و زنان‌ ایشان‌ علیحده‌، قبیله‌ شِمْعی‌ علیحده‌، و زنان‌ ایشان‌ علیحده‌،
\v 14 و جمیع‌ قبایلی‌ كه‌ باقی‌ مانده‌ باشند هر قبیله‌ علیحده‌، وزنان‌ ایشان‌ علیحده‌.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در آن‌ روز برای‌ خاندان‌ داود و ساكنان اورشلیم‌ چشمه‌ای‌ به‌ جهت‌ گناه‌ و نجاست‌ مفتوح‌ خواهد شد.
\v 2 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید در آن‌ روز نامهای‌ بتها را از روی‌ زمین‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌ كه‌ بار دیگر آنها رابیاد نخواهند آورد و انبیا و روح‌ پلید را نیز از زمین‌ دور خواهم‌ كرد.
\s5
\v 3 و هر كه‌ بار دیگر نبوّت‌ نماید پدر و مادرش‌ كه‌ او را تولید نموده‌اند، وی‌ را خواهند گفت‌ كه‌ زنده‌ نخواهی‌ ماند زیرا كه‌ به‌ اسم‌ یهوه‌ دروغ‌ می‌گویی‌. و چون‌ نبوّت‌ نماید پدر و مادرش‌ كه‌ او را تولید نموده‌اند، وی‌ را عرضه‌ تیغ‌ خواهند ساخت.
\s5
\v 4 و در آن‌ روز هر كدام‌ از آن‌ انبیا چون‌ نبوّت‌ می‌كنند، از رؤیاهای‌ خویش‌ خجل‌ خواهند شد و جامه‌ پشمین‌ به‌ جهت‌ فریب‌ دادن‌ نخواهند پوشید.
\v 5 و هر یك‌ خواهد گفت‌: من‌ نبی‌ نیستم‌، بلكه‌ زرع‌ كننده‌ زمین‌ می‌باشم‌ زیرا كه‌ از طفولیت‌ خود به‌ غلامی‌ فروخته‌ شده‌ام‌.
\v 6 و او را خواهند گفت‌: این‌ جراحات‌ كه‌ در دستهای‌ تو می‌باشد چیست‌؟ و او جواب‌ خواهد داد آنهایی‌ است‌ كه‌ در خانه‌ دوستان‌ خویش‌ به‌ آنها مجروح‌ شده‌ام‌.
\s5
\v 7 یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: «ای‌ شمشیر به‌ ضدّ شبان‌ من‌ و به‌ ضدّ آن‌ مردی‌ كه‌ همدوش‌ من‌ است‌ برخیز! شبان‌ را بزن‌ و گوسفندان‌ پراكنده‌ خواهند شد و من‌ دست‌ خود را بر كوچكان‌ خواهم‌برگردانید.»
\s5
\v 8 و خداوند می‌گوید كه‌ «در تمامی‌ زمین‌ دو حصّه‌ منقطع‌ شده‌ خواهند مُرد و حصّه‌ سوّم‌ در آن‌ باقی‌ خواهد ماند.
\v 9 و حصّه‌ سوّم‌ را از میان‌ آتش‌ خواهم‌ گذرانید و ایشان‌ را مثل‌ قال‌ گذاشتن‌ نقره‌ قال‌ خواهم‌ گذاشت‌ و مثل‌ مصفّی‌ ساختن‌ طلا ایشان‌ را مصفّی‌ خواهم‌ نمود و اسم‌ مرا خواهند خواند و من‌ ایشان‌ را اجابت‌ نموده‌، خواهم‌ گفت‌ كه‌ ایشان‌ قوم‌ من‌ هستند و ایشان‌ خواهند گفت‌ كه‌ یهوه‌ خدای‌ ما می‌باشد.»
\s5
\c 14
\p
\v 1 اینك‌ روز خداوند می‌آید و غنیمت‌ تو در میانت‌ تقسیم‌ خواهد شد.
\v 2 و جمیع‌ امّت‌ها را به‌ ضدّ اورشلیم‌ برای‌ جنگ‌ جمع‌ خواهم‌ كرد و شهر را خواهند گرفت‌ و خانه‌ها را تاراج‌ خواهند نمود و زنان‌ را بی‌عصمت‌ خواهند كرد و نصف‌ اهل‌ شهر به‌ اسیری‌ خواهند رفت‌ و بقیه‌ قوم‌ از شهر منقطع‌ نخواهند شد.
\s5
\v 3 و خداوند بیرون‌ آمده‌، با آن‌ قوم‌ها مقاتله‌ خواهد نمود چنانكه‌ در روز جنگ‌ مقاتله‌ نمود.
\v 4 و در آن‌ روز پایهای‌ او بر كوه‌ زیتون‌ كه‌ از طرف‌ مشرق‌ به‌ مقابل‌ اورشلیم‌ است‌ خواهد ایستاد و كوه‌ زیتون‌ در میانش‌ از مشرق‌ تا مغرب‌ مُنْشَّق‌ شده‌، درّه‌ بسیار عظیمی‌ خواهد شد و نصف‌ كوه‌ بطرف‌ شمال‌ و نصف‌ دیگرش‌ بطرف‌ جنوب‌ منتقل‌ خواهد گردید.
\s5
\v 5 و بسوی‌ درّه‌ كوههای‌ من‌ فرار خواهید كرد زیرا كه‌ درّه‌ كوهها تا به‌ آصَل‌ خواهد رسید و شما خواهید گریخت‌، چنانكه‌ در ایام‌ عُزّیا پادشاه‌ یهودا از زلزله‌ فرار كردید و یهوه‌ خدای‌من‌ خواهد آمد و جمیع‌ مقدّسان‌ همراه‌ تو (خواهند آمد).
\s5
\v 6 و در آن‌ روز نور (آفتاب‌ ) نخواهد بود و كواكبِ درخشنده‌، گرفته‌ خواهند شد.
\v 7 و آن‌ یك‌ روز معروف‌ خداوند خواهد بود. نَه‌ روز و نَه‌ شب‌، امّا در وقت‌ شام‌ روشنایی‌ خواهد بود.
\v 8 و در آن‌ روز، آبهای‌ زنده‌ از اورشلیم‌ جاری‌ خواهد شد (كه‌) نصف‌ آنهابسوی‌ دریای‌ شرقی‌ و نصف‌ دیگر آنها بسوی‌ دریای‌ غربی‌ (خواهد رفت‌). در تابستان‌ و در زمستان‌ چنین‌ واقع‌ خواهد شد.
\s5
\v 9 و یهوه‌ بر تمامی‌ زمین‌ پادشاه‌ خواهد بود. در آن‌ روز یهوه‌ واحد خواهد بود و اسم‌ او واحد.
\v 10 و تمامی‌ زمین‌ از جَبَعْ تا رِمّوُن‌ كه‌ بطرف‌ جنوب‌ اورشلیم‌ است‌ متبدّل‌ شده‌، مثل‌ عَرَبَه‌ خواهد گردید و (اورشلیم‌) مرتفع‌ شده‌، در مكان‌ خود از دروازه‌ بنیامین‌ تا جای‌ دروازه‌ اوّل‌ و تا دروازه‌ زاویه‌ و از برج‌ حَنَنْئیل‌ تا چرخشت‌ پادشاه‌ مسكون‌ خواهد شد.
\v 11 و در آن‌ ساكن‌ خواهند شد و دیگر لعنت‌ نخواهد بود و اورشلیم‌ به‌ امنیت‌ مسكون‌ خواهد شد.
\s5
\v 12 و این‌ بلایی‌ خواهد بود كه‌ خداوند بر همه‌ قوم‌هایی‌ كه‌ با اورشلیم‌ جنگ‌ كنند وارد خواهد آورد. گوشت‌ ایشان‌ در حالتی‌ كه‌ بر پایهای‌ خود ایستاده‌ باشند كاهیده‌ خواهد شد و چشمانشان‌ در حدقه‌ گداخته‌ خواهد گردید و زبان‌ ایشان‌ در دهانشان‌ كاهیده‌ خواهد گشت‌.
\v 13 و در آن‌ روز اضطراب‌ عظیمی‌ از جانب‌ خداوند در میان‌ ایشان‌ خواهد بود و دست‌ یكدیگر را خواهند گرفت‌ ودست‌ هر كس‌ به‌ ضدّ دست‌ دیگری‌ بلند خواهد شد.
\s5
\v 14 و یهودا نیز نزد اورشلیم‌ جنگ‌ خواهد نمود و دولت‌ جمیع‌ امّت‌های‌ مجاور آن‌ از طلا و نقره‌ و لباس‌ از حدّ زیاده‌ جمع‌ خواهد شد.
\v 15 و بلای‌ اسبان‌ و قاطران‌ و شتران‌ و الاغها و تمامی‌ حیواناتی‌ كه‌ در آن‌ اُردوها باشند همچنان‌ مانند این‌ بلا خواهد بود.
\s5
\v 16 و واقع‌ خواهد شد كه‌ همه‌ باقی‌ماندگان‌ از جمیع‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ ضدّ اورشلیم‌ آیند، هر سال‌ برخواهند آمد تا یهوه‌ صبایوت‌ پادشاه‌ را عبادت‌ نمایند و عید خیمه‌ها را نگاه‌ دارند.
\v 17 و هركدام‌ از قبایل‌ زمین‌ كه‌ به‌ جهت‌ عبادت‌ یهوه‌ صبایوت‌ پادشاه‌ برنیایند، بر ایشان‌ باران‌ نخواهد شد.
\v 18 و اگر قبیله‌ مصر برنیایند و حاضر نشوند بر ایشان‌ نیز (باران‌) نخواهد شد. این‌ است‌ بلایی‌ كه‌ خداوند وارد خواهد آورد بر امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ جهت‌ نگاه‌ داشتن‌ عید خیمه‌ها برنیایند.
\s5
\v 19 این‌ است‌ قصاص‌ مصر و قصاص‌ همه‌ امّت‌هایی‌ كه‌ به‌ جهت‌ نگاه‌ داشتن‌ عید خیمه‌ها برنیایند.
\s5
\v 20 و در آن‌ روز بر زنگهای‌ اسبانْ «مقدّسِ خداوند » (منقوش‌) خواهد شد و دیگها در خانه‌ خداوند مثل‌ كاسه‌های‌ پیش‌ مذبح‌ خواهد بود.
\v 21 بلكه‌ همه‌ دیگهایی‌ كه‌ در اورشلیم‌ و یهودا می‌باشد، مقدّسِ یهوه‌ صبایوت‌ خواهد بود و همه‌ كسانی‌ كه‌ قربانی‌ می‌گذرانند آمده‌، از آنها خواهند گرفت‌ و در آنها طبخ‌ خواهند كرد و در آنوقت‌ بار دیگر هیچ‌ كنعانی‌ در خانه‌ یهوه‌ صبایوت‌ نخواهد بود.

96
39-MAL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,96 @@
\id MAL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h ملاکی
\toc1 ملاکی
\toc2 ملاکی
\toc3 mal
\mt1 ملاکی
\s5
\c 1
\p
\v 1 وَحْی كلام‌ خداوند درباره‌ اسرائیل‌ به‌واسطه‌ مَلاكی‌.
\v 2 خداوند می‌گوید كه‌ شما را دوست‌ داشته‌ام‌. امّا شما می‌گویید: چگونه‌ ما را دوست‌ داشته‌ای‌؟ آیا عیسُو برادر یعقوب‌ نبود؟ و خداوند می‌گوید كه‌ یعقوب‌ را دوست‌ داشتم‌،
\v 3 و از عیسو نفرت‌ نمودم‌ و كوههای‌ او را ویران‌ و میراث‌ وی‌ را نصیب‌ شغالهای‌ بیابان‌ گردانیدم‌.
\s5
\v 4 چونكه‌ اَدوْم‌ می‌گوید: منهدم‌ شده‌ایم‌ امّا خواهیم‌ برگشت‌ و مخروبه‌ها را بنا خواهیم‌ نمود. یهوه‌ صبایوت‌ چنین‌ می‌فرماید: ایشان‌ بنا خواهند نمود، امّا من‌ منهدم‌ خواهم‌ ساخت‌ و ایشان‌ را به‌ سرحدّ شرارت‌ و به‌ قومی‌ كه‌ خداوند بر ایشان‌ تا به‌ ابد غضبناك‌ می‌باشد، مسمّی‌ خواهند ساخت‌.
\v 5 و چون‌ چشمان‌ شما این‌ را بیند خواهید گفت‌: خداوند از حدود اسرائیل‌ متعظّم‌ باد!
\s5
\v 6 پسر، پدر خود و غلام‌، آقای‌ خویش‌ را احترام‌ می‌نماید. پس‌ اگر من‌ پدر هستم‌ احترام‌ من‌ كجا است‌؟ و اگر من‌ آقا هستم‌ هیبت‌ من‌ كجا است‌؟ یهوه‌ صبایوت‌ به‌ شما تكلّم‌ می‌كند. ای‌ كاهنانی‌ كه‌ اسم‌ مرا حقیر می‌شمارید و می‌گوییدچگونه‌ اسم‌ تو را حقیر شمرده‌ایم‌؟
\v 7 نان‌ نجس‌ بر مذبح‌ من‌ می‌گذرانید و می‌گویید چگونه‌ تو را بی‌حرمت‌ نموده‌ایم‌؟ از اینكه‌ می‌گویید خوان‌ خداوند محقّر است‌.
\s5
\v 8 و چون‌ كور را برای‌ قربانی‌ می‌گذرانید، آیا قبیح‌ نیست‌؟ و چون‌ لنگ‌ یا بیمار را می‌گذرانید، آیا قبیح‌ نیست‌؟ آن‌ را به‌ حاكم‌ خود هدیه‌ بگذران‌ و آیا او از تو راضی‌ خواهد شد یا تو را مقبول‌ خواهد داشت‌؟ قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\v 9 و الا´ن‌ از خدا مسألت‌ نما تا بر ما ترحّم‌ نماید. یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید این‌ از دست‌ شما واقع‌ شده‌ است‌، پس‌ آیا هیچ‌ كدام‌ از شما را مستجاب‌ خواهد فرمود؟
\s5
\v 10 كاش‌ كه‌ یكی‌ از شما می‌بود كه‌ درها را ببندد تا آتش‌ بر مذبح‌ من‌ بیجا نیفروزید. یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: در شما هیچ‌ خوشی‌ ندارم‌ و هیچ‌ هدیه‌ از دست‌ شما قبول‌ نخواهم‌ كرد.
\v 11 زیرا كه‌ از مطلع‌ آفتاب‌ تا مغربش‌ اسم‌ من‌ در میان‌ امّت‌ها عظیم‌ خواهد بود؛ و بُخُور و هدیه‌ طاهر در هر جا به‌ اسم‌ من‌ گذرانیده‌ خواهد شد، زیرا یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ اسم‌ من‌ در میان‌ امّت‌ها عظیم‌ خواهد بود.
\v 12 امّا شما آن‌ را بی‌حرمت‌ می‌سازید چونكه‌ می‌گویید كه‌ خوان‌ خداوند نجس‌ است‌ و ثمره‌ آن‌ یعنی‌ طعامش‌ محقّر است‌.
\s5
\v 13 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌فرماید كه‌ شما می‌گویید اینك‌ این‌ چه‌ زحمت‌ است‌ و آن‌ رااهانت‌ می‌كنید و چون‌ (حیوانات‌) دریده‌ شده‌ و لنگ‌ و بیمار را آورده‌، آنها را برای‌ هدیه‌ می‌گذرانید آیا من‌ آنها را از دست‌ شما قبول‌ خواهم‌ كرد؟ قول‌ خداوند این‌ است‌.
\v 14 پس‌ ملعون‌ باد هر كه‌ فریب‌ دهد و با آنكه‌ نرینه‌ای‌ در گله‌ خود دارد معیوبی‌ برای‌ خداوند نذر كرده‌، آن‌ را ذبح‌ نماید. زیرا كه‌ یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: من‌ پادشاه‌ عظیم‌ می‌باشم‌ و اسم‌ من‌ در میان‌ امّت‌ها مهیب‌ خواهد بود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و الا´ن‌ ای‌ كاهنان‌ این‌ وصیت‌ برای‌ شما است‌!
\v 2 یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ اگر نشنوید و آن‌ را در دل‌ خود جا ندهید تا اسم‌ مرا تمجید نمایید، من‌ بر شما لعن‌ خواهم‌ فرستاد و بر بركات‌ شما لعن‌ خواهم‌ كرد، بلكه‌ آنها را لعن‌ كرده‌ام‌ چونكه‌ آن‌ را در دل‌ خود جا ندادید.
\s5
\v 3 اینك‌ من‌ زراعت‌ را به‌ سبب‌ شما نهیب‌ خواهم‌ نمود و بر رویهای‌ شما سرگین‌ یعنی‌ سرگین‌ عیدهای‌ شما را خواهم‌ پاشید و شما را با آن‌ خواهند برداشت‌.
\v 4 و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ این‌ وصیت‌ را بر شما فرستاده‌ام‌ تا عهد من‌ با لاوی‌ باشد. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\s5
\v 5 عهد من‌ با وی‌ عهد حیات‌ و سلامتی‌ می‌بود و آنها را به‌ سبب‌ ترسی‌ كه‌ از من‌ می‌داشت‌، به‌ وی‌ دادم‌ و به‌ سبب‌ آنكه‌ از اسم‌ من‌ هراسان‌ می‌بود.
\v 6 شریعت‌ حقّ در دهان‌ او می‌بود و بی‌انصافی‌ بر لبهایش‌ یافت‌ نمی‌شد، بلكه‌ در سلامتی‌ و استقامت‌ با من‌ سلوك‌ می‌نمود و بسیاری‌ را از گناه‌ برمی‌گردانید.
\v 7 زیرا كه‌ لبهای‌ كاهن‌ می‌باید معرفت‌ را حفظ‌نماید تا شریعت‌ را از دهانش‌ بطلبند چونكه‌ او رسول‌ یهوه‌ صبایوت‌ می‌باشد.
\s5
\v 8 امّا یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ شما از طریق‌ تجاوز نموده‌، بسیاری‌ را در شریعت‌ لغزش‌ دادید و عهد لاوی‌ را شكستید.
\v 9 بنابراین‌ من‌ نیز شما را نزد تمامی‌ این‌ قوم‌ خوار و پست‌ خواهم‌ ساخت‌ زیرا كه‌ طریق‌ مرا نگاه‌ نداشته‌ و در اجرای‌ شریعت‌ طرفداری‌ نموده‌اید.
\s5
\v 10 آیا جمیع‌ ما را یك‌ پدر نیست‌ و آیا یك‌ خدا ما را نیافریده‌ است‌؟ پس‌ چرا عهد پدران‌ خود را بی‌حرمت‌ نموده‌، با یكدیگر خیانت‌ می‌ورزیم‌؟
\v 11 یهودا خیانت‌ ورزیده‌ است‌ و رجاسات‌ را در اسرائیل‌ و اورشلیم‌ بعمل‌ آورده‌اند زیرا كه‌ یهودا مَقْدَس‌ خداوند را كه‌ او آن‌ را دوست‌ می‌داشت‌ بی‌حرمت‌ نموده‌، دختر خدای‌ بیگانه‌ را به‌ زنی‌ گرفته‌ است‌.
\v 12 پس‌ خداوند هر كس‌ را كه‌ چنین‌ عمل‌ نماید، هم‌ خواننده‌ و هم‌ جواب‌ دهنده‌ را از خیمه‌های‌ یعقوب‌ منقطع‌ خواهد ساخت‌ و هر كس‌ را نیز كه‌ برای‌ یهوه‌ صبایوت‌ هدیه‌ بگذراند.
\s5
\v 13 و این‌ را نیز بار دیگر بعمل‌ آورده‌اید كه‌ مذبح‌ خداوند را با اشكها و گریه‌ و ناله‌ پوشانیده‌اید و از این‌جهت‌ هدیه‌ را باز منظور نمی‌دارد و آن‌ را از دست‌ شما مقبول‌ نمی‌فرماید.
\s5
\v 14 امّا شما می‌گویید سببِ این‌ چیست‌؟ سبب‌ این‌ است‌ كه‌ خداوند در میان‌ تو و زوجه‌ جوانی‌ات‌ شاهد بوده‌ است‌ و تو به‌ وی‌ خیانت‌ ورزیده‌ای‌، با آنكه‌ او یار تو و زوجه‌ هم‌ عهد تو می‌بود.
\v 15 و آیا او یكی‌ را نیافرید با آنكه‌ بقیه‌ روح‌ را می‌داشت‌ و از چه‌ سبب‌ یك‌ را (فقط‌ آفرید)؟ از این‌ جهت‌ كه‌ ذریت‌ الهی‌ را طلب‌ می‌كرد. پس‌ از روح‌های‌ خود باحذر باشید و زنهار احدی‌ به‌ زوجه‌ جوانی‌ خود خیانت‌ نورزد.
\v 16 زیرا یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ می‌گوید كه‌ از طلاق‌ نفرت‌ دارم‌ و نیز از اینكه‌ كسی‌ ظلم‌ را به‌ لباس‌ خود بپوشاند. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌ پس‌ از روح‌های‌ خود با حذر بوده‌، زنهار خیانت‌ نورزید.
\s5
\v 17 شما خداوند را به‌ سخنان‌ خود خسته‌ نموده‌اید و می‌گویید: چگونه‌ او را خسته‌ نموده‌ایم‌؟ از اینكه‌ گفته‌اید همه‌ بدكاران‌ به‌ نظر خداوند پسندیده‌ می‌باشند واو از ایشان‌ مسرور است‌ یا اینكه‌ خدایی‌ كه‌ داوری‌ كند كجا است‌؟
\s5
\c 3
\p
\v 1 اینك‌ من‌ رسول‌ خود را خواهم‌ فرستاد و او طریق‌ را پیش‌ روی‌ من‌ مهیا خواهد ساخت‌؛ و خداوندی‌ كه‌ شما طالب‌ او می‌باشید، ناگهان‌ به‌ هیكل‌ خود خواهد آمد، یعنی‌ آن‌ رسول‌ عهدی‌ كه‌ شما از او مسرور می‌باشید. هان‌ او می‌آید! قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\v 2 امّا كیست‌ كه‌ روز آمدن‌ او را متحمّل‌ تواند شد؟ و كیست‌ كه‌ در حین‌ ظهور وی‌ تواند ایستاد؟ زیرا كه‌ او مثل‌ آتش‌ قالگر و مانند صابون‌ گازران‌ خواهد بود.
\v 3 و مثل‌ قالگر و مصفّی‌ كننده‌ نقره‌ خواهد نشست‌ و بنی‌لاوی‌ را طاهر ساخته‌، ایشان‌ را مانند طلا و نقره‌ مصفّی‌ خواهد گردانید تا ایشان‌ هدیه‌ای‌ برای‌ خداوند به‌ عدالت‌ بگذرانند.
\s5
\v 4 آنگاه‌ هدیه‌ یهودا و اورشلیم‌ پسندیده‌ خداوند خواهد شد چنانكه‌ درایام‌ قدیم‌ و سالهای‌ پیشین‌ می‌بود.
\v 5 و من‌ برای‌ داوری‌ نزد شما خواهم‌ آمد و به‌ ضدّ جادوگران‌ و زناكاران‌ و آنانی‌ كه‌ قَسَم‌ دروغ‌ می‌خورند و كسانی‌ كه‌ بر مُزْدور در مزدش‌ و بیوه‌زنان‌ و یتیمان‌ ظلم‌ می‌نمایند و غریب‌ را از حقّ خودش‌ دور می‌سازند و از من‌ نمی‌ترسند، بزودی‌ شهادت‌ خواهم‌ داد. قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.
\s5
\v 6 زیرا من‌ كه‌ یهوه‌ می‌باشم‌، تبدیل‌ نمی‌پذیرم‌ و از این‌ سبب‌ شما ای‌ پسران‌ یعقوب‌ هلاك‌ نمی‌شوید.
\v 7 شما از ایام‌ پدران‌ خود از فرایض‌ من‌ تجاوز نموده‌، آنها را نگاه‌ نداشته‌اید. امّا یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: بسوی‌ من‌ بازگشت‌ نمایید و من‌ بسوی‌ شما بازگشت‌ خواهم‌ كرد، امّا شما می‌گویید به‌ چه‌ چیز بازگشت‌ نماییم‌.
\s5
\v 8 آیا انسان‌ خدا را گول‌ زند؟ امّا شما مرا گول‌ زده‌اید و می‌گویید در چه‌ چیز تو را گول‌ زده‌ایم‌؟ در عُشرها و هدایا.
\v 9 شما سخت‌ ملعون‌ شده‌اید زیرا كه‌ شما یعنی‌ تمامی‌ این‌ امّت‌ مرا گول‌ زده‌اید.
\s5
\v 10 تمامی‌ عُشرها را به‌ مخزنهای‌ من‌ بیاورید تا در خانه‌ من‌ خوراك‌ باشد و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید مرا به‌ اینطور امتحان‌ نمایید كه‌ آیا روزنه‌های‌ آسمان‌ را برای‌ شما نخواهم‌ گشاد و چنان‌ بركتی‌ بر شما نخواهم‌ ریخت‌ كه‌ گنجایش‌ آن‌ نخواهد بود؟
\v 11 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: خورنده‌ را به‌ جهت‌ شما منع‌ خواهم‌ نمود تا ثمرات‌ زمین‌ شما را ضایع‌ نسازد و مَوِ شما در صحرا بی‌بار نشود.
\v 12 و همه‌ امّت‌ها شما را خوشحال‌ خواهند خواند زیرا یهوه‌صبایوت‌ می‌گوید كه‌ شما زمین‌ مرغوب‌ خواهید بود.
\s5
\v 13 خداوند می‌گوید: به‌ ضدّ من‌ سخنان‌ سخت‌ گفته‌اید و می‌گویید به‌ ضدّ تو چه‌ گفته‌ایم‌؟
\v 14 گفته‌اید: بی‌فایده‌ است‌ كه‌ خدا را عبادت‌ نماییم‌ و چه‌ سود از اینكه‌ اوامر او را نگاه‌ داریم‌ و بحضور یهوه‌ صبایوت‌ با حزن‌ سلوك‌ نماییم‌؟
\v 15 و حال‌ متكبّران‌ را سعادتمند می‌خوانیم‌ و بدكاران‌ نیز فیروز می‌شوند و ایشان‌ خدا را امتحان‌ می‌كنند و (معهذا) ناجی‌ می‌گردند.
\s5
\v 16 آنگاه‌ ترسندگان‌ خداوند با یكدیگر مكالمه‌ كردند و خداوند گوش‌ گرفته‌، ایشان‌ را استماع‌ نمود و كتاب‌ یادگاری‌ به‌ جهت‌ ترسندگان‌ خداوند و به‌ جهت‌ آنانی‌ كه‌ اسم‌ او را عزیز داشتند مكتوب‌ شد.
\s5
\v 17 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید كه‌ ایشـان‌ در آن‌ روزی‌ كه‌ مـن‌ تعیین‌ نموده‌ام‌، مِلْك‌ خاصّ من‌ خواهند بود و بر ایشان‌ ترحّم‌ خواهم‌ نمود، چنانكه‌ كسی‌ بر پسرش‌ كه‌ او را خدمت‌ می‌كند ترحّم‌ می‌نماید.
\v 18 و شما برگشته‌، در میان‌ عادلان‌ و شریران‌ و در میان‌ كسانی‌ كه‌ خدا را خدمت‌ می‌نمایند و كسانی‌ كه‌ او را خدمت‌ نمی‌نمایند، تشخیص‌ خواهید نمود.
\s5
\c 4
\p
\v 1 زیرا اینك‌ آن‌ روزی‌ كه‌ مثل‌ تنور مشتعل‌ می‌باشد، خواهد آمد و جمیع‌ متكبّران‌ و جمیع‌ بدكاران‌ كاه‌ خواهند بود. و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گویـد: آن‌ روز كه‌ می‌آید ایشان‌ را چنان‌ خواهد سوزانید كه‌ نه‌ ریشه‌ و نه‌ شاخه‌ای‌ برای‌ ایشان‌ باقی‌ خواهد گذاشت‌.
\v 2 امّا برای‌ شما كه‌ از اسم‌ من‌ می‌ترسید، آفتاب‌ عدالت‌ طلوع‌ خواهد كرد و بر بالهـای‌ وی‌ شفـا خواهـد بود و شما بیرون‌ آمده‌، مانند گوساله‌های‌ پرواری‌ جست‌ و خیز خواهید كرد.
\v 3 و یهوه‌ صبایوت‌ می‌گوید: شریران‌ را پایمال‌ خواهید نمود زیـرا در آن‌ روزی‌ كه‌ من‌ تعیین‌ نموده‌ام‌، ایشان‌ زیر كف‌ پایهای‌ شما خاكستر خواهند بود.
\s5
\v 4 توراتِ بنده‌ من‌ موسی‌ را كه‌ آن‌ را با فرایض‌ و احكام‌ به‌ جهت‌ تمامی‌ اسرائیل‌ در حُوریب‌ امر فرمودم‌ بیاد آورید.
\v 5 اینك‌ من‌ ایلیای‌ نبی‌ را قبل‌ از رسیدن‌ روز عظیم‌ و مَهیب‌ خداوند نزد شما خواهم‌ فرستاد.
\v 6 و او دل‌ پدران‌ را بسوی‌ پسران‌ و دل‌ پسران‌ را بسوی‌ پدران‌ خواهد برگردانیـد، مبـادا بیایـم‌ و زمین‌ را به‌ لعنت‌ بزنـم‌.

1567
41-MAT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1567 @@
\id MAT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h متی
\toc1 متی
\toc2 متی
\toc3 mat
\mt1 متی
\s5
\c 1
\p
\v 1 کتاب نسب نامه عیسی مسیح بن داود بن ابراهیم،
\v 2 ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد.
\v 3 و یهودا، فارَص و زارَح را از تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد.
\s5
\v 4 و اَرام، عَمِّیناداب را آورد و عَمّیناداب، نَحشون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را آورد.
\v 5 و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَز، عوبید را از راعوت آورد و عوبید، یَسّا را آورد.
\v 6 و یَسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه، سلیمان را از زن اوریّا آورد.
\s5
\v 7 و سلیمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِیَّا را آورد و اَبِیّا، آسا را آورد.
\v 8 و آسا، یَهوشافاط را آورد و یَهوشافاط، یورام را آورد و یورام، عُزیّا را آورد.
\s5
\v 9 و عُزیّا، یوتام را آورد و یوتام، اَحاز را آورد و اَحاز، حِزْقیَّا را آورد.
\v 10 و حِزْقیّا، مَنَسّی را آورد و مَنَسّی، آمون را آورد و آمون، یوشیّا را آورد.
\v 11 و یوشیَّا، یَکُنیا و برادرانش را در زمان جلای بابِل آورد.
\s5
\v 12 و بعد از جلای بابل، یَکُنْیا، سَألْتیئیل را آورد و سَأَلْتیئیل، زَرُوبابِل را آورد.
\v 13 زَرُوبابِل، اَبیهود را آورد و اَبیهود، ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم، عازور را آورد.
\v 14 و عازور، صادوق را آورد و صادوق، یاکین را آورد و یاکین، ایلَیهُود را آورد.
\s5
\v 15 و ایلیهود، ایلعازَر را آورد و ایلعازَر، مَتّان را آورد و مَتّان، یعقوب را آورد.
\v 16 و یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مُسمّیٰ به مسیح از او متولّد شد.
\v 17 پس تمام طبقات، از ابراهیم تا داود چهارده طبقه است، و از داود تا جلای بابِل چهارده طبقه، و از جلای بابِل تا مسیح چهارده طبقه.
\s5
\v 18 امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه با هم آیند، او را از روح‌القدس حامله یافتند.
\v 19 و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند.
\s5
\v 20 امّا چون او در این چیزها تفکّر می‌کرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت، ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روح‌القدس است.
\v 21 و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید.
\s5
\v 22 ،و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد،
\v 23 که اینک، باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است، خدا با ما.
\s5
\v 24 پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه فرشتهٔ خداوند بدو امر کرده بود، به عمل آورد و زن خویش را گرفت
\v 25 و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت؛ و او را عیسی نام نهاد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْ‌لَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند،
\v 2 کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم؟
\v 3 امّا هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اُوْرشلیم با وی.
\s5
\v 4 پس همهٔ رؤسایِ کَهَنه و کاتبانِ قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که، مسیح کجا باید متولّد شود؟
\v 5 بدو گفتند، در بیت لحمِ یهودیّه زیرا که از نبی چنین مکتوب است،
\v 6 و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود.
\s5
\v 7 آنگاه هیرودیس مجوسیان را در خلوت خوانده، وقت ظهور ستاره را از ایشان تحقیق کرد.
\v 8 پس ایشان را به بیت‌لحم روانه نموده، گفت، بروید و از احوال آن طفل بتد قیق تفحّص کنید و چون یافتید مرا خبر دهید تا من نیز آمده، او را پرستش نمایم.
\s5
\v 9 چون سخن پادشاه را شنیدند، روانه شدند که ناگاه آن ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیش روی ایشان می‌رفت تا فوق آنجایی که طفل بود رسیده، بایستاد.
\v 10 و چون ستاره را دیدند، بی‌نهایت شاد و خوشحال گشتند
\s5
\v 11 و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخایر خود را گشوده، هدایای طلا و کُنْدُر و مُّر به وی گذرانیدند.
\v 12 و چون در خواب وحی بدیشان در رسید که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند، پس از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند.
\s5
\v 13 و چون ایشان روانه شدند، ناگاه فرشته خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده، گفت، برخیز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار کن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زیرا که هیرودیس طفل را جستجو خواهد کرد تا او را هلاک نماید.
\v 14 پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، بسوی مصر روانه شد
\v 15 و تا وفات هیرودیس در آنجا بماند، تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود تمام گردد که، از مصر پسر خود را خواندم.
\s5
\v 16 چون هیرودیس دید که مجوسیان او را سُخْریّه نموده‌اند، بسیار غضبناک شده، فرستاد و جمیع اطفالی را که در بیت لحم و تمام نواحی آن بودند، از دو ساله و کمتر موافق وقتی که از مجوسیان تحقیق نموده بود، به قتل رسانید.
\s5
\v 17 آنگاه کلامی که به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، تمام شد،
\v 18 آوازی در رامه شنیده شد، گریه و زاری و ماتم عظیم که راحیل برای فرزندان خود گریه می‌کند و تسلّی نمی‌پذیرد زیرا که نیستند.
\s5
\v 19 امّا چون هیرودیس وفات یافت، ناگاه فرشته خداوند در مصر به یوسف در خواب ظاهر شده، گفت،
\v 20 برخیز و طفل و مادرش را برداشته، به زمین اسرائیل روانه شو زیرا آنانی که قصد جان طفل داشتند فوت شدند.
\v 21 پس برخاسته، طفل و مادر او را برداشت و به زمین اسرائیل آمد.
\s5
\v 22 امّا چون شنید که اَرْکلاؤُس به جای پدر خود هیرودیس بر یهودیه پادشاهی می‌کند، از رفتن بدان سمت ترسید و در خواب وحی یافته، به نواحی جلیل برگشت.
\v 23 و آمده در بَلْده‌ای مسمّیٰ به ناصره ساکن شد، تا آنچه به زبان انبیا گفته شده بود تمام شود که، به ناصری خوانده خواهد شد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و در آن ایّام، یحیی تعمید‌دهنده در بیابان یهودیّه ظاهر شد و موعظه کرده، می‌گفت،
\v 2 توبه کنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.
\v 3 زیرا همین است آنکه اشعیای نبی از او خبر داده، می‌گوید، صدای ندا کننده‌ای در بیابان که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
\s5
\v 4 و این یحیی لباس از پشم شتر می‌داشت و کمربند چرمی بر کمر، و خوراک او از ملخ و عسل برّی می‌بود
\v 5 در این‌ وقت‌، اورشلیم‌ و تمام‌ یهودیه‌ و جمیع‌ حوالی اُردُنّ نزد او بیرون‌ میآمدند،
\v 6 و به‌ گناهان‌ خود اعتراف‌ كرده‌، در اُرْدُن‌ از وی تعمید مییافتند.
\s5
\v 7 پس‌ چون‌ بسیاری از فریسیان‌ و صدّوقیان‌ را دید كه‌ بجهت‌ تعمید وی میآیند، بدیشان‌ گفت‌: «ای افعیزادگان‌، كِه‌ شما را اعلام‌ كرد كه‌ از غضب‌ آینده‌ بگریزید؟
\v 8 اکنون ثمرهٔ شایستهٔ توبه بیاورید،
\v 9 و این سخن را به‌خاطر خود راه مدهید که پدر ما ابراهیم است، زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است که از این سنگها فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند.
\s5
\v 10 و الحال تیشه بر ریشهٔ درختان نهاده شده است، پس هر درختی که ثمرهٔ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود.
\v 11 من شما را به آب بجهت توبه تعمید می‌دهم. لکن او که بعد از من می‌آید از من تواناتر است که لایق برداشتن نعلین او نیستم؛ او شما را به روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.
\v 12 او غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را نیکو پاک کرده، گندم خویش را در انبار ذخیره خواهد نمود، ولی کاه را در آتشی که خاموشی نمی‌پذیرد خواهد سوزانید.
\s5
\v 13 آنگاه عیسی از جلیل به اُرْدُن نزد یحیی آمد تا از او تعمید یابد.
\v 14 امّا یحیی او را منع نموده، گفت، من احتیاج دارم که از تو تعمید یابم و تو نزد من می‌آیی؟
\v 15 عیسی در جواب وی گفت، الآن بگذار زیرا که ما را همچنین مناسب است تا تمام عدالت را به کمال رسانیم. پس او را واگذاشت.
\s5
\v 16 امّا عیسی چون تعمید یافت، فوراً از آب برآمد که در ساعت آسمان بر وی گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده، بر وی می‌آید.
\v 17 آنگاه خطابی از آسمان در رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.
\s5
\c 4
\p
\v 1 آنگاه عیسی به دست روح به بیابان برده شد تا ابلیس او را تجربه نماید.
\v 2 و چون چهل شبانه‌روز روزه داشت، آخر گرسنه گردید.
\v 3 پس تجربه‌کننده نزد او آمده، گفت، اگر پسر خدا هستی، بگو تا این سنگها نان شود.
\v 4 در جواب گفت، مکتوب است انسان نه محض نان زیست می‌کند، بلکه به هر کلمه‌ای که از دهان خدا صادر گردد.
\s5
\v 5 آنگاه ابلیس او را به شهر مقدّس برد و بر کنگره هیکل برپا داشته،
\v 6 به وی گفت، اگر پسر خدا هستی، خود را به زیر انداز، زیرا مکتوب است که فرشتگان خود را دربارهٔ تو فرمان دهد تا تو را به دستهای خود برگیرند، مبادا پایت به سنگی خورد.
\s5
\v 7 عیسی وی را گفت، و نیز مکتوب است خداوند خدای خود را تجربه مکن.
\v 8 پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همهٔ ممالک جهان و جلال آنها را بدو نشان داده،
\v 9 به وی گفت، اگر افتاده مرا سجده کنی، همانا این همه را به تو بخشم.
\s5
\v 10 آنگاه عیسی وی را گفت، دور شو ای شیطان، زیرا مکتوب است که خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما.
\v 11 در ساعت ابلیس او را رها کرد و اینک، فرشتگان آمده، او را پرستاری می‌نمودند.
\s5
\v 12 و چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل روانه شد،
\v 13 و ناصره را ترک کرده، آمد و به کفرناحوم، به کنارهٔ دریا در حدود زبولون و نفتالیم ساکن شد.
\s5
\v 14 تا تمام گردد آنچه به زبان اشعیای نبی گفته شده بود
\v 15 که، زمین زبولون و زمین نفتالیم، راه دریا آن طرف اُرْدُن، جلیلِ امّت‌ها؛
\v 16 قومی که در ظلمت ساکن بودند، نوری عظیم دیدند و برنشینندگان دیار موت و سایه آن نوری تابید.
\s5
\v 17 از آن هنگام عیسی به موعظه شروع کرد و گفت، توبه کنید زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.
\s5
\v 18 و چون عیسی به کناره دریای جلیل می‌خرامید، دو برادر، یعنی شمعون مسمّیٰ به پطرس و برادرش اندریاس را دید که دامی در دریا می‌اندازند، زیرا صیّاد بودند.
\v 19 بدیشان گفت، از عقب من آیید تا شما را صیّاد مردم گردانم.
\v 20 در ساعت دامها را گذارده، از عقب اوروانه شدند.
\s5
\v 21 و چون از آنجا گذشت، دو برادر دیگر یعنی یعقوب، پسر زِبِدی و برادرش یوحنّا را دید که در کشتی با پدر خویش زِبِدی، دامهای خود را اصلاح می‌کنند؛ ایشان را نیز دعوت نمود.
\v 22 در حال، کشتی و پدر خود را ترک کرده، از عقب او روانه شدند.
\s5
\v 23 و عیسی در تمام جلیل می‌گشت و در کنایس ایشان تعلیم داده، به بشارت ملکوت موعظه همی نمود و هر مرض و هر درد قوم را شفا می‌داد.
\v 24 و اسم او در تمام سوریّه شهرت یافت، و جمیع مریضانی که به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و دیوانگان و مصروعان و مفلوجان را نزد او آوردند، و ایشان را شفا بخشید.
\v 25 و گروهی بسیار از جلیل و دیکاپولِس و اُورشلیم و یهودیّه و آن طرف اُرْدُن در عقب او روانه شدند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و گروهی بسیار دیده، بر فراز کوه آمد. و وقتی که او بنشست، شاگردانش نزد او حاضر شدند.
\v 2 آنگاه دهان خود را گشوده، ایشان را تعلیم داد و گفت،
\v 3 خوشابحال مسکینان در روح، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.
\v 4 خوشابحال ماتمیان، زیرا ایشان تسلّی خواهند یافت.
\s5
\v 5 خوشابحال حلیمان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.
\v 6 خوشابحال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد.
\v 7 خوشابحال رحم‌کنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد.
\v 8 خوشابحال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید.
\s5
\v 9 خوشابحال صلح‌کنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد.
\v 10 خوشابحال زحمتکشان برای عدالت، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.
\s5
\v 11 خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند، و بخاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند.
\v 12 خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است زیرا که به همینطور بر انبیای قبل از شما جفا می‌رسانیدند.
\s5
\v 13 شما نمک جهانید! لیکن اگر نمک فاسد گردد، به کدام چیز باز نمکین شود؟ دیگر مصرفی ندارد جز آنکه بیرون افکنده، پایمال مردم شود.
\v 14 شما نور عالمید. شهری که بر کوهی بنا شود، نتوان پنهان کرد.
\s5
\v 15 و چراغ را نمیافروزند تا آن را زیر پیمانه نهند، بلکه تا بر چراغدان گذارند؛ آنگاه به همهٔ کسانی که در خانه باشند، روشنایی می‌بخشد.
\v 16 همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده، پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند
\s5
\v 17 گمان مبرید که آمده‌ام تا تورات یا صُحُف انبیا را باطل سازم. نیامده‌ام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم.
\v 18 زیرا هر آینه به شما می‌گویم، تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه‌ای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.
\s5
\v 19 پس هر که یکی از این احکام کوچکترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود. امّا هر که به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
\v 20 زیرا به شما می‌گویم، تا عدالت شما بر عدالت کاتبان و فریسیان افزون نشود، به ملکوت آسمان هرگز داخل نخواهید شد.
\s5
\v 21 شنیده‌اید که به اوّلین گفته شده است، قتل مکن؛ و هر که قتل کند سزاوار حکم شود.
\v 22 لیکن من به شما می‌گویم، هر که به برادر خود بی‌سبب خشم گیرد، مستوجب حکم باشد و هر که برادر خود را راقا گوید، مستوجب قصاص باشد و هر که احمق گوید، مستحّق آتش جهنّم بُوَد.
\s5
\v 23 پس هرگاه هدیه خود را به قربانگاه ببری و آنجا به خاطرت آید که برادرت بر تو حقّی دارد،
\v 24 هدیه خود را پیش قربانگاه واگذار و رفته، اوّل با برادر خویش صلح نما و بعد آمده، هدیه خود را بگذران.
\s5
\v 25 با مدّعی خود مادامی که با وی در راه هستی صلح کن، مبادا مدّعی، تو را به قاضی سپارد و قاضی، تو را به داروغه تسلیم کند و در زندان افکنده شوی.
\v 26 هرآینه به تو می‌گویم، که تا فَلس آخر را ادا نکنی، هرگز از آنجا بیرون نخواهی آمد.
\s5
\v 27 شنیده‌اید که به اوّلین گفته شده است، زنا مکن.
\v 28 لیکن من به شما می‌گویم، هر کس به زنی نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است.
\s5
\v 29 پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش کن و از خود دور انداز زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت تباه گردد، از آنکه تمام بدنت در جهنّم افکنده شود.
\v 30 و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضوی از اعضای تو نابود شود، از آنکه کلّ جسدت در دوزخ افکنده شود.
\s5
\v 31 و گفته شده است هر که از زن خود مفارقت جوید، طلاق نامه‌ای بدو بدهد.
\v 32 لیکن من به شما می‌گویم، هر کس بغیر علّت زنا، زن خود را از خود جدا کند باعث زنا کردن او می‌باشد، و هر که زن مُطَلَّقه را نکاح کند، زنا کرده باشد.
\s5
\v 33 باز شنیده‌اید که به اوّلین گفته شده است که، قسم دروغ مخور، بلکه قسمهای خود را به خداوند وفا کن.
\v 34 لیکن من به شما می‌گویم،هرگز قسم مخورید، نه به آسمان زیرا که عرش خداست،
\v 35 و نه به زمین زیرا که پای‌انداز او است، و نه به اورْشلیم زیرا که شهر پادشاه عظیم است،
\s5
\v 36 و نه به سر خود قسم یاد کن، زیرا که مویی را سفید یا سیاه نمی‌توانی کرد.
\v 37 بلکه سخن شما بلی بلی و نی نی باشد زیرا که زیاده بر این از شریر است.
\s5
\v 38 شنیده‌اید که گفته شده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛
\v 39 لیکن من به شما می‌گویم، با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخسارهٔ راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان،
\s5
\v 40 و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار،
\v 41 و هرگاه کسی تو را برای یک میل مجبور سازد، دو میل همراه او برو.
\v 42 هر کس از تو سؤال کند، بدو ببخش و از کسی که قرض از تو خواهد، روی خود را مگردان.
\s5
\v 43 شنیده‌اید که گفته شده است، همسایهٔٔ خود را محبّت نما و با دشمن خود عداوت کن.
\v 44 امّا من به شما می‌گویم که دشمنان خود را محبّت نمایید و برای لعن‌کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خیر کنید،
\v 45 تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید، زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع می‌سازد و باران بر عادلان و ظالمان می‌باراند.
\s5
\v 46 زیرا هرگاه آنانی را محبّت نمایید که شما را محبّت می‌نمایند، چه اجر دارید؟ آیا باجگیران چنین نمی‌کنند؟
\v 47 و هرگاه برادران خود را فقط سلام گویید چه فضیلت دارید؟ آیا باجگیران چنین نمی‌کنند؟
\v 48 پس شما کامل باشید چنانکه پدر شما که در آسمان است کامل است.
\s5
\c 6
\p
\v 1 زنهار عدالت خود را پیش مردم بجا میاورید تا شما را ببینند، و الاّ نزد پدر خود که در آسمان است، اجری ندارید.
\v 2 پس چون صدقه دهی، پیش خود کَرِّنا منواز چنانکه ریاکاران در کنایس و بازارها می‌کنند، تا نزد مردم اکرام یابند. هرآینه به شما می‌گویم اجر خود را یافته‌اند.
\s5
\v 3 بلکه تو چون صدقه دهی، دست چپ تو از آنچه دست راستت می‌کند مطلّع نشود،
\v 4 تا صدقه تو در نهان باشد و پدر نهان‌بینِ تو، تو را آشکارا اجر خواهد داد.
\s5
\v 5 و چون عبادت کنی، مانند ریاکاران مباش زیرا خوش دارند که در کنایس و گوشه‌های کوچه‌ها ایستاده، نماز گذارند تا مردم ایشان را ببینند. هرآینه به شما می‌گویم اجر خود را تحصیل نموده‌اند.
\v 6 لیکن تو چون عبادت کنی، به حجره خود داخل شو و در را بسته، پدر خود را که در نهان است عبادت نما؛ و پدر نهان‌بینِ تو، تورا آشکارا جزا خواهد داد.
\v 7 و چون عبادت کنید، مانند امّت‌ها تکرار باطل مکنید زیرا ایشان گمان می‌برند که به‌سبب زیاد گفتن مستجاب می‌شوند.
\s5
\v 8 پس مثل ایشان مباشید زیرا که پدر شما حاجات شما را می‌داند پیش از آنکه از او سؤال کنید.
\v 9 پس شما به اینطور دعا کنید، ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد.
\v 10 ملکوت تو بیاید. ارادهٔ تو چنانکه در آسمان است، بر زمین نیز کرده شود.
\s5
\v 11 نان کفاف ما را امروز به ما بده.
\v 12 و قرضهای ما را ببخش چنانکه ما نیز قرضداران خود را می‌بخشیم.
\v 13 و ما را در آزمایش میاور، بلکه از شریر ما را رهایی ده. زیرا ملکوت و قوّت و جلال تا ابدالآباد از آن تو است، آمین.
\s5
\v 14 زیرا هرگاه تقصیرات مردم را بدیشان بیامرزید، پدر آسمانی شما، شما را نیز خواهد آمرزید.
\v 15 امّا اگر تقصیرهای مردم را نیامرزید، پدر شما هم تقصیرهای شما را نخواهد آمرزید.
\s5
\v 16 امّا چون روزه دارید، مانند ریاکاران ترشرو مباشید زیرا که صورت خویش را تغییر می‌دهند تا در نظر مردم روزه‌دار نمایند. هرآینه به شما می‌گویم اجر خود را یافته‌اند.
\v 17 لیکن تو چون روزه داری، سر خود را تدهین کن و روی خود را بشوی
\v 18 تا در نظر مردم روزه‌دار ننمایی، بلکه در حضور پدرت که در نهان است؛ و پدرنهان‌بینِ تو، تو را آشکارا جزا خواهد داد.
\s5
\v 19 گنجها برای خود بر زمین نیندوزید، جایی که بید و زنگ زیان می‌رساند و جایی که دزدان نَقْب می‌زنند و دزدی می‌نمایند.
\v 20 بلکه گنجها بجهت خود در آسمان بیندوزید، جایی که بید و زنگ زیان نمی‌رساند و جایی که دزدان نقب نمی‌زنند و دزدی نمی‌کنند.
\v 21 زیرا هرجا گنج تو است، دل تو نیز در آنجا خواهد بود.
\s5
\v 22 چراغ بدن چشم است؛ پس هرگاه چشمت بسیط باشد تمام بدنت روشن بُوَد؛
\v 23 امّا اگر چشم تو فاسد است، تمام جسدت تاریک می‌باشد. پس اگر نوری که در تو است ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی است!
\v 24 هیچ کس دو آقا را خدمت نمی‌تواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت دارد و با دیگری محبّت، و یا به یکی می‌چسبد و دیگر را حقیر می‌شمارد. محال است که خدا و ممُّونا را خدمت کنید.
\s5
\v 25 بنابراین به شما می‌گویم، از بهر جان خود اندیشه مکنید که چه خورید یا چه آشامید و نه برای بدن خود که چه بپوشید. آیا جان، از خوراک و بدن از پوشاک بهتر نیست؟
\v 26 مرغان هوا را نظر کنید که نه می‌کارند و نه می‌دروند و نه در انبارها ذخیره می‌کنند و پدر آسمانی شما آنها را می‌پروراند. آیا شما از آنها بمراتب بهتر نیستید؟
\s5
\v 27 و کیست از شما که به تفکّر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید؟
\v 28 و برای لباس چرا می‌اندیشید؟ در سوسنهای چمن تأمّل کنید، چگونه نموّ می‌کنند! نه محنت می‌کشند و نه می‌ریسند!
\v 29 لیکن به شما می‌گویم سلیمان هم با همهٔ جلال خود چون یکی از آنها آراسته نشد.
\s5
\v 30 پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده می‌شود چنین بپوشاند، ای کم‌ایمانان آیا نه شما را از طریق اُولیٰ؟
\v 31 پس اندیشه مکنید و مگویید چه بخوریم یا چه بنوشیم یا چه بپوشیم.
\s5
\v 32 زیرا که در طلب جمیع این چیزها امّت‌ها می‌باشند. امّا پدر آسمانی شما می‌داند که بدین همه‌چیز احتیاج دارید.
\v 33 لیکن اوّل ملکوت خدا و عدالت او را بطلبید که این همه برای شما مزید خواهد شد.
\v 34 پس در اندیشه فردا مباشید زیرا فردا اندیشه خود را خواهد کرد. بدی امروز برای امروز کافی است.
\s5
\c 7
\p
\v 1 حکم مکنید تا بر شما حکم نشود.
\v 2 زیرا بدان طریقی که حکم کنید بر شما نیز حکم خواهد شد و بدان پیمانهای که پیمایید برای شما خواهند پیمود.
\s5
\v 3 و چون است که خس را در چشم برادر خود می‌بینی و چوبی را که در چشم خود داری نمی‌یابی؟
\v 4 یا چگونه به برادر خود می‌گویی، اجازت ده تا خس را از چشمت بیرون کنم، و اینک، چوب در چشم تو است؟
\v 5 ای ریاکار، اوّل چوب را از چشم خود بیرون کن، آنگاه نیک خواهی دید تا خس را از چشم برادرت بیرون کنی!
\s5
\v 6 آنچه مقدّس است، به سگان مدهید و نه مرواریدهای خود را پیش گرازان اندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگشته، شما را بدرند.
\s5
\v 7 سؤال کنید که به شما داده خواهد شد؛ بطلبید که خواهید یافت؛ بکوبید که برای شما باز کرده خواهد شد.
\v 8 زیرا هر که سؤال کند، یابد و کسی که بطلبد، دریافت کند و هر که بکوبد برای او گشاده خواهد شد.
\v 9 و کدام آدمی است از شما که پسرش نانی از او خواهد و سنگی بدو دهد؟
\v 10 یا اگر ماهی خواهد ماری بدو بخشد؟
\s5
\v 11 پس هرگاه شما که شریر هستید، دادن بخششهای نیکو را به اولاد خود می‌دانید، چقدر زیاده پدر شما که در آسمان است چیزهای نیکو را به آنانی که از او سؤال می‌کنند خواهد بخشید!
\v 12 له'ذا آنچه خواهید که مردم به شما کنند، شما نیز بدیشان همچنان کنید؛ زیرا این است تورات و صُحُف انبیا.
\s5
\v 13 از درِ تنگ داخل شوید. زیرا فراخ است آن در و وسیع است آن طریقی که مُؤَدّی به هلاکت است و آنانی که بدان داخل می‌شوند بسیارند.
\v 14 زیرا تنگ است آن در و دشوار است آن طریقی که مؤدّی به حیات است و یابندگان آن کماند.
\s5
\v 15 امّا از انبیای کَذَبِه احتراز کنید، که به لباس میشها نزد شما می‌آیند ولی در باطن، گرگان درنده می‌باشند.
\v 16 ایشان را از میوه‌های ایشان خواهید شناخت. آیا انگور را از خار و انجیر را از خس می‌چینند؟
\v 17 همچنین هر درخت نیکو، میوهٔ نیکو می‌آورد و درخت بد، میوهٔ بد می‌آورد.
\s5
\v 18 نمی‌تواند درخت خوب میوهٔ بد آوَرد، و نه درخت بد میوهٔ نیکو آوَرَد.
\v 19 هر درختی که میوهٔ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود.
\v 20 له'ذا از میوه‌های ایشان، ایشان را خواهید شناخت.
\s5
\v 21 نه هر که مرا ،خداوند، خداوند، گوید داخل ملکوت آسمان گردد، بلکه آنکه ارادهٔ پدر مرا که در آسمان است بجا آورد.
\v 22 بسا در آن روز مرا خواهند گفت، خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوّت ننمودیم و به اسم تو دیوها را اخراج نکردیم و به نام تو معجزات بسیار ظاهر نساختیم؟
\v 23 آنگاه به ایشان صریحاً خواهم گفت که، هرگز شما را نشناختم! ای بدکاران از من دور شوید!
\s5
\v 24 پس هر که این سخنان مرا بشنود و آنها را بجا آرد، او را به مردی دانا تشبیه می‌کنم که خانهٔ خود را بر سنگ بنا کرد.
\v 25 و باران باریده، سیلابها روان گردید و بادها وزیده، بدان خانه زورآور شد و خراب نگردید زیرا که بر سنگ بنا شده بود.
\s5
\v 26 و هر که این سخنان مرا شنیده، به آنها عمل نکرد، بهمردی نادان مانَد که خانهٔ خود را بر ریگ بنا نهاد.
\v 27 و باران باریده، سیلابها جاری شد و بادها وزیده، بدان خانه زور آورد و خراب گردید و خرابی آن عظیم بود.
\s5
\v 28 و چون عیسی این سخنان را ختم کرد، آن گروه از تعلیم او در حیرت افتادند،
\v 29 زیرا که ایشان را چون صاحب قدرت تعلیم می‌داد و نه مثل کاتبان.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و چون او از کوه به زیر آمد، گروهی بسیار از عقب او روانه شدند.
\v 2 که ناگاه ابرصی آمد و او را پرستش نموده، گفت، ای خداوند اگر بخواهی، می‌توانی مرا طاهر سازی.
\v 3 عیسی دست آورده، او را لمس نمود و گفت، می‌خواهم؛ طاهر شو! که فوراً برص او طاهر گشت.
\s5
\v 4 عیسی بدو گفت، زنهار کسی را اطّلاع ندهی بلکه رفته، خود را به کاهن بنما و آن هدیه‌ای را که موسی فرمود، بگذران تا بجهت ایشان شهادتی باشد.
\s5
\v 5 و چون عیسی وارد کفرناحوم شد، یوزباشیای نزد وی آمد و بدو التماس نموده،
\v 6 گفت، ای خداوند، خادم من مفلوج در خانه خوابیده و به شدّت متألّم است.
\v 7 عیسی بدوگفت، من آمده، او را شفا خواهم داد.
\s5
\v 8 یوزباشی در جواب گفت، خداوندا، لایق آن نی‌ام که زیر سقف من آیی. بلکه فقط سخنی بگو و خادم من صحّت خواهد یافت.
\v 9 زیرا که من نیز مردی زیر حکم هستم و سپاهیان را زیر دست خود دارم؛ چون به یکی گویم برو، می‌رود و به دیگری بیا، می‌آید و به غلام خود فلان کار را بکن، می‌کند.
\v 10 عیسی چون این سخن را شنید، متعجّب شده، به همراهان خود گفت، هرآینه به شما می‌گویم که چنین ایمانی در اسرائیل هم نیافته‌ام.
\s5
\v 11 و به شما می‌گویم که بسا از مشرق و مغرب آمده، در ملکوت آسمان با ابراهیم و اسحاق و یعقوب خواهند نشست؛
\v 12 امّا پسران ملکوت بیرون افکنده خواهند شد، در ظلمت خارجی جایی که گریه و فشار دندان باشد.
\v 13 پس عیسی به یوزباشی گفت، برو، بر وفق ایمانت تو را عطا شود، که در ساعت خادم او صحّت یافت.
\s5
\v 14 و چون عیسی به خانهٔ پطرس آمد، مادر زنِ او را دید که تب کرده، خوابیده است.
\v 15 پس دست او را لمس کرد و تب او را رها کرد. پس برخاسته، به خدمتگزاری ایشان مشغول گشت.
\s5
\v 16 امّا چون شام شد، بسیاری از دیوانگان را به نزد او آوردند و محض سخنی ارواح را بیرون کرد و همهٔ مریضان را شفا بخشید.
\v 17 تا سخنی که به زبان اشعیای نبی گفته شده بود تمام گردد که اوضعفهای ما را گرفت و مرضهای ما را برداشت.
\s5
\v 18 چون عیسی جمعی کثیر دور خود دید، فرمان داد تا به کناره دیگر روند.
\v 19 آنگاه کاتبی پیش آمده، بدو گفت، استادا هرجا روی، تو را متابعت کنم.
\v 20 عیسی بدو گفت، روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشیانه‌ها است. لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.
\s5
\v 21 و دیگری از شاگردانش بدو گفت، خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا رفته، پدر خود را دفن کنم.
\v 22 عیسی وی را گفت، مرا متابعت کن و بگذار که مردگان، مردگان خود را دفن کنند.
\s5
\v 23 چون به کشتی سوار شد، شاگردانش از عقب او آمدند.
\v 24 ناگاه اضطراب عظیمی در دریا پدید آمد، بحدیّ که امواج، کشتی را فرو می‌گرفت؛ و او در خواب بود.
\v 25 پس شاگردان پیش آمده، او را بیدار کرده، گفتند، خداوندا، ما را دریاب که هلاک می‌شویم!
\s5
\v 26 بدیشان گفت، ای کم ایمانان، چرا ترسان هستید؟ آنگاه برخاسته، بادها و دریا را نهیب کرد که آرامی کامل پدید آمد.
\v 27 امّا آن اشخاص تعجّب نموده، گفتند، این چگونه مردی است که بادها و دریا نیز او را اطاعت می‌کنند!
\s5
\v 28 و چون به آن کناره در زمین جَرْجِسیان رسید، دو شخص دیوانه از قبرها بیرون شده، بدو برخوردند و به‌حدّی تندخوی بودند که هیچ‌کس از آن راه نتوانستی عبور کند.
\v 29 در ساعت فریاد کرده، گفتند، یا عیسی ابنالله، ما را با تو چه کار است؟ مگر در اینجا آمده‌ای تا ما را قبل از وقت عذاب کنی؟
\s5
\v 30 و گله گراز بسیاری دور از ایشان می‌چرید.
\v 31 دیوها از وی استدعا نموده، گفتند، هرگاه ما را بیرون کنی، در گله گرازان ما را بفرست.
\v 32 ایشان را گفت، بروید! در حال بیرون شده، داخل گله گرازان گردیدند که فی‌الفور همهٔ آن گرازان از بلندی به دریا جسته، در آب هلاک شدند.
\s5
\v 33 امّا شبانان گریخته، به شهر رفتند و تمام آن حادثه و ماجرای دیوانگان را شهرت دادند.
\v 34 و اینک، تمام شهر برای ملاقات عیسی بیرون آمد. چون او را دیدند، التماس نمودند که از حدود ایشان بیرون رود.
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس به کشتی سوار شده، عبور کرد و به شهر خویش آمد.
\v 2 ناگاه مفلوجی را بر بستر خوابانیده، نزد وی آوردند. چون عیسی ایمان ایشان را دید، مفلوج را گفت، ای فرزند، خاطر جمع دار که گناهانت آمرزیده شد.
\s5
\v 3 آنگاه بعضی از کاتبان با خود گفتند، اینشخص کفر می‌گوید.
\v 4 عیسی خیالات ایشان را درک نموده، گفت، از بهر چه خیالات فاسد به‌خاطر خود راه می‌دهید؟
\v 5 زیرا کدام سهلتر است، گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد یا گفتن آنکه برخاسته بخرام؟
\v 6 لیکن تا بدانید که پسر انسان را قدرت آمرزیدن گناهان بر روی زمین هست. آنگاه مفلوج را گفت، برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود روانه شو!
\s5
\v 7 در حال برخاسته، به خانهٔ خود رفت!
\v 8 و آن گروه چون این عمل را دیدند، متعجّب شده، خدایی را که این نوع قدرت به مردم عطا فرموده بود، تمجید نمودند.
\v 9 چون عیسی از آنجا می‌گذشت، مردی را مسمّیٰ به متّی به باجگاه نشسته دید. بدو گفت، مرا متابعت کن. در حال برخاسته، از عقب وی روانه شد.
\s5
\v 10 و واقع شد چون او در خانه به غذا نشسته بود که جمعی از باجگیران و گناهکاران آمده، با عیسی و شاگردانش بنشستند.
\v 11 و فریسیان چون دیدند، به شاگردان او گفتند، چرا استاد شما با باجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟
\s5
\v 12 عیسی چون شنید، گفت، نه تندرستان، بلکه مریضان احتیاج به طبیب دارند.
\v 13 لکن رفته، این را دریافت کنید که، رحمت می‌خواهم نه قربانی؛ زیرا نیامده‌ام تا عادلان را، بلکه گناهکاران را به توبه دعوت نمایم.
\s5
\v 14 آنگاه شاگردان یحیی نزد وی آمده، گفتند، چون است که ما و فریسیان روزه بسیار می‌داریم، لکن شاگردان تو روزه نمی‌دارند؟
\v 15 عیسی بدیشان گفت، آیا پسران خانهٔ عروسی، مادامی که داماد با ایشان است، می‌توانند ماتم کنند؟ و لکن ایّامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود؛ در آن هنگام روزه خواهند داشت.
\s5
\v 16 و هیچ‌کس بر جامه کهنه پارهای از پارچه نو وصله نمی‌کند زیرا که آن وصله از جامه جدا می‌گردد و دریدگی بدتر می‌شود.
\s5
\v 17 و شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزند والاّ مَشکها دریده شده، شراب ریخته و مشکها تباه گردد. بلکه شراب نو را در مشکهای نو می‌ریزند تا هر دو محفوظ باشد.
\s5
\v 18 او هنوز این سخنان را بدیشان می‌گفت که ناگاه رئیسی آمد و او را پرستش نموده، گفت، اکنون دختر من مرده است. لکن بیا و دست خود را بر وی گذار که زیست خواهد کرد.
\v 19 پس عیسی به اتّفاق شاگردان خود برخاسته، از عقب او روانه شد.
\s5
\v 20 و اینک، زنی که مدّت دوازده سال به مرض استحاضه مبتلا می‌بود، از عقب او آمده، دامن ردای او را لمس نمود،
\v 21 زیرا با خود گفته بود، اگر محض ردایش را لمس کنم، هرآینه شفا یابم.
\v 22 عیسی برگشته، نظر بر وی انداخته، گفت، ای دختر، خاطرجمع باش زیرا که ایمانتتو را شفا داده است! در ساعت آن زن رستگار گردید.
\s5
\v 23 و چون عیسی به خانهٔ رئیس در آمد، نوحهگران و گروهی از شورشکنندگان را دیده،
\v 24 بدیشان گفت، راه دهید، زیرا دختر نمرده، بلکه در خواب است. ایشان بر وی سُخریّه کردند.
\s5
\v 25 امّا چون آن گروه بیرون شدند، داخل شده، دست آن دختر را گرفت که در ساعت برخاست.
\v 26 و این کار در تمام آن مرزوبوم شهرت یافت.
\s5
\v 27 و چون عیسی از آن مکان می‌رفت، دو کور فریادکنان در عقب او افتاده، گفتند، پسر داودا، بر ما ترحّم کن!
\v 28 و چون به خانه در آمد، آن دو کور نزد او آمدند. عیسی بدیشان گفت، آیا ایمان دارید که این کار را می‌توانم کرد؟ گفتندش، بلی خداوندا.
\s5
\v 29 در ساعت چشمان ایشان را لمس کرده، گفت، بر وفق ایمانتان به شما بشود.
\v 30 در حال چشمانشان باز شد و عیسی ایشان را به تأکید فرمود که زنهار کسی اطّلاع نیابد.
\v 31 امّا ایشان بیرون رفته، او را در تمام آن نواحی شهرت دادند.
\s5
\v 32 و هنگامی که ایشان بیرون می‌رفتند، ناگاه دیوانهای گنگ را نزد او آوردند.
\v 33 و چون دیو بیرون شد، گنگ، گویا گردید و همه در تعجّب شده، گفتند، در اسرائیل چنین امر هرگز دیده نشده بود.
\v 34 لیکن فریسیان گفتند، به‌واسطهٔ رئیس دیوها، دیوها را بیرون می‌کند.
\s5
\v 35 و عیسی در همهٔ شهرها و دهات گشته، درکنایس ایشان تعلیم داده، به بشارت ملکوت موعظه می‌نمود و هر مرض و رنج مردم را شفا می‌داد.
\v 36 و چون جمعی کثیر دید، دلش بر ایشان بسوخت زیرا که مانند گوسفندانِ بیشبان، پریشانحال و پراکنده بودند.
\s5
\v 37 آنگاه به شاگردان خود گفت، حصاد فراوان است لیکن عَمَله کم.
\v 38 پس از صاحب حصاد استدعا نمایید تا عَمَله در حصاد خود بفرستد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و دوازده شاگرد خود را طلبیده، ایشانرا بر ارواح پلید قدرت داد که آنها را بیرون کنند و هر بیماری و رنجی را شفا دهند.
\s5
\v 2 و نامهای دوازده رسول این است، اوّل شمعون معروف به پطرس و برادرش اندریاس؛ یعقوببن زِبِدی و برادرش یوحنّا؛
\v 3 فِیلپُّس و برتولما؛ توما و متّای باجگیر؛ یعقوب بن حلفی و لبی معروف به تدّی؛
\v 4 شمعون قانوی و یهودای اسخریوطی که او را تسلیم نمود.
\s5
\v 5 این دوازده را عیسی فرستاده، بدیشان وصیّت کرده، گفت، از راه امّت‌ها مروید و در بَلَدی از سامریان داخل مشوید،
\v 6 بلکه نزد گوسفندان گمشده اسرائیل بروید.
\v 7 و چون می‌روید، موعظه کرده، گویید که ملکوت آسمان نزدیک است.
\s5
\v 8 بیماران را شفا دهید، ابرصان را طاهر سازید، مردگان را زنده کنید، دیوها را بیرون نمایید. مفت یافته‌اید، مفت بدهید.
\v 9 طلا یا نقره یامس در کمرهای خود ذخیره مکنید،
\v 10 و برای سفر، توشهدان یا دو پیراهن یا کفشها یا عصا برندارید، زیرا که مزدور مستحّق خوراک خود است.
\s5
\v 11 و در هر شهری یا قریهای که داخل شوید، بپرسید که در آنجا که لیاقت دارد؛ پس در آنجا بمانید تا بیرون روید.
\v 12 و چون به خانه‌ای درآیید، بر آن سلام نمایید؛
\v 13 پس اگر خانه لایق باشد، سلام شما بر آن واقع خواهد شد و اگر نالایق بُوَد، سلام شما به شما خواهد برگشت.
\s5
\v 14 و هر که شما را قبول نکند یا به سخن شما گوش ندهد، از آن خانه یا شهر بیرون شده، خاک پایهای خود را برافشانید.
\v 15 هرآینه به شما می‌گویم که در روز جزا حالت زمین سدوم و غموره از آن شهر سهلتر خواهد بود.
\s5
\v 16 هان، من شما را مانند گوسفندان در میان گرگان می‌فرستم؛ پس مثل مارها هوشیار و چون کبوتران ساده باشید.
\v 17 امّا از مردم برحذر باشید، زیرا که شما را به مجلسها تسلیم خواهند کرد و در کنایس خود شما را تازیانه خواهند زد،
\v 18 و در حضور حکّام و سلاطین، شما را بخاطر من خواهند برد تا بر ایشان و بر امّت‌ها شهادتی شود.
\s5
\v 19 امّا چون شما را تسلیم کنند، اندیشه مکنید که چگونه یا چه بگویید زیرا در همان ساعت به شما عطا خواهد شد که چه باید گفت،
\v 20 زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر شما، در شما گوینده است.
\s5
\v 21 و برادر، برادر را و پدر، فرزند را به موت تسلیم خواهند کرد و فرزندان بر والدین خود برخاسته، ایشان را به قتل خواهند رسانید؛
\v 22 و بجهت اسم من، جمیع مردم از شما نفرت خواهند کرد. لیکن هر که تا به آخر صبر کُند، نجات یابد.
\v 23 و وقتی که در یک شهر بر شما جفا کنند، به دیگری فرار کنید زیرا هرآینه به شما می‌گویم تا پسر انسان نیاید، از همهٔ شهرهای اسرائیل نخواهید پرداخت.
\s5
\v 24 شاگرد از معلّم خود افضل نیست و نه غلام از آقایش برتر.
\v 25 کافی است شاگرد را که چون استاد خویش گردد و غلام را که چون آقای خود شود. پس اگر صاحب خانه را بَعْلْزَبُول خواندند، چقدر زیادتر اهل خانهاش را.
\s5
\v 26 لهذا از ایشان مترسید زیرا چیزی مستور نیست که مکشوف نگردد و نه مجهولی که معلوم نشود.
\v 27 آنچه در تاریکی به شما می‌گویم، در روشنایی بگویید، و آنچه در گوش شنوید بر بامها موعظه کنید.
\s5
\v 28 و از قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح نیاند، بیم مکنید، بلکه از او بترسید که قادر است بر هلاک کردن روح و جسم را نیز در جهنّم.
\v 29 آیا دو گنجشک به یک فَلس فروخته نمی‌شود؟ و حال آنکه یکی از آنها جز به حکم پدر شما به زمین نمی‌افتد.
\v 30 لیکن همهٔ مویهای سر شما نیز شمرده شده است.
\v 31 پس ترسان مباشید زیرا شما از گنجشکان بسیار افضل هستید.
\s5
\v 32 پس هر که مرا پیش مردم اقرار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد.
\v 33 امّا هر که مرا پیش مردم انکار نماید، من هم در حضور پدر خود که درآسمان است او را انکار خواهم نمود.
\s5
\v 34 گمان مبرید که آمده‌ام تا سلامتی بر زمین بگذارم. نیامده‌ام تا سلامتی بگذارم، بلکه شمشیر را.
\v 35 زیرا که آمده‌ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم.
\v 36 و دشمنان شخص، اهل خانهٔ او خواهند بود.
\s5
\v 37 و هر که پدر یا مادر را بیش از من دوست دارد، لایق من نباشد و هر که پسر یا دختر را از من زیاده دوست دارد، لایق من نباشد.
\v 38 و هر که صلیب خود را برنداشته، از عقب من نیاید، لایق من نباشد.
\v 39 هر که جان خود را دریابد، آن را هلاک سازد و هر که جان خود را بخاطر من هلاک کرد، آن را خواهد دریافت.
\s5
\v 40 هر که شما را قبول کند، مرا قبول کرده و کسی که مرا قبول کرده، فرستنده مرا قبول کرده باشد.
\v 41 و آنکه نبیای را به اسم نبی پذیرد، اجرت نبی یابد و هر که عادلی را به اسم عادلی پذیرفت، مزد عادل را خواهد یافت.
\s5
\v 42 و هر که یکی از این صغار را کاسهای از آب سرد محض نام شاگرد نوشاند، هرآینه به شما می‌گویم اجر خود را ضایع نخواهد ساخت.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و چون عیسی این وصیّت را با دوازدهشاگرد خود به اتمام رسانید، از آنجا روانه شد تا در شهرهای ایشان تعلیم دهد و موعظه نماید.
\v 2 و چون یحیی در زندان، اعمال مسیح را شنید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
\v 3 بدوگفت، آیا آن آینده تویی یا منتظر دیگری باشیم؟
\s5
\v 4 عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه شنیده و دیده‌اید، اطّلاع دهید
\v 5 که کوران بینا می‌گردند و لنگان به رفتار می‌آیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده می‌شوند و فقیران بشارت می‌شنوند؛
\v 6 و خوشابحال کسی که در من نلغزد.
\s5
\v 7 و چون ایشان می‌رفتند، عیسی با آن جماعت دربارهٔٔ یحیی آغاز سخن کرد که بجهت دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ آیا نییی را که از باد در جنبش است؟
\v 8 بلکه بجهت دیدن چه چیز بیرون شدید؟ آیا مردی را که لباس فاخر در بر دارد؟ اینک، آنانی که رخت فاخر می‌پوشند در خانه‌های پادشاهان می‌باشند.
\s5
\v 9 لیکن بجهت دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ آیا نبی را؟ بلی به شما می‌گویم از نبی افضلی را!
\v 10 زیرا همان است آنکه دربارهٔ او مکتوب است، اینک، من رسول خود را پیش روی تو می‌فرستم تا راه تو را پیش روی تو مهیّا سازد.
\s5
\v 11 هرآینه به شما می‌گویم که از اولاد زنان، بزرگتری از یحیی تعمیددهنده برنخاست، لیکن کوچکتر در ملکوت آسمان از وی بزرگتر است.
\v 12 و از ایّام یحیی تعمیددهنده تا الآن، ملکوت آسمان مجبور می‌شود و جبّاران آن را به زور می‌ربایند.
\s5
\v 13 زیرا جمیع انبیا و تورات تا یحیی اخبار می‌نمودند.
\v 14 و اگر خواهید قبول کنید، همان است الیاس که باید بیاید.
\v 15 هر که گوش شنوا دارد بشنود.
\s5
\v 16 لیکن این طایفه را به چه چیز تشبیه نمایم؟ اطفالی را مانند که در کوچه‌ها نشسته، رفیقان خویش را صدا زده،
\v 17 می‌گویند، برای شما نی نواختیم، رقص نکردید؛ نوحهگری کردیم، سینه نزدید.
\s5
\v 18 زیرا که یحیی آمد، نه می‌خورد و نه می‌آشامید، می‌گویند دیو دارد.
\v 19 پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد، می‌گویند، اینک، مردی پرخور و می‌گسار و دوست باجگیران و گناهکاران است. لیکن حکمت از فرزندان خود تصدیق کرده شده است.
\s5
\v 20 آنگاه شروع به ملامت نمود بر آن شهرهایی که اکثر از معجزات وی در آنها ظاهر شد زیرا که توبه نکرده بودند،
\v 21 وای بر تو ای خورَزین! وای بر تو ای بیتصیدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر گشت، در صور و صیدون ظاهر می‌شد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر توبه می‌نمودند.
\v 22 لیکن به شما می‌گویم که در روز جزا حالت صور و صیدون از شما سهلتر خواهد بود.
\s5
\v 23 و تو ای کفرناحوم که تا به فلک سرافراشتهای، به جهنّم سرنگون خواهی شد زیرا هرگاه معجزاتی که در تو پدید آمد در سدوم ظاهر می‌شد، هرآینه تا امروز باقی می‌ماند.
\v 24 لیکن به شما می‌گویم که در روز جزا حالت زمین سدوم از تو سهلتر خواهد بود.
\s5
\v 25 در آن وقت، عیسی توجّه نموده، گفت، ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را ستایش می‌کنم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشتی و به کودکان مکشوف فرمودی!
\v 26 بلی ای پدر، زیرا که همچنین منظور نظر تو بود.
\v 27 پدر همه‌چیز را به من سپرده است و کسی پسر رانمی‌شناسد بجز پدر و نه پدر را هیچ کس می‌شناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد.
\s5
\v 28 بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید.
\v 29 یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتادهدل می‌باشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت؛
\v 30 زیرا یوغ من خفیف است و بار من سبک.
\s5
\c 12
\p
\v 1 در آن زمان، عیسی در روز سَبَّت از میان کشتزارها می‌گذشت و شاگردانش چون گرسنه بودند، به چیدن و خوردن خوشه‌ها آغاز کردند.
\v 2 امّا فریسیان چون این را دیدند، بدو گفتند، اینک، شاگردان تو عملی می‌کنند که کردن آن در سَبَّت جایز نیست.
\s5
\v 3 ایشان را گفت، مگر نخوانده‌اید آنچه داود و رفیقانش کردند، وقتی که گرسنه بودند؟
\v 4 چه طور به خانهٔ خدا در آمده، نانهای تَقْدِمه را خورد که خوردن آن بر او و رفیقانش حلال نبود، بلکه بر کاهنان فقط.
\s5
\v 5 یا در تورات نخوانده‌اید که در روزهای سَبَّت، کَهَنه در هیکل سَبَّت را حرمت نمی‌دارند و بی‌گناه هستند؟
\v 6 لیکن به شما می‌گویم که در اینجا شخصی بزرگتر از هیکل است!
\s5
\v 7 و اگر این معنی را درک می‌کردید که، رحمت می‌خواهم نه قربانی، بی‌گناهان را مذمّت نمی‌نمودید.
\v 8 زیرا که پسر انسان مالک روز سَبَّت نیز است.
\s5
\v 9 و از آنجا رفته، به کنیسه ایشان درآمد،
\v 10 که ناگاه شخص دست خشکی حاضر بود. پس از وی پرسیده، گفتند، آیا در روز سَبَّت شفا دادن جایز است یا نه؟ تا ادّعایی بر او وارد آورند.
\s5
\v 11 وی به ایشان گفت، کیست از شما که یک گوسفند داشته باشد و هرگاه آن در روز سَبَّت به حفره‌ای افتد، او را نخواهد گرفت و بیرون آورد؟
\v 12 پس چقدر انسان از گوسفند افضل است. بنابراین در سَبَّتها نیکویی کردن روا است.
\s5
\v 13 آنگاه آن مرد را گفت، دست خود را دراز کن! پس دراز کرده، مانند دیگری صحیح گردید.
\v 14 امّا فریسیان بیرون رفته، بر او شورا نمودند که چطور او را هلاک کنند.
\s5
\v 15 عیسی این را درک نموده، از آنجا روانه شد و گروهی بسیار از عقب او آمدند. پس جمیع ایشان را شفا بخشید،
\v 16 و ایشان را قدغن فرمود که او را شهرت ندهند.
\v 17 تا تمام گردد کلامی که به زبان اشعیای نبی گفته شده بود،
\s5
\v 18 اینک، بندهٔ من که او را برگزیدم و حبیب من که خاطرم از وی خرسند است. روح خود را بر وی خواهم نهاد تا انصاف را بر امّت‌ها اشتهار نماید.
\s5
\v 19 نزاع و فغان نخواهد کرد و کسی آواز او را در کوچه‌ها نخواهد شنید.
\v 20 نی خرد شده را نخواهدشکست و فتیله نیمسوخته را خاموش نخواهد کرد تا آنکه انصاف را به نصرت برآورد.
\v 21 و به نام او امّت‌ها امید خواهند داشت.
\s5
\v 22 آنگاه دیوانهای کور و گنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد چنانکه آن کور و گنگ، گویا و بینا شد.
\v 23 و تمام آن گروه در حیرت افتاده، گفتند، آیا این شخص پسر داود نیست؟
\s5
\v 24 لیکن فریسیان شنیده، گفتند، این شخص دیوها را بیرون نمی‌کند مگر به یاری بَعْلْزَبول، رئیس دیوها!
\v 25 عیسی خیالات ایشان را درک نموده، بدیشان گفت، هر مملکتی که بر خود منقسم گردد، ویران شود و هر شهری یا خانه‌ای که بر خود منقسم گردد، برقرار نماند.
\s5
\v 26 لهذا اگر شیطان، شیطان را بیرون کند، هرآینه بخلاف خود منقسم گردد. پس چگونه سلطنتش پایدار ماند؟
\v 27 و اگر من به وساطت بَعْلْزَبول دیوها را بیرون می‌کنم، پسران شما آنها را به یاری کِه بیرون می‌کنند؟ از این جهت ایشان بر شما داوری خواهند کرد.
\s5
\v 28 لیکن هرگاه من به روح خدا دیوها را اخراج می‌کنم، هرآینه ملکوت خدا بر شما رسیده است.
\v 29 و چگونه کسی بتواند در خانهٔ شخصی زورآور درآید و اسباب او را غارت کند، مگر آنکه اوّل آن زورآور را ببندد و پس خانهٔ او را تاراج کند؟
\v 30 هر که با من نیست، برخلاف من است و هر که با من جمع نکند، پراکنده سازد.
\s5
\v 31 از این رو، شما را می‌گویم هرنوع گناه و کفر از انسان آمرزیده می‌شود، لیکن کفر به روح‌القدس از انسان عفو نخواهد شد.
\v 32 و هرکه برخلاف پسر انسان سخنی گوید، آمرزیده شود امّا کسی که برخلاف روح‌القدس گوید، در این عالم و در عالم آینده، هرگز آمرزیده نخواهد شد.
\s5
\v 33 یا درخت را نیکو گردانید و میوهاش را نیکو، یا درخت را فاسد سازید و میوهاش را فاسد، زیرا که درخت از میوهاش شناخته می‌شود.
\v 34 ای افعی‌زادگان، چگونه می‌توانید سخن نیکو گفت و حال آنکه بد هستید زیرا که زبان از زیادتی دل سخن می‌گوید.
\v 35 مرد نیکو از خزانه نیکوی دل خود، چیزهای خوب برمی‌آورد و مرد بد از خزانه بد، چیزهای بد بیرون می‌آورد.
\s5
\v 36 لیکن به شما می‌گویم که هر سخن باطل که مردم گویند، حساب آن را در روز داوری خواهند داد.
\v 37 زیرا که از سخنان خود عادل شمرده خواهی شد و از سخنهای تو بر تو حکم خواهد شد.
\s5
\v 38 آنگاه بعضی از کاتبان و فریسیان در جواب او گفتند، ای استاد می‌خواهیم از تو آیتی بینیم.
\v 39 او در جواب ایشان گفت، فرقه شریر و زناکار آیتی می‌طلبند و بدیشان جز آیت یونس نبی داده نخواهد شد.
\v 40 زیرا همچنانکه یونس سه شبانه‌روز در شکم ماهی ماند، پسر انسان نیز سه شبانه‌روز در شکم زمین خواهد بود.
\s5
\v 41 مردمان نِینَوا در روز داوری با این طایفه برخاسته، بر ایشان حکمخواهند کرد زیرا که به موعظهٔ یونس توبه کردند و اینک، بزرگتری از یونس در اینجا است.
\s5
\v 42 مَلِکَه جنوب در روز داوری با این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و اینک، شخصی بزرگتر از سلیمان در اینجا است.
\s5
\v 43 و وقتی که روح پلید از آدمی بیرون آید، در طلب راحت به جایهای بی‌آب گردش می‌کند و نمی‌یابد.
\v 44 پس می‌گوید، به خانهٔ خود که از آن بیرون آمدم برمی‌گردم؛ و چون آید، آن را خالی و جاروب شده و آراسته می‌بیند.
\v 45 آنگاه می‌رود و هفت روح دیگر بدتر از خود را برداشته، می‌آورد و داخل گشته، ساکن آنجا می‌شوند و انجام آن شخص بدتر از آغازش می‌شود. همچنین به این فرقه شریر خواهد شد.
\s5
\v 46 او با آن جماعت هنوز سخن می‌گفت که ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوی وی بیرون ایستاده بودند.
\v 47 و شخصی وی را گفت، اینک، مادر تو و برادرانت بیرون ایستاده، می‌خواهند با تو سخن گویند.
\s5
\v 48 در جواب قایل گفت، کیست مادر من و برادرانم کیانند؟
\v 49 و دست خود را به سوی شاگردان خود دراز کرده، گفت، اینانند مادر من و برادرانم.
\v 50 زیرا هر که ارادهٔ پدر مرا که در آسمان است بجا آوَرَد، همان برادر و خواهر و مادر من است.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و در همان روز، عیسی از خانه بیرون آمده، به کنارهٔ دریا نشست
\v 2 و گروهی بسیار بر وی جمع آمدند، بقسمی که او به کشتی سوار شده، قرار گرفت و تمامی آن گروه بر ساحل ایستادند؛
\s5
\v 3 و معانی بسیار به مَثَلها برای ایشان گفت، وقتی برزگری بجهت پاشیدنِ تخم بیرون شد.
\v 4 و چون تخم می‌پاشید، قدری در راه افتاد و مُرغان آمده، آن را خوردند.
\v 5 و بعضی بر سنگلاخ جایی که خاک زیاد نداشت افتاده، بزودی سبز شد، چونکه زمین عمق نداشت،
\v 6 و چون آفتاب برآمد بسوخت و چون ریشه نداشت خشکید.
\s5
\v 7 و بعضی در میان خارها ریخته شد و خارها نمّو کرده، آن را خفه نمود.
\v 8 و برخی در زمین نیکو کاشته شده، بار آورد، بعضی صد و بعضی شصت و بعضی سی.
\v 9 هر که گوش شنوا دارد بشنود.
\s5
\v 10 آنگاه شاگردانش آمده، به وی گفتند، از چه جهت با اینها به مَثَلها سخن می‌رانی؟
\v 11 در جواب ایشان گفت، دانستن اَسرار ملکوت آسمان به شما عطا شده است، لیکن بدیشان عطا نشده،
\v 12 زیرا هر که دارد بدو داده شود و افزونی یابد. امّا کسی که ندارد آنچه دارد هم از او گرفته خواهد شد.
\s5
\v 13 از این جهت با اینها به مَثَلها سخنمی‌گویم که نگرانند و نمی‌بینند و شنوا هستند و نمی‌شنوند و نمی‌فهمند.
\v 14 و در حقّ ایشان نبوّت اشعیا تمام می‌شود که می‌گوید، به سمع خواهید شنید و نخواهید فهمید و نظر کرده، خواهید نگریست و نخواهید دید.
\s5
\v 15 زیرا قلب این قوم سنگین شده و به گوشها به سنگینی شنیده‌اند و چشمان خود را بر هم نهاده‌اند، مبادا به چشمها ببینند و به گوشها بشنوند و به دلها بفهمند و بازگشت کنند و من ایشان را شفا دهم.
\s5
\v 16 لیکن خوشابحال چشمان شما زیرا که می‌بینند و گوشهای شما زیرا که می‌شنوند
\v 17 زیرا هرآینه به شما می‌گویم بسا انبیا و عادلان خواستند که آنچه شما می‌بینید، ببینند و ندیدند و آنچه می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.
\s5
\v 18 پس شما مَثَل برزگر را بشنوید.
\v 19 کسی که کلمه ملکوت را شنیده، آن را نفهمید، شریر می‌آید و آنچه در دل او کاشته شده است می‌رباید، همان است آنکه در راه کاشته شده است.
\s5
\v 20 و آنکه بر سنگلاخ ریخته شد، اوست که کلام را شنیده، فی‌الفور به خشنودی قبول می‌کند،
\v 21 و لکن ریشه‌ای در خود ندارد، بلکه فانی است و هرگاه سختی یا صدمه‌ای به‌سبب کلام بر او وارد آید، در ساعت لغزش می‌خورد.
\s5
\v 22 و آنکه در میان خارها ریخته شد، آن است که کلام را بشنود واندیشه این جهان و غرور دولت، کلام را خفه کند و بی‌ثمر گردد.
\v 23 و آنکه در زمین نیکو کاشته شد، آن است که کلام را شنیده، آن را می‌فهمد و بارآور شده، بعضی صد و بعضیشصت و بعضی سی ثمر می‌آورد.
\s5
\v 24 و مَثَلی دیگر بجهت ایشان آورده، گفت، ملکوت آسمان مردی را ماند که تخم نیکو در زمین خود کاشت،
\v 25 و چون مردم در خواب بودند دشمنش آمده، در میان گندم، کرکاس ریخته، برفت.
\v 26 و وقتی که گندم رویید و خوشه برآورد، کرکاس نیز ظاهر شد.
\s5
\v 27 پس نوکران صاحب خانه آمده، به وی عرض کردند، ای آقا مگر تخم نیکو در زمین خویش نکاشتهای؟ پس از کجا کرکاس بهم رسانید؟
\v 28 ایشان را فرمود، این کار دشمن است. عرض کردند، آیا می‌خواهی برویم آنها را جمع کنیم؟
\s5
\v 29 فرمود، نی، مبادا وقت جمع کردن کرکاس، گندم را با آنها بَرکَنید.
\v 30 بگذارید که هر دو تا وقت حصاد با هم نمّو کنند و در موسم حصاد، دروگران را خواهم گفت که، اوّل کرکاسها را جمع کرده، آنها را برای سوختن بافه‌ها ببندید امّا گندم را در انبار من ذخیره کنید.
\s5
\v 31 بار دیگر مَثَلی برای ایشان زده، گفت، ملکوت آسمان مثل دانه خردلی است که شخصی گرفته، در مزرعه خویش کاشت.
\v 32 و هرچند از سایر دانه‌ها کوچکتر است، ولی چون نمّو کند بزرگترین بقول است و درختی می‌شود چنانکه مرغان هوا آمده در شاخه‌هایش آشیانهمی‌گیرند.
\s5
\v 33 و مثلی دیگر برای ایشان گفت، که ملکوت آسمان خمیرمایه‌ای را ماند که زنی آن را گرفته، در سه کیل خمیر پنهان کرد تا تمام، مخمّر گشت.
\s5
\v 34 همه این معانی را عیسی با آن گروه به مثلها گفت و بدون مثل بدیشان هیچ نگفت،
\v 35 تا تمام گردد کلامی که به زبان نبی گفته شد، دهان خود را به مثلها باز می‌کنم و به چیزهای مخفی شدهٔ از بنای عالم تَنَطُّق خواهم کرد.
\s5
\v 36 آنگاه عیسی آن گروه را مرخّص کرده، داخل خانه گشت و شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، مَثَلِ کرکاسِ مزرعه را بجهت ما شرح فرما.
\v 37 در جواب ایشان گفت، آنکه بذر نیکو می‌کارد پسر انسان است،
\v 38 و مزرعه، این جهان است و تخم نیکو ابنای ملکوت و کرکاسها، پسران شریرند.
\v 39 و دشمنی که آنها را کاشت، ابلیس است و موسم حصاد، عاقبت این عالم و دروندگان، فرشتگانند.
\s5
\v 40 پس همچنان که کرکاسها را جمع کرده، در آتش می‌سوزانند، همانطور در عاقبت این عالم خواهد شد،
\v 41 که پسر انسان ملائکه خود را فرستاده، همهٔ لغزش‌دهندگان و بدکاران را جمع خواهند کرد،
\v 42 و ایشان را به تنور آتش خواهند انداخت، جایی که گریه و فشار دندان بُوَد.
\v 43 آنگاه عادلان در ملکوت پدر خود مثل آفتاب، درخشانخواهند شد. هر که گوش شنوا دارد بشنود.
\s5
\v 44 و ملکوت آسمان گنجی را ماند، مخفی شدهٔ در زمین که شخصی آن را یافته، پنهان نمود و از خوشی آن رفته، آنچه داشت فروخت و آن زمین را خرید.
\v 45 باز ملکوت آسمان تاجری را ماند که جویای مرواریده‌ای خوب باشد،
\v 46 و چون یک مروارید گرانبها یافت، رفت و مایملک خود را فروخته، آن را خرید.
\s5
\v 47 ایضاً ملکوت آسمان مثل دامی است که به دریا افکنده شود و از هر جنسی به آن درآید،
\v 48 و چون پُر شود، به کنارهاش کِشَند و نشسته، خوبها را در ظروف جمع کنند و بده‌ا را دور اندازند.
\s5
\v 49 بدینطور در آخر این عالم خواهد شد. فرشتگان بیرون آمده، طالحین را از میان صالحین جدا کرده،
\v 50 ایشان را در تنور آتش خواهند انداخت، جایی که گریه و فشار دندان می‌باشد.
\s5
\v 51 عیسی ایشان را گفت، آیا همهٔ این امور را فهمیده‌اید؟ گفتندش، بلی خداوندا.
\v 52 به ایشان گفت، بنابراین، هر کاتبی که در ملکوت آسمان تعلیم یافته است، مثل صاحب خانه‌ای است که از خزانه خویش چیزهای نو و کهنه بیرون می‌آورد.
\v 53 و چون عیسی این مثلها را به اتمام رسانید، از آن موضع روانه شد.
\s5
\v 54 و چون به وطن خویش آمد، ایشان را در کنیسه ایشان تعلیم داد، بقسمی که متعجّب شده، گفتند، از کجا این شخص چنین حکمت و معجزات را بهم رسانید؟
\v 55 آیا این پسر نجّار نمی‌باشد؟ و آیا مادرش مریم نامی نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شمعون و یهودا؟
\v 56 و همهٔ خواهرانش نزد ما نمی‌باشند؟ پس این همه را از کجا بهم رسانید؟
\s5
\v 57 و دربارهٔ او لغزش خوردند. لیکن عیسی بدیشان گفت، نبی بی‌حرمت نباشد مگر در وطن و خانهٔ خویش.
\v 58 و به‌سبب بی‌ایمانی ایشان معجزهٔ بسیار در آنجا ظاهر نساخت.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در آن هنگام هیرودیس تِیترارْخ چون شهرت عیسی را شنید،
\v 2 به خادمان خود گفت، این است یحیی تعمیددهنده که از مردگان برخاسته است، و از این جهت معجزات از او صادر می‌گردد.
\s5
\v 3 زیرا که هیرودیس یحیی را بخاطر هیرودیا، زن برادر خود فیلپُس گرفته، در بند نهاده و در زندان انداخته بود؛
\v 4 چون که یحیی بدو همی‌گفت، نگاه داشتن وی بر تو حلال نیست.
\v 5 و وقتی که قصد قتل او کرد، از مردم ترسید زیرا که او را نبی می‌دانستند.
\s5
\v 6 امّا چون بزم میلاد هیرودیس را می‌آراستند، دختر هیرودیا در مجلس رقص کرده، هیرودیس را شاد نمود.
\v 7 ازاین رو قسم خورده، وعده داد که آنچه خواهد بدو بدهد.
\s5
\v 8 و او از ترغیب مادر خود گفت که، سر یحییِ تعمیددهنده را الآن در طَبَقی به من عنایت فرما.
\v 9 آنگاه پادشاه برنجید، لیکن بجهت پاسِ قسم و خاطر همنشینان خود، فرمود که بدهند.
\s5
\v 10 و فرستاده، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد،
\v 11 و سر او را در طشتی گذارده، به دختر تسلیم نمودند و او آن را نزد مادر خود برد.
\v 12 پس شاگردانش آمده، جسد او را برداشته، به خاک سپردند و رفته، عیسی را اطلاّع دادند.
\s5
\v 13 و چون عیسی این را شنید، به کشتی سوار شده، از آنجا به ویرانهای به خلوت رفت. و چون مردم شنیدند، از شهرها به راه خشکی از عقب وی روانه شدند.
\v 14 پس عیسی بیرون آمده، گروهی بسیار دیده، بر ایشان رحم فرمود و بیماران ایشان را شفا داد.
\s5
\v 15 و در وقت عصر، شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، این موضع ویرانه است و وقت الآن گذشته. پس این گروه را مرخّص فرما تا به دهات رفته بجهت خود غذا بخرند.
\s5
\v 16 عیسی ایشان را گفت، احتیاج به رفتن ندارند. شما ایشان را غذا دهید.
\v 17 بدو گفتند، در اینجا جز پنج نان و دو ماهی نداریم!
\v 18 گفت، آنها را اینجا به نزد من بیاورید!
\s5
\v 19 و بدان جماعت فرمود تا بر سبزه نشستند و پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریسته، برکت داد و نان را پاره کرده، به شاگردان سپرد و شاگردان بدان جماعت.
\v 20 و همه خورده، سیرشدند و از پاره‌های باقی مانده دوازده سبد پر کرده، برداشتند.
\v 21 و خورندگان سوای زنان و اطفال قریب به پنج هزار مرد بودند.
\s5
\v 22 بی‌درنگ عیسی شاگردان خود را اصرار نمود تا به کشتی سوار شده، پیش از وی به کناره دیگر روانه شوند تا آن گروه را رخصت دهد.
\v 23 و چون مردم را روانه نمود، به خلوت برای عبادت بر فراز کوهی برآمد. و وقت شام در آنجا تنها بود.
\v 24 امّا کشتی در آن وقت در میان دریا به‌سبب باد مخالف که میوزید، به امواج گرفتار بود.
\s5
\v 25 و در پاس چهارم از شب، عیسی بر دریا خرامیده، به سوی ایشان روانه گردید.
\v 26 امّا چون شاگردان، او را بر دریا خرامان دیدند، مضطرب شده، گفتند که خیالی است؛ و از خوف فریاد برآوردند.
\v 27 امّا عیسی ایشان را بیتأمّل خطاب کرده، گفت، خاطر جمع دارید! منم، ترسان مباشید!
\s5
\v 28 پطرس در جواب او گفت، خداوندا، اگر تویی مرا بفرما تا بر روی آب، نزد تو آیم.
\v 29 گفت، بیا! در ساعت پطرس از کشتی فرود شده، بر روی آب روانه شد تا نزد عیسی آید.
\v 30 لیکن چون باد را شدید دید، ترسان گشت و مشرف به غرق شده، فریاد برآورده، گفت، خداوندا، مرا دریاب.
\s5
\v 31 عیسی بی‌درنگ دست آورده، او را بگرفت و گفت، ای کم ایمان، چرا شک آوردی؟
\v 32 و چون به کشتی سوار شدند، باد ساکن گردید.
\v 33 پس اهل کشتی آمده، او را پرستش کرده، گفتند، فی‌الحقیقۀ تو پسر خداهستی!
\s5
\v 34 آنگاه عبور کرده، به زمین جَنِیسَرَه آمدند،
\v 35 و اهل آن موضع او را شناخته، به همگی آن نواحی فرستاده، همهٔ بیماران را نزد او آوردند،
\v 36 و از او اجازت خواستند که محض دامن ردایش را لمس کنند و هر که لمس کرد، صحّت کامل یافت.
\s5
\c 15
\p
\v 1 آنگاه کاتبان و فریسیان اُورشلیم نزد عیسی آمده، گفتند،
\v 2 چون است که شاگردان تو از تقلید مشایخ تجاوز می‌نمایند، زیرا هرگاه نان می‌خورند دست خود را نمی‌شویند؟
\v 3 او در جواب ایشان گفت، شما نیز به تقلید خویش، از حکم خدا چرا تجاوز می‌کنید؟
\s5
\v 4 زیرا خدا حکم داده است که مادر و پدر خود را حرمت دار و هرکه پدر یا مادر را دشنام دهد البتّه هلاک گردد.
\v 5 لیکن شما می‌گویید هر که پدر یا مادر خود را گوید آنچه از من به تو نفع رسد هدیه‌ای است،
\v 6 و پدر یا مادر خود را بعد از آن احترام نمی‌نماید. پس به تقلید خود، حکم خدا را باطل نموده‌اید.
\s5
\v 7 ای ریاکاران، اشعیاء دربارهٔ شما نیکو نبوّت نموده است که گفت،
\v 8 این قوم به زبانهای خود به من تقرّب می‌جویند و به لبهای خویش مرا تمجید می‌نمایند، لیکن دلشان از من دور است.
\v 9 پسعبادت مرا عبث می‌کنند زیرا که احکام مردم را بمنزله فرایض تعلیم می‌دهند.
\s5
\v 10 و آن جماعت را خوانده، بدیشان گفت، گوش داده، بفهمید؛
\v 11 نه آنچه به دهان فرو می‌رود انسان را نجس می‌سازد، بلکه آنچه از دهان بیرون می‌آید انسان را نجس می‌گرداند.
\s5
\v 12 آنگاه شاگردان وی آمده، گفتند، آیا می‌دانی که فریسیان چون این سخن را شنیدند، مکروهش داشتند؟
\v 13 او در جواب گفت، هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته باشد، کَنده شود.
\v 14 ایشان را واگذارید، کوران راهنمایان کورانند و هرگاه کور، کور را راهنما شود، هر دو در چاه افتند.
\s5
\v 15 پطرس در جواب او گفت، این مثل را برای ما شرح فرما.
\v 16 عیسی گفت، آیا شما نیز تا به حال بی‌ادراک هستید؟
\v 17 یا هنوز نیافته‌اید که آنچه از دهان فرو می‌رود، داخل شکم می‌گردد و در مَبْرَز افکنده می‌شود؟
\s5
\v 18 لیکن آنچه از دهان برآید، از دل صادر می‌گردد و این چیزها است که انسان را نجس می‌سازد.
\v 19 زیرا که از دل برمی‌آید، خیالات بد و قتلها و زناها و فسقها و دزدیها و شهادات دروغ و کفرها.
\v 20 اینها است که انسان را نجس می‌سازد، لیکن خوردن به دستهای ناشسته، انسان را نجس نمی‌گرداند.
\s5
\v 21 پس عیسی از آنجا بیرون شده، به دیار صُور و صیدون رفت.
\v 22 ناگاه زن کنعانیهای از آن حدود بیرون آمده، فریادکنان وی را گفت، خداوندا، پسر داود، بر من رحم کن زیرا دخترمن سخت دیوانه است.
\v 23 لیکن هیچ جوابش نداد تا شاگردان او پیش آمده، خواهش نمودند که او را مرخّص فرمای زیرا در عقب ما شورش می‌کند.
\s5
\v 24 او در جواب گفت، فرستاده نشده‌ام مگر بجهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائیل.
\v 25 پس آن زن آمده، او را پرستش کرده، گفت، خداوندا مرا یاری کن.
\v 26 در جواب گفت که، نان فرزندان را گرفتن و نزد سگان انداختن جایز نیست.
\s5
\v 27 عرض کرد، بلی خداوندا، زیرا سگان نیز از پاره‌های افتاده سفره آقایان خویش می‌خورند.
\v 28 آنگاه عیسی در جواب او گفت، ای زن! ایمان تو عظیم است! تو را برحسب خواهش تو بشود. که در همان ساعت، دخترش شفا یافت.
\s5
\v 29 عیسی از آنجا حرکت کرده، به کناره دریای جلیل آمد و برفراز کوه برآمده، آنجا بنشست.
\v 30 و گروهی بسیار، لنگان و کوران و گنگان و شلاّن و جمعی از دیگران را با خود برداشته، نزد او آمدند و ایشان را بر پایهای عیسی افکندند و ایشان را شفا داد،
\v 31 بقسمی که آن جماعت، چون گنگان را گویا و شلاّن را تندرست و لنگان را خرامان و کوران را بینا دیدند، متعجّب شده، خدای اسرائیل را تمجید کردند.
\s5
\v 32 عیسی شاگردان خود را پیش طلبیده، گفت، مرا بر این جماعت دل بسوخت زیرا که الحال سه روز است که با من می‌باشند و هیچ چیز برای خوراک ندارند و نمی‌خواهم ایشان را گرسنه برگردانم مبادا در راه ضعف کنند.
\v 33 شاگردانش به او گفتند، از کجا در بیابان ما را آنقدر نان باشد که چنین انبوه را سیر کند؟
\v 34 عیسی ایشان را گفت، چند نان دارید؟ گفتند، هفت نان و قدری از ماهیان کوچک.
\v 35 پس مردم را فرمود تا بر زمین بنشینند.
\s5
\v 36 و آن هفت نان و ماهیان را گرفته، شکر نمود و پاره کرده، به شاگردان خود داد و شاگردان به آن جماعت.
\v 37 و همه خورده، سیر شدند و از خرده‌های باقیمانده هفت زنبیل پر برداشتند.
\v 38 و خورندگان، سوای زنان و اطفال چهار هزار مرد بودند.
\v 39 پس آن گروه را رخصت داد و به کشتی سوار شده، به حدود مَجْدَل آمد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 آنگاه فریسیان و صدّوقیان نزد او آمده،از روی امتحان از وی خواستند که آیتی آسمانی برای ایشان ظاهر سازد.
\v 2 ایشان را جواب داد که در وقت عصر می‌گویید هوا خوش خواهد بود زیرا آسمان سرخ است؛
\s5
\v 3 و صبحگاهان می‌گویید امروز هوا بد خواهد شد زیرا که آسمان سرخ و گرفته است. ای ریاکاران می‌دانید صورت آسمان را تمییز دهید، امّا علاماتِ زمانها را نمی‌توانید!
\v 4 فرقه شریرِ زناکار، آیتی می‌طلبند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد جز آیت یونس نبی. پس ایشان را رها کرده،روانه شد.
\s5
\v 5 و شاگردانش چون بدان طرف می‌رفتند، فراموش کردند که نان بردارند.
\v 6 عیسی ایشان را گفت، آگاه باشید که از خمیرمایه فریسیان و صدوقیان احتیاط کنید!
\v 7 پس ایشان در خود تفکر نموده، گفتند، از آن است که نان برنداشته‌ایم.
\v 8 عیسی این را درک نموده، بدیشان گفت، ای سست ایمانان، چرا در خود تفکّر می‌کنید از آن‌جهت که نان نیاورده‌اید؟
\s5
\v 9 آیا هنوز نفهمیده و یاد نیاورده‌اید آن پنج نان و پنج هزار نفر و چند سبدی را که برداشتید؟
\v 10 و نه آن هفت نان و چهار هزار نفر و چند زنبیلی را که برداشتید؟
\s5
\v 11 پس چرا نفهمیدید که دربارهٔ نان شما را نگفتم که از خمیرمایه فریسیان و صدّوقیان احتیاط کنید؟
\v 12 آنگاه دریافتند که نه از خمیرمایهٔ نان، بلکه از تعلیم فریسیان و صدّوقیان حکم به احتیاط فرموده است.
\s5
\v 13 و هنگامی که عیسی به نواحی قیصریّه فیلِپس آمد، از شاگردان خود پرسیده، گفت، مردم مرا که پسر انسانم چه شخص می‌گویند؟
\v 14 گفتند، بعضی یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و بعضی اِرمیا یا یکی از انبیا.
\v 15 ایشان را گفت، شما مرا که می‌دانید؟
\v 16 شمعون پطرس در جواب گفت که، تویی مسیح، پسر خدای زنده!
\s5
\v 17 عیسی در جواب وی گفت، خوشابحال تو ای شمعون بن یونا! زیرا جسم و خون این را بر تو کشف نکرده، بلکه پدر من که در آسمان است.
\v 18 و من نیز تو را می‌گویم که تویی پطرس و بر این صخره کلیسای خود را بنا می‌کنم و ابواب جهنّم بر آن استیلا نخواهد یافت.
\s5
\v 19 و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می‌سپارم؛ و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود.
\v 20 آنگاه شاگردان خود را قدغن فرمود که به هیچ کس نگویند که او مسیح است.
\s5
\v 21 و از آن زمان عیسی به شاگردان خود خبردادن آغاز کرد که رفتن او به اورشلیم و زحمتِ بسیار کشیدن از مشایخ و رؤسای کَهَنه و کاتبان و کشته شدن و در روز سوم برخاستن ضروری است.
\v 22 و پطرس او را گرفته، شروع کرد به منع نمودن و گفت، حاشا از تو ای خداوند که این بر تو هرگز واقع نخواهد شد!
\v 23 امّا او برگشته، پطرس را گفت، دور شو از من ای شیطان زیرا که باعث لغزش من می‌باشی، زیرا نه امور الٰهی را، بلکه امور انسانی را تفکّر می‌کنی!
\s5
\v 24 آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت، اگر کسی خواهد متابعت من کند، باید خود را انکار کرده و صلیب خود را برداشته، از عقب من آید.
\v 25 زیراهر کس بخواهد جان خود را برهاند، آن را هلاک سازد؛ امّا هر که جان خود را بخاطر من هلاک کند، آن را دریابد.
\v 26 زیرا شخص را چه سود دارد که تمام دنیا را ببرد و جان خود را ببازد؟ یا اینکه آدمی چه چیز را فدای جان خود خواهد ساخت؟
\s5
\v 27 زیرا که پسر انسان خواهد آمد در جلال پدر خویش به اتّفاق ملائکه خود و در آن وقت هر کسی را موافق اعمالش جزا خواهد داد.
\v 28 هرآینه به شما می‌گویم که بعضی در اینجا حاضرند که تا پسر انسان را نبینند که در ملکوت خود می‌آید، ذائقه موت را نخواهند چشید.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و بعد از شش روز، عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنّا را برداشته، ایشان را در خلوت به کوهی بلند برد.
\v 2 و در نظر ایشان هیأتِ او متبدّل گشت و چهره‌اش چون خورشید، درخشنده و جامهاش چون نور، سفید گردید.
\s5
\v 3 که ناگاه موسی و الیاس بر ایشان ظاهر شده، با او گفتگو می‌کردند.
\v 4 امّا پطرس به عیسی متوجّه شده، گفت که، خداوندا، بودن ما در اینجا نیکو است! اگر بخواهی، سه سایبان در اینجا بسازیم، یکی برای تو و یکی بجهت موسی و دیگری برای الیاس.
\s5
\v 5 و هنوز سخن بر زبانش بود که ناگاه ابری درخشنده بر ایشان سایه افکند و اینک، آوازی از ابر در رسید که این است پسر حبیب من که از وی خشنودم. او را بشنوید!
\v 6 و چون شاگردان این را شنیدند، به روی در افتاده،بی‌نهایت ترسان شدند.
\v 7 عیسی نزدیک آمده، ایشان را لمس نمود و گفت، برخیزید و ترسان مباشید!
\v 8 و چشمان خود را گشوده، هیچ کس را جز عیسی تنها ندیدند.
\s5
\v 9 و چون ایشان از کوه به زیر می‌آمدند، عیسی ایشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، زنهار این رؤیا را به کسی باز نگویید.
\v 10 شاگردانش از او پرسیده، گفتند، پس کاتبان چرا می‌گویند که می‌باید الیاس اوّل آید؟
\s5
\v 11 او در جواب گفت، البتّه الیاس می‌آید و تمام چیزها را اصلاح خواهد نمود.
\v 12 لیکن به شما می‌گویم که الحال الیاس آمده است و او را نشناختند، بلکه آنچه خواستند با وی کردند؛ به همانطور پسر انسان نیز از ایشان زحمت خواهد دید.
\v 13 آنگاه شاگردان دریافتند که دربارهٔ یحیی تعمیددهنده بدیشان سخن می‌گفت.
\s5
\v 14 و چون به نزد جماعت رسیدند، شخصی پیش آمده، نزد وی زانو زده، عرض کرد،
\v 15 خداوندا، بر پسر من رحم کن زیرا مصروع و به شدّت متألّم است، چنانکه بارها در آتش و مکرّراً در آب می‌افتد.
\v 16 و او را نزد شاگردان تو آوردم، نتوانستند او را شفا دهند.
\s5
\v 17 عیسی در جواب گفت، ای فرقه بی‌ایمانِ کج رفتار، تا به کی با شما باشم و تا چند متحمّل شما گردم؟ او را نزد من آورید.
\v 18 پس عیسی او را نهیب داده، دیو از وی بیرون شد و در ساعت، آن پسر شفا یافت.
\s5
\v 19 امّا شاگردان نزد عیسی آمده، در خلوت از او پرسیدند، چرا ما نتوانستیم او را بیرون کنیم؟
\v 20 عیسی ایشان را گفت، به‌سبب بی‌ایمانی شما. زیرا هرآینه به شما می‌گویم، اگر ایمانِ به قدر دانه خردلی می‌داشتید، بدین کوه می‌گفتید از اینجا بدانجا منتقل شو، البتّه منتقل می‌شد و هیچ امری بر شما محال نمی‌بود.
\v 21 لیکن این جنس جز به دعا و روزه بیرون نمی‌رود.
\s5
\v 22 و چون ایشان در جلیل می‌گشتند، عیسی بدیشان گفت، پسر انسان بدست مردم تسلیم کرده خواهد شد،
\v 23 و او را خواهند کشت و در روز سوم خواهد برخاست. پس بسیار محزون شدند.
\s5
\v 24 و چون ایشان وارد کفرناحوم شدند، محصّلانِ دو درهم نزد پطرس آمده، گفتند، آیا استاد شما دو درهم را نمی‌دهد؟
\v 25 گفت، بلی. و چون به خانه درآمده، عیسی بر او سبقت نموده، گفت، ای شمعون، چه گمان داری؟ پادشاهان جهان از چه کسان عشر و جزیه می‌گیرند؟ از فرزندان خویش یا از بیگانگان؟
\s5
\v 26 پطرس به وی گفت، از بیگانگان. عیسی بدو گفت، پس یقیناً پسران آزادند!
\v 27 لیکن مبادا که ایشان را برنجانیم، به کناره دریا رفته، قلاّبی بیندازو اوّل ماهی که بیرون می‌آید، گرفته و دهانش را باز کرده، مبلغ چهار درهم خواهی یافت. آن را برداشته، برای من و خود بدیشان بده!
\s5
\c 18
\p
\v 1 در همان ساعت، شاگردان نزد عیسیآمده، گفتند، چه کس در ملکوت آسمان بزرگتر است؟
\v 2 آنگاه عیسی طفلی طلب نموده، در میان ایشان برپا داشت
\v 3 و گفت، هرآینه به شما می‌گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفلِ کوچک نشوید، هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد.
\s5
\v 4 پس هر که مثل این بچه کوچک خود را فروتن سازد، همان در ملکوت آسمان بزرگتر است.
\v 5 و کسی که چنین طفلی را به اسم من قبول کند، مرا پذیرفته است.
\v 6 و هر که یکی از این صغار را که به من ایمان دارند، لغزش دهد او را بهتر می‌بود که سنگ آسیایی بر گردنش آویخته، در قعر دریا غرق می‌شد!
\s5
\v 7 وای بر این جهان به‌سبب لغزشها؛ زیرا که لابّد است از وقوع لغزشها، لیکن وای بر کسی که سبب لغزش باشد.
\v 8 پس اگر دستت یا پایت تو را بلغزاند، آن را قطع کرده، از خود دور انداز زیرا تو را بهتر است که لنگ یا شلّ داخل حیات شوی از آنکه با دو دست یا دو پا در نارِ جاودانی افکنده شوی.
\s5
\v 9 و اگر چشمت تو را لغزش دهد، آن راقلع کرده، از خود دور انداز زیرا تو را بهتر است با یک چشم وارد حیات شوی، از اینکه با دو چشم در آتش جهنّم افکنده شوی.
\s5
\v 10 زنهار یکی از این صغار را حقیر مشمارید، زیرا شما را می‌گویم که ملائکه ایشان دائماً در آسمان روی پدر مرا که در آسمان است می‌بینند.
\v 11 زیرا که پسر انسان آمده است تا گم شده را نجات بخشد.
\s5
\v 12 شما چه گمان می‌برید، اگر کسی را صد گوسفند باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نُه را به کوهسار نمی‌گذارد و به جستجوی آن گم شده نمی‌رود؟
\v 13 و اگر اتّفاقاً آن را دریابد، هرآینه به شما می‌گویم بر آن یکی بیشتر شادی می‌کند از آن نود و نه که گم نشده‌اند.
\v 14 همچنین ارادهٔ پدر شما که در آسمان است این نیست که یکی از این کوچکان هلاک گردد.
\s5
\v 15 و اگر برادرت به تو گناه کرده باشد، برو و او را میان خود و او در خلوت الزام کن. هرگاه سخن تو را گوش گرفت، برادر خود را دریافتی؛
\v 16 و اگر نشنود، یک یا دو نفر دیگر با خود بردار تا از زبان دو یا سه شاهد، هر سخنی ثابت شود.
\s5
\v 17 و اگر سخن ایشان را ردّ کند، به کلیسا بگو. و اگر کلیسا را قبول نکند، در نزد تو مثل خارجی یا باجگیر باشد.
\s5
\v 18 هرآینه به شما می‌گویم آنچه بر زمین بندید، در آسمان بسته شده باشد و آنچه بر زمین گشایید، در آسمان گشوده شده باشد.
\v 19 بازبه شما می‌گویم هر گاه دو نفر از شما در زمین دربارهٔ هر چه که بخواهند متّفق شوند، هرآینه از جانب پدر من که در آسمان است برای ایشان کرده خواهد شد.
\v 20 زیرا جایی که دو یا سه نفر به اسم من جمع شوند، آنجا درمیان ایشان حاضرم.
\s5
\v 21 آنگاه پطرس نزد او آمده، گفت، خداوندا، چند مرتبه برادرم به من خطا ورزد، می‌باید او را آمرزید؟ آیا تا هفت مرتبه؟
\v 22 عیسی بدو گفت، تو را نمی‌گویم تا هفت مرتبه، بلکه تا هفتاد هفت مرتبه!
\s5
\v 23 از آن‌جهت ملکوت آسمان پادشاهی را ماند که با غلامان خود ارادهٔ محاسبه داشت.
\v 24 و چون شروع به حساب نمود، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار به او بدهکار بود.
\v 25 و چون چیزی نداشت که ادا نماید، آقایش امر کرد که او را با زن و فرزندان و تمام مایملک او فروخته، طلب را وصول کنند.
\s5
\v 26 پس آن غلام رو به زمین نهاده او را پرستش نمود و گفت، ای آقا مرا مهلت ده تا همه را به تو ادا کنم.
\v 27 آنگاه آقای آن غلام بر وی ترحّم نموده، او را رها کرد و قرض او را بخشید.
\s5
\v 28 لیکن چون آن غلام بیرون رفت، یکی از همقطاران خود را یافت که از او صد دینار طلب داشت. او را بگرفت و گلویش را فشرده، گفت، طلب مرا ادا کن!
\v 29 پس آن همقطار بر پایهای او افتاده، التماس نموده، گفت، مرا مهلت ده تا همه را به تو ردّ کنم.
\s5
\v 30 امّا او قبول نکرد، بلکه رفته، او را در زندان انداخت تا قرض را ادا کند.
\v 31 چون همقطاران وی این وقایعرا دیدند، بسیار غمگین شده، رفتند و آنچه شده بود به آقای خود باز گفتند.
\s5
\v 32 آنگاه مولایش او را طلبیده، گفت، ای غلام شریر، آیا تمام آن قرض را محض خواهش تو به تو نبخشیدم؟
\v 33 پس آیا تو را نیز لازم نبود که بر همقطار خود رحم کنی چنانکه من بر تو رحم کردم؟
\s5
\v 34 پس مولای او در غضب شده، او را به جلاّدان سپرد تا تمام قرض را بدهد.
\v 35 به همینطور پدر آسمانی من نیز با شما عمل خواهد نمود، اگر هر یکی از شما برادر خود را از دل نبخشد.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و چون عیسی این سخنان را به اتمامرسانید، از جلیل روانه شده، به حدود یهودیه از آن طرف اُرْدُنّ آمد.
\v 2 و گروهی بسیار از عقب او آمدند و ایشان را در آنجا شفا بخشید.
\s5
\v 3 پس فریسیان آمدند تا او را امتحان کنند و گفتند، آیا جایز است مرد، زن خود را به هر علّتی طلاق دهد؟
\v 4 او در جواب ایشان گفت، مگر نخوانده‌اید که خالق در ابتدا ایشان را مرد و زن آفرید،
\s5
\v 5 و گفت، از این جهت مرد، پدر و مادر خود را رها کرده، به زن خویش بپیوندد و هر دو یک تن خواهند شد؟
\v 6 بنابراین بعد از آن دو نیستند، بلکه یک تن هستند. پس آنچه را خدا پیوست انسان جدا نسازد.
\s5
\v 7 به وی گفتند، پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاقنامه دهند و جدا کنند؟
\v 8 ایشان را گفت، موسی به‌سبب سنگدلیِ شما، شما را اجازت داد که زنانخود را طلاق دهید. لیکن از ابتدا چنین نبود.
\v 9 و به شما می‌گویم هر که زن خود را بغیر علّت زنا طلاق دهد و دیگری را نکاح کند، زانی است و هر که زن مطلقّهای را نکاح کند، زنا کند.
\s5
\v 10 شاگردانش بدو گفتند، اگر حکم شوهر با زن چنین باشد، نکاح نکردن بهتر است!
\v 11 ایشان را گفت، تمامی خلق این کلام را نمی‌پذیرند، مگر به کسانی که عطا شده است.
\v 12 زیرا که خَصیها می‌باشند که از شکم مادر چنین متولّد شدند و خصیها هستند که از مردم خصی شده‌اند و خصیها می‌باشند که بجهت ملکوت خدا خود را خصی نموده‌اند. آنکه توانایی قبول دارد بپذیرد.
\s5
\v 13 آنگاه چند بچه کوچک را نزد او آوردند تا دستهای خود را بر ایشان نهاده، دعا کند. امّا شاگردان، ایشان را نهیب دادند.
\v 14 عیسی گفت، بچه‌های کوچک را بگذارید و از آمدن نزد من، ایشان را منع مکنید، زیرا ملکوت آسمان از مثل اینها است.
\v 15 و دستهای خود را بر ایشان گذارده از آن جا روانه شد.
\s5
\v 16 ناگاه شخصی آمده، وی را گفت، ای استاد نیکو، چه عمل نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟
\v 17 وی را گفت، از چه سبب مرا نیکو گفتی و حالآنکه کسی نیکو نیست، جز خدا فقط. لیکن اگر بخواهی داخل حیات شوی، احکام را نگاه دار.
\s5
\v 18 بدو گفت، کدام احکام؟ عیسی گفت، قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده،
\v 19 و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسایهٔ خود را مثل نفس خود دوست دار.
\s5
\v 20 جوان وی را گفت، همهٔ اینها را از طفولیّت نگاه داشته‌ام. دیگر مرا چه ناقص است؟
\v 21 عیسی بدو گفت، اگر بخواهی کامل شوی، رفته مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت؛ و آمده مرا متابعت نما.
\v 22 چون جوان این سخن را شنید، دل تنگ شده، برفت زیرا که مال بسیار داشت.
\s5
\v 23 عیسی به شاگردان خود گفت، هرآینه به شما می‌گویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل می‌شود.
\v 24 و باز شما را می‌گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا.
\s5
\v 25 شاگردان چون شنیدند، بغایت متحیّر گشته، گفتند، پس که می‌تواند نجات یابد؟
\v 26 عیسی متوجّه ایشان شده، گفت، نزد انسان این محال است لیکن نزد خدا همه‌چیز ممکن است.
\v 27 آنگاه پطرس در جواب گفت، اینک، ما همه چیزها را ترک کرده، تو را متابعت می‌کنیم. پس ما را چه خواهد بود؟
\s5
\v 28 عیسی ایشان را گفت، هرآینه به شما می‌گویم شما که مرا متابعت نموده‌اید، در معاد وقتی که پسر انسان بر کرسی جلال خود نشیند، شما نیز به دوازده کرسی نشسته، بر دوازده سبط اسرائیل داوریخواهید نمود.
\s5
\v 29 و هر که بخاطر اسم من، خانه‌ها یا برادران یا خواهران یا پدر یا مادر یا زن یا فرزندان یا زمینها را ترک کرد، صد چندان خواهد یافت و وارث حیات جاودانی خواهد گشت.
\v 30 لیکن بسا اوّلین که آخرین می‌گردند و آخرین، اوّلین!
\s5
\c 20
\p
\v 1 زیرا ملکوت آسمان صاحب خانه‌ای را ماند که بامدادان بیرون رفت تا عَمَله بجهت تاکستان خود به مزد بگیرد.
\v 2 پس با عمله، روزی یک دینار قرار داده، ایشان را به تاکستان خود فرستاد.
\s5
\v 3 و قریب به ساعت سوم بیرون رفته، بعضی دیگر را در بازار بیکار ایستاده دید.
\v 4 ایشان را نیز گفت، شما هم به تاکستان بروید و آنچه حقّ شما است به شما می‌دهم. پس رفتند.
\s5
\v 5 باز قریب به ساعت ششم و نهم رفته، همچنین کرد.
\v 6 و قریب به ساعت یازدهم رفته، چند نفر دیگر بیکار ایستاده یافت. ایشان را گفت، از بهر چه تمامی روز در اینجا بیکار ایستاده‌اید؟
\v 7 گفتندش، هیچ کس ما را به مزد نگرفت. بدیشان گفت، شما نیز به تاکستان بروید و حقّ خویش را خواهید یافت.
\s5
\v 8 و چون وقت شام رسید، صاحب تاکستان به ناظر خود گفت، مزدوران را طلبیده، از آخرین گرفته تا اوّلین مزد ایشان را ادا کن.
\v 9 پس یازده ساعتیان آمده، هر نفری دیناری یافتند.
\v 10 و اوّلین آمده، گمان بردند که بیشتر خواهند یافت. ولی ایشان نیز هر نفری دیناری یافتند.
\s5
\v 11 امّا چون گرفتند، به صاحب خانه شکایت نموده،
\v 12 گفتند که، این آخرین، یک ساعت کار کردند و ایشان را با ما که متحمّل سختی و حرارت روز گردیده‌ایم مساوی ساخته‌ای؟
\s5
\v 13 او در جواب یکی از ایشان گفت، ای رفیق بر تو ظلمی نکردم. مگر به دیناری با من قرار ندادی؟
\v 14 حقّ خود را گرفته برو. می‌خواهم بدین آخری مثل تو دهم.
\s5
\v 15 آیا مرا جایز نیست که از مال خود آنچه خواهم بکنم؟ مگر چشم تو بد است از آن رو که من نیکو هستم؟
\v 16 بنابراین اوّلین آخرین و آخرین اوّلین خواهند شد، زیرا خوانده شدگان بسیارند و برگزیدگان کم.
\s5
\v 17 و چون عیسی به اورشلیم می‌رفت، دوازده شاگرد خود را در اثنای راه به خلوت طلبیده بدیشان گفت،
\v 18 اینک، به سوی اورشلیم می‌رویم و پسر انسان به رؤسای کَهَنَه و کاتبان تسلیم کرده خواهد شد و حکم قتل او را خواهند داد،
\v 19 و او را به امّت‌ها خواهند سپرد تا او را استهزا کنند و تازیانه زنند و مصلوب نمایند و در روز سوم خواهد برخاست.
\s5
\v 20 آنگاه مادر دو پسر زِبِدی با پسران خود نزد وی آمده و پرستش نموده، از او چیزی درخواست کرد.
\v 21 بدو گفت، چه خواهشداری؟ گفت، بفرما تا این دو پسر من در ملکوت تو، یکی بر دست راست و دیگری بر دست چپ تو بنشینند.
\s5
\v 22 عیسی در جواب گفت، نمی‌دانید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از آن کاسهای که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدی را که من می‌یابم، بیابید؟ بدو گفتند، می‌توانیم.
\v 23 ایشان را گفت، البتّه از کاسه من خواهید نوشید و تعمیدی را که من می‌یابم، خواهید یافت. لیکن نشستن به دست راست و چپ من، از آن من نیست که بدهم، مگر به کسانی که از جانب پدرم برای ایشان مهیّا شده است.
\v 24 امّا چون آن ده شاگرد شنیدند، بر آن دو برادر به دل رنجیدند.
\s5
\v 25 عیسی ایشان را پیش طلبیده، گفت، آگاه هستید که حکّام امّت‌ها بر ایشان سروری می‌کنند و رؤسا بر ایشان مسلّطند.
\v 26 لیکن در میان شما چنین نخواهد بود، بلکه هر که در میان شما می‌خواهد بزرگ گردد، خادم شما باشد.
\v 27 و هر که می‌خواهد در میان شما مقدّم بُوَد، غلام شما باشد.
\v 28 چنانکه پسر انسان نیامد تا مخدوم شود، بلکه تا خدمت کند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.
\s5
\v 29 و هنگامی که از اَرِیحا بیرون می‌رفتند، گروهی بسیار از عقب او می‌آمدند.
\v 30 که ناگاه دو مرد کور کنار راه نشسته، چون شنیدند که عیسی در گذر است، فریاد کرده، گفتند، خداوندا، پسر داودا، بر ما ترحّم کن!
\v 31 و هر چند خلق ایشانرا نهیب می‌دادند که خاموش شوند، بیشتر فریادکنان می‌گفتند، خداوندا، پسر داودا، بر ما ترحّم فرما!
\s5
\v 32 پس عیسی ایستاده، به آواز بلند گفت، چه می‌خواهید برای شما کنم؟
\v 33 به وی گفتند، خداوندا، اینکه چشمان ما باز گردد!
\v 34 پس عیسی ترحّم نموده، چشمان ایشان را لمس نمود که در ساعت بینا گشته، از عقب او روانه شدند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و چون نزدیک به اورشلیم رسیده، وارد بیت فاجی نزد کوه زیتون شدند. آنگاه عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
\v 2 بدیشان گفت، در این قریهای که پیش روی شما است بروید و در حال، الاغی با کرهّاش بسته خواهید یافت. آنها را باز کرده، نزد من آورید.
\v 3 و هرگاه کسی به شما سخنی گوید، بگویید خداوند بدینها احتیاج دارد که فی‌الفور آنها را خواهد فرستاد.
\s5
\v 4 و این همه واقع شد تا سخنی که نبی گفته است تمام شود
\v 5 که دختر صَهیون را گویید، اینک، پادشاه تو نزد تو می‌آید با فروتنی و سواره بر حمار و بر کرّهٔ الاغ.
\s5
\v 6 پس شاگردان رفته، آنچه عیسی بدیشان امر فرمود، به عمل آوردند
\v 7 و الاغ را با کرّه آورده، رخت خود را بر آنها انداختند و او بر آنها سوار شد.
\v 8 و گروهی بسیار، رختهای خود را در راه گسترانیدند و جمعی از درختان شاخه‌ها بریده، در راه می‌گستردند.
\s5
\v 9 و جمعی از پیش و پس او رفته، فریادکنان می‌گفتند،هوشیعانا پسر داودا، مبارک باد کسی که به اسم خداوند می‌آید! هوشیعانا در اعلیٰ علیّین!
\v 10 و چون وارد اورشلیم شد، تمام شهر به آشوب آمده، می‌گفتند، این کیست؟
\v 11 آن گروه گفتند، این است عیسی نبی از ناصرهٔ جلیل.
\s5
\v 12 پس عیسی داخل هیکل خدا گشته، جمیع کسانی را که در هیکل خرید و فروش می‌کردند، بیرون نمود و تختهای صرّافان و کرسیهای کبوترفروشان را واژگون ساخت.
\v 13 و ایشان را گفت، مکتوب است که خانهٔ من خانهٔ دعا نامیده می‌شود. لیکن شما مغاره دزدانش ساخته‌اید.
\v 14 و کوران و شلان در هیکل، نزد او آمدند و ایشان را شفا بخشید.
\s5
\v 15 امّا رؤسای کهنه و کاتبان چون عجایبی که از او صادر می‌گشت و کودکان را که در هیکل فریاد برآورده، هوشیعانا پسر داودا می‌گفتند دیدند، غضبناک گشته،
\v 16 به وی گفتند، نمی‌شنوی آنچه اینها می‌گویند؟ عیسی بدیشان گفت،بلی مگر نخوانده‌اید این که از دهان کودکان و شیرخوارگان حمد را مهیّا ساختی؟
\v 17 پس ایشان را واگذارده، از شهر بسوی بیتعَنْیَا رفته، در آنجا شب را بسر برد.
\s5
\v 18 بامدادان چون به شهر مراجعت می‌کرد، گرسنه شد.
\v 19 و در کناره راه یک درخت انجیردیده، نزد آن آمد و جز برگ بر آن هیچ نیافت. پس آن را گفت، از این به بعد میوه تا به ابد بر تو نشود! که در ساعت درخت انجیر خشکید!
\s5
\v 20 چون شاگردانش این را دیدند، متعجّب شده، گفتند، چه بسیار زود درخت انجیر خشک شده است!
\v 21 عیسی در جواب ایشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم اگر ایمان می‌داشتید و شک نمی‌نمودید، نه همین را که به درخت انجیر شد می‌کردید، بلکه هر گاه بدین کوه می‌گفتید، منتقل شده به دریا افکنده شو چنین می‌شد.
\v 22 و هر آنچه با ایمان به دعا طلب کنید، خواهید یافت.
\s5
\v 23 و چون به هیکل درآمده، تعلیم می‌داد، رؤسای کهنه و مشایخ قوم نزد او آمده، گفتند، به چه قدرت این اعمال را می‌نمایی و کیست که این قدرت را به تو داده است؟
\v 24 عیسی در جواب ایشان گفت، من نیز از شما سخنی می‌پرسم. اگر آن را به من گویید، من هم به شما گویم که این اعمال را به چه قدرت می‌نمایم،
\s5
\v 25 تعمید یحیی از کجا بود؟ از آسمان یا از انسان؟ ایشان با خود تفکّر کرده، گفتند که اگر گوییم از آسمان بود، هرآینه گوید پس چرا به وی ایمان نیاوردید.
\v 26 و اگر گوییم از انسان بود، از مردم می‌ترسیم زیرا همه یحیی را نبی می‌دانند.
\v 27 پس در جواب عیسی گفتند، نمی‌دانیم. بدیشان گفت، من هم شما را نمی‌گویم که به چه قدرت این کارها را می‌کنم.
\s5
\v 28 لیکن چه گمان دارید؟ شخصی را دو پسر بود. نزد نخستین آمده، گفت، ای فرزند امروز به تاکستان من رفته، به کار مشغول شو.
\v 29 در جواب گفت، نخواهم رفت. امّا بعد پشیمان گشته، برفت.
\v 30 و به دوّمین نیز همچنین گفت. او در جواب گفت، ای آقا من می‌روم. ولی نرفت.
\s5
\v 31 کدام یک از این دو خواهش پدر را بجا آورد؟ گفتند، اوّلی. عیسی بدیشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم که باجگیران و فاحشه‌ها قبل از شما داخل ملکوت خدا می‌گردند،
\v 32 زانرو که یحیی از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ایمان نیاوردید، امّا باجگیران و فاحشه‌ها بدو ایمان آوردند و شما چون دیدید، آخر هم پشیمان نشدید تا بدو ایمان آورید.
\s5
\v 33 و مَثَلی دیگر بشنوید، صاحب خانه‌ای بود که تاکستانی غَرْس نموده، خطیرهای گردش کشید و چَرْخُشتی در آن کند و برجی بنا نمود. پس آن را به دهقانان سپرده، عازم سفر شد.
\v 34 و چون موسم میوه نزدیک شد، غلامان خود را نزد دهقانان فرستاد تا میوه‌های او را بردارند.
\s5
\v 35 امّا دهقانان غلامانش را گرفته، بعضی را زدند و بعضی را کُشتند و بعضی را سنگسار نمودند.
\v 36 باز غلامان دیگر، بیشتر از اوّلین فرستاده، بدیشان نیز به همانطور سلوک نمودند.
\v 37 بالاخره پسر خود را نزد ایشان فرستاده، گفت، پسر مراحرمت خواهند داشت.
\s5
\v 38 امّا دهقانان چون پسر را دیدند با خود گفتند، این وارث است. بیایید او را بکشیم و میراثش را ببریم.
\v 39 آنگاه او را گرفته، بیرون تاکستان افکنده، کشتند.
\s5
\v 40 پس چون مالک تاکستان آید، به آن دهقانان چه خواهد کرد؟
\v 41 گفتند، البتّه آن بدکاران را به سختی هلاک خواهد کرد و باغ را به باغبانان دیگر خواهد سپرد که میوه‌هایش را در موسم بدو دهند.
\s5
\v 42 عیسی بدیشان گفت، مگر در کتب هرگز نخوانده‌اید این که سنگی را که معمارانش ردّ نمودند، همان سر زاویه شده است. این از جانب خداوند آمد و در نظر ما عجیب است.
\s5
\v 43 از این جهت شما را می‌گویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده، به امّتی که میوهاش را بیاورند، عطا خواهد شد.
\v 44 و هر که بر آن سنگ افتد، منکسر شود و اگر آن بر کسی افتد، نرمش سازد.
\s5
\v 45 و چون رؤسای کَهَنه و فریسیان مثلهایش را شنیدند، دریافتند که دربارهٔ ایشان می‌گوید.
\v 46 و چون خواستند او را گرفتار کنند، از مردم ترسیدند زیرا که او را نبی می‌دانستند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و عیسی توجّه نموده، باز به مَثَلها ایشان را خطاب کرده، گفت،
\v 2 ملکوت آسمان پادشاهی را ماند که برای پسر خویش عروسی کرد.
\v 3 و غلامان خود را فرستاد تا دعوتشدگان را به عروسی بخوانند و نخواستند بیایند.
\s5
\v 4 باز غلامان دیگر روانه نموده، فرمود، دعوتشدگان را بگویید که، اینک، خوان خود راحاضر ساخته‌ام و گاوان و پرواریهای من کشته شده و همه‌چیز آماده است، به عروسی بیایید.
\s5
\v 5 ولی ایشان بی‌اعتنایی نموده، راه خود را گرفتند، یکی به مزرعه خود و دیگری به تجارت خویش رفت.
\v 6 و دیگران غلامان او را گرفته، دشنام داده، کشتند.
\v 7 پادشاه چون شنید، غضب نموده، لشکریان خود را فرستاده، آن قاتلان را به قتل رسانید و شهر ایشان را بسوخت.
\s5
\v 8 آنگاه غلامان خود را فرمود، عروسی حاضر است؛ لیکن دعوت شدگان لیاقت نداشتند.
\v 9 الآن به شوارع عامّه بروید و هر که را بیابید به عروسی بطلبید.
\v 10 پس آن غلامان به سر راه‌ها رفته، نیک و بد هر که را یافتند جمع کردند، چنانکه خانهٔ عروسی از مجلسیان مملّو گشت.
\s5
\v 11 آنگاه پادشاه بجهت دیدن اهل مجلس داخل شده، شخصی را در آنجا دید که جامه عروسی در بر ندارد.
\v 12 بدو گفت، ای عزیز چطور در اینجا آمدی و حال آنکه جامه عروسی در بر نداری؟ او خاموش شد.
\s5
\v 13 آنگاه پادشاه خادمان خود را فرمود، این شخص را دست و پا بسته بردارید و در ظلمت خارجی اندازید، جایی که گریه و فشار دندان باشد.
\v 14 زیرا طلبیدگان بسیارند و برگزیدگان کم.
\s5
\v 15 پس فریسیان رفته، شورا نمودند که چطور او را در گفتگو گرفتار سازند.
\v 16 و شاگردان خود را با هیرودیان نزد وی فرستاده، گفتند، استادا می‌دانیم که صادق هستی و طریق خدا را بهراستی تعلیم می‌نمایی و از کسی باک نداری زیرا که به ظاهر خلق نمی‌نگری.
\v 17 پس به ما بگو رأی تو چیست. آیا جزیه دادن به قیصر رواست یا نه؟
\s5
\v 18 عیسی شرارت ایشان را درک کرده، گفت، ای ریاکاران، چرا مرا تجربه می‌کنید؟
\v 19 سکّهٔ جزیه را به من بنمایید. ایشان دیناری نزد وی آوردند.
\s5
\v 20 بدیشان گفت، این صورت و رقم از آن کیست؟
\v 21 بدو گفتند، از آنِ قیصر. بدیشان گفت، مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا!
\v 22 چون ایشان شنیدند، متعجّب شدند و او را واگذارده، برفتند.
\s5
\v 23 و در همان روز، صدّوقیان که منکر قیامت هستند نزد او آمده، سؤال نموده،
\v 24 گفتند، ای استاد، موسی گفت، اگر کسی بی‌اولاد بمیرد، می‌باید برادرش زن او را نکاح کند تا نسلی برای برادر خود پیدا نماید.
\s5
\v 25 باری در میان ما هفت برادر بودند که اوّل زنی گرفته، بمرد و چون اولادی نداشت زن را به برادر خود ترک کرد.
\v 26 و همچنین دوّمین و سوّمین تا هفتمین.
\v 27 و آخر از همه آن زن نیز مرد.
\v 28 پس او در قیامت، زن کدام یک از آن هفت خواهد بود زیرا که همه او را داشتند؟
\s5
\v 29 عیسی در جواب ایشان گفت، گمراه هستید از این رو که کتاب و قوّت خدا را در نیافته‌اید،
\v 30 زیرا که در قیامت، نه نکاح می‌کنند و نه نکاح کرده می‌شوند، بلکه مثل ملائکه خدا در آسمان می‌باشند.
\s5
\v 31 امّا دربارهٔ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید کلامی را که خدا به شما گفته است،
\v 32 من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب؟ خدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.
\v 33 و آن گروه چون شنیدند، از تعلیم وی متحیّر شدند.
\s5
\v 34 امّا چون فریسیان شنیدند که صدّوقیان را مجاب نموده است، با هم جمع شدند.
\v 35 و یکی از ایشان که فقیه بود، از وی به طریق امتحان سؤال کرده، گفت،
\v 36 ای استاد، کدام حکم در شریعت بزرگتر است؟
\s5
\v 37 عیسی وی را گفت، اینکه خداوند خدای خود را به همهٔ دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبّت نما.
\v 38 این است حکم اوّل و اعظم.
\s5
\v 39 و دوّم مثل آن است، یعنی همسایهٔ خود را مثل خود محبّت نما.
\v 40 بدین دو حکم، تمام تورات و صُحُف انبیا متعلّق است.
\s5
\v 41 و چون فریسیان جمع بودند، عیسی از ایشان پرسیده،
\v 42 گفت، دربارهٔ مسیح چه گمان می‌برید؟ او پسر کیست؟ بدو گفتند، پسر داود.
\s5
\v 43 ایشان را گفت، پس چطور داود در روح، او را خداوند می‌خواند؟ چنانکه می‌گوید،
\v 44 خداوند به خداوند من گفت، به دست راست من بنشین تا دشمنان تو را پای‌انداز تو سازم.
\s5
\v 45 پس هرگاهداود او را خداوند می‌خواند، چگونه پسرش می‌باشد؟
\v 46 و هیچ‌کس قدرت جواب وی هرگز نداشت و نه کسی از آن روز دیگر جرأت سؤال کردن از او نمود.
\s5
\c 23
\p
\v 1 آنگاه عیسی آن جماعت و شاگردان خود را خطاب کرده،
\v 2 گفت، کاتبان و فریسیان بر کرسی موسی نشستهاند.
\v 3 پس آنچه به شما گویند، نگاه دارید و بجا آورید، لیکن مثل اعمال ایشان مکنید زیرا می‌گویند و نمی‌کنند.
\s5
\v 4 زیرا بارهای گران و دشوار را می‌بندند و بر دوش مردم می‌نهند و خود نمی‌خواهند آنها را به یک انگشت حرکت دهند.
\v 5 و همهٔ کارهای خود را می‌کنند تا مردم، ایشان را ببینند. حمایلهای خود را عریض و دامنهای قبای خود را پهن می‌سازند،
\s5
\v 6 و بالا نشستن در ضیافت‌ها و کرسیهای صدر در کنایس را دوست می‌دارند،
\v 7 و تعظیم در کوچه‌ها را و اینکه مردم ایشان را آقا آقا بخوانند.
\s5
\v 8 لیکن شما آقا خوانده مشوید، زیرا استاد شما یکی است، یعنی مسیح و جمیع شما برادرانید.
\v 9 و هیچ کس را بر زمین، پدر خود مخوانید زیرا پدر شما یکی است که در آسمان است.
\v 10 و پیشوا خوانده مشوید، زیرا پیشوای شما یکی است، یعنی مسیح.
\s5
\v 11 و هر که از شما بزرگتر باشد، خادم شما بُوَد.
\v 12 و هر که خود را بلند کند، پست گردد و هر که خود را فروتن سازد سرافراز گردد.
\s5
\v 13 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که درِ ملکوت آسمان را به روی مردم می‌بندید، زیرا خود داخل آن نمی‌شوید و داخل شوندگان را از دخول مانع می‌شوید.
\v 14 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا خانه‌های بیوه‌زنان را می‌بلعید و از روی ریا نماز را طویل می‌کنید؛ از آنرو عذاب شدیدتر خواهید یافت.
\v 15 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا که برّ و بحر را می‌گردید تا مریدی پیدا کنید و چون پیدا شد او را دو مرتبه پست‌تر از خود، پسر جهنّم می‌سازید!
\s5
\v 16 وای بر شما ای راهنمایان کور که می‌گویید، هر که به هیکل قسم خورد باکی نیست لیکن هر که به طلای هیکل قسم خورد باید وفا کند.
\v 17 ای نادانان و نابینایان، آیا کدام افضل است؟ طلا یا هیکلی که طلا را مقدّس می‌سازد؟
\s5
\v 18 و هر که به مذبح قسم خورد باکی نیست لیکن هر که به هدیه‌ای که بر آن است قسم خورد، باید ادا کند.
\v 19 ای جهّال و کوران، کدام افضل است؟ هدیه یا مذبح که هدیه را تقدیس می‌نماید؟
\s5
\v 20 پس هر که به مذبح قسم خورد، به آن و به هر چه بر آن است قسم خورده است؛
\v 21 و هر که به هیکل قسم خورد، به آن و به او که در آن ساکن است، قسم خورده است؛
\v 22 و هر که به آسمان قسم خورد، به کرسی خدا و به او که بر آن نشسته است، قسم خورده باشد.
\s5
\v 23 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که نعناع و شبت و زیره را عشر می‌دهید و اعظم احکام شریعت، یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کرده‌اید! می‌بایست آنها را بجا آورده، اینها را نیز ترک نکرده باشید.
\v 24 ای رهنمایان کور که پشه را صافی می‌کنید و شتر را فرو می‌برید!
\s5
\v 25 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، از آن رو که بیرون پیاله و بشقاب را پاک می‌نمایید و درون آنها مملّو از جبر و ظلم است.
\v 26 ای فریسی کور، اوّل درون پیاله و بشقاب را طاهر ساز تا بیرونش نیز طاهر شود!
\s5
\v 27 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که چون قبور سفید شده می‌باشید که از بیرون، نیکو می‌نماید لیکن درون آنها از استخوانهای مردگان و سایر نجاسات پر است!
\v 28 همچنین شما نیز ظاهراً به مردم عادل می‌نمایید، لیکن باطناً از ریاکاری و شرارت مملّو هستید.
\s5
\v 29 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که قبرهای انبیا را بنا می‌کنید و مدفنهای صادقان را زینت می‌دهید،
\v 30 و می‌گویید، اگر در ایّام پدران خود می‌بودیم، در ریختن خون انبیا با ایشان شریک نمی‌شدیم!
\v 31 پس بر خود شهادت می‌دهید که فرزندان قاتلان انبیا هستید.
\s5
\v 32 پس شما پیمانه پدران خود را لبریز کنید!
\v 33 ای ماران و افعی‌زادگان! چگونه از عذاب جهنّم فرار خواهید کرد؟
\s5
\v 34 لهذا الحال انبیا و حکماء و کاتبان نزد شما می‌فرستم و بعضی را خواهید کشت و به دار خواهید کشید و بعضی را در کنایس خود تازیانه زده، از شهر به شهر خواهید راند،
\v 35 تا همهٔ خونهای صادقان که بر زمین ریخته شد بر شما وارد آید، از خون هابیل صدیقتا خون زکریّا ابن برخیا که او را در میان هیکل و مذبح کشتید.
\v 36 هرآینه به شما می‌گویم که این همه بر این طایفه خواهد آمد!
\s5
\v 37 ای اورشلیم، اورشلیم، قاتل انبیا و سنگسار کننده مرسلان خود! چند مرتبه خواستم فرزندان تو را جمع کنم، مثل مرغی که جوجه‌های خود را زیر بال خود جمع می‌کند و نخواستید!
\v 38 اینک، خانهٔ شما برای شما ویران گذارده می‌شود.
\v 39 زیرا به شما می‌گویم از این پس مرا نخواهید دید تا بگویید مبارک است او که به نام خداوند می‌آید.
\s5
\c 24
\p
\v 1 پس عیسی از هیکل بیرون شده، برفت.و شاگردانش پیش آمدند تا عمارتهای هیکل را بدو نشان دهند.
\v 2 عیسی ایشان را گفت، آیا همهٔ این چیزها را نمی‌بینید؟ هرآینه به شما می‌گویم در اینجا سنگی بر سنگی گذارده نخواهد شد که به زیر افکنده نشود!
\s5
\v 3 و چون به کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد وی آمده، گفتند، به ما بگو که این امور کی واقع می‌شود و نشان آمدن تو و انقضای عالم چیست.
\v 4 عیسی در جواب ایشان گفت، زنهار کسی شما را گمراه نکند!
\v 5 زآنرو که بسا به نام من آمده خواهند گفت که، من مسیح هستم و بسیاری را گمراه خواهند کرد.
\s5
\v 6 و جنگها و اخبار جنگها را خواهید شنید. زنهار مضطرب مشوید زیرا که وقوع این همه لازم است، لیکن انتها هنوز نیست.
\v 7 زیرا قومی با قومی و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند نمود و قحطیها و وباها و زلزله‌ها در جایها پدید آید.
\v 8 امّا همهٔ اینها آغاز دردهای زه است.
\s5
\v 9 آنگاه شما را به مصیبت سپرده، خواهند کشت و جمیع امّت‌ها بجهت اسم من از شما نفرت کنند.
\v 10 و در آن زمان، بسیاری لغزش خورده، یکدیگر را تسلیم کنند و از یکدیگر نفرت گیرند.
\v 11 و بسا انبیای کَذَبه ظاهر شده، بسیاری را گمراه کنند.
\s5
\v 12 و بجهت افزونی گناه محبّت بسیاری سرد خواهد شد.
\v 13 لیکن هر که تا به انتها صبر کند، نجات یابد.
\v 14 و به این بشارتِ ملکوت در تمام عالم موعظه خواهد شد تا بر جمیع امّت‌ها شهادتی شود؛ آنگاه انتها خواهد رسید.
\s5
\v 15 پس چون مکروهِ ویرانی را که به زبان دانیال نبی گفته شده است، در مقام مقدّس بر پا شده بینید هر که خوانَد دریافت کند
\v 16 آنگاه هر که در یهودیّه باشد به کوهستان بگریزد؛
\v 17 و هر که بر بام باشد، بجهت برداشتن چیزی از خانه به زیر نیاید؛
\v 18 و هر که در مزرعه است، بجهت برداشتن رخت خود برنگردد.
\s5
\v 19 لیکن وای بر آبستنان و شیردهندگان در آن ایّام!
\v 20 پس دعا کنید تا فرار شما در زمستان یا در سَبَّت نشود،
\v 21 زیرا که در آن زمان چنان مصیبت عظیمی ظاهر می‌شود که از ابتدای عالم تا کنون نشده و نخواهد شد!
\v 22 و اگر آن ایّام کوتاه نشدی، هیچبشری نجات نیافتی، لیکن بخاطر برگزیدگان، آن روزها کوتاه خواهد شد.
\s5
\v 23 آنگاه اگر کسی به شما گوید، اینک، مسیح در اینجا یا در آنجا است باور مکنید،
\v 24 زیرا که مسیحان کاذب و انبیا کَذَبَه ظاهر شده، علامات و معجزات عظیمه چنان خواهند نمود که اگر ممکن بودی برگزیدگان را نیز گمراه کردندی.
\v 25 اینک، شما را پیش خبر دادم.
\s5
\v 26 پس اگر شما را گویند، اینک، در صحراست، بیرون مروید یا آنکه در خلوت است، باور مکنید،
\v 27 زیرا همچنان که برق از مشرق ساطع شده، تا به مغرب ظاهر می‌شود، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد شد.
\v 28 و هر جا که مرداری باشد، کرکسان در آنجا جمع شوند.
\s5
\v 29 و فوراً بعد از مصیبت آن ایّام، آفتاب تاریک گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوّتهای افلاک متزلزل گردد.
\s5
\v 30 آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پدید گردد و در آن وقت، جمیع طوایف زمین سینهزنی کنند و پسر انسان را بینند که بر ابرهای آسمان، با قوّت و جلال عظیم می‌آید؛
\v 31 و فرشتگان خود را با صور بلند آواز فرستاده، برگزیدگان او را از بادهای اربعه از کران تا بکران فلک فراهم خواهند آورد.
\s5
\v 32 پس از درخت انجیر مثلش را فرا گیرید که چون شاخهاش نازک شده، برگها می‌آورد،می‌فهمید که تابستان نزدیک است.
\v 33 همچنین شما نیز چون این همه را بینید، بفهمید که نزدیک بلکه بر در است.
\s5
\v 34 هرآینه به شما می‌گویم تا این همه واقع نشود، این طایفه نخواهد گذشت.
\v 35 آسمان و زمین زایل خواهد شد، لیکن سخنان من هرگز زایل نخواهد شد.
\s5
\v 36 امّا از آن روز و ساعت هیچ کس اطّلاع ندارد، حَتَّی ملائکه آسمان جز پدر من و بس.
\s5
\v 37 لیکن چنانکه ایّام نوح بود، ظهور پسر انسان نیز چنان خواهد بود.
\v 38 زیرا همچنان که در ایّام قبل از طوفان می‌خوردند و می‌آشامیدند و نکاح می‌کردند و منکوحه می‌شدند تا روزی که نوح داخل کشتی گشت،
\v 39 و نفهمیدند تا طوفان آمده، همه را ببرد، همچنین ظهور پسر انسان نیز خواهد بود.
\s5
\v 40 آنگاه دو نفری که در مزرعهای می‌باشند، یکی گرفته و دیگری واگذارده شود.
\v 41 و دو زن که دستآس می‌کنند، یکی گرفته و دیگری رها شود.
\v 42 پس بیدار باشید زیرا که نمی‌دانید در کدام ساعت خداوند شما می‌آید.
\s5
\v 43 لیکن این را بدانید که اگر صاحب خانه می‌دانست در چه پاس از شب دزد می‌آید، بیدار می‌ماند و نمی‌گذاشت که به خانهاش نقب زند.
\v 44 لهذا شما نیز حاضر باشید، زیرا در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان می‌آید.
\s5
\v 45 پس آن غلام امین و دانا کیست که آقایش او را بر اهل خانهٔ خود بگمارد تا ایشان را در وقتمعیّن خوراک دهد؟
\v 46 خوشابحال آن غلامی که چون آقایش آید، او را در چنین کار مشغول یابد.
\v 47 هرآینه به شما می‌گویم که او را بر تمام مایملک خود خواهد گماشت.
\s5
\v 48 لیکن هرگاه آن غلام شریر با خود گوید که آقای من در آمدن تأخیر می‌نماید،
\v 49 و شروع کند به زدن همقطاران خود و خوردن و نوشیدن با می‌گساران،
\v 50 هرآینه آقای آن غلام آید، در روزی که منتظر نباشد و در ساعتی که نداند،
\v 51 و او را دو پاره کرده، نصیبش را با ریاکاران قرار دهد در مکانی که گریه و فشار دندان خواهد بود.
\s5
\c 25
\p
\v 1 در آن زمان ملکوت آسمان مثل ده باکره خواهد بود که مشعلهای خود را برداشته، به استقبال داماد بیرون رفتند.
\v 2 و از ایشان پنج دانا و پنج نادان بودند.
\v 3 امّا نادانان مشعلهای خود را برداشته، هیچ روغن با خود نبردند.
\v 4 لیکن دانایان، روغن در ظروف خود با مشعلهای خویش برداشتند.
\s5
\v 5 و چون آمدن داماد بطول انجامید، همه پینکی زده، خفتند.
\v 6 و در نصف شب صدایی بلند شد که، اینک، داماد می‌آید. به استقبال وی بشتابید.
\s5
\v 7 پس تمامی آن باکره‌ها برخاسته، مشعلهای خود را اصلاح نمودند.
\v 8 و نادانان، دانایان را گفتند، از روغن خود به ما دهید زیرا مشعلهای ما خاموش می‌شود.
\v 9 امّا دانایان در جواب گفتند، نمی‌شود، مبادا ما و شما را کفاف ندهد. بلکه نزد فروشندگان رفته، برای خود بخرید.
\s5
\v 10 و در حینی که ایشان بجهت خرید می‌رفتند، دامادبرسید و آنانی که حاضر بودند، با وی به عروسی داخل شده، در بسته گردید.
\v 11 بعد از آن، باکره‌های دیگر نیز آمده، گفتند، خداوندا برای ما باز کن.
\v 12 او در جواب گفت، هرآینه به شما می‌گویم شما را نمی‌شناسم.
\v 13 پس بیدار باشید زیرا که آن روز و ساعت را نمی‌دانید.
\s5
\v 14 زیرا چنانکه مردی عازم سفر شده، غلامان خود را طلبید و اموال خود را بدیشان سپرد،
\v 15 یکی را پنج قنطار و دیگری را دو و سومی را یک داد؛ هر یک را بحسب استعدادش. و بی‌درنگ متوجّه سفر شد.
\v 16 پس آنکه پنج قنطار یافته بود، رفته و با آنها تجارت نموده، پنج قنطار دیگر سود کرد.
\s5
\v 17 و همچنین صاحب دو قنطار نیز دو قنطار دیگر سود گرفت.
\v 18 امّا آنکه یک قنطار گرفته بود، رفته زمین را کند و نقد آقای خود را پنهان نمود.
\s5
\v 19 و بعد از مدّت مدیدی، آقای آن غلامان آمده، از ایشان حساب خواست.
\v 20 پس آنکه پنج قنطار یافته بود، پیش آمده، پنج قنطار دیگر آورده، گفت، خداوندا پنج قنطار به من سپردی، اینک، پنج قنطار دیگر سود کردم.
\v 21 آقای او به وی گفت، آفرین ای غلامِ نیکِ متدّین! بر چیزهای اندک امین بودی، تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. به شادی خداوند خود داخل شو!
\s5
\v 22 و صاحب دو قنطار نیز آمده، گفت، ای آقا دو قنطار تسلیم من نمودی، اینک، دو قنطار دیگر سود یافته‌ام.
\v 23 آقایش وی را گفت، آفرین ای غلام نیکِ متدیّن! بر چیزهای کم امین بودی، تو رابر چیزهای بسیار می‌گمارم. در خوشی خداوند خود داخل شو!
\s5
\v 24 پس آنکه یک قنطار گرفته بود، پیش آمده، گفت، ای آقا چون تو را می‌شناختم که مرد درشت خویی می‌باشی، از جایی که نکاشتهای می‌دروی و از جایی که نیفشانده‌ای جمع می‌کنی،
\v 25 پس ترسان شده، رفتم و قنطار تو را زیر زمین نهفتم. اینک، مال تو موجود است.
\s5
\v 26 آقایش در جواب وی گفت، ای غلامِ شریرِ بیکاره! دانسته‌ای که از جایی که نکاشتهام می‌دروم و از مکانی که نپاشیده‌ام، جمع می‌کنم.
\v 27 از همین جهت تو را می‌بایست نقد مرا به صرّافان بدهی تا وقتی که بیایم مال خود را با سود بیابم.
\s5
\v 28 الحال آن قنطار را از او گرفته، به صاحب ده قنطار بدهید.
\v 29 زیرا به هر که دارد داده شود و افزونی یابد و از آنکه ندارد آنچه دارد نیز گرفته شود.
\v 30 و آن غلام بینفع را در ظلمت خارجی اندازید، جایی که گریه و فشار دندان خواهد بود.
\s5
\v 31 امّا چون پسر انسان در جلال خود با جمیع ملائکه مقدّس خویش آید، آنگاه بر کرسی جلال خود خواهد نشست،
\v 32 و جمیع امّت‌ها در حضور او جمع شوند و آنها را از همدیگر جدا می‌کند، به قسمی که شبان میشها را از بزها جدا می‌کند.
\v 33 و میشها را بر دست راست و بزها را بر چپ خود قرار دهد.
\s5
\v 34 آنگاه پادشاه به اصحاب طرف راست گوید، بیایید ای برکت یافتگان ازپدر من و ملکوتی را که از ابتدای عالم برای شما آماده شده است، به میراث گیرید.
\v 35 زیرا چون گرسنه بودم مرا طعام دادید، تشنه بودم سیرآبم نمودید، غریب بودم مرا جا دادید،
\v 36 عریان بودم مرا پوشانیدید، مریض بودم عیادتم کردید، در حبس بودم دیدن من آمدید.
\s5
\v 37 آنگاه عادلان به پاسخ گویند، ای خداوند، کی گرسنهات دیدیم تا طعامت دهیم، یا تشنهات یافتیم تا سیرآبت نماییم،
\v 38 یا کی تو را غریب یافتیم تا تو را جا دهیم یا عریان تا بپوشانیم،
\v 39 و کی تو را مریض یا محبوس یافتیم تا عیادتت کنیم؟
\v 40 پادشاه در جواب ایشان گوید، هرآینه به شما می‌گویم، آنچه به یکی از این برادران کوچکترین من کردید، به من کرده‌اید.
\s5
\v 41 پس اصحاب طرف چپ را گوید، ای ملعونان، از من دور شوید در آتش جاودانی که برای ابلیس و فرشتگان او مهیّا شده است.
\v 42 زیرا گرسنه بودم مرا خوراک ندادید، تشنه بودم مرا آب ندادید،
\v 43 غریب بودم مرا جا ندادید، عریان بودم مرا نپوشانیدید، مریض و محبوس بودم عیادتم ننمودید.
\s5
\v 44 پس ایشان نیز به پاسخ گویند، ای خداوند، کی تو را گرسنه یا تشنه یا غریب یا برهنه یا مریض یا محبوس دیده، خدمتت نکردیم؟
\v 45 آنگاه در جواب ایشان گوید، هرآینه به شما می‌گویم، آنچه به یکی از این کوچکان نکردید، به من نکرده‌اید.
\v 46 و ایشان در عذاب جاودانی خواهند رفت، امّا عادلان در حیات جاودانی.
\s5
\c 26
\p
\v 1 و چون عیسی همهٔ این سخنان را به اتمام رسانید، به شاگردان خود گفت،
\v 2 می‌دانید که بعد از دو روز عید فصح است که پسر انسان تسلیم کرده می‌شود تا مصلوب گردد.
\s5
\v 3 آنگاه رؤسای کَهَنَه و کاتبان و مشایخ قوم در دیوانخانهٔ رئیس کَهَنَه که قیافا نام داشت جمع شده،
\v 4 شورا نمودند تا عیسی را به حیله گرفتار ساخته، به قتل رسانند.
\v 5 امّا گفتند، نه در وقت عید مبادا آشوبی در قوم بر پا شود.
\s5
\v 6 و هنگامی که عیسی در بیت عَنْیا در خانهٔ شمعون ابرص شد،
\v 7 زنی با شیشهای عطر گرانبها نزد او آمده، چون بنشست بر سر وی ریخت.
\v 8 امّا شاگردانش چون این را دیدند، غضب نموده، گفتند، چرا این اسراف شده است؟
\v 9 زیرا ممکن بود این عطر به قیمت گران فروخته و به فقرا داده شود.
\s5
\v 10 عیسی این را درک کرده، بدیشان گفت، چرا بدین زن زحمت می‌دهید؟ زیرا کار نیکو به من کرده است.
\v 11 زیرا که فقرا را همیشه نزد خود دارید امّا مرا همیشه ندارید.
\s5
\v 12 و این زن که این عطر را بر بدنم مالید، بجهت دفن من کرده است.
\v 13 هرآینه به شما می‌گویم هر جایی که در تمام عالم بدین بشارت موعظه کرده شود، کار این زن نیز بجهت یادگاری او مذکور خواهد شد.
\s5
\v 14 آنگاه یکی از آن دوازده که به یهودای اسخریوطی مسمّیٰ بود، نزد رؤسای کهنه رفته،
\v 15 گفت، مرا چند خواهید داد تا او را به شما تسلیم کنم؟ ایشان سی پاره نقره با وی قرار دادند.
\v 16 و از آن وقت در صدد فرصت شد تا او را بدیشان تسلیم کند.
\s5
\v 17 پس در روز اوّل عید فطیر، شاگردان نزد عیسی آمده، گفتند، کجا می‌خواهی فصح را آماده کنیم تا بخوری؟
\v 18 گفت، به شهر، نزد فلان کس رفته، بدو گویید، استاد می‌گوید وقت من نزدیک شد و فصح را در خانهٔ تو با شاگردان خود صرف می‌نمایم.
\v 19 شاگردان چنانکه عیسی ایشان را امر فرمود کردند و فصح را مهیا ساختند.
\s5
\v 20 چون وقت شام رسید با آن دوازده بنشست.
\v 21 و وقتی که ایشان غذا می‌خوردند، او گفت، هرآینه به شما می‌گویم که یکی از شما مرا تسلیم می‌کند!
\v 22 پس بغایت غمگین شده، هر یک از ایشان به وی سخن آغاز کردند که خداوندا آیا من آنم؟
\s5
\v 23 او در جواب گفت، آنکه دست با من در قاب فرو برد، همان کس مراتسلیم نماید!
\v 24 هرآینه پسر انسان به همانطور که دربارهٔ او مکتوب است رحلت می‌کند. لیکن وای بر آنکسی که پسر انسان بدست او تسلیم شود! آن شخص را بهتر بودی که تولّد نیافتی!
\v 25 و یهودا که تسلیم کننده وی بود، به جواب گفت، ای استاد آیا من آنم؟ به وی گفت، تو خود گفتی!
\s5
\v 26 و چون ایشان غذا می‌خوردند، عیسی نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، به شاگردان داد و گفت، بگیرید و بخورید، این است بدن من.
\s5
\v 27 و پیاله را گرفته، شکر نمود و بدیشان داده، گفت، همهٔٔ شما از این بنوشید،
\v 28 زیرا که این است خون من در عهد جدید که در راه بسیاری بجهت آمرزش گناهان ریخته می‌شود.
\v 29 امّا به شما می‌گویم که بعد از این از میوهٔ مَوْ دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در ملکوت پدر خود، تازه آشامم.
\s5
\v 30 پس تسبیح خواندند و به سوی کوه زیتون روانه شدند.
\v 31 آنگاه عیسی بدیشان گفت، همهٔٔ شما امشب دربارهٔ من لغزش می‌خورید چنانکه مکتوب است که شبان را می‌زنم و گوسفندان گله پراکنده می‌شوند.
\v 32 لیکن بعد از برخاستنم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.
\s5
\v 33 پطرس در جواب وی گفت، هر گاه همه دربارهٔ تو لغزش خورند، من هرگز نخورم.
\v 34 عیسی به وی گفت، هرآینه به تو می‌گویم که در همین شب قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد!
\v 35 پطرس به وی گفت، هرگاه مردنم با تولازم شود، هرگز تو را انکار نکنم! و سایر شاگردان نیز همچنان گفتند.
\s5
\v 36 آنگاه عیسی با ایشان به موضعی که مسمّی به جتسیمانی بود رسیده، به شاگردان خود گفت، در اینجا بنشینید تا من رفته، در آنجا دعا کنم.
\v 37 و پطرس و دو پسر زِبِدی را برداشته، بی‌نهایت غمگین و دردناک شد.
\v 38 پس بدیشان گفت، نَفْسِ من از غایت الم مشرف به موت شده است. در اینجا مانده با من بیدار باشید.
\s5
\v 39 پس قدری پیش رفته، به روی در افتاد و دعا کرده، گفت، ای پدر من، اگر ممکن باشد این پیاله از من بگذرد؛ لیکن نه به خواهش من، بلکه به ارادهٔ تو.
\v 40 و نزد شاگردان خود آمده، ایشان را در خواب یافت. و به پطرس گفت، آیا همچنین نمی‌توانستید یک ساعت با من بیدار باشید؟
\v 41 بیدار باشید و دعا کنید تا در معرض آزمایش نیفتید! روح راغب است، لیکن جسم ناتوان.
\s5
\v 42 و بار دیگر رفته، باز دعا نموده، گفت، ای پدر من، اگر ممکن نباشد که این پیاله بدون نوشیدن از من بگذرد، آنچه ارادهٔ تو است بشود.
\v 43 و آمده، باز ایشان را در خواب یافت زیرا که چشمان ایشان سنگین شده بود.
\v 44 پس ایشان را ترک کرده، رفت و دفعه سوم به همان کلام دعا کرد.
\s5
\v 45 آنگاه نزد شاگردان آمده، بدیشان گفت، مابقی را بخوابید و استراحت کنید. الحال ساعت رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود.
\v 46 برخیزید برویم. اینک، تسلیم کننده مننزدیک است!
\s5
\v 47 و هنوز سخن می‌گفت، که ناگاه یهودا که یکی از آن دوازده بود با جمعی کثیر با شمشیرها و چوبها از جانب رؤساء کَهَنه و مشایخ قوم آمدند.
\v 48 و تسلیم کنندهٔ او بدیشان نشانی داده، گفته بود، هر که را بوسه زنم، همان است. او را محکم بگیرید.
\s5
\v 49 در ساعت نزد عیسی آمده، گفت، سلام یا سیّدی! و او را بوسید.
\v 50 عیسی وی را گفت، ای رفیق، از بهر چه آمدی؟ آنگاه پیش آمده، دست بر عیسی انداخته، او را گرفتند.
\s5
\v 51 و ناگاه یکی از همراهان عیسی دست آورده، شمشیر خود را از غلاف کشیده، بر غلام رئیس کهنه زد و گوشش را از تن جدا کرد.
\v 52 آنگاه عیسی وی را گفت، شمشیر خود را غلاف کن، زیرا هر که شمشیر گیرد، به شمشیر هلاک گردد.
\v 53 آیا گمان می‌بری که نمی‌توانم الحال از پدر خود درخواست کنم که زیاده از دوازده فوج از ملائکه برای من حاضر سازد؟
\v 54 لیکن در این صورت کتب چگونه تمام گردد که همچنین می‌بایست بشود؟
\s5
\v 55 در آن ساعت، به آن گروه گفت، گویا بر دزد بجهت گرفتن من با تیغها و چوبها بیرون آمدید! هر روز با شما در هیکل نشسته، تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید.
\v 56 لیکن این همه شد تا کتب انبیا تمام شود. در آن وقت جمیع شاگردان او را واگذارده، بگریختند.
\s5
\v 57 و آنانی که عیسی را گرفته بودند، او را نزد قیافا رئیس کَهَنه جایی که کاتبان و مشایخ جمع بودند، بردند.
\v 58 امّا پطرس از دور در عقب او آمده، به خانهٔ رئیس کهنه در آمد و با خادمان بنشست تا انجام کار را ببیند.
\s5
\v 59 پس رؤسای کهنه و مشایخ و تمامی اهل شورا طلب شهادت دروغ بر عیسی می‌کردند تا او را بقتل رسانند،
\v 60 لیکن نیافتند. با آنکه چند شاهد دروغ پیش آمدند، هیچ نیافتند. آخر دو نفر آمده،
\v 61 گفتند، این شخص گفت، می‌توانم هیکل خدا را خراب کنم و در سه روزش بنا نمایم.
\s5
\v 62 پس رئیس کهنه برخاسته، بدو گفت، هیچ جواب نمی‌دهی؟ چیست که اینها بر تو شهادت می‌دهند؟
\v 63 امّا عیسی خاموش ماند! تا آنکه رئیس کهنه روی به وی کرده، گفت، تو را به خدای حّی قسم می‌دهم ما را بگو که تو مسیح پسر خدا هستی یا نه؟
\v 64 عیسی به وی گفت، تو گفتی! و نیز شما را می‌گویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوّت نشسته، بر ابرهای آسمان می‌آید!
\s5
\v 65 در ساعت رئیس کهنه رخت خود را چاک زده، گفت، کفر گفت! دیگر ما را چه حاجت به شهود است؟ الحال کفرش را شنیدید!
\v 66 چه مصلحت می‌بینید؟ ایشان در جواب گفتند، مستوجب قتل است!
\s5
\v 67 آنگاه آب دهان بر رویش انداخته، او را طپانچه میزدند و بعضی سیلی زده،
\v 68 می‌گفتند، ای مسیح، به ما نبوّت کن! کیست که تو را زده است؟
\s5
\v 69 امّا پطرس در ایوان بیرون نشسته بود که ناگاه کنیزکی نزد وی آمده، گفت، تو هم با عیسی جلیلی بودی!
\v 70 او روبروی همه انکارنموده، گفت، نمی‌دانم چه می‌گویی!
\s5
\v 71 و چون به دهلیز بیرون رفت، کنیزی دیگر او را دیده، به حاضرین گفت، این شخص نیز از رفقای عیسی ناصری است!
\v 72 باز قسم خورده، انکار نمود که این مرد را نمی‌شناسم.
\s5
\v 73 بعد از چندی، آنانی که ایستاده بودند پیش آمده، پطرس را گفتند، البتّه تو هم از اینها هستی زیرا که لهجه تو بر تو دلالت می‌نماید!
\v 74 پس آغاز لعن کردن و قسم خوردن نمود که این شخص را نمی‌شناسم. و در ساعت خروس بانگ زد.
\v 75 آنگاه پطرس سخن عیسی را به یاد آورد که گفته بود، قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد. پس بیرون رفته زار زار بگریست.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و چون صبح شد، همهٔ رؤسای کهنه و مشایخ قوم بر عیسی شورا کردند که او را هلاک سازند.
\v 2 پس او را بند نهاده، بردند و به پنطیوس پیلاطس والی تسلیم نمودند.
\s5
\v 3 در آن هنگام، چون یهودا تسلیم کننده اودید که بر او فتوا دادند، پشیمان شده، سی پارهٔ نقره را به رؤسای کهنه و مشایخ ردّ کرده،
\v 4 گفت، گناه کردم که خون بی‌گناهی را تسلیم نمودم. گفتند، ما را چه، خود دانی!
\v 5 پس آن نقره را در هیکل انداخته، روانه شد و رفته خود را خفه نمود.
\s5
\v 6 امّا روسای کهنه نقره را برداشته، گفتند، انداختن این در بیتالمال جایز نیست زیرا خونبها است.
\v 7 پس شورا نموده، به آن مبلغ، مزرعه کوزه‌گر را بجهت مقبره غُرباء خریدند.
\v 8 از آن جهت، آن مزرعه تا امروز بحَقْلُالدَّم مشهور است.
\s5
\v 9 آنگاه سخنی که به زبان ارمیای نبی گفته شده بود تمام گشت که سی پاره نقره را برداشتند، بهای آن قیمت کرده شده‌ای که بعضی از بنی‌اسرائیل بر او قیمت گذاردند.
\v 10 و آنها را بجهت مزرعه کوزهگر دادند، چنانکه خداوند به من گفت.
\s5
\v 11 امّا عیسی در حضور والی ایستاده بود. پس والی از او پرسیده، گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ عیسی بدو گفت، تو می‌گویی!
\v 12 و چون رؤسای کهنه و مشایخ از او شکایت می‌کردند، هیچ جواب نمی‌داد.
\v 13 پس پیلاطس وی را گفت، نمی‌شنوی چقدر بر تو شهادت می‌دهند؟
\v 14 امّا در جواب وی، یک سخن هم نگفت، بقسمی که والی بسیار متعجّب شد.
\s5
\v 15 و در هر عیدی، رسم والی این بود که یک زندانی، هر که را می‌خواستند، برای جماعت آزاد می‌کرد.
\v 16 و در آن وقت، زندانی مشهور، بَراَبَّا نام داشت.
\s5
\v 17 پس چون مردم جمع شدند، پیلاطُس ایشان را گفت، که را می‌خواهید برای شما آزاد کنم؟ براَبّا یا عیسی مشهور به مسیح را؟
\v 18 زیرا که دانست او را از حسد تسلیم کرده بودند.
\v 19 چون بر مسند نشسته بود، زنش نزد او فرستاده، گفت، با این مرد عادل تو را کاری نباشد، زیرا که امروز در خواب دربارهٔٔ او زحمت بسیار بردم.
\s5
\v 20 امّا رؤسای کهنه و مشایخ، قوم را بر این ترغیب نمودند که بَراَبَّا را بخواهند و عیسی را هلاک سازند.
\v 21 پس والی بدیشان متوجّه شده، گفت، کدام یک از این دو نفر را می‌خواهید بجهت شما رها کنم؟ گفتند، برابّا را.
\v 22 پیلاطُس بدیشان گفت، پس با عیسی مشهور به مسیح چه کنم؟ جمیعاً گفتند، مصلوب شود!
\s5
\v 23 والی گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ ایشان بیشتر فریاد زده، گفتند، مصلوب شود!
\v 24 چون پیلاطُس دید که ثمری ندارد بلکه آشوب زیاده می‌گردد، آب طلبیده، پیش مردم دست خود را شسته گفت، من برّی هستم از خون این شخص عادل. شما ببینید.
\s5
\v 25 تمام قوم در جواب گفتند، خون او بر ما و فرزندان ما باد!
\v 26 آنگاه بَرْاَبَّا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی راتازیانه زده، سپرد تا او را مصلوب کنند.
\s5
\v 27 آنگاه سپاهیان والی، عیسی را به دیوانخانه برده، تمامی فوج را گرد وی فراهم آوردند.
\v 28 و او را عریان ساخته، لباس قرمزی بدو پوشانیدند،
\v 29 و تاجی از خار بافته، بر سرش گذاردند و نی بدست راست او دادند و پیش وی زانو زده، استهزاکنان او را می‌گفتند، سلام ای پادشاه یهود!
\s5
\v 30 و آب دهان بر وی افکنده، نی را گرفته بر سرش میزدند.
\v 31 و بعد از آنکه او را استهزا کرده بودند، آن لباس را از وی کنده، جامه خودش را پوشانیدند و او را بجهت مصلوب نمودن بیرون بردند.
\s5
\v 32 و چون بیرون می‌رفتند، شخصی قیروانی شمعون نام را یافته، او را بجهت بردن صلیب مجبور کردند.
\v 33 و چون به موضعی که به جُلْجُتا، یعنی کاسهٔ سر مسمّیٰ بود رسیدند،
\v 34 سرکه ممزوج به مّر بجهت نوشیدن بدو دادند. امّا چون چشید، نخواست که بنوشد.
\s5
\v 35 پس او را مصلوب نموده، رخت او را تقسیم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه بهزبان نبی گفته شده بود تمام شود که رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند.
\v 36 و در آنجا به نگاهبانی او نشستند.
\v 37 و تقصیر نامه او را نوشته، بالای سرش آویختند که این است عیسی، پادشاه یهود!
\s5
\v 38 آنگاه دو دزد یکی بر دست راست و دیگری بر چپش با وی مصلوب شدند.
\v 39 و راه‌گذران سرهای خود را جنبانیده، کفر گویان
\v 40 می‌گفتند، ای کسی که هیکل را خراب می‌کنی و در سه روز آن را می‌سازی، خود را نجات ده. اگر پسر خدا هستی، از صلیب فرود بیا!
\s5
\v 41 همچنین نیز رؤسای کهنه با کاتبان و مشایخ استهزاکنان می‌گفتند،
\v 42 دیگران را نجات داد، امّا نمی‌تواند خود را برهاند. اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم!
\s5
\v 43 بر خدا توکّل نمود، اکنون او را نجات دهد، اگر بدو رغبت دارد زیرا گفت، پسر خدا هستم!
\v 44 و همچنین آن دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند، او را دشنام می‌دادند.
\s5
\v 45 و از ساعت ششم تا ساعت نهم، تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.
\v 46 و نزدیک به ساعت نهم، عیسی به آواز بلند صدا زده گفت، ایلی ایلی لَما سَبَقْتِنی. یعنی الٰهی الٰهی مرا چرا ترک کردی.
\v 47 امّا بعضی از حاضرین چون این را شنیدند، گفتند که او الیاس را می‌خواند.
\s5
\v 48 در ساعت یکیاز آن میان دویده، اسفنجی را گرفت و آن را پُر از سرکه کرده، بر سر نی گذارد و نزد او داشت تا بنوشد.
\v 49 و دیگران گفتند، بگذار تا ببینیم که آیا الیاس می‌آید او را برهاند.
\v 50 عیسی باز به آواز بلند صیحه زده، روح را تسلیم نمود.
\s5
\v 51 که ناگاه پرده هیکل از سر تا پا دو پاره شد و زمین متزلزل و سنگها شکافته گردید،
\v 52 و قبرها گشاده شد و بسیاری از بدنهای مقدّسین که آرامیده بودند برخاستند،
\v 53 و بعد از برخاستن وی، از قبور برآمده، به شهر مقدّس رفتند و بر بسیاری ظاهر شدند.
\s5
\v 54 امّا یوزباشی و رفقایش که عیسی را نگاهبانی می‌کردند، چون زلزله و این وقایع را دیدند، بی‌نهایت ترسان شده، گفتند، فی‌الواقع این شخص پسر خدا بود.
\v 55 و در آنجا زنان بسیاری که از جلیل در عقب عیسی آمده بودند تا او را خدمت کنند، از دور نظاره می‌کردند،
\v 56 که از آن جمله، مریم مَجْدَلیّه بود و مریم مادر یعقوب و یوشاء و مادر پسران زِبِدی.
\s5
\v 57 امّا چون وقت عصر رسید، شخصی دولتمند از اهل رامه، یوسف نام که او نیز از شاگردان عیسی بود آمد،
\v 58 و نزد پیلاطس رفته، جسد عیسی را خواست. آنگاه پیلاطس فرمان داد که داده شود.
\s5
\v 59 پس یوسف جسد را برداشته، آن را در کتانِ پاک پیچیده،
\v 60 او را در قبری نو کهبرای خود از سنگ تراشیده بود، گذارد و سنگی بزرگ بر سر آن غلطانیده، برفت.
\v 61 و مریم مَجْدِلیّه و مریم دیگر در آنجا، در مقابل قبر نشسته بودند.
\s5
\v 62 و در فردای آن روز که بعد از روز تهیّه بود، رؤسای کهنه و فریسیان نزد پیلاطس جمع شده،
\v 63 گفتند، ای آقا ما را یاد است که آن گمراهکننده وقتی که زنده بود گفت، بعد از سه روز برمی‌خیزم.
\v 64 پس بفرما قبر را تا سه روز نگاهبانی کنند مبادا شاگردانش در شب آمده، او را بدزدند و به مردم گویند که از مردگان برخاسته است و گمراهی آخر، از اوّل بدتر شود.
\s5
\v 65 پیلاطس بدیشان فرمود، شما کشیکچیان دارید. بروید چنانکه دانید، محافظت کنید.
\v 66 پس رفتند و سنگ را مختوم ساخته، قبر را با کشیکچیان محافظت نمودند.
\s5
\c 28
\p
\v 1 و بعد از سَبَّت، هنگام فجرِ روز اوّل هفته، مریم مَجْدَلیّه و مریم دیگر بجهت دیدن قبر آمدند.
\v 2 که ناگاه زلزلهای عظیم حادث شد از آنرو که فرشته خداوند از آسمان نزول کرده، آمد و سنگ را از درِ قبر غلطانیده، بر آن بنشست.
\s5
\v 3 و صورت او مثل برق و لباسش چون برف سفید بود.
\v 4 و از ترس او کشیکچیان به لرزه درآمده، مثل مرده گردیدند.
\s5
\v 5 امّا فرشته به زنان متوجّه شده، گفت، شما ترسان مباشید!می‌دانم که عیسای مصلوب را می‌طلبید.
\v 6 در اینجا نیست زیرا چنانکه گفته بود برخاسته است. بیایید جایی که خداوند خفته بود ملاحظه کنید،
\v 7 و به زودی رفته شاگردانش را خبر دهید که از مردگان برخاسته است. اینک، پیش از شما به جلیل می‌رود. در آنجا او را خواهید دید. اینک، شما را گفتم.
\s5
\v 8 پس، از قبر با ترس و خوشی عظیم به زودی روانه شده، رفتند تا شاگردان او را اطّلاع دهند.
\v 9 و در هنگامی که بجهت اِخبار شاگردان او می‌رفتند، ناگاه عیسی بدیشان برخورده، گفت، سلام بر شما باد! پس پیش آمده، به قدمهای او چسبیده، او را پرستش کردند.
\v 10 آنگاه عیسی بدیشان گفت، مترسید! رفته، برادرانم را بگویید که به جلیل بروند که در آنجا مرا خواهند دید.
\s5
\v 11 و چون ایشان می‌رفتند، ناگاه بعضی از کشیکچیان به شهر شده، رؤسای کهنه را از همهٔ این وقایع مطلّع ساختند.
\v 12 ایشان با مشایخ جمع شده، شورا نمودند و نقره بسیار به سپاهیان داده،
\v 13 گفتند، بگویید که شبانگاه شاگردانش آمده، وقتی که ما در خواب بودیم او را دزدیدند.
\s5
\v 14 و هرگاه این سخن گوشزد والی شود، همانا ما او را برگردانیم و شما را مطمئن سازیم.
\v 15 ایشان پول را گرفته، چنانکه تعلیم یافتند کردند و این سخن تا امروز در میان یهود منتشر است.
\s5
\v 16 امّا یازده رسول به جلیل، بر کوهی که عیسی ایشان را نشان داده بود رفتند.
\v 17 و چون او را دیدند، پرستش نمودند. لیکن بعضی شکّ کردند.
\s5
\v 18 پس عیسی پیش آمده، بدیشان خطاب کرده، گفت، تمامی قدرت درآسمان و بر زمین به من داده شده است.
\v 19 پس رفته، همهٔ امّتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسمِ اب و ابن و روح‌القدس تعمید دهید.
\s5
\v 20 و ایشان را تعلیم دهید که همهٔ اموری را که به شما حکم کرده‌ام حفظ کنند. و اینک، من هر روزه تا انقضای عالم همراه شما می‌باشم. آمین.

