June 2022 v6.1

This commit is contained in:
Larry Versaw 2022-06-14 11:52:04 -06:00
parent 33510a2c7b
commit 7ef54370e8
56 changed files with 835 additions and 737 deletions

4
README.md Normal file
View File

@ -0,0 +1,4 @@
# Farsi Open Bible Stories
STRs:
* https://git.door43.org/unfoldingWord/SourceTextRequestForm/issues/738

View File

@ -1,67 +1,67 @@
# ۱. آفرینش
# ۱- آفرینش
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-01.jpg)
خدا کائنات را این گونه خلق فرمود: او جهان و همۀ موجودات را در شش روز آفرید. پس از آنکه خدا زمین را آفرید، زمین تاریک و تهی بود و هیچ چیز در آن شکل نگرفته بود و روح خدا، سطح آب ها را فرا گرفت.
در آغاز، خدا همه چیز را این‌گونه آفرید: او جهان و همه موجودات را در شش روز خلق کرد. بعد از آفرینش زمین، چون خدا هنوز هیچ چیز را شکل نداده بود، همه جا تاریک و تهی بود. اما روح خدا بر سطح آب‌ها بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-02.jpg)
و خدا فرمود روشنایی بشود و شد. او روشنایی را دید که نیکوست و آن را روز نام نهاد. و خدا روشنایی را از تاریکی جدا ساخت و تاریکی را شب نامید. بدین گونه در اولین روز خلقت، خدا نور را آفرید.
سپس خدا گفت: «روشنایی بشود» و روشنایی شد. خدا دید روشنایی نیکوست و آن را "روز" نامید. و خدا تاریکی را از روشنایی جدا ساخت و آن را "شب" نامید. خدا روشنایی را در روز اول آفرید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-03.jpg)
در روز دوّم، خدا فرمود که آسمان بر فراز زمین آفریده شود و شد. خدا آسمان را با جدا کردن آب های بالا از آب های پایین بوجود آورد.
در روز دوم آفرینش، خدا گفت: «فلکی بر فراز آبها به وجود آید» و چنین شد. خدا آن فلک را آسمان نامید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-04.jpg)
در روز سوم خدا فرمود آب ها از خشکی جدا شوند و شد. او خشکی را “زمين” و آب ها را “دريا” ناميد. خدا آنچه را که آفریده بود دید که نیکوست.
در روز سوم خدا گفت: «آب‎های زیر آسمان در یک جا جمع شوند تا خشکی پدیدار شود.» او خشکی را «زمین» و آب‎ها را «دریا» نامید. خدا دید آنچه که آفریده است نیکوست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-05.jpg)
سپس خدا فرمود انواع گیاهان و درختان بر زمین برویند و چنين شد. خدا ديد که نيکوست.
سپس خدا گفت: «انواع گیاهان و درختان بر روی زمین برویند» و چنين شد. خدا دید آنچه که آفریده است نیکوست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-06.jpg)
در چهارمین روز آفرينش، خدا فرمود خورشید، ماه و ستارگان آفریده شوند وچنین شد. تا به زمین روشنایی بخشند و نشانه ای برای روز و شب، فصل ها و سال ها باشند. خدا به آنچه آفریده بود نگریست و همۀ آن ها نیکو بودند.
در چهارمین روز آفرينش، خدا گفت: « در آسمان روشنایی پدید آید.» و بدین گونه خدا خورشید، ماه و ستارگان را آفرید تا بر زمین روشنایی بخشند بنابراین روز، شب، فصل‌ها و سال‌ها از هم جدا شدند. خدا دید آنچه که آفریده است نیکوست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-07.jpg)
در روز پنجم، خدا فرمود همۀ آبزيان و پرندگان آفریده شوند و چنین شد. خدا ديد که نيکوست و آن ها را برکت داد.
در روز پنجم، خدا گفت: «آبزيان، دریا را پر سازند و پرندگان در آسمان به پرواز درآیند». بدین گونه او تمام آبزیان و پرندگان را آفرید. خدا ديد آنچه که آفریده، نیکوست و آنها را برکت داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-08.jpg)
در ششمین روز آفرینش، خدا فرمود، “زمین از انواع جانوران پر شود” و خواست خدا انجام شد. برخی حیوانات اهلی، بعضی خزنده و بعضی هم غیر اهلی بودند. خدا این را دید و خشنود شد.
در ششمین روز آفرینش، خدا گفت: «زمین از انواع جانوران پر شود» و آنچه خدا گفت انجام شد. آن حیوانات، وحوش، خزندگان و حشرات بودند. خدا ديد آنچه که آفریده نیکوست و خشنود شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-09.jpg)
سپس خدا فرمود انسان را شبیه خود بسازیم تا بر تمامی جانوران زمین فرمانروایی کند.
سپس خدا فرمود: «انسان را شبیه خود بسازیم تا بر زمین و جانوران آن فرمانروایی کند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-10.jpg)
آنگاه خدا مَرد را از خاک زمین آفرید و روح حیات(جاودان) در او دمید و او را آدم نام نهاد. خدا باغی برای آدم مهيا کرد تا در آن زندگی کند و از آن مراقبت نماید.
آنگاه خدا مقداری خاک گرفت، آن را به صورت انسان درآورد و در او حیات دمید. خدا او را آدم نامید و باغ بزرگی برایش مهيا کرد تا آنجا زندگی کرده و از آن مراقبت نماید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-11.jpg)
خدا دو درخت مخصوص در وسط باغ قرار داد، يکی درخت حیات و ديگری درخت شناخت نیک و بد. خدا به آدم فرمود، " تو می توانی از میوۀ همۀ درختان باغ بخوری به جز میوۀ درخت شناخت نیک و بد. هرگاه از آن بخوری، خواهی مُرد."
خدا دو درخت خاص در میان آن باغ قرار داد، يکی درخت حیات و ديگری درخت شناخت نیک و بد. خدا به آدم گفت که می‌تواند از میوه تمام درختان باغ بخورد به جز میوه درخت شناخت نیک و بد. اگر او از میوه آن درخت می‌خورد، می‌مرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-12.jpg)
سپس خدا فرمود، " خوب نیست که آدم تنها بماند، زیرا حیوانات نمی توانند همدم مناسبی برای آدم باشند."
سپس خدا گفت: «خوب نیست که آدم تنها بماند.» زیرا حیوانات نمی‌توانستند همدم مناسبی برای آدم باشند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-13.jpg)
بنابراین خدا آدم را به خواب عمیقی فرو برد و یکی از دنده های او را برداشت و از آن، زن را آفرید و او​ را پیش آدم آورد.
بنابراین خدا آدم را به خوابی عمیق فرو برد. سپس یکی از دنده‌های او را برگرفت و از آن، زن را آفرید و او را پیش آدم آورد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-14.jpg)
وقتی آدم او را دید، گفت، “این شبیه من است پس او را زن(نساء) ناميد، زیرا از انسان گرفته شده است و آن دو به هم پيوستند. بدين سبب است که مرد از پدر و مادر خود جدا می شود و به همسر خود می پیوندد و از آن پس، آن دو، یک تن می شوند.
وقتی آدم او را دید، گفت: «این موجود شبیه من است. او را زن می‎نامم، چون از مرد گرفته شد.» بدين سبب است که مرد از پدر و مادر خود جدا می‌شود و به همسر خود می‌پیوندد و از آن پس، آن دو، یک تن می‌شوند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-15.jpg)
بدين سان خدا مرد و زن را به شباهت خود آفريد. سپس آنان را برکت داده و فرمود، “بارور شوید و فرزندان آوريد و زمین را پر سازید!” و خدا دید که همۀ خلقت، بسیار نیکو بود و از آنچه انجام داده بود، بسیار خرسند و راضی شد. همۀ این ها در روز ششم واقع شد.
خدا مرد و زن را به شباهت خود آفريد. او آنها را برکت داد و فرمود: «بارور شوید، فرزندان آورده و زمین را پر سازید.» و خدا ديد هرآنچه که آفریده نیکوست و خشنود شد. همه اینها در روز ششم روی داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-01-16.jpg)
با فرا رسیدن روز هفتم خدا کار آفرینش را تمام کرده بود. خدا روز هفتم را برکت داده، آن را مقدّس اعلان فرمود. زیرا روزی بود که خدا پس از پایان کار آفرینش، آرام گرفت. بدين سان بود که جهان و همه چیزِ در آن شکل گرفت.
با فرا رسیدن روز هفتم، خدا کار آفرینش را به پایان رساند، روز هفتم را برکت داد و آن را مقدس خواند؛ زیرا روزی بود که خدا پس از پایان کار آفرینش، آرام گرفت. به این ترتیب خدا جهان و تمام مخلوقات را آفرید.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس: کتاب پیدایش،_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب پیدایش فصل ۱ و ۲_

View File

@ -1,51 +1,51 @@
# ۲. گناه وارد جهان می شود
# ۲- ورود گناه به جهان
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-01.jpg)
آدم و همسرش در باغی که خداوند برای آن ها آفریده بود، زندگی می کردند و بسیار خوشحال بودند. هیچ کدام از آن ها لباسی بر تن نداشتند و از برهنگی، خجالت نمی کشیدند. زیرا هنوز گناهی در جهان وجود نداشت. آن ها گاهی در باغ قدم می زدند و با خدا صحبت می کردند.
آدم و همسرش در باغ زیبایی که خداوند برای آنها ساخته بود، با خوشی زندگی می‌کردند. با وجود برهنگی خود، از آن شرمی نداشتند چون هنوز گناه به دنیا وارد نشده بود. آنها اغلب در باغ قدم می‌زدند و با خدا گفتگو می‌کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-02.jpg)
امّا در باغ یک مار زیرک وجود داشت. او از زن ​پرسید، “آیا حقیقت دارد که خدا به شما گفته از میوۀ هیچکدام از درختان باغ نخورید؟”
اما ماری فریبکار در آن باغ بود. آن مار از زن پرسید: «آیا حقیقت دارد که خدا شما را از خوردن میوه تمام درختان باغ منع کرده است؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-03.jpg)
زن در جواب گفت: «ما اجازه داریم از میوۀ همۀ درختان بخوریم بجزمیوۀ درخت شناخت نیک و بد. خدا به ما گفته است، “اگر شما از آن درخت بخورید و یا آن را لمس کنید، همانا خواهید مرد.”»
زن پاسخ داد: «ما اجازه داریم از میوه همه درختان به جز میوه درخت شناخت نیک و بد بخوریم. خدا به ما گفته است: «اگر شما از میوه آن درخت بخورید و یا حتی به آن دست بزنید، خواهید مرد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-04.jpg)
مار در جواب به زن گفت، “این حقیقت ندارد! شما نخواهید مرد. خدا می داند زمانی که شما از میوۀ آن درخت بخورید، مانند خدا می شوید و همانند او، خوب را از بد تشخیص خواهید داد.”
مار به زن گفت: «این درست نیست! شما نخواهید مرد. خدا می‌داند زمانی که شما از میوه آن درخت بخورید، مانند خدا خوب را از بد تشخیص خواهید داد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-05.jpg)
آن درخت در نظر زن زیبا آمد و همچنین خواست که همه چیز را بفهمد. بنابراین او میوه ای از آن درخت چید و خورد. سپس به شوهرش هم که در آنجا بود داد و او هم خورد.
زن دید که میوه آن درخت زیباست و به نظر خوش‌مزه می‎آید. او که می خواست همه چیز را بداند، میوه‌ای از درخت چید و خورد. سپس از آن میوه به شوهرش نیز داد و او هم خورد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-06.jpg)
ناگهان، چشمان آن ها باز شد و از برهنگی خود آگاه شدند. آدم و همسرش تلاش کردند تا با برگ های درخت انجیر، پوششی برای تن خود درست کنند.
ناگهان، چشمان آنها باز شد و از برهنگی خود آگاه شدند. آدم و همسرش تلاش کردند تا با برگ درختان، برهنگی خود را بپوشانند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-07.jpg)
سپس آدم و همسرش صدای خدا را که در باغ راه می رفت شنیدند. آن ها خود را از خدا پنهان کردند و خدا آدم را ندا داد، “آدم کجا هستی؟” آدم جواب داد، “صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم زیرا برهنه بودم و خود را پنهان کردم.”
سپس آدم و همسرش صدای خدا را شنیدند که در باغ راه می‌رفت. آنها خود را از خدا پنهان کردند. خدا گفت: «آدم کجا هستی؟» آدم جواب داد: «صدای تو را در باغ شنیدم و چون برهنه بودم ترسیده، خود را پنهان کردم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-08.jpg)
سپس خدا پرسید، “چه کسی به تو گفت برهنه ای؟ آیا از میوۀ آن درختی خوردی که به تو گفته بودم نخوری؟” آدم جواب داد، “این زنی که یار من ساختی، از آن میوه به من داد.” آنگاه خدا از زن پرسید، “این چه کاری بود که کردی؟” زن گفت، “مار مرا فریب داد.”
سپس خدا پرسید: «چه کسی به تو گفت برهنه‌ای؟ آیا از میوه آن درختی که منع کرده بودم خوردی؟» آدم جواب داد، «این زنی که به من بخشیدی، او از آن میوه به من داد.» آنگاه خدا از زن پرسید: «این چه کاری بود که کردی؟» زن گفت: «مار مرا فریب داد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-09.jpg)
سپس خدا به مار فرمود، “تو ملعون هستی. بر روی شکمت خواهی خزید و خاک خواهی خورد. تو و زن از همدیگر نفرت خواهید داشت و همچنین بین نسل تو و نسل زن دشمنی می گذارم. کسی از نسل زن، سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ​ او را خواهی گزید.”
خدا به مار گفت: «تو ملعون هستی. بر روی شکمت خواهی خزید و خاک خواهی خورد. تو و زن از یکدیگر نفرت خواهید داشت و همچنین بین نسل تو و نسل زن دشمنی می‌گذارم. کسی از نسل زن، سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه او را خواهی زد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-10.jpg)
سپس خدا به زن فرمود، “درد زایمان تو را زیاد می کنم و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو تسلّط خواهد داشت.”
سپس خدا به زن گفت: «درد زایمان تو را بسیار زیاد می‌کنم. اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو تسلط خواهد داشت.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-11.jpg)
خدا به مرد فرمود، “تو به حرف زنت گوش دادی و از من سرپیچی کردی، پس الآن زمین زیر لعنت قرار خواهد گرفت و تو با زحمت فراوان، غذا تهیّه خواهی کرد. سپس خواهی مرد و بدنت به همان خاکی که از آن سرشته شدی، باز خواهد گشت. آدم همسر خود را حوّا نامید که به معنای زندگی بخش است، زیرا او می بایست مادر همۀ انسان ها شود. و خدا آدم و همسرش را با پوست حیوانی پوشانید.”
خدا به مرد گفت: «چون به حرف زن خود گوش دادی و از من سرپیچی کردی، زمین زیر لعنت قرار خواهد گرفت و تو با زحمت فراوان، غذا تهیه خواهی کرد. سرانجام خواهی مرد و جسم تو به خاک باز خواهد گشت.» آدم همسر خود را حوا نامید که به معنای زندگی‌بخش است؛ زیرا او می‌بایست مادر همه انسان‌ها شود. خدا آنها را با لباس‎هایی از پوست حیوانات پوشانید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-12.jpg)
سپس خدا فرمود، “اکنون که انسان مانند ما شده است و خوب را از بد تشخیص می دهد، نباید گذاشت که از میوۀ درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند.” بنابراین خدا آن ها را از آن باغ زیبا بیرون راند و فرشتگانی قدرتمند را در جانب شرقی باغ برای جلوگیری از خوردن میوۀ درخت حیات گمارد.
سپس خدا گفت: «اکنون که انسان مانند ما شده و خوب را از بد تشخیص می‌دهد، نباید گذاشت که از میوه درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند.» بنابراین خدا آنها را از آن باغ زیبا بیرون راند. او کنار درب ورودی باغ، فرشتگانی قدرتمند قرار داد تا از خوردن میوه درخت حیات جلوگیری کنند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب پیدایش فصل ۳_

View File

@ -1,67 +1,67 @@
# ۳. توفان
# ۳- سیل
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-01.jpg)
پس از سالیان دراز، تعداد انسان های روی زمین زیاد شد. آن ها بسیار خشن و ستمکار شدند. آنگاه خدا تصمیم گرفت که همۀ زمین را با سیل عظیمی نابود کند.
پس از سالهای بسیار، تعداد انسان‌های روی زمین زیاد شد. آنها آنقدر خشن و شرور شدند که خدا تصمیم گرفت تمام دنیا را با سیلی عظیم نابود کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-02.jpg)
اما نوح مورد لطف خدا قرار گرفت. او مردی درستکار درمیان آن مردم ستمکار بود. خدا نوح را از تصمیم خویش در بارۀ فرستادن توفان آگاه کرد. او به نوح فرمود که یک کشتی بزرگ بسازد.
اما خدا از نوح خشنود بود. او مردی عادل بود که در میان شروران می‌زیست. خدا نوح را از تصمیم خویش درباره آن سیل عظیم آگاه کرد. او به نوح فرمود که یک کشتی بزرگ بسازد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-03.jpg)
خدا به نوح فرمود که کشتی ای به درازی ۱۴۰ متر و به عرض ۲۳ متر و به ارتفاع ۱۳.۵ متر بسازد. نوح می بایست آن کشتی را با چوب درخت سرو در سه طبقه، با اتاق های زیاد و یک پنجره در سقف بسازد. کشتی می بایست جای امنی برای نوح، خانواده اش و هرنوع حیوان خشکی باشد.
خدا به نوح فرمود که کشتی را به درازی ۱۴۰ متر، پهنای ۲۳ متر و بلندای ۱۳/۵ متر بسازد. نوح باید این کشتی سه طبقه را با چوب سرو می‌ساخت. کشتی می‌بایست دارای سقف، اتاق‌های فراوان و پنجره‌ای باشد. کشتی به این دلیل ساخته می‌شد تا نوح، خانواده‌اش و حیوانات خشکی را از سیل محافظت کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-04.jpg)
نوح از خدا اطاعت کرد. او و سه پسرش کشتی را همان طور که خدا گفته بود، ساختند. ساختن آن کشتی سال ها طول کشید زیرا خیلی بزرگ بود. نوح به مردم هشدار داد که سیل خواهد آمد و آنان باید به طرف خدا بازگشت کنند، امّا آن ها گفتۀ نوح را باور نکردند.
نوح از خدا اطاعت کرد. او و سه پسرش کشتی را همان‌گونه که خدا فرمان داده بود، ساختند. چون آن کشتی خیلی بزرگ بود، سال‌ها زمان برد تا ساخته شود. نوح به مردم هشدار داد که سیل خواهد آمد و آنها باید به طرف خدا بازگشت کنند. اما آنها حرف نوح را باور نکردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-05.jpg)
خدا همچنین فرمان داد که نوح و خانواده اش به اندازۀ کافی غذا برای خودشان و حیوانات جمع آوری کنند. وقتی همه چیز آماده شد، خدا به نوح گفت که وقتش رسیده، او، همسرش، سه پسرش و عروس هایش داخل کشتی شوند - در کل هشت نفر.
خدا همچنین فرمان داد که نوح و خانواده‌اش خوراک کافی برای خود و حیوانات جمع‌آوری کنند. وقتی همه چیز آماده شد، خدا به نوح گفت زمانش رسیده تا آن هشت نفر یعنی او، همسرش، سه پسر و عروس‌هایش داخل کشتی شوند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-06.jpg)
خدا ​از هر نوع حیوان و پرنده، جفت جفت نر و ماده به سوی نوح فرستاد. تا اینکه آن ها بتوانند داخل کشتی شوند و در هنگام سیل در امان باشند. خدا برای نوح هفت جفت نر و ماده از حیوانات حلال گوشت فرستاد که از آن ها برای قربانی استفاده شود. وقتی همۀ آن ها وارد کشتی شدند خدا دَرِ کشتی را پشت سر آن ها بست.
خدا از هر نوع حیوان و پرنده، یک جفت نر و ماده به سوی نوح فرستاد تا وارد کشتی شده و درهنگام سیل در امان باشند. همچنین خدا، هفت جفت نر و ماده از تمام حیواناتی که برای گذراندن قربانی مناسب بودند، فرستاد. وقتی همه وارد کشتی شدند، خدا در کشتی را بست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-07.jpg)
سپس باران شروع شد. برای چهل روز و چهل شب بی وقفه باران بارید! آب بتدریج زمین را می پوشانید. همه چیز، حتّی کوه های بلند هم زیر آب رفتند.
سپس باران چهل روز بی‌ درنگ بارید و آب از زمین آنچنان می‌جوشید که همه چیز، حتی کوه‌های بلند هم، با آن پوشانده شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-08.jpg)
همۀ موجوداتی که برروی خشکی زندگی می کردند هلاک شدند، بجز خاندان نوح و حیوانات درون کشتی. کشتی برروی آب شناور شد و همه چیز در داخل کشتی از غرق شدن در امان بود.
همه موجوداتی که روی خشکی زندگی می‌کردند، به جز انسان‌ها و حیوانات درون کشتی، هلاک شدند. کشتی روی آب شناور شد و همه چیزهای درون آن از غرق شدن در امان ماند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-09.jpg)
بعد از آنکه باران متوقف شد، کشتی به مدّت پنج ماه برروی آب شناور بود، و سپس یک روز کشتی برروی یک کوه از حرکت باز ایستاد. درخِلال این مدّت، آب شروع به پایین رفتن کرد، امّا جهان هنوز زیر آب بود. بعد از سه ماه قلّۀ کوه ها نمایان شد.
بعد از توقف باران، کشتی پنج ماه روی آب شناور بود و در این مدت سطح آب شروع به پایین رفتن کرد. سپس یک روز کشتی بر روی کوهی از حرکت باز ایستاد. اما دنیا هنوز زیر آب بود. بعد از سه ماه قله کوه‌ها نمایان شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-10.jpg)
بعد از گذشت چهل روز، نوح کلاغی را فرستاد تا ببیند زمین خشک شده است یا نه. کلاغ پرواز کرد و جستجو نمود تا زمین خشکی بیابد، امّا هیچ مکان خشکی پیدا نکرد.
پس از گذشت چهل روز، نوح کلاغی را برای جستجوی زمینی خشک به بیرون فرستاد. کلاغ پرواز کرد اما خشکی را نیافت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-11.jpg)
پس از آن نوح کبوتری را فرستاد. امّا کبوتر هم نتوانست زمین خشکی بیابد، بنابراین به طرف نوح بازگشت. یک هفته بعد، نوح همان کبوتر را فرستاد، و اینبارکبوتر با برگی از زیتون تازه به کشتی بازگشت! آب فرو نشسته بود و گیاهان رشد کرده بودند!
پس از آن نوح کبوتری را فرستاد. اما کبوتر هم نتوانست زمینی خشک بیابد، بنابراین به سوی نوح بازگشت. هفته بعد، کبوتر را بار دیگر فرستاد و کبوتر با برگی از زیتون به کشتی برگشت! آب فرو نشسته بود و گیاهان رشد کرده بودند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-12.jpg)
نوح یک هفتۀ دیگر منتظر ماند و دوباره همان کبوتر را برای بار سوّم فرستاد. آب زمین خشک شده بود و کبوتر، جایی برای خودش در زمین خشک یافته بود!
نوح یک هفته دیگر منتظر ماند و کبوتر را برای بار سوم فرستاد. این بار کبوتر بازنگشت. آب فروکش کرده بود و کبوتر جایی بر روی خشکی یافته بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-13.jpg)
دو ماه بعد خدا به نوح فرمود، “تو و خانواده ات و همۀ حیوانات از کشتی خارج شوید. بارور شوید، فرزندان آورید و زمین را پر سازید.” بنابراین نوح و خانواده اش از کشتی بیرون آمدند.
دو ماه بعد خدا به نوح فرمود: «به همراه خانواده‌ات و حیوانات از کشتی بیرون بروید. بارور شده، فرزندان آورید و زمین را پر سازید.» بنابراین نوح و خانواده‌اش از کشتی بیرون آمدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-14.jpg)
بعد از آنکه نوح کشتی را ترک کرد، قربانگاهی ساخت و از هر حیوان و پرندۀ حلال گوشت بر آن قربانی گذراند. خدا از این کار نوح خشنود شد و خاندان نوح را برکت داد.
نوح پس از ترک کشتی، قربانگاهی ساخت و از حیواناتی که بدین منظور آورده بود، قربانی گذراند. خدا از این کار نوح خشنود شد و خاندانش را برکت داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-15.jpg)
خدا فرمود، “من قول می دهم بار دیگر زمین را به خاطر اعمال شریرانه ای که انسان ها انجام می دهند یا به خاطر اینکه انسان ها از کودکی گناهکار هستند، لعنت نکنم و با سیل نابود نسازم.”
سپس خدا اینچنین قول داد: «دیگر زمین را به خاطر شرارت انسان، با سیل، لعنت یا نابود نخواهم کرد؛ اگرچه دل انسان‌ از کودکی گناهکار است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-03-16.jpg)
سپس خدا نخستین رنگین کمان را در آسمان به نشانۀ وعدۀ خود گذاشت. هر زمان رنگین کمان در آسمان ظاهر می شود، خدا و قوم او وعدۀ او را بیاد می آورند.
سپس خدا به نشانه قول خود، نخستین رنگین کمان را در آسمان پدید آورد. هر زمان رنگین کمان در آسمان ظاهر می‌شد، خدا و قومش قول او را به یاد می‌آوردند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب پیدایش فصل های ۶ تا ۸_

View File

@ -1,39 +1,39 @@
# ۴. پیمان خدا با ابراهیم
# ۴- عهد خدا با ابراهیم
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-01.jpg)
سال های زیادی پس از توفان، انسان های زیادی برروی زمین زندگی وهمه به یک زبان صحبت می کردند. بجای پر کردن زمین آن چنانکه خدا امر فرموده بود، باهم جمع شدند و شروع به ساختن شهری کردند.
سالها پس از توفان زمان نوح، تعداد انسان‌ها باز هم افزایش یافت. آنها دوباره نسبت به خدا و یکدیگر گناه می‌کردند و چون همه به یک زبان سخن می‌گفتند، بجای اطاعت از فرمان خدا و پراکنده شدن و پر کردن زمین، یک جا گرد هم آمدند و دست به کار ساختن شهری برای خود شدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-02.jpg)
آنان بسیار مغرور بودند و به دستورها و گفته های خدا اهمیّتی نمی دادند. آن ها ساختن برجی را شروع کردند که می خواستند سرش به آسمان برسد. خدا دید، حال که آن ها با هم متّحد شده اند، می توانند هر کار ناپسندی را که می خواهند، انجام دهند.
آنها انسان‌هایی بسیار متکبر بودند و نمی‌خواستند طبق دستورات خدا زندگی کنند و حتی به ساختن برج بلندی پرداختند که سر به آسمان می‌کشید. خدا دید که اگر آنها به شرارتشان ادامه دهند، مرتکب کارهای گناه آلود بسیاری خواهند شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-03.jpg)
بنابراین خدا زبان آن ها را به زبان های گوناگونی تبدیل کرد و آنان را به همه جای دنیا پراکنده ساخت. شهری که انسان ها بنای آنرا شروع کرده بودند، بابِل نامیده شد که به معنای “مغشوش و مشوّش” است.
بنابراین خدا زبان آنها را به زبان‌های مختلفی تبدیل کرد و آنها را در سراسر دنیا پراکنده ساخت. شهری که انسان‌ها بنای آن را شروع کرده بودند، بابِل نامیده شد که به معنای «آشفته» است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-04.jpg)
بعد از صدها سال، خدا با مردی به نام اَبرام سخن گفت. خدا به او فرمود، “ولایت و خانۀ پدری خود را ترک کن و به سرزمینی برو که من تو را به آنجا هدایت خواهم نمود. من تو را برکت خواهم داد و از تو قومی بزرگ و کثیر بوجود خواهم آورد. من نام تو را بزرگ خواهم نمود . کسانی را که به تو برکت دهند، مبارک خواهم ساخت و آنانی را که تو را لعنت کنند، ملعون خواهم ساخت. همۀ خانواده های روی زمین به سبب تو برکت خواهند یافت.”
خدا بعد از صدها سال با مردی به نام اَبرام سخن گفت. خدا به او فرمود: «سرزمین و خانه پدری خود را ترک کن و به سرزمینی برو که من تو را به آنجا هدایت خواهم نمود. من تو را برکت خواهم داد و از تو قومی بزرگ پدید خواهم آورد. من نام تو را بزرگ خواهم ساخت. کسانی را که به تو برکت دهند، برکت خواهم داد و آنانی را که تو را لعنت کنند، ملعون خواهم ساخت. همه خانواده‌های روی زمین به سبب تو برکت خواهند یافت.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-05.jpg)
اَبرام نیز از خدا اطاعت کرد. او همسرش سارای، غلامان و هرآنچه را که داشت، برگرفت و به سرزمین کنعان که خدا به او نشان داده بود رفت.
اَبرام نیز از خدا اطاعت کرد. او همسرش سارای، خادمان و دارایی خود را برداشت و به سوی سرزمین کنعان که خدا به او نشان داده بود، رفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-06.jpg)
خدا فرمود، “به اطرافت بنگر. تمام این سرزمینی را که می بینی، من به تو و فرزندانت به عنوان میراث خواهم بخشید.” آنگاه اَبرام در آن زمین، ساکن گشت.
وقتی ابرام وارد کنعان شد، خدا فرمود: «به پیرامون خود نگاه کن. تمام این سرزمینی را که می‌بینی، به تو و فرزندانت خواهم بخشید.» آنگاه اَبرام در آن زمین، ساکن شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-07.jpg)
روزی اَبرام با مردی بنام مِلکیصِدِق که کاهن خدای تعالی بود، دیدار کرد. مِلکیصِدِق، ابراهیم را برکت داد و گفت، “خدای مُتَعال که مالک آسمان ها و زمین است، اَبرام را برکت دهد. آنگاه اَبرام ده یک اموال خویش را به مِلکیصِدِق داد.”
در آنجا مردی بود به نام مِلکیصِدِق که کاهن خدای متعال بود. اَبرام او را در پایان یکی از نبردهایش ملاقات نمود. مِلکیصِدِق، ابرام را برکت داد و گفت: «خدای مُتَعال که مالک آسمان‌ها و زمین است، اَبرام را برکت دهد.» آنگاه اَبرام ده یک از غنائم جنگی را به مِلکیصِدِق بخشید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-08.jpg)
سال ها گذشت، امّا اَبرام و سارای، هنوز فرزندی نداشتند. خدا با اَبرام سخن گفت و دوباره وعده فرمود که به آن ها پسری خواهد داد و از نسل او فرزندان زیادی بوجود خواهند آمد که مانند ستارگان آسمان زیاد خواهند بود. اَبرام به وعدۀ خدا ایمان آورد و خدا اَبرام را پارسا شمرد، زیرا او وعدۀ خدا را باور کرده بود.
سالها گذشت، اما اَبرام و سارای، هنوز فرزندی نداشتند. خدا با اَبرام سخن گفت و دوباره وعده داد که به آنها پسری خواهد بخشید و از نسل او فرزندان زیادی به وجود خواهند آمد که مانند ستارگان آسمان زیاد خواهند شد. خدا اَبرام را عادل شمرد، زیرا او وعده خدا را باور کرده بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-04-09.jpg)
آنگاه خدا با اَبرام پیمان بست. پیمان، توافقی بین دو طرف می باشد. خدا گفت که، “من از بدن خودت پسری به تو خواهم بخشید. من سرزمین کنعان را به نسل تو خواهم داد.” ولی اَبرام هنوز پسری نداشت.
آنگاه خدا با اَبرام پیمانی بست. معمولا پیمان توافقی است دو طرفه که مطابق آن هر دو طرف متعهد می‎شوند تا کاری برای یکدیگر انجام دهند. اما در مورد ابرام، خدا زمانی این پیمان را بست که ابرام در خوابی عمیق بود. با این وجود ابرام می توانست صدای خدا را بشنود. خدا گفت: «من از وجود خودت پسری به تو خواهم بخشید و سرزمین کنعان را به نسل تو خواهم داد.» ولی اَبرام هنوز پسری نداشت.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب پیدایش فصل ۱۱ تا ۱۵_

View File

@ -1,43 +1,44 @@
# ۵. پسر وعده
# ۵- پسر وعده
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-01.jpg)
ده سال پس از آنکه اَبرام و سارای به سرزمین کنعان آمده بودند، هنوز بچه ای نداشتند. سپس سارای ​همسر اَبرام به او گفت، “حالا که خداوند اجازه نمی دهد من بچه ای داشته باشم و اکنون که من برای حامله شدن بسیار پیرهستم، با خدمتکار من هاجر ازدواج کن و او می تواند برای من فرزندی بیاورد.”
ده سال پس از مهاجرت به سرزمین کنعان، اَبرام و سارای هنوز بچه‌ای نداشتند. سپس سارای همسر اَبرام به او گفت: «حالا که خداوند اجازه نداده تا من بچه‌ای داشته باشم و اکنون که من برای حامله شدن بسیار پیر هستم، با خدمتکار من هاجر ازدواج کن تا او بتواند برای من فرزندی بیاورد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-02.jpg)
پس اَبرام با هاجر ازدواج کرد. هاجر پسری به دنیا آورد و اَبرام نام او را اسماعیل نهاد. امّا سارای به هاجر حسادت می کرد. هنگامیکه اسماعیل سیزده ساله شد، خدا بار دیگر با اَبرام سخن گفت.
پس اَبرام با هاجر ازدواج کرد. هاجر پسری به دنیا آورد و اَبرام نام او را اسماعیل نهاد. اما سارای به هاجر حسادت می‌کرد. هنگامی که اسماعیل سیزده ساله شد، خدا بار دیگر با اَبرام سخن گفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-03.jpg)
خدا فرمود من خدای قادر مطلق هستم. من با تو پیمان خواهم بست. آنگاه اَبرام به درگاه خدا سجده کرد. خدا همچنین به اَبرام فرمود، “تو پدر قوم های بسیاری خواهی بود. من سرزمین کنعان را به عنوان میراث، به تو و نسل تو خواهم داد و همواره خدای ایشان خواهم بود. تو باید هر فرزند پسر خانوادۀ خویش را ختنه کنی.”
خدا فرمود: «من خدای قادر مطلق هستم و با تو پیمانی خواهم بست.» آنگاه اَبرام به درگاه خدا سر فرود آورد. خدا همچنین به اَبرام فرمود: «تو پدر قوم‌های بسیار خواهی بود. من سرزمین کنعان را به عنوان میراث، به تو و نسل تو خواهم داد و همواره خدای ایشان خواهم بود. تو نیز باید تمام پسران خانواده خویش را ختنه کنی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-04.jpg)
همسرت سارای، پسری خواهد آورد - او فرزند وعده خواهد بود. نام او را اسحاق بگذار. من با او عهد خواهم بست، از او نسلی بزرگ به وجود خواهم آورد. من اسماعیل را نیز قومی بزرگ خواهم ساخت، امّا وعده و پیمان من با اسحاق خواهد بود. سپس خدا نام اَبرام را به ابراهیم تغییر داد، یعنی پدر قوم های بسیار. همچنین خدا نام سارای را به سارَه تغییر داد که به معنای “شاهزاده” است.
«همسرت سارای، پسری خواهد آورد که فرزند وعده خواهد بود. نام او را اسحاق بگذار. من با او عهد خواهم بست و از او نسلی بزرگ به وجود خواهم آورد. از اسماعیل نیز قومی بزرگ خواهم ساخت، اما پیمان من با اسحاق خواهد بود.» سپس خدا نام اَبرام را به ابراهیم، یعنی پدر قوم‌های بسیار، تغییر داد. همچنین خدا نام سارای را به سارَه تغییر داد که به معنای «شاهزاده» است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-05.jpg)
آن روز ابراهیم همۀ فرزندان پسر خاندان و اهل خانۀ خویش را مختون ساخت. پس از حدود یکسال بعد، زمانی که ابراهیم صد ساله و ساره نود ساله بود، ساره پسری به دنیا آورد. آن ها او را اسحاق نام گذاشتند، همان طور که خدا گفته بود.
آن روز ابراهیم تمام پسران خاندان خویش را ختنه کرد. پس از حدود یک سال، زمانی که ابراهیم صد و ساره نود ساله بود، ساره پسری به دنیا آورد. همان‌طور که خدا خواسته بود، آنها او را اسحاق نام گذاشتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-06.jpg)
وقتی که اسحاق مرد جوانی شد، خدا ایمان ابراهیم را آزمایش کرد و به او گفت: «تنها پسرت، اسحاق را بردار و برای من قربانی کن». ابراهیم دوباره از خدا اطاعت کرد و آماده شد تا پسرش را قربانی نماید.
وقتی که اسحاق مرد جوانی شد، خدا ایمان ابراهیم را آزمایش کرد و گفت: «تنها پسرت اسحاق را برای من قربانی کن». ابراهیم بار دیگر از خدا اطاعت کرد و آماده شد تا پسرش را قربانی نماید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-07.jpg)
هنگامیکه ابراهیم و اسحاق بسوی قربانگاه می رفتند، اِسحاق پرسید، “پدر، هیزم برای قربانی آماده است، امّا برّۀ قربانی کجاست؟” ابراهیم پاسخ داد، “پسرم، خدا برّۀ قربانی را مهیا خواهد کرد.”
هنگامی که ابراهیم و اسحاق به سوی قربانگاه می‌رفتند، اِسحاق پرسید: «پدر، هیزم برای قربانی آماده است، اما بره قربانی کجاست؟» ابراهیم پاسخ داد: «پسرم، خدا بره قربانی را مهیا خواهد کرد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-08.jpg)
هنگامیکه آنان به قربانگاه رسیدند، ابراهیم پسرش اسحاق را با طنابی بست و او را بر قربانگاه نهاد. ابراهیم می خواست پسرش را بکُشَد که خدا فرمود، “دست نگه دار! به پسر، آسیب مرسان! اکنون دانستم که تو از من می ترسی زیرا یگانه پسرت را از من دریغ نداشتی.”
هنگامی‌ که آنها به قربانگاه رسیدند، ابراهیم پسرش اسحاق را با طنابی بست و او را بر قربانگاه نهاد.
ابراهیم می‌خواست پسرش را قربانی کند که خدا فرمود: «دست نگه دار! به پسر آسیب مرسان! اکنون دانستم که تو ترس من را در دل خود داری، زیرا یگانه پسرت را از من دریغ نداشتی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-09.jpg)
ابراهیم در آن نزدیکی، قوچی را دید که درمیان بوته ای گیر کرده بود. خدا قوچ را بجای اسحاق برای قربانی فرستاده بود. ابراهیم با خوشحالی قوچ را به عنوان قربانی به درگاه خدا تقدیم کرد.
ابراهیم در آن نزدیکی، قوچی را دید که در میان بوته‌ای گیر کرده بود. خدا قوچ را به جای اسحاق برای قربانی تدارک دیده بود. ابراهیم با خوشحالی قوچ را به عنوان قربانی به خدا تقدیم کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-05-10.jpg)
آنگاه خدا به ابراهیم گفت: “از آنجا که تومایل بودی همه چیزت را به من بدهی، حتی یگانه فرزندت را، من هم قول می دهم تو را برکت دهم. نسل تو بیشتر از ستارگان آسمان خواهند بود. از آن جهت که مرا اطاعت نمودی، تمام خانواده های زمین از طریق خانوادۀ تو برکت خواهند یافت.”
آنگاه خدا به ابراهیم گفت: «از آنجا که تو حاضر بودی تا همه چیزخود را، حتی یگانه فرزندت را به من ببخشی، من نیز قول می‌دهم تو را برکت دهم. نسل تو بیشتر از ستارگان آسمان خواهد شد. از آن جهت که مرا اطاعت نمودی، تمام خانواده‌های زمین از طریق خانواده تو برکت خواهند یافت.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس: کتاب پیدایش، ۱۶-۲۲_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب پیدایش فصل ۱۶ تا ۲۲_

View File

@ -1,31 +1,31 @@
# ۶. خدا برای اسحاق مهیّا می کند
# ۶- خدا برای اسحاق مهیا می‌کند
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-06-01.jpg)
زمانی که ابراهیم به سنّ پیری و اسحاق به جوانی رسیده بود، ابراهیم به یکی از خادمین خانۀ خود گفت: به زادگاهم و نزد خویشاوندانم برو و از آنجا برای اسحاق همسری بیاور.
زمانی که ابراهیم به پیری و پسرش اسحاق به جوانی رسیده بود، ابراهیم یکی از خادمین خود را به زادگاه و سرزمین خاندانش فرستاد تا از آنجا برای اسحاق همسری بیاورد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-06-02.jpg)
بعد از سفری طولانی به سرزمینی که خویشاوندان ابراهیم در آن می زیستند، خدا آن خادم را به طرف دختری که نامش رِبِکا بود، هدایت فرمود. او نوۀ برادر ابراهیم بود.
پس از سفری طولانی به سرزمینی که خویشاوندان ابراهیم در آن می‌زیستند، خدا آن خادم را به سوی ربکا که نوه برادر ابراهیم بود هدایت فرمود. او نوه برادر ابراهیم بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-06-03.jpg)
رِبِکا موافقت کرد که خانوادۀ خود را ترک کند و با آن خادم به خانۀ اسحاق برود. زمانی که آنها به نزد ابراهیم و اسحاق رسیدند، اسحاق با او ازدواج کرد.
رِبِکا موافقت کرد که خانواده خود را ترک کند و با آن خادم به خانه اسحاق برود. بلافاصله پس از رسیدن او، اسحاق با او ازدواج کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-06-04.jpg)
بعد​از مدّتی طولانی، ابراهیم مُرد و تمام پیمانی که خداوند با او بسته بود به اسحاق رسید. خدا وعده داده بود که ابراهیم، نسلی بی شمار داشته باشد، امّا همسر اسحاق نمی توانست صاحب فرزندی شود.
پس از مدتی طولانی، ابراهیم مُرد و خدا به سبب پیمانی که با ابراهیم بسته بود، اسحاق را برکت داد. یکی از وعده های خدا در آن پیمان این بود که ابراهیم، نسلی بی‌شمار خواهد داشت، اما ربکا همسر اسحاق نمی‌توانست بچه‎دار شود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-06-05.jpg)
اسحاق برای رِبِکا دعا نمود و خدا او را صاحب فرزندان دوقلو کرد. آن دو کودک، حتّی پیش از به دنیا آمدن، در رحم رِبِکا، باهم درستیز بودند، و به همین دلیل، رِبِکا از خدا پرسید چه چیزی در حال اتفاق افتادن است.
خدا اجازه داد با دعای اسحاق، ربکا دوقلو بادار شود. آن دو کودک، پیش از به دنیا آمدن، در رحم رِبِکا، باهم در ستیز بودند و به همین دلیل، رِبِکا علت آن را از خدا جویا شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-06-06.jpg)
خدا به رِبِکا گفت، “از دو پسر که در بَطنِ تو هستند، دو قوم بوجود خواهند آمد. آنان همیشه باهم کشمکش خواهند داشت و پسر بزرگتر، برادر کوچکتر را بندگی خواهد کرد.”
خدا به رِبِکا گفت، «تو دو پسر بدنیا خواهی آورد. از هر دوی آنها قوم متفاوت به وجود خواهد آمد. آنان همیشه با هم در ستیز خواهند بود، اما قوم پسربزرگ‌تر از قوم برادر کوچک‎تر اطاعت خواهد نمود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-06-07.jpg)
وقتی که پسران رِبِکا به دنیا آمدند، پسر اوّل، سرخ رو بود و بدنی پُرمو داشت، آنها او را عیسو نام نهادند. سپس پسر دوّم بیرون آمد که پاشنۀ عیسو را در دست گرفته بود و او را یعقوب نام نهادند.کتاب پیدایش، ١:٢٤ - ٢٦:٢٥
وقتی که پسران رِبِکا به دنیا آمدند، پسر اول، سرخ رو بود و بدنی پر از مو داشت، آنها او را عیسو نام نهادند. سپس پسر دوم در حالی‎که پاشنه عیسو را در دست گرفته بود به دنیا آمد. نام او را یعقوب گذاشتند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب پیدایش فصل ۲۴ آیات ۱ تا ۲۵ و فصل ۲۶_

View File

@ -1,43 +1,43 @@
# ۷. خدا یعقوب را برکت می دهد
# ۷- خدا یعقوب را برکت می‌دهد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-01.jpg)
آن دو پسر بزرگ شدند، یعقوب مردی آرام و چادرنشین بود، امّا عیسو صیّادی ماهر و مردی بیابان گرد بود. رِبِکا یعقوب را دوست داشت و عیسو محبوب اسحاق بود.
آن دو پسر بزرگ شدند. عیسو دوست داشت به شکار برود ولی یعقوب مردی خانه‌ نشین بود. رِبِکا یعقوب را دوست داشت ولی عیسو محبوب اسحاق بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-02.jpg)
روزی، هنگامی که عیسو از شکار برمی گشت، بسیار گرسنه بود. عیسو به یعقوب گفت: “لطفاً مقداری از غذایی که درست کردی به من بده.” یعقوب در پاسخ گفت: “به شرطی که درعوض آن، حقّ نخست زادگی خود را به من بفروشی.” بنابراین، عیسو حقّ نخست زادگی خود را به یعقوب فروخت. یعقوب هم مقداری غذا به عیسو داد.
روزی عیسو در حالی که بسیار گرسنه بود از شکار بر‌گشت. عیسو به یعقوب گفت: «لطفا مقداری از غذایت را به من بده.» یعقوب در پاسخ گفت: «اول به من قول بده که هر آنچه بخاطر نخست‌زادگی به تو تعلق می‌گیرد را به من ببخشی.» بنابراین، عیسو قول داد که تمام امتیازات نخست‌زادگی خود را به یعقوب ببخشد. سپس یعقوب مقداری غذا به عیسو داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-03.jpg)
اسحاق می خواست که برکت خود را به عیسو بدهد. امّا پیش از آنکه این کار را انجام دهد، رِبِکا و یعقوب او را فریب دادند و رِبِکا یعقوب را به جای عیسو به اتاق اسحاق فرستاد. اسحاق پیر شده بود و دیگر نمی توانست به خوبی ببیند. یعقوب بهترین لباس عیسو را پوشید و گردن و دست های خود را با پوست بز پوشانید.
وقتی اسحاق می‌خواست که برکت خود را به عیسو بدهد، رِبِکا با فریبکاری یعقوب را به جای عیسو به اتاق اسحاق فرستاد. اسحاق پیر شده بود و دیگر نمیتوانست به خوبی ببیند. یعقوب لباس عیسو را پوشید و گردن و دستهای خود را با پوست بز پوشانید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-04.jpg)
یعقوب به نزد پدرش آمد و گفت، “من عیسو هستم. آمده ام تا تو مرا برکت دهی”». وقتی اسحاق موی بز را لمس کرد و لباس را بو کرد، پنداشت که عیسو نزد او آمده و او را برکت داد.
یعقوب به نزد پدرش آمد و گفت: «من عیسو هستم و آمده‌ام تا مرا برکت دهی.» وقتی اسحاق موی بز را لمس و لباس را بو کرد، فکر کرد که عیسو نزد او آمده و او را برکت داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-05.jpg)
عیسو از یعقوب نفرت داشت زیرا او حقّ نخست زادگی و برکت وی را ربوده بود. بنابر این نقشه کشید که بعد از مردن اسحاق، یعقوب را بکُشَد.
عیسو از یعقوب نفرت داشت، زیرا او حق نخست‌زادگی و برکت وی را ربوده بود. بنابراین نقشه کشید که پس از مردن اسحاق، یعقوب را بکُشَد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-06.jpg)
امّا رِبِکا این موضوع را فهمید و با توافق اسحاق، یعقوب را به جایی دور نزد بستگانش فرستاد.
اما رِبِکا از این موضوع آگاه شد. او و اسحاق، یعقوب را به جایی دور نزد بستگان ربکا فرستادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-07.jpg)
یعقوب سال های زیادی در آنجا و درکنار خویشاوندان رِبِکا زندگی کرد. در آن دوران، او ازدواج کرد و صاحب دوازده پسر و یک دختر شد. خدا یعقوب را بسیار ثروتمند نمود.
یعقوب سال‌های زیادی در کنار خویشاوندان رِبِکا زندگی کرد. در آن دوران، او ازدواج کرد و صاحب دوازده پسر و یک دختر شد. خدا به یعقوب ثروت بسیاری بخشید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-08.jpg)
بعد از بیست سال دوری از خانه اش، در سرزمین کنعان، یعقوب با خانواده، غلامان و تمامی دام هایش به آنجا بازگشت.
پس از بیست سال دوری از خانه‌اش در کنعان، یعقوب با خانواده، خادمان و تمامی گله‎ خود به آنجا بازگشت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-09.jpg)
یعقوب بسیار هراسان بود، چون فکر می کرد که عیسو هنوز خیال کشتن او را دارد. بنابراین تعداد زیادی از حیوانات گله اش را به عنوان هدیه برای عیسو فرستاد. غلامی که آن دام ها را برای عیسو برده بود، به او گفت، “این دام ها را غلام تو یعقوب تقدیم می کند. او بزودی می آید”.
با این حال یعقوب بسیار هراسان بود، چون فکر می‌کرد که عیسو هنوز قصد کشتن او را دارد. بنابراین تعداد زیادی از حیوانات گله‌اش را به عنوان هدیه برای عیسو فرستاد. خادمی که آن دام‌ها را برای عیسو برده بود، به او گفت: «این دام‌ها را خادمت یعقوب به تو تقدیم می‌کند. او به زودی به اینجا می‎رسد».
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-07-10.jpg)
امّا عیسو یعقوب را بخشیده بود، و آنها با خوشی به هم پیوستند. یعقوب در صلح و صفا در کنعان زندگی می کرد. سپس اسحاق مُرد و یعقوب و عیسو او را به خاک سپردند. پیمانی که خدا با ابراهیم بسته بود و به اسحاق منتقل شده بود، به یعقوب رسید.
اما عیسو دیگر قصد آسیب زدن به یعقوب را نداشت و از دیدن او بسیار خوشحال شد. یعقوب در صلح و آرامی در کنعان زندگی می‌کرد. سپس اسحاق مُرد و یعقوب و عیسو او را به خاک سپردند. پیمانی که خدا با ابراهیم بسته بود، پس از اسحاق به یعقوب رسید.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی از کتاب مقدس: کتاب پیدایش فصل 25 آیات ۲۷ تا ۳۵ و فصل ۲۹_

