mXaln_test_fa_pov/04-NUM.usfm

1440 lines
221 KiB
Plaintext

\id NUM Unlocked Literal Bible
\ide UTF-8
\h اعداد
\toc1 اعداد
\toc2 اعداد
\toc3 num
\mt1 اعداد
\s5
\c 1
\p
\v 1 و در روز اول ماه دوم از سال دوم از بیرون آمدن ایشان از زمین مصر، خداوند دربیابان سینا در خیمه اجتماع موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «حساب تمامی جماعت بنیاسرائیل را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، به شماره اسم های همه ذکوران موافق سرهای ایشان بگیرید.
\v 3 از بیست ساله و زیاده، هرکه از اسرائیل به جنگ بیرون میرود، تو وهارون ایشان را برحسب افواج ایشان بشمارید.
\v 4 و همراه شما یک نفر از هر سبط باشد که هر یک رئیس خاندان آبایش باشد.
\v 5 و اسم های کسانی که با شما باید بایستند، این است: از روبین، الیصوربن شدیئور.
\v 6 و از شمعون، شلومیئیل بن صوریشدای.
\v 7 و از یهودا، نحشون بن عمیناداب.
\v 8 و از یساکار، نتنائیل بن صوغر.
\v 9 و از زبولون، الیاب بن حیلون.
\v 10 و از بنی یوسف: از افرایم، الیشمع بن عمیهود. و از منسی، جملیئیل بن فدهصور.
\v 11 از بنیامین، ابیدان بن جدعونی.
\v 12 و از دان، اخیعزر بن عمیشدای.
\v 13 و از اشیر، فجعیئیل بن عکران.
\v 14 و از جاد، الیاساف بن دعوئیل.
\v 15 و از نفتالی، اخیرع بن عینان.»
\v 16 اینانند دعوتشدگان جماعت و سروران اسباط آبای ایشان، و روسای هزاره های اسرائیل.
\v 17 و موسی و هارون این کسان را که به نام، معین شدند، گرفتند.
\v 18 و در روز اول ماه دوم، تمامی جماعت را جمع کرده، نسب نامه های ایشان را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، به شماره اسمها از بیست ساله و بالاتر موافق سرهای ایشان خواندند.
\v 19 چنانکه خداوندموسی را امر فرموده بود، ایشان را در بیابان سینابشمرد.
\v 20 و اما انساب بنی روبین نخست زاده اسرائیل، برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق نامها و سرهای ایشان این بود: هر ذکور ازبیست ساله و بالاتر، جمیع کسانی که برای جنگ بیرون میرفتند.
\v 21 شمرده شدگان ایشان از سبطروبین، چهل و شش هزار و پانصد نفر بودند.
\v 22 و انساب بنی شمعون برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، کسانی که از ایشان شمرده شدند، موافق شماره اسمها و سرهای ایشان این بود: هر ذکور از بیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 23 شمرده شدگان ایشان ازسبط شمعون، پنجاه و نه هزار و سیصد نفر بودند.
\v 24 و انساب بنی جاد برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها، از بیست ساله وبالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 25 شمرده شدگان ایشان از سبط جاد، چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر بودند.
\v 26 و انساب بنی یهودا برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 27 شمرده شدگان ایشان از سبط یهودا، هفتاد و چهار هزار و شش صد نفر بودند.
\v 28 و انساب بنی یساکار برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 29 شمرده شدگان ایشان از سبط یساکار، پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر بودند.
\v 30 و انساب بنی زبولون برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 31 شمرده شدگان ایشان از سبط زبولون پنجاه و هفت هزار و چهارصد نفر بودند.
\v 32 و انساب بنی یوسف از بنی افرایم برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسم هااز بیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 33 شمرده شدگان ایشان از سبط افرایم، چهل هزار و پانصد نفر بودند.
\v 34 و انساب بنی منسی برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها، ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 35 شمرده شدگان ایشان از سبط منسی، سی و دو هزار و دویست نفر بودند.
\v 36 و انساب بنی بنیامین برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها، ازبیست ساله بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 37 شمرده شدگان ایشان از سبط بنیامین، سی و پنج هزار و چهارصد نفر بودند.
\v 38 و انساب بنی دان برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها از بیست ساله وبالاتر، هرکه برای جنگ میرفت.
\v 39 شمرده شدگان ایشان از سبط دان، شصت و دو هزار و هفتصد نفر بودند.
\v 40 و انساب بنی اشیر برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها از بیست ساله وبالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 41 شمرده شدگان ایشان از سبط اشیر، چهل ویک هزار و پانصد نفر بودند.
\v 42 و انساب بنی نفتالی برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
\v 43 شمرده شدگان ایشان از سبط نفتالی، پنجاه و سه هزار و پانصد نفر بودند.
\v 44 اینانند شمرده شدگانی که موسی و هارون با دوازده نفر از سروران اسرائیل، که یک نفر برای هر خاندان آبای ایشان بود، شمردند.
\v 45 و تمامی شمرده شدگان بنیاسرائیل برحسب خاندان آبای ایشان، از بیست ساله و بالاتر، هر کس از اسرائیل که برای جنگ بیرون میرفت.
\v 46 همه شمرده شدگان، ششصد و سه هزار و پانصد وپنجاه نفر بودند.
\v 47 اما لاویان برحسب سبط آبای ایشان در میان آنها شمرده نشدند.
\v 48 زیرا خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 49 «اما سبط لاوی را مشمار و حساب ایشان را درمیان بنیاسرائیل مگیر.
\v 50 لیکن لاویان را برمسکن شهادت و تمامی اسبابش و بر هرچه علاقه به آن دارد بگمار، و ایشان مسکن و تمامی اسبابش را بردارند، و ایشان آن را خدمت نمایندو به اطراف مسکن خیمه زنند.
\v 51 و چون مسکن روانه شود لاویان آن را پایین بیاورند، و چون مسکن افراشته شود لاویان آن را برپا نمایند، وغریبی که نزدیک آن آید، کشته شود.
\v 52 و بنیاسرائیل هر کس در محله خود و هر کس نزدعلم خویش برحسب افواج خود، خیمه زنند.
\v 53 و لاویان به اطراف مسکن شهادت خیمه زنند، مبادا غضب بر جماعت بنیاسرائیل بشود، ولاویان شعائر مسکن شهادت را نگاه دارند.»
\v 54 پس بنیاسرائیل چنین کردند، و برحسب آنچه خداوند موسی را امر فرموده بود، به عمل آوردند.
\s5
\c 2
\p
\v 1 و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «هر کس از بنیاسرائیل نزد علم ونشان خاندان آبای خویش خیمه زند، در برابر واطراف خیمه اجتماع خیمه زنند.
\v 3 و بهجانب مشرق به سوی طلوع آفتاب اهل علم محله یهودابرحسب افواج خود خیمه زنند، و رئیس بنی یهودا نحشون بن عمیناداب باشد.
\v 4 و فوج اوکه از ایشان شمرده شدند هفتاد و چهار هزار وششصد نفر بودند.
\v 5 و سبط یساکار در پهلوی اوخیمه زنند، و رئیس بنی یساکار نتنائیل بن صوغرباشد.
\v 6 و فوج او که از ایشان شمرده شدند پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر بودند.
\v 7 و سبطزبولون و رئیس بنی زبولون الیاب بن حیلون باشد.
\v 8 و فوج او که از ایشان شمرده شدند، پنجاه وهفت هزار و چهارصد نفر بودند.
\v 9 جمیع شمرده شدگان محله یهودا برحسب افواج ایشان صد و هشتاد و شش هزار و چهارصد نفر بودند. وایشان اول کوچ کنند.
\v 10 و بر جانب جنوب، علم محله روبین برحسب افواج ایشان باشد، و رئیس بنی روبین الیصور بن شدیئور باشد.
\v 11 و فوج او که از ایشان شمرده شدند چهل و شش هزار و پانصد نفر بودند.
\v 12 و در پهلوی او سبط شمعون خیمه زنندو رئیس بنی شمعون شلومیئیل بن صوریشدای باشد.
\v 13 و فوج او که از ایشان شمرده شدند، پنجاه و نه هزار و سیصد نفر بودند.
\v 14 و سبط جادو رئیس بنی جاد الیاساف بن رعوئیل باشد.
\v 15 وفوج او که از ایشان شمرده شدند، چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر بودند.
\v 16 جمیع شمرده شدگان محله روبین برحسب افواج ایشان صد و پنجاه و یک هزار و چهارصد و پنجاه نفربودند و ایشان دوم کوچ کنند.
\v 17 و بعد از آن خیمه اجتماع با محله لاویان درمیان محلهها کوچ کند، چنانکه خیمه میزنند، همچنان هر کس در جای خود نزد علمهای خویش کوچ کنند.
\v 18 و به طرف مغرب، علم محله افرایم برحسب افواج ایشان و رئیس بنی افرایم، الیشمع بن عمیهود باشد.
\v 19 و فوج او که از ایشان شمرده شدند، چهل هزار و پانصد نفر بودند.
\v 20 و درپهلوی او سبط منسی، و رئیس بنی منسی جملیئیل بن فدهصور باشد.
\v 21 و فوج او که ازایشان شمرده شدند، سی و دو هزار و دویست نفربودند.
\v 22 و سبط بنیامین و رئیس بنی بنیامین، ابیدان بن جدعونی باشد.
\v 23 و فوج او که از ایشان شمرده شدند، سی و پنج هزار و چهارصد نفربودند.
\v 24 جمیع شمرده شدگان محله افرایم برحسب افواج ایشان، صد و هشت هزار و یکصدنفر بودند، و ایشان سوم کوچ کنند.
\v 25 و به طرف شمال، علم محله دان، برحسب افواج ایشان، و رئیس بنی دان اخیعزر بن عمیشدای باشد.
\v 26 و فوج او که از ایشان شمرده شدند، شصت و دو هزاروهفت صد نفر بودند.
\v 27 ودر پهلوی ایشان سبط اشیر خیمه زنند، و رئیس بنی اشیر فجعیئیل بن عکران باشد.
\v 28 و فوج او که از ایشان شمرده شدند، چهل و یک هزار و پانصدنفر بودند.
\v 29 و سبط نفتالی و رئیس بنی نفتالی اخیرع بن عینان باشد.
\v 30 و فوج او که از ایشان شمرده شدند، پنجاه و سه هزار و چهارصد نفربودند.
\v 31 جمیع شمرده شدگان محله دان، صد وپنجاه و هفت هزار و ششصد نفر بودند. ایشان نزدعلمهای خود در عقب کوچ کنند.
\v 32 اینانند شمرده شدگان بنیاسرائیل برحسب خاندان آبای ایشان، جمیع شمرده شدگان محلهها موافق افواج ایشان شش صد و سه هزار وپانصد و پنجاه نفر بودند.
\v 33 اما لاویان چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود، در میان بنیاسرائیل شمرده نشدند.
\v 34 و بنیاسرائیل موافق هرچه خداوند به موسیامر فرموده بود، عمل نمودند، به اینطورنزد علمهای خود خیمه میزدند و به اینطور هرکس برحسب قبایل خود با خاندان آبای خودکوچ میکردند.
\s5
\c 3
\p
\v 1 این است انساب هارون و موسی در روزی که خداوند در کوه سینا با موسی متکلم شد.
\v 2 و نامهای پسران هارون این است: نخست زادهاش ناداب و ابیهو و العازار و ایتامار.
\v 3 این است نامهای پسران هارون کهنه که مسح شده بودند که ایشان را برای کهانت تخصیص نمود.
\v 4 اما ناداب و ابیهو در حضور خداوندمردند، هنگامی که ایشان در بیابان سینا آتش غریب به حضور خداوند گذرانیدند، و ایشان را پسری نبود و العازار و ایتامار به حضور پدر خودهارون، کهانت مینمودند.
\v 5 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 6 «سبط لاوی را نزدیک آورده، ایشان را پیش هارون کاهن حاضر کن تا او را خدمت نمایند.
\v 7 وایشان شعائر او و شعائر تمامی جماعت را پیش خیمه اجتماع نگاه داشته، خدمت مسکن را بجاآورند.
\v 8 و جمیع اسباب خیمه اجتماع و شعائربنیاسرائیل را نگاه داشته، خدمت مسکن را بجاآورند.
\v 9 و لاویان را به هارون و پسرانش بده، زیراکه ایشان از جانب بنیاسرائیل بالکل به وی داده شدهاند.
\v 10 و هارون و پسرانش را تعیین نما تاکهانت خود را بجا بیاورند، و غریبی که نزدیک آید، کشته شود.»
\v 11 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 12 «که اینک من لاویان را از میان بنیاسرائیل، به عوض هر نخست زادهای از بنیاسرائیل که رحم را بگشاید گرفتهام، پس لاویان از آن من میباشند.
\v 13 زیرا جمیع نخست زادگان از آن منند، و درروزی که همه نخست زادگان زمین مصر را کشتم، جمیع نخست زادگان اسرائیل را خواه از انسان وخواه از بهایم برای خود تقدیس نمودم، پس ازآن من میباشند. من یهوه هستم.»
\v 14 و خداوند موسی را در بیابان سینا خطاب کرده، گفت:
\v 15 «بنی لاوی را برحسب خاندان آباو قبایل ایشان بشمار، هر ذکور ایشان را از یک ماهه و زیاده بشمار.»
\v 16 پس موسی برحسب قول خداوند چنانکه مامور شد، ایشان را شمرد.
\v 17 وپسران لاوی موافق نامهای ایشان اینانند: جرشون و قهات و مراری.
\v 18 و نامهای بنی جرشون برحسب قبایل ایشان این است: لبنی و شمعی.
\v 19 و پسران قهات برحسب قبایل ایشان: عمرام ویصهار و حبرون و عزیئیل.
\v 20 و پسران مراری برحسب قبایل ایشان: محلی و موشی بودند. اینانند قبایل لاویان برحسب خاندان آبای ایشان.
\v 21 و از جرشون، قبیله لبنی و قبیله شمعی. اینانند قبایل جرشونیان.
\v 22 و شمرده شدگان ایشان به شماره همه ذکوران از یک ماهه و بالاتر، شمرده شدگان ایشان هفت هزار و پانصد نفربودند.
\v 23 و قبایل جرشونیان در عقب مسکن، به طرف مغرب خیمه زنند.
\v 24 و سرور خاندان آبای جرشونیان، الیاساف بن لایل باشد.
\v 25 و ودیعت بنی جرشون در خیمه اجتماع، مسکن و خیمه وپوشش آن و پرده دروازه خیمه اجتماع باشد.
\v 26 و تجیرهای صحن و پرده دروازه صحن که پیش روی مسکن و به اطراف مذبح است وطنابهایش با هر خدمت آنها.
\v 27 و از قهات، قبیله عمرامیان و قبیله یصهاریان و قبیله حبرونیان و قبیله عزیئیلیان، اینانند قبایل قهاتیان.
\v 28 به شماره همه ذکوران ازیک ماهه و بالاتر، هشت هزار و شش صد نفربودند که ودیعت قدس را نگاه میداشتند.
\v 29 وقبایل بنی قهات به طرف جنوب مسکن، خیمه بزنند.
\v 30 و سرور خاندان آبای قبایل قهاتیان، الیاصافان بن عزیئیل باشد.
\v 31 و ودیعت ایشان تابوت و میز و شمعدان و مذبحها و اسباب قدس که با آنها خدمت میکنند، و حجاب و هر خدمت آن باشد.
\v 32 و سرور سروران لاویان، العازار بن هارون کاهن باشد، و نظارت نگهبانان خدمت قدس، او را خواهد بود.
\v 33 و از مراری، قبیله محلیان و قبیله موشیان؛ اینانند قبایل مراری.
\v 34 و شمرده شدگان ایشان وشماره همه ذکوران از یک ماهه و بالاتر، شش هزار و دویست نفر بودند.
\v 35 و سرور خاندان آبای قبایل مراری، صوریئیل بن ابیحایل باشد وایشان به طرف شمالی مسکن، خیمه بزنند.
\v 36 وودیعت معین بنی مراری، تختهای مسکن وپشت بندهایش و ستونهایش و پایه هایش وتمامی اسبابش با تمامی خدمتش باشد.
\v 37 وستونهای اطراف صحن و پایه های آنها و میخها وطنابهای آنها.
\v 38 و پیش مسکن به طرف مشرق و پیش روی خیمه اجتماع به طرف طلوع شمس، موسی وهارون و پسرانش خیمه بزنند و نگاهبانی قدس راو نگاهبانی بنیاسرائیل را بدارند. و هر غریبی که نزدیک آید، کشته شود.
\v 39 و جمع شمرده شدگان لاویان که موسی و هارون ایشان را برحسب قبایل ایشان و فرمان خداوند شمردند، همه ذکوران ازیک ماهه و بالاتر، بیست و دو هزار نفر بودند.
\v 40 و خداوند به موسی گفت: «جمیع نخست زادگان نرینه بنیاسرائیل را از یک ماهه وبالاتر بشمار، و حساب نامهای ایشان را بگیر.
\v 41 ولاویان را به عوض همه نخست زادگان بنیاسرائیل برای من که یهوه هستم بگیر، و بهایم لاویان را به عوض همه نخست زادگان بهایم بنیاسرائیل.»
\v 42 پس موسی چنانکه خداوند او را امرفرموده بود، همه نخست زادگان بنیاسرائیل راشمرد.
\v 43 و جمیع نخست زادگان نرینه، برحسب شماره اسم های شمرده شدگان ایشان از یک ماهه و بالاتر، بیست و دو هزار و دویست و هفتاد و سه نفر بودند.
\v 44 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 45 «لاویان را به عوض جمیع نخست زادگان بنیاسرائیل، و بهایم لاویان را به عوض بهایم ایشان بگیر، و لاویان از آن من خواهند بود. من یهوه هستم.
\v 46 و اما درباره فدیه دویست و هفتادو سه نفر از نخست زادگان بنیاسرائیل که برلاویان زیادهاند،
\v 47 پنج مثقال برای هر سری بگیر، آن را موافق مثقال قدس که بیست جیره یک مثقال باشد، بگیر.
\v 48 و نقد فدیه آنانی که از ایشان زیادهاند به هارون و پسرانش بده.»
\v 49 پس موسی نقد فدیه را از آنانی که زیاده بودند، بر کسانی که لاویان فدیه آنها شده بودند، گرفت.
\v 50 و از نخست زادگان بنیاسرائیل نقد راکه هزار و سیصد و شصت و پنج مثقال موافق مثقال قدس باشد، گرفت.
\v 51 و موسی نقد فدیه رابرحسب قول خداوند چنانکه خداوند موسی راامر فرموده بود، به هارون و پسرانش داد.
\s5
\c 4
\p
\v 1 و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «حساب بنی قهات را از میان بنی لاوی برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان بگیر.
\v 3 از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله، هرکه داخل خدمت شود تا در خیمه اجتماع کار کند.
\v 4 «و خدمت بنی قهات در خیمه اجتماع، کارقدسالاقداس باشد.
\v 5 و هنگامی که اردو کوچ میکند هارون وپسرانش داخل شده، پوشش حجاب را پایین بیاورند، و تابوت شهادت را به آن بپوشانند.
\v 6 و برآن پوشش پوست خز آبی بگذارند و جامهای که تمام آن لاجوردی باشد بالای آن پهن نموده، چوب دستهایش را بگذرانند.
\v 7 «و بر میز نان تقدمه، جامه لاجوردی بگسترانند و بر آن، بشقابها و قاشقها و کاسهها وپیاله های ریختنی را بگذرانند و نان دائمی بر آن باشد.
\v 8 و جامه قرمز بر آنها گسترانیده، آن را به پوشش پوست خز بپوشانند و چوبدستهایش رابگذرانند.
\v 9 «و جامه لاجوردی گرفته، شمعدان روشنایی و چراغهایش و گلگیرهایش وسینی هایش و تمامی ظروف روغنش را که به آنهاخدمتش میکنند بپوشانند،
\v 10 و آن را و همه اسبابش را در پوشش پوست خز گذارده، برچوب دستی بگذارند.
\v 11 «و بر مذبح زرین، جامه لاجوردی گسترانیده، آن را به پوشش پوست خز بپوشانند، و چوب دستهایش را بگذرانند.
\v 12 «و تمامی اسباب خدمت را که به آنها درقدس خدمت میکنند گرفته، آنها را در جامه لاجوردی بگذرانند، و آنها را به پوشش پوست خز پوشانیده، بر چوب دست بنهند.
\v 13 «و مذبح را از خاکستر خالی کرده، جامه ارغوانی بر آن بگسترانند.
\v 14 و جمیع اسبابش راکه به آنها خدمت آن را میکنند یعنی مجمرها وچنگالها و خاک اندازها و کاسهها، همه اسباب مذبح را بر روی آن بنهند، و بر آن پوشش، پوست خز گسترانیده، چوب دستهایش را بگذرانند.
\v 15 «و چون هارون و پسرانش در هنگام کوچ کردن اردو، از پوشانیدن قدس و تمامی اسباب قدس فارغ شوند، بعد از آن پسران قهات برای برداشتن آن بیایند، اما قدس را لمس ننمایند مبادابمیرند، این چیزها از خیمه اجتماع حمل بنی قهات میباشد.
\v 16 «و ودیعت العازار بن هارون کاهن، روغن بجهت روشنایی و بخور خوشبو و هدیه آردی دائمی و روغن مسح و نظارت تمامی مسکن میباشد، با هرآنچه در آن است، خواه از قدس وخواه از اسبابش.»
\v 17 و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 18 «سبط قبایل قهاتیان را از میان لاویان منقطع مسازید.
\v 19 بلکه با ایشان چنین رفتارنمایید تا چون به قدسالاقداس نزدیک آیند، زنده بمانند و نمیرند. هارون و پسرانش داخل آن بشوند، و هریک از ایشان را به خدمت و حمل خود بگمارند.
\v 20 و اما ایشان بجهت دیدن قدس لحظهای هم داخل نشوند، مبادا بمیرند.»
\v 21 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 22 «حساب بنی جرشون را نیز برحسب خاندان آباو قبایل ایشان بگیر.
\v 23 از سی ساله و بالاتر تاپنجاه ساله ایشان را بشمار، هرکه داخل شود تادر خیمه اجتماع به شغل بپردازد و خدمت بنماید.
\v 24 «این است خدمت قبایل بنی جرشون درخدمت گذاری و حمل،
\v 25 که تجیرهای مسکن وخیمه اجتماع را با پوشش آن و پوشش پوست خز که بر بالای آن است، و پرده دروازه خیمه اجتماع را بردارند.
\v 26 و تجیرهای صحن و پرده مدخل دروازه صحن، که پیش مسکن و به اطراف مذبح است، و طنابهای آنها و همه اسباب خدمت آنها و هرچه به آنها باید کرده شود، ایشان بکنند.
\v 27 و تمامی خدمت بنی جرشون در هر حمل وخدمت ایشان، به فرمان هارون و پسران او بشود، و جمیع حملهای ایشان را بر ایشان ودیعت گذارید.
\v 28 این است خدمت قبایل بنی جرشون در خیمه اجتماع. و نظارت ایشان بهدست ایتامار بن هارون کاهن باشد.
\v 29 «و بنی مراری را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان بشمار.
\v 30 از سی ساله و بالاتر تاپنجاه ساله هرکه به خدمت داخل شود، تا کارخیمه اجتماع را بنماید. ایشان را بشمار.
\v 31 این است ودیعت حمل ایشان، در تمامی خدمت ایشان در خیمه اجتماع، تختهای مسکن وپشت بندهایش و ستونهایش و پایه هایش
\v 32 وستونهای اطراف صحن و پایه های آنها و میخهای آنها و طنابهای آنها با همه اسباب آنها، و تمامی خدمت آنها، پس اسباب ودیعت حمل ایشان رابه نامها حساب کنید.
\v 33 این است خدمت قبایل بنی مراری در تمامی خدمت ایشان در خیمه اجتماع، زیردست ایتامار بن هارون کاهن.»
\v 34 و موسی و هارون و سروران جماعت، بنی قهات را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان شمردند.
\v 35 از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله هرکه به خدمت داخل میشد تا در خیمه اجتماع مشغول شود.
\v 36 و شمرده شدگان ایشان برحسب قبایل ایشان، دو هزار و هفتصد و پنجاه نفر بودند.