988
42-MRK.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,988 @@
\id MRK Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h مرقس
\toc1 مرقس
\toc2 مرقس
\toc3 mrk
\mt1 مرقس
\s5
\c 1
\p
\v 1 ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا
\v 2 چنانکه در اشعیا نبی مکتوب است، اینک، رسول خود را پیش روی تو می‌فرستم تا راه تو را پیش تو مهیّا سازد.
\v 3 صدای ندا کننده‌ای در بیابان که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
\s5
\v 4 یحیی تعمید‌دهنده در بیابان ظاهر شد و بجهت آمرزش گناهان به تعمید توبه موعظه می‌نمود.
\v 5 و تمامی مرز و بوم یهودیه و جمیع سَکَنه اورشلیم نزد وی بیرون شدند و به گناهان خود معترف گردیده، در رود اُردُن از او تعمید می‌یافتند.
\v 6 و یحیی را لباس از پشم شتر و کمربند چرمی بر کمر می‌بود و خوراک وی از ملخ و عسل برّی.
\s5
\v 7 و موعظه می‌کرد و می‌گفت که، بعد از من کسی تواناتر از من می‌آید که لایق آن نیستم که خم شده، دوال نعلین او را باز کنم.
\v 8 من شما را به آب تعمید دادم. لیکن او شما را به روح‌القدس تعمید خواهد داد.
\s5
\v 9 و واقع شد در آن ایّام که عیسی از ناصرهٔجلیل آمده در اُرْدُن از یحیی تعمید یافت.
\v 10 و چون از آب برآمد، در ساعت آسمان را شکافته دید و روح را که مانند کبوتری بروی نازل می‌شود.
\v 11 و آوازی از آسمان در رسید که تو پسر حبیب من هستی که از تو خشنودم.
\s5
\v 12 پس بی‌درنگ روح وی را به بیابان می‌بَرَد.
\v 13 و مدّت چهل روز در صحرا بود و شیطان او را تجربه می‌کرد و با وحوش بسر می‌برد و فرشتگان او را پرستاری می‌نمودند.
\s5
\v 14 و بعد از گرفتاری یحیی، عیسی به جلیل آمده، به بشارت ملکوت خدا موعظه کرده،
\v 15 می‌گفت، وقت تمام شد و ملکوت خدا نزدیک است. پس توبه کنید و به انجیل ایمان بیاورید.
\s5
\v 16 و چون به کناره دریای جلیل می‌گشت،شمعون و برادرش اندریاس را دید که دامی در دریا می‌اندازند زیرا که صیّاد بودند.
\v 17 عیسی ایشان را گفت، از عقب من آیید که شما را صیّاد مردم گردانم.
\v 18 بیتأمّل دامهای خود را گذارده، از پی او روانه شدند.
\s5
\v 19 و از آنجا قدری پیشتر رفته، یعقوب بن زِبِدی و برادرش یوحنّا را دید که در کشتی دامهای خود را اصلاح می‌کنند.
\v 20 در حال ایشان را دعوت نمود. پس پدر خود زِبِدی را با مزدوران در کشتی گذارده، از عقب وی روانه شدند.
\s5
\v 21 و چون وارد کفرناحوم شدند، بیتأمّل در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، به تعلیم دادن شروع کرد،
\v 22 به قسمی که از تعلیم وی حیران شدند، زیرا که ایشان را مقتدرانه تعلیم می‌داد نه مانند کاتبان.
\s5
\v 23 و در کنیسه ایشان شخصی بود که روح پلید داشت. ناگاه صیحه زده،
\v 24 گفت، ای عیسی ناصری ما را با تو چه کار است؟ آیا برای هلاک کردنِ ما آمدی؟ تو را می‌شناسم کیستی، ای قدّوس خدا!
\v 25 عیسی به وی نهیب داده، گفت، خاموش شو و از او درآی!
\v 26 در ساعت آن روح خبیث او را مصروع نمود و به آواز بلند صدا زده، از او بیرون آمد.
\s5
\v 27 و همه متعجّب شدند، به‌حدّی که از همدیگر سؤال کرده، گفتند، این چیست و این چه تعلیم تازه است که ارواح پلید را نیز با قدرت امر می‌کند و اطاعتش می‌نمایند؟
\v 28 و اسم او فوراً در تمامی مرز و بوم جلیلشهرت یافت.
\s5
\v 29 و از کنیسه بیرون آمده، فوراً با یعقوب و یوحنّا به خانهٔ شمعون و اندریاس درآمدند.
\v 30 و مادر زن شمعون تب کرده، خوابیده بود. در ساعت وی را از حالت او خبر دادند.
\v 31 پس نزدیک شده، دست او را گرفته، برخیزانیدش که همان وقت تب از او زایل شد و به خدمتگزاری ایشان مشغول گشت.
\s5
\v 32 شامگاه چون آفتاب به مغرب شد، جمیع مریضان و مجانین را پیش او آوردند.
\v 33 و تمام شهر بر درِ خانه ازدحام نمودند.
\v 34 و بسا کسانی را که به انواع امراض مبتلا بودند، شفا داد و دیوهای بسیاری بیرون کرده، نگذارد که دیوها حرف زنند زیرا که او را شناختند.
\s5
\v 35 بامدادان قبل از صبح برخاسته، بیرون رفت و به ویرانهای رسیده، در آنجا به دعا مشغول شد.
\v 36 و شمعون و رفقایش در پی او شتافتند.
\v 37 چون او را دریافتند، گفتند، همه تو را می‌طلبند.
\s5
\v 38 بدیشان گفت، به دهات مجاور هم برویم تا در آنها نیز موعظه کنم، زیرا که بجهت این کار بیرون آمدم.
\v 39 پس در تمام جلیل در کنایس ایشان وعظ می‌نمود و دیوها را اخراج می‌کرد.
\s5
\v 40 و ابرصی پیش وی آمده، استدعا کرد و زانو زده، بدو گفت، اگر بخواهی، می‌توانی مرا طاهر سازی!
\v 41 عیسی ترحّم نموده، دست خود را دراز کرد و او را لمس نموده، گفت، می‌خواهم. طاهر شو!
\v 42 و چون سخن گفت، فی‌الفور برص از او زایل شده، پاک گشت.
\s5
\v 43 و او را قدغن کرد و فوراً مرخّص فرموده،
\v 44 گفت، زنهار کسی را خبر مده، بلکه رفته خود را به کاهن بنما و آنچه موسی فرموده، بجهت تطهیر خود بگذران تا برای ایشان شهادتی بشود.
\s5
\v 45 لیکن او بیرون رفته، به موعظه نمودن و شهرت دادن این امر شروع کرد، بقسمی که بعد از آن او نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در ویرانه‌های بیرون بسر می‌برد و مردم از همهٔ اطراف نزد وی می‌آمدند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و بعد از چندی، باز وارد کفرناحوم شده، چون شهرت یافت که در خانه است،
\v 2 بی‌درنگ جمعی ازدحام نمودند بقسمی که بیرون در نیز گنجایش نداشت و برای ایشان کلام را بیان می‌کرد.
\s5
\v 3 که ناگاه بعضی نزد وی آمده مفلوجی را به دست چهار نفر برداشته، آوردند.
\v 4 و چون به‌سبب جمعیت نتوانستند نزد او برسند، طاق جایی را که او بود باز کرده و شکافته، تختی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، به زیر هشتند.
\s5
\v 5 عیسی چون ایمان ایشان را دید، مفلوج را گفت،ای فرزند، گناهان تو آمرزیده شد.
\v 6 لیکن بعضی از کاتبان که در آنجا نشسته بودند، در دل خود تفکّر نمودند
\v 7 که چرا این شخص چنین کفر می‌گوید؟ غیر از خدای واحد، کیست که بتواند گناهان را بیامرزد؟
\s5
\v 8 در ساعت عیسی در روح خود ادراک نموده که با خود چنین فکر می‌کنند، بدیشان گفت، از بهر چه این خیالات را به‌خاطر خود راه می‌دهید؟
\v 9 کدام سهلتر است؟ مفلوج را گفتن گناهان تو آمرزیده شد؟ یا گفتن برخیز و بستر خود را برداشته بخرام؟
\s5
\v 10 لیکن تا بدانید که پسر انسان را استطاعت آمرزیدن گناهان بر روی زمین هست. مفلوج را گفت،
\v 11 تو را می‌گویم برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود برو!
\v 12 او برخاست و بیتأمّل بستر خود را برداشته، پیش روی همه روانه شد بطوری که همه حیران شده، خدا را تمجید نموده، گفتند، مثل این امر هرگز ندیده بودیم!
\s5
\v 13 و باز به کناره دریا رفت و تمام آن گروه نزد او آمدند و ایشان را تعلیم می‌داد.
\v 14 و هنگامی که می‌رفت لاوی ابن حلفی را بر باجگاه نشسته دید. بدو گفت، از عقب من بیا! پس برخاسته، در عقب وی شتافت.
\s5
\v 15 و وقتی که او در خانهٔ وی نشسته بود، بسیاری از باجگیران و گناهکاران با عیسی و شاگردانش نشستند زیرا بسیار بودند و پیروی او می‌کردند.
\v 16 و چون کاتبان و فریسیان او را دیدند که با باجگیران و گناهکاران می‌خورد، به شاگردان او گفتند، چرا با باجگیران و گناهکاران اکل و شرب می‌نماید؟
\s5
\v 17 عیسی چون این را شنید، بدیشان گفت، تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه مریضان. و من نیامدم تا عادلان را، بلکه تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم.
\s5
\v 18 و شاگردان یحیی و فریسیان روزه می‌داشتند. پس آمده، بدو گفتند، چون است که شاگردان یحیی و فریسیان روزه می‌دارند و شاگردان تو روزه نمی‌دارند؟
\v 19 عیسی بدیشان گفت، آیا ممکن است پسران خانهٔ عروسی مادامی که داماد با ایشان است روزه بدارند؟ زمانی که داماد را با خود دارند، نمی‌توانند روزه دارند.
\s5
\v 20 لیکن ایّامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایّام روزه خواهند داشت.
\v 21 و هیچ کس بر جامه کهنه، پارهای از پارچه نو وصله نمی‌کند، والاّ آن وصله نو از آن کُهنه جدا می‌گردد و دریدگی بدتر می‌شود.
\s5
\v 22 و کسی شراب نو را در مشکهای کهنه نمی‌ریزد وگرنه آن شراب نو مشکها را بِدَرَد و شراب ریخته، مشکها تلف می‌گردد. بلکه شراب نو را در مشکهای نو باید ریخت.
\s5
\v 23 و چنان افتاد که روز سَبَّتی از میانمزرعه‌ها می‌گذشت و شاگردانش هنگامی که می‌رفتند، به چیدن خوشه‌ها شروع کردند.
\v 24 فریسیان بدو گفتند، اینک، چرا در روز سَبَّت مرتکب عملی می‌باشند که روا نیست؟
\s5
\v 25 او بدیشان گفت، مگر هرگز نخوانده‌اید که داود چه کرد چون او و رفقایش محتاج و گرسنه بودند؟
\v 26 چگونه در ایّام اَبیاتار رئیس کهنه به خانهٔ خدا درآمده، نان تَقْدِمِه را خورد که خوردن آن جز به کاهنان روا نیست و به رفقای خود نیز داد؟
\s5
\v 27 و بدیشان گفت، سَبَّت بجهت انسان مقرّر شد نه انسان برای سَبَّت.
\v 28 بنابراین پسر انسان مالک سَبَّت نیز هست.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و باز به کنیسه درآمده، در آنجا مرد دستخشکی بود.
\v 2 و مراقب وی بودند که شاید او را در سَبَّت شفا دهد تا مدّعی او گردند.
\s5
\v 3 پس بدان مرد دست خشک گفت، در میان بایست!
\v 4 و بدیشان گفت، آیا در روز سَبَّت کدام جایز است؟ نیکویی کردن یا بدی؟ جان را نجات دادن یا هلاک کردن؟ ایشان خاموش ماندند.
\s5
\v 5 پس چشمان خود را بر ایشان با غضب گردانیده، زیرا که از سنگدلی ایشان محزون بود، به آن مرد گفت، دست خود را دراز کن! پس دراز کرده، دستش صحیح گشت.
\v 6 در ساعت فریسیان بیرون رفته، با هیرودیان دربارهٔ او شورا نمودند که چطور او را هلاک کنند.
\s5
\v 7 و عیسی با شاگردانش به سوی دریا آمد و گروهی بسیار از جلیل به عقب او روانه شدند،
\v 8 و از یهودیّه و از اورشلیم و ادومیّه و آن طرف اُردُن و از حوالی صور و صیدون نیز جمعی کثیر، چون اعمال او را شنیدند، نزد وی آمدند.
\s5
\v 9 و به شاگردان خود فرمود تا زورقی به‌سبب جمعیّت، بجهت او نگاه دارند تا بر وی ازدحام ننمایند،
\v 10 زیرا که بسیاری را صحّت می‌داد، بقسمی که هر که صاحب دردی بود بر او هجوم می‌آورد تا او را لمس نماید.
\s5
\v 11 و ارواح پلید چون او را دیدند، پیش او به روی در افتادند و فریادکنان می‌گفتند که تو پسر خدا هستی.
\v 12 و ایشان را به تأکید بسیار فرمود که او را شهرت ندهند.
\s5
\v 13 پس بر فراز کوهی برآمده، هر که را خواست به نزد خود طلبید و ایشان نزد او آمدند.
\v 14 و دوازده نفر را مقرّر فرمود تا همراه او باشند و تا ایشان را بجهت وعظ نمودن بفرستد،
\v 15 و ایشان را قدرت باشد که مریضان را شفا دهند و دیوها را بیرون کنند.
\v 16 و شمعون را پطرس نام نهاد.
\s5
\v 17 و یعقوب پسر زِبِدی و یوحنّا برادر یعقوب؛ این هر دو را بُوْانَرْجَسْ یعنی پسران رعد نام گذارد.
\v 18 و اندریاس و فیلپّس وبرتولما و متی و توما و یعقوب بن حلفی و تدّی و شمعون قانوی،
\v 19 و یهودای اسخریوطی که او را تسلیم کرد.
\s5
\v 20 و چون به خانه درآمدند، باز جمعی فراهم آمدند بطوری که ایشان فرصت نان خوردن هم نکردند.
\v 21 و خویشان او چون شنیدند، بیرون آمدند تا او را بردارند زیرا گفتند بیخود شده است.
\v 22 و کاتبانی که از اورشلیم آمده بودند، گفتند که بَعْلزَبُول دارد و به یاری رئیس دیوها، دیوها را اخراج می‌کند.
\s5
\v 23 پس ایشان را پیش طلبیده، مَثَلها زده، بدیشان گفت، چطور می‌تواند شیطان، شیطان را بیرون کند؟
\v 24 و اگر مملکتی بر خلاف خود منقسم شود، آن مملکت نتواند پایدار بماند.
\v 25 و هرگاه خانه‌ای به ضدّ خویش منقسم شد، آن خانه نمی‌تواند استقامت داشته باشد.
\s5
\v 26 و اگر شیطان با نفس خود مقاومت نماید و منقسم شود، او نمی‌تواند قائم ماند، بلکه هلاک می‌گردد.
\v 27 و هیچ کس نمی‌تواند به خانهٔ مرد زورآور درآمده، اسباب او را غارت نماید، جز آنکه اوّل آن زورآور را ببندد و بعد از آن خانهٔ او را تاراج می‌کند.
\s5
\v 28 هرآینه به شما می‌گویم که همهٔ گناهان از بنی‌آدم آمرزیده می‌شود و هر قسم کفر که گفته باشند،
\v 29 لیکن هر که به روح‌القدس کفر گوید، تا به ابد آمرزیده نشود، بلکه مستحقّ عذاب جاودانی بُوَد.
\v 30 زیرا که می‌گفتند روحی پلید دارد.
\s5
\v 31 پس برادران و مادر او آمدند و بیرون ایستاده، فرستادند تا او را طلب کنند.
\v 32 آنگاه جماعت گرد او نشسته بودند و به وی گفتند، اینک، مادرت و برادرانت بیرون تو را می‌طلبند.
\s5
\v 33 در جواب ایشان گفت، کیست مادر من و برادرانم کیانند؟
\v 34 پس بر آنانی که گرد وی نشسته بودند، نظر افکنده، گفت، اینانند مادر و برادرانم،
\v 35 زیرا هر که ارادهٔ خدا را بجا آرد همان برادر و خواهر و مادر من باشد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و باز به کناره دریا به تعلیم دادن شروع کرد و جمعی کثیر نزد او جمع شدند بطوری که به کشتی سوار شده، بر دریا قرار گرفت و تمامی آن جماعت بر ساحل دریا حاضر بودند.
\v 2 پس ایشان را به مَثَلها چیزهای بسیار می‌آموخت و در تعلیم خود بدیشان گفت،
\s5
\v 3 گوش گیرید! اینک، برزگری بجهت تخم پاشی بیرون رفت.
\v 4 و چون تخم می‌پاشید، قدری بر راه ریخته شده، مرغان هوا آمده آنها را برچیدند.
\v 5 و پارهای بر سنگلاخ پاشیده شد، در جایی که خاک بسیار نبود. پس چون که زمین عمق نداشت به زودی رویید،
\s5
\v 6 و چون آفتاب برآمد، سوخته شد و از آنرو که ریشه نداشت خشکید.
\v 7 و قدری در میان خارها ریخته شد و خارها نمّو کرده، آن را خفه نمود که ثمری نیاورد.
\s5
\v 8 و مابقی در زمین نیکو افتاد و حاصل پیدانمود که رویید و نمّو کرد و بارآورد، بعضی سی و بعضی شصت و بعضی صد.
\v 9 پس گفت، هر که گوش شنوا دارد، بشنود!
\s5
\v 10 و چون به خلوت شد، رفقای او با آن دوازده شرح این مَثَل را از او پرسیدند.
\v 11 به ایشان گفت، به شما دانستن سرّ ملکوت خدا عطا شده، امّا به آنانی که بیرونند، همه‌چیز به مثلها می‌شود،
\v 12 تا نگران شده بنگرند و نبینند و شنوا شده بشنوند و نفهمند، مبادا بازگشت کرده گناهان ایشان آمرزیده شود.
\s5
\v 13 و بدیشان گفت، آیا این مثل را نفهمیده‌اید؟ پس چگونه سایر مثلها را خواهید فهمید؟
\v 14 برزگر کلام را می‌کارد.
\v 15 و اینانند به کناره راه، جایی که کلام کاشته می‌شود؛ و چون شنیدند فوراً شیطان آمده کلام کاشته شده در قلوب ایشان را می‌رباید.
\s5
\v 16 و ایضاً کاشته شده در سنگلاخ، کسانی می‌باشند که چون کلام را بشنوند، در حال آن را به خوشی قبول کنند،
\v 17 و لکن ریشه‌ای در خود ندارند، بلکه فانی می‌باشند؛ و چون صدمه‌ای یا زحمتی به‌سبب کلام روی دهد در ساعت لغزش می‌خورند.
\s5
\v 18 و کاشته شده در خارها آنانی می‌باشند که چون کلام را شنوند،
\v 19 اندیشه‌های دنیوی و غرور دولت و هوس چیزهای دیگر داخل شده، کلام را خفه می‌کند و بی‌ثمر می‌گردد.
\v 20 و کاشته شده در زمین نیکو آنانند که چون کلام را شنوند آن را می‌پذیرند و ثمر می‌آورند، بعضی سی و بعضیشصت و بعضی صد.
\s5
\v 21 پس بدیشان گفت، آیا چراغ را می‌آورند تا زیر پیمانهای یا تختی و نه بر چراغدان گذارند؟
\v 22 زیرا که چیزی پنهان نیست که آشکارا نگردد و هیچ چیز مخفی نشود، مگر تا به ظهور آید.
\v 23 هر که گوش شنوا دارد بشنود.
\s5
\v 24 و بدیشان گفت، با حذر باشید که چه می‌شنوید، زیرا به هر میزانی که وزن کنید به شما پیموده شود، بلکه از برای شما که می‌شنوید افزون خواهد گشت.
\v 25 زیرا هر که دارد بدو داده شود و از هر که ندارد آنچه نیز دارد گرفته خواهد شد.
\s5
\v 26 و گفت، همچنین ملکوت خدا مانند کسی است که تخم بر زمین بیفشاند،
\v 27 و شب و روز بخوابد و برخیزد و تخم بروید و نمّو کند. چگونه؟ او نداند.
\v 28 زیرا که زمین به ذات خود ثمر می‌آورد، اوّل علف، بعد خوشه، پس از آن دانه کامل در خوشه.
\v 29 و چون ثمر رسید، فوراً داس را بکار می‌برد زیرا که وقت حصاد رسیده است.
\s5
\v 30 و گفت، به چه چیز ملکوت خدا را تشبیه کنیم و برای آن چه مَثَل بزنیم؟
\v 31 مثل دانه خردلی است که وقتی که آن را بر زمین کارند، کوچکترین تخمهای زمینی باشد.
\v 32 لیکن چونکاشته شد، می‌روید و بزرگتر از جمیع بُقول می‌گردد و شاخه‌های بزرگ می‌آورد، چنانکه مرغان هوا زیر سایهاش می‌توانند آشیانه گیرند.
\s5
\v 33 و به مثلهای بسیار مانند اینها بقدری که استطاعت شنیدن داشتند، کلام را بدیشان بیان می‌فرمود،
\v 34 و بدون مثل بدیشان سخنی نگفت. لیکن در خلوت، تمام معانی را برای شاگردان خود شرح می‌نمود.
\s5
\v 35 و در همان روز وقت شام، بدیشان گفت، به کناره دیگر عبور کنیم.
\v 36 پس چون آن گروه را رخصت دادند، او را همانطوری که در کشتی بود برداشتند و چند زورق دیگر نیز همراه او بود.
\v 37 که ناگاه طوفانی عظیم از باد پدید آمد و امواج بر کشتی می‌خورد بقسمی که برمی‌گشت.
\s5
\v 38 و او در مُؤخَّر کشتی بر بالشی خفته بود. پس او را بیدار کرده گفتند، ای استاد، آیا تو را باکی نیست که هلاک شویم؟
\v 39 در ساعت او برخاسته، باد را نهیب داد و به دریا گفت، ساکن شو و خاموش باش! که باد ساکن شده، آرامی کامل پدید آمد.
\s5
\v 40 و ایشان را گفت، از بهر چه چنین ترسانید و چون است که ایمان ندارید؟
\v 41 پس بی‌نهایت ترسان شده، به یکدیگر گفتند، این کیست که باد و دریا هم او را اطاعت می‌کنند؟
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس به آن کناره دریا تا به سرزمین جَدَریان آمدند.
\v 2 و چون از کشتی بیرون آمد، فی‌الفور شخصی که روحی پلید داشت از قبور بیرون شده، بدو برخورد.
\s5
\v 3 که در قبور ساکن می‌بود و هیچ‌کس به زنجیرها هم نمی‌توانست او را بند نماید،
\v 4 زیرا که بارها او را به کُنده‌ها و زنجیرها بسته بودند و زنجیرها را گسیخته و کنده‌ها را شکسته بود و احدی نمی‌توانست او را رام نماید،
\s5
\v 5 و پیوسته شب وروز در کوه‌ها و قبرها فریاد میزد و خود را به سنگها مجروح می‌ساخت.
\v 6 چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمده، او را سجده کرد،
\s5
\v 7 و به آواز بلند صیحه زده، گفت، ای عیسی، پسر خدای تعالیٰ، مرا با تو چه کار است؟ تو را به خدا قسم می‌دهم که مرا معذّب نسازی.
\v 8 زیرا بدو گفته بود، ای روح پلید از این شخص بیرون بیا!
\s5
\v 9 پس از او پرسید، اسم تو چیست؟ به وی گفت، نام من لَجئوُن است زیرا که بسیاریم.
\v 10 پس بدو التماس بسیار نمود که ایشان را از آن سرزمین بیرون نکند.
\s5
\v 11 و در حوالی آن کوه‌ها، گله گراز بسیاری می‌چرید.
\v 12 و همهٔ دیوها از وی خواهش نموده، گفتند، ما را به گرازها بفرست تا در آنها داخل شویم.
\v 13 فوراً عیسی ایشان را اجازت داد. پس آن ارواح خبیث بیرون شده، به گرازان داخل گشتند و آن گله از بلندی به دریا جست و قریب بدو هزار بودند که در آب خفه شدند.
\s5
\v 14 و خوکبانان فرار کرده، در شهر و مزرعه‌ها خبر می‌دادند و مردم بجهت دیدن آن ماجرا بیرون شتافتند.
\v 15 و چون نزد عیسی رسیده، آن دیوانه را که لَجئون داشته بود دیدند کهنشسته و لباس پوشیده و عاقل گشته است، بترسیدند.
\s5
\v 16 و آنانی که دیده بودند، سرگذشت دیوانه و گرازان را بدیشان بازگفتند.
\v 17 پس شروع به التماس نمودند که از حدود ایشان روانه شود.
\s5
\v 18 و چون به کشتی سوار شد، آنکه دیوانه بود از وی استدعا نمود که با وی باشد.
\v 19 امّا عیسی وی را اجازت نداد، بلکه بدو گفت، به خانه نزد خویشان خود برو و ایشان را خبر ده از آنچه خداوند با تو کرده است و چگونه به تو رحم نموده است.
\v 20 پس روانه شده، در دیکاپولُس به آنچه عیسی با وی کرده، موعظه کردن آغاز نمود که همهٔ مردم متعجّب شدند.
\s5
\v 21 و چون عیسی باز به آنطرف، در کشتی عبور نمود، مردم بسیار بر وی جمع گشتند و بر کناره دریا بود.
\v 22 که ناگاه یکی از رؤسای کنیسه، یایرُس نام آمد و چون او را بدید بر پایهایش افتاده،
\v 23 بدو التماس بسیار نموده، گفت، نَفَس دخترک من به آخر رسیده. بیا و بر او دست گذار تا شفا یافته، زیست کند.
\v 24 پس با او روانه شده، خلق بسیاری نیز از پی او افتاده، بر وی ازدحام می‌نمودند.
\s5
\v 25 آنگاه زنی که مدّت دوازده سال به استحاضه مبتلا می‌بود،
\v 26 و زحمت بسیار از اطبّای متعدّد دیده و آنچه داشت صرف نموده، فایده‌ای نیافت بلکه بدتر می‌شد،
\v 27 چون خبر عیسی را بشنید، میان آن گروه از عقب وی آمده، ردای او را لمس نمود،
\s5
\v 28 زیرا گفته بود، اگر لباس وی را هم لمس کنم، هرآینه شفا یابم.
\v 29 در ساعت چشمه خون او خشک شده، در تن خود فهمید که از آن بلا صحّت یافته است.
\s5
\v 30 فی‌الفور عیسی از خود دانست که قوّتی از او صادر گشته. پس در آن جماعت روی برگردانیده، گفت، کیست که لباس مرا لمس نمود؟
\v 31 شاگردانش بدو گفتند، می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌نمایند! و می‌گویی کیست که مرا لمس نمود؟!
\v 32 پس به اطراف خود می‌نگریست تا آن زن را که این کار کرده، ببیند.
\s5
\v 33 آن زن چون دانست که به وی چه واقع شده، ترسان و لرزان آمد و نزد او به روی در افتاده، حقیقت امر را بالتّمام به وی باز گفت.
\v 34 او وی را گفت، ای دختر، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامتی برو و از بلای خویش رستگار باش.
\s5
\v 35 او هنوز سخن می‌گفت، که بعضی از خانهٔ رئیس کنیسه آمده، گفتند، دخترت فوت شده؛ دیگر برای چه استاد را زحمت می‌دهی؟
\s5
\v 36 عیسی چون سخنی را که گفته بودند شنید، در ساعت به رئیس کنیسه گفت، مترس ایمان آور و بس!
\v 37 و جز پطرس و یعقوب و یوحنّا برادر یعقوب، هیچ کس را اجازت نداد که از عقب او بیایند.
\v 38 پس چون به خانهٔ رئیس کنیسه رسیدند، جمعی شوریده دید که گریه و نوحه بسیار می‌نمودند.
\s5
\v 39 پس داخل شده، بدیشان گفت، چرا غوغا و گریه می‌کنید؟ دختر نمرده بلکه در خواب است.
\v 40 ایشان بر وی سُخریّه کردند. لیکن او همه را بیرون کرده، پدر و مادر دختر را با رفیقان خویش برداشته، به جایی که دختر خوابیده بود، داخل شد.
\s5
\v 41 پس دست دختر را گرفته، به وی گفت، طَلیتا قومی. که معنی آن این است، ای دختر، تو را می‌گویم برخیز.
\v 42 در ساعت دختر برخاسته، خرامیدزیرا که دوازده ساله بود. ایشان بی‌نهایت متعجّب شدند.
\v 43 پس ایشان را به تأکید بسیار فرمود، کسی از این امر مطلّع نشود. و گفت تا خوراکی بدو دهند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 پس از آنجا روانه شده، به وطن خویشآمد و شاگردانش از عقب او آمدند.
\v 2 چون روز سَبَّت رسید، در کنیسه تعلیم دادن آغاز نمود و بسیاری چون شنیدند، حیران شده گفتند، از کجا بدین شخص این چیزها رسیده و این چه حکمت است که به او عطا شده است که چنین معجزات از دست او صادر می‌گردد؟
\v 3 مگر این نیست نجّار پسر مریم و برادر یعقوب و یوشا و یهودا و شمعون؟ و خواهران او اینجا نزد ما نمی‌باشند؟ و از او لغزش خوردند.
\s5
\v 4 عیسی ایشان را گفت، نبی بی‌حرمت نباشد جز در وطن خود و میان خویشان و در خانهٔ خود.
\v 5 و در آنجا هیچ معجزهای نتوانست نمود جز اینکه دستهای خود را بر چند مریض نهاده، ایشان را شفا داد.
\v 6 و از بی‌ایمانی ایشان متعجّب شده، در دهات آن حوالی گشته، تعلیم همی‌داد.
\s5
\v 7 پس آن دوازده را پیش خوانده، شروع کرد به فرستادن ایشان جفت جفت و ایشان را بر ارواح پلید قدرت داد،
\v 8 و ایشان را قدغن فرمود که جز عصا فقط، هیچ چیز برندارید، نه توشهدان و نهپول در کمربند خود،
\v 9 بلکه موزهای در پا کنید و دو قبا در بر نکنید.
\s5
\v 10 و بدیشان گفت، در هر جا داخل خانه‌ای شوید، در آن بمانید تا از آنجا کوچ کنید.
\v 11 و هرجا که شما را قبول نکنند و به سخن شما گوش نگیرند، از آن مکان بیرون رفته، خاک پایهای خود را بیفشانید تا بر آنها شهادتی گردد. هرآینه به شما می‌گویم حالت سدوم و غموره در روز جزا از آن شهر سهلتر خواهد بود.
\s5
\v 12 پس روانه شده، موعظه کردند که توبه کنند،
\v 13 و بسیار دیوها را بیرون کردند و مریضان کثیر را روغن مالیده، شفا دادند.
\s5
\v 14 و هیرودیس پادشاه شنید زیرا که اسم او شهرت یافته بود و گفت که، یحیی تعمید‌دهنده از مردگان برخاسته است و از این جهت معجزات از او به ظهور می‌آید.
\v 15 امّا بعضی گفتند که الیاس است و بعضی گفتند که نبییی است یا چون یکی از انبیا.
\s5
\v 16 امّا هیرودیس چون شنید گفت، این همان یحیی است که من سرش را از تن جدا کردم که از مردگان برخاسته است.
\v 17 زیرا که هیرودیس فرستاده، یحیی را گرفتار نموده، او را در زندان بست بخاطر هیرودیا، زن برادر او فیلُپّس که او را در نکاح خویش آورده بود.
\s5
\v 18 از آن جهت که یحیی به هیرودیس گفته بود، نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نیست.
\v 19 پس هیرودیا از او کینه داشته، می‌خواست اور ا به قتل رساند امّا نمی‌توانست،
\v 20 زیرا که هیرودیس ازیحیی می‌ترسید چونکه او را مرد عادل و مقدّس می‌دانست و رعایتش می‌نمود و هرگاه از او می‌شنید بسیار به عمل می‌آورد و به خوشی سخن او را اصغا می‌نمود.
\s5
\v 21 امّا چون هنگام فرصت رسید که هیرودیس در روز میلاد خود امرای خود و سرتیپان و رؤسای جلیل را ضیافت نمود؛
\v 22 و دختر هیرودیا به مجلس درآمده، رقص کرد و هیرودیس و اهل مجلس را شاد نمود. پادشاه بدان دختر گفت، آنچه خواهی از من بطلب تا به تو دهم.
\s5
\v 23 و از برای او قسم خورد که آنچه از من خواهی حتّی نصف مُلک مرا هرآینه به تو عطا کنم.
\v 24 او بیرون رفته، به مادر خود گفت، چه بطلبم؟ گفت، سر یحیی تعمید‌دهنده را.
\v 25 در ساعت به حضور پادشاه درآمده، خواهش نموده، گفت، می‌خواهم که الآن سر یحیی تعمید‌دهنده را در طبقی به من عنایت فرمایی.
\s5
\v 26 پادشاه به شدّت محزون گشت، لیکن بجهت پاس قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را محروم نماید.
\v 27 بی‌درنگ پادشاه جلاّدی فرستاده، فرمود تا سرش را بیاورد.
\v 28 و او به زندان رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقی آورده، بدان دختر داد و دختر آن را به مادر خود سپرد.
\v 29 چون شاگردانش شنیدند، آمدند و بدن او را برداشته، دفن کردند.
\s5
\v 30 و رسولان نزد عیسی جمع شده، از آنچه کرده و تعلیم داده بودند او را خبر دادند.
\v 31 بدیشان گفت، شما به خلوت، به جای ویران بیایید و اندکی استراحت نمایید زیرا آمد و رفت چنان بود که فرصت نان خوردن نیز نکردند.
\v 32 پس به تنهایی در کشتی به موضعی ویران رفتند.
\s5
\v 33 و مردم ایشان را روانه دیده، بسیاری او را شناختند و از جمیع شهرها بر خشکی بدان سو شتافتند و از ایشان سبقت جسته، نزد وی جمع شدند.
\v 34 عیسی بیرون آمده، گروهی بسیار دیده، بر ایشان ترحّم فرمود زیرا که چون گوسفندان بیشبان بودند و بسیار به ایشان تعلیم دادن گرفت.
\s5
\v 35 و چون بیشتری از روز سپری گشت، شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، این مکان ویرانه است و وقت منقضی شده.
\v 36 اینها را رخصت ده تا به اراضی و دهات این نواحی رفته، نان بجهت خود بخرند که هیچ خوراکی ندارند.
\s5
\v 37 در جواب ایشان گفت، شما ایشان را غذا دهید! وی را گفتند، مگر رفته، دویست دینار نان بخریم تا اینها را طعام دهیم!
\v 38 بدیشان گفت، چند نان دارید؟ رفته، تحقیق کنید. پس دریافت کرده، گفتند، پنج نان و دو ماهی.
\s5
\v 39 آنگاه ایشان را فرمود که همه را دسته دسته بر سبزه بنشانید.
\v 40 پس صف صف، صد صد و پنجاه پنجاه نشستند.
\v 41 و آن پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریسته، برکت داد و نان را پاره نموده، به شاگردان خود بسپرد تا پیش آنها بگذارند و آن دو ماهی را بر همهٔ آنها تقسیم نمود.
\s5
\v 42 پس جمیعاً خورده، سیر شدند.
\v 43 و از خرده‌های نان و ماهی، دوازده سبد پر کرده، برداشتند.
\v 44 و خورندگان نان، قریب به پنج هزار مرد بودند.
\s5
\v 45 فی‌الفور شاگردان خود را الحاح فرمود که به کشتی سوار شده، پیش از او به بیت صیدا عبور کنند تا خود آن جماعت را مرخّص فرماید.
\v 46 و چون ایشان را مرخّص نمود، بجهت عبادت به فراز کوهی برآمد.
\v 47 و چون شام شد، کشتی در میان دریا رسید و او تنها بر خشکی بود.
\s5
\v 48 و ایشان را در راندن کشتی خسته دید زیرا که باد مخالف بر ایشان میوزید. پس نزدیک پاس چهارم از شب بر دریا خرامان شده، به نزد ایشان آمد و خواست از ایشان بگذرد.
\v 49 امّا چون او را بر دریا خرامان دیدند، تصوّر نمودند که این خیالی است. پس فریاد برآوردند،
\v 50 زیرا که همه او را دیده، مضطرب شدند. پس بی‌درنگ بدیشان خطاب کرده، گفت، خاطر جمع دارید! من هستم، ترسان مباشید!
\s5
\v 51 و تا نزد ایشان به کشتی سوار شد، باد ساکن گردید چنانکه بی‌نهایت در خود متحیّر و متعجّب شدند،
\v 52 زیرا که معجزه نان را درک نکرده بودند زیرا دل ایشان سخت بود.
\s5
\v 53 پس از دریا گذشته، به سرزمین جَنِیسارَت آمده، لنگر انداختند.
\v 54 و چون از کشتی بیرون شدند، مردم در حال او را شناختند،
\v 55 و در همهٔ آن نواحی بشتاب می‌گشتند و بیماران را بر تختها نهاده، هر جا که می‌شنیدند که او در آنجا است، می‌آوردند.
\s5
\v 56 و هر جایی که به دهات یا شهرها یااراضی می‌رفت، مریضان را بر راه‌ها می‌گذاردند و از او خواهش می‌نمودند که محض دامن ردای او را لمس کنند و هر که آن را لمس می‌کرد شفا می‌یافت.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و فریسیان و بعضی کاتبان از اورشلیمآمده، نزد او جمع شدند.
\s5
\v 2 چون بعضی از شاگردان او را دیدند که با دستهای ناپاک یعنی ناشسته نان می‌خورند، ملامت نمودند،
\v 3 زیرا که فریسیان و همهٔ یهود تمسّک به تقلید مشایخ نموده، تا دستها را بدقّت نشویند غذا نمی‌خورند،
\v 4 و چون از بازارها آیند تا نشویند چیزی نمی‌خورند و بسیار رسوم دیگر هست که نگاه می‌دارند چون شستن پیاله‌ها و آفتابه‌ها و ظروف مس و کرسیها.
\s5
\v 5 پس فریسیان و کاتبان از او پرسیدند، چون است که شاگردان تو به تقلید مشایخ سلوک نمی‌نمایند بلکه به دستهای ناپاک نان می‌خورند؟
\s5
\v 6 در جواب ایشان گفت، نیکو اخبار نمود اشعیا دربارهٔ شما ای ریاکاران، چنانکه مکتوب است، این قوم به لبهای خود مرا حرمت می‌دارند لیکن دلشان از من دور است.
\v 7 پس مرا عبث عبادت می‌نمایند زیرا که رسوم انسانی را به جای فرایض تعلیم می‌دهند،
\s5
\v 8 زیرا حکم خدا را ترک کرده، تقلید انسان را نگاه می‌دارند، چون شستن آفتابه‌ها و پیاله‌ها و چنین رسوم دیگر بسیار به عمل می‌آورید.
\v 9 پس بدیشان گفت که، حکم خدا را نیکو باطل ساخته‌اید تا تقلید خود را محکم بدارید.
\v 10 از اینجهت که موسی گفت، پدر و مادر خود را حرمت دار و هر که پدر یا مادر را دشنام دهد، البتّه هلاک گردد.
\s5
\v 11 لیکن شما می‌گویید که هرگاه شخصی به پدر یا مادر خود گوید، آنچه از من نفع یابی قربان یعنی هدیه برای خداست
\v 12 و بعد از این او را اجازت نمی‌دهید که پدر یا مادر خود را هیچ خدمت کند.
\v 13 پس کلام خدا را به تقلیدی که خود جاری ساخته‌اید، باطل می‌سازید و کارهای مثل این بسیار بجا می‌آورید.
\s5
\v 14 پس آن جماعت را پیش خوانده، بدیشان گفت، همهٔٔ شما به من گوش دهید و فهم کنید.
\v 15 هیچ چیز نیست که از بیرون آدم داخل او گشته، بتواند او را نجس سازد بلکه آنچه از درونش صادر شود آن است که آدم را ناپاک می‌سازد.
\v 16 هر که گوش شنوا دارد بشنود.
\s5
\v 17 و چون از نزد جماعت به خانه در آمد، شاگردانش معنی مثل را از او پرسیدند.
\v 18 بدیشان گفت، مگر شما نیز همچنین بی‌فهم هستید و نمی‌دانید که آنچه از بیرون داخل آدم می‌شود، نمی‌تواند او را ناپاک سازد،
\v 19 زیرا که داخل دلش نمی‌شود بلکه به شکم می‌رود و خارج می‌شود به مزبلهای که این همه خوراک را پاک می‌کند.
\s5
\v 20 و گفت، آنچه از آدم بیرون آید، آن است که انسان را ناپاک می‌سازد،
\v 21 زیرا که از درون دل انسان صادر می‌شود، خیالات بد و زنا و فسق و قتل و دزدی
\v 22 و طمع و خباثت و مکر و شهوتپرستی و چشم بد و کفر و غرور و جهالت.
\v 23 تمامی این چیزهای بد از درون صادر می‌گردد و آدم را ناپاک می‌گرداند.
\s5
\v 24 پس از آنجا برخاسته به حوالی صور و صیدون رفته، به خانه درآمد و خواست که هیچ‌کس مطّلع نشود، لیکن نتوانست مخفی بماند،
\v 25 از آنرو که زنی که دخترک وی روح پلید داشت، چون خبر او را بشنید، فوراً آمده بر پایهای او افتاد.
\v 26 و او زن یونانی از اهل فینیقیّه صُوریّه بود. پس از وی استدعا نمود که دیو را از دخترش بیرون کند.
\s5
\v 27 عیسی وی را گفت، بگذار اوّل فرزندان سیر شوند زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن نیکو نیست.
\v 28 آن زن در جواب وی گفت، بلی خداوندا، زیرا سگان نیز پس خرده‌های فرزندان را از زیر سفره می‌خورند.
\s5
\v 29 وی را گفت؛ بجهت این سخن برو که دیو از دخترت بیرون شد.
\v 30 پس چون به خانهٔ خود رفت، دیو را بیرون شده و دختر را بر بستر خوابیده یافت.
\s5
\v 31 و باز از نواحی صور روانه شده، از راه صیدون در میان حدود دیکاپولِس به دریای جلیل آمد.
\v 32 آنگاه کری را که لکنت زبان داشت نزد وی آورده، التماس کردند که دست بر او گذارد.
\s5
\v 33 پس او را از میان جماعت به خلوت برده، انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت و آب دهان انداخته، زبانش را لمس نمود؛
\v 34 و به سوی آسمان نگریسته، آهی کشید و بدو گفت، اَفَتَحْ! یعنی باز شو
\v 35 در ساعت گوشهای او گشاده و عقده زبانش حلّ شده، به درستی تکلّم نمود.
\s5
\v 36 پس ایشان را قدغن فرمود که هیچ‌کس را خبر ندهند؛ لیکن چندان که بیشتر ایشان را قدغن نمود، زیادتر او را شهرت دادند.
\v 37 و بی‌نهایت متحیّر گشته می‌گفتند، همهٔ کارها را نیکو کرده است؛ کران را شنوا و گنگان را گویا می‌گرداند!
\s5
\c 8
\p
\v 1 و در آن ایّام باز جمعیّت، بسیار شده و خوراکی نداشتند. عیسی شاگردان خود را پیش طلبیده، به ایشان گفت،
\v 2 بر این گروه دلم بسوخت زیرا الآن سه روز است که با من می‌باشند و هیچ خوراک ندارند.
\v 3 و هرگاه ایشان را گرسنه به خانه‌های خود برگردانم، هرآینه در راه ضعف کنند، زیرا که بعضی از ایشان از راه دور آمده‌اند.
\v 4 شاگردانش وی را جواب دادند، از کجا کسی می‌تواند اینها را در این صحرا از نان سیر گرداند؟
\s5
\v 5 از ایشان پرسید، چند نان دارید؟ گفتند، هفت.
\v 6 پس جماعت را فرمود تا بر زمین بنشینند؛ و آن هفت نان را گرفته، شکر نمود و پاره کرده، به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند. پس نزد آن گروه نهادند.
\s5
\v 7 و چند ماهی کوچک نیز داشتند. آنها را نیز برکت داده، فرمود تا پیش ایشان نهند.
\v 8 پس خورده، سیر شدند و هفت زنبیل پر از پاره‌های باقیمانده برداشتند.
\v 9 و عدد خورندگان قریب به چهار هزار بود. پس ایشان را مرخّص فرمود.
\v 10 و بی‌درنگ با شاگردان به کشتی سوار شده،به نواحی دَلْمانُوتَه آمد.
\s5
\v 11 و فریسیان بیرون آمده، با وی به مباحثه شروع کردند. و از راه امتحان آیتی آسمانی از او خواستند.
\v 12 او از دل آهی کشیده، گفت، از برای چه این فرقه آیتی می‌خواهند؟ هرآینه به شما می‌گویم آیتی بدین فرقه عطا نخواهد شد.
\v 13 پس ایشان را گذارد و باز به کشتی سوار شده، به کناره دیگر عبور نمود.
\s5
\v 14 و فراموش کردند که نان بردارند و با خود در کشتی جز یک نان نداشتند.
\v 15 آنگاه ایشان را قدغن فرمود که با خبر باشید و از خمیرمایه فریسیان و خمیرمایه هیرودیس احتیاط کنید!
\s5
\v 16 ایشان با خود اندیشیده، گفتند، از آن است که نان نداریم.
\v 17 عیسی فهم کرده، بدیشان گفت، چرا فکر می‌کنید از آن‌جهت که نان ندارید؟ آیا هنوز نفهمیده و درک نکرده‌اید و تا حال دل شما سخت است؟
\s5
\v 18 آیا چشم داشته نمی‌بینید و گوش داشته نمی‌شنوید و به یاد ندارید؟
\v 19 وقتی که پنج نان را برای پنج هزار نفر پاره کردم، چند سبد پر از پاره‌ها برداشتید؟ بدو گفتند، دوازده.
\s5
\v 20 و وقتی که هفت نان را بجهت چهار هزار کس؛ پس چند زنبیل پر از ریزه‌ها برداشتید؟ گفتندش، هفت.
\v 21 پس بدیشان گفت، چرا نمی‌فهمید؟
\s5
\v 22 چون به بیت صیدا آمد، شخصی کور را نزداو آوردند و التماس نمودند که او را لمس نماید.
\v 23 پس دست آن کور را گرفته، او را از قریه بیرون برد و آب دهان بر چشمان او افکنده، و دست بر او گذارده از او پرسید که چیزی می‌بینی؟
\s5
\v 24 او بالا نگریسته، گفت، مردمان را خرامان، چون درختها می‌بینم.
\v 25 پس بار دیگر دستهای خود را بر چشمان او گذارده، او را فرمود تا بالا نگریست و صحیح گشته، همه‌چیز را به خوبی دید.
\v 26 پس او را به خانهاش فرستاده، گفت، داخل ده مشو و هیچ کس را در آن جا خبر مده.
\s5
\v 27 و عیسی با شاگردان خود به دهات قیصریّه فِیلِپُّس رفت. و در راه از شاگردانش پرسیده، گفت که، مردم مرا کِه می‌دانند؟
\v 28 ایشان جواب دادند که یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و بعضی یکی از انبیا.
\s5
\v 29 او از ایشان پرسید، شما مرا کِه می‌دانید؟ پطرس در جواب او گفت، تو مسیح هستی.
\v 30 پس ایشان را فرمود که هیچ‌کس را از او خبر ندهند.
\s5
\v 31 آنگاه ایشان را تعلیم دادن آغاز کرد که لازم است پسر انسان بسیار زحمت کشد و از مشایخ و رؤسای کهنه و کاتبان رّد شود و کشته شده، بعد از سه روز برخیزد.
\v 32 و چون این کلامرا علانیه فرمود، پطرس او را گرفته، به منع کردن شروع نمود.
\s5
\v 33 امّا او برگشته، به شاگردان خود نگریسته، پطرس را نهیب داد و گفت، ای شیطان از من دور شو، زیرا امور الٰهی را اندیشه نمی‌کنی بلکه چیزهای انسانی را.
\v 34 پس مردم را با شاگردان خود خوانده، گفت، هر که خواهد از عقب من آید، خویشتن را انکار کند و صلیب خود را برداشته، مرا متابعت نماید.
\s5
\v 35 زیرا هر که خواهد جان خود را نجات دهد، آن را هلاک سازد؛ و هر که جان خود را بجهت من و انجیل بر باد دهد آن را برهاند.
\v 36 زیراکه شخص را چه سود دارد هر گاه تمام دنیا را ببرد و نَفْس خود را ببازد؟
\v 37 یا آنکه آدمی چه چیز را به عوض جان خود بدهد؟
\s5
\v 38 زیرا هر که در این فرقه زناکار و خطاکار از من و سخنان من شرمنده شود، پسر انسان نیز وقتی که با فرشتگان مقدّس در جلال پدر خویش آید، از او شرمنده خواهد گردید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و بدیشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم بعضی از ایستادگان در اینجا می‌باشند که تا ملکوت خدا را که به قوّت می‌آید نبینند، ذائقه موت را نخواهند چشید.
\v 2 و بعد از شش روز، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنّا را برداشته، ایشان را تنها بر فراز کوهی به خلوت برد و هیأتش در نظر ایشان متغیّر گشت.
\v 3 و لباس او درخشان و چون برف بغایت سفیدگردید، چنانکه هیچ گازری بر روی زمین نمی‌تواند چنان سفید نماید.
\s5
\v 4 و الیاس با موسی بر ایشان ظاهر شده، با عیسی گفتگو می‌کردند.
\v 5 پس پطرس ملتفت شده، به عیسی گفت، ای استاد، بودنِ ما در اینجا نیکو است! پس سه سایبان می‌سازیم، یکی برای تو و دیگری برای موسی و سومی برای الیاس!
\v 6 از آنرو که نمی‌دانست چه بگوید، چونکه هراسان بودند.
\s5
\v 7 ناگاه ابری بر ایشان سایه انداخت و آوازی از ابر در رسید که این است پسر حبیب من، از او بشنوید.
\v 8 در ساعت گرداگرد خود نگریسته، جز عیسی تنها با خود هیچ کس را ندیدند.
\s5
\v 9 و چون از کوه به زیر می‌آمدند، ایشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، از آنچه دیده‌اند کسی را خبر ندهند.
\v 10 و این سخن را در خاطر خود نگاه داشته، از یکدیگر سؤال می‌کردند که برخاستن از مردگان چه باشد.
\s5
\v 11 پس از او استفسار کرده، گفتند، چرا کاتبان می‌گویند که الیاس باید اوّل بیاید؟
\v 12 او در جواب ایشان گفت که، الیاس البتّه اوّل می‌آید و همه‌چیز را اصلاح می‌نماید و چگونه دربارهٔ پسر انسان مکتوب است که می‌باید زحمت بسیار کشد و حقیر شمرده شود.
\v 13 لیکن به شما می‌گویم که الیاس هم آمد و با وی آنچه خواستند کردند، چنانچه در حقّ وی نوشته شده است.
\s5
\v 14 پس چون نزد شاگردان خود رسید، جمعیکثیر گرد ایشان دید و بعضی از کاتبان را که با ایشان مباحثه می‌کردند.
\v 15 در ساعت، تمامی خلق چون او را بدیدند، در حیرت افتادند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند.
\v 16 آنگاه از کاتبان پرسید که با اینها چه مباحثه دارید؟
\s5
\v 17 یکی از آن میان در جواب گفت، ای استاد، پسر خود را نزد تو آوردم که روحی گنگ دارد،
\v 18 و هر جا که او را بگیرد می‌اندازدش، چنانچه کف برآورده، دندانها بهم می‌ساید و خشک می‌گردد. پس شاگردان تو را گفتم که او را بیرون کنند، نتوانستند.
\v 19 او ایشان را جواب داده، گفت، ای فرقه بی‌ایمان تا کی با شما باشم و تا چه حدّ متحمّل شما شوم! او را نزد من آورید.
\s5
\v 20 پس او را نزد وی آوردند. چون او را دید، فوراً آن روح او را مصروع کرد تا بر زمین افتاده، کف برآورد و غلطان شد.
\v 21 پس از پدر وی پرسید، چند وقت است که او را این حالت است؟ گفت، از طفولیّت.
\v 22 و بارها او را در آتش و در آب انداخت تا او را هلاک کند. حال اگر می‌توانی بر ما ترحّم کرده، ما را مدد فرما.
\s5
\v 23 عیسی وی را گفت، اگر می‌توانی ایمان آری، مؤمن را همه‌چیز ممکن است.
\v 24 در ساعت پدر طفل فریاد برآورده، گریهکنان گفت، ایمان می‌آورم ای خداوند، بی‌ایمانی مرا امداد فرما.
\v 25 چون عیسی دید که گروهی گرد او به شتاب می‌آیند، روح پلید را نهیب داده، به وی فرمود، ای روح گنگ و کرّ من تو را حکم می‌کنم از او در آی و دیگر داخل او مشو!
\s5
\v 26 پس صیحه زده و او را به شدّت مصروع نموده، بیرون آمد و مانند مرده گشت، چنانکه بسیاری گفتند که فوت شد.
\v 27 امّاعیسی دستش را گرفته، برخیزانیدش که برپا ایستاد.
\s5
\v 28 و چون به خانه در آمد، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند، چرا ما نتوانستیم او را بیرون کنیم؟
\v 29 ایشان را گفت، این جنس به هیچ وجه بیرون نمی‌رود جز به دعا.
\s5
\v 30 و از آنجا روانه شده، در جلیل می‌گشتند و نمی‌خواست کسی او را بشناسد،
\v 31 زیرا که شاگردان خود را اعلام فرموده، می‌گفت، پسر انسان به دست مردم تسلیم می‌شود و او را خواهند کشت و بعد از مقتول شدن، روز سوم خواهد برخاست.
\v 32 امّا این سخن را درک نکردند و ترسیدند که از او بپرسند.
\s5
\v 33 و وارد کفرناحوم شده، چون به خانه درآمد، از ایشان پرسید که در بین راه با یکدیگر چه مباحثه می‌کردید؟
\v 34 امّا ایشان خاموش ماندند، از آنجا که در راه با یکدیگر گفتگو می‌کردند در اینکه کیست بزرگتر.
\v 35 پس نشسته، آن دوازده را طلبیده، بدیشان گفت، هر که می‌خواهد مقدّم باشد مؤخّر و غلام همه بُوَد.
\s5
\v 36 پس طفلی را برداشته، در میان ایشان بر پا نمود و او را در آغوش کشیده، به ایشان گفت،
\v 37 هر که یکی از این کودکان را به اسم من قبول کند، مرا قبول کرده است و هر که مرا پذیرفت نه مرا بلکهفرستنده مرا پذیرفته باشد.
\s5
\v 38 آنگاه یوحنّا ملتفت شده، بدو گفت، ای استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها بیرون می‌کرد و متابعت ما نمی‌نمود؛ و چون متابعت ما نمی‌کرد، او را ممانعت نمودیم.
\v 39 عیسی گفت، او را منع مکنید، زیرا هیچ‌کس نیست که معجزهای به نام من بنماید و بتواند به زودی در حقّمن بد گوید.
\s5
\v 40 زیرا هر که ضدّ ما نیست با ماست.
\v 41 و هر که شما را از این رو که از آنِ مسیح هستید، کاسهای آب به اسم من بنوشاند، هرآینه به شما می‌گویم اجر خود را ضایع نخواهد کرد.
\s5
\v 42 و هر که یکی از این کودکان را که به من ایمان آورند، لغزش دهد، او را بهتر است که سنگ آسیایی بر گردنش آویخته، در دریا افکنده شود.
\v 43 پس هرگاه دستت تو را بلغزاند، آن را بِبُر زیرا تو را بهتر است که شلّ داخل حیات شوی، از اینکه با دو دست وارد جهنّم گردی، در آتشی که خاموشی نپذیرد؛
\v 44 جایی که کِرْم ایشان نمیرد و آتش، خاموشی نپذیرد.
\s5
\v 45 و هرگاه پایت تو را بلغزاند، قطعش کن زیرا تو را مفیدتر است که لنگ داخل حیات شوی از آنکه با دو پا به جهنّم افکنده شوی، در آتشی که خاموشی نپذیرد؛
\v 46 آنجایی که کِرْمِ ایشان نمیرد و آتش، خاموش نشود.
\s5
\v 47 و هر گاه چشم تو تو را لغزش دهد، قلعش کن زیرا تو را بهتر است که با یک چشم داخل ملکوت خدا شوی، از آنکه با دو چشم در آتش جهنّم انداخته شوی،
\v 48 جایی که کرم ایشان نمیرد و آتش خاموشی نیابد.
\s5
\v 49 زیرا هر کس به آتش، نمکین خواهد شد و هر قربانی به نمک، نمکین می‌گردد.
\v 50 نمک نیکو است، لیکن هر گاه نمک فاسد گردد به چه چیز آن را اصلاح می‌کنید؟ پس در خود نمک بدارید و با یکدیگر صلح نمایید.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و از آنجا برخاسته، از آن طرف اُردُن به نواحی یهودیه آمد. و گروهی باز نزد وی جمع شدند و او برحسب عادت خود، باز بدیشان تعلیم می‌داد.
\v 2 آنگاه فریسیان پیش آمده، از روی امتحان از او سؤال نمودند که آیا مرد را طلاق دادن زن خویش جایز است.
\v 3 در جواب ایشان گفت، موسی شما را چه فرموده است؟
\v 4 گفتند، موسی اجازت داد که طلاق نامه بنویسند و رها کنند.
\s5
\v 5 عیسی در جواب ایشان گفت، به‌سبب سنگدلی شما این حکم را برای شما نوشت.
\v 6 لیکن از ابتدای خلقت، خدا ایشان را مرد و زن آفرید.
\s5
\v 7 از آن جهت باید مرد پدر و مادر خود راترک کرده، با زن خویش بپیوندد،
\v 8 و این دو یک تن خواهند بود چنانکه از آن پس دو نیستند بلکه یک جسد.
\v 9 پس آنچه خدا پیوست، انسان آن را جدا نکند.
\s5
\v 10 و در خانه باز شاگردانش از این مقدّمه از وی سؤال نمودند.
\v 11 بدیشان گفت، هر که زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند، بر حقّ وی زنا کرده باشد.
\v 12 و اگر زن از شوهر خود جدا شود و منکوحه دیگری گردد، مرتکب زنا شود.
\s5
\v 13 و بچه‌های کوچک را نزد او آوردند تا ایشان را لمس نماید؛ امّا شاگردان آورندگان را منع کردند.
\v 14 چون عیسی این را بدید، خشم نموده، بدیشان گفت، بگذارید که بچه‌های کوچک نزد من آیند و ایشان را مانع نشوید، زیرا ملکوت خدا از امثال اینها است.
\s5
\v 15 هرآینه به شما می‌گویم هر که ملکوت خدا را مثل بچه کوچک قبول نکند، داخل آن نشود.
\v 16 پس ایشان را در آغوش کشید و دست بر ایشان نهاده، برکت داد.
\s5
\v 17 چون به راه می‌رفت، شخصی دواندوان آمده، پیش او زانو زده، سؤال نمود که ای استاد نیکو چه کنم تا وارث حیات جاودانی شوم؟
\v 18 عیسی بدو گفت، چرا مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط؟
\v 19 احکام را می‌دانی، زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، دغابازی مکن، پدر و مادر خود را حرمت دار.
\s5
\v 20 او در جواب وی گفت، ای استاد، این همه را از طفولیّت نگاه داشتم.
\v 21 عیسی به وی نگریسته، او را محبّت نمود و گفت، تو را یک چیز ناقص است، برو و آنچه داری بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی یافت و بیا صلیب را برداشته، مرا پیروی کن.
\v 22 لیکن او از این سخن تُرُش رو و محزون گشته، روانه گردید زیرا اموال بسیار داشت.
\s5
\v 23 آنگاه عیسی گرداگرد خود نگریسته، به شاگردان خود گفت، چه دشوار است که توانگران داخل ملکوت خدا شوند.
\v 24 چون شاگردانش از سخنان او در حیرت افتادند، عیسی باز توجّه نموده، بدیشان گفت، ای فرزندان، چه دشوار است دخول آنانی که به مال و اموال توکّل دارند در ملکوت خدا!
\v 25 سهلتر است که شتر به سوراخ سوزن درآید از اینکه شخص دولتمند به ملکوت خدا داخل شود!
\s5
\v 26 ایشان بغایت متحیّر گشته، با یکدیگر می‌گفتند، پس کِه می‌تواند نجات یابد؟
\v 27 عیسی به ایشان نظر کرده، گفت، نزد انسان محال است لیکن نزد خدا نیست زیرا که همه‌چیز نزد خدا ممکن است.
\v 28 پطرس بدو گفتن گرفت که، اینک، ما همه‌چیز را ترک کرده، تو را پیروی کرده‌ایم.
\s5
\v 29 عیسی جواب فرمود، هرآینه به شما می‌گویم کسی نیست که خانه یا برادران یا خواهران یا پدر یا مادر یا زن یا اولاد یا املاک را بجهت من و انجیل ترک کند،
\v 30 جز اینکه الحال در این زمان صد چندان یابد از خانه‌ها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان واملاک با زحمات، و در عالم آینده حیات جاودانی را.
\v 31 امّا بسا اوّلین که آخرین می‌گردند و آخرین اوّلین.
\s5
\v 32 و چون در راه به سوی اورشلیم می‌رفتند و عیسی در جلو ایشان می‌خرامید، در حیرت افتادند و چون از عقب او می‌رفتند، ترس بر ایشان مستولی شد. آنگاه آن دوازده را باز به کنار کشیده، شروع کرد به اطّلاع دادن به ایشان از آنچه بر وی وارد می‌شد،
\v 33 که، اینک، به اورشلیم می‌رویم و پسر انسان به دست رؤسای کَهَنه و کاتبان تسلیم شود و بر وی فتوای قتل دهند و او را به امّت‌ها سپارند،
\v 34 و بر وی سخریّه نموده، تازیانه‌اش زنند و آب دهان بر وی افکنده، او را خواهند کشت و روز سوم خواهد برخاست.
\s5
\v 35 آنگاه یعقوب و یوحنّا دو پسر زِبِدی نزد وی آمده، گفتند، ای استاد، می‌خواهیم آنچه از تو سؤال کنیم برای ما بکنی.
\v 36 ایشان را گفت، چه می‌خواهید برای شما بکنم؟
\v 37 گفتند، به ما عطا فرما که یکی به طرف راست و دیگری بر چپ تو در جلال تو بنشینیم.
\s5
\v 38 عیسی ایشان را گفت، نمی‌فهمید آنچه می‌خواهید. آیا می‌توانید آن پیالهای را که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدیرا که من می‌پذیرم، بپذیرید؟
\v 39 وی را گفتند، می‌توانیم. عیسی بدیشان گفت، پیالهای را که من می‌نوشم خواهید آشامید و تعمیدی را که من می‌پذیرم خواهید پذیرفت.
\v 40 لیکن نشستن به دست راست و چپ من از آنِ من نیست که بدهم جز آنانی را که از بهر ایشان مهیّا شده است.
\s5
\v 41 و آن ده نفر چون شنیدند بر یعقوب و یوحنّا خشم گرفتند.
\v 42 عیسی ایشان را خوانده، به ایشان گفت، می‌دانید آنانی که حکّام امّت‌ها شمرده می‌شوند بر ایشان ریاست می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان مسلّطند.
\s5
\v 43 لیکن در میان شما چنین نخواهد بود، بلکه هر که خواهد در میان شما بزرگ شود، خادم شما باشد.
\v 44 و هر که خواهد مقدّم بر شما شود، غلام همه باشد.
\v 45 زیرا که پسر انسان نیز نیامده تا مخدوم شود بلکه تا خدمت کند و تا جان خود را فدای بسیاری کند.
\s5
\v 46 و وارد اَرِیحا شدند. و وقتی که او با شاگردان خود و جمعی کثیر از اَرِیحا بیرون می‌رفت، بارتیمائوسِ کور، پسر تیماؤس بر کناره راه نشسته، گدایی می‌کرد.
\v 47 چون شنید که عیسی ناصری است، فریاد کردن گرفت و گفت، ای عیسی ابن داود بر من ترحمّ کن.
\v 48 و چندان که بسیاری او را نهیب می‌دادند که خاموش شود، زیادتر فریاد برمی‌آورد که پسر داودا بر من ترحّم فرما.
\s5
\v 49 پس عیسی ایستاده، فرمود تا او رابخوانند. آنگاه آن کور را خوانده، بدو گفتند، خاطر جمع دار. برخیز که تو را می‌خواند.
\v 50 در ساعت ردای خود را دور انداخته، بر پا جست و نزد عیسی آمد.
\s5
\v 51 عیسی به وی التفات نموده، گفت، چه می‌خواهی از بهر تو نمایم؟ کور بدو گفت، یا سیّدی آنکه بینایی یابم.
\v 52 عیسی بدو گفت، برو که ایمانت تو را شفا داده است. در ساعت بینا گشته، از عقب عیسی در راه روانه شد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و چون نزدیک به اورشلیم به بیت فاجی و بیتعَنْیا بر کوه زیتون رسیدند، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
\v 2 بدیشان گفت، بدین قریهای که پیش روی شما است بروید و چون وارد آن شدید، درساعت کرّه الاغی را بسته خواهید یافت که تا به حال هیچ‌کس بر آن سوار نشده؛ آن را باز کرده، بیاورید.
\v 3 و هرگاه کسی به شما گوید چرا چنین می‌کنید، گویید خداوند بدین احتیاج دارد؛ بیتأمّل آن را به اینجا خواهد فرستاد.
\s5
\v 4 پس رفته کرّهای بیرون دروازه در شارع عام بسته یافتند و آن را باز می‌کردند،
\v 5 که بعضی از حاضرین بدیشان گفتند، چه کار دارید که کرّه را باز می‌کنید؟
\v 6 آن دو نفر چنانکه عیسی فرموده بود، بدیشان گفتند. پس ایشان را اجازت دادند.
\s5
\v 7 آنگاه کرّه را به نزد عیسی آورده، رخت خود را بر آن افکندند تا بر آن سوار شد.
\v 8 و بسیاری رختهای خود و بعضی شاخه‌ها از درختان بریده، بر راه گسترانیدند.
\v 9 و آنانی که پیش و پس می‌رفتند، فریادکنان می‌گفتند،هوشیعانا، مبارک باد کسی که به نام خداوند می‌آید.
\v 10 مبارک باد ملکوت پدر ما داود که می‌آید به اسم خداوند. هوشیعانا در اعلیٰ علیّیّن.
\s5
\v 11 و عیسی وارد اورشلیم شده، به هیکل درآمد و به همه‌چیز ملاحظه نمود. چون وقت شام شد با آن دوازده به بیت عَنْیا رفت.
\v 12 بامدادان چون از بیت عَنْیا بیرون می‌آمدند، گرسنه شد.
\s5
\v 13 ناگاه درخت انجیری که برگ داشت از دور دیده، آمد تا شاید چیزی بر آن بیابد. امّا چون نزد آن رسید، جز برگ بر آن هیچ نیافت زیرا که موسم انجیر نرسیده بود.
\v 14 پس عیسی توجّه نموده، بدان فرمود، از این پس تا به ابد، هیچ‌کس از تو میوه نخواهد خورد. و شاگردانش شنیدند.
\s5
\v 15 پس وارد اورشلیم شدند. و چون عیسی داخل هیکل گشت، به بیرون کردن آنانی که در هیکل خرید و فروش می‌کردند شروع نمود و تختهای صرّافان و کرسیهای کبوترفروشان را واژگون ساخت،
\v 16 و نگذاشت که کسی با ظرفی از میان هیکل بگذرد،
\s5
\v 17 و تعلیم داده، گفت، آیا مکتوب نیست که خانهٔ من خانهٔ عبادتِ تمامی امّت‌ها نامیده خواهد شد؟ امّا شما آن را مغاره دزدان ساخته‌اید.
\v 18 چون رؤسای کهنه و کاتبان این را بشنیدند، در صدد آن شدند که او را چطور هلاک سازند زیرا که از وی ترسیدند چون که همهٔ مردم از تعلیم وی متحیّر می‌بودند.
\v 19 چون شام شد، ازشهر بیرون رفت.
\s5
\v 20 صبحگاهان، در اثنای راه، درخت انجیر را از ریشه خشک یافتند.
\v 21 پطرس به‌خاطر آورده، وی را گفت، ای استاد، اینک، درخت انجیری که نفرینش کردی خشک شده!
\s5
\v 22 عیسی در جواب ایشان گفت، به خدا ایمان آورید،
\v 23 زیرا که هرآینه به شما می‌گویم هر که بدین کوه گوید منتقل شده، به دریا افکنده شو و در دل خود شکّ نداشته باشد بلکه یقین دارد که آنچه گوید می‌شود، هرآینه هر آنچه گوید بدو عطا شود.
\s5
\v 24 بنابراین به شما می‌گویم آنچه در عبادت سؤال می‌کنید، یقین بدانید که آن را یافته‌اید و به شما عطا خواهد شد.
\v 25 و وقتی که به دعا بایستید، هر گاه کسی به شما خطا کرده باشد، او را ببخشید تا آنکه پدر شما نیز که در آسمان است، خطایای شما را معاف دارد.
\v 26 امّا هرگاه شما نبخشید، پدر شما نیز که در آسمان است تقصیرهای شما را نخواهد بخشید.
\s5
\v 27 و باز به اورشلیم آمدند. و هنگامی که او در هیکل می‌خرامید، رؤسای کهنه و کاتبان و مشایخ نزد وی آمده،
\v 28 گفتندش، به چه قدرت این کارها را می‌کنی و کیست که این قدرت را به تو داده است تا این اعمال را بجا آری؟
\s5
\v 29 عیسی در جواب ایشان گفت، من از شما نیز سخنیمی‌پرسم، مرا جواب دهید تا من هم به شما گویم به چه قدرت این کارها را می‌کنم.
\v 30 تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟ مرا جواب دهید.
\s5
\v 31 ایشان در دلهای خود تفکّر نموده، گفتند، اگر گوییم از آسمان بود، هرآینه گوید پس چرا بدو ایمان نیاوردید.
\v 32 و اگر گوییم از انسان بود، از خلق بیم داشتند از آنجا که همه یحیی را نبیای بر حقّ می‌دانستند.
\v 33 پس در جواب عیسی گفتند، نمی‌دانیم. عیسی بدیشان جواب داد، من هم شما را نمی‌گویم که به کدام قدرت این کارها را بجا می‌آورم.
\s5
\c 12
\p
\v 1 پس به مَثَلها به ایشان آغاز سخن نمود که شخصی تاکستانی غَرْس نموده، حصاری گردش کشید و چرخُشتی بساخت و برجی بنا کرده، آن را به دهقانان سپرد و سفر کرد.
\v 2 و در موسم، نوکری نزد دهقانان فرستاد تا از میوهٔ باغ از باغبانان بگیرد.
\v 3 امّا ایشان او را گرفته، زدند و تهیدست روانه نمودند.
\s5
\v 4 باز نوکری دیگر نزد ایشان روانه نمود. او را نیز سنگسار کرده، سر او را شکستند و بی‌حرمت کرده، برگردانیدندش.
\v 5 پس یک نفر دیگر فرستاده، او را نیز کشتند و بسا دیگران را که بعضی را زدند و بعضی را به قتل رسانیدند.
\s5
\v 6 و بالاخره یک پسر حبیب خود را باقی داشت. او را نزد ایشان فرستاده، گفت، پسر مرا حرمت خواهند داشت.
\v 7 لیکن دهقانان با خود گفتند، این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما گردد.
\s5
\v 8 پس او را گرفته، مقتولساختند و او را بیرون از تاکستان افکندند.
\v 9 پس صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ او خواهد آمد و آن باغبانان را هلاک ساخته، باغ را به دیگران خواهد سپرد.
\s5
\v 10 آیا این نوشته را نخوانده‌اید، سنگی که معمارانش ردّ کردند، همان سر زاویه گردید؟
\v 11 این از جانب خداوند شد و در نظر ما عجیب است.
\v 12 آنگاه خواستند او را گرفتار سازند، امّا از خلق می‌ترسیدند، زیرا می‌دانستند که این مثل را برای ایشان آورد. پس او را واگذارده، برفتند.
\s5
\v 13 و چند نفر از فریسیان و هیرودیان را نزد وی فرستادند تا او را به سخنی به دام آورند.
\v 14 ایشان آمده، بدو گفتند، ای استاد، ما را یقین است که تو راستگو هستی و از کسی باک نداری، چون که به ظاهر مردم نمی‌نگری بلکه طریق خدا را به راستی تعلیم می‌نمایی. جزیه دادن به قیصر جایز است یا نه؟ بدهیم یا ندهیم؟
\v 15 امّا او ریاکاری ایشان را دَرک کرده، بدیشان گفت، چرا مرا امتحان می‌کنید؟ دیناری نزد من آرید تا آن را ببینم.
\s5
\v 16 چون آن را حاضر کردند، بدیشان گفت، این صورت و رقم از آنِ کیست؟ وی را گفتند، از آن قیصر.
\v 17 عیسی در جواب ایشان گفت، آنچه از قیصر است، به قیصر ردّ کنید و آنچه از خداست، به خدا. و از او متعجّب شدند.
\s5
\v 18 و صدّوقیان که منکر قیامت هستند نزد وی آمده، از او سؤال نموده، گفتند،
\v 19 ای استاد، موسی به ما نوشت که هرگاه برادر کسی بمیرد و زنی بازگذاشته، اولادی نداشته باشد، برادرش زن او را بگیرد تا از بهر برادر خود نسلی پیدا نماید.
\s5
\v 20 پس هفت برادر بودند که نخستین، زنی گرفته، بمرد و اولادی نگذاشت.
\v 21 پس ثانی او را گرفته، هم بی‌اولاد فوت شد و همچنین سومی.
\v 22 تا آنکه آن هفت او را گرفتند و اولادی نگذاشتند و بعد از همه، زن فوت شد.
\v 23 پس در قیامت چون برخیزند، زن کدام یک از ایشان خواهد بود از آن‌جهت که هر هفت، او را به زنی گرفته بودند؟
\s5
\v 24 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا گمراه نیستید از آنرو که کتب و قوت خدا را نمی‌دانید؟
\v 25 زیرا هنگامی که از مُردگان برخیزند، نه نکاح می‌کنند و نه منکوحه می‌گردند، بلکه مانند فرشتگانِ در آسمان می‌باشند.
\s5
\v 26 امّا در باب مُردگان که برمی‌خیزند، در کتاب موسی در ذکر بوته نخوانده‌اید چگونه خدا او را خطاب کرده، گفت که، منم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب.
\v 27 و او خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار گمراه شده‌اید.
\s5
\v 28 و یکی از کاتبان، چون مباحثه ایشان راشنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او پرسید که اوّل همهٔ احکام کدام است؟
\v 29 عیسی او را جواب داد که اوّل همهٔ احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است.
\v 30 و خداوند خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر و تمامی قوّت خود محبّت نما، که اوّل از احکام این است.
\v 31 و دوّم مثل اوّل است که همسایهٔ خود را چون نَفْس خود محبّت نما. بزرگتر از این دُو، حکمی نیست.
\s5
\v 32 کاتب وی را گفت، آفرین ای استاد، نیکو گفتی، زیرا خدا واحد است و سوای او دیگری نیست،
\v 33 و او را به تمامی دل و تمامی فهم و تمامی نَفْس و تمامی قوّت محبّت نمودن و همسایهٔ خود را مثل خود محبّت نمودن، از همهٔ قربانی‌های سوختنی و هدایا افضل است.
\v 34 چون عیسی بدید که عاقلانه جواب داد، به وی گفت، از ملکوت خدا دور نیستی. و بعد از آن، هیچ‌کس جرأت نکرد که از او سؤالی کند.
\s5
\v 35 و هنگامی که عیسی در هیکل تعلیم می‌داد، متوجه شده، گفت، چگونه کاتبان می‌گویند که مسیح پسر داود است؟
\v 36 و حال آنکه خود داود در روح‌القدس می‌گوید که خداوند به خداوند من گفت، برطرف راست من بنشین تا دشمنان تو را پای انداز تو سازم؟
\v 37 خودِ داود او را خداوند می‌خواند؛ پس چگونه او را پسر می‌باشد؟ و عوّامالّناس کلام او را بهخشنودی می‌شنیدند.
\s5
\v 38 پس در تعلیم خود گفت، از کاتبان احتیاط کنید که خرامیدن در لباس دراز و تعظیمهای در بازارها
\v 39 و کرسیهای اوّل در کنایس و جایهای صدر در ضیافت‌ها را دوست می‌دارند.
\v 40 اینان که خانه‌های بیوه‌زنان را می‌بلعند و نماز را به ریا طول می‌دهند، عقوبت شدیدتر خواهند یافت.
\s5
\v 41 و عیسی در مقابل بیتالمال نشسته، نظاره می‌کرد که مردم به چه وضع پول به بیتالمال می‌اندازند؛ و بسیاری از دولتمندان، بسیار می‌انداختند.
\v 42 آنگاه بیوه زنی فقیر آمده، دو فَلس که یک ربع باشد انداخت.
\s5
\v 43 پس شاگردان خود را پیش خوانده، به ایشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم این بیوه زن مسکین از همهٔ آنانی که در خزانه انداختند، بیشتر داد.
\v 44 زیرا که همهٔ ایشان از زیادتی خود دادند، لیکن این زن از حاجتمندی خود، آنچه داشت انداخت، یعنی تمام معیشت خود را.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و چون او از هیکل بیرون می‌رفت، یکی از شاگردانش بدو گفت، ای استاد ملاحظه فرما چه نوع سنگها و چه عمارتهااست!
\v 2 عیسی در جواب وی گفت، آیا این عمارتهای عظیمه را می‌نگری؟ بدان که سنگی بر سنگی گذارده نخواهد شد، مگر آنکه به زیر افکنده شود!
\s5
\v 3 و چون او بر کوه زیتون، مقابل هیکل نشسته بود، پطرس و یعقوب و یوحنّا و اندریاس سِرّاً از وی پرسیدند،
\v 4 ما را خبر بده که این امور کی واقع می‌شود و علامت نزدیک شدن این امور چیست؟
\s5
\v 5 آنگاه عیسی در جواب ایشان سخن آغاز کرد که زنهار کسی شما را گمراه نکند!
\v 6 زیرا که بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت که، من هستم و بسیاری را گمراه خواهند نمود.
\s5
\v 7 امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنوید، مضطرب مشوید زیرا که وقوع این حوادث ضروری است لیکن انتها هنوز نیست.
\v 8 زیرا که امّتی بر امّتی و مملکتی بر مملکتی خواهند برخاست و زلزله‌ها در جایها حادث خواهد شد و قحطیها و اغتشاشها پدید می‌آید؛ و اینها ابتدای دردهای زه می‌باشد.
\s5
\v 9 لیکن شما از برای خود احتیاط کنید زیرا که شما را به شوراها خواهند سپرد و در کنایس تازیانه‌ها خواهند زد و شما را پیش حکّام و پادشاهان بخاطر من حاضر خواهند کرد تا بر ایشان شهادتی شود.
\v 10 و لازم است که انجیل اوّل بر تمامی امّت‌ها موعظه شود.
\s5
\v 11 و چون شما را گرفته، تسلیم کنند، میندیشید که چه بگویید و متفکّر مباشید بلکه آنچه در آن ساعت به شما عطا شود، آن را گویید زیرا گوینده شما نیستید بلکهروح‌القدس است.
\v 12 آنگاه برادر، برادر را و پدر، فرزند را به هلاکت خواهند سپرد و فرزندان بر والدین خود برخاسته، ایشان را به قتل خواهند رسانید.
\v 13 و تمام خلق بجهت اسم من شما را دشمن خواهند داشت. امّا هر که تا به آخر صبر کند، همان نجات یابد.
\s5
\v 14 پس چون مکروه ویرانی را که به زبانِ دانیال نبی گفته شده است، در جایی که نمی‌باید برپا بینید - آنکه می‌خواند بفهمد - آنگاه آنانی که در یهودیّه می‌باشند، به کوهستان فرار کنند،
\v 15 و هر که بر بام باشد، به زیر نیاید و به خانه داخل نشود تا چیزی از آن ببرد،
\v 16 و آنکه در مزرعه است، برنگردد تا رخت خود را بردارد.
\s5
\v 17 امّا وای بر آبستنان و شیر دهندگان در آن ایّام.
\v 18 و دعا کنید که فرار شما در زمستان نشود،
\v 19 زیرا که در آن ایّام، چنان مصیبتی خواهد شد که از ابتدای خلقتی که خدا آفرید تاکنون نشده و نخواهد شد.
\v 20 و اگر خداوند آن روزها را کوتاه نکردی، هیچ بشری نجات نیافتی. لیکن بجهت برگزیدگانی که انتخاب نموده است، آن ایّام را کوتاه ساخت.
\s5
\v 21 پس هرگاه کسی به شما گوید، اینک، مسیح در اینجاست، یا اینک، در آنجا، باور مکنید.
\v 22 زانرو که مسیحان دروغ و انبیای کَذَبَه ظاهر شده، آیات و معجزات از ایشان صادر خواهد شد، بقسمی که اگر ممکن بودی، برگزیدگان را هم گمراه نمودندی.
\v 23 لیکن شما برحذر باشید!اینک، از همهٔ امور شما را پیش خبر دادم!
\s5
\v 24 و در آن روزهای بعد از آن مصیبت خورشید تاریک گردد و ماه نور خود را بازگیرد،
\v 25 و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوای افلاک متزلزل خواهد گشت.
\v 26 آنگاه پسر انسان را بینند که با قوّت و جلال عظیم بر ابرها می‌آید.
\v 27 در آن وقت، فرشتگان خود را از جهات اربعه از انتهای زمین تا به اقصای فلک فراهم خواهد آورد.
\s5
\v 28 الحال از درخت انجیر مَثَلَش را فراگیرید که چون شاخهاش نازک شده، برگ می‌آورد می‌دانید که تابستان نزدیک است.
\v 29 همچنین شما نیز چون این چیزها را واقع بینید، بدانید که نزدیک بلکه بر در است.
\s5
\v 30 هرآینه به شما می‌گویم تا جمیع این حوادث واقع نشود، این فرقه نخواهند گذشت.
\v 31 آسمان و زمین زایل می‌شود، لیکن کلمات من هرگز زایل نشود.
\v 32 ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچ‌کس اطّلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.
\s5
\v 33 پس برحذر و بیدار شده، دعا کنید زیرا نمی‌دانید که آن وقت کی می‌شود.
\v 34 مثل کسی که عازم سفر شده، خانهٔ خود را واگذارد و خادمان خود را قدرت داده، هر یکی را به شغلی خاصّ مقرّر نماید و دربان را امر فرماید که بیدار بماند.
\s5
\v 35 پس بیدار باشید زیرا نمی‌دانید که در چه وقت صاحب خانه می‌آید، در شام یا نصف شب یا بانگ خروس یا صبح.
\v 36 مبادا ناگهان آمده شمارا خفته یابد.
\v 37 امّا آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم، بیدار باشید!
\s5
\c 14
\p
\v 1 و بعد از دو روز، عید فِصَح و فطیر بود که رؤسای کهنه و کاتبان مترصّد بودند که به چه حیله او را دستگیر کرده، به قتل رسانند.
\v 2 لیکن می‌گفتند، نه در عید مبادا در قوم اغتشاشی پدید آید.
\s5
\v 3 و هنگامی که او در بیت عَنْیا در خانهٔ شمعون ابرص به غذا نشسته بود، زنی با شیشهای از عطر گرانبها از سنبل خالص آمده، شیشه را شکسته، بر سر وی ریخت.
\v 4 و بعضی در خود خشم نموده، گفتند، چرا این عطر تلف شد؟
\v 5 زیرا ممکن بود این عطر زیادتر از سیصد دینار فروخته، به فقرا داده شود. و آن زن را سرزنش نمودند.
\s5
\v 6 امّا عیسی گفت، او را واگذارید! از برای چه او را زحمت می‌دهید؟ زیرا که با من کاری نیکو کرده است،
\v 7 زیرا که فقرا را همیشه با خود دارید و هرگاه بخواهید می‌توانید با ایشان احسان کنید، لیکن مرا با خود دائماً ندارید.
\v 8 آنچه در قوّه او بود کرد، زیرا که جسد مرا بجهت دفن، پیشْ تدهین کرد.
\v 9 هرآینه به شما می‌گویم در هر جایی از تمام عالم که به این انجیل موعظه شود، آنچه این زن کرد نیز بجهت یادگاری وی مذکور خواهدشد.
\s5
\v 10 پس یهودای اسخریوطی که یکی از آن دوازده بود، به نزد رؤسای کَهَنه رفت تا او را بدیشان تسلیم کند.
\v 11 ایشان سخن او را شنیده، شاد شدند و بدو وعده دادند که نقدی بدو بدهند. و او در صدد فرصت موافق برای گرفتاری وی برآمد.
\s5
\v 12 و روز اوّل از عید فطیر که در آن فِصَح را ذبح می‌کردند، شاگردانش به وی گفتند، کجا می‌خواهی برویم تدارک بینیم تا فِصَح را بخوری؟
\v 13 پس دو نفر از شاگردان خود را فرستاده، بدیشان گفت، به شهر بروید و شخصی با سبوی آب به شما خواهد برخورد. از عقب وی بروید،
\v 14 و به هرجایی که درآید صاحب خانه را گویید، اُستاد می‌گوید مهمانخانه کجا است تا فِصَح را با شاگردان خود آنجا صرف کنم؟
\s5
\v 15 و او بالاخانهٔ بزرگ مفروش و آماده به شما نشان می‌دهد. آنجا از بهر ما تدارک بینید.
\v 16 شاگردانش روانه شدند و به شهر رفته، چنانکه او فرموده بود، یافتند و فِصَح را آماده ساختند.
\s5
\v 17 شامگاهان با آن دوازده آمد.
\v 18 و چوننشسته غذا می‌خوردند، عیسی گفت، هرآینه به شما می‌گویم که، یکی از شما که با من غذا می‌خورد، مرا تسلیم خواهد کرد.
\v 19 ایشان غمگین گشته، یکیک گفتن گرفتند که آیا من آنم و دیگری که آیا من هستم.
\s5
\v 20 او در جواب ایشان گفت، یکی از دوازده که با من دست در قاب فرو برد!
\v 21 به درستی که پسر انسان بطوری که دربارهٔ او مکتوب است، رحلت می‌کند. لیکن وای بر آن کسی که پسر انسان به‌واسطهٔ او تسلیم شود. او را بهتر می‌بود که تولد نیافتی.
\s5
\v 22 و چون غذا می‌خوردند، عیسی نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، بدیشان داد و گفت، بگیرید و بخورید که این جسد من است.
\v 23 و پیالهای گرفته، شکر نمود و به ایشان داد و همه از آن آشامیدند
\v 24 و بدیشان گفت، این است خون من از عهد جدید که در راه بسیاری ریخته می‌شود.
\v 25 هرآینه به شما می‌گویم بعد از این از عصیر انگور نخورم تا آن روزی که در ملکوت خدا آن را تازه بنوشم.
\s5
\v 26 و بعد از خواندن تسبیح، به سوی کوه زیتون بیرون رفتند.
\v 27 عیسی ایشان را گفت، همانا همهٔٔ شما امشب در من لغزش خورید، زیرا مکتوب است شبان را می‌زنم و گوسفندان پراکنده خواهند شد.
\s5
\v 28 امّا بعد از برخاستنم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.
\v 29 پطرس به وی گفت، هرگاه همه لغزش خورند، من هرگز نخورم.
\s5
\v 30 عیسی وی را گفت، هرآینه به تو می‌گویم کهامروز در همین شب، قبل از آنکه خروس دو مرتبه بانگ زند، تو سه مرتبه مرا انکار خواهی نمود.
\v 31 لیکن او به تأکید زیادتر می‌گفت، هرگاه مردنم با تو لازم افتد، تو را هرگز انکار نکنم. و دیگران نیز همچنان گفتند.
\s5
\v 32 و چون به موضعی که جتسیمانی نام داشت رسیدند، به شاگردان خود گفت، در اینجا بنشینید تا دعا کنم.
\v 33 و پطرس و یعقوب و یوحنّا را همراه برداشته، مضطرب و دلتنگ گردید
\v 34 و بدیشان گفت، نَفْس من از حزن، مشرف بر موت شد. اینجا بمانید و بیدار باشید.
\s5
\v 35 و قدری پیشتر رفته، به روی بر زمین افتاد و دعا کرد تا اگر ممکن باشد آن ساعت از او بگذرد.
\v 36 پس گفت، یا اَبّا پدر، همه‌چیز نزد تو ممکن است. این پیاله را از من بگذران، لیکن نه به خواهش من بلکه به ارادهٔ تو.
\s5
\v 37 پس چون آمد، ایشان را در خواب دیده، پطرس را گفت، ای شمعون، در خواب هستی؟ آیا نمی‌توانستی یک ساعت بیدار باشی؟
\v 38 بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید. روح البتّه راغب است لیکن جسم ناتوان.
\v 39 و باز رفته، به همان کلام دعا نمود.
\s5
\v 40 و نیز برگشته، ایشان را در خواب یافت زیرا که چشمان ایشان سنگین شده بود و ندانستند او را چه جواب دهند.
\v 41 و مرتبه سوم آمده، بدیشان گفت، مابقی را بخوابید و استراحت کنید. کافی است! ساعت رسیده است. اینک، پسر انسان به دستهای گناهکاران تسلیم می‌شود.
\v 42 برخیزید برویم که اکنون تسلیم کننده من نزدیک شد.
\s5
\v 43 در ساعت وقتی که او هنوز سخن می‌گفت، یهودا که یکی از آن دوازده بود، با گروهی بسیار با شمشیرها و چوبها از جانب رؤسای کهنه و کاتبان و مشایخ آمدند.
\v 44 و تسلیم کننده او بدیشان نشانی داده، گفته بود، هر که را ببوسم، همان است. او را بگیرید و با حفظ تمام ببرید.
\v 45 و در ساعت نزد وی شده، گفت، یا سیّدی، یا سیّدی. و وی را بوسید.
\v 46 ناگاه دستهای خود را بر وی انداخته، گرفتندش.
\s5
\v 47 و یکی از حاضرین شمشیر خود را کشیده، بر یکی از غلامان رئیس کهنه زده، گوشش را ببرید.
\v 48 عیسی روی بدیشان کرده، گفت، گویا بر دزد با شمشیرها و چوبها بجهت گرفتن من بیرون آمدید!
\v 49 هر روز در نزد شما در هیکل تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید. لیکن لازم است که کتب تمام گردد.
\v 50 آنگاه همه او را واگذارده بگریختند.
\s5
\v 51 و یک جوانی با چادری بر بدن برهنه خود پیچیده، از عقب او روانه شد. چون جوانان او را گرفتند،
\v 52 چادر را گذارده، برهنه از دست ایشان گریخت.
\s5
\v 53 و عیسی را نزد رئیس کهنه بردند و جمیع رؤسای کاهنان و مشایخ و کاتبان بر او جمع گردیدند.
\v 54 و پطرس از دور در عقب او می‌آمد تابه خانهٔ رئیس کهنه درآمده، با ملازمان بنشست و نزدیک آتش خود را گرم می‌نمود.
\s5
\v 55 و رؤسای کهنه و جمیع اهل شورا در جستجوی شهادت بر عیسی بودند تا او را بکشند و هیچ نیافتند،
\v 56 زیرا که هرچند بسیاری بر وی شهادت دروغ می‌دادند، امّا شهادتهای ایشان موافق نشد.
\s5
\v 57 و بعضی برخاسته شهادت دروغ داده، گفتند،
\v 58 ما شنیدیم که او می‌گفت، من این هیکلِ ساخته شده به دست را خراب می‌کنم و در سه روز، دیگری را ناساخته شده به دست، بنا می‌کنم.
\v 59 و در این هم باز شهادتهای ایشان موافق نشد.
\s5
\v 60 پس رئیس کهنه از آن میان برخاسته، از عیسی پرسیده، گفت، هیچ جواب نمی‌دهی؟ چه چیز است که اینها در حقّ تو شهادت می‌دهند؟
\v 61 امّا او ساکت مانده، هیچ جواب نداد. باز رئیس کهنه از او سؤال نموده، گفت، آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟
\v 62 عیسی گفت، من هستم؛ و پسر انسان را خواهید دید که برطرف راست قوّت نشسته، در ابرهای آسمان می‌آید.
\s5
\v 63 آنگاه رئیس کهنه جامه خود را چاک زده، گفت، دیگر چه حاجت به شاهدان داریم؟
\v 64 کفر او را شنیدید! چه مصلحت می‌دانید؟ پس همه بر او حکم کردند که مستوجب قتل است.
\v 65 و بعضی شروع نمودند به آب دهان بر وی انداختن و روی او را پوشانیده، او را میزدند و می‌گفتند، نبوّت کن. و ملازمان او را میزدند.
\s5
\v 66 و در وقتی که پطرس در ایوان پایین بود،یکی از کنیزان رئیس کهنه آمد
\v 67 و پطرس را چون دید که خود را گرم می‌کند، بر او نگریسته، گفت، تو نیز با عیسی ناصری می‌بودی؟
\v 68 او انکار نموده، گفت، نمی‌دانم و نمی‌فهمم که تو چه می‌گویی! و چون بیرون به دهلیز خانه رفت، ناگاه خروس بانگ زد.
\s5
\v 69 و بار دیگر آن کنیزک او را دیده، به حاضرین گفتن گرفت که این شخص از آنها است!
\v 70 او باز انکار کرد. و بعد از زمانی حاضرین بار دیگر به پطرس گفتند، در حقیقت تو از آنها می‌باشی زیرا که جلیلی نیز هستی و لهجه تو چنان است.
\s5
\v 71 پس به لعن کردن و قسم خوردن شروع نمود که آن شخص را که می‌گویید نمی‌شناسم.
\v 72 ناگاه خروس مرتبه دیگر بانگ زد. پس پطرس را به‌خاطر آمد آنچه عیسی بدو گفته بود که قبل از آنکه خروس دو مرتبه بانگ زند، سه مرتبه مرا انکار خواهی نمود. و چون این را به‌خاطر آورد، بگریست.
\s5
\c 15
\p
\v 1 بامدادان، بی‌درنگ رؤسای کهنه با مشایخ و کاتبان و تمام اهل شورا مشورت نمودند و عیسی را بند نهاده، بردند و به پیلاطُس تسلیم کردند.
\v 2 پیلاطُس از او پرسید، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ او در جواب وی گفت، تو می‌گویی.
\v 3 و چون رؤسای کهنه ادّعای بسیار بر او می‌نمودند،
\s5
\v 4 پیلاطُس باز از او سؤال کرده، گفت، هیچ جواب نمی‌دهی؟ ببین که چقدر بر تو شهادت می‌دهند!
\v 5 امّا عیسی باز هیچ جواب نداد، چنانکه پیلاطُس متعجّب شد.
\s5
\v 6 و در هر عید یک زندانی، هر که را می‌خواستند، بجهت ایشان آزاد می‌کرد.
\v 7 و براَبّا نامی با شُرکای فتنه او که در فتنه خونریزی کرده بودند، در حبس بود.
\v 8 آنگاه مردم صدا زده، شروع کردند به خواستن که برحسب عادت با ایشان عمل نماید.
\s5
\v 9 پیلاطُس در جواب ایشان گفت، آیا می‌خواهید پادشاه یهود را برای شما آزاد کنم؟
\v 10 زیرا یافته بود که رؤسای کهنه او را از راه حسد تسلیم کرده بودند.
\v 11 امّا رؤسای کهنه مردم را تحریض کرده بودند که بلکه براَبّا را برای ایشان رها کند.
\s5
\v 12 پیلاطس باز ایشان را در جواب گفت، پس چه می‌خواهید بکنم با آن کس که پادشاه یهودش می‌گویید؟
\v 13 ایشان بار دیگر فریاد کردند که او را مصلوب کن!
\s5
\v 14 بدیشان گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ ایشان بیشتر فریاد برآوردند که او را مصلوب کن.
\v 15 پس پیلاطس چون خواست که مردم را خشنود گرداند، براَبّا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، تسلیم نمود تا مصلوب شود.
\s5
\v 16 آنگاه سپاهیان او را به سرایی که دارالولایه است برده، تمام فوج را فراهم آوردند
\v 17 و جامهای قرمز بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافته، بر سرش گذاردند
\v 18 و او را سلام کردن گرفتند که سلام ای پادشاه یهود!
\s5
\v 19 و نی بر سر او زدند و آب دهان بر وی انداخته و زانو زده، بدو تعظیم می‌نمودند.
\v 20 و چون او را استهزا کرده بودند، لباس قرمز را از وی کَنده، جامه خودش را پوشانیدند و او را بیرون بردند تا مصلوبش سازند.
\v 21 و راهگذری را شمعون نام، از اهل قیروان که از بلوکات می‌آمد، و پدر اِسکندَر و رُفَس بود، مجبور ساختند که صلیب او را بردارد.
\s5
\v 22 پس او را به موضعی که جُلجُتا نام داشت، یعنی محّل کاسهٔ سر بردند
\v 23 و شراب مخلوط به مُرّ به وی دادند تا بنوشد لیکن قبول نکرد.
\v 24 و چون او را مصلوب کردند، لباس او را تقسیم نموده، قرعه بر آن افکندند تا هر کس چه بَرَد.
\s5
\v 25 و ساعت سوم بود که اورا مصلوب کردند.
\v 26 و تقصیر نامه وی این نوشته شد، پادشاه یهود.
\v 27 و با وی دو دزد را یکی از دست راستو دیگری از دست چپ مصلوب کردند.
\v 28 پس تمام گشت آن نوشتهای که می‌گوید، از خطاکاران محسوب گشت.
\s5
\v 29 و راه‌گذران او را دشنام داده و سر خود را جنبانیده، می‌گفتند، هان ای کسی که هیکل را خراب می‌کنی و در سه روز آن را بنا می‌کنی،
\v 30 از صلیب به زیر آمده، خود را برهان!
\s5
\v 31 و همچنین رؤسای کهنه و کاتبان استهزاکنان با یکدیگر می‌گفتند، دیگران را نجات داد و نمی‌تواند خود را نجات دهد.
\v 32 مسیح، پادشاه اسرائیل، الآن از صلیب نزول کند تا ببینیم و ایمان آوریم. و آنانی که با وی مصلوب شدند، او را دشنام می‌دادند.
\s5
\v 33 و چون ساعت ششم رسید، تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.
\v 34 و در ساعت نهم، عیسی به آواز بلند ندا کرده، گفت، ایلوئی ایلوئی، لَماَ سَبَقْتَنی؟ یعنی، الٰهی الٰهی چرا مرا واگذاردی؟
\v 35 و بعضی از حاضرین چون شنیدند گفتند، الیاس را می‌خواند.
\s5
\v 36 پس شخصی دویده، افنجی را از سرکه پُر کرد و بر سر نی نهاده، بدو نوشانید و گفت، بگذارید ببینیم مگر الیاس بیاید تا او را پایین آورد.
\v 37 پس عیسی آوازی بلند برآورده، جان بداد.
\v 38 آنگاه پرده هیکل از سر تا پا دوپاره شد.
\s5
\v 39 و چون یوزباشی که مقابل وی ایستاده بود، دید که بدینطور صدا زده، روح را سپرد، گفت، فی‌الواقع این مرد، پسر خدا بود.
\v 40 و زنی چند از دور نظر می‌کردند که از آن جمله مریم مجدلیّه بود و مریم مادر یعقوبِ کوچک و مادر یوشا و سالومَه،
\v 41 که هنگام بودن او در جلیل پیروی و خدمت او می‌کردند. و دیگر زنان بسیاری که به اورشلیم آمده بودند.
\s5
\v 42 و چون شام شد، از آن‌جهت که روز تهیه یعنی روز قبل از سَبَّت بود،
\v 43 یوسف نامی از اهل رامه که مرد شریف از اعضای شورا و نیز منتظر ملکوت خدا بود آمد و جرأت کرده نزد پیلاطُس رفت و جسد عیسی را طلب نمود.
\v 44 پیلاطُس تعجّب کرد که بدین زودی فوت شده باشد. پس یوزباشی را طلبیده، از او پرسید که آیا چندی گذشته وفات نموده است؟
\s5
\v 45 چون از یوزباشی دریافت کرد، بدن را به یوسف ارزانی داشت.
\v 46 پس کتانی خریده، آن را از صلیب به زیر آورد و به آن کتان کفن کرده، در قبری که از سنگ تراشیده بود نهاد و سنگی بر سر قبر غلطانید.
\v 47 و مریم مَجدَلیَّه و مریم مادر یوشا دیدند که کجا گذاشته شد.
\s5
\c 16
\p
\v 1 پس چون سَبَّت گذشته بود، مریممجدلیّه و مریم مادر یعقوب و سالومه حنوط خریده، آمدند تا او را تدهین کنند.
\v 2 و صبح روز یکشنبه را بسیار زود وقت طلوع آفتاببر سر قبر آمدند.
\s5
\v 3 و با یکدیگر می‌گفتند، کیست که سنگ را برای ما از سر قبر بغلطاند؟
\v 4 چون نگریستند، دیدند که سنگ غلطانیده شده است زیرا بسیار بزرگ بود.
\s5
\v 5 و چون به قبر درآمدند، جوانی را که جامهای سفید دربرداشت بر جانب راست نشسته دیدند. پس متحیّر شدند.
\v 6 او بدیشان گفت، ترسان مباشید! عیسی ناصری مصلوب را می‌طلبید؟ او برخاسته است! در اینجا نیست. آن موضعی را که او را نهاده بودند، ملاحظه کنید.
\v 7 لیکن رفته، شاگردان او و پطرس را اطّلاع دهید که پیش از شما به جلیل می‌رود. او را در آنجا خواهید دید، چنانکه به شما فرموده بود.
\s5
\v 8 پس بزودی بیرون شده از قبر گریختند زیرا لرزه و حیرت ایشان را فرو گرفته بود و به کسی هیچ نگفتند زیرا می‌ترسیدند.
\s5
\v 9 و صبحگاهان، روز اوّلِ هفته چون برخاسته بود، نخستین به مریم مجدلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود ظاهر شد.
\v 10 و او رفته اصحاب او را که گریه و ماتم می‌کردند خبر داد.
\v 11 و ایشان چون شنیدند که زنده گشته و بدو ظاهر شده بود، باور نکردند.
\s5
\v 12 و بعد از آن به صورت دیگر به دو نفر از ایشان در هنگامی که به دهات می‌رفتند، هویدا گردید.
\v 13 ایشان رفته، دیگران را خبر دادند، لیکنایشان را نیز تصدیق ننمودند.
\s5
\v 14 و بعد از آن بدان یازده هنگامی که به غذا نشسته بودند ظاهر شد و ایشان را به‌سبب بی‌ایمانی و سخت دلی ایشان توبیخ نمود زیرا به آنانی که او را برخاسته دیده بودند، تصدیق ننمودند.
\v 15 پس بدیشان گفت، در تمام عالم بروید و جمیع خلایق را به انجیل موعظه کنید.
\v 16 هر که ایمان آورده، تعمید یابد نجات یابد و امّا هر که ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد.
\s5
\v 17 و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که به نام من دیوها را بیرون کنند و به زبانهای تازه حرف زنند
\v 18 و مارها را بردارند و اگر زهر قاتلی بخورند، ضرری بدیشان نرساند و هرگاه دستها بر مریضان گذارند، شفا خواهند یافت.
\s5
\v 19 و خداوند بعد از آنکه به ایشان سخن گفته بود، به سوی آسمان مرتفع شده، به دست راست خدا بنشست.
\v 20 و ایشان بیرون رفته، در هر جا موعظه می‌کردند و خداوند با ایشان کار می‌کرد و به آیاتی که همراه ایشان می‌بود، کلام را ثابت می‌گردانید.