View File

@ -1,63 +1,63 @@
# ۸. خدا یوسف و خانواده اش را نجات می دهد
# ۸- خدا یوسف و خانواده‌اش را نجات می‌دهد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-01.jpg)
بعد از سالیان دراز، زمانی که یعقوب مرد سالخورده ای شد، پسر مورد علاقۀ خود، یعنی یوسف را فرستاد تا به برادرانش که مشغول دامداری بودند سری بزند.
پس از سال‌ها، زمانی که یعقوب مرد سالخورده‌ای شد، پسر مورد علاقه خود یوسف را فرستاد تا از سلامتی برادرانش که مشغول چراندن گله بودند خبر آورد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-02.jpg)
برادران ​یوسف از او بدشان می آمد، زیرا پدرشان، یوسف را بیشتر از آنها دوست داشت و دلیل دیگر این بود که یوسف در خواب دیده بود که برادرانش به او تعظیم می کنند. وقتی یوسف پیش برادرانش رفت، آنها او را ربودند و پس از آزار فراوان، او را به برده فروشان فروختند.
برادران یوسف از او متنفر بودند، زیرا یعقوب او را بیشتر دوست می‌داشت و یوسف هم در خواب دیده بود که بر آنان حکمرانی خواهد کرد. پس وقتی یوسف پیش برادران خود رفت، آنها او را ربوده و به تاجران برده، فروختند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-03.jpg)
پیش از آنکه برادران یوسف به خانه برسند، آن ها ردای یوسف را پاره کردند و آن را آغشته به خون بزی کردند. سپس آنان ردا را به یعقوب نشان دادند تا تصوّر کند حیوانی وحشی یوسف را دریده و کشته است. یعقوب بسیار اندوهگین شد.
پیش از رسیدن برادران یوسف به خانه، آنها ردای یوسف را پاره کردند و روی آن خون بز پاشیدند. ردا را به پدر خود نشان داده تا تصور کند حیوانی وحشی یوسف را کشته، پس یعقوب بسیار اندوهگین شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-04.jpg)
برده فروشان، یوسف را با خود به مصر بردند. مصر سرزمینی بزرگ و قوی درکنار رود نیل بود. آنان یوسف را به یک مقام دولتی ثروتمند فروختند. یوسف او را به خوبی خدمت می کرد و خدا نیز او را برکت می داد.
تاجران برده، یوسف را به مصر بردند. مصر سرزمینی بزرگ و قدرتمند بود که در کنار رود نیل قرار داشت. آنها او را به یک مقام ثروتمند دولت مصر فروختند. یوسف ارباب خود را به خوبی خدمت ‌کرد و خدا نیز او را برکت داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-05.jpg)
همسر آن مقام دولتی تلاش می کرد که با یوسف همبستر شود، امّا یوسف نمی پذیرفت که به این گناه آلوده شود. آن زن عصبانی شد و با تهمت زدن، یوسف را روانۀ زندان کرد. حتّی در زندان نیز، یوسف در ایمان خود استوار ماند و خدا او را برکت داد.
همسر آن مقام دولتی تلاش می‌کرد که با یوسف همبستر شود، اما یوسف نپذیرفت که نسبت به خدا گناه ورزد. پس آن زن عصبانی شده و تهمتی ناروا به یوسف نسبت داد. او دستگیر و روانه زندان شد. اما یوسف حتی در زندان نیز به خدا وفادار ماند و خدا او را برکت داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-06.jpg)
بعد از دو سال، یوسف با وجود بیگناهی هنوز در زندان بود. شبی فرعون (لقب مصریان برای پادشاهان خویش)، دو رؤیا در خواب دیده بود که سخت او را پریشان کرده بودند و هیچکدام از مشاوران فرعون نتوانسته بودند خواب او را تعبیر کنند.
پس از گذشت چندین سال، یوسف همچنان در زندان بسر می‎برد، هر چند که بی‌گناه بود. شبی فرعون (مصریان پادشاهان خویش را فرعون می‌خواندند)، دو خواب دید که او را بسیار مشوش ساخت. هیچ‌یک از مشاوران فرعون نتوانسته بودند خواب‎های او را تعبیر کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-07.jpg)
خدا این توانایی را به یوسف داده بود که بتواند خواب ها را تعبیر کند، بنابراین یوسف را از زندان نزد فرعون آوردند تا خوابش را تعبیر کند و یوسف گفت، “خداوند می خواهد هفت سال محصول بسیار بدهد و به دنبال آن هفت سال قحطی خواهد شد.”
چون خدا توانایی تعبیر خواب را به یوسف داده بود، فرعون وی را از زندان نزد خویش فراخواند تا خوابش را تعبیر کند. یوسف به او گفت: «خداوند هفت سال محصول فراوانی خواهد داد اما در پی آن، هفت سال قحطی خواهد بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-08.jpg)
فرعون تحت تاثیر شخصیّت یوسف قرار گرفته بود، و او را به جایگاه شخص دوّم قدرتمند در سراسر مصر گمارد.
فرعون آنچنان تحت تاثیر شخصیت یوسف قرار گرفت که او را در جایگاه دومین شخص قدرتمند مصر قرار داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-09.jpg)
یوسف به مردم گفت که در خلال سالهای پر بار، محصولات غذایی را انبار کنند. سپس زمانی که هفت سال قحطی آغاز شد، یوسف آن محصولات را به مردم می فروخت و آنها غذا به اندازۀ کافی داشته باشند."
یوسف به مردم گفت که در طی هفت سال فراوانی، محصولات غذایی را انبار کنند. سپس زمانی که هفت سال قحطی آغاز شد، یوسف آن محصولات را به مردم می‌فروخت تا خوراک کافی داشته باشند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-10.jpg)
قحطی و خشکی تنها در مصر نبود، بلکه در تمام سرزمین کنعان و جایی که خانواده یعقوب می زیستند.
قحطی و خشکسالی شدید نه تنها مصر بلکه سرزمین کنعان، جایی که یعقوب و خانواده‌اش زندگی می‌کردند را نیز فرا گرفته بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-11.jpg)
بنابراین یعقوب پسران بزرگتر خویش را به مصر فرستاد تا غذا و آذوقه تهیّه کنند. وقتی آنها درمقابل یوسف قرار گرفتند، او را نشناختند. امّا یوسف آنان را شناخت.
بنابراین یعقوب پسران بزرگ‌تر خود را به مصر فرستاد تا غذا و آذوقه تهیه کنند. وقتی آنها در برابر یوسف قرار گرفتند تا از او غذا خریداری کنند، او را نشناختند. اما یوسف آنان را شناخت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-12.jpg)
بعد از آزمایش برادران، یوسف به ایشان گفت، “من یوسف، برادر شما هستم، نترسید. شما در حقّ من بدی کردید، امّا خدا بدی شما را به خوبی تبدیل کرد. بیایید و در مصر زندگی کنید و من می توانم در اینجا همه چیز برایتان فراهم کنم.”
یوسف اول خواست ببیند که آیا برادرانش تغییری کرده اند یا نه، پس آنها را آزمود. سپس گفت: «من یوسف، برادر شما هستم، نترسید. شما در حق من بدی کردید، اما خدا بدی شما را به نیکویی تبدیل کرد. بیایید و در مصر زندگی کنید و من می‌توانم در اینجا همه چیز برای شما و خانواده‎هایتان فراهم کنم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-13.jpg)
وقتی برادران یوسف به خانه برگشتند و ماجرا را برای پدر خود یعقوب بازگو کردند، او بسیار خوشحال شد.
برادران یوسف به خانه برگشته، خبر زنده بودن یوسف را برای پدر خود یعقوب بازگو کردند، او بسیار خوشحال شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-14.jpg)
اگرچه یعقوب مرد سالخورده ای شده بود، ولی با خانواده اش به مصر کوچ کرد و آنها همه با هم در آنجا زندگی کردند. پیش از آنکه یعقوب بمیرد، همۀ پسرانش را برکت داد.
اگرچه یعقوب مرد سالخورده‌ای شده بود، با خانواده‌اش به مصر کوچ کرده، و درکنار هم در آنجا زندگی کردند. یعقوب پیش از مرگ خود، همه پسرانش را برکت داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-08-15.jpg)
عهد و پیمانی که خداوند به ابراهیم داده بود به اسحاق رسید، سپس آن پیمان به یعقوب و بعد از آن به دوازده پسر یعقوب و خانواده های آنها رسید، و از نسل آنها دوازده قبیلۀ قوم بنی اسرائیل بوجود آمدند.کتاب پیدایش، ۳۷-۵۰
عهد و پیمانی که خداوند با ابراهیم بسته بود، پس از اسحاق به یعقوب و سپس به دوازده پسر او و خانواده‌های آنها رسید. از نسل دوازده پسر یعقوب، دوازده قبیله قوم اسرائیل به وجود آمدند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس،: کتاب پیدایش فصل ۳۷ تا ۵۰_

View File

@ -1,63 +1,64 @@
# ۹. خدا موسی را می خواند
# ۹- خدا موسی را می‌خواند
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-01.jpg)
بعد از اینکه یوسف مرد، تمام بستگانش در مصر ماندند. آنها و نسل هایشان برای سالیان دراز به زندگی در آنجا ادامه دادند و صاحب فرزندان بسیارشدند. آنها اسرائیلی نامیده شدند.
پس از مرگ یوسف بستگانش همه در مصر ماندند. برای سالیان دراز آنها و فرزندانشان در آنجا به زندگی خود ادامه داده و صاحب فرزندان بسیار شدند. مصریان آنها را اسرائیلی می‎‎خواندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-02.jpg)
بعد از صدها سال تعداد اسرائیلیان بسیار زیاد شد. مصریان یوسف وهرآنچه را که او برای کمک به آنها کرده بود دیگر به یاد نداشتند. آنها از اسرائیلیان هراسان شدند چون تعداد آنها زیاد شده بود. بنابر این فرعونی که در آن زمان برمصرحکومت می کرد اسرائیلیان را برده مصریان ساخت.
بعد از گذشت صدها سال، تعداد اسرائیلیان بسیار زیاد شده بود. مصریان دیگر یوسف و کمک‎های او را به یاد نداشتند. آنها از اسرائیلی‎ها می‎ترسیدند چون تعداد آنها بسیار زیاد بود.
بنابراین فرعونی که در آن زمان بر مصر حکومت می کرد، اسرائیلیان را برده مصریان ساخت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-03.jpg)
مصریان، اسرائیلیان را وادار به ساختن بناهای بسیار و شهرهایی کردند. کارسخت زندگی آنها را تلخ کرد، ولی خدا آن ها را برکت داد و صاحب فرزندان بیشتری شدند.
مصریان، اسرائیلیان را وادار به ساختن بناها و حتی شهرهای بسیار کردند. کارهای دشوار، زندگی را به کام آنها تلخ کرده بود، ولی خدا آنها را برکت داد و صاحب فرزندان بیشتری شدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-04.jpg)
فرعون دید که اسرائیلیان فرزندان بسیار می آورند، بنابراین به قوم خود دستور داد فرزندان پسر آن ها را از طریق انداختن ایشان در رود نیل بکُشَند.
فرعون دید که اسرائیلیان فرزندان بسیار می‌آورند، بنابراین به قوم خود دستور داد که تمام نوزادان پسر آنها را به داخل رود نیل بیندازند و بکشند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-05.jpg)
یک زن اسرائیلی نوزاد پسری به دنیا آورد. او و شوهرش تا زمانی که ممکن بود نوزاد را مخفی نگاه داشتند.
تا اینکه یک زن اسرائیلی نوزاد پسری به دنیا آورد. او و شوهرش تا زمانی که می‎توانستند، نوزاد را پنهان کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-06.jpg)
وقتی که والدین نوزاد دیگر قادر به مخفی کردنش نبودند، او را در سبدی شناور میان نیزارِ کنار رود نیل گذاشتند تا از کشته شدن نجات پیدا کند. خواهرش تماشا می کرد تا ببیند برای او چه اتفاقی خواهد افتاد.
وقتی که والدین نوزاد، دیگر توانایی پنهان کردن او را نداشتند، برای جلوگیری از کشته شدن او، نوزاد را در سبدی شناور میان نیزارهای کنار رود نیل گذاشتند. ولی خواهر بزرگترش از دور نگاه می‌کرد تا ببیند چه اتفاقی برای او خواهد افتاد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-07.jpg)
دختر فرعون سبد را دید و داخل آن را نگاه کرد. وقتی نوزاد را دید او را به عنوان پسرش قبول کرد. او یک زن اسرائیلی را اجیر کرد تا وی را شیر دهد، بدون آنکه متوجه شود آن زن مادر خود نوزاد است. وقتی کودک آنقدر بزرگ شده بود که دیگراحتیاج به شیر مادر نداشت، مادرش او را به نزد دختر فرعون بازگرداند و او نامش را موسی گذاشت.
دختر فرعون سبد را دید و داخل آن را نگاه کرد. وقتی نوزاد را دید، او را به عنوان پسرش قبول کرد. او یک زن اسرائیلی را استخدام نمود تا نوزاد را شیر دهد. غافل از اینکه آن زن مادر همان نوزاد بود. وقتی مادرش نوزاد را از شیر گرفت، وی را به نزد دختر فرعون بازگرداند. او کودک را موسی نامید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-08.jpg)
وقتی موسی بزرگ شده بود، روزی یک مصری را دید که برده ای اسرائیلی را می زند. موسی سعی کرد برادر اسرائیلی اش را نجات دهد.
زمانی که موسی بزرگ شد، یک مصری را دید که برده‎ای اسرائیلی را کتک می‌زند. موسی تلاش کرد برادر اسرائیلی‌اش را نجات دهد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-09.jpg)
وقتی موسی فکر کرد که کسی نخواهد دید، او آن مصری را کشت و جسدش را مخفی کرد. اما یک نفر دید که موسی چکار کرد.
موسی با این گمان که کسی او را نخواهد دید، آن مصری را کشت و جسدش را مخفی کرد. اما شخصی این کار موسی را دید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-10.jpg)
وقتی فرعون شنید موسی چکار کرده است، او سعی کرد موسی را بکُشَد. موسی از مصر به بیابان فرار کرد جایی که می توانست از سربازان فرعون در امان بماند.
فرعون از این عمل موسی آگاه شد و سعی کرد موسی را بکُشَد. اما موسی از مصر به بیابان فرار کرد و سربازان فرعون نتوانستند او را در آنجا پیدا کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-11.jpg)
موسی در سرزمینی دور از مصر به چوپانی مشغول شد. او در آنجا ازدواج کرد و خداوند به او دو پسر داد.
موسی در بیابانی دور از مصر به چوپانی مشغول شد. او با زنی از آن سرزمین ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-12.jpg)
یک روز، هنگامی که موسی مراقب گلۀ خود بود، دید که بوته ای شعله ور است ولی نمی سوزد. پس نزدیک رفت تا علّتش را بفهمد. وقتی موسی به بوته شعله ور نزدیک شد، صدای خدا ازمیان بوته ندا داد، “کفش هایت را از پا در آور، زیرا تو در مکان مقدّسی ایستاده ای.”
یک روز، هنگامی که موسی مراقب گله گوسفندان پدر زنش بود، بوته‌ای را دید که شعله‌ور بود اما نمی‎سوخت. پس نزدیک رفت تا علتش را بفهمد. وقتی موسی به بوته شعله‌ور نزدیک شد، خدا از میان بوته ندا داد: «کفش‌هایت را از پا در آور، زیرا مکانی که بر آن ایستاده‎ای مقدس است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-13.jpg)
خدا فرمود، “من رنج و مصیبت بندگان خود را در مصر دیدم. من تو را نزد فرعون می فرستم تا قوم مرا از مصر بیرون آوری. من سرزمین کنعان را به آنان می دهم، سرزمینی که وعدۀ آن را به ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده بودم.”
سپس خدا گفت: «من رنج و مصیبت قوم خود را در مصر دیده‎ام. من تو را نزد فرعون می‌فرستم تا قوم مرا از بردگی مصر بیرون آوری. من سرزمین کنعان را به آنان می‌دهم، سرزمینی که وعده آن را به ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده بودم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-14.jpg)
موسی گفت: اگر قوم اسرائیل بخواهند بدانند چه کسی مرا فرستاده است، به ایشان چه بگویم؟ خدا فرمود، “هستم آنکه هستم . به آنها بگو”هستم" مرا نزد شما فرستاده است. همچنین به آنها بگو که من یَهُوَه خدای پدران آنها ابراهیم، اسحاق و یعقوب هستم. این نام جاودانۀ من است."
موسی گفت: اگر قوم از من بپرسند که چه کسی مرا فرستاده است، به ایشان چه بگویم؟ خدا فرمود: «هستم آنکه هستم. به آنها بگو"هستم" مرا نزد شما فرستاده است. همچنین به آنها بگو که من یَهُوَه خدای پدرانتان ابراهیم، اسحاق و یعقوب هستم. نام من تا ابد همین است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-09-15.jpg)
موسی نمی خواست نزد فرعون برود چونکه می ترسید نتواند خوب صحبت کند، بنابراین خدا برادر موسی، هارون را فرستاد تا او را کمک کند. خدا به موسی و هارون هشدار داد که فرعون سر سخت خواهد بود.
موسی نمی‌خواست نزد فرعون برود، چون‌ می‌ترسید که نتواند خوب صحبت کند، بنابراین خدا برادر موسی، هارون را فرستاد تا او را کمک کند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب خروج ۱ تا ۴_

View File

@ -1,36 +1,39 @@
# ۱۰. ده بلا
# ۱۰ - ده بلا
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-01.jpg)
موسی و هارون نزد فرعون رفتند و گفتند، «این پیامی است که خدای اسرائیل به تو داده است، “قوم مرا رها کن”.» فرعون به حرف آنان توجّهی نکرد و به جای آنکه بنی اسرائیل را آزاد کند، با اِعمال زور، کار آنها را سخت تر نمود.
خدا به موسی و هارون این هشدار را داد که فرعون سرسخت خواهد بود. موسی و هارون نزد فرعون رفتند و گفتند: «این پیام خدای اسرائیل است برای تو: قوم مرا رها کن تا بروند.» فرعون به حرف آنان توجهی نکرد و به جای آزاد کردن قوم بنی اسرائیل، آنها را مجبور کرد تا سخت‎تر از پیش کار کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-02.jpg)
فرعون از آزاد کردن قوم بنی اسرائیل اِمتِناع می کرد. بنابراین خدا ده بلای وحشتناک را بر مصر نازل نمود. به وسیلۀ آن بلاها، خدا به فرعون نشان داد که قدرت او از فرعون و خدایانشان بیشتر است.
فرعون همچنان از آزاد کردن قوم اسرائیل سرپیچی می‌کرد. به همین دلیل خدا ده بلای وحشتناک بر مصر نازل نمود. از طریق آن بلاها، خدا به فرعون نشان داد که قدرت او از فرعون و همه خدایان مصر بیشتر است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-03.jpg)
خدا آب رود نیل را تبدیل به خون کرد. امّا فرعون، قوم اسرائیل را آزاد نکرد.
خدا آب رود نیل را تبدیل به خون کرد. اما فرعون همچنان، قوم اسرائیل را رها نکرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-04.jpg)
خدا همه جای مصر را از قورباغه پر کرد. فرعون از موسی خواست که قورباغه ها را دور سازد. امّا بعد از اینکه قورباغه ها مردند، دل فرعون سخت تر شد و اجازۀ خروج از مصر را به آن ها نداد.
خدا تمام سرزمین مصر را از قورباغه پر کرد. فرعون از موسی خواست که قورباغهها را از سرزمین آنها دور سازد. اما بعد از این که قورباغه‌ها از بین رفتند، دل فرعون سخت‌تر شد و اجازه خروج از مصر را به آنها نداد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-05.jpg)
بنابراین خدا بلای پشه ها را نازل فرمود. سپس بلای مگس ها را فرستاد. فرعون موسی و هارون را خواست و به آنان گفت که اگر این بلا را دور کنند، به آنان اجازه خواهد داد که مصر را ترک کنند. موسی دعا کرد و خدا این بلاها را دور کرد، امّا فرعون قلب خود را سخت کرد و باز هم اجازۀ آزادی به آن ها نداد.
پس خدا بلای پشه‌ها و بعد از آن بلای مگس‌ها را فرستاد. فرعون به موسی و هارون گفت که اگر این بلا را دور کنند، به آنها اجازه خواهد داد تا مصر را ترک کنند.
پس از دعای موسی، خدا این بلاها را دور کرد، اما فرعون قلب خود را سخت ساخت و باز هم به آنها اجازه ترک مصر را نداد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-06.jpg)
پس از آن، خدا کاری کرد تا همۀ حیواناتِ متعلّق به مصریان بیمار شده و بمیرند. امّا قلب فرعون سخت شده بود و این بارهم اجازۀ رفتن به آنان نداد.
پس از آن، خدا کاری کرد تا همه حیواناتِ متعلق به مصریان بیمار شده و بمیرند. اما قلب فرعون سخت شده بود و این بار هم به آنها اجازه رفتن نداد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-07.jpg)
خدا به موسی گفت: «مشت های خود را از خاکستر کوره پر کن و آنرا در مقابل فرعون به هوا بپاش. وقتی موسی این کار را کرد، تمام مصر از انسان هایش تا حیواناتش، دچار دُمَل های دردناک شدند. امّا بر اسرائیلیان تأثیری نداشت. خدا قلب فرعون را سخت کرد و فرعون اجازه نداد که آنها بروند.
خدا به موسی گفت تا مشت‌های خود را از خاکستر پر کرده و آنها را در مقابل فرعون به هوا بپاشد.
وقتی موسی این کار را کرد، تمام مردم مصر به غیر از اسرائیلیان دچار دُمَل‌های دردناک شدند.
اما خدا قلب فرعون را سخت کرد و فرعون اجازه نداد که آنها بروند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-08.jpg)
بعد از آن خدا بلای تگرگ را فرستاد و بیشتر محصولات و هر جانداری را که بیرون بود ازبین برد. آنگاه فرعون، موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «من به گناه خود مُعتَرِفَم، حالا می توانید بروید. سپس موسی دعا کرد و بارش تگرگ متوقّف شد.
سپس خدا بلای تگرگ را فرستاد و بیشتر محصولات و هر جانداری که در فضای آزاد بود را از بین بُرد. آنگاه فرعون، موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «من این بار گناه کرده‎ام، شما آزاد هستید که بروید.» سپس موسی دعا کرد و بارش تگرگ متوقف شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-09.jpg)
@ -38,14 +41,14 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-10.jpg)
بنابراین خدا انبوهی از ملخ ها را به سرزمین مصر روانه کرد. آن ها تمام گیاهان و میوه هایی را که از بلای تگرگ باقی مانده بود، خوردند.
بنابراین خدا انبوهی از ملخها را به سرزمین مصر فرستاد. آنها تمام محصولاتی را که از بلای تگرگ باقی مانده بود، خوردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-11.jpg)
سپس خدا بلای تاریکی را فرستاد که به مدّت سه روز تاریکی مطلق همه جا را فرا گرفت، همه جا چنان تاریک شده بود که هیچ مصری نمی توانست از خانه بیرون برود. امّا در جایی که اسرائیلیان زندگی می کردند، روشنایی بود.
سپس خدا بلای تاریکی را فرستاد که به مدت سه روز طول کشید. همه جا چنان تاریک شده بود که مصریان نمی‌توانستند از خانه بیرون بیایند. اما در جایی که اسرائیلیان زندگی می‌کردند، روشنایی بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-10-12.jpg)
حتی باوجود این نه بلا، باز فرعون به اسرائیلیان اجازۀ رفتن نداد. از آنجا که فرعون گوش شنوایی نداشت، خدا، آخرین بلا را هم فرستاد و این بلا باعث شد که فرعون تصمیم خود را عوض کند.کتاب خروج، ۵-۱۰
حتی پس از این نُه بلا، فرعون به اسرائیلیان اجازه نداد تا بروند. از آنجا که فرعون گوش شنوا نداشت، خدا تصمیم گرفت تا آخرین بلا را نیز بفرستد. این بلا باعث خواهد شد که فرعون تصمیم خود را عوض کند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب خروج فصل ۵ تا ۱۰_

View File

@ -1,35 +1,35 @@
# ۱۱. عید پِسَخ
# ۱۱ - عید پِسَخ
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-01.jpg)
خدا به فرعون اخطار داد که اگر اجازه ندهد اسرائیلیان بروند، تمام نخست زاده های مُذَکَّر انسان و حیوان در مصر خواهند مرد. زمانی که فرعون این را شنید، باز هم باور نکرد و از اطاعت خدا امتناع نمود.
خدا موسی و هارون را به نزد فرعون فرستاد که به او بگویند تا اسرائیلیان را آزاد سازد. آنها به فرعون اخطار دادند که اگر قوم اسرائیل را رها نکند، خدا تمام نخست‌زادگان پسر و حتی حیوانات مصر را نابود خواهد کرد. زمانی که فرعون این را شنید، باور نکرد و باز هم از فرمان خدا سرپیچی نمود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-02.jpg)
خدا راهی برای نجات پسر نخست زادۀ هرکسی که به او ایمان داشت، مهیّا نمود. هر خانواده ای باید برّه ای بی عیب را انتخاب می کرد و می کُشت.
خدا برای کسانی که به او ایمان داشتند، راهی مهیا نمود تا نخست‎زادگان پسر آنها از این بلا نجات یابند. هر خانواده‎ می‎بایست بره‌ای بی‌عیب را انتخاب و آن را قربانی می‎کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-03.jpg)
خدا به بنی اسرائیل فرمود تا مقداری از خون برّه را روی سَردَر و دو طرف دَرِ خانه هایشان بمالند و همچنین باید گوشت آن را بریان می کردند و با نان فَطیر (نان بدون خمیرمایه) به سرعت می خوردند. خدا همچنین به آنان امر فرمود تا آماده شوند که بعد از خوردن، مصر را ترک کنند .
خدا به قوم اسرائیل فرمود تا خون بره را در اطراف دَرِ خانه‌هایشان بمالند. آنها همچنین باید گوشت آن بره را بریان می‌کردند و با نان بدون خمیرمایه به سرعت می‌خوردند. خدا همچنین به آنان فرمود تا آماده شوند که بعد از خوردن آن، سریع مصر را ترک کنند .
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-04.jpg)
اسرائیلیان هرآنچه را خدا از آن ها خواسته بود دقیقاً انجام دادند. در نیمۀ همان شب، خدا از مصر عبور کرد و تمام پسران ارشد مصریان را از بین برد.
اسرائیلیان تمام دستورات خدا را به دقت انجام دادند. در نیمه همان شب، خدا از مصر عبور کرد و تمام پسران ارشد مصریان را از بین برد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-05.jpg)
همۀ خانه های اسرائیلی نشان خون را بر کنار درهایشان داشتند، بنابراین خدا از آن خانه ها می گذشت. کسانی که در آن خانه ها حضور داشتند، به خاطر خون برّه در امان بودند.
خدا از تمام خانه‎های قوم اسرائیل که نشان خون را بر کنار درهایشان داشتند عبور می‎کرد. تمام کسانی که در آن خانه‌ها حضور داشتند، به خاطر خون بره در امان بودند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-06.jpg)
امّا مصری ها نه به خداوند ایمان داشتند و نه از فرمان های او پیروی می کردند. بنابراین، خدا همۀ نخست زاده های پسر مصریان را کشت.
اما خداوند از کنار خانه مصریانی که به خداوند ایمان نداشتند و از فرمان‌های او پیروی نکردند عبور نمی‌کرد و تمام پسران ارشد آنها را کشت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-07.jpg)
از پسر ارشد فرعون گرفته تا پسر ارشد غلامی که در زندان بود، همه مردند. بسیاری از مردم مصر به سبب اندوه فراوان خود گریه و زاری می کردند.
نخست‎زادگان پسر تمام مصریان کشته شدند. از پسر ارشد فرعون گرفته تا پسر ارشد غلامی که در زندان بود. بسیاری از مردم مصر به سبب اندوه فراوان خود، گریه و زاری می‌کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-11-08.jpg)
فرعون در همان شب، موسی و هارون را فرا خواند و گفت، “قوم اسرائیل را برداشته و فوراً از مصر بیرون بروید.” مصریان نیز به آنها اصرار کردند که هرچه زودتر، آن سرزمین را ترک کنند.کتاب خروج، ١:١١ - ٣٢:١٢
فرعون در همان شب، موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «قوم اسرائیل را برداشته و بی درنگ ازمصر بیرون بروید.» مصریان نیز به آنها اصرار کردند که هرچه زودتر، آن سرزمین را ترک کنند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب خروج، فصل ۱۱ آیه ۱ تا ۱۲ و فصل ۳۲_

View File

@ -1,59 +1,59 @@
# ۱۲. خروج
# ۱۲ - خروج
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-01.jpg)
اسرائیلیان بسیار خوشحال بودند که مصر را ترک می کردند. آنها دیگر برده نبودند و به سوی سرزمین موعود می رفتند. مصریان هرآنچه که اسرائیلیان طلب کردند، به ایشان بخشیدند. بعضی از اقوام دیگر هم که به خدا ایمان آورده بودند، به همراه آنان مصر را ترک کردند.
اسرائیلیان بسیار خوشحال بودند که مصر را ترک می‌‌کردند. آن‌ها دیگر برده نبودند و به سوی سرزمین موعود پیش می‌‌رفتند. مصریان آنچه را که اسرائیلیان طلب کردند، از جمله نقره، طلا و اشیاء قیمتی‎شان را به آنها بخشیدند. برخی از اقوام دیگر هم که به خدا ایمان آورده بودند، به همراه آنها مصر را ترک کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-02.jpg)
خدا ایشان را در روز به وسیلۀ ستونی از ابر و در شب به وسیلۀ ستونی از آتش هدایت می کرد. خدا همیشه در سفر آنها را راهنمایی می کرد. تنها کاری که ایشان باید می کردند، این بود که دنبال او بروند.
ستونی از ابر در روز و ستونی از آتش در شب، پیش روی آنها حرکت می‌‌کرد. حضور خدا در ستون ابر و آتش با آنها بود و پیوسته ایشان را در این سفر هدایت می‌‌کرد. تنها کاری که آنها باید انجام می‌‌دادند، این بود که او را دنبال کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-03.jpg)
بعد از زمان کوتاهی، فرعون و قوم او پشیمان شدند و خواستند دوباره اسرائیلیان را به بردگی خود درآورند. خدا دل فرعون را سخت ساخت تا نشان دهد که تنها او خدای حقیقی است، و مردم بفهمند که یَهُوَه، قویتر از فرعون و خدایان مصر است.
پس از اندک زمانی فرعون و قوم او، از کار خود پشیمان شدند و به تعقیب اسرائیلیان پرداختند، تا بار دیگر آن‌ها را به بردگی خود در آورند. خدا نظر آنها را عوض کرده بود تا نشان دهد تنها او خدای حقیقی است، و مردم بفهمند که یَهُوَه، قویتر از فرعون و خدایان مصر است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-04.jpg)
بنابراین فرعون و سپاهیانش اسرائیلیان را تعقیب کردند که دوباره آن ها را بردۀ خود سازند. وقتی اسرائیلیان دیدند که سپاهیان مصر درپی آن ها می آیند، احساس کردند که بین دریای سرخ و سپاهیان فرعون به دام افتاده اند. آنها بسیار ترسیدند و فریاد زدند، “همۀ ما به زودی می میریم! چرا مصر را ترک کردیم؟”
وقتی اسرائیلیان سپاه مصر را دیدند، متوجه شدند که بین دریای سرخ و سپاه فرعون به دام افتاده‌اند. آن‌ها بسیار ترسیده و فریاد زدند: «چرا مصر را ترک کردیم؟» «همه ما به زودی خواهیم مرد!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-05.jpg)
موسی به قوم اسرائیل گفت، “نترسید! خدا امروز برای شما می جنگد.” سپس خدا به موسی فرمود، “به بنی اسرائیل بگو که از میان دریای سرخ بگذرند.”
موسی به اسرائیلیان گفت: «نترسید! خدا امروز برای شما می‌‌جنگد و نجات خواهید یافت. سپس خدا به موسی فرمود: «به قوم اسرائیل بگو که به سوی دریای سرخ حرکت کنند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-06.jpg)
سپس خدا ستون ابر را حرکت داد و میان بنی اسرائیل و سپاه فرعون گذاشت و سپاهیان مصری دیگر نتوانستند آنها را ببینند.
سپس خدا ستون ابر را حرکت داد و آن را میان بنی‌اسرائیل و سپاه فرعون قرار داد، تا سربازان مصری دیگر نتوانند آن‌ها را ببینند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-07.jpg)
خدا موسی را امر فرمود که دست خود را بر دریا دراز کند و آب ها را به دو نیم سازد. سپس خدا بادی فرستاد که آب دریا را به چپ و راست راند، بطوریکه راهی در دریا گشوده شد.
خدا به موسی دستور داد که دست خود را بر فراز دریا بلند کند. سپس خدا بادی فرستاد که آب دریا را به چپ و راست راند، به طوری که راهی در دریا گشوده شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-08.jpg)
بنی اسرائیل درمیان دریا به راهپیمایی خود ادامه دادند، درحالیکه در دو سمت آنها دیواری از آب بود.
پس قوم اسرائیل در حالی که دو سمت آن‌ها دیواری از آب بود، در میان دریا به راه خود ادامه دادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-09.jpg)
سپس خدا ستون ابر را بلند کرد و بیرون آورد، طوری که مصریان بتوانند فرار اسرائیلیان را ببینند. مصریان تصمیم گرفتند که آنان را تعقیب کنند.
بعد از آن، خدا ستون ابر را برداشت تا مصریان بتوانند فرار اسرائیلیان را ببینند. پس مصریان تصمیم گرفتند که آنها را تعقیب کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-10.jpg)
بنابراین آن ها به دنبال بنی اسرائیل به داخل دریا رفتند، امّا خدا، مصریان را به وحشت انداخت و کاری کرد که ارّابه هایشان در گل گیر کند. آنها فریاد زدند، “فرار کنید، چون خدا برای اسرائیلیان می جنگد.”
بنابراین آنها به دنبال اسرائیلیان به داخل دریا رفتند، اما خدا مصریان را به وحشت انداخته و کاری کرد که ارابه‌هایشان در گل گیر کند. آن‌ها فریاد زدند: «فرار کنید! چون خدا برای اسرائیلیان می‌‌جنگد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-11.jpg)
بعد از آنکه بنی اسرائیل به سلامت به آن طرف دریا رسید، خدا به موسی فرمود، “بار دیگر دست خود را به طرف دریا دراز کن.” زمانی که او این کار را کرد، آب بر سر مصریان و ارّابه هایشان فرو ریخت و همۀ آنها در دریا غرق شدند.
پس از آنکه قوم اسرائیل به سلامت به آن طرف دریا رسید، خدا به موسی فرمود: «بار دیگر دست خود را به طرف دریا دراز کن.» زمانی که او این کار را کرد، آب بر سر مصریان و ارابه‌هایشان فرو ریخت و همه آن‌ها در دریا غرق شدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-12.jpg)
وقتی که اسرائیلیان دیدند که همۀ مصریان مرده اند، به خدا اعتماد کردند و باور نمودند که موسی پیامبری از جانب خدا بود.
وقتی اسرائیلیان نابودی کامل سپاه مصر را دیدند، به خدا اعتماد کرده و به این باور رسیدند که موسی، پیامبری از جانب خداست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-13.jpg)
قوم اسرائیل همچنین با هیجان زیادی شادی کردند، زیرا خدا آنان را از بردگی و مرگ نجات داده بود! حال آنان آزاد بودند که خدا را خدمت کنند. بنی اسرائیل سرودهای زیادی را در وصف آزادی شان سراییدند، و خدا را ستایش کردند که ایشان را از دست لشکر مصریان نجات بخشیده بود.
قوم اسرائیل بسیار شاد بودند؛ زیرا خدا آن‌ها را از بردگی و مرگ نجات داده بود. حال آن‌ها آزاد بودند که خدا را پرستش کرده و او را پیروی کنند. اسرائیلیان سرودهای زیادی را در وصف آزادی خود سراییده و خدا را ستایش کردند، که ایشان را از دست لشکر مصر نجات بخشیده بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-12-14.jpg)
پس خدا فرمان داد که هرسال، پِسَخ را جشن بگیرند تا به یاد داشته باشند که خدا چگونه آن ها را از بردگی آزاد فرموده و بر مصریان پیروزی بخشیده بود. آنها هرسال با قربانی کردن و خوردن برّه ای به همراه نان فَطیر، جشن می گرفتند.
پس خدا به قوم فرمان داد، که هر سال این رویداد را جشن بگیرند و به یاد آورند که خدا چگونه مصریان را شکست داده و قوم اسرائیل‎ را از بردگی آزاد ساخته است. این جشن پِسَخ نامیده شد. آن‌ها هر سال با بریان کردن بره‌ قربانی به همراه نان فَطیر، آن را جشن می‌‌گرفتند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب خروج فصل ۱۲ آیه ۳۳ تا فصل ۱۵ آیه ۲۱_

View File

@ -1,63 +1,64 @@
# ۱۳. عهد خدا با اسرائیل
# ۱۳- عهد خدا با اسرائیل
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-01.jpg)
بعد از اینکه خدا قوم اسرائیل را ازمیان دریای سرخ رهبری نمود، آنان را از میان بیابان به سوی کوه سینا هدایت نمود. این همان کوهی بود که موسی بوتۀ شعله ور در آتش را بر آن دیده بود. قوم در پای کوه اردو زدند.
پس از عبور قوم اسرائیل از دریای سرخ، خدا آن‌ها را به سوی کوه سینا هدایت نمود. یعنی همان کوهی که موسی بوته شعله‎ور را بر آن دیده بود. سپس قوم بر پای آن کوه اردو زدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-02.jpg)
خدا به موسی و قوم بنی اسرائیل گفت، “اگر مطیع من باشید و عهد مرا نگه دارید، شما قوم خاصّ من خواهید بود و چون کاهنان، مرا خدمت خواهید کرد.”
خدا به موسی و قوم اسرائیل فرمود: «شما باید همواره از من فرمانبرداری کنید و به عهدی که با شما می‌بندم وفادار بمانید. اگر این کار را انجام دهید، برای من ملک خاص، مملکتی از کاهنان و امتی مقدس خواهید بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-03.jpg)
بعد از سه روز، زمانی که مردم خود را از نظر روحانی آماده کرده بودند، خدا بر قلّۀ کوه سینا با رعد و برق، دود و صدای مهیب شیپور فرود آمد. فقط موسی حقّ داشت به بالای کوه برود.
مردم به مدت سه روز خود را آماده دیدار خدا کردند. پس خداوند همراه با رعد و برق، دود و صدای مهیب شیپور، بر قله کوه سینا فرود آمد. موسی به تنهایی بالای کوه رفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-04.jpg)
سپس خدا با آنها عهد بست و گفت، “من هستم یَهُوَه، خدای تو، که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد کرد. خدای دیگری غیر از من را پرستش نکن.”
سپس خدا با آنها پیمانی بست و گفت: «من هستم یَهُوَه خدایت، که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد کرد. خدای دیگری غیر از من را پرستش مکن.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-05.jpg)
“بُتی نساز و آن را ستایش نکن. زیرا من که یَهُوَه می باشم، خدای غیوری هستم. نام مرا بی حرمت نکن. روز سَبَّت(شنبه) را مقدّس بدان. شش روز هفته را کار کن، روز هفتم برای تو روزیست که در آن آرام بگیری و مرا را به یاد آوری.”
«بت مساز و آن را پرستش مکن؛ زیرا من یَهُوَه، می‌بایست یگانه خدای تو باشم. نام مرا بی‌حرمت مکن و روز شبات را مقدس بدار. همه کارهای خود را در شش روز انجام بده، زیرا تو باید در روز هفتم آرام بگیری و مرا به یاد آوری.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-06.jpg)
پدر و مادرت را احترام کن. قتل نکن. زنا نکن. دزدی نکن. دروغ نگو. چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش.
پدر و مادرت را گرامی بدار. قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن و دروغ نگو. چشم طمع به مال و همسر همسایه ات نداشته باش.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-07.jpg)
سپس خدا این قوانین را برروی دو تخته سنگ نوشت و به موسی داد. خدا قانون های دیگری نیز به موسی داد. خدا قول داد که اگر قوم اسرائیل به قوانین او احترام بگذارند، ایشان را برکت داده و از آنها محافظت خواهد کرد. و اگر از او اطاعت نکنند، خدا آنان را مجازات خواهد کرد.
قوم پذیرفت از قانون‌هایی که خداوند به آن‌ها داده بود پیروی کند. آن‌ها پذیرفتند که از آنِ خدا باشند و تنها او را بپرستند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-08.jpg)
خدا همچنین توصیفات خیمه ای را که می خواست برای او بسازند، با تمام جزئیات به اسرائیل داد. آن خیمه، خیمۀ ملاقات نامیده شد و دو اتاق داشت که به وسیله یک پرده بزرگ از هم جدا می شدند. تنها کاهن اعظم، مجاز بود که وارد اتاق پشت پرده شود، برای آنکه حضور خدا آنجا بود.
خدا همچنین به مردم اسرائیل فرمود که خیمه‌ای بزرگ (خیمه ملاقات) بسازند. او دستور ساختن خیمه را با همه ریزه کاری‌ها و هر آنچه که باید در آن قرار گیرد، به آن‌ها داد.
او دستور داد پرده‌ای بزرگ بسازند که خیمه را به دو بخش تقسیم کند. خداوند در اتاق پشت پرده حاضر و ساکن می‌شد. تنها کاهن اعظم اجازه داشت که به آن اتاق، به حضور خدا وارد شود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-09.jpg)
هرکس که از شریعت خدا بی اطاعتی می کرد، می توانست برای قربانی، حیوانی را به مَذبَح در جلوی خیمۀ ملاقات آورد. کاهنی آن حیوان را می کُشت و بر روی مَذبَح می سوزاند. خون حیوان قربانی شده، گناه شخص را می پوشاند و او از دید خدا پاک به شمار می رفت. خدا برادر موسی، هارون و نسل او را انتخاب نمود تا کاهنان او باشند.
قوم همچنین می‌بایست قربانگاهی در جلو خیمه ملاقات برپا کنند. هرکس که از شریعت خدا سرپیچی می‌کرد، می‌بایست حیوانی را نزد قربانگاه بیاورد. کاهنی می‌بایست آن حیوان را بکشد و آن را به عنوان قربانی برای خدا، بر روی قربانگاه ‌بسوزاند. خداوند فرمود که خون حیوان قربانی شده، گناه شخص را می‌پوشاند. بدین گونه خداوند گناه او را نادیده می‌گرفت و آن شخص از دید خدا پاک به حساب می‌آمد. خدا برادر موسی، هارون و نسل او را برگزید تا کاهنان او باشند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-10.jpg)
همه مردم قبول کردند از قوانینی که خدا به آن ها داده بود، اطاعت کنند، فقط خدا را بپرستند و قوم خاص او باشند. امّا مدّت کوتاهی بعد از آنکه قول داده بودند از خدا اطاعت کنند، به طرز وحشتناکی گناه کردند.
سپس خدا ده فرمان را بر روی دو لوح سنگی نوشت و به موسی داد. خداوند همچنین به قوم قانون‌های دیگری را داد تا از آن‌ها پیروی کنند. خدا وعده داد، اگر از آن قانون‌ها اطاعت کنند ایشان را برکت داده و محفاظت کند، ولی اگر سرپیچی کنند آن‌ها را مجازات خواهد کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-11.jpg)
موسی روزهای زیادی بالای کوه سینا با خدا مشغول گفتگو بود. مردم از انتظار کشیدن برای او خسته شده بودند. بنابراین برای هارون طلا آوردند و از او خواستند برای ایشان بُتی بسازد!
موسی روزهای زیادی بالای کوه سینا ماند و با خدا گفتگو کرد. مردم از چشم به‌راه ماندن برای بازگشت او خسته شدند. پس طلاها به نزد هارون آورده و از او خواستند برایشان بتی بسازد تا به جای خدا بپرستند. بدین‌گونه دست به گناهی وحشتناک در حق خدا زدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-12.jpg)
هارون بُتی طلایی به شکل گوساله ساخت. مردم با بند و باری شروع به پرستش بُت کردند و برای آن قربانی گذرانیدند! خدا به سبب گناه ایشان از آنان بسیار خشمگین شد و تصمیم گرفت قوم را ازبین ببرد. امّا موسی برای ایشان دعا کرد و خدا دعای موسی را شنید و از تصمیم خود منصرف شد.
هارون بتی زرین به شکل گوساله ساخت. مردم وحشیانه به پرستش بت پرداختند و برای آن قربانی گذرانیدند! خدا به سبب گناه ایشان از آنان بسیار خشمگین شد و به موسی گفت که تصمیم به نابودی آن‌ها گرفته است. اما موسی از خدا درخواست کرد که این کار را انجام ندهد. خدا دعای موسی را شنید و آن‌ها را از بین نبرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-13.jpg)
زمانی که موسی از کوه پایین آمد و بُت را دید، آنچنان خشمگین شد که تخته سنگ هایی را که خدا ده فرمان را بر آن ها نوشته بود، پرتاب کرده، شکست.
هنگامی که موسی از کوه سینا پایین آمد، دو لوح سنگی را، که خدا ده فرمان را بر آن‌ها نوشته بود، در دست داشت. چون بت را دید، چنان خشمگین شد که لوح‌ها را بر زمین کوبید و شکست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-14.jpg)
سپس بُت را تبدیل به پودر کرد و پودر را درون آب ریخت و مردم را وادار به نوشیدن آن کرد. خدا بلایی بر مردم نازل کرد و تعداد زیادی از آنها مردند.
سپس بت را سوزاند و آن را خرد کرده، به صورت گرد درآورد. گرد را در آب ریخت و مردم را وادار به نوشیدن آن کرد. خدا بلایی بر مردم نازل کرد و بسیاری از آن‌ها مردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-13-15.jpg)
موسی بجای لوح های سنگی که شکسته بود، لوح های سنگی جدیدی برای ده فرمان تراشید. سپس دوباره به بالای کوه رفت و برای بخشش گناهان قوم دعا کرد. خدا به دعاهای موسی گوش داد و آنان را بخشید. موسی با ده فرمانی که خدا روی لوح های جدید نوشته بود، از کوه پایین آمد. سپس خدا آنان را از کوه سینا به طرف سرزمین موعود، هدایت کرد.کتاب خروج، ١٩-٣٤
موسی به‌جای لوح‌های سنگی که خود آن‌ها را شکسته بود، لوح‌های دیگری برای ده فرمان تراشید. سپس دوباره به بالای کوه رفت و برای بخشش گناهان قوم دعا کرد. خدا دعاهای موسی را شنید و آن‌ها را بخشید. موسی با ده فرمان که خدا روی لوح‌های تازه نوشته بود، از کوه پایین آمد. سپس خدا آنان را از کوه سینا به سوی سرزمین موعود هدایت کرد.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب خروج فصل ١٩ تا ٣٤_

View File

@ -1,63 +1,64 @@
# ۱۴. سرگردانی در بیابان
# ۱۴ - سرگردانی در بیابان
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-01.jpg)
بعد از اینکه خدا به بنی اسرائیل شریعتی را که قسمتی از عهدش بود برای اطاعت کردن، به آنان داد، کوه سینا را ترک کردند. خدا ایشان را به سوی سرزمین موعود که کنعان باشد هدایت کرد. ستون ابر در جلوی ایشان به سوی سرزمین کنعان می رفت و آنان آن را دنبال می کردند.
پس از اینکه خدا قوم را از قوانین شریعت آگاه ساخت، آنها را به سوی کوه سینا هدایت نمود. آنها بایستی بخاطر عهدی که با خدا بسته بودند از قوانین شریعت اطاعت می‎کردند. خواست خدا این بود که آنها به سرزمین موعود یعنی کنعان برسند. خداوند پیشاپیش آنها در ستون ابر می‌رفت و مردم نیز او را دنبال می‌کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-02.jpg)
خدا به ابراهیم، اسحاق و یعقوب قول داده بود که سرزمین موعود را به فرزندان آنها خواهد داد، امّا در این زمان قبایل زیادی آنجا زندگی می کردند که به کنعانیان معروف بودند. کنعانیان خدا را پرستش و اطاعت نمی کردند. آنها خدایان دروغین را می پرستیدند و کارهای شریرانۀ زیادی انجام می دادند.
خدا به ابراهیم، اسحاق و یعقوب قول داده بود که سرزمین موعود را به فرزندان آنها خواهد داد. ولی در آن زمان قبیله‌های بسیاری آنجا زندگی می‌کردند که آنها را کنعانیان می خواندند. کنعانیان پیرو خدا نبودند و او را پرستش نمی‌کردند. آنها خدایان دروغین را می‌پرستیدند و کارهای شریرانه زیادی انجام می‌دادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-03.jpg)
خدا​به بنی اسرائیل گفت، “شما باید از شرّ کنعانیان در سرزمین موعود خلاص شوید. با آنها صلح نکنید و با آنها ازدواج ننمایید. شما باید بُت های آنان را بطور کامل نابود کنید. اگر مرا اطاعت نکنید، بتهای آنها را به جای من پرستش خواهید کرد.”
خدا به قوم اسرائیل فرمود: «پس از رسیدن به سرزمین موعود، باید خود را از شر کنعانیان ساکن در آنجا رها کنید. با آنها صلح و ازدواج نکنید. شما باید همه بت‌های آنان را نابود کنید. نتیجه نافرمانی از این دستورها، پرستش بت‌های آنها به جای من خواهد بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-04.jpg)
وقتی بنی اسرائیل به مرز سرزمین کنعان رسید، موسی دوازده مرد، از هر قبیله یک نفر، را انتخاب نمود. او بعد از دادن دستورالعمل لازم، آنان را برای جاسوسی و تحقیق به آنجا فرستاد. آنان همچنین درمورد کنعانیان باید تحقیق می کردند که ببیند آنها قوی یا ضعیف هستند.
وقتی اسرائیلیان به مرز سرزمین کنعان رسیدند، موسی از هر قبیله یک نفر، یعنی دوازده مرد را برگزید. او به آنها راه کارهایی برای جاسوسی سرزمین کنعان داد. همچنین از آنها خواست تا بررسی کنند آیا کنعانیان نیرومند هستند یا ناتوان.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-05.jpg)
آن دوازده مرد، برای چهل روز در سراسر کنعان گردش کردند و سپس بازگشتند. آنها به قوم گفتند، “سرزمین، بسیار نیکو و حاصلخیز است.” امّا ده نفر از آن مردان اضافه کردند، “شهرها مستحکم هستند و ساکنان آنجا غول پیکر می باشند. اگر ما به آنها حمله کنیم، حتماً شکست خورده و به دست آنان کشته می شویم.”
آن دوازده مرد چهل روز در سراسر کنعان سفر کردند و پس از آن بازگشتند. آنها به قوم گفتند: «زمین حاصلخیز است و محصول فراوان دارد.» اما ده نفر از آن جاسوسان گفتند: «شهرها استوارند اما مردم آنجا غول‌پیکر می‌باشند. اگر به آنها حمله کنیم، بی‌گمان شکست خورده و بدست آنان کشته خواهیم شد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-06.jpg)
فوراً آن دو جاسوس دیگر که نام هایشان کالیب و یوشع بود، گفتند، “این درست است که مردمان کنعان از ما بلندتر و قویتر هستند، امّا ما قطعاً آنها را شکست خواهیم داد! خدا برای ما خواهد جنگید.”
آنگاه دو جاسوس دیگر که نام‌هایشان کالیب و یوشع بود، گفتند: «درست است که مردمان کنعان از ما بلندتر و قوی‌تر هستند، ولی بی‌تردید ما می‌توانیم آنها را شکست دهیم! زیرا خدا برای ما خواهد جنگید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-07.jpg)
امّا قوم به سخنان یوشع و کالیب گوش ندادند و از موسی و هارون خشمگین شده و گفتند، “چرا ما را به این بیابان ترسناک آوردید؟ ما باید در مصر می ماندیم، بجای اینکه در جنگ کشته شویم و زنها و بچه هایمان اسیر گردند.” آنها می خواستند رهبری جدید انتخاب کنند تا آنها را به مصر بازگرداند.
اما قوم به سخنان یوشع و کالیب گوش ندادند و با خشم به موسی و هارون گفتند: «چرا ما را به این جای وحشتناک آوردید؟ ما باید در مصر می‌ماندیم. اگر به آن سرزمین وارد شویم، در جنگ کشته خواهیم شد و زنان و کودکان ما به بردگی خواهند رفت.» آنها خواستند رهبری دیگر برگزینند تا ایشان را به مصر باز گرداند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-08.jpg)
خداوند بسیار خشمگین بود و در خیمۀ اجتماع ظاهر شد و فرمود، “به خاطر آنکه شما بر ضد من سرکشی و طغیان کرده اید، تمامی قوم در بیابان سرگردان خواهند شد. بجز کالیب و یوشع، همۀ افراد بیست سال به بالا در بیابان هلاک شده و هرگز وارد سرزمین موعود نخواهند شد.”
خدا از این گفتار مردم بسیار خشمگین شد و به خیمه ملاقات در آمد و گفت: «شما نسبت به من سرکش شدید، پس همه شما در بیابان سرگردان خواهید شد. همه افراد بیست سال به بالا، بجز کالیب و یوشع، در بیابان می‌میرند و هرگز وارد سرزمین موعود نخواهند شد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-09.jpg)
وقتی مردم این را شنیدند، از این که گناه بزرگی کرده اند، پشیمان شدند. آن ها سلاح های خود را برداشتند و به کنعانیان حمله کردند. موسی به آنان هشدار داد که نروند، زیرا خدا با آنان نبود، اما آن ها به حرف موسی گوش ندادند.
وقتی مردم این گفته خدا را شنیدند، از گناه خود پشیمان گشته و بر آن شدند که به کنعانیان حمله کنند. موسی به آنان هشدار داد که نروند، زیرا خدا با آنها نبود. اما آنها به موسی گوش ندادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-10.jpg)
خدا با آن ها در آن جنگ همراه نبود، بنابراین شکست خوردند و تعداد زیادی از آن ها کشته شدند. پس از آن، بنی اسرائیل از سرزمین کنعان بازگشتند و به مدّت چهل سال در بیابان سرگردان شدند.
خدا در آن جنگ با آنان همراه نبود. بنابراین از کنعانیان شکست خوردند و بسیاری از آنها کشته شدند.
سپس قوم اسرائیل از سرزمین کنعان بازگشتند و برای چهل سال در بیابان سرگردان ماندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-11.jpg)
در طیّ چهل سالی که بنی اسرائیل سرگردان بودند، خدا از آن ها حمایت می کرد. او از آسمان به ایشان نانی داد که نامش مَنّ بود. او همچنین برای آن ها بلدرچین نیز می فرستاد تا گوشت هم برای خوردن داشته باشند. در تمام این دوران، خدا برای آن ها کفش و لباس برای پوشیدن فراهم نمود.
در چهل سالی که اسرائیلیان در بیابان سرگردان بودند، خدا نیازهای آنان را برآورده می‌کرد. او از آسمان به ایشان نانی داد که نامش «مَنّا» بود. او همچنین برایشان بلدرچین‌ها می‌فرستاد تا گوشت نیز برای خوردن داشته باشند. در تمام آن مدت خدا نگذاشت کفش و لباس آنها فرسوده شود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-12.jpg)
حتّی خدا بطور معجزه آسایی ازمیان صخره ها به آن ها آب می داد. علیرغم همۀ این معجزات، قوم اسرائیل بر ضد خدا و موسی لب به شکایت و ناله گشودند. ولی خدا همچنان بر عهدی که با ابراهیم، اسحاق و یعقوب بسته بود پایبند بود.
خدا به ‌گونه معجزه‌آسایی از میان صخره‌، آب برای آشامیدن به آنها ‌داد. ولی با این همه، قوم اسرائیل از خدا و از موسی گله‌مند بوده و غُر می‌زدند. با وجود این، خدا همچنان به عهدی که با ابراهیم، اسحاق و یعقوب بسته بود، وفادار ماند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-13.jpg)
یکبار، زمانیکه مردم آبی برای نوشیدن نداشتند، خدا به موسی گفت، “دربرابر چشمان بنی اسرائیل به صخره بگو که آب جاری سازد.” امّا موسی جلوی چشمان بنی اسرائیل به جای اینکه به صخره بگوید که آب بدهد، با عصا دو بار آن را زد. آب از صخره بیرون آمد و تمام قوم از آن نوشیدند. امّا خدا از موسی دلگیر شد و گفت، “تو به سرزمین موعود وارد نخواهی شد.”
بار دیگر هنگامی ‌که مردم آب برای نوشیدن نداشتند، خدا به موسی فرمود: «به صخره بگو که آب از آن جاری شود.» اما موسی به ‌جای آن که به صخره فرمان بدهد، با عصا دو بار آن را زد و با این کار به خدا بی‌احترامی کرد. آب به اندازه کافی برای همه از دل صخره بیرون آمد، ولی خدا نسبت به موسی خشم گرفت و گفت: «تو به سرزمین موعود وارد نخواهی شد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-14.jpg)
بعد از چهل سال سرگردانی قوم اسرائیل در بیابان، همۀ آنانی که برضدّ خدا شورش کرده بودند، مُردند. آنگاه خدا دوباره به قوم اجازه داد تا به نزدیکی سرزمین موعود برسند. موسی مرد سالخورده ای شده بود، بنابراین او یوشع را به جانشینی خود برگزید. خدا با موسی عهد بست که یکروز پیامبری مانند وی خواهد آمد.
پس از چهل سال که قوم اسرائیل در بیابان سرگردان بود، همه آنهایی که بر ضد خدا شورش کرده بودند، مردند. آنگاه خدا قوم را یک بار دیگر به نزدیکی مرزهای سرزمین موعود هدایت کرد. چون موسی بسیار سالخورده‌ شده بود، خدا یوشع را برای رهبری قوم برگزید. خدا به موسی قول داد که یک‌ روز، پیامبری مانند وی برای مردم خواهد فرستاد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-14-15.jpg)
خدا موسی را امر فرمود تا به بالای کوه بلندی برود تا از آنجا بتواند سرزمین موعود را ببیند. موسی سرزمین موعود را دید امّا خدا اجازه نداد که او داخل آن شود. سپس موسی مرد و بنی اسرائیل، سی روز برای او سوگواری کردند. یوشع به عنوان رهبر، برگزیده شد. او رهبری نیکو بود، زیرا به خدا اطمینان داشت و از او اطاعت می کرد.
خدا موسی را امر فرمود به بالای کوه بلندی برود تا از آنجا بتواند سرزمین موعود را ببیند. موسی سرزمین موعود را دید، اما خدا به او اجازه ورود نداد. سپس موسی درگذشت و قوم اسرائیل سی روز برای او سوگواری کرد. یوشع رهبر آنان شد. او رهبری نیکو بود، زیرا به خدا اطمینان داشت و از او اطاعت میکرد.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب خروج فصل ۱۶ و ۱۷، کتاب اعداد فصل۱۰ تا ۱۴، کتاب تثنیه فصل ۳۴_