\v 37 اینانند شمرده شدگان قبایل قهاتیان، هرکه درخیمه اجتماع کار میکرد که موسی و هارون ایشان را برحسب آنچه خداوند به واسطه موسی فرموده بود، شمردند.
\v 38 و شمرده شدگان بنی جرشون برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان،
\v 39 از سی ساله وبالاتر تا پنجاه ساله، هرکه به خدمت داخل میشدتا در خیمه اجتماع کار کند.
\v 40 و شمرده شدگان ایشان برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، دوهزار و ششصد و سی نفر بودند.
\v 41 اینانند شمرده شدگان قبایل بنی جرشون، هرکه در خیمه اجتماع کار میکرد که موسی و هارون ایشان رابرحسب فرمان خداوند شمردند.
\v 42 و شمرده شدگان قبایل بنی مراری برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان،
\v 43 از سی ساله وبالاتر تا پنجاه ساله، هرکه به خدمت داخل میشدتا در خیمه اجتماع کار کند.
\v 44 و شمرده شدگان ایشان برحسب قبایل ایشان سه هزار و دویست نفر بودند.
\v 45 اینانند شمرده شدگان قبایل بنی مراری که موسی و هارون ایشان را برحسب آنچه خداوند به واسطه موسی فرموده بود، شمردند.
\v 46 جمیع شمرده شدگان لاویان که موسی وهارون و سروران اسرائیل ایشان را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان شمردند،
\v 47 از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله هرکه داخل میشد تاکار خدمت و کار حملها را در خیمه اجتماع بکند.
\v 48 شمرده شدگان ایشان هشت هزار وپانصد و هشتاد نفر بودند،
\v 49 برحسب فرمان خداوند به توسط موسی، هرکس موافق خدمتش و حملش شمرده شد.و چنانکه خداوند موسی را امر فرموده بود، اوایشان را شمرد.
\s5
\c 5
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنیاسرائیل را امر فرما که مبروص را وهرکه جریان دارد و هرکه از میته نجس شود، ازاردو اخراج کنند.
\v 3 خواه مرد و خواه زن، ایشان رااخراج نمایید؛ بیرون از اردو ایشان را اخراج نمایید، تا اردوی خود را جایی که من در میان ایشان ساکن هستم، نجس نسازند.»
\v 4 وبنیاسرائیل چنین کردند، و آن کسان را بیرون ازاردو اخراج کردند. چنانکه خداوند به موسی گفته بود، بنیاسرائیل به آن طور عمل نمودند.
\v 5 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 6 «بنیاسرائیل را بگو: هرگاه مردی یا زنی به هرکدام از جمیع گناهان انسان مرتکب شده، به خداوند خیانت ورزد، و آن شخص مجرم شود،
\v 7 آنگاه گناهی را که کرده است اعتراف بنماید، واصل جرم خود را رد نماید، و خمس آن را برآن مزید کرده، به کسیکه بر او جرم نموده است، بدهد.
\v 8 و اگر آن کس را ولیای نباشد که دیه جرم به او داده شود، آنگاه دیه جرمی که برای خداوندداده میشود، از آن کاهن خواهد بود، علاوه برقوچ کفاره که به آن درباره وی کفاره میشود.
\v 9 وهر هدیه افراشتنی از همه موقوفات بنیاسرائیل که نزد کاهن میآورند، از آن او باشد.
\v 10 وموقوفات هر کس از آن او خواهد بود، و هرچه که کسی به کاهن بدهد، از آن او باشد.»
\v 11 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 12 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: هرگاه زن کسی از او برگشته، به وی خیانت ورزد،
\v 13 و مردی دیگر با او همبستر شود، و این ازچشمان شوهرش پوشیده و مستور باشد، آن زن نجس میباشد، و اگر بر او شاهدی نباشد و در عین فعل گرفتار نشود،
\v 14 و روح غیرت بر او بیایدو به زن خود غیور شود، و آن زن نجس شده باشد، یا روح غیرت بر او بیاید و به زن خود غیورشود، و آن زن نجس نشده باشد،
\v 15 پس آن مردزن خود را نزد کاهن بیاورد، و بجهت او برای هدیه، یک عشر ایفه آرد جوین بیاورد، و روغن برآن نریزد، و کندر بر آن ننهد، زیرا که هدیه غیرت است و هدیه یادگار، که گناه را بیاد میآورد.
\v 16 «و کاهن او را نزدیک آورده، به حضورخداوند برپا دارد.
\v 17 و کاهن آب مقدس در ظرف سفالین بگیرد، و کاهن قدری از غباری که بر زمین مسکن باشد گرفته، بر آب بپاشد.
\v 18 و کاهن زن رابه حضور خداوند برپا داشته، موی سر او را بازکند و هدیه یادگار را که هدیه غیرت باشد بردست آن زن بگذارد، و آب تلخ لعنت بر دست کاهن باشد.
\v 19 و کاهن به زن قسم داده، به وی بگوید: اگر کسی با تو همبستر نشده، و اگر بسوی نجاست به کسی غیر از شوهر خود برنگشتهای، پس از این آب تلخ لعنت مبرا شوی.
\v 20 و لیکن اگر به غیر از شوهر خود برگشته، نجس شدهای، وکسی غیر از شوهرت با تو همبستر شده است،
\v 21 آنگاه کاهن زن را قسم لعنت بدهد و کاهن به زن بگوید: خداوند تو را در میان قومت موردلعنت و قسم بسازد به اینکه خداوند ران تو راساقط و شکم تو را منتفخ گرداند.
\v 22 و این آب لعنت در احشای تو داخل شده، شکم تو را منتفخ و ران تو را ساقط بسازد. و آن زن بگوید: آمین آمین.
\v 23 «و کاهن این لعنتها را در طوماری بنویسد، و آنها را در آب تلخ محو کند.
\v 24 و آن آب لعنت تلخ را به زن بنوشاند، و آن آب لعنت در او داخل شده، تلخ خواهد شد.
\v 25 و کاهن هدیه غیرت رااز دست زن گرفته، آن هدیه را به حضور خداوندبجنباند، و آن را نزد مذبح بیاورد.
\v 26 و کاهن مشتی از هدیه برای یادگاری آن گرفته، آن را برمذبح بسوزاند و بعد از آن، آن آب را به زن بنوشاند.
\v 27 و چون آب را به او نوشانید، اگرنجس شده و به شوهر خود خیانت ورزیده باشد، آن آب لعنت داخل او شده، تلخ خواهد شد، وشکم او منتفخ و ران او ساقط خواهد گردید، و آن زن در میان قوم خود مورد لعنت خواهدبود.
\v 28 واگر آن زن نجس نشده، طاهر باشد، آنگاه مبراشده، اولاد خواهد زایید.
\v 29 «این است قانون غیرت، هنگامی که زن ازشوهر خود برگشته، نجس شده باشد.
\v 30 یاهنگامی که روح غیرت بر مرد بیاید، و بر زنش غیور شود، آنگاه زن را به حضور خداوند برپابدارد، و کاهن تمامی این قانون را درباره او اجرادارد.
\v 31 پس آن مرد از گناه مبرا شود، و زن گناه خود را متحمل خواهد بود.»
\s5
\c 6
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون مرد یا زن نذر خاص، یعنی نذر نذیره بکند، و خود را برای خداوند تخصیص نماید،
\v 3 آنگاه از شراب و مسکرات بپرهیزد و سرکه شراب و سرکه مسکرات را ننوشد، و هیچ عصیرانگور ننوشد، و انگور تازه یا خشک نخورد.
\v 4 وتمام ایام تخصیصش از هر چیزی که از تاک انگور ساخته شود، از هسته تا پوست نخورد.
\v 5 «و تمام ایام نذر تخصیص او، استره بر سر اونیاید، و تا انقضای روزهایی که خود را برای خداوند تخصیص نموده است، مقدس شده، گیسهای موی سر خود را بلند دارد.
\v 6 و تمام روزهایی که خود را برای خداوندتخصیص نموده است، نزدیک بدن میت نیاید.
\v 7 برای پدر و مادر و برادر و خواهر خود، هنگامی که بمیرند خویشتن را نجس نسازد، زیرا که تخصیص خدایش بر سر وی میباشد.
\v 8 تمامی روزهای تخصیصش برای خداوند مقدس خواهد بود.
\v 9 «و اگر کسی دفعت ناگهان نزد او بمیرد، پس سر خود را در روز طهارت خویش بتراشد، یعنی در روز هفتم آن را بتراشد.
\v 10 و در روز هشتم دوفاخته یا دو جوجه کبوتر نزد کاهن به در خیمه اجتماع بیاورد.
\v 11 و کاهن یکی را برای قربانی گناه و دیگری را برای قربانی سوختنی گذرانیده، برای وی کفاره نماید، از آنچه بهسبب میت، گناه کرده است و سر او را در آن روز تقدیس نماید.
\v 12 و روزهای تخصیص خود را برای خداوند (ازنو) تخصیص نماید، و بره نرینه یک ساله برای قربانی جرم بیاورد، لیکن روزهای اول ساقطخواهد بود، چونکه تخصیصش نجس شده است.
\v 13 «این است قانون نذیره، چون روزهای تخصیص او تمام شود، آنگاه او را نزد دروازه خیمه اجتماع بیاورند.
\v 14 و قربانی خود را برای خداوند بگذراند، یعنی یک بره نرینه یک ساله بیعیب بجهت قربانی سوختنی، و یک بره مادهیک ساله بیعیب، بجهت قربانی گناه، و یک قوچ بی عیب بجهت ذبیحه سلامتی.
\v 15 و یک سبد نان فطیر یعنی گرده های آرد نرم سرشته شده باروغن، و قرصهای فطیر مسح شده با روغن، وهدیه آردی آنها و هدیه ریختنی آنها.
\v 16 «و کاهن آنها را به حضور خداوند نزدیک آورده، قربانی گناه و قربانی سوختنی او رابگذراند.
\v 17 و قوچ را با سبد نان فطیر بجهت ذبیحه سلامتی برای خداوند بگذراند، و کاهن هدیه آردی و هدیه ریختنی او را بگذراند.
\v 18 «و آن نذیره سر تخصیص خود را نزد درخیمه اجتماع بتراشد، و موی سر تخصیص خودرا گرفته، آن را بر آتشی که زیر ذبیحه سلامتی است بگذراند.
\v 19 «و کاهن سردست بریان شده قوچ را با یک گرده فطیر از سبد و یک قرص فطیر گرفته، آن رابر دست نذیره، بعد از تراشیدن سر تخصیصش بگذارد.
\v 20 و کاهن آنها را بجهت هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند بجنباند، این با سینه جنبانیدنی و ران افراشتنی برای کاهن، مقدس است. و بعد ازآن نذیره شراب بنوشد.
\v 21 «این است قانون نذیرهای که نذر بکند وقانون قربانی که بجهت تخصیص خود برای خداوند باید بگذراند، علاوه بر آنچه دستش به آن میرسد موافق نذری که کرده باشد، همچنین برحسب قانون تخصیص خود، باید بکند.»
\v 22 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 23 «هارون و پسرانش را خطاب کرده، بگو: به اینطور بنیاسرائیل را برکت دهید و به ایشان بگویید:
\v 24 «یهوه تو را برکت دهد و تو را محافظت نماید.
\v 25 یهوه روی خود را بر تو تابان سازد و برتو رحمت کند.
\v 26 یهوه روی خود را بر توبرافرازد و تو را سلامتی بخشد،
\v 27 و نام مرابنیاسرائیل بگذارند، و من ایشان را برکت خواهم داد.»
\s5
\c 7
\p
\v 1 و در روزی که موسی از برپا داشتن مسکن فارغ شده و آن را مسح نموده و تقدیس کرده و تمامی اسبابش را و مذبح را با تمامی اسبابش مسح کرده و تقدیس نموده بود،
\v 2 سروران اسرائیل و روسای خاندان آبای ایشان هدیه گذرانیدند. و اینها روسای اسباط بودند که برشمرده شدگان گماشته شدند.
\v 3 پس ایشان بجهت هدیه خود، به حضور خداوند شش ارابهسرپوشیده و دوازده گاو آوردند، یعنی یک ارابه برای دو سرور، و برای هر نفری یک گاو، و آنها راپیش روی مسکن آوردند.
\v 4 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 5 «اینها را از ایشان بگیر تا برای بجا آوردن خدمت خیمه اجتماع بهکار آید، و به لاویان به هرکس به اندازه خدمتش تسلیم نما.»
\v 6 پس موسی ارابهها و گاوها را گرفته، آنها را به لاویان تسلیم نمود.
\v 7 دو ارابه و چهار گاو به بنی جرشون، به اندازه خدمت ایشان تسلیم نمود.
\v 8 و چهار ارابه و هشت گاو به بنی مراری، به اندازه خدمت ایشان، بهدست ایتامار بن هارون کاهن تسلیم نمود.
\v 9 اما به بنی قهات هیچ نداد، زیراخدمت قدس متعلق به ایشان بود و آن را بر دوش خود برمی داشتند.
\v 10 و سروران بجهت تبرک مذبح، در روز مسح کردن آن، هدیه گذرانیدند. وسروران هدیه خود را پیش مذبح آوردند.
\v 11 وخداوند به موسی گفت که هر سرور در روز نوبه خود هدیه خویش را بجهت تبرک مذبح بگذراند.
\v 12 و در روز اول، نحشون بن عمیناداب ازسبط یهودا هدیه خود را گذرانید.
\v 13 و هدیه اویک طبق نقره بود که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره، هفتاد مثقال به مثقال قدس که هردوی آنها پر از آرد نرم مخلوط شده با روغن بودبجهت هدیه آردی.
\v 14 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 15 و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 16 ویک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 17 و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله، این بود هدیه نحشون بن عمیناداب.
\v 18 و در روز دوم، نتنائیل بن صوغر، سروریساکار هدیه گذرانید.
\v 19 و هدیهای که او گذرانیدیک طبق نقره بود که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 20 و یک قاشق طلا ده مثقال پر ازبخور.
\v 21 و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله، بجهت قربانی سوختنی.
\v 22 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 23 و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله، این بود هدیه نتنائیل بن صوغر.
\v 24 و در روز سوم، الیاب بن حیلون سروربنی زبولون،
\v 25 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 26 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور،
\v 27 و یک گاوجوان و یک قوچ بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 28 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 29 وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیاب بن حیلون.
\v 30 و در روز چهارم، الیصور بن شدیئور سروربنی روبین.
\v 31 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صدو سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 32 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 33 و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 34 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 35 وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیصوربن شدیئور.
\v 36 و در روز پنجم، شلومیئیل بن صوریشدای سرور بنی شمعون.
\v 37 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتادمثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آردنرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 38 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 39 و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 40 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 41 وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه شلومیئیل بن صوریشدای.
\v 42 و در روز ششم، الیاساف بن دعوئیل سروربنی جاد.
\v 43 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صدو سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 44 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 45 و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 46 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 47 وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیاساف بن دعوئیل.
\v 48 و در روز هفتم، الیشمع بن عمیهود سروربنی افرایم.
\v 49 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 50 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 51 و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 52 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 53 وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیشمع بن عمیهود.
\v 54 و در روز هشتم، جملیئیل بن فدهصورسرور بنی منسی.
\v 55 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتادمثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آردنرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 56 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 57 و یک گاوجوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 58 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 59 و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله. این بودهدیه جملیئیل بن فدهصور.
\v 60 و در روز نهم، ابیدان بن جدعونی سروربنی بنیامین.
\v 61 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود و یک لگن نقره هفتاد مثقال موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن، بجهت هدیه آردی.
\v 62 و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 63 و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 64 و یک بز نر به جهت قربانی گناه
\v 65 به جهت ذبیحه سلامتی دو گاو و پنج قوچ و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه ابیدان بن جدعونی.
\v 66 و در روز دهم، اخیعزربن عمیشدای سروربنی دان.
\v 67 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد وسی مثقال بود، و یک لگن نقره، هفتاد مثقال موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط باروغن بجهت هدیه آردی.
\v 68 و یک قاشق طلا، ده مثقال پر از بخور.
\v 69 و یک گاو جوان و یک قوچ ویک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 70 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 71 و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر وپنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه اخیعزر بن عمیشدای.
\v 72 و در روز یازدهم، فجعیئیل بن عکران سرور بنی اشیر.
\v 73 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره، هفتاد مثقال موافق مثقال قدس؛ هردوی آنها پر ازآرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 74 ویک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
\v 75 و یک گاوجوان و یک قوچ و بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 76 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 77 و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله. این بودهدیه فجعیئیل بن عکران.
\v 78 و در روز دوازدهم، اخیرع بن عینان، سروربنی نفتالی.
\v 79 هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال موافق مثقال قدس، هردوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
\v 80 و یک قاشق طلا، ده مثقال پر از بخور.
\v 81 و یک گاوجوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
\v 82 و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 83 و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله. این بودهدیه اخیرع بن عینان.
\v 84 این بود تبرک مذبح در روزی که مسح شده بود، از جانب سروران اسرائیل دوازده طبق نقره و دوازده لگن نقره و دوازده قاشق طلا.
\v 85 هرطبق نقره صد و سی مثقال و هر لگن هفتاد، که تمامی نقره ظروف، دوهزار و چهارصد مثقال موافق مثقال قدس بود.
\v 86 و دوازده قاشق طلا پراز بخور هر کدام ده مثقال موافق مثقال قدس، که تمامی طلای قاشقها صد و بیست مثقال بود.
\v 87 تمامی گاوان بجهت قربانی سوختنی، دوازده گاو و دوازده قوچ و دوازده بره نرینه یک ساله. باهدیه آردی آنها و دوازده بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 88 و تمامی گاوان بجهت ذبیحه سلامتی، بیست وچهار گاو و شصت قوچ و شصت بز نر و شصت بره نرینه یک ساله. این بود تبرک مذبح بعد از آنکه مسح شده بود.
\v 89 و چون موسی به خیمه اجتماع داخل شدتا با وی سخن گوید، آنگاه قول را میشنید که ازبالای کرسی رحمت که بر تابوت شهادت بود، ازمیان دو کروبی به وی سخن میگفت، پس با اوتکلم مینمود.
\s5
\c 8
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «هارون را خطاب کرده، به وی بگو: هنگامی که چراغها را برافرازی، هفت چراغ پیش شمعدان روشنایی بدهد.»
\v 3 پس هارون چنین کرد، و چراغها را برافراشت تا پیش شمعدان روشنایی بدهد، چنانکه خداوند موسی را امرفرموده بود.
\v 4 و صنعت شمعدان این بود: ازچرخکاری طلا از ساق تا گلهایش چرخکاری بود، موافق نمونهای که خداوند به موسی نشان داده بود، به همین طور شمعدان را ساخت.
\v 5 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 6 «لاویان را از میان بنیاسرائیل گرفته، ایشان راتطهیر نما.
\v 7 و بجهت تطهیر ایشان، به ایشان چنین عمل نما، آن کفاره گناه را بر ایشان بپاش و بر تمام بدن خود استره بگذرانند، و رخت خود را شسته، خود را تطهیر نمایند.
\v 8 و گاوی جوان و هدیه آردی آن، یعنی آرد نرم مخلوط با روغن بگیرند، وگاو جوان دیگر بجهت قربانی گناه بگیر.
\v 9 ولاویان را پیش خیمه اجتماع نزدیک بیاور، وتمامی جماعت بنیاسرائیل را جمع کن.
\v 10 ولاویان را به حضور خداوند نزدیک بیاور، وبنیاسرائیل دستهای خود را بر لاویان بگذارند.
\v 11 و هارون لاویان را از جانب بنیاسرائیل به حضور خداوند هدیه بگذراند، تا خدمت خداوندرا بجا بیاورند.
\v 12 و لاویان دستهای خود را بر سرگاوان بنهند، و تو یکی را بجهت قربانی گناه ودیگری را بجهت قربانی سوختنی برای خداوندبگذران، تا بجهت لاویان کفاره شود.
\v 13 و لاویان را پیش هارون و پسرانش برپا بدار، و ایشان رابرای خداوند هدیه بگذران.
\v 14 و لاویان را از میان بنیاسرائیل جدا نما و لاویان از آن من خواهندبود.
\v 15 «و بعد از آن لاویان داخل شوند تا خدمت خیمه اجتماع را بجا آورند، و تو ایشان را تطهیرکرده، ایشان را هدیه بگذران.
\v 16 زیراکه ایشان ازمیان بنیاسرائیل به من بالکل داده شدهاند، و به عوض هر گشاینده رحم، یعنی به عوض همه نخست زادگان بنیاسرائیل، ایشان را برای خودگرفتهام.
\v 17 زیرا که جمیع نخست زادگان بنیاسرائیل خواه از انسان و خواه از بهایم، از آن مناند، در روزی که جمیع نخست زادگان را درزمین مصر زدم، ایشان را برای خود تقدیس نمودم.
\v 18 پس لاویان را به عوض همه نخست زادگان بنیاسرائیل گرفتم.
\v 19 و لاویان رااز میان بنیاسرائیل به هارون و پسرانش پیشکش دادم تا خدمت بنیاسرائیل را در خیمه اجتماع بجا آورند، و بجهت بنیاسرائیل کفاره نمایند، وچون بنیاسرائیل به قدس نزدیک آیند، وبا به بنیاسرائیل عارض نشود.»
\v 20 پس موسی و هارون و تمامی جماعت بنیاسرائیل به لاویان چنین کردند، برحسب هرآنچه خداوند موسی را درباره لاویان امرفرمود، همچنان بنیاسرائیل به ایشان عمل نمودند.
\v 21 و لاویان برای گناه خود کفاره کرده، رخت خود را شستند، و هارون ایشان را به حضور خداوند هدیه گذرانید، و هارون برای ایشان کفاره نموده، ایشان را تطهیر کرد.
\v 22 و بعداز آن لاویان داخل شدند تا در خیمه اجتماع به حضور هارون و پسرانش به خدمت خودبپردازند، و چنانکه خداوند موسی را درباره لاویان امر فرمود، همچنان به ایشان عمل نمودند.
\v 23 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 24 «این است قانون لاویان که از بیست و پنج ساله و بالاتر داخل شوند تا در کار خیمه اجتماع مشغول خدمت بشوند.
\v 25 و از پنجاه ساله از کارخدمت بازایستند، و بعد از آن خدمت نکنند.
\v 26 لیکن با برادران خود در خیمه اجتماع به نگاهبانی نمودن مشغول شوند، و خدمتی دیگرنکنند. بدین طور با لاویان درباره ودیعت ایشان عمل نما.»
\s5
\c 9
\p
\v 1 و در ماه اول سال دوم بعد از بیرون آمدن ایشان از زمین مصر، خداوند موسی را درصحرای سینا خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنیاسرائیل عید فصح را در موسمش بجا آورند.
\v 3 در روزچهاردهم این ماه آن را در وقت عصر در موسمش بجا آورید، برحسب همه فرایضش و همه احکامش آن را معمول دارید.»
\v 4 پس موسی به بنیاسرائیل گفت که فصح رابجا آورند.
\v 5 و فصح را در روز چهاردهم ماه اول، در وقت عصر در صحرای سینا بجا آوردند، برحسب هرچه خداوند به موسیامر فرموده بودبنیاسرائیل چنان عمل نمودند.
\v 6 اما بعضی اشخاص بودند که از میت آدمی نجس شده، فصح را در آن روز نتوانستند بجا آورند، پس درآن روز نزد موسی و هارون آمدند.
\v 7 و آن اشخاص وی را گفتند که «ما از میت آدمی نجس هستیم؛ پس چرا از گذرانیدن قربانی خداوند در موسمش در میان بنیاسرائیل ممنوع شویم؟»
\v 8 موسی ایشان را گفت: «بایستید تا آنچه خداوند در حق شما امر فرماید، بشنوم.»
\v 9 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 10 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: اگر کسی ازشما یا از اعقاب شما از میت نجس شود، یا درسفر دور باشد، مع هذا فصح را برای خداوند بجاآورد.
\v 11 در روز چهاردهم ماه دوم، آن را دروقت عصر بجا آورند، و آن را با نان فطیر و سبزی تلخ بخورند.
\v 12 چیزی از آن تا صبح نگذارند و ازآن استخوانی نشکنند؛ برحسب جمیع فرایض فصح آن را معمول دارند.
