shtooraji_fa_obs_text_obs/16/11.txt

1 line
641 B
Plaintext

همان شب خدا به جِدعون گفت: «مخفیانه به اردوگاه مدیانیان برو، وقتی سخنان آنها را بشنوی دیگر از حمله به آنها نخواهی ترسید.» ِجدعون به اردوگاه آنها رفت و شنید که یک سرباز مدیانی آنچه را که در خواب دیده بود برای دوستش تعریف می‌کرد. دوستش به او گفت: «معنی خواب تو این است که سپاه ِجدعون سپاه ما مدیانیان را شکست خواهد داد.» وقتی جدعون این را شنید خدا را ستایش کرد.