View File

@ -1,55 +1,55 @@
# ۱۵- سرزمین موعود
# ۱۵ - سرزمین موعود
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-01.jpg)
زمان آن رسید که قوم بنی اسرائیل وارد سرزمین موعود، یعنی کنعان شوند. یوشع دو جاسوس به سرزمین کنعان و به شهر اریحا فرستاد که به وسیلۀ دیوارهای محکمی احاطه شده بود. در آن شهر یک فاحشه بنام راحاب زندگی می کرد که جاسوسان را پنهان کرد و بعدها به آنها کمک کرد که از آنجا فرار کنند. او این کار را انجام داد زیرا به خدا ایمان داشت. آنها به راحاب قول دادند که وقتی اریحا را نابود کردند، از او و خانواده اش محافظت کنند.
سرانجام زمان آن رسید که قوم اسرائیل وارد سرزمین موعود، یعنی کنعان شود. در آنجا شهری بود به نام اریحا که دور تا دور آن با دیوارهای محکمی محافظت می‎شد. یوشع دو جاسوس به آن شهر فرستاد. در آنجا فاحشه‌ای به ‌نام راحاب زندگی می‌کرد. او جاسوسان را نزد خود پنهان نموده، کمکشان کرد که از شهر فرار کنند. او چون به خدا ایمان داشت این کار را انجام داد. جاسوسان به راحاب قول دادند که وقتی اریحا را نابود کردند، از او و خانوادهاش محافظت کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-02.jpg)
برای ورود به سرزمین موعود، قوم بنی اسرائیل مجبور بودند از رود اردن عبور کنند. خداوند به یوشع گفت، “کاهنان را پیشاپیش بفرست.” وقتی کف پای کاهنانی که صندوق عهد را حمل می کردند به آب رود اردن رسید، جریان آب قطع شد، بطوریکه بنی اسرائیل توانستند از رودخانه گذشته و از زمین خشک عبور کنند.
برای ورود به سرزمین موعود، اسرائیلی‌ها می‌بایست از رود اردن عبور می‌کردند. خداوند به یوشع گفت: «کاهنان را پیشاپیش بفرست.» وقتی کف پای کاهنان به آب رود اردن رسید، جریان آب بند آمد و اسرائیلیان توانستند روی زمین خشک، به آن سوی رودخانه گذر کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-03.jpg)
وقتی قوم از رود اردن عبور کردند، خدا به یوشع نشان داد که چگونه به شهر قدرتمند اریحا حمله کنند. قوم بنی اسرائیل از خدا اطاعت کردند. درست همانطور که خدا گفته بود کاهنان و سربازان تا شش روز، روزی یکبار شهر را دور زدند.
پس از آن که قوم از رود اردن عبور کرد، خدا به یوشع گفت که برای یورش به شهر قدرتمند اریحا، آماده شود. خدا به مردم گفت: کاهنان و سربازان باید شش روز، روزی یک‌بار گرد شهر راه‌پیمایی کنند. پس کاهنان و سربازان این کار را انجام دادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-04.jpg)
سپس در روز هفتم، آنها هفت بار شهر را دور زدند. در دور آخر، زمانی که کاهنان در شیپور خود می نواختند، سربازان فریاد بلندی سر دادند.
در روز هفتم، اسرائیلیان می‌بایست هفت بار شهر را دور بزنند، سپس کاهنان در شیپور خود بدمند و همه مردم فریاد بلند سر دهند. آنها این کار را انجام دادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-05.jpg)
آنگاه دیوارهای پیرامون اریحا فرو ریخت. بنی اسرائیل همۀ چیزهای داخل شهر را همانطور که خدا دستور داده بود ازبین بردند. فقط راحاب و خانواده اش درامان ماندند که آنها نیز به اسرائیلیان پیوستند. وقتی بقیۀ اقوامی که در سرزمین کنعان ساکن بودند دریافتند که اسرائیلیان، اریحا را ویران کرده اند، به وحشت افتادند که مباد قوم اسرائیل به آنان نیز یورش برند.
آنگاه دیوارهای دور تا دور اریحا فرو ریخت. اسرائیلی‌ها همه چیزهای درون شهر را، طبق فرمان خدا نابود کردند. تنها راحاب و خانواده‌اش که به اسرائیلیان پیوستند، در امان ماندند. وقتی دیگر قوم های ساکن در سرزمین کنعان، دریافتند که اسرائیلیان اریحا را ویران کرده‌اند، به وحشت افتادند که مبادا قوم اسرائیل به آنان نیز یورش برند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-06.jpg)
خدا به قوم اسرائیل فرمان داده بود که با هیچ قبیله ای پیمان صلح نبندند. امّا یکی از قبیله های کنعانی بنام جبعونیان به یوشع دروغ گفته و ادّعا کردند که از جای دوری آمده اند. آن ها از یوشع خواستند تا با آنان پیمان صلح ببندد. یوشع و قوم اسرائیل از خدا نپرسیدند که جبعونیان از کجا آمده اند. پس یوشع با ایشان پیمان صلح برقرار کرد.
خدا به قوم اسرائیل فرمان داده بود که با هیچ قبیله‌ای در کنعان، پیمان آشتی نبندند. ولی یکی از قبیله‌های کنعانی به ‌نام جبعونیان، به یوشع دروغ گفته و ادعا کردند که از جایی دور از کنعان آمده‌اند. آنها از یوشع خواستند تا با آنان پیمان آشتی ببندد. یوشع و دیگر رهبران اسرائیل، بدون مشورت با خدا، پیمان صلح با جبعونیان بستند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-07.jpg)
اسرائیلیان، زمانیکه دریافتند جبعونیان، آنان را فریب داده اند، خشمگین شدند امّا پیمان صلح خود را با ایشان نشکستند، چرا که آن پیمان، درحضور خدا بسته شده بود. بعدها پادشاهان قوم دیگری از کنعانیان بنام اموریان، وقتی شنیدند که جبعونیان با بنی اسرائیل پیمان صلح بسته اند، باهم متحد شده و به جبعونیان حمله کردند. جبعونیان از یوشع درخواست کمک نمودند.
پس از سه روز، اسرائیلیان دریافتند که جبعونیان در حقیقت اهل کنعان هستند. پس، از فریب آنها خشمگین شدند. اما پیمان صلح را با ایشان نشکستند، زیرا آن پیمان در حضور خدا بسته شده بود. چندی پس از آن، پادشاهان قبیله دیگری از کنعانیان به ‌نام اموریان، وقتی شنیدند که جبعونیان با بنی‌اسرائیل پیمان صلح بسته‌اند، با یکدیگر هم پیمان شده، سپاهیان خود را گرد آوردند و به جبعونیان یورش بردند. جبعونیان از یوشع درخواست کمک کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-08.jpg)
یوشع سپاه اسرائیل را جمع نمود و آن ها تمام شب را راهپیمایی کردند که به جبعون برسند. در صبح زود آنها اموریان را غافلگیر نموده و به آنها حمله کردند.
یوشع سپاه اسرائیل را گرد آورد. آنها تمام شب در راه بودند تا به جبعون رسیدند. صبح زود اموریان را غافلگیر کرده، به ایشان حمله کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-09.jpg)
خدا آنروز برای اسرائیل جنگید. او اموریان را سردرگم کرد و تگرگ های بزرگ از آسمان فرود آورد که تعداد زیادی از اموریان را کشت.
خدا آن روز برای اسرائیل جنگید. او اموریان را سردرگم کرد و تگرگ‌های بزرگ از آسمان فرود آورد که بسیاری از اموریان را کشت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-10.jpg)
همچنین خدا حرکت آفتاب را متوقّف کرد تا سربازان اسرائیلی زمان کافی داشته باشند تا بتوانند اموریان را شکست دهند. خدا آن روز پیروزی بزرگی را نصیب اسرائیلیان کرد.
همچنین خدا کاری کرد که خورشید در آسمان از حرکت باز ایستد، تا سربازان اسرائیلی زمان کافی برای شکست کامل اموریان داشته باشند. خدا در آن روز پیروزی بزرگی را برای اسرائیلیان فراهم کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-11.jpg)
پس از اینکه خدا آن لشکریان را شکست داد، بقیۀ کنعانیان که باقی مانده بودند، برای حمله به قوم بنی اسرائیل با هم متّحد شدند. یوشع و یهودیان بر آنها یورش برده و آنها را نابود کردند.
پس از این که خدا آن لشکریان را شکست داد، بسیاری از قبیله‌های دیگر کنعانی، برای حمله به اسرائیلیان با یکدیگر هم پیمان شدند. یوشع و اسرائیلیان بر آنان یورش برده و نابودشان کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-12.jpg)
بعد از این جنگ، خدا به هر قبیلۀ بنی اسرائیل سهم خودش را از سرزمین موعود بخشید. سپس خداوند آرامش را در امتداد مرزهای اسرائیل حکمفرما نمود.
پس از این جنگ ها، خدا سهم هر قبیله اسرائیل از سرزمین موعود را به ایشان بخشید. سپس خداوند آرامش را در تمام مرزهای اسرائیل برقرار نمود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-15-13.jpg)
وقتی یوشع به دوران سالخوردگی رسید، همۀ قوم بنی اسرائیل را جمع نمود. سپس پیمانی را که خدا با بنی اسرائیل در صحرای سینا بسته بود، دوباره بازگو کرد و قوم قول دادند که در ایمان خود باقی بمانند و از شریعت خدا پیروی نمایند.کتاب یوشع، ۱-۲۴
چون یوشع سالخورده شد، همه قوم بنی‌اسرائیل را گرد هم آورد. سپس او به مردم یادآوری کرد که آنها قول داده بودند، از عهدی که خدا بر کوه سینا با آنها بسته بود، اطاعت کنند. مردم قول دادند که نسبت به خدا وفادار بمانند و از شریعت او اطاعت کنند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب یوشع فصل ۱ تا ۲۴_

View File

@ -2,74 +2,76 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-01.jpg)
بعد از مرگ یوشع، قوم بنی اسرائیل از خدا نااطاعتی کردند و بقیۀ اهالی کنعان را از آنجا بیرون نکردند. آنها همچنین از شریعت خدا سرپیچی نمودند. آنها بجای یَهُوَه خدای حقیقی به پرستش بت های کنعانیان روی آوردند. بنی اسرائیل پادشاهی نداشتند، پس هرکس آنچه را که تصوّر می کرد درست است انجام می داد.
پس از مرگ یوشع، قوم اسرائیل از دستورات خدا سرپیچی کردند و تمامی کنعانیان را از سرزمین موعود بیرون نراندند. آنها همچنین به جای یَهُوَه خدای حقیقی به پرستش بت‌های کنعانیان روی آوردند. در آن زمان، قوم اسرائیل پادشاهی نداشتند، پس هر کس آنچه را که درست می‎پنداشت، انجام می‌داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-02.jpg)
به سبب آنکه قوم اسرائیل به نافرمانی از خدا ادامه می دادند، خدا آنها را تنبیه می نمود و آنها را تسلیم دشمنانشان می کرد. ایشان اسرائیلیان را غارت کرده، اموال آنها را نابود می ساختند و تعداد زیادی از آنان را می کشتند. بعد از گذشت سالها نافرمانی از خدا و آزار از جانب دشمنان، قوم بنی اسرائیل توبه می کردند و از خدا می خواستند که آنها را نجات دهد.
نافرمانی قوم اسرائیل منجر به ایجاد چرخه‎ای از حوادث گشت که بارها در زندگی قوم اسرائیل تکرار شد. حوادث این چرخه به این ترتیب بود: قوم اسرائیل چندین سال به نافرمانی از خدا ادامه می‎دادند. سپس خدا برای مجازات آنها، به دشمنانشان اجازه می‎داد تا بر آنها چیره شوند. دشمنانشان اموال آنها را غارت و نابود کرده و بسیاری از آنها را می‎کشتند. سپس بعد از اینکه سالها مورد آزار دشمنان قرار می‎گرفتند، نزد خدا توبه کرده و از وی می‎خواستند تا آنها را از دست دشمنانشان رهایی بخشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-03.jpg)
سپس خدا یک رهاننده را برمی گزید که آنان را از شرّ دشمنانشان نجات دهد و آرامش را به سرزمین آنها بازگرداند. امّا آنها دوباره خدا را فراموش می کردند و شروع به پرستش بتها می نمودند. در یکی از این موارد، خدا به یکی از دشمنان آن ها که قومی بنام مدیان بود، اجازه داد که به بنی اسرائیل حمله کنند و آنها را شکست دهند.
هربار که آنها توبه می‌کردند، خدا با فرستادن رهاننده‎ای آنها را رهایی می‎بخشید. آن شخص با دشمنان آنها می‌جنگید و شکستشان می‌داد. بدین گونه آرامش بر سرزمین آنها برقرار می‎شد و شخص رهاننده به نیکویی بر آنها حکومت می‎کرد. خدا رهانندگان بسیاری برای رهایی قوم اسرائیل فرستاد. بعد از اینکه خدا اجازه داد تا گروهی از دشمنانشان به نام مدیان قوم اسرائیل را شکست دهد، بار دیگر رهاننده‎ای برای آنها فرستاد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-04.jpg)
مدیانیان به مدت هفت سال، محصولات اسرائیلیان را برمی داشتند. قوم بنی اسرائیل بسیار ترسیده بودند و در غارها پنهان می شدند که مبادا مدیانیان به ایشان آسیب برسانند. سرانجام آن ها به خدا التماس کردند که نجاتشان دهد.
مدیانیان به مدت هفت سال، محصولات قوم اسرائیل را غارت کردند. قوم اسرائیل از ترسشان در غارها پنهان می‌شدند تا مبادا مدیانیان آنها را پیدا کنند. سرانجام آنها از خدا خواهش کردند تا نجاتشان دهد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-05.jpg)
روزی، مردی اسرائیلی که نامش جِدعون بود، پنهانی و دور از چشم مدیانیان مشغول برداشت گندم بود که ناگهان فرشتۀ یَهُوَه بر او ظاهر شده گفت، “ای مرد شجاع، خدا با توست. برو و اسرائیل را از چنگ مدیانیان نجات ده.”
روزی مردی اسرائیلی به نام جِدعون، پنهانی مشغول کوبیدن گندم بود تا مدیانیان نتوانند او را غارت کنند. همان‌وقت فرشته یَهُوَه بر او ظاهر شده گفت: «ای جنگاور دلاور، خدا با توست. برو و اسرائیل را از چنگ مدیانیان رهایی ده.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-06.jpg)
پدر جِدعون، قربانگاهی داشت که آنرا به یک بت تقدیم کرده بود.خدا به جِدعون فرمود، “برو و آن قربانگاه را واژگون کن. امّا جِدعون از مردم می ترسید، بنابراین تا نیمه شب منتظر ماند. سپس قربانگاه را شکست و آنرا تکّه تکّه نمود. او در نزدیکی آن مکان، قربانگاهی تازه برای خدا ساخت و بر آن قربانی گذرانید.
پدر جِدعون، قربانگاهش را به بتی تقدیم کرده بود. اولین خواسته خدا از جدعون ویران کردن آن قربانگاه بود. اما چون ِجدعون از مردم می‌ترسید تا نیمه شب منتظر ماند. سپس قربانگاه را درهم شکست و آن را خرد نمود. او در نزدیکی آن مکان، قربانگاهی تازه برای خدا ساخت و بر آن قربانی گذرانید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-07.jpg)
صبح روز بعد مردم دیدند که کسی وارد شده و قربانگاه را شکسته است و این باعث شد که خشم آن ها برانگیخته شود. آنان به سوی خانه جِدعون رفتند تا او را به قتل برسانند امّا پدر جدعون گفت، “چرا شما می خواهید به خدایتان کمک کنید؟ اگر او خداست، بگذارید از خودش محافظت کند.” آنان بخاطر آنچه که او گفت، از کشتن جِدعون صرف نظر کردند.
صبح روز بعد مردم از دیدن اینکه شخصی قربانگاه را شکسته و آن را نابود ساخته است بسیار خشمگین شدند. آنها به سوی خانه جِدعون رفتند تا او را بکشند، اما پدر جدعون گفت: «چرا شما می‌خواهید به خدای خود کمکِ کنید؟ اگر او خداست، بگذارید از خودش محافظت کند.» آنها به خاطر آنچه که او گفت، از کشتن جدعون صرف نظر کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-08.jpg)
پس از آن مدیانیان باز هم آمدند تا از اسرائیلیان سرقت کنند و تعدادشان آنقدر زیاد بود که قابل شمارش نبودند. جِدعون تمام قوم را برای جنگ با مدیانیان فرا خواند. جِدعون از خدا دو نشانه خواست تا اطمینان حاصل کند که خدا بدست او اسرائیل را نجات خواهد داد.
پس از آن مدیانیان باز هم آمدند تا قوم اسرائیل را غارت کنند. تعداد آنها آن قدر زیاد بود که قابل شمارش نبودند. جِدعون تمام قوم را برای جنگ با مدیانیان فرا خواند. جِدعون از خدا دو نشانه خواست تا مطمئن شود که خدا به راستی از او خواسته تا اسرائیل را برهاند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-09.jpg)
برای اوّلین نشانه، جِدعون تکه ای از پوست گوسفند در خرمنگاه گذاشت و از خدا خواست که فقط روی پوست شبنم بنشیند ولی زمین خشک بماند. خدا این کار را انجام داد. روز بعد او از خدا خواست که زمین خیس باشد ولی پوست خشک بماند، خدا این کار را هم کرد. این دو نشانه، جِدعون را قانع کرد که خدا می خواهد از او برای نجات قوم بنی اسرائیل از مدیانیان استفاده نماید.
برای اولین نشانه، جِدعون تکه‌ای از پوست گوسفند را بر روی زمین گذاشت و از خدا خواست که فقط روی پوست، شبنم بنشیند ولی زمین خشک بماند. خدا این کار را انجام داد. روز بعد او از خدا درخواست کرد که زمین خیس باشد، ولی پوست خشک بماند، خدا این کار را هم کرد. این دو نشانه، جِدعون را قانع کرد که خدا از او می‌خواهد تا اسرائیل را از دست مدیانیان برهاند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-10.jpg)
سربازان اسرائیلی نزد جِدعون آمدند، امّا خدا به او گفت این مقدار سرباز بسیار زیاد هست. بنابراین جِدعون از ۳۲۰۰۰ نفر، تعداد ۲۲۰۰۰ نفر را که از جنگ می ترسیدند به خانه فرستاد. دوباره خدا به جِدعون گفت که آن عدّه هم زیاد هست، سپس جدعون همۀ آن ها را به غیر از ۳۰۰ نفر به خانه فرستاد.
۳۲۰۰۰ سرباز اسرائیلی نزد جِدعون آمدند، اما خدا به او گفت که تعداد آنها بسیار زیاد است. بنابراین جِدعون ۲۲۰۰۰ سرباز را که از جنگ می‌ترسیدند به خانه فرستاد. خدا بار دیگر به جِدعون گفت که این تعداد نیز زیاد است. سپس جدعون همه آنها را به غیر از ۳۰۰ نفر به خانه بازگرداند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-11.jpg)
همان شب خدا به جِدعون گفت، “مخفیانه به اردوگاه مدیانیان برو، وقتی سخنان آن ها را بشنوی جرأت یافته و نخواهی ترسید.” جِدعون به اردوگاه آنها رفت و شنید که یک سرباز مدیانی آنچه را که در خواب دیده بود برای دوستش تعریف می کرد. دوستش به او گفت، “معنی خواب تو این است که سپاه جِدعون سپاه مدیانیان را شکست خواهد داد.” وقتی جدعون این را شنید خدا را ستایش کرد.
همان شب خدا به جِدعون گفت: «مخفیانه به اردوگاه مدیانیان برو، وقتی سخنان آنها را بشنوی دیگر از حمله به آنها نخواهی ترسید.» ِجدعون به اردوگاه آنها رفت و شنید که یک سرباز مدیانی آنچه را که در خواب دیده بود برای دوستش تعریف می‌کرد. دوستش به او گفت: «معنی خواب تو این است که سپاه ِجدعون سپاه ما مدیانیان را شکست خواهد داد.» وقتی جدعون این را شنید خدا را ستایش کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-12.jpg)
جِدعون به طرف سربازانش برگشت و به هریک از آن ها یک شیپور و یک کوزۀ سفالی که مشعلی در آن قرار داشت، داد. آن ها هنگامی که سربازان مدیانی خواب بودند، اردوگاه ایشان را محاصره کردند.
جِدعون به نزد سربازانش برگشت و به هر یک از آنها یک شیپور و یک کوزه سفالی داد که مشعلی در آن قرار داشت. آنها اردوگاه دشمن را هنگامی که سربازان مدیانی خواب بودند، محاصره کردند. 300 سرباز جدعون مشعل‎های خود را در کوزه قرار داده بودند تا مدیانیان نتوانند نور مشعل‌ها را ببینند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-13.jpg)
سیصد سرباز جِدعون، مشعلها را در کوزه هایشان پنهان کردند تا مدیانیان نتوانند نور آن ها را ببینند. سپس همۀ سربازان جِدعون، هم زمان کوزه ها را شکستند و نور مشعل ها را ظاهر نمودند. آن ها در شیپورهای خود نواختند و فریاد زدند، “شمشیر یَهُوَه و جدعون.”
سپس همه سربازان جِدعون، همزمان کوزه‌ها را شکستند و نور مشعل‌ها نمایان شد.
و در حالی که در شیپورهای خود می‎نواختند، فریاد می‎زدند: «شمشیر برای یَهُوَه و جدعون.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-14.jpg)
خدا مدیانیان را پریشان کرد. آن ها شروع به حمله و کشتن یکدیگر کردند. فوراً بقیۀ اسرائیلیانی که از خانه هایشان فرا خوانده شده بودند برای تعقیب مدیانیان آمدند. آن ها تعداد زیادی از مدیانیان را کشتند و بقیۀ آنان را از سرزمین اسرائیل بیرون راندند. آنروز ۱۲۰٫۰۰۰ نفر از مدیانیان کشته شدند. خدا قوم اسرائیل را نجات داد.
خدا آنچنان مدیانیان را پریشان ساخت که شروع به حمله و کشتن یکدیگر کردند. جدعون بی درنگ بقیه قوم اسرائیل را از خانه‌هایشان فرا خواند تا در تعقیب مدیانیان به کمکشان بیایند. آنها تعداد زیادی از مدیانیان را کشتند و بقیه را از سرزمین اسرائیل بیرون راندند. آن روز ۱۲۰٫۰۰۰ نفر از مدیانیان کشته شدند. بدین صورت، خدا قوم اسرائیل را نجات داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-15.jpg)
مردم خواستند جِدعون را پادشاه خود کنند. جِدعون به آن ها اجازۀ انجام این کار را نداد امّا از آن ها خواست که مقداری از حلقه های طلایی را که از مدیانیان بدست آورده بودند به او تحویل دهند. مردم طلای زیادی به جِدعون دادند.
مردم خواستند جِدعون را پادشاه خود کنند. او به آنها اجازه انجام این کار را نداد، اما از آنها خواست که مقداری از حلقه‌های طلایی را که از مدیانیان به ‌دست آورده بودند به او تحویل بدهند.
مردم طلای زیادی به جِدعون دادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-16.jpg)
جِدعون با طلاهایی که غنیمت گرفته بود، جلیقه ای مانند آنچه که رئیس کاهنان می پوشید، ساخت. مردم به پرستش جلیقه ای که جِدعون ساخته بود پرداختند که برای آنان همچون یک بت شده بود. بنابراین، خدا دوباره قوم اسرائیل را تنبیه کرد، چرا که باز هم به پرستش بت ها روی آورده بودند. خدا اجازه داد که دشمنان ایشان، آن ها را شکست دهند. سرانجام آن ها باز از خدا تقاضای کمک کردند و خدا برای آنها نجات دهندۀ دیگری فرستاد.
سپس جِدعون با آن طلا‎ها، جلیقه‌ای مانند آنچه که رئیس کاهنان می‌پوشید، ساخت. اما مردم مانند بت، به پرستش جلیقه‌ای که ساخته شده بود پرداختند. بنابراین، خدا دوباره قوم اسرائیل را تنبیه کرد، زیرا به پرستش بت‌ها روی آورده بودند و به دشمنان ایشان اجازه داد که آنها را شکست دهند. سرانجام آنها باز از خدا تقاضای کمک کردند و خدا برای آنها رهاننده دیگری فرستاد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-17.jpg)
این الگو بارها تکرار می شد: اسرائیلیان گناه می کردند، خدا آنها را تنبیه می کرد، آنان توبه می کردند و خدا رهاننده ای برای آنها می فرستاد. طی سالیان دراز خدا نجات دهندگان زیادی فرستاد که اسرائیلیان را از دست دشمنانشان رهایی بخشیدند.
این چرخه بارها تکرار ‌شد: قوم اسرائیل گناه می‌کردند، خدا تنبیه‌شان می‌کرد، آنها توبه می‌کردند و خدا رهاننده‌ای برای آنها می‌فرستاد. در طی سالیان دراز، خدا افراد بسیاری را برای رهایی قوم اسرائیل از دست دشمنانشان، فرستاد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-16-18.jpg)
سرانجام قوم بنی اسرائیل از خدا خواستند که یک پادشاه مانند ملّتهای دیگر به آنان بدهد. آن ها پادشاهی بلند قامت و نیرومند می خواستند که بتواند در جنگها آن ها را رهبری کند. خدا از این درخواست خشنود نبود، امّا همانطور که درخواست کرده بودند، پادشاهی به آنها بخشید.کتاب داوران، ۱-۳ و ۶-۸
سرانجام قوم اسرائیل از خدا خواست که مانند ملتهای دیگر یک پادشاه به آنان بدهد. آنها پادشاهی بلند قامت و نیرومند می‌خواستند که بتواند در جنگ‌ها آنها را رهبری کند. خدا از این درخواست خشنود نبود، اما همانطور که خواسته بودند، پادشاهی به آنها بخشید.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب‎مقدس: کتاب داوران فصل ۱ تا ۳ و ۶ تا ۸؛ کتاب اول سموئیل فصل ۱ تا ۱۰_

View File

@ -2,58 +2,60 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-01.jpg)
شائول نخستین پادشاه اسرائیل بود. او بلند قدّ و خوش سیما بود، با همان مشخّصاتی که مردم می خواستند. شائول در آغاز پادشاهی خود بر قوم اسرائیل، کارهای خوبی انجام داد امّا به تدریج به مردی گناهکار که خدا را پیروی نمی کرد، تبدیل شد. بنابراین خدا مرد دیگری را برگزید که روزی بجای او پادشاه می شد.
شائول نخستین پادشاه اسرائیل بود. همان گونه که مردم می‎خواستند، بلند قد و خوش‎سیما بود. او در اوایل حکومت خود، پادشاه خوبی بود اما به تدریج به‌ مردی شرور تبدیل شد که خدا را پیروی نمی‌کرد. بنابراین خدا مرد دیگری را به جای او برای پادشاهی برگزید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-02.jpg)
خدا یک جوان اسرائیلی بنام داود را برگزید تا پس از شائول، پادشاه باشد. داود، یک چوپان و از اهالی بیت لحم بود. او بارها پدرش را درحال چوپانی گوسفندان دیده بود و زمانیکه یک شیر و خرس به گوسفندانش حمله کردند، آنها را کشت. داود فروتن، پارسا و عادل بود و از خدا اطاعت می کرد.
خدا یک جوان اسرائیلی به نام داود را برگزید تا او را برای جانشینی شائول پادشاه آماده سازد. داود، چوپانی از اهالی بیت لحم بود. او درحالیکه مشغول نگهبانی از گوسفندان پدرش بود، گله را دو بار از حمله خرس و شیر نجات داد و آنها را کشت. داود مردی فروتن و عادل بود. او به خدا اعتماد داشت و از او اطاعت می‌کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-03.jpg)
داود همچنین تبدیل به سربازی نیرومند و رهبری توانا شد. زمانی که او مرد جوانی بود، با فرد تنومندی بنام جُلیات مبارزه کرد. جُلیات سرباز آموزش دیده و بسیار قوی هیکلی بود و تقریباً سه متر قدّ داشت! امّا خدا به داود کمک کرد تا جُلیات را به هلاکت برساند و اسرائیل را نجات دهد. پس از آن داود بارها بر دشمنان اسرائیل چیره شد و این سبب گشت تا مردم او را تحسین کنند.
زمانی که داود هنوز مرد جوانی بود با جلیات غول پیکر که سه متر قد داشت و چیره‌دست و قوی بود، مبارزه کرد. اما خدا به داود کمک کرد تا جُلیات را بکشد و اسرائیل را نجات دهد. پس از آن داود بارها بر دشمنان اسرائیل چیره شد. او مبدل به سربازی زبردست شد و در بسیاری از نبردها قوم اسرائیل را رهبری نمود. همه مردم او را بسیار تحسین می‎کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-04.jpg)
شائول به سبب محبّت مردم​ به داود به او حسادت می کرد. او بارها کوشید تا داود را بکشد ولی داود خود را از دید شائول پنهان می کرد. یکروز شائول به دنبال داود می گشت که او را به قتل برساند. شائول به غاری که داود در آن پنهان شده بود، رفت امّا او را ندید. داود بسیار به شائول نزدیک بود و می توانست او را بکشد امّا درعوض، ​تکّه ای از لباس شائول را برید تا به او ​ثابت کند که نمی خواهد از طریق کشتن او به پادشاهی برسد.
محبت مردم نسبت به داود باعث حسادت شائول شد. سرانجام شائول تصمیم گرفت که داود را بکشد، ولی او به بیابان فرار کرده و خود را پنهان نمود. یک روز وقتی که شائول و سربازانش به دنبال داود می‌گشتند، شائول به طور اتفاقی وارد غاری شد که داود در آن پنهان شده بود. شائول داود را ندید. داود بسیار به شائول نزدیک شد و تکه‌ای از لباس شائول را برید. وقتی شائول غار را ترک گفت داود فریاد زد و تکه لباس شائول را به وی نشان داد. بدین ترتیب به شائول ثابت شد که داود نمی‌خواهد با کشتن او به پادشاهی برسد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-05.jpg)
سرانجام، شائول در جنگی کشته شد و داود به پادشاهی اسرائیل رسید. او پادشاه خوبی بود و مردم او را دوست داشتند. خدا به داود برکت داد و او را در همۀ کارهایش موفّق کرد. داود در جنگ های بسیاری شرکت کرد و خدا او را یاری نمود تا دشمنان اسرائیل را شکست دهد. داود اورشلیم را فتح و آنرا پایتخت خود ساخت. در مدّت زمانی که داود پادشاه بود، اسرائیل قوی و ثروتمند شد.
سرانجام، شائول در جنگی کشته شد و داود به پادشاهی اسرائیل رسید. او پادشاه خوبی بود و مردم او را دوست داشتند. خدا به داود برکت داد و او را در همه کارهایش کامیاب ساخت. داود در جنگ‌های بسیاری شرکت کرد و به کمک خدا دشمنان اسرائیل را شکست داد. داود اورشلیم را فتح و آن را پایتخت خود ساخت. داود در همانجا زیست و دفن شد. او به مدت 40 سال پادشاه بود و در این مدت، اسرائیل قوی و ثروتمند شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-06.jpg)
داود می خواست معبدی بسازد که همۀ قوم اسرائیل بتوانند در آن خدا را پرستش و برای او قربانی کنند. برای حدود ۴۰۰ سال، مردم در جایی عبادت و قربانی می کردند که خیمۀ ملاقات نام داشت و موسی آنرا ساخته بود.
داود می‌خواست معبدی بسازد که همه قوم اسرائیل بتوانند در آن خدا را بپرستند و قربانی تقدیمش کنند. برای حدود ۴۰۰ سال، مردم در جایی عبادت و قربانی می‌کردند که خیمه ملاقات نام داشت و موسی آن را ساخته بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-07.jpg)
اما خدا ناتان نبی را با این پیغام نزد داود فرستاد که، “چون تو مرد جنگی هستی، تو معبد را برای من نخواهی ساخت. پسرت آن را بنا خواهد کرد، ولی من تو را بسیار برکت خواهم داد. کسی از نسل تو تا به ابد بر قوم من سلطنت خواهد کرد!” تنها نسلی از داود که می توانست تا ابد سلطنت کند مسیح بود. مسیح آن برگزیدۀ خدا بود که جهان را از گناه نجات می داد.===== =====
اما خدا پیامبری به اسم ناتان را به نزد داود فرستاد و به او گفت: «چون تو در جنگ‎های بسیار بودی، معبد را برای من نخواهی ساخت بلکه پسرت آن را بنا خواهد کرد. با این وجود من تو را بسیار برکت خواهم داد. کسی از نسل تو تا به ابد بر قوم من سلطنت خواهد کرد.» تنها شخص از نسل داود که می‌توانست تا ابد سلطنت کند مسیح بود. مسیح آن برگزیده خدا بود که جهان را از گناهانشان نجات می‌داد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-08.jpg)
وقتی داود این کلام را شنید، بلافاصله خدا را شکر و ستایش کرد زیرا خدا با داود پیمان بسته بود که برکت عظیمی را نصیب او خواهد کرد. داود نمی دانست که خدا چه زمانی این کار را می کند و آنطور که بعدها معلوم شد، اسرائیلیان می بایست حدود هزار سال برای آمدن مسیح انتظار بکشند.
وقتی داود این کلام را شنید، خدا را شکر و ستایش کرد. خدا نیز او را سربلند ساخت و برکت بسیار بخشید.البته داود از زمان تحقق وعده‌های خدا آگاه نبود. ولی اکنون می‎دانیم که قوم اسرائیل می‎بایست، از زمان داود، حدود هزار سال برای آمدن مسیح انتظار بکشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-09.jpg)
داود سالهای زیادی با عدالت حکومت کرد و خدا او را برکت می داد. با اینحال در اواخر عمر دچار گناه وحشتناکی علیه خدا شد.
داود سال‌های زیادی عادلانه حکومت کرد. او مطیع خدا بود و خدا نیز او را برکت می‌داد. با این حال در اواخر عمر دچار گناه بزرگی در برابر خدا شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-10.jpg)
یکروز، وقتی تمام سربازان داود برای جنگ بیرون بودند، او از پشت بام کاخ سلطنتی خود نگاهی به پایین انداخت و زنی زیبا را دید که مشغول حمّام کردن بود. آن زن نامش بَتشِبَع بود.
یک روز، وقتی تمام سربازان داود برای جنگ بیرون بودند، او از پشت بام کاخ خود نگاهی به بیرون انداخت و زن زیبایی را دید که مشغول حمام کردن بود. او آن زن را نمی‎شناخت ولی پی برد که نامش بَتشِبَع می‎باشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-11.jpg)
داود بجای اینکه از آن وسوسه دوری کند، شخصی را فرستاد تا آن زن را نزد او بیاورند. او با آن زن همبستر شد و بعد او را به خانه فرستاد. بعد از مدّت کوتاهی بَتشِبَع پیغامی برای داود فرستاد و به او گفت که باردار شده است.
به جای اینکه از وسوسه دوری کند، داود شخصی را فرستاد تا آن زن را نزد او بیاورد. او با آن زن همبستر شد و بعد او را به خانه‎اش فرستاد. بعد از مدت کوتاهی بتشِبَع پیغامی برای داود فرستاد و گفت که باردار شده است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-12.jpg)
شوهر بَتشِبَع، اوریا یکی از بهترین سربازان داود بود. داود اوریاء را فراخواند و به او گفت، “به خانه برو و کنار همسرت باش”، امّا اوریا قبول نکرد که به استراحت بپردازد درحالیکه هم رزمانش در میدان جنگ هستند. بنابراین داود، اوریا را دوباره به میدان جنگ فرستاد و به فرماندهان امر کرد تا او را در خطّ مقدّم جنگ قرار دهند تا کشته شود.
شوهر بتشبع که اوریا نام داشت، یکی از بهترین سربازان داود بود. اوریا در آن زمان دور از خانه و در نبرد بود. داود وی را فراخواند و به او گفت که به خانه‎ برود و کنار همسرش باشد. اما اوریا نپذیرفت درحالی که دیگر سربازان در میدان نبرد بودند، به خانه برگردد. بنابراین داود، بار دیگر اوریا را به میدان جنگ فرستاد و از فرماندهان خواست تا وی را در خط مقدم جنگ قرار دهند تا کشته شود. و چنین بود که اوریا در جنگ کشته شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-13.jpg)
بعد از کشته شدن اوریا، داود با بَتشِبَع ازدواج کرد و او برای داود پسری زایید. خدا از کاری که داود کرده بود، خشمگین بود بنابراین ناتان نبی را فرستاد تا گناه داود را به او نشان دهد. داود به گناه خود اعتراف کرد و خدا او را بخشید. داود در بقیۀ دوران حیات خود، در سخت ترین شرایط به خدا اعتماد داشت و از او اطاعت می کرد.
پس از کشته شدن اوریا، داود با بَتشِبَع ازدواج کرد و او برای داود پسری زایید. خدا از کاری که داود کرده بود خشمگین بود، بنابراین ناتان نبی را فرستاد تا پلیدی گناه داود را به او گوشزد کند. داود به گناه خود اعتراف کرد و خدا او را بخشید. داود در بقیه دوران حیات خود، حتی در سخت‌ترین شرایط، خدا را پیروی و اطاعت کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-17-14.jpg)
امّا به عنوان مجازات گناه، پسر داود مرد. همچنین درمیان خاندان داود درگیریهای بسیاری رخ داد و قدرت او به اندازۀ چشمگیری کاهش پیدا کرد. اگرچه داود در بعضی مواقع به خدا گناه می کرد، امّا خدا همچنان به عهدی که با او بسته بود وفادار بود. بعدها داود و بَتشِبَع صاحب پسری شدند که نامش را سلیمان گذاشتند.کتاب اوّل سموئیل، ۱۰؛ ۱۵-۱۹؛ ۲۴؛ ۳۱ و کتاب دوّم سموئیل، ۵؛ ۷؛ ۱۱-۱۲
به عنوان مجازات گناه، پسر داود مرد. همچنین بسیاری از اعضای خاندان او، در برابر او سرکشی نمودند و قدرت او به اندازه چشمگیری کاهش پیدا کرد. اما با وجود نااطاعتی داود، خدا همچنان به عهدی که با او بسته بود وفادار بود و آن را به انجام رساند. بعدها داود و بَتشِبَع صاحب پسری شدند که نامش را سلیمان گذاشتند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب‎مقدس:_
_کتاب اوّل سموئیل، فصل ۱۰؛ و فصل ۱۵ تا ۱۹و ۲۴ و ۳۱؛ کتاب دوم سموئیل فصل ۵ و ۷ و ۱۱ و۱۲_

View File

@ -1,55 +1,57 @@
# ۱۸. پادشاهی منقسم شده
# ۱۸. تقسیم پادشاهیِ اسرائیل
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-01.jpg)
سال ها بعد داود فوت کرد و پسرش سلیمان به پادشاهی قوم اسرائیل رسید. خدا با سلیمان در رؤیا گفتگو کرد و از او پرسید، “از من چه می خواهی تا به تو دهم؟.” چون سلیمان درخواست حکمت کرد، خدا بسیار خرسند شد و او را حکیم ترین مرد روی زمین کرد. سلیمان، چیزهای زیادی آموخت و داور بسیار خردمندی بود. خدا سلیمان را بسیار ثروتمند ساخت.
داود پادشاه ۴۰ سال سلطنت کرد. بعد از مرگ وی، پسرش سلیمان به پادشاهی قوم اسرائیل رسید. خدا با سلیمان سخن گفت و از او پرسید: «از من چه می‌خواهی تا به تو بدهم؟» سلیمان از خدا خواست تا به او حکمت دهد. درخواست سلیمان مایه خرسندی خدا شد و او را داناترین مرد روی زمین ساخت. سلیمان چیزهای زیادی آموخت و پادشاه بسیار خردمندی بود. خدا همچنین سلیمان را بسیار ثروتمند کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-02.jpg)
سلیمان در شهر اورشلیم، معبدی را که داود در فکر ساختن آن بود بنا کرد. حال مردم می توانستند بجای خیمۀ ملاقات، در آنجا خدا را عبادت کنند و قربانی تقدیم او نمایند. خدا بر معبد نازل شد و در آنجا حاضر بود و با قوم خود آغاز زندگی نمود.
سلیمان در شهر اورشلیم معبدی را بنا کرد که داود آن را برنامه‎ریزی و مصالح آن را گردآوری کرده بود. از آن زمان، مردم می‌توانستند به جای خیمه ملاقات، در آنجا خدا را عبادت کنند و قربانی تقدیم نمایند. خدا در معبد حاضر بود و با قوم خود زندگی می‎کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-03.jpg)
امّا سلیمان زنانی را از سرزمین های دیگر دوست داشت. او تقریباً با ۱۰۰۰ زن ازدواج کرد و بدین طریق از فرمان خدا سرپیچی نمود! تعداد زیادی از آن زنان، از سرزمین های بیگانه آمده بودند و با خود بت هایی را به همراه داشتند. وقتی که سلیمان به سنّ پیری رسید، او نیز شروع به عبادت بت های آنها کرد.
اما سلیمان به زنانی از قوم‎های دیگر دل بست و آنها را به همسری گرفت. او تقریبا با ۱۰۰۰ زن ازدواج کرد و بدین طریق از خدا نافرمانی کرد. تعداد زیادی از آن زنان، از سرزمین‌های بیگانه آمده بودند و برای پرستش با خود بت‌هایی را به همراه داشتند. وقتی که سلیمان به سن پیری رسید، او نیز بت‌های زنان خود را می‎پرستید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-04.jpg)
خداوند از سلیمان خشنود نبود و برای مجازات این بی اطاعتی او وعده فرمود که پادشاهی اسرائیل را بعد از مرگ او به دو قسمت می کند.
به همین دلیل خداوند از سلیمان خشمگین شد و به او گفت که برای مجازات این بی‌اطاعتی، پادشاهی اسرائیل را بعد از مرگش به دو بخش تقسیم می‌کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-05.jpg)
بعداز آنکه سلیمان مرد، پسرش رِحُبعام به جای او پادشاه شد. رِحُبعام مرد نادانی بود. همۀ قبیله های اسرائیل جمع شدند که پادشاهی او را تائید کنند. آن ها به رِحُبعام شکایت کردند که سلیمان زیاد از ایشان کار می کشید و مجبور بودند مالیات فراوانی بدهند.
پس از مرگ سلیمان، پسرش رِحُبعام به جای او پادشاه شد. تمام قوم اسرائیل جمع شدند تا او را به عنوان پادشاه خود بپذیرند. آنها به رِحُبعام شکایت کردند که سلیمان زیاد از ایشان کار میکشید و مجبور بودند مالیات فراوانی بدهند. آنها از رِحُبعام خواستند که مانند پدرش سخت‎گیر نباشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-06.jpg)
رِحُبعام پاسخ ناپخته ای به آنان داد و گفت، “شما فکر می کنید که پدر من سختگیری می کرد، ولی من از شما بیشتر کار می کشم و شما را سخت تر از پدرم تنبیه می کنم.”
اما رِحُبعام پاسخ احمقانه‎ای به آنها داد و گفت: «شما فکر می‌کنید که پدرم سلیمان سخت‌گیری می‌کرد، ولی من شما را بیشتر به کار وامی‎دارم و عذابتان خواهم داد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-07.jpg)
ده قبیله از قبایل اسرائیل به زیر سلطۀ رِحُبعام نرفتند. فقط دو قبیله به او وفادار ماندند و این دو قبیله تبدیل به پادشاهی یهودا گشتند.
بعد از شنیدن سخنان او، بسیاری از مردم علیه او شورش کردند. ده قبیله از قبایل اسرائیل از او جدا شدند. فقط دو قبیله به او وفادار ماندند و آنها خود را پادشاهیِ یهودا نامیدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-08.jpg)
بقیۀ ده قبیله برضدّ رِحُبعام ایستادند و مردی بنام یِرُبعام را پادشاه خود کردند. آنها قلمرو پادشاهی خود را در نواحی شمالی آن سرزمین ایجاد کردند و آنرا پادشاهی اسرائیل می خواندند.
ده قبیله دیگر مردی به نام یِرُبعام را پادشاه خود ساختند که در نواحی شمالی آن سرزمین ساکن بودند و خود را پادشاهیِ اسرائیل خواندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-09.jpg)
یِرُبعام برضدّ خدا برخاست و باعث شد مردم بسوی گناه بروند. او دو بت ساخت و مردم را تشویق کرد که بجای اینکه برای پرستش به خانۀ خدا در اورشلیم بروند، آن ها را بپرستند.
یرُبعام مطیع خدا نبود و باعث شد مردم به سوی گناه بروند. او دو بت ساخت و از مردم خواست تا آنها را بپرستند. آنها دیگر برای پرستش به اورشلیم که در پادشاهی یهودا قرار داشت، نمی‌رفتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-10.jpg)
پادشاهی یهودا و پادشاهی اسرائیل دشمن یکدیگر شدند و حتّی گاهی با همدیگر به جنگ می پرداختند.
پادشاهی یهودا و پادشاهی اسرائیل دشمن یکدیگر شدند و اغلب با یکدیگر در حال جنگ بودند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-11.jpg)
در پادشاهی جدید اسرائیل، همۀ پادشاهان، بدکار بودند. اکثر آنان بوسیلۀ افرادی که می خواستند سلطنت را تصاحب کنند، کشته می شدند.
در پادشاهی جدید اسرائیل، همه پادشاهان شرور بودند. بسیاری از آنها به‌وسیله افرادی که می‌خواستند پادشاهی را تصاحب کنند، کشته شدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-12.jpg)
همۀ آن پادشاهان و بسیاری از مردم اسرائیل به عبادت بت ها پرداختند. بت پرستی آن ها اغلب با بی بندوباری جنسی و گاه حتّی با قربانی کردن بچه ها همراه بود.
همه آن پادشاهان و بیشتر مردم اسرائیل به عبادت بت‌ها پرداختند. در حین پرستش بت‎ها، با زنان فاحشه می‎خوابیدند و حتی کودکان را برای بت‎ها قربانی می‎کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-18-13.jpg)
پادشاهان یهودا از نسل داود بودند. بعضی از این پادشاهان انسانهای عادل و خوبی بودند و خدای یکتا را می پرستیدند. امّا اکثر آنان بدکار، فاسد و بت پرست بودند. بعضی از آن ها حتّی بچه های خود را برای بت ها قربانی می کردند. بیشتر اهالی یهودا نیز برضدّ خدا بر خاستند و خدایان دیگر را پرستیدند.
پادشاهان یهودا از نسل داود بودند. بعضی از این پادشاهان انسان‌های خوبی بودند، با عدالت حکومت کرده و خدا را می‌پرستیدند. اما اکثر پادشاهان یهودا، شرور بودند. بعضی از آنها حتی کودکان خود را برای بت‌ها قربانی می‌کردند. بیشتر اهالی یهودا نیز بر ضد خدا برخاستند و خدایان دیگر را پرستیدند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب اول پادشاهان فصل ۱ تا ۶ و ۱۱ و ۱۲_