\v 13 اما کسیکه طاهرباشد و در سفر نباشد و از بجا آوردن فصح بازایستد، آن کس از قوم خود منقطع شود، چونکه قربانی خداوند را در موسمش نگذرانیده است، آن شخص گناه خود را متحمل خواهدشد.
\v 14 و اگر غریبی در میان شما ماوا گزیند وبخواهد که فصح را برای خداوند بجا آورد، برحسب فریضه و حکم فصح عمل نماید، برای شما یک فریضه میباشد خواه برای غریب وخواه برای متوطن.»
\v 15 و در روزی که مسکن برپا شد، ابر مسکن خیمه شهادت را پوشانید، و از شب تا صبح مثل منظر آتش بر مسکن میبود.
\v 16 همیشه چنین بودکه ابر آن را میپوشانید و منظر آتش در شب.
\v 17 وهرگاه ابر از خیمه برمی خاست بعد از آن بنیاسرائیل کوچ میکردند و در هر جایی که ابرساکن میشد آنجا بنیاسرائیل اردو میزدند.
\v 18 به فرمان خداوند بنیاسرائیل کوچ میکردند وبه فرمان خداوند اردو میزدند، همه روزهایی که ابر بر مسکن ساکن میبود، در اردو میماندند.
\v 19 وچون ابر، روزهای بسیار برمسکن توقف مینمود، بنیاسرائیل ودیعت خداوند را نگاه میداشتند وکوچ نمی کردند.
\v 20 و بعضی اوقات ابر ایام قلیلی بر مسکن میماند، آنگاه به فرمان خداوند در اردومی ماندند و به فرمان خداوند کوچ میکردند.
\v 21 وبعضی اوقات، ابر از شام تا صبح میماند و دروقت صبح ابر برمی خاست، آنگاه کوچ میکردند، یا اگر روز و شب میماند چون ابر برمی خاست، میکوچیدند.
\v 22 خواه دو روز و خواه یک ماه وخواه یک سال، هر قدر ابر بر مسکن توقف نموده، بر آن ساکن میبود، بنیاسرائیل در اردومی ماندند، و کوچ نمی کردند و چون برمی خاست، میکوچیدند.
\v 23 به فرمان خداونداردو میزدند، و به فرمان خداوند کوچ میکردند، و ودیعت خداوند را برحسب آنچه خداوند به واسطه موسی فرموده بود، نگاه میداشتند.
\s5
\c 10
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «برای خود دو کرنای نقره بساز، آنهارا از چرخکاری درست کن، و آنها را بجهت خواندن جماعت و کوچیدن اردو بکار ببر.
\v 3 وچون آنها را بنوازند تمامی جماعت نزد تو به درخیمه اجتماع جمع شوند.
\v 4 و چون یکی رابنوازند، سروران و روسای هزاره های اسرائیل نزد تو جمع شوند.
\v 5 و چون تیز آهنگ بنوازیدمحله هایی که به طرف مشرق جا دارند، کوچ بکنند.
\v 6 و چون مرتبه دوم تیز آهنگ بنوازید، محله هایی که به طرف جنوب جا دارند کوچ کنند؛ بجهت کوچ دادن ایشان تیز آهنگ بنوازند.
\v 7 و بجهت جمع کردن جماعت بنوازید، لیکن تیزآهنگ منوازید.
\v 8 «و بنی هارون کهنه، کرناها را بنوازند. این برای شما در نسلهای شما فریضه ابدی باشد.
\v 9 وچون در زمین خود برای مقاتله با دشمنی که برشما تعدی مینمایند میروید، کرناها را تیزآهنگ بنوازید، پس به حضور یهوه خدای خودبیاد آورده خواهید شد، و از دشمنان خود نجات خواهید یافت.
\v 10 و در روز شادی خود و درعیدها و در اول ماه های خود کرناها را برقربانی های سوختنی و ذبایح سلامتی خودبنوازید، تا برای شما به حضور خدای شمایادگاری باشد. من یهوه خدای شما هستم.»
\v 11 و واقع شد در روز بیستم ماه دوم سال دوم که ابر از بالای خیمه شهادت برداشته شد،
\v 12 وبنیاسرائیل به مراحل خود از صحرای سینا کوچ کردند، و ابر در صحرای فاران ساکن شد،
\v 13 وایشان اول به فرمان خداوند به واسطه موسی کوچ کردند.
\v 14 و علم محله بنی یهودا، اول با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج او نحشون بن عمیناداب بود.
\v 15 و بر فوج سبط بنی یساکار، نتنائیل بن صوغر.
\v 16 و بر فوج سبط بنی زبولون، الیاب بن حیلون.
\v 17 پس مسکن را پایین آوردند و بنی جرشون وبنی مراری که حاملان مسکن بودند، کوچ کردند.
\v 18 و علم محله روبین با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج او الیصور بن شدیئور بود.
\v 19 و بر فوج سبط بنی شمعون، شلومیئیل بن صوریشدای.
\v 20 و بر فوج سبط بنی جاد، الیاساف بن دعوئیل.
\v 21 پس قهاتیان که حاملان قدس بودند، کوچ کردند و پیش از رسیدن ایشان، آنها مسکن را برپاداشتند.
\v 22 پس علم محله بنی افرایم با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج او الیشمع بن عمیهود بود.
\v 23 و بر فوج سبط بنی منسی، جملیئیل بن فدهصور.
\v 24 و بر فوج سبط بنی بنیامین، ابیدان بن جدعونی.
\v 25 پس علم محله بنی دان که موخر همه محلهها بود با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج اواخیعزر بن عمیشدای بود.
\v 26 و بر فوج سبطبنی اشیر، فجعیئیل بن عکران.
\v 27 و بر فوج سبطبنی نفتالی، اخیرع بن عینان.
\v 28 این بود مراحل بنیاسرائیل با افواج ایشان. پس کوچ کردند.
\v 29 و موسی به حوباب بن رعوئیل مدیانی که برادرزن موسی بود، گفت: «ما به مکانی که خداوند درباره آن گفته است که آن را به شماخواهم بخشید کوچ میکنیم، همراه ما بیا و بتواحسان خواهیم نمود، چونکه خداوند درباره اسرائیل نیکو گفته است.»
\v 30 او وی را گفت: «نمی آیم، بلکه به زمین و به خاندان خود خواهم رفت.»
\v 31 گفت: «ما را ترک مکن زیرا چونکه تو منازل ما را در صحرا میدانی، بجهت ما مثل چشم خواهی بود.
\v 32 و اگر همراه ما بیایی، هر احسانی که خداوند بر ما بنماید، همان را بر تو خواهیم نمود.»
\v 33 و از کوه خداوند سفر سه روزه کوچ کردند، و تابوت عهد خداوند سفر سه روزه پیش روی ایشان رفت تا آرامگاهی برای ایشان بطلبد.
\v 34 و ابر خداوند در روز بالای سر ایشان بود، و وقتی که از لشکرگاه روانه میشدند.
\v 35 و چون تابوت روانه میشد، موسی میگفت: «ای خداوند برخیز و دشمنانت پراکنده شوند و مبغضانت از حضور تو منهزم گردند.»
\v 36 و چون فرود میآمد، میگفت: «ای خداوند نزد هزاران هزار اسرائیل رجوع نما.»
\s5
\c 11
\p
\v 1 و قوم شکایتکنان در گوش خداوند بدگفتند، و خداوند این را شنیده، غضبش افروخته شد، و آتش خداوند در میان ایشان مشتعل شده، در اطراف اردو بسوخت.
\v 2 و قوم نزد موسی فریاد برآورده، موسی نزد خداوند دعانمود و آتش خاموش شد.
\v 3 پس آن مکان راتبعیره نام نهادند، زیرا که آتش خداوند در میان ایشان مشتعل شد.
\v 4 و گروه مختلف که در میان ایشان بودند، شهوتپرست شدند، و بنیاسرائیل باز گریان شده، گفتند: «کیست که ما را گوشت بخوراند!
\v 5 ماهیای را که در مصر مفت میخوردیم و خیارو خربوزه و تره و پیاز و سیر را بیاد میآوریم.
\v 6 والان جان ما خشک شده، و چیزی نیست و غیر ازاین من، در نظر ما هیچ نمی آید!»
\v 7 و من مثل تخم گشنیز بود و شکل آن مثل مقل.
\v 8 و قوم گردش کرده، آن را جمع مینمودند، و آن را در آسیا خرد میکردند یا در هاون میکوبیدند، و در دیگها پخته، گردهها از آن میساختند. و طعم آن مثل طعم قرصهای روغنی بود.
\v 9 و چون شبنم در وقت شب بر اردو می بارید، من نیز بر آن میریخت.
\v 10 و موسی قوم را شنید که با اهل خانه خودهر یک به در خیمه خویش میگریستند، و خشم خداوند به شدت افروخته شد، و در نظر موسی نیز قبیح آمد.
\v 11 و موسی به خداوند گفت: «چرابه بنده خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟
\v 12 آیامن به تمامی این قوم حامله شده، یا من ایشان رازاییدهام که به من میگویی ایشان را در آغوش خود بردار، به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره رابرمی دارد؟
\v 13 گوشت از کجا پیدا کنم تا به همه این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده، میگویندما را گوشت بده تا بخوریم.
\v 14 من به تنهایی نمی توانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا برمن زیاد سنگین است.
\v 15 و اگر با من چنین رفتارنمایی، پس هرگاه در نظر تو التفات یافتم مراکشته، نابود ساز تا بدبختی خود را نبینم.»
\v 16 پس خداوند موسی را خطاب کرده، گفت: «هفتاد نفر از مشایخ بنیاسرائیل که ایشان رامی دانی که مشایخ قوم و سروران آنها میباشندنزد من جمع کن، و ایشان را به خیمه اجتماع بیاورتا در آنجا با تو بایستند.
\v 17 و من نازل شده، درآنجا با تو سخن خواهم گفت، و از روحی که برتوست گرفته، بر ایشان خواهم نهاد تا با تومتحمل بار این قوم باشند و تو به تنهایی متحمل آن نباشی.
\v 18 «و قوم را بگو که برای فردا خود را تقدیس نمایید تا گوشت بخورید، چونکه در گوش خداوند گریان شده، گفتید، کیست که ما را گوشت بخوراند! زیرا که در مصر ما را خوش میگذشت! پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخورید.
\v 19 نه یک روز و نه دو روز خواهیدخورد، و نه پنج روز و نه ده روز و نه بیست روز،
\v 20 بلکه یک ماه تمام تا از بینی شما بیرون آید ونزد شما مکروه شود، چونکه خداوند را که درمیان شماست رد نمودید، و به حضور وی گریان شده، گفتید، چرا از مصر بیرون آمدیم.»
\v 21 موسی گفت: «قومی که من در میان ایشانم، ششصد هزار پیادهاند و تو گفتی ایشان را گوشت خواهم داد تا یک ماه تمام بخورند.
\v 22 آیا گلهها ورمهها برای ایشان کشته شود تا برای ایشان کفایت کند؟ یا همه ماهیان دریا برای ایشان جمع شوند تا برای ایشان کفایت کند؟»
\v 23 خداوند موسی را گفت: «آیا دست خداوندکوتاه شده است؟ الان خواهی دید که کلام من برتو واقع میشود یا نه.»
\v 24 پس موسی بیرون آمده، سخنان خداوند رابه قوم گفت، و هفتاد نفر از مشایخ قوم را جمع کرده، ایشان را به اطراف خیمه برپا داشت.
\v 25 وخداوند در ابر نازل شده، با وی تکلم نمود، و ازروحی که بر وی بود، گرفته، بر آن هفتاد نفرمشایخ نهاد و چون روح بر ایشان قرار گرفت، نبوت کردند، لیکن مزید نکردند.
\v 26 اما دو نفر در لشکرگاه باقی ماندند که نام یکی الداد بود و نام دیگری میداد، و روح بر ایشان نازل شد و نامهای ایشان در ثبت بود، لیکن نزدخیمه نیامده، در لشکرگاه نبوت کردند.
\v 27 آنگاه جوانی دوید و به موسی خبر داده، گفت: «الداد ومیداد در لشکرگاه نبوت میکنند.»
\v 28 و یوشع بن نون خادم موسی که ازبرگزیدگان او بود، در جواب گفت: «ای آقایم موسی ایشان را منع نما!»
\v 29 موسی وی را گفت: «آیا تو برای من حسد می بری؟ کاشکه تمامی قوم خداوند نبی میبودندو خداوند روح خود را بر ایشان افاضه مینمود!»
\v 30 پس موسی با مشایخ اسرائیل به لشکرگاه آمدند.
\v 31 و بادی از جانب خداوند وزیده، سلوی رااز دریا برآورد و آنها را به اطراف لشکرگاه تخمین یک روز راه به این طرف و یک روز راه به آن طرف پراکنده ساخت، و قریب به دو ذراع از روی زمین بالا بودند.
\v 32 و قوم برخاسته تمام آن روز و تمام آن شب و تمام روز دیگر سلوی را جمع کردند وآنکه کمتر یافته بود، ده حومر جمع کرده بود، وآنها را به اطراف اردو برای خود پهن کردند.
\v 33 وگوشت هنوز در میان دندان ایشان میبود پیش ازآنکه خاییده شود، که غضب خداوند بر ایشان افروخته شده خداوند قوم را به بلای بسیارسخت مبتلا ساخت.
\v 34 و آن مکان را قبروت هتاوه نامیدند، زیرا قومی را که شهوتپرست شدند، در آنجا دفن کردند.
\v 35 و قوم از قبروت هتاوه به حضیروت کوچ کرده، در حضیروت توقف نمودند.
\s5
\c 12
\p
\v 1 و مریم و هارون درباره زن حبشی که موسی گرفته بود، بر او شکایت آوردند، زیرا زن حبشی گرفته بود.
\v 2 و گفتند: «آیا خداوندبا موسی به تنهایی تکلم نموده است، مگر به ما نیزتکلم ننموده؟» و خداوند این را شنید.
\v 3 و موسی مرد بسیار حلیم بود، بیشتر از جمیع مردمانی که در روی زمینند.
\v 4 در ساعت خداوند به موسی و هارون و مریم گفت: «شما هر سه نزد خیمه اجتماع بیرون آیید.» و هر سه بیرون آمدند.
\v 5 و خداوند در ستون ابرنازل شده، به در خیمه ایستاد، و هارون و مریم راخوانده، ایشان هر دو بیرون آمدند.
\v 6 و او گفت: «الان سخنان مرا بشنوید: اگر در میان شما نبیای باشد، من که یهوه هستم، خود را در رویا بر اوظاهر میکنم و در خواب به او سخن میگویم.
\v 7 اما بنده من موسی چنین نیست. او در تمامی خانه من امین است.
\v 8 با وی روبرو و آشکارا و نه در رمزها سخن میگویم، و شبیه خداوند رامعاینه میبیند، پس چرا نترسیدید که بر بنده من موسی شکایت آوردید؟»
\v 9 و غضب خداوند برایشان افروخته شده، برفت.
\v 10 و چون ابر از روی خیمه برخاست، اینک مریم مثل برف مبروص بود، و هارون بر مریم نگاه کرد و اینک مبروص بود.
\v 11 و هارون به موسی گفت: «وایای آقایم بار این گناه را بر ما مگذار زیرا که حماقت کرده، گناه ورزیدهایم.
\v 12 و او مثل میتهای نباشد که چون از رحم مادرش بیرون آید، نصف بدنش پوسیده باشد.»
\v 13 پس موسی نزد خداوند استغاثه کرده، گفت: «ای خدا او را شفا بده!»
\v 14 خداوند به موسی گفت: «اگر پدرش به روی وی فقط آب دهان میانداخت، آیا هفت روز خجل نمی شد؟ پس هفت روز بیرون لشکرگاه محبوس بشود، وبعد از آن داخل شود.»
\v 15 پس مریم هفت روزبیرون لشکرگاه محبوس ماند، و تا داخل شدن مریم، قوم کوچ نکردند.
\v 16 و بعد از آن، قوم از حضیروت کوچ کرده، در صحرای فاران اردو زدند.
\s5
\c 13
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «کسان بفرست تا زمین کنعان را که به بنیاسرائیل دادم، جاسوسی کنند؛ یک نفر را ازهر سبط آبای ایشان که هرکدام در میان ایشان سرور باشد، بفرستید.»
\v 3 پس موسی به فرمان خداوند، ایشان را ازصحرای فاران فرستاد، و همه ایشان از روسای بنیاسرائیل بودند.
\v 4 و نامهای ایشان اینهاست: ازسبط روبین، شموع بن زکور.
\v 5 از سبط شمعون، شافاط بن حوری.
\v 6 از سبط یهودا، کالیب بن یفنه.
\v 7 از سبط یساکار، یجال بن یوسف.
\v 8 از سبطافرایم، هوشع بن نون.
\v 9 از سبط بنیامین، فلطی بن رافو.
\v 10 از سبط زبولون، جدیئیل بن سودی.
\v 11 ازسبط یوسف از سبط بنی منسی، جدی بن سوسی.
\v 12 از سبط دان، عمیئیل بن جملی.
\v 13 از سبطاشیر، ستور بن میکائیل.
\v 14 از سبط نفتالی، نحبی بن وفسی.
\v 15 از سبط جاد، جاوئیل بن ماکی.
\v 16 این است نامهای کسانی که موسی برای جاسوسی زمین فرستاد، و موسی هوشع بن نون رایهوشوع نام نهاد.
\v 17 و موسی ایشان را برای جاسوسی زمین کنعان فرستاده، به ایشان گفت: «از اینجا به جنوب رفته، به کوهستان برآیید.
\v 18 و زمین را ببینید که چگونه است و مردم را که در آن ساکنند که قویاند یا ضعیف، قلیلاند یا کثیر.
\v 19 و زمینی که در آن ساکنند چگونه است، نیک یا بد؟ و در چه قسم شهرها ساکنند، در چادرها یا در قلعهها؟
\v 20 و چگونه است زمین، چرب یا لاغر؟ درخت دارد یا نه؟ پس قویدل شده، از میوه زمین بیاورید.» و آن وقت موسم نوبر انگور بود.
\v 21 پس رفته زمین را از بیابان سین تا رحوب، نزد مدخل حمات جاسوسی کردند.
\v 22 و به جنوب رفته، به حبرون رسیدند، و اخیمان وشیشای و تلمای بنی عناق در آنجا بودند، اماحبرون هفت سال قبل از صوعن مصر بنا شده بود.
\v 23 و به وادی اشکول آمدند، و شاخهای با یک خوشه انگور بریده، آن را بر چوب دستی، میان دونفر با قدری از انار و انجیر برداشته، آوردند.
\v 24 وآن مکان بهسبب خوشه انگور که بنیاسرائیل ازآنجا بریده بودند، به وادی اشکول نامیده شد.
\v 25 و بعد از چهل روز، از جاسوسی زمین برگشتند.
\v 26 و روانه شده، نزد موسی و هارون وتمامی جماعت بنیاسرائیل به قادش در بیابان فاران رسیدند، و برای ایشان و برای تمامی جماعت خبرآوردند، و میوه زمین را به ایشان نشان دادند.
\v 27 و برای او حکایت کرده، گفتند: «به زمینی که ما را فرستادی رفتیم، و به درستی که به شیر و شهد جاریست، و میوهاش این است.
\v 28 لیکن مردمانی که در زمین ساکنند زورآورند، وشهرهایش حصاردار و بسیار عظیم، و بنی عناق رانیز در آنجا دیدیم.
\v 29 و عمالقه در زمین جنوب ساکنند، و حتیان و یبوسیان و اموریان درکوهستان سکونت دارند. و کنعانیان نزد دریا و برکناره اردن ساکنند.»
\v 30 و کالیب قوم را پیش موسی خاموش ساخته، گفت: «فی الفور برویم و آن را در تصرف آریم، زیرا که میتوانیم بر آن غالب شویم.»
\v 31 اماآن کسانی که با وی رفته بودند، گفتند: «نمی توانیم با این قوم مقابله نماییم زیرا که ایشان از ماقوی ترند.»
\v 32 و درباره زمینی که آن را جاسوسی کرده بودند، خبر بد نزد بنیاسرائیل آورده، گفتند: «زمینی که برای جاسوسی آن از آن گذشتیم زمینی است که ساکنان خود را میخورد، و تمامی قومی که در آن دیدیم، مردان بلند قدبودند.
\v 33 و در آنجا جباران بنی عناق را دیدیم که اولاد جبارانند، و ما در نظر خود مثل ملخ بودیم وهمچنین در نظر ایشان مینمودیم.»
\s5
\c 14
\p
\v 1 و تمامی جماعت آواز خود را بلندکرده، فریاد نمودند. و قوم در آن شب میگریستند.
\v 2 و جمیع بنیاسرائیل بر موسی وهارون همهمه کردند، و تمامی جماعت به ایشان گفتند: «کاش که در زمین مصر میمردیم یا در این صحرا وفات مییافتیم!
\v 3 و چرا خداوند ما را به این زمین میآورد تا به دم شمشیر بیفتیم، و زنان واطفال ما به یغما برده شوند، آیا برگشتن به مصربرای ما بهتر نیست؟»
\v 4 و به یکدیگر گفتند: «سرداری برای خود مقرر کرده، به مصربرگردیم.»
\v 5 پس موسی و هارون به حضور تمامی گروه جماعت بنیاسرائیل به رو افتادند.
\v 6 و یوشع بن نون و کالیب بن یفنه که از جاسوسان زمین بودند، رخت خود را دریدند.
\v 7 و تمامی جماعت بنیاسرائیل را خطاب کرده، گفتند: «زمینی که برای جاسوسی آن از آن عبور نمودیم، زمین بسیار بسیار خوبیست.
\v 8 اگر خداوند از ما راضی است ما را به این زمین آورده، آن را به ما خواهدبخشید، زمینی که به شیر و شهد جاری است.
\v 9 زنهار از خداوند متمرد نشوید، و از اهل زمین ترسان مباشید، زیراکه ایشان خوراک ما هستند، سایه ایشان از ایشان گذشته است، و خداوند با ماست، از ایشان مترسید.»
\v 10 لیکن تمامی جماعت گفتند که باید ایشان را سنگسار کنند. آنگاه جلال خداوند در خیمه اجتماع بر تمامی بنیاسرائیل ظاهر شد.
\v 11 وخداوند به موسی گفت: «تا به کی این قوم مرااهانت نمایند؟ و تا به کی با وجود همه آیاتی که در میان ایشان نمودم، به من ایمان نیاورند؟
\v 12 ایشان را به وبا مبتلا ساخته، هلاک میکنم و ازتو قومی بزرگ و عظیم تر از ایشان خواهم ساخت.»
\v 13 موسی به خداوند گفت: «آنگاه مصریان خواهند شنید، زیراکه این قوم را به قدرت خود ازمیان ایشان بیرون آوردی.
\v 14 و به ساکنان این زمین خبر خواهند داد و ایشان شنیدهاند که توای خداوند، در میان این قوم هستی، زیراکه توای خداوند، معاینه دیده میشوی، و ابر تو بر ایشان قایم است، و تو پیش روی ایشان روز در ستون ابرو شب در ستون آتش میخرامی.
\v 15 پس اگر این قوم را مثل شخص واحد بکشی، طوایفی که آوازه تو را شنیدهاند، خواهند گفت:
\v 16 چون که خداوند نتوانست این قوم را به زمینی که برای ایشان قسم خورده بود درآورد از این سبب ایشان را در صحرا کشت.
\v 17 پس الان قدرت خداوندعظیم بشود، چنانکه گفته بودی
\v 18 که یهوه دیرخشم و بسیار رحیم و آمرزنده گناه و عصیان است، لیکن مجرم را هرگز بیسزا نخواهدگذاشت بلکه عقوبت گناه پدران را بر پسران تاپشت سوم و چهارم میرساند.
\v 19 پس گناه این قوم را برحسب عظمت رحمت خود بیامرز، چنانکه این قوم را از مصر تا اینجا آمرزیدهای.»
\v 20 و خداوند گفت: «برحسب کلام توآمرزیدم.
\v 21 لیکن به حیات خودم قسم که تمامی زمین از جلال یهوه پر خواهد شد.
\v 22 چونکه جمیع مردانی که جلال و آیات مرا که در مصر وبیابان نمودم دیدند، مرا ده مرتبه امتحان کرده، آواز مرا نشنیدند.
\v 23 به درستی که ایشان زمینی راکه برای پدران ایشان قسم خوردم، نخواهند دید، و هرکه مرا اهانت کرده باشد، آن را نخواهد دید.