1699
43-LUK.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1699 @@
\id LUK Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h لوقا
\toc1 لوقا
\toc2 لوقا
\toc3 luk
\mt1 لوقا
\s5
\c 1
\p
\v 1 از آن‌جهت که بسیاری دست خود را دراز کردند به سوی تألیف حکایت آن اموری که نزد ما به اتمام رسید،
\v 2 چنانچه آنانی که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند،
\v 3 من نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایهٔ به تدقیق در پی رفته، به ترتیب به تو بنویسم ای تیوفلس عزیز،
\v 4 تا صحّت آن کلامی را که در آن تعلیم یافته‌ای دریابی.
\s5
\v 5 در ایّام هیرودیس، پادشاه یهودیّه، کاهنی زکرّیا نام از فرقه ابیّا بود که زن او از دختران هارون بود و الیصابات نام داشت.
\v 6 و هر دو در حضور خدا صالح و به جمیع احکام و فرایض خداوند، بی‌عیب سالک بودند.
\v 7 و ایشان را فرزندی نبود زیرا که الیصابات نازاد بود و هر دو دیرینه سال بودند.
\s5
\v 8 و واقع شد که چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا کهانت می‌کرد،
\v 9 حسب عادت کهانت، نوبت او شد که به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند.
\v 10 و در وقت بخور، تمام جماعت قوم بیرون عبادت می‌کردند.
\s5
\v 11 ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده، بر وی ظاهر گشت.
\v 12 چون زکرّیا او را دید، در حیرت افتاده، ترس بر او مستولی شد.
\v 13 فرشته بدو گفت، ای زکریّا ترسان مباش،زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و زوجهات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید.
\s5
\v 14 و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت او مسرور خواهند شد.
\v 15 زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روح‌القدس خواهد بود.
\s5
\v 16 و بسیاری از بنی‌اسرائیل را به سوی خداوند خدای ایشان خواهد برگردانید.
\v 17 و او به روح و قوّت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید، تا دلهای پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حکمت عادلان بگرداند تا قومی مستعّد برای خدا مهیّا سازد.
\s5
\v 18 زکریّا به فرشته گفت، این را چگونه بدانم و حال آنکه من پیر هستم و زوجهام دیرینه سال است؟
\v 19 فرشته در جواب وی گفت، من جبرائیل هستم که در حضور خدا میایستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تو را مژده دهم.
\v 20 و الحال تا این امور واقع نگردد، گنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت، زیرا سخنهای مرا که در وقت خود به وقوع خواهد پیوست، باور نکردی.
\s5
\v 21 و جماعت منتظر زکریّا می‌بودند و از طول توقّف او در قدس متعجّب شدند.
\v 22 امّا چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند، پس فهمیدند که در قدس رؤیایی دیده است. پس به سوی ایشان اشاره می‌کرد وساکت ماند.
\v 23 و چون ایّام خدمت او به اتمام رسید، به خانه خود رفت.
\s5
\v 24 و بعد از آن روزها، زن او الیصابات حامله شده، مدّت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت،
\v 25 به اینطور خداوند به من عمل نمود در روزهایی که مرا منظور داشت، تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد.
\s5
\v 26 و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، فرستاده شد.
\v 27 نزد باکرهای نامزد مردی مسمّیٰ به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بود.
\v 28 پس فرشته نزد او داخل شده، گفت، سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند با توست و تو در میان زنان مبارک هستی.
\v 29 چون او را دید، از سخن او مضطرب شده، متفکّر شد که این چه نوع تحیّت است.
\s5
\v 30 فرشته بدو گفت، ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته‌ای.
\v 31 و اینک، حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید.
\v 32 او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلیٰ، مسمّیٰ شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.
\v 33 و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.
\s5
\v 34 مریم به فرشته گفت، این چگونه می‌شود و حال آنکه مردی را نشناختهام؟
\v 35 فرشته در جواب وی گفت، روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، ازآن‌جهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد.
\s5
\v 36 و اینک، الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است، مر او را که نازاد می‌خواندند.
\v 37 زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.
\v 38 مریم گفت، اینک، کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود. پس فرشته از نزد او رفت.
\s5
\v 39 در آن روزها، مریم برخاست و به بلدی از کوهستان یهودیّه بشتاب رفت.
\v 40 و به خانهٔ زکریّا درآمده، به الیصابات سلام کرد.
\v 41 و چون الیصابات سلام مریم را شنید، بچه در رَحم او به حرکت آمد و الیصابات به روح‌القدس پر شده،
\s5
\v 42 به آواز بلند صدا زده گفت، تو در میان زنان مبارک هستی و مبارک است ثمرهٔ رحم تو.
\v 43 و از کجا این به من رسید که مادرِ خداوندِ من، به نزد من آید؟
\v 44 زیرا اینک، چون آواز سلام تو گوش زدِ من شد، بچه از خوشی در رَحِم من به حرکت آمد.
\v 45 و خوشابحال او که ایمان آوَرْد، زیرا که آنچه از جانب خداوند به وی گفته شد، به انجام خواهد رسید.
\s5
\v 46 پس مریم گفت، جان من خداوند را تمجید می‌کند،
\v 47 و روح من به رهاننده من خدا بوجد آمد،
\s5
\v 48 زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکند. زیرا هان از کنون تمامی طبقات مرا خوشحال خواهند خواند،
\v 49 زیرا آن قادر، به من کارهای عظیم کرده و نام او قدّوس است،
\s5
\v 50 و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آنانی که از اومی‌ترسند.
\v 51 به بازوی خود، قدرت را ظاهر فرمود و متکبّران را به خیال دل ایشان پراکنده ساخت.
\s5
\v 52 جبّاران را از تختها به زیر افکند و فروتنان را سرافراز گردانید.
\v 53 گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر فرمود و دولتمندان را تهیدست ردّ نمود.
\s5
\v 54 بندهٔ خود اسرائیل را یاری کرد، به یادگاری رحمانیّت خویش،
\v 55 چنانکه به اجداد ما گفته بود، به ابراهیم و به ذریّت او تا ابدالآباد.
\s5
\v 56 و مریم قریب به سه ماه نزد وی ماند، پس به خانهٔ خود مراجعت کرد.
\v 57 امّا چون الیصابات را وقت وضع حمل رسید، پسری بزاد.
\v 58 و همسایگان و خویشان او چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمی بر وی کرده، با او شادی کردند.
\s5
\v 59 و واقع شد در روز هشتم چون برای ختنه طفل آمدند، که نام پدرش زکریّا را بر او می‌نهادند.
\v 60 امّا مادرش ملتفت شده، گفت، نی بلکه به یحیی نامیده می‌شود.
\v 61 به وی گفتند، از قبیله تو هیچ‌کس این اسم را ندارد.
\s5
\v 62 پس به پدرش اشاره کردند که او را چه نام خواهی نهاد؟
\v 63 او تختهای خواسته بنوشت که نام او یحیی است و همه متعجب شدند.
\s5
\v 64 در ساعت، دهان و زبان او باز گشته، به حمد خدا متکلّم شد.
\v 65 پس بر تمامی همسایگان ایشان، خوف مستولی گشت و جمیع این وقایع در همهٔ کوهستان یهودیّه شهرت یافت.
\v 66 و هر که شنید، در خاطر خود تفکّر نموده، گفت، این چه نوع طفل خواهد بود؟ و دست خداوند با ویمی‌بود.
\s5
\v 67 و پدرش زکریّا از روح‌القدس پر شده، نبوّت نموده، گفت،
\v 68 خداوند خدای اسرائیل متبارک باد، زیرا از قوم خود تفقّد نموده، برای ایشان فدایی قرار داد
\s5
\v 69 و شاخ نجاتی برای ما برافراشت، در خانهٔ بندهٔ خود داود.
\v 70 چنانچه به زبان مقدّسین گفت که، از بدوِ عالم انبیای او می‌بودند،
\v 71 رهایی از دشمنان ما و از دست آنانی که از ما نفرت دارند،
\s5
\v 72 تا رحمت را بر پدران ما بجا آرد و عهد مقدّس خود را تذکّر فرماید،
\v 73 سوگندی که برای پدر ما ابراهیم یاد کرد،
\v 74 که ما را فیض عطا فرماید، تا از دست دشمنان خود رهایی یافته، او را بیخوف عبادت کنیم،
\v 75 در حضور او به قدّوسیّت و عدالت، در تمامی روزهای عمر خود.
\s5
\v 76 و تو ای طفل، نبیحضرت اعلیٰ خوانده خواهی شد، زیرا پیش روی خداوند خواهی خرامید، تا طرق او را مهیّا سازی،
\v 77 تا قوم او را معرفت نجات دهی، در آمرزش گناهان ایشان.
\s5
\v 78 به احشای رحمت خدای ما که به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود،
\v 79 تا ساکنان در ظلمت و ظّل موت را نور دهد و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.
\s5
\v 80 پس طفل نمّو کرده، در روح قوّی می‌گشت و تا روز ظهور خود برای اسرائیل، در بیابان بسر می‌برد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و در آن ایّام حکمی از اوغُسْطُس قیصر صادر گشت که تمام ربع مسکون رااسمنویسی کنند.
\v 2 و این اسمنویسی اوّل شد، هنگامی که کیرینیوس والی سوریّه بود.
\v 3 پس همهٔ مردم هر یک به شهر خود برای اسمنویسی می‌رفتند.
\s5
\v 4 و یوسف نیز از جلیل از بلده ناصره به یهودیّه به شهر داود که بیتلحم نام داشت، رفت. زیرا که او از خاندان و آل داود بود.
\v 5 تا نام او با مریم که نامزد او بود و نزدیک به زاییدن بود، ثبت گردد.
\s5
\v 6 و وقتی که ایشان در آنجا بودند، هنگام وضع حمل او رسیده،
\v 7 پسر نخستین خود را زایید. و او را در قنداقه پیچیده، در آخور خوابانید. زیرا که برای ایشان در منزل جای نبود.
\s5
\v 8 و در آن نواحی، شبانان در صحرا بسر می‌بردند و در شب پاسبانی گله‌های خویش می‌کردند.
\v 9 ناگاه فرشته خداوند بر ایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند.
\s5
\v 10 فرشته ایشان را گفت، مترسید، زیرا اینک، بشارتِ خوشیِ عظیم به شما می‌دهم که برای جمیع قوم خواهد بود.
\v 11 که امروز برای شما در شهر داود، نجات دهنده‌ای که مسیح خداوند باشد متولّد شد.
\v 12 و علامت برای شما این است که طفلی در قنداقه پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.
\s5
\v 13 در همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده، خدا را تسبیح کنان می‌گفتند،
\v 14 خدا را در اعلیٰعلیّیّن جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.
\s5
\v 15 و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان با یکدیگر گفتند، الآن به بیتلحم برویم و این چیزی را که واقع شده و خداوند آن را به ما اعلام نموده است ببینیم.
\v 16 پس به شتاب رفته، مریم و یوسف و آن طفل را در آخور خوابیده یافتند.
\s5
\v 17 چون این را دیدند، آن سخنی را که دربارهٔ طفل بدیشان گفته شده بود، شهرت دادند.
\v 18 و هر که می‌شنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند، تعجّب می‌نمود.
\v 19 امّا مریم در دل خود متفکّر شده، این همه سخنان را نگاه می‌داشت.
\v 20 و شبانان خدا را تمجید و حمدکنان برگشتند، به‌سبب همهٔ آن اموری که دیده و شنیده بودند چنانکه به ایشان گفته شده بود.
\s5
\v 21 و چون روز هشتم، وقت ختنه طفل رسید، او را عیسی نام نهادند، چنانکه فرشته قبل از قرار گرفتن او در رحم، او را نامیده بود.
\s5
\v 22 و چون ایّام تطهیر ایشان برحسب شریعت موسی رسید، او را به اورشلیم بردند تا به خداوند بگذرانند.
\v 23 چنانکه در شریعت خداوند مکتوب است که هر ذکوری که رَحِم را گشاید، مقدّس خداوند خوانده شود.
\v 24 و تا قربانی گذرانند، چنانکه در شریعت خداوند مقرّر است، یعنی جفت فاختهای یا دو جوجه کبوتر.
\s5
\v 25 و اینک، شخصی شمعون نام در اورشلیم بود که مرد صالح و متقّی و منتظر تسلّی اسرائیل بود و روح‌القدس بر وی بود.
\v 26 و از روح‌القدس بدو وحی رسیده بود که تا مسیح خداوند را نبینی موت را نخواهی دید.
\s5
\v 27 پس به راهنمایی روح، به هیکل درآمد و چون والدینش آن طفل یعنی عیسی را آوردند تا رسوم شریعت را بجهت او به عمل آورند،
\v 28 او را در آغوش خود کشیده و خدا را متبارک خوانده، گفت،
\v 29 الحال ای خداوند بندهٔ خود را رخصت می‌دهی، به سلامتی برحسب کلام خود.
\s5
\v 30 زیرا که چشمان من نجات تو را دیده است،
\v 31 که آن را پیش روی جمیع امّت‌ها مهیّا ساختی.
\v 32 نوری که کشف حجاب برای امّت‌ها کند و قوم تو اسرائیل را جلال بُوَد.
\s5
\v 33 و یوسف و مادرش از آنچه دربارهٔ او گفته شد، تعجّب نمودند.
\v 34 پس شمعون ایشان را برکت داده، به مادرش مریم گفت، اینک، این طفل قرار داده شد، برای افتادن و برخاستن بسیاری از آل اسرائیل و برای آیتی که به خلاف آن خواهند گفت.
\v 35 و در قلب تو نیز شمشیری فرو خواهد رفت تا افکار قلوب بسیاری مکشوف شود.
\s5
\v 36 و زنی نبیه بود، حنّا نام، دختر فَنُوئیل از سبط اَشیِر بسیار سالخورده، که از زمان بکارت هفت سال با شوهر بسر برده بود.
\v 37 و قریب به هشتاد و چهار سال بود که او بیوه گشته از هیکل جدا نمی‌شد، بلکه شبانه‌روز به روزه و مناجات در عبادت مشغول می‌بود.
\v 38 او در همان ساعت در آمده، خدا را شکر نمود و دربارهٔ او به همهٔ منتظرین نجات در اورشلیم، تکلّم نمود.
\s5
\v 39 و چون تمامی رسوم شریعت خداوند را به پایان برده بودند، به شهر خود ناصره جلیل مراجعت کردند.
\v 40 و طفل نمّو کرده، به روح قوّی می‌گشت و از حکمت پر شده، فیض خدا بر وی می‌بود.
\s5
\v 41 و والدین او هر ساله بجهت عید فِصَح، به اورشلیم می‌رفتند.
\v 42 و چون دوازده ساله شد، موافق رسم عید، به اورشلیم آمدند.
\v 43 و چون روزها را تمام کرده، مراجعت می‌نمودند، آن طفل یعنی عیسی، در اورشلیم توقّف نمود و یوسف و مادرش نمی‌دانستند.
\v 44 بلکه چون گمان می‌بردند که او در قافله است، سفر یکروزه کردند و او را در میان خویشان و آشنایان خود می‌جستند.
\s5
\v 45 و چون او را نیافتند، در طلب او به اورشلیم برگشتند.
\v 46 و بعد از سه روز، او را در هیکل یافتند که در میان معلّمان نشسته، سخنان ایشان را می‌شنود و از ایشان سؤال همی‌کرد.
\v 47 و هر که سخن او را می‌شنید، از فهم و جوابهای او متحیّر می‌گشت.
\s5
\v 48 چون ایشان او را دیدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وی گفت، ای فرزند چرا با ما چنین کردی؟ اینک، پدرت و من غمناک گشته تو را جستجو می‌کردیم.
\v 49 او به ایشان گفت، از بهر چه مرا طلب می‌کردید، مگر ندانسته‌اید که باید من در امور پدر خود باشم؟
\v 50 ولی آن سخنی را که بدیشان گفت، نفهمیدند.
\s5
\v 51 پس با ایشان روانه شده، به ناصره آمد و مطیع ایشان می‌بود و مادر او تمامی این امور را در خاطر خود نگاه می‌داشت.
\v 52 و عیسی در حکمت و قامت و رضامندی نزد خدا و مردم ترقّی می‌کرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و در سال پانزدهم از سلطنت طیباریوسقیصر، در وقتی که پنطیوس پیلاطُس، والی یهودیّه بود و هیرودیس، تیترارک جلیل و برادرش فیلپُس تیترارکِ ایطوریّه و دیار تَراخوُنیتس و لیسانیوس تیترارکِ آبلیّه
\v 2 و حنّا و قیافا رؤسای کهنه بودند، کلام خدا به یحیی ابن زکریّا در بیابان نازل شده،
\s5
\v 3 به تمامی حوالی اُرْدُن آمده، به تعمید توبه بجهت آمرزش گناهان موعظه می‌کرد.
\s5
\v 4 چنانچه مکتوب است در صحیفه کلمات اِشعَیای نبی که می‌گوید، صدای ندا کننده‌ای در بیابان، که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
\s5
\v 5 هر وادی انباشته و هر کوه و تلّی پست و هر کجی راست و هر راهِ ناهموار صاف خواهد شد؛
\v 6 و تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.
\s5
\v 7 آنگاه به آن جماعتی که برای تعمید وی بیرون می‌آمدند، گفت، ای افعی‌زادگان، که شما را نشان داد که از غضب آینده بگریزید؟
\s5
\v 8 پس ثمراتِ مناسب توبه بیاورید و در خاطر خود این سخن را راه مدهید که ابراهیم پدر ماست، زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است که از این سنگها، فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند.
\s5
\v 9 و الآن نیز تیشه بر ریشهٔ درختان نهاده شده است؛ پس هر درختی که میوهٔ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده می‌شود.
\s5
\v 10 پس مردم از وی سؤال نموده گفتند، چهکنیم؟
\v 11 او در جواب ایشان گفت، هر که دو جامه دارد، به آنکه ندارد بدهد. و هرکه خوراک دارد نیز چنین کند.
\s5
\v 12 و باجگیران نیز برای تعمید آمده، بدو گفتند، ای استاد چه کنیم؟
\v 13 بدیشان گفت، زیادتر از آنچه مقرّر است، مگیرید.
\s5
\v 14 سپاهیان نیز از او پرسیده، گفتند، ما چه کنیم؟ به ایشان گفت، بر کسی ظلم مکنید و بر هیچ‌کس افترا مزنید و به مواجب خود اکتفا کنید.
\s5
\v 15 و هنگامی که قوم مترصّد می‌بودند و همه در خاطر خود دربارهٔ یحیی تفکّر می‌نمودند که این مسیح است یا نه،
\v 16 یحیی به همه متوجّه شده گفت، من شما را به آب تعمید می‌دهم، لیکن شخصی تواناتر از من می‌آید که لیاقت آن ندارم که بند نعلین او را باز کنم. او شما را به روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.
\s5
\v 17 او غربال خود را به دست خود دارد و خرمن خویش را پاک کرده، گندم را در انبار خود ذخیره خواهد نمود و کاه را در آتشی که خاموشی نمی‌پذیرد خواهد سوزانید.
\s5
\v 18 و به نصایح بسیار دیگر، قوم را بشارت می‌داد.
\v 19 امّا هیرودیس تیترارک چون به‌سبب هیرودیا، زن برادر او فیلِپس و سایر بدیهایی که هیرودیس کرده بود از وی توبیخ یافت،
\v 20 این را نیز بر همه افزود که یحیی را در زندان حبس نمود.
\s5
\v 21 امّا چون تمامی قوم تعمید یافته بودند و عیسی هم تعمید گرفته دعا می‌کرد، آسمان شکافته شد
\v 22 و روح‌القدس به هیأت جسمانی، مانند کبوتری بر او نازل شد و آوازی از آسمان در رسید که تو پسر حبیب من هستی که به تو خشنودم.
\s5
\v 23 و خود عیسی وقتی که شروع کرد، قریب به سی ساله بود. و حسب گمان خلق، پسر یوسف ابن هالیِ
\v 24 ابن متّات، بن لاوی، بن ملکِی، بن یَنَّا، بن یوسف،
\s5
\v 25 ابن مَتَّاتیا، بن آموس، بن ناحوم، بن حَسلی، بن نَجَّی،
\v 26 ابن مأت، بن متاتِیا، بن شَمعِی، بن یوسف، بن یهودا،
\s5
\v 27 ابن یوحنا، بن ریسا، بن زَروبابل، بن سَألْتِیئیل، بن نِیری،
\v 28 ابن مَلْکی، بن اَدّی، بن قوسام، بن اَیْلمودام، بن عِیر،
\v 29 ابن یوسی، بن ایلعاذَر، بن یوریم، بن مَتَّات، بن لاوی،
\s5
\v 30 ابن شَمعون، بن یهودا، بن یوسف، بن یونان، بن ایلیاقیم،
\v 31 ابن مَلِیا، بن مَینان، بن مَتَّاتا بن ناتان، بن داود،
\v 32 ابن یسی، بن عوبید، بن بوعز، بن شَلْمون، بن نَحْشون،
\s5
\v 33 ابن عمِّیناداب، بن اَرام، بن حَصرون، بن فارص، بن یهودا،
\v 34 ابن یعقوب، بن اسحاق، بن ابراهیم، بن تارَح، بن ناحور،
\v 35 ابن سَروج، بن رَعو، بن فالَج، بن عابَر، بن صالَح،
\s5
\v 36 ابن قِینان، بن اَرْفَکْشاد، بن سام، بن نوح، بن لامَک،
\v 37 ابن مَتوشالِح، بن خَنوخ، بن یارَد، بن مَهْلَلئیل،بن قِینان،
\v 38 ابن اَنوش، بن شِیث، بنآدم، بن الله.
\s5
\c 4
\p
\v 1 امّا عیسی پُر از روح‌القدس بوده، از اُردُنمراجعت کرد و روح او را به بیابان برد.
\v 2 و مدّت چهل روز ابلیس او را تجربه می‌نمود و در آن ایّام چیزی نخورد. چون تمام شد، آخر گرسنه گردید.
\s5
\v 3 و ابلیس بدو گفت، اگر پسر خدا هستی، این سنگ را بگو تا نان گردد.
\v 4 عیسی در جواب وی گفت، مکتوب است که انسان به نان فقط زیست نمی‌کند، بلکه به هر کلمه خدا.
\s5
\v 5 پس ابلیس او را به کوهی بلند برده، تمامی ممالک جهان را در لحظهای بدو نشان داد.
\v 6 و ابلیس بدو گفت، جمیع این قدرت و حشمت آنها را به تو می‌دهم، زیرا که به من سپرده شده است و به هر که می‌خواهم می‌بخشم.
\v 7 پس اگر تو پیش من سجده کنی، همه از آن تو خواهد شد.
\s5
\v 8 عیسی در جواب او گفت، ای شیطان، مکتوب است، خداوند خدای خود را پرستش کن و غیر او را عبادت منما.
\s5
\v 9 پس او را به اورشلیم برده، بر کنگره هیکل قرار داد و بدو گفت، اگر پسر خدا هستی، خود را از اینجا به زیر انداز.
\v 10 زیرا مکتوب است که فرشتگان خود را دربارهٔ تو حکم فرماید تا تو را محافظت کنند.
\v 11 و تو را به دستهای خود بردارند، مبادا پایت به سنگی خورد.
\s5
\v 12 عیسی در جواب وی گفت که، گفته شده است، خداوند خدای خود را تجربه مکن.
\v 13 و چون ابلیس جمیع تجربه را به اتمام رسانید، تا مدّتی از او جدا شد.
\s5
\v 14 و عیسی به قوّت روح، به جلیل برگشت و خبر او در تمامی آن نواحی شهرت یافت.
\v 15 و او در کنایس ایشان تعلیم می‌داد و همه او را تعظیم می‌کردند.
\s5
\v 16 و به ناصره جایی که پرورش یافته بود، رسید و بحسب دستور خود در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، برای تلاوت برخاست.
\v 17 آنگاه صحیفه اِشْعَیا نبی را بدو دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که مکتوب است
\s5
\v 18 روح خداوند بر من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکستهدلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم،
\v 19 و از سال پسندیده خداوند موعظه کنم.
\s5
\v 20 پس کتاب را به هم پیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همهٔ اهل کنیسه بر وی دوخته می‌بود.
\v 21 آنگاه بدیشان شروع به گفتن کرد که امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد.
\v 22 و همه بر وی شهادت دادند و از سخنان فیضآمیزی که از دهانش صادر می‌شد، تعجّب نموده، گفتند، مگر این پسر یوسف نیست؟
\s5
\v 23 بدیشان گفت، هرآینه این مثل را به من خواهید گفت، ای طبیب خود را شفا بده. آنچه شنیده‌ایم که در کَفَرناحوم از تو صادر شد، اینجا نیز در وطن خویش بنما.
\v 24 و گفت، هرآینه به شما می‌گویم که هیچ نبی در وطن خویش مقبول نباشد.
\s5
\v 25 و به تحقیق شما را می‌گویم که بسا بیوه زنان در اسرائیل بودند، در ایام الیاس، وقتی که آسمان مدّت سه سال و شش ماه بسته ماند، چنانکه قحطی عظیم در تمامی زمین پدید آمد،
\v 26 و الیاس نزد هیچ کدام از ایشان فرستاده نشد، مگر نزد بیوه زنی در صَرْفَه صیدون.
\v 27 و بسا ابرصان در اسرائیل بودند، در ایّام اِلیشَع نبی و احدی از ایشان طاهر نگشت، جز نَعمان سریانی.
\s5
\v 28 پس تمام اهل کنیسه چون این سخنان را شنیدند، پُر از خشم گشتند
\v 29 و برخاسته او را از شهر بیرون کردند و بر قلّه کوهی که قریه ایشان بر آن بنا شده بود بردند تا او را به زیر افکنند.
\v 30 ولی از میان ایشان گذشته، برفت.
\s5
\v 31 و به کَفَرناحوم شهری از جلیل فرود شده، در روزهای سَبَّت، ایشان را تعلیم می‌داد.
\v 32 و از تعلیم او در حیرت افتادند، زیرا که کلام او با قدرت می‌بود.
\s5
\v 33 و در کنیسه مردی بود، که روح دیو خبیث داشت و به آواز بلند فریادکنان می‌گفت،
\v 34 آه ای عیسی ناصری، ما را با تو چه کار است، آیا آمده‌ای تا ما را هلاک سازی؟ تو رامی‌شناسم کیستی، ای قدّوس خدا.
\s5
\v 35 پس عیسی او را نهیب داده، فرمود، خاموش باش و از وی بیرون آی. در ساعت دیو او را در میان انداخته، از او بیرون شد و هیچ آسیبی بدو نرسانید.
\v 36 پس حیرت بر همهٔ ایشان مستولی گشت و یکدیگر را مخاطب ساخته، گفتند، این چه سخن است که این شخص با قدرت و قوّت، ارواح پلید را امر می‌کند و بیرون می‌آیند!
\v 37 و شهرت او در هر موضعی از آن حوالی پهن شد.
\s5
\v 38 و از کنیسه برخاسته، به خانهٔ شمعون درآمد. و مادر زن شمعون را تب شدیدی عارض شده بود. برای او از وی التماس کردند.
\v 39 پس بر سر وی آمده، تب را نهیب داده، تب از او زایل شد. در ساعت برخاسته، به خدمتگزاری ایشان مشغول شد.
\s5
\v 40 و چون آفتاب غروب می‌کرد، همهٔ آنانی که اشخاص مبتلا به انواع مرضها داشتند، ایشان را نزد وی آوردند و به هر یکی از ایشان دست گذارده، شفا داد.
\v 41 و دیوها نیز از بسیاری بیرون می‌رفتند و صیحه زنان می‌گفتند کهتو مسیح پسر خدا هستی. ولی ایشان را قدغن کرده، نگذاشت که حرف زنند، زیرا که دانستند او مسیح است.
\s5
\v 42 و چون روز شد، روانه شده به مکانی ویرانرفت و گروهی کثیر در جستجوی او آمده، نزدش رسیدند و او را باز می‌داشتند که از نزد ایشان نرود.
\v 43 به ایشان گفت، مرا لازم است که به شهرهای دیگر نیز به ملکوت خدا بشارت دهم، زیرا که برای همین کار فرستاده شده‌ام.
\v 44 پس در کنایس جلیل موعظه می‌نمود.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و هنگامی که گروهی بر وی ازدحاممی‌نمودند تا کلام خدا را بشنوند، او به کنار دریاچه جنیسارت ایستاده بود.
\v 2 و دو زورق را در کنار دریاچه ایستاده دید که صیادان از آنها بیرون آمده، دامهای خود را شست و شو می‌نمودند.
\v 3 پس به یکی از آن دو زورق که مال شمعون بود سوار شده، از او درخواست نمود که از خشکی اندکی دور ببرد. پس در زورق نشسته، مردم را تعلیم می‌داد.
\s5
\v 4 و چون از سخن گفتن فارغ شد، به شمعون گفت، به میانه دریاچه بران و دامهای خود را برای شکار بیندازید.
\v 5 شمعون در جواب وی گفت، ای استاد، تمام شب را رنج برده چیزی نگرفتیم، لیکن به حکم تو، دام را خواهیم انداخت.
\v 6 و چون چنین کردند، مقداری کثیر از ماهی صید کردند، چنانکه نزدیک بود دام ایشان گسسته شود.
\v 7 و به رفقای خود که در زورق دیگر بودند اشاره کردند که آمده ایشان را امداد کنند. پس آمده هر دو زورق را پر کردند بقسمی که نزدیک بود غرق شوند.
\s5
\v 8 شمعون پطرس چون این را بدید، بر پایهای عیسی افتاده، گفت، ای خداوند از من دور شوزیرا مردی گناهکارم.
\v 9 چونکه به‌سبب صید ماهی که کرده بودند، دهشت بر او و همهٔ رفقای وی مستولی شده بود.
\v 10 و هم چنین نیز بر یعقوب و یوحنّا پسران زِبِدی که شریک شمعون بودند. عیسی به شمعون گفت، مترس. پس از این مردم را صید خواهی کرد.
\v 11 پس چون زورقها را به کنار آوردند، همه را ترک کرده، از عقب او روانه شدند.
\s5
\v 12 و چون او در شهری از شهرها بود، ناگاه مردی پر از برص آمده، چون عیسی را بدید، به روی در افتاد و از او درخواست کرده، گفت، خداوندا، اگر خواهی می‌توانی مرا طاهر سازی.
\v 13 پس او دست آورده، وی را لمس نمود و گفت، می‌خواهم. طاهر شو. که فوراً برص از او زایل شد.
\s5
\v 14 و او را قدغن کرد که هیچ‌کس را خبر مده، بلکه رفته خود را به کاهن بنما و هدیه‌ای بجهت طهارت خود، بطوری که موسی فرموده است، بگذران تا بجهت ایشان شهادتی شود.
\s5
\v 15 لیکن خبر او بیشتر شهرت یافت و گروهی بسیار جمع شدند تا کلام او را بشنوند و از مرضهای خود شفا یابند،
\v 16 و او به ویرانه‌ها عزلت جسته، به عبادت مشغول شد.
\s5
\v 17 روزی از روزها واقع شد که او تعلیم می‌داد و فریسیان و فقها که از همهٔ بُلْدان جلیل و یهودیّه و اورشلیم آمده، نشسته بودند و قوّت خداوند برای شفای ایشان صادر می‌شد،
\s5
\v 18 که ناگاه چند نفر شخصی مفلوج را بر بستری آوردند و می‌خواستند او را داخل کنند تا پیش روی وی بگذارند.
\v 19 و چون به‌سبب انبوهی مردم راهی نیافتند که او را به خانه درآورند، بر پشتبام رفته، او را با تختش از میان سفالها در وسط پیش عیسی گذاردند.
\s5
\v 20 چون او ایمان ایشان را دید، به وی گفت، ای مرد، گناهان تو آمرزیده شد.
\v 21 آنگاه کاتبان و فریسیان در خاطر خود تفکّر نموده، گفتن گرفتند، این کیست که کفر می‌گوید؟ جز خدا و بس کیست که بتواند گناهان را بیامرزد؟
\s5
\v 22 عیسی افکار ایشان را درک نموده، در جواب ایشان گفت، چرا در خاطر خود تفکّر می‌کنید؟
\v 23 کدام سهلتر است، گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد، یا گفتن اینکه برخیز و بخرام؟
\v 24 لیکن تا بدانید که پسر انسان را استطاعتِ آمرزیدنِ گناهان بر روی زمین هست، مفلوج را گفت، تو را می‌گویم برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود برو.
\s5
\v 25 در ساعت برخاسته، پیش ایشان آنچه بر آن خوابیده بود برداشت و به خانهٔ خود خدا را حمدکنان روانه شد.
\v 26 و حیرت همه را فرو گرفت و خدا را تمجید می‌نمودند و خوف بر ایشان مستولی شده، گفتند، امروز چیزهای عجیب دیدیم.
\s5
\v 27 از آن پس بیرون رفته، باجگیری را که لاوی نام داشت، بر باجگاه نشسته دید. او را گفت، از عقب من بیا.
\v 28 در حال همه‌چیز را ترک کرده، برخاست و در عقب وی روانه شد.
\s5
\v 29 و لاوی ضیافتی بزرگ در خانهٔ خود برای او کرد و جمعی بسیار از باجگیران و دیگران با ایشان نشستند.
\v 30 امّا کاتبان ایشان و فریسیان همهمه نموده، به شاگردان او گفتند، برای چه با باجگیران و گناهکاران اَکل و شُرب می‌کنید؟
\v 31 عیسی در جواب ایشان گفت، تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه مریضان.
\v 32 و نیامده‌ام تا عادلان بلکه تا عاصیان را به توبه بخوانم.
\s5
\v 33 پس به وی گفتند، از چه سبب شاگردان یحیی روزه بسیار می‌دارند و نماز می‌خوانند و همچنین شاگردان فریسیان نیز، لیکن شاگردان تو اکل و شرب می‌کنند.
\v 34 بدیشان گفت، آیا می‌توانید پسران خانهٔ عروسی را مادامی که داماد با ایشان است روزه‌دار سازید؟
\v 35 بلکه ایّامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه در آن روزها روزه خواهند داشت.
\s5
\v 36 و مَثَلی برای ایشان آورد که هیچ‌کس پارچهای از جامه نو را بر جامه کهنه وصله نمی‌کند والاّ آن نو را پاره کند و وصلهای که از نو گرفته شد نیز در خور آن کهنه نَبُوَد.
\s5
\v 37 و هیچ‌کس شراب نو را در مشکهای کهنه نمی‌ریزد والاّ شرابِ نو، مشکها را پاره می‌کند و خودش ریخته و مشکها تباه می‌گردد.
\v 38 بلکه شراب نو را در مشکهای نو باید ریخت تا هر دو محفوظ بماند.
\v 39 و کسی نیست که چون شراب کهنه را نوشیدهفی‌الفور نو را طلب کند، زیرا می‌گوید کهنه بهتر است.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و واقع شد در سَبَّتِ دوّمِ اوّلین که او از میان کشتزارها می‌گذشت و شاگردانش خوشه‌ها می‌چیدند و به کف مالیده می‌خوردند.
\v 2 و بعضی از فریسیان بدیشان گفتند، چرا کاری می‌کنید که کردن آن در سَبَّت جایز نیست.
\s5
\v 3 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا نخوانده‌اید آنچه داود و رفقایش کردند در وقتی که گرسنه بودند،
\v 4 که چگونه به خانهٔ خدا درآمده، نان تَقْدِمه را گرفته بخورد و به رفقای خود نیز داد که خوردن آن جز به کَهَنه روا نیست؟
\v 5 پس بدیشان گفت، پسر انسان مالک روز سَبَّت نیز هست.
\s5
\v 6 و در سَبَّت دیگر به کنیسه درآمده تعلیم می‌داد و در آنجا مردی بود که دست راستش خشک بود.
\v 7 و کاتبان و فریسیان چشم بر او می‌داشتند که شاید در سَبَّت شفا دهد تا شکایتی بر او یابند.
\v 8 او خیالات ایشان را درک نموده، بدان مرد دست خشک گفت، برخیز و در میان بایست. در حال برخاسته بایستاد.
\s5
\v 9 عیسی بدیشان گفت، از شما چیزی می‌پرسم که در روز سَبَّت کدام رواست، نیکویی کردن یا بدی؟ رهانیدن جان یا هلاک کردن؟
\v 10 پس چشم خودرا بر جمیع ایشان گردانیده، بدو گفت، دست خود را دراز کن. او چنان کرد و فوراً دستش مثل دست دیگر صحیح گشت.
\v 11 امّا ایشان از حماقت پر گشته به یکدیگر می‌گفتند که با عیسی چه کنیم؟
\s5
\v 12 و در آن روزها برفراز کوه برآمد تا عبادت کند وآن شب را در عبادت خدا به صبح آورد.
\v 13 و چون روز شد، شاگردان خود را پیش طلبیده دوازده نفر از ایشان را انتخاب کرده، ایشان را نیز رسول خواند.
\s5
\v 14 یعنی شمعون که او را پطرس نیز نام نهاد و برادرش اندریاس، یعقوب و یوحنا، فیلپّس و برتولما،
\v 15 متّی و توما، یعقوب ابن حَلْفی و شمعون معروف به غیورْ.
\v 16 یهودا برادر یعقوب و یهودای اسخریوطی که تسلیم کننده وی بود.
\s5
\v 17 و با ایشان به زیر آمده، بر جای هموار بایستاد و جمعی از شاگردان وی و گروهی بسیار از قوم، از تمام یهودیّه و اورشلیم و کناره دریای صور و صیدون آمدند تا کلام او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند.
\v 18 و کسانی که از ارواح پلید معذّب بودند، شفا یافتند
\v 19 و تمام آن گروه می‌خواستند او را لمس کنند زیرا قوّتی از ویصادر شده، همه را صحّت می‌بخشید.
\s5
\v 20 پس نظر خود را به شاگردان خویش افکنده، گفت، خوشابحال شما ای مساکین زیرا ملکوت خدا از آن شما است.
\v 21 خوشابحال شما که اکنون گرسنهاید، زیرا که سیر خواهید شد. خوشابحال شما که الحال گریانید، زیرا خواهید خندید.
\s5
\v 22 خوشابحال شما وقتی که مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند و شما را از خود جدا سازند و دشنام دهند و نام شما را مثل شریر بیرون کنند.
\v 23 در آن روز شاد باشید و وجد نمایید زیرا اینک، اجر شما در آسمان عظیم می‌باشد، زیرا که به همینطور پدران ایشان با انبیا سلوک نمودند.
\s5
\v 24 لیکن وای بر شما ای دولتمندان زیرا که تسلّی خود را یافته‌اید.
\v 25 وای بر شما ای سیرشدگان، زیرا گرسنه خواهید شد. وای بر شما که الآن خندانید زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد.
\s5
\v 26 وای بر شما وقتی که جمیع مردم شما را تحسین کنند، زیرا همچنین پدران ایشان با انبیای کَذَبه کردند.
\s5
\v 27 لیکن ای شنوندگان شما را می‌گویم دشمنان خود را دوست دارید و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید.
\v 28 و هر که شما را لعن کند، برای او برکت بطلبید و برای هرکه با شما کینه دارد، دعای خیر کنید.
\s5
\v 29 و هرکه بر رخسار تو زَنَد، دیگری را نیز به سوی او بگردان و کسی که ردای تو را بگیرد، قبا را نیز از او مضایقه مکن.
\v 30 هرکه از تو سؤال کند بدو بده و هر که مال تو را گیرد از وی باز مخواه.
\s5
\v 31 و چنانکه می‌خواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همانطور با ایشان سلوک نمایید.
\v 32 زیرا اگر محبّان خود را محبّت نمایید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران هم محبّان خود را محبّت می‌نمایند.
\v 33 و اگر احسان کنید با هر که به شما احسان کند، چه فضیلت دارید؟ چونکه گناهکاران نیز چنین می‌کنند.
\v 34 و اگر قرض دهید به آنانی که امید بازگرفتن از ایشان دارید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران نیز به گناهکاران قرض می‌دهند تا از ایشان عوض گیرند.
\s5
\v 35 بلکه دشمنان خود را محبّت نمایید و احسان کنید و بدون امیدِ عوض، قرض دهید زیرا که اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرتاعلیٰ خواهید بود چونکه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است.
\v 36 پس رحیم باشید چنانکه پدر شما نیز رحیم است.
\s5
\v 37 داوری مکنید تا بر شما داوری نشود و حکم مکنید تا بر شما حکم نشود و عفو کنید تا آمرزیده شوید.
\s5
\v 38 بدهید تا به شما داده شود. زیرا پیمانه نیکوی افشرده و جنبانیده و لبریز شده را در دامن شما خواهند گذارد. زیرا که به همان پیمانهای که می‌پیمایید برای شما پیموده خواهد شد.
\s5
\v 39 پس برای ایشان مَثَلی زد که آیا می‌تواندکور، کور را راهنمایی کند؟ آیا هر دو در حفره‌ای نمیافتند؟
\v 40 شاگرد از معلّم خویش بهتر نیست لیکن هر که کامل شده باشد، مثل استاد خود بُوَد.
\s5
\v 41 و چرا خسی را که در چشم برادر تو است می‌بینی و چوبی را که در چشم خود داری نمی‌یابی؟
\v 42 و چگونه بتوانی برادر خود را گویی ای برادر اجازت ده تا خس را از چشم تو برآورم و چوبی را که در چشم خود داری نمی‌بینی؟ ای ریاکار اوّل چوب را از چشم خود بیرون کن، آنگاه نیکو خواهی دید تا خس را از چشم برادر خود برآوری.
\s5
\v 43 زیرا هیچ درخت نیکو میوهٔ بد بار نمی‌آورد و نه درخت بد، میوهٔ نیکو آورد.
\v 44 زیرا که هر درخت از میوهاش شناخته می‌شود. از خار انجیر را نمی‌یابند و از بوته، انگور را نمی‌چینند.
\s5
\v 45 آدم نیکو از خزینه خوب دل خود، چیز نیکو برمی‌آورد و شخص شریر از خزینه بد دل خویش، چیز بد بیرون می‌آورد. زیرا که از زیادتی دل زبان سخن می‌گوید.
\s5
\v 46 و چون است که مرا خداوندا خداوندا می‌گویید و آنچه می‌گویم به عمل نمی‌آورید.
\v 47 هر که نزد من آید و سخنان مرا شنود و آنها را بجا آورد، شما را نشان می‌دهم که به چه کسمشابهت دارد.
\v 48 مثل شخصی است که خانه‌ای می‌ساخت و زمین را کنده، گود نمود و بنیادش را بر سنگ نهاد. پس چون سیلاب آمده، سیل بر آن خانه زور آورد، نتوانست آن را جنبش دهد زیرا که بر سنگ بنا شده بود.
\s5
\v 49 لیکن هر که شنید و عمل نیاورد، مانند شخصی است که خانه‌ای بر روی زمین بی‌بنیاد بنا کرد که چون سیل بر آن صدمه زد، فوراً افتاد و خرابی آن خانه عظیم بود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و چون همهٔ سخنان خود را به سمع خلق به اتمام رسانید، وارد کفرناحوم شد.
\s5
\v 2 و یوزباشی را غلامی که عزیز او بود، مریض و مشرف بر موت بود.
\v 3 چون خبر عیسی را شنید، مشایخ یهود را نزد وی فرستاده از او خواهش کرد که آمده، غلام او را شفا بخشد.
\v 4 ایشان نزد عیسی آمده، به الحاح نزد او التماس کرده، گفتند، مستحقّ است که این احسان را برایش بجا آوری.
\v 5 زیرا قوم ما را دوست می‌دارد و خود برای ما کنیسه را ساخت.
\s5
\v 6 پس عیسی با ایشان روانه شد و چون نزدیک به خانه رسید، یوزباشی چند نفر از دوستان خود را نزد او فرستاده، بدو گفت، خداوندا، زحمت مکش زیرا لایق آن نیستم که زیر سقف من درآیی.
\v 7 و از این سبب خود را لایق آن ندانستم که نزد تو آیم، بلکه سخنی بگو تا بندهٔ من صحیح شود.
\v 8 زیرا که من نیز شخصی هستم زیر حکم و لشکریان زیر دست خود دارم. چون به یکی گویم برو، می‌رود و به دیگری بیا، می‌آید و به غلام خود این را بکن، می‌کند.
\s5
\v 9 چون عیسی این را شنید، تعجّب نموده به سوی آن جماعتی که ازعقب او می‌آمدند روی گردانیده، گفت، به شما می‌گویم چنین ایمانی، در اسرائیل هم نیافته‌ام.
\v 10 پس فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بیمار را صحیح یافتند.
\s5
\v 11 و دو روز بعد به شهری مسمّیٰ به نائین می‌رفت و بسیاری از شاگردان او و گروهی عظیم، همراهش می‌رفتند.
\v 12 چون نزدیک به دروازه شهر رسید، ناگاه میّتی را که پسر یگانه بیوه زنی بود می‌بردند و انبوهی کثیر از اهل شهر، با وی می‌آمدند.
\v 13 چون خداوند او را دید، دلش بر او بسوخت و به وی گفت، گریان مباش.
\v 14 و نزدیک آمده، تابوت را لمس نمود و حاملان آن بایستادند. پس گفت، ای جوان، تو را می‌گویم برخیز.
\v 15 در ساعت آن مرده راست بنشست و سخن گفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد.
\s5
\v 16 پس خوف همه را فراگرفت و خدا را تمجیدکنان می‌گفتند که نبیای بزرگ در میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است.
\v 17 پس این خبر دربارهٔ او در تمام یهودیّه و جمیع آن مرز و بوم منتشر شد.
\s5
\v 18 و شاگردان یحیی او را از جمیع این وقایع مطّلع ساختند.
\v 19 پس یحیی دو نفر از شاگردان خود را طلبیده، نزد عیسی فرستاده، عرض نمود که آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم؟
\v 20 آن دو نفر نزد وی آمده، گفتند، یحیی تعمید‌دهنده ما را نزد تو فرستاده، می‌گوید آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگریباشیم.
\s5
\v 21 در همان ساعت، بسیاری را از مرضها و بلایا و ارواح پلید شفا داد و کوران بسیاری را بینایی بخشید.
\v 22 عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه دیده و شنیده‌اید خبر دهید که کوران، بینا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و کرّان، شنوا و مردگان، زنده می‌گردند و به فقرا بشارت داده می‌شود.
\v 23 و خوشابحال کسی که در من لغزش نخورد.
\s5
\v 24 و چون فرستادگان یحیی رفته بودند، دربارهٔ یحیی بدان جماعت آغاز سخن نهاد که برای دیدن چه چیز به صحرا بیرون رفته بودید، آیا نییی را که از باد در جنبش است؟
\v 25 بلکه بجهت دیدن چه بیرون رفتید، آیا کسی را که به لباس نرم ملبّس باشد؟ اینک، آنانی که لباس فاخر می‌پوشند و عیّاشی می‌کنند، در قصرهای سلاطین هستند.
\v 26 پس برای دیدن چه رفته بودید، آیا نبیای را؟ بلی به شما می‌گویم کسی را که از نبی هم بزرگتر است.
\s5
\v 27 زیرا این است آنکه دربارهٔ وی مکتوب است، اینک، من رسول خود را پیش روی تو می‌فرستم تا راه تو را پیش تو مهیّا سازد.
\v 28 زیرا که شما را می‌گویم از اولاد زنان نبیای بزرگتر از یحیی تعمید‌دهنده نیست، لیکن آنکه در ملکوت خدا کوچکتر است از وی بزرگتر است.
\s5
\v 29 و تمام قوم و باجگیران چون شنیدند، خدا را تمجید کردند زیرا که تعمید از یحیی یافته بودند.
\v 30 لیکن فریسیان و فقها ارادهٔ خدا را از خود ردّ نمودند زیرا که از وی تعمید نیافته بودند.
\s5
\v 31 آنگاه خداوند گفت، مردمان این طبقه را به چه تشبیه کنم و مانند چه می‌باشند؟
\v 32 اطفالی رامی‌مانند که در بازارها نشسته، یکدیگر را صدا زده می‌گویند، برای شما نواختیم رقص نکردید و نوحهگری کردیم گریه ننمودید.
\s5
\v 33 زیرا که یحیی تعمید‌دهنده آمد که نه نان می‌خورد و نه شراب می‌آشامید، می‌گویید دیو دارد.
\v 34 پسر انسان آمد که می‌خورد و می‌آشامد، می‌گویید، اینک، مردی است پُرخور و بادهپرست و دوست باجگیران و گناهکاران.
\v 35 امّا حکمت از جمیع فرزندان خود مَصَدَّق می‌شود.
\s5
\v 36 و یکی از فریسیان از او وعده خواست که با او غذا خورَد. پس به خانهٔ فریسی درآمده بنشست.
\v 37 که ناگاه زنی که در آن شهر گناهکار بود، چون شنید که در خانهٔ فریسی به غذا نشسته است، شیشهای از عطر آورده،
\v 38 در پشت سر او نزد پایهایش گریان بایستاد و شروع کرد به شستن پایهای او به اشک خود و خشکانیدن آنها به موی سر خود و پایهای وی را بوسیده آنها را به عطر تدهین کرد.
\s5
\v 39 چون فریسیای که از او وعده خواسته بود این را بدید، با خود می‌گفت که، این شخص اگر نبی بودی هرآینه دانستی که این کدام و چگونه زن است که او را لمس می‌کند، زیرا گناهکاری است.
\v 40 عیسی جواب داده به وی گفت، ای شمعون چیزی دارم که به تو گویم. گفت، ای استاد بگو.
\s5
\v 41 گفت، طلبکاری را دو بدهکار بود که از یکی پانصد و از دیگری پنجاه دینار طلب داشتی.
\v 42 چون چیزی نداشتند که ادا کنند، هردو را بخشید. بگو کدام یک از آن دو او را زیادتر محبّت خواهد نمود.
\v 43 شمعون در جواب گفت، گمان می‌کنم آنکه او را زیادتر بخشید. به وی گفت، نیکو گفتی.
\s5
\v 44 پس به سوی آن زن اشاره نموده به شمعون گفت، این زن را نمی‌بینی؟ به خانهٔ تو آمدم آب بجهت پایهای من نیاوردی، ولی این زن پایهای مرا به اشکها شست و به مویهای سر خود آنها را خشک کرد.
\v 45 مرا نبوسیدی، لیکن این زن از وقتی که داخل شدم از بوسیدن پایهای من باز نایستاد.
\s5
\v 46 سر مرا به روغن مسح نکردی، لیکن او پایهای مرا به عطر تدهین کرد.
\v 47 از این جهت به تو می‌گویم، گناهان او که بسیار است آمرزیده شد، زیرا که محبّت بسیار نموده است. لیکن آنکه آمرزشِ کمتر یافت، محبّتِ کمتر می‌نماید.
\s5
\v 48 پس به آن زن گفت، گناهان تو آمرزیده شد.
\v 49 و اهل مجلس در خاطر خود تفکّر آغاز کردند که این کیست که گناهان را هم می‌آمرزد.
\v 50 پس به آن زن گفت، ایمانت تو را نجات داده است. به سلامتی روانه شو.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و بعد از آن واقع شد که او در هر شهری و دهی گشته، موعظه می‌نمود و به ملکوت خدا بشارت می‌داد و آن دوازده با وی می‌بودند.
\v 2 و زنان چند که از ارواح پلید و مرضها شفا یافته بودند، یعنی مریم معروف به مَجْدَلیّه که از او هفت دیو بیرون رفته بودند،
\v 3 و یونا زوجهٔ خوزا، ناظر هیرودیس و سوسَن و بسیاری از زنان دیگر که از اموال خود او را خدمت می‌کردند.
\s5
\v 4 و چون گروهی بسیار فراهم می‌شدند و از هر شهر نزد او می‌آمدند، مَثَلی آورده، گفت
\v 5 که برزگری بجهت تخم کاشتن بیرون رفت. و وقتی که تخم می‌کاشت، بعضی بر کناره راه ریخته شد و پایمال شده، مرغان هوا آن را خوردند.
\v 6 و پارهای بر سنگلاخ افتاده، چون رویید از آن‌جهت که رطوبتی نداشت خشک گردید.
\s5
\v 7 و قدری در میان خارها افکنده شد که خارها با آن نمّو کرده آن را خفه نمود.
\v 8 و بعضی در زمین نیکو پاشیده شده، رویید و صد چندان ثمر آورد. چون این بگفت ندا در داد، هر که گوش شنوا دارد بشنود.
\s5
\v 9 پس شاگردانش از او سؤال نموده، گفتند که معنی این مَثَل چیست؟
\v 10 گفت، شما را دانستن اسرار ملکوت خدا عطا شده است و لیکن دیگران را به‌واسطهٔ مثلها، تا نگریسته نبینند و شنیده درک نکنند.
\s5
\v 11 امّا مَثَل این است که تخم کلام خداست.
\v 12 و آنانی که در کنار راه هستند کسانی می‌باشند که چون می‌شنوند، فوراً ابلیس آمده، کلام را از دلهای ایشان می‌رباید، مبادا ایمان آورده نجات یابند.
\v 13 و آنانی که بر سنگلاخ هستند، کسانی می‌باشند که چون کلام را می‌شنوند، آن را به شادی می‌پذیرند و اینها ریشه ندارند؛ پس تا مدّتی ایمان می‌دارند و در وقتِ آزمایش، مرتّد می‌شوند.
\s5
\v 14 امّا آنچه در خارها افتاد اشخاصی می‌باشند که چون شنوند می‌روندو اندیشه‌های روزگار و دولت و لذّات آن ایشان را خفه می‌کند و هیچ میوه به کمال نمی‌رسانند.
\v 15 امّا آنچه در زمین نیکو واقع گشت کسانی می‌باشند که کلام را به دل راست و نیکو شنیده، آن را نگاه می‌دارند و با صبر، ثمر می‌آورند.
\s5
\v 16 و هیچ‌کس چراغ را افروخته، آن را زیر ظرفی یا تختی پنهان نمی‌کند بلکه بر چراغدان می‌گذارد تا هر که داخل شود روشنی را ببیند.
\v 17 زیرا چیزی نهان نیست که ظاهر نگردد و نه مستور که معلوم و هویدا نشود.
\v 18 پس احتیاط نمایید که به چه طور می‌شنوید، زیرا هر که دارد بدو داده خواهد شد و از آنکه ندارد آنچه گمان هم می‌برد که دارد، از او گرفته خواهد شد.
\s5
\v 19 و مادر وبرادران او نزد وی آمده به‌سبب ازدحام خلق نتوانستند او را ملاقات کنند.
\v 20 پس او را خبر داده گفتند، مادر و برادرانت بیرون ایستاده، می‌خواهند تو را ببینند.
\v 21 در جواب ایشان گفت، مادر و برادران من اینانند که کلام خدا را شنیده، آن را بجا می‌آورند.
\s5
\v 22 روزی از روزها او با شاگردان خود به کشتی سوار شده، به ایشان گفت، به سوی آن کنار دریاچه عبور بکنیم. پس کشتی را حرکت دادند.
\v 23 و چون می‌رفتند، خواب او را در ربود که ناگاهطوفان باد بر دریاچه فرود آمد، به‌حدّی که کشتی از آب پر می‌شد و ایشان در خطر افتادند.
\s5
\v 24 پس نزد او آمده، او را بیدار کرده، گفتند، استادا، استادا، هلاک می‌شویم. پس برخاسته، باد و تلاطم آب را نهیب داد تا ساکن گشت و آرامی پدید آمد.
\v 25 پس به ایشان گفت، ایمان شما کجا است؟ ایشان ترسان و متعجّب شده، با یکدیگر می‌گفتند که این چطور آدمی است که بادها و آب را هم امر می‌فرماید و اطاعت او می‌کنند؟
\s5
\v 26 و به زمین جَدَریان که مقابل جَلیل است، رسیدند.
\v 27 چون به خشکی فرود آمد، ناگاه شخصی از آن شهر که از مدّت مدیدی دیوها داشتی و رخت نپوشیدی و در خانه نماندی بلکه در قبرها منزل داشتی، دچار وی گردید.
\s5
\v 28 چون عیسی را دید، نعره زد و پیش او افتاده، به آواز بلند گفت، ای عیسی پسر خدای تعالی، مرا با تو چه کار است؟ از تو التماس دارم که مرا عذاب ندهی.
\v 29 زیرا که روح خبیث را امر فرموده بود که از آن شخص بیرون آید، چونکه بارها او را گرفته بود، چنانکه هر چند او را به زنجیرها و کنده‌ها بسته نگاه می‌داشتند، بندها را می‌گسیخت و دیو او را به صحرا می‌راند.
\s5
\v 30 عیسی از او پرسیده، گفت، نام تو چیست؟ گفت، لَجئْون. زیرا که دیوهای بسیار داخل او شده بودند.
\v 31 و از او استدعا کردند که ایشان را نفرماید که به هاویه روند.
\s5
\v 32 و در آن نزدیکی گله گراز بسیاری بودند کهدر کوه می‌چریدند. پس از او خواهش نمودند که بدیشان اجازت دهد تا در آنها داخل شوند. پس ایشان را اجازت داد.
\v 33 ناگاه دیوها از آن آدم بیرون شده، داخل گرازان گشتند که آن گله از بلندی به دریاچه جسته، خفه شدند.
\s5
\v 34 چون گرازبانان ماجرا را دیدند، فرار کردند و در شهر و اراضی آن شهرت دادند.
\v 35 پس مردم بیرون آمده تا آن واقعه را ببینند؛ نزد عیسی رسیدند و چون آن آدمی را که از او دیوها بیرون رفته بودند، دیدند که نزد پایهای عیسی رخت پوشیده و عاقل گشته نشسته است، ترسیدند.
\s5
\v 36 و آنانی که این را دیده بودند، ایشان را خبر دادند که آن دیوانه چطور شفا یافته بود.
\v 37 پس تمام خلق مرزوبوم جَدَرِیان از او خواهش نمودند که از نزد ایشان روانه شود، زیرا خوفی شدید بر ایشان مستولی شده بود. پس او به کشتی سوار شده، مراجعت نمود.
\s5
\v 38 امّا آن شخصی که دیوها از وی بیرون رفته بودند، از او درخواست کرد که با وی باشد. لیکن عیسی او را روانه فرموده، گفت،
\v 39 به خانهٔ خود برگرد و آنچه خدا با تو کرده است حکایت کن. پس رفته، در تمام شهر از آنچه عیسی بدو نموده بود، موعظه کرد.
\s5
\v 40 و چون عیسی مراجعت کرد، خلق او را پذیرفتند زیرا جمیع مردم چشم به راه او می‌داشتند.
\v 41 که ناگاه مردی، یایِرُس نام که رئیس کنیسه بود، به پایهای عیسی افتاده، به او التماس نمود که به خانهٔ او بیاید.
\v 42 زیرا که او را دختر یگانه‌ای قریب به دوازده ساله بود کهمشرف بر موت بود. و چون می‌رفت، خلق بر او ازدحام می‌نمودند.
\s5
\v 43 ناگاه زنی که مدّت دوازده سال به استحاضه مبتلا بود و تمام مایملک خود را صرف اطبّا نموده و هیچ‌کس نمی‌توانست او را شفا دهد،
\v 44 از پشت سر وی آمده، دامن ردای او را لمس نمود که در ساعت جریان خونش ایستاد.
\s5
\v 45 پس عیسی گفت، کیست که مرا لمس نمود؟ چون همه انکار کردند، پطرس و رفقایش گفتند، ای استاد، مردم هجوم آورده، بر تو ازدحام می‌کنند و می‌گویی کیست که مرا لمس نمود؟
\v 46 عیسی گفت، البتّه کسی مرا لمس نموده است، زیرا که من درک کردم که قوّتی از من بیرون شد.
\s5
\v 47 چون آن زن دید که نمی‌تواند پنهان ماند، لرزان شده، آمد و نزد وی افتاده پیش همهٔ مردم گفت که، به چه سبب او را لمس نمود و چگونه فوراًشفا یافت.
\v 48 وی را گفت، ای دختر، خاطرجمع دار؛ ایمانت تو را شفا داده است؛ به سلامتی برو.
\s5
\v 49 و این سخن هنوز بر زبان او بود که یکی از خانهٔ رئیس کنیسه آمده، به وی گفت، دخترت مرد. دیگر استاد را زحمت مده.
\v 50 چون عیسی این را شنید، توجّه نموده به وی گفت، ترسان مباش، ایمان آور و بس که شفا خواهد یافت.
\s5
\v 51 و چون داخل خانه شد، جز پطرس و یوحنّا و یعقوب و پدر و مادر دختر، هیچ‌کس را نگذاشت که به اندرون آید.
\v 52 و چون همه برای او گریه و زاری می‌کردند، او گفت، گریان مباشید! نمرده بلکه خفته است.
\v 53 پس به او استهزا کردند چونکه می‌دانستند که مُرده است.
\s5
\v 54 پس او همه را بیرون کرد و دست دختر را گرفته، صدا زد و گفت، ای دختر برخیز.
\v 55 و روح او برگشت و فوراً برخاست. پس عیسی فرمود تا به ویخوراک دهند.
\v 56 و پدر و مادر او حیران شدند. پس ایشان را فرمود که هیچ‌کس را از این ماجرا خبر ندهند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 پس دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان قوّت و قدرت بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.
\v 2 و ایشان را فرستاد تا به ملکوت خدا موعظه کنند و مریضان را صحّت بخشند.
\s5
\v 3 و بدیشان گفت، هیچ چیز بجهت راه برمدارید، نه عصا و نه توشهدان و نه نان و نه پول و نه برای یک نفر دو جامه.
\v 4 و به هرخانهای که داخل شوید، همان جا بمانید تا از آن موضع روانه شوید.
\s5
\v 5 و هر که شما را نپذیرد، وقتی که از آن شهر بیرون شوید، خاک پایهای خود را نیز بیفشانید تا بر ایشان شهادتی شود.
\v 6 پس بیرون شده، در دهات می‌گشتند و بشارت می‌دادند و در هرجا صحّت می‌بخشیدند.
\s5
\v 7 امّا هیرودیسِ تیترارک، چون خبر تمام این وقایع را شنید، مضطرب شد زیرا بعضی می‌گفتند که یحیی از مردگان برخاسته است،
\v 8 و بعضی که الیاس ظاهر شده و دیگران، که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
\v 9 امّا هیرودیس گفت سر یحیی را از تنش من جدا کردم. ولی این کیست که دربارهٔ او چنین خبر می‌شنوم؟ و طالب ملاقات وی می‌بود.
\s5
\v 10 و چون رسولان مراجعت کردند، آنچه کرده بودند بدو بازگفتند. پس ایشان را برداشته به ویرانهای نزدیک شهری که بیت صیدا نام داشت به خلوت رفت.
\v 11 امّا گروهی بسیار اطّلاع یافته، در عقب وی شتافتند. پس ایشان را پذیرفته، ایشان را از ملکوت خدا اعلام می‌نمود و هر که احتیاج به معالجه می‌داشت، صحّت می‌بخشید.
\s5
\v 12 و چون روز رو به زوال نهاد، آن دوازده نزد وی آمده، گفتند، مردم را مرخّص فرما تا به دهات و اراضی این حوالی رفته، منزل و خوراک برای خویشتن پیدا نمایند، زیرا که در اینجا در صحرا می‌باشیم.
\v 13 او بدیشان گفت، شما ایشان را غذا دهید. گفتند، ما را جز پنج نان و دو ماهی نیست مگر برویم و بجهت جمیع این گروه غذا بخریم!
\v 14 زیرا قریب به پنجهزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت که، ایشان را پنجاه پنجاه، دسته دسته، بنشانند.
\s5
\v 15 ایشان همچنین کرده، همه را نشانیدند.
\v 16 پس آن پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریست و آنها را برکت داده، پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند.
\v 17 پس همه خورده سیر شدند و دوازده سبد پر از پاره‌های باقیمانده برداشتند.
\s5
\v 18 و هنگامی که او به تنهایی دعا می‌کرد و شاگردانش همراه او بودند، از ایشان پرسیده،گفت، مردم مرا کِه می‌دانند؟
\v 19 در جواب گفتند، یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و دیگران می‌گویند که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
\s5
\v 20 بدیشان گفت، شما مرا کِه می‌دانید؟ پطرس در جواب گفت، مسیح خدا.
\v 21 پس ایشان را قدغن بلیغ فرمود که هیچ‌کس را از این اطّلاع مدهید.
\v 22 و گفت، لازم است که پسر انسان زحمت بسیار بیند و از مشایخ و رؤسای کهنه و کاتبان ردّ شده، کشته شود و روز سوم برخیزد.
\s5
\v 23 پس به همه گفت، اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند می‌باید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند.
\v 24 زیرا هر که بخواهد جان خود را خلاصی دهد آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را بجهت من تلف کرد، آن را نجات خواهد داد.
\v 25 زیرا انسان را چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد و نفس خود را بر باد دهد یا آن را زیان رساند.
\s5
\v 26 زیرا هر که از من و کلام من عار دارد، پسر انسان نیز وقتی که در جلال خود و جلال پدر و ملائکه مقدّسه آید، از او عار خواهد داشت.
\v 27 لیکن هرآینه به شما می‌گویم که بعضی از حاضرین در اینجا هستند که تا ملکوت خدا را نبینند ذائقهٔموت را نخواهند چشید.
\s5
\v 28 و از این کلام قریب به هشت روز گذشته بود که پطرس و یوحنّا و یعقوب را برداشته، بر فراز کوهی برآمد تا دعا کند.
\v 29 و چون دعا می‌کرد، هیأتِ چهره او متبّدل گشت و لباس او سفید و درخشان شد.
\s5
\v 30 که ناگاه دو مرد، یعنی موسی و الیاس با وی ملاقات کردند.
\v 31 و به هیأت جلالی ظاهر شده، دربارهٔ رحلت او که می‌بایست به زودی در اورشلیم واقع شود، گفتگو می‌کردند.
\s5
\v 32 امّا پطرس و رفقایش را خواب در ربود. پس بیدار شده، جلال او و آن دو مرد را که با وی بودند، دیدند.
\v 33 و چون آن دو نفر از او جدا می‌شدند، پطرس به عیسی گفت که، ای استاد، بودن ما در اینجا خوب است. پس سه سایبان بسازیم یکی برای تو و یکی برای موسی و دیگری برای الیاس. زیرا که نمی‌دانست چه می‌گفت.
\s5
\v 34 و این سخن هنوز بر زبانش می‌بود که ناگاه ابری پدیدار شده، بر ایشان سایه افکند و چون داخل ابر می‌شدند، ترسان گردیدند.
\v 35 آنگاه صدایی از ابر برآمد که این است پسر حبیبِ من، او را بشنوید.
\v 36 و چون این آواز رسید، عیسی را تنها یافتند و ایشان ساکت ماندند و از آنچه دیده بودند، هیچ‌کس را در آن ایّام خبر ندادند.
\s5
\v 37 و در روز بعد چون ایشان از کوه به زیر آمدند، گروهی بسیار او را استقبال نمودند.
\v 38 که ناگاه مردی از آن میان فریادکنان گفت، ای استاد به تو التماس می‌کنم که بر پسر من لطف فرمایی زیرا یگانه من است.
\v 39 که ناگاه روحی او را می‌گیرد و دفعهًٔ صیحه می‌زند و کف کرده مصروع می‌شود و او را فشرده، به دشواری رها می‌کند.
\v 40 و از شاگردانت درخواست کردم که او را بیرون کنند نتوانستند.
\s5
\v 41 عیسی در جواب گفت، ای فرقه بی‌ایمانِ کج رَوِش، تا کی با شما باشم و متحمّل شما گردم؟ پسر خود را اینجا بیاور!
\v 42 و چون او می‌آمد، دیو او را دریده، مصروع نمود. امّا عیسی آن روح خبیث را نهیب داده، طفل را شفا بخشید و به پدرش سپرد.
\s5
\v 43 و همه از بزرگی خدا متحیّر شدند و وقتی که همه از تمام اعمال عیسی متعجّب شدند، به شاگردان خود گفت،
\v 44 این سخنان را در گوشهای خود فراگیرید زیرا که پسر انسان به دستهای مردم تسلیم خواهد شد.
\v 45 ولی این سخن را درک نکردند و از ایشان مخفی داشته شد که آن را نفهمند و ترسیدند که آن را از وی بپرسند.
\s5
\v 46 و در میان ایشان مباحثه شد که کدام یک از ما بزرگتر است؟
\v 47 عیسی خیال دل ایشان را ملتفت شده، طفلی بگرفت و او را نزد خود برپا داشت
\v 48 و به ایشان گفت، هر که این طفل را به نام من قبول کند، مرا قبول کرده باشد و هر که مرا پذیرد، فرستنده مرا پذیرفته باشد. زیرا هر که از جمیع شما کوچکتر باشد، همان بزرگ خواهد بود.
\s5
\v 49 یوحنّا جواب داده گفت، ای استاد شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها را اخراج می‌کند و او را منع نمودیم، از آن رو که پیروی ما نمی‌کند.
\v 50 عیسی بدو گفت، او را ممانعت مکنید زیرا هر که ضدّ شما نیست با شماست.
\s5
\v 51 و چون روزهای صعود او نزدیک می‌شد، روی خود را به عزم ثابت به سوی اورشلیم نهاد.
\v 52 پس رسولان پیش از خود فرستاده، ایشان رفته به بلدی از بلاد سامریان وارد گشتند تا برای او تدارک بینند.
\v 53 امّا او را جای ندادند از آن رو که عازم اورشلیم می‌بود.
\s5
\v 54 و چون شاگردان او، یعقوب و یوحنّا این را دیدند گفتند، ای خداوندآیا می‌خواهی بگوییم که آتش از آسمان باریده، اینها را فرو گیرد چنانکه الیاس نیز کرد؟
\v 55 آنگاه روی گردانیده بدیشان گفت، نمی‌دانید که شما از کدام نوع روح هستید.
\v 56 زیرا که پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاک سازد بلکه تا نجات دهد. پس به قریهای دیگر رفتند.
\s5
\v 57 و هنگامی که ایشان می‌رفتند، در اثنای راه شخصی بدو گفت، خداوندا، هر جا روی تو را متابعت کنم.
\v 58 عیسی به وی گفت، روباهان را سوراخها است و مرغان هوا را آشیانه‌ها، لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.
\s5
\v 59 و به دیگری گفت، از عقب من بیا. گفت، خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا بروم پدر خود را دفن کنم.
\v 60 عیسی وی را گفت، بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. امّا تو برو و به ملکوت خدا موعظه کن.
\s5
\v 61 و کسی دیگر گفت، خداوندا تو را پیروی می‌کنم لیکن اوّل رخصت ده تا اهل خانهٔ خود را وداع نمایم.
\v 62 عیسی وی را گفت، کسی که دست را به شخم زدن دراز کرده، از پشت سر نظر کند، شایستهٔ ملکوت خدا نمی‌باشد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و بعد از این امور، خداوند هفتاد نفر دیگر را نیز تعیین فرموده، ایشان را جفت جفت پیش روی خود به هر شهری و موضعی که خود عزیمت آن داشت، فرستاد.
\v 2 پس بدیشان گفت، حصاد بسیار است و عمله کم. پس از صاحب حصاد درخواست کنید تا عمله‌هابرای حصاد خود بیرون نماید.
\s5
\v 3 بروید، اینک، من شما را چون بره‌ها در میان گرگان می‌فرستم.
\v 4 و کیسه و توشهدان و کفشها با خود برمدارید و هیچ‌کس را در راه سلام منمایید،
\s5
\v 5 و در هر خانه‌ای که داخل شوید، اوّل گویید سلام بر این خانه باد.
\v 6 پس هرگاه ابن الّسلام در آن خانه باشد، سلام شما بر آن قرار گیرد والاّ به سوی شما راجع شود.
\v 7 و در آن خانه توقّف نمایید و از آنچه دارند بخورید و بیاشامید، زیرا که مزدور مستحّق اجرت خود است و از خانه به خانه نقل مکنید.
\s5
\v 8 و در هر شهری که رفتید و شما را پذیرفتند، از آنچه پیش شما گذارند بخورید.
\v 9 و مریضان آنجا را شفا دهید و بدیشان گویید ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
\s5
\v 10 لیکن در هر شهری که رفتید و شما را قبول نکردند، به کوچه‌های آن شهر بیرون شده بگویید،
\v 11 حتّی خاکی که از شهر شما بر ما نشسته است، بر شما میافشانیم. لیکن این را بدانید که ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
\v 12 و به شما می‌گویم که حالت سدوم در آن روز، از حالت آن شهر سهلتر خواهد بود.
\s5
\v 13 وای بر تو ای خورَزین؛ وای بر تو ای بیتصیدا، زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر شد در صور و صیدون ظاهر می‌شد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر نشسته، توبه می‌کردند.
\v 14 لیکن حالت صور و صیدون در روز جزا، از حال شما آسانتر خواهد بود.
\v 15 و تو ای کفرناحوم که سر به آسمان افراشتهای، تا به جهنّم سرنگون خواهی شد.
\s5
\v 16 آنکه شما را شنود، مرا شنیده و کسی که شما را حقیر شمارد، مرا حقیر شمرده و هر که مرا حقیر شمارد، فرستنده مرا حقیر شمرده باشد.
\s5
\v 17 پس آن هفتاد نفر با خرّمی برگشته، گفتند، ای خداوند، دیوها هم به اسم تو اطاعت ما می‌کنند.
\v 18 بدیشان گفت، من شیطان را دیدم که چون برق از آسمان می‌افتد.
\v 19 اینک، شما را قوّت می‌بخشم که ماران و عقربها و تمامی قوّت دشمن را پایمال کنید و چیزی به شما ضرر هرگز نخواهد رسانید.
\v 20 ولی از این شادی مکنید که ارواح اطاعت شما می‌کنند بلکه بیشتر شاد باشید که نامهای شما در آسمان مرقوم است.
\s5
\v 21 در همان ساعت، عیسی در روح وجد نموده گفت، ای پدر مالک آسمان و زمین، تو را سپاس می‌کنم که این امور را از دانایان و خردمندان مخفی داشتی و بر کودکان مکشوف ساختی. بلی ای پدر، چونکه همچنین منظور نظر تو افتاد.
\s5
\v 22 و به سوی شاگردان خود توجّه نموده گفت، همه‌چیز را پدر به من سپرده است. و هیچ‌کس نمی‌شناسد که پسر کیست، جز پدر و نه که پدر کیست، غیر از پسر و هر که پسر بخواهد برای او مکشوف سازد.
\s5
\v 23 و در خلوت به شاگردان خود التفات فرموده، گفت، خوشابحال چشمانی که آنچه شما می‌بینید، می‌بینند.
\v 24 زیرا به شما می‌گویم بسا انبیا و پادشاهان می‌خواستند آنچه شما می‌بینید، بنگرند و ندیدند و آنچه شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.
\s5
\v 25 ناگاه یکی از فقها برخاسته، از روی امتحان به وی گفت، ای استاد چه کنم تا وارث حیات جاودانی گردم؟
\v 26 به وی گفت، در تورات چه نوشته شده است و چگونه می‌خوانی؟
\v 27 جواب داده، گفت، اینکه خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود محبّت نما و همسایهٔ خود را مثل نفس خود.
\v 28 گفت، نیکو جواب گفتی. چنین بکن که خواهی زیست.
\s5
\v 29 لیکن او چون خواست خود را عادل نماید، به عیسی گفت، و همسایهٔ من کیست؟
\v 30 عیسی در جواب وی گفت، مردی که از اورشلیم به سوی اریحا می‌رفت، به دستهای دزدان افتاد و او را برهنه کرده، مجروح ساختند و او را نیم مرده واگذارده، برفتند.
\s5
\v 31 اتّفاقاً کاهنی از آن راه می‌آمد، چون او را بدید از کناره دیگر رفت.
\v 32 همچنین شخصی لاوی نیز از آنجا عبور کرده، نزدیک آمد و بر او نگریسته از کناره دیگر برفت.
\s5
\v 33 لیکن شخصی سامری که مسافر بود، نزد وی آمده، چون او را بدید، دلش بر وی بسوخت.
\v 34 پس پیش آمده، بر زخمهای او روغن و شراب ریخته، آنها را بست واو را بر مرکب خود سوار کرده، به کاروانسرایی رسانید و خدمت او کرد.
\v 35 بامدادان چون روانه می‌شد، دو دینار درآورده، به سرایدار داد و بدو گفت این شخص را متوجّه باش و آنچه بیش از این خرج کنی، در حین مراجعت به تو دهم.
\s5
\v 36 پس به نظر تو کدام یک از این سه نفر همسایه بود با آن شخص که به دست دزدان افتاد؟
\v 37 گفت، آنکه بر او رحمت کرد. عیسی وی را گفت، برو و تو نیز همچنان کن.
\s5
\v 38 و هنگامی که می‌رفتند، او وارد بلدی شد و زنی که مرتاه نام داشت، او را به خانهٔ خود پذیرفت.
\v 39 و او را خواهری مریم نام بود که نزد پایهای عیسی نشسته، کلام او را می‌شنید.
\s5
\v 40 امّا مرتاه بجهت زیادتی خدمت مضطرب می‌بود. پس نزدیک آمده، گفت، ای خداوند، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا واگذارد که تنها خدمت کنم؟ او را بفرما تا مرا یاری کند.
\v 41 عیسی در جواب وی گفت، ای مرتاه، ای مرتاه، تو در چیزهای بسیار اندیشه و اضطراب داری.
\v 42 لیکن یک چیز لازم است و مریم آن نصیب خوب را اختیار کرده است که از او گرفته نخواهد شد.
\s5
\c 11
\p
\v 1 وهنگامی که او در موضعی دعا می‌کرد،چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به وی گفت، خداوندا، دعا کردن را به ما تعلیم نما، چنانکه یحیی شاگردان خود را بیاموخت.
\s5
\v 2 بدیشان گفت، هرگاه دعا کنید، گویید، ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد. ملکوت تو بیاید. ارادهٔ تو چنانکه در آسمان است، در زمین نیز کرده شود.
\s5
\v 3 نان کفاف ما را روز به روز به ما بده.
\v 4 و گناهان ما را ببخش زیرا که ما نیز هرقرضدار خود را می‌بخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه ما را از شریر رهایی ده.
\s5
\v 5 و بدیشان گفت، کیست از شما که دوستی داشته باشد و نصف شب نزد وی آمده، بگوید، ای دوست سه قُرص نان به من قَرْض ده،
\v 6 چونکه یکی از دوستان من از سفر بر من وارد شده و چیزی ندارم که پیش او گذارم.
\v 7 پس او از اندرون در جواب گوید، مرا زحمت مده، زیرا که الآن در بسته است و بچه‌های من در رختخواب با من خفتهاند، نمی‌توانم برخاست تا به تو دهم.
\v 8 به شما می‌گویم هر چند به علّت دوستی برنخیزد تا بدو دهد، لیکن بجهت لجاجت خواهد برخاست و هر آنچه حاجت دارد، بدو خواهد داد.
\s5
\v 9 و من به شما می‌گویم سؤال کنید که به شما داده خواهد شد. بطلبید که خواهید یافت. بکوبید که برای شما بازکرده خواهد شد.
\v 10 زیرا هر که سؤال کند، یابد و هر که بطلبد، خواهد یافت و هرکه کوبد، برای او باز کرده خواهد شد.
\s5
\v 11 و کیست از شما که پدر باشد و پسرش از او نان خواهد، سنگی بدو دهد؟ یا اگر ماهی خواهد، به عوض ماهی ماری بدو بخشد؟
\v 12 یا اگر تخممرغی بخواهد، عقربی بدو عطا کند؟
\v 13 پس اگر شما با آنکه شریر هستید، می‌دانید چیزهای نیکو را به اولاد خود باید داد، چند مرتبه زیادتر پدر آسمانی شما روح‌القدس را خواهد داد به هر که از او سؤال کند.
\s5
\v 14 و دیوی را که گنگ بود بیرون می‌کرد و چون دیو بیرون شد، گنگ گویا گردید و مردمتعجّب نمودند.
\v 15 لیکن بعضی از ایشان گفتند که دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون می‌کند.
\s5
\v 16 و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند.
\v 17 پس او خیالات ایشان را درک کرده، بدیشان گفت، هر مملکتی که برخلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانه‌ای که بر خانه منقسم شود، منهدم گردد.
\s5
\v 18 پس شیطان نیز اگر به ضدّ خود منقسم شود، سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا می‌گویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون می‌کنم.
\v 19 پس اگر من دیوها را به وساطت بعلزبول بیرون می‌کنم، پسران شما به وساطت کِه آنها را بیرون می‌کنند؟ از اینجهت ایشان داوران بر شما خواهند بود.
\v 20 لیکن هرگاه به انگشت خدا دیوها را بیرون می‌کنم، هرآینه ملکوت خدا ناگهان بر شما آمده است.
\s5
\v 21 وقتی که مرد زورآور سلاح پوشیده، خانهٔ خود را نگاه دارد، اموال او محفوظ می‌باشد.
\v 22 امّا چون شخصی زورآورتر از او آید، بر او غلبه یافته، همهٔ اسلحهٔ او را که بدان اعتماد می‌داشت، از او می‌گیرد و اموال او را تقسیم می‌کند.
\v 23 کسی که با من نیست، برخلاف من است و آنکه با من جمع نمی‌کند، پراکنده می‌سازد.
\s5
\v 24 چون روح پلید از انسان بیرون آید، به مکانهای بی‌آب بطلب آرامی گردش می‌کند و چون نیافت، می‌گوید به خانهٔ خود که از آن بیرون آمدم برمی‌گردم.
\v 25 پس چون آید، آن را جاروب کرده شده و آراسته می‌بیند.
\v 26 آنگاه می‌رود و هفت روح دیگر، شریرتر از خود برداشته داخلشده در آنجا ساکن می‌گردد و اواخر آن شخص از اوائلش بدتر می‌شود.
\s5
\v 27 چون او این سخنان را می‌گفت، زنی از آن میان به آواز بلند وی را گفت، خوشابحال آن رَحِمی که تو را حمل کرد و پستانهایی که مکیدی.
\v 28 لیکن او گفت، بلکه خوشابحال آنانی که کلام خدا را می‌شنوند و آن را حفظ می‌کنند.
\s5
\v 29 و هنگامی که مردم بر او ازدحام می‌نمودند، سخن گفتن آغاز کرد که اینان فرقهای شریرند که آیتی طلب می‌کنند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد، جز آیت یونس نبی.
\v 30 زیرا چنانکه یونس برای اهل نینوا آیت شد، همچنین پسر انسان نیز برای این فرقه خواهد بود.
\s5
\v 31 ملِکه جنوب در روز داوری با مردم این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از سلیمان است.
\s5
\v 32 مردم نینوا در روز داوری با این طبقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهند کرد زیرا که به موعظه یونس توبه کردند و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از یونس است.
\s5
\v 33 و هیچ‌کس چراغی نمیافروزد تا آن را در پنهانی یا زیر پیمانهای بگذارد، بلکه بر چراغدان، تا هر که داخل شود روشنی را بیند.
\v 34 چراغ بدن چشم است، پس مادامی که چشم تو بسیط است،تمامی جسدت نیز روشن است و لیکن اگر فاسد باشد، جسد تو نیز تاریک بُوَد.
\v 35 پس باحذر باش مبادا نوری که در تو است، ظلمت باشد.
\v 36 بنابراین، هرگاه تمامی جسم تو روشن باشد و ذرّهای ظلمت نداشته باشد، همهاش روشن خواهد بود، مثل وقتی که چراغ به تابش خود، تو را روشنایی می‌دهد.
\s5
\v 37 و هنگامی که سخن می‌گفت، یکی از فریسیان از او وعده خواست که در خانهٔ او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست.
\v 38 امّا فریسی چون دید که پیش از چاشت دست نشُست، تعجّب نمود.
\s5
\v 39 خداوند وی را گفت، همانا شما ای فریسیان، بیرونِ پیاله و بشقاب را طاهر می‌سازید ولی درون شما پُر از حرص و خباثت است.
\v 40 ای احمقان آیا او که بیرون را آفرید، اندرون را نیز نیافرید؟
\v 41 بلکه از آنچه دارید، صدقه دهید که اینک، همه‌چیز برای شما طاهر خواهد گشت.
\s5
\v 42 وای بر شما ای فریسیان که ده یک از نعناع و سُداب و هر قسم سبزی را می‌دهید و از دادرسی و محبّت خدا تجاوز می‌نمایید؛ اینها را می‌باید بجا آورید و آنها را نیز ترک نکنید.
\s5
\v 43 وای بر شما ای فریسیان که صدر کنایس و سلام در بازارها را دوست می‌دارید.
\v 44 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار زیرا که مانند قبرهای پنهان شده هستید که مردم بر آنها راه می‌روند و نمی‌دانند.
\s5
\v 45 آنگاه یکی از فقها جواب داده، گفت، ایمعلّم، بدین سخنان ما را نیز سرزنش می‌کنی؟
\v 46 گفت وای بر شما نیز ای فقها زیرا که بارهای گران را بر مردم می‌نهید و خود بر آن بارها، یک انگشت خود را نمی‌گذارید.
\s5
\v 47 وای بر شما زیرا که مقابر انبیا را بنا می‌کنید و پدران شما ایشان را کشتند.
\v 48 پس به کارهای پدران خود شهادت می‌دهید و از آنها راضی هستید، زیرا آنها ایشان را کشتند و شما قبرهای ایشان را می‌سازید.
\s5
\v 49 از این رو حکمت خدا نیز فرموده است که به سوی ایشان انبیا و رسولان می‌فرستم و بعضی از ایشان را خواهند کشت و بر بعضی جفا خواهند کرد،
\v 50 تا انتقام خون جمیع انبیا که از بنای عالم ریخته شد از این طبقه گرفته شود.
\v 51 از خون هابیل تا خون زکریّا که در میان مذبح و هیکل کشته شد. بلی به شما می‌گویم که از این فرقه بازخواست خواهد شد.
\s5
\v 52 وای بر شما ای فقها، زیرا کلید معرفت را برداشته‌اید که خود داخل نمی‌شوید و داخل شوندگان را هم مانع می‌شوید.
\s5
\v 53 و چون او این سخنان را بدیشان می‌گفت، کاتبان و فریسیان با او به شدّت درآویختند و در مطالب بسیار سؤالها از او می‌کردند.
\v 54 و در کمین او می‌بودند تا نکتهای از زبان او گرفته، مدّعی او بشوند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و در آن میان، وقتی که هزاران از خلق جمع شدند، به نوعی که یکدیگر را پایمال می‌کردند، به شاگردان خود به سخن گفتن شروع کرد. اوّل آنکه از خمیرمایه فریسیان کهریاکاری است احتیاط کنید.
\s5
\v 2 زیرا چیزی نهفته نیست که آشکار نشود و نه مستوری که معلوم نگردد.
\v 3 بنابراین آنچه در تاریکی گفته‌اید، در روشنایی شنیده خواهد شد و آنچه در خلوتخانه در گوش گفته‌اید، بر پشتبامها ندا شود.
\s5
\v 4 لیکن ای دوستان من، به شما می‌گویم از قاتلان جسم که قدرت ندارند بیشتر از این بکنند، ترسان مباشید.
\v 5 بلکه به شما نشان می‌دهم که از کِه باید ترسید، از او بترسید که بعد از کشتن، قدرت دارد که به جهنّم بیفکند. بلی به شما می‌گویم از او بترسید.
\s5
\v 6 آیا پنج گنجشک به دو فلس فروخته نمی‌شود؟ و حال آنکه یکی از آنها نزد خدا فراموش نمی‌شود.
\v 7 بلکه مویهای سر شما همه شمرده شده است. پس بیم مکنید، زیرا که از چندان گنجشک بهتر هستید.
\s5
\v 8 لیکن به شما می‌گویم هر که نزد مردم به من اقرار کند، پسر انسان نیز پیش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد کرد.
\v 9 امّا هر که مرا پیش مردم انکار کند، نزد فرشتگان خدا انکار کرده خواهد شد.
\v 10 و هر که سخنی برخلاف پسر انسان گوید، آمرزیده شود. امّا هر که به روح‌القدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد.
\s5
\v 11 و چون شما را در کنایس و به نزد حکّام و دیوانیان برند، اندیشه مکنید که چگونه و به چه نوع حجّت آورید یا چه بگویید.
\v 12 زیرا که در همان ساعت روح‌القدس شما را خواهد آموخت که چه باید گفت.
\s5
\v 13 و شخصی از آن جماعت به وی گفت، ای استاد، برادر مرا بفرما تا ارث پدر را با من تقسیمکند.
\v 14 به وی گفت، ای مرد، کِه مرا بر شما داور یا مُقَسِّم قرار داده است؟
\v 15 پس بدیشان گفت، زنهار از طمع بپرهیزید زیرا اگرچه اموال کسی زیاد شود، حیات او از اموالش نیست.
\s5
\v 16 و مَثَلی برای ایشان آورده، گفت، شخصی دولتمند را از املاکش محصول وافر پیدا شد.
\v 17 پس با خود اندیشیده، گفت، چه کنم؟ زیرا جایی که محصول خود را انبار کنم، ندارم.
\v 18 پس گفت، چنین می‌کنم؛ انبارهای خود را خراب کرده، بزرگتر بنا می‌کنم و در آن تمامی حاصل و اموال خود را جمع خواهم کرد.
\v 19 و نفس خود را خواهم گفت که، ای جان اموالِ فراوانِ اندوخته شده بجهت چندین سال داری. الحال بیارام و به اکل و شرب و شادی بپرداز.
\s5
\v 20 خدا وی را گفت، ای احمق در همین شب جان تو را از تو خواهند گرفت؛ آنگاه آنچه اندوخته‌ای، از آنِ کِه خواهد بود؟
\v 21 همچنین است هر کسی که برای خود ذخیره کند و برای خدا دولتمند نباشد.
\s5
\v 22 پس به شاگردان خود گفت، از این جهت به شما می‌گویم که اندیشه مکنید بجهت جان خود که چه بخورید و نه برای بدن که چه بپوشید.
\v 23 جان از خوراک و بدن از پوشاک بهتر است.
\s5
\v 24 کلاغان را ملاحظه کنید که نه زراعت می‌کنند و نه حصاد و نه گنجی و نه انباری دارند و خدا آنها را می‌پروراند. آیا شما به چند مرتبه از مرغان بهتر نیستید؟
\v 25 و کیست از شما که به فکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید.
\v 26 پس هرگاه توانایی کوچکترین کاری را ندارید، چرا برای مابقیمی‌اندیشید.
\s5
\v 27 سوسنهای چمن را بنگرید چگونه نمّو می‌کنند و حال آنکه نه زحمت می‌کشند و نه می‌ریسند، امّا به شما می‌گویم که سلیمان با همهٔ جلالش مثل یکی از اینها پوشیده نبود.
\v 28 پس هرگاه خدا علفی را که امروز در صحرا است و فردا در تنور افکنده می‌شود چنین می‌پوشاند، چقدر بیشتر شما را ای سست ایمانان.
\s5
\v 29 پس شما طالب مباشید که چه بخورید یا چه بیاشامید و مضطرب مشوید.
\v 30 زیرا که امّت‌های جهان، همهٔ این چیزها را می‌طلبند، لیکن پدر شما می‌داند که به این چیزها احتیاج دارید.
\s5
\v 31 بلکه ملکوت خدا را طلب کنید که جمیع این چیزها برای شما افزوده خواهد شد.
\v 32 ترسان مباشید ای گله کوچک، زیرا که مَرْضیِّ پدر شما است که ملکوت را به شما عطا فرماید.
\s5
\v 33 آنچه دارید بفروشید و صدقه دهید و کیسه‌ها بسازید که کهنه نشود و گنجی را که تلف نشود، در آسمان جایی که دزد نزدیک نیاید و بید تباه نسازد.
\v 34 زیرا جایی که خزانه شما است، دل شما نیز در آنجا می‌باشد.
\s5
\v 35 کمرهای خود را بسته، چراغهای خود را افروخته بدارید.
\v 36 و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را می‌کشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند تا هروقت آید و در را بکوبد، بی‌درنگ برای او بازکنند.
\s5
\v 37 خوشابحال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. هر آینه به شما می‌گویم که کمر خود را بسته،ایشان را خواهد نشانید و پیش آمده، ایشان را خدمت خواهد کرد.
\v 38 و اگر در پاس دوّم یا سوّم از شب بیاید و ایشان را چنین یابد، خوشا بحال آن غلامان.
\s5
\v 39 امّا این را بدانید که اگر صاحبخانه می‌دانست که دزد در چه ساعت می‌آید، بیدار می‌ماند و نمی‌گذاشت که به خانهاش نقب زنند.
\v 40 پس شما نیز مستعّد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمی‌برید پسر انسان می‌آید.
\s5
\v 41 پطرس به وی گفت، ای خداوند، آیا این مثل را برای ما زدی یا بجهت همه.
\v 42 خداوند گفت، پس کیست آن ناظر امین و دانا که مولای او وی را بر سایر خدّام خود گماشته باشد تا آذوقه را در وقتش به ایشان تقسیم کند.
\v 43 خوشابحال آن غلام که آقایش چون آید، او را در چنین کار مشغول یابد.
\v 44 هرآینه به شما می‌گویم که او را بر همهٔ مایملک خود خواهد گماشت.
\s5
\v 45 لیکن اگر آن غلام در خاطر خود گوید، آمدن آقایم به طول میانجامد و به زدن غلامان و کنیزان و به خوردن و نوشیدن و می‌گساریدن شروع کند،
\v 46 هرآینه مولای آن غلام آید، در روزی که منتظر او نباشد و در ساعتی که او نداند و او را دو پاره کرده، نصیبش را با خیانتکاران قرار دهد.
\s5
\v 47 امّا آن غلامی که ارادهٔ مولای خویش را دانست و خود را مُهیّا نساخت تا به ارادهٔ او عمل نماید، تازیانه بسیار خواهد خورد.
\v 48 امّا آنکه نادانسته کارهای شایسته ضرب کند، تازیانه کم خواهد خورد. و به هر کسی که عطا زیاده شود، از وی مطالبه زیادتر گردد و نزد هر که امانت بیشتر نهند، از او بازخواست زیادتر خواهند کرد.
\s5
\v 49 من آمدم تا آتشی در زمین افروزم، پس چه می‌خواهم اگر الآن در گرفته است.
\v 50 امّا مرا تعمیدی است که بیابم و چه بسیار در تنگی هستم، تا وقتی که آن بسر آید.
\s5
\v 51 آیا گمان می‌برید که من آمده‌ام تا سلامتی بر زمین بخشم؟ نی بلکه به شما می‌گویم تفریق را.
\v 52 زیرا بعد از این پنج نفر که در یک خانه باشند، دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد؛
\v 53 پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود.
\s5
\v 54 آنگاه باز به آن جماعت گفت، هنگامی که ابری بینید که از مغرب پدید آید، بیتأمّل می‌گویید باران می‌آید و چنین می‌شود.
\v 55 و چون دیدید که باد جنوبی میوزد، می‌گویید گرما خواهد شد و می‌شود.
\v 56 ای ریاکاران، می‌توانید صورت زمین و آسمان را تمیز دهید، پس چگونه این زمان را نمی‌شناسید؟
\s5
\v 57 و چرا از خود به انصاف حکم نمی‌کنید؟
\v 58 و هنگامی که با مدّعی خود نزد حاکم می‌روی، در راه سعی کن که از او برهی، مبادا تو را نزد قاضی بکشد و قاضی تو را به سرهنگ سپارد و سرهنگ تو را به زندان افکند.
\v 59 تو را می‌گویم تا فلس آخر را ادا نکنی، از آنجا هرگز بیرون نخواهی آمد.
\s5
\c 13
\p
\v 1 در آن وقت بعضی آمده، او را از جلیلیانی خبر دادند که پیلاطُس خون ایشان را با قربانی‌های ایشان آمیخته بود.
\v 2 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا گمان می‌برید که این جلیلیان گناهکارتر بودند از سایر سَکَنه جلیل از این رو که چنین زحمات دیدند؟
\v 3 نی، بلکه به شما می‌گویم اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
\s5
\v 4 یا آن هجده نفری که برج در سَلْوام بر ایشان افتاده، ایشان را هلاک کرد، گمان می‌برید که از جمیع مردمان ساکن اورشلیم خطاکارتر بودند؟
\v 5 حاشا، بلکه شما را می‌گویم که اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
\s5
\v 6 پس این مَثَل را آورد که شخصی درخت انجیری در تاکستان خود غرس نمود و چون آمد تا میوه از آن بجوید، چیزی نیافت.
\v 7 پس به باغبان گفت، اینک، سه سال است می‌آیم که از این درخت انجیر میوه بطلبم و نمی‌یابم، آن را ببُر. چرا زمین را نیز باطل سازد؟
\s5
\v 8 در جواب وی گفت، ای آقا امسال هم آن را مهلت ده تا گِردَش را کنده کود بریزم،
\v 9 پس اگر ثمر آوَرَد والاّ بعد از آن، آن را ببُر.
\s5
\v 10 و روز سَبَّت در یکی از کنایس تعلیم می‌داد.
\v 11 و اینک، زنی که مدّت هجده سال روح ضعف می‌داشت و منحنی شده، ابداً نمی‌توانست راست بایستد، در آنجا بود.
\s5
\v 12 چون عیسی او رادید وی را خوانده، گفت، ای زن از ضعف خود خلاص شو!
\v 13 و دستهای خود را بر وی گذارد که در ساعت راست شده، خدا را تمجید نمود.
\v 14 آنگاه رئیس کنیسه غضب نمود، از آنرو که عیسی او را در سَبَّت شفا داد. پس به مردم توجّه نموده، گفت، شش روز است که باید کار بکنید. در آنها آمده شفا یابید، نه در روز سَبَّت.
\s5
\v 15 خداوند در جواب او گفت، ای ریاکار، آیا هر یکی از شما در روز سَبَّت گاو یا الاغ خود را از آخور باز کرده، بیرون نمی‌برد تا سیرآبش کند؟
\v 16 و این زنی که دختر ابراهیم است و شیطان او را مدّت هجده سال تا به حال بسته بود، نمی‌بایست او را در روز سَبَّت از این بند رها نمود؟
\s5
\v 17 و چون این را بگفت همهٔ مخالفان او خجل گردیدند و جمیع آن گروه شاد شدند، به‌سبب همهٔ کارهای بزرگ که از وی صادر می‌گشت.
\s5
\v 18 پس گفت، ملکوت خدا چه چیز را می‌ماند و آن را به کدام شی تشبیه نمایم؟
\v 19 دانه خردلی را ماند که شخصی گرفته در باغ خود کاشت، پس رویید و درخت بزرگ گردید، به‌حدّی که مرغان هوا آمده، در شاخه‌هایش آشیانه گرفتند.
\s5
\v 20 باز گفت، برای ملکوت خدا چه مَثَل آورم؟
\v 21 خمیرمایه‌ای را می‌ماند که زنی گرفته، در سه پیمانه آرد پنهان ساخت تا همه مخمّر شد.
\s5
\v 22 و در شهرها و دهات گشته، تعلیم می‌داد و به سوی اورشلیم سفر می‌کرد،
\v 23 که شخصی به وی گفت، ای خداوند آیا کم هستند که نجات یابند؟ او به ایشان گفت،
\v 24 جدّ و جهد کنید تا از درِ تنگ داخل شوید. زیرا که به شما می‌گویم بسیاری طلب دخول خواهند کرد و نخواهند توانست.
\s5
\v 25 بعد از آنکه صاحب خانه برخیزد و در را ببندد و شما بیرون ایستاده، در را کوبیدن آغاز کنید و گویید، خداوندا خداوندا برای ما باز کن. آنگاه وی در جواب خواهد گفت شما را نمی‌شناسم که از کجا هستید.
\v 26 در آن وقت خواهید گفت که، در حضور تو خوردیم و آشامیدیم و در کوچه‌های ما تعلیم دادی.
\v 27 باز خواهد گفت، به شما می‌گویم که شما را نمی‌شناسم از کجا هستید. ای همهٔ بدکاران از من دور شوید.
\s5
\v 28 در آنجا گریه و فشار دندان خواهد بود، چون ابراهیم واسحاق و یعقوب و جمیع انبیا را در ملکوت خدا بینید و خود را بیرون افکنده یابید
\v 29 و از مشرق و مغرب و شمال و جنوب آمده، در ملکوت خدا خواهند نشست.
\v 30 و اینک، آخرین هستند که اوّلین خواهند بود و اوّلین که آخرین خواهند بود.
\s5
\v 31 در همان روز چند نفر از فریسیان آمده، به وی گفتند، دور شو و از اینجا برو زیرا که هیرودیس می‌خواهد تو را به قتل رساند.
\v 32 ایشان را گفت، بروید و به آن روباه گویید، اینک، امروز و فردا دیوها را بیرون می‌کنم و مریضان را صحّت می‌بخشم و در روز سوّم کامل خواهم شد.
\v 33 لیکن می‌باید امروز و فردا و پس فردا راه روم، زیرا که محال است نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.
\s5
\v 34 ای اورشلیم، ای اورشلیم که قاتل انبیا و سنگسار کننده مرسلین خود هستی، چند کَرَّت خواستم اطفال تو را جمع کنم، چنانکه مرغ جوجه‌های خویش را زیر بالهای خود می‌گیرد و نخواستید.
\v 35 اینک، خانهٔ شما برای شما خراب گذاشته می‌شود و به شما می‌گویم که مرا دیگر نخواهید دید تا وقتی آید که گویید مبارک است او که به نام خداوند می‌آید.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و واقع شد که در روز سَبَّت، به خانهٔ یکی از رؤسای فریسیان برای غذا خوردن درآمد و ایشان مراقب او می‌بودند.
\v 2 و اینک، شخصی مُستَسقی پیش او بود.
\v 3 آنگاه عیسی ملتفت شده، فقها و فریسیان را خطاب کرده، گفت، آیا در روز سَبَّت شفا دادن جایز است؟
\s5
\v 4 ایشان ساکت ماندند. پس آن مرد را گرفته، شفا داد و رها کرد.
\v 5 و به ایشان روی آورده، گفت، کیست از شما که الاغ یا گاوش روز سَبَّت در چاهی افتد و فوراً آن را بیرون نیاورد؟
\v 6 پس در این امور از جواب وی عاجز ماندند.
\s5
\v 7 و برای مهمانان مثلی زد، چون ملاحظه فرمود که چگونه صدر مجلس را اختیار می‌کردند. پس به ایشان گفت،
\v 8 چون کسی تو را به عروسی دعوت کند، در صدر مجلس منشین، مبادا کسی بزرگتر از تو را هم وعده خواسته باشد.
\v 9 پس آن کسی که تو و او را وعده خواسته بود، بیاید و تو را گوید این کس را جای بده و تو با خجالت روی به صفّ نعال خواهی نهاد.
\s5
\v 10 بلکه چون مهمان کسی باشی، رفته در پایین بنشین تا وقتی که میزبانت آید به تو گوید، ای دوست برتر نشین! آنگاه تو را در حضور مجلسیان عزّت خواهد بود.
\v 11 زیرا هر که خود را بزرگ سازد ذلیل گردد و هر که خویشتن را فرود آرد، سرافراز گردد.
\s5
\v 12 پس به آن کسی که از او وعده خواسته بود نیز گفت، وقتی که چاشت یا شام دهی، دوستان یا برادران یا خویشان یا همسایگانِ دولتمند خود را دعوت مکن، مبادا ایشان نیز تو را بخوانند و تو را عوض داده شود.
\s5
\v 13 بلکه چون ضیافت کنی، فقیران و لنگان و شلاّن و کوران را دعوت کن
\v 14 که خجسته خواهی بود زیرا ندارند که تو را عوض دهند و در قیامت عادلان، به تو جزا عطا خواهد شد.
\s5
\v 15 آنگاه یکی از مجلسیان چون این سخن را شنید گفت، خوشابحال کسی که در ملکوت خدا غذا خورَد.
\v 16 به وی گفت، شخصی ضیافتیعظیم نمود و بسیاری را دعوت نمود.
\v 17 پس چون وقت شام رسید، غلام خود را فرستاد تا دعوت شدگان را گوید، بیایید زیرا که الحال همه‌چیز حاضر است.
\s5
\v 18 لیکن همه به یک رای عذرخواهی آغاز کردند. اوّلی گفت، مزرعهای خریدم و ناچار باید بروم آن را ببینم، از تو خواهش دارم مرا معذور داری.
\v 19 و دیگری گفت، پنج جفت گاو خریده‌ام، می‌روم تا آنها را بیازمایم، به تو التماس دارم مرا عفو نمایی.
\v 20 سومی گفت، زنی گرفته‌ام و از این سبب نمی‌توانم بیایم.
\s5
\v 21 پس آن غلام آمده مولای خود را از این امور مطلّع ساخت. آنگاه صاحب خانه غضب نموده، به غلام خود فرمود، به بازارها و کوچه‌های شهر بشتاب و فقیران و لنگان و شلاّن و کوران را در اینجا بیاور.
\v 22 پس غلام گفت، ای آقا آنچه فرمودی شد و هنوز جای باقی است.
\s5
\v 23 پس آقا به غلام گفت، به راه‌ها و مرزها بیرون رفته، مردم را به الحاح بیاور تا خانهٔ من پُر شود.
\v 24 زیرا به شما می‌گویم هیچیک از آنانی که دعوت شده بودند، شام مرا نخواهد چشید.
\s5
\v 25 و هنگامی که جمعی کثیر همراه او می‌رفتند، روی گردانیده بدیشان گفت،
\v 26 اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران، حتّی جان خود را نیز دشمن ندارد، شاگرد من نمی‌تواند بود.
\v 27 و هر که صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید، نمی‌تواند شاگرد من گردد.
\s5
\v 28 زیرا کیست از شما که قصد بنای برجیداشته باشد و اوّل ننشیند تا برآوُردِ خرج آن را بکند که آیا قوّت تمام کردنِ آن دارد یا نه؟
\v 29 که مبادا چون بنیادش نهاد و قادر بر تمام کردنش نشد، هر که بیند تمسخرکنان گوید،
\v 30 این شخص عمارتی شروع کرده، نتوانست به انجامش رساند.
\s5
\v 31 یا کدام پادشاه است که برای مقاتله با پادشاه دیگر برود، جز اینکه اوّل نشسته تأمّل نماید که آیا با ده هزار سپاه، قدرتِ مقاومت کسی را دارد که با بیست هزار لشکر بر وی می‌آید؟
\v 32 والاّ چون او هنوز دور است، ایلچیای فرستاده، شروط صلح را از او درخواست کند.
\v 33 پس همچنین هر یکی از شما که تمام مایملک خود را ترک نکند، نمی‌تواند شاگرد من شود.
\s5
\v 34 نمک نیکو است ولی هرگاه نمک فاسد شد، به چه چیز اصلاح پذیرد؟
\v 35 نه برای زمین مصرفی دارد و نه برای مزبله، بلکه بیرونش می‌ریزند. آنکه گوش شنوا دارد بشنود.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و چون همهٔ باجگیران و گناهکاران بهنزدش می‌آمدند تا کلام او را بشنوند،
\v 2 فریسیان و کاتبان همهمه‌کنان می‌گفتند، این شخص، گناهکاران را می‌پذیرد و با ایشان می‌خورَد.
\s5
\v 3 پس برای ایشان این مثل را زده، گفت،
\v 4 کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود که آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟
\v 5 پس چون آن را یافت، به شادی بر دوش خود می‌گذارد،
\s5
\v 6 و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را می‌طلبد و بدیشان می‌گوید با منشادی کنید زیرا گوسفند گمشده خود را یافته‌ام.
\v 7 به شما می‌گویم که بر این منوال خوشی در آسمان رخ می‌نماید به‌سبب توبه یک گناهکار بیشتر از برای نود و نه عادل که احتیاج به توبه ندارند.
\s5
\v 8 یا کدام زن است که ده درهم داشته باشد هرگاه یک درهم گم شود، چراغی افروخته، خانه را جاروب نکند و به دقّت تفحّص ننماید تا آن را بیابد؟
\v 9 و چون یافت، دوستان و همسایگان خود را جمع کرده، می‌گوید، با من شادی کنید زیرا درهم گمشده را پیدا کرده‌ام.
\v 10 همچنین به شما می‌گویم شادی برای فرشتگان خدا روی می‌دهد به‌سبب یک خطاکار که توبه کند.
\s5
\v 11 باز گفت، شخصی را دو پسر بود.
\v 12 روزی پسر کوچک به پدر خود گفت، ای پدر، رَصَدِ اموالی که باید به من رسد، به من بده. پس او مایملک خود را بر این دو تقسیم کرد.
\s5
\v 13 و چندی نگذشت که آن پسر کهتر، آنچه داشت جمع کرده، به ملکی بعید کوچ کرد و به عیّاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود.
\v 14 و چون تمام را صرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع کرد.
\s5
\v 15 پس رفته، خود را به یکی از اهل آن ملک پیوست. وی او را به املاک خود فرستاد تا گرازبانی کند.
\v 16 و آرزو می‌داشت که شکم خود را از خَرنوبی که خوکان می‌خوردند سیر کند و هیچ‌کس او را چیزی نمی‌داد.
\s5
\v 17 آخر به خود آمده، گفت، چقدر ازمزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاک می‌شوم!
\v 18 برخاسته، نزد پدر خود می‌روم و بدو خواهم گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کرده‌ام،
\v 19 و دیگر شایستهٔ آن نیستم که پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون یکی از مزدوران خود بگیر.
\s5
\v 20 در ساعت برخاسته، به سوی پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود کشیده، بوسید.
\v 21 پسر وی را گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کرده‌ام و بعد از این لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم.
\s5
\v 22 لیکن پدر به غلامان خود گفت، جامه بهترین را از خانه آورده، بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش کنید و نعلین بر پایهایش،
\v 23 و گوساله پرواری را آورده ذبح کنید تا بخوریم و شادی نماییم.
\v 24 زیرا که این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد. پس به شادی کردن شروع نمودند.
\s5
\v 25 امّا پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده، نزدیک به خانه رسید، صدای ساز و رقص را شنید.
\v 26 پس یکی از نوکران خود را طلبیده، پرسید، این چیست؟
\v 27 به وی عرض کرد، برادرت آمده و پدرت گوساله پرواری را ذبح کرده است زیرا که او را صحیح باز یافت.
\s5
\v 28 ولی او خشم نموده، نخواست به خانه درآید، تا پدرش بیرون آمده به او التماس نمود.
\v 29 امّا او در جواب پدر خود گفت، اینک، سالها است که من خدمتِ تو کرده‌ام و هرگز از حکم تو تجاوز نورزیده و هرگز بزغالهای به من ندادی تا با دوستان خود شادی کنم.
\v 30 لیکن چون این پسرت آمد که دولت تو را با فاحشه‌ها تلف کرده است، برای او گوساله پرواری را ذبح کردی.
\s5
\v 31 او وی را گفت، ای فرزند، تو همیشه با من هستی و آنچه از آنِ من است، مال تو است.
\v 32 ولی می‌بایست شادمانی کرد و مسرور شد زیرا که این برادر تو مرده بود، زنده گشت و گم شده بود، یافت گردید.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و به شاگردان خود نیز گفت، شخصی دولتمند را ناظری بود که از او نزد وی شکایت بردند که اموال او را تلف می‌کرد.
\v 2 پس او را طلب نموده، وی را گفت، این چیست که دربارهٔ تو شنیده‌ام؟ حساب نظارت خود را باز بده زیرا ممکن نیست که بعد از این نظارت کنی.
\s5
\v 3 ناظر با خود گفت چه کنم زیرا مولایم نظارت را از من می‌گیرد؟ طاقت زمین کندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم.
\v 4 دانستم چه کنم تا وقتی که از نظارت معزول شوم، مرا به خانهٔ خود بپذیرند.
\s5
\v 5 پس هر یکی از بدهکاران آقای خود را طلبیده، به یکی گفت آقایم از تو چند طلب دارد؟
\v 6 گفت صد رطل روغن. بدو گفت سیاه‌ه خود را بگیر و نشسته پنجاه رطل بزودی بنویس.
\v 7 باز دیگری را گفت از تو چقدر طلب دارد؟ گفت صد کیل گندم. وی را گفت سیاه‌ه خود را بگیر و هشتاد بنویس.
\s5
\v 8 پس آقایش، ناظر خائن را آفرین گفت، زیرا عاقلانه کار کرد. زیرا ابنای این جهان در طبقه خویش از ابنای نور عاقلتر هستند.
\v 9 و من شما را می‌گویم دوستان از مال بی‌انصافی برای خود پیدا کنید تا چون فانی گردید شما را به خیمه‌های جاودانی بپذیرند.
\s5
\v 10 آنکه در اندک امین باشد در امر بزرگ نیز امین بُوَد و آنکه در قلیل خائن بُوَد درکثیر هم خائن باشد.
\v 11 و هرگاه در مال بی‌انصافی امین نبودید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟
\v 12 و اگر در مال دیگری دیانت نکردید، کیست که مال خاصّ شما را به شما دهد؟
\s5
\v 13 هیچ خادم نمی‌تواند دو آقا را خدمت کند. زیرا یا از یکی نفرت می‌کند و با دیگری محبّت، یا با یکی می‌پیوندد و دیگری را حقیر می‌شمارد. خدا و مامونا را نمی‌توانید خدمت نمایید.
\s5
\v 14 و فریسیانی که زر دوست بودند همهٔ این سخنان را شنیده، او را استهزا نمودند.
\v 15 به ایشان گفت، شما هستید که خود را پیش مردم عادل می‌نمایید، لیکن خدا عارف دلهای شماست. زیرا که آنچه نزد انسان مرغوب است، نزد خدا مکروه است.
\s5
\v 16 تورات و انبیا تا به یحیی بود و از آن وقت بشارت به ملکوت خدا داده می‌شود و هر کس به جّد و جهد داخل آن می‌گردد.
\v 17 لیکن آسانتر است که آسمان و زمین زایل شود، از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد.
\s5
\v 18 هر که زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند زانی بُوَد و هر که زن مطلّقهٔ مردی را به نکاح خویش درآورد، زنا کرده باشد.
\s5
\v 19 شخصی دولتمند بود که ارغوان و کتان می‌پوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر می‌برد.
\v 20 و فقیری مقروح بود ایلَعازَر نام که او را بر درگاه او می‌گذاشتند،
\v 21 و آرزو می‌داشت که از پاره‌هایی که از خوان آن دولتمند می‌ریخت، خود را سیر کند. بلکه سگان نیز آمده زبان بر زخمهای او میمالیدند.
\s5
\v 22 باری آن فقیر بمرد وفرشتگان، او را به آغوش ابراهیم بردند و آن دولتمند نیز مرد و او را دفن کردند.
\v 23 پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده، خود را در عذاب یافت، و ابراهیم را از دور و ایلعازَر را در آغوشش دید.
\s5
\v 24 آنگاه به آواز بلند گفت، ای پدر من ابراهیم، بر من ترحّم فرما و ایلعازَر را بفرست تا سر انگشت خود را به آب تر ساخته زبان مرا خنک سازد، زیرا در این نار معذّبم.
\s5
\v 25 ابراهیم گفت، ای فرزند به‌خاطر آور که تو در ایّام زندگانی چیزهای نیکوی خود را یافتی و همچنین ایلعازر چیزهای بد را، لیکن او الحال در تسلّی است و تو در عذاب.
\v 26 و علاوه بر این، در میان ما و شما ورطه عظیمی است، چنانچه آنانی که می‌خواهند از اینجا به نزد شما عبور کنند، نمی‌توانند و نه نشینندگان آنجا نزد ما توانند گذشت.
\s5
\v 27 گفت، ای پدر به تو التماس دارم که او را به خانهٔ پدرم بفرستی.
\v 28 زیرا که مرا پنج برادر است تا ایشان را آگاه سازد، مبادا ایشان نیز به این مکان عذاب بیایند.
\s5
\v 29 ابراهیم وی را گفت، موسی و انبیا را دارند؛ سخن ایشان را بشنوند.
\v 30 گفت، نه ای پدر ما ابراهیم، لیکن اگر کسی از مُردگان نزد ایشان رود، توبه خواهند کرد.
\v 31 وی را گفت، هرگاه موسی و انبیا را نشنوند، اگر کسی از مردگان نیز برخیزد، هدایت نخواهند پذیرفت.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و شاگردان خود را گفت، لابدّ است از وقوع لغزشها، لیکن وای بر آن کسی که باعث آنها شود.
\v 2 او را بهتر می‌بود که سنگ آسیایی بر گردنش آویخته شود و در دریا افکندهشود از اینکه یکی از این کودکان را لغزش دهد.
\s5
\v 3 احتراز کنید و اگر برادرت به تو خطا ورزد او را تنبیه کن و اگر توبه کند او را ببخش.
\v 4 و هرگاه در روزی هفت کَرَّت به تو گناه کند و در روزی هفت مرتبه، برگشته به تو گوید توبه می‌کنم، او را ببخش.
\s5
\v 5 آنگاه رسولان به خداوند گفتند، ایمان ما را زیاد کن.
\v 6 خداوند گفت، اگر ایمان به قدر دانه خردلی می‌داشتید، به این درختِ افراغ می‌گفتید که کنده شده، در دریا نشانده شود، اطاعت شما می‌کرد.
\s5
\v 7 امّا کیست از شماکه غلامش به شخم کردن یا شبانی مشغول شود و وقتی که از صحرا آید، به وی گوید، بزودی بیا و بنشین.
\v 8 بلکه آیا بدو نمی‌گوید چیزی درست کن تا شام بخورم و کمر خود را بسته مرا خدمت کن تا بخورم و بنوشم و بعد از آن تو بخور و بیاشام؟
\s5
\v 9 آیا از آن غلام منّت می‌کشد از آنکه حکمهای او را بجا آورد؟ گمان ندارم.
\v 10 همچنین شما نیز چون به هر چیزی که مأمور شده‌اید عمل کردید، گویید که غلامان بیمنفعت هستیم زیرا که آنچه بر ما واجب بود بجا آوردیم.
\s5
\v 11 و هنگامی که سفر به سوی اورشلیم می‌کرد از میانه سامره و جلیل می‌رفت.
\v 12 و چون به قریهای داخل می‌شد، ناگاه ده شخص ابرص به استقبال او آمدند و از دور ایستاده،
\v 13 به آواز بلند گفتند، ای عیسی خداوند بر ما ترحّم فرما.
\s5
\v 14 او به ایشان نظر کرده، گفت، بروید و خود را به کاهن بنمایید. ایشان چون می‌رفتند، طاهر گشتند.
\v 15 و یکی از ایشان چون دید که شفا یافته است، برگشته به صدای بلند خدا را تمجید می‌کرد.
\v 16 و پیش قدم او به روی در افتاده، وی را شکر کرد. و او از اهل سامره بود.
\s5
\v 17 عیسی ملتفت شده گفت، آیا ده نفر طاهر نشدند؟ پس آن نُه کجا شدند؟
\v 18 آیا هیچ‌کس یافت نمی‌شود که برگشته خدا را تمجید کند جز این غریب؟
\v 19 و بدو گفت، برخاسته برو که ایمانت تو را نجات داده است.
\s5
\v 20 و چون فریسیان از او پرسیدند که ملکوت خدا کی می‌آید، او در جواب ایشان گفت، ملکوت خدا با مراقبت نمی‌آید
\v 21 و نخواهند گفت که، در فلان یا فلان جاست. زیرا اینک، ملکوت خدا در میان شما است.
\s5
\v 22 و به شاگردان خود گفت، ایّامی می‌آید که آرزو خواهید داشت که روزی از روزهای پسر انسان را بینید و نخواهید دید.
\v 23 و به شما خواهند گفت، اینک، در فلان یا فلان جاست، مروید و تعاقب آن مکنید.
\v 24 زیرا چون برق که از یک جانب زیر آسمان لامع شده تا جانب دیگر زیر آسمان درخشان می‌شود، پسر انسان در یوم خود همچنین خواهد بود.
\s5
\v 25 لیکن اوّل لازم است که او زحمات بسیار بیند و از این فرقه مطرود شود.
\v 26 و چنانکه در ایّام نوح واقع شد، همانطور در زمان پسر انسان نیز خواهد بود،
\v 27 که می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن و شوهر می‌گرفتند تا روزی که چون نوح داخل کشتیشد، طوفان آمده همه را هلاک ساخت.
\s5
\v 28 و همچنان که در ایّام لوط شد که به خوردن و آشامیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت مشغول می‌بودند،
\v 29 تا روزی که چون لوط از سدوم بیرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک ساخت.
\s5
\v 30 بر همین منوال خواهد بود در روزی که پسر انسان ظاهر شود.
\v 31 در آن روز هر که بر پشتبام باشد و اسباب او در خانه، نزول نکند تا آنها را بردارد؛ و کسی که در صحرا باشد همچنین برنگردد.
\s5
\v 32 زن لوط را به یاد آورید.
\v 33 هر که خواهد جان خود را برهاند، آن را هلاک خواهد کرد و هر که آن را هلاک کند آن را زنده نگاه خواهد داشت.
\s5
\v 34 به شما می‌گویم در آن شب دو نفر بر یک تخت خواهند بود، یکی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد.
\v 35 و دو زن که در یک جا دستآس کنند، یکی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد.
\v 36 و دو نفر که در مزرعه باشند، یکی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد.
\s5
\v 37 در جواب وی گفتند، کجا ای خداوند. گفت، در هر جایی که لاش باشد، در آنجا کرکسان جمع خواهند شد.
\s5
\c 18
\p
\v 1 و برای ایشان نیز مَثَلی آورد در اینکه می‌باید همیشه دعا کرد و کاهلی نورزید.
\v 2 پس گفت که، در شهری داوری بود که نه ترس از خدا و نه باکی از انسان می‌داشت.
\s5
\v 3 و در همان شهر بیوه زنی بود که پیش وی آمده می‌گفت، داد مرا از دشمنم بگیر.
\v 4 و تا مدّتی بهوی اعتنا ننمود؛ ولکن بعد از آن با خود گفت، هر چند از خدا نمی‌ترسم و از مردم باکی ندارم،
\v 5 لیکن چون این بیوه زن مرا زحمت می‌دهد، به داد او می‌رسم، مبادا پیوسته آمده، مرا به رنج آورد.
\s5
\v 6 خداوند گفت، بشنوید که این داور بی‌انصاف چه می‌گوید؟
\v 7 و آیا خدا برگزیدگان خود را که شبانه‌روز بدو استغاثه می‌کنند، دادرسی نخواهد کرد، اگرچه برای ایشان دیر غضب باشد؟
\v 8 به شما می‌گویم که به زودی دادرسی ایشان را خواهد کرد. لیکن چون پسر انسان آید، آیا ایمان را بر زمین خواهد یافت؟
\s5
\v 9 و این مَثَل را آورد برای بعضی که بر خود اعتماد می‌داشتند که عادل بودند و دیگران را حقیر می‌شمردند
\v 10 که دو نفر یکی فریسی و دیگری باجگیر به هیکل رفتند تا عبادت کنند.
\s5
\v 11 آن فریسی ایستاده، بدینطور با خود دعا کرد که خدایا تو را شکر می‌کنم که مثل سایر مردم حریص و ظالم و زناکار نیستم و نه مثل این باجگیر.
\v 12 هر هفته دو مرتبه روزه می‌دارم و از آنچه پیدا می‌کنم، ده یک می‌دهم.
\s5
\v 13 امّا آن باجگیر دور ایستاده، نخواست چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند بلکه به سینه خود زده گفت، خدایا بر من گناهکار ترحّم فرما.
\v 14 به شما می‌گویم که این شخص، عادل کرده شده به خانهٔ خود رفت به خلاف آن دیگر، زیرا هر که خود را برافرازد، پست گردد و هرکس خویشتن را فروتن سازد، سرافرازی یابد.
\s5
\v 15 پس اطفال را نیز نزد وی آوردند تا دست بر ایشان گذارد. امّا شاگردانش چون دیدند، ایشان را نهیب دادند.
\v 16 ولی عیسی ایشان را خوانده، گفت، بچه‌ها را واگذارید تا نزد من آیند و ایشان را ممانعت مکنید، زیرا ملکوت خدا برای مثل اینها است.
\v 17 هرآینه به شما می‌گویم هر که ملکوت خدا را مثل طفل نپذیرد، داخل آن نگردد.
\s5
\v 18 و یکی از رؤسا از وی سؤال نموده، گفت، ای استاد نیکو چه کنم تا حیات جاودانی را وارث گردم؟
\v 19 عیسی وی را گفت، از بهر چه مرا نیکو می‌گویی و حال آنکه هیچ‌کس نیکو نیست جز یکی که خدا باشد.
\v 20 احکام را می‌دانی، زنا مکن، قتل مکن، دزدی منما، شهادت دروغ مده و پدر و مادر خود را محترم دار.
\v 21 گفت، جمیع اینها را از طفولیّت خود نگاه داشته‌ام.
\s5
\v 22 عیسی چون این را شنید، بدو گفت، هنوز تو را یک چیز باقی است. آنچه داری بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت؛ پس آمده مرا متابعت کن.
\v 23 چون این را شنید محزون گشت، زیرا که دولت فراوان داشت.
\s5
\v 24 امّا عیسی چون او را محزون دید گفت، چه دشوار است که دولتمندان داخل ملکوت خدا شوند.
\v 25 زیرا گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول دولتمندی در ملکوتخدا.
\s5
\v 26 امّا شنوندگان گفتند، پس که می‌تواند نجات یابد؟
\v 27 او گفت، آنچه نزد مردم محال است، نزد خدا ممکن است.
\s5
\v 28 پطرس گفت، اینک، ما همه‌چیز را ترک کرده، پیروی تو می‌کنیم.
\v 29 به ایشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم، کسی نیست که خانه یا والدین یا زن یا برادران یا اولاد را بجهت ملکوت خدا ترک کند،
\v 30 جز اینکه در این عالم چند برابر بیابد و در عالم آینده حیات جاودانی را.
\s5
\v 31 پس آن دوازده را برداشته، به ایشان گفت، اینک، به اورشلیم می‌رویم و آنچه به زبان انبیا دربارهٔ پسر انسان نوشته شده است، به انجام خواهد رسید.
\v 32 زیرا که او را به امّت‌ها تسلیم می‌کنند و استهزا و بی‌حرمتی کرده، آب دهان بر وی انداخته،
\v 33 و تازیانه زده، او را خواهند کشت و در روز سوم خواهد برخاست.
\s5
\v 34 امّا ایشان چیزی از این امور نفهمیدند و این سخن از ایشان مخفی داشته شد و آنچه می‌گفت، درک نکردند.
\s5
\v 35 و چون نزدیک اریحا رسید، کوری بجهت گدایی بر سر راه نشسته بود.
\v 36 و چون صدای گروهی را که می‌گذشتند شنید، پرسید، چه چیز است؟
\v 37 گفتندش،عیسی ناصری درگذر است.
\s5
\v 38 در حال فریاد برآورده گفت، ای عیسی، ای پسر داود، بر من ترحّم فرما.
\v 39 و هرچند آنانی که پیش می‌رفتند، او را نهیب می‌دادند تا خاموششود، او بلندتر فریاد میزد که پسر داودا بر من ترحم فرما.
\s5
\v 40 آنگاه عیسی ایستاده، فرمود تا او را نزد وی بیاورند. و چون نزدیک شد از وی پرسیده،
\v 41 گفت، چه می‌خواهی برای تو بکنم؟ عرض کرد، ای خداوند، تا بینا شوم.
\s5
\v 42 عیسی به وی گفت، بینا شو که ایمانت تو را شفا داده است.
\v 43 در ساعت بینایی یافته، خدا را تمجید کنان از عقب او افتاد و جمیع مردم چون این را دیدند، خدا را تسبیح خواندند.
\s5
\c 19
\p
\v 1 پس وارد اریحا شده، از آنجا می‌گذشت.
\v 2 که ناگاه شخصی زکّی نام که رئیس باجگیران و دولتمند بود،
\s5
\v 3 خواست عیسی را ببیند که کیست و از کثرت خلق نتوانست، زیرا کوتاه قدّ بود.
\v 4 پس پیش دویده بر درخت افراغی برآمد تا او را ببیند، چونکه او می‌خواست از آن راه عبور کند.
\s5
\v 5 و چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریسته، او را دید و گفت، ای زکّی بشتاب و به زیر بیا زیرا که باید امروز در خانهٔ تو بمانم.
\v 6 پس به زودی پایین شده، او را به خرّمی پذیرفت.
\v 7 و همه چون این را دیدند، همهمه‌‌کنان می‌گفتند که در خانهٔ شخصی گناهکار به میهمانی رفته است.
\s5
\v 8 امّا زکّی برپا شده، به خداوند گفت، الحال ای خداوند نصف مایملک خود را به فقرا می‌دهم و اگر چیزی ناحقّ از کسی گرفته باشم، چهار برابر بدو ردّ می‌کنم.
\v 9 عیسی به وی گفت، امروز نجات در این خانه پیدا شد. زیرا که این شخص هم پسر ابراهیم است.
\v 10 زیرا که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.
\s5
\v 11 و چون ایشان این را شنیدند، او مَثَلی زیاد کرده آورد چونکه نزدیک به اورشلیم بود و ایشان گمان می‌بردند که ملکوت خدا می‌باید در همان زمان ظهور کند.
\v 12 پس گفت، شخصی شریف به دیار بعید سفر کرد تا مُلکی برای خود گرفته مراجعت کند.
\s5
\v 13 پس ده نفر از غلامان خود را طلبیده، ده قنطار به ایشان سپرده فرمود، تجارت کنید تا بیایم.
\v 14 امّا اهل ولایت او، چونکه او را دشمن می‌داشتند، ایلچیان در عقب او فرستاده گفتند، نمی‌خواهیم این شخص بر ما سلطنت کند.
\v 15 و چون مُلک را گرفته، مراجعت کرده بود، فرمود تا آن غلامانی را که به ایشان نقد سپرده بود حاضر کنند تا بفهمد هر یک چه سود نموده است.
\s5
\v 16 پس اوّلی آمده گفت، ای آقا قنطار تو ده قنطار دیگر نفع آورده است.
\v 17 بدو گفت، آفرین ای غلام نیکو؛ چونکه بر چیز کم امین بودی، بر ده شهر حاکم شو.
\s5
\v 18 و دیگری آمده گفت، ای آقا قنطار تو پنج قنطار سود کرده است.
\v 19 او را نیز فرمود، بر پنج شهر حکمرانی کن.
\s5
\v 20 و سومی آمده گفت، ای آقا اینک، قنطار تو موجود است، آن را در پارچهای نگاه داشته‌ام.
\v 21 زیرا که از تو ترسیدم چونکه مرد تندخویی هستی. آنچه نگذارده‌ای، برمی‌داری و از آنچه نکاشتهای درو می‌کنی.
\s5
\v 22 به وی گفت، از زبان خودت بر تو فتوی می‌دهم، ای غلام شریر. دانسته‌ای که من مرد تندخویی هستم که برمی‌دارم آنچه را نگذاشته‌ام و درو می‌کنم آنچه را نپاشیده‌ام.
\v 23 پس برای چه نقد مرا نزد صرّافان نگذاردی تا چون آیم آن را با سود دریافت کنم؟
\s5
\v 24 پس بهحاضرین فرمود، قنطار را از این شخص بگیرید و به صاحب ده قنطار بدهید.
\v 25 به او گفتند، ای خداوند، وی ده قنطار دارد.
\s5
\v 26 زیرا به شما می‌گویم به هر که دارد داده شود و هر که ندارد آنچه دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
\v 27 امّا آن دشمنانِ من که نخواستند من بر ایشان حکمرانی نمایم، در اینجا حاضر ساخته پیش من به قتل رسانید.
\s5
\v 28 و چون این را گفت، پیش رفته، متوجّهٔ اورشلیم گردید.
\s5
\v 29 و چون نزدیک بیت فاجی و بیت عَنْیا بر کوه مسمّیٰ به زیتون رسید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
\v 30 گفت، به آن قریهای که پیش روی شما است بروید و چون داخل آن شدید، کُرّه الاغی بسته خواهید یافت که هیچ‌کس بر آن هرگز سوار نشده. آن را باز کرده بیاورید.
\v 31 و اگر کسی به شما گوید، چرا این را باز می‌کنید، به وی گویید خداوند او را لازم دارد.
\s5
\v 32 پس فرستادگان رفته آن چنانکه بدیشان گفته بود یافتند.
\v 33 و چون کُرّه را باز می‌کردند، مالکانش به ایشان گفتند، چرا کرّه را باز می‌کنید؟
\v 34 گفتند، خداوند او را لازم دارد.
\v 35 پس او را به نزد عیسی آوردند و رخت خود را بر کره افکنده، عیسی را سوار کردند.
\v 36 و هنگامی که او می‌رفت جامه‌های خود را در راه می‌گستردند.
\s5
\v 37 و چون نزدیک به سرازیری کوه زیتون رسید، تمامی شاگردانش شادی کرده، به آواز بلند خدا را حمد گفتن شروع کردند، به‌سبب همهٔٔ قوّاتی که از او دیده بودند.
\v 38 و می‌گفتند، مبارک باد آن پادشاهی که می‌آید به نام خداوند؛ سلامتی در آسمان و جلال در اعلیٰعّلّیین باد.
\s5
\v 39 آنگاه بعضی از فریسیان از آن میان بدو گفتند، ای استاد شاگردان خود را نهیب نما.
\v 40 او در جواب ایشان گفت، به شما می‌گویم اگر اینها ساکت شوند، هرآینه سنگها به صدا آیند.
\s5
\v 41 و چون نزدیک شده، شهر را نظاره کرد بر آن گریان گشته،
\v 42 گفت، اگر تو نیز می‌دانستی هم در این زمانِ خود، آنچه باعث سلامتی تو می‌شد، لاکن الحال از چشمان تو پنهان گشته است.
\s5
\v 43 زیرا ایّامی بر تو می‌آید که دشمنانت گرد تو سنگرها سازند و تو را احاطه کرده، از هر جانب محاصره خواهند نمود.
\v 44 و تو را و فرزندانت را در اندرون تو بر خاک خواهند افکند و در تو سنگی بر سنگی نخواهند گذاشت زیرا که ایّام تفقّد خود را ندانستی.
\s5
\v 45 و چون داخل هیکل شد، کسانی را که در آنجا خرید و فروش می‌کردند، به بیرون نمودن آغاز کرد.
\v 46 و به ایشان گفت، مکتوب است که خانهٔ من خانهٔ عبادت است لیکن شما آن را مغاره دزدان ساخته‌اید.
\s5
\v 47 و هر روز در هیکل تعلیم می‌داد، امّا رؤسای کهنه و کاتبان و اکابر قوم قصد هلاک نمودن او می‌کردند.
\v 48 و نیافتند چه کنند زیرا که تمامی مردم بر او آویخته بودند که از او بشنوند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 روزی از آن روزها واقع شد هنگامی که او قوم را در هیکل تعلیم و بشارت می‌داد که رؤسای کهنه و کاتبان با مشایخ آمده،
\v 2 به وی گفتند، به ما بگو که به چه قدرت این کارها را می‌کنی و کیست که این قدرت را به تو داده است؟
\s5
\v 3 در جواب ایشان گفت، من نیز از شما چیزی می‌پرسم. به من بگویید.
\v 4 تعمید یحیی از آسمان بود یا از مردم؟
\s5
\v 5 ایشان با خود اندیشیده، گفتند که اگر گوییم از آسمان، هرآینه گوید چرا به او ایمان نیاوردید؟
\v 6 و اگر گوییم از انسان، تمامی قوم ما را سنگسار کنند زیرا یقین می‌دارند که یحیی نبی است.
\s5
\v 7 پس جواب دادند که نمی‌دانیم از کجا بود.
\v 8 عیسی به ایشان گفت، من نیز شما را نمی‌گویم که این کارها را به چه قدرت بجا می‌آورم.
\s5
\v 9 و این مَثَل را به مردم گفتن گرفت که شخصی تاکستانی غرس کرد و به باغبانانش سپرده، مدّت مدیدی سفر کرد.
\v 10 و در موسم، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا از میوهٔ باغ بدو سپارند. امّا باغبانان او را زده، تهیدست بازگردانیدند.
\s5
\v 11 پس غلامی دیگر روانه نمود. او را نیز تازیانه زده، و بی‌حرمت کرده، تهیدست بازگردانیدند.
\v 12 و باز سومی فرستاد. او را نیز مجروح ساخته، بیرون افکندند.
\s5
\v 13 آنگاه صاحب باغ گفت، چه کنم؟ پسر حبیب خود را می‌فرستم شاید چون او رابینند احترام خواهند نمود.
\v 14 امّا چون باغبانان او را دیدند، با خود تفکّرکنان گفتند، این وارث می‌باشد، بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما گردد.
\s5
\v 15 در حال او را از باغ بیرون افکنده، کشتند. پس صاحب باغ بدیشان چه خواهد کرد؟
\v 16 او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، باغ را به دیگران خواهد سپرد. پس چون شنیدند گفتند، حاشا.
\s5
\v 17 به ایشان نظر افکنده، گفت، پس معنی این نوشته چیست، سنگی را که معماران ردّ کردند، همان سر زاویه شده است؟
\v 18 و هر که بر آن سنگ افتد خُرد شود، امّا اگر آن بر کسی بیفتد او را نرم خواهد ساخت؟
\s5
\v 19 آنگاه رؤسای کهنه و کاتبان خواستند که در همان ساعت او را گرفتار کنند، لیکن از قوم ترسیدند زیرا که دانستند که این مثل را دربارهٔ ایشان زده بود.
\v 20 و مراقب او بوده، جاسوسان فرستادند که خود را صالح می‌نمودند تا سخنی از او گرفته، او را به حکم و قدرت والی بسپارند.
\s5
\v 21 پس از او سؤال نموده، گفتند، ای استاد می‌دانیم که تو به راستی سخن می‌رانی و تعلیم می‌دهی و از کسی روداری نمی‌کنی، بلکه طریق خدا را به صدق می‌آموزی.
\v 22 آیا بر ما جایز هست که جزیه به قیصر بدهیم یا نه؟
\s5
\v 23 او چون مکر ایشان را درک کرد، بدیشان گفت، مرا برای چه امتحان می‌کنید؟
\v 24 دیناری به من نشان دهید. صورت و رقمش از کیست؟ ایشان در جواب گفتند، ازقیصر است.
\s5
\v 25 او به ایشان گفت، پس مال قیصر را به قیصر ردّ کنید و مال خدا را به خدا.
\v 26 پس چون نتوانستند او را به سخنی در نظر مردم ملزم سازند، از جواب او در عجب شده، ساکت ماندند.
\s5
\v 27 و بعضی از صدّوقیان که منکر قیامت هستند، پیش آمده، از وی سؤال کرده،
\v 28 گفتند، ای استاد، موسی برای ما نوشته است که اگر کسی را برادری که زن داشته باشد بمیرد و بی‌اولاد فوت شود، باید برادرش آن زن را بگیرد تا برای برادر خود نسلی آورد.
\s5
\v 29 پس هفت برادر بودند که اوّلی زن گرفته، اولاد ناآورده، فوت شد.
\v 30 بعد دوّمین آن زن را گرفته، او نیز بی‌اولاد بمرد.
\v 31 پس سومین او را گرفت و همچنین تا هفتمین و همه فرزند ناآورده، مردند.
\v 32 و بعد از همه، آن زن نیز وفات یافت.
\v 33 پس در قیامت، زن کدام یک از ایشان خواهد بود، زیرا که هر هفت او را داشتند؟
\s5
\v 34 عیسی در جواب ایشان گفت، ابنای این عالم نکاح می‌کنند و نکاح کرده می‌شوند.
\v 35 لیکن آنانی که مستحّق رسیدن به آن عالم و به قیامت از مردگان شوند، نه نکاح می‌کنند و نه نکاح کرده می‌شوند.
\v 36 زیرا ممکن نیست که دیگر بمیرند از آن جهت که مثل فرشتگان و پسران خدا می‌باشند، چونکه پسران قیامت هستند.
\s5
\v 37 و امّا اینکه مردگان برمی‌خیزند، موسی نیز در ذکر بوته نشان داد، چنانکه خداوند را خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خواند.
\v 38 و حالآنکه خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است. زیرا همه نزد او زنده هستند.
\s5
\v 39 پس بعضی از کاتبان در جواب گفتند، ای استاد، نیکو گفتی.
\v 40 و بعد از آن هیچ‌کس جرأت آن نداشت که از وی سؤالی کند.
\s5
\v 41 پس به ایشان گفت، چگونه می‌گویند که مسیح پسر داود است
\v 42 و خود داود در کتاب زبور می‌گوید، خداوند به خداوند من گفت به دست راست من بنشین
\v 43 تا دشمنان تو را پای‌انداز تو سازم؟
\v 44 پس چون داود او را خداوند می‌خواند، چگونه پسر او می‌باشد؟
\s5
\v 45 و چون تمامی قوم می‌شنیدند، به شاگردان خود گفت،
\v 46 بپرهیزید از کاتبانی که خرامیدن در لباس دراز را می‌پسندند و سلام در بازارها و صدر کنایس و بالا نشستن در ضیافت‌ها را دوست می‌دارند.
\v 47 و خانه‌های بیوه زنان را می‌بلعند و نماز را به ریاکاری طول می‌دهند. اینها عذاب شدیدتر خواهند یافت.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و نظر کرده، دولتمندانی را دید که هدایای خود را در بیتالمال می‌اندازند.
\v 2 و بیوه زنی فقیر را دید که دو فلس درآنجا انداخت.
\v 3 پس گفت، هرآینه به شما می‌گویم این بیوه فقیر از جمیع آنها بیشتر انداخت.
\v 4 زیرا که همهٔ ایشان از زیادتی خود در هدایای خدا انداختند، لیکن این زن از احتیاج خود تمامی معیشت خویش را انداخت.
\s5
\v 5 و چون بعضی ذکر هیکل می‌کردند که به سنگهای خوب و هدایا آراسته شده است گفت،
\v 6 ایّامی می‌آید که از این چیزهایی که می‌بینید، سنگی بر سنگی گذارده نشود، مگر اینکه به زیر افکنده خواهد شد.
\s5
\v 7 و از او سؤال نموده، گفتند، ای استاد پس این امور کی واقع می‌شود و علامت نزدیک شدن این وقایع چیست؟
\v 8 گفت، احتیاط کنید که گمراه نشوید. زیرا که بسا به نام من آمده خواهند گفت که، من هستم و وقت نزدیک است. پس از عقب ایشان مروید.
\v 9 و چون اخبار جنگها و فساده‌ا را بشنوید، مضطرب مشوید زیرا که وقوع این امور اوّل ضرور است لیکن انتهادر ساعت نیست.
\s5
\v 10 پس به ایشان گفت، قومی با قومی و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند کرد.
\v 11 و زلزله‌های عظیم در جایها و قحطیها و وباها پدید و چیزهای هولناک و علامات بزرگ از آسمان ظاهر خواهد شد.
\s5
\v 12 و قبل از این همه، بر شما دستاندازی خواهند کرد و جفا نموده، شما را به کنایس و زندانها خواهند سپرد و در حضور سلاطین و حکّام بجهت نام من خواهند برد.
\v 13 و این برای شما به شهادت خواهد انجامید.
\s5
\v 14 پس در دلهای خود قرار دهید که برای حجّت آوردن، پیشتر اندیشه نکنید،
\v 15 زیرا که من به شما زبانی و حکمتی خواهم داد که همهٔ دشمنان شما با آن مقاومت و مباحثه نتوانند نمود.
\s5
\v 16 و شما را والدین و برادران و خویشان و دوستان تسلیم خواهند کرد و بعضی از شما را به قتل خواهند رسانید.
\v 17 و جمیع مردم بجهت نام من شما را نفرت خواهند کرد.
\v 18 ولکن مویی از سر شما گُم نخواهد شد.
\v 19 جانهای خود را به صبر دریابید.
\s5
\v 20 و چون بینید که اورشلیم به لشکرها محاصره شده است، آنگاه بدانید که خرابی آن رسیده است.
\v 21 آنگاه هر که در یهودیّه باشد، به کوهستان فرار کند و هر که در شهر باشد، بیرون رود و هر که در صحرا بُوَد، داخل شهر نشود.
\v 22 زیرا که همان است ایام انتقام، تا آنچه مکتوب است تمام شود.
\s5
\v 23 لیکن وای بر آبستنان و شیردهندگان در آن ایّام، زیرا تنگی سخت بر روی زمین و غضب بر این قوم حادث خواهد شد.
\v 24 و به دم شمشیر خواهند افتاد و در میان جمیع امّت‌ها به اسیری خواهند رفت و اورشلیم پایمال امّت‌ها خواهد شد تا زمانهای امّت‌ها به انجام رسد.
\s5
\v 25 و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمین تنگی و حیرت از برای امّت‌ها روی خواهد نمود به‌سبب شوریدن دریا و امواجش.
\v 26 و دلهای مردم ضعف خواهد کرد ازخوف و انتظار آن وقایعی که برربع مسکون ظاهر می‌شود، زیرا قوّات آسمان متزلزل خواهد شد.
\s5
\v 27 و آنگاه پسر انسان را خواهند دید که بر ابری سوار شده با قوّت و جلال عظیم می‌آید.
\v 28 و چون ابتدای این چیزها بشود، راست شده، سرهای خود را بلند کنید از آن جهت که خلاصی شما نزدیک است.
\s5
\v 29 و برای ایشان مَثَلی گفت که، درخت انجیر و سایر درختان را ملاحظه نمایید،
\v 30 که چون می‌بینید شکوفه می‌کند، خود می‌دانید که تابستان نزدیک است.
\v 31 و همچنین شما نیز چون بینید که این امور واقع می‌شود، بدانید که ملکوت خدا نزدیک شده است.
\s5
\v 32 هرآینه به شما می‌گویم که تا جمیع این امور واقع نشود، این فرقه نخواهد گذشت.
\v 33 آسمان و زمین زایل می‌شود لیکن سخنان من زایل نخواهد شد.
\s5
\v 34 پس خود را حفظ کنید مبادا دلهای شما از پرخوری و مستی و اندیشه‌های دنیوی، سنگین گردد و آن روز ناگهان بر شما آید.
\v 35 زیرا که مثل دامی بر جمیع سَکَنه تمام روی زمین خواهد آمد.
\s5
\v 36 پس در هر وقت دعا کرده، بیدار باشید تا شایستهٔ آن شوید که از جمیع این چیزهایی که به وقوع خواهد پیوست نجات یابید و در حضور پسر انسان بایستید.
\s5
\v 37 و روزها را در هیکل تعلیم می‌داد و شبها بیرون رفته، در کوه معروف به زیتون به سر می‌برد.
\v 38 و هر بامداد قوم نزد ویدر هیکل می‌شتافتند تا کلام او را بشنوند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و چون عید فطیر که به فِصَح معروف است نزدیک شد،
\v 2 رؤسای کهنه و کاتبان مترصّد می‌بودند که چگونه او را به قتل رسانند، زیرا که از قوم ترسیدند.
\s5
\v 3 امّا شیطان در یهودای مسمّیٰ به اسخریوطی که از جمله آن دوازده بود داخل گشت،
\v 4 و او رفته با رؤسای کهنه و سرداران سپاه گفتگو کرد که چگونه او را به ایشان تسلیم کند.
\s5
\v 5 ایشان شاد شده، با او عهد بستند که نقدی به وی دهند.
\v 6 و او قبول کرده، در صدد فرصتی برآمد که اورا در نهانی از مردم به ایشان تسلیم کند.
\s5
\v 7 امّا چون روز فطیر که در آن می‌بایست فِصَح را ذبح کنند رسید،
\v 8 پطرس و یوحنّا را فرستاده، گفت، بروید و فِصَح را بجهت ما آماده کنید تا بخوریم.
\v 9 به وی گفتند، در کجا می‌خواهی مهیّا کنیم؟
\s5
\v 10 ایشان را گفت، اینک، هنگامی که داخل شهر شوید، شخصی با سبوی آب به شما برمی‌خورد. به خانه‌ای که او درآید، از عقب وی بروید،
\v 11 و به صاحب خانه گویید، استاد تو رامی‌گوید مهمانخانه کجا است تا در آن فِصَح را با شاگردان خود بخورم.
\s5
\v 12 او بالاخانهای بزرگ و مفروش به شما نشان خواهد داد؛ در آنجا مهیّا سازید.
\v 13 پس رفته چنانکه به ایشان گفته بود یافتند و فِصَح را آماده کردند.
\s5
\v 14 و چون وقت رسید، با دوازده رسول بنشست.
\v 15 و به ایشان گفت، اشتیاق بی‌نهایت داشتم که پیش از زحمت دیدنم، این فِصَح را با شما بخورم.
\v 16 زیرا به شما می‌گویم از این دیگر نمی‌خورم تا وقتی که در ملکوت خدا تمام شود.
\s5
\v 17 پس پیالهای گرفته، شکر نمود و گفت، این را بگیرید و در میان خود تقسیم کنید.
\v 18 زیرا به شما می‌گویم که تا ملکوت خدا نیاید، از میوهٔ مَو دیگر نخواهم نوشید.
\s5
\v 19 و نان را گرفته، شکر نمود و پاره کرده، به ایشان داد و گفت، این است جسد من که برای شما داده می‌شود؛ این را به یاد من بجا آرید.
\v 20 و همچنین بعد از شام پیاله را گرفت و گفت، این پیاله عهد جدید است در خون من که برای شما ریخته می‌شود.
\s5
\v 21 لیکن اینک، دست آن کسی که مرا تسلیم می‌کند با من در سفره است.
\v 22 زیرا که پسر انسان برحسب آنچه مقدّر است، می‌رود لیکن وای بر آن کسی که او را تسلیم کند.
\v 23 آنگاه از یکدیگر شروع کردند به پرسیدن که کدام یک از ایشان باشد که این کار بکند؟
\s5
\v 24 ودر میان ایشان نزاعی نیز افتاد که کدام یک از ایشان بزرگتر می‌باشد.
\v 25 آنگاه به ایشان گفت، سلاطین امّت‌ها بر ایشان سروری می‌کنند و حکّامِ خود را ولینعمت می‌خوانند.
\s5
\v 26 لیکن شما چنین مباشید، بلکه بزرگتر از شما مثل کوچکتر باشد و پیشوا چون خادم.
\v 27 زیرا کدامی‌ک بزرگتر است؟ آنکه به غذا نشیند یا آنکه خدمت کند؟ آیا نیست آنکه نشسته است؟ لیکن من در میان شما چون خادم هستم.
\s5
\v 28 و شما کسانی می‌باشید که در امتحانهای من با من به سر بردید.
\v 29 و من ملکوتی برای شما قرار می‌دهم چنانکه پدرم برای من مقرّر فرمود،
\v 30 تا در ملکوت من از خوان من بخورید و بنوشید و بر کرسیها نشسته بر دوازده سبط اسرائیل داوری کنید.
\s5
\v 31 پس خداوند گفت، ای شمعون، ای شمعون، اینک، شیطان خواست شما را چون گندم غربال کند،
\v 32 لیکن من برای تو دعا کردم تا ایمانت تلف نشود؛ و هنگامی که تو بازگشت کنی برادران خود را استوار نما.
\s5
\v 33 به وی گفت، ای خداوند حاضرم که با تو بروم حتّی در زندان و در موت.
\v 34 گفت، تو را می‌گویم ای پطرس، امروز خروس بانگ نزده باشد که سه مرتبه انکار خواهی کرد که مرا نمی‌شناسی.
\s5
\v 35 و به ایشان گفت، هنگامی که شما را بیکیسه و توشهدان و کفش فرستادم، به هیچ چیز محتاج شدید؟ گفتند، هیچ.
\v 36 پس به ایشان گفت، لیکن الآن هر کهکیسه دارد، آن را بردارد و همچنین توشهدان را و کسی که شمشیر ندارد جامه خود را فروخته، آن را بخرد.
\s5
\v 37 زیرا به شما می‌گویم که این نوشته در من می‌باید به انجام رسید، یعنی با گناهکاران محسوب شد؛ زیرا هر چه در خصوص من است، انقضا دارد.
\v 38 گفتند، ای خداوند اینک، دو شمشیر. به ایشان گفت، کافی است.
\s5
\v 39 و برحسب عادت بیرون شده، به کوه زیتون رفت و شاگردانش از عقب او رفتند.
\v 40 و چون به آن موضع رسید، به ایشان گفت، دعا کنید تا در امتحان نیفتید.
\s5
\v 41 و او از ایشان به مسافت پرتاپ سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا کرده، گفت،
\v 42 ای پدر اگر بخواهی این پیاله را از من بگردان، لیکن نه به خواهش من بلکه به ارادهٔ تو.
\s5
\v 43 و فرشته‌ای از آسمان بر او ظاهر شده، او را تقویت می‌نمود.
\v 44 پس به مجاهده افتاده، به سعی بلیغتر دعا کرد، چنانکه عرق او مثل قطرات خون بود که بر زمین می‌ریخت.
\s5
\v 45 پس از دعا برخاسته، نزد شاگردان خود آمده، ایشان را از حزن در خواب یافت.
\v 46 به ایشان گفت، برای چه در خواب هستید؟ برخاسته، دعا کنید تا در امتحان نیفتید!
\s5
\v 47 و سخن هنوز بر زبانش بود که ناگاه جمعیآمدند و یکی از آن دوازده که یهودا نام داشت بر دیگران سبقت جُسته، نزد عیسی آمد تا او را ببوسد.
\v 48 و عیسی بدو گفت، ای یهودا آیا به بوسه پسر انسان را تسلیم می‌کنی؟
\s5
\v 49 رفقایش چون دیدند که چه می‌شود، عرض کردند، خداوندا به شمشیر بزنیم؟
\v 50 و یکی از ایشان، غلام رئیس کهنه را زده، گوش راست او را از تن جدا کرد.
\v 51 عیسی متوجّه شده گفت، تا به این بگذارید. و گوش او را لمس نموده، شفا داد.
\s5
\v 52 پس عیسی به رؤسای کهنه و سرداران سپاه هیکل و مشایخی که نزد او آمده بودند گفت، گویا بر دزد با شمشیرها و چوبها بیرون آمدید.
\v 53 وقتی که هر روزه در هیکل با شما می‌بودم دست بر من دراز نکردید، لیکن این است ساعت شما و قدرت ظلمت.
\s5
\v 54 پس او را گرفته بردند و به سرای رئیس کهنه آوردند و پطرس از دور از عقب می‌آمد.
\v 55 و چون در میان ایوان آتش افروخته، گردش نشسته بودند، پطرس در میان ایشان بنشست.
\s5
\v 56 آنگاه کنیزکی چون او را در روشنی آتش نشسته دید، بر او چشم دوخته، گفت، این شخص هم با او می‌بود.
\v 57 او وی را انکار کرده، گفت، ای زن او را نمی‌شناسم.
\v 58 بعد از زمانی دیگری او را دیده گفت، تو از اینها هستی. پطرس گفت، ای مرد، من نیستم.
\s5
\v 59 و چونتخمیناً یک ساعت گذشت، یکیدیگر با تأکید گفت، بلاشکّ این شخص از رفقای او است زیرا که جلیلی هم هست.
\v 60 پطرس گفت، ای مرد نمی‌دانم چه می‌گویی؟ در همان ساعت که این را می‌گفت، خروس بانگ زد.
\s5
\v 61 آنگاه خداوند روگردانیده، به پطرس نظر افکند. پس پطرس آن کلامی را که خداوند به وی گفته بود به‌خاطر آورد که، قبل از بانگ زدن خروس سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد.
\v 62 پس پطرس بیرون رفته، زارزار بگریست.
\s5
\v 63 و کسانی که عیسی را گرفته بودند، او را تازیانه زده، استهزا نمودند.
\v 64 و چشم او را بسته طپانچه بر رویش زدند و از وی سؤال کرده، گفتند، نبوّت کن! کِه تو را زده است؟
\v 65 و بسیار کفر دیگر به وی گفتند.
\s5
\v 66 و چون روز شد، اهل شورای قوم یعنی رؤسای کهنه و کاتبان فراهم آمده، در مجلس خود او را آورده،
\v 67 گفتند، اگر تو مسیح هستی به ما بگو. او به ایشان گفت، اگر به شما گویم مرا تصدیق نخواهید کرد.
\v 68 و اگر از شما سؤال کنم جواب نمی‌دهید و مرا رها نمی‌کنید.
\s5
\v 69 لیکن بعد از این پسر انسان به طرف راست قوّت خدا خواهد نشست.
\v 70 همه گفتند، پس تو پسر خدا هستی؟ او به ایشان گفت، شما می‌گویید که من هستم.
\v 71 گفتند، دیگر ما را چه حاجت به شهادت است؟ زیرا خود از زبانش شنیدیم.
\s5
\c 23
\p
\v 1 پس تمام جماعت ایشان برخاسته، او را نزد پیلاطُس بردند.
\v 2 و شکایت بر او آغاز نموده، گفتند، این شخص را یافته‌ایم که قوم را گمراه می‌کند و از جزیه دادن به قیصر منع می‌نماید و می‌گوید که خود مسیح و پادشاه است.
\s5
\v 3 پس پیلاطُس از او پرسیده، گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ او در جواب وی گفت، تو می‌گویی.
\v 4 آنگاه پیلاطُس به رؤسای کهنه و جمیع قوم گفت که، در این شخص هیچ عیبی نمی‌یابم.
\v 5 ایشان شدّت نموده، گفتند که قوم را می‌شوراند و در تمام یهودیه از جلیل گرفته تا به اینجا تعلیم می‌دهد.
\s5
\v 6 چون پیلاطُس نام جلیل را شنید، پرسید که آیا این مرد جلیلی است؟
\v 7 و چون مطلّع شد که از ولایت هیرودیس است او را نزد وی فرستاد، چونکه هیرودیس در آن ایّام در اورشلیم بود.
\s5
\v 8 امّا هیرودیس چون عیسی را دید، بغایت شاد گردید زیرا که مدّت مدیدی بود می‌خواست او را ببیند چونکه شهرت او را بسیار شنیده بود و مترصّد می‌بود که معجزهای از او بیند.
\v 9 پس چیزهای بسیار از وی پرسید لیکن او به وی هیچ جواب نداد.
\v 10 و رؤسای کهنه و کاتبان حاضر شده، به شدّت تمام بر وی شکایت می‌نمودند.
\s5
\v 11 پس هیرودیس با لشکریان خود او را افتضاح نموده و استهزا کرده، لباس فاخر بر او پوشانید و نزد پیلاطُس او را باز فرستاد.
\v 12 و در همان روز پیلاطُس و هیرودیس با یکدیگر مصالحه کردند، زیرا قبل از آن در میانشان عداوتی بود.
\s5
\v 13 پس پیلاطُس روسای کهنه و سرادران و قوم را خوانده،
\v 14 به ایشان گفت، این مرد را نزد من آوردید که قوم را می‌شوراند. الحال من او را در حضور شما امتحان کردم و از آنچه بر او ادّعا می‌کنید اثری نیافتم.
\s5
\v 15 و نه هیرودیس هم زیرا که شما را نزد او فرستادم و اینک، هیچ عمل مستوجب قتل از او صادر نشده است.
\v 16 پس او را تنبیه نموده، رها خواهم کرد.
\v 17 زیرا او را لازم بود که هر عیدی کسی را برای ایشان آزاد کند.
\s5
\v 18 آنگاه همه فریاد کرده، گفتند، او را هلاک کن و بَرْاَبّا را برای ما رها فرما.
\v 19 و او شخصی بود که به‌سبب شورش و قتلی که در شهر واقع شده بود، در زندان افکنده شده بود.
\s5
\v 20 باز پیلاطُس ندا کرده، خواست که عیسی را رها کند.
\v 21 لیکن ایشان فریاد زده گفتند، او را مصلوب کن، مصلوب کن.
\v 22 بار سوم به ایشان گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ من در او هیچ علّت قتل نیافتم. پس او را تأدیب کرده رها می‌کنم.
\s5
\v 23 امّا ایشان به صداهای بلند مبالغه نموده، خواستند که مصلوب شود و آوازهای ایشان و رؤسای کهنه غالب آمد.
\v 24 پس پیلاطُس فرمود که برحسب خواهش ایشان بشود.
\v 25 و آن کس را که به‌سبب شورش و قتل در زندان حبس بود که خواستند، رها کرد و عیسی را به خواهش ایشان سپرد.
\s5
\v 26 و چون او را می‌بردند، شمعون قیروانی راکه از صحرا می‌آمد مجبور ساخته، صلیب را بر او گذاردند تا از عقب عیسی ببرد.
\s5
\v 27 و گروهی بسیار از قوم و زنانی که سینه میزدند و برای او ماتم می‌گرفتند، در عقب او افتادند.
\v 28 آنگاه عیسی به سوی آن زنان روی گردانیده، گفت، ای دختران اورشلیم برای من گریه مکنید، بلکه بجهت خود و اولاد خود ماتم کنید.
\s5
\v 29 زیرا اینک، ایّامی می‌آید که در آنها خواهند گفت، خوشابحال نازادگان و رحمهایی که بار نیاوردند و پستانهایی که شیر ندادند.
\v 30 و در آن هنگام به کوه‌ها خواهند گفت که، بر ما بیفتید و به تلّها که ما را پنهان کنید.
\v 31 زیرا اگر این کارها را به چوب تر کردند، به چوب خشک چه خواهد شد؟
\s5
\v 32 و دو نفر دیگر را که خطاکار بودند نیز آوردند تا ایشان را با او بکشند.
\s5
\v 33 و چون به موضعی که آن را کاسه سر می‌گویند رسیدند، او را در آنجا با آن دو خطاکار، یکی بر طرف راست و دیگری بر چپ او مصلوب کردند.
\v 34 عیسی گفت، ای پدر اینها را بیامرز، زیرا که نمی‌دانند چه می‌کنند. پس جامه‌های او را تقسیم کردند و قرعه افکندند.
\s5
\v 35 و گروهی به تماشا ایستاده بودند. و بزرگان نیز تمسخرکنان با ایشان می‌گفتند، دیگران را نجات داد. پس اگر او مسیح و برگزیده خدا می‌باشد خود را برهاند.
\s5
\v 36 و سپاهیان نیز او را استهزا می‌کردند وآمده، او را سرکه می‌دادند،
\v 37 و می‌گفتند، اگر تو پادشاه یهود هستی خود را نجات ده.
\v 38 و بر سر او تقصیرنامه‌ای نوشتند به خطّ یونانی و رومی و عبرانی که این است پادشاه یهود.
\s5
\v 39 و یکی از آن دو خطاکارِ مصلوب بر وی کفر گفت که، اگر تو مسیح هستی خود را و ما را برهان.
\v 40 امّا آن دیگری جواب داده، او را نهیب کرد و گفت، مگر تو از خدا نمی‌ترسی؟ چونکه تو نیز زیر همین حکمی.
\v 41 و امّا ما به انصاف، چونکه جزای اعمال خود را یافته‌ایم، لیکن این شخص هیچکار بیجا نکرده است.
\s5
\v 42 پس به عیسی گفت، ای خداوند، مرا به یاد آور هنگامی که به ملکوت خود آیی.
\v 43 عیسی به وی گفت، هرآینه به تو می‌گویم امروز با من در فردوس خواهی بود.
\s5
\v 44 و تخمیناً از ساعت ششم تا ساعت نهم، ظلمت تمام روی زمین را فرو گرفت.
\v 45 و خورشید تاریک گشت و پرده قدس از میان بشکافت.
\s5
\v 46 و عیسی به آواز بلند صدا زده، گفت، ای پدر به دستهای تو روح خود را می‌سپارم. این را بگفت و جان را تسلیم نمود.
\v 47 امّا یوزباشی چون این ماجرا را دید، خدا را تمجید کرده، گفت، در حقیقت، این مرد صالح بود.
\s5
\v 48 و تمامی گروه که برای این تماشا جمع شده بودند چون این وقایع را دیدند، سینه زنان برگشتند.
\v 49 وجمیع آشنایان او از دور ایستاده بودند، با زنانی که از جلیل او را متابعت کرده بودند تا این امور را ببینند.
\s5
\v 50 و اینک، یوسف نامی از اهل شورا که مرد نیکو و صالح بود،
\v 51 که در رأی و عمل ایشان مشارکت نداشت و از اهل رامه، بلدی از بلاد یهود بود و انتظار ملکوت خدا را می‌کشید،
\s5
\v 52 نزدیک پیلاطُس آمده، جسد عیسی را طلب نمود.
\v 53 پس آن را پایین آورده، در کتان پیچید و در قبری که از سنگ تراشیده بود و هیچ‌کس ابداً در آن دفن نشده بود سپرد.
\s5
\v 54 و آن روز تهیّه بود و سَبَّت نزدیک می‌شد.
\v 55 و زنانی که در عقب او از جلیل آمده بودند، از پی او رفتند و قبر و چگونگی گذاشته شدنِ بدن او را دیدند.
\v 56 پس برگشته، حنوط و عطریّات مهیّا ساختند و روز سَبَّت را به حسب حکم آرام گرفتند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 پس در روز اوّل هفته، هنگام سپیدهصبح، حنوطی را که درست کرده بودند با خود برداشته، به سر قبر آمدند و بعضی دیگران همراه ایشان.
\v 2 و سنگ را از سر قبر غلطانیده دیدند.
\v 3 چون داخل شدند، جسد خداوند عیسی را نیافتند.
\s5
\v 4 و واقع شد هنگامی که ایشان از اینامر متحیّر بودند که ناگاه دو مرد در لباس درخشنده نزد ایشان بایستادند.
\v 5 و چون ترسان شده، سرهای خود را به سوی زمین افکنده بودند، به ایشان گفتند، چرا زنده را از میان مردگان می‌طلبید؟
\s5
\v 6 در اینجا نیست، بلکه برخاسته است. به یاد آورید که چگونه وقتی که در جلیل بود شما را خبر داده،
\v 7 گفت، ضروری است که پسر انسان به دست مردم گناهکار تسلیم شده، مصلوب گردد و روز سوم برخیزد.
\s5
\v 8 پس سخنان او را به‌خاطر آوردند.
\v 9 و از سر قبر برگشته، آن یازده و دیگران را از همهٔ این امور مطّلع ساختند.
\v 10 و مریم مجدلیه و یونا و مریم مادر یعقوب و دیگر رفقای ایشان بودند که رسولان را از این چیزها مطّلع ساختند.
\s5
\v 11 لیکن سخنان زنان را هذیان پنداشته، باور نکردند.
\v 12 امّا پطرس برخاسته، دوان دوان به سوی قبر رفت و خمشده، کفن را تنها گذاشته دید. و از این ماجرا در عجب شده، به خانهٔ خود رفت.
\s5
\v 13 و اینک، در همان روز دو نفر از ایشان می‌رفتند به سوی قریهای که از اورشلیم به مسافتِ شصت تیر پرتاب دور بود و عِموآس نام داشت.
\v 14 و با یکدیگر از تمام این وقایع گفتگو می‌کردند.
\s5
\v 15 و چون ایشان در مکالمه و مباحثه می‌بودند، ناگاه خودِ عیسی نزدیک شده، با ایشان همراه شد.
\v 16 ولی چشمان ایشان بسته شد تا او را نشناسند.
\s5
\v 17 او به ایشان گفت، چه حرفهااست که با یکدیگر می‌زنید و راه را به کدورت می‌پیمایید؟
\v 18 یکی که کَلِیُوپاس نام داشت در جواب وی گفت، مگر تو در اورشلیم غریب و تنها هستی و از آنچه در این ایّام در اینجا واقع شد واقف نیستی؟
\s5
\v 19 به ایشان گفت، چه چیز است؟ گفتندش، دربارهٔ عیسی ناصری که مردی بود نبی و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم،
\v 20 و چگونه رؤسای کَهَنه و حکّامِ ما او را به فتوای قتل سپردند و او را مصلوب ساختند.
\s5
\v 21 امّا ما امیدوار بودیم که همین است آنکه می‌باید اسرائیل را نجات دهد. و علاوه بر این همه، امروز از وقوع این امور روز سوم است،
\s5
\v 22 و بعضی از زنان ما هم ما را به حیرت انداختند که بامدادان نزد قبر رفتند،
\v 23 و جسد او را نیافته، آمدند و گفتند که فرشتگان را در رؤیا دیدیم که گفتند او زنده شده است.
\v 24 و جمعی از رفقای ما به سر قبر رفته، آن چنانکه زنان گفته بودند یافتند، لیکن او را ندیدند.
\s5
\v 25 او به ایشان گفت، ای بی‌فهمان و سستدلان از ایمان آوردن به آنچه انبیا گفته‌اند.
\v 26 آیا نمی‌بایست که مسیح این زحمات را بیند تا به جلال خود برسد؟
\v 27 پس از موسی و سایر انبیا شروع کرده، اخبار خود را در تمام کتب برای ایشان شرح فرمود.
\s5
\v 28 و چون به آن دهی که عازم آن بودند رسیدند، او قصد نمود که دورتر رود.
\v 29 و ایشان الحاح کرده، گفتند که با ما باش. چونکه شب نزدیک است و روز به آخر رسیده. پس داخل گشته، با ایشان توقّف نمود.
\s5
\v 30 و چون با ایشان نشسته بود، نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، به ایشان داد.
\v 31 که ناگاه چشمانشان باز شده، او را شناختند. و در ساعت از ایشان غایب شد.
\v 32 پسبا یکدیگر گفتند، آیا دل در درون ما نمیسوخت، وقتی که در راه با ما تکلّم می‌نمود و کتب را بجهت ما تفسیر می‌کرد؟
\s5
\v 33 و در آن ساعت برخاسته، به اورشلیم مراجعت کردند و آن یازده را یافتند که با رفقای خود جمع شده
\v 34 می‌گفتند، خداوند در حقیقت برخاسته و به شمعون ظاهر شده است.
\v 35 و آن دو نفر نیز از سرگذشت راه و کیفیت شناختن او هنگام پاره کردن نان خبر دادند.
\s5
\v 36 و ایشان در این گفتگو می‌بودند که ناگاه عیسی خود در میان ایشان ایستاده، به ایشان گفت، سلام بر شما باد.
\v 37 امّا ایشان لرزان و ترسان شده، گمان بردند که روحی می‌بینند.
\s5
\v 38 به ایشان گفت، چرا مضطرب شدید و برای چه در دلهای شما شُبَهات روی می‌دهد؟
\v 39 دستها و پایهایم را ملاحظه کنید که من خود هستم و دست بر من گذارده ببینید، زیرا که روح گوشت و استخوان ندارد، چنانکه می‌نگرید که در من است.
\v 40 این را گفت و دستها و پایهای خود را بدیشان نشان داد.
\s5
\v 41 و چون ایشان هنوز از خوشی تصدیق نکرده، در عجب مانده بودند، به ایشان گفت، چیز خوراکی در اینجا دارید؟
\v 42 پس قدری از ماهی بریان و از شانه عسل به وی دادند.
\v 43 پس آن را گرفته پیش ایشان بخورد.
\s5
\v 44 و به ایشان گفت، همین است سخنانی که وقتی با شما بودم گفتم ضروری است که آنچه در تورات موسی و صحف انبیا و زبور دربارهٔ منمکتوب است به انجام رسد.
\s5
\v 45 و در آن وقت ذهن ایشان را روشن کرد تا کتب را بفهمند.
\v 46 و به ایشان گفت، بر همین منوال مکتوب است و بدینطور سزاوار بود که مسیح زحمت کشد و روز سوم از مردگان برخیزد.
\v 47 و از اورشلیم شروع کرده، موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همهٔ امّت‌ها به نام او کرده شود.
\s5
\v 48 و شما شاهد بر این امور هستید.
\v 49 و اینک، من موعود پدر خود را بر شما می‌فرستم. پس شما در شهر اورشلیم بمانید تا وقتی که به قوّت از اعلی آراسته شوید.
\s5
\v 50 پس ایشان را بیرون از شهر تا بیت عَنْیَا برد و دستهای خود را بلند کرده، ایشان را برکت داد.
\v 51 و چنین شد که در حین برکت دادنِ ایشان، از ایشان جدا گشته، به سوی آسمان بالا برده شد.
\s5
\v 52 پس او را پرستش کرده، با خوشی عظیم به سوی اورشلیم برگشتند.
\v 53 و پیوسته در هیکل مانده، خدا را حمد و سپاس می‌گفتند. آمین.