View File

@ -2,74 +2,77 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-01.jpg)
در طول تاریخ اسرائیل، خدا پیامبرانی را برای آن ها فرستاد. پیامبران از خدا پیغام هایی می گرفتند و آن را به مردم انتقال می دادند.
در طول تاریخ اسرائیل، خدا پیامبرانی را برای آنها فرستاد. پیامبران از خدا پیغام‌هایی می‌گرفتند و آن را به مردم انتقال می‌دادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-02.jpg)
در زمان پادشاهی اَخاب بر اسرائیل، ایلیا پیامبر بود. اَخاب مرد بدکاری بود که مردم را تشویق می کرد بت بَعَل را پرستش کنند. ایلیا به اَخاب گفت، “در قلمرو اسرائیل، هیچ باران و شبنمی بر زمین نمی ریزد تا زمانی که من بگویم. این موضوع، اَخاب را بسیار عصبانی و خشمگین نمود.”
ایلیا پیامبری بود که در زمان پادشاهی آخاب زندگی می‌کرد. اَخاب مرد شریری بود که مردم را به پرستش بت بَعَل تشویق می‎کرد. ایلیا به اَخاب گفت که خدا او را مجازات خواهد کرد. او همچنین به اخاب گفت: «در قلمرو اسرائیل، بدون فرمان من، هیچ باران یا شبنمی بر زمین نخواهد بارید.» آخاب از سخن ایلیا چنان خشمگین شد و تصمیم گرفت که او را بکشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-03.jpg)
خدا به ایلیا گفت، “برو در بیابان و درکنار رود، خود را از اَخاب مخفی نم».” هرروز صبح و عصر پرنده ها برای ایلیا نان و گوشت می آوردند. اَخاب و سپاه او به دنبال ایلیا می گشتند، امّا نمی توانستند او را پیدا کنند. خشک سالی باعث شده بود که آب رودخانه خشک شود.
خدا به ایلیا گفت که به بیابان برود و خود را از اَخاب مخفی کند. ایلیا به بیابان رفت و در کنار نهری که خدا به او نشان داده بود، ساکن شد. هر روز صبح و عصر، کلاغ‌ها برای او نان و گوشت می‌آوردند. در طی این مدت، اَخاب و سپاهیانش به دنبال ایلیا می‌گشتند، اما نمی‌توانستند او را پیدا کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-04.jpg)
بنابراین ایلیا به دیار همسایه رفت. یک بیوه زن که فرزند پسری داشت، آنجا زندگی می کرد و به خاطر خشک سالی هیچ غذایی برای خوردن نداشتند. امّا آن ها از ایلیا مراقبت کردند و خدا برای آنان تا زمانی که باران نبارید، آرد و روغن فراهم می کرد. در تمام مدّت خشک سالی، خمرۀ آرد آن ها تمام نشد و کوزۀ روغن آنها نیز خالی نگشت و در دوران خشک سالی خوراک برای خوردن داشتند. ایلیا سالها در آنجا ماند.
چون بارانی نمی‎بارید، بعد از مدتی آن نهر خشک شد. بنابراین ایلیا به سرزمین دیگری رفت که در آن نزدیکی بود. در آن سرزمین زنی فقیر با پسرش زندگی می‎کرد که آذوقه آنها به خاطر خشکسالی تمام شده بود. با این وجود آن زن از ایلیا مراقبت می‎نمود و خدا نیز نیازهای او و پسرش را تامین می‎کرد. کوزه آرد و روغن او هرگز خالی نشد و در تمام مدت خشکسالی، غذایی برای خوردن داشت. ایلیا به مدت سه سال‌ در آنجا ماند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-05.jpg)
بعد از سه سال ونیم خدا به ایلیا گفت که به قلمرو پادشاهی اسرائیل برگردد و با اَخاب صحبت کند. زیرا خدا می خواست دوباره از آسمان باران بباراند. وقتی اَخاب ایلیا را دید به او گفت، “تو هستی که همۀ این مشکلات را بوجود آورده ای!.” ایلیا در پاسخ او گفت، “همۀ این مشکلات بخاطر توست! تو یهوه، خدای حقیقی را ترک گفته ای و بَعَل را ستایش می کنی. همۀ قوم اسرائیل را به کوه کَرمِل بیاور.”
بعد از سه سال و نیم، خدا به ایلیا گفت که دوباره باران خواهد بارید. خدا از ایلیا خواست تا به قلمرو پادشاهی اسرائیل برگردد و با اَخاب صحبت کند. وقتی اَخاب ایلیا را دید به او گفت: «تو هستی که همه این مشکلات را به وجود آورده‌ای!» ایلیا در جواب او گفت: «همه این مشکلات به خاطر توست!
تو یهوه که خدای واقعی است را ترک کردی و بَعَل را پرستش می‌کنی. همه قوم اسرائیل را به کوه کَرمِل بیاور.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-06.jpg)
همۀ اسرائیل همراه با 450 نفر از انبیاء بت بَعَل به کوه کَرمِل آمدند. ایلیا گفت، “چقدر طول می کشد تا افکار خود را عوض کنید؟ اگر یهوه خداست، او را بپرستید و اگر بَعَل خداست او را پیروی کنید.
تمام اسرائیل از جمله انبیا بَعَل که تعدادشان به 450 نفر می‎رسید به کوه کَرمِل آمدند. ایلیا گفت: «تا به کِی می‎خواهید دو دل بمانید؟ اگر یهوه خداست، او را بپرستید و اگر بَعَل خداست او را پیروی کنید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-07.jpg)
سپس ایلیا رو به انبیاء بت بَعَل کرد و گفت، “یک گاو نر قربانی کنید امّا آنرا آتش نزنید و من هم این کار را می کنم و خدایی که آنرا آتش زند، خدای حقیقی است»”. بنابراین کاهنان بت بَعَل قربانی را فراهم آوردند ولی آتشی روشن نکردند.
سپس ایلیا به انبیا بت بَعَل گفت: «یک گاو نر قربانی کنید، گوشت آن را تکه تکه کنید و روی قربانگاه بگذارید، اما آن را آتش نزنید. من هم بر قربانگاه دیگری همین کار را خواهم کرد. خدایی که برای قربانگاه آتش بفرستد خدای حقیقی است.» بنابراین انبیا بت بَعَل، قربانی را فراهم آوردند، ولی آتشی روشن نکردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-08.jpg)
سپس آنها بسوی بت بَعَل دعا کردند، “دعای ما را اجابت کن ای بَعَل!” آن ها تمام روز مشغول دعا، فریاد زدن و مجروح کردن بدن خود با چاقو بودند. امّا هیچ جوابی برای آنان نبود.
سپس آنها به سوی بت بَعَل دعا کردند: «ای بَعَل، صدای ما را بشنو!» آنها تمام روز مشغول دعا، فریاد زدن و مجروح کردن بدن خود با چاقو بودند. اما از جانب بَعَل پاسخی نیامد و آتشی نیز نازل نشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-09.jpg)
در اواخر روز، ایلیا قربانی را برای خدا آماده کرد. سپس گفت که دوازده خُمره بزرگ آب برروی قربانگاه، گوشت و هیزم ها بریزند. بطوریکه حتّی زمین دور قربانگاه نیز کاملاً خیس شده بود.
انبیا بعل بعد از اینکه تمام روز را دعا کردند، خسته شده و دعایشان را متوقف کردند. سپس ایلیا گاو نر دیگری را برای قربانی روی قربانگاه گذاشت و به مردم گفت که دوازده خُمره بزرگ آب را بر روی قربانگاه بریزند، به‌‌طوری که گوشت گاو، هیزم و حتی زمین دور آن نیز کاملا خیس بشود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-10.jpg)
سپس ایلیا چنین دعا کرد،“ای یَهُوَه، ای خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب، امروز به ما نشان بده که تو خدای اسرائیل هستی و من خدمتگزار تو هستم. دعای مرا اجابت کن تا این قوم بدانند که تو خدای حقیقی هستی.
سپس ایلیا چنین دعا کرد: «ای یَهُوَه، ای خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب، امروز به ما نشان بده که تو خدای اسرائیل هستی و من خدمتگزار تو هستم. دعای مرا اجابت کن تا این قوم بدانند که تو خدای حقیقی هستی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-11.jpg)
فوراً آتشی از آسمان نازل شد و گوشت، هیزم، سنگها، خاک و حتّی زمین خیس دور قربانگاه را نیز سوزاند. وقتی مردم این را دیدند، بلافاصله به زمین افتادند و گفتند، “یَهُوَه خداست! یَهُوَه خداست!”
بلافاصله آتشی از آسمان نازل شد و گوشت، هیزم، سنگ‌ها، خاک و حتی آب اطراف قربانگاه را نیز سوزاند. وقتی مردم این را دیدند، بلافاصله به زمین افتادند و گفتند: «یَهُوَه خداست! یَهُوَه خداست!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-12.jpg)
سپس ایلیا گفت، “نگذارید حتّی یک نفر از انبیاء بت بَعل فرار کند!” پس مردم آن ها را دستگیر کردند و ایلیا همۀ آنان را از آنجا برد و به قتل رساند.
سپس ایلیا گفت: «نگذارید حتی یک نفر از انبیا بت بَعل فرار کند!» پس مردم انبیا بعل را دستگیر کردند و همه آنها را از آنجا بردند و به قتل رساندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-13.jpg)
بعد ایلیا به اَخاب پادشاه گفت، “فوراً به شهر برگرد زیرا بزودی باران می بارد.” در همان هنگام، ابرهای سیاه آسمان را پوشانید و باد تندی همراه با باران وزیدن گرفت. یَهُوَه کار خویش را انجام داد و ثابت فرمود که فقط او خدای حقیقی است.
بعد ایلیا به اَخاب پادشاه گفت: «بلافاصله به خانه‎ات برگرد، زیرا به زودی باران می‌بارد.» در همان هنگام، ابرهای سیاه، آسمان را پوشانید و باران شدیدی شروع به باریدن کرد. یَهُوَه خشکسالی را پایان داد و با اینکار همچنین ثابت کرد که فقط او خدای حقیقی است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-14.jpg)
بعد از دوران ایلیا، خدا مردی بنام اِلیشَع را به پیامبری خود برگزید. خدا معجزات بسیاری را بوسیلۀ اَلیشَع انجام داد. یکی از این معجزات، برای نَعَمان که یک فرماندۀ دشمن بود و به نوعی بیماری وحشتناک پوستی مبتلا بود، رخ داد. او درمورد اِلیشَع شنیده بود، بنابراین به نزد او رفت و تقاضای شفا کرد. اِلیشَع به نَعَمان گفت که هفت مرتبه خود را درون رود اردن شستشو دهد.
بعد از اینکه ایلیا ماموریتش پایان یافت، خدا مردی بنام اِلیشَع را به پیامبری خود برگزید. خدا معجزات بسیاری را به‌وسیله اَلیشَع انجام داد. یکی از این معجزات برای نَعَمان اتفاق افتاد که از فرماندهان ارتش دشمن بود. وی به نوعی بیماری وحشتناک پوستی مبتلا بود. او در مورد اِلیشع شنیده بود، بنابراین به نزد او رفت و تقاضای شفا کرد. اِلیشَع به نَعَمان گفت که خود را هفت بار در آب رود اردن فرو رود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-15.jpg)
درابتدا نَعمَان از این پیشنهاد عصبانی بود و نمی خواست این کار را انجام دهد، چرا که این کار را احمقانه می پنداشت. امّا بعد تصمیم خود را عوض کرد و هفت مرتبه خود را داخل رود اردن فرو برد. زمانی که برای هفتمین بار از آب بیرون آمد، کاملاً شفا یافته بود! خدا او را شفا داد.
در ابتدا نَعمَان از این پیشنهاد عصبانی شد و چون این کار را احمقانه می‌پنداشت، نمی‌خواست آن را انجام دهد. اما بعد تصمیم خود را عوض کرد و هفت بار خود را در آب رود اردن فرو برد. زمانی که برای هفتمین بار از آب بیرون آمد، کاملا شفا یافته بود! خدا او را شفا داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-16.jpg)
خدا پیامبران زیاد دیگری هم فرستاد. همۀ آن ها به مردم هشدار می دادند که از پرستش بت ها دست بکشند و رحمت و عدالت را نسبت به دیگران رعایت کنند. آنان به مردم هشدار می دادند که اگر از شرارت خود دست نکشند و از خدا اطاعت نکنند، غضب خدا بر تقصیرات ایشان فرا می رسد و آن ها را مجازات می کند.
خدا برای قوم اسرائیل پیامبران زیاد دیگری هم فرستاد. همه آنها به مردم هشدار می‌دادند که از پرستش بت‌ها دست بکشند، با دیگران عادلانه رفتار کنند، نسبت به یکدیگر رحم داشته باشند، از شرارت دوری و در عوض از خدا اطاعت کنند. اگر اینچنین رفتار نکنند، در نظر خدا گناهکار محسوب شده و او آنها را مجازات خواهد کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-17.jpg)
در بیشتر مواقع، مردم از خدا اطاعت نمی کردند. در اکثر اوقات آنها با پیامبران بدرفتاری می کردند و گاهی حتّی آنان را می کشتند! یکبار، ارمیای نبی را به درون چاهی انداختند و او را در آنجا رها کردند تا بمیرد. ارمیاء در داخل گل ولای فرو رفت، امّا سپس پادشاه بر او رحم کرد و به خادمانش دستور داد تا او را پیش از آنکه بمیرد از درون چاه بیرون آورند.
در بیشتر مواقع، مردم از خدا اطاعت نمی‌کردند. آنها اغلب با پیامبران رفتار بدی داشتند و گاهی حتی آنها را می‌کشتند! یک‌بار، ارمیای نبی را به درون چاهی انداختند و او را در آنجا رها کردند تا بمیرد. ارمیا در ته چاه در میان گل و لای فرو رفت. اما پس از آن، پادشاه بر او رحم کرد و به خادمانش دستور داد تا پیش از آنکه بمیرد او را از درون چاه بیرون آورند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-19-18.jpg)
حتّی زمانیکه انبیاء مورد نفرت قوم قرار می گرفتند، بازهم درمورد خدا صحبت می کردند. ایشان به مردم هشدار می دادند که اگر توبه نکنند، ازبین خواهند رفت. آن ها همچنین عهد خدا را بیاد مردم می آوردند که همانا آمدن مسیح موعود بود.کتاب اوّل پادشاهان، ۱۶-۱۸؛ کتاب دوّم پادشاهان، ۵؛ کتاب ارمیاء، ۳۸
با وجودی که مردم از پیامبران نفرت داشتند، آنها باز هم در مورد خدا صحبت می‌کردند. ایشان به مردم هشدار می‌دادند که اگر توبه نکنند، از بین خواهند رفت. آنها همچنین وعده خدا را به مردم یادآوری می‎کردند که همانا فرستادن مسیح بود.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب اول پادشاهان فصل ۱۶ تا ۱۸؛ کتاب دوم پادشاهان فصل ۵؛ کتاب ارمیا فصل ۳۸_

View File

@ -2,54 +2,60 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-01.jpg)
پادشاهی اسرائیل و پادشاهی یهودا برضدّ خدا گناه کردند. آنها عهدی را که با خدا در کوه سینا بسته بودند، شکستند. خدا پیامبران زیادی را فرستاد تا آنان را به توبه و عبادت خدا دعوت نمایند امّا آن ها دعوت انبیاء را ردّ کردند.
پادشاهی اسرائیل و پادشاهی یهودا هر دو بر ضد خدا گناه کردند. آنها عهدی را که با خدا در کوه سینا بسته بودند، شکستند. خدا توسط پیامبران به آنها هشدار داد تا توبه کنند و دوباره او را بپرستند، اما آنها از خدا اطاعت نکردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-02.jpg)
بنابراین خدا آن ها را تنبیه کرد و اجازه داد که دشمنان آن ها را نابود کنند. قوم اسرائیل بوسیلۀ امپراطوری آشور که ملّتی قوی و بیرحم بودند، ازمیان رفتند. آشوریان بسیاری از مردم اسرائیل را کشتند و همۀ چیزهای با ارزش آنان را بردند و بسیاری از قسمت های سرزمین اسرائیل را سوزاندند.
بنابراین خدا آنها را تنبیه کرد و اجازه داد که دشمنانشان، آنها را نابود کنند. در آن زمان قوم قدرتمند دیگری به نام آشور بود. آشوریان نسبت به قوم‎های دیگر بسیار بی‎رحم بودند. پادشاهی اسرائیل توسط آشور از بین رفت. آشوریان بسیاری از مردم پادشاهی اسرائیل را کشتند، هر چه می‎خواستند غارت کردند و بسیاری از قسمت‌های سرزمینشان را سوزاندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-03.jpg)
آشوریان همۀ رهبران، افراد ثروتمند و آنانی را که دارای مهارت های کاری بودند با خود به آشور بردند. فقط افرادی که ضعیف بودند و کشته نشده بودند در اسرائیل ماندند.
آشوریان تمام رهبران، افراد ثروتمند و کسانی که مهارتی خاص داشتند را با خود به آشور بردند. فقط برخی از افراد بسیار فقیر در اسرائیل ماندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-04.jpg)
سپس آشوریان، بیگانگان را به سرزمین تحت حاکمیّت اسرائیل آوردند که در آنجا زندگی کنند. بیگانه ها شهرهای ویران شده را بازسازی کردند و با بقیۀ اسرائیلیانی که آنجا باقی مانده بودند، ازدواج نمودند. نسل باقیمانده از اسرائیلیانی که با بیگانگان ازدواج کردند، سامری خوانده شدند.
سپس آشوریان، بیگانگان را به سرزمین اسرائیل آوردند که در آنجا زندگی کنند. بیگانهها شهرهای ویران شده را بازسازی کردند و با بقیه اسرائیلی‎ها که آنجا باقی مانده بودند، ازدواج کردند. نسل حاصل از این ازدواج‌ها، سامری خوانده شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-05.jpg)
مردم در پادشاهی یهودا دیدند که خدا چگونه قوم اسرائیل را بدلیل بی ایمانی و نافرمانی از او مجازات نمود. امّا آن ها همچنان به پرستش بتها و خدایان کنعانیان می پرداختند. خدا پیامبرانی را فرستاد که به ایشان هشدار دهند امّا آن ها همچنان به کار خود ادامه می دادند.
مردم پادشاهی یهودا دیدند که خدا ساکنان پادشاهی اسرائیل را به دلیل بی‌ایمانی و نافرمانی مجازات کرد، اما با این وجود همچنان به پرستش بت‌ها و خدایان کنعانیان می‌پرداختند. خدا پیامبرانی را فرستاد که به ایشان هشدار دهند، اما آنها همچنان به کار خود ادامه میدادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-06.jpg)
حدود ۱۰۰ سال پس از نابودی پادشاهی اسرائیل بدست آشوریان، خدا نِبوکَدنِصَّر پادشاه بابِل را برگزید تا به پادشاهی یهودا حمله کند. بابلی ها امپراطوری قدرتمندی بودند. پادشاه یهودا قبول کرد که نِبوکَدنِصَّر را خدمت کند و هرسال مالیات زیادی را به او بدهد.
حدود صد سال پس از نابودی پادشاهی اسرائیل به دست آشوریان، خدا نِبوکَدنِصَّر پادشاه بابِل را فرستاد تا به پادشاهی یهودا حمله کند. بابِلی‌ها قوم قدرتمندی بودند. پادشاه یهودا پذیرفت که خدمت‎گزار نِبوکَدنِصَّر باشد و هر سال پول زیادی را به او بپردازد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-07.jpg)
امّا پس از چند سال، پادشاه یهودا علیه بابل طغیان کرد. بنابراین بابلی ها برگشتند و دوباره به پادشاهی یهودا حمله کردند. بابلیها شهر اورشلیم را تصرف کردند، معبد را نابود ساختند و هر ثروتی که در شهر و در معبد بود، با خود بردند.
اما پس از چند سال، پادشاه یهودا علیه بابل شورش کرد. به همین دلیل بابلی‌ها برگشتند و دوباره به پادشاهی یهودا حمله کردند. بابلیها شهر اورشلیم را تصرف کردند، معبد را نابود ساختند و هر ثروتی که در شهر و در معبد بود، با خود بردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-08.jpg)
برای تنبیه پادشاه یهودا، سربازان نِبوکَدنِصَّر، پسران او را پیش روی وی به قتل رساندند و چشمان او را کور کردند. بعد از این، آن ها پادشاه را با خود بردند تا در زندان بابل بمیرد.
برای تنبیه پادشاه یهودا، سربازان نِبوکَدنِصَّر، پسران او را پیش روی وی به قتل رساندند و چشمان او را کور کردند. بعد از این، آنها پادشاه را با خود بردند تا در زندان بابل بمیرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-09.jpg)
نِبوکَدنِصَّر و سپاهیانش تقریباً همۀ اهالی قلمرو یهودا را با خود به بابل بردند و فقط افراد ضعیف را باقی گذاشتند تا به زراعت زمین بپردازند. این دورۀ زمانی را که قوم خدا وادار به ترک سرزمین موعود شدند، تبعید نامیده اند.
نِبوکَدنِّصَّر و سپاهیانش تقریبا همه اهالی پادشاهی یهودا را با خود به بابل بردند و فقط افراد بسیار فقیر را باقی گذاشتند تا به زراعت بپردازند. به این دوران که قوم خدا مجبور به ترک سرزمین موعود شدند، تبعید می‎گویند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-10.jpg)
اگرچه تبعید، مجازات خدا برای گناه قوم بنی اسرائیل بود، او نه آن ها، نه وعده هایی را که به آنها داده بود، فراموش کرد. خدا مراقب قوم خود بود و با آن ها بوسیلۀ انبیاء خود صحبت می کرد. خدا به آن ها وعده فرمود که بعد از هفتاد سال دوباره بنی اسرائیل را به سرزمین موعود باز خواهد گردانید.
گرچه خدا با تبعید، قوم خود را به خاطر گناهانشان مجازات کرد، ولی آنها و وعده‌هایی را که بدیشان داده بود فراموش نکرد. خدا مراقب قوم خود بود و به وسیله انبیا خود با آنها صحبت می‌کرد. خدا وعده داد که بعد از هفتاد سال دوباره قوم اسرائیل را به سرزمین موعود باز خواهد گردانید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-11.jpg)
بعد از هفتاد سال، کوروش پادشاه پارسیان، بابلی ها را شکست داد و اینگونه امپراطوری پارسیان جای امپراطوری بابلی ها را گرفت. مردم اسرائیل را در این زمان، یهودی می نامیدند و بیشتر آن ها تمام عمر خود را در بابل زندگی کرده بودند. فقط تعداد اندکی که خیلی پیر بودند، می توانستند سرزمین یهودا را بیاد آوردند.
بعد از هفتاد سال، کوروش پادشاه پارسیان، بابلیها را شکست داد و بدین‌گونه امپراطوری پارسیان به جای امپراطوری بابلی‌، بر بسیاری از قوم‎ها تسلط یافت. در این زمان مردم اسرائیل را یهودی می‌نامیدند و بیشتر آنها تمام عمر خود را در بابل زندگی کرده بودند. فقط کسانی که خیلی پیر بودند، می‌توانستند سرزمین یهودا را به یاد آوردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-12.jpg)
امپراطوری پارس، درعین قدرتمند بودن، نسبت به قوم های مغلوب با ملایمت و مهربانی رفتار می کرد. بعداز مدّت کوتاهی که کوروش به پادشاهی پارس رسید، او دستور داد که هر یهودی که می خواهد به یهودا برگردد، می تواند سرزمین پارس را ترک گفته و به سرزمین یهودا بازگردد. او حتّی به آنها پول داد که معبد اورشلیم را دوباره بازسازی کنند! پس، هفتاد سال بعد از تبعید، گروه کوچکی از یهودیان به شهر اورشلیم در سرزمین یهودا بازگشتند.
پارسیان با اینکه قدرتمند بودن، نسبت به قوم‌های تحت سلطه خود، با ملایمت و مهربانی رفتار می‌کردند. بعد از مدت کوتاهی که کوروش به پادشاهی پارس رسید، او دستور داد که هر یهودی که می‌خواهد به یهودا برگردد، می‌تواند سرزمین پارس را ترک گفته و به سرزمین یهودا باز گردد. او حتی به آنها پول داد تا معبد را در اورشلیم دوباره بازسازی کنند! پس، هفتاد سال بعد از تبعید، گروه کوچکی از یهودیان به شهر اورشلیم در سرزمین یهودا بازگشتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-20-13.jpg)
وقتی قوم به اورشلیم رسیدند، معبد و دیوار دور آن را بازسازی کردند. اگرچه آن ها هنوز زیر تسلّط حکومت دیگری بودند ، امّا اکنون دیگر در سرزمین موعود بسر می بردند و می توانستند خدا را در معبد اورشلیم پرستش کنند.
وقتی قوم به اورشلیم رسیدند، معبد و دیوار دور شهر را بازسازی کردند. پارسیان هنوز بر آنها تسلط داشتند، اما آنها دوباره در سرزمین موعود به سر می‌بردند و می‌توانستند خدا را در معبد پرستش کنند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب دوم پادشاهان فصل ۱۷ و ۲۴ و ۲۵_
_؛ کتاب دوم تواریخ فصل ۳۶؛ کتاب عزرا فصل ۱ تا ۱۰؛_
_کتاب نحمیا فصل ۱ تا ۱۳_

View File

@ -1,63 +1,75 @@
# ۲۱. خداوند وعدۀ آمدن مسیح را می دهد
# ۲۱. خداوند وعده آمدن مسیح را می‌دهد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-01.jpg)
از همان ابتدا، خدا تصمیم گرفت که مسیح موعود را بفرستد. وعدۀ مسیح را خدا نخستین بار به آدم و حوّا داد. خدا وعده داد که از نسل حوّا کسی خواهد آمد که سَرِ مار را خواهد کوبید. ماری که حوّا را فریب داد همان شیطان بود. وعده این بود که مسیح شیطان را کاملاً شکست خواهد داد.
از همان ابتدای آفرینش خدا به خوبی می‌دانست که پس از مدتی طولانی مسیح موعود ر ا خواهد فرستاد. او به آدم و حوا وعده داده بود که این کار را بی گمان انجام خواهد داد. خدا وعده داد که از نسل حوا کسی خواهد آمد که سَرِ مار را خواهد کوبید. ماری که حوا را فریب داد همان شیطان بود. وعده این بود که مسیح، شیطان را کاملا شکست خواهد داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-02.jpg)
خدا به ابراهیم وعده داد که بوسیلۀ او همۀ ملّت های جهان برکت خواهند یافت. این برکت در زمان آمدن مسیح بوقوع می پیوست. او نجات را برای تمام انسان ها از همۀ ملل جهان، ممکن می ساخت.
خدا به ابراهیم وعده داد که به وسیله او همه ملت‌های جهان برکت خواهند یافت. او به وعده خود پس از مدت زمانی با فرستادن مسیح عمل می‌نمود. مسیح موعود می‌بایست مردم را از هر قومی در دنیا از گناهشان نجات بخشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-03.jpg)
خدا به موسی وعده داد که در آینده پیامبری مانند او بر خواهد خاست. این هم وعدۀ دیگری در بارۀ آمدن مسیح بود.
خدا به موسی وعده داد که در آینده نجات‌دهنده‌ای مانند او بر خواهد خاست. این نجات‌دهنده همانا مسیحای موعود بود. بدین گونه خدا بار دیگر وعده آمدن مسیح را داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-04.jpg)
خدا به داود پادشاه وعده داد که کسی از نسل او تا به ابد بر قوم خدا سلطنت خواهد کرد. این بدان معنی بود که مسیح از نسل داود خواهد آمد.
خدا به داود پادشاه وعده داد که کسی از نسل او به پادشاهی خواهد رسید و تا به ابد بر قوم خدا سلطنت خواهد کرد. این بدان معنی بود که مسیح از نسل داود خواهد آمد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-05.jpg)
از طریق ارمیاء نبی خدا وعده فرمود که عهدی جدید را فراهم خواهد ساخت امّا نه شبیه به عهدی که خدا با اسرائیل در کوه سینا بسته بود. در عهد جدید، خدا قانون خود را بر قلب های مردم می نویسد، مردم شخصاً او را می شناسند، ایشان قوم او می شوند و خدا گناهان آن ها را می بخشد. مسیح، عهد جدید را آغاز می کرد.
به وسیله ارمیای نبی خدا وعده داد که پیمانی جدید را فراهم خواهد ساخت، اما نه شبیه به عهدی که خدا با اسرائیل در کوه سینا بسته بود. در پیمان جدید، خدا قانون خود را بر قلب‌های مردم می‌نویسد، مردم شخصا او را می‌شناسند و او را محبت نموده از احکام او اطاعت می کنند. مسیح کسی بود که این پیمان جدید را با آنها می‌بست. ایشان قوم او می‌شوند و خدا گناهان آن ها را می‌بخشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-06.jpg)
پیامبران خدا همچنین گفتند که مسیح موعود پیامبر، کاهن و پادشاه خواهد بود. پیامبر کسی است که کلام خدا را می شنود و آنرا برای مردم بازگو می کند. مسیح موعود خدا، پیامبر کاملی می بود.
انبیای خدا همچنین گفتند که مسیح موعود نبی، کاهن و پادشاه خواهد بود. نبی کسی است که کلام خدا را می‌شنود و آن را برای مردم بازگو می‌کند. مسیح موعود خدا، نبی کاملی خواهد ‌بود چون او پیام‌های خدا را کامل خواهد فهمید و آن را به گونه‌ای کامل به مردم بازگو می‌کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-07.jpg)
کاهنان یهودی از جانب مردم برای خدا قربانی می گذراندند که جایگزینی بود برای مجازات گناهان آن ها. همچنین کاهنان برای مردم به درگاه خدا دعا می کردند. قرار بود مسیح موعود کاهن اعظمی باشد که خود را به عنوان یک قربانی کامل تقدیم خدا می کند.
کاهنان یهودی از جانب مردم برای خدا قربانی میگذراندند که جایگزینی بود برای مجازات گناهان آنها. همچنین کاهنان برای مردم به درگاه خدا دعا می‌کردند. با این حال قرار بود مسیح موعود کاهن اعظمی باشد که خود را به عنوان یک قربانی کامل تقدیم خدا می‌کند. یعنی او هرگز گناه نمی کند و وقتی او خود را به عنوان قربانی تقدیم کند، نیازی به هیچ قربانی دیگری برای گناه نخواهد بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-08.jpg)
پادشاه فردی است که قوانین را برای قلمرو سلطنت خود نوشته و همچنین کار داوری را نیز انجام می دهد. مسیح موعود آن پادشاه کامل خواهد بود که بر تخت سلطنت جدّش داود می نشیند و بر تمامی جهان تا ابد حکومت خواهد کرد. او همواره صادقانه داوری خواهد کرد و همیشه تصمیم های درست خواهد گرفت.
پادشاهان و ریاست ها بر گروه هایی از مردم حکمرانی می کنند و گاه نیز اشتباهاتی دارند. داود پادشاه تنها بر اسرائیلیان حکومت راند. اما مسیح موعود که از نسل داود می‌آید بر تمام دنیا تا ابد حکومت خواهد کرد. او عادلانه حکومت خواهد کرد و تصمیم‌های درست خواهد گرفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-09.jpg)
پیامبران تولّد مسیح موعود را پیش بینی کرده بودند. ملاکی نبی پیش بینی کرده بود که پیش از آمدن مسیح موعود پیامبر بزرگ دیگری خواهد آمد. اِشعیای نبی پیشگویی کرده بود که مسیح موعود از باکره ای تولّد خواهد یافت. میکاه نبی نیز گفته بود که او در شهر بیت لحم تولّد خواهد یافت.
انبیایی که از جانب خدا فرستاده شده بودند نبوت‌های زیادی در باره مسیح موعود کرده بودند. ملاکی نبی نبوت کرده بود که پیش از آمدن مسیح موعود، پیامبر بزرگ دیگری خواهد آمد. اِشعیای نبی نبوت کرده بود که مسیح موعود از باکره‌ای تولد خواهد یافت. میکاه نبی نیز گفته بود که او در شهر بیت لحم به دنیا خواهد آمد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-10.jpg)
اشعیای نبیّ گفت که مسیح در جلیل زندگی خواهد کرد. وی قلب های شکسته انسان ها را آرامش خواهد داد و اسیران را آزادی خواهد بخشید. او همچنین پیشگویی کرد که مسیح موعود، بیماران یعنی کوران، لنگان، کرها و لالها را نیز شفا می دهد.
اشعیای نبی گفت که مسیح در جلیل زندگی خواهد کرد. وی قلب‌های شکسته انسان‌ها را تسلی خواهد داد و اسیران را آزادی خواهد بخشید. او همچنین نبوت کرد که مسیح موعود، بیماران یعنی کوران، لنگان، ناشنوایان و گنگان را نیز شفا می‌دهد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-11.jpg)
اشعیای نبی همچنین پیشگویی کرده بود که مسیح موعود بدون هیچ دلیلی مجازات می شود. دیگر پیامبران پیشگویی کرده بودند که کسانی که مسیح را می کشند، بر لباس او قرعه می اندازند و اینکه دوستش به او خیانت می کند. زکریاء پیش بینی کرد که به یکی از دوستان مسیح سی سکّه نقره پرداخت می شود تا به مسیح خیانت کند.
اشعیای نبی همچنین نبوت کرده بود که مردم از مسیح موعود نفرت خواهند داشت و او را نخواهند پذیرفت. انبیای دیگر هم نبوت کرده بودند که یکی از دوستان مسیح به او پشت خواهد کرد. زکریا نبوت کرد که این دوست در برابر سی سکه نقره به او خیانت خواهد کرد. انبیای دیگر هم نبوت کرده بودند که مسیح را می کشند و بر لباس او قرعه می‌اندازند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-12.jpg)
همچنین پیامبران راجع به اینکه مسیح موعود چگونه می میرد، گفته بودند. اشعیای نبیّ پیشگویی کرده بود که مردم بر او آب دهان می اندازند و او را ضرب وشتم می کنند. سپس بدن او را به چوبۀ دار می بندند تا با رنجی عظیم بمیرد، باوجود آنکه مرتکب هیچ کار اشتباهی نشده بود.
همچنین انبیا در مورد چگونگی مرگ او نبوت کرده بودند. اشعیای نبی گفته بود که مردم بر او آب دهان می‌اندازند و او را کتک می زنند و تمسخر می‌کنند. سپس بدن او را سوراخ می کنند تا با رنجی عظیم بمیرد، با وجود آن‌که مرتکب هیچ گناهی نشده بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-13.jpg)
پیامبران همچنین پیشگویی کرده بودند که مسیح موعود باید انسان کامل و بدون هیچ گناهی باشد. او باید تنبیه و مجازات بشود و سپس برای گناهان مردم بمیرد. مجازات او باعث می شد که بین انسان و خدا آرامش و صلح برقرار شود. به همین دلیل، ارادۀ خدا این بود که مسیح مضروب و کشته شود.
انبیای دیگر هم نبوت کرده بودند که مسیح موعود باید انسان کامل و بدون هیچ گناهی باشد. او باید بمیرد، چون خدا او را به جای گناه تمام مردم جهان مجازات خواهد کرد. مجازات او باعث می‌شد که بین انسان و خدا آرامش و صلح برقرار شود. به همین دلیل، اراده خدا این بود که مسیح مضروب و کشته شود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-14.jpg)
پیامبران پیشگویی کردند که مسیح می بایست بمیرد و خدا همچنین می خواست او را از مردگان برخیزاند. بنابراین با مردن و برخاستن مسیح از مرگ، خدا می خواست که نقشۀ نجات گناهکاران را کامل کند و عهدی تازه با بشر ببندد.
انبیای دیگر این را نیز نبوت کردند که خدا مسیح را پس از مرگ خواهد برخیزانید. بنابراین با مردن و برخاستن مسیح از مرگ، خدا می‌خواست که نقشه نجات گناهکاران را کامل کند و عهد تازه با بشر ببندد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-21-15.jpg)
خدا چیزهای بسیاری دربارۀ آمدن مسیح به پیامبران آشکار فرمود. امّا مسیح در زمان هیچیک از این پیامبران هنوز نیامد. بیشتر از ۴۰۰ سال بعد از آخرین پیشگویی و هنگامی که زمان به کمال رسید، خدا مسیح را به جهان فرستاد.
خدا چیزهای بسیاری درباره آمدن مسیح به انبیا آشکار نمود. اما مسیح در زمان هیچ یک از این انبیا هنوز نیامده بود. بیشتر از ۴۰۰ سال پس از آخرین نبوت، هنگامی که زمان به کمال رسید، خدا مسیح را به جهان فرستاد.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب پیدایش فصل ۳ و۱۲، کتاب تثنیه فصل ۱۸ آیه ۱۵،_
_کتاب دوم سموئیل فصل ۷، مزمور شماره ۱۶ و ۲۲ و ۳۵ و ۶۹ و ۴۱،_
_کتاب اشعیا فصل ۷ ایه ۱۴ و فصل ۹ ایه ۱ تا ۷ و فصل ۵۰ آیه ۶ و فصل ۵۹ آیه ۱۶و فصل ۵۳ و ۶۱، کتاب ارمیا فصل ۳۱،_
_کتاب دانیال فصل ۷، کتاب میکا فصل ۵ آیه ۲،_
_کتاب زکریا فصل از ۱۱ تا فصل ۱۲ آیه ۱۲ و ۱۳،_
_کتاب ملاکی فصل ۴ آیه ۵_

View File

@ -1,31 +1,32 @@
# ۲۲. تولّد یحیی
# ۲۲. تولد یوحنای تعمید دهنده
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-22-01.jpg)
در قدیم، خدا از راه فرشتگان و پیامبران خویش با قوم خود سخن می گفت. امّا پس از گذشت 400 سال که خدا با قوم خویش سخنی نگفته بود، ناگاه فرشتۀ خدا بر کاهن پیری که نامش زکریا بود ظاهر شد. او و همسرش الیزابت، انسان های خداترسی بودند، امّا همسر او الیزابت نمی توانست صاحب فرزندی شود.
از دیرباز خدا به وسیله انبیای خویش با قوم خود سخن می‌گفت. اما پس از گذشت ۴۰۰ سال که خدا با قوم خویش سخنی نگفته بود، ناگهان فرشته خدا بر کاهن پیری که نامش زکریا بود ظاهر شد. او و همسرش الیزابت، انسان‌های خداترسی بودند. آنها سالخورده بودند و الیزابت بچه دار نمی شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-22-02.jpg)
فرشتۀ خدا به زکریا گفت، “همسر تو پسری خواهد زایید. تو نام او را یحیی خواهی گذاشت. او از روح خدا پر خواهد شد و انسان ها را برای آمدن مسیح موعود آماده خواهد ساخت.” زکریا در پاسخ گفت، “همسرم و من برای بچه دار شدن بسیار پیر هستیم! چطور ممکن است که این اتّفاق بیفتد؟”
فرشته خدا به زکریا گفت: «همسر تو پسری خواهد زایید. تو نام او را یوحنا خواهی نهاد. خدا او را از روحش پر خواهد ساخت و یوحنا مردم را برای آمدن مسیح موعود آماده خواهد ساخت.» زکریا در پاسخ گفت: «من و همسرم برای بچه‌دار شدن بسیار پیر هستیم! چگونه بدانم که حقیقت را به من می گویی؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-22-03.jpg)
فرشتۀ خدا به زکریا پاسخ داد، “من ازطرف خدا فرستاده شده ام تا خبر خوشی را به تو برسانم. حال که تو سخنان مرا باور نکردی، قدرت سخن گفتن را ازدست خواهی داد تا زمانیکه آن کودک به دنیا بیاید.” از همان لحظه زکریا دیگر نتوانست سخنی بر زبان بیاورد. سپس فرشتۀ خدا از نزد زکریا رفت. زکریا به خانه برگشت و طولی نکشید که همسرش باردار شد.
فرشته خدا به زکریا پاسخ داد: «من از سوی خدا فرستاده شده‌ام تا این خبر خوش را به تو برسانم.
حال که تو سخنان مرا باور نکردی، قدرت سخن گفتن را از دست خواهی داد تا زمانی که آن کودک به دنیا بیاید.» از همان دم زکریا دیگر نتوانست سخنی بر زبان بیاورد. سپس فرشته خدا از نزد زکریا رفت، زکریا به خانه برگشت و دیری نگذشت که همسرش باردار شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-22-04.jpg)
وقتی که الیزابت در ماه ششم حاملگی بود، همان فرشته ناگاه بر خویشاوند الیزابت که نامش مریم بود ظاهر شد. او باکره و نامزد یوسف بود. فرشته به او گفت، “تو حامله خواهی شد و پسری خواهی زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد. او پسر خدای متعال و سلطنتش ابدی خواهد بود.
هنگامی که الیزابت در ماه ششم بارداری بود، همان فرشته ناگهان بر خویشاوند الیزابت که نامش مریم بود ظاهر شد. او باکره و نامزد مردی به نام یوسف بود. فرشته به او گفت: «تو باردار خواهی شد و پسری خواهی زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد. او پسر خدای متعال و سلطنتش ابدی خواهد بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-22-05.jpg)
مریم پاسخ داد، “چطور چنین چیزی امکان دارد درحالیکه من باکره هستم؟” فرشته توضیح داد، “روح القدس بر تو نازل خواهد شد و قوّت خدا بر تو سایه خواهد افکند. بنابراین آن پسر، قدّوس و فرزند خدای متعال خوانده خواهد شد.” مریم به گفته های آن فرشته ایمان آورد و آنچه را که او گفته بود، پذیرفت.
مریم پاسخ داد: «چگونه چنین چیزی امکان دارد در حالی که من باکره هستم؟» فرشته توضیح داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قوت خدا بر تو سایه خواهد افکند. بنابراین آن پسر، قدوس و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد.» مریم به گفته‌های آن فرشته ایمان آورد و آنچه را که او گفته بود، پذیرفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-22-06.jpg)
بعداز مدّت کوتاهی که از سخنان فرشته گذشته بود، مریم به خانۀ الیزابت رفت. به محض اینکه الیزابت صدای سلام مریم را شنید، بچه در رحم او به حرکت درآمد. آن ها به خاطر کارهایی که خدا برایشان کرده بود خوشحال بودند. مریم حدود سه ماه نزد الیزابت ماند و بعد به خانه بازگشت.
زمان کوتاهی پس از این رویداد، مریم به خانه الیزابت رفت. همین که الیزابت صدای سلام مریم را شنید، بچه در رحم او به حرکت در آمد. آنها به خاطر کارهایی که خدا برایشان کرده بود شادی بسیار کردند. مریم حدود سه ماه نزد الیزابت ماند و سپس به خانه بازگشت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-22-07.jpg)
بعداز تولّد پسر الیزابت، او و زکریا نام او را همانطور که فرشته گفته بود یحیی گذاشتند. سپس خدا دوباره دهان زکریا را گشود و زکریا گفت، “خدا را شکر، زیرا او به یاری قومش شتافته! و تو ای فرزندم، تو نبی خدای متعال خوانده خواهی شد که به انسان ها خواهی گفت که چگونه می توانند آمرزش گناهانشان را بیابند!”انجیل لوقا، ۱
پس از این رخداد الیزابت پسری به دنیا آورد. او و زکریا نام نوزاد را همان‌ گونه که فرشته گفته بود یوحنا گذاشتند. سپس خدا دوباره دهان زکریا را گشود و زکریا گفت: «خدا را شکر، زیرا او به یاری قومش شتافته! و تو ای پسرم پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد و به انسان‌ها خواهی گفت که چگونه می‌توانند آمرزش گناهانشان را بیابند!»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: انجیل لوقا فصل ۱_

View File

@ -2,42 +2,44 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-01.jpg)
مریم با مردی پارسا و نیک سیرت، بنام یوسف نامزد شده بود. وقتی یوسف متوجّه شد که مریم باردار است، او می دانست که بچه مال او نبود. یوسف نمی خواست که مریم را رسوا و بی آبرو کند، بنابراین تصمیم گرفت که بی سر و صدا از او جدا شود. قبل از اینکه این کار را انجام دهد، فرشته ای در رؤیا بر او ظاهر شد.
مریم با مردی عادل و نیک سیرت، به نام یوسف نامزد شده بود. وقتی یوسف دانست که مریم باردار است، او می‌دانست که بچه از او نبود. یوسف نمی‌خواست که مریم را رسوا و بی‌آبرو کند، بنابراین بر آن شد که بی سر و صدا از او جدا شود. اما پیش از این که آن کار را انجام دهد، فرشته‌ای در رویا بر او ظاهر شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-02.jpg)
فرشته به یوسف گفت، “از ازدواج با مریم نگران مباش. کودکی که در رحم اوست از روح القدس است. مریم پسری خواهد زایید و نام او عیسی (که به معنای یهوه نجات می دهد) است، زیرا او مردم را از گناهانشان خواهد رهانید.”
فرشته به یوسف گفت، «از ازدواج با مریم مترس. کودکی که در رحم اوست از روح‌القدس است. مریم پسری خواهد زایید و نام او را عیسی (یهوه نجات می‌بخشد) بگذار، زیرا او مردم را از گناهانشان خواهد رهانید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-03.jpg)
بنابراین یوسف با مریم ازدواج کرد و او را به عنوان همسر خود به خانه برد. امّا تا زمانی که بچه به دنیا نیامد، با او همبستر نشد.
بنابراین یوسف با مریم ازدواج کرد و او را به خانه خود برد. اما تا زمانی که بچه به دنیا نیامد، با او همبستر نشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-04.jpg)
در آخرین روزهای بارداری مریم، امپراطور روم دستور داد که برای سرشماری، هر شخص می بایست به شهر آباء و اجدادی خود برمی گشت. یوسف و مریم باید مسافت زیادی را از ناصریه به بِیت لَحِم طیّ می کردند، چرا که جدّ ایشان داود و شهر آنها بِیت لَحِم بود.
در آخرین روزهای بارداری مریم، امپراطور روم دستور داد که برای سرشماری، هر شخص می‌بایست به شهر آبا و اجدادی خود بر گردد. یوسف و مریم باید مسافت زیادی را از ناصره به بِیت‌لَحِم می‌پیمودند، چرا که جد ایشان داود پادشاه و شهر آنها بِیت‌لَحِم بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-05.jpg)
وقتی مریم و یوسف به بِیت لَحِم رسیدند، مکانی برای ماندن نیافتند. تنها جایی که در آن می توانستند بمانند، مکانی برای نگه داشتن حیوانات بود. کودک به دنیا آمد و مادرش او را در آخور خوابانید، چونکه برای او تختی نداشتند. آنها او را عیسی نام نهادند.
وقتی مریم و یوسف به بِیتلَحِم رسیدند، مکانی برای ماندن نیافتند. تنها جایی که در آن می‌توانستند بمانند، مکانی برای نگه داشتن حیوانات بود. در آنجا مریم کودک را به دنیا آورد و او را در آخور خوابانید، چون که برای او جای خوابی نداشتند. آنها او را عیسی نام نهادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-06.jpg)
آن شب، چوپانانی در صحرا گله های خود را نگاهبانی می کردند. ناگهان فرشته ای درمیان ایشان ظاهر شد و وحشت آنها را فرا گرفت. فرشته به آنان گفت، “نترسید، زیرا من مژده ای برای شما دارم. مسیح موعود که خداوند است در بِیت لَحِم به دنیا آمد!”
آن شب، چوپانانی در صحرا گله‌های خود را نگاهبانی می‌کردند. ناگهان فرشته‌ای درخشنده در میان ایشان ظاهر شد و ترس و هراس آنها را فرا گرفت. فرشته به آنان گفت، “نترسید، زیرا من مژده‌ای برای شما دارم. مسیح موعود که خداوند است در ِبیت‌لَحِم به دنیا آمد!”
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-07.jpg)
بروید و دنبال آن کودک بگردید و نوزادی را خواهید یافت که در قنداق پیچیده و در آخور خوابانیده اند.” ناگهان گروه بیشماری از فرشتگان آسمانی به آن فرشته پیوستند. آنان در ستایش خدا می سرائیدند و می گفتند، “خدا را در آسمان جلال باد و بر زمین سلامتی برای مردمی که خدا به آنها لطف دارد!”
«بروید و دنبال آن کودک بگردید و نوزادی را در قنداق پیچیده و در آخور خوابانیده خواهید یافت.» ناگهان گروه بی‌شماری از فرشتگان آسمانی به آن فرشته پیوستند. آنان در ستایش خدا می‌سراییدند و می‌گفتند، «خدا را در آسمان جلال باد و بر زمین صلح و آرامی برای مردمی که خدا به آنها لطف دارد!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-08.jpg)
چوپانان به محلّی که عیسی آنجا بود رسیدند و نوزادی را دیدند که در آخوری خوابیده بود، درست همانگونه که آن فرشته گفته بود. آنها بسیار هیجان زده شدند. مریم نیز بسیار خوشحال بود. چوپانان به نزد گله های خود برگشتند و خدا را به سبب آنچه دیده و شنیده بودند حمد و سپاس می گفتند.
پس فرشتگان آنها را ترک کردند و چوپانان نیز گله‌های خود را، به محلی که عیسی آنجا بود رسیدند و نوزادی را دیدند که در آخوری خوابیده بود، درست همانگونه که آن فرشته گفته بود. آنها بسیار هیجان‌زده شدند. چوپانان به نزد گله‌های خود برگشتند و خدا را به برای آنچه دیده و شنیده بودند سپاس می گفتند و می‌ستودند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-09.jpg)
چندی بعد، مردانی از مشرق زمین، ستاره ای غیرمعمولی را در آسمان دیدند. آنها تشخیص دادند که پادشاه یهود متولّد شده است. بنابراین، مسافت زیادی را برای دیدن پادشاه پیمودند. آنان به بِیت لَحِم آمدند و خانه ای را که عیسی با والدینش در آن زندگی می کرد یافتند.
پس از آن مردانی از مشرق زمین که ستاره شناس و بسیار حکیم بودند، ستاره‌ای شگفت انگیز را در آسمان دیدند. آنها پی بردند که پادشاه جدید یهود به دنیا آمده است. بنابراین، مسافت زیادی را از سرزمین‌های خود برای دیدن این کودک پیمودند. آنان به بِیت‌لَحِم آمدند و خانه‌ای را که عیسی با والدینش در آن زندگی می‌کرد، یافتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-23-10.jpg)
وقتی آن مردان دانشمند عیسی را با مادرش دیدند، زانو زدند و او را پرستش کردند. آن ها به او هدایای گرانبهایی دادند و سپس به خانه خود بازگشتند.انجیل متی، ۱ و انجیل لوقا، ۲
وقتی آن مردان دانشمند عیسی را با مادرش دیدند، زانو زدند و او را پرستش کردند. آنها به عیسی هدایای گرانبهایی دادند و سپس به خانه خود بازگشتند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل متی فصل ۱ و ۲, انجیل لوقا فصل ۲_

View File

@ -1,39 +1,41 @@
# ۲۴. یحیی عیسی را تعمید آب می دهد
# ۲۴. یوحنا، عیسی را تعمید می‌دهد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-01.jpg)
یحیی پسر زکریا و الیزابت، بزرگ شد و به پیامبری برگزیده شد. او در بیابان زندگی می کرد، عسل صحرایی و ملخ می خورد، و لباسی از پشم شتر بر تن می کرد.
یوحنا پسر زکریا و الیزابت، بزرگ شد و به پیامبری برگزیده شد. او در بیابان زندگی می‌کرد، عسل صحرایی و ملخ می‌خورد و لباسی از پشم شتر بر تن می‌کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-02.jpg)
عدّۀ بسیاری از مردم به بیابان و نزد یحیی می آمدند و سخنانش را گوش می دادند. او برای آن ها موعظه می کرد و می گفت، “توبه کنید، زیرا پادشاهی خدا نزدیک است.”
عده بسیاری از مردم به بیابان و نزد یوحنا می‌آمدند و سخنانش را گوش می‌دادند. او برای آنها موعظه می‌کرد و می‌گفت:«توبه کنید، زیرا پادشاهی خدا نزدیک است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-03.jpg)
وقتی مردم پیام یحیی را می شنیدند، بسیاری از آنان از گناهانشان توبه می کردند و یحیی آنان را با آب تعمید می داد. بسیاری از رهبران مذهبی هم، برای تعمید آب نزد یحیی می آمدند، امّا به گناهان خود اعتراف نکرده و از آن ها توبه نمی کردند.
چون مردم پیام یوحنا را می‌شنیدند، بسیاری از گناهانشان توبه می‌کردند و یوحنا آنان را با آب تعمید می‌داد. بسیاری از رهبران مذهبی نیز نزد یوحنا می‌آمدند، اما به گناهان خود اعتراف نکرده و از آنها توبه نمی‌کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-04.jpg)
یحیی به رهبران مذهبی گفت، “ای مارهای سمّی! توبه کنید و رفتار خود را عوض کنید. هر درختی که میوه نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.” یحیی پیشگویی پیامبر را به اتمام رسانید که گفته بود، “بنگر، اینک من پیام آور خود را پیشاپیش تو می فرستم تا راه را برای تو هموار سازد.”
یوحنای تعمید دهنده به رهبران مذهبی گفت: «ای مارهای سمی! توبه کنید و رفتار خود را تغییر دهید. خدا هر درختی را که میوه نیکو نیاورد، بریده و در آتش خواهد افکند.» یوحنا پیشگویی پیامبران را به پایان رسانید که گفته بودند: «بنگر، اینک من پیام‌آور خود را پیشاپیش تو می‌فرستم تا راه را برای تو هموار سازد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-05.jpg)
بعضی از یهودی ها از یحیی پرسیدند که، “آیا تو مسیح هستی؟” یحیی پاسخ داد، “من مسیح نیستم، امّا کسی بعد از من می آید که مقامش از من خیلی بالاتر است. آنقدر که من لیاقت ندارم بند کفشهایش را باز کنم.”
برخی از رهبران مذهبی از یوحنا پرسیدند: «آیا تو مسیح هستی؟» یوحنا پاسخ داد: «من مسیح نیستم، اما کسی بعد از من می‌آید که مقامش از من خیلی بالاتر است. آنقدر که من شایسته نیستم بند کفش‌هایش را باز کنم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-06.jpg)
روز بعد، عیسی برای تعمید آب به نزد یحیی آمد. وقتی یحیی او را دید گفت، “این همان برّه ای است که خدا فرستاده تا برای آمرزش گناهان تمام مردم دنیا قربانی شود.”
روز بعد عیسی برای تعمید آب، نزد یوحنای تعمید دهنده آمد. چون یوحنا او را دید گفت: «این همان بره‌ خداست که گناه تمام جهان را بر می دارد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-07.jpg)
یحیی به عیسی گفت، “من لایق نیستم که تو را تعمید دهم. این منم که باید از تو تعمید بگیرم.” امّا عیسی گفت، “تو مرا تعمید بده زیرا کار درست همین است.” بنابراین یحیی عیسی را تعمید داد با اینکه عیسی هرگز مرتکب گناهی نشده بود.
یوحنای تعمید دهنده به عیسی گفت: «من لایق نیستم که تو را تعمید دهم. این منم که باید از تو تعمید بگیرم.» اما عیسی گفت: «مرا تعمید بده، زیرا کار درست همین است.» بنابراین یوحنا عیسی را تعمید داد، با این که عیسی هرگز مرتکب گناهی نشده بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-08.jpg)
وقتی عیسی پس از تعمید از آب بیرون آمد، روح خدا همانند کبوتری پدیدار شد و پایین آمد و بر او قرار گرفت و همان لحظه ندای خدا از آسمان رسید که، “تو پسر من هستی. تو را دوست دارم و از تو بسیار خشنودم.”
هنگامی که عیسی پس از تعمید از آب بیرون آمد، روح خدا همانند کبوتری پدیدار شد و پایین آمده بر او قرار گرفت و همان دم، ندای خدا از آسمان رسید که: «این است پسر من که او را دوست دارم و از او بسیار خشنودم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-24-09.jpg)
خدا به یحیی گفته بود، “روح القدس بر شخصی که تو او را تعمید می دهی، خواهد آمد. آن شخص پسر خداست.” خدا یگانه است امّا هنگامیکه یحیی عیسی را تعمید داد، صدای خدای پدر را شنید، خدای پسر یعنی عیسی را دید و روح القدس را نیز مشاهده نمود.انجیل متّی، ۳؛ انجیل مرقس، ٩:١-١١؛ انجیل لوقا، ١:٣-٢٣
خدا به یوحنا گفته بود: «روح‌القدس بر شخصی که تو او را تعمید می‌دهی خواهد آمد، آن شخص پسر خداست.» خدا یگانه است و هنگامی که یوحنا عیسی را تعمید داد، صدای خدای پدر را شنید. خدای پسر یعنی عیسی را دید و روح‌القدس را در قالب کبوتر نیز مشاهده نمود.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_(انجیل متی باب ۳، انجیل مرقس باب ۱ ، انجیل لوقا باب ۳، انجیل یوحنا باب ۱ آیه ۱۵ تا ۳۷ )_