\v 24 لیکن بنده من کالیب چونکه روح دیگر داشت ومرا تمام اطاعت نمود، او را به زمینی که رفته بودداخل خواهم ساخت، و ذریت او وارث آن خواهند شد.
\v 25 و چونکه عمالیقیان و کنعانیان دروادی ساکنند، فردا رو گردانیده، از راه بحر قلزم به صحرا کوچ کنید.»
\v 26 و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 27 «تا به کی این جماعت شریر را که بر من همهمه میکنند متحمل بشوم؟ همهمه بنیاسرائیل را که بر من همهمه میکنند، شنیدم.
\v 28 به ایشان بگو خداوند میگوید: به حیات خودم قسم که چنانکه شما در گوش من گفتید، همچنان با شما عمل خواهم نمود.
\v 29 لاشه های شما دراین صحرا خواهد افتاد، و جمیع شمرده شدگان شما برحسب تمامی عدد شما، از بیست ساله وبالاتر که بر من همهمه کردهاید.
\v 30 شما به زمینی که درباره آن دست خود را بلند کردم که شما را درآن ساکن گردانم، هرگز داخل نخواهید شد، مگرکالیب بن یفنه و یوشع بن نون.
\v 31 اما اطفال شما که درباره آنها گفتید که به یغما برده خواهند شد، ایشان را داخل خواهم کرد و ایشان زمینی را که شما رد کردید، خواهند دانست.
\v 32 لیکن لاشه های شما در این صحرا خواهد افتاد.
\v 33 وپسران شما در این صحرا چهل سال آواره بوده، بار زناکاری شما را متحمل خواهند شد، تالاشه های شما در صحرا تلف شود.
\v 34 برحسب شماره روزهایی که زمین را جاسوسی میکردید، یعنی چهل روز. یک سال به عوض هر روز، بارگناهان خود را چهل سال متحمل خواهید شد، ومخالفت مرا خواهید دانست.
\v 35 من که یهوه هستم، گفتم که البته این را به تمامی این جماعت شریر که به ضد من جمع شدهاند خواهم کرد، ودر این صحرا تلف شده، در اینجا خواهند مرد.»
\v 36 و اما آن کسانی که موسی برای جاسوسی زمین فرستاده بود. و ایشان چون برگشتند خبر بددرباره زمین آورده، تمام جماعت را از او گلهمندساختند.
\v 37 آن کسانی که این خبر بد را درباره زمین آورده بودند، به حضور خداوند از وبامردند.
\v 38 اما یوشع بن نون و کالیب بن یفنه ازجمله آنانی که برای جاسوسی زمین رفته بودند، زنده ماندند.
\v 39 و چون موسی این سخنان را به جمیع بنیاسرائیل گفت، قوم بسیار گریستند.
\v 40 وبامدادان به زودی برخاسته، بهسر کوه برآمده، گفتند: «اینک حاضریم و به مکانی که خداوندوعده داده است میرویم، زیرا گناه کردهایم.»
\v 41 موسی گفت: «چرا از فرمان خداوند تجاوزمی نمایید؟ لیکن این کار به کام نخواهد شد!
\v 42 مروید زیرا خداوند در میان شما نیست، مبادااز پیش دشمنان خود منهزم شوید.
\v 43 زیراعمالیقیان و کنعانیان آنجا پیش روی شما هستند، پس به شمشیر خواهید افتاد، و چونکه از پیروی خداوند روگردانیدهاید، لهذا خداوند با شمانخواهد بود.»
\v 44 لیکن ایشان از راه تکبر بهسر کوه رفتند، اماتابوت عهد خداوند و موسی از میان لشکرگاه بیرون نرفتند.
\v 45 آنگاه عمالیقیان و کنعانیان که درآن کوهستان ساکن بودند فرودآمده، ایشان رازدند و تا حرما منهزم ساختند.
\s5
\c 15
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون به زمین سکونت خود که من آن را به شما میدهم داخل شوید،
\v 3 و میخواهیدهدیه آتشین برای خداوند بگذرانید، چه قربانی سوختنی و چه ذبیحه وفای نذر، یا برای نافله یادر عیدهای خود، برای گذرانیدن هدیه خوشبوبجهت خداوند، خواه از رمه و خواه از گله،
\v 4 آنگاه کسیکه هدیه خود را میگذراند، برای هدیه آردی یک عشر ایفه آرد نرم مخلوط شده بایک ربع هین روغن بجهت خداوند بگذراند.
\v 5 وبرای هدیه ریختنی یک ربع هین شراب با قربانی سوختنی یا برای ذبیحه بجهت هر بره حاضرکن.
\v 6 «یا بجهت قوچ برای هدیه آردی دو عشرایفه آرد نرم مخلوط شده با یک ثلث هین روغن حاضرکن.
\v 7 و بجهت هدیه ریختنی یک ثلث هین شراب برای خوشبویی بجهت خداوندحاضرکن.
\v 8 «و چون گاوی برای قربانی سوختنی یاذبیحهای برای ادای نذر یا برای ذبیحه سلامتی بجهت خداوند حاضر میکنی،
\v 9 آنگاه بجهت هدیه آردی، سه عشر آرد نرم مخلوط شده بانصف هین روغن با گاو بگذراند.
\v 10 و برای هدیه ریختنی نصف هین شراب بگذران تا هدیه آتشین خوشبو برای خداوند بشود.
\v 11 «همچنین برای هر گاو و برای هر قوچ وبرای هر بره نرینه و هر بزغاله کرده شود.
\v 12 برحسب شمارهای که حاضر کنید بدین قسم برای هریک، موافق شماره آنها عمل نمایید.
\v 13 «هر متوطن چون هدیه آتشین خوشبو برای خداوند میگذراند، این اوامر را به اینطور بجابیاورد.
\v 14 و اگر غریبی که در میان شما ماواگزیند، هرکه در قرنهای شما در میان شما باشد، میخواهد هدیه آتشین خوشبو برای خداوندبگذراند، به نوعی که شما عمل مینمایید، او نیزعمل نماید.
\v 15 برای شما که اهل جماعت هستیدو برای غریبی که نزد شما ماوا گزیند یک فریضه باشد، فریضه ابدی در نسلهای شما؛ مثل شما به حضور خداوند مثل غریب است.
\v 16 یک قانون ویک حکم برای شما و برای غریبی که در میان شما ماوا گزیند، خواهد بود.»
\v 17 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 18 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون به زمینی که من شما را در آن درمی آورم داخل شوید،
\v 19 و از محصول زمین بخورید، آنگاه هدیه افراشتنی برای خداوند بگذرانید.
\v 20 از خمیر اول خود گردهای بجهت هدیه افراشتنی بگذرانید؛ مثل هدیه افراشتنی خرمن، همچنان آن را بگذرانید.
\v 21 از خمیر اول خود، هدیه افراشتنی در قرنهای خود برای خداوند بگذرانید.
\v 22 «و هرگاه سهو خطا کرده، جمیع این اوامررا که خداوند به موسی گفته است، بجا نیاورده باشید،
\v 23 یعنی هرچه خداوند به واسطه موسی شما را امر فرمود، از روزی که خداوند امر فرمودو از آن به بعد در قرنهای شما.
\v 24 پس اگر این کارسهو و بدون اطلاع جماعت کرده شد، آنگاه تمامی جماعت یک گاو جوان برای قربانی سوختنی و خوشبویی بجهت خداوند با هدیه آردی و هدیه ریختنی آن، موافق رسم بگذرانند، و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
\v 25 و کاهن برای تمامی جماعت بنیاسرائیل کفاره نماید، و ایشان آمرزیده خواهندشد، زیراکه آن کار سهو شده است، و ایشان قربانی خود را بجهت هدیه آتشین خداوند و قربانی گناه خود را بجهت سهوخویش، به حضور خداوند گذرانیدهاند.
\v 26 وتمامی جماعت بنیاسرائیل و غریبی که در میان ایشان ساکن باشد، آمرزیده خواهند شد، زیراکه به تمامی جماعت سهو شده بود.
\v 27 «و اگر یک نفر سهو خطا کرده باشد، آنگاه بز مادهیک ساله برای قربانی گناه بگذراند.
\v 28 وکاهن بجهت آن کسیکه سهو کرده است چونکه خطای او از نادانستگی بود، به حضور خداوندکفاره کند تا بجهت وی کفاره بشود و آمرزیده خواهد شد.
\v 29 بجهت کسیکه سهو خطا کند، خواه متوطنی از بنیاسرائیل و خواه غریبی که در میان ایشان ساکن باشد، یک قانون خواهدبود.
\v 30 «و اما کسیکه بهدست بلند عمل نماید، چه متوطن و چه غریب، او به خداوند کفر کرده باشد، پس آن شخص از میان قوم خود منقطع خواهد شد.
\v 31 چونکه کلام خداوند را حقیرشمرده، حکم او را شکسته است، آن کس البته منقطع شود و گناهش بر وی خواهد بود.»
\v 32 و چون بنیاسرائیل در صحرا بودند، کسی را یافتند که در روز سبت هیزم جمع میکرد.
\v 33 وکسانی که او را یافتند که هیزم جمع میکرد، او رانزد موسی و هارون و تمامی جماعت آوردند.
\v 34 و او را در حبس نگاه داشتند، زیراکه اعلام نشده بود که با وی چه باید کرد.
\v 35 و خداوند به موسی گفت: «این شخص البته کشته شود، تمامی جماعت او را بیرون از لشکرگاه با سنگها سنگسارکنند.»
\v 36 پس تمامی جماعت او را بیرون ازلشکرگاه آورده، او را سنگسار کردند و بمرد، چنانکه خداوند به موسیامر کرده بود.
\v 37 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 38 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو که: برای خود بر گوشه های رخت خویش در قرنهای خود صیصیت بسازند و رشته لاجوردی بر هرگوشه صیصیت بگذارند.
\v 39 و بجهت شماصیصیت خواهد بود تا برآن بنگرید و تمام اوامرخداوند را بیاد آورده، بجا آورید، و درپی دلها وچشمان خود که شما درپی آنها زنا میکنید، منحرف نشوید.
\v 40 تا تمامی اوامر مرا بیاد آورده، بجا آورید، و بجهت خدای خود مقدس باشید.
\v 41 من یهوه خدای شما هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من یهوه خدای شما هستم.»
\s5
\c 16
\p
\v 1 و قورح بن یصهار بن قهات بن لاوی وداتان و ابیرام پسران الیاب و اون بن فالت پسران روبین (کسان ) گرفته،
\v 2 با بعضی ازبنیاسرائیل، یعنی دویست و پنجاه نفر ازسروران جماعت که برگزیدگان شورا و مردان معروف بودند، به حضور موسی برخاستند.
\v 3 و به مقابل موسی و هارون جمع شده، به ایشان گفتند: «شما از حد خود تجاوز مینمایید، زیرا تمامی جماعت هریک از ایشان مقدساند، و خداوند درمیان ایشان است. پس چرا خویشتن را بر جماعت خداوند برمی افرازید؟»
\v 4 و چون موسی این راشنید به روی خود درافتاد.
\v 5 و قورح و تمامی جمعیت او را خطاب کرده، گفت: «بامدادان خداوند نشان خواهد داد که چه کس از آن وی وچه کس مقدس است، و او را نزد خود خواهدآورد، و هرکه را برای خود برگزیده است، او رانزد خود خواهد آورد.
\v 6 این را بکنید که مجمرهابرای خود بگیرید، ای قورح و تمامی جمعیت تو.
\v 7 و آتش در آنها گذارده، فردا به حضورخداوند بخور در آنها بریزید، و آن کس که خداوند برگزیده است، مقدس خواهد شد. ای پسران لاوی شما از حد خود تجاوز مینمایید!»
\v 8 و موسی به قورح گفت: «ای بنی لاوی بشنوید!
\v 9 آیا نزد شما کم است که خدای اسرائیل شما رااز جماعت اسرائیل ممتاز کرده است، تا شما رانزد خود بیاورد تا در مسکن خداوندخدمت نمایید، و به حضور جماعت برای خدمت ایشان بایستید؟
\v 10 و تو را و جمیع برادرانت بنی لاوی رابا تو نزدیک آورد، و آیا کهانت را نیز میطلبید؟
\v 11 از این جهت تو و تمامی جمعیت تو به ضدخداوند جمع شدهاید، و اما هارون چیست که براو همهمه میکنید؟»
\v 12 و موسی فرستاد تا داتان و ابیرام پسران الیاب را بخواند، و ایشان گفتند: «نمی آییم!
\v 13 آیاکم است که ما را از زمینی که به شیر و شهد جاری است، بیرون آوردی تا ما را در صحرا نیز هلاک سازی که میخواهی خود را بر ما حکمران سازی؟
\v 14 و ما را هم به زمینی که به شیر و شهدجاری است درنیاوردی و ملکیتی از مزرعهها وتاکستانها به ما ندادی. آیا چشمان این مردمان رامی کنی؟ نخواهیم آمد!»
\v 15 و موسی بسیار خشمناک شده، به خداوندگفت: «هدیه ایشان را منظور منما، یک خر ازایشان نگرفتم، و به یکی از ایشان زیان نرساندم.»
\v 16 و موسی به قورح گفت: «تو با تمامی جمعیت خود فردا به حضور خداوند حاضر شوید، تو وایشان و هارون.
\v 17 و هر کس مجمر خود راگرفته، بخور بر آنها بگذارد و شما هر کس مجمرخود، یعنی دویست و پنجاه مجمر به حضورخداوند بیاورید، تو نیز و هارون هر یک مجمرخود را بیاورید.»
\v 18 پس هر کس مجمر خود راگرفته، و آتش در آنها نهاده، و بخور بر آنهاگذارده، نزد دروازه خیمه اجتماع، با موسی وهارون ایستادند.
\v 19 و قورح تمامی جماعت را به مقابل ایشان نزد در خیمه اجتماع جمع کرد، وجلال خداوند بر تمامی جماعت ظاهرشد.
\v 20 و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 21 «خود را از این جماعت دور کنید تاایشان را در لحظهای هلاک کنم.»
\v 22 پس ایشان به روی درافتاده، گفتند: «ای خدا که خدای روحهای تمام بشر هستی، آیا یک نفر گناه ورزد وبر تمام جماعت غضبناک شوی؟»
\v 23 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 24 «جماعت را خطاب کرده، بگو از اطراف مسکن قورح و داتان و ابیرام دور شوید.»
\v 25 پس موسی برخاسته، نزد داتان و ابیرام رفت و مشایخ اسرائیل در عقب وی رفتند.
\v 26 و جماعت راخطاب کرده، گفت: «از نزد خیمه های این مردمان شریر دور شوید، و چیزی را که از آن ایشان است لمس منمایید، مبادا در همه گناهان ایشان هلاک شوید.»
\v 27 پس از اطراف مسکن قورح و داتان وابیرام دور شدند، و داتان و ابیرام بیرون آمده، بازنان و پسران و اطفال خود به در خیمه های خودایستادند.
\v 28 و موسی گفت: «از این خواهیددانست که خداوند مرا فرستاده است تا همه این کارها را بکنم و به اراده من نبوده است.
\v 29 اگر این کسان مثل موت سایر بنی آدم بمیرند و اگر مثل وقایع جمیع بنی آدم بر ایشان واقع شود، خداوندمرا نفرستاده است.
\v 30 و اما اگر خداوند چیزتازهای بنماید و زمین دهان خود را گشاده، ایشان را با جمیع مایملک ایشان ببلعد که به گور زنده فرود روند، آنگاه بدانید که این مردمان خداوند رااهانت نمودهاند.»
\v 31 و چون از گفتن همه این سخنان فارغ شد، زمینی که زیر ایشان بود، شکافته شد.
\v 32 و زمین دهان خود را گشوده، ایشان را و خانه های ایشان و همه کسان را که تعلق به قورح داشتند، با تمامی اموال ایشان بلعید.
\v 33 و ایشان با هرچه به ایشان تعلق داشت، زنده به گور فرورفتند، و زمین برایشان به هم آمد که از میان جماعت هلاک شدند.
\v 34 و جمیع اسرائیلیان که به اطراف ایشان بودند، از نعره ایشان گریختند، زیرا گفتند مبادا زمین ما رانیز ببلعد.
\v 35 و آتش از حضور خداوند بدرآمده، دویست و پنجاه نفر را که بخور میگذرانیدند، سوزانید.
\v 36 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 37 «به العازار بن هارون کاهن بگو که مجمرها را ازمیان آتش بردار، و آتش را به آن طرف بپاش زیراکه آنها مقدس است.
\v 38 یعنی مجمرهای این گناهکاران را به ضد جان ایشان و از آنها تختهای پهن برای پوشش مذبح بسازند، زیرا چونکه آنهارا به حضور خداوند گذرانیدهاند مقدس شده است، تا برای بنیاسرائیل آیتی باشد.»
\v 39 پس العازار کاهن مجمرهای برنجین را که سوخته شدگان گذرانیده بودند گرفته، از آنها پوشش مذبح ساختند.
\v 40 تا برای بنیاسرائیل یادگارباشد تا هیچ غریبی که از اولاد هارون نباشدبجهت سوزانیدن بخور به حضور خداوند نزدیک نیاید، مبادا مثل قورح و جمعیتش بشود، چنانکه خداوند به واسطه موسی او را امر فرموده بود.
\v 41 و در فردای آن روز تمامی جماعت بنیاسرائیل بر موسی و هارون همهمه کرده، گفتند که شما قوم خداوند را کشتید.
\v 42 و چون جماعت بر موسی و هارون جمع شدند، به سوی خیمه اجتماع نگریستند، و اینک ابر آن راپوشانید و جلال خداوند ظاهر شد.
\v 43 و موسی وهارون پیش خیمه اجتماع آمدند.
\v 44 و خداوندموسی را خطاب کرده، گفت:
\v 45 «از میان این جماعت دور شوید تا ایشان را ناگهان هلاک سازم.» و ایشان به روی خود درافتادند.
\v 46 و موسی به هارون گفت: «مجمر خود راگرفته، آتش از روی مذبح در آن بگذار، و بخور برآن بریز، و به زودی به سوی جماعت رفته، برای ایشان کفاره کن، زیرا غضب از حضور خداوندبرآمده، و وبا شروع شده است.»
\v 47 پس هارون به نحوی که موسی گفته بود آن را گرفته، در میان جماعت دوید و اینک وبا در میان قوم شروع شده بود، پس بخور را بریخت و بجهت قوم کفاره نمود.
\v 48 و او در میان مردگان و زندگان ایستاد ووبا بازداشته شد.
\v 49 و عدد کسانی که از وبا مردندچهارده هزار و هفتصد بود، سوای آنانی که درحادثه قورح هلاک شدند.
\v 50 پس هارون نزدموسی به در خیمه اجتماع برگشت و وبا رفع شد.
\s5
\c 17
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «به بنیاسرائیل سخن بگو و از ایشان عصاها بگیر، یک عصا از هر خاندان آبا، از جمیع سروران ایشان دوازده عصا برحسب خاندان آبای ایشان. و نام هرکس را بر عصای او بنویس.
\v 3 واسم هارون را بر عصای لاوی بنویس، زیراکه برای هر سرور خاندان آبای ایشان یک عصاخواهد بود.
\v 4 و آنها را در خیمه اجتماع پیش شهادت، جایی که من با شما ملاقات میکنم بگذار.
\v 5 و شخصی را که من اختیار میکنم عصای او شکوفه خواهدآورد، پس همهمه بنیاسرائیل را که بر شما میکنند از خود ساکت خواهم نمود.»
\v 6 و موسی این را به بنیاسرائیل گفت، پس جمیع سروران ایشان او را عصاها دادند، یک عصابرای هر سرور، یعنی دوازده عصا برحسب خاندان آبای ایشان، و عصاهای هارون در میان عصاهای آنها بود.
\v 7 و موسی عصاها را به حضور خداوند در خیمه شهادت گذارد.
\v 8 و در فردای آن روز چون موسی به خیمه شهادت داخل شد، اینک عصای هارون که بجهت خاندان لاوی بودشکفته بود، و شکوفه آورده و گل داده، و بادام رسانیده بود.
\v 9 و موسی همه عصاها را از حضورخداوند نزد جمیع بنیاسرائیل بیرون آورده، هریک نگاه کرده، عصای خود را گرفتند.
\v 10 و خداوند به موسی گفت: «عصای هارون را پیش روی شهادت باز بگذار تا بجهت علامت برای ابنای تمرد نگاه داشته شود، و همهمه ایشان را از من رفع نمایی تا نمیرند.»
\v 11 پس موسی چنان کرد، و به نحوی که خداوند او را امر فرموده بود، عمل نمود.
\v 12 وبنیاسرائیل به موسی عرض کرده، گفتند: «اینک فانی و هلاک میشویم. جمیع ما هلاک شدهایم!
\v 13 هرکه نزدیک میآید که به مسکن خداوندنزدیک میآید میمیرد. آیا تمام فانی شویم؟»
\s5
\c 18
\p
\v 1 و خداوند به هارون گفت: «تو و پسرانت و خاندان آبایت با تو، گناه مقدس رامتحمل شوید، و تو و پسرانت با تو، گناه کهانت خود را متحمل شوید.
\v 2 و هم برادران خود یعنی سبط لاوی راکه سبط آبای توباشند باخود نزدیک بیاور تا با تو متفق شده، تو را خدمت نمایند، و اماتو با پسرانت پیش خیمه شهادت باشید.
\v 3 وایشان ودیعت تو را و ودیعت تمامی مسکن رانگاه دارند، لیکن به اسباب قدس و به مذبح نزدیک نیایند مبادا بمیرند، ایشان و شما نیز.
\v 4 و ایشان باتو متفق شده، ودیعت خیمه اجتماع را با تمامی خدمت خیمه بجا آورند و غریبی به شما نزدیک نیاید.
\v 5 و ودیعت قدس و ودیعت مذبح را نگاه دارید تا غضب بر بنیاسرائیل دیگر مستولی نشود.
\v 6 و اما من اینک برادران شما لاویان را ازمیان بنیاسرائیل گرفتم، و برای شما پیشکش میباشند که به خداوند داده شدهاند، تا خدمت خیمه اجتماع را بجا آورند.
\v 7 و اما تو با پسرانت، کهانت خود را بجهت هر کار مذبح و برای آنچه اندرون حجاب است نگاه دارید، و خدمت بکنید. کهانت را به شما دادم تا خدمت از راه بخشش باشد، و غریبی که نزدیک آید، کشته شود.»
\v 8 و خداوند به هارون گفت: «اینک من ودیعت هدایای افراشتنی خود را با همهچیزهای مقدس بنیاسرائیل به تو بخشیدم. آنها را به تو و پسرانت بهسبب مسح شدن به فریضه ابدی دادم.
\v 9 ازقدس اقداس که از آتش نگاه داشته شود این از آن تو خواهد بود، هر هدیه ایشان یعنی هر هدیه آردی و هر قربانی گناه و هر قربانی جرم ایشان که نزد من بگذرانند، اینها برای تو و پسرانت قدس اقداس باشد.
\v 10 مثل قدس اقداس آنها را بخور. هر ذکور از آن بخورد، برای تو مقدس باشد.
\v 11 واین هم از آن تو باشد، هدیه افراشتنی از عطایای ایشان با هر هدیه جنبانیدنی بنیاسرائیل را به تو وبه پسرانت و دخترانت به فریضه ابدی دادم، هرکه در خانه تو طاهر باشد، از آن بخورد.
\v 12 تمامی بهترین روغن و تمامی بهترین حاصل مو و غله یعنی نوبرهای آنها را که به خداوند میدهند، به تو بخشیدم.
\v 13 و نوبرهای هرچه در زمین ایشان است که نزد خداوند میآورند از آن تو باشد، هرکه در خانه تو طاهر باشد، از آن بخورد.
\v 14 و هرچه در اسرائیل وقف بشود، از آن تو باشد.
\v 15 وهرچه رحم را گشاید از هر ذی جسدی که برای خداوند میگذرانند چه از انسان و چه از بهایم ازآن تو باشد، اما نخست زاده انسان را البته فدیه دهی، و نخست زاده بهایم ناپاک را فدیهای بده.
\v 16 «و اما درباره فدیه آنها، آنها را از یک ماهه به حساب خود به پنج مثقال نقره، موافق مثقال قدس که بیست جیره باشد فدیه بده.