1292
44-JHN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1292 @@
\id JHN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h يوحنا
\toc1 يوحنا
\toc2 يوحنا
\toc3 jhn
\mt1 يوحنا
\s5
\c 1
\p
\v 1 در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.
\v 2 همان در ابتدا نزد خدا بود.
\v 3 همه‌چیز به‌واسطهٔ او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.
\s5
\v 4 در او حیات بود و حیات نور انسان بود.
\v 5 و نور در تاریکی می‌درخشد و تاریکی آن را درنیافت.
\s5
\v 6 شخصی از جانب خدا فرستاده شد که اسمش یحیی بود؛
\v 7 او برای شهادت آمد تا بر نور شهادت دهد تا همه به‌وسیلهٔ او ایمان آورند.
\v 8 او آن نور نبود بلکه آمد تا بر نور شهادت دهد.
\s5
\v 9 آن نورِ حقیقی بود که هر انسان را منوّر می‌گرداند و در جهان آمدنی بود.
\s5
\v 10 او در جهان بود و جهان به‌واسطهٔ او آفریده شد و جهان او را نشناخت.
\v 11 به نزد خاصّان خود آمد و خاصّانش او را نپذیرفتند؛
\s5
\v 12 و امّا به آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، یعنی به هر که به اسم او ایمان آورد،
\v 13 که نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلکه از خدا تولّد یافتند.
\s5
\v 14 و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پُر از فیض و راستی؛ و جلال او را دیدیم، جلالی شایستهٔ پسر یگانهٔ پدر.
\v 15 و یحیی بر او شهادت داد و ندا کرده، می‌گفت، این است آنکه دربارهٔ او گفتم آنکه بعد از من می‌آید، پیش از من شده است زیرا که بر من مقدّم بود.
\s5
\v 16 و از پُری او جمیع ما بهره یافتیم و فیض به عوض فیض،
\v 17 زیرا شریعت به‌وسیلهٔ موسی عطا شد، امّا فیض و راستی به‌وسیلهٔ عیسی مسیح رسید.
\v 18 خدا را هرگز کسی ندیده است؛ پسر یگانه‌ای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد.
\s5
\v 19 و این است شهادت یحیی در وقتی که یهودیان از اورشلیم کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستی؛
\v 20 که معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم.
\v 21 آنگاه از او سؤال کردند، پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟ گفت، نیستم. آیا تو آن نبی هستی؟ جواب داد که نی.
\s5
\v 22 آنگاه بدو گفتند، پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارهٔ خود چه می‌گویی؟
\v 23 گفت، من صدای ندا کننده‌ای در بیابانم که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیا نبی گفت.
\s5
\v 24 و فرستادگان از فریسیان بودند.
\v 25 پس از او سؤال کرده، گفتند، اگر تو مسیح و الیاس و آن نبی نیستی، پس برای چه تعمید می‌دهی؟
\s5
\v 26 یحیی در جواب ایشان گفت، من به آب تعمید می‌دهم و در میان شما کسی ایستاده است که شما او را نمی‌شناسید.
\v 27 و او آن است که بعد از من می‌آید، امّا پیش از من شده است، که من لایق آن نیستم که بند نعلینش را باز کنم.
\v 28 و این در بیت‌عَبَرَه که آن طرف اُرْدُن است، در جایی که یحیی تعمید می‌داد واقع گشت.
\s5
\v 29 و در فردای آن روز یحیی عیسی را دید که به جانب او می‌آید. پس گفت، اینک، برّه خدا که گناه جهان را برمی‌دارد!
\v 30 این است آنکه من دربارهٔ او گفتم که مردی بعد از من می‌آید که پیش از من شده است زیرا که بر من مقدّم بود.
\v 31 و من او را نشناختم، لیکن تا او به اسرائیل ظاهر گردد، برای همین من آمده به آب تعمید می‌دادم.
\s5
\v 32 پس یحیی شهادت داده، گفت، روح را دیدم که مثل کبوتری از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت.
\v 33 و من او را نشناختم، لیکن او که مرا فرستاد تا به آب تعمید دهم، همان به من گفت بر هر کس بینی که روح نازل شده، بر او قرار گرفت، همان است او که به روح‌القدس تعمید می‌دهد.
\v 34 و من دیده شهادت می‌دهم که این است پسر خدا.
\s5
\v 35 و در روز بعد نیز یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود.
\v 36 ناگاه عیسی را دید که راه می‌رود؛ و گفت، اینک، برّهٔ خدا.
\s5
\v 37 و چون آن دو شاگرد کلام او را شنیدند، از پی عیسی روانه شدند.
\v 38 پس عیسی روی گردانیده، آن دو نفر را دید که از عقب می‌آیند. بدیشان گفت،
\v 39 چه می‌خواهید؟ بدو گفتند، ربّی (یعنی ای معلّم) در کجا منزل می‌نمایی؟
\s5
\v 40 بدیشان گفت، بیایید و ببینید. آنگاه آمده، دیدند که کجا منزل دارد، و آن روز را نزد او بماندند و قریب به ساعت دهم بود.
\v 41 و یکی از آن دو که سخن یحیی را شنیده، پیروی او نمودند، اندریاس برادر شمعون پطرس بود.
\v 42 او اوّل برادر خود شمعون را یافته، به او گفت، مسیح را (که ترجمهٔ آن کَرِسْتُس است) یافتیم. و چون او را نزد عیسی آورد، عیسی بدو نگریسته، گفت، تو شمعون پسر یونا هستی؛ و اکنون کیفا خوانده خواهی شد (که ترجمهٔ آن پطرس است).
\s5
\v 43 بامدادان چون عیسی خواست به سوی جلیل روانه شود، فیلپُس را یافته، بدو گفت، از عقب من بیا.
\v 44 و فیلپُس از بیت صیدا از شهر اندریاس و پطرس بود.
\v 45 فیلپس نَتَنائیل را یافته، بدو گفت، آن کسی را که موسی در تورات و انبیا مذکور داشته‌اند، یافته‌ایم که عیسی پسر یوسف ناصری است.
\s5
\v 46 نتنائیل بدو گفت، مگر می‌شود که از ناصره چیزی خوب پیدا شود؟ فیلپس بدو گفت، بیا و ببین.
\v 47 و عیسی چون دید که نتنائیل به سوی او می‌آید، دربارهٔ او گفت، اینک، اسرائیلی حقیقی که در او مکری نیست.
\v 48 نتنائیل بدو گفت، مرا از کجا می‌شناسی؟ عیسی در جواب وی گفت، قبل از آنکه فیلپس تو را دعوت کند، در حینی که زیر درخت انجیر بودی تو را دیدم.
\s5
\v 49 نتنائیل در جواب او گفت، ای استاد تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیل هستی!
\v 50 عیسی در جواب او گفت، آیا از اینکه به تو گفتم که تو را زیر درخت انجیر دیدم، ایمان آوردی؟ بعد از این چیزهای بزرگتر از این خواهی دید.
\v 51 پس بدو گفت، آمین آمین به شما می‌گویم که از کنون آسمان را گشاده، و فرشتگان خدا را که بر پسر انسان صعود و نزول می‌کنند خواهید دید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و در روز سوم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی در آنجا بود.
\v 2 و عیسی و شاگردانش را نیز به عروسی دعوت کردند.
\s5
\v 3 و چون شراب تمام شد، مادر عیسی بدو گفت، شراب ندارند.
\v 4 عیسی به وی گفت، ای زن مرا با تو چه کار است؟ ساعت من هنوز نرسیده است.
\v 5 مادرش به نوکران گفت، هر چه به شما گوید بکنید.
\s5
\v 6 و در آنجا شش قدح سنگی برحسب تطهیر یهود نهاده بودند که هر یک گنجایش دو یا سه کیل داشت.
\v 7 عیسی بدیشان گفت، قدحها را از آب پر کنید. و آنها را لبریز کردند.
\v 8 پس بدیشان گفت، الآن بردارید و به نزد رئیس مجلس ببرید. پس بردند؛
\s5
\v 9 و چون رئیس مجلس آن آب را که شراب گردیده بود، بچشید و ندانست که از کجا است، لیکن نوکرانی که آب را کشیده بودند، می‌دانستند، رئیس مجلس داماد را مخاطب ساخته، بدو گفت،
\v 10 هرکسی شراب خوب را اوّل می‌آورد و چون مست شدند، بدتر از آن. لیکن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتی؟
\s5
\v 11 و این ابتدای معجزاتی است که از عیسی در قانای جلیل صادر گشت و جلال خود را ظاهر کرد و شاگردانش به او ایمان آوردند.
\s5
\v 12 و بعد از آن او با مادر و برادران و شاگردان خود به کفرناحوم آمد و در آنجا ایّامی کم ماندند.
\s5
\v 13 و چون عید فِصَحِ یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت،
\v 14 و در هیکل، فروشندگان گاو و گوسفند و کبوتر و صرّافان را نشسته یافت.
\s5
\v 15 پس تازیانه‌ای از ریسمان ساخته، همه را از هیکل بیرون نمود، هم گوسفندان و گاوان را، و نقود صرّافان را ریخت و تختهای ایشان را واژگون ساخت،
\v 16 و به کبوترفروشان گفت، اینها را از اینجا بیرون برید و خانهٔ پدر مرا خانهٔ تجارت مسازید.
\s5
\v 17 آنگاه شاگردانِ او را یاد آمد که مکتوب است، غیرت خانهٔ تو مرا خورده است.
\v 18 پس یهودیان روی به او آورده، گفتند، به ما چه علامت می‌نمایی که این کارها را می‌کنی؟
\v 19 عیسی در جواب ایشان گفت، این قدس را خراب کنید که در سه روز آن را برپا خواهم نمود.
\s5
\v 20 آنگاه یهودیان گفتند، در عرصه چهل و شش سال این قدس را بنا نموده‌اند؛ آیا تو در سه روز آن را برپا می‌کنی؟
\v 21 لیکن او دربارهٔ قدس جسد خود سخن می‌گفت.
\v 22 پس وقتی که از مردگان برخاست شاگردانش را به‌خاطر آمد که این را بدیشان گفته بود. آنگاه به کتاب و به کلامی که عیسی گفته بود، ایمان آوردند.
\s5
\v 23 و هنگامی که در عید فِصَح در اورشلیم بود بسیاری چون معجزاتی را که از او صادر می‌گشت دیدند، به اسم او ایمان آوردند.
\v 24 لیکن عیسی خویشتن را بدیشان مُؤتَمِنْ نساخت، زیرا که او همه را می‌شناخت.
\v 25 و از آنجا که احتیاج نداشت که کسی دربارهٔ انسان شهادت دهد، زیرا خود آنچه در انسان بود می‌دانست.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و شخصی از فریسیان نیقودیموس نام از رؤسای یهود بود.
\v 2 او در شب نزد عیسی آمده، به وی گفت، ای استاد می‌دانیم که تو معلّم هستی که از جانب خدا آمده‌ای زیرا هیچ کس نمی‌تواند معجزاتی را که تو می‌نمایی بنماید، جز اینکه خدا با وی باشد.
\s5
\v 3 عیسی در جواب او گفت، آمین آمین به تو می‌گویم اگر کسی از سرِ نو مولود نشود، ملکوت خدا را نمی‌تواند دید.
\v 4 نیقودیموس بدو گفت، چگونه ممکن است که انسانی که پیر شده باشد، مولود گردد؟ آیا می‌شود که بار دیگر داخل شکم مادر گشته، مولود شود؟
\s5
\v 5 عیسی در جواب گفت، آمین، آمین به تو می‌گویم اگر کسی از آب و روح مولود نگردد، ممکن نیست که داخل ملکوت خدا شود.
\v 6 آنچه از جسم مولود شد، جسم است و آنچه از روح مولود گشت روح است.
\s5
\v 7 عجب مدار که به تو گفتم باید شما از سر نو مولود گردید.
\v 8 باد هرجا که می‌خواهد میوزد و صدای آن را می‌شنوی لیکن نمی‌دانی از کجا می‌آید و به کجا می‌رود. همچنین است هر که از روح مولود گردد.
\s5
\v 9 نیقودیموس در جواب وی گفت، چگونه ممکن است که چنین شود؟
\v 10 عیسی در جواب وی گفت، آیا تو معلّم اسرائیل هستی و این را نمی‌دانی؟
\v 11 آمین، آمین به تو می‌گویم آنچه می‌دانیم، می‌گوییم و به آنچه دیده‌ایم، شهادت می‌دهیم و شهادت ما را قبول نمی‌کنید.
\s5
\v 12 چون شما را از امور زمینی سخن گفتم، باور نکردید. پس هرگاه به امور آسمانی با شما سخن رانم چگونه تصدیق خواهید نمود؟
\v 13 و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آن کس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان که در آسمان است.
\s5
\v 14 و همچنان که موسی مار را در بیابان بلند نمود، همچنین پسر انسان نیز باید بلند کرده شود،
\v 15 تا هر که به او ایمان آرد هلاک نگردد، بلکه حیات جاودانی یابد.
\s5
\v 16 زیرا خدا جهان را اینقدر محبّت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.
\v 17 زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند، بلکه تا به‌وسیلهٔ او جهان نجات یابد.
\v 18 آنکه به او ایمان آرد، بر او حکم نشود؛ امّا هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، بجهت آنکه به اسم پسر یگانه خدا ایمان نیاورده.
\s5
\v 19 و حکم این است که نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند، از آنجا که اعمال ایشان بد است.
\v 20 زیرا هر که عمل بد می‌کند، روشنی را دشمن دارد و پیش روشنی نمی‌آید، مبادا اعمال او توبیخ شود.
\v 21 و لیکن کسی که به راستی عمل می‌کند پیش روشنی می‌آید تا آنکه اعمال او هویدا گردد که در خدا کرده شده است.
\s5
\v 22 و بعد از آن عیسی با شاگردان خود به زمین یهودیّه آمد و با ایشان در آنجا به سر برده، تعمید می‌داد.
\v 23 و یحیی نیز در عَیْنُون، نزدیک سالیم تعمید می‌داد زیرا که در آنجا آب بسیار بود و مردم می‌آمدند و تعمید می‌گرفتند،
\v 24 چونکه یحیی هنوز در زندان حبس نشده بود.
\s5
\v 25 آنگاه در خصوص تطهیر، در میان شاگردان یحیی و یهودیان مباحثه شد.
\v 26 پس به نزد یحیی آمده، به او گفتند، ای استاد، آن شخصی که با تو در آنطرف اُردُن بود و تو برای او شهادت دادی، اکنون او تعمید می‌دهد و همه نزد او می‌آیند.
\s5
\v 27 یحیی در جواب گفت، هیچ‌کس چیزی نمی‌تواند یافت، مگر آنکه از آسمان بدو داده شود.
\v 28 شما خود بر من شاهد هستید که گفتم من مسیح نیستم بلکه پیش روی او فرستاده شدم.
\s5
\v 29 کسی که عروس دارد داماد است، امّا دوست داماد که ایستاده آواز او را می‌شنود، از آواز داماد بسیار خشنود می‌گردد. پس این خوشی من کامل گردید.
\v 30 می‌باید که او افزوده شود و من ناقص گردم.
\s5
\v 31 او که از بالا می‌آید، بالای همه است و آنکه از زمین است زمینی است و از زمین تکلّم می‌کند؛ امّا او که از آسمان می‌آید، بالای همه است.
\v 32 و آنچه را دید و شنید، به آن شهادت می‌دهد و هیچ‌کس شهادت او را قبول نمی‌کند.
\v 33 و کسی که شهادت او را قبول کرد، مهر کرده است بر اینکه خدا راست است.
\s5
\v 34 زیرا آن کسی را که خدا فرستاد، به کلام خدا تکلّم می‌نماید، چونکه خدا روح را به میزان عطا نمی‌کند.
\v 35 پدر پسر را محبّت می‌نماید و همه‌چیز را بدست او سپرده است.
\v 36 آنکه به پسر ایمان آورده باشد، حیات جاودانی دارد و آنکه به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید، بلکه غضب خدا بر او می‌ماند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و چون خداوند دانست که فریسیان مطّلع شده‌اند که عیسی بیشتر از یحیی شاگرد پیدا کرده، تعمید می‌دهد،
\v 2 با اینکه خود عیسی تعمید نمی‌داد بلکه شاگردانش،
\v 3 یهودیّه را گذارده، باز به جانب جلیل رفت.
\s5
\v 4 و لازم بود که از سامره عبور کند
\v 5 پس به شهری از سامره که سوخار نام داشت، نزدیک به آن موضعی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود رسید.
\s5
\v 6 و در آنجا چاه یعقوب بود. پس عیسی از سفر خسته شده، همچنین بر سر چاه نشسته بود و قریب به ساعت ششم بود
\v 7 که زنی سامری بجهت آب کشیدن آمد. عیسی بدو گفت، جرعهای آب به من بنوشان.
\v 8 زیرا شاگردانش بجهت خریدن خوراک به شهر رفته بودند.
\s5
\v 9 زن سامری بدو گفت، چگونه تو که یهود هستی از من آب می‌خواهی و حال آنکه زن سامری می‌باشم؟ زیرا که یهود با سامریان معاشرت ندارند.
\v 10 عیسی در جواب او گفت، اگر بخشش خدا را می‌دانستی و کیست که به تو می‌گوید آب به من بده، هرآینه تو از او خواهش می‌کردی و به تو آب زنده عطا می‌کرد.
\s5
\v 11 زن بدو گفت، ای آقا دلو نداری و چاه عمیق است. پس از کجا آب زنده داری؟
\v 12 آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتر هستی که چاه را به ما داد و خود و پسران و مواشی او از آن می‌آشامیدند؟
\s5
\v 13 عیسی در جواب او گفت، هر که از این آب بنوشد باز تشنه گردد،
\v 14 لیکن کسی که از آبی که من به او می‌دهم بنوشد، ابداً تشنه نخواهد شد، بلکه آن آبی که به او می‌دهم در او چشمه آبی گردد که تا حیات جاودانی می‌جوشد.
\s5
\v 15 زن بدو گفت، ای آقا آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نگردم و به اینجا بجهت آب کشیدن نیایم.
\v 16 عیسی به او گفت، برو و شوهر خود را بخوان و در اینجا بیا.
\s5
\v 17 زن در جواب گفت، شوهر ندارم. عیسی بدو گفت، نیکو گفتی که شوهر نداری!
\v 18 زیرا که پنج شوهر داشتی و آنکه الآن داری شوهر تو نیست! این سخن را راست گفتی!
\s5
\v 19 زن بدو گفت، ای آقا می‌بینم که تو نبی هستی!
\v 20 پدران ما در این کوه پرستش می‌کردند و شما می‌گویید که در اورشلیم جایی است که در آن عبادت باید نمود.
\s5
\v 21 عیسی بدو گفت، ای زن مرا تصدیق کن که ساعتی می‌آید که نه در این کوه و نه در اورشلیم پدر را پرستش خواهید کرد.
\v 22 شما آنچه را که نمی‌دانید می‌پرستید امّا ما آنچه را که می‌دانیم عبادت می‌کنیم زیرا نجات از یهود است.
\s5
\v 23 لیکن ساعتی می‌آید بلکه الآن است که در آنْ پرستندگانِ حقیقی پدر را به روح و راستی پرستش خواهند کرد زیرا که پدر مثل این پرستندگان خود را طالب است.
\v 24 خدا روح است و هر که او را پرستش کند می‌باید به روح و راستی بپرستد.
\s5
\v 25 زن بدو گفت، می‌دانم که مسیح یعنی کَرسْتُسْ می‌آید. پس هنگامی که او آید از هر چیز به ما خبر خواهد داد.
\v 26 عیسی بدو گفت، من که با تو سخن می‌گویم همانم.
\s5
\v 27 و در همان وقت شاگردانش آمده، تعجّب کردند که با زنی سخن می‌گوید ولکن هیچ‌کس نگفت که، چه می‌طلبی یا برای چه با او حرف می‌زنی.
\s5
\v 28 آنگاه زن سبوی خود را گذارده، به شهر رفت و مردم را گفت،
\v 29 بیایید و کسی را ببینید که هرآنچه کرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟
\v 30 پس از شهر بیرون شده، نزد او می‌آمدند.
\s5
\v 31 و در اثنا آن شاگردان او خواهش نموده، گفتند، ای استاد بخور.
\v 32 بدیشان گفت، من غذایی دارم که بخورم و شما آن را نمی‌دانید.
\v 33 شاگردان به یکدیگر گفتند، مگر کسی برای او خوراکی آورده باشد!
\s5
\v 34 عیسی بدیشان گفت، خوراک من آن است که خواهش فرستنده خود را به عمل آورم و کار او را به انجام رسانم.
\v 35 آیا شما نمی‌گویید که چهار ماه دیگر موسِم درو است؟ اینک، به شما می‌گویم چشمان خود را بالا افکنید و مزرعه‌ها را ببینید زیرا که الآن بجهت درو سفید شده است.
\v 36 و دروگر اجرت می‌گیرد و ثمری بجهت حیات جاودانی جمع می‌کند تا کارنده و درو کننده هر دو با هم خشنود گردند.
\s5
\v 37 زیرا این کلام در اینجا راست است که یکی می‌کارد و دیگری درو می‌کند.
\v 38 من شما را فرستادم تا چیزی را که در آن رنج نبرده‌اید درو کنید. دیگران محنت کشیدند و شما در محنت ایشان داخل شده‌اید.
\s5
\v 39 پس در آن شهر بسیاری از سامریان به‌واسطهٔٔ سخن آن زن که شهادت داد که هر آنچه کرده بودم به من باز گفت بدو ایمان آوردند.
\v 40 و چون سامریان نزد او آمدند، از او خواهش کردند که نزد ایشان بماند و دو روز در آنجا بماند.
\s5
\v 41 و بسیاری دیگر به‌واسطهٔٔ کلام او ایمان آوردند.
\v 42 و به زنگفتند که بعد از این به‌واسطهٔٔ سخن تو ایمان نمی‌آوریم زیرا خود شنیده و دانسته‌ایم که او در حقیقت مسیح و نجات دهنده عالم است.
\s5
\v 43 امّا بعد از دو روز از آنجا بیرون آمده، به سوی جلیل روانه شد.
\v 44 زیرا خود عیسی شهادت داد که هیچ نبی را در وطن خود حرمت نیست.
\v 45 پس چون به جلیل آمد، جلیلیان او را پذیرفتند زیرا هر چه در اورشلیم در عید کرده بود، دیدند، چونکه ایشان نیز در عید رفته بودند. شفای پسر یک افسر
\s5
\v 46 پس عیسی به قانای جلیل آنجایی که آب را شراب ساخته بود، بازآمد. و یکی از سرهنگان مَلِک بود که پسر او در کفرناحوم مریض بود.
\v 47 و چون شنید که عیسی از یهودیّه به جلیل آمده است، نزد او آمده، خواهش کرد که فرود بیاید و پسر او را شفا دهد، زیرا که مشرف به موت بود.
\s5
\v 48 عیسی بدو گفت، اگر آیات و معجزات نبینید، همانا ایمان نیاورید.
\v 49 سرهنگ بدو گفت، ای آقا قبل از آنکه پسرم بمیرد فرود بیا.
\v 50 عیسی بدو گفت، برو که پسرت زنده است. آن شخص به سخنی که عیسی بدو گفت، ایمان آورده، روانه شد.
\s5
\v 51 و در وقتی که او می‌رفت، غلامانش او رااستقبال نموده، مژده دادند و گفتند که پسر تو زنده است.
\v 52 پس از ایشان پرسید که در چه ساعت عافیت یافت؟ گفتند، دیروز، در ساعت هفتم تب از او زایل گشت.
\s5
\v 53 آنگاه پدر فهمید که در همان ساعت عیسی گفته بود، پسر تو زنده است. پس او و تمام اهل خانهٔ او ایمان آوردند.
\v 54 و این نیز معجزه دوّم بود که از عیسی در وقتی که از یهودیّه به جلیل آمد، به ظهور رسید.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و بعد از آن یهود را عیدی بود و عیسی به اورشلیم آمد.
\v 2 و در اورشلیم نزد بابالضّان حوضی است که آن را به عبرانی بیتحسدا می‌گویند که پنج رواق دارد.
\v 3 و در آنجا جمعی کثیر از مریضان و کوران و لنگان و شلان خوابیده، منتظر حرکت آب می‌بودند.
\v 4 زیرا که فرشته‌ای از جانب خداوند گاه بر آن حوض نازل می‌شد و آب را به حرکت می‌آورد؛ هرکه بعد از حرکت آب، اوّل وارد حوض می‌شد، از هر مرضی که داشت شفا می‌یافت.
\s5
\v 5 و در آنجا مردی بود که سی و هشت سال به مرضی مبتلا بود.
\v 6 چون عیسی او را خوابیده دید و دانست که مرض او طول کشیده است، بدو گفت، آیا می‌خواهی شفا یابی؟
\s5
\v 7 مریض او را جواب داد که ای آقا کسی ندارم که چون آب به حرکت آید، مرا در حوض بیندازد، بلکه تا وقتی که می‌آیم، دیگری پیش از من فرو رفته است.
\v 8 عیسی بدو گفت، برخیز و بستر خود را برداشته، روانه شو!
\s5
\v 9 که در حال، آن مرد شفا یافت و بستر خود را برداشته، روانه گردید. و آن روز سَبَّت بود.
\s5
\v 10 پس یهودیان به آن کسی که شفا یافته بود، گفتند، روز سَبَّت است و بر تو روا نیست که بستر خود را برداری.
\v 11 او در جواب ایشان گفت، آن کسی که مرا شفا داد، همان به من گفت بستر خود را بردار و برو.
\s5
\v 12 پس از او پرسیدند، کیست آنکه به تو گفت، بستر خود را بردار و برو؟
\v 13 لیکن آن شفا یافته نمی‌دانست کِه بود، زیرا که عیسی ناپدید شد چون در آنجا ازدحامی بود.
\s5
\v 14 و بعد از آن، عیسی او را در هیکل یافته بدو گفت، اکنون شفا یافته‌ای. دیگر خطا مکن تا برای تو بدتر نگردد.
\v 15 آن مرد رفت و یهودیان را خبر داد که آنکه مرا شفا داد، عیسی است.
\s5
\v 16 و از این سبب یهودیان بر عیسی تعدّی می‌کردند، زیرا که این کار را در روز سَبَّت کرده بود. عیسی خود را پسر خدا معرفی می‌کند
\v 17 عیسی در جواب ایشان گفت که، پدر من تا کنون کار می‌کند و من نیز کار می‌کنم.
\v 18 پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند زیرا که نه تنها سَبَّت را می‌شکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا می‌ساخت.
\s5
\v 19 آنگاه عیسی در جواب ایشان گفت، آمین آمین به شما می‌گویم که پسر از خود هیچ نمی‌تواند کرد مگر آنچه بیند که پدر به عمل آرد، زیرا که آنچه او می‌کند، همچنین پسر نیز می‌کند.
\v 20 زیرا که پدر پسر را دوست می‌دارد و هرآنچه خود می‌کند بدو می‌نماید و اعمال بزرگتر از این بدو نشان خواهد داد تا شما تعجّب نمایید.
\s5
\v 21 زیرا همچنان که پدر مردگان را برمی‌خیزاند وزنده می‌کند، همچنین پسر نیز هر که را می‌خواهد زنده می‌کند.
\v 22 زیرا که پدر بر هیچ‌کس داوری نمی‌کند بلکه تمام داوری را به پسر سپرده است.
\v 23 تا آنکه همه پسر را حرمت بدارند، همچنان که پدر را حرمت می‌دارند؛ و کسی که به پسر حرمت نکند، به پدری که او را فرستاد احترام نکرده است.
\s5
\v 24 آمین آمین به شما می‌گویم هر که کلام مرا بشنود و به فرستنده من ایمان آورد، حیات جاودانی دارد و در داوری نمی‌آید، بلکه از موت تا به حیات منتقل گشته است.
\s5
\v 25 آمین آمین به شما می‌گویم که ساعتی می‌آید بلکه اکنون است که مردگان آواز پسر خدا را می‌شنوند و هر که بشنود زنده گردد.
\s5
\v 26 زیرا همچنان که پدر در خود حیات دارد، همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد.
\v 27 و بدو قدرت بخشیده است که داوری هم بکند زیرا که پسر انسان است.
\s5
\v 28 و از این تعجّب مکنید زیرا ساعتی می‌آید که در آن جمیع کسانی که در قبور می‌باشند، آواز او را خواهند شنید،
\v 29 و بیرون خواهند آمد؛ هر که اعمال نیکو کرد، برای قیامت حیات و هر که اعمال بد کرد، بجهت قیامت داوری.
\s5
\v 30 من از خود هیچ نمی‌توانم کرد بلکه چنانکه شنیده‌ام داوری می‌کنم و داوری من عادل است زیرا که ارادهٔ خود را طالب نیستم بلکه ارادهٔ پدری که مرا فرستاده است. عیسی ادعای خود را ثابت می‌کند
\v 31 اگر من بر خود شهادت دهم شهادت من راست نیست.
\v 32 دیگری هست که بر من شهادت می‌دهد و می‌دانم که شهادتی که او بر من می‌دهدراست است.
\s5
\v 33 شما نزد یحیی فرستادید و او به راستی شهادت داد.
\v 34 امّا من شهادت انسان را قبول نمی‌کنم ولیکن این سخنان را می‌گویم تا شما نجات یابید.
\v 35 او چراغ افروخته و درخشنده‌ای بود و شما خواستید که ساعتی به نور او شادی کنید.
\s5
\v 36 و امّا من شهادت بزرگتر از یحیی دارم زیرا آن کارهایی که پدر به من عطا کرد تا کامل کنم، یعنی این کارهایی که من می‌کنم، بر من شهادت می‌دهد که پدر مرا فرستاده است.
\v 37 و خود پدر که مرا فرستاد، به من شهادت داده است که هرگز آواز او را نشنیده و صورت او را ندیده‌اید،
\v 38 و کلام او را در خود ثابت ندارید زیرا کسی را که پدر فرستاد، شما بدو ایمان نیاوردید.
\s5
\v 39 کتب را تفتیش کنید، زیرا شما گمان می‌برید که در آنها حیات جاودانی دارید؛ و آنها است که به من شهادت می‌دهد.
\v 40 و نمی‌خواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
\s5
\v 41 جلال را از مردم نمی‌پذیرم.
\v 42 ولکن شما را می‌شناسم که در نفس خود محبّت خدا را ندارید.
\s5
\v 43 من به اسم پدر خود آمده‌ام و مرا قبول نمی‌کنید، ولی هرگاه دیگری به اسم خود آید، او را قبول خواهید کرد.
\v 44 شما چگونه می‌توانید ایمان آرید و حال آنکه جلال از یکدیگر می‌طلبید و جلالی را که از خدای واحد است طالب نیستید؟
\s5
\v 45 گمان مبرید که من نزد پدر بر شما ادّعا خواهم کرد. کسی هست که مدّعی شما می‌باشد و آن موسی است که بر او امیدوار هستید.
\v 46 زیرا اگر موسی را تصدیق می‌کردید، مرا نیز تصدیق می‌کردید چونکه او دربارهٔ من نوشته است.
\v 47 امّا چون نوشته‌های او را تصدیق نمی‌کنید، پسچگونه سخنهای مرا قبول خواهید کرد.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و بعد از آن عیسی به آن طرف دریای جلیلکه دریای طبریّه باشد، رفت.
\v 2 و جمعی کثیر از عقب او آمدند زیرا آن معجزاتی را که به مریضان می‌نمود، می‌دیدند.
\v 3 آنگاه عیسی به کوهی برآمده، با شاگردان خود در آنجا بنشست.
\s5
\v 4 و فِصَح که عید یهود باشد، نزدیک بود.
\v 5 پس عیسی چشمان خود را بالا انداخته، دید که جمعی کثیر به طرف او می‌آیند. به فیلپُس گفت، از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟
\v 6 و این را از روی امتحان به او گفت، زیرا خود می‌دانست چه باید کرد.
\s5
\v 7 فیلپّس او را جواب داد که دویست دینار نان، اینها را کفایت نکند تا هر یک اندکی بخورند!
\v 8 یکی از شاگردانش که اندریاس برادر شِمْعُون پطرُس باشد، وی را گفت،
\v 9 در اینجا پسری است که پنج نان جو و دو ماهی دارد. و لیکن این از برای این گروه چه می‌شود؟
\s5
\v 10 عیسی گفت، مردم را بنشانید. و در آن مکان، گیاهِ بسیار بود، و آن گروه قریب به پنج هزار مرد بودند که نشستند.
\v 11 عیسی نانها را گرفته و شکر نموده، به شاگردان داد و شاگردان به نشستگان دادند؛ و همچنین از دو ماهی نیز به قدری که خواستند.
\v 12 و چون سیر گشتند، به شاگردان خود گفت، پاره‌های باقیمانده را جمع کنید تا چیزی ضایع نشود.
\s5
\v 13 پس جمع کردند و از پاره‌های پنج نان جو که از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر کردند.
\v 14 و چون مردمان اینمعجزه را که از عیسی صادر شده بود دیدند، گفتند که این البتّه همان نبی است که باید در جهان بیاید!
\v 15 و امّا عیسی چون دانست که می‌خواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند، باز تنها به کوه برآمد.
\s5
\v 16 و چون شام شد، شاگردانش به جانب دریا پایین رفتند،
\v 17 و به کشتی سوار شده، به آن طرف دریا به کفرناحوم روانه شدند. و چون تاریک شد عیسی هنوز نزد ایشان نیامده بود.
\v 18 و دریا به‌واسطهٔٔ وزیدن باد شدید به تلاطم آمد.
\s5
\v 19 پس وقتی که قریب به بیست و پنج یا سی تیر پرتاپ رانده بودند، عیسی را دیدند که بر روی دریا خرامان شده، نزدیک کشتی می‌آید. پس ترسیدند.
\v 20 او بدیشان گفت، من هستم، مترسید!
\v 21 و چون می‌خواستند او را در کشتی بیاورند، در ساعت کشتی به آن زمینی که عازم آن بودند رسید.
\s5
\v 22 بامدادان گروهی که به آن طرف دریا ایستاده بودند، دیدند که هیچ زورقی نبود غیر از آن که شاگردان او داخل آن شده بودند و عیسی با شاگردان خود داخل آن زورق نشده، بلکه شاگردانش تنها رفته بودند.
\v 23 لیکن زورقهای دیگر از طبریّه آمد، نزدیک به آنجایی که نان خورده بودند بعد از آنکه خداوند شکر گفته بود.
\s5
\v 24 پس چون آن گروه دیدند که عیسی و شاگردانش در آنجا نیستند، ایشان نیز به کشتیهاسوار شده، در طلب عیسی به کفرناحوم آمدند.
\v 25 و چون او را در آن طرف دریا یافتند، بدو گفتند، ای استاد کی به اینجا آمدی؟
\s5
\v 26 عیسی در جواب ایشان گفت، آمین آمین به شما می‌گویم که مرا می‌طلبید نه به‌سبب معجزاتی که دیدید، بلکه به‌سبب آن نان که خوردید و سیر شدید.
\v 27 کار بکنید نه برای خوراک فانی بلکه برای خوراکی که تا حیات جاودانی باقی است که پسر انسان آن را به شما عطا خواهد کرد، زیرا خدای پدر بر او مهر زده است.
\s5
\v 28 بدو گفتند، چه کنیم تا اعمال خدا را بجا آورده باشیم؟
\v 29 عیسی در جواب ایشان گفت، عمل خدا این است که به آن کسی که او فرستاد، ایمان بیاورید.
\s5
\v 30 بدو گفتند، چه معجزه می‌نمایی تا آن را دیده به تو ایمان آوریم؟ چه کار می‌کنی؟
\v 31 پدران ما در بیابان منّ را خوردند، چنانکه مکتوب است که از آسمان بدیشان نان عطا کرد تا بخورند.
\s5
\v 32 عیسی بدیشان گفت، آمینآمین به شما می‌گویم که موسی نان را از آسمان به شما نداد، بلکه پدر من نان حقیقی را از آسمان به شما می‌دهد.
\v 33 زیرا که نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات می‌بخشد.
\v 34 آنگاه بدو گفتند، ای خداوند این نان را پیوسته به ما بده.
\s5
\v 35 عیسی بدیشان گفت، من نان حیات هستم. کسی که نزد من آید، هرگز گرسنه نشود و هر که به من ایمان آرد، هرگز تشنه نگردد.
\v 36 لیکن به شما گفتم که مرا هم دیدید و ایمان نیاوردید.
\v 37 هر آنچه پدر به من عطا کند، به جانب من آید و هر که به جانب من آید، او را بیرون نخواهم نمود.
\s5
\v 38 زیرا از آسمان نزول کردم نه تا به ارادهٔ خود عمل کنم، بلکه به ارادهٔ فرستنده خود.
\v 39 و ارادهٔٔ پدری که مرا فرستاد این است که از آنچه به من عطا کرد، چیزی تلف نکنم بلکه در روز بازپسین آن را برخیزانم.
\v 40 و ارادهٔ فرستنده من این است که هر که پسر را دید و بدو ایمان آورد، حیات جاودانی داشته باشد و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید. بی‌ایمانی یهودیان
\s5
\v 41 پس یهودیان دربارهٔ او همهمه کردند زیرا گفته بود، من هستم آن نانی که از آسمان نازل شد.
\v 42 و گفتند، آیا این عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادر او را می‌شناسیم؟ پس چگونه می‌گوید که از آسمان نازل شدم؟
\s5
\v 43 عیسی در جواب ایشان گفت، با یکدیگر همهمه مکنید.
\v 44 کسی نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید.
\v 45 در انبیا مکتوب است که همه از خدا تعلیم خواهند یافت. پس هر که از پدر شنید و تعلیم یافت نزد من می‌آید.
\s5
\v 46 نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، جز آن کسی که از جانب خداست، او پدر را دیده است.
\v 47 آمین آمین به شما می‌گویم هر که به من ایمان آرد، حیات جاودانی دارد.
\s5
\v 48 من نان حیات هستم.
\v 49 پدران شما در بیابان منّ را خوردند و مردند.
\s5
\v 50 این نانی است که از آسمان نازل شد تا هر که از آن بخورد نمیرد.
\v 51 من هستم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. اگر کسی از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند و نانی که من عطا می‌کنم جسم من است که آن را بجهت حیات جهان می‌بخشم.
\s5
\v 52 پس یهودیان با یکدیگر مخاصمه کرده، می‌گفتند، چگونه این شخص می‌تواند جسد خود را به ما دهد تا بخوریم؟
\v 53 عیسی بدیشان گفت، آمین آمین به شما می‌گویم اگر جسد پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.
\s5
\v 54 و هر که جسد مرا خورد و خون مرا نوشید، حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم برخیزانید.
\v 55 زیرا که جسد من، خوردنی حقیقی و خون من، آشامیدنی حقیقی است.
\v 56 پس هر که جسد مرا می‌خورَد و خون مرا می‌نوشد، در من می‌ماند و من در او.
\s5
\v 57 چنانکه پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم، همچنین کسی که مرا بخورَد او نیز به من زنده می‌شود.
\v 58 این است نانی که از آسمان نازل شد، نه همچنان که پدران شما منّ را خوردند و مردند؛ بلکه هر که این نان را بخورد تا به ابد زنده مانَد.
\v 59 این سخن را وقتی که در کفرناحوم تعلیم می‌داد، در کنیسه گفت.
\s5
\v 60 آنگاه بسیاری از شاگردان او چون این را شنیدند گفتند، این کلام سخت است! کِه می‌تواند آن را بشنود؟
\v 61 چون عیسی در خود دانست که شاگردانش در این امر همهمه می‌کنند، بدیشان گفت، آیا این شما را لغزش می‌دهد؟
\s5
\v 62 پس اگر پسر انسان را بینید که به جایی که اوّل بود صعود می‌کند چه؟
\v 63 روح است که زنده می‌کند و امّا از جسد فایده‌ای نیست. کلامی که من به شما می‌گویم، روح و حیات است.
\s5
\v 64 ولیکن بعضی ازشما هستند که ایمان نمی‌آورند. زیرا که عیسی از ابتدا می‌دانست کیانند که ایمان نمی‌آورند و کیست که او را تسلیم خواهد کرد.
\v 65 پس گفت، از این سبب به شما گفتم که کسی نزد من نمی‌تواند آمد مگر آنکه پدرِ من، آن را بدو عطا کند.
\s5
\v 66 در همان وقت بسیاری از شاگردان او برگشته، دیگر با او همراهی نکردند.
\v 67 آنگاه عیسی به آن دوازده گفت، آیا شما نیز می‌خواهید بروید؟
\v 68 شمعون پِطرُس به او جواب داد، خداوندا نزد کِه برویم؟ کلمات حیات جاودانی نزد تو است.
\v 69 و ما ایمان آورده و شناختهایم که تو مسیح پسر خدای حّی هستی.
\s5
\v 70 عیسی بدیشان جواب داد، آیا من شما دوازده را برنگزیدم و حال آنکه یکی از شما ابلیسی است.
\v 71 و این را دربارهٔ یهودا پسر شمعونِ اسخریوطی گفت، زیرا او بود که می‌بایست تسلیم کننده وی بشود و یکی از آن دوازده بود.
\s5
\c 7
\p
\v 1 و بعد از آن عیسی در جلیل می‌گشت زیرا نمی‌خواست در یهودیّه راه رود چونکه یهودیان قصد قتل او می‌داشتند.
\v 2 و عید یهود که عید خیمه‌ها باشد نزدیک بود.
\s5
\v 3 پس برادرانش بدو گفتند، از اینجا روانه شده، به یهودیّه برو تا شاگردانت نیز آن اعمالی را که تو می‌کنی ببینند،
\v 4 زیرا هر که می‌خواهد آشکار شود، در پنهانی کار نمی‌کند. پس اگر این کارها را می‌کنی، خود را به جهان بنما.
\s5
\v 5 زیرا که برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند.
\v 6 آنگاه عیسی بدیشان گفت، وقتمن هنوز نرسیده، امّا وقت شما همیشه حاضر است.
\v 7 جهان نمی‌تواند شما را دشمن دارد و لیکن مرا دشمن می‌دارد زیرا که من بر آن شهادت می‌دهم که اعمالش بد است.
\s5
\v 8 شما برای این عید بروید. من حال به این عید نمی‌آیم زیرا که وقت من هنوز تمام نشده است.
\v 9 چون این را بدیشان گفت، در جلیل توقّف نمود.
\s5
\v 10 لیکن چون برادرانش برای عید رفته بودند، او نیز آمد، نه آشکار بلکه در خفا.
\v 11 امّا یهودیان در عید او را جستجو نموده، می‌گفتند که او کجا است.
\s5
\v 12 و در میان مردم دربارهٔ او همهمه بسیار بود. بعضی می‌گفتند که مردی نیکو است و دیگران می‌گفتند نی بلکه گمراه کننده قوم است.
\v 13 و لیکن به‌سبب ترس از یهود، هیچ‌کس دربارهٔ او ظاهراً حرف نمی‌زد.
\s5
\v 14 و چون نصف عید گذشته بود، عیسی به هیکل آمده، تعلیم می‌داد.
\v 15 و یهودیان تعجّب نموده، گفتند، این شخص هرگز تعلیم نیافته، چگونه کتب را می‌داند؟
\v 16 عیسی در جواب ایشان گفت، تعلیم من از من نیست، بلکه از فرستنده من.
\s5
\v 17 اگر کسی بخواهد ارادهٔ او را به عمل آرد، دربارهٔ تعلیم خواهد دانست که از خدا است یا آنکه من از خود سخن می‌رانم.
\v 18 هر که از خود سخن گوید، جلال خود را طالب بُوَد و امّا هر که طالب جلال فرستنده خود باشد، او صادق است و در او ناراستی نیست.
\s5
\v 19 آیا موسی تورات را به شما نداده است؟ و حال آنکه کسی از شمانیست که به تورات عمل کند. از برای چه می‌خواهید مرا به قتل رسانید؟
\v 20 آنگاه همه در جواب گفتند، تو دیو داری! کِه اراده دارد تو را بکشد؟
\s5
\v 21 عیسی در جواب ایشان گفت، یک عمل نمودم و همهٔٔ شما از آن متعجّب شدید.
\v 22 موسی ختنه را به شما داد نه آنکه از موسی باشد بلکه از اجداد و در روز سَبَّت مردم را ختنه می‌کنید.
\s5
\v 23 پس اگر کسی در روز سَبَّت مختون شود تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا بر من خشم می‌آورید از آن سبب که در روز سَبَّت شخصی را شفای کامل دادم؟
\v 24 بحسب ظاهر داوری مکنید بلکه به راستی داوری نمایید.
\s5
\v 25 پس بعضی از اهل اورشلیم گفتند، آیا این آن نیست که قصد قتل او دارند؟
\v 26 و اینک، آشکارا حرف می‌زند و بدو هیچ نمی‌گویند. آیا رؤسا یقیناً می‌دانند که او در حقیقت مسیح است؟
\v 27 لیکن این شخص را می‌دانیم از کجا است، امّا مسیح چون آید هیچ‌کس نمی‌شناسد که از کجا است.
\s5
\v 28 و عیسی چون در هیکل تعلیم می‌داد، ندا کرده، گفت، مرا می‌شناسید و نیز می‌دانید از کجا هستم و از خود نیامده‌ام بلکه فرستنده من حقّ است که شما او را نمی‌شناسید.
\v 29 امّا من او را می‌شناسم زیرا که از او هستم و او مرا فرستاده است.
\s5
\v 30 آنگاه خواستند او را گرفتار کنند ولیکن کسی بر او دست نینداخت زیرا که ساعت او هنوز نرسیده بود.
\v 31 آنگاه بسیاری از آن گروه بدو ایمان آوردند و گفتند، آیا چون مسیح آید، معجزات بیشتر از اینها که این شخص می‌نماید، خواهد نمود؟
\v 32 چون فریسیان شنیدند که خلق دربارهٔ او این همهمه می‌کنند، فریسیان و رؤسای کَهَنَه خادمان فرستادند تا او را بگیرند.
\s5
\v 33 آنگاه عیسی گفت، اندک زمانی دیگر با شما هستم، بعد نزد فرستنده خود می‌روم.
\v 34 و مرا طلب خواهید کرد و نخواهید یافت و آنجایی که من هستم شما نمی‌توانید آمد.
\s5
\v 35 پس یهودیان با یکدیگر گفتند، او کجا می‌خواهد برود که ما او را نمی‌یابیم؟ آیا اراده دارد به سوی پراکندگان یونانیان رود و یونانیان را تعلیم دهد؟
\v 36 این چه کلامی است که گفت مرا طلب خواهید کرد و نخواهید یافت و جایی که من هستم شما نمی‌توانید آمد؟
\s5
\v 37 و در روز آخر که روز بزرگ عید بود، عیسی ایستاده، ندا کرد و گفت، هر که تشنه باشد نزد من آید و بنوشد.
\v 38 کسی که به من ایمان آورد، چنانکه کتاب می‌گوید، از بطن او نهرهای آب زنده جاری خواهد شد.
\s5
\v 39 امّا این را گفت دربارهٔ روح که هر که به او ایمان آرد او را خواهد یافت زیرا که روح‌القدس هنوز عطا نشده بود، چونکه عیسی تا به حال جلال نیافته بود.
\s5
\v 40 آنگاه بسیاری از آن گروه، چون این کلام را شنیدند، گفتند، در حقیقت این شخص همان نبی است.
\v 41 و بعضی گفتند، او مسیح است. و بعضی گفتند، مگر مسیح از جلیل خواهد آمد؟
\v 42 آیا کتاب نگفته است که از نسل داود و از بیتلحم، دهی که داود در آن بود، مسیح ظاهرخواهد شد؟
\s5
\v 43 پس دربارهٔ او در میان مردم اختلاف افتاد.
\v 44 و بعضی از ایشان خواستند او را بگیرند و لکن هیچ‌کس بر او دست نینداخت.
\s5
\v 45 پس خادمان نزد رؤسای کَهَنَه و فریسیان آمدند. آنها بدیشان گفتند، برای چه او را نیاوردید؟
\v 46 خادمان در جواب گفتند، هرگز کسی مثل این شخص سخن نگفته است!
\s5
\v 47 آنگاه فریسیان در جواب ایشان گفتند، آیا شما نیز گمراه شده‌اید؟
\v 48 مگر کسی از سرداران یا از فریسیان به او ایمان آورده است؟
\v 49 ولیکن این گروه که شریعت را نمی‌دانند، ملعون می‌باشند.
\s5
\v 50 نیقودیموس، آنکه در شب نزد او آمده و یکی از ایشان بود، بدیشان گفت،
\v 51 آیا شریعت ما بر کسی فتوی می‌دهد، جز آنکه اوّل سخن او را بشنوند و کار او را دریافت کنند؟
\v 52 ایشان در جواب وی گفتند، مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تفحّص کن و ببین زیرا که هیچ نبی از جلیل برنخاسته است.
\s5
\v 53 پس هر یک به خانهٔ خود رفتند.
\s5
\c 8
\p
\v 1 امّا عیسی به کوه زیتون رفت.
\v 2 و بامدادانباز به هیکل آمد و چون جمیع قوم نزد او آمدند نشسته، ایشان را تعلیم می‌داد.
\v 3 که ناگاه کاتبان و فریسیان زنی را که در زنا گرفته شده بود، پیش او آوردند و او را در میان برپا داشته،
\s5
\v 4 بدو گفتند، ای استاد، این زن در عین عمل زنا گرفته شد؛
\v 5 و موسی در تورات به ما حکم کرده است که چنین زنان سنگسار شوند. امّا تو چه می‌گویی؟
\v 6 و این را از روی امتحان بدو گفتند تاادّعایی بر او پیدا کنند. امّا عیسی سر به زیر افکنده، به انگشت خود بر روی زمین می‌نوشت.
\s5
\v 7 و چون در سؤال کردن الحاح می‌نمودند، راست شده، بدیشان گفت، هر که از شما گناه ندارد اوّل بر او سنگ اندازد.
\v 8 و باز سر به زیر افکنده، بر زمین می‌نوشت.
\s5
\v 9 پس چون شنیدند، از ضمیر خود ملزم شده، از مشایخ شروع کرده تا به آخر، یک یک بیرون رفتند و عیسی تنها باقی ماند با آن زن که در میان ایستاده بود.
\v 10 پس عیسی چون راست شد و غیر از زن کسی را ندید، بدو گفت، ای زن آن مدّعیان تو کجا شدند؟ آیا هیچ‌کس بر تو فتوا نداد؟
\v 11 گفت، هیچ‌کس ای آقا. عیسی گفت، من هم بر تو فتوا نمی‌دهم. برو دیگر گناه مکن.
\s5
\v 12 پس عیسی باز بدیشان خطاب کرده، گفت، من نورِ عالم هستم. کسی که مرا متابعت کند، در ظلمت سالک نشود بلکه نور حیات را یابد.
\v 13 آنگاه فریسیان بدو گفتند، تو بر خود شهادت می‌دهی، پس شهادت تو راست نیست.
\s5
\v 14 عیسی در جواب ایشان گفت، هرچند من بر خود شهادت می‌دهم، شهادت من راست است زیرا که می‌دانم از کجا آمده‌ام و به کجا خواهم رفت، لیکن شما نمی‌دانید از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم.
\v 15 شما بحسب جسم حکم می‌کنید امّا من بر هیچ‌کس حکم نمی‌کنم.
\v 16 و اگر من حکم دهم، حکم من راست است، از آنرو که تنها نیستم بلکه من و پدری که مرا فرستاد.
\s5
\v 17 و نیز در شریعت شما مکتوب است که شهادت دو کسحقّ است.
\v 18 من بر خود شهادت می‌دهم و پدری که مرا فرستاد نیز برای من شهادت می‌دهد.
\s5
\v 19 بدو گفتند، پدر تو کجا است؟ عیسی جواب داد که نه مرا می‌شناسید و نه پدر مرا. هرگاه مرا می‌شناختید پدر مرا نیز می‌شناختید.
\v 20 و این کلام را عیسی در بیتالمال گفت، وقتی که در هیکل تعلیم می‌داد؛ و هیچ‌کس او را نگرفت بجهت آنکه ساعت او هنوز نرسیده بود.
\s5
\v 21 باز عیسی بدیشان گفت، من می‌روم و مرا طلب خواهید کرد و در گناهان خود خواهید مرد و جایی که من می‌روم شما نمی‌توانید آمد.
\v 22 یهودیان گفتند، آیا ارادهٔ قتل خود دارد که می‌گوید به جایی خواهم رفت که شما نمی‌توانید آمد؟
\s5
\v 23 ایشان را گفت، شما از پایین می‌باشید امّا من از بالا. شما از این جهان هستید، لیکن من از این جهان نیستم.
\v 24 از این جهت به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد، زیرا اگر باور نکنید که من هستم، در گناهان خود خواهید مرد.
\s5
\v 25 بدو گفتند، تو کیستی؟ عیسی بدیشان گفت، همانم که از اوّل نیز به شما گفتم.
\v 26 من چیزهای بسیار دارم که دربارهٔ شما بگویم و حکم کنم؛ لکن آنکه مرا فرستاد حقّ است و من آنچه از او شنیده‌ام، به جهان می‌گویم.
\v 27 ایشان نفهمیدند که بدیشان دربارهٔ پدر سخن می‌گوید.
\s5
\v 28 عیسی بدیشان گفت، وقتی که پسر انسان را بلند کردید، آن وقت خواهید دانست که من هستم و از خود کاری نمی‌کنم بلکه به آنچه پدرم مرا تعلیم داد، تکلّم می‌کنم.
\v 29 و او که مرا فرستاد، با من است وپدر مرا تنها نگذارده است زیرا که من همیشه کارهای پسندیده او را بجا می‌آورم.
\v 30 چون این را گفت، بسیاری بدو ایمان آوردند.
\s5
\v 31 پس عیسی به یهودیانی که بدو ایمان آوردند، گفت، اگر شما در کلام من بمانید، فی‌الحقیقۀ شاگرد من خواهید شد،
\v 32 و حقّ را خواهید شناخت و حقّ شما را آزاد خواهد کرد.
\v 33 بدو جواب دادند که اولاد ابراهیم می‌باشیم و هرگز هیچ‌کس را غلام نبوده‌ایم. پس چگونه تو می‌گویی که آزاد خواهید شد؟
\s5
\v 34 عیسی در جواب ایشان گفت، آمین آمین به شما می‌گویم هر که گناه می‌کند، غلام گناه است.
\v 35 و غلام همیشه در خانه نمی‌ماند، امّا پسر همیشه می‌ماند.
\v 36 پس اگر پسرْ شما را آزاد کند، در حقیقت آزاد خواهید بود.
\s5
\v 37 می‌دانم که اولاد ابراهیم هستید، لیکن می‌خواهید مرا بکشید زیرا کلام من در شما جای ندارد.
\v 38 من آنچه نزد پدر خود دیده‌ام می‌گویم و شما آنچه نزد پدر خود دیده‌اید می‌کنید.
\s5
\v 39 در جواب او گفتند که پدر ما ابراهیم است. عیسی بدیشان گفت، اگر اولاد ابراهیم می‌بودید، اعمال ابراهیم را بجا می‌آوردید.
\v 40 ولیکن الآن می‌خواهید مرا بکشید و من شخصی هستم که با شما به راستی که از خدا شنیده‌ام تکلّم می‌کنم. ابراهیم چنین نکرد.
\v 41 شما اعمال پدر خود را بجا می‌آورید. بدو گفتند که ما از زنا زاییده نشده‌ایم. یک پدر داریم که خدا باشد.
\s5
\v 42 عیسی به ایشان گفت، اگر خدا پدر شما می‌بود، مرا دوست می‌داشتید، زیرا که من از جانب خدا صادر شده و آمده‌ام، زیرا که من از پیش خود نیامده‌ام بلکه او مرا فرستاده است.
\v 43 برای چه سخن مرا نمی‌فهمید؟ از آن‌جهت که کلام مرا نمی‌توانید بشنوید.
\v 44 شما از پدر خود ابلیس می‌باشید و خواهشهای پدر خود را می‌خواهید به عمل آرید. او از اوّل قاتل بود و در راستی ثابت نمی‌باشد، از آن‌جهت که در او راستی نیست. هرگاه به دروغ سخن می‌گوید، از ذات خود می‌گوید زیرا دروغگو و پدر دروغ‌گویان است.
\s5
\v 45 و امّا من از این سبب که راست می‌گویم، مرا باور نمی‌کنید.
\v 46 کیست از شما که مرا به گناه ملزم سازد؟ پس اگر راست می‌گویم، چرا مرا باور نمی‌کنید؟
\v 47 کسی که از خدا است، کلام خدا را می‌شنود و از این سبب شما نمی‌شنوید که از خدا نیستید.
\s5
\v 48 پس یهودیان در جواب او گفتند، آیا ما خوب نگفتیم که تو سامری هستی و دیو داری؟
\v 49 عیسی جواب داد که من دیو ندارم، لکن پدر خود را حرمت می‌دارم و شما مرا بی‌حرمت می‌سازید.
\s5
\v 50 من جلال خود را طالب نیستم، کسی هست که می‌طلبد و داوری می‌کند.
\v 51 آمین آمین به شما می‌گویم، اگر کسی کلام مرا حفظ کند، موت را تا به ابد نخواهد دید.
\s5
\v 52 پس یهودیان بدو گفتند، الآن دانستیم که دیو داری! ابراهیم و انبیا مردند و تو می‌گویی اگر کسی کلام مرا حفظ کند، موت را تا به ابد نخواهد چشید؟
\v 53 آیا تو از پدر ما ابراهیم که مُرد و انبیایی کهمُردند بزرگتر هستی؟ خود را کِه می‌دانی؟
\s5
\v 54 عیسی جواب داد، اگر خود را جلال دهم، جلال من چیزی نباشد. پدر من آن است که مرا جلال می‌بخشد، آنکه شما می‌گویید خدای ما است.
\v 55 و او را نمی‌شناسید، امّا من او را می‌شناسم و اگر گویم او را نمی‌شناسم مثل شما دروغگو می‌باشم. لیکن او را می‌شناسم و قول او را نگاه می‌دارم.
\v 56 پدر شما ابراهیم شادی کرد بر اینکه روز مرا ببیند و دید و شادمان گردید.
\s5
\v 57 یهودیان بدو گفتند، هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیده‌ای؟
\v 58 عیسی بدیشان گفت، آمین آمین به شما می‌گویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم.
\v 59 آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. امّا عیسی خود را مخفی ساخت و از میان گذشته، از هیکل بیرون شد و همچنین برفت.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و وقتی که می‌رفت، کوری مادرزاد دید.
\v 2 و شاگردانش از او سؤال کرده، گفتند، ای استاد، گناه کِه کرد، این شخص یا والدین او که کور زاییده شد؟
\s5
\v 3 عیسی جواب داد که گناه نه این شخص کرد و نه پدر و مادرش، بلکه تا اعمال خدا در وی ظاهر شود.
\v 4 مادامی که روز است، مرا باید به کارهای فرستنده خود مشغول باشم. شب می‌آید که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند کاری کند.
\v 5 مادامی که در جهان هستم، نور جهانم.
\s5
\v 6 این را گفت و آب دهان بر زمین انداخته، از آب گِل ساخت و گِل را به چشمان کور مالید،
\v 7 و بدو گفت، برو در حوض سیلوحا [که به معنی مُرْسَلاست] بشوی. پس رفته شست و بینا شده، برگشت.
\s5
\v 8 پس همسایگان و کسانی که او را پیش از آن در حالت کوری دیده بودند، گفتند، آیا این آن نیست که می‌نشست و گدایی می‌کرد؟
\v 9 بعضی گفتند، همان است. و بعضی گفتند، شباهت بدو دارد. او گفت، من همانم.
\s5
\v 10 بدو گفتند، پس چگونه چشمان تو باز گشت؟
\v 11 او جواب داد، شخصی که او را عیسی می‌گویند، گِل ساخت و بر چشمان من مالیده، به من گفت به حوض سیلوحا برو و بشوی. آنگاه رفتم و شسته بینا گشتم.
\v 12 به وی گفتند، آن شخص کجا است؟ گفت، نمی‌دانم.
\s5
\v 13 پس او را که پیشتر کور بود، نزد فریسیان آوردند.
\v 14 و آن روزی که عیسی گِل ساخته، چشمان او را باز کرد، روز سَبَّت بود.
\v 15 آنگاه فریسیان نیز از او سؤال کردند که چگونه بینا شدی؟ بدیشان گفت، گِل به چشمهای من گذارد. پس شستم و بینا شدم.
\s5
\v 16 بعضی از فریسیان گفتند، آن شخص از جانب خدا نیست، زیرا که سَبَّت را نگاه نمی‌دارد. دیگران گفتند، چگونه شخص گناهکار می‌تواند مثل این معجزات ظاهر سازد. و در میان ایشان اختلاف افتاد.
\v 17 باز بدان کور گفتند، تو دربارهٔ او چه می‌گویی که چشمان تو را بینا ساخت؟ گفت، نبی است.
\v 18 لیکن یهودیان سرگذشت او را باور نکردند که کور بوده و بینا شده است، تا آنکه پدر و مادر آن بینا شده را طلبیدند.
\s5
\v 19 و از ایشان سؤال کرده، گفتند، آیا این است پسر شما که می‌گویید کور متولّد شده؟ پس چگونه الحال بینا گشته است؟
\v 20 پدر و مادر او در جواب ایشان گفتند،می‌دانیم که این پسر ما است و کور متولّد شده.
\v 21 لیکن الحال چطور می‌بیند، نمی‌دانیم و نمی‌دانیم کِه چشمان او را باز نموده. او بالغ است از وی سؤال کنید تا او احوال خود را بیان کند.
\s5
\v 22 پدر و مادر او چنین گفتند زیرا که از یهودیان می‌ترسیدند، از آنرو که یهودیان با خود عهد کرده بودند که هر که اعتراف کند که او مسیح است، از کنیسه بیرونش کنند.
\v 23 و از اینجهت والدین او گفتند، او بالغ است از خودش بپرسید.
\s5
\v 24 پس آن شخص را که کور بود، باز خوانده، بدو گفتند، خدا را تمجید کن. ما می‌دانیم که این شخص گناهکار است.
\v 25 او جواب داد، اگر گناهکار است نمی‌دانم. یک چیز می‌دانم که کور بودم و الآن بینا شده‌ام.
\s5
\v 26 باز بدو گفتند، با تو چه کرد و چگونه چشمهای تو را باز کرد؟
\v 27 ایشان را جواب داد که الآن به شما گفتم. نشنیدید؟ و برای چه باز می‌خواهید بشنوید؟ آیا شما نیز اراده دارید شاگرد او بشوید؟
\s5
\v 28 پس او را دشنام داده، گفتند، تو شاگرد او هستی. ما شاگرد موسی می‌باشیم.
\v 29 ما می‌دانیم که خدا با موسی تکلّم کرد. امّا این شخص را نمی‌دانیم از کجا است.
\s5
\v 30 آن مرد جواب داده، بدیشان گفت، این عجب است که شما نمی‌دانید از کجا است و حال آنکه چشمهای مرا باز کرد.
\v 31 و می‌دانیم که خدا دعای گناهکاران را نمی‌شنود؛ و لیکن اگر کسی خداپرست باشد و ارادهٔ او را بجا آرد، او را می‌شنود.
\s5
\v 32 از ابتدای عالم شنیده نشده است که کسی چشمان کور مادرزاد را باز کرده باشد.
\v 33 اگر این شخص از خدا نبودی، هیچ کار نتوانستی کرد.
\v 34 در جواب وی گفتند، تو به کلّی با گناه متولّد شده‌ای. آیا تو ما را تعلیم می‌دهی؟ پس او را بیرون راندند.
\s5
\v 35 عیسی چون شنید که او را بیرون کرده‌اند، وی را جسته، گفت، آیا تو به پسر خدا ایمان داری؟
\v 36 او در جواب گفت، ای آقا کیست تا به او ایمان آورم؟
\v 37 عیسی بدو گفت، تو نیز او را دیده‌ای و آنکه با تو تکلّم می‌کند همان است.
\v 38 گفت، ای خداوند ایمان آوردم. پس او را پرستش نمود.
\s5
\v 39 آنگاه عیسی گفت، من در این جهان بجهت داوری آمدم تا کوران بینا و بینایان، کور شوند.
\v 40 بعضی از فریسیان که با او بودند، چون این کلام را شنیدند گفتند، آیا ما نیز کور هستیم؟
\v 41 عیسی بدیشان گفت، اگر کور می‌بودید گناهی نمی‌داشتید و لکن الآن می‌گویید بینا هستیم. پس گناه شما می‌ماند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 آمین آمین به شما می‌گویم هر که از در به آغل گوسفند داخل نشود، بلکه از راه دیگر بالا رود، او دزد و راهزن است.
\v 2 و امّا آنکه از در داخل شود، شبان گوسفندان است.
\s5
\v 3 دربان بجهت او می‌گشاید و گوسفندان آواز او را می‌شنوند و گوسفندان خود را نام بنام می‌خواند و ایشان را بیرون می‌برد.
\v 4 و وقتی که گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیش روی ایشان می‌خرامد و گوسفندان از عقب او می‌روند، زیرا که آواز او را می‌شناسند.
\s5
\v 5 لیکن غریب را متابعت نمی‌کنند، بلکه از او می‌گریزند زیرا که آواز غریبان را نمی‌شناسند.
\v 6 و این مَثَل را عیسی برای ایشان آورد، امّا ایشان نفهمیدند که چه چیز بدیشان می‌گوید.
\s5
\v 7 آنگاه عیسی بدیشان باز گفت، آمین آمین بهشما می‌گویم که من درِ گوسفندان هستم.
\v 8 جمیع کسانی که پیش از من آمدند، دزد و راهزن هستند، لیکن گوسفندان سخن ایشان را نشنیدند.
\s5
\v 9 من در هستم! هر که از من داخل گردد، نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد.
\v 10 دزد نمی‌آید مگر آنکه بدزدد و بکشد و هلاک کند. من آمدم تا ایشان حیات یابند و آن را زیادتر حاصل کنند.
\s5
\v 11 من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان می‌نهد.
\v 12 امّا مزدوری که شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نمی‌باشند، چون بیند که گرگ می‌آید، گوسفندان را گذاشته، فرار می‌کند و گرگ گوسفندان را می‌گیرد و پراکنده می‌سازد.
\v 13 مزدور می‌گریزد چونکه مزدور است و به فکر گوسفندان نیست.
\s5
\v 14 من شبان نیکو هستم و خاصّان خود را می‌شناسم و خاصّان من مرا می‌شناسند،
\v 15 چنانکه پدر مرا می‌شناسد و من پدر را می‌شناسم و جان خود را در راه گوسفندان می‌نهم.
\v 16 و مرا گوسفندان دیگر هست که از این آغل نیستند. باید آنها را نیز بیاورم و آواز مرا خواهند شنید و یک گله و یک شبان خواهند شد.
\s5
\v 17 و از این سبب پدر مرا دوست می‌دارد که من جان خود را می‌نهم تا آن را باز گیرم.
\v 18 کسی آن را از من نمی‌گیرد، بلکه من خود آن را می‌نهم. قدرت دارم که آن را بنهم و قدرت دارم آن را باز گیرم. این حکم را از پدر خود یافتم.
\s5
\v 19 باز به‌سبب این کلام، در میان یهودیان اختلاف افتاد.
\v 20 بسیاری از ایشان گفتند که دیو دارد و دیوانه است. برای چه بدو گوش می‌دهید؟
\v 21 دیگران گفتند که این سخنان دیوانه نیست. آیا دیو می‌تواند چشم کوران را باز کند؟
\s5
\v 22 پس در اورشلیم، عید تجدید شد و زمستان بود.
\v 23 و عیسی در هیکل، در رواق سلیمان می‌خرامید.
\v 24 پس یهودیان دور او را گرفته، بدو گفتند، تا کی ما را متردّد داری؟ اگر تو مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.
\s5
\v 25 عیسی بدیشان جواب داد، من به شما گفتم و ایمان نیاوردید. اعمالی که به اسم پدر خود بجا می‌آورم، آنها برای من شهادت می‌دهد.
\v 26 لیکن شما ایمان نمی‌آورید زیرا از گوسفندان من نیستید، چنانکه به شما گفتم.
\s5
\v 27 گوسفندان من آواز مرا می‌شنوند و من آنها را می‌شناسم و مرا متابعت می‌کنند.
\v 28 و من به آنها حیات جاودانی می‌دهم و تا به ابد هلاک نخواهند شد و هیچ‌کس آنها را از دست من نخواهد گرفت.
\s5
\v 29 پدری که به من داد از همه بزرگتر است و کسی نمی‌تواند از دست پدر من بگیرد.
\v 30 من و پدر یک هستیم.
\v 31 آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند.
\s5
\v 32 عیسی بدیشان جواب داد، از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به‌سبب کدام یک از آنها مرا سنگسار می‌کنید؟
\v 33 یهودیان در جواب گفتند، به‌سبب عمل نیک، تو را سنگسار نمی‌کنیم، بلکه به‌سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می‌خوانی.
\s5
\v 34 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا در تورات شما نوشته نشده است که من گفتم شما خدایان هستید؟
\v 35 پس اگر آنانی را که کلام خدا بدیشان نازل شد، خدایان خواند و ممکن نیست که کتاب محوگردد،
\v 36 آیا کسی را که پدر تقدیس کرده، به جهان فرستاد، بدو می‌گویید کفر می‌گویی، از آن سبب که گفتم پسر خدا هستم؟
\s5
\v 37 اگر اعمال پدر خود را بجا نمی‌آورم، به من ایمان میاورید.
\v 38 و لکن چنانچه بجا می‌آورم، هرگاه به من ایمان نمی‌آورید، به اعمال ایمان آورید تا بدانید و یقین کنید که پدر در من است و من در او.
\v 39 پس دیگر باره خواستند او را بگیرند، امّا از دستهای ایشان بیرون رفت.
\s5
\v 40 و باز به آن طرف اُردُن، جایی که اوّل یحیی تعمید می‌داد، رفت و در آنجا توقّف نمود.
\v 41 و بسیاری نزد او آمده، گفتند که یحیی هیچ معجزه ننمود و لکن هر چه یحیی دربارهٔ این شخص گفت، راست است.
\v 42 پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و شخصی ایلعازر نام، بیمار بود، از اهلبیت عَنْیَا که دهِ مریم و خواهرش مرتا بود.
\v 2 و مریم آن است که خداوند را به عطر، تدهین ساخت و پایهای او را به موی خود خشکانید که برادرش ایلعازر بیمار بود.
\s5
\v 3 پس خواهرانش نزد او فرستاده، گفتند، ای آقا، اینک، آن که او را دوست می‌داری مریض است.
\v 4 چون عیسی این را شنید گفت، این مرض تا به موت نیست بلکه برای جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال یابد.
\s5
\v 5 و عیسی مرتا و خواهرش و ایلعازر را محبّت می‌نمود.
\v 6 پس چون شنید که بیمار است، در جایی کهبود دو روز توقّف نمود.
\v 7 و بعد از آن به شاگردان خود گفت، باز به یهودیّه برویم.
\s5
\v 8 شاگردان او را گفتند، ای معلّم، الآن یهودیان می‌خواستند تو را سنگسار کنند؛ و آیا باز می‌خواهی بدانجا بروی؟
\v 9 عیسی جواب داد، آیا ساعتهای روز دوازده نیست؟ اگر کسی در روز راه رود لغزش نمی‌خورد زیرا که نور این جهان را می‌بیند.
\s5
\v 10 و لیکن اگر کسی در شب راه رود لغزش خورَد زیرا که نور در او نیست.
\v 11 این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود، دوست ما ایلعازر در خواب است. امّا می‌روم تا او را بیدار کنم.
\s5
\v 12 شاگردان او گفتند، ای آقا اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
\v 13 امّا عیسی دربارهٔ موت او سخن گفت و ایشان گمان بردند که از آرامی خواب می‌گوید.
\v 14 آنگاه عیسی علانیهًٔ بدیشان گفت، ایلعازر مرده است.
\s5
\v 15 و برای شما خشنود هستم که در آنجا نبودم تا ایمان آرید ولکن نزد او برویم.
\v 16 پس توما که به معنی تؤام باشد، به همشاگردان خود گفت، ما نیز برویم تا با او بمیریم.
\s5
\v 17 پس چون عیسی آمد، یافت که چهار روز است در قبر می‌باشد.
\v 18 و بیت عَنْیا نزدیک اورشلیم بود، قریب به پانزده تیر پرتاب.
\v 19 و بسیاری از یهود نزد مرتا و مریم آمده بودند تا بجهت برادرشان، ایشان را تسلّی دهند.
\v 20 و چون مرتا شنید که عیسی می‌آید، او را استقبال کرد. لیکن مریم در خانه نشسته ماند.
\s5
\v 21 پس مرتا به عیسی گفت، ای آقا اگر در اینجا می‌بودی، برادر من نمی‌مرد.
\v 22 ولیکن الآن نیز می‌دانم که هر چه از خدا طلب کنی، خدا آن را به تو خواهد داد.
\v 23 عیسی بدو گفت، برادر تو خواهد برخاست.
\s5
\v 24 مرتا به وی گفت، می‌دانم که در قیامت روز بازپسین خواهد برخاست.
\v 25 عیسیبدو گفت، من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد.
\v 26 و هر که زنده بُوَد و به من ایمان آورد، تا به ابد نخواهد مرد. آیا این را باور می‌کنی؟
\s5
\v 27 او گفت، بلی ای آقا، من ایمان دارم که تویی مسیح پسر خدا که در جهان آینده است.
\v 28 و چون این را گفت، رفت و خواهر خود مریم را در پنهانی خوانده، گفت، استاد آمده است و تو را می‌خواند.
\v 29 او چون این را بشنید، بزودی برخاسته، نزد او آمد.
\s5
\v 30 و عیسی هنوز وارد ده نشده بود، بلکه در جایی بود که مرتا او را ملاقات کرد.
\v 31 و یهودیانی که در خانه با او بودند و او را تسلّی می‌دادند، چون دیدند که مریم برخاسته، به تعجیل بیرون می‌رود، از عقب او آمده، گفتند، به سر قبر می‌رود تا در آنجا گریه کند.
\v 32 و مریم چون به جایی که عیسی بود رسید، او را دیده، بر قدمهای او افتاد و بدو گفت، ای آقا اگر در اینجا می‌بودی، برادر من نمی‌مرد.
\s5
\v 33 عیسی چون او را گریان دید و یهودیان را هم که با او آمده بودند گریان یافت، در روح خود به شدّت مکدّر شده، مضطرب گشت.
\v 34 و گفت، او را کجا گذارده‌اید؟ به او گفتند، ای آقا بیا و ببین.
\v 35 عیسی بگریست.
\s5
\v 36 آنگاه یهودیان گفتند، بنگرید چقدر او را دوست می‌داشت!
\v 37 بعضی از ایشان گفتند، آیا این شخص که چشمان کور را باز کرد، نتوانست امر کند که این مرد نیز نمیرد؟
\s5
\v 38 پس عیسی باز به شدّت در خود مکدّر شده، نزد قبر آمد و آن غاری بود، سنگی بر سرش گذارده.
\v 39 عیسی گفت، سنگ را بردارید. مرتا خواهر میّت بدو گفت، ای آقا الآن متعفّن شده، زیرا که چهار روز گذشته است.
\v 40 عیسی به ویگفت، آیا به تو نگفتم اگر ایمان بیاوری، جلال خدا را خواهی دید؟
\s5
\v 41 پس سنگ را از جایی که میّت گذاشته شده بود برداشتند. عیسی چشمان خود را بالا انداخته، گفت، ای پدر، تو را شکر می‌کنم که سخن مرا شنیدی.
\v 42 و من می‌دانستم که همیشه سخن مرا می‌شنوی؛ و لکن بجهت خاطر این گروه که حاضرند گفتم تا ایمان بیاورند که تو مرا فرستادی.
\s5
\v 43 چون این را گفت، به آواز بلند ندا کرد، ای ایلعازر، بیرون بیا.
\v 44 در حال آن مرده دست و پای به کفن بسته بیرون آمد و روی او به دستمالی پیچیده بود. عیسی بدیشان گفت، او را باز کنید و بگذارید برود. توطئه قتل عیسی
\s5
\v 45 آنگاه بسیاری از یهودیان که با مریم آمده بودند، چون آنچه عیسی کرد دیدند، بدو ایمان آوردند.
\v 46 ولیکن بعضی از ایشان نزد فریسیان رفتند و ایشان را از کارهایی که عیسی کرده بود آگاه ساختند.
\s5
\v 47 پس رؤسای کَهَنَه و فریسیان شورا نموده، گفتند، چه کنیم زیرا که این مرد، معجزات بسیار می‌نماید؟
\v 48 اگر او را چنین واگذاریم، همه به او ایمان خواهند آورد و رومیان آمده، جا و قوم ما را خواهند گرفت.
\s5
\v 49 یکی از ایشان، قیافا نام که در آن سال رئیس کَهَنَه بود، بدیشان گفت، شما هیچ نمی‌دانید
\v 50 و فکر نمی‌کنید که بجهت ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طائفه هلاک نگردند.
\s5
\v 51 و این را از خود نگفت بلکه چون در آن سال رئیس کَهَنَه بود، نبوّت کرد که می‌بایست عیسی در راه آن طایفه بمیرد؛
\v 52 و نه در راه آن طایفه تنها بلکه تا فرزندان خدا را که متفرّقند در یکی جمع کند.
\v 53 و ازهمان روز شورا کردند که او را بکشند.
\s5
\v 54 پس بعد از آن عیسی در میان یهود آشکارا راه نمی‌رفت بلکه از آنجا روانه شد به موضعی نزدیک بیابان به شهری که افرایم نام داشت و با شاگردان خود در آنجا توقّف نمود.
\v 55 و چون فِصَح یهود نزدیک شد، بسیاری از بلوکات قبل از فِصَح به اورشلیم آمدند تا خود را طاهر سازند
\s5
\v 56 و در طلب عیسی می‌بودند و در هیکل ایستاده، به یکدیگر می‌گفتند، چه گمان می‌برید؟ آیا برای عید نمی‌آید؟
\v 57 امّا رؤسای کَهَنَه و فریسیان حکم کرده بودند که اگر کسی بداند که کجا است اطّلاع دهد تا او را گرفتار سازند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 پس شش روز قبل از عید فِصَح، عیسیبه بیت عَنْیا آمد، جایی که ایلعازر مرده را از مردگان برخیزانیده بود.
\v 2 و برای او در آنجا شام حاضر کردند و مرتا خدمت می‌کرد و ایلعازر یکی از مجلسیان با او بود.
\v 3 آنگاه مریم رطلی از عطرِ سنبلِ خالصِ گرانبها گرفته، پایهای عیسی را تدهین کرد و پایهای او را از مویهای خود خشکانید، چنانکه خانه از بوی عطر پر شد.
\s5
\v 4 پس یکی از شاگردان او یعنی یهودای اسخریوطی، پسر شمعون که تسلیم کننده وی بود، گفت،
\v 5 برای چه این عطر به سیصد دینار فروخته نشد تا به فقرا داده شود؟
\v 6 و این را نه از آنرو گفت که پروای فقرا می‌داشت، بلکه از آنرو که دزد بود و خریطه در حوالهٔ او و از آنچه در آن انداخته می‌شد برمی‌داشت.
\s5
\v 7 عیسی گفت، او را واگذار زیرا که بجهت روز تکفین من این را نگاه داشته‌است.
\v 8 زیرا که فقرا همیشه با شما می‌باشند و امّا من همه وقت با شما نیستم.
\s5
\v 9 پس جمعی کثیر از یهود چون دانستند که عیسی در آنجا است آمدند، نه برای عیسی و بس بلکه تا ایلعازر را نیز که از مردگانش برخیزانیده بود ببینند.
\v 10 آنگاه رؤسای کَهَنَه شورا کردند که ایلعازر را نیز بکشند.
\v 11 زیرا که بسیاری از یهود به‌سبب او می‌رفتند و به عیسی ایمان می‌آوردند.
\s5
\v 12 فردای آن روز چون گروه بسیاری که برای عید آمده بودند، شنیدند که عیسی به اورشلیم می‌آید،
\v 13 شاخه‌های نخل را گرفته، به استقبال او بیرون آمدند و ندا می‌کردند، هوشیعانا مبارک باد پادشاه اسرائیل که به اسم خداوند می‌آید.
\s5
\v 14 و عیسی کرّه الاغی یافته، بر آن سوار شد چنانکه مکتوب است
\v 15 که ای دختر صهیون مترس، اینک، پادشاه تو سوار بر کرّه الاغی می‌آید.
\s5
\v 16 و شاگردانش اوّلاً این چیزها را نفهمیدند، لکن چون عیسی جلال یافت، آنگاه به‌خاطر آوردند که این چیزها دربارهٔ او مکتوب است و همچنان با او کرده بودند.
\s5
\v 17 و گروهی که با او بودند شهادت دادند که ایلعازر را از قبر خوانده، او را از مردگان برخیزانیده است.
\v 18 و بجهت همین نیز آن گروه او را استقبال کردند، زیرا شنیده بودند که آن معجزه را نموده بود.
\v 19 پس فریسیان به یکدیگر گفتند، نمی‌بینید که هیچ نفع نمی‌برید؟ اینک، تمام عالم از پی اورفته‌اند!
\s5
\v 20 و از آن کسانی که در عید بجهت عبادت آمده بودند، بعضی یونانی بودند.
\v 21 ایشان نزد فیلپُس که از بیت صیدای جلیل بود آمدند و سؤال کرده، گفتند، ای آقا، می‌خواهیم عیسی را ببینیم.
\v 22 فیلّپُس آمد و به اندریاس گفت و اندریاس و فیلپُّس به عیسی گفتند.
\s5
\v 23 عیسی در جواب ایشان گفت، ساعتی رسیده است که پسر انسان جلال یابد.
\v 24 آمین آمین به شما می‌گویم اگر دانه گندم که در زمین می‌افتد نمیرد، تنها ماند لیکن اگر بمیرد ثمر بسیار آوَرَد.
\s5
\v 25 کسی که جان خود را دوست دارد، آن را هلاک کند؛ و هر که در این جهان جان خود را دشمن دارد، تا حیات جاودانی آن را نگاه خواهد داشت.
\v 26 اگر کسی مرا خدمت کند، مرا پیروی بکند و جایی که من می‌باشم آنجا خادم من نیز خواهد بود؛ و هر که مرا خدمت کند پدرْ او را حرمت خواهد داشت.
\s5
\v 27 الآن جان من مضطرب است و چه بگویم؟ ای پدر مرا از این ساعت رستگار کن. لکن بجهت همین امر تا این ساعت رسیده‌ام.
\v 28 ای پدر اسم خود را جلال بده! ناگاه صدایی از آسمان در رسید که جلال دادم و باز جلال خواهم داد.
\v 29 پس گروهی که حاضر بودند این را شنیده، گفتند، رعد شد! و دیگران گفتند، فرشته‌ای با او تکلّم کرد!
\s5
\v 30 عیسی در جواب گفت، این صدا از برای من نیامد، بلکه بجهت شما.
\v 31 الحال داوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افکنده می‌شود.
\s5
\v 32 و من اگر از زمین بلند کرده شوم، همه را به سوی خود خواهم کشید.
\v 33 و این را گفتکنایه از آن قسم موت که می‌بایست بمیرد.
\s5
\v 34 پس همه به او جواب دادند، ما از تورات شنیده‌ایم که مسیح تا به ابد باقی می‌ماند. پس چگونه تو می‌گویی که پسر انسان باید بالا کشیده شود؟ کیست این پسر انسان؟
\v 35 آنگاه عیسی بدیشان گفت، اندک زمانی نور با شماست. پس مادامی که نور با شماست، راه بروید تا ظلمت شما را فرو نگیرد؛ و کسی که در تاریکی راه می‌رود نمی‌داند به کجا می‌رود.
\v 36 مادامی که نور با شماست به نور ایمان آورید تا پسران نور گردید. عیسی چون این را بگفت، رفته خود را از ایشان مخفی ساخت.
\s5
\v 37 و با اینکه پیش روی ایشان چنین معجزات بسیار نموده بود، بدو ایمان نیاوردند.
\v 38 تا کلامی که اشعیا نبی گفت به اتمام رسد، ای خداوند کیست که خبر ما را باور کرد و بازوی خداوند به کِه آشکار گردید؟
\s5
\v 39 و از آن‌جهت نتوانستند ایمان آورد، زیرا که اشعیا نیز گفت،
\v 40 چشمان ایشان را کور کرد و دلهای ایشان را سخت ساخت تا به چشمان خود نبینند و به دلهای خود نفهمند و برنگردند تا ایشان را شفا دهم.
\s5
\v 41 این کلام را اشعیا گفت وقتی که جلال او را دید و دربارهٔ او تکلّم کرد.
\v 42 لکن با وجود این، بسیاری از سرداران نیز بدو ایمان آوردند، امّا به‌سبب فریسیان اقرار نکردند که مبادا از کنیسه بیرون شوند.
\v 43 زیرا که جلال خلق را بیشتر از جلال خدا دوست می‌داشتند.
\s5
\v 44 آنگاه عیسی ندا کرده، گفت، آنکه به من ایمان آورد، نه به من بلکه به آنکه مرا فرستاده است، ایمان آورده است.
\v 45 و کسی که مرا دیدفرستنده مرا دیده است.
\s5
\v 46 من نوری در جهان آمدم تا هر که به من ایمان آوَرد در ظلمت نمانَد.
\v 47 و اگر کسی کلام مرا شنید و ایمان نیاورد، من بر او داوری نمی‌کنم زیرا که نیامده‌ام تا جهان را داوری کنم بلکه تا جهان را نجات بخشم.
\s5
\v 48 هر که مرا حقیر شمارد و کلام مرا قبول نکند، کسی هست که در حقّ او داوری کند، همان کلامی که گفتم در روز بازپسین بر او داوری خواهد کرد.
\v 49 زآنرو که من از خود نگفتم، لکن پدری که مرا فرستاد، به من فرمان داد که چه بگویم و به چه چیز تکلّم کنم.
\v 50 و می‌دانم که فرمان او حیات جاودانی است. پس آنچه من می‌گویم چنانکه پدر به من گفته است، تکلّم می‌کنم.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و قبل از عید فِصَح، چون عیسی دانستکه ساعت او رسیده است تا از این جهان به جانب پدر برود، خاصّان خود را که در این جهان محبّت می‌نمود، ایشان را تا به آخر محبّت نمود.
\v 2 و چون شام می‌خوردند و ابلیس پیش از آن در دل یهودا پسر شمعون اسخریوطی نهاده بود که او را تسلیم کند،
\s5
\v 3 عیسی با اینکه می‌دانست که پدرْ همه‌چیز را به دست او داده است و از نزد خدا آمده و به جانب خدا می‌رود،
\v 4 از شام برخاست و جامه خود را بیرون کرد و دستمالی گرفته، به کمر بست.
\v 5 پس آب در لگن ریخته، شروع کرد به شستن پایهای شاگردان و خشکانیدن آنها با دستمالی که بر کمر داشت.
\s5
\v 6 پس چون به شمعون پطرس رسید، او به وی گفت، ای آقا تو پایهای مرا می‌شویی؟
\v 7 عیسیدر جواب وی گفت، آنچه من می‌کنم الآن تو نمی‌دانی، لکن بعد خواهی فهمید.
\v 8 پطرُس به او گفت، پایهای مرا هرگز نخواهی شست. عیسی او را جواب داد، اگر تو را نشویم تو را با من نصیبی نیست.
\v 9 شمعون پِطرُس بدو گفت، ای آقا نه پایهای مرا و بس، بلکه دستها و سر مرا نیز.
\s5
\v 10 عیسی بدو گفت، کسی که غسل یافت محتاج نیست مگر به شستن پایها، بلکه تمام او پاک است. و شما پاک هستید لکن نه همه.
\v 11 زیرا که تسلیمکننده خود را می‌دانست و از این جهت گفت، همگی شما پاک نیستید.
\s5
\v 12 و چون پایهای ایشان را شست، رخت خود را گرفته، باز بنشست و بدیشان گفت، آیا فهمیدید آنچه به شما کردم؟
\v 13 شما مرا استاد و آقا می‌خوانید و خوب می‌گویید زیرا که چنین هستم.
\v 14 پس اگر من که آقا و معلّم هستم، پایهای شما را شستم، بر شما نیز واجب است که پایهای یکدیگر را بشویید.
\v 15 زیرا به شما نمونه‌ای دادم تا چنانکه من با شما کردم، شما نیز بکنید.
\s5
\v 16 آمین آمین به شما می‌گویم غلام بزرگتر از آقای خود نیست و نه رسول از فرستنده خود.
\v 17 هرگاه این را دانستید، خوشابحال شما اگر آن را به عمل آرید.
\v 18 دربارهٔ جمیع شما نمی‌گویم؛ من آنانی را که برگزیده‌ام می‌شناسم، لیکن تا کتاب تمام شود، آنکه با من نان می‌خورد، پاشنه خود را بر من بلند کرده است.
\s5
\v 19 الآن قبل از وقوع به شما می‌گویم تا زمانی که واقع شود باور کنید که من هستم.
\v 20 آمین آمین به شما می‌گویم هر که قبول کند کسی را که می‌فرستم، مرا قبول کرده؛ و آنکه مراقبول کند، فرستنده مرا قبول کرده باشد.
\s5
\v 21 چون عیسی این را گفت، در روح مضطرب گشت و شهادت داده، گفت، آمین آمین به شما می‌گویم که یکی از شما مرا تسلیم خواهد کرد.
\v 22 پس شاگردان به یکدیگر نگاه می‌کردند و حیران می‌بودند که این را دربارهٔ که می‌گوید.
\s5
\v 23 و یکی از شاگردان او بود که به سینه عیسی تکیه میزد و عیسی او را محبّت می‌نمود؛
\v 24 شمعون پِطرُس بدو اشاره کرد که بپرسد دربارهٔ کِه این را گفت.
\v 25 پس او در آغوش عیسی افتاده، بدو گفت، خداوندا کدام است؟
\s5
\v 26 عیسی جواب داد، آن است که من لقمه را فرو برده، بدو می‌دهم. پس لقمه را فرو برده، به یهودای اسخریوطی پسر شمعون داد.
\v 27 بعد از لقمه، شیطان در او داخل گشت. آنگاه عیسی وی را گفت، آنچه می‌کنی، به زودی بکن.
\s5
\v 28 امّا این سخن را احدی از مجلسیان نفهمید که برای چه بدو گفت.
\v 29 زیرا که بعضی گمان بردند که چون خریطه نزد یهودا بود، عیسی وی را فرمود تا مایحتاج عید را بخرد یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.
\v 30 پس او لقمه را گرفته، در ساعت بیرون رفت و شب بود.
\s5
\v 31 چون بیرون رفت عیسی گفت، الآن پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلالیافت.
\v 32 و اگر خدا در او جلال یافت، هرآینه خدا او را در خود جلال خواهد داد و به زودی او را جلال خواهد داد.
\v 33 ای فرزندان، اندک زمانی دیگر با شما هستم و مرا طلب خواهید کرد؛ و همچنان که به یهود گفتم جایی که می‌روم شما نمی‌توانید آمد، الآن نیز به شما می‌گویم.
\s5
\v 34 به شما حکمی تازه می‌دهم که یکدیگر را محبّت نمایید، چنانکه من شما را محبّت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبّت نمایید.
\v 35 به همین همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبّت یکدیگر را داشته باشید.
\s5
\v 36 شمعون پِطرُس به وی گفت، ای آقا کجا می‌روی؟ عیسی جواب داد، جایی که می‌روم، الآن نمی‌توانی از عقب من بیایی و لکن در آخر از عقب من خواهی آمد.
\v 37 پِطرُس بدو گفت، ای آقا برای چه الآن نتوانم از عقب تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد.
\v 38 عیسی به او جواب داد، آیا جان خود را در راه من می‌نهی؟ آمین آمین به تو می‌گویم تا سه مرتبه مرا انکار نکرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد.
\s5
\c 14
\p
\v 1 دل شما مضطرب نشود! به خدا ایمانآورید به من نیز ایمان آورید.
\v 2 در خانهٔ پدر من منزل بسیار است والاّ به شما می‌گفتم. می‌روم تا برای شما مکانی حاضر کنم،
\v 3 و اگر بروم و از برای شما مکانی حاضر کنم، بازمی‌آیم و شما را برداشته با خود خواهم برد تا جایی که من می‌باشم شما نیز باشید.
\s5
\v 4 و جایی که من می‌روم می‌دانید و راه را می‌دانید.
\v 5 توما بدوگفت، ای آقا نمی‌دانیم کجا می‌روی. پس چگونه راه را توانیم دانست؟
\v 6 عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچ‌کس نزد پدر جز به‌وسیلهٔ من نمی‌آید.
\v 7 اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید و بعد از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.
\s5
\v 8 فیلپُّس به وی گفت، ای آقا پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است.
\v 9 عیسی بدو گفت، ای فیلیپُس در این مدّت با شما بوده‌ام، آیا مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو می‌گویی پدر را به ما نشان ده؟
\s5
\v 10 آیا باور نمی‌کنی که من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهایی که من به شما می‌گویم از خود نمی‌گویم، لکن پدری که در من ساکن است، او این اعمال را می‌کند.
\v 11 مرا تصدیق کنید که من در پدر هستم و پدر در من است، والاّ مرا به‌سبب آن اعمال تصدیق کنید.
\s5
\v 12 آمین آمین به شما می‌گویم هر که به من ایمان آرد، کارهایی را که من می‌کنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر می‌روم.
\v 13 و هر چیزی را که به اسم من سؤال کنید بجا خواهم آورد تا پدر در پسر جلال یابد.
\v 14 اگر چیزی به اسم من طلب کنید من آن را بجا خواهم آورد.
\s5
\v 15 اگر مرا دوست دارید، احکام مرا نگاه دارید.
\v 16 و من از پدر سؤال می‌کنم و تسلّی‌دهنده‌ای دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه باشما بماند،
\v 17 یعنی روح راستی که جهان نمی‌تواند او را قبول کند زیرا که او را نمی‌بیند ونمی‌شناسد و امّا شما او را می‌شناسید، زیرا که با شما می‌ماند و در شما خواهد بود.
\s5
\v 18 شما را یتیم نمی‌گذارم نزد شما می‌آیم.
\v 19 بعد از اندک زمانی جهان دیگر مرا نمی‌بیند و امّا شما مرا می‌بینید و از این جهت که من زنده‌ام، شما هم خواهید زیست.
\v 20 و در آن روز شما خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
\s5
\v 21 هر که احکام مرا دارد و آنها را حفظ کند، آن است که مرا محبّت می‌نماید؛ و آنکه مرا محبّت می‌نماید، پدر من او را محبّت خواهد نمود و من او را محبّت خواهم نمود و خود را به او ظاهر خواهم ساخت.
\v 22 یهودا، نه آن اسخریوطی، به وی گفت، ای آقا چگونه می‌خواهی خود را به ما بنمایی و نه بر جهان؟
\s5
\v 23 عیسی در جواب او گفت، اگر کسی مرا محبّت نماید، کلام مرا نگاه خواهد داشت و پدرم او را محبّت خواهد نمود و به سوی او آمده، نزد وی مسکن خواهیم گرفت.
\v 24 و آنکه مرا محبّت ننماید، کلام مرا حفظ نمی‌کند؛ و کلامی که می‌شنوید از من نیست بلکه از پدری است که مرا فرستاد.
\s5
\v 25 این سخنان را به شما گفتم وقتی که با شما بودم.
\v 26 لیکن تسلّی‌دهنده یعنی روح‌القدس که پدر او را به اسم من می‌فرستد، او همه‌چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد.
\v 27 سلامتی برای شما می‌گذارم، سلامتی خود را به شما می‌دهم. نه چنانکه جهان می‌دهد، من به شما می‌دهم. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.
\s5
\v 28 شنیده‌اید که من به شما گفتم می‌روم و نزد شما می‌آیم. اگر مرا محبّت می‌نمودید، خوشحال می‌گشتید که گفتم نزد پدر می‌روم، زیرا که پدر بزرگتر از من است.
\v 29 و الآن قبل از وقوع به شماگفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید.
\s5
\v 30 بعد از این بسیار با شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان می‌آید و در من چیزی ندارد.
\v 31 لیکن تا جهان بداند که پدر را محبّت می‌نمایم، چنانکه پدر به من حکم کرد همانطور می‌کنم. برخیزید از اینجا برویم.
\s5
\c 15
\p
\v 1 من تاک حقیقی هستم و پدر من باغبان است.
\v 2 هر شاخهای در من که میوه نیاورد، آن را دور می‌سازد و هر چه میوه آرد آن را پاک می‌کند تا بیشتر میوه آورد.
\s5
\v 3 الحال شما به‌سبب کلامی که به شما گفته‌ام پاک هستید.
\v 4 در من بمانید و من در شما. همچنانکه شاخه از خود نمی‌تواند میوه آورد اگر در تاک نماند، همچنین شما نیز اگر در من نمانید.
\s5
\v 5 من تاک هستم و شما شاخه‌ها. آنکه در من می‌ماند و من در او، میوهٔ بسیار می‌آورد زیرا که جدا از من هیچ نمی‌توانید کرد.
\v 6 اگر کسی در من نماند، مثل شاخه بیرون انداخته می‌شود و میخشکد و آنها را جمع کرده، در آتش می‌اندازند و سوخته می‌شود.
\v 7 اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، آنچه خواهید بطلبید که برای شما خواهد شد.
\s5
\v 8 جلال پدر من آشکارا می‌شود به اینکه میوهٔ بسیار بیاورید و شاگرد من بشوید.
\v 9 همچنان که پدر مرا محبّت نمود، من نیز شما را محبّت نمودم؛ در محبّت من بمانید.
\s5
\v 10 اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبّت من خواهید ماند، چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته‌ام و در محبّت او می‌مانم.
\v 11 این را به شما گفتم تا خوشی من در شما باشد و شادی شما کامل گردد.
\s5
\v 12 این است حکم من که یکدیگر را محبّتنمایید، همچنان که شما را محبّت نمودم.
\v 13 کسی محبّتِ بزرگتر از این ندارد که جان خود را بجهت دوستان خود بدهد.
\s5
\v 14 شما دوست من هستید اگر آنچه به شما حکم می‌کنم بجا آرید.
\v 15 دیگر شما را بنده نمی‌خوانم زیرا که بنده آنچه آقایش می‌کند نمی‌داند؛ لکن شما را دوست خوانده‌ام زیرا که هرچه از پدر شنیده‌ام به شما بیان کردم.
\s5
\v 16 شما مرا برنگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و شما را مقرّر کردم تا شما بروید و میوه آورید و میوهٔ شما بماند تا هر چه از پدر به اسم من طلب کنید به شما عطا کند.
\v 17 به این چیزها شما را حکم می‌کنم تا یکدیگر را محبّت نمایید.
\s5
\v 18 اگر جهان شما را دشمن دارد، بدانید که پیشتر از شما مرا دشمن داشته است.
\v 19 اگر از جهان می‌بودید، جهان خاصّان خود را دوست می‌داشت. لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیده‌ام، از این سبب جهان با شما دشمنی می‌کند.
\s5
\v 20 به‌خاطر آرید کلامی را که به شما گفتم، غلام بزرگتر از آقای خود نیست. اگر مرا زحمت دادند، شما را نیز زحمت خواهند داد؛ اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را هم نگاه خواهند داشت.
\v 21 لکن بجهت اسم من جمیع این کارها را به شما خواهند کرد زیرا که فرستنده مرا نمی‌شناسند.
\v 22 اگر نیامده بودم و به ایشان تکلّم نکرده، گناه نمی‌داشتند؛ و امّا الآن عذری برای گناه خود ندارند.
\s5
\v 23 هر که مرا دشمن دارد پدر مرا نیزدشمن دارد.
\v 24 و اگر در میانِ ایشان کارهایی نکرده بودم که غیر از من کسی هرگز نکرده بود، گناه نمی‌داشتند. ولیکن اکنون دیدند و دشمن داشتند مرا و پدر مرا نیز.
\v 25 بلکه تا تمام شود کلامی که در شریعت ایشان مکتوب است که، مرا بی‌سبب دشمن داشتند.
\s5
\v 26 لیکن چون تسلّی‌دهنده که او را از جانب پدر نزد شما می‌فرستم آید، یعنی روح راستی که از پدر صادر می‌گردد، او بر من شهادت خواهد داد.
\v 27 و شما نیز شهادت خواهید داد زیرا که از ابتدا با من بوده‌اید.
\s5
\c 16
\p
\v 1 این را به شما گفتم تا لغزش نخورید
\v 2 شما را از کنایس بیرون خواهند نمود؛ بلکه ساعتی می‌آید که هر که شما را بکُشد، گمان بَرَد که خدا را خدمت می‌کند.
\s5
\v 3 و این کارها را با شما خواهند کرد، بجهت آنکه نه پدر را شناختهاند و نه مرا.
\v 4 لیکن این را به شما گفتم تا وقتی که ساعت آید به‌خاطر آورید که من به شما گفتم. و این را از اوّل به شما نگفتم، زیرا که با شما بودم.
\s5
\v 5 امّا الآن نزد فرستنده خود می‌روم و کسی از شما از من نمی‌پرسد به کجا می‌روی.
\v 6 ولیکن چون این را به شما گفتم، دل شما از غم پُر شده است.
\v 7 و من به شما راست می‌گویم که رفتن من برای شما مفید است، زیرا اگر نروم تسلّی‌دهنده نزد شما نخواهد آمد . امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.
\s5
\v 8 و چون او آید، جهان را بر گناه وعدالت و داوری ملزم خواهد نمود.
\v 9 امّا بر گناه، زیرا که به من ایمان نمی‌آورند.
\v 10 و امّا بر عدالت، از آن سبب که نزد پدر خود می‌روم و دیگر مرا نخواهید دید.
\v 11 و امّا بر داوری، از آنرو که بر رئیس این جهان حکم شده است.
\s5
\v 12 و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید.
\v 13 و لیکن چون او یعنی روحِ راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمی‌کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.
\v 14 او مرا جلال خواهد داد زیرا که از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.
\s5
\v 15 هر چه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از این جهت گفتم که از آنچه آنِ من است، می‌گیرد و به شما خبر خواهد داد.
\v 16 بعد از اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید زیرا که نزد پدر می‌روم.
\s5
\v 17 آنگاه بعضی از شاگردانش به یکدیگر گفتند، چه چیز است اینکه به ما می‌گوید که اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید و زیرا که نزد پدر می‌روم؟
\v 18 پس گفتند، چه چیز است این اندکی که می‌گوید؟ نمی‌دانیم چه می‌گوید.
\s5
\v 19 عیسی چون دانست که می‌خواهند از او سؤال کنند، بدیشان گفت، آیا در میان خود از این سؤال می‌کنید که گفتم اندکی دیگر مرا نخواهید دید پس بعد از اندکی باز مرا خواهید دید؟
\v 20 آمین آمین به شما می‌گویم که شما گریه و زاری خواهید کرد و جهان شادی خواهد نمود. شما محزون می‌شوید لکن حزنشما به خوشی مبّدل خواهد شد.
\v 21 زن در حین زاییدن محزون می‌شود، زیرا که ساعت او رسیده است. و لیکن چون طفل را زایید، آن زحمت را دیگر یاد نمی‌آورد به‌سبب خوشی از اینکه انسانی در جهان تولّد یافت.
\s5
\v 22 پس شما همچنین الآن محزون می‌باشید، لکن باز شما را خواهم دید و دل شما خوش خواهد گشت و هیچ‌کس آن خوشی را از شما نخواهد گرفت.
\v 23 و در آن روز چیزی از من سؤال نخواهید کرد. آمین آمین به شما می‌گویم که هر آنچه از پدر به اسم من طلب کنید، به شما عطا خواهد کرد.
\v 24 تا کنون به اسم من چیزی طلب نکردید، بطلبید تا بیابید و خوشیِ شما کامل گردد.
\s5
\v 25 این چیزها را به مثلها به شما گفتم، لکن ساعتی می‌آید که دیگر به مثلها به شما حرف نمی‌زنم بلکه از پدر به شما آشکارا خبر خواهم داد.
\s5
\v 26 در آن روز به اسم من طلب خواهید کرد و به شما نمی‌گویم که من بجهت شما از پدر سؤال می‌کنم،
\v 27 زیرا خودِ پدر شما را دوست می‌دارد، چونکه شما مرا دوست داشتید و ایمان آوردید که من از نزد خدا بیرون آمدم.
\v 28 از نزد پدر بیرون آمدم و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر می‌روم.
\s5
\v 29 شاگردانش بدو گفتند، هان اکنون علانیهًٔ سخن می‌گویی و هیچ مَثَل نمی‌گویی.
\v 30 الآن دانستیم که همه‌چیز را می‌دانی و لازم نیست که کسی از تو بپرسد. بدین جهت باور می‌کنیم که از خدا بیرون آمدی.
\v 31 عیسی به ایشان جواب داد، آیا الآن باور می‌کنید؟
\s5
\v 32 اینک، ساعتی می‌آید بلکه الآن آمده است که متفرّق خواهید شد هریکی به نزد خاصّان خود و مرا تنها خواهید گذارد. لیکن تنها نیستم زیرا که پدر با من است.
\v 33 بدین چیزها بهشما تکلّم کردم تا در من سلامتی داشته باشید. در جهان برای شما زحمت خواهد شد. و لکن خاطر جمع دارید زیرا که من بر جهان غالب شده‌ام.
\s5
\c 17
\p
\v 1 عیسی چون این را گفت، چشمان خود را به طرف آسمان بلند کرده، گفت، ای پدر ساعت رسیده است. پسر خود را جلال بده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.
\v 2 همچنان که او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا هر چه بدو داده‌ای به آنها حیات جاودانی بخشد.
\s5
\v 3 و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحِد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند.
\v 4 من بر روی زمین تو را جلال دادم و کاری را که به من سپردی تا بکنم، به کمال رسانیدم.
\v 5 و الآن تو ای پدر مرا نزد خود جلال ده، به همان جلالی که قبل از آفرینش جهان نزد تو داشتم.
\s5
\v 6 اسم تو را به آن مردمانی که از جهان به من عطا کردی ظاهر ساختم. از آنِ تو بودند و ایشان را به من دادی و کلام تو را نگاه داشتند.
\v 7 و الآن دانستند آنچه به من داده‌ای از نزد تو می‌باشد.
\v 8 زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم و ایشان قبول کردند و از روی یقین دانستند که از نزد تو بیرون آمدم و ایمان آوردند که تو مرا فرستادی.
\s5
\v 9 من بجهت اینها سؤال می‌کنم و برای جهان سؤال نمی‌کنم، بلکه از برای کسانی که به من داده‌ای، زیرا که از آنِ تو می‌باشند.
\v 10 و آنچه ازآنِ من است از آنِ تو است و آنچه از آنِ تو است از آنِ من است و در آنها جلال یافته‌ام.
\v 11 بعد از این در جهان نیستم امّا اینها در جهان هستند و من نزد تو می‌آیم. ای پدر قدّوس اینها را که به من داده‌ای، به اسم خود نگاه دار تا یکی باشند چنانکه ما هستیم.
\s5
\v 12 مادامی که با ایشان در جهان بودم، من ایشان را به اسم تو نگاه داشتم، و هر کس را که به من داده‌ای حفظ نمودم که یکی از ایشان هلاک نشد، مگر پسرِ هلاکت تا کتاب تمام شود.
\v 13 و امّا الآن نزد تو می‌آیم. و این را در جهان می‌گویم تا خوشی مرا در خود کامل داشته باشند.
\v 14 من کلام تو را به ایشان دادم و جهان ایشان را دشمن داشت زیرا که از جهان نیستند، همچنان که من نیز از جهان نیستم.
\s5
\v 15 خواهش نمی‌کنم که ایشان را از جهان ببری، بلکه تا ایشان را از شریر نگاه داری.
\v 16 ایشان از جهان نیستند چنانکه من از جهان نمی‌باشم.
\v 17 ایشان را به راستی خود تقدیس نما. کلام تو راستی است.
\s5
\v 18 همچنان که مرا در جهان فرستادی، من نیز ایشان را در جهان فرستادم.
\v 19 و بجهت ایشان من خود را تقدیس می‌کنم تا ایشان نیز در راستی، تقدیس کرده شوند.
\s5
\v 20 و نه برای اینها فقط سؤال می‌کنم، بلکه برای آنها نیز که به‌وسیلهٔ کلام ایشان به من ایمان خواهند آورد.
\v 21 تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر، در من هستی و من در تو، تا ایشان نیز در ما یک باشند تا جهان ایمان آرد که تو مرا فرستادی.
\s5
\v 22 و من جلالی را که به من دادی به ایشان دادم تایک باشند چنانکه ما یک هستیم.
\v 23 من در ایشان و تو در من، تا در یکی کامل گردند و تا جهان بداند که تو مرا فرستادی و ایشان را محبّت نمودی چنانکه مرا محبّت نمودی.
\s5
\v 24 ای پدر می‌خواهم آنانی که به من داده‌ای با من باشند در جایی که من می‌باشم تا جلال مرا که به من داده‌ای ببینند، زیرا که مرا پیش از بنای جهان محبّت نمودی.
\s5
\v 25 ای پدر عادل، جهان تو را نشناخت، امّا من تو را شناختم؛ و اینها شناختهاند که تو مرا فرستادی.
\v 26 و اسم تو را به ایشان شناسانیدم و خواهم شناسانید تا آن محبّتی که به من نموده‌ای در ایشان باشد و من نیز در ایشان باشم.
\s5
\c 18
\p
\v 1 چون عیسی این را گفت، با شاگردانخود به آن طرف وادی قِدْرون رفت و در آنجا باغی بود که با شاگردان خود به آن در آمد.
\v 2 و یهودا که تسلیم کننده وی بود، آن موضع را می‌دانست، چونکه عیسی در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن می‌نمود.
\v 3 پس یهودا لشکریان و خادمان از نزد رؤسای کَهَنَه و فریسیان برداشته، با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمد.
\s5
\v 4 آنگاه عیسی با اینکه آگاه بود از آنچه می‌بایست بر او واقع شود، بیرون آمده، به ایشان گفت، که را می‌طلبید؟
\v 5 به او جواب دادند، عیسی ناصری را! عیسی بدیشان گفت، من هستم! و یهودا که تسلیم کننده او بود نیز با ایشان ایستاده بود.
\s5
\v 6 پس چون بدیشان گفت، من هستم، برگشته، بر زمین افتادند.
\v 7 او باز از ایشان سؤال کرد، که رامی‌طلبید؟ گفتند، عیسی ناصری را!
\s5
\v 8 عیسی جواب داد، به شما گفتم من هستم! پس اگر مرا می‌خواهید، اینها را بگذارید بروند!
\v 9 تا آن سخنی که گفته بود تمام گردد که از آنانی که به من داده‌ای یکی را گُم نکرده‌ام.
\s5
\v 10 آنگاه شمعون پطرس شمشیری را که داشت کشیده، به غلام رئیس کَهَنَه که ملوک نام داشت زده، گوش راستش را برید.
\v 11 عیسی به پطرس گفت، شمشیر خود را غلاف کن! آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم؟
\s5
\v 12 آنگاه سربازان و سرتیبان و خادمانِ یهود، عیسی را گرفته، او را بستند.
\v 13 و اوّل او را نزد حنّا، پدر زن قیافا که در همان سال رئیس کَهَنَه بود، آوردند.
\v 14 و قیافا همان بود که به یهود اشاره کرده بود که بهتر است یک شخص در راه قوم بمیرد.
\s5
\v 15 امّا شمعون پِطرُس و شاگردی دیگر از عقب عیسی روانه شدند، و چون آن شاگرد نزد رئیس کَهَنَه معروف بود، با عیسی داخل خانهٔ رئیس کَهَنَه شد.
\v 16 امّا پطرس بیرونِ در ایستاده بود. پس آن شاگرد دیگر که آشنای رئیس کَهَنَه بود، بیرون آمده، با دربان گفتگو کرد و پطرس را به اندرون برد.
\s5
\v 17 آنگاه آن کنیزی که دربان بود، به پطرس گفت، آیا تو نیز از شاگردان این شخص نیستی؟ گفت، نیستم!
\v 18 و غلامان و خدّام آتش افروخته، ایستاده بودند و خود را گرم می‌کردند چونکه هوا سرد بود؛ و پطرس نیز با ایشان خود را گرم می‌کرد.
\s5
\v 19 پس رئیس کَهَنَه از عیسی دربارهٔ شاگردان وتعلیم او پرسید.
\v 20 عیسی به او جواب داد که من به جهان آشکارا سخن گفته‌ام. من هر وقت در کنیسه و در هیکل، جایی که همهٔ یهودیان پیوسته جمع می‌شدند، تعلیم می‌دادم و در خفا چیزی نگفته‌ام!
\v 21 چرا از من سؤال می‌کنی؟ از کسانی که شنیده‌اند بپرس که چه چیز بدیشان گفتم! اینک، ایشان می‌دانند آنچه من گفتم!
\s5
\v 22 و چون این را گفت، یکی از خادمان که در آنجا ایستاده بود، طپانچه بر عیسی زده، گفت، آیا به رئیس کَهَنَه چنین جواب می‌دهی؟
\v 23 عیسی بدو جواب داد، اگر بد گفتم، به بدی شهادت ده؛ و اگر خوب، برای چه مرا می‌زنی؟
\v 24 پس حنّا او را بسته، به نزد قیافا رئیس کَهَنَه فرستاد.
\s5
\v 25 و شمعون پطرس ایستاده، خود را گرم می‌کرد. بعضی بدو گفتند، آیا تو نیز از شاگردان او نیستی؟ او انکار کرده، گفت، نیستم!
\v 26 پس یکی از غلامان رئیس کَهَنَه که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت، مگر من تو را با او در باغ ندیدم؟
\v 27 پطرس باز انکار کرد که در حال خروس بانگ زد.
\s5
\v 28 بعد عیسی را از نزد قیافا به دیوانخانه آوردند و صبح بود و ایشان داخل دیوانخانه نشدند مبادا نجس بشوند بلکه تا فِصَح را بخورند.
\v 29 پس پیلاطُس به نزد ایشان بیرون آمده، گفت،چه دعوی بر این شخص دارید؟
\v 30 در جواب او گفتند، اگر او بدکار نمی‌بود، به تو تسلیم نمی‌کردیم.
\s5
\v 31 پیلاطُس بدیشان گفت، شما او را بگیرید و موافق شریعت خود بر او حکم نمایید. یهودیان به وی گفتند، بر ما جایز نیست که کسی را بکُشیم.
\v 32 تا قول عیسی تمام گردد که گفته بود، اشاره به آن قسم موت که باید بمیرد.
\s5
\v 33 پس پیلاطُس باز داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده، به او گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟
\v 34 عیسی به او جواب داد، آیا تو این را از خود می‌گویی یا دیگران دربارهٔ من به تو گفتند؟
\v 35 پیلاطُس جواب داد، مگر من یهود هستم؟ اُمّت تو و رؤسای کَهَنَه تو را به من تسلیم کردند. چه کرده‌ای؟
\s5
\v 36 عیسی جواب داد که پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می‌بود، خدّام من جنگ می‌کردند تا به یهود تسلیم نشوم. لیکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.
\v 37 پیلاطس به او گفت، مگر تو پادشاه هستی؟ عیسی جواب داد، تو می‌گویی که من پادشاه هستم. از این جهت من متولّد شدم و بجهت این در جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم، و هر که از راستی است سخن مرا می‌شنود.
\s5
\v 38 پیلاطُس به او گفت، راستی چیست؟ و چون این را بگفت، باز به نزد یهودیان بیرون شده، به ایشان گفت، من در این شخص هیچ عیبی نیافتم.
\v 39 و قانون شما این است که در عید فِصَح بجهت شما یک نفر آزاد کنم. پس آیا می‌خواهید بجهت شما پادشاه یهود را آزاد کنم؟
\v 40 باز همه فریاد برآورده، گفتند، او را نی بلکه برْاَبّا را. و براَبّا دزد بود.
\s5
\c 19
\p
\v 1 پس پیلاطُس عیسی را گرفته، تازیانه زد.
\v 2 و لشکریان تاجی از خار بافته بر سرش گذاردند و جامه ارغوانی بدو پوشانیدند
\v 3 و می‌گفتند، سلام ای پادشاه یهود! و طپانچه بدو میزدند.
\s5
\v 4 باز پیلاطُس بیرون آمده، به ایشان گفت، اینک، او را نزد شما بیرون آوردم تا بدانید که در او هیچ عیبی نیافتم.
\v 5 آنگاه عیسی با تاجی از خار و لباس ارغوانی بیرون آمد. پیلاطُس بدیشان گفت، اینک، آن انسان.
\v 6 و چون رؤسای کَهَنَه و خدّام او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند، صلیبش کن! صلیبش کن! پیلاطس بدیشان گفت، شما او را گرفته، مصلوبش سازید زیرا که من در او عیبی نیافتم.
\s5
\v 7 یهودیان بدو جواب دادند که ما شریعتی داریم و موافق شریعت ما واجب است که بمیرد زیرا خود را پسر خدا ساخته است.
\v 8 پس چون پیلاطُس این را شنید، خوف بر او زیاده مستولی گشت.
\v 9 باز داخل دیوانخانه شده، به عیسی گفت، تو از کجایی؟ امّا عیسی بدو هیچ جواب نداد.
\s5
\v 10 پیلاطُس بدو گفت، آیا به من سخن نمی‌گویی؟ نمی‌دانی که قدرت دارم تو را صلیب کنم و قدرت دارم آزادت نمایم؟
\v 11 عیسی جواب داد، هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی اگر از بالا به تو داده نمی‌شد. و از این جهت آن کس که مرا به تو تسلیم کرد، گناه بزرگتر دارد.
\s5
\v 12 و از آن وقت پیلاطُس خواست او را آزاد نماید، لیکن یهودیان فریاد برآورده، می‌گفتند که اگر این شخص را رها کنی، دوست قیصر نیستی. هر که خود را پادشاه سازد، برخلاف قیصر سخن گوید.
\v 13 پس چون پیلاطُس این را شنید، عیسی را بیرون آورده، بر مسند حکومت، در موضعی که به بلاط و به عبرانی جبّاتا گفته می‌شد، نشست.
\s5
\v 14 و وقت تهیّه فِصَح و قریب به ساعت ششم بود. پس به یهودیان گفت، اینک، پادشاه شما.
\v 15 ایشان فریاد زدند، او را بردار، بردار! صلیبش کن! پیلاطس به ایشان گفت، آیا پادشاه شما را مصلوب کنم؟ رؤسای کَهَنَه جواب دادند که غیر از قیصر پادشاهی نداریم!
\v 16 آنگاه او را بدیشان تسلیم کرد تا مصلوب شود. پس عیسی را گرفته بردند
\s5
\v 17 و صلیب خود را برداشته، بیرون رفت به موضعی که به جُمجُمه مسمّیٰ بود و به عبرانی آن را جُلجُتا می‌گفتند.
\v 18 او را در آنجا صلیب نمودند و دو نفر دیگر را از این طرف و آن طرف و عیسی را در میان.
\s5
\v 19 و پیلاطس تقصیرنامه‌ای نوشته، بر صلیب گذارد؛ و نوشته این بود، عیسی ناصری پادشاه یهود.
\v 20 و این تقصیر نامه را بسیاری از یهود خواندند، زیرا آن مکانی که عیسی را صلیب کردند، نزدیک شهر بود و آن را به زبان عبرانی و یونانی و لاتینی نوشته بودند.
\s5
\v 21 پس رؤسای کَهَنَهٔ یهود به پیلاطس گفتند، منویس پادشاه یهود، بلکه که او گفت منم پادشاه یهود.
\v 22 پیلاطس جواب داد، آنچه نوشتم، نوشتم.
\s5
\v 23 پس لشکریان چون عیسی را صلیب کردند،جامه‌های او را برداشته، چهار قسمت کردند، هر سپاهی را یک قسمت؛ و پیراهن را نیز، امّا پیراهن درز نداشت، بلکه تماماً از بالا بافته شده بود.
\v 24 پس به یکدیگر گفتند، این را پاره نکنیم، بلکه قرعه بر آن بیندازیم تا از آنِ کِه شود. تا تمام گردد کتاب که می‌گوید، در میان خود جامه‌های مرا تقسیم کردند و بر لباس من قرعه افکندند. پس لشکریان چنین کردند.
\s5
\v 25 و پای صلیب عیسی، مادر او و خواهر مادرش، مریم زن کَلوُپا و مریم مَجْدَلِیّه ایستاده بودند.
\v 26 چون عیسی مادر خود را با آن شاگردی که دوست می‌داشت ایستاده دید، به مادر خود گفت، ای زن، اینک، پسر تو.
\v 27 و به آن شاگرد گفت، اینک، مادر تو. و در همان ساعت آن شاگرد او را به خانهٔ خود برد.
\s5
\v 28 و بعد چون عیسی دید که همه‌چیز به انجام رسیده است تا کتاب تمام شود، گفت، تشنهام.
\v 29 و در آنجا ظرفی پُر از سرکه گذارده بود. پس اسفنجی را از سرکه پُر ساخته، و بر زوفا گذارده، نزدیک دهان او بردند.
\v 30 چون عیسی سرکه را گرفت، گفت، تمام شد. و سر خود را پایین آورده، جان بداد.
\s5
\v 31 پس یهودیان تا بدنها در روز سَبَّت بر صلیب نماند، چونکه روز تهیّه بود و آن سَبَّت، روز بزرگ بود، از پیلاطس درخواست کردند کهساق پایهای ایشان را بشکنند و پایین بیاورند.
\v 32 آنگاه لشکریان آمدند و ساقهای آن اوّل و دیگری را که با او صلیب شده بودند، شکستند.
\v 33 امّا چون نزد عیسی آمدند و دیدند که پیش از آن مرده است، ساقهای او را نشکستند.
\s5
\v 34 لکن یکی از لشکریان به پهلوی او نیزهای زد که در آن ساعت خون و آب بیرون آمد.
\v 35 و آن کسی که دید شهادت داد و شهادت او راست است و او می‌داند که راست می‌گوید تا شما نیز ایمان آورید.
\s5
\v 36 زیرا که این واقع شد تا کتاب تمام شود که می‌گوید، استخوانی از او شکسته نخواهد شد.
\v 37 و باز کتاب دیگر می‌گوید، آن کسی را که نیزه زدند خواهند نگریست.
\s5
\v 38 و بعد از این، یوسف که از اهل رامه و شاگرد عیسی بود، لیکن مخفی به‌سبب ترس یهود، از پیلاطس خواهش کرد که جسد عیسی را بردارد. پیلاطس اِذن داد. پس آمده، بدن عیسی را برداشت.
\v 39 و نیقودیموس نیز که اوّل در شب نزد عیسی آمده بود، مُرِّ مخلوط با عود قریب به صد رطل با خود آورد.
\s5
\v 40 آنگاه بدن عیسی را برداشته، در کفن با حنوط به رسم تکفین یهود پیچیدند.
\v 41 و در موضعی که مصلوب شد باغی بود و در باغ، قبر تازه‌ای که هرگز هیچ‌کس در آن دفن نشده بود.
\v 42 پس به‌سبب تهیّه یهود، عیسی را در آنجا گذاردند، چونکه آن قبر نزدیک بود.
\s5
\c 20
\p
\v 1 بامدادان در اوّل هفته، وقتی که هنوز تاریک بود، مریم مَجْدَلیّه به سر قبر آمد و دید که سنگ از قبر برداشته شده است.
\v 2 پس دوان دوان نزد شمعون پطرُس و آن شاگرد دیگر که عیسی او را دوست می‌داشت آمده، به ایشان گفت، خداوند را از قبر برده‌اند و نمی‌دانیم او را کجا گذارده‌اند.
\s5
\v 3 آنگاه پطرس و آن شاگرد دیگر بیرون شده، به جانب قبر رفتند.
\v 4 و هر دو با هم می‌دویدند، امّا آن شاگردِ دیگر از پِطرُس پیش افتاده، اوّل به قبر رسید،
\v 5 و خم شده، کفن را گذاشته دید، لیکن داخل نشد.
\s5
\v 6 بعد شمعون پطرس نیز از عقب او آمد و داخل قبرگشته، کفن را گذاشته دید،
\v 7 و دستمالی را که بر سر او بود، نه با کفن نهاده، بلکه در جای علی'حده پیچیده.
\s5
\v 8 پس آن شاگرد دیگر که اوّل به سر قبر آمده بود نیز داخل شده، دید و ایمان آورد.
\v 9 زیرا هنوز کتاب را نفهمیده بودند که باید او از مردگان برخیزد.
\v 10 پس آن دو شاگرد به مکان خود برگشتند.
\s5
\v 11 امّا مریم بیرون قبر، گریان ایستاده بود و چون می‌گریست به سوی قبر خم شده،
\v 12 دو فرشته را که لباس سفید در بر داشتند، یکی به طرف سر و دیگری به جانب قدم، در جایی که بدن عیسی گذارده بود، نشسته دید.
\v 13 ایشان بدو گفتند، ای زن برای چه گریانی؟ بدیشان گفت، خداوندِ مرا برده‌اند و نمی‌دانم او را کجا گذارده‌اند.
\s5
\v 14 چون این را گفت، به عقب ملتفت شده، عیسی را ایستاده دید لیکن نشناخت کهعیسی است.
\v 15 عیسی بدو گفت، ای زن برای چه گریانی؟ که را می‌طلبی؟ چون او گمان کرد که باغبان است، بدو گفت، ای آقا اگر تو او را برداشته‌ای، به من بگو او را کجا گذارده‌ای تا من او را بردارم.
\s5
\v 16 عیسی بدو گفت، ای مریم! او برگشته، گفت، ربونی (یعنی ای معلّم).
\v 17 عیسی بدو گفت، مرا لمس مکن زیرا که هنوز نزد پدر خود بالا نرفته‌ام. و لیکن نزد برادران من رفته، به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما می‌روم.
\v 18 مریم مَجْدلیّه آمده، شاگردان را خبر داد که خداوند را دیدم و به من چنین گفت.
\s5
\v 19 و در شامِ همان روز که یکشنبه بود، هنگامی که درها بسته بود، جایی که شاگردان به‌سبب ترس یهود جمع بودند، ناگاه عیسی آمده، در میان ایستاد و بدیشان گفت، سلام بر شما باد!
\v 20 و چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به ایشان نشان داد و شاگردان چون خداوند را دیدند، شاد گشتند.
\s5
\v 21 باز عیسی به ایشان گفت، سلام بر شما باد. چنانکه پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می‌فرستم.
\v 22 و چون این را گفت، دمید و به ایشان گفت، روح‌القدس را بیابید.
\v 23 گناهان آنانی را که آمرزیدید، برای ایشان آمرزیده شد و آنانی را که بستید، بسته شد.
\s5
\v 24 امّا توما که یکی از آن دوازده بود و او راتوأم می‌گفتند، وقتی که عیسی آمد با ایشان نبود.
\v 25 پس شاگردان دیگر بدو گفتند، خداوند را دیده‌ایم. بدیشان گفت، تا در دو دستش جای میخها را نبینم و انگشت خود را در جای میخها نگذارم و دست خود را بر پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.
\s5
\v 26 و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانه‌ای جمع بودند و درها بسته بود که ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده، گفت، سلام بر شما باد!
\v 27 پس به توما گفت، انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بی‌ایمان مباش بلکه ایمان دار.
\s5
\v 28 توما در جواب وی گفت، ای خداوند من و ای خدای من.
\v 29 عیسی گفت، ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشابحال آنانی که ندیده ایمان آورند.
\s5
\v 30 و عیسی معجزاتِ دیگرِ بسیار نزد شاگردان نمود که در این کتاب نوشته نشد.
\v 31 لیکن این قدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خدا است و تا ایمان آورده، به اسم او حیات یابید.
\s5
\c 21
\p
\v 1 بعد از آن عیسی باز خود را در کنارهدریای طبریّه، به شاگردان ظاهر ساخت و بر اینطور نمودار گشت،
\v 2 شمعون پطرس و تومای معروف به توأم و نَتَنائیل که از قانای جلیل بود و دو پسر زِبِدی و دو نفر دیگر از شاگردان او جمع بودند.
\v 3 شمعون پطرس به ایشان گفت،می‌روم تا صید ماهی کنم. به او گفتند، مانیز با تو می‌آییم. پس بیرون آمده، به کشتی سوار شدند و در آن شب چیزی نگرفتند.
\s5
\v 4 و چون صبح شد، عیسی بر ساحل ایستاده بود لیکن شاگردان ندانستند که عیسی است.
\v 5 عیسی بدیشان گفت، ای بچه‌ها نزد شما خوراکی هست؟ به او جواب دادند که نی.
\v 6 بدیشان گفت، دام را به طرف راست کشتی بیندازید که خواهید یافت. پس انداختند و از کثرت ماهی نتوانستند آن را بکشند.
\s5
\v 7 پس آن شاگردی که عیسی او را محبّت می‌نمود به پطرس گفت، خداوند است. چون شمعون پطرس شنید که خداوند است، جامه خود را به خویشتن پیچید چونکه برهنه بود و خود را در دریا انداخت.
\v 8 امّا شاگردان دیگر در زورق آمدند زیرا از خشکی دور نبودند، مگر قریب به دویست ذراع و دام ماهی را می‌کشیدند.
\v 9 پس چون به خشکی آمدند، آتشی افروخته و ماهی بر آن گذارده و نان دیدند.
\s5
\v 10 عیسی بدیشان گفت، از ماهیای که الآن گرفته‌اید، بیاورید.
\v 11 پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمین کشید، پُر از صد و پنجاه و سه ماهی بزرگ و با وجودی که اینقدر بود، دام پاره نشد.
\s5
\v 12 عیسی بدیشان گفت، بیایید بخورید. ولی احدی از شاگردان جرأت نکرد که از او بپرسد تو کیستی، زیرا می‌دانستند که خداوند است.
\v 13 آنگاه عیسی آمد و نان را گرفته، بدیشان داد و همچنین ماهی را.
\v 14 و این مرتبه سوم بود که عیسی بعد از برخاستن از مردگان، خود را به شاگردان ظاهر کرد.
\s5
\v 15 و بعد از غذا خوردن، عیسی به شمعون پطرس گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا بیشتر از اینها محبّت می‌نمایی؟ بدو گفت، بلی خداوندا، تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. بدو گفت، بره‌های مرا خوراک بده.
\v 16 باز در ثانی به او گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا محبّت می‌نمایی؟ به او گفت، بلی خداوندا، تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. بدو گفت، گوسفندان مرا شبانی کن.
\s5
\v 17 مرتبه سوم بدو گفت، ای شمعون، پسر یونا، مرا دوست می‌داری؟ پطرس محزون گشت، زیرا مرتبه سوم بدو گفت مرا دوست می‌داری؟ پس به او گفت، خداوندا، تو بر همه‌چیز واقف هستی. تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. عیسی بدو گفت، گوسفندان مرا خوراک ده.
\v 18 آمین آمین به تو می‌گویم وقتی که جوان بودی، کمر خود را می‌بستی و هر جا می‌خواستی می‌رفتی ولکن زمانی که پیر شوی دستهای خود را دراز خواهی کرد و دیگران تو را بسته به جایی که نمی‌خواهیتو را خواهند برد.
\s5
\v 19 و بدین سخن اشاره کرد که به چه قسم موت خدا را جلال خواهد داد و چون این را گفت، به او فرمود، از عقب من بیا.
\s5
\v 20 پطرس ملتفت شده، آن شاگردی را که عیسی او را محبّت می‌نمود دید که از عقب می‌آید؛ و همان بود که بر سینه وی، وقت عشا تکیه میزد و گفت، خداوندا کیست آن که تو را تسلیم می‌کند؟
\v 21 پس چون پطرس او را دید، به عیسی گفت، ای خداوند و او چه شود؟
\s5
\v 22 عیسی بدو گفت، اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟ تو از عقب من بیا.
\v 23 پس این سخن در میان برادران شهرت یافت که آن شاگرد نخواهد مرد. لیکن عیسی بدو نگفت که، نمی‌میرد، بلکه اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟
\s5
\v 24 و این شاگردی است که به این چیزها شهادت داد و اینها را نوشت و می‌دانیم که شهادت او راست است.
\v 25 و دیگر کارهای بسیار عیسی بجا آورد که اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم که جهان هم گنجایش نوشته‌ها را داشته باشد.