View File

@ -1,35 +1,36 @@
# ۲۵. شیطان عیسی را وسوسه میکند
# ۲۵. شیطان عیسی را وسوسه میکند
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-01.jpg)
پس از تعمید عیسی، روح خدا بی درنگ او را به بیابان برد، جایی که او به مدت چهل شبانه روز، روزه گرفت. آنگاه، شیطان به نزد عیسی آمد و او را وسوسه کرد تا به گناه بیندازد.
پس از تعمید عیسی، روح خدا بی‌درنگ او را به بیابان برد. جایی که او به مدت چهل شبانه ‌روز، روزه گرفت. آنگاه شیطان نزد عیسی آمده، او را وسوسه کرد تا مرتکب گناه شود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-02.jpg)
شیطان عیسی را وسوسه کرد و گفت، “اگر تو پسر خدا هستی، به این سنگ ها بگو که نان بشوند تا بتوانی بخوری!”
شیطان عیسی را وسوسه کرد و گفت: «اگر تو پسر خدا هستی، به این سنگ‌ها بگو که نان شوند تا بتوانی بخوری!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-03.jpg)
عیسی پاسخ داد: «در کلام خدا نوشته شده است، “انسان برای زنده ماندن فقط احتیاج به نان ندارد بلکه به هر کلمه ای که از دهان خدا صادر می شود!”»
عیسی پاسخ داد: در کلام خدا نوشته شده است «انسان برای زنده ماندن تنها نیاز به نان ندارد، بلکه به هر کلمه‌ای که از دهان خدا بیرون آید!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-04.jpg)
سپس شیطان او را بر بالاترین نقطۀ پرستشگاه خدا برد و گفت: «خود را از اینجا به پایین بینداز و ثابت کن که فرزند خدا هستی چون کتاب آسمانی می فرماید، “خدا فرشتگان خود را خواهد فرستاد تا تو را حمل کنند، مبادا پایت را به سنگی بزنی.»
سپس شیطان او را بر بالاترین جای معبد برد و گفت: «اگر تو پسر خدا هستی، خود را از اینجا به پایین بیانداز؛ چون کتاب مقدس می‌فرماید: «خدا به فرشتگان خود دستور خواهد داد تا تو را حمل کنند، مبادا پایت را به سنگی بزنی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-05.jpg)
امّا عیسی با نقل قول از کلام مقدّس خدا به شیطان پاسخ داد. او فرمود: «در کلام خدا، او به قوم خویش دستور فرموده است که، “خداوند خدای خود را آزمایش نکن.»
اما عیسی به آنچه شیطان گفته بود عمل نکرد و پاسخ داد: خدا در کلامش به قوم خویش دستور داده است: «خداوند خدای خود را آزمایش نکن.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-06.jpg)
سپس شیطان او را به قلّۀ کوه بسیار بلندی برد و تمام ممالک جهان و شکوه و جلال آنها را به او نشان داد و گفت، “اگر زانو بزنی و مرا سجده کنی، همۀ اینها را به تو می بخشم.”
سپس شیطان او را به قله کوه بلندی برد و تمام کشورهای جهان و قدرت و ثروت آنها را به او نشان داد و گفت: «اگر زانو بزنی و مرا نیایش کنی، همه اینها را به تو می‌بخشم. »
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-07.jpg)
عیسی پاسخ داد: «از من دور شو ای شیطان! در کلام خدا، او به قوم خویش امر فرموده است که، “فقط خداوند خدای خود را پرستش کن و تنها او را خدمت نما.”»
عیسی پاسخ داد: از من دور شو ای شیطان! در کلام خدا، او به قوم خویش فرمان داده است که:
«فقط خداوند خدای خود را پرستش کن و تنها او را خدمت نما.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-25-08.jpg)
عیسی به دام وسوسه های شیطان گرفتار نشد، پس شیطان او را ترک کرد و فرشتگان آمدند و عیسی را خدمت نمودند.انجیل متّی، ١:٤-١١؛ انجیل مرقس، ١٢:١-١٣؛ انجیل لوقا، ١:٤-١٣
عیسی به دام وسوسه‌های شیطان گرفتار نشد. پس شیطان او را ترک کرد و فرشتگان آمده عیسی را خدمت نمودند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: (کتاب انجیل متی باب ۴ آیه ۱ تا ۱۱، کتاب انجیل مرقس باب ۱ آیه ۱۲ و ۱۳، کتاب انجیل لوقا باب ۴ آیه ۱ تا ۱۳)_

View File

@ -1,43 +1,43 @@
# ۲۶. آغاز خدمات عیسی
# ۲۶. آغاز خدمت عیسی
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-01.jpg)
بعداز غلبه بر وسوسه های شیطان، عیسی با قدرت روح القدس به جایی از استان جلیل که در آنجا زندگی می کرد، برگشت. او برای تعلیم از مکانی به مکانی دیگر می رفت و همه دربارۀ او به نیکی یاد می کردند.
پس از چیره شدن بر وسوسه‌های شیطان، عیسی به مکان سکونت خود، جلیل بازگشت. روح‌القدس به عیسی قوت فراوان می‌داد و او برای تعلیم از مکانی به مکان دیگر ‌می‌رفت و همه درباره‌ او به نیکی یاد می‌کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-02.jpg)
عیسی به ناصریه جایی که دوران کودکی خود را در آن گذرانیده بود رفت. روز سَبَّت (شنبه)، او به پرستشگاه رفت. آن ها کتاب اشعیاء نبی را به وی دادند تا بخواند. او طومار را باز کرد و قسمتی از آن را برای مردم خواند.
عیسی به ناصره، دهکده‌ای که دوران کودکی خود را در آن سپری کرده بود، رفت. در روز شبات، او به پرستشگاه رفت. رهبران مذهبی نسخه‌ای از کتاب اشعیای نبی را به وی دادند تا بخواند، پس عیسی طومار را باز کرد و بخشی از آن را برای مردم خواند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-03.jpg)
عیسی چنین خواند، “خدا روحش را به من داده است تا بتوانم خبر خوش را به بینوایان، آزادی را به اسیران، بینایی را به نابینایان برسانم و ستمدیدگان را رهایی بخشم. زمان لطف خدا به انسان فرا رسیده است.”
او چنین خواند: «خدا روح خود را بر من نهاده است تا خبر خوش را به بینوایان اعلام کنم. او مرا فرستاده تا اسیران را آزادی، نابینایان را بینایی و ستمدیدگان را رهایی بخشم. زیرا زمان رحمت خدا به انسان فرا رسیده است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-04.jpg)
سپس عیسی نشست. همه با دقّت به او چشم دوخته بودند. آن ها می دانستند که آن قسمت از کلام خدا که عیسی قرائت نمود، دربارۀ مسیح موعود اشاره می کرد. عیسی گفت، “کلماتی که برای شما خواندم، همین حالا در حال انجام شدن است.” همۀ مردم متعجّب شدند. آن ها گفتند، “مگر این شخص پسر یوسف نیست؟”
سپس عیسی نشست و همه با دقت به او چشم دوخته بودند. آنها می‌دانستند که آن بخش خوانده شده از کتاب مقدس، به مسیح موعود اشاره می‌کرد. عیسی گفت: «کلامی که برای شما خواندم، هم اکنون در حال انجام است.» همه مردم شگفت زده شده و پرسیدند: «مگر این شخص پسر یوسف نیست؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-05.jpg)
سپس عیسی گفت، “حقیقت آن است که هیچ نبی در شهر خود مورد احترام نیست. در دوران ایلیای پیامبر، زنان بیوۀ زیادی وجود داشتند، امّا زمانیکه سه سال و نیم باران نبارید، خدا ایلیا را به کمک همۀ زنان بیوۀ اسرائیل نفرستاد، بلکه او را نزد بیوه زنی از دیاری دیگر فرستاد.”
سپس عیسی فرمود: «به درستی که یک پیامبر در زادگاه خود پذیرفته شده نیست. زمانی که در دوران ایلیای پیامبر به مدت سه سال و نیم باران نبارید، با وجود بیوه زنان بسیار در اسراییل، خدا ایلیا را به کمک بیوه زنی فرستاد که در دیار دیگری زندگی می کرد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-06.jpg)
و چنین ادامه داد که، “در زمان اِلیشَع پیامبر، تعداد زیادی از مردم در اسرائیل دچار بیماری جذام بودند. امّا اِلیشَع هیچکدام از آنها را شفا نداد. او فقط نَعَمان سوری، فرماندۀ دشمن اسرائیل را از آن بیماری پوستی شفا داد.” کسانی که به سخنان عیسی گوش می دادند، یهودی بودند. وقتی آنان این سخنان را شنیدند، بسیار خشمگین شدند.
و چنین ادامه داد: «در زمان اِلیشَع پیامبر، افراد زیادی در اسراییل دچار بیماری پوستی بودند. اما اِلیشَع هیچ‌ یک از آنها را شفا نداد. او تنها نَعَمان سوری، فرمانده دشمن اسراییل را از آن بیماری شفا داد.» شنوندگان که یهودی بودند، با شنیدن این سخنان بر او خشم گرفتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-07.jpg)
اهالی ناصره عیسی را از محلّ عبادت بیرون کشیده، به لبۀ یک صخره بردند تا او را از آنجا به پایین بیندازند و بکُشند. امّا عیسی ازمیان ایشان گذشت و شهر ناصره را ترک گفت.
مردم ناصره، عیسی را از پرستشگاه بیرون کشیده، به لبه یک صخره بردند تا او را از آنجا به پایین بیاندازند و بکُشند. اما عیسی از میان ایشان گذشت و شهر ناصره را ترک گفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-08.jpg)
سپس عیسی به سراسر آن منطقه رفت و جمعیّتی بزرگ به طرف او آمدند. آنان آفراد زیادی را آوردند که بیمار یا معلول بودند، شامل آنانیکه نمی توانستند ببینند، بشنوند، راه روند و حرف بزنند وعیسی آن ها را شفا داد.
سپس عیسی به سراسر جلیل رفت. انبوهی از مردم به سوی او می‌آمدند و بیماران بسیار همراه خود می‌آوردند. در میان آنان عده‌ای معلول، نابینا و ناشنوا بودند، برخی نیز نمی‌توانستند راه بروند و حرف بزنند. عیسی آنها را شفا می داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-09.jpg)
عدّۀ بسیاری را که گرفتار روح پلید بودند، نزد عیسی می آوردند. به فرمان عیسی ارواح پلید از مردم خارج می شدند و اغلب فریاد می زدند، “تو پسر خدا هستی!” جمعیّت حیران و متعجّب، خدا را ستایش می کردند.
همچنین بسیاری را که گرفتار روح پلید بودند، نزد عیسی می‌آوردند. به فرمان عیسی روح‌های پلید از مردم بیرون می‌رفتند. بسیاری از آنها فریاد می‌زدند: «تو پسر خدا هستی!» و مردم شگفت زده خدا را ستایش می‌کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-26-10.jpg)
آنگاه عیسی دوازده مرد را انتخاب کرد و آنان را رسولان نام نهاد. رسولان با عیسی مسافرت می کردند و درس های زیادی از او می آموختند.
آنگاه عیسی از میان شاگردان خود دوازده تن را انتخاب نمود و آنان را رسولان نام نهاد. آن‌ها با عیسی مسافرت می‌کردند و از او می‌آموختند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: (کتاب انجیل متی باب ۴ آیه‌های ۱۲ تا ۲۵، کتاب انجیل مرقس باب‌های ۱ تا ۳، کتاب انجیل لوقا باب ۴)_

View File

@ -2,46 +2,46 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-01.jpg)
روزی یکی از علمای مذهبی به نزد عیسی آمد تا او را امتحان کند، او پرسید، “استاد، انسان چه باید بکند تا حیات جاودانی را بدست آورد؟” عیسی جواب داد، “در کتاب تورات دراین باره چه نوشته شده است؟”
روزی یکی از استادان مذهبی یهود نزد عیسی آمد. او می‌خواست ثابت کند که تعلیم‌های عیسی اشتباه است. او پرسید: «استاد، انسان چه باید بکند تا زندگی جاودان را به دست آورد؟» عیسی پاسخ داد: «در کتاب تورات در این باره چه نوشته شده است؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-02.jpg)
عالم مذهبی جواب داد، “خداوند، خدای خود را با تمام دل، با تمام جان و با تمام فکرت دوست بدار. همسایه ات را همان قدر که خود را دوست داری، دوست بدار.” سپس عیسی گفت، “درست می گویی! تو نیز چنین کن تا حیات جاودانی داشته باشی.”
آن مرد گفت: «خداوند، خدای خود را با تمام دل، با تمام جان، با تمام قوت و با تمام فکرت دوست بدار. همسایه‌ات را نیز همچون خود، دوست بدار.» سپس عیسی فرمود: «درست می‌گویی! تو نیز چنین کن تا حیات جاودان داشته باشی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-03.jpg)
امّا آن عالم مذهبی چون می خواست خود را فرد پارسایی جلوه دهد، باز پرسید، “همسایۀ من کیست؟”
اما آن عالم مذهبی چون می‌خواست خود را پارسا جلوه دهد، بار دیگر پرسید: «همسایه من کیست؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-04.jpg)
عیسی با تعریف داستانی پاسخ آن عالم مذهبی را داد، “مردی یهودی ازاورشلیم بسوی اریحا در سفر بود.
عیسی به وسیله یک داستان پاسخ آن رهبر مذهبی را داد: «مردی یهودی از اورشلیم به سوی اریحا در سفر بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-05.jpg)
هنگامیکه آن مرد در راه بود، بوسیلۀ راهزنان مورد حمله قرار گرفت. آن ها تمام اموال او را گرفتند، او را کتک زدند و جسم نیمه جان او را کنار جاده رها کردند.
در راه، راهزنان به او هجوم بردند و تمام دارایی‌اش را گرفته، او را کتک زدند و جسم نیمه جانش را کنار جاده رها کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-06.jpg)
بعد از این ماجرا، کاهنی یهودی از آنجا می گذشت. وقتی او آن مرد را که مورد سرقت و ضرب وشتم قرار گرفته بود دید، از سمت دیگر جادّه به راه خود ادامه داد، بدون آنکه توجّهی به او که نیازمند کمک بود، بکند.
پس از این ماجرا، کاهنی یهودی از آنجا می‌گذشت. وقتی آن مرد را در میان جاده افتاده دید، از سمت دیگر جاده به راه خود ادامه داد و او را کاملا نادیده گرفت.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-07.jpg)
بعداز مدّت کوتاهی یک لاوی از راه رسید (لاویان، قبیله ای از اسرائیل بودند که به کاهنان در معبد کمک می کردند.). او هم به سمت دیگر جادّه رفت و به مردی که مورد سرقت و ضرب وشتم قرار گرفته بود توجّهی نکرد.
اندکی پس از آن یک لاوی از راه رسید. (لاویان، قبیله‌ای از اسراییل بودند که کاهنان معبد را کمک می‌کردند). او نیز به سمت دیگر جاده رفت و به آن مرد رسیدگی نکرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-08.jpg)
و آنگاه شخصی دیگر آمد که سامری بود. (سامری ها از نسل یهودیانی بودند که با اقوام دیگر ازدواج کرده بودند. آن ها با همدیگر دشمنی دیرینه ای داشتند.). وقتی سامری آن مرد مجروح یهودی را دید دلش به حال او سوخت و زخمهایش را شست و مرهم مالید و بست.
آنگاه مردی دیگر آمد که سامری بود. (سامری‌ها و یهودیان از یکدیگر نفرت داشتند). با اینکه دید مرد مجروح شده یهودی است، ولی دلش به حال او سوخت و زخم‌هایش را شسته، مرهم مالید و بست.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-09.jpg)
سپس مرد سامری او را بر الاغ خود سوار کرد و به مهمانخانه ای برد و از او مراقبت نمود.
سپس مرد سامری او را بر الاغ خود سوار کرده، به مهمان‌خانه‌ای برد و در آنجا نیز از او پرستاری نمود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-10.jpg)
فردای آن روز، آن شخص سامری مجبور بود به سفر خود ادامه دهد. او مقداری پول به صاحب مهمانخانه داد و گفت، " از این شخص مراقبت کن و اگر بیشتر از این خرج کنی، وقتی برگشتم به تو پرداخت خواهم کرد."
«فردای آن روز، مرد سامری می‌بایست به سفر خود ادامه می‌داد. او مقداری پول به صاحب مهمان‌خانه داد و گفت: «از این شخص مراقبت کن و چنانچه بیشتر از این هزینه کنی، هنگامی که برگشتم به تو پرداخت خواهم کرد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-27-11.jpg)
سپس عیسی از آن عالم مذهبی پرسید، “تو فکر می کنی کدامیک از آن سه نفر، همسایۀ آن مردی بود که مورد سرقت و ضرب و شتم واقع شده بود؟”" عالم مذهبی جواب داد، “آنکه به او ترحّم نمود.” عیسی به او پاسخ داد، “تو نیز برو و چنین کن.”انجیل لوقا، ٢٥:١٠-٣٧
سپس عیسی از آن عالم مذهبی پرسید: «حال فکر می‌کنی کدام‌ یک از آن سه نفر، همسایه آن مردی بود که مورد سرقت و خشونت قرار گرفته بود؟» عالم مذهبی پاسخ داد: «آن که برای او دل سوزانید.» عیسی به او پاسخ داد: «تو نیز برو و چنین کن.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: (کتاب انجیل لوقا باب ۱۰ آیه‌های ۲۵ تا ۳۷)_

View File

@ -2,42 +2,42 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-01.jpg)
روزی یکی از سران ثروتمند به نزد عیسی آمد و از او پرسید، “استاد نیکو، چه باید بکنم تا حیات جاودانی را به دست آورم؟ عیسی به او گفت،”چرا مرا نیکو می نامی؟ حال آنکه، غیر از خدا کسی نیکو نیست. اگر می خواهی حیات جاودان داشته باشی، احکام خدا را نگاه دار."
روزی یکی از سران ثروتمند نزد عیسی آمد و از او پرسید: «استاد نیکو، چه باید بکنم تا زندگی جاودانی را به دست آورم؟» عیسی به او فرمود: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ حال آنکه، جز خدا کسی نیکو نیست. اگر می‌خواهی زندگی جاودان داشته باشی، از دستورهای خدا پیروی کن.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-02.jpg)
او پرسید، “کدامیک از احکام را باید اطاعت کنم؟” عیسی پاسخ داد، “قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، دروغ نگو، به پدر و مادرت احترام بگذار و دیگران را مانند خودت دوست داشته باش.”
او پرسید: «از کدام یک از فرمان‌ها باید پیروی کنم؟» عیسی پاسخ داد: «قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، دروغ نگو، به پدر و مادرت احترام بگذار و همسایه ات را مانند خودت دوست داشته باش.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-03.jpg)
ولی مرد جوان گفت، “من همیشه تمام آن احکام را نگاه داشته ام، حال دیگر چه باید بکنم تا آمرزش را بیابم؟” عیسی با محبت نگاهی به او انداخت.
ولی مرد جوان گفت: «من از کودکی تمام آن فرمان ها را نگاه داشته‌ام، حال دیگر چه باید بکنم تا زندگی جاودان داشته باشم؟» عیسی با محبت او را نگریست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-04.jpg)
عیسی جواب داد، “اگر می خواهی این راه را به کمال برسانی، برو و هرچه داری بفروش و پولش را به فقرا بده تا گنج تو در آسمان باشد نه بر زمین! آنگاه بیا و مرا پیروی کن!
و پاسخ داد: «اگر می‌خواهی بهترین را انجام دهی، برو و هرچه داری بفروش و پولش را به نیازمندان بده تا گنج تو در آسمان باشد نه بر زمین! آنگاه بیا و مرا پیروی کن!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-05.jpg)
وقتی آن مرد جوان حرف عیسی را شنید، بسیار اندوهگین شد زیرا ثروتمند بود و نمی خواست دارایی و اموالش را ازدست بدهد. او روی خود را برگرداند و از نزد عیسی رفت.
وقتی آن مرد جوان این سخن عیسی را شنید، بسیار اندوهگین شد زیرا ثروتمند بود و نمی‌خواست دارایی و اندوخته های خود را از دست بدهد. او روی خود را برگرداند و از عیسی دور شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-06.jpg)
سپس عیسی به شاگردانش گفت، “این را بدانید که ورود یک ثروتمند به ملکوت خدا بسیار مشکل است. باز هم می گویم، گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از وارد شدن یک ثروتمند به ملکوت خدا!”
سپس عیسی به شاگردانش فرمود: «این را بدانید که ورود یک ثروتمند به پادشاهی خدا بسیار دشوار است. باز هم می‌گویم، گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسان‌تر است از وارد شدن یک شخص دارا به پادشاهی خدا!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-07.jpg)
شاگردان از شنیدن این سخن عیسی متعجّب شدند و پرسیدند، “پس چه کسی می تواند نجات پیدا کند؟”
شاگردان از شنیدن این سخن عیسی شگفت زده شدند و پرسیدند، «پس چه کسی می‌تواند نجات پیدا کند؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-08.jpg)
عیسی نگاهی به شاگردان انداخت و گفت، “ازنظر انسان این کار غیرممکن است ولی نزد خدا همه چیز ممکن است.”
عیسی به شاگردان نگاهی انداخت و فرمود، «انسان نمی تواند خود را نجات بخشد، ولی نزد خدا همه چیز ممکن است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-09.jpg)
پطرس به عیسی گفت، “ما از همۀ چیز خود دست کشیده ایم تا به دنبال شما بیاییم، حال چه سودی عاید ما می شود؟”
پترس به عیسی گفت: «ما از همه چیز خود دست کشیده‌ایم تا پیرو تو باشیم، حال پاداش ما چه خواهد بود؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-28-10.jpg)
عیسی جواب داد، “هرکه به خاطر من از برادر و خواهر، پدر و مادر و فرزند، خانه و زمین چشم بپوشد، صد مرتبه بیشتر خواهد یافت و زندگی جاوید را به دست خواهد آورد. ولی بسیاری که اوّل هستند، آخر خواهند شد و بسیاری که آخرند، اوّل خواهند گشت.”انجیل متّی، ١٦:١٩-٣٠ ؛ انجیل مرقس، ١٧:١٠-٣١ ؛ انجیل لوقا، ١٨:١٨-٣٠
عیسی پاسخ داد: «هر که برای من از برادر و خواهر، پدر و مادر و فرزند، خانه و زمین چشم پوشی کند، صد برابر بیشتر خواهد یافت و حیات جاویدان را به دست خواهد آورد. ولی بسیاری که اول هستند، آخر خواهند شد و بسیاری که آخرند، اول خواهند گشت.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: انجیل متی فصل ۱۹ آیه های ۱۶ تا ۳۰، انجیل مرقس فصل ۱۰ آیه های ۱۷ تا ۳۱، انجیل لوقا فصل ۱۸ آیه های ۱۸ تا ۳۰_

View File

@ -1,39 +1,39 @@
# ۲۹. داستان خدمتکار بیرحم
# ۲۹. داستان خدمتکار سنگدل
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-01.jpg)
روزی پطرس از عیسی پرسید، “استاد، برادری را که به من بدی می کند، چند مرتبه باید ببخشم؟ آیا تا هفت بار؟” عیسی گفت، “نه هفت بار، بلکه هفتاد تا هفت بار!” بدین وسیله عیسی می خواست بگوید که ما همیشه باید ببخشیم. سپس عیسی این داستان را بیان کرد.
روزی پترس از عیسی پرسید: «استاد، برادری که به من بدی می‌کند را، چند بار باید ببخشم؟ آیا هفت بار؟» عیسی فرمود: «نه هفت بار، بلکه هفتاد تا هفت بار!» عیسی می‌خواست به ما بفهماند که باید همیشه ببخشیم. سپس عیسی این داستان را بیان کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-02.jpg)
عیسی فرمود، “ملکوت خداوند مانند پادشاهی است که تصمیم گرفت حساب های خود را با خدمتکارانش تسویه کند. یکی از آن خدمتکاران، بدهی معادل دستمزد ۲۰۰۰۰۰ سال کار داشت.”
وی گفت، «پادشاهی خداوند همچون پادشاهی است که می‌خواست حساب‌های خود را با خدمتکارانش تسویه کند. بدهی یکی از آن خدمتکاران، برابر دستمزد ۲۰۰۰۰۰ سال کار بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-03.jpg)
از آنجایی که خدمتکار نمی توانست این مقدار بدهی را بپردازد، پادشاه دستور داد درمقابل بدهی اش، او را با زن و فرزندانش و تمام دارایی هایش بفروشند.
از آنجایی که خدمتکار نمی‌توانست این مقدار بدهی را بپردازد، پادشاه دستور داد در ازای آن بدهی‌، او را با زن و فرزندان و تمام دارایی‌هایش بفروشند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-04.jpg)
ولی آن مرد بر پاهای پادشاه افتاد، التماس کرد و گفت، “ای پادشاه، استدعا دارم به من مهلت بدهید تا همۀ بدهی ام را تا به آخر تقدیم کنم.” پادشاه دلش به حال او سوخت پس او را آزاد کرد و بدهی اش را بخشید.
ولی آن مرد خود را بر پاهای پادشاه انداخت و التماس نمود و گفت: «ای پادشاه، خواهش می کنم به من زمان بدهید تا همه بدهی‌ام را تا به آخر پرداخت کنم.» پادشاه دلش به حال او سوخت، پس او را آزاد کرد و همه بدهی او را بخشید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-05.jpg)
امّا هنگامیکه آن خدمتکار از دربار پادشاه بیرون آمد، یکی از همکارانش را دید که به اندازۀ چهار ماه از او طلبکار بود. پس گلوی او را فشرد و گفت، “زود باش پول مرا بده.”
اما هنگامیکه آن خدمتکار از دربار پادشاه بیرون آمد، یکی از همکارانش را دید که به اندازه دستمزد چهار ماه به او بدهکار بود. پس گلوی او را فشرد و گفت: «بدهی ات را به من بپرداز.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-06.jpg)
رفیق بدهکارش بر پاهای او افتاد و گفت، “خواهش میکنم مهلتی به من بده تا تمام بدهی ام را پس بدهم.” امّا طلبکار راضی نشد و همکارش را به زندان انداخت تا پولش را تمام وکمال بپردازد.
دوست بدهکارش بر پاهای او افتاد و گفت: «خواهش می‌کنم مهلتی به من بده تا تمام بدهی‌ام را پس بدهم.» اما طلبکار راضی نشد و همکارش را تا پرداخت همه بدهی به زندان انداخت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-07.jpg)
وقتی دوستان آن شخص این ماجرا را شنیدند، بسیار اندوهگین شدند و به حضور پادشاه رفته، تمام جریان را به عرض او رساندند.
وقتی دوستان آن شخص این ماجرا را شنیدند، بسیار اندوهگین شدند و به حضور پادشاه رفته، ماجرا را به او گفتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-08.jpg)
پادشاه بلافاصله آن مرد را خواست و گفت، “ای ظالم پلید! من به خواهش تو آن بدهی کلان را بخشیدم. تو هم باید همین رفتار را با همکارت می کردی.” پادشاه بسیار غضبناک شد و دستور داد او را به زندان بیندازند و شکنجه دهند و تا دینار آخر بدهی اش را نپرداخته، او را آزاد نکنند.
پادشاه بی درنگ آن مرد را خواست و گفت: «ای خادم شرور! من به خواهش تو آن بدهی هنگفت را بخشیدم. تو هم باید همین رفتار را با همکارت می‌کردی.» پادشاه بسیار خشمگین شد و دستور داد او را به زندان بیندازند و تا همه بدهی‌ را نپرداخته، او را آزاد نکنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-29-09.jpg)
سپس عیسی گفت، “پدر آسمانی من با شما همینگونه رفتار خواهد کرد اگر شما برادرتان را از ته دل نبخشید.”انجیل متّی، ٢١:١٨-٣٥
سپس عیسی فرمود: «اگر شما برادرتان را از ته دل نبخشید، پدر آسمانی من نیز با شما همین‌گونه رفتار خواهد کرد.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: انجیل متی فصل ۱۸ آیه های ۲۱ تا ۳۵_

View File

@ -1,39 +1,41 @@
# ۳۰. عیسی مسیح بیش از پنج هزار نفر را غذا می دهد
# ۳۰. عیسی مسیح به پنج هزار نفر خوراک می‌دهد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-01.jpg)
عیسی رسولانش را برای بشارت و تعلیم به روستاهای زیادی فرستاد. وقتی آن ها برگشتند عیسی را از کارهایی که کرده بودند آگاه ساختند. سپس عیسی آن ها را به مکانی خلوت در نزدیکی دریاچه برد تا کمی استراحت کنند. بنابراین همه داخل یک کشتی شده و بسوی دیگر رودخانه رفتند.
عیسی رسولان را برای بشارت و آموزش به روستاهای زیادی فرستاد. پس از بازگشت، آنها عیسی را از کارهایی که کرده بودند آگاه ساختند. سپس عیسی آنها را به مکانی خلوت در نزدیکی دریاچه برد تا کمی استراحت کنند. بنابراین همه داخل یک قایق سوار شده و به آن سوی رودخانه رفتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-02.jpg)
مردم دیدند که عیسی و شاگردان با کشتی از آنجا میروند. آن ها در کنار دریا شروع به دویدن کردند تا به کرانۀ دیگر آن رسیدند. وقتی عیسی و شاگردانش هم به آنجا رسیدند، مردم زیادی در آنجا منتظر بودند و از آنان استقبال کردند.
چون مردم دیدند که عیسی و شاگردان سوار قایق شده از آنجا می‌روند، در کنار دریا شروع به دویدن کردند تا پیش از آنها به آن سوی دریا برسند. بنابراین هنگامی که عیسی و شاگردانش به آنجا رسیدند، گروه بزرگی از مردم چشم براه آنان بودند و از ایشان استقبال کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-03.jpg)
جمعیت بدون احتساب زنان و بچه ها حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی مسیح دلش عمیقاً به حال ایشان سوخت، چون مانند گوسفندان بی شبان بودند. پس شروع به تعلیم آن ها کرد و بیماران آنان را نیز شفا داد.
شمار آنان به جز زنان و کودکان، نزدیک به پنج هزار مرد بود. دل عیسی مسیح به سختی به حال ایشان سوخت، چون مانند گوسفندان بی‌شبان بودند. پس شروع به آموزش آنها کرد و کسانی را که بیمار بودند، شفا داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-04.jpg)
نزدیک غروب و در پایان روز، شاگردان نزد عیسی آمدند و گفتند، “ای استاد، به مردم بگویید به دهات اطراف بروند و برای خود خوراک تهیّه کنند، چون در این جای دور افتاده، چیزی برای خوردن پیدا نمیشود.”
شامگاهان، شاگردان نزد عیسی آمده و گفتند: «ای استاد! مردم را بفرست تا برای خود خوراک فراهم کنند؛ چون در این جای دور افتاده، چیزی برای خوردن پیدا نمی‌شود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-05.jpg)
امّا عیسی به شاگردان گفت، “شما خودتان به ایشان خوراک دهید.” آنان جواب دادند، “چطور می توانیم به این جمعیّت غذا دهیم؟! ما فقط پنج قرص نان و دو ماهی کوچک داریم.”
اما عیسی به شاگردان گفت: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» آنها پاسخ دادند: «چگونه می‌توانیم این انبوه از مردم را سیر کنیم؟! ما تنها پنج نان و دو ماهی کوچک داریم و بس.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-06.jpg)
عیسی به شاگردانش گفت که به مردم بگویند که روی زمین بنشینند و طولی نکشید که مردم در گروههای پنجاه نفری و صد نفری روی سبزه ها نشستند.
عیسی به شاگردان خود فرمود تا به مردم بگویند، که در گروه‌های پنجاه نفری بر روی سبزه‌ها بنشینند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-07.jpg)
سپس عیسی پنج نان و دو ماهی را در دست گرفت و به آسمان نگاه کرد و خدا را برای غذا شکر نمود و آنرا را برکت داد.
سپس عیسی پنج نان و دو ماهی را در دست گرفته به آسمان نگریست و خدا را برای خوراک شکر نمود و آن را برکت داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-08.jpg)
سپس عیسی نان ها و ماهی ها را تکّه تکّه کرد. او آن ها را به شاگردانش داد تا بین مردم تقسیم کنند. شاگردان آنقدر به مردم غذا دادند تا خوردند و سیر شدند و مقدار زیادی هم باقی ماند.
سپس عیسی نانها و ماهی‌ها را تکه‌تکه کرده و به شاگردانش داد تا بین مردم پخش کنند. شاگردان به مردم خوراک می دادند. همه خورده و سیر شدند، اما چیزی از آن خوراکی‌ها کم نمی‌شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-30-09.jpg)
پس از آن، شاگردان از خرده نان ها و پسمانده ها، دوازده سبد جمع آوری کردند! همۀ این غذاها نتیجۀ برکت یافتن پنج قرص نان و دو ماهی بود.
سپس شاگردان باقی‌مانده خوراک را گردآوردند، بدین گونه از بقیه آن پنج نان و دو ماهی، دوازده سبد پر شد.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_(کتاب انجیل متی باب ۱۴ آیه‌های ۱۳ تا ۲۱ ، کتاب انجیل مرقس باب ۶ آیه‌های ۳۱ تا ۴۴، کتاب انجیل لوقا فصل ۹ آیه‌های ۱۰ تا ۱۷، کتاب انجیل یوحنا باب ۶ آیه‌های ۵ تا ۱۵)_

View File

@ -1,35 +1,37 @@
# ۳۱. عیسی روی آب راه می رود
# ۳۱. عیسی روی آب راه میرود
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-01.jpg)
سپس عیسی به شاگردانش فرمود که سوار قایق شده، به آن طرف دریاچه بروند تا او بتواند مردم را مرخّص کند. عیسی پس از آنکه مردم را روانه نمود، بر فراز کوهی رفت تا دعا کند. او در آنجا تنها بود و تا پاسی از شب دعا می کرد.
پس از آنکه عیسی به جمعیت خوراک داد به شاگردانش فرمود که سوار قایق شده، به آن طرف دریاچه بروند، اما او برای زمانی کوتاه در آنجا ماند. پس شاگردان حرکت کردند و عیسی پس از آن که مردم را روانه نمود، بر فراز کوهی رفت تا دعا کند. او در آنجا تنها بود و تا پاسی از شب دعا میکرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-02.jpg)
در این میان، شاگردان در قایق مشغول پارو زدن بودند، ولی تا نیمه شب فقط توانسته بودند به وسط دریاچه برسند. زیرا پارو زدن به سبب باد مخالف شدید به سختی انجام می شد.
در این میان، شاگردان در قایق مشغول پارو زدن بودند، اما باد مخالف در حال وزیدن بود و تا پاسی ازشب تنها نیمی از دریاچه را پیموده بودند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-03.jpg)
عیسی آنگاه دعای خویش را به پایان برد و به سوی شاگردان رفت. او به سوی قایق آن ها بر روی آب قدم زد.
آنگاه عیسی دعای خود را به پایان رساند و به سوی شاگردان رفت. او به سوی قایق آنها بر روی آب قدم زد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-04.jpg)
وقتی شاگردان عیسی را دیدند، بسیار ترسیدند، زیرا فکر کردند روحی می بینند. عیسی دانست که آن ها می ترسند، پس خطاب به آن ها فرمود، “نترسید من هستم!”
وقتی شاگردان عیسی را دیدند، بسیار ترسیدند، زیرا فکر کردند یک شبح است. عیسی دانست که آنها ترسیده‌اند، پس خطاب به آنها فرمود: «نترسید من هستم!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-05.jpg)
سپس پطرس به عیسی گفت، “سرورم، اگر حقیقتاً شما هستید، دستور فرمایید من هم روی آب راه بروم و پیش شما بیایم.” عیسی به پطرس فرمود، “بیا!”
سپس پترس به عیسی گفت: «سرورم، اگر تو هستی، امر کن تا روی آب نزد تو بیایم.» عیسی به پترس فرمود: «بیا!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-06.jpg)
پس پطرس از قایق بیرون آمد و روی آب راه افتاده به طرف عیسی رفت. امّا بعد از طیّ مسافت کوتاهی، او روی خود را از عیسی برگرداند و به موج های بلند چشم دوخت و قدرت باد شدید را احساس کرد.
پس پترس از قایق بیرون آمد و روی آب به سوی عیسی روانه شد. اما پس از طی مسافتی کوتاه، او روی خود را از عیسی برگرداند و متوجه موج‌های بلند و قدرت شدید باد شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-07.jpg)
آنگاه وحشت پطرس را فراگرفت و شروع به فرورفتن در آب کرد. او فریاد زد، “سرورم مرا نجات دهید!” عیسی فوراً دست خود را دراز کرد و او را بیرون کشید. سپس عیسی به پطرس فرمود، “ای کم ایمان، چرا شک کردی؟”
آنگاه ترس، پترس را فرا گرفت و در حالی که در آب فرو می‌رفت، فریاد زد: «سرورم نجاتم بده!» عیسی به سرعت دست خود را دراز کرد و او را بیرون کشید. سپس عیسی به پترس فرمود: «ای کم‌ایمان، چرا به من اعتماد نکردی تا در امنیت بمانی؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-31-08.jpg)
وقتی پطرس و عیسی سوار قایق شدند، وزش باد فوراً قطع شد و آب آرام گرفت. شاگردان که بسیار شگفت زده شده بودند، عیسی را پرستش کرده و گفتند، “به راستی که تو پسر خدا هستی.”انجیل متّی، ٢٢:١٤-٣٣ انجیل مرقس ، ٤٥:٦-٥٢ ؛ انجیل يوحنّا، ١٦:٦-٢١
وقتی پترس و عیسی سوار قایق شدند، وزش باد ناگهان از حرکت ایستاد و آب آرام گرفت. شاگردان که بسیار شگفت‌زده شده بودند، عیسی را پرستش کرده، به او گفتند: «به راستی که تو پسر خدا هستی.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل متی فصل ۱۴ آیه های ۲۲ تا ۳۳؛ انجیل مرقس فصل ۶ آیه های ۴۵ تا ۵۲؛ انجیل یوحنا فصل ۶ آیه های ۱۶ تا ۲۱_

View File

@ -1,67 +1,69 @@
# ۳۲. شفای مرد دیوزده و زن بیمار توسّط عیسی
# ۳۲. عیسی یک مرد دیو زده و زن بیماری را شفا می‌دهد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-01.jpg)
روزی عیسی و شاگردانش با قایق به آن طرف دریاچه به سرزمین جَدَریان رفتند.
روزی عیسی و شاگردانش با قایق به آن سوی دریاچه به سرزمین جَدَریان رفتند . وقتی به خشکی رسیدند از قایق خود بیرون آمدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-02.jpg)
وقتی آن ها به آن طرف دریاچه رسیدند، شخصی که گرفتار روح پلید بود به طرف عیسی دوید.
مردی در آنجا بود که گرفتار ارواح پلید بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-03.jpg)
آن شخص به قدری قوی بود که هیچکس نمی توانست او را کنترل کند. بارها او را به زنجیر کشیده بودند، ولی او زنجیرها را پاره می کرد.
آن مرد به قدری قوی بود که هیچ‎‌کس توان رام کردن او را نداشت. بارها او را به زنجیر کشیده بودند، ولی او زنجیرها را پاره میکرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-04.jpg)
آن مرد در میان قبرهای آنجا زندگی می کرد. او شبانه روز نعره می کشید، لباسی بر تن نداشت و خود را با سنگ های تیز پی در پی می زد و زخمی می کرد.
آن مرد در میان گورهای آن ناحیه زندگی می‌کرد. او شبانه‌ روز نعره می‌کشید. لباسی بر تن نداشت و خود را با سنگ‌های تیز زخمی می‌کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-05.jpg)
وقتی او پیش عیسی رسید، درمقابلش به خاک افتاد. عیسی به آن دیو فرمود، “از این مرد خارج شو!”
وقتی او پیش عیسی رسید، در برابر او زانو زد. عیسی به آن دیو دستور داد: «از این مرد بیرون بیا!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-06.jpg)
آن مرد دیوزده فریادی بلند برآورد و گفت، “ای عیسی، فرزند خدای متعال، از من چه می خواهی؟ خواهش میکنم مرا عذاب نده!” عیسی سپس از آن دیو پرسید، “نام تو چیست؟” او جواب داد، “نام من لژیون است، چون ما عدّۀ زیادی هستیم.” (لژیون گروهی شامل چند هزار سرباز در ارتش روم بود.)
دیو فریاد بلندی کشید و گفت: «ای عیسی، پسر خدای متعال، از من چه می‌خواهی؟ خواهش می‌کنم مرا عذاب نده!» سپس عیسی از آن دیو پرسید: «نام تو چیست؟» او پاسخ داد: «نام من لژیون است، چون ما بسیاریم.» (لژیون شامل چند هزار سرباز در ارتش روم بود.)
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-07.jpg)
دیوها از عیسی خواهش کردند، “ما را از این منطقه خارج نکن!” اتّفاقاً یک گله خوک روی بلندی کنار دریاچه می چریدند. ارواح ناپاک به عیسی التماس کرده و گفتند، “ما را داخل خوک ها بفرست!” عیسی فرمود، “بروید!”
دیوها از عیسی خواهش کردند: «ما را از این سرزمین بیرون نکن» در آنجا گله‌ای از خوک‌ها بر تپه ای در حال چرا بودند . روح های ناپاک به عیسی التماس کرده و گفتند: «پس ما را به درون خوک‌ها بفرست» عیسی اجازه داد و فرمود: «بروید»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-08.jpg)
دیوها از آن مرد خارج شده، داخل خوکها شدند. تمام آن گله از بلندی به دریاچه جستند و در آب غرق شدند. آن گله حدود ۲۰۰۰ خوک داشت.
دیوها از آن مرد بیرون آمده، به درون خوک ها رفتند. همه آن خوک‌ها که نزدیک به دوهزار بودند، از سراشیبی تپه به دریاچه افتادند وغرق شدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-09.jpg)
خوک چران هایی که از آن گله مراقبت می کردند، وقتی آن اتّفاقات را دیدند، به دهات اطراف فرار کردند و به هرجا رسیدند به مردم ماجرا را خبر دادند. طولی نکشید که عدّۀ زیادی آمدند و آن مرد دیو زده را دیدند که آرام نشسته، لباس پوشیده و کاملاً عاقل شده است.
خوکبانانی که از آن گله نگه داری می‌کردند، با دیدن آن اتفاق به سوی شهر دویدند و مردم را از آنچه عیسی کرده بود خبر دادند. مردم شهر آمدند و آن مرد دیو زده را دیدند که آرام گرفته، لباس به تن کرده و عاقل نشسته است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-10.jpg)
مردم بسیار ترسیدند و از عیسی خواستند که آنجا را ترک کند. عیسی نیز به سوی قایق بازگشت تا آنجا را ترک کند. ولی آن مردی که پیشتر اسیر دیو بود از عیسی خواهش کرد تا او را نیز همراه خود ببرد.
مردم که بسیار ترسیده بودند، از عیسی خواستند که آنجا را ترک کند. پس عیسی سوار قایق شد. ولی آن مردی که پیش‌تر اسیر دیو بود از عیسی خواهش کرد تا همراه او برود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-11.jpg)
امّا عیسی به او گفت، “به خانه ات برگرد و به اقوام و آشنایانت بگو که خدا برای تو چه کرده و چگونه لطف او شامل حال تو شده است.”
اما عیسی به او گفت: «به خانه‌ات برگرد و به همه بگو که خدا برای تو چه کرده و چگونه رحمت او شامل حال تو شده است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-12.jpg)
بنابراین آن مرد به شهر رفت و به همه گفت که چگونه عیسی او را شفا داده است. هرکس که داستان او را می شنید، شگفت زده می شد.
بنابراین آن مرد رفت و با هر که روبرو می‌شد، می گفت که عیسی برایش چه کرده است. هرکس که داستان او را می‌شنید، شگفت زده می‌شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-13.jpg)
عیسی به آنطرف دریاچه بازگشت. پس از رسیدن به آنجا جمعیّت زیادی از مردم دور او جمع شدند و بر او فشار می آوردند. درمیان جمعیّت، زنی بود که مدّت دوازده سال از بیماری خونریزی رنج می برد. او تمام دارایی خود را صرف درمان بیماری خود نموده بود، امّا هیچ پزشکی نتوانسته بود او را درمان کند و حال او بدتر نیز می شد.
عیسی به آن سوی دریاچه بازگشت. پس از رسیدن به آنجا، گروه زیادی به دور او جمع شده بودند، در میان انبوه مردم، زنی بود که دوازده سال از خونریزی رنج می‌ برد. او تمام دارایی‌اش را برای درمان خود هزینه کرده و به پزشکان داده بود، اما حال او بدتر هم شده بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-14.jpg)
او شنیده بود که عیسی بیماران را شفا می بخشد و با خود زمزمه کرد، “اطمینان دارم که اگر فقط دستم لباس عیسی را لمس کند، من هم شفا پیدا می کنم.” او خود را ازمیان مردم به پشت عیسی رساند و ردای او را لمس کرد. به محض آنکه لباس عیسی را لمس کرد، خونریزی او قطع شد.
او شنیده بود که عیسی بیماران بسیاری را شفا داده است پس با خود گفت: «باور دارم که اگر فقط لباس عیسی را لمس کنم، من هم شفا می یابم.» آن زن خود را از میان مردم به پشت عیسی رساند و ردای او را لمس کرد. به محض آن که لباس عیسی را لمس کرد ، خونریزی او قطع شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-15.jpg)
عیسی فوراً متوجّه شد که نیرویی از وجودش خارج شده است. بنابراین به اطراف نگاه کرد و پرسید، “چه کسی لباس مرا لمس کرد؟” شاگردان پاسخ دادند، “می بینید که از همه طرف به شما فشار می آورند، پس چرا می پرسید که چه کسی به شما دست زد؟”
همان دم عیسی متوجه شد که نیرویی از او خارج شده است. پس برگشت و پرسید: «چه کسی لباس مرا لمس کرد؟» شاگردان پاسخ دادند: «مردم زیادی از هر سو به تو فشار می آورند، چرا می‌پرسی «چه کسی به من دست زد»؟
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-32-16.jpg)
آن زن در حالیکه از ترس می لرزید، جلوی پاهای عیسی به زانو درآمد. سپس گفت که چه کرده و اینکه شفا یافته است. عیسی به او گفت، “ایمانت تو را شفا داد! به سلامت برو.”
آن زن در حالی که از ترس می‌لرزید، جلوی پاهای عیسی زانو زد. سپس به او گفت که چه کرده و چگونه شفا یافته است. عیسی به او گفت: «ایمانت تو را شفا داد! به سلامت برو.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
_برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل متی فصل ۸ آیه های ۲۸ تا ۳۴؛ فصل ۹: آیه های ۲۰ تا ۲۲؛ انجیل مرقس فصل ۵؛ انجیل لوقا فصل ۸ آیه های ۲۶ تا ۴۸_

View File

@ -2,38 +2,40 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-01.jpg)
روزی عیسی در کنار دریاچه سرگرم تعلیم دادن به جمعیت زیادی بود. عدّۀ زیادی دور او جمع شده بودند پس عیسی سوار قایقی در کنار آب شد تا فضای کافی برای صحبت کردن داشته باشد. او در قایق نشست و از آنجا به تعلیم مردم پرداخت.
روزی عیسی در کنار دریاچه در حال تعلیم به گروه بزرگی از مردم بود. شمار آنها آن قدر زیاد بود که عیسی جای کافی برای صحبت با آن ها نداشت. بنابرین سوار قایقی که در کنار آب بود شد و از آنجا به تعلیم مردم پرداخت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-02.jpg)
عیسی این داستان را برای مردم تعریف کرد، “کشاورزی در مزرعه اش بذر می کاشت. همینطور که بذرها را به اطراف می پاشید، بعضی به طور اتّفاقی در گذرگاه کشتزار افتادند و پرنده ها آمدند و همۀ آن ها را خوردند.”
عیسی این داستان را برای مردم بازگو کرد: «کشاورزی برای کاشتن بذر بیرون رفت. در حالی که بذرها را به هر سو می‌پاشید، شماری از آن ها در راه افتاد و پرنده‌ها آمدند و همه آنها را خوردند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-03.jpg)
بعضی روی خاکی افتادند که زیرش سنگ بود. بذرها روی آن خاک کم عمق، خیلی زود سبز شدند. ولی به سبب آنکه ریشۀ آن ها قادر نبود تا در عمق خاک فرو رود وقتی آفتاب سوزان بر آن ها تابید، همه سوختند و ازبین رفتند.
«برخی روی سنگلاخ افتادند که روی آن را کمی خاک پوشانده بود. بذرها روی آن خاک کم عمق، خیلی زود جوانه زدند. ولی ریشه های آن ها نمی توانستند به عمق خاک فرو روند. بنابرین وقتی آفتاب سوزان بر آن ها تابید، همه سوختند و از بین رفتند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-04.jpg)
بعضی از بذرها لابلای خارها افتادند. خارها و بذرها باهم رشد کردند و ساقه های جوان گیاه زیر فشار خارها خفه شدند و هیچ محصولی به بار نیاوردند.
«برخی از بذرها نیز در میان خارها افتادند. خارها و بذرها با هم رشد کردند و ساقه‌های تازه گیاه زیر فشار خارها از بین رفتند و هیچ محصولی به بار نیاوردند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-05.jpg)
بقیۀ بذرها روی خاک خوب افتادند، و از هر بذر، ۳۰، ۶۰ و حتّی۱۰۰ بذر دیگر به دست آمد. اگر گوش شنوا دارید، خوب گوش دهید!
«تعدادی از بذرها روی خاک خوب افتادند، و از هر بذر، سی، شصت و حتی صد برابر بار آورد . هر که می خواهد خدا را پیروی کند به سخنان من گوش فرا دهد .
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-06.jpg)
شاگردان از شنیدن این داستان گیج شدند. بنابراین عیسی توضیح داد، “بذر، کلام خداست. گذرگاه فردیست که کلام خدا را می شنود ولی آنرا درک نمی کند وشیطان کلام را از او می رباید.”
شاگردان از شنیدن این داستان گیج شدند. پس عیسی به آن ها چنین توضیح داد: «بذر، کلام خداست. گذرگاه، فردیست که کلام خدا را می‌شنود ولی آنرا درک نمی‌کند و شیطان کلام را از او می‌رباید. در واقع شیطان او را از درک کلام خدا باز می دارد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-07.jpg)
خاکی که زیرش سنگ بود، فردیست که تا پیغام خدا را می شنود، فوراً با شادی آنرا قبول می کند، ولی چون آنرا عمیقاً درک نکرده است، در زمان سختی، شور و شوق خود را ازدست می دهد و از ایمان بر می گردد.
«زمین سنگلاخ، فردی است که تا پیغام خدا را می‌شنود، آن را با شادی می‌پذیرد، ولی درهنگام سختی ها یا وقتی مردم به او آزار می‌رسانند، از خدا رویگردان می‌شود. به بیان دیگر او از اعتماد به خدا دست برمی‌دارد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-08.jpg)
زمینی که از خارها پوشیده شده بود، فردیست که پیغام را می شنود ولی نگرانی های زندگی و عشق به پول، کلام خدا را در دل او خفه می کنند، و درنتیجه، او نمی تواند ثمره ای برای خدا بیاورد.
«زمینی که از خارها پوشیده شده، فردی است که پیغام را می‌شنود ولی نگرانی‌های زندگی و دل بستگی او به پول و کسب چیزهای بسیار، پس از اندک زمانی او را از عشق ورزیدن به خدا باز می دارند. دیگر توان خشنود ساختن خدا بر اساس آنچه که از کلام خدا آموخته بود را نخواهد داشت . او مانند خوشه‌های گندمی است که ثمری به بار نمی‌آورد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-33-09.jpg)
امّا زمین خوب، فردی را نشان می دهد که پیغام خدا را می شنود، آنرا می فهمد و ثمر می آورد“.انجیل متّی، ١:١٣-٨ ؛ ١٨:١٣-٢٣ ؛ انجیل مرقس، ١:٤-٨ ؛ ١٣:٤-٢٠ ؛ انجیل لوقا، ٤:٨-١٥
«اما زمین خوب، فردی است که پیغام خدا را می‌شنود، باورش می‌کند و ثمر می‌آورد.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل متی فصل ۱۳ آیه های ۱ تا ۲۳؛ انجیل مرقس فصل ۴ آیه های ۱ تا ۲۰؛ انجیل لوقا فصل ۸ آیه های ۴ تا ۱۵_