\v 17 ولی نخست زاده گاو یا نخست زاده گوسفند یانخست زاده بز را فدیه ندهی؛ آنها مقدسند، خون آنها را بر مذبح بپاش و پیه آنها را بجهت هدیه آتشین و عطر خوشبو برای خداوند بسوزان.
\v 18 وگوشت آنها مثل سینه جنبانیدنی، از آن تو باشد وران راست، از آن تو باشد.
\v 19 جمیع هدایای افراشتنی را از چیزهای مقدس که بنیاسرائیل برای خداوند میگذرانند به تو و پسرانت ودخترانت با تو به فریضه ابدی دادم، این به حضورخداوند برای تو و ذریت تو با تو عهد نمک تا به ابد خواهد بود.»
\v 20 و خداوند به هارون گفت: «تو در زمین ایشان هیچ ملک نخواهی یافت، و در میان ایشان برای تو نصیبی نخواهد بود، نصیب تو و ملک تودر میان بنیاسرائیل من هستم.
\v 21 «و به بنی لاویاینک تمامی عشر اسرائیل را برای ملکیت دادم، به عوض خدمتی که میکنند یعنی خدمت خیمه اجتماع.
\v 22 و بعد ازاین بنیاسرائیل به خیمه اجتماع نزدیک نیایند، مبادا گناه را متحمل شده، بمیرند.
\v 23 اما لاویان خدمت خیمه اجتماع را بکنند و متحمل گناه ایشان بشوند، این در قرنهای شما فریضهای ابدی خواهد بود، و ایشان در میان بنیاسرائیل ملک نخواهندیافت.
\v 24 زیراکه عشر بنیاسرائیل را که آن را نزد خداوند برای هدیه افراشتنی بگذرانندبه لاویان بجهت ملک بخشیدم، بنابراین به ایشان گفتم که در میان بنیاسرائیل ملک نخواهندیافت.»
\v 25 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 26 «که لاویان را نیز خطاب کرده، به ایشان بگو: چون عشری را که از بنیاسرائیل به شما برای ملکیت دادم از ایشان بگیرید، آنگاه هدیه افراشتنی خداوند را از آن، یعنی عشری از عشربگذرانید.
\v 27 و هدیه افراشتنی شما برای شما، مثل غله خرمن و پری چرخشت حساب میشود.
\v 28 بدینطور شما نیز از همه عشرهایی که ازبنیاسرائیل میگیرید، هدیه افراشتنی برای خداوند بگذرانید، و از آنها هدیه افراشتنی خداوند را به هارون کاهن بدهید.
\v 29 از جمیع هدایای خود هر هدیه خداوند را از تمامی پیه آنها و از قسمت مقدس آنها بگذرانید.
\v 30 و ایشان را بگو هنگامی که پیه آنها را از آنها گذرانیده باشید، آنگاه برای لاویان مثل محصول خرمن وحاصل چرخشت حساب خواهد شد.
\v 31 و شماو خاندان شما آن را در هرجا بخورید زیراکه این مزد شما است، به عوض خدمتی که در خیمه اجتماع میکنید.
\v 32 و چون پیه آنها را از آنهاگذرانیده باشید، پس بهسبب آنها متحمل گناه نخواهید بود، و چیزهای مقدس بنیاسرائیل راناپاک نکنید، مبادا بمیرند.»
\s5
\c 19
\p
\v 1 و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «این است فریضه شریعتی که خداوند آن را امر فرموده، گفت: به بنیاسرائیل بگو که گاو سرخ پاک که در آن عیب نباشد و یوغ بر گردنش نیامده باشد، نزد توبیاورند.
\v 3 و آن را به العازار کاهن بدهید، و آن رابیرون از لشکرگاه برده، پیش روی وی کشته شود.
\v 4 و العازار کاهن به انگشت خود از خون آن بگیرد، و به سوی پیشگاه خیمه اجتماع آن خون را هفت مرتبه بپاشد.
\v 5 و گاو در نظر او سوخته شود، پوست و گوشت و خون با سرگین آن سوخته شود.
\v 6 و کاهن چوب سرو با زوفا و قرمز گرفته، آنها را در میان آتش گاو بیندازد.
\v 7 پس کاهن رخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و بعد از آن در لشکرگاه داخل شود و کاهن تا شام نجس باشد.
\v 8 و کسیکه آن را سوزانید، رخت خود را به آب بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و تا شام نجس باشد.
\v 9 «و شخص طاهر، خاکستر گاو را جمع کرده، بیرون از لشکرگاه در جای پاک بگذارد. و آن بجهت جماعت بنیاسرائیل برای آب تنزیه نگاه داشته شود. آن قربانی گناه است.
\v 10 و کسیکه خاکستر گاو را جمع کند، رخت خود را بشوید وتا شام نجس باشد. این برای بنیاسرائیل و غریبی که در میان ایشان ساکن باشد، فریضهای ابدی خواهد بود.
\v 11 «هرکه میته هر آدمی را لمس نماید هفت روز نجس باشد.
\v 12 و آن شخص در روز سوم خویشتن را به آن پاک کند، و در روز هفتم طاهرباشد، و اگر خویشتن را در روز سوم پاک نکرده باشد، در روز هفتم طاهر نخواهد بود.
\v 13 و هرکه میته هر آدمی را که مرده باشد لمس نموده، و خود را به آن پاک نکرده باشد، او مسکن خداوندرا ملوث کرده است. و آن شخص از اسرائیل منقطع شود، چونکه آب تنزیه بر او پاشیده نشده است، نجس خواهد بود، و نجاستش بر وی باقی است.
\v 14 «این است قانون برای کسیکه در خیمهای بمیرد، هرکه داخل آن خیمه شود و هرکه در آن خیمه باشد هفت روز نجس خواهد بود.
\v 15 و هرظرف گشاده که سرپوش برآن بسته نباشد، نجس خواهد بود.
\v 16 و هرکه در بیابان کشته شمشیر یامیته یا استخوان آدمی یا قبری را لمس نماید، هفت روز نجس باشد.
\v 17 و برای شخص نجس ازخاکستر آتش آن قربانی گناه بگیرند و آب روان برآن در ظرفی بریزند.
\v 18 و شخص طاهر زوفاگرفته، درآن آب فرو برد و بر خیمه بر همه اسباب و کسانی که در آن بودند و بر شخصی که استخوان یا مقتول یا میته یا قبر را لمس کرده باشد، بپاشد.
\v 19 و آن شخص طاهر، آب را بر آن شخص نجس در روز سوم و در روز هفتم بپاشد، و در روزهفتم خویشتن را تطهیر کرده، رخت خود رابشوید و به آب غسل کند و در شام طاهرخواهد بود.
\v 20 و اما کسیکه نجس شده، خویشتن را تطهیر نکند. آن شخص از میان جماعت منقطع شود، چونکه مقدس خداوند راملوث نموده، و آب تنزیه بر او پاشیده نشده است. او نجس است.
\v 21 «و برای ایشان فریضه ابدی خواهد بود. وکسیکه آب تنزیه را بپاشد، رخت خود را بشویدو کسیکه آب تنزیه را لمس کند تا شام نجس باشد.
\v 22 و هر چیزی را که شخص نجس لمس نماید نجس خواهد بود، و هر کسیکه آن را لمس نماید تا شام نجس خواهد بود.»
\s5
\c 20
\p
\v 1 و تمامی جماعت بنیاسرائیل در ماه اول به بیابان صین رسیدند، و قوم درقادش اقامت کردند، و مریم در آنجا وفات یافته، دفن شد.
\v 2 و برای جماعت آب نبود. پس بر موسی وهارون جمع شدند.
\v 3 و قوم با موسی منازعت کرده، گفتند: «کاش که میمردیم وقتی که برادران ما در حضور خداوند مردند!
\v 4 و چرا جماعت خداوند را به این بیابان آوردید تا ما و بهایم ما، دراینجا بمیریم؟
\v 5 و ما را از مصر چرا برآوردید تا مارا به اینجای بد بیاورید که جای زراعت و انجیرو مو و انار نیست؟ و آب هم نیست که بنوشیم!»
\v 6 و موسی و هارون از حضور جماعت نزد درخیمه اجتماع آمدند، و به روی خود درافتادند، وجلال خداوند بر ایشان ظاهر شد.
\v 7 و خداوندموسی را خطاب کرده، گفت:
\v 8 «عصا را بگیر و توو برادرت هارون جماعت را جمع کرده، در نظرایشان به این صخره بگویید که آب خود را بدهد، پس آب را برای ایشان از صخره بیرون آورده، جماعت و بهایم ایشان را خواهی نوشانید.»
\v 9 پس موسی عصا را از حضور خداوند، چنانکه او را فرموده بود، گرفت.
\v 10 و موسی وهارون، جماعت را پیش صخره جمع کردند، و به ایشان گفت: «ای مفسدان بشنوید، آیا از این صخره آب برای شما بیرون آوریم؟»
\v 11 و موسی دست خود را بلند کرده، صخره را دو مرتبه باعصای خود زد و آب بسیار بیرون آمد که جماعت و بهایم ایشان نوشیدند.
\v 12 و خداوند به موسی و هارون گفت: «چونکه مرا تصدیق ننمودید تا مرا در نظر بنیاسرائیل تقدیس نمایید، لهذا شما این جماعت را به زمینی که به ایشان دادهام داخل نخواهید ساخت.»
\v 13 این است آب مریبهجایی که بنیاسرائیل با خداوندمخاصمه کردند، و او خود را در میان ایشان تقدیس نمود.
\v 14 و موسی، رسولان از قادش نزد ملک ادوم فرستاد که «برادر تو اسرائیل چنین میگوید: که تمامی مشقتی را که بر ما واقع شده است، تومی دانی.
\v 15 که پدران ما به مصر فرود آمدند ومدت مدیدی در مصر ساکن میبودیم، و مصریان با ما و با پدران ما، بد سلوکی نمودند.
\v 16 و چون نزد خداوند فریاد برآوردیم، او آواز ما را شنیده، فرشتهای فرستاد و ما را از مصر بیرون آورد. واینک ما در قادش هستیم، شهری که در آخرحدود توست.
\v 17 تمنا اینکه از زمین تو بگذریم، از مزرعه و تاکستان نخواهیم گذشت، و آب ازچاهها نخواهیم نوشید، بلکه از شاهراهها خواهیم رفت، و تا از حدود تو نگذشته باشیم، به طرف راست یا چپ انحراف نخواهیم کرد.»
\v 18 ادوم وی را گفت: «از من نخواهی گذشت والا به مقابله تو با شمشیر بیرون خواهم آمد.»
\v 19 بنیاسرائیل در جواب وی گفتند: «از راههای عام خواهیم رفت و هرگاه من و مواشیم از آب توبنوشیم قیمت آن را خواهم داد، فقط بر پایهای خود میگذرم و بس.»
\v 20 گفت: «نخواهی گذشت.» و ادوم با خلق بسیار و دست قوی به مقابله ایشان بیرون آمد.
\v 21 بدینطور ادوم راضی نشد که اسرائیل را از حدود خود راه دهد، پس اسرائیل از طرف او رو گردانید.
\v 22 پس تمامی جماعت بنیاسرائیل از قادش کوچ کرده، به کوه هور رسیدند.
\v 23 و خداوندموسی و هارون را در کوه هور نزد سرحد زمین ادوم خطاب کرده، گفت:
\v 24 «هارون به قوم خودخواهد پیوست، زیرا چونکه شما نزد آب مریبه از قول من عصیان ورزیدید، از این جهت او به زمینی که به بنیاسرائیل دادم، داخل نخواهد شد.
\v 25 پس هارون و پسرش العازار را برداشته، ایشان را به فراز کوه هور بیاور.
\v 26 و لباس هارون رابیرون کرده، بر پسرش العازار بپوشان، و هارون درآنجا وفات یافته، به قوم خود خواهد پیوست.»
\v 27 پس موسی به طوری که خداوند او را امرفرموده بود، عمل نموده، ایشان درنظر تمامی جماعت به فراز کوه هور برآمدند.
\v 28 و موسی لباس هارون را بیرون کرده، به پسرش العازارپوشانید. و هارون در آنجا بر قله کوه وفات یافت، و موسی و العازار از کوه فرود آمدند.
\v 29 و چون تمامی جماعت دیدند که هارون مرد، جمیع خاندان اسرائیل برای هارون سی روز ماتم گرفتند.
\s5
\c 21
\p
\v 1 و چون کنعانی که ملک عراد و درجنوب ساکن بود، شنید که اسرائیل ازراه اتاریم میآید، با اسرائیل جنگ کرد و بعضی از ایشان را به اسیری برد.
\v 2 و اسرائیل برای خداوند نذر کرده گفت: «اگر این قوم را بهدست من تسلیم نمایی، شهرهای ایشان را بالکل هلاک خواهم ساخت.»
\v 3 پس خداوند دعای اسرائیل را مستجاب فرموده، کنعانیان را تسلیم کرد، و ایشان و شهرهای ایشان را بالکل هلاک ساختند، و آن مکان حرمه نامیده شد.
\v 4 و از کوه هور به راه بحر قلزم کوچ کردند تازمین ادوم را دور زنند، و دل قوم بهسبب راه، تنگ شد.
\v 5 و قوم بر خدا و موسی شکایت آورده، گفتند: «که ما را از مصر چرا برآوردید تا در بیابان بمیریم؟ زیرا که نان نیست و آب هم نیست! و دل ما از این خوراک سخیف کراهت دارد!»
\v 6 پس خداوند، مارهای آتشی در میان قوم فرستاده، قوم را گزیدند، و گروهی کثیر ازاسرائیل مردند.
\v 7 و قوم نزد موسی آمده، گفتند: «گناه کردهایم زیرا که بر خداوند و بر تو شکایت آوردهایم، پس نزد خداوند دعا کن تا مارها را از مادور کند.» و موسی بجهت قوم استغاثه نمود.
\v 8 وخداوند به موسی گفت: «مار آتشینی بساز و آن رابر نیزهای بردار، و هر گزیده شدهای که بر آن نظرکند، خواهد زیست.»
\v 9 پس موسی مار برنجینی ساخته، و بر سر نیزهای بلند کرد، و چنین شد که اگر مار کسی را گزیده بود، به مجرد نگاه کردن برآن مار برنجین، زنده میشد.
\v 10 و بنیاسرائیل کوچ کرده، در اوبوت اردوزدند.
\v 11 و از اوبوت کوچ کرده، در عیی عباریم، در بیابانی که در مقابل موآب به طرف طلوع آفتاب است، اردو زدند.
\v 12 و از آنجا کوچ کرده، به وادی زارد اردو زدند.
\v 13 و از آنجا کوچ کرده، به آن طرف ارنون که در بیابان خارج از حدوداموریان میباشد اردو زدند، زیرا که ارنون حدموآب در میان موآب و اموریان است.
\v 14 از این جهت، در کتاب جنگهای خداوند گفته میشود: «واهیب در سوفه و وادیهای ارنون،
\v 15 و رودخانه وادیهایی که بسوی مسکن عار متوجه است، و برحدود موآب تکیه میزند.»
\v 16 و از آنجا به بئر کوچ کردند. این آن چاهی است که خداوند دربارهاش به موسی گفت: «قوم را جمع کن تا به ایشان آب دهم.»
\v 17 آنگاه اسرائیل این سرود را سراییدند: «ای چاه بجوش آی، شما برایش سرودبخوانید،
\v 18 «چاهی که سروران حفره زدند، و نجبای قوم آن را کندند. به صولجان حاکم، به عصاهای خود آن را کندند.»
\v 19 و ازمتانه به نحلیئیل و از نحلیئیل به باموت.
\v 20 و ازباموت به درهای که در صحرای موآب نزد قله فسجه که به سوی بیابان متوجه است.
\v 21 و اسرائیل، رسولان نزد سیحون ملک اموریان فرستاده، گفت:
\v 22 «مرا اجازت بده تا اززمین تو بگذرم، به سوی مزرعه یا تاکستان انحراف نخواهیم ورزید، و از آب چاه نخواهیم نوشید، و به شاهراه خواهیم رفت تا از سرحد توبگذریم.»
\v 23 اما سیحون، اسرائیل را از حدودخود راه نداد. و سیحون تمامی قوم خود را جمع نموده، به مقابله اسرائیل به بیابان بیرون آمد. و چون به یاهص رسید با اسرائیل جنگ کرد.
\v 24 واسرائیل او را به دم شمشیر زده، زمینش را ازارنون تا یبوق و تا حد بنی عمون به تصرف آورد، زیرا که حد بنی عمون مستحکم بود.
\v 25 واسرائیل تمامی آن شهرها را گرفت و اسرائیل درتمامی شهرهای اموریان در حشبون و در تمامی دهاتش ساکن شد.
\v 26 زیرا که حشبون، شهرسیحون، ملک اموریان بود، و او با ملک سابق موآب جنگ کرده، تمامی زمینش را تا ارنون ازدستش گرفته بود.
\v 27 بنابراین مثل آورندگان میگویند: «به حشبون بیایید تا شهر سیحون بنا کرده، و استوارشود.
\v 28 زیرا آتشی از حشبون برآمد و شعلهای از قریه سیحون. و عار، موآب را سوزانید وصاحبان بلندیهای ارنون را.
\v 29 وای بر توای موآب! ای قوم کموش، هلاک شدید! پسران خود را مثل گریزندگان تسلیم نمود، و دختران خود را به سیحون ملک اموریان به اسیری داد.
\v 30 به ایشان تیر انداختیم. حشبون تا به دیبون هلاک شد. و آن را تا نوفح که نزد میدباست ویران ساختیم.»
\v 31 و اسرائیل در زمین اموریان اقامت کردند.
\v 32 و موسی برای جاسوسی یعزیر فرستاد ودهات آن را گرفته، اموریان را که در آنجا بودند، بیرون کردند.
\v 33 پس برگشته، از راه باشان برآمدند. و عوج ملک باشان با تمامی قوم خود به مقابله ایشان ازبرای جنگ به ادرعی بیرون آمد.
\v 34 و خداوند به موسی گفت: «از او مترس زیرا که او را با تمامی قومش و زمینش بهدست تو تسلیم نمودهام، و به نحوی که با سیحون ملک اموریان که در حشبون ساکن بود، عمل نمودی، با او نیز عمل خواهی نمود.»
\v 35 پس او را با پسرانش و تمامی قومش زدند، به حدی که کسی از برایش باقی نماند وزمینش را به تصرف آوردند.
\s5
\c 22
\p
\v 1 و بنیاسرائیل کوچ کرده، در عربات موآب به آنطرف اردن، در مقابل اریحااردو زدند.
\v 2 و چون بالاق بن صفور هرچه اسرائیل به اموریان کرده بودند دید،
\v 3 موآب ازقوم بسیار ترسید، زیرا که کثیر بودند. و موآب ازبنیاسرائیل مضطرب گردیدند.
\v 4 و موآب به مشایخ مدیان گفتند: «الان این گروه هرچه به اطراف ما هست خواهند لیسید، به نوعی که گاوسبزه صحرا را میلیسد.» و در آن زمان بالاق بن صفور، ملک موآب بود.
\v 5 پس رسولان به فتور که برکنار وادی است، نزد بلعام بن بعور، به زمین پسران قوم او فرستاد تااو را طلبیده، بگویند: «اینک قومی از مصر بیرون آمدهاند و هان روی زمین را مستور میسازند، ودر مقابل من مقیم میباشند.
\v 6 پس الان بیا و این قوم را برای من لعنت کن، زیرا که از من قوی ترند، شاید توانایی یابم تا بر ایشان غالب آییم، و ایشان را از زمین خود بیرون کنم، زیرا میدانم هرکه راتو برکت دهی مبارک است و هرکه را لعنت نمایی، ملعون است.»
\v 7 پس مشایخ موآب و مشایخ مدیان، مزد فالگیری را بهدست گرفته، روانه شدند، و نزدبلعام رسیده، سخنان بالاق را به وی گفتند.
\v 8 او به ایشان گفت: «این شب را در اینجا بمانید، تاچنانکه خداوند به من گوید، به شما باز گویم.» وسروران موآب نزد بلعام ماندند.
\v 9 و خدا نزد بلعام آمده، گفت: «این کسانی که نزد تو هستند، کیستند؟»
\v 10 بلعام به خدا گفت: «بالاق بن صفورملک موآب نزد من فرستاده است،
\v 11 که اینک این قومی که از مصر بیرون آمدهاند روی زمین راپوشانیدهاند. الان آمده، ایشان را برای من لعنت کن شاید که توانایی یابم تا با ایشان جنگ نموده، ایشان را دور سازم.»
\v 12 خدا به بلعام گفت: «باایشان مرو و قوم را لعنت مکن زیرا مبارک هستند.»
\v 13 پس بلعام بامدادان برخاسته، بهسروران بالاق گفت: «به زمین خود بروید، زیراخداوند مرا اجازت نمی دهد که با شما بیایم.»
\v 14 و سروران موآب برخاسته، نزد بالاق برگشته، گفتند که «بلعام از آمدن با ما انکار نمود.»
\v 15 و بالاق بار دیگر سروران زیاده و بزرگتر ازآنان فرستاد.
\v 16 و ایشان نزد بلعام آمده، و وی راگفتند: «بالاق بن صفور چنین میگوید: تمنا اینکه از آمدن نزد من انکار نکنی.
\v 17 زیرا که البته تو رابسیار تکریم خواهم نمود، و هرآنچه به من بگویی بجا خواهم آورد، پس بیا و این قوم را برای من لعنت کن.»
\v 18 بلعام در جواب نوکران بالاق گفت: اگر بالاق خانه خود را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمی توانم از فرمان یهوه خدای خودتجاوز نموده، کم یا زیاد به عمل آورم.
\v 19 پس الان شما نیز امشب در اینجا بمانید تا بدانم که خداوند به من دیگرچه خواهد گفت.»
\v 20 و خدادر شب نزد بلعام آمده، وی را گفت: «اگر این مردمان برای طلبیدن تو بیایند برخاسته، همراه ایشان برو، اما کلامی را که من به تو گویم به همان عمل نما.»
\v 21 پس بلعام بامدادان برخاسته، الاغ خود را بیاراست و همراه سروران موآب روانه شد.
\v 22 و غضب خدا بهسبب رفتن او افروخته شده، فرشته خداوند در راه به مقاومت وی ایستاد، و او بر الاغ خود سوار بود، و دو نوکرش همراهش بودند.
\v 23 و الاغ، فرشته خداوند را باشمشیر برهنه بهدستش، بر سر راه ایستاده دید. پس الاغ از راه به یک سو شده، به مزرعهای رفت و بلعام الاغ را زد تا او را به راه برگرداند.
\v 24 پس فرشته خداوند در جای گود در میان تاکستان بایستاد، و به هر دو طرفش دیوار بود.
\v 25 و الاغ فرشته خداوند را دیده، خود را به دیوار چسبانید، و پای بلعام را به دیوار فشرد. پس او را بار دیگرزد.
\v 26 و فرشته خداوند پیش رفته، در مکانی تنگ بایستاد، که جایی بجهت برگشتن به طرف راست یا چپ نبود.
\v 27 و چون الاغ، فرشته خداوند رادید، در زیر بلعام خوابید. و خشم بلعام افروخته شده، الاغ را به عصای خود زد.
\v 28 آنگاه خداونددهان الاغ را باز کرد که بلعام را گفت: به تو چه کردهام که مرا این سه مرتبه زدی.
\v 29 بلعام به الاغ گفت: «از این جهت که تو مرا استهزا نمودی! کاش که شمشیر در دست من میبود که الان تو رامی کشتم.»
\v 30 الاغ به بلعام گفت: «آیا من الاغ تونیستم که از وقتی که مال تو شدهام تا امروز بر من سوار شدهای، آیا هرگز عادت میداشتم که به اینطور با تو رفتار نمایم؟» او گفت: «نی»
\v 31 و خداوند چشمان بلعام را باز کرد تا فرشته خداوند را دید که با شمشیر برهنه در دستش، بهسر راه ایستاده است پس خم شده، به روی درافتاد.
\v 32 و فرشته خداوند وی را گفت: «الاغ خود را این سه مرتبه چرا زدی؟ اینک من به مقاومت تو بیرون آمدم، زیرا که این سفر تو در نظرمن از روی تمرد است.
\v 33 و الاغ مرا دیده، این سه مرتبه از من کناره جست، و اگر از من کناره نمی جست یقین الان تو را میکشتم و او را زنده نگاه میداشتم.»