1472
45-ACT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,1472 @@
\id ACT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اعمال رسولان
\toc1 اعمال رسولان
\toc2 اعمال رسولان
\toc3 act
\mt1 اعمال رسولان
\s5
\c 1
\p
\v 1 صحیفه اوّل را انشا نمودم، ای تیؤفِلُس،دربارهٔ همهٔ اموری که عیسی به عمل نمودن و تعلیم دادن آنها شروع کرد.
\v 2 تا آن روزی که رسولان برگزیده خود را به روح‌القدس حکم کرده، بالا برده شد.
\v 3 که بدیشان نیز بعد از زحمت کشیدن خود، خویشتن را زنده ظاهر کرد به دلیلهای بسیار که در مدّت چهل روز بر ایشان ظاهر می‌شد و دربارهٔ امور ملکوت خدا سخن می‌گفت.
\s5
\v 4 و چون با ایشان جمع شد، ایشان را قدغن فرمود که از اورشلیم جدا مشوید، بلکه منتظر آن وعدهٔ پدر باشید که از من شنیده‌اید.
\v 5 زیرا که یحیی به آب تعمید می‌داد، لیکن شما بعد از اندک ایّامی، به روح‌القدس تعمید خواهید یافت.
\s5
\v 6 پس آنانی که جمع بودند، از او سؤال نموده، گفتند، خداوندا آیا در این وقت ملکوت را بر اسرائیل باز برقرار خواهی داشت؟
\v 7 بدیشان گفت، از شما نیست که زمانها و اوقاتی را که پدر در قدرت خود نگاه داشته است بدانید.
\v 8 لیکن چون روح‌القدس بر شما می‌آید، قوّت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود، در اورشلیم و تمامی یهودیّه و سامره و تا اقصای جهان.
\s5
\v 9 و چون این را گفت، وقتی که ایشان همی نگریستند، بالا برده شد و ابری او را از چشمانایشان در ربود.
\v 10 و چون به سوی آسمان چشم دوخته می‌بودند، هنگامی که او می‌رفت، ناگاه دو مرد سفیدپوش نزد ایشان ایستاده،
\v 11 گفتند، ای مردان جلیلی چرا ایستاده، به سوی آسمان نگرانید؟ همین عیسی که از نزد شما به آسمان بالا برده شد، باز خواهد آمد به همین طوری که او را به سوی آسمان روانه دیدید.
\s5
\v 12 آنگاه به اورشلیم مراجعت کردند، از کوه مسمّی به زیتون که نزدیک به اورشلیم به مسافت سفر یک روز سَبَّت است.
\v 13 و چون داخل شدند، به بالاخانهای برآمدند که در آنجا پطرس و یوحنّا و یعقوب و اَندرِیاس و فیلپُّس و توما و بَرْتولما و متّی و یعقوب بن حلفی و شمعوْنِ غیور و یهودای برادر یعقوب مقیم بودند.
\v 14 و جمیع اینها با زنان و مریم مادر عیسی و برادران او به یکدل در عبادت و دعا مواظب می‌بودند.
\s5
\v 15 و در آن ایّام، پطرس در میان برادران که عدد اسامی ایشان جملهًٔ قریب به صد و بیست بود برخاسته، گفت،
\v 16 ای برادران، می‌بایست آن نوشته تمام شود که روح‌القدس از زبان داود پیش گفت دربارهٔ یهودا که راهنما شد برای آنانی که عیسی را گرفتند.
\s5
\v 17 که او با ما محسوب شده، نصیبی در این خدمت یافت.
\v 18 پس او از اجرتظلمِ خود، زمینی خریده، به روی درافتاده، از میان پاره شد و تمامی امعایش ریخته گشت.
\v 19 و بر تمام سکنه اورشلیم معلوم گردید چنانکه آن زمین در لغت ایشان به حقل دما، یعنی زمین خون نامیده شد.
\s5
\v 20 زیرا در کتاب زبور مکتوب است که خانهٔ او خراب بشود و هیچ‌کس در آن مسکن نگیرد و نظارتش را دیگری ضبط نماید.
\s5
\v 21 الحال می‌باید از آن مردمانی که همراهان ما بودند، در تمام آن مدّتی که عیسی خداوند با ما آمد و رفت می‌کرد،
\v 22 از زمان تعمید یحیی، تا روزی که از نزد ما بالا برده شد، یکی از ایشان با ما شاهدِ برخاستن او بشود.
\v 23 آنگاه دو نفر، یعنی یوسف مسمّیٰ به بَرسَبا که به یوُستُس ملقّب بود و مَتِیاس را برپا داشتند،
\s5
\v 24 و دعا کرده، گفتند، تو ای خداوند که عارف قلوب همه هستی، بنما کدام یک از این دو را برگزیده‌ای
\v 25 تا قسمت این خدمت و رسالت را بیابد که یهودا از آن باز افتاده، به مکان خود پیوست.
\v 26 پس قرعه به نام ایشان افکندند و قرعه به نام مَتِّیاس برآمد و او با یازده رسول محسوب گشت.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و چون روز پَنْطِیکاست رسید، به یک دل در یکجا بودند.
\v 2 که ناگاه آوازی چون صدای وزیدن باد شدید از آسمان آمد و تمام آن خانه را که در آنجا نشسته بودند پر ساخت.
\v 3 و زبانه‌های منقسم شده، مثل زبانه‌های آتش بدیشان ظاهر گشته، بر هر یکی از ایشان قرارگرفت.
\v 4 و همه از روح‌القدس پر گشته، به زبانهای مختلف، به نوعی که روح بدیشان قدرت تلفّظ بخشید، به سخن گفتن شروع کردند.
\s5
\v 5 و مردمِ یهودِ دیندار از هر طایفه زیر فلک در اورشلیم منزل می‌داشتند.
\v 6 پس چون این صدا بلند شد گروهی فراهم شده، در حیرت افتادند زیرا هر کس لغت خود را از ایشان شنید.
\v 7 و همهٔ مبهوت و متعجّب شده به یکدیگر می‌گفتند، مگر همهٔ اینها که حرف می‌زنند جلیلی نیستند؟
\s5
\v 8 پس چون است که هر یکی از ما لغت خود را که در آن تولد یافته‌ایم می‌شنویم؟
\v 9 پارتیان و مادیان و عیلامیان و ساکنان جزیره و یهودیّه و کَپَّدُکِیا و پَنطُس و آسیا
\v 10 و فَرِیجِیّه و پَمفِلیّه و مصر و نواحی لِبیا که متصّل به قیروان است و غربا از روم، یعنی یهودیان و جدیدان
\v 11 و اهل کَرِیت و عَرَب، اینها را می‌شنویم که به زبانهای ما ذکر کبریایی خدا می‌کنند.
\s5
\v 12 پس همه در حیرت و شکّ افتاده، به یکدیگر گفتند، این به کجا خواهد انجامید؟
\v 13 امّا بعضی استهزاکنان گفتند که از خَمر تازه مست شده‌اند!
\s5
\v 14 پس پطرس با آن یازده برخاسته، آواز خود را بلند کرده، بدیشان گفت، ای مردان یهود و جمیع سکنه اورشلیم، این را بدانید و سخنان مرا فرا گیرید.
\v 15 زیرا که اینها مست نیستند چنانکه شما گمان می‌برید، زیرا که ساعت سوم از روز است.
\s5
\v 16 بلکه این همان است که یوئیلِ نبی گفت
\v 17 که، خدا می‌گوید در ایّام آخر چنین خواهد بود که از روح خود بر تمامِ بشر خواهم ریخت و پسران و دختران شما نبوّت کنند و جوانان شمارؤیاها و پیران شما خوابها خواهند دید؛
\s5
\v 18 و بر غلامان و کنیزان خود در آن ایّام از روح خود خواهم ریخت و ایشان نبوّت خواهند نمود.
\v 19 و از بالا در افلاک، عجایب و از پایین در زمین، آیات را از خون و آتش و بخار دود به ظهور آورم.
\s5
\v 20 خورشید به ظلمت و ماه به خون مبدّل گردد قبل از وقوعِ روزِ عظیمِ مشهور خداوند.
\v 21 و چنین خواهد بود که هر که نام خداوند را بخواند، نجات یابد.
\s5
\v 22 ای مردان اسرائیلی این سخنان را بشنوید. عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوّات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید، چنانکه خود می‌دانید،
\v 23 این شخص چون برحسب ارادهٔ مستحکم و پیشدانی خدا تسلیم شد، شما به دست گناهکاران بر صلیب کشیده، کُشتید،
\v 24 که خدا دردهای موت را گسسته، او را برخیزانید زیرا محال بود که موت او را در بند نگاه دارد،
\s5
\v 25 زیرا که داود دربارهٔ وی می‌گوید، خداوند را همواره پیش روی خود دیده‌ام که به دست راست من است تا جنبش نخورم؛
\v 26 از این سبب دلم شاد گردید و زبانم به وجد آمد بلکه جسدم نیز در امید ساکن خواهد بود؛
\s5
\v 27 زیرا که نَفْس مرا در عالم اموات نخواهی گذاشت و اجازت نخواهی داد که قدّوس تو فساد را ببیند.
\v 28 طریق‌های حیات را به من آموختی و مرا از روی خود به خرّمی سیر گردانیدی.
\s5
\v 29 ای برادران، می‌توانم دربارهٔ داودِ پَطرِیارْخ با شما بیمحابا سخن گویم که او وفات نموده،دفن شد و مقبره او تا امروز در میان ماست.
\v 30 پس چون نبی بود و دانست که خدا برای او قسم خورد که از ذریّت صُلب او بحسب جسد، مسیح را برانگیزاند تا بر تخت او بنشیند،
\v 31 دربارهٔ قیامت مسیح پیش دیده، گفت که، نَفْس او در عالم اموات گذاشته نشود و جسدِ او فساد را نبیند.
\s5
\v 32 پس همان عیسی را خدا برخیزانید و همهٔ ما شاهد بر آن هستیم.
\v 33 پس چون به دست راست خدا بالا برده شد، روح‌القدس موعود را از پدر یافته، این را که شما حال می‌بینید و می‌شنوید ریخته است.
\s5
\v 34 زیرا که داود به آسمان صعود نکرد لیکن خود می‌گوید، خداوند به خداوند من گفت بر دست راست من بنشین
\v 35 تا دشمنانت را پای‌انداز تو سازم.
\v 36 پس جمیع خاندان اسرائیل یقیناً بدانند که خدا همین عیسی را که شما مصلوب کردید، خداوند و مسیح ساخته است.
\s5
\v 37 چون شنیدند دلریش گشته، به پطرس و سایر رسولان گفتند، ای برادران چه کنیم؟
\v 38 پطرس بدیشان گفت، توبه کنید و هر یک از شما به اسم عیسی مسیح بجهت آمرزش گناهان تعمید گیرید و عطای روح‌القدس را خواهید یافت.
\v 39 زیرا که این وعده است برای شما و فرزندان شما و همهٔ آنانی که دورند، یعنی هرکه خداوند خدای ما او را بخواند.
\s5
\v 40 و به سخنان بسیارِ دیگر، بدیشان شهادت داد و موعظه نموده، گفت که، خود را از این فرقهٔ کج‌رو رستگار سازید.
\v 41 پس ایشان کلام او را پذیرفته، تعمید گرفتند و در همان روز تخمیناً سه هزار نفربدیشان پیوستند
\v 42 و در تعلیم رسولان و مشارکت ایشان و شکستن نان و دعاها مواظبت می‌نمودند.
\s5
\v 43 و همهٔ خلق ترسیدند و معجزات و علامات بسیار از دست رسولان صادر می‌گشت.
\v 44 و همهٔ ایمانداران با هم میزیستند و در همه‌چیز شریک می‌بودند
\v 45 و املاک و اموال خود را فروخته، آنها را به هر کس به قدر احتیاجش تقسیم می‌کردند.
\s5
\v 46 و هر روزه در هیکل به یکدل پیوسته می‌بودند و در خانه‌ها نان را پاره می‌کردند و خوراک را به خوشی و ساده‌دلی می‌خوردند.
\v 47 و خدا را حمد می‌گفتند و نزد تمامی خلق عزیز می‌گردیدند و خداوند هر روزه ناجیان را بر کلیسا می‌افزود.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و در ساعت نهم، وقت نماز، پطرس و یوحنّا با هم به هیکل می‌رفتند.
\v 2 ناگاه مردی را که لنگ مادرزاد بود می‌بردند که او را هر روزه بر آن درِ هیکل که جمیل نام دارد می‌گذاشتند تا از روندگان به هیکل صدقه بخواهد.
\v 3 آن شخص چون پطرس و یوحنّا را دید که می‌خواهند به هیکل داخل شوند، صدقه خواست.
\s5
\v 4 امّا پطرس با یوحنّا بر وی نیک نگریسته، گفت، به ما بنگر.
\v 5 پس بر ایشان نظر افکنده، منتظر بود که از ایشان چیزی بگیرد.
\v 6 آنگاه پطرس گفت، مرا طلا و نقره نیست، امّا آنچه دارم به تو می‌دهم. به نام عیسی مسیح ناصری برخیز و بخرام!
\s5
\v 7 و دست راستش را گرفته، او را برخیزانید که در ساعت پایها وساقهای او قوّت گرفت
\v 8 و برجسته، بایستاد و خرامید و با ایشان خرامان و جَست و خیزکنان و خدا را حمدگویان داخل هیکل شد.
\s5
\v 9 و جمیع قوم او را خرامان و خدا را تسبیحخوانان دیدند.
\v 10 و چون او را شناختند که همان است که به درِ جمیلِ هیکل بجهت صدقه می‌نشست، به‌سبب این امر که بر او واقع شد، متعجّب و متحیر گردیدند.
\s5
\v 11 و چون آن لنگِ شفایافته به پطرس و یوحنّا متمسّک بود، تمامی قوم در رواقی که به سلیمانی مسمّیٰ است، حیرتزده بشتاب گِردِ ایشان جمع شدند.
\v 12 آنگاه پطرس ملتفت شده، بدان جماعت خطاب کرد که ای مردان اسرائیلی، چرا از این کار تعجّب دارید و چرا بر ما چشم دوخته‌اید که گویا به قوّت و تقوای خود این شخص را خرامان ساختیم؟
\s5
\v 13 خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای اجداد ما، بندهٔ خود عیسی را جلال داد که شما تسلیم نموده، او را در حضور پیلاطس انکار کردید، هنگامی که او حکم به رهانیدنش داد.
\v 14 امّا شما آن قدّوس و عادل را منکر شده، خواستید که مردی خونریز به شما بخشیده شود.
\s5
\v 15 و رئیس حیات را کشتید که خدا او را از مردگان برخیزانید و ما شاهد بر او هستیم.
\v 16 و به‌سبب ایمان به اسم او، اسم او این شخص را که می‌بینید و می‌شناسید قوّت بخشیده است. بلی آن ایمانی که به وسیله اوست، این کس را پیش روی همهٔٔ شما این صحّت کامل داده است.
\s5
\v 17 و الحال ای برادران، می‌دانم که شما و همچنین حکّام شما این را به‌سبب ناشناساییکردید.
\v 18 و لیکن خدا آن اخباری را که به زبان جمیع انبیای خود، پیش گفته بود که مسیح باید زحمت بیند، همینطور به انجام رسانید.
\s5
\v 19 پس توبه و بازگشت کنید تا گناهان شما محو گردد و تا اوقات استراحت از حضور خداوند برسد.
\v 20 و عیسی مسیح را که از اوّل برای شما اعلام شده بود بفرستد،
\s5
\v 21 که می‌باید آسمان او را پذیرد تا زمان معادِ همه‌چیز که خدا از بدوِ عالم به زبان جمیع انبیای مقدّس خود، از آن اِخبار نمود.
\v 22 زیرا موسی به اجداد گفت که، خداوند خدای شما نبی مثل من، از میان برادران شما برای شما برخواهد انگیخت. کلام او را در هر چه به شما تکّلم کند بشنوید؛
\v 23 و هر نَفْسی که آن نبی را نشنود، از قوم منقطع گردد.
\s5
\v 24 و جمیع انبیا نیز از سموئیل و آنانی که بعد از او تکلّم کردند، از این ایّام اِخبار نمودند.
\v 25 شما هستید اولاد پیغمبران و آن عهدی که خدا با اجداد ما بست، وقتی که به ابراهیم گفت از ذریّت تو جمیع قبایل زمین برکت خواهند یافت،
\v 26 برای شما اوّلاً خدا بندهٔ خود عیسی را برخیزانیده، فرستاد تا شما را برکت دهد به برگردانیدن هر یکی از شما از گناهانش.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و چون ایشان با قوم سخن می‌گفتند، کَهَنَه و سردار سپاهِ هیکل و صدّوقیان بر سر ایشان تاختند،
\v 2 چونکه مضطرب بودند از اینکه ایشان قوم را تعلیم می‌دادند و در عیسی به قیامت از مردگان اعلام می‌نمودند.
\v 3 پس دست بر ایشان انداخته، تا فردا محبوس نمودند زیرا که آن، وقتِ عصر بود.
\v 4 امّا بسیاری از آنانی که کلام را شنیدندایمان آوردند و عدد ایشان قریب به پنج هزار رسید.
\s5
\v 5 بامدادان رؤسا و مشایخ و کاتبان ایشان در اورشلیم فراهم آمدند،
\v 6 با حنّای رئیس کَهَنَه و قیافا و یوحنّا و اسکندر و همهٔ کسانی که از قبیله رئیس کَهَنَه بودند.
\v 7 و ایشان را در میان بداشتند و از ایشان پرسیدند که شما به کدام قوّت و به چه نام این کار را کرده‌اید؟
\s5
\v 8 آنگاه پطرس از روح‌القدس پر شده، بدیشان گفت، ای رؤسای قوم و مشایخ اسرائیل،
\v 9 اگر امروز از ما بازپرس می‌شود دربارهٔ احسانی که بدین مرد ضعیف شده، یعنی به چه سبب او صحّت یافته است،
\v 10 جمیع شما و تمام قوم اسرائیل را معلوم باد که به نام عیسی مسیح ناصری که شما مصلوب کردید و خدا او را از مردگان برخیزانید، در او این کس به حضور شما تندرست ایستاده است.
\s5
\v 11 این است آن سنگی که شما معماران آن را ردّ کردید و الحال سرِ زاویه شده است.
\v 12 و در هیچ‌کس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم.
\s5
\v 13 پس چون دلیری پطرس و یوحنّا را دیدند و دانستند که مردم بی‌علم و اُمّی هستند، تعجّب کردند و ایشان را شناختند که از همراهان عیسی بودند.
\v 14 و چون آن شخص را که شفا یافته بود با ایشان ایستاده دیدند، نتوانستند به ضدّ ایشان چیزی گویند.
\s5
\v 15 پس حکم کردند که ایشان از مجلس بیرون روند و با یکدیگر مشورت کرده، گفتند
\v 16 که با این دو شخص چه کنیم؟ زیرا که بر جمیع سکنه اورشلیم واضح شد که معجزهای آشکار از ایشان صادر گردید و نمی‌توانیم انکارکرد.
\v 17 لیکن تا بیشتر در میان قوم شیوع نیابد، ایشان را سخت تهدید کنیم که دیگر با هیچ‌کس این اسم را به زبان نیاورند.
\v 18 پس ایشان را خواسته، قدغن کردند که هرگز نام عیسی را بر زبان نیاورند و تعلیم ندهند.
\s5
\v 19 امّا پطرس و یوحنّا در جواب ایشان گفتند، اگر نزد خدا صواب است که اطاعت شما را بر اطاعت خدا ترجیح دهیم، حکم کنید.
\v 20 زیرا که ما را امکان آن نیست که آنچه دیده و شنیده‌ایم، نگوییم.
\s5
\v 21 و چون ایشان را زیاد تهدید نموده بودند، آزاد ساختند چونکه راهی نیافتند که ایشان را معذّب سازند به‌سبب قوم زیرا همه به‌واسطهٔ آن ماجرا خدا را تمجید می‌نمودند،
\v 22 زیرا آن شخص که معجزه شفا در او پدید گشت، بیشتر از چهل ساله بود.
\s5
\v 23 و چون رهایی یافتند، نزد رفقای خود رفتند و ایشان را از آنچه رؤسای کَهَنَه و مشایخ بدیشان گفته بودند، مطّلع ساختند.
\v 24 چون این را شنیدند، آواز خود را به یکدل به خدا بلند کرده، گفتند، خداوندا، تو آن خدا هستی که آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنها است آفریدی،
\v 25 که به‌وسیلهٔ روح‌القدس به زبان پدر ما و بندهٔ خود داود گفتی، چرا امّت‌ها هنگامه می‌کنند و قومها به باطل می‌اندیشند؛
\s5
\v 26 سلاطین زمین برخاستند و حکّام با هم مشورت کردند، برخلاف خداوند و برخلاف مسیحش.
\s5
\v 27 زیرا که فی‌الواقع بر بندهٔ قدّوس تو عیسی که او را مسح کردی، هیرودیس و پنطیوس پیلاطس با امّت‌ها و قومهای اسرائیل با هم جمع شدند،
\v 28 تا آنچه را که دست و رأی تو از قبل مقدّر فرموده بود، بجا آورند.
\s5
\v 29 و الآنای خداوند، به تهدیدات ایشان نظر کن و غلامان خود را عطا فرما تا به دلیری تمام به کلام تو سخن گویند،
\v 30 به دراز کردن دست خود، بجهت شفا دادن و جاری کردن آیات و معجزات به نام بندهٔ قدّوس خود عیسی.
\v 31 و چون ایشان دعا کرده بودند، مکانی که در آن جمع بودند به حرکت آمد و همه به روح‌القدس پر شده، کلام خدا را به دلیری می‌گفتند.
\s5
\v 32 و جمله مؤمنین را یک دل و یک جان بود، به‌حدّی که هیچ کس چیزی از اموال خود را از آنِ خود نمی‌دانست، بلکه همه‌چیز را مشترک می‌داشتند.
\v 33 و رسولان به قوّت عظیم به قیامت عیسی خداوند شهادت می‌دادند و فیضی عظیم بر همگی ایشان بود.
\s5
\v 34 زیرا هیچ‌کس از آن گروه محتاج نبود زیرا هر که صاحب زمین یا خانه بود، آنها را فروختند و قیمت مَبیعات را آورده،
\v 35 به قدمهای رسولان می‌نهادند و به هر یک بقدر احتیاجش تقسیم می‌نمودند.
\s5
\v 36 و یوسف که رسولان او را برنابا، یعنی ابن‌الوعظ لقب دادند، مردی از سبط لاوی و از طایفه قپرسی،
\v 37 زمینی را که داشت فروخته، قیمت آن را آورد و پیش قدمهای رسولان گذارد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 امّا شخصی حَنّانِیا نام، با زوجهاش سِفیرَه ملکی فروخته،
\v 2 قدری از قیمت آن را بهاطّلاع زن خود نگاه داشت و قدری از آن را آورده، نزد قدمهای رسولان نهاد.
\s5
\v 3 آنگاه پطرس گفت، ای حنّانیا چرا شیطان دل تو را پر ساخته است تا روح‌القدس را فریب دهی و مقداری از قیمت زمین را نگاه داری؟
\v 4 آیا چون داشتی از آنِ تو نبود و چون فروخته شد در اختیار تو نبود؟ چرا این را در دل خود نهادی؟ به انسان دروغ نگفتی بلکه به خدا.
\v 5 حنانیا چون این سخنان را شنید افتاده، جان بداد و خوفی شدید بر همهٔ شنوندگانِ این چیزها مستولی گشت.
\v 6 آنگاه جوانان برخاسته، او را کفن کردند و بیرون برده، دفن نمودند.
\s5
\v 7 و تخمیناً سه ساعت گذشت که زوجهاش از ماجرا مطّلع نشده درآمد.
\v 8 پطرس بدو گفت، مرا بگو که آیا زمین را به همین قیمت فروختید؟ گفت، بلی، به همین.
\s5
\v 9 پطرس به وی گفت، برای چه متّفق شدید تا روح خداوند را امتحان کنید؟ اینک، پایهای آنانی که شوهر تو را دفن کردند، بر آستانه است و تو را هم بیرون خواهند برد.
\v 10 در ساعت پیش قدمهای او افتاده، جان بداد و جوانان داخل شده، او را مرده یافتند. پس بیرون برده، به پهلوی شوهرش دفن کردند.
\v 11 و خوفی شدید تمامی کلیسا و همهٔ آنانی را که این را شنیدند، فرو گرفت.
\s5
\v 12 و آیات و معجزات عظیمه از دستهای رسولان در میان قوم به ظهور می‌رسید و همه به یکدل در رواق سلیمان می‌بودند.
\v 13 امّا احدی از دیگران جرأت نمی‌کرد که بدیشان ملحق شود، لیکن خلق، ایشان را محترم می‌داشتند.
\s5
\v 14 و بیشتر ایمانداران به خداوند متّحد می‌شدند،انبوهی از مردان و زنان،
\v 15 بقسمی که مریضان را در کوچه‌ها بیرون آوردند و بر بسترها و تختها خوابانیدند تا وقتی که پطرس آید، اقّلاً سایه او بر بعضی از ایشان بیفتد.
\v 16 و گروهی از بُلدانِ اطراف اورشلیم، بیماران و رنجدیدگان ارواح پلیده را آورده، جمع شدند و جمیع ایشان شفا یافتند.
\s5
\v 17 امّا رئیس کَهَنَه و همهٔ رفقایش که از طایفه صدّوقیان بودند، برخاسته، به غیرت پر گشتند
\v 18 و بر رسولان دست انداخته، ایشان را در زندانِ عامّ انداختند.
\s5
\v 19 شبانگاه فرشته خداوند درهای زندان را باز کرده و ایشان را بیرون آورده، گفت،
\v 20 بروید و در هیکل ایستاده، تمام سخنهای این حیات را به مردم بگویید.
\v 21 چون این را شنیدند، وقت فجر به هیکل درآمده، تعلیم دادند. امّا رئیس کَهَنَه و رفیقانش آمده، اهل شورا و تمام مشایخ بنی‌اسرائیل را طلب نموده، به زندان فرستادند تا ایشان را حاضر سازند.
\s5
\v 22 پس خادمان رفته، ایشان را در زندان نیافتند و برگشته، خبر داده،
\v 23 گفتند که زندان را به احتیاطِ تمام بسته یافتیم و پاسبانان را بیرون درها ایستاده؛ لیکن چون باز کردیم، هیچ‌کس را در آن نیافتیم.
\s5
\v 24 چون کاهن و سردار سپاه هیکل و رؤسای کَهَنَه این سخنان را شنیدند، دربارهٔ ایشان در حیرت افتادند که این چه خواهد شد؟
\v 25 آنگاه کسی آمده، ایشان را آگاهانید که اینک، آن کسانی که محبوس نمودید، در هیکل ایستاده، مردم را تعلیم می‌دهند.
\s5
\v 26 پس سردار سپاه با خادمان رفته، ایشان را آوردند، لیکن نه به زور زیرا که از قوم ترسیدند که مبادا ایشان را سنگسار کنند.
\v 27 و چون ایشان را به مجلس حاضر کرده، برپا بداشتند، رئیس کَهَنَه از ایشان پرسیده، گفت،
\v 28 مگر شما را قدغن بلیغ نفرمودیم که بدین اسم تعلیم مدهید؟ همانا اورشلیم را به تعلیم خود پر ساخته‌اید و می‌خواهید خون این مرد را به گردن ما فرود آرید.
\s5
\v 29 پطرس و رسولان در جواب گفتند، خدا را می‌باید بیشتر از انسان اطاعت نمود.
\v 30 خدای پدران ما، آن عیسی را برخیزانید که شما به صلیب کشیده، کشتید.
\v 31 او را خدا بر دست راست خود بالا برده، سرور و نجات‌دهنده ساخت تا اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بدهد.
\v 32 و ما هستیم شاهدان او بر این امور، چنانکه روح‌القدس نیز است که خدا او را به همهٔ مطیعان او عطا فرموده است.
\s5
\v 33 چون شنیدند دلریش گشته، مشورت کردند که ایشان را به قتل رسانند.
\v 34 امّا شخصی فریسی، غمالائیل نام که مُفتی و نزد تمامی خلق محترم بود، در مجلس برخاسته، فرمود تا رسولان را ساعتی بیرون برند.
\s5
\v 35 پس ایشان را گفت، ای مردان اسرائیلی، برحذر باشید از آنچه می‌خواهید با این اشخاص بکنید.
\v 36 زیرا قبل از این ایّام، تِیودا نامی برخاسته، خود را شخصی می‌پنداشت و گروهی قریب به چهارصد نفر بدو پیوستند. او کشته شد و متابعانش نیز پراکنده و نیست گردیدند.
\v 37 و بعد از او یهودای جلیلی در ایّام اسمنویسی خروج کرد و جمعی را در عقب خود کشید. او نیز هلاک شد و همهٔ تابعان او پراکنده شدند.
\s5
\v 38 الآن به شما می‌گویم از این مردم دست بردارید و ایشان را واگذارید زیرا اگر این رأی و عمل از انسان باشد، خود تباه خواهدشد.
\v 39 ولی اگر از خدا باشد، نمی‌توانید آن را برطرف نمود مبادا معلوم شود که با خدا منازعه می‌کنید.
\s5
\v 40 پس به سخن او رضا دادند و رسولان را حاضر ساخته، تازیانه زدند و قدغن نمودند که دیگر به نام عیسی حرف نزنند پس ایشان را مرخّص کردند.
\v 41 و ایشان از حضور اهل شورا شادخاطر رفتند از آنرو که شایستهٔ آن شمرده شدند که بجهت اسم او رسوایی کشند.
\v 42 و هر روزه در هیکل و خانه‌ها از تعلیم و مژده دادن که عیسی مسیح است دست نکشیدند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و در آن ایّام چون شاگردان زیاد شدند،هلّینِستیان از عبرانیان شکایت بردند که بیوه‌زنان ایشان در خدمت یومّیه بیبهره می‌ماندند.
\s5
\v 2 پس آن دوازده، جماعتِ شاگردان را طلبیده، گفتند، شایسته نیست که ما کلام خدا را ترک کرده، مائده‌ها را خدمتِ کنیم.
\v 3 لهذا ای برادران، هفت نفر نیک‌نام و پر از روح‌القدس و حکمت را از میان خود انتخاب کنید تا ایشان را بر این مهّم بگماریم.
\v 4 امّا ما خود را به عبادت و خدمتِ کلام خواهیم سپرد.
\s5
\v 5 پس تمام جماعت بدین سخن رضا دادند و استیفان مردی پر از ایمان و روح‌القدس و فیلپُّس و پَروُخُرُس و نیکانوُر و تِیموُن و پَرْمِیناس و نِیقولاؤسِ جدید، از اهل اَنطاکِیَّه را انتخاب کرده،
\v 6 ایشان را در حضور رسولان برپا بداشتند و دعا کرده، دست بر ایشان گذاشتند.
\s5
\v 7 و کلام خدا ترقّی نمود و عدد شاگردان در اورشلیم بغایت می‌افزود و گروهی عظیم از کَهَنَه مطیع ایمان شدند.
\s5
\v 8 امّا استیفان پر از فیض و قوّت شده، آیات و معجزات عظیمه در میان مردم از او ظاهر می‌شد.
\v 9 و تنی چند از کنیسهای که مشهور است به کنیسه لِیبَرْتینیان و قِیرَوانیان و اِسکَندَرِیان و از اهل قِلیقیا و آسیا برخاسته، با اِسْتِیفان مباحثه می‌کردند،
\s5
\v 10 و با آن حکمت و روحی که او سخن می‌گفت، یارای مکالمه نداشتند.
\v 11 پس چند نفر را بر این داشتند که بگویند، این شخص را شنیدیم که به موسی و خدا سخن کفرآمیز می‌گفت.
\s5
\v 12 پس قوم و مشایخ و کاتبان را شورانیده، بر سر وی تاختند و او را گرفتار کرده، به مجلس حاضر ساختند.
\v 13 و شهود کذبه برپا داشته، گفتند که این شخص از گفتن سخنِ کفرآمیز بر این مکان مقدّس و تورات دست برنمی‌دارد.
\v 14 زیرا او را شنیدیم که می‌گفت این عیسی ناصری این مکان را تباه سازد و رسومی را که موسی به ما سپرد، تغییر خواهد داد.
\v 15 و همهٔ کسانی که در مجلس حاضر بودند، بر او چشم دوخته، صورت وی را مثل صورت فرشته دیدند.
\s5
\c 7
\p
\v 1 آنگاه رئیس کَهَنَه گفت، آیا این امور چنیناست؟
\v 2 او گفت، ای برادران و پدران، گوش دهید. خدای ذوالجلال بر پدر ما ابراهیم ظاهر شد وقتی که در جزیره بود قبل از توقّفش در حرّان.
\v 3 و بدو گفت، از وطن خود و خویشانت بیرون شده، بهزمینی که تو را نشان دهم برو.
\s5
\v 4 پس از دیار کلدانیان روانه شده، در حرّان درنگ نمود؛ و بعد از وفات پدرش، او را کوچ داد به سوی این زمین که شما الآن در آن ساکن می‌باشید.
\v 5 و او را در این زمین میراثی، حتّی بقدر جای پای خود نداد، لیکن وعده داد که آن را به وی و بعد از او به ذریّتش به ملکیّت دهد، هنگامی که هنوز اولادی نداشت.
\s5
\v 6 و خدا گفت که، ذریّت تو در ملک بیگانه، غریب خواهند بود و مدّت چهارصد سال ایشان را به بندگی کشیده، معذّب خواهند داشت.
\v 7 و خدا گفت، من بر آن طایفهای که ایشان را مملوک سازند داوری خواهم نمود و بعد از آن بیرون آمده، در این مکان مرا عبادت خواهند نمود.
\v 8 و عهد ختنه را به وی داد که بنابراین چون اسحاق را آورد، در روز هشتم او را مختون ساخت و اسحاق یعقوب را و یعقوب دوازده پَطْرِیارخ را.
\s5
\v 9 و پطریارخان به یوسف حسد برده، او را به مصر فروختند. امّا خدا با وی می‌بود
\v 10 و او را از تمامی زحمت او رستگار نموده، در حضور فرعون، پادشاه مصر توفیق و حکمت عطا فرمود تا او را بر مصر و تمام خاندان خود فرمانفرما قرار داد.
\s5
\v 11 پس قحطی و ضیقی شدید بر همهٔ ولایت مصر و کنعان رخ نمود، به‌حدّی که اجداد ما قوُتی نیافتند.
\v 12 امّا چون یعقوب شنید که در مصر غلّه یافت می‌شود، بار اوّل اجداد ما را فرستاد.
\v 13 و در کَرَّت دوم یوسف خود را به برادران خود شناسانید و قبیله یوسف به نظر فرعون رسیدند.
\s5
\v 14 پس یوسف فرستاده، پدر خود یعقوب و سایر عیالش را که هفتاد و پنج نفر بودند، طلبید.
\v 15 پس یعقوب به مصر فرود آمده، او و اجداد ما وفات یافتند.
\v 16 و ایشان را به شکیم برده، در مقبرهای که ابراهیم از بنیحمور، پدر شکیم به مبلغی خریده بود، دفن کردند.
\s5
\v 17 و چون هنگام وعده‌ای که خدا با ابراهیم قسم خورده بود نزدیک شد، قوم در مصر نموّ کرده، کثیر می‌گشتند.
\v 18 تا وقتی که پادشاهِ دیگر که یوسف را نمی‌شناخت برخاست.
\v 19 او با قوم ما حیله نموده، اجداد ما را ذلیل ساخت تا اولاد خود را بیرون انداختند تا زیست نکنند.
\s5
\v 20 در آن وقت موسی تولّد یافت و بغایت جمیل بوده، مدّت سه ماه در خانهٔ پدر خود پرورش یافت.
\v 21 و چون او را بیرون افکندند، دختر فرعون او را برداشته، برای خود به فرزندی تربیت نمود.
\s5
\v 22 و موسی در تمامی حکمت اهل مصر تربیت یافته، در قول و فعل قوی گشت.
\v 23 چون چهل سال از عمر وی سپری گشت، به‌خاطرش رسید که از برادران خود، خاندان اسرائیل تفقّد نماید.
\v 24 و چون یکی را مظلوم دید او را حمایت نمود و انتقام آن عاجز را کشیده، آن مصری را بکشت.
\v 25 پس گمان برد که برادرانش خواهند فهمید که خدا به دست او ایشان را نجات خواهد داد. امّا نفهمیدند.
\s5
\v 26 و در فردای آن روز خود را به دو نفر از ایشان که منازعه می‌نمودند، ظاهر کرد و خواست مابین ایشان مصالحه دهد. پس گفت، ای مردان، شما برادر می‌باشید. به یکدیگر چراظلم می‌کنید؟
\v 27 آنگاه آنکه بر همسایهٔ خود تعدّی می‌نمود، او را ردّ کرده، گفت، کِه تو را بر ما حاکم و داور ساخت؟
\v 28 آیا می‌خواهی مرا بکشی چنانکه آن مصری را دیروز کشتی؟
\s5
\v 29 پس موسی از این سخن فرار کرده، در زمین مدیان غربت اختیار کرد و در آنجا دو پسر آورد.
\v 30 و چون چهل سال گذشت، در بیابانِ کوه سینا، فرشته خداوند در شعلهٔ آتش از بوته به وی ظاهر شد.
\s5
\v 31 موسی چون این را دید از آن رؤیا در عجب شد و چون نزدیک می‌آمد تا نظر کند، خطاب از خداوند به وی رسید
\v 32 که، منم خدای پدرانت، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب. آنگاه موسی به لرزه درآمده، جسارت نکرد که نظر کند.
\s5
\v 33 خداوند به وی گفت، نعلین از پایهایت بیرون کن زیرا جایی که در آن ایستاده‌ای، زمین مقدّس است.
\v 34 همانا مشقّت قوم خود را که در مصرند دیدم و ناله ایشان را شنیدم و برای رهانیدن ایشان نزول فرمودم. الحال بیا تا تو را به مصر فرستم.
\s5
\v 35 همان موسی را که ردّ کرده، گفتند، که تو را حاکم و داور ساخت؟ خدا حاکم و نجات‌دهنده مقرّر فرموده، به دست فرشته‌ای که در بوته بر وی ظاهر شد، فرستاد.
\v 36 او با معجزات و آیاتی که مدّت چهل سال در زمین مصر و بحر قُلزُم و صحرا به ظهور می‌آورد، ایشان را بیرون آورد.
\v 37 این همان موسی است که به بنی‌اسرائیل گفت، خدا نبیای را مثل من از میان برادران شما برای شما مبعوث خواهد کرد. سخن او را بشنوید.
\s5
\v 38 همین است آنکه در جماعت در صحرا با آن فرشته‌ای که در کوه سینا بدو سخن می‌گفت و با پدران ما بود و کلمات زنده را یافت تا به ما رساند،
\v 39 که پدران ما نخواستند او را مطیع شوند بلکه او را ردّ کرده، دلهای خود را به سوی مصر گردانیدند،
\v 40 و به هارون گفتند، برای ما خدایان ساز که در پیش ما بخرامند زیرا این موسی که ما را از زمین مصر برآورد، نمی‌دانیم او را چه شده است.
\s5
\v 41 پس در آن ایّام گوسالهای ساختند و بدان بت قربانی گذرانیده به اعمال دستهای خود شادی کردند.
\v 42 از این جهت خدا رو گردانیده، ایشان را واگذاشت تا جنود آسمان را پرستش نمایند، چنانکه در صحف انبیا نوشته شده است که، ای خاندان اسرائیل، آیا مدّت چهل سال در بیابان برای من قربانی‌ها و هدایا گذرانیدید؟
\s5
\v 43 و خیمهٔ ملوک و کوکبِ خدای خود رِمْفان را برداشتید، یعنی اصنامی را که ساختید تا آنها را عبادت کنید. پس شما را بدان طرف بابل منتقل سازم.
\s5
\v 44 و خیمهٔ شهادت با پدران ما در صحرا بود چنانکه امر فرموده، به موسی گفت، آن را مطابق نمونه‌ای که دیده‌ای بساز.
\v 45 و آن را اجداد ما یافته، همراه یوشع درآوردند به ملک امّت‌هایی که خدا آنها را از پیش روی پدران ما بیرون افکند تا ایام داود.
\v 46 که او در حضور خدا مستفیض گشت و درخواست نمود که خود مسکنی برای خدای یعقوب پیدا نماید.
\s5
\v 47 امّا سلیمان برای او خانه‌ای بساخت.
\v 48 و لیکن حضرت اعلی در خانه‌های مصنوع دستها ساکن نمی‌شود چنانکه نبی گفته است
\v 49 که، خداوند می‌گوید آسمان کرسی من است و زمین پای‌انداز من. چه خانه‌ای برای من بنا می‌کنید و محّل آرامیدن من کجاست؟
\v 50 مگر دست من جمیع این چیزها را نیافرید.
\s5
\v 51 ای گردنکشان که به دل و گوش نامختونید، شما پیوسته با روح‌القدس مقاومت می‌کنید، چنانکه پدران شما همچنین شما.
\v 52 کیست از انبیا که پدران شما بدو جفا نکردند؟ و آنانی را کشتند که از آمدن آن عادلی که شما بالفعل تسلیمکنندگان و قاتلان او شدید، پیش اخبار نمودند.
\v 53 شما که به توسّط فرشتگان شریعت را یافته، آن را حفظ نکردید!
\s5
\v 54 چون این را شنیدند دلریش شده، بر وی دندانهای خود را فشردند.
\v 55 امّا او از روح‌القدس پر بوده، به سوی آسمان نگریست و جلال خدا را دید و عیسی را بدست راست خدا ایستاده و گفت،
\v 56 اینک، آسمان را گشاده، و پسر انسان را به دست راست خدا ایستاده می‌بینم.
\s5
\v 57 آنگاه به آواز بلند فریاد برکشیدند و گوشهای خود را گرفته، به یکدل بر او حمله کردند،
\v 58 و از شهر بیرون کشیده، سنگسارش کردند. و شاهدان، جامه‌های خود را نزد پایهای جوانی که سولُسْ نام داشت گذاردند.
\s5
\v 59 و چون استیفان را سنگسار می‌کردند، او دعا نموده، گفت، ای عیسی خداوند، روح مرا بپذیر.
\v 60 پس زانو زده، به آواز بلند ندا در داد که خداوندا این گناه را بر اینها مگیر. این را گفت و خوابید.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و در آن وقت جفای شدید بر کلیسای اورشلیم عارض گردید، به‌حدّی که همه جز رسولان به نواحی یهودیّه و سامره پراکنده شدند.
\v 2 و مردان صالح استیفان را دفن کرده، برای وی ماتم عظیمی برپا داشتند.
\v 3 امّا سوْلُس کلیسا را معذّب می‌ساخت و خانه به خانه گشته، مردان و زنان را برکشیده، به زندان میافکند.
\s5
\v 4 پس آنانی که متفرّق شدند، به هر جایی که می‌رسیدند به کلام بشارت می‌دادند.
\v 5 امّا فیلپُّس به بلدی از سامره درآمده، ایشان را به مسیح موعظه می‌نمود.
\s5
\v 6 و مردم به یکدل به سخنان فیلپُّس گوش دادند، چون معجزاتی را که از او صادر می‌گشت، می‌شنیدند و می‌دیدند،
\v 7 زیرا که ارواح پلید از بسیاری که داشتند نعره زده، بیرون می‌شدند ومفلوجان و لنگان بسیار شفا می‌یافتند.
\v 8 و شادی عظیم در آن شهر روی نمود.
\s5
\v 9 امّا مردی شمعون نام قبل از آن در آن قریه بود که جادوگری می‌نمود و اهل سامره را متحّیر می‌ساخت و خود را شخصی بزرگ می‌نمود،
\v 10 به‌حدّی که خرد و بزرگ گوش داده، می‌گفتند، این است قوّت عظیم خدا.
\v 11 و بدو گوش دادند از آنرو که مدّت مدیدی بود از جادوگری او متحیر می‌شدند.
\s5
\v 12 لیکن چون به بشارت فیلپُّس که به ملکوت خدا و نام عیسی مسیح می‌داد، ایمان آوردند، مردان و زنان تعمید یافتند.
\v 13 و شمعون نیز خود ایمان آورد و چون تعمید یافت همواره با فیلپُّس می‌بود و از دیدن آیات و قوّاتعظیمه که از او ظاهر می‌شد، در حیرت افتاد.
\s5
\v 14 امّا رسولان که در اورشلیم بودند، چون شنیدند که اهل سامره کلام خدا را پذیرفته‌اند، پطرس و یوحنّا را نزد ایشان فرستادند.
\v 15 و ایشان آمده، بجهت ایشان دعا کردند تا روح‌القدس را بیابند،
\v 16 زیرا که هنوز بر هیچ‌کس از ایشان نازل نشده بود که به نام خداوند عیسی تعمید یافته بودند و بس.
\v 17 پس دستها بر ایشان گذارده، روح‌القدس را یافتند.
\s5
\v 18 امّا شمعون چون دید که محض گذاردن دستهای رسولان روح‌القدس عطا می‌شود، مبلغی پیش ایشان آورده،
\v 19 گفت، مرا نیز این قدرت دهید که به هر کس دست گذارم، روح‌القدس را بیابد.
\s5
\v 20 پطرس بدو گفت، زرت با تو هلاک باد، چونکه پنداشتی که عطای خدا به زر حاصل می‌شود.
\v 21 تو را در این امر، قسمت و بهرهای نیست زیرا که دلت در حضور خدا راست نمی‌باشد.
\v 22 پس از این شرارتِ خود توبه کن و از خدا درخواست کن تا شاید این فکر دلت آمرزیده شود،
\v 23 زیرا که تو را می‌بینم در زَهره تلخ و قید شرارت گرفتاری.
\s5
\v 24 شمعون در جواب گفت، شما برای من به خداوند دعا کنید تا چیزی از آنچه گفتید بر من عارض نشود.
\s5
\v 25 پس ارشاد نموده و به کلام خداوند تکلّم کرده، به اورشلیم برگشتند و در بسیاری از بُلدان اهل سامره بشارت دادند.
\s5
\v 26 امّا فرشته خداوند به فیلپُّس خطاب کرده، گفت، برخیز و به جانب جنوب، به راهی که از اورشلیم به سوی غَزَه می‌رود که صحراست،روانه شو.
\v 27 پس برخاسته، روانه شد که ناگاه شخصی حبشی که خواجهسرا و مقتدر نزد کَنْداکِه، ملکه حبش، و بر تمام خزانه او مختار بود، به اورشلیم بجهت عبادت آمده بود،
\v 28 و در مراجعت بر ارابهٔ خود نشسته، صحیفه اِشَعیای نبی را مطالعه می‌کند.
\s5
\v 29 آنگاه روح به فیلپُّس گفت، پیش برو و با آن ارابه همراه باش.
\v 30 فیلپُّس پیش دویده، شنید که اشعیای نبی را مطالعه می‌کند. گفت، آیا می‌فهمی آنچه را می‌خوانی؟
\v 31 گفت، چگونه می‌توانم؟ مگر آنکه کسی مرا هدایت کند. و از فیلپُّس خواهش نمود که سوار شده، با او بنشیند.
\s5
\v 32 و فقرهای از کتاب که می‌خواند این بود که مثل گوسفندی که به مذبح برند و چون برّه‌ای خاموش نزد پشمبرنده خود، همچنین دهان خود را نمی‌گشاید.
\v 33 در فروتنی او انصاف از او منقطع شد و نسبِ او را کِه می‌تواند تقریر کرد؟ زیرا که حیات او از زمین برداشته می‌شود.
\s5
\v 34 پس خواجهسرا به فیلپُّس ملتفت شده، گفت، از تو سؤال می‌کنم که نبی این را دربارهٔ کِه می‌گوید؟ دربارهٔ خود یا دربارهٔ کسی دیگر؟
\v 35 آنگاه فیلپُّس زبان خود را گشود و از آن نوشته شروع کرده، وی را به عیسی بشارت داد.
\s5
\v 36 و چون در عرض راه به آبی رسیدند، خواجه گفت، اینک، آب است! از تعمید یافتنم چه چیز مانع می‌باشد؟
\v 37 فیلپس گفت، هر گاه به تمام دل ایمان آوردی، جایز است. او در جواب گفت، ایمان آوردم که عیسی مسیح پسر خداست.
\v 38 پس حکم کرد تا ارابه را نگاه دارند و فیلپُّس با خواجهسرا هر دو به آب فرود شدند. پس او را تعمید داد.
\s5
\v 39 و چون از آب بالا آمدند،روح خداوند فیلپُّس را برداشته، خواجهسرا دیگر او را نیافت زیرا که راه خود را به خوشی پیش گرفت.
\v 40 امّا فیلپُّس در اشدود پیدا شد و در همهٔ شهرها گشته بشارت می‌داد تا به قیصریّه رسید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 امّا سولس هنوز تهدید و قتل بر شاگردانخداوند همی دمید و نزد رئیس کَهَنَه آمد،
\v 2 و از او نامه‌ها خواست به سوی کنایسی که در دمشق بود تا اگر کسی را از اهل طریقت خواه مرد و خواه زن بیابد، ایشان را بند برنهاده، به اورشلیم بیاورد.
\s5
\v 3 و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسید، ناگاه نوری از آسمان دور او درخشید
\v 4 و به زمین افتاده، آوازی شنید که بدو گفت، ای شاؤل، شاؤل، برای چه بر من جفا می‌کنی؟
\s5
\v 5 گفت، خداوندا تو کیستی؟ خداوند گفت، من آن عیسی هستم که تو بدو جفا می‌کنی.
\v 6 لیکن برخاسته، به شهر برو که آنجا به تو گفته می‌شود چه باید کرد.
\v 7 امّا آنانی که همسفر او بودند، خاموش ایستادند چونکه آن صدا را شنیدند، لیکن هیچ‌کس را ندیدند.
\s5
\v 8 پس سولس از زمین برخاسته، چون چشمان خود را گشود، هیچ‌کس را ندید و دستش را گرفته، او را به دمشق بردند،
\v 9 و سه روز نابینا بوده، چیزی نخورد و نیاشامید.
\s5
\v 10 و در دمشق، شاگردی حنانِیا نام بود که خداوند در رؤیا بدو گفت، ای حنّانیا! عرض کرد، خداوندا لبّیک!
\v 11 خداوند وی را گفت، برخیز و به کوچهای که آن را راست می‌نامند بشتاب و در خانهٔ یهودا، سولس نامِ طرسوسی را طلب کن زیرا که اینک، دعا می‌کند،
\v 12 و شخصی حنّانیا نام را در خواب دیده است که آمده، بر او دست گذارد تا بینا گردد.
\s5
\v 13 حنّانیا جواب داد که ای خداوند، دربارهٔ این شخص از بسیاری شنیده‌ام که به مقدّسین تو در اورشلیم چه مشقّتها رسانید،
\v 14 و در اینجا نیز از رؤسای کَهَنَه قدرت دارد که هر که نام تو را بخواند، او را حبس کند.
\v 15 خداوند وی را گفت، برو زیرا که او ظرف برگزیده من است تا نام مرا پیش امّت‌ها و سلاطین و بنی‌اسرائیل ببرد.
\v 16 زیرا که من او را نشان خواهم داد که چقدر زحمتها برای نام من باید بکشد.
\s5
\v 17 پس حنّانیا رفته، بدان خانه درآمد و دستها بر وی گذارده، گفت، ای برادر شاؤل، خداوند، یعنی عیسی که در راهی که می‌آمدی بر تو ظاهر گشت، مرا فرستاد تا بینایی بیابی و از روح‌القدس پر شوی.
\v 18 در ساعت از چشمان او چیزی مثل فلس افتاده، بینایی یافت و برخاسته، تعمید گرفت.
\v 19 و غذا خورده، قوّت گرفت و روزی چند با شاگردان در دمشق توقّف نمود.
\s5
\v 20 و بی‌درنگ، در کنایس به عیسی موعظه می‌نمود که او پسر خداست.
\v 21 و آنانی که شنیدند تعجّب نموده، گفتند، مگر این آن کسی نیست که خوانندگان این اسم را در اورشلیم پریشان می‌نمود و در اینجا محضِ این آمده است تا ایشان را بند نهاده، نزد رؤسای کَهَنَه برد؟
\v 22 امّا سولس بیشتر تقویت یافته، یهودیانِ ساکن دمشق را مجاب می‌نمود و مبرهن می‌ساخت که همین است مسیح.
\s5
\v 23 امّا بعد از مرور ایام چند یهودیانْ شورا نمودند تا او را بکشند.
\v 24 ولی سولس از شورای ایشان مطلّع شد و شبانه‌روز به دروازه‌ها پاسبانی می‌نمودند تا او را بکشند.
\v 25 پس شاگردان او را در شب در زنبیلی گذارده، از دیوار شهر پایین کردند.
\s5
\v 26 و چون سولس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، لیکن همه از او بترسیدند زیرا باور نکردند که از شاگردان است.
\v 27 امّا بَرنابا او را گرفته، به نزد رسولان برد و برای ایشان حکایت کرد که چگونه خداوند را در راه دیده و بدو تکلّم کرده و چطور در دمشق به نام عیسی به دلیری موعظه می‌نمود.
\s5
\v 28 و در اورشلیم با ایشان آمد و رفت می‌کرد و به نام خداوند عیسی به دلیری موعظه می‌نمود.
\v 29 و با هلینستیان گفتگو و مباحثه می‌کرد. امّا درصدد کشتن او برآمدند.
\v 30 چون برادران مطّلع شدند، او را به قیصریّه بردند و از آنجا به طَرسُوس روانه نمودند.
\s5
\v 31 آنگاه کلیسا در تمامی یهودیّه و جلیل و سامره آرامی یافتند و بنا می‌شدند و در ترس خداوند و به تسلّی روح‌القدس رفتار کرده، همی افزودند.
\v 32 امّا پطرس در همهٔ نواحی گشته، نزد مقدّسین ساکن لُدَّه نیز فرود آمد.
\s5
\v 33 و در آنجا شخصی اینیاس نام یافت که مدّت هشت سال از مرض فالج بر تخت خوابیده بود.
\v 34 پطرس وی را گفت، ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌دهد. برخیز و بستر خود را برچین که او در ساعت برخاست.
\v 35 و جمیع سَکَنه لُدَّه و سارون او را دیده، به سوی خداوند بازگشت کردند.
\s5
\v 36 و در یافا، تلمیذهای طابیتا نام بود که معنی آن غزال است. وی از اعمال صالحه و صدقاتی که می‌کرد، پر بود.
\v 37 از قضا در آن ایّام او بیمار شده، بمرد و او را غسل داده، در بالاخانهای گذاردند.
\s5
\v 38 و چونکه لُدَّه نزدیک به یافا بود و شاگردان شنیدند که پطرس در آنجا است، دو نفر نزد او فرستاده، خواهش کردند که در آمدن نزد ما درنگ نکنی.
\v 39 آنگاه پطرس برخاسته، با ایشان آمد و چون رسید او را بدان بالاخانه بردند و همهٔ بیوه‌زنان گریهکنان حاضر بودند و پیراهنها و جامه‌هایی که غزال وقتی که با ایشان بود دوخته بود، به وی نشان می‌دادند.
\s5
\v 40 امّا پطرس همه را بیرون کرده، زانو زد و دعا کرده، به سوی بدن توجه کرد و گفت، ای طابیتا، برخیز! که در ساعت چشمان خود را باز کرد و پطرس را دیده، بنشست.
\v 41 پس دست او را گرفته، برخیزانیدش و مقدّسان و بیوه‌زنان را خوانده، او را بدیشان زنده سپرد.
\v 42 چون این مقدّمه در تمامی یافا شهرت یافت، بسیاری به خداوند ایمان آوردند.
\v 43 و در یافا نزد دبّاغی شمعون نام روزی چند توقّف نمود.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و در قیصریّه مردی کرنیلیوس نام بود،یوزباشی فوجی که به ایطالیانی مشهور است.
\v 2 و او با تمامی اهل بیتش متقی و خداترس بود که صدقه بسیار به قوم می‌داد و پیوسته نزد خدا دعا می‌کرد.
\s5
\v 3 روزی نزدیک ساعت نهم، فرشته خدا را در عالم رؤیا آشکارا دید که نزد او آمده، گفت، ای کرنیلیوس!
\v 4 آنگاه او بر وی نیک نگریسته و ترسان گشته، گفت، چیست ای خداوند؟ به وی گفت، دعاها و صدقات توبجهت یادگاری به نزد خدا برآمد.
\v 5 اکنون کسانی به یافا بفرست و شمعونِ ملقّب به پطرس را طلب کن
\v 6 که نزد دباغّی شمعون نام که خانهاش به کناره دریا است، مهمان است. او به تو خواهد گفت که، تو را چه باید کرد.
\s5
\v 7 و چون فرشته‌ای که به وی سخن می‌گفت غایب شد، دو نفر از نوکران خود و یک سپاهی متّقی از ملازمان خاصّ خویشتن را خوانده،
\v 8 تمامی ماجرا را بدیشان باز گفته، ایشان را به یافا فرستاد.
\s5
\v 9 روز دیگر چون از سفر نزدیک به شهر می‌رسیدند، قریب به ساعت ششم، پطرس به بام خانه برآمد تا دعا کند.
\v 10 و واقع شد که گرسنه شده، خواست چیزی بخورد. امّا چون برای او حاضر می‌کردند، بیخودی او را رخ نمود.
\v 11 پس آسمان را گشاده دید و ظرفی را چون چادری بزرگ به چهار گوشه بسته، به سوی زمین آویخته بر او نازل می‌شود،
\v 12 که در آن هر قسمی از دوابّ و وحوش و حشرات زمین و مرغان هوا بودند.
\s5
\v 13 و خطابی به وی رسید که ای پطرس برخاسته، ذبح کن و بخور.
\v 14 پطرس گفت، حاشا خداوندا زیرا چیزی ناپاک یا حرام هرگز نخورده‌ام.
\v 15 بار دیگر خطاب به وی رسید که آنچه را خدا پاک کرده است، تو حرام مخوان.
\v 16 و این سه مرتبه واقع شد که در ساعت آن ظرف به آسمان بالا برده شد.
\s5
\v 17 و چون پطرس در خود بسیار متحّیر بود که این رؤیایی که دید چه باشد، ناگاه فرستادگان کرنیلیوس خانهٔ شمعون را تفحّص کرده، بر درگاه رسیدند،
\v 18 و ندا کرده، می‌پرسیدند که شمعون معروف به پطرس در اینجا منزل دارد؟
\s5
\v 19 و چون پطرس در رؤیا تفکّر می‌کرد، روح وی را گفت، اینک، سه مرد تو را می‌طلبند.
\v 20 پسبرخاسته، پایین شو و همراه ایشان برو و هیچ شکّ مبر زیرا که من ایشان را فرستادم.
\v 21 پس پطرس نزد آنانی که کرنیلیوس نزد وی فرستاده بود، پایین آمده، گفت، اینک، منم آن کس که می‌طلبید. سبب آمدن شما چیست؟
\s5
\v 22 گفتند، کرنیلیوسِ یوزباشی، مردِ صالح و خداترس و نزد تمامی طایفه یهود نیک‌نام، از فرشته مقدّس الهام یافت که تو را به خانهٔ خود بطلبد و سخنان از تو بشنود.
\v 23 پس ایشان را به خانه برده، مهمانی نمود. و فردای آن روز پطرس برخاسته، همراه ایشان روانه شد و چند نفر از برادران یافا همراه او رفتند.
\s5
\v 24 روز دیگر وارد قیصریّه شدند و کرنیلیوس خویشان و دوستان خاصّ خود را خوانده، انتظار ایشان می‌کشید.
\s5
\v 25 چون پطرس داخل شد، کرنیلیوس او را استقبال کرده، بر پایهایش افتاده، پرستش کرد.
\v 26 امّا پطرس او را برخیزانیده، گفت، برخیز، من خود نیز انسان هستم.
\s5
\v 27 و با او گفتگوکنان به خانه درآمده، جمعی کثیر یافت.
\v 28 پس بدیشان گفت، شما مطّلع هستید که مرد یهودی را با شخص اجنبی معاشرت کردن یا نزد او آمدن حرام است. لیکن خدا مرا تعلیم داد که هیچ‌کس را حرام یا نجس نخوانم.
\v 29 از این جهت به مجرّد خواهش شما بیتأمّل آمدم و الحال می‌پرسم که از برای چه مرا خواستهاید.
\s5
\v 30 کرنیلیوس گفت، چهار روز قبل از این، تا این ساعت روزه‌دار می‌بودم؛ و در ساعت نهم در خانهٔ خود دعا می‌کردم که ناگاه شخصی با لباس نورانی پیش من بایستاد
\v 31 و گفت، ای کرنیلیوس دعای تو مستجاب شد و صدقات تو در حضور خدا یادآور گردید.
\v 32 پس به یافا بفرست وشمعونِ معروف به پطرس را طلب نما که در خانهٔ شمعون دبّاغ به کناره دریا مهمان است. او چون بیاید با تو سخن خواهد راند.
\v 33 پس بیتأمّل نزد تو فرستادم و تو نیکو کردی که آمدی. الحال همه در حضور خدا حاضریم تا آنچه خدا به تو فرموده است بشنویم.
\s5
\v 34 پطرس زبان را گشوده، گفت، فی‌الحقیقت یافته‌ام که خدا را نظر به ظاهر نیست،
\v 35 بلکه از هر امّتی، هر که از او ترسد و عمل نیکو کند، نزد او مقبول گردد.
\s5
\v 36 کلامی را که نزد بنی‌اسرائیل فرستاد، چونکه به وساطت عیسی مسیح که خداوندِ همه است به سلامتی بشارت می‌داد،
\v 37 آن سخن را شما می‌دانید که شروع آن از جلیل بود و در تمامی یهودیّه منتشر شد، بعد از آن تعمیدی که یحیی بدان موعظه می‌نمود،
\v 38 یعنی عیسی ناصری را که خدا او را چگونه به روح‌القدس و قوّت مسح نمود که او سیر کرده، اعمال نیکو بجا می‌آورد و همه مقهورین ابلیس را شفا می‌بخشید زیرا خدا با وی می‌بود.
\s5
\v 39 و ما شاهد هستیم بر جمیع کارهایی که او در مرزوبوم یهود و در اورشلیم کرد که او را نیز بر صلیب کِشیده، کُشتند.
\v 40 همان کس را خدا در روز سوم برخیزانیده، ظاهر ساخت،
\v 41 لیکن نه بر تمامی قوم بلکه بر شهودی که خدا پیش برگزیده بود، یعنی مایانی که بعد از برخاستن او از مردگان با او خورده و آشامیده‌ایم.
\s5
\v 42 و ما را مأمور فرمود که به قوم موعظه و شهادت دهیم بدین که خدا او را مقرّر فرمود تا داور زندگان و مردگان باشد.
\v 43 و جمیع انبیا بر او شهادت می‌دهند که هر که به وی ایمان آوَرَد، به اسم او آمرزش گناهان را خواهدیافت.
\s5
\v 44 این سخنان هنوز بر زبان پطرس بود که روح‌القدس بر همهٔ آنانی که کلام را شنیدند، نازل شد.
\v 45 و مؤمنان از اهل ختنه که همراه پطرس آمده بودند، در حیرت افتادند از آنکه بر امّت‌ها نیز عطای روح‌القدس افاضه شد،
\s5
\v 46 زیرا که ایشان را شنیدند که به زبانها متکلّم شده، خدا را تمجید می‌کردند.
\v 47 آنگاه پطرس گفت، آیا کسی می‌تواند آب را منع کند، برای تعمید دادن اینانی که روح‌القدس را چون ما نیز یافته‌اند.
\v 48 پس فرمود تا ایشان را به نام عیسی مسیح تعمید دهند. آنگاه از او خواهش نمودند که روزی چند توقّف نماید.
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس رسولان و برادرانی که در یهودیّهبودند، شنیدند که امّت‌ها نیز کلام خدا را پذیرفته‌اند.
\v 2 و چون پطرس به اورشلیم آمد، اهل ختنه با وی معارضه کرده،
\v 3 گفتند که با مردم نامختون برآمده، با ایشان غذا خوردی!
\s5
\v 4 پطرس از اوّل مفصّلاً بدیشان بیان کرده، گفت،
\v 5 من در شهر یافا دعا می‌کردم که ناگاه در عالم رؤیا ظرفی را دیدم که نازل می‌شود مثل چادری بزرگ به چهار گوشه از آسمان آویخته که بر من می‌رسد.
\v 6 چون بر آن نیک نگریسته، تأمّل کردم، دَوابّ زمین و وحوش و حشرات و مرغان هوا را دیدم.
\s5
\v 7 و آوازی را شنیدم که به من می‌گوید، ای پطرس برخاسته، ذبح کن و بخور.
\v 8 گفتم، حاشا خداوندا، زیرا هرگز چیزی حرام یا ناپاک به دهانم نرفته است.
\v 9 بار دیگر خطاب ازآسمان در رسید که، آنچه خدا پاک نموده، تو حرام مخوان.
\v 10 این سه کَرَّت واقع شد که همه باز به سوی آسمان بالا برده شد.
\s5
\v 11 و اینک، در همان ساعت سه مرد از قیصریّه نزد من فرستاده شده، به خانه‌ای که در آن بودم، رسیدند.
\v 12 و روح مرا گفت که، با ایشان بدون شکّ برو. و این شش برادر نیز همراه من آمدند تا به خانهٔ آن شخص داخل شدیم.
\v 13 و ما را آگاهانید که چطور فرشته‌ای را در خانهٔ خود دید که ایستاده به وی گفت، کسان به یافا بفرست و شمعونِ معروف به پطرس را بطلب
\v 14 که با تو سخنانی خواهد گفت، که بدانها تو و تمامی اهل خانهٔ تو نجات خواهید یافت.
\s5
\v 15 و چون شروع به سخن گفتن می‌کردم، روح‌القدس بر ایشان نازل شد، همچنانکه نخست بر ما.
\v 16 آنگاه بخاطر آوردم سخن خداوند را که گفت، یحیی به آب تعمید داد، لیکن شما به روح‌القدس تعمید خواهید یافت.
\s5
\v 17 پس چون خدا همان عطا را بدیشان بخشید، چنانکه به ما محض ایمان آوردن به عیسی مسیحِ خداوند، پس من که باشم که بتوانم خدا را ممانعت نمایم؟
\v 18 چون این را شنیدند، ساکت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند، فی‌الحقیقت، خدا به امّت‌ها نیز توبه حیاتبخش را عطا کرده است!
\s5
\v 19 و امّا آنانی که به‌سبب اذّیتی که در مقدمه استیفان برپا شد متفرّق شدند، تا فینیقیا و قپرس و اَنطاکیّه می‌گشتند و به هیچ‌کس به غیر از یهود و بس کلام را نگفتند.
\v 20 لیکن بعضی از ایشان که ازاهل قپرس و قیروان بودند، چون به اَنطاکیّه رسیدند با یونانیان نیز تکلّم کردند و به خداوند عیسی بشارت می‌دادند،
\v 21 و دست خداوند با ایشان می‌بود و جمعی کثیر ایمان آورده، به سوی خداوند بازگشت کردند.
\s5
\v 22 امّا چون خبر ایشان به سمع کلیسای اورشلیم رسید، بَرنابا را به اَنطاکیّه فرستادند
\v 23 و چون رسید و فیض خدا را دید، شادخاطر شده، همه را نصیحت نمود که از تصمیم قلب به خداوند بپیوندند.
\v 24 زیرا که مردی صالح و پر از روح‌القدس و ایمان بود و گروهی بسیار به خداوند ایمان آوردند.
\s5
\v 25 و برنابا به طرسوس برای طلب سَولُس رفت و چون او را یافت به اَنطاکیّه آورد.
\v 26 و ایشان سالی تمام در کلیسا جمع می‌شدند و خلقی بسیار را تعلیم می‌دادند و شاگردان نخست در انطاکیه به مسیحی مسمّیٰ شدند.
\s5
\v 27 و در آن ایّام انبیایی چند از اورشلیم به اَنطاکیّه آمدند
\v 28 که یکی از ایشان اغابوس نام برخاسته، به روح اشاره کرد که قحطی شدید در تمامی ربع مسکون خواهد شد و آن در ایام کَلُودیُوسِ قیصر پدید آمد.
\s5
\v 29 و شاگردان مصمّم آن شدند که هر یک برحسب مقدور خود، اعانتی برای برادرانِ ساکنِ یهودیه بفرستند.
\v 30 پس چنین کردند و آن را به دست بَرنابا و سولس نزد کشیشان روانه نمودند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و در آن زمان هیرودیسِ پادشاه، دستتطاول بر بعضی از کلیسا دراز کرد
\v 2 و یعقوب برادر یوحنّا را به شمشیر کشت.
\s5
\v 3 و چون دید که یهود را پسند افتاد، بر آن افزوده، پطرس را نیز گرفتار کرد و ایّام فطیر بود.
\v 4 پس او را گرفته، در زندان انداخت و به چهار دسته رباعی سپاهیان سپرد که او را نگاهبانی کنند و اراده داشت که بعد از فِصَح او را برای قوم بیرون آوَرَد.
\s5
\v 5 پس پطرس را در زندان نگاه می‌داشتند. امّا کلیسا بجهت او نزد خدا پیوسته دعا می‌کردند.
\v 6 و در شبی که هیرودیس قصد بیرون آوردن وی داشت، پطرس به دو زنجیر بسته، در میان دو سپاهی خفته بود و کشیکچیان نزد در زندان را نگاهبانی می‌کردند.
\s5
\v 7 ناگاه فرشته خداوند نزد وی حاضر شد و روشنی در آن خانه درخشید. پس به پهلوی پطرس زده، او را بیدار نمود و گفت، بزودی برخیز. که در ساعت زنجیرها از دستش فرو ریخت.
\v 8 و فرشته وی را گفت، کمر خود را ببند و نعلین برپا کن. پس چنین کرد و به وی گفت، ردای خود را بپوش و از عقب من بیا.
\s5
\v 9 پس بیرون شده، از عقب او روانه گردید و ندانست که آنچه از فرشته روی نمود حقیقی است بلکه گمان برد که خواب می‌بیند.
\v 10 پس از قراولان اوّل و دوّم گذشته، به دروازه آهنی که به سوی شهر می‌رود رسیدند و آن خود بخود پیش روی ایشان باز شد؛ و از آن بیرون رفته، تا آخر یک کوچه برفتند که در ساعت فرشته از او غایب شد.
\s5
\v 11 آنگاه پطرس به خود آمده گفت، اکنون به تحقیق دانستم که خداوند فرشته خود را فرستاده، مرا از دست هیرودیس و از تمامی انتظار قوم یهود رهانید.
\v 12 چون این را دریافت، به خانهٔ مریم مادر یوحنّای ملقّب به مرقس آمد و در آنجا بسیاریجمع شده، دعا می‌کردند.
\s5
\v 13 چون او درِ خانه را کوبید، کنیزی رودا نام آمد تا بفهمد.
\v 14 چون آواز پطرس را شناخت، از خوشی در را باز نکرده، به اندرون شتافته، خبر داد که پطرس به درگاه ایستاده است.
\v 15 وی را گفتند، دیوانهای! و چون تأکید کرد که چنین است، گفتند که فرشته او باشد.
\s5
\v 16 امّا پطرس پیوسته در را می‌کوبید. پس در را گشوده، او را دیدند و در حیرت افتادند.
\v 17 امّا او به دست خود به سوی ایشان اشاره کرد که خاموش باشند و بیان نمود که چگونه خدا او را از زندان خلاصی داد و گفت، یعقوب و سایر برادران را از این امور مطّلع سازید. پس بیرون شده، به جای دیگر رفت
\s5
\v 18 و چون روز شد اضطرابی عظیم در سپاهیان افتاد که پطرس را چه شد.
\v 19 و هیرودیس چون او را طلبیده نیافت، کشیکچیان را بازخواست نموده، فرمود تا ایشان را به قتل رسانند؛ و خود از یهودیه به قیصریّه کوچ کرده، در آنجا اقامت نمود.
\s5
\v 20 امّا هیرودیس با اهل صور و صیدون خشمناک شد. پس ایشان به یکدل نزد او حاضر شدند و بلاسْتُس ناظر خوابگاه پادشاه را با خود متحّد ساخته، طلب مصالحه کردند زیرا که دیارِ ایشان از مُلک پادشاه معیشت می‌یافت.
\v 21 و در روزی معیّن، هیرودیس لباس ملوکانه در بر کرد و بر مسند حکومت نشسته، ایشان را خطاب می‌کرد.
\s5
\v 22 و خلق ندا می‌کردند که آواز خداست نه آواز انسان.
\v 23 که در ساعت فرشته خداوند او را زد زیرا که خدا را تمجید ننمود و کِرم او را خورد که بمرد.
\s5
\v 24 امّا کلام خدا نمّو کرده، ترقّی یافت.
\v 25 وبرنابا و سولس چون آن خدمت را به انجام رسانیدند، از اورشلیم مراجعت کردند و یوحنّای ملقّب به مرقس را همراه خود بردند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و در کلیسایی که در اَنطاکیّه بود، انبیا و معلّم چند بودند، برنابا و شمعونِ ملقّب به نیجر و لوکیوسِ قیروانی و مَناحمِ برادر رضاعی هیرودیسِ تیترارخ و سولس.
\v 2 چون ایشان در عبادت خدا و روزه مشغول می‌بودند، روح‌القدس گفت، بَرنابا و سولس را برای من جدا سازید از بهر آن عمل که ایشان را برای آن خوانده‌ام.
\v 3 آنگاه روزه گرفته و دعا کرده و دستها بر ایشان گذارده، روانه نمودند.
\s5
\v 4 پس ایشان از جانب روح‌القدس فرستاده شده، به سلوکیّه رفتند و از آنجا از راه دریا به قِپْرُس آمدند.
\v 5 و وارد سَلامیس شده، در کنایس یهود به کلام خدا موعظه کردند و یوحنّا ملازم ایشان بود.
\s5
\v 6 و چون در تمامی جزیره تا به پافُس گشتند، در آنجا شخص یهودی را که جادوگر و نبی کاذب بود یافتند که نام او بارْیشُوع بود.
\v 7 او رفیق سَرْجیوُس پولُس والی بود که مردی فهیم بود. همان بَرنابا و سَولُس را طلب نموده، خواست کلام خدا را بشنود.
\v 8 امّا عَلیما، یعنی آن جادوگر، زیرا ترجمهٔ اسمش همچنین می‌باشد، ایشان را مخالفت نموده، خواست والی را از ایمان برگرداند.
\s5
\v 9 ولی سولس که پولُس باشد، پر از روح‌القدس شده، بر او نیک نگریسته،
\v 10 گفت،ای پر از هر نوع مکر و خباثت، ای فرزند ابلیس و دشمن هر راستی، باز نمی‌ایستی از منحرف ساختن طُرُق راستِ خداوند؟
\s5
\v 11 الحال دست خداوند بر توست و کور شده، آفتاب را تا مدتّی نخواهی دید. که در همان ساعت، غَشاوهٔ و تاریکی او را فرو گرفت و دور زده، راهنمایی طلب می‌کرد.
\v 12 پس والی چون آن ماجرا را دید، از تعلیم خداوند متحّیر شده، ایمان آورد.
\s5
\v 13 آنگاه پولُس و رفقایش از پافس به کشتی سوار شده، به پِرْجه پَمْفِلیّه آمدند. امّا یوحنّا از ایشان جدا شده، به اورشلیم برگشت.
\v 14 و ایشان از پِرْجه عبور نموده، به انطاکیّه پیسیدیّه آمدند و در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، بنشستند.
\v 15 و بعد از تلاوت تورات و صُحُف انبیا، رؤسای کنیسه نزد ایشان فرستاده، گفتند، ای برادرانِ عزیز، اگر کلامی نصیحت‌آمیز برای قوم دارید، بگویید.
\s5
\v 16 پس پولُس برپا ایستاده، به دست خود اشاره کرده، گفت، ای مردان اسرائیلی و خداترسان، گوش دهید!
\v 17 خدای این قوم، اسرائیل، پدران ما را برگزیده، قوم را در غربت ایشان در زمین مصر سرافراز نمود و ایشان را به بازوی بلند از آنجا بیرون آورد؛
\v 18 و قریب به چهل سال در بیابان متحمّل حرکات ایشان می‌بود.
\s5
\v 19 و هفت طایفه را در زمین کنعان هلاککرده، زمین آنها را میراث ایشان ساخت تا قریب چهار صد و پنجاه سال.
\v 20 و بعد از آن بدیشان داوران داد تا زمان سموئیل نبی.
\s5
\v 21 و از آن وقت پادشاهی خواستند و خدا شاؤل بن قیس را از سبط بنیامین تا چهل سال به ایشان داد.
\v 22 پس او را از میان برداشته، داود را برانگیخت تا پادشاه ایشان شود و در حقّ او شهادت داد که، داود بن یَسّی را مرغوب دل خود یافته‌ام که به تمامی ارادهٔ من عمل خواهد کرد.
\s5
\v 23 و از ذریّت او خدا برحسب وعده، برای اسرائیل نجات‌دهنده‌ای، یعنی عیسی را آورد،
\v 24 چون یحیی پیش از آمدن او تمام قوم اسرائیل را به تعمید توبه موعظه نموده بود.
\v 25 پس چون یحیی دورهٔ خود را به پایان برد، گفت، مرا کِه می‌پندارید؟ من او نیستم، لکن اینک، بعد از من کسی می‌آید که لایق گشادن نعلین او نی‌ام.
\s5
\v 26 ای برادران عزیز و ابنای آل ابراهیم و هرکه از شما خداترس باشد، مر شما را کلام این نجات فرستاده شد.
\v 27 زیرا سَکَنَه اورشلیم و رؤسای ایشان، چونکه نه او را شناختند و نه آوازهای انبیا را که هر سَبَّت خوانده می‌شود، بر وی فتوی دادند و آنها را به اتمام رسانیدند.
\s5
\v 28 و هر چند هیچ علّت قتل در وی نیافتند، از پیلاطس خواهش کردند که او کشته شود.
\v 29 پس چون آنچه را که دربارهٔ وی نوشته شده بود تمام کردند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.
\s5
\v 30 لکن خدا او را از مردگان برخیزانید.
\v 31 و او روزهایبسیار ظاهر شد بر آنانی که همراه او از جلیل به اورشلیم آمده بودند که الحال نزد قوم شهود او می‌باشند.
\s5
\v 32 پس ما به شما بشارت می‌دهیم، بدان وعده‌ای که به پدران ما داده شد،
\v 33 که خدا آن را به ما که فرزندان ایشان می‌باشیم وفا کرد، وقتی که عیسی را برانگیخت، چنانکه در زبور دوّم مکتوب است که، تو پسر من هستی، من امروز تو را تولید نمودم.
\v 34 و در آنکه او را از مردگان برخیزانید تا دیگر هرگز راجع به فساد نشود چنین گفت که، به برکات قدّوس و امین داود برای شما وفا خواهم کرد.
\s5
\v 35 بنابراین در جایی دیگر نیز می‌گوید، تو قدّوس خود را نخواهی گذاشت که فساد را بیند.
\v 36 زیرا که داود چونکه در زمان خود ارادهٔ خدا را خدمت کرده بود، بخُفت و به پدران خود ملحق شده، فساد را دید.
\v 37 لیکن آن کس که خدا او را برانگیخت، فساد را ندید.
\s5
\v 38 پس ای برادران عزیز، شما را معلوم باد که به وساطت او به شما از آمرزش گناهان اعلام می‌شود.
\v 39 و به وسیله او هر که ایمان آورد، عادل شمرده می‌شود، از هر چیزی که به شریعت موسی نتوانستید عادل شمرده شوید.
\s5
\v 40 پس احتیاط کنید، مبادا آنچه در صحف انبیا مکتوب است، بر شما واقع شود،
\v 41 که، ای حقیرشمارندگان، ملاحظه کنید و تعجّب نمایید و هلاک شوید زیرا که من عملی را در ایّام شما پدید آرم، عملی که هر چند کسی شما را از آن اعلام نماید، تصدیق نخواهید کرد.
\s5
\v 42 پس چون از کنیسه بیرون می‌رفتند، خواهش نمودند که در سَبَّت آینده هم این سخنان را بدیشان بازگویند.
\v 43 و چون اهل کنیسه متفرّق شدند، بسیاری از یهودیان و جدیدانِ خداپرست از عقب پولُس و بَرنابا افتادند؛ و آن دو نفر به ایشان سخن گفته، ترغیب می‌نمودند که به فیض خدا ثابت باشید.
\s5
\v 44 امّا در سَبَّت دیگر قریب به تمامی شهر فراهم شدند تا کلام خدا را بشنوند.
\v 45 ولی چون یهود ازدحام خلق را دیدند، از حسد پر گشتند و کفر گفته، با سخنان پولُس مخالفت کردند.
\s5
\v 46 آنگاه پولُس و برنابا دلیر شده، گفتند، واجب بود کلام خدا نخست به شما القا شود. لیکن چون آن را ردّ کردید و خود را ناشایستهٔ حیات جاودانی شمردید، همانا به سوی امّت‌ها توجّه نماییم.
\v 47 زیرا خداوند به ما چنین امر فرمود که، تو را نور امّت‌ها ساختم تا الی اقصای زمین منشأ نجات باشی.
\s5
\v 48 چون امّت‌ها این را شنیدند، شادخاطر شده، کلام خداوند را تمجید نمودند و آنانی که برای حیات جاودانی مقرّر بودند، ایمان آوردند.
\v 49 و کلام خدا در تمامِ آن نواحی منتشر گشت.
\s5
\v 50 امّا یهودیانْ چند زن دیندار و متشخّص و اکابر شهر را بشورانیدند و ایشان را به زحمت رسانیدن بر پولُس و بَرنابا تحریض نموده، ایشان را از حدود خود بیرون کردند.
\v 51 و ایشان خاک پایهای خود را بر ایشان افشانده، به ایقونیه آمدند.
\v 52 و شاگردان پر از خوشی و روح‌القدس گردیدند.
\s5
\c 14
\p
\v 1 امّا در ایقونیه، ایشان با هم به کنیسه یهود در آمده، به نوعی سخن گفتند که جمعی کثیر از یهود و یونانیان ایمان آوردند.
\v 2 لیکن یهودیان بی‌ایمان دلهای امّت‌ها را اغوا نمودند و با برادران بداندیش ساختند.
\s5
\v 3 پس مدّت مدیدی توقف نموده، به نام خداوندی که به کلامِ فیضِ خود شهادت می‌داد، به دلیری سخن می‌گفتند و او آیات و معجزات عطا می‌کرد که از دست ایشان ظاهر شود.
\v 4 و مردم شهر دو فرقه شدند، گروهی همداستان یهود و جمعی با رسولان بودند.
\s5
\v 5 و چون امّت‌ها و یهود با رؤسای خود بر ایشان هجوم می‌آوردند تا ایشان را افتضاح نموده، سنگسار کنند،
\v 6 آگاهی یافته، به سوی لِسْتره و دِرْبه، شهرهای لیکاؤنیه و دیار آن نواحی فرار کردند.
\v 7 و در آنجا بشارت می‌دادند.
\s5
\v 8 و در لِستره مردی نشسته بود که پایهایش بیحرکت بود و از شکمِ مادر، لنگ متولّد شده، هرگز راه نرفته بود.
\v 9 چون او سخن پولُس را می‌شنید، او بر وی نیک نگریسته، دید که ایمان شفا یافتن را دارد.
\v 10 پس به آواز بلند بدو گفت، بر پایهای خود راست بایست! که در ساعت برجسته، خرامان گردید.
\s5
\v 11 امّا خلق چون این عمل پولُس را دیدند، صدای خود را به زبان لیکاؤنیه بلند کرده، گفتند، خدایان به صورت انسان نزد ما نازل شده‌اند.
\v 12 پس برنابا را مشتری و پولُس را عطارد خواندند زیرا که او درسخن گفتن مقدّم بود.
\v 13 پس کاهن مشتری که پیش شهر ایشان بود، گاوان و تاجها با گروه‌هایی از خلق به دروازه‌ها آورده، خواست که قربانی گذراند.
\s5
\v 14 امّا چون آن دو رسول یعنی برنابا و پولُس شنیدند، جامه‌های خود را دریده، در میان مردم افتادند و ندا کرده،
\v 15 گفتند، ای مردمان، چرا چنین می‌کنید؟ ما نیز انسان و صاحبان علّتها مانند شما هستیم و به شما بشارت می‌دهیم که از این اباطیل رجوع کنید به سوی خدای حیّ که آسمان و زمین و دریا و آنچه را که در آنها است آفرید،
\v 16 که در طبقات سلف همهٔ امّت‌ها را واگذاشت که در طُرُق خود رفتار کنند،
\s5
\v 17 با وجودی که خود را بیشهادت نگذاشت، چون احسان می‌نمود و از آسمان باران بارانیده و فصول بارآور بخشیده، دلهای ما را از خوراک و شادی پر می‌ساخت.
\v 18 و بدین سخنان خلق را از گذرانیدن قربانی برای ایشان به دشواری باز داشتند.
\s5
\v 19 امّا یهودیان از انطاکیّه و ایقونیه آمده، مردم را با خود متّحد ساختند و پولُس را سنگسار کرده، از شهر بیرون کشیدند و پنداشتند که مرده است.
\v 20 امّا چون شاگردان گِردِ او ایستادند برخاسته، به شهر درآمد و فردای آن روز با برنابا به سوی دِرْبه روانه شد
\s5
\v 21 و در آن شهر بشارت داده، بسیاری را شاگرد ساختند. پس به لِستره و ایقونیه و انطاکیّه مراجعت کردند.
\v 22 و دلهای شاگردان را تقویت داده، پند می‌دادند که در ایمان ثابت بمانند و اینکه با مصیبتهای بسیار می‌باید داخل ملکوت خدا گردیم.
\s5
\v 23 و در هر کلیسا بجهت ایشان کشیشان معیّن نمودند و دعا و روزهداشته، ایشان را به خداوندی که بدو ایمان آورده بودند، سپردند.
\v 24 و از پیسیدیّه گذشته به پَمْفِلیّه آمدند.
\v 25 و در پِرجه به کلام موعظه نمودند و به اَتالیّه فرود آمدند.
\v 26 و از آنجا به کشتی سوار شده، به انطاکیّه آمدند که از همان جا ایشان را به فیض خدا سپرده بودند برای آن کاری که به انجام رسانیده بودند.
\s5
\v 27 و چون وارد شهر شدند، کلیسا را جمع کرده، ایشان را مطّلع ساختند از آنچه خدا با ایشان کرده بود و چگونه دروازه ایمان را برای امّت‌ها باز کرده بود.
\v 28 پس مدّت مدیدی با شاگردان بسر بردند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و تنی چند از یهودیّه آمده، برادران را تعلیم می‌دادند که اگر برحسب آیین موسی مختون نشوید، ممکن نیست که نجات یابید.
\v 2 چون پولُس و برنابا را منازعه و مباحثه بسیار با ایشان واقع شد، قرار بر این شد که پولُس و برنابا و چند نفر دیگر از ایشان نزد رسولان و کشیشان در اورشلیم برای این مسأله بروند.
\s5
\v 3 پس کلیسا ایشان را مشایعت نموده از فینیقیّه و سامره عبور کرده، ایمان آوردن امّت‌ها را بیان کردند و همهٔٔ برادران را شادی عظیم دادند.
\v 4 و چون وارد اورشلیم شدند، کلیسا و رسولان و کشیشان ایشان را پذیرفتند و آنها را از آنچه خدا با ایشان کرده بود، خبر دادند.
\s5
\v 5 آنگاه بعضی از فرقه فریسیان که ایمان آورده بودند، برخاسته، گفتند، اینها را باید ختنه نمایند و امرکنند که سنن موسی را نگاه دارند.
\v 6 پس رسولان و کشیشان جمع شدند تا در این امر مصلحت بینند.
\s5
\v 7 و چون مباحثه سخت شد، پطرس برخاسته، بدیشان گفت، ای برادران عزیز، شما آگاهید که از ایّام اوّل، خدا از میان شما اختیار کرد که امّت‌ها از زبان من کلام بشارت را بشنوند و ایمان آورند.
\v 8 و خدای عارفالقلوب بر ایشان شهادت داد بدین که روح‌القدس را بدیشان داد، چنانکه به ما نیز.
\v 9 و در میان ما و ایشان هیچ فرق نگذاشت، بلکه محضِ ایمان دلهای ایشان را طاهر نمود.
\s5
\v 10 پس اکنون چرا خدا را امتحان می‌کنید که یوغی بر گردن شاگردان می‌نهید که پدران ما و ما نیز طاقت تحمّل آن را نداشتیم،
\v 11 بلکه اعتقاد داریم که محضِ فیضِ خداوند عیسی مسیح نجات خواهیم یافت، همچنان که ایشان نیز.
\s5
\v 12 پس تمام جماعت ساکت شده، به برنابا و پولُس گوش گرفتند چون آیات و معجزات را بیان می‌کردند که خدا در میان امّت‌ها به وساطت ایشان ظاهر ساخته بود.
\s5
\v 13 پس چون ایشان ساکت شدند، یعقوب رو آورده، گفت، ای برادران عزیز، مرا گوش گیرید.
\v 14 شمعون بیان کرده است که چگونه خدا اوّل امّت‌ها را تفقّد نمود تا قومی از ایشان به نام خود بگیرد.
\s5
\v 15 و کلام انبیا در اینْ مطابق است چنانکه مکتوب است
\v 16 که، بعد از این رجوع نموده، خیمهٔ داود را که افتاده است باز بنا می‌کنم و خرابیهای آن را باز بنا می‌کنم و آن را برپا خواهم کرد،
\v 17 تا بقیه مردم طالب خداوند شوند و جمیع امّت‌هایی که بر آنها نام من نهاده شده است.
\v 18 این را می‌گویدخداوندی که این چیزها را از بدو عالم معلوم کرده است.
\s5
\v 19 پس رأی من این است، کسانی را که از امّت‌ها به سوی خدا بازگشت می‌کنند زحمت نرسانیم،
\v 20 مگر اینکه ایشان را حکم کنیم که از نجاسات بتها و زنا و حیوانات خفهشده و خون بپرهیزند.
\v 21 زیرا که موسی از طبقات سَلَف در هر شهر اشخاصی دارد که بدو موعظه می‌کنند، چنانکه در هر سَبَّت در کنایس او را تلاوت می‌کنند.
\s5
\v 22 آنگاه رسولان و کشیشان با تمامی کلیسا بدین رضا دادند که چند نفر از میان خود انتخاب نموده، همراه پولُس و برنابا به انطاکیّه بفرستند، یعنی یهودای ملقّب به برسابا و سیلاس که از پیشوایان برادران بودند.
\v 23 و بدست ایشان نوشتند که رسولان و کشیشان و برادران، به برادرانِ از امّت‌ها که در انطاکیّه و سوریّه و قیلیقیّه می‌باشند، سلام می‌رسانند.
\s5
\v 24 چون شنیده شد که بعضی از میان ما بیرون رفته، شما را به سخنان خود مشوّش ساخته، دلهای شما را منقلب می‌نمایند و می‌گویند که می‌باید مختون شده، شریعت را نگاه بدارید و ما به ایشان هیچ امر نکردیم.
\v 25 لهذا ما به یک دل مصلحت دیدیم که چند نفر را اختیار نموده، همراه عزیزان خود برنابا و پولُس به نزد شما بفرستیم،
\v 26 اشخاصی که جانهای خود را در راه نام خداوند ما عیسی مسیح تسلیم کرده‌اند.
\s5
\v 27 پس یهودا و سیلاس را فرستادیم و ایشان شما را از این امور زبانی خواهند آگاهانید.
\v 28 زیرا که روح‌القدس و ما صواب دیدیم که باری بر شما ننهیم جز این ضروریّات
\v 29 که از قربانی‌های بتهاو خون و حیوانات خفه شده و زنا بپرهیزید که هر گاه از این امور خود را محفوظ دارید به نیکویی خواهید پرداخت والسّلام.
\s5
\v 30 پس ایشان مرخّص شده، به انطاکیّه آمدند و جماعت را فراهم آورده، نامه را رسانیدند.
\v 31 چون مطالعه کردند، از این تسلّی شادخاطر گشتند.
\v 32 و یهودا و سیلاس چونکه ایشان هم نبی بودند، برادران را به سخنان بسیار، نصیحت و تقویت نمودند.
\s5
\v 33 پس چون مدّتی در آنجا بسر بردند، به سلامتی از برادران رخصت گرفته، به سوی فرستندگان خود توجّه نمودند.
\v 34 امّا پولُس و برنابا در انطاکیّه توقفّ نموده،
\v 35 با بسیاری دیگر تعلیم و بشارت به کلام خدا می‌دادند.
\s5
\v 36 و بعد از ایّام چند، پولُس به برنابا گفت، برگردیم و برادران را در هر شهری که در آنها به کلام خداوند اعلام نمودیم، دیدن کنیم که چگونه می‌باشند.
\v 37 امّا برنابا چنان مصلحت دید که یوحنّای ملقّب به مرقس را همراه نیز بردارد.
\v 38 لیکن پولُس چنین صلاح دانست که شخصی را که از پَمفلیّه از ایشان جدا شده بود و با ایشان در کار همراهی نکرده بود، با خود نبرد.
\s5
\v 39 پس نزاعی سخت شد به‌حدّی که از یکدیگر جدا شده، برنابا مرقس را برداشته، به قِپْرُس از راه دریا رفت.
\v 40 امّا پولُس سیلاس را اختیار کرد و از برادران به فیض خداوند سپرده شده، رو به سفر نهاد.
\v 41 و از سوریّه و قیلیقیّه عبور کرده، کلیساها را استوار می‌نمود.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و به دِرْبه و لسْتره آمد که اینک، شاگردی تیموتاؤس نام آنجا بود، پسر زن یهودیّه مؤمنه لیکن پدرش یونانی بود.
\v 2 که برادران در لِستَرَه و ایقونیّه بر او شهادت می‌دادند.
\v 3 چون پولُس خواست او همراه وی بیاید، او را گرفته مختون ساخت، به‌سبب یهودیانی که در آن نواحی بودند زیرا که همه پدرش را می‌شناختند که یونانی بود.
\s5
\v 4 و در هر شهری که می‌گشتند، قانونها را که رسولان و کشیشان در اورشلیم حکم فرموده بودند، بدیشان می‌سپردند تا حفظ نمایند.
\v 5 پس کلیساها در ایمان استوار می‌شدند و روز بروز در شماره افزوده می‌گشتند.
\s5
\v 6 و چون از فَرِیجیَّه و دیار غَلاطیّه عبور کردند، روح‌القدس ایشان را از رسانیدن کلام به آسیا منع نمود.
\v 7 پس به میسیا آمده، سعی نمودند که به بطینیا بروند، لیکن روح عیسی ایشان را اجازت نداد.
\v 8 و از میسیا گذشته به تروآس رسیدند.
\s5
\v 9 شبی پولُس را رؤیایی رخ نمود که شخصی از اهل مکادونیه ایستاده، بدو التماس نموده گفت، به مکادونیه آمده، ما را امداد فرما.
\v 10 چون این رؤیا را دید، بی‌درنگ عازم سفر مکادونیه شدیم، زیرا به یقین دانستیم که خداوند ما را خوانده است تا بشارت بدیشان رسانیم.
\s5
\v 11 پس از تروآس به کشتی نشسته، به راه مستقیم به ساموتراکی رفتیم و روز دیگر به نیاپولیس.
\v 12 و از آنجا به فیلِپّی رفتیم که شهر اوّل از سرحدّ مَکادونیه و کَلونیه است و در آن شهر چند روز توقّف نمودیم.
\v 13 و در روز سَبَّت از شهر بیرون شده و به کنار رودخانه جایی که نمازمی‌گذاردند، نشسته با زنانی که در آنجا جمع می‌شدند سخن راندیم.
\s5
\v 14 و زنی لیدیه نام، ارغوانفروش، که از شهر طیاتیرا و خداپرست بود، می‌شنید که خداوند دل او را گشود تا سخنان پولُس را بشنود.
\v 15 و چون او و اهل خانهاش تعمید یافتند، خواهش نموده، گفت، اگر شما را یقین است که به خداوند ایمان آوردم، به خانهٔ من درآمده، بمانید. و ما را الحاح نمود.
\s5
\v 16 و واقع شد که چون ما به محلّ نماز می‌رفتیم، کنیزی که روح تَفَأُل داشت و از غیبگویی منافع بسیار برای آقایان خود پیدا می‌نمود، به ما برخورد.
\v 17 و از عقب پولُس و ما آمده، ندا کرده، می‌گفت که، این مردمان خدّام خدای تعالی می‌باشند که شما را از طریق نجات اعلام می‌نمایند.
\v 18 و چون این کار را روزهای بسیار می‌کرد، پولُس دلتنگ شده، برگشت و به روح گفت، تو را می‌فرمایم به نام عیسی مسیح از این دختر بیرون بیا. که در ساعت از او بیرون شد.
\s5
\v 19 امّا چون آقایانش دیدند که از کسب خود مأیوس شدند، پولُس و سیلاس را گرفته، در بازار نزد حکّام کشیدند.
\v 20 و ایشان را نزد والیان حاضر ساخته، گفتند، این دو شخص شهر ما را به شورش آورده‌اند و از یهود هستند،
\v 21 و رسومی را اعلام می‌نمایند که پذیرفتن و بجا آوردن آنها بر ما که رومیان هستیم، جایز نیست.
\s5
\v 22 پس خلق بر ایشان هجوم آوردند و والیان جامه‌های ایشان را کَنده، فرمودند ایشان را چوب بزنند.
\v 23 و چون ایشان را چوب بسیار زدند، به زندان افکندند و داروغه زندان را تأکید فرمودند که ایشان را محکم نگاه دارد.
\v 24 و چون او بدینطور امر یافت، ایشان را به زندان درونی انداخت و پایهای ایشان را در کُنده مضبوط کرد.
\s5
\v 25 امّا قریب به نصف شب، پولُس و سیلاس دعا کرده، خدا را تسبیح می‌خواندند و زندانیان ایشان را می‌شنیدند.
\v 26 که ناگاه زلزلهای عظیم حادث گشت به‌حدّی که بنیاد زندان به جنبش درآمد و دفعهًٔ همهٔ درها باز شد و زنجیرها از همه فرو ریخت.
\s5
\v 27 امّا داروغه بیدار شده، چون درهای زندان را گشوده دید، شمشیر خود را کشیده، خواست خود را بکشد زیرا گمان برد که زندانیان فرار کرده‌اند.
\v 28 امّا پولُس به آواز بلند صدا زده، گفت، خود را ضرری مرسان زیرا که ما همه در اینجا هستیم.
\s5
\v 29 پس چراغ طلب نموده، به اندرون جست و لرزان شده، نزد پولُس و سیلاس افتاد.
\v 30 و ایشان را بیرون آورده، گفت، ای آقایان، مرا چه باید کرد تا نجات یابم؟
\v 31 گفتند، به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانه‌ات نجات خواهید یافت.
\s5
\v 32 آنگاه کلام خداوند را برای او وتمامی اهل بیتش بیان کردند.
\v 33 پس ایشان را برداشته، در همان ساعت شب زخمهای ایشان را شست و خود و همهٔ کسانش فی‌الفور تعمید یافتند.
\v 34 و ایشان را به خانهٔ خود درآورده، خوانی پیش ایشان نهاد و با تمامی عیال خود به خدا ایمان آورده، شاد گردیدند.
\s5
\v 35 امّا چون روز شد، والیان فرّاشان فرستاده، گفتند، آن دو شخص را رها نما.
\v 36 آنگاه داروغه پولُس را از این سخنان آگاهانید که والیان فرستاده‌اند تا رستگار شوید. پس الآن بیرون آمده، به سلامتی روانه شوید.
\s5
\v 37 لیکن پولُس بدیشان گفت، ما را که مردمان رومی می‌باشیم، آشکارا و بیحّجت زده، به زندان انداختند. آیا الآن ما را به پنهانی بیرون می‌نمایند؟ نَیْ، بلکه خود آمده، ما را بیرونبیاورند.
\v 38 پس فرّاشان این سخنان را به والیان گفتند و چون شنیدند که رومی هستند بترسیدند
\v 39 و آمده، بدیشان التماس نموده، بیرون آوردند و خواهش کردند که از شهر بروند.
\s5
\v 40 آنگاه از زندان بیرون آمده، به خانهٔ لیدیه شتافتند و با برادران ملاقات نموده و ایشان را نصیحت کرده، روانه شدند.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و از اَمْفپولِس و اَپُلُّونیه گذشته، بهتسالونیکی رسیدند که در آنجا کنیسه یهود بود.
\v 2 پس پولُس برحسب عادت خود، نزد ایشان داخل شده، در سه سَبَّت با ایشان از کتاب مباحثه می‌کرد
\s5
\v 3 و واضح و مبیّن می‌ساخت که لازم بود مسیح زحمت بیند و از مردگان برخیزد و عیسی که خبر او را به شما می‌دهم، این مسیح است.
\v 4 و بعضی از ایشان قبول کردند و با پولُس و سیلاس متّحد شدند و از یونانیانِ خداترس، گروهی عظیم و از زنان شریف، عددی کثیر.
\s5
\v 5 امّا یهودیان بی‌ایمان حسد برده، چند نفر اشرار از بازاریها را برداشته، خلق را جمع کرده، شهر را به شورش آوردند و به خانهٔ یاسون تاخته، خواستند ایشان را در میان مردم ببرند.
\v 6 و چون ایشان را نیافتند، یاسون و چند برادر را نزد حکّام شهر کشیدند و ندا می‌کردند که آنانی که ربع مسکون را شورانیده‌اند، حال بدینجا نیز آمده‌اند.
\v 7 و یاسون ایشان را پذیرفته است و همهٔ اینها برخلاف احکام قیصر عمل می‌کنند و قایل بر این هستند که پادشاهی دیگر هست، یعنی عیسی.
\s5
\v 8 پس خلق و حکّام شهر را از شنیدن این سخنان مضطرب ساختند
\v 9 و از یاسون و دیگران کفالت گرفته، ایشان را رها کردند.
\s5
\v 10 امّا برادران بی‌درنگ در شب پولُس و سیلاس را به سوی بیریه روانه کردند و ایشان بدانجا رسیده، به کنیسه یهود درآمدند.
\v 11 و اینها از اهل تسالونیکی نجیبتر بودند، چونکه در کمال رضامندی کلام را پذیرفتند و هر روز کتب را تفتیش می‌نمودند که آیا این همچنین است.
\v 12 پس بسیاری از ایشان ایمان آوردند و از زنان شریف یونانیه و از مردان، جمعی عظیم.
\s5
\v 13 لیکن چون یهودیان تسالونیکی فهمیدند که پولُس در بیریه نیز به کلام خدا موعظه می‌کند، در آنجا هم رفته، خلق را شورانیدند.
\v 14 در ساعت برادران پولُس را به سوی دریا روانه کردند ولی سیلاس با تیموتاؤس در آنجا توقّف نمودند.
\v 15 و رهنمایانِ پولُس او را به اطینا آوردند و حکم برای سیلاس و تیموتاؤس گرفته که به زودی هر چه تمامتر به نزد او آیند، روانه شدند.
\s5
\v 16 امّا چون پولُس در اَطینا انتظار ایشان را می‌کشید، روح او در اندرونش مضطرب گشت چون دید که شهر از بتها پر است.
\v 17 پس در کنیسه با یهودیان و خداپرستان و در بازار، هر روزه با هر که ملاقات می‌کرد، مباحثه می‌نمود.
\s5
\v 18 امّا بعضی از فلاسفه اپیکوریّین و رواقیّین با او روبرو شده، بعضی می‌گفتند، این یاوه‌گو چه می‌خواهد بگوید؟ و دیگران گفتند، ظاهراً واعظ به خدایان غریب است. زیرا که ایشان را به عیسی و قیامت بشارت می‌داد.
\s5
\v 19 پس او را گرفته، به کوه مریخ بردند و گفتند، آیا می‌توانیمیافت که این تعلیم تازه‌ای که تو می‌گویی چیست؟
\v 20 چونکه سخنان غریب به گوش ما می‌رسانی. پس می‌خواهیم بدانیم از اینها چه مقصود است.
\v 21 امّا جمیع اهل اَطینا و غربای ساکن آنجا جز برای گفت و شنید دربارهٔ چیزهای تازه فراغتی نمی‌داشتند.
\s5
\v 22 پس پولُس در وسط کوه مرّیخ ایستاده، گفت، ای مردان اَطینا، شما را از هر جهت بسیار دیندار یافته‌ام،
\v 23 زیرا چون سیر کرده، معابد شما را نظاره می‌نمودم، مذبحی یافتم که بر آن، نام خدای ناشناخته نوشته بود. پس آنچه را شما ناشناخته می‌پرستید، من به شما اعلام می‌نمایم.
\s5
\v 24 خدایی که جهان و آنچه در آن است آفرید، چونکه او مالک آسمان و زمین است، در هیکلهای ساخته شده به دستها ساکن نمی‌باشد
\v 25 و از دست مردم خدمت کرده نمی‌شود که گویا محتاج چیزی باشد، بلکه خود به همگان حیات و نَفَس و جمیع چیزها می‌بخشد.
\s5
\v 26 و هر امّت انسان را از یک خون ساخت تا بر تمامی روی زمین مسکن گیرند و زمانهای معیّن و حدود مسکنهای ایشان را مقرّر فرمود
\v 27 تا خدا را طلب کنند که شاید او را تفحّص کرده، بیابند، با آنکه از هیچ یکی از ما دور نیست.
\s5
\v 28 زیرا که در او زندگی و حرکت و وجود داریم چنانکه بعضی از شعرای شما نیز گفته‌اند که از نسل او می‌باشیم.
\v 29 پس چون از نسل خدا می‌باشیم، نشاید گمان برد که الوهیّت شباهت دارد به طلا یا نقره یا سنگ منقوش به صنعت یا مهارت انسان.
\s5
\v 30 پس خدا از زمانهای جهالت چشم پوشیده، الآن تمام خلق را در هر جا حکم می‌فرماید که توبه کنند.
\v 31 زیراروزی را مقرّر فرمود که در آن ربع مسکون را به انصاف داوری خواهد نمود به آن مردی که معیّن فرمود و همه را دلیل داد به اینکه او را از مردگان برخیزانید.
\s5
\v 32 چون ذکر قیامت مردگان شنیدند، بعضی استهزا نمودند و بعضی گفتند، مرتبه دیگر در این امر از تو خواهیم شنید.
\v 33 و همچنین پولُس از میان ایشان بیرون رفت.
\v 34 لیکن چند نفر بدو پیوسته، ایمان آوردند که از جمله ایشان دِیوُنیسیوُس آریوپاغی بود و زنی که دامَرِس نام داشت و بعضی دیگر با ایشان.
\s5
\c 18
\p
\v 1 و بعد از آن پولُس از اَطینا روانه شده، به قُرِنْتُس آمد.
\v 2 و مرد یهودی اَکیلا نام را که مولدش پُنْطُس بود و از ایطالیا تازه رسیده بود و زنش پْرِسْکِلَّه را یافت زیرا کْلُودِیُوس فرمان داده بود که همهٔ یهودیان از روم بروند. پس نزد ایشان آمد.
\v 3 و چونکه با ایشان همپیشه بود، نزد ایشان مانده، به کار مشغول شد؛ و کسب ایشان خیمهدوزی بود.
\s5
\v 4 و هر سَبَّت در کنیسه مکالمه کرده، یهودیان و یونانیان را مجاب می‌ساخت.
\v 5 امّا چون سیلاس و تیمُوتاوُس از مَکادونیه آمدند، پولُس در روح مجبور شده، برای یهودیان شهادت می‌داد که عیسی، مسیح است.
\v 6 ولی چون ایشان مخالفت نموده، کفر می‌گفتند، دامن خود را بر ایشان افشانده، گفت، خون شما بر سر شما است. من بری هستم. بعد از این به نزد امّت‌ها می‌روم.
\s5
\v 7 پس از آنجا نقل کرده، به خانهٔ شخصی یُوسْتُس نام خداپرست آمد که خانهٔ او متصّل به کنیسه بود.
\v 8 امّا کَرِسپس، رئیس کنیسه با تمامی اهل بیتش به خداوند ایمان آوردند و بسیاری از اهل قُرِنْتُس چون شنیدند، ایمان آورده، تعمید یافتند.
\s5
\v 9 شبی خداوند در رؤیا به پولُس گفت، ترسان مباش، بلکه سخن بگو و خاموش مباش
\v 10 زیرا که من با تو هستم و هیچ‌کس تو را اذیّت نخواهد رسانید زیرا که مرا در این شهر خلقِ بسیار است.
\v 11 پس مدّت یک سال و شش ماه توقّف نموده، ایشان را به کلام خدا تعلیم می‌داد.
\s5
\v 12 امّا چون غالیون والی اَخائیَّه بود، یهودیان یکدل شده، بر سر پولُس تاخته، او را پیش مسند حاکم بردند
\v 13 و گفتند، این شخص مردم را اغوا می‌کند که خدا را برخلاف شریعت عبادت کنند.
\s5
\v 14 چون پولُس خواست حرف زند، غالیون گفت، ای یهودیان اگر ظلمی یا فسقی فاحش می‌بود، هر آینه شرط عقل می‌بود که متحمّل شما بشوم.
\v 15 ولی چون مسألهای است دربارهٔ سخنان و نامها و شریعت شما، پس خود بفهمید. من در چنین امور نمی‌خواهم داوری کنم.
\s5
\v 16 پس ایشان را از پیش مسند براند.
\v 17 و همه سوستانیس رئیس کنسیه را گرفته او را در مقابل مسند والی بزدند و غالیون را از این امور هیچ پروا نبود.
\s5
\v 18 امّا پولُس بعد از آن، روزهای بسیار در آنجا توقّف نمود پس برادران را وداع نموده، به سوریه از راه دریا رفت و پِرَسْکِلَّه و اکیلا همراه او رفتند. و درکَنْخَرِیه موی خود را چید چونکه نذر کرده بود.
\v 19 و چون به اَفَسُسْ رسید، آن دو نفر را در آنجا رها کرده، خود به کنیسه درآمده، با یهودیان مباحثه نمود.
\s5
\v 20 و چون ایشان خواهش نمودند که مدّتی با ایشان بماند، قبول نکرد
\v 21 بلکه ایشان را وداع کرده، گفت که، مرا به هر صورت باید عید آینده را در اورشلیم صرف کنم. لیکن اگر خدا بخواهد، باز به نزد شما خواهم برگشت. پس از اَفَسُس روانه شد
\s5
\v 22 و به قیصریّه فرود آمده [به اورشلیم] رفت و کلیسا را تحیّت نموده، به اَنطاکیّه آمد.
\v 23 و مدّتی در آنجا مانده، باز به سفر توجّه نمود و در مُلک غَلاطیّه و فَرِیجیّه جابجا می‌گشت و همهٔ شاگردان را استوار می‌نمود.
\s5
\v 24 امّا شخصی یهود اَپُلُّس نام از اهل اِسْکَنْدَریّه که مردی فصیح و در کتاب توانا بود، به اَفَسُس رسید.
\v 25 او در طریق خداوند تربیت یافته و در روح سرگرم بوده، دربارهٔ خداوند به دقّت تکلّم و تعلیم می‌نمود هر چند جز از تعمید یحیی اطّلاعی نداشت.
\v 26 همان شخص در کنیسه به دلیری سخن آغاز کرد. امّا چون پَرِسْکلَّه و اکیلا او را شنیدند، نزد خود آوردند و به دقّت تمام طریق خدا را بدو آموختند.
\s5
\v 27 پس چون او عزیمت سفر اَخائیّه کرد، برادران او را ترغیب نموده، به شاگردان سفارشنامه‌ای نوشتند که او را بپذیرند. و چون بدانجا رسید، آنانی را که به وسیله فیض ایمان آورده بودند، اعانت بسیار نمود،
\v 28 زیرا به قوّت تمام بر یهود اقامه حجّت می‌کرد و از کتب ثابت می‌نمود که عیسی، مسیح است.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و چون اَپُلّس در قرِنْتُس بود، پولُس درنواحی بالا گردش کرده، به اَفَسُسْ رسید. و در آنجا شاگرد چند یافته،
\v 2 بدیشان گفت، آیا هنگامی که ایمان آوردید، روح‌القدس را یافتید؟ به وی گفتند، بلکه نشنیدیم که روح‌القدس هست!
\s5
\v 3 بدیشان گفت، پس به چه چیز تعمید یافتید؟ گفتند، به تعمید یحیی.
\v 4 پولُس گفت، یحیی البتّه تعمید توبه می‌داد و به قوم می‌گفت به آن کسی که بعد از من می‌آید ایمان بیاورید، یعنی به مسیح عیسی.
\s5
\v 5 چون این را شنیدند به نام خداوند عیسی تعمید گرفتند،
\v 6 و چون پولُس دست بر ایشان نهاد، روح‌القدس بر ایشان نازل شد و به زبانها متکلّم گشته، نبوّت کردند.
\v 7 و جمله آن مردمان تخمیناً دوازده نفر بودند.
\s5
\v 8 پس به کنیسه درآمده، مدّت سه ماه به دلیری سخن می‌راند و در امور ملکوت خدا مباحثه می‌نمود و برهان قاطع می‌آورد.
\v 9 امّا چون بعضی سخت‌دل گشته، ایمان نیاوردند و پیش روی خلق، طریقت را بد می‌گفتند، از ایشان کناره گزیده، شاگردان را جدا ساخت و هر روزه در مدرسه شخصی طیرانُس نام مباحثه می‌نمود.
\v 10 و بدینطور دو سال گذشت بقسمی که تمامی اهل آسیا چه یهود و چه یونانی کلام خداوند عیسی را شنیدند.
\s5
\v 11 و خداوند از دست پولُس معجزات غیرمعتاد به ظهور می‌رسانید،
\v 12 بطوری که از بدن او دستمالها و فوطه‌ها برده، بر مریضان می‌گذاردند و امراض از ایشان زایلمی‌شد و ارواح پلید از ایشان اخراج می‌شدند.
\s5
\v 13 لیکن تنی چند از یهودیانِ سیّاحِ عزیمهخوان بر آنانی که ارواح پلید داشتند، نام خداوند عیسی را خواندن گرفتند و می‌گفتند، شما را به آن عیسی که پولُس به او موعظه می‌کند قسم می‌دهیم!
\v 14 و هفت نفر پسران اِسْکیوا رئیس کَهَنَه یهود این کار می‌کردند.
\s5
\v 15 امّا روح خبیث در جواب ایشان گفت، عیسی را می‌شناسم و پولُس را می‌دانم. لیکن شما کیستید؟
\v 16 و آن مرد که روح پلید داشت بر ایشان جست و بر ایشان زورآور شده، غلبه یافت به‌حدّی که از آن خانه عریان و مجروح فرار کردند.
\v 17 چون این واقعه بر جمیع یهودیان و یونانیانِ ساکن اَفَسُس مشهور گردید، خوف بر همهٔ ایشان طاری گشته، نام خداوند عیسی را مکرّم می‌داشتند.
\s5
\v 18 و بسیاری از آنانی که ایمان آورده بودند آمدند و به اعمال خود اعتراف کرده، آنها را فاش می‌نمودند.
\v 19 و جمعی از شعبدهبازان کتب خویش را آورده، در حضور خلق سوزانیدند و چون قیمت آنها را حساب کردند، پنجاه هزار درهم بود.
\v 20 بدینطور کلام خداوند ترقّی کرده قوّت می‌گرفت.
\s5
\v 21 و بعد از تمام شدن این مقدمّات، پولُس در روح عزیمت کرد که از مَکادونیه و اَخائیه گذشته، به اورشلیم برود و گفت، بعد از رفتنم به آنجا رُوم را نیز باید دید.
\v 22 پس دو نفر از ملازمان خود، یعنی تیموتاؤس و اَرَسْطوس را به مکادونیه روانه کرد و خود در آسیا چندی توقّف نمود.
\s5
\v 23 در آن زمان هنگامهای عظیم دربارهٔ طریقت بر پا شد.
\v 24 زیرا شخصی دیمیتریوس نام زرگر که تصاویر بتکده اَرْطامیس از نقره می‌ساخت و بجهت صنعتگران نفع خطیر پیدا می‌نمود، ایشان را ودیگرانی که در چنین پیشه اشتغال می‌داشتند،
\v 25 فراهم آورده، گفت، ای مردمان شما آگاه هستید که از این شغل، فراخیِ رزق ما است.
\s5
\v 26 و دیده و شنیده‌اید که نه تنها در اَفَسُس، بلکه تقریباً در تمام آسیا این پولُس خلق بسیاری را اغوا نموده، منحرف ساخته است و می‌گوید اینهایی که به دستها ساخته می‌شوند، خدایان نیستند.
\v 27 پس خطر است که نه فقط کسب ما از میان رود بلکه این هیکل خدای عظیم اَرطامیس نیز حقیر شمرده شود و عظمت وی که تمام آسیا و ربع مسکون او را می‌پرستند برطرف شود.
\s5
\v 28 چون این را شنیدند، از خشم پر گشته، فریاد کرده، می‌گفتند که بزرگ است اَرطامیس اَفَسُسیان.
\v 29 و تمامی شهر به شورش آمده، همهٔ متّفقاً به تماشاخانه تاختند و غایوس و اَرِسْتَرخُس را که از اهل مَکادونیه و همراهان پولُس بودند با خود می‌کشیدند.
\s5
\v 30 امّا چون پولُس اراده نمود که به میان مردم درآید، شاگردان او را نگذاشتند.
\v 31 و بعضی از رؤسای آسیا که او را دوست می‌داشتند، نزد او فرستاده، خواهش نمودند که خود را به تماشاخانه نسپارد.
\v 32 و هر یکی صدایی علیحده می‌کردند زیرا که جماعت آشفته بود و اکثر نمی‌دانستند که برای چه جمع شده‌اند.
\s5
\v 33 پس اِسْکَنْدَر را از میان خلق کشیدند که یهودیان او را پیش انداختند و اِسْکَنْدَر به دست خود اشاره کرده، خواست برای خود پیش مردم حجّت بیاورد.
\v 34 لیکن چون دانستند که یهودی است همه به یک آواز قریب به دو ساعت ندا می‌کردند که بزرگ است اَرطامیس اَفَسُسیان.
\s5
\v 35 پس از آن مستوفی شهر خلق را ساکت گردانیده، گفت، ای مردان اَفَسُسی، کیست که نمی‌داند که شهر اَفَسُسیان ارطامیس خدای عظیمو آن صنمی را که از مشتری نازل شد پرستش می‌کند؟
\v 36 پس چون این امور را نتوان انکار کرد، شما می‌باید آرام باشید و هیچ کاری به تعجیل نکنید.
\v 37 زیرا که این اشخاص را آوردید که نه تاراجکنندگان هیکلاند و نه به خدای شما بد گفته‌اند.
\s5
\v 38 پس هر گاه دیمیتریوس و همکاران وی ادّعایی بر کسی دارند، ایّام قضا مقرّر است و داوران معیّن هستند. با همدیگر مرافعه باید کرد.
\v 39 و اگر در امری دیگر طالب چیزی باشید، در محکمه شرعی فیصل خواهد پذیرفت.
\v 40 زیرا در خطریم که در خصوص فتنه امروز از ما بازخواست شود چونکه هیچ علّتی نیست که دربارهٔ آن عذری برای این ازدحام توانیم آورد.
\v 41 این را گفته، جماعت را متفرّق ساخت.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و بعد از تمام شدن این هنگامه، پولُسشاگردان را طلبیده، ایشان را وداع نمود و به سمت مکادونیه روانه شد.
\v 2 و در آن نواحی سیر کرده، اهل آنجا را نصیحت بسیار نمود و به یونانستان آمد.
\v 3 و سه ماه توقّف نمود و چون عزم سفر سوریه کرد و یهودیان در کمین وی بودند، اراده نمود که از راه مکادونیه مراجعت کند.
\s5
\v 4 و سوپاتِرُس از اهل بیریه و اَرَسْترخُس و سَکُنْدُس از اهل تسالونیکی و غایوس از دِرْبَه و تیموتاؤس و از مردم آسیا تیخیکس و تَرُوفیمُس تا به آسیا همراه او رفتند.
\v 5 و ایشان پیش رفته، در تروآس منتظر ما شدند.
\v 6 و امّا ما بعد از ایّام فطیر از فیلپی به کشتی سوار شدیم و بعد از پنج روز به تروآس نزد ایشان رسیده، در آنجا هفت روز ماندیم.
\s5
\v 7 و در اوّل هفته، چون شاگردان بجهت شکستن نان جمع شدند و پولُس در فردای آن روز عازم سفر بود، برای ایشان موعظه می‌کرد و سخن او تا نصف شب طول کشید.
\v 8 و در بالاخانهای که جمع بودیم، چراغِ بسیار بود.
\s5
\v 9 ناگاه جوانی که اَفْتیخس نام داشت، نزد دریچه نشسته بود که خواب سنگین او را درربود و چون پولُس کلام را طول می‌داد، خواب بر او مستولی گشته، از طبقه سوم به زیر افتاد و او را مرده برداشتند.
\v 10 آنگاه پولُس به زیر آمده، بر او افتاد و وی را در آغوش کشیده، گفت، مضطرب مباشید زیرا که جان او در اوست.
\s5
\v 11 پس بالا رفته و نان را شکسته، خورد و تا طلوع فجر گفتگوی بسیار کرده، همچنین روانه شد.
\v 12 و آن جوان را زنده بردند و تسلی عظیم پذیرفتند.
\s5
\v 13 امّا ما به کشتی سوار شده، به اَسوس پیش رفتیم که از آنجا می‌بایست پولُس را برداریم که بدینطور قرار داد زیرا خواست تا آنجا پیاده رود.
\v 14 پس چون در اَسوس او را ملاقات کردیم، او را برداشته، به مِتیلینی آمدیم.
\s5
\v 15 و از آنجا به دریا کوچ کرده، روز دیگر به مقابل خَیوس رسیدیم و روز سوم به ساموس وارد شدیم و در تَرُوجیلیون توقّف نموده، روز دیگر وارد میلیتُس شدیم.
\v 16 زیرا که پولُس عزیمت داشت که از محاذی اَفَسُس بگذرد، مبادا او را در آسیا درنگی پیدا شود، چونکه تعجیل می‌کرد که اگر ممکن شود تا روز پنطیکاست به اورشلیم برسد.
\s5
\v 17 پس از میلیتُس به اَفَسُس فرستاده، کشیشان کلیسا را طلبید.
\v 18 و چون به نزدش حاضر شدند،ایشان را گفت، بر شما معلوم است که از روز اوّل که وارد آسیا شدم، چطور هر وقت با شما بسر می‌بردم؛
\v 19 که با کمال فروتنی و اشکهای بسیار و امتحانهایی که از مکاید یهود بر من عارض می‌شد، به خدمت خداوند مشغول می‌بودم.
\v 20 و چگونه چیزی را از آنچه برای شما مفید باشد، دریغ نداشتم بلکه آشکارا و خانه به خانهٔ شما را اِخبار و تعلیم می‌نمودم.
\v 21 و به یهودیان و یونانیان نیز از توبه به سوی خدا و ایمانِ به خداوند ما عیسی مسیح شهادت می‌دادم.
\s5
\v 22 و اینک، الآن در روح بسته شده، به اورشلیم می‌روم و از آنچه در آنجا بر من واقع خواهد شد، اطّلاعی ندارم.
\v 23 جز اینکه روح‌القدس در هر شهر شهادت داده، می‌گوید که بندها و زحمات برایم مهیّا است.
\v 24 لیکن این چیزها را به هیچ می‌شمارم، بلکه جان خود را عزیز نمی‌دارم تا دور خود را به خوشی به انجام رسانم و آن خدمتی را که از خداوند عیسی یافته‌ام که به بشارت فیض خدا شهادت دهم.
\s5
\v 25 و الحال این را می‌دانم که جمیع شما که در میان شما گشته و به ملکوت خدا موعظه کرده‌ام، دیگر روی مرا نخواهید دید.
\v 26 پس امروز از شما گواهی می‌طلبم که من از خون همه بری هستم،
\v 27 زیرا که از اعلام نمودن شما به تمامی ارادهٔ خدا کوتاهی نکردم.
\s5
\v 28 پس نگاه دارید خویشتن و تمامی آن گله را که روح‌القدس شما را بر آن اُسْقُف مقرّر فرمود تا کلیسای خدا را رعایت کنید که آن را به خون خود خریده است.
\v 29 زیرا من می‌دانم که بعد از رحلت من، گرگان درنده به میان شما درخواهند آمد که بر گله ترحّم نخواهندنمود،
\v 30 و از میان خودِ شما مردمانی خواهند برخاست که سخنان کج خواهند گفت تا شاگردان را در عقب خود بکشند.
\s5
\v 31 لهذا بیدار باشید و به یاد آورید که مدّت سه سال شبانه‌روز از تنبیه نمودن هر یکی از شما با اشکها باز نایستادم.
\v 32 و الحال ای برادران شما را به خدا و به کلام فیض او می‌سپارم که قادر است شما را بنا کند و در میان جمیع مقدّسین شما را میراث بخشد.
\s5
\v 33 نقره یا طلا یا لباس کسی را طمع نورزیدم،
\v 34 بلکه خود می‌دانید که همین دستها در رفع احتیاج خود و رفقایم خدمت می‌کرد.
\v 35 این همه را به شما نمودم که می‌باید چنین مشقّت کشیده، ضعفا را دستگیری نمایید و کلام خداوند عیسی را به‌خاطر دارید که او گفت دادن از گرفتن فرخندهتر است.
\s5
\v 36 این بگفت و زانو زده، با همگی ایشان دعا کرد.
\v 37 و همه گریهٔ بسیار کردند و بر گردن پولُس آویخته، او را می‌بوسیدند.
\v 38 و بسیار متالّم شدند خصوصاً بجهت آن سخنی که گفت، بعد از اینْ روی مرا نخواهید دید. پس او را تا به کشتی مشایعت نمودند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و چون از ایشان هجرت نمودیم، سفر دریا کردیم و به راه راست به کوس آمدیم و روز دیگر به رودس و از آنجا به پاترا.
\v 2 و چون کشتی‌ای یافتیم که عازم فینیقیّه بود، بر آن سوار شده، کوچ کردیم.
\s5
\v 3 و قِپْرُس را به نظر آورده، آن را به طرف چپ رها کرده، به سوی سوریه رفتیم و در صوُر فرود آمدیم زیرا که درآنجا می‌بایست بار کشتی را فرود آورند.
\v 4 پس شاگردی چند پیدا کرده، هفت روز در آنجا ماندیم و ایشان به الهام روح به پولُس گفتند که به اورشلیم نرود.
\s5
\v 5 و چون آن روزها را بسر بردیم، روانه گشتیم و همه با زنان و اطفال تا بیرون شهر ما را مشایعت نمودند و به کناره دریا زانو زده، دعا کردیم.
\v 6 پس یکدیگر را وداع کرده، به کشتی سوار شدیم و ایشان به خانه‌های خود برگشتند.
\s5
\v 7 و ما سفر دریا را به انجام رسانیده، از صُور به پتولامیس رسیدیم و برادران را سلام کرده، با ایشان یک روز ماندیم.
\v 8 در فردای آن روز، از آنجا روانه شده، به قیصریّه آمدیم و به خانهٔ فیلپُّس مبشّر که یکی از آن هفت بود درآمده، نزد او ماندیم.
\v 9 و او را چهار دخترِ باکره بود که نبوّت می‌کردند.
\s5
\v 10 و چون روز چند در آنجا ماندیم، نبیای آغابوس نام از یهودیه رسید،
\v 11 و نزد ما آمده، کمربند پولُس را گرفته و دستها و پایهای خود را بسته، گفت، روح‌القدس می‌گوید که یهودیان در اورشلیم صاحب این کمربند را به همینطور بسته، او را به دستهای امّت‌ها خواهند سپرد.
\s5
\v 12 پس چون این را شنیدیم، ما و اهل آنجا التماس نمودیم که به اورشلیم نرود.
\v 13 پولُس جواب داد، چه می‌کنید که گریان شده، دل مرا می‌شکنید زیرا من مستعدّم که نه فقط قید شوم بلکه تا در اورشلیم بمیرم به‌خاطر نام خداوند عیسی.
\v 14 چون او نشنید خاموش شده، گفتیم، آنچه ارادهٔ خداوند است بشود.
\s5
\v 15 و بعد از آن ایّام تدارک سفر دیده، متوجّه اورشلیم شدیم.
\v 16 و تنی چند از شاگردانقیصریّه همراه آمده، ما را نزد شخصی مناسُون نام که از اهل قِپْرس و شاگرد قدیمی بود، آوردند تا نزد او منزل نماییم.
\s5
\v 17 و چون وارد اورشلیم گشتیم، برادرانْ ما را به خشنودی پذیرفتند.
\v 18 و در روز دیگر، پولُس ما را برداشته، نزد یعقوب رفت و همهٔ کشیشان حاضر شدند.
\v 19 پس ایشان را سلام کرده، آنچه خدا به‌وسیلهٔ خدمت او در میان امّت‌ها به عمل آورده بود، مفصّلاً گفت.
\s5
\v 20 ایشان چون این را شنیدند، خدا را تمجید نموده، به وی گفتند، ای برادر، آگاه هستی که چند هزارها از یهودیان ایمان آورده‌اند و جمیعاً در شریعت غیورند.
\v 21 و دربارهٔٔ تو شنیده‌اند که همهٔ یهودیان را که در میان امّت‌ها می‌باشند، تعلیم می‌دهی که از موسی انحراف نمایند و می‌گویی نباید اولاد خود را مختون ساخت و به سنن رفتار نمود.
\s5
\v 22 پس چه باید کرد؟ البتّه جماعت جمع خواهند شد زیرا خواهند شنید که تو آمده‌ای.
\v 23 پس آنچه به تو گوییم به عمل آور، چهار مرد نزد ما هستند که بر ایشان نذری هست.
\v 24 پس ایشان را برداشته، خود را با ایشان تطهیر نما و خرج ایشان را بده که سر خود را بتراشند تا همه بدانند که آنچه دربارهٔ تو شنیده‌اند اصلی ندارد بلکه خود نیز در محافظت شریعت سلوک می‌نمایی.
\s5
\v 25 لیکن دربارهٔ آنانی که از امّت‌ها ایمان آورده‌اند، ما فرستادیم و حکم کردیم که از قربانی‌های بت و خون و حیوانات خفهشده و زنا پرهیز نمایند.
\v 26 پس پولُس آن اشخاص را برداشته، روزدیگر با ایشان طهارت کرده، به هیکل درآمد و از تکمیل ایّام طهارت اطّلاع داد تا هدیه‌ای برای هر یک از ایشان بگذرانند.
\s5
\v 27 و چون هفت روز نزدیک به انجام رسید، یهودیای چند از آسیا او را در هیکل دیده، تمامی قوم را به شورش آوردند و دست بر او انداخته،
\v 28 فریاد برآوردند که ای مردان اسرائیلی، امداد کنید! این است آن کس که برخلاف امّت و شریعت و این مکان در هر جا همه را تعلیم می‌دهد. بلکه یونانیای چند را نیز به هیکل درآورده، این مکان مقدّس را ملوّث نموده است.
\v 29 زیرا قبل از آن تَرُوفیمُسِ اَفَسُسی را با وی در شهر دیده بودند و مظنّه داشتند که پولُس او را به هیکل آورده بود.
\s5
\v 30 پس تمامی شهر به حرکت آمد و خلق ازدحام کرده، پولُس را گرفتند و از هیکل بیرون کشیدند و فی‌الفور درها را بستند.
\v 31 و چون قصد قتل او می‌کردند، خبر به مینباشی سپاه رسید که تمامی اورشلیم به شورش آمده است.
\s5
\v 32 او بی‌درنگ سپاه و یوزباشیها را برداشته، بر سر ایشان تاخت. پس ایشان به مجرّد دیدن مینباشی و سپاهیان، از زدن پولُس دست برداشتند.
\v 33 چون مینباشی رسید، او را گرفته، فرمان داد تا او را بدو زنجیر ببندند و پرسید که این کیست و چه کرده است؟
\s5
\v 34 امّا بعضی از آن گروه به سخنی و بعضی به سخنی دیگر صدا می‌کردند. و چون او به‌سبب شورش، حقیقت امر را نتوانست فهمید، فرمود تا او را به قلعه بیاورند.
\v 35 و چون به زینه رسید، اتّفاق افتاد که لشکریان به‌سبب ازدحام مردم او را برگرفتند،
\v 36 زیرا گروهی کثیر از خلق از عقب او افتاده، صدا میزدند که او را هلاک کن!
\s5
\v 37 چون نزدیک شد که پولُس را به قلعه درآورند، او به مینباشی گفت، آیا اجازت است که به تو چیزی گویم؟ گفت، آیا زبان یونانی را می‌دانی؟
\v 38 مگر تو آن مصری نیستی که چندی پیش از این فتنه برانگیخته، چهار هزار مرد قتّال را به بیابان برد؟
\s5
\v 39 پولُس گفت، من مرد یهودی هستم از طرسوسِ قیلیقیه، شهری که بینام و نشان نیست و خواهش آن دارم که مرا اِذن فرمایی تا به مردم سخن گویم.
\v 40 چون اِذن یافت، بر زینه ایستاده، به دست خود به مردم اشاره کرد؛ و چون آرامی کامل پیدا شد، ایشان را به زبان عبرانی مخاطب ساخته، گفت،
\s5
\c 22
\p
\v 1 ای برادران عزیز و پدران، حجّتی را که الآن پیش شما می‌آورم بشنوید.
\v 2 چون شنیدند که به زبان عبرانی با ایشان تکلّم می‌کند، بیشتر خاموش شدند. پس گفت،
\s5
\v 3 من مرد یهودی هستم، متولّد طرسوسِ قیلیقیّه، امّا تربیت یافته بودم در این شهر در خدمت غمالائیل و در دقایق شریعتِ اجداد متعلّم شده، دربارهٔ خدا غیور می‌بودم، چنانکه همگی شما امروز می‌باشید.
\v 4 و این طریقت را تا به قتل مزاحم می‌بودم به نوعی که مردان و زنان را بند نهاده، به زندان می‌انداختم،
\v 5 چنانکه رئیس کَهَنَه و تمام اهل شورا به من شهادت می‌دهند کهاز ایشان نامه‌ها برای برادران گرفته، عازم دمشق شدم تا آنانی را نیز که در آنجا باشند قید کرده، به اورشلیم آورم تا سزا یابند.
\s5
\v 6 و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسیدم، قریب به ظهر ناگاه نوری عظیم از آسمان گِرد من درخشید.
\v 7 پس بر زمین افتاده، هاتفی را شنیدم که به من می‌گوید، ای شاؤل، ای شاؤل، چرا بر من جفا می‌کنی؟
\v 8 من جواب دادم، خداوندا تو کیستی؟ او مرا گفت، من آن عیسی ناصری هستم که تو بر وی جفا می‌کنی.
\s5
\v 9 و همراهان من نور را دیده، ترسان گشتند ولی آواز آن کس را که با من سخن گفت نشنیدند.
\v 10 گفتم، خداوندا چه کنم؟ خداوند مرا گفت، برخاسته، به دمشق برو که در آنجا تو را مطّلع خواهند ساخت از آنچه برایت مقرّر است که بکنی.
\v 11 پس چون از سَطْوَت آن نور نابینا گشتم، رفقایم دست مرا گرفته، به دمشق رسانیدند.
\s5
\v 12 آنگاه شخصی متقّی بحسب شریعت، حنّانیا نام که نزد همهٔ یهودیانِ ساکن آنجا نیک‌نام بود،
\v 13 به نزد من آمده و ایستاده، به من گفت، ای برادر شاؤل، بینا شو؛ که در همان ساعت بر وی نگریستم.
\s5
\v 14 او گفت، خدای پدران ما تو را برگزید تا ارادهٔ او را بدانی و آن عادل را ببینی و از زبانش سخنی بشنوی.
\v 15 زیرا از آنچه دیده و شنیده‌ای نزد جمیع مردم شاهد بر او خواهی شد.
\v 16 و حال چرا تأخیر می‌نمایی؟ برخیز و تعمید بگیر و نام خداوند را خوانده، خود را از گناهانت غسل ده.
\s5
\v 17 و چون به اورشلیم برگشته، در هیکل دعا می‌کردم، بیخود شدم.
\v 18 پس او را دیدم که به من می‌گوید، بشتاب و از اورشلیم به زودی روانه شو زیرا کهشهادت تو را در حقّ من نخواهند پذیرفت.
\s5
\v 19 من گفتم، خداوندا، ایشان می‌دانند که من در هر کنیسه مؤمنین تو را حبس کرده، میزدم؛
\v 20 و هنگامی که خون شهید تو استیفان را می‌ریختند، من نیز ایستاده، رضا بدان دادم و جامه‌های قاتلان او را نگاه می‌داشتم.
\v 21 او به من گفت، روانه شو زیرا که من تو را به سوی امّت‌های بعید می‌فرستم.
\s5
\v 22 پس تا این سخن بدو گوش گرفتند؛ آنگاه آواز خود را بلند کرده، گفتند، چنین شخص را از روی زمین بردار که زنده ماندنِ او جایز نیست!
\v 23 و چون غوغا نموده و جامه‌های خود را افشانده، خاک به هوا می‌ریختند،
\v 24 مینباشی فرمان داد تا او را به قلعه درآوردند و فرمود که او را به تازیانه امتحان کنند تا بفهمد که به چه سبب اینقدر بر او فریاد می‌کردند.
\s5
\v 25 و وقتی که او را به ریسمانها می‌بستند، پولُس به یوزباشیای که حاضر بود گفت، آیا بر شما جایز است که مردی رومی را بیحجّت هم تازیانه زنید؟
\v 26 چون یوزباشی این را شنید، نزد مینباشی رفته، او را خبر داده، گفت، چه می‌خواهی بکنی زیرا این شخص رومی است؟
\s5
\v 27 پس مینباشی آمده، به وی گفت، مرا بگو که تو رومی هستی؟ گفت، بلی!
\v 28 مینباشی جواب داد، من این حقوق را به مبلغی خطیر تحصیل کردم! پولُس گفت، امّا من در آن مولود شدم.
\v 29 در ساعت آنانی که قصد تفتیش او داشتند، دست از او برداشتند و مینباشی ترسان گشت چون فهمید که رومی است از آن سبب که او را بسته بود.
\s5
\v 30 بامدادان چون خواست درست بفهمد که یهودیان به چهعلّت مدّعی او می‌باشند، او را از زندان بیرون آورده، فرمود تا رؤسای کَهَنَه و تمامی اهل شورا حاضر شوند و پولُس را پایین آورده، در میان ایشان برپا داشت.
\s5
\c 23
\p
\v 1 پس پولُس به اهل شورا نیک نگریسته،گفت، ای برادران، من تا امروز با کمال ضمیر صالح در خدمت خدا رفتار کرده‌ام.
\v 2 آنگاه حنّانیا، رئیس کَهَنَه، حاضران را فرمود تا به دهانش زنند.
\v 3 پولُس بدو گفت، خدا تو را خواهد زد، ای دیوار سفیدشده! تو نشسته‌ای تا مرا برحسب شریعت داوری کنی و به ضدّ شریعت حکم به زدنم می‌کنی؟
\s5
\v 4 حاضران گفتند، آیا رئیس کَهَنَهٔ خدا را دشنام می‌دهی؟
\v 5 پولُس گفت، ای برادران، ندانستم که رئیس کَهَنَه است، زیرا مکتوب است حاکم قوم خود را بد مگوی.
\s5
\v 6 چون پولُس فهمید که بعضی از صدّوقیان و بعضی از فریسیانند، در مجلس ندا در داد که ای برادران، من فریسی، پسر فریسی هستم و برای امید و قیامت مردگان از من بازپرس می‌شود.
\v 7 چون این را گفت، در میان فریسیان و صدّوقیان منازعه برپا شد و جماعت دو فرقه شدند،
\v 8 زیرا که صدّوقیان منکر قیامت و ملائکه و ارواح هستند لیکن فریسیان قائل به هر دو.
\s5
\v 9 پس غوغای عظیم برپا شد و کاتبانِ از فرقه فریسیان برخاسته مخاصمه نموده، می‌گفتند که در این شخص هیچ بدی نیافته‌ایم و اگر روحی یافرشته‌ای با او سخن گفته باشد با خدا جنگ نباید نمود.
\v 10 و چون منازعه زیادتر می‌شد، مینباشی ترسید که مبادا پولُس را بدرند. پس فرمود تا سپاهیان پایین آمده، او را از میانشان برداشته، به قلعه درآوردند.
\s5
\v 11 و در شبِ همان روز خداوند نزد او آمده، گفت، ای پولُس خاطر جمع باش زیرا چنانکه در اورشلیم در حق من شهادت دادی، همچنین باید در روم نیز شهادت دهی.
\s5
\v 12 و چون روز شد، یهودیان با یکدیگر عهد بسته، بر خویشتن لعن کردند که تا پولُس را نکُشند، نخورند و ننوشند.
\v 13 و آنانی که دربارهٔ این، همقَسَم شدند، زیاده از چهل نفر بودند.
\s5
\v 14 اینها نزد رؤسای کَهَنَه و مشایخ رفته، گفتند، بر خویشتن لعنت سخت کردیم که تا پولُس را نکُشیم چیزی نچشیم.
\v 15 پس الآن شما با اهل شورا، مینباشی را اعلام کنید که او را نزد شما بیاورد که گویا اراده دارید در احوال او نیکوتر تحقیق نمایید؛ و ما حاضر هستیم که قبل از رسیدنش او را بکُشیم.
\s5
\v 16 امّا خواهرزاده پولُس از کمین ایشان اطّلاع یافته، رفت و به قلعه درآمده، پولُس را آگاهانید.
\v 17 پولُس یکی از یوزباشیان را طلبیده، گفت، این جوان را نزد مینباشی ببر زیرا خبری دارد که به او بگوید.
\s5
\v 18 پس او را برداشته، به حضور مینباشی رسانیده، گفت، پولُس زندانی مرا طلبیده، خواهش کرد که این جوان را به خدمت تو بیاورم، زیرا چیزی دارد که به تو عرض کند.
\v 19 پس مینباشی دستش را گرفته، به خلوت برد و پرسید، چه چیز است کهمی‌خواهی به من خبر دهی؟
\s5
\v 20 عرض کرد، یهودیان متّفق شده‌اند که از تو خواهش کنند تا پولُس را فردا به مجلس شورا درآوری که گویا اراده دارند در حقّ او زیادتر تفتیش نمایند.
\v 21 پس خواهش ایشان را اجابت مفرما زیرا که بیشتر از چهل نفر از ایشان در کمین ویاند و به سوگند عهد بسته‌اند که تا او را نکُشند چیزی نخورند و نیاشامند و الآن مستعّد و منتظر وعدهٔ تو می‌باشند.
\s5
\v 22 مینباشی آن جوان را مرخّص فرموده، قدغن نمود که به هیچ‌کس مگو که مرا از این راز مطّلع ساختی.
\v 23 پس دو نفر از یوزباشیان را طلبیده، فرمود که دویست سپاهی و هفتاد سوار و دویست نیزهدار در ساعت سوم از شب حاضر سازید تا به قیصریه بروند؛
\v 24 و مرکبی حاضر کنید تا پولُس را سوار کرده، او را به سلامتی به نزد فِلیکْس والی برسانند.
\s5
\v 25 و نامه‌ای بدین مضمون نوشت،
\v 26 کلُودِیؤس لِیسِیاس، به والی گرامی فِلیکْس سلام می‌رساند.
\v 27 یهودیان این شخص را گرفته، قصد قتل او داشتند. پس با سپاه رفته، او را از ایشان گرفتم، چون دریافت کرده بودم که رومی است.
\s5
\v 28 و چون خواستم بفهمم که به چه سبب بر وی شکایت می‌کنند، او را به مجلس ایشان درآوردم.
\v 29 پس یافتم که در مسائل شریعت خود از او شکایت می‌دارند، ولی هیچ شکوهای مستوجب قتل یا بند نمی‌دارند.
\v 30 و چون خبر یافتم که یهودیان قصد کمینسازی برای او دارند، بی‌درنگ او را نزد تو فرستادم و مدّعیان او را نیز فرمودم تا در حضور تو بر او ادّعا نمایند والّسلام.
\s5
\v 31 پس سپاهیان چنانکه مأمور شدند، پولُس را در شب برداشته، به اَنْتِیپاترِیس رسانیدند.
\v 32 وبامدادان سواران را گذاشته که با او بروند، خود به قلعه برگشتند.
\v 33 و چون ایشان وارد قیصریه شدند، نامه را به والی سپردند و پولُس را نیز نزد او حاضر ساختند.
\s5
\v 34 پس والی نامه را ملاحظه فرموده، پرسید که از کدام ولایت است. چون دانست که از قیلیقیّه است،
\v 35 گفت، چون مدّعیان تو حاضر شوند، سخن تو را خواهم شنید. و فرمود تا او را در سرای هیرودیس نگاه دارند.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و بعد از پنج روز، حنّانیای رئیس کَهَنَه با مشایخ و خطیبی تَرْتُلُّس نام رسیدند و شکایت از پولُس نزد والی آوردند.
\v 2 و چون او را احضار فرمود، ترْتُلس آغاز ادّعا نموده، گفت، چون از وجود تو در آسایش کامل هستیم و احسانات عظیمه از تدابیر تو بدین قوم رسیده است، ای فِلیکْس گرامی،
\v 3 در هر جا و در هر وقت این را در کمال شکرگزاری می‌پذیریم.
\s5
\v 4 و لیکن تا تو را زیاده مُصَدَّع نشوم، مستدعی هستم که از راه نوازش مختصراً عرض ما را بشنوی.
\v 5 زیرا که این شخص را مفسد و فتنهانگیز یافته‌ایم در میان همهٔ یهودیان ساکن ربع مسکون و از پیشوایان بدعت نَصاریٰ.
\v 6 و چون او خواست هیکل را ملوّث سازد، او را گرفته، اراده داشتیم که به قانون شریعت خود بر او داوری نماییم.
\s5
\v 7 ولی لیسیاسِ مینباشی آمده، او را به زور بسیار از دستهای ما بیرون آورد،
\v 8 و فرمود تا مدّعیانش نزد تو حاضر شوند؛ و از او بعد از امتحان می‌توانی دانست حقیقت همهٔ این اموری که ما بر او ادّعا می‌کنیم.
\v 9 و یهودیان نیز با او متّفق شده گفتند که چنین است.
\s5
\v 10 چون والی به پولُس اشاره نمود که سخن بگوید، او جواب داد، از آن رو که می‌دانم سالهای بسیار است که تو حاکم این قوم می‌باشی، به خشنودی وافر حجّت دربارهٔ خود می‌آورم.
\v 11 زیرا تو می‌توانی دانست که زیاده از دوازده روز نیست که من برای عبادت به اورشلیم رفتم،
\v 12 و مرا نیافتند که در هیکل با کسی مباحثه کنم و نه در کنایس یا شهر که خلق را به شورش آورم.
\v 13 و هم آنچه الآن بر من ادّعا می‌کنند، نمی‌توانند اثبات نمایند.
\s5
\v 14 لیکن این را نزد تو اقرار می‌کنم که به طریقتی که بدعت می‌گویند، خدای پدران را عبادت می‌کنم و به آنچه در تورات و انبیا مکتوب است معتقدم،
\v 15 و به خدا امیدوارم چنانکه ایشان نیز قبول دارند که قیامت مردگان از عادلان و ظالمان نیز خواهد شد.
\v 16 و خود را در این امر ریاضت می‌دهم تا پیوسته ضمیر خود را به سوی خدا و مردم بی‌لغزش نگاه دارم.
\s5
\v 17 و بعد از سالهای بسیار آمدم تا صدقات و هدایا برای قوم خود بیاورم.
\v 18 و در این امور چند نفر از یهودیانِ آسیا مرا در هیکلِ مطهّر یافتند بدون هنگامه یا شورشی.
\v 19 و ایشان می‌بایست نیز در اینجا نزد تو حاضر شوند تا اگر حرفی بر من دارند ادّعا کنند.
\s5
\v 20 یا اینان خود بگویند اگر گناهی از من یافتند وقتی که در حضور اهل شورا ایستاده بودم،
\v 21 مگر آن یک سخن که در میان ایشان ایستاده، بدان ندا کردم که دربارهٔ قیامت مردگان از من امروز پیش شما بازپرس می‌شود.
\s5
\v 22 آنگاه فِلیکْس چون از طریقت نیکوتر آگاهی داشت، امر ایشان را تأخیر انداخته، گفت، چون لیسیاسِ مینباشی آید، حقیقت امر شما رادریافت خواهم کرد.
\v 23 پس یوزباشی را فرمان داد تا پولُس را نگاه دارد و او را آزادی دهد و احدی از خویشانش را از خدمت و ملاقات او منع نکند.
\s5
\v 24 و بعد از روزی چند فِلیکْس با زوجهٔ خود دَرُسِلا که زنی یهودی بود، آمده پولُس را طلبیده، سخن او را دربارهٔ ایمانِ مسیح شنید.
\v 25 و چون او دربارهٔ عدالت و پرهیزکاری وداوری آینده خطاب می‌کرد، فِلیکْس ترسان گشته، جواب داد که الحال برو چون فرصت کنم تو را باز خواهم خواند.
\s5
\v 26 و نیز امید می‌داشت که پولُس او را نقدی بدهد تا او را آزاد سازد و از این جهت مکرّراً وی را خواسته، با او گفتگو می‌کرد.
\v 27 امّا بعد از انقضای دو سال، پُورکیؤس فَستوس، خلیفه ولایت فِلیکْس شد و فِلیکْس چون خواست بر یهود منّت نهد، پولُس را در زندان گذاشت.
\s5
\c 25
\p
\v 1 پس چون فَستوس به ولایت خود رسید، بعد از سه روز از قَیصَرِیّه به اورشلیم رفت.
\v 2 و رئیس کَهَنَه و اکابر یهود نزد او بر پولُس ادّعا کردند و بدو التماس نموده،
\v 3 منّتی بر وی خواستند تا او را به اورشلیم بفرستد و در کمین بودند که او را در راه بکُشند.
\s5
\v 4 امّا فَستوس جواب داد که پولُس را باید در قَیصَرِیه نگاه داشت، زیرا خود اراده داشت به زودی آنجا برود.
\v 5 و گفت، پس کسانی از شما که می‌توانند همراه بیایند تا اگر چیزی در این شخص یافت شود، بر او ادّعا نمایند.
\s5
\v 6 و چون بیشتر از ده روز در میان ایشان توقّفکرده بود، به قَیصَرِیّه آمد و بامدادان بر مسند حکومت برآمده، فرمود تا پولُس را حاضر سازند.
\v 7 چون او حاضر شد، یهودیانی که از اورشلیم آمده بودند، به گرد او ایستاده، شکایتهای بسیار و گران بر پولُس آوردند ولی اثبات نتوانستند کرد.
\v 8 او جواب داد که نه به شریعت یهود و نه به هیکل و نه به قیصر هیچ گناه کرده‌ام.
\s5
\v 9 امّا چون فَستوس خواست بر یهود منّت نهد، در جواب پولُس گفت، آیا می‌خواهی به اورشلیم آیی تا در آنجا در این امور به حضور من حکم شود؟
\v 10 پولُس گفت، در محکمه قیصر ایستاده‌ام که در آنجا می‌باید محاکمه من بشود. به یهود هیچ ظلمی نکرده‌ام، چنانکه تو نیز نیکو می‌دانی.
\s5
\v 11 پس هر گاه ظلمی یا عملی مستوجب قتل کرده باشم، از مردن دریغ ندارم. لیکن اگر هیچ یک از این شکایتهایی که اینها بر من می‌آورند اصلی ندارد، کسی نمی‌تواند مرا به ایشان سپارد. به قیصر رفع دعوی می‌کنم.
\v 12 آنگاه فستوس بعد از مکالمه با اهل شورا جواب داد، آیا به قیصر رفع دعوی کردی؟ به حضور قیصر خواهی رفت.
\s5
\v 13 و بعد از مرور ایّام چند، اَغریپاس پادشاه و برنیکی برای تحیّت فَستوس به قَیصَرِیّه آمدند.
\v 14 و چون روزی بسیار در آنجا توقّف نمودند، فَستوس برای پادشاه، مقدّمه پولُس را بیان کرده، گفت، مردی است که فِلیکْس او را در بند گذاشته است،
\v 15 که دربارهٔ او وقتی که به اورشلیم آمدم، رؤسای کَهَنَه و مشایخ یهود مرا خبر دادند و خواهش نمودند که بر او داوری شود.
\v 16 در جواب ایشان گفتم که رومیان را رسم نیست که احدی را بسپارند قبل از آنکه مدّعیعلیه، مدّعیان خود را روبرو شود و او را فرصت دهند که ادّعای ایشان را جواب گوید.
\s5
\v 17 پس چون ایشان در اینجا جمع شدند، بی‌درنگ در روز دوّم بر مسند نشسته، فرمودم تا آن شخص را حاضر کردند.
\v 18 و مدّعیانش برپا ایستاده، از آنچه من گمان می‌بردم هیچ ادّعا بر وی نیاوردند.
\v 19 بلکه مسألهای چند بر او ایراد کردند دربارهٔ مذهب خود و در حقّ عیسی نامی که مرده است و پولُس می‌گوید که او زنده است.
\v 20 و چون من در این گونه مسایل شکّ داشتم، از او پرسیدم که، آیا می‌خواهی به اورشلیم بروی تا در آنجا این مقدّمه فیصل پذیرد؟
\s5
\v 21 ولی چون پولُس رفع دعوی کرد که برای محاکمه اُوغُسْطُس محفوظ ماند، فرمان دادم که او را نگاه بدارند تا او را به حضور قیصر روانه نمایم.
\v 22 اَغْریپاس به فَستوس گفت، من نیز می‌خواهم این شخص را بشنوم. گفت، فردا او را خواهی شنید.
\s5
\v 23 پس بامدادان چون اَغْریپاس و بَرْنِیکی با حشمتی عظیم آمدند و به دارالاستماع با مینباشیان و بزرگان شهر داخل شدند، به فرمان فَستوس پولُس را حاضر ساختند.
\v 24 آنگاه فَستوس گفت، ای اَغریپاس پادشاه، و ای همهٔ مردمانی که نزد ما حضور دارید، این شخص را می‌بینید که دربارهٔ او تمامی جماعت یهود چه در اورشلیم و چه در اینجا فریاد کرده، از من خواهش نمودند که دیگر نباید زیست کند.
\s5
\v 25 و لیکن چون من دریافتم که او هیچ عملی مستوجب قتل نکرده است و خود به اوغُسطُس رفع دعوی کرد، اراده کردم که او را بفرستم.
\v 26 و چون چیزی درست ندارم که دربارهٔ او به خداوندگار مرقوم دارم، از این جهت او را نزد شما و علی‌الخصوص در حضور تو ای اَغْرِیپاس پادشاه آوردم تا بعد ازتفّحص شاید چیزی یافته بنگارم.
\v 27 زیرا مرا خلاف عقل می‌نماید که اسیری را بفرستم و شکایتهایی که بر اوست معروض ندارم.
\s5
\c 26
\p
\v 1 َغریپاس به پولُس گفت، مرخّصی که کیفیت خود را بگویی. پس پولُس دست خود را دراز کرده، حجّت خود را بیان کرد
\v 2 که ای اغریپاس پادشاه، سعادت خود را در این می‌دانم که امروز در حضور تو حجّت بیاورم، دربارهٔ همهٔ شکایتهایی که یهود از من می‌دارند.
\v 3 خصوصاً چون تو در همهٔ رسوم و مسایل یهود عالِم هستی، پس از تو مستدعی آنم که تحمّل فرموده، مرا بشنوی.
\s5
\v 4 رفتار مرا از جوانی چونکه از ابتدا در میان قوم خود در اورشلیم بسر می‌بردم، تمامی یهود می‌دانند
\v 5 و مرا از اوّل می‌شناسند هر گاه بخواهند شهادت دهند که به قانون پارساترین فرقه دین خود فریسی می‌بودم.
\s5
\v 6 والحال به‌سبب امید آن وعده‌ای که خدا به اجداد ما داد، بر من ادّعا می‌کنند.
\v 7 و حال آنکه دوازده سبط ما شبانه‌روز بجدّ و جهد عبادت می‌کنند محض امید تحصیل همین وعده که بجهت همین امید، ای اَغْرِیپاس پادشاه، یهود بر من ادّعا می‌کنند.
\v 8 شما چرا محال می‌پندارید که خدا مردگان را برخیزاند؟
\s5
\v 9 من هم در خاطر خود می‌پنداشتم که به نام عیسی ناصری مخالفت بسیار کردن واجب است،
\v 10 چنانکه در اورشلیم هم کردم و از رؤسای کَهَنَه قدرت یافته، بسیاری از مقدّسین را در زندان حبس می‌کردم و چون ایشان رامی‌کشتند، در فتوا شریک می‌بودم.
\v 11 و در همهٔ کنایس بارها ایشان را زحمت رسانیده، مجبور می‌ساختم که کفر گویند و بر ایشان به شدّت دیوانه گشته تا شهرهای بعید تعاقب می‌کردم.
\s5
\v 12 در این میان، هنگامی که با قدرت و اجازت از رؤسای کَهَنَه به دمشق می‌رفتم،
\v 13 در راه، ای پادشاه، در وقت ظهر نوری را از آسمان دیدم، درخشندهتر از خورشید که در دور من و رفقایم تابید.
\v 14 و چون همه بر زمین افتادیم، هاتفی را شنیدم که مرا به زبان عبرانی مخاطب ساخته، گفت، ای شاؤل، شاؤل، چرا بر من جفا می‌کنی؟ تو را بر میخها لگد زدن دشوار است.
\s5
\v 15 من گفتم، خداوندا تو کیستی؟ گفت، من عیسی هستم که تو بر من جفا می‌کنی.
\v 16 و لیکن برخاسته، بر پا بایست زیرا که بر تو ظاهر شدم تا تو را خادم و شاهد مقرّر گردانم بر آن چیزهایی که مرا در آنها دیده‌ای و بر آنچه به تو در آن ظاهر خواهم شد.
\v 17 و تو را رهایی خواهم داد از قوم و از امّت‌هایی که تو را به نزد آنها خواهم فرستاد،
\v 18 تا چشمان ایشان را باز کنی تا از ظلمت به سوی نور و از قدرت شیطان به جانب خدا برگردند تا آمرزش گناهان و میراثی در میان مقدّسین به‌وسیلهٔ ایمانی که بر من است بیابند.
\s5
\v 19 آن وقت ای اَغْرِیپاس پادشاه، رؤیای آسمانی را نافرمانی نورزیدم.
\v 20 بلکه نخست آنانی را که در دمشق بودند و در اورشلیم و در تمامی مرز و بوم یهودیّه و امّت‌ها را نیز اعلام می‌نمودم که توبه کنند و به سوی خدا بازگشت نمایند و اعمال لایقه توبه را بجا آورند.
\v 21 به‌سبب همین امور یهود مرا در هیکل گرفته، قصدقتل من کردند.
\s5
\v 22 امّا از خدا اعانت یافته، تا امروز باقی ماندم و خرد و بزرگ را اعلام می‌نمایم و حرفی نمی‌گویم، جز آنچه انبیا و موسی گفتند که می‌بایست واقع شود،
\v 23 که مسیح می‌بایست زحمت بیند و نوبر قیامت مردگان گشته، قوم و امّت‌ها را به نور اعلام نماید.
\s5
\v 24 چون او بدین سخنان، حجّت خود را می‌آورد، فَستوس به آواز بلند گفت، ای پولُس دیوانه هستی! کثرت علم تو را دیوانه کرده است!
\v 25 گفت، ای فَستوسِ گرامی، دیوانه نیستم بلکه سخنان راستی و هوشیاری را می‌گویم.
\v 26 زیرا پادشاهی که در حضور او به دلیری سخن می‌گویم، از این امور مطّلع است، چونکه مرا یقین است که هیچ یک از این مقدّمات بر او مخفی نیست، زیرا که این امور در خلوت واقع نشد.
\s5
\v 27 ای اَغْرِیپاس پادشاه، آیا به انبیا ایمان آورده‌ای؟ می‌دانم که ایمان داری!
\v 28 اَغْرِیپاس به پولُس گفت، به قلیل ترغیب می‌کنی که من مسیحی بگردم؟
\v 29 پولُس گفت، از خدا خواهش می‌داشتم یا به قلیل یا به کثیر، نه تنها تو بلکه جمیع این اشخاصی که امروز سخن مرا می‌شنوند مثل من گردند، جز این زنجیرها!
\s5
\v 30 چون این را گفت، پادشاه و والی و برنیکی و سایر مجلسیان برخاسته،
\v 31 رفتند و با یکدیگر گفتگو کرده، گفتند، این شخص هیچ عملی مستوجب قتل یا حبس نکرده است.
\v 32 و اَغْریپاس به فَسْتوس گفت، اگر این مرد به قیصر رفع دعوی خود نمی‌کرد، او را آزاد کردن ممکن می‌بود.
\s5
\c 27
\p
\v 1 چون مقرّر شد که به اِیطالیا برویم،پولُس و چند زندانی دیگر را به یوزباشی از سپاه اُغُسْطُس که یولیوس نام داشت، سپردند.
\v 2 و به کشتی اَدرامیتینی که عازم بنادر آسیا بود، سوار شده، کوچ کردیم و اَرِستَرْخُس از اهل مکادونیه از تسالونیکی همراه ما بود.
\s5
\v 3 روز دیگر به صیدون فرود آمدیم و یولیوس با پولُس ملاطفت نموده، او را اجازت داد که نزد دوستان خود رفته، از ایشان نوازش یابد.
\v 4 و از آنجا روانه شده، زیر قِپرُس گذشتیم زیرا که باد مخالف بود.
\v 5 و از دریای کنارِ قیلیقیّه و پَمفلیّه گذشته، به میرای لیکیّه رسیدیم
\v 6 در آنجا یوزباشی کشتیِ اِسْکَنْدَرِیه را یافت که به ایطالیا می‌رفت و ما را بر آن سوار کرد.
\s5
\v 7 و چند روز به آهستگی رفته، به قَنیدُس به مشقّت رسیدیم و چون باد مخالف ما می‌بود، در زیر کرِیت نزدیک سَلْمونی راندیم،
\v 8 و به دشواری از آنجا گذشته، به موضعی که به بنادر حَسَنَه مسمّی و قریب به شهر لِسائیّه است رسیدیم.
\s5
\v 9 و چون زمان منقضی شد و در این وقت سفر دریا خطرناک بود، زیرا که ایّام روزه گذشته بود،
\v 10 پولُس ایشان را نصیحت کرده، گفت، ای مردمان، می‌بینم که در این سفر ضرر و خُسران بسیار پیدا خواهد شد، نه فقط بار و کشتی را بلکه جانهای ما را نیز.
\v 11 ولی یوزباشی ناخدا و صاحب کشتی را بیشتر از قول پولُس اعتنا نمود.
\s5
\v 12 و چون آن بندر نیکو نبود که زمستان را در آن بسر برند، اکثر چنان مصلحت دانستند که از آنجانقل کنند تا اگر ممکن شود خود را به فینیکس رسانیده، زمستان را در آنجا بسر برند که آن بندری است از کریت مواجّه مغرب جنوبی و مغرب شمالی.
\v 13 و چون نسیم جنوبی وزیدن گرفت، گمان بردند که به مقصد خویش رسیدند. پس لنگر برداشتیم و از کناره کریت گذشتیم.
\s5
\v 14 لیکن چیزی نگذشت که بادی شدید که آن را اُورُکلیدون می‌نامند از بالای آن زدن گرفت.
\v 15 در ساعت کشتی ربوده شده، رو به سوی باد نتوانست نهاد. پس آن را از دست داده، بیاختیار رانده شدیم.
\v 16 پس در زیر جزیره‌ای که کلودی نام داشت، دوان دوان رفتیم و به دشواری زورق را در قبض خود آوردیم.
\s5
\v 17 و آن را برداشته و معونات را استعمال نموده، کمر کشتی را بستند و چون ترسیدند که به ریگزارِ سیرْتس فرو روند، حِبال کشتی را فرو کشیدند و همچنان رانده شدند.
\v 18 و چون طوفان بر ما غلبه می‌نمود، روز دیگر، بارِ کشتی را بیرون انداختند.
\s5
\v 19 و روز سوم به دستهای خود آلات کشتی را به دریا انداختیم.
\v 20 و چون روزهای بسیار آفتاب و ستارگان را ندیدند و طوفانی شدید بر ما میافتاد، دیگر هیچ امید نجات برای ما نماند.
\s5
\v 21 و بعد از گرسنگی بسیار، پولُس در میان ایشان ایستاده، گفت، ای مردمان، نخست می‌بایست سخن مرا پذیرفته، از کریت نقل نکرده باشید تا این ضرر و خسران را نبینید.
\v 22 اکنون نیز شما را نصیحت می‌کنم که خاطرجمع باشید زیرا که هیچ ضرری به جان یکی از شما نخواهد رسید مگر به کشتی.
\s5
\v 23 زیرا که دوش، فرشته آن خدایی که از آن او هستم و خدمتِ او را می‌کنم، به من ظاهر شده،
\v 24 گفت، ای پولُس ترسان مباش زیرا باید تو در حضور قیصر حاضر شوی. و اینک، خدا همهٔ همسفران تو را به تو بخشیده است.
\v 25 پس ای مردمان خوشحال باشید زیرا ایمان دارم که به همانطور که به من گفت، واقع خواهد شد.
\v 26 لیکن باید در جزیره‌ای بیفتیم.
\s5
\v 27 و چون شب چهاردهم شد و هنوز در دریای اَدْرِیا به هر سو رانده می‌شدیم، در نصف شب ملاحّان گمان بردند که خشکی نزدیک است.
\v 28 پس پیمایش کرده، بیست قامت یافتند. و قدری پیشتر رفته، باز پیمایش کرده، پانزده قامت یافتند.
\v 29 و چون ترسیدند که به صخره‌ها بیفتیم، از پشت کشتی چهار لنگر انداخته، تمنّا می‌کردند که روز شود.
\s5
\v 30 امّا چون ملاحّان قصد داشتند که از کشتی فرار کنند و زورق را به دریا انداختند به بهانهای که لنگرها را از پیش کشتی بکَشند،
\v 31 پولُس یوزباشی و سپاهیان را گفت، اگر اینها در کشتی نمانند، نجات شما ممکن نباشد.
\v 32 آنگاه سپاهیان ریسمانهای زورق را بریده، گذاشتند که بیفتد.
\s5
\v 33 چون روز نزدیک شد، پولُس از همه خواهش نمود که چیزی بخورند. پس گفت، امروز روز چهاردهم است که انتظار کشیده و چیزی نخورده، گرسنه مانده‌اید.
\v 34 پس استدعای من این است که غذا بخورید که عافیت برای شما خواهد بود، زیرا که مویی از سر هیچ یک از شما نخواهد افتاد.
\v 35 این بگفت و در حضور همه نان گرفته، خدا را شکر گفت و پاره کرده، خوردن گرفت.
\s5
\v 36 پس همه قویّ‌دل گشته نیز غذا خوردند.
\v 37 و جمله نفوس در کشتی دویست و هفتاد و شش بودیم.
\v 38 چون از غذا سیر شدند، گندم را به دریا ریخته، کشتی را سبک کردند.
\s5
\v 39 امّا چون روزْ روشن شد، زمین رانشناختند؛ لیکن خلیجی دیدند که شاطیای داشت. پس رأی زدند که اگر ممکن شود، کشتی را بر آن برانند.
\v 40 و بند لنگرها را بریده، آنها را در دریا گذاشتند و بندهای سکّان را باز کرده، و بادبان را برای باد گشاده، راه ساحل را پیش گرفتند.
\v 41 امّا کشتی را درمجمع بحرین به پایاب رانده، مقدّم آن فرو شده، بیحرکت ماند ولی مؤخّرش از لطمه امواج درهم شکست.
\s5
\v 42 آنگاه سپاهیان قصد قتل زندانیان کردند که مبادا کسی شنا کرده، بگریزد.
\v 43 لیکن یوزباشی چون خواست پولُس را برهاند، ایشان را از این اراده باز داشت و فرمود تا هر که شناوری داند، نخست خویشتن را به دریا انداخته به ساحل رساند.
\v 44 و بعضی بر تختها و بعضی بر چیزهای کشتی و همچنین همه به سلامتی به خشکی رسیدند.
\s5
\c 28
\p
\v 1 و چون رستگار شدند، یافتند که جزیره ملیطه نام دارد.
\v 2 و آن مردمان بَرْبَری با ما کمال ملاطفت نمودند، زیرا به‌سبب باران که می‌بارید و سرما آتش افروخته، همهٔ ما را پذیرفتند.
\s5
\v 3 چون پولُس مقداری هیزم فراهم کرده، بر آتش می‌نهاد، به‌سبب حرارت، افعیای بیرون آمده، بر دستش چسپید.
\v 4 چون بَرْبَرِیان جانور را از دستش آویخته دیدند، با یکدیگر می‌گفتند، بلاشکّ این شخص، خونی است که با اینکه از دریا رست، عدل نمی‌گذارد که زیست کند.
\s5
\v 5 امّا آن جانور را در آتش افکنده، هیچ ضرر نیافت.
\v 6 پس منتظر بودند که او آماس کند یا بغتهًٔ افتاده، بمیرد. ولی چون انتظار بسیار کشیدند و دیدند که هیچ ضرری بدو نرسید، برگشته گفتند که خدایی است.
\s5
\v 7 و در آن نواحی، املاک رئیس جزیره که پوبلیوس نام داشت بود که او ما را به خانهٔ خود طلبیده، سه روز به مهربانی مهمانی نمود.
\v 8 از قضا پدر پوْبلیوس را رنج تب و اسهال عارض شده، خفته بود. پس پولُس نزد وی آمده و دعا کرده ودست بر او گذارده، او را شفا داد.
\v 9 و چون این امر واقع شد، سایر مریضانی که در جزیره بودند آمده، شفا یافتند.
\v 10 و ایشان ما را اکرام بسیار نمودند و چون روانه می‌شدیم، آنچه لازم بود برای ما حاضر ساختند.
\s5
\v 11 و بعد از سه ماه به کشتی اِسْکَنْدَریّه که علامت جوزا داشت و زمستان را در جزیره بسر برده بود، سوار شدیم.
\v 12 و به سراکُوس فرود آمده، سه روز توقّف نمودیم.
\s5
\v 13 و از آنجا دور زده، به رِیغیون رسیدیم و بعد از یک روز باد جنوبی وزیده، روز دوّم وارد پوطیولی شدیم.
\v 14 و در آنجا برادران یافته، حسب خواهش ایشان هفت روز ماندیم و همچنین به رُوم آمدیم.
\v 15 و برادرانِ آنجا چون از احوال ما مطلّع شدند، به استقبال ما بیرون آمدند تا فُورَنِاَپِیوس و سهدکّان. و پولُس چون ایشان را دید، خدا را شکر نموده، قویّ‌دل گشت.
\s5
\v 16 و چون به رُوم رسیدیم، یوزباشی زندانیان را به سردار افواج خاصّه سپرد. امّا پولُس را اجازت دادند که با یک سپاهی که محافظت او می‌کرد، در منزل خود بماند.
\v 17 و بعد از سه روز، پولُس بزرگان یهود را طلبید و چون جمع شدند به ایشان گفت، ای برادرانِ عزیز، با وجودی که من هیچ عملی خلاف قوم و رسوم اجداد نکرده بودم، همانا مرا دراورشلیم بسته، به دستهای رومیان سپردند.
\v 18 ایشان بعد از تفحّص چون در من هیچ علّت قتل نیافتند، اراده کردند که مرا رها کنند.
\s5
\v 19 ولی چون یهود مخالفت نمودند، ناچار شده به قیصر رفع دعوی کردم، نه تا آنکه از امّت خود شکایت کنم.
\v 20 اکنون بدین جهت خواستم شما را ملاقات کنم و سخن گویم زیرا که بجهت امید اسرائیل، بدین زنجیر بسته شدم.
\s5
\v 21 وی را گفتند، ما هیچ نوشته در حق تو از یهودیّه نیافته‌ایم و نه کسی از برادرانی که از آنجا آمدند، خبری یا سخن بدی دربارهٔ تو گفته است.
\v 22 لیکن مصلحت دانستیم از تو مقصود تو را بشنویم زیرا ما را معلوم است که این فرقه را در هر جا بد می‌گویند.
\s5
\v 23 پس چون روزی برای وی معیّن کردند، بسیاری نزد او به منزلش آمدند که برای ایشان به ملکوت خدا شهادت داده، شرح می‌نمود و از تورات موسی و انبیا از صبح تا شام دربارهٔ عیسی اقامه حجّت می‌کرد.
\v 24 پس بعضی به سخنان او ایمان آوردند و بعضی ایمان نیاوردند.
\s5
\v 25 و چونبا یکدیگر معارضه می‌کردند، از او جدا شدند بعد از آنکه پولُس این یک سخن را گفته بود که روح‌القدس به وساطت اِشَعْیای نبی به اجداد ما نیکو خطاب کرده،
\v 26 گفته است که، نزد این قوم رفته بدیشان بگو به گوش خواهید شنید و نخواهید فهمید و نظر کرده خواهید نگریست و نخواهید دید؛
\s5
\v 27 زیرا دل این قوم غلیظ شده و به گوشهای سنگین می‌شنوند و چشمان خود را بر هم نهاده‌اند، مبادا به چشمان ببینند و به گوشها بشنوند و به دل بفهمند و بازگشت کنند تا ایشان را شفا بخشم.
\s5
\v 28 پس بر شما معلوم باد که نجات خدا نزد امّت‌ها فرستاده می‌شود و ایشان خواهند شنید.
\v 29 چون این را گفت یهودیان رفتند و با یکدیگر مباحثه بسیار می‌کردند.
\s5
\v 30 امّا پولُس دو سال تمام در خانهٔ اجاره‌ای خود ساکن بود و هر که به نزد وی می‌آمد، می‌پذیرفت.
\v 31 و به ملکوت خدا موعظه می‌نمود و با کمال دلیری در امور عیسی مسیحِ خداوند بدون ممانعت تعلیم می‌داد.

671
46-ROM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,671 @@
\id ROM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h روميان
\toc1 روميان
\toc2 روميان
\toc3 rom
\mt1 روميان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس، غلام عیسی مسیح و رسول خوانده شده و جدا نموده شده برای انجیل خدا،
\v 2 که سابقاً وعدهٔ آن را داده بود به وساطت انبیای خود در کتب مقدّسه،
\v 3 دربارهٔ پسر خود که بحسب جسم از نسل داود متولّد شد،
\s5
\v 4 و بحسب روح قدّوسیّت، پسر خدا به قوّت معروف گردید از قیامت مردگان، یعنی خداوند ما عیسی مسیح،
\v 5 که به او فیض و رسالت را یافتیم برای اطاعت ایمان در جمیع امّت‌ها به‌خاطر اسم او،
\v 6 که در میان ایشان شما نیز خوانده شده عیسی مسیح هستید،
\s5
\v 7 به همه که در روم محبوب خدا و خوانده شده و مقدّسید، فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند بر شما باد.
\s5
\v 8 اوّل شکر می‌کنم خدای خود را به وساطت عیسی مسیح دربارهٔ همگی شما که ایمان شما در تمام عالم شهرت یافته است؛
\v 9 زیرا خدایی که او را به روح خود در انجیل پسرش خدمت می‌کنم، مرا شاهد است که چگونه پیوسته شما را یاد می‌کنم،
\v 10 و دائماً در دعاهای خود مسألت می‌کنم که شاید الآن آخر به ارادهٔ خدا سعادت یافته، نزد شما بیایم.
\s5
\v 11 زیرا بسیار اشتیاق دارم که شما را ببینم تا نعمتی روحانی به شما برسانم که شما استوار بگردید،
\v 12 یعنی تا در میان شما تسلّی یابیم از ایمان یکدیگر، ایمان من و ایمان شما.
\s5
\v 13 لکن ای برادران، نمی‌خواهم که شما بی‌خبر باشید از اینکه مکرّراً ارادهٔ آمدن نزد شما کردم و تا به حال ممنوع شدم تا ثمری حاصل کنم در میان شما نیز چنانکه در سایر امّت‌ها.
\v 14 زیرا که یونانیان و بَرْبِریان و حکما و جهلا را هم مدیونم.
\v 15 پس همچنین بقدر طاقت خود مستعدّم که شما را نیز که در روم هستید بشارت دهم.
\s5
\v 16 زیرا که از انجیل مسیح عار ندارم چونکه قوّت خداست، برای نجات هر کس که ایمان آورد، اوّل یهود و پس یونانی،
\v 17 که در آن عدالت خدا مکشوف می‌شود، از ایمان تا ایمان، چنانکه مکتوب است که عادل به ایمان زیست خواهد نمود.
\s5
\v 18 زیرا غضب خدا از آسمان مکشوف می‌شود بر هر بی‌دینی و ناراستی مردمانی که راستی را در ناراستی باز می‌دارند.
\v 19 چونکه آنچه از خدا می‌توان شناخت، در ایشان ظاهر است زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر کرده است.
\s5
\v 20 زیرا که چیزهای نادیدهٔ او، یعنی قوّت سَرْمَدی و اُلوهیّتش از حین آفرینش عالم به‌وسیلهٔ کارهای او فهمیده و دیده می‌شود تا ایشان را عذری نباشد.
\v 21 زیرا هر چند خدا را شناختند، ولی او را چون خدا تمجید و شکر نکردند بلکه در خیالات خود باطل گردیده، دل بی‌فهم ایشان تاریک گشت.
\s5
\v 22 ادّعای حکمت می‌کردند و احمق گردیدند.
\v 23 و جلال خدای غیرفانی را به شبیه صورت انسان فانی و طیور و بهایم و حشرات تبدیل نمودند.
\s5
\v 24 لهذا خدا نیز ایشان را در شهوات دل خودشان به ناپاکی تسلیم فرمود تا در میان خود بدنهای خویش را خوار سازند،
\v 25 که ایشان حقّ خدا را به دروغ مبدّل کردند و عبادت و خدمت نمودند مخلوق را به عوض خالقی که تا ابدالآباد متبارک است. آمین.
\s5
\v 26 از این سبب خدا ایشان را به هوسهای خباثت تسلیم نمود، به نوعی که زنانشان نیز عمل طبیعی را به آنچه خلاف طبیعت است تبدیل نمودند.
\v 27 و همچنین مردان هم استعمال طبیعی زنان را ترک کرده، از شهوات خود با یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال زشت شده، عقوبت سزاوار تقصیر خود را در خود یافتند.
\s5
\v 28 و چون روا نداشتند که خدا را در دانش خود نگاه دارند، خدا ایشان را به ذهن مردود واگذاشت تا کارهای ناشایسته بجا آورند.
\s5
\v 29 ممّلو از هر نوع ناراستی و شرارت و طمع و خباثت؛ پُر از حسد و قتل و جدال و مکر و بدخویی؛
\v 30 غمّازان و غیبتکنندگان و دشمنان خدا و اهانتکنندگان و متکبّران و لافزنان و مُبْدِعان شرّ و نامطیعانوالدین؛
\v 31 بی‌فهم و بیوفا و بی‌الفت و بیرحم.
\s5
\v 32 زیرا هر چند انصاف خدا را می‌دانند که کنندگان چنین کارها مستوجب موت هستند، نه فقط آنها را می‌کنند بلکه کنندگان را نیز خوش می‌دارند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 لهذا ای آدمی که حکم می‌کنی، هر کهباشی عذری نداری زیرا که به آنچه بر دیگری حکم می‌کنی، فتوا بر خود می‌دهی، زیرا تو که حکم می‌کنی، همان کارها را به عمل می‌آوری.
\v 2 و می‌دانیم که حکم خدا بر کنندگانِ چنین اعمال بر حقّ است.
\s5
\v 3 پس ای آدمی که بر کنندگانِ چنین اعمال حکم می‌کنی و خود همان را می‌کنی، آیا گمان می‌بری که تو از حکم خدا خواهی رست؟
\v 4 یا آنکه دولت مهربانی و صبر و حلم او را ناچیز می‌شماری و نمی‌دانی که مهربانی خدا تو را به توبه می‌کشد؟
\s5
\v 5 و به‌سبب قساوت و دل ناتوبهکار خود، غضب را ذخیره می‌کنی برای خود در روز غضب و ظهور داوری عادله خدا
\v 6 که به هر کس برحسب اعمالش جزا خواهد داد،
\v 7 امّا به آنانی که با صبر در اعمال نیکو طالب جلال و اکرام و بقایند، حیات جاودانی را؛
\s5
\v 8 و امّا به اهل تعصّب که اطاعت راستی نمی‌کنند بلکه مطیع ناراستی می‌باشند، خشم و غضب
\v 9 و عذاب و ضیق بر هر نَفْس بشری که مرتکب بدی می‌شود، اوّل بر یهود و پس بر یونانی؛
\s5
\v 10 لکن جلال و اکرام و سلامتی بر هر نیکوکار، نخست بر یهود و بر یونانی نیز.
\v 11 زیرا نزد خدا طرفداری نیست،
\v 12 زیرا آنانی که بدون شریعت گناه کنند، بیشریعت نیز هلاک شوند و آنانی که با شریعت گناه کنند، از شریعت بر ایشان حکم خواهد شد.
\s5
\v 13 از آن جهت که شنوندگانِ شریعت در حضور خدا عادل نیستند بلکه کنندگانِ شریعت عادل شمرده خواهند شد.
\v 14 زیرا هرگاه امّت‌هایی که شریعت ندارند کارهای شریعت را به طبیعت بجا آرند، اینان هرچند شریعت ندارند، برای خود شریعت هستند،
\s5
\v 15 چونکه از ایشان ظاهر می‌شود که عمل شریعت بر دل ایشان مکتوب است و ضمیر ایشان نیز گواهی می‌دهد و افکار ایشان با یکدیگر یا مَذِمَّت می‌کنند یا عذر می‌آورند،
\v 16 در روزی که خدا رازهای مردم را داوری خواهد نمود به وساطت عیسی مسیح برحسب بشارت من.
\s5
\v 17 پس اگر تو مُسَمّیٰ به یهود هستی و بر شریعت تکیه می‌کنی و به خدا فخر می‌نمایی،
\v 18 و ارادهٔ او را می‌دانی و از شریعت تربیت یافته، چیزهای افضل را می‌گزینی،
\v 19 و یقین داری که خود هادی کوران و نور ظلمتیان
\v 20 و مُؤَدِّب جاهلان و معلّم اطفال هستی و در شریعت صورت معرفت و راستی را داری،
\s5
\v 21 پس ای کسی که دیگران را تعلیم می‌دهی، چرا خود را نمی‌آموزی؟ و وعظ می‌کنی که دزدی نباید کرد، آیا خود دزدی می‌کنی؟
\v 22 و از زنا کردن نهی می‌کنی، آیا خود زانی نیستی؟ و از بتها نفرت داری، آیا خود معبده‌ا را غارت نمی‌کنی؟
\s5
\v 23 و به شریعت فخر می‌کنی، آیا به تجاوز از شریعت خدا را اهانت نمی‌کنی؟
\v 24 زیرا که به‌سبب شما در میان امّت‌ها اسم خدا را کفر می‌گویند، چنانکهمکتوب است.
\s5
\v 25 زیرا ختنه سودمند است هرگاه به شریعت عمل نمایی. امّا اگر از شریعت تجاوز نمایی، ختنه تو نامختونی گشته است.
\v 26 پس اگر نامختونی، احکام شریعت را نگاه دارد، آیا نامختونیِ او ختنه شمرده نمی‌شود؟
\v 27 و نامختونیِ طبیعی هرگاه شریعت را بجا آرد، حکم خواهد کرد بر تو که با وجود کتب و ختنه از شریعت تجاوز می‌کنی.
\s5
\v 28 زیرا آنکه در ظاهر است، یهودی نیست و آنچه در ظاهر در جسم است، ختنه نی.
\v 29 بلکه یهود آن است که در باطن باشد و ختنه آنکه قلبی باشد، در روح نه در حرف که مدح آن نه از انسان بلکه از خداست.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس برتری یهود چیست؟ و یا از ختنه چه فایده؟
\v 2 بسیار از هر جهت؛ اوّل آنکه بدیشان کلام خدا امانت داده شده است.
\s5
\v 3 زیرا که چه بگوییم اگر بعضی ایمان نداشتند؟ آیا بی‌ایمانی ایشان امانت خدا را باطل می‌سازد؟
\v 4 حاشا! بلکه خدا راستگو باشد و هر انسان دروغگو، چنانکه مکتوب است، تا اینکه در سخنان خود مُصَدَّق شوی و در داوری خود غالب آیی.
\s5
\v 5 لکن اگر ناراستی ما عدالت خدا را ثابت می‌کند، چه گوییم؟ آیا خدا ظالم است وقتی که غضب می‌نماید؟ بطور انسان سخن می‌گویم.
\v 6 حاشا! در این صورت خدا چگونه عالم را داوری خواهد کرد؟
\s5
\v 7 زیرا اگر به دروغ من، راستیِ خدا برای جلال او افزون شود، پس چرا بر من نیز چون گناهکار حکم شود؟
\v 8 و چرا نگوییم،چنانکه بعضی بر ما افترا می‌زنند و گمان می‌برند که ما چنین می‌گوییم، بدی بکنیم تا نیکویی حاصل شود؟ که قصاص ایشان به انصاف است.
\s5
\v 9 پس چه گوییم؟ آیا برتری داریم؟ نه به هیچ‌وجه! زیرا پیش ادّعا وارد آوردیم که یهود و یونانیان هر دو به گناه گرفتارند.
\v 10 چنانکه مکتوب است که کسی عادل نیست، یکی هم نی.
\s5
\v 11 کسی فهیم نیست، کسی طالب خدا نیست.
\v 12 همه گمراه و جمیعاً باطل گردیده‌اند. نیکوکاری نیست یکی هم نی.
\s5
\v 13 گلوی ایشان گور گشاده است و به زبانهای خود فریب می‌دهند. زهر مار در زیر لب ایشان است،
\v 14 و دهان ایشان پر از لعنت و تلخی است.
\s5
\v 15 پایهای ایشان برای خون ریختن شتابان است.
\v 16 هلاکت و پریشانی در طریق‌های ایشان است،
\v 17 و طریق سلامتی را ندانسته‌اند.
\v 18 خدا ترسی در چشمانشان نیست.
\s5
\v 19 الآن آگاه هستیم که آنچه شریعت می‌گوید، به اهل شریعت خطاب می‌کند تا هر دهانی بسته شود و تمام عالم زیر قصاص خدا آیند.
\v 20 از آنجا که به اعمال شریعت هیچ بشری در حضور او عادل شمرده نخواهد شد، چونکه از شریعت دانستن گناه است.
\s5
\v 21 لکن الحال بدون شریعت، عدالت خدا ظاهر شده است، چنانکه تورات و انبیا بر آنشهادت می‌دهند؛
\v 22 یعنی عدالت خدا که به‌وسیلهٔ ایمان به عیسی مسیح است، به همه و کلّ آنانی که ایمان آورند. زیرا که هیچ تفاوتی نیست،
\s5
\v 23 زیرا همه گناه کرده‌اند واز جلال خدا قاصر می‌باشند،
\v 24 و به فیض او مجّاناً عادل شمرده می‌شوند به وساطت آن فدیهای که در عیسی مسیح است.
\s5
\v 25 که خدا او را از قبل معیّن کرد تا کفّاره باشد به‌واسطهٔ ایمان به‌وسیلهٔ خون او تا آنکه عدالت خود را ظاهر سازد، به‌سبب فرو گذاشتن خطایای سابق در حین تحمّل خدا،
\v 26 برای اظهار عدالت خود در زمان حاضر، تا او عادل شود و عادل شمارد هرکسی را که به عیسی ایمان آورد.
\s5
\v 27 پس جای فخر کجا است؟ برداشته شده است! به کدام شریعت؟ آیا به شریعت اعمال؟ نی بلکه به شریعت ایمان.
\v 28 زیرا یقین می‌دانیم که انسان بدون اعمال شریعت، محض ایمان عادل شمرده می‌شود.
\s5
\v 29 آیا او خدای یهود است فقط؟ مگر خدای امّت‌ها هم نیست؟ البتّه خدای امّت‌ها نیز است.
\v 30 زیرا واحد است خدایی که اهل ختنه را از ایمان، و نامختونان را به ایمان عادل خواهد شمرد.
\s5
\v 31 پس آیا شریعت را به ایمان باطل می‌سازیم؟ حاشا! بلکه شریعت را استوار می‌داریم.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس چه چیز را بگوییم که پدر ما ابراهیم بحسب جسم یافت؟
\v 2 زیرا اگر ابراهیم به اعمال عادل شمرده شد، جای فخر دارد امّا نه در نزد خدا.
\v 3 زیرا کتاب چه می‌گوید؟ ابراهیم بهخدا ایمان آورد و آن برای او عدالت محسوب شد.
\s5
\v 4 لکن برای کسی که عمل می‌کند، مزدش نه از راه فیض بلکه از راه طلب محسوب می‌شود.
\v 5 و امّا کسی که عمل نکند، بلکه ایمان آورد به او که بی‌دینان را عادل می‌شمارد، ایمان او عدالت محسوب می‌شود.
\s5
\v 6 چنانکه داود نیز خوشحالی آن کس را ذکر می‌کند که خدا برای او عدالت محسوب می‌دارد، بدون اعمال،
\v 7 خوشابحال کسانی که خطایای ایشان آمرزیده شد و گناهانشان مستور گردید؛
\v 8 خوشابحال کسی که خداوند گناه را به وی محسوب نفرماید.
\s5
\v 9 پس آیا این خوشحالی بر اهل ختنه گفته شد یا برای نامختونان نیز؟ زیرا می‌گوییم ایمان ابراهیم به عدالت محسوب گشت.
\v 10 پس در چه حالت محسوب شد، وقتی که او در ختنه بود یا در نامختونی؟ در ختنه نی، بلکه در نامختونی؛
\s5
\v 11 و علامت ختنه را یافت تا مُهر باشد بر آن عدالت ایمانی که در نامختونی داشت، تا او همهٔ نامختونان را که ایمان آورند پدر باشد تا عدالت برای ایشان هم محسوب شود؛
\v 12 و پدر اهل ختنه نیز، یعنی آنانی را که نه فقط مختونند بلکه سالک هم می‌باشند بر آثار ایمانی که پدر ما ابراهیم در نامختونی داشت.
\s5
\v 13 زیرا به ابراهیم و ذریّت او، وعده‌ای که او وارث جهان خواهد بود، از جهت شریعت داده نشد بلکه از عدالت ایمان.
\v 14 زیرا اگر اهل شریعت وارث باشند، ایمان عاطل شد و وعده باطل.
\v 15 زیرا که شریعت باعث غضب است، زیراجایی که شریعت نیست تجاوز هم نیست.
\s5
\v 16 و از این جهت از ایمان شد تا محض فیض باشد تا وعده برای همگی ذریّت استوار شود نه مختصّ به ذریّت شرعی بلکه به ذریّت ایمانی ابراهیم نیز که پدر جمیع ما است،
\v 17 [چنانکه مکتوب است که تو را پدر امّت‌های بسیار ساخته‌ام]، در حضور آن خدایی که به او ایمان آورد که مردگان را زنده می‌کند و ناموجودات را به وجود می‌خواند؛
\s5
\v 18 که او در ناامیدی به امید ایمان آورد تا پدر امّت‌های بسیار شود، برحسب آنچه گفته شد که ذریّت تو چنین خواهند بود.
\v 19 و در ایمان کم قوّت نشده، نظر کرد به بدن خود که در آن وقت مرده بود، چونکه قریب به صد ساله بود و به رَحِم مرده سارَه.
\s5
\v 20 و در وعدهٔ خدا از بی‌ایمانی شک ننمود، بلکه قوّیالایمان گشته، خدا را تمجید نمود،
\v 21 و یقین دانست که به وفای وعدهٔ خود نیز قادر است.
\v 22 و از این جهت برای او عدالت محسوب شد.
\s5
\v 23 ولکن اینکه برای وی محسوب شد، نه برای او فقط نوشته شد،
\v 24 بلکه برای ما نیز که به ما محسوب خواهد شد، چون ایمان آوریم به او که خداوند ما عیسی را از مردگان برخیزانید،
\v 25 که به‌سبب گناهان ما تسلیم گردید و به‌سبب عادل شدن ما برخیزانیده شد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس چونکه به ایمان عادل شمرده شدیم،نزد خدا سلامتی داریم بوساطت خداوند ما عیسی مسیح،
\v 2 که به وساطت او دخول نیز یافته‌ایم به‌وسیلهٔ ایمان در آن فیضی که در آنپایداریم و به امید جلال خدا فخر می‌نماییم.
\s5
\v 3 و نه این تنها بلکه در مصیبتها هم فخر می‌کنیم، چونکه می‌دانیم که مصیبت صبر را پیدا می‌کند،
\v 4 و صبر امتحان را و امتحان امید را.
\v 5 و امید باعث شرمساری نمی‌شود زیرا که محبّت خدا در دلهای ما به روح‌القدس که به ما عطا شد ریخته شده است.
\s5
\v 6 زیرا هنگامی که ما هنوز ضعیف بودیم، در زمان معیّن، مسیح برای بی‌دینان وفات یافت.
\v 7 زیرا بعید است که برای شخص عادل کسی بمیرد، هرچند در راه مرد نیکو ممکن است کسی نیز جرأت کند که بمیرد.
\s5
\v 8 لکن خدا محبّت خود را در ما ثابت می‌کند از اینکه هنگامی که ما هنوز گناهکار بودیم، مسیح در راه ما مرد.
\v 9 پس چقدر بیشتر الآن که به خون او عادل شمرده شدیم، به‌وسیلهٔ او از غضب نجات خواهیم یافت.
\s5
\v 10 زیرا اگر در حالتی که دشمن بودیم، بوساطت مرگ پسرش با خدا صلح داده شدیم، پس چقدر بیشتر بعد از صلح یافتن بوساطت حیات او نجات خواهیم یافت.
\v 11 و نه همین فقط بلکه در خدا هم فخر می‌کنیم به‌وسیلهٔ خداوند ما عیسی مسیح که بوساطت او الآن صلح یافته‌ایم.
\s5
\v 12 لهذا همچنان که بوساطت یک آدم گناه داخل جهان گردید و به گناه موت؛ و به اینگونه موت بر همهٔ مردم طاری گشت، از آنجا که همه گناه کردند.
\v 13 زیرا قبل از شریعت، گناه در جهان می‌بود، لکن گناه محسوب نمی‌شود در جایی که شریعت نیست.
\s5
\v 14 بلکه از آدم تا موسی موت تسلّط می‌داشت بر آنانی نیز که بر مثال تجاوز آدم که نمونهٔ آن آینده است، گناه نکرده بودند.
\v 15 و نه چنانکه خطا بود، همچنان نعمت نیز باشد. زیرا اگر به خطای یک شخص بسیاری مردند، چقدر زیاده فیض خدا و آن بخششی که به فیض یک انسان، یعنی عیسی مسیح است، برای بسیاری افزون گردید.
\s5
\v 16 و نه اینکه مثل آنچه از یک گناهکار سر زد، همچنان بخشش باشد؛ زیرا حکم شد از یک برای قصاص لکن نعمت از خطایای بسیار برای عدالت رسید.
\v 17 زیرا اگر به‌سبب خطای یک نفر و به‌واسطهٔٔ آن یک موت سلطنت کرد، چقدر بیشتر آنانی که افزونی فیض و بخشش عدالت را می‌پذیرند، در حیات سلطنت خواهند کرد به‌وسیلهٔ یک، یعنی عیسی مسیح.
\s5
\v 18 پس همچنان که به یک خطا حکم شد بر جمیع مردمان برای قصاص، همچنین به یک عمل صالح بخشش شد بر جمیع مردمان برای عدالت حیات.
\v 19 زیرا به همین قسمی که از نافرمانی یک شخص بسیاری گناهکار شدند، همچنین نیز به اطاعت یک شخص بسیاری عادل خواهند گردید.
\s5
\v 20 امّا شریعت در میان آمد تا خطا زیاده شود. لکن جایی که گناه زیاده گشت، فیض بی‌نهایت افزون گردید.
\v 21 تا آنکه چنانکه گناه در موت سلطنت کرد، همچنین فیض نیز سلطنت نماید به عدالت برای حیات جاودانی بوساطت خداوند ما عیسی مسیح.
\s5
\c 6
\p
\v 1 پس چه گوییم؟ آیا در گناه بمانیم تا فیضافزون گردد؟
\v 2 حاشا! مایانی که از گناهمردیم، چگونه دیگر در آن زیست کنیم؟
\v 3 یا نمی‌دانید که جمیع ما که در مسیح عیسی تعمید یافتیم، در موت او تعمید یافتیم؟
\s5
\v 4 پس چونکه در موت او تعمید یافتیم، با او دفن شدیم تا آنکه به همین قسمی که مسیح به جلال پدر از مردگان برخاست، ما نیز در تازگی حیات رفتار نماییم.
\v 5 زیرا اگر بر مثال موت او متّحد گشتیم، هرآینه در قیامت وی نیز چنین خواهیم شد.
\s5
\v 6 زیرا این را می‌دانیم که انسانیّت کهنه ما با او مصلوب شد تا جسد گناه معدوم گشته، دیگر گناه را بندگی نکنیم.
\v 7 زیرا هر که مُرد، از گناه مبرّا شده است.
\s5
\v 8 پس هرگاه با مسیح مردیم، یقین می‌دانیم که با او زیست هم خواهیم کرد.
\v 9 زیرا می‌دانیم که چون مسیح از مردگان برخاست، دیگر نمی‌میرد و بعد از این موت بر او تسلّطی ندارد.
\s5
\v 10 زیرا به آنچه مرد یک مرتبه برای گناه مرد و به آنچه زندگی می‌کند، برای خدا زیست می‌کند.
\v 11 همچنین شما نیز خود را برای گناه مرده انگارید، امّا برای خدا در مسیح عیسی زنده.
\s5
\v 12 پس گناه در جسم فانی شما حکمرانی نکند تا هوسهای آن را اطاعت نمایید،
\v 13 و اعضای خود را به گناه مسپارید تا آلات ناراستی شوند، بلکه خود را از مردگان زنده شده به خدا تسلیم کنید و اعضای خود را تا آلات عدالت برای خدا باشند.
\v 14 زیرا گناه بر شما سلطنت نخواهد کرد، چونکه زیر شریعت نیستید بلکه زیر فیض.
\s5
\v 15 پس چه گوییم؟ آیا گناه بکنیم از آنرو که زیر شریعت نیستیم بلکه زیر فیض؟ حاشا!
\v 16 آیا نمی‌دانید که اگر خویشتن را به بندگی کسی تسلیمکرده، او را اطاعت نمایید، شما آنکس را که او را اطاعت می‌کنید بنده هستید، خواه گناه را برای مرگ، خواه اطاعت را برای عدالت.
\s5
\v 17 امّا شکر خدا را که هرچند غلامان گناه می‌بودید، لیکن الآن از دل، مطیع آن صورت تعلیم گردیده‌اید که به آن سپرده شده‌اید.
\v 18 و از گناه آزاد شده، غلامان عدالت گشته‌اید.
\s5
\v 19 بطور انسان، به‌سبب ضعف جسم شما سخن می‌گویم، زیرا همچنان که اعضای خود را بندگی نجاست و گناه برای گناه سپردید، همچنین الآن نیز اعضای خود را به بندگی عدالت برای قدّوسیّت بسپارید.
\v 20 زیرا هنگامی که غلامان گناه می‌بودید از عدالت آزاد می‌بودید.
\v 21 پس آن وقت چه ثمر داشتید از آن کارهایی که الآن از آنها شرمنده‌اید که انجام آنها موت است؟
\s5
\v 22 امّا الحال چونکه از گناه آزاد شده و غلامان خدا گشته‌اید، ثمر خود را برای قدّوسیّت می‌آورید که عاقبتِ آن، حیات جاودانی است.
\v 23 زیرا که مزد گناه موت است، امّا نعمت خدا حیات جاودانی در خداوند ما عیسی مسیح.
\s5
\c 7
\p
\v 1 ای برادران آیا نمی‌دانید [زیرا که با عارفین شریعت سخن می‌گویم] که مادامی که انسان زنده است، شریعت بر وی حکمرانی دارد؟
\s5
\v 2 زیرا زن منکوحه برحسب شریعت به شوهرِ زنده بسته است، امّا هرگاه شوهرش بمیرد، از شریعتِ شوهرش آزاد شود.
\v 3 پس مادامی که شوهرش حیات دارد، اگر به مرد دیگر پیوندد، زانیه خوانده می‌شود. لکن هرگاه شوهرش بمیرد،از آن شریعت آزاد است که اگر به شوهری دیگر داده شود، زانیه نباشد.
\s5
\v 4 بنابراین، ای برادرانِ من، شما نیز بوساطت جسد مسیح برای شریعت مرده شدید تا خود را به دیگری پیوندید، یعنی با او که از مردگان برخاست، تا بجهت خدا ثمر آوریم.
\v 5 زیرا وقتی که در جسم بودیم، هوسهای گناهانی که از شریعت بود، در اعضای ما عمل می‌کرد تا بجهت موت ثمر آوریم.
\s5
\v 6 امّا الحال چون برای آن چیزی که در آن بسته بودیم مُردیم، از شریعت آزاد شدیم، به‌حدّی که در تازگی روح بندگی می‌کنیم نه در کُهنگی حرف.
\s5
\v 7 پس چه گوییم؟ آیا شریعت گناه است؟ حاشا! بلکه گناه را جز به شریعت ندانستیم. زیرا که شهوت را نمی‌دانستم، اگر شریعت نمی‌گفت که، طمع مورز.
\v 8 لکن گناه از حکم فرصت جسته، هر قسم طمع را در من پدید آورد، زیرا بدون شریعت گناه مرده است.
\s5
\v 9 و من از قبل بدون شریعت زنده می‌بودم؛ لکن چون حکم آمد، گناه زنده گشت و من مردم.
\v 10 و آن حکمی که برای حیات بود، همان مرا باعث موت گردید.
\s5
\v 11 زیرا گناه از حکم فرصت یافته، مرا فریب داد و به آن مرا کُشت.
\v 12 خلاصه شریعت مقدّس است و حکم مقدّس و عادل و نیکو.
\s5
\v 13 پس آیا نیکویی برای من موت گردید؟ حاشا! بلکه گناه، تا گناه بودنش ظاهر شود. به‌وسیلهٔ نیکویی برای من باعث مرگ شد تا آنکه گناه به‌سبب حکم بغایت خبیث شود.
\v 14 زیرا می‌دانیم که شریعت روحانی است، لکن من جسمانی و زیر گناه فروخته شده هستم،
\s5
\v 15 که آنچه می‌کنم نمی‌دانم زیرا آنچه می‌خواهم نمی‌کنم بلکه کاری را که از آن نفرت دارم بجا می‌آورم.
\v 16 پس هرگاه کاری را که نمی‌خواهم بجا می‌آورم، شریعت را تصدیق می‌کنم که نیکوست.
\s5
\v 17 و الحال من دیگر فاعل آن نیستم بلکه آن گناهی که در من ساکن است.
\v 18 زیرا می‌دانم که در من، یعنی در جسدم هیچ نیکویی ساکن نیست، زیرا که اراده در من حاضر است امّا صورت نیکو کردن نی.
\s5
\v 19 زیرا آن نیکویی را که می‌خواهم نمی‌کنم، بلکه بدی را که نمی‌خواهم می‌کنم.
\v 20 پس چون آنچه را نمی‌خواهم می‌کنم، من دیگر فاعل آن نیستم بلکه گناه که در من ساکن است.
\v 21 لهذا این شریعت را می‌یابم که وقتی که می‌خواهم نیکویی کنم بدی نزد من حاضر است.
\s5
\v 22 زیرا برحسب انسانیّت باطنی به شریعت خدا خشنودم.
\v 23 لکن شریعتی دیگر در اعضای خود می‌بینم که با شریعت ذهن من منازعه می‌کند و مرا اسیر می‌سازد به آن شریعت گناه که در اعضای من است.
\s5
\v 24 وای بر من که مرد شقیای هستم! کیست که مرا از جسم این موت رهایی بخشد؟
\v 25 خدا را شکر می‌کنم بوساطت خداوند ما عیسی مسیح. خلاصه اینکه من به ذهن خود شریعت خدا را بندگی می‌کنم و امّا به جسم خود شریعت گناه را.
\s5
\c 8
\p
\v 1 پس هیچ قصاص نیست بر آنانی که در مسیح عیسی هستند.
\v 2 زیرا که شریعتروح حیات در مسیح عیسی مرا از شریعت گناه و موت آزاد گردانید.
\s5
\v 3 زیرا آنچه از شریعت محال بود، چونکه به‌سبب جسم ضعیف بود، خدا پسر خود را در شبیه جسم گناه و برای گناه فرستاده، بر گناه در جسم فتوا داد،
\v 4 تا عدالت شریعت کامل گردد در مایانی که نه بحسب جسم بلکه برحسب روح رفتار می‌کنیم.
\v 5 زیرا آنانی که برحسب جسم هستند، در چیزهای جسم تفکّر می‌کنند و امّا آنانی که برحسب روح هستند در چیزهای روح.
\s5
\v 6 از آن جهت که تفکّر جسم موت است، لکن تفکّر روح حیات و سلامتی است.
\v 7 زانرو که تفکّر جسم دشمنی خدا است، چونکه شریعت خدا را اطاعت نمی‌کند، زیرا نمی‌تواند هم بکند.
\v 8 و کسانی که جسمانی هستند، نمی‌توانند خدا را خشنود سازند.
\s5
\v 9 لکن شما در جسم نیستید بلکه در روح، هرگاه روح خدا در شما ساکن باشد؛ و هرگاه کسی روح مسیح را ندارد وی از آن او نیست.
\v 10 و اگر مسیح در شما است، جسم به‌سبب گناه مرده است و امّا روح، به‌سبب عدالت، حیات است.
\s5
\v 11 و اگر روح او که عیسی را از مردگان برخیزانید در شما ساکن باشد، او که مسیح را از مردگان برخیزانید، بدنهای فانی شما را نیز زنده خواهد ساخت به روح خود که در شما ساکن است.
\s5
\v 12 بنابراین ای برادران، مدیون جسم نیستیم تا برحسب جسم زیست نماییم.
\v 13 زیرا اگر برحسب جسم زیست کنید، هرآینه خواهید مرد. لکن اگر افعال بدن را به‌وسیلهٔ روح بکُشید، هماناخواهید زیست.
\s5
\v 14 زیرا همهٔ کسانی که از روح خدا هدایت می‌شوند، ایشان پسران خدایند.
\v 15 از آنرو که روح بندگی را نیافته‌اید تا باز ترسان شوید بلکه روح پسر خواندگی را یافته‌اید، که به آن ابّا، یعنی ای پدر ندا می‌کنیم.
\s5
\v 16 همان روح بر روح‌های ما شهادت می‌دهد که فرزندان خدا هستیم.
\v 17 و هرگاه فرزندانیم، وارثان هم هستیم، یعنی وَرَثهٔ خدا و همارث با مسیح، اگر شریک مصیبتهای او هستیم تا در جلال وی نیز شریک باشیم.
\s5
\v 18 زیرا یقین می‌دانم که دردهای زمان حاضر نسبت به آن جلالی که در ما ظاهر خواهد شد هیچ است.
\v 19 زیرا که انتظار خلقت، منتظر ظهور پسران خدا می‌باشد،
\s5
\v 20 زیرا خلقت، مطیع بطالت شد، نه به ارادهٔ خود، بلکه بخاطر او که آن را مطیع گردانید،
\v 21 در امید که خودِ خلقت نیز از قید فساد خلاصی خواهد یافت تا در آزادی جلال فرزندان خدا شریک شود.
\v 22 زیرا می‌دانیم که تمام خلقت تا الآن با هم در آه کشیدن و درد زه می‌باشند.
\s5
\v 23 و نه این فقط، بلکه ما نیز که نوبر روح را یافته‌ایم، در خود آه می‌کشیم در انتظار پسرخواندگی، یعنی خلاصی جسم خود.
\v 24 زیرا که به امید نجات یافتیم، لکن چون امید دیده شد، دیگر امید نیست، زیرا آنچه کسی بیند چرا دیگر در امید آن باشد؟
\v 25 امّا اگر امید چیزی را داریم که نمی‌بینیم، با صبر انتظار آن می‌کشیم.
\s5
\v 26 و همچنین روح نیز ضعف ما را مدد می‌کند، زیرا که آنچه دعا کنیم بطوری که می‌باید نمی‌دانیم، لکن خود روح برای ما شفاعت می‌کندبه ناله‌هایی که نمی‌شود بیان کرد.
\v 27 و او که تفحّصکننده دلهاست، فکر روح را می‌داند زیرا که او برای مقدّسین برحسب ارادهٔ خدا شفاعت می‌کند.
\s5
\v 28 و می‌دانیم که بجهت آنانی که خدا را دوست می‌دارند و بحسب ارادهٔ او خوانده شده‌اند، همه چیزها برای خیریّت [ایشان] با هم در کار می‌باشند.
\v 29 زیرا آنانی را که از قبل شناخت، ایشان را نیز پیش معیّن فرمود تا به صورت پسرش متشکّل شوند تا او نخست‌زاده از برادران بسیار باشد.
\v 30 و آنانی را که از قبل معین فرمود، ایشان را هم خواند و آنانی را که خواند ایشان را نیز عادل گردانید و آنانی را که عادل گردانید، ایشان را نیز جلال داد.
\s5
\v 31 پس به این چیزها چه گوییم؟ هرگاه خدا با ما است کیست به ضدّ ما؟
\v 32 او که پسر خود را دریغ نداشت، بلکه او را در راه جمیع ما تسلیم نمود، چگونه با وی همه‌چیز را به ما نخواهد بخشید؟
\s5
\v 33 کیست که بر برگزیدگان خدا مدّعی شود؟ آیا خدا که عادل کننده است؟
\v 34 کیست که بر ایشان فتوا دهد؟ آیا مسیح که مُرد بلکه نیز برخاست، آنکه به دست راست خدا هم هست و ما را نیز شفاعت می‌کند؟
\s5
\v 35 کیست که ما را از محبّت مسیح جدا سازد؟ آیا مصیبت یا دلتنگی یا جفا یا قحط یا عریانی یا خطر یا شمشیر؟
\v 36 چنانکه مکتوب است که بخاطر تو تمام روز کُشته و مثل گوسفندان ذبحی شمرده می‌شویم.
\s5
\v 37 بلکه در همهٔ این امور از حدّ زیاده نصرت یافتیم، به‌وسیلهٔ او که ما را محبّت نمود.
\v 38 زیرا یقین می‌دانم که نه موت و نه حیات و نه فرشتگان و نه رؤسا و نه قدرتها و نه چیزهای حال و نهچیزهای آینده
\v 39 و نه بلندی و نه پستی و نه هیچ مخلوق دیگر قدرت خواهد داشت که ما را از محبّت خدا که در خداوند ما مسیح عیسی است جدا سازد.
\s5
\c 9
\p
\v 1 در مسیح راست می‌گویم و دروغ نی و ضمیر من در روح‌القدس مرا شاهد است،
\v 2 که مرا غمی عظیم و در دلم وَجَع دائمی است.
\s5
\v 3 زیرا راضی هم می‌بودم که خود از مسیح محروم شوم در راه برادرانم که بحسب جسم خویشان منند،
\v 4 که ایشان اسرائیلیاند و پسرخواندگی و جلال و عهده‌ا و امانت شریعت و عبادت و وعده‌ها از آنِ ایشان است؛
\v 5 که پدران از آن ایشانند و از ایشان مسیح بحسب جسم شد که فوق از همه است، خدای متبارک تا ابدالآباد، آمین.
\s5
\v 6 ولکن چنین نیست که کلام خدا ساقط شده باشد؛ زیرا همه که از اسرائیلاند، اسرائیلی نیستند،
\v 7 و نه نسل ابراهیم تماماً فرزند هستند؛ بلکه نسل تو در اسحاق خوانده خواهند شد.
\s5
\v 8 یعنی فرزندان جسم، فرزندان خدا نیستند، بلکه فرزندان وعده از نسل محسوب می‌شوند.
\v 9 زیرا کلام وعدهٔ این است که موافق چنین وقت خواهم آمد و ساره را پسری خواهد بود.
\s5
\v 10 و نه این فقط، بلکه رفْقَه نیز چون از یک شخص، یعنی از پدر ما اسحاق حامله شد،
\v 11 زیرا هنگامی که هنوز تولّد نیافته بودند و عملی نیک یا بد نکرده، تا ارادهٔ خدا برحسب اختیار ثابت شود نه از اعمال بلکه از دعوتکننده
\v 12 بدو گفته شد که بزرگتر کوچکتررا بندگی خواهد نمود.
\v 13 چنانکه مکتوب است، یعقوب را دوست داشتم امّا عیسو را دشمن.
\s5
\v 14 پس چه گوییم؟ آیا نزد خدا بی‌انصافی است؟ حاشا!
\v 15 زیرا به موسی می‌گوید، رحم خواهم فرمود بر هر که رحم کنم و رأفت خواهم نمود بر هر که رأفت نمایم.
\v 16 لاجرم نه از خواهش کننده و نه از شتابنده است، بلکه از خدای رحم کننده.
\s5
\v 17 زیرا کتاب به فرعون می‌گوید، برای همین تو را برانگیختم تا قوّت خود را در تو ظاهر سازم و تا نام من در تمام جهان ندا شود.
\v 18 بنابراین هر که را می‌خواهد رحم می‌کند و هر که را می‌خواهد سنگدل می‌سازد.
\s5
\v 19 پس مرا می‌گویی، دیگر چرا ملامت می‌کند؟ زیرا کیست که با ارادهٔ او مقاومت نموده باشد؟
\v 20 نی بلکه تو کیستی ای انسان که با خدا معارضه می‌کنی؟ آیا مصنوع به صانع می‌گوید که چرا مرا چنین ساختی؟
\v 21 یا کوزه‌گر اختیار بر گِل ندارد که از یک خمیره ظرفی عزیز و ظرفی ذلیل بسازد؟
\s5
\v 22 و اگر خدا چون اراده نمود که غضب خود را ظاهر سازد و قدرت خویش را بشناساند، ظروف غضب را که برای هلاکت آماده شده بود، به حلم بسیار متحمّل گردید،
\v 23 و تا دولت جلال خود را بشناساند بر ظروف رحمتی که آنها را از قبل برای جلال مستعّد نمود،
\v 24 و آنها را نیز دعوت فرمود، یعنی ما نه از یهود فقط بلکه از امّت‌ها نیز.
\s5
\v 25 چنانکه در هوشع هم می‌گوید، آنانی را که قوم من نبودند، قوم خود خواهم خواند و او را که دوست نداشتم محبوبه خود.
\v 26 و جایی که به ایشان گفته شد که شما قوم مننیستید، در آنجا پسران خدای حّی خوانده خواهند شد.
\s5
\v 27 و اشعیا نیز در حقّ اسرائیل ندا می‌کند که هرچند عدد بنی‌اسرائیل مانند ریگ دریا باشد، لکن بقیّهٔ نجات خواهند یافت؛
\v 28 زیرا خداوند کلام خود را تمام و منقطع ساخته، بر زمین به عمل خواهد آورد.
\v 29 و چنانکه اشعیا پیش اخبار نمود که اگر ربّالجنود برای ما نسلی نمی‌گذارد، هرآینه مثل سدوم می‌شدیم و مانند غَمورَه می‌گشتیم.
\s5
\v 30 پس چه گوییم؟ امّت‌هایی که در پیعدالت نرفتند، عدالت را حاصل نمودند، یعنی عدالتی که از ایمان است.
\v 31 لکن اسرائیل که در پی شریعت عدالت می‌رفتند، به شریعت عدالت نرسیدند.
\s5
\v 32 از چه سبب؟ از این جهت که نه از راه ایمان بلکه از راه اعمالِ شریعت آن را طلبیدند، زیرا که به سنگ مصادم لغزش خوردند.
\v 33 چنانکه مکتوب است که، اینک، در صهیون سنگی مصادم و صخره لغزش می‌نهم و هر که بر او ایمان آورد، خجل نخواهد گردید.
\s5
\c 10
\p
\v 1 ای برادران خوشی دل من و دعای من نزد خدا بجهت اسرائیل برای نجات ایشان است.
\v 2 زیرا بجهت ایشان شهادت می‌دهم که برای خدا غیرت دارند لکن نه از روی معرفت.
\v 3 زیرا که چون عدالت خدا را نشناخته، می‌خواستند عدالت خود را ثابت کنند، مطیع عدالت خدا نگشتند.
\s5
\v 4 زیرا که مسیح است انجام شریعت بجهت عدالت برای هر کس که ایمانآورد.
\v 5 زیرا موسی عدالت شریعت را بیان می‌کند که هر که به این عمل کند، در این خواهد زیست.
\s5
\v 6 لکن عدالت ایمان بدینطور سخن می‌گوید که در خاطر خود مگو کیست که به آسمان صعود کند، یعنی تا مسیح را فرود آورد،
\v 7 یا کیست که به هاویه نزول کند، یعنی تا مسیح را از مردگان برآورد.
\s5
\v 8 لکن چه می‌گوید؟ اینکه کلام نزد تو و در دهانت و در قلب تو است، یعنی این کلام ایمان که به آن وعظ می‌کنیم.
\v 9 زیرا اگر به زبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.
\v 10 چونکه به دل ایمان آورده می‌شود برای عدالت و به زبان اعتراف می‌شود بجهت نجات.
\s5
\v 11 و کتاب می‌گوید هر که به او ایمان آورد خجل نخواهد شد.
\v 12 زیرا که در یهود و یونانی تفاوتی نیست که همان خداوند، خداوند همه است و دولتمند است برای همه که نام او را می‌خوانند.
\v 13 زیرا هر که نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت.
\s5
\v 14 پس چگونه بخوانند کسی را که به او ایمان نیاورده‌اند؟ و چگونه ایمان آورند به کسی که خبر او را نشنیده‌اند؟ و چگونه بشنوند بدون واعظ؟
\v 15 و چگونه وعظ کنند جز اینکه فرستاده شوند؟ چنانکه مکتوب است که چه زیبا است پایهای آنانی که به سلامتی بشارت می‌دهند و به چیزهای نیکو مژده می‌دهند.
\s5
\v 16 لکن همه بشارت را گوش نگرفتند زیرا اشعیا می‌گوید خداوندا کیست که اخبار ما را باور کرد؟
\v 17 لهذا ایمان از شنیدناست و شنیدن از کلام خدا.
\s5
\v 18 لکن می‌گویم آیا نشنیدند؟ البتّه شنیدند، صوت ایشان در تمام جهان منتشر گردید و کلام ایشان تا اقصای ربع مسکون رسید.
\s5
\v 19 و می‌گویم آیا اسرائیل ندانسته‌اند؟ اوّل موسی می‌گوید، من شما را به غیرت می‌آورم به آن که امّتی نیست و بر قوم بی‌فهم شما را خشمگین خواهم ساخت.
\s5
\v 20 و اشعیا نیز جرأت کرده، می‌گوید، آنانی که طالب من نبودند مرا یافتند و به کسانی که مرا نطلبیدند ظاهر گردیدم.
\v 21 امّا در حقّ اسرائیل می‌گوید، تمام روز دستهای خود را دراز کردم به سوی قومی نامطیع و مخالف.
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس می‌گویم آیا خدا قوم خود را ردّ کرد؟ حاشا! زیرا که من نیز اسرائیلی از اولاد ابراهیم از سبط بنیامین هستم.
\v 2 خدا قوم خود را که از قبل شناخته بود، ردّ نفرموده است. آیا نمی‌دانید که کتاب در الیاس چه می‌گوید، چگونه بر اسرائیل از خدا استغاثه می‌کند
\v 3 که خداوندا انبیای تو را کشته و مذبحهای تو را کنده‌اند و من به تنهایی مانده‌ام و در قصد جان من نیز می‌باشند؟
\s5
\v 4 لکن وَحْی بدو چه می‌گوید؟ اینکه هفت هزار مرد بجهت خود نگاه داشتم که به نزد بَعْل زانو نزده‌اند.
\v 5 پس همچنین در زمان حاضر نیز بقیّتی بحسب اختیار فیض مانده است.
\s5
\v 6 و اگر از راه فیض است دیگر از اعمال نیست وگرنه فیض دیگر فیض نیست. امّا اگر از اعمال است دیگر از فیض نیست والاّ عمل دیگر عملنیست.
\v 7 پس مقصود چیست؟ اینکه اسرائیل آنچه را که می‌طلبد نیافته است، لکن برگزیدگان یافتند و باقی‌ماندگان سخت‌دل گردیدند؛
\v 8 چنانکه مکتوب است که خدا بدیشان روح خوابآلود داد چشمانی که نبیند و گوشهایی که نشنود تا امروز.
\s5
\v 9 و داود می‌گوید که مائده ایشان برای ایشان تله و دام و سنگ مصادم و عقوبت باد؛
\v 10 چشمان ایشان تار شود تا نبینند و پشت ایشان را دائماً خم گردان.
\s5
\v 11 پس می‌گویم آیا لغزش خوردند تا بیفتند؟ حاشا! بلکه از لغزش ایشان نجات به امّت‌ها رسید تا در ایشان غیرت پدید آوَرَدْ.
\v 12 پس چون لغزش ایشان دولتمندی جهان گردید و نقصان ایشان دولتمندی امّت‌ها، به چند مرتبه زیادتر پُری ایشان خواهد بود.
\s5
\v 13 زیرا به شما ای امّت‌ها سخن می‌گویم. پس از این روی که رسول امّت‌ها می‌باشم خدمت خود را تمجید می‌نمایم،
\v 14 تا شاید ابنای جنس خود را به غیرت آورم و بعضی از ایشان را برهانم.
\s5
\v 15 زیرا اگر ردّ شدن ایشان مصالحت عالم شد، باز یافتن ایشان چه خواهد شد؟ جز حیات از مردگان!
\v 16 و چون نوبر مقدّس است، همچنان خمیره و هرگاه ریشه مقدّس است، همچنان شاخه‌ها.
\s5
\v 17 و چون بعضی از شاخه‌ها بریده شدند و تو که زیتون برّی بودی در آنها پیوند گشتی و در ریشه و چربی زیتون شریک شدی،
\v 18 بر شاخه‌ها فخر مکن و اگر فخر کنی تو حامل ریشه نیستی بلکه ریشه حامل تو است.
\s5
\v 19 پس می‌گویی کهشاخه‌ها بریده شدند تا من پیوند شوم؟
\v 20 آفرین بجهت بی‌ایمانی بریده شدند و تو محض ایمان پایدار هستی. مغرور مباش بلکه بترس!
\v 21 زیرا اگر خدا بر شاخه‌های طبیعی شفقت نفرمود، بر تو نیز شفقت نخواهد کرد.
\s5
\v 22 پس مهربانی و سختی خدا را ملاحظه نما؛ امّا سختی بر آنانی که افتادند، امّا مهربانی برتو اگر در مهربانی ثابت باشی والاّ تو نیز بریده خواهی شد.
\s5
\v 23 و اگر ایشان نیز در بی‌ایمانی نمانند باز پیوند خواهند شد، زیرا خدا قادر است که ایشان را بار دیگر بپیوندد.
\v 24 زیرا اگر تو از زیتون طبیعی برّی بریده شده، برخلاف طبع به زیتون نیکو پیوند گشتی، به چند مرتبه زیادتر آنانی که طبیعیاند در زیتون خویش پیوند خواهند شد.
\s5
\v 25 زیرا ای برادران نمی‌خواهم شما از این سرّ بی‌خبر باشید که مبادا خود را دانا انگارید که مادامی که پری امّت‌ها درنیاید، سخت‌دلی بر بعضی از اسرائیل طاری گشته است.
\s5
\v 26 و همچنین همگی اسرائیل نجات خواهند یافت، چنانکه مکتوب است که از صهیون نجات دهنده‌ای ظاهر خواهد شد و بی‌دینی را از یعقوب خواهد برداشت؛
\v 27 و این است عهد من با ایشان در زمانی که گناهانشان را بردارم.
\s5
\v 28 نظر به انجیل بجهت شما دشمناناند، لکن نظر به اختیار به‌خاطر اجداد محبوبند.
\v 29 زیرا که در نعمتها ودعوت خدا بازگشتن نیست.
\s5
\v 30 زیرا همچنان که شما در سابق مطیع خدا نبودید و الآن به‌سبب نافرمانی ایشان رحمت یافتید،
\v 31 همچنین ایشان نیز الآن نافرمان شدند تا بجهت رحمتی که بر شمااست بر ایشان نیز رحم شود
\v 32 زیرا خدا همه را در نافرمانی بسته است تا بر همه رحم فرماید.
\s5
\v 33 زهی عمق دولتمندی و حکمت و علم خدا! چقدر بعید از غوررسی است احکام او و فوق از کاوش است طریق‌های وی!
\v 34 زیرا کیست که رأی خداوند را دانسته باشد؟ یا کِه مشیر او شده؟
\s5
\v 35 یا کِه سبقت جسته چیزی بدو داده تا به او باز داده شود؟
\v 36 زیرا که از او و به او و تا او همه‌چیز است؛ و او را تا ابدالآباد جلال باد، آمین.
\s5
\c 12
\p
\v 1 لهذا ای برادران، شما را به رحمتهای خدا استدعا می‌کنم که بدنهای خود را قربانی زنده مقدّس پسندیده خدا بگذرانید که عبادت معقول شما است.
\v 2 و همشکل این جهان مشوید بلکه به تازگی ذهن خود صورت خود را تبدیل دهید تا شما دریافت کنید که ارادهٔ نیکوی پسندیده کامل خدا چیست.
\s5
\v 3 زیرا به آن فیضی که به من عطا شده است، هر یکی از شما را می‌گویم که فکرهای بلندتر از آنچه شایسته است مکنید بلکه به اعتدال فکر نمایید، به اندازه آن بهره ایمان که خدا به هر کس قسمت فرموده است.
\s5
\v 4 زیرا همچنان که در یک بدن اعضای بسیار داریم و هر عضوی را یک کار نیست،
\v 5 همچنین ما که بسیاریم، یک جسد هستیم در مسیح، امّا فرداً اعضای یکدیگر.
\s5
\v 6 پس چون نعمتهای مختلف داریم بحسب فیضی که به ما داده شد، خواه نبوّت برحسب موافقت ایمان
\v 7 یا خدمت در خدمتگزاری، یا معلّم در تعلیم،
\v 8 یا واعظ در موعظه، یا بخشنده به سخاوت، یا پیشوا به اجتهاد، یا رحم‌کننده به سرور.
\s5
\v 9 محبّت بی‌ریا باشد. از بدی نفرت کنید و به نیکویی بپیوندید.
\v 10 با محبّت برادرانه یکدیگر را دوست دارید و هر یک دیگری را بیشتر از خود اکرام بنماید.
\s5
\v 11 در اجتهاد کاهلی نورزید و در روح سرگرم شده، خداوند را خدمت نمایید.
\v 12 در امید مسرور و در مصیبت صابر و در دعا مواظب باشید.
\v 13 مشارکت در احتیاجات مقدّسین کنید و در مهمانداری ساعی باشید.
\s5
\v 14 برکت بطلبید بر آنانی که بر شما جفا کنند؛ برکت بطلبید و لعن مکنید.
\v 15 خوشی کنید با خوشحالان و ماتم نمایید با ماتمیان.
\v 16 برای یکدیگر همان فکر داشته باشید و در چیزهای بلند فکر مکنید بلکه با ذلیلان مدارا نمایید و خود را دانا مشمارید.
\s5
\v 17 هیچ‌کس را به عوض بدی بدی مرسانید. پیش جمیع مردم تدارک کارهای نیکو بینید.
\v 18 اگر ممکن است بقدر قوّه خود با جمیع خلق به صلح بکوشید.
\s5
\v 19 ای محبوبان انتقام خود را مکشید بلکه خشم را مهلت دهید، زیرا مکتوب است خداوند می‌گوید که انتقام از آن من است من جزا خواهم داد.
\v 20 پس اگر دشمن تو گرسنه باشد، او را سیر کن و اگر تشنه است، سیرابش نما زیرا اگر چنین کنی اخگرهای آتش بر سرش خواهی انباشت.
\v 21 مغلوب بدی مشو بلکه بدی را به نیکویی مغلوب ساز.
\s5
\c 13
\p
\v 1 هر شخص مطیع قدرتهای برتر بشود،زیرا که قدرتی جز از خدا نیست وآنهایی که هست از جانب خدا مرتّب شده است.
\v 2 حتّی هر که با قدرت مقاومت نماید، مقاومت با ترتیب خدا نموده باشد و هر که مقاومت کند، حکم بر خود آورد.
\s5
\v 3 زیرا از حکام عمل نیکو را خوفی نیست بلکه عمل بد را. پس اگر می‌خواهی که از آن قدرت ترسان نشوی، نیکویی کن که از او تحسین خواهی یافت.
\v 4 زیرا خادم خداست برای تو به نیکویی؛ لکن هرگاه بدی کنی، بترس چونکه شمشیر را عبث برنمی‌دارد، زیرا او خادم خداست و با غضب انتقام از بدکاران می‌کشد.
\v 5 لهذا لازم است که مطیع او شوی نه به‌سبب غضب فقط بلکه به‌سبب ضمیر خود نیز.
\s5
\v 6 زیرا که به این سبب باج نیز می‌دهید، چونکه خدّام خدا و مواظب در همین امر هستند.
\v 7 پس حقّ هرکس را به او ادا کنید، باج را به مستحقّ باج و جزیه را به مستحقّ جزیه و ترس را به مستحقّ ترس و عزّت را به مستحقّ عزّت.
\s5
\v 8 مدیون احدی به چیزی مشوید جز به محبّت نمودن با یکدیگر، زیرا کسی که دیگری را محبّت نماید، شریعت را بجا آورده باشد.
\v 9 زیرا که زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، طمع مورز و هر حکمی دیگر که هست، همه شامل است در این کلام که همسایهٔ خود را چون خود محبّت نما.
\v 10 محبّت به همسایهٔ خود بدی نمی‌کند پس محبّت تکمیل شریعت است.
\s5
\v 11 و خصوصاً چون وقت را می‌دانید که الحال ساعت رسیده است که ما را باید از خواب بیدار شویم زیرا که الآن نجات ما نزدیکتر است از آن وقتی که ایمان آوردیم.
\v 12 شب منقضی شد وروز نزدیک آمد. پس اعمال تاریکی را بیرون کرده، اسلحه نور را بپوشیم.
\s5
\v 13 و با شایستگی رفتار کنیم چنانکه در روز، نه در بزمها و سکرها و فسق و فجور و نزاع و حسد؛
\v 14 بلکه عیسی مسیح خداوند را بپوشید و برای شهوات جسمانی تدارک نبینید.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و کسی را که در ایمان ضعیف باشد بپذیرید، لکن نه برای مُحاجّه در مباحثات.
\v 2 یکی ایمان دارد که همه‌چیز را باید خورد امّا آنکه ضعیف است بُقُول می‌خورَد.
\s5
\v 3 پس خورنده ناخورنده را حقیر نشمارد و ناخورنده بر خورنده حکم نکند زیرا خدا او را پذیرفته است.
\v 4 تو کیستی که بر بندهٔ کسی دیگر حکم می‌کنی؟ او نزد آقای خود ثابت یا ساقط می‌شود. لیکن استوار خواهد شد زیرا خدا قادر است که او را ثابت نماید.
\s5
\v 5 یکی یک روز را از دیگری بهتر می‌داند و دیگری هر روز را برابر می‌شمارد. پس هر کس در ذهن خود مُتِیَقَّن بشود.
\v 6 آنکه روز را عزیز می‌داند بخاطر خداوند عزیزش می‌دارد و آنکه روز را عزیز نمی‌دارد هم برای خداوند نمی‌دارد؛ و هر که می‌خورد برای خداوند می‌خورد زیرا خدا را شکر می‌گوید، و آنکه نمی‌خورد برای خداوند نمی‌خورد و خدا را شکر می‌گوید.
\s5
\v 7 زیرا احدی از ما به خود زیست نمی‌کند و هیچ‌کس به خود نمی‌میرد.
\v 8 زیرا اگر زیست کنیم برای خداوند زیست می‌کنیم و اگر بمیریم برای خداوندمیمیریم. پس خواه زنده باشیم، خواه بمیریم، از آن خداوندیم.
\v 9 زیرا برای همین مسیح مرد و زنده گشت تا بر زندگان و مردگان سلطنت کند.
\s5
\v 10 لکن تو چرا بر برادر خود حکم می‌کنی؟ یا تو نیز چرا برادر خود را حقیر می‌شماری؟ زانرو که همه پیش مسند مسیح حاضر خواهیم شد.
\v 11 زیرا مکتوب است خداوند می‌گوید به حیات خودم قسم که هر زانویی نزد من خم خواهد شد و هر زبانی به خدا اقرار خواهد نمود.
\s5
\v 12 پس هر یکی از ما حساب خود را به خدا خواهد داد.
\v 13 بنابراین بر یکدیگر حکم نکنیم بلکه حکم کنید به اینکه کسی سنگی مصادم یا لغزشی در راه برادر خود ننهد.
\s5
\v 14 می‌دانم و در عیسی خداوند یقین می‌دارم که هیچ چیز در ذات خود نجس نیست جز برای آن کسی که آن را نجس پندارد؛ برای او نجس است.
\v 15 زیرا هرگاه برادرت به خوراک آزرده شود، دیگر به محبّت رفتار نمی‌کنی. به خوراک خود هلاک مساز کسی را که مسیح در راه او بمرد.
\s5
\v 16 پس مگذارید که نیکویی شما را بد گویند.
\v 17 زیرا ملکوت خدا اَکل و شُرب نیست بلکه عدالت و سلامتی و خوشی در روح‌القدس.
\s5
\v 18 زیرا هر که در این امور خدمت مسیح را کند، پسندیده خدا و مقبول مردم است.
\v 19 پس آن اموری را که منشأ سلامتی و بنای یکدیگر است پیروی نمایید.
\s5
\v 20 بجهت خوراک کار خدا را خراب مساز. البتّه همه‌چیز پاک است، لیکن بد است برای آن شخص که برای لغزش می‌خورد.
\v 21 گوشت نخوردن و شراب ننوشیدن و کاری نکردن کهباعث ایذا یا لغزش یا ضعف برادرت باشد نیکو است.
\s5
\v 22 آیا تو ایمان داری؟ پس برای خودت در حضور خدا آن را بدار، زیرا خوشابحال کسی که بر خود حکم نکند در آنچه نیکو می‌شمارد.
\v 23 لکن آنکه شکّ دارد اگر بخورد ملزم می‌شود، زیرا به ایمان نمی‌خورد؛ و هر چه از ایمان نیست گناه است.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و ما که توانا هستیم، ضعفهای ناتوانان را متحمّل بشویم و خوشی خود را طالب نباشیم.
\v 2 هر یکی از ما همسایهٔ خود را خوش بسازد در آنچه برای بنا نیکو است.
\s5
\v 3 زیرا مسیح نیز خوشی خود را طالب نمی‌بود، بلکه چنانکه مکتوب است ملامتهای ملامتکنندگان تو بر من طاری گردید.
\v 4 زیرا همهٔ چیزهایی که از قبل مکتوب شد، برای تعلیم ما نوشته شد تا به صبر و تسلّی کتاب امیدوار باشیم.
\s5
\v 5 الآن خدای صبر و تسلّی شما را فیض عطا کند تا موافق مسیح عیسی با یکدیگر یکرأی باشید.
\v 6 تا یکدل و یکزبان شده، خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح را تمجید نمایید.
\v 7 پس یکدیگر را بپذیرید، چنانکه مسیح نیز ما را پذیرفت برای جلال خدا.
\s5
\v 8 زیرا می‌گویم عیسی مسیح خادم ختنه گردید بجهت راستی خدا تا وعده‌های اجداد را ثابت گرداند،
\v 9 و تا امّت‌ها خدا را تمجید نمایند به‌سبب رحمت او چنانکه مکتوب است که از این جهت تو را در میان امّت‌ها اقرار خواهم کرد و به نام تو تسبیح خواهم خواند.
\s5
\v 10 و نیز می‌گوید ای امّت‌ها با قوم او شادمان شوید.
\v 11 و ایضاً ای جمیعامّت‌ها خداوند را حمد گویید و ای تمامی قومها او را مدح نمایید.
\s5
\v 12 و اشعیا نیز می‌گوید که ریشهٔ یَسّا خواهد بود و آنکه برای حکمرانی امّت‌ها مبعوث شود، امید امّت‌ها بر وی خواهد بود.
\s5
\v 13 الآن خدای امید، شما را از کمال خوشی و سلامتی در ایمان پر سازد تا به قوّت روح‌القدس در امید افزوده گردید.
\s5
\v 14 لکن ای برادرانِ من، خود نیز دربارهٔ شما یقین می‌دانم که خود از نیکویی مملّو و پر از کمال معرفت و قادر بر نصیحت نمودن یکدیگر هستید.
\s5
\v 15 لیکن ای برادران بسیار جسارت ورزیده، من خود نیز به شما جزئی نوشتم تا شما را یادآوری نمایم به‌سبب آن فیضی که خدا به من بخشیده است،
\v 16 تا خادم عیسی مسیح شوم برای امّت‌ها و کهانت انجیل خدا را بجا آورم تا هدیه امّت‌ها مقبول افتد، مقدّس شده به روح‌القدس.
\s5
\v 17 پس به مسیح عیسی در کارهای خدا فخر دارم.
\v 18 زیرا جرأت نمی‌کنم که سخنی بگویم جز در آن اموری که مسیح به‌واسطهٔٔ من به عمل آورد، برای اطاعت امّت‌ها در قول و فعل،
\v 19 به قوّت آیات و معجزات و به قوّت روح خدا. به‌حدّی که از اورشلیم دور زده تا به اَلیرِکُون بشارت مسیح را تکمیل نمودم.
\s5
\v 20 امّا حریص بودم که بشارت چنان بدهم، نه در جایی که اسم مسیح شهرت یافته بود، مبادا بر بنیاد غیری بنا نمایم.
\v 21 بلکه چنانکه مکتوب است آنانی که خبر او را نیافتند،خواهند دید و کسانی که نشنیدند، خواهند فهمید.
\s5
\v 22 بنابراین بارها از آمدن نزد شما ممنوع شدم.
\v 23 لکن چون الآن مرا در این ممالک دیگر جایی نیست و سالهای بسیار است که مشتاق آمدن نزد شما بوده‌ام،
\s5
\v 24 هرگاه به اِسْپانیا سفر کنم، به نزد شما خواهم آمد زیرا امیدوار هستم که شما را در عبور ملاقات کنم و شما مرا به آن سوی مشایعت نمایید، بعد از آنکه از ملاقات شما اندکی سیر شوم.
\v 25 لکن الآن عازم اورشلیم هستم تا مقدّسین را خدمت کنم.
\s5
\v 26 زیرا که اهل مکادونیه و اخائیّه مصلحت دیدند که زکاتی برای مُفْلِسین مقدّسین اورشلیم بفرستند،
\v 27 بدین رضا دادند و بدرستی که مدیون ایشان هستند زیرا که چون امّت‌ها از روحانیّات ایشان بهرهمند گردیدند، لازم شد که در جسمانیّات نیز خدمت ایشان را بکنند.
\s5
\v 28 پس چون این را انجام دهم و این ثمر را نزد ایشان ختم کنم، از راه شما به اسپانیا خواهم آمد.
\v 29 و می‌دانم وقتی که به نزد شما آیم، در کمال برکت انجیل مسیح خواهم آمد.
\s5
\v 30 لکن ای برادران، از شما التماس دارم که بخاطر خداوند ما عیسی مسیح و به محبّت روح[القدس]، برای من نزد خدا در دعاها جدّ وجهد کنید،
\v 31 تا از نافرمانان یهودیه رستگار شوم و خدمت من در اورشلیم مقبول مقدّسین افتد،
\v 32 تا برحسب ارادهٔ خدا با خوشی نزد شما برسم و با شما استراحت یابم.
\s5
\v 33 و خدای سلامتی با همهٔٔ شما باد، آمین.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و خواهر ما فیبی را که خادمه کلیسایدر کَنْخَرِیّا است، به شما می‌سپارم
\v 2 تا او را در خداوند بطور شایستهٔٔ مقدّسین بپذیرید و در هر چیزی که به شما محتاج باشد او را اعانت کنید، زیرا که او بسیاری را و خود مرا نیز معاونت می‌نمود.
\s5
\v 3 سلام برسانید به پَرِسْکّلا و اَکیلا، همکاران من در مسیح عیسی
\v 4 که در راه جان من گردنهای خود را نهادند و نه من به تنهایی ممنون ایشان هستم، بلکه همهٔ کلیساهای امّت‌ها.
\v 5 کلیسا را که در خانهٔ ایشان است و حبیب من اپینطُس را که برای مسیح نوبر آسیاست سلام رسانید.
\s5
\v 6 و مریم را که برای شما زحمت بسیار کشید، سلام گویید.
\v 7 و اَندرُونِیکوس و یونیاس خویشان مرا که با من اسیر می‌بودند سلام نمایید که مشهور در میان رسولان هستند و قبل از من در مسیح شدند.
\v 8 و اَمْپَلیاس را که در خداوند حبیب من است، سلام رسانید.
\s5
\v 9 و اُوربانُس که با ما در کار مسیح رفیق است و اِستاخِیس حبیب مرا سلام نمایید.
\v 10 و اَپَلّیس آزموده شده در مسیح را سلام برسانید و اهل خانهٔ اَرَسْتُبُولُسْ را سلام برسانید.
\v 11 و خویش من هِیرُدِیُون را سلام دهید و آنانی را از اهل خانهنَرگِسُّوس که در خداوند هستند سلام رسانید.
\s5
\v 12 طَریفَینا و طَرِیفُوسا را که در خداوند زحمت کشیده‌اند سلام گویید؛ و پَرْسیس محبوبه را که در خداوند زحمت بسیار کشید سلام دهید.
\v 13 و روفُس برگزیده در خداوند و مادر او و مرا سلام بگویید.
\v 14 اَسنِکریطُس را و فَلیکون و هرْماس و پطْرُوباس و هَرْمیس و برادرانی که با ایشانند سلام نمایید.
\s5
\v 15 فیلُولِکُس را و جولیه و نیریاس و خواهرش و اولِمپاس و همهٔ مقدّسانی که با ایشانند سلام برسانید.
\v 16 و یکدیگر را به بوسه مقدّسانه سلام نمایید. و جمیع کلیساهای مسیح شما را سلام می‌فرستند.
\s5
\v 17 لکن ای برادران از شما استدعا می‌کنم آن کسانی را که منشأ تفاریق و لغزشهای مخالف آن تعلیمی که شما یافته‌اید می‌باشند، ملاحظه کنید و از ایشان اجتناب نمایید.
\v 18 زیرا که چنین اشخاص خداوند ما عیسی مسیح را خدمت نمی‌کنند بلکه شکم خود را و به الفاظ نیکو و سخنان شیرین دلهای ساده‌دلان را می‌فریبند.
\s5
\v 19 زیرا که اطاعت شما در جمیع مردم شهرت یافته است. پس دربارهٔ شما مسرور شدم. امّا آرزوی این دارم که در نیکویی دانا و در بدی ساده‌دل باشید.
\v 20 و خدای سلامتی بزودی شیطان را زیر پایهای شما خواهد سایید. فیض خداوند ما عیسی مسیح با شما باد.
\s5
\v 21 تیموتاؤس همکار من و لوقا و یاسون و سوسیپاطِرُس که خویشان منند شما را سلام می‌فرستند.
\v 22 من طَرْتیوس، کاتب رساله، شما را در خداوند سلام می‌گویم.
\s5
\v 23 قایوس که مرا و تمام کلیسا را میزبان است، شما را سلام می‌فرستد. و اَرَسْطُس خزینهدار شهر و کُوارطُس برادر به شما سلام می‌فرستند.
\v 24 [فیض خداوند ما عیسی مسیح با همهٔ شما باد. آمین.]
\s5
\v 25 الآن او را کهقادر است که شما را استوار سازد، برحسب بشارت من و موعظه عیسی مسیح، مطابق کشف آن سرّی که از زمانهای ازلی مخفی بود،
\v 26 لکن درحال مکشوف شد و به‌وسیلهٔ کتب انبیا برحسبفرموده خدای سرمدی به جمیع امّت‌ها بجهت اطاعت ایمان آشکارا گردید،
\s5
\v 27 خدای حکیم وحید را به‌وسیلهٔ عیسی مسیح تا ابدالآباد جلال باد، آمین.