View File

@ -1,43 +1,43 @@
# ۳۴. عیسی مَثَل های دیگری تعلیم می دهد
# 34- عیسی مثل‌های دیگری تعلیم می‌دهد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-01.jpg)
عیسی مَثَل های دیگری نیز دربارۀ ملکوت خدا برای مردم بیان کرد. مثلاً چنین فرمود، “ملکوت خدا مانند دانۀ خردل است که شخصی در مزرعه اش کاشت. شما می دانید که دانۀ خردل کوچکترین دانه ها است.
عیسی داستان‌های بسیار دیگری نیز درباره پادشاهی خدا بیان کرد. برای نمونه چنین گفت: «پادشاهی خدا مانند دانه خردل است که شخصی در مزرعه‌اش کاشت. شما به خوبی می‌دانید که دانه خردل کوچک‌ترینِ دانه‌ها است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-02.jpg)
با وجود این وقتی دانۀ خردل رشد می کند، از تمام بوته های دیگر مزرعه بزرگتر شده به اندازۀ یک درخت می شود. به طوری که پرنده ها در لابلای شاخه هایش لانه می کنند."
«با وجود این وقتی دانه خردل رشد می‌کند، از تمام گیاهان دیگر باغ بزرگتر می‌شود. آنقدر که پرندگان در میان شاخه‌هایش استراحت می‌کنند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-03.jpg)
عیسی مثل دیگری بیان کرد، “آنچه را که در ملکوت خدا روی می دهد، می توان به زنی تشبیه کرد که نان می پزد. او یک پیمانه آرد برمی دارد و با خمیر مایه مخلوط می کند تا در سراسر خمیر پخش گردد.”
عیسی داستان دیگری بیان کرد و گفت: «پادشاهی خدا مانند خمیرمایه‌ای است که زنی آن را با آرد می‌آمیزد تا در سراسر خمیر پخش گردد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-04.jpg)
“ملکوت خدا، مانند گنجی است که آن را در مزرعه ای پنهان کرده باشند. شخصی آن را پیدا کرد و دوباره آن را زیر خاک پنهان نمود و از ذوق آن رفت وهرچه داشت فروخت تا پول کافی به دست آورد و آن مزرعه را بخرد تا صاحب آن گنج شود.”
«پادشاهی خدا، مانند گنجی است که شخصی آن را در مزرعه‌ای پنهان کرده باشد. شخص دیگری آن را پیدا کرد و دوباره آن را زیر خاک پنهان نمود و از ذوق آن رفت و هرچه داشت فروخت تا پول کافی به دست آورد و آن مزرعه‌ای را که گنج در آن قرار داشت، بخرد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-05.jpg)
“ملکوت خدا، مانند یک مروارید زیبای گرانبهاست. یک تاجر مروارید آن را یافت و هر چه داشت، فروخت تا با پولش آن مروارید را بخرد.”
«پادشاهی خدا، مانند یک مروارید بسیار زیبای گرانبهاست که تاجری، آن مروارید را یافت و هر چه داشت، فروخت تا با پولش آن را بخرد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-06.jpg)
سپس عیسی برای کسانی که به پاکی و پرهیزگاری خود می بالیدند و سایر مردم را حقیر می شمردند، این داستان را تعریف کرد: «دو نفر به خانه خدا رفتند تا دعا کنند. یکی رهبر مذهبی و دیگری مسئول باج و خراج بود.
در آنجا کسانی بودند که گمان می‌کردند به دلیل کارهای نیکشان پذیرفته خداوند هستند. آنها دیگران را که کارهای نیک نمی‌کردند خوار می‌شمردند. پس عیسی برای آنها این داستان را تعریف کرد: «دو نفر به معبد رفتند تا دعا کنند. یکی از آنها رهبر مذهبی و دیگری باجگیر بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-07.jpg)
رهبر مذهبی جلو ایستاد وچنین دعا کرد، “ای خدا تو را شکر می کنم که مانند دیگر مردم، گناهکار، دزد، ستمکار،زناکار و خصوصاً مانند این باجگیر نیستم.
«رهبر مذهبی ایستاد و چنین دعا کرد: «ای خدا تو را شکر می‌کنم که مانند دیگر مردم، گناهکار، دزد، ستمکار، زناکار و حتی مانند این باجگیر نیستم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-08.jpg)
در هفته دو بار روزه می گیرم و از همۀ پول ها که به دست می آورم، یک دهم را در راه تو می دهم."
در هفته دو بار روزه می‌گیرم و از همه پول‌ها و درآمدی که به دست می‌آورم، یک دهم را به تو می‌دهم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-09.jpg)
اما آن باجگیر گناهکار در فاصله ای دورتر از آن رهبر مذهبی ایستاد و به هنگام دعا، حتی جرأت نکرد از خجالت سر خود را بلند کند بلکه با اندوه و شرم به سینه خود زده، گفت، “خدایا به من رحم فرما زیرا گناهکار هستم!”»
«اما آن باجگیر دورتر از آن رهبر مذهبی ایستاد و به هنگام دعا، حتی سر خود را به سوی آسمان بلند نکرد، بلکه با مشت به سینه خود زده، گفت: «خدایا بر من رحم کن، زیرا گناهکار هستم!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-34-10.jpg)
سپس عیسی افزود، “من به شما می گویم خدا دعای آن باجگیر را شنید و او را پارسا به شمار آورد، اما از دعای آن مذهبی خودپسند خشنود نشد.خدا هر کس که خود را بزرگ جلوه دهد پست خواهد نمود و هر که خود را فروتن سازد سربلند خواهد فرمود.
سپس عیسی ادامه داد: «حقیقت را به شما می‌گویم؛ خدا دعای آن باجگیر را شنید و او را عادل شمرد. خدا هرکس را که خودپسند باشد پست خواهد نمود و هر که خود را فروتن سازد سربلند خواهد فرمود.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: انجیل متی فصل ۱۳ آیه های ۳۱ تا ۴۶؛ انجیل مرقس فصل ۴ آیه های ۲۶ تا ۳۴؛ انجیل لوقا فصل ۱۳ آیه های ۱۸ تا ۲۱؛ فصل ۱۸ آیه های ۹ تا ۱۴_

View File

@ -2,54 +2,56 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-01.jpg)
روزی عیسی بسیاری از مأمورین باج وخراج و سایر گناهکارانی را که گرد او جمع آمده بودند، تعلیم می داد.
روزی عیسی بسیاری از مردم را که گرد او جمع شده بودند تا از او بشنوند، تعلیم می‌داد. بیشتر آنها باجگیران و سایر مردمانی بودند که نمی‌خواستند شریعت موسی را اطاعت کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-02.jpg)
امّا علمای دینی هم که در آنجا بودند، می دیدند که عیسی چگونه با گناهکاران همانند دوستانش رفتار می کند و از او ایراد گرفتند. بنابراین عیسی این داستان را برای آنان تعریف کرد:
اما رهبران مذهبی که در آنجا بودند، می‌دیدند که عیسی چگونه با گناهکاران همانند دوستان صمیمی رفتار می‌کند. پس به یکدیگر می‌گفتند که عیسی کار اشتباهی می‌کند. وقتی عیسی سخنان ایشان را شنید، این داستان را برای آنها بازگو کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-03.jpg)
«مردی دو پسر داشت. روزی پسر کوچکتر به پدرش گفت، “پدر، من ارثیۀ ام را الآن می خواهم!” بنابراین پدر دارایی خود را بین دو پسرش تقسیم کرد.
«مردی بود که دو پسر داشت. روزی پسر کوچک‌تر به پدرش گفت: «پدر، من ارثیه‌ام را هم اکنون می‌خواهم!» بنابراین پدر از دارایی خود سهم او را داد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-04.jpg)
چیزی نگذشت که پسر کوچکتر هرچه داشت جمع کرد و به سرزمینی دوردست رفت و در آنجا تمام ثروت خود را در عیّاشی و راه های نادرست برباد داد.
چیزی نگذشت که پسر کوچک تر هرچه داشت جمع کرد و به سرزمینی دوردست رفت و در آنجا تمام دارایی خود را در زندگی گناه آلود بر باد داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-05.jpg)
در آن زمان قحطی شدیدی در جایی که آن پسر بود، پدید آمد و او دیگر پولی برای خرید غذا نداشت. بنابراین به ناچار مجبور به چرانیدن خوک ها شد و کم کم به روزی افتاد که آرزو می کرد، بتواند با خوراک خوک ها شکم خود را سیر کند.
دیری نپایید که قحطی شدیدی در جایی که آن پسر بود، پدید آمد و او دیگر پولی برای خرید خوراک هم نداشت. بنابراین به ناچار به تنها کاری که از او برمی‌آمد یعنی چرانیدن خوک‌ها مشغول شد و آنقدر درمانده و گرسنه بود که با خوراک خوک‌ها شکم خود را سیر می‌کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-06.jpg)
سرانجام روزی پسر کوچکتر با خود گفت، “من دارم چه کار می کنم؟ در خانۀ پدرم، خدمتکاران خوراک زیادی برای خوردن دارند اما من اینجا دارم از گرسنگی می میرم. پس نزد پدر خود باز گشته، از او درخواست خواهم کرد مرا به نوکری خود بپذیرد.”
سرانجام روزی پسر کوچک‌‌تر با خود گفت، «من اینجا چه می‌کنم؟ همه خدمتکاران پدرم خوراک فراوان برای خوردن دارند، اما من اینجا از گرسنگی می‌میرم. پس نزد پدر خود برمی‌گردم و از او درخواست می‌کنم که یکی از خدمتکارانش باشم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-07.jpg)
پس به سوی خانۀ پدرش به راه افتاد. هنگامی که هنوز از خانه دور بود، پدرش او را دید و دلش به حال او سوخت و به استقبالش شتافت. او را در آغوش گرفت و بوسید.
پس به سوی خانه پدرش به راه افتاد. هنوز از خانه دور بود که پدرش او را دید و دلش به حال او سوخت و شتابان به سوی او دویده، او را در آغوش گرفت و بوسید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-08.jpg)
پسر به پدرش گفت، “من در حقّ خدا و در حقّ تو گناه کرده ام و دیگر لیاقت این را ندارم که مرا پسر خود بدانی.”
پسر به پدرش گفت: «پدر، من نسبت به تو و خدا گناه کرده‌ام و دیگر شایسته نیستم که پسر تو باشم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-09.jpg)
امّا پدرش به خدمتکاران گفت، “عجله کنید و بهترین جامه را از خانه بیاورید و به او بپوشانید! انگشتری به دستش و کفشی به پایش کنید! و گوسالۀ پرواری را بیاورید و سر ببرید تا جشن بگیریم و شادی کنیم! چون این پسر من، مرده بود و زنده شده و گم شده بود و پیدا شده است!”
اما پدرش به یکی از خدمتکاران گفت: «بشتابید و بهترین جامه را از خانه بیاورید و بر تن پسرم کنید. انگشتری به دستش و کفشی به پایش کنید و گوساله پرواری را آورده، سر ببرید تا جشن بگیریم و شادی کنیم. چون این پسرم، مرده بود و اکنون زنده شده. گم شده بود و اکنون او را بازیافته‌ام.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-10.jpg)
پس، آنها ضیافت مفصّلی برپا کردند. طولی نکشید که پسر بزرگتر از کار در مزرعه به خانه آمد و صدای ساز و رقص و آواز را شنید و متعجّب گشت که چه اتفاقی افتاده است.
پس، همه آنها جشن بزرگی برپا کردند. چیزی نگذشته بود که پسر بزرگ‌‌تر که از کار در مزرعه به خانه برمی‌گشت، صدای ساز و رقص و آواز را شنید و کنجکاو شد که چه اتفاقی افتاده است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-11.jpg)
وقتی که پسر بزرگتر فهمید که این جشن به خاطر برگشتن برادرش به خانه است، عصبانی شد و حاضر نشد وارد خانه شود. تا اینکه پدرش بیرون آمد و به او التماس کرد که به خانه بیاید و به مهمانی ملحق شود، امّا او قبول نکرد.
وقتی پسر بزرگ‌‌تر فهمید که این پایکوبی برای برگشتن برادرش به خانه است، خشمگین شد و نخواست که به خانه وارد شود. پدرش بیرون آمد و از او خواهش کرد که به خانه بیاید و در مهمانی شرکت کند، اما او درخواست پدر را رد کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-12.jpg)
پسر بزرگتر به پدرش گفت، “سال هاست که من همچون یک غلام به تو خدمت کرده ام! هیچ گاه از دستوراتت سرپیچی نکرده ام و در تمام این مدّت، حتّی یک بزغاله هم به من ندادی تا بتوانم با دوستانم جشن بگیرم. امّا وقتی این پسرت که ثروت تو را در گناهکاری تلف کرده، به خانه بازگشت، تو بهترین گوسالۀ پرواری را برای او سر بریدی.”
پسر بزرگ‌‌تر به پدرش گفت: « تمام این سال‌ها با وفاداری تو را خدمت کردم! هرگز از فرمانت سرپیچی نکردم و در تمام این مدت، حتی یک بزغاله هم به من ندادی تا بتوانم با دوستانم جشن بگیرم. اما این پسرت، ثروت تو را در راه‌های گناه آلودش تلف کرده و اکنون که به خانه برگشته، بهترین گوساله پرواری را برای او سر بریدی تا جشنی برپا کنی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-35-13.jpg)
پدرش گفت، “پسر عزیزم، تو همیشه درکنار من هستی و هرچه که من دارم از آن توست. اما حالا درست است که جشن بگیریم و شادی کنیم، چون برادر تو مرده بود و زنده شده است، گم شده بود و پیدا شده است.”»انجیل لوقا، ١١:١٥-٣٢
پدرش پاسخ داد: «پسرم، تو همیشه در کنار من هستی و هر آنچه دارم از آن توست. اما بهترین کار این است که اکنون جشن بگیریم و شادی کنیم، چون برادر تو مرده بود و زنده شد. گم شده بود و پیدا شد.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل لوقا فصل ۱۵_

View File

@ -1,31 +1,34 @@
# ۳۶. دگرگونی سیمای عیسی
# ۳۶- دگرگونی سیمای مسیح
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-36-01.jpg)
روزی، عیسی سه نفر از شاگردانش یعنی پطرس، یعقوب و برادر او یوحنّا را برداشت و بر فراز کوه بلندی برد تا با هم دعا کنند.
روزی، عیسی سه نفر از شاگردانش یعنی پترس، یعقوب و یوحنا را برداشت و بر فراز کوه بلندی برد تا با هم دعا کنند. (یوحنایی که عیسی را تعمید داد، شخص دیگری است)
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-36-02.jpg)
به هنگام دعا، صورت عیسی چون خورشید درخشان گردید و لباسش مانند نور سفید شد. آن طور سفید که بر روی زمین مانند آن پیدا نمی شود.
به هنگام دعا، صورت عیسی چون خورشید درخشان گردید و لباسش مانند نور سفید شد. به گونه‌ای سفید شد که بر روی زمین مانند آن پیدا نمی‌شود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-36-03.jpg)
آنگاه موسی و ایلیا (الیاس) ظاهر شدند. این مردان، صدها سال پیش از این رویداد بر زمین زندگی می کردند. آن ها با عیسی درباره مرگ او که به زودی در اورشلیم رخ می داد، گفتگو کردند.
آنگاه موسی و ایلیای نبی ظاهر شدند. این مردان، صدها سال پیش از این رویداد بر زمین زندگی می‌کردند. آنها با عیسی درباره مرگ او که به‌زودی در اورشلیم رخ می‌داد، گفتگو کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-36-04.jpg)
زمانی که موسی و ایلیا با عیسی مشغول گفتگو بودند، پطرس به عیسی گفت، “چه خوب شد که ما اینجا هستیم. اجازه بده سه سایبان بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.” پطرس نمی دانست که چه می گوید.
هنگامی که موسی و ایلیا با عیسی در گفتگو بودند، پترس به عیسی گفت: «چه خوب است که ما اینجا هستیم. اجازه بده سه سایبان بسازیم؛ یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
پترس نمی‌دانست که چه می‌گوید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-36-05.jpg)
هنوز سخن پطرس تمام نشده بود که ابری درخشان پایین آمد و آن ها را احاطه کرد و ندایی از آن در رسید که، “این پسر عزیز من است که از او کاملاً خشنودم. سخن او را بشنوید.” با شنیدن این ندا، سه شاگرد از ترس زیاد برزمین افتادند.
هنوز سخن پترس تمام نشده بود که ابری درخشان پایین آمد و آنها را در برگرفت و ندایی از درون آن در رسید که: «این است پسر عزیز من که از او خشنودم. به سخن او گوش بدهید.» سه شاگرد از ترس بر زمین افتادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-36-06.jpg)
عیسی نزدیک شد و دست بر آنان گذاشت و گفت، “برخیزید و نترسید!” هنگامی که آنان چشمان خود را گشودند، هیچ کس دیگری را جز عیسی ندیدند.
عیسی دست بر آنها گذاشت و گفت: «برخیزید و نترسید». هنگامی که آنها به هر سو نگریستند، جز عیسی شخص دیگری را در آنجا ندیدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-36-07.jpg)
عیسی و آن سه شاگرد از کوه بازگشتند. آنگه عیسی به ایشان فرمود، “از آنچه دیدید فعلا به کسی چیزی نگویید. من به زودی خواهم مرد و دوباره زنده خواهم گشت. بعد از آن می توانید به دیگران بگویید که چه دیدید.”انجیل متّی، ١:١٧-٩ ؛ انجیل مرقس، ٢:٩-٨ ؛ انجیل لوقا، ٢٨:٩-٣٦
عیسی و آن سه شاگرد به پایین کوه بازگشتند. آنگاه عیسی به ایشان فرمود: «اکنون از آنچه دیدید به کسی چیزی نگویید. من به‌زودی خواهم مرد و دوباره زنده خواهم گشت. پس از آن می‌توانید به دیگران بگویید که چه دیدید.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل متی فصل ۱۷ آیه های ۱ تا ۹، انجیل مرقس فصل ۹ آیه های ۲ تا ۸، انجیل لوقا فصل ۹ آیه های ۲۸ تا ۳۶_

View File

@ -1,47 +1,47 @@
# ۳۷. عیسی ایلعازَرِ مرده را زنده می کند
# ۳۷. عیسی ایلعازر را زنده می‌کند
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-01.jpg)
روزی، عیسی شنید که ایلعازر بسیار مریض است. ایلعازَر و دو خواهرش مریم و مرتا، از دوستان نزدیک و صمیمی عیسی بودند. وقتی عیسی این خبر را شنید، گفت، “این بیماری موجب مرگ او نخواهد شد، بلکه برای بزرگی و جلال خدا خواهد بود.” عیسی با آنکه آن ها را دوست داشت، ولی دو روز دیگر در محلّی که بود، ماند.
مردی بود به نام ایلعازَر، او و دو خواهرش مریم و مرتا، از دوستان نزدیک و صمیمی عیسی بودند. روزی، عیسی شنید که ایلعازَر سخت بیمار است. وقتی عیسی این خبر را شنید، گفت: « این بیماری به مرگ او نمی انجامد بلکه بزرگی و جلال خدا، برای دیگران، در آن نمایان خواهد شد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-02.jpg)
پس از گذشت آن دو روز عیسی به شاگردانش گفت، “بیایید به یهودیه بازگردیم.” امّا شاگردان گفتند، “ای استاد، همین چند روز پیش بود که مردم یهودیه می خواستند تو را بکشند!.” عیسی در جواب گفت، “دوست ما ایلعازَر خوابیده است و من می روم تا او را بیدار کنم.”
عیسی با وجود اینکه آنها را دوست می‌داشت، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند. پس از گذشت آن دو روز عیسی به شاگردانش گفت: «بیایید به یهودیه بازگردیم.» اما شاگردان گفتند: «ای استاد، همین چند روز پیش بود که مردم یهودیه می‌خواستند تو را بکشند!.» عیسی در جواب گفت: «دوست ما ایلعازَر خوابیده است و من باید او را بیدار کنم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-03.jpg)
شاگردان عیسی پاسخ دادند، “خداوندا، اگر او خوابیده است، حالش بهتر خواهد شد.” آنگاه عیسی به طور واضح فرمود، “ایلعازر مرده است. من خوشحالم که در آنجا نبودم تا شما بتوانید به من ایمان بیاورید.
شاگردان عیسی پاسخ دادند: «خداوندا، اگر او خوابیده است، بهبود خواهد یافت.» آنگاه عیسی به روشنی گفت: «ایلعازر مرده است. خوشحالم که در آنجا نبودم تا شما بتوانید به من ایمان بیاورید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-04.jpg)
وقتی عیسی به شهر محلّ سکونت ایلعازَر رسید، از مرگ ایلعازَر چهار روز می گذشت. مرتا به پیشواز عیسی رفت و گفت، “سرورم، اگر اینجا بودی، برادرم نمی مُرد. امّا من ایمان دارم هر چه که تو از خدا بخواهی، او به تو خواهد بخشید.”
وقتی عیسی به شهری که ایلعازَر در آن زندگی می‌کرد رسید، چهار روز از مرگ ایلعازَر ‌گذشته بود. مرتا به پیشواز عیسی رفت و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی، برادرم نمی‌مرد. اما من ایمان دارم هر چه که تو از خدا بخواهی، به تو خواهد بخشید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-05.jpg)
عیسی پاسخ داد، “من قیامت و حیات جاودان هستم. هرکه به من ایمان آورد، حتّی اگر بمیرد، زنده خواهد شد. هر که به من ایمان آوَرَد هرگز نخواهد مرد. آیا به این گفتۀ من ایمان داری؟” مرتا جواب داد، “بله استاد، من ایمان دارم که تو مسیح، فرزند خدا هستی.”
عیسی پاسخ داد: «من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد. هر که به من ایمان آوَرَد هرگز نخواهد مرد. آیا به این گفته من ایمان داری؟» مرتا جواب داد: «بله استاد، من ایمان دارم که تو مسیح، پسر خدا هستی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-06.jpg)
وقتی مریم نزد عیسی رسید، به پاهای او افتاد و گفت، “سرورم، اگر اینجا بودی، برادرم نمی مرد.” عیسی از آنها پرسید، “کجا او را دفن کرده اید؟.” آن ها پاسخ دادند، “در یک مقبره. بیا و ببین.” آنگاه عیسی گریست.
سپس مریم نزد عیسی رسید و به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی، برادرم نمی‌مرد.» عیسی از آنها پرسید: «کجا او را دفن کرده‌اید؟» آنها پاسخ دادند: «در یک مقبره. بیا و ببین.» آنگاه عیسی گریست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-07.jpg)
قبر ایلعازَر غاری بود که سنگ بزرگی جلو دهانه اش گذاشته بودند. وقتی عیسی به مقبره رسید به آن ها گفت، “سنگ را کنار بزنید!.” امّا مرتا گفت، “او چهار روز است که مرده. حال دیگر جسدش متعفّن شده است.”
قبر ایلعازَر غاری بود که سنگ بزرگی جلو دهانه‌اش گذاشته بودند. وقتی عیسی به مقبره رسید به آنها گفت: «سنگ را کنار بزنید!» اما مرتا گفت: «چهار روز از مرگ او گذشته است. حال دیگر جسدش بو گرفته است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-08.jpg)
عیسی پاسخ داد، “مگر نگفتم اگر به من ایمان آوری جلال خدا را می بینی؟” بنابراین آن ها سنگ را کنار زدند.
عیسی پاسخ داد: «مگر نگفتم اگر به من ایمان آوری جلال خدا را خواهی دید؟» بنابراین آنها سنگ را کنار زدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-09.jpg)
آنگاه عیسی به آسمان نگاه کرد و گفت، “پدر، تو را شکر می کنم که دعای مرا شنیدی. من می دانم که تو همیشه دعایم را می شنوی، ولی این را به خاطر مردمی که اینجا هستند گفتم، تا ایمان آورند که تو مرا فرستاده ای.” سپس با صدای بلند فرمود، “ایلعازَر، بیرون بیا!”
آنگاه عیسی به آسمان نگاه کرد و گفت: «پدر، تو را شکر می‌کنم که مرا می شنوی. می‌دانم که همیشه به من گوش می دهی، ولی این را به خاطر مردمی که اینجا هستند گفتم، تا ایمان آورند که تو مرا فرستاده‌ای.» سپس با صدای بلند فرمود: «ایلعازَر، بیرون بیا!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-10.jpg)
ایلعازَر از قبر بیرون آمد! درحالیکه هنوز تمام بدنش در کفن پیچیده شده بود. عیسی به آن ها گفت، “او را باز کنید تا بتواند راه برود.” تعداد زیادی از یهودیان چون این معجزه را دیدند، به عیسی ایمان آوردند.
ایلعازَر، در حالی که بدنش در کفن پیچیده شده بود، از قبر بیرون آمد. عیسی به آنها گفت: «او را باز کنید تا بتواند راه برود.» بسیاری از یهودیان چون این معجزه را دیدند، به عیسی ایمان آوردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-37-11.jpg)
امّا سران مذهبی یهود حسادت کردند، پس دورهم جمع شدند تا نقشۀ قتل عیسی و ایلعازَر را بکشند.انجیل یوحنّا، ١:١١-٤٦
اما سران مذهبی یهود حسادت کردند، پس دور هم جمع شدند تا نقشه قتل عیسی و ایلعازَر را بکشند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: انجیل یوحنا فصل ۱۱ آیه های ۱ تا ۴۶_

View File

@ -2,62 +2,64 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-01.jpg)
یهودیان هرسال، عید پِسَخ را جشن می گرفتند. این جشن، یادآور آن بود که چگونه خدا صدها سال پیش، پدران آن ها را از بندگی و اسارت مصر نجات بخشیده بود. حدود سه سال پس از نخستین موعظه و تعلیم عمومی عیسی، او به شاگردانش گفت که می خواهد عید پِسَخ را با ایشان در اورشلیم جشن بگیرد، و اینکه در آنجا کشته خواهد شد.
یهودیان هر سال، عید پِسَخ را جشن می‌گرفتند. این جشن، یادآور آن بود که چگونه خدا صدها سال پیش، پدران آنها را از بندگی مصر نجات بخشیده بود. نزدیک سه سال پس از آنکه عیسی آغاز به موعظه و تعلیم همگانی کرد، به شاگردانش گفت که می‌خواهد عید پِسَخ را با ایشان در اورشلیم جشن بگیرد. او همچنین گفت که در آنجا کشته خواهد شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-02.jpg)
یهودا یکی از شاگردان عیسی بود. او مسئول کیسۀ پول شاگردان بود و چون فرد پول دوستی بود، هرازگاهی هم از آن کیسه می دزدید. پس از آنکه عیسی و شاگردانش به اورشلیم رسیدند، یهودا نزد کاهنان اعظم یهود رفت و پیشنهاد خیانت به عیسی را در ازاء پول به آن ها داد. او می دانست که رهبران یهودی منکر مسیح بودن عیسی هستند و نقشۀ قتل او را کشیده اند.
یهودا یکی از شاگردان عیسی و خزانه دار گروه شاگردان بود. بیشتر وقت ها هم از آن پول می‌دزدید. پس از آن که عیسی و شاگردانش به اورشلیم رسیدند، یهودا نزد کاهنان اعظم یهود رفت و پیشنهاد لو دادن عیسی را در قِبالِ دریافت پول به آنها داد. او می‌دانست که رهبران یهودی، مسیح بودن عیسی را باور ندارند و خواهان کشتن او بودند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-03.jpg)
سران مذهبی یهود به رهبری کاهن اعظم، بابت خیانت یهودا به او سی سکّۀ نقره دادند. درست طبق پیشگویی انبیاء که این را گفته بودند. یهودا موافقت کرد و پول را برداشت. از آن هنگام او به دنبال فرصتی بود تا عیسی را به ایشان تسلیم کند.
سران مذهبی یهود به رهبری کاهن اعظم، برای خیانت یهودا و تحویل دادن عیسی به آنها، سی سکه نقره به او دادند. درست همان گونه که انبیا پیشگویی کرده بودند. یهودا پذیرفت و پول را دریافت کرد و روانه شد. از آن هنگام او به دنبال فرصتی بود تا عیسی را به ایشان تسلیم کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-04.jpg)
عیسی در اورشلیم، عید پِسَخ را همراه با شاگردانش جشن گرفت. به هنگام خوردن شام پِسَخ، عیسی نان را به دست گرفت، آنرا تکّه تکّه کرد و گفت، “بگیرید، این بدن من است که در راه شما فدا می شود. این عمل را به یاد من به جا آورید.” به این طریق، عیسی گفت که بدن او برای آن ها قربانی خواهد شد.
عیسی در اورشلیم، عید پِسَخ را همراه با شاگردانش جشن گرفت. به هنگام خوردن شام پِسَخ، عیسی نان را گرفته آن را پاره کرد و گفت: «بگیرید و بخورید، این بدن من است که برای شما داده می‌شود. این را به یاد من به جا آورید.» بدین گونه، عیسی گفت که به خاطر آنها جان خواهد داد و بدنش برای آنها قربانی خواهد شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-05.jpg)
سپس عیسی پیاله ای را که حاوی آب انگور بود برداشت و به ایشان گفت، “بگیرید، این خون من در عهد جدید است که برای آمرزش گناهان ریخته می شود. هرگاه این را می نوشید، به یاد من بنوشید.”
سپس عیسی جام شرابی را گرفت و به ایشان گفت: « این خون من در عهد جدید است که برای آمرزش گناهان شما ریخته می‌شود، از آن بنوشید. این کار را در آینده به یاد من انجام دهید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-06.jpg)
سپس عیسی به شاگردان گفت، “یکی از شما به من خیانت می کند.” شاگردان حیران شدند و پرسیدند که چه کسی این کار را می کند. عیسی گفت، “کسی که من این لقمه را به او می دهم، آن خیانتکار است.” سپس او نان را به یهودا داد.
سپس عیسی به شاگردان گفت: «یکی از شما به من خیانت می‌کند.» شاگردان تعجب کرده و پرسیدند که چه کسی دست به چنین کاری می زند.عیسی گفت: «آنکه این لقمه را از من می گیرد، خیانتکار است.» سپس نان را به یهودا داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-07.jpg)
پس از آنکه یهودا نان را برداشت، شیطان داخل او شد. او از آنجا رفت تا به سران یهود کمک کند تا عیسی را دستگیر کنند. این حادثه در شب اتّفاق افتاد.
پس از آنکه یهودا نان را برداشت، شیطان به درون او رفت. او نزد سران یهود رفت تا آنان را برای دستگیری عیسی کمک کند. اینها همه در شب رخ داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-08.jpg)
بعد از غذا، عیسی و شاگردانش به سوی کوه زیتون رفتند. عیسی گفت: «امشب شما مرا تنها خواهید گذاشت. چون در کتاب آسمانی نوشته شده است، “چوپان را می زنم و تمامی گوسفندان پراکنده خواهند شد.»
پس از خوردن غذا، عیسی و شاگردانش به سوی کوه زیتون رفتند. عیسی گفت: «امشب همه شما مرا تنها خواهید گذاشت. زیرا نوشته شده است: «شبان را می‌زنم و همه گوسفندان پراکنده خواهند شد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-09.jpg)
پطرس گفت، “حتّی اگر همه تو را ترک کنند، من این کار را نخواهم کرد!” عیسی به او گفت، “شیطان میخواهد همه شما را داشته باشد، امّا من برای تو دعا کردم تا ایمانت ازبین نرود. بدان که امشب ، پیش از بانگ خروس، تو سه بار انکار خواهی کرد که مرا می شناسی!”
پترس گفت: «حتی اگر همه تو را ترک کنند، من این کار را نخواهم کرد.» عیسی به او گفت: «شیطان می‌خواهد همه شما را از آن خود کند، اما من برای تو دعا کردم تا ایمانت از بین نرود. با این وجود، امشب، پیش از بانگ خروس، تو سه بار انکار خواهی کرد که مرا می‌شناسی.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-10.jpg)
پطرس دوباره به عیسی گفت، “حتّی اگر بمیرم، تو را انکار نمی کنم!” بقیه شاگردان نیز چنین گفتند.
پترس به عیسی گفت: «حتی اگر بمیرم، تو را انکار نمی‌کنم.» شاگردان دیگر نیز چنین گفتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-11.jpg)
سپس عیسی با شاگردانش به باغ جتسیمانی رفتند. عیسی به شاگردانش گفت که در دعا باشند مبادا دچار وسوسه شوند. سپس عیسی آن ها را ترک کرد تا به دعا بپردازد.
سپس عیسی و شاگردانش به باغ جتسیمانی رفتند. عیسی به آنها گفت دعا کنند تا شیطان نتواند ایشان را وسوسه کند. پس ایشان را ترک کرد و به خلوت رفت تا به دعا بپردازد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-12.jpg)
عیسی سه بار اینگونه دعا کرد، “ای پدر من، اگر ممکن است، لطفاً اجازه بده از این جام رنج و زحمت ننوشم. امّا اگر راه دیگری برای آمرزش گناهان بشر نیست، پس اراده تو انجام شود.” عیسی آنچنان دچار کشمکش روحی شده بود که خون او همچون قطره های عرق بر زمین می چکید. خدا فرشته ای را فرستاد تا او را تقویت کند.
عیسی سه بار این‌گونه دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است، اجازه بده که از این جام رنج ننوشم. اما اگر راه دیگری برای آمرزش گناهان بشر نیست، پس اراده تو انجام شود.» عیسی آن چنان مضطرب شده بود که عرق او همچون قطره‌های خون بود. خدا فرشته‌ای را فرستاد تا او را تقویت کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-13.jpg)
بعد از هر دعا، عیسی به طرف شاگردانش بازگشت، امّا آن ها را در خواب دید. زمانی که عیسی بار سوّم بازگشت، گفت، “برخیزید! آن شاگرد خائن من اینجاست.”
پس از هر بار دعا، عیسی نزد شاگردانش باز می گشت، اما آنها را در خواب می دید. بار سوم که بازگشت، گفت: «برخیزید، آن شاگرد خیانتکار اینجاست.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-14.jpg)
یهودا به همراه رهبران یهود، سربازان و جمعیت بزرگی آمدند. آن ها با خود شمشیر و چماق حمل می کردند. یهودا به طرف عیسی آمد و گفت، “سلام ای استاد” و او را بوسید. این علامتی بود تا به سران مذهبی یهود بفهماند که کدامیک عیسی است تا دستگیرش کنند. سپس عیسی به او گفت، “یهودا، آیا با بوسه ای به من خیانت می کنی؟”
یهودا به همراه رهبران یهود، سربازان و جمعیت بزرگی آمد. آنها با خود شمشیر و چماق حمل می‌کردند. یهودا به سوی عیسی آمد و گفت: «سلام ای استاد» و او را بوسید. این نشانه ای بود تا عیسی را به سران یهود، برای دستگیری بشناساند. عیسی به او گفت: «یهودا، آیا با بوسه‌ای به من خیانت می‌کنی؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-38-15.jpg)
زمانی که سربازان، عیسی را دستگیر کردند، پطرس شمشیر خود را کشید و گوش راست خدمتکار کاهن اعظم را برید. عیسی به او گفت، “شمشیرت را غلاف کن! من می توانم از پدرم درخواست کنم تا هزاران فرشته به کمک من بفرستد. امّا من باید از پدرم اطاعت کنم.” سپس عیسی گوش آن مرد را شفا داد. پس از دستگیری عیسی، همۀ شاگردان گریختند.
زمانی که سربازان، عیسی را دستگیر کردند، پترس شمشیر خود را کشید و گوش خدمتکار کاهن اعظم را برید. عیسی به او گفت: «شمشیرت را غلاف کن. من می‌توانم از پدرم درخواست کنم که لشگری از فرشتگان را به کمکم بفرستد. اما باید از پدرم اطاعت کنم.» سپس عیسی گوش آن مرد را شفا داد و همه شاگردان گریختند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل متی فصل ۲۶ آیه های ۱۴ تا ۵۶، انجیل مرقس فصل ۱۴ آیه های ۱۰ تا ۵۰، انجیل لوقا فصل ۲۲ آیه های ۱ تا ۵۳، انجیل یوحنا فصل ۱۸ آیه های ۱ تا ۱۱_

View File

@ -1,51 +1,54 @@
# ۳۹. محاکمۀ عیسی
# ۳۹. محاکمه عیسی
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-01.jpg)
نیمه های شب بود. سربازان عیسی را به خانۀ کاهن اعظم بردند تا خود کاهن اعظم از او بازخواست کند. پطرس هم از دور به دنبال آن ها می آمد. وقتی عیسی را به داخل خانه بردند، پطرس در بیرون خانه کنار آتش ایستاد.
در نیمه‌ شب، سربازان عیسی را به خانه کاهن اعظم بردند تا از او بازجویی کند. پترس هم از دور به دنبال آنها می‌آمد. وقتی عیسی را به درون خانه بردند، پترس بیرون از خانه کنار آتش ایستاد تا خود را گرم کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-02.jpg)
در داخل خانه، رؤسای یهود او را مورد بازجویی قرار دادند. آن ها شاهدان دروغینی آوردند که در باره عیسی دروغ گفتند. امّا، اظهارات آن ها با هم یکی نبود، بنابراین رهبران یهود نتوانستند ثابت کنند که او گناهکار است. عیسی نیز هیچ سخنی بر زبان نیاورد.
درون خانه، سران یهود از عیسی بازجویی کردند. آنها شاهدان دروغین بسیاری را آوردند که تهمت های ناروا به عیسی می زدند. اما، گفته های آنها با هم یکی نبود، بنابراین رهبران یهود نتوانستند گناهی را بر او ثابت کنند. عیسی نیز هیچ سخنی بر زبان نیاورد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-03.jpg)
سرانجام، کاهن اعظم به عیسی نگاه کرد و گفت، “به ما بگو، آیا تو مسیح پسر خدای زنده هستی؟”
سرانجام، کاهن اعظم به عیسی نگاه کرد و گفت: «به ما بگو، آیا تو مسیح پسر خدای زنده هستی؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-04.jpg)
عیسی گفت، “بله هستم، و یکروز مرا خواهید دید که در دست راست خدا نشسته ام و با قوّت از آسمان، به زمین بازمی گردم.” ناگهان کاهن اعظم، لباس خود را درید و خطاب به دیگر رهبران مذهبی فریاد زد: «کفر گفت! ما به شاهدان دیگری نیاز نداریم! همه شنیدید که او گفت، “من پسر خدا هستم.” چه رأی می دهید؟»
عیسی گفت: «بله هستم، و یک روز مرا خواهید دید که در دست راست خدا نشسته‌ام و ازآسمان به زمین باز می‌گردم.» کاهن اعظم، که از گفته های عیسی خشمگین شده بود، لباس خود را درید و با فریاد به دیگر رهبران مذهبی گفت: «ما به شاهدان دیگری نیاز نداریم. همه شنیدید که او گفت من پسر خدا هستم. چه رای می‌دهید؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-05.jpg)
رهبران مذهبی یهود همه در پاسخ کاهن اعظم گفتند، “او سزاوار مرگ است!” آنگاه چشمان عیسی را بستند، به صورت او آب دهان انداختند، او را زدند ومسخره کردند.
رهبران یهود همه در پاسخ کاهن اعظم گفتند: «او سزاوار مرگ است» آنگاه چشمان عیسی را بستند، به صورت او آب دهان انداختند، او را زدند و مسخره کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-06.jpg)
در بیرون خانه، پطرس درانتظار ایستاده بود. کنیزی او را دید و به وی گفت، “به گمانم تو هم با عیسی بودی!” پطرس انکار کرد. اندکی بعد کنیز دیگری همین حرف را به او زد. سرانجام، کسانی که آنجا ایستاده بودند به او گفتند، “تو حتماً یکی از شاگردان عیسی هستی زیرا لهجه ات جلیلی است.”
پترس بیرون خانه ایستاده بود. کنیزی او را دید و به وی گفت: «تو هم باعیسی بودی». پترس انکار کرد. اندکی بعد کنیز دیگری همین حرف را به او زد و پترس باز انکار کرد. سرانجام، کسانی که آنجا ایستاده بودند به او گفتند: «می دانیم که تو یکی از شاگردان عیسی می‌باشی، زیرا تو هم جلیلی هستی».
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-07.jpg)
آنگاه پطرس قسم خورد و گفت، “خدا مرا لعنت کند اگر این مرد را بشناسم!” فوراً، خروس بانگ زد و عیسی برگشت و به پطرس نگاه کرد.
آنگاه پترس قسم خورد و گفت: «خدا مرا لعنت کند اگر این مرد را بشناسم». همان دم خروس بانگ زد و عیسی برگشت و به پترس نگاه کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-08.jpg)
سپس پطرس از حیاط بیرون رفت و زارزار گریست. یهودای خائن دید که رهبران یهودی عیسی را به مرگ محکوم کردند، غم و اندوه او را گرفت و دست به خودکشی زد.
پترس رفت و زار زار گریست. در همان زمان، یهودای خیانتکار دید که رهبران یهود عیسی را به مرگ محکوم کرده اند. غم و اندوه او را فرا گرفته، رفت و دست به خودکشی زد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-09.jpg)
صبح روز بعد، سران یهود او را به نزد فرماندار رومی پیلاتوس بردند. آنان امیدوار بودند که پیلاتوس عیسی را گناهکار دانسته و او را به مرگ محکوم کند. پیلاتوس از عیسی پرسید، “آیا تو پادشاه یهود هستی؟”
در این روزها پیلاتس فرماندار رومی بر یهودا حکمرانی می کرد. سران یهود عیسی را به نزد او بردند. خواست آنها این بود که پیلاتس عیسی را به مرگ محکوم کند. پیلاتس از عیسی پرسید: «آیا تو پادشاه یهود هستی؟”
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-10.jpg)
عیسی پاسخ داد، “همینطور است که می گویی. امّا پادشاهی من همانند پادشاهی دنیوی نیست. اگر چنین بود، پیروانم برای من می جنگیدند. امّا من به دنیا آمدم تا حقیقت را در در بارۀ خدا بگویم. تمام کسانی که حقیقت را دوست دارند از من پیروی می کنند.” پیلاتوس گفت، “حقیقت چیست؟”
عیسی پاسخ داد: «درست گفتی. اما پادشاهی من زمینی نیست. اگر چنین بود، پیروانم برای من می‌جنگیدند. اما من به این جهان آمده ام تا حقیقت را درباره خدا به همه بگویم.
هرکس که حقیقت را دوست داشته باشد به من گوش فرا خواهد داد.» پیلاتس پرسید: «حقیقت چیست؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-11.jpg)
بعداز گفتگوی پیلاتوس با عیسی، او به بیرون و نزد جمعیّت رفت و گفت، “من گناهی در این شخص نیافتم.” امّا سران یهود و جمعیّت فریاد زدند، “مصلوبش کن!” پیلاتوس پاسخ داد، “او گناهکار نیست.” امّا آنان این بار با صدای بلندتری فریاد زدند. سپس پیلاتوس برای بار سوّم گفت، “او گناهکار نیست!”
پیلاتس پس از گفتگو با عیسی به بیرون، نزد جمعیت، رفت و گفت: «من گناهی در این شخص نیافتم که سزاوار مرگ باشد.» اما سران یهود و جمعیت فریاد زدند: «مصلوبش کن.» پیلاتس پاسخ داد: «او گناهکار نیست.» اما آنها این بار با صدای بلندتری فریاد زدند. سپس پیلاتس برای بار سوم گفت: «او گناهکار نیست.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-39-12.jpg)
اما پیلاتوس از اینکه شورش شود، ترسید، بنابراین موافقت کرد و عیسی را به سربازانش سپرد تا مصلوبش کنند. سربازان رومی عیسی را شلّاق زده و ردای سلطنتی به او پوشانیدند و تاجی از خار بر سر او گذاشتند. آنگاه با گفتنِ، “زنده باد پادشاه یهود!”، او را به تمسخر گرفتند.انجیل متّی، ٥٧:٢٦ ؛ ٢٩:٢٧ ؛ انجیل مرقس، ٥٣:١٤ ؛ ١٥:١٥ ؛ انجیل لوقا، ٥٤:٢٢ ؛ ٢٥:٢٣ ؛ انجیل یوحنّا، ١٢:١٨ ؛ ١٦:١٩
پیلاتس از ترس اینکه شورش نشود، پذیرفت و عیسی را به سربازانش سپرد تا مصلوبش کنند. سربازان رومی عیسی را شلاق زدند و ردای سلطنتی به او پوشانیدند و تاجی از خار بر سرش گذاشتند. آنگاه به مسخره می گفتند: «زنده باد پادشاه یهود».
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_انجیل متی فصل ۲۶ آیه ۵۷ و فصل ۲۷ آیه ۲۶، انجیل مرقس فصل ۱۴ آیه ۵۳ تا فصل ۱۵ آیه ۱۵، انجیل لوقا فصل ۲۲ آیه ۵۴ تا فصل ۲۳ آیه ۲۵، انجیل یوحنا فصل ۱۸ آیه ۱۲ تا فصل ۱۹ آیه ۱۶_

View File

@ -1,39 +1,41 @@
# ۴۰. مصلوب شدن عیسی
# ۴۰. عیسی مصلوب شد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-01.jpg)
پس از آنکه سربازان، عیسی را استهزاء کردند، او را بیرون بردند تا مصلوبش کنند. آن ها او را وادار کردند تا صلیب خویش را حمل کند.
پس از آن که سربازان عیسی را مسخره کردند، او را بیرون بردند تا مصلوبش کنند. آنها او را وادار کردند تا صلیب خویش را حمل کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-02.jpg)
سربازان، عیسی را به مکانی به نام جُلجُتا (جمجمۀ سر) بردند و دست وپای او را بر صلیب میخکوب کردند. امّا عیسی گفت، “ای پدر، این مردم را ببخش، زیرا که نمی دانند چه می کنند.” به دستور پیلاتوس بالای سر او علامتی گذاشتند که بر آن نوشته شده بود، “این است پادشاه یهود”
سربازان عیسی را به جایی بردند که جُلجُتا (یعنی جمجمه سر) نامیده می شد و دست و پایش را بر صلیب میخکوب کردند. اما عیسی گفت: «ای پدر! این مردم را ببخش، زیرا که نمی‌دانند چه می‌کنند». به دستور پیلاتس بالای سر او کتیبه‌ای گذاشتند که بر آن نوشته شده بود: این است پادشاه یهود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-03.jpg)
سربازان بر لباس عیسی قرعه انداختند. وقتی آن ها این کار را کردند، آن پیشگویی کتاب مقدّس به تحقّق پیوست که می گوید، “لباس هایم را میان خود تقسیم کردند و بر ردای من قرعه انداختند.
سپس سربازان بر لباس عیسی قرعه انداختند. با این کار آن پیشگویی کتاب مقدس انجام شد که می‌گوید: «لباس‌هایم را میان خود تقسیم کردند و بر ردای من قرعه انداختند».
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-04.jpg)
عیسی را درمیان دو جنایتکار مصلوب کردند. یکی از آن ها عیسی را استهزاء می کرد، امّا دیگری به او گفت، “آیا تو از خدا نمی ترسی؟ ما گناهکاریم امّا این شخص بیگناه است.” آنگاه به عیسی گفت، “ای عیسی، مرا در ملکوت خود به یاد آور.” عیسی به او جواب داد، “تو همین امروز با من در فردوس خواهی بود.”
سربازان هم‌زمان دو دزد را نیز مصلوب کردند و عیسی را بر صلیب در میان آنها گذاشتند. یکی از آنها عیسی را مسخره می‌کرد، اما دیگری به او گفت: «آیا تو از خدا نمی‌ترسی؟ ما گناهکاریم اما این مرد بی‌گناه است». آنگاه به عیسی گفت: «ای عیسی! مرا در پادشاهی خود به یاد آور». عیسی به او جواب داد: «تو همین امروز با من در بهشت خواهی بود».
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-05.jpg)
سران مذهبی یهود و جمعیّتی که آنجا بودند، عیسی را استهزاء می کردند. آن ها می گفتند، “اگر تو پسر خدا هستی از صلیب پایین بیا و خود را نجات بده! آنگاه ما به تو ایمان خواهیم آورد.
سران مذهبی یهود و مردمی که آنجا بودند عیسی را مسخره کرده و می‌گفتند: «اگر تو پسر خدا هستی از صلیب پایین بیا و خود را نجات بده! آنگاه ما به تو ایمان خواهیم آورد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-06.jpg)
آنگاه آسمان سراسر آن منطقه اگرچه ظهر بود، کاملاً تاریک شد. این تاریکی از ظهر تا ساعت سه بعد از ظهر ادامه یافت.
اگرچه ظهر بود، اما آسمان سراسر آن منطقه تاریک شد. این تاریکیِ محض تا سه ساعت ادامه یافت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-07.jpg)
در این زمان عیسی با صدایی بلند فریاد زد، “ای پدر، روح خود را به دست های تو می سپارم.” سپس سر خود را خم کرد و جان سپرد. وقتی او جان داد، در آن لحظه، زلزله ای روی داد و ناگهان پردۀ خانۀ خدا که درمقابل مقدّس ترین جایگاه معبد قرار داشت و انسان ها را از حضور خدا جدا می کرد، از بالا تا پایین دو پاره شد.
سپس عیسی فریاد زد: «تمام شد. ای پدر، روح خود را به دست‌های تو می‌سپارم». آنگاه سر خود را خم نمود و روح خود را تسلیم کرد. وقتی که جان داد زمین به لرزه درآمد و پرده بزرگ معبد، که مردم را از حضور خدا جدا می کرد (قدس القداس)، از بالا تا پایین دو پاره شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-08.jpg)
عیسی با مرگ خویش، راه را باز کرد تا مردم بتوانند به سمت خدا بیایند. وقتی افسر رومیِ در پای صلیب، دید که عیسی چگونه جان سپرد، گفت، “حقیقتاً که این مرد بیگناه بود. او حتماً پسر خدا بود.”
عیسی با مرگ خویش راهی را باز کرد تا مردم بتوانند به حضور خدا بیایند. وقتی نگهبان رومی این رویدادها را دید، گفت: «به راستی که این مرد بی‌گناه بود. او پسر خدا بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-40-09.jpg)
سپس نیقودیموس و یوسف، از اعضاء شورای عالی یهود که با اشتیاق درانتظار فرارسیدن ملکوت خدا بودند، نزد پیلاتوس رفتند و جسد عیسی را درخواست کردند. آن ها جسد او را با پارچۀ کتان پیچیدند و در مقبره ای سنگی گذاشتند و یک سنگ بزرگ نیز جلو در قبر که مثل غار بود غلتانیدند تا بسته شود.
سپس دو تن از سران یهود، نیقودیموس و یوسف که ایمان داشتند عیسی همان مسیح موعود است، نزد پیلاتس رفتند و خواستند که جسد عیسی را تحویل بگیرند. آنها جسد را با پارچه کتان پیچیده و در مقبره‌ای سنگی گذاشتند و سنگی بزرگ نیز جلو در قبر غلتانیدند تا بسته شود.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب انجیل متی باب ۲۷ آیه‌های ۲۷ تا ۶۱، کتاب انجیل مرقس باب ۱۵ آیه‌های ۱۶ تا ۴۷، کتاب انجیل لوقا باب ۲۳ آیه‌های ۲۶ تا ۵۶، کتاب انجیل یوحنا باب ۱۹ آیه‌های ۱۷ تا ۴۲_