\v 34 بلعام به فرشته خداوند گفت: «گناه کردم زیرا ندانستم که تو به مقابل من در راه ایستادهای. پس الان اگر در نظر تو ناپسند است برمی گردم.»
\v 35 فرشته خداوند به بلعام گفت: «همراه این اشخاص برو لیکن سخنی را که من به تو گویم، همان را فقط بگو». پس بلعام همراه سروران بالاق رفت.
\v 36 و چون بالاق شنید که بلعام آمده است، به استقبال وی تا شهر موآب که برحد ارنون و براقصای حدود وی بود، بیرون آمد.
\v 37 و بالاق به بلعام گفت: «آیا برای طلبیدن تو نزد تو نفرستادم، پس چرا نزد من نیامدی، آیا حقیقت قادر نیستم که تو را به عزت رسانم؟»
\v 38 بلعام به بالاق گفت: «اینک نزد تو آمدهام، آیا الان هیچ قدرتی دارم که چیزی بگویم؟ آنچه خدا به دهانم میگذارد همان را خواهم گفت.»
\v 39 پس بلعام همرا بالاق رفته، به قریت حصوت رسیدند.
\v 40 و بالاق گاوان وگوسفندان ذبح کرده، نزد بلعام و سرورانی که باوی بودند، فرستاد.
\v 41 و بامدادان بالاق بلعام رابرداشته، او را به بلندیهای بعل آورد، تا از آنجااقصای قوم خود را ملاحظه کند.
\s5
\c 23
\p
\v 1 و بلعام به بالاق گفت: «در اینجا برای من هفت مذبح بساز، و هفت گاو و هفت قوچ در اینجا برایم حاضر کن.»
\v 2 و بالاق به نحوی که بلعام گفته بود به عمل آورد، و بالاق و بلعام، گاوی و قوچی بر هر مذبح گذرانیدند.
\v 3 و بلعام به بالاق گفت: «نزد قربانی سوختنی خود بایست، تا من بروم؛ شاید خداوند برای ملاقات من بیاید، وهرچه او به من نشان دهد آن را به تو باز خواهم گفت.» پس به تلی برآمد.
\v 4 و خدا بلعام را ملاقات کرد، و او وی را گفت: «هفت مذبح برپا داشتم و گاوی و قوچی بر هرمذبح قربانی کردم.»
\v 5 خداوند سخنی به دهان بلعام گذاشته، گفت: «نزد بالاق برگشته چنین بگو.»
\v 6 پس نزد او برگشت، و اینک او با جمیع سروران موآب نزد قربانی سوختنی خود ایستاده بود.
\v 7 و مثل خود را آورده، گفت: «بالاق ملک موآب مرا از ارام از کوههای مشرق آورد، که بیایعقوب را برای من لعنت کن، و بیا اسرائیل رانفرین نما.
\v 8 چگونه لعنت کنم آن را که خدا لعنت نکرده است؟ و چگونه نفرین نمایم آن را که خداوند نفرین ننموده است؟
\v 9 زیرا از سرصخرهها او را میبینم. و از کوهها او را مشاهده مینمایم. اینک قومی است که به تنهایی ساکن میشود، و در میان امتها حساب نخواهد شد.
\v 10 کیست که غبار یعقوب را تواند شمرد یا ربع اسرائیل را حساب نماید؟ کاش که من به وفات عادلان بمیرم و عاقبت من مثل عاقبت ایشان باشد.»
\v 11 پس بالاق به بلعام گفت: «به من چه کردی؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعنت کنی، و هان برکت تمام دادی!»
\v 12 او در جواب گفت: «آیا نمی بایدباحذر باشم تا آنچه را که خداوند به دهانم گذاردبگویم؟»
\v 13 بالاق وی را گفت: «بیا الان همراه من بهجای دیگر که از آنجا ایشان را توانی دید، فقطاقصای ایشان را خواهی دید، و جمیع ایشان رانخواهی دید و از آنجا ایشان را برای من لعنت کن.»
\v 14 پس او را به صحرای صوفیم، نزد قله فسجه برد و هفت مذبح بنا نموده، گاوی و قوچی بر هر مذبح قربانی کرد.
\v 15 و او به بالاق گفت: «نزدقربانی سوختنی خود، اینجا بایست تا من در آنجا(خداوند را) ملاقات نمایم.»
\v 16 و خداوند بلعام را ملاقات نموده، و سخنی در زبانش گذاشته، گفت: «نزد بالاق برگشته، چنین بگو.»
\v 17 پس نزدوی آمد، و اینک نزد قربانی سوختنی خود باسروران موآب ایستاده بود، و بالاق از او پرسیدکه «خداوند چه گفت؟»
\v 18 آنگاه مثل خود راآورده، گفت: «ای بالاق برخیز و بشنو. وای پسرصفور مرا گوش بگیر.
\v 19 خدا انسان نیست که دروغ بگوید. و از بنی آدم نیست که به اراده خودتغییر بدهد. آیا او سخنی گفته باشد و نکند؟ یاچیزی فرموده باشد و استوار ننماید؟
\v 20 اینک مامور شدهام که برکت بدهم. و او برکت داده است و آن را رد نمی توانم نمود.
\v 21 او گناهی دریعقوب ندیده، و خطایی در اسرائیل مشاهده ننموده است. یهوه خدای او با وی است. و نعره پادشاه در میان ایشان است.
\v 22 خدا ایشان را ازمصر بیرون آورد. او را شاخها مثل گاو وحشی است.
\v 23 به درستی که بر یعقوب افسون نیست وبر اسرائیل فالگیری نی. درباره یعقوب و درباره اسرائیل در وقتش گفته خواهد شد، که خدا چه کرده است.
\v 24 اینک قوم مثل شیر ماده خواهندبرخاست. و مثل شیر نر خویشتن را خواهندبرانگیخت، و تا شکار را نخورد، و خون کشتگان را ننوشد، نخواهد خوابید.»
\v 25 بالاق به بلعام گفت: «نه ایشان را لعنت کن ونه برکت ده.»
\v 26 بلعام در جواب بالاق گفت: «آیاتو را نگفتم که هرآنچه خداوند به من گوید، آن را باید بکنم؟»
\v 27 بالاق به بلعام گفت: «بیا تا تو را بهجای دیگر ببرم، شاید در نظر خدا پسند آید که ایشان را برای من از آنجا لعنت نمایی.»
\v 28 پس بالاق بلعام را بر قله فغور که مشرف بر بیابان است، برد.
\v 29 بلعام به بالاق گفت: «در اینجا برای من هفت مذبح بساز و هفت گاو و هفت قوچ از برایم دراینجا حاضر کن.»
\v 30 و بالاق به طوری که بلعام گفته بود، عمل نموده، گاوی و قوچی بر هر مذبح قربانی کرد.
\s5
\c 24
\p
\v 1 و چون بلعام دید که اسرائیل را برکت دادن به نظر خداوند پسند میآید، مثل دفعه های پیش برای طلبیدن افسون نرفت، بلکه به سوی صحرا توجه نمود.
\v 2 و بلعام چشمان خودرا بلند کرده، اسرائیل را دید که موافق اسباط خودساکن میبودند. و روح خدا بر او نازل شد.
\v 3 پس مثل خود را آورده، گفت: «وحی بلعام بن بعور. وحی آن مردی که چشمانش باز شد.
\v 4 وحی آن کسیکه سخنان خدا را شنید. و رویای قادرمطلق را مشاهده نمود. آنکه بیفتاد و چشمان اوگشاده گردید.
\v 5 چه زیباست خیمه های توای یعقوب! و مسکنهای توای اسرائیل!
\v 6 مثل وادیهای کشیده شده، مثل باغها بر کنار رودخانه، مثل درختان عود که خداوند غرس نموده باشد، ومثل سروهای آزاد نزد جویهای آب.
\v 7 آب ازدلوهایش ریخته خواهد شد. و بذر او در آبهای بسیار خواهد بود. و پادشاه او از اجاج بلندتر، ومملکت او برافراشته خواهد شد.
\v 8 خدا او را ازمصر بیرون آورد. او را شاخها مثل گاو وحشی است. امتهای دشمنان خود را خواهد بلعید و استخوانهای ایشان را خواهد شکست و ایشان رابه تیرهای خود خواهد دوخت.
\v 9 مثل شیر نرخود را جمع کرده، خوابید. و مثل شیر ماده کیست که او را برانگیزاند؟ مبارک باد هرکه تو رابرکت دهد. و ملعون باد هرکه تو را لعنت نماید!»
\v 10 پس خشم بالاق بر بلعام افروخته شده، هردو دست خود را بر هم زد و بالاق به بلعام گفت: «تو را خواندم تا دشمنانم را لعنت کنی و اینک این سه مرتبه ایشان را برکت تمام دادی.
\v 11 پس الان بهجای خود فرار کن! گفتم که تو را احترام تمام نمایم. همانا خداوند تو را از احترام بازداشته است.»
\v 12 بلعام به بالاق گفت آیا به رسولانی که نزد من فرستاده بودی نیز نگفتم:
\v 13 که اگر بالاق خانه خود را پر از نقره و طلا به من بدهد، نمی توانم از فرمان خداوند تجاوز نموده، از دل خود نیک یا بد بکنم بلکه آنچه خداوند به من گوید آن را خواهم گفت؟
\v 14 و الان اینک نزدقوم خود میروم. بیا تا تو را اعلام نمایم که این قوم با قوم تو در ایام آخر چه خواهند کرد.
\v 15 پس مثل خود را آورده، گفت: «وحی بلعام بن بعور. وحی آن مردی که چشمانش بازشد.
\v 16 وحی آن کسیکه سخنان خدا را شنید. ومعرفت حضرت اعلی را دانست. و رویای قادرمطلق را مشاهده نمود. آنکه بیفتاد و چشمان اوگشوده گردید.
\v 17 او را خواهم دید لیکن نه الان. اورا مشاهده خواهم نمود اما نزدیک نی. ستارهای از یعقوب طلوع خواهد کرد و عصایی از اسرائیل خواهد برخاست و اطراف موآب را خواهدشکست. و جمیع ابنای فتنه را هلاک خواهدساخت.
\v 18 و ادوم ملک او خواهد شد ودشمنانش (اهل ) سعیر، مملوک او خواهندگردید. و اسرائیل به شجاعت عمل خواهد نمود.
\v 19 و کسیکه از یعقوب ظاهر میشود، سلطنت خواهد نمود. و بقیه اهل شهر را هلاک خواهدساخت.»
\v 20 و به عمالقه نظر انداخته، مثل خود راآورده، گفت: «عمالیق اول امتها بود، اما آخر اومنتهی به هلاکت است.»
\v 21 و بر قینیان نظر انداخته، مثل خود را آورد وگفت: «مسکن تو مستحکم و آشیانه تو بر صخره نهاده (شده است ).
\v 22 لیکن قاین تباه خواهد شد، تا وقتی که آشور تو را به اسیری ببرد.»
\v 23 پس مثل خود را آورده، گفت: «وای! چون خدا این را میکند، کیست که زنده بماند؟
\v 24 وکشتیها از جانب کتیم آمده، آشور را ذلیل خواهند ساخت، و عابر را ذلیل خواهند گردانید، و او نیز به هلاکت خواهد رسید.»
\v 25 و بلعام برخاسته، روانه شده، بهجای خودرفت و بالاق نیز راه خود را پیش گرفت.
\s5
\c 25
\p
\v 1 و اسرائیل در شطیم اقامت نمودند، وقوم با دختران موآب زنا کردن گرفتند.
\v 2 زیرا که ایشان قوم را به قربانی های خدایان خوددعوت نمودند، پس قوم میخوردند و به خدایان ایشان سجده مینمودند.
\v 3 و اسرائیل به بعل فغورملحق شدند، و غضب خداوند بر اسرائیل افروخته شد.
\v 4 و خداوند به موسی گفت که: «تمامی روسای قوم را گرفته، ایشان را برای خداوند پیش آفتاب به دار بکش، تا شدت خشم خداوند از اسرائیل برگردد.»
\v 5 و موسی به داوران اسرائیل گفت که «هر یکی از شما کسان خود راکه به بعل فغور ملحق شدند، بکشید.»
\v 6 و اینک مردی از بنیاسرائیل آمده، زن مدیانیای را در نظر موسی و در نظر تمامی جماعت بنیاسرائیل نزد برادران خود آورد، وایشان به دروازه خیمه اجتماع گریه میکردند.
\v 7 وچون فینحاس بن العازار بن هارون کاهن، این رادید، از میان جماعت برخاسته، نیزهای بهدست خود گرفت،
\v 8 و از عقب آن مرد اسرائیلی به قبه داخل شده، هر دوی ایشان یعنی آن مرداسرائیلی و زن را به شکمش فرو برد، و وبا ازبنیاسرائیل رفع شد.
\v 9 و آنانی که از وبا مردند، بیست و چهار هزار نفر بودند.
\v 10 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 11 «فینحاس بن العازار بن هارون کاهن، غضب مرااز بنیاسرائیل برگردانید، چونکه باغیرت من درمیان ایشان غیور شد، تا بنیاسرائیل را در غیرت خود هلاک نسازم.
\v 12 لهذا بگو اینک عهدسلامتی خود را به او میبخشم.
\v 13 و برای او وبرای ذریتش بعد از او این عهد کهانت جاودانی خواهد بود، زیرا که برای خدای خود غیور شد، وبجهت بنیاسرائیل کفاره نمود.»
\v 14 و اسم آن مرد اسرائیلی مقتول که با زن مدیانی کشته گردید، زمری ابن سالو رئیس خاندان آبای سبط شمعون بود.
\v 15 و اسم زن مدیانی که کشته شد، کزبی دختر صور بود و اورئیس قوم خاندان آبا در مدیان بود.
\v 16 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 17 «مدیانیان را ذلیل ساخته، مغلوب سازید.
\v 18 زیرا که ایشان شما را به مکاید خود ذلیل ساختند، چونکه شما را در واقعه فغور و در امرخواهر خود کزبی، دختر رئیس مدیان، که در روزوبا در واقعه فغور کشته شد، فریب دادند.»
\s5
\c 26
\p
\v 1 و بعد از وبا، خداوند موسی و العازاربن هارون کاهن را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «شماره تمامی بنیاسرائیل را برحسب خاندان آبای ایشان، از بیست ساله و بالاتر، یعنی جمیع کسانی را که از اسرائیل به جنگ بیرون میروند، بگیرید.»
\v 3 پس موسی و العازار کاهن ایشان را درعربات موآب، نزد اردن در مقابل اریحا خطاب کرده، گفتند:
\v 4 «قوم را از بیست ساله و بالاتربشمارید، چنانکه خداوند موسی و بنیاسرائیل را که از زمین مصر بیرون آمدند، امر فرموده بود.»
\v 5 روبین نخست زاده اسرائیل: بنی روبین: ازحنوک، قبیله حنوکیان. و از فلو، قبیله فلوئیان.
\v 6 واز حصرون، قبیله حصرونیان. و از کرمی، قبیله کرمیان.
\v 7 اینانند قبایل روبینیان و شمرده شدگان ایشان، چهل و سه هزار و هفتصد و سی نفر بودند.
\v 8 و بنی فلو: الیاب.
\v 9 و بنی الیاب: نموئیل و داتان و ابیرام. اینانند داتان و ابیرام که خواندهشدگان جماعت بوده، با موسی و هارون در جمعیت قورح مخاصمه کردند، چون با خداوند مخاصمه نمودند،
\v 10 و زمین دهان خود را گشوده، ایشان رابا قورح فرو برد، هنگامی که آن گروه مردند وآتش، آن دویست و پنجاه نفر را سوزانیده، عبرت گشتند.
\v 11 لکن پسران قورح نمردند.
\v 12 و بنی شمعون برحسب قبایل ایشان: ازنموئیل، قبیله نموئیلیان و از یامین، قبیله یامینیان و از یاکین، قبیله یاکینیان.
\v 13 و از زارح قبیله زارحیان و از شاول قبیله شاولیان.
\v 14 اینانندقبایل شمعونیان: بیست و دو هزار و دویست نفر.
\v 15 و بنی جاد برحسب قبایل ایشان: از صفون قبیله صفونیان و از حجی قبیله حجیان و از شونی قبیله شونیان.
\v 16 و از ازنی قبیله ازنیان و از عیری، قبیله عیریان.
\v 17 و از ارود قبیله ارودیان و ازارئیلی قبیله ارئیلیان.
\v 18 اینانند قبایل بنی جادبرحسب شماره ایشان، چهل هزار و پانصد نفر.
\v 19 و بنی یهودا عیر و اونان. و عیر و اونان درزمین کنعان مردند.
\v 20 و بنی یهودا برحسب قبایل ایشان اینانند: از شیله قبیله شیلئیان و از فارص قبیله فارصیان و از زارح قبیله زارحیان.
\v 21 وبنی فارص اینانند: از حصرون قبیله حصرونیان واز حامول قبیله حامولیان.
\v 22 اینانند قبایل یهودابرحسب شمرده شدگان ایشان، هفتاد و شش هزارو پانصد نفر.
\v 23 و بنی یساکار برحسب قبایل ایشان: از تولع قبیله تولعیان و از فوه قبیله فوئیان.
\v 24 و از یاشوب قبیله یاشوبیان و از شمرون قبیله شمرونیان.
\v 25 اینانند قبایل یساکار برحسب شمرده شدگان ایشان، شصت و چهار هزار و سیصد نفر.
\v 26 و بنی زبولون برحسب قبایل ایشان: از ساردقبیله ساردیان و از ایلون قبیله ایلونیان و ازیحلیئیل قبیله یحلیئیلیان.
\v 27 اینانند قبایل زبولونیان برحسب شمرده شدگان ایشان، شصت هزار و پانصد نفر.
\v 28 و بنی یوسف برحسب قبایل ایشان: منسی و افرایم.
\v 29 و بنی منسی: از ماکیر قبیله ماکیریان وماکیر جلعاد را آورد و از جلعاد قبیله جلعادیان.
\v 30 اینانند بنی جلعاد: از ایعزر قبیله ایعزریان، ازحالق قبیله حالقیان.
\v 31 از اسریئیل قبیله اسریئیلیان، از شکیم قبیله شکیمیان.
\v 32 ازشمیداع قبیله شمیداعیان و از حافر قبیله حافریان.
\v 33 و صلحفاد بن حافر را پسری نبودلیکن دختران داشت و نامهای دختران صلحفاد محله و نوعه و حجله و ملکه و ترصه.
\v 34 اینانندقبایل منسی و شمرده شدگان ایشان، پنجاه ودوهزار و هفتصد نفر بودند.
\v 35 و اینانند بنی افرایم برحسب قبایل ایشان: از شوتالح قبیله شوتالحیان و از باکر قبیله باکریان و از تاحن قبیله تاحنیان.
\v 36 و بنی شوتالح اینانند: از عیران قبیله عیرانیان.
\v 37 اینانند قبایل بنی افرایم برحسب شمرده شدگان ایشان، سی و دو هزار وپانصد نفر. و بنی یوسف برحسب قبایل ایشان اینانند.
\v 38 و بنی بنیامین برحسب قبایل ایشان: از بالع قبیله بالعیان از اشبیل قبیله اشبیلیان و از احیرام قبیله احیرامیان.
\v 39 از شفوفام قبیله شفوفامیان ازحوفام قبیله حوفامیان.
\v 40 و بنی بالع: ارد و نعمان. از ارد قبیله اردیان و از نعمان قبیله نعمانیان.
\v 41 اینانند بنی بنیامین برحسب قبایل ایشان وشمرده شدگان ایشان، چهل و پنج هزار و ششصدنفر بودند.
\v 42 اینانند بنی دان برحسب قبایل ایشان: ازشوحام قبیله شوحامیان. اینانند قبایل دان برحسب قبایل ایشان.
\v 43 جمیع قبایل شوحامیان برحسب شمرده شدگان ایشان، شصت وچهارهزار و چهارصد نفر بودند.
\v 44 اینانند بنی اشیر برحسب قبایل ایشان: ازیمنه قبیله یمنئیان، از یشوی قبیله یشویان، ازبریعه قبیله بریعئیان،
\v 45 از بنی بریعه، از حابر قبیله حابریان، از ملکیئیل قبیله ملکیئیلیان.
\v 46 و نام دختر اشیر، ساره بود.
\v 47 اینانند قبایل بنی اشیربرحسب شمرده شدگان ایشان، پنجاه و سه هزار وچهارصد نفر.
\v 48 اینانند بنی نفتالی برحسب قبایل ایشان: ازیاحصئیل، قبیله یاحصئیلیان، از جونی قبیله جونیان.
\v 49 از یصر قبیله یصریان از شلیم قبیله شلیمیان.
\v 50 اینانند قبایل نفتالی برحسب قبایل ایشان و شمرده شدگان ایشان، چهل و پنج هزار وچهارصد نفر بودند.
\v 51 اینانند شمرده شدگان بنیاسرائیل: ششصدو یکهزار و هفتصد و سی نفر.
\v 52 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 53 «برای اینان برحسب شماره نامها، زمین برای ملکیت تقسیم بشود.
\v 54 برای کثیر، نصیب او رازیاده کن و برای قلیل، نصیب او را کم نما، به هرکس برحسب شمرده شدگان او نصیبش داده شود.
\v 55 لیکن زمین به قرعه تقسیم شود، و برحسب نامهای اسباط آبای خود در آن تصرف نمایند.
\v 56 موافق قرعه، ملک ایشان در میان کثیر و قلیل تقسیم شود.»
\v 57 و اینانند شمرده شدگان لاوی برحسب قبایل ایشان: از جرشون قبیله جرشونیان، ازقهات قبیله قهاتیان، از مراری قبیله مراریان.
\v 58 اینانند قبایل لاویان: قبیله لبنیان و قبیله حبرونیان و قبیله محلیان و قبیله موشیان و قبیله قورحیان. اما قهات، عمرام را آورد.
\v 59 و نام زن عمرام، یوکابد بود، دختر لاوی که برای لاوی درمصر زاییده شد و او برای عمرام، هارون و موسی و خواهر ایشان مریم را زایید.
\v 60 و برای هارون ناداب و ابیهو و العازار و ایتامار زاییده شدند.
\v 61 ناداب و ابیهو چون آتش غریبی به حضورخداوند گذرانیده بودند، مردند.
\v 62 وشمرده شدگان ایشان یعنی همه ذکوران از یک ماهه و بالاتر، بیست و سه هزار نفر بودند زیرا که ایشان در میان بنیاسرائیل شمرده نشدند، چونکه نصیبی در میان بنیاسرائیل به ایشان داده نشد.
\v 63 اینانند آنانی که موسی و العازار کاهن شمردند، وقتی که بنیاسرائیل را در عربات موآب نزد اردن در مقابل اریحا شمردند.
\v 64 و درمیان ایشان کسی نبود از آنانی که موسی و هارون کاهن، شمرده بودند وقتی که بنیاسرائیل را دربیابان سینا شمردند.
\v 65 زیرا خداوند درباره ایشان گفته بود که البته در بیابان خواهند مرد، پس از آنهایک مرد سوای کالیب بن یفنه و یوشع بن نون باقی نماند.
\s5
\c 27
\p
\v 1 و دختران صلفحاد بن حافر بن جلعادبن ماکیر بن منسی، که از قبایل منسی ابن یوسف بود نزدیک آمدند، و اینهاست نامهای دخترانش: محله و نوعه و حجله و ملکه و ترصه.
\v 2 و به حضور موسی و العازار کاهن، و به حضورسروران و تمامی جماعت نزد در خیمه اجتماع ایستاده، گفتند:
\v 3 «پدر ما در بیابان مرد و او از آن گروه نبود که در جمعیت قورح به ضد خداوندهمداستان شدند، بلکه در گناه خود مرد و پسری نداشت.
\v 4 پس چرا نام پدر ما از این جهت که پسری ندارد از میان قبیلهاش محو شود، لهذا ما رادر میان برادران پدر ما نصیبی بده.»
\v 5 پس موسی دعوی ایشان را به حضورخداوند آورد.
\v 6 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 7 «دختران صلفحاد راست میگویند، البته در میان برادران پدر ایشان ملک موروثی به ایشان بده، و نصیب پدر ایشان را به ایشان انتقال نما.
\v 8 و بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: اگر کسی بمیرد و پسری نداشته باشد، ملک او را به دخترش انتقال نمایید.
\v 9 و اگر او رادختری نباشد، ملک او را به برادرانش بدهید.