656
47-1CO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,656 @@
\id 1CO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول قرنتيان
\toc1 اول قرنتيان
\toc2 اول قرنتيان
\toc3 1co
\mt1 اول قرنتيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس به ارادهٔ خدا رسولِ خوانده شدهعیسی مسیح و سوُستْانِیس برادر،
\v 2 به کلیسای خدا که در قُرِنْتُس است، از مقدّسین در مسیح عیسی که برای تقدّس خوانده شده‌اند، با همهٔ کسانی که در هرجا نام خداوند ما عیسی مسیح را می‌خوانند که [خداوند] ما و [خداوند] ایشان است.
\v 3 فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند بر شما باد.
\s5
\v 4 خدای خود را پیوسته شکر می‌کنم دربارهٔ شما برای آن فیض خدا که در مسیح عیسی به شما عطا شده است،
\v 5 زیرا شما از هرچیز در وی دولتمند شده‌اید، در هر کلام و در هر معرفت.
\v 6 چنانکه شهادت مسیح در شما استوار گردید،
\s5
\v 7 بحّدی که در هیچ بخشش ناقص نیستید و منتظر مکاشفه خداوند ما عیسی مسیح می‌باشید.
\v 8 که او نیز شما را تا به آخر استوار خواهد فرمود تا در روز خداوند ما عیسی مسیح بی‌ملامت باشید.
\v 9 امین است خدایی که شما را به شراکت پسر خود عیسی مسیح خداوند ما خوانده است.
\s5
\v 10 لکن ای برادران از شما استدعا دارم به نام خداوند ما عیسی مسیح که همه یک سخن گویید و شقاق در میان شما نباشد، بلکه در یک فکر و یک رأی کامل شوید.
\v 11 زیرا که ای برادرانِ من، از اهل خانهٔ خَلُوئی دربارهٔ شما خبر به من رسید که نزاع‌ها در میان شما پیدا شده است.
\s5
\v 12 غرض اینکه هریکی از شما می‌گوید که من از پولُس هستم، و من از اَپَلُّس، و من از کیفا، و من از مسیح.
\v 13 آیا مسیح منقسم شد؟ یا پولُس در راه شما مصلوب گردید؟ یا به نام پولُس تعمید یافتید؟
\s5
\v 14 خدا را شکر می‌کنم که هیچ یکی از شما را تعمید ندادم جز کَرِسْپُس و قایوس،
\v 15 که مبادا کسی گوید که به نام خود تعمید دادم.
\v 16 و خاندان اَسْتِیفان را نیز تعمید دادم و دیگر یاد ندارم که کسی را تعمید داده باشم.
\s5
\v 17 زیرا که مسیح مرا فرستاد، نه تا تعمید دهم بلکه تا بشارت رسانم، نه به حکمت کلام مبادا صلیب مسیح باطل شود.
\s5
\v 18 زیرا ذکر صلیب برای هالکان حماقت است، لکن نزد ما که ناجیان هستیم قوّت خداست.
\v 19 زیرا مکتوب است، حکمت حکما را باطل سازم و فهم فهیمان را نابود گردانم.
\s5
\v 20 کجا است حکیم؟ کجا کاتب؟ کجا مباحِث این دنیا؟ مگر خدا حکمت جهان را جهالت نگردانیده است؟
\v 21 زیرا که چون برحسب حکمتِ خدا، جهان از حکمت خود به معرفت خدا نرسید، خدا بدین رضا داد که به‌وسیلهٔ جهالتِ موعظه، ایمانداران را نجات بخشد.
\s5
\v 22 چونکه یهود آیتی می‌خواهند و یونانیان طالب حکمت هستند.
\v 23 لکن ما به مسیح مصلوب وعظ می‌کنیم که یهود را لغزش و امّت‌ها را جهالت است.
\s5
\v 24 لکن دعوت شدگان را خواه یهود و خواه یونانی مسیح قوّت خدا و حکمت خدا است.
\v 25 زیرا که جهالت خدا از انسان حکیمتر است و ناتوانی خدا از مردم، تواناتر.
\s5
\v 26 زیرا ای برادران دعوت خود را ملاحظه نمایید که بسیاری بحسب جسم حکیم نیستند و بسیاری توانا نی و بسیاری شریف نی.
\v 27 بلکه خدا جهّال جهان را برگزید تا حکما را رسوا سازد و خدا ناتوانان عالم را برگزید تا توانایان را رسوا سازد،
\s5
\v 28 و خسیسان دنیا و محقّران را خدا برگزید، بلکه نیستیها را تا هستیها را باطل گرداند.
\v 29 تا هیچ بشری در حضور او فخر نکند.
\s5
\v 30 لکن از او شما هستید در عیسی مسیح که از جانب خدا برای شما حکمت شده است و عدالت قدّوسیّت و فدا.
\v 31 تا چنانکه مکتوب است هر که فخر کند در خداوند فخر نماید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و من ای برادران، چون به نزد شما آمدم،با فضیلت کلام یا حکمت نیامدم چون شما را به سرّ خدا اعلام می‌نمودم.
\v 2 زیرا عزیمتنکردم که چیزی در میان شما دانسته باشم جز عیسی مسیح و او را مصلوب.
\s5
\v 3 و من در ضعف و ترس و لرزش بسیار نزد شما شدم،
\v 4 و کلام و وعظ من به سخنان مقنع حکمت نبود، بلکه به برهان روح و قوّت،
\v 5 تا ایمان شما در حکمت انسان نباشد بلکه در قوّت خدا.
\s5
\v 6 لکن حکمتی بیان می‌کنیم نزد کاملین، امّا حکمتی که از این عالم نیست و نه از روسای این عالم که زایل می‌گردند.
\v 7 بلکه حکمت خدا را در سرّی بیان می‌کنیم، یعنی آن حکمت مخفی را که خدا پیش از دهرها برای جلال ما مقدّر فرمود،
\s5
\v 8 که احدی از رؤسای این عالم آن را ندانست زیرا اگر می‌دانستند خداوند جلال را مصلوب نمی‌کردند.
\v 9 بلکه چنانکه مکتوب است، چیزهایی را که چشمی ندید و گوشی نشنید و به‌خاطر انسانی خطور نکرد، یعنی آنچه خدا برای دوستداران خود مهیّا کرده است.
\s5
\v 10 امّا خدا آنها را به روح خود بر ما کشف نموده است، زیرا که روح همه‌چیز حتّی عمق‌های خدا را نیز تفحّص می‌کند.
\v 11 زیرا کیست از مردمان که امور انسان را بداند جز روح انسان که در وی می‌باشد. همچنین نیز امور خدا را هیچ‌کس ندانسته است، جز روح خدا.
\s5
\v 12 لیکن ما روح جهان را نیافته‌ایم، بلکه آن روح که از خداست تا آنچه خدا به ما عطا فرموده است بدانیم.
\v 13 که آنها را نیز بیان می‌کنیم نه به سخنان آموخته شده از حکمت انسان، بلکه بهآنچه روح‌القدس می‌آموزد و روحانیها را با روحانیها جمع می‌نماییم.
\s5
\v 14 امّا انسان نفسانی امور روح خدا را نمی‌پذیرد زیرا که نزد او جهالت است و آنها را نمی‌تواند فهمید زیرا حکم آنها از روح می‌شود.
\v 15 لکن شخص روحانی در همه‌چیز حکم می‌کند و کسی را در او حکم نیست.
\v 16 زیرا کیست که فکر خداوند را دانسته باشد تا او را تعلیم دهد؟ لکن ما فکر مسیح را داریم.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و من ای برادران نتوانستم به شما سخنگویم چون روحانیان، بلکه چون جسمانیان و چون اطفال در مسیح.
\v 2 و شما را به شیر خوراک دادم نه به گوشت زیرا که هنوز استطاعت آن نداشتید بلکه الحال نیز ندارید،
\s5
\v 3 زیرا که تا به‌حال جسمانی هستید، چون در میان شما حسد و نزاع و جدایی‌ها است. آیا جسمانی نیستید و به طریق انسان رفتار نمی‌نمایید؟
\v 4 زیرا چون یکی گوید من از پولُس و دیگری من از اَپَلُّس هستم، آیا انسان نیستید؟
\v 5 پس کیست پولُس و کیست اَپُّلس؟ جز خادمانی که به‌واسطهٔٔ ایشان ایمان آوردید و به اندازه‌ای که خداوند به هرکس داد.
\s5
\v 6 من کاشتم و اَپُّلس آبیاری کرد لکن خدا نمّو می‌بخشید.
\v 7 لهذا نه کارنده چیزی است و نه آب دهنده بلکه خدای رویاننده.
\s5
\v 8 و کارنده و سیرآب کننده یک هستند، لکن هر یک اجرت خود را بحسب مشقّت خود خواهند یافت.
\v 9 زیرا با خدا همکاران هستیم و شما زراعت خدا و عمارت خدا هستید.
\s5
\v 10 بحسب فیض خدا که به من عطا شد، چون معمار دانا بنیاد نهادم و دیگری بر آن عمارت می‌سازد؛ لکن هرکس با خبر باشد که چگونه عمارت می‌کند.
\v 11 زیرا بنیادی دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند نهاد جز آنکه نهاده شده است، یعنی عیسی مسیح.
\s5
\v 12 لکن اگر کسی بر آن بنیاد، عمارتی از طلا یا نقره یا جواهر یا چوب یا گیاه یا کاه بنا کند،
\v 13 کار هرکس آشکار خواهد شد، زیرا که آن روز آن را ظاهر خواهد نمود، چونکه آن به آتش به ظهور خواهد رسید و خود آتش، عمل هرکس را خواهد آزمود که چگونه است.
\s5
\v 14 اگر کاری که کسی بر آن گذارده باشد بماند، اجر خواهد یافت.
\v 15 و اگر عمل کسی سوخته شود، زیان بدو وارد آید، هرچند خود نجات یابد امّا چنانکه از میان آتش.
\s5
\v 16 آیا نمی‌دانید که هیکل خدا هستید و روح خدا در شما ساکن است؟
\v 17 اگر کسی هیکل خدا را خراب کند، خدا او را هلاک سازد زیرا هیکل خدا مقدّس است و شما آن هستید.
\s5
\v 18 زنهار کسی خود را فریب ندهد! اگر کسی از شما خود را در این جهان حکیم پندارد، جاهل بشود تا حکیم گردد.
\v 19 زیرا حکمت این جهان نزد خدا جهالت است، چنانکه مکتوب است، حکما را به مکر خودشان گرفتار می‌سازد.
\v 20 و ایضاً، خداوند افکار حکما را می‌داند که باطل است.
\s5
\v 21 پس هیچ‌کس در انسان فخر نکند، زیرا همه‌چیز از آنِ شما است،
\v 22 خواه پولُس، خواه اَپُّلس، خواه کیفا، خواه دنیا، خواه زندگی، خواه موت، خواه چیزهای حال، خواه چیزهای آینده،همه از آنِ شما است،
\v 23 و شما از مسیح و مسیح از خدا می‌باشد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 هرکس ما را چون خدّام مسیح و وکلای اسرار خدا بشمارد.
\v 2 و دیگر در وکلا بازپرس می‌شود که هر یکی امین باشد.
\s5
\v 3 امّا بجهت من کمتر چیزی است که از شما یا از یوم بشر حکم کرده شوم، بلکه برخود نیز حکم نمی‌کنم.
\v 4 زیرا که در خود عیبی نمی‌بینم، لکن از این عادل شمرده نمی‌شوم، بلکه حکمکننده من خداوند است.
\s5
\v 5 لهذا پیش از وقت به چیزی حکم مکنید تا خداوند بیاید که خفایای ظلمت را روشن خواهد کرد و نیّتهای دلها را به ظهور خواهد آورد؛ آنگاه هرکس را مدح از خدا خواهد بود.
\s5
\v 6 امّا ای برادران، این چیزها را بطور مَثَل به خود و اَپُّلس نسبت دادم به‌خاطر شما تا دربارهٔ ما آموخته شوید که از آنچه مکتوب است تجاوز نکنید و تا هیچ یکی از شما تکبّر نکند برای یکی بر دیگری.
\v 7 زیرا کیست که تو را برتری داد و چهچیز داری که نیافتی؟ پس چون یافتی، چرا فخر می‌کنی که گویا نیافتی.
\s5
\v 8 الحال سیر شده و دولتمند گشته‌اید و بدون ما سلطنت می‌کنید؛ و کاشکه سلطنت می‌کردید تا ما نیز با شما سلطنت می‌کردیم.
\v 9 زیرا گمان می‌برم که خدا ما رسولان را آخر همه عرضه داشت مثل آنانی که فتوای موت بر ایشان شده است، زیرا که جهان و فرشتگان و مردم را تماشاگاه شده‌ایم.
\s5
\v 10 ما به‌خاطر مسیح جاهلهستیم، لکن شما در مسیح دانا هستید؛ ما ضعیف لکن شما توانا؛ شما عزیز امّا ما ذلیل.
\v 11 تا به همین ساعت گرسنه و تشنه و عریان و کوبیده و آواره هستیم،
\s5
\v 12 و به دستهای خود کار کرده، مشقّت می‌کشیم و دشنام شنیده، برکت می‌طلبیم و مظلوم گردیده، صبر می‌کنیم.
\v 13 چون افترا بر ما می‌زنند، نصیحت می‌کنیم و مثل قاذورات دنیا و فضلاتِ همه‌چیز شده‌ایم تا به‌حال.
\s5
\v 14 و این را نمی‌نویسم تا شما را شرمنده سازم بلکه چون فرزندان محبوب خود تنبیه می‌کنم.
\v 15 زیرا هرچند هزاران استاد در مسیح داشته باشید، لکن پدران بسیار ندارید، زیرا که من شما را در مسیح عیسی به انجیل تولید نمودم،
\v 16 پس از شما التماس می‌کنم که به من اقتدا نمایید.
\s5
\v 17 برای همین تیموتاؤس را نزد شما فرستادم که اوست فرزند محبوب من و امین در خداوند تا راه‌های مرا در مسیح به یاد شما بیاورد، چنانکه در هرجا و در هرکلیسا تعلیم می‌دهم.
\v 18 امّا بعضی تکبّر می‌کنند به گمان آنکه من نزد شما نمی‌آیم.
\s5
\v 19 لکن به زودی نزد شما خواهم آمد، اگر خداوند بخواهد و خواهم دانست نه سخن متکبّران را بلکه قوّت ایشان را.
\v 20 زیرا ملکوت خدا به زبان نیست بلکه در قوّت است.
\v 21 چه خواهش دارید آیا با چوب نزد شما بیایم یا با محبّت و روح حلم؟
\s5
\c 5
\p
\v 1 فیالحقیقه شنیده می‌شود که در میان شما زنا پیدا شده است، و چنان زنایی که در میان امّت‌ها هم نیست؛ که شخصی زن پدر خود راداشته باشد.
\v 2 و شما فخر می‌کنید بلکه ماتم هم ندارید، چنانکه باید تا آن کسی که این عمل را کرد از میان شما بیرون شود.
\s5
\v 3 زیرا که من هرچند در جسم غایبم، امّا در روح حاضرم؛ و الآن چون حاضر، حکم کردم در حقّ کسی که این را چنین کرده است.
\v 4 به نام خداوند ما عیسی مسیح، هنگامی که شما با روح من با قوّت خداوند ما عیسی مسیح جمع شوید،
\v 5 که چنین شخص به شیطان سپرده شود بجهت هلاکت جسم تا روح در روز خداوند عیسی نجات یابد.
\s5
\v 6 فخر شما نیکو نیست. آیا آگاه نیستید که اندک خمیرمایه، تمام خمیر را مخمّر می‌سازد؟
\v 7 پس خود را از خمیرمایه کهنه پاک سازید تا فطیر تازه باشید، چنانکه بیخمیرمایه هستید زیرا که فِصَح ما مسیح در راه ما ذبح شده است.
\v 8 پس عید را نگاه داریم نه به خمیرمایه کُهنه و نه به خمیرمایه بدی و شرارت، بلکه به فطیر ساده‌دلی و راستی.
\s5
\v 9 در آن رساله به شما نوشتم که با زانیان معاشرت نکنید.
\v 10 لکن نه مطلقاً با زانیان این جهان یا طمعکاران و یا ستمکاران یا بت‌پرستان، که در این صورت می‌باید از دنیا بیرون شوید.
\s5
\v 11 لکن الآن به شما می‌نویسم که اگر کسی که به برادر نامیده می‌شود، زانی یا طمّاع یا بت‌پرست یا فحّاش یا می‌گسار یا ستمگر باشد، با چنین شخص معاشرت مکنید بلکه غذا هم مخورید.
\v 12 زیرا مرا چهکار است که بر آنانی که خارج‌اند داوری کنم. آیا شما بر اهل داخل داوری نمی‌کنید؟
\v 13 لکن آنانی را که خارج‌اند خداداوری خواهد کرد. پس آن شریر را از میان خود برانید.
\s5
\c 6
\p
\v 1 آیا کسی از شما چون بر دیگری مدّعی باشد، جرأت دارد که مرافعه بَرَد پیش ظالمان نه نزد مقدّسان؟
\v 2 یا نمی‌دانید که مقدّسان، دنیا را داوری خواهند کرد؛ و اگر دنیا از شما حکم یابد، آیا قابل مقدّماتِ کمتر نیستید؟
\v 3 آیا نمی‌دانید که فرشتگان را داوری خواهیم کرد تا چه رسد به امور روزگار؟
\s5
\v 4 پس چون در مقدّمات روزگار مرافعه دارید، آیا آنانی را که در کلیسا حقیر شمرده می‌شوند، می‌نشانید؟
\v 5 بجهت انفعال شما می‌گویم، آیا در میان شما یک نفر دانا نیست که بتواند در میان برادران خود حکم کند؟
\v 6 بلکه برادر با برادر به محاکمه می‌رود و آن هم نزد بی‌ایمانان!
\s5
\v 7 بلکه الآن شما را بالکلّیّه قصوری است که با یکدیگر مرافعه دارید. چرا بیشتر مظلوم نمی‌شوید و چرا بیشتر مغبون نمی‌شوید؟
\v 8 بلکه شما ظلم می‌کنید و مغبون می‌سازید و این را نیز به برادران خود!
\s5
\v 9 آیا نمی‌دانید که ظالمان وارث ملکوت خدا نمی‌شوند؟ فریب مخورید، زیرا فاسقان و بت‌پرستان و زانیان و متنعمّان و لوّاط
\v 10 و دزدان و طمعکاران و می‌گساران و فحّاشان و ستمگران وارث ملکوت خدا نخواهند شد.
\v 11 و بعضی از شما چنین می‌بودید لکن غسل یافته و مقدّس گردیده و عادل کرده شده‌اید به نام عیسی خداوند و به روح خدای ما.
\s5
\v 12 همه‌چیز برای من جایز است لکن هرچیز مفید نیست. همه‌چیز برای من رواست، لیکن نمی‌گذارم که چیزی بر من تسلّط یابد.
\v 13 خوراک برای شکم است و شکم برای خوراک، لکن خدا این و آن را فانی خواهد ساخت. امّا جسم برای زنا نیست، بلکه برای خداوند است و خداوند برای جسم.
\s5
\v 14 و خدا خداوند را برخیزانید و ما را نیز به قوّت خود خواهد برخیزانید.
\v 15 آیا نمی‌دانید که بدنهای شما اعضای مسیح است؟ پس آیا اعضای مسیح را برداشته، اعضای فاحشه گردانم؟ حاشا!
\s5
\v 16 آیا نمی‌دانید که هرکه با فاحشه پیوندد، با وی یکتن باشد؟ زیرا می‌گوید هردو یک تن خواهند بود.
\v 17 لکن کسی که با خداوند پیوندد یکروح است.
\s5
\v 18 از زنا بگریزید. هر گناهی که آدمی می‌کند بیرون از بدن است، لکن زانی بر بدن خود گناه می‌ورزد.
\s5
\v 19 یا نمی‌دانید که بدن شما هیکل روح‌القدس است که در شما است که از خدا یافته‌اید و از آن خود نیستید؟
\v 20 زیرا که به قیمتی خریده شدید، پس خدا را به بدن خود تمجید نمایید.
\s5
\c 7
\p
\v 1 امّا دربارهٔ آنچه به من نوشته بودید، مرد را نیکو آن است که زن را لمس نکند.
\v 2 لکن به‌سبب زنا، هر مرد زوجهٔ خود را بدارد و هر زن شوهر خود را بدارد.
\s5
\v 3 و شوهر حقّ زن را ادا نماید و همچنین زن حقّ شوهر را.
\v 4 زن بر بدن خود مختار نیست بلکه شوهرش، و همچنین مردنیز اختیار بدن خود ندارد بلکه زنش،
\s5
\v 5 از یکدیگر جدایی مگزینید مگر مدّتی به رضای طرفین تا برای روزه و عبادت فارغ باشید؛ و باز با هم پیوندید مبادا شیطان شما را به‌سبب ناپرهیزی شما در تجربه اندازد.
\v 6 لکن این را می‌گویم به طریق اجازه نه به طریق حکم،
\v 7 امّا می‌خواهم که همهٔ مردم مثل خودم باشند. لکن هرکس نعمتی خاصّ از خدا دارد، یکی چنین و دیگری چنان.
\s5
\v 8 لکن به مجرّدین و بیوه‌زنان می‌گویم که ایشان را نیکو است که مثل من بمانند.
\v 9 لکن اگر پرهیز ندارند، نکاح بکنند زیرا که نکاح از آتشِ هوس بهتر است.
\s5
\v 10 امّا منکوحان را حکم می‌کنم و نه من بلکه خداوند که زن از شوهر خود جدا نشود؛
\v 11 و اگر جدا شود، مجرّد بماند یا با شوهر خود صلح کند؛ و مرد نیز زن خود را جدا نسازد.
\s5
\v 12 و دیگران را من می‌گویم نه خداوند که اگر کسی از برادران زنی بی‌ایمان داشته باشد و آن زن راضی باشد که با وی بماند، او را جدا نسازد.
\v 13 و زنی که شوهر بی‌ایمان داشته باشد و او راضی باشد که با وی بماند، از شوهر خود جدا نشود.
\v 14 زیرا که شوهر بی‌ایمان از زن خود مقدّس می‌شود و زن بی‌ایمان از برادر مقدّس می‌گردد و اگرنه اولاد شما ناپاک می‌بودند، لکن الحال مقدّسند.
\s5
\v 15 امّا اگر بی‌ایمان جدایی نماید، بگذارش که بشود زیرا برادر یا خواهر در این صورت مقیّد نیست و خدا ما را به سلامتی خوانده است.
\v 16 زیرا که تو چه دانی ای زن که شوهرت را نجات خواهی داد؟ یا چه دانی ای مرد که زن خود را نجات خواهی داد؟
\s5
\v 17 مگر اینکه به هرطور که خداوند به هرکس قسمت فرموده و به همان حالت که خدا هرکس را خوانده باشد، بدینطور رفتار بکند؛ و همچنین در همهٔ کلیساها امر می‌کنم.
\v 18 اگر کسی در مختونی خوانده شود، نامختون نگردد و اگر کسی در نامختونی خوانده شود، مختون نشود.
\v 19 ختنه چیزی نیست و نامختونی هیچ، بلکه نگاه داشتن امرهای خدا.
\s5
\v 20 هرکس در هر حالتی که خوانده شده باشد، در همان بماند.
\v 21 اگر در غلامی خوانده شدی تو را باکی نباشد، بلکه اگر هم می‌توانی آزاد شوی، آن را اُولیٰتر استعمال کن.
\v 22 زیرا غلامی که در خداوند خوانده شده باشد، آزاد خداوند است؛ و همچنین شخصی آزاد که خوانده شد، غلام مسیح است.
\v 23 به قیمتی خریده شدید، غلام انسان نشوید.
\v 24 ای برادران هرکس در هرحالتی که خوانده شده باشد، در آن نزد خدا بماند.
\s5
\v 25 امّا دربارهٔ باکره‌ها حکمی از خداوند ندارم. لکن چون از خداوند رحمت یافتم که امین باشم، رأی می‌دهم.
\v 26 پس گمان می‌کنم که بجهت تنگی این زمان، انسان را نیکو آن است که همچنان بماند.
\s5
\v 27 اگر با زن بسته شدی، جدایی مجوی و اگر از زن جدا هستی دیگر زن مخواه.
\v 28 لکن هرگاه نکاح کردی، گناه نورزیدی و هرگاه باکره منکوحه گردید، گناه نکرد. ولی چنین در جسم زحمت خواهند کشید، لیکن من بر شما شفقت دارم.
\s5
\v 29 امّا ای برادران، این را می‌گویم وقت تنگ است تا بعد از این آنانی که زن دارند مثل بیزن باشند
\v 30 و گریانان چون ناگریانان و خوشحالان مثل ناخوشحالان و خریداران چون غیرمالکان باشند،
\v 31 و استعمالکنندگان این جهان مثلاستعمالکنندگان نباشند، زیرا که صورت این جهان درگذر است.
\s5
\v 32 امّا خواهشِ این دارم که شما بیاندیشه باشید. شخص مجرّد در امور خداوند می‌اندیشد که چگونه رضامندی خداوند را بجوید؛
\v 33 و صاحب زن در امور دنیا می‌اندیشد که چگونه زن خود را خوش بسازد.
\v 34 در میان زن منکوحه و باکره نیز تفاوتی است، زیرا باکره در امور خداوند می‌اندیشد تا هم در تن و هم در روح مقدّس باشد؛ امّا منکوحه در امور دنیا می‌اندیشد تا شوهر خود را خوش سازد.
\s5
\v 35 امّا این را برای نفع شما می‌گویم نه آنکه دامی بر شما بنهم بلکه نظر به شایستگی و ملازمت خداوند، بیتشویش.
\s5
\v 36 لکن هرگاه کسی گمان برد که با باکره خود ناشایستگی می‌کند، اگر به حدّ بلوغ رسید و ناچار است از چنین شدن، آنچه خواهد بکند؛ گناهی نیست؛ بگذار که نکاح کنند.
\v 37 امّا کسی که در دل خود پایدار است و احتیاج ندارد بلکه در ارادهٔ خود مختار است و در دل خود جازم است که باکره خود را نگاه دارد، نیکو می‌کند.
\v 38 پس هم کسی که به نکاح دهد، نیکو می‌کند و کسی که به نکاح ندهد، نیکوتر می‌نماید.
\s5
\v 39 زن مادامی که شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مرد آزاد گردید تا به هرکه بخواهد منکوحه شود، لیکن در خداوند فقط.
\v 40 امّا بحسب رأی من خوشحالتر است، اگر چنین بماند و من نیز گمان می‌برم که روح خدا را دارم.
\s5
\c 8
\p
\v 1 امّا دربارهٔ قربانی‌های بتها، می‌دانیم که همه علم داریم. علم باعث تکبّر است، لکنمحبّت بنا می‌کند.
\v 2 اگر کسی گمان بَرَد که چیزی می‌داند، هنوز هیچ نمی‌داند، بطوری که باید دانست.
\v 3 امّا اگر کسی خدا را محبّت نماید، نزد او معروف می‌باشد.
\s5
\v 4 پس دربارهٔ خوردن قربانی‌های بتها، می‌دانیم که بت در جهان چیزی نیست و اینکه خدایی دیگر جز یکی نیست.
\v 5 زیرا هرچند هستند که به خدایان خوانده می‌شوند، چه در آسمان و چه در زمین، چنانکه خدایان بسیار و خداوندان بسیار می‌باشند،
\v 6 لکن ما را یک خداست، یعنی پدر که همه ‌چیز از اوست و ما برای او هستیم، و یک خداوند، یعنی عیسی مسیح که همه‌چیز از اوست و ما از او هستیم.
\s5
\v 7 ولی همه را این معرفت نیست، زیرا بعضی تا به حال به اعتقاد اینکه بت هست، آن را چون قربانی بت می‌خورند و ضمیر ایشان چون ضعیف است نجس می‌شود.
\s5
\v 8 امّا خوراک، ما را مقبول خدا نمی‌سازد زیرا که نه به خوردن بهتریم و نه به ناخوردن بدتر.
\v 9 لکن احتیاط کنید مبادا اختیار شما باعث لغزش ضعفا گردد.
\v 10 زیرا اگر کسی تو را که صاحب علم هستی بیند که در بتکده نشسته‌ای، آیا ضمیر آن کس که ضعیف است به خوردن قربانی‌های بتها بنا نمی‌شود؟
\s5
\v 11 و از علم تو آن برادر ضعیف که مسیح برای او مرد هلاک خواهد شد.
\v 12 و همچنین چون به برادران گناه ورزیدید و ضمایر ضعیفشان را صدمه رسانیدید، همانا به مسیح خطا نمودید.
\v 13 بنابراین، اگر خوراک باعث لغزش برادر من باشد، تا به ابد گوشت نخواهم خورد تا برادر خود را لغزش ندهم.
\s5
\c 9
\p
\v 1 آیا رسول نیستم؟ آیا آزاد نیستم؟ آیا عیسی مسیح خداوندِ ما را ندیدم؟ آیا شما عمل من در خداوند نیستید؟
\v 2 هرگاه دیگران را رسول نباشم، البتّه شما را هستم زیرا که مُهر رسالت من در خداوند شما هستید.
\s5
\v 3 حجت من بجهت آنانی که مرا امتحان می‌کنند این است
\v 4 که آیا اختیار خوردن و آشامیدن نداریم؟
\v 5 آیا اختیار نداریم که خواهر دینی را به زنی گرفته، همراه خود ببریم، مثل سایر رسولان و برادران خداوند و کیفا؟
\v 6 یا من و برنابا به تنهایی مختار نیستیم که کار نکنیم؟
\s5
\v 7 کیست که هرگز از خرجی خود جنگ کند؟ یا کیست که تاکستانی غرس نموده، از میوهاش نخورد؟ یا کیست که گلهای بچراند و از شیر گله ننوشد؟
\v 8 آیا این را بطور انسان می‌گویم یا شریعت نیز این را نمی‌گوید؟
\s5
\v 9 زیرا که در تورات موسی مکتوب است که گاو را هنگامی‌که خرمن را خرد می‌کند، دهان مبند. آیا خدا در فکر گاوان می‌باشد؟
\v 10 یا محض خاطر ما این را نمی‌گوید؟ بلی برای ما مکتوب است که شخمکننده می‌باید به امید، شخم نماید و خردکننده خرمن در امید یافتن قسمت خود باشد.
\v 11 چون ما روحانیها را برای شما کاشتیم، آیا امر بزرگی است که ما جسمانیهای شما را درو کنیم؟
\s5
\v 12 اگر دیگران در این اختیار بر شما شریکند، آیا نه ما بیشتر؟ لیکن این اختیار را استعمال نکردیم، بلکه هرچیز را متحمّل می‌شویم، مبادا انجیل مسیح را تعویق اندازیم.
\v 13 آیا نمی‌دانید که هرکه در امور مقدّس مشغول باشد، از هیکل می‌خورد و هرکه خدمت مذبح کند، از مذبح نصیبی می‌دارد.
\v 14 و همچنین خداوند فرمود که هرکه به انجیل اعلام نماید، از انجیل معیشت یابد.
\s5
\v 15 لیکن من هیچیک از اینها را استعمال نکردم و این را به این قصد ننوشتم تا با من چنین شود، زیرا که مرا مردن بهتر است از آنکه کسی فخر مرا باطل گرداند.
\v 16 زیرا هرگاه بشارت دهم، مرا فخر نیست چونکه مرا ضرورت افتاده است، بلکه وای بر من اگر بشارت ندهم.
\s5
\v 17 زیرا هرگاه این را طوعاً کنم اجرت دارم، لکن اگر کرهاً باشد وکالتی به من سپرده شد.
\v 18 در این صورت، مرا چه اجرت است تا آنکه چون بشارت می‌دهم، انجیل مسیح را بیخرج سازم و اختیار خود را در انجیل استعمال نکنم؟
\s5
\v 19 زیرا با اینکه از همه‌کس آزاد بودم، خود را غلام همه گردانیدم تا بسیاری را سود برم.
\v 20 و یهود را چون یهود گشتم تا یهود را سود برم و اهل شریعت را مثل اهل شریعت تا اهل شریعت را سود برم؛
\s5
\v 21 و بیشریعتان را چون بیشریعتان شدم، هرچند نزد خدا بیشریعت نیستم، بلکه شریعت مسیح در من است، تا بیشریعتان را سود برم؛
\v 22 ضعفا را ضعیف شدم تا ضعفا را سود برم؛ همهکس را همه‌چیز گردیدم تا به هرنوعی بعضی را برهانم.
\v 23 امّا همهکار را بجهت انجیل می‌کنم تا در آن شریک گردم.
\s5
\v 24 آیا نمی‌دانید آنانی که در میدان می‌دوند، همه می‌دوند لکن یک نفر انعام را می‌برد. به اینطور شما بدوید تا به کمال ببرید.
\v 25 و هرکه ورزش کند در هرچیز ریاضت می‌کشد؛ امّا ایشانتا تاج فانی را بیابند لکن ما تاج غیرفانی را.
\v 26 پس من چنین می‌دوم، نه چون کسی که شک دارد؛ و مشت می‌زنم نه آنکه هوا را بزنم.
\v 27 بلکه تن خود را زبون می‌سازم و آن را در بندگی می‌دارم، مبادا چون دیگران را وعظ نمودم، خود محروم شوم.
\s5
\c 10
\p
\v 1 زیرا ای برادران نمی‌خواهم شما بی‌خبر باشید از اینکه پدران ما همه زیر ابر بودند و همه از دریا عبور نمودند
\v 2 و همه به موسی تعمید یافتند، در ابر و در دریا؛
\v 3 و همه همان خوراک روحانی را خوردند
\v 4 و همه همان شُرب روحانی را نوشیدند، زیرا که می‌آشامیدند از صخره روحانی که از عقب ایشان می‌آمد و آن صخره مسیح بود.
\s5
\v 5 لیکن از اکثر ایشان خدا راضی نبود، زیرا که در بیابان انداخته شدند.
\v 6 و این امور نمونه‌ها برای ما شد تا ما خواهشمند بدی نباشیم، چنانکه ایشان بودند؛
\s5
\v 7 و نه بت‌پرست شوید، مثل بعضی از ایشان، چنانکه مکتوب است، قوم به اکل و شرب نشستند و برای لهو و لعب برپا شدند.
\v 8 و نه زنا کنیم چنانکه بعضی از ایشان کردند و در یک روز بیست و سه هزار نفر هلاک گشتند.
\s5
\v 9 و نه مسیح را تجربه کنیم، چنانکه بعضی از ایشان کردند و از مارها هلاک گردیدند.
\v 10 و نه همهمه کنید، چنانکه بعضی از ایشان کردند و هلاک کننده ایشان را هلاک کرد.
\s5
\v 11 و این همه بطور مَثَل بدیشان واقع شد و برای تنبیه ما مکتوب گردید که اواخر عالم به مارسیده است.
\v 12 پس آنکه گمان بَرَد که قایم است، باخبر باشد که نیفتد.
\v 13 هیچ تجربه جز آنکه مناسب بشر باشد، شما را فرو نگرفت. امّا خدا امین است که نمی‌گذارد شما فوق طاقت خود آزموده شوید، بلکه باتجربه مفرّی نیز می‌سازد تا یارای تحمّل آن را داشته باشید.
\s5
\v 14 لهذا ای عزیزانِ من از بت‌پرستی بگریزید.
\v 15 به خردمندان سخن می‌گویم، خود حکم کنید برآنچه می‌گویم.
\v 16 پیاله برکت که آن را تبرّک می‌خوانیم، آیا شراکت در خون مسیح نیست؟ و نانی را که پاره می‌کنیم، آیا شراکت در بدن مسیح نی؟
\v 17 زیرا ما که بسیاریم، یک نان و یکتن می‌باشیم چونکه همه از یک نان قسمت می‌یابیم.
\s5
\v 18 اسرائیل جسمانی را ملاحظه کنید! آیا خورندگان قربانی‌ها شریک قربانگاه نیستند؟
\v 19 پس چه گویم؟ آیا بت چیزی می‌باشد؟ یا که قربانی بت چیزی است؟
\s5
\v 20 نی! بلکه آنچه امّت‌ها قربانی می‌کنند، برای دیوها می‌گذرانند نه برای خدا؛ و نمی‌خواهم شما شریک دیوها باشید.
\v 21 محال است که هم از پیاله خداوند و هم از پیاله دیوها بنوشید؛ و هم از مایده خداوند و هم از مایده دیوها نمی‌توانید قسمت بُرد.
\v 22 آیا خداوند را به غیرت می‌آوریم یا از او تواناتر می‌باشیم؟
\s5
\v 23 همه‌چیز جایز است، لیکن همه مفید نیست؛ همه رواست، لیکن همه بنا نمی‌کند.
\v 24 هرکس نفع خود را نجوید، بلکه نفع دیگری را.
\s5
\v 25 هرآنچه را در قصّابخانه می‌فروشند، بخورید و هیچ مپرسید به‌خاطر ضمیر.
\v 26 زیرا که جهان وپُری آن از آنِ خداوند است.
\v 27 هرگاه کسی از بی‌ایمانان از شما وعده خواهد و می‌خواهید بروید، آنچه نزد شما گذارند بخورید و هیچ مپرسید بجهت ضمیر.
\s5
\v 28 امّا اگر کسی به شما گوید این قربانی بت است، مخورید به‌خاطر آن کس که خبر داد و بجهت ضمیر، زیرا که جهان و پری آن از آن خداوند است.
\v 29 امّا ضمیر می‌گویم نه از خودت بلکه ضمیر آن دیگر؛ زیرا چرا ضمیر دیگری بر آزادی من حکم کند؟
\v 30 و اگر من به شکر بخورم، چرا بر من افترا زنند به‌سبب آن چیزی که من برای آن شکر می‌کنم؟
\s5
\v 31 پس خواه بخورید، خواه بنوشید، خواه هرچه کنید، همه را برای جلال خدا بکنید.
\v 32 یهودیان و یونانیان و کلیسای خدا را لغزش مدهید.
\v 33 چنانکه من نیز در هرکاری همه را خوش می‌سازم و نفع خود را طالب نیستم، بلکه نفع بسیاری را تا نجات یابند.
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس اقتدا به من نمایید چنانکه من نیز بهمسیح می‌کنم.
\v 2 امّا ای برادران شما را تحسین می‌نمایم از اینجهت که در هرچیز مرا یاد می‌دارید و اخبار را بطوری که به شما سپردم، حفظ می‌نمایید.
\v 3 امّا می‌خواهم شما بدانید که سر هر مرد، مسیح است و سر زن، مرد و سر مسیح، خدا.
\v 4 هر مردی که سرپوشیده دعا یا نبوّت کند، سر خود را رسوا می‌نماید.
\s5
\v 5 امّا هر زنی که سر برهنه دعا یا نبوّت کند، سر خود را رسوا می‌سازد، زیرا اینچنان است که تراشیده شود.
\v 6 زیرا اگر زن نمی‌پوشد، موی را نیز بِبُرَدْ؛ و اگر زن را موی بریدن یا تراشیدن قبیح است، باید بپوشد.
\s5
\v 7 زیرا که مرد را نباید سر خود را بپوشد چونکه او صورت و جلال خداست، امّا زن جلال مرد است.
\v 8 زیرا که مرد از زن نیست بلکه زن از مرد است.
\s5
\v 9 و نیز مرد بجهت زن آفریده نشد، بلکه زن برای مرد.
\v 10 از این جهت زن می‌باید عزّتی بر سر داشته باشد به‌سبب فرشتگان.
\s5
\v 11 لیکن زن از مرد جدا نیست و مرد هم جدا از زن نیست درخداوند.
\v 12 زیرا چنانکه زن از مرد است، همچنین مرد نیز به‌وسیلهٔ زن، لیکن همه‌چیز از خدا.
\s5
\v 13 در دل خود انصاف دهید، آیا شایسته است که زن ناپوشیده نزد خدا دعا کند؟
\v 14 آیا خودِ طبیعت شما را نمی‌آموزد که اگر مرد موی دراز دارد، او را عار می‌باشد؟
\v 15 و اگر زن موی دراز دارد، او را فخر است، زیرا که موی بجهت پرده بدو داده شد؟
\v 16 و اگر کسی ستیزهگر باشد، ما و کلیساهای خدا را چنین عادتی نیست.
\s5
\v 17 لیکن چون این حکم را به شما می‌کنم، شما را تحسین نمی‌کنم، زیرا که شما نه از برای بهتری بلکه برای بدتری جمع می‌شوید.
\v 18 زیرا اوّلاً هنگامی که شما در کلیسا جمع می‌شوید، می‌شنوم که در میان شما شقاقها روی می‌دهد و قدری از آن را باور می‌کنم.
\v 19 از آن جهت که لازم است در میان شما بدعتها نیز باشد تا که مقبولان از شما ظاهر گردند.
\s5
\v 20 پس چون شما در یک جا جمع می‌شوید، ممکن نیست که شامخداوند خورده شود،
\v 21 زیرا در وقت خوردن هرکس شام خود را پیشتر می‌گیرد و یکی گرسنه و دیگری مست می‌شود.
\v 22 مگر خانه‌ها برای خوردن و آشامیدن ندارید؟ یا کلیسای خدا را تحقیر می‌نمایید و آنانی را که ندارند شرمنده می‌سازید؟ به شما چه بگویم؟ آیا در این امر شما را تحسین نمایم؟ تحسین نمی‌نمایم!
\s5
\v 23 زیرا من از خداوند یافتم، آنچه به شما نیز سپردم که عیسی خداوند در شبی که او را تسلیم کردند، نان را گرفت
\v 24 و شکر نموده، پاره کرد و گفت، بگیرید بخورید. این است بدن من که برای شما پاره می‌شود. این را به یادگاری من بجا آرید.
\s5
\v 25 و همچنین پیاله را نیز بعد از شام و گفت، این پیاله عهد جدید است در خون من. هرگاه این را بنوشید، به یادگاری من بکنید.
\v 26 زیرا هرگاه این نان را بخورید و این پیاله را بنوشید، موت خداوند را ظاهر می‌نمایید تا هنگامی که بازآید.
\s5
\v 27 پس هرکه بطور ناشایسته نان را بخورد و پیاله خداوند را بنوشد، مجرم بدن و خون خداوند خواهد بود.
\v 28 امّا هر شخص خود را امتحان کند و بدینطرز از آن نان بخورد و از آن پیاله بنوشد.
\v 29 زیرا هرکه می‌خورد و می‌نوشد، فتوای خود را می‌خورد و می‌نوشد اگر بدن خداوند را تمییز نمی‌کند.
\v 30 از این سبب بسیاری از شما ضعیف و مریضاند و بسیاری خوابیده‌اند.
\s5
\v 31 امّا اگر برخود حکم می‌کردیم، حکم بر ما نمی‌شد.
\v 32 لکن هنگامی که بر ما حکم می‌شود، از خداوند تأدیب می‌شویم مبادا با اهل دنیا بر ما حکم شود.
\s5
\v 33 لهذا ای برادرانِ من، چون بجهت خوردن جمع می‌شوید، منتظر یکدیگر باشید.
\v 34 و اگر کسی گرسنه باشد، در خانه بخورد، مبادا بجهت عقوبت جمع شوید. و چون بیایم، مابقی را منتظم خواهم نمود.
\s5
\c 12
\p
\v 1 امّا دربارهٔ عطایای روحانی، ای برادراننمی‌خواهم شما بی‌خبر باشید.
\v 2 می‌دانید هنگامی که امّت‌ها می‌بودید، به سوی بتهای گنگ برده می‌شدید بطوری که شما را می‌بردند.
\v 3 پس شما را خبر می‌دهم که هرکه متکلّم به روح خدا باشد، عیسی را اَناتیما نمی‌گوید و احدی جز به روح‌القدس عیسی را خداوند نمی‌تواند گفت.
\s5
\v 4 و نعمتها انواع است ولی روح همان.
\v 5 و خدمتها انواع است امّا خداوند همان.
\v 6 و عملها انواع است لکن همان خدا همه را در همه عمل می‌کند.
\s5
\v 7 ولی هرکس را ظهور روح بجهت منفعت عطا می‌شود.
\v 8 زیرا یکی را بوساطت روح، کلام حکمت داده می‌شود و دیگری را کلام علم، بحسب همان روح.
\s5
\v 9 و یکی را ایمان به همان روح و دیگری را نعمتهای شفا دادن به همان روح.
\v 10 و یکی را قوّت معجزات و دیگری را نبوّت و یکی را تمییز ارواح و دیگری را اقسام زبانها و دیگری را ترجمهٔ زبانها.
\v 11 لکن در جمیع اینها همان یک روح فاعل است که هرکس را فرداً بحسب ارادهٔ خود تقسیم می‌کند.
\s5
\v 12 زیرا چنانکه بدن یک است و اعضای متعدّد دارد و تمامی اعضای بدن اگرچه بسیار است یکتن می‌باشد، همچنین مسیح نیز می‌باشد.
\v 13 زیرا که جمیع ما به یک روح در یک بدن تعمید یافتیم، خواه یهود، خواه یونانی، خواه غلام، خواه آزاد و همه از یک روح نوشانیده شدیم.
\s5
\v 14 زیرا بدن یک عضو نیست بلکه بسیار است.
\v 15 اگر پا گوید چونکه دست نیستم از بدن نمی‌باشم، آیا بدین سبب از بدن نیست؟
\v 16 و اگر گوش گوید چونکه چشم نیّم از بدن نیستم، آیا بدین سبب از بدن نیست؟
\v 17 اگر تمام بدن چشم بودی، کجا می‌بود شنیدن و اگر همه شنیدن بودی کجا می‌بود بوییدن؟
\s5
\v 18 لکن الحال خدا هریک از اعضا را در بدن نهاد برحسب ارادهٔ خود.
\v 19 و اگر همه یک عضو بودی بدن کجا می‌بود؟
\v 20 امّا الآن اعضا بسیار است لیکن بدن یک.
\s5
\v 21 و چشم دست را نمی‌تواند گفت که، محتاج تو نیستم یا سر پایها را نیز که، احتیاج به شما ندارم.
\v 22 بلکه علاوه بر این، آن اعضای بدن که ضعیفتر می‌نمایند، لازمتر می‌باشند.
\v 23 و آنها را که پست‌تر اجزای بدن می‌پنداریم، عزیزتر می‌داریم و اجزای قبیح ما جمالِ افضل دارد.
\v 24 لکن اعضای جمیله ما را احتیاجی نیست، بلکه خدا بدن را مرتّب ساخت بقسمی که ناقص را بیشتر حرمت داد،
\s5
\v 25 تا که جدایی در بدن نیفتد، بلکه اعضا به برابری در فکر یکدیگر باشند.
\v 26 و اگر یک عضو دردمند گردد، سایر اعضا با آن همدرد باشند و اگر عضوی عزّت یابد، باقی اعضا با او به خوشی آیند.
\v 27 امّا شما بدن مسیح هستید و فرداً اعضای آن می‌باشید.
\s5
\v 28 و خدا قرارداد بعضی را در کلیسا، اوّل رسولان، دوّم انبیا، سوم معلّمان، بعد قوّات، پس نعمتهای شفا دادن و اعانات و تدابیر و اقسام زبانها.
\v 29 آیا همه رسول هستند، یا همه انبیا، یا همه معلّمان، یا همه قوّات؟
\s5
\v 30 یا همه نعمتهای شفا دارند، یا همه به زبانها متکلّم هستند، یا همه ترجمه می‌کنند؟
\v 31 لکن نعمتهای بهتر را به غیرت بطلبید و طریق افضل را نیز به شما نشان می‌دهم.
\s5
\c 13
\p
\v 1 اگر به زبانهای مردم و فرشتگان سخنگویم و محّبت نداشته باشم، مثل نحاس صدادهنده و سنج فغان کننده شده‌ام.
\v 2 و اگر نبوّت داشته باشم و جمیع اسرار و همه علم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم به‌حدّی که کوه‌ها را نقل کنم و محبّت نداشته باشم، هیچ هستم.
\v 3 و اگر جمیع اموال خود را صدقه دهم و بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و محبّت نداشته باشم، هیچ سود نمی‌برم.
\s5
\v 4 محبّت حلیم و مهربان است؛ محبّت حسد نمی‌برد؛ محبّت کبر و غرور ندارد؛
\v 5 اطوار ناپسندیده ندارد و نفع خود را طالب نمی‌شود؛ خشم نمی‌گیرد و سوءظنّ ندارد؛
\v 6 از ناراستی خوشوقت نمی‌گردد، ولی با راستی شادی می‌کند؛
\v 7 در همه‌چیز صبر می‌کند و همه را باور می‌نماید؛ در همهحال امیدوار می‌باشد و هر چیز را متحمل می‌باشد.
\s5
\v 8 محبّت هرگز ساقط نمی‌شود و امّا اگر نبوّتها باشد، نیست خواهد شد و اگر زبانها، انتها خواهدپذیرفت و اگر علم، زایل خواهد گردید.
\v 9 زیرا جزئی علمی داریم و جزئی نبوّت می‌نماییم،
\v 10 لکن هنگامی که کامل آید، جزئی نیست خواهد گردید.
\s5
\v 11 زمانی که طفل بودم، چون طفل حرف میزدم و چون طفل فکر می‌کردم و مانند طفل تعقّل می‌نمودم. امّا چون مرد شدم، کارهای طفلانه را ترک کردم.
\v 12 زیرا که الحال در آینه بطور معمّا می‌بینیم، لکن آن وقت روبرو؛ الآن جزئی معرفتی دارم، لکن آنوقت خواهم شناخت، چنانکه نیز شناخته شده‌ام.
\v 13 و الحال این سه چیز باقی است، یعنی ایمان و امید و محبّت. امّا بزرگتر از اینها محبّت است.
\s5
\c 14
\p
\v 1 در پی محبّت بکوشید و عطایای روحانی را به غیرت بطلبید، خصوصاً اینکه نبوّت کنید.
\v 2 زیرا کسی که به زبانی سخن می‌گوید، نه به مردم بلکه به خدا می‌گوید، زیرا هیچ‌کس نمی‌فهمد لیکن در روح به اسرار تکلّم می‌نماید.
\v 3 امّا آنکه نبوّت می‌کند، مردم را برای بنا و نصیحت و تسلّی می‌گوید.
\v 4 هرکه به زبانی می‌گوید، خود را بنا می‌کند، امّا آنکه نبوّت می‌نماید، کلیسا را بنا می‌کند.
\s5
\v 5 و خواهش دارم که همهٔٔ شما به زبانها تکلّم کنید، لکن بیشتر اینکه نبوّت نمایید زیرا کسی که نبوّت کند بهتر است از کسی که به زبانها حرف زند، مگر آنکه ترجمه کند تا کلیسا بنا شود.
\v 6 امّا الحال ای برادران، اگر نزد شما آیم و به زبانها سخن رانم، شما را چه سود می‌بخشم؟ مگر آنکه شما را به مکاشفه یا به معرفت یا به نبوّت یابه تعلیم گویم.
\s5
\v 7 و همچنین چیزهای بیجان که صدا می‌دهد چون نی یا بربط اگر در صداها فرق نکند، چگونه آواز نی یا بربط فهمیده می‌شود؟
\v 8 زیر اگر کَرِنّا نیز صدای نامعلوم دهد، که خود را مهیّای جنگ می‌سازد؟
\v 9 همچنین شما نیز اگر به زبان، سخنِ مفهوم نگویید، چگونه معلوم می‌شود آن چیزی که گفته شد زیرا که به هوا سخن خواهید گفت؟
\s5
\v 10 زیرا که انواع زبانهای دنیا هرقدر زیاده باشد، ولی یکی بیمعنی نیست.
\v 11 پس هرگاه قوّت زبان را نمی‌دانم، نزد متکلّم بربری می‌باشم و آنکه سخن گوید نزد من بربری می‌باشد.
\s5
\v 12 همچنن شما نیز چونکه غیور عطایای روحانی هستید، بطلبید اینکه برای بنای کلیسا افزوده شوید.
\v 13 بنابراین کسی که به زبانی سخن می‌گوید، دعا بکند تا ترجمه نماید.
\v 14 زیرا اگر به زبانی دعا کنم، روح من دعا می‌کند لکن عقل من برخوردار نمی‌شود.
\s5
\v 15 پس مقصود چیست؟ به روح دعا خواهم کرد و به عقل نیز دعا خواهم نمود؛ به روح سرود خواهم خواند و به عقل نیز خواهم خواند.
\v 16 زیرا اگر در روح تبرّک می‌خوانی، چگونه آن کسی که به مَنْزِلَتِ اُمّی است، به شکر تو آمین گوید و حال آنکه نمی‌فهمد چه می‌گویی؟
\s5
\v 17 زیرا تو البتّه خوب شکر می‌کنی، لکن آن دیگر بنا نمی‌شود.
\v 18 خدا را شکر می‌کنم که زیادتر از همهٔٔ شما به زبانها حرف می‌زنم.
\v 19 لکن در کلیسا بیشتر می‌پسندم که پنج کلمه به عقل خود گویم تا دیگران را نیز تعلیم دهم از آنکه هزاران کلمه به زبان بگویم.
\s5
\v 20 ای برادران، در فهم اطفال مباشید بلکه دربدخویی اطفال باشید و در فهم رشید.
\v 21 در تورات مکتوب است که خداوند می‌گوید به زبانهای بیگانه و لبهای غیر به این قوم سخن خواهم گفت و با این همه مرا نخواهند شنید.
\s5
\v 22 پس زبانها نشانی است نه برای ایمانداران بلکه برای بی‌ایمانان؛ امّا نبوّت برای بی‌ایمان نیست بلکه برای ایمانداران است.
\v 23 پس اگر تمام کلیسا در جایی جمع شوند و همه به زبانها حرف زنند و اُمیّان یا بی‌ایمانان داخل شوند، آیا نمی‌گویند که دیوانهاید؟
\s5
\v 24 ولی اگر همه نبوّت کنند و کسی از بی‌ایمانان یا امّیان درآید، از همه توبیخ می‌یابد و از همه ملزم می‌گردد،
\v 25 و خفایای قلب او ظاهر می‌شود و همچنین به روی درافتاده، خدا را عبادت خواهد کرد و ندا خواهد داد که فی‌الحقیقۀ خدا در میان شما است.
\s5
\v 26 پس ای برادران مقصود این است که وقتی‌که جمع شوید، هریکی از شما سرودی دارد، تعلیمی دارد، زبانی دارد، مکاشفهای دارد، ترجمهای دارد، باید همه بجهت بنا بشود.
\v 27 اگر کسی به زبانی سخن گوید، دو دو یا نهایت سه سه باشند، به ترتیب و کسی ترجمه کند.
\v 28 امّا اگر مترجمی نباشد، در کلیسا خاموش باشد و با خود و با خدا سخن گوید.
\s5
\v 29 و از انبیا دو یا سه سخن بگویند و دیگران تمیز دهند.
\v 30 و اگر چیزی به دیگری از اهل مجلس مکشوف شود، آن اوّل ساکت شود.
\s5
\v 31 زیرا که همه می‌توانید یکیک نبوّت کنید تا همه تعلیم یابند و همه نصیحت پذیرند.
\v 32 و ارواح انبیا مطیع انبیا می‌باشند.
\v 33 زیرا که او خدای تشویش نیست بلکه خدای سلامتی، چنانکه در همهٔ کلیساهای مقدّسان.
\s5
\v 34 وزنان شما در کلیساها خاموش باشند زیرا که ایشان را حرف زدن جایز نیست بلکه اطاعت نمودن، چنانکه تورات نیز می‌گوید.
\v 35 امّا اگر می‌خواهند چیزی بیاموزند، در خانه از شوهران خود بپرسند، چون زنان را در کلیسا حرف زدن قبیح است.
\v 36 آیا کلام خدا از شما صادر شد یا به شما به تنهایی رسید؟
\s5
\v 37 اگر کسی خود را نبی یا روحانی پندارد، اقرار بکند که آنچه به شما می‌نویسم، احکام خداوند است.
\v 38 امّا اگر کسی جاهل است، جاهل باشد.
\s5
\v 39 پس ای برادران، نبوّت را به غیرت بطلبید و از تکلّم نمودن به زبانها منع مکنید.
\v 40 لکن همه‌چیز به شایستگی و انتظام باشد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 الآن ای برادران، شما را از انجیلی که به شما بشارت دادم اعلام می‌نمایم که آن را هم پذیرفتید و در آن هم قایم می‌باشید،
\v 2 و به‌وسیلهٔ آن نیز نجات می‌یابید، به شرطی که آن کلامی را که به شما بشارت دادم، محکم نگاه دارید والاّ عبث ایمان آوردید.
\s5
\v 3 زیرا که اوّل به شما سپردم، آنچه نیز یافتم که مسیح برحسب کتب در راه گناهان ما مرد،
\v 4 و اینکه مدفون شد و در روز سوم برحسب کتب برخاست؛
\s5
\v 5 و اینکه به کیفا ظاهر شد و بعد از آن به آن دوازده،
\v 6 و پس از آن، به زیاده از پانصد برادر یک بار ظاهر شد که بیشتر از ایشان تا امروز باقی هستند، امّا بعضی خوابیده‌اند.
\v 7 از آن پس به یعقوب ظاهر شد و بعد به جمیع رسولان.
\s5
\v 8 و آخر همه بر من مثل طفل سقط‌شده ظاهر گردید.
\v 9 زیرا من کهترین رسولان هستم و لایق نیستم که به رسول خوانده شوم، چونکه برکلیسای خدا جفا می‌رسانیدم.
\s5
\v 10 لیکن به فیض خدا آنچه هستم هستم و فیض او که بر من بود باطل نگشت، بلکه بیش از همهٔ ایشان مشقّت کشیدم، امّا نه من بلکه فیض خدا که با من بود.
\v 11 پس خواه من و خواه ایشان بدین طریق وعظ می‌کنیم و به اینطور ایمان آوردید.
\s5
\v 12 لیکن اگر به مسیح وعظ می‌شود که از مردگان برخاست، چون است که بعضی از شما می‌گویند که قیامت مردگان نیست؟
\v 13 امّا اگر مردگان را قیامت نیست، مسیح نیز برنخاسته است.
\v 14 و اگر مسیح برنخاست، باطل است وعظ ما و باطل است نیز ایمان شما.
\s5
\v 15 و شهود کَذَبِه نیز برای خدا شدیم، زیرا دربارهٔ خدا شهادت دادیم که مسیح را برخیزانید، و حال آنکه او را برنخیزانید در صورتی که مردگان برنمی‌خیزند.
\v 16 زیرا هرگاه مردگان برنمی‌خیزند، مسیح نیز برنخاسته است.
\v 17 امّا هرگاه مسیح برنخاسته است، ایمان شما باطل است و شما تاکنون در گناهان خود هستید،
\s5
\v 18 بلکه آنانی هم که در مسیح خوابیده‌اند هلاک شدند.
\v 19 اگر فقط در این جهان در مسیح امیدواریم، از جمیع مردم بدبختتریم.
\s5
\v 20 لیکن بالفعل مسیح از مردگان برخاسته و نوبر خوابیدگان شده است.
\v 21 زیرا چنانکه به انسان موت آمد، به انسان نیز قیامت مردگان شد.
\s5
\v 22 و چنانکه در آدم همه میمیرند در مسیح نیز همه زنده خواهند گشت.
\v 23 لیکن هرکس به رتبه خود؛ مسیح نوبر است و بعد آنانی که در وقت آمدن او از آنِ مسیح می‌باشند.
\s5
\v 24 و بعد از آن انتها است وقتی که ملکوت را به خدا و پدر سپارد. و در آن زمان تمام ریاست و تمام قدرت و قوّت را نابود خواهد گردانید.
\v 25 زیرا مادامی که همهٔ دشمنان را زیر پایهای خود ننهد، می‌باید او سلطنت بنماید.
\v 26 دشمن آخر که نابود می‌شود، موت است.
\s5
\v 27 زیرا همه‌چیز را زیر پایهای وی انداخته است. امّا چون می‌گوید که همه‌چیز را زیر انداخته است، واضح است که او که همه را زیر او انداخت، مستثنیٰ است.
\v 28 امّا زمانی که همه مطیع وی شده باشند، آنگاه خود پسر هم مطیع خواهد شد او را که همه‌چیز را مطیع وی گردانید، تا آنکه خدا کلّ در کلّ باشد.
\s5
\v 29 والاّ آنانی که برای مردگان تعمید می‌یابند، چه کنند؟ هرگاه مردگان مطلقاً برنمی‌خیزند، پس چرا برای ایشان تعمید می‌گیرند؟
\v 30 و ما نیز چرا هر ساعت خود را در خطر می‌اندازیم؟
\s5
\v 31 به آن فخری دربارهٔ شما که مرا در خداوند ما مسیح عیسی هست قسم، که هرروزه مرا مردنی است.
\v 32 چون بطور انسان در افسُس با وحوش جنگ کردم، مرا چه سود است؟ اگر مردگان برنمی‌خیزند، بخوریم و بیاشامیم چون فردا میمیریم.
\s5
\v 33 فریفته مشوید! معاشرات بد، اخلاق حسنه را فاسد می‌سازد.
\v 34 برای عدالت بیدار شده، گناه مکنید زیرا بعضی معرفت خدا را ندارند. برای انفعال شما می‌گویم.
\s5
\v 35 امّا اگر کسی گوید، مردگان چگونه برمی‌خیزند و به کدام بدن می‌آیند؟،
\v 36 ای احمق آنچه تو می‌کاری زنده نمی‌گردد جز آنکه بمیرد.
\s5
\v 37 و آنچه می‌کاری، نه آن جسمی را که خواهد شد می‌کاری، بلکه دانهای مجرّد خواه از گندم و یا از دانه‌های دیگر.
\v 38 لیکن خدا برحسب ارادهٔ خود، آن را جسمی می‌دهد و به هر یکی از تخمها جسم خودش را.
\v 39 هر گوشت از یک نوع گوشت نیست، بلکه گوشت انسان، دیگر است و گوشت بهایم، دیگر و گوشت مرغان، دیگر و گوشت ماهیان، دیگر.
\s5
\v 40 و جسمهای آسمانی هست و جسمهای زمینی نیز؛ لیکن شأن آسمانیها، دیگر و شأن زمینیها، دیگر است؛
\v 41 و شأن آفتاب دیگر و شأن ماه دیگر و شأن ستارگان، دیگر، زیرا که ستاره از ستاره در شأن، فرق دارد.
\s5
\v 42 به همین نهج است نیز قیامت مردگان. در فساد کاشته می‌شود، و در بی‌فسادی برمی‌خیزد؛
\v 43 در ذلّت کاشته می‌گردد و در جلال برمی‌خیزد؛ در ضعف کاشته می‌شود و در قوّت برمی‌خیزد؛
\v 44 جسم نفسانی کاشته می‌شود و جسم روحانی برمی‌خیزد. اگر جسم نفسانی هست، هرآینه روحانی نیز هست.
\s5
\v 45 و همچنین نیز مکتوب است که انسان اوّل، یعنی آدم نفس زنده گشت، امّا آدم آخر روح حیاتبخش شد.
\v 46 لیکن روحانی مقدّم نبود بلکه نفسانی و بعد از آن روحانی.
\s5
\v 47 انسان اوّل از زمین است خاکی؛ انسان دوّم خداوند است از آسمان.
\v 48 چنانکه خاکی است،خاکیان نیز چنان هستند و چنانکه آسمانی است، آسمانیها همچنان می‌باشند.
\v 49 و چنانکه صورت خاکی را گرفتیم، صورت آسمانی را نیز خواهیم گرفت.
\s5
\v 50 لیکن ای برادران این را می‌گویم که گوشت و خون نمی‌تواند وارث ملکوت خدا شود و فاسد وارث بی‌فسادی نیز نمی‌شود.
\v 51 همانا به شما سرّی می‌گویم که همه نخواهیم خوابید، لیکن همه متبدّل خواهیم شد.
\s5
\v 52 در لحظهای، در طُرفهٔالعینی، به مجرّد نواختن صور اخیر، زیرا کَرِنّا صدا خواهد داد، و مردگان، بی‌فساد خواهند برخاست و ما متبدّل خواهیم شد.
\v 53 زیرا که می‌باید این فاسد بی‌فسادی را بپوشد و این فانی به بقا آراسته گردد.
\s5
\v 54 امّا چون این فاسد بی‌فسادی را پوشید و این فانی به بقا آراسته شد، آنگاه این کلامی که مکتوب است به انجام خواهد رسید که مرگ در ظفر بلعیده شده است.
\v 55 ای موت نیش تو کجا است و ای گور ظفر تو کجا؟
\s5
\v 56 نیش موت گناه است و قوّت گناه، شریعت.
\v 57 لیکن شکر خدا راست که ما را به‌واسطهٔٔ خداوند ما عیسی مسیح ظفر می‌دهد.
\s5
\v 58 بنابراین ای برادرانِ حبیبِ من پایدار و بیتشویش شده، پیوسته در عمل خداوند بیفزایید، چون می‌دانید که زحمت شما در خداوند باطل نیست.
\s5
\c 16
\p
\v 1 امّا دربارهٔ جمع کردن زکات برای مقدّسین، چنانکه به کلیساهای غلاطیهفرمودم، شما نیز همچنین کنید.
\v 2 در روز اوّل هفته، هر یکی از شما بحسب نعمتی که یافته باشد، نزد خود ذخیره کرده، بگذارد تا در وقت آمدن من زحمت جمع کردن نباشد.
\s5
\v 3 و چون برسم، آنانی را که اختیار کنید با مکتوبها خواهم فرستاد تا احسان شما را به اورشلیم ببرند.
\v 4 و اگر مصلحت باشد که من نیز بروم، همراه من خواهند آمد.
\s5
\v 5 و چون از مکادونیه عبور کنم، به نزد شما خواهم آمد، زیرا که از مکادُنیه عبور می‌کنم،
\v 6 و احتمال دارد که نزد شما بمانم بلکه زمستان را نیز بسر برم تا هرجایی که بروم، شما مرا مشایعت کنید.
\s5
\v 7 زیرا که الآن اراده ندارم در بین راه شما را ملاقات کنم، چونکه امیدوارم مدّتی با شما توقّف نمایم، اگر خداوند اجازت دهد.
\v 8 لیکن من تا پنطیکاست در اَفَسُس خواهم ماند،
\v 9 زیرا که دروازه بزرگ و کارساز برای من باز شد و مُعانِدین، بسیارند.
\s5
\v 10 لیکن اگر تیموتاؤس آید، آگاه باشید که نزد شما بی‌ترس باشد، زیرا که در کار خداوند مشغول است چنانکه من نیز هستم.
\v 11 لهذا هیچ‌کس او را حقیر نشمارد، بلکه او را به سلامتی مشایعت کنید تا نزد من آید زیرا که او را با برادران انتظار می‌کشم.
\v 12 امّا دربارهٔ اَپُلُسِ برادر، از او بسیار درخواست نمودم که با برادران به نزد شما بیاید، لیکن هرگز رضا نداد که الحال بیاید ولی چون فرصت یابد خواهد آمد.
\s5
\v 13 بیدار شوید، در ایمان استوار باشید ومردان باشید و زورآور شوید.
\v 14 جمیع کارهای شما با محبّت باشد.
\s5
\v 15 و ای برادران به شما التماس دارم [شما خانواده اِستیفان را می‌شناسید که نوبر اخائیّه هستند و خویشتن را به خدمت مقدّسین سپرده‌اند]،
\v 16 تا شما نیز چنین اشخاص را اطاعت کنید و هرکس را که در کار و زحمت شریک باشد.
\s5
\v 17 و از آمدن اِستیفان و فَرْتُوناتُس و اَخائیکُوس مرا شادی رخ نمود زیرا که آنچه از جانب شما ناتمام بود، ایشان تمام کردند،
\v 18 چونکه روح من و شما را تازه کردند. پس چنین اشخاص را بشناسید.
\s5
\v 19 کلیساهای آسیا به شما سلام می‌رسانند و اَکیلا و پَرِسْکِلاّ با کلیسایی که در خانهٔ ایشانند، به شما سلام بسیار در خداوند می‌رسانند.
\v 20 همهٔ برادران شما را سلام می‌رسانند. یکدیگر را به بوسه مقدّسانه سلام رسانید.
\s5
\v 21 من پولُس از دست خود سلام می‌رسانم.
\v 22 اگر کسی عیسی مسیح خداوند را دوست ندارد، اَناتیما باد. ماران اَتا.
\v 23 فیض عیسی مسیح خداوند با شما باد.
\v 24 محبّت من با همهٔٔ شما در مسیح عیسی باد، آمین.

402
48-2CO.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,402 @@
\id 2CO Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم قرنتيان
\toc1 دوم قرنتيان
\toc2 دوم قرنتيان
\toc3 2co
\mt1 دوم قرنتيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس، به ارادهٔ خدا رسولِ عیسی مسیح، و تیموتاؤس برادر، به کلیسای خدا که در قُرِنتُس می‌باشد با همهٔ مقدّسینی که در تمام اَخائیه هستند،
\v 2 فیض و سلامتی از پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند به شما باد.
\s5
\v 3 متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح که پدر رحمتها و خدای جمیع تسلیّات است،
\v 4 که ما را در هر تنگی ما تسلّی می‌دهد تا ما بتوانیم دیگران را در هر مصیبتی که باشد تسلّی نماییم، به آن تسلّی که خود از خدا یافته‌ایم.
\s5
\v 5 زیرا به اندازه‌ای که دردهای مسیح در ما زیاده شود، به همین قِسْم تسلّی ما نیز به‌وسیلهٔ مسیح می‌افزاید.
\v 6 امّا خواه زحمت کشیم، این است برای تسلّی و نجات شما، و خواه تسلّی پذیریم این هم بجهت تسّلی و نجات شما است که میسّر می‌شود از صبر داشتن در همین دردهایی که ما هم می‌بینیم.
\v 7 و امید ما برای شما استوار می‌شود زیرا می‌دانیم که چنانکه شما شریک دردها هستید، همچنین شریک تسلّی نیز خواهید بود.
\s5
\v 8 زیرا ای برادران نمی‌خواهیم شما بی‌خبر باشید از تنگیای که در آسیا به ما عارض گردیدکه بی‌نهایت و فوق از طاقت بار کشیدیم، به‌حدّی که از جان هم مأیوس شدیم.
\v 9 لکن در خود فتوای موت داشتیم تا بر خود توکّل نکنیم، بلکه بر خدا که مردگان را برمی‌خیزاند،
\v 10 که ما را از چنین موت رهانید و می‌رهاند و به او امیدواریم که بعد از این هم خواهد رهانید.
\s5
\v 11 و شما نیز به دعا در حقّ ما اعانت می‌کنید تا آنکه برای آن نعمتی که از اشخاص بسیاری به ما رسید، شکرگزاری هم بجهت ما از بسیاری بجا آورده شود.
\s5
\v 12 زیرا که فخر ما این است، یعنی شهادت ضمیر ما که به قدّوسیّت و اخلاص خدایی، نه به حکمت جسمانی، بلکه به فیض الهی در جهان رفتار نمودیم و خصوصاً نسبت به شما.
\v 13 زیرا چیزی به شما نمی‌نویسیم مگر آنچه می‌خوانید و به آن اعتراف می‌کنید و امیدوارم که تا به آخر اعتراف هم خواهید کرد.
\v 14 چنانکه به ما فیالجمله اعتراف کردید که محلّ فخر شما هستیم، چنانکه شما نیز ما را می‌باشید در روز عیسی خداوند.
\s5
\v 15 و بدین اعتماد قبل از این خواستم به نزد شما آیم تا نعمتی دیگر بیابید،
\v 16 و از راه شما به مکادونیه بروم و باز از مکادونیه نزد شما بیایم وشما مرا به سوی یهودیه مشایعت کنید.
\s5
\v 17 پس چون این را خواستم، آیا سهلانگاری کردم یا عزیمت من عزیمت بشری باشد تا آنکه به نزد من بلی بلی و نی نی باشد.
\v 18 لیکن خدا امین است که سخن ما با شما بلی و نی نیست.
\s5
\v 19 زیرا که پسر خدا عیسی مسیح که ما، یعنی من و سِلْوانُس و تیموتاؤس در میان شما به وی موعظه کردیم، بلی و نی نشد، بلکه در او بلی شده است.
\v 20 زیرا چندان که وعده‌های خدا است، همه در او بلی و از این جهت در او امین است تا خدا از ما تمجید یابد.
\s5
\v 21 امّا او که ما را با شما در مسیح استوار می‌گرداند و ما را مسح نموده است، خداست.
\v 22 که او نیز ما را مُهر نموده و بیعانه روح را در دلهای ما عطا کرده است.
\s5
\v 23 لیکن من خدا را بر جان خود شاهد می‌خوانم که برای شفقت بر شما تا بحال به قرِنْتُس نیامدم،
\v 24 نه آنکه بر ایمان شما حکم کرده باشیم بلکه شادی شما را مددکار هستیم زیرا که به ایمان قایم هستید.
\s5
\c 2
\p
\v 1 امّا در دل خود عزیمت داشتم که دیگر با حزن به نزد شما نیایم،
\v 2 زیرا اگر من شما را محزون سازم، کیست که مرا شادی دهد جز او که از من محزون گشت؟
\s5
\v 3 و همین را نوشتم که مبادا وقتی که بیایم محزون شوم از آنانی که می‌بایست سبب خوشی من بشوند، چونکه بر همهٔٔ شما اعتماد می‌دارم که شادی من، شادی جمیع شما است.
\v 4 زیرا که از حزن و دلتنگیِ سخت و با اشکهای بسیار به شما نوشتم، نه تا محزون شوید بلکه تا بفهمید چه محبّت بی‌نهایتی با شما دارم. عفو خطاکار
\s5
\v 5 و اگر کسی باعث غم شد، مرا محزون نساخت بلکه فیالجمله جمیع شما را تا بار زیاده ننهاده باشم.
\v 6 کافی است آن کس را این سیاستی که از اکثر شما بدو رسیده است.
\v 7 پس برعکس شما باید او را عفو نموده، تسلی دهید که مبادا افزونی غم چنین شخص را فرو برد.
\s5
\v 8 بنابراین، به شما التماس می‌دارم که با او محبّت خود را استوار نمایید.
\v 9 زیرا که برای همین نیز نوشتم تا دلیل شما را بدانم که در همه‌چیز مطیع می‌باشید.
\s5
\v 10 امّا هرکه را چیزی عفو نمایید، من نیز می‌کنم زیرا که آنچه من عفو کرده‌ام، هرگاه چیزی را عفو کرده باشم، به‌خاطر شما به حضور مسیح کرده‌ام،
\v 11 تا شیطان بر ما برتری نیابد، زیرا که از مکاید او بی‌خبر نیستیم. خصوصیات خادمین عهد جدید
\s5
\v 12 امّا چون به تروآس بجهت بشارت مسیح آمدم و دروازه‌ای برای من در خداوند باز شد،
\v 13 در روح خود آرامی نداشتم، از آن رو که برادر خود تیطُس را نیافتم، بلکه ایشان را وداع نموده، به مکادونیه آمدم.
\s5
\v 14 لیکن شکر خدا راست که ما را در مسیح، دائماً در موکب ظفر خود می‌برد و عطر معرفت خود را در هرجا به‌وسیلهٔ ما ظاهر می‌کند.
\v 15 زیرا خدا را عطر خوشبوی مسیح می‌باشیم هم در ناجیان و هم در هالکان.
\s5
\v 16 امّا اینها را عطر موت، الیٰ موت و آنها را عطر حیات الی حیات. و برای این امور کیست که کافی باشد؟
\v 17 زیرا مثل بسیاری نیستیم که کلام خدا رامغشوش سازیم، بلکه از ساده‌دلی و از جانب خدا در حضور خدا در مسیح سخن می‌گوییم.
\s5
\c 3
\p
\v 1 آیا باز به سفارش خود شروع می‌کنیم؟ و آیا مثل بعضی احتیاج به سفارش نامهجات به شما یا از شما داشته باشیم؟
\v 2 شما رساله ما هستید، نوشته شده در دلهای ما، معروف و خوانده شده جمیع آدمیان.
\v 3 چونکه ظاهر شده‌اید که رساله مسیح می‌باشید، خدمت کرده شده از ما و نوشته شده نه به مرکّب بلکه به روح خدای حیّ، نه بر الواح سنگ، بلکه بر الواح گوشتی دل.
\s5
\v 4 امّا به‌وسیلهٔ مسیح چنین اعتماد به خدا داریم.
\v 5 نه آنکه کافی باشیم که چیزی را به خود تفکّر کنیم که گویا از ما باشد، بلکه کفایت ما از خداست.
\v 6 که او ما را هم کفایت داد تا عهد جدید را خادم شویم، نه حرف را بلکه روح را زیرا که حرف می‌کُشد لیکن روح زنده می‌کند.
\s5
\v 7 امّا اگر خدمت موت که در حرف بود و بر سنگها تراشیده شده با جلال می‌بود، به‌حدّی که بنی‌اسرائیل نمی‌توانستند صورت موسی را نظاره کنند به‌سبب جلال چهره او که فانی بود،
\v 8 چگونه خدمت روح بیشتر با جلال نخواهد بود؟
\s5
\v 9 زیرا هرگاه خدمت قصاص با جلال باشد، چند مرتبه زیادتر خدمت عدالت در جلال خواهد افزود.
\v 10 زیرا که آنچه جلال داده شده بود نیز بدین نسبت جلالی نداشت به‌سبب این جلال فایق.
\v 11 زیرا اگر آن فانی با جلال بودی، هرآینه این باقی از طریق اولیٰ در جلال خواهد بود.
\s5
\v 12 پس چون چنین امید داریم، با کمال دلیری سخن می‌گوییم.
\v 13 و نه مانند موسی که نقابی بر چهره خود کشید تا بنی‌اسرائیل، تمام شدنِ این فانی را نظر نکنند،
\s5
\v 14 بلکه ذهن ایشان غلیظ شد زیرا که تا امروز همان نقاب در خواندن عهد عتیق باقی است و کشف نشده است، زیرا که فقط در مسیح باطل می‌گردد.
\v 15 بلکه تا امروز وقتی که موسی را می‌خوانند، نقاب بر دل ایشان برقرار می‌ماند.
\v 16 لیکن هرگاه به سوی خداوند رجوع کنند، نقاب برداشته می‌شود.
\s5
\v 17 امّا خداوند روح است و جایی که روح خداوند است، آنجا آزادی است.
\v 18 لیکن همهٔ ما چون با چهره بینقاب جلال خداوند را در آینه می‌نگریم، از جلال تا جلال به همان صورت متبدّل می‌شویم، چنانکه از خداوند که روح است.
\s5
\c 4
\p
\v 1 بنابراین چون این خدمت را داریم، چنانکه رحمت یافته‌ایم، خسته خاطر نمی‌شویم.
\v 2 بلکه خفایای رسوایی را ترک کرده، به مکر رفتار نمی‌کنیم و کلام خدا را مغشوش نمی‌سازیم، بلکه به اظهار راستی، خود را به ضمیر هرکس در حضور خدا مقبول می‌سازیم.
\s5
\v 3 لیکن اگر بشارت ما مخفی است، بر هالکان مخفی است،
\v 4 که در ایشان خدای این جهان فهمهای بی‌ایمانشان را کور گردانیده است که مبادا تجلّی بشارت جلال مسیح که صورت خداست، ایشان را روشن سازد.
\s5
\v 5 زیرا به خویشتن موعظه نمی‌کنیم بلکه به مسیح عیسی خداوند، امّا به خویشتن که غلام شماهستیم بخاطر عیسی.
\v 6 زیرا خدایی که گفت تا نور از ظلمت درخشید، همان است که در دلهای ما درخشید تا نور معرفت جلال خدا در چهره عیسی مسیح از ما بدرخشد.
\s5
\v 7 لیکن این خزینه را در ظروف خاکی داریم تا برتری قوّت از آن خدا باشد نه از جانب ما.
\v 8 در هرچیز زحمت کشیده، ولی در شکنجه نیستیم؛ متحیّر ولی مأیوس نی؛
\v 9 تعاقب کرده شده، لیکن نه متروک؛ افکنده شده، ولی هلاک شده نی؛
\v 10 پیوسته قتل عیسی خداوند را در جسد خود حمل می‌کنیم تا حیات عیسی هم در بدن ما ظاهر شود.
\s5
\v 11 زیرا ما که زنده‌ایم، دائماً بخاطر عیسی به موت سپرده می‌شویم تا حیات عیسی نیز در جسد فانی ما پدید آید.
\v 12 پس موت در ما کار می‌کند ولی حیات در شما.
\s5
\v 13 امّا چون همان روح ایمان را داریم، بحسب آنچه مکتوب است ایمان آوردم پس سخن گفتم، ما نیز چون ایمان داریم، از اینرو سخن می‌گوییم.
\v 14 چون می‌دانیم او که عیسی خداوند را برخیزانید، ما را نیز با عیسی خواهد برخیزانید و با شما حاضر خواهد ساخت.
\v 15 زیرا که همه‌چیز برای شما است تا آن فیضی که به‌وسیلهٔ بسیاری افزوده شده است، شکرگزاری را برای تمجید خدا بیفزاید.
\s5
\v 16 از این جهت خسته خاطر نمی‌شویم، بلکه هرچند انسانیّتِ ظاهری ما فانی می‌شود، لیکن باطن روز بروز تازه می‌گردد.
\v 17 زیرا که این زحمتِ سبکِ ما که برای لحظهای است، بار جاودانی جلال را برای ما زیاده و زیاده پیدا می‌کند.
\v 18 در حالی که ما نظر نمی‌کنیم به چیزهای دیدنی، بلکه به چیزهای نادیدنی، زیراکه آنچه دیدنی است، زمانی است و نادیدنی جاودانی.
\s5
\c 5
\p
\v 1 زیرا می‌دانیم که هرگاه این خانهٔ زمینیِ خیمهٔ ما ریخته شود، عمارتی از خدا داریم، خانه‌ای ناساخته شده به دستها و جاودانی در آسمانها.
\v 2 زیرا که در این هم آه می‌کشیم، چونکه مشتاق هستیم که خانهٔ خود را که از آسمان است بپوشیم،
\v 3 اگر فی‌الواقع پوشیده و نه عریان یافت شویم.
\s5
\v 4 از آنرو که ما نیز که در این خیمه هستیم، گرانبار شده، آه می‌کشیم، از آن جهت که نمی‌خواهیم این را بیرون کنیم، بلکه آن را بپوشیم تا فانی در حیات غرق شود.
\v 5 امّا او که ما را برای این درست ساخت خدا است که بیعانه روح را به ما می‌دهد.
\s5
\v 6 پس دائماً خاطرجمع هستیم و می‌دانیم که مادامی که در بدن متوطّنیم، از خداوند غریب می‌باشیم،
\v 7 [زیرا که به ایمان رفتار می‌کنیم نه به دیدار].
\v 8 پس خاطرجمع هستیم و این را بیشتر می‌پسندیم که از بدن غربت کنیم و به نزد خداوند متوطّن شویم.
\s5
\v 9 لهذا حریص هستیم بر اینکه خواه متوطّن و خواه غریب، پسندیده او باشیم.
\v 10 زیرا لازم است که همهٔ ما پیش مسند مسیح حاضر شویم تا هرکس اعمال بدنی خود را بیابد، بحسب آنچه کرده باشد، چه نیک چه بد.
\s5
\v 11 پس چون ترس خدا را دانسته‌ایم، مردم را دعوت می‌کنیم. امّا به خدا ظاهر شده‌ایم وامیدوارم به ضمایر شما هم ظاهر خواهیم شد.
\v 12 زیرا بار دیگر برای خود به شما سفارش نمی‌کنیم، بلکه سبب افتخار دربارهٔ خود به شما می‌دهیم تا شما را جوابی باشد برای آنانی که در ظاهر نه در دل فخر می‌کنند.
\s5
\v 13 زیرا اگر بیخود هستیم برای خداست و اگر هشیاریم برای شما است.
\v 14 زیرا محبّت مسیح ما را فرو گرفته است، چونکه این را دریافتیم که یک نفر برای همه مرد پس همه مردند.
\v 15 و برای همه مرد تا آنانی که زنده‌اند، از این به بعد برای خویشتن زیست نکنند بلکه برای او که برای ایشان مرد و برخاست.
\s5
\v 16 بنابراین، ما بعد از این هیچ‌کس را بحسب جسم نمی‌شناسیم، بلکه هرگاه مسیح را هم بحسب جسم شناخته بودیم، الآن دیگر او را نمی‌شناسیم.
\v 17 پس اگر کسی در مسیح باشد، خلقت تازه‌ای است؛ چیزهای کُهنه درگذشت، اینک، همه‌چیز تازه شده است.
\s5
\v 18 و همه‌چیز از خدا که ما را به‌واسطهٔٔ عیسی مسیح با خود مصالحه داده و خدمت مصالحه را به ما سپرده است.
\v 19 یعنی اینکه خدا در مسیح بود و جهان را با خود مصالحه می‌داد و خطایای ایشان را بدیشان محسوب نداشت و کلام مصالحه را به ما سپرد.
\s5
\v 20 پس برای مسیح ایلچی هستیم که گویا خدا به زبان ما وعظ می‌کند. پس بخاطر مسیح استدعا می‌کنیم که با خدا مصالحه کنید.
\v 21 زیرا او را که گناه نشناخت، در راه ما گناه ساخت تا ما در وی عدالتِ خدا شویم.
\s5
\c 6
\p
\v 1 پس چون همکاران او هستیم، التماس می‌نماییم که فیض خدا را بی‌فایده نیافته باشید.
\v 2 زیرا می‌گوید، در وقتِ مقبول تو رامستجاب فرمودم و در روز نجات تو را اعانت کردم. اینک، الحال زمان مقبول است؛ اینک، الآن روز نجات است.
\v 3 در هیچ چیز لغزش نمی‌دهیم که مبادا خدمت ما ملامت کرده شود،
\s5
\v 4 بلکه در هر امری خود را ثابت می‌کنیم که خدّام خدا هستیم، در صبر بسیار، در زحمات، در حاجات، در تنگیها،
\v 5 در تازیانه‌ها، در زندانها، در فتنه‌ها، در محنتها، در بیخوابیها، در گرسنگیها،
\v 6 در طهارت، در معرفت، در حلم، در مهربانی، در روح‌القدس، در محبّت بی‌ریا،
\v 7 در کلامِ حقّ، در قوّت خدا با اسلحه عدالت بر طرف راست و چپ،
\s5
\v 8 به عزّت و ذلّت، و بدنامی و نیک‌نامی؛ چون گمراه‌کنندگان و اینک، راستگو هستیم؛
\v 9 چون مجهول و اینک، معروف؛ چون در حالت موت و اینک، زنده هستیم؛ چون سیاست کرده شده، امّا مقتول نی؛
\v 10 چون محزون، ولی دائماً شادمان؛ چون فقیر و اینک، بسیاری را دولتمند می‌سازیم؛ چون بیچیز، امّا مالک همه چیز.
\s5
\v 11 ای قُرِنتیان، دهان ما به سوی شما گشاده و دل ما وسیع شده است.
\v 12 در ما تنگ نیستید لیکن در احشای خود تنگ هستید.
\v 13 پس در جزای این، زیرا که به فرزندان خود سخن می‌گویم، شما نیز گشاده شوید.
\s5
\v 14 زیر یوغ ناموافق با بی‌ایمانان مشوید، زیرا عدالت را با گناه چه رفاقت و نور را با ظلمت چه شراکت است؟
\v 15 و مسیح را با بلیَعالچه مناسبت و مؤمن را با کافر چه نصیب است؟
\v 16 و هیکل خدا را با بتها چه موافقت؟ زیرا شما هیکل خدای حیّ می‌باشید، چنانکه خدا گفت که، در ایشان ساکن خواهم بود و در ایشان راه خواهم رفت و خدای ایشان خواهم بود، و ایشان قوم من خواهند بود.
\s5
\v 17 پس خداوند می‌گوید، از میان ایشان بیرون آیید و جدا شوید و چیز ناپاک را لمس مکنید تا من شما را مقبول بدارم،
\v 18 و شما را پدر خواهم بود و شما مرا پسران و دختران خواهید بود؛ خداوند قادر مطلق می‌گوید.
\s5
\c 7
\p
\v 1 پس ای عزیزان، چون این وعده‌ها را داریم، خویشتن را از هر نجاست جسم و روح طاهر بسازیم و قدّوسیّت را در خدا ترسی به کمال رسانیم.
\s5
\v 2 ما را در دلهای خود جا دهید. بر هیچ‌کس ظلم نکردیم و هیچ‌کس را فاسد نساختیم و هیچ‌کس را مغبون ننمودیم.
\v 3 این را از روی مذمّت نمی‌گویم، زیرا پیش گفتم که در دل ما هستید تا در موت و حیات با هم باشیم.
\v 4 مرا بر شما اعتماد کلّی و دربارهٔ شما فخر کامل است. از تسلّی سیر گشته‌ام و در هر زحمتی که بر ما می‌آید، شادی وافر می‌کنم.
\s5
\v 5 زیرا چون به مکادونیه هم رسیدیم، جسم ما آرامی نیافت، بلکه در هرچیز زحمت کشیدیم؛ در ظاهر، نزاع‌ها و در باطن، ترسها بود.
\v 6 لیکن خدایی که تسلّی‌دهنده افتادگان است، ما را بهآمدن تیطُس تسلّی بخشید.
\v 7 و نه از آمدن او تنها بلکه به آن تسلّی نیز که او در شما یافته بود، چون ما را مطّلع ساخت از شوق شما و نوحهگری شما و غیرتی که دربارهٔ من داشتید، به نوعی که بیشتر شادمان گردیدم.
\s5
\v 8 زیرا که هرچند شما را به آن رساله محزون ساختم، پشیمان نیستم، اگرچه پشیمان هم بودم زیرا یافتم که آن رساله شما را اگر هم به ساعتی، غمگین ساخت.
\v 9 الحال شادمانم، نه از آنکه غم خوردید بلکه از اینکه غم شما به توبه انجامید، زیرا که غم شما برای خدا بود تا به هیچ‌وجه زیانی از ما به شما نرسد.
\v 10 زیرا غمی که برای خداست منشأ توبه می‌باشد بجهت نجات که از آن پشیمانی نیست؛ امّا غم دنیوی منشأ موت است.
\s5
\v 11 زیرا اینک، همین که غم شما برای خدا بود، چگونه کوشش، بل احتجاج، بل خشم، بل ترس، بل اشتیاق، بل غیرت، بل انتقام را در شما پدید آورد. در هر چیز خود را ثابت کردید که در این امر مبرّا هستید.
\v 12 باری هرگاه به شما نوشتم، بجهت آن ظالم یا مظلوم نبود، بلکه تا غیرت ما دربارهٔ شما به شما در حضور خدا ظاهر شود.
\s5
\v 13 و از این جهت تسلّی یافتیم لیکن در تسلّی خود شادی ما از خوشیِ تیطُس بی‌نهایت زیاده گردید چونکه روح او از جمیع شما آرامی یافته بود.
\v 14 زیرا اگر دربارهٔ شما بدو فخر کردم، خجل نشدم بلکه چنانکه همهٔ سخنان را به شما به راستی گفتیم، همچنین فخر ما به تیطُس راست شد.
\s5
\v 15 و خاطر او به سوی شما زیادتر مایل گردید، چونکه اطاعت جمیع شما را به یاد می‌آورد که چگونه بهترس و لرز او را پذیرفتید.
\v 16 شادمانم که در هرچیز بر شما اعتماد دارم.
\s5
\c 8
\p
\v 1 لیکن ای برادران، شما را مطّلع می‌سازیم از فیض خدا که به کلیساهای مکادونیه عطا شده است.
\v 2 زیرا در امتحانِ شدیدِ زحمت، فراوانیِ خوشیِ ایشان ظاهر گردید و از زیادتیِ فقر ایشان، دولتِ سخاوتِ ایشان افزوده شد.
\s5
\v 3 زیرا که شاهد هستم که بحسب طاقت بلکه فوق از طاقت خویش به رضامندی تمام،
\v 4 التماس بسیار نموده، این نعمت و شراکتِ در خدمت مقدّسین را از ما طلبیدند.
\v 5 و نه چنانکه امید داشتیم، بلکه اوّل خویشتن را به خداوند و به ما برحسب ارادهٔ خدا دادند.
\s5
\v 6 و از این سبب از تیطُس استدعا نمودیم که همچنانکه شروع این نعمت را در میان شما کرد، آن را به انجام هم برساند.
\v 7 بلکه چنانکه در هرچیز افزونی دارید، در ایمان و کلام و معرفت و کمال اجتهاد و محبّتی که با ما می‌دارید، در این نعمت نیز بیفزایید.
\s5
\v 8 این را به طریق حکم نمی‌گویم بلکه به‌سبب اجتهاد دیگران و تا اخلاص محبّت شما را بیازمایم.
\v 9 زیرا که فیض خداوند ما عیسی مسیح را می‌دانید که هرچند دولتمند بود، برای شما فقیر شد تا شما از فقر او دولتمند شوید.
\s5
\v 10 و در این، رأی می‌دهم زیرا که این شما را شایسته است، چونکه شما در سال گذشته، نه در عمل فقط بلکه در اراده نیز اوّل از همه شروع کردید.
\v 11 امّا الحال عمل را به انجام رسانید تا چنانکه دلگرمی در اراده بود، انجامعمل نیز برحسب آنچه دارید بشود.
\v 12 زیرا هرگاه دلگرمی باشد، مقبول می‌افتد، بحسب آنچه کسی دارد نه بحسب آنچه ندارد.
\s5
\v 13 و نه اینکه دیگران را راحت و شما را زحمت باشد، بلکه به طریق مساوات؛ تا در حال، زیادتی شما برای کمی ایشان بکار آید؛
\v 14 و تا زیادتی ایشان بجهت کمی شما باشد و مساوات بشود.
\v 15 چنانکه مکتوب است، آنکه بسیار جمع کرد، زیادتی نداشت و آنکه اندکی جمع کرد، کمی نداشت.
\s5
\v 16 امّا شکر خداراست که این اجتهاد را برای شما در دل تیطُس نهاد.
\v 17 زیرا او خواهش ما را اجابت نمود، بلکه بیشتر با اجتهاد بوده، به رضامندی تمام به سوی شما روانه شد.
\s5
\v 18 و با وی آن برادری را فرستادیم که مدح او در انجیل در تمامی کلیساها است.
\v 19 و نه همین فقط بلکه کلیساها نیز او را اختیار کردند تا در این نعمتی که خدمت آن را برای تمجید خداوند و دلگرمی شما می‌کنیم، همسفر مابشود.
\s5
\v 20 چونکه اجتناب می‌کنیم که مبادا کسی ما را ملامت کند دربارهٔ این سخاوتی که خادمان آن هستیم.
\v 21 زیرا که نه در حضور خداوند فقط، بلکه در نظر مردم نیز چیزهای نیکو را تدارک می‌بینیم.
\s5
\v 22 و با ایشان برادر خود را نیز فرستادیم که مکرّراً در امور بسیار او را با اجتهاد یافتیم و الحال به‌سبب اعتماد کلّی که بر شما می‌دارد، بیشتر با اجتهاد است.
\v 23 هرگاه دربارهٔ تیطُس [بپرسند]، او در خدمت شما رفیق و همکار من است؛ و اگر دربارهٔ برادران ما، ایشان رُسُل کلیساها و جلال مسیح می‌باشند.
\v 24 پس دلیل محبّت خود و فخر ما رادربارهٔ شما در حضور کلیساها به ایشان ظاهر نمایید.
\s5
\c 9
\p
\v 1 زیرا که در خصوص این خدمتِ مقدّسین،زیادتی می‌باشد که به شما بنویسم.
\v 2 چونکه دلگرمی شما را می‌دانم که دربارهٔ آن بجهت شما به اهل مکادونیه فخر می‌کنم که از سال گذشته اهل اَخائیه مستعّد شده‌اند و غیرت شما اکثر ایشان را تحریض نموده است.
\s5
\v 3 امّا برادران را فرستادم که مبادا فخر ما دربارهٔ شما در این خصوص باطل شود تا چنانکه گفته‌ام، مستعّد شوید.
\v 4 مبادا اگر اهل مکادونیّه با من آیند و شما را نامستعّد یابند، نمی‌گویم شما بلکه ما از این اعتمادی که به آن فخر کردیم، خجل شویم.
\v 5 پس لازم دانستم که برادران را نصیحت کنم تا قبل از ما نزد شما آیند و برکت موعود شما را مهیّا سازند تا حاضر باشد، از راه برکت نه از راه طمع.
\s5
\v 6 امّا خلاصه این است، هرکه با بخیلی کارد، با بخیلی هم درو کند و هرکه با برکت کارد، با برکت نیز درو کند.
\v 7 امّا هرکس بطوری که در دل خود اراده نموده است بکند، نه به حزن و اضطرار، زیرا خدا بخشنده خوش را دوست می‌دارد.
\s5
\v 8 ولی خدا قادر است که هر نعمتی را برای شما بیفزاید تا همیشه در هر امری کفایت کامل داشته، برای هر عمل نیکو افزوده شوید.
\v 9 چنانکه مکتوب است که پاشید و به فقرا داد و عدالتش تا به ابد باقی می‌ماند.
\s5
\v 10 امّا او که برای برزگر بذر و برای خورنده نان را آماده می‌کند، بذر شما را آماده کرده، خواهد افزود و ثمرات عدالت شما را مزیدخواهد کرد،
\v 11 تا آنکه در هرچیز دولتمند شده، کمال سخاوت را بنمایید که آن منشأ شکر خدا به‌وسیلهٔ ما می‌باشد.
\s5
\v 12 زیرا که بجا آوردن این خدمت، نه فقط حاجات مقدّسین را رفع می‌کند، بلکه سپاس خدا را نیز بسیار می‌افزاید.
\v 13 و از دلیل این خدمت، خدا را تمجید می‌کنند به‌سبب اطاعت شما در اعتراف انجیل مسیح و سخاوت بخشش شما برای ایشان و همگان.
\v 14 و ایشان به‌سبب افزونی فیض خدایی که بر شماست، در دعای خود مشتاق شما می‌باشند.
\v 15 خدا را برای عطای ما لاکلام او شکر باد.
\s5
\c 10
\p
\v 1 امّا من خود، پولُس، که چون در میانشما حاضر بودم، فروتن بودم، لیکن وقتی که غایب هستم، با شما جسارت می‌کنم، از شما به حلم و رأفت مسیح استدعا دارم
\v 2 و التماس می‌کنم که چون حاضر شوم، جسارت نکنم بدان اعتمادی که گمان می‌برم که جرأت خواهم کرد با آنانی که می‌پندارند که ما به طریق جسم رفتار می‌کنیم.
\s5
\v 3 زیرا هرچند در جسم رفتار می‌کنیم، ولی به قانون جسمی جنگ نمی‌نماییم.
\v 4 زیرا اسلحه جنگ ما جسمانی نیست بلکه نزد خدا قادر است برای انهدام قلعه‌ها،
\s5
\v 5 که خیالات و هر بلندی را که خود را به خلاف معرفت خدا میافرازد، به زیر میافکنیم و هر فکری را به اطاعت مسیح اسیر می‌سازیم،
\v 6 و مستعّد هستیم که از هر معصیت انتقام جوییم وقتی که اطاعت شما کامل شود.
\s5
\v 7 آیا به صورت ظاهری نظر می‌کنید؟ اگرکسی بر خود اعتماد دارد که از آنِ مسیح است، این را نیز از خود بداند که چنانکه او از آنِ مسیح است، ما نیز همچنان از آنِ مسیح هستیم.
\v 8 زیرا هرچند زیاده هم فخر بکنم دربارهٔ اقتدار خود که خداوند آن را برای بنا نه برای خرابی شما به ما داده است، خجل نخواهم شد،
\s5
\v 9 که مبادا معلوم شود که شما را به رساله‌ها می‌ترسانم.
\v 10 زیرا می‌گویند، رساله‌های او گران و زورآور است، لیکن حضور جسمی او ضعیف و سخنش حقیر.
\s5
\v 11 چنین شخص بداند که چنانکه در کلام به رساله‌ها در غیاب هستیم، همچنین نیز در فعل در حضور خواهیم بود.
\v 12 زیرا جرأت نداریم که خود را از کسانی که خویشتن را مدح می‌کنند بشماریم، یا خود را با ایشان مقابله نماییم؛ بلکه ایشان چون خود را با خود می‌پیمایند و خود را به خود مقابله می‌نمایند، دانا نیستند.
\s5
\v 13 امّا ما زیاده از اندازه فخر نمی‌کنیم، بلکه بحسب اندازه آن قانونی که خدا برای ما پیمود، و آن اندازه‌ای است که به شما نیز می‌رسد.
\v 14 زیرا از حدّ خود تجاوز نمی‌کنیم که گویا به شما نرسیده باشیم، چونکه در انجیل مسیح به شما هم رسیده‌ایم.
\s5
\v 15 و از اندازه خود نگذشته در محنتهای دیگران فخر نمی‌نماییم، ولی امید داریم که چون ایمان شما افزون شود، در میان شما بحسب قانون خود بغایت افزوده خواهیم شد.
\v 16 تا اینکه در مکانهای دورتر از شما هم بشارت دهیم و در امور مهیّا شده به قانونِ دیگران فخر نکنیم.
\s5
\v 17 امّا هرکه فخر نماید، به خداوند فخر بنماید.
\v 18 زیرا نه آنکه خود را مدح کند مقبول افتد بلکه آن را که خداوند مدح نماید.
\s5
\c 11
\p
\v 1 کاشکه مرا در اندک جهالتی متحمّل شوید و متحمّل من هم می‌باشید.
\v 2 زیرا که من بر شما غیور هستم به غیرت الٰهی؛ زیرا که شما را به یک شوهر نامزد ساختم تا باکرهای عفیفه به مسیح سپارم.
\s5
\v 3 لیکن می‌ترسم که چنانکه مار به مکر خود حوّا را فریفت، همچنین خاطر شما هم از سادگیای که در مسیح است، فاسد گردد.
\v 4 زیرا هرگاه آنکه آمد، وعظ می‌کرد به عیسای دیگر، غیر از آنکه ما بدو موعظه کردیم، یا شما روحی دیگر را جز آنکه یافته بودید، یا انجیلی دیگر را سوای آنچه قبول کرده بودید می‌پذیرفتید، نیکو می‌کردید که متحمّل می‌شدید.
\s5
\v 5 زیرا مرا یقین است که از بزرگترین رسولان هرگز کمتر نیستم.
\v 6 امّا هرچند در کلام نیز امّی باشم، لیکن در معرفت نی. بلکه در هر امری نزد همهکس به شما آشکار گردیدیم.
\s5
\v 7 آیا گناه کردم که خود را ذلیل ساختم تا شما سرافراز شوید در اینکه به انجیل خدا شما را مفت بشارت دادم؟
\v 8 کلیساهای دیگر را غارت نموده، اجرت گرفتم تا شما را خدمت نمایم و چون به نزد شما حاضر بوده، محتاج شدم، بر هیچ‌کس بار ننهادم.
\v 9 زیرا برادرانی که از مکادونیه آمدند، رفع حاجت مرا نمودند و در هرچیز از بار نهادن بر شما خود را نگاه داشته و خواهم داشت.
\s5
\v 10 به راستی مسیح که در من است قسم که این فخر در نواحی اخائیه از من گرفته نخواهد شد.
\v 11 از چه سبب؟ آیا از اینکه شما را دوست نمی‌دارم؟ خدا می‌داند!
\s5
\v 12 لیکن آنچه می‌کنم هم خواهم کرد تا ازجویندگان فرصت، فرصت را منقطع سازم تا در آنچه فخر می‌کنند، مثل ما نیز یافت شوند.
\v 13 زیرا که چنین اشخاص رسولان کَذَبه و عمله مکّار هستند که خویشتن را به رسولان مسیح مشابه می‌سازند.
\s5
\v 14 و عجب نیست، چونکه خودِ شیطان هم خویشتن را به فرشته نور مشابه می‌سازد.
\v 15 پس امر بزرگ نیست که خدّام وی خویشتن را به خدّام عدالت مشابه سازند که عاقبت ایشان برحسب اعمالشان خواهد بود.
\s5
\v 16 باز می‌گویم، کسی مرا بی‌فهم نداند والاّ مرا چون بی‌فهمی بپذیرید تا من نیز اندکی افتخار کنم.
\v 17 آنچه می‌گویم از جانب خداوند نمی‌گویم، بلکه از راه بی‌فهمی در این اعتمادی که فخر ما است.
\v 18 چونکه بسیاری از طریق جسمانی فخر می‌کنند، من هم فخر می‌نمایم.
\s5
\v 19 زیرا چونکه خود فهیم هستید، بی‌فهمان را به خوشی متحمّل می‌باشید.
\v 20 زیرا متحمّل می‌شوید هرگاه کسی شما را غلام سازد، یا کسی شما را فرو خورد، یا کسی شما را گرفتار کند، یا کسی خود را بلند سازد، یا کسی شما را بر رخسار طپانچه زند.
\v 21 از روی استحقار می‌گویم که گویا ما ضعیف بوده‌ایم. امّا در هرچیزی که کسی جرأت دارد، از راه بی‌فهمی می‌گویم من نیز جرأت دارم.
\s5
\v 22 آیا عبرانی هستند؟ من نیز هستم! اسرائیلی هستند؟ من نیز هستم! از ذریّت ابراهیم هستند؟ من نیز می‌باشم!
\v 23 آیا خدّام مسیح هستند؟ چون دیوانه حرف می‌زنم، من بیشتر هستم! در محنتها افزونتر، در تازیانه‌ها زیادتر، در زندانها بیشتر، درمرگها مکرّر.
\s5
\v 24 از یهودیان پنج مرتبه از چهل یک کم تازیانه خوردم.
\v 25 سه مرتبه مرا چوب زدند؛ یک دفعه سنگسار شدم؛ سه کرّت شکسته کشتی شدم؛ شبانه‌روزی در دریا بسر بردم؛
\v 26 در سفرها بارها؛ در خطرهای نهرها؛ در خطرهای دزدان؛ در خطرها از قوم خود و در خطرها از امّت‌ها؛ در خطرها در شهر؛ در خطرها دربیابان؛ در خطرها در دریا؛ در خطرها در میان برادرانِ کَذَبَه؛
\s5
\v 27 در محنت و مشقّت، در بیخوابیها بارها؛ در گرسنگی و تشنگی، در روزه‌ها بارها؛ در سرما و عریانی.
\v 28 بدون آنچه علاوه بر اینها است، آن باری که هر روزه بر من است، یعنی اندیشه برای همهٔ کلیساها.
\v 29 کیست ضعیف که من ضعیف نمی‌شوم؟ کِه لغزش می‌خورد که من نمی‌سوزم؟
\s5
\v 30 اگر فخر می‌باید کرد از آنچه به ضعف من تعلّق دارد، فخر می‌کنم.
\v 31 خدا و پدر عیسی مسیح خداوند که تا به ابد متبارک است، می‌داند که دروغ نمی‌گویم.
\s5
\v 32 در دمشق، والیِ حارث پادشاه، شهر دمشقیان را برای گرفتن من محافظت می‌نمود.
\v 33 و مرا از دریچهای در زنبیلی از باره قلعه پایین کردند و از دستهای وی رستم.
\s5
\c 12
\p
\v 1 لابدّ است که فخر کنم، هرچند شایستهٔ من نیست. لیکن به رؤیاها و مکاشفات خداوند می‌آیم.
\v 2 شخصی را در مسیح می‌شناسم، چهاردهسال قبل از این. آیا در جسم؟ نمی‌دانم! و آیا بیرون از جسم؟ نمی‌دانم! خدا می‌داند. چنین شخصی که تا آسمان سوم ربودهشد.
\s5
\v 3 و چنین شخص را می‌شناسم، خواه در جسم و خواه جدا از جسم، نمی‌دانم، خدا می‌داند،
\v 4 که به فردوس ربوده شد و سخنان ناگفتنی شنید که انسان را جایز نیست به آنها تکلّم کند.
\v 5 از چنین شخص فخر خواهم کرد، لیکن از خود جز از ضعفهای خویش فخر نمی‌کنم.
\s5
\v 6 زیرا اگر بخواهم فخر بکنم، بی‌فهم نمی‌باشم چونکه راست می‌گویم. لیکن اجتناب می‌کنم مبادا کسی در حقّ من گمانی برد فوق از آنچه در من بیند یا از من شنود.
\v 7 و تا آنکه از زیادتیِ مکاشفات زیاده سرافرازی ننمایم، خاری در جسم من داده شد، فرشته شیطان، تا مرا لطمه زند، مبادا زیاده سرافرازی نمایم.
\s5
\v 8 و دربارهٔ آن از خداوند سه دفعه استدعا نمودم تا از من برود.
\v 9 مرا گفت، فیض من تو را کافی است، زیرا که قوّت من در ضعف کامل می‌گردد. پس به شادی بسیار از ضعفهای خود بیشتر فخر خواهم نمود تا قوّت مسیح در من ساکن شود.
\v 10 بنابراین، از ضعفها و رسوایی‌ها و احتیاجات و زحمات و تنگیها بخاطر مسیح شادمانم، زیرا که چون ناتوانم، آنگاه توانا هستم.
\s5
\v 11 بی‌فهم شده‌ام! شما مرا مجبور ساختید. زیرا می‌بایست شما مرا مدح کرده باشید، از آنرو که من از بزرگترین رسولان به هیچ‌وجه کمتر نیستم، هرچند هیچ هستم.
\v 12 بدرستی که علامات رسول در میان شما با کمال صبر از آیات و معجزات و قوّات پدید گشت.
\v 13 زیرا کدام چیز است که در آن از سایر کلیساها قاصر بودید؟ مگر اینکه من بر شما بار ننهادم. این بی‌انصافی را از منببخشید!
\s5
\v 14 اینک، مرتبه سوم مهیّا هستم که نزد شما بیایم و بر شما بار نخواهم نهاد از آنرو که نه مال شما بلکه خود شما را طالبم، زیرا که نمی‌باید فرزندان برای والدین ذخیره کنند، بلکه والدین برای فرزندان.
\v 15 امّا من به کمال خوشی برای جانهای شما صرف می‌کنم و صرف کرده خواهم شد. و اگر شما را بیشتر محبّت نمایم، آیا کمتر محبّت بینم؟
\s5
\v 16 امّا باشد، من بر شما بار ننهادم بلکه چون حیلهگر بودم، شما را به مکر به چنگ آوردم.
\v 17 آیا به یکی از آنانی که نزد شما فرستادم، نفع از شما بردم؟
\v 18 به تیطُس التماس نمودم و با وی برادر را فرستادم. آیا تیطُس از شما نفع برد؟ مگر به یک روح و یک رَوِش رفتار ننمودیم؟
\s5
\v 19 آیا بعد از این مدّت، گمان می‌کنید که نزد شما حجّت می‌آوریم؟ به حضور خدا در مسیح سخن می‌گوییم. لیکن همه‌چیز ای عزیزان برای بنای شما است.
\s5
\v 20 زیرا می‌ترسم که چون آیم شما را نه چنانکه می‌خواهم بیابم و شما مرا بیابید چنانکه نمی‌خواهید که مبادا نزاع و حسد و خشمها و تعصّب و بهتان و نمّامی و غرور و فتنه‌ها باشد.
\v 21 و چون بازآیم، خدای من مرا نزد شما فروتن سازد و ماتم کنم برای بسیاری از آنانی که پیشتر گناه کردند و از ناپاکی و زنا و فجوری که کرده بودند، توبه ننمودند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 این مرتبه سوم نزد شما می‌آیم. بهگواهی دو سه شاهد، هر سخن ثابتخواهد شد.
\v 2 پیش گفتم و پیش می‌گویم که گویا دفعه دوّم حاضر بوده‌ام، هرچند الآن غایب هستم، آنانی را که قبل از این گناه کردند و همهٔ دیگران را که اگر بازآیم، مسامحه نخواهم نمود.
\s5
\v 3 چونکه دلیل مسیح را که در من سخن می‌گوید می‌جویید که او نزد شما ضعیف نیست بلکه در شما تواناست.
\v 4 زیرا هرگاه از ضعف مصلوب گشت، لیکن از قوّت خدا زیست می‌کند. چونکه ما نیز در وی ضعیف هستیم، لیکن با او از قوّت خدا که به سوی شما است، زیست خواهیم کرد.
\s5
\v 5 خود را امتحان کنید که در ایمان هستید یا نه. خود را باز یافت کنید. آیا خود را نمی‌شناسید که عیسی مسیح در شما است اگر مردود نیستید؟
\v 6 امّا امیدوارم که خواهید دانست که ما مردود نیستیم.
\s5
\v 7 و از خدا مسألت می‌کنم که شما هیچ بدی نکنید، نه تا ظاهر شود که ما مقبول هستیم،بلکه تا شما نیکویی کرده باشید، هرچند ما گویا مردود باشیم.
\v 8 زیرا که هیچ نمی‌توانیم به خلاف راستی عمل نماییم بلکه برای راستی.
\s5
\v 9 و شادمانیم وقتی که ما ناتوانیم و شما توانایید. و نیز برای این دعا می‌کنیم که شما کامل شوید.
\v 10 از اینجهت این را در غیاب می‌نویسم تا هنگامی که حاضر شوم، سختی نکنم بحسب آن قدرتی که خداوند بجهت بنا نه برای خرابی به من داده است.
\s5
\v 11 خلاصه ای برادران شاد باشید؛ کامل شوید؛ تسلّی پذیرید؛ یک رای و با سلامتی بوده باشید و خدای محبّت و سلامتی با شما خواهد بود.
\v 12 یکدیگر را به بوسه مقدّسانه تحیّت نمایید.
\s5
\v 13 جمیع مقدّسان به شما سلام می‌رسانند.
\v 14 فیض عیسی خداوند و محبّت خدا و شرکت روح‌القدس با جمیع شما باد. آمین.

230
49-GAL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,230 @@
\id GAL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h غلاطيان
\toc1 غلاطيان
\toc2 غلاطيان
\toc3 gal
\mt1 غلاطيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس، رسول نه از جانب انسان و نه به‌وسیلهٔ انسان بلکه به عیسی مسیح و خدای پدر که او را از مردگان برخیزانید،
\v 2 و همهٔٔ برادرانی که با من می‌باشند، به کلیساهای غلاطیه،
\s5
\v 3 فیض و سلامتی از جانب خدای پدر و خداوند ما عیسی مسیح با شما باد؛
\v 4 که خود را برای گناهان ما داد تا ما را از این عالم حاضر شریر بحسب ارادهٔ خدا و پدر ما خلاصی بخشد،
\v 5 که او را تا ابدالآباد جلال باد. آمین.
\s5
\v 6 تعجّب می‌کنم که بدین زودی از آن کس که شما را به فیض مسیح خوانده است، برمی‌گردید به سوی انجیلی دیگر،
\v 7 که [انجیل] دیگر نیست. لکن بعضی هستند که شما را مضطرب می‌سازند و می‌خواهند انجیل مسیح را تبدیل نمایند.
\s5
\v 8 بلکه هرگاه ما هم یا فرشته‌ای از آسمان، انجیلی غیر از آنکه ما به آن بشارت دادیم به شما رساند، اَناتیما باد.
\v 9 چنانکه پیش گفتیم، الآن هم باز می‌گویم، اگر کسی انجیلی غیر از آنکه پذیرفتید بیاورد، اَناتیما باد.
\v 10 آیا الحال مردم را در رأی خود می‌آورم یا خدا را؟ یا رضامندی مردم را می‌طلبم؟ اگر تا به حال رضامندی مردم را می‌خواستم، غلام مسیح نمی‌بودم.
\s5
\v 11 امّا ای برادران شما را اعلام می‌کنم از انجیلی که من بدان بشارت دادم که به طریق انسان نیست.
\v 12 زیرا که من آن را از انسان نیافتم و نیاموختم، مگر به کشف عیسی مسیح.
\s5
\v 13 زیرا سرگذشتِ سابقِ مرا در دین یهود شنیده‌اید که بر کلیسای خدا بی‌نهایت جفا می‌نمودم و آن را ویران می‌ساختم،
\v 14 و در دین یهود از اکثر همسالان قوم خود سبقت می‌جستم و در تقالید اجداد خود بغایت غیور می‌بودم.
\s5
\v 15 امّا چون خدا که مرا از شکم مادرم برگزید و به فیض خود مرا خواند، رضا بدین داد
\v 16 که پسر خود را در من آشکار سازد تا در میان امّت‌ها بدو بشارت دهم، در آنوقت با جسم و خون مشورت نکردم،
\v 17 و به اورشلیم هم نزد آنانی که قبل از من رسول بودند نرفتم، بلکه به عَرَب شدم و باز به دمشق مراجعت کردم.
\s5
\v 18 پس بعد از سه سال، برای ملاقات پطرس به اورشلیم رفتم و پانزده روز با وی بسر بردم.
\v 19 امّا از سایر رسولان جز یعقوب برادر خداوند را ندیدم.
\v 20 امّا دربارهٔ آنچه به شما می‌نویسم، اینک، در حضور خدا دروغ نمی‌گویم.
\s5
\v 21 بعد از آن به نواحی سوریه و قیلیقیه آمدم.
\v 22 و به کلیساهای یهودیه که در مسیح بودند صورتاً غیر معروف بودم،
\v 23 جز اینکه شنیده بودند که آنکه پیشتر بر ما جفا می‌نمود، الحال بشارت می‌دهد به همان ایمانی که قبل از این ویران می‌ساخت.
\v 24 و خدا را در من تمجید نمودند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس بعد از چهارده سال با بَرْنابا باز به اورشلیم رفتم و تیطُس را همراه خود بردم.
\v 2 ولی به الهام رفتم و انجیلی را که در میان امّت‌ها بدان موعظه می‌کنم، به ایشان عرضه داشتم، امّا در خلوت به معتبرین، مبادا عبث بدوم یا دویده باشم.
\s5
\v 3 لیکن تیطُس نیز که همراه من و یونانی بود، مجبور نشد که مختون شود.
\v 4 و این به‌سبب برادران کَذَبه بود که ایشان را خُفیةً درآوردند و خفیةً درآمدند تا آزادی ما را که در مسیح عیسی داریم، جاسوسی کنند و تا ما را به بندگی درآورند.
\v 5 که ایشان را یک ساعت هم به اطاعت در این امر تابع نشدیم تا راستی انجیل در شما ثابت ماند.
\s5
\v 6 امّا از آنانی که معتبراند که چیزی می‌باشند (هرچه بودند مرا تفاوتی نیست، خدا بر صورت انسان نگاه نمی‌کند) زیرا آنانی که معتبراند، به من هیچ نفع نرسانیدند.
\v 7 بلکه به خلاف آن، چون دیدند که بشارت نامختونان به من سپرده شد، چنانکه بشارت مختونان به پطرس
\v 8 زیرا او که برای رسالت مختونان در پطرس عمل کرد، در من هم برای امّت‌ها عمل کرد
\s5
\v 9 پس چون یعقوب و کیفا و یوحنّا که معتبر به ارکان بودند، آن فیضی راکه به من عطا شده بود دیدند، دست رفاقت به من و برنابا دادند تا ما به سوی امّت‌ها برویم، چنانکه ایشان به سوی مختونان؛
\v 10 جز آنکه فقرا را یاد بداریم و خود نیز غیور به کردن این کار بودم.
\s5
\v 11 امّا چون پطرس به انطاکیه آمد، او را روبرو مخالفت نمودم زیرا که مستوجب ملامت بود،
\v 12 چونکه قبل از آمدنِ بعضی از جانب یعقوب، با امّت‌ها غذا می‌خورد؛ ولی چون آمدند، از آنانی که اهل ختنه بودند ترسیده، باز ایستاد و خویشتن را جدا ساخت.
\s5
\v 13 و سایر یهودیان هم با وی نفاق کردند، به‌حدّی که برنابا نیز در نفاق ایشان گرفتار شد.
\v 14 ولی چون دیدم که به راستیِ انجیل به استقامت رفتار نمی‌کنند، پیش روی همه پطرس را گفتم، اگر تو که یهود هستی، به طریق امّت‌ها و نه به طریق یهود زیست می‌کنی، چون است که امّت‌ها را مجبور می‌سازی که به طریق یهود رفتار کنند؟
\s5
\v 15 ما که طبعاً یهود هستیم و نه گناهکاران از امّت‌ها،
\v 16 امّا چونکه یافتیم که هیچ‌کس از اعمال شریعت عادل شمرده نمی‌شود، بلکه به ایمان به عیسی مسیح، ما هم به مسیح عیسی ایمان آوردیم تا از ایمان به مسیح و نه از اعمال شریعت عادل شمرده شویم، زیرا که از اعمال شریعت هیچ بشری عادل شمرده نخواهد شد.
\s5
\v 17 امّا اگر چون عدالت در مسیح را می‌طلبیم، خود هم گناهکار یافت شویم، آیا مسیح خادم گناه است؟ حاشا!
\v 18 زیرا اگر باز بنا کنم آنچه را که خراب ساختم، هرآینه ثابت می‌کنم که خود متعدّی هستم.
\v 19 زانرو که من به‌واسطهٔٔ شریعت نسبت به شریعت مُردَمْ تا نسبت به خدا زیست کنم.
\s5
\v 20 با مسیح مصلوب شده‌ام ولی زندگی می‌کنم لیکن نه من بعد از این، بلکه مسیح در من زندگی می‌کند. و زندگانی که الحال در جسم می‌کنم، به ایمانِ بر پسر خدا می‌کنم که مرا محبّت نمود و خود را برای من داد.
\v 21 فیض خدا را باطل نمی‌سازم، زیرا اگر عدالت به شریعت می‌بود، هرآینه مسیح عبث مرد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 ای غلاطیانِ بی‌فهم، کیست که شما را افسون کرد تا راستی را اطاعت نکنید که پیش چشمان شما عیسی مسیح مصلوب شده مُبَیَّن گردید؟
\v 2 فقط این را می‌خواهم از شما بفهمم که روح را از اعمال شریعت یافته‌اید یا از خبر ایمان؟
\v 3 آیا اینقدر بی‌فهم هستید که به روح شروع کرده، الآن به جسم کامل می‌شوید؟
\s5
\v 4 آیا اینقدر زحمات را عبث کشیدید اگر فی‌الحقیقهٔ عبث باشد؟
\v 5 پس آنکه روح را به شما عطا می‌کند و قوّات در میان شما به ظهور می‌آورد، آیا از اعمال شریعت یا از خبر ایمان می‌کند؟
\s5
\v 6 چنانکه ابراهیم به خدا ایمان آورد و برای او عدالت محسوب شد.
\v 7 پس آگاهید که اهل ایمان فرزندان ابراهیم هستند.
\v 8 و کتاب چون پیش دید که خدا امّت‌ها را از ایمان عادل خواهد شمرد، به ابراهیم بشارت داد که جمیع امّت‌ها از تو برکت خواهند یافت.
\v 9 بنابراین اهل ایمان با ابراهیمِ ایماندار برکت می‌یابند.
\s5
\v 10 زیرا جمیع آنانی که از اعمال شریعت هستند، زیر لعنت می‌باشند زیرا مکتوب است، مَلعون است هر که ثابت نماند در تمام نوشته‌های کتاب شریعت تا آنها را به‌جا آرد.
\v 11 امّا واضح است که هیچ‌کس در حضور خدا از شریعت عادل شمرده نمی‌شود، زیرا که عادل به ایمان زیست خواهد نمود.
\v 12 امّا شریعت از ایمان نیست بلکه آنکه به آنها عمل می‌کند، در آنها زیست خواهد نمود.
\s5
\v 13 مسیح، ما را از لعنت شریعت فدا کرد چونکه در راه ما لعنت شد، چنانکه مکتوب است ملعون است هرکه بر دار آویخته شود.
\v 14 تا برکت ابراهیم در مسیح عیسی بر امّت‌ها آید و تا وعدهٔٔ روح را به‌وسیلهٔ ایمان حاصل کنیم.
\s5
\v 15 ای برادران، به طریق انسان سخن می‌گویم، زیرا عهدی را که از انسان نیز استوار می‌شود، هیچ‌کس باطل نمی‌سازد و نمی‌افزاید.
\v 16 امّا وعده‌ها به ابراهیم و به نسل او گفته شد و نمی‌گوید به نسلها که گویا دربارهٔ بسیاری باشد، بلکه دربارهٔ یکی و به نسل تو که مسیح است.
\s5
\v 17 و مقصود این است عهدی را که از خدا به مسیح بسته شده بود، شریعتی که چهارصد و سی سال بعد از آن نازل شد، باطل نمی‌سازد بطوری که وعده نیست شود.
\v 18 زیرا اگر میراث از شریعت بودی، دیگر از وعده نبودی. لیکن خدا آن را به ابراهیم از وعده داد.
\s5
\v 19 پس شریعت چیست؟ برای تقصیرها بر آن افزوده شد تا هنگام آمدن آن نسلی که وعده بدو داده شد و به‌وسیلهٔ فرشتگان به دست متوسّطی مرتّب گردید.
\v 20 امّا متوسّط از یک نیست، امّا خدا یک است.
\s5
\v 21 پس آیا شریعت به خلاف وعده‌های خداست؟ حاشا! زیرا اگر شریعتی داده می‌شد که تواند حیات بخشد، هرآینه عدالت از شریعت حاصل می‌شد.
\v 22 بلکه کتاب همه‌چیز را زیر گناه بست تا وعده‌ای که از ایمانِ به عیسی مسیح است، ایمانداران را عطا شود.
\s5
\v 23 امّا قبل از آمدن ایمان، زیر شریعت نگاه داشته بودیم و برای آن ایمانی که می‌بایست مکشوف شود، بسته شده بودیم.
\v 24 پس شریعت لالای ما شد تا به مسیح برساند تا از ایمان عادل شمرده شویم.
\v 25 لیکن چون ایمان آمد، دیگر زیر دست لالا نیستیم.
\v 26 زیرا همگی شما به‌وسیلهٔ ایمان در مسیح عیسی، پسران خدا می‌باشید.
\s5
\v 27 زیرا همهٔٔ شما که در مسیح تعمید یافتید، مسیح را در بر گرفتید.
\v 28 هیچ ممکن نیست که یهود باشد یا یونانی و نه غلام و نه آزاد و نه مرد و نه زن، زیرا که همهٔٔ شما در مسیح عیسی یک می‌باشید.
\v 29 امّا اگر شما از آنِ مسیح می‌باشید، هرآینه نسل ابراهیم و برحسب وعده، وارث هستید.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ولی می‌گویم مادامی که وارثْ صغیر است، از غلام هیچ فرق ندارد، هرچند مالک همه باشد.
\v 2 بلکه زیردست ناظران و وکلا می‌باشد تا روزی که پدرش تعیین کرده باشد.
\s5
\v 3 همچنین ما نیز چون صغیر می‌بودیم، زیر اصول دنیوی غلام می‌بودیم.
\v 4 لیکن چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستاد که از زن زاییده شد و زیر شریعت متولّد،
\v 5 تا آنانی را که زیر شریعت باشند فدیه کند تا آنکه پسرخواندگی را بیابیم.
\s5
\v 6 امّا چونکه پسر هستید، خدا روح پسر خود را در دلهای شما فرستاد که ندا می‌کند، یا ابّا، یعنی، ای پدر.
\v 7 لهذا دیگر غلام نیستی بلکه پسر، و چون پسر هستی، وارث خدا نیز به‌وسیلهٔ مسیح.
\s5
\v 8 لیکن در آن زمان چون خدا را نمی‌شناختید، آنانی را که طبیعتاً خدایان نبودند، بندگی می‌کردید.
\v 9 امّا الحال که خدا را می‌شناسید بلکه خدا شما را می‌شناسد، چگونه باز برمی‌گردید به سوی آن اصول ضعیف و فقیر که دیگر می‌خواهید از سر نو آنها را بندگی کنید؟
\s5
\v 10 روزها و ماه‌ها و فصلها و سالها را نگاه می‌دارید.
\v 11 دربارهٔ شما ترس دارم که مبادا برای شما عبث زحمت کشیده باشم.
\s5
\v 12 ای برادران، از شما استدعا دارم که مثل من بشوید، چنانکه من هم مثل شما شده‌ام. به من هیچ ظلم نکردید.
\v 13 امّا آگاهید که به‌سبب ضعف بدنی، اوّل به شما بشارت دادم.
\v 14 و آن امتحانِ مرا که در جسم من بود، خوار نشمردید و مکروه نداشتید، بلکه مرا چون فرشتهٔ خدا و مثل مسیح عیسی پذیرفتید.
\s5
\v 15 پس کجا است آن مبارک‌بادیِ شما؟ زیرا به شما شاهدم که اگر ممکن بودی، چشمان خود را بیرون آورده، به من می‌دادید.
\v 16 پس چون به شما راست می‌گویم، آیا دشمن شما شده‌ام؟
\s5
\v 17 شما را به غیرت می‌طلبند، لیکن نه به خیر، بلکه می‌خواهند در را بر روی شما ببندند تا شما ایشان را بغیرت بطلبید.
\v 18 لیکن غیرت در امر نیکو در هر زمان نیکو است، نه تنها چون من نزد شما حاضر باشم.
\s5
\v 19 ای فرزندانِ من که برای شما باز دردِ زه دارم تا صورت مسیح در شما بسته شود.
\v 20 باری خواهش می‌کردم که الآن نزد شما حاضر می‌بودم تا سخن خود را تبدیل کنم، زیرا که دربارهٔ شما متحیّر شده‌ام.
\s5
\v 21 شما که می‌خواهید زیر شریعت باشید، مرا بگویید آیا شریعت را نمی‌شنوید؟
\v 22 زیرا مکتوب است، ابراهیم را دو پسر بود، یکی از کنیز و دیگری از آزاد.
\v 23 لیکن پسر کنیز، بحسب جسم تولّد یافت و پسر آزاد، برحسب وعده.
\s5
\v 24 و این امور بطور مَثَل گفته شد زیرا که این دو زن، دو عهد می‌باشند، یکی از کوه سینا برای بندگی می‌زاید و آن هاجر است.
\v 25 زیرا که هاجر، کوه سینا است، در عَرَب، و مطابق است با اورشلیمی که موجود است، زیرا که با فرزندانش در بندگی می‌باشد.
\s5
\v 26 لیکن اورشلیم بالا آزاد است که مادرِ جمیع ما می‌باشد.
\v 27 زیرا مکتوب است، ای نازاد که نزاییده‌ای، شاد باش! صدا کن و فریاد برآور ای تو که درد زه ندیده‌ای، زیرا که فرزندان زن بی‌کس از اولاد شوهردار بیشتراند.
\s5
\v 28 لیکن ما ای برادران، چون اسحاق، فرزندان وعده می‌باشیم.
\v 29 بلکه چنانکه آنوقت آنکه برحسب جسم تولّد یافت، بر وی که برحسب روح بود جفا می‌کرد، همچنین الآن نیز هست.
\s5
\v 30 لیکن کتاب چه می‌گوید؟ کنیز و پسر او را بیرون کن زیرا پسر کنیز با پسر آزاد میراث نخواهد یافت.
\v 31 خلاصه ای برادران، فرزندان کنیز نیستیم بلکه از زنِ آزادیم.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس به آن آزادی که مسیح ما را به آن آزاد کرد، استوار باشید و باز در یوغ بندگی گرفتار مشوید.
\v 2 اینک، من پولُس به شما می‌گویم که اگر مختون شوید، مسیح برای شما هیچ نفع ندارد.
\s5
\v 3 بلی باز به هرکس که مختون شود شهادت می‌دهم که مدیون است که تمامی شریعت را بجا آورد.
\v 4 همهٔٔ شما که از شریعت عادل می‌شوید، از مسیح باطل و از فیض ساقط گشته‌اید.
\s5
\v 5 زیرا که ما به‌واسطهٔٔ روح از ایمان مترقّب امید عدالت هستیم.
\v 6 و در مسیح عیسی نه ختنه فایده دارد و نه نامختونی بلکه ایمانی که به محبّت عمل می‌کند.
\v 7 خوب می‌دویدید! پس کیست که شما را از اطاعت راستی منحرف ساخته است؟
\v 8 این ترغیب از او که شما را خوانده است نیست.
\s5
\v 9 خمیرمایه اندک تمام خمیر را مُخَمَّر می‌سازد.
\v 10 من در خداوند بر شما اعتماد دارم که هیچ رأی دیگر نخواهید داشت، لیکن آنکه شما را مضطرب سازد هرکه باشد، قصاص خود را خواهد یافت.
\s5
\v 11 امّا ای برادران اگر من تا به حال به ختنه موعظه می‌کردم، چرا جفا می‌دیدم؟ زیرا که در این صورت لغزش صلیب برداشته می‌شد.
\v 12 کاش آنانی که شما را مضطرب می‌سازند خویشتن را منقطع می‌ساختند.
\s5
\v 13 زیرا که شما ای برادران به آزادی خوانده شده‌اید؛ امّا زنهار آزادی خود را فرصت جسم مگردانید، بلکه به محبّت، یکدیگر را خدمت کنید.
\v 14 زیرا که تمامی شریعت در یک کلمه کامل می‌شود، یعنی در اینکه، همسایهٔ خود را چون خویشتن محبّت نما.
\v 15 امّا اگر همدیگر را بگزید و بخورید، باحذر باشید که مبادا از یکدیگر هلاک شوید.
\s5
\v 16 امّا می‌گویم، به روح رفتار کنید، پس شهوات جسم را به‌جا نخواهید آورد.
\v 17 زیرا خواهش جسم به خلاف روح است و خواهش روح به خلاف جسم؛ و این دو با یکدیگر منازعه می‌کنند بطوری که آنچه می‌خواهید نمی‌کنید.
\v 18 امّا اگر از روح هدایت شدید، زیر شریعت نیستید.
\s5
\v 19 و اعمال جسم آشکار است، یعنی زنا و فسق و ناپاکی و فجور،
\v 20 و بُتپرستی و جادوگری و دشمنی و نزاع و کینه و خشم و تعصّب و شقاق و بدعتها،
\v 21 و حسد و قتل و مستی و لهو و لعب و امثال اینها که شما را خبر می‌دهم، چنانکه قبل از این دادم، که کنندگان چنین کارها وارث ملکوت خدا نمی‌شوند.
\s5
\v 22 لیکن ثمرهٔ روح، محبّت و خوشی و سلامتی و حلم و مهربانی و نیکویی و ایمان و تواضع و پرهیزکاری است،
\v 23 که هیچ شریعت مانع چنین کارها نیست.
\v 24 و آنانی که از آنِ مسیح می‌باشند، جسم را با هوسها و شهواتش مصلوب ساخته‌اند.
\s5
\v 25 اگر به روح زیست کنیم، به روح هم رفتار بکنیم.
\v 26 لافزن مشویم تا یکدیگر را به خشم آوریم و بر یکدیگر حسد بریم.
\s5
\c 6
\p
\v 1 امّا ای برادران، اگر کسی به خطایی گرفتارشود، شما که روحانی هستید، چنین شخص را به روح تواضع اصلاح کنید. و خود را ملاحظه کن، که مبادا تو نیز در تجربه افتی.
\v 2 بارهای سنگینِ یکدیگر را متحمّل شوید و بدین نوع شریعت مسیح را به‌جا آرید.
\s5
\v 3 زیرا اگر کسی خود را شخصی گمان برد و حال آنکه چیزی نباشد، خود را می‌فریبد.
\v 4 امّا هرکس عمل خود را امتحان بکند، آنگاه فخر در خود به تنهایی خواهد داشت نه در دیگری،
\v 5 زیرا هرکس حامل بار خود خواهد شد.
\s5
\v 6 امّا هرکه در کلام تعلیم یافته باشد، معلّم خود را در همهٔٔ چیزهای خوب مشارک بسازد.
\v 7 خود را فریب مدهید، خدا را استهزاء نمی‌توان کرد. زیرا که آنچه آدمی بکارد، همان را درو خواهد کرد.
\v 8 زیرا هر که برای جسم خود کارد، از جسم فساد را درو کند و هرکه برای روح کارد از روح حیات جاودانی خواهد دروید.
\s5
\v 9 لیکن از نیکوکاری خسته نشویم زیرا که در موسم آن درو خواهیم کرد اگر ملول نشویم.
\v 10 خلاصه بقدری که فرصت داریم، با جمیع مردم احسان بنماییم، علی‌الخصوص با اهل بیت ایمان.
\s5
\v 11 ملاحظه کنید چه حروف جَلی بدست خود به شما نوشتم.
\v 12 آنانی که می‌خواهند صورتی نیکو در جسم نمایان سازند، ایشان شما را مجبور می‌سازند که مختون شوید، محض اینکه برای صلیب مسیح جفا نبینند.
\v 13 زیرا ایشان نیز که مختون می‌شوند، خودْ شریعت را نگاه نمی‌دارند بلکه می‌خواهند شما مختون شوید تا در جسمِ شما فخر کنند.
\s5
\v 14 لیکن حاشا از من که فخر کنم جز از صلیب خداوندِ ما عیسی مسیح که به‌وسیلهٔ او دنیا برای من مصلوب شد و من برای دنیا.
\v 15 زیرا که در مسیح عیسی نه ختنه چیزی است و نه نامختونی، بلکه خلقت تازه.
\v 16 و آنانی که بدین قانون رفتار می‌کنند، سلامتی و رحمت بر ایشان باد و بر اسرائیل خدا.
\s5
\v 17 بعد از این هیچ‌کس مرا زحمت نرساند، زیرا که من در بدن خود داغهای خداوندْ عیسی را دارم.
\v 18 فیض خداوند ما عیسی مسیح با روح شما باد ای برادران. آمین.