View File

@ -1,35 +1,37 @@
# ۴۱. خدا عیسی را از مردگان بر مى خيزاند
# ۴۱. خدا عیسی را از مردگان برمی‌خیزاند
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-01.jpg)
بعداز این که سربازان، عیسی را مصلوب کردند، سران بی ايمان قوم یهود نزد پیلاتوس رفتند و گفتند، “آن عیسى فریبکار گفت که بعد از سه روز از مردگان خواهد برخاست. کسی باید قبر را تا سه روز زیر نظر داشته باشد تا مطمئن شویم که شاگردانش نتوانند بیایند و جسد او را بدزدند و ادّعا کنند که او زنده شده است.”
بعد از این که سربازان عیسی را مصلوب کردند، سران قوم یهود نزد پیلاتس رفتند و گفتند: «عیسی به دروغ گفت که بعد از سه روز از مردگان برخواهد خاست. برای اینکه شاگردانش نتوانند جسد او را بدزدند، باید فردی را مامور کنیم تا به مدت سه روز قبر را نگهبانی کند. اگر بتوانند جسد را بدزدند، آنوقت ادعا خواهند کرد که او از مردگان برخاسته است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-02.jpg)
پیلاتوس گفت، “سربازانی را برداشته و از قبر به طور کامل مراقبت کنید.” بنابراین آن ها رفتند و سنگ بزرگ در ورودی قبر را مهر و موم کردند و سربازانی را در آنجا به نگهبانی گماردند تا کسی نتواند جسد را برباید.
پیلاتس گفت: «سربازانی را با خود برده و تا جایی که می‎توانید از قبر محافظت کنید.» بنابراین آنها سنگ ورودی قبر را مهر و موم کردند و سربازانی را در آنجا به نگهبانی گماردند، تا کسی نتواند جسد را بدزدد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-03.jpg)
روز بعد از تدفین عیسی، روز سَبَّت بود و در این روز، یهودیان مجاز نیستند تا به سر قبر بروند. بنابراین در پایان روز سَبَّت و صبح بسیار زود، تنی چند از زنان، داروهای معطّر خریدند تا به قبر عیسی رفته و جسد عیسی را با آن معطّر سازند.
چون روز بعد از تدفین عیسی، یعنی روز شبات کارکردن ممنوع بود، هیچ‎کدام از دوستان عیسی نتوانستند به سر قبر بروند. اما سحرگاهان روز بعد، تنی چند از زنان آماده شدند تا بر سر قبر عیسی رفته و جسد عیسی را معطر سازند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-04.jpg)
ناگهان زمین لرزۀ شدیدی رخ داد. یکی از فرشتگان خداوند که بسیار درخشنده بود، از آسمان پایین آمده به سوی سنگ قبر رفت و آنرا به کناری غلطاند و بر آن نشست. نگهبانان با دیدن او به شدّت ترسیده، لرزان شدند و همچون مرده، بیحرکت به زمین افتادند.
پیش از اینکه زنان به آنجا برسند، در کنار قبر زمین لرزه شدیدی رخ داد. فرشته‎ای از آسمان نزول کرده، سنگ ورودی قبر را به کناری غلتاند و بر آن نشست. آن فرشته همچون برق آسمان می‎درخشید. نگهبانان با دیدن او چنان ترسیدند که همچون مرده به زمین افتادند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-05.jpg)
هنگامیکه زنان به قبر رسیدند، فرشته به آنان گفت، “نترسید. عیسی اینجا نیست. او از مردگان برخاسته است. درست همانطور که خودش گفته بود! داخل قبر را بنگرید و ببینید.” زنان داخل قبر را نگاه کردند و جایی که پیکر عیسی را در آن گذاشته بودند دیدند، ولی جسدی نیافتند.
هنگامی که زنان به قبر رسیدند، فرشته به آنها گفت: «نترسید! عیسی اینجا نیست. او همانطور که وعده داده بود از مردگان برخاسته است. داخل قبر را بنگرید و ببینید.» زنان داخل قبر را نگاه کردند و جایی که پیکر عیسی در آن گذاشته شده بود را دیدند، ولی جسدی نیافتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-06.jpg)
آنگاه فرشته به زنان گفت، “بروید و به شاگردان بگویید که عیسی از مردگان برخاسته است و پیش از شما به جلیل می رود.”
آنگاه فرشته به زنان گفتبروید و به شاگردان بگویید که عیسی از مردگان برخاسته است و پیش از شما به جلیل خواهد رفت.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-07.jpg)
زنان درحالیکه هم خوشحال بودند و هم می ترسیدند، به سوی شاگردان رفتند تا آن خبر خوش را به آنان برسانند.
زنان در حالی که خوشحال و شگفت‎زده بودند، به سوی شاگردان رفتند تا خبر خوش را به آنان برسانند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-41-08.jpg)
در همان حال که زنان می دویدند تا این خبر خوش را به شاگردان بدهند، ناگهان عیسی را درمقابل خود دیدند و به پایش افتادند تا او را بپرستند. عیسی گفت، “نترسید. بروید و به شاگردان من بگویید که به جلیل بروند و مرا در آنجا خواهند دید.
در حالی که زنان می‌دویدند تا این خبر خوش را به شاگردان بدهند، ناگهان عیسی بر آنها ظاهر شد. آنها در برابر او سجده کردند. عیسی به آنها گفت: «نترسید! بروید و به شاگردان من بگویید که به جلیل بروند و مرا در آنجا خواهند دید.»
استانی برگرفته از کتاب مقدّس: انجیل متّی، ٦٢:٢٧ ؛ ١٠:٢٨ ؛ انجیل مرقس، ١:١٦-١١ ؛ انجیل لوقا،١:٢٤-١٢ ؛ انجیل یوحنّا، ١:٢٠-١٨_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب انجیل متی باب ۲۷ آیه ۶۲ تا باب ۲۸ آیه ۱۵؛ کتاب انجیل مرقس باب ۱۶ آیه‌های ۱ تا ۱۱؛ کتاب انجیل لوقا باب ۲۴ آیه‌های ۱ تا ۱۲؛ کتاب انجیل یوحنا باب ۲۰ آیه‌های ۱ تا ۱۸_

View File

@ -2,46 +2,48 @@
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-01.jpg)
در روزی که عیسی از مردگان برخاست، دونفر از شاگردان عیسی به یکی از شهرهای نزدیک می رفتند و در راه دربارۀ آنچه برای عیسی رخ داده بود صحبت می کردند. آن ها امیدوار بودند که او همان مسیح موعود باشد، امّا او کشته شده بود. حال زنان گفتند که عیسی دوباره زنده شده است. اینک آن ها نمی دانستند چه چیز را باور کنند.
روزی که خدا عیسی را از مردگان برخیزانید، دو نفر از شاگردان در حین رفتن به یکی از شهرهای نزدیک، درباره آنچه برای عیسی رخ داده بود صحبت می‌کردند. آنها امید داشتند که عیسی همان مسیح موعود باشد، اما او کشته شده بود. حال زنان می‎گویند که او دوباره زنده شده است، اما شاگردان نمی‌دانستند چه چیز را باور کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-02.jpg)
عیسی به آنان نزدیک و با ایشان همراه شد. امّا آنان او را نشناختند. عیسی از آن ها پرسید، “دربارۀ چه چیزی صحبت می کنید؟” آن ها به عیسی گفتند، “دربارۀ وقایع عجیبی صحبت می کنیم که چند روز پیش برای عیسی اتّفاق افتاد.” آن ها فکر کردند با غریبه ای صحبت می کنند که از آن ماجراهایی که در اورشلیم روی داده بود، بی خبر بود.
عیسی به شاگردان نزدیک شد و با ایشان سخن گفت اما آنها او را نشناختند. عیسی از آنها پرسید که درباره چه چیزی صحبت می‌کنند. به عیسی گفتند که صحبت‌شان درباره اتفاقاتی است که در چند روز اخیر، برای عیسی روی داده بود. آنها تصور می‎کردند که عیسی غریبه‌‎ای است که از اتفاقات اورشلیم بی خبر است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-03.jpg)
سپس عیسی برای آن ها توضیح داد که کلام خدا راجع به مسیح چه گفته بود. او به ایشان یادآوری کرد که پیامبران گفته بودند که مسیح زجر می کشد و کشته می شود، امّا در روز سوّم زنده خواهد شد. وقتی آن ها به نزدیکی آن شهر رسیدند که قصد اقامت در آنرا داشتند، تقریباً شب شده بود.
سپس عیسی برای آنها توضیح داد، که کلام خدا راجع به مسیح چه گفته بود. مدت‌ها پیش پیامبران گفته بودند که شریران مسیح را شکنجه داده و او را خواهند کشت، ولی او در روز سوم زنده خواهد شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-04.jpg)
آن دو مرد از عیسی دعوت کردند که شب را با ایشان بماند و او هم پذیرفت. وقتی بر سر سفرۀ شام نشستند، عیسی نان را برداشت و شکرگزاری نموده آن را پاره کرد. ناگهان چشمانشان باز شد و آن ها بی درنگ او را شناختند. ولی همان لحظه عیسی از نظر آنان ناپدید شد.
وقتی آن دو مرد به مقصد رسیدند، تقریبا شب شده بود. آنها از عیسی دعوت کردند که شب را با ایشان بماند، او نیز با آنها وارد خانه‎ای شد. وقتی بر سر سفره شام نشستند، عیسی نان را برداشت و شکرگزاری نموده آن را پاره کرد. ناگهان چشمانشان باز شد و بی‌درنگ او را شناختند. ولی عیسی همان لحظه از نظر آنها ناپدید شد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-05.jpg)
آن دو به یکدیگر گفتند، “او عیسی بود! و از این جهت دلمان به تپش افتاد و به هیجان آمدیم وقتی او مطالب کتاب مقدّس را برایمان شرح می داد!” سپس بی درنگ به اورشلیم بازگشتند و هنگامیکه رسیدند، به شاگردان گفتند، “عیسی زنده است! ما او را دیده ایم!”
آن دو به یکدیگر گفتند: «او عیسی بود، از این جهت هنگامی که مطالب کتاب مقدس را برایمان شرح می‌داد، دل در درون ما می‎تپید.» سپس بی‌درنگ به اورشلیم بازگشتند و هنگامی که رسیدند، به شاگردان گفتند: «عیسی زنده است! ما او را دیده‌ایم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-06.jpg)
در همان حال که سرگرم گفتگو بودند، ناگاه عیسی در میان ایشان ایستاد و گفت ، “سلام بر شما باد!” شاگردان فکر کردند که روح می بینند، امّا عیسی گفت، “چرا وحشت کردید و شکّ دارید؟ به دستها و پاهایم نگاه کنید. روح بدنی مانند من ندارد.” برای آنکه به آن ها نشان دهد که روح نیست، از آن ها خواست که به او چیزی بدهند تا بخورد. آن ها کمی ماهی پخته به او دادند و عیسی آن را خورد.
در همان حال که سرگرم گفتگو بودند، ناگاه عیسی در میان ایشان ظاهر شد و گفت: «سلامتی بر شما باد!» شاگردان فکر کردند که روح می‌بینند، اما عیسی گفت: «چرا وحشت کردید! شک دارید که من عیسی هستم؟ به دست‌ها و پاهایم نگاه کنید، ارواح مانند من جسم ندارد.» و برای آن که به آنها نشان دهد روح نیست، از آنها خواست به او چیزی بدهند تا بخورد. آنها تکه‎ای ماهی به او دادند و عیسی آن را خورد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-07.jpg)
عیسی گفت، “من به شما گفتم که هرچه در کلام خدا دربارۀ من گفته شده باید عملی شود.” آنگاه ذهنشان را باز کرد تا همۀ پیشگویی های کلام خدا را درک کنند. او گفت، “از زمانهای دور، در کتابهای انبیاء نوشته شده بود که مسیح موعود باید رنج و زحمت ببیند، جانش را فدا کند و روز سوّم زنده شود.”
عیسی گفت: «من به شما گفتم که هرچه در کلام خدا درباره من گفته شده، باید واقع شود.» آنگاه عیسی به آنها کمک کرد تا کلام خدا را بهتر درک کنند. او گفت: «از زمان‌های دور، در کتاب‌های انبیاء نوشته شده بود که مسیح موعود باید رنج و زحمت ببیند، بمیرد و روز سوم از مردگان برخیزد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-08.jpg)
در کتاب مقدّس همچنین نوشته شده است که شاگردان من اعلان خواهند کرد که به جهت آمرزش گناهان همه باید توبه کنند. آن ها این کار را از اورشلیم آغاز کرده سپس به همۀ قومها و در همه جا خواهند رفت. شما شاهد این امور هستید."
«انبیاء همچنین نوشته‎اند که شاگردان من کلام خدا را اعلام خواهند کرد و به همه خواهند گفت که باید توبه کنند. هر آنکس که توبه کند، خدا گناهانش را خواهد آمرزید. شاگردان من اعلام این پیام را از اورشلیم آغاز کرده، سپس به میان همه قوم‌ها و به همه جا خواهند رفت. شما شاهد سخنان، اعمال و تمام وقایعی هستید که برای من اتفاق افتاد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-09.jpg)
عیسی در مدّت چهل روز پس از زنده شدن از مرگ، بارها خود را به رسولان ظاهر ساخت. او حتّی یکبار خود را هم زمان به بیش از ۵۰۰ نفر نشان داد! او به طُرُق گوناگون به شاگردانش ثابت کرد که واقعاً زنده شده است و در این مدت به ایشان دربارۀ ملکوت خدا تعلیم می داد.
عیسی در مدت چهل روز پس از زنده شدن از مردگان، بارها خود را به شاگردانش ظاهر ساخت. او حتی یک بار خود را هم زمان به بیش از ۵۰۰ نفر آشکار ساخت. او به روش‌های گوناگون به شاگردانش ثابت کرد که زنده است و به ایشان درباره پادشاهی خدا تعلیم می‌داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-10.jpg)
عیسی به شاگردان فرمود، “تمام اختیارات در زمین و آسمان به من داده شده است. بنابراین بروید و تمام قومها را شاگرد من سازید و ایشان را به نام پدر و پسر و روح القدس تعمید دهید و به ایشان تعلیم دهید که چگونه تمام دستوراتی را که به شما داده ام، اطاعت کنند. به یاد داشته باشید که من همواره با شما خواهم بود.
عیسی به شاگردان فرمود: «خدا تمام اختیارات زمین و آسمان را به من داده است. بنابراین بروید و همه قوم‌ها را شاگرد من سازید و ایشان را به نام پدر، پسر و روح‌القدس تعمید دهید و به ایشان تعلیم دهید که چگونه تمام دستوراتی که به شما داده‌ام را اطاعت کنند. به یاد داشته باشید که من همواره با شما خواهم بود.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-42-11.jpg)
چهل روز پس از آنکه عیسی از مردگان برخاست به شاگردانش چنین فرمود، “در اورشلیم بمانید تا پدر من از آسمان به شما قدرت بدهد، وقتی که آن تسلّی دهنده یعنی روح القدس بر شما بیاید.” پس از آن عیسی در مقابل چشمان ایشان به سوی آسمان بالا رفت و در ابری ناپدید گشت. عیسی به دست راست خدا نشست تا بر همه چیز حکومت کند.
چهل روز پس از آن که عیسی از مردگان برخاست به شاگردانش چنین فرمود: «در اورشلیم بمانید تا پدر من با فرستادن روح القدس، به شما قدرت دهد.» پس از آن، عیسی در مقابل چشمان ایشان به سوی آسمان بالا رفت و در ابری ناپدید گشت. عیسی به دست راست خدا نشست تا بر همه چیز حکومت کند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب متی باب ۲۸ آیه‌های ۱۶ تا ۲۰؛ کتاب مرقس باب ۱۶ آیه‌های ۱۲ تا ۲۰؛ کتاب لوقا باب ۲۴ آیه‌های ۱۳ تا ۵۳؛ کتاب یوحنا باب ۲۰ آیه‌های ۱۹ تا ۲۳؛ کتاب اعمال باب ۱ آیه‌های ۱ تا ۱۱_

View File

@ -1,55 +1,57 @@
# ۴۳. کلیسا شروع میشود
# ۴۳. آغاز کلیسا
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-01.jpg)
بعداز اینکه عیسی به آسمان بازگشت، شاگردان همچنانکه عیسی دستور فرموده بود، در اورشلیم ماندند. ایمانداران به طور مرتّب باهم جمع می شدند و دعا می کردند.
بعد از این که عیسی به آسمان بازگشت، شاگردان همچنان که عیسی دستور داده بود، در اورشلیم ماندند. ایمانداران به طور مرتب با هم جمع می‌شدند تا دعا کنند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-02.jpg)
همه ساله پنجاه روز پس از عید پِسَخ، یهودیان، روزی مهمّ را جشن می گرفتند که پنتیکاست نامیده می شد. پنتیکاست عید شکرگزاری برای محصول بود. یهودیان از سرتاسر دنیا به اورشلیم می آمدند تا این جشن را باهم برگزار کنند. در این سال، دوران جشن پنتیکاست، حدود یک هفته پس از رفتن عیسی به آسمان بود.
یهودیان هر ساله روز مهمی به نام پنتیکاست را جشن می‎گرفتند که مصادف با پنجاهمین روز پس از عید پسخ بود. پپنتیکاست جشن یهودیان برای برداشت محصول گندم بود. آنها از سرتاسر دنیا به اورشلیم می‌آمدند تا این جشن را با هم برگزار کنند. در آن سال، جشن پنتیکاست، حدود یک هفته پس از رفتن عیسی به آسمان اتفاق افتاد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-03.jpg)
وقتی ایمانداران دور هم جمع شده بودند، ناگهان صدایی شبیه صدای وزش باد شدید در هوای آن خانه پیچید و آنجا را پر کرد. سپس چیزی شبیه شعله های آتش بر سرشان شعله ور شد. آنگاه همه از روح القدس پر شدند و شروع به سخن گفتن به زبان هایی کردند که هرگز با آن ها آشنایی نداشتند.
وقتی همه ایمانداران دور هم جمع شده بودند، ناگهان صدایی مانند صدای وزش باد شدید شنیدند. سپس چیزی شبیه شعله‌های آتش بر سر همه آنان شعله‌ور شد. آنگاه همه از روح‌القدس پر شدند و خدا را به زبان‎هایی که نمی‎دانستند پرستیدند. روح‌القدس قدرت تکلم به زبان‎ها را به آنها بخشیده بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-04.jpg)
وقتی اهالی اورشلیم این صدا را شنیدند، گرد هم آمدند تا ببینند که چه اتّفاقی افتاده است. مردم وقتی دیدند که ایمانداران اعمال عجیب خدا را به زبان مادری خود ایشان اعلان می کنند، شگفت زده شدند.
وقتی مردمی که به اورشلیم آمده بودند، این صدا را شنیدند، دور هم جمع شدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. آنها شنیدند که ایمانداران کارهای عظیم خدا را اعلام می‎کنند. آنها از این موضوع شگفت‎زده شدند، چون می‎توانستند سخنان آنها را درک کنند. در کشور آنها مردم زبان متفاوتی داشتند. شاگردان از اسرائیل بودند و می‎توانستند فقط به زبان‎های آرامی، عبرانی و یا یونانی سخن بگویند. اما آنها شنیدند که شاگردان به زبان مادری آنها کارهای خدا را اعلام می‎کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-05.jpg)
بعضی نیز شاگردان را متّهم کردند که مست شده اند! امّا پطرس ایستاد و به آنان گفت: «گوش کنید! این مردم مست نیستند! این همان پیشگویی یوئیل نبیّ است که خدا گفته بود، “در روزهای آخر، من روح خود بر تمامی بشر خواهم ریخت.”
بعضی نیز گفتند که شاگردان مست شده‎اند. اما پترس ایستاد و به آنها گفت: «گوش کنید!این مردم مست نیستند! بلکه این همان پیشگویی یوئیل نبی است که خدا گفته بود: «در روزهای آخر، من روح خود را بر تمامی بشر خواهم ریخت.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-06.jpg)
“ای مردان قوم اسرائیل، همانطور که می دانید و شاهد بوده اید، عیسی به قدرت خدا آیات و معجزات عجیب زیادی به عمل آورد. امّا شما او را به صلیب کشیدید!
«ای قوم اسرائیل، عیسی شخصی بود که کارهای خارق‎العاده انجام می‎داد تا خود را به ما بشناساند. او با قدرت خدا کارهای بسیار شگفت‎انگیزی انجام داد. شما این را می‎دانید، چون شاهد کارهای او بودید، اما او را به صلیب کشیدید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-07.jpg)
عیسی اگرچه مرد، ولی خدا او را دوباره از مردگان زنده کرد. این تحقّق آن پیشگویی است که می گوید، “تو نمی گذاری که بدن فرزند مقدّس تو فاسد گردد.” ما شاهد این حقیقت هستیم که خدا عیسی را از مردگان برخیزانید.
«عیسی مرد، ولی خدا او را از میان مردگان برخیزانید. این تحقق پیشگویی آن پیامبری است که گفت: تو نمی‌گذاری که بدن فرزند مقدس تو در قبر فاسد گردد. ما شاهد این هستیم که خدا عیسی را از میان مردگان برخیزانید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-08.jpg)
عیسی اکنون در آسمان بر عالیترین جایگاه افتخار درکنار خدا نشسته است. عیسی روح القدس موعود را از پدر دریافت کرده و به پیروان خود عطا فرموده است، آنچنانکه خود وعده فرموده بود. روح القدس، دلیل چیزهایی است که امروز شما نتیجه اش را می بینید و می شنوید.
خدای پدر، اکنون عیسی را بر بالا‎ترین جایگاه آسمان یعنی به دست راست خود نشانده است. عیسی همانطور که وعده داده بود روح‎القدس را برای ما فرستاد. این کارهایی که امروز می‌بینید و می‌شنوید را روح‎القدس انجام می‎دهد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-09.jpg)
شما عیسی را که شما برروی صلیب کشیده کشتید. ولی مطمئن باشید که خدا او را خداوند و مسیح تعیین نموده است.»
شما عیسی را مصلوب کردید، اما یقین داشته باشید که خدا او را، خداوند و مسیح، تعیین فرموده است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-10.jpg)
سخنان پطرس، مردم را تحت تأثیر قرار داد. بنابراین از او و دیگر شاگردان پرسیدند، “ای برادران، اکنون چه باید بکنیم؟”
مردم به شدت تحت تاثیر سخنان پترس قرار گرفتند. بنابراین از او و دیگر شاگردان پرسیدند: «ای برادران، اکنون باید چه کنیم؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-11.jpg)
پطرس پاسخ داد، “هریک از شما باید از گناهانتان دست کشیده و بنام عیسی مسیح تعمید بگیرید تا خدا گناهانتان را ببخشد. آنگاه خدا هدیه روح القدس را هم به شما عطا خواهد فرمود.”
پترس پاسخ داد: «همه شما به آمرزش از گناهان نیاز دارید. پس توبه کنید و در نام عیسی مسیح تعمید بگیرید. آنگاه خدا هدیه روح‌القدس را هم به شما خواهد بخشید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-12.jpg)
تقریباً ۳٫۰۰۰ نفر به سخنان پطرس ایمان آوردند و شاگرد عیسی شدند. آن ها تعمید آب گرفتند و به جمع ایمانداران در کلیسای اورشلیم پیوستند.
تقریبا ۳۰۰۰ نفر به سخنان پترس ایمان آوردند و شاگرد عیسی شدند. آنها تعمید آب گرفتند و به جمع ایمانداران در کلیسای اورشلیم پیوستند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-43-13.jpg)
آن شاگردان همواره در تعالیمی که رسولان می دادند و در آئین شام خداوند و دعا، با دیگر ایمانداران، بطور مرتّب شرکت می کردند. همۀ ایمانداران با هم بودند و هرچه داشتند با هم قسمت می کردند. مردم دربارۀ آن ها به نیکی سخن می گفتند و خدا هرروز عدّه ای را نجات می داد و به جمع ایشان می افزود.
ایمانداران همواره به تعالیم رسولان گوش می‌دادند. با یکدیگر جمع می‎شدند، با هم غذا می‎خوردند و دعا می‎کردند. آنها در جمع خدا را پرستش می‎کردند و هر چه داشتند با یکدیگر به شراکت می‎گذاشتند. مردم درباره آنها به نیکی سخن می‌گفتند و هر روز عده بیشتری ایمان می‎آوردند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب اعمال رسولان فصل ۱ آیه ۱۲ تا ۱۴ و فصل ۲_

View File

@ -1,39 +1,41 @@
# ۴۴. پطرس و یوحنّا گدایی را شفا می دهند
# ۴۴. شفای مرد گدا توسط پترس و یوحنا
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-01.jpg)
روزی پطرس و یوحنّا به سمت پرستشگاه می رفتند. در کنار دروازۀ آن، مرد فلجی را دیدند که از ایشان درخواست پول کرد.
روزی پترس و یوحنا به سمت پرستشگاه می‌رفتند. در کنار دروازه، مرد فلجی را دیدند که گدایی می‎کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-02.jpg)
پطرس به آن مرد فلج نگاه کرد و گفت، “من هیچ پولی ندارم که به تو بدهم. امّا آنچه دارم، به تو می دهم. درنام عیسی مسیح ناصری، برخیز و راه برو!”
پترس به آن مرد فلج نگاه کرد و گفت: «من هیچ پولی ندارم که به تو بدهم. اما آنچه دارم، به تو می‌دهم. در نام عیسی، برخیز و راه برو!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-03.jpg)
خدا فوراً آن مرد را شفا داد و او شروع کرد به راه رفتن و پریدن در اطراف آن ها و شکرگزاری خدا. مردمی که در حیاط پرستشگاه بودند، شگفت زده شدند.
خدا همان لحظه آن مرد را شفا داد و او شروع به راه رفتن کرد و در اطراف آنها خوشحالی می‎کرد و خدا را می‎پرستید. مردمی که در حیاط پرستشگاه بودند، شگفت‌زده شدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-04.jpg)
جمعیّت زیادی به سرعت جمع شدند تا آن مردی را که شفا یافته بود ببینند. پطرس به آن جماعت گفت، “چرا از دیدن شفای این مرد اینقدر متعجّب شده اید؟ ما این مرد را به قدرت یا دینداری خود شفا نداده ایم. بلکه قدرت عیسی و ایمانی که عیسی عطا می کند، او را شفا داده است.
جمعیت زیادی به سرعت جمع شدند تا آن مردی را که شفا یافته بود ببینند. پترس به آن جماعت گفت: «از دیدن شفای این مرد متعجب نباشید. ما این مرد را به قدرت یا به دلیل دینداری خود شفا نداده‌ایم. بلکه این قدرت عیسی است که او را شفا داده، زیرا ما به او ایمان داریم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-05.jpg)
شما کسانی هستید که از فرماندار رومی خواستید که عیسی را بکشد. شما صاحب حیات جاودان را کشتید، امّا خدا او را دوباره زنده کرد. اگرچه شما نمی دانستید چکار دارید می کنید، خدا از کار شما استفاده کرد تا پیشگویی کتاب مقدّس را عملی سازد که گفته بود مسیح باید عذاب بکشد و بمیرد. پس اینک توبه کنید و به سوی خدا بازگردید تا گناهانتان پاک شود."
«شما کسانی هستید که از فرماندار رومی خواستید که عیسی را بکشد. شما آنکه به همه جان می‎بخشد را کشتید، اما خدا او را از مردگان زنده کرد. اگرچه شما نمی‌دانستید چکار دارید می‌کنید، اما پیشگویی انبیا را عملی ساختید که گفته بودند مسیح باید عذاب بکشد و بمیرد. خدا خواست که اینطور بشود. پس توبه کنید و به سوی خدا بازگردید تا او گناهانتان را پاک سازد.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-06.jpg)
رؤسای خانۀ خدا از شنیدن سخنان پطرس و یوحنّا بسیار خشمگین شدند. بنابراین آنان را گرفتند و به زندان افکندند. امّا بسیاری از آنان که پیغام پطرس را شنیدند، ایمان آوردند و تعداد ایمانداران به جز زنان و کودکان به۵۰۰۰ نفر رسید.
وقتی رهبران پرستشگاه سخنان پترس و یوحنا را شنیدند بسیار خشمگین شدند. پس آنها را دستگیر کرده و به زندان انداختند. اما بسیاری از آنها که پیغام پترس را شنیدند، ایمان آوردند و تعداد ایمانداران به ۵۰۰۰ نفر رسید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-07.jpg)
روز بعد، سران یهود، پطرس و یوحنّا را به حضور کاهن اعظم و همکارانش آوردند. آن ها از پطرس و یوحنّا پرسیدند، “با چه قدرتی این مرد فلج را شفا دادید؟”
روز بعد، سران یهود، پترس و یوحنا را به همراه مرد فلج را به حضور کاهن اعظم و رهبران مذهبی آوردند. آنها از پترس و یوحنا پرسیدند: «با چه قدرتی این مرد فلج را شفا دادید؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-08.jpg)
پطرس پاسخ داد، “این مرد به قدرت عیسی مسیح شفا یافته و در مقابل شما ایستاده است. شما عیسی را بر صلیب کشیدید، امّا خدا او را دوباره زنده کرد! شما او را نپذیرفتید، امّا راه دیگری برای رستگار شدن وجود ندارد جز به قدرت عیسی!”
پترس پاسخ داد: «این مرد که روبروی شما ایستاده به قدرت عیسی مسیح شفا یافته است. شما عیسی را به صلیب کشیدید، اما خدا او را دوباره زنده کرد! شما او را رد کردید، اما راه نجات دیگری وجود ندارد، جز به قدرت عیسی!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-44-09.jpg)
اعضاء شورا مات و مبهوت ماندند، زیرا می دیدند که آن ها اشخاص بیسواد و معمولی هستند. آنگاه به یاد آوردند که این مردان با عیسی بودند. آن ها بعد از اینکه پطرس و یوحنّا را تهدید کردند، آزادشان نمودند.کتاب اعمال رسولان، ٣:١ ؛ ٢٢:٤
رهبران مذهبی از شجاعت پترس و یوحنا متعجب شدند، زیرا که آنها اشخاصی بی‌سواد و معمولی بودند. آنگاه به یاد آوردند که این مردان با عیسی بودند. پس به آنها گفتند: «اگر باز هم در مورد عیسی با مردم سخن بگویید شما را به شدت تنبیه خواهیم کرد.» آنها بعد از اینکه پترس و یوحنا را تهدید کردند، آزادشان کردند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب اعمال رسولان فصل ۳ و فصل ۴ تا آیه ۲۲_

View File

@ -1,55 +1,55 @@
# ۴۵. اِستیفان و فیلیپُس
# ۴۵. استیفان و فیلیپس
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-01.jpg)
یکی از رهبران کلیسای اوّلیه، فردی به نام اِستیفان بود. او آوازۀ خوبی داشت و پر از روح القدس و حکمت بود. اِستیفان، معجزات بسیاری انجام داد و به طور متقاعد کننده دلیل و برهان می آورد که انسان ها باید به عیسی ایمان آورند.
یکی از رهبران کلیسای اولیه، فردی به نام اِستیفان بود که همه برای او احترام قائل بودند. روح‌القدس به او قدرت و حکمت داده بود. اِستیفان معجزات بسیاری انجام داد و بسیاری با سخنان او به عیسی ایمان آوردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-02.jpg)
روزی هنگامی که اِستیفان مشغول تعلیم دربارۀ عیسی بود، برخی از یهودیانی که به عیسی ایمان نداشتند، شروع به بحث و جدل با اِستیفان کردند. آنان بسیار خشمگین شدند و به رهبران مذهبی، دربارۀ اِستیفان دروغ گفتند. آنان گفتند، “ما شنیدیم که او دربارۀ موسی و خدا، سخنان پلیدی می گفت!” پس رهبران دینی، اِستیفان را دستگیر کرده و او را به نزد کاهن اعظم و دیگر رهبران یهودی بردند، جایی که شاهدان دروغین دربارۀ او دروغ های بیشتری گفتند!
روزی که اِستیفان مشغول تعلیم درباره عیسی بود، برخی از یهودیانی که به عیسی ایمان نداشتند، شروع به بحث و جدل با اِستیفان کردند. آنها بسیار خشمگین شدند و به رهبران مذهبی درباره اِستیفان به دروغ گفتند: «ما شنیدیم که او درباره موسی و خدا، سخنان پلیدی می‌گفت.» پس رهبران دینی، اِستیفان را دستگیر کرده و او را نزد کاهن اعظم و دیگر رهبران یهودی بردند. سپس شاهدان دروغین بیشتری آمده و درباره او دروغ‌ گفتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-03.jpg)
کاهن اعظم از اِستیفان پرسید، “آیا این چیزها حقیقت دارد؟” اِستیفان با یادآوری کارهای عظیم بسیاری که خدا از زمان ابراهیم تا دوران عیسی انجام داده بود و اینکه چگونه قوم خدا بارها از او نااطاعتی کرده بودند، به آن ها پاسخ داد. سپس به ایشان گفت، " شما ای قوم گردنکش و عصیانگر، همیشه روح القدس را ردّ کرده اید، درست همان گونه که پدران شما همواره خدا را ردّ کرده و انبیاء او را کشته اند. امّا شما کاری بدتر از آن ها انجام دادید! شما مسیح موعود را به قتل رساندید!"
کاهن اعظم از اِستیفان پرسید: «آیا آنچه این آدمها در مورد تو می‎گویند حقیقت دارد؟» اِستیفان برای پاسخ به این سوال، سخنان بسیاری به کاهن اعظم گفت. او گفت که خدا از زمان ابراهیم تا دوران عیسی، کارهای عظیم بسیاری برای یهودیان انجام داده است، اما این قوم بارها از او نااطاعتی کرده‎اند. استیفان به ایشان گفت: «شما قومی سرسخت و در برابر خدا سرکش هستید. شما همیشه روح‌القدس را رد کرده‌اید، درست همان‌گونه که پدران ما همواره خدا را رد کرده و انبیای او را کشته‌اند. اما شما کاری بدتر از آنها انجام دادید، شما مسیح را به قتل رساندید!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-04.jpg)
هنگامی که رهبران مذهبی این سخنان را شنیدند، بسیار خشمگین شده، گوش های خود را گرفتند و فریاد زدند. آن ها اِستیفان را به بیرون شهر کشیدند و او را سنگسار کردند تا بمیرد.
هنگامی که رهبران مذهبی این سخنان را شنیدند بسیار خشمگین شده، گوش‌های خود را گرفته و فریاد زدند. آنها اِستیفان را به بیرون شهر کشیدند و او را سنگسار کردند تا بمیرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-05.jpg)
اِستیفان در هنگام مرگ، فریاد برآورد، “ای عیسی، روح مرا بپذیر.” آنگاه به زانو درآمد و دوباره فریاد زد، “ای سرورم، این گناه را بر ایشان نگیر.” و سپس جان سپرد.
اِستیفان در حالیکه جان می‎داد فریاد برآورد: «ای عیسی! روح مرا بپذیر.» آنگاه به زانو درآمد و دوباره فریاد زد: «ای خداوند! این گناه را بر ایشان نگیر» و سپس جان سپرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-06.jpg)
مردی جوان به نام سولس با بقیه دربارۀ قتل اِستیفان هم عقیده بود و هنگامی که آنان اِستیفان را سنگسار می کردند، او لباسهای ایشان را نگاه می داشت. آن روز، بسیاری از مردم اورشلیم شروع به جفا و آزار پیروان عیسی کردند و ایمانداران، به جاهای دیگر پناهنده شدند. امّا علیرغم این رویدادها، آن ها به هرجا که می رفتند، دربارۀ عیسی موعظه می کردند.
آن روز بسیاری از مردم اورشلیم شروع به جفا و آزار پیروان عیسی کردند و ایمانداران به مناطق دیگر گریختند. اما با وجود این اتفاقات، آنها به هر جا که می‌رفتند درباره عیسی موعظه می‌کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-07.jpg)
یکی از شاگردان عیسی به نام فیلیپُس، درزمرۀ کسانی بود که در زمان جفا از اورشلیم گریخته بود. او به سامره رفت و در آنجا دربارۀ عیسی موعظه کرد و بسیاری از مردم آنجا نجات یافتند. سپس یک روز، فرشته ای ازجانب خدا به فیلیپُس گفت تا به جاده ای در بیابان برود. هنگامی که او در آن جاده بود، یکی از مقامات مهمّ حبشه را دید که در کالسکۀ خود مسافرت می کرد. روح القدس به فیلیپُس فرمود تا به نزد آن مرد رفته و با او گفتگو نماید.
یکی از شاگردان عیسی به نام فیلیپُس همراه با بسیاری از دیگر ایمانداران، در زمان جفا از اورشلیم گریخته بود.او به سامره رفته، در آنجا درباره عیسی موعظه کرد و بسیاری از مردم آنجا نجات یافتند. سپس یک روز، فرشته‌ای از جانب خدا به فیلیپُس امر کرد تا به جاده‌ای در بیابان برود. هنگامی که او در آن جاده بود، یکی از مقامات مهم حبشه را دید که با ارابه خود مسافرت می‌کرد. روح‌القدس به فیلیپُس فرمود تا نزد آن مرد رفته و با او گفتگو نماید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-08.jpg)
وقتی فیلیپُس به کالسکه نزدیک شد، شنید که آن شخص حبشی دارد از کتاب اشعیای نبی می خواند. آنجایی که می گوید، “همچون برّه ای که برای ذبح می برند، و مانند برّه ای که خاموش است، هیچ کلمه ای نگفت. با او ناعادلانه برخورد کردند و به او احترام نگذاشتند. آن ها جان او را از او گرفتند.”
وقتی فیلیپُس به ارابه نزدیک شد، شنید که آن شخص حبشی قسمتی از کتاب اشعیای نبی را می‌خواند. آنجایی که می‌گوید: «همچون گوسفندی که برای ذبح می‌برند و بره‌ای که نزد پشم‌چینان خود خاموش است، هیچ کلمه‌ای نگفت. با او ناعادلانه برخورد کرده و احترام نگذاشتند. آنها جان او را گرفتند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-09.jpg)
فیلیپُس از شخص حبشی پرسید، “آیا چیزی را که می خوانی قادر به درکش هستی؟” حبشی پاسخ داد، “خیر. من نمی توانم آن را بفهمم مگر آنکه کسی برایم توضیح دهد. خواهش می کنم بالا بیا و در کنار من بنشین. آیا اشعیا این را در باره خود می گوید یا شخص دیگری؟”
فیلیپُس از شخص حبشی پرسید: «آیا قادر به درک آنچه که می‌خوانی هستی؟» حبشی پاسخ داد: «خیر. من نمی‌توانم آن را بفهمم مگر آنکه کسی برایم توضیح دهد. خواهش می‌کنم بیا و در کنار من بنشین. آیا اشعیا این را درباره خود یا شخصی دیگر می‎گوید؟»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-10.jpg)
فیلیپُس برای حبشی توضیح داد که اشعیا دربارۀ عیسی نوشته بود. فیلیپُس از آیات دیگر کلام خدا هم استفاده کرد تا خبر خوش دربارۀ عیسی را به او برساند.
فیلیپُس به داخل ارابه رفته و کنار او نشست، سپس برای حبشی توضیح داد که اشعیا آن قسمت را درباره عیسی نوشته است. فیلیپُس قسمتهای بسیاری از کلام خدا را برای او توضیح داد و پیام انجیل عیسی را به او رسانید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-11.jpg)
درحالیکه پیش می رفتند، به یک برکۀ آب رسیدند. مرد حبشی گفت “نگاه کن اینجا آب هست! آیا امکان دارد تعمید بگیرم؟” و فرمان داد که کالسکه بایستد.
در حالی که فیلیپس و مرد حبشی پیش می‌رفتند، به یک برکه آب رسیدند. مرد حبشی گفت: «نگاه کن اینجا آب هست! آیا امکان دارد تعمید بگیرم؟» و به خادم خود فرمان داد که ارابه را متوقف کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-12.jpg)
بنابراین آن ها به داخل آب رفتند و فیلیپُس مرد حبشی را تعمید داد. وقتی از آب بیرون آمدند، ناگهان روح القدس فیلیپُس را به مکان دیگری بُرد، جایی که او به موعظۀ دربارۀ عیسی ادامه داد.
بنابراین آنها به داخل آب رفتند و فیلیپُس مرد حبشی را تعمید داد. وقتی از آب بیرون آمدند، ناگهان روح‌القدس فیلیپُس را به مکان دیگری بُرد. فیلیپس در آنجا به موعظه درباره عیسی ادامه داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-45-13.jpg)
مرد حبشی شادی کنان از اینکه عیسی را شناخته است، به سوی وطنش بازگشت.
مرد حبشی به سفر خود به سوی خانه‎اش ادامه داد. او از این که عیسی را شناخته است خوشحال بود.
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس: کتاب اعمال رسولان باب ۶ تا ۸_

View File

@ -1,43 +1,45 @@
# ۴۶. پولُس مسیحی می شود
# ۴۶. پولس مسیحی می‌شود
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-01.jpg)
سولُس(شاؤل)، مرد جوانی بود که لباس های کسانی را که استیفان را می کشتند، نگاه داشت. او به عیسی ایمان نداشت و برای همین، ایمانداران را آزار می داد. او در اورشلیم از خانه ای به خانۀ دیگر می رفت تا مردان و زنان را دستگیر کرده و به زندان بیندازد. کاهن اعظم، به سولُس، اجازه داده بود که به شهر دمشق برود تا مسیحیان آنجا را دستگیر کرده و به اورشلیم بازگرداند.
مردی بود به نام سولُس که در جوانی حین کشتن استیفان، از لباس یهودیان محافظت می کرد و به عیسی ایمان نداشت. او مسیحیان را آزار می داد و در اورشلیم از خانه‌ای به خانه دیگر می‌رفت تا مردان و زنان را دستگیر کرده و به زندان بیندازد. کاهن اعظم به او گفت که به شهر دمشق برود تا مسیحیان آنجا را دستگیر کرده و به اورشلیم باز گرداند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-02.jpg)
هنگامیکه سولُس در راه دمشق بود، نوری درخشنده از آسمان بر او تابید و همۀ اطراف او را دربر گرفت و او به زمین افتاد. سولُس، صدایی را شنید که به او گفت، “شاؤل، شاؤل، چرا بر من جفا می کنی؟” سولس پرسید، “سرورم، تو که هستی؟” عیسی به او پاسخ داد، “من آن عیسی هستم که تو به او آزار می رسانی!”
بنابراین سولُس راهی دمشق شد. پیش از رسیدن به آنجا، نور درخشانی از آسمان گرداگرد او را فرا گرفته و به زمین افتاد. سولُس صدایی را شنید که به او گفت: «شائول، شائول، چرا بر من جفا می‌کنی؟» سولس پرسید: «سرورم، تو که هستی؟» عیسی به او پاسخ داد: «من عیسی هستم. همان که به او آزار می‌رسانی!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-03.jpg)
هنگامیکه سولُس از جا برخاست، چشمانش نمی دید. دوستانش او را به سوی دمشق، راهنمایی کردند. سولُس مدّت سه روز، چیزی نخورد و نیاشامید.
هنگامی که سولُس از جا برخاست، چشمانش نمی‌دید. دوستانش او را به سوی دمشق راهنمایی کردند. سولُس مدت سه روز، چیزی نخورد و ننوشید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-04.jpg)
در شهر دمشق، شاگردی بنام حنّانیا زندگی می کرد. خدا به او فرمود، “به خانه ای برو که سولُس در آن ساکن است. دستان خود را بر او بگذار تا بتواند دوباره ببیند.” امّا حنّانیا گفت، “سرورم، من شنیده ام که این مرد، به ایمانداران، جفا می رساند.” خدا پاسخ داد، “برو! من او را برگزیده ام تا نام مرا به یهودیان و اقوام دیگر اعلان نماید. او به خاطر نام من، جفاهای بسیار خواهد دید.”
در شهر دمشق، شاگردی بنام حنانیا زندگی می‌کرد. خدا به او فرمود: «به خانه‌ای برو که سولُس در آن ساکن است. دستان خود را بر او بگذار تا دوباره بینا شود.» اما حنانیا گفت: «خداوندم! من شنیده‌ام که این مرد چگونه به ایمانداران جفا می‌رساند.» خدا در پاسخ گفت: «برو! من او را برگزیده‌ام تا نام مرا به یهودیان و قبیله‌های دیگر اعلام نماید. او به خاطر نام من، رنج و مصیبت‌های بسیار خواهد دید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-05.jpg)
پس حنّانیا به نزد سولُس رفت و دستان خویش را بر او نهاد و گفت، “همان عیسی که در راه بر تو ظاهر شده است، مرا فرستاد تا تو بینایی خود را باز یابی و از روح القدس پر شوی.” سولُس، بی درنگ توانست دوباره ببیند و حنّانیا او را تعمید داد. آنگاه سولُس خوراک خورد و قدرتش بازگشت.
پس حنانیا به نزد سولُس رفت و دستان خویش را بر او نهاد و گفت: «همان عیسی که در راه بر تو ظاهر شده است، مرا فرستاد تا تو بینایی خود را بازیابی و از روح‌القدس پر شوی.» سولُس بی‌درنگ توانست دوباره ببیند و حنانیا او را تعمید داد. آنگاه سولُس خوراک خورد و قدرتش بازگشت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-06.jpg)
سولس بیدرنگ شروع به موعظه دربارۀ عیسی برای یهودیان شهر دمشق نمود و می گفت، “عیسی پسر خداست!.” یهودیان بسیار متعجّب شدند از اینکه مردی که تلاش می کرد ایمانداران را ازبین ببرد، اکنون خود به عیسی ایمان آورده است! سولُس برای یهودیان دلیل می آورد و اثبات می کرد که عیسی، همان مسیح موعود است.
سولُس بی‌درنگ موعظه برای یهودیان دمشق را آغاز نمود و می‌گفت: «عیسی پسر خداست!» یهودیان بسیار شگفت زده شدند، زیرا مردی که تلاش می‌کرد ایمانداران را از بین ببرد، اکنون خود به عیسی ایمان آورده است! سولُس با یهودیان به بحث و مجادله پرداخت. او ثابت کرد که عیسی همان مسیح است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-07.jpg)
پس از چندین روز، یهودیان، قصد قتل سولُس را کردند. آنان کسانی را فرستادند تا او را در دروازه های شهر یافته و بکشند. امّا سولُس، از نیّت آنان آگاه شد و دوستانش او را یاری کردند تا بگریزد. یک شب آن ها او را در سبدی گذاشته و از دیوارهای شهر دمشق پایین فرستادند. پس از آنکه سولُس از دمشق گریخت، به موعظه دربارۀ عیسی ادامه داد.
پس از چندین روز، یهودیان قصد قتل سولُس را کردند. آنان کسانی را فرستادند تا او را در دروازه‌های شهر یافته و بکشند. اما سولُس از نیت آنان آگاه شد و دوستانش او را یاری کردند تا بگریزد. یک شب او را در سبدی گذاشته و از دیوارهای شهر پایین فرستادند. پس از آن که سولُس از دمشق گریخت، به موعظه درباره عیسی ادامه داد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-08.jpg)
سولُس به اورشلیم رفت تا با شاگردان دیگر دیدار نماید، امّا آنان از او ترسیدند. آنگاه یک ایماندار بنام برنابا سولُس را به نزد رسولان برد و به ایشان گفت که او چگونه با دلیری در دمشق، به عیسی موعظه کرده بود. پس از آن بود که شاگردان، سولُس را در جمع خود پذیرفتند.
سولُس به اورشلیم رفت تا با رسولان دیدار نماید، اما آنان از او ترسیدند. آنگاه یک ایماندار به نام برنابا، سولُس را به نزد رسولان برد. او به ایشان گفت که چگونه سولُس، با دلیری در دمشق موعظه کرده بود. پس از آن بود که رسولان، سولُس را پذیرفتند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-09.jpg)
برخی از شاگردانی که از جفای شهر اورشلیم گریخته بودند، به شهری دوردست بنام انطاکیه رفتند و در آنجا دربارۀ عیسی موعظه کردند. بیشتر اهالی انطاکیه یهودی نبودند، امّا برای نخستین بار، بسیاری از آنان ایمان آوردند. برنابا و سولُس به آنجا رفتند تا به این ایمانداران تازه دربارۀ عیسی بیشتر تعلیم دهند و کلیسا را تقویت نمایند. در انطاکیه بود که ایمانداران برای نخستین بار به مسیحی ملقّب شدند.
برخی از ایماندارن که از جفای شهر اورشلیم گریخته بودند، به شهری دور دست بنام انطاکیه رفتند و درباره عیسی موعظه کردند. بیشتر اهالی انطاکیه یهودی نبودند، اما برای نخستین بار ایمان آوردند. برنابا و سولُس به آنجا رفتند تا به ایمانداران تازه، درباره عیسی بیشتر تعلیم دهند و کلیسا را تقویت نمایند. در انطاکیه بود که ایمانداران به مسیح، برای نخستین بار «مسیحی» نامیده شدند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-46-10.jpg)
روزی هنگامیکه مسیحیان انطاکیه در دعا و روزه بودند، روح القدس به ایشان فرمود، “برنابا و سولُس را برای آن کاری که ایشان را برای انجامش خوانده ام جدا سازید.” آنگاه کلیسای انطاکیه برای برنابا و سولُس دعا کردند و دست های خویش را بر آنان گذاردند. سپس آنان را روانه کردند تا خبر خوش دربارۀ عیسی را در بسیاری از جاهای دیگر، موعظه نمایند. برنابا و سولُس، به مردم زیادی از اقوام گوناگون، تعلیم دادند و بسیاری به عیسی ایمان آوردند.کتاب اعمال رسولان، ٣:٨ ؛ ١:٩-١٣ ؛ ١٩:١١-٢٦ ؛ ١:١٣-٣
روزی مسیحیان انطاکیه مشغول دعا و روزه بودند که روح‌القدس به ایشان فرمود: «برنابا و سولُس را برای کاری که ایشان را برای انجامش خوانده‌ام، جدا سازید.» آنگاه کلیسای انطاکیه دست‌های خود را روی برنابا و سولُس گذاشته و برایشان دعا کردند. سپس آنان را روانه کردند تا خبر خوش عیسی را در جاهای دیگر موعظه کنند. برنابا و سولُس به مردم زیادی از قبیله‌های گوناگون تعلیم دادند و بسیاری به عیسی ایمان آوردند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب اعمال رسولان باب ۸ آیه ۱ تا ۳؛ باب ۹ آیه ۱ تا ۳۱؛ باب ۱۱ آیه‌های ۱۹ تا ۲۶؛ باب ۱۳ آیه‌های ۱ تا ۱۴_