\v 10 واگر او را برادری نباشد، ملک او را به برادران پدرش بدهید.
\v 11 و اگر پدر او را برادری نباشد، ملک او را به هر کس از قبیلهاش که خویش نزدیکتر او باشد بدهید، تا مالک آن بشود، پس این برای بنیاسرائیل فریضه شرعی باشد، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.»
\v 12 و خداوند به موسی گفت: «به این کوه عباریم برآی و زمینی را که به بنیاسرائیل دادهام، ببین.
\v 13 و چون آن را دیدی تو نیز به قوم خودملحق خواهی شد، چنانکه برادرت هارون ملحق شد.
\v 14 زیرا که در بیابان صین وقتی که جماعت مخامصه نمودند شما از قول من عصیان ورزیدید، و مرا نزد آب در نظر ایشان تقدیس ننمودید.» این است آب مریبه قادش، در بیابان صین.
\v 15 و موسی به خداوند عرض کرده، گفت:
\v 16 «ملتمس اینکه یهوه خدای ارواح تمامی بشر، کسی را بر این جماعت بگمارد
\v 17 که پیش روی ایشان بیرون رود، و پیش روی ایشان داخل شود، و ایشان را بیرون برد و ایشان را درآورد، تاجماعت خداوند مثل گوسفندان بیشبان نباشند.»
\v 18 و خداوند به موسی گفت: «یوشع بن نون را که مردی صاحب روح است گرفته، دست خود را بر او بگذار.
\v 19 و او را به حضورالعازار کاهن و به حضور تمامی جماعت برپاداشته، در نظر ایشان به وی وصیت نما.
\v 20 و ازعزت خود بر او بگذار تا تمامی جماعت بنیاسرائیل او را اطاعت نمایند.
\v 21 و او به حضور العازار کاهن بایستد تا از برای او به حکم اوریم به حضور خداوند سوال نماید، و به فرمان وی، او و تمامی بنیاسرائیل با وی و تمامی جماعت، بیرون روند، و به فرمان وی داخل شوند.»
\v 22 پس موسی به نوعی که خداوند او راامر فرموده بود عمل نموده، یوشع را گرفت و اورا به حضور العازار کاهن و به حضور تمامی جماعت برپا داشت.
\v 23 و دستهای خود را بر اوگذاشته، او را به طوری که خداوند به واسطه موسی گفته بود، وصیت نمود.
\s5
\c 28
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنیاسرائیل را امر فرموده، به ایشان بگو: مراقب باشید تا هدیه طعام مرا از قربانی های آتشین عطر خوشبوی من در موسمش نزد من بگذرانید.
\v 3 و ایشان را بگو قربانی آتشین را که نزدخداوند بگذرانید، این است: دو بره نرینه یک ساله بیعیب، هر روز بجهت قربانی سوختنی دائمی.
\v 4 یک بره را در صبح قربانی کن و بره دیگررا در عصر قربانی کن.
\v 5 و یک عشر ایفه آرد نرم مخلوط شده با یک ربع هین روغن زلال برای هدیه آردی.
\v 6 این است قربانی سوختنی دائمی که در کوه سینا بجهت عطر خوشبو و قربانی آتشین خداوند معین شد.
\v 7 و هدیه ریختنی آن یک ربع هین بجهت هر برهای باشد، این هدیه ریختنی مسکرات را برای خداوند در قدس بریز.
\v 8 و بره دیگر را در عصر قربانی کن، مثل هدیه آردی صبح و مثل هدیه ریختنی آن بگذران تاقربانی آتشین و عطر خوشبو برای خداوند باشد.
\v 9 «و در روز سبت دو بره یک ساله بیعیب، ودو عشر ایفه آرد نرم سرشته شده با روغن، بجهت هدیه آردی با هدیه ریختنی آن.
\v 10 این است قربانی سوختنی هر روز سبت سوای قربانی سوختنی دائمی با هدیه ریختنی آن.
\v 11 «و در اول ماههای خود قربانی سوختنی برای خداوند بگذرانید، دو گاو جوان و یک قوچ و هفت بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 12 و سه عشرایفه آرد نرم سرشته شده با روغن بجهت هدیه آردی برای هر گاو، و دو عشر آرد نرم سرشته شده با روغن، بجهت هدیه آردی برای هر قوچ.
\v 13 و یک عشر آرد نرم سرشته شده با روغن، بجهت هدیه آردی برای هر بره، تا قربانی سوختنی، عطر خوشبو و هدیه آتشین برای خداوند باشد.
\v 14 و هدایای ریختنی آنها نصف هین شراب برای هر گاو، و ثلث هین برای هر قوچ، و ربع هین برای هر بره باشد. این است قربانی سوختنی هر ماه از ماههای سال.
\v 15 و یک بز نربجهت قربانی گناه سوای قربانی سوختنی دائمی، با هدیه ریختنی آن برای خداوند قربانی بشود.
\v 16 «و در روز چهاردهم ماه اول، فصح خداوند است.
\v 17 و در روز پانزدهم این ماه، عید است که هفت روز نان فطیر خورده شود.
\v 18 در روز اول، محفل مقدس است که هیچ کار خدمت در آن نکنید.
\v 19 و بجهت هدیه آتشین و قربانی سوختنی برای خداوند، دو گاو جوان و یک قوچ و هفت بره نرینه یک ساله قربانی کنید، اینها برای شما بیعیب باشد.
\v 20 و بجهت هدیه آردی آنهاسه عشر آرد نرم سرشته شده با روغن برای هرگاو، و دو عشر برای هر قوچ بگذرانید.
\v 21 و یک عشر برای هر بره، از آن هفت بره بگذران.
\v 22 ویک بز نر بجهت قربانی گناه تا برای شما کفاره شود.
\v 23 اینها را سوای قربانی سوختنی صبح که قربانی سوختنی دائمی است، بگذرانید.
\v 24 به اینطور هر روز از آن هفت روز، طعام هدیه آتشین، عطر خوشبو برای خداوند بگذرانید، واین سوای قربانی سوختنی دائمی گذرانیده شود، با هدیه ریختنی آن.
\v 25 و در روز هفتم، برای شمامحفل مقدس باشد. هیچ کار خدمت در آن نکنید.
\v 26 «و در روز نوبرها چون هدیه آردی تازه درعید هفته های خود برای خداوند بگذرانید، محفل مقدس برای شما باشد و هیچ کار خدمت در آن مکنید.
\v 27 و بجهت قربانی سوختنی برای عطر خوشبوی خداوند دو گاو جوان و یک قوچ و هفت بره نرینه یک ساله قربانی کنید.
\v 28 و هدیه آردی آنها سه عشر آرد نرم سرشته شده با روغن برای هر گاو، و دو عشر برای هر قوچ.
\v 29 و یک عشر برای هر بره، از آن هفت بره.
\v 30 و یک بز نر تا برای شما کفاره شود.
\v 31 اینها را با هدیه آردی آنها و هدایای ریختنی آنها سوای قربانی سوختنی دائمی بگذرانید و برای شما بیعیب باشد.
\s5
\c 29
\p
\v 1 «و در روز اول ماه هفتم، محفل مقدس برای شما باشد؛ در آن هیچ کار خدمت مکنید و برای شما روز نواختن کرنا باشد.
\v 2 وقربانی سوختنی بجهت عطر خوشبوی خداوندبگذرانید، یک گاو جوان و یک قوچ، و هفت بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 3 و هدیه آردی آنها، سه عشر آرد نرم سرشته شده با روغن برای هر گاو، ودو عشر برای هر قوچ.
\v 4 و یک عشر برای هر بره، از آن هفت بره.
\v 5 و یک بز نر بجهت قربانی گناه تابرای شما کفاره شود.
\v 6 سوای قربانی سوختنی اول ماه و هدیه آردیاش، و قربانی سوختنی دائمی با هدیه آردیاش، با هدایای ریختنی آنهابرحسب قانون آنها تا عطر خوشبو و هدیه آتشین خداوند باشد.
\v 7 «و در روز دهم این ماه هفتم، محفل مقدس برای شما باشد. جانهای خود را ذلیل سازید وهیچ کار مکنید.
\v 8 و قربانی سوختنی عطر خوشبوبرای خداوند بگذرانید، یک گاو جوان و یک قوچ و هفت بره نرینه یک ساله که برای شما بیعیب باشند.
\v 9 و هدیه آردی آنها سه عشر آرد نرم سرشته شده با روغن برای هر گاو، و دو عشر برای هر قوچ.
\v 10 و یک عشر برای هر بره، از آن هفت بره.
\v 11 و یک بز نر برای قربانی گناه سوای قربانی گناه کفارهای و قربانی سوختنی دائمی با هدیه آردیاش و هدایای ریختنی آنها.
\v 12 «و در روز پانزدهم ماه هفتم، محفل مقدس برای شما باشد، هیچ کار خدمت مکنید و هفت روز برای خداوند عید نگاه دارید.
\v 13 و قربانی سوختنی هدیه آتشین عطر خوشبو برای خداوندبگذرانید. سیزده گاو جوان و دو قوچ و چهارده بره نرینه یک ساله که برای شما بیعیب باشند.
\v 14 و بجهت هدیه آردی آنها سه عشر آرد نرم سرشته شده با روغن برای هر گاو از آن سیزده گاو، و دو عشر برای هر قوچ از آن دو قوچ.
\v 15 ویک عشر برای هر بره از آن چهارده بره.
\v 16 و یک بز نر بجهت قربانی گناه، سوای قربانی سوختنی دائمی، با هدیه آردی و هدیه ریختنی آن.
\v 17 «و در روز دوم، دوازده گاو جوان و دو قوچ و چهارده بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 18 وهدایای آردی و هدایای ریختنی آنها برای گاوهاو قوچها و برهها به شماره آنها برحسب قانون.
\v 19 و یک بز نر بجهت قربانی گناه، سوای قربانی سوختنی دائمی با هدیه آردیاش، و هدایای ریختنی آنها.
\v 20 «و در روز سوم، یازده گاو جوان و دو قوچ و چهارده بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 21 وهدایای آردی و هدایای ریختنی آنها برای گاوهاو قوچها و برهها به شماره آنها برحسب قانون.
\v 22 و یک بز نر بجهت قربانی گناه سوای قربانی سوختنی دائمی با هدیه آردیاش و هدیه ریختنی آن.
\v 23 «و در روز چهارم ده گاو جوان و دو قوچ وچهارده بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 24 و هدایای آردی و هدایای ریختنی آنها برای گاوها وقوچها و برهها به شماره آنها برحسب قانون.
\v 25 ویک بز نر بجهت قربانی گناه، سوای قربانی سوختنی دائمی، و هدیه آردیاش و هدیه ریختنی آن.
\v 26 «و در روز پنجم، نه گاو جوان و دو قوچ وچهارده بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 27 و هدایای آردی و هدایای ریختنی آنها برای گاوها وقوچها و برهها به شماره آنها برحسب قانون.
\v 28 ویک بز نر بجهت قربانی گناه، سوای قربانی سوختنی دائمی و هدیه آردیاش و هدیه ریختنی آن.
\v 29 «و در روز ششم، هشت گاو جوان و دوقوچ و چهارده بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 30 وهدایای آردی و هدایای ریختنی آنها برای گاوهاو قوچها و برهها به شماره آنها برحسب قانون.
\v 31 و یک بز نر بجهت قربانی گناه سوای قربانی سوختنی دائمی و هدیه آردیاش و هدایای ریختنی آن.
\v 32 «و در روز هفتم، هفت گاو جوان و دو قوچ و چهارده بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 33 وهدایای آردی و هدایای ریختنی آنها برای گاوهاو قوچها و برهها به شماره آنها برحسب قانون.
\v 34 و یک بز نر بجهت قربانی گناه، سوای قربانی سوختنی دائمی و هدیه آردیاش و هدیه ریختنی آن.
\v 35 «و در روز هشتم، برای شما جشن مقدس باشد؛ هیچ کار خدمت مکنید.
\v 36 و قربانی سوختنی هدیه آتشین عطر خوشبو برای خداوندبگذرانید، یک گاو جوان و یک قوچ و هفت بره نرینه یک ساله بیعیب.
\v 37 و هدایای آردی وهدایای ریختنی آنها برای گاو و قوچ و برهها به شماره آنها برحسب قانون.
\v 38 و یک بز نر برای قربانی گناه سوای قربانی سوختنی دائمی، باهدیه آردیاش و هدیه ریختنی آن.
\v 39 اینها را شما در موسمهای خود برای خداوند بگذرانید، سوای نذرها و نوافل خودبرای قربانی های سوختنی و هدایای آردی وهدایای ریختنی و ذبایح سلامتی خود.»
\v 40 پس برحسب هرآنچه خداوند به موسیامر فرموده بود، موسی بنیاسرائیل را اعلام نمود.
\s5
\c 30
\p
\v 1 و موسی سروران اسباط بنیاسرائیل راخطاب کرده، گفت: «این است کاری که خداوند امر فرموده است:
\v 2 چون شخصی برای خداوند نذر کند یا قسم خورد تا جان خود را به تکلیفی الزام نماید، پس کلام خود را باطل نسازد، بلکه برحسب هرآنچه از دهانش برآمد، عمل نماید.
\v 3 «و اما چون زن برای خداوند نذر کرده، خودرا در خانه پدرش در جوانیاش به تکلیفی الزام نماید،
\v 4 و پدرش نذر او و تکلیفی که خود را برآن الزام نموده، شنیده باشد، و پدرش درباره اوساکت باشد، آنگاه تمامی نذرهایش استوار، و هرتکلیفی که خود را به آن الزام نموده باشد، قایم خواهد بود.
\v 5 اما اگر پدرش در روزی که شنید اورا منع کرد، آنگاه هیچ کدام از نذرهایش و ازتکالیفش که خود را به آن الزام نموده باشد، استوار نخواهد بود، و از این جهت که پدرش او رامنع نموده است، خداوند او را خواهد آمرزید.
\v 6 «و اگر به شوهری داده شود، و نذرهای او یاسخنی که از لبهایش جسته، و جان خود را به آن الزام نموده، بر او باشد،
\v 7 و شوهرش شنید و درروز شنیدنش به وی هیچ نگفت، آنگاه نذرهایش استوار خواهد ماند. و تکلیفهایی که خویشتن را به آنها الزام نموده است، قایم خواهند ماند.
\v 8 لیکن اگر شوهرش در روزی که آن را شنید، او را منع نماید، و نذری را که بر او است یا سخنی را که ازلبهایش جسته، و خویشتن را به آن الزام نموده باشد، باطل سازد، پس خداوند او را خواهدآمرزید.
\v 9 اما نذر زن بیوه یا مطلقه، در هرچه خود را به آن الزام نموده باشد، بر وی استوارخواهد ماند.
\v 10 و اما اگر زنی در خانه شوهرش نذر کند، یا خویشتن را با قسم به تکلیفی الزام نماید،
\v 11 و شوهرش بشنود و او را هیچ نگوید ومنع ننماید، پس تمامی نذرهایش استوار، و هرتکلیفی که خویشتن را به آن الزام نموده باشد، قایم خواهد بود.
\v 12 و اما اگر شوهرش در روزی که بشنود، آنها را باطل سازد. پس هرچه ازلبهایش درآمده باشد درباره نذرهایش یا تکالیف خود، استوار نخواهد ماند. چونکه شوهرش آن راباطل نموده است، خداوند او را خواهد آمرزید.
\v 13 هر نذری و هر قسم الزامی را برای ذلیل ساختن جان خود، شوهرش آن را استوار نماید، وشوهرش آن را باطل سازد.
\v 14 اما اگر شوهرش روز به روز به او هیچ نگوید، پس همه نذرهایش وهمه تکالیفش را که بر وی باشد استوار نموده باشد، چونکه در روزی که شنید به وی هیچ نگفت، پس آنها را استوار نموده است.
\v 15 و اگربعد از شنیدن، آنها را باطل نمود، پس او گناه وی را متحمل خواهد بود.»
\v 16 این است فرایضی که خداوند به موسیامرفرمود، در میان مرد و زنش و در میان پدر ودخترش، در زمان جوانی او در خانه پدر وی.
\s5
\c 31
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «انتقام بنیاسرائیل را از مدیانیان بگیر، و بعد از آن به قوم خود ملحق خواهی شد.»
\v 3 پس موسی قوم را مخاطب ساخته، گفت: «ازمیان خود مردان برای جنگ مهیا سازید تا به مقابله مدیان برآیند، و انتقام خداوند را از مدیان بکشند.
\v 4 هزار نفر از هر سبط از جمیع اسباطاسرائیل برای جنگ بفرستید.»
\v 5 پس از هزاره های اسرائیل، از هر سبط یک هزار، یعنی دوازده هزار نفر مهیا شده برای جنگ منتخب شدند.
\v 6 و موسی ایشان را هزار نفر از هرسبط به جنگ فرستاد، ایشان را با فینحاس بن العازار کاهن و اسباب قدس و کرناها برای نواختن در دستش به جنگ فرستاد.
\v 7 و با مدیان به طوری که خداوند موسی را امر فرموده بود، جنگ کرده، همه ذکوران را کشتند.
\v 8 و در میان کشتگان ملوک مدیان یعنی اوی و راقم و صور و حور و رابع، پنج پادشاه مدیان را کشتند، بلعام بن بعور را به شمشیر کشتند.
\v 9 و بنیاسرائیل زنان مدیان واطفال ایشان را به اسیری بردند، و جمیع بهایم وجمیع مواشی ایشان و همه املاک ایشان را غارت کردند.
\v 10 و تمامی شهرها و مساکن و قلعه های ایشان را به آتش سوزانیدند.
\v 11 و تمامی غنیمت و جمیع غارت را از انسان و بهایم گرفتند.
\v 12 واسیران و غارت و غنیمت را نزد موسی و العازارکاهن و جماعت بنیاسرائیل در لشکرگاه درعربات موآب، که نزد اردن در مقابل اریحاست، آوردند.
\v 13 و موسی و العازار کاهن و تمامی سروران جماعت بیرون از لشکرگاه به استقبال ایشان آمدند.
\v 14 و موسی بر روسای لشکر یعنی سرداران هزارهها و سرداران صدها که از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناک شد.
\v 15 و موسی به ایشان گفت: «آیا همه زنان را زنده نگاه داشتید؟
\v 16 اینک اینانند که برحسب مشورت بلعام، بنیاسرائیل را واداشتند تا در امر فغور به خداوندخیانت ورزیدند و در جماعت خداوند وباعارض شد.
\v 17 پس الان هر ذکوری از اطفال رابکشید، و هر زنی را که مرد را شناخته، با اوهمبستر شده باشد، بکشید.
\v 18 و از زنان هردختری را که مرد را نشناخته، و با او همبسترنشده برای خود زنده نگاه دارید.
\v 19 و شما هفت روز بیرون از لشکرگاه خیمه زنید، و هر شخصی را کشته و هرکه کشتهای را لمس نموده باشد ازشما و اسیران شما در روز سوم و در روز هفتم، خود را تطهیر نماید.
\v 20 و هر جامه و هرظرف چرمی و هرچه از پشم بز ساخته شده باشد و هرظرف چوبین را تطهیر نمایید.»
\v 21 و العازار کاهن به مردان جنگی که به مقاتله رفته بودند، گفت: «این است قانون شریعتی که خداوند به موسیامر فرموده است:
\v 22 طلا و نقره و برنج و آهن و روی و سرب،
\v 23 یعنی هرچه متحمل آتش بشود، آن را از آتش بگذرانید و طاهر خواهد شد، و به آب تنزیه نیز آن را طاهرسازند و هرچه متحمل آتش نشود، آن را از آب بگذرانید.
\v 24 و در روز هفتم رخت خود رابشویید تا طاهر شوید، و بعد از آن به لشکرگاه داخل شوید.»
\v 25 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 26 «تو و العازار کاهن و سروران خاندان آبای جماعت، حساب غنایمی که گرفته شده است، چه از انسان و چه از بهایم بگیرید.
\v 27 و غنیمت رادر میان مردان جنگی که به مقاتله بیرون رفتهاند، وتمامی جماعت نصف نما.
\v 28 و از مردان جنگی که به مقاتله بیرون رفتهاند زکات برای خداوندبگیر، یعنی یک نفر از پانصد چه از انسان و چه ازگاو و چه از الاغ و چه از گوسفند.
\v 29 از قسمت ایشان بگیر و به العازار کاهن بده تا هدیه افراشتنی برای خداوند باشد.
\v 30 و از قسمت بنیاسرائیل یکی که از هر پنجاه نفر گرفته شده باشد چه ازانسان و چه از گاو و چه از الاغ و چه از گوسفند وچه از جمیع بهایم بگیر، و آنها را به لاویانی که ودیعت مسکن خداوند را نگاه میدارند، بده.»
\v 31 پس موسی و العازار کاهن برحسب آنچه خداوند به موسیامر فرموده بود، عمل کردند.
\v 32 و غنیمت سوای آن غنیمتی که مردان جنگی گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار راس بود.
\v 33 و از گاو هفتاد و دو هزار راس.
\v 34 و از الاغ شصت و یک هزار راس.
\v 35 و ازانسان از زنانی که مرد را نشناخته بودند، سی و دوهزار نفر بودند.
\v 36 و نصفهای که قسمت کسانی بود که به جنگ رفته بودند، سیصد و سی و هفت هزار و پانصد گوسفند بود.
\v 37 و زکات خداوند ازگوسفند ششصد و هفتاد و پنج راس بود.
\v 38 وگاوان سی و شش هزار بود و از آنها زکات خداوند هفتاد و دو راس بود.
\v 39 و الاغها سی هزار و پانصد و از آنها زکات خداوند شصت ویک راس بود.
\v 40 و مردمان شانزده هزار و ازایشان زکات خداوند سی و دو نفر بودند.
\v 41 وموسی زکات را هدیه افراشتی خداوند بود به العازار کاهن داد، چنانکه خداوند به موسیامرفرموده بود.
\v 42 و از قسمت بنیاسرائیل که موسی آن را ازمردان جنگی جدا کرده بود،
\v 43 و قسمت جماعت از گوسفندان، سیصد و سی هزار وپانصد راس بود.
\v 44 و از گاوان سی و شش هزارراس.
\v 45 و از الاغها، سی هزار و پانصد راس.
\v 46 واز انسان، شانزده هزار نفر.
\v 47 و موسی از قسمت بنیاسرائیل یکی را که از هر پنجاه گرفته شده بود، چه از انسان و چه از بهایم گرفت، و آنها را به لاویانی که ودیعت مسکن خداوند را نگاه میداشتند، داد، چنانکه خداوند به موسیامرفرموده بود.
\v 48 و روسایی که بر هزاره های لشکر بودند، سرداران هزارهها با سرداران صدها نزد موسی آمدند.
\v 49 و به موسی گفتند: «بندگانت حساب مردان جنگی را که زیردست ما میباشند گرفتیم، و از ما یک نفر مفقود نشده است.
\v 50 پس ما ازآنچه هر کس یافته است هدیهای برای خداوندآوردهایم از زیورهای طلا و خلخالها ودست بندها و انگشترها و گوشوارهها وگردن بندها تا برای جانهای ما به حضور خداوند کفاره شود.»
\v 51 و موسی و العازار کاهن، طلا وهمه زیورهای مصنوعه را از ایشان گرفتند.
\v 52 وتمامی طلای هدیهای که از سرداران هزارهها وسرداران صدها برای خداوند گذرانیدند، شانزده هزار و هفتصد و پنجاه مثقال بود.
\v 53 زیرا که هریکی از مردان جنگی غنیمتی برای خود برده بودند.
\v 54 و موسی و العازار کاهن، طلا را ازسرداران هزارهها و صدها گرفته، به خیمه اجتماع آوردند تا بجهت بنیاسرائیل، به حضور خداوندیادگار باشد.
\s5
\c 32
\p
\v 1 و بنی روبین و بنی جاد را مواشی بی نهایت بسیار و کثیر بود، پس چون زمین یعزیر و زمین جلعاد را دیدند که اینک این مکان، مکان مواشی است.
\v 2 بنی جاد و بنی روبین نزد موسی و العازار کاهن و سروران جماعت آمده، گفتند:
\v 3 «عطاروت و دیبون و یعزیر و نمره و حشبون و العاله و شبام و نبو و بعون،
\v 4 زمینی که خداوند پیش روی جماعت اسرائیل مفتوح ساخته است، زمین مواشی است، و بندگانت صاحب مواشی میباشیم.