237
50-EPH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,237 @@
\id EPH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h افسسيان
\toc1 افسسيان
\toc2 افسسيان
\toc3 eph
\mt1 افسسيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس به ارادهٔ خدا رسول عیسی مسیح، به مقدّسینی که در اِفِسُسْ می‌باشند و ایمانداران در مسیح عیسی.
\v 2 فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند بر شما باد.
\s5
\v 3 متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح که ما را مبارک ساخت به هر برکت روحانی در جایهای آسمانی در مسیح.
\v 4 چنانکه ما را پیش از بنیاد عالم در او برگزید تا در حضور او در محبّت، مقدّس و بی‌عیب باشیم.
\s5
\v 5 که ما را از قبل تعیین نمود تا او را پسرخوانده شویم بوساطت عیسی مسیح برحسب خشنودی ارادهٔ خود،
\v 6 برای ستایش جلال فیض خود که ما را به آن مستفیض گردانید در آن حبیب.
\s5
\v 7 که در وی به‌سبب خون او فدیه، یعنی آمرزش گناهان را به اندازهٔ دولت فیض او یافته‌ایم.
\v 8 که آن را به ما به فراوانی عطا فرمود در هر حکمت و فطانت.
\s5
\v 9 چونکه سرّ ارادهٔ خود را به ما شناسانید، برحسب خشنودی خود که در خود عزم نموده بود،
\v 10 برای انتظام کمال زمانها تا همه‌چیز را خواه آنچه در آسمان و خواه آنچه بر زمین است، در مسیح جمع کند، یعنی در او.
\s5
\v 11 که ما نیز در وی میراث او شده‌ایم، چنانکه پیش معیّن گشتیم برحسب قصد او که همهٔٔ چیزها را موافق رأی ارادهٔ خود می‌کند.
\v 12 تا از ما که اوّل امیدوار به مسیح می‌بودیم، جلال او ستوده شود.
\s5
\v 13 و در وی، شما نیز چون کلام راستی، یعنی بشارت نجات خود را شنیدید، در وی چون ایمان آوردید، از روح قُدوسِ وعده مختوم شدید.
\v 14 که بیعانهٔ میراث ما است برای فدای آن مِلْکِ خاصّ او، تا جلال او ستوده شود.
\s5
\v 15 بنابراین، من نیز چون خبر ایمان شما را در عیسی خداوند و محبّت شما را با همهٔٔ مقدّسین شنیدم،
\v 16 باز نمی‌ایستم از شکر نمودن برای شما و از یاد آوردن شما در دعاهای خود،
\s5
\v 17 تا خدای خداوند ما عیسی مسیح که پدر ذوالجلال است، روح حکمت و کشف را در معرفت خود به شما عطا فرماید.
\v 18 تا چشمان دل شما روشن گشته، بدانید که امید دعوت او چیست و کدام است دولت جلال میراث او در مقدّسین،
\s5
\v 19 و چه مقدار است عظمت بی‌نهایت قوّت او نسبت به ما مؤمنین، برحسب عمل توانایی قوّت او،
\v 20 که در مسیح عمل کرد چون او را از مردگان برخیزانید و به دست راست خود در جایهای آسمانی نشانید،
\v 21 بالاتر از هر ریاست و قدرت و قوّت و سلطنت و هر نامی که خوانده می‌شود، نه در این عالم فقط بلکه در عالم آینده نیز.
\s5
\v 22 و همه‌چیز را زیر پایهای او نهاد و او را سر همه‌چیز به کلیسا داد،
\v 23 که بدن اوست، یعنی پُریِ او که همه را در همه پر می‌سازد.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و شما را که در خطایا و گناهان مرده بودید، زنده گردانید،
\v 2 که در آنها قبل، رفتار می‌کردید برحسب دورهٔ این جهان، بر وفق رئیس قدرت هوا، یعنی آن روحی که الحال در فرزندان معصیت عمل می‌کند.
\v 3 که در میان ایشان، همهٔٔ ما نیز در شهوات جسمانی خود قبل از این زندگی می‌کردیم و هوسهای جسمانی و افکار خود را به عمل می‌آوردیم و طبعاً فرزندان غضب بودیم، چنانکه دیگران.
\s5
\v 4 لیکن خدا که در رحمانیّت، دولتمند است، از حیثیّتِ محبّتِ عظیمِ خود که با ما نمود،
\v 5 ما را نیز که در خطایا مرده بودیم با مسیح زنده گردانید، زیرا که محض فیض نجات یافته‌اید.
\v 6 و با او برخیزانید و در جایهای آسمانی در مسیح عیسی نشانید.
\v 7 تا در عالمهای آینده، دولت بی‌نهایت فیض خود را به لطفی که بر ما در مسیح عیسی دارد ظاهر سازد.
\s5
\v 8 زیرا که محض فیض نجات یافته‌اید، به‌وسیلهٔ ایمان و این از شما نیست بلکه بخشش خداست،
\v 9 و نه از اعمال، تا هیچ‌کس فخر نکند.
\v 10 زیرا که صنعت او هستیم، آفریده شده در مسیح عیسی برای کارهای نیکو، که خدا قبل مهیّا نمود تا در آنها سلوک نماییم.
\s5
\v 11 لهذا به یاد آورید که شما در زمان سلف (ای امّت‌های در جسم که آنانی که به اهل ختنه نامیده می‌شوند، امّا ختنهٔ ایشان در جسم و ساخته شده به دست است، شما را نامختون می‌خوانند)،
\v 12 که شما در آن زمان از مسیح جدا و از وطنیّتِ خاندانِ اسرائیل، اجنبی و از عهدهای وعده بیگانه و بی‌امید و بی‌خدا در دنیا بودید.
\s5
\v 13 لیکن الحال در مسیح عیسی، شما که در آن وقت دور بودید، به خون مسیح نزدیک شده‌اید.
\v 14 زیرا که او سلامتی ما است، که هر دو را یک گردانید و دیوار جدایی را که در میان بود منهدم ساخت،
\v 15 و عداوت، یعنی شریعت احکام را که در فرایض بود، به جسم خود نابود ساخت تا که مصالحه کرده، از هر دو یک انسان جدید در خود بیافریند.
\v 16 و تا هر دو را در یک جسد با خدا مصالحه دهد، بوساطت صلیب خود که بر آن عداوت را کُشت،
\s5
\v 17 و آمده بشارت مصالحه را رسانید به شما که دور بودید و مصالحه را به آنانی که نزدیک بودند.
\v 18 زیرا که به‌وسیلهٔ او هردو نزد پدر در یک روح دخول داریم.
\s5
\v 19 پس، از این به بعد غریب و اجنبی نیستید، بلکه هموطن مقدّسین هستید و از اهل خانهٔ خدا.
\v 20 و بر بنیاد رسولان و انبیا بنا شده‌اید، که خودِ عیسی مسیح سنگ زاویه است.
\v 21 که در وی تمامی عمارت با هم مرتّب شده، به هیکل مقدّس در خداوند نمّو می‌کند.
\v 22 و در وی شما نیز با هم بنا کرده می‌شوید تا در روح مسکن خدا شوید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 از این سبب، من که پولُس هستم و اسیر مسیح عیسی برای شما ای امّت‌ها،
\v 2 اگر شنیده باشید تدبیر فیض خدا را که بجهت شما به من عطا شده است،
\s5
\v 3 که این سّر، از راه کشف بر من اعلام شد، چنانکه مختصراً پیش نوشتم،
\v 4 و از مطالعهٔ آن می‌توانید ادراک مرا در سرّ مسیح بفهمید.
\v 5 که آن در قرنهای گذشته به بنی‌آدم آشکار نشده بود، بطوری که الحال بر رسولان مقدّس و انبیای او به روح مکشوف گشته است،
\s5
\v 6 که امّت‌ها در میراث و در بدن و در بهرهٔ وعدهٔ او در مسیح بوساطت انجیل شریک هستند.
\v 7 که خادم آن شدم بحسب عطای فیض خدا که برحسب عمل قوّت او به من داده شده است.
\s5
\v 8 یعنی به من که کمتر از کمترین همهٔ مقدّسینم، این فیض عطا شد که در میان امّت‌ها به دولت بی‌قیاس مسیح بشارت دهم،
\v 9 و همه را روشن سازم که چیست انتظام آن سِرّی که از بنای عالمها مستور بود، در خدایی که همه‌چیز را به‌وسیلهٔ عیسی مسیح آفرید.
\s5
\v 10 تا آنکه الحال بر ارباب ریاستها و قدرتها در جایهای آسمانی، حکمتِ گوناگون خدا به‌وسیلهٔ کلیسا معلوم شود،
\v 11 برحسب تقدیر ازلی که در خداوند ما مسیح عیسی نمود،
\s5
\v 12 که در وی جسارت و دخولِ بااعتماد داریم به‌سبب ایمان وی.
\v 13 لهذا استدعا دارم که از زحمات من بجهت شما خسته خاطر مشوید که آنها فخر شما است.
\s5
\v 14 از این سبب، زانو می‌زنم نزد آن پدر،
\v 15 که از او هر خانواده‌ای در آسمان و بر زمین مُسَمّیٰ می‌شود؛
\v 16 که بحسب دولت جلال خود به شما عطا کند که در انسانیّتِ باطنیِ خود از روح او به قوّت زورآور شوید،
\s5
\v 17 تا مسیح به وساطت ایمان در دلهای شما ساکن شود؛
\v 18 و در محبّت ریشه کرده و بنیاد نهاده، استطاعت یابید که با تمامی مقدّسین ادراک کنید که عرض و طول و عمق و بلندی چیست؛
\v 19 و عارف شوید به محبّت مسیح که فوق از معرفت است تا پر شوید تا تمامی پری خدا.
\s5
\v 20 الحال او را که قادر است که بکند بی‌نهایت زیادتر از هرآنچه بخواهیم یا فکر کنیم، بحسب آن قوّتی که در ما عمل می‌کند،
\v 21 مر او را در کلیسا و در مسیح عیسی تا جمیع قرنها تا ابدالآباد جلال باد. آمین.
\s5
\c 4
\p
\v 1 لهذا من که در خداوند اسیر می‌باشم، از شما استدعا دارم که به شایستگی آن دعوتی که به آن خوانده شده‌اید، رفتار کنید،
\v 2 با کمال فروتنی و تواضع و حلم، و متحمّل یکدیگر در محبّت باشید؛
\v 3 و سعی کنید که یگانگی روح را در رشتهٔ سلامتی نگاه دارید.
\s5
\v 4 یک جسد هست و یک روح، چنانکه نیز دعوت شده‌اید در یک امیدِ دعوت خویش.
\v 5 یک خداوند، یک ایمان، یک تعمید؛
\v 6 یک خدا و پدر همه که فوق همه و در میان همه و در همهٔٔ شما است.
\s5
\v 7 لیکن هریکی از ما را فیض بخشیده شد بحسب اندازهٔ بخشش مسیح.
\v 8 بنابراین می‌گوید، چون او به اعلیٰ‌علیّیّن صعود نمود، اسیری را به اسیری برد و بخششها به مردم داد.
\s5
\v 9 امّا این صعود نمود، چیست؟ جز اینکه اوّل نزول هم کرد به اَسْفَل زمین.
\v 10 آنکه نزول نمود، همان است که صعود نیز کرد بالاتر از جمیع افلاک تا همهٔٔ چیزها را پُر کند.
\s5
\v 11 و او بخشید بعضی رسولان و بعضی انبیا و بعضی مبشّرین و بعضی شبانان و معلّمان را،
\v 12 برای تکمیل مقدّسین، برای کار خدمت، برای بنای جسد مسیح،
\v 13 تا همه به یگانگی ایمان و معرفتِ تّامِ پسر خدا و به انسانِ کامل، به اندازهٔ قامت پُری مسیح برسیم.
\s5
\v 14 تا بعد از این اطفال مُتِمَوِّج و رانده شده از باد هر تعلیم نباشیم، از دغابازی مردمان در حیله‌اندیشی برای مکرهای گمراهی؛
\v 15 بلکه در محبّت پیروی راستی نموده، در هرچیز ترقّی نماییم در او که سر است، یعنی مسیح؛
\v 16 که از او تمام بدن مرکّب و مرتّب گشته، به مدد هر مفصلی و برحسب عمل به اندازهٔ هر عضوی بدن را نموّ می‌دهد برای بنای خویشتن در محبّت.
\s5
\v 17 پس این را می‌گویم و در خداوند شهادت می‌دهم که شما دیگر رفتار منمایید، چنانکه امّت‌ها در بطالتِ ذهنِ خود رفتار می‌نمایند.
\v 18 که در عقل خود تاریک هستند و از حیات خدا محروم، به‌سبب جهالتی که بجهت سخت‌دلی ایشان در ایشان است.
\v 19 که بی‌فکر شده، خود را به فجور تسلیم کرده‌اند تا هر قسم ناپاکی را به حرص به عمل آورند.
\s5
\v 20 لیکن شما مسیح را به اینطور نیاموخته‌اید.
\v 21 هرگاه او را شنیده‌اید و در او تعلیم یافته‌اید، به نهجی که راستی در عیسی است.
\v 22 تا آنکه شما از جهت رفتار گذشتهٔ خود، انسانیّت کهنه را که از شهوات فریبنده فاسد می‌گردد، از خود بیرون کنید.
\s5
\v 23 و به روح ذهن خود تازه شوید.
\v 24 و انسانیّت تازه را که به صورت خدا در عدالت و قدّوسیّت حقیقی آفریده شده است بپوشید.
\s5
\v 25 لهذا دروغ را ترک کرده، هرکس با همسایهٔ خود راست بگوید، زیرا که ما اعضای یکدیگریم.
\v 26 خشم گیرید و گناه مورزید؛ خورشید بر غیظ شما غروب نکند.
\v 27 ابلیس را مجال ندهید.
\s5
\v 28 دزد دیگر دزدی نکند، بلکه به دستهای خود کار نیکو کرده، زحمت بکشد تا بتواند نیازمندی را چیزی دهد.
\v 29 هیچ سخن بد از دهان شما بیرون نیاید، بلکه آنچه بحسب حاجت و برای بنا نیکو باشد تا شنوندگان را فیض رساند.
\v 30 و روح قدّوس خدا را که به او تا روز رستگاری مختوم شده‌اید، محزون مسازید.
\s5
\v 31 و هر قسم تلخی و غیظ و خشم و فریاد و بدگویی و خباثت را از خود دور کنید،
\v 32 و با یگدیگر مهربان باشید و رحیم و همدیگر را عفو نمایید چنانکه خدا در مسیح شما را هم آمرزیده است.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پس چون فرزندان عزیز به خدا اقتدا کنید.
\v 2 و در محبّت رفتار نمایید، چنانکه مسیح هم ما را محبّت نمود، و خویشتن را برای ما به خدا هدیه و قربانی برای عطر خوشبوی گذرانید.
\s5
\v 3 امّا زنا و هر ناپاکی و طمع در میان شما هرگز مذکور هم نشود، چنانکه مقدّسین را می‌شاید.
\v 4 و نه قباحت و بیهوده‌گویی و چرب‌زبانی که اینها شایسته نیست، بلکه شکرگزاری.
\s5
\v 5 زیرا این را یقین می‌دانید که هیچ زانی یا ناپاک یا طمّاع که بت‌پرست باشد، میراثی در ملکوت مسیح و خدا ندارد.
\v 6 هیچ‌کس شما را به سخنان باطل فریب ندهد، زیرا که به‌سبب اینها غضب خدا بر ابنای معصیت نازل می‌شود.
\v 7 پس با ایشان شریک مباشید.
\s5
\v 8 زیرا که پیشتر ظلمت بودید، لیکن الحال در خداوند، نور می‌باشید. پس چون فرزندان نور رفتار کنید.
\v 9 زیرا که میوهٔٔ نور در کمال، نیکویی و عدالت و راستی است.
\v 10 و تحقیق نمایید که پسندیدهٔ خداوند چیست.
\v 11 و در اعمال بی‌ثمر ظلمت شریک مباشید بلکه آنها را مذمّت کنید،
\v 12 زیرا کارهایی که ایشان در خفا می‌کنند، حتّی ذکر آنها هم قبیح است.
\s5
\v 13 لیکن هرچیزی که مذمّت شود، از نور ظاهر می‌گردد، زیرا که هرچه ظاهر می‌شود نور است.
\v 14 بنابراین می‌گوید، ای تو که خوابیده‌ای، بیدار شده، از مردگان برخیز تا مسیح بر تو درخشد.
\s5
\v 15 پس باخبر باشید که چگونه به دقّت رفتار نمایید، نه چون جاهلان بلکه چون حکیمان.
\v 16 و وقت را دریابید زیرا این روزها شریر است.
\v 17 از این جهت بی‌فهم مباشید، بلکه بفهمید که ارادهٔ خداوند چیست.
\s5
\v 18 و مست شراب مشوید که در آن فجور است، بلکه از روح پر شوید.
\v 19 و با یکدیگر به مزامیر و تسبیحات و سرودهای روحانی گفتگو کنید و در دلهای خود به خداوند بسرایید و ترنّم نمایید.
\v 20 و پیوسته، بجهت هرچیز خدا و پدر را به نام خداوند ما عیسی مسیح شکر کنید.
\v 21 همدیگر را در خدا ترسی اطاعت کنید.
\s5
\v 22 ای زنان، شوهران خود را اطاعت کنید چنانکه خداوند را.
\v 23 زیرا که شوهر سر زن است، چنانکه مسیح نیز سر کلیسا و او نجات‌دهندهٔ بدن است.
\v 24 لیکن همچنانکه کلیسا مطیع مسیح است، همچنین زنان نیز شوهران خود را در هر امری باشند.
\s5
\v 25 ای شوهران، زنان خود را محبّت نمایید، چنانکه مسیح هم کلیسا را محبّت نمود و خویشتن را برای آن داد.
\v 26 تا آن را به غسلِ آب به‌وسیلهٔ کلام طاهر ساخته، تقدیس نماید،
\v 27 تا کلیسای مجید را به نزد خود حاضر سازد که لکّه و چین یا هیچ چیز مثل آن نداشته باشد، بلکه تا مقدّس و بی‌عیب باشد.
\s5
\v 28 به همینطور، باید مردان زنان خویش را مثل بدن خود محبّت نمایند زیرا هرکه زوجهٔ خود را محبّت نماید، خویشتن را محبّت می‌نماید.
\v 29 زیرا هیچ‌کس هرگز جسم خود را دشمن نداشته است بلکه آن را تربیت و نوازش می‌کند، چنانکه خداوند نیز کلیسا را.
\v 30 زانرو که اعضای بدن وی می‌باشیم، از جسم و از استخوانهای او.
\s5
\v 31 از اینجاست که مرد، پدر و مادر را رها کرده، با زوجهٔ خویش خواهد پیوست و آن دو یکتن خواهند بود.
\v 32 این سرّ، عظیم است، لیکن من دربارهٔ مسیح و کلیسا سخن می‌گویم.
\v 33 خلاصه هریکی از شما نیز زن خود را مثل نَفْس خود محبّت بنماید و زن شوهر خود را باید احترام نمود.
\s5
\c 6
\p
\v 1 ای فرزندان، والدین خود را در خداوند اطاعت نمایید، زیرا که این انصاف است.
\v 2 پدر و مادر خود را احترام نما که این حکم اوّل با وعده است.
\v 3 تا تو را عافیت باشد و عمر دراز بر زمین کنی.
\s5
\v 4 و ای پدران، فرزندان خود را به خشم میاورید بلکه ایشان را به تأدیب و نصیحت خداوند تربیت نمایید.
\s5
\v 5 ای غلامان، آقایان بشری خود را چون مسیح با ترس و لرز، با ساده‌دلی اطاعت کنید.
\v 6 نه به خدمتِ حضور، مثل طالبانِ رضامندیِ انسان، بلکه چون غلامان مسیح که ارادهٔ خدا را از دل به عمل می‌آورند،
\v 7 و به نیّت خالص خداوند را بندگی می‌کنند نه انسان را،
\v 8 و می‌دانند هرکس که عمل نیکو کند، مکافات آن را از خداوند خواهد یافت، خواه غلام و خواه آزاد.
\s5
\v 9 و ای آقایان، با ایشان به همین نَسَق رفتار نمایید و از تهدید کردن احتراز کنید، چونکه می‌دانید که خودِ شما را هم آقایی هست در آسمان و او را نظر به ظاهر نیست.
\s5
\v 10 خلاصه ای برادران من، در خداوند و در تواناییِ قوّتِ او زورآور شوید.
\v 11 اسلحهٔ تمام خدا را بپوشید تا بتوانید با مکرهای ابلیس مقاومت کنید.
\s5
\v 12 زیرا که ما را کُشتی گرفتن با خون و جسم نیست بلکه با ریاستها و قدرتها و جهانداران این ظلمت و با فوجهای روحانی شرارت در جایهای آسمانی.
\v 13 لهذا اسلحهٔ تامِّ خدا را بردارید تا بتوانید در روز شریر مقاومت کنید و همه کار را به‌جا آورده، بایستید.
\s5
\v 14 پس کمر خود را به راستی بسته و جوشن عدالت را دربر کرده، بایستید.
\v 15 و نعلینِ استعدادِ انجیلِ سلامتی را در پا کنید.
\v 16 و بر روی این همه، سپر ایمان را بکشید، که به آن بتوانید تمامی تیرهای آتشین شریر را خاموش کنید.
\s5
\v 17 و خُودِ نجات و شمشیر روح را که کلام خداست بردارید.
\v 18 و با دعا و التماس تمام در هر وقت در روح دعا کنید و برای همین به اصرار و التماسِ تمام بجهت همهٔٔ مقدّسین بیدار باشید.
\s5
\v 19 و برای من نیز تا کلام به من عطا شود تا با گشادگی زبان سرّ انجیل را به دلیری اعلام نمایم،
\v 20 که برای آن در زنجیرها ایلچیگری می‌کنم تا در آن به دلیری سخن گویم، بطوری که می‌باید گفت.
\s5
\v 21 امّا تا شما هم از احوال من و از آنچه می‌کنم مطّلع شوید، تیخیکُس که برادر عزیز و خادم امین در خداوند است، شما را از هرچیز خواهد آگاهانید،
\v 22 که او را بجهت همین به نزد شما فرستادم تا از احوال ما آگاه باشید و او دلهای شما را تسلّی بخشد.
\s5
\v 23 برادران را سلام و محبّتِ با ایمان از جانب خدای پدر و عیسی مسیح خداوند باد.
\v 24 با همهٔٔ کسانی که به مسیح عیسی خداوند محبّت در بی‌فسادی دارند، فیض باد. آمین.

158
51-PHP.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,158 @@
\id PHP Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h فيليپيان
\toc1 فيليپيان
\toc2 فيليپيان
\toc3 php
\mt1 فيليپيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس و تیموتاؤس، غلامان عیسی مسیح، به همهٔٔ مقدّسین در مسیح عیسی که در فیلّپی می‌باشند، با اُسْقُفان و شَمّاسان.
\v 2 فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند بر شما باد.
\s5
\v 3 در تمامی یادگاری شما خدای خود را شکر می‌گزارم،
\v 4 و پیوسته در هر دعای خود برای جمیع شما به خوشی دعا می‌کنم،
\v 5 به‌سبب مشارکت شما برای انجیل از روز اوّل تا به حال.
\v 6 چونکه به این اعتماد دارم که او که عمل نیکو را در شما شروع کرد، آن را تا روز عیسی مسیح به کمال خواهد رسانید.
\s5
\v 7 چنانکه مرا سزاوار است که دربارهٔ همهٔٔ شما همین فکر کنم زیرا که شما را در دل خود می‌دارم که در زنجیرهای من و در حجّت و اثبات انجیل همهٔٔ شما با من شریک در این نعمت هستید.
\v 8 زیرا خدا مرا شاهد است که چقدر در احشای عیسی مسیح، مشتاق همهٔٔ شما هستم.
\s5
\v 9 و برای این دعا می‌کنم تا محبّت شما در معرفت و کمال فهم بسیار افزونتر شود.
\v 10 تا چیزهای بهتر را برگزینید و در روز مسیح بی‌غش و بی‌لغزش باشید،
\v 11 و پر شوید از میوهٔ عدالت که به‌وسیلهٔ عیسی مسیح برای تمجید و حمد خداست.
\s5
\v 12 امّا ای برادران، می‌خواهم شما بدانید که آنچه بر من واقع گشت، برعکس به ترقّی انجیل انجامید،
\v 13 به حدّی که زنجیرهای من آشکارا شد در مسیح در تمام فوج خاصّ و به همهٔ دیگران.
\v 14 و اکثر از برادران در خداوند از زنجیرهای من اعتماد به هم رسانیده، بیشتر جرأت می‌کنند که کلام خدا را بی‌ترس بگویند.
\s5
\v 15 امّا بعضی از حسد و نزاع به مسیح موعظه می‌کنند، ولی بعضی هم از خشنودی.
\v 16 امّا آنان از تعصّب نه از اخلاص به مسیح اعلام می‌کنند و گمان می‌برند که به زنجیرهای من زحمت می‌افزایند.
\v 17 ولی اینان از راه محبّت، چونکه می‌دانند که من بجهتِ حمایتِ انجیل معیّن شده‌ام.
\s5
\v 18 پس چه؟ جز اینکه به هر صورت، خواه به بهانه و خواه به راستی، به مسیح موعظه می‌شود و از این شادمانم بلکه شادی هم خواهم کرد،
\v 19 زیرا می‌دانم که به نجات من خواهد انجامید به‌وسیلهٔ دعای شما و تأیید روح عیسی مسیح،
\s5
\v 20 برحسب انتظار و امید من که در هیچ چیز خجالت نخواهم کشید، بلکه در کمال دلیری، چنانکه همیشه، الآن نیز مسیح در بدن من جلال خواهد یافت، خواه در حیات و خواه در موت.
\v 21 زیرا که مرا زیستن مسیح است و مردن نفع.
\s5
\v 22 و لیکن اگر زیستن در جسم، همان ثمر کار من است، پس نمی‌دانم کدام را اختیار کنم.
\v 23 زیرا در میان این دو سخت گرفتار هستم، چونکه خواهش دارم که رحلت کنم و با مسیح باشم، زیرا این بسیار بهتر است.
\v 24 لیکن در جسم ماندن برای شما لازمتر است.
\s5
\v 25 و چون این اعتماد را دارم، می‌دانم که خواهم ماند و نزد همهٔٔ شما توقف خواهم نمود بجهت ترقی و خوشی ایمان شما،
\v 26 تا فخر شما در مسیح عیسی در من افزوده شود به‌وسیلهٔ آمدن من بار دیگر نزد شما.
\v 27 باری بطور شایستهٔ انجیل مسیح رفتار نمایید تا خواه آیم و شما را بینم و خواه غایب باشم، احوال شما را بشنوم که به یک روح برقرارید و به یک نَفس برای ایمان انجیل مجاهده می‌کنید.
\s5
\v 28 و در هیچ امری از دشمنان ترسان نیستید که همین برای ایشان دلیل هلاکت است، امّا شما را دلیل نجات و این از خداست.
\v 29 زیرا که به شما عطا شد به‌خاطر مسیح نه فقط ایمان آوردن به او، بلکه زحمت کشیدن هم برای او.
\v 30 و شما را همان مجاهده است که در من دیدید و الآن هم می‌شنوید که در من است.
\s5
\c 2
\p
\v 1 بنابراین اگر نصیحتی در مسیح، یا تسلّی محبّت، یا شراکت در روح، یا شفقت و رحمت هست،
\v 2 پس خوشی مرا کامل گردانید تا با هم یک فکر کنید و همان محبّت نموده، یک‌دل بشوید و یک فکر داشته باشید.
\s5
\v 3 و هیچ‌چیز را از راه تعصّب و عُجْب مکنید، بلکه با فروتنی دیگران را از خود بهتر بدانید.
\v 4 و هریک از شما ملاحظهٔ کارهای خود را نکند، بلکه هرکدام کارهای دیگران را نیز.
\s5
\v 5 پس همین فکر در شما باشد که در مسیح عیسی نیز بود
\v 6 که چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد،
\v 7 لیکن خود را خالی کرده، صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد؛
\v 8 و چون در شکل انسان یافت شد، خویشتن را فروتن ساخت و تا به موت بلکه تا به موت صلیب مطیع گردید.
\s5
\v 9 از این جهت خدا نیز او را بغایت سرافراز نمود و نامی را که فوق از جمیع نامها است، بدو بخشید.
\v 10 تا به نام عیسی هر زانویی از آنچه در آسمان و بر زمین و زیر زمین است خم شود،
\v 11 و هر زبانی اقرار کند که عیسی مسیح، خداوند است برای تمجید خدای پدر.
\s5
\v 12 پس ای عزیزانِ من چنانکه همیشه مطیع می‌بودید، نه در حضور من فقط، بلکه بسیار زیادتر الآن وقتی که غایبم، نجات خود را به ترس و لرز به عمل آورید.
\v 13 زیرا خداست که در شما برحسب رضامندی خود، هم اراده و هم فعل را به عمل ایجاد می‌کند.
\s5
\v 14 و هرکاری را بدون همهمه و مجادله بکنید،
\v 15 تا بی‌عیب و ساده‌دل و فرزندان خدا بی‌ملامت باشید، در میان قومی کج‌رو و گردنکش که در آن میان چون نیّرها در جهان می‌درخشید،
\v 16 و کلام حیات را برمیافرازید، بجهت فخر من در روز مسیح تا آنکه عبث ندویده و عبث زحمت نکشیده باشم.
\s5
\v 17 بلکه هرگاه بر قربانی و خدمت ایمان شما ریخته شوم، شادمان هستم و با همهٔٔ شما شادی می‌کنم.
\v 18 و همچنین شما نیز شادمان هستید و با من شادی می‌کنید.
\s5
\v 19 و در عیسی خداوند امیدوارم که تیموتاؤس را به زودی نزد شما بفرستم تا من نیز از احوال شما مطّلع شده، تازه‌روح گردم.
\v 20 زیرا کسی دیگر را همدل ندارم که به اخلاص دربارهٔ شما اندیشد.
\v 21 زانرو که همه نفع خود را می‌طلبند، نه امور عیسی مسیح را.
\s5
\v 22 امّا دلیل او را می‌دانید، زیرا چنانکه فرزند پدر را خدمت می‌کند، او با من برای انجیل خدمت کرده است.
\v 23 پس امیدوارم که چون دیدم کار من چطور می‌شود، او را بی‌درنگ بفرستم.
\v 24 امّا در خداوند اعتماد دارم که خود هم به زودی بیایم.
\s5
\v 25 ولی لازم دانستم که اَپَفْرُدِتُس را به سوی شما روانه نمایم که مرا برادر و همکار و هم‌جنگ می‌باشد، امّا شما را رسول و خادم حاجت من.
\v 26 زیرا که مشتاق همهٔٔ شما بود و غمگین شد از اینکه شنیده بودید که او بیمار شده بود.
\v 27 و فی‌الواقع بیمار و مشرف بر موت بود، لیکن خدا بر وی ترحّم فرمود، و نه بر او فقط بلکه بر من نیز تا مرا غمی بر غم نباشد.
\s5
\v 28 پس به سعی بیشتر او را روانه نمودم تا از دیدنش باز شاد شوید و حزن من کمتر شود.
\v 29 پس او را در خداوند با کمال خوشی بپذیرید و چنین کسان را محترم بدارید،
\v 30 زیرا در کار مسیح مشرف بر موت شد و جان خود را به خطر انداخت تا نقص خدمت شما را برای من به کمال رساند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 خلاصه ای برادران من، در خداوند خوش باشید. همان مطالب را به شما نوشتن بر من سنگین نیست و ایمنی شما است.
\v 2 از سگها باحذر باشید. از عاملان شریر احتراز نمایید. از مقطوعان بپرهیزید.
\v 3 زیرا مختونان ما هستیم که خدا را در روح عبادت می‌کنیم و به مسیح عیسی فخر می‌کنیم و بر جسم اعتماد نداریم.
\s5
\v 4 هرچند مرا در جسم نیز اعتماد است. اگر کسی دیگر گمان برد که در جسم اعتماد دارد، من بیشتر.
\v 5 روز هشتم مختون شده و از قبیلهٔ اسرائیل، از سبط بنیامین، عبرانی از عبرانیان، از جهت شریعت فریسی،
\s5
\v 6 از جهت غیرت جفاکننده بر کلیسا، از جهت عدالتِ شریعتی، بی‌عیب.
\v 7 امّا آنچه مرا سود می‌بود، آن را به‌خاطر مسیح زیان دانستم.
\s5
\v 8 بلکه همه‌چیز را نیز به‌سبب فضیلت معرفت خداوند خود مسیح عیسی زیان می‌دانم که بخاطر او همه‌چیز را زیان کردم و فضله شمردم تا مسیح را دریابم.
\v 9 و در وی یافت شوم نه با عدالتِ خود که از شریعت است، بلکه با آن که به‌وسیلهٔ ایمان مسیح می‌شود، یعنی عدالتی که از خدا بر ایمان است.
\v 10 و تا او را و قوّت قیامت وی را و شراکت در رنجهای وی را بشناسم و با موت او مشابه گردم.
\v 11 مگر به هر وجه به قیامتِ از مردگان برسم.
\s5
\v 12 نه اینکه تا به حال به چنگ آورده یا تا به حال کامل شده باشم، ولی در پی آن می‌کوشم بلکه شاید آن را بدست آورم که برای آن مسیح نیز مرا بدست آورد.
\v 13 ای برادران، گمان نمی‌برم که من بدست آورده‌ام؛ لیکن یک چیز می‌کنم که آنچه در عقب است فراموش کرده و به سوی آنچه در پیش است، خویشتن را کشیده،
\v 14 در پی مقصد می‌کوشم بجهت انعام دعوت بلند خدا که در مسیح عیسی است.
\s5
\v 15 پس جمیع ما که کامل هستیم، این فکر داشته باشیم و اگر فی‌الجمله فکر دیگر دارید، خدا این را هم بر شما کشف خواهد فرمود.
\v 16 امّا به هر مقامی که رسیده‌ایم، به همان قانون رفتار باید کرد.
\s5
\v 17 ای برادران، با هم به من اقتدا نمایید و ملاحظه کنید آنانی را که بحسب نمونه‌ای که در ما دارید، رفتار می‌کنند.
\v 18 زیرا که بسیاری رفتار می‌نمایند که ذکر ایشان را بارها برای شما کرده‌ام و حال نیز با گریه می‌کنم که دشمنان صلیب مسیح می‌باشند،
\v 19 که انجام ایشان هلاکت است و خدای ایشان شکم ایشان، و فخر ایشان در ننگ ایشان، و چیزهای دنیوی را اندیشه می‌کنند.
\s5
\v 20 امّا وطن ما در آسمان است که از آنجا نیز نجات‌دهنده، یعنی عیسی مسیح خداوند را انتظار می‌کشیم،
\v 21 که شکل جسد ذلیل ما را تبدیل خواهد نمود تا به صورت جسد مجید او مصوّر شود، برحسب عمل قوّت خود که همه‌چیز را مطیع خود بگرداند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 بنابراین، ای برادران عزیز و مورد اشتیاق من و شادی و تاج من، به همینطور در خداوند استوار باشید ای عزیزان.
\v 2 از اَفُودیّه استدعا دارم و به سِنتیخی التماس دارم که در خداوند یک رأی باشند.
\v 3 و از تو نیز ای همقطار خالص خواهش می‌کنم که ایشان را امداد کنی، زیرا در جهاد انجیل با من شریک می‌بودند، با اَکْلِیمِنْتُسْ نیز و سایر همکاران من که نام ایشان در دفتر حیات است.
\s5
\v 4 در خداوند دائماً شاد باشید. و باز می‌گویم شاد باشید.
\v 5 اعتدال شما بر جمیع مردم معروف بشود. خداوند نزدیک است.
\v 6 برای هیچ چیز اندیشه مکنید، بلکه در هرچیز با صلات و دعا با شکرگزاری مسؤولات خود را به خدا عرض کنید.
\v 7 و سلامتی خدا که فوق از تمامی عقل است، دلها و ذهنهای شما را در مسیح عیسی نگاه خواهد داشت.
\s5
\v 8 خلاصه ای برادران، هرچه راست باشد و هرچه مجید و هرچه عادل و هرچه پاک و هرچه جمیل و هرچه نیک‌نام است و هر فضیلت و هر مدحی که بوده باشد، در آنها تفکّر کنید.
\v 9 و آنچه در من آموخته و پذیرفته و شنیده و دیده‌اید، آنها را به عمل آرید، و خدای سلامتی با شما خواهد بود.
\s5
\v 10 و در خداوند بسیار شاد گردیدم که الآن آخر، فکر شما برای من شکوفه آورد و در این نیز تفکّر می‌کردید، لیکن فرصت نیافتید.
\v 11 نه آنکه دربارهٔ احتیاج سخن می‌گویم، زیرا که آموخته‌ام که در هر حالتی که باشم، قناعت کنم.
\v 12 و ذلّت را می‌دانم و دولتمندی را هم می‌دانم، در هر صورت و در همه‌چیز، سیری و گرسنگی و دولتمندی و افلاس را یاد گرفته‌ام.
\v 13 قوّت هرچیز را دارم در مسیح که مرا تقویت می‌بخشد.
\s5
\v 14 لیکن نیکویی کردید که در تنگی من شریک شدید.
\v 15 امّا ای فیلیپّیان شما هم آگاهید که در ابتدای انجیل، چون از مکادونیه روانه شدم، هیچ کلیسا در امر دادن و گرفتن با من شراکت نکرد جز شما و بس.
\v 16 زیرا که در تسالونیکی هم یک دو دفعه برای احتیاج من فرستادید.
\v 17 نه آنکه طالب بخشش باشم، بلکه طالب ثمری هستم که به حساب شما بیفزاید.
\s5
\v 18 ولی همه‌چیز بلکه بیشتر از کفایت دارم. پُر گشته‌ام چونکه هدایای شما را از اَپَفْرُدِتُس یافته‌ام که عطر خوشبوی و قربانی مقبول و پسندیدهٔ خداست.
\v 19 امّا خدای من همهٔٔ احتیاجات شما را برحسب دولت خود در جلال در مسیح عیسی رفع خواهد نمود.
\v 20 و خدا و پدر ما را تا ابدالآباد جلال باد. آمین.
\s5
\v 21 هر مقدّس را در مسیح عیسی سلام برسانید. و برادرانی که با من می‌باشند به شما سلام می‌فرستند.
\v 22 جمیع مقدّسان به شما سلام می‌رسانند، علی‌الخصوص آنانی که از اهل خانهٔ قیصر هستند.
\v 23 فیض خداوند ما عیسی مسیح با جمیع شما باد. آمین.

147
52-COL.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,147 @@
\id COL Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h کولوسيان
\toc1 کولوسيان
\toc2 کولوسيان
\toc3 col
\mt1 کولوسيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس به ارادهٔ خدا رسولِ مسیح عیسی و تیموتاؤس برادر،
\v 2 به مقدّسان در کُولُسی و برادران امین در مسیح فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند بر شما باد.
\v 3 خدا و پدر خداوند خود عیسی مسیح را شکر می‌کنیم و پیوسته برای شما دعا می‌نماییم،
\s5
\v 4 چونکه ایمان شما را در مسیح عیسی و محبّتی را که با جمیع مقدّسان می‌نمایید شنیدیم،
\v 5 به‌سبب امیدی که بجهت شما در آسمان گذاشته شده است که خبر آن را در کلام راستی انجیل سابقاً شنیدید،
\v 6 که به شما وارد شد چنانکه در تمامی عالم نیز و میوه می‌آورد و نمّو می‌کند، چنانکه در میان شما نیز از روزی که آن را شنیدید و فیض خدا را در راستی دانسته‌اید.
\s5
\v 7 چنانکه از اِپَفْراس تعلیم یافتید که هم‌خدمت عزیز ما و خادم امین مسیح برای شما است.
\v 8 و او ما را نیز از محبّت شما که در روح است خبر داد.
\s5
\v 9 و از آن جهت ما نیز از روزی که این را شنیدیم، باز نمی‌ایستیم از دعا کردن برای شما و مسألت نمودن تا از کمال معرفت ارادهٔ او در هر حکمت و فهم روحانی پُر شوید،
\v 10 تا شما به طریق شایستهٔٔ خداوند به کمال رضامندی رفتار نمایید و در هر عمل نیکو بار آورید و به معرفت کامل خدا نمّو کنید،
\s5
\v 11 و به اندازهٔ توانایی جلال او به قوّت تمام زورآور شوید تا صبر کامل و تحمّل را با شادمانی داشته باشید؛
\v 12 و پدر را شکر گزارید که ما را لایق بهره میراث مقدّسان در نور گردانیده است،
\s5
\v 13 و ما را از قدرت ظلمت رهانیده، به ملکوت پسر محبّت خود منتقل ساخت،
\v 14 که در وی فدیهٔ خود، یعنی آمرزش گناهان خویش را یافته‌ایم.
\s5
\v 15 و او صورت خدای نادیده است، نخست‌زادهٔ تمامی آفریدگان.
\v 16 زیرا که در او همه‌چیز آفریده شد، آنچه در آسمان و آنچه بر زمین است از چیزهای دیدنی و نادیدنی و تختها و سلطنتها و ریاسات و قوّات؛ همه به‌وسیلهٔ او و برای او آفریده شد.
\v 17 و او قبل از همه است و در وی همه‌چیز قیام دارد.
\s5
\v 18 و او بدن یعنی کلیسا را سر است، زیرا که او ابتدا است و نخست‌زاده از مردگان تا در همه‌چیز او مقدّم شود.
\v 19 زیرا خدا رضا بدین داد که تمامی پُری در او ساکن شود،
\v 20 و اینکه بوساطت او همه‌چیز را با خود مصالحه دهد، چونکه به خون صلیب وی سلامتی را پدید آورد. بلی به‌وسیلهٔ او خواه آنچه بر زمین و خواه آنچه در آسمان است.
\s5
\v 21 و شما را که سابقاً از نیّت دل در اعمال بد خویش اجنبی و دشمن بودید، بالفعل مصالحه داده است،
\v 22 در بدن بشریِ خود به‌وسیلهٔ موت تا شما را در حضور خود مقدّس و بی‌عیب و بی‌ملامت حاضر سازد،
\v 23 به شرطی که در ایمان بنیاد نهاده و قایم بمانید و جنبش نخورید از امید انجیل که در آن تعلیم یافته‌اید و به تمامی خلقتِ زیر آسمان بدان موعظه شده است و من پولُس خادم آن شده‌ام.
\s5
\v 24 الآن از زحمتهای خود در راه شما شادی می‌کنم و نقصهای زحمات مسیح را در بدن خود به کمال می‌رسانم برای بدن او که کلیسا است،
\v 25 که من خادم آن گشته‌ام برحسب نظارت خدا که به من برای شما سپرده شد تا کلام خدا را به کمال رسانم؛
\v 26 یعنی آن سرّی که از دهرها و قرنها مخفی داشته شده بود، لیکن الحال به مقدّسان او مکشوف گردید،
\v 27 که خدا اراده نمود تا بشناساند که چیست دولت جلال این سرّ در میان امّت‌ها که آن مسیح در شما و امید جلال است.
\s5
\v 28 و ما او را اعلان می‌نماییم، در حالتی که هر شخص را تنبیه می‌کنیم و هر کس را به هر حکمت تعلیم می‌دهیم تا هرکس را کامل در مسیح عیسی حاضر سازیم.
\v 29 و برای این نیز محنت می‌کشم و مجاهده می‌نمایم بحسب عمل او که در من به قوّت عمل می‌کند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 زیرا می‌خواهم شما آگاه باشید که مرا چه نوع اجتهاد است برای شما و اهل لاوُدِکِیه و آنانی که صورت مرا در جسم ندیده‌اند،
\v 2 تا دلهای ایشان تسلّی یابد و ایشان در محبّت پیوند شده، به دولتِ یقینِ فهمِ تمام و به معرفت سرّ خدا برسند؛
\v 3 یعنی سرّ مسیح که در وی تمامی خزاین حکمت و علم مخفی است.
\s5
\v 4 امّا این را می‌گویم تا هیچ‌کس شما را به سخنان دلاویز اغوا نکند،
\v 5 زیرا که هرچند در جسم غایبم لیکن در روح با شما بوده، شادی می‌کنم و نظم و استقامت ایمانتان را در مسیح نظاره می‌کنم.
\s5
\v 6 پس چنانکه مسیح عیسی خداوند را پذیرفتید، در وی رفتار نمایید،
\v 7 که در او ریشه کرده و بنا شده و در ایمان راسخ گشته‌اید، بطوری که تعلیم یافته‌اید و در آن شکرگزاری بسیار می‌نمایید.
\s5
\v 8 باخبر باشید که کسی شما را نرباید به فلسفه و مکر باطل، برحسب تقلید مردم و برحسب اصول دنیوی نه برحسب مسیح،
\v 9 که در وی از جهت جسم، تمامی پریِ الوهیّت ساکن است.
\s5
\v 10 و شما در وی تکمیل شده‌اید که سر تمامی ریاست و قدرت است.
\v 11 و در وی مختون شده‌اید، به ختنه ناساخته به دست، یعنی بیرون کردن بدن جسمانی، به‌وسیلهٔ اختتان مسیح.
\v 12 و با وی در تعمید مدفون گشتید که در آن هم برخیزانیده شدید به ایمان بر عمل خدا که او را از مردگان برخیزانید.
\s5
\v 13 و شما را که در خطایا و نامختونی جسم خود مرده بودید، با او زنده گردانید چونکه همهٔ خطایای شما را آمرزید،
\v 14 و آن دستخطّی را که ضدّ ما و مشتمل بر فرایض و به خلاف ما بود، محو ساخت و آن را به صلیب خود میخ زده، از میان برداشت.
\v 15 و از خویشتن ریاسات و قوّات را بیرون کرده، آنها را علانیةًً آشکار نمود، چون در آن بر آنها ظفر یافت.
\s5
\v 16 پس کسی دربارهٔ خوردن و نوشیدن و دربارهٔ عید و هِلال و سَبَّت بر شما حکم نکند،
\v 17 زیرا که اینها سایه چیزهای آینده است، لیکن بدن از آنِ مسیح است.
\s5
\v 18 و کسی انْعام شما را نرباید از رغبت به فروتنی و عبادت فرشتگان و مداخلت در اموری که دیده است که از ذهن جسمانی خود بیجا مغرور شده است؛
\v 19 و به سر متمسّک نشده که از آن تمامی بدن به توسّط مفاصل و بندها مدد یافته و با هم پیوند شده، نمّو می‌کند به نموّی که از خداست.
\s5
\v 20 چونکه با مسیح از اصول دنیوی مردید، چگونه است که مثل زندگانِ در دنیا بر شما فرایض نهاده می‌شود؟
\v 21 که لمس مکن و مچش بلکه دست مگذار!
\v 22 (که همهٔ اینها محض استعمال فاسد می‌شود) برحسب تقالید و تعالیم مردم،
\v 23 که چنین چیزها هرچند در عبادت نافله و فروتنی و آزار بدن صورت حکمت دارد، ولی فایده‌ای برای رفع تن‌پروری ندارد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس چون با مسیح برخیزانیده شدید، آنچه را که در بالا است بطلبید در آنجایی که مسیح است، به دست راست خدا نشسته.
\v 2 در آنچه بالا است تفکّر کنید، نه در آنچه بر زمین است.
\v 3 زیرا که مردید و زندگی شما با مسیح در خدا مخفی است.
\v 4 چون مسیح که زندگی ما است ظاهر شود، آنگاه شما هم با وی در جلال ظاهر خواهید شد.
\s5
\v 5 پس اعضای خود را که بر زمین است مقتول سازید، زنا و ناپاکی و هویٰ و هوس و شهوت قبیح و طمع که بت‌پرستی است
\v 6 که به‌سبب اینها غضب خدا بر ابنای معصیت وارد می‌آید.
\v 7 که شما نیز سابقاً در اینها رفتار می‌کردید، هنگامی که در آنها زیست می‌نمودید.
\v 8 لیکن الحال شما همه را ترک کنید، یعنی خشم و غیظ و بدخویی و بدگویی و فحش را از زبان خود.
\s5
\v 9 به یکدیگر دروغ مگویید، چونکه انسانیّت کهنه را با اعمالش از خود بیرون کرده‌اید،
\v 10 و تازه را پوشیده‌اید که به صورت خالق خویش تا به معرفت کامل، تازه می‌شود،
\v 11 که در آن نه یونانی است، نه یهود، نه ختنه، نه نامختونی، نه بَربَری، نه سَکِیتِی، نه غلام و نه آزاد، بلکه مسیح همه و در همه است.
\s5
\v 12 پس مانند برگزیدگان مقدّس و محبوب خدا، احشای رحمت و مهربانی و تواضع و تحمّل و حلم را بپوشید؛
\v 13 و متحمّل یکدیگر شده، همدیگر را عفو کنید هرگاه بر دیگری ادّعایی داشته باشید؛ چنانکه مسیح شما را آمرزید، شما نیز چنین کنید.
\v 14 و بر این همه محبّت را که کمربند کمال است بپوشید.
\s5
\v 15 و سلامتی خدا در دلهای شما مسلّط باشد که به آن هم در یک بدن خوانده شده‌اید و شاکر باشید.
\v 16 کلام مسیح در شما به دولتمندی و به کمال حکمت ساکن بشود؛ و یکدیگر را تعلیم و نصیحت کنید به مزامیر و تسبیحات و سرودهای روحانی و با فیض در دلهای خود خدا را بسرایید.
\v 17 و آنچه کنید در قول و فعل، همه را به نام عیسی خداوند بکنید و خدای پدر را به‌وسیلهٔ او شکر کنید.
\s5
\v 18 ای زنان، شوهران خود را اطاعت نمایید، چنانکه در خداوند می‌شاید.
\v 19 ای شوهران، زوجه‌های خود را محبّت نمایید و با ایشان تلخی مکنید.
\v 20 ای فرزندان، والدین خود را در همه‌چیز اطاعت کنید زیرا که این پسندیده است در خداوند.
\v 21 ای پدران، فرزندان خود را خشمگین مسازید، مبادا شکسته‌دل شوند.
\s5
\v 22 ای غلامان، آقایان جسمانی خود را در هر چیز اطاعت کنید، نه به خدمت حضور مثل جویندگان رضامندی مردم، بلکه به اخلاص قلب و از خداوند بترسید.
\v 23 و آنچه کنید، از دل کنید بخاطر خداوند نه بخاطر انسان.
\v 24 چون می‌دانید که از خداوند مکافات میراث را خواهید یافت، چونکه مسیح خداوند را بندگی می‌کنید.
\v 25 زیرا هرکه ظلم کند، آن ظلمی را که کرد، خواهد یافت و ظاهربینی نیست.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای آقایان، با غلامان خود عدل و انصاف را بجا آرید، چونکه می‌دانید شما را نیز آقایی هست در آسمان.
\s5
\v 2 در دعا مواظب باشید و در آن با شکرگزاری بیدار باشید.
\v 3 و دربارهٔ ما نیز دعا کنید که خدا درِ کلام را به روی ما بگشاید تا سرّ مسیح را که بجهت آن در قید هم افتاده‌ام بگویم،
\v 4 و آن را بطوری که می‌باید تکلّم کنم و مبیّن سازم.
\s5
\v 5 زمان را دریافته، پیش اهل خارج به حکمت رفتار کنید.
\v 6 گفتگوی شما همیشه با فیض باشد و اصلاح شده به نمک، تا بدانید هرکس را چگونه جواب باید داد.
\s5
\v 7 تیخیکُس، برادر عزیز و خادم امین و هم‌خدمت من در خداوند، از همهٔ احوال من شما را خواهد آگاهانید،
\v 8 که او را به همین جهت نزد شما فرستادم تا از حالات شما آگاه شود و دلهای شما را تسلّی دهد،
\v 9 با اُنیسیمُس، برادرِ امین و حبیب که از خود شماست، شما را از همهٔ گزارش اینجا آگاه خواهند ساخت.
\s5
\v 10 اَرِسْتَرْخُس هم‌زندان من شما را سلام می‌رساند، و مرقس عموزادهٔ برنابا که دربارهٔ او حکم یافته‌اید، هرگاه نزد شما آید او را بپذیرید،
\v 11 و یَسُوع، ملقّب به یُسْطُس که ایشان تنها از اهل ختنه برای ملکوت خدا هم‌خدمت شده، باعث تسلّی من گردیدند.
\s5
\v 12 اِپَفْراس به شما سلام می‌رساند که یکی از شما و غلام مسیح است و پیوسته برای شما در دعاهای خود جدّ و جهد می‌کند تا در تمامی ارادهٔ خدا کامل و متیقّن شوید.
\v 13 و برای او گواهی می‌دهم که دربارهٔ شما و اهل لاوُدکیه و اهل هیراپولِس بسیار محنت می‌کشد.
\v 14 و لوقای طبیبِ حبیب و دیماس به شما سلام می‌رسانند.
\s5
\v 15 برادرانِ در لاَوُدِکیه و نِیمْفاس و کلیسایی را که در خانهٔ ایشان است سلام رسانید.
\v 16 و چون این رساله برای شما خوانده شد، مقرّر دارید که در کلیسای لاوُُدکیان نیز خوانده شود و رساله از لاوُدکیه را هم شما بخوانید.
\v 17 و به اَرْخِپُّس گویید، باخبر باش تا آن خدمتی را که در خداوند یافته‌ای، به کمال رسانی.
\s5
\v 18 تحیّت من، پولُس، به دست خودم. زنجیرهای مرا بخاطر دارید. فیض با شما باد. آمین.

140
53-1TH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,140 @@
\id 1TH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول تسالونيکيان
\toc1 اول تسالونيکيان
\toc2 اول تسالونيکيان
\toc3 1th
\mt1 اول تسالونيکيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس و سِلْوانُس و تیموتاؤس، به کلیسای تَسّالونیکیان که در خدای پدر و عیسی مسیح خداوند می‌باشید. فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند با شما باد.
\s5
\v 2 پیوسته دربارهٔ جمیع شما خدا را شکر می‌کنیم و دائماً در دعاهای خود شما را ذکر می‌نماییم،
\v 3 چون اعمالِ ایمانِ شما و محنتِ محبّت و صبر امید شما را در خداوند ما عیسی مسیح در حضور خدا و پدر خود یاد می‌کنیم.
\s5
\v 4 زیرا که ای برادران و ای عزیزانِ خدا، از برگزیده‌شدنِ شما مطلّع هستیم،
\v 5 زیرا که انجیل ما بر شما محض سخن وارد نشده، بلکه با قوّت و روح‌القدس و یقین کامل، چنانکه می‌دانید که در میان شما بخاطر شما چگونه مردمان شدیم.
\s5
\v 6 و شما به ما و به خداوند اقتدا نمودید و کلام را در زحمتِ شَدید، با خوشیِ روح‌القدس پذیرفتید،
\v 7 به حدّی که شما جمیع ایمانداران مکادونیه و اَخائیه را نمونه شدید،
\s5
\v 8 به نوعی که از شما کلام خداوند نه فقط در مَکادونیه و اَخائیه نواخته شد، بلکه در هرجا ایمان شما به خدا شیوع یافت، به قسمی که احتیاج نیست که ما چیزی بگوییم
\v 9 زیرا خود ایشان دربارهٔ ما خبر می‌دهند که چه قسم وارد به شما شدیم و به چه نوع شما از بتها به سوی خدا بازگشت کردید تا خدای حیِّ حقیقی را بندگی نمایید،
\v 10 و تا پسر او را از آسمان انتظار بکشید که او را از مردگان برخیزانید، یعنی عیسی که ما را از غضب آینده می‌رهاند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 زیرا ای برادران، خود می‌دانید که ورود ما در میان شما باطل نبود.
\v 2 بلکه هرچند قبل از آن در فیلپی زحمت کشیده و بی‌احترامی دیده بودیم، چنانکه اطّلاع دارید، لیکن در خدای خود دلیری کردیم تا انجیل خدا را با جدّ و جهدِ شَدید به شما اعلام نماییم.
\s5
\v 3 زیرا که نصیحت ما از گمراهی و خباثت و ریا نیست،
\v 4 بلکه چنانکه مقبول خدا گشتیم که وکلای انجیل بشویم، همچنین سخن می‌گوییم و طالب رضامندی مردم نیستیم، بلکه رضامندی خدایی که دلهای ما را می‌آزماید.
\s5
\v 5 زیرا هرگز سخن تملّق‌آمیز نگفتیم، چنانکه می‌دانید، و نه بهانهٔ طمع کردیم، خدا شاهد است؛
\v 6 و نه بزرگی از خلق جستیم، نه از شما و نه از دیگران، هرچند چون رسولان مسیح بودیم، می‌توانستیم سنگین باشیم،
\s5
\v 7 بلکه در میان شما به ملایمت بسر می‌بردیم، مثل دایه‌ای که اطفال خود را می‌پرورد.
\v 8 بدین طرز شایق شما شده، راضی می‌بودیم که نه همان انجیل خدا را به شما دهیم، بلکه جانهای خود را نیز از بس که عزیز ما بودید.
\v 9 زانرو که ای برادران محنت و مشقّت ما را یاد می‌دارید زیرا که شبانه‌روز در کار مشغول شده، به انجیل خدا شما را موعظه می‌کردیم که مبادا بر کسی از شما بار نهیم.
\s5
\v 10 شما شاهد هستید و خدا نیز که به چه نوع با قدّوسیّت و عدالت و بی‌عیبی نزد شما که ایماندار هستید رفتار نمودیم.
\v 11 چنانکه می‌دانید که هر یکی از شما را چون پدر، فرزندان خود را نصیحت و دلداری می‌نمودیم،
\v 12 و وصیّت می‌کردیم که رفتار بکنید بطور شایستهٔ خدایی که شما را به ملکوت و جلال خود می‌خواند.
\s5
\v 13 و از این جهت ما نیز دائماً خدا را شکر می‌کنیم که چون کلام خدا را که از ما شنیده بودید یافتید، آن را کلام انسانی نپذیرفتید، بلکه چنانکه فی‌الحقیقۀ است، کلام خدا که در شما که ایماندار هستید عمل می‌کند.
\s5
\v 14 زیرا که ای برادران، شما اقتدا نمودید به کلیساهای خدا که در یهودیه در مسیح عیسی می‌باشند، زیرا که شما از قوم خود همان زحمات را کشیدید که ایشان نیز از یهود دیدند،
\v 15 که عیسی خداوند و انبیای خود را کشتند و بر ما جفا کردند؛ و ایشان ناپسند خدا هستند و مخالف جمیع مردم،
\v 16 و ما را منع می‌کنند که به امّت‌ها سخن بگوییم تا نجات یابند و همیشه گناهان خود را لبریز می‌کنند، امّا مُنتهای غضبْ ایشان را فرو گرفته است.
\s5
\v 17 لیکن ما ای برادران، چون به قدر ساعتی در ظاهر نه در دل از شما مهجور شدیم، به اشتیاق بسیار زیادتر کوشیدیم تا روی شما را ببینیم.
\v 18 و بدین جهت یک دو دفعه خواستیم نزد شما بیاییم، یعنی من، پولُس، لیکن شیطان ما را نگذاشت.
\v 19 زیرا که چیست امید و سرور و تاج فخر ما؟ مگر شما نیستید در حضور خداوند ما عیسی در هنگام ظهور او؟
\v 20 زیرا که شما جلال و خوشی ما هستید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 پس چون دیگر شکیبایی نداشتیم، رضا بدین دادیم که ما را در اَتِینا تنها واگذارند.
\v 2 و تیموتاؤس را که برادر ما و خادم خدا در انجیل مسیح است، فرستادیم تا شما را استوار سازد و در خصوص ایمانتان شما را نصیحت کند.
\v 3 تا هیچ‌کس از این مصائب متزلزل نشود، زیرا خود می‌دانید که برای همین مقرّر شده‌ایم.
\s5
\v 4 زیرا هنگامی که نزد شما بودیم، شما را پیش خبر دادیم که می‌باید زحمت بکشیم، چنانکه واقع شد و می‌دانید.
\v 5 لهذا من نیز چون دیگر شکیبایی نداشتم، فرستادم تا ایمان شما را تحقیق کنم مبادا که آن تجربه‌کننده، شما را تجربه کرده باشد و محنت ما باطل گردد.
\s5
\v 6 امّا الحال چون تیموتاؤس از نزد شما به ما رسید و مژدهٔ ایمان و محبّت شما را به ما رسانید و اینکه شما پیوسته ما را نیکو یاد می‌کنید و مشتاق ملاقات ما می‌باشید، چنانکه ما نیز شایق شما هستیم،
\v 7 لهذا ای برادران، در همهٔ ضیق و مصیبتی که داریم، از شما به‌سبب ایمانتان تسلّی یافتیم.
\s5
\v 8 چونکه الآن زیست می‌کنیم، اگر شما در خداوند استوار هستید.
\v 9 زیرا چه شکرگزاری به خدا توانیم نمود به‌سبب این همه خوشی که به حضور خدا دربارهٔ شما داریم؛
\v 10 که شبانه‌روز بی‌شمار دعا می‌کنیم تا شما را روبرو ملاقات کنیم و نقص ایمان شما را به کمال رسانیم.
\s5
\v 11 امّا خود خدا، یعنی پدر ما و خداوند ما عیسی مسیح راه ما را به سوی شما راست بیاورد.
\v 12 و خداوند شما را نمّو دهد و در محبّت با یکدیگر و با همه افزونی بخشد، چنانکه ما شما را محبّت می‌نماییم،
\v 13 تا دلهای شما را استوار سازد، بی‌عیب در قدّوسیّت، به حضور خدا و پدر ما در هنگام ظهور خداوند ما عیسی مسیح، با جمیع مقدّسین خود.
\s5
\c 4
\p
\v 1 خلاصه ای برادران، از شما در عیسی خداوند استدعا و التماس می‌کنیم که چنانکه از ما یافته‌اید که به چه نوع باید رفتار کنید و خدا را راضی سازید، به همانطور زیادتر ترقی نمایید.
\v 2 زیرا می‌دانید چه احکام از جانب عیسی خداوند به شما دادیم.
\s5
\v 3 زیرا که این است ارادهٔ خدا یعنی قدّوسیّت شما تا از زنا بپرهیزید.
\v 4 تا هرکسی از شما بداند چگونه باید ظرف خویشتن را در قدّوسیّت و عزّت دریابد،
\v 5 و نه در هوسِ شهوت، مثل امّت‌هایی که خدا را نمی‌شناسند.
\v 6 و تا کسی در این امر دست تطاول یا طمع بر برادر خود دراز نکند، زیرا خداوند از تمامی چنین کارها انتقام کشنده است.
\s5
\v 7 چنانکه سابقاً نیز به شما گفته و حکم کرده‌ایم، زیرا خدا ما را به ناپاکی نخوانده است، بلکه به قدّوسیّت.
\v 8 لهذا هرکه حقیر شمارد، انسان را حقیر نمی‌شمارد، بلکه خدا را که روح قدّوس خود را به شما عطا کرده است.
\s5
\v 9 امّا در خصوص محبّت برادرانه، لازم نیست که به شما بنویسم، زیرا خود شما از خدا آموخته شده‌اید که یکدیگر را محبّت نمایید؛
\v 10 و چنین هم می‌کنید با همهٔ برادرانی که در تمام مَکادونیه می‌باشند. لیکن ای برادران از شما التماس داریم که زیادتر ترقّی کنید.
\v 11 و حریص باشید در اینکه آرام شوید و به کارهای خود مشغول شده، به دستهای خویش کسب نمایید، چنانکه شما را حکم کردیم،
\v 12 تا نزد آنانی که خارج‌اند بطور شایسته رفتار کنید و به هیچ چیز محتاج نباشید.
\s5
\v 13 امّا ای برادران نمی‌خواهیم شما از حالت خوابیدگان بی‌خبر باشید که مبادا مثل دیگران که امید ندارند، محزون شوید.
\v 14 زیرا اگر باور می‌کنیم که عیسی مرد و برخاست، به همینطور نیز خدا آنانی را که در عیسی خوابیده‌اند با وی خواهد آورد.
\v 15 زیرا این را به شما از کلام خدا می‌گوییم که، ما که زنده و تا آمدن خداوند باقی باشیم، بر خوابیدگان سبقت نخواهیم جست.
\s5
\v 16 زیرا خود خداوند با صدا و با آواز رئیس فرشتگان و با صور خدا از آسمان نازل خواهد شد و مردگانِ در مسیح اوّل خواهند برخاست.
\v 17 آنگاه ما که زنده و باقی باشیم، با ایشان در ابرها ربوده خواهیم شد تا خداوند را در هوا استقبال کنیم و همچنین همیشه با خداوند خواهیم بود.
\v 18 پس بدین سخنان همدیگر را تسلی دهید.
\s5
\c 5
\p
\v 1 امّا ای برادران در خصوص وقتها و زمانها، احتیاج ندارید که به شما بنویسم.
\v 2 زیرا خود شما به تحقیق آگاهید که روز خداوند چون دزد در شب می‌آید.
\v 3 زیرا هنگامی که می‌گویند سلامتی و امان است، آنگاه هلاکتْ ایشان را ناگهان فرو خواهد گرفت، چون درد زه زن حامله را و هرگز رستگار نخواهند شد.
\s5
\v 4 لیکن شما ای برادران، در ظلمت نیستید تا آن روز چون دزد بر شما آید،
\v 5 زیرا جمیع شما پسران نور و پسران روز هستید، از شب و ظلمت نیستیم.
\v 6 بنابراین مثل دیگران به خواب نرویم، بلکه بیدار و هشیار باشیم.
\v 7 زیرا خوابیدگان در شب می‌خوابند و مستان در شب مست می‌شوند.
\s5
\v 8 لیکن ما که از روز هستیم، هشیار بوده، جوشن ایمان و محبّت و خودِ امید نجات را بپوشیم.
\v 9 زیرا خدا ما را تعیین نکرد برای غضب، بلکه بجهت تحصیل نجات، به‌وسیلهٔ خداوند ما عیسی مسیح،
\v 10 که برای ما مرد تا خواه بیدار باشیم و خواه خوابیده، همراه وی زیست کنیم.
\v 11 پس همدیگر را تسلی دهید و یکدیگر را بنا کنید، چنانکه هم می‌کنید.
\s5
\v 12 امّا ای برادران به شما التماس داریم که بشناسید آنانی را که در میان شما زحمت می‌کشند و پیشوایان شما در خداوند بوده، شما را نصیحت می‌کنند.
\v 13 و ایشان را در نهایت محبّت، به‌سبب عملشان محترم دارید و با یکدیگر صلح کنید.
\v 14 لیکن ای برادران، از شما استدعا داریم که سرکشان را تنبیه نمایید و کوتاه‌دلان را دلداری دهید و ضعفا را حمایت کنید و با جمیع مردم تحمّل کنید.
\s5
\v 15 زنهار کسی با کسی به سزای بدی بدی نکند، بلکه دائماً با یکدیگر و با جمیع مردم در پی نیکویی بکوشید.
\v 16 پیوسته شادمان باشید.
\v 17 همیشه دعا کنید.
\v 18 در هر امری شاکر باشید که این است ارادهٔ خدا در حقّ شما در مسیح عیسی.
\s5
\v 19 روح را اطفا مکنید.
\v 20 نبوّتها را خوار مشمارید.
\v 21 همه‌چیز را تحقیق کنید، و به آنچه نیکو است متمسّک باشید.
\v 22 از هر نوع بدی احتراز نمایید.
\s5
\v 23 امّا خودِ خدای سلامتی، شما را بالکّل مقدّس گرداند و روح و نَفْس و بدن شما تماماً بی‌عیب محفوظ باشد در وقت آمدن خداوند ما عیسی مسیح.
\v 24 امین است دعوت‌کنندهٔ شما که این را هم خواهد کرد.
\s5
\v 25 ای برادران، برای ما دعا کنید.
\v 26 جمیع برادران را به بوسهٔ مقدّسانه تحیّت نمایید.
\v 27 شما را به خداوند قسم می‌دهم که این رساله برای جمیع برادرانِ مقدّس خوانده شود.
\v 28 فیض خداوند ما عیسی مسیح با شما باد. آمین.

80
54-2TH.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,80 @@
\id 2TH Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم تسالونيکيان
\toc1 دوم تسالونيکيان
\toc2 دوم تسالونيکيان
\toc3 2th
\mt1 دوم تسالونيکيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس و سِلْوانُس و تیموتاؤس، به کلیسای تسالونیکیان که در خدای پدر ما و عیسی مسیح خداوند می‌باشید.
\v 2 فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند بر شما باد.
\s5
\v 3 ای برادران، می‌باید همیشه بجهت شما خدا را شکر کنیم، چنانکه سزاوار است، از آنجا که ایمان شما بغایت نمّو می‌کند و محبّت هر یکی از شما جمیعاً با همدیگر می‌افزاید،
\v 4 به‌حدّی که خود ما در خصوص شما در کلیساهای خدا فخر می‌کنیم به‌سبب صبر و ایمانتان در همهٔ مصایب شما و عذابهایی که متحمّل آنها می‌شوید،
\v 5 که دلیل است بر داوری عادلِ خدا تا شما مستحقّ ملکوت خدا بشوید که برای آن هم زحمت می‌کشید.
\s5
\v 6 زیرا که این انصاف است نزد خدا که عذاب‌کنندگانِ شما را عذاب دهد.
\v 7 و شما را که عذاب می‌کشید، با ما راحت بخشد در هنگامی که عیسی خداوند از آسمان با فرشتگان قوّت خود ظهور خواهد نمود
\v 8 در آتش مشتعل و انتقام خواهد کشید از آنانی که خدا را نمی‌شناسند و انجیل خداوند ما عیسی مسیح را اطاعت نمی‌کنند،
\s5
\v 9 که ایشان به قصاص هلاکت جاودانی خواهند رسید از حضور خداوند و جلال قوّت او
\v 10 هنگامی که آید تا در مقدّسان خود جلال یابد و در همهٔ ایمانداران از او تعجّب کنند در آن روز، زیرا که شما شهادت ما را تصدیق کردید.
\s5
\v 11 و برای این هم پیوسته بجهت شما دعا می‌کنیم که خدای ما شما را مستحقّ این دعوت شمارد و تمام مسرّت نیکویی و عمل ایمان را با قوّت کامل گرداند،
\v 12 تا نام خداوند ما عیسی مسیح در شما تمجید یابد و شما در وی بحسب فیض خدای ما و عیسی مسیح خداوند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 امّا ای برادران، از شما استدعا می‌کنیم دربارهٔ آمدن خداوند ما عیسی مسیح و جمع شدن ما به نزد او،
\v 2 که شما از هوش خود بزودی متزلزل نشوید و مضطرب نگردید، نه از روح و نه از کلام و نه از رساله‌ای که گویا از ما باشد، بدین مضمون که روز مسیح رسیده است.
\s5
\v 3 زنهار کسی به هیچ‌وجه شما را نفریبد، زیرا که تا آن ارتداد، اوّل واقع نشود و آن مرد شریر، یعنی فرزند هلاکت ظاهر نگردد، آن روز نخواهد آمد؛
\v 4 که او مخالفت می‌کند و خود را بلندتر می‌سازد از هر چه به خدا یا به معبود مسمّی شود، به‌حدّی که مثل خدا در هیکل خدا نشسته، خود را می‌نماید که خداست.
\s5
\v 5 آیا یاد نمی‌کنید که هنگامی که هنوز نزد شما می‌بودم، این را به شما می‌گفتم؟
\v 6 و الآن آنچه را که مانع است می‌دانید تا او در زمان خود ظاهر بشود.
\v 7 زیرا که آن سرّ بی‌دینی الآن عمل می‌کند، فقط تا وقتی که آنکه تا به حال مانع است از میان برداشته شود.
\s5
\v 8 آنگاه آن بی‌دین ظاهر خواهد شد، که عیسی خداوند او را به نَفَس دهان خود هلاک خواهد کرد و به تجلّی ظهورِ خویش، او را نابود خواهد ساخت؛
\v 9 که ظهور او به عمل شیطان است با هر نوع قوّت و آیات و عجایب دروغ
\v 10 و به هر قسم فریب ناراستی برای هالکین، از آنجا که محبّت راستی را نپذیرفتند تا نجات یابند.
\s5
\v 11 و بدین جهت خدا به ایشان عمل گمراهی می‌فرستد تا دروغ را باور کنند
\v 12 و تا فتوایی شود بر همهٔ کسانی که راستی را باور نکردند بلکه به ناراستی شاد شدند.
\s5
\v 13 امّا ای برادران و ای عزیزانِ خداوند، می‌باید ما همیشه برای شما خدا را شکر نماییم، که از ابتدا خدا شما را برگزید برای نجات به تقدیس روح و ایمانِ به راستی.
\v 14 و برای آن شما را دعوت کرد به‌وسیلهٔ بشارت ما برای تحصیل جلال خداوند ما عیسی مسیح.
\v 15 پس ای برادران، استوار باشید و آن روایات را که خواه از کلام و خواه از رسالهٔ ما آموخته‌اید، نگاه دارید.
\s5
\v 16 و خود خداوند ما عیسی مسیح و خدا و پدر ما که ما را محبّت نمود و تسلّی ابدی و امید نیکو را به فیض خود به ما بخشید،
\v 17 دلهای شما را تسلّی عطا کند و شما را در هر فعل و قول نیکو استوار گرداند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 خلاصه ای برادران، برای ما دعا کنید تا کلام خداوند جاری شود و جلال یابد چنانکه در میان شما نیز؛
\v 2 و تا از مردم ناشایستهٔ شریر برهیم زیرا که همه را ایمان نیست.
\v 3 امّا امین است آن خداوندی که شما را استوار و از شریر محفوظ خواهد ساخت.
\s5
\v 4 امّا بر شما در خداوند اعتماد داریم که آنچه به شما امر کنیم، به عمل می‌آورید و نیز خواهید آورد.
\v 5 و خداوند دلهای شما را به محبّت خدا و به صبر مسیح هدایت کند.
\s5
\v 6 ولی ای برادران، شما را به نام خداوند خود عیسی مسیح حکم می‌کنیم که از هر برادری که بی‌نظم رفتار می‌کند و نه برحسب آن قانونی که از ما یافته‌اید، اجتناب نمایید.
\v 7 زیرا خود آگاه هستید که به چه قسم به ما اقتدا می‌باید نمود، چونکه در میان شما بی‌نظم رفتار نکردیم،
\v 8 و نان هیچ‌کس را مفت نخوردیم بلکه به محنت و مشقّت شبانه‌روز به کار مشغول می‌بودیم تا بر احدی از شما بار ننهیم.
\v 9 نه آنکه اختیار نداریم، بلکه تا خود را نمونه برای شما سازیم تا به ما اقتدا نمایید.
\s5
\v 10 زیرا هنگامی که نزد شما هم می‌بودیم، این را به شما امر فرمودیم که، اگر کسی خواهد کار نکند، خوراک هم نخورد.
\v 11 زیرا شنیدیم که، بعضی در میان شما بی‌نظم رفتار می‌کنند، که کاری نمی‌کنند، بلکه فضول هستند.
\v 12 امّا چنین اشخاص را در خداوند ما عیسی مسیح حکم و نصیحت می‌کنیم که، به آرامی کار کرده، نان خود را بخورند.
\s5
\v 13 امّا شما ای برادران از نیکوکاری خسته‌خاطر مشوید.
\v 14 ولی اگر کسی سخن ما را در این رساله اطاعت نکند، بر او نشانه گذارید و با وی معاشرت مکنید تا شرمنده شود.
\v 15 امّا او را دشمن مشمارید، بلکه چون برادر، او را تنبیه کنید.
\s5
\v 16 امّا خود خداوندِ سلامتی شما را پیوسته در هر صورت، سلامتی عطا کند و خداوند با همگی شما باد.
\v 17 تحیّت به دست من پولُس که علامت در هر رساله است بدینطور می‌نویسم،
\v 18 فیض خداوند ما عیسی مسیح با جمیع شما باد. آمین.

179
55-1TI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,179 @@
\id 1TI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول تيموتيوس
\toc1 اول تيموتيوس
\toc2 اول تيموتيوس
\toc3 1ti
\mt1 اول تيموتيوس
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس، رسول عیسی مسیح به حکم نجات‌دهندهٔ ما خدا و مسیح عیسی خداوند که امید ما است،
\v 2 به فرزند حقیقی خود در ایمان، تیموتاؤس. فیض و رحم و سلامتی از جانب خدای پدر و خداوند ما مسیح عیسی بر تو باد.
\s5
\v 3 چنانکه هنگامی که عازم مکادونیه بودم، به شما التماس نمودم که در اَفَسُس بمانی تا بعضی را امر کنی که تعلیمی دیگر ندهند،
\v 4 و افسانه‌ها و نسب‌نامه‌های نامتناهی را اِصغا ننمایند، که اینها مباحثات را نه آن تعمیر الهی را که در ایمان است پدید می‌آورد.
\s5
\v 5 امّا غایتِ حکم، محبّت است از دل پاک و ضمیر صالح و ایمان بی‌ریا.
\v 6 که از این امور بعضی منحرف گشته به بیهوده‌گویی توجّه نموده‌اند،
\v 7 و می‌خواهند معلمان شریعت بشوند، و حال آنکه نمی‌فهمند آنچه می‌گویند و نه آنچه به تأکید اظهار می‌نمایند.
\v 8 لیکن می‌دانیم که شریعت نیکو است اگر کسی آن را برحسب شریعت بکار بَرَد.
\s5
\v 9 و این بداند که شریعت بجهت عادل موضوع نمی‌شود، بلکه برای سرکشان و طاغیان و بی‌دینان و گناهکاران و ناپاکان و حرامکاران و قاتلان پدر و قاتلان مادر و قاتلان مردم
\v 10 و زانیان و لوّاطان و مردم‌دزدان و دروغ‌گویان و قسم‌دروغ‌خوران و برای هر عمل دیگری که برخلاف تعلیم صحیح باشد،
\v 11 برحسب انجیل جلال خدای متبارک که به من سپرده شده است.
\s5
\v 12 و شکر می‌کنم خداوند خود مسیح عیسی را که مرا تقویت داد، چونکه امین شمرده، به این خدمتم ممتاز فرمود،
\v 13 که سابقاً کفرگو و مضّر و سَقَط‌گو بودم، لیکن رحم یافتم، از آنرو که از جهالت در بی‌ایمانی کردم.
\v 14 امّا فیض خداوند ما بی‌نهایت افزود با ایمان و محبّتی که در مسیح عیسی است.
\s5
\v 15 این سخن امین است و لایق قبول تامّ که مسیح عیسی به دنیا آمد تا گناهکاران را نجات بخشد که من بزرگترین آنها هستم.
\v 16 بلکه از این جهت بر من رحم شد تا اوّل در من، مسیح عیسی کمال حلم را ظاهر سازد، تا آنانی را که بجهت حیات جاودانی به وی ایمان خواهند آورد، نمونه باشم.
\v 17 باری پادشاه سَرمَدی و باقی و نادیده را، خدای حکیم وحید را اکرام و جلال تا ابدالآباد باد. آمین.
\s5
\v 18 ای فرزند تیموتاؤس، این وصیّت را به تو می‌سپارم برحسب نبوّتهایی که سابقاً بر تو شد تا در آنها جنگِ نیکو کنی،
\v 19 و ایمان و ضمیر صالح را نگاه داری، که بعضی این را از خود دور انداخته، مر ایمان را شکسته‌کشتی شدند.
\v 20 که از آن جمله هیمیناؤس و اسکندر می‌باشند که ایشان را به شیطان سپردم تا تأدیب شده، دیگر کفر نگویند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس از همه‌چیز اوّل، سفارش می‌کنم که صلوات و دعاها و مناجات و شکرها را برای جمیع مردم بجا آورند؛
\v 2 بجهت پادشاهان و جمیع صاحبان منصب تا به آرامی و استراحت و با کمال دینداری و وقار، عمر خود را بسر بریم.
\v 3 زیرا که این نیکو و پسندیده است، در حضور نجات‌دهندهٔ ما خدا
\v 4 که می‌خواهد جمیع مردم نجات یابند و به معرفت راستی گرایند.
\s5
\v 5 زیرا خدا واحد است و در میان خدا و انسان یک متوسّطی است، یعنی انسانی که مسیح عیسی باشد،
\v 6 که خود را در راه همه فدا داد، شهادتی در زمان معیّن.
\v 7 و برای این، من واعظ و رسول و معلم امّت‌ها در ایمان و راستی مقرّر شدم. در مسیح راست می‌گویم و دروغ نی.
\s5
\v 8 پس آرزوی این دارم که مردان، دستهای مقدّس را بدون غیظ و جدال برافراخته، در هر جا دعا کنند.
\v 9 و همچنین زنان خویشتن را بیارایند به لباس مزیّن به حیا و پرهیز، نه به زلفها و طلا و مروارید و رخت گرانبها؛
\v 10 بلکه چنانکه زنانی را می‌شاید که دعوی دینداری می‌کنند به اعمال صالحه.
\s5
\v 11 زن با سکوت، به کمال اطاعت تعلیم گیرد.
\v 12 و زن را اجازت نمی‌دهم که تعلیم دهد یا بر شوهر مسلّط شود بلکه در سکوت بماند.
\s5
\v 13 زیرا که، آدم اوّل ساخته شد و بعد حوّا.
\v 14 و آدم فریب نخورد، بلکه زن فریب خورده، در تقصیر گرفتار شد.
\v 15 امّا به زاییدن رستگار خواهد شد، اگر در ایمان و محبّت و قدّوسیّت و تقوا ثابت بمانند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 این سخن امین است که اگر کسی منصب اسقفی را بخواهد، کار نیکو می‌طلبد.
\v 2 پس اسقف باید بی‌ملامت و صاحب یک زن و هشیار و خردمند و صاحب نظام و مهمان‌نواز و راغب به تعلیم باشد؛
\v 3 نه می‌گسار یا زننده یا طمّاع سود قبیح بلکه حلیم و نه جنگجو و نه زرپرست.
\s5
\v 4 مُدَبّر اهل خانهٔ خود به نیکویی و فرزندان خویش را در کمال وقار مطیع گرداند،
\v 5 زیرا هرگاه کسی نداند که اهل خانهٔ خود را تدبیر کند، چگونه کلیسای خدا را نگاهبانی می‌نماید؟
\s5
\v 6 و نه جدیدالایمان که مبادا غرور کرده، به حکم ابلیس بیفتد.
\v 7 امّا لازم است که نزد آنانی که خارجند هم نیک‌نام باشد که مبادا در رسوایی و دام ابلیس گرفتار شود.
\s5
\v 8 همچنین شمّاسان باوقار باشند، نه دو زبان و نه راغب به شراب زیاده و نه طمّاعِ سود قبیح؛
\v 9 دارندگان سرّ ایمان در ضمیر پاک.
\v 10 امّا باید اوّل ایشان آزموده شوند و چون بی‌عیب یافت شدند، کار شمّاسی را بکنند.
\s5
\v 11 و به همینطور زنان نیز باید باوقار باشند و نه غیبت‌گو بلکه هشیار و در هر امری امین.
\v 12 و شمّاسان صاحب یک زن باشند و فرزندان و اهل خانهٔ خویش را نیکو تدبیر نمایند،
\v 13 زیرا آنانی که کار شمّاسی را نیکو کرده باشند، درجهٔ خوب برای خویشتن تحصیل می‌کنند و جلادت کامل در ایمانی که به مسیح عیسی است.
\s5
\v 14 این را به تو می‌نویسم به امید آنکه به زودی نزد تو آیم.
\v 15 لیکن اگر تأخیر اندازم، تا بدانی که چگونه باید در خانهٔ خدا رفتار کنی، که کلیسای خدای حیّ و ستون و بنیاد راستی است.
\s5
\v 16 و بالاجماع سرّ دینداری عظیم است، که خدا در جسم ظاهر شد و در روح، تصدیق کرده شد و به فرشتگان مشهود گردید و به امّت‌ها موعظه کرده و در دنیا ایمان آورده و به جلال بالا برده شد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و لیکن روح صریحاً می‌گوید که، در زمان آخر بعضی از ایمان برگشته، به ارواح مُضِلّ و تعالیم شیاطین اِصغا خواهند نمود،
\v 2 به ریاکاری دروغ‌گویان که ضمایر خود را داغ کرده‌اند؛
\s5
\v 3 که از مزاوجت منع می‌کنند و حکم می‌نمایند به احتراز از خوراکهایی که خدا آفرید برای مؤمنین و عارفینِ حقّ تا آنها را به شکرگزاری بخورند.
\v 4 زیرا که هر مخلوق خدا نیکو است و هیچ چیز را ردّ نباید کرد، اگر به شکرگزاری پذیرند،
\v 5 زیرا که از کلامِ خدا و دعا تقدیس می‌شود.
\s5
\v 6 اگر این امور را به برادران بسپاری، خادم نیکوی مسیح عیسی خواهی بود، تربیت یافته در کلام ایمان و تعلیم خوب که پیروی آن را کرده‌ای.
\v 7 لیکن از افسانه‌های حرام عجوزها احتراز نما و در دینداری ریاضت بکش.
\v 8 که ریاضت بدنی اندک فایده‌ای دارد، لیکن دینداری برای هر چیز مفید است، که وعدهٔٔ زندگی حال و آینده را دارد.
\s5
\v 9 این سخن امین است و لایق قبول تامّ،
\v 10 زیرا که برای این زحمت و بی‌احترامی می‌کشیم، زیرا امید داریم به خدای زنده، که جمیع مردمان علی‌الخصوص مؤمنین را نجات‌دهنده است.
\s5
\v 11 این امور را حکم و تعلیم فرما.
\v 12 هیچ‌کس جوانی تو را حقیر نشمارد، بلکه مؤمنین را در کلام و سیرت و محبّت و ایمان و عصمت، نمونه باش.
\v 13 تا مادامی که نه آیم، خود را به قرائت و نصیحت و تعلیم بسپار.
\s5
\v 14 زنهار از آن کرامتی که در تو است که به‌وسیلهٔ نبوّت با نهادن دستهای کشیشان به تو داده شد، بی‌اعتنایی منما.
\v 15 در این امور تأمّل نما و در اینها راسخ باش تا ترقّی تو بر همه ظاهر شود.
\v 16 خویشتن را و تعلیم را احتیاط کن و در این امور قائم باش، که هرگاه چنین کنی، خویشتن را و شنوندگان خویش را نیز نجات خواهی داد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 مرد پیر را توبیخ منما بلکه چون پدر او را نصیحت کن، و جوانان را چون برادران؛
\v 2 زنان پیر را چون مادران؛ و زنان جوان را مثل خواهران با کمال عفّت؛
\s5
\v 3 بیوه‌زنان را اگر فی‌الحقیقت بیوه باشند، محترم دار.
\v 4 امّا اگر بیوه‌زنی فرزندان یا نواده‌ها دارد، آموخته بشوند که خانهٔ خود را با دینداری نگاه دارند و حقوق اجداد خود را ادا کنند، که این در حضور خدا نیکو و پسندیده است.
\s5
\v 5 امّا زنی که فی‌الحقیقت بیوه و بی‌کس است، به خدا امیدوار است و در صلوات و دعاها شبانه‌روز مشغول می‌باشد.
\v 6 لیکن زن عیّاش در حال حیات مرده است.
\s5
\v 7 و به این معانی امر فرما تا بی‌ملامت باشند.
\v 8 ولی اگر کسی برای خویشان و علی‌الخصوص اهل خانهٔ خود تدبیر نکند، منکر ایمان و پست‌تر از بی‌ایمان است.
\s5
\v 9 بیوه‌زنی که کمتر از شصت ساله نباشد و یک شوهر کرده باشد، باید نام او ثبت گردد،
\v 10 که در اعمال صالح نیک‌نام باشد، اگر فرزندان را پرورده و غُرَبا را مهمانی نموده و پایهای مقدّسین را شسته و زحمتکشان را اعانتی نموده و هر کار نیکو را پیروی کرده باشد.
\s5
\v 11 امّا بیوه‌های جوانتر از این را قبول مکن، زیرا که چون از مسیح سرکش شوند، خواهش نکاح دارند
\v 12 و ملزم می‌شوند از اینکه ایمان نخست را برطرف کرده‌اند؛
\v 13 و علاوه بر این خانه به خانه گردش کرده، آموخته می‌شوند که بیکار باشند؛ و نه فقط بیکار، بلکه بیهوده‌گو و فضول هم که حرفهای ناشایسته می‌زنند.
\s5
\v 14 پس رأی من این است که، زنان جوان نکاح شوند و اولاد بزایند و کدبانو شوند و خصم را مجال مذمّت ندهند؛
\v 15 زیرا که بعضی برگشتند به عقب شیطان.
\v 16 اگر مرد یا زنِ مؤمن، بیوه‌ها دارد ایشان را بپرورد و بار بر کلیسا ننهد تا آنانی را که فی‌الحقیقت بیوه باشند، پرورش نماید.
\s5
\v 17 کشیشانی که نیکو پیشوایی کرده‌اند، مستحقّ حرمت مضاعف می‌باشند، علی‌الخصوص آنانی که در کلام و تعلیم محنت می‌کشند.
\v 18 زیرا کتاب می‌گوید، گاو را وقتی که خرمن را خرد می‌کند، دهن مبند و مزدورْ مستحقّ اجرت خود است.
\s5
\v 19 ادّعایی بر یکی از کشیشان جز به زبان دو یا سه شاهد مپذیر.
\v 20 آنانی که گناه کنند، پیش همه توبیخ فرما تا دیگران بترسند.
\s5
\v 21 در حضور خدا و مسیح عیسی و فرشتگان برگزیده تو را قسم می‌دهم که، این امور را بدون غرض نگاه داری و هیچ کاری از روی طرفداری مکن.
\v 22 و دستها به زودی بر هیچ‌کس مگذار و در گناهان دیگران شریک مشو، بلکه خود را طاهر نگاه دار.
\s5
\v 23 دیگر آشامندهٔ آب فقط مباش، بلکه بجهت شکمت و ضعفهای بسیار خود شرابی کم میل فرما.
\v 24 گناهان بعضی آشکار است و پیش روی ایشان به داوری می‌خرامد، امّا بعضی را تعاقب می‌کند.
\v 25 و همچنین اعمال نیکو واضح است و آنهایی که دیگرگون باشد، نتوان مخفی داشت.
\s5
\c 6
\p
\v 1 آنانی که غلامان زیر یوغ می‌باشند، آقایان خویش را لایق کمال احترام بدانند، که مبادا نام و تعلیم خدا بد گفته شود.
\v 2 امّا کسانی که آقایان مؤمن دارند، ایشان را تحقیر ننمایند، از آنجا که برادرانند، بلکه بیشتر خدمت کنند از آنرو که آنانی که در این احسان مشارکند، مؤمن و محبوبند. و به این معانی تعلیم و نصیحت فرما.
\s5
\v 3 و اگر کسی بطور دیگر تعلیم دهد و کلام صحیح خداوند ما عیسی مسیح و آن تعلیمی را که به طریق دینداری است قبول ننماید،
\v 4 از غرور مست شده، هیچ نمی‌داند، بلکه در مباحثات و مجادلات دیوانه گشته است، که از آنها پدید می‌آید حسد و نزاع و کفر و ظنون شرّ،
\v 5 و منازعات مردم فاسدالعقل و مرتدّ از حقّ که می‌پندارند دینداری سود است. از چنین اشخاص اعراض نما.
\s5
\v 6 لیکن دینداری با قناعت سود عظیمی است.
\v 7 زیرا که در این دنیا هیچ نیاوردیم و واضح است که از آن هیچ نمی‌توانیم برد.
\v 8 پس اگر خوراک و پوشاک داریم، به آنها قانع خواهیم بود.
\s5
\v 9 امّا آنانی که می‌خواهند دولتمند شوند، گرفتار می‌شوند در تجربه و دام و انواع شهوات بی‌فهم و مضرّ که مردم را به تباهی و هلاکت غرق می‌سازند.
\v 10 زیرا که طمع ریشهٔ همهٔ بدیها است، که بعضی چون در پی آن می‌کوشیدند، از ایمان گمراه گشته، خود را به اقسام دردها سفتند.
\s5
\v 11 ولی تو ای مرد خدا، از اینها بگریز و عدالت و دینداری و ایمان و محبّت و صبر و تواضع را پیروی نما.
\v 12 و جنگ نیکوی ایمان را بکن و بدست آور آن حیات جاودانی را که برای آن دعوت شدی و اعتراف نیکو کردی در حضور گواهان بسیار.
\s5
\v 13 تو را وصیّت می‌کنم، به حضور آن خدایی که همه را زندگی می‌بخشد و مسیح عیسی که در پیش پنطیوس پیلاطُس اعتراف نیکو نمود،
\v 14 که تو وصیّت را بی‌داغ و ملامت حفظ کن تا به ظهور خداوند ما عیسی مسیح.
\s5
\v 15 که آن را آن متبارک و قادر وحید و ملک‌الملوک و ربّالارباب در زمان معیّن به ظهور خواهد آورد.
\v 16 که تنها لایموت و ساکن در نوری است که نزدیک آن نتوان شد و احدی از انسان او را ندیده و نمی‌تواند دید. او را تا ابدالآباد اکرام و قدرت باد. آمین.
\s5
\v 17 دولتمندان این جهان را امر فرما که بلندپروازی نکنند و به دولت ناپایدار امید ندارند، بلکه به خدای زنده که همه‌چیز را دولتمندانه برای تمتّع به ما عطا می‌کند؛
\v 18 که نیکوکار بوده، در اعمال صالحه دولتمند و سخی و گشاده‌دست باشند؛
\v 19 و برای خود اساس نیکو بجهت عالم آینده نهند، تا حیات جاودانی را بدست آرند.
\s5
\v 20 ای تیموتاؤس، تو آن امانت را محفوظ دار و از بیهوده‌گویی‌های حرام و از مباحثات معرفت دروغ اعراض نما،
\v 21 که بعضی چون ادّعای آن کردند از ایمان منحرف گشتند. فیض با تو باد. آمین.

130
56-2TI.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,130 @@
\id 2TI Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم تيموتيوس
\toc1 دوم تيموتيوس
\toc2 دوم تيموتيوس
\toc3 2ti
\mt1 دوم تيموتيوس
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس، به ارادهٔ خدا رسولِ مسیح عیسی، برحسب وعدهٔٔ حیاتی که در مسیح عیسی است،
\v 2 فرزند حبیب خود تیموتاؤس را فیض و رحمت و سلامتی از جانب خدای پدر و خداوند ما عیسی مسیح باد.
\s5
\v 3 شکر می‌کنم آن خدایی را که از اجداد خود به ضمیر خالص بندگی او را می‌کنم، چونکه دائماً در دعاهای خود تو را شبانه‌روز یاد می‌کنم،
\v 4 و مشتاق ملاقات تو هستم، چونکه اشکهای تو را بخاطر می‌دارم تا از خوشی سیر شوم.
\v 5 زیرا که یاد می‌دارم ایمان بی‌ریای تو را که نخست در جدّه‌ات لوئیس و مادرت افنیکی ساکن می‌بود و مرا یقین است که در تو نیز هست.
\s5
\v 6 لهذا به یاد تو می‌آورم که آن عطای خدا را که به‌وسیلهٔ گذاشتن دستهای من بر تو است برافروزی.
\v 7 زیرا خدا روح جبن را به ما نداده است بلکه روح قوّت و محبّت و تأدیب را.
\s5
\v 8 پس از شهادت خداوند ما عار مدار و نه از من که اسیر او می‌باشم، بلکه در زحمات انجیل شریک باش، برحسب قوّت خدا،
\v 9 که ما را نجات داد و به دعوت مقدّس خواند، نه به حسب اعمال ما، بلکه برحسب ارادهٔ خود و آن فیضی که قبل از قدیم‌الایّام در مسیح عیسی به ما عطا شد.
\v 10 امّا الحال آشکار گردید به ظهور نجات‌دهندهٔ ما عیسی مسیح که موت را نیست ساخت و حیات و بی‌فسادی را روشن گردانید به‌وسیلهٔ انجیل،
\v 11 که برای آن من واعظ و رسول و معلّمِ امّت‌ها مقرّر شده‌ام.
\s5
\v 12 و از این جهت این زحمات را می‌کشم بلکه عار ندارم، چون می‌دانم به که ایمان آوردم و مرا یقین است که او قادر است که امانت مرا تا به آن روز حفظ کند.
\v 13 نمونه‌ای بگیر از سخنان صحیح که از من شنیدی در ایمان و محبّتی که در مسیح عیسی است.
\v 14 آن امانت نیکو را به‌وسیلهٔ روح‌القدس که در ما ساکن است، حفظ کن.
\s5
\v 15 از این آگاه هستی که همهٔ آنانی که در آسیا هستند، از من رخ تافته‌اند، که از آن جمله فیجِلُس و هَرمُوجَنِس می‌باشند.
\v 16 خداوند اهل خانهٔ اُنیسیفورُس را ترحم کند زیرا که او بارها دل مرا تازه کرد و از زنجیر من عار نداشت،
\v 17 بلکه چون به روم رسید، مرا به کوشش بسیار تفحّص کرده، پیدا نمود.
\v 18 (خداوند بدو عطا کند که در آن روز در حضور خداوند رحمت یابد.) و خدمتهایی را که در اَفَسُس کرد تو بهتر می‌دانی.
\s5
\c 2
\p
\v 1 پس تو، ای فرزند من، در فیضی که در مسیح عیسی است زورآور باش.
\v 2 و آنچه به شهود بسیار از من شنیدی، به مردمان امین بسپار که قابل تعلیم دیگران هم باشند.
\s5
\v 3 چون سپاهیِ نیکوی مسیح عیسی در تحمّل زحمات شریک باش.
\v 4 هیچ سپاهی خود را در امور روزگار گرفتار نمی‌سازد، تا رضایت آنکه او را سپاهی ساخت بجوید.
\v 5 و اگر کسی نیز پهلوانی کند، تاج را بدو نمی‌دهند اگر به قانون پهلوانی نکرده باشد.
\s5
\v 6 برزگری که محنت می‌کشد، باید اوّل نصیبی از حاصل ببرد.
\v 7 در آنچه می‌گویم تفکّر کن، زیرا خداوند تو را در همه‌چیز فهم خواهد بخشید.
\s5
\v 8 عیسی مسیح را بخاطر دار که از نسل داود بوده، از مردگان برخاست برحسب بشارت من،
\v 9 که در آن چون بدکار تا به بندها زحمت می‌کشم، لیکن کلام خدا بسته نمی‌شود.
\v 10 و از این جهت همه زحمات را بخاطر برگزیدگان متحمّل می‌شوم، تا ایشان نیز نجاتی را که در مسیح عیسی است با جلال جاودانی تحصیل کنند.
\s5
\v 11 این سخن امین است، زیرا اگر با وی مردیم، با او زیست هم خواهیم کرد.
\v 12 و اگر تحمّل کنیم، با او سلطنت هم خواهیم کرد؛ و هرگاه او را انکار کنیم، او نیز ما را انکار خواهد کرد.
\v 13 اگر بی‌ایمان شویم، او امین می‌ماند، زیرا خود را انکار نمی‌تواند نمود.
\s5
\v 14 این چیزها را به یاد ایشان آور و در حضور خداوند قدغن فرما که مجادله نکنند، زیرا هیچ سود نمی‌بخشد، بلکه باعث هلاکت شنوندگان می‌باشد.
\v 15 و سعی کن که خود را مقبول خدا سازی، عاملی که خجل نشود و کلام خدا را بخوبی انجام دهد.
\s5
\v 16 و از یاوه‌گویی‌های حرام اعراض نما، زیرا که تا به فزونی بی‌دینی ترقّی خواهد کرد.
\v 17 و کلام ایشان، چون آکله می‌خورد و از آن جمله هیمیناؤس و فِلیطُس می‌باشند
\v 18 که ایشان از حقّ برگشته، می‌گویند که قیامت الآن شده است و بعضی را از ایمان منحرف می‌سازند.
\s5
\v 19 و لیکن بنیادِ ثابتِ خدا قائم است و این مُهر را دارد، که خداوند کسان خود را می‌شناسد و هرکه نام مسیح را خواند، از ناراستی کناره جوید.
\v 20 امّا در خانهٔ بزرگ نه فقط ظروف طلا و نقره می‌باشد، بلکه چوبی و گلی نیز؛ امّا آنها برای عزّت و اینها برای ذلّت.
\v 21 پس اگر کسی خویشتن را از اینها طاهر سازد، ظرف عزّت خواهد بود، مقدّس و نافع برای مالک خود و مستعّد برای هر عمل نیکو.
\s5
\v 22 امّا از شهوات جوانی بگریز و با آنانی که از قلب خالص نام خداوند را می‌خوانند، عدالت و ایمان و محبّت و سلامتی را تعاقب نما.
\v 23 لیکن از مسائل بیهوده و بی‌تأدیب اعراض نما، چون می‌دانی که نزاع‌ها پدید می‌آورد.
\s5
\v 24 امّا بندهٔ خدا نباید نزاع کند، بلکه با همه‌کس ملایم و راغب به تعلیم و صابر در مشقّت باشد،
\v 25 و با حلم مخالفین را تأدیب نماید که شاید خدا ایشان را توبه بخشد تا راستی را بشناسند.
\v 26 تا از دام ابلیس باز به هوش آیند که به حسب ارادهٔ او صید او شده‌اند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 امّا این را بدان که در ایّام آخر زمانهای سخت پدید خواهد آمد،
\v 2 زیرا که مردمان، خودپرست خواهند بود و طمّاع و لافزن و متکبّر و بدگو و نامطیعِ والدین و ناسپاس و ناپاک
\v 3 و بی‌الفت و کینه‌دل و غیبت‌گو و ناپرهیز و بی‌مروّت و متنفّر از نیکویی
\v 4 و خیانتکار و تندمزاج و مغرور، که عشرت را بیشتر از خدا دوست می‌دارند؛
\s5
\v 5 که صورت دینداری دارند، لیکن قوّت آن را انکار می‌کنند. از ایشان اعراض نما.
\v 6 زیرا که از اینها هستند آنانی که به حیله داخل خانه‌ها گشته، زنان کم‌عقل را اسیر می‌کنند، که بار گناهان را می‌کشند و به انواع شهوات ربوده می‌شوند.
\v 7 و دائماً تعلیم می‌گیرند، لکن هرگز به معرفت راستی نمی‌توانند رسید.
\s5
\v 8 و همچنانکه یَنِّیس و یَمْبریس با موسی مقاومت کردند، ایشان نیز با راستی مقاومت می‌کنند که مردم فاسدالعقل و مردود از ایمانند.
\v 9 لیکن بیشتر ترقّی نخواهند کرد زیرا که حماقت ایشان بر جمیع مردم واضح خواهد شد، چنانکه حماقت آنها نیز شد.
\s5
\v 10 لیکن تو تعلیم و سیرت و قصد و ایمان و حلم و محبّت و صبر مرا پیروی نمودی،
\v 11 و زحمات و آلامِ مرا مثل آنهایی که در انطاکیه و ایقونیه و لِسْتَرَه بر من واقع شد، چگونه زحمات را تحمّل می‌نمودم و خداوند مرا از همه رهایی داد.
\v 12 و همهٔ کسانی که می‌خواهند در مسیح عیسی به دینداری زیست کنند، زحمت خواهند کشید.
\v 13 لیکن مردمان شریر و دغاباز در بدی ترقّی خواهند کرد، که فریبنده و فریب خورده می‌باشند.
\s5
\v 14 امّا تو در آنچه آموختی و ایمان آوردی قایم باش، چونکه می‌دانی از چه کسان تعلیم یافتی،
\v 15 و اینکه از طفولیّت، کتب مقدّسه را دانسته‌ای که می‌تواند تو را حکمت آموزد برای نجات، به‌وسیلهٔ ایمانی که بر مسیح عیسی است.
\s5
\v 16 تمامی کتب از الهام خداست و بجهت تعلیم و تنبیه و اصلاح و تربیت در عدالت مفید است،
\v 17 تا مرد خدا کامل و بجهت هر عمل نیکو آراسته بشود.
\s5
\c 4
\p
\v 1 تو را در حضور خدا و مسیح عیسی که بر زندگان و مردگان داوری خواهد کرد قسم می‌دهم و به ظهور و ملکوت او
\v 2 که به کلام موعظه کنی و در فرصت و غیر فرصت مواظب باشی و تنبیه و توبیخ و نصیحت نمایی، با کمال تحمّل و تعلیم.
\s5
\v 3 زیرا ایّامی می‌آید که تعلیم صحیح را متحمّل نخواهند شد، بلکه برحسب شهوات خود خارش گوشها داشته، معلّمان را بر خود فراهم خواهند آورد،
\v 4 و گوشهای خود را از راستی برگردانیده، به سوی افسانه‌ها خواهند گرایید.
\v 5 لیکن تو در همه‌چیز هشیار بوده، متحمّل زحمات باش و عملِ مبشّر را بجا آور و خدمت خود را به کمال رسان.
\s5
\v 6 زیرا که من الآن ریخته می‌شوم و وقت رحلت من رسیده است.
\v 7 به جنگِ نیکو جنگ کرده‌ام و دورهٔ خود را به کمال رسانیده، ایمان را محفوظ داشته‌ام.
\v 8 بعد از این تاج عدالت برای من حاضر شده است، که خداوندِ داورِ عادل در آن روز به من خواهد داد؛ و نه به من فقط بلکه نیز به همهٔ کسانی که ظهور او را دوست می‌دارند.
\s5
\v 9 سعی کن که به زودی نزد من آیی،
\v 10 زیرا که دیماس برای محبّت این جهانِ حاضر مرا ترک کرده، به تَسّالونیکی رفته است و کَرِیسکیس به غلاطیه و تیطُس به دلماطیه.
\s5
\v 11 لوقا تنها با من است. مرقس را برداشته، با خود بیاور، زیرا که مرا بجهت خدمت مفید است.
\v 12 امّا تیخیکُس را به اَفَسُس فرستادم.
\v 13 ردایی را که در تروآس نزد کرْپُس گذاشتم، وقت آمدنت بیاور و کتب را نیز و خصوصاً رقوق را.
\s5
\v 14 اسکندر مِسْگر با من بسیار بدیها کرد. خداوند او را بحسب افعالش جزا خواهد داد.
\v 15 و تو هم از او باحذر باش، زیرا که با سخنان ما به شدّت مقاومت نمود.
\v 16 در محاجّهٔ اوّلِ من، هیچ‌کس با من حاضر نشد، بلکه همه مرا ترک کردند. مباد که این بر ایشان محسوب شود.
\s5
\v 17 لیکن خداوند با من ایستاده، به من قوّت داد تا موعظه به‌وسیلهٔ من به کمال رسد و تمامی امّت‌ها بشنوند و از دهان شیر رستم.
\v 18 و خداوند مرا از هر کار بد خواهد رهانید و تا به ملکوت آسمانی خود نجات خواهد داد. او را تا ابدالآباد جلال باد. آمین.
\s5
\v 19 فِرِسْکا و اَکیلا و اهل خانهٔ اُنیسیفورُس را سلام رسان.
\v 20 اَرَسْتُس در قُرِنْتُسْ ماند؛ امّا تَرُفیمُس را در میلیتُس بیمار واگذاردم.
\v 21 سعی کن که قبل از زمستان بیایی. اَفْبُولُس و پُودِیس و لینُس و کَلادیه و همهٔ برادران تو را سلام می‌رسانند.
\v 22 عیسی مسیح خداوند با روح تو باد. فیض بر شما باد. آمین.

84
57-TIT.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,84 @@
\id TIT Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h تايتوس
\toc1 تايتوس
\toc2 تايتوس
\toc3 tit
\mt1 تايتوس
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس، غلام خدا و رسول عیسی مسیح برحسب ایمان برگزیدگانِ خدا و معرفت آن راستی که در دینداری است،
\v 2 به امید حیات جاودانی که خدایی که دروغ نمی‌تواند گفت، از زمانهای ازلی وعدهٔ آن را داد،
\v 3 امّا در زمان معیّن، کلام خود را ظاهر کرد به موعظه‌ای که برحسب حکم نجات‌دهندهٔ ما خدا به من سپرده شد،
\s5
\v 4 تیطُس را که فرزند حقیقی من برحسب ایمان عاّم است، فیض و رحمت و سلامتی از جانب خدای پدر و نجات‌دهندهٔ ما عیسی مسیح خداوند باد.
\v 5 بدین جهت تو را در کریت واگذاشتم، تا آنچه را که باقی مانده است اصلاح نمایی و چنانکه من به تو امر نمودم، کشیشان در هر شهر مقرّر کنی.
\s5
\v 6 اگر کسی بی‌ملامت، و شوهر یک زن باشد که فرزندان مؤمن دارد، بَری از تهمتِ فجور و تمرّد،
\v 7 زیرا که اُسْقُفْ می‌باید چون وکیل خدا بی‌ملامت باشد، و خودرأی یا تندمزاج یا می‌گسار یا زننده یا طمّاع سود قبیح نباشد،
\s5
\v 8 بلکه مهمان‌دوست و خیردوست و خرد اندیش و عادل و مقدّس و پرهیزکار؛
\v 9 و مُتِمَسِّک به کلامِ امین برحسب تعلیمی که یافته، تا بتواند به تعلیم صحیح نصیحت کند و مخالفان را توبیخ نماید.
\s5
\v 10 زیرا که یاوه‌گویان و فریبندگان، بسیار و مُتمرّد می‌باشند، علی‌الخصوص آنانی که از اهل ختنه هستند؛
\v 11 که دهان ایشان را باید بست زیرا خانه‌ها را بالکّل واژگون می‌سازند و برای سود قبیح، تعالیم ناشایسته می‌دهند.
\s5
\v 12 یکی از ایشان که نبّی خاصّ ایشان است، گفته است که، اهل کریت همیشه دروغگو و وحوش شریر و شکم‌پرست بیکاره می‌باشند.
\v 13 این شهادت راست است؛ از این جهت ایشان را به سختی توبیخ فرما تا در ایمان، صحیح باشند،
\v 14 و گوش نگیرند به افسانه‌های یهود و احکام مردمانی که از راستی انحراف می‌جویند.
\s5
\v 15 هرچیز برای پاکان پاک است، لیکن آلودگان و بی‌ایمانان را هیچ‌چیز پاک نیست، بلکه فهم و ضمیر ایشان نیز ملوّث است؛
\v 16 مدّعیِ معرفت خدا می‌باشند، امّا به افعال خود او را انکار می‌کنند، چونکه مکروه و متمرّد هستند و بجهت هر عمل نیکو مردود.
\s5
\c 2
\p
\v 1 امّا تو سخنان شایستهٔ تعلیم صحیح را بگو
\v 2 که مردانِ پیر، هشیار و باوقار و خرد اندیش و در ایمان و محبّت و صبر، صحیح باشند.
\s5
\v 3 همچنین زنان پیر، در سیرتْ متقّی باشند و نه غیبت‌گو و نه بندهٔ شراب زیاده، بلکه معلمّات تعلیم نیکو،
\v 4 تا زنان جوان را خرد بیاموزند، که شوهردوست و فرزنددوست باشند،
\v 5 و خرد اندیش و عفیفه و خانه‌نشین و نیکو و مطیع شوهرانِ خود، که مبادا کلام خدا متهّم شود.
\s5
\v 6 و به همین نَسَق جوانان را نصیحت فرما، تا خرد اندیش باشند.
\v 7 و خود را در همه‌چیز نمونهٔ اعمال نیکو بساز، و در تعلیم خود صفا و وقار و اخلاص را بکار بر،
\v 8 و کلام صحیح بی‌عیب را تا دشمن چونکه فرصت بد گفتن در حقّ ما نیابد، خجل شود.
\s5
\v 9 غلامان را نصیحت نما، که آقایان خود را اطاعت کنند و در هر امر ایشان را راضی سازند و نقیض‌گو نباشند؛
\v 10 و دزدی نکنند، بلکه کمال دیانت را ظاهر سازند تا تعلیم نجات‌دهندهٔ ما خدا را در هر چیز زینت دهند.
\s5
\v 11 زیرا که فیض خدا که برای همهٔ مردم نجات‌بخش است، ظاهر شده،
\v 12 ما را تأدیب می‌کند، که بی‌دینی و شهوات دنیوی را ترک کرده، با خرد اندیشی و عدالت و دینداری در این جهان زیست کنیم.
\v 13 و آن امید مبارک و تجلی جلال خدای عظیم و نجات‌دهندهٔ خود ما عیسی مسیح را انتظار کشیم،
\s5
\v 14 که خود را در راه ما فدا ساخت، تا ما را از هر ناراستی برهاند، و امّتی برای خود طاهر سازد که ملِک خاصّ او و غیور در اعمال نیکو باشند.
\s5
\v 15 این را بگو و نصیحت فرما و در کمال اقتدار توبیخ نما و هیچ‌کس تو را حقیر نشمارد.
\s5
\c 3
\p
\v 1 به یاد ایشان آور که حکّام و سلاطین را اطاعت کنند و فرمانبرداری نمایند، و برای هرکار نیکو مستعّد باشند،
\v 2 و هیچ کس را بد نگویند و جنگجو نباشند، بلکه ملایم و کمال حلم را با جمیع مردم به جا آورند.
\s5
\v 3 زیرا که ما نیز سابقاً بی‌فهم و نافرمانبردار و گمراه و بندهٔ انواع شهوات و لذّات بوده، در خُبث و حسد بسر می‌بردیم، که لایق نفرت بودیم و بر یکدیگر بغض می‌داشتیم.
\s5
\v 4 لیکن چون مهربانی و لطف نجات‌دهندهٔ ما خدا ظاهر شد،
\v 5 نه به‌سبب اعمالی که ما به عدالت کرده بودیم، بلکه محض رحمت خود ما را نجات داد، به غسل تولّد تازه و تازگی‌ای که از روح‌القدس است؛
\s5
\v 6 که او را به ما به دولتمندی افاضه نمود، به توسّط نجات‌دهندهٔ ما عیسی مسیح،
\v 7 تا به فیض او عادل شمرده شده، وارث گردیم بحسب امید حیات جاودانی.
\s5
\v 8 این سخن امین است، و در این امور می‌خواهم تو قدغن بلیغ فرمایی، تا آنانی که به خدا ایمان آورند، بکوشند که در اعمال نیکو مواظبت نمایند، زیرا که این امور برای انسان نیکو و مفید است.
\s5
\v 9 و از مباحثات نامعقول و نسب‌نامه‌ها و نزاع‌ها و جنگهای شرعی اعراض نما، زیرا که بی‌ثمر و باطل است.
\v 10 و از کسی که از اهل بدعت باشد، بعد از یک دو نصیحت اجتناب نما،
\v 11 چون می‌دانی که، چنین کس مرتّد و از خود ملزم شده، در گناه رفتار می‌کند.
\s5
\v 12 وقتی‌که اَرْتیماس یا تیخیکُس را نزد تو فرستم، سعی کن که در نیکوپولیس نزد من آیی، زیرا که عزیمت دارم زمستان را در آنجا بسر برم.
\v 13 زیناس خطیب و اَپَلُّس را در سفر ایشان به سعی امداد کن تا محتاج هیچ‌چیز نباشند.
\s5
\v 14 و کسان ما نیز تعلیم بگیرند که در کارهای نیکو مشغول باشند، برای رفع احتیاجات ضروری، تا بی‌ثمر نباشند.
\s5
\v 15 جمیع رفقای من تو را سلام می‌رسانند، و آنانی را که از روی ایمان ما را دوست می‌دارند سلام رسان. فیض با همگی شما باد. آمین.

44
58-PHM.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,44 @@
\id PHM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h فيلمان
\toc1 فيلمان
\toc2 فيلمان
\toc3 phm
\mt1 فيلمان
\s5
\c 1
\p
\v 1 پولُس، اسیر مسیح عیسی و تیمؤتاؤس برادر، به فِلیمون عزیز و همکار ما،
\v 2 و به اَپْفِیّهٔ محبوبه و اَرْخِپُّس هم‌سپاه ما و به کلیسایی که در خانه‌ات می‌باشد:
\v 3 فیض و سلامتی از جانب پدر ما خدا و عیسی مسیح خداوند با شما باد.
\s5
\v 4 خدای خود را شکر می‌کنم و پیوسته تو را در دعاهای خود یاد می‌آورم،
\v 5 چونکه ذکر محبّت و ایمان تو را شنیده‌ام که به عیسی خداوند و به همهٔ مقدّسین داری،
\v 6 تا شراکت ایمانت مؤثّر شود در معرفتِ کاملِ هر نیکویی که در ما است برای مسیحْ عیسی.
\v 7 زیرا که مرا خوشیِ کامل و تسلّی رخ نمود از محبّت تو، از آنرو که دلهای مقدّسین از تو ای برادر استراحت می‌پذیرند.
\s5
\v 8 بدین جهت، هرچند در مسیح کمال جسارت را دارم که به آنچه مناسب است تو را حکم دهم،
\v 9 لیکن برای محبّت، سزاوارتر آن است که التماس نمایم، هرچند مردی چون پولُسِ پیر و الآن اسیر مسیح عیسی نیز می‌باشم.
\s5
\v 10 پس تو را التماس می‌کنم دربارهٔٔ فرزند خود اُنیسیمُس، که در زنجیرهای خود او را تولید نمودم،
\v 11 که سابقاً او برای تو بی‌فایده بود، لیکن الحال تو را و مرا فایده‌مند می‌باشد؛
\v 12 که او را نزد تو پس می‌فرستم. پس تو او را بپذیر، که جان من است.
\v 13 و من می‌خواستم که او را نزد خود نگاه دارم، تا به عوض تو مرا در زنجیرهای انجیل خدمت کند،
\s5
\v 14 امّا نخواستم کاری بدون رأی تو کرده باشم، تا احسان تو از راه اضطرار نباشد، بلکه از روی اختیار.
\v 15 زیرا که شاید بدین‌جهت ساعتی از تو جدا شد، تا او را تا به ابد دریابی.
\v 16 لیکن بعد از این نه چون غلام، بلکه فوق از غلام، یعنی برادر عزیز خصوصاً به من، امّا چند مرتبه زیادتر به تو، هم در جسم و هم در خداوند.
\s5
\v 17 پس هرگاه مرا رفیق می‌دانی، او را چون من قبول فرما.
\v 18 امّا اگر ضرری به تو رسانیده باشد یا طلبی از او داشته باشی، آن را بر من محسوب دار.
\v 19 من که پولُس هستم، به دست خود می‌نویسم، خود ادا خواهم کرد، تا به تو نگویم که به جان خود نیز مدیون من هستی.
\v 20 بلی، ای برادر، تا من از تو در خداوند برخوردار شوم. پس جان مرا در مسیح تازگی بده.
\s5
\v 21 چون بر اطاعت تو اعتماد دارم به تو می‌نویسم، از آن‌جهت که می‌دانم بیشتر از آنچه می‌گویم هم خواهی کرد.
\v 22 معهذا منزلی نیز برای من حاضر کن، زیرا که امیدوارم از دعاهای شما به شما بخشیده شوم.
\s5
\v 23 اِپَفْراس که در مسیح عیسی همزندان من است، و مرقُس
\v 24 و اَرِسْتَرخُس و دیماس و لوقا همکاران من تو را سلام می‌رسانند.
\v 25 فیض خداوند ما عیسی مسیح با روح شما باد. آمین.

460
59-HEB.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,460 @@
\id HEB Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h عبرانيان
\toc1 عبرانيان
\toc2 عبرانيان
\toc3 heb
\mt1 عبرانيان
\s5
\c 1
\p
\v 1 خدا، که در زمانِ سَلَف به اقسام متعدّد و طریق‌های مختلف بوساطت انبیا به پدران ما تکلّم نمود،
\v 2 در این ایّام آخر به ما بوساطت پسر خود متکلّم شد، که او را وارث جمیع موجودات قرار داد، و به‌وسیلهٔ او عالمها را آفرید؛
\v 3 که فروغ جلالش و خاتم جوهرش بوده و به کلمهٔ قوّت خود حامل همهٔ موجودات بوده، چون طهارت گناهان را به اتمام رسانید، به دست راست کبریا در اعلی‌علّییّن بنشست؛
\s5
\v 4 و از فرشتگان افضال گردید، به مقدار آنکه اسمی بزرگتر از ایشان به میراث یافته بود.
\v 5 زیرا به کدام یک از فرشتگان هرگز گفت که، تو پسر من هستی، من امروز تو را تولید نمودم؟ و ایضاً، من او را پدر خواهم بود و او پسر من خواهد بود؟
\s5
\v 6 و هنگامی که نخست‌زاده را باز به جهان می‌آورَد، می‌گوید که، جمیع فرشتگان خدا او را پرستش کنند.
\v 7 و در حقّ فرشتگان می‌گوید که فرشتگان خود را بادها می‌گرداند و خادمان خود را شعلهٔ آتش.
\s5
\v 8 امّا در حقّ پسر [نیز می‌گوید]، ای خدا تخت تو تا ابدالآباد است و عصای ملکوت تو عصای راستی است.
\v 9 عدالت را دوست و شرارت را دشمن می‌داری؛ بنابراین خدا، خدای تو، تو را به روغن شادمانی بیشتر از رفقایت مسح کرده است.
\s5
\v 10 و، تو ای خداوند، در ابتدا زمین را بنا کردی و افلاک مصنوع دستهای تو است.
\v 11 آنها فانی، لکن تو باقی هستی، و جمیع آنها چون جامه مندرس خواهد شد،
\v 12 و مثل ردا آنها را خواهی پیچید و تغییر خواهند یافت. لکن تو همان هستی و سالهای تو تمام نخواهد شد.
\s5
\v 13 و به کدام یک از فرشتگان هرگز گفت، بنشین به دست راست من تا دشمنان تو را پای‌انداز تو سازم؟
\v 14 آیا همگی ایشان روح‌های خدمتگزار نیستند که برای خدمت آنانی که وارث نجات خواهند شد، فرستاده می‌شوند؟
\s5
\c 2
\p
\v 1 لهذا لازم است که به دقّت بلیغ‌تر آنچه را شنیدیم گوش دهیم، مبادا که از آن ربوده شویم.
\s5
\v 2 زیرا هر گاه کلامی که بوساطت فرشتگان گفته شد برقرار گردید، بقسمی که هر تجاوز و تغافلی را جزای عادل می‌رسید؛
\v 3 پس ما چگونه رستگار گردیم، اگر از چنین نجاتی عظیم غافل باشیم؟ که در ابتدا تکلّم به آن از خداوند بود و بعد کسانی که شنیدند، بر ما ثابت گردانیدند؛
\v 4 در حالتی که خدا نیز با ایشان شهادت می‌داد به آیات و معجزات و انواع قوّات و عطایای روح‌القدس برحسب ارادهٔ خود.
\s5
\v 5 زیرا عالم آینده‌ای را که ذکر آن را می‌کنیم مطیع فرشتگان نساخت.
\v 6 لکن کسی در موضعی شهادت داده، گفت، چیست انسان که او را بخاطر آوری یا پسرِ انسان که از او تفقّد نمایی؟
\s5
\v 7 او را از فرشتگان اندکی پست‌تر قرار دادی و تاج جلال و اکرام را بر سر او نهادی و او را بر اعمال دستهای خود گماشتی.
\v 8 همه‌چیز را زیر پایهای او نهادی. پس چون همه‌چیز را مطیع او گردانید، هیچ چیز را نگذاشت که مطیع او نباشد. لکن الآن هنوز نمی‌بینیم که همه‌چیز مطیع وی شده باشد.
\s5
\v 9 امّا او را که اندکی از فرشتگان کمتر شد می‌بینیم، یعنی عیسی را که به زحمت موت، تاج جلال و اکرام بر سر وی نهاده شد تا به فیض خدا برای همه ذائقهٔ موت را بچشد.
\v 10 زیرا او را که بخاطر وی همه و از وی همه‌چیز می‌باشد، چون فرزندان بسیار را وارد جلال می‌گرداند، شایسته بود که رئیس نجاتِ ایشان را به دردها کامل گرداند.
\s5
\v 11 زانرو که چون مقدّس‌کننده و مقدّسان همه از یک می‌باشند، از این جهت عار ندارد که ایشان را برادر بخواند.
\v 12 چنانکه می‌گوید، اسم تو را به برادران خود اعلام می‌کنم و در میان کلیسا تو را تسبیح خواهم خواند.
\s5
\v 13 و ایضاً، من بر وی توکّل خواهم نمود. و نیز، اینک، من و فرزندانی که خدا به من عطا فرمود.
\v 14 پس چون فرزندان در خون و جسم شراکت دارند، او نیز همچنان در این هر دو شریک شد تا بوساطت موت، صاحب قدرت موت، یعنی ابلیس، را تباه سازد؛
\v 15 و آنانی را که از ترس موت، تمام عمر خود گرفتار بندگی می‌بودند، آزاد گرداند.
\s5
\v 16 زیرا که در حقیقت فرشتگان را دستگیری نمی‌نماید، بلکه نسل ابراهیم را دستگیری می‌نماید.
\v 17 از این جهت می‌بایست در هر امری مشابه برادران خود شود تا در امور خدا رئیس کَهَنَه‌ای کریم و امین شده، کفّارهٔٔ گناهان قوم را بکند.
\v 18 زیرا که چون خود عذاب کشیده، تجربه دید استطاعت دارد که تجربه‌شدگان را اعانت فرماید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 بنابراین، ای برادران مقدّس که در دعوت سماوی شریک هستید، در رسول و رئیس کَهَنَهٔ اعتراف ما، یعنی عیسی تأمّل کنید،
\v 2 که نزد او که وی را معیّن فرمود امین بود، چنانکه موسی نیز در تمام خانهٔ او بود.
\v 3 زیرا که این شخص لایق اکرامی بیشتر از موسی شمرده شد به آن اندازه‌ای که سازندهٔ خانه را حرمت بیشتر از خانه است.
\v 4 زیرا هر خانه‌ای بدست کسی بنا می‌شود، لکن بانی همه خداست.
\s5
\v 5 و موسی مثل خادم در تمام خانهٔ او امین بود، تا شهادت دهد بر چیزهایی که می‌بایست بعد گفته شود.
\v 6 و امّا مسیح مثل پسر بر خانهٔ او؛ و خانهٔ او ما هستیم، بشرطی که تا به انتها به دلیری و فخرِ امیدِ خود متمسّک باشیم.
\s5
\v 7 پس (چنانکه روح‌القدس می‌گوید، امروز اگر آواز او را بشنوید،
\v 8 دل خود را سخت مسازید، چنانکه در وقت جنبش دادن خشم او در روز امتحان در بیابان،
\s5
\v 9 جایی که پدران شما مرا امتحان و آزمایش کردند و اعمال مرا تا مدّت چهل سال می‌دیدند.
\v 10 از این جهت به آن گروه خشم گرفته، گفتم، ایشان پیوسته در دلهای خود گمراه هستند، و راه‌های مرا نشناختند.
\v 11 تا در خشم خود قسم خوردم، که به آرامیِ من داخل نخواهند شد.)
\s5
\v 12 ای برادران، باحذر باشید، مبادا در یکی از شما دل شریر و بی‌ایمان باشد، که از خدای حیّ مرتدّ شوید،
\v 13 بلکه هر روزه همدیگر را نصیحت کنید، مادامی که امروز خوانده می‌شود، مبادا احدی از شما به فریب گناه سخت‌دل گردد.
\s5
\v 14 از آنرو که در مسیح شریک گشته‌ایم اگر به ابتدای اعتماد خود تا به انتها سخت متمسّک شویم.
\v 15 چونکه گفته می‌شود، امروز اگر آواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید، چنانکه در وقت جنبش دادن خشم او.
\s5
\v 16 پس که بودند که شنیدند و خشم او را جنبش دادند؟ آیا تمام آن گروه نبودند که به‌واسطهٔٔ موسی از مصر بیرون آمدند؟
\v 17 و به که تا مدت چهل سال خشمگین می‌بود؟ آیا نه به آن عاصیانی که بدنهای ایشان در صحرا ریخته شد؟
\v 18 و دربارهٔ که قسم خورد که به آرامیِ من داخل نخواهند شد، مگر آنانی را که اطاعت نکردند؟
\v 19 پس دانستیم که به‌سبب بی‌ایمانی نتوانستند داخل شوند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 پس بترسیم مبادا با آنکه وعدهٔ دخول در آرامی وی باقی می‌باشد، ظاهر شود که احدی از شما قاصر شده باشد.
\v 2 زیرا که به ما نیز به مثال ایشان بشارت داده شد، لکن کلامی که شنیدند بدیشان نفع نبخشید، از اینرو که با شنوندگان به ایمان متحّد نشدند.
\s5
\v 3 زیرا ما که ایمان آوردیم، داخل آن آرامی می‌گردیم، چنانکه گفته است، در خشم خود قسم خوردم که به آرامی من داخل نخواهند شد. و حال آنکه اعمال او از آفرینش عالم به اتمام رسیده بود.
\v 4 و در مقامی دربارهٔ روز هفتم گفت که، در روز هفتم خدا از جمیع اعمال خود آرامی گرفت.
\v 5 و باز در این مقام که، به آرامی من داخل نخواهند شد.
\s5
\v 6 پس چون باقی است که بعضی داخل آن بشوند و آنانی که پیش بشارت یافتند، به‌سبب نافرمانی داخل نشدند،
\v 7 باز روزی معیّن می‌فرماید چونکه به زبان داود بعد از مدت مدیدی، امروز گفت، چنانکه پیش مذکور شد که، امروز اگر آواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید.
\s5
\v 8 زیرا اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود، بعد از آن دیگر را ذکر نمی‌کرد.
\v 9 پس برای قوم خدا آرامی سَبَّت باقی می‌ماند.
\v 10 زیرا هر که داخل آرامیِ او شد، او نیز از اعمال خود بیارامید، چنانکه خدا از اعمال خویش.
\v 11 پس جدّ و جهد بکنیم تا به آن آرامی داخل شویم، مبادا کسی در آن نافرمانیِ عبرت‌آمیز بیفتد.
\s5
\v 12 زیرا کلام خدا زنده و مقتدر و برنده‌تر است از هر شمشیر دودم و فرورونده، تا جدا کند نَفْس و روح و مفاصل و مغز را، و مُمَیِّز افکار و نیّتهای قلب است،
\v 13 و هیچ خلقت از نظر او مخفی نیست بلکه همه‌چیز در چشمان او که کار ما با وی است، برهنه و منکشف می‌باشد.
\s5
\v 14 پس چون رئیس کَهَنَهٔ عظیمی داریم که از آسمانها درگذشته است، یعنی عیسی، پسر خدا، اعتراف خود را محکم بداریم.
\v 15 زیرا رئیس کهنه‌ای نداریم که نتواند همدرد ضعفهای ما بشود، بلکه آزموده شده در هر چیز به مثال ما، بدون گناه.
\v 16 پس با دلیری نزدیک به تخت فیض بیاییم تا رحمت بیابیم و فیضی را حاصل کنیم که در وقت ضرورت [ما را] اعانت کند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 زیرا که هر رئیس کَهَنَه از میان آدمیان گرفته شده، برای آدمیان مقرّر می‌شود در امور الهی تا هدایا و قربانی‌ها برای گناهان بگذراند؛
\v 2 که با جاهلان و گمراهان می‌تواند ملایمت کند، چونکه او نیز در کم‌زوری گرفته شده است.
\v 3 و به‌سبب این کم‌زوری، او را لازم است چنانکه برای قوم، همچنین برای خویشتن نیز قربانی برای گناهان بگذراند.
\s5
\v 4 و کسی این مرتبه را برای خود نمی‌گیرد، مگر وقتی که خدا او را بخواند، چنانکه هارون را.
\v 5 و همچنین مسیح نیز خود را جلال نداد که رئیس کهنه بشود، بلکه او که به وی گفت، تو پسر من هستی؛ من امروز تو را تولید نمودم.
\s5
\v 6 چنانکه در مقام دیگر نیز می‌گوید، تو تا به ابد کاهن هستی بر رتبه مِلکیصِدِق.
\s5
\v 7 و او در ایّام بشریّت خود، چونکه با فریاد شدید و اشکها نزد او که به رهانیدنش از موت قادر بود، تضرّع و دعای بسیار کرد و به‌سبب تقوای خویش مستجاب گردید،
\v 8 هر چند پسر بود، به مصیبتهایی که کشید، اطاعت را آموخت
\s5
\v 9 و کامل شده، جمیع مطیعان خود را سبب نجات جاودانی گشت.
\v 10 و خدا او را به رئیس کَهَنَه مخاطب ساخت به رتبهٔ مِلکیصِدِق.
\v 11 که دربارهٔ او ما را سخنان بسیار است، که شرح آنها مشکل می‌باشد چونکه گوشهای شما سنگین شده است.
\s5
\v 12 زیرا که هر چند با این طول زمان شما را می‌باید معلّمان باشید، باز محتاجید که کسی اصول و مَبادیِ الهامات خدا را به شما بیاموزد و محتاج شیر شدید نه غذای قوی.
\v 13 زیرا هر که شیرخواره باشد، در کلام عدالت ناآزموده است، چونکه طفل است.
\v 14 امّا غذای قوی از آنِ بالغان است که حواسِ خود را به موجب عادت، ریاضت داده‌اند تا تمییز نیک و بد را بکنند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 بنابراین، از کلام ابتدای مسیح درگذشته، به سوی کمال سبقت بجوییم، و بار دیگر بنیاد توبه از اعمال مرده و ایمان به خدا ننهیم،
\v 2 و تعلیم تعمیدها و نهادن دستها و قیامت مردگان و داوری جاودانی را.
\v 3 و این را بجا خواهیم آورد هر گاه خدا اجازت دهد.
\s5
\v 4 زیرا آنانی که یک بار منوّر گشتند و لذّت عطای سماوی را چشیدند و شریک روح‌القدس گردیدند،
\v 5 و لذّت کلام نیکوی خدا و قوّات عالم آینده را چشیدند،
\v 6 اگر بیفتند، محال است که ایشان را بار دیگر برای توبه تازه سازند، در حالتی که پسر خدا را برای خود باز مصلوب می‌کنند و او را بی‌حرمت می‌سازند.
\s5
\v 7 زیرا زمینی که بارانی را که بارها بر آن می‌افتد، می‌خورد و نباتات نیکو برای فلاّحان خود می‌رویاند، از خدا برکت می‌یابد.
\v 8 لکن اگر خار و خسک می‌رویاند، متروک و قرین به لعنت و در آخر، سوخته می‌شود.
\s5
\v 9 امّا ای عزیزان در حقّ شما چیزهای بهتر و قرین نجات را یقین می‌داریم، هر چند بدینطور سخن می‌گوییم.
\v 10 زیرا خدا بی‌انصاف نیست که عمل شما و آن محبّت را که به اسم او از خدمت مقدّسین که در آن مشغول بوده و هستید ظاهر کرده‌اید، فراموش کند.
\s5
\v 11 لکن آرزوی این داریم که هر یک از شما همین جدّ و جهد را برای یقین کامل امید تا به انتها ظاهر نمایید،
\v 12 و کاهل مشوید، بلکه اقتدا کنید آنانی را که به ایمان و صبر وارث وعده‌ها می‌باشند.
\s5
\v 13 زیرا وقتی که خدا به ابراهیم وعده داد، چون به بزرگتر از خود قسم نتوانست خورَد، به خود قسم خورده، گفت،
\v 14 هرآینه من تو را برکت عظیمی خواهم داد و تو را بی‌نهایت کثیر خواهم گردانید.
\v 15 و همچنین چون صبر کرد، آن وعده را یافت.
\s5
\v 16 زیرا مردم به آنکه بزرگتر است، قسم می‌خورند و نهایت هر مخاصمهٔ ایشان قسم است تا اثبات شود.
\v 17 از اینرو، چون خدا خواست که عدم تغییر ارادهٔ خود را به وارثان وعده به تأکید بی‌شمار ظاهر سازد، قسم در میان آورد.
\v 18 تا به دو امر بی‌تغییر که ممکن نیست خدا در آنها دروغ گوید، تسلّی قوی حاصل شود برای ما که پناه بردیم تا به آن امیدی که درپیش ما گذارده شده است تمسّک جوییم،
\s5
\v 19 و آن را مثل لنگری برای جان خود ثابت و پایدار داریم که در درون حجاب داخل شده است،
\v 20 جایی که آن پیشرو برای ما داخل شد، یعنی عیسی که بر رتبهٔ ملکیصِدِق، رئیس کَهَنَه گردید، تا ابدالآباد.
\s5
\c 7
\p
\v 1 زیرا این ملکیصدق، پادشاه سالیم و کاهن خدای تعالیٰ، هنگامی که ابراهیم از شکست دادن ملوک مراجعت می‌کرد، او را استقبال کرده، بدو برکت داد.
\v 2 و ابراهیم نیز از همهٔ چیزها ده‌یک بدو داد؛ که او اوّل ترجمه شده، پادشاه عدالت است و بعد ملک سالیم نیز، یعنی پادشاه سلامتی.
\v 3 بی‌پدر و بی‌مادر و بی‌نسب‌نامه و بدون ابتدای ایّام و انتهای حیات بلکه به شبیه پسر خدا شده، کاهن دایمی می‌ماند.
\s5
\v 4 پس ملاحظه کنید که این شخص چقدر بزرگ بود که ابراهیم پاتریارخ نیز از بهترین غنایم، ده‌یک بدو داد.
\v 5 و امّا از اولاد لاوی کسانی که کهانت را می‌یابند، حکم دارند که از قوم بحسب شریعت ده‌یک بگیرند، یعنی از برادران خود، با آنکه ایشان نیز از صُلب ابراهیم پدید آمدند.
\v 6 لکن آن کس که نسبتی بدیشان نداشت، از ابراهیم ده‌یک گرفته و صاحب وعده‌ها را برکت داده است.
\s5
\v 7 و بدون هر شبهه، کوچک از بزرگ برکت داده می‌شود.
\v 8 و در اینجا مردمان مردنی ده‌یک می‌گیرند، امّا در آنجا کسی که بر زنده بودن وی شهادت داده می‌شود.
\v 9 حتی آنکه گویا می‌توان گفت که، بوساطت ابراهیم از همان لاوی که ده‌یک می‌گیرد، ده‌یک گرفته شد،
\v 10 زیرا که هنوز در صُلب پدر خود بود، هنگامی که ملکیصدق او را استقبال کرد.
\s5
\v 11 و دیگر اگر از کهانت لاوی کمال حاصل می‌شد (زیرا قوم شریعت را بر آن یافتند)، باز چه احتیاج می‌بود که کاهنی دیگر بر رتبهٔ ملکیصدق مبعوث شود و مذکور شود که بر رتبهٔ هارون نیست؟
\v 12 زیرا هر گاه کهانت تغییر می‌پذیرد، البته شریعت نیز تبدیل می‌یابد.
\s5
\v 13 زیرا او که این سخنان در حقّ وی گفته می‌شود، از سبط دیگر ظاهر شده است که احدی از آن، خدمت قربانگاه را نکرده است.
\v 14 زیرا واضح است که خداوند ما از سبط یهودا طلوع فرمود، که موسی در حقّ آن سبط از جهت کهانت هیچ نگفت.
\s5
\v 15 و نیز بیشتر مُبَیَّن است از اینکه، به مثال ملکیصدق کاهنی بطور دیگر باید ظهور نماید،
\v 16 که به شریعت و احکام جسمی مبعوث نشود، بلکه به قوّت حیات غیرفانی.
\v 17 زیرا شهادت داده شد که، تو تا به ابد کاهن هستی بر رتبهٔ ملکیصدق.
\s5
\v 18 زیرا که حاصل می‌شود، هم نَسخ حکم سابق بعلّت ضعف و عدم فایدهٔ آن
\v 19 (از آن جهت که شریعت هیچ چیز را کامل نمی‌گرداند)، و هم برآوردن امید نیکوتر، که به آن تقرّب به خدا می‌جوییم.
\s5
\v 20 و بقدر آنکه این بدون قسم نمی‌باشد.
\v 21 زیرا ایشان بی‌قسم کاهن شده‌اند و لیکن این با قسم از او که به وی می‌گوید، خداوند قسم خورد و تغییر اراده نخواهد داد که تو کاهن ابدی هستی، بر رتبهٔ ملکیصدق.
\s5
\v 22 به همین قدر نیکوتر است آن عهدی که عیسی ضامن آن گردید.
\v 23 و ایشان کاهنان بسیار می‌شوند، از جهت آنکه موت از باقی بودن ایشان مانع است.
\v 24 لکن وی چون تا به ابد باقی است، کهانت بی‌زوال دارد.
\s5
\v 25 از این جهت نیز قادر است که آنانی را که به‌وسیلهٔ وی نزد خدا آیند، نجات بی‌نهایت بخشد، چونکه دائماً زنده است تا شفاعت ایشان را بکند.
\v 26 زیرا که ما را چنین رئیس کَهَنَه شایسته است، قدّوس و بی‌آزار و بی‌عیب و از گناهکاران جدا شده و از آسمانها بلندتر گردیده،
\s5
\v 27 که هر روز محتاج نباشد به مثال آن رؤسای کَهَنَه، که اوّل برای گناهان خود و بعد برای قوم قربانی بگذراند، چونکه این را یک بار فقط بجا آورد، هنگامی که خود را به قربانی گذرانید.
\v 28 از آنرو که شریعت مردمانی را که کم‌زوری دارند کاهن می‌سازد، لکن کلام قسم که بعد از شریعت است، پسر را که تا ابدالآباد کامل شده است.
\s5
\c 8
\p
\v 1 پس مقصود عمده از این کلام این است که، برای ما چنین رئیس کهنه‌ای هست، که در آسمانها به دست راست تخت کبریا نشسته است،
\v 2 که خادم مکان اقدس و آن خیمهٔ حقیقی است، که خداوند آن را برپا نمود نه انسان.
\s5
\v 3 زیرا که هر رئیس کَهَنَه مقرّر می‌شود تا هدایا و قربانی‌ها بگذراند؛ و از این جهت واجب است که او را نیز چیزی باشد که بگذراند.
\v 4 پس اگر بر زمین می‌بود، کاهن نمی‌بود، چون کسانی هستند که به قانون شریعت هدایا را می‌گذرانند.
\v 5 و ایشان شبیه و سایهٔ چیزهای آسمانی را خدمت می‌کنند، چنانکه موسی مُلهِم شد، هنگامی که عازم بود که خیمه را بسازد، زیرا بدو می‌گوید، آگاه باش که همه‌چیز را به آن نمونه‌ای که در کوه به تو نشان داده شد بسازی.
\s5
\v 6 لکن الآن او خدمت نیکوتر یافته است، به مقداری که مُتَوَسِطِ عهد نیکوتر نیز هست که بر وعده‌های نیکوتر مرتّب است.
\v 7 زیرا اگر آن اوّل بی‌عیب می‌بود، جایی برای دیگری طلب نمی‌شد.
\s5
\v 8 چنانکه ایشان را ملامت کرده، می‌گوید، خداوند می‌گوید، اینک، ایّامی می‌آید که با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهدی تازه استوار خواهم نمود.
\v 9 نه مثل آن عهدی که با پدران ایشان بستم، در روزی که من ایشان را دستگیری نمودم تا از زمین مصر برآوردم، زیرا که ایشان در عهد من ثابت نماندند. پس خداوند می‌گوید، من ایشان را واگذاردم.
\s5
\v 10 و خداوند می‌گوید، این است آن عهدی که بعد از آن ایّام با خاندان اسرائیل استوار خواهم داشت که احکام خود را در خاطر ایشان خواهم نهاد و بر دل ایشان مرقوم خواهم داشت و ایشان را خدا خواهم بود و ایشان مرا قوم خواهند بود.
\s5
\v 11 و دیگر کسی همسایه و برادر خود را تعلیم نخواهد داد و نخواهد گفت خداوند را بشناس زیرا که همه از خرد و بزرگ مرا خواهند شناخت.
\v 12 زیرا بر تقصیرهای ایشان ترّحم خواهم فرمود و گناهانشان را دیگر به یاد نخواهم آورد.
\s5
\v 13 پس چون تازه گفت، اوّل را کُهنه ساخت؛ و آنچه کهنه و پیر شده است، مشرف بر زوال است.
\s5
\c 9
\p
\v 1 خلاصه آن عهد اوّل را نیز فرایض خدمت و قدس دنیوی بود.
\v 2 زیرا خیمهٔ اوّل نصب شد که در آن بود چراغدان و میز و نانِ تَقْدِمِه، و آن به قدس مسمّی گردید.
\s5
\v 3 و در پشت پردهٔ دوّم بود آن خیمه‌ای که به قدس‌الاقداس مسمّی است،
\v 4 که در آن بود مَجمَرهٔ زرّین و تابوت شهادت که همهٔ اطرافش به طلا آراسته بود؛ و در آن بود حُقّهٔ طلا که پر از منّ بود و عصای هارون که شکوفه آورده بود و دو لوح عهد.
\v 5 و بر زَبَرِ آن کروبیان جلال که بر تخت رحمت سایه‌گستر می‌بودند و الآن جای تفصیل آنها نیست.
\s5
\v 6 پس چون این چیزها بدینطور آراسته شد، کَهَنَه بجهت ادای لوازم خدمت، پیوسته به خیمهٔ اوّل در می‌آیند.
\v 7 لکن در دوّم سالی یک مرتبه رئیس کَهَنَه تنها داخل می‌شود؛ و آن هم نه بدون خونی که برای خود و برای جهالات قوم می‌گذراند.
\s5
\v 8 که به این همه روح‌القدس اشاره می‌نماید بر اینکه مادامی که خیمهٔ اوّل برپاست، راه مکان اقدس ظاهر نمی‌شود.
\v 9 و این مَثَلی است برای زمان حاضر که بحسب آن هدایا و قربانی‌ها را می‌گذرانند که قوّت ندارد که عبادت‌کننده را از جهت ضمیر کامل گرداند،
\v 10 چونکه اینها با چیزهای خوردنی و آشامیدنی و طهارات مختلفه، فقط فرایض جسدی است که تا زمان اصلاح مقرّر شده است. مسیح کاهن و فدیهٔ ابدی
\s5
\v 11 لیکن مسیح چون ظاهر شد تا رئیس کَهَنَهٔ نعمتهای آینده باشد، به خیمهٔ بزرگتر و کاملتر و ناساخته‌شده به دست، یعنی که از این خلقت نیست،
\v 12 و نه به خون بزها و گوساله‌ها، بلکه به خون خود، یک مرتبه فقط به مکان اقدس داخل شد و فدیهٔ ابدی را یافت.
\s5
\v 13 زیرا هر گاه خون بزها و گاوان و خاکستر گوساله چون بر آلودگان پاشیده می‌شود، تا به طهارت جسمی مقدّس می‌سازد،
\v 14 پس آیا چند مرتبه زیاده، خون مسیح که به روح ازلی خویشتن را بی‌عیب به خدا گذرانید، ضمیر شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت، تا خدای زنده را خدمت نمایید؟
\v 15 و از این جهت او متوسط عهد تازه‌ای است تا چون موت برای کفّارهٔ تقصیرات عهد اوّل بوقوع آمد، خوانده‌شدگان وعدهٔ میراث ابدی را بیابند.
\s5
\v 16 زیرا در هر جایی که وصیّتی است، لابدّ است که موتِ وصیّت‌کننده را تصوّر کنند،
\v 17 زیرا که وصیّت بعد از موت ثابت می‌شود؛ زیرا مادامی که وصیّت‌کننده زنده است، استحکامی ندارد.
\s5
\v 18 و از اینرو، آن اوّل نیز بدون خون برقرار نشد.
\v 19 زیرا که چون موسی تمامی احکام را بحسب شریعت به سمع قوم رسانید، خون گوساله‌ها و بزها را با آب و پشم قرمز و زوفا گرفته، آن را بر خود کتاب و تمامی قوم پاشید؛
\v 20 و گفت، این است خون آن عهدی که خدا با شما قرار داد.
\s5
\v 21 و همچنین خیمه و جمیع آلاتخدمت را نیز به خون بیالود.
\v 22 و بحسب شریعت، تقریباً همه‌چیز به خون طاهر می‌شود و بدون ریختن خون، آمرزش نیست.
\s5
\v 23 پس لازم بود که مَثَلهای چیزهای سماوی به اینها طاهر شود، لکن خودِ سماویّات به قربانی‌های نیکوتر از اینها.
\v 24 زیرا مسیح به قدس ساخته شده به دست داخل نشد که مثال مکان حقیقی است؛ بلکه به خود آسمان تا آنکه الآن در حضور خدا بجهت ما ظاهر شود.
\s5
\v 25 و نه آنکه جان خود را بارها قربانی کند، مانند آن رئیس کَهَنَه که هر سال با خون دیگری به مکان اقدس داخل می‌شود؛
\v 26 زیرا در این صورت می‌بایست که او از بنیاد عالم بارها زحمت کشیده باشد. لکن الآن یک مرتبه در اواخر عالم ظاهر شد تا به قربانی خود، گناه را محو سازد.
\s5
\v 27 و چنانکه مردم را یک بار مردن و بعد از آن جزا یافتن مقرّر است،
\v 28 همچنین مسیح نیز چون یک بار قربانی شد تا گناهان بسیاری را رفع نماید، بار دیگر بدون گناه، برای کسانی که منتظر او می‌باشند، ظاهر خواهد شد بجهت نجات.
\s5
\c 10
\p
\v 1 زیرا که چون شریعت را سایهٔ نعمتهای آینده است، نه نَفْسِ صورتِ آن چیزها، آن هرگز نمی‌تواند هر سال به همان قربانی‌هایی که پیوسته می‌گذرانند، تقرّب‌جویندگان را کامل گرداند.
\v 2 والاّ آیا گذرانیدن آنها موقوف نمی‌شد چونکه عبادت‌کنندگان، بعد از آنکه یک بار پاک شدند، دیگر حسّ گناهان را در ضمیر نمی‌داشتند؟
\v 3 بلکه در اینها هر سال یادگاری گناهان می‌شود.
\v 4 زیرا محال است که خون گاوها و بزها رفع گناهان را بکند.
\s5
\v 5 لهذا هنگامی که داخل جهان می‌شود، می‌گوید، قربانی و هدیه را نخواستی، لکن جسدی برای من مهیا ساختی.
\v 6 به قربانی‌های سوختنی و قربانی‌های گناه رغبت نداشتی.
\v 7 آنگاه گفتم، اینک، می‌آیم (در طومار کتاب در حقّ من مکتوب است) تا ارادهٔ تو را ای خدا بجا آورم.
\s5
\v 8 چون پیش می‌گوید، هدایا و قربانی‌ها و قربانی‌های سوختنی و قربانی‌های گناه را نخواستی و به آنها رغبت نداشتی، که آنها را بحسب شریعت می‌گذرانند،
\v 9 بعد گفت که، اینک، می‌آیم تا ارادهٔ تو را ای خدا بجا آورم. پس اوّل را بر می‌دارد، تا دوّم را استوار سازد.
\v 10 و به این اراده مقدّس شده‌ایم، به قربانی جسد عیسی مسیح، یک مرتبه فقط.
\s5
\v 11 و هر کاهن هر روزه به خدمت مشغول بوده، می‌ایستد و همان قربانی‌ها را مکرّراً می‌گذراند که هرگز رفع گناهان را نمی‌تواند کرد.
\v 12 لکن او چون یک قربانی برای گناهان گذرانید، به دست راست خدا بنشست تا ابدالآباد.
\v 13 و بعد از آن منتظر است تا دشمنانش پای‌انداز او شوند.
\v 14 از آنرو که به یک قربانی مقدّسان را کامل گردانیده است تا ابدالآباد.
\s5
\v 15 و روح‌القدس نیز برای ما شهادت می‌دهد، زیرا بعد از آنکه گفته بود،
\v 16 این است آن عهدی که بعد از آن ایّام با ایشان خواهم بست، خداوند می‌گوید احکام خود را در دلهای ایشان خواهم نهاد و بر ذهن ایشان مرقوم خواهم داشت،
\s5
\v 17 [باز می‌گوید] و گناهان و خطایای ایشان را دیگر به یاد نخواهم آورد.
\v 18 امّا جایی که آمرزش اینها هست، دیگر قربانی گناهان نیست.
\s5
\v 19 پس ای برادران، چونکه به خون عیسی دلیری داریم تا به مکان اقدس داخل شویم
\v 20 از طریق تازه و زنده که آن را بجهت ما از میان پرده، یعنی جسم خود مهیّا نموده است،
\v 21 و کاهنی بزرگ را بر خانهٔ خدا داریم،
\v 22 پس به دل راست، در یقین ایمان، دلهای خود را از ضمیر بد پاشیده و بدنهای خود را به آب پاک غسل داده، نزدیک بیاییم؛
\s5
\v 23 و اعتراف امید را محکم نگاه داریم، زیرا که وعده‌دهنده امین است.
\v 24 و ملاحظهٔ یکدیگر را بنماییم تا به محبّت و اعمال نیکو ترغیب نماییم.
\v 25 و از با هم آمدن در جماعت غافل نشویم چنانکه بعضی را عادت است، بلکه یکدیگر را نصیحت کنیم و زیادتر به اندازه‌ای که می‌بینید که آن روز نزدیک می‌شود.
\s5
\v 26 زیرا که بعد از پذیرفتن معرفت راستی اگر عمداً گناهکار شویم، دیگر قربانی گناهان باقی نیست،
\v 27 بلکه انتظارِ هولناکِ عذاب و غیرت آتشی که مخالفان را فرو خواهد برد.
\s5
\v 28 هر که شریعت موسی را خوار شمرد، بدون رحم به دو یا سه شاهد کشته می‌شود.
\v 29 پس به چه مقدار گمان می‌کنید که آن کس، مستحقّ عقوبت سخت‌تر شمرده خواهد شد که پسر خدا را پایمال کرد و خون عهدی را که به آن مقدّس گردانیده شد، ناپاک شمرد و روح نعمت را بی‌حرمت کرد؟
\s5
\v 30 زیرا می‌شناسیم او را که گفته است، خداوند می‌گوید انتقام از آنِ من است؛ من مکافات خواهم داد. و ایضاً، خداوند قوم خود را داوری خواهد نمود.
\v 31 افتادن به دستهای خدای زنده چیزی هولناک است.
\s5
\v 32 و لیکن ایّام سلف را به یاد آورید که بعد از آنکه منوّر گردیدید، متحمّل مجاهده‌ای عظیم از دردها شدید،
\v 33 چه از اینکه از دشنام‌ها و زحمات تماشای مردم می‌شدید، و چه از آنکه شریک با کسانی می‌بودید که در چنین چیزها بسر می‌بردند.
\v 34 زیرا که با اسیران نیز همدرد می‌بودید و تاراج اموال خود را نیز به خوشی می‌پذیرفتید، چون دانستید که خود شما را در آسمان مال نیکوتر و باقی است.
\s5
\v 35 پس ترک مکنید دلیری خود را که مقرون به مجازات عظیم می‌باشد.
\v 36 زیرا که شما را صبر لازم است تا ارادهٔ خدا را بجا آورده، وعده را بیابید.
\v 37 زیرا که بعد از اندک زمانی، آن آینده خواهد آمد و تأخیر نخواهد نمود.
\s5
\v 38 لکن عادل به ایمان زیست خواهد نمود و اگر مرتّد شود نفس من با وی خوش نخواهد شد.
\v 39 لکن ما از مرتدّان نیستیم تا هلاک شویم، بلکه از ایمانداران تا جان خود را دریابیم.
\s5
\c 11
\p
\v 1 پس ایمان، اعتماد بر چیزهای امیدداشته شده است و برهانِ چیزهای نادیده.
\v 2 زیرا که به این، برای قدما شهادت داده شد
\v 3 به ایمان فهمیده‌ایم که عالمها به کلمه خدا مرتّب گردید، حتّی آنکه چیزهای دیدنی از چیزهای نادیدنی ساخته شد.
\s5
\v 4 به ایمان هابیل قربانی نیکوتر از قائن را به خدا گذرانید و به‌سبب آن شهادت داده شد که عادل است، به آنکه خدا به هدایای او شهادت می‌دهد؛ و به‌سبب همان بعد از مردن هنوز گوینده است.
\s5
\v 5 به ایمان خنوخ منتقل گشت تا موت را نبیند و نایاب شد چرا که خدا او را منتقل ساخت زیرا قبل از انتقال وی شهادت داده شد که رضامندی خدا را حاصل کرد.
\v 6 لیکن بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است، زیرا هر که تقرّب به خدا جوید، لازم است که ایمان آورد بر اینکه او هست و جویندگان خود را جزا می‌دهد.
\s5
\v 7 به ایمان نوح چون دربارهٔ اموری که تا آن وقت دیده نشده، الهام یافته بود، خداترس شده، کشتی‌ای بجهت اهل خانهٔ خود بساخت و به آن، دنیا را ملزم ساخته، وارث آن عدالتی که از ایمان است گردید.
\s5
\v 8 به ایمان ابراهیم چون خوانده شد، اطاعت نمود و بیرون رفت به سمت آن مکانی که می‌بایست به میراث یابد. پس بیرون آمد و نمی‌دانست به کجا می‌رود.
\v 9 و به ایمان در زمین وعده مثل زمین بیگانه غربت پذیرفت و در خیمه‌ها با اسحاق و یعقوب که در میراث همین وعده شریک بودند مسکن نمود.
\v 10 زانرو که مترقّب شهری بابنیاد بود که معمار و سازندهٔ آن خداست.
\s5
\v 11 به ایمان خودِ ساره نیز قوّت قبول نسل یافت و بعد از انقضای وقت زایید، چونکه وعده‌دهنده را امین دانست.
\v 12 و از این سبب، از یک نفر و آن هم مرده، مثل ستارگان آسمان، کثیر و مانند ریگهای کنار دریا، بی‌شمار زاییده شدند.
\s5
\v 13 در ایمان همهٔ ایشان فوت شدند، در حالیکه وعده‌ها را نیافته بودند، بلکه آنها را از دور دیده، تحیّت گفتند و اقرار کردند که بر روی زمین، بیگانه و غریب بودند.
\v 14 زیرا کسانی که همچنین می‌گویند، ظاهر می‌سازند که در جستجوی وطنی هستند.
\s5
\v 15 و اگر جایی را که از آن بیرون آمدند، بخاطر می‌آوردند، هرآینه فرصت می‌داشتند که [بدانجا] برگردند.
\v 16 لکن الحال مشتاق وطنی نیکوتر یعنی [وطنِ] سماوی هستند و از اینرو خدا از ایشان عار ندارد که خدای ایشان خوانده شود، چونکه برای ایشان شهری مهیّا ساخته است.
\s5
\v 17 به ایمان ابراهیم چون امتحان شد، اسحاق را گذرانید و آنکه وعده‌ها را پذیرفته بود، پسر یگانهٔ خود را قربانی می‌کرد؛
\v 18 که به او گفته شده بود که نسل تو به اسحاق خوانده خواهد شد.
\v 19 چونکه یقین دانست که خدا قادر بر برانگیزانیدن از اموات است و همچنین او را در مَثَلی از اموات نیز باز یافت.
\s5
\v 20 به ایمان اسحاق نیز یعقوب و عیسو را در امور آینده برکت داد.
\v 21 به ایمان یعقوب در وقت مُردنِ خود، هر یکی از پسران یوسف را برکت داد و بر سر عصای خود سجده کرد.
\v 22 به ایمان یوسف در حین وفات خود، از خروج بنی‌اسرائیل اِخبار نمود و دربارهٔ استخوانهای خود وصیّت کرد.
\s5
\v 23 به ایمان موسی چون متولّد شد، والدینش او را طفلی جمیل یافته، سه ماه پنهان کردند و از حکم پادشاه بیم نداشتند.
\v 24 به ایمان چون موسی بزرگ شد، ابا نمود از اینکه پسرِ دخترِ فرعون خوانده شود،
\v 25 و ذلیل بودن با قوم خدا را پسندیده‌تر داشت از آنکه لذّتِ اندک زمانیِ گناه را ببرد؛
\v 26 و عار مسیح را دولتی بزرگتر از خزائن مصر پنداشت زیرا که به سوی مجازات نظر می‌داشت.
\s5
\v 27 به ایمان، مصر را ترک کرد و از غضب پادشاه نترسید زیرا که چون آن نادیده را بدید، استوار ماند.
\v 28 به ایمان، عید فِصَح و پاشیدن خون را به عمل آورد تا هلاک‌کننده نخستزادگان، بر ایشان دست نگذارد.
\s5
\v 29 به ایمان، از بحر قُلزُم به خشکی عبور نمودند و اهل مصر قصد آن کرده، غرق شدند.
\v 30 به ایمان حصار اَرِیحا چون هفت روز آن را طواف کرده بودند، به زیر افتاد.
\v 31 به ایمان، راحاب فاحشه با عاصیان هلاک نشد زیرا که جاسوسان را به سلامتی پذیرفته بود.
\s5
\v 32 و دیگر چه گویم؟ زیرا که وقت مرا کفاف نمی‌دهد که از جِدعُون و باراق و شَمشون و یَفتاح و داود و سموئیل و انبیا اِخبار نمایم،
\v 33 که از ایمان، تسخیر ممالک کردند و به اعمال صالحه پرداختند و وعده‌ها را پذیرفتند و دهان شیران را بستند،
\v 34 سُوْرَت آتش را خاموش کردند و از دم شمشیرها رستگار شدند و از ضعف، توانایی یافتند و در جنگ شجاع شدند و لشکرهای غربا را منهزم ساختند.
\s5
\v 35 زنان، مردگان خود را به قیامتی باز یافتند، لکن دیگران معذّب شدند و خلاصی را قبول نکردند تا به قیامتِ نیکوتر برسند.
\v 36 و دیگران از استهزاها و تازیانه‌ها بلکه از بندها و زندان آزموده شدند.
\v 37 سنگسار گردیدند و با ارّه دوپاره گشتند. تجربه کرده شدند و به شمشیر مقتول گشتند. در پوستهای گوسفندان و بزها محتاج و مظلوم و ذلیل و آواره شدند.
\v 38 آنانی که جهان لایق ایشان نبود، در صحراها و کوه‌ها و مغاره‌ها و شکافهای زمین پراکنده گشتند.
\s5
\v 39 پس جمیع ایشان با اینکه از ایمان شهادت داده شدند، وعده را نیافتند.
\v 40 زیرا خدا برای ما چیزی نیکوتر مهیّا کرده است تا آنکه بدون ما کامل نشوند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 بنابراین چونکه ما نیز چنین اَبْر شاهدان را گرداگرد خود داریم، هر بار گران و گناهی را که ما را سخت می‌پیچد، دور بکنیم و با صبر در آن میدان که پیش روی ما مقرّر شده است بدویم،
\v 2 و به سوی پیشوا و کامل‌کنندهٔ ایمان، یعنی عیسی نگران باشیم که بجهت آن خوشی که پیش او موضوع بود، بی‌حرمتی را ناچیز شمرده، متحمل صلیب گردید و به دست راست تخت خدا نشسته است.
\v 3 پس تفکّر کنید در او که متحمّلِ چنین مخالفتی بود که از گناهکاران به او پدید آمد، مبادا در جانهای خود ضعف کرده، خسته شوید.
\s5
\v 4 هنوز در جهادِ با گناه تا به حدّ خون مقاومت نکرده‌اید،
\v 5 و نصیحتی را فراموش نموده‌اید که با شما چون با پسران مکالمه می‌کند که ای پسر من تأدیب خداوند را خوار مشمار و وقتی که از او سرزنش یابی، خسته‌خاطر مشو.
\v 6 زیرا هر که را خداوند دوست می‌دارد، توبیخ می‌فرماید و هر فرزندِ مقبول خود را به تازیانه می‌زند.
\s5
\v 7 اگر متحّمل تأدیب شوید، خدا با شما مثل با پسران رفتار می‌نماید. زیرا کدام پسر است که پدرش او را تأدیب نکند؟
\v 8 لکن اگر بی‌تأدیب می‌باشید، که همه از آن بهره یافتند، پس شما حرامزادگانید نه پسران.
\s5
\v 9 و دیگر پدرانِ جسم خود را وقتی داشتیم که ما را تأدیب می‌نمودند و ایشان را احترام می‌نمودیم، آیا از طریق اولی پدر روح‌ها را اطاعت نکنیم تا زنده شویم؟
\v 10 زیرا که ایشان اندک زمانی، موافق صوابدید خود ما را تأدیب کردند، لکن او بجهت فایده تا شریک قدّوسیّت او گردیم.
\v 11 لکن هر تأدیب در حال، نه از خوشیها بلکه از دردها می‌نماید، امّا در آخر میوهٔ عدالتِ سلامتی را برای آنانی که از آن ریاضت یافته‌اند بار می‌آورد.
\s5
\v 12 لهذا دستهای افتاده و زانوهای سست شده را استوار نمایید،
\v 13 و برای پایهای خود راه‌های راست بسازید تا کسی که لنگ باشد، از طریق منحرف نشود، بلکه شفا یابد.
\s5
\v 14 و در پی سلامتی با همه بکوشید و تقدّسی که بغیر از آن هیچ‌کس خداوند را نخواهد دید.
\v 15 و مترصّد باشید مبادا کسی از فیض خدا محروم شود و ریشهٔ مرارت نمّو کرده، اضطراب بار آورد و جمعی از آن آلوده گردند.
\v 16 مبادا شخصی زانی یا بی‌مبالات پیدا شود، مانند عیسو که برای طعامی نخستزادگی خود را بفروخت.
\v 17 زیرا می‌دانید که بعد از آن نیز وقتی که خواست وارث برکت شود مردود گردی، زیرا که جای توبه پیدا ننمود، با آنکه با اشکها در جستجوی آن بکوشید.
\s5
\v 18 زیرا تقرّب نجسته‌اید به کوهی که می‌توان لمس کرد و به آتش افروخته و نه به تاریکی و ظلمت و باد سخت،
\v 19 و نه به آواز کرّنا و صدای کلامی که شنوندگان، التماس کردند که آن کلام، دیگر بدیشان گفته نشود.
\v 20 زیرا که متحمّل آن قدغن نتوانستند شد که اگر حیوانی نیز کوه را لمس کند، سنگسار یا به نیزه زده شود.
\v 21 و آن رؤیت به حدّی ترسناک بود که موسی گفت، بغایت ترسان و لرزانم.
\s5
\v 22 بلکه تقرّب جسته‌اید به جبل صهیون و شهر خدای حیّ، یعنی اورشلیم سماوی و به جنود بی‌شماره از محفل فرشتگان،
\v 23 و کلیسای نخستزادگانی که در آسمان مکتوبند و به خدای داورِ جمیع و به ارواحِ عادلانِ مُکَمَّل
\v 24 و به عیسی متوسّطِ عهدِ جدید و به خون پاشیده شده که متکلّم است به معنیِ نیکوتر از خون هابیل.
\s5
\v 25 زنهار از آنکه سخن می‌گوید رو مگردانید، زیرا اگر آنانی که از آنکه بر زمین سخن گفت رو گردانیدند، نجات نیافتند، پس ما چگونه نجات خواهیم یافت اگر از او که از آسمان سخن می‌گوید روگردانیم؟
\v 26 که آواز او در آن وقت زمین را جنبانید، لکن الآن وعده داده است، که یک مرتبه دیگر نه فقط زمین بلکه آسمان را نیز خواهم جنبانید.
\s5
\v 27 و این قول او یک مرتبه دیگر اشاره است از تبدیل چیزهایی که جنبانیده می‌شود، مثل آنهایی که ساخته شد، تا آنهایی که جنبانیده نمی‌شود باقی ماند.
\v 28 پس چون ملکوتی را که نمی‌توان جنبانید می‌یابیم، شکر بجا بیاوریم تا به خشوع و تقوا خدا را عبادت پسندیده نماییم.
\v 29 زیرا خدای ما آتش فروبرنده است.
\s5
\c 13
\p
\v 1 محبّت برادرانه برقرار باشد؛
\v 2 و از غریب‌نوازی غافل مشوید زیرا که به آن بعضی نادانسته فرشتگان را ضیافت کردند.
\s5
\v 3 اسیران را بخاطر آرید مثل همزندان ایشان، و مظلومان را چون شما نیز در جسم هستید
\v 4 نکاح به هر وجه محترم باشد و بسترشغیرنجس زیرا که فاسقان و زانیان را خدا داوری خواهد فرمود.
\s5
\v 5 سیرت شما از محبّتِ نقره خالی باشد و به آنچه دارید قناعت کنید زیرا که او گفته است، تو را هرگز رها نکنم و تو را ترک نخواهم نمود.
\v 6 بنابراین ما با دلیریِ تمام می‌گوییم، خداوند مددکننده من است و ترسان نخواهم بود. انسان به من چه می‌کند؟
\s5
\v 7 مرشدان خود را که کلام خدا را به شما بیان کردند بخاطر دارید و انجام سیرت ایشان را ملاحظه کرده، به ایمان ایشان اقتدا نمایید.
\v 8 عیسی مسیح دیروز و امروز و تا ابدالآباد همان است.
\s5
\v 9 از تعلیم‌های مختلف و غریب از جا برده مشوید، زیرا بهتر آن است که دل شما به فیض استوار شود و نه به خوراکهایی که آنانی که در آنها سلوک نمودند، فایده نیافتند.
\v 10 مذبحی داریم که خدمتگذاران آن خیمه، اجازت ندارند که از آن بخورند.
\v 11 زیرا که جسدهای آن حیواناتی که رئیس کَهَنَه خون آنها را به قدسالاقداس برای گناه می‌بَرَد، بیرون از لشکرگاه سوخته می‌شود.
\s5
\v 12 بنابراین، عیسی نیز تا قوم را به خون خود تقدیس نماید، بیرون دروازه عذاب کشید.
\v 13 لهذا عار او را برگرفته، بیرون از لشکرگاه به سوی او برویم.
\v 14 زانرو که در اینجا شهری باقی نداریم بلکه آینده را طالب هستیم.
\s5
\v 15 پس به‌وسیلهٔ او قربانیِ تسبیح را به خدا بگذرانیم، یعنی ثمرهٔ لبهایی را که به اسم او معترف باشند.
\v 16 لکن از نیکوکاری و خیرات غافل مشوید، زیرا خدا به همین قربانی‌ها راضی است.
\v 17 مرشدان خود را اطاعت و انقیاد نمایید زیرا که ایشان پاسبانی جانهای شما را می‌کنند، چونکه حساب خواهند داد تا آن را به خوشی نه به ناله بجا آورند، زیرا که این شما را مفید نیست.
\s5
\v 18 برای ما دعا کنید زیرا ما را یقین است که ضمیر خالص داریم و می‌خواهیم در هر امر رفتار نیکو نماییم.
\v 19 و بیشتر التماس دارم که چنین کنید تا زودتر به نزد شما باز آورده شوم.
\s5
\v 20 پس خدای سلامتی که شبان اعظم گوسفندان، یعنی خداوند ما عیسی را به خون عهد ابدی از مردگان برخیزانید،
\v 21 شما را در هر عمل نیکو کامل گرداند تا ارادهٔ او را بجا آورید و آنچه منظور نظر او باشد، در شما به عمل آوَرَد بوساطت عیسی مسیح که او را تا ابدالآباد جلال باد. آمین.
\s5
\v 22 لکن ای برادران از شما التماس دارم که این کلام نصیحت‌آمیز را متحمّل شوید زیرا مختصری نیز به شما نوشته‌ام.
\v 23 بدانید که برادر ما تیموتاؤس رهایی یافته است و اگر زود آید، به اتّفاق او شما را ملاقات خواهم نمود.
\s5
\v 24 همهٔ مرشدان خود و جمیع مقدّسین را سلام برسانید؛ و آنانی که از ایتالیا هستند، به شما سلام می‌رسانند.
\v 25 همگیِ شما را فیض باد. آمین.