View File

@ -1,59 +1,62 @@
# ۴۷. پولُس و سیلاس در شهر فیلیپی
# ۴۷. پولس و سیلاس در فیلیپی
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-01.jpg)
سولُس هنگامیکه در سراسر امپراتوری روم مسافرت می کرد، تصمیم گرفت از نام رومی خود که پولُس بود، استفاده نماید. روزی، پولس و دوستش سیلاس به شهر فیلیپی رفتند تا خبر خوش دربارۀ عیسی را به مردمان آنجا بدهند. آنان به جایی در کنار رودخانۀ بیرون شهر رفتند و در آنجا مردم برای دعا و نیایش، گرد هم می آمدند. در آنجا آن ها با زنی بنام لیدیه آشنا شدند که پارچه های ارغوانی می فروخت. او خدا را دوست داشت و او را می پرستید.
سولُس هنگامی که در سراسر امپراتوری روم مسافرت میکرد، تصمیم گرفت از نام رومی خود که پولُس بود، استفاده نماید. روزی، پولس و دوستش سیلاس به شهر فیلیپی رفتند تا خبر خوش عیسی را اعلام کنند. آنها به کنار رودخانه‌ای که خارج از شهر بود رفتند. مردم در آنجا گرد هم می‌آمدند تا دعا کنند. در آنجا آنها زنی بنام لیدیه را ملاقات کردند که یک تاجر بود. او خدا را دوست داشت و او را می‌پرستید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-02.jpg)
خدا دل لیدیه را باز کرد تا پیغام عیسی را بفهمد، و او با خانواده اش تعمید گرفتند. سپس او پولُس و سیلاس را دعوت کرد تا در خانه اش بمانند و آن ها نیز پیش او و خانواده اش ماندند.
خدا لیدیا را قادر ساخت تا به عیسی ایمان بیاورد. پولس و سیلاس او را با خانواده‌اش تعمید دادند. سپس او، پولُس و سیلاس را دعوت کرد تا در خانه‌اش بمانند و آنها نیز پیش او ماندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-03.jpg)
پولُس و سیلاس اغلب با مردم در جلسات دعا شرکت می کردند. هر روز که به آنجا می رفتند، کنیزی که اسیر روح ناپاک بود، دنبال آن ها راه می افتاد. او به کمک روح پلید آینده را برای مردم پیشگویی می کرد و بدین طریق به عنوان یک غیبگو، سود کلانی نصیب اربابانش می نمود.
پولُس و سیلاس اغلب در جایی که یهودیان دعا می‌کردند، به ملاقات مردم می‌رفتند. در آنجا کنیزی بود که روح ناپاک داشت و هر روز به دنبال آنها می‌آمد. او به کمک این روح پلید، آینده را برای مردم پیشگویی می‌کرد و بدین طریق به عنوان یک غیبگو، سود کلانی نصیب اربابانش مینمود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-04.jpg)
آن دختر کنیز هنگامیکه آنان راه می رفتند، با صدای بلند می گفت، “این آقایان خدمتگزاران خدای متعال هستند و آمده اند تا راه نجات را به شما نشان دهند!” او روزهای بسیار چنین می کرد تا اینکه صبر پولس به سر آمد.
آن کنیز هنگامی که آنها راه می‌رفتند، با فریاد می‌گفت: «این آقایان خدمتگزاران خدای متعال هستند. آنها راه نجات را به شما نشان می دهند!» او روزهای بسیار چنین کرد تا اینکه صبر پولس به سر آمد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-05.jpg)
عاقبت یکروز هنگامیکه آن دختر بخت برگشته فریاد می زد، پولس به طرف او برگشت و به روح ناپاکی که در او بود گفت، “بنام عیسی از وجود این دختر بیرون بیا.” در همان لحظه روح ناپاک از او بیرون آمد.
عاقبت یک روز هنگامی که آن کنیز فریاد می‌زد، پولس به او روی کرد و به روح ناپاکی که در او بود گفت: «به نام عیسی از وجود این دختر بیرون بیا.» روح ناپاک در دم او را رها کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-06.jpg)
وقتی اربابان کنیز دیدند چه اتّفاقی افتاده است، بسیار عصبانی شدند. زیرا فهمیدند که بدون آن دیو، کنیز دیگر نمی توانست آیندۀ مردم را پیشگویی کند و این بدان معنا بود که مردم دیگر به اربابان آن دختر پول نمی دادند که او بتواند به آن ها بگوید برایشان چه اتّفاقی خواهد افتاد.
وقتی اربابان کنیز دیدند چه اتفاقی افتاده است، بسیار خشمگین شدند. این بدان معنا بود که مردم دیگر به اربابان آن دختر پول نمی‌دادند، زیرا فهمیدند که بدون آن روح پلید، کنیز دیگر نمی‌توانست غیب‌گویی کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-07.jpg)
بنابراین اربابان آن کنیز، پولس و سیلاس را به نزد مقامات رومی بردند و آن ها ایشان را کتک زدند و به زندان انداختند.
بنابراین اربابان آن کنیز، پولس و سیلاس را به نزد مقامات رومی بردند. آنها پولس و سیلاس را کتک زدند و به زندان انداختند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-08.jpg)
آن ها پولُس و سیلاس را به امن ترین قسمت زندان انداختند و پاهای آنان را به زنجیر بستند. با اینهمه آنان در نیمه های شب، سرودهایی در ستایش و پرستش خدا می خواندند.
آنها پولُس و سیلاس را به بخشی از زندان، که بیشترین نگهبان را داشت، انداختند. آنها همچنین پاهای ایشان را با تکه‌های بزرگ چوب بستند. با این وجود آنها در نیمه‌های شب، سرودهایی در ستایش و پرستش خدا می‌خواندند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-09.jpg)
ناگهان، زمین لرزه ای شدید رخ داد! تمام درهای زندان باز شد و زنجیرها از دست و پای همۀ زندانیان فرو ریخت.
ناگهان، زمین لرزه‌ای شدید رخ داد! تمام درهای زندان باز شد و زنجیرهای همه زندانیان فرو ریخت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-10.jpg)
زندانبان بیدار شد و وقتی دید که درهای زندان باز شده اند، هراسان شد! او فکر کرد که تمام زندانیان فرار کرده اند، پس تصمیم به خودکشی گرفت. (او می دانست که اگر زندانیان فرار کنند، مقامات رومی او را خواهند کشت). امّا پولس او را دید و فریاد زد، “به خود صدمه نزن! همۀ ما اینجا هستیم.”
پس زندان‌بان بیدار شد و دید که درهای زندان باز شده‌اند. او فکر کرد که تمام زندانیان فرار کرده‌اند و از ترس مجازات مرگ توسط مقامات رومی، تصمیم گرفت خودش را بکشد. اما پولس او را دید و فریاد زد: «به خود صدمه نزن! همه ما اینجا هستیم.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-11.jpg)
زندانبان ترسان و لرزان به نزد پولس و سیلاس آمد و پرسید، “چه کنم که نجات یابم؟” پولُس پاسخ داد، “به عیسی خداوند، ایمان آور و تو و خانواده ات نجات خواهید یافت.” آنگاه زندانبان، پولس و سیلاس را به خانۀ خویش برد و زخمهای ایشان را شست. پولس خبر خوش عیسی را برای همۀ کسانی که در خانۀ او بودند، موعظه کرد.
زندانبان ترسان و لرزان به نزد پولس و سیلاس آمد و پرسید: «چه کنم تا نجات یابم؟» پولُس پاسخ داد: «به عیسی خداوند، ایمان آور. سپس تو و خانواده‌ات نجات خواهید یافت.» آنگاه زندانبان، پولس و سیلاس را به خانه خویش برد و زخم‌های ایشان را شست. پولس خبر خوش عیسی را برای همه کسانی که در خانه او بودند، موعظه کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-12.jpg)
آن زندانبان و تمام اعضاء خانوادۀ او به عیسی ایمان آوردند و تعمید یافتند. آنگاه زندانبان به پولُس و سیلاس، غذا داد و آن ها با هم جشن گرفتند.
آن زندانبان و تمام اعضا خانواده‌اش به عیسی ایمان آوردند و پولس و سیلاس آنها را تعمید دادند. آنگاه زندانبان به پولُس و سیلاس غذا داد و آنها با هم شادی کردند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-13.jpg)
روز بعد، رهبران شهر پولس و سیلاس را از زندان آزاد کردند و از آن ها خواستند تا شهر را ترک کنند. پولس و سیلاس به دیدار لیدیه و تنی چند از دوستانشان رفتند و سپس شهر را ترک کردند. خبر خوش در بارۀ عیسی همچنان گسترش می یافت و کلیسا رشد می کرد.
روز بعد، رهبران شهر، پولس و سیلاس را از زندان آزاد کردند و از آنها خواستند تا فیلیپی را ترک کنند. پولس و سیلاس به دیدار لیدیه و تنی چند از دوستانشان رفتند و سپس شهر را ترک کردند.
خبر خوش درباره عیسی همچنان گسترش می‌یافت و کلیسا رشد می‌کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-47-14.jpg)
پولس و دیگر رهبران مسیحی به شهرهای زیادی سفر می کردند و به تعلیم و موعظه دربارۀ خبر خوش عیسی می پرداختند. آن ها همچنین نامه های زیادی نوشتند تا ایمانداران را در کلیساها تعلیم دهند و تشویق کنند. برخی از این نامه ها تبدیل به کتاب های کتابمقدّس شدند.کتاب اعمال رسولان، ١١:١٦-٤٠
پولس و دیگر رهبران مسیحی به شهرهای زیادی سفر می‌کردند. آنها به تعلیم و موعظه درباره خبر خوش عیسی می‌پرداختند. آنها همچنین نامه‌های زیادی نوشتند تا ایمانداران را در کلیساها تعلیم دهند و تشویق کنند. برخی از این نامهها تبدیل به کتاب‌هایی از کتاب مقدس شدند.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب اعمال رسولان فصل ۱۶ آیه های ۱۱ تا ۴۰_

View File

@ -1,59 +1,62 @@
# ۴۸. عیسی، مسیح موعود است
# ۴۸. عیسی مسیحایِ موعود است
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-01.jpg)
وقتی خدا جهان را آفرید، همه چیز کامل بود. گناه وجود نداشت. آدم و حوّا همدیگر را دوست داشتند وعاشق خدا هم بودند. خبری از بیماری یا مرگ نبود. این همان دنیایی بود که خدا می خواست.
وقتی خدا جهان را آفرید، همه چیز کامل بود و گناه وجود نداشت. آدم و حوا همدیگر را دوست داشتند و به خدا عشق می‌ورزیدند. هیچ بیماری یا مرگی نبود. این همان دنیایی بود که خدا می‌خواست.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-02.jpg)
شیطان، ازطریق ماری که در باغ بود، سخن گفت تا حوّا را فریب دهد. سپس آدم و حوّا بر ضدّ خدا گناه کردند. به خاطر گناه آنان، هرکس در روی زمین، بیمار می شود و می میرد.
شیطان، از طریق ماری که در باغ بود، با حوا سخن گفت، چون می‌خواست او را فریب دهد. سپس او و آدم
گناه کردند. به دلیل نافرمانی آنها، همه انسان‌ها محکوم به مرگ هستند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-03.jpg)
به خاطر گناه آدم و حوّا چیزی حتّی وحشتناک تر رخ داد. آنان دشمن خدا شدند. درنتیجه، از آن زمان تا حال، هر انسانی با طبیعت گناه آلود به دنیا آمده است و دشمن خدا است. رابطۀ میان خدا و انسان به واسطۀ گناه گسسته شد. امّا خدا برای احیای این رابطه نقشه ای داشت.
حتی به خاطر گناه آدم و حوا اتفاق وحشتناک‌تری رخ داد. آنها دشمنان خدا شدند. در نتیجه، از آن زمان تا کنون، همه گناه کرده‌اند. هر کس از زمانی که بدنیا می‌آید دشمن خداست. میان خدا و انسان رابطه صلح‌آمیزی نبود، اما خدا می‌خواست صلح برقرار شود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-04.jpg)
خدا وعده داد که شخصی از نسل حوّا سر شیطان را خواهد کوبید و شیطان پاشنۀ وی را خواهد گزید. بدین معنا که شیطان مسیح را خواهد کشت، امّا خدا او را دوباره زنده خواهد کرد، و آنگاه مسیح برای همیشه قدرت شیطان را لِه خواهد کرد. سال های زیادی بعد، خدا آشکار کرد که عیسی، همان مسیح موعود است.
خدا وعده داد که شخصی از نسل حوا سر شیطان را خواهد کوبید و شیطان پاشنه وی را خواهد گزید. بدین معنا که شیطان مسیح را خواهد کشت، اما خدا او را دوباره زنده خواهد کرد. آنگاه مسیح موعود برای همیشه قدرت شیطان را از میان بر می‌دارد. پس از سالیان زیاد، خدا آشکار کرد که عیسی، همان مسیحای موعود است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-05.jpg)
وقتی خدا همۀ زمین را به وسیلۀ توفان ازبین برد، برای کسانی که به او ایمان داشتند، یک کشتی فراهم نمود تا بتوانند نجات پیدا کنند. به همان صورت، همۀ انسان ها بخاطر گناهانشان سزاوار مرگ هستند، امّا خدا عیسی را فرستاد تا هرکس را که به او ایمان آورد، نجات بخشد.
خدا به نوح فرمود تا یک کشتی بسازد تا خانواده‌اش را از توفانی که خواهد فرستاد رهایی دهد. به این ترتیب خدا کسانی را که به او ایمان داشتند نجات داد. به همین صورت همه انسان‌ها به خاطر گناهانشان سزاوار مرگ از سوی خدا هستند، اما خدا عیسی را فرستاد تا هرکس که به او ایمان آورد، نجات بخشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-06.jpg)
برای صدها سال، کاهنان برای انسان ها به درگاه خدا قربانی می گذرانیدند تا نشان دهند که برای گناهانشان، سزاوار چه مجازاتی هستند. امّا آن قربانی ها نمی توانستند گناهان انسانها را بردارند. عیسی کاهن اعظم است. برخلاف کاهنان دیگر، عیسی یکبار خود را بصورت آن قربانی تقدیم کرد که می توانست گناهان همۀ انسان های جهان را بردارد. عیسی کاهن اعظم بی نقص بود، زیرا مجازات هرگناهی را که هر انسانی مرتکب شده بود، بر خود گرفت.
برای صدها سال، کاهنان برای انسانها به درگاه خدا قربانی می‌گذرانیدند. این کار به مردم نشان می‌داد که گناه کرده‌اند و سزاوار مجازاتی از سوی خدا هستند. اما آن قربانی‌ها نمی‌توانستند باعث بخشش گناهان انسان‌ها شوند. عیسی کاهن اعظم است. او کاری کرد که کاهنان از انجام آن ناتوان بودند. او خود را فدا کرد تا قربانی‌ای برای گناهان بشر فراهم سازد. او پذیرفت تا به سبب گناهان همه انسان‌ها، مجازات شود. به همین سبب عیسی کاهن اعظم است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-07.jpg)
خدا به ابراهیم فرمود، “از طریق تو تمام قومهای جهان برکت خواهند یافت.” عیسی از نسل ابراهیم بود. همۀ قوم های جهان از طریق او برکت می یابند، زیرا هرکس که به عیسی ایمان می آورد، از گناهانش نجات می یابد و از نوادگان معنوی ابراهیم می شود.
خدا به ابراهیم گفته بود: «از طریق تو تمام قبیله‌های جهان را برکت خواهم داد.» عیسی از نسل ابراهیم بود. خدا همه قوم‌های جهان را به وسیله ابراهیم برکت می‌دهد، زیرا هر کس که به عیسی ایمان می‌آورد، از گناه نجات می‌یابد. وقتی این مردم به عیسی ایمان می‌آورند، خدا آنها را از نسل ابراهیم می‌داند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-08.jpg)
هنگامیکه خدا به ابراهیم فرمود تا پسرش اسحاق را قربانی نماید، قوچی را فراهم نمود تا به جای پسرش اسحاق قربانی کند. همۀ ما بخاطر گناهانمان سزاوار مرگ هستیم! امّا خدا عیسی، برّۀ خدا را به عنوان قربانی مهیّا کرد تا به جای ما بمیرد.
خدا به ابراهیم فرمود تا پسرش اسحاق را برایش قربانی نماید. اما خدا بره‌ای را به جای اسحاق فراهم نمود تا قربانی شود. همه ما به خاطر گناهانمان سزاوار مرگ هستیم! اما خدا عیسی را به دنیا بخشید تا به جای ما قربانی شود و بمیرد. به همین سبب عیسی را بره خدا می‌نامیم.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-09.jpg)
وقتی خدا آخرین بلا را بر مصر نازل نمود، به هر خانوادۀ اسرائیلی فرمود تا یک برّه بی عیب را بکشند و خون آنرا بر کناره های درخانه شان بمالند. وقتیکه فرشتۀ خدا آن خون را می دید، از آن خانه ردّ می شد و پسر نخست زادۀ آن خانواده را نمی کشت. این رویداد، پِسَخ نامیده شده است.
وقتی خدا آخرین بلا را بر مصر فرستاد، به هر خانواده اسرائیلی فرمود تا یک بره را بکشند. این بره باید بی‌عیب می‌بود. سپس آنها باید خون او را بر بالا و کناره‌های چارچوب درِ خانه می‌پاشیدند. وقتی که خدا آن خون را می‌دید، از خانه‌های آنها رد می‌شد و پسر نخست‌زاده آن خانواده را نمی‌کشت. وقتی این اتفاق افتاد، خدا آن را پِسَخ نامید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-10.jpg)
عیسی همان برّۀ عید پِسَخ است. او از هرجهت کامل و بدون گناه بود و در همان زمان جشن عید پِسَخ کشته شد. زمانیکه کسی به عیسی ایمان می آورد، خون عیسی، جریمۀ گناهان آن شخص را پرداخت می کند و مجازات خدا او را در بر نمی گیرد.
عیسی مانند بره عید پِسَخ است. او هیچ اشتباهی نکرده بود و هرگز گناهی نکرد. او در همان روزهای عید پِسَخ مُرد. وقتی کسی به عیسی ایمان می‌آورد، خون عیسی، جریمه گناه آن شخص را پرداخت می‌کند. گویی خدا، با مجازات نکردن او، از او عبور می کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-11.jpg)
خدا با قوم برگزیدۀ خودش یعنی بنی اسرائیل پیمان بست. امّا خدا اکنون پیمان تازه ای برقرار نموده است که در دسترس هر کس می باشد. به خاطر این پیمان تازه، هر انسانی از هر قوم و ملّیتی می تواند با ایمان آوردن به عیسی جزو قوم خدا گردد.
خدا با بنی‌اسرائیل پیمان بست، چون آنها قومی بودند که او انتخاب کرده بود تا به او تعلق داشته باشند. اما خدا اکنون پیمان تازه‌ای برقرار نموده است که در دسترس هر کس می‌باشد. هر کس از هر قوم و قبیله‌ای، اگر این پیمان را بپذیرد، به قوم خدا می پیوندد. او به خاطر ایمان به عیسی به قوم خدا می پیوندد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-12.jpg)
موسی پیامبر بزرگی بود که کلام خدا را اعلام نمود. ولی عیسی بزرگترین پیامبران است. او خداست، پس هرآنچه او انجام داد و گفت، اعمال و سخنان خدا بودند. به این دلیل است که عیسی، کلمۀ خدا خوانده شده است.
موسی پیامبری بود که کلام خدا را با قدرت بسیار اعلام نمود. ولی عیسی بزرگترین پیامبران است. او خداست، پس هر آنچه او انجام داد و گفت، اعمال و سخنان خدا بودند. به این دلیل است که کتاب مقدس عیسی را کلمه خدا می‌خواند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-13.jpg)
خدا به داود پادشاه وعده داد که کسی از نسل او به عنوان پادشاه تا ابد بر قوم خدا حکومت خواهد نمود. چون عیسی پسر خدا و مسیح موعود است، او آن نسل مخصوص داود بود که می تواند تا ابد پادشاهی کند.
خدا به داود پادشاه وعده داد که کسی از نسل او به عنوان پادشاه تا ابد بر قوم خدا حکومت خواهد نمود. عیسی پسر خدا و مسیحای موعود است و او آن نسل داود است که می‌تواند تا ابد پادشاهی کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-48-14.jpg)
داود، پادشاه قوم اسرائیل بود، امّا عیسی پادشاه همۀ جهان است! او دوباره خواهد آمد و با عدالت و صلح تا ابد پادشاهی خواهد کرد.کتاب پیدایش، ١ ؛ ٣ ؛ ٦ ؛ ١٤ ؛ ٢٢ ؛ کتاب خروج، ١٢ ؛ ٢٠ ؛ کتاب دوّم سموئیل،٧ ؛ كتاب عبرانیان، ١:٣-٦ ؛ ١٤:٤ ؛ ١٠:٥ ؛ ١:٧ ؛ ١٣:٨ ؛ ١١:٩ ؛ ١٨:١٠ ؛ کتاب مکاشفه، ٢١
داود، پادشاه قوم اسرائیل بود، اما عیسی پادشاه همه جهان است! او دوباره خواهد آمد و با عدالت و صلح تا ابد پادشاهی خواهد کرد.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب پیدایش فصل ۱؛ فصل ۳؛ فصل ۶؛ فصل ۱۴؛ فصل ۲۲؛ کتاب خروج فصل ۱۲؛ فصل ۲۰؛ کتاب دوم سموئیل فصل ۷؛ کتاب عبرانیان فصل ۳ آیه های ۱ تا ۶؛ فصل ۴ آیه ۱۴؛ فصل ۵ آیه ۱۰؛ فصل ۷ آیه ۱؛ فصل ۸ آیه ۱۳؛ فصل ۹ آیه ۱۱؛ کتاب مکاشفه فصل ۲۱_

View File

@ -1,75 +1,77 @@
# ۴۹. پیمان تازۀ خدا
# ۴۹. پیمان تازه خدا
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-01.jpg)
فرشته ای به دختر باکره ای بنام مریم گفت که او پسر خدا را به دنیا خواهد آورد. بنابراین، هنگامیکه او هنوز باکره بود، روح القدس بر او سایه افکند و او آبستن شد. او پسری به دنیا آورد که نامش را عیسی نهاد. ازاینروی، عیسی هم خدا و هم انسان است.
فرشته‌ای به دختر جوانی به نام مریم گفت که او پسر خدا را به دنیا خواهد آورد. هنگامی که مریم هنوز باکره بود، روح‌القدس بر او دمید و آبستن شد. او پسری به دنیا آورد و نامش را عیسی نهاد. از این روی، عیسی هم خدا و هم انسان است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-02.jpg)
عیسی معجزات بسیاری انجام داد که ثابت می کند او خداست . او برروی آب راه رفت، توفان را آرام کرد، بیماران را شفا داد، ارواح پلید را اخراج کرد، مردگان را زنده کرد، پنج نان و دو ماهی کوچک را تبدیل به غذای کافی برای بیش از 5000 نفر نمود.
عیسی معجزات بسیاری انجام داد که ثابت می‌کند او خداست. او بر روی آب راه رفت، توفان را آرام کرد، بیماران بسیاری را شفا داد، از افراد بسیاری ارواح پلید را اخراج کرد، مردگان را زنده کرد و پنج نان و دو ماهی کوچک را، برکت داده و تبدیل به غذای کافی برای سیر کردن بیش از 5000 نفر نمود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-03.jpg)
عیسی معلّم بزرگی نیز بود و با اقتدار سخن می گفت، زیرا که او پسر خداست. او تعلیم داد که ما باید دیگران را مانند خود دوست بداریم.
عیسی معلم بزرگی نیز بود. تمام تعالیم او حقیقت داشت. مردم آنچه را که او به آنها می گفت می‌بایست انجام می دادند، چون او پسر خدا بود. برای نمونه او تعلیم می داد که باید دیگران را همانند خود محبت کنیم.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-04.jpg)
او همچنین به ما آموخت که خداوند را باید بیش از هرچیز دیگر ازجمله ثروت خود دوست داشته باشیم.
او همچنین به آنها آموخت که خداوند را باید بیش از هر چیز دیگر، از جمله دارایی‌های خود دوست داشته باشند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-05.jpg)
عیسی فرمود که پادشاهی خدا با ارزشتر از هرچیز در این دنیاست. مهمّترین چیز برای هرکس، این است که به پادشاهی خدا تعلّق داشته باشد. برای ورود به پادشاهی خدا، ما باید از گناه خویش نجات یابیم.
عیسی گفت که بودن در پادشاهی خدا، با ارزش‌تر از هرچیز در این دنیاست. برای ورود به پادشاهی خدا، باید او تو را از گناهانت رهایی بخشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-06.jpg)
عیسی به ما آموخت که برخی از انسان ها او را قبول خواهند کرد و نجات خواهند یافت، ولی بعضی ها خیر. او فرمود که برخی از انسان ها همانند خاکِ نیکو هستند. آنان خبر خوش عیسی را می پذیرند و نجات می یابند. برخی نیز همانند خاک سفت و سختِ کنارۀ راه هستند که کلام خدا در آن وارد نمی شود و هیچ محصولی به بار نمی آورد. آن ها پیام عیسی را نمی پذیرند و داخل پادشاهی او نخواهند شد.
عیسی گفت برخی از انسان‌ها او را خواهند پذیرفت، سپس خدا آنها را نجات خواهد داد؛ اما همه او را نخواهند پذیرفت. او این را نیز گفت که برخی از انسان‌ها همانند خاکِ نیکو هستند، چون خبر خوش عیسی را می‌پذیرند و خدا آنها را نجات می‌بخشد. برخی نیز همانند خاک سفت و سختِ کنار جاده هستند. کلام خدا مانند آن بذری است که بر آن زمین می افتد، اما هیچ محصولی به بار نمی‌آید. اینها مردمی هستند که پیام عیسی را نمی‌پذیرند و نمی‌خواهند وارد پادشاهی خدا شوند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-07.jpg)
عیسی به ما آموخت که خدا گناهکاران را بسیار دوست دارد. او می خواهد که آنان را ببخشد و جزو فرزندان خود گرداند.
عیسی به آنها آموخت که خدا گناهکاران را بسیار دوست دارد. او می‌خواهد که آنها را ببخشد و فرزندان خود گرداند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-08.jpg)
عیسی همچنین به ما فرمود که خدا از گناه نفرت دارد. هنگامیکه آدم و حوّا گناه کردند، گناه آن ها بر همۀ نسل بشر تأثیر گذاشت. درنتیجه، هر شخصی در دنیا گناه می کند و از خدا جدا شده است. به همین خاطر، هر انسانی دشمن خدا شده است.
عیسی همچنین به آنها گفت که خدا از گناه نفرت دارد. به خاطر گناه آدم و حوا، همه نسل آنها نیز گناه می کنند. در نتیجه، هر شخصی در دنیا گناه می‌کند و از خدا جدا شده است. همه دشمن خدا هستند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-09.jpg)
ولی خدا همۀ مردم جهان را آنقدر محبّت نمود که تنها فرزند خود عیسی را داد، تا هرکه به عیسی ایمان آورد، به خاطر گناهانش هلاک نشود بلکه تا ابد با خدا زندگی کند.
ولی خدا همه مردم جهان را چنین محبت نمود که تنها پسر خود عیسی را داد، تا هر که به او ایمان آورد به خاطر گناهانش مجازات نشود، بلکه تا ابد با خدا زندگی کند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-10.jpg)
به خاطر گناه، ما محکوم و سزاوار مرگ هستیم. خدا می بایست بر ما خشمگین باشد، ولی او خشم خود را به جای ما، برروی عیسی ریخت. زمانیکه عیسی برروی صلیب مرد، مجازات ما را بر خود گرفت.
شما به خاطر ارتکاب به گناه، سزاوار مرگ هستید. خدا حق دارد که بر شما خشم گیرد، ولی عیسی با رفتن بر روی صلیب و مرگش، کیفر گناهان ما را بر خود گرفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-11.jpg)
عیسی هرگز هیچ گناهی نکرد، ولی انتخاب کرد که به عنوان یک قربانی کامل مجازات شود و بمیرد، تا گناهان ما و گناهان هرکس دیگر را در این جهان پاک گرداند. به خاطر اینکه عیسی خود را قربانی ساخت، خدا می تواند هر نوع گناهی را ببخشد، حتی گناهان بسیار خبیث را.
عیسی هرگز هیچ گناهی نکرد، ولی پذیرفت که برای گناهان انسان‌ مجازات شود. او حتی سنگین‌ترین مجازات را که مرگ است، قبول کرد. بدین ترتیب او قربانی کاملی بود تا گناهان شما و هر کس دیگر را در این جهان پاک گرداند. چون عیسی خود را به عنوان قربانی تقدیم خدا کرد، پس خدا همه گناهان، حتی گناهان بسیار بد آنانی را که به او ایمان می آورند می‌بخشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-12.jpg)
اعمال خوب، ما را نجات نمی دهد. کاری نیست که ما با انجامش بتوانیم با خدا رابطه برقرار کنیم. تنها عیسی می تواند گناهان ما را پاک کند. ما باید ایمان بیاوریم که عیسی پسر خداست، او به جای ما بر صلیب مرد و خدا دوباره او را از مرگ برخیزانید.
حتی کارهای خوب شما نمی‌تواند باعث نجاتتان شود. کاری نیست که با انجامش بتوانید با او رابطه دوستی برقرار کنید. به جای آن باید ایمان آورید که عیسی پسر خداست و به جای شما بر صلیب مُرد و خدا دوباره او را از مرگ برخیزانید. اگر به این حقیقت ایمان آورید خدا نیز همه گناهان شما را می‌آمرزد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-13.jpg)
خدا هر کس را که به عیسی ایمان بیاورد و او را به عنوان خداوند خود بپذیرد، نجات خواهد داد. امّا، خدا کسانی را که به او ایمان نیاورند، نجات نخواهد داد. مهمّ نیست فقیر یا غنی، مرد یا زن، پیر یا جوان و یا اینکه اهل کجا باشیم. خدا ما را دوست دارد و می خواهد ما به مسیح ایمان بیاوریم تا او بتواند با ما رابطۀ نزدیک و صمیمی داشته باشد.
خدا هر کس را که به عیسی ایمان بیاورد و او را به عنوان خداوند خود بپذیرد، نجات خواهد داد. اما خدا کسانی را که به او ایمان نیاورند، نجات نخواهد داد. مهم نیست فقیر یا غنی، مرد یا زن، پیر یا جوان و یا این که اهل کجا باشید. خدا شما را دوست دارد و می‌خواهد به عیسی ایمان بیاورید تا او بتواند با شما رابطه دوستانه داشته باشد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-14.jpg)
عیسی ما را دعوت می کند تا به او ایمان آورده تعمید یابیم. آیا ما ایمان داریم که عیسی، مسیح موعود و تنها پسر خداست؟ آیا ایمان داریم که گناهکار و سزاوار مجازات خدا هستیم؟ آیا ایمان داریم که مسیح برروی صلیب مرد تا گناهان ما را پاک کند؟
عیسی شما را دعوت می‌کند تا به او ایمان آورده و تعمید بگیرید. آیا ایمان دارید که عیسی همان مسیحای موعود و تنها پسر خداست؟ آیا ایمان دارید که گناهکار و سزاوار مجازات خدا هستید؟ آیا ایمان دارید که عیسی بر روی صلیب مرد تا گناهان شما را پاک سازد؟
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-15.jpg)
اگر ما به عیسی و آنچه که او برای ما انجام داده است ایمان داریم، پس دراینصورت ما مسیحی هستیم! خداوند ما را از قلمرو حکومت تاریک شیطان بیرون آورده و در پادشاهی نورانی خدا قرار داده است. خدا روش های کهنه و گناه آلود زندگی ما را برداشته و به جای آن روش های تازه و عادلانۀ زندگی به ما بخشیده است.
اگر به عیسی و آنچه که او برای شما انجام داده است ایمان دارید، در این صورت شما مسیحی هستید! از این پس دیگر شیطان در پادشاهی تاریک خود بر شما حکومت نمی کند. اکنون خدا در پادشاهی نورانی خود بر شما حکومت می کند. خدا شما را قادر ساخته تا مانند گذشته گناه نکنید و به شما روش درست زیستن را آموخته است.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-16.jpg)
اگر ما مسیحی هستیم، خدا گناهان ما را به خاطر کار مسیح برروی صلیب بخشیده است. حال خدا ما را دوست خود می شمارد و نه دشمن خود.
اگر مسیحی هستید، خدا گناهان شما را به خاطر کاری که عیسی کرد بخشیده است. اکنون خدا شما را دوست نزدیک خود می‎شمارد و نه دشمن.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-17.jpg)
اگر ما دوست خدا و خادم عیسی خداوند هستیم، اشتیاق خواهیم داشت که از تعالیم عیسی پیروی کنیم. حتّی اگر مسیحی باشیم، وسوسه خواهیم شد تا گناه کنیم. امّا خدا امین است و می فرماید اگر ما به گناهان خود اعتراف کنیم، او ما را می بخشد. او به ما قدرت می دهد تا با گناه بجنگیم.
اگر دوست خدا و خادم عیسای خداوند هستید، مشتاق پیروی از تعالیم عیسی خواهید بود. با اینکه یک مسیحی هستید، شیطان هنوز شما را وسوسه می کند تا گناه کنید، اما خدا همیشه به وعده‌های خود وفا می‌کند. او می‎فرماید اگر به گناهان خود اعتراف کنید، شما را می‌بخشد و به شما قدرت می‌دهد تا با گناه مبارزه کنید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-49-18.jpg)
خداوند از ما می خواهد دعا کنیم، کلام او را مطالعه کنیم، با مسیحیان دیگر او را بپرستیم و به دیگران بگوییم او برای ما چه کرده است. تمام اینها به ما کمک خواهد کرد تا رابطۀ عمیقتری با او داشته باشیم.رسالۀ پولس به رومیان، ٢١:٣-٢٦ ؛ ١:٥-١١ ؛ انجیل یوحنّا، ١٦:٣ ؛ انجیل متّی، ١٦:١٦ ؛ رسالۀ پولس به کولسیان، ١٣:١-١٤ ؛ رسالۀ دوّم پولس به تسالونیکیان ، ١٧:٥-٢١ ؛ رسالۀ اوّل یوحنّا، ٥:١-١٠
خدا به شما می گوید که دعا کنید و کلام او را مطالعه کنید. او همچنین به شما می گوید تا با مسیحیان دیگر او را بپرستید و به دیگران نیز بگویید که برای شما چه کرده است. اگر تمام اینها را انجام دهید، دوستی قوی میان شما و خدا به وجود می‌آید.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_کتاب پیدایش باب ۳؛ انجیل متی باب ۱۳ و ۱۴؛ انجیل لوقا باب ۲ و باب ۱۰ آیه ۲۵ تا ۳۷؛ انجیل یوحنا باب ۳ آیه ۱۶؛ رساله پولس به رومیان باب ۳ آیه ۲۱ تا ۲۶؛ باب ۵ آیه ۱ تا ۱۱؛ رساله پولس به کولسیان باب ۱ آیه ۱۳ تا ۱۴؛ رساله اول یوحنا باب ۱ آیه ۵ تا ۱۰_

View File

@ -1,71 +1,73 @@
# ۵۰. عیسی باز می گردد
# ۵۰. عیسی باز میگردد
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-01.jpg)
قریب به 2000 سال است که انسان های بیشتر و بیشتری در دنیا خبر خوش انجیل عیسی مسیح را می شنوند. و کلیسا درحال رشد بوده است. عیسی گفت که در آخرِ زمان برمی گردد. اگرچه عیسی هنوز نیامده است، ولی به وعدۀ خویش وفا خواهد کرد.
نزدیک به 2000 سال است که انسان‌های بسیاری در دنیا، خبر خوش انجیل عیسی مسیح را می‌شنوند. کلیسا در حال رشد بوده است. عیسی وعده داده که در پایان جهان برمی‌گردد. اگرچه عیسی هنوز نیامده است، ولی به وعده خویش وفا خواهد کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-02.jpg)
خدا از ما می خواهد در حالیکه منتظر بازگشت مسیح هستیم، به گونه ای زندگی کنیم که مقدس باشیم و او را اکرام نمائیم. او همچنین از ما می خواهد که دربارۀ پادشاهی او با دیگران صحبت کنیم. زمانیکه مسیح برروی زمین بود، چنین فرمود، “سرانجام وقتی خبر خوش ملکوت خدا توسّط شاگردان من به گوش همۀ مردم جهان رسید، انتها فرا خواهد رسید.”
خدا از ما می‌خواهد در حالی که منتظر بازگشت مسیح هستیم، به گونه‌ای زندگی کنیم که مقدس باشیم و او را اکرام نماییم. او همچنین از ما می‌خواهد که درباره پادشاهی او با دیگران صحبت کنیم. وقتی مسیح هنوز بر روی زمین زندگی می کرد، چنین فرمود: «شاگردان من خبر خوش پادشاهی خدا را در همه جهان موعظه خواهند کرد، آنگاه پایان فرا خواهد رسید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-03.jpg)
قوم های بسیاری هستند که هنوز در باره عیسی چیزی نشنیده اند. پیش از آنکه مسیح به آسمان صعود کند، او به مسیحیان فرمود تا خبر خوش انجیل را به همۀ کسانی که آنرا نشنیده اند اعلام نمایند. عیسی فرمود، “بروید و همه ملت ها را شاگردان من سازید!” و، “مزرعه ها برای درو آماده هستند.”
قوم‌های بسیاری هستند که هنوز درباره عیسی چیزی نشنیده‌اند. پیش از بازگشت مسیح به آسمان، او به مسیحیان فرمود تا این خبر خوش را به همه کسانی که آن را هرگز نشنیده‌اند اعلام نمایند. عیسی فرمود: «بروید و همه ملت‌ها را شاگردان من سازید، زیرا قلب‌ها همانند مزرعه‌ها برای درو آماده هستند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-04.jpg)
عیسی مسیح این را نیز گفت، “خادم از آقای خود بالاتر نیست. درست همان گونه که اربابان این جهان از من نفرت داشتند، شما را هم به خاطر من شکنجه کرده و خواهند کشت. در این جهان عذاب خواهید کشید، ولی دلگرم باشید، زیرا من، شیطان را که حاکم این جهان است شکست داده ام. اگر تا به آخر به من وفادار بمانید، آنگاه خدا شما را نجات خواهد داد!
عیسی این را نیز گفت که: «خادم از آقای خود بالاتر نیست. همان‌گونه که اربابان این جهان از من نفرت داشتند، شما را هم به خاطر من شکنجه کرده و خواهند کشت. در این جهان رنج خواهید کشید ولی دل قوی دارید؛ زیرا من، شیطان را که حاکم این جهان است شکست داده‌ام. اگر تا به آخر به من وفادار بمانید، آنگاه خدا شما را نجات خواهد داد!»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-05.jpg)
عیسی برای شاگردان خود داستانی تعریف کرد تا به آن ها توضیح دهد در آخر این دنیا چه بر سر مردم خواهد آمد. او فرمود، " مردی در مزرعۀ خود بذر خوب کاشت. زمانیکه خوابیده بود، دشمن او آمد و لابلای بذر گندم، تخم علف هرز کاشت و به راه خود رفت.
عیسی برای شاگردان خود داستانی تعریف کرد، تا به آنها توضیح دهد در آخر این دنیا چه بر سر مردم خواهد آمد. او گفت: «مردی در مزرعه خود بذر خوب کاشت. وقتی هنوز خواب بود، دشمن او آمد و لابلای بذر گندم، تخم علف هرز کاشت و به راه خود رفت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-06.jpg)
زمانیکه بذرها جوانه زدند، کارگران از ارباب خود پرسیدند، “آقا، شما بذر خوب در این زمین کاشتید. چرا درمیان آن ها علف هرز روییده است؟” ارباب جواب داد، “این کار دشمن است.”
وقتی بذرها جوانه زدند، کارگران آن مرد گفتند: «آقا، شما بذر خوب در این زمین کاشتید! چرا در میان آن‌ها علف هرز روییده است؟» آن مرد پاسخ داد: «این تنها می‌تواند کار دشمنان من باشد که آنها را بکارند. یکی از دشمنان من این کار را کرده است.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-07.jpg)
کارگران در جواب ارباب خویش گفتند، “علفها را بچینیم؟” ارباب پاسخ داد، “نه. اگر این کار را انجام دهید، بعضی از گندم ها را با آن ها بیرون خواهید کشید. تا موقع درو صبر کنید و سپس علف ها را جمع کرده بسوزانید، امّا گندم ها را به انبار من بیاورید.”
کارگران در جواب ارباب خویش گفتند: «آیا باید علف‌ها را بیرون بکشیم؟» ارباب پاسخ داد: «نه. اگر این کار را انجام دهید، بعضی از گندم‌ها را نیز با آنها بیرون خواهید کشید. تا وقت درو صبر کنید و سپس علف‌ها را جمع کرده بسوزانید، اما گندم‌ها را به انبار من بیاورید.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-08.jpg)
شاگردان متوجّه معنای این داستان نشدند و از مسیح خواستند تا این داستان را برای آنان شرح دهد. عیسی گفت، “مردی که بذر خوب را کاشت مسیح است. زمین این جهان است. بذر خوب فرزندان پادشاهی خدا هستند.
شاگردان متوجه معنای این داستان نشدند و از مسیح خواستند تا این داستان را برای آنها شرح دهد. عیسی گفت: «مردی که بذر خوب را کاشت، نشان دهنده مسیح است. مزرعه بیانگر این جهان است و بذر خوب به معنی مردمی است که در پادشاهی خدا هستند.»
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-09.jpg)
علف هرز افرادی هستند که متعلّق به آن شریرند. کسی که علف های هرز را کاشت ابلیس است. فصل درو زمان های آخر است، و دروگرها فرشتگان هستند.
علف هرز افرادی هستند که متعلق به شیطان، یعنی شریر می باشند. دشمن آن مرد یعنی کسی که علف‌های هرز را کاشت، همان ابلیس است. فصل درو، پایان دنیا است، و دروگرها فرشتگان هستند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-10.jpg)
در زمان های آخر دنیا، فرشتگان، انسان هایی را که متعلّق به ابلیس هستند، از تمام دنیا جمع کرده به دریاچه آتش می اندازند، جایی که آن ها با عذاب وحشتناکی گریه خواهند کرد و دندان های خود را به هم خواهند سایید. سپس عادلان و پارسایان، مانند خورشید در پادشاهی پدر خود، خدا، خواهند درخشید."
وقتی دنیا به پایان برسد، فرشتگان همه مردمی را که متعلق به ابلیس هستند، از تمام دنیا جمع کرده به دریاچه آتش می‌اندازند. جایی که آنها با رنج و مصیبت وحشتناکی گریه خواهند کرد و دندان‌های خود را به هم خواهند سایید. اما عادلان که عیسی را پیروی کرده‌اند مانند خورشید در پادشاهی پدر خود، خدا، خواهند درخشید.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-11.jpg)
عیسی همچنین گفت که پیش از پایان جهان به زمین بازخواهد گشت. او بازخواهد گشت به همان صورت که زمین را ترک کرد، یعنی یک بدن فیزیکی خواهد داشت و در آسمان بر ابرها خواهد آمد. زمانیکه عیسی برگردد، مسیحیانی که مرده اند، از مردگان برخواهند خاست و با او در آسمان ملاقات خواهند کرد.
عیسی همچنین گفت که پیش از پایان جهان به زمین بازخواهد گشت. او به همان صورت که زمین را ترک کرد باز خواهد گشت، یعنی یک بدن فیزیکی خواهد داشت و در آسمان بر ابرها خواهد آمد. وقتی عیسی برگردد، هر مسیحی که مرده‌ است، از مردگان برخواهد خاست و با او در آسمان ملاقات خواهد کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-12.jpg)
سپس مسیحیانی که هنوز زنده باشند به آسمان صعود خواهند کرد و به دیگر مسیحیانی خواهند پیوست که از مردگان برخاستند. همه آن ها با عیسی در آنجا خواهند بود. بعد از آن، عیسی تا ابد با قوم خود در صلح و اتحاد کامل زندگی خواهد کرد.
سپس مسیحیانی که هنوز زنده هستند، به آسمان صعود خواهند کرد و به دیگر مسیحیانی خواهند پیوست که از مردگان برخاستهاند. همه آنها با عیسی در آنجا خواهند بود و عیسی با قوم خود خواهد زیست. آنها در صلح جاودانی با یکدیگر زندگی خواهند کرد.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-13.jpg)
عیسی وعده فرمود که به هرکس که به او ایمان دارد، تاجی خواهد بخشید. آن ها همراه با خدا تا ابد در صلح کامل زندگی و حکومت خواهند کرد.
عیسی وعده داد به هر کس که به او ایمان دارد، تاجی خواهد بخشید. آنها همراه با خدا تا ابد بر همه چیز حکومت خواهند کرد و در آرامش کامل خواهند بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-14.jpg)
امّا خدا کسانی را که به عیسی ایمان نیاورند، داوری خواهد کرد. او آن ها را به جهنم خواهد انداخت، جایی که آن ها تا ابد در غم و اندوه خواهند گریست و دندان های خود را به هم خواهند فشرد. آتشی که هرگز خاموش نمی شود آن ها را خواهد سوزانید و کرم ها از خوردن آن ها باز نمی ایستند.
اما خدا کسانی را که به عیسی ایمان نیاوردند، داوری خواهد کرد. او آنها را به جهنم خواهد انداخت. آنجا جایی است که آنها تا ابد خواهند گریست و دندان‌های خود را به هم خواهند فشرد و رنج خواهند کشید. آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود آنها را خواهد سوزانید و کرم‌ها از خوردن آنها باز نمی‌ایستند.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-15.jpg)
هنگامیکه عیسی بازگردد، شیطان و حکومتش را کاملاً نابود خواهد ساخت. او شیطان را به جهنّم خواهد افکند، جایی که او تا ابد خواهد سوخت، همراه با همۀ کسانی که پیروی او را به جای اطاعت از خدا انتخاب کردند.
هنگامی که عیسی باز گردد، شیطان و حکومتش را کاملا نابود خواهد ساخت. شیطان تا ابد به همراه همه کسانی که به جای اطاعت از خدا، از او پیروی کردند در آنجا خواهند سوخت.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-16.jpg)
به سبب نافرمانی آدم و حوّا و وارد کردن گناه به این جهان، خدا جهان را لعنت فرمود و تصمیم به نابودی آن گرفت. ولی یک روز خدا آسمان و زمین جدیدی خواهد آفرید که کامل خواهند بود.
به سبب نافرمانی آدم و حوا و وارد کردن گناه به این جهان، خدا جهان را لعنت کرد و تصمیم به نابودی آن گرفت. ولی یک روز خدا آسمان و زمین جدیدی خواهد آفرید که کامل خواهند بود.
![OBS Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-50-17.jpg)
عیسی و قوم او در زمین جدید زندگی خواهند کرد، و او تا به ابد بر هر چیزی که وجود دارد سلطنت خواهد کرد. او هر اشكی را پاک خواهد كرد و دیگر از مرگ و غم و گریه و درد و رنج خبری نخواهد بود. عیسی با صلح و عدالت پادشاهی خواهد کرد، و تا به ابد با قوم خود خواهد بود.انجیل متّی، ١٤:٢٤ ؛ ١٨:٢٨ ؛ انجیل یوحنّا، ٢٠:١٥ ؛ ٣٣:١٦ ؛ کتاب مکاشفه، ١٠:٢ ؛ انجیل متّی، ٢٤:١٣-٣٠ ؛ ٣٦:١٣-٤٢ ؛ رسالۀ اوّل پولس به تسالونیکیان، ١٣:٤ ؛ ٥
عیسی و قوم او در زمین جدید زندگی خواهند کرد، و او تا به ابد بر هر چیزی که وجود دارد سلطنت خواهد کرد. او هر اشكی را از چشمان مردم پاک خواهد كرد. دیگر غمی نخواهد بود و هیچ کس رنج نخواهد کشید. آنها هرگز نخواهند گریست، دیگر کسی بیمار نخواهد شد و نخواهد مرد. و هیچ چیز بدی در آنجا نخواهد بود و عیسی با صلح و عدالت در پادشاهی خود حکومت خواهد کرد. از آن پس او با قوم خود تا ابد خواهد بود.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس:_
استانی برگرفته از کتاب مقدس:_
_؛ انجیل متی باب ۱۳ آیه ۲۴ تا ۴۲و باب ۲۲ آیه ۱۳ و باب ۲۴ آیه ۱۴و باب ۲۸ آیه ۱۸؛ انجیل یوحنا باب ۱۵ آیه ۲۰ و باب ۱۶ آیه ۳۳؛ رساله اول پولس به تسالونیکیان باب ۴ آیه ۱۳ و باب ۵؛ کتاب مکاشفه باب ۲ آیه ۱۰_

View File

@ -1,13 +1,11 @@
### شما هم سهیم شوید!
### Get Involved!
ما می‌خواهیم که این کتاب مقدّس کوچک تصویری، به همه‌ی زبان‌های دنیا، در دسترس همگان باشد و شما نیز می‌توانید به این کار کمک کنید! این امر، غیرممکن نیست. باور ما این است که اگر تمام اعضاء بدن مسیح، با یکدیگر همکاری کرده تا این کتاب را ترجمه و پخش نمایند، این اتّفاق، روی خواهد داد.
### آزادانه سهیم شوید و درمیان بگذارید.
We want to make these unrestricted visual Bible stories available in _every language of the world_ and you can help! This is not impossible—we think it can happen if the whole body of Christ works together to translate and distribute this resource.
بی هیچ مانع و محدودیّتی، هر تعداد از این کتاب را که می‌خواهید، پخش نمایید. تمام نسخه‌های دیجیتال این کتاب، به‌صورت برخطّ (آن‌لاین)، در دسترس هستند و به‌دلیل مجوّز آزاد و رایگان که ما دراختیار داریم، شما حتّی می‌توانید این کتاب (داستان‌های آزاد از کتاب مقدّس) را در هرجای دنیا و برای اهداف تجاری و بدون پرداخت حقّ امتیاز تألیف، دوباره چاپ و منتشر کنید.
### Share Freely
اطّلاعات بیش‌تر را می‌توانید در: http://openbiblestories.org بیابید.
Give as many copies of this book away as you want, without restriction. All digital versions are free online, and because of the open license we are using, you can even republish unfoldingWord® Open Bible Stories commercially anywhere in the world without paying royalties! Find out more at [openbiblestories.org](https://openbiblestories.org).
### بازهم بیش‌تر!
### Extend!
کتاب داستان‌های آزاد از کتاب مقدّس را در قالب ویدیو و برنامه‌های کاربردی تلفن همراه به دیگر زبان‌ها در: http://openbiblestories.org دریافت کنید. در این تارنمای اینترنتی، شما هم‌چنین می‌توانید با ترجمه‌ی داستان‌های آزاد از کتاب مقدّس به زبان خویش، ما را در این برنامه یاری نمایید.
Get unfoldingWord® Open Bible Stories as videos and mobile phone applications in other languages at [openbiblestories.org](https://openbiblestories.org). On the website, you can also get help translating unfoldingWord® Open Bible Stories into _your_ language.

View File

@ -1,17 +1,25 @@
**داستان‌های آزاد از کتاب مقدّس**
**unfoldingWord® Open Bible Stories**
**یک کتاب مقدّس کوچک تصویری به هر زبان دنیا و بدون هیچ‌گونه محدودیّت**
**unrestricted visual Bible stories**
50 key stories of the Bible, from Creation to Revelation, in text, audio, and video, in any language, for free.
[https://openbiblestories.org](https://openbiblestories.org)
This work is a translation of unfoldingWord® Open Bible Stories. The original work by unfoldingWord is available from [https://openbiblestories.org](https://openbiblestories.org).
*Copyright © 2020 by unfoldingWord*
This work is made available under the Creative Commons Attribution-ShareAlike 4.0 International License. To view a copy of this license, visit http://creativecommons.org/licenses/by-sa/4.0/ or send a letter to Creative Commons, PO Box 1866, Mountain View, CA 94042, USA.
This work is made available under the Creative Commons Attribution-ShareAlike 4.0 International License (CC BY-SA). To view a copy of this license, visit [http://creativecommons.org/licenses/by-sa/4.0/](http://creativecommons.org/licenses/by-sa/4.0/) or send a letter to Creative Commons, PO Box 1866, Mountain View, CA 94042, USA.
unfoldingWord® is a registered trademark of unfoldingWord. Use of the unfoldingWord name or logo requires the written permission of unfoldingWord. Under the terms of the CC BY-SA license, you may copy and redistribute this unmodified work as long as you keep the unfoldingWord® trademark intact. However, if you modify a copy or translate this work, thereby creating a derivative work, you must remove the unfoldingWord® trademark.
On the derivative work, you must indicate what changes you have made and attribute the work as follows: “The original work by unfoldingWord is available from [https://openbiblestories.org](https://openbiblestories.org).” You must also make your derivative work available under the same license (CC BY-SA).
If you would like to notify unfoldingWord regarding your translation of this work, please contact us at [https://unfoldingword.org/contact/](https://unfoldingword.org/contact/).
Attribution of artwork: All images used in these stories are © Sweet Publishing ([www.sweetpublishing.com](http://www.sweetpublishing.com)) and are made available under a Creative Commons Attribution-Share Alike License ([http://creativecommons.org/licenses/by-sa/3.0](http://creativecommons.org/licenses/by-sa/3.0)).
*پیشکش به برادران و خواهران در مسیح، به کلیسای جهانی در سراسر جهان. دعای ما این است که خدا از این اثر کوچک تصویری از کلام خویش برای برکت، تقویت و تشویق شما استفاده فرماید*
Version 6.1, 2022-06-14
ISBN PDF: 978-1-62666-005-2 | ISBN Print: 978-1-62666-006-9
*To our brothers and sisters in Christ all over the world—the global church. It is our prayer that God would use this visual overview of His Word to bless, strengthen, and encourage you.*

View File

@ -1 +1 @@
داستان‌های آزاد از کتاب مقدّس
داستان‌های آزاد از کتاب مقدس

View File

@ -1,52 +1,60 @@
dublin_core:
type: book
conformsto: rc0.2
conformsto: 'rc0.2'
format: text/markdown
identifier: obs
title: 'داستان‌های آزاد از کتاب مقدّس'
title: 'داستان‌های آزاد از کتاب مقدس'
subject: 'Open Bible Stories'
description: 'یک کتاب مقدّس کوچک تصویری به هر زبان دنیا و بدون هیچ‌گونه محدودیّت'
language:
identifier: fa
title: فارسی
direction: rtl
identifier: 'fa'
title: 'فارسی'
direction: 'rtl'
source:
-
identifier: obs
language: en
version: '4'
version: '6'
rights: 'CC BY-SA 4.0'
creator: 'Door43 World Missions Community'
contributor:
- morchi
- marokhi
- mozari
- razy
- shaei
- marpour
- parpour
- sardan
- marnia
- rebaz
- tarifi
relation: []
publisher: Door43
issued: '2016-06-15'
modified: '2016-06-15'
version: '4.1'
- "marnia"
- "marokhi"
- "marpour"
- "morchi"
- "mozari"
- "parpour"
- "razy"
- "rebaz"
- "sardan"
- "shaei"
- "tarifi"
- "siroos"
- "Sitorabi"
- "Torabi"
relation:
- 'fa/tn'
publisher: 'Door43'
issued: '2022-06-14'
modified: '2022-06-14'
type: book
version: '6.1'
comment: ""
checking:
checking_entity:
- tarifi
- sardan
- razy
- marokhi
- sharvari
- parpour
- rebaz
- shaei
- morchi
checking_level: '2'
- "marokhi"
- "morchi"
- "parpour"
- "razy"
- "rebaz"
- "sardan"
- "shaei"
- "sharvari"
- "tarifi"
- "siroos"
- "Sitorabi"
- "Torabi"
checking_level: '3'
projects:
-
categories: []
@ -54,4 +62,4 @@ projects:
path: ./content
sort: 0
title: 'داستان‌های آزاد از کتاب مقدّس'
versification: ufw
versification:

View File

@ -1,11 +1,11 @@
projects:
- identifier: 'obs'
version: '4.1'
version: '6.1'
media:
- identifier: 'pdf'
version: '4.1'
version: '6.1'
contributor: []
url: 'https://cdn.door43.org/fa/Door43-Catalog/fa_obs/v4.1/pdf/fa_obs_v4.1.pdf'
url: 'https://cdn.door43.org/fa/Door43-Catalog/fa_obs/v6.1/pdf/fa_obs_v6.1.pdf'
- identifier: 'door43'
version: '{latest}'
contributor: []