fa_obs/content/02.md

52 lines
5.1 KiB
Markdown
Raw Normal View History

2016-11-14 19:07:02 +00:00
# ۲. گناه وارد جهان می شود #
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-01.jpg?direct&)
آدم و همسرش در باغی که خداوند برای آن ها آفریده بود، زندگی می کردند و بسیار خوشحال بودند. هیچ کدام از آن ها لباسی بر تن نداشتند و از برهنگی، خجالت نمی کشیدند. زیرا هنوز گناهی در جهان وجود نداشت. آن ها گاهی در باغ قدم می زدند و با خدا صحبت می کردند.
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-02.jpg?direct&)
امّا در باغ یک مار زیرک وجود داشت. او از زن ​پرسید، "آیا حقیقت دارد که خدا به شما گفته از میوۀ هیچکدام از درختان باغ نخورید؟"
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-03.jpg?direct&)
زن در جواب گفت: «ما اجازه داریم از میوۀ همۀ درختان بخوریم بجزمیوۀ درخت شناخت نیک و بد. خدا به ما گفته است، "اگر شما از آن درخت بخورید و یا آن را لمس کنید، همانا خواهید مرد."»
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-04.jpg?direct&)
مار در جواب به زن گفت، "این حقیقت ندارد! شما نخواهید مرد. خدا می داند زمانی که شما از میوۀ آن درخت بخورید، مانند خدا می شوید و همانند او، خوب را از بد تشخیص خواهید داد."
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-05.jpg?direct&)
آن درخت در نظر زن زیبا آمد و همچنین خواست که همه چیز را بفهمد. بنابراین او میوه ای از آن درخت چید و خورد. سپس به شوهرش هم که در آنجا بود داد و او هم خورد.
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-06.jpg?direct&)
ناگهان، چشمان آن ها باز شد و از برهنگی خود آگاه شدند. آدم و همسرش تلاش کردند تا با برگ های درخت انجیر، پوششی برای تن خود درست کنند.
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-07.jpg?direct&)
سپس آدم و همسرش صدای خدا را که در باغ راه می رفت شنیدند. آن ها خود را از خدا پنهان کردند و خدا آدم را ندا داد، "آدم کجا هستی؟" آدم جواب داد، "صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم زیرا برهنه بودم و خود را پنهان کردم."
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-08.jpg?direct&)
سپس خدا پرسید، "چه کسی به تو گفت برهنه ای؟ آیا از میوۀ آن درختی خوردی که به تو گفته بودم نخوری؟" آدم جواب داد، "این زنی که یار من ساختی، از آن میوه به من داد." آنگاه خدا از زن پرسید، "این چه کاری بود که کردی؟" زن گفت، "مار مرا فریب داد."
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-09.jpg?direct&)
سپس خدا به مار فرمود، "تو ملعون هستی. بر روی شکمت خواهی خزید و خاک خواهی خورد. تو و زن از همدیگر نفرت خواهید داشت و همچنین بین نسل تو و نسل زن دشمنی می گذارم. کسی از نسل زن، سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ​ او را خواهی گزید."
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-10.jpg?direct&)
سپس خدا به زن فرمود، "درد زایمان تو را زیاد می کنم و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو تسلّط خواهد داشت."
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-11.jpg?direct&)
خدا به مرد فرمود، "تو به حرف زنت گوش دادی و از من سرپیچی کردی، پس الآن زمین زیر لعنت قرار خواهد گرفت و تو با زحمت فراوان، غذا تهیّه خواهی کرد. سپس خواهی مرد و بدنت به همان خاکی که از آن سرشته شدی، باز خواهد گشت. آدم همسر خود را حوّا نامید که به معنای زندگی بخش است، زیرا او می بایست مادر همۀ انسان ها شود. و خدا آدم و همسرش را با پوست حیوانی پوشانید."
![Image](https://cdn.door43.org/obs/jpg/360px/obs-en-02-12.jpg?direct&)
سپس خدا فرمود، "اکنون که انسان مانند ما شده است و خوب را از بد تشخیص می دهد، نباید گذاشت که از میوۀ درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند." بنابراین خدا آن ها را از آن باغ زیبا بیرون راند و فرشتگانی قدرتمند را در جانب شرقی باغ برای جلوگیری از خوردن میوۀ درخت حیات گمارد.
استانی برگرفته از کتاب مقدّس: _ کتاب پیدایش، ۳