169
60-JAS.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,169 @@
\id JAS Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h يعقوب
\toc1 يعقوب
\toc2 يعقوب
\toc3 jas
\mt1 يعقوب
\s5
\c 1
\p
\v 1 یعقوب، که غلام خدا و خداوندْ عیسی مسیح است، به دوازده سبط که پراکنده هستند؛ خوش باشید.
\v 2 ای برادران من، وقتی که در تجربه‌های گوناگون مبتلا شوید، کمال خوشی دانید؛
\v 3 چونکه می‌دانید که امتحان ایمان شما صبر را پیدا می‌کند.
\s5
\v 4 لکن صبر را عمل تاّم خود باشد، تا کامل و تمام شوید و محتاج هیچ چیز نباشید.
\v 5 و اگر از شما کسی محتاج به حکمت باشد، سؤال بکند از خدایی که هر کس را به سخاوت عطا می‌کند و ملامت نمی‌نماید، و به او داده خواهد شد.
\s5
\v 6 لکن به ایمان سؤال بکند، و هرگز شک نکند. زیرا هرکه شک کند، مانند موج دریاست که از باد رانده و متلاطم می‌شود.
\v 7 زیرا چنین شخص گمان نبرد که از خداوند چیزی خواهد یافت.
\v 8 مرد دودل در تمام رفتار خود ناپایدار است.
\s5
\v 9 لکن برادرِ مسکین به سرافرازی خود فخر بنماید،
\v 10 و دولتمند از مسکنت خود، زیرا مثل گُلِ علف در گذر است.
\v 11 از آنرو که آفتاب با گرمی طلوع کرده، علف را خشکانید و گُلَشْ به زیر افتاده، حُسن صورتش زایل شد: به همینطور شخص دولتمند نیز در راه‌های خود، پژمرده خواهد گردید.
\s5
\v 12 خوشابحال کسی که متحمّل تجربه شود، زیرا که چون آزموده شد، آن تاج حیاتی را که خداوند به محبّان خود وعده فرموده است خواهد یافت.
\v 13 هیچ‌کس چون در تجربه افتد، نگوید، خدا مرا تجربه می‌کند، زیرا خدا هرگز از بدیها تجربه نمی‌شود و او هیچ‌کس را تجربه نمی‌کند.
\s5
\v 14 لکن هرکس در تجربه می‌افتد، وقتی که شهوت وی او را می‌کَشَد، و فریفته می‌سازد.
\v 15 پس شهوت آبستن شده، گناه را می‌زاید و گناه به انجام رسیده، موت را تولید می‌کند.
\v 16 ای برادرانِ عزیز من، گمراه مشوید!
\s5
\v 17 هر بخشندگیِ نیکو و هر بخششِ کامل از بالا است، و نازل می‌شود از پدر نورها، که نزد او هیچ تبدیل و سایهٔ گَردِش نیست.
\v 18 او محض ارادهٔ خود ما را به‌وسیلهٔ کلمه حقّ تولید نمود، تا ما چون نوبر مخلوقات او باشیم.
\s5
\v 19 بنابراین، ای برادرانِ عزیز من، هرکس در شنیدن تند، و در گفتن آهسته، و در خشم سُست باشد،
\v 20 زیرا خشمِ انسان عدالت خدا را به عمل نمی‌آورد.
\v 21 پس هر نجاست و افزونیِ شرّ را دور کنید و با فروتنی، کلامِ کاشته شده را بپذیرید، که قادر است که جانهای شما را نجات بخشد.
\s5
\v 22 لکن کنندگانِ کلام باشید نه فقط شنوندگان، که خود را فریب می‌دهند.
\v 23 زیرا اگر کسی کلام را بشنود و عمل نکند، شخصی را ماند که صورت طبیعیِ خود را در آینه می‌نگرد:
\v 24 زیرا خود را نگریست و رفت و فوراً فراموش کرد که چطور شخصی بود.
\v 25 لکن کسی که بر شریعتِ کاملِ آزادی چشم دوخت، و در آن ثابت ماند، او چون شنوندهٔ فراموشکار نمی‌باشد، بلکه کنندهٔ عمل، پس او در عمل خود مبارک خواهد بود.
\s5
\v 26 اگر کسی از شما گمان برد که پرستندهٔ خدا است و عنان زبان خود را نکشد، بلکه دل خود را فریب دهد، پرستش او باطل است.
\v 27 پرستش صاف و بی‌عیب نزد خدا و پدر این است، که یتیمان و بیوه‌زنان را در مصیبت ایشان تفقّد کنند، [و] خود را از آلایش دنیا نگاه دارند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 ای برادرانِ من، ایمانِ خداوند ما عیسی مسیح، ربّ الجلال را، با ظاهربینی مدارید.
\v 2 زیرا اگر به کنیسهٔ شما شخصی با انگشتری زریّن و لباس نفیس داخل شود و فقیری نیز با پوشاک ناپاک درآید؛
\v 3 و به صاحب لباس فاخر متوجّه شده، گویید، اینجا نیکو بنشین، و به فقیر گویید، تو در آنجا بایست، یا زیر پای‌انداز من بنشین،
\v 4 آیا در خود متردّد نیستید و داوران خیالات فاسد نشده‌اید؟
\s5
\v 5 ای برادران عزیز، گوش دهید، آیا خدا فقیران این جهان را برنگزیده است تا دولتمند در ایمان و وارث آن ملکوتی که به محبّان خود وعده فرموده است بشوند؟
\v 6 لکن شما فقیر را حقیر شمرده‌اید. آیا دولتمندان بر شما ستم نمی‌کنند و شما را در محکمه‌ها نمی‌کشند؟
\v 7 آیا ایشان به آن نام نیکو که بر شما نهاده شده است کفر نمی‌گویند؟
\s5
\v 8 امّا اگر آن شریعت ملوکانه را برحسب کتاب بجا آورید، [یعنی]، همسایهٔ خود را مثل نفس خود محبّت نما، نیکو می‌کنید.
\v 9 لکن اگر ظاهربینی کنید، گناه می‌کنید و شریعتْ شما را به خطاکاری ملزم می‌سازد.
\s5
\v 10 زیرا هرکه تمام شریعت را نگاه دارد و در یک جزو بلغزد، ملزم همه می‌باشد.
\v 11 زیرا او که گفت، زنا مکن، نیز گفت، قتل مکن. پس هرچند زنا نکنی، اگر قتل کردی، از شریعت تجاوز نمودی.
\s5
\v 12 همچنین سخن گویید و عمل نمایید، مانند کسانی که بر ایشان داوری به شریعت آزادی خواهد شد.
\v 13 زیرا آن داوری بیرحم خواهد بود برکسی که رحم نکرده است و رحم بر داوری مفتخر می‌شود.
\s5
\v 14 ای برادران من، چه سود دارد اگر کسی گوید، ایمان دارم، وقتی که عمل ندارد؟ آیا ایمان می‌تواند او را نجات بخشد؟
\v 15 پس اگر برادری یا خواهری برهنه و محتاج خوراک روزینه باشد،
\v 16 و کسی از شما بدیشان گوید، به سلامتی بروید و گرم و سیر شوید، لیکن مایحتاج بدن را بدیشان ندهد، چه نفع دارد؟
\v 17 همچنین ایمان نیز اگر اعمال ندارد، در خود مرده است.
\s5
\v 18 بلکه کسی خواهد گفت، تو ایمان داری و من اعمال دارم: ایمان خود را بدون اعمال به من بنما، و من ایمان خود را از اعمال خود به تو خواهم نمود.
\v 19 تو ایمان داری که خدا واحد است؟ نیکو می‌کنی! شیاطین نیز ایمان دارند و می‌لرزند!
\v 20 و لیکن ای مرد باطل، آیا می‌خواهی دانست که ایمان بدون اعمال، باطل است؟
\s5
\v 21 آیا پدر ما ابراهیم به اعمال، عادل شمرده نشد، وقتی‌که پسر خود اسحاق را به قربانگاه گذرانید؟
\v 22 می‌بینی که ایمان با اعمال او عمل کرد و ایمان از اعمال، کامل گردید.
\v 23 و آن نوشته تمام گشت که می‌گوید، ابراهیم به خدا ایمان آورد و برای او به عدالت محسوب گردید، و دوست خدا نامیده شد.
\v 24 پس می‌بینید که انسان از اعمال عادل شمرده می‌شود، نه از ایمان تنها.
\s5
\v 25 و همچنین آیا راحاب فاحشه نیز از اعمالْ عادل شمرده نشد وقتی که قاصدان را پذیرفته، به راهی دیگر روانه نمود؟
\v 26 زیرا چنانکه بدن بدون روح مرده است، همچنین ایمان بدون اعمال نیز مرده است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 ای برادران من، بسیار معلّم نشوید، چونکه می‌دانید که بر ما داوری سخت‌تر خواهد شد.
\v 2 زیرا همگیِ ما بسیار می‌لغزیم. و اگر کسی در سخن گفتن نلغزد، او مرد کامل است و می‌تواند عنان تمام جسد خود را بکشد.
\s5
\v 3 و اینک، لگام را بر دهان اسبان می‌زنیم، تا مطیع ما شوند، و تمام بدن آنها را برمی‌گردانیم.
\v 4 اینک، کشتیها نیز چقدر بزرگ است و از بادهای سخت رانده می‌شود، لکن با سکّان کوچک به هر طرفی که ارادهٔ ناخدا باشد، برگردانیده می‌شود.
\s5
\v 5 همچنان زبان نیز عضوی کوچک است و سخنان کبرآمیز می‌گوید. اینک، آتش کمی چه جنگل عظیمی را می‌سوزاند.
\v 6 و زبان آتشی است! آن عالَمِ ناراستی در میان اعضای ما زبان است که تمام بدن را می‌آلاید و دایرهٔ کائنات را می‌سوزاند و از جهنّم سوخته می‌شود!
\s5
\v 7 زیرا که هر طبیعتی از وحوش و طیور و حشرات و حیوانات بحری از طبیعت انسان رام می‌شود و رام شده است.
\v 8 لکن زبان را کسی از مردمان نمی‌تواند رام کند؛ شرارتی سرکش و پر از زهر قاتل است!
\s5
\v 9 خدا و پدر را به آن متبارک می‌خوانیم، و به همان مردمان را که به صورت خدا آفریده شده‌اند، لعن می‌گوییم.
\v 10 از یک دهان برکت و لعنت بیرون می‌آید! ای برادران، شایسته نیست که چنین شود.
\s5
\v 11 آیا چشمه از یک شکاف آب شیرین و شور جاری می‌سازد؟
\v 12 یا می‌شود ای برادرانِ من که درخت انجیر، زیتون یا درخت مو، انجیر بار آورد؟ و چشمهٔ شور نمی‌تواند آب شیرین را موجود سازد.
\s5
\v 13 کیست در میان شما که حکیم و عالم باشد؟ پس اعمال خود را از سیرت نیکو به تواضع حکمت ظاهر بسازد.
\v 14 لکن اگر در دل خود حسدِ تلخ و تعصّب دارید، فخر مکنید، و به ضدّ حقّ دروغ مگویید.
\s5
\v 15 این حکمت از بالا نازل نمی‌شود، بلکه دنیوی و نفسانی و شیطانی است.
\v 16 زیرا هرجایی که حسد و تعصّب است، در آنجا فتنه و هر امر زشت موجود می‌باشد.
\v 17 لکن آن حکمت که از بالا است، اوّل طاهر است و بعد صلح‌آمیز و ملایم و نصیحت‌پذیر و پر از رحمت و میوه‌های نیکو و بی‌تردّد و بی‌ریا.
\v 18 و میوهٔ عدالت در سلامتی کاشته می‌شود برای آنانی که سلامتی را به عمل می‌آورند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 از کجا در میان شما جنگها و از کجا نزاع‌ها پدید می‌آید؟ آیا نه از لذّتهای شما که در اعضای شما جنگ می‌کند؟
\v 2 طمع می‌ورزید و ندارید؛ می‌کُشید و حسد می‌نمایید و نمی‌توانید به چنگ آرید؛ و جنگ و جدال می‌کنید و ندارید، از این جهت که سؤال نمی‌کنید؛
\v 3 و سؤال می‌کنید و نمی‌یابید، از اینرو که به نیّت بد سؤال می‌کنید، تا در لذّات خود صرف نمایید.
\s5
\v 4 ای زانیات، آیا نمی‌دانید که دوستیِ دنیا، دشمنی خداست؟ پس هرکه می‌خواهد دوست دنیا باشد، دشمن خدا گردد.
\v 5 آیا گمان دارید که کتاب عبث می‌گوید، روحی‌که او را در ما ساکن کرده است، تا به غیرت بر ما اشتیاق دارد؟
\s5
\v 6 لیکن او فیض زیاده می‌بخشد. بنابراین می‌گوید، خدا متکبّران را مخالفت می‌کند، امّا فروتنان را فیض می‌بخشد.
\v 7 پس خدا را اطاعت نمایید و با ابلیس مقاومت کنید، تا از شما بگریزد.
\s5
\v 8 و به خدا تقرّب جویید تا به شما نزدیکی نماید. دستهای خود را طاهر سازید، ای گناهکاران و دلهای خود را پاک کنید، ای دودلان.
\v 9 خود را خوار سازید، و ناله و گریه نمایید، و خندهٔ شما به ماتم و خوشی شما به غم مبدّل شود.
\v 10 در حضور خدا فروتنی کنید، تا شما را سرافراز فرماید.
\s5
\v 11 ای برادران، یکدیگر را ناسزا مگویید، زیرا هرکه برادر خود را ناسزا گوید و بر او حکم کند، شریعت را ناسزا گفته و بر شریعت حکم کرده باشد. لکن اگر بر شریعت حکم کنی، عامل شریعت نیستی، بلکه داور هستی.
\v 12 صاحب شریعت و داور، یکی است که بر رهانیدن و هلاک کردن قادر می‌باشد. پس تو کیستی که بر همسایهٔ خود داوری می‌کنی؟
\s5
\v 13 هان، ای کسانی که می‌گویید، امروز و فردا به فلان شهر خواهیم رفت و در آنجا یک سال بسر خواهیم برد و تجارت خواهیم کرد و نفع خواهیم بُرد:
\v 14 و حال آنکه نمی‌دانید که فردا چه می‌شود؛ از آنرو که حیات شما چیست؟ مگر بخاری نیستید که اندک زمانی ظاهر است و بعد ناپدید می‌شود؟
\s5
\v 15 به عوض آنکه باید گفت که، اگر خدا بخواهد، زنده می‌مانیم و چنین و چنان می‌کنیم.
\v 16 امّا الحال به عُجب خود فخر می‌کنید و هر چنین فخر بد است.
\v 17 پس هرکه نیکویی کردن بداند و به عمل نیاورد، او را گناه است.
\s5
\c 5
\p
\v 1 هان ای دولتمندان، بجهت مصیبتهایی که بر شما وارد می‌آید، گریه و وِلوِله نمایید.
\v 2 دولت شما فاسد و رخت شما بیدخورده می‌شود.
\v 3 طلا و نقره شما را زنگ می‌خورد، و زنگِ آنها بر شما شهادت خواهد داد و مثل آتش، گوشت شما را خواهد خورد. شما در زمان آخر خزانه اندوخته‌اید.
\s5
\v 4 اینک، مزد عمله‌هایی که کِشته‌های شما را درویده‌اند، و شما آن را به فریب نگاه داشته‌اید، فریاد برمی‌آورد و ناله‌های دروگران، به گوشهای ربّ‌الجنود رسیده است.
\v 5 بر روی زمین به ناز و کامرانی مشغول بوده، دلهای خود را در یوم قتل پروردید.
\v 6 بر مرد عادل فتویٰ دادید و او را به قتل رسانیدید و با شما مقاومت نمی‌کند.
\s5
\v 7 پس ای برادران، تا هنگام آمدن خداوند صبر کنید. اینک، دهقان انتظار می‌کشد برای محصول گرانبهای زمین و برایش صبر می‌کند، تا باران اوّلّین و آخرین را بیابد.
\v 8 شما نیز صبر نمایید و دلهای خود را قوّی سازید، زیرا که آمدن خداوند نزدیک است.
\s5
\v 9 ای برادران، از یکدیگر شکایت مکنید، مبادا بر شما حکم شود: اینک، داور بر در ایستاده است.
\v 10 ای برادران، نمونهٔ زحمت و صبر را بگیرید از انبیایی که به نام خداوند تکلّم نمودند.
\v 11 اینک، صابران را خوشحال می‌گوییم، و صبر ایّوب را شنیده‌اید و انجام کار خداوند را دانسته‌اید، زیرا که خداوند بغایت مهربان و کریم است.
\s5
\v 12 لکن اوّلِ همه ای برادرانِ من، قسم مخورید، نه به آسمان و نه به زمین و نه به هیچ سوگند دیگر، بلکه بلیِ شما بلی باشد و نیِ شما نی، مبادا در تحکّم بیفتید.
\s5
\v 13 اگر کسی از شما مبتلای بلایی باشد، دعا بنماید و اگر کسی خوشحال باشد، سرود بخواند.
\v 14 و هرگاه کسی از شما بیمار باشد، کشیشان کلیسا را طلب کند تا برایش دعا نمایند، و او را به نام خداوند به روغن تدهین کنند.
\v 15 و دعای ایمان، مریض را شفا خواهد بخشید و خداوند او را خواهد برخیزانید، و اگر گناه کرده باشد، از او آمرزیده خواهد شد.
\s5
\v 16 نزدِ یکدیگر به گناهان خود اعتراف کنید، و برای یکدیگر دعا کنید تا شفا یابید، زیرا دعای مرد عادل در عمل، قوّت بسیار دارد.
\v 17 الیاس مردی بود صاحب حوّاس مثل ما، و به تمامیِ دل دعا کرد که باران نبارد، و تا مدّت سه سال و شش ماه نبارید.
\v 18 و باز دعا کرد و آسمان بارید و زمین ثمر خود را رویانید.
\s5
\v 19 ای برادرانِ من، اگر کسی از شما از راستی منحرف شود و شخصی او را بازگرداند،
\v 20 بداند هرکه گناهکار را از ضلالت راه او برگرداند، جانی را از موت رهانیده و گناهان بسیار را پوشانیده است.

167
61-1PE.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,167 @@
\id 1PE Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول پترس
\toc1 اول پترس
\toc2 اول پترس
\toc3 1pe
\mt1 اول پترس
\s5
\c 1
\p
\v 1 پطرُس، رسول عیسی مسیح، به غریبانی که پراکنده‌اند در پُنطُسْ و غَلاطیه و قَپَّدوقیه و آسیا و بطانیه؛
\v 2 برگزیدگان برحسب علم سابق خدای پدر، به تقدیس روح برای اطاعت و پاشیدن خون عیسی مسیح. فیض و سلامتی بر شما افزون باد.
\s5
\v 3 متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح که بحسب رحمت عظیم خود ما را بوساطت برخاستنِ عیسی مسیح از مردگان از نو تولید نمود برای امید زنده،
\v 4 بجهت میراث بی‌فساد و بی‌آلایش و ناپژمرده که نگاه داشته شده است در آسمان برای شما؛
\v 5 که به قوّت خدا محروس هستید به ایمان برای نجاتی که مهیّا شده است تا در ایّام آخر ظاهر شود.
\s5
\v 6 و در آن وجد می‌نمایید، هرچند در حال، اندکی از راه ضرورت در تجربه‌های گوناگون محزون شده‌اید،
\v 7 تا آزمایشِ ایمانِ شما، که از طلای فانی با آزموده شدن در آتش، گرانبهاتر است، برای تسبیح و جلال و اکرام یافت شود در حین ظهور عیسی مسیح:
\s5
\v 8 که او را اگرچه ندیده‌اید محبّت می‌نمایید و الآن اگرچه او را نمی‌بینید؛ لکن بر او ایمان آورده، وجد می‌نمایید با خرّمیای که نمی‌توان بیان کرد و پر از جلال است:
\v 9 و انجام ایمان خود، یعنی نجاتِ جانِ خویش را می‌یابید.
\v 10 که دربارهٔ این نجات، انبیایی که از فیضی که برای شما مقرّر بود، اِخبار نمودند، تفتیش و تفحّص می‌کردند
\s5
\v 11 و دریافت می‌نمودند که کدام و چگونه زمان است که روح مسیح که در ایشان بود از آن خبر می‌داد، چون از زحماتی که برای مسیح مقرّر بود، و جلالهایی که بعد از آنها خواهد بود، شهادت می‌داد؛
\v 12 و بدیشان مکشوف شد، که نه به خود، بلکه به ما خدمت می‌کردند، در آن اموری که شما اکنون از آنها خبر یافته‌اید از کسانی که به روح‌القدس که از آسمان فرستاده شده است، بشارت داده‌اند و فرشتگان نیز مشتاق هستند که در آنها نظر کنند.
\s5
\v 13 لهٰذا، کمر دلهای خود را ببندید و هشیار شده، امید کامل آن فیضی را که در مکاشفه عیسی مسیح به شما عطا خواهد شد، بدارید.
\v 14 و چون ابنای اطاعت هستید، مشابه مشوید بدان شهواتی که در ایّام جهالت می‌داشتید،
\s5
\v 15 بلکه مثل آن قدّوس که شما را خوانده است، خودِ شما نیز در هر سیرت، مقدّس باشید؛
\v 16 زیرا مکتوب است، مقدّس باشید زیرا که من قدّوسم.
\v 17 و چون او را پدر می‌خوانید که بدون ظاهربینی برحسب اعمال هرکس داوری می‌نماید، پس هنگام غربت خود را با ترس صرف نمایید.
\s5
\v 18 زیرا می‌دانید که خریده شده‌اید از سیرتِ باطلی که از پدران خود یافته‌اید، نه به چیزهای فانی مثل نقره و طلا،
\v 19 بلکه به خون گرانبها، چون خون برّهٔ بی‌عیب و بی‌داغ، یعنی خون مسیح،
\s5
\v 20 که پیش از بنیاد عالم معیّن شد، لکن در زمان آخر برای شما ظاهر گردید،
\v 21 که بوساطت او شما بر آن خدایی که او را از مردگان برخیزانید و او را جلال داد، ایمان آورده‌اید، تا ایمان و امید شما بر خدا باشد.
\s5
\v 22 چون نَفْسهای خود را به اطاعت راستی طاهر ساخته‌اید تا محبّت برادرانهٔ بی‌ریا داشته باشید، پس یکدیگر را از دل به شدّت محبّت بنمایید،
\v 23 از آنرو که تولّد تازه یافتید، نه از تخم فانی بلکه از غیرفانی، یعنی به کلام خدا که زنده و تا ابدالآباد باقی است.
\s5
\v 24 زیرا که، هر بشری مانند گیاه است و تمام جلال او چون گُل گیاه. گیاه پژمرده شد و گُلش ریخت:
\v 25 لکن کلمه خدا تا ابدالآباد باقی است. و این است آن کلامی که به شما بشارت داده شده است.
\s5
\c 2
\p
\v 1 لهذا هر نوع کینه و هر مکر و ریا و حسد و هر قسم بدگویی را ترک کرده،
\v 2 چون اطفالِ نوزاده، مشتاق شیر روحانی و بی‌غش باشید، تا از آن برای نجات نمّو کنید،
\v 3 اگر فی‌الواقع چشیده‌اید که خداوند مهربان است.
\s5
\v 4 و به او تقرّب جسته، یعنی به آن سنگ زندهٔ ردّ شده از مردم، لکن نزد خدا برگزیده و مکرّم،
\v 5 شما نیز، مثل سنگهای زنده بنا کرده می‌شوید به عمارت روحانی و کهانت مقدّس تا قربانی‌های روحانی و مقبول خدا را به‌واسطهٔٔ عیسی مسیح بگذرانید.
\s5
\v 6 بنابراین، در کتاب مکتوب است که، اینک، می‌نهم در صهیون سنگی سر زاویه برگزیده و مکرّم، و هر که به وی ایمان آوَرَدْ خجل نخواهد شد.
\s5
\v 7 پس شما را که ایمان دارید اکرام است، لکن آنانی را که ایمان ندارند، آن سنگی که معماران ردّ کردند، همان سر زاویه گردید،
\v 8 و سنگ لغزش دهنده و صخرهٔ مصادم، زیرا که اطاعت کلام نکرده، لغزش می‌خورند، که برای همین معیّن شده‌اند.
\s5
\v 9 لکن شما قبیلهٔ برگزیده و کهانت ملوکانه و امّت مقدّس و قومی که مِلک خاصِّ خدا باشد هستید، تا فضایل او را که شما را از ظلمتْ به نور عجیب خود خوانده است، اعلام نمایید.
\v 10 که سابقاً قومی نبودید، و الآن قوم خدا هستید. آن وقت از رحمت محروم، امّا الحال رحمت کرده شده‌اید.
\s5
\v 11 ای محبوبان، استدعا دارم که چون غریبان و بیگانگان از شهوات جسمی که با نفس در نزاع هستند، اجتناب نمایید؛
\v 12 و سیرت خود را در میان امّت‌ها نیکو دارید تا در همان امری که شما را مثل بدکاران بد می‌گویند، از کارهای نیکوی شما که ببینند، در روز تفقّد، خدا را تمجید نمایند.
\s5
\v 13 لهذا هر منصب بَشَری را بخاطر خداوند اطاعت کنید، خواه پادشاه را که فوق همه است،
\v 14 و خواه حکّام را که رسولان وی هستند، بجهت انتقام کشیدن از بدکاران و تحسین نیکوکاران.
\v 15 زیرا که همین است ارادهٔ خدا که به نیکوکاریِ خود، جهالت مردمان بی‌فهم را ساکت نمایید،
\v 16 مثل آزادگان، امّا نه مثل آنانی که آزادیِ خود را پوشش شرارت می‌سازند، بلکه چون بندگان خدا.
\v 17 همهٔ مردمان را احترام کنید. برادران را محبّت نمایید. از خدا بترسید. پادشاه را احترام نمایید.
\s5
\v 18 ای نوکران، مطیع آقایان خود باشید با کمال ترس؛ و نه فقط صالحان و مهربانان را بلکه کج‌خُلقان را نیز.
\v 19 زیرا این ثواب است، که کسی بجهت ضمیری که چشم بر خدا دارد، در وقتی که ناحقّ زحمت می‌کشد، دردها را متحمّل شود.
\v 20 زیرا چه فخر دارد هنگامی که گناهکار بوده، تازیانه خورید و متحمّل آن شوید. لکن اگر نیکوکار بوده، زحمت کشید و صبر کنید، این نزد خدا ثواب است.
\s5
\v 21 زیرا که برای همین خوانده شده‌اید، چونکه مسیح نیز برای ما عذاب کشید و شما را نمونه‌ای گذاشت، تا در اثر قدمهای وی رفتار نمایید،
\v 22 که هیچ گناه نکرد، و مکر در زبانش یافت نشد.
\v 23 چون او را دشنام می‌دادند، دشنام پس نمی‌داد؛ و چون عذاب می‌کشید تهدید نمی‌نمود، بلکه خویشتن را به داور عادل تسلیم کرد.
\s5
\v 24 که خودْ گناهان ما را در بدن خویش بر دار متحمّل شد، تا از گناه مرده شده، به عدالت زیست نماییم، که به ضربهای او شفا یافته‌اید.
\v 25 از آنرو که مانند گوسفندانِ گمشده بودید، لکن الحال به سوی شبان و اسقفِ جانهای خود برگشته‌اید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 همچنین ای زنان، شوهران خود را اطاعت نمایید تا اگر بعضی نیز مطیع کلام نشوند، سیرتِ زنان، ایشان را بدون کلام دریابد،
\v 2 چونکه سیرتِ طاهر و خداترس شما را بینند.
\s5
\v 3 و شما را زینت ظاهری نباشد، از بافتن موی و متحلّی شدن به طلا و پوشیدن لباس،
\v 4 بلکه انسانیّتِ باطنیِ قلبی، در لباس غیر فاسدِ روح حلیم و آرام که نزد خدا گرانبهاست.
\s5
\v 5 زیرا بدینگونه زنانِ مقدّسه در سابق نیز که متوکّل به خدا بودند، خویشتن را زینت می‌نمودند و شوهران خود را اطاعت می‌کردند:
\v 6 مانند ساره که ابراهیم را مطیع می‌بود و او را آقا می‌خواند، و شما دختران او شده‌اید، اگر نیکویی کنید و از هیچ خوف ترسان نشوید.
\s5
\v 7 و همچنین ای شوهران، با فطانت با ایشان زیست کنید، چون با ظروف ضعیفترِ زنانه، و ایشان را محترم دارید چون با شما وارث فیض حیات نیز هستند، تا دعاهای شما بازداشته نشود.
\s5
\v 8 خلاصه همهٔٔ شما یک‌رأی و هم‌درد و برادر دوست و مُشفِق و فروتن باشید.
\v 9 و بدی به عوض بدی و دشنام به عوض دشنام مدهید، بلکه برعکس برکت بطلبید، زیرا که می‌دانید برای این خوانده شده‌اید تا وارث برکت شوید.
\s5
\v 10 زیرا هرکه می‌خواهد حیات را دوست دارد و ایّام نیکو بیند، زبان خود را از بدی و لبهای خود را از فریب‌گفتن باز بدارد؛
\v 11 از بدی اعراض نماید و نیکویی را به‌جا آوَرَد؛ سلامتی را بطلبد و آن را تعاقب نماید.
\v 12 از آنرو که چشمان خداوند بر عادلان است، و گوشهای او به سوی دعای ایشان، لکن روی خداوند بر بدکاران است.
\s5
\v 13 و اگر برای نیکویی غیور هستید، کیست که به شما ضرری برساند؟
\v 14 بلکه هرگاه برای عدالت زحمت کشیدید، خوشابحال شما. پس از خوفِ ایشان ترسان و مضطرب مشوید.
\s5
\v 15 بلکه خداوندْ مسیح را در دل خود تقدیس نمایید، و پیوسته مستعّد باشید تا هرکه سبب امیدی را که دارید از شما بپرسد، او را جواب دهید، لیکن با حلم و ترس.
\v 16 و ضمیر خود را نیکو بدارید تا آنانی که بر سیرت نیکوی شما در مسیح طعن می‌زنند، در همان چیزی که شما را بد می‌گویند خجالت کشند،
\v 17 زیرا اگر ارادهٔ خدا چنین است، نیکوکار بودن و زحمت کشیدن، بهتر است از بدکردار بودن.
\s5
\v 18 زیرا که مسیح نیز برای گناهان یک بار زحمت کشید، یعنی عادلی برای ظالمان، تا ما را نزد خدا بیاورد؛ در حالیکه بحسب جسم مُرد، لکن بحسب روح زنده گشت،
\v 19 و به آن روح نیز رفت و موعظه نمود به ارواحی که در زندان بودند،
\v 20 که سابقاً نافرمانبردار بودند هنگامی که حلم خدا در ایّام نوح انتظار می‌کشید، وقتی که کشتی بنا می‌شد، که در آن جماعتی قلیل، یعنی هشت نفر به آب نجات یافتند،
\s5
\v 21 که نمونهٔ آن، یعنی تعمید اکنون ما را نجات می‌بخشد (نه دور کردن کثافت جسم، بلکه امتحان ضمیر صالح به سوی خدا) به‌واسطهٔٔ برخاستن عیسی مسیح،
\v 22 که به آسمان رفت و بدست راست خدا است و فرشتگان و قدرتها و قوّات مطیع او شده‌اند.
\s5
\c 4
\p
\v 1 لهذا چون مسیح بحسب جسم برای ما زحمت کشید، شما نیز به همان نیّت مسلّح شوید: زیرا آنکه بحسب جسم زحمت کشید، از گناه بازداشته شده است؛
\v 2 تا آنکه بعد از آن مابقی عمر را در جسم نه بحسب شهوات انسانی، بلکه موافق ارادهٔ خدا بسر بَرَد.
\s5
\v 3 زیرا که عمر گذشته کافی است برای عمل نمودن به خواهش امّت‌ها و در فجور و شهوات و می‌گساری و عیّاشی و بزمها و بُت‌پرستیهای حرام رفتار نمودن.
\v 4 و در این متعجّب هستند که شما همراه ایشان به سوی همین اسرافِ اَوْباشی نمی‌شتابید و شما را دشنام می‌دهند.
\v 5 و ایشان حساب خواهند داد بدو که مستعّد است تا زندگان و مردگان را داوری نماید.
\v 6 زیرا که از اینجهت نیز به مردگان بشارت داده شد تا بر ایشان موافق مردم بحسب جسم حکم شود، و موافق خدا بحسب روح زیست نمایند.
\s5
\v 7 لکن انتهای همه‌چیز نزدیک است: پس خرد اندیش و برای دعا هشیار باشید.
\v 8 و اوّلِ همه با یکدیگر به شدّت محبّت نمایید، زیرا که محبّت کثرت گناهان را می‌پوشاند.
\v 9 و یکدیگر را بدون همهمه مهمانی کنید.
\s5
\v 10 و هریک بحسب نعمتی که یافته باشد، یکدیگر را در آن خدمت نماید، مثل وکلاء امین فیض گوناگون خدا.
\v 11 اگر کسی سخن گوید، مانند اقوال خدا بگوید و اگر کسی خدمت کند، برحسب توانایی که خدا بدو داده باشد بکند تا در همه چیز، خدا به‌واسطهٔٔ عیسی مسیح جلال یابد که او را جلال و توانایی تا ابدالآباد هست. آمین.
\s5
\v 12 ای حبیبان، تعجّب منمایید از این آتشی که در میان شماست، و بجهت امتحان شما می‌آید، که گویا چیزی غریب بر شما واقع شده باشد:
\v 13 بلکه بقدری که شریک زحمات مسیح هستید، خشنود شوید، تا در هنگام ظهور جلال وی شادی و وجد نمایید.
\v 14 اگر بخاطر نام مسیح رسوایی می‌کشید، خوشابحال شما؛ زیرا که روح جلال و روح خدا بر شما آرام می‌گیرد.
\s5
\v 15 پس زنهار هیچ یکی از شما چون قاتل یا دزد یا شریر یا فضول عذاب نکشد.
\v 16 لکن اگر چون مسیحی عذاب بکشد، پس شرمنده نشود، بلکه به این اسم خدا را تمجید نماید.
\s5
\v 17 زیرا این زمان است که داوری از خانهٔ خدا شروع شود؛ و اگر شروع آن از ماست، پس عاقبتِ کسانی که انجیل خدا را اطاعت نمی‌کنند چه خواهد شد؟
\v 18 و اگر عادل به دشواری نجات یابد، بی‌دین و گناهکار کجا یافت خواهد شد؟
\v 19 پس کسانی نیز که برحسب ارادهٔ خدا زحمت کشند، جانهای خود را در نیکوکاری به خالق امین بسپارند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 پیران را در میان شما نصیحت می‌کنم، من که نیز با شما پیر هستم و شاهد بر زحمات مسیح و شریک در جلالی که مکشوف خواهد شد.
\v 2 گلهٔ خدا را که در میان شماست بچرانید و نظارت آن را بکنید، نه به زور بلکه به رضامندی، و نه بجهت سود قبیح بلکه به رغبت؛
\v 3 و نه چنانکه بر قسمتهای خود خداوندی بکنید، بلکه بجهت گله نمونه باشید،
\v 4 تا در وقتی‌که رئیس شبانان ظاهر شود، تاج ناپژمردهٔ جلال را بیابید.
\s5
\v 5 همچنین ای جوانان، مطیع پیران باشید، بلکه همه با یکدیگر فروتنی را بر خود ببندید، زیرا خدا با متکبرّان مقاومت می‌کند و فروتنان را فیض می‌بخشد.
\v 6 پس زیرِ دست زورآورِ خدا فروتنی نمایید تا شما را در وقت معیّن سرافراز نماید.
\v 7 و تمام اندیشهٔ خود را به وی وا گذارید، زیرا که او برای شما فکر می‌کند.
\s5
\v 8 هشیار و بیدار باشید، زیرا که دشمن شما ابلیس مانند شیر غرّان گردش می‌کند و کسی را می‌طلبد تا ببلعد.
\v 9 پس به ایمان استوار شده، با او مقاومت کنید، چون آگاه هستید که همین زحمات بر برادران شما که در دنیا هستند، می‌آید.
\s5
\v 10 و خدای همهٔ فیضها که ما را به جلال ابدی خود در عیسی مسیح خوانده است، شما را بعد از کشیدن زحمتی قلیل کامل و استوار و توانا خواهد ساخت.
\v 11 او را تا ابدالآباد جلال و توانایی باد. آمین.
\s5
\v 12 به توسّط سِلوانُس که او را برادر امین شما می‌شمارم، مختصری نوشتم و نصیحت و شهادت می‌دهم که همین است فیض حقیقی خدا که بر آن قائم هستید.
\v 13 خواهر برگزیده با شما که در بابِل است و پسر من مرقُس به شما سلام می‌رسانند.
\v 14 یکدیگر را به بوسهٔ محبّتانه سلام نمایید و همهٔٔ شما را که در مسیح عیسی هستید، سلام باد. آمین.

100
62-2PE.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,100 @@
\id 2PE Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم پترس
\toc1 دوم پترس
\toc2 دوم پترس
\toc3 2pe
\mt1 دوم پترس
\s5
\c 1
\p
\v 1 شمعون پطرس، غلام و رسول عیسی مسیح، به آنانی که ایمان گرانبها را به مساویِ ما یافته‌اند، در عدالت خدای ما و عیسی مسیح نجات دهنده:
\v 2 فیض و سلامتی در معرفت خدا، و خداوند ما عیسی بر شما افزون باد.
\s5
\v 3 چنانکه قوّت الهیهٔ او همهٔ چیزهایی را که برای حیات و دینداری لازم است، به ما عنایت فرموده است، به معرفت او که ما را به جلال و فضیلت خود دعوت نموده:
\v 4 که بوساطت آنها وعده‌های بی‌نهایت عظیم و گرانبها به ما داده شد: تا شما به اینها شریکِ طبیعتِ الٰهی گردید، و از فسادی که از شهوت در جهان است، خلاصی یابید:
\s5
\v 5 و به همین جهت، کمال سعی نموده، در ایمان خود فضیلت پیدا نمایید؛
\v 6 و در فضیلت، علم و در علم، عفّت و در عفّت، صبر و در صبر، دینداری؛
\v 7 و در دینداری، محبّت برادران و در محبّت برادران، محبّت را.
\s5
\v 8 زیرا هرگاه اینها در شما یافت شود و بیفزاید، شما را نمی‌گذارد که در معرفت خداوند ما عیسی مسیح کاهل یا بی‌ثمر بوده باشید.
\v 9 زیرا هرکه اینها را ندارد، کور و کوتاه نظر است و تطیهرِ گناهانِ گذشتهٔ خود را فراموش کرده است.
\s5
\v 10 لهذا ای برادران، بیشتر جدّ و جهد کنید تا دعوت و برگزیدگی خود را ثابت نمایید: زیرا اگر چنین کنید، هرگز لغزش نخواهید خورد:
\v 11 و همچنین دخول در ملکوت جاودانی خداوند و نجات‌دهندهٔ ما عیسی مسیح به شما به دولتمندی داده خواهد شد.
\s5
\v 12 لهذا از پیوسته یاد دادن شما از این امور غفلت نخواهم ورزید، هرچند آنها را می‌دانید، و در آن راستی که نزد شما است استوار هستید.
\v 13 لکن، این را صواب می‌دانم، مادامی که در این خیمه هستم، شما را به یاد آوری برانگیزانم؛
\v 14 چونکه می‌دانم که وقت بیرون کردن خیمهٔ من نزدیک است، چنانکه خداوند ما عیسی مسیح نیز مرا آگاهانید.
\v 15 و برای این نیز کوشش می‌کنم تا شما در هر وقت بعد از رحلت من بتوانید این امور را یاد آورید.
\s5
\v 16 زیرا که در پی افسانه‌های جعلی نرفتیم، چون از قوّت و آمدن خداوند ما عیسی مسیح شما را اعلام دادیم، بلکه کبریایی او را دیده بودیم.
\v 17 زیرا از خدای پدر اکرام و جلال یافت، هنگامی که آوازی از جلال کبریایی به او رسید که، این است پسر حبیب من، که از وی خشنودم.
\v 18 و این آواز را ما زمانی که با وی در کوه مقدّس بودیم شنیدیم، که از آسمان آورده شد.
\s5
\v 19 و کلام انبیا را نیز محکمتر داریم؛ که نیکو می‌کنید اگر در آن اهتمام کنید، مثل چراغی درخشنده در مکان تاریک، تا روز بشکافد و ستارهٔ صبح در دلهای شما طلوع کند:
\v 20 و این را نخست بدانید که، هیچ نبوّتِ کتاب از تفسیر خود نبی نیست.
\v 21 زیرا که نبوّت به ارادهٔ انسان هرگز آورده نشد: بلکه مردمان به روح‌القدس مجذوب شده، از جانب خدا سخن گفتند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 لکن در میان قوم، انبیای کَذَبِه نیز بودند، چنانکه در میان شما هم معلّمان کَذَبَه خواهند بود که بدعتهای مهلک را خُفیةً خواهند آورد، و آن آقایی را که ایشان را خرید انکار خواهند نمود، و هلاکت سریع را بر خود خواهند کشید.
\v 2 و بسیاری فجور ایشان را متابعت خواهند نمود؛ که به‌سبب ایشان طریق حق، مورد ملامت خواهد شد.
\v 3 و از راه طمع به سخنان جعلی شما را خرید و فروش خواهند کرد: که عقوبت ایشان از مدّت مدید تأخیر نمی‌کند، و هلاکت ایشان خوابیده نیست.
\s5
\v 4 زیرا هرگاه خدا بر فرشتگانی که گناه کردند، شفقت ننمود، بلکه ایشان را به جهنّم انداخته، به زنجیرهای ظلمت سپرد، تا برای داوری نگاه داشته شوند؛
\v 5 و بر عالمِ قدیم شفقت نفرمود، بلکه نوح، واعظِ عدالت را با هفت نفر دیگر محفوظ داشته، طوفان را بر عالم بی‌دینان آورد؛
\v 6 و شهرهای سدوم و عموره را خاکستر نموده، حکم به واژگون شدن آنها فرمود و آنها را برای آنانی که بعد از این بی‌دینی خواهند کرد، عبرتی ساخت؛
\s5
\v 7 و لوطِ عادل را که از رفتار فاجرانهٔ بی‌دینان رنجیده بود رهانید.
\v 8 زیرا که آن مرد عادل در میانشان ساکن بوده، از آنچه می‌دید و می‌شنید، دل صالح خود را به کارهای قبیح ایشان هرروزه رنجیده می‌داشت.
\v 9 پس خداوند می‌داند که عادلان را از تجربه رهایی دهد و ظالمان را تا به روز جزا در عذاب نگاه دارد:
\s5
\v 10 خصوصاً آنانی که در شهوات نجاست در پی جسم می‌روند و خداوندی را حقیر می‌دانند. اینها جسور و متکبّرند و از تهمت زدن بر بزرگان نمی‌لرزند.
\v 11 و حال آنکه فرشتگانی که در قدرت و قوّت افضل هستند، پیش خداوند بر ایشان حکم افترا نمی‌زنند.
\s5
\v 12 لکن اینها، چون حیوانات غیرناطق، که برای صید و هلاکت طبعاً متولّد شده‌اند، ملامت می‌کنند بر آنچه نمی‌دانند و در فساد خود هلاک خواهند شد؛
\v 13 و مزد ناراستی خود را خواهند یافت، که عیش و عشرت یک روزه را سرور خود می‌دانند. لکّه‌ها و عیبها هستند، که در ضیافت‌های محبّتانهٔ خود عیش و عشرت می‌نمایند وقتی که با شما شادی می‌کنند؛
\v 14 چشمهای پر از زنا دارند که از گناه بازداشته نمی‌شود؛ و کسان ناپایدار را به دام می‌کشند: ابنای لعنت که قلب خود را برای طمع ریاضت داده‌اند:
\s5
\v 15 و راه مستقیم را ترک کرده، گمراه شدند، و طریق بَلعام بن بَصور را که مزد ناراستی را دوست می‌داشت، متابعت کردند؛
\v 16 لکن او از تقصیر خود توبیخ یافت: که حمار گنگ به زبان انسان متنطّق شده، دیوانگیِ نبی را توبیخ نمود.
\s5
\v 17 اینها چشمه‌های بی‌آب، و مِه‌های رانده‌شده به بادِ شدید هستند، که برای ایشان ظلمتِ تاریکیِ جاودانی، مقرّر است.
\v 18 زیرا که سخنان تکبّرآمیز و باطل می‌گویند، و آنانی را که از اهل ضلالتْ تازه رستگار شده‌اند، در دام شهوات به فجور جِسمی می‌کشند.
\v 19 و ایشان را به آزادی وعده می‌دهند، و حال آنکه خود غلام فساد هستند: زیرا هرچیزی که بر کسی غلبه یافته باشد، او نیز غلام آن است.
\s5
\v 20 زیرا هرگاه به معرفت خداوند و نجات‌دهندهٔ ما عیسی مسیح از آلایش دنیوی رستند، و بعد از آن، بار دیگر گرفتار و مغلوب آن گشتند، اواخر ایشان از اوایل بدتر می‌شود.
\v 21 زیرا که برای ایشان بهتر می‌بود که راه عدالت را ندانسته باشند، از اینکه، بعد از دانستن بار دیگر از آن حکم مقدّس که بدیشان سپرده شده بود، برگردند.
\v 22 لکن معنی مَثَل حقیقی بر ایشان راست آمد که، سگ به قی خود رجوع کرده است؛ و خَنزیرِ شسته شده، به غلطیدن در گِل.
\s5
\c 3
\p
\v 1 این رساله دوّم را ای حبیبان، الآن به شما می‌نویسم؛ که به این هردو، دلِ پاک شما را به طریق یادگاری برمی‌انگیزانم:
\v 2 تا بخاطر آرید کلماتی که انبیای مقدّس پیش گفته‌اند، و حکم خداوند و نجات دهنده را که به رسولان شما داده شد:
\s5
\v 3 و نخست این را می‌دانید، که در ایّام آخر مُستَهزئین با استهزا ظاهر خواهند شد، که بر وفق شهوات خود رفتار نموده،
\v 4 خواهند گفت، کجاست وعدهٔ آمدن او؟ زیرا از زمانی که پدران به خواب رفتند، هرچیز به همینطوری که از ابتدای آفرینش بود، باقی است.
\s5
\v 5 زیرا که ایشان عمداً از این غافل هستند، که به کلام خدا آسمانها از قدیم بود، و زمین از آب و به آب قائم گردید:
\v 6 و به این هر دو، عالمی که آن وقت بود در آب غرق شده، هلاک گشت:
\v 7 لکن آسمان و زمین الآن به همان کلام برای آتش ذخیره شده و تا روز داوری و هلاکت، مردم بی‌دین نگاه داشته شده‌اند.
\s5
\v 8 لکن ای حبیبان، این یک چیز از شما مخفی نماند که یک روز نزد خدا چون هزار سال است، و هزار سال چون یک روز.
\v 9 خداوند در وعدهٔ خود تأخیر نمی‌نماید، چنانکه بعضی تأخیر می‌پندارند، بلکه بر شما تحمّل می‌نماید، چون نمی‌خواهد که کسی هلاک گردد، بلکه همه به توبه گرایند.
\s5
\v 10 لکن روز خداوند چون دزد خواهد آمد؛ که در آن آسمانها به صدای عظیم زایل خواهند شد و عناصر سوخته شده، از هم خواهد پاشید، و زمین و کارهایی که در آن است سوخته خواهد شد.
\s5
\v 11 پس چون جمیع اینها متفرّق خواهند گردید، شما چطور مردمان باید باشید، در هر سیرتِ مقدّس و دینداری؟
\v 12 و آمدن روز خدا را انتظار بکشید و آن را بشتابانید، که در آن آسمانها سوخته شده، از هم متفرّق خواهند شد و عناصر از حرارت گداخته خواهد گردید.
\v 13 ولی بحسب وعدهٔ او، منتظر آسمانهای جدید و زمین جدید هستیم، که در آنها عدالت ساکن خواهد بود.
\s5
\v 14 لهذا ای حبیبان، چون انتظار این چیزها را می‌کشید، جدّ و جهد نمایید تا نزد او بی‌داغ و بی‌عیب در سلامتی یافت شوید.
\v 15 و تحمّلِ خداوندِ ما را نجات بدانید؛ چنانکه برادر حبیب ما پولُس نیز برحسب حکمتی که به وی داده شد، به شما نوشت؛
\v 16 و همچنین در سایر رساله‌های خود این چیزها را بیان می‌نماید؛ که در آنها بعضی چیزهاست که فهمیدن آنها مشکل است، و مردمان بی‌علم و ناپایدار آنها را مثل سایر کتب تحریف می‌کنند، تا به هلاکت خود برسند.
\s5
\v 17 پس شما ای حبیبان، چون این امور را از پیش می‌دانید، باحذر باشید که مبادا به گمراهی بی‌دینان ربوده شده، از پایداریِ خود بیفتید.
\v 18 بلکه در فیض و معرفت خداوند و نجات‌دهندهٔ ما عیسی مسیح ترقّی کنید، که او را از کنون تا ابدالآباد جلال باد. آمین.

165
63-1JN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,165 @@
\id 1JN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اول يوحنا
\toc1 اول يوحنا
\toc2 اول يوحنا
\toc3 1jn
\mt1 اول يوحنا
\s5
\c 1
\p
\v 1 آنچه از ابتدا بود و آنچه شنیده‌ایم و به چشم خود دیده، آنچه بر آن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد، دربارهٔٔ کلمهٔ حیات.
\v 2 (و حیات ظاهر شد و آن را دیده‌ایم و شهادت می‌دهیم و به شما خبر می‌دهیم از حیات جاودانی که نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد.)
\s5
\v 3 از آنچه دیده و شنیده‌ایم شما را اعلام می‌نماییم تا شما هم با ما شراکت داشته باشید. و امّا شراکت ما با پدر و با پسرش عیسی مسیح است.
\v 4 و این را به شما می‌نویسم تا خوشیِ ما کامل گردد.
\s5
\v 5 و این است پیغامی که از او شنیده‌ایم و به شما اعلام می‌نماییم، که خدا نور است و هیچ ظلمت در وی هرگز نیست.
\v 6 اگر گوییم که با وی شراکت داریم، در حالیکه در ظلمت سلوک می‌نماییم، دروغ می‌گوییم و براستی عمل نمی‌کنیم.
\v 7 لکن اگر در نور سلوک می‌نماییم، چنانکه او در نور است، با یکدیگر شراکت داریم و خون پسر او عیسی مسیح ما را از هر گناه پاک می‌سازد.
\s5
\v 8 اگر گوییم که گناه نداریم خود را گمراه می‌کنیم و راستی در ما نیست.
\v 9 اگر به گناهان خود اعتراف کنیم، او امین و عادل است تا گناهان ما را بیامرزد و ما را از هر ناراستی پاک سازد.
\v 10 اگر گوییم که گناه نکرده‌ایم، او را دروغگو می‌شماریم و کلام او در ما نیست.
\s5
\c 2
\p
\v 1 ای فرزندانِ من، این را به شما می‌نویسم تا گناه نکنید؛ و اگر کسی گناهی کند، شفیعی داریم نزد پدر، یعنی عیسی مسیح عادل.
\v 2 و اوست کفّاره بجهت گناهان ما؛ و نه گناهان ما فقط، بلکه بجهت تمام جهان نیز.
\v 3 و از این می‌دانیم که او را می‌شناسیم، اگر احکام او را نگاه داریم.
\s5
\v 4 کسی که گوید او را می‌شناسم و احکام او را نگاه ندارد، دروغگو است و در وی راستی نیست.
\v 5 لکن کسی که کلام او را نگاه دارد، فی‌الواقع محبّت خدا در وی کامل شده است و از این می‌دانیم که در وی هستیم.
\v 6 هرکه گوید که، در وی می‌مانم، به همین طریقی که او سلوک می‌نمود، او نیز باید سلوک کند.
\s5
\v 7 ای حبیبان، حکمی تازه به شما نمی‌نویسم، بلکه حکمی کهنه که آن را از ابتدا داشتید؛ و حکم کهنه آن کلام است که از ابتدا شنیدید.
\v 8 و نیز حکمی تازه به شما می‌نویسم که آن در وی و در شما حقّ است، زیرا که تاریکی درگذر است و نور حقیقی الآن می‌درخشد.
\s5
\v 9 کسی که می‌گوید که در نور است و از برادر خود نفرت دارد، تا حال در تاریکی است.
\v 10 و کسی که برادر خود را محبّت نماید، در نور ساکن است و لغزش در وی نیست.
\v 11 امّا کسی که از برادر خود نفرت دارد، در تاریکی است و در تاریکی راه می‌رود و نمی‌داند کجا می‌رود زیرا که تاریکی چشمانش را کور کرده است.
\s5
\v 12 ای فرزندان، به شما می‌نویسم زیرا که گناهان شما بخاطر اسم او آمرزیده شده است.
\v 13 ای پدران، به شما می‌نویسم زیرا او را که از ابتدا است می‌شناسید. ای جوانان، به شما می‌نویسم از آنجا که بر شریر غالب شده‌اید. ای بچه‌ها به شما نوشتم زیرا که پدر را می‌شناسید.
\v 14 ای پدران، به شما نوشتم زیرا او را که از ابتدا است می‌شناسید. ای جوانان، به شما نوشتم از آن جهت که توانا هستید و کلام خدا در شما ساکن است و بر شریر غلبه یافته‌اید.
\s5
\v 15 دنیا را و آنچه در دنیاست دوست مدارید زیرا اگر کسی دنیا را دوست دارد، محبّت پدر در وی نیست.
\v 16 زیرا که آنچه در دنیاست، از شهوت جسم و خواهش چشم و غرور زندگانی از پدر نیست بلکه از جهان است.
\v 17 و دنیا و شهوات آن در گذر است لکن کسی که به ارادهٔٔ خدا عمل می‌کند، تا به ابد باقی می‌ماند.
\s5
\v 18 ای بچه‌ها، این ساعت آخر است و چنانکه شنیده‌اید که دجّال می‌آید، الحال هم دجّالان بسیار ظاهر شده‌اند و از این می‌دانیم که ساعتِ آخر است.
\v 19 از ما بیرون شدند، لکن از ما نبودند، زیرا اگر از ما می‌بودند با ما می‌ماندند؛ لکن بیرون رفتند تا ظاهر شود که همهٔٔ ایشان از ما نیستند.
\s5
\v 20 و امّا شما از آن قدّوس، مسح را یافته‌اید و هرچیز را می‌دانید.
\v 21 ننوشتم به شما از این جهت که راستی را نمی‌دانید، بلکه از اینرو که آن را می‌دانید و اینکه هیچ دروغ از راستی نیست.
\s5
\v 22 دروغگو کیست جز آنکه مسیح‌بودن عیسی را انکار کند. آن دجّال است که پدر و پسر را انکار می‌نماید.
\v 23 کسی که پسر را انکار کند، پدر را هم ندارد و کسی که اعتراف به پسر نماید، پدر را نیز دارد.
\s5
\v 24 و امّا شما آنچه از ابتدا شنیدید در شما ثابت بماند، زیرا اگر آنچه از اوّل شنیدید، در شما ثابت بماند، شما نیز در پسر و در پدر ثابت خواهید ماند.
\v 25 و این است آن وعده‌ای که او به ما داده است، یعنی حیات جاودانی.
\v 26 و این را به شما نوشتم دربارهٔٔ آنانی که شما را گمراه می‌کنند.
\s5
\v 27 و امّا در شما آن مسح که از او یافته‌اید ثابت است و حاجت ندارید که کسی شما را تعلیم دهد، بلکه چنانکه خود آن مسح شما را از همه‌چیز تعلیم می‌دهد و حقّ است و دروغ نیست، پس بطوری که شما را تعلیم داد در او ثابت می‌مانید.
\v 28 الآن ای فرزندان در او ثابت بمانید تا چون ظاهر شود، اعتماد داشته باشیم و در هنگام ظهورش از وی خجل نشویم.
\v 29 اگر فهمیده‌اید که او عادل است، پس می‌دانید که هر که عدالت را بجا آوَرَد، از وی تولّد یافته است.
\s5
\c 3
\p
\v 1 ملاحظه کنید چه نوع محبّت پدر به ما داده است تا فرزندان خدا خوانده شویم؛ و چنین هستیم و از این جهت دنیا ما را نمی‌شناسد زیرا که او را نشناخت.
\v 2 ای حبیبان، الآن فرزندان خدا هستیم و هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود؛ لکن می‌دانیم که چون او ظاهر شود، مانند او خواهیم بود زیرا او را چنانکه هست خواهیم دید.
\v 3 و هرکس که این امید را بر وی دارد، خود را پاک می‌سازد چنانکه او پاک است.
\s5
\v 4 و هرکه گناه را به عمل می‌آوَرَد، برخلاف شریعت عمل می‌کند زیرا گناه مخالفت شریعت است.
\v 5 و می‌دانید که او ظاهر شد تا گناهان را بردارد و در وی هیچ گناه نیست.
\v 6 هرکه در وی ثابت است گناه نمی‌کند و هرکه گناه می‌کند او را ندیده است و نمی‌شناسد.
\s5
\v 7 ای فرزندان، کسی شما را گمراه نکند؛ کسی که عدالت را به‌جا می‌آورد، عادل است چنانکه او عادل است.
\v 8 و کسی که گناه می‌کند از ابلیس است زیرا که ابلیس از ابتدا گناهکار بوده است. و از این جهت پسر خدا ظاهر شد تا اعمال ابلیس را باطل سازد.
\s5
\v 9 هر که از خدا مولود شده است، گناه نمی‌کند زیرا تخم او در وی می‌ماند و او نمی‌تواند گناهکار بوده باشد زیرا که از خدا تولّد یافته است.
\v 10 فرزندان خدا و فرزندان ابلیس از این ظاهر می‌گردند. هر که عدالت را بجا نمی‌آورد از خدا نیست و همچنین هر که برادر خود را محبّت نمی‌نماید.
\s5
\v 11 زیرا همین است آن پیغامی که از اوّل شنیدید که یکدیگر را محبّت نماییم.
\v 12 نه مثل قائن که از آن شریر بود و برادر خود را کشت؛ و از چه سبب او را کشت؟ از این سبب که اعمال خودش قبیح بود و اعمال برادرش نیکو.
\s5
\v 13 ای برادرانِ من، تعجّب مکنید اگر دنیا از شما نفرت گیرد.
\v 14 ما می‌دانیم که از موت گذشته، داخل حیات گشته‌ایم از اینکه برادران را محبّت می‌نماییم. هرکه برادر خود را محبّت نمی‌نماید در موت ساکن است.
\v 15 هر که از برادر خود نفرت نماید، قاتل است و می‌دانید که هیچ قاتلْ حیات جاودانی در خود ثابت ندارد.
\s5
\v 16 از این امر محبّت را دانسته‌ایم که او جان خود را در راه ما نهاد و ما باید جان خود را در راه برادران بنهیم.
\v 17 لکن کسی که معیشت دنیوی دارد و برادر خود را محتاج بیند و رحمت خود را از او باز دارد، چگونه محبّت خدا در او ساکن است؟
\v 18 ای فرزندان، محبّت را به‌جا آریم نه در کلام و زبان بلکه در عمل و راستی.
\s5
\v 19 و از این خواهیم دانست که از حقّ هستیم و دلهای خود را در حضور او مطمئن خواهیم ساخت،
\v 20 یعنی در هرچه دلِ ما، ما را مذمّت می‌کند، زیرا خدا از دل ما بزرگتر است و هرچیز را می‌داند.
\v 21 ای حبیبان، هرگاه دلِ ما ما را مذمّت نکند، در حضور خدا اعتماد داریم
\v 22 و هرچه سؤال کنیم، از او می‌یابیم، از آن‌جهت که احکام او را نگاه می‌داریم و به آنچه پسندیدهٔ اوست، عمل می‌نماییم.
\s5
\v 23 و این است حکم او که به اسم پسر او عیسی مسیح ایمان آوریم و یکدیگر را محبّت نماییم، چنانکه به ما امر فرمود.
\v 24 و هرکه احکام او را نگاه دارد، در او ساکن است و او در وی؛ و از این می‌شناسیم که در ما ساکن است، یعنی از آن روح که به ما داده است.
\s5
\c 4
\p
\v 1 ای حبیبان، هر روح را قبول مکنید بلکه روح‌ها را بیازمایید که از خدا هستند یا نه. زیرا که انبیای کَذَبَه بسیار به جهان بیرون رفته‌اند.
\v 2 به این، روح خدا را می‌شناسیم، هر روحی که به عیسی مسیح مجسّم‌شده اقرار نماید از خداست،
\v 3 و هر روحی که عیسی مسیح مجسّم‌شده را انکار کند، از خدا نیست. و این است روح دجّال که شنیده‌اید که او می‌آید و الآن هم در جهان است.
\s5
\v 4 ای فرزندان، شما از خدا هستید و بر ایشان غلبه یافته‌اید زیرا او که در شماست، بزرگتر است از آنکه در جهان است.
\v 5 ایشان از دنیا هستند از این جهت سخنان دنیوی می‌گویند و دنیا ایشان را می‌شنود.
\v 6 ما از خدا هستیم و هرکه خدا را می‌شناسد ما را می‌شنود و آنکه از خدا نیست ما را نمی‌شنود. روحِ حقّ و روحِ ضلالت را از این تمییز می‌دهیم.
\s5
\v 7 ای حبیبان، یکدیگر را محبّت بنماییم زیرا که محبّت از خداست و هرکه محبّت می‌نماید از خدا مولود شده است و خدا را می‌شناسد،
\v 8 و کسی که محبّت نمی‌نماید، خدا را نمی‌شناسد زیرا خدا محبّت است.
\s5
\v 9 و محبّت خدا به ما ظاهر شده است به اینکه خدا پسر یگانهٔ خود را به جهان فرستاده است تا به وی زیست نماییم.
\v 10 و محبّت در همین است، نه آنکه ما خدا را محبّت نمودیم، بلکه اینکه او ما را محبّت نمود و پسر خود را فرستاد تا کفّارهٔٔ گناهان ما شود.
\s5
\v 11 ای حبیبان، اگر خدا با ما چنین محبّت نمود، ما نیز می‌باید یکدیگر را محبّت نماییم.
\v 12 کسی هرگز خدا را ندید؛ اگر یکدیگر را محبّت نماییم، خدا در ما ساکن است و محبّت او در ما کامل شده است.
\v 13 از این می‌دانیم که در وی ساکنیم و او در ما زیرا که از روح خود به ما داده است.
\v 14 و ما دیده‌ایم و شهادت می‌دهیم که پدر پسر را فرستاد تا نجات‌دهندهٔ جهان بشود.
\s5
\v 15 هرکه اقرار می‌کند که عیسی پسر خداست، خدا در وی ساکن است و او در خدا.
\v 16 و ما دانسته و باور کرده‌ایم آن محبّتی را که خدا با ما نموده است. خدا محبّت است و هرکه در محبّت ساکن است در خدا ساکن است و خدا در وی.
\s5
\v 17 محبّت در همین با ما کامل شده است تا در روز جزا ما را دلاوری باشد، زیرا چنانکه او هست، ما نیز در این جهان همچنین هستیم.
\v 18 در محبّت خوف نیست بلکه محبّتِ کامل خوف را بیرون می‌اندازد؛ زیرا خوف عذاب دارد و کسی که خوف دارد، در محبّت کامل نشده است.
\s5
\v 19 ما او را محبّت می‌نماییم زیرا که او اوّل ما را محبّت نمود.
\v 20 اگر کسی گوید که خدا را محبّت می‌نمایم و از برادر خود نفرت کند، دروغگو است، زیرا کسی که برادری را که دیده است محبّت ننماید، چگونه ممکن است خدایی را که ندیده است محبّت نماید؟
\v 21 و این حکم را از وی یافته‌ایم که هرکه خدا را محبّت می‌نماید، برادر خود را نیز محبّت بنماید.
\s5
\c 5
\p
\v 1 هرکه ایمان دارد که عیسی، مسیح است، از خدا مولود شده است؛ و هرکه والد را محبّت می‌نماید، مولود او را نیز محبّت می‌نماید.
\v 2 از این می‌دانیم که فرزندان خدا را محبّت می‌نماییم، چون خدا را محبّت می‌نماییم و احکام او را بجا می‌آوریم.
\v 3 زیرا همین است محبّت خدا که احکام او را نگاه داریم و احکام او گران نیست.
\s5
\v 4 زیرا آنچه از خدا مولود شده است، بر دنیا غلبه می‌یابد؛ و غلبه‌ای که دنیا را مغلوب ساخته است، ایمان ما است.
\v 5 کیست آنکه بر دنیا غلبه یابد، جز آنکه ایمان دارد که عیسی پسر خداست؟
\s5
\v 6 همین است او که به آب و خون آمد، یعنی عیسی مسیح. نه به آب فقط بلکه به آب و خون و روح است آنکه شهادت می‌دهد، زیرا که روحْ حقّ است.
\v 7 زیرا سه هستند که شهادت می‌دهند،
\v 8 یعنی روح و آب و خون؛ و این سه یک هستند.
\s5
\v 9 اگر شهادت انسان را قبول کنیم، شهادت خدا بزرگتر است؛ زیرا این است شهادت خدا که دربارهٔ پسر خود شهادت داده است.
\v 10 آنکه به پسر خدا ایمان آورد، در خود شهادت دارد و آنکه به خدا ایمان نیاورد، او را دروغگو شمرده است، زیرا به شهادتی که خدا دربارهٔ پسر خود داده است، ایمان نیاورده است.
\s5
\v 11 و آن شهادت این است که خدا حیات جاودانی به ما داده است و این حیات، در پسر اوست.
\v 12 آنکه پسر را دارد حیات را دارد و آنکه پسر خدا را ندارد، حیات را نیافته است.
\s5
\v 13 این را نوشتم به شما که به اسم پسر خدا ایمان آورده‌اید تا بدانید که حیات جاودانی دارید و تا به اسمِ پسر خدا ایمان بیاورید.
\v 14 و این است آن دلیری که نزد وی داریم که هرچه برحسب ارادهٔ او سؤال نماییم، ما را می‌شنود.
\v 15 و اگر دانیم که هرچه سؤال کنیم ما را می‌شنود، پس می‌دانیم که آنچه از او درخواست کنیم می‌یابیم.
\s5
\v 16 اگر کسی برادر خود را بیند که گناهی را که منتهی به موت نباشد می‌کند، دعا بکند و او را حیات خواهد بخشید، به هرکه گناهی منتهی به موت نکرده باشد. گناهی منتهی به موت هست؛ بجهت آن نمی‌گویم که دعا باید کرد.
\v 17 هر ناراستی گناه است، ولی گناهی هست که منتهی به موت نیست.
\s5
\v 18 و می‌دانیم که هرکه از خدا مولود شده است، گناه نمی‌کند بلکه کسی که از خدا تولّد یافت، خود را نگاه می‌دارد و آن شریر او را لمس نمی‌کند.
\v 19 و می‌دانیم که از خدا هستیم و تمام دنیا در شریر خوابیده است.
\s5
\v 20 امّا آگاه هستیم که پسر خدا آمده است و به ما بصیرت داده است تا حقّ را بشناسیم و در حقّ، یعنی در پسر او عیسی مسیح هستیم. اوست خدای حقّ و حیات جاودانی.
\v 21 ای فرزندان، خود را از بتها نگاه دارید. آمین.

29
64-2JN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,29 @@
\id 2JN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h دوم يوحنا
\toc1 دوم يوحنا
\toc2 دوم يوحنا
\toc3 2jn
\mt1 دوم يوحنا
\s5
\c 1
\p
\v 1 من که پیرم، به خاتون برگزیده و فرزندانش که ایشان را در راستی محبّت می‌نمایم، و نه من فقط بلکه همهٔٔ کسانی که راستی را می‌دانند،
\v 2 بخاطر آن راستی که در ما ساکن است و با ما تا به ابد خواهد بود.
\v 3 فیض و رحمت و سلامتی از جانب خدای پدر و عیسی مسیح خداوند و پسر پدر در راستی و محبّت با ما خواهد بود.
\s5
\v 4 بسیار مسرور شدم چونکه بعضی از فرزندان تو را یافتم که در راستی رفتار می‌کنند، چنانکه از پدر حکم یافتیم.
\v 5 و الآن ای خاتون از تو التماس دارم، نه آنکه حکمی تازه به تو بنویسم، بلکه همان را که از ابتداء داشتیم که یکدیگر را محبّت بنماییم.
\v 6 و این است محبّت که موافق احکام او سلوک بنماییم و حکم همان است که از اوّل شنیدید تا در آن سلوک نماییم.
\s5
\v 7 زیرا گمراه‌کنندگانِ بسیار به دنیا بیرون شدند که عیسی مسیح ظاهرشدهٔ در جسم را اقرار نمی‌کنند. آن است گمراه‌کننده و دجّال.
\v 8 خود را نگاه بدارید مبادا آنچه را که عمل کردیم برباد دهید بلکه تا اجرت کامل بیابید.
\s5
\v 9 هرکه پیشوایی می‌کند و در تعلیم مسیح ثابت نیست، خدا را نیافته است. امّا آنکه در تعلیم مسیح ثابت مانَد، او هم پدر و پسر را دارد.
\v 10 اگر کسی به نزد شما آید و این تعلیم را نیاوَرَد، او را به خانهٔ خود مپذیرید و او را تحیّت مگویید،
\v 11 زیرا هرکه او را تحیّت گوید، در کارهای قبیحش شریک گردد.
\s5
\v 12 چیزهای بسیار دارم که به شما بنویسم، لکن نخواستم که به کاغذ و مرکّب بنویسم، بلکه امیدوارم که به نزد شما بیایم و زبانی گفتگو نمایم تا خوشیِ ما کامل شود.
\v 13 فرزندانِ خواهرِ برگزیدهٔ تو، به تو سلام می‌رسانند. آمین.

30
65-3JN.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,30 @@
\id 3JN Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h سوم يوحنا
\toc1 سوم يوحنا
\toc2 سوم يوحنا
\toc3 3jn
\mt1 سوم يوحنا
\s5
\c 1
\p
\v 1 من که پیرم، به غایُس حبیب که او را در راستی محبّت می‌نمایم.
\v 2 ای حبیب، دعا می‌کنم که در هر وجه کامیاب و تندرست بوده باشی، چنانکه جان تو کامیاب است.
\v 3 زیرا که بسیار شاد شدم چون برادران آمدند و بر راستیِ تو شهادت دادند، چنانکه تو در راستی سلوک می‌نمایی.
\v 4 مرا بیش از این شادی نیست که بشنوم که فرزندانم در راستی سلوک می‌نمایند.
\s5
\v 5 ای حبیب، آنچه می‌کنی به برادران و خصوصاً به غریبان، به امانت می‌کنی،
\v 6 که در حضور کلیسا بر محبّت تو شهادت دادند و هرگاه ایشان را بطور شایستهٔٔ خدا بدرقه کنی، نیکویی می‌نمایی
\v 7 زیرا که بجهت اسم او بیرون رفتند و از امّت‌ها چیزی نمی‌گیرند.
\v 8 پس بر ما واجب است که چنین اشخاص را بپذیریم تا شریک راستی بشویم.
\s5
\v 9 به کلیسا چیزی نوشتم لکن دِیوتْرِفیس که سرداری بر ایشان را دوست می‌دارد، ما را قبول نمی‌کند.
\v 10 لهذا اگر آیم، کارهایی را که او می‌کند به یاد خواهم آورد زیرا به سخنان ناشایسته بر ما یاوه‌گویی می‌کند و به این قانع نشده، برادران را خود نمی‌پذیرد و کسانی را نیز که می‌خواهند، مانع ایشان می‌شود و از کلیسا بیرون می‌کند.
\s5
\v 11 ای حبیب، به بدی اقتدا منما، بلکه به نیکویی. زیرا نیکوکردار از خداست، و بدکردار خدا را ندیده است.
\v 12 همهٔٔ مردم و خودِ راستی نیز بر دیمتریوس شهادت می‌دهند و ما هم شهادت می‌دهیم و آگاهید که شهادت ما راست است.
\s5
\v 13 مرا چیزهای بسیار بود که به تو بنویسم، لکن نمی‌خواهم به مرکّب و قلم به تو بنویسم.
\v 14 لکن امیدوارم که به زودی تو را خواهم دید و زبانی گفتگو کنیم. سلام بر تو باد. دوستان به تو سلام می‌رسانند. سلام مرا به دوستان نام به نام برسان.

47
66-JUD.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,47 @@
\id JUD Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h يهودا
\toc1 يهودا
\toc2 يهودا
\toc3 jud
\mt1 يهودا
\s5
\c 1
\p
\v 1 یهودا، غلام عیسی مسیح و برادر یعقوب، به خوانده‌شدگانی که در خدای پدر، حبیب و برای عیسی مسیح محفوظ می‌باشید.
\v 2 رحمت و سلامتی و محبّت بر شما افزون باد.
\s5
\v 3 ای حبیبان، چون شوق تمام داشتم که دربارهٔ نجات عاّم به شما بنویسم، ناچار شدم که الآن به شما بنویسم و نصیحت دهم تا شما مجاهده کنید برای آن ایمانی که یکبار به مقدّسین سپرده شد.
\v 4 زیرا که بعضی اشخاص در خفا درآمده‌اند که از قدیم برای این قصاص مقرّر شده بودند؛ مردمان بی‌دین که فیض خدای ما را به فجور تبدیل نموده و عیسی مسیح آقای واحد و خداوند ما را انکار کرده‌اند.
\s5
\v 5 پس می‌خواهم شما را یاد دهم، هرچند همه‌چیز را دفعةً می‌دانید که بعد از آنکه خداوند، قوم را از زمین مصر رهایی بخشیده بود، بار دیگر بی‌ایمانان را هلاک فرمود.
\v 6 و فرشتگانی را که ریاست خود را حفظ نکردند بلکه مسکن حقیقی خود را ترک نمودند، در زنجیرهای ابدی در تحت ظلمت بجهت قصاص یومِ عظیم نگاه داشته است.
\s5
\v 7 و همچنین سدوم و غموره و سایر بُلدان نواحیِ آنها مثل ایشان چونکه زناکار شدند و در پی بشر دیگر افتادند، در عقوبت آتشِ ابدی گرفتار شده، بجهت عبرت مقرّر شدند.
\v 8 لیکن با وجود این، همهٔٔ این خواب‌بینندگان نیز جسد خود را نجس می‌سازند و خداوندی را خوار می‌شمارند و بر بزرگان تهمت می‌زنند.
\s5
\v 9 امّا می‌کائیل، رئیس ملائکه، چون دربارهٔ جسد موسی با ابلیس منازعه می‌کرد، جرأت ننمود که حکم افترا بر او بزند بلکه گفت، خداوند تو را توبیخ فرماید.
\v 10 لکن این اشخاص بر آنچه نمی‌دانند افترا می‌زنند و در آنچه مثل حیوان غیرناطق بالطبّع فهمیده‌اند، خود را فاسد می‌سازند.
\v 11 وای بر ایشان زیرا که به راه قائن رفته‌اند و در گمراهی بلعَام بجهت اُجرت غرق شده‌اند و در مشاجرتِ قورَح هلاک گشته‌اند.
\s5
\v 12 اینها در ضیافت‌های محبّتانهٔ شما صخره‌ها هستند چون با شما شادی می‌کنند، و شبانانی که خویشتن را بی‌خوف می‌پرورند و ابرهای بی‌آب از بادها رانده شده و درختان صیفی بی‌میوه، دوباره مرده و از ریشه کنده شده،
\v 13 و امواج جوشیدهٔ دریا که رسوایی خود را مثل کف برمی‌آورند و ستارگان آواره هستند که برای ایشان تاریکی ظلمتِ جاودانی مقرّر است.
\s5
\v 14 لکن خنوخ که هفتم از آدم بود، دربارهٔ همین اشخاص خبر داده، گفت، اینک، خداوند با هزاران هزار از مقّدسین خود آمد
\v 15 تا بر همه داوری نماید و جمیع بی‌دینان را ملزم سازد، بر همهٔ کارهای بی‌دینی که ایشان کردند و بر تمامی سخنان زشت که گناهکاران بی‌دین به خلاف او گفتند.
\v 16 اینانند همهمه‌کنان و گِله‌مندان که برحسب شهوات خود سلوک می‌نمایند و به زبان خود سخنان تکبّرآمیز می‌گویند و صورتهای مردم را بجهت سود می‌پسندند.
\s5
\v 17 امّا شما ای حبیبان، بخاطر آورید آن سخنانی که رسولان خداوند ما عیسی مسیح پیش گفته‌اند،
\v 18 چون به شما خبر دادند که در زمان آخر مستهزئین خواهند آمد که برحسب شهوات بی‌دینیِ خود رفتار خواهند کرد.
\v 19 اینانند که تفرقه‌ها پیدا می‌کنند و نفسانی هستند که روح را ندارند.
\s5
\v 20 امّا شما ای حبیبان، خود را به ایمانِ اقدس خود بنا کرده و در روح‌القدس عبادت نموده،
\v 21 خویشتن را در محبّت خدا محفوظ دارید و منتظر رحمت خداوند ما عیسی مسیح برای حیات جاودانی بوده باشید.
\s5
\v 22 و بعضی را که مجادله می‌کنند ملزم سازید.
\v 23 و بعضی را از آتش بیرون کشیده، برهانید و بر بعضی با خوف رحمت کنید و از لباس جسم‌آلود نفرت نمایید.
\s5
\v 24 الآن او را که قادر است که شما را از لغزش محفوظ دارد و در حضور جلال خود شما را بی‌عیب به فرحی عظیم قایم فرماید،
\v 25 یعنی خدای واحد و نجات‌دهندهٔ ما را جلال و عظمت و توانایی و قدرت باد، الآن و تا ابدالآباد. آمین.

648
67-REV.usfm Normal file
View File

@ -0,0 +1,648 @@
\id REV Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h مکاشفه
\toc1 مکاشفه
\toc2 مکاشفه
\toc3 rev
\mt1 مکاشفه
\s5
\c 1
\p
\v 1 مکاشفهٔ عیسی مسیح، که خدا به او داد تا اموری را که می‌باید زود واقع شود؛ بر غلامان خود ظاهر سازد و به‌وسیلهٔ فرشتهٔ خود فرستاده، آن را ظاهر نمود بر غلام خود یوحنّا:
\v 2 که گواهی داد به کلام خدا و به شهادت عیسی مسیح در اموری که دیده بود.
\v 3 خوشابحال کسی که می‌خواند و آنانی که می‌شنوند کلام این نبوّت را، و آنچه در این مکتوب است نگاه می‌دارند، چونکه وقت نزدیک است.
\s5
\v 4 یوحنّا، به هفت کلیسایی که در آسیا هستند: فیض و سلامتی بر شما باد: از او که هست و بود و می‌آید؛ و از هفت روح که پیش تخت وی هستند؛
\v 5 و از عیسی مسیح که شاهد امین و نخست‌زادهٔ از مردگان و رئیس پادشاهان جهان است. مر او را که ما را محبّت می‌نماید و ما را از گناهان ما به خون خود شست،
\v 6 و ما را نزد خدا و پدر خود، پادشاهان و کهنه ساخت؛ او را جلال و توانایی باد تا ابدالآباد. آمین.
\s5
\v 7 اینک، با ابرها می‌آید؛ و هر چشمی او را خواهد دید، و آنانی که او را نیزه زدند، و تمامی امّت‌های جهان برای وی خواهند نالید. بلی! آمین.
\v 8 من هستم الف و یا، اوّل و آخر، می‌گوید آن خداوند خدا، که هست و بود و می‌آید، قادر عَلَی‌الاِطلاق.
\s5
\v 9 من یوحنّا، که برادر شما و شریک در مصیبت و ملکوت و صبر در عیسی مسیح هستم، بجهت کلام خدا و شهادت عیسی مسیح در جزیره‌ای مسمّیٰ به پَطْمُس شدم.
\v 10 و در روز خداوند در روح شدم، و از عقب خود آوازی بلند چون صدای صور شنیدم،
\v 11 که می‌گفت، من الف و یا، و اوّل و آخر هستم: آنچه می‌بینی در کتابی بنویس، و آن را به هفت کلیسایی که در آسیا هستند، یعنی به اَفَسُس و اِسمیرنا و پَرغامُس و طیاتیرا و ساردِس و فیلادَلفیه و لائودکیه بفرست.
\s5
\v 12 پس رو برگردانیدم تا آن آوازی را که با من تکلّم می‌نمود بنگرم. و چون رو گردانیدم، هفت چراغدان طلا دیدم؛
\v 13 و در میان هفت چراغدان، شبیه پسرِ انسان را که ردای بلند در بر داشت و بر سینهٔ وی کمربندی طلا بسته بود.
\s5
\v 14 و سر و موی او سفید چون پشم، مثل برف سفید بود و چشمان او مثل شعلهٔ آتش،
\v 15 و پایهایش مانند برنج صیقلی که در کوره تابیده شود، و آواز او مثل صدای آبهای بسیار؛
\v 16 و در دست راست خود هفت ستاره داشت، و از دهانش شمشیری دودمه تیز بیرون می‌آمد، و چهره‌اش چون آفتاب بود که در قوّتش می‌تابد.
\s5
\v 17 و چون او را دیدم، مثل مرده پیش پایهایش افتادم. و دست راست خود را بر من نهاده، گفت، ترسان مباش؛ من هستم اوّل و آخر و زنده،
\v 18 و مرده شدم؛ و اینک، تا ابدالآباد زنده هستم؛ و کلیدهای موت و عالم اموات نزد من است.
\s5
\v 19 پس بنویس چیزهایی را که دیدی و چیزهایی که هستند و چیزهایی را که بعد از این خواهند شد؛
\v 20 سرّ هفت ستاره‌ای را که در دست راست من دیدی و هفت چراغدان طلا را. امّا هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسا هستند: و هفت چراغدان، هفت کلیسا می‌باشند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 به فرشته کلیسای در اَفَسُس بنویس که این را می‌گوید او که هفت ستاره را بدست راست خود دارد و در میان هفت چراغدان طلا می‌خرامد.
\v 2 می‌دانم اعمال تو را و مشقّت و صبر تو را و اینکه متحمّل اشرار نمی‌توانی شد و آنانی را که خود را رسولان می‌خوانند و نیستند آزمودی و ایشان را دروغگو یافتی؛
\s5
\v 3 و صبر داری و بخاطر اسم من تحمّل کردی و خسته نگشتی.
\v 4 لکن بحثی بر تو دارم که محبّت نخستین خود را ترک کرده‌ای.
\v 5 پس بخاطر آر که از کجا افتاده‌ای و توبه کن و اعمال نخست را به عمل آور والاّ بزودی نزد تو می‌آیم و چراغدانت را ازمکانش نقل می‌کنم اگر توبه نکنی.
\s5
\v 6 لکن این را داری که اعمال نِقُولاویان را دشمن داری، چنانکه من نیز از آنها نفرت دارم.
\v 7 آنکه گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید، هر که غالب آید، به او این را خواهم بخشید که از درخت حیاتی که در وسط فردوس خداست بخورد.
\s5
\v 8 و به فرشته کلیسای در اسمیرنا بنویس که این را می‌گوید آن اوّل و آخر که مرده شد و زنده گشت.
\v 9 اعمال و تنگی و مُفلسی تو را می‌دانم، لکن دولتمند هستی، و کفر آنانی را که خود را یهود می‌گویند و نیستند بلکه از کنیسه شیطانند.
\s5
\v 10 از آن زحماتی که خواهی کشید مترس! اینک، ابلیس بعضی از شما را در زندان خواهد انداخت تا تجربه کرده شوید و مدّت ده روز زحمت خواهید کشید. لکن تا به مرگ امین باش تا تاج حیات را به تو دهم.
\v 11 آنکه گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید، هر که غالب آید از موت ثانی ضرر نخواهد یافت.
\s5
\v 12 و به فرشته کلیسای در پَرغامُس بنویس این را می‌گوید او که شمشیر دودمه تیز را دارد.
\v 13 اعمال و مسکن تو را می‌دانم که تخت شیطان در آنجاست و اسم مرا محکم داری و ایمان مرا انکار ننمودی، نه هم در ایّامی که اَنطیپاسِ شهیدِ امینِ من در میان شما در جایی که شیطان ساکناست کشته شد.
\s5
\v 14 لکن بحث کمی بر تو دارم که در آنجا اشخاصی را داری که متمسّکند به تعلیم بلعام که بالاق را آموخت که در راه بنی‌اسرائیل سنگی مصادم بیندازد تا قربانی‌های بتها را بخورند و زنا کنند.
\v 15 و همچنین کسانی را داری که تعلیم نِقولاویان را پذیرفته‌اند.
\s5
\v 16 پس توبه کن والاّ بزودی نزد تو می‌آیم و به شمشیر زبان خود با ایشان جنگ خواهم کرد.
\v 17 آنکه گوش دارد، بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید، و آنکه غالب آید، از مَنِّ مخفی به وی خواهم داد و سنگی سفید به او خواهم بخشید که بر آن سنگ اسمی جدید مرقوم است که احدی آن را نمی‌داند جز آنکه آن را یافته باشد.
\s5
\v 18 و به فرشته کلیسای در طیاتیرا بنویس این را می‌گوید پسر خدا که چشمان او چون شعلهٔ آتش و پایهای او چون برنج صیقلی است.
\v 19 اعمال و محبّت و خدمت و ایمان و صبر تو را می‌دانم و اینکه اعمال آخر تو بیشتر از اوّل است.
\s5
\v 20 لکن بحثی بر تو دارم که آن زن ایزابل نامی را راه می‌دهی که خود را نبیه می‌گوید و بندگان مرا تعلیم داده، اغوا می‌کند که مرتکب زنا و خوردن قربانی‌های بتها بشوند.
\v 21 و به او مهلت دادم تا توبه کند، امّا نمی‌خواهد از زنای خود توبه کند.
\s5
\v 22 اینک، او را بر بستری می‌اندازم و آنانی را که با او زنا می‌کنند، به مصیبتی سخت مبتلا می‌گردانم اگر از اعمال خود توبه نکنند،
\v 23 و اولادش را بهقتل خواهم رسانید. آنگاه همهٔ کلیساها خواهند دانست که منم امتحان‌کننده جگرها و قلوب و هر یکی از شما را برحسب اعمالش خواهم داد.
\s5
\v 24 لکن باقی‌ماندگان شما را که در طیاتیرا هستید و این تعلیم را نپذیرفته‌اید و عمق‌های شیطان را چنانکه می‌گویند نفهمیده‌اید، بار دیگری بر شما نمی‌گذارم،
\v 25 جز آنکه به آنچه دارید تا هنگام آمدن من تمسّک جویید.
\s5
\v 26 و هر که غالب آید و اعمال مرا تا انجام نگاه دارد، او را بر امّت‌ها قدرت خواهم بخشید
\v 27 تا ایشان را به عصای آهنین حکمرانی کند و مثل کوزه‌های کوزه‌گر خرد خواهند شد، چنانکه من نیز از پدر خود یافته‌ام.
\v 28 و به او ستاره صبح را خواهم بخشید.
\v 29 آنکه گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
\s5
\c 3
\p
\v 1 و به فرشته کلیسای در ساردِس بنویساین را می‌گوید او که هفت روح خدا و هفت ستاره را دارد. اعمال تو را می‌دانم که نام داری که زنده‌ای ولی مرده هستی.
\v 2 بیدار شو و مابقی را که نزدیک به فنا است، استوار نما زیرا که هیچ عمل تو را در حضور خدا کامل نیافتم.
\s5
\v 3 پس به یاد آور چگونه یافته‌ای و شنیده‌ای و حفظ کن و توبه نما زیرا هرگاه بیدار نباشی، مانند دزد بر تو خواهم آمد و از ساعت آمدن من بر تو مطّلع نخواهی شد.
\v 4 لکن در ساردِس اسمهای چند داری که لباس خود را نجس نساخته‌اند و در لباس سفید بامن خواهند خرامید زیرا که مستحّق هستند.
\s5
\v 5 هر که غالب آید به جامه سفید ملبّس خواهد شد و اسم او را از دفتر حیات محو نخواهم ساخت بلکه به نام وی در حضور پدرم و فرشتگان او اقرار خواهم نمود.
\v 6 آنکه گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
\s5
\v 7 و به فرشته کلیسای در فیلادِلفیه بنویس که این را می‌گوید آن قدّوس و حق که کلید داود را دارد که می‌گشاید و هیچ‌کس نخواهد بست و می‌بندد و هیچ‌کس نخواهد گشود.
\v 8 اعمال تو را می‌دانم. اینک، دری گشاده پیش روی تو گذارده‌ام که کسی آن را نتواند بست، زیرا اندک قوّتی داری و کلام مرا حفظ کرده، اسم مرا انکار ننمودی.
\s5
\v 9 اینک، می‌دهم آنانی را از کنیسه شیطان که خود را یهود می‌نامند و نیستند بلکه دروغ می‌گویند. اینک، ایشان را مجبور خواهم نمود که بیایند و پیش پایهای تو سجده کنند و بدانند که من تو را محبّت نموده‌ام.
\v 10 چونکه کلام صبر مرا حفظ نمودی، من نیز تو را محفوظ خواهم داشت، از ساعت امتحان که بر تمام ربع مسکون خواهد آمد تا تمامی ساکنان زمین را بیازماید.
\v 11 بزودی می‌آیم، پس آنچه داری حفظ کن مبادا کسی تاج تو را بگیرد.
\s5
\v 12 هر که غالب آید، او را در هیکل خدای خود ستونی خواهم ساخت و دیگر هرگز بیرون نخواهد رفت و نام خدای خود را و نام شهر خدای خود یعنی اورشلیم جدید را که از آسمان از جانب خدای من نازل می‌شود و نام جدید خود را بر وی خواهم نوشت.
\v 13 آنکه گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
\s5
\v 14 و به فرشته کلیسای در لاَئودِکیه بنویس که این را می‌گوید آمین و شاهد امین و صدّیق که ابتدای خلقت خداست.
\v 15 اعمال تو را می‌دانم که نه سرد و نه گرم هستی. کاشکه سرد بودی یا گرم.
\v 16 لهذا چون فاتر هستی، یعنی نه گرم و نه سرد، تو را از دهان خود قیّ خواهم کرد.
\s5
\v 17 زیرا می‌گویی دولتمند هستم و دولت اندوخته‌ام و به هیچ چیز محتاج نیستم و نمی‌دانی که تو مستمند و مسکین هستی و فقیر و کور و عریان.
\v 18 تو را نصیحت می‌کنم که زر مصفّای به آتش را از من بخری تا دولتمند شوی، و رخت سفید را تا پوشانیده شوی و ننگ عریانی تو ظاهر نشود، و سرمه را تا به چشمان خود کشیده بینایی یابی.
\s5
\v 19 هر که را من دوست می‌دارم، توبیخ و تأدیب می‌نمایم. پس غیور شو و توبه نما.
\v 20 اینک، بر در ایستاده می‌کوبم؛ اگر کسی آواز مرا بشنود و در را باز کند، به نزد او درخواهم آمد و با وی شام خواهم خورد و او نیز با من.
\s5
\v 21 آنکه غالب آید، این را به وی خواهم داد که بر تخت من با من بنشیند، چنانکه من غلبه یافتم و با پدر خود بر تخت او نشستم.
\v 22 هر که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
\s5
\c 4
\p
\v 1 بعد از این دیدم که ناگاه دروازه‌ای در آسمان باز شده است و آن آواز اوّل را که شنیده بودم که چون کرّنا با من سخن می‌گفت، دیگرباره می‌گوید، به اینجا صعود نما تا اموری را که بعد از این باید واقع شود به تو بنمایم.
\v 2 فی‌الفور در روح شدم و دیدم که تختی در آسمان قائم است و بر آن تخت نشیننده‌ای.
\v 3 و آن نشیننده، در صورت، مانند سنگ یشم و عقیق است و قوسقزحی در گرد تخت که به منظر شباهت به زمرّد دارد
\s5
\v 4 و گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت است؛ و بر آن تختها بیست و چهار پیر که جامهای سفید در بر دارند نشسته دیدم و بر سر ایشان تاجهای زرّین.
\v 5 و از تخت، برقها و صداها و رعدها برمی‌آید؛ و هفت چراغ آتشین پیش تخت افروخته که هفت روح خدا می‌باشند.
\s5
\v 6 و در پیش تخت، دریایی از شیشه مانند بلور و در میان تخت و گرداگرد تخت چهار حیوان که از پیش و پس به چشمان پر هستند.
\s5
\v 7 و حیوان اوّل مانند شیر بود؛ و حیوان دوّم مانند گوساله؛ و حیوان سوّم صورتی مانند انسان داشت؛ و حیوان چهارم مانند عقاب پرنده.
\v 8 و آن چهار حیوان که هر یکی از آنها شش بال دارد، گرداگرد و درون به چشمان پر هستند و شبانه‌روز باز نمی‌ایستند از گفتن قدّوس قدّوس قدّوس، خداوند خدای قادر مطلق که بود و هست و می‌آید.
\s5
\v 9 و چون آن حیوانات جلال و تکریم و سپاس به آن تختنشینی که تا ابدالآباد زنده است می‌خوانند،
\v 10 آنگاه آن بیست و چهارپیر میافتند در حضور آن تختنشین و او را که تا ابدالآباد زنده است عبادت می‌کنند و تاجهای خود را پیش تخت انداخته، می‌گویند،
\v 11 ای خداوند، مستحقّی که جلال و اکرام و قوّت را بیابی، زیرا که تو همهٔ موجودات را آفریده‌ای و محض ارادهٔ تو بودند و آفریده شدند.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و دیدم بر دست راست تختنشین، کتابی را که مکتوب است از درون و بیرون، و مختوم به هفت مُهر.
\v 2 و فرشته‌ای قوی را دیدم که به آواز بلند ندا می‌کند که کیست مستحّقِ اینکه کتاب را بگشاید و مُهرهایش را بردارد؟
\s5
\v 3 و هیچ‌کس در آسمان و در زمین و در زیرزمین نتوانست آن کتاب را باز کند یا بر آن نظر کند.
\v 4 و من به شدّت می‌گریستم زیرا هیچ‌کس که شایستهٔ گشودن کتاب یا خواندن آن یا نظر کردن بر آن باشد، یافت نشد.
\v 5 و یکی از آن پیران به من می‌گوید، گریان مباش! اینک، آن شیری که از سبط یهودا و ریشهٔ داود است، غالب آمده است تا کتاب و هفت مُهرش را بگشاید.
\s5
\v 6 و دیدم در میان تخت و چهار حیوان و در وسط پیران، برّه‌ای چون ذبح‌شده ایستاده است و هفت شاخ و هفت چشم دارد که هفت روح خدایند که به تمامی جهان فرستاده می‌شوند.
\v 7 پس آمد و کتاب را از دست راست تختنشین گرفته است.
\s5
\v 8 و چون کتاب را گرفت، آن چهار حیوان و بیست و چهار پیر به حضور برّه افتادند و هر یکی از ایشان بربطی و کاسه‌های زرّین پر ازبخور دارند که دعاهای مقدّسین است.
\s5
\v 9 و سرودی جدید میسرایند و می‌گویند، مستحقّ گرفتن کتاب و گشودن مُهرهایش هستی زیرا که ذبح شدی و مردمان را برای خدا به خون خود از هر قبیله و زبان و قوم و امّت خریدی
\v 10 و ایشان را برای خدای ما پادشاهان و کَهَنَه ساختی و بر زمین سلطنت خواهند کرد.
\s5
\v 11 و دیدم و شنیدم صدای فرشتگان بسیار را که گرداگرد تخت و حیوانات و پیران بودند و عدد ایشان کرورها کرور و هزاران هزار بود؛
\v 12 که به آواز بلند می‌گویند، مستحّق است برّه ذبح‌شده که قوّت و دولت و حکمت و توانایی و اکرام و جلال و برکت را بیابد.
\s5
\v 13 و هر مخلوقی را که در آسمان و بر زمین و زیرزمین و در دریاست و آنچه در آنها می‌باشد، شنیدم که می‌گویند، تختنشین و برّه را برکت و تکریم و جلال و توانایی باد تا ابدالآباد.
\v 14 و چهار حیوان گفتند، آمین! و آن پیران به روی درافتادند و سجده نمودند.
\s5
\c 6
\p
\v 1 و دیدم چون برّه یکی از آن هفت مهر را گشود؛ و شنیدم یکی از آن چهار حیوان به صدایی مثل رعد می‌گوید، بیا [و ببین]!
\v 2 و دیدم که ناگاه اسبی سفید که سوارش کمانی دارد و تاجی بدو داده شد و بیرون آمد، غلبهکننده و تا غلبه نماید.
\s5
\v 3 و چون مهر دوّم را گشود، حیوان دوّم را شنیدم که می‌گوید، بیا [و ببین]!
\v 4 و اسبی دیگر، آتشگون بیرون آمد و سوارش را توانایی داده شده بود که سلامتی را از زمین بردارد و تا یکدیگر را بکُشند؛ و به وی شمشیری بزرگ داده شد.
\s5
\v 5 و چون مهر سوم را گشود، حیوان سوّم را شنیدم که می‌گوید، بیا [و ببین]! و دیدم اینک، اسبی سیاه که سوارش ترازویی بدست خود دارد.
\v 6 و از میان چهار حیوان، آوازی را شنیدم که می‌گوید، یک هشت یک گندم به یک دینار و سه هشت یک جو به یک دینار و به روغن و شراب ضرر مرسان.
\s5
\v 7 و چون مُهر چهارم را گشود، حیوان چهارم را شنیدم که می‌گوید، بیا [و ببین]!
\v 8 و دیدم که اینک، اسبی زرد و کسی بر آن سوار شده که اسم او موت است و عالم اموات از عقب او می‌آید؛ و به آن دو اختیار بر یک ربع زمین داده شد تا به شمشیر و قحط و موت و با وحوشِ زمین بکُشند.
\s5
\v 9 و چون مُهر پنجم را گشود، در زیر مذبح دیدم نفوس آنانی را که برای کلام خدا و شهادتی که داشتند کشته شده بودند؛
\v 10 که به آواز بلند صدا کرده، می‌گفتند، ای خداوندِ قدّوس و حقّ، تا به کی انصاف نمی‌نمایی و انتقام خون ما را از ساکنان زمین نمی‌کشی؟
\v 11 و به هر یکی از ایشان جامهای سفید داده شد و به ایشان گفته شد که اندکی دیگر آرامی نمایند تا عدد همقطاران که مثل ایشان کشته خواهند شد، تمام شود.
\s5
\v 12 و چون مُهر ششم را گشود، دیدم که زلزلهای عظیم واقع شد و آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید و تمام ماه چون خون گشت؛
\v 13 و ستارگان آسمان بر زمین فرو ریختند، ماننددرخت انجیری که از باد سخت به حرکت آمده، میوه‌های نارس خود را میافشاند.
\v 14 و آسمان چون طوماری پیچیده شده، از جا برده شد و هر کوه و جزیره از مکان خود منتقل گشت.
\s5
\v 15 و پادشاهانِ زمین و بزرگان و سپهسالاران و دولتمندان و جبّاران و هر غلام و آزاد خود را در مغاره‌ها و صخره‌های کوه‌ها پنهان کردند.
\v 16 و به کوه‌ها و صخره‌ها می‌گویند که بر ما بیفتید و ما را مخفی سازید از روی آن تختنشین و از غضب برّه؛
\v 17 زیرا روزِ عظیمِ غضب او رسیده است و کیست که می‌تواند ایستاد؟
\s5
\c 7
\p
\v 1 و بعد از آن دیدم چهار فرشته، بر چهار گوشه زمین ایستاده، چهار باد زمین را باز می‌دارند تا باد بر زمین و بر دریا و بر هیچ درخت نوزد.
\v 2 و فرشته دیگری دیدم که از مَطلَع آفتاب بالا می‌آید و مُهر خدای زنده را دارد. و به آن چهار فرشته‌ای که بدیشان داده شد که زمین و دریا را ضرر رسانند، به آواز بلند ندا کرده،
\v 3 می‌گوید، هیچ ضرری به زمین و دریا و درختان مرسانید تا بندگان خدای خود را بر پیشانیِ ایشان مُهر زنیم.
\s5
\v 4 و عدد مهرشدگان را شنیدم که از جمیعِ اسباطِ بنی‌اسرائیل، صد و چهل و چهار هزار مُهر شدند.
\v 5 و از سبط یهودا دوازده هزار مهر شدند؛ و از سبط رَؤبِین دوازده هزار؛ و از سبط جاد دوازده هزار؛
\v 6 و از سبط اَشیر دوازده هزار؛ و از سبط نَفْتالیم دوازده هزار؛ و از سبط مَنَسّی دوازده هزار
\s5
\v 7 ؛7 و از سبط شمعون دوازده هزار؛ و از سبط لاوی دوازده هزار؛ و از سبط یَسّاکار دوازده هزار؛
\v 8 از سبط زبولون دوازده هزار؛ و از سبط یوسف دوازده هزار؛ و از سبط بنیامین دوازده هزار مُهر شدند.
\s5
\v 9 و بعد از این دیدم که اینک، گروهی عظیم که هیچ‌کس ایشان را نتواند شمرد، از هر امّت و قبیله و قوم و زبان در پیش تخت و در حضور برّه به جامه‌های سفید آراسته و شاخه‌های نخل به دست گرفته، ایستاده‌اند
\v 10 و به آواز بلند ندا کرده، می‌گویند، نجات، خدای ما را که بر تخت نشسته است و برّه را است.
\s5
\v 11 و جمیع فرشتگان در گرد تخت و پیران و چهار حیوان ایستاده بودند. و در پیش تخت به روی درافتاده، خدا را سجده کردند
\v 12 و گفتند، آمین! برکت و جلال و حکمت و سپاس و اکرام و قوّت و توانایی، خدای ما را باد تا ابدالآباد. آمین.
\s5
\v 13 و یکی از پیران متوجّه شده، به من گفت، این سفیدپوشان کیانند و از کجا آمده‌اند؟
\v 14 من او را گفتم، خداوندا تو می‌دانی! مرا گفت، ایشان کسانی می‌باشند که از عذاب سخت بیرون می‌آیند و لباس خود را به خون برّه شستوشو کرده، سفید نموده‌اند.
\s5
\v 15 از این جهت پیش روی تخت خدایند و شبانه‌روز در هیکل او وی را خدمت می‌کنند و آن تختنشین، خیمهٔ خود را بر ایشان برپا خواهد داشت.
\v 16 و دیگر هرگز گرسنه و تشنه نخواهند شد و آفتاب و هیچ گرما بر ایشاننخواهد رسید.
\v 17 زیرا برّه‌ای که در میان تخت است، شبان ایشان خواهد بود و به چشمه‌های آب حیات، ایشان را راهنمایی خواهد نمود؛ و خدا هر اشکی را از چشمانِ ایشان پاک خواهد کرد.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و چون مُهر هفتم را گشود، خاموشی قریب به نیم ساعت در آسمان واقع شد.
\v 2 و دیدم هفت فرشته را که در حضور خد ایستاده‌اند که به ایشان هفت کرّنا داده شد.
\s5
\v 3 و فرشته‌ای دیگر آمده، نزد مذبح بایستاد با مَجمَری طلا و بخور بسیار بدو داده شد تا آن را به دعاهای جمیع مقدّسین، بر مذبح طلا که پیش تخت است بدهد،
\v 4 و دودِ بخور، از دست فرشته با دعاهای مقدّسین در حضور خدا بالا رفت.
\v 5 پس آن فرشته مجمر را گرفته، از آتش مذبح آن را پر کرد و به سوی زمین انداخت و صداها و رعدها و برقها و زلزله حادث گردید.
\s5
\v 6 و هفت فرشته‌ای که هفت کرّنا را داشتند خود را مستعدِّ نواختن نمودند.
\v 7 و چون اوّلی بنواخت تگرگ و آتش با خون آمیخته شده، واقع گردید و به سوی زمین ریخته شد و ثلث درختان سوخته و هر گیاهِ سبز سوخته شد.
\s5
\v 8 و فرشته دوّم بنواخت که ناگاه مثال کوهی بزرگ، به آتش افروخته شده، به دریا افکنده شد وثلث دریا خون گردید،
\v 9 و ثلث مخلوقات دریایی که جان داشتند، بمردند و ثلث کشتیها تباه گردید.
\s5
\v 10 و چون فرشته سوم نواخت، ناگاه ستاره‌ای عظیم، چون چراغی افروخته شده از آسمان فرود آمد و بر ثلث نهرها و چشمه‌های آب افتاد.
\v 11 و اسم آن ستاره را اَفْسَنْتین می‌خوانند؛ و ثلث آبها به اَفْسَنْتین مبدّل گشت و مردمان بسیار از آبهایی که تلخ شده بود مردند.
\s5
\v 12 و فرشته چهارم بنواخت و به ثلث آفتاب و ثلث ماه و ثلث ستارگان صدمه رسید تا ثلث آنها تاریک گردید و ثلث روز و ثلث شب همچنین بینور شد.
\s5
\v 13 و عقابی را دیدم و شنیدم که در وسط آسمان می‌پرد و به آواز بلند می‌گوید، وای وای وای بر ساکنان زمین، به‌سبب صداهای دیگر کرّنای آن سه فرشته‌ای که می‌باید بنوازند.
\s5
\c 9
\p
\v 1 و چون فرشته پنجم نواخت، ستاره‌ای را دیدم که بر زمین افتاده بود و کلید چاه هاویه بدو داده شد.
\v 2 و چاهِ هاویه را گشاد و دودی چون دود تنوری عظیم از چاه بالا آمد و آفتاب و هوا از دود چاه تاریک گشت.
\s5
\v 3 و از میان دود، ملخها به زمین برآمدند و به آنها قوّتی چون قوّت عقربهای زمین داده شد
\v 4 و بدیشان گفته شد که ضرر نرسانند نه به گیاه زمین و نه به هیچ سبزی و نه به درختی بلکه به آن مردمانی که مُهر خدا را بر پیشانی خود ندارند.
\s5
\v 5 و به آنها داده شد که ایشان را نکشند بلکه تا مدّت پنج ماه معذّب بدارند و اذیّت آنها مثل اذّیت عقرب بود، وقتی که کسی را نیش زند.
\v 6 و در آن ایام، مردم طلبِ موتخواهند کرد و آن را نخواهند یافت و تمنّای موت خواهند داشت، امّا موت از ایشان خواهد گریخت.
\s5
\v 7 و صورت ملخها چون اسبهای آراسته شده برای جنگ بود و بر سر ایشان مثل تاجهای شبیه طلا، و چهره‌های ایشان شبیه صورت انسان بود.
\v 8 و مویی داشتند چون موی زنان، و دندانهایشان مانند دندانهای شیران بود.
\v 9 و جوشنها داشتند، چون جوشنهای آهنین و صدای بالهای ایشان، مثل صدای ارابه‌های اسبهای بسیار که به جنگ همی تازند.
\s5
\v 10 و دُمها چون عقربها با نیشها داشتند؛ و در دُم آنها قدرت بود که تا مدّت پنج ماه مردم را اذّیت نمایند.
\v 11 و بر خود، پادشاهی داشتند که مَلَکالهاویه است که در عبرانی به اَبَّدون مسمّیٰ است و در یونانی او را اَپُلّیون خوانند.
\v 12 یک وای گذشته است. اینک، دو وای دیگر بعد از این می‌آید.
\s5
\v 13 و فرشته ششم بنواخت که ناگاه آوازی از میان چهار شاخ مذبح طلایی که در حضور خداست شنیدم
\v 14 که به آن فرشته ششم که صاحب کرّنا بود می‌گوید، آن چهار فرشته را که بر نهر عظیم فرات بسته‌اند، خلاص کن.
\v 15 پس آن چهار فرشته که برای ساعت و روز و ماه و سال معیّن مهیّا شده‌اند تا اینکه ثلث مردم را بکُشند، خلاصی یافتند.
\s5
\v 16 و عددِ جنودِ سواران، دویست هزار هزار بود که عدد ایشان را شنیدم.
\v 17 و به اینطور اسبان و سوارانِ ایشان را در رؤیا دیدم که جوشنهای آتشین و آسمانجونی و کبریتی دارند و سرهای اسبان چون سر شیراناست و از دهانشان آتش و دود و کبریت بیرون می‌آید.
\s5
\v 18 از این سه بلا، یعنی آتش و دود و کبریت که از دهانشان برمی‌آید، ثلث مردم هلاک شدند.
\v 19 زیرا که قدرت اسبان در دهان و دُم ایشان است، زیرا که دُمهای آنها چون مارهاست که سرها دارد و به آنها اذّیت می‌کنند.
\s5
\v 20 و سایر مردم که به این بلایا کشته نگشتند، از اعمال دستهای خود توبه نکردند تا آنکه عبادت دیوها و بتهای طلا و نقره و برنج و سنگ و چوب را که طاقت دیدن و شنیدن و خرامیدن ندارند، ترک کنند؛
\v 21 و از قتلها و جادوگریها و زنا و دزدیهای خود توبه نکردند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و دیدم فرشته زورآور دیگری را که از آسمان نازل می‌شود که ابری دربر دارد، و قوسقزحی بر سرش و چهره‌اش مثل آفتاب و پایهایش مثل ستونهای آتش.
\v 2 و در دست خود کتابچهای گشوده دارد و پای راست خود را بر دریا و پای چپ خود را بر زمین نهاد؛
\s5
\v 3 و به آواز بلند، چون غرّش شیر صدا کرد؛ و چون صدا کرد، هفت رعد به صداهای خود سخن گفتند.
\v 4 و چون هفت رعد سخن گفتند، حاضر شدم که بنویسم. آنگاه آوازی از آسمان شنیدم که می‌گوید، آنچه هفت رعد گفتند مُهر کن و آنها را منویس.
\s5
\v 5 و آن فرشته‌ای که بر دریا و زمین ایستاده دیدم، دست راست خود را به سوی آسمان بلند کرده،
\v 6 قسم خورد به او که تا ابدالآباد زنده است که آسمان و آنچه را که در آن است و زمین و آنچهرا که در آن است و دریا و آنچه را که در آن است آفرید که بعد از این زمانی نخواهد بود،
\v 7 بلکه در ایّام صدای فرشته هفتم، چون کرّنا را می‌باید بنوازد، سرّ خدا به اتمام خواهد رسید، چنانکه بندگان خود انبیا را بشارت داد.
\s5
\v 8 و آن آوازی که از آسمان شنیده بودم، بار دیگر شنیدم که مرا خطاب کرده، می‌گوید، برو و کتابچه گشاده را از دست فرشته‌ای که بر دریا و زمین ایستاده است بگیر.
\v 9 پس به نزد فرشته رفته، به وی گفتم که کتابچه را به من بدهد. او مرا گفت، بگیر و بخور که اندرونت را تلخ خواهد نمود، لکن در دهانت چون عسل شیرین خواهد بود.
\s5
\v 10 پس کتابچه را از دست فرشته گرفته، خوردم که در دهانم مثل عسل شیرین بود، ولی چون خورده بودم، درونم تلخ گردید.
\v 11 و مرا گفت که، می‌باید تو اقوام و امّت‌ها و زبانها و پادشاهان بسیار را نبوّت کنی.
\s5
\c 11
\p
\v 1 و نیای مثل عصا به من داده شد و مرا گفت، برخیز و قدس خدا و مذبح و آنانی را که در آن عبادت می‌کنند پیمایش نما.
\v 2 و صحنِ خارجِ قدس را بیرون انداز و آن را مپیما زیرا که به امّت‌ها داده شده است و شهر مقدّس را چهل و دو ماه پایمال خواهند نمود.
\s5
\v 3 و به دو شاهد خود خواهم داد که پلاس در بر کرده، مدّت هزار و دویست و شصت روز نبوّت نمایند.
\v 4 اینانند دو درخت زیتون و دو چراغدان که در حضور خداوند زمین ایستاده‌اند.
\v 5 و اگر کسیبخواهد بدیشان اذیّت رساند، آتشی از دهانشان بدر شده، دشمنان ایشان را فرو می‌گیرد؛ و هر که قصد اذیّت ایشان دارد، بدینگونه باید کشته شود.
\s5
\v 6 اینها قدرت به بستن آسمان دارند تا در ایّام نبوّتِ ایشان باران نبارد و قدرت بر آبها دارند که آنها را به خون تبدیل نمایند و جهان را هر گاه بخواهند، به انواع بلایا مبتلا سازند.
\v 7 و چون شهادت خود را به اتمام رسانند، آن وحش که از هاویه برمی‌آید، با ایشان جنگ کرده، غلبه خواهد یافت و ایشان را خواهد کُشت
\s5
\v 8 و بدنهای ایشان در شارعِ عامِّ شهر عظیم که به معنیِ روحانی، به سدوم و مصر مسمّیٰ است، جایی که خداوند ایشان نیز مصلوب گشت، خواهد ماند.
\v 9 و گروهی از اقوام و قبایل و زبانها و امّت‌ها، بدنهای ایشان را سه روز و نیم نظاره می‌کنند و اجازت نمی‌دهند که بدنهای ایشان را به قبر سپارند.
\s5
\v 10 و ساکنان زمین بر ایشان خوشی و شادی می‌کنند و نزد یکدیگر هدایا خواهند فرستاد، از آنرو که این دو نبی ساکنان زمین را معذّب ساختند.
\v 11 و بعد از سه روز و نیم، روح حیات از خدا بدیشان درآمد که بر پایهای خود ایستادند و بینندگانِ ایشان را خوفی عظیم فرو گرفت.
\v 12 و آوازی بلند از آسمان شنیدند که بدیشان می‌گوید، به اینجا صعود نمایید. پس در ابر، به آسمان بالا شدند و دشمنانشان ایشان را دیدند.
\s5
\v 13 و در همان ساعت، زلزلهای عظیم حادث گشت که ده یک از شهر منهدم گردید و هفت هزار نفر از زلزله هلاک شدند و باقی‌ماندگان ترسانگشته، خدای آسمان را تمجید کردند.
\v 14 وایِ دوّم درگذشته است. اینک، وایِ سوم بزودی می‌آید.
\s5
\v 15 و فرشته‌ای بنواخت که ناگاه صداهای بلند در آسمان واقع شد که می‌گفتند، سلطنت جهان از آنِ خداوند ما و مسیح او شد و تا ابدالآباد حکمرانی خواهد کرد.
\s5
\v 16 و آن بیست و چهار پیر که در حضور خدا بر تختهای خود نشستهاند، به روی درافتاده، خدا را سجده کردند
\v 17 و گفتند، تو را شکر می‌کنیم ای خداوند، خدایِ قادر مطلق که هستی و بودی، زیرا که قوّت عظیم خود را بدست گرفته، به سلطنت پرداختی.
\s5
\v 18 و امّت‌ها خشمناک شدند و غضب تو ظاهر گردید و وقت مردگان رسید تا بر ایشان داوری شود و تا بندگان خود، یعنی انبیا و مقدّسان و ترسندگان نام خود را چه کوچک و چه بزرگ اجرت دهی و مُفسدان زمین را فاسد گردانی.
\s5
\v 19 و قدس خدا در آسمان مفتوح گشت و تابوت عهدنامه او در قدس او ظاهر شد و برقها و صداها و رعدها و زلزله و تگرگِ عظیمی حادث شد.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و علامتی عظیم در آسمان ظاهر شد،زنی که آفتاب را دربر دارد و ماه زیر پایهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است،
\v 2 و آبستن بوده، از دردِ زه و عذاب زاییدن فریادبرمی‌آورد.
\s5
\v 3 و علامتی دیگر در آسمان پدید آمد که اینک، اژدهای بزرگِ آتشگون که او را هفت سر و ده شاخ بود و بر سرهایش هفت افسر؛
\v 4 و دُمش ثلث ستارگان آسمان را کشیده، آنها را بر زمین ریخت. و اژدها پیش آن زن که می‌زایید بایستاد تا چون بزاید فرزند او را ببلعد.
\s5
\v 5 پس پسر نرینهای را زایید که همهٔ امّت‌های زمین را به عصای آهنین حکمرانی خواهد کرد؛ و فرزندش به نزد خدا و تخت او ربوده شد.
\v 6 و زن به بیابان فرار کرد که در آنجا مکانی برای وی از خدا مهیّا شده است تا او را مدت هزار و دویست و شصت روز بپرورند.
\s5
\v 7 و در آسمان جنگ شد، می‌کائیل و فرشتگانش با اژدها جنگ کردند و اژدها و فرشتگانش جنگ کردند،
\v 8 ولی غلبه نیافتند بلکه جای ایشان دیگر در آسمان یافت نشد.
\v 9 و اژدهای بزرگ انداخته شد، یعنی آن مار قدیمی که به ابلیس و شیطان مسمّیٰ است که تمام ربع مسکون را می‌فریبد. او بر زمین انداخته شد و فرشتگانش با وی انداخته شدند.
\s5
\v 10 و آوازی بلند در آسمان شنیدم که می‌گوید، اکنون نجات و قوّت و سلطنتِ خدای ما و قدرت مسیح او ظاهر شد زیرا که آن مدّعیِ برادران ما که شبانه‌روز در حضور خدای ما بر ایشان دعوی می‌کند، به زیر افکنده شد.
\s5
\v 11 و ایشان بوساطت خون برّه و کلام شهادت خود بر او غالب آمدند و جان خود را دوست نداشتند.
\v 12 از این جهت ای آسمانها و ساکنان آنها شاد باشید؛ وای بر زمین و دریا زیرا که ابلیس به نزد شما فرود شده است با خشم عظیم، چون می‌داندکه زمانی قلیل دارد.
\s5
\v 13 و چون اژدها دید که بر زمین افکنده شد، بر آن زن که فرزند نرینه را زاییده بود، جفا کرد.
\v 14 و دو بال عقاب بزرگ به زن داده شد تا به بیابان به مکان خود پرواز کند، جایی که او را از نظر آن مار، زمانی و دو زمان و نصف زمان پرورش می‌کنند.
\s5
\v 15 و مار از دهان خود در عقب زن، آبی چون رودی ریخت تا سیل او را فرو گیرد.
\v 16 و زمین زن را حمایت کرد و زمین دهان خود را گشاده، آن رود را که اژدها از دهان خود ریخت فرو برد.
\v 17 و اژدها بر زن غضب نموده، رفت تا با باقی‌ماندگانِ ذریّت او که احکام خدا را حفظ می‌کنند و شهادتِ عیسی را نگاه می‌دارند، جنگ کند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و او بر ریگِ دریا ایستاده بود.و دیدم وحشی از دریا بالا می‌آید که ده شاخ و هفت سر دارد و بر شاخهایش ده افسر، و بر سرهایش نامهای کفر است.
\v 2 و آن وحش را که دیدم، مانند پلنگ بود و پایهایش مثل پای خرس و دهانش مثل دهان شیر. و اژدها قوّت خویش و تخت خود و قوّت عظیمی به وی داد.
\s5
\v 3 و یکی از سرهایش را دیدم که تا به موت کشته شد و از آن زخم مهلک شفا یافت و تمامیِ جهان در پی این وحش در حیرت افتادند.
\v 4 و آن اژدها را که قدرت به وحش داده بود، پرستش کردند و وحش را سجده کرده، گفتند که کیست مثل وحش و کیست که با وی می‌تواند جنگ کند؟
\s5
\v 5 و به وی دهانی داده شد که به کبر و کفر تکلّم می‌کند؛ و قدرتی به او عطا شد که مدت چهل و دو ماه عمل کند.
\v 6 پس دهان خود را به کفرهای بر خدا گشود تا بر اسم او و خیمهٔ او و سکنه آسمان کفر گوید.
\s5
\v 7 و به وی داده شد که با مقدّسین جنگ کند و بر ایشان غلبه یابد؛ و تسلّط بر هر قبیله و قوم و زبان و امّت، بدو عطا شد.
\v 8 و جمیع ساکنان جهان، جز آنانی که نامهای ایشان در دفتر حیات برّه‌ای که از بنای عالم ذبح شده بود مکتوب است، او را خواهند پرستید.
\s5
\v 9 اگر کسی گوش دارد بشنود.
\v 10 اگر کسی اسیر نماید به اسیری رود، و اگر کسی به شمشیر قتل کند، می‌باید او به شمشیر کشته گردد. در اینجاست صبر و ایمان مقدّسین.
\s5
\v 11 و دیدم وحش دیگری را که از زمین بالا می‌آید و دو شاخ مثل شاخهای برّه داشت و مانند اژدها تکلّم می‌نمود؛
\v 12 و با تمام قدرتِ وحشِ نخست، در حضور وی عمل می‌کند و زمین و سکنه آن را بر این وا می‌دارد که وحش نخست را که از زخم مهلک شفا یافت، بپرستند.
\s5
\v 13 و معجزاتِ عظیمه به عمل می‌آورد تا آتش را نیز از آسمان در حضور مردم به زمین فرود آوَرَد.
\v 14 و ساکنان زمین را گمراه می‌کند، به آن معجزاتی که به وی داده شد که آنها را در حضور وحش بنماید. و به ساکنان زمین می‌گوید که صورتی را از آن وحش که بعد از خوردنِ زخمِ شمشیر زیست نمود، بسازند.
\s5
\v 15 و به وی داده شد که آن صورتِ وحش را روح بخشد تا که صورت وحش سخنگوید و چنان کند که هر که صورت وحش را پرستش نکند، کشته گردد.
\v 16 و همه را از کبیر و صغیر و دولتمند و فقیر و غلام و آزاد بر این وا می‌ دارد که بر دست راست یا بر پیشانیِ خود نشانی گذارند.
\v 17 و اینکه هیچ‌کس خرید و فروش نتواند کرد، جز کسی که نشان، یعنی اسم یا عددِ اسم وحش را داشته باشد.
\s5
\v 18 در اینجا حکمت است. پس هر که فهم دارد، عدد وحش را بشمارد، زیرا که عدد انسان است و عددش ششصد و شصت و شش است.
\s5
\c 14
\p
\v 1 و دیدم که اینک، برّه، بر کوه صهیون ایستاده است و با وی صد و چهل و چهار هزار نفر که اسم او و اسم پدر او را بر پیشانی خود مرقوم می‌دارند.
\v 2 و آوازی از آسمان شنیدم، مثل آواز آبهای بسیار و مانند آواز رعدِ عظیم؛ و آن آوازی که شنیدم، مانند آواز بربطنوازان بود که بربطهای خود را بنوازند.
\s5
\v 3 و در حضور تخت و چهار حیوان و پیران، سرودی جدید میسرایند و هیچ‌کس نتوانست آن سرود را بیاموزد، جز آن صد و چهل و چهار هزار که از جهان خریده شده بودند.
\v 4 اینانند آنانی که با زنان آلوده نشدند، زیرا که باکره هستند؛ و آنانند که برّه را هر کجا می‌رود متابعت می‌کنند و از میان مردم خریده شده‌اند تا نوبر برای خدا و برّه باشند.
\v 5 و در دهانِ ایشان دروغی یافت نشد، زیرا که بی‌عیب هستند. سه فرشته
\s5
\v 6 و فرشته‌ای دیگر را دیدم که در وسط آسمان پرواز می‌کند و انجیل جاودانی را دارد تا ساکنان زمین را از هر امّت و قبیله و زبان و قوم بشارت دهد،
\v 7 و به آواز بلند می‌گوید، از خدا بترسید و او را تمجید نمایید، زیرا که زمان داوریِ او رسیده است. پس او را که آسمان و زمین و دریا و چشمه‌های آب را آفرید، پرستش کنید.
\s5
\v 8 و فرشته‌ای دیگر از عقب او آمده، گفت، منهدم شد بابل عظیم که از خَمر غضبِ زنای خود، جمیع امّت‌ها را نوشانید.
\s5
\v 9 و فرشته سوم از عقب این دو آمده، به آواز بلند می‌گوید، اگر کسی وحش و صورت او را پرستش کند و نشان او را بر پیشانی یا دست خود پذیرد،
\v 10 او نیز از خمرِ غضبِ خدا که در پیاله خشم وی بی‌غش آمیخته شده است، خواهد نوشید، و در نزد فرشتگانِ مقدّس و در حضور برّه، به آتش و کبریت، معذّب خواهد شد،
\s5
\v 11 و دود عذابِ ایشان تا ابدالآباد بالا می‌رود. پس آنانی که وحش و صورت او را پرستش می‌کنند و هر که نشان اسم او را پذیرد، شبانه‌روز آرامی ندارند.
\v 12 در اینجاست صبرِ مقدّسین که احکام خدا و ایمان عیسی را حفظ می‌نمایند.
\s5
\v 13 و آوازی را از آسمان شنیدم که می‌گوید، بنویس که از کنون خوشحالند مردگانی که در خداوند میمیرند. و روح می‌گوید، بلی، تا از زحمات خود آرامی یابند و اعمال ایشان از عقب ایشان می‌رسد.
\s5
\v 14 و دیدم که اینک، ابری سفید پدید آمد و بر ابر، کسی مثل پسر انسان نشسته که تاجی از طلا دارد و در دستش داسی تیز است.
\v 15 و فرشته‌ای دیگر از قدس بیرون آمده، به آواز بلند آن ابرنشین را ندا می‌کند که داس خود را پیش بیاور و درو کن، زیرا هنگام حصاد رسیده و حاصل زمین خشک شده است.
\v 16 و ابرنشین داس خود را بر زمین آورد و زمین درویده شد.
\s5
\v 17 و فرشته‌ای دیگر از قدسی که در آسمان است، بیرون آمد و او نیز داسی تیز داشت.
\v 18 و فرشته‌ای دیگر که بر آتش مسلّط است، از مذبح بیرون شده، به آواز بلند ندا در داده، صاحب داسِ تیز را گفت، داس تیز خود را پیش آور و خوشه‌های مَوِ زمین را بچین، زیرا انگورهایش رسیده است.
\s5
\v 19 پس آن فرشته داسِ خود را بر زمین آورد و مَوْهای زمین را چیده، آن را در چَرْخُشتِ عظیمِ غضبِ خدا ریخت.
\v 20 و چَرخُشت را بیرون شهر به پا بیفشردند و خون از چرخشت تا به دهن اسبان به مسافت هزار و ششصد تیر پرتاب جاری شد.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و علامتِ دیگرِ عظیم و عجیبی در آسمان دیدم، یعنی هفت فرشته‌ای که هفت بلایی دارند که آخرین هستند، زیرا که به آنها غضبِ الهی به انجام رسیده است.
\s5
\v 2 و دیدم مثال دریایی از شیشه مخلوط به آتش و کسانی را که بر وحش و صورت او و عددِ اسمِ او غلبهمی‌یابند، بر دریای شیشه ایستاده و بربطهای خدا را بدست گرفته،
\s5
\v 3 سرود موسی بندهٔ خدا و سرود برّه را می‌خوانند و می‌گویند، عظیم و عجیب است اعمال تو ای خداوند خدای قادر مطلق! عدل و حقّ است راه‌های تو ای پادشاه امّت‌ها!
\v 4 کیست که از تو نترسد، خداوندا و کیست که نام تو را تمجید ننماید؟ زیرا که تو تنها قدّوس هستی و جمیع امّت‌ها آمده، در حضور تو پرستش خواهند کرد، زیرا که احکام تو ظاهر گردیده است!
\s5
\v 5 و بعد از این دیدم که قدسِ خیمهٔ شهادت در آسمان گشوده شد،
\v 6 و هفت فرشته‌ای که هفت بلا داشتند، کتانی پاک و روشن دربر کرده و کمر ایشان به کمربند زرّین بسته،بیرون آمدند.
\s5
\v 7 و یکی از آن چهار حیوان، به آن هفت فرشته، هفت پیاله زرّین داد، پر از غضب خدا که تا ابدالآباد زنده است.
\v 8 و قدس از جلال خدا و قوّت او پُر دود گردید. و تا هفت بلای آن هفت فرشته به انجام نرسید، هیچ‌کس نتوانست به قدس درآید.
\s5
\c 16
\p
\v 1 و آوازی بلند شنیدم که از میان قدس به آن هفت فرشته می‌گوید که بروید، هفت پیاله غضبِ خدا را بر زمین بریزید.
\s5
\v 2 و اولی رفته، پیاله خود را بر زمین ریخت و دمّل زشت و بد بر مردمانی که نشان وحش دارند و صورت او را می‌پرستند، بیرون آمد.
\s5
\v 3 و دومین پیاله خود را به دریا ریخت که آن به خون مثل خون مرده مبدّل گشت و هر نَفْسِ زنده‌از چیزهایی که در دریا بود بمرد.
\s5
\v 4 و سومین پیاله خود را در نهرها و چشمه‌های آب ریخت و خون شد.
\v 5 و فرشته آبها را شنیدم که می‌گوید، عادلی تو که هستی و بودی، ای قدّوس، زیرا که چنین حکم کردی،
\v 6 چونکه خون مقدّسین و انبیا را ریختند و بدیشان خون دادی که بنوشند زیرا که مستحقّند.
\v 7 و شنیدم که مذبح می‌گوید، ای خداوند، خدای قادر مطلق، داوریهای تو حقّ و عدل است.
\s5
\v 8 و چهارمین، پیاله خود را بر آفتاب ریخت؛ و به آن داده شد که مردم را به آتش بسوزاند.
\v 9 و مردم به حرارت شدید سوخته شدند و به اسم آن خدا که بر این بلایا قدرت دارد، کفر گفتند و توبه نکردند تا او را تمجید نمایند.
\s5
\v 10 و پنجمین، پیاله خود را بر تخت وحش ریخت و مملکت او تاریک گشت و زبانهای خود را از درد می‌گزیدند،
\v 11 و به خدای آسمان به‌سبب دردها و دمّلهای خود کفر می‌گفتند و از اعمال خود توبه نکردند.
\s5
\v 12 و ششمین، پیاله خود را بر نهرِ عظیمِ فرات ریخت و آبش خشکید تا راه پادشاهانی که از مشرقِ آفتاب می‌آیند، مهیّا شود.
\v 13 و دیدم که از دهان اژدها و از دهان وحش و از دهان نبی کاذب، سه روحِ خبیث چون وَزَغها بیرون می‌آیند.
\v 14 زیرا که آنها ارواح دیوها هستند که معجزات ظاهر می‌سازند و بر پادشاهان تمام رُبع مسکون خروج می‌کنند تا ایشان را برای جنگِ آن روز عظیمِ خدای قادر مطلق فراهم آورند.
\s5
\v 15 اینک، چون دزد می‌آیم! خوشابحال کسی که بیدار شده، رختِ خود را نگاه دارد، مبادا عریان راه رود و رسوایی او را ببینند.
\v 16 و ایشان را به موضعی که آن را در عبرانی حارمَجِدّون می‌خوانند، فراهم آوردند.
\s5
\v 17 و هفتمین، پیالهٔ خود را بر هوا ریخت و آوازی بلند از میان قدسِ آسمان از تخت بدر آمده، گفت که، تمام شد!
\v 18 و برقها و صداها و رعدها حادث گردید و زلزلهای عظیم شد آن چنانکه از حین آفرینش انسان بر زمین زلزلهای به این شدّت و عظمت نشده بود.
\v 19 و شهرِ بزرگ به سه قِسم منقسم گشت و بُلدان امّت‌ها خراب شد و بابل بزرگ در حضور خدا به یاد آمد تا پیاله خَمر غضبآلودِ خشمِ خود را بدو دهد.
\s5
\v 20 و هر جزیره گریخت و کوه‌ها نایاب گشت،
\v 21 و تگرگِ بزرگ که گویا به وزن یک من بود، از آسمان بر مردم بارید و مردم به‌سبب صدمه تگرگ، خدا را کفر گفتند زیرا که صدمه‌اش بی‌نهایت سخت بود.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و یکی از آن هفت فرشته‌ای که هفت پیاله را داشتند، آمد و به من خطاب کرده، گفت، بیا تا قضای آن فاحشه بزرگ را که بر آبهای بسیار نشسته است به تو نشان دهم،
\v 2 که پادشاهان جهان با او زنا کردند و ساکنان زمین، از خَمر زنای او مست شدند.
\s5
\v 3 پس مرا در روح به بیابان برد و زنی را دیدم بر وحش قرمزی سوار شده که از نامهای کفر پر بود و هفت سر و ده شاخداشت.
\v 4 و آن زن، به ارغوانی و قرمز ملبّس بود و به طلا و جواهر و مروارید مزیّن و پیالهای زرّین به دست خود پر از خبائث و نجاسات زنای خود داشت.
\v 5 و بر پیشانیاش این اسم مرقوم بود، سِرّ و بابل عظیم و مادر فواحش و خبائث دنیا.
\s5
\v 6 و آن زن را دیدم، مست از خون مقدّسین و از خون شهدای عیسی و از دیدن او بی‌نهایت تعجّب نمودم.
\v 7 و فرشته مرا گفت، چرا متعجّب شدی؟ من سِرّ زن و آن وحش را که هفت سر و ده شاخ دارد که حامل اوست، به تو بیان می‌نمایم.
\s5
\v 8 آن وحش که دیدی، بود و نیست و از هاویه خواهد برآمد و به هلاکت خواهد رفت؛ و ساکنان زمین، جز آنانی که نامهای ایشان از بنای عالم در دفتر حیات مرقوم است، در حیرت خواهند افتاد از دیدن آن وحش که بود و نیست و ظاهر خواهد شد.
\s5
\v 9 اینجاست ذهنی که حکمت دارد. این هفت سر، هفت کوه می‌باشد که زن بر آنها نشسته است؛
\v 10 و هفت پادشاه هستند که پنج افتاده‌اند و یکی هست و دیگری هنوز نیامده است و چون آید می‌باید اندکی بماند.
\s5
\v 11 و آن وحش که بود و نیست، هشتمین است و از آن هفت است و به هلاکت می‌رود.
\s5
\v 12 و آن ده شاخ که دیدی، ده پادشاه هستند که هنوز سلطنت نیافته‌اند بلکه یک ساعت با وحش چون پادشاهان قدرت می‌یابند.
\v 13 اینها یک رأی دارند و قوّت و قدرت خود را به وحش می‌دهند.
\v 14 ایشان با برّه جنگ خواهند نمود و برّه بر ایشان غالب خواهد آمد، زیرا که او ربّالارباب و پادشاه پادشاهان است و آنانی نیزکه با وی هستند که خوانده‌شده و برگزیده و امینند.
\s5
\v 15 و مرا می‌گوید، آبهایی که دیدی، آنجایی که فاحشه نشسته است، قومها و جماعتها و امّت‌ها و زبانها می‌باشد.
\s5
\v 16 و امّا ده شاخ که دیدی و وحش، اینها فاحشه را دشمن خواهند داشت و او را بینوا و عریان خواهند نمود و گوشتش را خواهند خورد و او را به آتش خواهند سوزانید،
\v 17 زیرا خدا در دل ایشان نهاده است که ارادهٔ او را بجا آرند و یک رأی شده، سلطنت خود را به وحش بدهند تا کلام خدا تمام شود.
\s5
\v 18 و زنی که دیدی، آن شهر عظیم است که بر پادشاهان جهان سلطنت می‌کند.
\s5
\c 18
\p
\v 1 بعد از آن دیدم فرشته‌ای دیگر از آسمان نازل شد که قدرت عظیم داشت و زمین به جلال او منوّر شد.
\v 2 و به آواز زورآور ندا کرده، گفت، منهدم شد، منهدم شد بابِلِ عظیم! و او مسکن دیوها و ملاذ هر روح خبیث و ملاذ هر مرغ ناپاک و مکروه گردیده است!
\v 3 زیرا که از خَمر غضبآلود زنای او همهٔ امّت‌ها نوشیده‌اند و پادشاهان جهان با وی زنا کرده‌اند و تجّار جهان از کثرت عیاشی او دولتمند گردیده‌اند!
\s5
\v 4 و صدایی دیگر از آسمان شنیدم که می‌گفت، ای قوم من از میان او بیرون آیید، مبادا در گناهانش شریک شده، از بلاهایش بهرهمند شوید.
\v 5 زیرا گناهانش تا به فلک رسیده و خداظلمهایش را به یاد آورده است.
\v 6 بدو ردّ کنید آنچه را که او داده است و بحسب کارهایش دو چندان بدو جزا دهید و در پیالهای که او آمیخته است، او را دو چندان بیامیزید.
\s5
\v 7 به اندازه‌ای که خویشتن را تمجید کرد و عیاشی نمود، به آنقدر عذاب و ماتم بدو دهید، زیرا که در دل خود می‌گوید، به مقام ملکه نشستهام و بیوه نیستم و ماتم هرگز نخواهم دید.
\v 8 لهذا بلایای او از مرگ و ماتم و قحط در یک روز خواهد آمد و به آتش سوخته خواهد شد، زیرا که زورآور است، خداوند خدایی که بر او داوری می‌کند.
\s5
\v 9 آنگاه پادشاهان دنیا که با او زنا و عیاشی نمودند، چون دودِ سوختنِ او را بینند، گریه و ماتم خواهند کرد،
\v 10 و از خوف عذابش دور ایستاده، خواهند گفت، وای وای، ای شهر عظیم، ای بابل، بَلده زورآور زیرا که در یک ساعت عقوبت تو آمد!
\s5
\v 11 و تجّار جهان برای او گریه و ماتم خواهند نمود، زیرا که از این پس بضاعت ایشان را کسی نمی‌خرد.
\v 12 بضاعتِ طلا و نقره و جواهر و مروارید و کتان نازک و ارغوانی و ابریشم و قرمز و عودِ قُماری و هر ظرف عاج و ظروف چوب گرانبها و مس و آهن و مرمر،
\v 13 و دارچینی و حمامّا و خوشبویها و مُرّ و کندر و شراب و روغن و آرد مَیدِه و گندم و رمه‌ها و گله‌ها و اسبان و ارابه‌ها و اجساد و نفوس مردم.
\s5
\v 14 و حاصل شهوتِ نفس تو از تو گُم شد و هر چیز فربه و روشن از تو نابود گردید و دیگر آنها را نخواهی یافت.
\s5
\v 15 و تاجران این چیزها که از وی دولتمندشده‌اند، از ترسِ عذابش دور ایستاده، گریان و ماتمکنان
\v 16 خواهند گفت، وای، وای، ای شهر عظیم که به کتان و ارغوانی و قرمز ملبّس می‌بودی و به طلا و جواهر و مروارید مزیّن، زیرا در یک ساعت اینقدر دولتِ عظیم خراب شد.
\v 17 و هر ناخدا و کلّ جماعتی که بر کشتیها می‌باشند و ملاّحان و هر که شغل دریا می‌کند دور ایستاده،
\s5
\v 18 چون دودِ سوختن آن را دیدند، فریادکنان گفتند، کدام شهر است مثل این شهرِ بزرگ!
\v 19 و خاک بر سر خود ریخته، گریان و ماتمکنان فریاد برآورده، می‌گفتند، وای، وای بر آن شهر عظیم که از آن هر که در دریا صاحب کشتی بود، از نفایس او دولتمند گردید که در یک ساعت ویران گشت.
\v 20 پس ای آسمان و مقدّسان و رسولان و انبیا شادی کنید زیرا خدا انتقام شما را از او کشیده است.
\s5
\v 21 و یک فرشته زورآور سنگی چون سنگ آسیای بزرگ گرفته، به دریا انداخت و گفت، چنین به یک صدمه، شهر بابِل بزرگ منهدم خواهد گردید و دیگر هرگز یافت نخواهد شد.
\v 22 و صوت بربطزنان و مغنّیان و نیزنان و کرّنانوازان بعد از این در تو شنیده نخواهد شد و هیچ صنعتگر از هر صناعتی در تو دیگر پیدا نخواهد شد و باز صدای آسیا در تو شنیده نخواهد گردید،
\s5
\v 23 و نور چراغ در تو دیگر نخواهد تابید و آواز عروس و داماد باز در تو شنیده نخواهد گشت زیرا که تجّار تو اکابر جهانبودند و از جادوگری تو جمیع امّت‌ها گمراه شدند.
\v 24 و در آن، خون انبیا و مقدّسین و تمامِ مقتولان روی زمین یافت شد.
\s5
\c 19
\p
\v 1 و بعد از آن شنیدم چون آوازی بلند از گروهی کثیر در آسمان که می‌گفتند، هَلِّلویاه! نجات و جلال و اکرام و قوّت از آنِ خدای ما است،
\v 2 زیرا که احکام او راست و عدل است، چونکه داوری نمود بر فاحشه بزرگ که جهان را به زنای خود فاسد می‌گردانید و انتقام خون بندگان خود را از دست او کشید.
\s5
\v 3 و بار دیگر گفتند، هَلِّلویاه، و دودش تا ابدالآباد بالا می‌رود!
\v 4 و آن بیست و چهار پیر و چهار حیوان به روی درافتاده، خدایی را که بر تخت نشسته است سجده نمودند و گفتند، آمین، هَلِّلویاه!
\s5
\v 5 و آوازی از تخت بیرون آمده، گفت، حمد نمایید خدای ما را ای تمامی بندگان او و ترسندگان او چه کبیر و چه صغیر!
\s5
\v 6 و شنیدم چون آواز جمعی کثیر و چون آواز آبهای فراوان و چون آواز رعدهای شدید که می‌گفتند، هَلِّلویاه، زیرا خداوند خدای ما قادر مطلق، سلطنت گرفته است!
\s5
\v 7 شادی و وجد نماییم و او را تمجید کنیم زیرا که نکاح برّه رسیده است و عروس او خود را حاضر ساخته است.
\v 8 و به او داده شد که به کتانِ پاک و روشن خود را بپوشاند، زیرا که آن کتان عدالتهای مقدّسین است.
\s5
\v 9 و مرا گفت، بنویس، خوشابحال آنانی که به بزم نکاح برّه دعوت شده‌اند. و نیز مرا گفت که، این است کلام راست خدا.
\v 10 و نزد پایهایش افتادم تا او را سجده کنم. او به من گفت، زنهار چنین نکنی زیرا که من با تو هم‌خدمت هستم و با برادرانت که شهادتِ عیسی را دارند. خدا را سجده کن زیرا که شهادت عیسی روح نبوّت است.
\s5
\v 11 و دیدم آسمان را گشوده و ناگاه اسبی سفید که سوارش امین و حقّ نام دارد و به عدل داوری و جنگ می‌نماید،
\v 12 و چشمانش چون شعلهٔ آتش و بر سرش افسرهای بسیار و اسمی مرقوم دارد که جز خودش هیچ‌کس آن را نمی‌داند.
\v 13 و جامهای خونآلود دربر دارد و نام او را کلمه خدا می‌خوانند.
\s5
\v 14 و لشکرهایی که در آسمانند، بر اسبهای سفید و به کتان سفید و پاک ملبّس از عقب او می‌آمدند.
\v 15 و از دهانش شمشیری تیز بیرون می‌آید تا به آن امّت‌ها را بزند و آنها را به عصای آهنین حکمرانی خواهد نمود؛ و او چرخُشت خَمر غضب و خشم خدای قادر مطلق را زیر پای خود میافشُرَد.
\v 16 و بر لباس و ران او نامی مرقوم است، یعنی پادشاه پادشاهان و ربّالارباب.
\s5
\v 17 و دیدم فرشته‌ای را در آفتاب ایستاده که به آواز بلند تمامی مرغانی را که در آسمان پرواز می‌کنند، ندا کرده، می‌گوید، بیایید و بجهت ضیافتِ عظیمِ خدا فراهم شوید.
\v 18 تا بخوریدگوشت پادشاهان و گوشت سپهسالاران و گوشت جبّاران و گوشت اسبها و سواران آنها و گوشتِ همگان را، چه آزاد و چه غلام، چه صغیر و چه کبیر.
\s5
\v 19 و دیدم وحش و پادشاهان زمین و لشکرهای ایشان را که جمع شده بودند تا با اسبسوار و لشکر او جنگ کنند.
\v 20 و وحش گرفتار شد و نبیِ کاذب با وی که پیش او معجزات ظاهر می‌کرد تا به آنها آنانی را که نشان وحش را دارند و صورت او را می‌پرستند، گمراه کند. این هر دو، زنده به دریاچه آتش افروخته شده به کبریت انداخته شدند.
\s5
\v 21 و باقیان به شمشیری که از دهان اسبسوار بیرون می‌آمد کشته شدند و تمامی مرغان از گوشت ایشان سیر گردیدند.
\s5
\c 20
\p
\v 1 و دیدم فرشته‌ای را که از آسمان نازل می‌شود و کلید هاویه را دارد و زنجیری بزرگ بر دست وی است.
\v 2 و اژدها، یعنی مار قدیم را که ابلیس و شیطان می‌باشد، گرفتار کرده، او را تا مدت هزار سال در بند نهاد.
\v 3 و او را به هاویه انداخت و در را بر او بسته، مهر کرد تا امّت‌ها را دیگر گمراه نکند تا مدت هزار سال به انجام رسد؛ و بعد از آن می‌باید اندکی خلاصی یابد.
\s5
\v 4 و تختها دیدم و بر آنها نشستند و به ایشان حکومت داده شد و دیدم نفوس آنانی را که بجهت شهادت عیسی و کلام خدا سر بریده شدند و آنانی را که وحش و صورتش را پرستش نکردند و نشان او را بر پیشانی و دست خودنپذیرفتند که زنده شدند و با مسیح هزار سال سلطنت کردند.
\s5
\v 5 و سایر مردگان زنده نشدند تا هزار سال به اتمام رسید. این است قیامت اوّل.
\v 6 خوشحال و مقدّس است کسی که از قیامت اوّل قسمتی دارد. بر اینها موت ثانی تسلّط ندارد بلکه کاهنان خدا و مسیح خواهند بود و هزار سال با او سلطنت خواهند کرد.
\s5
\v 7 و چون هزار سال به انجام رسد، شیطان از زندان خود خلاصی خواهد یافت
\v 8 تا بیرون رود و امّت‌هایی را که در چهار زاویه جهانند، یعنی جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را بجهت جنگ فراهم آورد که عدد ایشان چون ریگ دریاست.
\s5
\v 9 و بر عرصه جهان برآمده، لشکرگاه مقدّسین و شهر محبوب را محاصره کردند. پس آتش از جانب خدا از آسمان فرو ریخته، ایشان را بلعید.
\v 10 و ابلیس که ایشان را گمراه می‌کند، به دریاچه آتش و کبریت انداخته شد، جایی که وحش و نبی کاذب هستند؛ و ایشان تا ابدالآباد شبانه‌روز عذاب خواهند کشید.
\s5
\v 11 و دیدم تختی بزرگِ سفید و کسی را بر آن نشسته که از روی وی آسمان و زمین گریخت و برای آنها جایی یافت نشد.
\v 12 و مردگان را خُرد و بزرگ دیدم که پیش تخت ایستاده بودند؛ و دفترها را گشودند. پس دفتری دیگر گشوده شد که دفتر حیات است و بر مردگان داوری شد، بحسب اعمال ایشان از آنچه در دفترها مکتوب است.
\s5
\v 13 و دریا مردگانی را که در آن بودند باز داد؛ وموت و عالم اموات مردگانی را که در آنها بودند باز دادند؛ و هر یکی بحسب اعمالش حکم یافت.
\v 14 و موت و عالم اموات به دریاچه آتش انداخته شد. این است موتِ ثانی، یعنی دریاچه آتش.
\v 15 و هر که در دفتر حیات مکتوب یافت نشد، به دریاچه آتش افکنده گردید.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و دیدم آسمانی جدید و زمینی جدید،چونکه آسمان اوّل و زمین اوّل درگذشت و دریا دیگر نمی‌باشد.
\v 2 و شهر مقدّس اورشلیم جدید را دیدم که از جانب خدا از آسمان نازل می‌شود، حاضر شده چون عروسی که برای شوهر خود آراسته است.
\s5
\v 3 و آوازی بلند از آسمان شنیدم که می‌گفت، اینک، خیمهٔ خدا با آدمیان است و با ایشان ساکن خواهد بود و ایشان قومهای او خواهند بود و خودِ خدا با ایشان خدای ایشان خواهد بود.
\v 4 و خدا هر اشکی را از چشمان ایشان پاک خواهد کرد. و بعد از آن موت نخواهد بود و ماتم و ناله و درد دیگر رو نخواهد نمود زیرا که چیزهای اوّل درگذشت.
\s5
\v 5 و آن تختنشین گفت، الحال همه‌چیز را نو می‌سازم. و گفت، بنویس، زیرا که این کلام امین و راست است.
\v 6 باز مرا گفت، تمام شد! من الف و یا و ابتدا و انتها هستم. من به هر که تشنه باشد، از چشمه آب حیات، مفت خواهم داد.
\s5
\v 7 و هر که غالب آید، وارث همه‌چیز خواهد شد، و او را خدا خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود.
\v 8 لکن ترسندگان وبی‌ایمانان و خبیثان و قاتلان و زانیان و جادوگران و بت‌پرستان و جمیع دروغ‌گویان، نصیب ایشان در دریاچه افروختهشده به آتش و کبریت خواهد بود. این است موت ثانی.
\s5
\v 9 و یکی از آن هفت فرشته که هفت پیاله پُر از هفت بلای آخرین را دارند، آمد و مرا مخاطب ساخته، گفت، بیا تا عروس منکوحه برّه را به تو نشان دهم.
\v 10 آنگاه مرا در روح، به کوهی بزرگِ بلند برد و شهر مقدّس اورشلیم را به من نمود که از آسمان از جانب خدا نازل می‌شود،
\s5
\v 11 و جلال خدا را دارد و نورش مانند جواهر گرانبها، چون یشم بلورین.
\v 12 و دیواری بزرگ و بلند دارد و دوازده دروازه دارد و بر سر دروازه‌ها دوازده فرشته و اسمها بر ایشان مرقوم است که نامهای دوازده سبط بنی‌اسرائیل باشد.
\v 13 از مشرق سه دروازه و از شمال سه دروازه و از جنوب سه دروازه و از مغرب سه دروازه.
\s5
\v 14 و دیوار شهر دوازده اساس دارد و بر آنها دوازده اسم دوازده رسول برّه است.
\v 15 و آن کس که با من تکلّم می‌کرد، نی طلا داشت تا شهر و دروازه‌هایش و دیوارش را بپیماید.
\s5
\v 16 و شهر مربّع است که طول و عرضش مساوی است و شهر را به آن نی پیموده، دوازده هزار تیر پرتاب یافت و طول و عرض وبلندیاش برابر است.
\v 17 و دیوارش را صد و چهل و چهار ذراع پیمود، موافق ذراع انسان، یعنی فرشته.
\s5
\v 18 و بنای دیوار آن از یشم بود و شهر از زر خالص چون شیشه مصفّیٰ بود.
\v 19 و بنیادِ دیوارِ شهر به هر نوع جواهر گرانبها مزیّن بود که بنیاد اوّل، یشمو دوم، یاقوت کبود و سوم، عقیق سفید و چهارم، زمرّد
\v 20 و پنجم، جزع عقیقی و ششم، عقیق و هفتم، زَبَرجَد و هشتم، زمرّد سِلقی و نهم، طوپاز و دهم، عقیق اَخضَر و یازدهم، آسمانجونی و دوازدهم، یاقوت بود.
\s5
\v 21 و دوازده دروازه، دوازده مروارید بود، هر دروازه از یک مروارید و شارعِ عامِّ شهر، از زر خالص چون شیشه شفّاف.
\v 22 و در آن هیچ قدس ندیدم زیرا خداوند خدای قادر مطلق و برّه قدس آن است.
\s5
\v 23 و شهر احتیاج ندارد که آفتاب یا ماه آن را روشنایی دهد زیرا که جلال خدا آن را منوّر می‌سازد و چراغش برّه است.
\v 24 و امّت‌ها در نورش سالک خواهند بود و پادشاهان جهان، جلال و اکرام خود را به آن خواهند درآورد.
\v 25 و دروازه‌هایش در روز بسته نخواهد بود زیرا که شب در آنجا نخواهد بود.
\s5
\v 26 و جلال و عزّت امّت‌ها را به آن داخل خواهند ساخت.
\v 27 و چیزی ناپاک یا کسی که مرتکب عمل زشت یا دروغ شود، هرگز داخل آن نخواهد شد، مگر آنانی که در دفتر حیات برّه مکتوبند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و نهری از آب حیات به من نشان داد که درخشنده بود، مانند بلّور و از تخت خدا و برّه جاری می‌شود.
\v 2 و در وسط شارعِ عامِّ آن و بر هر دو کناره نهر، درخت حیات را که دوازده میوه می‌آوَرَد، یعنی هر ماه میوهٔ خود را می‌دهد؛ و برگهای آن درخت برای شفای امّت‌ها می‌باشد.
\s5
\v 3 و دیگر هیچ لعنت نخواهد بود و تختخدا و برّه در آن خواهد بود و بندگانش او را عبادت خواهند نمود.
\v 4 و چهره او را خواهند دید و اسم وی بر پیشانیِ ایشان خواهد بود.
\v 5 و دیگر شب نخواهد بود و احتیاج به چراغ و نور آفتاب ندارند، زیرا خداوند خدا بر ایشان روشنایی می‌بخشد و تا ابدالآباد سلطنت خواهند کرد.
\s5
\v 6 و مرا گفت، این کلامْ امین و راست است و خداوند خدای ارواحِ انبیا، فرشته خود را فرستاد تا به بندگان خود آنچه را که زود می‌باید واقع شود، نشان دهد.
\v 7 و اینک، به زودی می‌آیم. خوشابحال کسی که کلام نبوّت این کتاب را نگاه دارد.
\s5
\v 8 و من، یوحنّا، این امور را شنیدم و دیدم و چون شنیدم و دیدم، افتادم تا پیش پایهای آن فرشته‌ای که این امور را به من نشان داد سجده کنم.
\v 9 او مرا گفت، زنهار نکنی، زیرا که هم‌خدمت با تو هستم و با انبیا یعنی برادرانت و با آنانی که کلام این کتاب را نگاه دارند. خدا را سجده کن.
\s5
\v 10 و مرا گفت، کلام نبوّت این کتاب را مُهر مکن زیرا که وقت نزدیک است.
\v 11 هر که ظالم است، باز ظلم کند و هر که خبیث است، باز خبیث بماند و هر که عادل است، باز عدالت کند و هر که مقدّس است، باز مقدّس بشود.
\s5
\v 12 و اینک، به زودی می‌آیم و اجرت من با من است تا هر کسی را بحسب اعمالش جزا دهم.
\v 13 من الف و یاء و ابتدا و انتها و اوّل و آخر هستم.
\s5
\v 14 خوشابحال آنانی که رختهای خود را می‌شویند تا بر درخت حیات اقتدار یابند و بهدروازه‌های شهر درآیند،
\v 15 زیرا که سگان و جادوگران و زانیان و قاتلان و بت‌پرستان و هر که دروغ را دوست دارد و به عمل آورد، بیرون می‌باشند.
\s5
\v 16 من عیسی فرشته خود را فرستادم تا شما را در کلیساها بدین امور شهادت دهم. من ریشه و نسل داود و ستاره درخشنده صبح هستم.
\s5
\v 17 و روح و عروس می‌گویند، بیا! و هر که می‌شنود بگوید، بیا! و هر که تشنه باشد، بیاید و هر که خواهش دارد، از آب حیات بی‌قیمت بگیرد.
\s5
\v 18 زیرا هر کس را که کلام نبوّت این کتاب را بشنود، شهادت می‌دهم که اگر کسی بر آنها بیفزاید، خدا بلایای مکتوب در این کتاب را بر وی خواهد افزود.
\v 19 و هر گاه کسی از کلام این نبوّت چیزی کم کند، خدا نصیب او را از درخت حیات و از شهر مقدّس و از چیزهایی که در این کتاب نوشته است، منقطع خواهد کرد.
\s5
\v 20 او که بر این امور شاهد است، می‌گوید، بلی، به زودی می‌آیم! آمین. بیا، ای خداوند عیسی!
\v 21 فیض خداوند ما عیسی مسیح با همهٔٔ شما باد. آمین.

View File

@ -1,25 +1 @@
# License
## Creative Commons Attribution-ShareAlike 4.0 International (CC BY-SA 4.0)
This is a human-readable summary of (and not a substitute for) the full license found at http://creativecommons.org/licenses/by-sa/4.0/.
### You are free to:
* **Share** — copy and redistribute the material in any medium or format
* **Adapt** — remix, transform, and build upon the material for any purpose, even commercially.
The licensor cannot revoke these freedoms as long as you follow the license terms.
### Under the following conditions:
* **Attribution** — You must give appropriate credit, provide a link to the license, and indicate if changes were made. You may do so in any reasonable manner, but not in any way that suggests the licensor endorses you or your use.
* **ShareAlike** — If you remix, transform, or build upon the material, you must distribute your contributions under the same license as the original.
**No additional restrictions** — You may not apply legal terms or technological measures that legally restrict others from doing anything the license permits.
### Notices:
You do not have to comply with the license for elements of the material in the public domain or where your use is permitted by an applicable exception or limitation.
No warranties are given. The license may not give you all of the permissions necessary for your intended use. For example, other rights such as publicity, privacy, or moral rights may limit how you use the material.
This is a Public Domain Text that was translated in the 1800s. The text has not been modified.

View File

@ -1,3 +1,3 @@
# fa_opv
# Persian (Farsi) Henry Martyn Open Source Bible
Persian (Farsi) Henry Martin Open Source Bible
STR https://git.door43.org/unfoldingWord/SourceTextRequestForm/issues/290

499
manifest.yaml Normal file
View File

@ -0,0 +1,499 @@
dublin_core:
conformsto: 'rc0.2'
contributor:
- 'Henry Martyn'
- 'Mirza Seyed Alikhane'
- 'William Glen'
- 'Mirza Mohammad Jafar Shirazi'
creator: 'Henry Martyn'
description: "The Old Persian Version"
comment: 'The Old Persian Translation'
format: 'text/usfm'
identifier: 'opv'
issued: '2019-06-05'
language:
direction: 'rtl'
identifier: 'fa'
title: 'فارسی'
modified: '2019-06-05'
publisher: 'Door43'
relation: []
rights: 'Public Domain'
source:
-
identifier: 'opv'
language: 'fa'
version: '1895'
subject: 'Bible'
title: 'The Old Persian Version'
type: 'bundle'
version: '1'
checking:
checking_entity:
- 'Robert Bruce'
checking_level: '3'
projects:
-
title: 'پيدايش '
versification: ufw
identifier: gen
sort: 01
path: ./01-GEN.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'سفر خروج '
versification: ufw
identifier: exo
sort: 02
path: ./02-EXO.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'لاويان '
versification: ufw
identifier: lev
sort: 03
path: ./03-LEV.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'اعداد '
versification: ufw
identifier: num
sort: 04
path: ./04-NUM.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'تثنييه '
versification: ufw
identifier: deu
sort: 05
path: ./05-DEU.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'يشوع '
versification: ufw
identifier: jos
sort: 06
path: ./06-JOS.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'داوران '
versification: ufw
identifier: jdg
sort: 07
path: ./07-JDG.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'روت '
versification: ufw
identifier: rut
sort: 08
path: ./08-RUT.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'اول سموئيل '
versification: ufw
identifier: 1sa
sort: 09
path: ./09-1SA.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'دوم سموئيل '
versification: ufw
identifier: 2sa
sort: 10
path: ./10-2SA.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'اول پادشاهان '
versification: ufw
identifier: 1ki
sort: 11
path: ./11-1KI.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'دوم پادشاهان '
versification: ufw
identifier: 2ki
sort: 12
path: ./12-2KI.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'اول تواريخ '
versification: ufw
identifier: 1ch
sort: 13
path: ./13-1CH.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'دوم تواريخ '
versification: ufw
identifier: 2ch
sort: 14
path: ./14-2CH.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'عزرا '
versification: ufw
identifier: ezr
sort: 15
path: ./15-EZR.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'نحيميا '
versification: ufw
identifier: neh
sort: 16
path: ./16-NEH.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'استر '
versification: ufw
identifier: est
sort: 17
path: ./17-EST.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'ايوب '
versification: ufw
identifier: job
sort: 18
path: ./18-JOB.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'مزامير '
versification: ufw
identifier: psa
sort: 19
path: ./19-PSA.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'امثال '
versification: ufw
identifier: pro
sort: 20
path: ./20-PRO.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'جامعه '
versification: ufw
identifier: ecc
sort: 21
path: ./21-ECC.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'غزلی از غزلها '
versification: ufw
identifier: sng
sort: 22
path: ./22-SNG.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'اشعيا '
versification: ufw
identifier: isa
sort: 23
path: ./23-ISA.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'ارمييا '
versification: ufw
identifier: jer
sort: 24
path: ./24-JER.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'نوحه '
versification: ufw
identifier: lam
sort: 25
path: ./25-LAM.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'حزقيال '
versification: ufw
identifier: ezk
sort: 26
path: ./26-EZK.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'دانيال '
versification: ufw
identifier: dan
sort: 27
path: ./27-DAN.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'هوزيا '
versification: ufw
identifier: hos
sort: 28
path: ./28-HOS.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'يوئيل '
versification: ufw
identifier: jol
sort: 29
path: ./29-JOL.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'عاموس '
versification: ufw
identifier: amo
sort: 30
path: ./30-AMO.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'عوبيديا '
versification: ufw
identifier: oba
sort: 31
path: ./31-OBA.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'يونس '
versification: ufw
identifier: jon
sort: 32
path: ./32-JON.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'ميکاه '
versification: ufw
identifier: mic
sort: 33
path: ./33-MIC.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'ناحوم '
versification: ufw
identifier: nam
sort: 34
path: ./34-NAM.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'حبقوق '
versification: ufw
identifier: hab
sort: 35
path: ./35-HAB.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'ضفينيا '
versification: ufw
identifier: zep
sort: 36
path: ./36-ZEP.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'حجی '
versification: ufw
identifier: hag
sort: 37
path: ./37-HAG.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'زکريا '
versification: ufw
identifier: zec
sort: 38
path: ./38-ZEC.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'ملاکی '
versification: ufw
identifier: mal
sort: 39
path: ./39-MAL.usfm
categories: [ 'bible-ot' ]
-
title: 'متی '
versification: ufw
identifier: mat
sort: 40
path: ./41-MAT.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'مرقس '
versification: ufw
identifier: mrk
sort: 41
path: ./42-MRK.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'لوقا '
versification: ufw
identifier: luk
sort: 42
path: ./43-LUK.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'يوحنا '
versification: ufw
identifier: jhn
sort: 43
path: ./44-JHN.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'اعمال رسولان '
versification: ufw
identifier: act
sort: 44
path: ./45-ACT.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'روميان '
versification: ufw
identifier: rom
sort: 45
path: ./46-ROM.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'اول قرنتيان '
versification: ufw
identifier: 1co
sort: 46
path: ./47-1CO.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'دوم قرنتيان '
versification: ufw
identifier: 2co
sort: 47
path: ./48-2CO.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'غلاطيان '
versification: ufw
identifier: gal
sort: 48
path: ./49-GAL.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'افسسيان '
versification: ufw
identifier: eph
sort: 49
path: ./50-EPH.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'فيليپيان '
versification: ufw
identifier: php
sort: 50
path: ./51-PHP.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'کولوسيان '
versification: ufw
identifier: col
sort: 51
path: ./52-COL.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'اول تسالونيکيان '
versification: ufw
identifier: 1th
sort: 52
path: ./53-1TH.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'دوم تسالونيکيان '
versification: ufw
identifier: 2th
sort: 53
path: ./54-2TH.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'اول تيموتيوس '
versification: ufw
identifier: 1ti
sort: 54
path: ./55-1TI.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'دوم تيموتيوس '
versification: ufw
identifier: 2ti
sort: 55
path: ./56-2TI.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'تايتوس '
versification: ufw
identifier: tit
sort: 56
path: ./57-TIT.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'فيلمان '
versification: ufw
identifier: phm
sort: 57
path: ./58-PHM.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'عبرانيان '
versification: ufw
identifier: heb
sort: 58
path: ./59-HEB.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'يعقوب '
versification: ufw
identifier: jas
sort: 59
path: ./60-JAS.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'اول پترس '
versification: ufw
identifier: 1pe
sort: 60
path: ./61-1PE.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'دوم پترس '
versification: ufw
identifier: 2pe
sort: 61
path: ./62-2PE.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'اول يوحنا '
versification: ufw
identifier: 1jn
sort: 62
path: ./63-1JN.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'دوم يوحنا '
versification: ufw
identifier: 2jn
sort: 63
path: ./64-2JN.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'سوم يوحنا '
versification: ufw
identifier: 3jn
sort: 64
path: ./65-3JN.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'يهودا '
versification: ufw
identifier: jud
sort: 65
path: ./66-JUD.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]
-
title: 'مکاشفه '
versification: ufw
identifier: rev
sort: 66
path: ./67-REV.usfm
categories: [ 'bible-nt' ]