\v 5 پس گفتند: اگر درنظر تو التفات یافتهایم، این زمین به بندگانت به ملکیت داده شود، و ما را از اردن عبور مده.»
\v 6 موسی به بنی جاد و بنی روبین گفت: «آیابرادران شما به جنگ روند و شما اینجا بنشینید؟
\v 7 چرا دل بنیاسرائیل را افسرده میکنید تا به زمینی که خداوند به ایشان داده است، عبورنکنند؟
\v 8 به همین طور پدران شما عمل نمودند، وقتی که ایشان را از قادش برنیع برای دیدن زمین فرستادم.
\v 9 به وادی اشکول رفته، زمین را دیدند ودل بنیاسرائیل را افسرده ساختند تا به زمینی که خداوند به ایشان داده بود، داخل نشوند.
\v 10 پس غضب خداوند در آن روز افروخته شد به حدی که قسم خورده، گفت:
\v 11 البته هیچکدام ازمردانی که از مصر بیرون آمدند از بیست ساله وبالاتر آن زمین را که برای ابراهیم و اسحاق ویعقوب قسم خوردم، نخواهند دید، چونکه ایشان مرا پیروی کامل ننمودند.
\v 12 سوای کالیب بن یفنه قنزی و یوشع بن نون، چونکه ایشان خداوند را پیروی کامل نمودند.
\v 13 پس غضب خداوند بر اسرائیل افروخته شده، ایشان را چهل سال در بیابان آواره گردانید، تا تمامی آن گروهی که این شرارت را در نظر خداوند ورزیده بودند، هلاک شدند.
\v 14 و اینک شما بهجای پدران خودانبوهی از مردان خطاکار برپا شدهاید تا شدت غضب خداوند را بر اسرائیل باز زیاده کنید؟
\v 15 زیرا اگر از پیروی او روبگردانید بار دیگرایشان را در بیابان ترک خواهد کرد و شما تمامی این قوم را هلاک خواهید ساخت.»
\v 16 پس ایشان نزد وی آمده، گفتند: «آغلها رااینجا برای مواشی خود و شهرها بجهت اطفال خویش خواهیم ساخت.
\v 17 و خود مسلح شده، حاضر میشویم و پیش روی بنیاسرائیل خواهیم رفت تا آنها را به مکان ایشان برسانیم. واطفال ما از ترس ساکنان زمین در شهرهای حصاردار خواهند ماند.
\v 18 و تا هر یکی ازبنیاسرائیل ملک خود را نگرفته باشد، به خانه های خود مراجعت نخواهیم کرد.
\v 19 زیرا که ما با ایشان در آن طرف اردن و ماورای آن ملک نخواهیم گرفت، چونکه نصیب ما به این طرف اردن به طرف مشرق به ما رسیده است.»
\v 20 و موسی به ایشان گفت: «اگر این کار رابکنید و خویشتن را به حضور خداوند برای جنگ مهیا سازید،
\v 21 و هر مرد جنگی از شما به حضورخداوند از اردن عبور کند تا او دشمنان خود را ازپیش روی خود اخراج نماید،
\v 22 و زمین به حضور خداوند مغلوب شود، پس بعد از آن برگردیده، به حضور خداوند و به حضور اسرائیل بیگناه خواهید شد، و این زمین از جانب خداوندملک شما خواهد بود.
\v 23 و اگر چنین نکنید اینک به خداوند گناه ورزیدهاید، و بدانید که گناه شما، شما را درخواهد گرفت.
\v 24 پس شهرها برای اطفال و آغلها برای گله های خود بنا کنید، و به آنچه از دهان شما درآمد، عمل نمایید.»
\v 25 پس بنی جاد و بنی روبین موسی را خطاب کرده، گفتند: «بندگانت به طوری که آقای مافرموده است، خواهیم کرد.
\v 26 اطفال و زنان ومواشی و همه بهایم ما اینجا در شهرهای جلعادخواهند ماند.
\v 27 و جمیع بندگانت مهیای جنگ شده، چنانکه آقای ما گفته است به حضورخداوند برای مقاتله عبور خواهیم نمود.»
\v 28 پس موسی العازار کاهن، و یوشع بن نون، وروسای خاندان آبای اسباط بنیاسرائیل را درباره ایشان وصیت نمود.
\v 29 و موسی به ایشان گفت: «اگر جمیع بنی جاد و بنی روبین مهیای جنگ شده، همراه شما به حضور خداوند از اردن عبورکنند، و زمین پیش روی شما مغلوب شود، آنگاه زمین جلعاد را برای ملکیت به ایشان بدهید.
\v 30 واگر ایشان مهیا نشوند و همراه شما عبور ننمایند، پس در میان شما در زمین کنعان ملک بگیرند.»
\v 31 بنی جاد و بنی روبین در جواب وی گفتند: «چنانکه خداوند به بندگانت گفته است، همچنین خواهیم کرد.
\v 32 ما مهیای جنگ شده، پیش روی خداوند به زمین کنعان عبور خواهیم کرد، و ملک نصیب ما به این طرف اردن داده شود.»
\v 33 پس موسی به ایشان یعنی به بنی جاد وبنی روبین و نصف سبط منسی ابن یوسف، مملکت سیحون، ملک اموریان و مملکت عوج ملک باشان را داد، یعنی زمین را با شهرهایش وحدود شهرهایش، زمین را از هر طرف.
\v 34 وبنی جاد، دیبون و عطاروت و عروعیر.
\v 35 وعطروت، شوفان و یعزیز و یجبهه.
\v 36 و بیت نمره و بیت هاران را بنا کردند یعنی شهرهای حصارداررا با آغلهای گلهها.
\v 37 و بنی روبین حشبون والیعاله و قریتایم.
\v 38 و نبو و بعل معون که نام این دورا تغییر دادند و سبمه را بنا کردند و شهرهایی راکه بنا کردند به نامها مسمی ساختند.
\v 39 وبنی ماکیر بن منسی به جلعاد رفته، آن را گرفتند واموریان را که در آن بودند، اخراج نمودند.
\v 40 وموسی جلعاد را به ماکیر بن منسی داد و او در آن ساکن شد.
\v 41 و یائیر بن منسی رفته، قصبه هایش راگرفت، و آنها را حووت یائیر نامید.
\v 42 و نوبح رفته، قنات و دهاتش را گرفته، آنها را به اسم خودنوبح نامید.
\s5
\c 33
\p
\v 1 این است منازل بنیاسرائیل که از زمین مصر با افواج خود زیردست موسی وهارون کوچ کردند.
\v 2 و موسی به فرمان خداوندسفرهای ایشان را برحسب منازل ایشان نوشت، واین است منازل و مراحل ایشان:
\v 3 پس در ماه اول از رعمسیس، در روز پانزدهم از ماه اول کوچ کردند، و در فردای بعد از فصح بنیاسرائیل درنظر تمامی مصریان با دست بلند بیرون رفتند.
\v 4 ومصریان همه نخست زادگان خود را که خداوند ازایشان کشته بود دفن میکردند، و یهوه بر خدایان ایشان قصاص نموده بود.
\v 5 و بنیاسرائیل از رعمسیس کوچ کرده، درسکوت فرود آمدند.
\v 6 و از سکوت کوچ کرده، درایتام که به کنار بیابان است، فرود آمدند.
\v 7 و ازایتام کوچ کرده، به سوی فم الحیروت که در مقابل بعل صفون است، برگشتند، و پیش مجدل فرودآمدند.
\v 8 و از مقابل حیروت کوچ کرده، از میان دریا به بیابان عبور کردند و در بیابان ایتام سفر سه روزه کرده، در ماره فرود آمدند.
\v 9 و از ماره کوچ کرده، به ایلیم رسیدند و در ایلیم دوازده چشمه آب و هفتاد درخت خرما بود، و در آنجا فرودآمدند.
\v 10 و از ایلیم کوچ کرده، نزد بحر قلزم فرود آمدند.
\v 11 و از بحر قلزم کوچ کرده، در بیابان سین فرود آمدند.
\v 12 و از بیابان سین کوچ کرده، دردفقه فرود آمدند.
\v 13 و از دفقه کوچ کرده، درالوش فرود آمدند.
\v 14 و از الوش کوچ کرده، دررفیدیم فرود آمدند و در آنجا آب نبود که قوم بنوشند.
\v 15 و از رفیدیم کوچ کرده، در بیابان سینافرود آمدند.
\v 16 و از بیابان سینا کوچ کرده، درقبروت هتاوه فرود آمدند.
\v 17 و از قبروت هتاوه کوچ کرده، در حصیروت فرود آمدند.
\v 18 و ازحصیروت کوچ کرده، در رتمه فرود آمدند.
\v 19 واز رتمه کوچ کرده، و در رمون فارص فرود آمدند.
\v 20 و از رمون فارص کوچ کرده، در لبنه فرودآمدند.
\v 21 و از لبنه کوچ کرده، در رسه فرودآمدند.
\v 22 و از رسه کوچ کرده، در قهیلاته فرودآمدند.
\v 23 و از قهیلاته کوچ کرده، در جبل شافر فرود آمدند.
\v 24 و از جبل شافر کوچ کرده، درحراده فرود آمدند.
\v 25 و از حراده کوچ کرده، درمقهیلوت فرود آمدند.
\v 26 و از مقهیلوت کوچ کرده، در تاحت فرود آمدند.
\v 27 و از تاحت کوچ کرده، در تارح فرود آمدند.
\v 28 و از تارح کوچ کرده، در متقه فرود آمدند.
\v 29 و از متقه کوچ کرده، در حشمونه فرود آمدند.
\v 30 و از حشمونه کوچ کرده، در مسیروت فرود آمدند.
\v 31 و از مسیروت کوچ کرده، در بنی یعقان فرود آمدند.
\v 32 و ازبنی یعقان کوچ کرده، در حورالجدجاد فرودآمدند.
\v 33 و از حورالجدجاد کوچ کرده، دریطبات فرود آمدند.
\v 34 و از یطبات کوچ کرده، درعبرونه فرود آمدند.
\v 35 و از عبرونه کوچ کرده، درعصیون جابر فرود آمدند.
\v 36 و از عصیون جابرکوچ کرده، در بیابان صین که قادش باشد، فرودآمدند.
\v 37 و از قادش کوچ کرده، در جبل هور درسرحد زمین ادوم فرود آمدند.
\v 38 هارون کاهن برحسب فرمان خداوند به جبل هور برآمده، در سال چهلم خروج بنیاسرائیل از زمین مصر، در روز اول ماه پنجم وفات یافت.
\v 39 و هارون صد و بیست و سه ساله بود که در جبل هور مرد.
\v 40 و ملک عراد کنعانی که در جنوب زمین کنعان ساکن بود از آمدن بنیاسرائیل اطلاع یافت.
\v 41 پس از جبل هور کوچ کرده، در صلمونه فرود آمدند.
\v 42 و از صلمونه کوچ کرده در فونون فرود آمدند
\v 43 و از فونون کوچ کرده، در اوبوت فرود آمدند.
\v 44 و از اوبوت کوچ کرده، درعیی عباریم در حدود موآب فرود آمدند.
\v 45 و از عییم کوچ کرده، در دیبون جاد فرود آمدند.
\v 46 واز دیبون جاد کوچ کرده، در علمون دبلاتایم فرودآمدند.
\v 47 و از علمون دبلاتایم کوچ کرده، درکوههای عباریم در مقابل نبو فرود آمدند.
\v 48 و ازکوههای عباریم کوچ کرده، در عربات موآب نزداردن در مقابل اریحا فرود آمدند.
\v 49 پس نزد اردن از بیت یشیموت تا آبل شطیم در عربات موآب اردو زدند.
\v 50 و خداوند موسی را در عربات مواب نزداردن، در مقابل اریحا خطاب کرده، گفت:
\v 51 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون شما از اردن به زمین کنعان عبور کنید،
\v 52 جمیع ساکنان زمین را از پیش روی خوداخراج نمایید، و تمامی صورتهای ایشان راخراب کنید، و تمامی بتهای ریخته شده ایشان رابشکنید، و همه مکانهای بلند ایشان را منهدم سازید.
\v 53 و زمین را به تصرف آورده، در آن ساکن شوید، زیرا که آن زمین را به شما دادم تا مالک آن باشید.
\v 54 و زمین را به حسب قبایل خود به قرعه تقسیم کنید، برای کثیر، نصیب او را کثیر بدهید، وبرای قلیل، نصیب او را قلیل بدهید، جایی که قرعه برای هر کس برآید از آن او باشد برحسب اسباط آبای شما آن را تقسیم نمایید.
\v 55 و اگرساکنان زمین را از پیش روی خود اخراج ننماییدکسانی را که از ایشان باقی میگذارید در چشمان شما خار خواهند بود، و در پهلوهای شما تیغ وشما را در زمینی که در آن ساکن شوید، خواهندرنجانید.
\v 56 و به همان طوری که قصد نمودم که با ایشان رفتار نمایم، با شما رفتار خواهم نمود.»
\s5
\c 34
\p
\v 1 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنیاسرائیل را امر فرموده، به ایشان بگو: چون شما به زمین کنعان داخل شوید، این است زمینی که به شما به ملکیت خواهد رسید، یعنی زمین کنعان با حدودش.
\v 3 آنگاه حد جنوبی شما از بیابان سین بر جانب ادوم خواهد بود، و سرحد جنوبی شما از آخر بحرالملح به طرف مشرق خواهد بود.
\v 4 و حد شما از جانب جنوب گردنه عقربیم دور خواهد زد و به سوی سین خواهدگذشت، و انتهای آن به طرف جنوب قادش برنیع خواهد بود، و نزد حصرادار بیرون رفته، تاعصمون خواهد گذشت.
\v 5 و این حد از عصمون تاوادی مصر دور زده، انتهایش نزد دریا خواهدبود.
\v 6 و اما حد غربی. دریای بزرگ حد شماخواهد بود. این است حد غربی شما.
\v 7 و حد شمالی شما این باشد، از دریای بزرگ برای خود جبل هور را نشان گیرید.
\v 8 و از جبل هور تا مدخل حمات را نشان گیرید. و انتهای این حد نزد صدد باشد.
\v 9 و این حد نزد زفرون بیرون رود و انتهایش نزد حصر عینان باشد، این حدشمالی شما خواهد بود.
\v 10 و برای حد مشرقی خود از حصر عینان تاشفام را نشان گیرید.
\v 11 و این حد از شفام تا ربله به طرف شرقی عین برود، پس این حد کشیده شده بهجانب دریای کنرت به طرف مشرق برسد.
\v 12 واین حد تا به اردن برسد و انتهایش نزد بحرالملح باشد. این زمین برحسب حدودش به هر طرف زمین شما خواهد بود.»
\v 13 و موسی بنیاسرائیل را امر کرده، گفت: «این است زمینی که شما آن را به قرعه تقسیم خواهید کرد که خداوند امر فرموده است تا به نه سبط و نصف داده شود.
\v 14 زیرا که سبط بنی روبین برحسب خاندان آبای خود و سبط بنی جادبرحسب خاندان آبای خود، و نصف سبط منسی، نصیب خود را گرفتهاند.
\v 15 این دو سبط و نصف به آن طرف اردن در مقابل اریحا بهجانب مشرق به سوی طلوع آفتاب نصیب خود را گرفتهاند.»
\v 16 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 17 «این است نامهای کسانی که زمین را برای شماتقسیم خواهند نمود. العازار کاهن و یوشع بن نون.
\v 18 و یک سرور را از هر سبط برای تقسیم نمودن زمین بگیرید.
\v 19 و این است نامهای ایشان. ازسبط یهودا کالیب بن یفنه.
\v 20 و از سبطبنی شمعون شموئیل بن عمیهود.
\v 21 و از سبطبنیامین الیداد بن کسلون.
\v 22 و از سبط بنی دان رئیس بقی ابن یجلی.
\v 23 و از بنی یوسف از سبطبنی منسی رئیس حنیئیل بن ایفود.
\v 24 و از سبطبنی افرایم رئیس قموئیل بن شفطان.
\v 25 و از سبطبنی زبولون رئیس الیصافان بن فرناک.
\v 26 و از سبطبنی یساکار رئیس فلطیئیل بن عزان.
\v 27 و از سبطبنی اشیر رئیس اخیهود بن شلومی.
\v 28 و از سبطبنی نفتالی رئیس فدهئیل بن عمیهود.»
\v 29 اینانندکه خداوند مامور فرمود که ملک را در زمین کنعان برای بنیاسرائیل تقسیم نمایند.
\s5
\c 35
\p
\v 1 و خداوند موسی را در عربات موآب نزد اردن در مقابل اریحا خطاب کرده، گفت:
\v 2 «بنیاسرائیل را امر فرما که از نصیب ملک خود شهرها برای سکونت به لاویان بدهند، ونواحی شهرها را از اطراف آنها به لاویان بدهید.
\v 3 و شهرها بجهت سکونت ایشان باشد، و نواحی آنها برای بهایم و اموال و سایر حیوانات ایشان باشد.
\v 4 و نواحی شهرها که به لاویان بدهید ازدیوار شهر بیرون از هر طرف هزار ذراع باشد.
\v 5 واز بیرون شهر به طرف مشرق دو هزار ذراع، و به طرف جنوب دو هزار ذراع، و به طرف مغرب دوهزار ذراع، و به طرف شمال دو هزار ذراع بپیمایید. و شهر در وسط باشد و این نواحی شهرها برای ایشان خواهد بود.
\v 6 «و از شهرها که به لاویان بدهید شش شهرملجا خواهد بود، و آنها را برای قاتل بدهید تا به آنجا فرار کند و سوای آنها چهل و دو شهربدهید.
\v 7 پس جمیع شهرها که به لاویان خواهیدداد چهل و هشت شهر با نواحی آنها خواهد بود.
\v 8 و اما شهرهایی که از ملک بنیاسرائیل میدهیداز کثیر، کثیر و از قلیل، قلیل بگیرید. هر کس به اندازه نصیب خود که یافته باشد از شهرهای خودبه لاویان بدهد.»
\v 9 و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
\v 10 «بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون شما از اردن به زمین کنعان عبور کنید،
\v 11 آنگاه شهرها برای خود تعیین کنید تا شهرهای ملجا برای شما باشد، تا هر قاتلی که شخصی راسهو کشته باشد، به آنجا فرار کند.
\v 12 و این شهرها برای شما بجهت ملجا از ولی مقتول خواهد بود، تا قاتل پیش از آنکه به حضورجماعت برای داوری بایستد، نمیرد.
\v 13 «و از شهرهایی که میدهید، شش شهرملجا برای شما باشد.
\v 14 سه شهر از آنطرف اردن بدهید، و سه شهر در زمین کنعان بدهید تاشهرهای ملجا باشد.
\v 15 بجهت بنیاسرائیل وغریب و کسیکه در میان شما وطن گزیند، این شش شهر برای ملجا باشد تا هرکه شخصی راسهو کشته باشد به آنجا فرار کند.
\v 16 «و اگر او را به آلت آهنین زد که مرد، او قاتل است و قاتل البته کشته شود.
\v 17 و اگر او را بادست خود به سنگی که از آن کسی کشته شود، بزند تا بمیرد، او قاتل است و قاتل البته کشته شود.
\v 18 و اگر او را به چوب دستی که به آن کسی کشته شود، بزند تا بمیرد، او قاتل است و قاتل البته کشته شود.
\v 19 ولی خون، خود، قاتل رابکشد. هرگاه به او برخورد، او را بکشد.
\v 20 و اگراز روی بغض او را با تیغ زد یا قصد چیزی بر اوانداخت که مرد،
\v 21 یا از روی عداوت او را بادست خود زد که مرد، آن زننده چون که قاتل است البته کشته شود، ولی خون هرگاه به قاتل برخورد، او را بکشد.
\v 22 «لیکن اگر او را بدون عداوت سهو تیغ زندیا چیزی بدون قصد بر او اندازد،
\v 23 و اگر سنگی را که کسی به آن کشته شود نادیده بر او بیندازد که بمیرد و با وی دشمنی نداشته، و بداندیش اونبوده باشد،
\v 24 پس جماعت در میان قاتل و ولی خون برحسب این احکام داوری نمایند.
\v 25 وجماعت، قاتل را از دست ولی خون رهایی دهند، و جماعت، وی را به شهر ملجای او که به آن فرارکرده بود برگردانند، و او در آنجا تا موت رئیس کهنه که به روغن مقدس مسح شده است، ساکن باشد.
\v 26 و اگر قاتل وقتی از حدود شهر ملجای خود که به آن فرار کرده بود بیرون آید،
\v 27 و ولی خون، او را بیرون حدود شهر ملجایش بیابد، پس ولی خون قاتل را بکشد؛ قصاص خون برای اونشود.
\v 28 زیرا که میبایست تا وفات رئیس کهنه در شهر ملجای خود مانده باشد، و بعد ازوفات رئیس کهنه، قاتل به زمین ملک خودبرگردد.
\v 29 «و این احکام برای شما در قرنهای شما درجمیع مسکنهای شما فریضه عدالتی خواهد بود.
\v 30 «هرکه شخصی را بکشد پس قاتل به گواهی شاهدان کشته شود، و یک شاهد برای کشته شدن کسی شهادت ندهد.
\v 31 و هیچ فدیه به عوض جان قاتلی که مستوجب قتل است، مگیرید بلکه او البته کشته شود.
\v 32 و از کسیکه به شهر ملجای خود فرار کرده باشد فدیه مگیرید، که پیش از وفات کاهن برگردد و به زمین خودساکن شود.
\v 33 و زمینی را که در آن ساکنید ملوث مسازید، زیرا که خون، زمین را ملوث میکند، وزمین را برای خونی که در آن ریخته شود، کفاره نمی توان کرد مگر به خون کسیکه آن را ریخته باشد.
\v 34 پس زمینی را که شما در آن ساکنید ومن در میان آن ساکن هستم نجس مسازید، زیرا من که یهوه هستم در میان بنیاسرائیل ساکن میباشم.»
\s5
\c 36
\p
\v 1 و روسای خاندان آبای قبیله بنی جلعادبن ماکیربن منسی که از قبایل بنی یوسف بودند نزدیک آمده به حضور موسی وبه حضور سروران و روسای خاندان آبای بنیاسرائیل عرض کرده،
\v 2 گفتند: «خداوند، آقای ما را امر فرمود که زمین را به قرعه تقسیم کرده، به بنیاسرائیل بدهد، و آقای ما از جانب خداوند مامور شده است که نصیب برادر ماصلفحاد را به دخترانش بدهد.
\v 3 پس اگر ایشان به یکی از پسران سایر اسباط بنیاسرائیل منکوحه شوند، ارث ما از میراث پدران ما قطع شده، به میراث سبطی که ایشان به آن داخل شوند، اضافه خواهد شد، و از بهره میراث ما قطع خواهد شد.
\v 4 و چون یوبیل بنیاسرائیل بشود ملک ایشان به ملک سبطی که به آن داخل شوند اضافه خواهدشد، و ملک ایشان از ملک پدران ما قطع خواهدشد.»
\v 5 پس موسی بنیاسرائیل را برحسب قول خداوند امر فرموده، گفت: «سبط بنی یوسف راست گفتند.
\v 6 این است آنچه خداوند درباره دختران صلفحاد امر فرموده، گفته است: به هرکه در نظر ایشان پسند آید، به زنی داده شوند، لیکن در قبیله سبط پدران خود فقط به نکاح داده شوند.
\v 7 پس میراث بنیاسرائیل از سبط به سبط منتقل نشود، بلکه هر یکی از بنیاسرائیل به میراث سبطپدران خود ملصق باشند.
\v 8 و هر دختری که وارث ملکی از اسباط بنیاسرائیل بشود، به کسی از قبیله سبط پدر خود به زنی داده شود، تا هریکی از بنیاسرائیل وارث ملک آبای خود گردند.
\v 9 و ملک از یک سبط به سبط دیگر منتقل نشود، بلکه هرکس از اسباط بنیاسرائیل به میراث خودملصق باشند.»
\v 10 پس چنانکه خداوند موسی را امر فرمود، دختران صلفحاد چنان کردند.
\v 11 و دختران صلفحاد، محله و ترصه و حجله و ملکه و نوعه به پسران عموهای خود به زنی داده شدند.
\v 12 درقبایل بنی منسی ابن یوسف منکوحه شدند وملک ایشان در سبط قبیله پدر ایشان باقی ماند.